شرح
داستان شهادت حسين بن علي رضي الله عنهما
كتابخانه عقیده: حسین بن علی بن ابی طالب فرزند دختر رسول الله است که پس از برادر بزرگترش حسن بن علی رضی الله عنه در ماه شعبان سال 4 هجری متولد شد و به تاریخ 10 محرم (عاشورا) سال 61 هجری در کربلا به شهادت رسید. رضی الله عنه و ارضاه.
حسن بن علی رضی الله عنه در دوران کودکی رسول الله را درک نمود و در هنگام وفات رسول الله هنوز کودک بود. پس از رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) خلیفه بزرگوارش ابوبکر صدیق رضی الله عنه وی را گرامی میداشت و پس از او عمر بن الخطاب و عثمان بن عفان نیز او و دیگر بزرگواران اهل بیت را بسیار گرامی میداشتند. وی در دوران خلافت پدر بزرگوارش علی بن ابی طالب رضی الله عنه وی را در همهی زندگیاش همراهی نمود و از او روایت نمود و همچنان در طاعت پدر بززرگوارش باقی ماند تا اینکه ایشان به دست خوارج نادان به شهادت رسیدند.
پس از آنکه برادر ایشان خلیفه پنجم مسلمین حسن بن علی رضی الله عنه به نفع معاویه از خلافت کناره گرفت، حسین رضی الله عنه با این اقدام ایشان موافق نبود اما تسلیم خواستهی برادرش شد و سکوت اختیار کرد.
پس از وفات حسن بن علی رضی الله عنه وی در لشکری که معاویه رضی الله عنه برای محاصرهی قسطنطنیه پایتخت بیزانس فرستاد شرکت کرد و جنگید اما پس از آنکه معاویه برای خلافت پسرش یزید بیعت گرفت حسین رضی الله عنه از بیعت یزید امتناع ورزید، زیرا از نظر وی افراد بسیاری شایستهتر از یزید بودند. پس از آن از مدینه به سوی مکه خارج شد. در آن زمان بر روی زمین هیچ کس در فضل و منزلت با او برابری نمیکرد.
نامههای اهل كوفه
به اهل عراق خبر رسید كه حسین با یزید بن معاویه بیعت نكرده است؛ عراقیها یزید بن معاویه را نمیخواستند و بلكه خود معاویه را نیز نمیخواستند، در واقع آنها كسی جز علی و فرزندانش را قبول نداشتند، بنابراین به حسین نامههایی فرستادند و همه در نامههایشان میگفتند: ما با تو بیعت كردهایم و فقط تو را میخواهیم و یزید در گردن ما بیعتی ندارد، بلكه بیعت ما با تو است. نامههای زیادی به حسین بن علی رسید تا اینكه بیش از پانصد نامه به او فرستاده شد، و همهی این نامهها را اهل كوفه میفرستادند و او را به سوی خود فرا میخواندند.
آنگاه حسین بن علی، پسر عمویش «مسلم بن عقیل بن ابی طالب» را فرستاد تا اوضاع آنجا را بررسی كند و حقیقت امر را بداند، وقتی مسلم بن عقیل به كوفه رسید پرسوجو كرد تا آن كه دانست مردم یزید را نمیخواهند بلكه حسین بن علی را میخواهند؛ مسلم نزد «هانئ بن عروه» اقامت گزید و مردم گروه گروه، و به تنهایی میآمدند و با مسلم بن عقیل به نمایندگی از حسین بیعت میكردند، و بیعت انجام شد. در آن هنگام، «نعمان بن بشیر» از سوی یزید امیر كوفه بود؛ وقتی به او خبر رسید كه مسلم بن عقیل در میان آنهاست و مردم پیش او میآیند و برای حسین با او بیعت میكنند، آن را نشنیده گرفت و به قضیه توجه نكرد؛ تا اینكه افرادی به شام پیش یزید رفتند و قضیه را به اطلاع او رساندند و گفتند كه مردم با مسلم بیعت میكنند و نعمان بن بشیر به این امر توجه نمیكند. یزید دستور عزل نعمان بن بشیر را صادر كرد و «عبیدالله بن زیاد» را كه امیر و فرمانروای بصره بود به عنوان امیر بصره و كوفه، به كوفه فرستاد تا این قضیه را حل كند. عبیدالله بن زیاد شبانه در حالی كه نقاب زده بود وارد كوفه شد. او هنگامی که از كنار مردم رد میشد به آنها سلام میكرد و آنها در جواب میگفتند: «و علیك السلام یا ابن بنت رسول الله»، مردم گمان میبردند كه او حسین است و مخفیانه در شب نقاب زده و وارد كوفه شده است.
توطئهی عبیدالله بن زیاد و خیانت مردم كوفه
عبیدالله بن زیاد دانست كه قضیه جدی است و مردم منتظر حسین بن علی هستند. در این هنگام او وارد قصر شد و سپس یكی از غلامهایش را به نام «معقل» فرستاد تا بررسی كند و بداند چه كسی در رأس این كار قرار دارد. او رفت و خودش را به دروغ چنین معرفی كرد كه فردی از اهالی حمص است و سه هزار دینار به همراه دارد كه برای حسین آورده است. او همچنان پرس و جو میكرد تا آن كه او را به خانهی هانئ بن عروه راهنمایی كردند. او وارد خانه شد، مسلم بن عقیل را دید و با او بیعت كرد و سه هزار دینار را به او داد. او چند روز پیش مسلم بن عقیل رفت و آمد میكرد تا آن كه از وضعیت آنها كاملاً اطلاع یافت و پس از آن به نزد عبیدالله بن زیاد بازگشت و ماجرا را به اطلاع او رساند.
پس از آن كه بسیاری از مردم با مسلم بن عقیل بیعت كردند، او به حسین پیام فرستاد كه همه چیز آماده است، آنگاه حسین بن علی رضی الله عنهما در روز هشتم ذی الحجه به سوی كوفه حركت كرد.
عبیدالله از كارهای مسلم با خبر بود، وی دستور داد هانئ بن عروه را پیش او بیاورند، هانئ را پیش او آوردند، عبیدالله از او پرسید، مسلم بن عقیل كجاست؟ گفت: نمیدانم.
آنگاه عبیدالله غلامش معقل را صدا زد، او وارد شد و گفت: آیا او را میشناسی؟ گفت: بله؛ او متوجه شد و دانست كه عبیدالله بن زیاد آنها را فریب داده است، عبیدالله بن زیاد گفت: مسلم بن عقیل كجاست؟ او گفت: سوگند به الله متعال اگر زیر پاهایم باشد پاهایم را بلند نمیكنم، آنگاه عبیدالله بن زیاد او را شکنجه کرد و سپس دستور داد او را زندانی كنند.
خبر به مسلم بن عقیل رسید؛ او به همراه چهار هزار نفر بیرون آمده و قصر عبیدالله بن زیاد را محاصره كرد و اهل كوفه همراه او بیرون آمدند، در این هنگام اشراف و سران مردم پیش عبیدالله بودند. وی با تطمیع سران و اشراف و ترساندن آنها از لشكر شام به آنها گفت كه مردم را از حمایت مسلم باز دارند. بنابراین سران از مردم خواستند كه از حمایت مسلم دست بردارند، مسلم چهار هزار نفر به همراه داشت و شعارشان «یا منصور امت» بود؛ سران قبایل و اشراف همچنان مردم را از همراهی مسلم بر حذر داشتند تا اندك اندك مردم پراكنده شدند. زنها میآمدند و فرزندانشان را با خود میبردند، ومردها میآمدند و برادرانشان را با خود میبردند، و امیر قبیله میآمد و مردم را از همراهی با مسلم باز میداشت، تا آن كه از چهار هزار نفر فقط سی نفر با مسلم باقی ماندند! هنوز خورشید غروب نكرده بود كه مسلم بن عقیل تنها ماند و همهی مردم او را رها كردند؛ او تنها در كوچههای كوفه میگشت و نمیدانست كه به كجا برود، او درِ خانهای را زد و زنی از قبیلهی كنده كه صاحب خانه بود در را باز كرد؛ او آب خواست، زن تعجب كرد و به او گفت: تو چه كسی هستی؟ گفت: من مسلم بن عقیل هستم، و ماجرا را به اطلاع او رسانید و گفت كه مردم او را رها كردهاند و حسین به زودی میآید زیرا او به حسین پیام فرستاده كه بیاید. آن زن مسلم را به اتاق مجاور وارد كرد و نشاند، و آب و غذا برایش آورد اما فرزند آن زن رفت و عبیدالله بن زیاد را از محل اقامت مسلم بن عقیل آگاه كرد. آنگاه عبیدالله هفتاد نفر را به سوی او فرستاد و آنها او را محاصره كردند. مسلم با آنها جنگید و در پایان، هنگامی که به او امان دادند تسلیم شد، او را دستگیر كردند و به قصر فرمانداری كه عبیدالله بن زیاد در آن بود بردند. وقتی مسلم وارد شد عبیدالله بن زیاد از او پرسید كه علت قیام او چییست. گفت: با حسین بن علی بیعت كردهایم.
عبیدالله گفت: من تو را میكشم، مسلم گفت: مرا بگذار كه وصیت كنم، گفت: وصیت كن، مسلم به اطرافش نگاه كرد و «عمر بن سعد بن ابی وقاص» را دید و به او گفت: تو از همهی مردم از نظر خویشاوندی به من نزدیكتر هستی بیا تا تو را سفارشی كنم؛ و او را به گوشهای از خانه برد و به او سفارش كرد كه به حسین پیام بفرستد تا برگردد. بنابراین عمر بن سعد بن ابی وقاص مردی را به سوی حسین فرستاد تا او را خبر كند كه كار تمام شد و اهل كوفه او را فریب دادهاند. آنگاه در روز عرفه مسلم بن عقیل به شهادت رسید. «إنا لله و إنا إلیه راجعون» حسین در روز ترویه (هشتم ذی الحجه) یك روز پیش از كشته شدن مسلم بن عقیل از مكه حركت كرده بود.
تلاش اصحاب برای جلوگیری از خروج حسین رضی الله عنه
بسیاری از اصحاب كوشیدند تا حسین را از خروج و رفتن به كوفه باز دارند؛ «عبدالله بن عمر»، «عبدالله بن عباس»، «عبدالله بن عمرو بن عاص»، «ابو سعید خدری»، «عبدالله بن زبیر» و برادر حسین، «محمدحنفیه»، همهی اینها وقتی دانستند كه او میخواهد به كوفه برود او را منع كردند:
هنگامی که حسین خواست به كوفه برود عبدالله بن عباس به او گفت. اگر مردم به من و تو طعنه نمیزدند دستم را به موی سرت چنگ میزدم و نمیگذاشتم كه بروی. شعبی میگوید ابن عمر در مكه بود او را خبر كردند كه حسین به سوی عراق رهسپار شده است، عبدالله بن عمر به دنبال او حركت كرد و به فاصلهی سه روز از مكه به او رسید و گفت: كجا میخواهی بروی؟ گفت: به عراق، و نامههایی كه از عراق برای او فرستاده بودند و در آن اعلام كرده بودند كه آنها با او هستند را بیرون آورد و گفت: این نامههایشان است و با من بیعت كردهاند، (اهل عراق او رضی الله عنه را فریب داده بودند).
ابن عمر به او گفت: پیش آنها مرو... حسین نپذیرفت و برنگشت، آنگاه عبدالله بن عمر او را در آغوش گرفت و گریه كرد و گفت: تو را از آن كه كشته شوی به الله متعال میسپارم.
حادثهی كربلا
حسین بوسیلهی قاصدی كه عمر بن سعد فرستاد از وضعیت مسلم خبردار شد، بنابراین خواست كه باز گردد و با فرزندان مسلم بن عقیل سخن گفت، اما آنها گفتند: نه، سوگند به الله متعال بر نمیگردیم مگر آن كه انتقام خون پدرمان را بگیریم. حسین نظر آنها را قبول كرد. عبیدالله پس از آن كه باخبر شد كه حسین به سوی آنها میآید به حُرّ بن یزید التمیمی دستور داد تا با لشكری هزار نفری برود تا در راه با حسین روبرو شود. او حركت كرد و نزدیك قادسیه با حسین روبرو شد. حر به او گفت: كجا میروی ای فرزند دختر رسول الله؟! گفت: به عراق میروم. گفت: من به تو میگویم برگرد تا الله مرا به گناه جنگ با تو مبتلا نكند! به همان جا كه آمدهای برگرد، یا به شام برو كه یزید آنجاست و به كوفه نیا.
اما حسین نپذیرفت؛ حسین به سوی عراق میآمد و حر بن یزید برایش مزاحمت ایجاد میكرد و او را منع میكرد. حسین به او گفت: از من دور شو مادرت به عزایت بنشیند. حر بن یزید گفت: سوگند به الله متعال اگر غیر از تو كسی دیگر از عرب، این را میگفت او و مادرش را قصاص میكردم، ولی چه میتوانم بگویم كه مادرت بانوی زنان جهان است.
در این هنگام حسین توقف كرد، سپس دنبالهی لشكر كه چهار هزار نفر بودند و عمر بن سعد آنها را فرماندهی میكرد آمدند، و حسین در جایی بود كه به آن كربلا گفته میشود. او پرسید اینجا كجاست؟ گفتند: كربلا است، گفت: «كرب است و بلا». وقتی لشكر عمر بن سعد رسید او با حسین سخن گفت و به او گفت كه با من به عراق بیا كه عبیدالله بن زیاد آنجاست، اما حسین نپذیرفت، و وقتی حسین دید كه كار جدی است به عمر بن سعد گفت: من شما را در سه چیز مختار قرار میدهم یكی از این سه چیز را انتخاب كن، او گفت: آنها چه هستند؟ گفت: «یكی اینكه مرا بگذاری تا برگردم، یا به مرزی از مرزهای اسلام بروم، و یا اینكه به شام پیش یزید بروم و دستم را در دست او بگذارم». عمر بن سعد گفت: خوب است، تو به یزید پیام بفرست و من كسی را پیش عبیدالله بن زیاد میفرستم، و نگاه میكنیم كه چه خواهد شد. و آنگاه عمر بن سعد كسی را پیش عبیدالله بن زیاد فرستاد، ولی حسین كسی را پیش یزید نفرستاد، وقتی قاصد پیش عبیدالله بن زیاد آمد و او را خبر كرد كه حسین میگوید من شما را در سه چیز مختار میگذارم یكی را انتخاب كنید، عبیدالله بن زیاد گفت هر كدام را كه حسین انتخاب كرد میپذیریم. مردی نزد عبیدالله بن زیاد بود كه به او «شمر بن ذی الجوشن» میگفتند، او از مقرّبان و نزدیكان عبیدالله بن زیاد بود، او گفت: نه، سوگند به الله متعال مگر آن كه حكم تو را بپذیرد، بنابراین عبیدالله فریب سخن او را خورد و گفت: آری، باید حكم مرا بپذیرد (یعنی به كوفه بیاید و من خودم او را به شام یا به یكی از مرزها میفرستم یا او را به مدینه باز میگردانم). آنگاه عبیدالله بن زیاد شمر بن ذی الجوشن را فرستاد و گفت: برو تا او تسلیم فرمان من شود، اگر عمر بن سعد پذیرفت كه خوب است، و اگر نپذیرفت پس به جای او تو فرمانده هستی.
عبیدالله بن زیاد عمر بن سعد را با لشكری چهار هزار نفری آماده كرده بود تا به ری برود و به او گفت كار حسین را تمام كن سپس به ری برو. عبیدالله به او وعده داده بود كه فرمانداری ری را به او واگذار كند، شمر بن ذی الجوشن به سویی كه حسین بن علی و حر بن یزید و عمر بن سعد در آن جا بودند حركت كرد؛ هنگامی که به حسین خبر دادند كه او باید تسلیم حكم و دستور عبیدالله بن زیاد شود نپذیرفت و گفت: نه! سوگند به الله متعال هرگز تسلیم حكم و فرمان عبیدالله بن زیاد نخواهم شد.
همراهان حسین هفتاد و دو اسب سوار بودند، و لشكر كوفه پنج هزار نفر بودند وقتی هر دو گروه رو در روی هم قرار گرفتند حسین به لشكر ابن زیاد گفت: به خودتان بازگردید و خویشتن را مورد بازخواست قرار دهید، آیا برای شما شایسته است كه با فردی چون من بجنگید؟ حال آن كه من پسر دختر پیامبر شما هستم و غیر از من روی زمین پسر دختر پیامبر دیگری نیست، و پیامبر به من و برادرم گفته است: «این دو سرداران جوانان اهل بهشت هستند».
حسین همچنان آنها را تشویق میكرد كه عبیدالله بن زیاد را ترك كنند و به او بپیوندند بنابراین سی نفر از آنها به حسین پیوستند، كه یكی از این سی نفر حر بن یزید التمیمی فرمانده پیشقراولان لشكر ابن زیاد بود. به حر بن یزید گفتند: تو با ما آمدی در حالی كه فرمانده پیشقراولان بودی و اكنون به سوی حسین میروی؟! گفت: وای بر شما! سوگند به الله متعال باید از جهنم و بهشت یكی را انتخاب كنم، و سوگند به الله متعال كه هیچ چیزی را بر بهشت ترجیح نمیدهم گرچه قطعه قطعه شده یا سوزانده شوم! بعد از آن حسین رضی الله عنه نماز ظهر و عصر روز پنجشنبه را خواند، هم لشكر ابن زیاد پشت سر او نماز گذاردند، و هم یاران خودش. او به آنها گفته بود كه یك امام از شما باشد و یك امام از ما. گفتند: نه، بلكه ما پشت سر تو نماز میخوانیم، بنابراین نماز ظهر و عصر را پشت سر او خواندند. نزدیك غروب آنها همراه با اسبهایشان به سوی حسین پیش آمدند، حسین وقتی آنها را دید گفت: این چیست؟! گفتند: آنها جلو آمدهاند، گفت: نزد آنها بروید و به آنها بگویید كه چه میخواهند؟ پس بیست اسب سوار كه یكی از آنها برادر حسین عباس بن علی بن ابی طالب بود به سوی آنها رفتند و با آنها حرف زدند و از آنها پرسیدند كه چه میخواهند؟ گفتند: یا حسین تسلیم شود و حكم عبیدالله بن زیاد را بپذیرد و یا اینكه با او میجنگیم. گفتند: ما میرویم و ابا عبدالله را خبر میكنیم، بنابراین به سوی حسین رضی الله عنه برگشتند و او را خبر كردند، حسین گفت: به آنها بگویید امشب به ما فرصت دهید فردا شما را خبر میكنیم، تا من امشب با پروردگارم مناجات كنم و نماز بخوانم زیرا دوست دارم برای پروردگارم نماز بگذارم؛ حسین رضی الله عنه و یارانش آن شب را با دعا و نماز و استغفار سپری كردند.
صبح روز جمعه وقتی حسین رضی الله عنه گفت كه تسلیم ابن زیاد نمیشوم جنگ میان هر دو گروه در گرفت، جنگ، جنگ نابرابری بود و یاران حسین دیدند كه نمیتوانند با این لشكر بزرگ بجنگند بنابراین تنها هدفشان این بود كه مانع از رسیدن دشمن به حسین شوند و از او دفاع كنند و یكی پس از دیگری در دفاع از حسین كشته میشدند تا اینكه همه كشته شدند و كسی جز خود حسین بن علی -رضی الله عنهما- باقی نماند.
شهادت حضرت حسین رضی الله عنه
بعد از آن تا مدتی طولانی كسی به حسین نزدیك نمیشد و هیچ كس نمیخواست كه دستش به خون حسین رضی الله عنه آلوده شود، و وضعیت همچنان ادامه یافت تا آن كه شمر بن ذی الجوشن - قبحه الله- آمد و فریاد زد وای بر شما! مادرانتان به عزایتان بنشینند! او را محاصره كنید و او را بكشید، آنگاه آمدند و حسین را محاصره كردند او چون شیر درنده در میان آنها از این سو و آن سو شمشیر میزد تا اینكه افرادی از آنها را كشت، اما تعداد زیاد بر شجاعت غالب میآید. شمر بن ذی الجوشن فریاد زد وای بر شما منتظر چه چیزی هستید؟! جلو بروید. آنگاه آنها به سوی حسین رفتند و او رضی الله عنه را به شهادت رساندند - انا لله و انا الیه راجعون- كسی كه حسین را را به شهادت رساند و سرش را از تن جدا كرد «سنان بن انس نخعی» بود، و گفتهاند كه شمر بن ذی الجوشن - قبحه الله - او را كشت. پس از شهادت حسین سر او را به كوفه پیش عبیدالله بن زیاد بردند، وقتی سرش را پیش عبیدالله بن زیاد آوردند او چوبی كه همراه داشت را به دهان حسین وارد میكرد و میگفت: «گر چه بهترین دهان است.» انس بن مالك رضی الله عنه آن جا نشسته بود بلند شد و گفت: «سوگند به الله متعال تو را رسوا میكنم، رسول الله را دیدهام كه همین جایی از دهان حسین كه تو چوب در آن داخل میكنی را بوسیده است...»
ابراهیم النخعی رضی الله عنه میگوید: اگر من از قاتلان حسین میبودم و سپس به بهشت میرفتم از نگاه كردن به چهرهی رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) شرمم میآمد.
چه كسانی در آن جا به همراه حسین كشته شدند؟
بسیاری از اهل بیت به همراه حسین در آنجا به شهادت رسیدند، از جمله كسانی كه در این جنگ در كنار حسین كشته شدند، از فرزندان علی بن ابی طالب خود حسین و جعفر و عباس و ابوبكر و محمد و عثمان كشته شدند.
و از فرزندان حسین، عبدالله و علی اكبر (او علی زین العابدین نیست)
و از فرزندان حسن، عبدالله و قاسم و ابوبكر كشته شدند.
و از فرزندان عقیل، جعفر و عبدالله و عبدالرحمن و عبدالله بن مسلم بن عقیل در كربلا كشته شدند و مسلم بن عقیل خودش در كوفه كشته شد.
و از فرزندان عبدالله بن جعفر، عون و محمد كشته شدند.
هیجده نفر كه همه از اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بودند در این جنگ نابرابر به شهادت رسیدند.
آیا یزید قصد كشتن حسین رضی الله عنه را داشت؟
یزید مستقیما دستی در كشتن حسین نداشت، نمیخواهیم از یزید دفاع كنیم و بلكه حقیقت را میگوییم و از آن دفاع میكنیم. یزید، عبیدالله بن زیاد را فرستاد تا نگذارد كه حسین به كوفه برسد و او را به كشتن حسین دستور نداد، بلكه خود حسین نسبت به یزید گمان نیك داشت و گفت: مرا بگذارید كه پیش یزید میروم و دستم را در دست او میگذارم.
به اتفاق اهل نقل یزید به كشتن حسین دستور نداد و بلكه به ابن زیاد نوشت كه به حسین اجازه ندهد كه بر عراق فرمانروایی كند، و وقتی یزید از كشته شدن حسین خبردار شد از این فاجعه دردمند و ناراحت شد و در خانهاش گریه كرد. او زنان آنها را اسیر نكرد بلكه اهل بیت حسین را گرامی داشت و آنها را به شهرشان باز گرداند. اما روایاتی كه در آنها ذكر شده كه زنان اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) مورد توهین قرار گرفتهاند و به اسارت گرفته شدهاند و به شام برده شدند، همه اینها بیاصل و اساس هستند، بلكه بنی امیه بنی هاشم را گرامی میداشتند، برای مثال هنگامی که «حجاج بن یوسف» با فاطمه بنت عبدالله بن جعفر ازدواج كرد، عبدالملك بن مروان این را نپذیرفت و به حجاج دستور داد تا او را طلاق دهد. بنی امیه بنی هاشم را بزرگ و گرامی میداشتند و هرگز زنی هاشمی به اسارت گرفته نشده است.
بنابراین زنان هاشمی در آن زمان محترم و گرامی بودند، و آنچه میگویند كه یزید زنان اهل بیت را به اسارت گرفت و به عنوان اسیر جنگی آنها را كنیز قرار داد صحت ندارد. و آنچه گفتهاند كه سر حسین پیش یزید فرستاده شد نیز واقعیت ندارد بلكه سر حسین نزد عبیدالله در كوفه ماند، و حسین دفن شد و مکان قبر او معلوم نیست. ولی مشهور است كه او در كربلا در همان جا كه به شهادت رسید دفن شد.
موضع اهل سنت در مورد یزید بن معاویه
می توان موضع اهل سنت در مورد یزید را در این گفتهی امام ذهبی رحمه الله خلاصه نمود كه: «نه او را دوست میداریم و نه هم او را لعن و نفرین میكنیم» زیرا از یك سو كفر وی ثابت نشده و حتی در فاسق دانستن وی دلیلی در دست نیست و این باید ثابت شود و تمام روایاتی كه در مورد مشروب خوار بودن و فسق و فجور وی نقل میشود ضعیف و غیر قابل استناد میباشند و از سوی دیگر وی در برخی موضعگیریها و تصمیمگیریهایش اشتباهات بزرگی مرتكب شد و افراد نامناسبی را بر برخی امور گمارد كه موجب حوادث غم انگیزی همچون كربلا گردید. و وی به طور ناخواسته و غیر مستقیم باعث آن فاجعه گردید و به همین علت اهل سنت و جماعت وی را دوست نمیدارند و محبت او را در قلب جای نمیدهند.
همچنین اهل سنت وی را لعن و نفرین نمیكنند زیرا لعنت فرستادن بر مردهای كه الله متعال و پیامبرش او را لعنت نكردهاند جایز نیست، زیرا هنگامی که ابوجهل را ناسزا گفتند پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: «مردهها را ناسزا نگویید، زیرا آنها به آنچه كردهاند رسیدهاند» [بخاری/1393]
و اساس دین الهی بر پایهی دشنام و ناسزا نیست، و بلكه اسلام بر خوبیهای اخلاقی استوار است، بنابراین دشنام و ناسزا گفتن از دین نیست، بلكه پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) میفرماید: «ناسزا گفتن به مسلمان فسق است و جنگیدن با او كفر است». (در اینجا كفر به معنی گناه بسیار بزرگ است و نه كفر خارج كننده از دین)
پس ناسزا گفتن به مسلمان فسق و گناه است، و هیچ كسی نگفته كه یزید از دین اسلام خارج است، بلكه نهایت آنچه در مورد او گفتهاند این است كه او فاسق است، و فسق او چنان كه گفتیم باید ثابت شود، و الله آن را میداند، بلكه پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: «اولین لشكری كه با شهر قیصر میجنگند بخشیده شدهاند». و این لشكر را یزید بن معاویه فرماندهی میكرد و گفته میشود كه بزرگان اصحاب چون ابن عمر و ابن الزبیر و ابن عباس و ابو ایوب و همچنین خود حسین بن علی رضی الله عنهم اجمعین در این جنگ همراه او بودند، و این جنگ در سال 49 ه اتفاق افتاد.
نگاه اهل سنت به این مصیبت
آنچه الله متعال مقدر كرده باشد رخ میدهد گرچه مردم نخواهند. و كشته شدن حسین، از كشته شدن پیامبران بزرگتر و بالاتر نیست، سر یحیی بن زكریا علیه السلام به عنوان مهریه و پیشكش زن زناكاری تقدیم شد، و زكریا را كشتند، و خواستند موسی را به قتل برسانند، و خواستند عیسی را بكشند و پیامبرانی دیگر نیز كشته شدهاند، و همچنین عمر و عثمان و علی كشته شدهاند و اینها همه از حسین رضی الله عنه افضل و برتر بودهاند. بنابراین جایز نیست كه انسان هنگامی که كشته شدن حسین را یادآوری میكند به سر و صورت خود بزند و گریبانش را پاره كند. بلكه از همهی این چیزها نهی شده است و پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) میفرماید: «هر كس به صورت بزند و گریبانش را پاره كند از ما نیست» [بخاری 1294]
و ایشان (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: «من از زنی كه [در مصیبت] فریاد میزند و آن كه مویش را میكند و آن كه گریبانش را چاك میكند بیزار هستم» [مسلم 167]
و فرمودند: «نوحهخوان اگر توبه نكند روز قیامت در حالی حشر میشود كه جامه و شلواری از قیر بر تن خواهد داشت» [مسلم 934]
بنابراین هر گاه چنین مصیبتهایی پیش میآید مسلمان همان چیزی را می گوید كه الله متعال فرموده که: {الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ}. (بقره: 156). «کسانی که هرگاه مصیبتی به آنان میرسد، میگویند: ما از آنِ الله هستیم و به سوی الله باز میگردیم ».
روزهی عاشورا
علما اتفاق دارند كه روزهی روز عاشورا سنت است.
از رسو ل الله (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت است كه فرمودند: «بهترین روزه پس از رمضان روزهی ماه الله، محرم است» [به روایت مسلم]
و از رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت است كه: «من اینگونه احتساب میكنم كه روزهی روز عاشورا كفارهی گناهان سال قبل باشد» [رواه مسلم]
همچینین رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) به روزهی روز نهم محرم (تاسوعا) به همراه عاشورا استحبابا و برای مخالفت با یهود و نصاری دستور داده است. (زیرا آنها تنها روز عاشورا را روزه میگرفتند) از ابن عباس رضی الله عنه روایت است كه وقتی رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) عاشورا را روزه گرفت و به روزه گرفتن در آن دستور داد، مردم گفتند كه یهود و نصاری این روز را گرامی میدارند! پس رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: «اگر ان شاالله سال بعد را درك نمودیم روز نهم را نیز روزه خواهیم گرفت» ابن عباس رضی الله عنه میگوید. سال بعد فرا نرسید تا اینكه رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) وفات نمودند... [رواه مسلم]
حكمت روزهی عاشورا
عبدالله بن عباس رضی الله عنهما حكمت روزهی روز عاشورا را چنین بیان میكند: زمانی كه پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به مدینه هجرت نمود، یهود را دید كه روز عاشورا را روزه میگیرند رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) از آنها پرسید: »این چه روزی است؟« گفتند: این روز نیكی است، روزی كه الله متعال بنی اسرائیل را از چنگ دشمن نجات بخشید، لذا موسی علیه السلام این روز را روزه گرفت. آن حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: «من از شما به موسی نزدیكترم«. همین بود كه این روز را روزه گرفت و امتش را به روزه گرفتن این روز امر فرمود. [بخاری 3/58]
دیدگاه اهل سنت دربارهی عاشورا
بر اساس دیدگاه اهل سنت انجام هرگونه مراسم خاص در این روز جایز نیست؛ نه عزاداری و نه جشن و سرور زیرا هیچكدام از این كارها از رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) ثابت نیست و تنها روزهی عاشورا از رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) ثابت شده است. این روز هیچ حكم خاص دیگری ندارد و ممنوع كردن ازدواج در ماه محرم و صفر نیز از دیدگاه اهل سنت جایز نیست. بر اساس دیدگاه اهل سنت احترام به بزرگان دین در تبعیت از آنها و گرامی داشتن نام و یاد آنهاست. و رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) ازدواج در سالروز شهادت عمویش حمزه و همسر گرامیش خدیجه رضی الله عنهما که بسیار دوستشان داشت را ممنوع قرار نداد و صحابه نیز سالروز وفات پیامبر را عزاداری نمیکردند و این به هیچ عنوان بیاحترامی محسوب نمیشود.
الله متعال توفیق پیروی صحیح آن بزرگان را به ما عطا کند و ما را شایستهی ادامه دادن راه آنان قرار دهد. آمین.
حسن بن علی رضی الله عنه در دوران کودکی رسول الله را درک نمود و در هنگام وفات رسول الله هنوز کودک بود. پس از رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) خلیفه بزرگوارش ابوبکر صدیق رضی الله عنه وی را گرامی میداشت و پس از او عمر بن الخطاب و عثمان بن عفان نیز او و دیگر بزرگواران اهل بیت را بسیار گرامی میداشتند. وی در دوران خلافت پدر بزرگوارش علی بن ابی طالب رضی الله عنه وی را در همهی زندگیاش همراهی نمود و از او روایت نمود و همچنان در طاعت پدر بززرگوارش باقی ماند تا اینکه ایشان به دست خوارج نادان به شهادت رسیدند.
پس از آنکه برادر ایشان خلیفه پنجم مسلمین حسن بن علی رضی الله عنه به نفع معاویه از خلافت کناره گرفت، حسین رضی الله عنه با این اقدام ایشان موافق نبود اما تسلیم خواستهی برادرش شد و سکوت اختیار کرد.
پس از وفات حسن بن علی رضی الله عنه وی در لشکری که معاویه رضی الله عنه برای محاصرهی قسطنطنیه پایتخت بیزانس فرستاد شرکت کرد و جنگید اما پس از آنکه معاویه برای خلافت پسرش یزید بیعت گرفت حسین رضی الله عنه از بیعت یزید امتناع ورزید، زیرا از نظر وی افراد بسیاری شایستهتر از یزید بودند. پس از آن از مدینه به سوی مکه خارج شد. در آن زمان بر روی زمین هیچ کس در فضل و منزلت با او برابری نمیکرد.
نامههای اهل كوفه
به اهل عراق خبر رسید كه حسین با یزید بن معاویه بیعت نكرده است؛ عراقیها یزید بن معاویه را نمیخواستند و بلكه خود معاویه را نیز نمیخواستند، در واقع آنها كسی جز علی و فرزندانش را قبول نداشتند، بنابراین به حسین نامههایی فرستادند و همه در نامههایشان میگفتند: ما با تو بیعت كردهایم و فقط تو را میخواهیم و یزید در گردن ما بیعتی ندارد، بلكه بیعت ما با تو است. نامههای زیادی به حسین بن علی رسید تا اینكه بیش از پانصد نامه به او فرستاده شد، و همهی این نامهها را اهل كوفه میفرستادند و او را به سوی خود فرا میخواندند.
آنگاه حسین بن علی، پسر عمویش «مسلم بن عقیل بن ابی طالب» را فرستاد تا اوضاع آنجا را بررسی كند و حقیقت امر را بداند، وقتی مسلم بن عقیل به كوفه رسید پرسوجو كرد تا آن كه دانست مردم یزید را نمیخواهند بلكه حسین بن علی را میخواهند؛ مسلم نزد «هانئ بن عروه» اقامت گزید و مردم گروه گروه، و به تنهایی میآمدند و با مسلم بن عقیل به نمایندگی از حسین بیعت میكردند، و بیعت انجام شد. در آن هنگام، «نعمان بن بشیر» از سوی یزید امیر كوفه بود؛ وقتی به او خبر رسید كه مسلم بن عقیل در میان آنهاست و مردم پیش او میآیند و برای حسین با او بیعت میكنند، آن را نشنیده گرفت و به قضیه توجه نكرد؛ تا اینكه افرادی به شام پیش یزید رفتند و قضیه را به اطلاع او رساندند و گفتند كه مردم با مسلم بیعت میكنند و نعمان بن بشیر به این امر توجه نمیكند. یزید دستور عزل نعمان بن بشیر را صادر كرد و «عبیدالله بن زیاد» را كه امیر و فرمانروای بصره بود به عنوان امیر بصره و كوفه، به كوفه فرستاد تا این قضیه را حل كند. عبیدالله بن زیاد شبانه در حالی كه نقاب زده بود وارد كوفه شد. او هنگامی که از كنار مردم رد میشد به آنها سلام میكرد و آنها در جواب میگفتند: «و علیك السلام یا ابن بنت رسول الله»، مردم گمان میبردند كه او حسین است و مخفیانه در شب نقاب زده و وارد كوفه شده است.
توطئهی عبیدالله بن زیاد و خیانت مردم كوفه
عبیدالله بن زیاد دانست كه قضیه جدی است و مردم منتظر حسین بن علی هستند. در این هنگام او وارد قصر شد و سپس یكی از غلامهایش را به نام «معقل» فرستاد تا بررسی كند و بداند چه كسی در رأس این كار قرار دارد. او رفت و خودش را به دروغ چنین معرفی كرد كه فردی از اهالی حمص است و سه هزار دینار به همراه دارد كه برای حسین آورده است. او همچنان پرس و جو میكرد تا آن كه او را به خانهی هانئ بن عروه راهنمایی كردند. او وارد خانه شد، مسلم بن عقیل را دید و با او بیعت كرد و سه هزار دینار را به او داد. او چند روز پیش مسلم بن عقیل رفت و آمد میكرد تا آن كه از وضعیت آنها كاملاً اطلاع یافت و پس از آن به نزد عبیدالله بن زیاد بازگشت و ماجرا را به اطلاع او رساند.
پس از آن كه بسیاری از مردم با مسلم بن عقیل بیعت كردند، او به حسین پیام فرستاد كه همه چیز آماده است، آنگاه حسین بن علی رضی الله عنهما در روز هشتم ذی الحجه به سوی كوفه حركت كرد.
عبیدالله از كارهای مسلم با خبر بود، وی دستور داد هانئ بن عروه را پیش او بیاورند، هانئ را پیش او آوردند، عبیدالله از او پرسید، مسلم بن عقیل كجاست؟ گفت: نمیدانم.
آنگاه عبیدالله غلامش معقل را صدا زد، او وارد شد و گفت: آیا او را میشناسی؟ گفت: بله؛ او متوجه شد و دانست كه عبیدالله بن زیاد آنها را فریب داده است، عبیدالله بن زیاد گفت: مسلم بن عقیل كجاست؟ او گفت: سوگند به الله متعال اگر زیر پاهایم باشد پاهایم را بلند نمیكنم، آنگاه عبیدالله بن زیاد او را شکنجه کرد و سپس دستور داد او را زندانی كنند.
خبر به مسلم بن عقیل رسید؛ او به همراه چهار هزار نفر بیرون آمده و قصر عبیدالله بن زیاد را محاصره كرد و اهل كوفه همراه او بیرون آمدند، در این هنگام اشراف و سران مردم پیش عبیدالله بودند. وی با تطمیع سران و اشراف و ترساندن آنها از لشكر شام به آنها گفت كه مردم را از حمایت مسلم باز دارند. بنابراین سران از مردم خواستند كه از حمایت مسلم دست بردارند، مسلم چهار هزار نفر به همراه داشت و شعارشان «یا منصور امت» بود؛ سران قبایل و اشراف همچنان مردم را از همراهی مسلم بر حذر داشتند تا اندك اندك مردم پراكنده شدند. زنها میآمدند و فرزندانشان را با خود میبردند، ومردها میآمدند و برادرانشان را با خود میبردند، و امیر قبیله میآمد و مردم را از همراهی با مسلم باز میداشت، تا آن كه از چهار هزار نفر فقط سی نفر با مسلم باقی ماندند! هنوز خورشید غروب نكرده بود كه مسلم بن عقیل تنها ماند و همهی مردم او را رها كردند؛ او تنها در كوچههای كوفه میگشت و نمیدانست كه به كجا برود، او درِ خانهای را زد و زنی از قبیلهی كنده كه صاحب خانه بود در را باز كرد؛ او آب خواست، زن تعجب كرد و به او گفت: تو چه كسی هستی؟ گفت: من مسلم بن عقیل هستم، و ماجرا را به اطلاع او رسانید و گفت كه مردم او را رها كردهاند و حسین به زودی میآید زیرا او به حسین پیام فرستاده كه بیاید. آن زن مسلم را به اتاق مجاور وارد كرد و نشاند، و آب و غذا برایش آورد اما فرزند آن زن رفت و عبیدالله بن زیاد را از محل اقامت مسلم بن عقیل آگاه كرد. آنگاه عبیدالله هفتاد نفر را به سوی او فرستاد و آنها او را محاصره كردند. مسلم با آنها جنگید و در پایان، هنگامی که به او امان دادند تسلیم شد، او را دستگیر كردند و به قصر فرمانداری كه عبیدالله بن زیاد در آن بود بردند. وقتی مسلم وارد شد عبیدالله بن زیاد از او پرسید كه علت قیام او چییست. گفت: با حسین بن علی بیعت كردهایم.
عبیدالله گفت: من تو را میكشم، مسلم گفت: مرا بگذار كه وصیت كنم، گفت: وصیت كن، مسلم به اطرافش نگاه كرد و «عمر بن سعد بن ابی وقاص» را دید و به او گفت: تو از همهی مردم از نظر خویشاوندی به من نزدیكتر هستی بیا تا تو را سفارشی كنم؛ و او را به گوشهای از خانه برد و به او سفارش كرد كه به حسین پیام بفرستد تا برگردد. بنابراین عمر بن سعد بن ابی وقاص مردی را به سوی حسین فرستاد تا او را خبر كند كه كار تمام شد و اهل كوفه او را فریب دادهاند. آنگاه در روز عرفه مسلم بن عقیل به شهادت رسید. «إنا لله و إنا إلیه راجعون» حسین در روز ترویه (هشتم ذی الحجه) یك روز پیش از كشته شدن مسلم بن عقیل از مكه حركت كرده بود.
تلاش اصحاب برای جلوگیری از خروج حسین رضی الله عنه
بسیاری از اصحاب كوشیدند تا حسین را از خروج و رفتن به كوفه باز دارند؛ «عبدالله بن عمر»، «عبدالله بن عباس»، «عبدالله بن عمرو بن عاص»، «ابو سعید خدری»، «عبدالله بن زبیر» و برادر حسین، «محمدحنفیه»، همهی اینها وقتی دانستند كه او میخواهد به كوفه برود او را منع كردند:
هنگامی که حسین خواست به كوفه برود عبدالله بن عباس به او گفت. اگر مردم به من و تو طعنه نمیزدند دستم را به موی سرت چنگ میزدم و نمیگذاشتم كه بروی. شعبی میگوید ابن عمر در مكه بود او را خبر كردند كه حسین به سوی عراق رهسپار شده است، عبدالله بن عمر به دنبال او حركت كرد و به فاصلهی سه روز از مكه به او رسید و گفت: كجا میخواهی بروی؟ گفت: به عراق، و نامههایی كه از عراق برای او فرستاده بودند و در آن اعلام كرده بودند كه آنها با او هستند را بیرون آورد و گفت: این نامههایشان است و با من بیعت كردهاند، (اهل عراق او رضی الله عنه را فریب داده بودند).
ابن عمر به او گفت: پیش آنها مرو... حسین نپذیرفت و برنگشت، آنگاه عبدالله بن عمر او را در آغوش گرفت و گریه كرد و گفت: تو را از آن كه كشته شوی به الله متعال میسپارم.
حادثهی كربلا
حسین بوسیلهی قاصدی كه عمر بن سعد فرستاد از وضعیت مسلم خبردار شد، بنابراین خواست كه باز گردد و با فرزندان مسلم بن عقیل سخن گفت، اما آنها گفتند: نه، سوگند به الله متعال بر نمیگردیم مگر آن كه انتقام خون پدرمان را بگیریم. حسین نظر آنها را قبول كرد. عبیدالله پس از آن كه باخبر شد كه حسین به سوی آنها میآید به حُرّ بن یزید التمیمی دستور داد تا با لشكری هزار نفری برود تا در راه با حسین روبرو شود. او حركت كرد و نزدیك قادسیه با حسین روبرو شد. حر به او گفت: كجا میروی ای فرزند دختر رسول الله؟! گفت: به عراق میروم. گفت: من به تو میگویم برگرد تا الله مرا به گناه جنگ با تو مبتلا نكند! به همان جا كه آمدهای برگرد، یا به شام برو كه یزید آنجاست و به كوفه نیا.
اما حسین نپذیرفت؛ حسین به سوی عراق میآمد و حر بن یزید برایش مزاحمت ایجاد میكرد و او را منع میكرد. حسین به او گفت: از من دور شو مادرت به عزایت بنشیند. حر بن یزید گفت: سوگند به الله متعال اگر غیر از تو كسی دیگر از عرب، این را میگفت او و مادرش را قصاص میكردم، ولی چه میتوانم بگویم كه مادرت بانوی زنان جهان است.
در این هنگام حسین توقف كرد، سپس دنبالهی لشكر كه چهار هزار نفر بودند و عمر بن سعد آنها را فرماندهی میكرد آمدند، و حسین در جایی بود كه به آن كربلا گفته میشود. او پرسید اینجا كجاست؟ گفتند: كربلا است، گفت: «كرب است و بلا». وقتی لشكر عمر بن سعد رسید او با حسین سخن گفت و به او گفت كه با من به عراق بیا كه عبیدالله بن زیاد آنجاست، اما حسین نپذیرفت، و وقتی حسین دید كه كار جدی است به عمر بن سعد گفت: من شما را در سه چیز مختار قرار میدهم یكی از این سه چیز را انتخاب كن، او گفت: آنها چه هستند؟ گفت: «یكی اینكه مرا بگذاری تا برگردم، یا به مرزی از مرزهای اسلام بروم، و یا اینكه به شام پیش یزید بروم و دستم را در دست او بگذارم». عمر بن سعد گفت: خوب است، تو به یزید پیام بفرست و من كسی را پیش عبیدالله بن زیاد میفرستم، و نگاه میكنیم كه چه خواهد شد. و آنگاه عمر بن سعد كسی را پیش عبیدالله بن زیاد فرستاد، ولی حسین كسی را پیش یزید نفرستاد، وقتی قاصد پیش عبیدالله بن زیاد آمد و او را خبر كرد كه حسین میگوید من شما را در سه چیز مختار میگذارم یكی را انتخاب كنید، عبیدالله بن زیاد گفت هر كدام را كه حسین انتخاب كرد میپذیریم. مردی نزد عبیدالله بن زیاد بود كه به او «شمر بن ذی الجوشن» میگفتند، او از مقرّبان و نزدیكان عبیدالله بن زیاد بود، او گفت: نه، سوگند به الله متعال مگر آن كه حكم تو را بپذیرد، بنابراین عبیدالله فریب سخن او را خورد و گفت: آری، باید حكم مرا بپذیرد (یعنی به كوفه بیاید و من خودم او را به شام یا به یكی از مرزها میفرستم یا او را به مدینه باز میگردانم). آنگاه عبیدالله بن زیاد شمر بن ذی الجوشن را فرستاد و گفت: برو تا او تسلیم فرمان من شود، اگر عمر بن سعد پذیرفت كه خوب است، و اگر نپذیرفت پس به جای او تو فرمانده هستی.
عبیدالله بن زیاد عمر بن سعد را با لشكری چهار هزار نفری آماده كرده بود تا به ری برود و به او گفت كار حسین را تمام كن سپس به ری برو. عبیدالله به او وعده داده بود كه فرمانداری ری را به او واگذار كند، شمر بن ذی الجوشن به سویی كه حسین بن علی و حر بن یزید و عمر بن سعد در آن جا بودند حركت كرد؛ هنگامی که به حسین خبر دادند كه او باید تسلیم حكم و دستور عبیدالله بن زیاد شود نپذیرفت و گفت: نه! سوگند به الله متعال هرگز تسلیم حكم و فرمان عبیدالله بن زیاد نخواهم شد.
همراهان حسین هفتاد و دو اسب سوار بودند، و لشكر كوفه پنج هزار نفر بودند وقتی هر دو گروه رو در روی هم قرار گرفتند حسین به لشكر ابن زیاد گفت: به خودتان بازگردید و خویشتن را مورد بازخواست قرار دهید، آیا برای شما شایسته است كه با فردی چون من بجنگید؟ حال آن كه من پسر دختر پیامبر شما هستم و غیر از من روی زمین پسر دختر پیامبر دیگری نیست، و پیامبر به من و برادرم گفته است: «این دو سرداران جوانان اهل بهشت هستند».
حسین همچنان آنها را تشویق میكرد كه عبیدالله بن زیاد را ترك كنند و به او بپیوندند بنابراین سی نفر از آنها به حسین پیوستند، كه یكی از این سی نفر حر بن یزید التمیمی فرمانده پیشقراولان لشكر ابن زیاد بود. به حر بن یزید گفتند: تو با ما آمدی در حالی كه فرمانده پیشقراولان بودی و اكنون به سوی حسین میروی؟! گفت: وای بر شما! سوگند به الله متعال باید از جهنم و بهشت یكی را انتخاب كنم، و سوگند به الله متعال كه هیچ چیزی را بر بهشت ترجیح نمیدهم گرچه قطعه قطعه شده یا سوزانده شوم! بعد از آن حسین رضی الله عنه نماز ظهر و عصر روز پنجشنبه را خواند، هم لشكر ابن زیاد پشت سر او نماز گذاردند، و هم یاران خودش. او به آنها گفته بود كه یك امام از شما باشد و یك امام از ما. گفتند: نه، بلكه ما پشت سر تو نماز میخوانیم، بنابراین نماز ظهر و عصر را پشت سر او خواندند. نزدیك غروب آنها همراه با اسبهایشان به سوی حسین پیش آمدند، حسین وقتی آنها را دید گفت: این چیست؟! گفتند: آنها جلو آمدهاند، گفت: نزد آنها بروید و به آنها بگویید كه چه میخواهند؟ پس بیست اسب سوار كه یكی از آنها برادر حسین عباس بن علی بن ابی طالب بود به سوی آنها رفتند و با آنها حرف زدند و از آنها پرسیدند كه چه میخواهند؟ گفتند: یا حسین تسلیم شود و حكم عبیدالله بن زیاد را بپذیرد و یا اینكه با او میجنگیم. گفتند: ما میرویم و ابا عبدالله را خبر میكنیم، بنابراین به سوی حسین رضی الله عنه برگشتند و او را خبر كردند، حسین گفت: به آنها بگویید امشب به ما فرصت دهید فردا شما را خبر میكنیم، تا من امشب با پروردگارم مناجات كنم و نماز بخوانم زیرا دوست دارم برای پروردگارم نماز بگذارم؛ حسین رضی الله عنه و یارانش آن شب را با دعا و نماز و استغفار سپری كردند.
صبح روز جمعه وقتی حسین رضی الله عنه گفت كه تسلیم ابن زیاد نمیشوم جنگ میان هر دو گروه در گرفت، جنگ، جنگ نابرابری بود و یاران حسین دیدند كه نمیتوانند با این لشكر بزرگ بجنگند بنابراین تنها هدفشان این بود كه مانع از رسیدن دشمن به حسین شوند و از او دفاع كنند و یكی پس از دیگری در دفاع از حسین كشته میشدند تا اینكه همه كشته شدند و كسی جز خود حسین بن علی -رضی الله عنهما- باقی نماند.
شهادت حضرت حسین رضی الله عنه
بعد از آن تا مدتی طولانی كسی به حسین نزدیك نمیشد و هیچ كس نمیخواست كه دستش به خون حسین رضی الله عنه آلوده شود، و وضعیت همچنان ادامه یافت تا آن كه شمر بن ذی الجوشن - قبحه الله- آمد و فریاد زد وای بر شما! مادرانتان به عزایتان بنشینند! او را محاصره كنید و او را بكشید، آنگاه آمدند و حسین را محاصره كردند او چون شیر درنده در میان آنها از این سو و آن سو شمشیر میزد تا اینكه افرادی از آنها را كشت، اما تعداد زیاد بر شجاعت غالب میآید. شمر بن ذی الجوشن فریاد زد وای بر شما منتظر چه چیزی هستید؟! جلو بروید. آنگاه آنها به سوی حسین رفتند و او رضی الله عنه را به شهادت رساندند - انا لله و انا الیه راجعون- كسی كه حسین را را به شهادت رساند و سرش را از تن جدا كرد «سنان بن انس نخعی» بود، و گفتهاند كه شمر بن ذی الجوشن - قبحه الله - او را كشت. پس از شهادت حسین سر او را به كوفه پیش عبیدالله بن زیاد بردند، وقتی سرش را پیش عبیدالله بن زیاد آوردند او چوبی كه همراه داشت را به دهان حسین وارد میكرد و میگفت: «گر چه بهترین دهان است.» انس بن مالك رضی الله عنه آن جا نشسته بود بلند شد و گفت: «سوگند به الله متعال تو را رسوا میكنم، رسول الله را دیدهام كه همین جایی از دهان حسین كه تو چوب در آن داخل میكنی را بوسیده است...»
ابراهیم النخعی رضی الله عنه میگوید: اگر من از قاتلان حسین میبودم و سپس به بهشت میرفتم از نگاه كردن به چهرهی رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) شرمم میآمد.
چه كسانی در آن جا به همراه حسین كشته شدند؟
بسیاری از اهل بیت به همراه حسین در آنجا به شهادت رسیدند، از جمله كسانی كه در این جنگ در كنار حسین كشته شدند، از فرزندان علی بن ابی طالب خود حسین و جعفر و عباس و ابوبكر و محمد و عثمان كشته شدند.
و از فرزندان حسین، عبدالله و علی اكبر (او علی زین العابدین نیست)
و از فرزندان حسن، عبدالله و قاسم و ابوبكر كشته شدند.
و از فرزندان عقیل، جعفر و عبدالله و عبدالرحمن و عبدالله بن مسلم بن عقیل در كربلا كشته شدند و مسلم بن عقیل خودش در كوفه كشته شد.
و از فرزندان عبدالله بن جعفر، عون و محمد كشته شدند.
هیجده نفر كه همه از اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بودند در این جنگ نابرابر به شهادت رسیدند.
آیا یزید قصد كشتن حسین رضی الله عنه را داشت؟
یزید مستقیما دستی در كشتن حسین نداشت، نمیخواهیم از یزید دفاع كنیم و بلكه حقیقت را میگوییم و از آن دفاع میكنیم. یزید، عبیدالله بن زیاد را فرستاد تا نگذارد كه حسین به كوفه برسد و او را به كشتن حسین دستور نداد، بلكه خود حسین نسبت به یزید گمان نیك داشت و گفت: مرا بگذارید كه پیش یزید میروم و دستم را در دست او میگذارم.
به اتفاق اهل نقل یزید به كشتن حسین دستور نداد و بلكه به ابن زیاد نوشت كه به حسین اجازه ندهد كه بر عراق فرمانروایی كند، و وقتی یزید از كشته شدن حسین خبردار شد از این فاجعه دردمند و ناراحت شد و در خانهاش گریه كرد. او زنان آنها را اسیر نكرد بلكه اهل بیت حسین را گرامی داشت و آنها را به شهرشان باز گرداند. اما روایاتی كه در آنها ذكر شده كه زنان اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) مورد توهین قرار گرفتهاند و به اسارت گرفته شدهاند و به شام برده شدند، همه اینها بیاصل و اساس هستند، بلكه بنی امیه بنی هاشم را گرامی میداشتند، برای مثال هنگامی که «حجاج بن یوسف» با فاطمه بنت عبدالله بن جعفر ازدواج كرد، عبدالملك بن مروان این را نپذیرفت و به حجاج دستور داد تا او را طلاق دهد. بنی امیه بنی هاشم را بزرگ و گرامی میداشتند و هرگز زنی هاشمی به اسارت گرفته نشده است.
بنابراین زنان هاشمی در آن زمان محترم و گرامی بودند، و آنچه میگویند كه یزید زنان اهل بیت را به اسارت گرفت و به عنوان اسیر جنگی آنها را كنیز قرار داد صحت ندارد. و آنچه گفتهاند كه سر حسین پیش یزید فرستاده شد نیز واقعیت ندارد بلكه سر حسین نزد عبیدالله در كوفه ماند، و حسین دفن شد و مکان قبر او معلوم نیست. ولی مشهور است كه او در كربلا در همان جا كه به شهادت رسید دفن شد.
موضع اهل سنت در مورد یزید بن معاویه
می توان موضع اهل سنت در مورد یزید را در این گفتهی امام ذهبی رحمه الله خلاصه نمود كه: «نه او را دوست میداریم و نه هم او را لعن و نفرین میكنیم» زیرا از یك سو كفر وی ثابت نشده و حتی در فاسق دانستن وی دلیلی در دست نیست و این باید ثابت شود و تمام روایاتی كه در مورد مشروب خوار بودن و فسق و فجور وی نقل میشود ضعیف و غیر قابل استناد میباشند و از سوی دیگر وی در برخی موضعگیریها و تصمیمگیریهایش اشتباهات بزرگی مرتكب شد و افراد نامناسبی را بر برخی امور گمارد كه موجب حوادث غم انگیزی همچون كربلا گردید. و وی به طور ناخواسته و غیر مستقیم باعث آن فاجعه گردید و به همین علت اهل سنت و جماعت وی را دوست نمیدارند و محبت او را در قلب جای نمیدهند.
همچنین اهل سنت وی را لعن و نفرین نمیكنند زیرا لعنت فرستادن بر مردهای كه الله متعال و پیامبرش او را لعنت نكردهاند جایز نیست، زیرا هنگامی که ابوجهل را ناسزا گفتند پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: «مردهها را ناسزا نگویید، زیرا آنها به آنچه كردهاند رسیدهاند» [بخاری/1393]
و اساس دین الهی بر پایهی دشنام و ناسزا نیست، و بلكه اسلام بر خوبیهای اخلاقی استوار است، بنابراین دشنام و ناسزا گفتن از دین نیست، بلكه پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) میفرماید: «ناسزا گفتن به مسلمان فسق است و جنگیدن با او كفر است». (در اینجا كفر به معنی گناه بسیار بزرگ است و نه كفر خارج كننده از دین)
پس ناسزا گفتن به مسلمان فسق و گناه است، و هیچ كسی نگفته كه یزید از دین اسلام خارج است، بلكه نهایت آنچه در مورد او گفتهاند این است كه او فاسق است، و فسق او چنان كه گفتیم باید ثابت شود، و الله آن را میداند، بلكه پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: «اولین لشكری كه با شهر قیصر میجنگند بخشیده شدهاند». و این لشكر را یزید بن معاویه فرماندهی میكرد و گفته میشود كه بزرگان اصحاب چون ابن عمر و ابن الزبیر و ابن عباس و ابو ایوب و همچنین خود حسین بن علی رضی الله عنهم اجمعین در این جنگ همراه او بودند، و این جنگ در سال 49 ه اتفاق افتاد.
نگاه اهل سنت به این مصیبت
آنچه الله متعال مقدر كرده باشد رخ میدهد گرچه مردم نخواهند. و كشته شدن حسین، از كشته شدن پیامبران بزرگتر و بالاتر نیست، سر یحیی بن زكریا علیه السلام به عنوان مهریه و پیشكش زن زناكاری تقدیم شد، و زكریا را كشتند، و خواستند موسی را به قتل برسانند، و خواستند عیسی را بكشند و پیامبرانی دیگر نیز كشته شدهاند، و همچنین عمر و عثمان و علی كشته شدهاند و اینها همه از حسین رضی الله عنه افضل و برتر بودهاند. بنابراین جایز نیست كه انسان هنگامی که كشته شدن حسین را یادآوری میكند به سر و صورت خود بزند و گریبانش را پاره كند. بلكه از همهی این چیزها نهی شده است و پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) میفرماید: «هر كس به صورت بزند و گریبانش را پاره كند از ما نیست» [بخاری 1294]
و ایشان (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: «من از زنی كه [در مصیبت] فریاد میزند و آن كه مویش را میكند و آن كه گریبانش را چاك میكند بیزار هستم» [مسلم 167]
و فرمودند: «نوحهخوان اگر توبه نكند روز قیامت در حالی حشر میشود كه جامه و شلواری از قیر بر تن خواهد داشت» [مسلم 934]
بنابراین هر گاه چنین مصیبتهایی پیش میآید مسلمان همان چیزی را می گوید كه الله متعال فرموده که: {الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ}. (بقره: 156). «کسانی که هرگاه مصیبتی به آنان میرسد، میگویند: ما از آنِ الله هستیم و به سوی الله باز میگردیم ».
روزهی عاشورا
علما اتفاق دارند كه روزهی روز عاشورا سنت است.
از رسو ل الله (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت است كه فرمودند: «بهترین روزه پس از رمضان روزهی ماه الله، محرم است» [به روایت مسلم]
و از رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت است كه: «من اینگونه احتساب میكنم كه روزهی روز عاشورا كفارهی گناهان سال قبل باشد» [رواه مسلم]
همچینین رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) به روزهی روز نهم محرم (تاسوعا) به همراه عاشورا استحبابا و برای مخالفت با یهود و نصاری دستور داده است. (زیرا آنها تنها روز عاشورا را روزه میگرفتند) از ابن عباس رضی الله عنه روایت است كه وقتی رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) عاشورا را روزه گرفت و به روزه گرفتن در آن دستور داد، مردم گفتند كه یهود و نصاری این روز را گرامی میدارند! پس رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: «اگر ان شاالله سال بعد را درك نمودیم روز نهم را نیز روزه خواهیم گرفت» ابن عباس رضی الله عنه میگوید. سال بعد فرا نرسید تا اینكه رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) وفات نمودند... [رواه مسلم]
حكمت روزهی عاشورا
عبدالله بن عباس رضی الله عنهما حكمت روزهی روز عاشورا را چنین بیان میكند: زمانی كه پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به مدینه هجرت نمود، یهود را دید كه روز عاشورا را روزه میگیرند رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) از آنها پرسید: »این چه روزی است؟« گفتند: این روز نیكی است، روزی كه الله متعال بنی اسرائیل را از چنگ دشمن نجات بخشید، لذا موسی علیه السلام این روز را روزه گرفت. آن حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: «من از شما به موسی نزدیكترم«. همین بود كه این روز را روزه گرفت و امتش را به روزه گرفتن این روز امر فرمود. [بخاری 3/58]
دیدگاه اهل سنت دربارهی عاشورا
بر اساس دیدگاه اهل سنت انجام هرگونه مراسم خاص در این روز جایز نیست؛ نه عزاداری و نه جشن و سرور زیرا هیچكدام از این كارها از رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) ثابت نیست و تنها روزهی عاشورا از رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) ثابت شده است. این روز هیچ حكم خاص دیگری ندارد و ممنوع كردن ازدواج در ماه محرم و صفر نیز از دیدگاه اهل سنت جایز نیست. بر اساس دیدگاه اهل سنت احترام به بزرگان دین در تبعیت از آنها و گرامی داشتن نام و یاد آنهاست. و رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) ازدواج در سالروز شهادت عمویش حمزه و همسر گرامیش خدیجه رضی الله عنهما که بسیار دوستشان داشت را ممنوع قرار نداد و صحابه نیز سالروز وفات پیامبر را عزاداری نمیکردند و این به هیچ عنوان بیاحترامی محسوب نمیشود.
الله متعال توفیق پیروی صحیح آن بزرگان را به ما عطا کند و ما را شایستهی ادامه دادن راه آنان قرار دهد. آمین.