اخبار و راویان شیعه
اثر:
محمود شکری آلوسی - عراقی
بازخوانی::
محمد مالالله
الحمدلله رب العالمين والصلاة والسلام على المبعوث رحمة للعالمين وعلى آله وأصحابه الطيبين الطاهرين.
کسی که به مطالعه و بررسی کتابهای اهل تشیع بپردازد در مییابد که تقسیمبندی احادیث نزد آنان، به صحیح و غیره ... علاوه بر کوشش آنان برای بازگرداندن اعتبار به برخی احادیثشان، از ارتباط و نزدیکی آنها با اهل سنت نشأت میگیرد. اگرچه در این حوزهای که منتقدان و دانشمندان توانای اهل سنت پایههای آن را استوار ساختند، شیعیان راه خیانت، فریب و سردرگمی را پیمودند، به رغم اینکه تفکر شیعهگرایی به پرهیز از اهل سنت و عمل نمودن به هر آنچه مخالف ایشان است، دستور میدهد چنانچه به تفصیل آن میپردازیم.
«حر عاملی» در کتاب (وسائل الشیعة – ج ۲۰، ص ۱۰۰) میگوید: «اصلاح کنونی (تقسیمبندی احادیث) با اعتقاد و اصطلاحات عامه (اهل سنت) سازگار است، بلکه چنانکه از تحقیق و بررسی در این زمینه و از سخنان شیخ حسن و دیگران بدست میآید، از کتابهای آنان برگرفته شده است و ائمه ما را به پرهیز از راه و روش اهل سنت فرمان دادهاند که در بحث ترجیح دو حدیث متضاد بدان اشاره نمودیم.»
در ص ۱۰۲، میگوید: «این اصطلاح همانگونه که روشن است در زمان علامه (یعنی ابن مطهر حلّی) و یا استادش (احمد بن طاووس) پدید آمده است و ایشان از روی اجتهاد و ظن خود بدان اعتراف نمودهاند.»
نامبرده معتقد است این تقسیمبندی که از پیروی شیعه از اهل سنت سرچشمه میگیرد، اگر بر روایتها و راویانشان تطبیق گردد، آثار و عواقب زیانباری به بار خواهد آورد، چرا که – به گمان او – مستلزم بیاعتبار ساختن تمام اصول اهل تشیع از زمان امامان تا دوران غایب شدن امام دوازدهم میگردد و به صورت کویری در میآید، علاوه بر این ارزیابی راویان شیعه از طریق اصل «جرح و تعدیل» به مردود ساختن تعدیل و تأیید برخی از آنان از جانب امامان معصوم که شهادت اعتماد را بر ایشان دادهاند، منجر میگردد. (وسائل الشیعه، ج ۲۰- ۱۰۱)
حر عاملی اعتراف میکند، آن دسته از علمایشان که تقسیمبندی احادیث را از اهل سنت به عاریه گرفتهاند، در اجرای روش و چارچوب آن اختلاف نظر دارند، در کتاب مزبور، ج ۲۰، ص ۹۹، میگوید: «پیشوای اهل تشیع (شیخ طوسی) در کتاب «الاخبار» و دیگر دانشمندان نیز از هنگام پدید آمدن اصطلاحات تازه و بلکه خیلی بعد از آن هم، احادیثی که از نظر متأخرین صحیح بودهاند، دور میاندازند و به احادیثی ضعیف براساس اصول و معیارهای خویش عمل مینمایند، اگر آنچه را گفتیم باعث نمیشد معمولاً چنین رفتاری از آنان سر نمیزد و غالباً با وجود توانایی بر دستیابی به روایات صحیح بر روایات ضعیف و بیپایه اعتماد میورزند، همانگونه که صاحب کتاب «المنتقی» و دیگران بدان تصریح کردهاند، که آن گونه نگرش در صحت همان احادیث از راههای دیگری بدون در نظر گرفتن سندها نمایان میشود و نشانگر مخالفت با اصطلاحهای تازه میباشد».
عاملی، طوسی را که پیشوای شیعیان است، مورد حملهای شدید قرار داده و او را در سخن گفتن از ضعیف یا صحیح دانستن احادیث دارای تناقضات و اظهارنظرهای ضد و نقیض میداند، میگوید (۲۰/۱۱۱): «اگر بگویی: شیخ غالباً حدیثی را به بهانهای ضعف راویش ضعیف میپندارد. و از طرفی دیگر تحقیق و وارسی اوضاع و احوال راویان کاری بیهوده خواهد بود که خلاف اجماع و اتفاقنظر پیشینیان و پسینیان است بلکه نصوص فراوانی راجع به معتبر دانستن یا ضعیف پنداشتن راویان از جانب ائمه وجود دارد. در پاسخ میگویم: اینکه شیخ برخی احادیث را به دلیل ضعف راویش، ضعیف میداند خلاف واقع است، و همچنانکه نویسنده «المنتقی» میگوید شیخ در تضعیف بسیاری احادیث، ضعف راوی را دستاویز قرار داده است، آنجا که میگوید: اگر منظور شیخ از دلیل آوریش حقیقت و واقعیت آن باشد، بایستی برای اثبات دیدگاهش دلیل ارائه نماید... و از سوی دیگر میبینیم طوسی دربارهی حدیثی میگوید: این حدیث ضعیف است، زیرا فلان راویش ضعیف است، سپس در جایی دیگر به روایت همان راوی عمل میکند و بلکه در موارد بیشماری روایت شخص ضعیفتری را هم مورد استناد قرار میدهد. و بسیاری اوقات حدیثی را بخاطر «مرسل» بودنش ضعیف و بیاعتبار قلمداد مینماید، آنگاه در مورد دیگری حدیث مرسل را مستند خویش قرار میدهد، حتی غالباً به احادیث مرسل و راویان ضعیف عمل میکند و احادیث «مسند» و راویان معتبر را فرو مینهد که معنایش صریح و آشکار است و برخی از آنان در شمار پیروان و یاران ما و مورد ستایش و تقدیر قرار گرفتهاند گرچه معتبر دانسته نشدهاند.
«یوسف بحرانی» در کتاب: [الحدائق الناضرة – ۱/۱۴] میگوید: «عدهای از اصحاب متأخرین ما تصریح کردهاند که علامهی طوسی یا استادش جمال الدین بن طاووس حدیث را به چهار نوع مشهور و متعارف تقسیم کردهاند و اما حدیث صحیح از منظر پیشینیان عبارت است از چیزی که به وسیلهی قراین و نشانههای دالّ بر صحتش که شیخ در کتاب «العدة» بدانها اشاره نموده، تقویت شده باشد».
چون بحرانی معتقد به صحت همهی اخبار شیعیان به ویژه اخبار کتابهای چهارگانه ایشان میباشد، این تقسیمبندی را برای حدیث زشت میشمارد زیرا آثار زیانباری در رابطه با روایتهایشان به دنبال دارد. چرا که مادامیکه تحت کنترل ذرهبینی تقسیم بندی مزبور و تحقیق از حال و وضع راویان قرار گیرد ضعیف پنداشتن آنها حتمیّت مییابد و چیزی باقی نمیماند که مورد استناد واقع شود. دیدگاه خود را در (الحدائق الناضرة – ۱/۱۵-۱۶) اینگونه ارزیابی میکند: «ما برای اثبات باطل بودن این اصطلاح و صحت احادیث خودمان دلایلی داریم: ۱- آنچه در مقدمهی نخست بدان اشاره نمودیم که اساس اختلاف در روایات ما از تقیه با مخالفان میباشد نه از گنجاندن خبرهای نادرست و دروغین تا به این واژه نیاز پیدا شود. علاوه بر آن اگر سبب اختلاف جعل احادیث بوده باشد – چنانکه میپندارند – هیچ ضرورتی وجود ندارد که پدید آوردن اصطلاحات مزبور را ایجاد کند».
بنابراین، اختلاف احادیث نتیجهی تقیهای است که منشأ تمامی مصایب و گرفتاریهای شیعیان است، نه جعل و ساختن احادیث از سوی دروغپردازان. حرکت توطئهچینی دروغپردازان از نظر یوسف بحرانی خیالی بیش نیست که تصریح امامان و گزارش دانشمندان «علم رجال» ایشان چنانکه در این پیشگفتار به بررسی آن میپردازیم، بر مردود شمردن آن دلالت دارد. گفتهی بحرانی از خانه عنکبوت سست پایهتر و با دیدگاه موجود در کتابهای قدیم و جدید اهل تشیع متناقض است. شاید گرایش اخباری بودنش وی را به گفتن این ادعای میان تهی و بیارزش واداشته است. وقتی که روند اختلاف میان احادیث از تقیه ناشی شده باشد، کیست که توانایی جدا کردن تقیه از غیر تقیه را داشته باشد؟ شیعیان توان بیرون آمدن از ورطه را نداشته جز اینکه گفتهاند: هر آنچه با دیدگاه اهل سنت سازگاری دارد از روی تقیه بوده و بقیه صحیح و عمل بدان واجب میباشد، در این پیشگفتار به توضیح بیشتر آن میپردازیم.
بحرانی پیشینیان اهل تشیع را بخاطر عاریه گرفتن تقسیمبندی مزبور از اهل سنت و عمل کردن به علم «جرح و تعدیل» - به رغم اینکه ادعای مذکور بویی از واقعیت نبرده است – که از روند آن تقسیم بندی نشأت گرفته، توبیخ و سرزنش مینماید، چرا که ایشان از بکارگیری آن در تصحیح اخباری که به گمان آنان صحیح بوده است، ناتوان بودهاند.
نامبرده در (الحدائق ۱/۱۷) میگوید: «فن «جرح و تعدیل» که تقسیم بندی اخبار را بر آن بنا نهادهاند و همچنان اخبار حاوی ستایش و یا نکوهش راویان را از پیشینیان برگرفتهاند. پس هرگاه در چنان چیزی بر ایشان اعتماد کرده باشند، چگونه در صحیح پنداشتن احادیثی که به نظر آنان صحیح و مورد اعتماد بوده و همانگونه که گروهی از آنها گفتهاند صحیح بودنشان را نیز ضمانت نمودهاند، بر ایشان اعتماد نکردهاند. چنانکه این امر بر کسی که مقدمهای کتابهای «الکافی» و «الفقیه» و سخنان شیخ در کتاب «العدة» و کتاب اینجانب (الاخبار) را مطالعه کرده باشد، پوشیده نیست، اگر در نقل و روایت اخبار عادل و مورد اعتماد بوده باشند در همه چیز اینگونه بودهاند».
چکیدهی سخنان بحرانی این است که: آن دسته از دانشمندان شیعه مذهب که در این علم از اهل سنت پیروی کردهاند به هیچ وجه آن را به اجرا در نیاوردهاند بلکه سخنان ایشان مشتی تناقضات است که هیچ انسان عاقلی نمیتواند بدانها اعتماد ورزد و این همه نتیجهی طبیعی دروغپردازیهایی است که یاوهگوها بدانها معتقدند، آنها را ترویج کرده و بعنوان دینی درآمده که کجفهمها به آنها گرویدهاند.
شیخ «عبدالله اثری» - خدا وی را نگهدارد و دانشش را فزونی دهد- در این زمینه میگوید: ملاحظه میشود که آغاز ارزیابی و تقسیمبندی حدیث به صحیح و غیره ... از جانب اهل تشیع به قرن هفتم بر میگردد – در حالیکه آغاز تحقیق دربارهی شرح حال راویان حدیث از طرف ایشان به قرن چهارم بر میگردد – و همزمان با یورش شیخ الاسلام ابن تیمیه علیه آنان در کتاب (منهاج السنة) شروع شد، آنگاه که ناتوانی ایشان را در باب شناخت دانش شرح احوال راویان حدیث به باد انتقاد گرفت، چرا که آنها اعتراف کردند این اصطلاح – یعنی تقسیمبندی حدیث نزد ایشان به صحیح، موثق و ضعیف در زمان علامه حلّی پدید آمد (وسائل الشیعه، ج ۲۰/۱۰۰) – واژهی علامه هرگاه در کتب اهل تشیع به صورت مطلق آمد مقصود از آن همان ابن مطهر حلّی است که شیخ الاسلام ابن تیمیه کتاب منهاج السنه را علیه او به نگارش درآورد – شیخ آنان «حر عاملی» اذعان نموده که انتقادهای وارده از جانب اهل سنت باعث شد که شیعیان این اصطلاحات را پایهریزی و به موضوع سند حدیث روی آورند، میگوید: «فائدهی اهتمام به بیان سند، دفع نکوهش اهل تشیع از جانب اهل سنت است تا نگویند احادیث آنان از نوع حدیث «معنعن» نیست بلکه از اصول پیشینیانشان نقل گشته است». (وسائل الشیعة، ج ۲۰/۱۰۰)
«حر عاملی» تأکید میکند که اصطلاح جدید (یعنی تقسیمبندی حدیث نزد ایشان به صحیح و ...) که ابن مطهر حلّی آن را پایهگذاری کرد، کوششی بود در راستای دنبالهروی از اهل سنت، میگوید: اصطلاح جدید نه تنها با اعتقاد و اصلاح عامه (اهل سنت) سازگار میباشد که از کتب و منابع ایشان برگرفته شده است. (وسائل الشیعة، ج ۲۰/۱۰۰)
سخنان فوق این را میرساند که شیعیان در اهتمام به این موضوع پس افتادهاند و انگیزهی آن دستیابی به صحت حدیث نبوده بلکه هدف از آن حمایت مذهب از انتقادات مخالفان بوده است، لذا علم «جرح و تعدیل» نزد آنان مالامال از تناقضات و اختلافات میباشد به گونهای که «فیض کاشانی» میگوید: «در جرح و تعدیل و شرایط آنها ضد و نقیضها و اشتباهاتی وجود دارد که نمیشود آنها را به شیوهی اطمینان بخش برداشت، چنانکه بر آگاهان پوشیده نیست». (الوافی، ج ۱/۱۱-۱۲)
این اعترافات قابل توجه از طرف کاشانی و حر عاملی جز در سایهی اختلاف میان اخباریها و اصولیها بروز نیافت که حرکت تقیه در آن بالا گرفت به ویژه – چنانکه کافی میگوید – دو خصلت بیپروایی و کمی پنهانکاری میان شیعیان رواج دارد. روش تصحیح یا تضعیف احادیث که متأخران آن را پایهریزی کردهاند اگر از سوی شیعیان اجرا شود، جز شمار اندکی از احادیث برایشان باقی نمیماند. چنانکه یوسف بحرانی پرده از روی آن بر میدارد و میگوید: «وظیفۀ ما یا چنگ زدن به این احادیث است همانگونه که پیشینیان نیکوکار ما بر آن بودهاند و یا بدست آوردن دین و شریعتی دیگر غیر از این دین و شریعت میباشد چون ناقص و ناتمام و دلیلی بر احکام آن وجود ندارد، به اعتقاد من هیچ یک از آن دو گزینه را بر نمیگیرند حال آنکه گزینه سومی در این میان وجود ندارد و این امر به لطف خدا برای هر محققی که به آفت استبداد و نخوت گرفتار نیامده باشد آشکار و روشن است». (لؤلؤة البحرین: ۴۷)
اظهارات بحرانی نص مهم و قابل توجهی است که ماهیت احادیث ایشان را در پرتو دانش «جرح و تعدیل» خاص آنان آشکار میسازد، و اینکه اگر آن را به طور دقیق بکار بگیرند قسمت عمدهی روایتهایشان از درجهای اعتبار ساقط و جز برگرفتن احادیث بدون تحقیق و تفحص برایشان باقی نمیماند، چنانکه نیاکانشان چنان کردند و آنها را با تمام دروغها و افسانههایش پذیرفتند، و یا به ناچار باید در پی مذهبی دیگر جز مذهب شیعه باشند، چرا که مذهبشان ناکافی و پاسخگوی نیازها و خواستههای زندگی نمیباشد.
خود شیعیان اعتراف میکنند که هیچ گونه سهم و کوشش فکریی را در راستای پدید آوردن علم حدیث ندارند، بلکه آن را – چنانچه عادت دارند – از اهل سنت فرا گرفتهاند و اینکه نخستین فرد شیعه مذهبی که به تقلید از اهل سنت در فن «درایت حدیث» به تألیف پرداخت، «زین الدین عاملی» مشهور به شهید دوم متوفای سال ۹۶۵هـ میباشد.
حائری در کتاب: «مقتبس الاثر – ۳/۷۳» در آن باره میگوید: «از جمله معلوماتی که هیچ کس در آن تردید ندارد اینکه پیش از شهید دوم هیچ کدام از دانشمندان ما به امر تألیف در دانش «درایت حدیث» نپرداخت و بلکه تنها در علوم عمومی مینگاشتند».
به رغم تحقیق و کاوشی که در میان کتب اهل تشیع انجام دادم متأسفانه یک کتاب و یا حتی یک رسالهی کوچکی را هم در زمینهی احادیث ضعیف و موضوع (جعلی) نیافتم، ولی اگر سری به نوشتههای اهل سنت بزنیم میبینیم که کتابخانهی عظیم اسلامی سرشار از کتابهای قدیم و جدید امثال این گونه تألیفات میباشد، البته چون مذهب اهل تشیع بر پایهی دروغها و گمانهزنیها استوار گشته جای شگفت نیست که دارای هیچ تألیفی در این زمینه نمیباشند، زیرا اگر به تألیف کتابی در برگیرندهی احادیث ضعیف و موضوع دست میزدند اساس دینشان فرو میریخت. اقدامی که «مجلسی» در کتاب «مرآة العقول» دربارۀ کتاب «الکافی» نمود و به تضعیف صدها حدیث و روایت موجود در آن پرداخت، بدون برنامه و رعایت اصول و میزان دقیقی بود، چرا که او آن روایتها را ضعیف پنداشت ولی همانها را بدون اشاره به ضعیف بودنشان در نوشتههای خود آورد لذا انسان مسلمان در شناخت روش اهل تشیع در راستای صحیح یا ضعیف قلمداد نمودن احادیث دچار حیرت و سردرگمی خواهد گشت و شگفت اینکه ایشان حتی روایات کسانی که به عقیده آنها کافرند میپذیرند اگر تأییدی برای عقایدشان باشند. بنابراین، دانش حدیث از لحاظ «درایت و روایت» نزد شیعیان از هیچ ضابطه و قاعدهای برخوردار نمیباشد، البته معذور هم میباشند چون بخش عمدهی احادیثشان زیر ذرهبین «علم الحدیث» تاب مقاومت را از دست داده و فرو میریزند.
علامهای آلوسی در کتاب: (مختصر التحفه الاثنی عشریه) [۱]، ص ۳۲) میگوید: یکی از نیرنگهای اهل تشیع این بود که گروهی از دانشمندانشان ابتدا به فراگیری «دانش حدیث» و شنیدن احادیث از محدثان مورد اعتماد اهل سنت قطع نظر از افراد عادیشان، پرداختند. ولی خداوند سبحان اهل سنت را مشمول فضل واحسان خویش قرار داد و کسانی را از میان آنان برانگیخت که وظیفهی تشخیص پاک از پلید و صحیح از جعلی را به عهده گرفتند، به گونهای که حتی یک واژه از میان حدیثی طولانی بر آنان پوشیده نماند. یکی دیگر از فریبهایشان این بود که به نام افراد معتبر اهل سنت مینگریستند هرکه را مییافتند که اسم و لقب مشابهی با یکی از افراد خود دارند، حدیث آن یک نفر شیعی را به او نسبت میدادند، آنگاه افراد بیآگاه اهل سنت گمان میبردند که او یکی از امامان معتبر خودشان است وبه گفتههایش اعتماد میورزیدند، مانند «سدّی» که دو نفر به اسم «سدّی» وجود دارند یکی «سدی بزرگ» و دیگری «سدی کوچک» اولی از افراد مورد اعتماد اهل سنت، ولی دومی در شمار دروغپردازان شیعه مذهب افراطی محسوب میگردد. یکی دیگر «عبدالله بن قتیبه» است که رافضی و تندرو و غالی میباشد، ولی «عبدالله بن مسلم بن قتیبه» جزو دانشمندان مورد اعتماد اهل سنت به شمار میآید و کتابی را تحت عنوان (المعارف) به رشته تحریر درآورد و آن یک نفر رافضی نیز کتابی را به قصد گمراهسازی تحت همان عنوان نگاشت.
اهل بیت پیامبر ج از دیرباز از دست راویان دروغگوی اهل تشیع به ستوه آمدهاند، برای مثال «جعفر صادق» (رحمه الله) میگوید: «مختار» علیه علی بن حسین دروغپردازی میکرد. (رجال الکشی – ۱۱۵)
با وجود اینکه امام صادق مختار را تکذیب میکند ولی شیعیان گمان میبرند مهر مادر صادق از جمله چیزهایی بود که به وسیلهی مختار آورده شد. (رجال الکشی – ۱۱۶)
بر امام صادق نیز دروغ میبندند که گویا گفته: هیچ یک از زنان هاشمی موی سرش را نه شانه زد و نه رنگآمیزی کرد تا زمانیکه «مختار» سر قاتلان حسین را پیش ما آورد. (رجال الکشی – ۱۱۶)
علی بن حسین (/) شناخت کاملی از مختار و دروغپردازیهایش علیه خاندان پیامبر ج داشت، هدیههایش را نمیپذیرفت و نامههایش را نمیخواند: از یونس بن یعقوب از ابوجعفر روایت شده که: «مختار بن ابی عبیده» نامهای به علی بن حسین نوشت و هدیههایی را نیز از عراق برایش فرستاد، وقتی به درِ خانهی علی بن حسین رسیدند، یکی رفت تا اجازهی ورود را برایشان بگیرد ولی فرستادهی علی بیرون آمد و خطاب به ایشان گفت: از خانهی من دور شوید چون هدایای آنها را نمیپذیرم و نامههایشان را نیز نگاه نمیکنم. (رجال الکشی، ۱۱۶)
یکی دیگر از دروغپردازان «ابوهارون مکفوف» است که یکی از سرشناسان این میدان میباشد: از محمد بن ابیعمیر روایت شده که به برخی از یاران ما گفت: به ابوعبدالله گفتم: ابوهارون گمان برده که تو به او گفتهای: اگر دنبال خدای قدیم هستی او کسی است که هیچ کس توانایی دستیابی بدان را ندارد و اگر دنبال آفریننده و روزی دهندهایی، او محمد بن علی است. در پاسخ گفت: بر من دروغ گفته نفرین خداوند بر او باد. (رجال الکشی – ۱۹۴ نقد الرجال اثر تفرشی، ۵/۲۳۷)
یکی دیگر «مغیره بن سعید» است که بر برخی امامان دروغپردازی کرده است: از ابویحیی واسطی نقل شده که: ابوالحسن رضا گفت: مغیره بن سعید سخنان خلاف واقع را از زبان ابوجعفر روایت کرده که خداوند گرمی آهن را به او چشاند. (رجال الکشی، ۱۹۴)
در روایتی دیگری از ابن مسکان از کسی که از برخی یارانمان شنیده که از ابوعبدالله نقل شده که از او شنیدم که گفت: نفرین خدا بر مغیره بن سعید باد، او بر پدرم دروغ میگفت، خداوند هم گرمی آهن را بر او چشاند، نفرین خداوند بر کسی باد که دربارهی ما چیزهایی میگوید که ما در مورد خود نگفتهایم [۲]، و نفرین خدا بر کسی باد که مرا از چارچوب بندگی برای خدایی که ما را آفرید، به سوی او برمیگردیم و پیشانیمان در دست او است، خارج میگرداند. (رجال الکشی، ۱۹۵)
توطئهچینی و جعل اخبار از زبان امامان مزعوم ایشان به اندازهای شایع است که شیعیان برخی از روایتهایی که به گمان ایشان از روایات امامان هستند بر آنان عرضه کردهاند ولی ایشان بسیاری از آنها را رد نمودهاند. (رجال الکشی، ۱۹۵)
امام جعفر صادق (رح) راست گفته که میگوید: برخی از کسانی که مسئولیت این امر را بر عهده گرفتهاند بدتر از یهودیها، مسیحیان، زرتشتیان و مشرکان هستند. (رجال الکشی، ۲۵۲)
شگفتآورترین اتفاقات اینکه شیعیان برخی صحابه را به خاطر گزارش احادیث بسیار از پیامبر ج مانند ابوهریرهس را مورد انتقاد قرار میدهند، حال آنکه میبینیم، گروهی از راویان اهل تشیع در این امر از ابوهریره پیشی جستهاند.
به عنوان مثال، «ابان بن تغلب» گزارشگر دروغ و گمراهی، سی هزار حدیث را از جعفر صادق روایت کرده است. (رجال النجاشی، ۹، وسائل الشیعه، ۲۰/۱۱۶، مجمع الرجال اثر قهبانی، ۱/۲۲)
یکی دیگر «محمد بن مسلم» است میگویند: سی هزار حدیث از باقر و شانزده هزار حدیث از صادق را روایت نموده است. [۳] با اطلاع از اینکه نامبرده از زبان امامان اهل تشیع نفرین شده است.
یکی دیگر از آن دروغپردازان «جابر جعفی» است که میگویند: هفتاد هزار حدیث از امام باقر و صد و چهل هزار حدیث دیگر را از سایر ائمه نقل کرده است. [۴] هر چند که یک بار هم پیش صادق نرفته و جز یک بار وی را نزد پدرش دیگر ندیده است: از زراره نقل شده که دربارهی احادیث جابر از ابوعبدالله پرسیدم، گفت: وی را جز یک بار پیش پدرم ندیدهام و هیچگاه نزد من نیامده است. (رجال الکشی، ۱۶۹، تنقیح المقال اثر مامقانی، ۲/۲۰۳).
ما حق داریم راجع به این همه روایات او از صادق و پدرش بپرسیم در حالیکه جز یک بار پیش پدر صادق نرفته است و جعفی گمان میبرد پنجاه هزار حدیث را از او روایت کرده که هیچ کس دیگری آنها را نشنیده است [۵] و تنها به کوهها میرفت چالهای را میکند و سرش را در آن فرو میبرد و میگفت: محمد بن علی فلان و فلان چیز را برایم بازگو کرد. (رجال الکشی، ۱۷۱ تنقیح المقال، ۱/۲۰۲، مجمع الرجال، ۲/۹)
ما در اینجا نمونههایی از راویان اهل تشیع را پیشروی خواننده میگذاریم که به رغم شرابخوار بودنشان از اهمیت زیادی در نزد شعیان برخوردارند و روایاتشان نزد شیعیان پذیرفتنی است:
۱- «عوف عقیلی»: از فرات بن احنف روایت شده که: عقیلی از زمرهی یاران امیرالمؤمنین÷ و شرابخوار بود ولی حدیث را چنانکه شنیده بود گزارش میکرد. (رجال الکشی، ۹۰ معجم رجال الحدیث، ۱۱/۱۶۰، مجمع الرجال، ۱/۲۹۰، تنقیح المقال، ۲/۳۵۵).
ما نمیدانیم حدیث را چگونه بازگو میکرد، آیا در حالت مستی؟ یا بعد از به هوش آمدن به روایت احادیث میپرداخت؟
۲- ابوحمزه ثمالی (ثابت بن دینار): محمد بن حسین بن ابیالخطاب میگوید: من و عامر بن عبدالله بن جذاعه ازدی و حجر بن زائده کنار باب الفیل نشسته بودیم که ابوحمزه ثمالی پیش ما آمد، به عامر بن عبدالله گفت: ای عامر! تو ابوعبدالله را علیه من تحریک کرده و گفتهای: ابوحمزه میگساری میکند. ابوعامر به او گفت: من ابوعبدالله را علیه تو بر نیانگیختهام ولی دربارهی مواد مست کننده از او پرسیدهام و او نیز در پاسخ گفت: هر مست کنندهی حرام است و گفت: ولی ابوحمزه شرابخوار است. محمد بن حسین میگوید: ابوحمزه گفت: از خدا آمرزش میطلبم و به سوی او برمیگردم. (رجال الکشی، ۱۷۶ و ۱۷۷ معجم رجال الحدیث، ۳/۳۸۹-۳۹۰، التحریر الطاووسی، ۶۳ تنقیح المقال ۱/۱۹۱) علی بن حسن بن فضّال میگوید: ابوحمزه میگساری میکرد و بدان متهم بود. (مجمع الرجال ۱/۲۸۹، معجم رجال الحدیث ۳/۳۸۹، تنقیح المقال ۱/۱۹۱).
این شرابخوار نزد اهل تشیع فردی مورد اعتماد محسوب میگردد و بسیاری از علمایشان بر معتبر بودنش تصریح کردهاند مانند: طوسی در «الفهرست، ص ۷۰، شرح حال شماره: ۱۳۸، قهبانی در «مجمع الرجال ۱/۲۸۹، اردبیلی در «جامع الرواة ۱/۱۳۴، شرح حال شماره: ۱۰۷۲، کشی در «رجال الکشی» ص ۱۷۶ شرح حال شماره ۸۱، حسن ابن شهید ثانی در «التحریر الطاووسی»، ص ۶۱ شرح حال شماره: ۶۷، حر عاملی در «وسائل الشیعه» ۲۰/۱۴۹، شرح حال شماره: ۲۰۷ عباس قمی در «الکنی و الألقاب» ۱/۱۱۸، مامقانی در «تنقیح المقال ۱/۱۸۹، شرح حال شماره ۱۴۹۴، حلّی در «رجال الحلّی» بخش اول، ص ۵۹، شرح حال شماره ۲۷۷، خوئی در «معجم رجال الحدیث» ۳/۳۸۵، شرح حال شماره: ۱۹۵۳.
۳- عبدالله بن ابییعفور: او از افراد معتبر اهل تشیع به شمار میآید و میگویند: امام صادق راجع به او گفته: هیچ کس وظیفهی دینی خود را دربارهی ما انجام نداده به جز عبدالله بن ابییعفور. (رجال الکشی – ۲۱۵، تنقیح المقال ۲/۱۶۶، معجم رجال الحدیث ۱۰/۹، جامع الرواة ۱/۴۶۷)
در روایتی دیگر آمده: هیچ کس را جز عبدالله بن ابییعفور ندیدهام که از من پیروی نماید و سخنان مرا برگیرد، من به او فرمان دادم و سفارشی به او کردم از دستورم پیروی نمود و سخنم را گوش داد. (رجال الکشی – ۲۱۵، تنقیح المقال ۲/۱۶۶، معجم الرجال الحدیث ۱۰/۹۹، جامع الرواة ۱/۴۶۷)
ولی با وجود آن شرابخواری میکرد و در آن زیادهروی مینمود: ابن مسکان از ابن ابییعفور روایت کرده که: هنگامی از شدت درد و بیماری مینالید مقدار کمی شراب مینوشید و آرام میگشت، پیش ابوعبدالله رفت و او را از دردش مطلع ساخت و اینکه هرگاه کمی شراب بنوشد آرام میگردد. به او گفت: شراب منوش. وقتی به کوفه برگشت بیماریش او را آشفته ساخت، خانوادهاش به وی روی آوردند که شراب بنوشد و از او دست برنداشتند تا مجبور به نوشیدنش گشت و در همان لحظه دردش آرام گرفت، دوباره پیش ابوعبدالله رفت و ماجرا را برایش تعریف کرد. گفت: ای ابن ابییعفور، میگساری نکن چون حرام است، شیطان تو را وادار به آن میکند و اگر از تو نومید گردد میرود. (رجال الکشی – ۲۱۴، تنقیح المقال ۲/۱۶۶، معجم رجال الحدیث ۱۰/۹۸)
خوانندهی گرامی! کتابی که پیشرو دارید گزیدهی از کتاب: (مختصر التحفة الاثنی عشریة) نوشتهی سید محمود شکری آلوسی [۶] درود و رحمت بیکران خدا بر او باد. صفحات ۴۷-۶۹ «باب دوم در بیان اقسام احادیث اهل تشیع و احوال و اوضاع راویان اسناد آنها و دستهبندی پیشینیانشان و مباحث مربوط بدان» [۷] با شرح و تحقیق علامه «سید محبالدین خطیب»/ خداوند بخاطر نوشتههای گرانبهایش که کتابخانهای اسلامی را بدانها تقویت و توانگر ساخت، بهترین پاداش را به وی ارزانی دارد. من در حد توان به شرح و حاشیهنویسی بر آن پرداختم، حاشیههایی که در آنها به توضیح برخی پیچیدگیها و شرح حال برخی افراد وارده در آن دست زدهام تا مسلمانان از لایههای پنهان اخبار اهل تشیع و اوضاع راویان آنها آگاهی یابند و تا اینکه ثابت گردد که شیعیان، این دانش سرشار و پرفایده را از اهل سنت فرا گرفته و ریزهخوار ایشاناند ولی متأسفانه خوب از آن استفاده نکرده و به اجرا در نیاوردند.
نویسندهی این سطور – که همواره کمترین جویندهی راه دانش است – تنها به این دلیل اجازهی شرح و حاشیهنویسی را بر این مطالب ارزشمند به خود داد چون دانشمندان زبردست در انجام این مسئولیت خطیر سهلانگاری کردند، پس اگر خوانندگان ارجمند عیب و نقصی را یافتند معذرت مرا بپذیرند.
پایان سخن اینکه همهی سپاسها خداوند را سزاست، درود بیکران را تا روز آخرت بر پیامبرت، خاندان پاک، یاران بزرگوار و خجستهاش و هرکه نیکوکارانه از ایشان پیروی کرد، فروریز – آمین.
ابوعبدالرحمن
محمدمال الله
اول ماه ربیع الثانی ۱۴۲۲ ه
[۱] قابل ذکر است که کتاب تحفة اثناعشریه به زبان فارسی نوشتهی شیخ شاه عبد العزیز پسر امام شاه ولی الله دهلوی است که علامه آلوسی آن را مختصر کرده به زبان عربی ترجمه نموده است. و سخنان ذکر شده در بالا بطور مفصل به زبان فارسی از شاه عبد العزیز است نه از آلوسی. و آن را در کید شانزدهم و نوزدهم کتاب خود ذکر کرده است. خواننده گرامی میتواند کتاب را از سایت عقیده (www.aqeedeh.com) بدست بیاورد. (مُصحح) [۲] لازم است خوانندهی گرامی، ص ۵۲ کتاب «الحکومة الاسلامیة» خمینی را مطالعه کند تا دریابد آیا نفرینهای مزبور بر او صدق میکند یا نه؟! [۳] رجال النجاشی، ۲۲۴ جامع الرواة، ۲/۱۴۳، رجال الکشی، ۱۴۶، وسائل الشیعة، ۲۰/۳۴۳، معجم رجال الحدیث، ۱۷/۲۵۳. [۴] وسائل الشیعة، ۲۰/۱۵۱. [۵] رجال الکشی، ۱۷۱ مجمع الرجال ۲/۹. [۶] طوریکه قبلا هم گفتیم که اصل کتاب بنام تحفة اثناعشریه (نصیحة المؤمنین وفضیحة الشیاطین) به زبان فارسی نوشتهی شیخ شاه عبد العزیز محدث دهلوی پسر شاه ولی الله دهلوی است نه علامه آلوسی. (مُصحح) [۷] در تحفة اثناعشریه فارسی اینطور آمده است: «باب چهارم در اقسام اخبار شیعه و احوال رجال اسانید ایشان». (مُصحح)
بدان که اصول احادیث نزد شیعیان چهار نوع میباشد: صحیح، حسن، موثق و ضعیف.
حدیث صحیح آن است که: سندش به واسطهی یک نفر عادل امامی مذهب به امام معصوم متصل شده باشد [۸]. بنابراین، حدیث «مرسل [۹]» و «منقطع» جزو احادیث صحیح به شمار نمیآیند چون سند آنها به معصوم متصل نیست، با وجود این ایشان لفظ «صحیح» را بر آنها اطلاق میکنند، کما اینکه گفتهاند: ابن ابی عمیر در حدیثی صحیح چنین و چنان روایت کرده است. آنان صفت «عدالت» را در اطلاق صحیح بر حدیثی مشروط نمیدانند گرچه در تعریف صحیح عدالت را قید کردهاند، و میگویند: روایت یک نفر ناشناخته صحیح میباشد، مانند روایت حسین بن حسن بن ابان که بنا به گفتهای «حلّی» در «المنتهی» مجهول الهویه است. و همچنین در اطلاق حدیث صحیح امامی بودن راوی را نیز شرط نمیدانند بنابراین همهای شروط مذکور در تعریف را نادیده گرفتهاند.
و همچنین حکم به صحت کسی را کردهاند که امام معصوم در حق او گفته باشد: خدا وی را خوار و بیحرمت کند و بکشد، یا او را نفرین نموده باشد، یا حکم به باطل بودن عقیدهاش و یا از او تبرّی جسته باشد.
و همچنین روایات «مشبهها»، «مجسمهها» و معتقدین به «بداء [۱۰]» را پذیرفتهاند با وجود اینکه همهای این امور موجب کفر و کافر بودن معتقد بدانها میگردد، روایت شخص کافر قطع نظر از صحیح بودنش اصلاً پذیرفتنی نیست، بنابراین، شرط عدالت نزد آنان مشروط و معتبر نمیباشد گرچه در تعریف حدیث صحیح بدان اشاره نمودهاند، زیرا کافر به هیچ وجه نمیتواند عادل باشد.
و همچنین حدیث موجود در «رقاع [۱۱]» که ابن بابویه آن را آشکار ساخت و ادعای انتساب آن را به ائمه کرد، صحیح دانستند. و از خطهایی که به گمان ایشان خط امامان است روایت نمودند، و این نوع روایات را بر دیگر احادیث صحیح الاسناد ترجیح دادند.
این بود حال حدیث صحیح ایشان که قویترین و والاترین نوع حدیث است.
و اما حدیث حسن؛ نزد اهل تشیع این است که: زنجیرهی راویانش به وسیلهی یک نفر امامی مذهب ستایش شده بدون تصریح بر عادل بودنش، به امام معصوم متصل شده باشد. بنابراین حدیث مرسل و منقطع داخل تعریف حدیث حسن نیز نمیگردند [۱۲] گرچه اطلاق حسن بر آنها نزد آنان شایع و مشهور میباشد چراکه فقیهانشان تصریح کردهاند: روایت «زراره» دربارهی کسیکه اعمال حج را به صورت ناتمام انجام داد و وقتیکه سال دیگر آن را اعاده کرد، جزو احادیث حسن به شمار میآید هر چند که منقطع است.
لفظ «حسن» را بر شخص ستایش ناشده اطلاق میکنند، ابن مطهر حلی میگوید: طریق «فقیه» به «منذر بن جیفر [۱۳]» جزو طریقهای حسن بحساب میآید هر چند که هیچ یک از افراد این گروه وی را ستایش نکردهاند.
و اما حدیث «موثق» که «قوی» نیز نامیده میشود عبارت است از: هر حدیثی که کسی وارد طریق آن شده باشد که با وجود فاسد بودن عقیدهاش تصریح اصحاب بر معتبر بودنش وجود داشته و سایر افراد آن خالی از ضعف باشند. [۱۴] با اینکه ایشان «موثق» را بر طریق ضعیف هم اطلاق کردهاند، مانند خبری که «سکونی» از ابوعبدالله از امیرالمؤمنین روایت نموده است، و همچنین «قوی» را بر روایت نوح بن دراج [۱۵]، ناجیه بن ابی عماره صیداوی [۱۶] و احمد بن عبدالله بن جعفر حمیری نیز اطلاق کردهاند، ایشان گرچه شیعه مذهب بودند ولی نه جزو افراد ستایش شده و نه جزو افراد نکوهش شده بودهاند.
و اما حدیث «ضعیف» این است که: در سند آن راوی فاسق و امثال آن و یا فرد ناشناسی وجود داشته باشد. [۱۷]
بدان که از نظر همهی شیعیان عمل به حدیث صحیح واجب است، با وجود آن، ایشان برخی احادیث صحیح را روایت ولی به محتوی آن عمل نمیکنند چنانکه زراره از ابوجعفر روایت میکند که: پیامبر خدا ج فرمود: یک ششم میراث را به مادر بزرگ بدهید که خداوند سهمی را برای او واجب نکرده است. [۱۸] این حدیث جزو احادیث موثوق به شمار میآید.
سعد بن ابیخلف از ابوالحسن کاظم روایت میکند که: راجع به سهم الارث نوادهی دختری و مادر بزرگ از ابوالحسن پرسیدم. گفت: یک ششم ماترک برای مادر بزرگ و بقیه برای نوادهی دختری. این خبر از نظر آنان صحیح بحساب میآید، پس ایشان چیزی را میگویند که در عمل بدان پایبند نیستند.
سپس بدان که بیشتر دانشمندان شیعه قبلاً روایات یارانشان را بدون تحقیق و تفحص میپذیرفتند و فاقد افرادی بودند که به امر تشخیص رجال سند احادیث و یا تألیف کتابی در باب «جرح و تعدیل» بپردازد، تا اینکه «الکشی» حدود سال چهار صد هجری کتابی را در زمینهی اسماء رجال و شرح حال راویان به رشته تحریر در آورد، که بسیار مختصر بود و مطالعه کننده را سردرگمی بیشتری میبخشید، زیرا روایات ضد و نقیض در موضوع «جرح و تعدیل» آورده بود که توانایی ترجیح یکی بر دیگری را نداشت. [۱۹]
آنگاه «غضائری» در زمینهی راویان ضعیف و «نجاشی» و «ابوجعفر طوسی» در باب «جرح و تعدیل» قلم فرسایی کرده و به تألیف کتابهای مفصلی پرداختند ولی آنان توجیه تضاد با ستایش و نکوهش را نادیده گرفته و هیچ کدام نتوانستند یکی از آن دو را بر دیگری ترجیح دهند، و لذا صاحب کتاب: «الدرایه» تقلید ایشان را در موضوع جرح و تعدیل ممنوع ساخت.
[۸] شهید دوم در کتاب «الرعایة فی علم الروایة – ص ۷۷) میگوید: «صحیح حدیثی است که سند آن به واسطهای یک نفر عادل امامی مذهب از یک نفر همسان خود در تمام طبقات – در جایی که تعدد وجود داشته باشد – به امام معصوم متصل باشد، گرچه ناهمگونی و خلاف قاعدهای نیز بر آن وارد شده باشد». [۹] چنانکه صاحب «الدرایة – ۴۷» میگوید: «مرسل نزد اهل تشیع عبارت است از اینکه: کسیکه امام معصوم را ملاقات نکرده آن را روایت کرده باشد... مقصود از اینکه او را ملاقات نکرده باشد یعنی در آن حدیثی که نقل میکند، بدین صورت که به وسیلهای یک نفر دیگر از او روایت نماید، گرچه با او پیوند و نشست داشته باشد بنابراین «ارسال» صحابی از پیامبر ج هم تحقق مییابد و آن اینکه: حدیث را به واسطهی یک نفر صحابی دیگر از پیامبر ج نقل نماید». «عریضی» در کتاب: «قواعد الحدیث، ص ۷۳» راجع به حکم حدیث مرسل از نظر شییعیان میگوید: دربارهی حجت بودن مرسل اختلاف نظر وجود دارد: گروهی حجت بودن همهی مرسلها را مشروط به اینکه شخص ارسال کننده مورد اعتماد باشد انتخاب کردهاند، شخص مزبور خواه صحابی، بزرگواری و یا غیر از اینها باشد، و خواه یک نفر از سند حدیث ساقط شده باشد و یا بیشتر از آن، این دیدگاه از «برقی» و پدرش نقل شده است ... شیخ طوسی ادعا میکند که اهل تشیع به احادیث مرسل عمل میکنند به شرطی که احادیث صحیح «مسند» در تعارض با آنها قرار نگیرند، معنای گفتهی نامبرده حجت بودن همه مرسلها به شرط عدم تناقض با حدیث مسند صحیح، میباشد. ولی دیدگاه مشهور میان آنان حجت نبودن آنها میباشد. که این دیدگاه به «محقق»، «علامه»، «شهید اول» و سائر امامیهای متأخر نسبت داده شده ... و شهید دوم آن را معتبرترین نظرات اصولیان و محدثان قلمداد میکند و میگوید: و آن بدین خاطر است که چون اطلاعی دربارهی راوی ساقط شده در دست نیست، پس احتمالاً ضعیف بودن او وجود دارد و تا افراد ساقط شده بیشتر باشند احتمال مزبور قوت مییابد، و محض روایت او از امام نشانهای عادل پنداشتنش نمیباشد، بلکه عامتر از این است. پس معتبر بودن راوی شرط پذیرش روایتش میباشد، که چنین شرطی در حدیث مرسل تحقق نیافته است، چنانکه ثابت نشده که «ابن ابیعمیر» و امثال او جز افراد معتبر را ساقط کردهاند تا احادیث مرسل آنان به صورت مطلق پذیرفته گردند. [۱۰] خداوند – که نام او والاتر و پاکیزهتر از دروغ و بهتانهای یهودیان میباشد – از منظر یهودیها نادان است و نیاز به نشانهها و هدایتگریهایی دارد که وی را به برخی امور رهنمون گرداند، و او آفریدهها را میآفریند و جز پس از نگاه کردن بدانها نمیداند که خوب آفریده است یا نه، و اموری را که قبلاً نمیدانست برایش معلوم شد که باعث غم و اندوهش بر مخلوقات شد که در نتیجه همهی استواریها را روی زمین ناپدید نمود و هیچ چیز به یک صورت باقی نماند. و اسرائیلیان را فرمان داد تا نشانههایی را روی خانههایشان بگذارند تا به اشتباه آنها را ویران نسازد؛ و سخنان دیگری از آن قبیل که حاوی دروغ و گمراهی میباشد. عقاید باطل و بیاساس مزبور به درون دین شیعیان نفوذ کرد و یا به تعبیری صحیحتر اهل تشیع آنها را تحت عنوان «بداء» ازیهودیان به عاریه گرفتند. تعریف زبان شناختی «بداء» اینست که: چیزی را بعد از علم بدان پیدا کردن تأیید و تصویب نمود. (لسان العرب – ابن منظور، ۱/۱۸۷) واژهی «بداء» در آیات متعددی از قرآن کریم آمده است از جمله: ﴿فَوَسۡوَسَ لَهُمَا ٱلشَّيۡطَٰنُ لِيُبۡدِيَ لَهُمَا مَا وُۥرِيَ عَنۡهُمَا مِن سَوۡءَٰتِهِمَا﴾ [الأعراف: ۲۰]. (سپس اهریمن آنان را وسوسه کرد تا عورات نهان از دیدهی آنان را بدیشان نماید). ﴿وَبَدَا لَهُم مِّنَ ٱللَّهِ مَا لَمۡ يَكُونُواْ يَحۡتَسِبُونَ ٤٧﴾ [الزمر: ۴۷]. (برای ایشان جلوهگر و پدیدار میشود که گمانش نمیبرند). ﴿وَبَدَا لَهُمۡ سَئَِّاتُ مَا كَسَبُواْ﴾ [الزمر: ۴۸]. (اعمال زشتی را که انجام میدادهاند برای ایشان نمایان و آشکار میگردد). ﴿ثُمَّ بَدَا لَهُم مِّنۢ بَعۡدِ مَا رَأَوُاْ ٱلۡأٓيَٰتِ لَيَسۡجُنُنَّهُۥ حَتَّىٰ حِينٖ ٣٥﴾ [یوسف: ۳۵]. (بعد از آن که نشانهها را دیدند، تصمیم گرفتند او را تا مدتی زندانی کنند). واژهی «بداء» در تمام آیات مزبور به معنای ظهور چیزی که قبلاً مشخص نبوده است، میباشد. ﴿قَدۡ بَدَتِ ٱلۡبَغۡضَآءُ مِنۡ أَفۡوَٰهِهِمۡ وَمَا تُخۡفِي صُدُورُهُمۡ أَكۡبَرُ﴾ [آل عمران: ۱۱۸]. (دشمنانگی از دهان آنان آشکار است، و آنچه در دل دارند بزرگتر است). ﴿وَإِن تُبۡدُواْ مَا فِيٓ أَنفُسِكُمۡ أَوۡ تُخۡفُوهُ يُحَاسِبۡكُم بِهِ ٱللَّهُ﴾ [البقرة: ۲۸۴]. (اگر آنچه را که در دل دارید آشکار سازید یا پنهان دارید خداوند شما را طبق آن محاسبه میکند). «بداء» در این آیات نقطه مقابل پنهان کردن است، و هیچ گونه آشکار کردنی جز بعد از مخفی نمودن صورت نمیپذیرد. بنابراین «بداء» یعنی آشکار گشتن و بروز چیزیکه نامعلوم بوده، و «ضلال» یعنی زایل شدن و از میان رفتن چیزیکه قبلاً معلوم بوده است. ﴿قَالُوٓاْ أَيۡنَ مَا كُنتُمۡ تَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِۖ قَالُواْ ضَلُّواْ عَنَّا﴾ [الأعراف: ۳۷]. (معبودهایی که جز خدا میپرستیدید کجایند؟ میگویند: از ما نهان و ناپیدا شدهاند). ﴿وَضَلَّ عَنۡهُم مَّا كَانُواْ يَفۡتَرُونَ ٢٤﴾ [الأنعام: ۲۴]. «و آنچه بر مىبافتند از آنان ناپدید گشت». و اما غفلت یعنی اینکه آنچه موجود، پدید آمده و حاضر است دانسته نشود. انسان دارای هر سه ویژگی مزبور است (خفاء، ضلال و غفلت) زیرا جهل و نادانی سراسر وجودش را فرا گرفته است. و از آنجا که خداوند آگاهی جزئی و کلی را از همه چیزها از ابتدا تا انتها پیش از آفریدن آنها و بعد از آن دارد، پس (بداء، ضلال و غفلت) نسبت به دانش بیپایان خداوند محال و غیرممکن است. (الوشیعة فی نقد عقاید الشیعة – موسی جار الله، ص ۱۱۰) «بداء» از منظر اهل تشیع عبارت است از اینکه: چیزی که قبلا خداوند بدان عالم نبوده برایش آشکار گردد. هر که بداء را نداند و یا بدان اعتراف نکند بویی از علم و معرفت را نبرده است. (شبهات حول التشیع – علی عصفور، ص ۵۲) بنابراین، هیچ انسانی بدون افترا زدن به خدا و نسبت دادن جهل به او عالم محسوب نمیگردد. گاهی اوقات برخی از شیعیان در انکار این عقیده به منازعه میپردازند، بخاطر رعایت امانت علمی و حفظ روششناسی تحقیق گوشههایی از منابع معتبر ایشان را بازگو مینماییم. «کلینی» در کتاب «الأصول من الکافی ۱/۱۴۶ – کتاب الحجة – باب البداء) از زرارة روایت میکند که: به وسیلهی هیچ چیزی مانند «بداء» بندگی خدا صورت نگرفته است. پس عبادت شیعیان عبارت است از عبادت پروردگاری جاهل و نادان، ولی کسی که نادان است و مصلحت بندگانش را نمیداند چطور پرستش میشود؟ کسیکه همهی احکام و دستوراتش از روی جهل صادر شده باشد؟ لذا جز انسان جاهل عبادت جاهلانه را انجام نمیدهد. در روایت ابن ابیعمیر از هشام بن سالم از ابوعبدالله آمده که: «بداء» پیش از هر چیز دیگری باعث بزرگداشت خداوند میگردد (الکافی، ۱/۱۴۶) محقق کافی در شرح آن میگوید: بداء یعنی از طریق آشکار گشتن علم به مصلحت کاری که پیشتر مخفی بوده مشخص گردد، سپس دایرهی استعمال آن را وسیعتر میکنیم و میگوییم: بداء یعنی ظهور هر چیزیکه ظاهرش خلاف آن بوده است. گفته میشود: بدا له أن یفعل کذا، یعنی: انجام کاری برایش مشخص گردید که ظاهرش خلاف آن را ایجاب میکرد. پس خداوند از دید اهل تشیع کسی است که سرزده و به صورت ناگهانی چیزهایی برایش معلوم میشود که قبلا نمیدانسته یا خلاف آن را دانسته است. خداوند بس والاتر از چنین سخنان پوچ و بیاساسی است ﴿كَبُرَتۡ كَلِمَةٗ تَخۡرُجُ مِنۡ أَفۡوَٰهِهِمۡۚ إِن يَقُولُونَ إِلَّا كَذِبٗا ٥﴾ [الکهف: ۵]. (چه سخنی بزرگی از دهانهایشان بیرون میآید!! آنان جز دروغ و افتراء نمیگویند). کلینی در «الکافی ۱/۱۴۸» از دیان بن صلت روایت میکند که: از رضا÷ شنیدم میگفت: خداوند هیچگاه پیامبری را نفرستاده مگر همراه تحریم شراب و اعتراف به «بداء». برای خدا پس فرستادن پیامبران از سوی خدا مشروط به اینست که به جهالت خدا اعتراف شود و ایشان آن را میان مردم گسترش دهند و به آنان بفهمانند. و یا در همان کتاب ۱/۱۴۸، از مرزام بن حکیم نقل میکند که از ابوعبدالله شنیدم میگفت: هیچ پیامبری ادعای پیامبری نکرده تا پنج خصلت را برای خدا اثبات نکرده باشد. بداء، مشیئت، سجده، بندگی و فرمانبرداری. و دوباره در ۱/۴۶۸ – باب کراهیة التوقیت از ابوحمزة ثمالی نقل میکند که: از ابوجعفر شنیدم میگفت: ای ثابت، خداوند متعال این امر (خروج مهدی موعود) را در سال هفتاد تعیین نمود، وقتی حسین÷ کشته شد خشم خدا بر ساکنان زمین شدت گرفت و آن را به سال صد و چهل به تأخیر انداخت، ما برای شما آن را خبر دادیم شما آن را پخش کردید و پرده از رویش برداشتید و خدا پس از آن زمانی برایمان قرار نداد، خدا هرچه را بخواهد از بین میبرد و هرچه را بر جای میدارد و در علم خدا ثابت و مقرّر است. آیا صریحتر از این روایت وجود دارد؟ شیعیان این افترا و گمراهی را چگونه تفسیر میکنند؟ طیب الموسوی در «تفسیر القمی ۱/۳۹» در شرحی بر روایت مزبور میگوید: شیخ طوسی در «العدّة» میگوید: حقیقت بداء در لغت به معنی ظهور (آشکار گشتن است چنانکه گفته میشود: حصارهای شهر برای ما مشخص گشت. گاهی در مورد آگاهی پیدا کرن از چیزی بعد از اینکه معلوم نبوده است، استعمال میگردد، سید مرتضی میگوید: ممکن است آن را بر معنای حقیقتش حمل کرد بدینصورت که (بدا لله) یعنی امر و نهیهایی که قبلاً مشخص نبود برایش آشکار گشت. کتابهای اهل تشیع میگویند: اعتقاد به بداء پاسخی است به یهودیان که میگویند: خداوند همهی کارها را به پایان برده و دیگر کاری برایش باقی نمانده است. این تأویل آنان فریب و نیرنگی است برای گول زدن نادانان و افترایی است علیه یهودیان. اهل تشیع عقیدهی بداء را از کتاب «تورات» محرف به دست آوردهاند لذا ادعای پاسخ به یهودیان از طریق بداء ناسپاسی نعمت به حساب میآید. کتب شیعیان سخنان خود را اینگونه میآرایند که: جایگاه «بداء» در آفرینش بسان جایگاه «نسخ» در قانونگذاری است. یعنی بداء نسخی تکوینی است همچنانکه نسخ بدائی تشریعی است. این تأویل تنها پیراستن سخنان یاوه و باطلشان است وگرنه بدائی در نسخ وجود ندارد چون حکمی که نسخ میگردد به صورت موقت در علم خدا وجود داشته است. و مهلت حکم و پایان پذیرفتن آن به هنگام فرا آمدن وقت مقرر پیش از صدور حکم برای خداوند معلوم بوده و بدائی وجود ندارد. بله درست بگوییم: آن چیز از طرف خدا پس از فرود آمدن حکم نسخ کننده و پس از وقوع از میان برداشتن آن برای ما آشکار گردید، پس بداء مربوط به ما و شناخت و آگاهی ما میباشد نه علم و دانش خدا. (الوشیعة فی نقد عقائد الشیعة – ۱۱۰ و صفحات پس از آن) دکتر موسی موسوی در کتاب ارزشمند خود «الشیعة والتصحیح»، ص ۱۴۷ و پس از آن میگوید: «اگر غلط و خطایی را باز هم به خطا تفسیر کنیم، این مسئله به معنای استمرار در اشتباه و خطا، و عدم خروج از آن تا قیام قیامت است. به همین دلیل میخواهم بگویم که اگر به راستی بعضی از علمای ما به شجاعت علمی، خلوص نیت، صفای فکر، و صفای ذهن آراسته بودند، در تفسیر کلام و یا جمله ای ساختگی که با اصول عقیده و بدیهیات عقلی منافات دارد هرگز این راه پر پیچ و خم را نمیپیموده و با پا فشاری بر ابقای آن در کتابهای زیارت و روایت، بر اشتباه خود اصرار نمیکردند. این حالت نمونه کاملی از اصرار کردن به گناه و بالیدن به آن است و تا زمانی که مسئله بر این منوال باشد، رها گشتن از اوهام بسیار مشکل بوده و انتظار عنایت الهی را داشتن، طمعی بسیار بیهوده است چون خداوند میفرماید: ﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يُجَٰدِلُ فِي ٱللَّهِ بِغَيۡرِ عِلۡمٖ وَلَا هُدٗى وَلَا كِتَٰبٖ مُّنِيرٖ ٨﴾ [الحج: ۸]. (و از مردم کسانی هستند که درباره خداوند مجادله میکنند بدون علم و هدایت، و به غیر از کتاب روشن). مفهوم «بداء» بر اکثریت قریب به اتفاق شیعه امامی پوشیده بوده، و حتی میتوان گفت که از محتوای آن چیزی نمیدانند و در صورتی که معنای این نظریه از آنان پرسیده شود. در جواب حیران میمانند و بسیار جای تاسف و اندوه است که ببینیم امتی به فضل رهبریت مذهبیش به این حال و روز بیافتد. چون میتوان گفت: هزاران، بلکه صدها هزار شیعه وجود دارند که هنگام ورود به مراقد امام دهم و یازدهم، یعنی «علی النقی» و «حسن العسکری» این جمله را تکرار نموده: «السلام علیکما یا من بدا الله فی شأنکما». (معنی): (سلام بر شما ای کسانی که خداوند در حق شما مرتکب بداء شده است). (مفاتیح الجنان – ۹۲۹) و حتی معنی آن را هم نمیدانند. آنان نمیدانند که این جمله، چگونه و به چه دلیل بوجود آمده است و خطورت این سخن را که در آن، سلطه، علم، اراده، و حکمت را از خداوند نفی میکند، نمیفهمند. اما شگفت انگیزتر از همه این است که تا به امروز حتی یکی از علمای ما نیز جهت حذف این جمله از زیارت نامهها و یا منع قرائت آن حرکتی از خود نشان نداده است. این جمله همانند جملهها و عبارات ساختگی دیگر است که کتابهای زیارت و روایت را پر نموده، و همان طور که گفتیم با اساس عقیده و روح اسلام تناقض دارد. اما معنی «بداء» چیست؟ گفتیم که شیعه در هنگام زیارت مراقد امامان دهم و یازدهم این کلمه را در جمله یاد شده بکار میبرند. و همان گونه که همه اعتقاد داریم، در عقیده شیعه امامی، امامت بر حسب تسلسل از پدر به پسر بزرگتر انتقال مییابد اما امام حسن و امام حسین از این قاعده مستثنی میباشند. و در نتیجه امامت پس از امام حسن به فرزند بزرگتر او انتقال نیافته، بلکه به برادرش حسین انتقال یافت. اتفاق دیگری که در مسیر امامت رخ داد این بود که اسماعیل، یعنی پسر بزرگ امام ششم شیعه جعفر صادق، در زمان حیات پدرش وفات یافت، و در نتیجه امامت به برادر او موسی ابن جعفر، یعنی فرزند کوچکتر جعفر صادق انتقال یافت. این تغییر در مسار امامت که یک منصب الهی است، به «بداء» یا روشنتر بگوییم: تجدید نظر و تغییر اراده خداوند معروف است. یعنی خداوند اراده خود را تغییر داده و بر اساس آن، امامت الهی از اسماعیل به موسی ابن جعفر، و سپس به فرزندان او انتقال یافته است، پس میبینیم که در این مسئله، امامت طریق طبیعی خود را که انتقال این منصب از پدر به پسر بزرگتر است طی نکرده است. اما سوال گیج کننده این است که چرا تغییر مسار امامت، بداء نامیده شده و به خداوند نسبت داده میشود، در صورتی که اثبات این تغییر، احتیاجی به این مسئله ندارد که از قدرت خداوند بکاهد. پاسخ این سوال باید در رابطه با اوضاع و احوال حاکم بر عهد اول جدال میان شیعه و تشیع داده شود منصب امامت هنگامی که منصبی الهی باشد به انتخاب تن نداده، و سیر آن با مرگ امام شرعی عوض نمیشود بر حسب ناموس و قانون الهی، منصب امامت پس از مرگ امام شرعی از او به پسر بزرگتر او انتقال مییابد. و به همین علت امامت را امری تکوینی نامیدهاند که به متغیرات زمان و مکان تن نمیدهد و رابطه امام با پسر بزرگتر او، همانند رابطه علت و معلول رابطه ای ذاتی و لاینفک است. در نتیجه معنای این کلام این است که امام پدر هیچ اختیاری در تعیین امام پس از خود ندارد، و این اختیار بر طبق اراده خداوند از قبل انجام گرفته است. این جنگ و جدال فکری در زمان قبل از غیبت کبری و پیش از اینکه به افقهای وسیع دیگری انتقال یابد گریبان گیر خود شیعه میشود. و این مسئله در زمانی اتفاق میافتد که مذهب اسماعیلی شروع به ظاهر شدن در میدان افکار اسلامی نموده، و وحدت شیعه را به خطر از هم پاشیدگی داخلی تهدید میکند. مذهب اسماعیلی، اراده ازلی خداوند را تغییر پذیر نمیبیند، و امامت را فقط بر حسب همان تسلسل موجود میپذیرد. به این معنی که شخص امام پدر، در تعیین امام بعدی هیچ سلطه ای نداشته، و این اختیار از قبل به اراده معین خداوند انجام گرفته است. پس هنگامی که وارث شرعی، یعنی اسماعیل میمیرد پدر او یعنی جعفر صادق نمیتواند فرزند کوچکتر خود، موسی را جانشین او کند. بلکه امامت الهی بر طبق قاعده یاد شده، به فرزندان اسماعیل انتقال مییابد. و چون شیعه خود بانی نظریه امامت الهی است، و میخواهد هر طور شده از این سر در گمی و منجلاب رهایی یابد نظریه «بداء» را پیش کشیده، و مسئولیت انتقال امامت از اسماعیل به موسی ابن جعفر را به خداوند متوجه میکند. و با ابداع این نظریه در آن واحد امام جعفر صادق تبرئه شده، و مذهب اسماعیلی نیز مردود خوانده میشود. همان گونه که همه میدانیم امامت نزد اسماعیلی هنوز هم استمرار داشته، و امامشان که از نسل اسماعیل میباشد، حی و حاضر زمام رهبری آنان را بدست دارد. باز به نظریه بدا بازگشته و میگوییم که این نظریه در اوائل ظهور فرقه اسماعیلیه که وحدت شیعیان را تهدید میکرد مطرح شد و به همین علت تا اوایل قرن سوم هجری از آن هیچ اثری نمیبینیم. اما چرا شیعه امامان دهم و یازدهم را مخاطب قرار داده، میگوید خداوند در حق آنان مرتکب بدا شده است؟ و جالب است که میبینیم نه موسی ابن جعفر، و نه پسر او علی الرضا، و نه نوه او محمد الجواد، هیچ کدام حتی با یک کلمه که نشان دهنده ارتکاب بداء نسبت به آنان باشد مخاطب قرار نمیگیرند. این امر یک نکته را ثابت میکند و آن این است که نظریه بداء هنگامی که مطرح شد که اسماعیلیان پای در صحنه وجود گذاشته، و با قدرت تمام خود را مطرح میکردند و این مسئله در اوائل قرن سوم هجری یعنی در زمان امامان دهم و یازدهم اتفاق افتاد. بعضی از اعلام شیعه جهت اثبات تغییر مسار امامت از اسماعیل به موسی ابن جعفر به «بداء» پناه بردند، در حالی که امامت و انتقال آن از پدر به پسر، به صورتی که شیعه قبل از عهد جدال میان شیعه و تشیع به آن عقیده داشت، هیچ احتیاجی به پیش کشیدن نظریه بداء، و تغییر اراده الهی نداشت. چون بر طبق وصیت امام صادق که شاهد وفات فرزند بزرگش، یعنی نامزد اول مقام امامت بود، این مقام به نامزد دوم آن انتقال مییافت. و بدون شک امام صادق در مورد کسی که پس از ایشان تولیت امور فتوا و فقه را بدست میگیرد رای خود را اعلام کرده بود. پس کلام امام و تعیین وارث شرعی توسط ایشان فصل خطاب بوده، و زیر پا گذاشتن آن ناممکن است. موضوع بداء گوشهای از کتابهای شیعه را اشغال نموده و بعضی از علما نیز در دفاع از بداء، فصل خاصی را بدان اختصاص میدهند. این جدل به بحثهای فلسفی و کلامی انجامید که کتابهای علمای «کلامیه» آکنده از آن است. مباحثی همچون اراده الهی، اجلهای حتمی و مقدر، که قدر را میرانند، صدقه ای که بلا و آزمایش را میراند، و کلامهای دیگری که اهل علم بدان آگاهند. بعضی از علمای شیعه نیز راه خروج از این گره را، در جدا نمودن «نسخ تشریعی» از «نسخ تکوینی» میبینند و میگویند که بداء نسخی است در تکوین، و نمیدانم کسانی که این همه در مورد بداء نوشته و سخن راندند، در این آیه کریمه: ﴿يَمۡحُواْ ٱللَّهُ مَا يَشَآءُ وَيُثۡبِتُۖ وَعِندَهُۥٓ أُمُّ ٱلۡكِتَٰبِ ٣٩﴾ [الرعد: ۳۹]. «خداوند هرچه بخواهد محو، و هرچه بخواهد اثبات میکند و ام الکتاب نزد او است». راه حلی برای آن سر در گمی و معضله پیدا کردند یا نه؟ در هر صورت کسانی که در مورد بداء نوشتند، به جز انباشتن اوهام بر اوهام، و سفسطه بر سفسطه، کار دیگری از پیش نبردند. در صورتی که اگر راه حلی را در آیه یاد شده جستجو میکردند از آن گره کور بافته دست خودشان بود، نجات یافته و عاقبتشان به طعنه زدن و کاستن از سلطه خداوند نمیانجامید. و این سخن مسخره را نیز که خداوند چیزی را اراده نمود، اما نتیجه امر چیز دیگری از آب در آمد، بر زبان نمیراندند». [۱۱] علامه «محب الدین الخطیب» (رح) در توضیحات خود بر کتاب: (مختصر التحفة الاثنی عشریة – ص ۴۸) میگوید: هنگامی که سال ۲۶۰ ه حسن عسکری در سن سی سالگی درگذشت، شیعیان گمان بردند او پسر بچهای دارد که خود را در سردابی (زیرزمینی) در شهر سامراء مخفی کرده و بسان نیاکانش معصوم و منبع قانونگذاری میباشد. «رقاع» کاغذهایی است که سؤالهای شرعیشان را روی آن مینویسند و شبانه در سوراخ درخت نزدیک سرداب مزبور میگذارند، آنگاه به زعم خود جوابهای داده شده از طرف آن پسر بچه را صبح تحویل میگیرند. گمان میبرند کسانیکه جوابها را روی آن کاغذها مینویسند کسانیاند که ابواب «صاحب زمان» نام دارند، نخستین ایشان عثمان بن سعید عمری، سپس پسرش محمد بن عثمان است که در سال ۳۰ ه از دنیا رفت، پس از او مسئولیت «باب» بودن یا سفارت میان شیعیان و سرداب به حسین بن روح نوبختی انتقال یافت تا اینکه سال ۳۲۶ فوت کرد، و مسئولیت دربانی را به علی بن محمد سمری سفارش کرد نامبرده نیز مسئولیت مزبور را بر عهده گرفت تا اینکه سال ۳۲۹ از دنیا رفت و با مرگ او گفتند: غیبت کبرای صاحب زمان به وقوع پیوست. کاغذهای دروغین مزبور بسیار بودند، از جمله «رقاع» علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی، او هر از گاهی پارچه کاغذی را بیرون میآورد و گمان میکرد به خط پسر بچه صاحب زمان نوشته شده که پاسخ پرسش وی را داده است که آن را از طریق حسین بن روح از دست علی بن جعفر بن اسود بدست آورده است. یکی دیگر از آن کاغذها، کاغذهای محمد بن عبدالله بن جعفر حمیری قمی است، که قبلاً راجع به «رقاع» و ارزش علمی آنها در مجلهای «الفتح» شماره ۸۴۴، ماه جمادی الآخر سال ۱۳۶۶ هـ بحث به میان آوردهایم. استاد «احمد الکاتب» در کتاب ارزشمند خود «تطور الفکر السیاسی الشیعی من الشوری إلی ولایة الفقیه، ص ۲۲۷ و صفحات بعد از آن) میگوید: «مدافعان تئوری وجود (مهدی) برای اثبات دیدگاه خویش، نامههایی را دستاویز قرار دادهاند که به باور آنان مهدی آنها را برای عدهی مردم فرستاده است، ولی ما بعد از تحقیق دربارهی این روایتها واسناد آنها ضعف و بیپایه بودنشان را کشف نمودیم و اینکه نامههای مزبور تنها شایعاتی هستند که مدعیان وکالت آنها را جعل کردهاند. نامه اولی: که طوسی آن را نقل میکند از جماعتی که نام آنها را ذکر نمیکند عن محمد التلعکبری عن احمد بن علی الرازی که علمای رجال شیعه در بارهاش میگـویند: (ضعیف و مغالی) واحمد بن اسحاق القمی ذکر نمیکند به چه شکل با (صاحب الزمان) نامه نگـاری کرده؟ وچه شخص جواب (مهدی) را به او رسانده؟ واحتمال میرود که خودش نامه را درست کرده باشد. نامه دوّمی که طوسی ایضا از احمد بن علی الرازی (الضعیف الغالی) نقل میکند از عده ای از مجهولین است، بعلاوه این نامه متضمن امری است غیر معقول و آن قبول حکمیت شخصی غیر معروف و وجودش مورد اختلاف بوده، تا اینکه خودش وجودش را ثابت کند. شاید هم جواب نامه را یکی از ادعیاء نیابت داده، با اینکه شک در وجود ابن الحسن مستلزم شک در صدق نواب اربعه میشود، بنا بر این نمیتوانیم به یکی از نواب اربعه رجوع کنیم قبل از اینکه از وثاقتش مطمئن شویم، یا تصدیق به چیزهائیکه به ما نشان میدهید از قبیل نامه های منسوب به المهدی، بکنیم. (نامه سوم) اما روایت صدوق که معروف به (التوقیع)، آن روایت ضعیفه میباشد، بخاطر مجهولیت و ضعف اسحاق بن یعقوب، و علماء سابقین مانند کلینی این روایت را نقل نکردند. و نامه متضمن اموری است غیر صحیح، از جمله: ۱- ناقل نامه نائب دوم محمد بن عثمان بن سعید العمری بود و نامه شامل مدح و ثنای زیادی نسبت به خودش و پدرش بوده، و این مارا مجبور میسازد با دیده شک و تردید به نامه نگـاه کنیم، و مسئله جعل از طرف العمری را احتمال کنیم. ۲- اباحه خمس در عصر غیبت تا وقت ظهور، این مخالف است با استمرار احکام اسلام در هر وقت، و علمای شیعه از مسئله اباحه خمس در عصر غیبت عدول کردند. ۳- مطالبه کردن مردم از سؤال نکردن از سبب غیبت، با اینکه فلسفه غیبت از ضروریات دین میباشد، وباید آن را دانست تا راهی و مقدمه ای برای ایمان به (مهدی) باشد. لذا میتوان یقین کرد که این نامه یا (توقیع) ضعیف و غیر قابل اعتماد میباشد. (نامه چهارم) روایت دوم صدوق از العمری عن عبد الله بن جعفر نقل میکند میگوید: او (عبد الله بن جعفر) نامه را نزد سعد بن عبد الله یافته، یعنی خودش بطور مستقیم نقل نکرده بلکه آن را در کتابی یافته. در علم روایت، پیدا کردن در لابلای کتابها و بدون ذکر سند، از ضعیفترین نوع روایت میباشد، به اضافه اینکه سعد بن عبدالله راه بدست آوردن نامه را ذکر نکرده و نمیگـوید چه کسی نامه را به او داده؟ و سعد این نامه را از عمریین (عثمان بن سعید عمری و پسرش محمد عمری) نقل نکرده، بلکه از شخصی که نامش مشخص نشده است نقل میکند، او فرض میکند (المهدی) میباشد. شاید هم نامه توسط عمریین درست شده بوده، چون این رساله نظریه آنها را مبنی بر وجود المهدی تقویت میکند، و نیابت آنهارا محکمتر میسازد، از این رو، نامه از اعتبار ساقط میباشد. اما رسائل شیخ مفید که طبرسی و ابن شهر آشوب آنهارا در کتابهایشان نقل کردند، ملاحظه میشود که خود مفید در هیچ یک از کتابهایش به آنها اشاره ای نکرده، اگـر نسبت این رسائل به شیخ مفید هم صحیح باشد باز هم در آن هیچ دلیلی نمیباشد، مفید میگـوید: نامهها را از شخصی اعرابی گـرفته، اعرابی نامه هارا از شخصی دیگری گرفته که او این شخص را نمیشناخته، و نامهها با دستخط مهدی نبوده، اعرابی میگوید: آنها دیکته المهدی بودهاند. مفید قبول نکرد نامههایی که اعرابی به او رسانده به کسی از یارانش نشان بدهد، مفید میگـوید که این کار بأمر مهدی بود. اما مفید نامههایی با دستخط خودش به مردم ابراز داشت وگـفت: مهدی چنین از او خواسته بوده است. اگـر این مسئله صحیح هم باشد در حقیقت ما بدنبال نامههایی هستیم که با دستخط مفید باشد، که خود شیخ مفید اعتراف دارد که آنها نسخه ای از نامههایی که اعرابی مجهول به او داد، و حتی شیخ مفید هم او را نمیشناخت، اعرابی میگـوید: آن نامهها از شخصی به املاء رسید که قبلا اورا نمیشناخت، آن شخص مجهول میگـوید: (المهدی) رساله را به او دیکته کرده است. در واقع ما در قبال خبر آحادی میباشیم که مفید آن را از شخصی مجهول، و او از شخصی مجهول، از (مهدی) روایت میکند. این هم بنوبه خود چند احتمال دارد: ۱- جعل نامه از طرف مفید، بالخصوص وقتیکه بفهمیم نامه متضمن تزکیه و مدح فراوان نسبت به مفید میباشد، و مهدی در بخشهایی از آن نام «مفید» را پیش از نام خود میآورد. ۲- جعل آن نامه به وسیلهای آن یک نفر عرب، یا آن مرد مجهول الهویه است. ۳- نامه از جعل شخصی سوّمی که به نویسنده نامه کذباً گـفته: من (المهدی) میباشم. در علم روایت ودرایت همچنین روایاتی مستحق توقف والتفات نمیباشد. در اینجا دوست دارم توجه خوانندهی گرامی را به نکتهی مهمی جلب نمایم، که موضوع دست خط «مهدی» در آن نامهها و امضاهای زیادی است که به او نسبت داده شدهاند. انسان معتقد به وجود امام مهدی و بخصوص انسانهای امروزی علاقهای زیادی به دیدن دست خط او دارند زیرا از دیدنش محروم بودهاند، و آرزو میکند تاریخ حتی اگر نسخهای از نامهها و امضاها هم باشد نگه داشته و شیعیان آن دوران اهمیت این موضوع را درک کرده و نامههای امام را در گنجینهای تاریخیشان حفظ نموده باشند، چرا که آنها به عنوان مهمترین وسیله جهت تحقق و وارسی آن دوران و اطمینان از حقیقت مهدی و شرایطی که منجر به غایب شدنش گشت، به شمار میآید. از این رهگذر کوشیدم تا دربارهی آثار دست خط مهدی در نامههایش به دست آوردن هر نمونهای از آنها و راجع به امضاهایش جست و جوی کاملی بنمایم. من در ابتدا گمان میکردم شیعیان آن دوران بخصوص (جانشینان چهارگانه)، فقها و یا محدثان اهتمام ویژهای نسبت به نگهداری آنها دادهاند، ولی ردّپایی از آن را ندیدم و حول و حوش این موضوع پیچیدگی شکآوری نیز یافتم. در دست نوشتهای که طبرسی آن را در کتاب «الاحتجاج» از اسحاق بن یعقوب از عمری نقل مینماید جملاتی را دیدم که میگوید: «هیچ کس را از خطی که نوشتهایم مطلع نکن». این امر پرده از روی خلاف انتظارات یعنی اهتمام به دست خط و نگهداشت نامههای مهدی را بر میدارد، و این را میرساند که دست نوشتهی مشخص و معروفی برای مهدی وجود ندارد که بتوان آن را میزان قرار داد و صحت و سقم سایر نامهها را با آن سنجید. چنانکه طوسی را دیدم در مورد دست نوشتهای «مهدی» به گونهای شک برانگیز اظهارنظر میکند و میگوید: «ابونصر هبة الله گفته: بخط ابی غالب الرازی یافتم: عمری امر نیابت را برای پنجاه سال به عهده داشته، مردم اموال را به او حمل میکردند وبرای مردم توقیعات را بیرون میآورد، توقیعات با همان دستخطی بود که در زمان حیات حسن عسکری بود، توقیعات در مسائل دین و دنیا بود، وآنچه مردم از او میپرسیدند جوابهای عجیب وغریب میداد». (الغیبة، الطوسی، ص ۲۲۳). طوسی نگفته که العمری چرا این کار را میکرد؟ که توقیعات را با دستخط (امام مهدی) نشان نمیداد؟ اصلاً شناختن دستخط عسکری هم در زمان خودش مشکل بود، چون بعضی از غُلات و مدعیان نیابت احیانا دستخط حضرت عسکری را تزویر میکردند، بسبب تزویر دستخط شیعیان در مشکل شناخت دستخط امام عسکری برخورد میکردند، این مشکل در حیات خود عسکری بود، چه رسد در زمان غیبت امام مهدی که در اساس کسی او را ندیده است، چه رسد به دستخطش، عموم مردم هیچ وسیلهای برای شناختن دست خط امام مهدی در دست نداشتند. والعمری دستخطها وتواقیع را دست کسی نمیداد، بلکه آنها را استنساخ میکرد، چیزی که به مردم نشان میداد دستخط خودش بود. شیخ مفید هم به همین صورت کار کرد و طبق روایات مزعومه دستخط خودش را نشان داد و ادعا کرد که آن را از نامه (امام مهدی) استنساخ کرده که در اساس نامهها با خط (مهدی) نبوده، بلکه دیکته المهدی به یک مرد مجهول بوده است. اگر ما نسخههایی از دستخط (امام مهدی) بدست میاوردیم، آن موقع ممکن بود مقارنهای صورت بدهیم و درست و غلط را از یکدیگـر جدا میسازیم، اما چنین چیزی اتفاق نیفتاد. روی این اصل میگوییم: سرّی بودن دستخط، و حریص بودن نواب اربعه بر اخفای آن دلیلی دیگـری بر عدم وجود (محمد بن الحسن العسکری) میباشد. اگـر (امام مهدی) حقاً وجود داشت و بخاطر مسائل امنیتی مخفی شده بود، حتماً تلاش میکرد که خودش را به شیعیان معرفی کند و آنها را از راه رسائل و توقیعات رهبری و راهنمائی میکرد، و نامهها و توقیعات را طوری مینوشتند که قابل شک و تردید نباشد، یا ممکن بود نامهها را طوری مینوشتند که بتوان آنها را شناخت و تمییز کرد و با آنها مقارنه صورت داد تا صحیح را از مزوّر و قلابی معلوم ساخت. و بالاخره این یک روش و راهی برای اثبات شخص او میشد». [۱۲] بهاء الدین عاملی در کتاب: «الوجیزة فی الدرایة – ۵) میگوید: زنجیرهی سند اگر متشکل از امامیهای ستایش شده به عدالت بود، صحیح، و اگر خلاف قاعدهای در آن بود و یا همه یا برخی غیر امامی همراه عدالت بقیه بود حسن به شمار میآید. غریفی در «قواعد الحدیث – ۲۴» میگوید: حدیث حسن حدیثی است که: سند آن به وسیلهی یک نفر امامی مذهب ستایش شده بدون تصریح بر عدالتش به امام معصوم متصل شده باشد و شرایط مزبور در همه یا برخی مراتب آن وجود داشته و در صورت دوم بقیه جزو راویان صحیح باشند. [۱۳] خوئی در «معجم رجال الحدیث، ج ۱۸/۳۳۴» میگوید: در مورد منذر بن جیفر توثیق (معتبر دانستن) و ستایشی وارد نشده، ولی با وجود آن «ابن داود» وی را در شمار قسم اول آورده (۱۵۷۰) شاید حکم مزبور را بر اصالت عدالت صادر کرده باشد. «وحید» در «التعلیقة» میگوید: داییم وی را حسن دانسته زیرا طریقی از صدوق به او منتهی میگردد، و اینکه بزرگانی همچون: صفوان، ابن مغیره و احمد بن عیسی و دیگران از او روایت کردهاند بیانگر معتبر بودنش میباشد، (پایان سخن وحید). میگویم (یعنی خوئی): بارها گفتهام منتهی شدن طریق روایت صدوق به کسی دالّ بر حسن بودنش نمیباشد، با وجود این مجلسی در «الوجیزة» نامبرده را در شمار افراد ناشناس آورده و اما روایت بزرگان مزبور از وی نشانهای معتبر بودنش نیست. [۱۴] عاملی در «الدرایة – ۲۳» میگوید: علت نامگذاری چنان حدیثی به «موثق» این است که چون روایت کنندهاش مورد اعتماد است هر چند جزو مخالفان هم باشد و بدین ترتیب موثق از صحیح جدا میگردد گرچه هر دوی آنها در شرط معتبر بودن راوی مشترکاند، و علت نامگذاریش به «قوی» هم اینست که به علت معتبر بودن راوی ظن قوی راجع به آن وجود دارد و آن اینکه کسیکه باوجود فساد عقیدهاش مورد تأیید اصحاب قرار گرفته به سند آن راه یافته است، یعنی جزو یکی از گروههای مخالف شیعه امامیه باشد هر چند شیعه مذهب هم باشد. و گاهی «قوی» بر حدیثی اطلاق میگردد که یک نفر راوی امامی مذهبی که از نظر منتقدان نه تعریف شده و نه نکوهش شده باشد، آن را نقل کرده باشد. [۱۵] نوح بن دراج: قاضی کوفه بود که شیعه بودنش را از مسلمانان پنهان میکرد، ابن داود حلی در کتاب: «رجال ابن داود، ص ۱۹۷» میگوید: نوح بن دراج قاضی بود که از نظر من باید در مورد او توقف کرد. خوئی در «معجم رجال الحدیث، ۱۹/۱۱۹) میگوید: نوح مجهول الهویه است. شرح حال وی را در این منابع بخوانید: إیضاح الاشتباه: ۱۳۴، جامع الرواة ۲/۲۹۶، تهذیب المقال ۵/۳۱۹، التحریر الطاووسی ۵۷۸، مشایخ الثقات ۱۴۶، الکنی والألقاب ۱/۲۸۳، الخلاصة: ۳۴، رجال الطوسی: ۱۶۳، ۳۴۶، رجال الکشی: ۲۵۱، رجال النجاشی ۱/۳۱۰، الفهرست: ۸۰، الإیضاح: ۸۱، نقد الرجال، التفرشی ۵/۲۰. [۱۶] کنیه او: ابوحبیب اسدی بوده، نامبرده بنا به توضیحات کتب رجال اهل تشیع ناشناخته محسوب میگردد، برای آگاهی بیشتر از شرح حال او این منابع را مطالعه نمایید: اختیار معرفة الرجال، طوسی ۲/۴۷۸، رجال الطوسی ۲۱۹ الفهرست طوسی ۳۷۱، خلاصة الأقوال حلّی ۱۷۵، جامع الرواة اردبیلی ۲/۳۵۷، رجال النجاشی ۱/۴۲۲، رجال ابن داود حلّی ۱۹۵، التحریر، الطاووسی ۵۸۴، سماء المقال فی علم الرجال ۲/۴۵۱، معجم رجال الحدیث، خوئی ۲۰/۱۲۹. [۱۷] الدرایة، ۲۴. [۱۸] الکافی ۷/۱۱۴، التهذیب طوسی ۹/۲۱۱ و نیز: دعائم الاسلام قاضی نعمان ۲/۲۷۸، من لا یحضره الفقیه ۴/۲۸۱، الاستبصار ۴/۱۶۲. [۱۹] این است روش دانشمندان شیعه متخصص فن رجال، تنها کشی نیست که دربارهی یک نفر روایات ضد و نقیض میآورد، مشکل هر کس که به مطالعهی شرح حال افراد در منابع شیعه میپردازد این است که دربارهی هر ذم وارده دربارهی فردی ستایش شده نزد ایشان گفتهاند: این ذم و نکوهش از روی تقیه گفته شده، تا بدین وسیله تهمت شیعه گرایی از او را بزدایند و تا نزد مسلمانان در مقام تهمت و تردید قرار نگیرد.
ادلهای احکام نزد ایشان چهارتا میباشند: کتاب، خبر، اجماع و عقل.
کتاب، قرآن فرود آمدهای است که به زعم فاسد آنان شایستگی منبع بودن را از دست داده است، زیرا نمیتوان به عنوان قرآن بر آن اعتماد ورزید مگر اینکه از طریق امام معصوم بدست آمده باشد، و قرآن بدست آمده از طریق ائمه نیز در اختیار آنان نیست، و قرآن موجود میان مسلمانان – به گمان آنان – از دید ائمه از درجهی اعتبار ساقط میباشد. [۲۰] و به دو علت نمیتوان بدان استدلال نمود:
۱- چون برخی از فقهای امامیه از امامانشان روایت کردهاند که تغییر و تحریفی در کلمات قرآن فرود آمده به وقوع پیوسته، بلکه برخی از سورههایش به کلی حذف شدهاند. [۲۱] و ترتیب کنونیاش نیز قابل قبول نمیباشد زیرا به گونهی اصلی خود باقی نمانده است و قرآنی که اکنون در دست مسلمانان است همان قرآنی است که عثمان نوشت [۲۲] و هفت نسخه از آن را به مناطق مختلف فرستاد و مردم را مجبور به پذیرش و خواندن آن بنا به ترتیببندی خویش، نمود، و مخالفان را اذیت کرد، پس تمسک ورزیدان بدان صحیح نیست و نمیتوان بر عام، خاص، ظاهر، نص و ... آن اعتماد کرد، زیرا جایز است همه یا اکثر قرآن موجود با آیات یا سورههای ساقط شدهی آن منسوخ گشته یا تخصیص خورده باشند.
۲- حاملان این قرآن همانند حاملان تورات و انجیلاند، زیرا عدهای از ایشان مانند صحابههای بزرگ - العیاذ بالله- منافق بوده و گروهی نیز چاپلوس و دنیا طلب دین فروش بودند مانند تودهی صحابه که برای دستیابی به مظاهر فریبندهی دنیا از رهبرانشان – البته به زعم شیعیان – دنبالهروی نموده و جز چهار یا شش نفر همهای آنان از دین برگشتند [۲۳]، کلام خدا را تحریف و بجای آیه (من المرافق)، ﴿إِلَى ٱلۡمَرَافِقِ﴾ [المائدة: ۶]. [۲۴] و آیهی (أئمة هي أزكى)، ﴿أُمَّةٌ هِيَ أَرۡبَىٰ مِنۡ أُمَّةٍ﴾ [النحل: ۹۲]. گذاشتند.
بنابراین، همچنانکه تورات و انجیل به هیچ وجه قابل اعتماد نیست قرآن نیز چنین است. و همچنانکه تورات و انجیل به وسیلهای قرآن نسخ گشتند، چیزهای زیادی نیز از قرآن نسخ و برداشته شده که جز ائمه کسی آنها را نمیداند.
و اما دربارهی حدیث که توضیح مفصل آن گذشت میگوییم: نقل کنندهای حدیث یا شیعه مذهب است یا غیر آن، روایت کنندگانی که شیعه نیستند از درجهای اعتبار ساقطاند زیرا نسل نخست که اسناد حدیث بدانها منتهی میگردد شیعه نبودهاند [۲۵] بلکه مرتدین و منافقین و تحریف کنندگان کتاب خدا و معاندین خاندان پیامبر بودهاند، لذا راویان حدیث باید شیعه مذهب باشند. دربارهی اصل امامت، تعیین ائمه و شمار آنان میان شیعیان اختلافنظر وجود دارد که اثبات هیچکدام از آنها جز از طریق حدیث امکانپذیر نمیباشد، زیرا کتاب خدا معتبر نیست، و با وجود آن هم قرآن اشارهای به چنین مسائلی نکرده است. پس اگر ثبوت و حجت بودن حدیث مترتب از ثبوت آن گفته باشد «دور» آشکاری پدید میآید که «دور» هم محال به حساب میآید.
اجماع هم باطل و بیاساس است، چون حجت بودن آن اصلی و ذاتی نیست بلکه بخاطر وجود گفتهی امام معصوم در آن است، یعنی محور حجت بودنش سخن معصوم است نه خود اجماع، اثبات عصمت و تعییین امام نیز از طریق خبر خود و یا خبر معصومی دیگر به دست میآید، باز هم دوری آشکار به وجود میآید.
از طرفی دیگر اجماع صورت گرفته میان نسل اول و دوم – یعنی پیش از وقوع اختلاف میان امت – اعتبار ندارد، چون ایشان بر مواردی همچون: خلافت ابوبکر و عمر، حرام بودن ازدواج موقت [۲۶]، تحریف قرآن، جلوگیری از رسیدن ارث پیامبر به خاندانش و غصب باغ «فدک» از فاطمه [۲۷] اجماع کردند. و بعد از وقوع اختلاف میان امت و متفرق گشتن آنان هم چگونه میتوان صورت پذیرفتن اجماع را تصور کرد، به خصوص در مسائل مورد اختلاف که نیازمند استدلال و اقامهی دلیل خدشهناپذیر میباشد.
«عقل» هم باطل و بیپایه است، زیرا تمسک ورزیدن بدان یا در مسایل شرعی و یا در دیگر مسایل است، اگر در شرعیات بدان تمسک جست از نظر این گروه اصلاً چنین چیزی درست نیست زیرا آنان منکر قیاساند و معتقد به حجت بودن آن نیستند.
و اما اگر در دیگر مسائل بدان دست انداخت باید عقل را از آلودگیهای گمان، عادت و خطا در ترتیب و صور اشکال پیراست که این امر نیز بدون راهنمایی امام امکانپذیر نیست، چون هر عدهای از انسانها چیزهایی را به وسیلهی عقلشان اثبات و چیزهای دیگری را انکار میکنند، و آنان در اصول و فروع با هم اختلافنظر دارند که در این صورت نمیتوان تنها عقل را میزان قرار داد پس باید به دیدگاه امام تمسک جست، و با وجود آن نمیتوان امور دینی را تنها با عقل اثبات نمود زیرا عقل بنا به اجماع مسلمانان از درک و شناخت آنها ناتوان است. آری، اگر از شریعت یاری جوید میتواند به حقیقت آنها پی ببرد.
در اینجا فائدهی مهمی وجود دارد که مناسب این مقام است و آن اینکه: پیامبر خدا ج میفرماید: «من دو چیز ارزشمند و گرانبها را میان شما جا میگذارم، اگر پس از من بدانها دست اندازید گمراه نخواهید شد یکی از آنها ارزشمندتر از دیگری است: کتاب خدا و خاندانم». این حدیث نزد هر دو گروه (اهل سنت و اهل تشیع) ثابت است، از آن برداشت میگردد که پیامبر خدا ج ما را فرمان داده تا در اصول و فروع دین به این دو منبع مهم و گرانبها برگردیم و به آنها تمسک ورزیم، پس هرکه در امور شرعی از حیث اعتقاد و عمل با آنها مخالفت نماید گمراه و مذهبش نیز باطل و بیاعتبار تلقی میگردد و هرکه آنها را انکار کند به بیراهه رفته و در گرداب نابودی سقوط کرده است.
از دو گروه فوق تنها اهل سنتاند که این دو ریسمان محکم را دستاویز قرار دادهاند، زیرا کتاب خدا از منظر اهل تشیع چنانکه گفته شد، از درجهی اعتبار ساقط میباشد. [۲۸]
کلینی از هشام بن سالم [۲۹] از ابوعبدالله نقل میکند که قرآنی که جبریل برای محمد ج آورد هفده هزار آیه بود. [۳۰]
از محمد نصر روایت شده که او راجع به ﴿لَمۡ يَكُنِ﴾ (یعنی سوره بینه) نام هفتاد نفر از طایفهی قریش را با ذکر نام خود و پدرانشان آورده است. [۳۱]
از سالم بن سلمۀ نقل شده که: مردی حروفی از قرآن را برای ابوعبدالله قرائت کرد که در قرآن موجود میان مردم وجود نداشت. ابوعبدالله گفت: از این قرائت دست بردار و به شیوهای مردم بخوان تا زمانیکه امامِ قائم ظهور میکند آنگاه کتاب خدا را به شیوهای خود قرائت کن. [۳۲]
کلینی و دیگران از حکم بن عتیبه روایت میکنند: علی بن حسین این جملات را قرائت کرد: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ مِن رَّسُولٖ وَلَا نَبِيٍّ ولا محدث﴾ [الحج: ۵۲]. ما پیش از تو هیچ رسول و نبی و محدّثی را نفرستادهایم) و گفت: علی بن ابی طالب محدّث بود [۳۳].
محمد بن جهم و دیگران میگویند: ابوعبدالله راجع به آیه: ﴿أُمَّةٌ هِيَ أَرۡبَىٰ مِنۡ أُمَّةٍ﴾ [النحل: ۹۲]. «جمعیتشان از گروه دیگری بیشتر است». گفت: این آیه سخن خدا محسوب نمیشود بلکه تحریف گشته و اصل آن چنین است: (أئمة هی أزکی من أئمتکم – ایشان امامانی شایستهتر از امامان شما هستند).
اهل تشیع معتقدند سورهی «ولایت» [۳۴] و همچنین بخش عمدهی سورهی «احزاب» [۳۵] از قرآن کنونی حذف گردیدهاند. سورهی احزاب در اصل به اندازهی سورهی «الانعام» بوده که آیات مربوط به فضایل اهل بیت و احکام امامتشان از آن حذف شده است.
و کلمهی (ویلک – وای بر تو) که در اصل پیش از آیه ﴿لَا تَحۡزَنۡ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَا﴾ [التوبة: ۴۰]. [۳۶] «غم مخور که خدا با ما است» بوده است.
بوده است.
و همچنین بعد از آیهی ﴿وَكَفَى ٱللَّهُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱلۡقِتَالَ﴾ [الأحزاب: ۲۵]. لفظ (بعلی بن ابیطالب) حذف گردیده است. [۳۷]
﴿وَسَيَعۡلَمُ ٱلَّذِينَ ظَلَمُوٓاْ أَيَّ مُنقَلَبٖ يَنقَلِبُونَ ٢٢٧﴾ [الشعراء: ۲۲۷].
«و کسانی که ستم میکنند خواهند دانست که بازگشتشان به کجا و سرنوشتشان چگونه است».
واژهی (آل محمد) که در اصل بعد از جملهی (ظلموا) بوده حذف گردیده است. [۳۸] و از این قبیل سخنان پوچ و بیاساس.
و اما «عتره» به اتفاق زبان شناسان برای بستگان انسان به کار میرود، در حالیکه اهل تشیع انتساب برخی بستگان پیامبر ج مانند دختران ایشان «رقیه» و «ام کلثوم» را به ایشان انکار میکنند. [۳۹]
و برخی از خویشان پیامبر ج همچون عباس عمویش [۴۰] و اولاد ایشان، و مانند زبیر بن صفیه عمّهی پیامبر را از زمرهی عترت به شمار نمیآورند بلکه اکثر نوادگان فاطمهب را دوست ندارند و آنان را دشنام میدهند مانند زید بن علی بن حسین که دانشمندی پرهیزگار بود [۴۱] و همچنین یحیی پسرش و ابراهیم و جعفر پسران موسی الکاظم و دومی (جعفر) را کذاب لقب دادهاند حال آنکه از دوستان بزرگوار خداوند به شمار میآیند.
جعفر بن علی برادر امام عسکری را نیز کذاب میدانند و معتقدند حسن بن حسن مثنی و پسرش (عبدالله المحض و پسر عبدالله (محمد) که موسوم به نفس زکیه است، از دین خدا برگشتهاند، ولی ایشان از هر نوع بدی بدورند.
و همچنین معتقدند: ابراهیم بن عبدالله، زکریا بن محمد باقر، محمد بن عبدالله بن حسن بن حسین، محمد بن قاسم بن حسن، یحیی بن عمر که یکی از نوادگان زید بن علی بن حسین بود، و گروه حسنیها و حسینیها که قائل به امامت زید بن علی بن حسین بودند، از دین برگشته محسوب میگردند و دیگر سخنان پوچ و بیپایه در حق خاندان پاک پیامبر ج از همهی آنها به خدا پناه میبریم و اظهار برائت میکنیم.
بنابراین، روشن شد که ارکان و پایههای استوار دین نزد این گروه زشت و نفرتانگیز فرو ریخت چرا که به بیان دیدگاه آنان دربارهی کتاب خدا و عدم اعتمادشان بر آن اشاره کردیم و همچنین نمیتوانند به خاندان پاک پیامبرج نیز تمسک ورزند چون به گمان فاسد ایشان برخی از افراد اهل بیت کافر و از دین گشته به شمار میآیند.
[۲۰] شیعه گمان میبرند علیس بعد از اتمام کار جمعآوری قرآن آن را بر همهی صحابه عرضه کرد ولی همگی آن را ردّ کردند، زیرا – به گمان شیعیان – حاوی عیب و ننگهای مهاجرین و انصار بود، و ایشان پس از آن از علی درخواست کردند که قرآن جمعآوری شده را پیش آنان بیاورد ولی او از اجرای خواستهی آنان سرباز زد مبادا تحریفی در آن پدید آورند و به ایشان خبر داد که ساکن افسانهی سرداب در آینده، قرآن مزبور را به صورت کامل بیرون میآورد تا شیعیان چنانکه نازل شده است به قرائت آن بپردازند. «طبرسی» در کتاب: (الاحتجاج، ۱/۲۲۵-۲۲۸) در این باره میگوید: هنگامیکه پیامبر خدا ج از دنیا رفت، علی÷ به امر گردآوری قرآن پرداخت و بنا به سفارش پیامبر آن را بر مهاجرین و انصار عرضه کرد، وقتی ابوبکر قرآن را باز کرد در نخستین صفحهی آن به رسواییهای صحابه برخود کرد، عمر از جا پرید و گفت: ای علی! قرآن را برگردان ما نیازی به آن نداریم، علی قرآن را برداشت و رفت، سپس زید بن ثابت را – که قاری قرآن بود – فراخواندند، عمر به وی گفت: علی قرآنی را آورده که در برگیرندهای بدنامیهای مهاجرین و انصار است، ما نیز بر این باوریم که قرآن را گرد آوریم و معایب و هتک حرمتهای صحابه را از آن حذف کنیم، زید درخواست عمر را پذیرفت و گفت: اگر من کار گردآوری را آنگونه که میخواهید به پایان بردم و علی هم قرآن خود را بیرون آورد آیا باعث بیاعتبار کردن زحمات شما نخواهد شد؟ عمر گفت: پس راه حل چیست؟ زید جواب داد: شما بهتر میدانید. عمر گفت: راه چارهای نیست جز اینکه او را از پای درآوریم و از دستش راحت شویم، آنگاه نقشهای قتلش را به وسیلهی خالد بن ولید کشید ولی ناکام ماند و نتوانست آن را اجرا نماید که شرح آن گذشت. وقتی عمر خلیفه شد از علی خواست قرآن مزبور را بیاورد تا به تحریف آن دست بزنند و گفت: ای ابوالحسن! اگر زحمت بکشید قرآنی را که پیش ابوبکر بردید پیش ما هم بیاورید تا بر آن اتفاقنظر کنیم، علی گفت: نه اصلاً دستیابی بدان ممکن نیست، آنگاه که پیش ابوبکر بردم بخاطر اقامه حجت بر شما بود و تا روز قیامت نگویید ما از آن بیخبر بودهایم، یا بگویید شما آن را پیش ما نیاوردید، قرآنی که پیش من است جز پاکیزگان و نوادگان جانشینم بدان دست نمیزنند. عمر گفت: آیا زمان مشخصی برای اظهار آن وجود دارد؟ گفت: بله، وقتی که «قائم» فرزندم برخواست آن را آشکار میکند و مردم را به ایمان بدان وا میدارد، و بر سر زبانها میافتد. روایت بالا را در این منابع بخوانید: تفسیر «صافی» مقدمهی ششم ۱/۴۳-۴۴، بحارالأنوار مجلسی ۸/۴۶۳ و ۹۲/۴۲، جامع الأخبار والآثار، محمد باقر ابطحی ۱/۴۴-۴۵ مکیال المکارم اصفهانی ۱/۵۹-۶۰، تفسیر نور الثقلین جویزی ۵/۲۲۶، مرآة الأنوار ومشکاة الأسرار عاملی – ۳۸، الدر والنجفیة بحرانی – ۲۹۸، منهاج البداعة حبیب الله خوئی ۲/۲۰۸، مشارق الشموس الدریة عدنان بحرانی – ۱۳۸، و دیگر منابع اهل تشیع. [۲۱] مانند سورهی «ولایت». [۲۲] موضوع جمع قرآن از طرف عثمانس از جملهی افتخارات و فضایل تاریخ زرّین این صحابی بزرگوار است که باید آن را با آب طلا نوشت، ولی از دید نوادگان «ابن سبأ» به عنوان کاستی و زشتی محسوب میگردد که مغرضان آن را بر سر زبان میآورند و در خلال تحقیقات و نوشتههایشان راجع به زندگینامهی عثمانس بدان اشاره میکنند. امام بخاریس دربارهی انگیزهی عثمانس بر اقدام به جمع قرآن میگوید (فتح الباری ۹/۱۱): «حذیفه بن یمان که همراه عراقیها و شامیها در آزادسازی ارمنستان و آذربایجان میجنگید و اختلاف مسلمانان در قرائت قرآن وی را به هراس انداخته بود، پیش عثمان آمد و گفت: ای امیرالمؤمنین! این امت را دریاب پیش از آنکه بسان یهودیان و مسیحیان در کتاب خدا دچار اختلاف گردند. عثمان به سوی «حفصه – ام المؤمنین ل فرستاد که قرآن را برایمان بفرست تا از روی آن نسخهبرداری کنیم و سپس برایت بر میگردانیم. حفصه قرآن را پیش عثمان فرستاد، او نیز زید بن ثابت، عبدالله بن الزبیر، سعید بن العاص و عبدالرحمن بن الحارث بن هشام را مأمور کرد تا نسخههایی از آن را بنویسند و به سه نفر نویسنده قریشی گفت: هرگاه در چیزی از قرآن با زید بن ثابت اختلاف پیدا کردید آن را با زبان قریشیان بنویسید چون قرآن با زبان قریش فرود آمده است. ایشان نیز چنین کردند تا اینکه پس از نسخهبرداری از قرآن حفصه عثمان آن را به او برگرداند. پس از آن هر نسخهای را به نقطهای فرستاد و دستور داد دیگر قرآنهای نوشته شده سوزانده شوند. ابن عساکر در کتاب: (تاریخ دمشق دربارهی عثمان بن عفان – ص ۲۳۴ و ما بعد آن) روایت دیگری را به این مضمون میآورد: محمد و طلحۀ میگویند: حذیفه به منظور یاری رسانی به عبدالرحمن بن ربیعه از جبههای «ری» به جبههای «باب» رفت، سعید بن العاص وی را تا آذربایجان همراهی کرد، مدتی در آنجا اقامت گزیدند سپس هردو برگشتند، حذیفه به سعید گفت: من در این سفر چیزی را شنیدهام که اگر مردم را بدان شیوه رها کرد قرآن را به بیراهه میبرند و هیچگاه بر آن اتفاق نخواهند داشت. سعید گفت: و آن چه بود؟ گفت: در میان نیروهای کمکی شام که پیش ما آمدند گروهی از مردم «حمص» را دیدم که گمان میبردند قرائت ایشان صحیحتر از قرائت کوفیان است، و اینکه «مقداد» آن را از پیامبر خدا ج یاد گرفته است، کوفیان نیز در مقابل چنان میگفتند. وعدهای از ساکنان (دمشق) را دیدم به آنان میگفتند: قرائت و قرآن ما صحیحتر از قرائت شما میباشد، و آنان نیز در مقابل چنان میگفتند. حذیفه وقتی به کوفه برگشت وارد مسجد شد مردم بر سر او ریختند، او ایشان را از خطر آنچه در جبههای جنگ شنیده بود برحذر داشت که صحابه، شاگردانشان و عموم تابعین او را تأیید و پشتیبانی کردند. گروهی از شاگردان «عبدالله بن مسعود» به او گفتند: چه چیزی را نمیپسندید؟ مگر ما شیوهای قرائت ابن ام عبد، بصریها قرائت ابوموسی که آن را «لباب الفؤاد» (لب دل) مینامند و حمصیها قرائت مقداد و سالم را برنگرفتهایم؟ حذیفه و همراهانش و آن دسته از تابعین از آن سخن به خشم آمدند و گفتند: شما اعراب بدوی هستید، عبدالله (بن مسعود) به سوی شما فرستاده شده نه به سوی کسانی که از خودش داناتر باشند، ساکت باشید که در اشتباه هستید. حذیفه گفت: قسم به خدا اگر تا موقع رفتن به سوی امیرالمؤمنین زنده بمانم ماجرا را برایش تعریف و به ایشان پیشنهاد میکنم که مانع اختلاف آنها (در قرائت قرآن) شود تا به جمع مسلمانان و رأی صحابهی ساکن مدینه برگردند. مردم نیز چنان گفتند و سخنان وی را تأیید کردند. عبدالله گفت: پس به خدا سوگند خداوند چهرهی شما را در آتش جهنم میاندازد. سعید بن العاص گفت: آیا تو به خدا سوگند یاد میکنید حال آنکه حق با طرفت میباشد؟! سعید، ابن مسعود و بقیه مردم با خشم و عصبانیت از همدیگر جدا شدند، حذیفه هم از خشم برآمد و به سوی عثمان رهسپار شد تا نزد ایشان رفت و کل ماجرا را برایش بازگو کرد و میگفت: من ترسانندهای آشکارم (ضرب المثلی است که هنگام هشدار از وقوع خطری گریزناپذیر گفته میشود) متوجه شوید و خوب تشخیص دهید. عثمان هم صحابه را گرد آورد و به حذیفه دستور داد تا در جمع آنان حضور یابد و آنچه را دیده و شنیده برایشان بازگو کند، ایشان مسأله را بزرگ و خطرناک دانستند و جملگی دیدگاه حذیفه را پذیرفتند. و اتفاقنظر داشتند که نباید این قرن بدون اعرابگذاری قرآن سپری گردد. عثمان پرسید: «لباب الفؤاد» چیست؟ گفته شد: «لباب الفؤاد» قرآن نوشته شدهی ابوموسی است که آن را بر افراد بسیاری قرائت کرده است. عثمان راجع به مصحف ابن مسعود پرسید، گفتند: آن را بر مجمع بن جاریۀ قرائت کرده و خباب بن ارت در کوفه به جمعآوری قرآن پرداخته و مصحفی را نوشته است. دربارهی مقداد سؤال نمود، گفته شد: در شام قرآن را جمعآوری کرده است. ایشان قرآن را بر پیامبر قرائت نکردهاند بلکه به گردآوری قرآن در مناطق خود پرداختهاند. نهایتاً چند مصحف در مدینه نوشته شد (البته کسانی هم که قرآن را خدمت پیامبر قرائت کرده بودند در آنجا تشریف داشتند و با ایشان بودند) و آنها را به مناطق مختلف و شهرهای بزرگ فرستاد، و به مردم دستور داد بر آنها تکیه کنند و هرچه را در شهرها هستند ترک نمایند، مردم نیز ارزش آن کار را دریافتند بر آن اجماع کرده و بقیه را رها نمودند، به استثنای ساکنان کوفه زیرا قاریان قرائت عبدالله بن مسعود از آن دوری گزیدند و نزدیک بود که خود را برتر از یاران پیامبر ج بدانند و مردم را به باد انتقاد گرفتند، ابن مسعود میان آنان برخواست و گفت: نه همهی این، به خدا سوگند شما میان ما از تفوق و برتری برخوردارید پس با خود مهربان و ملایم باشید. وقتی مصحف عثمان به دست سعید رسید و مردم بر آن اجماع کرده و اصحاب پیامبر ج بدان خوشحال گشتند، سعید سوی ابن مسعود فرستاد که قرآن خود را برایش بفرستد ابن مسعود گفت: این قرآن من است، مگر میتوانی آنچه را در دلم جای گرفته از من بگیری؟ سعید به او گفت: ای عبدالله! به خدا قسم من تسلطی بر تو ندارم، اگر دوست داشته باشی تابع ساکنان مدینه و گروه مسلمانان خواهی شد و اگر هم بخواهی از آنان جدا میشوی. خودت بهتر میدانی. بر ابن مسعود دشوار آمد که عضو هیئت انتخابی از سوی عثمان (برای نوشتن قرآن) نباشد، حضرت عثمانس دلایل بسیاری برای این کار داشت، استاد ارجمند «عبدالستار الشیخ» در کتاب ارزشمند خود «عبدالله بن مسعود، ص ۱۲۲ و بعد از آن» میگوید: معذرت عثمان به دلایل زیر پذیرفتنی است: ۱- کار جمعآوری در مدینه صورت پذیرفت، ابن مسعود هم در کوفه بود و نمیشد چنان کار مهمی به تأخیر افتد تا زمانیکه عثمان دنبالش بفرستد و در جمع گردآورندگان حضور یابد. ۲- عثمانس خواست از صحیفههای ترتیب داده شده در دوران ابوبکرس نمونه برداری کند و سپس همه آنها را به شکل یک کتاب در آورد. و کسیکه به امر نوشتن و گردآوری قرآن در زمان ابوبکر پرداخت، زید بن ثابت بود، زیرا او از زمرهی کاتبان وحی بود لذا برای انجام مجدّد آن دارای اولویتی بود که دیگران نداشتند. ۳- زید بن ثابت – بطور یقین – شاهد آخرین عرضهای قرآن بود که در آن آیات منسوخ و باقی مانده مشخص گردید، و او وحی را برای پیامبر مینوشت، در خدمت او قرائت کرده بود و تا دم مرگ به امر تعلیم آن اشتغال داشت. ۴- ابن مسعود هفتاد و چند سوره را از زبان پیامبر ج شنیده بود، و بقیه را بعد از آن از صحابه تکمیل و گرفته بود، در حالیکه زید تمام قرآن را در زمان حیات پیامبر حفظ کرده بود که این نکته یکی دیگر از اسباب اعتماد عثمان بر زید به حساب میآید. ۵- زید یکی از کاتبان وحی بود یعنی به عنوان استاد رسم الخط محسوب میگردید ولی ابن مسعود در قرائت استاد بود، جمعآوری عثمان نیز امتیاز زید را میطلبید و لذا وی را مأمور نوشتن و سعید را به دلیل شباهت زیادی لهجهای وی با لهجهای پیامبر ج، مأمور دیکته کردن نمود، بنابراین جمعآوری عثمانس همهای شرایط یعنی رسمالخط و شیوهی خواندن را در بر گرفته بود، و دیگر اینکه نبودن ابن مسعود صدمهای به شایستگی و تکامل هیئت مزبور وارد نمیکرد. ۶- ابن مسعود با لهجهای طایفه «هذیل» قرائت میکرد، و قرار هم بر این بود هنگام اختلاف لهجهای قبایل با یکدیگر، قرآن با زبان قریش نوشته شود، عبدالله بن مسعود حق نداشت مردم را به قرائت خود وادار نماید بلکه لهجهای پیامبر بدان سزاوارتر بود، با اطلاع از اینکه ابن مسعودس دارای قرائتهای شاذ و خلاف قاعده هم هست مانند (عتی حین) به جای (حتی حین). ۷- از سویی دیگر، موافقت همهای صحابه با موضعگیری و کردار حضرت عثمانس راجع به سوزاندن دیگر قرآنهای موجود دلیل بهتر و حق بودن آن بحساب میآید چون امت پیامبر ج بر گمراهی اجتماع نمیکنند. دلیل دیگر این امر اتفاقنظر خلفای راشدین بر گردآوری قرآن، و موافقت دوی اخیر آنها (یعنی عثمان و علیب) با سوزاندن همه قرآنها به جز قرآن عثمان س، میباشد. که پیروی از چنین تصمیمی بنا به فرمودهی پیامبر ج که میفرماید: (روش من و جانشینان هدایت یافتهای پس از من را برگیرید)، واجب و ضروری است. ۸- افزون بر این، صحابه که از موضعگیری عبدالله و تحویل ندادن مصحف مخصوص خود اطلاع یافته آن را ناپسند شمرده و راضی نبودند. «زهری» میگوید: به من خبر رسیده که گروهی از یاران پیامبر خدا ج دیدگاه ابن مسعود را تخطئه نمودند. «ابن کثیر» از علقمه نقل میکند که: به شام سفر کردم و ابوالدرداء را دیدم که گفت: ما عبدالله را دلسوز و غمخوار میشمردیم، اکنون چه شده که با فرمانروایان مخالفت میورزد. ولی با وجود تمام آنها نمیتوان اولویت زید بر ابن مسعود را برداشت کرد، چه رابطهای میان این دو مسئله وجود ندارد، و عبدالله بن مسعود برتر از زید بن ثابت بود، ابوبکر انباری در این باره میگوید: انتخاب زید از طرف ابوبکر، عمر و عثمانش برای گردآوری قرآن و ترجیح او بر عبدالله – که عبدالله برتر، زودتر مسلمان شده و دارای سوابق و امتیازی بیشتر بود – تنها به خاطر این بود که زید بیشتر از عبدالله حافظ قرآن بود. زیرا در زمان حیات پیامبر خدا ج همهای قرآن را حفظ کرده بود، ولی عبدالله تنها هفتاد و چند سوره را در زمان پیامبر حفظ کرده و بقیه را پس از درگذشت ایشان فرا گرفته بود. پس کسیکه در زمان پیامبر قرآن را حفظ و به پایان برده باشد گزینش وی برای امر خطیر جمع آوری آن سزاوارتر است. البته نباید نادانی این را دستاویز قرار داده و به عنوان دلیلی برای تحقیر عبدالله بحساب آورد، چون حافظتر بودن زید دلیلی بر پیشی گرفتن او از عبدالله نمیباشد، زیرا زیدس از ابوبکر و عمرب هم حافظتر بود که نه تنها برتر از آنان نبود بلکه هم طرازشان هم محسوب نمیگردد. و اما راجع به روش و چارچوبی که هیئت جمعآوری در نظر گرفته بودند به فرازهایی از کتاب: «الجمع الصوتی الأول للقرآن الکریم، استاد لبیب السعید، ص ۷۱ و بعد از آن) اشاره مینماییم: ۱- اعتماد بر عملکرد نخستین هیئت که کار گردآوری قرآن را در زمان ابوبکرس بر عهده داشت، یعنی آن مصحفی که نزد ام المؤمنین حفصهل بود که مستند به اصل نوشته شدهای پیشروی پیامبر خدا ج بود. ۲- نظارت امیرالمؤمنین بر هیئت. ۳- هرکه چه مقدار قرآن از پیامبر ج شنیده است بیاورد، و باید همه نسبت به آگاهی از آیات جمعآوری شده مشترک باشند و هیچکدام از آنهایی که چیزی از قرآن نزدشان بوده از کار جمعآوری بیخبر نباشند و هیچ کس در محتوای قرآن نوشته شده تردید نداشته باشد. ۴- هر گاه در آیه اختلاف پیدا میکردند، میگفتند: این آیه از جمله آیاتی است که پیامبر خدا ج به فلانی یاد داده است، آنگاه دنبالش فرستاده میشد و از او میپرسیدند: پیامبر خدا ج فلان آیه و فلان آیه را چطور به تو یاد داد؟ در پاسخ میگفت: چنین و چنان ... آن را مینوشتند و جایی را برایش باقی میگذاشتند. ۵- هنگام وقوع اختلاف میان لغات مختلف راجع به آیهای، لهجهی قریش معیار قرار میگرفت. ۶- مقصود از جمعآوری بر پایهای یک لهجه این است که: بر قرائت متواتر و معلوم همه و ثابت شده از پیامبر ج اجماع گردد، گرچه شیوههایش ناهمگون باشند تا به تفرقه و اختلاف منتهی نشود، چون هیچ کس راجع به قرائت ثابت شده از جانب پیامبرخدا ج اختلاف نداشت و شیوهی قرائت دیگری را انکار نمیکرد. ۷- هیئت هنگام نوشتن واژهای که تلفظ آن از پیامبر ج به تواتر رسیده بود، واژه را بدون علامت مینوشتند و آن را به گونهای مینوشتند که اختصاص به یک شیوه از آن شیوهها نداشته باشد، تا دلالت واژه بر آن دو شیوهی منقول جایز، شبیه دلالت یک واژه بر دو معنای منقول درست باشد. ۸- برای جلوگیری از ورود اشکال و اعتراض به ذهن آیندگان، اجازه نوشتن گزینههای زیر قطعالنظر از قرائت و شنیدنش، داده نمیشد: أ – آیاتی که تلاوتشان منسوخ شده بود. ب – آنچه در عرضهای اخیر قرآن وجود نداشت. ج – آیاتی که قرائت آنها به اثبات نرسیده و یا بصورت «آحاد» روایت شده بودند. د – آنچه که قرآن بودنش یقینی نبود و یا اساساً قرآن نبود مانند آنچه برخی صحابه به عنوان توضیح معنایی، بیان آیهای ناسخ یا منسوخ و یا غیر ازآنها در مصحفهای مخصوص خود مینوشتند. ۹- به استثنای مواردی که اعضای هیئت در آنها اختلافنظر داشتند و همچنین رهنمودهای امیرالمؤمنین عثمانس مبنی بر گزینش لهجهای قریش، کار جمعآوری به شیوهی زیر شیوههایی را که قرآن براساس آنها فرود آمده بود، در بر میگرفت: أ– واژههایی که بیشتر از یک قرائت را در بر میگرفت به گونهای به نگارش در میآمد که فاقد هر نوع علامت مشخص کنندهای یک روش تلفظ باشد، و بدین ترتیب کلمات مزبور احتمال قرائتهای گوناگون را داشت و در تمام مصحفها دارای یک رسم الخط بود. ب– واژههایی که در برگیرندهی دو قرائت یا بیشتر از آن بود، و آنهایی که در عرضهای اخیر وجود نداشت، و آنهایی که به سبب عاری بودن از علامتهای تعیین کننده احتمال همهای قرائتها را داشت، در تمام مصاحف به صورت یک رسم الخط به نگارش در نمیآمد بلکه در برخی قرآنها دارای رسم الخطی دالّ بر یک قرائت و برخی دیگر دارای رسمالخطی دالّ بر قرائتی دیگر بود. ۱۰- راجع به ترتیب همهای آیات، روش پیامبر خدا ج در عرضهای اخیر که در سال وفات ایشان صورت گرفت، معیار قرار میگرفت و به عنوان شیوهای تعیین شده از جانب خداوند بدان نگریسته میشد. و همچنین در مورد چینش و ترتیب سورهها نیز چارچوب دوران پیامبر معیار قرار میگرفت. و لذا چون پیامبر ج دربارهی سورهی «برائت» چیزی نگفته و در آغاز آن جملهای «بسم الله...» هم نبود که وجود آن نشانهای آغاز هر سورهای است، براساس اجتهاد امیرالمؤمنین عثمانس ضمیمهای سورهی «الانفال» شد. ۱۱- بعد از اتمام نوشتن نسخهای اصلی و پیش از وادار کردن مردم به نسخهبرداری از روی آن، زید بن ثابتس سه بار آن را بازنگری کرد، سپس امیرالمؤمنین عثمانس نیز بخاطر اطمینان از نبود فراموشکاری و وجود اشتباه مجدداً آن را بازبینی نمود. پس از نخستین بازنگری، زید به این مشکل برخورد که آیهای ﴿مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ رِجَالٞ صَدَقُواْ مَا عَٰهَدُواْ ٱللَّهَ عَلَيۡهِۖ فَمِنۡهُم مَّن قَضَىٰ نَحۡبَهُۥ وَمِنۡهُم مَّن يَنتَظِرُۖ وَمَا بَدَّلُواْ تَبۡدِيلٗا ٢٣﴾ [الأحزاب: ۲۳]. را نیافت. زید میگوید: مهاجران را فراخواندم از همهای آنها پرسیدم ولی نزد هیچکدامشان نیافتم، آنگاه انصار را فراخواندم و راجع به آیهای مزبور از آنها پرس و جو کردم ولی نزد ایشان هم نیافتم تا اینکه پیش «خزیمة بن ثابت» بدان دست یافتم و آن را نوشتم. بعد از بازنگری دوم، زید این دو آیه را ندید: ﴿لَقَدۡ جَآءَكُمۡ رَسُولٞ مِّنۡ أَنفُسِكُمۡ عَزِيزٌ عَلَيۡهِ مَا عَنِتُّمۡ حَرِيصٌ عَلَيۡكُم بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ رَءُوفٞ رَّحِيمٞ ١٢٨ فَإِن تَوَلَّوۡاْ فَقُلۡ حَسۡبِيَ ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۖ عَلَيۡهِ تَوَكَّلۡتُۖ وَهُوَ رَبُّ ٱلۡعَرۡشِ ٱلۡعَظِيمِ ١٢﴾ [التوبة: ۱۲۸- ۱۲۹ تا آخر سورة التوبة]. زید میگوید: مهاجران را صدا کردم نزد هیچ کدامشان نیافتم تا اینکه پیش آخرین نفر که او هم «خزیمة» نام داشت آن را دیدم و در آخر سورهی «توبه» ثبتش نمودم. و اما در مرحلهای سوم بازنگری به چیزی برخورد نکرد. [۲۳] رجال الکشی ۸، الکافی ۲/۲۴۴، الاختصاص ۶، ۱۰، تأویل الآیات ۱/۱۲۳ الرواشح السماویة، ۷۱، ۱۴۱، بحارالأنوار، ۲۲/۳۳۳، ۳۵۱، ۳۵۲، ۴۰۰، ج ۲۸/۲۳۶، ج ۶۴/۱۶۵، ج ۱۰۸/۳۰۶، ۳۰۸، ج ۱۱۰/۶، کتاب الأربعین، ۲۹۱. [۲۴] فصل الخطاب ۲۵۶، تفسیر البرهان ۱/۴۵۱. [۲۵] یعنی نسل صحابهش. [۲۶] به کتاب ما «الشیعة والمتعة» مراجعه کنید. [۲۷] به کتاب ما «شبهات حول الصحابة والرد علیها، مبحث ابوبکر الصدیق، ص ۱۴۸ و بعد از آن» مراجعه کنید. [۲۸] بیشتر دانشمندان اهل تشیع همچون: کلینی نویسندهی «الکافی»، قمی صاحب تفسیر، مفید، طبرسی نویسندهی «الاحتجاج»، مجلسی و دیگران معتقد به وقوع تحریف در قرآن و حذف کلماتی بلکه آیاتی از آن هستند، تا آنجا که یکی از متأخرین آنان که لقب «خاتمة المحدثین» به او دادهاند به نام «النوری الطبرسی» کتابی را تحت عنوان «فصل الخطاب فی إثبات تحریف کتاب رب الأرباب» به رشتهی تحریر درآورده و در آن به دیدگاه شیعیان معتقد به تحریف قرآن پرداخته است. جز اینکه عدهای از علماء اهل تشیع همچون طوسی نویسندهی «التبیان»، مرتضی دومین نفری که در تألیف «نهجالبلاغه» شرکت کرده و به دروغ آن را به امام علیس نسبت دادهاند، طبرسی نویسندهی «مجمع البیان» و گروهی دیگر از معاصران وقوع تحریف در قرآن را انکار کردهاند. گاهی خوانندهی مسلمان گمان میبرد انکار آن دسته از روی عقیده بوده، ولی واقعیت اینست «تقیه»ای که بدان پناه میبرند به ویژه در برابر مسلمانان، منشأ آن سخنان میباشد. نوری در این زمینه از الجزائری صاحب کتاب «الأنوار النعمانیة» نقل میکند که: یاران ما بر صحت احادیث «مستفیض» بلکه «متواتری» که دال بر وقوع تحریف در قرآن هستند، اتفاق نظر دارند. جزائری هم چنین میگوید: احادیث دالّ بر آن (وقوع تحریف در قرآن) بیش از دو هزار حدیث میباشد و عدهای همچون مفید، محقق داماد، علّامه مجلسی و دیگران ادعای «مستفیض» بودن آنها را کردهاند، بلکه شیخ طوسی در «التبیان» به زیاد بودنشان تصریح کرده و عدهای نیز ادعای «متواتر» بودن آنها را نمودهاند. (فصل الخطاب، نوری، ۲۲۷) یکی از دانشمندان شیعه هندوستان در کتاب: «ضربة حیدریة ۲/۸۱» اعتقاد «مرتضی» مبنی بر انکار وقوع تحریف در قرآن را اینگونه ردّ میکند: «حق به پیروی کردن سزاوارتر است، سید علم الهدی معصوم از گناه و اشتباه نیست که دنبالهروی از او واجب باشد، اگر ثابت گردد که وی قائل به عدم وجود هر گونه کاستی در قرآن است، پیروی از او بر ما لازم نیست، و هیچ چیزی هم در آن وجود ندارد.» شاید برخی فریبخوردگان بگویند: اهل تشیع نیز جز قرآن متداول میان مسلمانان را در اختیار ندارند و دارای قرآن ویژهی خود نیستند و ایشان هم مانند سایر مسلمانان قرآن را میخوانند، پاسخ را به عهدهی پیشوایشان که موسوم به «مفید» است، میگذارم وی در کتاب: «المسائل السروریة – ص ۸۱ و ۸۲» میگوید: «ایشان (امامان شیعه) دستور دادهاند که میان دو جلد قرآن بدون افزایش و کم و کاستی قرائت گردد تا امام قائم برمیخیزد و قرآن را طوری که خداوند فرود آورده و امیرالمؤمنین گردآوری کرده برای مردم بخواند. و علت اینکه ایشان ما را از خواندن اخباری که حروف زیاده را بر نص قرآن دارند، نهی کردهاند بلکه به صورت «آحاد» وارد شدهاند که احتمال خطا در آنها وجود دارد. و چون اگر کسی خلاف مابین دو جلد قرآن کنونی را بخواند در معرض خطر قرار میگیرد و خود را نابود میکند. لذا ائمه ما را از خواندن خلاف آنچه میان دو جلد ثابت شده، منع نمودهاند». و همچنان نعمة الله جزائری در کتاب «الأنوار النعمانیة – ۲/۳۶۳» میگوید: «در احادیث موجود است که امامان پیروان خود را به خواندن قرآن کنونی در نماز و دیگر اوقات و عمل به احکام آن فرمان دادهاند تا زمانیکه مولای ما «صاحب الزمان» ظهور میکند آنگاه قرآن موجود میان مردم به آسمان بلند میشود، و امام قرآنی را که امیرالمؤمنین جمعآوری اش کرده بود بیرون میآورد و آن را قرائت میکند و احکامش را به اجرا در میآورد». مجلسی میگوید: «و چون اگر انسان خلاف قرآن کنونی را بخواند در برابر اهل خلاف (اهل سنت) خود را به خطر میاندازد، ستمکاران را علیه خود برمیانگیزد و جان خویش را به نابودی میاندازد لذا ائمه ما را از خواندن خلاف قرآن کنونی نهی کردهاند» (مرآة العقول ۳/۳۱، بحارالأنوار ۹۲/۶۵). حسن عصفور بحرانی در کتاب «الفتاوی الحسینیة فی العلوم المحمدیة – ۱۶۵» میگوید: «واجب است قرآن به شیوهای یکی از قرائتهای متواتر و مورد قبول آنان قرائت گردد، و جایز نیست خلاف آن خوانده شود گرچه او همان قرائت فرود آمدهی اصلی و ثابت از طرف امامان باشد، زیرا دوران دوران صلح و تقیه است، و لذا از جانب ایشان فرمان صادر شده که مانند سایر مردم قرائت گردد تا زمان ظهور امام که قرآن اصلی را به شما میآموزد». اهل تشیع قرآن دیگری موسوم به «مصحف فاطمه» دارند خوانندهی ارجمند برای آگاهی از آن میتواند منابع زیر را مطالعه کند که همهی آنها جزو منابع اهل تشیعاند و یک مرجع اسلامی هم میان آنان وجود ندارد: بصائر الدرجات: ۱۷۳، ۲۴۰، ۲۴۱، ج ۸/۵۸، من لایحضره الفقیه ۴/۳۱۹ الخصال: ۵۲۸، معانی الأخبار: ۱۰۳، روضة الواعظین: ۲۱۱، خاتمة المستدرک ۲۳/۳۱۵، الإیضاح ۴۶۱، ۴۶۲، شرح الأخبار ۱/۲۴۱، الإرشاد ۲/۱۸۶، أعلام الوری بأعلام الهدی ۱/۵۳۶، الاحتجاج ۲/۱۳۴، الخرائج والجرائح ۲/۸۹۴، مناقب آل أبی طالب ۳/۳۷۴، کشف الغمة ۲/۳۸۴، الصراط المستقیم ۱/۱۰۵، تأویل الآیات ۱/۱۰۲، ۳۷۴، ج ۲/۷۲۳ و ۷۲۴، المحتضر ۱۱۴، الفصول المهمة فی أصول الأئمة ۱/۵۰۶ و ۵۰۹، مدینة المعاجز ۲/۲۶۷، ج ۵/۳۲۹ و ۳۳۰، مدینة المعاجز ۲/ ۲۶۷، ۵/ ۳۲۹، ۳۳۰، ینابیع المعاجز ۱۲۷، ۱۲۹، ۱۳۰، ۱۳۱، ۱۳۲، ۱۹۵، بحارالأنوار، ج ۲۲/۵۴۶، ج ۲۶/۱۸، ۳۸، ۳۹، ۴۰، ۴۱، ۴۳، ۴۴، ۴۶، ۴۶، ۴۷، ۴۸، ۱۵۶، ج ۳۵/۳۵، ج ۳۷/۱۷۶، ج ۴۳/۷۹، ۸۰، ۱۹۵، ج ۴۷/۳۲، ۶۵، ۲۷۱، ۲۷۲، ج ۱۰۸/۳۶۰، ج ۱۰۹/۶۷، شرح زیارة الجامعة ۱/۸۲ مصباح الهدایة ۲۲۵، معجم أحادیث الإمام المهدی، ۳/۳۸۸. شیعیان داستانی دارند موسوم به «الجزیرة الخضراء – جزیرهی سرسبز» که ویژهی مهدی و نوادگانش میباشد، یکی از راویان شیعه به اسم «علی بن فاضل المازندرانی» آن را اختراع کرده است، داستان بسیار طولانی، رکیک و نفرتبرانگیز و ضعیف است. براساس این داستان، راوی یکی از نوادگان امام مهدی به نام «شمس الدین محمد» را دیده است و همچنین در آن آمده که: یاران پیامبر بر تحریف قرآن اجماع کرده و آیات دالّ بر فضیلت و برتری «آل بیت» را ساقط و بدنامیهای مهاجران و انصار را حذف نمودند. در اینجا برای اطمینان کسانی که در این امر شک دارند مختصراً به آن دسته از دانشمندان اهل تشیع اشاره مینماییم که داستان مزبور را آوردهاند: محمد باقر مجلسی در «بحارالانوار ۵۲/۱۵۹»، محمد مکی مشهور به شهید اول در «الامالی – با اسناد خود از علی بن فاضل، محمد کاظم هزار جوینی در «المناقب»، نوری طبرسی در کتاب «جنة المأوی ص ۱۸۱»، کرکی مشهور به محقق دوم در «ترجمة الجزیرة الخضراء»، شمسالدین محمد بن امیر اسدالله تستری در «رسالة الغیبة واثبات وجود صاحب الزمان»، نور الله مرعشی در «مجالس المؤمنین»، میرلوحی در «المهتدی فی المهدی»، میرزا محمد رضا در «تفسیر الأئمة لهدایة الأمة»، حر عاملی در «اثبات الهداة بالنصوص والمعجزات»، هاشم بحرانی در «تبصرة الولی فی من رأی القائم المهدی»، نعمة الله جزائری در «ریاض الأبرار فی مناقب الأئمة الأطهار»، محمد هاشم هروی در «إرشاد الجهلة المصرّین علی انکار الغیبة والرجعة»، عبدالله بن میرزا عیسی بیک در «ریاض العلماء وحیاض الفضلاء»، ابوالحسن فتونی عاملی در «ضیاء العالمین»، عبدالله بن نورالله بحرانی در «عوالم العلوم و المعارف»، شبر بن محمد حویزی در «رسالة الجزیرة الخضراء»، وحید بهبهانی در «الحاشیة علی مدارک الأحکام» نامبرده این داستان را یکی از دلایل وجوب جمعه در زمان غیبت امام به شماره آوره است. محمد عبدالنبی(!!!) نیسابوری در «الکتاب المبین والنهج المستبین»، اسدالله کاظمی در «مقابیس الأنوار ونفائس الأسرار»، عبدالله شبر در «جلاء العیون»، اسدالله گیلانی اصفهانی در «الإمام الثانی عشر المهدی»، میر محمد عباس موسوی لکهنوی در «نسیم الصبا فی قصة الجزیرة الخضراء»، اسماعیل نوری طبرستانی در «کفایة الموحدین فی عقائد الدین»، علی بن زین العابدین در «الزام الناصب فی اثبات الحجة الغائب»، مصطفی حیدری کاظمی در «بشارة الإسلام فی ظهور صاحب الزمان»، محمد تقی موسوی اصفهانی در «مکیال المکارم فی فوائد الدعاء للقائم»، علی اکبر نهاوندی در «العبقری الحسان فی تواریخ صاحب الزمان»، بحرالعلوم در «تحفة العالم فی شرح خطبة العالم»، فیض کاشانی در «النوادر فی جمع الحدیث»، یوسف بحرانی در «انیس المسافر و جلیس الخواطر» کشکول نیز نام دارد، هاشم بحرانی در «جلسة الأبرار فی أحوال محمد ج وآله الأطهار»، محسن عصفور که جزو معاصران است در «ظاهرة الغیبة ودعوی السفارة»، محمد صالح بحرانی در «حصائل الفکر فی أحوال الإمام المنتظر»، خوانساری در «روضات الجنان فی ترجمة المرتضی»، محمد میرزا تکابنی در «قصص العلماء فی ترجمة وأحوال محجة العلماء – ۱۴۰»، بحرالعلوم در «الفوائد الرجالیۀ ۳/۱۳۶»، محمد غروی در «المختار من کلمات المهدی ۲/۱۱۶ و ۴۴۷»، عبدالله عبدالهادی در کتاب «المهدی وأطباق النور – ۵۵، ۵۶، ۱۰۲» اردبیلی در «حدیقة الشیعة – ۷۲۹»، زین الدین نباطی در «الصراط المستقیم لمستحقی التقدیم ۲/۲۶۴-۲۶۶» اسدالله تستری در کتاب «کشف القناع – ۲۳۱»، محمد رضا حکیمی در «حیاة أولی النهی، الإمام المهدی – ۵۱۲»، حسن ابطحی در «المصلح الغیبی» و «الکمالات الروحیة»، یاسین موسوی در حاشیه کتاب «النجم الثاقب نوری طبرسی ۲/۱۷۲». و در اینجا تنها به ذکر نام و کتاب برخی علمای اهل تشیع میپردازیم که قائل به تحریف قرآن کریم هستند تا بحث به درازا نکشد، و کسی که میخواهد اطلاع بیشتری در این زمینه پیدا کند کتاب ما «الشیعة وتحریف القرآن» را مطالعه نماید، که در آنجا دیدگاه و نظرات آنها را به صورت مفصل آوردهایم: ۱- کلینی در کتاب «الکافی» چون که بسیاری از روایات مربوط به موضوع تحریف و آیات تحریف شده – به گمان خودش – را میآورد بدون آنکه به شرح و توضیح آنها بپردازد. ۲- قمی در تفسیرش ۱/۱۰. ۳- ابوالقاسم کوفی در کتاب «الاستغاثة فی البدع الثلاثة – ۲۵». ۴- مفید در کتاب «أوائل المقالات – ۱۳» و کتاب «المسائل السرویة – ۸۱ و ۸۲». ۵- اردبیلی در کتاب «حدیقة الشیعة – ۱۱۸ و ۱۱۹». ۶- علی اصغر در «عقائد الشیعة – ۲۷». ۷- طبرسی در «الاحتجاج ۱/۲۲۲». ۸- کاشانی در «تفسیر الصافی ۱/۳۲» چاپ قدیم و کتاب «هدایة الطالبین ۳۶۸». ۹- مجلسی در «تذکرة الأئمة – ۴۹» و «حیاة القلوب ۲/۶۸۱» و در کتاب «بحارالأنوار» دهها بلکه صدها روایت دالّ بر تحریف و ذکر آیات تحریف شده به گمان شیعیان وجود دارد. ۱۰- نعمة الله جزائری در «الأنوار النعمانیة – ۲/۲۵۷». ۱۱- ابوالحسن عاملی در «المقدمة الثانیة لتفسیر مرآة الأنوار – ۳۶» که به عنوان مقدمهی تفسیر «البرهان» بحرانی به چاپ رسیده است. ۱۲- خراسانی در کتاب «بیان السعادة فی مقدمات العبادة ۱/۱۲». ۱۳- علی یزدی حائری در «الزام الناصب ۱/۲، ۴۷۷/۲۵۹ و ۲۶۶». ۱۴- حسین دورد آبادی در کتاب «الشموس الساطعة – ۴۲۵». ۱۵- محمد کاظم خراسانی در کتاب «کفایة الأصول – ۲۸۴ و ۲۸۵». ۱۶- میرزا حبیب الله خوئی در کتاب «منهاج البراعة ۲/۱۱۹ و ۱۲۱». ۱۷- عدنان بحرانی در «مشارق الشموس الدریة – ۱۲۵ و ۱۳۵». ۱۸- میرزا محمد اصفهانی در کتاب «مکیال المکارم فی فوائد الدعاء للقائم ۱/۵۸ و ۶۲ و ۲۰۴ و ۲۱۸ و ۲۳۳». ۱۹- مازندرانی در کتاب «نور الأبصار – ۴۲۶ و ۴۲۸ و ۴۳۹ و ۴۴۲» و در کتاب «الکوکب الدری ۲/۵۶». ۲۰- علی بهبهانی در کتاب «مصباح الهدایة – ۲۴۶ و ۲۷۷». ۲۱- احمد مستنبط در کتاب «القطرة فی مناقب النبی و العترة ۱/۱۱۲ و ۲۳۴ و ۲۳۵-۲/۳۷۹». ۲۲- ابن شاذان در کتاب «الفضائل – ۱۵۱». ۲۳- مرتضی انصاری در «فوائد الأصول ۱/۶۶». ۲۴- یوسف بحرانی در «الدرد النجفیه – ۲۹۴ و ۲۹۶». ۲۵- حر عاملی در «الفوائد الطوسیة – ۴۸۳». ۲۶- حسین درازی در «الانوار الوضیة – ۲۷». ۲۷- میرزا حسن احقافی در «الدین بین السائل و المجیب – ۹۴۴». ۲۸- عبدالحسین (!!!) دستغیب در «أجوبة الشبهات – ۱۳۲». ۲۹- محمدرضا حکیمی در «القرآن خواصه وثواب – ۲۴۲». ۳۰- علی کورانی در «عصر الظهور – ۸۸». ۳۱- محمد باقر ابطحی در کتاب «جامع الأخبار – ۲۶۷ و ۲۸۰ و ۲۸۱». ۳۲- محمد حسین اعلمی در کتاب «دائرة المعارف ۱۴/۳۱۳ و ۳۱۵». ۳۳- محمد غروی در «المختار من کلمات الإمام المهدی ۲/۳۴۲». ۳۴- جواد شاهرودی در «الامام المهدی و ظهوره – ۱۹۱ و ۱۹۲ و ۲۵۵» و نیز در کتاب «المراقبات من دعاء المهدی – ۱۷۵». ۳۵- محمد تقی مدرسی در «النبی وأهل بیته ۱/۱۶۱ و ۱۶۲». ۳۶- محمدعلی دخیل در «الإمام المهدی – ۲۰۵». ۳۷- عزالدین بحرالعلوم در «أنیس الداعی والزائر – ۱۰۴». ۳۸- احمد جزائری در «قلائد الدرر ۱/۲۱». ۳۹- داود میرصابری در «الآیات الباهرة – ۱۲۴ و ۲۹۱ و ۳۷۴» ۴۰- محمد علی اسبر در «الامام علی فی القرآن والسنۀ ۱/۱۱۲ و ۱۴۱ و ۱۵۳ و ۱۵۴ و ۲۱۵ و ۳۶۵». ۴۱- عزالله عطاری در «مسند الإمام الرضا ۱/۵۲۲ و ۵۸۶». ۴۲- بشیر محمدی در «مسند زرارة بن اعین – ۱۰۲». ۴۳- ابوطالب تبریزی در کتاب «من هوالمهدی – ۵۲۰». برای آگاهی از آیات تحریف شده نزد اهل تشیع به کتاب ما «أیلتقی النقیضان» مراجعه گردد. [۲۹] او هشام بن سالم جوالیقی است، واژهای (جوالیقی) که نسبت است برای فروش جوالیق جمع «جولق» میباشد، جولق ظرف معروفی است از پشم درست میشود و برای حمل کالا از آن استفاده میگردد. نسبت دادن به «جوالیق» هم یا به اعتبار خرید و فروشش است و یا به اعتبار ساختنش، علّاف، به فتح عین و تشدید لام یعنی: فروشندهی علف حیوانات. شیعه بر ستایش و معتبر دانستن وی اتفاق نظر دارند، که گروهی از آنان بدان تصریح نمودهاند مانند: کشی در «رجال الکشی – ۲۳۸، شرح حال شماره ۱۳۲»، ابن داود حلی در بخش نخست «رجال ابن داود – ۱۰۰، شرح حال ۱۶۷۶»، اردبیلی در «جامع الرواة ۲/۳۱۵ شرح حال ۲۲۴۳»، قبائلی در «مجمع الرجال ۶/۲۳۸»، نجاشی در «رجال النجاشی – ۳۰۵»، طوسی در «الفهرست – ۲۰۷، شرح حال ۷۸۱»، حر عاملی در «خاتمة الوسائل ۲۰/۳۶۲، شرح حال ۱۲۳۵»، مامقانی در «تنقیح المقال ۳/۳۰۲، شرح حال ۱۳۸۵۸»، ابوطالب تبریزی در «معجم الثقات – ۱۲۸ شرح حال ۸۷۴»، عباس قمی در «سفینة البحار ۲/۷۲۰»، خوئی در «معجم رجال الحدیث ۱۹/۲۹۷ شرح حال شماره ۱۳۳۳۲». فرقه «هاشمیه» به او و متکلم شیعه مذهب، هشام بن حکم منسوب است. او نیز همانند هشام به جسم و شبیه برای خدا قرار دادن معتقد بود، چراکه خداوند را بدین گونه توصیف کرد که: صورتش همانند صورت انسان، بالایش میان تهی و پایینش تو پُر و بهم فشرده میباشد، و اینکه تنها پس از وجود آمدن چیزها یا از طریق «بداء» بدانها علم پیدا میکند. شیخ عبدالقاهر بغدادی (رح) در کتاب «الفرق بین الفرق – ۵۱ و ۵۲» راجع به او میگوید: «این جوالیقی علاوه بر رافضی بودنش در تجسیم و تشبیه خدا هم افراط و زیادهروی کرده است، زیرا میپندارد معبود او همانند صورت و شکل انسان است ولی نه از جنس گوشت و خون بلکه نوری پرفروغ و سفید میباشد. و معتقد بود خدا دارای حواس پنجگانهای مانند حواس انسان، و دست، پا، چشم و گوش هم دارد، و حس شنوایی با حس بینایی و همچنین سایر حواس با یکدیگر تفاوت دارند و نیمهی بالایش میان تهی و نیمهای پایینش توپُر است. ابوعیسی الوراق میگوید: هشام بن سالم گمان میبرد معبود او دارای نور سیاه و سایر بدنش نوری سفید است. شیخ ما ابوالحسن اشعری در «مقالات الاسلامیین» میگوید: هشام بن سالم دربارهی صفت ارادهی خدا به دیدگاه هشام بن حکم معتقد بود و آن اینکه: ارادهی خدا حرکت و معنایی است نه جزو ذات او محسوب میگردد و نه جزو غیر آن و اینکه هرگاه خدا بخواهد چیزی را انجام دهد از جای خویش تکان میخورد و خواستهاش تحقق مییابد. ابومالک حضرمی و علی بن میثم نیز که از پیشوایان رافضیها میباشند چنان دیدگاهی دارند. ابوالحسن اشعری همچنین از جوالیقی نقل میکند که راجع به افعال خدا گفته: افعال خدا جزو اجسام به شمار میآیند چون در این جهان جز اجسام چیز دیگری وجود ندارد و جایز دانسته بندگان از اجسام بیخبر باشند. شهرستانی در کتاب «الملل والنحل – ۱/۱۸۵» و رازی در «اعتقاد فرق المسلمین والمشرکین -۹۸» سخنانی نزدیک به این گفتهاند. رافضیها خودشان این دیدگاه را مورد تایید قرار داده و میگویند: از عبدالملک بن هشام حنّاط روایت شده که به ابوالحسن÷ گفتم: جانم فدایت، از تو سؤالی بپرسم؟ گفت: بپرس، در مورد چه چیزی از من میپرسی؟ گفتم: فدایت شوم، هشام بن سالم میپندارد خدا دارای صورت و هیئت است، و آدم به گونهی پروردگار آفریده شده است، و در حالیکه به پهلو و موی سرم اشاره کردم گفتم نیمهی این و نیمهی این، و همچنین یونس ارباب (آل یقطین) و هشام بن حکم میگویند: خدا جسم است ولی نه از جنس سایر جسمها، چیزها از او دوراند و او نیز از چیزها دور است. و هردو گمان میبرند: اثبات هر چیزی بدین گونه است که گفته شود: فلان چیز جسم است پس خدا هم جسم است ولی نه مانند سایر اجسام، چیز است نه از جنس سایر چیزها، ثابت و موجود است نه مفقود میباشد و نه معدوم و از دو حد ابطال و تشبیه خارج است، من به کدام یک از دو گفتهای مزبور معتقد باشم؟ در پاسخ گفت: این یکی خواسته صفات خدا را اثبات کند و این یکی نیز خدا را به مخلوقات تشبیه کرده است، بلند مرتبه است خدایی که شبیه، نمونه و همتا ندارد و به سان مخلوقات نیست، به دیدگاه هیچ یک از آن دو (مولی آل یقطین و هشام بن حکم) معتقد مباش (رجال الکشی – ۲۴۲، مسند الإمام الرضا اثر عطاردی ۲/۴۶۵، معجم رجال الحدیث خوئی ۱۹/۳۰۰) [۳۰] مجلسی در «مرآة العقول فی شرح أخبار الرسول ۱۲/۵۲۵» میگوید: «این حدیث موثق است، و در برخی نسخهها از هشام بن سالم به جای هارون بن سالم آمده است، پس حدیث صحیح میباشد بدیهی است که این حدیث و بیشتر احادیث صحیح دیگر نیز در نقض و تحریف قرآن صراحت دارند، و به باور من احادیث وارده در این باره از لحاظ معنی متواتر و یقینبخشند و ردّ همهای آنها موجب بیاعتمادی به کل احادیث میگردد، بلکه به گمان من احادیث این باب کم اهمیتتر از اخبار امامت نیستند، پس چطور امامت را از طریق حدیث ثابت مینمایند؟) یعنی هرگاه احادیث دالّ بر تحریف را ردّ کنند چگونه میتوانند امامت را به وسیلهی حدیث اثبات کنند؟ [۳۱] الکافی ۲/۶۳۱، بحار الأنوار ۵۲/۳۶۴، مشارق الشموس الدریة ۱۲۶، مسند الرضا اثر عطاردی ۱/۳۸۵. [۳۲] الکافی ۲/۶۳۳، بصائر الدرجات ۱۹۳، وسائل الشیعة ۴/۸۲۱، بحارالأنوار ۸۹/۸۸، معجم احادیث المهدی ۴/۴۴، اثبات الهداة اثرحرالعاملی ۳/۶۴۳، حلیة الأبرار ۲/۶۴۳، تفسیر نور الثقلین ۳/۱۷۰. [۳۳] روایات متعددی در این زمینه از طریق اهل تشیع وارد گشته است، از جمله: أ– حریز از ابوعبدالله نقل میکند که ابوعبدالله این جملات را قرائت نمود: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ مِن رَّسُولٖ وَلَا نَبِيٍّ ولا محدث﴾ (فصل الخطاب – ۲۸۶). ب– زرارة میگوید: راجع به آیهی ﴿وَكَانَ رَسُولٗا نَّبِيّٗا ٥١﴾ [مریم: ۵۱]. (و بود رسول و پیغمبر) از ابوجعفر پرسیدم که تفاوت رسول با نبی کدام است؟ گفت: کسی است که خواب میبیند، صدا را میشنود و حوادث را با چشم سر میبیند، سپس گفت: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ مِن رَّسُولٖ وَلَا نَبِيٍّ ولا محدث﴾ (فصل الخطاب ۲۸۶). ج– از حارث بصری نقل شده که: حکم بن عیینه پیش ما آمد و گفت: علی بن حسین گفته: تمام دانش علی در یک آیه میباشد. میگوید: حمران بن أعین بیرون رفت دید که علی بن حسین جان سپرده است. پس از آن به ابوجعفر گفت: حکم بن عیینة از علی بن حسین نقل کرده که کل دانش علی در یک آیه است. ابوجعفر گفت: میدانی کدام آیه است؟ گفتم: نه، گفت: این گفتهای خداوند است: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ مِن رَّسُولٖ وَلَا نَبِيٍّ ولا محدث﴾ (فصل الخطاب – ۲۸۶). د– از زرارة روایت شده که: دربارهی آیهی: ﴿وَكَانَ رَسُولٗا نَّبِيّٗا٥١﴾ [مريم: ۵۱]. از ابوجعفر سؤال نمودم... تا اینکه گفت: آنگاه این جملات را قرائت کرد: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ مِن رَّسُولٖ وَلَا نَبِيٍّ ولا محدث﴾ (فصل الخطاب – ۲۸۶) ه- برید از ابوجعفر و ابوعبدالله نقل میکند که: آنها آیهی (البته به گمان خودشان – مترجم) ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا... وَلَا نَبِيٍّ ولا محدث﴾ را تلاوت کردهاند. (فصل الخطاب – ۲۸۷) و– از ابوحمزة ثمالی نقل شده: از ابوجعفر شنیدم میگفت: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ مِن رَّسُولٖ وَلَا نَبِيٍّ ولا محدث﴾ (فصل الخطاب – ۲۸۷) ز– از سلیم بن قیس شامی روایت شده که: از علی÷ شنیده که میگفت: من و همهی جانشینانم هدایت یافته و محدث هستیم تا آنجا که میگوید: از محمد بن ابی سؤال کردم: آیا علیس محدث بود؟ گفت: آری. گفتم: مگر فرشتگان با غیر از پیامبران هم گفت و گو میکنند؟ گفت: مگر نخواندهای ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن رَّسُولٖ وَلَا نَبِيٍّ ولا محدث﴾ (فصل الخطاب – ۲۸۷) ح– ابراهیم بن محمد نیز گفتگوی مشابهی را روایت میکند. (فصل الخطاب – ۲۸۷) ی– حکم بن عینیۀ میگوید: روزی پیش علی بن حسین (ع) رفتم، گفت: ای حکم! آیا میدانی کدام آیهای است که علی بن ابی طالب قاتل خویش را با آن میدانست و معیار شناخت امور مهمی بود که برای مردم میگفت؟ با خود گفتم: دربارهی علمی از علوم علی بن حسین (ع) اطلاع پیدا کردم که کارهای مهم را بدان تشخیص میداد. گفتم: نه قسم به خدا نمیدانم، ای نوادهی پیامبر خدا! به من خبر ده؟ گفت: به خدا سوگند این آیه است: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ وَلَا نَبِيٍّ ولا محدث﴾ گفتم: علی محدث بود؟ گفت: بله هر امامی از خاندان ما محدَّث است. (همان – ۲۸۷) ک– کلینی هم به همان شیوه از محمد بن یحیی عطار از احمد نقل میکند با این تفاوت که پس از (ولا محدَّث) میگوید: علی بن ابیطالب محدّث بود. مردی به اسم عبدالله بن زید که برادر ناتنی علی بن حسین بود از روی انکار گفت: سبحان الله محدّث بود؟ ابوجعفر نزد ما آمد و گفت: قسم به خدا برادرت آن را میدانست. احمد میگوید: آن مرد ساکت شد. ابوجعفر گفت: این چیزی است که باعث نابودی ابوالخطاب گشت و تأویل محدّث و نبی را نمیدانست. (همان – ۲۸۷) ل– حارث بن مغیرۀ میگوید: حمران بن اعین گفت: حکم بن عیینه آیهای از علی بن حسین (ع) نقل میکند که به ما نمیگوید، حمران گفت: از ابوجعفر سؤال کردم گفت: علی مانند دوست سلیمان و موسی بود نه نبی بود و نه رسول. سپس گفت: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ مِن رَّسُولٖ وَلَا نَبِيٍّ ولا محدث﴾ گفت: ابوعفر تعجب کرد. (همان – ۲۸۷) م – از ابوعبدالله (ع) روایت شده که: پیامبر خدا ج دچار تنگدستی گشت پیش یکی از انصاریها رفت و فرمود: آیا غذایی داری؟ گفت: بله، ای پیامبر خدا. سپس بزغاله مادّهی سر برید و برایش کباب کرد، پیامبر وقتی سر سفره رفت آرزو کرد علی، فاطمه، حسن و حسین هم همراهش میبودند، ولی ابوبکر و عمر و سپس علی آمد خداوند این آیه را بر او فرود آورد: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ مِن رَّسُولٖ وَلَا نَبِيٍّ ولا محدث﴾ ابوعبدالله گفت: این چنین نازل شد. (تأویل الآیات ۳۴۸، تفسیر نور الثقلین ۳/۶۱۵، تفسیر البرهان ۳/۹۸، بحارالانوار ۱۷/۸۵، تفسیر العسکری ۲۷۵). [۳۴] متن کامل سورهی ولایت که برگرفته از کتاب «فصل الخطاب – نوری طبرسی ص ۱۸۰-۱۸۱» میباشد به شرح زیر است: بسم الله الرحمن الرحیم ای مؤمنان، به دو نوری که فرود آوردهام ایمان بیاورید، آیات مرا بر شما قرائت میکنند و شما را از عذاب روزی بزرگ میترسانند، دو نوری که از یکدیگرند و من شنوا و دانا هستم. آنانیکه راجع به آیات پیمان خدا و رسولش را اجرا میکنند دارای باغهای پرنعمت بهشتاند. و کافرانی که پس از ایمان آوردن پیمان خویش را با رسول نقض کردند به دوزخ انداخته میشوند، خود را مورد ستم قرار دادند و جانشین و پیامبر را نافرمانی کردند آب داغ به آنان نوشانده میشود. خدایی که نور آسمانها و زمین است فرشتهها را انتخاب و آنان را میان مخلوقاتش برمیگزیند هرچه را بخواهد انجام میدهد. خدایی که جز او الهی نیست و بخشنده و مهربان است. پیشینیان ایشان پیامبرانشان را فریب دادند که با فریب خودشان گرفتارشان کردم. همانا عذاب من دردناک است، خدا قوم عاد و ثمود را بر اثر کردارهای خودشان نابود کرد و ماجرای ایشان را درس عبرتی برایتان قرار داده آیا نمیترسید. و فرعون و دنبالهروانش را بخاطر تجاوز علیه موسی و برادرش هارون غرق آب کرد تا درس عبرتی برای شما باشد و بیشتر شما فاسق هستید. خدا آنان را در روز گردهمایی جمع میکند و توانایی پاسخ به سؤالات ندارند. دوزخ جایگاهشان میباشد، و خدا دانا وحکیم است. ای فرستاده! تهدید مرا برسان که درآینده به واقعیت آن پی میبرند. قطعاً کسانیکه از آیات و دستور من اعراض کردند ضررمند گشتند، آنانیکه وفا به عهد با تو کردند ایشان را با باغهای پرنعمت پاداش میدهم خدا دارای آمرزش و پاداش بزرگ است. و علی جزو پرهیزگاران است و ما در روز قیامت حقش را به او برمیگردانیم، ما از ستم روا داشته شده به وی بیخبر نیستیم، و او را برتر از همهای افراد خانوادهات قرار دادیم، او و نوادگانش جزو شکیبایاناند، و دشمنانشان پیشوای ستمکاران هستند. به کسانی که پس از ایمان کفر ورزیدند بگو: آیا زینت زندگی دنیا را خواستید و در آن عجله کردید، و نوید خدا و رسولش را از یاد بردید و پیمانها را بعد از تأیید و تثبیت آنها نقض نمودید. ما مثالها را برایتان زدیم شاید هدایت یابید. ای فرستاده! ما آیات روشنی را برایت فرو فرستادیم در آنها آمده هر که آنها را مؤمنانه به تمام و کمال ادا نماید و پس از تو آن را به عهده گیرد غلبه مییابند. پس از ایشان دوری کن آنان روی گردان میباشند. (معنی این مزخرفات چیست؟) ما آنان را در روزی حاضر میکنیم که هیچ چیز نفعی بر ایشان در برندارد و مورد مرحمت و عطوفت قرار نمیگیرند. آنان در دوزخ جایگاهی دارند که آن را ترک نمیکنند. پس نام پروردگارت را منزّه بدار و از زمرهی سجودکنندگان باش. ما موسی را به پیامبری فرستادیم و هارون را جانشینش قرار دادیم هارون را مورد تجاوز قرار دادند و او به نیکوترین شیوه شکیبایی کرد. ما از آنان میمونها و خوکهایی ساختیم و ایشان را تا روز رستاخیز نفرین کردیم. پس شکیبا باش در آینده خواهند دید. ما دستورات و قوانین خود را همچون پیشینیانت به تو دادیم و از میان ایشان جانشینانی برایت قرار دادیم شاید برگردند. هر کس از دستور من سرپیچی نماید وی را برمیگردانم. پس بگذار اندک روزگاری از کفر خود بهرهمند شوند و از پیمان شکنان مپرس. ای فرستاده! ما پیمانی را برگردن مؤمنان برایت قرار دادیم پس آن را برگیر و از زمرهی شکرگزاران باش. همانا علی شب زندهدار و سجدهکنندهای بود که از آخرت میهراسید و به پاداش پروردگارش امیدوار بود. بگو: آیا کسانیکه ستم کرده و از عذاب من آگاهاند با دانشمندان یکساناند، زنجیرها به گردنشان آویخته میگردد و ایشان از کردارهای خود پشیمان میشوند. ما تو را به نسل نیکوکار او مژده میدهیم و ایشان از فرمان من سرپیچی نمیکنند، پس درودها و رحمت من در حال حیات و ممات تا روز رستاخیز بر آنان باد، و خشم من بر کسانی باد که پس از تو علیه ایشان تجاوز نمودند، آنان بدکاران زیانکاری هستند، و رحمت من بر کسانی باد که راه آنان را پیمودند و در طبقات در امن و امان بسر میبرند و همه ستایشها سزاوار پروردگار جهانیان است. [۳۵] نمونههایی از سوره احزاب که به گمان شیعیان حذف شدهاند پیشروی خوانندگان گرامی میگذاریم: علی بن ابراهیم دربارهی آیه ﴿ٱلنَّبِيُّ أَوۡلَىٰ بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ مِنۡ أَنفُسِهِمۡۖ وَأَزۡوَٰجُهُۥٓ أُمَّهَٰتُهُمۡ وهو أب لهم﴾. پیامبر از خود مؤمنان نسبت بدانان اولویت بیشتری دارد و همسرانش مادران آنان هستند) میگویند: اصل آن اینگونه بوده: ﴿وهو أب لهم وَأَزۡوَٰجُهُۥٓ أُمَّهَٰتُهُمۡ﴾ و او پدر مؤمنان است و همسرانش مادران آناناند) خداوند مؤمنان را اولاد پیامبر و پیامبر را پدر ایشان قرار داده برای کسانیکه توانایی نگهداری و ولایت جان خویش را ندارند مسئولیت سرپرستی ایشان را به پیامبر سپرده است. (تفسیر قمی ۲/۱۷۵) ۱- ابوالصامت از ابوعبدالله (ع) نقل میکند که: بزرگترین گناهان کبیره هفت تا هستند ... تا آنجا که میگوید: و اما نسبت به تمرّد از دستور پدر و مادر خداوند میفرماید: ﴿ٱلنَّبِيُّ أَوۡلَىٰ بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ مِنۡ أَنفُسِهِمۡۖ وَأَزۡوَٰجُهُۥٓ أُمَّهَٰتُهُمۡ وهو أب لهم﴾. ولی وی را دربارهی اولادش نافرمانی کردند. (فصل الخطاب ۲۹۵، بحارالانوار ۳۶/۱۴) ۲- میدانی از ابوعبدالله (ع) روایت میکند که او گفته: ﴿وَأَزۡوَٰجُهُۥٓ أُمَّهَٰتُهُمۡ وهو أب لهم﴾ (فصل الخطاب ۲۹۵، بحارالانوار ۲۲/۲۰۰ و ۴۳۱) ۳- صفار از علی بن ابراهیم بن هاشم از قاسم بن ربیع از محمد بن سنان از صباح از مفضل چنین روایت میکند. (فصل الخطاب ۲۹۶) ۴- سعد بن عبدالله قمی در کتاب «ناسخ القرآن» میگوید: امام صادق آیهای سوره احزاب را اینگونه قرائت کرد: ﴿ٱلنَّبِيُّ أَوۡلَىٰ بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ مِنۡ أَنفُسِهِمۡۖ وَأَزۡوَٰجُهُۥٓ أُمَّهَٰتُهُمۡ وهو أب لهم﴾ (فصل الخطاب ۲۹۶، منهاج البراعة ۲/۲۱۶). ۵- از علی بن ابراهیم روایت شده که آیهی ۲۵ سورهی احزاب را اینگونه خواند: ﴿وَرَدَّ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ بِغَيۡظِهِمۡ لَمۡ يَنَالُواْ خَيۡرٗاۚ وَكَفَى ٱللَّهُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱلۡقِتَالَ بعلي بن أبي طالب وَكَانَ ٱللَّهُ قَوِيًّا عَزِيزٗا ٢٥﴾. - خداوند کافران را با دلی لبریز از خشم و غم بازگرداند، در حالی که به هیچ یک از نتایجی که در نظر داشتند نرسیده بودند. خداوند مؤمنان را به وسیلهی علی بن ابیطالب از جنگ بینیاز ساخت، و خداوند نیرومند و چیره است. (فصل الخطاب ۲۹۶) ۶- سیاری از جعفر بن محمد از مدائنی از ابوعبدالله (ع) روایت میکند که ابوعبدالله قرائت کرد: ﴿وَكَفَى ٱللَّهُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱلۡقِتَالَ بعلي بن أبي طالب﴾ (فصل الخطاب ۲۹۶). ۷- یونس از ابوحمزه از فیض مختار نقل میکند: دربارهی قرآن از ابوعبدالله (ع) سؤال شد در پاسخ گفت: چیزهای سرسامآوری در آن وجود دارد از جمله: ﴿وَكَفَى ٱللَّهُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱلۡقِتَالَ بعلي بن أبي طالب﴾ (فصل الخطاب ۲۹۶). ۸- فیض بن مختار از ابوعبدالله (ع) روایت میکند که او آیه ۱۲ و ۱۳ سورهی لیل را اینچنین قرائت کرد: ﴿إِنَّ عَلَيۡنَا لَلۡهُدَىٰ ١٢ وَإِنَّ لَنَا لَلۡأٓخِرَةَ وَٱلۡأُولَىٰ ١٣﴾ مسلماً علی نشان دهنده است و قطعاً آخرت و دنیا همه از آن او است). و هنگامی که راجع به قرآن از او سؤال شد گفت: چیزهای تعجبآوری در آن وجود دارد مانند آیهی ﴿وَكَفَى ٱللَّهُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱلۡقِتَالَ بعلي﴾ و همچنین: ﴿إِنَّ عَلَيۡنَا لَلۡهُدَىٰ ١٢ وَإِنَّ لَنَا لَلۡأٓخِرَةَ وَٱلۡأُولَىٰ ١٣﴾ [الیل: ۱۲- ۱۳]. (بحارالانوار ۲۴/۳۹۸) ۹- از محمد بن مروان نقل شده که این آیه را به ایشان نسبت داده است: ﴿وَمَا كَانَ لَكُمۡ أَن تُؤۡذُواْ رَسُولَ ٱللَّهِ في على والأئمة كَٱلَّذِينَ ءَاذَوۡاْ مُوسَىٰ فَبَرَّأَهُ ٱللَّهُ مِمَّا قَالُواْ﴾. شما حق ندارید پیغمبر خدا را در مورد علی و امامان آزار دهید، همانند کسیکه موسی را آزار رساندند و خدا او را از آنچه میگفتند تبرئه کرد). (آیه تحریفی بالا ترکیبی از دو آیهی ۵۳ و ۶۹ سورهی احزاب به علاوه تحریف جملهی فی علی و الأئمۀ میباشد- مترجم). (الکافی ۱/۴۱۴، تفسیر البرهان ۳/۳۳۷ و ۳۳۹ تأویل الآیات الطاهرة ۴۶۸، بحارالانوار ۱۳/۱۲، ۲۳/۳۰۲، فصل الخطاب ۲۹۶، مناقب ابن شهر آشوب ۳/۱۳). ۱۰- از علی بن أبی حمزة از أبی بصیر از أبی عبد الله÷ نقل شده که گفت: ﴿وَمَن يُطِعِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ في ولاية على والأئمة من بعده فَقَدۡ فَازَ فَوۡزًا عَظِيمًا ٧١﴾. «هر کس در ولایت علی و امامان بعد از او از خدا و رسولش اطاعت کند به پیروزی بزرگی دست یافته است» (تأویل الآیات الطاهرة ۴۶۹، الکافی ۱/۴۱۴، تفسیر البرهان ۳/۳۴۰، بحار الأنوار ۲۳/۳۰۱ و۳۰۳). ۱۱- از محمد بن مروان به صورت مرفوع روایت شده که گفت: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تؤذوا رسول الله في على والأئمة كما ءَاذَوۡاْ مُوسَىٰ فَبَرَّأَهُ ٱللَّهُ مِمَّا قَالُواْ﴾. «ای کسانی که ایمان آوردهاید، پیغمبر خدا را در مورد علی و امامان آزار ندهید، همانند کسانی که موسی را آزار رساندند و خدا او را از آنچه میگفتند تبرئه کرد». (تفسیر القمی ۲/۱۹۷، الکافی ۱/۴۱۲، بحار الأنوار ۲۳/۳۰۲). ۱۲- علی بن ابوحمزة از ابوبصیر از ابوعبدالله (ع) نقل میکند که ابوعبدالله راجع به آیهی: ﴿وَمَن يُطِعِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ في ولاية على والأئمة من بعده فَقَدۡ فَازَ فَوۡزًا عَظِيمًا ٧١﴾ هرکه راجع به علی و امامان پس از او خدا و پیغمبرش را فرمانبرداری کند، قطعاً به پیروزی و کامیابی بزرگی دست مییابد) گفت: سوگند به خدا اینگونه فرود آمد. (تفسیر قمی ۱/۵۴-۵۵ و ۲/۱۹۸ فصل الخطاب ۲۹۶، تفسیر الصافی ۴/۲۰۶، تفسیر نورالثقلیتن ۴/۳۰۹، بحارالانوار ۲۳/۳۰۱). [۳۶] ابوالثناء آلوسی در پاسخ به رافضیها که میکوشند قدر و منزلت ابوبکر صدیقس را پایین بیاورند در تفسیر «روح المعانی ج ۱۰/۱۰۰ و صفحات بعد از آن» ذیل آیهی مزبور میگوید: رافضیه انکار میکنند آیه بیانگر ارزش و امتیاز ابوبکر صدیقس باشد و میگویند: جملهی (ثانی اثنین) هیچ امتیازی را برای ابوبکر در بر ندارد و تنها این را میرساند که وی تمام کنندهی عددی بوده است، جملهی (إذ هما فی الغار) تنها بیانگر این است که دو نفر در جایی با هم بودهاند و چه بسا نیکوکار و بدکاری با هم میباشند. جملهی (لصاحبه) هم ارزشی را برای وی ثابت نمینماید چون مسلمان و کافر هم دوست و همراه یکدیگر میشوند مانند: ﴿قَالَ لَهُۥ صَاحِبُهُۥ وَهُوَ يُحَاوِرُهُۥٓ أَكَفَرۡتَ بِٱلَّذِي خَلَقَكَ مِن تُرَابٖ﴾ [الکهف: ۳۷]. «دوست او در حالیکه با وی گفتگو داشت بدو گفت: آیا منکر کسی شدهای که تو را از خاک ناچیزی آفریده است». یا: ﴿وَمَا صَاحِبُكُم بِمَجۡنُونٖ ٢٢﴾ [التکویر: ۲۲]. (همدم شما دیوانه نیست) و یا ﴿يَٰصَٰحِبَيِ ٱلسِّجۡنِ﴾ [یوسف: ۳۹]. (ای دوستان زندانی من). بلکه دوستی میان انسان و حیوان نیز پدید میآید، مانند این شعر که میگوید: «إن الحمار مع الحمیر مطیة = وإذا خلوت به فبئس الصاحب». الاغ تا زمانیکه در جمع الاغهای همجنس خودش است حیوان سواری است ولی هرگاه با او خلوت گزینی بدترین همدم است. دربارهی جملهی (لاتحزن) هم گفته میشود: غم واندوه وی یا از روی فرمانبرداری بوده و یا از روی عصیان و نافرمانی. درست نیست تنها جنبهای فرمانبرداری را از آن برداشت کرد وگرنه پیامبر ج او را منع نمیکرد پس لابد از روی عصیان بوده است، که علاوه بر دلالت آن بر ترس ابوبکر خلاف مقصودتان را نیز اثبات میکند. در جملهی (إن الله معنا) هم این احتمال وجود دارد مقصود پیامبر خدا ج اثبات همراهی ویژهی خود با خدا باشد ولی بخاطر پر کردن خلأ تنهایی ضمیر را با صیغهی جمع آورده است. نظیر آن با آمدن حرف عطف «او» در این آیه آمده: ﴿وَإِنَّآ أَوۡ إِيَّاكُمۡ لَعَلَىٰ هُدًى أَوۡ فِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٖ ٢٤﴾ [سبأ: ۲۴]. (یا ما و یا شما بر هدایت یا گمراهی آشکاری هستیم). این بخش آیه نیز که میفرماید: ﴿فَأَنزَلَ ٱللَّهُ سَكِينَتَهُۥ عَلَيۡهِ﴾ [التوبة: ۴۰]. ضمیر آن به پیامبر بر میگردد تا تفکیک ضمایر به وجود نیاید، در این صورت علت انتخاب وی از طرف پیامبر برای همراهی سفر تنها بخاطر اجتناب از نیرنگهایش بوده چون اگر در مکه همراه مشرکان میماند با ایشان همدستی میکرد. و اینکه امام علیس مسئولیت خرید شتر را برایشان به عهده داشت بیانگر آن میباشد و اگر چیزی جز آن وجود داشت بدان اشاره میکردند تا از آن بحث کنیم، این بود برداشت اهل تشیع از آیه. (کل آیه بدین ترتیب است: ﴿إِلَّا تَنصُرُوهُ فَقَدۡ نَصَرَهُ ٱللَّهُ إِذۡ أَخۡرَجَهُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ ثَانِيَ ٱثۡنَيۡنِ إِذۡ هُمَا فِي ٱلۡغَارِ إِذۡ يَقُولُ لِصَٰحِبِهِۦ لَا تَحۡزَنۡ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَاۖ فَأَنزَلَ ٱللَّهُ سَكِينَتَهُۥ عَلَيۡهِ وَأَيَّدَهُۥ بِجُنُودٖ لَّمۡ تَرَوۡهَا وَجَعَلَ كَلِمَةَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ ٱلسُّفۡلَىٰۗ وَكَلِمَةُ ٱللَّهِ هِيَ ٱلۡعُلۡيَاۗ وَٱللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ٤٠﴾ [التوبة: ۴۰]. «اگر پیامبر را یاری نکنید خدا او را یاری کرد، بدانگاه که کافران او را بیرون کردند، در حالی که او دومین نفر بود هنگامی که آن دو در غار شدند در این هنگام پیامبر خطاب به رفیقش گفت: غم مخور که خدا با ما است خداوند آرامش خود را بهره او ساخت و پیامبر را با سپاهیانی یاری داد که شما آنان را نمیدیدید و سرانجام سخن کافران را فروکشید و سخن الهی پیوسته بالا بوده است و خدا با عزت و حکیم است». به جان خودم قسم این سخنان به هذیان گویی شخص تبدار و یا رجزخوانی مست بیشتر شباهت دارند، اگر خداوند سبحان از سر دلسوزی برای مؤمنان ناتوان ماجراهای مشابه برادران یهودی و مسیحی رافضیان را برایمان بازگو نمیکرد ما در پاسخ بدان زبان نمیگشودیم و قلم فرسایی نمیکردیم، ولی بدان علت میگویم: بدون شک جملات (ثانی اثنین) و (إذ هما في الغار) که همراهی ابوبکر با پیامبر را میرساند دال بر امتیاز ابوبکر صدیقس میباشد، البته دلالت آن را به صورت مطلق ادعا نمیکنیم ولی حال و مقام آشکارتر از آتش بالای کوه است. بدون تردید هیچ کس هنگام فرار از دشمن مشخص دیگری را به عنوان همراه و همدم خود انتخاب نمیکند تا از صداقت و دلسوزیش اطمینان حاصل نکند، به ویژه وقتی که آن دیگری سرزمینی را ترک کرده باشد که اقوام و خویشان و داراییش آنجا باشند، از دوستان و هم سن و سالانش دوری گزیده باشد و سوار بر اسب به بیابانی پا نهاده باشد که مرغ سنگخوار در آن سرگردان میگردد و گامها در آن کاهش مییابد. یکی از دلایلی که برتری ابوبکر را به اثبات میرساند این گفتهی پیامبر است که آشفتگی وی را فرونشاند: «چه گمان میکنی نسبت به دو نفری که خداوند سومین آنها است» صحبت از لحاظ لغوی اگر به تنهایی هم دال بر مقصود ما نباشد ولی به قرینهی شرایط، آن را میرساند. چرا که اضافهی «صاحب» به ضمیر برای عهد ذکری است، یعنی آن همراهی که زمانی به داد وی رسید که در آن شرایط دوست از دوست میگریزد و آن یاوری که بخاطر او دست از اهل و قبیلهاش برداشته است. مقصود از جملهای «لا تحزن» هم حقیقت نهی از غم و اندوه نیست زیرا غم و اندوه از چیزهایی به شمار میآید که خارج از اراده و کنترل انسان است، لکن مقصود از آن دلداری دادن ابوبکر صدیقس و یا نحو آن میباشد. و آنچه گفتهاند ابوبکرس تردید داشته، نمونهای آن در خطاب خداوند به موسی و هارون به چشم میخورد که میفرماید: ﴿لَا تَخَافَآۖ إِنَّنِي مَعَكُمَآ﴾ [طه: ۴۶]. و همچنین آنجا که به پیامبر ج میفرماید: ﴿وَلَا يَحۡزُنكَ قَوۡلُهُمۡۘ إِنَّ ٱلۡعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًا﴾ [یونس: ۶۵]. «سخنان آنان تو را نگران نکند چراکه همهای عزتها از آن خداست». و نمونههای دیگر. آیا میبینی خداوند فرمانبرداری وی را منع و یا یکی از پیامبران معصوم† مرتکب گناهی شده باشد؟ خدایا تو منزهی، این دروغ بزرگی است. و اینکه غم و اندوه غیر ارادی است، منافاتی با این ندارد که در ذات خود هم ستودنی است و هم نکوهش شده، مانند ناراحت شدن برای از دست دادن عبادتی که در آن صورت پسندیده است، و یا برای از دست رفتن گناهی که درآنصورت ناپسند میباشد، و آنچه گفته شده آیه علاوه بر معصیت، ترسیدن ابوبکر صدیقس را نیز میرساند جای انتقاد است چون قبول نداریم واژهی «خوف: بیم»: مترادف با واژهای «جبن: بزدلی» باشد وگرنه ترسویی موسی و هارون‡ به وجود میآید. بنابراین، اندوهناک بودن ابوبکر صدیقس به هیچ وجه ترسو بودن وی را نمیرساند. اندوه ابوبکرس بزرگتر از پنهان شدن در غار نبود حال آنکه هیچ مسلمانی گمان نمیبرد پنهان گشتن از روی ترسویی بوده و یا دلیرترین تمام مردم یعنی پیامبر خداج را به بزدلی متهم کند. منصفانهترین رأی این است که گفته شود: پیامبر خداج خواسته با جملهای «لا تحزن» ابوبکر را دلداری دهد چنانکه خداوند وی را با تعبیر ﴿وَلَا يَحۡزُنكَ قَوۡلُهُمۡۘ٦٥﴾ [يونس: ۶۵]. دلداری داده تا تعبیر مزبور بیانگر آن باشد که ابوبکرس از نظر پیامبر خدا ج بسان او نزد خداوند سبحان میباشد، پس او دوست دوست خدا بحساب میآید. بلکه صرف نظر از وجود دلداری خدای متعال برای پیامبرش خود خطاب «لا تحزن» جهت دلالت بر عزیز بودن ابوبکرس نزد پیامبر ج کفایت میکند و گرنه پس گفت و گوی دوستان با یکدیگر چگونه میباشد؟ که این مسأله جز از نظر مغرضان ثابت و روشن است. در پاسخ به این نکته که همراهی خدا تنها برای پیامبر ج بوده و آوردن ضمیر جمع «معنا» برای جلوگیری از احساس تنهایی کردن پیامبر ج بوده است، باید گفت: این توجیه چنانکه حدیث پیش بر آن دلالت دارد لجاجت و مجادلهای صرف بحساب میآید، علاوه بر آن اگر غم واندوه مزبور نشانه ی ترحم و دلسوزی ابوبکرس تنها برای پیامبر ج بوده باشد چه نوع احساس تنهایی در جملهای: برای من اندوهناک مباش که خدا با من است وجود دارد و اگر برای پیامبر و خودش بوده باشد جملهای تعلیلیه «ان الله معنا» جای خود را نمیگرفت، حال آنکه جمله بدین خاطر آورده شده است. و اگر احساس تنهایی بنابر توجیه نخست و وقوع تعلیل را بنا به توجیه دوم بپذیریم آن غم و اندوه دلیل آشکاری بر ستایش ابوبکرس خواهد شد. و اگر – چنانکه مغرضان میگویند – تنها بخاطر خودش بوده، جایی برای تعلیل مزبور باقی نمیماند، چه معنایی دارد گفته شود: برای خودت غم مخور که خدا با من است نه با تو. گذشته از آنها باید به رافضیها گفت: آیا ابوبکرس فهمیده که آیه تنها خطاب به پیامبر بوده و آوردن ضمیر جمع (معنا) برای از بین بردن احساس تنهایی نمودن پیامبر بوده است یا نه؟ اگر فهمیده باشد حتما احساس مزبور رخ میدهد و به ورطهای افتادهایم که از آن فرار کرده بودیم، و اگر هم فهمیده باشد تو جایگاهی را برای خویش گمان بردهایی که بدان دست نمییابی اگر جانت هم بر آید. و اگر مساوات را در عبارات و جملات قرآن کریم و اشارات آن به فصحای عرب شاهد نزول وحی گمان ببرید برایت پذیرفتنی نیست و یا جان میسپارید، چگونه میتوانی امتیاز ابوبکرس را بپذیرید حال آنکه او چیزی را از اشارهای پیامبرس در حدیث انتخاب دریافت که بر سایر صحابه حتی بر علیس پوشیده بود و از گریهای آن روز ابوبکر شگفتزده بودند. دربارهی تشبیه آن به آیهای (وإنا أو إیاکم ...) که اشاره به همان تقیهای دارد که اهل تشیع آن را دین خویش قرار داده و سخنان را بدان تحریف مینمایند، و همچنین راجع به مسأله فرود آوردن آرامش خاطر از جانب خدا، پاسخ آن از توضیحات قبل مشخص میگردد. و اگر تخصیص آن اشاره به اخراج ابوبکرس از زمرهی مؤمنان داشت – چنانکه «کلب» دشمن خدا و رسول چنان ادعا کرده – بر شاهدان وحی از جمله علیس پوشیده نمیماند و چطور اجازهای احراز پست خلافت را که از نظر شیعه همطراز نبوت است، به او میدادند حال آنکه صحابه کسانی بودند که از سرزنش هیچ سرزنشکنندهای نمیهراسیدند، و این مشکل پدید میآید که آنان بر گمراهی اجتماع کرده وعلی نیز مستضعف و یا مأمور به سکوت و در نیام کردن شمشیر بوده است. در آن صورت چنانکه مخالف گمان برده کار خاتمه یافته و مؤمنان به هر سو پراکنده گشتهاند و لذا نیازی به قلمفرسایی در راستای سیاه نمودن چهرهی دشمنان وجود ندارد. در مورد آنچه پیامبر خدا ج بخاطر اجتناب از نیرنگهایش در داخل مکه وی را همراه خود برده، میگوییم: این آیه کمترین دلالتی بر اخراج ابوبکر ندارد چه رسد به آنکه بخاطر پرهیز از نقشههایش بوده باشد، علاوه بر آن ترس مزبور – اگر درست باشد – در همراهی پیامبر نیز رخ میدهد، اصلاً چه فرصتی بهتر از آن موقع پدید میآید که جستجوگران به لب غار رسیدند؟ اگر ابوبکرس چنان نقشهای در سر میپروراند فریاد میزد: زود باشید که در اینجا به هدفتان دست مییابید. این اعتراض هم وارد نیست که ابوبکرس از جان خود ترسیده است چرا که اگر چنین چیزی بود راهحلهای متعدد را برای فرار از آن در اختیار داشت، حداقلش این بود به ایشان بگوید: من برای دستیابی بدین هدف (از پای درآوردن پیامبر) با او بیرون آمدهام. و همچنین اگر ابوبکرس چنان که ملحدان گمان میبرند چه چیزی مانع میشد تا به پسرش عبدالرحمن یا دخترش اسماء و یا خدمتکارش عامر بن فهمیره که در رفت و آمد با ایشان بودند، بگوید که یکی از آنان مخفیگاه پیامبر ج را به کافران نشان دهد. گذشته از آن براساس این گمان مسألهای خوابیدن علیس در بستر پیامبر ج هم که بزرگترین دلیل بر امتیاز ایشان محسوب میگردد به وجود میآید واگر باب این پرت و پلاها گشوده شود ناصبیها (دشمنان اهل بیت) نیز میتوانند در حق علیس بگویند: هدف پیامبر از خواباندن وی در بستر خویش این بود مشرکان به گمان اینکه پیامبر است وی را از پای درآورند و از دستش راحت شوند، در حالیکه این سخن شگفتآورتر و بیاساستر از گفتهی شیعیان نیست که: همراهی کردن ابوبکرس بخاطر پرهیز از نیرنگهایش بوده است. بنابراین باید خردورزان در گشودن این در زشت و ناپسند بر روی جاهلان از خدا بترسند) سخنان آلوسی/ تمام شد. و برای معلومات بیشتر در این قضیه، خوانندهای گرامی به کتاب «آیات بینات» نوشتهی امام مهدی علی/ (به زبان اردو) و ترجمه و شرح آن به فارسی به نام (باقیات صالحات) بقلم شیخ عبدالشکور لکنوی/ رجوع کند که ایشان این امر را بسیار جالب و مفصل و جامع بحث نمودهاند. (مُصحح) [۳۷] بحارالأنوار ۲۴/۳۹۸، فصل الخطاب ۳۲۱. [۳۸] تفسیر القمی ۲/۱۲۵، فصل الخطاب ۲۹۴، منهاج البراعة نهج البلاغة – خوئی ۲/۲۱۵. [۳۹] بنا بر دیدگاه رافضیه که نکاح با اهل سنت را حرام میدانند، برخی علمای آنان انکار میکنند که رقیه و ام کلثوم م جزو دختران پیامبر ج بوده و آنها را به عقد عثمان بن عفانس در آورده باشد، نعمة الله جزائری جنایتکار در کتاب «الأنوار النعمانیة – ۸۰ و ۸۱» میگوید: «و اما دربارهی اینکه گفته میشود: عثمان داماد پیامبر ج بوده است، میگویم: (دو خواهری که به عقد عثمان در آمدند یکی رقیه است که قبلا همسر عتبة بن ابیلهب بود و پیش از عروسی با او طلاقش داد پیامبر خدا ج فرمود: خدایا سگی از سگهایت را بر عتبه مسلط کن و در نهایت سگی وی را در میان یارانش زیر چنگ و دندان گرفت، پس از آن همسر عثمان شد و فرزندی به نام عبدالله برایش به دنیا آورد که در کودکی بر اثر بیرون آمدن چشمش از حدقه به وسیلهی خروس بیمار شد و در گذشت، رقیه در مدینه همزمان با جنگ بدر از دنیا رفت که عثمان بخاطر مشغول شدن به مراسم تشییع جنازهاش نتوانست در جنگ بدر شرکت نماید، هنگامیکه عثمان به حبشه هجرت کرد رقیه نیز همراهش بود. و دیگری ام کلثوم است که پس از فوت رقیه به عقد عثمان درآمد و پیش او از دنیا رفت. دانشمندان در این امر اختلاف نظر دارند که آیا رقیه و ام کلثوم جزو دختران پیامبر و از خدیجه بوده و یا نادختری ایشان و از یکی از دو شوهر پیشین خدیجه بودهاند؟ چون خدیجه نخستین بار همسر «عتیق بن عائد مخزومی» بود که دختری را برایش به دنیا آورد. سپس به عقد «ابوهالة اسدی» درآمد که دختری را به نام «هند» برایش به دنیا آورد. و در آخر پیامبر خدا ج وی را به همسری برگزید. این اختلاف هیچ تأثیری ندارد زیرا عثمان از جمله کسانی بود که در زمان پیامبر به ظاهر مسلمان و در واقع منافق بود، پیامبر خدا ج نیز مانند ما مکلف به برخورد با ظاهر امور بود و به ارتباط با منافقان علاقه داشت به امید اینکه به زمرهی مؤمنان راستین بپیوندند در حالیکه اگر پیامبر ج ایمان واقعی را میخواست به کمترین درصد کاهش مییافتند چون اکثر صحابه منافق بودند ولی آتش نفاقشان در زمان ایشان نهفته بود و لذا امیرالمؤمنین گفت: تمام مردم بعد از پیامبر خدا ج از دین برگشتند به جز چهار نفر: سلمان، ابوذر، مقداد و عمار. این مطالب چیزهایی هستند که تردیدی در آنها وجود ندارد». ابوالقاسم کوفی در کتاب: «الاستغاثة في بدع الثلاثة ۱/۷۵ و صفحات بعدی» میگوید: «اما آنچه عامه (یعنی اهل سنت) روایت میکنند که پیامبر خدا ج رقیه و زینب (حضرت عثمان رقیه و ام کلثوم را به عقد خویش درآورد، به نظر میآید این رافضی آگاهی بسیار کمی از علم نسب شناسی و تاریخ دارد ولی عجیب اینست که او کم اطلاعی اهل سنت از دانش مزبور را به باد انتقاد میگیرد.) را به عقد عثمان در آورده است بدون شک صحت ندارد بلکه اختلاف در این است که آیا آن دو دختر پیامبر بودهاند یا نه؟ برای هیچ یک از محققان جایز نیست وقتیکه اختلافی را میان دو نفر میبیند که هر کدام ادعای حق بودن دیدگاه خویش را دارد بدون روشنگری و استدلال یکی ر ا برگزیند و باید صحت هر کدام از آنها را مورد تحقیق و تفحص قرار دهد. هر گاه حق بودن یکی از آن دو دیدگاه برایش آشکار گشت بدان اعتقاد ورزد و دیگری را پشت سر گذارد و نباید زیاد بودن مخالفان و کمی موافقان وی را دلسرد و به سستی بکشاند زیرا از دید اهل تحقیق، بینش و دانش معیار حق و باطل بودن چیزی کثرت و کمی دنبالهروان نمیباشد بلکه نشانه حق بودن، صحت نظر و شواهد و قراین موجود است . رقیه و زینب همسران عثمان نه دختر پیامبر ج و نه اولاد خدیجه بودند بلکه از روی اشتباه میان مردم که آگاهی کمی از دانش نسب شناسی و درک اسباب دارند، شایع شده است». در صفحهای ۸۰ میگوید: «دانشمندان ما روایت صحیحی راجع به آنان از طریق پیشوایان اهل بیت نقل کردهاند و آن اینکه: خدیجة بنت خویلد یک خواهر مادری به نام «هاله» داشت که همسر مردی از قبیلهی «بنی مخزوم» شد و دختری به نام «هاله» را به دنیا آورد، پس از آن به عقد مردی از طایفهی «بنی تمیم» موسوم به «ابوهند» در آمد که یک دختر به اسم «هند بن ابیهند» و دو پسر را برایش به دنیا آورد، و نهایتاً این دو دختر به پیامبر خدا ج نسبت داده شدند». ما برای پاسخ به این پرت و پلاها که به کتاب آویخته گشته و خود را زیر نام «کاتب» پنهان نموده است، خود را به زحمت نمیاندازیم، نمیدانم علت پنهان کاری و مخفی نگه داشتن نام واقعیش چیست؟ آنجا که کتاب ابوالقاسم کوفی مالامال از طعن و لعن صحابهش میباشد، واین از ارکان دین شیعه است. در شرح خود بر کتاب ۱/۸۹-۹۱، میگوید: «من معتقد به دیدگاه نویسندهی کتاب راجع به زینب و رقیه که نه دختر پیامبر خدا ج میباشند و نه دختر خدیجه، میباشم و اینکه پیامبر ایشان را پس از عتبه بن ابیلهب و ابوالعاص بن الربیع به عقد عثمان درآورد. ولی عدهای از علما، فقها و نسبشناسان سرشناس و معتبر با دیدگاه نویسندهی کتاب مخالفت کردهاند از جمله شیخ مفید که در کتاب «أجوبة المسائل الحاجبیة» در پاسخ به سؤال پنجاه میگوید: زینب و رقیه دختر پیامبر ج بودهاند و دیدگاه مخالفان شاذ محسوب میگردد، اما اینکه پیامبر خدا ایشان را به عقد دو نفر کافر (ابو العاص و عتبه بن ابی لهب) درآورده این امر پیش از تحریم ارتباط زناشویی با کافران بوده است و پیامبر میتوانست آنان را به عقد هر کسی که بخواهد درآورد، ابوالعاص و عتبۀ هم دارای ارتباط خویشاوندی با پیامبر بوده و در آن هنگام از جایگاه بزرگی برخوردار بودند، و دستوری از جانب خدا صادر نشده بود که ازدواج با کافران را ممنوع سازد تا پیامبر نیز از آن جلوگیری نماید. در کتاب: «أجوبة المسائل السرویة» میگوید: «پیامبر خدا ج دو دختر خود را پیش از بعثت به عقد دو نفر کافر در آورد که بت را میپرستیدند یکی: عتبة بن ابی لهب و دیگری ابوالعاص بن الربیع بود، ولی هنگامیکه به پیامبری برگزیده شد میان آنان و دخترانش جدایی انداخت، عتبه از دنیا رفت و ایمان نیاورد ولی ابوالعاص پس از سرباز زدن از اسلام، ایمان آورد و پیامبر خدا هم دخترش را با همان عقد اول به او برگرداند، پیامبر خدا ج هیچگاه کافر نبوده و رابطه دوستی با ایشان نداشته است. این دو دختر همانهایی بودند که عثمان بعد از مرگ عتبۀ و ابوالعاص آنها را به همسری برگزید، پیامبر آنها را بخاطر اسلام ظاهریش به عقد او درآورد سپس بعد از آن دگرگون گشت که ایرادی بر پیامبر خدا راجع به آیندهی عثمان وارد نمیشود، این سخن بنا به دیدگاه یاران ما است، و به عقیدهی گروهی دیگر پیامبر ایشان را از روی ظاهر به عقد او درآورد و نمیدانست در باطنش چه میگذرد و امکان دارد خداوند دورویی بیشتر منافقان را از ایشان مخفی نگه دارد، خداوند میفرماید: ﴿وَمِنۡ أَهۡلِ ٱلۡمَدِينَةِ مَرَدُواْ عَلَى ٱلنِّفَاقِ لَا تَعۡلَمُهُمۡۖ نَحۡنُ نَعۡلَمُهُمۡۚ سَنُعَذِّبُهُم مَّرَّتَيۡنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلَىٰ عَذَابٍ عَظِيمٖ ١٠١﴾ [التوبة: ۱۰۱]. «و از اهل مدینه منافقانی هستند که تمرین نفاق کردهاند و در آن مهارت پیدا نمودهاند. تو ایشان را نمیشناسی و بلکه ما آنان را میشناسیم». راجع به اهل مکه نیز چنان چیزی جایز است. آنگاه میگوید: ممکن است خداوند ازدواج با مسلمانان ظاهری را جایز دانسته و پیامبر را باوجود اطلاع از درونشان بدان اختصاص داده باشد همچنانکه ازدواج با بیشتر از چهار زن آزاده و نکاح بدون مهریه را برایش تجویز کرده است و نیز روزهی چند روز پشت سر هم و نماز بدون وضو بعد از برخاستن از خواب و امثال آن را از وی ممنوع نساخته که بر دیگر مردم تحریم نموده است. هرکدام از این پاسخها به تنهایی برای ردّ آنچه وارد گشته کفایت میکند. [۴۰] از نظر شیعیان رافضی، عباس بن عبدالمطلبس گمراه و منحرف، و جزو غیر مؤمنان است، روایات متعددی از طرف آنان وارد شده که ما فقط به یکی از آنها اشاره میکنیم: فضیل بن یسار از ابوجعفر روایت میکند که مردی پیش پدرم آمد و گفت: فلانی (مقصودش ابن عباسب بود) گمان میبرد زمان و سبب نزول هر آیهای از قرآن را میداند. گفت: از او سؤال کن آیهی ﴿وَمَن كَانَ فِي هَٰذِهِۦٓ أَعۡمَىٰ فَهُوَ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ أَعۡمَىٰ وَأَضَلُّ سَبِيلٗا ٧٢﴾ [الإسراء: ۷۲]. (و هر کس در این جهان کور باشد، در آخرت کورتر و گمراهتر خواهد بود) و آیهی ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱصۡبِرُواْ وَصَابِرُواْ وَرَابِطُواْ﴾ [آل عمران: ۲۰۰]. (ای کسانی که ایمان آوردهاید! شکیبایی ورزید و استقامت و پایداری کنید) دربارهی چه کسانی نازل شده است؟ آن مرد پیش او رفت، ابن عباس گفت: دوست داشتم با کسیکه این دستور را به تو داده روبرو بشوم و از او بپرسم ولی برو از وی سؤال کن عرش چیست، کی آفریده شده و چگونه میباشد؟ آن مرد پیش پدرم برگشت و سخنان ابن عباس را برایش بازگو نمود. پدرم گفت: آیا پرسشها را پاسخ داد؟ گفت: نه، گفت: ولی من به وسیلهی نور و علم بدون ادعا تو را پاسخ میگویم، دو آیت نخست راجع به پدرش (یعنی عباس) و آیه اخیر در حق پدرم و ما نازل شده است و بحث استقامتی که بدان مأمور گشتهایم این است که نوادگان ما پایدار میباشند. ابوعبدالرحمن میگوید: راوی از یاد برده که از این امام بپرسد (رباط – پایداری) کدام است؟ آیا پایداری در راه خدا است؟ یا همچنانکه رافضیها میگویند پایداری بر نفاق یا آنچه بدان تقیه میگویند، میباشد. روایت مزبور طولانی است ولی ما بخش مربوط به عباس و پسرشب را آوردیم، متن کامل آن در «رجال الکشی – ۲۵» مجمع الرجال قهبانی ۴/۱۰»، معجم رجال الحدیث خوئی ۱/۲۳۴-۲۳۵» موجود میباشد. [۴۱] زید بن علی هم از حملات اهل تشیع در امان نمانده است، ما یک روایت را پیش روی خوانندهی گرامی قرار میدهیم که به ذکر خروج او علیه امام منصوص براساس گمان شیعیان و وقوع جر و بحث میان وی و برادرش محمد بن علی بن حسین میپردازد. روایت از این قرار است که: موسی بن بکر بن داب از کسیکه برایش حدیث نقل کرده(!!!) از ابوجعفر نقل میکند: زید بن علی بن حسین پیش ابوجعفر محمد بن علی رفت در حالیکه نامههایی از اهل کوفه را نیز مبنی بر فراخواندن زید بن علی، خبر از گردهمایی آنان و امر به رفتن وی پیش آنان، همراه داشت، ابوجفر گفت: آیا این نامهها را ابتدا آنان نوشتهاند یا پاسخ نامهها و درخواستهای خودت است که آنها آن را دادهاند؟ پاسخ داد: خودشان نوشتهاند، زیرا ایشان از حقوق و خویشاوندیمان با پیامبر خدا ج آگاهی دارند و میدانند لزوم محبت و پیروی از ما در کتاب خدا وجود دارد و از طرفی دیگر زندگی سخت و جانکاه ما را هم میدانند. ابوجعفر گفت: فرمانبرداری ما از طرف خدا فرض گشته و روشی است که در میان پیشینیان مقرر شده است و همچنان درمیان آیندگان هم باقی خواهد ماند، فرمانبرداری برای یکی از ما و محبت برای همه میباشد و فرمان خدا هم در میان دوستانش بنا به حکمی ناگسستنی و دستوری برنامهریزی شده تا مدت زمان مشخصی وجود خواهد داشت ﴿وَلَا يَسۡتَخِفَّنَّكَ ٱلَّذِينَ لَا يُوقِنُونَ ٦٠﴾ [الروم: ۶۰]. «هرگز نباید کسانیکه ایمان ندارند، مایه خشم و ناراحتی تو گردند و سبک تو را از جای بردارند». و ﴿إِنَّهُمۡ لَن يُغۡنُواْ عَنكَ مِنَ ٱللَّهِ شَيۡٔٗا﴾ [الجاثیة:۱۹]. «آنان هرگز تو را از عذاب خدا نمیرهانند». پس عجله نکن که خدا کاری به عجلهای بندگان ندارد و خدا کارش را پیش نمیاندازد تا زودتر از موعد مقرر دچار بلاها شوید و تو را در افکند. راوی میگوید: زید خشمگین شد و گفت: امام ما کسی نیست که در خانهی خود بنشیند، پردهها را پایین آورد و جهاد را به تأخیر اندازد، ولی امام ما کسی است که از حریم خویش دفاع نماید، در راه خدا مبارزه کند و زیردستانش را حمایت نماید. ابوجعفر گفت: ای برادر! آیا چیزی را از ویژگیهایی که برای امام برشمارید در خود مییابی؟ و دلیلی از کتاب خدا یا سنت پیامبر ج و یا ضرب المثلی بر آن اقامه کنید؟ چون خداوند چیزهایی را روا و چیزهایی را ناروا شمرده و ضربالمثلهایی زده و روشهایی را نیز تعیین نموده است. و به امام قائم اجازه نداده در امری که زمانش فرا نرسیده پیشی جوید و به تلاش در آن بپردازد. خداوند راجع به شکار میفرماید: ﴿لَا تَقۡتُلُواْ ٱلصَّيۡدَ وَأَنتُمۡ حُرُمٞ﴾ [المائدة: ۹۵]. ای مؤمنان! در حال حرام نخجیر مکشید.) آیا گناه نخجیر کشتن بزرگتر است یا کشتن نفسی که خدا حرام کرده است؟ و برای هر چیزی جایی قرار داده است. و میفرماید: ﴿وَإِذَا َلَلۡتُمۡ فَٱصۡطَادُواْ﴾ [المائدة: ۱]. هر وقت که از احرام به در آمدید (و از سرزمین حرم خارج شدید)، شکار کنید) و میفرماید: ﴿لَا تُحِلُّواْ شَعَٰٓئِرَ ٱللَّهِ وَلَا ٱلشَّهۡرَ ٱلۡحَرَامَ ﴾ [المائدة: ۲]. شعائر خدا را برای خود حلال ندانید و نه ماه حرام را) پس ماهها را تعیین و چهار ماه را به عنوان ماههای حرام قرار داده و میفرماید: ﴿فَسِيحُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ أَرۡبَعَةَ أَشۡهُرٖ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّكُمۡ غَيۡرُ مُعۡجِزِي ٱللَّهِ﴾ [التوبة: ۲]. پس آزادانه چهار ماه در زمین بگردید و بدانید که شما هرگز نمیتوانید خدا را درمانده کنید). سپس میفرماید: ﴿فَإِذَا ٱنسَلَخَ ٱلۡأَشۡهُرُ ٱلۡحُرُمُ فَٱقۡتُلُواْ ٱلۡمُشۡرِكِينَ حَيۡثُ وَجَدتُّمُوهُمۡ وَخُذُوهُمۡ وَٱحۡصُرُوهُمۡ وَٱقۡعُدُواْ لَهُمۡ كُلَّ مَرۡصَدٖ﴾ [التوبة: ۵]. «هنگامی که ماههای حرام پایان گرفت، مشرکان را هر کجا بیابید بکشید» آنگاه برای آن جایگاهی قرار داد و فرمود: ﴿وَلَا تَعۡزِمُواْ عُقۡدَةَ ٱلنِّكَاحِ حَتَّىٰ يَبۡلُغَ ٱلۡكِتَٰبُ أَجَلَهُۥ﴾ [البقرة: ۲۳۵]. «اقدام به ازدواج ننمایید تا عدّهی آنان بسر آید». پس برای هر چیزی وقتی و برای هر وقتی فرمان و چارچوبی تعیین نموده است. اگر دلیلی از پروردگارت و روشنگری و یقینی در کارهایت دارید ادامه بده و گرنه دنبال چیزی مباش که در آن تردید دارید و به برچیدن حکومتی دست نزن که به نهایت خود نرسیده و زمان قانون مقرر آن فرا نرسیده است زیرا اگر به آخر خود برسد و زمان آن پایان یابد از هم میگسلد و مقررات یکی پس از دیگری میآید و خدا میان امام و پیروانش ذلت و خواری را بر جای نمیگذارد. پناه میبرم به خدا از امامی که وقت خود را گم کند و دنبالهرو آگاهتر از پیشرو باشد. ای برادر! آیا میخواهی ملتی را زنده گردانید که به آیات خدا کفر ورزیده، از دستورات رسولش سرپیچی کرده، بدون وجود هدایتی از جانب خدا از خواهشهای خود پیروی نموده و بدون دلیلی از طرف خدا و پیمانی از سوی پیامبر ج ادعای جانشینی کردهاند؟ ای برادر! تو را به خدا میسپارم از اینکه فردا در زبالهدانی به دار آویخته شوی، آنگاه اشک از چشمانش سرازیر شد و سپس گفت: میان ما و تو کسانی وجود دارند که حرمت مرا هتک کردند، حق ما را انکار نمودند، اسرارمان را فاش ساختند، مرا به غیر پدرمان نسبت دادند و سخنانی راجع به ما بر زبان آوردند که ما از آنها بیخبر بودیم. (الکافی ۱/۳۵۶، البحار ۴۶/۲۰۳، العوالم ۱۸/۲۳۸، مدینة المعاجزة ۵/۸۶).
و اما راجع به احوال راویان و دستهجات پیشینیان شیعه و پایههای گمراهیهایشان باید گفت: شیعه به طبقات متعدد تقسیم میگردند که از این قرارند:
طبقه اول: کسانیاند این مذهب را بدون واسطه از پیشوای گمراهان شیطان نفرین شده فرا گرفتهاند و منافق به شمار میآیند چون تعالیم اسلام را بر زبان جاری ساخته و دشمنی با مسلمانان را در دل پنهان کردند و بدین وسیله زمینهی ورود به زمرهی مسلمانان و منحرف کردنشان و ایجاد تفرقه و کینه و دشمنی میان آنان برایشان فراهم گشت، الگو و سرمشق بلامنازع ایشان «عبدالله بن سبأ یهودی صنعانی» میباشد. [۴۲] آن کسی که در بدکاری، گمراهی، گمراهسازی و نیرنگ و فریب نه تنها گوی سبقت را از ابلیس ربوده که استاد و سرمشق وی محسوب میگردد، در دوران یهودی گریش، انواع فریب و گمراهسازی را تمرین کرد و در پیمودن طرق مختلف دروغ و حیلهبازی نهایت سعی خود را کرد و دریغ نورزید که در نتیجه مردمان بسیاری را گمراه و منحرف نمود و چراغ فروزان هدایت را میانشان خاموش کرد، و شروع به تغییر عقاید تودهی مردم و روکش کردن گمراهیها و پندارهای باطل نمود، ابتدا زیر نقاب محبت اهل بیت مردم را به پیروی از آنان تشویق کرد، سپس به بیان لزوم جانبداری از جانشین راستین و ترجیح او بر دیگران پرداخت و اینکه غیر او جزو تجاوزگراناند. انبوه عظیمی از مردم ساده و نادان سخنانش را پسندیده پنداشته و به نیکوکاری، راهنمایی و دلسوزیش اعتقاد و یقین پیدا کردند.
سپس مطالب و تفاصیل بیارزش دیگری را بر آن بنا کرده و میگوید: امیرالمؤمنین علیس نماینده و جانشین پیامبر ج و برترین مردم و نزدیکترینشان به او بود، و برای اثبات آن به آیات و احادیث وارده در بیان فضایل و محسنات علی استدلال نموده و توضیحات و سخنان خویش را نیز بدانها اضافه میکند.
هنگامی که دید آن ایده در ذهن و دل پیروان و هوادارنش استقرار یافته به افراد مورد اعتماد خود القا کرد: علی نمایندهی تام الاختیار پیامبر ج است و پیامبر خدا ج وی را با نصی صریح انتخاب نمود و آن اینکه:
﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱلَّذِينَ يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَيُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ وَهُمۡ رَٰكِعُونَ ٥٥﴾ [المائدة: ۵۵]. [۴۳]
«تنها خدا و پیغمبر او و مؤمنانی یاور و دوست شمایند که ....»
ولی صحابه سفارش پیامبر را نادیده گرفته و با نیرنگ و حیله بر امیر پیروز گردیدند و به وی ستم کردند، لذا خدا و رسول ج را نافرمانی کرده و جز عدهی کمی از آنان بر اثر دنیا دوستی و طمع در زیورآلات آن از دین برگشتند.
برای اثبات آن به اختلاف نظر فاطمه و ابوبکرب بر سر مسألهی باغ «فدک [۴۴]» استناد کرد تا اینکه نتیجهی آن به صلح منتهی شد. آنگاه به پیروانش سفارش کرد این امر را مخفی نگه داشته و به او نسبت ندهند، گفت: نگذارید مردم بدانند شما دنبالهرو من هستید. زیرا هدف من اظهار حق و رهنمونی مردم به صراط مستقیم بدون کسب جاه و مقام میان مردم است.
حاصل بروز آن وسوسههای شیطانی این بود که بگو و مگو و اختلاف و تفرقه میان مسلمانان به وقوع پیوست و دشنام صحابه از سوی آن مردم بینام و نشان شروع و منتشر شد، تا جاییکه علیس بالای منبر رفت و خطبههای زیادی در نکوهش و تبرّی جستن از آنان ایراد و برخی از ایشان را به شلاق زدن تهدید کرد.
ابن سبأ وقتی دید تیرش به هدف اصابت نموده و عقاید بعضی مسلمانان مختلف گشته برگزیدهترین پیروانش را فراخواند و نقشهای خطرناکتر و تلختر از کار نخست را بر ایشان طرّاحی کرد و آن هم بعد از گرفتن پیمانی محکم از آنان بود مبنی بر اینکه امیرالمؤمنین قدرت انجام کارهایی دارد که از توان انسانها خارج است مانند: دگرگون کردن اجسام، خبر از غیبها، زنده گردانیدن مردهها [۴۵]، بیان حقایق الهی و جهان هستی، فصاحت در کلام، تقوا، دلیری، سخاوت و دیگر ویژگیهایی که هیچ چشمی آنها را ندیده و هیچ گوشی نشنیده است، پس آیا منشأ این امور را میدانید؟
وقتی در پاسخ بدان اظهار ناتوانی کردند به ایشان گفت: همهی اینها از ویژگیهای الوهیت و خدایی است که در برخی پدیدهها نمود پیدا میکند، و «لاهوت» در لباس «ناسوت» نمایان میگردد، پس بدانید همانا علی خدا است و هیچ خدایی جز او وجود ندارد.
وقتی امیرالمؤمنین علی بن ابیطالبس از آن سخنان اطلاع پیدا کرد خونشان را بیهوده اعلام کرد و تهدید به سوزاندن نمود و از ایشان خواست توبه نمایند و از این یاوهگوییها دست بردارند، سپس به مدائن تبعیدشان کرد ولی وقتی بدانجا رسید همان سخنان پوچ و بیاساس را تبلیغ نمودند.
ابن سبأ عدهای از هوادارنش را به عراق و آذربایجان فرستاد، و چون امیر به دلیل اشتغال به تکالیفی مهمتر از آن آنها را ریشهکن نساخت، مذهبشان رواج یافت و میان مردم پخش شد.
ابن سبأ فعالیتهایش را گام به گام شروع کرد و در آغاز علی را بر دیگران برتری داد [۴۶] سپس صحابه را تکفیر و در نهایت ادعای الوهیت علیس را پیش کشید. و مردم را براساس استعداد و تواناییهایشان فراخواند و ریسمان گمراهی را بر گردن هرکه از او پیروی میکرد، انداخت، پس وی سرمشق تمام گروههای رافضی محسوب میگردد، ولی بیشتر پیروانش از اعضاء آن گروهها او را به بدی نام میبرند چون معتقد به الوهیت علی بوده و میگویند: او تنها سرمشق افراطگرایان به شمار میآید، و لذا اخلاق و رفتارهای یهودیان در میان همهی دستهجات اهل تشیع را مشاهده میکنید مانند: دروغ، افترا، دشنام دادن به یاران پیامبر ج و بزرگان دین و حاملان کلام خدا و رسول ج، تأویل آیات و احادیث به عکس ظاهرشان، پنهان نمودن دشمنانگی اهل حق، چاپلوسی کردن بخاطر ترس و طمع، بر تن کردن جامهی نفاق و دورویی، تقیه را جزو اصول دین قرار دادن، جعل «رقاع» دروغین [۴۷] و نسبت دادن آنها به پیامبر و پیشوایان، مبارزه با حق و تأیید و تقویت باطل بخاطر اهدافی دنیوی. اینها که گفتم قطرهای از دریا و ذرّهای از کوه یاوهگوییها و اعتقادات باطلشان بود. اگر در سورهی بقره بیندیشید و در صفاتی که خداوند برای یهودیان برمی شمارد دقت کنید در مییابی تمام آنها مو به مو بر این گروه تطبیق مییابد.
طبقه دوم: عدهای از ایمان ضعیفها و منافقان، قاتلان عثمان [۴۸] و پیروان عبدالله بن سبأ بودند که صحابهی بزرگوار را دشنام میدادند، به عضویت اردوگاه امیرالمؤمنین در آمده و از ترس عاقبت کارهای ناجوانمردانهشان خود را جزو پیروان او قلمداد کردند.
برخی از آنان به منظور دستیابی به مقامات دنیایی و برخورداری از امتیازات عالی دست به دامان حضرت علیس شدند و بدینوسیله به اعتبار و اطمینان بیشتری دست یافتند ولی با وجود آن فرومایگی و پلیدی خود را برای ایشان ابراز نموده و به درخواست او پاسخ نداده و بر مخالفتش پافشاری کردند. خیانتهای آنان آشکارگشت، به جان و مال بندگان خدا دست درازی کرده و در حق صحابه زبان درازی و گستاخی نمودند. این گروه پیشتازان و پیشینیان رافضیها و تأیید شدهی بیچون و چرای آنان به شمار میآیند، چون ایشان سنگ بنای دین و ایمانشان را بر روایتهای آن فاسقان و منافقان بنا نهادند ولذا روایات این گروه از امیرالمؤمنین به واسطهی آن افراد بسیار است.
تاریخنویسان علت ورود آن منافقان به این باب را ذکر کرده و میگویند: ایشان پیش از وقوع ماجرای «تحکیم: داوری [۴۹]» به دلیل پیوستن گروه نخست به اردوگاه امیر و تسلط پیدا کردنشان مغلوب و بیقدرت شدند. وقتی داوری صورت پذیرفت و نومیدی بر استقرار امور خلافت سایه افکند و نزدیک بود مدت خلافت پایان یابد و نوبت به حکومت گزنده (ملک عضوض) برسد گروه اول از «دومة الجندل» - جایی که تحکیم در آن صورت گرفته – به محل زندگی خودشان برگشتند زیرا از پیروزی دین مأیوس گشته و شروع به پشتیبانی و تأیید دین از طریق انتشار احکام شریعت، راهنمایی، روایت احادیث و تفسیر قرآن مجید نمودند چنانکه امیرالمؤمنین نیز به کوفه رفت و مشغول انجام همان فعالیتها شد و در آن هنگام از افراد گروه اول جز عدهی کمی که ساکن کوفه بودند کسی در رکاب امیر باقی نماند.
وقتی موجبات آشکار ساختن گمراهیها برای آن گروه منحرف فراهم بود آنچه در دل پنهان کرده بودند از اساءی ادب در حق امیر و پیروان زنده و مردهاش، فاش کردند، با وجود این آرزوی دستیابی به مقامات دنیایی را نیز در سر میپروراندند زیرا عراق، خراسان، فارس و مناطق مجاور آنها هنوز هم زیر نفوذ امیر و در قلمرو حکومتش بودند، امیر هم با ایشان چنان برخورد میکرد که آنان با او میکردند.
چون روایات اهل سنت در این زمینه به دلیل دشمنی بیش از اندازهی آنان با اهل تشیع – به گمان شیعیان – اعتبار ندارد لذا لازم است برای اثبات گفتههای خود به کتب و نوشتههای امامیه استناد کرد.
وقتی خبر درگذشت محمد بن ابی بکر در مصر به امیر رسید، نامهای به کارگزار بصره عبدالله بن عباس نوشت، این نامه که در کتاب «نهج البلاغه» صحیحترین کتاب پس از قرآن نزد شیعیان آمده است، بدین شرح است:
«و اینک به تو اعلام میکنم مصر فتح شده و فرماندارش محمد بن ابیبکر (که خدا او را رحمت کند) شهید گردید، در پیشگاه خداوند، او را فرزندی خیرخواه، و کارگزاری کوشا، و شمشیری برنده، و ستونی باز دارنده میشماریم، همواره مردم را برای پیوستن به او برانگیختم، و فرمان دادم تا قبل از این حوادث ناگوار به یاریش بشتابند، مردم را نهان و آشکار، از آغاز تا انجام فرا خواندم، عدهای با ناخوشایندی آمدند، و برخی به دروغ بهانه آوردند، و بعضی خوار و ذلیل بر جای ماندند. از خدا میخواهم به زودی مرا از این مردم نجات دهد. بخدا سوگند اگر در پیکار با دشمن، آرزوی من شهادت نبود، و خود را برای مرگ آماده نکرده بودم، دوست میداشتم حتی یک روز با این مردم نباشم، و هرگز دیدارشان نکنم.» [۵۰]
و همچنین و حتی خبر آمدن سفیان بن عوف – که از طایفهی «بنیغامد» و سر لشکر معاویهس بود – و لشکریانش به شهر «الانبار» و کشتار ساکنانش به وی رسید خطبهای ایراد کرد که حاوی این عبارت هدایتگر بود: «به خدا سوگند، این واقعیت قلب انسان را میمیراند و دچار غم و اندوه میکند که شامیان در باطل خود وحدت دارند، و شما در حق خود متفرقید. زشت باد روی شما و از اندوه رهایی نیابید که آماج تیر بلا شدید. به شما حمله میکنند، شما حمله نمیکنید؟ با شما میجنگند، شما نمیجنگید؟ اینگونه معصیت خدا میشود و شما رضایت میدهید؟ وقتی در تابستان فرمان حرکت به سوی دشمن میدهم، میگویید هوا گرم است مهلت ده تا سوز گرما بگذرد، و آنگاه که در زمستان فرمان جنگ میدهم، میگویید هوا خیلی سرد است بگذار سرما برود، همه این بهانهها برای فرار از سرما و گرما بود؟ وقتی شما از گرما و سرما فرار میکنید، به خدا سوگند که از شمشیر بیشتر گریزانید. ای مرد نمایان نامرد! ای کودک صفتان بیخرد، که عقلهای شما به عروسان حجلهآرای، شباهت دارد، چقدر دوست داشتم که شما را هرگز نمیدیدم و هرگز نمیشناختم، شناسایی شما سوگند به خدا که جز پشیمانی حاصلی نداشت، و اندوهی غمبار سرانجام آن شد خدا شما را بکشد که دل من از دست شما پرخون، و سینهام از خشم شما مالامال است، کاسههای غم و اندوه را، جرعه جرعه به من نوشاندید، و با نافرمانی و ذلت پذیری، رای و تدبیر مرا تباه کردید، تا آنجا که قریش در حق من گفت: (بی تردید پسر ابیطالب مردی دلیر است ولی دانش نظامی ندارد) خدا پدرانشان را مزد دهد، آیا یکی از آنها تجربههای جنگی سخت و دشوار مرا دارد؟ یا در پیکار توانست از من پیشی گیرد؟ هنوز بیست ساله نشده، که در میدان نبرد حاضر بودم، هم اکنون که از شصت سال گذشتهام. اما دریغ، آن کس که فرمانش را اجراء نکنند، رایی نخواهد داشت.» [۵۱]
در خطبهای دیگر میگوید: «ای مردم! بدنهای شما در کنار هم، اما افکار و خواستههای شما پراکنده است، سخنان ادعایی شما، سنگهای سخت را میشکند، ولی رفتار سست شما دشمنان را امیدوار میسازد، در خانههایتان که نشستید، ادعاها و شعارهای تند سر میدهید، اما در روز نبرد، میگویید ای جنگ، از ما دور شو، و فرار میکنید. آن کس که از شما یاری خواهد، ذلیل و خوار است، و قلب رهاکننده شما آسایش ندارد، بهانههای نابخردانه میآورید...» [۵۲].
و میگوید: «به خدا سوگند فریب خورده آن کس که به گفتار شما مغرور شود، کسی که به امید شما به سوی پیروزی رود، با کندترین پیکان به میدان آمده است، و کسی که بخواهد دشمن شما را با شما هدف قرار دهد، با تیری شکسته، تیراندازی کرده است به خدا سوگند! صبح کردم در حالی که گفتار شما را باور ندارم، و به یاری شما امیدوار نیستم، و دشمنان را به وسیله شما تهدید نمیکنم... .» [۵۳]
در خطبهای دیگری که مردم را برای جنگ با اهل شام بر میانگیزد، میگوید: «نفرین بر شما! که از فراوانی سرزنش شما خسته شدم، آیا بجای زندگی جاویدان قیامت به زندگی زودگذر دنیا رضایت دادید؟ و بجای عزت و سربلندی، بدبختی و ذلت را انتخاب کردید؟ شما را به جهاد با دشمنتان دعوت میکنم، چشمتان از ترس در کاسه میگردد، گویا ترس از مرگ عقل شما را ربوده و چون انسانهای مست از خود بیگانهشده، حیران و سرگردانید، گویا عقلهای خود را از دست داده و درک نمیکنید، من دیگر هیچگاه به شما اطمینان ندارم، و شما را پشتوانه خود نمیپندارم، شما یاران شرافتمندی نیستید که کسی به سوی شما دست دراز کند. به شتران بیساربان میمانید که هرگاه از یک طرف جمعآوری گردید، از سوی دیگر پراکنده میشوید. به خدا سوگند! شما بد وسیلهای برای افروختن آتش جنگ هستید شما را فریب میدهند اما فریب دادن نمیدانید، سرزمین شما را پیاپی میگیرند و شما پروا ندارید، چشم دشمن برای حمله شما خواب ندارد ولی شما در غفلت بسر میبرید.» [۵۴]
در خطبهی دیگر میگوید: «گرفتار کسانی شدم که چون امر میکنم فرمان نمیبرند، و چون آنها را فرا میخوانم اجابت نمیکنند. ای مردم بیاصل و ریشه، در یاری پروردگارتان برای چه در انتظارید؟ آیا دینی ندارید که شما را گرد آورد؟ و یا غیرتی که شما را به خشم وادارد؟ در میان شما بپا خاسته فریاد میکشم، و عاجزانه از شما یاری میخواهم، اما به سخنان من گوش نمیسپارید، و فرمان مرا اطاعت نمیکنید، تا آن که پیامدهای ناگوار آشکار شد، نه با شما میتوان انتقام خونی را گرفت، و نه با کمک شما میتوان به هدف رسید. شما را به یاری برادرانتان میخوانم، مانند شتری که از درد بنالد، ناله و فریاد سرمیدهید، و یا همانند حیوانی که پشت آن زخم باشد، حرکتی نمیکنید، تنها گروه اندکی به سوی من آمدند که آنها نیز ناتوان و مضطرب بودند، گویا آنها را به سوی مرگ میکشانند، و مرگ را با چشمانشان مینگرند.» [۵۵]
و میگوید: «چقدر با شما مدارا کنم؟ همچون مدارا کردن با شتران نو باری که از سنگینی بار، پشتشان زخمشده است، و مانند وصله زدن جامه فرسودهای که هرگاه از جانبی آن را بدوزند، از سوی دیگر پاره میگردد؟ هرگاه دستهای از مهاجمان شام به شما یورش آورند، هر کدام از شما به خانه رفته، درب خانه را میبندید، و چون سوسمار در سوراخ خود میخزید، و چون کفتار در لانه میآرمید... کسی که با شما تیراندازی کند گویا تیری بدون پیکان رها ساخته است. به خدا سوگند! شما در خانهها فراوان، و زیر پرچمهای میدان نبرد اندکید.» [۵۶]
(رضی) تمام خطبهای بالا را در «نهج البلاغه» آورده و همچنین امامیههای دیگری نیز آنها را در کتابهایشان ذکر کردهاند.
علی بن موسی بن طاووس [۵۷] نوه محمد بن حسن طوسی میگوید: امیرالمؤمنین بر منبر کوفه مردم را به نبرد یاغیان دعوت کرد تنها دو نفر پاسخ وی را دادند، آه عمیقی کشید و گفت: آن دو نفر کجا نشستهاند. طاووس میگوید: آنان با وجود اینکه معتقد بودند پیروی از او ضروری و صاحب حق است و مخالفانش به ناحق با ایشان مبارزه میکنند چنان برخوردی با او از خود نشان دادند. امام علیس با ایشان مدارات و ملاطفت و مهربانی میکرد ولی هیچ نفعی نداشت. یک بار دید که گروهی از آنان در مسجد کوفه سرگرم نکوهش و استهزاء به وی بودند، امام دو لنگۀ در را با دست گرفت و این شعر را سرود:
هنيئاً مريئاً غير داء مُخامر
لعزّة من أعراضنا ما استحلّت
لذا از همهی آنان نومید گشت و علیه تمام آنانی که ادعای پیروی از او میکردند دعا کرد و گفت: خدا شما را از بین ببرد زشت بادید و از اندوه برون نیایید. و امثال این گونه سخنان. و همچنین سوگند یاد کرد که هیچ کس به ایشان باور نکند و در موارد زیادی آنان را به سرپیچی از دستورات و گوش ندادن به گفتههایش توصیف کرده و از دیدنشان اظهار برائت میکند.
اینان هیچ وظیفهی نداشتند جز لطمه زدن به شخصیت امیر و نکوهش کردنش. نشاید که ایشان آنگونه بوده باشد.
و نیز میدانست که همهی شیعیان آن دوران جز دو نفر در این صفات مشترک و دارای این بدکرداریها هستند، پس وقتی حال و وضع نسل اول و برترین قرنی که سرمشق پسینیان و الگوی پیروان هستند چنان باشد که شنیدی پیروان و نسلهای بعدی چطور بودهاند؟ وای بر آنان از چیزهایی که انجام میدهند.
طبقه سوم: کسانی هستند که از سید مجتبی نوهی بزرگ (رسول خداج) و نور چشم فاطمه عذرا (ل) امام حسنس، پس از شهادت امیر پیروی کرده و حدود چهل هزار نفر با او بیعت مردن دادند و او را بر جنگ معاویهس تشویق نموده و به بیرون کوفه رفتند، هدفشان این بود وی را به ورطهی نابودی اندازند و در میانهی راه او را دچار دردسر و ناراحتی کرده و در حق ایشان اساءی ادب کردند، چنانکه مختار ثقفی که خود را از پیروان ممتازش به حساب میآورد جانمازی را از زیر پای مبارکش بیرون کشید. و یا همچون دیگری که سر نیزهی را در رانش فرو برد که امام آزار شدیدی را چشید.
هنگامی که نبرد سختی در گرفت، به معاویه روی آورده و دست از یاری امام برداشتند با اینکه ادعا میکردند آنان پیروان ویژهی او و پدرش هستند و مذهب تشیع را پایهریزی کردهاند. مرتضی در کتاب (تنزیه الأنبیاء والأئمه) در حین بحث از معذرت امام حسن از صلح با معاویه و کنار رفتن از مقام خلافت و واگذاری آن به معاویه، بدان ماجرا اشاره میکند. و همچنین از کتاب (الفصول) نوشتهی امامیها، نقل میکند: رهبران این گروه پنهانی با معاویه مکاتبه میکردند که به جنگ امام بیاید، بلکه برخی از آنان میخواستند ایشان را از پای درآورند. وقتی از این ناجوانمردیها اطلاع پیدا کرد صلح با معاویهس را پذیرفت و خود را از منصب خلافت عزل نمود.
طبقه چهارم: آنان اکثر کوفیانی بودند که درخواست کردند نوهی کوچکتر و گل خوشبوی پیامبر ج، حسینس در جمع آنان حضور یابد، نامههای متعددی به او نوشتند که پیش آنان برود، ولی وقتی همراه خانواده، خویشان و یارانش از سرزمین آنان نزدیک شد و دشمنان شروع به افروختن آتش جنگ با وی نمودند، آن دروغگویان با وجود برخورداری دشمن از عدّه و عُدَّهی زیاد، ایشان را ترک کرده و از حمایت و یاری دادنشان دست کشیدند. بلکه بیشترشان بخاطر ترس و طمع با دشمنان برگشتند و موجبات شهادت وی و هم مسیرانش را فراهم کردند تا اینکه کودکان و شیرخواران از شدت تشنگی جان دادند، وقیحانهتر اینکه در پرده نهادهها و زنان محجّبهی خاندان پیامبر را فرییفته و آنان را در شهرها، روستاها و صحراها به گردش در آوردند. [۵۸] تمام اینها از خیانت، وفا به عهد نکردن و نیرنگشان نشأت گرفت:
﴿وَسَيَعۡلَمُ ٱلَّذِينَ ظَلَمُوٓاْ أَيَّ مُنقَلَبٖ يَنقَلِبُونَ ٢٢٧﴾ [الشعراء: ۲۲۷].
«و ستم کنندگان خواهند دانست که بازگشتشان به کجا و چگونه است».
طبقه پنجم: آنانی بودند که در دوران تسلط مختار بر عراق و نقاط دیگر جهان اسلام وجود داشتند. از امام سجّاد روگردان بودند چون مختار را تأیید میکرد، سخنان محمد بن حنفیه را گوش داده و معتقد به امامت وی بودند با اینکه او از نوادگان پیامبر نبود [۵۹] و هیچ دلیلی بر امامت وی وجود نداشت. [۶۰] این فرقه در نهایت بر اثر اعتقاد به نبوت مختار و فرود آمدن وحی بر او از دین برگشته و به انحراف گراییدند.
طبقه ششم: آنهایی بودند که زید شهید را به شورش کردن وادار کرده و تعهد کمک و پشتیبانی را به وی دادند، ولی وقتی کار جدّی شد و زمان جنگ و نبرد سر رسید امامت او را به بهانهی تبرّی نجستنش از خلفای سهگانه انکار کردند، او را به دست دشمنان سپرده و داخل کوفهاش نمودند که در نتیجه به شهادت رسید و همان آفت و مصیبت حسین تکرار گردید. تاکنون یک مشکل وجود داشت که دو تا شد و چه بدکاری کردند!. حال اگر فرض کنیم زید امام نبوده آیا مگر از اولاد امام نبود؟ با وجود اینکه کسیکه خاندانش معلوم است اهل عصیان هم باشد وظیفهی امت است وی را حمایت و یاری کنند به ویژه آنکه صاحب حق باشد. از تبری نجستن و عدم الحاق به آن گناه و نقصی به او نمیرسد.
کشی روایات صحیحی! از ائمه نقل میکند مبنی بر اینکه دشنام دادن خلفای سه گانه سبب رهایی از دوزخ و ورود به بهشت نمیباشد. حال آنکه زید مظلوم بود و پشتیبانی از مظلوم نیز با وجود قدرت و توانایی واجب و حتمی است.
طبقه هفتم: کسانی بودند ادعای واقعی بودن ائمه و فرا گرفتن از آنان را میکردند، با اینکه ائمه ایشان را تکفیر و تکذیب مینمودند.
در اینجا به گزیدهای از عقاید پیشینیانشان اشاره میکنیم چرا که این کتاب مجال پرداختن به همهی آنها را ندارد ولی آب دریا را اگر نتوان کشید هم بقدر تشنگی باید چشید.
بنابراین میگوییم: برخی از آنان همچون دو هشام [۶۱]، شیطان الطاق و میثمی معتقدند خداوند متعال دارای جسمی سه بعدی است. کلینی در الکافی بدان اشاره کرده است. برخی از آنها همچون هشام بن حکم و شیطان الطاق معتقد به وجود صورت برای خدا هستند. عدهی مانند هشام بن سالم [۶۲] و میثمی اعتقاد دارند خداوند از سر تا ناف میان تهی است. عدهی دیگری مانند زراره بن اعین [۶۳]، بکیر بن اعین، سلیمان جعفری، محمد بن مسلم طحان و دیگران معتقدند خداوند در آغاز عالم نبوده است. [۶۴]
بیشترین آنها مکان و جهت را برای خدا اثبات میکنند.
برخی همچون دیک الجن شاعر و دیگران معتقد به وجود خدا، پیامبران و روز رستاخیز نیستند.
عدهی از جمله زکریا بن ابراهیم نصرانی که ابوجعفر طوسی در کتاب (التهذیب) از او روایت میکند لباس ویژهی مسیحیان را بر تن میکردند و مسیحی بودنشان را آشکارا اعلام مینمودند.
گروهی از آنان گونهای هستند که جعفر صادقس در حق ایشان میگوید: کسانی همچون تبّان ملقب به احمد علیه ما خاندان پیامبر ج دروغپردازی و افترا میبندند.
ائمه راجع به برخی راویان اخبار و آثار امامان بزرگوار هشدار دادهاند. کلینی از ابراهیم خراز و محمد بن حسین نقل میکند که: پیش ابوالحسن رضا رفتیم و گفتیم: هشام بن سالم، میثمی و صاحب الطاق معتقدند خدا از سر تا ناف میان تهی و سایر بدنش تو پراست. ابوالحسن به سجده افتاد و گفت: خدایا، تو پاک و منزهی، تو را نشناختهاند و توحیدت را بجا نیاوردهاند و لذا تو را اینگونه توصیف کردهاند. امام علیه آن دسته و زراره بن اعین دعا کرد و گفت: خدا خوار و ذلیلشان گرداند.
همچنین کلینی از علی بن حمزه روایت مینماید: به ابوعبدالله گفتم: شنیدم هشام بن حکم از شما نقل میکند که خدا دارای جسمی یگانه و نورانی است شناختنش ضروری میباشد که بر هرکه بخواهد منت میگذارد. آنگاه گفت: منزه است کسیکه هیچ کس ماهیتش را نمیداند، هیچ چیز مانندش نیست و او شنوای بینا است حد و انتها ندارد و احساس نمیشود هیچ چیز و جسم و صورت و نقشه و حساب و کتابی نمیتواند بدان احاطه پیدا کند و او را دریابد.
گروهی از آنان منکر درگذشت امام صادق بوده و می گفتند: او مهدی موعود است و همچنین امامت سایر امامان را نیز انکار میکنند. بیشتر راویان امامیه چنانکه بر مراجعه کننده به نام آنها پوشیده نیست، از زمرهی «واقفیان» هستند [۶۵] چنانچه در موارد گوناگون میگویند: فلانی واقفی بوده است [۶۶].
این دو گروه منکر شمارش و تعیین امامان هستند. و منکر امامت نیز بسان منکر نبوت کافر محسوب میگردد. با وجود این علماء شیعه در صحیحهای خودشان از آنان روایت میکنند. عدهی از آنان همچون حسن بن سماعه بن مهران، ابن فصّال، عمرو بن سعید و راویان دیگر امام دوران خود را نشناخته بود و عمرش را در حیرت و سرگردانی سپری کرد و لذا مشمول این تهدید گشتند که: هرکه در حالی بمیرد که امام زمان خود را نشناخته بود جاهلانه در گذشته است.
عدهای از آنها مانند ابوعمرو بن خرقه بصری مشغول دروغپردازی و پافشاری بر آن بودهاند. افرادی دیگر مانند ابن مسکان امام صادق او را از مجلس خود طرد کرده و اجازه برگشتن به وی را نداده است.
کسانی هم مانند ابوبصیر به دروغ خود اعتراف کردهاند. گروهی همچون دارم بن حکم، زیاد بن ابیصلت، ابن هلال جهمی و زراره بن سالم از معتقدان افراطی به «بداء» بودهاند. عدهی هم همچون هشام (بن سالم)، هشام (بن حکم)، صاحب الطارق و میثمی یکدیگر را تکذیب میکردند.
بدان که همهی گروههای اهل تشیع ادعا میکنند علوم و معارف خود را از طریق اهل بیت فرا میگیرند، و هر گروهی به امامی نسبت داده میشود که اصول و فروع مذهب خود را از آنان روایت میکنند، ولی با وجود این یکدیگر را تکذیب میکنند، و با وجود تضاد و اختلاف در اعتقادات به ویژهی مسألهی امامت هر کدام دیگری را به گمراهی نسبت میدهد. لذا این امر روشنترین و قویترین دلیل دروغگویی همهی این گروهها به شمار میآید چون امکان ندارد روایات و اخبار ضد و نقیض از یک خانه و منبع سرچشمه بگیرند وگرنه مستلزم دروغ بودن برخی از آنها میگردد، حال آنکه خداوند میفرماید:
﴿إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا٣٣﴾ [الأحزاب: ۳۳].
«خداوند قطعاً میخواهد پلیدی را از شما اهل بیت دور کند و شما را کاملاً پاک سازد».
و نیز تواریخ شاهدند خاندان پیامبر به ویژه امامان والا مقام برترین خلق خدا پس از پیامبران [۶۷] و بهترین سایر بندگان مخلص میباشند.
و ایشان بهترین اقتدا کنندگان به آثار پدر بزرگ بزرگوارشان ج هستند، پس امکان دروغگو بودنشان وجود ندارد و دانسته میشود آنان از اتهامات و نقیصههایی که آن گروهها دربارهی ایشان نقل میکنند وبلکه هر گروهی از آنان به منظور ترویج مذهبشان جعل نمودهاند دور و مبرّا هستند.
و اما اختلافات نظرهایی که میان اهل سنت وجود دارد به دو دلیل با اختلافات آنان تفاوت دارد:
۱- اختلاف آنها اختلافی اجتهادی است، ایشان میدانند از زمان صحابه تا زمان فقهای چهارگانه هر دانشمندی مجتهد بوده و برای هر مجتهدی هم جایز است به رأی استنباطی خود از دلایل شرع که راجع به آن نصی وجود نداشته عمل نماید. اختلاف آراء و دیدگاهها نیز برای نوع انسان طبیعی است. اختلاف آنان مانند اختلاف روایات نیست تا نشانهی دروغ و افترا باشد. [۶۸]
۲- اختلاف ایشان در فروع فقهی و احکام عملی بوده نه در اصول دین، وقوع اختلاف در فروع هم که ناشی از اجتهاد میباشد جایز است. پس دلیل بطلان مذهب به شمار نمیآید، مانند اختلاف نظر مجتهدان امامیه در مسائل فقهی است همچون پاکیزه بودن شراب یا پلیدیش و تجویز وضو گرفتن به گلاب یا منع آن.
در اینجا به چگونگی برگرفتن علوم اهل تشیع از اهل بیت اشاره میکنیم، بدان که غلات و افراطگرایان – که قدیمیترین و گمراهترین دستهجات شیعهاند – مذهب خویش را از عبدالله بن سبأ آموختهاند از آنجا که به قصد منحرف کردنشان چنین وانمود کرد که آن را از امیرالمؤمنین برگرفته است، «مختاریها» و «کیسانیها» [۶۹] گمان کردند مذهب خود را از امیر، حسین، محمد بن علی و پسرش ابوهاشم گرفتهاند، «زیدیها» [۷۰] معتقد بودند اصول مذهبشان را از امیر، حسین، زین العابدین، زید بن علی و یحیی بن زید برگرفتهاند. «باقریها» [۷۱] میگفتند: مذهب خود را از پنج نفر یعنی امیر تا باقر گرفتهاند. «ناووسیها» [۷۲] گمان میکنند مذهب و علوم خویش را از آن پنج نفر و امام صادق برگرفتهاند.
«مبارکیها» [۷۳] میگفتند از آن شش نفر و اسماعیل بن جعفر برگرفتهاند.
«قرمطیان» [۷۴] ادعا داشتند از آن هفت نفر و محمد بن اسماعیل و «شمیطیها» [۷۵] از آن هشت نفر و محمد بن جعفر، موسی، عبدالله و ذو اسحاق پسران جعفر، برگرفتهاند. «مهدویها» [۷۶] اعتقاد داشتند از بیست و دو نفر فرا گرفتهاند، آنان معتقد بودند تمام پادشاهان مصر و مغرب که از نسل محمد مهدی میباشند پیشوایانی معصوم بحساب میآیند و بر همه چیز آگاهند، خود آن پادشاهان نیز چنانکه تواریخ مصر و مغرب شاهدند چنان مقامی برای خود قائل بودهاند.
«نزاریها» [۷۷] میگفتند از هجده نفر که نخستینشان امیرالمؤمنین و آخرینشان مستنصر بالله است، استنباط کردهاند، «امامیهای دوازده امامی» بر این باورند مذهبشان را از دوازده نفر که اولین نفر امیر و آخرین نفر محمد مهدی است استخراج کردهاند.
اهل تشیع دانشمندان بیشماری دارند که نمیتوان به همهی آنها اشاره کرد ولی مشهورترین پیشینیانشان عبارت است از: سلیم بن قیس [۷۸] هلالی، ابان بن تغلب، هشام بن سالم، صاحب الطاق، ابوالاحوص داوود بن اسد، علی بن منصور، علی بن جعفر، بیان بن سمعان مشهور به ابواحمد جزری، ابن ابی عمیر محمد بن زیاد ازدی، عبد بن مغیره بجلی، حادث بن مغیره مشهور به نصری، ابوبصیر، محمد بن حکیم، محمد بن فرج رخجی، ابراهیم بن سلیمان خزاز، محمد بن حسین، سلیمان بن جعفر جعفری، محمد بن مسلم طحان، بکیر بن اعین، زراره بن اعین و پسرانشان، سماعه بن مهران حضرمی، علی بن ابی حمزه بطائنی [۷۹]، عیسی، عثمان وعلی پسران فضّال، احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی، یونس بن عبدالرحمن قمی [۸۰]، ایوب بن نوح نخعی، حسن بن عباس بن حریش رازی، احمد بن اسحاق، جابر جعفی، محمد بن جمهور عمی، حسین بن سعید اهوازی، عبدالله، عبیدالله، محمد، عمران و عبدالاعلی که همهی آنها پسران علی بن ابی شعبه بودهاند.
و اما مولفان گروه اثنی عشریه عبارتند از: فخر المحققین محمد بن حسن ابن مطهر حلّی صاحب (معالم الأصول)، محمد بن علی طرازی، محمد بن عمر جعابی، ابوالفتح محمد بن علی کراجکی، ابراهیم بن علی کفعمی [۸۱]، جلال الدین حسن بن احمد شیخ مقتول، محمد بن حسن صفار [۸۲]، امان بن بشر بغال، عبید بن عبدالرحمن خشعی، فضل بن شاذان قمی، محمد بن یعقوب کلینی رازی، علی بن حسین بن بابویه قمی، حسین بن بابویه قمی، عبیدالله بن علی حلبی، علی بن مهزیار اهوازی، سلار: حمزه بن العزیز دیلمی طبرستانی، علی بن ابراهیم بن هاشم قمی [۸۳]، ابن براج: عبدالعزیز بن نحریر، ابن زهره: حمزه بن علی، ابن ادریس کسیکه خود را به نام امام شافعی/ معرفی کرد چون کنیهاش (اسم پدر) مشابه کنیهی شافعی بود، معین الدین مصری، ابن جنید، حمزه ابوالصلاح، ابن المشرعه الواسطی، ابن عقیل، غضائری [۸۴]، کشی، نجاشی، ملاحیدر عاملی، برقی، محمد بن جریر طبری آملی، ابن هشام دیلمی و رجب بن محمد بن رجب برسی [۸۵].
بدان که همهی علوم آنان از کلام گرفته تا عقاید و تفسیر از کتب دیگران استنباط شدهاند، معتبرترین کتب احادیث اهل تشیع عبارتند از: ۱- الکافی مشهور به کلینی ۲- من لایحضره الفقیه ۳- التهذیب ۴- الاستبصار.
دانشمندان آنان تصریح کردهاند عمل به هر آنچه در این چهار مرجع آمده واجب است. همچنین گفتهاند: عمل به روایت یک نفر امامی مذهب که والاتر از راویان احادیث باشد واجب است چنانکه ابوجعفر طوسی، مرتضی و فخرالدین مشهور به محقق حلی بدان تصریح کردهاند. علی رغم آنکه در کتابهای فوق روایتهای این گروهها به چشم میخورد:
«مجسمهها» مانند دو هشام و صاحب الطاق، کسانیکه معتقد بودهاند خداوند از آغاز عالم نبوده است مانند زراره و امثال او همچون دو احول و سلیمان جعفری، کسانیکه مذهبش فاسد و معتقد به هیچ امامی نبودهاند مانند پسران فضّال، ابن مهران و دیگران و برخی جاعلان حدیث که هویت و ماهیتشان از دید اهل تشیع دور نمانده است، مانند جعفر اودی و ابن عیاش (احمد بن محمد جوهری [۸۶]، کتاب الکافی مملو از روایت ابن عیاش است که به اجماع اهل تشیع جاعل حدیث و دروغپرداز میباشد.
شگفت اینکه مرتضی [۸۷] به رغم آگاهی از این امور میگوید: اخبار و احادیث گروه ما به حد تواتر میرسد.
عجیبتر آنکه عدهی از معتمدانشان حدیث را روایت و مهر صحت بر آنها گذاشتهاند همچنین گروهی دیگر اذعان کردهاند که جعلی و ساختگی میباشد و تمام این اخبار در منابع صحیحشان موجود است. چنانکه ابن بابویه مهر جعلی بودن را بر احادیث مربوط به تحریف قرآن زده ولی با وجود آن همان روایتها در (الکافی) وجود دارد. و مفاسد و اشکالات دیگری از این قبیل. خدا خود احقاق حق کرده و به راه راست رهنمون میگرداند.
[۴۲] بدون تردید کوشش عدهای به ویژه اهل تشیع در راستای انکار وجود خارجی ابن سبأ جهت تکذیب تأثیرپذیری فکری وعقیدهایی شیعه از یهودیان تلاشی بینتیجه و نومیدانه است. هر شخص آگاهی از حقیقت و پایههای اساسی دین اهل تشیع به ویژه موضوع امامت، طعنه و لطمه زدن به صحابهش، رجعت، تقیه و مهدی منتظر تأثیر یهود بر دین شیعه را به وضوح میبیند، در اینجا نمیخواهم بدان موضوع بپردازم چون برخی تحقیقات اسلامی بحث ارتباط میان دین شیعه و یهود را بر عهده گرفتهاند. توضیحات من به موضوع اثبات شخصیت واقعی ابن سبأ از طریق منابع اسلامی، شیعی و برخی منتسبین به جریان موسوم به خاورشناسان منحصر میگردد.
أ- عبدالله بن سبأ از دیدگاه اهل سنت:
۱- بحث سبئیها از زبان اعشی همدان (ت ۸۴ ه) در دیوان خود (ص ۱۴۸) و تاریخ طبری (۶/۸۳) وارد شده است که او مختار بن ابیعبید ثقفی و یارانش از اهل کوفه را هجو میکند هنگامیکه آنها با بزرگان قبایل کوفه فرار و به بصره میگریزند خطاب به آنان میگوید: شهادت میدهم که شما جزو سبئیها هستید و ای پاسبانان کفر من شما را میشناسم.
۲- در کتاب «الارجاء» اثر حسن بن محمد بن حنفیة (ت ۹۵ ه) بحث سبئیها به میان آمده است. (نگاه کنید به کتاب: «ظاهرة الإرجاء في الفکر الاسلامی ۱/۳۴۵ و ۳۶۱. به قلم دکتر سفر الحوالی)، آنجا که در مورد معنای ارجاء منسوب به حسن سخن میگوید و نظرات علما را در مورد آن ذکر میکند. به جهت اهمیت آن به مطالب زیر رجوع کن: (یکی از دشمنانش این گروه سبئیه است که ایشان را دیدهایم و میگویند به وحیی هدایت شدهایم که مردم از آن منحرف گشتند). این روایت را ابن عمر عدنی در کتاب الایمان (ص ۲۴۹) روایت نموده است.
۳- ابن عساکر در تاریخ خود (۲۹/۷) روایتی از شعبی (ت ۱۰۳ ه) نقل میکند که: نخستین دروغگو عبدالله بن سبأ بود.
۴- فرزدق (ت ۱۱۶ ه) در دیوان خود (ص ۲۴۲-۲۴۳) بزرگان عراق و ملحق شدگان به شورش عبدالرحمن بن اشعث در جنگ «دیرالجماجم» را هجو و مورد طعن قرار داده، و ایشان را به سبأیی بودن توصیف نموده و میگوید: کأن علی دیر الجماجم منهم حصائد أو أعجاز نخل تَقَعّرا تَعَرّفُ همدانیة سبئیة وتُکره عینیها علی ما تنکرا رأته مع القتلی وغیّر بعلها علیها تراب فی دم قد تعفّرا
ایشان در دیر الجماجم بسان محصولات سرخرمن یا درختان خرمای از جا کنده شده میباشند آنجا یک زن همدانی گروه سبئیه میشناسد و چشمانش را بر کسیکه نمیشناسد میبندد.
وی را در میان کشتهشدگان دید که شوهرش نیز تغییر یافته بود و روی او گرد و غبار همراه خون آلوده و چرکین نشسته است.
از این عبارات میتوان به این نتیجه رسید که سبئیها دارای خط مشی سیاسی و عقاید مشخصی منسوب به عبدالله بن سبأ یهودی میباشند.
۵- امام طبری در تفسیر خویش (۳/۱۱۹) ذیل آیهی: ﴿فَأَمَّا ٱلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمۡ زَيۡغٞ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَٰبَهَ مِنۡهُ ٱبۡتِغَآءَ ٱلۡفِتۡنَةِ وَٱبۡتِغَآءَ تَأۡوِيلِهِ﴾ [آل عمران: ۷]. «و اما کسانی که در دلهایشان کژی است برای فتنهانگیزی و تأویل به دنبال متشابهات میافتند». رأی قتادة بن دعامة سدوسی بصری (ت ۱۱۷ ه) را نقل میکند که: اگر حروریها و سبئیها نباشند نمیدانم.
۶- در کتاب: الطبقات الکبری (۳/۳۹) اثر ابن سعد (ت ۲۲۳ ه) بحث سبئیه و اندیشههای رهبرشان به میان آمده گرچه به نام ابن سبأ اشاره نشده است.
۷- در کتاب: «المحبر – ۳۰۸» تألیف ابن حبیب بغدادی (ت ۲۴۵ هـ) به عبدالله بن سبأ اشاره رفته و وی را به عنوان یکی از افراد حبشیها به حساب میآورد.
۸- ابوعاصم خُشیش بن اصرم (ت ۲۵۳ ه) خبری را مبنی بر سوزاندن گروهی از سبئیان از سوی علیس روایت میکند. (منهاج السنة ابن تیمیه ۱/۷).
۹- در: «البیان و التبیین ۳/۸۱: نوشتهی جاحظ (ت ۲۵۵ ه) به عبدالله بن سبأ اشاره شده است.
خبر سوزاندن عدهای از ملحدان به وسیلهای علی بن ابیطالب در احادیث صحیح کتب معتبر حدیث از جمله: سنن ابیداود ۴/۱۲۶، نسائی ۷/۱۰۴ و المستدرک ۳/۵۳۸ آمده است.
۱۰- امام بخاری (ت ۲۵۶ هـ) در صحیح خود – کتاب: استتابة المرتدین ۸/۵۰ از عکرمۀ نقل میکند: علی گروهی از ملحدان را با آتش سوزاند، خبر آن به ابن عباس رسید و گفت: اگر من میبودم آنها را نمیسوزاندم زیرا پیامبر خدا ج سوزاندن با آتش را ممنوع ساخته و میفرماید: به روش عذاب خدا تعذیب نکنید. ولی ایشان را به قتل میرساندم چون میفرماید: هر که دینش را تغییر داد او را بکشید.
از لحاظ تاریخی ثابت شده کسانیکه به وسیلهی علی سوزانده شدند پیروان عبدالله بن سبأ بودند چون اعتقاد به الوهیت ایشان داشتند.
۱۱- جوزجانی (ت ۲۵۹ ه) در کتاب: احوال الرجال – ۳۸۹، میگوید: سبئیان در کفرشان افراط کرده و گمان میبردند علیس اله است، او نیز ایشان را به منظور تکذیب و معلوم نمودن حال و وضعشان سوزاند و میگوید:
لما رأیت الأمر أمراً منکرا
أججت ناری ودعوت قنبرا
وقتیکه کار را ناپسند دیدم آتشم را برافروختم و «قنبر» را صدا زدم.
۱۲- ابن قتیبة (۲۷۶ ه) میگوید: سبئیه گروهی از رافضیها هستند که منتسب به عبدالله بن سبأ است.
همو در (تأویل مختلف الحدیث – ۷۳) میگوید: عبدالله بن سبأ معتقد به ربوبیت علی بن ابیطالب بود و او نیز پیروانش را با آتش سوزاند.
۱۳- بلاذری (ت ۲۷۹ ه) میگوید: ابن سبأ از جمله کسانی بود که پیش علی رفتند و راجع به ابوبکر و عمر از او پرسیدند، در پاسخ گفت: آیا سراسر وقت خود را بدان اختصاص دادهاید. (أنساب الأشراف ۳/۳۸۲)
۱۴- امام طبری (ت ۳۱۰ ه) از تاریخنگارانی است که اخبار ابن سبأ را با تکیه بر سیف بن عمر به تفصیل آوردهاند (تاریخ الطبری ۴/۲۸۳، ۳۲۶، ۳۳۱، ۳۴۰، ۳۴۹، ۳۹۸، ۴۹۳، ۴۹۴، ۵۰۵).
۱۵- ابن عبدربه (ت ۳۲۸ ه) تأکید کرده ابن سبأ و همفکرانش دربارهی علی س غلو نموده و گفتند: او آفریدگار ما است، چنانکه مسیحیان راجع به عیسی ابن مریم دچار افراط گشتند. (العقد الفرید ۲/۴۰۵)
۱۶- ابوالحسن اشعری (ت ۳۳۰ ه) در (مقالات الاسلامیین ۱/۸۵) میگوید: عبدالله بن سبأ و پیروانش از گروههای افراطگرا بودند، زیرا میپنداشتند علی نمرده و دوباره برمیگردد و دنیا را پر از دادگری مینماید همانگونه که پر از ستم شده بود.
۱۷- ابن حبان (ت ۳۵۴ ه) در کتاب (المجروحین ۲/۲۵۳) میگوید: کلبی از یاران عبدالله بن سبأ است، آنهایی که میگویند: علی از دنیا نرفته و پیش از رستاخیز به دنیا برمیگردد.
۱۸- مقدسی (ت ۳۵۵ ه) در کتاب (البدء والتاریخ ۵/۱۲۹) میگوید: عبدالله بن سبأ خطاب به کسیکه خبر مرگ علی بن ابی طالب را به وی داد، گفت: اگر مغزش را در کیسهای برایمان بیاورید یقین پیدا میکنیم که وی نمیمیرد تا عربها را با چوپ دستیش پیش میراند.
۱۹- مللطی (ت ۳۷۷ ه) در کتاب (التنبیه والرد علی أهل الأهواء والبدع – ۱۸) میگوید: سبئیان در دوران علی پیش او رفتند و گفتند: تو تویی!! علی گفت: من کیستم؟ گفتند: آفریدگار هستید، علی درخواست توبه از ایشان کرد ولی توبه نکردند و لذا آتش بزرگی را برافروخت و آنها را سوزاند.
۲۰- ابوحفص بن شاهین (ت ۳۸۵ ه) میگوید: علی س عدهای از افراطگرایان شیعه را سوزاند و گروهی را تبعید نمود یکی از تبعید شدگان عبدالله بن سبأ بود. (منهاج السنة ۱/۷)
۲۱- خوارزمی (ت ۳۸۷ ه) در کتاب (مفاتیح العلوم – ۲۲) میگوید: گروه سبئیه پیروان عبدالله بن سبأ بودند.
۲۲- همدانی (ت ۴۱۵ ه) در کتاب (تثبیت دلائل النبوة ۳/۵۴۸) بحث عبدالله بن سباء را میآورد.
۲۳- بغدادی (ت ۴۲۹ ه) در کتاب (الفرق بین الفرق – ۱۵ و صفحات بعدی) میگوید: گروه سبئیها بدعت خود را در زمان علیس اظهار کردند او نیز عدهای از آنان را سوزاند و عبدالله بن سبأ را به مدائن تبعید کرد چون ابن عباس ایشان را از کشتنش منع کرد و به وی پیشنهاد نمود او را به مدائن تبعید نماید تا یارانش علیه وی دست به اقدامات مخالفت آمیز نزنند بخصوص که تصمیم بازگشت به پیکار با اهل شام را در سر داشت.
۲۴- ابن حزم (ت ۴۵۶ ه) در کتاب (الفصل في الملل والنحل ۴/۱۸۶) این چنین نقل میکند: بخش دوم از افراطگرایان کسانیاند که معتقد به الوهیت غیر خدای متعال هستند، نخستین آنان گروهی از پیروان عبدالله بن سبأ حمیری (لعنه الله) میباشند. پیش علی رفتند و رودر رو به وی گفتند: تو او هستی، علی گفت: و او کیست؟ گفتند: تو خدایی. علی که کار را بزرگ و خطرناک یافت دستور به برافروختهکردن آتش داد و ایشانرا سوزاند.
۲۵- اسفراینی (ت ۴۷۱ ه) در (التبصرة فی الدین – ۱۰۸) میگوید: ابن سبأ در آغاز معتقد به نبوت علی و سپس الوهیتش بود و مردم را بدان فراخواند که در همان دوران گروهی به او ملحق شدند.
۲۶- شهرستانی (ت ۵۴۸ ه) در (الملل و النحل ۲/۱۱۵ و ۱۱۶) از ابن سباء بحث به میان میآورد میگوید: گروههای گوناگون غالی و تندرو از او منشعب گشتند. در جایی دیگر میگوید: ابن سبأ نخستین کسی بود که ادعای وجود نص بر امامت علیس را ابراز کرد.
۲۷- سمعانی (ت ۵۶۲ ه) در کتاب (الأنساب ۷/۲۴) گروه سبئیه را به ابن سبأ نسبت میدهد.
۲۸- ابن عساکر (ت ۵۷۱ ه) در تاریخ خود (۲۹/۳) در شرح حال ابن سبأ میگوید: ابن سبأ کسی است که فرقهای سبئیه به وی منتسب است، ایشان از رافضیهای تندرواند، ابن سبأ یمنیتبار و یهودی بود که به ظاهر اسلام را پذیرفته بود.
۲۹- نشوان حمیری (ت ۵۷۳ ه) در کتاب (الحور العین – ۱۵۴) میگوید: سبئیها معتقد بودند علی زنده است و تا زمانیکه دنیا را با دادگری خویش فرا نگیرد و مردم را بر یک دین گرد نیاورد نمیمیرد.
۳۰- فخر رازی (ت ۶۰۶) در کتاب (اعتقادات فرق المسلمین والمشرکین – ۵۷) همچون دیگر تاریخنگاران خبر سوزاندن گروهی از پیروان عبدالله بن سبأ را به وسیله علی مورد تأیید قرار میدهد.
۳۱- ابن الاثیر (ت ۶۳۰ ه) در کتاب (اللباب ۲/۹۸) میگوید: وجه تسمیهی سبئیه ارتباط آنان با ابن سبأ است. همانگونه که در کتاب الکامل ۳/۱۱۴، ۱۴۴، ۱۴۷، ۱۴۸، ۱۵۴ و دیگر صفحات) روایات طبری را پس از حذف سندهایشان میآورد.
۳۲- سکسکی (ت ۶۸۳ ه) در کتاب (البرهان في معرفة عقائد الأدیان) میگوید: ابن سبأ و پیروانش نخستین کسانی بودند که قائل به بازگشت پس از مرگ به دنیا شدند.
۳۳- شیخ الاسلام ابن تیمیه (ت ۷۲۷ ه) در کتاب (الفتاوی ۴/۴۳۵ و ۲۸/۴۸۳) و اکثر صفحات کتاب منهاج السنة النبویة) میگوید: اساس رافضیه به منافقان ضد دین برمیگردد، ابن سبأ ملحد آن را پایهریزی و ادعای وجود نص بر امامت علی و عصمت وی کرد.
۳۴- مالقی (ت ۷۴۱ ه) در کتاب (التمهید والبیان في مقتل الشهید عثمان – ۵۴) از ابن سبأ اینگونه یاد میکند: در سال سی و سه هجری عدهای از جمله: مالک اشتر، اسود بن یزید ... و عبدالله بن سبأ موسوم به ابن السوداء علیه عثمانس به حرکت افتادند.
۳۵- ذهبی (ت ۷۴۸ ه) در کتاب (المغنی في الضعفاء ۱/۳۳۹) و کتاب (المیزان ۲/۴۲۶) میگوید: عبدالله ابن سبأ از شیعیان غلات و تندرو و گمراه و گمراه کننده بود. در کتاب (تاریخ الاسلام – ۲/۱۲۲-۱۲۳) نیز بحث او را به میان میآورد.
۳۶- صفدی (ت ۷۶۹ ه) در (الوافی بالوفیات ۱۷/۲۰) در شرح حال ابن سبأ میگوید: بنیانگذار گروه سبئیها عبدالله بن سبأ بود. به علی گفت: توخدایی، علی نیز او را به مدائن تبعید کرد، وقتی علیس به شهادت رسید ابن سبأ گمان برد او نمرده چون جزئی الهی در وی وجود دارد و ابن ملجم شیطانی را به قتل رسانده که خود را به شکل علی در آورده بود و میگفت: علی در میان ابرها است که آذرخش صدا و رعد و برق تازیانهی وی میباشد و به زمین فرود میآید.
۳۷- ابن کثیر (ت ۷۷۴ ه) در کتاب (البدایة و النهایة ۷/۱۸۳) میگوید: یکی از علل توطئه گروهها علیه عثمانس ظهور ابن سبأ و روی آوردنش به مصر و پخش سخنانی دروغین در آنجا بود.
۳۸- در کتاب (الفرق الاسلامیة – ۳۴) نوشتهای کرمانی (ت ۷۸۶ ه) آمده است: هنگامی که علیس کشته شد ابن سبأ گمان کرد او نمرده و دارای جزئی الهی میباشد.
۳۹- شاطبی (ت ۷۹۰ ه) در کتاب (الاعتصام ۲/۱۹۷) اشاره میکند: بدعت سبئیان از بدعتهای اعتقادی متعلق به وجود خدایی دیگر همراه خدا است. و با دیگر بدعتها تفاوت دارد.
۴۰- ابن ابیالعز حنفی (ت ۷۹۲ ه) در کتاب (شرح العقیدة الطحاویة – ۵۷۸) میگوید: عبدالله بن سبأ ظاهراً به اسلام گرویده بود ولی در واقع میخواست اسلام را از بین ببرد همانگونه که «پولس» با مسیحیت چنان کرد.
۴۱- جرجانی (ت ۸۱۶ ه) در کتاب (التعریفات – ۷۹) عبدالله بن سبأ را بنیانگذار گروه سبئیه معرفی میکند... و اینکه پیروانش هنگام شنیدن آذرخش میگویند: سلام بر تو ای امیرالمؤمنین.
۴۲- مقریزی (ت ۸۴۵ ه) در کتاب (الخطط ۲/۳۵۶-۳۵۷) میگوید: عبدالله بن سبأ در زمان علیس اعتقاد به وصایت (سفارش به جانشینی)، رجعت (بازگشت علی به دنیا) و تناسخ (انتقال روح پس از مرگ به اجساد دیگر) را پدید آورد.
۴۳- حافظ ابن حجر (ت ۸۵۲ ه) در کتاب (لسان المیزان ۳/۲۹۰) اخبار ابن سبأ را از طریق غیر سیف بن عمر آورده، آنگاه میگوید: اخبار مربوط به عبدالله بن سبأ در کتب تاریخی مشهور است ولی به لطف خدا یک روایت هم از وی در کتب احادیث وجود ندارد.
۴۴- عینی (ت ۸۵۵ ه) در کتاب (عقد الجمان ۹/۱۶۸) میگوید: ابن سبأ وارد مصر گشت و کورهی آهنگریش را طواف کرد، به ظاهر امر به معروف مینمود و دربارهی رجعت بحث به میان آورد و به تقویت آن در دل مصریها پرداخت.
۴۵- سیوطی (ت ۹۱۱ ه) در کتاب (لب الألباب في تحریر الأنساب ۱/۱۳۲) انتساب گروه سبئیه به عبدالله بن سبأ را مورد تأکید قرار میدهد.
۴۶- سفارینی (ت ۱۱۸۸ ه) در کتاب (لوامع الأنوار ۱/۸۰) ضمن اشاره به گروههای مختلف اهل تشیع از گروه سبئیه بحث به میان میآورد و میگوید: آنان پیروان عبدالله بن سبأ هستند، آن کسی که به علی بن ابیطالب گفت: تو خدای واقعی هستی، او نیز حفرههایی کند و آن دسته را که بر آنها تسلط داشت، سوزاند.
۴۷- زبیدی (ت ۱۲۰۵ ه) روایت میکند سبأ آمده در حدیث فروة بن مسیک مرادی پدر عبدالله بن سبأ بنیانگذار گروه افراطی سبئیان است. (تاج العروس ۱/۷۵-۷۶)
سخن زبیدی نادرست است و حدیث فروۀ بن مسیک آن را ردّ میکند (سنن ابیداود حدیث شماره: ۳۳۷۳، ترمذی حدیث: ۳۲۲۰، کتاب: تفسیر سورۀ سبأ).
در حدیث مزبور تفصیلات بیشتری در این باره وجود دارد مبنی بر اینکه: سبأ مردی عرب و دارای ده پسر بود، شش نفر از آنها ساکن یمن و چهار نفر دیگر در شام بودند و اساس قبایل عربی لخم، جذام، غسان و ... به شمار میآیند و دلیل بر این است که «سبأ» یکی از اصول کهن و ریشهدار عرب است، پس ارتباط آن با سبأ پدر عبدالله بنیانگذار سبئیه چیست؟
۴۸- عبدالعزیز بن ولی الله دهلوی (ت ۱۲۳۹ ه) در کتاب (التحفة الاثنی عشریه ص ۳۱۷) دربارهی ابن سبأ این چنین میگوید: از بزرگترین بدبختیهای جهان اسلام در آن دوران مسلط کردن شیطانی از شیطانهای یهود بر طبقهی دوم مسلمانان بود که تظاهر به اسلام کرده و ادعای دفاع از دین و محبت مسلمانان را پیش کشیدند ... این شیطان عبدالله بن سبأ از یهودیهای صنعاء و موسوم به ابن السوداء بود که فعالیت و دعوت خویش را با کمال شیطنت، گام به گام و حیلهگرانه انجام میداد.
۴۹- محمد صدیق حسن خان نیز (ت ۱۳۰۷ ه) در کتاب (خبیئة الأکوان في افتراق الأمم علی المذاهب والأدیان – ۸، ۳۳، ۴۴) از عبدالله بن سبأ بحث به میان میآورد.
شواهد بالا مشتی از خروار سخنان دانشمندان و پژوهشگران پیشین در این زمینه میباشد که همهی آنها واقعی بودن شخصیت ابن سبأ را به اثبات میرسانند، و چون ایشان به دلیل دستیابی به کتابهایی که در زمان ما نایاب به شمار میآیند اطلاعات بیشتری نسبت به ما دارند، نظرات آنان را انتخاب نمودم، پس آنها اصلی محسوب میگردند که ما بر ایشان اعتماد میورزیم واز آنها فرا میگیریم. همچنانکه بسیاری از معاصران نیز وجود ابن سبأ رامورد تأیید قرار میدهند و بخاطر اهمیت موضوع لازم است به کتاب زیر مراجعه گردد:
العنصریة الیهودیة وآثارها في المجتمع الإسلامی والموقف منها – اثر دکتر احمد بن عبدالله بن ابراهیم زغیبی ۲/۵۳۰ و ۵۳۱. که به شمار زیادی از معاصران معتقد به وجود ابن سبأ اشاره میکند.
ب- شیعیانی که به وجود خارجی ابن سبأ معتقدند:
۱- در تاریخ طبری (۵/۱۹۳) از زبان ابومخنف، لوط بن یحیی (ت ۱۵۷ ه) در بحث معقل بن قیس ریاحی که مغیرة بن شعبه فرماندار معاویه در کوفه وی را به جنگ مستورد بن علفة خارجی و همفکرانش دستور میدهد، آمده که معقل از زمرهی سبئیان دروغپرداز بود.
۲- دکتر احمد زغیبی در کتاب (العنصریة الیهودیة ۲/۵۲۸) اشاره به اصفهانی (ت ۲۸۳ ه) میکند که وی از ابن سبأ بحث کرده است.
۳- ناشی الاکبر (ت ۲۹۳ ه) در کتاب (مسائل الإمامة ۲۲/۲۳) بحث ابن سبأ را اینگونه میآورد: گروهی دیگر میپنداشتند علیس نمرده و تا زمانیکه عربها را با چوب دستیش پیش نبرد نمیمیرد، اینان موسوم به سبئیه پیروان عبدالله بن سبأ هستند، ابن سبأ مردی یهودی و ساکن مدائن بود.
۴- قمی (ت ۳۰۱ ه) در (المقالات والفرق – ۲۰) میگوید: عبدالله بن سبأ نخستین شخصی بود که ابوبکر، عمر، عثمان و سایر صحابه را مورد طعن قرار داد و از ایشان تبرّی جست و ادعا کرد علی او را فرمان داده است.
۵- نوبختی (ت ۳۱۰ ه) در (فرق الشیعة – ۲۳) از اخبار مربوط به ابن سبأ بحث به میان میآورد و میگوید: وقتی خبر مرگ علی به ابن سبأ در مدائن رسید، به آن کسی که خبر را به وی داده بود گفت: دروغ میگویی حتی اگر مغزش را در هفتاد کیسه بیاورید و هفتاد نفر عادل را نیز بر کشتنش اقامه کنید میدانیم که وی نمرده و به قتل نرسیده و نمیمیرد تا دنیا را به زیر کنترل خود در نیاورد.
۶- ابوحاتم رازی (ت ۳۲۲ ه) در کتاب (الزینة في الکلمات الاسلامیة – ۳۰۵) میگوید: ابن سبأ و پیروانش گمان میکردند علی خدا است و مردهها را زنده میکند و ادعا مینمودند او پس از مرگش ناپدید گشته است.
۷- کشی (ت ۳۴۰ ه) در کتاب (الرجال – ۹۸-۹۹) با سند خود از ابوجعفر محمد باقر نقل میکند که عبدالله بن سبأ ادعای پیامبری میکرد و معتقد بود امیرالمؤمنین علی÷ خدا است. و سخنانی از زبان جعفر صادق و علی بن حسین در دست است که عبدالله بن سبأ را نفرین میکنند. (همان – ۷۰-۱۰۰)
۸- ابوجعفر صدوق ابن بابویه قمی (ت ۳۸۱ ه) در کتاب (من لا یحضره الفقیه ۱/۲۱۳) به موضعگیری ابن سبأ اشاره میکند که هنگام دعا کردن دستانش را رو به آسمان بلند میکرد و به علی اشاره میکرد.
۹- شیخ مفید (ت ۴۱۳ ه) در کتاب (شرح عقائد الصدوق – ۲۵۷) از افراطگرایان به ظاهر اسلام که مقصودش سبئیان میباشد بحث میکند. کسانیکه ادعای الوهیت و پیامبری را در حق علی و ائمه از نوادگانش نمودند، امیرالمؤمنین نیز دستور کشتن و سوزاندنشان را صادر کرد.
۱۰- ابن شهر آشوب (ت ۵۸۸ ه) در کتاب (مناقب آل ابیطالب ۱/۲۲۷-۲۲۸)
۱۱- ابوجعفر طوسی (ت ۴۶۰ ه) در کتاب (تهذیب الأحکام ۲/۳۲۲) میگوید: ابن سبأ به کفر برگشت و به غلو و تندرویی گرایید.
۱۲- ابن ابی الحدید (ت ۶۵۵ ه) در (شرح نهج البلاغة ۲/۹۹) اینچنین میگوید: وقتی امیرالمؤمنین علی به قتل رسید ابن سبأ عقایدش را ابراز کرد که در نتیجه گروهی به وی پیوستند و تصدیقش کردند.
۱۳- حسن بن علی حلی (ت ۷۲۶ ه) در کتاب (الرجال ۲/۷۱) ابن سبأ را ضمن بحث از گروههای سست ایمان میآورد.
۱۴- ابن المرتضی (ت ۸۴۰ ه) – که یکی از امامان شیعهی زیدی میباشد – معتقد است اصل مذهب تشیع به ابن سبأ بر میگردد، چون نامبرده نخستین کسی بود اعتقاد به منصوص بودن امامت را ابراز نمود. (تاج العروس، ابن المرتضی – ۵ و ۶)
۱۵- اردبیلی (ت ۱۱۰۰ ه) در کتاب (جامع الرواة ۱/۴۸۵) معتقد است: ابن سبأ غالی و تندرو و نفرین شده و قائل به الوهیت و نبوت علی بود.
۱۶- مجلسی (ت ۱۱۱۰ ه) در (بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار ۲۵/۲۸۶ و ۲۸۷).
نعمة الله جزائری (ت ۱۱۱۲ ه) در کتاب (الأنوار النعمانیة ۲/۲۳۴) میگوید: عبدالله بن سبأ به علی گفت: تو خدای حقیقی هستید. علی وی را به مدائن تبعید کرد. گفته میشود: ابن سبأ یهودی بوده و اسلام آورده است و در زمان یهودیتش راجع به یوشع بن نون و موسی همان عقیده داشت که به علی گفت.
۱۷- طاهر عاملی (ت ۱۱۳۸ ه) در کتاب (مقدمة مرآة الأنوار ومشکاة الأسرار في تفسیر القرآن – ۶۲).
۱۸- مامقانی (ت ۱۳۲۳ ه) در (تنقیح المقال فی أصول الرجال ۲/۱۸۳) بحث ابن سبأ را ضمن اشاره به نقل قولهایی از منابع پیشنیان اهل تشیع میآورد.
محمد حسین مظفری (ت ۱۳۶۹ ه) نیز که از شیعیان معاصر است وجود ابن سبأ را انکار نمیکند گرچه معتقد است بر اینکه هیچ نوع ارتباطی میان وی و شیعه نمیباشد. (تاریخ الشیعة – ۱۰)
خوانساری هم بحث ابن سبأ را از زبان جعفر صادق که وی را به دلیل افترا و دروغگویی نفرین میکند، میآورد. (روضات الجنات ۱۳/۱۴۱)
دوم: منکرین وجود عبدالله بن سبأ از هردو گروه:
أ- آن دسته از اهل سنت که منکر وجود ابن سبأ هستند.
دکتر طه حسین، او پیشرو نویسندگان معاصر است که وجود ابن سبأ را زیر سؤال برده و انکارش کردهاند. (الفتنة الکبری، عثمان ص ۱۳۲، علی وبنوه – ۹۰)
دکتر علی سامی نشار، او در انکار شخصیت ابن سبأ و ناواقعی پنداشتن آن پس از طه حسین میآید. (نشأة الفکر الفلسفی في الاسلام ۲/۳۸-۳۹)
دکتر حامد حنفی داود، نامبرده از کسانی است که به نوشتههای اهل تشیع دربارهی ابن سبأ متأثر گشته و وجود خارجیش را انکار نموده است. و آن هنگامی بود مقدمهای بر کتاب (عبدالله بن سبأ و اساطیر اخری) نوشت که در آن آمده: خوشحالم شگفت خود را راجع به این سفر ارزشمند نویسندهی آن یعنی علامهی محقق سید مرتضی عسکری ابراز نمایم. و اما دیدگاه خود را در مورد عبدالله بن سبأ این طور نقل میکند که: شاید بزرگترین اشتباهات تاریخیی که از دست این گروه از محققان در رفته و حقیقتش بر آنان پوشیده مانده به گونهای که متوجه این افتراءات است و دروغهای چیده شده علیه علماء شیعه نگشتهاند، ماجرای عبدالله بن سبأ باشد. (۱/۱۸-۲۱) و همچنین در کتاب خود (التشیع ظاهرة طبیعیة في إطار الدعوة الإسلامیة – ۱۸) بدان اشاره میکند.
دکتر محمد کامل حسین در کتاب (ادب مصر الفاطمیة – ۷)
عبدالعزیز هلابی در کتاب (عبدالله بن سبأ – ۷۳) که پرده از روی ابهامات موجود دربارهی ابن سبأ برمیدارد و واقعی بودن آن را انکار میکند.
حسن بن فرحان مالکی شاگرد عبدالعزیز هلابی، او نیز گاهی وجود وی را انکار میکند و گاهی نقش ابن سبأ در به وقوع پیوستن مصایب و محنتها را رد میکند (مجلّه: المسلمون شماره: ۶۵۷ و ۶۵۸)
یکی دیگر از منکران و شککنندگان در وجود ابن سبأ دکتر جواد علی است، او دیدگاه خود را در مقالهای تحت عنوان (عبدالله بن سبأ) که در (مجلة المجمع العلمی العراقی – جلد ششم – ۸۴-۱۰۰) به چاپ رسید و همچنین در مجلّه (الرسالة شماره ۷۷۸ ص ۶۰۹-۶۱۰) اعلام میکند.
دکتر محمد عمّاره در کتاب (الخلافة ونشأة الأحزاب الإسلامیة – ۱۵۴ – ۱۵۵) میگوید: بیشتر منابع تاریخ و اندیشهی اسلامی فعالیتهای اعجابانگیز و تلاشهای افسانهای به ابن السوداء نسبت میدهند. در جایی دیگر میگوید: وجود ابن سبأ به فرض پذیرش آن ...، و دیگر نقل قولها از این قبیل.
دکتر عبدالله سامرائی در کتاب (الغلو والفرق الغالیة في الحضارة الإسلامیة – ۸۶) جز اینکه نامبرده وجود افکار منسوب به ابن سبأ را بدون اظهار نظر قطعی دربارهی وجود صاحبش، مورد تأیید قرار میدهد.
ب- شیعیانی که منکر شخصیت ابن سبأ هستند.
محمد حسین کاشف الغطاء، در کتاب (أصل الشیعة وأصولها – ۶۱) میگوید: بعید نیست شخصیت ابن سبأ، مجنون بنی عامر، ابوهلال و امثال آن خیالی و افسانهای باشند که قصهگویان برای پر کردن اوقات فراغ مردم جعل و ساخته باشند.
مرتضی عسکری، او دو کتاب را در این زمینه به رشته تحریر در آورده که وجود خارجی ابن سبأ را از اساس تکذیب میکند. نامبرده بیش از هر شیعهای دیگر به این موضوع اهتمام داده است. کتاب نخست تحت عنوان (عبدالله بن سبأ بحث حول ما کتبه المؤرخون والمستشرقون ابتداء من القرن الثاني الهجري) و کتاب دوم (عبدالله بن سبأ وأساطیر أخری) میباشد.
محمد جواد مغنیة، که در مقدمه کتاب (عبدالله بن سبأ وأساطیر أخری ۱/۱۲) و کتاب (التشیع – ۱۸) بدان اشاره میکند.
دکتر علی وردی در کتاب (وعاظ السلاطین – ۲۷۳۲-۲۷۶) میگوید: گمان میکنم ماجرای ابن سبأ از آغاز تا آخر داستانی است خوب به هم تابیده شده و دارای تصویری زیبا و فریبنده میباشد. او معتقد است منظور داستانسرا از ابن السوداء عمار بن یاسرس بوده است. (ص۲۷۸)
عبدالله بن فیاض در کتاب (تاریخ الإمامیة وأسلافهم من الشیعة – ۹۵) میگوید: به نظر میرسد شخصیت ابن سبأ بیشتر به افسانه شباهت دارد تا حقیقت.
دکتر کامل مصطفی شیبی در کتاب (الصلة بین التصوف والتشیع – ۴۱) از دیدگاه علی وردی که بدان اشاره رفت پیروی میکند که منظور از ابن السوداء عمار بن یاسرس بوده است. (همان – ۸۸)
طالب رفاعی در (التشیع ظاهرة طبیعیة في إطار الدعوة الاسلامیة – ۲۰).
شاید هدف از این نفی و انکار دستهجمعی شخصیت ابن سبأ از جانب آن عده محقق شیعه مذهب تکذیب تأثیرگذاری یهود در عقاید شیعه و زدودن غبار ابن سبأ از ساحتشان باشد، ولی چگونه بدان دست مییابند؟
سخنان دکتر سعد هاشمی اعجاب مرا برانگیخت که میگوید: با این نقل قولها و نصوص روشن به دست آمده از منابع اهل تشیع به این نتیجه میرسیم که شخصیت ابن سبأ یهودی واقعیت دارد، و شیعیانی که آن را مورد طعن و تردید قرار داده کتابهای خود را زیر سؤال بردهاند که نفرینهای امامان معصوم – از دید ایشان – از این یهودی (ابن سبأ) را برای ما گزارش کردهاند. درست نیست و اصلاً تصور نمیشود نفرینهای آنان بر فرد ناشناختهای بوده باشد، و تکذیب ائمه معصوم از نظر اهل تشیع جایز نمیباشد. (ابن سبأ حقیقة لا خیال – ۷۶)
ج- خاورشناسانی که معتقد به وجود ابن سبأ هستند:
خاورشناسان موضوع عبدالله بن سبأ را مورد اهتمام قرار داده و به تحقیق در اخبار و مباحث مربوط به آن پرداختهاند، ما هیچ نیازی به این مغرضان نداریم که اقدام به اثبات ابن سبأ کنند تا ما نیز به نوبهی خود شخصیت وی را مورد تأیید قرار دهیم، بلکه تنها از این منظر به دیدگاه آنان اشاره میکنم که: حکمت و دانایی گمشدهی انسان مؤمن است هر کجا آن را یافت بدان سزاوارتر است. همانگونه که ابوهریرةس چنان کرد وقتیکه ارزش و اهمیت «آیة الکرسی» را از ابلیس آموخت. (فتح الباري ۴/۴۸۷-۴۸۸)
شرقشناس آلمانی: ژولیوس ولهاوزن (۱۸۴۴-۱۹۱۸ ه) میگوید: منشأ پیدایش سبئیها به دوران علی و حسن برمیگردد و به عبدالله بن سبأ منتسب است. همچنانکه از نام عجیبش پیدا است یمنی و به طور مشخص ساکن صنعاء و میگویند: یهودی بوده است. (الخوارج والشیعة ۱۷۰-۱۷۱)
فان فلوتن (۱۸۶۶-۱۹۳۰ م) معتقد است گروه سبئیه منسوب به عبدالله بن سبأ است و میگوید: و اما سبئیها پیروان عبدالله بن سبأ هستند کسانی که معتقد به اولویت علی برای احراز مقام خلافت بوده و میگفتند: جزئی اله در علی و سپس در جانشینان پس از وی تجسم یافته است. (السیادة العربیة والشیعیة والاسرائیلیات في عهد بنی امیة – ۸۰)
خاورشناس ایتالیایی: کایتانی (۱۸۶۹-۱۹۲۶ م) در بحثی که در (حولیات الإسلام بخش هشتم از سال ۳۳-۳۵ ه) منتشر شد به این نتیجه میرسد: ابن سبأ وجودی خارجی دارد. ولی روایتهای سیف بن عمر که در تاریخ طبری وارد شده مبنی بر اینکه توطئهچینیهایی که باعث برکندن دستگاه خلافت عثمان شد اسباب و عواملی دینی بودند، ردّ میکند، همچنانکه انکار میکند دیدگاههای ابن سبأ که علی را به خدایی میگرفت در دوران او رخداده باشد و در نهایت میگوید: این آراء حاصل بینشهای اهل تشیع در نیمه دوم قرن دوم هجری بودند.
لویی دیلافدا (متولد سال ۱۸۸۶ م) نامبرده حین بحث از خلافت علی در کتاب (أنساب الأشراف بلاذری) به موضوع عبدالله بن سبأ نیز میرسد و آن را تأیید مینماید.
خاورشناس آلمانی: اسرائیل فریدلندر، در دو شمارهی (المجلة الآشوریة) سال ۱۹۰۹ م ص ۳۲۲، و ۱۹۱۰ م ص ۲۳ مقالهای تحت عنوان (عبدالله بن سبأ مؤسس الشیعة وأصله الیهودی) را نوشت. در این مقالهی هشتاد صفحهای به این نتیجه میرسد که او تردیدی در شخصیت ابن سبأ ندارد.
خاورشناس مجارستانی: گولدزیهر (۱۹۲۱ م) میگوید: همانگونه که افراط در خدا انگاری علی که آغاز پیدایش آن به عبدالله بن سبأ برمیگردد ... .(العقیدة والشریعة في الاسلام -۲۰۵)
رینولد نکلس (۱۹۴۵ م) در کتاب (تاریخ الأدب العربي – ۲۱۵) میگوید: عبدالله بن سبأ بنیانگذار گروه سبئیان و از ساکنان صنعاء یمن بود، میگویند: یهودی بوده و در زمان عثمان به اسلام گرویده و سرگرم تبلیغ و سفر کردن بوده است.
داویت. م. رونلدسن، میگوید: در دوران عثمان دعوتگری دورهگرد به بنام عبدالله بن سبأ سر برآورد و همانگونه که طبری میگوید، به منظور منحرف کردن مسلمانان سراسر ممالک جهان اسلام را دور زد. (عقیدة الشیعة – ۸۵)
شرقشناس انگلیسی: برناردلویس، او معتقد است که عبدالله بن سبأ منشأ شیعهگرایی محسوب میگردد. (أصول الإسماعیلیة – ۸۶)
اینها مهمترین نوشتههای خاورشناسی راجع به عبدالله بن سبأ بود. البته شواهد بسیار دیگری وجود دارند. برای اهمیت موضوع به کتاب (عبدالله بن سبأ وأثره في إحداث الفتنة في صدر الإسلام – به قلم دکتر سلیمان العودة، ص ۷۳) مراجعه فرمائید.
و اما خاورشناسانی که منکر وجود ابن سبأ هستند و یا در آن شک و تردید دارند گروه اندکی میباشند که چون ایدههایشان شهرت نیافته از بحث آنها خودداری میکنیم به عکس معتقدان به وجود ابن سبأ چه ایشان از خاورشناسان سرشناس و مورد اعتماد کسانیاند که متأثر از اندیشهی شرقشناسی میباشند، و هدف آن عده از مشکوک جلوه دادن یا ردّ آن این است که بگویند صحابه عامل به وجود آمدن فتنه و مصایب و بلایا بوده و نسبت دادن آن به یهودیان یا ملحدان نوعی دفاع از صحابه به شمار میآید که اخباریها و تاریخ نگاران بدان روی آوردند تا گناه و تقصیرات آنان را بر گردن دیگران بیندازند. از این گذشته انکار برخی از آنان به علاقه ایشان به دستیابی به نتیجهای زیر برمیگردد:
نیازی به وجود شخصی اخلالگر و منحرفکننده میان صحابه نبود زیرا گرایشهای طمع و دنیا دوستی و تکیهزدن بر اریکهی قدرت بر آنان مستولی بود و لذا آگاهانه و از روی برنامهریزی دست به کشتار یکدیگر زدند تا بدینوسیله چهرهی اسلام و مسلمانان را مخدوش و این اندیشهی پلید را به مردم القا کنند که وقتی اسلام توانایی تهذیب اخلاق صحابه و اصلاح رفتارشان بعد از پیامبر خدا ج نداشته باشد پس بدون شک در ارائهای روشی اصلاحی در این عصر و زمان ناتوانتر است. (تحقیق مواقف الصحابة في الفتنة – اثر دکتر: محمد محزون ۱/۳۱۴)
[۴۳] الإمامة في ضوء الکتاب والسنة ۱/۵-۳۵.
[۴۴] همان.
[۴۵] روایاتی که اهل تشیع دربارهی زنده گردانیدن مردهها جعل کردهاند بسیار زیادند، تنها بر انسانها منحصر نشده بلکه به حیوانات نیز سرایت کرده است. شیعه علاقهی ویژهیی به الاغ دارند چطور نباید داشته باشند؟! حال آنکه برخی روایتهای آنان از طریق الاغها نقل گشته است. از امیر المؤمنین÷ روایت است که غفیر- اسم الاغ پیامبر ج - به ایشان گفت: « (پدر و مادرم فدایت باد) ای رسول خدا ! پدرم از پدر بزرگم و او از پدرش و او از پدر بزرگش روایت میکنند که: (أنه كان مع نوح في السفینة فقام إلیه نوح فمسح علی كفله ثم قال یخرج من صلب هذا الحمار حمار یركبه سید النبیین وخاتمهم فالحمد لله الذي جعلنی ذلك الحمار): «او با نوح÷ در کشتی بود نوح پشت او را دست کشید و فرمود: از نسل این الاغ، الاغی پیدا خواهد شد که سرور و خاتم پیامبران بر او سوار میشود پس خدا را سپاس میگویم که این افتخار را به من بخشید». (اصول الکافي ۱/۲۳۷) حسین موسوی در نقد این روایت شاذ و اعجاب برانگیز در کتاب: (لله ثم للتاریخ = و ترجمه آن به فارسی بنام اهل بیت از خود دفاع میکنند) به این نکات اشاره میکند:
۱- الاغ حرف میزند!.
۲- الاغ به پیامبر ج خطاب میکند: پدر و مادرم فدایت باد! در حالی که این مسلمانان هستند که پدرو مادر شان را فدای رسول خدا میکنند و نه الاغها!.
۳- الاغ میگوید: (حدثني أبي عن جدي) تاجدّ چهارمش در صورتیکه بین نوح وپیامبرمان ج هزاران سال است، پس چگونه الاغ میگوید که جد چهارمش با نوح÷ در کشتی بوده است!؟ مگر الاغ چقدر عمر میکند!؟.
باری با چند نفر از دوستان طلبه خدمت امام خوئی اصول کافی میخواندیم، ایشان درشرح این حدیث فرمودند: این معجزه را ببینید، که نوح÷ هزاران سال پیش از تولد پیامبرمان به ایشان و نبوتشان بشارت میدهد!.
این سخنان امام خوئی تا هنوز در ذهنم موج میزند که این چگونه میتواند معجزه باشد درحالیکه الاغ به پیامبرمان ج میگوید پدر و مادرم فدایت باد ؟! و چگونه امیرالمؤمنین چنین روایتی نقل کند؟! اما آنروز بنده نیز مثل بقیه از کنار آن گذشتم.
و اینک برخی روایات دیگر راجع به زنده کردن مردهگان الاغها:
جابر بن یزید جعفی از ابوجعفر باقر روایت میکند که: همراه عدهای از یاران در مکه با او راه میرفتیم ناگاه نزد مردی که الاغش از بین رفته بود و اثاثیهاش را در دستانش گرفته بود، ایستاد، آن مرد به او گفت: ای پسر پیامبر خدا ج! برایم دعا کن خدا الاغم را زنده سازد چون راه بر من بسته شده و چیزی ندارم، جابر میگوید: ابوجعفر لبهایش را جنباند که هیچ کس نشنید چه گفت، ناگاه دیدیم الاغ برخواست، صاحبش او را گرفت و اسباب و اثاثیههایش را روی او گذاشت و همراه ما آمد تا وارد مکه شد. (اثبات الهداة عاملی ۳/۶۲، مدینه المعاجز بحرانی ۵/۱۲۷).
مفضل بن عمر میگوید: در حالیکه ابوجعفر همراه وی به مدینه میرفت سر راه به گروهی برخورد که الاغ یکی از آنان نابود و اسباب و اثاثیهاش از بین رفته بود و میگریست، وقتی ابوجعفر را دید رو به او کرد و گفت: ای نوادهی پیامبر خدا ج! الاغم از بین رفته و بیچاره شدم برایم دعا کن تا خدا برایم زنده گرداند، مفضل میگوید: ابوجعفر برایش دعا کرد و خدا الاغش را زنده ساخت. (مدینة المعاجز بحرانی ۵/۱۳۲، بحارالانوار ۴۶/۲۶۰)
[۴۶] واقعیت اینست که ابن سبأ در ترجیح علی از حد تجاوز نکرد ولی رافضیها بیش از حد غلو کرده و ائمه را برتر از پیامبران هم میدانند بلکه خاخام دوزخی آنان موسوم به «خمینی» افسانهی سرداب سامراء را نیز بر پیامبر اسلام ج برتری داده است. برای آگاهی بیشتر به کتاب ما (الخمینی وتفضیل الأئمة علی الأنبیاء) مراجعه فرمایید.
[۴۷] پیشتر راجع به «رقاع» و بیارزش بودن آن بحث کردیم.
[۴۸] تفصیل آن را در این کتابها بخوانید: «الخلیفة المفتری علیه» تألیف صادق عرجون، حقیقتاً بهترین کتابی است که شخصیت آن قاتلان مجرم را تحلیل و بررسی میکند. و نیز کتاب ما «عثمانس از زنجیره کتابهای: شبهات حول الصحابة والرد علیها.
[۴۹] چون ماجرای تحکیم در تاریخ سیاسی حکومت اسلامی از اهمیت ویژهای برخوردار است لذا روشن کردن واقعیت آن ضروری مینماید زیرا به همان اندازه که بد تفسیر شده در فهم آن نیز کژیهایی وجود دارد که در نتیجه آشفتگی بسیاری رخ داده و منزلت و جایگاه صحابه مورد اهانت و بیمهری قرار گرفته است چراکه شیوع ماجرا میان مردم باعث شده گروهی از صحابه به نیرنگ و بیآگاهی و گروهی دیگر به مبارزهی قدرت متهم گردند.
ارزیابی روایت مربوط به آن با موازین نقد و بررسی دو نتیجه را در بردارد: ضعف سند و آشفتگی متن آن.
در سندش دو نفر راوی وجود دارد که عدالتشان مورد نقد است: یکی ابومخنف لوط بن یحیی و دیگری ابوجناب کلبی است. ابومخنف ضعیف و قابل اعتبار و ثقه نیست. و اما ابوجناب، ابن سعد راجع به او میگوید: ضعیف بوده، بخاری و ابوحاتم گفتهاند: یحیی بن قطان او را ضعیف دانسته وعثمان دارمی و نسائی نیز وی را ضعیف پنداشتهاند.
و اما راجع به متنش بایستی از سه زاویه بدان نگریست: ۱- اختلاف میان حضرت علی و معاویهب که به جنگ و درگیری کشیده شد ۲- مقام هر کدام از علی و معاویةب ۳- ارزیابی شخصیت ابوموسی اشعری و عمرو بن عاصب.
۱- موضوع اختلاف میان علی و معاویةب: تاریخنگاران اتفاقنظر دارند که اختلاف علی و معاویه بر سر مسألهی خون خواهی عثمانس بود. معاویه گمان میکرد علی در این امر کوتاهی نموده و لذا بیعت و فرمانبرداری از وی را بر گردن نیاویخت چون به دلیل خویشاوندی با عثمان او صاحب خون بود و لذا معتقد بود باید قصاص پیش از بیعت با علی صورت پذیرد.
با این موضعگیری معاویه و همچنین به دلیل اجرا نکردن دستورات علی در شام، معاویه و هوادارانش از نظر علی به عنوان مخالف و شورشکننده علیه دستگاه خلافت محسوب میگردیدند، زیرا معتقد بود بیعت با او به رضایت مهاجران و انصار مدینه صورت گرفته و لذا بر سایر مسلمانان جهان اسلام نیز واجب میشود بنابراین تصمیم گرفت آنها را ناچار کرده و اگر به زور هم شده ایشان را به زیر سلطه و نفوذ خود درآورد.
فهم اختلاف به این شیوه – که صورت واقعی آن است – روشن میسازد که روایت مزبور تا چه اندازه در به تصویر کشاندن رأی آن دو داور به خطا رفته است.
آن دو داور مأمور بودند اختلاف میان علی و معاویه را فیصله دهند، اختلاف میان آنان پیرامون موضوع و احراز شایستگی یکی از آنها نبود بلکه بخاطر تأیید و اجرای قصاص قاتلان عثمانس بود که این امر هیچ ربطی به خلافت ندارد، پس اگر داوران این قضیه اصلی را نادیده میگرفتند که مسئولیت فیصله آن بدانها سپرده شده بود، و تصمیمی نهایی پیرامون موضوع خلافت اتخاذ میکردند – چنانکه روایت مشهور گمان میبرد – آنگاه میبایست گفت: ایشان تحریر محل نزاع نکرده و اصل موضوع را نفهمیده بودند که این نیز بعید به نظر میرسد.
مقام و منزلت هر کدام از علی و معاویهب: – معاویه مسئولیت سرپرستی شام را از جانب عمر بن خطابس برعهده داشت و تا وفات عمر در آن مقام باقی ماند، و عثمانس که خلیفه شد باز او را در مقام مزبور باقی گذاشت، سپس عثمان به شهادت رسید و علیس زمام امور خلافت را به دست گرفت ولی او معاویه را از مقام خود عزل نمود. و بدین وسیله، معاویه ولایت شام را از دست داد ولی اعتبار و جایگاه واقعی خود را به دلیل پیروی مردم از او و خرسندیشان به سبب ردّ بیعت با علی یعنی خونخواهی عثمان از دست نداد. وقتی واقعیت چنان بوده – که تاریخ آن را تأیید میکند – آنگاه تصمیم داوران براساس روایت مزبور در برگیرندهی عزل هر کدام از علی و معاویه بوده است. ولی عزل معاویه ناموجه بوده، چون اگر عزل علی از سوی داوران را – به فرض قبول اینکه مسئولیت آنان پایان دادن به موضوع خلافت بوده – بپذیریم، برای چه باید معاویه را عزل نمایند؟ مگر میتوانند او را از خویشاوندی عثمان عزل و یا از خونخواهی او جلوگیری کنند؟ ... کدام دوره از ادوار تاریخ به یاد دارد خون خواهی با تصمیم دو نفر قاضی از ریاست خون خواهان عزل گردد؟! بدون شک این هم دلیل دیگری بر بطلان داستان مشهور راجع به قضیهی داوری و تصمیم صادره در آن میباشد.
۲- ارزیابی شخصیت هر کدام از ابوموسی و عمروب: اعتقاد به اینکه ابوموسی در قضیهی تحکیم قربانی نیرنگ عمرو بن عاص شد با حقایق تاریخی راجع به فضل، هوشیاری و تقوا و تعهدش که باعث سپردن برخی مسئولیتها و سرپرستی امور قضایی حکومت اسلامی از زمان پیامبر خدا ج به وی گشت، منافات دارد.
پیامبر خدا ج وی را فرماندار «زبید» و «عدن» کرد، عمرس او را به عنوان والی بصره انتخاب کرد که تا شهادت او در آن پست باقی ماند، عثمانس او را فرماندار بصره و سپس کوفه قرار داد و تا شهادت وی آن مسئولیت را بر عهده داشت و علیس نیز او را در مسئولیت سابق باقی گذاشت. آیا میشود تصور کرد کسی که مورد اعتماد پیامبر ج و جانشینان وی قرار گرفته مغلوب چنین نیرنگی شده باشد که در داستان تحکیم موجود است؟!
نکتهی دیگر در این زمینه اینکه: صحابه و بیشتر تابعین دربارهی عمق دانش، شایستگی داوری و هوشیاری و مهارت در قضاوت و داوری ابوموسیس گواهی دادهاند. پس چطور میتوان غفلت و نادانی او را تا این حد تصور کرد؟ ... که اصل ماجرای مورد نزاع را نمیفهمد و تصمیمی بیجهت یعنی عزل بیدلیل خلیفهی شرعی و معاویه را صادر مینماید، سپس درگیری لفظی میان او و عمرو صورت میگیرد که این امر با حسن اخلاق و ادب گفتگویی که صحابه خود بدان آراسته بودند، در تعارض میباشد.
وقتی ابوموسی از چنان تجربه و مهارتی در امر قضاوت و داوری برخوردار بوده باشد عمرو بن عاص نیز که به عنوان یکی از افراد زیرک و چیرهدست عرب به شمار میآمد چنان بوده است، پیامبر خدا ج به وی دستور داد در حضور ایشان میان دو نفر متخاصم به داوری بنشیند و هنگامی که عرض کرد: ای پیامبر خدا! چطور در حضور تو داوری کنم؟ به وی مژده داد: اگر مطابق حق قضاوت کرد دو اجر دارد و گرنه دارای یک اجر خواهد شد. و آن هنگامی بود که به وی فرمود: هرگاه قاضی برای استخراج حکم قضیهای کوشش کرد و اصابت کرد دو اجر دارد و هرگاه پس از تلاش و تأمل نتوانست به حق برسد یک اجر دارد.
گونهای که نه تنها زیرکی و مهارتش را تحت تأثیر قرار داده بلکه تقوا و خداترسی را نیز به کژ راهه برده است. از این گذشته، ایشان به عنوان یکی از بزرگان و ممتازان صحابه به شمار میآمد و دارای فضایل و محسنات بسیاری بوده است. شیخ الاسلام ابن تیمیه در فتاوای خود میگوید: هیچ کدام از پیشینیان این امت عمرو بن عاص و معاویه م را به نفاق و نیرنگ متهم ننمودهاند.
بدین ترتیب، روایت مزبور با هیچ یک از معیارهای نقد موضوعی نصوص تاریخی قابل قبول نیست. (تحقیق مواقف الصحابة في الفتنة من روایات الإمام الطبري والمحدثین، نوشتهای دکتر محمد محزون ۲/۲۲۳-۲۳۲) این کتاب برای کسی که بخواهد تاریخ صحابه به صورت عموم و به ویژه آن مرحلهی سخت و دشوار از تاریخ این امت را بفهمد، از اهمیت ویژهای برخوردار است.
[۵۰] نهج البلاغه، نامه ۳۵. (مُصحح)
[۵۱] نهج البلاغة خطبه ۲۷. (مُصحح)
[۵۲] نهج البلاغة خطبه ۲۹. (مُصحح)
[۵۳] نهج البلاغة خطبه ۲۹. (مُصحح)
[۵۴] نهج البلاغة خطبه ۳۴. (مُصحح)
[۵۵] نهج البلاغة خطبه ۳۹. (مُصحح)
[۵۶] نهج البلاغة خطبه ۶۸. (مُصحح)
[۵۷] او رضی الدین ابوالقاسم علی بن موسی بن طاووس است که در سال ۶۶۴ از دنیا رفت. نگا: نقد الرجال تفرشی – ۲۴۴، أمل الآمل حر عاملی ۲/۲۰۵، لؤلؤة البحرین بحرانی ۲۳۹، منتهی المقال قمی ۳۵۷، خاتمة المستدرك نوری ۳/۴۶۷.(۹۰) و الذریعة، طهرانی ۱۲/۱۸۲.
[۵۸] این از دروغپردازیها و افتراءات رافضیها میباشد وگرنه حقیقت خلاف آن است.
[۵۹] با وجود این نمیتوانیم انکار کنیم او هاشمی قریشی و از اولاد علیس باشد گرچه مادرش از اسیران بنی حنیفه بوده است.
[۶۰] آیا یک دلیل درست هم بر ادعای رافضیه راجع به امامت امامان دروغینشان وجود دارد که مولف/ اقامهی دلیل بر امامت محمد بن حنفیه را انکار میکند؟ گروههای شیعه از جعل دلایل بر امامت هر که معتقد به امامتش باشند پروایی ندارند. ابن الحنفیة والا مقامتر از آن است دنبال این اراذل و اوباش راه رود و یا مختار ثقفی دروغگو را داعی امامتش نماید.
[۶۱] یعنی هشام بن سالم و هشام بن حکم.
[۶۲] بعداً به شرح حال او اشاره میکنیم.
[۶۳] طوسی در «الفهرست – ۱۰۴ شرح حال ۳۱۴» راجع به زراره بن اعین میگوید: نام وی عبدربه، کنیهاش ابوالحسن و زرارة لقب او میباشد. اعین بن سنسن بردهی رومی مردی از قبیلهی بنیشیبان بود، قرآن را فرا گرفت سپس آزادش کرد و به وی پیشنهاد نمود به خاندان او بپیوندد ولی اعین نپذیرفت و گفت: بگذار رابطهی ما رابطهی دوستی باشد. پدرش که سنسن نام داشت در سرزمین روم راهب بود. زرارة کنیهی ابوعلی نیز داشت، راجع به روایات زرارة در منابع معتبر شیعه همچون الکافی، من لایحضره الفقیه و التهذیب و الاستبصار، خوئی در (معجم رجال الحدیث ۷/۲۴۷) میگوید: زرارة در سند دو هزار و نود و چهار حدیث وجود دارد. وهیچ جای تعجبی ندارد، راویی چون زراره که از سوی امامان معصوم شان مورد لعن و نفرین قرار گرفته اینهمه احادیث و مرویات (دروغین) را روایت کند چرا که اگر عقل از سر انسان پرید دروغ در آن لانه میکند و آن سر کارخانه دروغ پردازی میشود. برای اطلاع بیشتر در این زمینه به کتاب ما (نقد ولایة الفقیه – ۱۱۸-۱۸۶) مراجعه شود.
[۶۴] و از همین عقیدهی باطل، اعتقاد به «بداء» بوجود آمده است.
[۶۵] واقفیها گروهی از اهل تشیع هستند. علت نامگذاریشان بدان این است که: در امامت ابوالحسن موسی بن جعفر توقف کردند. بهترین کسی که حقیقت آنها را برایمان توضیح میدهد حسن بن موسی نوبختی است، نامبرده در کتاب (فرق الشیعة – ۷۸ و صفحات بعدی) میگوید: «گروه ششم معتقد بودند امام، موسی بن جعفر پس از پدرش است و امامت عبدالله را انکار کرده و او را در اینکه سرجای پدرش نشسته و ادعای امامت میکند، تخطئه نمودند. سرشناسانی از یاران ابوعبدالله در میان آنان بودند.
سپس دنبالهروان موسی بن جعفر در امامت وی اختلاف نداشته و امامتش را مورد تأیید قرار دادند تا اینکه برای بار دوم به زندان افکنده شد، آنگاه به اختلاف گراییده و هنگام زندانی بودنش در زندان هارون الرشید که در آن درگذشت راجع به امامتش دچار شک و تردید شده و به پنج گروه منقسم گشتند:
گروهی گمان بردند او در زندان «سندی بن شاهک» بر اثر خوردن خرما و انگور سمّی که از طرف یحیی بن خالد برمکی برایش فرستاده شده بود درگذشته و امام پس از او، علی بن موسی الرضا است، این گروه «قطعیه» نام گرفتند زیرا مرگ موسی بن جعفر و امامت پسرش بعد از وی را قطعی قلمداد نموده و تردیدی در این باره نداشتند.
گروه دوم گفتند: موسی بن جعفر در نگذشته، زنده است و نمیمیرد تا شرق و غرب دنیا را به زیر چنگ در نیارد و دنیا را پر از دادگری نماید همانگونه که قبلاً پر از ستم بوده است، و او امام قائم مهدی میباشد، و گمان بردند او از زندان بیرون آمده و هیچ کس وی را ندیده و از آن اطلاع نداشته، ولی پادشاه و درباریان ادعای مرگ او را کرده و قضیه را تحریف نمودند و از مردم غائب شده و پنهان گشته است. و در آن باره روایاتی از پدرش جعفر بن محمد نقل کردند که: او قائم مهدی است اگر سرش از قلّه کوهی به سوی شما بغلطد باور نکنید.
برخی از آنان معتقد بودند: او قائم است ولی در گذشته و هیچ کس دیگر نمیتواند امام بشود تا بر میگردد و ظاهر میشود، گمان بردند او پس از مرگ برگشته ولی در جایی خود را پنهان کرده زنده است و به کار امر به معروف و نهی از منکر مشغول است و یارانش وی را ملاقات و میبینند دلیل آنان روایتهایی از پدرش بود که: سبب نامگذاری قائم به قائم این است پس از مرگ برمیخیزد.
گروهی دیگر گفتند: او در گذشته و امام قائم است و به عیسی÷ شباهت دارد، و اینکه برنگشته ولی هنگام برخاستنش برمیگردد و دنیا را مملو از عدالت مینماید و پدرش گفته: شباهتی به عیسی دارد و به وسیلهی پسر عباس کشته میگردد، و کشته هم شد.
گروهی دیگر کشتنش را انکار نموده و گفتهاند: در گذشته و خدا وی را به سوی خود بلند کرده و هنگام برخاستنش اورا برمیگرداند. همهی اینها «واقفیها» نام گرفتند زیرا بر امامت علی بن موسی بن جعفر نپاییدند و به هیچ امام دیگری اقتدا نکردند.
گروهی دیگر گفتند: او زنده است و رضا÷ و دیگر امامان پس از او امام واقعی نیستند بلکه جانیشنان اویند که یکی پس از دیگری جانشینی وی را بر عهده گرفته تا زمانیکه بیرون میآید، و بر مردم نیز لازم است آنها را بپذیرند و اوامرشان را گردن نهند. واقفیان برخی از مخالفان خود را که معتقد به امامت علی بن موسی بودند «ممطورة» نام نهادند و بدان اسم شهرت یافتند دلیل آن هم این بود که علی بن اسماعیل میثمی و یونس بن عبدالرحمن با عدهای از آنان مناظره کردهاند، علی بن اسماعیل در حال داغ شدن بحث به وی گفته: شما تنها سگهایی باران زدهاید. مقصودش این بوده شما بدبوتر از مردارید، چون سگها وقتی به وسیلهی آب باران خیس میشوند بدبوتر از مردارها میگردند. امروزه نیز با این لقب شهرت یافتهاند، چون هرگاه به کسی گفته شود او «ممطور» است دانسته میشود که از گروه توقفکنندگان بر موسی بن جعفر است.
گروهی دیگر از آنان بر این باورند: نمیدانیم زنده است یا در گذشته، چون احادیث زیادی مبنی بر اینکه او قائم مهدی است در دست است لذا تکذیب کردنش جایز نیست. در بارهی مرگ پدر، پدر بزرگ و نیاکان گذشتهاش نیز اخباری وجود دارد که صحت حدیث را مورد تأیید قرار میدهد. انکار و ردّ این نیز به دلیل شهرت و متواتر و قطعی بودنش جایز نمیباشد چون این مسأله از جمله چیزهایی است که امکان توافق دروغین بر آن درست نیست. مانند خبر مرگ، که مرگ حق است و خدا هم هرچه بخواهد انجام میدهد. لذا موضعگیری ما این است که دربارهی مردن وزنده ماندش توقف میکنیم، و ما بر امامت وی باقی هستیم تا واقعیت امر او و کسیکه خود را جای ایشان نشانده و ادعای امامت میکند یعنی علی بن موسی الرضا برایمان روشن میگردد. اگر امامت او مانند امامت پدرش با نشانهها و دلایلی که موجب اقرار از طرف خودش بر امامت او و مرگ پدرش گردد برایمان به اثبات رسید بدان پایبند میشویم و تصدیقش مینماییم. این گروه نیز جزو گروه «ممطورة» هستند عدهای از آنان اموری را از ابوالحسن رضا مشاهده نموده که باعث شده دربارهی امامتش یقین حاصل کنند و گروهی هم روایات یارانش را باور کرده و به اعتقاد به اماتش برگشته است».
روایتهای بسیاری از طریق اهل تشیع در نکوهش و تکفیر واقفیان وارد شده از جمله: علی بن عبدالله زهری میگوید: نامهای به ابوالحسن نوشتم که راجع به واقفیها از او سؤال کردم. نوشت: آنان مخالفت حق و انجامدهنده بدکاری هستند، هر که بر آن حالت بمیرد دوزخ جایگاهش خواهد بود که بدترین جا است. (رجال الکشی ۳۸۷، مسند الامام الرضا ۲/۴۷۱)
فضل بن شاذان از رضا نقل میکند که: راجع به واقفیه از او سؤال شد در پاسخ گفت: منحرف و سرگردانند و بر حالت بیدینی خواهند مرد. (رجال الکشی ۳۸۸، مسند الرضا ۲/۴۷۱)
یوسف بن یعقوب گفته: به ابوالحسن رضا گفتم: آیا به کسانیکه معتقد به زنده ماندن پدرت هستند زکات بدهم؟ گفت: نه به ایشان ندهید که کافر و ملحداند. (رجال الکشی ۳۸۷ مسند الامام الرضا ۲/۴۷۱)
بکر بن صالح میگوید: از رضا شنیدم میگفت: مردم دربارهی این آیه چه میگویند؟ گفتم: فدایت شوم کدام آیه؟ گفت: این که میفرماید: ﴿وَقَالَتِ ٱلۡيَهُودُ يَدُ ٱللَّهِ مَغۡلُولَةٌۚ غُلَّتۡ أَيۡدِيهِمۡ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْۘ بَلۡ يَدَاهُ مَبۡسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيۡفَ يَشَآءُ﴾ [المائدة: ۶۴]. «یهودیان میگویند: دست خدا به غل و زنجیر بسته است! دستهایشان بسته باد! و به سبب آنچه میگویند نفرینشان باد بلکه دو دست خدا باز هر گونه که بخواهد میبخشد) گفتم: اختلاف دارند. گفت: ولی من میگویم: دربارهی واقفیان نازل شده است، ایشان گفتند: هیچ امامی بعد از موسی وجود ندارد، خدا آنان را پاسخ داد، بلکه دو دست باز است، دست عبارت از امام است بنابر معنای باطنی قرآن. منظور از این سخن آنها این است که: بعد از موسى بن جعفر امامی وجود ندارد. (رجال الکشی ۳۸۸، مسند الإمام الرضا ۲/۴۷۲)
محمد بن عاصم میگوید: از رضا شنیدم میگفت: ای محمد! شنیدهام تو با واقفیان همنشین هستی؟ گفتم: فدایت شوم بله درست است. گفت: با ایشان همنشینی نکن چون خداوند میفرماید: ﴿وَقَدۡ نَزَّلَ عَلَيۡكُمۡ فِي ٱلۡكِتَٰبِ أَنۡ إِذَا سَمِعۡتُمۡ ءَايَٰتِ ٱللَّهِ يُكۡفَرُ بِهَا وَيُسۡتَهۡزَأُ بِهَا فَلَا تَقۡعُدُواْ مَعَهُمۡ حَتَّىٰ يَخُوضُواْ فِي حَدِيثٍ غَيۡرِهِۦٓ إِنَّكُمۡ إِذٗا مِّثۡلُهُمۡ﴾ [النساء: ۱۴۰]. «خداوند در کتاب بر شما نازل کرده که چون شنیدید به آیات خدا کفر ورزیده میشود و آیات خدا به بازیچه گرفته میشود، با چنین کسانی منشینید تا آن گاه که به سخن دیگری میپردازند. بیگمان در این صورت شما هم مثل آنان خواهید بود». مقصود از آیات اوصیایی است که واقفیان بدانها کفر ورزیدند. (رجال الکشی ۳۸۹، مسند الإمام الرضا ۲/۴۷۲).
سلیمان جعفری میگوید: در مدینه پیش ابوالحسن بودم که ناگاه مردی از ساکنان مدینه نزد او آمد و راجع به واقفیان از او سؤال کرد. در پاسخ گفت: ﴿مَّلۡعُونِينَۖ أَيۡنَمَا ثُقِفُوٓاْ أُخِذُواْ وَقُتِّلُواْ تَقۡتِيلٗا ٦١ سُنَّةَ ٱللَّهِ فِي ٱلَّذِينَ خَلَوۡاْ مِن قَبۡلُۖ وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ ٱللَّهِ تَبۡدِيلٗا ٦٢﴾ [الأحزاب: ۶۱- ۶۲]. «نفرین شدگان و راندهشدگاناند، هرکجا یافته شوند، گرفته خواهند شد و پیاپی به قتل خواهند رسید. این سنت الهی، در مورد پیشینیان جاری بوده است، و در سنت خدا دگرگونی نخواهی دید». به خدا قسم خدا آن را سنت را تغییر نمیدهد تا آخرین نفر شان کشته نشود. (رجال الکشی ۳۸۹، مسند الإمام الرضا ۲/۴۷۲)
محمد بن ابیعمیر از مردی از اصحاب ما روایت میکند که: به رضا گفتم: فدایت شوم گروهی بر پدرت پاییدهاند و معتقدند او در نگذشته است گفت: دروغ میگویند، آنان به آنچه خدا بر محمد ج فرود آورده کفر ورزیدهاند، اگر خدا عمر کسی را بخاطر نیاز مردم به او طولانی میکرد عمر پیامبر خدا ج را طولانی میکرد. (رجال الکشی ۳۸۹، مسند الامام الرضا ۲/۴۷۲)
میگویم: این روایت از دلایل قوی بر فساد عقیدهی شیعه دربارهی مهدی افسانهای ایشان به شمار میآید.
پس از این توضیحات گاهی شاید برخی از خوانندگان بپرسند چه چیزی باعث شده بود توقف کنند، آیا تغییر اعتقادی عامل بود؟ یا غریزهی خودخواهی و تصرف اموالی که زیر پردهی «خمس امام» جمعآوری میگشت باعث بود؟ و اینکه پس از انجام مأموریتی طولانی در این راه به این نتیجه رسیدند که ایشان برای تصاحب آن اموال سزاوارتر از امام معصوم شان هستند؟
من شخصاً عامل دوم را ترجیح میدهم و گفتهی «طوسی» نیز دیدگاه مرا تأیید مینماید. پیش از آنکه به سخنان طوسی بپردازم دوست دارم به این مسأله بپردازم که سردمداران واقفیه نتوانستهاند بسیاری از شیعیان را به صحت این عقیده خود متقاعد سازند جز بعد از آنکه سرمایههای زیادی را به گرویدگان به این اصل دادهاند. آنگاه خط مشی فکریشان پیروز گشته و جیبهایشان لبریز از سرمایه و داراییها شده است. که این امر باعث خرّمی و سرزندگی دین اهل تشیع شده است. و بر واقع آیۀ اللههای قم و نجف نیز انطباق مییابد که اموال مردم را تحت عنوان «خمس» به باطل میخورند. طوسی در کتاب (الغیبة – ۴۲ و صفحات بعدی» دربارهی انگیزهی رویآوری مردم به اعتقاد به توقف میگوید: «افراد مورد اطمینان روایت کردهاند نخستین کسانیکه این عقیده را ابراز کردند علی بن ابی حمزة بطائنی، زیاد بن مروان قندی و عثمان بن عیسی الرواسی بودند، طمع دنیا داشتند و به آن روی آوردند و دل مردمانی را به دست آورده و ایشان را به وسیلهی بخشیدن مقداری از آن اموالی که از طرف حمزة بن بزیع، ابن المکاری، کرام خثعمی و امثال آنان به دست آورده بودند، گول زدند. محمد بن یعقوب ... از یونس بن عبدالرحمن نقل میکند: ابو ابراهیم÷ که در گذشت هر کدام از پیروانش دارای اموال زیادی بودند، که آن چیز سبب توقف ایشان و انکار مرگش بود، زیاد بن مروان قندی هفتاد هزار دینار وعلی بن ابیحمزه سی هزار دینار داشتند، وقتی آن را دیدم و حق برایم روشن شد و واقعیت امر ابوالحسن رضا را دریافتم و مردم را بدان فراخواندم، آن دو پیش من فرستادند و گفتند: چه چیزی باعث شده این کار را بکنید؟ اگر مال دنیا را میخواهید ما تو را بینیاز میکنیم، ده هزار دینار را برایم فرستادند و گفتند: ساکت باش و از این سخنان دست بردار... من سرباز زدم و قبول نکردم».
و همچنان یکی از اسباب عمده که باعث توقف اصحاب بزرگ ائمه شد این است که امامت ساختگی شیعیان در اسلام اصلا حقیقت ندارد و هیچ نص صحیح و صریحی در اثبات امامت ائمهی اثنی عشر یکی پس از دیگری وجود ندارد، و اگر میداشت این همه اختلاف و توقف بوجود نمیآمد. خوانندهای گرامی برای فهمیدن درست این قضیه به کتاب شاهراه اتحاد (بررسی نصوص امامت) نوشتهای علامه حیدر علی قلمداران/ رجوع کند که ایشان این قضیه را بسیار جالب و علمی بررسی نمودهاند. ایشان پس از بررسی فرقههای شیعه پس از وفات هر امامی میگوید: «اگر احادیثی که در آنها امامت ائمهء اثنی عشر یکی پس از دیگری به صراحت ذکر شده حقیقت میداشت آیا این همه طوائف و فرق گوناگون در دوستداران اهل بیت و شیعیان خالص و مخلص ائمه پیدا میشد؟ آیا امکان داشت که امام منصوب من عند الله برخلاف آن نصوص، نخست فرزندی را به امامت معرفی کرده و پس از مرگ وی، فرزند دیگرش را معرفی فرماید؟...». (مُصحح)
[۶۶] برای مثال این منابع را مطالعه فرمایید:
اختیار معرفة الرجال، ج ۱/۶۳، ۱۲۰، ۱۹۴، ۲۷۰، ۳۷۸، ۲۹۷، ۴۰۴، ۴۰۵، ۴۰۶، ج ۲/۶۵۹، ۷۴۸، ۷۶۸، ۷۶۹، ۷۷۲، ۷۷۴، ۸۳۰، ۸۵۸.
رجال الطوسی: ۲۰۱، ۲۴۲، ۳۳۳، ۳۴۳، ۳۴۵، ۳۴۶، ۳۴۸، ۳۴۹، ۳۵۰، ۳۵۳، ۳۵۴، ۳۵۵، ۳۵۷، ۳۵۸، ۳۵۹، ۳۶۰، ۳۶۱، ۳۶۲، ۳۶۴، ۳۶۶، ۳۷۰، ۳۸۰، ۳۸۲، ۴۷۴، ۵۰۱.
معالم العلماء: ۴۷، ۷۲، ۸۷، ۸۹، ۸۱، ۱۰۲، ۱۱۴، ۱۲۳.
خلاصة الأقوال: ۹۷، ۱۳۰، ۱۹۷، ۱۹۸، ۱۹۹، ۲۰۱، ۲۰۲، ۲۰۵، ۲۰۷، ۲۰۹، ۲۱۰، ۲۱۱، ۲۱۲، ۲۱۵، ۲۱۸، ۲۱۹، ۲۲۱، ۲۲۲، ۲۳۲، ۲۳۴، ۲۳۶، ۲۳۷، ۲۴۶، ۲۴۷، ۲۵۱، ۲۵۷، ۲۵۹، ۲۶۴، ۲۶۵، ۲۶۶، ۲۷۶.
إیضاح الاشتباه: ۸۴، ۹۴، ۹۶، ۱۴۱، ۱۶۷، ۱۸۱، ۱۹۰، ۱۹۴، ۲۰۰، ۲۴۱، ۲۵۸، ۲۶۸، ۲۹۸.
رجال ابن داود: ۸۶، ۹۰، ۱۰۰، ۱۶۵، ۲۰۹، ۲۱۰، ۲۲۶، ۲۲۷، ۲۲۸، ۲۲۹، ۲۳۰، ۲۳۱، ۲۳۲، ۲۳۵، ۲۳۶، ۲۳۹، ۲۴۱، ۲۴۲، ۲۴۳، ۲۴۵، ۲۴۶، ۲۴۷، ۲۴۹، ۲۵۴، ۲۵۵، ۲۵۶، ۲۵۷، ۲۵۸، ۲۵۹، ۲۶۰، ۲۶۱، ۲۶۳، ۲۶۴، ۲۶۵، ۲۶۶، ۲۶۷، ۲۶۸، ۲۶۹، ۲۷۰، ۲۷۳، ۲۷۴، ۲۸۰، ۲۸۱، ۲۸۴، ۲۸۵، ۲۸۸، ۲۹۸، ۳۰۸، ۳۰۹، ۳۱۰، ۳۱۱، ۳۱۲.
التحریر الطاووسی: ۴۱، ۵۰، ۸۷، ۱۲۵، ۱۴۷، ۱۶۳، ۱۹۷، ۲۲۶، ۲۳۰، ۲۳۶، ۲۴۱، ۲۴۵، ۳۶۰، ۴۳۸، ۴۳۸، ۴۴۸، ۴۵۰، ۴۸۴، ۴۹۲، ۵۳۸، ۵۴۳، ۵۴۴، ۵۷۱، ۶۰۸، ۶۱۹.
[۶۷] نمیتوان این گفته را بدین شیوه پذیرفت، چرا که به اجماع امت ابوبکر صدیق، عمر فاروق، عثمان ذوالنورین و علی مجتبیش برترین مردم پس از پیامبر بزرگوار میباشند. آیا میشود افسانه سرداب سامرای رافضیان را یا حتی پیش از آن نیز – به استثنای علی و حسنینش – بر مهاجران و انصار ترجیح داد؟ ما از قدر و منزلت خاندان پیامبر نمیکاهیم ولی در عقیده و اسلام ما جایی برای عواطف و احساسات وجود ندارد و توجه به خرسندی یا خشم هیچ کسی نمیشود. نمیتوانیم به خاطر سیاهی چشم رافضیان از قدر و جایگاه پیشینیان و الگوهایمان بکاهیم تا آنان را راضی کنیم، ما و دیگر آگاهان عقاید رافضیها میدانیم که دوستی دروغین با اهل بیت محبتی نیست که از اسلام نشأت گرفته باشد بلکه تنها نقابی است برای فریب اسلام و مسلمانان از آن بهره میگیرند، آیا دلیلی آشکارتر از تکفیر امت، حلال شمردن خون، شخصیت و اموال مسلمانان وجود دارد؟ باور نمیکنم هیچ دانشمند یا دانشجویی وجود داشته باشد بتواند بگوید دانشمندان واسقفهای اهل تشیع مسلمانند، زیرا همچنانکه نعمة الله جزائری در کتاب «الأنوار النعمانیة» میگوید دین و خدای ما جدا از دین و خدای آنان است. این حقیقتی است که کسانیکه تهران را پناهگاه خود قرار داده و هر از گاهی بدانجا میروند و سخنان احترام آمیز آیة اللههای قم حین شرکت در کنفرانسهای تقریب بین المذاهب ایشان را فریفته است، خود را به نادانی میزنند. ولی سپاس برای خدا بر اثر بر خورد با آنان و آزمایش کردنشان به این نتیجه دست یافتهایم که دلشان سیاهتر از شب است، دارای نفاقی هستند که عبدالله بن سلول از آن سر افکنده و الحادشان از مرز الحاد و بیدینی «برمکیان» و «عبدیها» گذشته است. گاهی عدهی مرا به زیادهروی در توصیفشان متهم میکنند، این حکم از روی هوا یا تعصب صادر نگشته بلکه نتیجهی تحقیق و مطالعهی بیش از بیست و هشت سال از عمرم است که در بحث و بررسی نوشتههای قدیم و جدید رافضیان سپریش نموده ام، البته اینجا مجال پرداختن مفصل بدان نیست. ای برادران! شیعیان رافضی در این دعوت و فعالیتهایشان میخواهند به اعتراف اهل سنت به مسلمان بودنشان دست یابند، آیا ایشان در فکر وحدت هستند در حالیکه خون برادران ما از اهل سنت ایران که هنوز هم نخشکیده و پیوسته آنان را از خانه و کاشانهشان بیرون میکنند لذا باید کمی بدان بیندیشیم. برای آگاهی بیشتر در این زمینه واطلاع از ماهیت اهل تشیع نوشتههای علامه احسان الهی ظهیر (رح)، دکتر علی سالوس، استاد محمد عبدالله غریب و دکتر ناصر قفاری را مطالعه فرمایید.
(قابل ذکر است که اصل عبارت فوق از شاه عبد العزیز/ است، اما ایشان این سخن خطرناک خلاف عقیده اهل حق را ذکر نکردهاند بلکه این از اشتباه مترجم کتاب ایشان، علامه آلوسی است که متأسفانه امانت ترجمه را رعایت نکرده است. بنابراین، پیشنهاد و درخواست جدی میکنیم که کتاب (تحفهء اثناعشریه) شاه عبد العزیز/ دوباره به عربی بطور کامل و بدون دستکاری ترجمه شود، چون ترجمهء آلوسی/ به این کتاب خیلی ظلم کرده است و حقیقت چهرهء اصلی آن کتاب از انظار مسلمانان عرب دور مانده است. و بهمین اساس است که چندان قبولیت در میان برادران عرب ندارد. بهرصورت، این است عبارت شاه عبد العزیز/ در (تحفهء اثناعشریه): «پس این اختلاف و تناقض ایشان عاقل را دلیل دروغگوئی همه فرقهها بس است زیرا که از یک خانه این همه توطئههای مختلف و روایتهای متناقض نمیتواند برآمد و الا بعضی اهل آن خانه کذاب و دروغگو و گمراهکننده خلق الله باشند و این را نص قرآنی باطل میکند، قوله تعالی: ﴿وَقَرۡنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجۡنَ تَبَرُّجَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ ٱلۡأُولَىٰۖ وَأَقِمۡنَ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتِينَ ٱلزَّكَوٰةَ وَأَطِعۡنَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا ٣٣﴾ [الأحزاب: ۳۳]. و نیز احوال بزرگان اهل بیت خصوصاً ائمه، از روایات تواریخ بالیقین معلوم است که از بهترین بندگان خدا و حقپرست و تابع دین و آئین جد خود بودهاند دروغ گفتن و برای ریاست خود مردم را فریب دادن از ایشان امکان ندارد، پس معلوم شد که اهل بیت ازین همه روایات و حکایات بری و بیخبراند و این فرقههای مختلف روایات مذهب خود بالا بالا ساختهاند که اصلی ندارند»). (مُصحح)
[۶۸] رفع الملام عن الأئمة الأعلام – ابن تیمیه.
[۶۹] الفرق بین الفرق – بغدادی – ۲۷.
[۷۰] همان، ۱۶.
[۷۱] همان، ۴۵.
[۷۲] مختصر التحفة، ۱۶.
[۷۳] آنان شاخهای از اسماعیلیها پیروان مبارک هستند که معتقد بودند امام پس از جعفر فرزند ارشدش اسماعیل سپس پسرش محمد که آخرین امام و مهدی منتظر است، میباشد. مختصر التحفة – ۱۷.
[۷۴] ایشان گروهی از اسماعیلیها و پیروان قرمط (المبارک) هستند، برخی دانشمندان گفتهاند: قرمط نام مردی دیگر از کوفیان بوده که عقاید قرمطیهیا را اختراع کرد، عدهی دیگر گفتهاند نام پدرش بوده ولی نام خودش حمدان است که سال دویست و هفتاد سر بر آورد، برخی گفتهاند: نام روستایی از روستاهای واسط است که حمدان اهل آنجا بوده، به او میگویند: قرمطی و پیروانش «قرامطه» نام دارند و در همان جا ظهور کردند. عقیدهشان این است که اسماعیل بن جعفر آخرین امام و زنده است و همچنین معتقد به حلالی حرامها بودند. (مختصر التحفة – ۱۷)
[۷۵] پیروان یحیی بن ابی شمیط بودند. به گمان ایشان امامت پس از صادق از آن پنج پسرش میباشد بدین ترتیب: اسماعیل، محمد، موسی الکاظم، عبدالله افطح و بالاخره اسحاق (همان).
[۷۶] مختصر التحفة – ۱۸.
[۷۷] صباحیها و حمیریها هم نام دارند بنا به انتساب آن به حسن بن صباح حمیری که اقدام به دعوت برای بچهای به اسم هادی کرد به گمان اینکه پسر نزار است، پس، از نظر آنان امامت پس از پدرش از آنِ او است سپس برای پسرش حسن، ابن صباح معتقد بود برای امام جایز است هرچه را خواست انجام دهد و تکالیف شرعی را بردارد. به پیروانش گفت: به من وحی شده که تکالیف شرعی از شما برداشته شده و حرامها نیز برایتان مباح گشته مشروط به اینکه میان خود اختلاف نداشته باشید و امامتان را نافرمانی نکنید. پس از او پسرش محمد جای او را گرفت که همان اخلاق و خط مشی پدرش را داشت و پسرش علاءالدین محمد نیز چنان بود، هم او پس ازپدرش و هم رکن الدین پسر وی از دین برگشتند.
چنگیزخان در زمان نامبرده سر برآورد و کشورش را به نابودی کشاند، او در آن زمان ساکن شهر ری و در قلعهی «الموت» یکی از قلعههای طبرستان پناه گرفته بود. ولی تا آخر ادامه نداد بلکه نهایتاً به پیروان چنگیزخان پیوست، هنگامی که به سرزمینش برمیگشت همراه وی بود که در میان راه درگذشت. سپس پسرش که خود را «جدید الدولة» نام داد سر بر آورد، ولی وقتی خبر آن به پادشاهان تاتار رسید گروهش را پراکنده ساختند، جدید الدولة خود را در روستاهای طبرستان پنهان کرد و با همان وضعیت درگذشت، بدین ترتیب هیچ کدام از پسرانش نماندند که ادعای امامت کنند. (مختصر التحفة – ۱۹، ۲۰).
[۷۸] او سلیم بن قیس عامری است که به گمان شیعیان از یاران علیس محسوب میگردد نویسندهی کتاب (السقیفة) میباشد. کتاب مزبور با ذهنیت و برداشت روحی و فکری شیعه در طعنه زدن به صحابهی کرامش سازگار است. برخی از شیعیان معاصر کوشیدهاند صحت انتساب آن به سلیم بن قیس را زیر سؤال ببرند ولی چهرههای سرشناس اهل تشیع آن را از اصول دینشان که بر غلو و افراط و طعنهزدن به پیشینیان امت است پایهگذاری شده، به حساب میآورند و اینک به ذکر چند نمونه از دیدگاه دانشمندانشان راجع به کتاب مزبور میپردازیم:
حیدر علی فیض آبادی میگوید: «صحت این دو کتاب یعنی کتاب سلیم و تفسیر اهل البیت (مقصودش تفسیر قمی است) و صحیحتر بودن یکی از آن دو مورد اجماع و اتفاق محققان شیعه است. بنابراین محتوای این دو کتاب از نظر شیعیان به صورت یقینی از زبان مترجم وحی نبوی صادر شده است، چون تمام علوم امامان راستگو به این اقیانوسهای بیکران برمی گردد». (منتهی الکلام ۳/۲۹ به نقل از استقصاء الأفحام حامد حسین ۲/۳۵۰)
نعمانی در کتاب (الغیبة – ۶۱) میگوید: «میان هیچکدام از دانشمندان و راویان اهل تشیع اختلافی وجود ندارد که کتاب سلیم بن قیس هلالی منبعی از بزرگترین منابع اصول به شمار میآید».
ابن الغضافری میگوید: «این کتاب مشهور به او منتسب است». (خلاصة الاقوال – ۸۳).
هاشم بحرانی در کتاب (غایة المرام – ۵۴۹) میگوید: «کتاب سلیم یکی از منابع معتبری است که نویسندگان به کتابهای خود از او نقل میکنند».
مجلسی متوفای سال ۱۱۱ ه، میگوید: «کتاب سلیم بن قیس هلالی در نهایت شهرت و اعتبار است». و میگوید: «میان محدثین معروف است». (بحارالأنوار ۱/۳۲)
نوری گفته: «کتاب او از اصول مشهور و یاران ما طرق بسیاری را به وی ارجاع میدهند». همچنین میگوید: «کتاب مشهوری است که بزرگان اهل حدیث از او روایت کردهاند». (مستدرك الوسائل ۳/۷۳)
قمی در (الکنی والالقاب ۳/۲۴۳) میگوید: «میان محدثان معروف و معتبر است».
تهرانی میگوید: «کتاب سلیم نزد همه به عنوان یکی از اصول مشهور محسوب میگردد». (الذریعة إلی تصانیف الشیعة ۲/۱۵۳)
محسن عاملی در (أعیان الشیعة ۳۵/۲۹۳) میگوید: «کتاب مشهوری است».
امینی در (الغدیر ۱/۱۹۵) میگوید: «کتاب سلیم در زمانهای قدیم یکی از اصول مشهور و متداول بود».
مرعشی نجفی در کتاب (احقاق الحق ۲/۴۲۱) میگوید: «کتابی معروف و در مناطق مختلف چاپ و منتشر شده است».
[۷۹] بطائنی ضعیف و مورد تأیید قرار نگرفته و از زبان امامان مزعوم شیعه نفرین شده است. و بلکه به طور قطعی گفتهاند وارد دوزخ میگردد. در کتاب (نقد ولایة الفقیه ۶۷-۱۱۲) مفصلاً بدان پرداختهام. و اما دربارهی روایتهای بطائنی در کتب چهارگانه معتبر شیعه، خوئی در کتاب (معجم رجال الحدیث) میگوید: شخصی تحت این عنوان در پانصد و چهل و پنج مورد آمده است. شگفت اینکه خمینی دروغ گفته و گمان میبرد برخی علمای شیعه به معتبر بودنش تصریح کردهاند. شاید کسی بپرسد: علت این دروغ عمدی و یا حداقل این نادانی به دانش «جرح و تعدیل» چیست؟ ولی وقتی که بداند انگیزهی دروغگویی خمینی تایید ایدهی شاذش راجع به «ولایت فقیه» بوده تعجبش برطرف میشود.
خمینی در کتاب (البیع ۲/۴۷۰-۴۷۱) و کتاب (استدلال علمی فی ولایة الفقیه – ۲۷-۲۸) میگوید: «یکی دیگر از آنها روایت علی بن ابی حمزۀ است ... اعتبار هیچ یک از راویانش جای تردید و مناقشه نیست به جز علی بن ابی حمزۀ بطائنی که بنا به قول مشهور ضعیف است. ولی ثقه بودن وی از گروهی نقل شده است. از شیخ طوسی در (العدّة) نقل شده که: شیعیان اخبار وی را میدانند. ابن الغضائری میگوید: پدرش از وی معتبرتر است. این امور گرچه جانب معتبر و ثقه بودنش را در برابر تضعیف علماء و متخصصان اثبات نمیکند، ولی با اتکا بر دیدگاه طوسی که بر عمل علماء به روایتهایش گواهی میدهد و روایت بیشتر علماء و صاحب نظران از او منافاتی میان ضعیف بودن وعمل به روایتهایش وجود ندارد. زیرا عمل نمودن آنان جانب ضعفش را جبران میکند».
من در صدد پاسخ به این یاوهگوییهایی که ناشی از جهل کامل به اصول دانش روایت نزد اهل تشیع میباشد نیستم، این مسئولیت را برعهدهی یکی از متخصصان آنان میگذارم، غریفی در کتاب (قواعد الحدیث – ۱۰۱) میگوید: «و اما ادعای شیخ طوسی راجع به خبرهایش هنگام بحث از روایات «فطحیها» و امثال ایشان بدان میپردازد و میگوید: هرچه آنان روایت کردهاند مخالفش وجود ندارد و لذا واجب است به روایاتش عمل نمود به شرطی که در روایتش سختگیری کرد و امانتش مورد اطمینان باشد هر چند در اصل اعتقاد هم به خطا رفته باشد. و لذا علما به روایات فطحیهایی همچون عبدالله بن بکیر و دیگران و روایات واقفیهایی مانند سماعه بن مهران و علی بن ابی حمزة که خلاف آن وجود نداشته عمل کردهاند».
ابوعبدالرحمن میگوید: «آنچه غریفی از طوسی نقل کرده در کتاب (العدة – ۶۱) موجود است. ولی طوسی گفتههای خود را در کتاب (الغیبة – ۴۴) نقض میکند و میگوید: «وقتی پایهگذاران این مذهب (واقفیان)، امثال آن گونه افراد باشند چطور میتوان به روایتهایشان اعتماد کرد».
غریفی راجع به گواهی طوسی بر معتبر بودن بطائنی – چنانکه خمینی میپندارد – ص ۱۰۱-۱۰۴، میگوید: «شهادت طوسی از چند جهت قابل بررسی میباشد:
۱- من ندیدهام کسی آن شهادت را به طوسی نسبت داده باشد، بلکه تنها ادعای عمل شیعیان به اخبارش را به وی نسبت دادهاند، تعبیرات طوسی که مشهور است و فقهاء و متخصصان دانش رجال چنان برداشتی از آن نکردهاند شاید بخاطر واضح نبودن دلالت آن بر اعتبار وی بوده باشد. شیخ به مسألهی کلی اشاره میکند و آن اینکه راویی که دارای چنان اوصافی باشد عمل به روایتهایش واجب است. سپس برای اثبات دیدگاهش به عمل علماء استناد مینماید لذا درصدد دلیل تراشی برای کردار خود بوده نه اثبات تأیید علما.
۲- به فرض وضوح تعبیرش در معتبر دانستن بطائنی این احتمال وجود دارد که او با استناد به روایت ابن ابیعمیر و دو همفکرش از او چنان گفته باشد، چراکه طوسی در کتاب: (العدۀ، ادعا میکند که ایشان (ابن عمرو ...) جز از افراد معتبر روایت نمیکنند. در کتاب (الفهرست) تصریح میکند که ابن ابی عمیر و صفوان بن یحیی از او روایت کردهاند. چنانکه صدوق!!! نیز به روایت «بزنطی» از او تصریح کرده ولی قبلا سستی آن ادعا برایت روشن شد لذا تأیید مبتنی بر آن پذیرفتنی نمیباشد.
وقتی که روایت یکی از این سه نفر از شخص موثقی به اثبات برسد، این اشکال در تمام اسناد شیخ که مدرک آنها را نمیشناسیم، استحکام مییابد.
ممکن است گفته شود: دیدیم که طوسی برخی را که آن سه نفر از آنان روایت کردهاند موثق نمیدانست، و این پرده برمیکشد از عدم تکیهاش بر توثیق برخی دیگر بخاطر روایت آنها از او. ولی این امر مزخرف و مسخرهای است که شیخ در توثیق بسیاری از افراد ثقه سهلانگاری کرده است. پس ملزم به بیان صریح توثیق آنها نیست در هر موردی که اقتضای ترک آن بهتر باشد تا به این ترتیب بعضی دیگر توثیق شود و آنچه را که ذکر کرده روشن شود.
آری، بررسی ادعای شیخ را قبلا بیان کردیم: که آن سه نفر جز از افراد ثقه روایت نکردهاند. چرا که در این امر اجتهاد کرده است و هرگاه شیخ کسی را موثق بداند و استناد آن را به روایت یکی از این سه نفر احتمال بدهد، وارد مساله شک در توثیق میان حسی و حدسی میشود در حالی که همچنان که قبلا گذشت بنای عرف بر کفایت احتمال حس در اخبار است. ولی ظاهر امر اختصاص کفایت آن در صورت احتمال اجتهاد مخبر است و اخبار مبتنی بر آن هستند ولی در صورت علم به اجتهاد او و احتمال استنادش در اخبار او که جای بحث است کفایت احتمال حس شناخته نمیشود تا فرق میان احتمال استناد اخبار به اجتهاد محتمل و احتمال استناد به اجتهاد معلوم نشود.
۳- تأیید شیخ (طوسی) به تصریح وی در کتاب (الغیبة) مبنی بر نکوهش و تکذیب بطائنی تعارض دارد لذا هردو دیدگاه از درجه اعتبار ساقط میباشند. بلکه با تمام دلایل پیشین که راجع به ضعیف بودنش آورده شد تضاد دارد پس دلایل سابق معتبر و گفتهی شیخ بیاعتبار محسوب میگردد.
و اما شهادت شیخ بر عمل شیعه به اخبار بطائنی را نیز میتوان از چند جنبه بررسی نمود:
۱- شیخ، عمل به اخبارش را به طور مطلق نقل نکرده بلکه به دو چیز مشروط است: أ- روایتش مخالف عمل مشهور و متداول مردم نباشد. ب- روایتی دیگر در تضاد با روایت وی وجود نداشته باشد. معنی این سخن این است که روایت او صلاحیت مقابله با روایت دیگران را ندارد لذا عمل به آن در چارچوبی محدود باقی میماند. بنابراین گفتهی طوسی نشانهی پذیرش مطلق روایتهایش نمیباشد.
۲- شیخ از اصحاب ما روایت میکند که ایشان آن دسته از اخباری که تنها فطحیان و واقفیان و امثال آنها روایتشان کردهاند، نمیپذیرند و اعتنایی به آنها نمیکنند. مفهوم این گفته این است که هیچ تفاوتی میان بطائنی و دیگران وجود ندارد. پس این سخن با گفتهی سابقش مبنی بر اینکه شیعه روایتهای او را با آن دو شرط میپذیرند، منافات دارد مگر اینکه آن را با این قید اخیر مقید کنیم.
۳- مبانی و شرایط فقها در عمل به اخبار با هم تفاوت دارند، پس نمیدانیم انگیزهی عمل به خبر بطائنی چه بوده است. شاید روایت صاحبان اجماع و یا ابن ابیعمیر و دو یاورش از او بوده یا برخی مبانی دیگر که فقیهی معتقد به حجت بودنش نمیباشد.
۴- شیخ ادعا میکند علماء اهل تشیع بر عمل به اخباری که در نوشتههایشان آوردهاند، اجماع و اتفاقنظر دارند. و همچنین ادعا کرده شیعه عمل به احادیث «مرسل» را به شرط متناقض نبودنش با احادیث صحیح «مسند» مورد تأیید قرار میدهند. به موجب این سخن لازم است به همهی اخبار موجود در آن نوشتهها بدون توجه به سندهایشان عمل نمود ونیز به همهی احادیث مرسل سالم از معارضهی حدیث مسند صحیح عمل کرد حال آنکه فقهاء چنان چیزی را نپذیرفتهاند. ادعای شیخ در اینجا هم مانند آن دو ادعای سابق است لذا دلیلی برای رد یا تأیید آن وجود ندارد.
۵- دلایل سابق مبنی بر ضعف بطائنی و ردّ اعتبار اخبارش جایی برای تأیید این ادعا و عمل بدان را نمیگذارد». ا.هـ.
[۸۰] یونس بن عبدالرحمن قمی از زبان امامان شیعه به کذب معرفی و نفرین گشته است، با وجود آن روایات او در کتابهای چهارگانه اهل تشیع حدود دویست و شصت و سه روایت میباشد (معجم رجال الحدیث – خوئی ۲۰/۲۱۸). برخی روایات حاوی نفرین و تکذیب ائمه در حق او را پیشروی خوانندهی گرامی میگذاریم:
محمد بن عیسی قمی میگوید: آهنگ دیدار با ابوالحسن رضا کردم که در راه با یونس مولی آل یقطین برخوردم گفت: کجا میروی؟ گفتم: پیش ابوالحسن. گفت: از او بپرس آیا بهشت اکنون درست شده است؟ من گمان میبرم که درست نشده باشد. قمی میگوید: پیش ابوالحسن رفتم و نزد ایشان نشستم و گفتم: پیامی از یونس برایت دارم. گفت: چیست؟ گفتم: یونس گفت: راجع به درست شدن بهشت از او سؤال کن چون من معتقدم هنوز درست نگشته است. گفت: دروغ گفته. پس بهشت آدم کجا است. (التحریر الطاووسی، ابن الشهید الثانی – ۴۲۰، رجال الکشی – ۴۱۵، معجم رجال الحدیث، خوئی ۲۰/۲۰۹، تنقیح المقال ما مقانی ۳/۲۶۱، أعیان الشیعة، محسن امین ۱۰/۳۲۹، مسند الرضا ۲/۴۶۸).
از ابن سنان نقل شده که: به ابوالحسن گفتم: یونس معتقد است بهشت و دوزخ آفریده نشدهاند. گفت: نفرین خدا بر او باد، بهشت آدم کجاست. ( التحریرالطاووسی- ۳۲۰، رجال الکشی:۴۱۵، تنقیح المقال: ۳/۳۴۱، معجم رجال الحدیث: ۲۰/۲۰۹، اعیان الشیعة:۱۰/۳۲۹، مسند الرضا:۱/۴۶۸).
محمد بن ابادیه میگوید: راجع به یونس، نامهای برای ابوالحسن نوشتم، در پاسخ نوشت: نفرین خدا بر او و یارانش، یا اینکه گفت: من از او و همفکرانش تبرّی میجویم. (التحریر الطاووسی:۳۲۰، رجال الکشی: ۴۱۵، تنقیح المقال: ۳/۳۴۱، معجم رجال الحدیث: ۲۰/۲۰۹، اعیان الشیعة: ۱۰/۳۲۹، مسند الرضا: ۱/۴۶۸).
از یونس بن بهمن روایت شده که: یونس به من گفت: به ابوالحسن بنویس که آیا چیزی از عنصر خدا در آدم وجود دارد؟ میگوید: برایش نوشتم، پاسخ داد: این سؤال سؤال کسی است که خلاف سنت حرکت میکند. به یونس گفتم: نگذار یارانمان چنین چیزی را بشنوند که از من یا تو برائت میجویند. (التحریر الطاووسی ۳۲۲، رجالالکشی ۴۱۶، تنقیح المقال ۳/۳۴۱، معجم رجال الحدیث ۲۰/۲۰۹-۲۱۰، اعیان الشیعة ۱۰/۳۲۹، مسند الرضا ۴۶۹) برای آگاهی بیشتر کتاب اینجاب را (نقد ولایة الفقیه ۸۷-۹۱) مطالعه فرمایید.
[۸۱] نامبرده نویسنده کتاب «البلد الأمین» است که نزد شیعیان مشهور و حاوی اراجیف و چرند و پرندهای زیادی میباشد. شرح حال وی را در این منابع نگاه کنید: (امل الآمل – حر عاملی ۱/۲۸، معجم رجال الحدیث ۱/۲۶۰، تنقیح المقال مامقانی ۱/۲۷.)
[۸۲] نویسندهی کتاب (بصائر الدرجات) و نزد شیعیان از یاران امام یازدهم محسوب میگردد. کتاب وی علیرغم وجود غلو و سرزنش و طعن صحابه در آن مورد قبول و اعتبار شیعیان میباشد. نامبرده نیز همچون دیگر علمای شیعه معتقد به تحریف قرآن است. (الفهرست نجاشی ۲۵۱، الفهرست طوسی ۱۴۳،الکنی و الالقاب قمی ۲/۲۷۹، بحارالانوار ۱/۲۷، الذریقة تهرانی ۳/۱۰۱۲۴.
[۸۳] شرح حال وی را در این منابع بنگرید: الفهرست نجاشی ۱۸۳، رجال الحلی ۱۰، معجم رجال الحدیث ۱۱/۱۹۳، الفهرست طوسی ۱۱۹، الذریة ۴/۳۰۲.
[۸۴] او احمد بن حسین بن عبیدالله غضائری و مؤلف کتاب (الضعفاء) است. بسیاری از دانشمندان اهل تشیع در کتابهای علم رجال از او نقل قول کرده و بسیاری دیگر نیز او را مورد طعن قرار داده و انتساب کتاب مزبور به وی را تکذیب نمودهاند زیرا به عقیدهی آنان برخی از وارثانش آن را از بین بردهاند. برای آگاهی بیشتر به کتاب (قواعد الحدیث عریفی – ۱۹۸) مراجعه شود. خوئی در (معجم رجال الحدیث ۱/۱۰۲) میگوید: انتساب کتاب مزبور به ابن الغضافری ثابت نشده و علامه نیز اشارهی به اجازهی نقل قول از آن نکرده است. بلکه وجود آن در زمان نجاشی و شیخ طوسی نیز مورد تردید میباشد، چون نجاشی با وجود اینکه درصدد بیان نوشتههای امامیه بوده اشارهی به آن نکرده است، نجاشی حتی کتابهایی را هم که ندیده ذکر میکند، پس چطور به کتاب استادش حسین بن عبیدالله و یا کتاب پسرش احمد اشاره نمیکند. در حالیکه به شرح حال حسین بن عبیدالله و ذکر کتابهایش پرداخته و ولی به کتاب مزبور اشاره نکرده است، چنانکه در موارد متعددی از احمد بن حسین نقل قول نموده ولی بحثی از این نکرده که وی دارای کتابی در زمینهی دانش رجال باشد.
آری، شیخ در مقدمه کتاب (الفهرست) گفته: احمد بن حسین دو کتاب دارد که در یکی مصنفات را آورده و در دیگری اصول و مبانی، شیخ هردو کتاب را میستاید جز اینکه از گروهی نقل میکند که برخی وارثانش آنها را نابود کرده و هیچ کس از آنها نسخهبرداری ننموده است.
خلاصه اینکه: انتساب کتاب مزبور به ابن الغضائری یقینی و ثابت نیست بلکه به عقیدهی برخی جعلی است و به دروغ به وی نسبت داده شده است.
ابوعبدالرحمن میگوید: ای کاش کسانیکه معتقد به ساختگی بودن کتاباند و مخالفان شیعه را متهم به جعل آن میکنند – بنا به گمان خوئی – توضیح میدادند چه کسی آن را جعل نموده است. شگفت اینکه بیشتر آنچه در کتاب ابن الغضائری آمده در اکثر کتب علم رجال اهل تشیع بدون اشاره به منبع آنها ذکر شدهاند. براساس تجربهی ناچیزی که دربارهی کتب و علمای شیعه دارم به این نتیجه رسیدهام که ایشان از هر کتابی که رجال حدیث و عقایدشان را رسوا و بدنام میکند تبرّی میجویند و آنها را به مخالفانشان نسبت میدهند. این ضرب المثل که میگوید: رَمتنی بدائها و انسلت: مرا با درد خود گرفتار کرد و گریخت) بر آنان صدق میکند. و اما راجع به نسبت دادن کتابها به غیرمولفهایشان – از گذشته تاکنون – از طرف اهل تشیع هرچه میخواهی بگو، یک یا دو ماه نمیگذرد که یک کتاب یا بیشتر منتسب به افرادی خیالی که به دین شیعه گرویده و اسلام راستین را پشت سر گذاشتهاند، چاپ و منتشر میگردد، اگر بخاطر جلوگیری از به درازا کشیدن بحث نمیبود به برخی نمونهها اشاره میکردم.
[۸۵] شرح حالش را در این منابع بخوانید: أمل الآمل ۲/۱۱۷-۱۱۸، الکنی والألقاب ۲/۱۴۸، بحارالأنوار ۱/۱۰، الذریعة ۱۸/۳۶۲، ۲۱/۳۴.
[۸۶] او احمد بن محمد بن عبیدالله بن حسن بن عیاش جوهری است، نجاشی در رجال خود ۱/۲۲۵، ۲۲۶ شرح حال شماره ۲۰۵ راجع به او میگوید: احادیث بسیاری را روایت میکرد ولی در آخر عمرش دچار آشفتگی شده بود ... دوست من و پدرم بود و چیزهای زیادی را از او شنیدم اساتیدمان را دیدم که وی را تضعیف میکردند و لذا هیچ چیز را از او روایت نکرده و پرهیز نمودهام.
ابوعبدالرحمن میگوید: این گفتهی نجاشی که میگوید: هیچ چیز را از او ...، دروغ و خلاف واقع است. چون از او یاد کرده و به احادیثش استناد نموده است. (رجال النجاشی شرح حال شماره ۴۳۸ و ۶۱۸ و ۸۵۳)
شرح حال وی را در این منابع بخوانید: جامع الرواة ۱/۶۹، رجال ابن داود ۲۲۹، رجال الطوسی ۴۴۹، تنقیح المقال ۱/۸۸، معجم رجال الحدیث ۲/۲۸۸، الکنی والألقاب ۱/۳۶۹ و دیگر مراجع شیعه. برخی منابع اسلامی همچون (لسان المیزان – ابن حجر شرح حال شماره ۹۰۹) به ضعف، لغزش و بیاعتباری روایتهایش پرداختهاند.
[۸۷] او علی بن حسین بن موسی بن محمد بن موسی نام دارد که در سال ۳۵۵ ه متولد و در ۲۵ ربیع الاول ۴۳۶ ه در گذشته است. (نگا: تنقیح المقال ۲/۲۸۴، الخلاصة ۹۵، رجال ابن داود ۱۳۶ رجال النجاشی ۲/۱۰۲، روضات الجنات ۱/۲۹۵، ریاض العلماء ۴/۲۰، الفهرست ۹۸).
۱- الإقناع اثرحجاوي.
۲- الأم اثر شافعي.
۳- بدائع الصنائع اثركاساني.
۴- بداية المجتهد اثر ابن رشد.
۵- تأريخ القرآن، إبراهيم الأبياري.
۶- تحفة الفقهاء اثرسمرقندي.
۷- تفسير الطبري.
۸- تفسير ابن كثير.
۹- تفسير فتح القدير.
۱۰- تفسير روح المعاني اثر ألوسي.
۱۱- تلخيص الحبير اثر ابن حجر العسقلاني.
۱۲- الجامع الصغير اثر سيوطي.
۱۳- جمع الجوامع اثر سيوطي.
۱۴- الجمع الصوتي الأول للقرآن، لبيب السعيد.
۱۵- الرسالة، اثرشافعي.
۱۶- روضة الطالبين، اثر نووي.
۱۷- سبل السلام، اثرصنعاني.
۱۸- سنن أبي داود.
۱۹- سنن البيهقي.
۲۰- سنن الدارقطني.
۲۱- سنن الدارمي.
۲۲- سنن ابن ماجه.
۲۳- سنن النسائي.
۲۴- الشيعة وتحريف القرآن، محمد مال الله.
۲۵- صحيح البخاري.
۲۶- صحيح مسلم.
۲۷- صفوة الصفة اثر ابن الجوزي.
۲۸- فتح الباري اثر ابن حجر.
۲۹- فتح العزيز اثر رافعي.
۳۰- كشف القناع اثر بهوتي.
۳۱- منتخب مسند عبد بن حميد.
۳۲- كنـز العمال اثر هندي.
۳۳- المبسوط اثر سرخسي.
۳۴- مجمع الزوائد اثر هيثمي.
۳۵- مختصر المزني.
۳۶- المجموع اثر نووي.
۳۷- المحلى اثر ابن حزم.
۳۸- المستدرك اثر حاكم نيشابوري.
۳۹- المدونة الكبرى اثر إمام مالك.
۴۰- مسند ابن الجعد.
۴۱- مسند ابن راهويه.
۴۲- مسند سعد بن أبي وقاص اثر دروقي.
۴۳- مسند أبي داود الطيالسي.
۴۴- مسند أحمد.
۴۵- مسند أبي عوانة.
۴۶- مسند أبي يعلى.
۴۷- مسند الحميدي.
۴۸- مصنف ابن أبي شيبة.
۴۹- المغني لابن قدامة.
۵۰- مغني المحتاج اثر شربيني.
۵۱- منهاج السنة لابن تيمية.
۵۲- الموطأ اثر إمام مالك.
۵۳- النسخ في القرآن الكريم، د. مصطفى زيد.
۵۴- نيل الأوطار اثر شوكاني.
ودیگر مراجع مذکور در حواشی.
۱- أحادیث أم المؤمنین عائشة (ل)، مرتضى العسکری.
۲- الاحتجاج، الطبرسي.
۳- أحكام الخلل في الصلاة، مرتضى انصاري.
۴- إرشاد الأذهان إلى أحكام الإيمان، الحسن بن يوسف بن مطهر.
۵- إرشاد السائل، اثرگلپايگاني.
۶- إشارة السبق، علي بن الحسن الحلبي.
۷- الإثنا عشرية، بهاء الدين عاملي.
۸- الاستبصار فيما اختلف من أخبار، محمد بن الحسن طوسي.
۹- الاستغاثة في بدع الثلاثة، أبو القاسم الكوفي.
۱۰- الاقتصاد، طوسي.
۱۱- الأقطاب الفقهية على مذهب الإمامية، ابن أبي جمهور الأحسائي.
۱۲- الألفية والنقلية، محمد بن مكي عاملي.
۱۳- الأمالي، الصدوق.
۱۴- الإمامة والتبصرة، ابن بابويه قمي.
۱۵- الانتصار، المرتضى.
۱۶- الألفية والنقلية، شهيد أول.
۱۷- الأقطاب الفقهية، ابن أبي الجمهور.
۱۸- الأنوار النعمانية، نعمة الله الجزائري.
۱۹- الأنوار الوضية في العقائد الرضوية، حسين العصفور.
۲۰- أسئلة وأجوبة، يزدي.
۲۱- أنوار الأصول، ناصر مكارم الشيرازي.
۲۲- أوائل المقالات، المفيد محمد بن محمد بن النعمان.
۲۳- الإيضاح، الفضل بن شاذان.
۲۴- إيضاح الفوائد في شرح إشكالات القواعد، محمد بن الحسن بن يوسف بن مطهر حلي.
۲۵- بحار الأنوار، محمد باقر المجلسي.
۲۶- بصائر الدرجات، محمد بن الحسن بن فروخ الصفار.
۲۷- بلغة الفقيه، محمد بحر العلوم.
۲۸- البيان، محمد بن جمال الدين مكي عاملي.
۲۹- البيان في تفسير القرآن، أبوالقاسم خوئي.
۳۰- تأويل الآيات الطاهرة، شرف الدين حسيني.
۳۱- التبيان في تفسير القرآن، محمد بن الحسن طوسي.
۳۲- تبصرة المتعلمين في أحكام الدين، الحسن بن يوسف مطهر.
۳۳- تحفة العقول، ابن شعبة حراني.
۳۴- تحرير الأحكام، الحسن بن يوسف بن علي بن مطهر.
۳۵- تذكرة الفقهاء، حلي.
۳۶- تفسير البرهان، هاشم بحراني.
۳۷- تفسير الصافي، كاشاني.
۳۸- تفسير العياشي.
۳۹- تفسير قمي.
۴۰- تفسير الميزان، طباطبائي.
۴۱- التقية، مرتضى أنصاري.
۴۲- التقية، خميني.
۴۳- التقية في فقه أهل البيت، مسلم الدواري.
۴۴- التوحيد، صدوق.
۴۵- تصحيح اعتقادات الإمامية، المفيد محمد بن محمد بن النعمان.
۴۶- التوحيد، المفضل بن عمر جعفي.
۴۷- تهذيب الأحكام في شرح المقنعة، محمد بن الحسن طوسي.
۴۸- ثواب الأعمال، صدوق.
۴۹- جامع المدارك شرح المختصر النافع، أحمد خوانساري.
۵۰- جامع المقاصد في شرح القواعد، علي بن الحسين كركي.
۵۱- الجامع العباسي، بهاء الدين عاملي.
۵۲- الجامع للشرائع، يحيى بن سعيد حلي.
۵۳- الجواهر السنية في الأحاديث القدسية، الحر عاملي.
۵۴- جواهر الفقه، القاضي ابن البراج.
۵۵- جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، محمد حسن نجفي.
۵۶- الحبل المتين، بهاء الدين عاملي.
۵۷- الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة، يوسف بحراني.
۵۸- الحاشية على القوانين، مرتضى أنصاري.
۵۹- حاشية المكاسب، يزدي.
۶۰- حاشية المكاسب، محمد کاظم آخوند خراسانی.
۶۱- حاشية المكاسب، نائيني.
۶۲- حاشية المكاسب، أصفهاني.
۶۳- حصر الاجتهاد، آقا بزرگ تهرانی.
۶۴- الحكومة الإسلامية، خميني.
۶۵- الخراجيات، محقق كركي.
۶۶- خصائص الأمة، رضي.
۶۷- الخصال، صدوق.
۶۸- الخلاف، طوسي.
۶۹- الخلل في الصلاة، خميني.
۷۰- الخمس، مرتضى حائري.
۷۱- الدر المنضود في صيغ النيات والإيقاعات والعقود، زين الدين أبو القاسم علي بن محمد بن الفقعاني.
۷۲- الدر المنضود، گلپایگانی.
۷۳- الدرر النجفية، يوسف بحراني.
۷۴- الدروس الشرعية، محمد بن مكي عاملي.
۷۵- دعائم الإسلام، أبي حنيفة النعمان بن محمد بن منصور مغربي.
۷۶- دلائل الإمامة، محمد بن جرير بن رستم طبري شيعي.
۷۷- دليل الناسك، محسن الحكيم.
۷۸- ذخيرة المعاد في شرح الإرشاد، محمد باقر سبزواري.
۷۹- الذكرى، شهيد أول.
۸۰- الرسائل التسع، حلي.
۸۱- الرسائل السعدية، حلي.
۸۲- الرسائل العشر، ابن فهد حلي.
۸۳- الرسائل العشر، طوسي.
۸۴- رسائل الشهيد الثاني، زين الدين علي الجبعي عاملي.
۸۵- رسائل المرتضى.
۸۶- رسائل الكركي، علي بن حسن كركي.
۸۷- رسائل فقهية، مرتضى أنصاري.
۸۸- رسائل حول خبر مارية، المفيد محمد بن نعمان.
۸۹- روض الجنان شرح إرشاد الأذهان، زين الدين الجبعي عاملي.
۹۰- الروضة البهية في شرح اللمعة الدمشقية، زين الدين الجبعي عاملي.
۹۱- روضة الواعظين، محمد بن الفتال نيشابوري.
۹۲- رياض المسائل في بيان أحكام الشرع بالدلائل، علي طباطبائي.
۹۳- زبدة البيان، أحمد بن محمد أردبيلي.
۹۴- السرائر، محمد بن إدريس حلي.
۹۵- السقيفة وفدك، لأبي بكر أحمد بن عبد العزيز جوهري.
۹۶- الشموس شرح الدروس، حسين بن جمال الدين محمد خوانساري.
۹۷- شرائع الإسلام في مسائل الحلال والحرام، حلي.
۹۸- شرح الأخبار في فضائل الأئمة الأطهار، القاضي النعمان بن محمد تميمي مغربي.
۹۹- شرح دعاء السحر، خمیني.
۱۰۰- شرح العروة الوثقى، محمد باقر الصدر.
۱۰۱- صراط النجاة، جواد تبريزي.
۱۰۲- صلاة الجمعة، محمد مقيم يزدي.
۱۰۳- العقد الحسيني، حسين بهائي.
۱۰۴- علل الشرائع، محمد بن علي بن الحسين بن موسى بن بابويه قمي.
۱۰۵- عوائد الأيام، نراقي.
۱۰۶- العروة الوثقى، محمد كاظم طباطبائي يزدي.
۱۰۷- عيون أخبار الرضى، صدوق.
۱۰۸- غنائم الأيام في مسائل الحلال والحرام، أبو القاسم قمي.
۱۰۹- غنية النـزوع إلى علمي الأصول والفروع، حمزة بن علي بن زهرة حلبي.
۱۱۰- الفائدة والبرهان في شرح إرشاد الأذهان، أحمد أردبيلي.
۱۱۱- فتاوى ابن الجنيد، اشتهاري.
۱۱۲- فصل الخطاب في إثبات تحريف كتاب الأرباب، نوري طبرسي.
۱۱۳- فقه ابن أبي عقيل العماني، مركز المعجم الفقهي.
۱۱۴- فقه الرضا، علي بن بابويه.
۱۱۵- فقه الصادق، محمد صادق روحاني.
۱۱۶- الفصول العشرة في الغيبة، المفيد محمد بن النعمان.
۱۱۷- الفصول المختارة، محمد بن محمد بن نعمان مفيد.
۱۱۸- الفصول المهمة في أصول الأئمة، محمد بن الحسن حر عاملي.
۱۱۹- قرب الإسناد، عبد الله حميري.
۱۲۰- القضاء والشهادات، مرتضى أنصاري.
۱۲۱- قواعد الأحكام، الحسن بن يوسف بن علي بن مطهر.
۱۲۲- الكافي، كليني.
۱۲۳- كافي الحلبي، أبو الصلاح حلبي.
۱۲۴- كامل الزيارات، جعفر بن محمد بن قولويه قمي.
۱۲۵- كتاب الأربعين، سليمان الماحوزي بحراني.
۱۲۶- كتاب الإجارة، خوئي.
۱۲۷- كتاب الاجتهاد والتقليد، خوئي.
۱۲۸- كتاب البيع، خميني.
۱۲۹- كتاب التمحيص، محمد بن همام إسكافي.
۱۳۰- كتاب الحج، خوئي.
۱۳۱- كتاب الحج، گلپایگانی.
۱۳۲- كتاب الخمس، مرتضى أنصاري.
۱۳۳- كتاب الخمس، خوئي.
۱۳۴- كتاب الزكاة، مرتضى أنصاري.
۱۳۵- كتاب الزكاة، خوئي.
۱۳۶- كتاب الزهد، الحسين بن سعيد كوفي أهوازي.
۱۳۷- كتاب الشهادات، گلپایگانی.
۱۳۸- كتاب الطهارة، مرتضى أنصاري.
۱۳۹- كتاب الطهارة، خميني.
۱۴۰- كتاب الطهارة، خوئي.
۱۴۱- كتاب الطهارة، گلپایگانی.
۱۴۲- كتاب الصلاة، مرتضى أنصاري.
۱۴۳- كتاب الصلاة، خوئي.
۱۴۴- كتاب الصلاة، تقريرات النائيني اثركاظمي.
۱۴۵- كتاب الصوم، مرتضى أنصاري.
۱۴۶- كتاب الصوم، خوئي.
۱۴۷- كتاب القضاء، الأشتياني.
۱۴۸- كتاب القضاء، گلپايگاني.
۱۴۹- كتاب المساقاة، خوئي.
۱۵۰- كتاب المضاربة، خوئي.
۱۵۱- كتاب المكاسب، مرتضى انصاري.
۱۵۲- كتاب النكاح، مرتضى انصاري.
۱۵۳- كتاب النكاح، خوئي.
۱۵۴- كتاب الغيبة، ابن أبي زينب محمد بن إبراهيم نعماني.
۱۵۵- كشف الرموز شرح المختصر النافع، زين الدين أبي علي الحسن بن أبو طالب معروف به آبي.
۱۵۶- كشف الغطاء عن مبهمات شريعة الغراء، جعفر المدعو بكاشف الغطاء.
۱۵۷- كشف اللثام، فاضل هندي.
۱۵۸- كفاية الأثر في النص على الأئمة الاثني عشر، علي بن محمد بن علي خزاز قمي رازي.
۱۵۹- كفاية الأحكام، محمد باقر سبزواري.
۱۶۰- كمال الدين وتمام النعمة، محمد بن علي بن حسين بن بابويه قمي.
۱۶۱- اللمعة الدمشقية، شهيد أول.
۱۶۲- اللوامع النورانية في أسماء علي وأهل بيته القرآنية، هاشم بحراني.
۱۶۳- مائة منقبة من مناقب أمير المؤمنين علي بن أبي طالب والأئمة من ولده من طريق العامة، محمد بن أحمد بن علي بن الحسن قمي معروف به ابن شاذان.
۱۶۴- مباني تكملة المنهاج، أبو القاسم خوئي.
۱۶۵- المبسوط في فقه الإمامية، محمد بن الحسن بن علي طوسي.
۱۶۶- مثير الأحزان، ابن نما حلي.
۱۶۷- المجازات النبوية، رضي.
۱۶۸- مجمع الفائدة والبرهان، أردبيلي.
۱۶۹- المحاسن، أحمد بن محمد بن خالد برقي.
۱۷۰- محصل المطالب في تعليقات المكاسب، صادق طهوري.
۱۷۱- المختصر النافع في فقه الإمامية، جعفر حلي.
۱۷۲- مختصر الأحكام، محمد رضا الموسوي گلپایگانی.
۱۷۳- مختصر الأحكام، گلپایگانی.
۱۷۴- مختصر بصائر الدرجات، حسن بن سليمان حلي.
۱۷۵- مختلف الشيعة، الحسن بن يوسف بن مطهر.
۱۷۶- مدارك الأحكام في شرح شرائع الإسلام، محمد بن علي عاملي.
۱۷۷- مدينة المعاجز، هاشم بن سليمان بحراني.
۱۷۸- المراسم العلوية، حمزة بن عبد العزيز ديلمي.
۱۷۹- مزار الشهيد الأول، محمد بن مكي عاملي.
۱۸۰- مزار المشهدي، محمد بن مشهدي.
۱۸۱- المسائل الصاغانية، مفيد.
۱۸۲- المسائل المستحدثة، محمد صادق روحاني.
۱۸۳- المسح على الرجلين، المفيد محمد بن محمد نعمان.
۱۸۴- مستمسك العروة الوثقى، محسن الحكيم.
۱۸۵- المسائل الطوسية، المفيد محمد بن محمد بن نعمان، إيران.
۱۸۶- المسائل الفقهية، عبد الحسين شرف الدين.
۱۸۷- مسائل علي بن جعفر ومستدركاتها.
۱۸۸- مسالك الإفهام إلى تنقيح شرائع الإسلام، زين الدين بن علي عاملي.
۱۸۹- مستدرك الوسائل ومستنبط المسائل، حسين النوري طبرسي.
۱۹۰- المسترشد في إمامة أمير المؤمنين، محمد بن جرير بن رستم طبري شيعي.
۱۹۱- مستند الشيعة في أحكام الشريعة، أحمد بن محمد مهدي نراقي.
۱۹۲- مستمسك العروة، محسن الطباطبائي حكيم.
۱۹۳- مسند الإمام الرضا، تحقيق: عزيز الله عطاردي.
۱۹۴- مسند الرضا، داود بن سليمان بن يوسف غازي.
۱۹۵- مشارق الشموس الدرية في أحقية الطائفة الإخبارية، عدنان بحراني.
۱۹۶- مشارق الشموس، خوانساري.
۱۹۷- مشرق الشمسين، بهاء الدين عاملي.
۱۹۸- مشكاة الأنوار في غرر الأخبار، علي طبرسي.
۱۹۹- مصادر الاستنباط بين الأصوليين والإخباريين، محمد غراوي.
۲۰۰- مصباح الشريعة، جعفر صادق.
۲۰۱- مصباح الفقاهة، أبو القاسم الموسوي خوئي.
۲۰۲- مصباح الفقيه، محمد بحر العلوم.
۲۰۳- مصباح المتهجد، محمد بن الحسن طوسي.
۲۰۴- مصباح المنهاج، محمد سعيد طباطبائي حكيم.
۲۰۵- المعتبر في الشرح المختصر، حلي.
۲۰۶- معدن الجواهر ورياضة الخواطر، محمد بن علي كراجكي.
۲۰۷- معالم المدرستين، مرتضى عسكري.
۲۰۸- معاني الأخبار، الصدوق.
۲۰۹- مصباح المنهاج، محمد سعيد حكيم.
۲۱۰- معجم أحاديث المهدي.
۲۱۱- معجم رجال الحديث، خوئي.
۲۱۲- مفتاح الفلاح، بهاء الدين عاملي.
۲۱۳- مقتضب الأثر في النص على الأئمة الاثني عشر، أحمد بن عبيد الله بن عياش جوهري.
۲۱۴- مقتل الحسين، لوط بن يحيى بن سعيد بن مخنف.
۲۱۵- المقنع، محمد بن علي بن بابويه.
۲۱۶- المقنع في الغيبة، مرتضى.
۲۱۷- المقنعة، المفيد.
۲۱۸- المكاسب المحرمة، مرتضى انصاري.
۲۱۹- المكاسب المحرمة، خميني.
۲۲۰- منار الهدى في النص على إمامة الأئمة الاثني عشر، علي بحراني.
۲۲۱- مناسك الحج، گلپایگانی.
۲۲۲- مناسك الحج، علي السيستاني.
۲۲۳- مناقب آل أبي طالب، ابن شهر آشوب.
۲۲۴- مناقب الإمام أمير المؤمنين علي بن أبي طالب، محمد بن سلميان الكوفي.
۲۲۵- منتهى المطالب في تحقيق المذهب، حلي.
۲۲۶- من لا يحضره الفقيه، الصدوق.
۲۲۷- منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة، ميرزا حبيب الله خوئي.
۲۲۸- منهاج الصالحين، محمد حسيني روحاني.
۲۲۹- منهاج الصالحين، علي سيستاني.
۲۳۰- منهاج الفقاهة، محمد صادق روحاني.
۲۳۱- منتهى الطلب، حلي.
۲۳۲- منهاج الصالحين وتكملته، خوئي.
۲۳۳- المهذب، عبد العزيز بن براج طرابلسي.
۲۳۴- المهذب البارع في شرح المختصر النافع، أحمد بن محمد بن فهد حلي.
۲۳۵- موسوعة الإمام الجواد.
۲۳۶- الناصريات، مرتضى.
۲۳۷- نتائج الأفكار، گلپایگانی.
۲۳۸- نخبة الأزهار، تقريرات الإصفاني اثر سبحاني.
۲۳۹- نوادر الأشعري، أحمد بن محمد بن عيسى أشعري قمي.
۲۴۰- نوادر المعجزات في مناقب الأئمة الهداة، محمد بن جرير بن رستم طبري.
۲۴۱- النهاية، طوسي.
۲۴۲- نهاية الإحكام في معرفة الأحكام، حلي.
۲۴۳- نهاية المرام، محمد عاملي.
۲۴۴- الهداية، صدوق.
۲۴۵- الهداية، گلپایگانی.
۲۴۶- هداية العباد، گلپایگانی.
۲۴۷- هداية العباد، لطف الله صافي.
۲۴۸- الهدایة الکبری، حسین بن حمدان خصیبي.
۲۴۹- الوافي، الفيض كاشاني.
۲۵۰- وسائل الشيعة، حر عاملي.
۲۵۱- الوسيلة إلى نيل الفضيلة، أبي جعفر طوسي معروف به ابن حمزة.
ودیگر منابع مذکور در حواشی.