سلسله مباحثی درباره:
کردارهای قلب
نویسنده:
محمد بن صالح منجد
سپاس خدای را گردانندهی دلها و دیدهها، او که ما را به پاکداشت، توکل و بازگشت به سوی خود سفارش کرد.
او را به خاطر بزرگ نعمتها و رحمتهایش سپاس میگوییم، و از همو خواستاریم که لذت فرمانبرداری از او و خوشنودیش را بر ما جاودان گرداند، و به ما در برابر قضا و قدرش شکیبایی ارزانی دارد.
این از جمله الطاف خداوند است که در «مرکز پژوهش علمی دکتر عبدالوارث حداد» این امکان فراهم شد که این اثر کم حجم و پرمایه یعنی «سلسله اعمال دل» از جناب شیخ «محمد بن صالح منجد» - خدایش توفیق دهد و او را سود رساند- منتشر شود.
این اثر البته پرمایه و بسیار سودمند است، چرا که به کارهای دل پرداخته که خود «از جمله اصول ایمان و پایههای دین» است.
کارهای دل از شمار گران سنگترین تکالیف است. در هر زمانی و بر هر شخص مکلفی بایسته است، همچنان که یکی از اساسیترین شاخههای ایمان است، به طوری که وقتی کار دل رو به زوال نهد، ایمان به انزوا میگرایید، کما اینکه اصلاح پذیری دیگر کارها وابسته به پاکی واصلاح دل است. بنابراین کارهای دل پایه است وکارهای دیگر اعضا پیرو آن.
عز بن عبدالسلام÷ میگوید: «اصلاح بدن وابسته به اصلاح دل است و تباهی بدن وابسته به تباهی دل، با توجه به این نکته است که پیامبر ج فرموده است:
«أَلا و إِنَّ فی الجَسَدِ مضغةً إذا صَلحت صَلحَ الجسدُ كلُّه، و إذا فَسدت فَسَد الجسدُ كلُّه، أَلا وهی القلبُ» [۱]. «بدانید که در بدن تکه گوشتی هست که اگر اصلاح پذیرد تمام بدن اصلاح میشود، و اگر تباه گردد تمام بدن را به تباهی نهد، وآن همانا دل است» بدین معنی که اگر با کارها و حالتهای نیکو صلاح یابد، بدن به کلی با طاعت و گوش به فرمانی اصلاح میپذیرد، و چون با زهر نادانیها و حالتها و کارهای زشت تباه شود بدن به کلی با بدکرداری و نافرمانی رو به تباهی نهد. [۲]
ابن تیمیه دربارهی کارهای دل میگوید: «از جمله اصول ایمان و پایههای دین است، مانند دوست داشتن خداوند و پیامبرش، توکل بر خدا، پاکداشت او، سپاسگزاری از او، شکیبایی در برابر فرمان او، ترس از او و امید به او، ... این کارها همه به اتفاق نظر پیشوایان دین بر مردمان واجب است، و مردم در این وادی سه دستهاند: گروهی بر خود ستم پیشه کردهاند، گروهی راه میانه پیش گرفته و گروهی به نیکوکاری پیش دستی کردهاند». [۳]
وی همچنین میگوید: «اصل دین همان دانشها و کارهای نهان است، وکارهای نمایان وظاهری بدون آن دردی را دوا نمیکند، همان طور که پیامبر ج فرموده است: «ألا و إن فی الجسد مضغة إذا صلحت صلح الجسد كله و إذا فسدت فسد الجسدُ كله ألا و هی القلب».
از ابوهریره نقل است که گفت: دل پادشاه است و اعضای بدن لشکریان او، چون پادشاه پاک سرشت باشد، لشکریانش نیز پاک سرشت خواهند بود. و چون پادشاه بدسرشت باشد لشکریان نیز چنان خواهند بود». [۴]
همچنان که میگوید: «تمام این کارهای مربوط به دل با اتفاق نظر ایمانداران بر همگان فرض است، و هرکس به آن عمل نکند یا کافر است، یا منافق». [۵]
ابن قیم دربارهی اهمیت اعمال دل از جمله میگوید: «کار دل مانند دوست داشتن خدا، توکل بر او، بازگشت به او، ترس از او، امید به او، اخلاص دین نسبت به او، شکیبایی بر دستورها و نواهی و بر تقدیرهای او، خوشنودی به آن و خرسندی از او، دوستی و دشمنی در راه او، احساس بیمقداری و خضو ع در برابر او، در برابر او سر فرود آوردن، اطمینان به او و دیگر کارهای دل که واجب آن واجبتر از کارهای اعضای بدن و مستحب آن به نزد خدا دوست داشتنیتر است. و کار اعضای بدن در مقابل آن یا بیفایده و یا دارای فایدهی اندک است». [۶]
«آن چه اصل و مدنظر است همان اعمال دلهاست، اعمال اعضای دیگر پیرو و کامل و تمام کننده است، نیت به منزلهی روح و کار به منزلهی بدن است برای اعضا که چون از آن جدا گردد، مثل مرده میماند، همین طور عمل اگر نیت با آن نباشد، حرکتی بیهوده است، بنابراین شناخت احکام دل مهمتر از شناخت احکام دیگر اعضای بدن است، چرا که آن اصل و احکام اعضا فرع بر آن است». [٧]
«هر کس نگرشی در سرچشمهها و منابع شریعت داشته باشد، به کنه پیوند اعمال اعضا و اعمال دل پی میبرد، و میداند که اولی بدون دومی سودی نمیبخشد، و اعمال دل بر بنده واجبتر از اعمال اعضا است، بر این اساس عبادت دل گران سنگتر از بندگی اعضا و بیشتر و پایدارتر از آن است، و در هر زمانی واجب است». [۸]
«وقتی عمل دل از بین برود با وجود اعتقاد به درستی، اهل سنت و جماعت بر این نظرند که ایمان هم از دست رفته است، و اعتقاد بدون عمل دل سودی ندارد». [٩]
ابن مفلح میگوید: «اصلاح دل اصل و اساس هر کار نیکویی است، وتباهی آن سنگ بنای هر گونه بدیی است، در صحیحین از او ج روایت شده که: «ألا و إنّ فی الجسد مضغة إذا صلحت صلح الجسدُ كله وإذا فسدت فسد الجسد كله ألا و هی القلب»
از خداوند میخواهیم دلهای ما و دلهای همهی برادران مسلمانمان را اصلاح فرماید.
بدان که با کارهای دل مانند توکل بر خدا، تکیه بر او چنان درمانی به دست میآید که از هیچ چیز غیر آن به دست نمیآید». [۱۰]
[۱] بخاری روایت کرده است: کتاب الإیمان، حدیث شمارهی (۵۲) ، نیز مسلم، کتاب المساقاة، حدیث شمارهی (۱۵٩٩). [۲] قواعد الأحکام، ۱/۱۶٧. [۳] مجموع الفتاوی، (۱۰/۵، ۶) به طورگزیده نقل شده است. [۴] مجموع الفتاوی، ۱۰۱/۱۵. [۵] شرح حدیث ابوذر: «یا عبادی إنی حرمت الظلم علی نفسی» ص۴۵. [۶] مدارج السالکین، ۲/۱۰۱. [٧] بدائع الفوائد، ۳/۲۲۴. [۸] همان، ۳/۲۳۰. [٩] کتاب الصلاة، ۵۴. [۱۰] آلاداب الشرعیة، ۳/۱۲۴.
* اصل مادهی «سلسله اعمال دل» سخنرانیهایی صوتی بود از جناب شیخ محمد بن صالح منجد- خدایش سلامت بدارد- که در گردآوری آن به این گونه عمل کردیم:
* نوارهای آن را بر کاغذ پیاده و بازخوانی کردیم.
* متن را بررسی کرده و نشانههای نوشتاری روز را در آن به کار گرفتیم، چنانکه استفاده از آن آسان گردد.
* نشانی آیهها را پیدا کرده و حدیثها را استخراج کردیم و قضاوتهای صاحب نظران دربارهی درجهی صحت و ضعف احادیث را آوردیم.
* برای فایدهی بیشتر و توضیح مطلب برخی عنوانهای جانبی نیز بر آن افزودیم.
* البته ناگفته پیداست که مطالب صوتی از لحاظ سبک و ساختار با متون نوشته و خوانده شده یکسان نیست، که در حد توان تلاش کردیم این دو را تعدیل سازیم، چنانکه با متن خواندنی سازگار گردد.
و در پایان:
پس از سپاسگزاری از یزدان پاک تنها میتوانیم از تمام کسانی که در روند انتشار «این سلسله» همتی گماشتند سپاسگزاری کنیم.
درود بر پیامبر گرامی.
واپسین دعایمان حمد خدا پروردگار جهانیان است.
اسلام محمود درباله
مدیر مرکز پژوهشی- علمی
دکتر عبدالوارث حداد
إخلاص حقیقت دین و اصل اساسی دعوت پیامبران و فرستادگان الهی است، چنانکه خداوند میفرماید: ﴿وَمَآ أُمِرُوٓاْ إِلَّا لِيَعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مُخۡلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَ حُنَفَآءَ﴾ [البینة: ٥) «در حالی که دستوری دریافت نکرده بودند جز اینکه با کمال خلوص به آیین توحید خدا را پرستش کنند».
همچنین میفرماید:﴿أَلَا لِلَّهِ ٱلدِّينُ ٱلۡخَالِصُ﴾ [الزمر: ٣] «هان! بدانید که دین خالص از آن خداست».
جوهر عبادت و جان مایهی آن همان اخلاص است، ابن حزم (/) میگوید: نیت، راز بندگی و پرستش است و برای کردارها به منزلهی جان برای کالبد است، و در امر پرستش هیچ کاری بدون روح وجود ندارد، چرا که در این صورت به کالبد بیجانی میماند، که فایدهیی ازآن برنیاید.
بنیان اصلی پذیرش اعمال و عدم پذیرش آن اخلاص است، اخلاص است که پیروزی یا زیان را رقم میزند، همچنان که راه بهشت یا دوزخ از آن میگذرد، بنابراین خدشهدار شدن اخلاص شخص را به آتش دوزخ میکشاند و پروراندن و عملی کردن آن انسان را به فردوس میرساند.
«خلص خلوصاً و خلاصاً» یعنی پاک شد و ناخالصی آن از بین رفت، «خلص الشیء»: ناب شد، خالص شد، «خلصتُ إلی الشیء»: به آن رسیدم و «خلاصة السمن» یعنی روغن پاک و پالوده شده.
بنابراین واژهی اخلاص پاکیزگی و بیغلّ و غشی و دوری از آمیختگی و نابابی را میرساند. چیز خالص آن است که پاک و زدوده شده، باشد و هیچ ناخالصی چه مادی و چه معنوی در آن نباشد.
«أخلص الدین لله»: یعنی تنها برای خدا دینداری کرد و نه به قصد ریا، و دین را تنها برای خدا میداند. فیروزآبادی: «أخلص لله»: یعنی ریا را به کناری نهاد. [۱۱]
واژهی اخلاص همان کلمهی توحید است و مخلصون همان یکتاپرستان و برگزیدگانند. اما تعریف اخلاص از دیدگاه شرع چنانکه ابن قیم (/) در برخی از تعریفاتش آورده، چنین است: که مقصود از طاعت تنها حق سبحانه و تعالی باشد. [۱۲] یعنی فقط برای او که تنها و بیشریک است عبادت کنی و از او پیروی کنی.
[۱۱] القاموس المحیط، ٧٩٧. [۱۲] مدارج السالکین، ۲/٩۱.
در تعریف اخلاص گفتهاند:
- آن است که کاری به طور محض برای خدا باشد و غیرخدا در آن هیچ نصیبی نداشته باشد.
- قصد از طاعت تنها حق تعالی باشد.
- آن کار هیچ برای نمایش و دیدن مردمان نباشد.
- پاک و به دور از هرگونه شایبهیی باشد. [۱۳]
مخلص کسی است که برای صلاح یابی دل خود با خدا اهمیتی نمیدهد که در دل مردم جایگاهی نداشته باشد و در چشم آنها بیمقدار گردد و دوست نمیدارد کسی بر هیچ کارش هر چند بسیار کوچک، آگاه شود. خداوند سبحانه وتعالی در کتاب بزرگش میفرماید:
﴿وَمَآ أُمِرُوٓاْ إِلَّا لِيَعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مُخۡلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَ حُنَفَآءَ﴾ [البینة: ٥] «تنها به این دستور یافتهاند که خدا را بپرستند و دین را فقط برای خدا بخواهند» و به پیامبرش فرمود: ﴿قُلِ ٱللَّهَ أَعۡبُدُ مُخۡلِصٗا لَّهُۥ دِينِي ١٤﴾ [الزمر: ١٤] «بگو خالصانه خدا را پرستش میکنم».
خداوند بلند مرتبه میفرماید:
﴿ قُلۡ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحۡيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ١٦٢ لَا شَرِيكَ لَهُۥۖ وَبِذَٰلِكَ أُمِرۡتُ وَأَنَا۠ أَوَّلُ ٱلۡمُسۡلِمِينَ ١٦٣ ﴾ [الانعام: ١٦٢ - ١٦٣].
«بگو نماز، عبادت، زندگانی و مرگم برای پروردگار جهانیان است او که هیچ انبازی ندارد، به این دستور یافتهام و من نخستین مسلمانم».
نیز فرمود:
﴿ أَمَّنۡ هَٰذَا ٱلَّذِي هُوَ جُندٞ لَّكُمۡ يَنصُرُكُم مِّن دُونِ ٱلرَّحۡمَٰنِۚ إِنِ ٱلۡكَٰفِرُونَ إِلَّا فِي غُرُورٍ ٢﴾ [الملک: ٢٠] «کسی که مرگ و زندگی را آفرید تا شما را بیازماید و بداند کدام یک از شما نیکوکارترید». فضیل بن عیاض گوید: (أحسن عملاً) یعنی: پاکترین و نابترین و درستترین کار.
به فضیل بن عیاض گفتند: نابترین و درستترین کار منظور چیست؟ گفت: عمل اگر پاک باشد ولی درست نباشد پذیرفته نیست و چون درست باشد اما خالص نباشد، باز پذیرفته نیست، تازمانی که خالصانه و درست باشد، خالص چنان است که برای خدا باشد و درست چنانکه موافق سنت باشد. [۱۴] سپس این فرمودهی خداوند را خواند:
﴿فَمَن كَانَ يَرۡجُواْ لِقَآءَ رَبِّهِۦ فَلۡيَعۡمَلۡ عَمَلٗا صَٰلِحٗا وَلَا يُشۡرِكۡ بِعِبَادَةِ رَبِّهِۦٓ أَحَدَۢا﴾ [الكهف: ١١٠].
«هرکس به دیدار پروردگارش امیدوار است باید کردار نیک داشته باشد و هیچکس را در پرستش پروردگار انباز نگرداند». خداوند همچنین میفرماید:
﴿وَمَنۡ أَحۡسَنُ دِينٗا مِّمَّنۡ أَسۡلَمَ وَجۡهَهُۥ لِلَّهِ وَهُوَ مُحۡسِنٞ﴾ [النساء: ١٢٥].
«چه آیینی بهتر از دین کسی است که خود را تسلیم خدا کند و نیکوکار باشد». یعنی نیت و عمل را پاک و بیغل و غش کرده است، احسان در این جا یعنی پیروی سنت.
آنان که در کارها و اعمالشان تنها [رضای] خدا را میخواهند به پاداشی بزرگ امیدوار باشند و خداوند سفارش کرده که ما آدمیان همراه آن گروه باشیم:
﴿وَٱصۡبِرۡ نَفۡسَكَ مَعَ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ رَبَّهُم بِٱلۡغَدَوٰةِ وَٱلۡعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجۡهَهُۥ﴾ [الكهف:٢٨].
«با آنان که پروردگار خود را شبانگاهان و صبحگاهان میخوانند و او را میخواهند، شکیبایی پیشه کن»، ﴿ذَٰلِكَ خَيۡرٞ لِّلَّذِينَ يُرِيدُونَ وَجۡهَ ٱللَّهِۖ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ﴾ [الروم: ٣٨].
«این برای کسانی که [رضای] خدا را میخواهند بهتر است و آنهایند گروه رستگاران».
﴿وَسَيُجَنَّبُهَا ٱلۡأَتۡقَى ١٧ ٱلَّذِي يُؤۡتِي مَالَهُۥ يَتَزَكَّىٰ ١٨ وَمَا لِأَحَدٍ عِندَهُۥ مِن نِّعۡمَةٖ تُجۡزَىٰٓ ١٩ إِلَّا ٱبۡتِغَآءَ وَجۡهِ رَبِّهِ ٱلۡأَعۡلَىٰ ٢٠ وَلَسَوۡفَ يَرۡضَىٰ ٢١﴾ [الليل: ١٧ - ٢١].
«شخص پرهیزگار از آن خودداری میکند. آنکه از مالش میبخشد تا خود را پاک کند و هیچکس نعمتی بر او ندارد، تنها برای رضای پروردگار بلند مرتبهی خود است و زودا که خشنود گردد».
[۱۳] ن. ک مدارج السالکین، ۲/٩۲-٩۱. [۱۴] حلیة الأولیاء، ۸/٩۵.
اما آنان که در دایرهی ریا میچرخند، خداوند آنها را نکوهش کرده و سرنوشتشان را روشن ساخته است. ﴿مَن كَانَ يُرِيدُ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا وَزِينَتَهَا نُوَفِّ إِلَيۡهِمۡ أَعۡمَٰلَهُمۡ فِيهَا وَهُمۡ فِيهَا لَا يُبۡخَسُونَ ١٥ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ لَيۡسَ لَهُمۡ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ إِلَّا ٱلنَّارُۖ وَحَبِطَ مَا صَنَعُواْ فِيهَا وَبَٰطِلٞ مَّا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ ١٦﴾ [هود: ١٥ - ١٦].
«هر کس خواهان زندگی دنیایی و زرق و برق آن باشد پاداش کارهایشان را در همین دنیا به آنها میدهیم و هیچ از آن کاسته نشود اما اینان در سرای جاوید جز آتش نصیبی ندارند»، ﴿مَّن كَانَ يُرِيدُ ٱلۡعَاجِلَةَ عَجَّلۡنَا لَهُۥ فِيهَا مَا نَشَآءُ لِمَن نُّرِيدُ ثُمَّ جَعَلۡنَا لَهُۥ جَهَنَّمَ يَصۡلَىٰهَا مَذۡمُومٗا مَّدۡحُورٗا ١٨﴾ [الاسراء: ١٨].
«هرکس خواستار دنیای زودگذر باشد آن چه که بخواهیم به او میدهیم آن گاه جهنم را بر او مقرر خواهیم کرد که نکوهیده و طرد شده در آن در آید»
﴿مَن كَانَ يُرِيدُ حَرۡثَ ٱلۡأٓخِرَةِ نَزِدۡ لَهُۥ فِي حَرۡثِهِۦۖ وَمَن كَانَ يُرِيدُ حَرۡثَ ٱلدُّنۡيَا نُؤۡتِهِۦ مِنۡهَا وَمَا لَهُۥ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ مِن نَّصِيبٍ ٢٠﴾ [الشورى: ٢٠].
«هرکس پاداش سرای جاوید را بخواهد آن را برایش افزایش میدهیم و هرکس کالای دنیای فانی را بخواهد به او میدهیم اما در آخرت بهرهیی نخواهد داشت»، ﴿وَلَا تَكُونُواْ كَٱلَّذِينَ خَرَجُواْ مِن دِيَٰرِهِم بَطَرٗا وَرِئَآءَ ٱلنَّاسِ وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِۚ وَٱللَّهُ بِمَا يَعۡمَلُونَ مُحِيطٞ ٤٧﴾ [الانفال: ٤٧] «مبادا مانند کسانی باشید که از سرزمین خود با غرور و برای جلب نظر مردم بیرون آمدند و از راه خدا جلوگیری کردند. خداوند بر آنها و کردارشان آگاه است و میداند».
خداوند مخلصان را ستوده است- چنانکه پیشتر یاد شد- و از احوال بهشتیان آورده است که آنها در دنیا تنها برای خشنودی خدا بینوایان را غذا میدادند: ﴿إِنَّمَا نُطۡعِمُكُمۡ لِوَجۡهِ ٱللَّهِ لَا نُرِيدُ مِنكُمۡ جَزَآءٗ وَلَا شُكُورًا ٩﴾ [الانسان: ٩] «ما تنها برای خشنودی خدا به شما خوراک میدهیم نه از شما پاداش میخواهیم و نه تشکری»،﴿۞لَّا خَيۡرَ فِي كَثِيرٖ مِّن نَّجۡوَىٰهُمۡ إِلَّا مَنۡ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوۡ مَعۡرُوفٍ أَوۡ إِصۡلَٰحِۢ بَيۡنَ ٱلنَّاسِۚ وَمَن يَفۡعَلۡ ذَٰلِكَ ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِ فَسَوۡفَ نُؤۡتِيهِ أَجۡرًا عَظِيمٗا ١١٤﴾ [النساء: ١١٤] «در بیشتر نجواهایشان هیچ خیری نیست، مگر آنکه به صدقه دادن یا ایجاد آشتی در میان مردم سفارش کند، هرکس برای طلب خشنودی خدا چنین کند به زودی پاداش گران سنگی به او میدهیم». ﴿مَن كَانَ يُرِيدُ حَرۡثَ ٱلۡأٓخِرَةِ نَزِدۡ لَهُۥ فِي حَرۡثِهِۦۖ﴾ [الشورى: ٢٠]. «هرکس خواستار پاداش سرای آخرت است به آن میافزاییم».
خداوند در غزوهی احد خواست با آزمایش و پالایش نفسانی، ایمانداران را پاک گرداند، به آنها درسهایی علمی یاد داد که قیمت آن را با خون یا کشته و یا زخمی شدن پرداخت کردند ﴿مِنكُم مَّن يُرِيدُ ٱلدُّنۡيَا وَمِنكُم مَّن يُرِيدُ ٱلۡأٓخِرَةَ﴾ [آل عمران: ١٥٢] «برخی از شما خواستار دنیایید و برخی آخرت را میخواهید». ﴿تُرِيدُونَ عَرَضَ ٱلدُّنۡيَا وَٱللَّهُ يُرِيدُ ٱلۡأٓخِرَةَ﴾ ﭽ ﯧ ﯨ ﯩ ﯪ ﯫ ﯬ ﭼ [الانفال: ٦٧] «شما مال گذرای دنیا را میخواهید در حالی که خداوند آخرت را میخواهد».
مهمترین حدیثی که دربارهی نیت از پیامبر ج روایت شده این است که فرمود: «إنَّما الأَعمالُ بِالنیات، و إنَّما لكلّ امریءٍ ما نَوَی: کارها به نیت بستگی دارد، وهر کس را آن است که نیت کرده است». [۱۵]
که پیامبر ج این نکته را در هر چیزی و هر کاری به ما یاد داده است، در نماز، روزه، جهاد، حج، صدقه و مانند آن.
به ما گفته است ج: «مَن غَزا فی سبیل اللهِ و لم ینو إلاَّ عقالاً فله مانوی: هرکس در راه خدا جنگ کند و تنها عقالی را قصد کند، همان که نیت کرده نصیبش خواهد شد». [۱۶]
همین طور مردمان بر اساس نیتهایشان برانگیخته میشوند، پیامبر ج فرمود: «إنّما یُبعثُ الناسُ عَلی نیاتهم: مردمان طبق نیتهای خود برانگیخته میشوند». [۱٧]
[۱۵] بخاری نقل کرده است، بخش بدءالوحی- باب بدء الوحی، نیر مسلم (۱٩۰٧) کتاب الإمارة- باب این قوله: إنما الاعمال بالنیة، از حدیث عمر بن خطابس. [۱۶] احمد (۲۲۱۸۴) و دارمی (۲۴۱٧) بخش جهاد- باب من غزا ینوی شیئاً فله ما نوی، نسائی (۳۱۳۸) بخش جهاد- باب من غزا فی سبیل الله، از حدیث عبادة بن صامتس. شیخ البانی در صحیح الجامع الصغیر (۶۴۰۱) این حدیث را صحیح دانسته است. طیبی گفته است: عقال ریسمانی است که زانوی شتر را با آن میبندند که این مبالغه است در بیتوجهی به غنیمت، چرا که جنگش خالص برای خدا است و هیچ نیاز دنیایی بدان آمیخته نیست. انسان همان نصیبش میشود که نیت کرده است. زمخشری نیز میگوید: منظورش چیز بیارزش و کم مقدار بوده و برای آن مثالی آورده است. برگرفته از فیض القدیر از مناوی (۱۱۳۴٧). [۱٧] ابن ماجه، در بخش زهد- باب نیت نقل کرده است، ازحدیث ابوهریرهس و شیخ آلبانی در صحیح الجامع الصغیر (۳۳٧٩) آن را صحیح دانسته است.
۱- اخلاص از جمله اسباب رستگاری در آخرت است.
۲- تمرکز قلب در دنیا و ستردن اندوه و غصه از آن جز با اخلاص تحقق نمییابد، در این باره پیامبر ج فرموده است: «مَن كانت الآخرةُ همَّه، جعلَ اللهُ غناه فی قلبه، و جَمعَ له شملَه، و أَتته الدنیا و هی راغمة، و مَن كانت الدنیا همَّه، جعلَ اللهُ فقرَه بین عینیه، و فرّقَ علیه شملَه، و لم یأته من الدنیا إلّا ما قدَّر له»: «هر کس در اندیشهی آخرت باشد، خداوند دل او را بینیاز میگرداند، و شملش را جمع میکند، دنیا پیش او پست و ناچیز میشود، اما هرکس هم و غمش دنیا باشد، خداوند نیازمندیش را در پیش چشمش قرار میدهد، و جمعش را پراکنده میکند و از دنیا جز آن چه برایش مقدر شده، نصیبش نمیشود». [۱۸]
۳- اخلاص سرچشمهی بزرگی برای روزی، پاداش و به دست آوردن کارهای نیک است، چنانکه پیامبر ج فرمود: «إنَّك لَن تُنفقَ نفقةً تَبتغی بها وجه الله إلاَّ أجرتَ علیها، حتی ما تَجعل فی فَم امرأتك» «هر چه در راه خدا خرج کنی، بیگمان پاداش آن را مییابی حتی آن خوراکی که به همسرت میدهی». [۱٩]
۴- بدین سان اخلاص روز رستاخیز انسان را از عذاب بزرگی میرهاند، پیامبر ج خبر داده است که نخستین کسانی که روز رستاخیز آتش آنها را در خود فرو میبرد، سه کسند که کردارشان به ظاهر پاک و نیک است: صدقه دهنده، قاری و جهادگر. اولی کسی است که صدقه میدهد تا بگویند: بخشنده است! دومی کسی است که قراءت و دانش آن را فرا گرفته و یاد میدهد تا بگویند: دانشمند است: و جهادگری که میجنگد تا بگویند: شجاع است! از ابوهریره س نقل است که گفت: از پیامبر خدا شنیدم که میگفت: «إنَّ أَولَ الناس یُقضَی یوَم القیامة عَلیه رجلٌ استشهد فَأتی به فَعرفَه نعَمَه فَعرفَها قال: فَما عملتَ فیها؟ قال: قاتلتُ فیك حتی استشهدتُِ. قال: كذبتَ، و لكنَّك قاتلت لِأن یقال جرئ فقد قیلَ، ثَّم أمرَ به فَسُحبَ علی وجهه حتی أُلقیَ فی النار، و رجلٌ تَعلَّم العلم و علَّمه، و قرأ القرآنَ فأتی به فعرَّفه نعمَه فعرفَها، قال: فما عملتَ فیها؟ قال تعلمتُ العلمَ و عَلَّمتُه و قرأتُ فیك القرآن، قال: كذبتَ، و لكنَّك تعلمتَ العلم لیقال عالمٌ، و قرأتَ القرآنَ لیقال هو قاریءٌ، فقد قیل ثمَّ أَمر به فَسُحبَ علی وجهه حتی ألقی فی النار، و رجلٌ وَسَّعَ اللهُ علیه و أعطاه من أَصناف المال كله فأتی به فَعرفَه نعمَه فَعرفها، قال: فما عملت فیها؟ قال: ما تركتُ من سبیلٍ تُحبُّ أن یُنفق فیها إلا أنفقتُ فیها لك. قال: كذَبت. و لكنَّك فعلتَ لیقال: هو جوأد، فقد قیل ثُمَّ اَمَر به فَسُحبَ علی وجهه، ثُمَّ ألقیَ فی النار»: نخستین کسی که روز قیامت قضاوت میشود کسی است که به شهادت رسیده است و خداوند او را میآورد، نعمتهایش به او نشان داده میشود و آنها را به یاد میآورد، به او میگوید: چه کار کردی؟ میگوید: در راه تو به کارزار پرداختم تا به شهادت رسیدم. خداوند میگوید: دروغ میگویی، کارزار کردی تا بگویند شجاعی، که گفتند! سپس دستور میدهد و او را کشان- کشان به آتش میاندازند، دیگری کسی است که دانش آموخته و یاد داده است، و قرآن خوانده است او را میآورند، خداوند نعمتهایش را نشانش میدهد و به یاد میآورد، سپس میپرسد: با اینها چه کار کردی؟ میگوید: دانس آموختم و به دیگران یاد دادم و به خاطر تو قرآن خواندم. میگوید: دروغ میگویی، بلکه دانش آموختی تا بگویند دانشمند هستی، قرآن خواندی تا بگویند قاری هستی. البته که گفتند! سپس دستور میدهد او را کشان – کشان میبرند تا به آتش اندازند. سپس کسی است که خداوند روزیاش را گشایش داده و از هر گونه مالی به او بخشیده است، او را میآورند نعمتهایش را به او نشان میدهند و او آنها را به یاد میآورد، خداوند میپرسد: با این همه نعمت چه کار کردی؟ میگوید: هر راهی که تو دوست داری در آن خرج شود، در آن راه خرج کردم به خاطر رضای تو. میگوید: دروغ میگویی، این کار را بدین خاطر کردی تا بگویند: او بخشنده و دست ودل باز است، که البته گفتند! سپس دربارهی او نیز همان دستور را میدهد». [۲۰]
ابوهریره وقتی این حدیث را بازگو میکرد از ترس آن بیهوش میشد، فریادی بلند بر میآورد از هوش میرفت. سپس به هوش میآمد و صورتش را با آب میشست، هربار این کار را میکرد، تا بتواند آن را بیان کند، و گفت پیامبر ج از آن سه نفر با او صحبت کرد وگفت: «یا أباهریرة: أولئك الثلاثة اول خلق الله تسعر بهم النار یوم القیامة»: «ای ابوهریره این سه نفر نخستین مردم هستند که روز قیامت آتش آنها را در بر میگیرد».
بنابراین نخستین کسی که آتش در خود میگیرد قاتل، زناکار، دزد، لواط و شراب خور نیست، بلکه قاری قرآن، صدقه دهنده وجهادگر را به خاطر این مسألهی بسیار مهم (اخلاص) به کام خود فرو میبرد.
به همین شکل نبودِ اخلاص در دانشاندوزی از امور مهم و پرخطر است. پیامبر ج میفرماید: «مَن تَعلمَ علماً ممَّا یبتغی به وجهُ الله لا یتعلُمه إلَّا لیصیبَ به عرضاً من عَرَض الدنیا، لَم یجد عرفَ الجنة یومَ القیامة»: «هر کس دانشی بیاموزد و از آن جمله باشد که در راه خدا آموخته میشود، آن را تنها به قصد به دست آوردن متاع دنیایی بخواهد، روز قیامت بوی بهشت به مشامش نمیرسد». [۲۱]
همچنین میفرماید: «مَن تعلّمَ العلمَ لیماریَ به السفهاءَ أو لیباهیَ به العلماءَ أو لیصرفَ به وجوهَ الناس إلیه فهو فی النار»: «هر کس به منظور بگو مگو کردن با بیخردان یا فخرفروشی با دانشمندان یا به این قصد که توجه مردم را به خود جلب کند، دانشی بیاموزد. عاقبتش آتش است» [۲۲]
بنابراین اخلاص انسان را از جایگاههای ناپسند در روز بازپسین میرهاند، آن روز که خداوند به ریاکاران میگوید: «اذهبوا الی اللذین كنتم تراءون بأعمالكم فی الدنیا فانظروا هل تجدون عندهم جزاءً...؟!»: «بروید پیش آنهایی که در دنیا با کارهای خود برایشان ریا میکردید، ببینید پاداشی نزد آنها دریافت میدارید؟!». [۲۳]
بدین سان اخلاص انسان را از کاستی پاداش و محروم شدن از ثواب نجات میدهد، نظر به این نکته پیامبر ج در پاسخ به کسی که نزدش آمد وگفت: دربارهی کسی که به جنگ رفته و امید پاداش و ذکر نامش را داشته است چه میفرمایید؟ وضعیتش چگونه است؟ فرمود ج: لا شیء له: نصیبی نخواهد داشت (سه بار این سخن را باز گفت) سپس فرمود: «إنَّ اللهَ لایقبلُ منَ العمل إلَّا ما كانَ له خالصاً و ابتغی به وجهُه»: «خداوند تنها کاری را میپسندد که پاک برای او و خشودیش و در راه او باشد». [۲۴]
از ابن مِکرَز – شخصی از دیار شام- از ابوهریره نقل است که شخصی پرسید: ای فرستادهی خدا! کسی میخواهد به جهاد در راه خدا برود، و حال آنکه به قصد چیزی دنیایی این کار ا میکند! پیامبر ج فرمود: «لا أجر له: هیچ پاداشی نخواهد داشت». این سخن برای مردم گران آمد. به آن مرد گفتند: به حضور پیامبر ج برگرد، شاید منظورت را خوب به او نفهماندهای! آمد و گفت: ای فرستادهی خدا کسی که به قصد دنیا به جهاد در راه خدا میپردازد! باز فرمود: «لا أجر له» مردم دوباره به او گفتند: برو پیش پیامبر ج . او نیز برای سومین بار همین کار را کرد. پیامبر ج نیز باز فرمود: «لا أجر له». ابوداود این روایت را نقل کرده و البانی آن را پسندیده است. [۲۵]
پیامبر ج فرمود: خداوند فرموده است: «أنا أَغنی الشركاء عَن الشرك مَن عملَ عملاً أشرك فیه معی غیری تركتُه و شركه»: «من از هر کسی بینیازتر از شریک هستم، هرکس کاری بکند و در آن با من دیگری را شریک سازد او را با شرکش به خود وا میگذارم». [۲۶]
۵- اخلاص بنیاد کارهای مربوط به دل؛
بدین سان اخلاص سنگ بنای کارها و اموری است؛ که در حوزهی دل است کارهایی که دیگر اندامها انجام میدهند پیرو و تمام کنندهی آن است.
۶- تاثیر اخلاص در بزرگ کردن کار کوچک؛
از جمله فواید اخلاص این است که کار ناچیز را چنان بزرگ میگرداند که مانند کوه در آید، همان طور که ریا کار بزرگ را چنان ناچیز میکند که نزد خداوند وزنی نداشته باشد و به صورت گرد پراکنده در هوا در آید. ﴿وَقَدِمۡنَآ إِلَىٰ مَا عَمِلُواْ مِنۡ عَمَلٖ فَجَعَلۡنَٰهُ هَبَآءٗ مَّنثُورًا ٢٣﴾ [الفرقان: ٢٣]. «چون به اعمالی که انجام دادهاند بپردازیم آن را چون غباری پراکنده میکنیم».
ابن مبارک گوید: چه بسا کار کوچکی که نیت آن را بزرگ میکند و چه بسا کار بزرگی که نیت آن را ناچیز میگرداند. [۲٧]
گذشته از این، اخلاص چنان است که انسان با آن خود را از شیاطین محافظت میکند، و آن برای این منظور پناهگاهی بس استوار است به همین خاطر خود شیطان آن گاه که با خود پیمان بست که بندگان خدا را بفریبد به خداوند سبحان گفت: ﴿إِلَّا عِبَادَكَ مِنۡهُمُ ٱلۡمُخۡلَصِينَ ٤٠﴾ [الحجر: ٤٠] «مگر آن بندگانت که اخلاص بورزند».
بنابراین شیطان بر کسی که به دژ شکست ناپذیر اخلاص پناه ببرد، تسلطی نخواهد داشت.
معروف کرخی که به خود یادآوری میکرد، گفت: «یا نفسُ أخلصی تتخلصی»: «ای نفس اخلاص پیشه کن تا رستگار شوی».
٧- آغاز سخن دربارهی کارهای دل با سخن از اخلاص شیوهی پیشینیان صالح است؛
سخن راندن در این موضوع به جهت اینکه روش پیشینیان بوده است، مهم است آنها کتابهایشان را با این بحث آغاز میکردند، چنانکه بخاری – /- با حدیث: «إنما الأعمال بالنیات» سخن آغاز کرده است. عبدالرحمن بن مهدی گفته است: هرکس بخواهد کتابی بنگارد با این حدیث یعنی «إنما الاعمال بالنیات» آغاز کند.
۸- پیونداخلاص و اصلاح اوضاع زندگی؛
همچنین اخلاص به خاطر اینکه بیشتر مردم در زنجیرهیی از درگیریهای داخلی زندگی میکنند، بسیار مهم است، مردم داعیان و طالبان علم همه از این درگیریهای داخلی رنج میبرند، و از چیزیهایی ر نج میبرند که به سبب آن از هر گونه برکت و توفیقی جز آنکه مشمول رحمت خداوندی گردیده، بینصیب شدهاند، پس دین بدون سربازانی با اخلاص چگونه قوام مییابد؟ بدون طالبان علم با اخلاص چگونه آموزش داده میشود؟ بدون سپاهیانی مخلص چگونه دین یاری داده میشود؟
بنابراین مسألهی اخلاص برای رهاندن ما انسانها از این وضعیتی که اکنون در آن هستیم مهم است، اکنون ملت در حالتی از عقبافتادگی و شکست به سر میبرد، قدرتهایی از غرب و شرق بر آن چیره هستند، چرا؟ علتهای زیادی دارد، مهمترین آن این است: از دست دادن مهمترین عنصر یعنی اخلاص، به راستی که نایاب و اندک شده است، چرا که اگر اخلاص وجود داشت، وضع این چنین نبود، ضمن اینکه طرحهای فراوانی بوده که برپا شده، سپس بدون نتیجه کنار زده شده است و دعوتهایی که به ریا آغشته شده، جنبشهای اسلامی بزرگی نیز بوده که هزاران نفر در آن بودهاند، اما همه نابود شده، فرو ریخته و از بین رفته است، تنها به خاطر بهرهمند نبودن از اخلاص و به خاطر اینکه برای اهداف دنیایی از قبیل ریاست، جاه ومال بوده است...!
٩- اخلاص از شرطهای درستی کارهاست؛
طبعاً هیچ کاری به طور درست قوام نمییابد مگر اینکه اخلاص و اصلاح بنیان آن باشد، کاش میدانستم نیت کسی که نمیداند حقیقت نیت چیست، چگونه صلاح مییابد؟ و کسی که نیت درستی دارد اما به حقیقت اخلاص پی نبرده است، چگونه میتواند مخلص باشد؟ و آن مخلصی که معنای صداقت را درنیافته چگونه از خود انتظار صداقت دارد؟
۱۰- توجه دانشمندان به آموزش اخلاص به مردم؛
دانشمندان بر مسألهی پرداختن به آموزش درس اخلاص به مردم تاکید و به آن تشویق میکردند. ابن ابی جمره که خود از دانشمندان بزرگ است، میگوید: «دوست داشتم در میان فقیهان کسی بود که هیچ مشغلهی دیگری نداشت جز اینکه اهداف مردم در اعمال و رفتارشان را نشان دهد و تنها به تدریس در زمینهی اعمال نیتها بپردازد، چرا که بسیاری از مردم به خاطرندانستن و عدم رعایت این موارد به وادی هلاکت رفتهاند».
این ناکامیها، شکستها، محرومیت و پذیرفته نشدن اعمال به جهت اخلال در اخلاص است... ای کاش کسی بود که به امر آموزش دادن این مسأله در عبادت و اعمال به مردم کمر همت میبست.
۱۱- پیوند اخلاص و کارهای مباح؛
اخلاص همچنین این فایده را دارد که کارهای مباح را به درجهی عبادت میرساند، و با آن میتوان به مراتب والا دست یافت، مانند: اگر کسی بوی خوش مصرف کند، به قصد اقتدا به روش پیامبر ج در جمعه و مساجد به منظور احترام خانهی خدا، یا به جهت عدم آزار مردم یا ملائکه، بر آن پاداش داده میشود. یکی از پیشینیان گفته است: من دوست دارم در هر چیز و هر کاری نیت داشته باشم حتی در خوردن و خفتن و رفتن به دستشویی.
تمام اینها از مواردی است که میتواند قصد از آن نزدیکی به خداوند (سبحانه وتعالی) باشد، زیرا همهی آن چه سبب پایداری بدن و پرداختن دل به امور مهم است، از دیدگاه شرع مطلوب و مدنظر است.
مثلاً هرکس از خوردن، نیرو گرفتن برای عبادت را قصد کند، پاداش میگیرد، هرکس به قصد پاکداشت نفس و نکوداشت دل خانوادهاش وبه دنیا آوردن فرزندی که پس از او خداوند را بپرستد، ازدواج کند، پاداش داده میشود. و به خاطر تمام اینها به او ثواب میرسد، پس حساب و کتاب هیچیک از این کارهای مباح را ناچیز مپندار، چه بسا همین باشد که روز رستاخیر رستگارت کند...!
از دیدگاه فقیهان نیت آن است که با آن عبادات از عادات و یک عبادت ویژهیی از نوع دیگر تشخیص داده میشود، و این جا مقصود ارادهی رضای خداوند است. [۲۸]
اما وقتی دربارهی نیت در موضوع اخلاص سخن میگوییم، منظور جدا کردن غسل پاکیزگی از غسل جنابت یا مشخص کردن نماز ظهر از نماز عصر نیست، زیرا صورت مسأله یکی است، پس نیت آن است که ظهر را از عصر مینمایاند، و در این جا قصدمان این نیست که عبادتی را از عبادت دیگر، یا عادتی را از عبادتی تمییز دهیم، بلکه اکنون در قضیهی نیت در اخلاص ارادهی خشنودی خداوند مقصود است.
۱۲- اخلاص و پاکی دل؛
از آنکه بگذریم اخلاص دل را از کینه و حسد پاکسازی میکند و موجب قبول عمل میشود، چرا که پیامبر ج فرموده است: «إن الله (جل و عزّ) لایقبل من العمل إلا ما كان له خالصاً و ابتغی به وجهه»: «خداوند فقط اعمالی را قبول میکند که پاک و بااخلاص برای او و به منظور خشنودی او باشد». [۲٩]
۱۳- اخلاص و بخشش گناهان؛
اخلاص همچنین سبب بخشش فراگیر گناهان است. شیخ الاسلام ابن تیمیه (/) گوید: گاهی نوعی کار هست که انسان به گونهیی انجام میدهد که اخلاصش در آن به سرحد کمال میرسد و خداوند به خاطر آن گناهان بزرگی را میبخشاید: - مانند حدیث بطاقة- چرا که آنهایی که گناه بزرگ مرتکب شدهاند همه لا إله إلا الله میگویند، اما آنکه با اخلاص میگوید، کاری میکند که تمام گناهانش پاک شود و وزنهی او با این شهادت سنگینی کند، نیز مانند زن فاسدی که به سگی آب بدهد خداوند او را مشمول بخشش خویش میگرداند، یا نظیر کسی که آشغال، مانع یا وسیلهی آزار و اذیتی را از سر راه بردارد، خداوند به او بخشش میکند. [۳۰]
مثلاً برداشتن یک شاخهی درخت از سر راه... چگونه میتواند سبب بخشش گناهان باشد؟ این با اخلاص شدنی است. یا زن زناکار با آب دادن به سگی چگونه بخشیده میشود؟! چون او چنان مایهیی از اخلاص را در دلش فراهم آورده است که جز خداوند به آن پی نمیبرد.
این چیزی است که بسیار اندک در میان مردم رخ میدهد، اما دربارهی این زن رخ داد، هم چنانکه برای صاحب گناهان بزرگ که این کلمه را بر زبان رانده واخلاص داشت، و آنکه مانع را از سر راه برداشت و ... .
ما اگر در زندگی کارهای مباح زیادی داریم که به آن میپردازیم خیلی مهم است که اخلاص داشته باشیم تا این کارها دگرگون شود و از مباح بودن به مستحب بدون تبدیل شود، زیرا ما همهی آن را انجام میدهیم، هیچکس نیست که غذا نخورد، هیچکس نیست به دستشویی نرود، و کسی نیست ازدواج نکند مگر به ندرت، و هیچکس نیست لباس نپوشد، یا بوی خوش به خو د نزند، این البته تحقق یافته است، کسی نیست برای همسرش هدیههایی نخرد، این نیز محقق است، هیچکس نیست در مدرسه یا دانشگاهی درس نخواند مگر اندک، و چون چیزی محقق و فراهم آمده باشد پس چه قدر خوب و چه عالی است که به خاطر آن پاداش بگیرید و چگونه پاداش میگیرید جز با نیت صالح و آن همانا اخلاص است...!
۱۴- پیوند اخلاص و گشایش گرفتاریها؛
برطرف شدن گرفتاری و اندوه جز با اخلاص شدنی نیست، شاهد این مدعی حدیث آن سه نفری است که در پشت صخرهیی گیر افتادند، تا اینکه خداوند راه را بر آنها گشود. یکی از آنها با اخلاص نیت کرده بود برای رضای خداوند شب و روز کمر خدمت به پدر و مادرش بسته بود، دیگری با اخلاص در شرف نزدیکی با زنی نامحرم برخاسته بود و یکی دیگر آن بود که اجر عاملی را به تمامی پس داد و توسعه بخشید و چند سال بر آن صبر کرد، و او بزرگترین کار را در میان سه نفر کرده بود، در آن گرفتاری هرکدام با زاری و با زبان حال میگفت: خداوندا اگر میدانی من آن کار را برای تو و در راستای خشنودی تو انجام دادهام، پس ما را از این گرفتاری که دچار شدهایم برهان، و این چنین با اخلاص رهایی یافتند.
پس اخلاص مرکب راهوار رستگاری است که به سبب آن اندوه و گرفتاریها رفع میشود و گذشته از آن وسوسهها و وهمها به کناری نهاد میشود: با آن حکمت روزی انسان میشود، اگر انسان نسبت به خدا اخلاص بورزد، شایسته است که به حقیقت و درستی دست یابد. ﴿إِن تَتَّقُواْ ٱللَّهَ يَجۡعَل لَّكُمۡ فُرۡقَانٗا﴾ [الانفال: ٢٩] «اگر از خدا بترسید وسیلهیی برای تشخیص حق از باطل برایتان قرار میدهد».
از جمله دعاهای پیامبر ج این بود: «اهدنی لما اختلف فیه من الحق بإذنك»: «به خواست خودت مرا در آن چه در آن اختلاف هست به حقیقت راه بنما». [۳۱]
۱۵- اخلاص و بالا بردن درجه؛
انسان میتواند با کاری – هر چند به تمامی نباشد- که مخلصانه انجام میدهد پاداش بگیرد، و حتی به درجهی شهیدان و مجاهدان برسد هر چند در بسترش جان سپرده باشد، خداوند فرمود:﴿وَلَا عَلَى ٱلَّذِينَ إِذَا مَآ أَتَوۡكَ لِتَحۡمِلَهُمۡ قُلۡتَ لَآ أَجِدُ مَآ أَحۡمِلُكُمۡ عَلَيۡهِ تَوَلَّواْ وَّأَعۡيُنُهُمۡ تَفِيضُ مِنَ ٱلدَّمۡعِ حَزَنًا أَلَّا يَجِدُواْ مَا يُنفِقُونَ ٩٢﴾ [التوبة: ٩٢] («[نیز گناهی نیست] بر آنان که پیش تو آمدند تا مرکب به آنها بدهی اما تو گفتی من چیزی ندارم، آنها با چشمانی پر از اشک از اندوه اینکه چیزی ندارند که در راه خدا ببخشند، بازگشتند». و پیامبر ج نیز فرمود: «إنَّ أقواماً خلفنَا فی المدینة ما سَلكنَا شعباً و لا وادیاً إلَّا و هُم معنا، حبسَهم العذرُ»: «گروهی بودند که در مدینه ماندند، به هر دره و هر دشتی رفتیم، با ما بودند، آنها کسانی بودند که برای نیامدنشان عذری داشتند». بخاری روایت کرده است. [۳۲] در روایت مسلم چنین آمده است: «إلا شركوكم فی الأجر»: «با شما در پاداش شریک بودند». [۳۳]
۱۶- اخلاص و دریافت پاداش؛
انسان با وجود اخلاص به پاداش میرسد، هر چند دچار اشتباه شود، مانند مجتهد و دانشمند و فقیه، مثلاً اگر در حد توان و به قصد ادای حق و انجام امر برای خدا، درست عمل کند، اما در حد کمال به درستی آن را انجام ندهد، از فضل خداوند پاداش داده میشود.
۱٧- اخلاص و رهایی از آشوبها؛
آدمی با اخلاص از آشوب نجات مییابد، و میتواند آن را سپری برای خود در برابر شهوتها و افتادن در چنگال اهل خرابکاری و نابهکاری قرار دهد، به همین سبب خداوند یوسف÷ را از غوغای همسر عزیز مصر رهانید و به دامن فسق و فجور نیفتاد. ﴿وَلَقَدۡ هَمَّتۡ بِهِۦۖ وَهَمَّ بِهَا لَوۡلَآ أَن رَّءَا بُرۡهَٰنَ رَبِّهِۦۚ كَذَٰلِكَ لِنَصۡرِفَ عَنۡهُ ٱلسُّوٓءَ وَٱلۡفَحۡشَآءَۚ إِنَّهُۥ مِنۡ عِبَادِنَا ٱلۡمُخۡلَصِينَ ٢٤﴾ [الیوسف: ٢٤] «[آن زن] به تحقیق قصد او کرده بود، او نیز اگر برهان خدا را ندیده بود، قصد کرده بود اما این چنین برای اینکه زشتی و ناپاکی را از او بزداییم [نجاتش دادیم]، او حقیقتاً از بندگان با اخلاص ما بود»، ﴿أُوْلَٰٓئِكَ لَهُمۡ رِزۡقٞ مَّعۡلُومٞ ٤١ فَوَٰكِهُ وَهُم مُّكۡرَمُونَ ٤٢ فِي جَنَّٰتِ ٱلنَّعِيمِ ٤٣﴾ [الصافات: ٤١ – ٤٣] «آنها روزی مشخص دارند، در حالی که گرامی هستند و میوههایی برایشان هست، در بهشت برین».
کارهای نیک با وجود اخلاص چندین برابر میشود و خداوند (سبحانه و تعالی) با اخلاصان را دوست میدارد.
اکنون که این همه امتیازها نصیب مخلصین میگردد، شایسته است و حق است که با اراده و تلاش ما نیز در شمار اهل اخلاص باشیم.
[۱۸] ترمذی (۲۴۶۵) در بخش صفة القیامة و الزهد والورع از حدیث انس بن مالکس نقل کرده است، ابن ماجه نیز (۴۱۰۵) در بخش الزهد- باب الهم بالدنیا از حدیث زید بن ثابتس مانند این را نقل کرده است. شیخ آلبانی نیز در صحیح خود الجامع الصغیر (۶۵۱، ۶۵۱۶) این حدیث را صحیح میداند. [۱٩] بخاری (۵۶) بخش الإیمان، باب ما جاء أن الأعمال بالنیة و الحسبة، و مسلم (۱۶۲۸) بخش الوصیة، باب الوصیة بالثلث، از حدیث سعد بن ابی وقاصس نقل کردهاند. [۲۰] احمد (۸۰٧۸) و مسلم (۱٩۰۵) بخش الإمارة، باب من قاتل للریاء و السمعة استحق النار، و ترمذی (۲۳۸۲)، نسائی (۳۱۳٧) از حدیث ابوهریرهس نقل کردهاند. [۲۱] احمد (۸۲۸۵)، ابوداود (۳۶۶۴) بخش العلم، باب فی طلب العلم لغیرالله، ابن ماجه (۲۵۲) در مقدمه، باب الانتفاع بالعلم و العمل به، از حدیث ابوهریرةس آوردهاند. این حدیث را شیخ آلبانی در صحیح الجامع الصغیر (۶۱۵٩) صحیح دانسته است. لفظ (عرضاً) به فتح راء و گاهی به سکون آن یعنی نصیب، چه مال و دارایی باشد چه جاه و مقام، (عَرف الجنة) به فتح عین و سکون راء یعنی بو، مبالغه در تحریم بهشت است، زیرا کسی که بوی چیزی را در نیابد قطعاً آن را به دست نمیآورد، این حمل بر این نکته است که اصلاً وارد آن نمیشود، و برخورد خدا با او مانند دیگر گناهکاران است. به نقل از عون المعبود. [۲۲] ترمذی (۲۶۵۵) بخش فی العلم باب ما جاء فیمن یطلب بعلمه الدنیا، و ابن ماجه (۲۵۳) بخش مقدمه، باب الانتفاع بالعلم و العمل به، از حدیث عبدالله بن عمر (ش) روایت کردهاند. این لفظ در این جا از ابن ماجه است. شیخ آلبانی نیز در کتاب صحیحش الجامع الصغیر (۶۳۸۲) آن را صحیح معرفی کرده است. [۲۳] احمد (۲۳۱۱٩) نقل کرده است. شیخ آلبانی در «السلسلة الصحیحة» (۲/۶۳۴) آن را صحیح دانسته است. [۲۴] نسائی (۳۱۴۰) بخش جهاد، باب من غزا یلتمس الأجر و الذکر نقل کرده است. شیخ البانی در صحیح الترغیب و الترهیب آن را نیک دانسته است. [۲۵] مسلم (۲٩۸۵) بخش الزهد و الرقائق، باب من أشرک فی عمله غیرالله، از حدیث ابوهریرهس نقل کرده است. [۲۶] مسلم (۲٩۸۵) بخش الزهد و الرقائق، باب من أشرک فی عمله غیرالله، از حدیث ابوهریره نقل کرده است. [۲٧] سیر أعلام النبلاء، (۸/۴۰۰). [۲۸] ن. ک جامع العلوم و الحکم، ص۸۵. [۲٩] نسائی (۳۱۴۰)، بخش جهاد، باب من غزا یلتمس الأجر و الذکر، از حدیث ابوامامه باهلیس نقل کرده است، مناوی در فیض القدیر گفته است: حدیث صحیحی است، حاکم صحیح دانسته است. منذری نیز میگوید: اسناد خوبی دارد، حافظ عراقی میگوید: نیک است، ابن حجر صفت خوب را در موردش به کار برده است. [۳۰] منهاج السنة ۶/۲۱۸، با اندکی تصرف. [۳۱] مسلم (٧٧۰) بخش صلاة المسافرین، باب الدعاء فی صلاة اللیل و قیامه نقل کرده است. [۳۲] بخاری (۲۸۳٩) بخش جهاد، باب من حبسهم العذر عن الخوف، از حدیث انس بن مالکس روایت کرده است. [۳۳] مسلم (۱٩۱۱) بخش إمارات، باب ثواب من حبسه عن الغزو مرض أو عذر آخر، از حدیث انس بن مالکس نقل کرده است.
در دین متونی در زمینههای متعددی دربارهی جایگاه و اهمیت اخلاص برای یادآوری آن به بندگان آمده است:
پیامبر ج فرمود: «ما قال عبدٌ لا إلهَ إلّا الله قطُّ مخلصاً إلّا فُتحت له أبوابُ السماء حتّی تقضی إلی العرش ما اجتنبَ الكبائرَ»: «هر کس با اخلاص کامل لا اله الا الله بگوید مادام از گناهان بزرگ بپرهیزد درهای آسمان تا عرش خدا به رویش باز میشود». [۳۴]
[۳۴] ترمذی، (۳۵٩۰) بخش دعاها، باب دعاء أم سلمه، از حدیث ابوهریرهس نقل کرده است. ترمذی به دنبال این حدیث گفته است: این حدیث از این وجه نیکو و غریب است. شیخ البانی در صحیح الجامع الصغیر آن را نیکو دانسته است.
پیامبر ج گفت: «ما من عبدٍِِ یَسجُد لله سجدةً إلَّا رَفعُه اللهُ بها درجةً و حطَّ عنه بها خطیئةً»: «هر کس برای خدا به سجده بیفتد خداوند درجهیی او را بالا میبرد و گناهی را از او پاک میکند». [۳۵]
[۳۵] احمد (۲۱۸۶۵) و مسلم (۴۸۸) بخش نماز، باب فضل السجود و الحث علیه، نسائی (۱۱۳٩)، و ابن ماجه (۱۴۲۳) از حدیث ثوبان بندهی پیامبر ج روایت کردهاند.
پیامبر ج گفت: «مَن صامَ رمضانَ إیماناً واحتساباً غُفرَ له ما تقدَّمَ من ذنبه»: «هر کس با ایمان و به امید پاداش ماه رمضان را روزه بگیرد، گناهانی که پیش از آن کرده، بخشیده میشود». [۳۶]
«مَن صامَ یوماً فی سبیل الله باعَد اللهُ وجهَه عن النَّار سبعینَ خریفاً»: «هر کس یک روز در راه خدا روزه بگیرد، خداوند روی او را به اندازه راه هفتاد پاییز از آتش دور میکند». [۳٧]
[۳۶] بخاری (۳۸) بخش ایمان، باب صوم رمضان احتساباً من الإیمان، و مسلم (٧۶۰) بخش صلاة المسافرین، باب الترغیب فی قیام رمضان و هو التراویح، از حدیث ابوهریرهس روایت کردهاند. [۳٧] بخاری (۲۸۴۰) بخش جهاد، باب فضل الصوم فی سبیل الله، و مسلم (۱۱۵۳) بخش روزه، باب فضل الصیام فی سبیل الله لمن یطیقه، از حدیث ابوسعید خدریس روایت کردهاند.
پیامبر ج فرمود: «مَن قامَ رمضانَ ایماناً و احتساباً غُفرََ له ما تقدَّمَ من ذنبه»: «هر کس با ایمان و امید پاداش ماه رمضان را به پا دارد، گناهانی که پیشتر کرده، بخشوده میشود». [۳۸]
[۳۸] بخاری (۳٧) بخش ایمان، باب تطوع قیام رمضان من الإیمان، و مسلم (٧۶۰) بخش صلاة المسافرین، باب الترغیب فی قیام رمضان و هو التراویح، از حدیث ابوهریرهس روایت کردهاند.
در صدقه و انجام ندادن کار حرام، از ابوهریره از پیامبر ج نقل است که فرمود: «سبعةٌ یُظلُّهم اللهُ فی ظلّه یومَ لا ظلّ إلَّا ظلَّه، الإمامُ العادل، و شابٌ نشأ بعبادة الله، و رجلٌ قلبه معلقٌ فی المساجد، و رجلان تحابَّا فی الله اجتمعا علیه وتفرَّقا علیه، و رجلٌ دعته امراةٌ ذاتُ منصب و جمال فقال إنّی أخافُ اللهَ، و رجلٌ تصدَّقَ بصدقة فَأخفاها حتّی لا تعلم یمینه ما تنفق شماله، و رجلٌ ذكرَاللهَ خالیاً ففاضت عیناه»: «هفت نفر هستند که خداوند در روزی که هیچ سایهیی جز سایهی او نیست آنها را زیر سایهی خود میگیرد: پیشوای عادل، جوانی که با پرستش خدا رشد یافته و بزرگ شده، کسی که دلش با مسجد گره خورده، دو نفر که به خاطرخدا با هم دوست شدند به خاطراو گرد هم میآیند یا از هم جدا میشوند، کسی که صدقهیی بدهد و چنان آن را پوشیده دارد که دست راستش نداند دست چپش صدقه داده، کسی که در خلوتگه خود خدا را یاد کند و چشمانش پر از اشک گردد». [۳٩]
[۳٩] بخاری، (٩۶۰) بخش اذان، باب من جلس فی المسجد ینتظر الصلاة و فضل المساجد، و مسلم (۱۰۳۱) بخش زکات، باب فضل إخفاءالصدقة، ازحدیث ابوهریرهس نقل کردهاند.
رسول خدا ج فرمود: «صلاةُ الرجل فی الجماعةِ تضعفُ علی صلاته فی بیته و فی سوقه خمساً و عشرین ضعفاً و ذلك أَنه إذا توضَّأ فَأحسنَ الوضوءَ ثُمَّ خرجَ إلی المسجد لایُخرجه إلَّا الصلاةُ، لَم یَخطُ خطوةً إلّا رفعت له بها درجةً و حطَّ عنه بها خطیئة، فإذا صلَّی لم تَزل الملائكةُ تصلّی علیه مادامَ فی مُصلا اللهم صلّ علیه اللهم ارحمهُ، ولایزالُ أحدُكم فی صلاة ما انتظرَ الصلاةَ»: «نمازی که شخص به جماعت میخواند بیست و پنج برابر نمازی است که در خانه یا سرکار میخواند، چون از همان زمان که به دقت وضو میگیرد و به مسجد میرود تنها به خاطر نماز است، لذا هر گامی که بر میدارد یک درجه به او داده میشود و یک گناه ازش پاک، بعد از نمازش تا زمانی که در مسجد باشد ملائکه بر او درود میفرستند میگویند: خدایا بر او صلوات بفرست خدایا او را ببخش! شما هر چند منتظر نماز باشید، مثل این است که به نماز ایستادهاید». [۴۰]
[۴۰] بخاری نقل کرده است، لفظ حدیث از اوست (۶۴٧) بخش اذان، باب فضل صلاة الجماعة، و مسلم نیز (۶۴٩) بخش مساجد، باب فضل صلاة الجماعة و بیان التشدید فی التخلف عنها، از حدیث ابوهریرهس نقل کرده است.
«من سألَ اللهَ الشهادةَ بصدق بَلغَهُ الله منازلَ الشهداء و إن ماتَ علی فراشه»: «هر کس صادقانه از خدا شهادت بخواهد خداوند او را به جایگاه شهدا میرساند هر چند در بسترش فوت کند». [۴۱]
[۴۱] مسلم (۱٩۰٩) بخش الإمارة، باب استحباب طلب الشهادة فی سبیل الله، از حدیث سهل بن حنیفس نقل کرده است.
«مَن اتَّبعَ جنازةَ مسلم إیماناً و احتساباً و كانَ معه حّتی یصلی علیها و یفرغ من دفنها فإنَّه یَرجعُ من الأجر بقیراطین كلُّ قیراط كأحد، و مَن صلّی ثُمَّ رجعَ قبلَ أن تدفَن فإنَّه یرجعُ بقیراط»: «هر کس جنازهی مسلمانی ر ا با ایمان وامید حساب همراهی کند و تا زمانی که نماز بر او میخوانند و دفنش میکنند با او باشد با دو قیراط پاداش بر میگردد که هر قیراط به اندازهی احد است، هرکس قبل از خواندن نماز بر او برگردد یک قیراط پاداش خواهد داشت». [۴۲]
[۴۲] بخاری ۴٧، بخش ایمان، باب اتباع الجنائز من الإیمان، و مسلم (٩۴۵) بخش جنائز، باب فضل الصلاة علی الجنائز و إتباعها، از حدیث ابوهریرهس نقل کردهاند.
کسی که صد نفر را کشته بود کاری کرد که خداوند توبهاش را بپذیرد و از سوی ملائکهی رحمت پذیرفته شد، از ابوسعید خدری نقل است که پیامبر ج فرمود: «كانَ فیَمن كانَ قبلَكم رجلٌ قتلَ تسعةً و تسعین نفساً، فسألَ عن أعلم أهل الأرض فَدُلَّ علی راهب فأتاه فقال: إنَّه قتل تسعةً و تسعین نفساً، فهل له من توبة؟ فقال: لا، فَقتلَه فكملَ به مائةً، ثمَّ سأل عَن أعلم أهل الأرض فَدُلَّ علی رجل عالم فقال: إنَّه قتلَ مائةَ نفس فهل له من توبة؟ فقال: نعم، و مَن یحولُ بیَنه و بینَ التوبة؟ انطلق إلی أرض كذا و كذا فإنَّ بها أناساً یعبدونَ اللهَ فاعُبداللهَ مَعهم، و لاترجع إلی أرضك؛ فإنَّها أرضُ سوء، فانطلقَ حتی إذا نصفَ الطریقَ أتاه الموتُ؛ فاختصمت فیه ملائكةُ الرحمة و ملائكةُ العذاب، فقالت ملائكةُ الرحمة: جاءَ تائباً مقبلاً بقلبه إلی الله،و قالت ملائكةُ العذاب: إنَّه لم یعمل خیراً قطُّ، فأتاهم ملك فی صورة آدمی فَجعلوه بینَهم، فقال: قیسُوا ما بینَ الأرضَین فإلی أیّتهما كان أدنی فهو له، فسوه فوجدوه أدنی إلی الأرض التی أرادَ، فَقیَّضته ملائكة الرَّحمة»: «در میان مردمان پیش از شما یک نفر بود که نود و نه نفر را کشته بود، او سراغ داناترین شخص روی زمین را گرفت، راهبی را به او معرفی کردند، نزد راهب رفت و گفت که او نود و نه نفر را کشته است، آیا میتواند توبه کند؟ او پاسخ داد: نه، در دم راهب را نیز کشت و صد نفر را تکمیل کرد، سپس دنبال آگاهترین کس گشت تا او را پیش مرد دانایی راهنمایی کردند به او نیز گفت: صد نفر را کشته است آیا مجال توبه دارد؟ گفت: آری، هیچکس مانع توبهاش نیست! به فلان سرزمین برو، در آنجا مردمانی هستند که خداوند را پرستش میکنند، تو نیز با آنها او را بپرست، و به سرزمین خودت برنگرد، که جای بدی است. رفت تا به نیمهی راه رسید که پیک مرگ به سراغش آمد، ملایکهی رحمت و ملایکهی عذاب بر سر او درگیر شدند، گروه نخست گفتند: او از ته دل و به قصد توبه به سوی خداوند آمد، گروه دوم گفتند: او هرگز کار نیکی نکرده است، فرشتهیی در قالب آدمی نزدشان آمد، او را در میان خود داور کردند، گفت: فاصلهی بین دو سرزمین را اندازه بگیرید، ببینید به کدام یک نزدیکتر است، متعلق به آن است، اندازه گرفتند دیدند به همان سرزمینی که قصد کرده بود نزدیکتر است، آن گاه ملایکهی رحمت جانش را گرفتند». [۴۳]
گاهی نیاز است انسان با سخن گفتن چیزهایی از آن چه قصد کرده است بیان کند تا پاداشش افزایش یابد. مانند کسی که هیچ پولی نداشت و گفت: اگر پولی داشتم مانند فلانی همان کار نیکی را میکردم که او کرد. پیامبر ج فرمود:
«إنَّما الدنیا لأربعة نفرٍ؛ عبد رزقَه اللهُ مالاً و علماً، فهو یَتقّی فیه ربَّه و یصلُ فیه رحَمه و یعلمُ لله فیه حقاً، فهذا بِإفضل المنازل، و عبد رزقَه اللهُ علماً و لَم یرزقه مالاً، فهو صادقُ النیة، یقول: لو أنَّ لی مالاً لعملتُ بعمل فلانٍ، فهو بنیّته فأجرُهما سواءٌ، و عبد رزقَهُ اللهُ مالاً و لَم یرزقه علماً، فهو یَخبطُ فی ماله بغیر علم؛ لایتّقی فیه ربَّه و لایصلُ فیه رحمَهُ ولایعلم لله فیه حقاً، فهذا بأخبث المنازل و عبدٌ لم یرزقُه اللهُ مالاً و لا علماً، فهو یقولُ: لو أنَّ لی مالاً لعملتُ فیه بعمل فلان فهو بنیّته فوزرُهما سواءٌ».
«دنیا از آن چهار نفر است: بندهیی که خداوند دارایی و دانشی به او بخشیده، او در امر آن پروای خدا را دارد، صلهیرحم را به جا میآورد و حقی برای خداوند در نظر دارد، چنین شخصی در بهترین مراتب است. بندهیی که خداوند دانشی به او داده، بدون دارایی، و او نیت صادقانهیی دارد، میگوید: اگر پول و مالی داشتم مانند فلانی میکردم، لذا او با نیت خود پاداشی همانند آن دیگری دارد، بندهیی که خداوند دارایی و اموال به او داده بدون دانش، او ناآگاهانه اموالش را ریخت و پاش میکند، پروای خدا را ندارد، صلهی رحم را به جا نمیآورد و حقی برای خدا در مالش قایل نیست، او در پلیدترین جایگاه است و بندهیی که خداوند از دانش و دارایی چیزی به او نداده، اما میگوید: اگر اموالی داشتم مانند فلانی [یعنی شخص قبلی] عمل میکردم، لذا او نیز با نیتی که دارد، بار گناه یکسانی خواهند داشت». [۴۴]
[۴۳] بخاری (۳۴٧۰)، بخش أحادیث الأنبیاء باب حدیث الغار، و مسلم (۲٧۶۶) که لفظ از اوست، بخش التوبة، باب قبول توبة القاتل و إن کثر قتله، از حدیث أبوسعید خدری روایت کردهاند. [۴۴] احمد (۱٧۵٧۰)، ترمذی (۲۳۲۵) بخش زهد، باب ما جاء فی مثل الدنیا مثل أربعة نفر، ابن ماجه (۴۲۲۸) بخش زهد، باب النیة، ازحدیث ابی کبشه أنماری، روایت کردهاند. ترمذی میگوید: حدیث خوب و درستی است. پایان. شیخ آلبانی در صحیح الجامع الصغیر (۳۰۳۴) آن را صحیح دانسته است.
در درازای تاریخ این امت به حمد الله مخلصان و بیریایان بیشماری بودند که زندگی و رفتارشان چونان چراغی پرنور و الگویی نیکو بوده است برای مردمان پس از خود. به همین سبب خداوند زندگی و رفتار و یاد آنها را ماندگاری بخشیده، تا پس از خود آنها الگو واقع شوند، در رأس همهی این کسان پیامبران و در صدر پیامبران محمد ج است.
همچنین یاران باوفای پیامبران و در رأسشان یارانحضرت محمد ج که با اخلاص خود سرزمینها را گشودند و بندگان زیادی به سبب آنها به دین خداوند گرویدند، نیز نسل پس از آنها یعنی تابعین و تابعین آنها و همین طور...
عبده بن سلیمان گوید: ما در قالب دستهیی از سربازان با عبدالله بن مبارک در کشور روم بودیم، با دشمنان روبهرو شدیم، چون نیروهای دو طرف به هم رسیدند یکی از لشکر دشمن آمد و مبارز خواست، یک نفر از مسلمانان به مبارزهی او رفت، چند لحظهیی با او جنگید تا اینکه با نیزه او را زد و کشت، شخص دیگری آمد و مبارز خواست، رفت او را نیز از پای در آورد، نفر سوم آمد، دنبالش کرد و با ضربهیی هلاکش کرد، مردم بر سرش گرد آمدند تا ببینند این چه کسی است...! اما او رویش را پوشاند.
عبده گفت: در آن میان من هم رفتم، لای آستینش را گرفتم و کشیدم، دیدم عبدالله بن مبارک است! با طعن و سرزنش به من که او را آشکار کرده بودم، گفت: تو نیز ای اباعمر ما را رسوا میکنی؟! [۴۵]
[۴۵] تاریخ بغداد، ۱۰/۱۶٧.
حسن میگوید: [آن به که] انسان قرآن را حفظ کند و مردم ندانند، از فقه زیاد بداند و مردم به آن اطلاع وافر و واقف نگردند، نماز طولانی در خانهی خود بخواند در حالی که میهمان دارد و مردم به او و کارش پی نبرند، من مردمانی را دیدهام که هر کاری که بر روی زمین بوده و میتوانستهاند پنهانی انجام دهند و هرگز آشکار نگردد، را انجام میدادند.
مسلمانان در دعا کردن بسیار همت به خرج میدادند در حالی که هیچ صدایی از آنها شنیده نمیشد، بلکه تنها زمزمهی نامحسوسی بین خود و پروردگارشان بود، جون خداوند فرموده: ﴿ٱدۡعُواْ رَبَّكُمۡ تَضَرُّعٗا وَخُفۡيَةً﴾ [آلاعراف: ٥٥] «پروردگار خود را با زاری و پنهانی بخوانید».
علی بن بکار بصری پارسا گفت: «من حقیقتاً اگر با شیطان روبهرو شوم برایم بهتر و دوست داشتنیتر است از اینکه با فلانی برخورد کنم که میترسم به خاطر او خود را به شکلی در بیاورم و از چشم خدا بیفتم». [۴۶] به حقیقت پیشینیان از مسألهی تعارفات بسی پروا داشتند.
به عبارت دیگر اگر کسی به دوستش برسد و زیباترین اخلاق و رفتار را از خود نشان دهد، اما چون به پیش همسر و فرزندان خویش برود، چنان بدرفتاری و دیوسرشتی از او ببینند، که از کس ندیده باشند. به همین خاطر آنها از این تعارف و تکلف میپرهیزند، بدین شکل که انسان خود را در برابر برادرنش با تعارف برخورد کند، و هنگامی که در جمع دوستانش است، سخنان خوب و نیک و رفتارهای عالی داشته باشد... و غیره، اما در این جا او خود آن شخص و حقیقت ذاتیش نیست!
[۴۶] ابونعیم در حلیة الأولیاء، ۸/۲۶۰ نقل کرده است.
ابن فارس از ابوالحسن قطان آورده است که: «با چشم کار درست را انجام دادم، اما گمان میکنم در طول سفر با پرحرفی مجازات شدم». ذهبی در شرح این گفتهاش میگوید: به حقیقت راست گفت، چرا که آنها با وجود حسن اراده و درستی نیت غالباً از سخن گفتن و اظهار دانایی میترسیدند. [۴٧]
او خود میگوید: مجازاتش به خاطر آن بوده که معلوماتش را آشکار میکرده است و به نظرش به سبب آن مجازات شده است.
[۴٧] سیر أعلام النبلاء ۱۵/۴۶۴.
هشام دستوایی گوید: «به خدا هرگز نمیتوانم بگویم روزی به خاطر خشنودی خدا برای فهمیدن حدیث به جایی رفتهام». [۴۸] اینان پیشوایانی بودند که به آنها اقتدا میشود، اما با این حال همیشه بیشتر از هرکس مواظب خود بودند!!
عمر بن خطاب س گوید: هرکس نیت خود را پاک گرداند خداوند آن چه را بین او و مردم هست، خود حل میکند». [۴٩]
[۴۸] سیر اعلام النبلاء، ٧/۱۵۲. [۴٩] هناد بن سری در زهد، ۲/۴۳۶ روایت کرده است.
از شگفتیهای مخلصان داستانی است که برای شخصی که مشهور به صاحب تونل است روی داد: بدین قرار که مسلمانان قلعهیی را محاصره کردند، تیراندازی دشمنان بر آنها شدت گرفت، یکی از مسلمانان برخاست و تونلی کند، این چنین مسلمانان را یاری رساند، در را باز کرد و جنگیدند، کسی نمیداند چه کسی این کار را کرد، مسلمة خواست بداند کیست تا پاداشش دهد، چون او را پیدا نکرد، به خدا سوگندش داد که خودش پیشش بیاید، شب شخصی آمد و با او شرطی گرفت که وقتی دانست کیست پس از آن هرگز سراغش را نگیرد او نیز شرط را پذیرفت و با او عهد بست. آن شخص خبر داد که چه کسی بوده و مسلمه پس از آن میگفت: «اللّهم احشرنی مع صاحب النفق»: «خداوندا مرا با صاحب تونل محشور کن»، زیرا اخلاص بس عجیبی از او دیده بود، این چنین کارهای پنهانی به نزد پیشینیان دوست داشتنیتر از آشکار بوده است.
حماد بن زید میگوید: ایوب بسیاری وقتها حدیث میگفت و در مجلس دلش نازک بود و اشک در چشمانش حلقه میزد، لذا شروع میکرد به بینی پاک کردن و میگفت چه زکامی!! چه قدر سخت است!! برای پنهان کردن گریهاش اظهار زکام میکرد! [۵۰]
حسن بصری گفت: «[چنان بودند که] کسی که در مجلس مینشست و اشکی در چشمش میآمد، جلوی آن را میگرفت، اگر میترسید نتواند کنترل کند و آشکار شود، بلند میشد و از مجلس بیرون میرفت». [۵۱]
محمد بن واسع یکی از تابعین میگوید: «اگر کسی بیست سال گریه میکرد و زنش با او بود، نمیدانست». [۵۲]
[۵۰] سیر أعلام النبلاء، ۶/۲۰. [۵۱] احمد در باب زهد، ۲۶۲ نقل کرده است. [۵۲] ابونعیم در حلیة الاولیاء، ۲/۳۴٧ آورده است.
امام ماوردی (/) داستان شگفتآوری در اخلاص در زمینهی نگارش کتاب دارد او در تفسیر و فقه و غیره نوشتههای فراوانی دارد، در طول زندگی خود چیزی از آن را نشان نداد، آنها را تألیف میکرد وپنهان میکرد و در جایی میگذاشت که هیچکس نمیدانست. چون پایان عمرش فرا رسید به کسی که به او اعتماد داشت گفت: کتابهایی که در فلان جا هست همه نوشتهی من است. من اکنون در شرف مرگ و در حال احتضارم، دستت را در دستم بگذار، اگر آن را گرفتم بدان هیچ چیزی از آن نوشتهها از من پذیرفته نیست، برو شبانه همهِی آنها را در دجله انداز، اما اگر دستم را باز گذاشتم و دست تو را نفشردم بدان از من پذیرفته شده است و من به آن نیت خالصانهیی که در تألیف آن کتابها داشتهام دست یافتهام، او گفت: وقتی به حال نزع افتاد دستم را در دستش نهادم. آن را باز گذاشت و نفشرد، از آن پس کتابهایش را آشکار کردم. [۵۳]
او در دنیا یک کلمه ستایش و مدح... یا تقدیم و تمجید... و نه حقوق چیزی نگرفت، هیچ!
[۵۳] سیر أعلام النبلاء، ۱۸/۶۶.
علی بن حسین شبانگاهان ظرفهای پر از نان و غذا را روی دوش خود میگذاشت و در آن تاریکی دنبال بینوایان میگشت تا به آنها بدهد ، وی معتقد بود: صدقه در تاریکی شب خشم پروردگار را فرو مینشاند. [۵۴] در مدینه مردمانی بودند که نمیدانستند چگونه زندگیشان میچرخد، اما وقتی علی بن حسین مرد معلوم شد که او بوده نان و غذا را برای آن مردم میآورده است، و بدین گونه کسی را که شبانه پیش آنها میآمد از دست دادند. وقتی مرد نشانههای زخم ناشی از باری را که به دوش بر میداشت روی بدنش دیدند. او خانهی بیوهزنان را از لحاظ مواد غذایی تأمین کرد و صدخانه را زیر سرپرستی داشت!! [۵۵]
این وضعیتها و داستانها را خداوند آشکار ساخت تا آن افراد الگوی مردم شوند. [۵۶]
خداوند خود فرمود: ﴿وَٱجۡعَلۡنَا لِلۡمُتَّقِينَ إِمَامًا﴾ [الفرقان: ٧٤] «ما را الگوی پرهیزگاران قرار بده». و ﴿وَجَعَلۡنَٰهُمۡ أَئِمَّةٗ يَهۡدُونَ بِأَمۡرِنَا﴾ [الانبیاء: ٧٣] «آنها را پیشوا قرار دادیم تا به اذن ما سبب هدایت شوند».
[۵۴] ابونعیم در حلیة الأولیاء، (۳/۱۳۵-۱۳۶) آورده است. [۵۵] به نقل از حلیة الأولیاء ۳/۱۳۶ از ابونعیم. نیز ن. ک سیر أعلام النبلاء ۴/۴-۳٩۳. [۵۶] یعنی مانند آنها رفتار کنند. در مصباح المنیر آمده است: مردم به پیشوا اقتدا میکنند.
از میان چنین افرادی بودند کسانی که با همسرش به بستر میرفت، اما او را که به خواب میرفت رها میکرد، چونان زنی که بچهاش را بفریبد، و برای شبزندهداری بر میخواست. داود بن ابی هند چهل سال روزه داشت و زنش و خانوادهاش متوجه نشدند، او نهارش را بر میداشت و به بینوایان صدقه میداد و شامگاهان بر میگشت و با آنها (خانوادهاش) افطار میکرد. [۵٧]
[۵٧] ابونعیم در حلیة الأولیاء، ۳/٩۴ آورده است.
یک نفر اعرابی پیش پیامبر ج آمد و ایمان آورد و پیرو او شد، سپس گفت: با تو هجرت میکنم. پیامبر ج به یکی از یارانش در مورد او سفارش کرد. وقتی غزوهی خیبر روی داد و پیامبر ج غنایمی به دست آورد آن را تقسیم کرد و سهمی هم برای آن اعرابی در نظر گرفت. وآن را به یارانش سپرد تا به او بدهند. وقتی پیش او آمدند و سهمش را دادند، گفت: این چیست؟ گفتند سهمی است که پیامبر ج برای تو جدا کرده است. آن را برداشت و پیش پیامبر ج آمد و گفت: این چیست؟ فرمود: سهم تو است. گفت من به خاطر این پیرو تو نشدهام، بلکه من به این منظور از تو پیروی کردهام تا تیری به اینجایم – به گلویش اشاره کرد- بخورد و بمیرم و به بهشت بروم. پیامبر ج فرمود: «إن تصُدق اللهَ یُصدّقك»: «اگر در راه خدا راست و درست باشی با تو راست و درست رفتار میکند». مدت کمی ماندند سپس به جنگ دشمن رفتند. تا اینکه او را در حالی که از همان جایی که اشاره کرده بود، تیر خورده بود، نزد پیامبر ج آوردند! فرمود: «این همان شخص است؟» گفتند: آری. فرمود: «با خدا پیمانی درست بسته است خداوند هم راستی آن را محقق کرد».
سپس پیامبر ج او را کفن کرد، آن گاه آمد و بر او نماز خواند، از جمله آن چه که از نمازش فهمیده شد این جمله بود: «خدایا این بندهی تو در راه تو هجرت کرد و شهید شد، من شاهد این قضیه هستم». [۵۸]
[۵۸] نسائی ۱٩۵۳ بخش الجنائز، باب الصلاة علی الشهداء از حدیث شداد بن الهادس نقل کرده است. شیخ البانی در صحیح الجامع الصغیر۱۴۱۵ آن را صحیح دانسته است.
ابراهیم بن ادهم: کسی که دوستدار نامداری است، با خدا صادق نیست. [۵٩]
دانشمندی گفته است: دانشمند بایستی با نیت و ارادهی خیر صحبت کند، اگر سخن گفتنش را دوست داشت، لازم است سکوت کند، اگر سکوت را زیبا و پسندیده دانست باید حرف نزند، اگر از ستایش بهراسد باید از گفتن باز ایستد، نباید هرگز در محاسبهی خود سستی بورزد، چرا که نفس خواستار و دوستدار نیایش و ستایش است.
از سهل بن عبدالله تستری پرسیدند: چه چیزی برای نفس سختتر است؟ گفت: اخلاص، چرا که بهرهیی در آن ندارد، [۶۰] به خاطر اینکه با اخلاص بهرههای نفس نادیده گرفته میشود.
سفیان: با هیچ چیزی روبهرو نشدم که برایم سختتر از نیت باشد، نیت بر من دگرگون میشود. [۶۱]
آدمی وقتی میخواهد همتی کند و تلاشی بنماید دگرگونیها و تحرکهایی در خود میبیند، نمیداند از روی اخلاص است یا ریا. البته طبیعی است که احساس کند در یک درگیری به سر میبرد که نفسش به آن تن در نمیدهد، لذا در معرض حملههایی از سوی شیطان و نفس اماره قرار میگیرد، که در این خیر هست، اما آنکه نفسش به حال و وضعش اطمینان یابد مشکل این جاست.
یحیی بن کثیر: نیت را یاد بگیرد که کاملتر و رساتر از خود عمل است. [۶۲]
زبید یامی: من دوست دارم هر چیز و هر کاری را با نیت انجام دهم حتی خوردن و نوشیدن. [۶۳]
از داود طایی نقل است: براین باورم که خیر کل را تنها حسن نیت میتواند فراهم کند. همان خیری که از آن به آدمی میرسد، او را بس است هر چند اقدامی نکرده باشد. [۶۴] یعنی حتی اگر کاری نکرده و خسته نشده باشد همین که نفس بر راه خدا گام نهاده و بهرهیی برای آن در قلب نمانده، یک پیروزی بزرگ است.
ابوبکر صدیق س تنها در اینکه بیشتر از مردم دیگر نماز و روزه داشت، از آنها جلو نبود، بلکه در چیزی که بر دلش نشسته و درآن جای گرفته بود، از آنها پیش افتاده بود. [۶۵]
داود طایی: نیکوکاری همت شخص پرهیزگار است، اگر همهی اعضایش به عشق دنیا دل بسته شود، عاقبت نیتش روزی او را به اصلش باز میگرداند. [۶۶]
یوسف بن اسباط: پاک داشتن نیت برای اهل عمل سختتر از تلاش و کوشش طولانی مدت است. [۶٧]
به نافع بن جبیر گفتند: در تشییع جنازه شرکت میکنی؟ گفت: باش، تا نیت کنم، یعنی منتظر باش تا نفسم را برآن وا دارم. [۶۸]
فضیل: خداوند تنها نیت و خواست را از شما میخواهد. [۶٩]
هر کس درونش را اصلاح کند خداوند بیرونش را اصلاح میکند، هرکس مابین خود با خدایش را اصلاح کند، خداوند میانهی او با مردم را اصلاح میکند. هرکس نیت بدی را نهفته بدارد خداوند آن را در حالت چهره و لغزشهای زبانش آشکار میسازد.
مخلص کسی است که نیکوکاریهایش را پنهان کند همان طور که بدیهایش را نهان میدارد. هرکس در اخلاص خود اخلاص ببیند، همان اخلاصش نیاز به پاکسازی دارد.
[۵٩] ابونعیم در الحلیة ۸/۳۱ آورده است. [۶۰] صفة الصفوة، ۴/۶۵. [۶۱] خطیب بغدادی در الجامع لأخلاق الراوی و آداب السامع (۱/۳۱٧) آورده است. [۶۲] ابونعیم در حلیة الاولیاء، (۳/٧۰) آورده است. [۶۳] جامع العلوم و الحکم، ٧۰. [۶۴] همان، ٧۰. [۶۵] حکیم ترمذی در نوادر الأصول آن را به بکربن عبدالله مزنی نسبت داده است، ابن قیم نیز در المنار المنیف (۱۱۵) آن را به ابوبکر بن عیاش نسبت داده است. به صورت مرفوع نیز روایت شده ولی درست نیست. نیز ن. ک کشف الخفاء (۲/۲۴۸). [۶۶] جامع العلوم والحکم، ٧۰. [۶٧] جامع العلوم والحکم، (٧۰) همچنین به مانند آن از عبدالله بن مطرف و سری سقطی در حلیة الاولیاء بنگرید (۱۰/۱۲۱). [۶۸] جامع العلوم و الحکم، ٧۰. [۶٩] همان، ٧۱.
- به فراموشی سپردن دیدار آفریدگان با مداومت تفکر در آفریدگار.
- اینکه مقصود تنها خداوند باشد و اطاعت کردن تنها او را سزَد.
- یکسانی عمل در ظاهر و باطن.
- هرکس خود را به آن چه ندارد برای مردم بیاراید، از چشم خداوند میافتد.
- رازی است بین خداوند و بنده، هیچ فرشتهیی به آن پی نمیبرد، تا بنویسد یا شیطانی تا آن را تباه سازد، خداوند گاهی چیزهایی از احوال بنده که خود بخواهد به فرشتگان نشان میدهد.
- اخلاص آن است که جز الله هیچکس را شاهد کارهایتان نکنید، و چون انسان بر این حالت پایدار بماند خداوند به او حکمت عطا میکند.
چنان که مکحول گفت: هر بندهیی چهل روز اخلاص پیشه کند سرچشمههای حکمت بر دل و زبانش پدیدار میگردد. [٧۰]
ابوسلیمان دارانی گوید: چون بنده اخلاص را پیشهی خویش سازد زیادی وسوسهها و ریا از او منقطع میگردد. [٧۱]
نیز گفتهاند: آنها – یعنی پیشینیان- مستحب میدانستند که انسان کارهای نیک پنهانی داشته باشد که نه همسر و نه کس دیگری ازآن آگاه نباشد.
گرانبهاترین چیز در دنیا اخلاص است، یوسف پسر حسین گوید: چه قدر تلاش میکنم که آثار ریا را از دلم بزدایم، اما به شکل و رنگ دیگری برایم پیش میآید. [٧۲]
از جمله دعاهای مطرف بن عبدالله این بود: خداوندا به خاطر آن چه که از آن توبه کرده و دوباره به آن بازگشتهام از تو پوزش میخواهم، و به خاطر آن چه به قصد تو بر خود واجب کردم اما به انجام نرساندم، از تو پوزش میخواهم، و به خاطر کارهایی که گمان میکردم به خاطر تو بوده، اما دلم چیزهایی با آن بیامیخت که خودت بر آن شاهدی، از تو پوزش میخواهم. [٧۳]
[٧۰] مدارج السالکین، ۲/٩۲. [٧۱] مدارج السالکین، ۲/٩۲. [٧۲] همان، ۲/٩۲. [٧۳] ابونعیم در حلیة الأولیاء، ۲/۲۰٧ آورده است.
- بروز دادن کار چه وقتی جایز است؟
ابن قدامه/ در «سخنی دربارهی اجازهی قصد ابراز طاعات» گفته است: «در بروز دادن فوایدی هست مانند پیروی کردن مردم و تشویق آنها به کار نیک. ضمن اینکه برخی کارها هست که نمیتوان پوشیده نگه داشت مانند حج و جهاد. آن کس که کارش را ابراز میدارد باید مواظب باشد، مبادا ناخواسته زنگار ریا بر آن بنشیند، بلکه کارش به منظور پیروی شدن باشد».
پس شایسته است در کارهای آشکارا نیت را خوب استوار کنیم تا هر گونه انگیزهی ریایی را ازآن دور سازیم و قصد ابراز کاری را داشته باشیم که چارهی ازآن نیست و البته به منظور اقتدای دیگران به آن، باشد که پاداشی بگیریم، و میگوید: «شخص ضعیف نباید به این بهانه خویشتن را فریب دهد، چرا که چنین کسی به انسانی میماند که اندکی شنا میداند وگروهی را که در حال غرق شدناند، میبیند، دلش به حالشان میسوزد، لذا به سوی آنها میرود تا به او چنگ بزنند و نجات یابند اما هلاک میشوند و او نیز خود با آنها غرق میگردد». [٧۴]
شرح مسأله:
- کارهایی را که پنهانی انجام دادنش سنت است، مخفی بدارد.
- کارهایی که سنت است آشکارا انجام دهد، ابراز بدارد.
- کارهایی که میتواند پوشیده بدارد یا آشکارش کند، باید به خویشتن بنگرد اگر تواناست و تاب تحمل ستایش یا نکوهش مردم را دارد، آشکارش کند، در غیر این صورت پنهان دارد، اگر نفسش قوی باشد آشکار کردنش ایرادی ندارد، زیرا تشویق به کار نیک، خود، کاری نیک است.
از برخی پیشینیان آمده است که برخی کارهایشان را برای پیروی شدن از آنها، اظهار میکردند، چنانکه یکی ازآنها هنگام مرگ به همسرش گفت: بر من نَگریید، چون از زمانی که اسلام آوردهام کار بدی نکردهام.
ابوبکر بن عیاش به پسرش گفت: فرزندم مبادا در این اتاق نافرمانی خدای کنی، چون در این اتاق من دوازده هزار بار قرآن را ختم کردهام. [٧۵]
این را به امید پند گرفتن پسر گفت. پس انسان میتواند چیزهایی را برای کسان مشخصی آشکار کند و همچنان اخلاص در کارش بماند و آن به قصد خوبی بوده است، چنانکه برخی پیشینیان کردهاند.
[٧۴] مختصر منهاج القاصدین، ۲۲۳. [٧۵] همان: ۲۲۴.
این جایگاه لغزش بس پرخطری است، میبینید برخی مردم بر این عادت افتادهاند که کار خیر را انجام میدهند، اما یک باره موجبی برای ریا پیش میآید، و از ترس آن، آن طاعت را فرو میگذارند، بیگمان این درست نیست و از راه به در شدن است که فضیل به عیاض/ آن را دریافته است آن گاه که گفت: انجام ندادن کار نیک به خاطرمردم ریا است و انجام آن به خاطر مردم شرک. اخلاص آن است که خداوند انسان را از این دو موقعیت برهاند. [٧۶]
نووی/ گوید: هرکس قصد عبادتی بکند و از ترس دیدن مردم آن را انجام ندهد، ریاکار است، زیرا به خاطر مردم آن را وانهاده است. اما اگر به خاطر این باشد تا نهانی آن را انجام دهد، فرق میکند. هرکس به تمامی آنرا فرو گذارد، به وادی ریا در افتاده است. همچنین کسی که مستحب است در حق او کاری آشکار گردد، پس این کار را بکند، مانند اینکه عالمی باشد که از او پیروی کنند، یا کاری که در پی آن است، شیوهی قانونی و شرعیش آشکارا انجام شدن، باشد.
[٧۶] سیر أعلام النبلاء، ۸/۴۲٧.
کسی که به پنهان کردن همهی کارهای نیک از همهی مردم فرا میخواند، آدمی پلیدکار است و قصد ضربه زدن به اسلام را دارد. به همین سبب منافقین وقتی ببینند کسی صدقهی بزرگی میدهد، میگویند ریاکار است، و چون ببینند کسی صدقهی ناچیزی میدهد، گویند خداوند از این بینیاز است. اینان هدفشان تباه کردن نیت و نهانخانهی دل مسلمانان است و اینکه هیچ کار نیکی در جامعه آشکار نشود!! آنها کار نیکوکاران و نیک دینان را بر آنها نادرست میدانند. به ویژه وقتی امر شرعی آشکاری ببینند، چون کار نیکی آشکارا صورت پذیرد، کنندهی آن را آزار میرسانند، او که به امید نیک آن را آشکار ساخته است، منافقان او را مورد یورش قرارمیدهند، اما او مادام که برای خدا باشد باید آن را بروز دهد و کار نیک و امور خیر را برای خداوند در جامعه نمایان سازد، خداوند میفرماید: ﴿ٱلَّذِينَ يَلۡمِزُونَ ٱلۡمُطَّوِّعِينَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ فِي ٱلصَّدَقَٰتِ وَٱلَّذِينَ لَا يَجِدُونَ إِلَّا جُهۡدَهُمۡ فَيَسۡخَرُونَ مِنۡهُمۡ﴾ [التوبة: ٧٩] «آنهایی که عیب میگیرند از مؤمنانی که داوطلبانه صدقه میدهند و مؤمنانی که جز تلاش خویش چیزی ندارند که بدهند. اینان را مورد تمسخر قرار میدهند».
شایسته است بین ریا و مشارکت در کار تفاوتهایی قایل شد.
س: کار چگونه باطل میشود؟ اگر با یک چیز دنیایی مشارکتی بینشان پیش بیاید، حکمش چیست؟ کسی که این کار را بکند در چه شرایطی گناه برایش به شمار میآید؟ و در چه شرایطی گناه نیست؟
این امر، درجهها و مراتبی دارد:
۱- اینکه برای خدا کار کند و به چیز دیگری توجه نداشته باشد، این بالاترین مراتب است.
۲- اینکه برای خدا کار کند و نیز به چیزی که جایز است، توجه داشته باشد، یعنی به آن فکر کند، نیت کند و بخواهد. مانند: کسی که با وجود نیت روزه برای خدا روزه بگیرد و بخواهد سلامتی خود را حفظ کند. این کارش چه حکمی دارد؟ یا کسی که نیت حج و بازرگانی کرده است؟ یا آنکه به جهاد پرداخته و به غنایم نیز گوشهی چشمی داشته است؟ یا آنکه به مسجد رفته و قصد پیادهروی هم داشته است؟ و آن کس که به نماز جماعت رفته است برای اثبات عدالت خود و نیز برای اینکه انگشت اتهام به سویش دراز نشود؟ آیا این نیتها و خواستها کارها را باطل میگرداند؟ البته نه، ولی چه بسا از پاداش آن میکاهد، بهترآن است که نباشد، یا در عمل شرکت داده نشود و اصلاً داخل در آن نگردد.
۳- اینکه به چیزی توجه داشته باشد که جایز نیست به آن توجه داشت. به عبارت دیگر کار نیکی انجام دهد، اما قصدی را داخل در آن کند که جایز نیست، مانند ریا و شهرتطلبی و ستایش مردم و ... آیا این کار را باطل میکند یا خیر؟
أ. اگردر اساس کار باشد، آن را باطل میکند، مانند اینکه برای مردم نماز بخواند.
ب. اگر وسوسههای ریا در هنگام انجام دادن کار برایش پیش بیاید، آن را دفع کند و به آن به مبارزه بپردازد، کارش درست است و پاداش خواهد داشت، پاداش به خاطر مبارزهاش.
ج. اگرهنگام کار وسوسهی ریا بر او چیره شود، با آن مبارزه نکند، بلکه آن را لذت بخش بداند، و به آن ادامه دهد، کارش باطل میشود.
۴- اینکه کار نیکش صرفاً دنیایی باشد، مانند اینکه به منظور رژیم غذایی و پرهیز از پرخوری و نه به امید پاداش روزه بگیرد، یا آنکه تنها برای تجارت به حج میرود، و آن کس که زکات میدهد تا ثروتش بیشتر گردد، یا آنکه به خاطر دستاوردها به جهاد میرود، یا کسی که برای ورزش و سلامتی پیاده به مسجد میرود... اینان کارهایشان باطل است. خداوند فرمود: ﴿مَّن كَانَ يُرِيدُ ٱلۡعَاجِلَةَ عَجَّلۡنَا لَهُۥ فِيهَا مَا نَشَآءُ لِمَن نُّرِيدُ ثُمَّ جَعَلۡنَا لَهُۥ جَهَنَّمَ يَصۡلَىٰهَا مَذۡمُومٗا مَّدۡحُورٗا ١٨﴾ [الاسراء: ١٨] «هرکس دنیای زودگذر را بخواهد همان اندازه که اراده کنیم به او خواهیم داد، آن گاه دوزخ را بر او مقرر خواهیم کرد که نکوهیده و مردود در آتش سوزان آن در آید»، ﴿أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ لَيۡسَ لَهُمۡ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ إِلَّا ٱلنَّارُۖ وَحَبِطَ مَا صَنَعُواْ فِيهَا وَبَٰطِلٞ مَّا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ ١٦﴾ [هود: ١٦] «آنها در آخرت جز آتش نصیبی نخواهند داشت و دستاوردهایشان بر باد میرود و اعمالشان باطل است».
۵- اینکه تنها برای ریاکاری را انجام دهد.
پرسشی دیگر: آیا ریا عمل را باطل میکند یا انسان به خاطرآن دچار گناه میشود؟
پاسخ: هر دو، ریا، کار را باطل میکند و انسان با آن گناهکار میشود، چون چیزهایی هستند که عمل را باطل میکنند اما شخص گناهکار نمیشود، مانند خارج شدن ناخواستهی بادی از انسان در هنگام نماز.
برخی در فتوا ریا میکنند، برای آدم ثروتمند و صاحب جاه فتوایی غیر از آن چه به شخص بینوا میدهند صادر میکنند، به او میگویند: ما برای مردم چنین فتوی میدهیم که فلان کار جایز نیست اما برای شما اشکالی ندارد، گاهی به خاطر ضعفی که در برابر آنها دارند این کار را میکند. به همین سبب برخی از پیشینیان گفتهاند: «اگر دیدید شخص عالم به در سلطان پناه میبرد، بدان دزد است، اگر دیدید به توانمندان پناه میبرد، بدان ریاکار است». [٧٧] اما آنکه به قصد انکار و خیر میرود هر چه نیت کرده نصیبش خواهد شد.
[٧٧] ابونعیم، حلیةالأولیاء، (۶/۳۸٧) به نقل از سفیان ثوری.
- آن گاه که مردم بدون قصد شما را به خاطر کار نیکی ستایش کنند، این مژدهی پیشاپیش مؤمنان است، از ریا به دور است.
- کسی عبادت کنندگانی میبیند، چون کسانی میبیند که در عبادت فعالترند او نیز به خود میآید، این نیز ریا نیست، اگر با عبادتش خشنودی خدا را بخواهد، پاداش داده میشود.
- نیک داشتن و آراستن پوشش، کفش و زیبایی ظاهری و بوی خوش و ... ریا نیست.
- پنهان داشتن گناهان و نگفتن آن. برخی بر این گمانند که برای مخلص بودن باید پرده از گناهان برداشت. آدمیان شرعاً مأمور به پوشاندن آن هستند، بنابراین نهان گذاشتن گناه ریا نیست، بلکه از آن شمار است که خداوند میپسندد، انسان اگر غیر از این بپندارد، به اشتباه انداختن از سوی شیطان و ترویج زشتی ورسوایی نفس است.
- بدست آوردن نام و آوازه بدون خواستن آن، مانند عالمی که نیتش سودرسانی به مردم و اظهار حق، ستیزیدن با ناحق، پاسخ به شبههها و تبلیغ دین خداوند است، آوازهیی به دست آورده است. اگر این کارها را انجام دهد و به دنبال آن نامدار شود و نامداری هدف اصلی او نبوده باشد، کارش ریا نیست.
- اینکه انسان مشهور شود ریا نیست، اما شهرت چه بسا آدمی را به ریا میکشاند!!
با یاد کردن شماری از نشانههای اخلاص سخن را به پایان میرسانیم:
۱- احساس مسؤولیت نسبت به کار، همانند آن است که برای دین صورت بگیرد.
۲- کارهای نهانی بزرگتر و بیشتر از کارهایی باشد که آشکارا انجام شود.
۳- اقدام به کار و امید به پاداش.
۴- شکیبایی و تحمل و گلهمند نبودن.
۵- تلاش برای پنهان داشتن کار.
۶- کار را به خوبی و مخفیانه انجام دادن.
٧- زیاد پنهانی کار نیک کردن.
اینها همه از نشانههای اخلاص است. آن چه گذشت گزیدهیی از چیزهایی بود که توانستیم دربارهی اخلاص یاد کنیم. به این بسنده میکنیم. سخن از اخلاص تا همین جا برای ما میسر است. امیدواریم خداوند ما و شما را از مخلصان قرار دهد، دلهای ما را پاکی ببخشد و کارهایمان را از ریا و نفاق و باورهای ناشایست پاک نگه دارد.
سپاس خدای را پروردگار جهانیان، پایان نیک از آنِ پرهیزگاران است، من برآنم که خداوند سرپرست و همراه نزدیک نیکوکاران است و محمد بنده و فرستادهی امین اوست – درود بر او و بر یارانش- او پیشوای پرستندگان و سرور همهی آدمیان است، پرستش و بندگی در بالاترین درجه و والاترین شکل آن در او تجلی یافت، یکی از مظاهر بندگی (خوف) است.
در این دوره از این زنجیره پژوهش، زنجیره کارهای دل، موضوع پژوهش ترس است از خداوند میخواهیم ما را از امیدواران به او و از ترسندگان از او قرار بدهد.
این واژه از ریشهی «خاف، یخاف، خوف» گرفته شده که در زبان عربی بر هراس و ترس دلالت میکند، میگویند: خِفتُ الشیءَ خَوفاً و خیفَةً و خوّف الرجل یعنی کاری کرد که مردم از او میترسند. خداوند در کتاب خود میفرماید: ﴿إِنَّمَا ذَٰلِكُمُ ٱلشَّيۡطَٰنُ يُخَوِّفُ أَوۡلِيَآءَهُۥ﴾ [آل عمران: ١٧٥] «همانا آن شیطان است که پیروان خود را میترساند».
یعنی کاری میکند که از پیروانش بترسید، یا به عبارت دیگر با پیروانش شما را میترساند.
ترس عبارت است از انتظار رویدادی بد از روی نشانی مشخص یا موهوم. این مفهوم ضد واژهی «أمن» است هم در امور دنیایی و هم در امور اخروی به کار میرود. انتظار پیش آمدن واقعهیی بد یا از دست رفتن رویدادی خوب، پریشانی و تکان قلب، یا هراس قلب از رخدادی ناگوار است که بر آن وارد میشود یا رویدادی خوب که از دست میرود.
ابن قدامه گفت: بدان ترس یعنی دردمندی و نگرانی دل به سبب انتظار اتفاقی بد در آینده.
مانند: هرکس بر ضد پادشاهی جنایتی کند و سپس به دستش بیفتد و دستگیر شود، هم از کشته شدن میترسد، هم احتمال میدهد بخشیده شود، اما نگرانی و دردمندی قلبی او به اندازهی شناختش از عواملی است که منجر به قتلش میشود یا زشتی و ناپسندی جنایتش و تاثیری که بر پادشاه دارد.
به میزان ضعف عوامل ترس نیز کمتر و ضعیفتر است، گاهی ترس ناشی از سبب جنایت نیست، بلکه ناشی از ویژگی کسی است که از بزرگی و شکوهمندی او ترس در همهی دلها نشسته است. و چون دریابد که خداوند سبحان اگر تمام جهانیان را نابود سازد، برایش سخت نیست و هیچکس یا هیچ چیزی مانعش نمیشود، پس ترس انسان بر اساس شناخت او نسبت به نارساییها و عیبهای خویش و شکوهمندی الله و بینیازی او و اینکه خداوند هر کاری بکند از او بازخواست نمیشود، است. ترس مشاهدهی خشم و غضب خداوند است از سوی قلب که در نتیجهی آن ترسی در دل ایجاد میشود. این نوع ترس را وعید گویند.
این نوع ترس (خشیة) نسبت به خوف خصوصیتر است، چرا که خشیت از سوی دانشمندان به خداوند است. در قرآن آمده است: ﴿إِنَّمَا يَخۡشَى ٱللَّهَ مِنۡ عِبَادِهِ ٱلۡعُلَمَٰٓؤُاْۗ﴾ [فاطر: ٢٨] «از میان بندگان خداوند تنها دانشمندان از او ترس(خشیت) دارند». این ترسی است که با شناخت همراه است.
پیامبر ج فرمود: «إنّی أَتقاكم لله و أَشدّكم له خشیةً»: «من پرهیزگارترین شما نسبت به خداوندم و بیشتر از همهی شما از او میترسم». [٧۸]پس خوف برای همهی ایمانداران است، اما خشیت مخصوص دانشمندان آگاه است. خوف و خشیت به میزان دانش و شناخت خواهد بود. کسی که خوف دارد پا به فرار میگذارد، اما آنکه خشیت دارد به تمسک به دانش پناه میبرد.
شیخ بن عثیمین (/) گفت: «خشیت خود خوفی است بر پایهی شناخت بزرگی و کمال قدرت کسی که از او میترسند. اگر از کسی میترسید و نمیدانید که آیا او بر شما قدرت دارد یا خیر، این گونه ترس خوف است و ترس از کسی که میدانید او بر شما قدرت دارد، خشیت است».
ابن قیم (/) دربارهی نزدیکی تفاوت میان معنای خوف و خشیت گوید: «مانند کسی که هیچ دانشی از پزشکی ندارد در مقایسه با کسی که خود یک پزشک ماهر است. اولی به خاطر عدم شناخت به پرهیز و فرار روی میآورد، اما دومی به دارو پناه میبرد». [٧٩] بنابراین خشیت ترسی است آگاهانه و بر اساس علم.
[٧۸] حدیث صحیحی است، بخاری (۵۰۶۳) بخش نکاح، باب الترغیب فی النکاح و مسلم (۱۴۰۱) بخش نکاح، باب استحباب النکاح لمن تاقت نفسه الیه، روایت کردهاند. [٧٩] ن. ک. مدارج السالکین، ۱/۵۱۳.
در قرآن خوف به چند صورت آمده است، از آن شمار:
۱- قتل و شکست: ﴿وَإِذَا جَآءَهُمۡ أَمۡرٞ مِّنَ ٱلۡأَمۡنِ أَوِ ٱلۡخَوۡفِ﴾ [النساء: ٨٣] «هنگامی که خبر امیدبخش یا بیمآور به آنها برسد». و مانند فرمودهی خداوند: ﴿وَلَنَبۡلُوَنَّكُم بِشَيۡءٖ مِّنَ ٱلۡخَوۡفِ﴾ [البقرة: ١٥٥] «مسلماً شما را با میزانی از خوف آزمایش میکنیم».
۲- کارزار و نبرد: ﴿فَإِذَا ذَهَبَ ٱلۡخَوۡفُ سَلَقُوكُم بِأَلۡسِنَةٍ حِدَادٍ﴾ [الاحزاب: ١٩] «وقتی موجبات ترس و جنگ برطرف شد با زبان تند شما را میرنجانند». یعنی آن گاه که آتش کارزار فروکش کرد. نیز مانند: ﴿فَإِذَا جَآءَ ٱلۡخَوۡفُ رَأَيۡتَهُمۡ يَنظُرُونَ إِلَيۡكَ تَدُورُ أَعۡيُنُهُمۡ كَٱلَّذِي يُغۡشَىٰ عَلَيۡهِ مِنَ ٱلۡمَوۡتِ﴾ [الاحزاب: ١٩] «زمانی که ترس آنها را فرا گیرد میبینی که به تو نگاه میکنند در حالی که دیدگانشان میگردد مثل اینکه از سکرات مرگ بیهوش شدهاند».
۳- دانش و شناخت: مانند فرمودهی خداوند: ﴿فَمَنۡ خَافَ مِن مُّوصٖ جَنَفًا﴾ [البقرة: ١٨٢] «هر کس بترسد که از وصیت کنندهیی خطایی سر بزند». یعنی بداند، و مانند ﴿إِلَّآ أَن يَخَافَآ أَلَّا يُقِيمَا حُدُودَ ٱللَّهِ﴾ [البقرة: ٢٢٩] «مگر اینکه نگران این باشند که حدود الهی را اجرا نکنند». یعنی بدانند و ﴿وَإِنۡ خِفۡتُمۡ أَلَّا تُقۡسِطُواْ فِي ٱلۡيَتَٰمَىٰ﴾ [النساء: ٣] «اگر بترسید که دربارهی یتیمان عدالت را زیر پا بگذارید...» یعنی اگر دانستید، اگر پی بردید.
۴- نقص: ﴿أَوۡ يَأۡخُذَهُمۡ عَلَىٰ تَخَوُّفٖ﴾ [النحل: ٤٧] «یا به صورت کاهشی آنها را بگیرد».
۵- به معنای وحشت و هراس از شکنجه و مجازات: ﴿يَدۡعُونَ رَبَّهُمۡ خَوۡفٗا﴾ [السجدة: ١٦] «با بیم و هراس پروردگارشان را میخوانند».
ابن قدامه (/) میگوید: «بدان که خوف تازیانهی خداوند است که به آن بندگانش را بر مواظبت دانش و عمل هوشیار میسازد، تا بدین وسیله به مقام نزدیکی به خداوند برسند. خوف چراغ روشنی بخش دلهاست، با آن میتوان خیر و شر نهفته در آن را دید.
آدمی از هرکس بترسد یعنی خوف داشته باشد از او میگریزد جز خداوند، وقتی از او خوف دارد به سویش میگریزد. بنابراین صاحب خوف از پروردگارش به سوی خود پروردگار میگریزد، و البته مگر گریزگاه دیگری هست؟! خوف از هر دلی رخت بربندد، تباه میشود، و چون در دلی جای بگیرد جایگاههای شهوت در آن را میسوزاند و انگیزههای دنیوی را از آن میزداید.
چه بسا خوف کسانی را که اسیر لذت بودند و در بند سرمستی آن، آزاد کرد! چه بسا کسانی که گرفتار هوای نفس بودند و توان و نیروی خود را در آن تباه گرداندند، از قید و بند رهانید.... و چه قدر کسانی را بیدار کرد که در پوششی از شهوت به خواب غفلت فرو رفته بودند... و چه قدر کسانی را که با پدر و مادر خود قطع رابطه کرده بودند، خوف آنها را از آن کار بازداشت و به شیوهی درست باز گرداند... چه بسا کسی که در فساد غرق بود، خوف او را از خوابش بیدار کرد... چه بسیار عابدی که از خشیت خداوند گریه کرد.... و چه بسیار کسانی که به سوی خدا بازگشتند خوف خواب را از چشمان آنها ربود... چه بسا کسی که در راه خدا سفر کرد و خوف همراهیاش کرد... چه بسا کسی که عشق خدایی در دلش جای گرفته و از اشک چشمانش زمین سیراب شد... پس چه بزرگ است جایگاه خوف برای کسی که آن را بداند و بشناسد!
خوف خود مقصود اصلی نیست، منظور از ترسیدن و خوف داشتن این نیست که بترسیم، بلکه بترسیم تا خوف ابزرای باشد برای اصلاح حالمان.
اگر خوف خود مقصود به ذات بود از دل بهشتیان برداشته نمیشد، اما چون رفتن آنها به بهشت پایان دهنده به مسأله است، در حالی که این از آنها خواسته نشده، و در آنجا نه عملی هست و نه تلاشی در انجام عبادات و مقابله با هوی و هوس و شهوتها، به خاطر این خوف از آنها برداشته شده است، و در همین راستا خداوند فرموده: ﴿وَلَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ﴾ [البقرة: ١١٢] «نه ترسی بر آنها هست و نه اندوهی دارند».
هرکس امروز خوف در دل داشته باشد، فردا در امان خواهد بود...و آن کس که امروز خود را در امان بداند، فردا ترس او را بیقرار میکند.
خوف به کارها و رفتارها مربوط میشود، اما دوست داشتن به ذات و صفات، از این روی ایمانداران چون وارد سرای جاوید میشوند، بیشترو بیشتر پروردگارشان را دوست دارند و هیچ خوفی دامنگیر آنها نمیشود.
ابن رجب/ میگوید: «خداوند مردم را آفرید تا او را بشناسند و بپرستند و خشیت او را در دل داشته باشند، نشانههایی دال بر بزرگی و عظمت خویش قرار داد تا از او بترسند و جایگاه جلال و بلندی مقامش را دریابند، شدت عقاب خویش را برایشان توصیف کرده و همچنین سرای شکنجهای را که آن را برای کسانی که از او نافرمانی کنند، آماده کرده، توصیف کرده است، تا از او بهراسند و ضمن انجام کارهای نیک پروای او را داشته باشند». [۸۰]
به هیمن سبب خداوند در کتابش سخن از آتش و آزار و شکنجهی آماده شده برای دشمنانش را بسیار تکرار کرده است.. وآتش سخت، خار خشک، آب داغ، زنجیر و ؟؟؟ و دیگر ترسها و هراسهای بزرگ را که در آن هست در چند جا آورده است.... بدین گونه بندگانش را به ترس و پروای خود و سرعت عمل در اجرای فرمانهایش آن چه دوست دارد و از آن خشنود است... و پرهیز از آن چه از آن نهی میکند و زشت میداند، فرا میخواند. هرکس در این کتاب کریم بنگرد و در آن اندیشه کند شگفتیها در آن میبیند. همچنین است سنت درست که خود مفسر و بیانگر معانی کتاب (قرآن) است، نیز اخلاق و رفتار پیشینیان نیکوکار، اهل دانش و ایمان از یاران پیامبر و تابعین آنها. هرکس در سنت تأمل کند احوال اینان را در مییابد و پی میبرد که به چه خوف و خشیت و فروتنی آراسته بودهاند و این بوده که آنها را به چنان حالتهای پاک و مقامهای والا بالا میبرد، در نتیجهی تلاش زیاد در طاعت و پرهیز از کارهای مکروه هر چند کوچک.
[۸۰] ن. ک. «التخویف من النار» از ابن رجب حنبلی، ۱/۵.
خوف اندازههایی دارد، مناسب و نامناسب. اندازهای واجب خوف همان قدر است که شخص را به انجام فریضهها و پرهیز از کارهای حرام وا دارد، بیشتر از آن اگر چنان باشد که انگیزهیی بشود برای انجام عبادتهای نافله و خودداری از کارهای بسیار جزئی مکروه، این اندازه خوفی است ستودنی، اما اگر افزایش یابد به طوری که منجر به بیماری، مرگ یا اندوهی همیشگی یا بازماندن از عملی شود چنانکه تلاش برای کسب نیکیهایی که خداوند دوست دارد، منقطع گردد، خوفی ستودنی نخواهد بود، بنابراین هر خوفی پسندیده و قابل ستایش نیست.
برخی از مردم از شدت انتظار وعید و خوف از شکنجه و آتش دچار ناامیدی و دلسردی میشوند واز هر گونه کاری باز میمانند، میگویند: بیهوده است...!! این البته خوف پسندیده نیست، چنین زیادتی ناپسند است.
اما خوف پسندیده و مطلوب آن است که اول شخص را بر انجام واجبات و آن گاه آن مستحبات، و قبل از وانهادن اعمال حرام وا دارد، سپس به پرهیز از شبههها و مکروهات، این است خوف مطلوب.
نوعی دیگر خوف وجود دارد ضعیفتر از این. نه به ترک کامل همهی کارهای حرام میانجامد و نه به انجام همهی و اجبات، بر این اساس خوفی ناقص است، پس روشن شد که خوف یا ناقص است یا زاید و یا مطلوب که به آن اشاره شد.
بخاری (/) در صحیحش باب «خوف از خداوند»آورده است: ابن حجر گوید: «خوف از مقامهای والا و از اسباب ایمان است». [۸۱] خداوند میفرماید: وَخَافُونِ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ﴾ [آل عمران: ١٧٥] «اگر ایمان دارید از من بترسید». چنانکه فرمود: ﴿فَلَا تَخۡشَوۡهُمۡ وَٱخۡشَوۡنِي﴾ [البقرة: ١٥٠] «از آنها نهراسید بلکه از من بترسید». و ﴿إِنَّمَا يَخۡشَى ٱللَّهَ مِنۡ عِبَادِهِ ٱلۡعُلَمَٰٓؤُاْ﴾ [فاطر: ٢٨] «از میان بندگان خدا تنها دانشمندان از او میترسند». همچنین پیشتر از این حدیث هم یاد شد: «أنا أعلمكم بالله و أشدّكم له خشیةً»: «من از شما بهتر خدا را میشناسم و بیشتر از همه پروای او را دارم» [۸۲] هر چه بنده به خدا نزدیکتر باشد، خشیت از او بیشتر و بیشتر میشود. خداوند این چنین فرشتگانش را وصف میکند:
﴿يَخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوۡقِهِمۡ﴾ [النحل: ٥٠] «از خدای مسلط بر خود میهراسند» و پیامبرانش را چنین: ﴿ٱلَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَٰلَٰتِ ٱللَّهِ وَيَخۡشَوۡنَهُۥ وَلَا يَخۡشَوۡنَ أَحَدًا إِلَّا ٱللَّهَ﴾ [الاحزاب: ٣٩].
«آنان که سفارشهای خدا را به جهانیان میرسانند و از او میترسند، و جز از الله از هیچکس دیگری نمیهراسند».
خوف مقربین بدین خاطر استوارتر و شدیدتر است که از آنها چیزهایی خواسته میشود که از کسان دیگری خواسته نمیشود، لذا آداب آن جایگاه را رعایت میکنند، و به خاطر اینکه از جمله واجبات خداوند سپاسگزاری به خاطر آن جایگاه است، لذا به نسبت والایی آن افزایش مییابد.
[۸۱] ن.ک. فتح الباری شرح صحیح بخاری (۱۱/۳۱۳) از ابن حجر عسقلانی. [۸۲] حدیثی درست است اسنادش پیشتر ذکر شد.
چنین بندهیی از پذیرفته نشدن کارهایش میهراسد، کما اینکه از بدفرجامی میترسد، ترسش از بدفرجامی به دلیل فرمودهی خداست:
﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ يَحُولُ بَيۡنَ ٱلۡمَرۡءِ وَقَلۡبِهِۦ﴾ [الانفال: ٢٤].
«بدانید که خداوند بین انسان و قلبش حایل میشود». همین طور از نقصان درجه میترسد، چرا که او خواستار مراتب والا در بهشت است و میترسد از آن مراتب پایین بیاید.
اگر او از راه به در و نافرمان باشد، خوفش از بدکرداری خویش است، که آن با وجود پشیمانی و دست برداشتن از نافرمانی به او سود میرساند نه با ادامه و اصرار بر گناه.
خوف همراه با پشیمانی و کوتاه آمدن سود میرساند، زیرا خوف یا ناشی از شناخت زشتی جنایت، باورداشت وعید و ترس از محروم ماندن از توبه است، یا ناشی از این است که از آنهایی نباشد که مورد بخشش خداوند واقع میشوند... یعنی مشمول ارادهی بخشش خداوند نگردد... و شکنجه شود!
نافرمانان در روز رستاخیز چند دستهاند: گروهی مشمول خواست بخشش خدا میشوند، و گروهی نمیشوند و به سوی عذاب رانده میشوند.
خوف ازخدا واجب است و از والامقامترین درجات مسیر و سودمندترین آن برای قلب است چنانکه ابن قیم گفته بر هر انسانی فرض است. پس باید از خداوند ترسید و هرکس از او نترسد دچار گناه شده است.
ابن وزیر گفت: «هیچ راهی به ساحل امنیت وجود ندارد، و این شعار نیکوکاران است».
۱- خداوندأ فرموده:
﴿إِنَّمَا ذَٰلِكُمُ ٱلشَّيۡطَٰنُ يُخَوِّفُ أَوۡلِيَآءَهُۥ فَلَا تَخَافُوهُمۡ وَخَافُونِ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ ١٧٥﴾ [آل عمران: ١٧٥].
«بیگمان تنها شیطان است که پیروانش را میترساند، پس شما از آنها نترسید و اگر ایمان دارید از من بترسید». سعدی / در تفسیر این آیه گفت: «در این آیه وجوب خوف تنها از خداوند و اینکه آن از لوازم ایمان است بیان گردیده است، پس ایمان بنده به اندازهی ترس او از خداوند است».
۲- خداوند میفرماید: ﴿فَإِيَّٰيَ فَٱرۡهَبُونِ﴾ [البقرة: ٤٠] «فقط از من بترسید» این دستور است ولازم الاجرا.
۳- ﴿فَلَا تَخۡشَوُاْ ٱلنَّاسَ وَٱخۡشَوۡنِ﴾ [المائدة: ٤٤] «از مردم نترسید بلکه از من بترسید».
سعدی در تفسیرش آورده است: «خداوند دستور داده است که از او خشیت داشته باشیم و این اصل هر گونه خیری است، چرا که هرکس ازا و نترسد از نافرمانیاش ابایی ندارد و دستورش را اجرا نمیکند».
خداوند اهل خوف را ستوده و فرموده است: ﴿ٱلَّذِينَ هُم مِّنۡ خَشۡيَةِ رَبِّهِم مُّشۡفِقُونَ﴾ [المؤمنون: ٥٧]. «آنهایی که نگران خوف پروردگارشان هستند» تا آنجا که میگوید: ﴿أُوْلَٰٓئِكَ يُسَٰرِعُونَ فِي ٱلۡخَيۡرَٰتِ وَهُمۡ لَهَا سَٰبِقُونَ ٦١﴾ [المؤمنون: ٦١]. «آنان در کارهای نیک شتاب میکنند و بر دیگران پیشی میگیرند».
از عایشهل همسر پیامبر ج نقل است که فرمود: دربارهی این آیه: ﴿وَٱلَّذِينَ يُؤۡتُونَ مَآ ءَاتَواْ وَّقُلُوبُهُمۡ وَجِلَةٌ أَنَّهُمۡ إِلَىٰ رَبِّهِمۡ رَٰجِعُونَ ٦٠﴾ [المؤمنون: ٦٠] «آنان که از آن چه به آنها داده شده میبخشند و دلهایشان نگران و بیمناک است، به راستی به سوی پروردگارشان باز میگردند». از پیامبر سؤال کردم: آیا اینان همانهایند که شراب مینوشند و دزدی میکنند؟ فرمود: نه ای دختر صدیق، بلکه آنهایند که روزه میگیرند، نماز میخوانند، صدقه میدهند و باز نگرانند که از آنها پذیرفته نشود». [۸۳]
خداوند همچنین فرمود: ﴿أُوْلَٰٓئِكَ يُسَٰرِعُونَ فِي ٱلۡخَيۡرَٰتِ﴾ [المؤمنون: ٦١] «آنها در کارهای نیک شتاب میکنند». حسن در این باره گفته است: «طاعات را برای خدا انجام داده و در آن نهایت تلاش کردهاند و با این وجود میترسند پذیرفته نشود... انسان ایماندار نیکی و ترس را با هم دارد و انسان دورو کار زشت و امنیت را». [۸۴] یعنی زشتی در کردار و امنیت از عذاب!
۴- ترساندن از عذاب الهی یکی از مأموریتهای فرستادگان خدا بود: ﴿وَمَا نُرۡسِلُ ٱلۡمُرۡسَلِينَ إِلَّا مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ﴾ [الانعام: ٤٨] «ما پیامبران را جز برای مژده دادن و هشدار دادن نفرستادیم».
هشدار دادن نشان دادن چیزهایی است که باعث ترس میشود. انذار در زبان عربی -چنان که راغب اصفهانی در مفرداتش میگوید- خبردادنی است که در آن ترساندن وجود دارد، همان طور که تبشیر خبردادنی است که در آن خوشحالی هست.
خداوند پیامبرش محمد را در جاهای زیادی از کتابش به عنوان نذیر(هشدار دهنده) یاد میکند.
- پیامبر قومش را در کوه صفا گرد آورد و به آنها گفت: «إنّی نذیر لكم بینَ یدَی عذاب شدید»: «من در برابر یک عذاب سخت به شما هشدار میدهم». [۸۵]
نیز فرمود: «أنا النذیر العریان»: «من هشدار دهندهی عریان هستم». [۸۶]
تفسیر این سخن چنین است که عرب در دوران جاهلیت اگر یکی از آنها لشکری ر ا میدید که به قبیلهاش هجوم میآورد و نزدیک شده است و قبیله خبر ندارد، دوان- دوان میآمد و لباسش را از تن در میآورد و فریاد میزد تا خطرناکی مصیبتی که به زودی بر آنها فرو میآید و ناگوار بودن آن را برایشان بیان کند، این سختترین و شدیدترین هشدارها در میان مردم عرب بود. پیامبر ج در سخن با آنها این قضیه را به استعاره گرفته و آن را به حالتی که خود درک میکنند برای آنها گفته است تا سختی و پرخطری چیزی که آورده برایشان بیان کند.
- ﴿وَقُلۡ إِنِّيٓ أَنَا ٱلنَّذِيرُ ٱلۡمُبِينُ ٨٩﴾ [الحجر: ٨٩] «بگو من تنها هشدار دهندهیی روشنگر هستم».
- ﴿فَفِرُّوٓاْ إِلَى ٱللَّهِۖ إِنِّي لَكُم مِّنۡهُ نَذِيرٞ مُّبِينٞ ٥٠﴾ [الذاریات: ٥٠] «پس به سوی خدا بگریزید که من هشدار هندهی روشنگر برای شما هستم».
- از نخستین دستورهای خدا به پیامبرش هشدار دادن بود... فرمود: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡمُدَّثِّرُ ١ قُمۡ فَأَنذِرۡ ٢﴾ [المدثر: ١ – ٢] «ای دستار بر سر کشیده، برخیز و هشدار بده». مردم را از عذاب الهی، از جهنم، از خشم خدا و انتقامش در دنیا و آخرت بترسان. قرطبی گوید: مردمان مکه را اگر اسلام نپذیرفتند بترسان وآنها را از عذاب برحذر دارد. [۸٧]
خداوند در چندین جایگاه از کتابش به منظور تحقق بخشیدن ترس در جانهای بندگانش عذاب را وصف کرده است تا از آن بپرهیزند، چنانکه میفرماید: ﴿لَهُم مِّن فَوۡقِهِمۡ ظُلَلٞ مِّنَ ٱلنَّارِ وَمِن تَحۡتِهِمۡ ظُلَلٞۚ ذَٰلِكَ يُخَوِّفُ ٱللَّهُ بِهِۦ عِبَادَهُۥۚ يَٰعِبَادِ فَٱتَّقُونِ ١٦﴾ [الزمر: ١٦] «از بالای سرشان تودههایی از آتش هست و از پایین هم تودههایی، این چیزی است که خداوند بندگانش را ازآن میترساند، پس ای بندگان من از من بترسید وتقوا پیشه کنید».
ابن کثیر گوید: ﴿ذَٰلِكَ يُخَوِّفُ ٱللَّهُ بِهِۦ عِبَادَهُۥ﴾ [الزمر: ١٦] «خداوند با آن بندگاش را میترساند». خبر این موجود را تنها بیان میکند تا با آن آنها را بترساند، برای اینکه از حرام وگناه دوری گزینند،و بیزار شوند. ﴿يَٰعِبَادِ فَٱتَّقُونِ﴾ [الزمر: ١٦] «ای بندگان من از من بترسید» یعنی ازقدرت و قهر من و عذاب و انتقام پروا داشته باشید. [۸۸]
خداوند این مطلب را روشن کرده است که نشانهها ومعجزههایی که برای تصدیق پیامبرانشﻹ- مانند شتر صالح- میفرستد، به خاطر ترساندن است. فرمود: ﴿وَءَاتَيۡنَا ثَمُودَ ٱلنَّاقَةَ مُبۡصِرَةٗ فَظَلَمُواْ بِهَاۚ وَمَا نُرۡسِلُ بِٱلۡأٓيَٰتِ إِلَّا تَخۡوِيفٗا﴾ [الاسراء: ٥٩] «به ثمود شعر را به عنوان نشانهیی روشنگر دادیم، اما در حق آن ستم روا داشتند ما جز به خاطر ترساندن نشانهها را نمیفرستیم».
همین طور نشانههای مربوط به جهان هستی، مانند خورشید گرفتگی و ماه گرفتگی و ... گرفتن خورشید و ماه در این دنیا تنها یادآور سرای آخرت است چرا که خورشید و ماه در آن دنیا نور و روشنایی خود را از دست میدهند و تاریک میشوند. از ابوهریره از پیامبر ج نقل است: «الشمسُ و القمُر مكوّران یومَ القیامة»: «روز رستاخیز خورشید و ماه تاریک میشوند». [۸٩]
خداوند نیز دربارهی رعد و برق فرموده است: ﴿هُوَ ٱلَّذِي يُرِيكُمُ ٱلۡبَرۡقَ خَوۡفٗا وَطَمَعٗا وَيُنشِئُ ٱلسَّحَابَ ٱلثِّقَالَ ١٢﴾ [الرعد: ١٢] «اوست که برق را که هم ازآن میترسید و هم به آن طمع دارید، به شما نشان داد و هم اوست که ابرهای سنگین بار را میآفریند» بدین گونه خداوند با برخی از نشانههای مربوط به جهان هستی بندگانش را میترساند.
[۸۳] ترمذی (۳۱٧۵) بخش تفسیر، باب و من سورة المؤمنون، و ابن ماجه (۴۱٩۸) بخش زهد، باب التوقی علی العمل آوردهاند. [۸۴] ابن مبارک در زهد (۱/۳۵۰) به شمارهی ٩۸۵، و طبری در تفسیرش (۱۸/۳۲) آوردهاند. [۸۵] حدیث درستی است. بخاری (۴٧٧۰) بخش تفسیر، باب قوله تعالی «وأنذر عشیرتك الاقربین» و مسلم (۲۰۸) بخش ایمان، باب فی قوله تعالی: «وأنذر عشیرتك الاقربین» روایت کردهاند. [۸۶] درست است، بخاری (۶۴۸۲) بخش الرقائق، باب الانتهاء عن المعاصی، و مسلم (۲۲۸۳) بخش الفضائل، باب شفقته ج علی أمته، نقل کردهاند. [۸٧] ن. ک. قرطبی، الجامع لأحکام القرآن، (۱٩/۶۱). [۸۸] ن. ک. تفسیر ابن کثیر، (۴/۴٩). [۸٩] حدیثی درست است. بخاری (۳۲۰۰) بخش بدء الخلق، باب صفة الشمس و القمر، از حدیث ابوهریره آورده است.
۱- خداوند آن را از جمله شرطهای ایمان شمرده است: ﴿فَلَا تَخَافُوهُمۡ وَخَافُونِ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ﴾ [آل عمران: ١٧٥] «از آنها نترسید بلکه اگر ایمان دارید از من بترسید». ابن جریر در تفسیر آن گوید: «ای ایمانداران از مشرکان نهراسید، مسألهی آنها نباید بر شما سنگین آید، با وجود طاعت شما به من از جمع و هم دستگی آنها نترسید، تا زمانی که از من اطاعت کنید و از سفارشهای من پیروی کنید. من یاری و پیروزی شما را به عهده میگیرم. اما از من بترسید و اگر ایمان دارید بپرهیزید از اینکه از من سرپیچی کنید یا با دستورهای من مخالفت بورزید، که هلاک میشوید». [٩۰] پس خداوند بلند مرتبه شایستهتر است که از او بترسید تا مشرکان و کافران.
۲- خداوند یاران پیامبر را سخت آزمایش کرده است، تا مشخص کند چه کسانی از او میترسند و چه کسانی نمیترسند. برای نمونه آنها را در امر آشکار آزموده است، فرموده:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَيَبۡلُوَنَّكُمُ ٱللَّهُ بِشَيۡءٖ مِّنَ ٱلصَّيۡدِ تَنَالُهُۥٓ أَيۡدِيكُمۡ وَرِمَاحُكُمۡ لِيَعۡلَمَ ٱللَّهُ مَن يَخَافُهُۥ بِٱلۡغَيۡبِۚ فَمَنِ ٱعۡتَدَىٰ بَعۡدَ ذَٰلِكَ فَلَهُۥ عَذَابٌ أَلِيمٞ ٩٤﴾ [المائدة: ٩٤] «ای کسانی که ایمان آوردهاید خداوند شما را به اندکی شکار که با دست و نیزهی خویش فرا چنگ میآورید، میآزماید تا بداند چه کسی در باطن از خدا میترسد، هرکس از آن پس تجاوز کند، عذاب دردناک در انتظار اوست». صید در حالت احرام چه حکمی دارد؟ بدانید که جایز نیست.
خداوند این چنین ایمانداران را میآزماید. آنان که از او میترسند شکار نمیکنند، زیرا از او خوف و خشیت در دل دارند، اما آنان که از او نمیترسند، به شکار میپردازند.
ای گروه ایمانداران خدا شما را به مقداری شکار در حال احرام میآزماید تا معلوم کند چه کسانی اهل طاعت الهی و ایمان به او هستند و به قوانین و دستورهای او عمل میکنند، و مشخص کند چه کسی از او میترسد و چه کسی نمیترسد: ﴿لِيَعۡلَمَ ٱللَّهُ مَن يَخَافُهُۥ بِٱلۡغَيۡبِۚ﴾[المائدة: ٩۴]. «تا خدا معلوم کند چه کسی از باطن از او میترسد» یعنی تا به وسیلهی شکار آنها را بیازماید، آنها چه پنهانی چه آشکارا میتوانند با دست و نیزه از آن برگیرند، در حالی که در حال احرام بر آنها حلال نیست، این چنین خدا میخو اهد روشن کند چه کسی در نهان و آشکارا از او اطاعت میکندیا از او نافرمانی.
یاران پیامبر ج در این امر سربلند بودند، اما یهود هنگامی که خدا شکار در روز شنبه را برای آنها حرام گردانید، شکست خوردند، محارم الهی را حلال کردند، روز جمعه تور و لوازم شکار گذاشتند و روز یک شنبه آن را پر از ماهی و صید برداشتند و گفتند: روز شنبه ما شکاری و صیدی نکردهایم، ازخدا نهراسیدند و عاقبت نابود شدند، در حالی که یاران پیامبر ج ازخدا ترسیدند و رستگار شدند. از این لحاظ آدمی چه بسا در معرض گناه یا شهوتی قرار میگیرد که ممکن است به آسانی در آن بیفتد و چه بسا از رسوایی در امان باشد. ﴿لِيَعۡلَمَ ٱللَّهُ مَن يَخَافُهُۥ بِٱلۡغَيۡبِ﴾ [المائدة: ٩٤] «تا خدا معلوم بدارد چه کسی در باطن از او میترسد». گاهی بدون خواست، بدون هیچ تلاش یا ترفند و توجهی به منظور آزمایش گناه و سرپیچی به او روی میآورد، چنانکه در داستان یوسف و زن عزیز پیش آمد. آن زن آماده، با رضایت و علاقه به پیش او آمد، دستور داد، درهای رسوایی را بر او بست، اما یوسف از خدای یکتا ترسید، چنانکه بندگان خالص و نزدیک به خداوند میترسند، اینجاست آزمایش و ابتلا...!
اگر بندهیی در معرض چنین آزمایشی قرار گیرد، باید همیشه با دل و زبان بگوید و به یاد آورد این آیه را: ﴿لَيَبۡلُوَنَّكُمُ ٱللَّهُ بِشَيۡءٖ مِّنَ ٱلصَّيۡدِ تَنَالُهُۥٓ أَيۡدِيكُمۡ وَرِمَاحُكُمۡ لِيَعۡلَمَ ٱللَّهُ مَن يَخَافُهُۥ بِٱلۡغَيۡبِۚ فَمَنِ ٱعۡتَدَىٰ بَعۡدَ ذَٰلِكَ فَلَهُۥ عَذَابٌ أَلِيمٞ﴾ [المائدة: ٩٤] «خداوند شمار ا به مقداری صید که با دست و نیزههای خود فراچنگ میآورید میآزماید، تا خدا معلوم کند چه کسی از درون از او میترسد، هرکس زآن پس تجاوز کند عذابی دردناک در پیش دارد».
چه بسا انسان گناهی در پیشاپیش خود میبیند فراهم و آسان، هیچ تلاش و خستگی در آن نیست، بایستی این آیه را به یاد آورد.
۳- خوف از خدا عبادتی است که در دل پیامبر ج برپا داشته شد، لذا نفسش را از محرمات و چیزهای نهی شده باز داشت، چون از آفرینندهی آسمانها و زمین میترسد. خداوند میفرماید: ﴿قُلۡ إِنِّيٓ أَخَافُ إِنۡ عَصَيۡتُ رَبِّي عَذَابَ يَوۡمٍ عَظِيمٖ ١٥ مَّن يُصۡرَفۡ عَنۡهُ يَوۡمَئِذٖ فَقَدۡ رَحِمَهُۥۚ وَذَٰلِكَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡمُبِينُ ١٦﴾ [الانعام: ١٥ – ١٦] «بگو من اگر از پروردگارم سرپیچی کنم از عذاب روزی سخت میهراسم آن روز هرکس که عذاب از او برداشته شود خداوند به راستی به او رحم کرده است، البته آن است پیروزی واقعی» او از شکنجهی الهی میترسد لذا از حدودش در نمیگذرد.
۴- خوف از خدای بزرگ از ویژگیهای صاحب خردان است، خدا میفرماید:
﴿۞أَفَمَن يَعۡلَمُ أَنَّمَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَ ٱلۡحَقُّ كَمَنۡ هُوَ أَعۡمَىٰٓۚ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ ١٩ ٱلَّذِينَ يُوفُونَ بِعَهۡدِ ٱللَّهِ وَلَا يَنقُضُونَ ٱلۡمِيثَٰقَ ٢٠ وَٱلَّذِينَ يَصِلُونَ مَآ أَمَرَ ٱللَّهُ بِهِۦٓ أَن يُوصَلَ وَيَخۡشَوۡنَ رَبَّهُمۡ وَيَخَافُونَ سُوٓءَ ٱلۡحِسَابِ ٢١﴾ [الرعد: ١٩ – ٢١].
«آیا آنکه میداند آن چه از سوی پروردگارت آمده، حقیقت است، مانند کسی است که نابینا است، تنها صاحب خردان این را در مییابند، کسانی که به پیمان خدا وفا میکنند و نقض پیمان نمیکنند، و آنان که پیوندهایی که خداوند امر کرده، برقرار میدارند، و از پروردگارشان میترسند و خوف سختی بازخواست را در دل دارند» حقیقت این است که خوف از خدا نشان میدهد که صاحب آن دارای عقل و اندیشه و از خردمندان است، یعنی عقل برتر دارد، چیزی را که به راستی میترساند میداند، و انگیزههای خوف را به خوبی میفهمد، پس از شمار خردمندان است.
[٩۰] تفسیر طبری، ۴/۱۸۴.
۱- خوف از خدا از جمله اسباب توانایی و استحکامیابی در زمین است. انسان وقتی فواید و ثمرههای چیزی را بداند به سوی آن کشیده میشود، دلبستهی آن میشود و نسبت به آن حرص پیدا میکند. خداوند بلندمرتبه از روی مهربانی خود فایدههایی برایمان در آن چه ما را در دنیا وآخرت به آن امر کرده، قرار داده است.اگر ما به آن دستورها پایبند باشیم بهرههایی، فایدههایی و چیزهایی زودبازده در دنیا وآخرت برای ما میگذراد تا به مقادیر بیشتری علاقهمند گردیم، و آن را از اسباب افزایش ایمان واطمینان میسازد، چون آدمی وقتی به آن چه وعده داده شده، دست یابد، مطمئنتر و پایبندتر میشود.
خداوند فرمود: ﴿وَقَالَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ لِرُسُلِهِمۡ لَنُخۡرِجَنَّكُم مِّنۡ أَرۡضِنَآ أَوۡ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنَاۖ فَأَوۡحَىٰٓ إِلَيۡهِمۡ رَبُّهُمۡ لَنُهۡلِكَنَّ ٱلظَّٰلِمِينَ ١٣ وَلَنُسۡكِنَنَّكُمُ ٱلۡأَرۡضَ مِنۢ بَعۡدِهِمۡۚ ذَٰلِكَ لِمَنۡ خَافَ مَقَامِي وَخَافَ وَعِيدِ ١٤﴾ [إبراهیم: ١٣ – ١٤] «آنان که کفر ورزیدند به پیامبران گفتند شما را از سرزمین خود بیرون میکنیم مگر اینکه به دین ما برگردید، پروردگارشان به آنها وحی فرستاد که بیگمان ستمکاران را نابود میکنیم و بعد از آنها شما را در زمین اسکان میدهیم، این برای کسی است که از من و هشدارم بترسد».
پس خوف از خدا به توانایی در زمین و پیروزی بر دشمنان منجر میشود، خداوند دشمنان آنها را نابود و ذلیل میکند و زمین و وطنشان را به ایمانداران به ارث میگذارد.
۲- خوف انسان را به کار نیک و اخلاص در آن بدون چشمداشت در دنیا وا میدارد تا پاداش آخرت را ناقص نکند ﴿إِنَّمَا نُطۡعِمُكُمۡ لِوَجۡهِ ٱللَّهِ لَا نُرِيدُ مِنكُمۡ جَزَآءٗ وَلَا شُكُورًا ٩ إِنَّا نَخَافُ مِن رَّبِّنَا يَوۡمًا عَبُوسٗا قَمۡطَرِيرٗا ١٠﴾ [الانسان: ٩ – ١٠] «ما شما را تنها به خاطر خدا غذا میدهیم هیچ سپاسگزاری و پاداشی از شما نمیخواهیم، ما از روزی بسیار سخت از پروردگارمان میترسیم». پس از خوف خدا و فقط به خاطر او بینوایان را غذا میدهند. «از روزی سخت و دشوار میترسند» یعنی روزی است دراز، آشفته، پرخطر و هولناک، چهرهها از سختی مصیبتهایی که میبینند، میگیرد، درهم میرود، بلای مردم طولانی و شدید میشود، روزی بس ناگوار و متلاطم است...!
از دیگر آیهها در این باره: ﴿فِي بُيُوتٍ أَذِنَ ٱللَّهُ أَن تُرۡفَعَ وَيُذۡكَرَ فِيهَا ٱسۡمُهُۥ يُسَبِّحُ لَهُۥ فِيهَا بِٱلۡغُدُوِّ وَٱلۡأٓصَالِ ٣٦ رِجَالٞ لَّا تُلۡهِيهِمۡ تِجَٰرَةٞ وَلَا بَيۡعٌ عَن ذِكۡرِ ٱللَّهِ وَإِقَامِ ٱلصَّلَوٰةِ وَإِيتَآءِ ٱلزَّكَوٰةِ يَخَافُونَ يَوۡمٗا تَتَقَلَّبُ فِيهِ ٱلۡقُلُوبُ وَٱلۡأَبۡصَٰرُ ٣٧﴾ [النور: ٣٦ – ٣٧] «در خانههایی که خداوند اجازه داده برپا داشته شود و در آن نام خدا یاد شود شبانگاهان و صبحگاهان در آن خانهها خدای را تسبیح میگویند، مردانی که نه بازرگانی، نه خرید و فروشی آنها را از یاد خدا و برپاداشتن نماز و دادن زکات باز نمیدارد، از روزی میترسند که دلها و چشمها در آن دگرگون میگردد». پس خوف است که آنها را به سوی کار سوق میدهد، نه کسب و کار، نه مال و دارایی، نه کالا نه تشویقهای دنیوی آنها را از رفتن به مسجد وآباد کردن آن با یاد خدا مشغول نمیکند، زیرا از روزی میترسند که دل و دیده در آن دگرگون میگردد، یعنی به لرزه در میآید، واز سختی و ناگواری آن فرو میریزد، آنها خواستار رستگاریاند، از نابودی میپرهیزند، میترسند که جانب چپ آنها گرفته شود و نامههایشان از چپ به آنها داده شود، بدین خاطر کار نیک میکنند.
۱- خوف از خداوند انسان را در روز قیامت زیر سایهی خدا قرار میدهد، دلیل این مدعا حدیث آن هفت نفری است که روزی که هیچ سایهیی جز سایهی خدا نیست، آنها را زیر سایه خویش میگیرد: «... ورجلٌ دعته أمراةٌ ذاتُ منصب و جمال فقال إنی أخاف الله»: «و مردی که زنی زیبا و صاحب جاه او را به خود بخواند، و او بگوید من از خدا میترسم». [٩۱] ترسش از خدا که او را از ارتکاب کار زشت بازداشت سببی شد تا روزی که خورشید به سر آدمیان نزدیک میشود چنانکه همه غرق در عرق میگردند او زیر سایهی عرش خدا باشد! اینکه به آن زن گفت: «من از خدا میترسم».
ظاهر حدیث این است که آن را با زبانش میگوید تا زن را نیز از آن کار دور براند و به خودش تذکر بدهد و بر موضع خویش پافشاری کند و پس از اعلام اصول پس نکشد. همچنین «... و رجل ذكر الله خالیاً ففاضت عیناه»: «مردی که در خلوت یاد خدا کند و چشمانش پر از اشک گردد» یعنی عذاب خدا و سختی انتقامش را به یاد بیاورد و از این بترسد که از شمار عذاب شوندگان باشد، لذا اشک از چشمانش فرو ریزد، آن ترس مثبت باعث میشود که آتش روز قیامت آن چشم را که از ترس خدا اشک ریخته، گزندی نرساند و به آن نرسد». [٩۲]
۲- همچنین ترس از خدا باعث بخشش است. برای نمونه یک نفر با وجود اینکه بسیار نادان بود، اما ایمانش مستحکم و جای گرفته در دلش بود که خوفی در او ایجاد کرده بود و خواستار انجام کاری عجیب بود... با این شرح: «شخصی بود که خداوند دارایی زیادی به او داده بود. چون زمان مرگش نزدیک شد به پسرانش گفت: من برای شما چگونه پدری بودم؟ گفتند: پدر خوبی بودی. گفت: من هیچ وقت کار خیری نکردم. وقتی مُردم مرا بسوزانید و پودر کنید و آن گاه در روزی طوفانی مرا در هوا پخش کنید... وآنها این کار را کردند... خداوند او را گرد آورد و به او گفت: چه چیزی تو را به این کار وا داشت؟ پاسخ داد: ترس از تو. در ازای این خداوند با مهربانی مخصوص خود او را تحویل گرفت!». [٩۳] این انسان با وجود نادانی، خداوند عذر او را پذیرفت. وگرنه کسی که در برانگیختن پس از مرگ شک دارد کافر است. اما این مرد خوفی زیاد از خدا در دل داشت، هر چند کوتاهی کرده بود، اما ترسش به او سود رساند، و باعث رهایی او شد.
۳- از دیگر فایدههای خوف این است که صاحبش را به بهشت میرساند، زیرا پیامبر ج فرموده: «مَن خافَ أولج، و مَن أولج بلغَ المنزلَ، ألا إنَّ سلعةَ الله غالیةٌ، ألا إنَّ سلعةَ الله الجنةُ»: «هر کس بترسد شبروی میکند و هرکس شبروی کند به سر منزل مقصود میرسد، هان که کالای خدا گران قیمت است، بدانید که آن، بهشت است». [٩۴]
آن کس که از هجوم آغاز شب دشمن میهراسد، حرکت میکند، و هرکس شبانه حرکت کند به جایگاه امن و خواستهی خود میرسد. این مثالی است که پیامبر آن را برای سالک مسیر آخرت آورده است. شیطان سر راه او است. نفس امر کننده به بدی و آرزوهای دروغین یاریگران شیطانند. اگر او در راه خود هوشیار باشد و در عملش نیت خالص داشته باشد. از شیطان و نیرنگش و سد راه شدنش در امان میماند. این کالای خداوند است که هرکس به دست بیاورد از شمار امنیت یافتهگان است.
۴- ترس در دنیا صاحبش را در روز رستاخیر آرامش میبخشد، خداوند (ﻷ) در حدیث قدسی میفرماید: «وَ عزّتی و جلالی، لا أَجمعُ علی عبدی خوفَین و أمَنین، إذا خافَنی فی الدُّنیا، أمنتُهُ یومَ القیامة، و إذا أمننَی فی الدَّنیا أخفتَهَ فی الاخرة»: «قسم به عزت و جلالم، دو ترس و دو امنیت را با هم به بندهام عطا نمیکنم، اگر در دنیا از من بترسد در آخرت او را آرامش و امنیت میبخشم، اگر در دنیا از من در امان باشد، در آخرت او را میترسانم». [٩۵]
۵- ترس از خدا سبب رهایی ازهر گونه بدی است. پیامبر ج فرموده است: «ثلاثٌ منجیاتٌ: خشیةُ الله تعالی فی السرّ و العلانیة»: «سه چیز رهایی بخشاند: یکی ترس از خدا در نهان و آشکارا...». [٩۶]
این ترس است که بنده را حفظ میکند و او را از هر حادثهی ناگواری میرهاند. چون او که صادق است فرموده- در حالی که وعدهی خدا خلاف ندارد- «رهایی بخشاند» تعمیم داده است. رهایی هم دنیا و آخرت را در بر میگیرد.
۶- از بهرههای خوف این است که صاحبش مورد ستایش قرار میگیرد و او را همین بس که داخل در دارندگان این اسما و القاب شریف میشود، مانند: ﴿۞ٱللَّهُ نُورُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ مَثَلُ نُورِهِۦ كَمِشۡكَوٰةٖ فِيهَا مِصۡبَاحٌۖ ٱلۡمِصۡبَاحُ فِي زُجَاجَةٍۖ ٱلزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوۡكَبٞ دُرِّيّٞ يُوقَدُ مِن شَجَرَةٖ مُّبَٰرَكَةٖ زَيۡتُونَةٖ لَّا شَرۡقِيَّةٖ وَلَا غَرۡبِيَّةٖ يَكَادُ زَيۡتُهَا يُضِيٓءُ وَلَوۡ لَمۡ تَمۡسَسۡهُ نَارٞۚ نُّورٌ عَلَىٰ نُورٖۚ يَهۡدِي ٱللَّهُ لِنُورِهِۦ مَن يَشَآءُۚ وَيَضۡرِبُ ٱللَّهُ ٱلۡأَمۡثَٰلَ لِلنَّاسِۗ وَٱللَّهُ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمٞ ٣٥﴾ [نور: ٣٥] «مردان و زنان مسلمان، ایماندار، زاهد، راستگو، شکیبا، فروتن، صدقهدهنده، روزه دار، حافظ حیای خود وآنان که زیاد یاد خدا میکنند، خداوند برای همهی اینها بخشش و پاداشی بس بزرگ آماده کرده است».
این صفتهایی بزرگوارانه است، آنها تلاش میکنند که به دستش بیاورند. به عنوان افتخار و مایهی شرافت همین انسان را بس که وارد این گروه شود. ﴿تَتَجَافَىٰ جُنُوبُهُمۡ عَنِ ٱلۡمَضَاجِعِ يَدۡعُونَ رَبَّهُمۡ خَوۡفٗا وَطَمَعٗا وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ يُنفِقُونَ ١٦ فَلَا تَعۡلَمُ نَفۡسٞ مَّآ أُخۡفِيَ لَهُم مِّن قُرَّةِ أَعۡيُنٖ جَزَآءَۢ بِمَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ ١٧﴾ [السجدة: ١٦ – ١٧] «از بسترخواب دوری میجویند، با بیم و امید پروردگارشان را میخوانند و از آن چه به آنها دادهایم میبخشند، هیچکس نمیداند چه پاداشهایی که روشنیبخش چشم است برایشان درنظر گرفته شده، پاداش کارهایی است که کردهاند».
در پیشاپیش همهی اینها پیامبر ما محمد ج است، چنانکه عبدالله بن رواحه سروده است:
و فـینا رسـولُ الله یتلو كتابــه
إذا انشقّ معروف من الصبح ساطعُ
أرانا الهدی بعد العمی فقلـوبنا
بـه مـوقـنــاتٌ أنـه مـا قـال واقـعُ
یبیـت یُجـافـی جنبه عن فراشه
إذا استـثقلت بـالمـشركین المضاجعُ
رسول خدا در میان ماست، کتابش را برایمان میخواند وقتی روز به روشنی میگراید. او پس از اینکه مانند نابینا بودیم راه هدایت را به ما نشان داد، دلهای ما ایمان دارد به او و اینکه هر چه میگوید درست و حقیقت است و روی میدهد. شب را در حالی به سر میبرد که از بستر خوابش دوری میگزیند آن گاه که بسترهای مشرکین از وجود آنها سنگینی میکند.
خداوند فرمود:
﴿أَمَّنۡ هُوَ قَٰنِتٌ ءَانَآءَ ٱلَّيۡلِ سَاجِدٗا وَقَآئِمٗا يَحۡذَرُ ٱلۡأٓخِرَةَ وَيَرۡجُواْ رَحۡمَةَ رَبِّهِۦ﴾ [الزمر: ٩].
«آیا کسی که در طول شب عبادت میکند، به سجده میرود، به رکوع میرود، از آخرت میترسد و به لطف ومهربانی پروردگارش امید دارد...» و ﴿وَٱلَّذِينَ هُم مِّنۡ عَذَابِ رَبِّهِم مُّشۡفِقُونَ ٢٧ إِنَّ عَذَابَ رَبِّهِمۡ غَيۡرُ مَأۡمُونٖ ٢٨﴾ [المعارج: ٢٧ – ٢٨] «آنان که از عذاب پروردگارشان میترسند، از عذاب پروردگار واقعاً کسی در امان نیست».
خداوند نزدیکترین بندگانش را به خود که پیامبرانند، ستوده است چون از او میترسند. ﴿إِنَّهُمۡ كَانُواْ يُسَٰرِعُونَ فِي ٱلۡخَيۡرَٰتِ وَيَدۡعُونَنَا رَغَبٗا وَرَهَبٗا﴾ [الانبیاء: ٩٠] «آنان در کارهای خیر شتاب میورزیدند و با اشتیاق و ترس ما را میخواندند» بلکه او دربارهی ملایکه نیز گفته: ﴿يَخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوۡقِهِمۡ وَيَفۡعَلُونَ مَا يُؤۡمَرُونَ۩ ٥٠﴾ [النحل: ٥٠] «از پروردگارشان که مسلط بر آنها است، میترسند، و هر چه دستور یابند انجام میدهند».
ابن قیم (/) گوید : «از بهرههای خوف این است که شهوتها را درهم میکوبد و لذتها را ناگوار میکند، چنانکه گناهان که به ظاهر دوست داشتنی مینماید به نظر او ناپسند و زشت میآید». البته مقصود زشت کردن لذتهای مباح نیست، چون پیامبرج خود به اندازه از مباحهای دنیوی بهره گرفته است. در حالی که او سرور گروه ترسندگان از خداست «و بوی خوش و زن به نزد او دوست داشتنی بوده است». [٩٧]
پس منظور از برهم زدن لذتها، ناگوارکردن لذتهای حرام است. اما این دسته از لذتها چگونه مکرر میشود؟
لذتهای حرام با یادآوری عذاب و هشدار خداوند به کسانی که درآن لذتها افتادهاند، مکدر میشود. با یادآوری شکنجه و آزاری که در آن هست صفای لذتش از بین میرود. برای نمونه زن و مرد زناکار اگر هشدار خدا به آنها را در عذاب آخرت و چرک زخم و خونابهیی که جاری میشود، به یاد بیاورند و اینکه نوشیدنی آنها از این چرک و خونابه است، یا تنها اگر به یاد داشته باشند چه عذابی بلافاصله پس از مرگ در انتظار آنهاست، بیگمان آن لذت ناروا بر آنها ناگوار میشود وآن کار زشت و پست برایشان تیره و تار میگردد. شراب نوش تنها اگر بداند که از بادهی ناب بهشتی محروم میشود، لذت و مزهی شراب دنیایی برایش منغص میشود.
ابن قیم گوید: از بهرههای خوف این است که شهوتها را درهم میکوبد و لذتها را مکدر میسازد، چنانکه نافرمانیهای دوست داشتنی نزد شخص زشت و ناگوار مینماید. آن گونه که عسل برای کسی که اشتهایش کند ولی بداند که در آن زهر ریخته شده، ناگوارا میشود. پس با خوف شهوتها پاره میشود، اندامهای بدن درستکار میگردد، دل رام میشود، غرور و کینه و حسادت از آن رخت بر میبندد، از ترس خدا جایگاه امید و طمع و اندیشه در عاقبت خود میشود. جایی برای غیرخدا در آن نمیماند. آدمی هیچ سرگرمی، هیچ کاری نخواهد داشت جز مراقبت و حساب و کتاب نفس و تحمل رنج تزکیه، و استفاده از لحظهها و حتی نفسها، بازخواست از خود به خاطر اعمال واندیشهها وگفتههایش. درآن صورت حالت او- یعنی صاحب خوف- مانند حالت کسی است که در معرض حیوانی درنده افتاده است، نمیداند آیا او را نمیبیند و در نتیجه به سلامتی میگذرد یا بر او حمله میکند و او را طعمهی خود میسازد، هیچ اندیشهی دیگری ندارد جز آن دامی که در آن گیر افتاده است. میزان مراقبت و حساب و کتاب به اندازهی خوف و سطح شناخت جلال الله و صفات او، و عیبهای مردم وخطرها و نگرانیهایی که در پیش دارد، است.
ابن قدامه میگوید: «فضیلت هر چیزی به میزان استفاده و کاربرد آن چیز در راستای خوشبختی است، یعنی دیدار خانه و نزدیکی به او. هر چه به این کمک میرساند فضیلت است. خداوند خود فرموده است: ﴿وَلِمَنۡ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِۦ جَنَّتَانِ ٤٦﴾ [اارحمن: ٤٦] «هرکس از جایگاه پروردگارش بترسد، دو باغ نصیبش خواهد شد».
٧- از عواقب و بهرههای خوف خشنودی خدا از بنده و بنده از اوست: ﴿رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُۚ ذَٰلِكَ لِمَنۡ خَشِيَ رَبَّهُۥ﴾ [البینة: ٨] «خداوند از آنها خشنود است وآنها نیز از خدا راضیند، این نصیب کسانی است که از پروردگارشان ترسیدهاند».
[٩۱] حدیث درستی است. بخاری (۱۴۲۳) بخش زکات- باب الصدقة بالیمین، و مسلم (۱۰۳۱) بخش زکات باب فضل إخفاء الصدقة». [٩۲] اشاره به روایت ترمذی دارد، (۱۶۳٩) بخش جهاد، باب ما جاء فی فضل الحرس فی سبیل الله، آلبانی در صحیح الجامع به شمارهی (۴۱۱۳) آن را صحیح معرفی کرده است. [٩۳] حدیثی درست است. بخاری (۳۴۸۱) بخش أحادیث الأنبیاء، باب حدیث الغار، و مسلم (۲٧۵۶) بخش توبه، باب فی سعة رحمة الله تعالی و آنها سبقت غضبه، روایت کردهاند این لفظ از بخاری است. [٩۴] درست است. ترمذی (۲۴۵۰) بخش صفة القیامة و الرقائق و الورع، باب ما جاء فی صفة أوانی الحوض، آورده است. وی گفته است: حدیث خوبی است. ألبانی نیز در صحیح الجامع (۶۲۲۲) آن را صحیح دانسته است. [٩۵] ابن مبارک در الزهد (۱/۵۱) از حدیث حسن به صورت مرسل روایت کرده است. ابن حبان (۲/۴۰۶) و بیهقی در شعب الإیمان (۱/۴۸۳) نیز از حدیث ابوهریره نقل کردهاند. دارقطنی در العلل (۸/۳۸) گفته است: این حدیث تنها از روایت حسن به صورت منقطع معروف است. طبرانی در مسند الشامیین (۱/۲۶۶)، ابونعیم در حلیة الأولیاء (۱/۲٧۰) از حدیث شداد بن اوس روایت کردهاند. شیخ آلبانی آن را در صحیح الجامع به شمارهی (۴۳۳۲) نیک دانسته است. [٩۶] کامل آن را بیهقی در شعب الإیمان (۵/۴۵۲) شمارهی (٧۲۵۲)، و أبوالشیخ در طبقات اصبهان (۲/۶۰) از حدیث انسس نقل کردهاند. شیخ آلبانی در صحیح الجامع (۳۰۳٩) آن را پسندیده است. [٩٧] درست است، نسائی (۳٩۳٩) بخش عشرة النساء، باب حب لنساء، و احمد در مسندش (۱۱۸۸۴) نقل کردهاند. آلبانی در صحیح الجامع به شمارهی (۲۳۱۲۴) آن را صحیح دانسته است.
نخست باید بدانیم عواملی هست که خوف را پدید آورد، چنانکه از اوضاع و احوال دنیا پیدا و آشکار است که انسان اگر صحنهی ناگواری ببیند یا سخن هراسناکی را بشنود، چه بسا ترس وجودش را فرا میگیرد، اما اسباب و عوامل ایجاد خوف از خدا چیست؟
علتهای زیادی هست که این گونه خوف را باعث میشود، پیش از سخن از عوامل و اسباب، یادآوری میکنیم که خوف در ذات خود مقصود نیست، بلکه به خاطر انجام واجبات و عدم ترک آن، پرهیز از کارهای حرام و نپرداختن به آن مقصود است. از اینکه بگذرد میتواند انجام مستحبات و ترک کارهای مکروه را به دنبال داشته باشد، بیشتر از این ناپسند و مورد نکوهش است. اگر از این سطح کمتر باشد نیز ناقص است و به آن نتیجهی مطلوب نمیرسد، با این وصف از جمله اسباب پدیدآورندهی خوف میتوان اینها را نام برد:
۱- یادآوری گناهانی که پیشتر انسان دچار آن شده است.
۲- پرهیز از کوتاهی در انجام واجبات، مانند نماز، روزه، حج و...
۳- ترس از اینکه سرنوشت چنان نباشد که انتظار میرود.
۴- تعظیم خداوند منجر به ترس از او میشود. ﴿يَخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوۡقِهِمۡ﴾ [النحل: ٥٠] «از پروردگار که حاکم بر آنهاست، میترسند» ترس ملایکه از خدا بسیار شدید است. ﴿حَتَّىٰٓ إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمۡ قَالُواْ مَاذَا قَالَ رَبُّكُمۡۖ قَالُواْ ٱلۡحَقَّ﴾ [سبأ: ٢٣] «تا اینکه از ترس دلشان به لرزه میافتد میگویند پروردگارتان چه گفت؟ گفتند: حقیقت». «خداوند وقتی در آسمانها از اوامر خود سخن میگوید، ملایکه در اظهار خضوع نسبت به فرمودهی او بالهایشان را بر هم میزنند، و صدایی مهیب مانند صدای کشیده شدن زنجیری عظیم بر تخته سنگی بزرگ شنیده میشود، در نتیجه موجی از ترس و نگرانی آنها را در بر میگیرد، چون نگرانی آنها برطرف گردد و به حالی باز گردند که بتوانند سخن بگویند، میپرسند: پروردگارتان چه گفت؟ میگویند: او که بلند مرتبه و بزرگ است حق گفت». [٩۸]
پس تعظیم خداوند خوف و ترس از او را باعث میشود. این فایده و بهرهی ارزش شناخت نامها و صفتهای خداوند است، زیرا هرکس بداند که پروردگارش انتقام گیرنده، دارای مجازات سخت، متکبر، چیره و بر همه چیز توانا است... بیگمان از او که جبار منتقم و سختگیر و قوی است میترسد.
[٩۸] به روایت بخاری اشاره دارد: بخاری (۴٧۰۱) بخش تفسیر، باب قوله «إلا من استرق السمع فأتبعه شهابٌ مبین» و ابوداود (۴٧۳۸) بخش سنة، باب فی القرآن.
ترس از خدا به دو مسألهی مهم مربوط میشود:
نخست ترس از عذابش و دوم ترس از خودش (یعنی از الله).
در حالی که مردم عامی بیشتر به ترس از آتش گرایش دارند، اما اهل علم و دانایی پیش از اینکه از آتش بترسند از خدا میترسند. زیرا عامهی مردم چه بسا درک و داناییشان اندک و ساده است. لذا گاهی از کل مسأله جز عذاب آتش را به یاد نمیآورند، سوخته شدن، زنجیر و بندها را به یاد میآورند، گاهی حتی به این هم نمیرسد، نمیدانند که ترس از خدا مقدم بر ترس از آتش اوست، که خوفی بزرگتر و مهمتر است.
از همین روی ابن قدامه دربارهی دو جایگاه خوف گفته است:
«جایگاه نخست: ترس از عذاب الهی که ترس عامهی مردم است، این گونه ترس با ایمان به بهشت و جهنم و پاداش طاعت و گناه بودنشان حاصل میآید».این سخن کاستن از اهمیت جهنم نیست، بلکه ترس از آن واجب است.
اما جایگاه دوم: ترس از خودالله است. این ترس دانشمندان و عرفا است، زیرا آنها را سه کلمه بس است ﴿وَيُحَذِّرُكُمُ ٱللَّهُ نَفۡسَهُۥ﴾ [آل عمران: ٢٨] «خداوند شما را از خودش برحذر میدارد» این کفایت میکند. به همین سبب پیامبر ج فرموده است: «أنا أعرفُهم بالله و أَشدُّهم له خشیةً»: «من بهتر از همهی آنها خدا را میشناسم و بیشتر از همه از خدا میترسم». [٩٩]
خداوند نیز فرموده است: ﴿إِنَّمَا يَخۡشَى ٱللَّهَ مِنۡ عِبَادِهِ ٱلۡعُلَمَٰٓؤُاْ﴾ [فاطر: ٢٨] «در میان بندگان خدا تنها دانشمندان از او میترسند». زیرا وقتی شناختشان نسبت به پروردگار، نامه و صفتهایش کامل شود، خوف در درونشان پدید میآید، و بر دل تاثیر میکند، و آنگاه با این کارها در اندامهای بدنشان نمایان میشود. [۱۰۰]
۵- از چیزهای که ایجاد خوف میکند این است که بنگرید چه کسانی رستگار شدهاند و آن گاه ویژگیهای رستگاران را با خود بسنجید، آیا با آن مطابقت دارید یا خیر؟ مانند: خداوند فرمود: ﴿وَإِنِّي لَغَفَّارٞ لِّمَن تَابَ وَءَامَنَ وَعَمِلَ صَٰلِحٗا ثُمَّ ٱهۡتَدَىٰ ٨٢﴾ [طه: ٨٢] «من نسبت به کسانی که توبه کنند، ایمان داشته باشند، کار نیک انجام دهند و هدایت گردند، بخشندهام».
خداوند در این آیه یادآوری میکند که بخشش چهار شرط دارد، اما چند نفر از ما این شرطها را داریم؟ پیداست که هر یک به ناچار در هرکدام از این شرطها نقصی دارد.
از این چهار شرط نخستین آن توبه است. بعد ایمان، کار نیک و بالاخره هدایت. چنانکه در سورهی عصر هست آنجا که خداوند سوگند یاد کرده که مردم به روشنی در زیان به سر میبرند. اما گروهی را از آن ها جدا کرده، بدین شکل ﴿إِلَّا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلۡحَقِّ وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلصَّبۡرِ ٣﴾ [العصر: ٣] «جز آنها که ایمان آوردند، کار نیک کردهاند یکدیگر را به راستی و شکیبایی سفارش کردهاند».
خداوند در این سوره برای رهایی از زیانمندی چهار شرط گذاشته است. اکنون جا دارد بپرسیم چند نفر از ما این شرایط را احراز کردهایم؟
در این آیه نیز: ﴿وَلَوۡ شِئۡنَا لَأٓتَيۡنَا كُلَّ نَفۡسٍ هُدَىٰهَا وَلَٰكِنۡ حَقَّ ٱلۡقَوۡلُ مِنِّي لَأَمۡلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ ٱلۡجِنَّةِ وَٱلنَّاسِ أَجۡمَعِينَ ١٣﴾ [السجدة: ١٣] «اگر اراده میکردیم همه کس را هدایت مینمودیم، اما این وعدهی من حق است که جهنم را از جن و انس پر خواهم کرد». این آیه ایجاد خوف میکند چرا که خداوند سوگند یاد کرده که جهنم را پر میکند.
با این آیه دل ایمان دار به حقیقت فرو میریزد که میفرماید: ﴿وَإِن مِّنكُمۡ إِلَّا وَارِدُهَاۚ كَانَ عَلَىٰ رَبِّكَ حَتۡمٗا مَّقۡضِيّٗا ٧١﴾ [مریم: ٧١] «همهی شما بیگمان به آن وارد میشوید، این وعده از جانب پروردگارت اجرا خواهد شد».
به شخص گفتند: چرا گریه میکنی؟ گفت: چون به یقین میدانم که وارد جهنم میشوم، اما یقین ندارم که از آن رهایی یابم.
همچنین در مسألهی قبول خداوند میگوید: ﴿إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ ٱللَّهُ مِنَ ٱلۡمُتَّقِينَ﴾ [المائدة: ٢٧] «خداوند تنها از پرهیزکاران میپذیرد». اما چند نفر از ما از شمار پرهیزکاران هستیم تا کارهایمان مقبول افتد؟!
وقتی خوف برای بنده حاصل شود، مرحلهی بعدی تلاش برای به دست آوردن اسباب رهایی است یعنی توبه، ایمان، عمل صالح، هدایت و سفارش به درستی و شکیبایی با تقوا، این است حد مطلوب.
۶- از دیگر موارد، اندیشه در سخن خدای و پیامبر و تفکر در سیرهی اوست، چون او پیشوای پرهیزکاران و صاحبان خوف است و بیشتر از همهی مردم از پروردگار جهانیان میترسید. وقتی مسلمان در سخن خدا و سیرهی پیامبر ج و روش او اندیشه کند، دلش مواردی ازصفات جلال و عظمت و بزرگی خدا، و خشم وانتقام و خشنودی او را مشاهده میکند و میبیند چه مجازاتهایی برای ملتهای پیشین اجرا کرده و آنها را به عذاب خود گرفتار ساخته است- و عذاب پروردگار سخت و بس دردناک است- و ببیند پیامبران و ملایکه و نیکوکاران چگونه خوف خدا را در دل داشتهاند.
برای آدمی در زندگی دنیا و آخرتش هیچ چیز نزدیکتر به نجاتش و سودمندتر از تفکر در قرآن و اندیشهی دراز مدت در آن، و معنای آیههای آن کتاب گرانمایه نیست. معانی آن پیوسته بندگان را با وعدهی نیک به سوی پروردگارشان بر میانگیزاند، و با هشدار او از عذاب ناگوار آنها را برحذر میدارد و میترساند و آنها را به آمادگی و سبکباری برای روزی بس سخت تشویق میکند. این سخن از ابن قیم است. [۱۰۱]
ابن جوزی میگوید: «به خدا اگر مؤمن خردمندی سورهی حدید، آخر سورهی حشر و آیۀ الکرسی و سورهی اخلاص را با تفکر و اندیشه بخواند، از ترس خدا دلش پاره میشود و عقلش از عظمتش حیران».
٧- علاوه بر این از جمله مورادی که خوف از خدا را ایجاد میکند تفکر در عظمت خداست. هرکس به درستی در این مورد بیندیشد، ناگزیر از او میترسد، چرا که تفکر او را بر صفات و کبریایی خدا میآگاهاند. هرکس از اعماق دل شاهد عظمت و کبریای خدا باشد میزان این هشدار او را در مییابد که میفرماید: ﴿وَيُحَذِّرُكُمُ ٱللَّهُ نَفۡسَهُۥ﴾ [آل عمران: ٢٨] «خداوند شما را از خودش برحذر میدارد». یعنی از او بترسید و به آن چه از صفات و نامها و عدالت خود که بر شما آشکار ساخته است، پروای او را داشته باشید.
خداوند خود دربارهی عظمتش میفرماید: ﴿وَمَا قَدَرُواْ ٱللَّهَ حَقَّ قَدۡرِهِۦ وَٱلۡأَرۡضُ جَمِيعٗا قَبۡضَتُهُۥ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ وَٱلسَّمَٰوَٰتُ مَطۡوِيَّٰتُۢ بِيَمِينِهِۦۚ﴾ [الزمر: ٦٧] «آنها چنانکه شایسته است خداوند را نشناختهاند، روز قیامت زمین در دست اوست و آسمانهای به هم پیچیده در اختیار قدرت اوست». در حدیث نیز آمد ه است: «یُمجّد الربُّ نفسَه: أنا الجبارُ أنا الملك أنا المتكبر أنا العزیز أنا الكریم»: «پروردگار خودش را ستایش میکند: منم جبار، منم فرمانراو، منم صاحب بزرگی و منم توانای باعزت، منم بخشندهی بیمنت...» پیامبر ج این سخن را بر منبر در شرح سخن خداوند فرمود. راوی میگوید: منبر رسول خدا را تکان داد، به گونهیی که ما فکر کردیم میافتد. [۱۰۲]
پیامبر ج بر منبر در آن حال چنین گفت: «جبار آسمانها و زمینش را با دستش میگیرد- در این حال دستش را گرفت، مشت میکرد و باز میکرد- منم جبار، کجایند ستمکاران و جباران و کجایند خودپسندان؟» پیامبر به راست و چپ مایل میشد، راوی میگوید: دیدم منبر از پایینِ پایین تکان میخرود، تا جایی که گفتم: پیامبر خدا را میاندازد!! [۱۰۳]
همچنین در حدیث آمده است: «ما السّمواتُ السِّیُع فی الكرسی إلّا كحلقةٍ ملقاة بأرض فلاة و فضلُ العرش علی الكرسی كفضل الفلاة علی تلك الحلقة»: «آسمانهای هفتگانه در میان کرسی مانند حلقهیی است که در بیابانی افتاده باشد، بزرگی و برتری عرش بر کرسی همانند برتری و بزرگی آن بیابان در مقایسه با آن حلقه است». [۱۰۴] چون انسان بزرگی خدا را بشناسد آن ترس برای او پدید میآید.
سوم: اندیشه در مرگ و سختی آن و اینکه هیچ راه گریزی از آن نیست، و اینکه وعدهی مرگ بدون هیچ گونه شک و گمانی میآید، در روز یا شب، زمستان یا تابستان، این مرگ ناچار باید فرا رسد چون خدا میفرمایید:
﴿قُلۡ إِنَّ ٱلۡمَوۡتَ ٱلَّذِي تَفِرُّونَ مِنۡهُ فَإِنَّهُۥ مُلَٰقِيكُمۡ﴾ [الجمعة: ٨].
«بگو این مرگی که از آن میگریزید، حتماً شما را در مییابد» معروف است که آدمی چون از چیزی بگریزد آن چیز پشت سرش قرار میگیرد، امِا دِر مورد مرگ قضیه به این آسانی نیست، فرق میکند، او از مرگ فرار میکند و حال آنکه مرگ در پیشاپیش اوست، چنانکه از آن میگریزد و نمیداند از همان سمت به سویش میآید!
با این شرح یاد مرگ خوف از خدا را به بار میآورد. پیامبر ج هم فرموده:
«أكثِروا مِن ذكرِ هاذِمِِِ اللذاتِ: الموت، فإنَّه لم یَذكرُه أحد فِی ضیقٍ من العیشِ إلّا وسَّعَهُ علیه، ولاذَكرهُ فی سعةٍ إلا ضیَّقَها علیه».
«زیاد به یاد چیزی باشید که زود لذتها را قطع میکند. یعنی مرگ. چرا که هرکس در تنگنایی از زندگی آن را یاد کند برایش گشایش ایجاد میکند و هرکس در فراخی به یاد آن باشد. آن فراخی را بر او تنگ میگرداند». [۱۰۵]
ابوالعتاهیه گوید:
ألا رُبَّ ذی أجلٍ قدحضر
كثیر التمنی قلیل الحذَر
إذا هزَّ فی المـشی أعـطافَهُ
تَعرّفتَ من منكبیه البطَر
یُؤمّـل أكـثرَ مِـن عـمـره
و یزدادُ یومـاً بـیـومٍ أشَر
هان! چه بسا آدمی که مرگش فر رسیده، و حال آنکه او آرزوهای زیادی دارد و ترسی اندک. چون در راه رفتن خود شانههایش را تکان میدهد و بالا میاندازد، غرور و تکبر را از رفتارش تشخیص میدهید. امید دارد بیشتر زندگی کند و هر روزی را با روزی بدتر بر عمر خود میافزاید.
چهارم: اندیشه در پس از مرگ، در قبر و خطرهای آن. پیامبر ج فرمود:
«كنتُ قد نهیتُكم عَن زیارةِ القبورِ، ألا فَزوروها، فإنّه یُرقُّ القلبَ و تدمعُ العینَ و تذكر الآخرة و لاتقولوا هُجراً».
«پیشتر شما را از رفتن به قبرستان بازداشتم، اما اکنون میگویم: به آنجا بروید، چرا که با این کار دل نازل میگردد و چشم اشک میریزد، و انسان را به یاد آخرت میاندازد و سخنهای بیهوده بر زبان نرانید». [۱۰۶]
از براء نقل شده که ما در تشییع جنازهیی با پیامبر بودیم، بر کنارهی قبر نشست، آن قدر گریه کرد که زمین خیس شد، سپس گفت: «یا إخوانی! لمِثلِ هذا فَأَعِدُّوا»: «ای برادران! برای چنین چیزی آماده باشید». [۱۰٧]
آدمی آن گاه که به رستاخیز و وحشتهای آن میرسد و برانگیخته شدن و برخاستن تحقق مییابد، باید در سختیهای پس از برانگیخته شدن تا ذبح شدن مرگ، بیندیشد. یادآوری مینماید که روز قیامت مرگ سربریده میشود ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ ٱتَّقُواْ رَبَّكُمۡ وَٱخۡشَوۡاْ يَوۡمٗا لَّا يَجۡزِي وَالِدٌ عَن وَلَدِهِۦ وَلَا مَوۡلُودٌ هُوَ جَازٍ عَن وَالِدِهِۦ شَيًۡٔاۚ إِنَّ وَعۡدَ ٱللَّهِ حَقّٞۖ فَلَا تَغُرَّنَّكُمُ ٱلۡحَيَوٰةُ ٱلدُّنۡيَا وَلَا يَغُرَّنَّكُم بِٱللَّهِ ٱلۡغَرُورُ ٣٣﴾ [لقمان: ٣٣].
«ای مردم تقوای پروردگار خود را پیشه کنید و از روزی بترسید که هیچ پدری به جای پسر مجازات نمیشود وهیچ فرزندی کیفر پدر را به عهده نمیگیرد. [و بدانید] که وعدهی خدا حق است. زندگی دنیا شما را فریفته نکند و شیطان فریبکار شما را نسبت به خدا مغرور نکند».
خداوند مردم را به تقوای خود به انجام دستورهایش وپرهیز از نواهی امر میکند وبه آنها یادآوری میکند که از روز رستاخیز بترسند، روز سختی که هرکس به فکر خویش است. بنابراین توجه به این روز ترسانگیز و اهمیت دادن بنده به آن باعث رشد مراقبت او نسبت به پروردگار و خشیت داشتن از او میشود.
ششم: چون جهنمیان وارد آتش شوند، چه خطرهای و ترسهایی در آن میبینند؟ سختی عذاب آتش و اهمیت آن و آن چه خدا برای مشرکان و نافرمانان آماده کرده است. پس انسان باید در ترسها و خطرهای آتش اندیشه کند، آن را در ذهن خود تکرار و در دلش حاضر گرداند. این، خوف از خدا و از آتش که عذاب اوست، برای بنده فراهم میکند. ﴿إِنَّهَا لَإِحۡدَى ٱلۡكُبَرِ ٣٥﴾ [المدثر: ٣٥] «این یکی از بزرگترین نشانههاست» بزرگترین هشدار است، نشانهیی ترساننده، پرخطر و بس بزرگ است، بزرگترین مصیبت است. حسن گوید: «آفریدگان هرگز به چیزی زشتتر و سختتر از این هشدار داده نشدهاند».
و كیفَ قَرّت لِأهل العَلم أَعیُنهم
أَو استلذُّوا لذیذَ النومِ أَو هَجَعُوا
وَ المـوتُ یُنـذرُهم جهراً عـلانیـةً
لَو كان لِلقوم أَسماعٌ لقَد سمـعُوا
وَ الـنارُ ضاحــیةٌ لابدَّ مـوردُهـم
و لیسَ یَدرُونَ مَن یَنجو و مَن یَقعُ
أَفـی الجـنانِ و فـوزٌ لـا انقطاعَ له
أَم الجــحیم فَلاتبقَــی و لا تــدعُ
لیـنفع العـلمُ قبـلَ المـوتِ عالمَـه
قَد سأل قومٌ بها الرُّجعی فما رجعُوا
چگونه چشمان اهل علم روشن میگردد، یا خوابی را خوش میدانند یا شبی را آرام میگیرند. در حالی که مرگ آشکارا آنها را هشدار میدهد. اگر مردم گوش شنوا داشتند حتماً میشنیدند. و آتش هم آشکار است و بیگمان وارد آن میشوند. و نمیدانند چه کسی رهایی مییابد یا چه کسی در آن میافتد. آیا در بهشت هستند که یک پیروزی بیپایان است، یا در جهنم که نه باقی میگذارد و نه رها میکند. دانش باید پیش از مرگ به دانشمند سود برساند. گروهی خواستار بازگشت شدند. اما هرگز برنگشتند.
هفتم: از دیگر عوامل ایجاد خوف اندیشیدن بنده در گناهان خود است. اینکه او آن را فراموش کرده، ولی خداوند آنها را برشمرده و ثبت کرده و به او نشان میدهد و از او بازخواست میکند، نه گناه کوچک وانهاده است و نه گناه بزرگ را ، بلکه همه را آورده است اینکه خداوند ممکن است در سرای فانی نعمتهایی به او بدهد به صورت تدریجی- هر چند نافرمان باشد- تا بیشتر در نافرمانی بیفتد، او گمان میکند خداوند از او راضی است، میگوید: اگر خشنود نبود به من نعمت ارزانی نمیداشت. ﴿وَلَئِن رُّجِعۡتُ إِلَىٰ رَبِّيٓ إِنَّ لِي عِندَهُۥ لَلۡحُسۡنَىٰ﴾ [فصلت: ٥٠] «اگر به پیش پروردگارم باز گردم حتماً به او گمان نیک دارم». ﴿وَلَئِن رُّدِدتُّ إِلَىٰ رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيۡرٗا مِّنۡهَا مُنقَلَبٗا﴾ [الکهف: ٣٦] «اگر به سوی پروردگارم باز گردانده شوم جایگاهی بهتر از این جا خواهم یافت» چنانکه صاحب آن دو باغ معروف که در این سوره آمده میگوید: ﴿وَمَآ أَظُنُّ ٱلسَّاعَةَ قَآئِمَةٗ﴾ [الکهف: ٣٦] «گمان نمیکنم قیامتی برپا گردد» تا اینکه به ناگاه عذاب فرا میرسد وآنها سرگردانند».
هشتم: همچنین تفکر در عاقبت گناهان کوچک و ناچیز که مردم آن را بیمقدار میدانند، میتواند باعث ایجاد خوف باشد. پیامبر ج آن را نمایان ساخته است: «[مثلها] بِقومٍ نَزلوا بطنَ وادٍ، فجاء ذا بعودٍ و جاء ذا یعودٍ، حتی جمعُوا ما أَنضجوا به خبزَهم»: «مردمی که در درهیی فرود آمدند، هر یک چوبی آوردند تا مقداری جمع کردند و با آن نانشان را پختند». [۱۰۸]
پس پیوندی بین چوبها و برافروختن آتش وجود دارد، همچنان که میان گناهان و آن چه باعث سرخ شدن پوست نافرمانان میشود پیوندی هست.﴿كُلَّمَا نَضِجَتۡ جُلُودُهُم بَدَّلۡنَٰهُمۡ جُلُودًا غَيۡرَهَا لِيَذُوقُواْ ٱلۡعَذَابَ﴾ [الانساء: ٥٦] «هر وقت پوستهایشان پخته گردد، پوستهای دیگری به آنها میدهیم تا به طور کامل عذاب را بچشند».
نهم: اینکه بنده بداند ممکن است با مرگ ناگهانی از توبه باز ماند، میتواند خوف را در او پدید آورد، یا به آشوبی گمراه کننده یا به تأخیر افتادن یا شبههها و اصرار بر گناه ازتوبه باز بماند، شبهه و شهوت و در آن زمان حسرت دردی را دوا نمیکند. «تا اینکه مرگ یکی از آنها فرا رسد گوید پروردگارا مرا برگردان تا شاید به جای آن چه وانهادهام کار نیکی انجام دهم». ﴿وَأَنذِرۡهُمۡ يَوۡمَ ٱلۡحَسۡرَةِ﴾[مریم: ٣٩] «آنها را از روز حسرت بترسان».
دهم: اندیشه در بدفرجامی، اگر شخص پایان ناخوشایندی داشته باشد چه خواهد شد؟...
﴿وَلَوۡ تَرَىٰٓ إِذۡ يَتَوَفَّى ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ يَضۡرِبُونَ وُجُوهَهُمۡ وَأَدۡبَٰرَهُمۡ وَذُوقُواْ عَذَابَ ٱلۡحَرِيقِ ٥٠﴾ [الانفال: ٥٠].
«اگر ببینی هنگامی که ملایکه جان کافران را میستانند، روی و پشت آنها را میزنند و میگویند، عذاب آتش را بچشید». و اگر در خود فرشتهی مرگ بیندیشد که چگونه روح انسان تبهکار را میستاند و هر رگ و عصبی را قطع میکند، و چگونه در کفنی از آتش و موی جهنمی گذاشته میشوند... اگر انسان به اینها بیندیشد تسلیم میشود و از بدفرجامی میترسد و به خود میآید.
از این موراد زیاد شنیده و زیاد دیدهایم که چون سپیدهی روز یکی از آنها بدمد بر میخیزد، و چون خورشید روزهاش رو به غروب بنهد افطار میکند... به همین خاطر پیشینیان که سخت در خوف به سر میبردند، همیشه تا آخرین لحظهی زندگیشان در نگرانی و اضطراب بودند... میگفتند: تا دم واپسین از آزمایش خدا در امان نیستیم. آنها میدانستند خدا بین انسان و دلش حایل میشود و هر روز مشغول به کاری است. بالا میبرد، پایین میآورد، راه مینماید و از راه به در میکند. میدیدند که پیشوای راستین آنها ج با وجود جایگاه و مرتبهی مخصوص که داشت بیشتر از همه دعا میکرد، میگفت: «اللّهمَّ یا مقلب القلوب ثَبِّت قَلبی علی دیِنك»: «خد ایا ای دگرگون کنندهی دلها دلم را بر دینت استوار بدار».
از دیگر امور ارزشمند و یاریگر همنشینی با آدمهایی است که خوف وخشیت از خدا را در انسان بیدار میکنند، اما اینان چه کسانیاند؟ آنها نیکوکاران و دانشمندان پرهیزگارند.... ﴿وَٱصۡبِرۡ نَفۡسَكَ مَعَ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ رَبَّهُم بِٱلۡغَدَوٰةِ وَٱلۡعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجۡهَهُۥ﴾ [الكهف: ٢٨].
«با آنان که شبانگاهان و صبحگاهان پروردگارشان را میخوانند و خشنودی او را میخواهند خود را شکیبا بدار». با اهل خشیت همنشین و همراه باش آنان که دلهای نرم و لطیفی دارند چنانکه چون یاد خدا بشنوند، دلشان به لرز در آید و بگریند. ﴿ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمۡ وَقُلُوبُهُمۡ إِلَىٰ ذِكۡرِ ٱللَّهِ﴾ [الزمر: ٢٣] «آن گاه با یادآوری نام خدا پوست و دلشان آرام گیرد».
پس دنبال اینها بگردید، زندگی و احوالشان را بخوانید و همهی آنها را بجویید.
أهلُ الحدیت هُم أهل الرَّسولِ و إن
لم یَصحبُوا نفسه أنفاسَه صحبوا
اهل حدیث همان یاران پیامبرند، هرچند با خودش همراه و دوست نبودند، اما نفسهای او را همراهی کردند.
اگر در اطراف خود گروه نیکوکاران را نیافتند، شیوهی ترسندگان از خدا را دنبال کنید... امام احمد و ترس او از خدا... پیش از او نیز امثال ابن عباسس که در زیر چشمش دو خط بود مانند دو دام پوسیده، جای ریزش اشک بود... نیز عمر بن خطابس چند آیاتی از قرآن خواند، بیمار شد، چنانکه مردم به عیادتش رفتند.
- عایشهل چون در نمازش این آیه را میخواند: ﴿فَمَنَّ ٱللَّهُ عَلَيۡنَا وَوَقَىٰنَا عَذَابَ ٱلسَّمُومِ ٢٧﴾ [الطور: ٢٧] «خداوند بر ما منت نهاد و ما را از عذاب ویرانگر حفظ کرد» گریه میکرد و ... گریه میکرد... پیش از او نیز پیامبر ج وقتی این آیه را میخواند: ﴿إِن تُعَذِّبۡهُمۡ فَإِنَّهُمۡ عِبَادُكَۖ وَإِن تَغۡفِرۡ لَهُمۡ فَإِنَّكَ أَنتَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ ١١٨﴾ [المائدة: ١١٨] «اگر آنها را عذاب دهی بندگان تو هستند اگر هم ببخشایی تویی توانای حکیم». و آیات زیاد دیگری را وقتی میخواند چنان حالتی به او دست میداد.
- ابوبکرس زبانش را میگرفت و میگفت: «این است که مرا به جایگاههای خطرناک کشانده است». [۱۰٩]و «ای کاش من گیاهی بودم که خورده میشود». [۱۱۰]
- عمر بن خطابس میگوید: «ای کاش من به جای این پر کاه بودم، کاش اصلاً چیزی نبودم، کاش مادرم مرا به دنیا نمیآورد». [۱۱۱] «اگر شتری بر کنارهی رودخانه فرات بمیرد، من میترسم پروردگار روز رستاخیز از من به خاطر آن باز خواست کند». [۱۱۲]
نیز میگوید: «اگر سروشی از آسمان ندا سر دهد، ای مردم، شما همه به بهشت میروید جز یک نفر، میترسم آن یک نفر من باشم»!!
- عثمان بن عفانس میگوید: «دوست دارم اگر بمیرم برانگیخته نشوم». [۱۱۳]در حالی که او شب را با یاد خدا وقرآن میگذراند، نسخهی قرآنش از زیادی خواندن پاره میشد، حتی وقتی شهید شد خونش بر قرآن ریخته شد.
- ابوعبیدهس گوید: «دوست داشتم قوچی میبودم که خانوادهام مرا ذبح میکردند و گوشتم را میخوردند و مثل سوپ سر میکشیدند». [۱۱۴]
- عمران بن حصین گوید: «کاش خاکستری بودم و باد مرا به هوا پخش میکرد». [۱۱۵]
- حذیفهس گوید: «دوست داشتم کسی در کنارم باشد، در را به رویم میبست، تا کسی بر من وارد نشود تا به خدا بپیوندم». [۱۱۶]
- عایشهل این آیه را میخواند: «یا لیتَنی کنتُ نسیاً منسیاً»: «ای کاش فراموش میشدم». [۱۱٧]
- ابوهریرهس وقتی این حدیث را باز میگفت: «أَولُ ثلاثةٍ تُسعرُ بِهم النّارَ»: «اولین نفر از سه نفری که آتش جهنم با آنها روشن میشود» تا سه بار بیهوش میشد. [۱۱۸]
- علیس نیز میگوید: «من یاران محمد ج را دیدهام، امروز مانند آنها را نمیبینم، آنها صبحگاهان ژولیده و خاکآلود بودند، در پیشانی آنها آثاری مانند اثر زانوی شتر دیده میشد، چون شب را به سجود و قیام برای خدا گذرانده بودند- لذا در پوستشان نشانههایی پیدا میشد که خشن و زبر شده بود- کتاب پروردگارشان را میخواندند، گاهی پیشانی بر زمین مینهادند و گاه پهلو، صبح که میشد، همچنان خداوند را یاد میکردند، مانند درختی که در روزی طوفانی خم شود با نشاط و پرتحرک بودند، چشمانشان اشک میریخت چنانکه لباسهایشان خیس میشد، به خدا گویی مردم اکنون در غفلت فرو رفتهاند». [۱۱٩]
- عمر بن عبدالعزیز: گریه میکرد، گریه میکرد تا اینکه چشمانش فرو میماند و به خواب میرفت، سپس بیدار میشد، باز میگریست و میگریست. همسرش از او میخواست به خاطر اینکه خلیفهی مسلمانان شده است بیشتر از پیش بر او ببخشد، او میگفت: ﴿إِنِّيٓ أَخَافُ إِنۡ عَصَيۡتُ رَبِّي عَذَابَ يَوۡمٍ عَظِيمٖ﴾ [الانعام: ١٥] «من اگر از فرمان خدا سرپیچی کنم از عذاب روزی سخت میترسم».با این آیه همسرش فاطمه نیز به گریه میافتاد و میگفت: «خدایا او را از آتش دور بدار».
انسان مسلمان نباید از شنیدن سخنان و خواندن کتابها دربارهی این نیکوکاران نخستین و یا معاصرین که اهل خوفاند، باز بماند.
- دوستان خدا آنان هستند که چون مردم آنها را ببینند خداوند را یاد میکنند.
إنَّ القریرة عینه عــبدُ
خَشیَ الإلهَ و عیشُهُ قصدُ
عبدٌ قلیلُ الَنوم مجتهداً
لِله كــلُّ فـــعالِه رشــدُ
نَزهَ عَنِ الدُّنیا و باطلِها
لا عرضَ یشغلُه و لانـقدُ
متــذلّلٌ لِلهِِ مـــرتـــقـــبٌ
مـا لــــیسَ مِن إیتانِه بـــدُّ
رفضَ الحیاةَ علی حلاوتــها
و اخـتارَ مـــا فـــیهِ الخلــدُ
فَاشدُد یدَیك و إن ظفرتَ بِهِ
ما العیشُ إلَّا القصدُ و الزهدُ
انسان شادمان دارای چشمانی مطیع است، از خدا میترسد ودر زندگی در مسیر خشنودی او تلاش میکند. بندهیی که خواب اندک دارد، برای خدا کار میکند، تمام کارهایش در راستای هدایت اوست. از دنیا و امور ناپایدار آن دوری گزیده، هیچ چیزی نیست که او را به خود مشغول بدارد. در برابر خدا فروتن و از او بیمناک است و منتظر چیزی است که بیگمان میآید. از زندگی با آن شیرینی رویگردان است، و چیزی را برگزیده که مایهی جاودانی است. پس اگر به چنین کسی دست یافتی ملازم او باش، زندگی همان تلاش و زهد است.
از جمله چیزهای مهم پدیدآورندهی خوف گوش دادن به موعظهها و برخی خطبهها است. انسان باید به پیش کسانی برود که موعظههای مفید را به خوبی و زیبایی بیان کند، و مایهی تذکر و خوف گردد.
همچنین شناخت خدا، نامها و صفتها و سخن او و نیز سخن پیامبرش ج همه از آن جمله است که خوف از خدا را باعث میشود.
از مهمترین اسباب پدیدآورندهی این مقصود دعا است اینکه انسان از خدا بخواهد خوف را روزی او گرداند، این خواسته مقصود دعای پیامبر ج بود. وقتی از خدا خواست که خشیت را روزی او کند: «ربِّی أعنِّی و لاتعن علیّ،و انصرنی و لاتنصُر علیِّ، وامكرلی و لاتمكر علیِّ، واجَعلنی لك شَكاراً، لك ذكاراً، لك رهّاباً، لك مِطواعاً، لك مخبتاً إلیك أَوّاهاً مُنیباً، ربِّی تَقبل توبتی، واغَسل حَوبتی، و أَجِب دَعوتی، و ثَبِّت حُجتی، و سدِّد لسانی، واهدِ قلبی، و اسللُ سخیمةَ صدری»: «پروردگارا مرا یاری کن نه علیه من، مرا پیروز گردان نه بر من، چارهیی برایم بیندیش رهایی یابم نه گرفتار شوم، مرا چنان کن که بسیار تو را سپاسگویم، یاد کنم، از تو بترسم، اطاعت کنم، در برابر تو فروتن باشم ، با آه و ناله به سوی تو بازگردم، پروردگارا توبهی مرا بپذیر، گناهم را پاک کن، دعایم را قبول کن، برهانم را استوار گردان و زبانم را پایدار، دلم را راه بنمای، کینه و ناپاکی سینهام را بزدای». [۱۲۰]
پیامبر ج همچنین دعا میکرد: «اللّهمَّ اقسِم لنا مِن خشیتِك ما تحولُ به بینَنا و بینَ معصیتِك»: «الهی از ترس و خشیت خود بهرهیی به ما ببخش که بین ما و نافرمانی از تو مانع شود». [۱۲۱]
«اللّهمَّ إنِّی أَسالُك خشیتَك فی الَغیب و الشَّهادةِ»: «خدایا از تو میخواهم چه در نهان و چه در آشکار خشیت خود را بر من ببخشای». [۱۲۲]
[٩٩] صحیح است. بخاری (۵۰۶۳) بخش نکاح، باب الترغیب فی النکاح، مسلم (۱۴۰۱) بخش النکاح، باب استحباب النکاح، لمن تاقت نفسه الیه. [۱۰۰]ن. ک. مختصر منهاج القاصدین، از ابن قدامه مقدسی (۳۰٧). [۱۰۱] ن. ک. مدارج السالکین: ۱/۴۵۲. [۱۰۲] حدیث صحیحی است به روایت احمد در مسندش (۵۳٩۱)، ابن حبان در صحیحش (۱۶/۳۲۲) شمارهی (٧۳۲٧) بیهقی در السنن الکبری (۴/۴۰۲) شمارهی (٧۶٩۵) حاکم در المستدرک (۲/۲٧٧) شمارهی (۲٩٩٩) و گفته است: حدیث درستی است اما [بخاری و مسلم] نیاوردهاند. [۱۰۳] صحیح است بخاری (۶۵۱٩) بخش الرقائق، باب یقیض الله الأرض یوم القیامة، و مسلم (۲٧۸۸) بخش صفة القیامة و الجنة و النار». [۱۰۴] صحیح است ابن حبان در صحیح خود (۲/٧٧)، عبدالله بن احمد در السنة (۱/۲۴٧)، ابونعیم در حلیة الاولیاء (۱/۱۶٧) و ابوشیخ اصبهانی در کتاب العظمة (۲/۵٧۰) از حدیث ابوذرس آوردهاند. شیخ آلبانی در السلسلة الصحیحة (۱/۲۳۳) آن را صحیح دانسته است. [۱۰۵] حدیث حسن است به روایت ابن حبان (٧/۲۶۰) از حدیث ابوهریره، آلبانی در صحیح الجامع (۱۲۱۱) آن را پسندیده است. [۱۰۶] صحیح است. به روایت حاکم در المستدرک (۱/۵۳۲) شمارهی (۱۳٩۳) از حدیث انس. البانی در صحیح الجامع (۴۵۸۴) آن را صحیح معرفی کرده است. [۱۰٧] حدیثی حسن است. ابن ماجه (۴۱٩۵) بخش زهد، باب الحزن و البکاء، و احمد در مسندش (۱۸۱۲٧) نقل کردهاند. البانی در صحیحش (٧۸۴۴) آن را نیک دانسته است. [۱۰۸] صحیح است. به روایت امام احمد در مسندش (۱/۴۰۲) حدیث (۳۸۱۸)، طبرانی در المعجم الأوسط (٧/۲۱٩) حدیث شمارهی (٧۳۲۳) و بیهقی در شعب الإیمان (۵/۴۵۶) به شمارهی (٧۲٩٧) آلبانی در صحیح الجامع به شمارهی (۲۶۸۶) آن را صحیح دانسته است. [۱۰٩] امام مالک در مؤطأ (۱۸۵۵) بخش جامع، باب ما جاء فیما یخاف من اللسان، این سخن را از ابوبکرس نقل کرده است. [۱۱۰] با سند به صورت «ای کاش من گیاهی بودم که بریده میشد» روایت شده است. از ابوذرس به صورت موقوف نقل شده است. ترمذی به هردو شیوه (۲۳۱۲) بخش زهد، باب فی قول النبی ج لو تعلمون ما أعلم آورده است. ابن ماجه تنها به صورت مرفوع در (۴۱٩۰) بخش زهد، باب الحزن و البکاء، روایت کرده است. حاکم در مستدرک (۲/۵۵۴) حدیث (۳۸۸۳) نیز به صورت مرفوع آورده، همچنین بیهقی در السنن الکبری (٧/۵۲) حدیث (۱۳۱۱۵)، و ابن ابی شیبه ازقول ابوذر (٧/۱۲۳) به شمارهی (۲۴۶۸۲) آوردهاند. [۱۱۱] ابن ابی شیبه در مصنفش (٧/٩۸) حدیث (۳۴۴۸۰) بیهقی در شعب الإیمان (۱/۴۸۶) به شمارهی (٧۸٩) و ابن المبارک در زهد (۱/٧٩) شمارهی(۲۳۴) آورده است. [۱۱۲] خلال در کتاب السنة (۲/۳۱٧) به شمارهی (۲٩۶) روایت کرده است. [۱۱۳] ابن ابی شیبه در مصنفش (٧/۱۰۵) شمارهی (۳۴۵۳٩) آورده، ابن جوزی نیز در صفة الصفوة (۱/۴۰۶) از سخن عبدالله بن مسعودس ذکر کرده است. [۱۱۴] ابن مبارک در زهد (۱/۸۱) به شمارهی (۲۴۱) و ابن سعد در طبقات (۳/۴۱۳). [۱۱۵] به روایت ابن مبارک در زهد (۱/۸۱) شمارهی (۲۴۱) از عمران بن حصینس. [۱۱۶] ابن ابی شیبه در مصنفش (٧/۱۳٩) به شمارهی (۳۴۸۰۲) و ابن مبارک در زهد(۱/۵). [۱۱٧] ابونعیم در حلیة (۲/۴۵)، بیهقی در شعب الإیمان (۱/۴۸۶) به شمارهی (٧٩۱). [۱۱۸] این داستان ابوهریره را ترمذی (۲۳۸۲) بخش زهد، باب ما جاء فی الریاء و السمعة نقل کرده است. [۱۱٩] این سخن از علی بن ابی طالبس روایت شده است. ابن جوزی در صفة الصفوة (۱/۳۳۱) و ابونعیم در حلیة(۱/٧۶) آوردهاند. [۱۲۰] حدیث درستی است. به روایت ابوداود (۱۵۱۰) بخش الصلوة، باب ما یقول الرجل إذا سلم، ترمذی (۳۵۵۱) بخش الدعوات، باب فی دعاء النبی ج و گفته است: حدیث خوب و درستی است. ابن ماجه (۳۸۳۰) بخش الدعاء، باب دعاء رسول الله، و احمد در مسندش (۱٩٩۸). آلبانی در صحیح الجامع (۳۴۸۵) آن را صحیح دانسته است. [۱۲۱] حدیث خوبی است. به روایت ترمذی (۳۵۰۲) بخش الدعوات، باب ما جاء فی عقدالتسبیح بالید، و گفته است: حدیث خوبی (حسن) است. آلبانی نیز در صحیح الجامع (۱۲۶۸) آن را پسندیده است. [۱۲۲] درست است. نسائی (۱۳۰۶) بخش السهو، و احمد در مسندش (۱٧۸۶۱) روایت کردهاند. آلبانی در صحیح الجامع به شمارهی (۱۳۰۱) آن را صحیح دانسته است.
برخی چیزها مانع خوف میشوند، از آن شمار: گناه و نافرمانی، دنیا، رفیق ناباب، غفلت و ...
خوف ناقص نوعی خوف خطرناک است. چنان است که انسان به مجلس وعظی برود، بشنود، متأثر شود و سپس برگردد... هیچ اتفاقی نیفتد، همه چیز تمام شد و واژهها به هوا رفت...!
این گونه خوف بسنده نیست، برخی از مردم گریه میکنند و چون از آن حال بیرون آیند، پایان همه چیز است. در حالی که آن چه که در دل جای گرفته، نفوذ کرده و سود رسانده است، مدنظر است.
خوف مطلوب آن است که ادامه داشته باشد... اما خوف آنی و زودگذر ارزشی ندارد.
یکی از یاران پیامبر ج (عرباض بن ساریهس) گفت: «روزی پیامبر ج پس از نماز صبح موعظهیی رسا برای ما ایراد کرد، در اثرآن اشک از چشمانش ریزان شد و دلها لرزان، یکی از حاضران پرسید: موعظهی شخصی است که خداحافظی میکند، چه مسئولیتی به ما میدهید؟ پیامبر وصیت را به آنها عطا کرد». [۱۲۳]پس یاران پیامبر ج قصد اجرای موعظهها و سفارشهای پیامبران را داشتند.
پیامبر ج خود میفرمود: «لو تعلمونَ ما أَعلمَ لَضحكتُم قلیلاً و لَبكیتُم كثیراً و لخَرجتُم إلی الصَّعداتِ تجأرون الله»: «اگر آن چه من میدانم شما میدانستید اندکی میخندیدید و بسیار میگریستید و بیگمان به سر راهها میرفتید و به پیشگاه خدا گریه و زاری میکردید». او خود به بالای منبر رفت وبه یارانش گفت: «از من بپرسید... از من بپرسید..» یاران چهرههای گریان خود را پوشاندند و زار- زار گریستند...!! حذافه که به غیر پدر خود منسوب بود، آمد وگفت: پدر من کیست؟ گفت: «پدرت حذافه است». این چنین با وحی نسب او ثابت شد، تا اینکه عمر آمد و گفت: «رَضینا بِاللهِ رّباً و بِالإسلام دیناً، و بِمحمدٍ رسولاً» و از آشوبهای بد به خدا پناه برد. پیامبر ج فرمود: «لَم أرَ كالیوم قطُّ فی الخیرِ و الشرِّ، إنِّی صُوّرت لی الجنّةُ و النَّار فرأیتُهما دونَ هذا الحائط»: «هرگز مانند امروز خیر و شر را ندیدهام، بهشت و جهنم برایم مصور گشت، و آنها را که انگار پشت این دیوار بود دیدم». [۱۲۴] و فرمود ج: «أَطَّت السماءُ و حقَّ لها أَن تئطَّ، ما فیها موضعٌ إلّا و فیها ملك قائم أو قاعد أو ساجد»: «آسمان بگرید زار، و شایسته است که چنین کند در هر گوشه و کناری از آن فرشتهیی ایستاده یکی نشسته و یکی در سجده است». [۱۲۵] با وجود اینکه آنها ملایکه هستند اما حالشان چنین است...!!
خوف اگر در دل بندگان پدید آید آثارش بر اندامها و اعضا نیز پدیدار میگردد، چنان نیست که زودگذر باشد و برود.
أراك لستَ بوقاف و لاحـــــذر
كاد حاطب الخَابطِ الأعواد فی الغلسِ
تَرجُو النجاةَ و لَم تسلك مسالكها
إنَّ الســــفینةَ لاتجـری علـــی الیبسِ
میبینم آگاه وهوشیار نیستی مانند کسی که شب در تاریکی هیزم جمع میکند. امید رهایی داری و حال آنکه راه آن را نپیمودهای، بدان که کشتی در خشکی جریان نمییابد.
یکی از پیشینیان گفته است: «از انسانها در شگفتم چگونه از ترس بیماری از غذا پرهیز میکنند، اما از ترس آتش از گناه پرهیز نمیکنند!».
پیامبر ج فرمود: «ما رأیتُ مثلَ النار نامَ هاربُها»: «هیچکس را ندیدهام که با وجود چیزی که از آن میترسد به خواب برود، إلا کسی که از آتش میترسد ولی به خواب میرود» [۱۲۶].
ابن تیمیه گوید: «هر کس از خدا نافرمانی کند، نادان است، هرکس از او خوف دارد دانا و فرمانبردار است». [۱۲٧]
آنکه از خدا میترسد پیش از فرا رسیدن مرگ به انجام کارهای نیک پیشدستی میکند، از روزها و ساعتها استفاده میکند. مواظب وقتش است، لحظه به لحظهی عمرش را با حرص از اینکه در چیزهای بیفایده یا ناچیز و یا دنیای فانی و لذتهای ناگوارای آن بگذراند، نگه میدارد.
انسان با خوف عمرش را با حساب و کتاب میگذارند، زیاد با خدا راز و نیاز میکند، از او کمک میخواهد، امید دارد به هر شکلی از خشم و انتقامش وارهد، حالش مانند حال کسانی است که ابن مبارک (/) دربارهی آنها گفته است:
إِذا ما اللیلُ أظلمَ كـــابدُوه
فَیسفرُ عَنهم و هـــم ركــوعُ
أطارَ الخوف ُ نومَهم فقامُوا
و أهلُ الأَمنِ فی الدنیا هجوعُ
لَهم تحتَ الظلامِ و همُ سجودُ
أنینٌ منـــه تَنفرجُ الضلــوعُ
و خرسٌ بالنهارِ لطولِ صمتٍ
عَلیهم مِن سَكینتهم خشوعُ
چون شب در تاریکی فرو رود، به رنج و سختی میافتند، و روز فرا میرسد در حالی که آنها در حالت رکوع هستند، خوف، خواب آنها را پرانده است، لذا بلند شدهاند، در حالی که آنهایی که در امنیت به سر میبرند، در خوابند. در زیر پردهی تاریکی وقتی به سجده میروند نالههایی سر میدهند که استخوانهایشان نزدیک است از هم باز شود. به خاطر سکوت طولانی در روز انگار گنگاند، زبان ندارند، و از آرامش و آسایشی که دارند بسیار فروتن و خاشع هستند.
از خداوند میخواهیم که ما را از شمار بندگانی قرار دهد که در نهان وآشکارا از او خشیت دارند و از نفس خود و بدحسابی میترسند، از او میخواهیم که بهشت خود را از منت و کرم خود روزی ما بگرداند، اوست شنوندهی پاسخ دهندهی دعاها.
[۱۲۳] صحیح است به روایت ابوداود (۴۶۰٧)، بخش السنة، باب فی لزوم السنة، تزمذی (۲۶٧۶) بخش العلم، باب ما جاء فی الأخذ بالسنه و اجتناب البدع، و ابن ماجه (۴۲) در مقدمه، باب اتباع سنة الخلفاء الراشدین المهدیین، آلبانی درصحیح الجامع (۲۵۴٩) آن را صحیح دانسته است. [۱۲۴] درست است به روایت بخاری (٧۰٩۱) بخش الفتن، باب التعوذ من الفتن و مسلم (۲۳۵٩) بخش الفضائل، باب توقیره ج و ترک إکثار سؤاله عما لا ضرورة إلیه أو لا یتعلق به تکلیف و ما لایقع. [۱۲۵] حدیث خوبی است. ترمذی (۲۳۱۲) بخش الزهد، باب قول النبی ج: «لو تعلمون ما أعلم» و احمد در مسند (۲۱۰۰۵) روایت کردهاند. آلبانی در صحیح الجامع (۲۴۴٩) آن را نیک دانسته است. [۱۲۶] درجهی حدیث حسن است، به روایت ترمذی (۲۶۰۱) بخش صفة جهنم، آلبانی در صحیح الجامع (۵٩۲۲) آن را نیک دانسته است. [۱۲٧] ن. ک. مجموع الفتاوی، از شیخ الاسلام ابن تیمیه، (٧/۲۲).
سپاس خدای را پروردگار جهانیان و درود بر پیامبرش محمد ج و یارانش، اما بعد:
جایگاه سوم از مقامات کارهای مربوط به دل امیدواری است. این مقام بر پایداری و دوام دلالت میکند، زیرا اگر چیزی زودگذر بود حال نامیده میشد، نه مقام.
برای تبیین بیشتر فرق میان مقام و حال یک نمونه میآوریم، کارهای دل شایسته است مقام باشد نه حالاتی گذرا.
بنابراین نه خوف مطلوب، نه امیدواری مطلوب، نه حیای مطلوب، نه اخلاص و نه توکل مطلوب هیچکدام گذرا نیست.
لاجرم بایستی مقامات باشد، و این میتواند یادآوری ارزشمندی باشد برای کسی که خواستار کارهای دل است و درآن میاندیشد.
مثال: یک نوع رنگ زردی هست مانند زردی طلا، و نوعی که زود کنار میرود مانند زردی ناشی از خوف و نگرانی، دیگر نوع آن است که میانهی این دو است، مانند زردی ناشی از بیماری. با توضیخ بیشتر میتوان گفت زردی همیشگی مانند رنگ طلا، زردی دیگری که زود کنار میرود و در لحظههایی پیش میآید، با رفتن نگرانی و ترس میرود، آن دیگری چند روزی ممکن است بماند مانند زردی بیماری.
اکنون وقتی از امور دل سخن میگوییم منظور چیزهایی است که همیشه در دل هست، مقامات همیشگی و پایداری که در دل وجود دارد، امیدواری، خوف و حیا و اخلاص در دل هست. و مردم حالتهایی پیدا میکنند که با وجود ضعف گاهی به درازا میکشد، گاهی زودگذر است، که البته مقامات نیست. آن چه از انسان مسلمان انتظار میرود، آن است که وقتی خود را بر چنین کارهای ایمانی بار میآورد، در آن پایدار و بر آن استوار باشد، و این اعمال در او همیشگی باشد نه حالی زودگذر و دگرگون شونده.
خرسندی درونی در انتظار چیزی دوست داشتنی برای انسان، اما این برای چیزی است که انسان انتظار آن را دارد و سببی دارد. اگر سبب نداشته باشد آرزومندی است. زیرا وقتی انسان بدون سبب در انتظار چیزی باشد او را امیدوار نمیخوانند بلکه آرزومند نامیده میشود. اما آن چه سببی برایش فراهم است و انسان منتظر مطلب دوست داشتنی است به خاطر عملش، امیدواری خوانده میشود.
پس امیدواری یعنی مژدهی بخشش و فضل خدا را دادن وخرسندی در چشم به راهی کرم و منتش، در حالی که انسان باید به بخشش پروردگار مطمئن باشد، دل را به دیار محبوب- بهشت- فرا میخواند.
ناگزیر باید بین این دو تفاوت قایل شد؛ زیرا بسیاری از مردم به گمان خویش به رحمت پروردگار امیدوارند، اما در حقیقت جز آرزوهایی چیز دیگری ندارد و آن امیدواری شرعی نیست.
آرزومندی با سستی و تنبلی همراه است، صاحبش راه تلاش و کوشش را نمیپیماید، مایهیی از توکل و زحمت فراهم نمیسازد، این حال کسی است که آرزو میکند بدون اینکه بذری بپاشد مزرعهیی برویاند.
در حالی که صاحب صفت امیدواری مانند کسی است که زمین را شخم زده، هموار کرده، آماده ساخته و بذر در آن پاشیده، دورهی آبیاری آن را انجام داده، آفت زدایی کرده و آنگاه نشسته است و چشم به راه رسیدن ثمره و رشد کشتش است. او است انسان امیدوار. فرق چنین شخصی با آن دیگری روشن و آشکار است.
از همین روی مشخص میشود چه کسی دارای آرزوهای دروغین است. میگوید به رحمت خدا امیدوار است در حالی که از آن دور است. میان او با صاحب رجاء (امیدواری) که کار میکند و از خدا امید پاداش دارد، فاصلهی فراهم کردن سببها وجود دارد. این امیدواری نام دارد و امیدواری حقیقتی است و انسان به رحمت پروردگارش امیدوار است.
اما اولی شخصی است آرزومند و نیازمند که به امید بهشت است اما سلسله اسباب آنرا فراهم نکرده، این کار را تمنی گویند: ﴿لَّيۡسَ بِأَمَانِيِّكُمۡ وَلَآ أَمَانِيِّ أَهۡلِ ٱلۡكِتَٰبِۗ مَن يَعۡمَلۡ سُوٓءٗا يُجۡزَ بِهِۦ﴾ [النساء: ١٢٣] «به آرزوهای شما و آرزوهای اهل کتاب نیست، بلکه هرکس کار بدی بکند سزای آن را میبیند».
«ایمان با آرزومندی سازگاری ندارد، ایمان آن است که در دل جای بگیرد- چنانکه حسن(/) گفت- و عمل نیز آن را به اثبات برساند». [۱۲۸]رزو
[۱۲۸] ابن ابی شیبه در کتابش (۶/۱۶۳) و بیهقی در شعب الإیمان (۱/۸۰) روایت کردهاند. ابن قیم به روایت از حسن در حاشیهاش بر سنن ابوداود (۱۲/۲٩۴) آن را صحیح دانسته است. مناوی در فیض القدیر (۵/۳۵۵) آورده و گفته است: «با سند خوب از حسن روایت شده است و از قول اوست، و درست است».
برای کسی که میخواهد به خدا برسد و کسی که خدا را میپرستد، امیدواری ضروری است، به گونهیی که اگر لحظهیی از او جدا شود، تلف میشود یا به خطر میافتد، زیرا انسان مسلمان در میدانی میچرخد بین گناه که امید پوزش دارد و عیب که امید اصلاح آن را دارد، و کاری نیک که امیدوار است پذیرفته شود، و پایداری و هدایتی که امید رسیدن به آن و ثبات یافتنش را دارد، و بالاخره نزدیکی به حق که امید دارد به آن مقام دست یابد.
به همین سبب امیدواری یکی از بزرگترین وسیلههایی است که انسان را در راه رسیدن به پروردگار و استواری بر دین یاری میدهد، به ویژه در چنین دورانی، یعنی دورهی آشوبها و مصیبتها و شبههها. پس ناگزیر باید از عوامل ثبات برخوردار بود و از مهمترین عوامل امیدواری است. البته باید فهم درستی از امیدواری داشته باشیم تا بتوانیم از شمار دارندگان آن باشیم، چرا که اگر به درستی آن را درک نکنیم از شمار صاحبان آرزوها خواهیم بود نه امیدواری.
امیدواری در مقابل یأس است. یأس یعنی ناامیدی، یادآوری از دست دادن رحمت خدا و منصرف شدن قلب از طلب بخشش، که این البته گناه است. حضرت یعقوب÷ به پسرانش گفت:﴿وَلَا تَاْيَۡٔسُواْ مِن رَّوۡحِ ٱللَّهِۖ إِنَّهُۥ لَا يَاْيَۡٔسُ مِن رَّوۡحِ ٱللَّهِ إِلَّا ٱلۡقَوۡمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ﴾ [یوسف: ٨٧] «از رحمت خدا ناامید نشوید، زیرا جز کافران کسی از رحمت خدا ناامید نمیشود».
برای تحقق یافتن امیدواری و دست یافتن به آن باید چهار عامل یا درجه فراهم گردد:
به یاد میآوریم و دردل، یاد میکنیم که خدا فضل و بخششهای زیادی بر ما داشته است؛ در آفرینش ما و درست کردن اعضایی مانند گوش و چشمهایمان، فراهم کردن زمین برای زندگی، فرستادن کتابهای آسمانی و پیامبران، بنابراین فضل خدا بر بنده در گذشته میتواند یکی از اسباب دست یافتن به این جایگاه بزرگ باشد.
به ثواب فراوان و بخشش بیشمار بدون درخواست و شایستگی بنده. خداوند میبخشد و میدهد بدون اینکه بنده شایستگی بخشش و دهش او را داشته باشد.
در دین و دنیا و سلامتی بدن در زمان حاضر و اینکه او همچنان لطف و نعمتهای خودش را بدون شایستگی یا درخواست شامل حال بنده میکند.
و اینکه رحمت خدا بر خشمش پیشی گرفته است و اوست رحمان رحیم، بینیاز کریم، مهربان در حق بندگان مؤمنش، با توجه به این نکات لازمهی دست یافتن به مقام امیدواری شناخت نامها و صفات خداست.
اهل دل دریافتهاند که دنیا کشتزار آخرت است و دل مانند زمین است، باید در آن بذر کاشت، باید طاعتها داشته باشد، زمین آبیاری و مراقبت میخواهد، کندن جوی و بردن آب میخواهد، دل نیز مراقبت لازم دارد، باید با آب پرستش و عبادت آبیاری شود، زمین تا کشت برویاند به حفاظت آن از آفتها نیاز دارد، میبینید کشاورز علفهای هرز را میچیند، آفتها را میکشد تا غذای خاک را مصرف نکند. مؤمن نیز دلش را از هر گونه شبهه یا شهوتی پاک میسازد تا تخمهای طاعتی را که کاشته و با آب عبودیت سیراب گردانده، تباه نکند.
به ندرت ایمان با ناپاکی دل سود میرساند، چنانکه دانه در زمیم شورهزار نمیروید، رشد نمیکند، لاجرم امیدواری بنده باید با امید صاحب کشت قیاس شود، هرکس دنبال زمین خوب بگردد و بذر مناسب و نپوسیده و نگندیده در آن بکارد و آن گاه به وقت نیاز آب دهد، به قدر نیاز زمین را از خار و گیاه هرز و هر آن چه کشت را تباه سازد، پاک کند، آن گاه مینشیند و چشم به راه برکت خداست تا بلاهای آسمانی و آفتها را از آن دور بدارد، تا دورهی کشت به پایان برسد و فصل برداشت برسد، این را امیدواری مینامند، اما چنان چه در زمین شورهزار، ناهموار و سفت بکارد، که آب به آن نرسد، و خود نیز از آن مراقبت نکند، چنین شخصی بیخرد و نادان است، و اگر در زمین خوب بذر بکارد اما آب به آن نرسد و بگوید منتظر باران هستم... این را آرزومندی (تمنی) گوید، این امیدواری نیست.
با این توضیحات روشن شد که نام امیدواری برای انتظاری محبوب است که وسایل و امکاناتی که در حوزهی اختیار بنده است فراهم شده باشد، و تنها چیزی بماند که به اختیار او نیست، و آن برکت و فضل خدا در راندن عوامل تباهی و موانع رشد است. مانند کشاورزی که تلاش کرده و بذر کاشته، مراقبت کرده و آبیاری کرده است تا اینکه کشت سبز شده و رشد کرده است، اکنون او به خدا امید دارد که اسباب نابودی و آفتهای بیرونی مانند گردباد و طوفان و دزد و زیانهای دیگر را از آن دور بدارد. این چنین انسان ایماندار دانههای طاعت و عبادت را در زمین پاک درون خویش میکارد و آن گاه چشم انتظار فضل و برکت خداوند میماند تا آن را ثابت بدارد و آن را نزداید و تا زمان مرگ که با خشنودی خود به او میرسد، از او چشم بر ندارد.
امیدوار کسی است که بر طاعتهای خود مواظبت میکند آن چه را ایمان اقتضا کند انجام میدهد، از خدا میخواهد به بیراهه نیفتد، کارهایش را بپذیرد و این را رد نکند، پاداش را چند برابر گرداند، به او ثواب ببخشاید، او خود هر چه در توان داشته مایه گذاشته و به امید رحمت پروردگار نشسته است. لذا آن کس که از بذر میبُرد، با آب طاعت آن را سیراب نمیگرداند یا دل را سرشار از کردار و رفتار پست رها میکند، همچنان غرق در لذتهای دنیا میماند وآنگهی خواستار بخشش میباشد،چنین چیزی و چنین انتظاری نادانی و بیخردی است ﴿فَخَلَفَ مِنۢ بَعۡدِهِمۡ خَلۡفٞ وَرِثُواْ ٱلۡكِتَٰبَ يَأۡخُذُونَ عَرَضَ هَٰذَا ٱلۡأَدۡنَىٰ وَيَقُولُونَ سَيُغۡفَرُ لَنَا﴾ [الاعراف: ١٦٩] «پس از آنها گروهی جانشین شدند که کتاب را به ارث بردند و خواستار متاع این دنیا بودند، میگفتند گناهانان بخشیده خواهد شد». آن کافر دیگر صاحب باغ مشهور گفت: ﴿وَلَئِن رُّدِدتُّ إِلَىٰ رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيۡرٗا مِّنۡهَا مُنقَلَبٗا﴾ [الکهف: ٣٦] «اگر به سوی پروردگارم باز گردم جایگاهی بهتر از این خواهم یافت» او صاحب آرزوهایی بود ولی هیچ کار نیکی ذخیره نداشت، به علاوه معتقد بود «گمان نمیکنم قیامتی در کار باشد».
کسی که ناامیدی بر او سلطه یافته چنانکه عبادت را به کناری نهاده و به قطع میداند که سودی نمیبخشد.
دوم. کسی که ترس بر او چیره شده به گونهیی که به خود وخانوادهاش زیان رسانده است. ترسش از حد شرعی آن گذشته، نیاز به تعدیل دارد و چیزی که موازنهیی درآن ایجاد کند، و آن همانا امیدواری است که در شخص ایماندار حالتی طبیعی است.
سخن گفتن با برخی از مردم دربارهی امیدواری باعث درمان است اما انسان نافرمان مغرور آرزومند که از عبادت رویگردان است هرگز داروی امید در او اثر نمیبخشد.
اگر با چنین شخصی از طریق امیدواری وارد شوید او را به انحراف بیشتر میکشانید، برای او تنها داروی خوف اثربخش است. به همین سبب باید وعظ داده شود و با تازیانهی خوف زده شود، آن آرزومند سهلانگار افراطی صحبت کردن با او دربارهی امید اصلاحی به بار نمیآورد. این نکتهیی مهم است که واعظان باید به آن توجه داشته باشند.
یکی از دانشمندان میگوید: «واعظ باید مهربان و زیرک باشد، به سرچشمهی علتها بنگرد و هر دردی را با درمان مناسب آن معالجه کند، این روزگار شایستهی آن نیست که با اسباب امیدواری با مردم کار کرد، بلکه زیادهروی در ایجاد خوف به کار میآید، واعظ تنها زمانی فضیلت و اسباب امیدواری را یاد میکند که قصدش متمایل کردن دلها به سوی خود به منظور اصلاح اشخاص با ترساندن است، اما تا اندازهیی که به ناامید کردنشان از رحمت خدا نینجامد».
حضرت علیس گوید: «عالم کسی است که مردم را از ر حمت خدا ناامید نمیکند و آنها را نسبت به آزمایش خدا در امان نمیدارد». [۱۲٩]
باید بنا به احوال مردم توازنی وجود داشته باشد، اگر مردم بیشتر به سوی کوتاهی و گناه و سهلانگاری گرایش داشتند، ایجاد خوف بیشر گردد، و اگر خود خوف زیادی داشتند و از رحمت خدا ناامید شده بودند، امیدواری را بر آنها چیره گرداند.
[۱۲٩] به روایت دارمی (۲٩۸) در مقدمه، باب من قال العلم الخشیة و تقوی الله، و ابونعیم در الحلیة (۱۰/٧٧).
امیدواری نتایج زیادی دارد از جمله:
۱- راه تلاش عملی را هموار میسازد.
۲- امیدواری مواظبت بر طاعت را سبب میشود، با توجه به دگرگونی اوضاع و احوال.
۳- بنده را به لذت بردن و مداومت در روی آوردن به خدا و بهرهمندی از راز و نیاز با او و مهربانی در درخواست از او و اصرار بر آن میآگاهاند .
۴- اظهار بندگی از سوی انسان و نیاز به پروردگار، و اینکه هیچ وقت از فضل و احسانش بینیاز نتوان بود.
۵- خداوند دوست دارد بندگانش از او بخواهند، به او امیدوار باشند و بر خواهش و امیدواری اصرار بورزند، زیرا او بخشندهی بخشنده است. بخشندهترین کسی که از او درخواست شده و دارای گستردهترین دهش است، دوست داشتنیترین چیز برای بخشندهی بزرگوار این است که مردم از او درخواست کنند تا او ببخشاید.
هرکس از خدا چیزی نخواهد خداوند بر او خشم میگیرد. [۱۳۰] انسان خواستار معمولاً امیدوار است که چیزی به او داده شود، پس هرکس به خدا امیدوار نباشد بر او خشم میگیرد، و از این لحاظ از جمله بهرههای امیدواری رهایی از خشم پروردگار است.
۶- امیدواری ندایی است که بنده را درراه رسیدن به خدا فرا میخواند، مسیر را خوشایند میسازد و به رفتن او انگیزه میدهد. او را به هوشیاری وا میدارد، دو چندانی پاداش و ثواب چند برابر،رحمت خدا و بهشت و ... انگیزههای آن است. به همین خاطر اگر امیدواری نبود کسی پای در این مسیر نمینهاد. دل را عشق میشوراند، خوف میترساند، و امیدواری آن را فرا میخواند.
٧- امیدواری انسان را به درگاه محبت الله میاندازد و او را به کانال آن وارد میکند، هر چند امیدش افزون یابد و خواستهاش فراهم شود، عشقش به پروردگار و سپاسگزاری و خرسندیاش از او افزونتر میشود. این خود از لوازم و پایههای بندگی است.
۸- امیدواری بنده را به جایگاه سپاسگزاری میرساند، زیرا او را برای رسیدن به جایگاه شکرگزاری از نعمتها سوق میدهد و شکرگزاری جانمایه عبودیت است.
٩- امیدواری باعث شناخت بیشتر به نامها و صفتهای خدا است. انسان هر چه در توحید نامها و صفتهای او بیشتر تعمق میکند، بیشتر با پروردگارصاحب عزت و شکوه آشنا میشود، زیرا شخص امیدوار به نام کریم تعلق خاطر دارد، به نام رحیم، تواب، غفور و...
انسان چه بسا گناهانی دارد که از خدا میخواهد قلم بخشش بر آن بکشد، کارهای نیکویی دارد میخواهد قبول بیفتد، خواستار زیادتی در کارهای نیک و افزونی پاداش است.
انسان امیدوار دلبستهی نامها و صفتهای الهی است. پیوند استواری میان امید به عنوان کاری قلبی و میان نامها و صفتهای خدا وجود دارد، او آشنایی گستردهیی با نشانهها و معانی نامهای پروردگار دارد.
این نکاتی است که باید چشمها و دلهایمان آن را دریابند، اموری است از اعماق عبودیت، اموری است که دلها را نرم میکند، از سخنان خدا و سنت پیامبر ج گرفته شده است.
[۱۳۰] به روایتی اشاره دارد که ترمذی (۳۳٧۳) بخش دعوات، ابن ماجه (۳۸۲٧) بخش دعا، و احمد در مسند (٩۴۰۸) آوردهاند. شیخ آلبانی در صحیح الجامع (۲۴۱۸) آن را صحیح دانسته است.
خوف همراه جدانشدنی رجا است و برعکس، زیرا هر صاحب خوفی امیدوار است وهر امیدواری صاحب خوف. بر همین اساس آمدن امیدواری در جایگاهی که ترس درآن زیبا مینماید، نکوست، چنانکه پرودرگار میفرماید:
﴿مَّا لَكُمۡ لَا تَرۡجُونَ لِلَّهِ وَقَارٗا ١٣﴾ [نوح: ١٣].
«چرا شما از بزرگی خدا ترسی به دل راه نمیدهید». بسیاری از مفسران گفتهاند «چرا از بزرگی خدا نمیترسید؟» هر امیدواری از این میترسد مورد امیدش از دست برود، این قضیه برای ما روشن میکند که امیدواری چه پیوندی با خوف دارد و انسان امیدوار ترس این را دارد که مقصودش و رحمت خدا و بهشتش را از دست بدهد.
پس بنگرید به تداخلی که میان مقامهای ایمان در دل مؤمن وجود دارد. ترس بدون امیدواری در حقیقت ناامیدی است. خداوند میفرماید: ﴿قُل لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ يَغۡفِرُواْ لِلَّذِينَ لَا يَرۡجُونَ أَيَّامَ ٱللَّهِ لِيَجۡزِيَ قَوۡمَۢا بِمَا كَانُواْ يَكۡسِبُونَ ١٤﴾[الجاثیة: ۴١] «به مؤمنان بگوی کسانی را که به روزهای خدا امیدی ندارند، ببخشایند، تا خدا هر گروهی را به سزای اعمالی که مرتکب شدهاند برساند».
«به روزهای خدا امید ندارند» یعنی از رویدادهای الهی مانند نابودی وتباهی که بر آنها وارد میشود همان گونه که بر ملتهای پیش از آنها گذشت، نمیترسند.
۱۰- آنگاه انسان اگر امید به پروردگار در دلش جای گرفت و خدا خواستهاش را به او داد،و او به مطلب خویش دست یافت، تشویق و خواهش بیشتر و روی آوردن افزونتری از سوی بنده به خدا پدید میآید، این چنین آدمی همیشه از لحاظ ایمان و نزدیکی به رحمان در یشرفت است.
۱۱- روز رستاخیزخوشحالی و شادمانی بندگان در رسیدن به بزرگترین مورد امیدشان یعنی خشنودی پروردگار و بهشت و دیدار خدا، به اندازهی امیدواریشان خواهد بود.
۱۲- به همین منوال خداوند از بنده میخواهد خویشتن را با درجات عبودیت به سرحد کمال برساند، از جمله خاکساری و فروتنی در برابر خدا، توکل بر او و کمک خواستن از او، ترس از او، شکیبایی در قضا و قدر او، سپاسگزاری از او به خاطر نعمتهای بیکرانش. شاید به همین خاطر است که گناه برای بنده مقدر میشود، تا مراتب عبودیت به کمال برسد، بنده طلب مغفرت کند. چرا که اگر گناه نباشد فروتنی و خاکساری محقق نمیشود، توبه هم نبود. خداوند آنها را به گناه میآزماید تا با خاکساری و درخواست توبه دلشان را بسنجد و در برابر خدا به خضوع گرایند و این چنین یکی از معانی بسیار مهم عبودیت تحقق یابد...!!
پس اگر خاکساری و فروتنی و خضوع نباشد بندگی چگونه محقق شود؟ چه بسا که خاکساری و ذلت ظهور نمییابد تا گناهی صورت نگیرد، که بنده از آن توبه کند، کوتاهی خود و مصیبتی را که درآن افتاده، و حجم نافرمانیاش را دریابد.
۱۳- در امیدواری همچنین چشم به راهی و انتظار فضلی از خداوند هست. دل بیشتر با آفریدگار خویش ارتباط مییابد، انسان منتظر شغل، همسر یا هدایت فرزند، علم و فهم بیشتر در دین و یا منتظر فضل افزونتر خداوند است.
امید سه نوع است. دو نوع از آن پسندیده و نوعی نکوهیده و ناشی از غرور.
۱- امید کسی که در پرتو نوری خدایی در راستای طاعت خدا کاری را انجام داده است، و به ثواب خداوند امیدوار است.
۲- کسی که گناهانی مرتکب شده است و آنگاه توبه کرده، او به چه چیزی امیدوار است؟ به بخشش و پاکسازی گناهان و پوشاندن و درگذشتن ازآن از جانب امیدوار است.
۳- کسی که در کوتاهی، سرپیچی لغزشی و گناه لجاجت میورزد و بدون عمل شایسته به رحمت و بخشش پروردگار امیدوار است! این غرور، آرزومندی و امید دروغین است، هرگز امید پسندیده به شمار نمیآید.
انسان با ایمان هنگام سیر به سوی خدا دو نگرش دارد: نگرشی در خویشتن و عیب خود و آفتهای عمل مانند خودشیفتگی، دورویی و فریفتگی که این گونه نگرش دروازهی ترس از خدا را به روی او میگشاید، سپس او را به کرم بیشمار، فضل و نیکی و بخشش خداوند میرساند و در امید را به روی او باز میکند و این نگرش دوم است. لذا در تعریف امیدواری گفتهاند: چشمداشت به گستردگی رحمت خداوندی. ناگزیر باید میان ترس و امید هم سنگی ایجاد کرد، چنانکه علمای دینی گفتهاند: «بنده در سیر به سوی خدا مانند پرنده در هنگام پرواز است، مثل دو بال پرنده وقتی کامل باز و برابر میشوند و در نتیجه پرنده تعادل مییابد و پرواز میکند. چون یکی از دو بال عیبی پیدا کند به گونهیی خللی در پرواز به وجود میآید و چون دو بال آسیب ببینند پرنده تا سرحد مرگ میرود». [۱۳۱]
اما دو بال بنده در هنگام سیر به سوی پروردگار چیست؟ همانا آن بالها ترس و امیداند. از احمد ابن عاصمس پرسیدند: «نشان امیدواری در انسان چیست؟ گفت: آن است که چون احسان شامل حالش بشود سپاسگزاری به او الهام شود، در عین اینکه به کامل شدن نعمت خداوند در دنیا و آخرت و کمال بخشش و گذشت او در آخرت امیدوار باشد».
دانشمندان صاحبنظر و اندیشه در امور مربوط به ایمان دراین که «کدام امیدواری بزرگتر است: امید انسان نیکوکار به ثواب و پاداش، یا امید انسان خطاکار توبه کرده به بخشش پروردگار؟» اختلاف دارند.
گروهی امید نیکوکار را به خاطر اهمیت و جایگاه اسباب امید در او برتر میدانند. با این توضیح که او طاعت و عمل دارد، دلایلش محکم است. لذا امیدواری اش بر حق است.
گروهی دیگر امید گناهکار را ترجیح میدهند، زیرا امیدش ناشی از شکست و نیاز شدید همراه با خواری در اثر دیدن گناه و در دل داشتن معصیت است. لذا امیدش از هرگونه خودشیفتگی و فریفتگی به عمل برکنار است.
نتیجه اینکه هر دو نظر جای تأمل دارد، هر دو امیدواری پسندیده هستند وباید هر دو با هم فراهم شوند، یکی از آنها به تنهایی نیازی را برطرف نمیسازد، زیرا انسان یا دارای طاعتی است که امید قبول آن را دارد و یا گناهی که امید بخشش و پاک شدن آن را.
[۱۳۱] به روایت بیهقی در شعب الإیمان (۲/۱۲) به شمارهی (۱۰۲٧) از ابوعلی رودباری.
دلایل قوت امید بر اساس قوت شناخت خدا و نامها و صفتهای او است و اینکه رحمتش بر خشمش پیشی گرفته است. اگر روحیهی امیدواری نمیبود، بیگمان بندگی دل و اعضا بیهوده میشد و صومعهها و کنیسهها و مساجدی که بسیار خدا در آن عبادت میشود، از بین میرفت.
همچنین اگر روحیهی امیدواری نبود اندامهای بدن برای انجام طاعت به جنبش نمیافتاد، اگر بادهای مناسب و مبارک آن نبود کشتیهای اعمال در دریای خواستهای بنده روان نمیگشت. امید به نسبت محبت و شدت آن است. «پیوند میان محبت و امیدواری از همین جاست». هر انسان دوستدار امیدواری ضرورتاً دارای خوف است، بدین گونه که او از کسی که دوستش دارد امید آن دارد چیزهایی به او ببخشاید که او را سود رساند، میترسد از اینکه از چشمش بیفتد یا او را از خود براند و دور کند و خود را از او بپوشاند.
به هیمن سبب ترس دوستدار شدید و امیدش بزرگ است، اما آیا وقتی که به محبوبش میرسد امیدش پایان مییابد یا شدت میگیرد؟ با مرگ چه پدیدهیی برای او پیش میآید؟ اینها نزد دانشمندان طریقت و اهل ایمان از امور جزئی و مهم است.
انسان پیش ازمرگ امید و ترسی بس بزرگ دارد، اما آن گاه که بمیرد، گفتهاند: ترس و امیدش به خاطر محبت ذاتی است، پیش از دیدار پروردگار و رسیدن به او، به او امیدوار است، و هنگامی که با پدید آمدن مرگ به او برسد و با او دیدار کند به واسطهی زندگی روح و شادی و لطافت قلبش که برایش فراهم شده، امیدش به او افزونتر میشود. ضمن اینکه کارهای نیکی دارد که به خاطر آن خواستار ثواب است. ترس نیز بیشتر میشود زیرا مرگ او را به آتش نزدیک میکند و قبر نخستین خانهی آخرت است با ورود به آن گام به مرحلهی بسیار مهمی نهاده است.
لذا نمیتوان گفت: انسان مرده احساسهایش منقطع میگردد، بلکه ممکن است احساسهایش بزرگتر و تیزتر شود. مردگان دارای شدت احساس چند برابری هستند، زیرا به سرای جاوید نزدیک شدهاند... یا به آسایش و خوشبختی ... و یا به شکنجه و عذاب.
و شما ای رهگذران از اکنون خویشتن را با توشهی طاعات مجهز سازید، گناهان را به کناری بگذراید، تا اسباب امیدواری برایتان بیشتر گردد و پس از مرگ در امان باشید؛ ترس در قبر مسألهی مهمی است، زیرا ترس ناشی از پیشینهی بد است، در چه سرنوشتی میتوان به سر برد وقتی رستاخیز برپا شود..؟ پس از هیمن الان تلاش کنید تا وقتی با خدای بزرگ دیدار کردید درخواستتان برای بهشت امید باشد و از ترس در امان باشید.
به کافران بنگرید که در قبر چه حالی دارند؟ یاران فرعون، فرعون و سربازانش اکنون بامدادان و شامگاهان بر آتش عرضه میشوند و روزی که رستاخیز برپا شود: ﴿أَدۡخِلُوٓاْ ءَالَ فِرۡعَوۡنَ أَشَدَّ ٱلۡعَذَابِ﴾ [غافر: ٤٦] «آل فرعون را به سختترین عذاب وارد کنید». آنها اکنون در تنگنایند و ترسشان هر روز بیشتر میشود، هرروز برآتس عرضه میشوند، میدانند در چه گودالی از آن میافتند! به سوی چه سرنوشتی رانده میشوند، راستی! ترس ووحشت آنها اکنون باید چگونه باشد؟سلامتی و عافیت از خدا میخواهیم.
انسان چون به پروردگارش برسد و او را دیدار کند، اگر نیکوکار باشد امیدش بیشتر میشود، زیرا کارگر وقتی زمان گرفتن دستمزد و پاداش فرا میرسد امیدش به آن چه به زودی میگیرد افزایش مییابد.
وقتی بندگان نیکوکار به پیشگاه خدا میروند، هر چه زمان میگذرد امیدشان به آن چه به آن میرسند و انتظار میکشند، بیشتر میشود، میگویند: «ربی أقم الساعة»: «پروردگارا رستاخیز را برپای دار!» تا به سوی خانواده و اموالش باز گردد، زیرا در قبر دری به روی او به بهشت باز میشود، آسایش و فراخی از آن به او میرسد، به او میگویند: «اسكن و نِم كنومةِ العروس، لایُوقظُه إلّا أَحبُّ الناس إلیه»: «همانجا باش وآرام و در آسایش بخواب، هیچکس او را بیدار نمیکند مگر دوست داشتنیترین کس برای او». [۱۳۲]
[۱۳۲] احمد در مسند (۲۴۵۶۶) روایت کرده است. این لفظ از اوست. در صحیحین به اختصار آمده است: بخاری (٧۲۸٧) بخش الاعتصام، باب الاقتداء بسنن رسول الله، و مسلم (٩۰۵) بخش الکسوف، باب ما عرض علی النبی فی صلاة الکسوف.
امیدواری درجاتی دارد، یکی بالاتر از دیگری و سلسله مراتبی دارد.
امیدواری در درجهی اول آن است که انسان را به تلاش در عبادت وا میدراد، و حتی لذتبخشی عبادت را برای او بیشتر میکند. هر چند سخت و دشوار باشد، از آن لذت میبرد و از کارهای ناروا دست بر میدارد. هرکس به اندازهی کافی ارزش امیدواری را بشناسد برایش آسان است در راه آن هر چه ببخشد و مایه بگذراد. هرکس به سود کلانی در سفرش امیدوار باشد سختی راه برایش هموار میشود نمیبینید بازرگانان به زحمت میافتند، شب زندهداری میکشند، سفر میکنند به دیار غربت میروند به امید به دست آوردن سرمایه و منفعت؟!
همین طور انسانهای عاشق راستین که در راستای خشنودی خداوند فعالیت میکنند سختی نماز صبح، دشواری وضو گرفتن در سرما، سختی جهاد، دشواریهای حج و عمره، پستی و بلندیهای راه دانشاندوزی و تکرار و حفظ درس، سختی سرپا نگه داشتن بدن در شب، درد گرسنگی روزه را به جان میخرند و برایشان هموار میشود، حتی تمام اینها برای چنین اشخاصی تبدیل به لذت میشود.
با این وصف درجههای عملی در عبادت خدا نخست سختی است، سپس لذت.
یکی از پیشینیان گوید: «بیست سال رنج شببیداری را بر خود هموار کردم، پس از آن بیست سال در ناز و نعمت بودم». [۱۳۳] انسان گاهی تا سختیها و دشواریهای عبادت را نچشد و تحمل نکند به لذت آن نمیرسد.
وقتی تعلق یافتن امید به پاداش شدت بگیرد، سرشت انسان در ترک عادتها و ترک آسایش و راحتی تمایل مییابد، پس انسان چگونه باید نفسش را به طاعت و عبادت عادت دهد؟ باید پاداش را به آن بشناساند. نفس آنگاه چون ثواب و پاداش را بداند، به راحتی تنآسایی و تنبلی و سستی را کنار میگذارد.
نفس وقتی ثواب و ارزش صدقه را دریابد، کنار گذاشتن و بخشش دارایی برایش آسان میشود؛ زیرا در حقیقت نفس وابستگی و تعلق خاصی به اموال دارد، چگونه اجازه میدهد از حرص و آز دست بر دارد، تنها با شناخت ثواب و پاداش صدقه و بخشش امکان دارد. سرشت انسان اقتضا میکند چیزی دوست داشتنی را رها نکند مگر به خاطر چیزی دوست داشتنیتر و آن خشنودی پروردگار، بهشت و احسان و پاداش است.
انسان را چه چیزی بر تحمل درد، خرسندی در برابر قضا و قدر شکیبایی میبخشد؟ چه چیزی باعث میشود انسان به خاطر شکیبایی امید پاداش داشته باشد؟ به گونهیی تلخیها برایش شیرین و حنظل برایش مانند عسل میشود؟
[۱۳۳] این سخن از ثابت بنایی (/) روایت شده است. ابونعیم در حلیة الاولیاء (۲/۳۲۱) ذهبی در سیر أعلام النبلاء (۵/۲۲۴) روایت کردهاند.
آنهایی که نفس خویش را تحریک میکنند که عادتهایش را رها کند و به چیزها و خوی و خصلتهای بهتری برسد. امیدشان این است که با همت و تلاش به مقصود خود برسند. البته لازمهی این، دانش است. یعنی آگاهی یافتن از احکام دینی. زیرا امیدواریشان به این بستگی دارد. برای این منظور انسان لاجرم باید علم داشته باشد و در راه شناخت و طلب علم و کنترل نفس در حوزه و محدودهی خود تلاش کند.
امید اهل دل به دیدار آفریدگار و شور و شوق به او. این نوع ممکن است انسان را به تمامی از دنیا برهاند ونسبت به آن بیعلاقه گرداند. این بالا ترین امیدواری است.
خداوند میفرماید: ﴿فَمَن كَانَ يَرۡجُواْ لِقَآءَ رَبِّهِۦ فَلۡيَعۡمَلۡ عَمَلٗا صَٰلِحٗا وَلَا يُشۡرِكۡ بِعِبَادَةِ رَبِّهِۦٓ أَحَدَۢا﴾ [الکهف: ١١٠] «هرکس به دیدار پروردگارش امیدوار است باید کار نیک انجام دهد و هیچکس را در پرستش او شریک نگرداند». ﴿مَن كَانَ يَرۡجُواْ لِقَآءَ ٱللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ ٱللَّهِ لَأٓتٖۚ وَهُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ ٥﴾ [العنکبوت: ٥] «هرکس به دیدار خداوند امید دارد [بداند] که وعدهی خدا حتماً فرا میرسد، [چون] اوست شنوای دانا».
این همان امید دیدار است که چکیده و گزیدهی ایمان است. چشمان عابدان و تلاشگران راه حق به آن خیره است، آن است که اینان را آرامش میبخشد. به هیمن سبب خداوند برای آنها موعدی تعیین کرد، وعدهیی به آنها داد که جانشان به آن آرام گیرد.
صاحبان این درجه تا به خدا میرسند آشوبی در درون دارند، زیرا برای دیدار او شور و شوق در دل دارند، آنها توشهی راه را آماده کرده و به اندازهی نیاز کوشیدهاند، خواهان و آرزومند دیدارند، زبان حالشان میگوید: دنیا کی به پایان میرسد تا به خدا برسند؟! نزد آنها دیدار پروردگار بزرگترین نعمت بهشتی است.
عمیر بن حُمام انصاری هنگامی که پیامبر ج گفت: «قُوموا إلی جنَّةٍ عرضُها السمواتُ و الأَرضُ»: «برخیزید برای بهشتی که پهنای آن آسمانها و زمین را فرا میگیرد» از درون، از اعماق دل مشتاق دیدار خدا شد. و این مفهوم را بر زبان راند: اگر زنده باشم تا این چند تا خرما را میخورم، الحق که زندگی طولانی خواهم داشت. [۱۳۴] او جنگید تا شهید شد و به دیدار حق شتافت.
خداوند وقتی شور و شوق این گروه از بندگانش – که اندک و نادرند- را دید و اینکه دلنگرانند تا به حضورش برسند، وعدهیی برای آنها در نظر میگیرد تا به آن آرام گیرند و به کار بپردازند تا زمانش فرا میرسد. خداوند دربارهی این گروه میفرماید: ﴿مَن كَانَ يَرۡجُواْ لِقَآءَ ٱللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ ٱللَّهِ لَأٓتٖۚ وَهُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ ٥﴾ [العنکبوت: ٥] «هرکس به دیدار خدا امیدوار است [بداند] وعدهی خدا فرا میرسد، و اوست شنوای دانا».
بیگمان خیلی فرق هست میان بسیاری از مردم امروزی با پیشینیان...!! این معانی در میدان پرتلاطم زندگی و فعالیت است، اما میبینید که مردم به صرافت آن نمیافتند، فکرشان اصلاً به این چنین معانیی نمیرسد. حال آنکه در درون یاران پیامبر فوران کرده و در کتاب و سنت هم یاد شده است.
[۱۳۴] به روایت مسلم (۱٩۰۱) بخش الإمارة، باب ثبوت الجنة للشهید.
از شیخ الاسلام ابوعباس احمد بن تیمیه (/) دربارهی این فرمودهی حضرت علیس که: انسان تنها به پروردگار امیدوار باشد و تنها از گناه خویش بترسد، [۱۳۵] پرسیدند. وی گفت الحمدلله. این سخن که از امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب نقل شده، از بهترین، رساترین و کاملترین سخنان است.
امیدواری برای امور نیک است وخوف از چیزهای بد. انسان به خاطر گناهانش بدی دامن او را میگیرد.
﴿وَمَآ أَصَٰبَكُم مِّن مُّصِيبَةٖ فَبِمَا كَسَبَتۡ أَيۡدِيكُمۡ وَيَعۡفُواْ عَن كَثِيرٖ ٣٠﴾ [الشورى: ٣٠] «هر بلایی که بر سرتان میآید به خاطر کارهایی است که با دست خویش مرتکب شدهاید، او از بسیاری از آن میگذرد».
به همین سبب علی گفت: انسان باید تنها از گناه خویش ترس داشته باشد، اگر آفریدهیی بر او چیره گردد به خاطر گناهش بوده است: ﴿وَكَذَٰلِكَ نُوَلِّي بَعۡضَ ٱلظَّٰلِمِينَ بَعۡضَۢا بِمَا كَانُواْ يَكۡسِبُونَ ١٢٩﴾ [الانعام: ١٢٩] «اینچنین ستمکاران را به خاطر کارهایی که مرتکب میشوند بر هم چیره میگردانیم». پس باید از خدا بترسد و از گناهانش توبه کند، گناهانی که به سبب آن دامنگیر گرفتاریهایی شده آن گونه که در این سخن آمده: «یقولُ اللهُ: أنا اللهُ مالك المَلوك، قلوبُ الملوك و نَواصِیهم بِیدی، مَن أَطاعنَی جعلتهم علیه رحمةً و مَن عَصانی جعلتُهم علیه نقمَّة فلاتَشتغلوا بِسَبِّ الملوك و أَطیعونی أَعطف قلوبَهم علیكم»: «خداوند میگوید: من خدایم، مالک و پادشاه پادشاهان، دل و همهی اعضای آنها در دست من است. هرکس از من اطاعت کند پادشاهان را بر او مهربان میگردانم، هرکس از من نافرمانی کند آنها را بر او سخت دل و انتقامجو میگردانم، پس شما خود را به دشنام دادن پادشاهان مشغول نسازید، از من اطاعت کنید تا دلهای آنها را برایتان نرم و مهربان سازم». [۱۳۶]
انسان امیدوار خواهان رسیدن به خیر و پرهیز از شر است، تنها خدا حسنات را میآورد و هم تنها او سیئات را دفع میکند. ﴿وَإِن يَمۡسَسۡكَ ٱللَّهُ بِضُرّٖ فَلَا كَاشِفَ لَهُۥٓ إِلَّا هُوَۖ وَإِن يُرِدۡكَ بِخَيۡرٖ فَلَا رَآدَّ لِفَضۡلِهِۦ﴾ [یونس: ١٠٧] «اگر خداوند زیانی به تو رساند، جز خودش هیچکس نمیتواند آن را دفع کند و اگر خیر برایت بخواهد هیچکس نمیتواند مانع فضلش شود». ﴿مَّا يَفۡتَحِ ٱللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحۡمَةٖ فَلَا مُمۡسِكَ لَهَاۖ وَمَا يُمۡسِكۡ فَلَا مُرۡسِلَ لَهُۥ مِنۢ بَعۡدِهِۦۚ وَهُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ ٢﴾ [فاطر: ٢] «خداوند هر دری از رحمت به روی مردم باز کند هیچکس نمیتواند جلو آن را بگیرد، و هر چه خدا بگیرد جز خودش هیچکس آن را رها نمیکند و اوست صاحب عزت و حکمت».
[۱۳۵] ابن جوزی در صفة الصفوة (۱/۳۲۶) از سخن علی آورده است. [۱۳۶] طبرانی در المعجم الأوسط (٩/٩) حدیث (۸۲۱۲) و ابونعیم در حلیة الاولیاء (۲/۳۳۸) روایت کردهاند. هیثمی در مجمع الزوائد (۵/۲۴٩) آورده و گفته است: طبرانی در الأوسط نقل کرده، و در میان راویان آن ابراهیم بن راشد هست که متروک است.
امید قرین توکل است. کسی که بر خدا تو کل کرده خواستار حصول منفعت و دفع زیانی است که امید آن را داشته است. توکل جز بر خدا روا نمیباشد. ﴿وَعَلَى ٱللَّهِ فَلۡيَتَوَكَّلِ ٱلۡمُتَوَكِّلُونَ﴾ [إبراهیم: ١٢] «متوکلان بایستی تنها بر خدا توکل کنند». هرکس بر غیرخدا توکل کند و به امید او باشد، از جانب او خوار، بییار و یاور میماند و اگر در دنیا نباشد محروم میشود. در آخرت چنانکه در حدیث هست میگویند: «إذهبُوا الی الَذین كنتم تُراءونَ فی الدنیا فَانظُروا هل تَجدونَ عندَهم جزاءً»: «بروید به سوی آنهایی که در دنیا برایشان دورویی میکردید، ببینید آیا نزد آنها پاداشی خواهید یافت؟». [۱۳٧]
﴿مَثَلُ ٱلَّذِينَ ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِ ٱللَّهِ أَوۡلِيَآءَ كَمَثَلِ ٱلۡعَنكَبُوتِ ٱتَّخَذَتۡ بَيۡتٗاۖ وَإِنَّ أَوۡهَنَ ٱلۡبُيُوتِ لَبَيۡتُ ٱلۡعَنكَبُوتِۚ لَوۡ كَانُواْ يَعۡلَمُونَ ٤١﴾ [العنکبوت: ٤١] «مَثَل آنهایی که جز خدا دوستانی گرفتهاند، مثل عنکبوت است که خانهیی گرفت، و حال آنکه سست ترین خانه – اگر دریابند- همان خانهی عنکبوت است»، ﴿وَٱتَّخَذُواْ مِن دُونِ ٱللَّهِ ءَالِهَةٗ لِّيَكُونُواْ لَهُمۡ عِزّٗا ٨١ كَلَّاۚ سَيَكۡفُرُونَ بِعِبَادَتِهِمۡ وَيَكُونُونَ عَلَيۡهِمۡ ضِدًّا ٨٢﴾ [مریم: ٨١ – ٨٢] «به غیر از خدا معبودهایی برگرفتند تا مایهی سربلندی آنها باشند، اما نه هرگز، آن خدایان خود ضد آنها خواهند بود و پرستششان را انکار میکنند».
پس هرکس برای غیرخدا کاری انجام دهد به امید اینکه از آن سودمند شود، زیان کرده است. خداوند فرمود: ﴿وَٱلَّذِينَ كَفَرُوٓاْ أَعۡمَٰلُهُمۡ كَسَرَابِۢ بِقِيعَةٖ يَحۡسَبُهُ ٱلظَّمَۡٔانُ مَآءً حَتَّىٰٓ إِذَا جَآءَهُۥ لَمۡ يَجِدۡهُ شَيۡٔٗا وَوَجَدَ ٱللَّهَ عِندَهُۥ فَوَفَّىٰهُ حِسَابَهُۥۗ وَٱللَّهُ سَرِيعُ ٱلۡحِسَابِ ٣٩﴾ [النور: ٣٩] «آنان که کفر ورزیدند اعمالشان چونان سرابی است در بیابان، انسان تشنه آن را آب پندارد، و چون به آن برسد چیزی نمییابد و خدا را نزد خویش یابد که پاداشش را کامل بدهد و خدا زود شمار است».
﴿مَّثَلُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ بِرَبِّهِمۡۖ أَعۡمَٰلُهُمۡ كَرَمَادٍ ٱشۡتَدَّتۡ بِهِ ٱلرِّيحُ فِي يَوۡمٍ عَاصِفٖۖ لَّا يَقۡدِرُونَ مِمَّا كَسَبُواْ عَلَىٰ شَيۡءٖ﴾ [إبراهیم: ١٨] «آنهایی که به پرودگار خویش کفر ورزیدند اعمالشان مانند خاکستری است که باد در روزی طوفانی آن را به تندی در هوا بپراکند، از آن چه انجام دادهاند، چیزی را نمیتواند بدست آورند»، ﴿وَقَدِمۡنَآ إِلَىٰ مَا عَمِلُواْ مِنۡ عَمَلٖ فَجَعَلۡنَٰهُ هَبَآءٗ مَّنثُورًا ٢٣﴾ [الفرقان: ٢٣] «و چون به اعمال آنها بپردازیم آن را چون غباری پراکنده گردانیم». با این وصف هر کاری و هر اقدامی بیهوده است مگر آن چه که برای خدا باشد، و هرکس در راه غیر خدا تلاش کند، زحمتش بر باد رفته است.
انسان گاهی به کاری که برای کسی انجام میدهد امیدوار میشود، و گاهی با اعتماد قلبی به او و پناه بردن به او و درخواست از او، که آن اولی نوعی عبادت است و این دومی گونهیی کمک خواهی، پس ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ ٥﴾ [الفاتحة: ٥] «تنها ترا میپرستیم و تنها از تو یاری میخواهیم».
[۱۳٧] احمد در مسندش (۲۳۱۱٩) روایت کرده و شیخ آلبانی در صحیح الجامع (۱۵۵۵) آن را صحیح معرفی کرده است.
امید در چندین جا در کتاب خدا و سنت پیامبر ج آمده است که اکنون برخی از آن را از نظر میگذرانیم:
- خداوند در تشریح امیدواری ایمانداران که امید همراه با عمل است، میگوید: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَٱلَّذِينَ هَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ أُوْلَٰٓئِكَ يَرۡجُونَ رَحۡمَتَ ٱللَّهِۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِيمٞ ٢١٨﴾ [البقرة: ٢١٨] «آنانی که ایمان آوردند و نیز آنان که هجرت کردند و در راه خدا جنگیدند، به رحمت خدا امیدوارند و خداوند بسیار بخشنده و مهربان است». آنهایی که خداوند را وپیامبر و آن چه را که آورد تصدیق کرده و از سرزمین، وطن و دوستان خود دل کندند و به دیار غربت رفتند، به خاطر هجرت در راه خدا خانههای خویش را رها کردند و با جان و مال خویش جنگیدند، جانفشانی کردند، بخشیدند، و مبارزه کردند، زخمها و دردهای راه جهاد را، گرسنگی و تشنگی و خستگی ر ا به جان خریدند و تحمل کردند، این چنین کسانی به رحمت خداوند امیدوارند، و به این امیدند که خداوند از آنها خشنود باشد و آنها را وارد بهشت گرداند.
- خدا درگاه امید را برای بندگانش حتی در آمرزیدن هر گونه گناهی باز گذاشته است، چنانکه میفرماید: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَغۡفِرُ أَن يُشۡرَكَ بِهِۦ وَيَغۡفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِكَ لِمَن يَشَآءُۚ وَمَن يُشۡرِكۡ بِٱللَّهِ فَقَدِ ٱفۡتَرَىٰٓ إِثۡمًا عَظِيمًا ٤٨﴾ [آلنساء: ٤٨] «خداوند شرک ورزیدن را نمیبخشد اما غیر ازآن را برای هرکس که بخواهد میآمرزد، هرکس به خدا شرک بورزد، به تحقیق گناه بزرگی مرتکب شده است». گویند این آیه بعد از این آیه نازل شده که میفرماید: ﴿۞قُلۡ يَٰعِبَادِيَ ٱلَّذِينَ أَسۡرَفُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ لَا تَقۡنَطُواْ مِن رَّحۡمَةِ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ يَغۡفِرُ ٱلذُّنُوبَ جَمِيعًاۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِيمُ ٥٣﴾ [الزمر: ٥٣] «بگو ای بندگان من که به زیان خویش اسراف کردهاید از رحمت خدا ناامید نشوید... خداوند همهی گناهان را میبخشاید اوست بسیار آمرزندهی مهربان». به پیامبر ج گفتند: شرک نیز؟ پیامبر ج از این سخن خرسند نبود، لذا این آیه نازل شد: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَغۡفِرُ أَن يُشۡرَكَ بِهِۦ﴾ [النساء: ٤٨] «خدا شرک ورزیدن به خود را نمیآمرزد». منظور این است که خداوند هرکس را که بر عقیدهی شرک بمیرد نمیبخشد و مشرک را شامل مشیت آمرزش خود نمیسازد، اما اگر توبه کند گناهش را هر چند که شرک باشد، میآمرزد. این آیه در حقیقت سخن از مشیت خدا میگوید و آمرزیده شدن توبه کننده از شرک را نفی نمیکند.
- از دیگر آیات که دربارهی شرک است، این آیه است: ﴿قُل لِّمَن مَّا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ قُل لِّلَّهِۚ كَتَبَ عَلَىٰ نَفۡسِهِ ٱلرَّحۡمَةَۚ لَيَجۡمَعَنَّكُمۡ إِلَىٰ يَوۡمِ ٱلۡقِيَٰمَةِ لَا رَيۡبَ فِيهِۚ ٱلَّذِينَ خَسِرُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ فَهُمۡ لَا يُؤۡمِنُونَ ١٢﴾ [الانعام: ١٢] «بگو آن چه در آسمانها و زمین است از آن کیست؟ بگو مال خداست، او رحمت را بر خود مقرر داشته است و شما را در روز رستاخیز که هیچ شک و گمانی در آن نیست گرد میآورد، و کسانی که در زیان خود میکوشند ایمان نمیآورند».
ابن جریر گوید: بر خود مقرر داشته که نسبت به بندگانش مهربان باشد اما رحمت او چگونه و درچه چیزی نمود پیدا میکند؟ گفت: او سزای عملشان را با وجود اینکه مستحق آن هستند، به زودی بر سر آنها نمیآورد، بلکه صبر و بردباری میکند. چرا که او شکیبا و بردبار است و توبه و پشیمانی آنها را میپذیرد، این نکته آنها را به امیدواری وابسته و دلبسته میکند.
همچنین این آیهی شریفه: ﴿وَإِذَا جَآءَكَ ٱلَّذِينَ يُؤۡمِنُونَ بَِٔايَٰتِنَا فَقُلۡ سَلَٰمٌ عَلَيۡكُمۡۖ كَتَبَ رَبُّكُمۡ عَلَىٰ نَفۡسِهِ ٱلرَّحۡمَةَ أَنَّهُۥ مَنۡ عَمِلَ مِنكُمۡ سُوٓءَۢا بِجَهَٰلَةٖ ثُمَّ تَابَ مِنۢ بَعۡدِهِۦ وَأَصۡلَحَ فَأَنَّهُۥ غَفُورٞ رَّحِيمٞ ٥٤﴾ [الانعام: ٥٤] «هرگاه آنان که به نشانهها وآیات ما ایمان آوردند، نزد تو آمدند، به آنها بگو: درود بر شما، پروردگارتان رحمت و مهربانی را بر خود فرض کرده، هرکس از روی نادانی کار زشتی انجام دهد و سپس توبه کند و نیکوکاری پیشه کند، بیگمان خداوند بسیار آمرزنده و مهربان است».
ابن جریر گوید: تأویل این آیه چنین است، اگر چنان باشد که گفتیم، ای محمد هر وقت آنان که به قرآن و دلیلهای ما باور دارند و در گقتار و کردار به آن معترفند پیش تو آمدند، و از تو دربارهی گناهانی که پیشتر مرتکب شدهاند راهنمایی خواستند که آیا فرصت توبه دارند؟ تو آنها را ناامید نکن، بلکه بگو: «درود بر شما» توبه شما را از پروردگار در امان میدارد، از اینکه به خاطر گناهانتان شما را سزا دهد، یعنی شما در امنیت خواهید بود. توبه باعث میشود خدا به خاطر گناهان گذشتهاتان شما را کیفر ندهد «پروردگارتان رحمت را بر خود فرض کرده» یعنی رحمت را در حق همهی آفریدگانش بر خود لازم کرده است. [۱۳۸]
- این آیه نیز: ﴿وَءَاخَرُونَ ٱعۡتَرَفُواْ بِذُنُوبِهِمۡ خَلَطُواْ عَمَلٗا صَٰلِحٗا وَءَاخَرَ سَيِّئًا عَسَى ٱللَّهُ أَن يَتُوبَ عَلَيۡهِمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٌ ١٠٢ خُذۡ مِنۡ أَمۡوَٰلِهِمۡ صَدَقَةٗ تُطَهِّرُهُمۡ وَتُزَكِّيهِم بِهَا وَصَلِّ عَلَيۡهِمۡۖ إِنَّ صَلَوٰتَكَ سَكَنٞ لَّهُمۡۗ وَٱللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ١٠٣﴾ [التوبة: ١٠٢ – ١٠٣] «گروهی دیگر به گناهان خود اعتراف کردند، کارهای شایسته و ناشایست را به هم درآمیختند، امید است که خداوند توبهی آنها را پبذیرد چرا که او بس آمرزنده و مهربان است، از اموالشان صدقهیی برگیر تا بدین گونه آنها را پاک کنی و تزکیه دهی و برایشان دعا کن، دعای تو بر آنها مایهی آرامش است و خداوند شنوای داناست».
ابن جریر گوید: منظور خداوند از اینکه کار شایسته را با کار زشت در آمیختهاند این است که به گناهان خود معترفند و ازآن توبه کردهاند، و کار زشت دیگری که آنها را هنگامی که پیامبر به جنگ رفت، از رفتن با او بازداشت، که امید است خداوند توبهی آنها را بپذیرد و (امید) از سوی پروردگار واجب است یعنی به حقیقت و بالفعل آنها را میبخشد و توبهاشان را میپذیرد. [۱۳٩]
- امید حتی در امو دنیوی نیز روا است و مسیرش باز؛ انسان ممکن است ثروتی بخواهد، یا فرزند، همسر، شغل، امید دارد بیماریش برطرف گردد، گمشدهاش پیدا شود. مثلاً یعقوب÷ حتی در چیزهایی دنیایی کم گم شده، امید را به پسرانش یاد داده، آنجا که فرمود:
﴿يَٰبَنِيَّ ٱذۡهَبُواْ فَتَحَسَّسُواْ مِن يُوسُفَ وَأَخِيهِ وَلَا تَاْيَۡٔسُواْ مِن رَّوۡحِ ٱللَّهِۖ إِنَّهُۥ لَا يَاْيَۡٔسُ مِن رَّوۡحِ ٱللَّهِ إِلَّا ٱلۡقَوۡمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ ٨٧﴾ [یوسف: ٨٧] «ای پسرانم بروید و دنبال یوسف و برادرش بگردید واز رحمت خدا ناامید نباشید، جز مردمان کسی از رحمت خدا ناامید نمیشود».
ابن جریر میگوید: وقتی یعقوب به طمع پیدا شدن یوسف افتاد، به پسرانش گفت: «ای پسرانم بروید دنبال یوسف و برادرش بگردید» ای فزندانم به همانجایی بروید که از آن برگشتید و دو برادرتان را در آنجا رها کردید، و از رحمت خدا ناامید نشوید، از اینکه خدا آن اندوه و غصهیی را که ما را به کام خود فرو برده، از سر ما باز کند و ما را به دیدار آن دو شاد گرداند، ناامید و دلسرد نباشید، زیرا «کسی از رحمت خدا ناامید نمیشود مگر کافران» هیچکس از رحمت خدا ناامید نمیشود، کسی از گشایش و مهربانی او دلسرد نمیگردد، قطع امید نمیکند، مگر آنان که ایمان ندارند.
- همین طور خدا دربارهی توبه کنندگان میفرماید: ﴿۞قُلۡ يَٰعِبَادِيَ ٱلَّذِينَ أَسۡرَفُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ لَا تَقۡنَطُواْ مِن رَّحۡمَةِ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ يَغۡفِرُ ٱلذُّنُوبَ جَمِيعًاۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِيمُ ٥٣﴾ [الزمر: ٥٣] «بگو ای بندگانم که بر خود اسراف روا داشتهاید، از رحمت خدا ناامید نباشید، خداوند همهی گناهان را میبخشد، او بسیار آمرزنده و مهربان است». از رحمت خدا ناامید نشوید، او همهی گناهانتان را میبخشاید، چیزی از آن را بدون بخشش رها نمیکند.
روی سخن تنها به کسانی نیست که گناهان اندک دارند، بلکه آنان که زیادهروی کردهاند گناهانشان از کبیره و صغیره فزونی یافته، به آنها میگوید که از رحمت خدا ناامید نشوند، این از سوی خداوند امر به امیدواری است. کریم وقتی دستور به امیدواری میدهد، صفت کرم و بخشش شایستهی اوست. پس سبب پیدا کنید، پوزش بخواهید، به درستی توبه کنید، از گناهان بپرهیزید، به صلاح روی بیاورید، و زندگی اسلامی نوین و پاکی را آغاز کنید، بر آن چه از شما سرزده است، پشیمان گردید و قصد کنید که دیگر بار به آن باز نگردید.
[۱۳۸] ن. ک. تفسیر ابن جریر طبری (٧/۲۰۸). [۱۳٩] ن. ک. تفسیر ابن جریر طبری، (۱۱/۱۲).
خدا (سبحانه وتعالی) در حدیث قدسی میفرماید: «یا ابنَ آدم ءانَّك ما دعوتَنی و رجوتَنی غفرتُ لك علی ما كانَ مِنك و لا أُبالی، یا ابنَ آدم لَو بلغت ذنوبُك عنانَ السماءِ ثُمَّ استغفرتَنی غفرتُ لك و لا أُبالی، یا ابنَ آدم لَو أتیتَنی بِقرابِ الأرضِ خطایا ثُمَّ لقیتَنی لا تُشرك بی شیئاً لأَتیتُك بِقُرابها مغفرةً»: «ای بنی آدم شما تا زمانی که مرا بخوانید و به من امیدوار باشید، آن چه از شما سرزده، میبخشم و قلم عفو بر آن میکشم و به چیزی اهمیت نمیدهم، ای بنی آدم اگر حجم گناهانتان به اندازهی آسمان هم برسد اما از من طلب مغفرت کنید، بدون توجه به چیزی میبخشم، ای بنی آدم اگر با اشتباه و گناهی به اندازهی زمین و پر آن پیش من بیایید، ولی آن گاه که به حضور من میرسید مشرک نباشید، من نیز به همان اندازه مغفرت برای شما میآورم». [۱۴۰]
این است آن امید بزرگی که خداوند آن را برای بندگانش فراهم کرده و درِ آن را برای همگان باز گذاشته است.
- انسان در هنگام مرگ حالت خاصی از ترس و امید دارد که بر اساس حسن ظنش به خدا است.
«أنا عندَ ظنِّ عبدی بی و أَنا مَعه إذا ذَكرنی فَلیظنَّ بی عَبدی ما شاءَ»: «من همان گونه هستم که بندهام گمان میکند، و چون مرا یاد کند من با او هستم، پس بنده هر گونه که میخواهد مرا تصور کند». [۱۴۱] میتوانم هر کاری که او (بنده) گمان میکرده با او میکنم انجام دهم، به همین سبب آن سه نفر که باز ماندند، وقتی دانستند که هیچ پناهگاهی جز خود خدا ندارند، خداوند توبهی آنها را پذیرفت، پس در خصوص مرگ باید خویشتن را برای آن لحظهها آماده کنیم، زیرا بیگمان فرا میرسد.
باید خود را مجهز به توشهی لازم کنیم، در آن لحظهها که روح از بدن جدا میشود، ما گمان نیک به پروردگار داریم، پیامبر ما سه روز پیش از وفاتش چنین سفارش ارزشمندی به امتش کرد، امام مسلم روایت میکند: «لایموتنَّ أَحدُكم إلَّا و هو یُحسنُ الظّنَّ باللهِِِ»: «همهی شما در حالی بمیرید که گمان نیک به خدا دارید». [۱۴۲]
این هشداری است برای ناامیدان و تشویق است برای امیدواری در پایان.
یکی از پیشینیان با توجه به همین نکته به پسرانش سفارش کرد که هنگام مرگ آیههای رحمت بر او بخوانند. [۱۴۳] تا جانش تسلیم میشود و در آن صورت او به خداوند گمان نیک خواهد داشت که او را میبخشد، او را میپذیرد، با فراخی و نعمت از او استقبال میشود.
- انسان وقتی در توبه صداقت داشته باشد- هر چند گناه تکرار گردد- خداوند او را میبخشد، حق بندگان بر خدا این است که خدا هرکس را که به او شرک نورزیده، عذاب نمیدهد.
معاذ به پیامبر ج گفت: آیا این مژده را به مردم بدهم؟ فرمود: «لاتُبشرهم فیتكلوا»: «این مژده را به آنها نده، زیرا در این صورت بر همان تکیه میکنند و سهل انگار میشوند». [۱۴۴]
ابن رجب گوید: دانشمندان گفتهاند: «از اینکه معاذ منع شده به مردم مژده بدهد تا مبادا سهلانگار شوند، فهمیده میشود که حدیثهایی که اجازههایی در آن هست در میان عامهی مردم پخش نمیشده است چون خردشان از درک منظور آن ناتوان بود».
ابن رجب میگوید: «معاذ وقتی این حدیث را شنید تلاش و جدیتش در عمل و ترسش از خدا بیشتر شد، اما کسی که به پایهی او نرسیده باشد، تضمینی نیست که به ظاهر خبر اکتفا نکند و سستی بورزد».
دربارهی عثمان نیز پیامبر ج فرمود: «ما ضرَّ عثمانَ ما عملَ بعدَ الیوم»: «عثمان از این پس هر کاری بکند، زیانی به او نمیرساند» [۱۴۵]
او چه کار کرد؟...! بیشتر در راه نیکی و احسان و طاعات عمل کرد، اینها یعنی عشرهی مبشر و دیگران، خداوند میداند که اگر مژدهی بخشش خود را به آنها بدهد، نیکی را کنار نمیگذراند و نقض پیمان نمیکنند. به همین سبب است که حدیثهایی که اجازه در آن هست، در میان عامهی مردم پخش نمیشده است، زیرا آنها چه بسا از دین امور اندکی را دریافتهاند و اگر کوتاهی کنند لازم است از ابزار ترساندن استفاده شود.
آن گاه بدانید که شرک سه گونه است، بزرگ، کوچک و نهان. اما کیست که از آن رهایی یابد؟ این حدیث نزد عالمان دینی همراه با آیهها و حدیثهای دیگری است که عذاب دادن به خاطر گناه در آن ذکر شده است. برخی دانشمندان آن را بر این حمل کردهاند که وارد آتش شرک نمیشود، زیرا جهنم درکاتی دارد: (آتش شرک، آتش کبائر، آتش گناهان کوچک) و این چنین حدیث معاذ را به این معنی گرفتهاند که وارد آتش شرک نمیشود.
به هر حال قاعدهی عمومی آن است: ﴿لَّيۡسَ بِأَمَانِيِّكُمۡ وَلَآ أَمَانِيِّ أَهۡلِ ٱلۡكِتَٰبِۗ مَن يَعۡمَلۡ سُوٓءٗا يُجۡزَ بِهِۦ وَلَا يَجِدۡ لَهُۥ مِن دُونِ ٱللَّهِ وَلِيّٗا وَلَا نَصِيرٗا ١٢٣﴾ [النساء: ١٢٣] «به آرزوهای شما یا آرزوهای اهل کتاب نیست، هرکس کار زشتی انجام دهد سزایش را میبیند». این آیه پیشینیان را بسیار ترسانده است، لذا آنها عمل و ترس را با هم داشتند.
از جمله حدیثهای مفید برای کسی که گناه کرده و توبه کرده، و با وجود توبه باز گونهیی ناامیدی و سرخوردگی دامنگیرش شده، گناهانش را زیاد میداند و گمان میکند اعمال نیک دیگر سودی نمیبخشد، و او به گمان خود- محکوم به آتش است، به این قرار: «إنَّ اللَه یُدنی المَؤمنَ فَیَضعُ علیه كنفَهُ و یسترهُ فیقولُ أتعرفُ ذنبَ كذا؟ أتعرفُ ذنبَ كذا؟ فیقولُ: نعم. أَی ربِّ. حتّی إذا قرَّّرهُ بِذنوبِه و رأَی نفسَه هلك؛ قالَ سترتُها علیك فی الدُّنیا و أَنا أَغفرُها لك الیومَ! فَیعطی كتابَ حسناتِهِ و أَمّا الكافرُ و المَنافقُ فیقولُ الأشهادُ هولاء الذین كذبوا علی رَبِّهم أَلا لعنةُ اللهِ علی الظالمینَ»: «خداوند بنده را به خود نزدیک میگرداند، سایهی خویش را بر او میگستراند، و میگوید: فلان گناه را به یاد داری؟ بهمان گناه در خاطرت هست؟ میگوید: بله، ای پروردگار. تا از او اعتراف به گناهانش میگیرد و بنده میبیند که در شرف نابودی است، خداوند میگوید در دنیا آن را بر تو پوشاندم، امروز آن را بر تو میبخشایم! و نامهی نیکیهایش را به او میدهد. اما کافران و منافقان، شاهدان میگویند اینها کسانی هستند که بر پروردگار خود دروغ بستند، لعنت خدا بر ستمکاران». [۱۴۶]
پس با این توضیحات هرکس در دایرهی نوعی ناامیدی به دام افتاده، میتواند این حدیث و مانند آن را در نظر داشته باشد، وگویی به او میگویند. فرصت داری، کارهای نیک انجام بده، چه بسا خداوند گناهانت را پاک کند؛ این درمانی است که برای اشخاص معینی سفارش میشود.
مثالی از ابن مسعود بیاوریم: مردی زنی را بوسید، پیش پیامبر ج آمد و او را خبردار کرد، خداوند این آیه را نازل کرد: ﴿وَأَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ طَرَفَيِ ٱلنَّهَارِ وَزُلَفٗا مِّنَ ٱلَّيۡلِۚ إِنَّ ٱلۡحَسَنَٰتِ يُذۡهِبۡنَ ٱلسَّئَِّاتِۚ ذَٰلِكَ ذِكۡرَىٰ لِلذَّٰكِرِينَ ١١٤﴾ [هود: ١١٤] «نماز را در اول و آخر روز و در ساعاتی از شب به پادار، نیکیها بدیها ار از بین میبرد». آن مرد پرسید: این در مورد من است؟ فرمود: «برای همهی امتم». [۱۴٧]
در این جا به صراحت آمده است که نیکیها بدیها را پاک میکند، اما آیا منظور کارهای معینی است مانند نمازهای پنجگانه؟ یا نه، هر گونه کار نیکی به طور کلی؟ در این باره میان دانشمندان اختلاف هست.
به شافعی در هنگام بیماری منجر به مرگش گفتند: حالت چطور است ای ابوعبدالله؟ فرمود: دارم از دنیا کوچ میکنم، از برادرانم جدا میشوم، جام مرگ را مینوشم و نمیدانم که روحم به سوی بهشت میرود تا به آن تبریک بگویم، یا به سوی جهنم تا آن را تسلیت بگویم.
سپس این چنین سرود:
و لَمّا قسَا قلبی و ضَاقَت مَذاهبی
جَعلتُ الرَّجا منِّی لِعفوِك سُلَّما
تُعاطینــــی ذَنبـــی فَـلمَّا قَـرنتُهُ
بِعفوِك ربِّی كان َعفوُك أَعظَما
وقتی دلم پاکی و نرمی خود را از دست داد و راهها بر من تنگ آمدند، امید به بخشش تو را راهی برای رسیدن به تو قرار دادم، گناهم را بزرگ پنداشتم، اما وقتی آن را با بخشش تو سنجیدم ای پروردگارم دیدم بخشش تو بسیار بزرگتر است. [۱۴۸]
در حدیث است که: «مَن أَحبَّ لقاَءاللهِ أَحبَّ اللهُ لقاءَه»: «هرکس به امید دیدار خدا مشتاق گردد، خداوند نیز به دیدار او مشتاق میشود». [۱۴٩] هنگام مرگ به نصیب خود مژده داده میشود، خداوند فرمود: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ قَالُواْ رَبُّنَا ٱللَّهُ ثُمَّ ٱسۡتَقَٰمُواْ تَتَنَزَّلُ عَلَيۡهِمُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ أَلَّا تَخَافُواْ وَلَا تَحۡزَنُواْ وَأَبۡشِرُواْ بِٱلۡجَنَّةِ ٱلَّتِي كُنتُمۡ تُوعَدُونَ ٣٠﴾ [فصلت: ٣٠] «آنان که گفتند پروردگار ما الله است و سپس پایداری ورزیدند، ملایکه بر آنها فرود میآیند، میگویند نترسید، اندوهناک نباشید، مژده باد شما را به بهشتی که وعده داده شدهاید». پس ملایکه به آنها مژده میدهند، بر آنها فرود میآیند، و روح با آنها بالا میرود، محافظ روح هستند تا به بهشت میرسد. ﴿نَحۡنُ أَوۡلِيَآؤُكُمۡ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَفِي ٱلۡأٓخِرَةِ﴾: «ما سرپرست شما در زندگی دنیا و نیز در آخرت هستیم». پس ناگزیر باید برای اینکه تصویر تکامل یابد ترس و خوف همراه هم گردند.
[۱۴۰] به روایت ترمذی (۳۵۴۰) بخش الدعوات، باب فی فضل التوبة و الاستغفار و ما ذکر من رحمة الله، و گفته است: حدیث خوبی است. از حدیث انسس نقل کرده است. دارمی (۲٧۸۱) نیز در بخش الرقاق، باب إذا تقرب العبد الی الله، احمد در مسندش (۲۰٩٩۴) از حدیث ابوذر، روایت کردهاند. شیخ آلبانی در صحیح الجامع الصغیر (۴۳۳۸) آنرا پسندیده است. [۱۴۱] به روایت بخاری (٧۴۰۵) بخش التوحید، باب قول الله تعالی: «و یحُذرکم الله نفسه»، و مسلم (۲۶٧۵) بخش الذکر و الدعاء، باب الحثّ علی ذکر الله تعالی. [۱۴۲] مسلم (۲۸٧٧) بخش صفة الجنة و نعیمها وأهلها، باب الأمر بحسن الظن بالله تعالی عند الموت. [۱۴۳] از سلیمان تیمی این سخن نقل شده است. بیهقی در شعب الأیمان (۲/٧) به شمارهی (۱۰۰۸) و ابونعیم در حلیة (۳/۳۱) روایت کردهاند. ذهبی در سیر أعلام النبلاء (۶/۱٩٩) و مزی در تهذیب الکمال (۱۲/۱۲) آوردهاند. [۱۴۴] بخاری (۲۸۵۶) بخش الجهاد، باب اسم الفرس و الحمار، و مسلم (۳۰) بخش الأیمان، باب الرسل علی أنه من مات علی التوحید دخل الجنة، هردو از حدیث معاذ بن جبل روایت کردهاند. [۱۴۵] به روایت احمد در مسند (۲۰۱۰٧) و ترمذی (۳٧۰۱) بخش المناقب، باب فی مناقب عثمان بن عفانس، ترمذی گفته: حدیث خوبی است. [۱۴۶] صحیح است. بخاری (۴۶۸۵) بخش التفسیر، باب قوله: «و یقول الأشهاد هؤلاء الذین کذبوا علی ربهم»، و مسلم (۲٧۶۸) بخش التوبة، باب قبول توبة القاتل و إن کثرُ قتله رویات کردهاند. [۱۴٧] بخاری (۵۲۶) بخش مواقیت الصلاة، باب الصلاة کفارة، و مسلم بخش التوبة، باب قوله تعالی: «إن الحسنات یذهین السیئات» نقل کردهاند. [۱۴۸] ذهبی در سیر اعلام النبلاء (۱۰/۶٧) و ابن جوزی در صفة الصفوة (۲/۲۵۸) از امام شافعی نقل کردهاند. [۱۴٩] بخاری (۶۵۰٧) بخش الرقاق، باب من أحب لقاء الله أحبّ الله لقاءه، و مسلم (۲۶۸۳) بخش الذکر و الدعاء و التوبة و الاستغفار، باب من أحب لقاء الله أحبّ الله لقاءه.
پس از سپاس خدای بزرگ و سلام و صلوات بر پیامبرش، دربارهی یکی از اعمال بزرگ دل سخن میگوییم، عملی که در رأس آنهاست و آن همانا خرسندی (رضا) است.
دربارهی تعریف، جایگاه آن در قرآن و سنت، جایگاه آن در دین سخن میگوییم و اینکه اکتسابی است یا سرشتی، همان طور که از وسایل به دست آوردنش، از انواع، درجات و نتایجش، پیوندش با شکیبایی و گلچینی از فوایدش سخن میرود.
دربارهی تعریف خرسندی باید گفت که: خرسندی نقطهی مقابل سخط (نارضایتی) است و در حدیث چنین آمده: «اللَّهمَّ إنِّی أَعوذُ بِرضاك مِن سُخطِك و بِمُعافتِك مِن عقُوبتِك و أُعوذُ بك لا أُحصی ثناءً علیك أَنتَ كما أثنیتَ علی نفسك»: «خدایا از خشم و نارضاییات به خرسندیات، از کیفرت به بخششت پناه میبرم، به تو پناه میجویم هیچ ستایشی از تو نتوانم، تو خود چنانی که خودت ستودهای». [۱۵۰]
میگویند: ﴿فِي عِيشَةٖ رَّاضِيَةٖ﴾ [الحاقة: ٢١] «در زندگی رضایت بخش». یعنی خشنود از آن. و رضوان یعنی خرسندی بسیار.
خرسندی در شرع: خرسندی بنده از خدا آن است که از قضای الهی هر چه باشد، متنفر نباشد، و خشنودی خدا از بنده آن است که بنده به دستورهایش عمل کند و از آن چه نهی کرده بپرهیزد.
«أرضاه»: یعنی چیزی به او داد که خرسند شد، «ترضّاه»: یعنی خشنودی او را خواست.
شاعر گوید:
إذا العجوزُ غَضبت فَطلِّقِ
و لاترضاها و لاتملّقِِِ
به نظر میرسد که چنین چیزی را نمیخواهد، شاهد در بیت شعر این سخن است: «ترضاها» یعنی خشنودی او را خواست.
حال که بزرگترین خشنودی، خشنودی خداوند است، واژهی رضوان به خرسندی خدا اختصاص یافته است که خود فرموده: ﴿يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّن رَّبِّهِمۡ وَرِضۡوَٰنٗا﴾ [المائدة: ٢] «فضل و خشنودی خدا را میخواهند» و نیز ﴿يُبَشِّرُهُمۡ رَبُّهُم بِرَحۡمَةٖ مِّنۡهُ وَرِضۡوَٰنٖ﴾ [التوبة: ٢١] «به آنها مژدهی رحمت و خشنودی خود میدهد».
[۱۵۰] حدیث صحیحی است. مسلم (۴۸۶) بخش الصلاة، باب ما یقال فی الرکوع و السجود آورده است.
وقتی به این موضوع و ذکر آن در قرآن مینگریم، میبینیم در چندین جایگاه آمده است: از آن جمله آنجا که خداوند دربارهی عمل در راستای خشنودی او میگوید: ﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَشۡرِي نَفۡسَهُ ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِۚ وَٱللَّهُ رَءُوفُۢ بِٱلۡعِبَادِ ٢٠٧﴾ [البقرة: ٢٠٧] «برخی از مردم در راستای خشنودی خداوند جان خویش را میفروشند و خدا در حق بندگان مهربان است». یعنی جان خود را در برابر وعدهیی که خداوند به جهادگران راه او داده، میبخشند، همچنین میفرماید: ﴿۞إِنَّ ٱللَّهَ ٱشۡتَرَىٰ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ أَنفُسَهُمۡ وَأَمۡوَٰلَهُم بِأَنَّ لَهُمُ ٱلۡجَنَّةَ﴾ [التوبة: ١١١] «خداوند جانها و اموال مؤمنان را به اینکه بهشت نصیب آنها گردد، خریده است». و (برای جلب خشنودی خدا) نشان میدهد که فروشنده وقتی خواستار خشنودی خدا است، میفروشد.
- همچنین در بحث صدقه میفرماید:
﴿وَمَثَلُ ٱلَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمۡوَٰلَهُمُ ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِ﴾ [البقرة: ٢٦٥]
«مثل آنان که اموال خویش را در راه خشنودی خداوند میبخشند» یعنی صدقه میدهد، در راه خدا میبخشند و در طاعت خدا و طلب خشنودی او نیازمندان، جنگجویان و جهادگران راه خدا را با آن تأمین میکنند.
- خد ا دربارهی آنهایی که به خاطر خشنودی او کارهای نیک انجام میدهد:
﴿۞لَّا خَيۡرَ فِي كَثِيرٖ مِّن نَّجۡوَىٰهُمۡ إِلَّا مَنۡ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوۡ مَعۡرُوفٍ أَوۡ إِصۡلَٰحِۢ بَيۡنَ ٱلنَّاسِۚ وَمَن يَفۡعَلۡ ذَٰلِكَ ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِ فَسَوۡفَ نُؤۡتِيهِ أَجۡرًا عَظِيمٗا ١١٤﴾ [النساء: ١١٤].
«در بسیاری از نجواهایشان هیچ خیری نیست، مگر کسی که به صدقه یا کار نیک یا آشتی میان مردم سفارش میکند، هرکس د ر راه خشنودی خداوند چنین کند به زودی پاداشی بزرگ به او میدهیم» با این سخن «به زودی پاداشی بزرگ به او میدهیم» از فرجام این کار خبر داد. وقتی برای خرسندی خدا انجام میدهد، صدقه دهد، به کار نیک فرمان دهد، از زشتی باز بدارد، میان افراد درگیر آشتی ایجاد کند، پاداش میگیرد.
خداوند از اسلام به عنوان دین این ملت خرسند است، چنانکه خود فرمود:
﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِينٗاۚ فَمَنِ ٱضۡطُرَّ فِي مَخۡمَصَةٍ غَيۡرَ مُتَجَانِفٖ لِّإِثۡمٖ فَإِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٞ﴾ [المائدة: ٣].
«امروز دین را برایتان کامل کردم و نعمت خود را به تمامی بر شما بخشیدم و اسلام را به عنوان دین برای شما برگزیدم». یعنی راضی شدم که به دستور و شرع من اطمینان داشته باشید، مطیع فرمان من باشید بنابرآن چه که برایتان روشن کردم، به شریعت من بگروید، و در راستای پیروی از من به آن گردن بنهید.
هچنین این فرمودهی الهی:
﴿يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ قَدۡ جَآءَكُمۡ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمۡ كَثِيرٗا مِّمَّا كُنتُمۡ تُخۡفُونَ مِنَ ٱلۡكِتَٰبِ وَيَعۡفُواْ عَن كَثِيرٖۚ قَدۡ جَآءَكُم مِّنَ ٱللَّهِ نُورٞ وَكِتَٰبٞ مُّبِينٞ ١٥ يَهۡدِي بِهِ ٱللَّهُ مَنِ ٱتَّبَعَ رِضۡوَٰنَهُۥ سُبُلَ ٱلسَّلَٰمِ وَيُخۡرِجُهُم مِّنَ ٱلظُّلُمَٰتِ إِلَى ٱلنُّورِ بِإِذۡنِهِۦ وَيَهۡدِيهِمۡ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ ١٦﴾ [المائدة: ١٥ – ١٦] «ای اهل کتاب فرستادهی ما نزد شما آمد تا حقایق بسیاری از کتاب را که شما پنهان میکردید روشن کند، و از بسیاری در گذرد، به حقیقت نور و کتابی روشنگر از سوی خدا برای شما آمد، خداوند با آن هرکس را که دنبال خشنودی او باشد، به راه آرامش و سلامت هدایت میکند، و با خواست خود آنها را از تاریکیها به سوی نور میبرد و به راه راست میکشاند» با این کتاب روشنگر هدایت میکند، راه مینماید، رشد میدهد، با قرآ هدایت میکند. ضمیر در (به) به قرآن بر میگردد. ﴿مَنِ ٱتَّبَعَ رِضۡوَٰنَهُۥ﴾ منظور خشنودی خدا است.
- خرسندی از سوی خدا این است که بنده را بپذیردز همچنین بنده با ستودن او و تمجیدش خشنودی خود را از او نشان میدهد.
- خداوند دربارهی منافقین وقتی برای مسلمانان قسم میخوردند، میفرماید:
﴿يَحۡلِفُونَ بِٱللَّهِ لَكُمۡ لِيُرۡضُوكُمۡ وَٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَحَقُّ أَن يُرۡضُوهُ إِن كَانُواْ مُؤۡمِنِينَ ٦٢﴾ [التوبة: ٦٢].
«برای شما به خداوند سوگند یاد میکنند تا رضایت و خشنودی شما را به دست آورند، در حالی که اگر ایمان داشتند، سزاوارتر این بود که خدا و رسولش را خشنود کنند».
منافقان با سوگندهای دروغین قصد فریبکاری داشتند، میخواستند به مسلمانان نیرنگ بزنند، سوگندهای ناروا یاد میکردند که خواهان بدی مسلمانان نیستند و نمیخواهند به آنها نیرنگ بزنند، قسم میخوردند تا مسلمانان را خشنود کنند ، اما خدا نخواست مسلمانان از آنها بپذیرند، زیرا آنها اگر راست گفتار و درست کردار بودند، پروردگارشان را خشنود میکردند، نه اینکه در خشنود کردن مردمان بکوشند.
- خداوند در کتاب خود از کسی یاد میکند که در طلب خشنودی خدا مسجد میسازد: ﴿أَفَمَنۡ أَسَّسَ بُنۡيَٰنَهُۥ عَلَىٰ تَقۡوَىٰ مِنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٍ خَيۡرٌ أَم مَّنۡ أَسَّسَ بُنۡيَٰنَهُۥ عَلَىٰ شَفَا جُرُفٍ هَارٖ فَٱنۡهَارَ بِهِۦ فِي نَارِ جَهَنَّمَۗ وَٱللَّهُ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِينَ ١٠٩﴾ [التوبة: ١٠٩].
«آیا کسی که آن را بر تقوای خدا و خشنودی او پایهگذاری کرده بهتر است یا آنکه بر کنارهی پرتگاه سستی بنا نهاده، که ناگاه در آتش دوزخ فرو ریزد»؟ پس ای مردم به نظر شما کدام یک بهترند، آنان که بنا را بر پرهیزگاری خداوند به وسیلهی پیروی از او و انجام فرایضش و خشنودی خدا از بنای آنها میگذارند، هر کاری میکنند برای آنها خیر است اما کسانی که ساخت مسجد را بر لبهی پرتگاه ریزان آغاز کنند، عاقبتش سقوط در آتش است، پس کدام گروه بهترند؟!
- و همین طور خدا بینوایان مهاجر را که از مکه به مدینه هجرت کردند، سرزمین و اموال خویش را رها کردند و خواستار فضل و خشنودی خدا بودند، میستاید.
- همان طور که اراده کرد پیامبرش را به سوی قبلهیی بگرداند که آن را میپسندد و از آن خشنود است، چنان بود که پیامبر میگردید، به این طرف و آن طرف آسمان، نگران نگاه میکرد آرزو داشت قبله از بیت المقدس به کعبه تغییر کند تا اینکه خدا آیهی آن را فرو فرستاد: ﴿فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبۡلَةٗ تَرۡضَىٰهَا﴾ [البقرة: ١٤٤] «قبلهیی به تو عطا میکنیم که آن را میپسندی» یعنی ترا از بیت المقدس منصرف میکنیم به سوی قبلهیی که میخواهی و آن را دوست داری.
انجام کارهای واجب راهی است به سوی خشنودی خداوند، چنانکه خود فرمود: ﴿ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡ أَعۡظَمُ دَرَجَةً عِندَ ٱللَّهِۚ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡفَآئِزُونَ ٢٠﴾ [التوبة: ٢٠] «آنهایی که ایمان آوردند، مهاجرت کردند و با جان و مال خود در راه خدا جهاد کردند نزد خدا درجهی بزرگتر و بالاتری دارند، و همانهایند پیروزمندان».
اما نتیجه آن چه شد؟ ﴿يُبَشِّرُهُمۡ رَبُّهُم بِرَحۡمَةٖ مِّنۡهُ وَرِضۡوَٰنٖ وَجَنَّٰتٖ لَّهُمۡ فِيهَا نَعِيمٞ مُّقِيمٌ ٢١ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدًاۚ إِنَّ ٱللَّهَ عِندَهُۥٓ أَجۡرٌ عَظِيمٞ ٢٢﴾ [التوبة: ٢١ – ٢٢] «پروردگار آنها را به رحمت و خرسندی و بهشتی از جانب خود مژده میدهد وآسایش و نعمت ماندگاری در آن دارند، برای همیشه در آن جاودانند، پاداش بزرگ همانا پیش خداست».
و همین طور شکیبایی در اطاعت و عبادت منجر به خشنودی پروردگار از بنده و متقابلاً بنده از پروردگار میگردد: ﴿فَٱصۡبِرۡ عَلَىٰ مَا يَقُولُونَ وَسَبِّحۡ بِحَمۡدِ رَبِّكَ قَبۡلَ طُلُوعِ ٱلشَّمۡسِ وَقَبۡلَ غُرُوبِهَاۖ وَمِنۡ ءَانَآيِٕ ٱلَّيۡلِ فَسَبِّحۡ وَأَطۡرَافَ ٱلنَّهَارِ لَعَلَّكَ تَرۡضَىٰ ١٣٠﴾ [طه: ١٣٠] «بر آن چه میگویند شکیبا باش، پیش از برآمدن آفتاب و غروب آن و نیز در ساعات شب و در نیمروز پروردگارت را ستایش کن و تسبیح گوی، باشد که خشنود شوی».
- خداوند ایمانداران و دینداران را چون در راه او جان فشانی کنند، خشنود میکند، روز واپسین هم رضایت آنها را جلب میکند و چندان بر آنها بخشش میکند که همهی آن چه امید داشتند و حتی بیشتر از آن را دریافت کنند. ﴿وَٱلَّذِينَ هَاجَرُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ ثُمَّ قُتِلُوٓاْ أَوۡ مَاتُواْ لَيَرۡزُقَنَّهُمُ ٱللَّهُ رِزۡقًا حَسَنٗاۚ وَإِنَّ ٱللَّهَ لَهُوَ خَيۡرُ ٱلرَّٰزِقِينَ ٥٨ لَيُدۡخِلَنَّهُم مُّدۡخَلٗا يَرۡضَوۡنَهُۥۚ وَإِنَّ ٱللَّهَ لَعَلِيمٌ حَلِيمٞ ٥٩﴾ [الحج: ٥٨ – ٥٩] «آنان که در راه خدا خانه و کاشانهی خویش را ترک کردند و شهید شدند یا مردند، بیگمان خداوند روزی نیکویی به آنها میبخشد و خدا بهترین روزی دهندگان است: آنها را به جایگاهی میبرد که میپسندد، خداوند دانا و بس شکیباست».
خداوند از یاران پیامبر که در راه او جهاد کردند و از پیامبر پیروی کردند و از شریعت او دفاع کردند، دینش را گسترش دادند و شریعتش را به همگان رساندند خشنود شد ﴿۞لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ يُبَايِعُونَكَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمۡ فَأَنزَلَ ٱلسَّكِينَةَ عَلَيۡهِمۡ وَأَثَٰبَهُمۡ فَتۡحٗا قَرِيبٗا ١٨﴾ [الفتح: ١٨] «خداوند از مؤمنان که در زیر درخت با تو بیعت کردند خشنود شد و میدانست در دلشان چه میگذرد لذا آرامش بر آنها فرو فرستاد وآنها را به پیروزی نزدیکی پاداش داد».
همچنین آنهایی که در راه خدا مهاجرت کردند، به کسانی که در برابر خدا و پیامبر ایستادند هر چند پدر، پسر یا برادر و یا خویشاوندانشان باشند، دوستی نمیکنند ﴿أُوْلَٰٓئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ ٱلۡإِيمَٰنَ وَأَيَّدَهُم بِرُوحٖ مِّنۡهُۖ وَيُدۡخِلُهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَاۚ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ﴾ [المجادلة: ٢٢] «خداوند در دل آنها ایمان کاشته و آنها را با رحمتی از خود نیرو بخشید، آنها را به بهشتهایی میبرد که رودهایی که در آن روان است، در آن جاویدانند، هم خدا از آنها خشنود است و هم آنها از خدا».
پس خشنودی تنها از سوی یک کس نیست، بلکه خشنودی دو طرفه است در میان پررودگار و بنده.
در روز رستاخیز زندگی رضایت بخش و عاقبت آنها و گروه دست راستیهاست که خداوند دربارهی آنها میفرماید: ﴿فَأَمَّا مَنۡ أُوتِيَ كِتَٰبَهُۥ بِيَمِينِهِۦ فَيَقُولُ هَآؤُمُ ٱقۡرَءُواْ كِتَٰبِيَهۡ ١٩ إِنِّي ظَنَنتُ أَنِّي مُلَٰقٍ حِسَابِيَهۡ ٢٠ فَهُوَ فِي عِيشَةٖ رَّاضِيَةٖ ٢١﴾ [الحاقة: ١٩ – ٢١] «اما آنکه نامهاش به دست راستش داده شود، میگوید: بیایید نامهام را بخوانید، من یقین داشتم که حساب خویش را خواهم دید او زندگی رضایت بخشی خواهد داشت»، ﴿وُجُوهٞ يَوۡمَئِذٖ نَّاعِمَةٞ ٨ لِّسَعۡيِهَا رَاضِيَةٞ ٩﴾ [الغاشیة: ٨ – ٩] «در آن روز چهرههایی شاداب و باطراوت باشند و از کردار خود خرسند»، ﴿يَٰٓأَيَّتُهَا ٱلنَّفۡسُ ٱلۡمُطۡمَئِنَّةُ ٢٧ ٱرۡجِعِيٓ إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةٗ مَّرۡضِيَّةٗ ٢٨﴾ [الفجر: ٢٧ – ٢٨] «ای روح با اطمینان خشنود و پسندیده به سوی پروردگارت باز گرد»، ﴿وَسَيُجَنَّبُهَا ٱلۡأَتۡقَى ١٧ ٱلَّذِي يُؤۡتِي مَالَهُۥ يَتَزَكَّىٰ ١٨ وَمَا لِأَحَدٍ عِندَهُۥ مِن نِّعۡمَةٖ تُجۡزَىٰٓ ١٩ إِلَّا ٱبۡتِغَآءَ وَجۡهِ رَبِّهِ ٱلۡأَعۡلَىٰ ٢٠ وَلَسَوۡفَ يَرۡضَىٰ ٢١﴾ [اللیل: ١٧ – ٢١] «به زودی پرهیزگارترین کس از آن دور میماند، آن کس که مال خود را میبخشد، هیچکس را بر او نعمتی نیست، هر چه کند در راستای خشنودی پروردگار بلندمرتبهی خود است»، ﴿فَأَمَّا مَن ثَقُلَتۡ مَوَٰزِينُهُۥ ٦ فَهُوَ فِي عِيشَةٖ رَّاضِيَةٖ ٧﴾ [القارعة: ٦ – ٧] «اما آن کس که کفهی عملش سنگین باشد زندگی پسندیدهیی خواهد داشت».
- خشنودی خدا نهایت خواستهی پیامبران و صدیقان بوده است. آنها چه میخواستند؟... آنها خواستار خشنودی خداوند بودند.
﴿ذِكۡرُ رَحۡمَتِ رَبِّكَ عَبۡدَهُۥ زَكَرِيَّآ ٢ إِذۡ نَادَىٰ رَبَّهُۥ نِدَآءً خَفِيّٗا ٣ قَالَ رَبِّ إِنِّي وَهَنَ ٱلۡعَظۡمُ مِنِّي وَٱشۡتَعَلَ ٱلرَّأۡسُ شَيۡبٗا وَلَمۡ أَكُنۢ بِدُعَآئِكَ رَبِّ شَقِيّٗا ٤ وَإِنِّي خِفۡتُ ٱلۡمَوَٰلِيَ مِن وَرَآءِي وَكَانَتِ ٱمۡرَأَتِي عَاقِرٗا فَهَبۡ لِي مِن لَّدُنكَ وَلِيّٗا ٥ يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنۡ ءَالِ يَعۡقُوبَۖ وَٱجۡعَلۡهُ رَبِّ رَضِيّٗا ٦﴾[مریم: ٢ – ٦] «بیان مهربانی پرودرگارت در حق بندهاش زکریا، آن گاه که در خفا پروردگارش را خواند، گفت: «پروردگارا بدنم ضعیف شده و غبار پیری بر سرم افشانده شده، و از دعای تو ای پروردگارم محروم نبودهام، من پس از مرگ از وارثانم میترسم و همسرم نازا است، تو از لطف خود فرزندی به من عطا کند، که وارث من و آل یعقوب باشد، پروردگارا او را شایسته بگردان».
﴿وَٱذۡكُرۡ فِي ٱلۡكِتَٰبِ إِسۡمَٰعِيلَۚ إِنَّهُۥ كَانَصَادِقَ ٱلۡوَعۡدِ وَكَانَ رَسُولٗا نَّبِيّٗا ٥٤ وَكَانَ يَأۡمُرُ أَهۡلَهُۥ بِٱلصَّلَوٰةِوَٱلزَّكَوٰةِ وَكَانَ عِندَ رَبِّهِۦ مَرۡضِيّٗا ٥٥﴾ [مریم: ٥٤ – ٥٥] «در این کتاب از اسماعیل یاد کن، او فردی راستگو و فرستادهیی پیامبر بود، او همواره خانوادهی خود را به نماز و زکات سفارش میکرد و نزد پروردگارش پسندیده بود».
- موسی÷ وقتی شتابزده خواستار دیدار خدا شد چه کار کرد؟ چرا شتاب کرد؟!
﴿۞وَمَآ أَعۡجَلَكَ عَن قَوۡمِكَ يَٰمُوسَىٰ ٨٣ قَالَ هُمۡ أُوْلَآءِ عَلَىٰٓ أَثَرِي وَعَجِلۡتُ إِلَيۡكَ رَبِّ لِتَرۡضَىٰ ٨٤﴾ [طه: ٨٣- ٨٤] «ای موسی چرا از قومت پیشی گرفتی؟ گفت: آنها به دنبال من هستند، من به سوی تو شتافتم تا از من خشنود شوی» پس شتاب موسی به منظور دست یافتن به خشنودی خدا بود. به پیشباز نیکی رفت... در دیدار شتاب داشت... از پای ننشست تا به این جایگاه رسید.
سلیمان نیز آن گاه که سخن مورچه را شنید، از سخن آن به خنده افتاد، و گفت: ﴿رَبِّ أَوۡزِعۡنِيٓ أَنۡ أَشۡكُرَ نِعۡمَتَكَ ٱلَّتِيٓ أَنۡعَمۡتَ عَلَيَّ وَعَلَىٰ وَٰلِدَيَّ وَأَنۡ أَعۡمَلَ صَٰلِحٗا تَرۡضَىٰهُ﴾ [النمل: ١٩] «پروردگارا مرا توان آن ده که سپاسگزار نعمتهایی باشم که بر من و پدر و مادرم بخشیدهای و مرا توان ده تا کار نیکی که پسند تو باشد انجام دهم».
سلیمان از خدا میخواست و دعا میکرد خداوند او را به عمل در راستای خشنودیاش موفق گرداند، اینکه کارهایی انجام دهد که خداوند را خرسند گرداند.
چنین انسانی وقتی به سن رشد میرسد و نزدیک چهل سالگی میشود این چنین دعا میکند- و این دعای این سن است- ﴿رَبِّ أَوۡزِعۡنِيٓ أَنۡ أَشۡكُرَ نِعۡمَتَكَ ٱلَّتِيٓ أَنۡعَمۡتَ عَلَيَّ وَعَلَىٰ وَٰلِدَيَّ وَأَنۡ أَعۡمَلَ صَٰلِحٗا تَرۡضَىٰهُ﴾ [الاحقاف: ١٥] «پروردگارا مرا توفیق ده تا سپاسگزار نعمتت باشم که بر من و پدر و مادرم ارزانی داشتهیی، و کارهای شایسته انجام دهم».
فرمود: ﴿رَبِّ أَوۡزِعۡنِيٓ أَنۡ أَشۡكُرَ نِعۡمَتَكَ ٱلَّتِيٓ أَنۡعَمۡتَ عَلَيَّ وَعَلَىٰ وَٰلِدَيَّ وَأَنۡ أَعۡمَلَ صَٰلِحٗا تَرۡضَىٰهُ وَأَصۡلِحۡ لِي فِي ذُرِّيَّتِيٓۖ إِنِّي تُبۡتُ إِلَيۡكَ وَإِنِّي مِنَ ٱلۡمُسۡلِمِينَ﴾ [الاحقاف: ١٥] «پروردگارا مرا توفیق ده تا سپاسگزار نعمتی باشم که بر من و پدر و مادرم ارزانی داشتهیی و کار نیک انجام دهم که تو از آن خشنود باشی و فرزندانم را صالح کن، من به سوی تو باز میگردم و از مسلمانان هستم» این همچنین خواستهی یاران پیامبر بود، آن گاه که خداوند را میپرستیدند فضل و خشنودی او را میخواستند.
روز قیامت این گروه که مورد پسند و خشنودی اند همان هایند که شفاعت میکنند، کسانی که خداوند از آنها خرسند نیست از شمار اهل شفاعت نیستند. زیرا خداوند فرمود: ﴿يَوۡمَئِذٖ لَّا تَنفَعُ ٱلشَّفَٰعَةُ إِلَّا مَنۡ أَذِنَ لَهُ ٱلرَّحۡمَٰنُ وَرَضِيَ لَهُۥ قَوۡلٗا ١٠٩﴾ [طه: ١٠٩] «آن روز شفاعت سودی نمیبخشد مگر آن کس که رحمان به او اجازه دهد واز سخنش خشنود باشد».
پس اهل خشنودی شفاعت میکنند و خداوند میگوید: ﴿وَلَا يَشۡفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ٱرۡتَضَىٰ﴾ [الانبیاء: ٢٨] «شفاعت نمیکنند مگر برای کسی که او رضایت دهد».
- خداوند دینی را برای ما تشریع کرد که خود از آن خشنود است، فرمود: ﴿وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمۡ دِينَهُمُ ٱلَّذِي ٱرۡتَضَىٰ لَهُمۡ﴾ [النور: ٥٥] «دینی را که برای آنها پسندید استوار میسازد».
- از جمله اموری که برای بنده لازم و شایسته است این است که از آن چه خداوند قسمت او کرده خشنود باشد.
- شوهر در راستای خشنودی همسر یا همسرانش در زندگی با اجرای عدالت در میان آنها عمل میکند، خداوند فرمود: ﴿۞تُرۡجِي مَن تَشَآءُ مِنۡهُنَّ وَتُٔۡوِيٓ إِلَيۡكَ مَن تَشَآءُۖ وَمَنِ ٱبۡتَغَيۡتَ مِمَّنۡ عَزَلۡتَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيۡكَۚ ذَٰلِكَ أَدۡنَىٰٓ أَن تَقَرَّ أَعۡيُنُهُنَّ وَلَا يَحۡزَنَّ وَيَرۡضَيۡنَ بِمَآ ءَاتَيۡتَهُنَّ كُلُّهُنَّۚ وَٱللَّهُ يَعۡلَمُ مَا فِي قُلُوبِكُمۡۚ وَكَانَ ٱللَّهُ عَلِيمًا حَلِيمٗا ٥١﴾ [الاحزاب: ٥١] «نوبت هر یک از همسرانت را که بخواهی به تاخیر انداز و هرکدام را خواستی نزد خود بیاور و اگر برخی از آنها را که بر کنار کردهای بخواهی نزد خود بازآوری گناهی بر تو نیست، این گزینش برای خوشدلی آنهاست که غمگین نشوند و از آن چه در اختیار آنها گذاشتی خشنود گرداند و خداوند آن چه را که در قلوب شماست میداند و او دانای بردبار است».
اگر به سنت پیامبر ج هم نگاهی بیندازیم گلدستهیی حدیث دربارهی خرسندی میبینیم.
- از آن جمله پیامبر ج فرمود: «إنَّ اللهَ یَرضی عَن العبدِ یأكلُ الأَكلةَ فیحمدهُ علیها أَو یشربُ الشَّربةَ فیحمدُه علیها»: «خداوند از بنده خرسند میگردد وقتی بنده هر چه بخورد و هر چه بنوشد خدا را به خاطر آن سپاس گوید». [۱۵۱]
- پیامبر ج همچنین در حدیثی درست ما را چنین آگاه میکند: «إنَّ اللَه رضِیَ لنا أَن نعبدَهُ لا نُشرك بهِ شَیئاً و أَن نعتصمَ بِحَبلِهِ و أَلَّا نتفرِّقَ، و كرِهَ لنا قیل َو قالَ و كثرةَ السؤالِ و إِضاعةَ المال»: «خداوند اینها را برای ما پسندیده: که او را بپرستیم، هیچ چیزی را شریک او قرار ندهیم، به ریسمان پیوند با او چنگ بزنیم، پراکنده نشویم، از اینها برای ما خرسند است، و اینها را برای ما نمیپسندد: سخنهای بیهوده گفتن، زیادهروی در درخواست و هدر دادن اموال،». [۱۵۲]
- او ج خبر داد: «رِضا الرَّبِّ فی رضا الوالد»: «خرسندی پروردگار بسته به خرسندی پدر است». [۱۵۳]
- همچنین فرمود: «السواك مطهرِّةٌ لِلفم مرضاةٌ للربِّ»: «مسواک دهان را پاک میسازد و باعث خشنودی پروردگار است». [۱۵۴]
- نیز ما را چنین آگاهانید: «مَن التمسَ رِضا الله بِسُخطِ ِالناسِ رضی اللهُ عنَه و أَرضَی عَنه الناسَ»: «هرکس با ناخرسندی مردم خواستار خشنودی خدا باشد، خداوند از او خرسند میگردد و مردم را نیز نسبت به او خشنود میکند». [۱۵۵]
- پیامبر ج ما را مطلع کرده که فرشتگان لعنت میفرستند به زنی که نسبت به شوهرش نافرمانی میکند و از بسترش دوری میکند تا شوهرش [به آن چه میخواهد] تن دهد. [۱۵۶]
- پیامبررحمت ج همچنین ما را آگاهانیده است که انسان وقتی فرزندش را از دست میدهد، چیزی نگوید که پروردگار از آن خشنود نیست. و او خود وقتی پسرش ابراهیم فوت کرد اشک از چشمانش سرازیر شد، قطره، قطره اشک میریخت، و پیاپی میگریست و میفرمود: «إنَّ العینَ لَتدمعُ، و إنّ القلبَ لَیحزنُ، و لانقولُ إلَّا ما یَرضی رِّبُنا، و إِنَّا بِفراقِك یا ابراهیمُ لمَحزنون»: «چشم اشک میریزد، دل غمیگن است و جز آن چه پروردگارمان از آن خشنود باشد چیزی نمیگوییم، ما به راستی از جدایی تو ای ابراهیم اندوهناکیم». [۱۵٧]
پیامبر ج – درود و رحمت خداوند بر او – در دعای سجدهاش ما را یاد داده که از خشم خدا به خشنودیاش پناه بجوییم. [۱۵۸]
[۱۵۱] صحیح است. مسلم (۲٧۳۴) بخش الذکر و الدعاء، و باب استحباب حمدالله تعالی بعد الأکل و الشرب روایت کرده است. [۱۵۲] صحیح است. به روایت مسلم (۱٧۱۵) بخش الأقضیة، باب النهی عن کثرة المسائل فی غیر حاجة. [۱۵۳] به روایت بخاری در الأدب المفرد (۱/۱۴) حدیث ۲ و بیهقی در شعب الإیمان (۶/۱٧٧) حدیث (٧۸۳۱). هیثمی در مجمع الزوائد (۸/۱۳۶) آورده وگفته: بزاز روایت کرده است: در شمار راویان آن عصمه بن محمد است که روایتش متروک است. [۱۵۴] صحیح است. نسائی (۵) بخش الطهارة، باب الترغیب فی السواک ابن ماجه (۲۸٩) بخش الطهارة و سننها، باب السواک، و احمد در مسند (٧) روایت کردهاند، شیخ آلبانی در صحیح الجامع به شمارهی (۳۵۰۶) صحیح دانسته است. [۱۵۵] صحیح است، به روایت ترمذی (۲۴۱۴)، بخش الزهد، آلبانی در صحیح الجامع به شمارهی (۶۰٩٧) صحیح دانسته است. [۱۵۶] بخاری (۵۱٩۳) بخش النکاح، باب إذا باتت المراة مهاجرة فراش زوجها، و مسلم (۱۴۳۶) بخش النکاح، باب تحریم امتناعها من فراش زوجها روایت کردهاند. [۱۵٧] صحیح است. بخاری (۱۳۰۳) بخش الجنائز، باب قول النبی، إنا بک یا ابراهیم لمحزنون، ومسلم (۲۳۱۵) بخش الفضائل، باب رحمته ج الصبیان و العیال روایت کردهاند. [۱۵۸] صحیح است. به روایت مسلم (۴۸۶) بخش الصلاة، باب مایقال فی الرکوع و السجود.
ای دوستان! خرسندی جایگاهی بس والا و اهمیتی بزرگ دارد. چرخهی بسیاری از کارهای نیک گرد آن میگردد، خرسندی در شمار جایگاههای رهروان راه حق است، از مراحل جایگاه ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ ٥﴾ است. اما چه حکمی دارد؟آیا واجب است؟ یا مستحب؟
شیخ الاسلام ابن تیمیه (/) در این باره میگوید: «علما و مشایخ از میان یاران امام احمد و دیگران در مسألهی خشنودی از قضا و سرنوشت اختلاف نظر دارند، که واجب است یا مستحب؟ بر دو نظرند: بنابر دیدگاه اول خشنودی از اعمال میانهروان است، و بنابر دیدگاه دوم از شمار اعمال مقربان است. نتیجه اینکه اصل خرسندی خود واحب و جایگاههای والایش مستحب است». [۱۵٩]
خرسندی دارای یک اصل و جایگاههای والاتر از اصل است. با توجه به اصل آن واجب است: «زیرا کسی که از خدا، پیامبر ج، دین و شرع و احکام خشنود نیست، اسلام را خوب در نیافته است».
بنابراین هر انسان مسلمان یکتاپرستی که به خدا وروز واپسین ایمان دارد، باید دارای درجهیی از خرسندی باشد، این بایسته است، اصل خشنودی باید فراهم باشد، زیرا واجب است، با استناد به فرمودهی پیامبر ج: «ذاقَ طعمَ الإیمان مَن رضیَ بِاللهِِ ربَّاً و بالإسلامِ دیناً و بمحمدٍ نبیاً»: «هرکس از خداوند به عنوان پروردگار، از اسلام به عنوان دین و از محمد به عنوان پیامبر خرسند باشد، مزهی ایمان را چشیده است». [۱۶۰]
خداوند فرمود: ﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤۡمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيۡنَهُمۡ ثُمَّ لَا يَجِدُواْ فِيٓ أَنفُسِهِمۡ حَرَجٗا مِّمَّا قَضَيۡتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسۡلِيمٗا ٦٥﴾ [النساء: ٦٥] «نه چنین نیست، به پروردگارت سوگند ایمان نمیآوردند، تا اینکه تو را در درگیریهای میان خود داور کنند سپس از تو دلگیر نباشند و کاملاً تسلیم شوند». این است خرسندی. همچنین فرمود:
﴿وَلَوۡ أَنَّهُمۡ رَضُواْ مَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَقَالُواْ حَسۡبُنَا ٱللَّهُ سَيُؤۡتِينَا ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦ وَرَسُولُهُۥٓ إِنَّآ إِلَى ٱللَّهِ رَٰغِبُونَ ٥٩﴾ [التوبة: ٥٩].
«[چه میشد] اگر از آن چه خدا وپیامبرش به آنها دادهاند، خرسند باشند و بگویند: به زودی خدا و رسولش از فضل خود به ما عطا میکنند، ما فقط مشتاق خدا هستیم». و فرمود: ﴿ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمُ ٱتَّبَعُواْ مَآ أَسۡخَطَ ٱللَّهَ وَكَرِهُواْ رِضۡوَٰنَهُۥ فَأَحۡبَطَ أَعۡمَٰلَهُمۡ ٢٨﴾ [محمد: ٢٨] «این بدان سبب است که آنها از چیزی پیروی کردند که خدا را به خشم میآورد و از خشنودی او کراهت داشتند، او نیز اعمالشان را نابود ساخت».
پس اولین درجهی خرسندی و پایهی آن واجب است. خرسندی به سرنوشت، خرسندی به شریعت، اینها را خدا واجب گردانیده و لذا باید به آن تن داد.
گذشته از این ما باید بدانیم چه حکمتی در خشنودی از منهیات نهفته است.
طبعاً خرسندی از منهیات در شریعت وضع نشده، همچنان که دوست داشتن منهیات نیز شرعی نیست، زیرا خداوند آن را نمیپسندد و دوست ندراد. خدا فساد را دوست ندارد. و کفر را برای بندگانش نمیپسندد. منافقان گفتههایی را در دل جای میدادند که خداوند از آن خشنود نبود. حتی دنبال چیزهایی افتادند که خدا را به خشم میآورد و از خشنودی او ناخرسند بودند لذا خد ا نیز اعمالشان را به نابودی کشاند وتباه ساخت.
خشنودیی که صراحتاً ثابت شده این است که انسان به خدا به عنوان پروردگار، به محمد به عنوان پیامبر و به اسلام به عنوان دین خرسند باشد و از آن چه خدا برای بندگانش وضع کرده، مانند حرام کردن چیزهایی، الزام واجبات یا مباح کردن چیزهایی خشنود باشد، از خدا و سرنوشت و قضا و قدر راضی باشد، در هر حال و وضعی خدا را ستایش و سپاسگزاری کند و یقین بداند هر چه اتفاق میافتد حکمتی دارد، هر چند درد و آزاری همراه داشته باشد.
[۱۵٩] ن. ک. مجموع الفتاوی، (۱۰/۴۰) از شیخ الاسلام ابن تیمیه. [۱۶۰] صحیح است به روایت مسلم (۳۴) بخش الإیمان، باب الدلیل علی أن من رضی بالله رباً و بلإسلام دیناً و بمحمد رسولاً فهو مؤمن.
اگر کسی بپرسد چرا انسان در هنگام سختی و تنگدستی پروردگارش را شکر میگوید؟
پاسخ از دو دیدگاه است:
نخست: باید بدانیم که خداوند همه چیز را به زیباترین و استوارترین شکل آفریده است، و در کارهای خدا هر چه پیش بیاید از آن خشنود هستیم، زیرا از خلقت اوست. بنابراین اگر زیان یا درد وآزاری بر ما مقدر کند، یا حادثهی ناخوشایندی برایمان پیش بیاید، اظهار ناخشنودی نمیکنیم، چون خداوند حکیم است و هر کاری که میکند حکمتی دارد.
دوم: خداوند بهتر میداند چه چیزی انسان را اصلاح میکند وچه چیزهایی برایش مفید است. چیزی که او برای انسان انتخاب میکند و میخواهد بهتر از آن است که انسان خود برای خود بر میگزیند، پیامبر ج فرمود: «والَذی نَفسی بِیدِهِ لایقَضی اللهِ لِمؤمنِ قضاءً إلَّا كانَ خیراً له»: «قسم به آنکه جانم در دست اوست، خدا هر تقدیری برای انسان ایماندار در نظر بگیرد برای او بهتر است و خیر در آن است». [۱۶۱] همچنین در حدیث ارزشمند دیگری فرمود: «ذاقَ طعمَ الإیمانِ مَن رَضِیَ باللهِ ربّاً»: «هرکس از خدا به عنوان پروردگار خرسند باشد مزهی ایمان را چشیده است». [۱۶۲]
شایسته است همگان در ذکر شبانه و صبحگاهان خود آن را یاد کنند و در ذکرهای نماز پس از «أشهد أن محمداً رسول الله» بگویند: «رضیتُ بالله رباً و بالإسلام دیناً و بمحمدٍٍ نبیاً»: «خدا را به عنوان پروردگار، اسلام را به عنوان دین و محمد را به عنوان پیامبر میپسندم و از آنها خرسندم». [۱۶۳]
[۱۶۱] صحیح است. احمد در مسند (۵/۲۴) حدیث (۱٩٧٧۲)، ابن حبان در صحیحش (۲/٧۰۵) حدیث (٧۲۸) و ضیاء مقدسی در المختارة (۵/۱٩۶) حدیث (۱۸۱٧) روایت کردهاند. آلبانی در صحیح الجامع (۳٩۸۵) آن را صحیح دانسته است. [۱۶۲] صحیح است به روایت مسلم (۳۴) بخش الإیمان، باب الدلیل علی أن من رضی بالله رباً و بالاسلام دیناً و بمحمد رسولاً فهو مؤمن. [۱۶۳] ابوداود (۵۰٧۲) بخش الأدب، ما یقول إذا أصبح، ترمذی (۳۳۸٩) بخش الدعوات، باب ما جاء فی الدعاء، إذا أصبح و إذا امسی، و ابن ماجه (۳۸٧۰) بخش الدعاء، باب ما یدعو به الرجل إذا أصبح و إذا أمسی و نیز امام احمد در مسند (۱٩۴۸۸) روایت کردهاند.
یعنی خشنودی از پروردگار و آفریدگار بودنش، خشنودی از پیامبرش و فرمانبرداری و تسلیم بودن در برابر دستورهایش. بر این اساس کسی که این گزینهها را به دست آورد: خشنودی از پروردگار بودن خدا، خشنودی از پیامبرش و فرمانبرداری از او، خشنودی از دینش و گرویدن به آن، او صدیق راستین است. البته اینها به گفتن و ادعا بسیار آسان است اما در عمل و هنگام آزمایش کار سادهیی نیست!
اما خشنودی از خدا شامل خشنودی از دوست داشتن تنها او و رضایتمندی از عبادت او میشود. انسان باید تنها از او بترسد و به او امید داشته باشد، به او روی آورد و مطیع او باشد، به تدبیر او ایمان داشته باشد، اینها را به دل دوست داشته باشد، تنها به او توکل کند و از او یاری بخواهد، از هر چه برایش مقدر میکند خشنود باشد، این است خرسندی از خدا. به زبان میگوید از خدا به عنوان پروردگار خشنودم، از ربوبیت و الهیتش، از آن چه مقدر کرده و حکم کرده وپیش میآورد راضی هستم؛ مثلاً خدا فرموده و حکم کرده که زنا حرام است، ربا حرام است، نماز و روزه واجبند، نیکی به پدر ومادر واجب است، اینها را خداوند حکم داده است، پس باید به آن گردن نهاد و راضی بود، او تنگناهایی از قبیل بیماریها و تنگدستی برای ما مقدر کرده است که شایسته آن است ما به آن خرسند باشیم.
این خشنودی چنین است که به او ایمان بیاوریم، فرمانبردار او باشیم، به دستورش گردن بنهیم، او را از جان گرامیتر بداریم، و اینکه اگر پیامبر ج زنده بود و تیری به سوی او رها میشد، بایستی با آن روبهرو میشدیم و جان گرانمایهی خویش را فدای او میکردیم و برای حفاظت از او میمردیم.
همچنین از سنت پاکش خرسند باشیم، در داوری به آن مراجعه کنیم و بس.
خشنودی از اسلام چنان است که هر گونه حکم و دستور به انجام دادن یا انجام ندادن کاری که در اسلام هست، به طور کامل آن را بپذیریم، و هیچ گونه نارضایتی در دل نداشته باشیم، و هر چند برخلاف خواهش ما باشد، هر چند بیشتر مردم مخالف آن باشند، به آن تن بدهیم. حتی اگر ما در دیار غربت باشیم و دشمنان در اطرافمان باشند. لازم است احکام دین را با خرسندی بپذیریم، و برای اجرای آن هر چند با مخالفت تمام دین روبهرو شویم، تلاش کنیم.
وقتی به این قضیه میپردازیم، سؤالی پیش میآید، آیا خرسندی فطری است یا اکتسابی؟ آیا در ذات انسان هست، خداوند به او میبخشد؟ یا انسان میتواند خود آن را به دست بیاورد؟ یا با تلاش و تربیت روح کسب میکند؟
در پاسخ باید گفت خشنودی با توجه به سبب آن اکتسابی و با توجه به حقیقت آن فطری است. هرگاه انسان اسباب آن را فراهم کرد و درخت خرسندی در دلش کاشت میوهی آن را نیز میچیند. زیرا خشنودی نقطهی پایان توکل است. به عبارت دیگر چون توکل حاصل آید، خشنودی به بار آید وهر کس در راه توکل گامش استوار گردد، به خشنودی میرسد، لذا اگر کسی بگوید: میخواهیم به خشنودی برسیم، باید چه کار کنیم؟ میگوییم: باید نخست توکل درست داشته باشید، تسلیم پروردگار باشید و کارها را به او واگذارید، و آن گاه خشنودی خود به وجود میآید.
به هیمن سبب منازلی والا و درجههای بالای خشنودی را خداوند بر بندگانش واجب نکرده است، زیرا بسیار دشوار است، و بیشتر مردم چه بسا به این مقام نرسند پس چون بنده به چیزی دست یابد، لاجرم همراه با دو نوع خرسندی بوده است: یک خرسندی پیش از آن و یکی پس از آن.
همچنین خرسندی خداوند از بنده نتیجهی خشنودی بنده از پروردگار است، پس هرگاه از خدا راضی باشیم خدا نیز از ما راضی خواهد بود. خرسندی از خدا دری بزرگ است که به بهشت باز میشود، جایگاه آسایش عارفان، زندگی دوستداران، جایگاه پرنعمت خداپرستان است، و در واقع یکی از بزرگترین کارهای دل است.
وقتی از یحیی بن معاذ پرسیدند: انسان چه وقت به مقام خرسندی میرسد؟ پاسخ داد: «آن گاه که نفس خود را بر چهار اصل در معامله با پروردگار قانع سازد: بگوید: اگر به من بدهی، میپذیرم، اگر روزیام را کاهش دهی، خشنودم، اگر رهایم کنی عبادت میکنم و اگر مرا فرا خوانی لبیک میگویم...». [۱۶۴]
[۱۶۴] ابونعیم در حلیة الأولیاء (۱۰/۶۶) روایت کرده است.
خشنودی هرگاه در دل جای بگیرد، نشان از درستی دانش و اطلاع دارد. خشنودی و دوست داشتن مانند بیم و امید نیست، از جمله تفاوتهای آنها این است که بهشتیان در بهشت بیم ندارند و امیدهایی مانند امیدهای دنیا ندارند، اما خشنودی همچنان با آنها هست. آنها وقتی به بهشت میروند بیم و ترس از آنها جدا میشود. ﴿فَلَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ﴾: «نه ترسی دارند و نه نگران و اندوهناک میشوند». آنها در دنیا ترس دارند، اما به محض اینکه پای در بهشت نهادند، از بین میرود، در حالی که خرسندی چه در بیرون از بهشت و چه در درون آن از بین نمیرود، در هر وضعیتی با آنها هست.
این یکی از تفاوتهای خشنودی با بیم و امید است: بیم و امید دنیایی در میان بهشتیان نیست، حالتهایی از بنده جدا میشوند، اما خشنودی ادامه دارد، نه در دنیا و نه در برزخ و نه در آخرت و نه حتی در بهشت از بنده زایل نمیشود. انسانها چون به بهشت میرسند ترسشان فرو میریزد، به پایان میرسد، زیرا هر آن چه باعث ترس آنها میشد با ورودشان به بهشت از آن در امان میمانند، و آن چه امیدش را داشتند به دست آوردهاند. در حالی که خشنودی همچنان با آنها خواهد بود، هر چند در بهشت باشند، با رضایتمندی زندگانی پسندیدهیی دارند، از خدا خشنودند و به پاداشش و آن چه در دارالسلام به آنها داده، نیز خرسندند.
اگر بپرسیم: آیا شرط خشنودی آن است که چون فراهم شد دیگر در هنگام مصیبت آزار و درد نخواهد بود؟ و آیا از جمله شرطهای آن این است که کسی درد نکشد؟ مثلاً مصیبتی برایش پیش بیاید و خشنود باشد؟
پاسخ چنین است: شرط نیست که انسان احساس دردمندی نکند، بلکه از جمله شرطهای خشنودی آن است که به حکم اعتراض نکند، لذا در وجود درد و ناخوشایندی هنگام پیش آمدن مصیبت تناقضی نیست. مثلاً بیمار با وجود اینکه تلخی دارو را احساس میکند برایش سخت است، از مصرف دارو خرسند است، با اطمینان و با رضایت کامل میآید و آن را میگیرد، و در عین حال تلخی آن را میچشد.
انسان روزهدار از روزهگرفتن خوشحال و شادمان است. اما احساس گرسنگی میکند، آیا احساس درد گرسنگی او را از روزه ناخرسند میکند؟ هرگز، بلکه او از روزه خشنود است با وجود اینکه گرسنگی آزارش دهد.
کسی که خالصانه در راه خدا به جهاد میرود، با رضایت خود میرود و هنگامی که در میدان جنگ میایستد، خرسند است، از احکام خدا و شریعتش راضی است و به آن روی میآورد، به آن عمل میکند، اما آیا احساس دردمندی نمیکند؟ خستگی او را از پای در نمیآورد؟ خواب، زخم و غبارهای میدان کارزار او را خسته نمیکنند؟ البته اینها را احساس میکند و در مییابد.
پس شرط نیست که وقتی خشنودی خاصل آید، درد و ناخوشایندی از بین برود، حتی برخی از صاحبان جایگاههای بسیار والا ممکن است هنگام جهاد یا روزه از دردی که میکشند لذت ببرند. در هر حال شرط نیست که اگر کسی در عبادتی درد کشید، خشنود نباشد.
راه خشنودی ر اهی میانبر و بسیار نزدیک است، اما پرمشقت، با این وجود سختی و دشواریاش بیشتر از راه مجاهده نیست، اما دو یا سه گردنهی صعبالعبور در آن هست:
۱- همت والا
۲- جان پاک
۳- خشنود ساختن دل به هر آن چه از سوی خدا میآید.
این کار بر بنده آسان میشود وقتی ضعف خویش و نیرومندی پروردگار را دریابد، و از نادانی خود و دانایی پروردگار، ناتوانی خود و توانایی پروردگار مطلع باشد و بداند که خداوند نسبت به او بس مهربان و دلسوز است، و اوست بسیار مهربان و با احساس.
انسان وقتی اینها را دریابد و احساس کند، خرسند میگردد، خداوند دانای حکیم و مهربان است، او بهتر میداند چه چیزی به صلاح بنده است چه چیزی به ضرر او، این انسان است که باید یقین داشته باشد هر چه خداوند برایش بخواهد بهتر و نیکوتر است. این عبارتها گاهی به ذهن میرسد، اما وقتی انسان به حقیقت آن ایمان داشته باشد، به خواستهی خویش راه مییابد.
گاهی مقامهایی از ایمان وجود دارد که انسان به دل به آن میرسد و پاداش بزرگی به خاطر آن دریافت میکند و نزد خدا درجهاش بالا میرود، اینها همان اندیشهها هستند، انسان به آن میاندیشد، چیزهایی ملاحظه میکند و با آن هدایت میپذیرد، به آن عمل میکند و به مقصود میرسد در حالی که تلاش فیزیکی نکرده بلکه کار اندیشه و تأمل است، به همین خاطر است که اندیشیدن از بزرگترین عبادتهاست. انسان وقتی به اندیشه دریابد که هر چه خدا برایش برگزیند بهترو نیکوتر است و به این ایمان داشته باشد، به خشنودی دست یافته است.
چنان است که ایمان داشته باشید به اینکه هر چه خدا برایتان بخواهد و تقدیر کند بهترین است، اگر بگویید: پسرم مرد، کارم را از دست دادم، بیماری خطرناکی گرفتهام، پیشآمدی برایم پیش آمده است، لازم است بدانید که این سرنوشتی است که برایتان رقم خورده و در حقیقت این برای شما بهتر و پسندیدهتر بوده است.
اما چه بسا نمیدانید چرا این بهتر است، علت آن را در نمییابید، اگر خداوند چیزی غیر از آن را برایتان مقدر میکرد به مصلحتتان نبود!!
انسان وقتی که در فقر به سر میبرد نمیداند چرا ثروتمندی به صلاحش نیست، وقتی دوست نزدیکی را از دست میدهد، نمیداند اگر او را از دست نمیداد چه حوادثی برایش پیش میآمد.
پس هرگاه انسان به جهل خویش و علم پروردگار ایمان بیاورد و بداند که انتخاب خدا برایش بهترو نیکوتر از نتخاب خودش است، به خشنودی و رضایت میرسد، و اطمینان مییابد.
بنابراین راه خرسندی و محبت انسان را حرکت میدهد، هر چند او در بستر خویش آرمیده باشد، چون بر میخیزد چند مرحله پیش رفته است.
یعنی امکان دارد کسانی باشند کار کنند، بکوشند، در حالی که کسی بهرهمند از مقام خشنودی است با اعمال دل از آنها پیش میافتد وآنها به دنبالش. با وجود اینکه او در بسترش بوده و آنها در حال کار و فعالیت؛ زیرا که او از خداوند خرسند بوده و به این میاندیشیده است، به او ایمان داشته و ایمانش در دلش استوار شده است، با این کار به خدا نزدیک میشود. کسان دیگر این اندیشه و این تصور و مفهوم را ندارند، آنها نیز کار میکنند، عبادت میکنند، اما به این سطح نرسیدهاند.
اعمال دل بسیار مهم است، چرا که انسان با آن میتواند نزد خدا به درجههایی نایل شود، در حالی که نشسته باشد و عملاً کاری انجام نداده باشد، البته این بدین معنا نیست که هرگز کار نیکی انجام ندهد و هرگز نمازی نخواند، نه، بلکه ممکن است کسان دیگری باشند که بشتر از شما کار کنند، یعنی بیشتر نماز بخوانند، صدقه بدهند و حج کنند، مساجد را پاکیزه نگه دارند، و طاعتهای دیگر انجام دهند، اما از لحاظ مرتبه و درجه پایینتر از شما باشند، چرا؟!
زیرا شما با اعمال دل میتوانید نزد خدا مراتب بالاتری را به دست بیاورید، و از آن جهت که کار دل خود در بسیاری مواقع بیشتر از کار اندامان دیگر انسان را بالا میبرد.
برای نمونه ابوبکر صدیق به خاطر اینکه بیشتر از همه نماز شب، روزه و شب زندهداری داشت از امت اسلامی پیش نیفتاده است، زیرا چه بسا در میان آنها کسانی دیگری هم بودهاند که از ابوبکر عبادات و مراسم وفعالیت های مثبت بیشتر داشتهاند، اما ابوبکر به خاطر چیزی که در دلش آرام گرفته بود، گوی سبقت از آنها ربود.
پس اگر این اعمال در سینهی انسان تحقق یابد، او را از کسانی که آن را ندارند، بالاتر میبرد... این چیزهایی است که باید به آن توجه داشت. شما وقتی نماز میخوانید بر میخیزید و رکوع میکنید، روزه میگیرید، میآیید و میرویید، رمی جمرات میکنید، دور کعبه میگردید، وضو میگیرید، اینها اعمال اندامهای بدن است، در قضیهی دل کارهایی هست که از اینها کم اهمیتتر نیست، بلکه بالاتر و والاتر از آن است، با وجود اینکه لازم است این دو با هم جمع گردند.
اما گاهی انسان با زیرکی تأمل، تفکر و ایمان خویش به مراتبی میرسد بالاتر از کسی که بیشتر از او اعمال اندامی دارد. ابن قیم میگوید: «راه خشنودی و محبت انسان را حرکت میدهد هر چند او در بستر خود آرمیده باشد،و چند مرحله او را پیش میبرد!». [۱۶۵]
اگر انسان با خویشتن خویش بیندیشد و در درون خود بگوید که هر اتفاقی بیفتد از پروردگار خشنود است، مطمئن است که این برای او بهتر است و بگوید خدایا بهتر میدانی، من نمیدانم تو دانای مطلق هستی، من ناتوانم تو توانایی، تو صاحب عزت هستی ومن خوار و بیمقدار، و همچنان در دل خود این احساس را داشته باشد و با خود تکرار کند، در دلش این احساسات را بپروراند، یعنی تأمل و تفکر، همین او را نزد خدا به درجات والایی میرساند، او را به خدا نزدیک میگرداند، هر چند دیگران از لحاظ کارهای فیزیکی از او فعالتر باشند.
[۱۶۵] ن. ک. مدارج السالکین، (۲/۱٧۶) از ابن قیم.
خشنودی مقامهایی دارد: از جمله خشنودی و رضایت به هر چه خدا برای انسان در نظر گرفته و مقدار روزیی که به او داده است. این مقام را عامهی مردم نیز میتوانند به خوبی به دست آورند.
اما مرتبهی بالاتر: خشنودی ازقضا و قدر الهی است... و بالاتر از آن مرتبهیی است که انسان به خداوند بسنده کند به جای هر چه غیر از اوست، یعنی غیرخدا برایش بیاهمیت و غیرقابل توجه باشد، از خداوند در برابر هر چه غیر از اوست، خشنود باشد.
پس خشنودی از آن چه خدا قسمت او کرده و به او داده، خشنودی از هر چه خدا برایش مقدر کرده و خشنودی از خدا به جای هر چه غیر اوست.
اینها جایگاههایی است که برخی از مردم میتوانند به یک درجه از آن برسند، و چه بسا نتوانند به درجهی بعد نایل آیند، برخی حتی ممکن است به نیمهی درجهیی برسند و نتوانند مابقی آن را طی کنند.
مثلاً ممکن است کسی از همسری که خداوند قسمت او کرده راضی باشد، اما از لحاظ حقوقی که برایش تعیین کرده خشنود نباشد، برخی نیز ممکن است از زندگی خرسند باشند. اما از قضا و قدر خرسند نباشند. همچنان که گروهی از حادثهیی که برایشان مقدر شده، خشنودند، ما از واقعهی ناخوشایندی که در چیز دیگری پیش آمده، ناخرسند باشند، چه بسا بر دزدیده شدن اموالش شکیبا باشد، اما در از دست دادن فرزندش شکیبایی نتواند، در قضیهی شکیبایی برخی مردم با توجه به آن چه برایشان مقدر شده، از یک جنبه موفقند و از یک جنبه ناموفق.
از جمله درجههای خشنودی، قبول کردن خدا به عنوان پروردگار و نارضایی از پرستش غیرخدا است. این مرکزیت عقیدهی اسلامی است و هیچ راهی غیر از آن نیست، انسان باید از خدا خشنود و مطمئن باشد و هیچ خدای دیگری را نپسندد. ناگزیر باید احساس کند که او را به عنوان پروردگار بر میگزیند و بودا یا خدایان کافران یا چیزهایی را که مشرکان میپرستند، نمیپسندد. از پروردگاری الله خشنود باشد و غیر از او را نپذیرد و در هر چه میکند به او اطمینان یابد و نیازهایش را از او بخواهد.
بنابراین میبینید که افراطیان صوفیه، بندگان قبر از خرسندی بینصیبند، زیرا آنها در حقیقت از خدا به عنوان پروردگار اطمینان نیافتهاند، لذا در برآورده کردن نیازهایشان به اولیا و مشایخ روی آوردند، از آنها میخواستند، کمک میگرفتند، بر آنها توکل میکردند، چیزهایی از آنها امید داشتند که جز خدا از عهدهی آنها بر نمیآید، چیزهایی را از آنها امید داشتند که جز خداوند کسی قادر به انجام آن نیست، اینها قبرها را میپرستند، از مردهها امید دارند، از خدا به عنوان پروردگار خرسند نیستند، زیرا اگر او را پروردگار مطلق خود میدانستند تنها از او میخواستند و تنها بر او توکل میکردند، از او کمک میخواستند، اما آنها دست به دامن آفریده شدگان میشوند، آن هم وقتی که در قبرند، میگویند: ای فلان! کمک، ای فلان! به دادمان برس! باید پرسید آیا شما خدا را به عنوان پروردگار خود قبول دارید؟ گذشته از این میگویند ما صاحبدلانیم، صوفیه معتقدند متخصص اعمال مربوط به دلند! اما کجاست تخصص، در حالی که آنها کار را از اساس یعنی توحید، فا سد کردهاند!!
﴿قُلۡ أَغَيۡرَ ٱللَّهِ أَبۡغِي رَبّٗا وَهُوَ رَبُّ كُلِّ شَيۡءٖ﴾ [الانعام: ١٦٤] «بگو آیا غیر از خدا پروردگار دیگری بخواهم، در حالی که او پروردگار همه چیز است؟» ابن عباس گوید: «منظور سرور و اله است، چگونه غیر از خدا پروردگار دیگری را بگیرم در حالی که همه چیز را او آفریده؟».
﴿قُلۡ أَغَيۡرَ ٱللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِيّٗا فَاطِرِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ﴾ [الانعام: ١٤] «بگو آیا غیر از خدا که آفرییندهی آسمانها و زمین است دوست دیگری بگیرم؟» یعنی آیا غیر از خدا معبود، یاور، یاریگر و پناه دیگری برای خود پیدا کنم؟» ولیاً از موالاة به معنای دوستی شامل دوست داشتن و پیروی کردن میشود.
﴿أَفَغَيۡرَ ٱللَّهِ أَبۡتَغِي حَكَمٗا وَهُوَ ٱلَّذِيٓ أَنزَلَ إِلَيۡكُمُ ٱلۡكِتَٰبَ مُفَصَّلٗا﴾ [الانعام: ١١٤] «آیا غیر از خدا داور دیگری بخواهم در حالی که او است که کتاب را به تفصیل بر شما نازل کرده؟» آیا داور دیگری بگیرم تا بین من و شما داوری کند، به جای خدا که با توجه به کتاب او و سنت پیامبرش قضاوت کند.
اگر کسی بگوید: من قانون وضع شده را میپسندم، قانون ایتالیا، سویس یا آلمان ... و غیره من رضایت میدهم این قانون میان ما حکم کند، آیا چنین کسی میتواند رضایت و خشنودی از خدا به عنوان پروردگار شاملش شود ..؟!! آیا این آیه با او همخوانی دارد: «آیا به جای خدا داور دیگری را بخواهم در حالی که اوست که کتاب را به تفصیل برای شما فرو فرستاده است؟» پس در میان مردم هستند کسانی که از خدا اظهار خرسندی میکنند اما در رفتارهایشان یکی از بزرگترین قواعد دین و بهترین پایههای آن را نادیده میگیرند و با آن مخالفت میکنند. شما وقتی میگویید: از خداوند به عنوان رب خشنودم، باید به حاکم بودن او نیز رضایت بدهید. زیرا ﴿إِنِ ٱلۡحُكۡمُ إِلَّا لِلَّهِ﴾ [الانعام: ٥٧] «حکم تنها از آن خداست». یعنی حکم کردن و حاکمیت تنها برای خدا شایسته است.
اگر کسی بگوید قانون وضعی را حاکم میگیریم، به او میگوییم پس کجاست خشنودیتان از خدا به عنوان پروردگار؟ آن گاه چون در این امور دقت کنید، در مییابید، که بسیاری از مردم ادعا میکنند خشنودی از خدا به عنوان پروردگار، از اسلام به عنوان دین و از محمد به عنوان پیامبر را حاصل کردهاند، سپس با حکم خدا مخالفت میکنند و حکم غیر او را میپذیرند، در این مقام کسانی هستند که مخالف سنتاند از سنت محمد بن عبدالله روی گردانند، کسانی نیز هستند که به اصل ادیان دیگر متمایلند و با آنها همرأی و هم گرایند، اما در این میان این سه عنصر مهم کجاست: خشنودی از خدا، از اسلام و از محمد به عنوان پروردگار و دین و پیامبر؟
قرآن سرشار از توصیف مشرکین است، اینکه آنها به جای الله دوستان دیگر اتخاذ کردند! در حالی که از شمار تمامیت ایمان، درستی دوستی و دشمنی است، مدار اسلام گرد این میگردد که انسان با جان و دل پرستش خدا را بپذیرد و از پرستش غیر از او ناخرسند باشد.
اکنون دربارهی پذیرفتن خدا به عنوان رب و خرسندی از جانب او و فرق این دو سخن میگوییم: پیشتر دربارهی خشنودی از خدا و قبول کردن او به عنوان رب صحبت کردیم، اما خشنودی از خدا یعنی رضایت به هر چه که مقدر کرده. در آغاز گفتیم قبول کردن خداوند، یعنی بپذیریم که او اله است و تنها معبود، و حکم تنها حکم اوست و به هر چه وضع کرده تن بدهیم.
اما خشنودی از خدا چنان است که از قضا و قدرش رضایتمند باشیم، مثلاً شما از پروردگار در آن چه برایتان پیش آورده و مقدر کرده خشنود هستید. این گونه خرسندی ممکن است هم انسان ایماندار و هم کافر در آن وارد گردند. اما خشنودی از او به عنوان پروردگار تنها برای مؤمن است.
چه بسا مشرکی بیابید از قضا و قدر خشنود باشد، یا کافری ببینید که هنگام مصیبت نفس خود را کنترل کند، و حتی بگوید جای بحثی نیست که این قضا و قدر بوده است. کسانی هستند نماز نمیخوانند و هرگز به رکوع نرفتهاند. چه بسا بیشتر از برخی نمازگزاران به قضا و قدر ایمان داشته باشند، آری از این قبیل یافت میشود...!!
پس ناگزیر دو چیز با همند: خرسندی از خدا و قبول ربوبیت او، و خشنودی از او در مقام قضا و قدر، درجهی نخست والامقامتر و بالاتر است چون مخصوص ایمانداران است. درجهی دوم بین کافر و مؤمن مشترک است. چون رضایت به قضا و قدر میتواند در انسان ایماندار و کافر به درستی وقوع یابد، بدین معنا که ممکن است ببینید رفتار انسانی کافر چنان است که میگویید این معتقد به قضا و قدر و از آن خشنود است. این البته درست است. خود را به اشتباه نینداریم ممکن است کافری باشد راضی از قضا و قدر... که بیتردید اعتراضی ندارد ، اما خداوند را به عنوان پروردگار به دل نپذیرفته است.
پس خشنودی از خدا به عنوان رب با اتفاق امت مؤکدترین واجبات است، هرکس این موردش درست نباشد اسلام و عملش نیز درست نیست.
خرسندی از خدا که همان خرسندی از قضا و قدر باشد، چه حکمی دارد؟
ابتدا باید در قضیهی سرنوشت و قضا اندکی بیشتر سخن بگوییم: دو نوع سرنوشت یا قضا وجود دارد، یکی شرعی و دیگری وجودی.
قضا یا سرنوشت شرعی آن است که خداوند برای بندگانش گذاشته است: ﴿۞وَقَضَىٰ رَبُّكَ أَلَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّآ إِيَّاهُ وَبِٱلۡوَٰلِدَيۡنِ إِحۡسَٰنًا﴾ [الاسراء: ٢٣] «پروردگارت چنان اقتضا کرده که جز او کسی را نپرستید و به پدر و مادر نیکی کنید» حکم کرده و آن را برای ما وضع کرده است، چنان خواسته که به پدر و مادر نیکی کنیم، این قضای شرعی ممکن است بندگان پایبند آن باشند و یا نباشند. در حقیقت چه بسا از آن سرپیچی میشود.
سرنوشت وجودی همان «کن فیکون» است، چون خدا مرگ کسی ر اقتضا کند یا بخواهد کسی زنده بماند، مریض شود، یا شفا یابد، یا کسی ثروتمند گردد یا نیازمند، یا این جا بارانی ببارد، یا خشکسالی برآرد، چون اینها را بخواهد، هیچکس مانع ارادهاش نمیشود. این قضای وجودی است، خلاف آن نمیشود، حتماً اتفاق میافتد، و حتماً وقوع مییابد:
﴿إِنَّمَآ أَمۡرُهُۥٓ إِذَآ أَرَادَ شَيًۡٔا أَن يَقُولَ لَهُۥ كُن فَيَكُونُ ٨٢﴾ [یس: ٨٢].
«ارادهی خدا چنان است که اگر چیزی بخواهد به آن میگوید باش و بیدرنگ به وجود میآید» آن چه را که میخواهد، اجرا میکند.
قضای شرعی نیز باید برای ما مورد رضایت و قطعی باشد، زیرا پایهی اسلام و رکن ایمان است، بدون هیچ گونه اعتراض، ستیز و ضدیتی باید به آن تن بدهیم:
﴿إِنَّمَآ أَمۡرُهُۥٓ إِذَآ أَرَادَ شَيًۡٔا أَن يَقُولَ لَهُۥ كُن فَيَكُونُ ٨٢﴾ [النساء: ٦٥] «نه، به پروردگارت سوگند، ایمان نمیآورند مگر اینکه تو را در آن چه بینشان رخ داده، داور کنند، و آن گاه به آن چه حکم کردهای هیچ اعتراضی نداشته باشند و تسلیم گردند».
این دو با هم تفاوتهایی دارند: ابراز خشنودی از مقدرات و شکیبایی در برابر آن، با توجه به این نکته خشنودی درجهیی بالاتر از شکیبایی است و آن کار سادهیی نیست. لذا سخن دانشمندان که گفته خشنودی در مقدرات واجب نیست حمل بر همین قضیهی ساده نبودن آن میشود.
خدا خشنودی از مقدرات و مصیبتها را بر بندگان خود واجب نگردانده است، زیرا همهی بندگان توانایی رسیدن به این مقام و درجه را ندراند، اما شکیبایی را بر آنها واجب کرده است که هرکس دقیق بنگرد با هم فرق دارند.
گاهی انسان هر چند تلخی و درد مصیبت بکشد شکیبایی پیشه میکند و کاملاً مواظب است که سخن خطا یا ناشایستی نگوید، صدا به گریه بلند نکند، سینهی خود را چاک نکند، موهای خود را نبرد، خود را از انجام هر یک از این کارها باز میدارد، چنین کسی است که باید گفت شکیبا است.
اما باز باید پرسید آیا او خرسند است؟ آیا به مرحلهی خشنودی رسیده است؟ یعنی آیا به مقامی از آرامش و اطمینان و خرسندی در برابر این مصیبت دست یافته است؟
مردمان همه به این مرحله نمیرسند، مثلاً هرگاه مصیبت مرگ شخصی نزدیک یا گرامی پیش میآید لازم است شکیبایی پیشه کنید، روا نیست نه به گفتارو نه به کردار اعتراضی بکنید، مانند اینکه بگویید: وای، نفرین باد! یا یقهی خود را پاره کنید، موهای خود را بکشید، زدن روی خود، فریاد زاری روا نیست، زیرا این کارها با شکیبایی واجب ضدیت دارد. اگر بپرسید در چنین مواقعی صبر چه حکمی دارد؟ در پاسخ باید گفت: واجب است.
اما چیزی که با شکیبایی منافات دارد، از قبیل زاری و مویه و غیره چه حکمی دارد؟ پاسخ: حرام است. کسی که خویشتن را کنترل میکند و از هر گونه کار و حرکت ناروایی پرهیز میکند میگوییم آن چه را واجب بوده، انجام داده است، اما آیا او در درون آرامش و اطمینان کامل دارد؟ یا آیا نسبت به سرنوشت خوشحال است؟ به عبارت دیگر آیا به خشنودی کامل رسیده است؟ پاسخ منفی است. بیشتر مردم به این درجه نمیرسند؛ به همین سبب است که خداوند این درجه را بر بندگانش واجب نکرده، اما هرکس به آن برسد، جایگاه بزرگی دارد.
شیخ الاسلام ابن تیمیه (/) میگوید: «خشنودی از قضا و سرنوشت سه نوع است:
۱- خشنودی از طاعت و عبادت: اظهار خرسندی از عبادتها چه حکمی دارد؟ خرسندی از اظهار رضایتمندی از عمل دینی خود طاعت و عبادت است.
۲- خشنودی از مصیبتها: این همان است که سفارش شده است، یا مستحب است و یا واجب، واجبش آن است که همپایهیی شکیبایی و همان درجهی اول خشنودی است.
اما درجهی بالاتر خشنودی در هنگام مصیبت – جنان که گفتیم- آن است که با آرامش و اطمینان کامل درونی همراه است: این درجه صعب الوصول است، جز شمار اندکی از انسانها به آن نمیرسند. خداوند بنا به مهربانی و لطف خود آن را واجب نکرده، چون توانایی آن را ندارند». [۱۶۶]
۳- خشنودی از مصیبت: تن دادن و رضایت از کفر، هرزگی و نافرمانی چه حکمی دارد؟ وقتی کسی ناپاکی را در خانوادهی خود میبیند و حال آنکه خرسند است و آن را انکار نمیکند. مثلاً از اینکه دخترش بیبند و بار است... با پسرهای جوان صحبت میکند... با پسر جوان بیرون میرود... خرسند است... یا همسرش بدون حجاب بیرون میرود... واو شکایتی ندارد. در خانه پسرهای جوان را با کنیزان میبیند... باز اعتراض نمیکند، ناخرسندی نمیکند.... این خود نافرمانی است... خرسندی از گناه و نافرمانی حرام است... این کار خود نوعی نافرمانی است... خرسندی از کفر، کفر است.
پس اظهار خرسندی از گناه و نافرمانی چه حکمی دارد؟ روا نیست، حتی انسان دستور یافته از نافرمانی و گناه بیزار و گریزان باشد. خداوند فساد را دوست ندارد ، کفر را برای بندگانش نمیپسندد، تجاوزگران را دوست ندارد، با ستم و ستمکاران دشمن است...
این کوتاه توضیحی بود برای مبحث درجههای خرسندی و انواع آن. اکنون به نتیجههای آن بپردازیم.
[۱۶۶] ن. ک. مجموع الفتاوی از شیخ الاسلام ابن تیمیه (۱۰/۴۸۲).
خشنودی بهرهها و نتایج بسیار زیادی دارد. مهمترین آن چنین است:
۱- خشنودی از پروردگار، شادمانی و خوشحالی به او. پیامبر ج بیشتر از همهی مردمان از خداوند خشنو د و به وجود او شادمان وخوشحال بود.
خشنودی در مقام عبودیت کامل است. در حقیقت عبودیت بدون شکیبایی، توکل، خشنودی وفروتنی و نیاز به خدا کمال نمییابد.
۲- خشنودی میوهی شیرین رضایت پروردگار از انسان را به بار میآورد، این خود بار افزونی بر خوشبختی، شادمانی و خوشحالی انسان به اوست. لذت عبودیت است. خرسندی انسان از خدا خشنودی خدا از انسان را موجب میشود. خداوند از کسی که او را میپرستد خشنود است- وقتی انسان از او بخواهد، اصرار کند، درخواست کند، پیش او لابه کند، خداوند نیز به او روی میآورد.
۳- خشنودی انسان را از غم و اندوه، غصه و دل آشفتگی، افسردگی و پریشانی آسوده میکند. از این منظر در بهشت دنیوی به وسیلهی خشنودی و رضایتمندی پیش از بهشت اخروی به روی انسان باز میشود. خشنودی منجر به آرامش، اطمینان و آسایش قلبی و درونی انسان میشود. برخلاف ناخرسندی که سبب پریشانی، آشفتگی و تردید و ناآرامی دل میگردد.
پس خشنودی آرامشی را به دل انسان ارزانی میدارد که به هیچ وسیلهی دیگری امکانپذیر نیست، و هیچ چیزی سودمندتر ازآن برای دل وجود ندارد؛ زیرا وقتی آرامش بر دل بنده سایه بگستراند، حال و احوالش درستی و صلاح مییابد، خاطرش آسوده میگردد، و در امنیت، راحتی و فراخی به زندگی ادامه میدهد.
۴- خشنودی انسان را از ستیزه و لجاجت با پرورگار در امور شرایع و احکام و مسایل دینی رهایی میبخشد. مثلاً ابلیس چرا وقتی به سجده دستور یافت، نافرمانی کرد؟ چرا نپذیرفت؟
او به خشنودی نرسیده بود، به زعم خود گفت چگونه برای بشری که از خاک آفریدهای سجده کنم؟ ناخرسندی ابلیس به اعتراض در برابر دستور خدا انجامید. اکنون نیز منافقان روزگار ما که در نوشتهها و گفتههایشان از احکام خدا دربارهی ربا، حجاب و چندهمسری اظهار ناخرسندی میکنند، در واقع به وادی ستیزهجویی و دشمنی با پروردگار گام نهادهاند.
میگویند چرا این را بر ما واجب گرداندهای؟ هر چند به روشنی آن را به زبان نیارودهاند... اما سخنانشان به گرد محور دشمنی با پروردگار بر سر احکام شریعتش میگردد. خشنودی انسان را از این جنگ و ستیز رها میسازد و او را به سبز دشت آرامش وآشتی با پروردگار میبرد.
۵- خشنودی حس عدالت پروردگار را در بنده بر میانگیزد، و این از بهرههای آن است. پیامبر ج با توجه به این نکته فرمود: «عدلٌ فیّ قضاؤك»: «قضای تو الهی! دربارهی من عادلانه است». [۱۶٧]
آن کس که از عدالت پروردگار خرسند نباشد، ستم روا داشته و از جادهی انصاف بیرون رفته است. خداوند حتی در سزایش عادلترین عادلان است. بریده شدن درست دزد چه حکمتی دارد؟ مقتضای مکافات است خدا در قضاوتش و نیز در مکافات و عقوباتش به عدالت حکم کرده است، در هیچ کدام اعتراض روا نیست.
۶- ناخشنودی یا به خاطر از دست رفتن چیزی است که انسان خواستار و دوستدار آن است و یا به خاطر پیش آمدن چیزی است که آن را ناخوشایند میداند و از آن ناخشنود است. این چنین کسی که ناخرسند است نگرانی و نوعی آشفتگی او را فرا میگیرد که هرگاه امر ناخوشایندی برایش رخ دهد یا چیزی را که دوست دارد از دست بدهد گرفتار ناراحتیها و آشوبهای روانی میگردد. در حالی که اگر بهرهمند از نعمت خشنودی و خرسندی باشد، هرگاه امر ناخوشایندی برایش پیش بیاید، یا چیزی که میخواهد از دستش برود، نه احساس سیهروزی و تیرهبختی و نه آزار درد و ناراحتی او را رنج نمیدهد، زیرا همان خشنودی درد و آزار را از او دور میکند، چنانکه با از دست رفتن چیزی اندوهناک نگردد و با به دست آوردن چیزی بر اثر شادمانی خود را گم نکند: ﴿لِّكَيۡلَا تَأۡسَوۡاْ عَلَىٰ مَا فَاتَكُمۡ وَلَا تَفۡرَحُواْ بِمَآ ءَاتَىٰكُمۡ﴾ [الحدید: ٢٣] «تا بر آن چه از دست دادهاید اندوهناک نشوید و به سبب آن چه به شما داده است شادمان نگردید».
فرض کنید یک نفر میخواهد قرارداد پیمانکاری ببندد، مشغول شده، نرخ گذاری کرده، کار کرده، خسته شده، اسناد گذاشته است، سپس ناگاه از دستش میدهد، یعنی کس دیگری آن را میگیرد، نصیب او نمیشود... کس دیگری در مناقصه برنده شود، چنین شخصی وقتی بهرهمند از ویژگی خرسندی باشد... چه عکس العملی خواهد داشت؟ میگوید: ایرادی ندارد، اینکه رفت یکی دیگر میآید... به هر حال باید خدا را شاکر بود... اگر خشنودی و رضایتمندی نباشد... چنی کسی تیرهروز و زندگیاش دشوار میگردد، شب به خواب نمیرود... از غذا خوردن میافتد... حتی سخن گفتن با همسرش را بر نمیتابد... مانند دیگر کسان نمیتواند به درستی با او هم صحبت شود، روزگارش تیره وتار میگردد.
پس در حقیقت خشنودی وحقیقت وجودی آن فایدهیی بسیار بزرگ دارد، چون وقتی چیزی از دست برود و پایان یابد، چه میماند؟ اینجاست که قناعت و رضایتمندی خیلی مفید است. انسان نباید برای از دست رفتههایش تسلیم اندوه و غصه گردد، نباید غبار یأس و اندوه آسمان اندیشهاش را تاریک کند، زیرا همه چیز در تقدیر و نوشته شده است.
٧- خشنودی راهی به رهایی از تقلب، کینه و حسادت برای انسان باز میکند. چون آدمی اگر به رضایت درونی نرسد و از آن چه خدا نصیبش کرده خشنود نباشد، همچنان به این و آن نگاه میکند، چشم به دیگران دارد. و پیوسته چشم تنگ و حسدورز باقی میماند و آرزوی زوال فراخی و نعمتهای دیگران میکند. حال آنکه این ناخرسندی است که تمام این وسوسهها را به دل و درون چنین شخصی فرو میبرد.
۸- خشنودی انسان را به جایگاهی میرساند که در قضا و قدر الهی و حکمت و عملش گمان به خود راه ندهد. بلکه در برابر امر خدا تسلیم، و معتقد باشد که او حکیم است، هر چه بادا باد. اما انسان ناخرسند شک میکند، تردید دارد، شیطان او را وسوسه میکند.
به هیمن سبب خشنودی و یقین برادر و همراه هم هستند، ناخرسندی و شک نیز همزاد و پیوسته به هماند.
آدمی اگر بتواند با یقین به خشنودی برسد و آنها را قرین هم سازد، کار بسیار نیکی انجام داده است، اگر موفق نشد، بداند شکیبایی خیر و نفع بسیار زیادی دارد.
٩- از بهترین ثمرههای خشنودی این است که سبب سپاسگزاری و شکرگزاری میگردد. شخص ناخرسند شکرگزاری نمیکند، زیرا او احساس میکند زیان دیده است، حقش ادا نشده و سهم و نصیبش داده نشده است؛ از آن روی که وی معتقد است اصلاً نعمتی به او عطا نشده است. ناخشنودی نتیجهی ناسپاسی شخص صاحب نعمت و خرسندی نتیجه شکرگزاری انسان است به خاطر نعمتهایش.
۱۰- خشنودی انسان را چنان میکند که چیزی بر زبان نیاورد جز آن چه خشنودی پروردگار را به دنبال دارد. اماناخرسندی سبب میشود سخنانی بگوید که در آن مایههای اعتراض به پروردگار باشد، حتی ممکن است رنگ و بوی طعنه هم از آن فهمیده شود. انسان بهرهمند از خشنودی از هوا و هوس به دور است و شخص ناخرسند پیرو هوا و هوس میشود.
خشنودی و پیروی از هوای نفس در یک شخص جمع نمیشود، به هیمن سبب خشنودی با انواع آن هوا و هوس را میرهاند، انسان خرسند میداند و احساس میکند که دارای گنیجنهیی است بزرگتر از بهشت وآن خشنودی خداست. چون خداوند هنگامی که از سرای بهشت یاد میکند میفرماید: ﴿وَرِضۡوَٰنٞ مِّنَ ٱللَّهِ أَكۡبَرُ﴾ [التوبة: ٧٢] «خشنودی خداوند از آنها نعمتی بزرگتر است» پس اگر خشنودی خدا حاصل شود به راستی بزرگتر و گرانبهاتر است از بهشت و هر چه در آن است، خشنودی ویژگی و صفت خداوند است و بهشت آفریدهی او... و پیداست که صفت خدا بزرگتر از همهی آفریدههایش است.
﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَا وَمَسَٰكِنَ طَيِّبَةٗ فِي جَنَّٰتِ عَدۡنٖۚ وَرِضۡوَٰنٞ مِّنَ ٱللَّهِ أَكۡبَرُۚ ذَٰلِكَ هُوَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ ٧٢﴾ [التوبة: ٧٢] «خداوند زنان و مردان باایمان را به باغهایی وعده داده است که جویبارها از زیر آن روان است، جاودان در آن خواهند ماند، و نیز منزلگاههایی پاکیزه در باغهای جاوید، ولی خشنودی خدا برتر است، این است پیروزی و کامیابی بزرگ».
۱۱- خشنودی انسان را از ناخرسندی مردمان میرهاند، چون وقتی خدا از انسان راضی باشد، مردم را نیز از او راضی میکند. انسان خود نیز اگر در راستای خشنودی خدا گام بردارد، به سخن مردم اهمیتی نمیدهد. اما در مسیر خشنودی مردم تلاش کند زودا که خود را خسته و درمانده بیابد، زیرا توانایی جلب رضایت آنان را ندارد و زندگیاش تباه گردد... در حالی که هرکس برای رضای خدا تلاش کند از سخنان مردم هیچ حسابی نمیبرد و از لحاظ روحی و روانی خسته نمیشود... حتی اگر سخنان مردم به او برسد آزار روانی برایش نخواهد داشت و تا خدا از او خشنود باشد، به چیز دیگر توجه ندارد.
۱۲- خداوند به کسی که از او خشنود است چیزهایی عطا میکند که حتی آنها را نخواسته است، طلب نکرده، دهشهای خداوند تنها نتیجهی دعا نیست.
۱۳- خشنودی دل انسان را برای عبادت آماده میکند، در نماز دلش به دور از هر گونه وسوسه و در طاعت ذهنش آماده و مهیا است. از عبادت نهایت استفاده را میبرد. خشودی ذهن را پاک ومتمرکز میکند و شخص بدین ترتیب از عبادتش بهره میبرد.
۱۴- خشنودی با دیگر اعمال نیک دل، جایگاه شگفتی دارد. پاداشش بیپایان است و برخلاف اعمال دیگر اندامها حد و مرزی ندارد، اعمال دیگر اندامها محدود است و پاداشهایش در یک مدت معینی تمام میشود، در حالی که عمل دل نامحدود است و ادامه دارد.
از دیگر سو کارهای دیگر اندامها تا حد معلوم و قابل شماری دو برابر میشود، اما کارهای دل چند برابر شدنش پایان ندارد، هر چند صاحبش آن را فراموش کند... شاید بگویید چگونه؟
میگویم: مثلاً شخص خشنود در دل و ذهن خویش فکر میکند و میاندیشد که از خدا و قضای او راضی است، سپس یک مسألهی ریاضی و شمارشی برایش پیش میآید که ذهنش را به خود مشغول میکند... دانشمندان میگویند پاداش رضایتمندی هر چند ذهن به چیز دیگری مشغول باشد، قطع نمیشود، زیرا اصل آن موجود است هر چند دل به چیز دیگری بپردازد.
مثال دیگر: کسی از خدا میترسد، گاهی در نیتجهی این ترس گریه و بیقراری به او دست میدهد، اگر فکرش مشغول پسرش گردد، که زخمی شده و او را پانسمان و درمان کند، و در نیتجه قضیهی تأمل دربارهی ترس و گریه و هراس ناشی از آن را به دست فراموشی بسپارد، پاداش او به خاطر همان ترسش همچنان ادامه خواهد داشت، زیرا این کاری قلبی و متمرکر در درون است و نهایت ندارد و این بیگمان از شگفتیهای اعمال قلبی است.
این مبحث میتواند روشن کند که چرا کارهای قلب پاداش بیشتری از کارهای اندامهای دیگر بدن دارد، با وجود اینکه انسان ناگزیر از کار با آنهاست. چون اگر اعمال اندامها نباشد، دل به تباهی میگراید.
* آیا خشنودی منافی دعا و مخالف آن است؟
پاسخ: نه، چون دعا موجب خشنودی خداوند است و او خود آن را سفارش کرده است.
* آیا انسان وقتی دعا میکند خدا گرفتاری و مشکلی را برایش رفع کند، خشنود نیست؟ در پاسخ این سؤال باید گفت قضیه به این شکل نیست، زیرا خداوند فرموده:﴿ٱدۡعُونِيٓ أَسۡتَجِبۡ لَكُمۡ﴾ [غافر: ٦٠] «مرا بخوانید، دعا کنید، تا شما را جواب دهم». همچنین فرمود:
﴿يَدۡعُونَ رَبَّهُمۡ خَوۡفٗا وَطَمَعٗا﴾ [السجدة: ١٦] «از روی ترس و طمع پروردگارشان را میخوانند». در دعاهایشان خواستار نعمتهای خداوند و دفع خشم وخشنودی او هستند، دعا برای طلب مغفرت و دفع زیان. زیرا خداوند فرمود: «مرا بخوانید» چون دعا موجب رضایت و خشنودی اوست. پس روشن شد که دعا با قضیهی خشنودی تعارضی ندارد.
انسان اگر به گناه و نافرمانی خرسند باشد واز خدا بخواهد آثار آن را نابود کند و به جای آن نیکی و احسان به او بدهد، این دعایش با امر خشنودی تعارضی ندارد؛ زیرا خداوند به ما دستور داده روزی را از او طلب کنیم، فرمود: ﴿فَٱبۡتَغُواْ عِندَ ٱللَّهِ ٱلرِّزۡقَ﴾ [العنکبوت: ١٧] «روزی را از پیشگاه خدا درخواست کنید».
* آیا خشنودی با گریه بر مرده منافات دارد؟
شیخ الاسلام گوید: «گریه بر مرده از روی ترحم و مهربانی پسندیده و مستحب است و با امر خشنودی منافات ندارد، برخلاف اینکه به خاطر از دست دادن منافعی که از جانب مرده نصیبش میشده، گریه کند». [۱۶۸]
فرمودهی پیامبر در هنگامی که بر مردهیی میگریست، بهتر این موضوع را روشن میکند: «إنّ هذه رحمةٌ جعلها الله فی قلوب عبادهِ و إنما یرحم الله من عباده الرّحماءَ»: «این (گریه) مهری است که خداوند آن را در دل بندگانش قرار داده و او از میان بندگانش نسبت به مهربانان و رحم کنندگان مهربان است». [۱۶٩]
البته باید در اصل قضیه تفاوتهایی قایل شویم، زیرا پیامبر ج هنگام مرگ پسرش ابراهیم گریه کرد... چرا؟ چون مهرش در دلش بود، از روی دلسوزی نسبت به او میگریست.
اگر کسی بگوید فضیل بن عیاض وقتی یکی از پسرانش به نام علی درگذشت، خندید وگفت: «دیدم خدا این چنین خواسته و حکم کرده و دوست داشتم به آن چه رضای خداست، خشنود باشم». [۱٧۰]
ما میگوییم: حالت او در مقایسه با کسانی که شیون و ناشکیبایی میکنند، مناسب و حالت خوبی است، اما دلسوزی نسبت به شخص درگذشته همراه با خشنودی از قضای الهی و شکرگزاری خدا در هر حال – چنانکه پیامبر ج فرمود- کاملتر است.
اگر بگویند از این دو کدام کاملتر است: پیامبر ج وقتی از روی رحمت به مرده گریست یا آنکه هنگام مرگ پسرش خندید؟ یادآوری مینماید که گریستن از روی مهر و رحمت بر مرده همراه با شکرگزاری خدا و خشنودی از حکمش صحیحتر و کاملتر است، چنانکه خداوند نیز فرمود: ﴿ثُمَّ كَانَ مِنَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلصَّبۡرِ وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلۡمَرۡحَمَةِ ١٧﴾ [البلد: ١٧] «آن گاه از شمار کسانی باشد که ایمان آوردند و یکدیگر را به شکیبایی و مهربانی سفارش کردند». در این آیه خدا از سفارش به شکیبایی و مهربانی یاد کرده است.
مردم چهار دستهاند:
۱- گروهی دارای شکیبایی استوارند. (مهربانی در آن نیست).
۲- گروهی دارای مهربانیاند. (که این قابل زوال است).
۳- دستهیی سنگدلی و ناشکیبایی در وجود خود دارند (از دو سو جامع بدیاند).
۴- ایمانداران ستودهیی که در برابر مصایب شکیبایند و در حق مردم مهربان.
باید دانست که نه عقلاً و نه شرعاً تلاش برای جلب خشنودی و رضایت مردم به طور مطلق روا نیست، به دو جهت: یکی اینکه غیرممکن است، چنانکه شافعی فرمود: «خشنودی مردم هدفی است دست نایافتنی، پس به دنبال چیزی باشید که به صلاح شماست، آن را حفظ کنید و هر چه غیر آن است رها کنید و مشغولش نگردید». [۱٧۱]
دوم اینکه ما دستور یافتهایم خشنودی خدا و پیامبرش را به دست بیاوریم ﴿وَٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَحَقُّ أَن يُرۡضُوهُ﴾ [التوبة: ٦٢] «شایستهتر آن است که خشنودی خدا و پیامبرش را به دست آورند».
آیا ما مکلف هستیم خشنودی همه مردم را جلب کنیم؟ پاسخ منفی است ما به این ملکف نشدهایم، به دو دلیل: چون غیرممکن است، و اینکه ما مکلف به جلب رضایت خدا هستیم نه مردم.
[۱۶٧] احمد در مسند (۱/۴۵۲) حدیث (۴۳۰۶) و حاکم در مستدرک (۱/۶٩۰) حدیث (۱۸٧٧) روایت کردهاند. حاکم گفته است: حدیث درستی است که بخاری و مسلم نقل کردهاند. نیز طبرانی در معجم کبیر (۱۰/۱۶٩) حدیث (۱۰۳۵۲). [۱۶۸] ن. ک. مجموع الفتاوی (۱۰/۴٧) از شیخ الاسلام ابن تیمیه. [۱۶٩] بخاری (۵۶۵۵) بخش الرضی، باب عبادة الصبیان، و مسلم (٩۲۳) بخش الجنائز، باب البکاء علی المیت، روایت کردهاند. [۱٧۰] شیخ الاسلام ابن تیمیه در مجموع الفتاوی (۱۰/۴٧) آورده وآن را به فضیل بن عیاض نسبت داده است. [۱٧۱] ابونعیم در حلیه (٩/۱۲۳) روایت کرده و ذهبی در سیر أعلام النبلاء (۱۰/۸٩) آورده است.
پیشینیان دربارهی خشنودی سخنانی دارند، مانند:
۱- ابودرداء :: «خداوند وقتی کاری میکند دوست دارد از سوی بندگانش مورد رضایت قرار گیرد». [۱٧۲]
۲- عمر بن عبدالعزیز:: «چنان شدهام که خوشحال و شادمانیام تنها به قضا و قدر است» و این گشایش و آرامشی بر جانش میبخشاید. هرکس به این درجه برسد تمام زندگانیاش در رفاه و شادکامی خواهد بود. ﴿مَنۡ عَمِلَ صَٰلِحٗا مِّن ذَكَرٍ أَوۡ أُنثَىٰ وَهُوَ مُؤۡمِنٞ فَلَنُحۡيِيَنَّهُۥ حَيَوٰةٗ طَيِّبَةٗ﴾ [النحل: ٩٧] «هرکس کار شایستهیی انجام دهد، چه زن چه مرد و ایمان داشته باشد زندگی پاکیزهیی به او عطا میکنیم».
۳- ابن مسعود س: «خدا با عدل و داد خود آرامش و شادمانی را در یقین و خشنودی جای داده و اندوه وغصه را در شک وگمان». [۱٧۳]
۴- یکی از پیشینیان گفته است: «زندگی پاک همان خشنودی و قناعت است». [۱٧۴]
۵- عبدالواحد بن زید: «خشنودی راه بزرگ خدا و بهشت دنیا و مایهی آسایش عابدان است». [۱٧۵] چه بسا شخص مبتلا خشنود باشد حتی تا حدی که دیگر احساس درد نمیکند.
۶- عمر بن خطاب به ابوموسی گفت: «اما بعد نیکی و خیر به طور کامل در خشنودی است، اگر توانستی خشنود باش، در غیر این صورت شکیبا باش» پیشتر نیز یاد شد که خشنودی منزلهیی بالاتر از شکیبایی است.
٧- عبدالله بن عمرب: «وقتی انسانی فوت میکند خداوند دو فرشته و هدیهیی از بهشت برایش میفرستد، به او گفته میشود ای نفس مطمئنه با آسایش و کامیابی برو که پروردگار از تو خشنود است».
۸- میمون بن مهران: «هرکس از قضا و قدر خشنود نباشد حماقتش درمانی ندارد».
٩- عبدالله بن مبارک سخنی را نقل کرده:« ای فرزند سه چیز نشانهی پرهیزگاری انسان است: توکل پسندیدهی او بر خدا در هر چه که بر سرش آمده، خشنودی و رضایتش به آن چه خدا به او عطا کرده و عدم نگرانیاش در آن چه از دستش رفته است».
جایگاه خشنودی همان محبت خدا، رهایی از آتش و کامیابی در بهشت است و خشودی خدا، خوش گمانی بنده به پروردگار و نفس مطمئنه و زندگانی پاک را به بار میآورد.
[۱٧۲] ابن مبارک در زهد(۱/۳۲) حدیث (۱۲۴) نقل کرده و ابن رجب حنبلی در جامع العلوم والحکم (۱/۱٩۴) از سخن ابودرداء آورده است. [۱٧۳] بیهقی در شعب الإیمان (۱/۲۲۲) به شمارهی (۲۰٩) روایت کرده، و ابن رجب حنبلی در جامع العلوم و الحکم (۱/۱٩۴) تنها از ابن مسعود روایت کرده است. [۱٧۴] ابن رجب حنبلی در جامع العلوم و الحکم (۱/۱٩۵) آورده است. [۱٧۵] ابونعیم در حلیة الأولیاء (۶/۱۵۶) روایت کرده و نیز ابن رجب حنبلی در جامع العلوم والحکم (۱/۱٩۵) ذکر کرده است.
سپاس خدای را آفریدگار جهانیان و درود بر پیامبر ما حضرت محمد و آل و یارانش.
بدانید که خداوند بخشاینده شکیبایی را به منزلهی مرکبی راهوار، شمشیری برّا، لشکری شکست ناپذیر و دژی استوار و پابرجا در اختیار انسان قرار داده است، مرکبی است که سوارش به بیراهه نمیرود. شکیبایی و پیروزمندی دو برادر تنیاند، چون «النصر مع الصبر»: «پیروزمندی همراه با شکیبایی است». [۱٧۶] شکیبایی که بدون تبار و شمار است بیشتر از همهی انسانها به دارندهاش یاری میرساند. جایگاهش نسبت به پیروزی مانند جایگاه سر نسبت به بدن است. راه رهایی و رستگاری از آن میگذرد. فضیلتی است که انسان در دین و هم دنیایش به آن نیاز دارد. انسان در یکی از این حالتها به سر میبرد: در شکیبایی بر دستوری که باید به آن عمل کند، یا نهی از چیزی که باید از آن بپرهیزد و یا سرنوشتی که لاجرم بر او بگذرد، یا نعمتی که لازم است به خاطر آن از نعمت دهنده سپاسگزاری کند.
وقتی موقعیت انسان چنان است که از این حالتها خارج نیست، پس شکیبایی تا سرحد مرگ بر او لازم آید. زندگی بدون شکیبایی هرگز دوام نیابد. درمان گرفتاریهای سرای آزمایش است. مجاهدان آن گاه که دیر به فیروزی میرسند شکیبایی توشهی آنهاست و همین طور دعوتگری که مردم دیر به ندایش پاسخ میدهند، توشهی دانشمند، در زمان به حاشیه رانده شدن دانش، توشهی کوچک و بزرگ، زن ومرد همان شکیبایی است. به آن چنگ میزنند، پناه میبرند و با آن به پیش میروند.
در کتاب زهد از عمر بن خطاب نقل شده که: «بهترین زندگانیمان را باشکیبایی تجربه کردیم». [۱٧٧]
خداوند شکیبایان را با صفتهایی یاد میکند و ویژگیهایی به آنها اختصاص میدهد که دیگران ندارند. در حدود نود جا از کتاب گرانمایه از آن یاد کرده و بیشتر درجهها و نیکیها و خیرها را به آن نسبت داده وثمرهی آن دانسته است.
شکیبایان از همراهی خداوند برخوردارند، از راه خیر دنیا وآخرت به آن دست یافتهاند. با نعمت آشکار و نهان خدا به آن رسیدهاند. خدا پیشوایی در دین را مشروط به حصول شکیبایی و یقین کرده است، میفرماید: ﴿ وَجَعَلۡنَا مِنۡهُمۡ أَئِمَّةٗ يَهۡدُونَ بِأَمۡرِنَا لَمَّا صَبَرُواْۖ وَكَانُواْ بَِٔايَٰتِنَا يُوقِنُونَ ٢٤﴾ [السجدة: ٢٤] «از میان آنها پیشوایانی برگزیدیم که چون شکیبایی پیشه کردند و به نشانههای ما یقین داشتند به فرمان ما هدایت کردند».
شیخ الاسلام ابن تیمیه گفت: «پیشوایی دینی با شکیبایی و یقین حاصل شود». [۱٧۸]
[۱٧۶] صحیح است به روایتی اشاره دارد که احمد در مسند (۱/۳۰٧) حدیث (۲۸۰۴) حاکم در مستدرک(۳/۶۲۴) حدیث (۶۳۰۴)، طبرانی در معجم کبیر (۱۱/۱۲۳) شمارهی (۱۱۲۴۳) و بیهقی در شعب الایمان (٧/۲۰۳) آوردهاند. آلبانی نیز در صحیح الجامع (۶۸۰۶) آن را صحیح دانسته است. [۱٧٧] ابن مبارک در زهد (۱/۲۲۲) احمد در بخش زهد (۱/۱۱٧) و ابونعیم در حلیة الأولیاء (۱/۵۰) روایت کردهاند. بخاری در حواشی صحیحش (۵/۲۳٧۵) آورده است. [۱٧۸]ن. ک. مجموع الفتاوی از شیخ الاسلام ابن تیمیه (۳/۳۵۸).
«صبر» در لغت به معنای نگه داشتن و باز داشتن است، خداوند فرمود: ﴿وَٱصۡبِرۡ نَفۡسَكَ مَعَ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ رَبَّهُم بِٱلۡغَدَوٰةِ وَٱلۡعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجۡهَهُۥ﴾ [الکهف: ٢٨] «با کسانی که صبح و شام پروردگارشان را میخوانند وخشنودی او را میخواهند، خویشتن نگهدار». یعنی خود را با آنها کنترل کن. صبر (شکیبایی) همچنین به معنای خویشتنداری و خودداری از بیتابی، کنترل زبان از گله کردن، بازداشتن دست از زدن صورت خود و پاره کردن لباس و... است میگویند «صبر یصبر صبراً و صبر نفسه» یعنی شکیبایی پیشه کرد.
در اصطلاح شرع شکیبایی عبارت است از پایبندی به انجام کاری که خدا خواسته است یا بازداشتن خود از انجام کاری که خدا از آن نهی کرده است. پس شکیبایی در برابر انجام کاری که خدا دستور داده و شکیبایی در برابر انجام ندادن کاری که خدا نهی کرده، خدا برای هرکس که برای خشنودی او چنین کند پاداشی بزرگ در نظر گرفته و بهشتیان را اجر داده است، چون برای رضای او صبر پیشه کردند.
در شکیبایی معنای بازداشتن، سختی و روا ندانستن هست. «تصبر الرجل» یعنی شکیبایی را بر خود هموار کرد و خود را به آن واداشت و خود را به این خوی الزام کرد، در شکیبایی نفس خویش را عادت داده است. پس شکیبایی استواری بر دین است آن گاه که شهوتها برانگیخته میشوند و پایداری بر کتاب و سنت است، چون هرکس پایبند کتاب و سنت باشد در مصیبتها صبر میکند، خود را بر انجام عبادتها و پرهیز ار کارهای حرام صبور میدارد. با این وصف شکیبایی سه گونه است:
شکیبایی بر طاعت خدا، شکیبایی در پرهیز از گناه و شکیبایی در برابر قضا و قدرهای دردناک.
- قرآن رستگاری را در پیوند با شکیبایی دانسته است، خداوند فرمود: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱصۡبِرُواْ وَصَابِرُواْ وَرَابِطُواْ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ لَعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ ٢٠٠﴾ [آل عمران: ٢٠٠] «ای کسانی که ایمان آوردهاید شکیبا باشید همدیگر را به صبر وا دارید، دل نگه دارید و تقوا پیشه کنید باشد که رستگار شوید». رستگاری را به مجموع این چیزها پیوند داده و از هرچه که ضد شکیبایی است نهی کرده است. ﴿فَٱصۡبِرۡ كَمَا صَبَرَ أُوْلُواْ ٱلۡعَزۡمِ مِنَ ٱلرُّسُلِ وَلَا تَسۡتَعۡجِل لَّهُمۡ﴾[الاحقاف: ٣٥] «شکیبا باش چنانکه پیامبران اولوالعزم شکیبایی پیشه کردند، و بر ایشان شتاب نکن». نیز فرمود: ﴿وَلَا تَهِنُواْ وَلَا تَحۡزَنُواْ﴾ [آل عمران: ١٣٩] «سستی نورزید و اندوهناک نباشید».
- خداوند از چند برابر شدن پاداش شکیبایان خبر داده است: ﴿أُوْلَٰٓئِكَ يُؤۡتَوۡنَ أَجۡرَهُم مَّرَّتَيۡنِ بِمَا صَبَرُواْ﴾ [القصص: ٥٤] «اینان چون شکیبایی پیشه کردند دو بار پاداش میگیرند». چون کار و کردارها پاداشی مشخص و محدود دارند، شکیبایی دارای پاداشی نامحدود است».
﴿إِنَّمَا يُوَفَّى ٱلصَّٰبِرُونَ أَجۡرَهُم بِغَيۡرِ حِسَابٖ﴾ [الزمر: ١٠] «شکیبایان پاداش خویش را بیشمار میگیرند». سلیمان بن قاسم گفت: ثواب هر کاری معلوم است، جز شکیبایی، به خاطر این آیه: «شکیبایان پاداش خویش را بیشمار و حساب میگیرند». مانند آب ریزان.
- خداوند – چنانکه گذشت- پیشوایی در دین را بسته به شکیبایی و یقین میداند و ظفرمندی را در همراه داشتن صبر قرار داده است: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلصَّٰبِرِينَ﴾ [البقرة: ١٥٣].
«خدا با صبرپیشگان است». سه چیز را برای آنها در نظر گرفته که برای کس دیگری قرار نداده است. درود، رحمت و هدایت خدا برای آنها: ﴿وَبَشِّرِ ٱلصَّٰبِرِينَ ١٥٥ ٱلَّذِينَ إِذَآ أَصَٰبَتۡهُم مُّصِيبَةٞ قَالُوٓاْ إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّآ إِلَيۡهِ رَٰجِعُونَ ١٥٦ أُوْلَٰٓئِكَ عَلَيۡهِمۡ صَلَوَٰتٞ مِّن رَّبِّهِمۡ وَرَحۡمَةٞۖ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُهۡتَدُونَ ١٥٧﴾ [البقرة: ١٥٥ – ١٥٧] «به شکیبایان مژده بده، آنان که چون به مصیبتی دچار شوند گویند ما از آنِ خداییم و همانا به سوی او باز میگردیم، درود و رحمت پروردگار برآن گروه باد، و همانا رهیافتگانند».
- خدا شکیبایی را پشتوانه و توشهی راه قرار داده و دستور داده از آن کمک بگیریم:
﴿وَٱسۡتَعِينُواْ بِٱلصَّبۡرِ وَٱلصَّلَوٰة﴾ [البقرة: ٤٥] «از شکیبایی و نماز یاری بگیرید» پس هر کسی صبر نداشته باشد، یاریگری ندارد. پیروزی را نیز مشروط به شکیبایی و پرهیزگاری دانسته است ﴿بَلَىٰٓۚ إِن تَصۡبِرُواْ وَتَتَّقُواْ وَيَأۡتُوكُم مِّن فَوۡرِهِمۡ هَٰذَا يُمۡدِدۡكُمۡ رَبُّكُم بِخَمۡسَةِ ءَالَٰفٖ مِّنَ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ مُسَوِّمِينَ ١٢٥﴾ [آل عمران: ١٢٥] «آری اگر شکیبا باشید و پرهیزگار، آن گاه که به سراغتان بیایند پروردگارتان شما را با پنج هزار فرشتهی نشاندار یاری خواهد کرد».
پیامبر ج فرمود: «و اعلم أن النصر مع الصبر»: «بدان که پیروزی باشکیبایی همراه است». [۱٧٩]
- خداوند شکیبایی و پرهیزگاری را سپری محکم در برابر مکر و حیلهی دشمن قرارداده است: ﴿وَإِن تَصۡبِرُواْ وَتَتَّقُواْ لَا يَضُرُّكُمۡ كَيۡدُهُمۡ شَيًۡٔا﴾ [آل عمران: ١٢٠] «اگر شکیبایی و پرهیزگاری پیشه کنید نیرنگ آنها هیچ زیانی به شما نمیرساند».
- خداوند خبر داده که فرشتگان در بهشت بر شکیبایان سلام میکنند: ﴿سَلَٰمٌ عَلَيۡكُم بِمَا صَبَرۡتُمۡۚ فَنِعۡمَ عُقۡبَى ٱلدَّارِ ٢٤﴾ [الرعد: ٢٤] «سلام برشما به خاطر اینکه شکیبایی پیشه کردید، عاقبت چه خوب جایگاهی نصیبتان شد».
- خدا شکیبایی را منزلتی بالاتر از مجازات به مثل میداند، و آن بهتر و با اجرتر است: ﴿وَإِنۡ عَاقَبۡتُمۡ فَعَاقِبُواْ بِمِثۡلِ مَا عُوقِبۡتُم بِهِۦۖ وَلَئِن صَبَرۡتُمۡ لَهُوَ خَيۡرٞ لِّلصَّٰبِرِينَ ١٢٦﴾ [النحل: ١٢٦] «اگر خواستید مجازات کنید به مقداری که مجازات شدهاید، کیفر دهید، و اگر شکیبایی پیشه کنید برایتان بهتر است» به این سخن «اگر شکیبایی پیشه کنید» دقت کنید که تأکید در آن هست.
- بخشش و پاداش بزرگ را مستلزم شکیبایی همراه با کار نیک میداند: ﴿إِلَّا ٱلَّذِينَ صَبَرُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ أُوْلَٰٓئِكَ لَهُم مَّغۡفِرَةٞ وَأَجۡرٞ كَبِيرٞ ١١﴾ [هود: ١١] «مگرآنان که شکیبایی ورزیدند و کار نیک انجام دادند که بخشش و پاداشی بزرگ خواهند داشت».
- شکیبایی در مصیبتها نشانهی پایداری و ثبات در کارهاست. این مرتبه را به ندرت کسی بتواند به دست آورد: ﴿وَلَمَن صَبَرَ وَغَفَرَ إِنَّ ذَٰلِكَ لَمِنۡ عَزۡمِ ٱلۡأُمُورِ ٤٣﴾[الشورى: ٤٣] «هرکس شکیبایی بورزد و ببخشاید به راستی کار سترگی انجام داده است».
- لقمان آن مرد نیکوکار حکیم فرزندش را وصیت کرد که برآن چه در راه خدا برایش پیش میآید صبر پیشه کند: ﴿يَٰبُنَيَّ أَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ وَأۡمُرۡ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَٱنۡهَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَٱصۡبِرۡ عَلَىٰ مَآ أَصَابَكَۖ إِنَّ ذَٰلِكَ مِنۡ عَزۡمِ ٱلۡأُمُورِ ١٧﴾ [لقمان: ١٧] «ای فرزندم نماز را برپای دار، به کار نیک سفارش کن و از کار زشت بازدار و در برابر مصیبتها شکیبایی پیشه کن که کاری بس سترگ است».
- خداوند ایمانداران را به کامیابی وپیروزمندی وعده داده و این را پیشتر برای آنها مقدر کرده بود، با شکیبایی آن را به دست آوردند، فرمود: ﴿وَتَمَّتۡ كَلِمَتُ رَبِّكَ ٱلۡحُسۡنَىٰ عَلَىٰ بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ بِمَا صَبَرُواْۖ وَدَمَّرۡنَا مَا كَانَ يَصۡنَعُ فِرۡعَوۡنُ وَقَوۡمُهُۥ وَمَا كَانُواْ يَعۡرِشُونَ﴾[الاعراف: ١٣٧] «وعدهی نیک پروردگارت بر بنی اسرائیل به سبب شکیبایی آنها تحقق یافت و آنچه فرعونیان ساختند و آنچه را که برافراشتند درهم کوبیدیم».
- خدا دوستی خود را با شکیبایی پیوند داده است و آن را نصیب شکیبایان کرده: ﴿وَكَأَيِّن مِّن نَّبِيّٖ قَٰتَلَ مَعَهُۥ رِبِّيُّونَ كَثِيرٞ فَمَا وَهَنُواْ لِمَآ أَصَابَهُمۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَمَا ضَعُفُواْ وَمَا ٱسۡتَكَانُواْۗ وَٱللَّهُ يُحِبُّ ٱلصَّٰبِرِينَ ١٤٦﴾[آل عمران: ١٤٦] «چه بسا پیامبرانی که خدا دوستان بسیاری به همراه آنان جنگ کردند، آنها در برابر آن چه در راه خدا به آنها میرسید سست نشدند و زبونی نکردند، خداوند صابران را دوست دارد».
- خداوند خصوصیتهایی را بیان میکند که تنها شکیبایان به آن میرسند، او دربارهی اصل علم که مردم را که فریفتهی قارون بودند، آگاه میکردند، میفرماید: ﴿وَيۡلَكُمۡ ثَوَابُ ٱللَّهِ خَيۡرٞ لِّمَنۡ ءَامَنَ وَعَمِلَ صَٰلِحٗاۚ وَلَا يُلَقَّىٰهَآ إِلَّا ٱلصَّٰبِرُونَ﴾[القصص: ٨٠] «وای بر شما! ثواب الهی بر ایمان آورندگان و نیکوکاران بهتر است اما جز صابران بدان نخواهند رسید».
- هنگام بیان مسألهی پاسخ دادن به نیکوترین شکل فرمود: ﴿وَمَا يُلَقَّىٰهَآ إِلَّا ٱلَّذِينَ صَبَرُواْ وَمَا يُلَقَّىٰهَآ إِلَّا ذُو حَظٍّ عَظِيمٖ ٣٥﴾ [فصلت: ٣٥] «کسی از این برخوردار نمیشود مگر شکیبایان و آنان که از ایمان بهرهای بزرگ داشته باشند».
- خداوند یادآور شده که کسی از آیات و نشانههایش بهرهمند نمیگردد وبه نیکی استفاده نمیکند، مگرآن که شکیبا باشد و پایدار بر شکیبایی در این مورد صیغهی مبالغه آورده است: ﴿وَلَقَدۡ أَرۡسَلۡنَا مُوسَىٰ بَِٔايَٰتِنَآ أَنۡ أَخۡرِجۡ قَوۡمَكَ مِنَ ٱلظُّلُمَٰتِ إِلَى ٱلنُّورِ وَذَكِّرۡهُم بِأَيَّىٰمِ ٱللَّهِۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَٰتٖ لِّكُلِّ صَبَّارٖ شَكُورٖ ٥﴾ [إبراهیم: ٥] («موسی را با معجزات خود فرستادیم که قومت را از تاریکی به روشنایی درآور و روزهای خدا را به یادشان آور که برای صابران شاکر نشانههایی خواهد بود». درسورهی لقمان نیز فرمود:
﴿أَلَمۡ تَرَ أَنَّ ٱلۡفُلۡكَ تَجۡرِي فِي ٱلۡبَحۡرِ بِنِعۡمَتِ ٱللَّهِ لِيُرِيَكُم مِّنۡ ءَايَٰتِهِۦٓۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَٰتٖ لِّكُلِّ صَبَّارٖ شَكُورٖ ٣١﴾ [لقمان: ٣١] «آیا ندیدهای که کشتی به لطف و احسان خدا در دریا حرکت میکند تا گوشهای از آیات خود را به شما نشان بدهد که در آن نشانههایی برای شکیبایان شاکر وجود دارد». و پس از بیان داستا سبأ فرمود: ﴿فَجَعَلۡنَٰهُمۡ أَحَادِيثَ وَمَزَّقۡنَٰهُمۡ كُلَّ مُمَزَّقٍۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَٰتٖ لِّكُلِّ صَبَّارٖ شَكُورٖ ١٩﴾ [سبأ: ١٩] «و ما آنها را افسانهی روزگار قرار دادیم و سخت پراکندهشان کردیم، در این داستان عبرتهاست برای شکیبایان شکرگزار».
- در بحث یاد نعمت کشتی برای بندگان خدا و اینکه خود و کالاهایشان را با آن جابه جا میکنند، فرمود: ﴿وَمِنۡ ءَايَٰتِهِ ٱلۡجَوَارِ فِي ٱلۡبَحۡرِ كَٱلۡأَعۡلَٰمِ ٣٢ إِن يَشَأۡ يُسۡكِنِ ٱلرِّيحَ فَيَظۡلَلۡنَ رَوَاكِدَ عَلَىٰ ظَهۡرِهِۦٓۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَٰتٖ لِّكُلِّ صَبَّارٖ شَكُورٍ ٣٣﴾ [الشورى: ٣٢ – ٣٣] «از نشانههای قدرت او کشتیهایی است همچون کوه که بر دریا روانند اگر بخواهد باد را ازحرکت باز میدارد تا در دریا از حرکت باز ماند به راستی در این نشانههایی است برای شکیبایان شکرگزار».
این چهار جایگاه از قرآن بود که بیان میکند تنها اهل شکیبایی و سپاسگزاری از نشانههای خدا بهرهمند میشوند شکیبایی و شکرگزاری دو بخش بزرگ از دین و ایمان مسلمان را تشکیل میدهد.
جز این دو نعمت در طاعتها و عبادتها و نزدیکی جستن به خداوند چه چیز دیگر میتواند وجود داشته باشد؟
- خداوند بندهی خود ایوب را به بهترین شکل به خاطر شکیباییاش ستایش کرده است: ﴿إِنَّا وَجَدۡنَٰهُ صَابِرٗاۚ نِّعۡمَ ٱلۡعَبۡدُ إِنَّهُۥٓ أَوَّابٞ﴾ [ص: ٤٤] «ما او را شکیبا یافتیم چه بندهی خوبی! همواره روی به درگاه ما داشت». او را میستاید، میگوید: «چه بندهی خوبی!» چرا؟ چون شکیبایی پیشه کرد.
خداوند دربارهی کسانی که شکیبایی نورزیدند به طور عام اعلان ضرر و زیان داده است، فرمود: ﴿وَٱلۡعَصۡرِ ١ إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لَفِي خُسۡرٍ ٢ إِلَّا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلۡحَقِّ وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلصَّبۡرِ ٣﴾ [العصر: ١ – ٣] «سوگند به عصر، که انسان در زیان است مگر کسانی که ایمان آوردهاند و کارهای شایسته انجام دادهاند و یکدیگر را به راستی و شکیبایی توصیه کردهاند».
- خدا اهل میمنه (یاران راست) را به صفت شکیبا و مهربان بودن اختصاص داده است: ﴿ثُمَّ كَانَ مِنَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلصَّبۡرِ وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلۡمَرۡحَمَةِ ١٧﴾ [البلد: ١٧] «آنگاه از کسانی باشد که به خدا ایمان آوردند و یکدیگر را به صبر و مهربانی سفارش کرده باشند».
- همچنین شکیبایی را قرین پایههای اسلام و از مقامهای ایمان قرار داده و آن را با نماز یاد کرده است.
﴿ وَٱسۡتَعِينُواْ بِٱلصَّبۡرِ وَٱلصَّلَوٰةِ﴾ [البقرة: ٤٥] «از صبر و نماز کمک بخواهید».
آن را همراه کارهای نیک یاد کرده است: فرمود: ﴿إِلَّا ٱلَّذِينَ صَبَرُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ﴾ [هود: ١١] «مگر صابران صالح». همراه تقوا آورده، «هرکس پرهیزگاری و شکیبایی پیشه کند» ﴿قَالُوٓاْ أَءِنَّكَ لَأَنتَ يُوسُفُۖ قَالَ أَنَا۠ يُوسُفُ وَهَٰذَآ أَخِيۖ قَدۡ مَنَّ ٱللَّهُ عَلَيۡنَآۖ إِنَّهُۥ مَن يَتَّقِ وَيَصۡبِرۡ فَإِنَّ ٱللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجۡرَ ٱلۡمُحۡسِنِينَ ٩٠﴾ [یوسف: ٩٠] با سفارش یکدیگر به راستی و درستی، فرمود: ﴿وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلۡحَقِّ وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلصَّبۡرِ﴾ [عصر: ٣] «یکدیگر را به راستی و شکیبایی توصیه کردند»، با مهربانی و رحمت آن را یاد میکند ﴿وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلصَّبۡرِ وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلۡمَرۡحَمَةِ﴾ [البلد: ١٧] «یکدیگر را به به صبر و مهربانی سفارش کرده باشند». آن را همزاد یقین کرده: ﴿لَمَّا صَبَرُواْۖ وَكَانُواْ بَِٔايَٰتِنَا يُوقِنُونَ﴾ [السجدة: ٢٤] «چون صبور بودند و به آیات ما یقین داشتند»، با صداقت نیز شکیبایی را یاد میکند ﴿وَٱلصَّٰدِقِينَ وَٱلصَّٰدِقَٰتِ وَٱلصَّٰبِرِينَ وَٱلصَّٰبِرَٰتِ﴾ [الاحزاب: ٣٥] «مردان و زنان راستگو، مردان و زنان شکیبا».
[۱٧٩] سندش ذکر شد.
مرتبهی شکیبایی چه خوب مرتبه و منش شکیبایانه چه زیبا منشی است و شکیبایان چه خوب انسانهایی هستند: آنها اصل صبرند، صبر و شکیبایی راه بهشت است: ﴿أَمۡ حَسِبۡتُمۡ أَن تَدۡخُلُواْ ٱلۡجَنَّةَ وَلَمَّا يَأۡتِكُم مَّثَلُ ٱلَّذِينَ خَلَوۡاْ مِن قَبۡلِكُمۖ مَّسَّتۡهُمُ ٱلۡبَأۡسَآءُ وَٱلضَّرَّآءُ وَزُلۡزِلُواْ حَتَّىٰ يَقُولَ ٱلرَّسُولُ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَهُۥ مَتَىٰ نَصۡرُ ٱللَّهِۗ أَلَآ إِنَّ نَصۡرَ ٱللَّهِ قَرِيبٞ ٢١٤﴾ [البقرة: ٢١٤] «آیا پنداشتید که به بهشت داخل میشوید، بیآنکه چون پیشینیان به سختی، تنگدستی و رنجوری گرفتار شوید؟ شداید و مشکلات آن چنان امتهای پیشین را احاطه میکرد که پیامبر و مؤمنان ملتزمش گفتند: پس یاری خدا چه هنگام است؟ بدانید یاری خدا نزدیک است».
این که قرآن کریم توجه زیادی به شکیبایی دارد، نشان از ارزشمندی آن است و اینکه اخلاق بسیار و بزرگوارانهیی است.
لا تیأسنَّ و إن طالت مطالبة
إذا استعنتَ بِصبر أن تری الـفرج
اَخلق بذی الصبرِ أَن یحظ بِحاجتِه
و مُدمنِ القرعِ للأبواب أَن یلــج
و قُل مَن جدَّ فی أَمرٍٍِ یحــــــاولُه
و استصحَب الصبرَ إلّا فازَ بالظفر
یعنی: وقتی با وجود شکیبایی احساس بینیازی کردی، از اینکه فرجی برایت فرا رسد، ناامید نباش هر چند تلاش و درخواستت به درازا کشیده باشد. چه شایسته است انسان شکیبا که نیازش برآورده شود و نیز کسی که مدام تلاش میکند، هر دری را میکوبد، چه شایسته است که وارد شود. بگو هرکس در زمینهیی تلاش و کوشش میکند و شکیبایی ملازمش است حتماً به پیروزی میرسد و کامیاب میشود.
شکیبایی سبب رفتن به بهشت و رهایی از آتش است، چرا که «الجنة حفت بالمكاره و النار حفت بالشهوات»: «بهشت با سختیها و مصیبتها دوره داده شده و جهنم با شهوتها». [۱۸۰] پس انسان چگونه بدون شکیبایی در برابر سختیها و مشکلات وارد بهشت میشود؟ و چگونه بدون شکیبایی در برابر شهوتها خویشتن را از آتش دور میدارد؟
شیخ الاسلام ابن تیمیه (/) به معنای لطیفی در این حدیث اشاره کرده است. [۱۸۱] سختیها و مشکلات اطراف بهشت حلقه زدهاند؛ یقین یافتیم که جز گذشتن از آن راهی به بهشت وجود ندارد، زیرا فرمود: «حُفّت: دوره داده شده» از هر سو. هرکس بر این سختیها و ناخوشیها چیره نگردد به بهشت نمیرسد. «مکاره» سختیها و دشواریها و هر چیزی است که بر نفس دشوار آید مانند تلاش مداوم برای انجام عبادتها (ازآن جمله: نماز صبح، وضو در هوای سرد، شکیبایی در مصیبتها، جهاد...).
پس جز با هموار کردن سختیها بر خود نمیتوان به بهشت رفت، و آن نیز تنها با شکیبایی امکانپذیر است. اما آتش «حفت بالشهوات»: «شهوتها آن را دور زدهاند» نمیتوان خود را از افتادن در آتش باز داشت جز با شکیبایی در برابر گناهان و خودداری از نافرمانی حق و کنترل خویشتن. اینها فضایل این اخلاق بزرگوارانه هستند.
[۱۸۰] صحیح است: مسلم (۲۸۲۳) بخش الجنة و صفة نعیمها و أهلها روایت کرده است. [۱۸۱] ن. ک. مجموع الفتاوی از شیخ الاسلام ابن تیمیه (۱۸/۱۳۰).
اصل شکیبایی واجب است، به طور کلی شکیبایی واجب و خداوند به آن سفارش کرده است: ﴿وَٱسۡتَعِينُواْ بِٱلصَّبۡرِ وَٱلصَّلَوٰةِ﴾ [البقرة: ٤٥] «از نماز و شکیبایی کمک بگیرید». ﴿ٱصۡبِرُواْ وَصَابِرُواْ﴾ [آل عمران: ٢٠٠] «شکیبا باشید و همدیگر را به شکیبایی وا دارید». و از ضد آن نهی فرموده: ﴿وَلَا تَسۡتَعۡجِل لَّهُمۡ﴾ [الاحقاف: ٣٥] «برای آنها شتاب نکن».
﴿فَلَا تُوَلُّوهُمُ ٱلۡأَدۡبَارَ﴾ [الانفال: ١٥] «به آنها پشت نکنید»، ﴿وَلَا تُبۡطِلُوٓاْ أَعۡمَٰلَكُمۡ﴾ [محمد: ٣٣] «کارهای خود را باطل نکنید» و خیر و احسان هر دو دنیا را بر آن مترتب ساخته است.
اما وقتی به بحث برتری میپردازیم، میبینیم شکیبایی واجب دارد و مستحب، واجب آن است که اگر انسان شکیبایی نورزد گناه کرده است، در کارهای واجب و امور واجب و خودداری از نارواها است. و در قضیهی سختیها و دشواریها مستحب است، اگر انسان در کارهای مستحب از پرداختن به آن اجتناب بورزد و آن را انجام ندهد، خود و شکیباییاش مکروه است.
از جمله دلایل اینکه شکیبایی گاهی لازم است این فرمودهی خداوند است: ﴿وَإِنۡ عَاقَبۡتُمۡ فَعَاقِبُواْ بِمِثۡلِ مَا عُوقِبۡتُم بِهِۦۖ وَلَئِن صَبَرۡتُمۡ لَهُوَ خَيۡرٞ لِّلصَّٰبِرِينَ ١٢٦﴾ [النحل: ١٢٦] «اگر مجازات کردید به اندازهیی که مجازات شدهاید، کیفر دهید، و اگر شکیبایی پیشه کیند، برای صابران بهتر است».
اکنون اگر بپرسید شکیبایی چه حکمی دارد؟ در پاسخ میگوییم مخیرید در بین اینکه کسانی را که به شما ستم کردهاند، مجازات کنید یا مجازات نکنید.
مثلاً: دربارهی کسی به شما ظلم میکند،. از دیدگاه شرع باید چه کار کرد؟ در این مواقع جایز است قصاص کنید و معادل ظلمی که به شما کرده از او دادخواهی کنید، اما شکیبایی و ندیدن و انتقام نگرفتن چه حکمی دارد؟ مستحب است.
اما اگر بپرسید شکیبایی ورزیدن در ادای نماز صبح چه حکمی دارد؟ باید گفت واجب است. شکیبایی هنگام مصیبت در خودداری از نوحه کردن و با صدای بلند گریستن نیز حکم واجب دارد. صبر در برابر کسی که به شما بدی کرده و اینکه از او انتقام نگیرید مستحب است.
پس صبر و شکیبایی بخشی از آن واجب است و بخشی مستحب. در قرآن کریم به صیغهی «مفاعله» یعنی به صورت مشارکتی آمده است.﴿وَصَابِرُواْ وَرَابِطُواْ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ لَعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ﴾ [آل عمران: ٢٠٠] «و همدیگر را به شکیبایی وا دارید»و این حداقل با وجود دو طرف امکان پذیر است.
به عبارت دیگر غلبهیابی و چیرگیهایی میان انسان مسلمان با دشمن وجود دارد، و ما باید در برابر کارهای باطل آنها، مبارزه با آنها و پیوند با هم در مرزها و پایداری در ارتباطات همدیگر را به شکیبایی سفارش کنیم تا آنها از این جهتها به میان ما نفوذ نکنند. این نوع شکیبایی بسیار مهم است.
شکیبایی دو نوع است: بدنی و روحی. و هرکدام دو قسم است: اختیاری و اضطراری. بدین سان چهار بخش پدید آمد: بدنی اختیاری، بدنی اضطراری، روحی اختیاری و روحی اضطراری.
برای نمونه دست و پنجه نرم کردن با کارهای سخت، بدنی اختیاری است. شکیبایی در برابر درد و آزار ناشی از ضرب و شتم بدنی اضطراری است، چون انسان ضربه میخورد، زده میشود و جز شکیبایی چارهیی ندارد. از نوع روحی اختیاری مانند کنترل نفس از انجام آن چه شرعاً پسندیده نیست. حرام نیست، اما از دیدگاه شرع ناپسند است، مانند کارهای مکروه. روحی اضطراری مانند شکیبایی در برابر از دست دادن دوست و جدا شدن از او، به گونهیی که اگر انسان این شکیبایی را بر خود هموار نکند به وادی بیتابی ناروا، نوحه و بلند گریستن، زدن گونهها و صورت، پاره کردن گریبان، بریدن موها و گیسوان ... میافتد.
چهارپایان در دو نوع اضطراری با انسان مشترکند، اما شکیبایی اختیاری وجه تمایز انسان با چهارپایان است.
یکی از دانایان آگاه از گنجینهی حکمت گفت: «هرگز کسی بر من ظفر نیافته آن گونه که جوانی از اهالی شهر مرو بر من پیروز شد. او روزی به من گفت شکیبایی چیست؟ گفتم: آن است که اگر چیزی برای خوردن پیدا کردیم، میخوریم، اگر نه، صبر میکنیم. گفت این را سگانِ مرو نیز انجام میدهند! پرسیدم پس شکیبایی به نظر شما چه تعریفی دارد؟ گفت: اگر چیزی برای خوردن نیابیم شکیبایی پیشه کنیم و اگر پیدا کنیم از خودگذشتگی میکنیم و آن را به نیازمندتر از خود میدهیم. [۱۸۲]
گاهی میبینیم برخی کفار در برابر مصیبتها شکیبا هستند، تحمل میکنند و شکست نمیخورند، اما برای این کارهاشان از پروردگار امید پاداشی و یا جزایی برای روز قیامت ندارند.
شکیبایی با تکلیف در پیوند است. چون خداوند بندگان را به واجباتی آزموده که باید انجام دهند و محرماتی که باید از آن بپرهیزند و سرنوشتهایی که باید بر آن صبر کنند، به ناشکیبایی و بیتابی، ناخشنودی و گلهمندی از آفریدگار نیفتند.
[۱۸۲] قرطبی در تفسیرش (۱۸/۲۸) این داستان را نقل کرده است.
شکیبایی در چند جایی در سنت پیامبر نیز آمده است:
۱- پیامبر ج کسی را که بر از دست دادن چشمانش صبر میکند به بهشت مژده داده است: «إنَّ اللهَ تَعالی قالَ إذا ابتلَیتُ عَبدی بِحبیبتَیه ثُمَّ صبرَ عَوَّضتُهُ مِنهما الجنَّةَ»: «خداوند فرمود وقتی بندهام را به گرفتن دو چشمش آزمودم و صبر پیشه کرد به جای آن بهشت را به او میدهم». [۱۸۳]
۲- نیز فرمود: «ما لِعبدی المُؤمن عندی جزاءٌ إذا قبضتُ صَفیَّیهُ من أهل الدَّنیا ثُمَّ احتسَبه إلَّا الجنة»: «بندهی باایمان من وقتی برگزیدهاش از اهل دینا را از او بگیرم [و شکیبا باشد] و به انتظار شمار بنشیند، پاداشی کمتر از بهشت نزد من ندارد». [۱۸۴]
۳- آن گاه که زن سیه چردهیی به صرع مبتلا شد و به اظهار دردمندی نزد پیامبرج آمد و گفت: من دچار صرع میشوم و بدنم بیرون میافتد، پیش خدا برایم دعا کن، فرمود: «اگر بخواهی شکیبایی پیشه کنی، بهشت جایت است، واگر بخواهی دعا میکنم که خدا شفایت دهد». زن گفت: صبر میکنم، اما از خدا بخواه که بدنم پیدا نگردد. پیامبر برایش دعا کرد و چنان شد و زان پس دچار صرع میشد و پوشیده میماند. [۱۸۵]
[۱۸۳] صحیح است. به روایت بخاری (۵۶۵۳) بخش الرضی، باب فضل من ذهب بصره. [۱۸۴] صحیح است. بخاری (۶۴۲۴) بخش الرقاق، باب العمل الذی یبغی به وجه الله. [۱۸۵] صحیح است. بخاری (۵۶۵۲) بخش الرضی، باب فضل من یصرع.
در سنت پیامبر ج اشاراتی یافت میشود که دلالت میکند بر این که شکیبایی اخلاقی است که میتوان آن را به دست آورد. درست است که مردم در اصل سرشت خود از لحاظ شکیبایی چند دسته هستند. برخیها را خداوند در اصل خلقت شکیبا آفریده، برخیها شکیبایی در ذاتشان هست. [۱۸۶] و برخی خداوند اندکی از آن را در وجودشان نهاده است.
اما اگر انسان در این ویژگی نقصی داشته باشد آیا با تمرین و پاسداری خودو تلاش خستگیناپذیر میتوان آن را به دست آورد و کامل کند؟ آری. این چیزی است که میتوان کسب کرد و تنها سرشتی نیست چنان که نتوان بر آن افزود. دلیل این که شکیبایی اخلاقی اکتسابی است نه منحصراً فطری این است که پیامبر ج فرمود: «و من یتصبر یصبره الله»: «هر کس خویشتن را به شکیبایی وا دارد، خداوند او را شکیبا میگرداند». [۱۸٧] ممکن است انسانی وجود داشته باشد که بنابر اصل سرشتش بیتاب باشد. اما وقتی ارزش و پاداش و جایگاه مهم شکیبایی در دین را دریابد، با خود تصمیم بگیرد که در هر رویداد یا موقعیتی در زندگیاش با شکیبایی و بردباری برخورد کند و خویشتن را بر این اخلاق وا دارد تا شکیبا و بردبار شود.
[۱۸۶] مانند حکایتی که از اشبح عبدالقیس نقل شده است که پیامبر ج دربارهی او فرمود: «إن فیك خلّتین یحبهما الله: الحلم و الأناة: دو خصوصیت در وجودت هست خداوند آنها را دوست دارد: بردباری و شکیبایی. گفت: ای فرستادهی خدا آیا خود این دو خصوصیت را پیشهی خود میکنم یا خداوند در ذاتم نهاده است؟ فرمود: «خداوند در ذاتت قرار داده است». گفت: سپاس خدایی را که در وجودم دو خصوصیت نهاده که خدا و پیامبرش آن را دوست دارند. این حکایت را مسلم (۱٧) به طور مفصل در بخش الإیمان، باب الأمر بالإیمان بالله تعالی و رسوله، و ابوداود به طور مختصر – با این لفظ که در این جا آوردیم- در بخش الأدب، باب فی قبلة الرجل، روایت کردهاند. [۱۸٧] صحیح است: به روایت بخاری (۶۴٧۰) بخش الرقاق، باب الصبر عن محارم الله، و مسلم (۱۰۵۳) بخش الزکاة، باب فضل التعفف و الصبر.
در سنت به روشنی آمده است که شکیبایی برای انسان ایماندار خیر بزرگی است. چون سختی و مضرتی به او برسد احسان و نیکی نصیبش خواهد شد. [۱۸۸]
- پیامبر ج یاد کرده که شکیبایی مانند روشنایی است. چنانکه در حدیث مسلم آمده که فرمود: «الصَّلاةُ نورٌ، و الصَّدقةُ برهانٌ، و الصَّبرُ حنیاء و القرآنُ حجَّةٌ لك أو علیك»: «نماز نور است، صدقه برهان، شکیبایی، روشنایی و قرآن دلیل واضحی است برای شما یا علیه شما». [۱۸٩]
- پیامبر ج از جایی میگذشت دید که زنی بر روی قبری گریه میکند، خواست او را نصیحتی کند، فرمود: «اتَّقی اللهَ و اصبری»: «تقوای خدا پیشه کن و شکیبا باش!» گفت: دست از سرم بردار، تو مصیبتی مانند مصیبت مرا ندیدهای و نمیدانی.
پیامبر ج رفت، نخواست در این وضعیت با زن مجادله کند و این است موضعگیری درست برای دعوتگر در چنین موقعیتهایی. پس از آن به زن گفتند: او پیامبر ج بود! با شنیدن این سخن حالتی مثل حالت مرگ بر او چیره شد، به خاطر آن جوابی که به او که پیامبر خداست، داده بود. برای عذرخواهی به درگاه پیامبر شتافت، ملاحظه کرد از روی تواضع نه دربان دارد و نه نگهبان و محافظ. معذرت خواست و گفت: تو را نشناختم. فرمود: «إنمَّا الصبرُ عندالصدمة الأولی»: «مهم آن است در رخداد نخست شکیبایی پیشه کرد». [۱٩۰]
- وقتی ابوسلمة فوت کرد، ام سلمه که همسرش دارای جایگاه بزرگ در دل و درون او بود، به اندیشه افتاد که چه بایستی بگوید؟ پیشتر چیزهایی یاد گرفته بود، مانند: «إنّا لله وإنا إلیه راجعون»: «خدایا در این مصیبت پاداشم ده و بهتر از او را به جایش به من بده». وقتی آمد این عبارت را بگوید، با خود گفت: کدام یک از مسلمانان بهتر از ابوسلمه است، با آن خصلتهای نیکو و خوش رفتاری و خوش مشربی که از او دیده بود؟ اما چون او زنی ایماندار و در برابر آموزشهای دینی پیامبر مطیع بود، همان عبارت را برزبان راند که یاد گرفته بود هنگام مصیبت بگوید، فرمود: «خدایا در این مصیبتم پاداشم ده و بهتر از او را برایم مقدر کن». سپس گفت: خداوند رسول الله را به جای همسرم برایم در نظر گرفت. پیامبر ج از او خواستگاری کرد و با او ازدواج کرد. [۱٩۱]
- دربارهی شکیبایی بر مرگ فرزند میفرماید: «إذا ماتَ ولدُ العبد قال اللهُ لمِلائكتِه قَبَضتُم ولدَ عبدی؟ فیقولون: نعم. قال: قَبضتُم ثمرةَ فؤاده فیقولونَ: نعم. فیقولُ: ماذا قالَ عبدی؟ فیقولون: حَمَدك و استرجع. فقال: ابنوا لعبدی بیتاً فی الجنَّةِ و سمّوهُ بیتَ الحَمد»: «وقتی کسی فرزندش میمیرد خداوند به ملایکه میگوید: جان فرزند بندهی مرا گرفتید؟ میگویند: آری. میگوید: ثمرهی دلش را گرفتید؟ میگویند: آری. میگوید: بندهی من چه گفت؟ میگویند: تو را سپاس گفت و گفت إنا لله و إنا الیه راجعون. میگوید: در بهشت برای این بندهام خانهیی بسازید و آن را خانهی سپاس بنامید». [۱٩۲] پس هرگاه ایماندار، محبوبی از اهل زمین را از دست بدهد، و شکیبایی پیشه کند و به امید شمار بنشیند، بر این کار ثوابی بزرگ در بهشت نصیبش خواهد شد. [۱٩۳]
- این چنین مردم با توجه به دین و به میزان شکیبایی آنها آزمایش میشوند «اشدُّ النَاسِ بلاءً الأنبیاء ثم الأمثل فالأمثل»: «پیامبران به سختترین آزمایشها و بلاها دچار میشوند، و سپس شخص بهترین و آنگاه بهتر، نخستترین آزمایش را دارند». [۱٩۴] انسان با توجه به دینش آزمایش میشود، اگر دینش استوار و دارای شکیبایی زیادی باشد، امتحانش سختتر خواهد شد تا پاداش بیشتر داشته باشد. روز قیامت هنگامی که اهل بلا و مصیبت دیده ثوابشان را میگیرند و نصیبشان داده میشود، آنان که در دنیا شکیبا بودند، مانند کسانی که بیماریهای سخت داشتهاندو در طول عمرشان درد کشیدهاند، - بیماریهای زیادی هستند که درد مداوم ایجاد میکنند - وقتی اهل سلامتی و عافیت در دنیا که آزمایشهای دراز مدت و امتخانهای سخت ندیدهاند، روز قیامت چون آنها را میبینند که پاداش شکیباییشان به آنها داده میشود، آرزو میکنند کاش پوستشان در دنیا با قیچی تکه تکه میشد. [۱٩۵]
- پیامبر ج با توجه به آن چه در سنت آمده و زمینهسازی و آمادگی روحی- روانی را برای رویارویی با مشکلات به ما یاد داده است، میفرماید: «إنَّ مِن ورائِكم أیامُ الصَّبر للمتمسك فیهنَّ یومئذ ٍبما أَنتُم علیه أجر خمیسن منك»: «شما روزهای شکیبایی در پیش دارید، کسی که درآن روزها خویشتن نگه دارد، پاداشی معادل پاداش پنجاه نفر خواهد داشت». [۱٩۶] روزهای شکیبایی همین روزهای آزمایشها و امتحانهاست، آزمایش در دین، شهوتهای آتشین و شبهههای سخت، یعنی با وجود اینها انسان بر دین خود پایدار و شکیبا باشد، سست نشود، در برابر آنها فرو نریزد، از محدودهی دینش بیرون نرود هر چند عذاب بکشد، این در روزهای شکیبایی است، و پیامبر ج آن را بدین نام نامیده است، زیرا تنها شکیبایی در آن به کار آید و هیچ چارهی دیگری جز آن نیست.
- مؤمنان در مکه گرفتار بلا و مصیبتهایی شدند، صحابی میآمد و به پیامبر ج میگفت: نزد خدا برایمان دعا کن، آیا برای ما یاری نمیطلبی، او آنها را به شکیبایی وا داشت و فرمود که او خود در پیشاپیش مؤمنان است. درآن زمان از جمله آزار و شکنجهها این بود بر سر راه مؤمنان چالهیی کنده میشد، یکی ازآنها که میگذشت او را میگرفتند و با اره سرش را به دو نیم میکردند، با این وصف از دین خود بر نمیگشت، با شانههای آهنی گوشت و استخوان و عصبش را زخمی میکردند، هیچ کدام از این بلاها آنها را از دینش رویگردان نمیکرد. [۱٩٧] این جایگاههاست که شکیبایی تنها پیشوا و راهنما، پناهگاه و دژ استوار است، هرکس به آن داخل شود در امان خواهد بود.
[۱۸۸] اشاره به روایتی دارد که مسلم (۲٩٩٩) بخش الزهد و الرقائق، باب المؤمن أمره کله خیرٌ، از صهیب نقل کرده است که پیامبر ج فرمود: «عجبا لأمر المؤمن إن أمره كله خیرٌ، و لیس ذاك لأحد إلا للمؤمن، إن أصابته سرّاء شكر فكان خیراً لَهُ، و إن أصابته ضرّاء صَبَرَ فكانَ خیراً له»: «شگفت از انسان ایماندار، تمام امورش بر راه احسان و خیر است و این امتیاز تنها برای مؤمن است، اگر رفاه و خوشحالی برایش پیش بیاید شکرگزاری میکند و این برایش مایهی احسان و خیر است، اگر دشواری و زیانی برایش رخ دهد، صبر پیشه میکند و این نیز برایش خیر و نیک است». [۱۸٩] صحیح است: مسلم (۲۲۳) بخش الطهارة، باب فضل الوضوء روایت کرده است. [۱٩۰] صحیح است: بخاری (۱۲۸۳) بخش الجنائز، باب زیارة القبور، و مسلم (٩۲۶) بخش الجنائز، باب فی الصبر علی المصیبة عند الصدمة الأولی روایت کردهاند. [۱٩۱] صحیح است: مسلم (٩۱۸) بخش الجنائز، باب مایقال عند المصیبة روایت کرده است. [۱٩۲] حدیث نیکویی است. ترمذی (۱۰۲۱) در بخش الجنائز، باب فضل المصیبة إذا احتسب، روایت کرده وگفته است: حدیث خوب و غریبی است. احمد نیز در مسند (۱٩۲۲۶)آورده و آلبانی در صحیح الجامع (٧٩۵) آن را نیک دانسته است. [۱٩۳] صحیح است. بخاری (۶۴۲۴) بخش الرقائق، باب العمل الذی یبتغی به وجه الله، روایت کرده است. [۱٩۴] صحیح است. ترمذی (۲۳٩۱) بخش الزهد، باب ما جاء فی الصبر علی البلاء، و ابن ماجه (۴۰۲۳) بخش الفتن، باب الصبر علی البلاء، و احمد در مسند (۱۴۸۴) آوردهاند، آلبانی درصحیح الجامع به شمارهی (٩٩۲) آن را صحیح دانسته است. [۱٩۵] حدیث نیکویی است. ترمذی (۲۴۰۲) بخش الزهد، باب ما جاء فی ذهاب البصر آورده و آلبانی در صحیح الجامع به شمارهی (۸۱٧٧) آن را نیک دانسته است. [۱٩۶] حدیث ضعیفی است. ابوداود (۴۳۴۱) بخش الملاحم، باب الأمر و النهی، ترمذی (۳۰۵۸) بخش تفسیر القرآن، باب «و من سورة المائدة»، و ابن ماجه (۴۰۱۴) بخش الفتن، باب قوله تعالی ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ عَلَيۡكُمۡ أَنفُسَكُمۡ﴾ روایت کردهاند، آلبانی در صحیح الجامع به شمارهی (۲۳۴۴) آن را ضعیف دانسته است. [۱٩٧] بخاری (۳۶۱۲) بخش المناقب، باب علامات النبوة فی الإسلام روایت کرده و صحیح است.
مرم از لحاظ شکیبایی چندگروهند:
۱- گروهی اهل شکیبایی و پرهیزکاریند، اینان کسانی هستند که خدا در دنیا و آخرت آنها را در نعمت و خوشبختی قرار داده است. بر طاعت او و ترک محرمات شکیبایی ورزیدند.
۲- گروهی پرهیزکارند اما شکیبا نیستند، چه بسا کسی باشد خداپرست، زاهد،... شب زندهدار، روزهدار، صدقه دهنده، یاریگر، عابد باشد و یاد خدا بکند... اما چون مصیبتی بر او فرود آید، درهم میریزد، او تقوا دارد، مثلاً حرام نمیخورد اما در برابر مصیبت ایستادگی نتواند، ابن جوزی میگوید: شخص بزرگسالی در سن هشتاد سالگی را دیدم، نماز را به جماعت میخواند، اما وقتی یکی از نوههایش فوت کرد، گفت: هیچکس نباید دعا کند، چون اجابت نمیشود..!
پس در میان مردم هستند کسانی که عبادت میکنند اما شکیبایی و استواری ندارند، هنگام مصیبت دوام ندارند شکست میخورند، یکی از اینان گفت: من چندین فرزند دارم هیچ ترسی بر آنها ندارم مگر از جانب خدا! سبحان الله، ناسپاسی و انحراف در این زمینه به چه درجههایی میسد! این بدگمانی به خداوند است، پس نماز و این عقیدهیی که در دل دارد چه سودی به او رسانده است؟ ﴿قُلۡ مَن يَكۡلَؤُكُم بِٱلَّيۡلِ وَٱلنَّهَارِ مِنَ ٱلرَّحۡمَٰنِۚ بَلۡ هُمۡ عَن ذِكۡرِ رَبِّهِم مُّعۡرِضُونَ ٤٢﴾ [الانبیاء: ٤٢] «بگو چه کسی شب و روز شما را از عذاب خدای رحمان نگه میدارد، بلکه آنها خود از یاد پروردگارشان روی گردانند»، ﴿لَهُۥ مُعَقِّبَٰتٞ مِّنۢ بَيۡنِ يَدَيۡهِ وَمِنۡ خَلۡفِهِۦ يَحۡفَظُونَهُۥ مِنۡ أَمۡرِ ٱللَّهِ﴾ [الرعد: ١١] «فرشتگان مدام از پیش رو و پشت سر به امر خدا از آدمی محافظت میکنند». پس کسی که صبر ندارد عبادت سودی برایش ندارد.
۳- برخی از مردم نوعی شکیبایی دارند اما بدون تقوا. این نکته از تفصیلات شیخ الاسلام ابن تیمیه است که در نتیجهی غور وتعمق در نفوس مردم به آن دست یافته است و آنها را بر اساس شناختشان از دین دستهبندی کرده است. او میگوید: «گروهی از مردم گونهیی شکیبایی دارند اما بدون تقوا، مانند مجرمان که تحمل دارند، بر آن چه برایشان پیش میآید صبر میکنند مانند بسیاری از دزدها و راهزنان که دردها و سختیها را برای رسیدن به مال حرام تحمل میکنند. همین طور ریاست طلبان و خواستاران مقامهای عالی، انواع شکنجه و آزار و درد تحمل میکنند که بیشتر مردم در برابرآن شکیبایی ندارند».
پس بنگرید و تأمل کنید که برخی از صاحب مقامان جز با تلاش خستگی ناپذیر و مداومت به این مقام نرسیدهاند، خیلی سرگرمیها را گنار گذاشته، در هیأتها حضور داشته و کتابها و پژوهشها را مطالعه کردهاند تا بدین جایگاه رسیده و مدیران بزرگ صاحبان شرکت و ... شدهاند. چه بسا ثروتمندانی که در آغاز بینوا بودهاند، حتی به اندازهی پوشش کامل نداشتهاند، اما با جدیت تلاش کرده و بالاخره به خواستهی خود رسیدهاند، اما برخی از اینها ممکن است شکیبا باشند، ولی تقوا ندارند، چون برای رسیدن به آن اهداف نمازها را از دست میدهند، حرام میخورند، و برایشان مهم نیست، پس صبر بدون تقوا دارند، پرهیزکار نیستند، بیشتر این کسان برای صبر خود از خدا امید پاداشی ندارند چون به نظر آنها صبر خلق و خویی است که بر آن سرشته شدهاند.
در میان کافران نیز هستند کسانی که هنگام مصیبتزدگی اظهار تحمل میکنند در حدیث عمرو بن عاص از رومیها ستایش شده است: که آنها «أسرعهم إفاقة بعدَ مصیبة»: «در هنگام مصیبت زودتر بیدار میشوند و از حالت مصیبت زدگی به زندگی خود بر میگردند». [۱٩۸] مصیبت و رخدادهای ناگوار برای آنها پیش میآید، و نمیگذارند ادارهی امور از دستشان بیرون برود.
هر کس به دقت در وضعیت مسیحیان اروپا پس از جنگهای جهانی اول و دوم و آن چه برایشان پیش آمد بنگرد و تأمل کند که چگونه کشورها و شهرهایشا ویران شد، اما طولی نکشید همهی آنها را بازسازی کردند وچرخهی اقتصاد، تولید، کشاروزی و صنعت را در آن به راه انداختند، بیش از چهل میلیون نفر از آنها کشته شد، شهرها نابود شدند، ولی دست به دست هم به پا خاستند و به سرعت ساختند، آنها تحمل و شکیبایی قابل ستایشی دارند اما امید پاداش یا ثواب و اجر در روز قیامت ندارند...! نتیجه اینکه شکیبایی بدون پرهیزکاری میتواند در میان برخی مردمان وجود داشته باشد.
ابن تیمیه گوید: «همچنین است برخی عاشقصفتان دوستدار تصاویر ناهنجار، بر آزار و سختیهایی که در مسیر آن چه دوست دارند، متحمل میشوند، صبر میکنند». چه بسا معشوق کار میکند عاشق به خاطرش عذاب بکشد، به خاطرش سرگرم شود، از کارهای زندگی باز بماند، و به هر شیوهیی سعی کند رضایت او را جلب کند، پس بر همهی اینها صبر میکند ولی از صفت پرهیزکاری برخوردار نیست، انسان گاهی در برابر گرفتاریهایی مانند بیماری، نیازمندی و بینوایی صبر پیشه میکند، اما چون در این روند تقوا ندارد میبینید که سیه روز و سنگدل میشود.
۴- گروه چهارم بدترین گروهند، وقتی قدرت بیابند پروا ندارند، پرهیزکار نیستند، و چون مورد آزمایش قرار بگیرند مثلاً مصیبتی بر آنها وارد شود، شکیبایی نمیورزند ﴿۞إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ خُلِقَ هَلُوعًا ١٩ إِذَا مَسَّهُ ٱلشَّرُّ جَزُوعٗا ٢٠ وَإِذَا مَسَّهُ ٱلۡخَيۡرُ مَنُوعًا ٢١﴾ [المعارج: ١٩ – ٢١] «انسان بسی کم حوصله و کم تحمل آفریده شده، چون بدی به او برسد بیتابی کند و چون خیری به او برسد چشم تنگ و بازدارنده است».
[۱٩۸] صحیح است: مسلم (۲۸٩۸) بخش الفتن و أشراط الساعة، باب تقوم الساعة و الروم أکثر الناس، روایت کرده است.
شکیبایی نیز مانند دیگر کارها و کنشهای دل پایههایی دارد، مثلا شکیبایی در انجام طاعتهای الهی بالاتر از شکیبایی در خودداری ازگناهان است وآن بالاتر و ارزشمندتر از شکیبایی در برابر مقدرات است.
بنابراین اظهار شکیبایی در انجام تکالیف بالاترین نوع آن است، زیرا نفسِ انجام واجبات نزد خداوند دارای درجهی بالاتری از نفس پرهیز از کارهای حرام است، و ازآن طرف پاداش پرهیز از کارهای حرام بیشتر از پاداش شکیبایی در مصیبتها است. زیرا صبر در انجام کار واجب و شکیبایی در پرهیز از حرام روندی اختیاری است. اما پیش آمدن مصیبت بیرون از اختیار انسان است و هیچ چارهیی ندارد جز کنترل خود و تمسک به شکیبایی.
شیخ الاسلام ابن تیمیه دربارهی یوسف (÷) میگوید: شکیبایی و خودداری یوسف از گردن نهادن به خواهش همسر عزیز مصر که او را به کار ناروا فرا خواند کاملتر از شکیبایی او در برابر افتادنش به چاه توسط براردانش بود. و شکیباییاش در پرهیز از کار زشت کاملتر و بزرگتر و دارای پاداش بیشتری از تحمل زندان و افتادن به چاه بود، زیرا اولی چیزی اختیاری بود و اظهار شکیبایی در پرهیز از آن ناشی از رضایت و مبارزه با نفس و هوای نفسانی بود، به ویژه با وجود انگیزههای قوی و آرایندهی کار حرام، چرا که او خود جوانی مجرد، دور از شهر و دیار خویش بود از رسوایی نمیهراسید، وانگهی بردهیی زیردست بود که در مقام سرزنش نبود، از آن طرف زن زیبا و فتّان صاحب منصب و اشرافی بود، هم او بود که یوسف را به خویش خوانده بود، این چنین موانع روانی از بین رفته بود، و نیز آن زن در این راه از مکر زنان کمک خواست، سپس او را به زندان تهدید کرد. همسرش نیز آدم سختگیری نبود، او هنگام رویارویی با قضیه گفت: ﴿يُوسُفُ أَعۡرِضۡ عَنۡ هَٰذَاۚ وَٱسۡتَغۡفِرِي لِذَنۢبِكِ﴾ [یوسف: ٢٩] «ای یوسف این قضیه را فراموش کن و تو نیز ای زن به خاطر گناهت طلب بخشش کن!» او از آغاز مسأله را فیصله نداد و از آن جلوگیری نکرد، در آن موقعیت که یوسف قرار داشت درها بسته بود و بیم چشم رقیبی یا نگهبانی نمیرفت، در چنین موقعیتی است که از وجود هیچکس ترسی نیست، انگیزهی زنا بسیار- بسیار قوی و ردناپذیر است، اما او پرهیز کرد، شکیبایی پیشه کرد، این شکیبایی او بزرگتر و بالاتر از دیگر کارهایش مانند افتادن به چاه و زندانی شدن بود! [۱٩٩]
[۱٩٩] ن. ک. مجموع الفتاوی، از شیخ الاسلام ابن تیمیه (۱۰/۱۲۳).
۱- شکیبایی در مصیبتها و گرفتارهای دنیا: ﴿لَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ فِي كَبَدٍ ٤﴾ [البلد: ٤] «انسان را در سختی آفریدیم»، شکیبایی در رنج و آزمایش و آشوبهای دنیا، خداوند فرمود: ﴿وَلَنَبۡلُوَنَّكُم بِشَيۡءٖ مِّنَ ٱلۡخَوۡفِ وَٱلۡجُوعِ وَنَقۡصٖ مِّنَ ٱلۡأَمۡوَٰلِ وَٱلۡأَنفُسِ وَٱلثَّمَرَٰتِۗ وَبَشِّرِ ٱلصَّٰبِرِينَ ١٥٥﴾ [البقرة: ١٥٥] «شما را به ترس، گرسنگی و کاهش اموال و میوهها و مرگ اطرافیان میآزماییم، مژده بده به شکیبایان».
۲- شکیبایی بر آرزوهای نفس: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تُلۡهِكُمۡ أَمۡوَٰلُكُمۡ وَلَآ أَوۡلَٰدُكُمۡ عَن ذِكۡرِ ٱللَّهِ﴾ [المنافقون: ٩] «ای ایمانداران اموالتان یا فرزندانتان شما را از یاد خدا باز ندارد». به همین خاطر برخی از پیشینیان گفتهاند: «به زیان و سختی آزموده و دچار شدیم، شکیبایی پیشه کردیم، اما چون به رفاه و فراوانی آزمایش شدیم، شکیبایی را از دست دادیم». [۲۰۰]
برخی از مردم چون به زندان گرفتار شوند صبر پیشه میکنند و زآن پس اگر با رفاه و فراوانی مورد آزمایش قرار گیرند، دنیا، دارایی و خانواده بر او گرد آیند و... شکیبایی را فراموش میکنند! پس همهی مردم از این دیدگاه یکسان نیستند، و گویند: «مصیبت وگرفتاری هر چه باشد، انسان مؤمن میتواند بر آن شکیبا باشد، اما سلامتی و رفاه جز انسان صدیق نمیتواند با وجود آن شکیبایی پیشه کند.
شکیبایی در برابر آرزوهای نفس ناگزیر – چنانکه ابن قیم گفته است- به چهار گونه است:
أ- انسان به آن آرزوها و شهوتها متمایل نشود وفریفتهی آن نگردد.
ب- مشغول رسیدن به آن نشود و در دنبال کردن آن زیادهروی نکند.
ج- بر ادای آن چه خدا در مورد آن بیان کرده، شکیبایی بورزد.
د- حق نفس را از راه حرام ادا نکند.
اگر کسی بپرسد چگونه در برابر اموال و زیورهای دنیا که مایهی فریفتگی است، صبور باشیم؟ در پاسخ او را به توجه به این چهار مورد که یاد شد، سفارش میکنیم. به آرزوها و هوسهای نفس فریفته نشود و غرق در تلاش برای رسیدن به آن نباشد، چنانکه برخی ثروتمندان میکنند، به گونهیی که حتی وقتی برای نماز و یاد خدا در زندگیشان نمیماند، تنها به گردهماییها، سفرها و رفت وآمدها میپردازند.
برخی کارمندان نیز از حرص انجام کارهای اداری عبادات و واجبات شرعی را رها میکنند و به خاطرآن مرتکب کار ناروا میگردند، آنها سخت سرگرم کار هستند، کار برایشان یعنی همه چیز. شغل و کار همهی زندگی آنها را پر کرده و آن را میپرستند. چنانکه یکی از حکیمان انگلیس میگوید: (مردم در بریطانیا شش روز در هفته بانک مرکزی را میپرستند وآن گاه روز هفتم – یک شنبه- به کلیسا میروند).
نتیجه اینکه انسان نباید در به دست آوردن آرزوهای نفسانی زیادهروی کند، بلکه باید در راستای ادای حقی که خدا در این زمینه تعیین کرده عمل کند، زکات بدهد، حقوق خویشاوندان را بدهد، صدقه بپردازد و این است شکیبایی در برابر هوای نفس.
همچنین صبر و خودداری از چشم دوختن به آن چه دیگران دارند، و پرهیز از فریفته شدن به ناز و نعمتی که دیگران در آن غرق گشتهاند، وارد در این بحث است. مثلاً گروهی از قوم قارون شکیبایی پیشه نکردند و گفتند: ﴿يَٰلَيۡتَ لَنَا مِثۡلَ مَآ أُوتِيَ قَٰرُونُ﴾ [القصص: ٧٩] «ای کاش ما نیز مانند آن چه قارون دارد، داشتیم». خداوند میفرماید: ﴿أَيَحۡسَبُونَ أَنَّمَا نُمِدُّهُم بِهِۦ مِن مَّالٖ وَبَنِينَ ٥٥ نُسَارِعُ لَهُمۡ فِي ٱلۡخَيۡرَٰتِۚ بَل لَّا يَشۡعُرُونَ ٥٦﴾ [المؤمنون: ٥٥ – ٥٦] «گمان میکنند که آن مال و فرزندان که به آنها میدهیم برایشان در خوبیها میشتابیم ولی آنها نمیفهمند»، ﴿وَلَا تَمُدَّنَّ عَيۡنَيۡكَ إِلَىٰ مَا مَتَّعۡنَا بِهِۦٓ أَزۡوَٰجٗا مِّنۡهُمۡ زَهۡرَةَ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا لِنَفۡتِنَهُمۡ فِيهِ﴾ [طه: ١٣١] «به آن چه آنها را از آن برخوردار کردهایم از همسر و اموال که زینت زندگی دنیایی است توجه نکن، آن برای آزمایش آنهاست»، تنها برای فریفته شدن و آزمودنشان چیزهایی به آنها دادهایم و ﴿وَرِزۡقُ رَبِّكَ خَيۡرٞ وَأَبۡقَىٰ﴾ [طه: ١٣١] «روزی پروردگارت بهتر و ماندگارتر است».
شکیبایی بر انجام طاعت خدا نیز نوعی دیگر از شکیبایی است که در واقع بزرگترین نوع آن و سختترین مورد برای نفس است ﴿فَٱعۡبُدۡهُ وَٱصۡطَبِرۡ لِعِبَٰدَتِهِۦ﴾ [مریم: ٦٥] «او را بپرست و در راه عبادتش شکیبا باشد» «اصطَبر» یعنی شکیبایی کامل داشته باش و آن از نظر معنی و مفهوم کاملتر و رساتر از «اصبر» است، اضافه بودن حرف در ساختار واژه نشان از داشتن معنای بیشتری است. ﴿وَأۡمُرۡ أَهۡلَكَ بِٱلصَّلَوٰةِ وَٱصۡطَبِرۡ عَلَيۡهَا﴾ [طه: ١٣٢] «خانوادهات را به نماز فرمان بده و بر انجام آن شکیبا باش». یعنی در ادای نماز شکیبا باش و خانوادهات را به آن سفارش کن.
[۲۰۰] ترمذی (۲۴۶۴) بخش صفة القیامة و الرقائق و الورع، روایت کرده و گفته است: حدیث مورد پسندی است، ضیاء مقدسی در المختارة (۳/۱۲۱) به شمارهی (٩۲۱)، ابونعیم در حلیة الاولیاء (۱/۱۰۰) و ابن مبارک در الزهد (۱/۱۸۲) و هناد در الزهد (۲/۳۸٩) از سخن عبدالرحمن بن عوف آوردهاند.
أ. پیش از انجام طاعت با داشتن نیت درست و دور کردن شبههی ریا.
ب. در حین انجام طاعت بدین گونه که شخص از خدا غفلت نورزد و در ادای آن سستی نکند و واجبات و ارکان آن را رعایت کند.
ج. پس از پایان آن بدین گونه که کاری را که انجام داده، ابراز نکند، به آن مغرور نگردد، در مجلسی از آن نام نبرد ﴿لَا تُبۡطِلُواْ صَدَقَٰتِكُم بِٱلۡمَنِّ وَٱلۡأَذَىٰ﴾ [البقرة: ٢٦٤] «صدقههایتان را با منت نهادن و آزار رساندن باطل نکنید»، ﴿وَلَا تُبۡطِلُوٓاْ أَعۡمَٰلَكُمۡ﴾ [محمد: ٣٣] «کارهایتان را باطل نکنید». با این وصف شکیبایی در انجام طاعت سه حالت دارد: پیش از انجام آن با نیت درست، در اثنای آن با خوب انجام دادن و پس از انجام با مغرور نشدن و عدم اشاعه و هر چه که آن را باطل کند.
یکی از زمینههای بزرگ شکیبایی، تحمل سختیها و دشواریهای دعوت به خدا است، اکنون این وضعیتی که مردم دارند و فاصلههایی که بین آنها و دین ایجاد شده، بر دعوتگران راه حق پوشیده نیست. این دوری و فاصله به جنبش دعوت بزرگی نیاز دارد که طی آن همهی منکرات رد شود وحق آشکار گردد.
عمر بن عبدالعزیز وقتی در امر دگرگونی انحرافهای انبوهی که طی سالیان دراز در دروههای پیش از او انباشته شده بود، به سنگینی این مسؤولیت بزرگ پیبرد، گفت: «من با کاری دست و پنجه نرم میکنم که جز خدا کسی یاریگرم نیست»...! دین چنان بود که کودکان بر آن بزرگ شده بودند، جوانان پیر شده بودند و بادیهنشینان به خاطر آن هجرت کردند تا اینکه مردم آن را دین پنداشتند، بر آن پرورش یافتند و عمری را درآن گذراندند، پیر شدند و بادیه نشینان شتافتند و با آن انس گرفتند، و دین آنها همین شد، با این وضع او خواست عادتهای بد میان مردم را تغییر دهد.
نوح÷ در امر دعوت نهصد و پنجاه سال در انواع آزمایشها و مصیبتها شکیبایی ورزید و این چنین صبر عظیمی حاصل کرد ﴿قَالَ رَبِّ إِنِّي دَعَوۡتُ قَوۡمِي لَيۡلٗا وَنَهَارٗا ٥ فَلَمۡ يَزِدۡهُمۡ دُعَآءِيٓ إِلَّا فِرَارٗا ٦﴾ [نوح: ٥ – ٦] «شب و روز ملتم را دعوت کردم اما دعوتم جز بر فرارشان نیفزود». این چنین در نهان و آشکارا به د عوت پرداخت و هیچ فرصتی را از دست نداد، کار آسانی هم نبود، زیرا انسان از سوی دشمنان به او نیرنگ میشود و از جانب مردمی که با او هستند و به او نزدیکند، نسبت به آن چه خدا به او داده، مورد حسادت قرار میگیرد، آرزوی نابودی، زیان و برافتادن او را میکنند، به همین خاطر دعوتگر به سوی خدا باید هم از درون و هم از برون شکیبا باشد. با آنهایی که آشکارا مخالفش هستند یا آنهایی که نسبت به او بدی و شر در درون پنهان میکنند. با دور و نزدیک از ر اه شکیبایی و صبوری رفتار کنند: ﴿۞لَتُبۡلَوُنَّ فِيٓ أَمۡوَٰلِكُمۡ وَأَنفُسِكُمۡ وَلَتَسۡمَعُنَّ مِنَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ مِن قَبۡلِكُمۡ وَمِنَ ٱلَّذِينَ أَشۡرَكُوٓاْ أَذٗى كَثِيرٗاۚ وَإِن تَصۡبِرُواْ وَتَتَّقُواْ فَإِنَّ ذَٰلِكَ مِنۡ عَزۡمِ ٱلۡأُمُورِ ١٨٦﴾ [آل عمران: ١٨٦] «بیتردید با اموال و جانتان آزمایش میشوند و از زبان اهل کتاب و مشرکان آزار فراوان خواهید شنید، واگر صبر کنید، و پرهیزگاری ورزید کاری سترگ است»، ﴿وَٱصۡبِرۡ عَلَىٰ مَا يَقُولُونَ وَٱهۡجُرۡهُمۡ هَجۡرٗا جَمِيلٗا ١٠﴾ [المزمل: ١٠] «در برابرآنچه میگویند شکیبا باش و به شایستگی از آنها دوری کن».
فرستادگان الهی همیشه از جمله مهمترین سرمایههایشان شکیبایی در برابر آزار قومشان بود و این را مورد تأکید قرار دادهاند، آنها به مردمان خود میگفتند: ﴿وَلَنَصۡبِرَنَّ عَلَىٰ مَآ ءَاذَيۡتُمُونَاۚ وَعَلَى ٱللَّهِ فَلۡيَتَوَكَّلِ ٱلۡمُتَوَكِّلُونَ﴾ [إبراهیم: ١٢] «و بر ماست که در برابر آزارتان شکیبا باشیم، توکل کنندگان باید بر خدا توکل کنند»، ﴿وَلَقَدۡ كُذِّبَتۡ رُسُلٞ مِّن قَبۡلِكَ فَصَبَرُواْ عَلَىٰ مَا كُذِّبُواْ وَأُوذُواْ حَتَّىٰٓ أَتَىٰهُمۡ نَصۡرُنَا﴾ [الانعام: ٣٤] «پیامبران پیش از تو تکذیب شدند و در برابر تکذیب صبوری پیشه کردند و آزار دیدند تا یاری ما به آنها رسید»، دعوتگر در طول این راه پرفراز و نشیب با وجود موانع سخت و کُندی حرکت پیروزی، صبر پیشه میکنند: ﴿أَمۡ حَسِبۡتُمۡ أَن تَدۡخُلُواْ ٱلۡجَنَّةَ وَلَمَّا يَأۡتِكُم مَّثَلُ ٱلَّذِينَ خَلَوۡاْ مِن قَبۡلِكُمۖ مَّسَّتۡهُمُ ٱلۡبَأۡسَآءُ وَٱلضَّرَّآءُ وَزُلۡزِلُواْ حَتَّىٰ يَقُولَ ٱلرَّسُولُ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَهُۥ مَتَىٰ نَصۡرُ ٱللَّهِۗ أَلَآ إِنَّ نَصۡرَ ٱللَّهِ قَرِيبٞ ٢١٤﴾ [البقرة: ٢١٤] «آیا پنداشتید که به بهشت داخل میشوید بیآن که چون پیشینیان به سختی، تنگدستی و رنجوری گرفتار شوید، شداید و مشکلات آن چنان امتهای پیشین را احاطه میکرد که پیامبر و مؤمنان ملتزمش گفتند: پس یاری خد ا چه هنگام است؟ بدانید یاری خدا نزدیک است». ﴿حَتَّىٰٓ إِذَا ٱسۡتَيَۡٔسَ ٱلرُّسُلُ وَظَنُّوٓاْ أَنَّهُمۡ قَدۡ كُذِبُواْ جَآءَهُمۡ نَصۡرُنَا فَنُجِّيَ مَن نَّشَآءُۖ وَلَا يُرَدُّ بَأۡسُنَا عَنِ ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡمُجۡرِمِينَ ١١٠﴾ [یوسف: ١١٠] «هنگامی که رسولان مأیوس و از انکار مردمان مطمئن شدند یاری ما شامل حال آنها شد و هرکس را خواستیم نجات دادیم و عذاب ما از قوم زیانکار باز نخواهد گشت».
۳- هنگام جنگ، ترس و بیم و در زمان رویارویی با دشمن و درگیری دو طرف شکیبایی پایهی پیروزی و شرط اساسی در تحقق آن است و فرار و رها کردن میدان کارزار گناه کبیره به شمار میآید. به هیمن سبب خداوند پایداری در چنین مواقعی را واجب گردانده ﴿إِذَا لَقِيتُمۡ فِئَةٗ فَٱثۡبُتُواْ﴾ [الانفال: ٤٥] «هنگامی که با گروهی (از دشمن) روبرو شدید پایدار باشید». و از فرار و پشت کردن به دشمن حذر داشته است. وقتی درگیری در میدان به هم میریزد و رشتهی کار از دست میرود صبر و پایداری سختتر و مهمتر است: ﴿أَمۡ حَسِبۡتُمۡ أَن تَدۡخُلُواْ ٱلۡجَنَّةَ وَلَمَّا يَعۡلَمِ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ جَٰهَدُواْ مِنكُمۡ وَيَعۡلَمَ ٱلصَّٰبِرِينَ ١٤٢﴾ [آل عمران: ١٤۲] «آیا تصورتان این بود که بیآن که خداوند مجاهدان و صابران شما را معلوم گرداند وارد بهشت خواهید شد».
﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُۚ أَفَإِيْن مَّاتَ أَوۡ قُتِلَ ٱنقَلَبۡتُمۡ عَلَىٰٓ أَعۡقَٰبِكُمۡۚ وَمَن يَنقَلِبۡ عَلَىٰ عَقِبَيۡهِ فَلَن يَضُرَّ ٱللَّهَ شَيۡٔٗاۗ وَسَيَجۡزِي ٱللَّهُ ٱلشَّٰكِرِينَ ١٤٤﴾ [آل عمران: ١٤٤] «محمد فقط فرستادهی خداست و پیش از او فرستادگان دیگری نیز بودهاند که درگذشتند، آیا اگر بمیرد و یا کشته شود شما به آیین گذشته بر میگردید؟ و هرکس به گذشته باز گردد زیانی به خدا نمیرسد و به زودی خدا شاکران را پاداش خواهد داد».
خداوند در کتاب جاوید خود دربارهی آن گروه ایماندار و پایدار برگزیده پس از عملیات برگزیدن در داستان طالوت میگوید: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ مُبۡتَلِيكُم بِنَهَرٖ﴾ [البقرة: ٢٤٩] «خداوند شما را به رودخانهای آزمایش میکند». در آنجا که گروهی از فرمان او سرپیچی کردند و جز شمار اندکی با او نماندند ﴿فَلَمَّا جَاوَزَهُۥ هُوَ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَهُۥ﴾ [البقرة: ٢٤٩] «هنگامی که او و مؤمنانی که همراهش بودند از رود گذشتند»، حتی برخی از آنهایی که با او از رود گذشته در برابر مشکلات تسلیم شده بودند، گفتند: ﴿قَالُواْ لَا طَاقَةَ لَنَا ٱلۡيَوۡمَ بِجَالُوتَ وَجُنُودِهِۦ﴾ [البقرة: ٢٤٩] «گفتند: امروز ما تاب رویاروی با جالوت و لشکریانش را نداریم»، «هنگامی که طالوت سپاهیان خود را بیرون برد گفت ﴿فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِٱلۡجُنُودِ قَالَ إِنَّ ٱللَّهَ مُبۡتَلِيكُم بِنَهَرٖ فَمَن شَرِبَ مِنۡهُ فَلَيۡسَ مِنِّي وَمَن لَّمۡ يَطۡعَمۡهُ فَإِنَّهُۥ مِنِّيٓ إِلَّا مَنِ ٱغۡتَرَفَ غُرۡفَةَۢ بِيَدِهِۦۚ فَشَرِبُواْ مِنۡهُ إِلَّا قَلِيلٗا مِّنۡهُمۡۚ فَلَمَّا جَاوَزَهُۥ هُوَ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَهُۥ قَالُواْ لَا طَاقَةَ لَنَا ٱلۡيَوۡمَ بِجَالُوتَ وَجُنُودِهِۦۚ قَالَ ٱلَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلَٰقُواْ ٱللَّهِ كَم مِّن فِئَةٖ قَلِيلَةٍ غَلَبَتۡ فِئَةٗ كَثِيرَةَۢ بِإِذۡنِ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ مَعَ ٱلصَّٰبِرِينَ ٢٤٩﴾ [البقرة: ٢٤٩] «خداوند شما را به رودخانهای آزمایش میکند، هرکس ازآب آن بنوشد از من نیست و هرکس از آن ننوشد یا فقط کمی بنوشد از من است همگی جز معدودی از آن آب نوشیدند و هنگامی که او و مؤمنانی که همراهش بودند از رود گذشتند گفتند ما امروز تاب رویارویی با جالوت و لشکریانش را نداریم، آنهایی که یقین داشتند خدا را ملاقات خواهند کرد گفتند: بسا گروهی اندک که به خواست خدا بر گروهی بسیار چیره شدند، خداوند باشکیبایان است».
از این جا بود که مسلمانان در کارزار شکیبا بودند، صبر پیشه کردند و با خود این سخن را رد و بدل میکردند که«پیروزی در گرو یک ساعت شکیبایی است». [۲۰۱] دشمنی و دفاع اکنون بین دو گروه است، آنکه بیشتر پایداری و صبر کند او به پیروزی میرسد، چنین بود که خداوند بندگانش را در برابر آزار و زیانی که از سوی مردم به آنها میرسد به شکیبایی سفارش کرد وگفت که کردار زشت را به همانند آن پاسخ ندهند ﴿وَلَا تَسۡتَوِي ٱلۡحَسَنَةُ وَلَا ٱلسَّيِّئَةُۚ ٱدۡفَعۡ بِٱلَّتِي هِيَ أَحۡسَنُ﴾[فصلت: ٣٤] «خوبی و بدی برابر نیست همیشه به نیکوترین وجه پاسخ ده». شکیبایی گاهی میتواند از معلم در برابر آزار و اذیت دانش آموز صادر شود، یا از سوی دعوتگر در برابر زیان و آزار دعوت شوندگان، از سوی مربی در برابر کسی که او را تربیت میکند و غیره...
به همین خاطر خضر به موسی گفت: ﴿إِنَّكَ لَن تَسۡتَطِيعَ مَعِيَ صَبۡرٗا ٦٧ وَكَيۡفَ تَصۡبِرُ عَلَىٰ مَا لَمۡ تُحِطۡ بِهِۦ خُبۡرٗا ٦٨﴾ [الکهف: ٦٧ – ٦٨] « تو هرگز نمیتوانی با من همگامی کنی. چگونه میتوانی در برابر چیزی صبر کنی که از رموز آن آگاه نیستی؟» موسی قول داد و گفت: ﴿سَتَجِدُنِيٓ إِن شَآءَ ٱللَّهُ صَابِرٗا﴾ [الکهف: ٦٩] «به خواست خدا مرا شکیبا خواهی یافت». او اگر چه قول داد اما درآن موقعیتهایی که برایش پیش آمد نتوانست صبر داشته باشد، پس شکیبایی جایگاه، موقعیت، حالتها و زمینههایی دارد که ما آدمیان باید در آن از شکیبایان باشیم.
[۲۰۱] خرائطی در مکارم الأخلاق (۱/۶۰) به شمارهی (۱٧۲) و طبری در تاریخش (۳/۵۳٩) این سخن را آوردهاند.
اگر بپرسیم چه اسباب و عواملی در رسیدن به جایگاه شکیبایی، انسان را یاری میکند؟ باید گفت: موارد زیادی هست که در این راه یاریگر و کارا میباشد از جمله:
۱- شناخت سرشت زندگی دنیایی وسختی و رنجی که با آن آفریده و در ذاتش نهاده شده است، و اینکه خداوند انسان را در سختی آفریده و او با زحمت زیاد برای بازگشت به سوی پروردگارش در تلاش است و بالاخره روزی به او میرسد و اینکه درد و نامرادی و گرفتاریها جزء طبیعت این دنیا است «﴿وَلَنَبۡلُوَنَّكُم﴾ (بقره: ١٥٥) مسلماً شما را آزمایش میکنیم» وجود دنیای بدون آزمایش و مشکلات و نامرادی قابل تصور نیست.
جبلتَ علی كدرٍ و أَنتَ تریدُها
صَفواً من لآلامِ و الأكدارِ
و مُكلفُ الأیام ضدّ طباعـــــها
متطلبٌ فی الماء جذوةَ نـارِ
دنیا با ناخوشی و رنج سرشته شده است و شما آن را پاک و به دور از درد و ناخوشی میخواهید./ کسی که از روزگار خصوصیاتی خلاف سرشت آن بخواهد، مانند کسی است که میخواهد در آب آتش روشن کند.
هرکس از این حقیقت تلخ بیخبر است با رخدادهایی غافلگیر میشود، اما آنکه طبیعت زندگی دنیایی را فهمیده است وقتی هر گونه آزمایش یا رویداد ناخوشایندی برایش پیش بیاید، قضیه برایش بسی آسان میشود و درک میکند.
۲- ایمان به اینکه دنیا کامل ملک خداست، به هر که هر اندازه که بخواهد، میدهد و یا میگیرد ﴿وَمَا بِكُم مِّن نِّعۡمَةٖ فَمِنَ ٱللَّهِ﴾[النحل: ۵۳] «هر نعمتی دارید از جانب خداست». از این روی انسان وقتی از چیزی محروم میشود یا مصیبتی برایش پیش میآید میگوید﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱسۡتَعِينُواْ بِٱلصَّبۡرِ وَٱلصَّلَوٰةِۚ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلصَّٰبِرِينَ١٥٣﴾[البقرة: ۱۵۳] «ما از آن خداییم و به سوی او باز میگردیم». در هنگام مصیبت و رخداد ناخوشایند برای درمان مصیبتزدگی و کاستن از اندوه هیچ سخنی رساتر و سودمندتر از این دو اصل و یادآوری آن برای انسان نیست. دنیا زودگذر، فانی و بیثبات است، از آن طرف هم انسان و خانواده، همسر، فرزند و اموالش همه ملک خداست، به امانت پیش او هستند. کسی که آنها را در اختیار او گذاشته هر وقت بخواهد آنها را باز پس میگیرد. راه سرنوشت مردم بدون استثنا به سوی او و بازگشت به اصل خویش است. ام سلیم آن گاه که این حقیقت را دریافت با ابوطلحه در موقعیت سختی قرار گرفتند که به عنوان موضعگیری زیبایی مشهور است: وقتی پسرشان که ابوطلحه او را خیلی دوست داشت از دنیا رفت، ام سلیم گفت: «ای ابوطلحه به نظر تو اگر کسی چیزی را به امانت به خانوادهیی بدهد، سپس آن را بخواهند آیا اهل آن خانه میتوانند از باز پس دادنش خودداری کنند؟ گفت: نه امانت باید پس داده شود. سپس گفت: «خداوند فلانی – پسرمان- را به امانت به ما داده بود و اکنون او را از ما گرفت.» آنگاه ابوطلحه آیهی إنالله را خواند. [۲۰۲]
۳- شناخت پاداش و ثواب شکیبایی. پیشتر گوشههایی ازآن یاد شد:﴿نِعۡمَ أَجۡرُ ٱلۡعَٰمِلِينَ٥٨ ٱلَّذِينَ صَبَرُواْ وَعَلَىٰ رَبِّهِمۡ يَتَوَكَّلُونَ٥٩﴾[العنكبوت: ۵۸-۵٩] «آنان که شکیبایی ورزیدند و بر پروردگار خود توکل کردند» بدون حساب پاداششان را میگیرند.
۴- اطمینان به فرا رسیدن گشایش از راه شکیبایی. خداوند با هر تنگنایی از سر رحمت خود دو فراخی وآسودگی قرار داده است: ﴿فَإِنَّ مَعَ ٱلۡعُسۡرِ يُسۡرًا٥ إِنَّ مَعَ ٱلۡعُسۡرِ يُسۡرٗا٦﴾[الشرح: ۵-۶] «پس با هر دشواری آسانی قرین است، البته با هر دشواری آسانی قرین است». «العسر» (تنگدستی) معرفه به ال و «یُسر» (آسودگی و توانگری) نکره است. پس تنگدستی (عسر) یکی است و توانگری (یُسر) دوتا است، لذا یک «عسر» نمیتواند بر دو یُسر چیره گردد. خدا فراخدستی و توانگری را با تنگدستی و سختی آورده است. لذا او یاری و کمکش را به میزان مشکل فرو میفرستد و به وعدهیی که داده وفا میکند. ﴿فَٱصۡبِرۡ إِنَّ وَعۡدَ ٱللَّهِ حَقّٞۖ وَلَا يَسۡتَخِفَّنَّكَ ٱلَّذِينَ لَا يُوقِنُونَ٦٠﴾[الروم: ۶۰] «پس صبر پیشه کن که وعدهی خدا حق است و هرگزآنان که ایمان ندارند تو را سبکسار نگردانند».
سپیدهدمان هر چند از پس یک شب طولانی باشد، عاقبت فرا میرسد.
اشتدِّی أزمةً تَنفرجی
قدآذنَ لیلُك بِالبلجِ
در تنگناها استوار و قوی باش تا گشایشی فرا رسد، شب خبر از آمدن سپیده میدهد.
حضرت یعقوب با از دست دادن یوسف و فرزند دیگرش شکیبایی پیشه کرد و گفت: ﴿فَصَبۡرٞ جَمِيلٞ﴾[يوسف: ۱۸] نه اظهار خرسندی کرد و نه بیتابی، او گفت: ﴿عَسَى ٱللَّهُ أَن يَأۡتِيَنِي بِهِمۡ جَمِيعًا﴾[يوسف: ۸۳] «شاید خدا همه را با هم به من باز گرداند» پس برخی از مردم صبر میکنند، اما نه صبر جمیل. صبر جمیل اظهار شکایت و گلهمندی به غیر خدا در آن نیست ﴿إِنَّمَآ أَشۡكُواْ بَثِّي وَحُزۡنِيٓ إِلَى ٱللَّهِ﴾[يوسف: ۸۶] «شرح و اندوه و پریشانی خود را فقط به خدا میگویم».
۵- کمک خواستن از خدا و پناه جستن به او. موسی÷ به قومش گفت: ﴿إِنَّ ٱلۡأَرۡضَ لِلَّهِ يُورِثُهَا مَن يَشَآءُ مِنۡ عِبَادِهِۦۖ وَٱلۡعَٰقِبَةُ لِلۡمُتَّقِينَ﴾[الأعراف: ۱۲۸] «زمین از آن خداست، آن را به هرکس بخواهد وا میگذارد و آینده از آن پرهیزگاران است».
شکیبایان نیاز شدید به کمک خواهی از خدا دارند، لذا توکل نیز یاری خدا را به همراه میآورد﴿ٱلَّذِينَ صَبَرُواْ وَعَلَىٰ رَبِّهِمۡ يَتَوَكَّلُونَ٤٢﴾[النحل: ۴۲] «و نیز آنان که صابرند و بر پروردگارشان توکل میکنند»
۶- ایمان به قضا و قدر از بزرگترین اسبابی است که انسان را در داشتن شکیبایی یاری میرساند. بنده باید بداند قضای الهی کارگر میافتد و او لازم است به هر چه او مقدر کند تسلیم شود ﴿مَآ أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٖ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَا فِيٓ أَنفُسِكُمۡ إِلَّا فِي كِتَٰبٖ مِّن قَبۡلِ أَن نَّبۡرَأَهَآ﴾[الحديد: ۲۲] «هیچ مصیبتی در زمین و در وجود شما روی نخواهد داد مگر آنکه قبل از پیدایش در کتابی رقم خورده است».
باید بداند که ناشکیبایی و بیتابی، بیقراری و انزجار، اعتراض و گلهمندی و... سودی ندارد، از آنچه که از دست داده، چیزی را برایش باز نمیآورد، پس هیچ چارهیی جز صبر نیست. انسان خردمند در همان نخستین روز مصیبت کاری را میکند که انسان بیخبر در روز هفتم میکند...! انسان بیخبر و نادان داد و ناله سر میدهد، فریاد و شیون میکند. سپس چند روز بعد فراموش میکند و در میماند. در حالی که عاقل تسلیم قضای خداست از همان روز نخست: دیگر داد و فریاد و اعتراض به سرنوشت و اظهار ناخرسندی برای چه؟ چه نیازی به زدن سر و صورت و پاره کردن یقه و آستین است؟ وقتی پایان چنان است که او باید به امر خدا تن بدهد چرا از همان اول آن گونه نباشد؟! پس باید از این زیان و ضررها رهایی یابد.
[۲۰۲] صحیح است: بخاری (۵۴٧۰) بخش العقیقة، باب تسمیة المولود غداة یولد لمن لم یعق عنه، و مسلم (۲۱۴۴) بخش الأداب، باب استحباب تحنیک المولود عند ولادته، آوردهاند.
۱- مسألهی شتابزدگی ﴿خُلِقَ ٱلۡإِنسَٰنُ مِنۡ عَجَلٖ﴾[الأنبياء: ۳٧] «انسان شتابکار آفریده شده است». انسان باید شکیبا باشد و خویشتن را کنترل کند، نتیجه خود فرا میرسد، هر چند پس از مدتی باشد ﴿فَٱصۡبِرۡ كَمَا صَبَرَ أُوْلُواْ ٱلۡعَزۡمِ مِنَ ٱلرُّسُلِ﴾[الأحقاف: ۳۵] «بنابراین صبر کن همچنان که پیامبران اولوالعزم صبر کردند». خیلی فراخوانها و دعوتها باشکست روبهرو شدند، چرا؟ دلیل دیگری نداشت جز اینکه صاحبانش شکیبا نبودند.
۲- خشم با شکیبایی سازگار نیست، به همین خاطر یونس وقتی خشمناک و ناخرسند از قومش راه خود را پیش گرفت، خدا او را به ماهی گرفتار ساخت وآن را مایهی آزمایش او قرار داد و در دل آن ماهی شکیبایی را به درستی فرا گرفت ﴿فَٱصۡبِرۡ لِحُكۡمِ رَبِّكَ وَلَا تَكُن كَصَاحِبِ ٱلۡحُوتِ﴾[القلم: ۴۸] «پس در برابر فرمان پروردگارت شکیبا باش و چون صاحب ماهی مباش» و اگر پیش از اینکه ماهی او را فرو ببرد از شمار تسبیح گویان بود تا روز رستاخیز در شکم آن میماند. پس عبادت در هنگام فراخدستی و آسایش موجب فراهم شدن گشایش در هنگام سختی میشود. «تَعرّف إلی اللِه فی الرَّخاءِ یعرفك فی الشدَّة»: «در هنگام آسایش و توانگری خدا را بشناس تا در هنگام سختی و تنگدستی تو را بشناسد». [۲۰۳] لذا وقتی یونس در شکم ماهی ندا سر داد، ملایکه صدایش را شناختند، زیرا آنها پیشتر وقتی در حالت رفاه و آسودگی خدا را یاد میکرد، صدایش را میشنیدند.
۳- ناامیدی بزرگترین مانع شکیبایی است. دردی بزرگتر از آن نیست، به همین سبب یعقوب فرزندانش را از آن برحذر داشت: «﴿يَٰبَنِيَّ ٱذۡهَبُواْ فَتَحَسَّسُواْ مِن يُوسُفَ وَأَخِيهِ وَلَا تَاْيَۡٔسُواْ مِن رَّوۡحِ ٱللَّهِۖ إِنَّهُۥ لَا يَاْيَۡٔسُ مِن رَّوۡحِ ٱللَّهِ إِلَّا ٱلۡقَوۡمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ٨٧﴾[يوسف: ۸٧] ای پسران من به جستجوی یوسف و برادرش بروید و از رحمت خدا ناامید نشوید که جز کافران کسی از رحمت خدا ناامید نمیشود». ﴿وَلَا تَهِنُواْ وَلَا تَحۡزَنُواْ وَأَنتُمُ ٱلۡأَعۡلَوۡنَ﴾[آل عمران: ۱۳٩] «سست و غمگین نشوید، چرا که اگر ایمان داشته باشید برترید». ﴿وَٱللَّهُ مَعَكُمۡ وَلَن يَتِرَكُمۡ أَعۡمَٰلَكُمۡ﴾[محمد: ۳۵] «خدا با شماست و جزای کردارتان را نخواهد کاست»، پس برافروختن شمع امید چارهی ناامید است و یاری خواستن از خدا همان امید است، زیرا او هرکس را که به او امیدوار باشد ناامید نمیگرداند و امیدش را ضایع نمیکند، و گشایش برایش فرا میرسد هر چند طول بکشد.
[۲۰۳] صحیح است: حاکم در مستدرک (۳/۶۲۳) شمارهی (۶۳۰۳) روایت کرده وگفته است: حدیث بزرگ و والایی است. طبرانی در معجم کبیر (۱۱/۲۲۳) حدیث (۱۱۵۶۰) و بیهقی در شعب الإیمان (۲/۲٧) حدیث (۱۰٧۴) آورده و شیخ آلبانی نیز در صحیح الجامع به شمارهی (۲٩۶۱) آن را صحیح دانسته است.
از جمله نکات ارزشمند و مهم که انسان را در دست یافتن به نعمت شکیبایی یاری میکند خواندن و اندیشیدن در حکایتهای شکیبایان است. مانند داستانهای پیامبران که خود مدرسهیی است که در آن یاد میگیریم آنها چگونه صبر را پیشهی خود ساختند، در حالی که آنها نیز پیش از اینکه پیامبر باشند، مانند ما بشرند و عضو جامعهی آدمیان، اما با صبرشان برتری یافتند.
نوح(÷) در راه دعوت قومش شکیبایی بسیار بزرگی از خود نشان داد که نهصد و پنجاه سال به درازا انجامید و در این مدت طولانی هم جهاد میکرد و هم مردم را به دین خدا دعوت، در برابر اذیت و آزار و تمسخر آنان شکیبایی پیشه کرد. او را متهم به دیوانگی، سحر و گمراهی کردند و با همهی اینها به شکیبایی و با خویشتنداری برخورد کرد. تا جایی که گفتند: ﴿لَئِن لَّمۡ تَنتَهِ يَٰنُوحُ لَتَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡمَرۡجُومِينَ﴾[الشعراء: ۱۱۶] «ای نوح اگر دست برنداری سنگباران خواهی شد». و باز صبر پیشه کرد.
ابراهیم÷ در معرض مصیبت و گرفتاری ناگواری قرار گرفت مانند یک یکتاپرست مؤمن به وعدهی الهی شکیبایی ورزید. چنانکه وقتی به آتش در افتاد و گفت: «حسبی اللهُ و نعمَ الَوكیل»: «خدا مرا بس است و او خوب وکیلی است». [۲۰۴] تا این که وقتی دستور یافت فرزند دلبندش را ذبح کند، اظهار ناخرسندی و بیزاری نکرد، شکیبایی ورزید و به آن اقد ام کرد، چاقو را برداشت وبا تسلیم شدن در برابر دستور خدا فرزندش را روی زمین خواباند، خداوند این چنین او را آزمود و او سربلند بود. ابراهیم خلیل با هزینهی اندکی به این جایگاه دست نیافت.
او پیش از آن هنگامی که دستور یافت فرزندش را که تازه به دنیا آمده بود، رها کند، پس از سالیان دراز اسماعیل به نزد او که دیگر پیرمرد بزرگسالی بود، رفت. باز از سوی خدا امر شد که او را در سرزمینی خشک و بیآب و علف با مادرش بگذارد! او رفت وپشت سرش را نگاه نکرد، دردمند نشد، شک نکرد، و اندوهناک نگشت، هاجر به او گفت: ما را نزد کی وا میگذاری...؟ آیا خداوند چنین به تو دستور داده است؟ گفت:آری. [۲۰۵] ابراهیم به شام برگشت و خدا از ساره اسحاق و از اسحاق یعقوب را به او ارزانی داشت.
[۲۰۴] اشاره به روایتی دارد که بخاری (۴۵۶۳) در بخش تفسیر القرآن، باب إن الناس قدجمعوا لکم فاخشوهم، آورده است. [۲۰۵] صحیح است : بخاری (۳۳۶۴) بخش أحادیث الأنبیاء، باب قول الله تعالی: «واتخذالله ابراهیم خلیلاً» روایت کرده است.
حضرت موسی از سوی قوم خود و پیشتر از سوی فرعون و قومش با آزار و اذیت و تهدیدهای زیادی روبرو شد. اما او بر کار جانفرسای دعوت آن دو گروه شکیبایی ورزید! هرکدام از پیغمبران الهی تنها با یک قوم و یک گروه از مردم سرو کار داشتهاند، جز موسی که دعوت او، سختیهای روبه رو شدن با دو قوم را برایش به ارمغان آورد. او دعوت فرعون، شکنجهها و هشدارها و تهدیدهایش را به جان خرید و در برابرش شکیبایی نشان داد تا اینکه خداوند آنها را به باد فنا داد. پس از آن در برابر شکنجهها، آزارها و بهانههای بنی اسرائیل نیز شکیبایی ورزید.
پیامبر ما ج هنگامی که از برادرش موسی یاد میکرد میگفت: «یرحُم الله موسی قد أوذی بأكثرمن هذا فَصبر»: «خدا رحمت کند موسی را، او بیشتر از اینها اذیت شد و شکیبایی ورزید». [۲۰۶]
[۲۰۶] صحیح است: بخاری (۶۱۰۰) بخش الأدب، باب الصبر علی الأذی و مسلم (۱۰۶۲) بخش الزکاة، باب إعطاء المؤلفة قلوبهم علی الإسلام روایت کردهاند.
حضرت عیسی از تهمتهای ناروا و باطلی که بنی اسرائیل به او میزدند بسیار رنج برد وسختی کشید. نقشهی قتلش را کشیدند و خواستند او را به صلیب بکشند، اما شکیبایی ورزید تا اینکه خداوند او را نزد خود جایگاهی والا بخشید.
خاتم پیامبران ج چه قدر مورد آزار و شکنجه قرار گرفت. تهمتهایی به او وارد کردند. گفتند: او دیوانه، جادوگر، دروغگو و خیانتکار است. باید دانست که سختترین چیز برای انسان راستگو این است که او را متهم به دروغ کنند. سختترین چیز برای انسان عاقل این است که تهمت دیوانگی به او بزنند، سختترین چیز برای انسان امانتدار این است که او را به خیانت متهم کنند و سختترین چیز برای انسان ایماندار این است که بگویند شاعر است، جادوگر است، جنون دارد، دیوانه است! در حالی که او باکمالترین، راستگوترین و عاقلترین مردمان بود.
خار بر سر راهش انداختند، او را از شهرش، زادگاهش و محل آرزوهایش بیرون کردند. به طائف رفت تا خود را به قبایل آنجا معرفی کند، اما چون جز شکنجه و تمسخر چیزی از آنها ندید و به خاطر اذیت و آزار و اندوه زیادی که از آنها به او رسید، آنجا را رها کرد، واز شدت غصه و درد وقتی به خود آمد که به قرن الثعالب (جایی نزدیک مکه) رسیده بود. [۲۰٧] کار بد آنجا رسید که توطئه چیدند او را بکشند ﴿لِيُثۡبِتُوكَ أَوۡ يَقۡتُلُوكَ أَوۡ يُخۡرِجُوكَۚ﴾[الأنفال: ۳۰]. «یا تو را از کارت باز دارند، یا تو را بکشند و یا از شهر بیرونت کنند». برخی از یارانش را کشتند و بسیاری را شکنجه کردند.
سختترین شکنجهی روحی برای پیامبر خدا این است که به چشم خود ببیند پیروانش در برابر چشمانش شکنجه میشوند یا کشته میشوند. او یاسر و سمیه را میدید و به آنها میگفت: «صبراً آل یاسر فإن موعدكم الجنة»: «شکیبا باشید ای آل یاسر، جایگاه شما بهشت است». [۲۰۸]
این چنین آن بزرگ مرد صبر پیشه کرد تا اینکه از سوی پروردگارش به یقین رسید و رسالتش را ادا کرد و امانتش را به صاحبانش رساند.
او حتی هنگامی که به مدینه رفت، نباید پنداشت که زمینههای شکیبایی و جاهایی که در آن به صبر پناه جستند، کم شده بود، او در آنجا نیز از سوی منافقان بسیار رنج و سختی تحمل کرد، رخداد افک برای نمونه بس است! تهمتی که آنها به ام المؤمنین زدند. رنج اندکی نبود. مکر یهودیان را نیز به شکیبایی از سر گذراند. که برای او زهر در غذا ریخته بودند. چنانکه تب نوبه تا زمان مرگش گاه و بیگاه برایش پیش میآمد. تا اینکه پایان زندگیش با آن تب همراه بود.
[۲۰٧] روایت صحیح است. بخاری (۳۲۳۱) بخش بدء الخلق، باب ذکر الملائکة و مسلم (۱٧٩۵) بخش الجهاد و السیر، باب ما لقی النبی صلی الله علیه و سلم من الأذی آوردهاند. [۲۰۸] حاکم در مستدرک (۳/۴۳۲) حدیث (۵۶۴۶) روایت کرده و گفته است: حدیث صحیحی است. اما بخاری و مسلم آن را نیاوردهاند. طبرانی در المعجم الکبیر (۲۴/۳۰۳) حدیث (٧۶٩) بیهقی در شعب الإیمان (۲/۲۳٩) حدیث (۱۶۳۱) و هیثمی در مجمع الزوائد (٩/۲٩۳) نیز آن را روایت کردهاند. هیثمی گفته: طبرانی روایت کرده است و راویانش معتبرند.
یارانش نیز به همین منوال شکنجه شدند. بلال، سمیه، صهیب، عمار در برابر گرمای طاقت فرسای خورشید آنها را به سرحد ذوب شدن رساندند، شکنجه کردند، یا مثل خبیب، زندانی شد، سپس به شهادت رسید و او را به دار آویختند، با این وجود تا دم آخر ورد زبانش این بود:
و لَستُ أُبالی حَین أُقتلُ مسُلماً
علَی أیِّ جنبٍٍ كانَ فی اللهِِ مَصرعی
اگر مسلمان باشم و بر دین اسلام کشته شوم، برایم مهم نیست در راه خدا چگونه کشته میشوم و بر کدام پهلو میافتم.
یا زنی که پدر، برادر و همسرش در جنگ احد کشته شدند و با تمام این مصیبتها شکیبایی را از کف نداد. چرا که آنها در راه بلند داشتن دین و در راستای کمک به آن و مبارزه با کفار جان خود را فدا کرده بودند. تابعین و تابعین تابعین نیز به همین شکل عمل کردهاند.
عروه بن زبیر از بزرگترین و نیکوکارترین تابعین بود. او پسری داشت به نام محمد که چهرهی بسیار زیبایی داشت. با لباسهای زیبا و مرتبی به نزد ولید رفت. ولید گفت: نوجوانان قریش این چنیناند. تبارک الله برایش نگفت: لذا مردم گفتند: به او چشم زده است. وقتی محمد بن عروه بن زبیر از آن مجلس بیرون آمد، اتفاقی برایش رخداد و در اصطبلی گرفتار شد که چارپایان آن قدر او را لگد زدند تا جان سپرد. پس ازآن بیماری خوره در پای عروه بروز کرد. گفتند باید آن را با اره ببرند تا به جاهای دیگر بدنش سرایت نکند و او را به هلاکت نرساند. همین کار را کردند. وقتی اره به استخوان ساقش رسید سرش را بر بالش نهاد و بیهوش شد. چون به هوش آمد عرق از سر و رویش ریزان بود و او لا إله إلا الله و الله اکبر میگفت و ذکر میکرد. پای بریده شدهاش را برداشت و آن را زیر و رو کرد، میبوسید و میگفت: «سوگند به کسی که مرا بر تو حمل کرد او بیگمان میداند که من با تو به سوی کار حرام، گناه، یا هر چه که موجب ناخرسندی خدا است نرفتهام» سپس دستور داد آن را بشویند و خوشبو و کفن کنند و به قبرستان ببرند تا آن را دفن کنند. وقتی پس از آنکه پایش بریده شد و فرزندش را از دست داد، از سفری بر میگشت گفت: در این سفر حقیقتاً خسته شدم!!
به او گفته بودند چیزی به تو بدهیم تا بیهوش شوی و احساس درد نکنی؟ گفته بود: او (خدا) مرا به این مصیبت گرفتار کرده تا شکیبایی مرا ببیند. این چنین نپذیرفت. [۲۰٩]
[۲۰٩] ابن جوزی در صفة الصفوة (۲/۸٧) این داستان را نقل کرده است.
ابوقلابه از آن کسانی بود که هم از ناحیهی جسمی و هم از جنبهی دینی مورد آزمایش الهی قرار گرفت. از او خواستند منصب قضاوت را به عهده بگیرد. اما او به شام گریخت. که در عریضه در حالی که دستان، پاها و چشمش را از دست داده بود از دنیا رفت و همچنان سپاسگزار و شاکر بود. [۲۱۰]
[۲۱۰] بنگرید: به تذکرة الحفاظ (۱/۱٩۴) و سیر أعلام النبلاء (۴/۴٧۴).
احمد بن نصر خزاعی یکی از علمای دورانهای گذشته بود که از گفتن حق هیچ ابایی نداشت و بسیار به کار نیک سفارش میکرد و از کار زشت باز میداشت. او در فتنهی خلق قرآن ایستادگی کرد. لذا او را به سامراء بردند و در غل و زنجیر بستند و از او خواستند حرف خود را مبنی بر اینکه قرآن کلام فرو فرستاده شدهی خداوند است، پس بگیرد و بگوید قرآن خلق شده است، اما او نپذیرفت. آنجا نیز دست به جنگ روانی و شکنجهی جسمی علیه او زدند.
بدین گونه یک قاضی نزد خلیفهی نابهکار بر میخیزد و اعلام میدارد خونش مباح است و حاضران با سخن او همرأی میگردند. احمد بن أبی داود گفت پیرمردی نسبت به احمد بن نصر اظهار همدردی میکند. خلیفه گفت: کار او نیز منجر به کفرش میشود و در این هنگام شمشیرش را برداشت و گفت به سوی این کافر گام بر میدارم...! و با آن شمشیر گردنش را زد در حالی که سرش را با طنابی بسته بودند. پس از آن در کنارهی شرقی بغداد سرش را در جایی نصب کردند. [۲۱۱]
جعفر بن محمد زرگر- که اهل علم بود- میگوید: احمد بن نصر خزاعی را وقتی کشتند دیدم، درآن هنگام از سرش صدای لاإله إلا الله به گوش میرسید، و این جزء کراماتش بود. [۲۱۲] امام احمد دربارهی او میگوید: خود را در راه خدا فدا کرد. [۲۱۳]
[۲۱۱] خطیب بغدادی درتاریخ بغداد (۵/۱٧٧) این مطلب را آورده است. [۲۱۲] همان: ۱/۱٧٧. [۲۱۳] خطیب بغدادی در تاریخ (۵/۱٧٧) این سخن را آورده است. ابن جوزی در صفة الصفوة (۲/۳۶۴) و ابن مفلح در المقصد الأرشد فی ذکر أصحاب الامام احمد (۱/۲۰۰) آوردهاند.
خود امام احمد نیز تاریخ به یاد دارد چگونه در این آشوب خلق قرآن شکیبایی نشان داد! او با محمد بن نوح که جوانی هم رأی و هماندیشهاش بود به سوی مأمون برده میشوند. با خواست خدا محمد بن نوح در راه بیمار میشود به امام احمد وصیت میکند و به او میگوید تو پیشوای دینی هستی شکیبا باش. اما من میمیرم و برای کسی اهمیتی ندارم. او در راه مرد و امام احمد را در قید و زنجیر میبرند. پیش از اینکه نزد خلیفه برسد مردمانی به سویش میروند و میگویند حدیثهایی مبنی بر تقیه وجود دارد، انسان در هنگام تنگنا وسختی میتواند دو پهلو سخن بگوید تا طوفان ناآرامی فرو بنشیند...، او گفت: قضیهی خباب را چه میکنید؟ در میان مسلمانهای پیش از شما در برابر خباب با اره یکی را دو نصف میکردند و این کار هولناک او را از دینش باز نمیگرداند. [۲۱۴] مردم با ناامیدی او را رها کردند.
امام احمد گفت: خداوندا چهرهی مأمون را به من نشان نده! و اتفاقاً پیش از اینکه برسد مأمون از دنیا رفت، هنگامی که خلیفهی پس از او فرا رسید آشوب همچنان ادامه داشت. به او گفت: ای احمد به خدا نفس خودت است که تو را به این بلا گرفتار میکند. تو را با شمشیر نمیکشد، بلکه اندک- اندک به تو ضربه میزند تا میمیری. با این ابی داود مناظره کن. امام احمد او را بر جای خود نشاند و به سکوت وا داشت و برهانش را باطل کرد. گفت: از قرآن یا از سنت چیزی بیاورید؟ آنها نتوانستند هیچ دلیلی علیه او بیاورند.
خلیفه به امام احمد میگوید: صالح رشیدی را میشناسی؟ میگوید: نامش را شنیدهام. خلیفه گفت: او آموزگار پرورشی من بود. نظرش را دربارهی قرآن خواستار شدم با من از در مخالفت درآمد و چون با من مخالفت کرد و پافشاری کرد که قرآن مخلوق نیست، دستور دادم لگدمال شد و آن قدر بر روی زمین کشیده شد تا جان سپرد.
آن گاه گفت: مجازاتگران و تازیانهها را بیاورید. گفت: تازیانههای دیگری را بیاورید. سپس تازیانه به او میزد. خلیفه میگفت: دستت را محکم بگیر، خدا دستت را ببرد!
جلادهای مختلف پی در پی او را زدند و امام احمد سختترین شکنجهها را از آنها چشید. زآن پس خلیفه میگفت: چرا، به خاطر چه خودت را به کشتن میدهی؟ من بر تو نگرانم! آن کس که بالای سرش ایستاده و مراقب او بود شروع کرد با شمشیر به او سیخونک زدن. و خلیفه میگفت: وای بر تو ای احمد جواب ندادی؟ به هر شکلی که فرجی برایت داشته باشد پاسخ بده تا تو را آزاد کنم. اما میگفت: ای امیرالمؤمنین از کتاب خدا و از سنت رسول خدا مدرکی برایم بیاور! سپس جلاد میآمد و میزد. این چنین روند ضربه زدن ادامه پیدا میکرد و امام میگفت: آن قدر زدند که بیهوش شدم. وقتی به هوش آمدم، زنجیر و دستبند در دستانم بود. کسی به من گفت: تو را به رو بر زمین خواباندیم و حصیری را بر رویت گذاشتیم و خود بالا رفتیم و لگدمال کردیم! امام احمد در آن هنگام احساس نکرده بود. وقتی اندکی خوراکی برایش آوردند تا بخورد، روزه بود و از آن نخورد. سپس باز او را که خون از لباسش میچکید، آوردند، نماز خواند. یکی از آنها پرسید: با لباس خونی نماز خواندی؟ گفت: عمر در حالی نماز خواند که از زحمتش خون روان بود! او در زندان ماند تا اینکه بیست و هشت ماه بعد آزاد شد و تحت اقامت اجباری یعنی ماندن در خانهاش قرار گرفت. [۲۱۵] برای عالم هیچ چیز سختتر از این نیست که از توسعه دادن دانش ممنوع شود. دربارهی امام احمد (/) از یکی پرسیدند، گفت: مردی بود که در راه خدا جان دادن برایش آسان شده بود، و در این مقصود جانش را فدا کرد. چنانکه بلال نیز این کار را کرد، و اگر احمد نبود اسلام از آن دیار رخت بر میبست. [۲۱۶]
[۲۱۴] درست است. به روایت بخاری اشاره دارد: (۳۶۱۲) بخش المناقب، باب علامات النبوة فی الإسلام. پیشتر نیزیاد شد. [۲۱۵] ابونعیم در حلیة الأولیاء (٩/۲۰۳) به این سخن اشاره کرده است. [۲۱۶] ابونعیم، حلیة الاولیاء، ٩/۱٧۱.
اکنون ای انسان سست اراده! راه دراز است... حضرت آدم در این راه خسته شد... نوح تلاش کرد... ابراهیم به آتش انداخته شد، اسماعیل برای ذبح شدن روی زمین دراز کشید...، زکریا با اره دو نصف شد...، یحیای پر آزرم ذبح شد...، ایوب با آزار و گزند گریبانگیر شد...، گریهی داود از حد گذشت و پیغامبر گرامی اسلام متهم به سحر و جنون شد، دندانش شکسته شد و سر و رویش زخمی شد...، عمر بر اثر ضربهی شمشیر کشته شد، ذوالنورین، علی، حسین و سعید بن جبیر نیز به همین سرنوشت رفتند، ابن مسیب و مالک شکنجه شدند...، و آن چه از این شواهد برداشت میشود این است که هیچ راهی جز شکیبایی نیست.
به همین روی عمرس میفرماید: «بهترین دورانهای زندگیمان را با شکیبایی گذراندیم». [۲۱٧] یعنی زندگی با وجود آن همه ناخوشیها و سختیها تنها با شکیبایی به کام میآید، همان منش قلبی که زندگی با آن به خوشی میگراید، و بدون آن غیرقابل تحمل است.
لذا بنده نباید کاری کند که با شکیبایی منافات داشته باشد، از قبیل اظهار گله مندی از پروردگار، مردمان، بیزاری و انزجار، اما اینکه انسان پزشک را (مثلاً) از درد و ناراحتیاش مطلع گرداند تا مداوایش کند، ایرادی ندارد.
دردمندی و ناله و صدایی که از شخص بیمار سر میزند و نیزآهی که برای رفع خستگی و درماندگی کشیده میشود ناپسند نیست، اما آه و ناله از روی گلهمندی و شکایت ناپسند است و بحث مفصلی دارد.
ضجه و نالههایی که از زنان نوحه کننده و دیگران بر میآید و حتی اکنون از برخی مردان حرکتهایی مانند زدن سر و گونه و صورت با دست، واویلا و .... همه با اصل شکیبایی منافات دارد.
پس مسلمان باید پروای خدا را داشته باشد و راه شکیبایان را پیش بگیرد، از خدا میخواهیم ما را از شمار گروه شکیبایان بگرداند و این منش بزرگوارانه را روزی ما کند، اوست بخشندهی کریم!
[۲۱٧] ابن مبارک در الزهد (۱/۲۲۲)، احمد در الزهد (۱/۱۱٧) و ابونعیم در حلیة الأولیاء(۱/۵۰)روایت کردهاند.. بخاری در حاشیه ی صحیحش(۵/۲۳٧۵) و ابن حجر در تغلیق التعلیق (۵/۱٧۲) آوردهاند.
با سپاس پرودگار و درود بر پیامبرش در زنجیره درسهای اعمال و منشهای مربوط به دل در این بخش دربارهی موضوع شکر سخن میگوییم.
در آغاز سؤالهایی مطرح است: اصل شکر چیست؟ حقیقت لغوی آن چیست؟ در شرع به چه معناست؟ چه جایگاهی دارد و قواعدش چیست؟ چند معنا دارد؟ مردم از لحاظ شکرگزاری چند دستهاند؟ درجهها و ارکان آن کدامند؟
در این جا پاسخ به این سؤالها و مسایل دیگر و تأملی در زندگی شاکران به طور مفصل بیان میگردد.
دست یافتهاند. بر دو بال شکیبایی و شکر به سوی بهشتهای جاوید پر گرفتهاند. و این البته فضل خداوند است که آن را به هر که بخواهد میدهد و او دارای فضل زیادی است.شکر بهترین مایهی زندگی خوشبختان است، آنها از نردبان شکر به بالاترین منازل
به لحاظ اینکه ایمان دو بخش است: بخشی ازآن شکیبایی و بخش دیگر شکر، برای کسی که خویشتن را پند میدهد و دوستدار رهایی و خوشبختی خود است، شایسته وحق است که این دو اصل بزرگ را در کانون توجه خود قرار دهد و از این دو راه مقصد کج نشود، و پیشروی به سوی دوست حقیقی را در بینابین این دو جاده بداند، تا خدا روز رستاخیز او را در میان بهترین گروه قرار دهد.
یعنی اعتراف به احسان و نیکی کسی. گویند: «شَكرتُ الله، و شَكرتُ لله و شَكرتُ نعمة الله» یعنی خدا را شکر گفتم، و شکر نعمت خدای به جا آوردم، همچنین در لغت به معنای ظهور تأثیر غذا در بدن جاندار میآید. پس «شکور» برای چهارپایان آن است که علف اندک برایش بسنده است یا با علف اندک چاق میشود با این توضیح شکر در این جا خلاف کفر است.
شکر برابر تحسین و تمجید انسان نیکوکار به خاطر کار نیکی که در حق کسی انجام داده به کا میرود. در لغت میگویید: «شکرتُه» و «شَکرَتُ له»، گویند کاربردش در زبان عربی با لام (شکرتُ له) فصیحتر است. شکران مصدر و خلاف کفران است.
«اشتكرت السماء»: یعنی باران آسمان تندتر شد و «اشتكر الضرع» یعنی پستان حیوان پر از شیر شد.
به این اشتقاق بنگرید و دقت کنید در رابطهیی که میان آن شکر موردنظر و شکری که پاداش خدا برای انسان شکور است، میبینید معنیها در افزایش و فزونیاند.
یعنی بروز اثر نعمتهای الهی در بنده به عنوان ایمان در دلش، حمد و سپاس بر زبانش و عبادت و طاعت در اندامهایش.
چون در اصل نعمت متسوجب شکر فراوان است، پس باید دید وقتی نعمت فراوان باشد شکر چگونه خواهد بود؟ شکر نقطهی مقابل کفر و نقیض آن است، انسانها یاشاکرند و یا کافر.
در زبان میگویید: «شکرتُ له» با لام متعدی میشود و «کفرتُ به» با حرف باء متعدی میشود. ابن قیم در این باره نکتهی جالبی دارد، میگوید: «مشکور در حقیقت همان نعمت است و به کسی که به او داده شده، اضافه شده است، به همین سبب میگویید «شکرتُ له» با لام متعدی میشود، اما کفر چون درآن انکار نعمت و تکذیب هست، میگویند: «کفر بالله» و «کفر بالآئه» به همین خاطر با حرف باء متعدی شده است».
شکر دارای مقامهای بزرگی است و هرکس در کتاب خدا و سنت پیامبر نگرش داشته باشد موارد شگفتانگیزی میبیند، از قبیل:
۱- خداوند یاد خویش را با شکر قرین ساخته است و صبر، خادم هر دوی اینها و ابزار رسیدن به آنها و یاریگر آنها است. فرمود: ﴿فَٱذۡكُرُونِيٓ أَذۡكُرۡكُمۡ وَٱشۡكُرُواْ لِي وَلَا تَكۡفُرُونِ١٥٢﴾[البقرة: ۱۵۲] «پس به یاد من باشید تا به یاد شما باشم و مرا سپاس بگویید و ناسپاسی نکنید».
۲- او شکر را قرین ایمان ساخته است و اگر مردم شکرگزار باشند و ایمان داشته باشند، هیچ موردی برای عذاب و شکنجهاشان وجود ندارد: ﴿مَّا يَفۡعَلُ ٱللَّهُ بِعَذَابِكُمۡ إِن شَكَرۡتُمۡ وَءَامَنتُمۡۚ وَكَانَ ٱللَّهُ شَاكِرًا عَلِيمٗا١٤٧﴾[النساء: ۱۴٧] «اگر سپاسگزار و مؤمن باشد چرا خدا شما را عذاب کند؟» یعنی حقش را به تمام و کمال ادا کردید و شکر همراه با ایمان است که به خاطرش آفریده شدهاید.
۳- خداوند خبر داده است که شکرگزاران را ازمیان بندگانش مخصوص منت قرار داده است: ﴿وَكَذَٰلِكَ فَتَنَّا بَعۡضَهُم بِبَعۡضٖ لِّيَقُولُوٓاْ أَهَٰٓؤُلَآءِ مَنَّ ٱللَّهُ عَلَيۡهِم مِّنۢ بَيۡنِنَآۗ أَلَيۡسَ ٱللَّهُ بِأَعۡلَمَ بِٱلشَّٰكِرِينَ٥٣﴾[الأنعام: ۵۳] «بدینگونه آنها را به یکدیگر آزمودیم تا بگویند «اینها هستند که خدا از میان ما به آنها نعمت داده» آیا خدا شکر کنندگان را بهتر نمیشناسد؟»
۴- او مردمان را به شکور و کفور تقسیم کرده است. کفر و اهل کفر متنفرترین انسانها نزد خدا است، و دوستدارترین چیزها و انسانها نزد او شکرو شاکران است: ﴿إِنَّا هَدَيۡنَٰهُ ٱلسَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرٗا وَإِمَّا كَفُورًا٣﴾[الإنسان: ۳] «راه را به او نشان دادیم، خواه شاکر باشد خواه ناسپاس».
۵- او بندگانش را میآزماید تا از میان آنها شکوران را بشناساند. از زبان سلیمان فرمود: ﴿هَٰذَا مِن فَضۡلِ رَبِّي لِيَبۡلُوَنِيٓ ءَأَشۡكُرُ أَمۡ أَكۡفُرُۖ وَمَن شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشۡكُرُ لِنَفۡسِهِۦۖ وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيّٞ كَرِيمٞ﴾[النمل: ۴۰] «این از فضل پروردگار من است تا مرا بیازماید که آیا شکرش را به جا میآروم یا کفران میکنم نفع شکر برای شاکر است و هرکس ناسپاسی ورزد (بداند) پروردگارم بینیاز و بخشنده است»
۶- او به شاکران وعدهی فزونی نعمت داده است: ﴿وَإِذۡ تَأَذَّنَ رَبُّكُمۡ لَئِن شَكَرۡتُمۡ لَأَزِيدَنَّكُمۡۖ وَلَئِن كَفَرۡتُمۡ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٞ٧﴾[إبراهيم: ٧] «و پروردگارتان اعلام کرد که اگر شاکر باشید افزونی به شما عطا خواهیم کرد و اگر کفران کنید مجازات من سخت است.»
٧- خداوند سبحان از کردار شاکران و از منش شکر خشنود است: ﴿إِن تَكۡفُرُواْ فَإِنَّ ٱللَّهَ غَنِيٌّ عَنكُمۡۖ وَلَا يَرۡضَىٰ لِعِبَادِهِ ٱلۡكُفۡرَۖ وَإِن تَشۡكُرُواْ يَرۡضَهُ لَكُمۡ﴾[الزمر: ٧] «اگر ناسپاسی کنید خداوند بینیاز است و ناسپاسی را برای بندگانش نمیپسندد و اگر سپاسگزاری کنید آن را برای شما میپسندد» ازاین موارد در قرآن فراوان است، خداوند شکرو کفر را که ضد همند با هم مقایسه میکند.
﴿وَلَقَدۡ كُنتُمۡ تَمَنَّوۡنَ ٱلۡمَوۡتَ مِن قَبۡلِ أَن تَلۡقَوۡهُ فَقَدۡ رَأَيۡتُمُوهُ وَأَنتُمۡ تَنظُرُونَ١٤٣ وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُۚ أَفَإِيْن مَّاتَ أَوۡ قُتِلَ ٱنقَلَبۡتُمۡ عَلَىٰٓ أَعۡقَٰبِكُمۡۚ وَمَن يَنقَلِبۡ عَلَىٰ عَقِبَيۡهِ فَلَن يَضُرَّ ٱللَّهَ شَيۡٔٗاۗ وَسَيَجۡزِي ٱللَّهُ ٱلشَّٰكِرِينَ١٤٤﴾[آل عمران: ۱۴۳-۱۴۴] «شما پیش از روبه رو شدن با مرگ آرزویش را میکردید، اینک آن را با چشم خود دیدید و خیره درآن نگاه کردید. محمد فقط فرستادهی خداست و پیش از او فرستادگان دیگری نیز بودهاند که درگذشتند آیا اگر بمیرد و یا کشته شود شما به آیین گذشته بر میگردید؟ و هرکس که به گذشته باز گردد زیانی به خدا نمیرسد. و به زودی خدا شاکران را پاداش خواهد داد».
شکرگزاران دراین آیهها همانهایند که بر نعمت بیمانند ایمان استوار ماندند و به گذشتهی خود باز نگشتند. پس برخی از مردم هنگام آزمایش و گرفتاری پایدار و استوار نیستند، کفران میورزند، ثابت قدم نمیمانند، برخی هنگام آزمایش و دشواری، حقیقت درون دل خود را آشکار میکنند. زبانشان به یاد خدا و ستایش او میپردازد و با دل و زبان و اعضا عمیقاً شکر خدای میگویند.
۸- خداوند زیادت در پاداش و نعمت را به شکر متعلق ساخته است.البته زیادت و فزونی از سوی او پایان ندارد، همچنان که شکرگزاری از او پایانی ندراد. او بسیاری از پاداشها را به مشیت خود موقوف کرده است، مانند این آیهها:
*﴿فَسَوۡفَ يُغۡنِيكُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦٓ إِن شَآءَۚ إِنَّ ٱللَّهَ﴾[التوبة: ۲۸] «چنانچه خدا بخواهد از فضل خود بینیازتان میکند».
*دربارهی اجابت دعا: ﴿فَيَكۡشِفُ مَا تَدۡعُونَ إِلَيۡهِ إِن شَآءَ﴾[الأنعام: ۴۱] «اگر اراده کند مشکلی را که برای آن او را میخواندید برطرف میسازد».
* دربارهی بخشش: ﴿فَيَغۡفِرُ لِمَن يَشَآءُ﴾[البقرة: ۲۸۴] «خداوند هرکس را بخواهد میبخشد».
*دربارهی روزی: ﴿يَرۡزُقُ مَن يَشَآءُ﴾[البقرة: ۲۱۲] «خداوند هر که را بخواهد بدون حساب روزی میدهد».
* دربارهی توبه: ﴿وَيَتُوبُ ٱللَّهُ عَلَىٰ مَن يَشَآءُ﴾[التوبة: ۱۵] «و خداوند توبهی هرکس را که بخواهد میپذیرد».
* اما شکررا بدون قید مشیت خود آورده است: ﴿وَسَنَجۡزِي ٱلشَّٰكِرِينَ١٤٥﴾[آل عمران: ۱۴۵] «به زودی شاکران را پاداش خواهیم داد». در آیهی دیگری فرموده است: ﴿وَسَيَجۡزِي ٱللَّهُ ٱلشَّٰكِرِينَ﴾[آل عمران: ۱۴۴] «و به زودی خدا شاکران را پاداش خواهد داد» نگفت: «اگر بخواهد شکرگزاران را پاداش میدهد» یا نگفت: «شاکران را اگر بخواهد پاداش میدهد».
٩- او به ماخبر داده است که از جمله اهداف اصلی ابلیس در میان آفریدگان این است که انسانها را از شکرگزاری باز بدارد، ابلیس درطرح کارش که ذکر کرده، تعهدهایی داده است که پروردگارش خبرش را یاد کرده است: ابلیس- لعنت خدا براو - در میان سخنانش گفت: ﴿ثُمَّ لَأٓتِيَنَّهُم مِّنۢ بَيۡنِ أَيۡدِيهِمۡ وَمِنۡ خَلۡفِهِمۡ وَعَنۡ أَيۡمَٰنِهِمۡ وَعَن شَمَآئِلِهِمۡۖ وَلَا تَجِدُ أَكۡثَرَهُمۡ شَٰكِرِينَ١٧﴾[الأعراف: ۱٧] «آن گاه از پیش و پس و از راست و چپ بر آنها میتازم و بیشترشان را ناسپاس خواهی یافت». او از بشر میخواهد از شکر دور بمانند و سعی میکند بین آنها و بین شکرگزاری فاصله بیندزاد تا این راه را بر آنها ببندد.
۱۰- خداوند شاکران را وصف کرده و گفته اینها شمار اندکی از بندگانش هستند: ﴿وَقَلِيلٞ مِّنۡ عِبَادِيَ ٱلشَّكُورُ﴾[سبأ: ۱۳] «اندکی از بندگان من شکرگزارند.» امام احمد از عمر بن خطابس یاد میکند که شنید مردی میگفت: «خدایا مرا از آن گروه اندک قرار بده!» گفت این چه دعایی است؟ گفت: «ای امیرالمؤمنین خداوند فرمود: ﴿وَمَآ ءَامَنَ مَعَهُۥٓ إِلَّا قَلِيلٞ﴾[هود: ۴۰] «اما جز معدودی به او ایمان نیاوردند» و فرمود: ﴿وَقَلِيلٞ مِّنۡ عِبَادِيَ ٱلشَّكُورُ﴾[سبأ: ۱۳] «اندکی از بندگان من شکرگزارند» و فرمود: ﴿إِلَّا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَقَلِيلٞ مَّا هُمۡ﴾[ص: ۲۴] «مگر آنان که از مؤمنان نیکوکار باشند که آنها نیز اندکند» عمر گفت: درست میگویی». [۲۱۸]
شکر یکی از ویژگیها و صفات پیامبران و مؤمنان است، در میان مردم به این گونه نیست، زیرا بسیاری از مردم از نعمتهای فراوانی برخوردارند، اما شکرگزار پروردگارشان نیستند.
۱۱- خداوند نخستین فرستادهاش به سوی اهل زمین را به شکرگزاری یاد کرده و او را ستوده است و او نوح (÷) است. دربارهی او گفت: ﴿ذُرِّيَّةَ مَنۡ حَمَلۡنَا مَعَ نُوحٍۚ إِنَّهُۥ كَانَ عَبۡدٗا شَكُورٗا٣﴾[الإسراء: ۳] «ای فرزندان کسانی که همراه نوح به کشتی بردیم، نوح بندهای سپاسگزار بود». اینکه مخصوصاً نام نوح را آورده است اشاره به اقتدا به او دارد. گویی به زبان دیگر میگوید او پس از آدم پدر دوم شماست، زیرا شما همه فرزند و نوادهی نوح هستید که او هم بندهی شکرگزاری بود. پس به او اقتدا کنید و مرا شکر گویید و در امر شکرگزاری به او اقتدا کنید: ﴿وَجَعَلۡنَا ذُرِّيَّتَهُۥ هُمُ ٱلۡبَاقِينَ ٧٧﴾: «فرزندانش را ماندگار کردیم» کار فرزندان باید این باشد که در شکرگزای خود را مانند پدرشان بسازند.
۱۲- خداوند متعال روشن کرده است که هرکس اورا بپرستد، او را شکر گفته است و هرکس شکر او را به جای نیاورد، ازشمار عبادت کنندگان نیست، فرمود: ﴿وَٱشۡكُرُواْ لِلَّهِ إِن كُنتُمۡ إِيَّاهُ تَعۡبُدُونَ﴾[البقرة: ۱٧۲] «اگر خدا را میپرستید شکرش را به جای آورید.»
۱۳- او به بندهی خود موسی دستور داد که پیامبری و رسالت و تکیف الهی را با شکر دریافت بدارد ﴿قَالَ يَٰمُوسَىٰٓ إِنِّي ٱصۡطَفَيۡتُكَ عَلَى ٱلنَّاسِ بِرِسَٰلَٰتِي وَبِكَلَٰمِي فَخُذۡ مَآ ءَاتَيۡتُكَ وَكُن مِّنَ ٱلشَّٰكِرِينَ١٤٤﴾[الأعراف: ۱۴۴] «ای موسی! با پیامها و با سخن گفتنم تو را برگزیدم آنچه را به تو دادهام بگیر و سپاسگزار باش».
۱۴- نخستین چیزی که به انسان پس از رسیدن به سن رشد، سفارش کرده است این است که خدا و سپس پدر و مادرش را شکر بگوید: ﴿وَوَصَّيۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ بِوَٰلِدَيۡهِ حَمَلَتۡهُ أُمُّهُۥ وَهۡنًا عَلَىٰ وَهۡنٖ وَفِصَٰلُهُۥ فِي عَامَيۡنِ أَنِ ٱشۡكُرۡ لِي وَلِوَٰلِدَيۡكَ إِلَيَّ ٱلۡمَصِيرُ١٤﴾[لقمان: ۱۴] «به انسان سفارش پدر و مادرش را کردیم مادر به او حامله شد و هر روز ناتوانتر میشد و پس از دو سال او را از شیر باز گرفت و سفارش کردیم که باید سپاسگزار من و پدر و مادرت باشی که بازگشت به سوی من است».
۱۵- خداوند اعلام کرده که خشنودیاش درشکرگزاری از او است: ﴿وَإِن تَشۡكُرُواْ يَرۡضَهُ لَكُمۡ﴾[الزمر: ٧] «اگر سپاسگزاری کنید آن را بر شما میپسندد».
۱۶- دربارهی ابراهیم خلیل خبر داده که شکر نعمتهایش را به جا آورده است: ﴿إِنَّ إِبۡرَٰهِيمَ كَانَ أُمَّةٗ قَانِتٗا لِّلَّهِ حَنِيفٗا وَلَمۡ يَكُ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ١٢٠ شَاكِرٗا لِّأَنۡعُمِهِۚ ٱجۡتَبَىٰهُ وَهَدَىٰهُ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ١٢١﴾[النحل: ۱۲۰-۱۲۱] («به راستی ابراهیم پیشوایی فرمانبر خدا و حنیف بوده و هرگز شرک نورزید. او شاکر نعمتهای خدا بود. خداوند او را برگزید و به راه راست هدایت کرد».
پس از جمله صفتهای آن امّت الگو، که به تنهایی در مقابل جماعت بسیار زیادی از مردم یاد میشود و در نیکی و احسان به او اقتدا میشود، و همسنگ با چند مقدار از اهل زمین است، از جمله ویژگیها، و صفتهایش این بود که خداپرست و شکرگزار نعمتهایش بود، و خداوند شکر را هدف و مقصود خلیل خود قرار داده است.
۱٧- او همچنین خبر داده که شکر مقصود از آفرینش است. فرمود: ﴿وَٱللَّهُ أَخۡرَجَكُم مِّنۢ بُطُونِ أُمَّهَٰتِكُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ شَيۡٔٗا وَجَعَلَ لَكُمُ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡأَبۡصَٰرَ وَٱلۡأَفِۡٔدَةَ لَعَلَّكُمۡ تَشۡكُرُونَ٧٨﴾[النحل: ٧۸] «خداوند شما را از شکم مادرانتان بیرون آورد در حالی که چیزی نمیدانستید و برای شما گوش و چشم و دل آفرید تا شاکر باشید». این هدف خلقت است. نهایت اینکه فرمود: ﴿وَلَقَدۡ نَصَرَكُمُ ٱللَّهُ بِبَدۡرٖ وَأَنتُمۡ أَذِلَّةٞۖ فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ لَعَلَّكُمۡ تَشۡكُرُونَ١٢٣﴾[آل عمران: ۱۲۳] «خدا شما را در جنگ بدر یاری کرد در حالی که ناتوان بودید از خدا بترسید باشد که شکر نعمت او را به جا آورید». همچنان که خدا خواست آنها را یاری دهد، آنها نیز به خاطراین نعمت الهی باید او را شکر کنند. خلاصه اینکه شکر هدف غایی آفرینش است. آفرید تا از او شکرگزاری کنند و دستورداد تا شاکر باشند ﴿فَٱذۡكُرُونِيٓ أَذۡكُرۡكُمۡ وَٱشۡكُرُواْ لِي وَلَا تَكۡفُرُونِ١٥٢﴾[البقرة: ۱۵۲] «پس یاد من باشید تا به یاد شما باشم و مرا سپاس بگویید و ناسپاسی نکنید».
[۲۱۸] احمد در بخش الزهد (۱/۱۱۴) آورده است.
شکر خود هدف است اما شکیبایی برای چیز دیگری مطلوب است، شما شکیبایی میورزید تا چیزی که منجر به آن میشود اتفاق بیفتد، و شکیبایی ابزاری است برای رسیدن به هدف دیگر، چیزی که مورد پسند و ستایش است، پس خود مقصود نیست، اما شکر خود خواسته و هدف است.
چنان که ابن قیم (/) نیز یاد کرده است در جایگاهها و مقامات ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ٥﴾[الفاتحة: ۵] شانزده وجه هست، بدین شرح:
۱- از بالاترین جایگاههاست.
۲- بالاتر از جایگاه خشنودی است، خشنودی در محدودهی شکر است، بدون آن شکر نیز نیست.
۳- نیمی از ایمان شکر است و نیمهی دیگر آن شکیبایی.
۴- خداوند به شکرگزاری دستور داده و از ضد آن نهی فرموده است.
۵- اهل شکر را ستوده و آنها را با خاصگان مردم توصیف کرده است.
۶- شکر را غایت آفرینش و دستورهایش قرار داده است.
٧- اهل شکر را به بهترین پاداش وعده داده است.
۸- آن را سبب زیادتی در فضل خود دانسته است.
٩- شکر را نگهبان و نگهدار نعمت قرار داده است.
۱۰- خبر داده که اهل شکر همانهایند که از آیاتش بهرهمند میگردند.
۱۱- برای آنها نامی ازآن ساخته است (شکور) که شاکر را به مورد شکر میرساند و فراتر از آن شکرگزار خود مورد شکر واقع میشود.
۱۲- نهایت آن چه پروردگار از بندهی خود میخواهد.
۱۳- او خود را شاکر و شکور نامیده، به شکرگزاران نیز همین دو اسم داده است، از صفت خود به آنها داده و آنها را به نام خود نامیده است، همین برای دوست داشتن شکرگزاران و فضل او بر آنها کافی است.
۱۴- خداوند خبر داده که شمار شاکران در میان بندگانش اندکند.
۱۵- شکر ناگزیر زیادتی همراه آن است.
۱۶- شکر همان روی آوردن دل به دوستی صاحب نعمت و اعضا به طاعت او و جاری شدن زبان به یاد و ستایش او است.
شکر به سه چیز مربوط میشود: دل، زبان و اعضا. معنای آن با شناخت سه چیز در پیوند است:
۱- شناخت نعمت: یعنی آوردن آن به ذهن، تشخیص دادن آن و مطمئن شدن نسبت به آن. وقتی انسان نعمت را بشناسد، به کمک آن به شناخت نعمت دهنده میرسد، تا از غفلت بیرون بیاید، ازاین قبیل در قرآن کریم زیاد مییابیم، به منظور اینکه انسان این نعمتها را در ذهن داشته باشد و شکر گوید. به علاوه چون نعمت را بشناسد، خرد دنبال منشأ آن میگردد و چون آن را یافت محبت او را خواستار میشود. وقتی او را دوست بدارد به طلب او و برای رسیدن به او به تکاپو میافتد و او را شکرگزاری میکند، از این، عبادت حاصل میآید، زیرا این راه شکرگزاری نعمت دهنده است، یعنی خدا. پس شناخت دروازهی محبت است و منشأ عبادت.
۲- پذیرش نعمت، یعنی دریافت آن با اظهار نیاز به نعمت دهنده و اینکه بداند چون نعمتها بدون شایستگی بنده صورت پذیرفته است، زیرا خدا از فضل و منت خود به ما بخشیده است، و این بر او واجب نبوده است.
۳- ستایش از صاحب نعمت به خاطر نعمتهایش، دو نوع است: عام: چنان است که او را به بخشندگی و بزرگواری، نیکی و احسان و گستردگی کرم وصف کنید.
خاص: چنان است که نعمتهایی را که به شما عطا کرده بر زبان بیاورید و بگویید که به شما رسیده است: ﴿وَأَمَّا بِنِعۡمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثۡ١١﴾[الضحى: ۱۱]. «و از نعمت پروردگارت سخن بگو».
دربارهی این مورد دو نظر هست:
نخست اینکه نعمتها را برشمارید و یاد کنید، مثلاً بگویید: «خداوند چنین و چنان نعمتهایی به من داده است..»، به همین سبب برخی از مفسران در تفسیر این آیه از سورهی ضحی گفتهاند: «نعمتهایی را که در این سوره خداوند یاد میکند و به تو بخشیده، شکر گوی، مانند تحسین حال تو که یتیم بودی و شناساندنت پس از گمنامی و بینیاز کردنت پس از نیازمندی».
این که آن نعمتها را در راستای طاعت خدا به کار بگیرید.
پس تحدث به نعمت، ستایش و تمجید خداوند به خاطرآن به شمار میآید. نیز باید خداوند را به صفتهای مبارکش که مناسب جایگاه شکر است بستایید، از قبیل: منان، کریم، صاحب فضل زیاد، دارای احسان و خیر گسترده، و دارای بخشش بزرگوارانه. او را به نامهای نیکش بخوانید و شکر بگویید. تحدث به نعمت، در مقام نهایت شکرگزاری است.
چنانکه با استناد در حدیث جابر نقل شده است: «مَن صنع إلیه معروفاً فلیجز بِهِ فإن لم یجد مایجزی به فلیثنی فإنه إذا أثنی علیه فقد شكره و إن كتمه فقد كفره، و مَن تحلی بما لم یُعط كان كلابس ثوبی زور»: «هرکس به او نیکی شود، باید پاداش آن را بدهد، اگر چیزی نداشت که به خاطر آن ببخشاید، باید نیکی کننده را تمجید و ستایش کند، زیرا وقتی او را بستاید یعنی او را شکر گفته است، اما اگر آن نعمت یا احسان را پوشیده بدارد آن را کفر گفته است، و هرکس خود را به چیزی بیاراید که ندارد مانند این است که لباس ستمی بپوشد». [۲۱٩]
تمجید و ستایش مانند اینکه بگوید: «جزا الله خیراً»، «خدا پاداش خیرت دهاد»، و نیز دعاهای خیر وسیلهیی برای شکرگزاری است.
[۲۱٩] حدیث نیکی است: به روایت ابوداود (۴۸۱۳) بخش الأدب، باب فی شکر المعروف، شیخ آلبانی در صحیح الجامع آن را نیک دانسته است (۶۰۵۶).
مردم در موضوع شکرگزاری نعمت سه گروهند:
گروهی شکرگزار نعمتهایند و آن را میستایند. گروهی آن را انکار میکنند و یا کتمان میکنند. و گروهی به ظاهر مینمایانند که اهل شکر نعمتاند، اما در حقیقت چنین نیستند بلکه چنانند که در حدیث آمده: «المتشبع بما لم یُعط كلابس ثوبی زور»: «کسی که خود را دارای چیزهایی بداند که ندارد، مانند آن کس است که لباس ستم پوشیده است». [۲۲۰]
از نعمان بن بشیر نقل است که بر منبر گفت: «هر کس به خاطر نعمت اندک شکر نگوید، به خاطر نعمت فراوان نیز شکرگزاری نمیکند، هرکس از مردم تشکر نکند، از خداوند نیز شکرگزاری نمیکند، و تحدث به نعمت الهی شکر است و ترک آن کفر، همراهی با جماعت مایهی رحمت است و جدایی از آن باعث عذاب». [۲۲۱]
تحدث به نعمت که در دین سفارش شده است، شایسته است از اعماق دل برخیزد و نزد دیگران نیز ابراز شود. اما انسان برای کسانی که حسودش هستند مختار است از این مسأله سخنی نگوید، و آن را پوشیده بدارد، ایرادی ندارد، کفران نعمت نکرده است زیر او به خاطر تنگ نظری به نعمت و کوتاهی در ادای حق خدا این کار را نکرده است بلکه برای دفع زیان یعنی حسادت، چشمزنی، نیرنگ و ضرر است، و دفع زیان از جمله اهداف شریعت است.
اما مقایسهی نعمتها در مورد نعمتهای الهی غیرممکن است. میتوان بین بندگان این کار را کرد، اما بین بنده و پروردگار ممکن نیست: «گوشت و خون آنها هرگز به خدا نمیرسد» بنده در برابر آن چه خدا به او ارزانی داشته، چه چیزی میتواند بدهد؟ بنابراین هیچ راهی به دادن پاداش نیست.
پس بنده باید بداند که او همیشه کوتاهی میکند و برای تمجید و ستایش پروردگار باید نعمتهایش را در مسیری به کار بگیرد که مورد رضایت او باشد. اما پاداش خدا را دادن برای انسان میسر نیست و خداوند از منشها و کردارهای او بهرهیی نمیگیرد و حتی اگر انسانها همه او را بپرستند در ملک او چیزی افزوده نمیشود.
[۲۲۰] صحیح است. به روایت بخاری (۵۲۱٩) بخش نکاح، باب المتشبع بما لم ینل، و مسلم (۲۱۲٩) بخش اللباس و الزینة، باب النهی عن التزویر فی اللباس و غیره. [۲۲۱] سخن نیکی است: امام احمد (۱٧٩۸۱) روایت کرده و ألبانی در صحیح الجامع (۳۰۱۴) آن را پسندیده است.
ما انسانها در برابر نعمتهای بیکرانی که خدا برایمان فراهم کرده، چند وظیفه داریم که باید آن را به انجام برسانیم: فروتنی در برابر او، مانند فروتنی شاکر در برابر کسی که او را شکر میگوید، دوست داشتن خدا آن گونه که شایستهی انسان شکرگزار است، اعتراف به نعمتهایش، تمجید و ستایش او به خاطر نعمتها، و اینکه از آن در راستای رضایت او استفاده کند و آن را در مواردی که خداوند دوست ندارد به کار نگیرد.
شکرگزاری نیز همانند نعمتها نسبت به هم یکی از دیگری برتری دارد. نوع و میزان شکرگزاری انسانها با هم تفاوت دارد. شکر از خدا هم با قلب انجام میشود و هم با زبان و دیگر اندامهای بدن.
آشنایی و شناخت قلبی نشان شکر است، بدین گونه که انسان بداند خداست که تمام نعمتهایی که در آن غوطه میخورد، به او بخشیده است. مردم گاهی از سبب نعمت شکرگزاری میکنند و خدا را به فراموشی میسپارند. خدایی که دارایی به کسی بخشیده تا او نیز به انسانهای دیگر بدهد. پس شخص ثروتمند تنها وسیلهیی است برای رساندن نعمتها. مردم در این گونه موارد از معبر و راه گذر تشکر میکند و سرچشمه را شکر نمیگویند.
با توجه به این نکته در تربیت بچهها خیلی مهم است که برایشان فهمانده شود این نعمتهای فراوان از کجاست، و بدانند که خداوند سرچشمهی روزی است. تا آنها شاکر تربیت شوند و حس شکرگزاری در دلشان ریشه بدواند. خدا فرمود:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ ٱذۡكُرُواْ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡۚ هَلۡ مِنۡ خَٰلِقٍ غَيۡرُ ٱللَّهِ يَرۡزُقُكُم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِۚ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۖ فَأَنَّىٰ تُؤۡفَكُونَ٣﴾[فاطر: ۳] «ای مردم نعمتی را که خدا بر شما ارزانی داشته است به یاد آورید، مگر جز خدا آفرینندهی دیگری وجود دارد که از آسمان و زمین شما را روزی بدهد؟ هیچ معبودی جز او نیست. پس چرا سرگشتهاید؟»، «چرا به باطل ایمان دارند و به نعمت خدا کفر میورزند؟». چنانکه از این آیه بر میآید نخستین نعمت، نعمت آفرینش وایجاد است. شناخت نعمتها و آشنایی با آن مرحلهی مقدماتی شکر است. آیات زیادی برای شمارش و گردآوری نعمتها آمده است، تا فراوانی آن را برای انسان آشکار سازد و بداند که شمار نعمتها در حصر نگنجد و بدین گونه تسلیم بخشندهی نعمتها شود. خداوند خود یادآوری کرده که نعمتهای الهی قابل حصر و شمار نیست: ﴿وَإِن تَعُدُّواْ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ لَا تُحۡصُوهَآ﴾[إبراهيم: ۳۴] «و اگر بخواهید نعمتهای خدا را بشمارید هرگز قادر نخواهید بود».
اما مواردی فرعی و اصلی یاد شده که بایستی فرعیها را به اصل آن باز گردانیم، مانند سلامتی که نعمتی اصلی است و نعمتهای فرعی دیگری که ازآن پدید میآیند، از قبیل: حرکت، راه رفتن، کار، ورزش، خواب، خوردن، نوشیدن، مسافرت و ... همین طور ثروت، وقت و دانش همه نعمتهایی پایهاند و هرکدام نعمتهای بیشمار زیادی را در بردارد.
میتوانید نعمتها را در کنار مشابه و همانندهای آن قرار دهید. مثلاً او ما را پس از آفرینش و ایجاد به صفت مخلوق یاد کرده، سپس به نعمت آدمی و انسان بودن، و آن گاه بر ما منت گذاشته و ما را موصوف به مسلمین گردانده و نعمتهای هدایت و ایمان را به ما ارزانی داشته است.
پس اگر در نعمتهایی که ما را فرا گرفتهاند، تأمل کنیم میبینیم که نخستین آن نعمت آفرینش و پیدایش است و دومین آن نعمت آدمی و انسان بودن. زآن پس اینکه خدا ما را از روی نعمت خویش مسلمان قرارداده است. زیرا اگر فضل و نعمت الهی نبود، شما یهودی، نصرانی یا بودایی میشدید. نیز متذکر شوید که بر شما نعمت ارزانی داشته و شما را از شمار اهل سنت و به دور از پیروی از بدعت قرار داده است. خدا کرم نموده که شما مسلمان سنی هستید و نه مسلمان بدعتی.
شما که اهل طاعت و دینداری هستید به نعمت خدا بر خود بنگرید و شکر کنید که عصیانگر نیستید، یا اگر دانشی دارید، باید نعمت خدای را سپاس بگویید که مانند نادانان نیستید، او شما را آموزش داده و دانش و هدایت راستین را به شما عطا کرده که با آن از انحراف و گمراهی دور میمانید. اگر دعوتگر راه حق هستید.
به یاد بیاورید که درسایهی نعمت الهی در شمار درماندگان و بیاراده ما نیستید. نیز شما از نعمت بلند همتی و تربیت درست برخوردارید که شخص را درجه به درجه بالا میبرد و گام به گام به او دانش میآموزد، تا به کمال برسد. بالاتر از همهی این موارد نعمت پیغامبری است برای آنان که خدا برگزید، راستگویان، شهدا و صالحین. بنابراین آفرینش درجهها و مرتبههایی دارد.
نمایاندن نعمتهای الهی بر عامهی مردم به ویژه در امر دعوت بسیار مهم است. دعوتگر نعمتهای خداوند را برای مردمان یادآوری کند، روشن سازد. مثلاً خورشید نعمتی از سوی خدا است، بودنش در جایگاه آن، طلوع و غروبش در وقت خود نعمتی عظیم است، اگر اندکی دورتر بود بسیاری از کرهها منجمد میشد و اگر اندکی نزدیکتر بود میسوخت...! ماه نیز به نوبهی خود نعمت گرانقدری است، اگر موقعیتش نزدیکتر به زمین میبود مد دریا افزایش مییافت، و دنیا را فرا میگرفت، و اگر اندکی دورتر میبود دنیا خشک میشد. یا اگر آتمسفر وجود نداشت زندگی در کرهی زمین چگونه میسر میشد؟
نکتهی دیگر اینکه خداوند آدمی را به این اختصاص داده که او را در میان سایر آفریدگانش با دست خویش خلق کرده است. مردم بایستی این را به یاد داشته باشند: ﴿مَا مَنَعَكَ أَن تَسۡجُدَ لِمَا خَلَقۡتُ بِيَدَيَّ﴾[ص: ٧۵] «چه چیز تو را از سجده کردن بر چیزی که من آن را با قدرت خود آفریدهام، مانع شد؟» بنابراین در میان جانداران تنها آدم (÷) است که خداوند او را با دست خویش آفرید ﴿أَلَمۡ تَرَوۡاْ أَنَّ ٱللَّهَ سَخَّرَ لَكُم مَّا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِ وَأَسۡبَغَ عَلَيۡكُمۡ نِعَمَهُۥ ظَٰهِرَةٗ وَبَاطِنَةٗ﴾[لقمان: ۲۰] «آیا ندیدید که خداوند آنچه را در آسمانها و زمین است رام شما کرد و نعمتهای آشکار و نهانش را بر شما ارزانی داشت؟»
﴿ٱللَّهُ ٱلَّذِي خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ وَأَنزَلَ مِنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ فَأَخۡرَجَ بِهِۦ مِنَ ٱلثَّمَرَٰتِ رِزۡقٗا لَّكُمۡۖ وَسَخَّرَ لَكُمُ ٱلۡفُلۡكَ لِتَجۡرِيَ فِي ٱلۡبَحۡرِ بِأَمۡرِهِۦۖ وَسَخَّرَ لَكُمُ ٱلۡأَنۡهَٰرَ٣٢ وَسَخَّرَ لَكُمُ ٱلشَّمۡسَ وَٱلۡقَمَرَ دَآئِبَيۡنِۖ وَسَخَّرَ لَكُمُ ٱلَّيۡلَ وَٱلنَّهَارَ٣٣ وَءَاتَىٰكُم مِّن كُلِّ مَا سَأَلۡتُمُوهُۚ وَإِن تَعُدُّواْ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ لَا تُحۡصُوهَآۗ إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لَظَلُومٞ كَفَّارٞ٣٤﴾[إبراهيم: ۳۲-۳۴] «و از آسمان آب فرو فرستاد و با آن میوهها را برای روزیتان برویاند، و کشتیها را به اختیارتان آورد تا به فرمان او بر دریا حرکت کند ورودها را برایتان مسخر گرداند و خورشید و ماه را که مدام تابان و در گردشند به تسخیر شما درآورد و شب و روز را مسخرتان کرد و هر آنچه خواستید به شمار ارزانی داشت و اگر بخواهید نعمتهای خدا را بشمارید هرگز قادر نخواهید بود، انسان بسیار ستمکار و ناسپاس است».
در سورهی نحل (که سورهی نعمتها نیز نامیده میشود) یادآوری کرده است: ﴿وَهُوَ ٱلَّذِي سَخَّرَ ٱلۡبَحۡرَ لِتَأۡكُلُواْ مِنۡهُ لَحۡمٗا طَرِيّٗا وَتَسۡتَخۡرِجُواْ مِنۡهُ حِلۡيَةٗ تَلۡبَسُونَهَاۖ وَتَرَى ٱلۡفُلۡكَ مَوَاخِرَ فِيهِ وَلِتَبۡتَغُواْ مِن فَضۡلِهِۦ وَلَعَلَّكُمۡ تَشۡكُرُونَ١٤ وَأَلۡقَىٰ فِي ٱلۡأَرۡضِ رَوَٰسِيَ أَن تَمِيدَ بِكُمۡ وَأَنۡهَٰرٗا وَسُبُلٗا لَّعَلَّكُمۡ تَهۡتَدُونَ١٥ وَعَلَٰمَٰتٖۚ وَبِٱلنَّجۡمِ هُمۡ يَهۡتَدُونَ١٦ أَفَمَن يَخۡلُقُ كَمَن لَّا يَخۡلُقُۚ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ١٧ وَإِن تَعُدُّواْ نِعۡمَةَ ٱللَّهِ لَا تُحۡصُوهَآۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَغَفُورٞ رَّحِيمٞ١٨﴾[النحل: ۱۴-۱۸] «اوست که دریا را به اختیارتان در آورد تا از آن گوشت تازه خوراکتان شود و زینتی را برای آرایش خود استخراج کنید و کشتیها را شکافنده دریا میبینید تا از فضل خدا روزی بیابید و شکرش را به جا آورید. کوههای استواری در زمین بیفکند تا از لرزش آن بکاهد و به شما آرامش ببخشد و نهرها و راههایی به وجود آورد تا هدایت شوید. و نیز ستارگان را علامتی برای راهیابی قرار داد. آیا آنکه میآفریند مانند کسی است که نمیآفریند و چرا پند نمیگیرید؟ اگرخواستار شمارش نعمتهای خدا باشید هرگز از عهده شما ساخته نیست، خداوند آمرزنده مهربان است».
﴿وَٱللَّهُ جَعَلَ لَكُم مِّمَّا خَلَقَ ظِلَٰلٗا وَجَعَلَ لَكُم مِّنَ ٱلۡجِبَالِ أَكۡنَٰنٗا وَجَعَلَ لَكُمۡ سَرَٰبِيلَ تَقِيكُمُ ٱلۡحَرَّ وَسَرَٰبِيلَ تَقِيكُم بَأۡسَكُمۡۚ كَذَٰلِكَ يُتِمُّ نِعۡمَتَهُۥ عَلَيۡكُمۡ لَعَلَّكُمۡ تُسۡلِمُونَ٨١﴾[النحل: ۸۱] «خداوند در آفریدههایش سایههایی پدید آورد و در کوهها پناهگاهی. جامههایی برایتان قرار داد که شما را از گرما حفظ کند و نیز جامههایی که در موقع جنگ حافظ شماست، بدین ترتیب نعمتهایش را برای شما کامل میکند تا تسلیم اوامرش شوید»
از جملهی منتهایی که خداوند بر گردن ما دارد و منت خاص الهی است ایمان است: ﴿يَمُنُّونَ عَلَيۡكَ أَنۡ أَسۡلَمُواْۖ قُل لَّا تَمُنُّواْ عَلَيَّ إِسۡلَٰمَكُمۖ بَلِ ٱللَّهُ يَمُنُّ عَلَيۡكُمۡ أَنۡ هَدَىٰكُمۡ لِلۡإِيمَٰنِ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ١٧﴾[الحجرات: ۱٧] «بر تو منت میگذارند که اسلام آوردهاند، بگو «به خاطر اسلام آوردنتان بر من منت نگذراید، اگر درست دریابید خدا بدان سبب که به ایمان راهنمونتان شده است بر شما منت مینهد». ﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِينٗا﴾[المائدة: ۳] «امروز دین شما را کامل و نعمت خود را بر شما تمام کردم و اسلام را دین شما برگزیدم».
از نعمت هدایت، آرامش، امنیت، گشایش، بخشش، رحمت، برکت، آسانسازی و افزایش روزی ناشی میشود.
سخن گفتن دربارهی نعمتهای الهی از جمله ابزارها و وسایل دعوت راه حق است که با دعوت شوندگان انجام میپذیرد تا شکرگزاری در میان آنها حاصل شود. شگفت اینکه در این زمان بیشتر از هر دورهی دیگر پیشرفت و اکتشافات بسیاری در تولیدات کشاورزی، دامی، ارتباطات، زیوآلات، پوشش، پزشکی، درمان و پیوندهای گوناگون و زمینههای زیاد دیگری به دست آمده است: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَذُو فَضۡلٍ عَلَى ٱلنَّاسِ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا يَشۡكُرُونَ﴾[البقرة: ۲۴۳] «خداوند نسبت به بندگانش احسان میکند ولی بیشتر مردم شاکر نیستند».
برخی از مردم در تفسیر نعمتها یا نسبت دادن آن به منابع باطل گرایشهای شگفتانگیزی پیدا کردهاند که دور از واقع مینماید، چنانکه قارون وقتی نعمتهای زیاد خدا درحق او برایش یادآوری شد، چنین کرد: ﴿إِنَّمَآ أُوتِيتُهُۥ عَلَىٰ عِلۡمٍ عِندِيٓ﴾[القصص: ٧۸] «این اموال را به مدد علمی که داشتم به دست آوردم» آنها، اهل گمراهی و غرور هنگامی که نعمتهای خدا برایشان یاد میشود، غرور و خودپسندی سبب میشود آن را به کس دیگر نسبت بدهند، مثلاً به زیرکی، توانمندی و ابزارهای خود یا دیگران نسبت میدهند...! این البته کاری است که شقاوتمندان میکنند، خداوند میفرماید: ﴿وَمَا بِكُم مِّن نِّعۡمَةٖ فَمِنَ ٱللَّهِ﴾[النحل: ۵۳] («هر نعمتی دارید از جانب خداست»، ﴿فَلۡيَنظُرِ ٱلۡإِنسَٰنُ مِمَّ خُلِقَ٥﴾[الطارق: ۵] «انسان باید بنگرد که از چه چیز آفریده شده است»، ﴿فَلۡيَنظُرِ ٱلۡإِنسَٰنُ إِلَىٰ طَعَامِهِۦٓ٢٤﴾[عبس: ۲۴] «انسان به غذای خویش بنگرد»، ﴿ءَأَنتُمۡ أَنزَلۡتُمُوهُ مِنَ ٱلۡمُزۡنِ أَمۡ نَحۡنُ ٱلۡمُنزِلُونَ٦٩﴾[الواقعة: ۶٩] «آیا شما آن را از ابر فرو فرستادید یا ما؟»، ﴿وَمَآ أَنتُمۡ لَهُۥ بِخَٰزِنِينَ﴾[الحجر: ۲۲] «درصورتی که شما توانایی نگهداری آن را ندارید»، ﴿أَفَرَءَيۡتُمُ ٱلۡمَآءَ ٱلَّذِي تَشۡرَبُونَ٦٨ ءَأَنتُمۡ أَنزَلۡتُمُوهُ مِنَ ٱلۡمُزۡنِ أَمۡ نَحۡنُ ٱلۡمُنزِلُونَ٦٩ لَوۡ نَشَآءُ جَعَلۡنَٰهُ أُجَاجٗا فَلَوۡلَا تَشۡكُرُونَ٧٠﴾[الواقعة: ۶۸-٧۰] «آیا آبی را که مینوشید دیدهاید؟ آیا شما آن را از ابر فرو فرستادید یا ما؟ اگر بخواهیم آن را تلخ قرارمیدهیم پس چرا شکر نمیکنید؟».
زبان انسان از آن چه در دل دارد، خبر میدهد. وقتی دل سرشار از شکر خدا میشود، زبان با حمد و ستایش او آن را ابراز میدارد. به حمد و ستایش و شکرگزاری موجود در دعای پیامبر بنگرید:
۱- پیامبر ج هنگامی که از خواب بیدار میشد، میفرمود: «الحمد لله الذی أحیانا بعدما أماتنا و إلیه النشور»: «سپاس خدایی را که ما را پس از اینکه میراند، زنده کرد و بازگشت به سوی اوست». [۲۲۲] «الحمد لله الذی عافانی فی جسدی و ردّ علیّ روحی و أذن لی بذكرهِ»: «سپاس خدا را که سلامتی جسمی به من عطا کرد، روحم را به من برگرداند و به من اجازه داد او را یاد کنم». [۲۲۳]
۲- وقتی به بستر خواب میرفت میفرمود: «الحمدُ لله أطعمنا و سَقانا و آواناكم ممن لا كافی لهُ و لامُؤوی»: «سپاس خدای را که به ما غذا داد و آب نوشاند و ما را پناه داد، چه بسیارند کسانی که نه غذای کافی دارند و نه پناه دهند». [۲۲۴]
۳- او که در طلب مغفرت سرمشق همگان بود، به نعمت خداوند و کوتاهی خود در شکرگزاری معترف بود: «أبوءُلك بِنعمتك عَلَیَّ و أبوءُ بِذنبی»: «به نعمت تو بر خود و نیز به گناهانم معترفم». [۲۲۵]
۴- در دعاها همیشه دعا را با ستایش او و تمجید از او به آن چه شایستهی آن است، آغاز میکرد.
۵- در هر خطبه، ازدواج یا هر کار مهمی خداوند را ستایش و تمجید میکرد.
۶- در دعای استفتاح، سورهی فاتحه، ایستادن پس از رکوع، ذکرهای پس از سلام نماز، در همهی این دعا و ذکرها حمد و ستایش هست، همین طور در دعاهای شبزندهداری: «اللهم لك الحمدُ أنتَ نُوُر السمواتِ و الأرض و مَن فیهنّ» [۲۲۶]و «الله اكبر كبیراً و الحمدلله كثیراً و سبحان الله بكرة و أصیلاً». [۲۲٧]
او وقتی چیزی میخورد یا مینوشید یا درباره چیزی از او میپرسیدند یا سفر میکرد یا عطسه میکرد، در همهی این موارد خدا را شکر میکرد.
٧- او در هر لحظه و هر ساعتی از شب و روز خدا را ستایش میکرد، حمد میکرد و «هر ستایشی برایش صدقهیی بود». [۲۲۸]
از حضرت عایشهل نقل است که شبی به طور اتفاقی متوجه شد که پیامبر ج در دل شب ایستاده و عبادت میکند و این دعا را از او شنید: «اللهم إنی أعوذ بِرضاك مِن سُخطك، و بِمعافاتِك مِن عقوبتك، و بِك منك لا أحصی ثناءً علیك أنت كما أثنیتَ علی نفسك»: «خدایا از خشم و نارضایی تو به خشنودیت، از کیفرت به بخششت و از تو به خودت پناه میبرم، ستایشی ندانم که شایستهی تو باشد، تو چنانی که خودت ستودهای». [۲۲٩]
او به معاذ گفت: «یا معاذ إنی أحبُّك فَلاتَدع أن تَقولَ دبرَ كلِّ صلاةٍ اللهم أعنی علی ذِكرك و شَكرك و حسن عبادتك»: «ای معاذ من تو را دوست دارم، سفارش میکنم پس از هر نمازی بگویی خدایا مرا بر ذکر خودت، شکرگزاری تو و عبادت تو به طور احسن کمک کن». [۲۳۰]
[۲۲۲] صحیح است، به روایت بخاری (٧۲٩۴) بخش توحید، باب السؤال بأسماء الله تعالی و الاستعاذة بها. [۲۲۳] درجهی حدیث حسن است: به روایت ابوداود (۵۰۵۰) بخش الأدب باب مایقال عندالنوم، ترمذی (۳۴۰۱) بخش الدعوات، ابن ماجه (۳۸٧۴) بخش الدعاء، باب مایدعو إذا أوی إلی فراشه، و احمد در مسند (٧٧۵۲)، همهی آنها از حدیث ابوهریرهس نقل کردهاند. ألبانی در صحیح الجامع(٧۱۶) آن را حدیث، درجه ی حسن دانسته است. [۲۲۴] صحیح است: به روایت مسلم (۲٧۱۵) بخش الذکر و الدعاء، باب مایقول عندالنوم. [۲۲۵] صحیح است: به روایت بخاری (۶۳۰۶) بخش الدعوات، باب أفضل الاستغفار. [۲۲۶] صحیح است: به روایت بخاری (۱۱۲۰) بخش الجمعة، باب التهجد باللیل، و مسلم (٧۶٩) بخش صلاة المسافرین و قصرها، باب الدعاء فی صلاة اللیل و قیامه. [۲۲٧] صحیح است: به روایت مسلم (۲۶٩۶) بخش الذکر، باب فضل التهلیل و التسبیح و الدعاء. [۲۲۸] صحیح است: به روایت مسلم (٧۲۰) بخش صلاة المسافرین و قصرها، باب استحباب صلاة الضحی و أن أقلها رکعتان. [۲۲٩] صحیح است: به روایت مسلم (۴۸۶) بخش الصلاة، باب مایقال فی الرکوع و السجود. [۲۳۰] صحیح است: به روایت ابوداود (۱۵۲۲) بخش الصلاة، باب فی الاستغفار، و نسائی (۱۳۰۳) بخش السهو، و احمد در مسند (۲۱۶۱۴) ألبانی در صحیح الجامع (٧٩۶٩) آن را صحیح دانسته است.
منظور از اندامها غیر از دل و زبان است. هر کاری و هر کرداری که بنی آدم در طاعت یا عبادتی انجام میدهد نشان ازشکرگزاری او از پروردگار به خاطر نعمتهای بیکرانش است. کار نیک نمونهی شکرگزاری با اندامها است. وقتی انسان به چهل سالگی میرسد دعا میخواند که قرآن بیان میکند: ﴿حَتَّىٰٓ إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُۥ وَبَلَغَ أَرۡبَعِينَ سَنَةٗ قَالَ رَبِّ أَوۡزِعۡنِيٓ أَنۡ أَشۡكُرَ نِعۡمَتَكَ ٱلَّتِيٓ أَنۡعَمۡتَ عَلَيَّ وَعَلَىٰ وَٰلِدَيَّ وَأَنۡ أَعۡمَلَ صَٰلِحٗا تَرۡضَىٰهُ وَأَصۡلِحۡ لِي فِي ذُرِّيَّتِيٓۖ إِنِّي تُبۡتُ إِلَيۡكَ وَإِنِّي مِنَ ٱلۡمُسۡلِمِينَ﴾[الأحقاف: ۱۵] «تا هنگامی که به رشد برسد و به چهل سالگی در آید، گوید«پروردگارا! مرا توفیق ده تا شکر نعمتت را که بر من و پدر و مادرم ارزانی داشتهای به جا آورم و اعمال صالحی انجام دهم که تو را خشنود سازد و فرزندانم را صالح کن که من تسلیم شدهام و به سوی تو باز میگردم».
در این آیه پس از درخواست توفیق در سپاسگزاری نعمت خدا، از او میخواهد انجام «عمل صالحی» برای او فراهم کند، منظور این است که شکرگزاری تنها با زبان بسنده نیست.
از جمله وسیلههای شکرگزاری با اندام آن است که در این حدیثها آمده است: «كلُّ ابن أدم یُصبح و عَلی كلِّ سلامی صدقة»: «هر آدمی در حالی روز نو را آغاز میکند که هر سلام و درودی که بر من فرستاده، صدقهیی برایش محسوب شده است». [۲۳۱] اما سؤالی که به نظر میرسد این است که شکر سیصد و شصت مفصل بدن را چگونه ادا کند؟ این حدیث در پاسخ به ما کمک میکند: «كلُّ تحمیدةٍ صدقةٌ، و كلُّ تهلیلةٍ صدقةٌ، و أمر بالمعروف صدقةٌ، و إماطةُ الأذی عن الطریقِ صدقةٌ»: «هر حمدی صدقهیی است، هر لا إله إلا الله گفتنی صدقهیی است، سفارش به کار نیک و برداشتن موجب آزار و اذیت از راه صدقه است».
کارهایی که صدقه به شمار میآیند زیادند، ابن رجب در شرحش بر اربعین نووی مواردی از آن را گرد آورده است، مانند: «صدقه های جسمی، صدقههای مالی، مهارت در یاد دادن حرفهایی یا نوآوری، فهماندن، آموزش، زمان، مقام وموقعیت...».
ذوالقرنین به گروهی از مردمان ناآگاه صنعت سدسازی آموخت تا آنها را از شر و خطر دشمنانشان نگه دارد.
کسانی که آشنا و ماهر در کامپیوتر و علوم آن هستند تشریح آن برای مردم و زمانی که برای این کار میگذرانند، برای آنها صدقه است، در نهایت قصد این است که انسان مسلمان با همهی اندامهای بدنش باید شکر خدا را به جا آورد، به هر نوع صدقهیی، و شکرگزاری یک روز کسی را از شکرگزاری روز دیگر بینیاز نمیکند.
[۲۳۱] صحیح است: به روایت مسلم (٧۲۰) بخش صلاة المسافرین و قصرها، باب استحباب صلاة الضحی و أن أقلها رکعتان.
باید دانست که شکرگزاری از بنده با شکر پروردگار یکسان نیست، شکرگزاری از پروردگار خضوع، فروتنی و پرستش در آن هست، در تشکر از بنده نباید او را پرستش کرد، بلکه در مقابل چیزی، فقط چیزی به او میدهید و برایش دعای خیر میکنید که خدا او را پاداش خیر دهد و در نهان و از ته دل برایش دعا میکنید و از او تشکر میکنید.
به علاوه به جا آوردن شکر خدا از نقطه نظر عبودیت، درجه و انواع طاعاتی که در آن هست با تشکر از مردم فرق میکند. کسی که از مردم تشکر نمیکند انسان ناسپاسی است و شایستگی شکرگزاری خدا را نیز ندارد.
نعمتهای الهی با شکرگزاری بنده فزونی مییابد و از زوال به دور میماند. دلیل آن فرمودهی خداست: ﴿لَئِن شَكَرۡتُمۡ لَأَزِيدَنَّكُمۡ﴾[إبراهيم: ٧] «اگر شاکر باشید افزونی به شما عطا خواهیم کرد»، ﴿وَلَا تَتَمَنَّوۡاْ مَا فَضَّلَ ٱللَّهُ بِهِۦ بَعۡضَكُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖۚ لِّلرِّجَالِ نَصِيبٞ مِّمَّا ٱكۡتَسَبُواْۖ وَلِلنِّسَآءِ نَصِيبٞ مِّمَّا ٱكۡتَسَبۡنَۚ وَسَۡٔلُواْ ٱللَّهَ مِن فَضۡلِهِۦٓ﴾[النساء: ۳۲] «آرزومند برتریها نباشید که خدا به بعضی از شما بر بعضی دیگر داده است. برای مردان بهرهای است از آنچه به دست آوردهاند و برای زنان نصیبی، و از فضل خدا مسألت کنید».
تشکر از مردم با شکرگزاری خداوند تعارضی ندارد، زیرا خداوند خود به تشکر از مردم سفارش کرده است و او ما را به این کار آگاه ساخته است و راهنمایی کرده که اگر کسی در حق ما کار نیکی انجام داد، آن را جبران کنیم و در پیشاپیش همه پدر و مادراند که در مورد آنها فرمود: ﴿أَنِ ٱشۡكُرۡ لِي وَلِوَٰلِدَيۡكَ إِلَيَّ ٱلۡمَصِيرُ﴾[لقمان: ۱۴] «سفارش کردیم که باید سپاسگزار من و پدر و مادرت باشی که بازگشت به سوی من است» پیامبر ج نیز تأکید فرمودند: «لایشكر الله من لایشكر الناسَ»: «هرکس از مردم سپاسگزاری نکند از خداوند نیز سپاسگزاری نمیکند». [۲۳۲]
پس شکرگزاری از مردم به اصل شکرگزاری از پروردگار خدشهیی وارد نمیکند و از جایگاه و وجوب آن نمیکاهد، بلکه اشکال در این است که برخی از مردم از بندههای خدا تشکر میکنند، اما از خالق آنها شکرگزاری نمیکنند و این مصیبت است.
[۲۳۲] درجه ی حدیث نیک است: به روایت احمد در مسند(۱٧٩۸۱)، لفظ از اوست، و ألبانی در صحیح الجامع (۳۰۱۴) آن را نیک دانسته است.
۱- به کسانی که جایگاهی پایینتر از شما دارند بنگرید، پیامبر فرمود: «انظروا إلی من هو أسفلُ منكم و لاتنظروا إلی من هو فوقكم فإنّه أجدرُ ألا تزدروا نعمة الله»: «به کسانی که پایینتر از شما هستند نگاه کنید، نه به آنهایی که بالاتر از شما هستند. شایستهتر آن است که نعمت الهی را ناچیز نشمارید». [۲۳۳]
وقتی انسان به کسان بالاتر از خود نگاه میکند و به آنها میاندیشد باید بداند و ایمان داشته باشد که این قسمت خدا است و نباید این مورد او را از شکر خدا باز دارد. در اشتباهند آنان که کسان بهتر و بالاتر از خود را میبینند و از شکر خدا باز میمانند، باید بدانند که خداوند فرمود: ﴿وَهُوَ ٱلَّذِي جَعَلَكُمۡ خَلَٰٓئِفَ ٱلۡأَرۡضِ وَرَفَعَ بَعۡضَكُمۡ فَوۡقَ بَعۡضٖ دَرَجَٰتٖ لِّيَبۡلُوَكُمۡ فِي مَآ ءَاتَىٰكُمۡ﴾[الأنعام: ۱۶۵] «اوست که شما را در زمین جانشین قرار داد و بعضی را نسبت به دیگران مرتبه بالاتر بخشید تا شما را به آنچه مقرر کرده است، بیازماید».
۲- بنده باید بداند او عهدهدار نعمتهایی است که خدا به او داده است.خداوند فرمود: ﴿ثُمَّ لَتُسَۡٔلُنَّ يَوۡمَئِذٍ عَنِ ٱلنَّعِيمِ٨﴾[التكاثر: ۸] «در آن روز از نعمتهایی که داشتید بازخواست خواهید شد». وقتی به این وقوف یابد و بداند که روز رستاخیز او مسؤول آن نعمتها شناخته میشود و به خاطر آن و حتی آب سرد محاسبه میشود، از خشیت آن روز به شکر میپردازد. بازخواست و مناقشه در آن روز خود عذاب است.
[۲۳۳] صحیح است: به روایت بخاری (۶۴٩۰) بخش الرقاق، باب لینظر إلی من هو أسفل منه ولاینظر إلی من فضل علیه، و مسلم (۲٩۶۳) بخش الزهد و الرقائق.
مردم در فهم سپاسگزاری به خاطر نعمتهایی که خداوند بر آنها ارزانی داشته، راههای پراکندهیی پیش گرفته و برداشتهای گوناگونی دارند، تا جایی که گاهی خود را از برخی از آن نعمتها محروم میکنند، در حالی که خداوند به اینکه ما از آن برخوردار گردیم و بهرهمند شویم و او را شکر بگوییم، خشنوداست و راضی. با وجود این چرا خود را از روزی خدا بینصیب کنیم: ﴿كُلُواْ وَٱشۡرَبُواْ مِن رِّزۡقِ ٱللَّهِ وَلَا تَعۡثَوۡاْ فِي ٱلۡأَرۡضِ مُفۡسِدِينَ﴾[البقرة: ۶۰] «از روزیهای الهی بخورید و بیاشامید و فساد را زمین نگسترانید»، ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ كُلُواْ مِن طَيِّبَٰتِ مَا رَزَقۡنَٰكُمۡ وَٱشۡكُرُواْ لِلَّهِ إِن كُنتُمۡ إِيَّاهُ تَعۡبُدُونَ١٧٢﴾[البقرة: ۱٧۲] «ای مؤمنان از نعمتهای پاکیزهای که روزیتان کردهایم، بخورید و اگر خدا را میپرستید شکرش را به جا آورید».
با توجه به آیههای قرآن امکان ندارد شکرگزاری با حرام کردن حلال صورت بپذیرد! آنچنان که در مبادی تصوف هست، صوفیه گمان میکنند از جمله شیوههای شکر نعمتها بهره نگرفتن و برخوردار نشدن از آن است. لذا آنها نعمتهای خدا را بر خود حرام میکنند! اما حقیقت این است خداوند با رضایت و خشنودی خاص خود به ما اجازه داده است از نعمتهایش بهرهمند گردیم و از او سپاسگزاری کنیم، نعمتهای پاکیزهی خدا را و حلال او را بر خود حرام نکنیم، بلکه بخوریم، بنوشیم، اما اسراف نکنیم، از او شکرگزاری کنیم و به او ایمان داشته باشیم، زیرا از طرفی نعمتهایی هستند که خودداری از آن ممکن نیست، مثلاً آیا کسی هست که نعمت نفس کشیدن را از خود محروم کند؟ قضای حاجت نیز نعمتی است، حتی آبی که مینوشیم نعمت است. این نعمتها را خداوند برای ما مباح فرموده و بابهرهمندی ما از آن خشنود است، بر ما شکر واجب است. اگر برای بهره مندی از نعمتهای خدا ادای شکر به اندازهی واقعی آن شرط بود تمام اعمال بندگان حق یک نعمت را ادا نمیکرد، پس ای پروردگار منان «أبوءُ بِنعمتك علیّ و أبوءُ بذنبی»: «به نعمت تو در حقم و گناهم به درگاه تو معترفم» این چنین خدا را شکر گوییم، به نعمتهایش اعتراف کنیم، با شکر نعمت از کوتاهی خود طلب بخشش کنیم، هر چند با هر مقدار که باشد، شکر ما با نعمتهایش برابری نمیکند!
راه درست این است که نعمتهای خداوند را در آن چه که مورد رضایت و خشنودی اوست به کار بگیریم، و او را بستاییم، شکر کنیم و از کوتاهیهای خود در انجام تکالیف پوزش بخواهیم، او از این کار ما خرسند است.
در صحیحین از پیامبر ج نقل است که او آن قدر به عبادت ایستاد که پاهایش پوسته- پوسته شد. به او گفتند: ای رسول خدا با اینکه خدوند گناهان گذشته و آیندهی تو را بخشیده، چرا چنین خود را به سختی میاندازید؟ فرمود: «أفلا أكون عبداً شكوراً؟»: «پس بندهی شکرگزاری نباشم؟!». [۲۳۴]
او با آن مقام معنوی والا به خاطر بخشش خداوند شکرگزاری میکرد.
برای این منظور ما میتوانیم از خدا بخواهیم ما را بر شکر خود یاری دهد: «خدایا مرا در ذکر، شکر و عبادت شایستهی تو یاری کن». [۲۳۵] پیامبر این سخن را برای معاذ بیان کرد و به او آموخت.
وقتی از پیامبر ج پرسیدند: از داراییها کدام یک را برگیریم؟ توجه آنها را به نکتهیی مهم جلب کرد، فرمود: «لیتخذ أحدُكم قلباً و لساناً ذاكراً و زوجة مؤمنة تُعین أحدكم علی أمر دینه و دنیاه»: «شما باید دلی شکرگزار، زبانی ذکر کننده و همسر ایمانداری که در امور دینی و دنیایی یاریگرتان باشد، داشته باشید». [۲۳۶] بنابراین سرمایهی حقیقی و جاودانی چنانکه حبیب خدا اشاره فرمود، قلب شاکر، زبان ذاکر و همسر ایماندار است.او ج همچنین فرمود: «إن الله لیرضی عن العبد أن یأكل الأكلة فیحمده علیها أو یشرب الشربة فیحمده علیها»: «خداوند از بنده خشنود میشود اگر او هر چه بخورد یا هر چه بنوشد خداوند را بر آن شکر گوید». [۲۳٧]
حسن بصری گفت: خداوند مردم را به هر نعمتی که بخواهد بهرهمند میگرداند، اگر به خاطر آن او را شکرگزاری نکنند، آن را تبدیل به عذاب میکند. به همین سبب پیشینیان آگاه شکر را به دو نام میخواندند: یکی (حافظ) چون نعمتهای موجود را حفظ میکرد و دیگری (جالب: جلب کننده) زیرا نعمتهای از دست رفته را باز میآورد. این چنین افزایش نعمتها از سوی خداوند ادامه پیدا میکند تا زمانی که بنده بر شکرگزاری پایدار باشد، پیشتر به شکر، قید و بند نعمتها میگفتند؛ از آن روی که نعمت را در بند میکرد و نمیگذاشت از دست برود.
عمر به عبدالعزیز گفت: «نعمتهای خداوند را با سپاسگزاری از او در قید کنید». [۲۳۸] شکر در هنگام سلامتی به نظر برخی از اهل علم بزرگتر از شکیبایی در هنگام آزمایش وگرفتاری است.
مطرف به عبدالله گفت: «اگر سلامت باشم و شکر گویم نزد من دوست داشتنیتر است تا اینکه مصیبت زده باشم و شکیبایی پیشه کنم». [۲۳٩] یعنی اگر شکر نعمتها روزیام شود بهتر از این است که گرفتار گردم و صبر کنم. پیامبر ج سفارش کرد که طلب بخشش و سلامتی کنیم، در حالی که هیچ اشاره نکرده که درخواست مصیبت و صبر کنیم.
و انگهی اگر کسی شکر بر نعمت روزیاش گردد، مقامی کمتر از شکیبایی بر مصیبت نیست. حسن گفت: «بسیار از نعمتها یاد کنید، یاد آن شکر است، خداوند پیامبرش را سفارش کرده که به نعمتش تحدث کند: ﴿وَأَمَّا بِنِعۡمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثۡ١١﴾[الضحى: ۱۱] «و از نعمت پروردگارت سخن بگو». خداوند دوست دارد آثار نعمتهایش بر بندگانش را ببیند، پدیدار بودن آثار نعمتهای الهی بر بنده زبان حال او در شکرش است». [۲۴۰]
ابورجاء عطاردی گفت: عمران بن حصین با بالاپوشی ابریشمی بر تن که هرگز چنین پوششی بر او ندیده بودیم، پیش ما آمد، گفت: پیامبر خدا فرمود: «إذا أنعم الله علی عبدٍ نعمةً یُحبُّ أن یری أثرَ نعمته علی عبده»: «وقتی خداوند نعمتی را بر بندهی خود ارزانی دارد، دوست دارد اثر آن را در او ببیند». [۲۴۱]
پیامبر ج همچنین فرمود: «كلوا و اشربوا و تَصدّقوا فی غیرّمخیلة و لاسَرفَ فإن الله یحبّ أن یری أثر نعمته علی عبده»: «بخورید، بنوشید و صدقه بدهید، اما بدون کبر و زیاده روی؛ (و بدانید که) خداوند دوست دارد آثار نعمتش را در بندهاش ملاحظه کند». این قضیه بسیاری از مردم را دچار مشکل میکند، برخی بدین منظور گرانبهاترین چیزها را میخرند و گمان میکنند از باب دیده شدن آثار نعمت خداوند بر آنهاست!! در حالیکه پیامبر ج ضوابط و شروط این مسأله را در حدیث بالا برای امتش روشن ساخته است، این سخن دربارهی نمونهیی از مردم گفته شد که ثروت و نعمتهایی داشت و با آن حال بدترین لباسها را میپوشید. پیامبر ج حتی این سخن را در مورد کسی که لباس متوسطی میپوشید، نگفت این جاست که ضابط و حد شرعی مشخص میشود. وقتی انسان بخواهد نعمت های خداوند بر خود را نمایان سازد نباید وارد دایرهی تکبر و زیادهروی شود.
از ابواحوص و او از پدرش نقل است که گفت: با ظاهری نامرتب و آلوده نزد پیامبر رفتم، فرمود: «آیا از اموال دنیا چیزی داری؟ گفتم: بله، گفت: «چه داری؟» گفتم: همه چیز، شتر، برده، چارپا، اسب! فرمود: «إذا آتاك الله مالاً فَلیُرَ علیك»: «وقتی خداوند چیزی به تو عطا فرموده پس چنان کن که آثارش بر تو دیده شود». [۲۴۲]
حسن گفت: وقتی خدا نعمتی به مردمی بدهد از آنها میخواهد او را شکر گویند، اگر شکرگزار باشند میتواند برآن بیفزاید و اگر آن را انکار و ناسپاسی کنند میتواند نعمتش را بر آنها تبدیل به عذاب کند.
خدا انسان ناسپاس را نکوهش کرده است. کسی که نعمتهای الهی را شکر نگوید ﴿إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لِرَبِّهِۦ لَكَنُودٞ٦﴾[العاديات: ۶] «انسان در برابر پروردگارش ناسپاس است». حسن گفت یعنی مصیبتها و سختیها را برشمرَد و نعمتها را به فراموشی بسپارد. اگر به گروه بازرگانان نگاه کنید، میبینید برخی که صد هزار درآمد داشتهاند، به پنجاه هزار کاهش یافته است، اگر چیزی از آنها بخواهید میگویند فروش نداشته و سود نکردهاند. با اینکه فروش دارند اما کم شده است در حالی که میبینید مردمانی که تنگدستند، و زیان دیدهاند میگویند الحمدلله، اگر در داراییامان ضررکردیم در عوض دارای اهل و عیال هستیم، و اگر خانواده را از دست بدهیم، باز سلامتی را داریم، اگر سلامتی از کف برود، شکیبایی هست. چنین کسانی پیوسته اگر نعمتهایی را از دست بدهند، نعمتهایی دیگر را به یاد میآورند، این کجا و آن آدم ناسپاس قدر نشناس کجا، که سختیها را میشمارد و نعمتها را از یاد میبرد؟!
این حالت روانی در میان زنان نمایانتر است. اگر یک عمر در حق زنی نیکی کنید، سپس اندکی کوتاهی از شما ببیند، میگوید: هرگز هیچ خوبی از شما ندیدم! البته این نقصان حقیقت است. زنان- به روایتی- بیشترین اهل آتشند، زیرا در حق شریک زندگی ناسپاسند. [۲۴۳] توجه به این نکته عبرت آمیز است که جایی که عدم شکر نعمت همسر منجر به آتش دزوخ میشود، کسی که به نعمت خدا کفر میورزد و آن را نادیده میگیرد، چه حالی دارد؟!
یـا أیّها الظالمُ فی فعله و
الظلم مـردودٌ عـلـی مـن ظَلَم
إلی مَتی أنتَ وحتی متی
تشكو المصیباتِ و تَنسی النِّعم
ای کسی که به ظلم دچار شدهای! بدان که عاقبت ظلم، به ظالم باز میگردد. تو تا چه هنگام از مصیبتها سخن میگویی، و نعمتها را فراموش میکنی؟!
بنابراین سخن گفتن از نعمتها شکر آن است و یاد نکردن از آن کفر، و هرکس به خاطر اندک نعمتی شکر نگوید، به خاطر نعمت فراوان هم شکرگزار نیست، «و هرکس از مردم تشکر نکند، خداوند را نیز شکر نگوید». [۲۴۴]
پیامبر ج سورهی رحمن را از اول تا آخر بر یارانش خواند، آنها سکوت اختیار کردند، فرمود: «لَقَد قرأتها علی الجنّ لیلة الجن فكانوا أحسن مردوداً مِنكم كنتُ كلما أتیت علی قوله: ﴿فَبِأَيِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ١٣﴾[الرحمن: ۱۳] قالوا: لابشیءٍ مِن نعمك ربّنا نكذب، ربّنا و لك الحمدُ»: «این سوره را شب بر جنیان خواندم، آنها عکس العملشان بهتر از شما بود، من هر بار که به این فرمودهی الهی «پس کدامین نعمت پروردگارتان را تکذیب میکنید» میرسیدم، آنها میگفتند: پروردگارا هیچیک از نعمتهای تو را تکذیب نمیکنیم، پروردگارا تو را سپاس میگوییم!». [۲۴۵]
شُریح گوید: «بنده به هر مصیبتی دچار گردد پروردگار درآن، سه نعمت بر او دارد: نخست اینکه مصیبت در دین نبوده، دوم بزرگتر از آن چه رخ داده، نخواهد بود و اینکه ناگزیر از رخ دادن آن است». ﴿مَآ أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٖ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَا فِيٓ أَنفُسِكُمۡ إِلَّا فِي كِتَٰبٖ مِّن قَبۡلِ أَن نَّبۡرَأَهَآۚ إِنَّ ذَٰلِكَ عَلَى ٱللَّهِ يَسِيرٞ٢٢ لِّكَيۡلَا تَأۡسَوۡاْ عَلَىٰ مَا فَاتَكُمۡ وَلَا تَفۡرَحُواْ بِمَآ ءَاتَىٰكُمۡۗ وَٱللَّهُ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخۡتَالٖ فَخُورٍ٢٣﴾[الحديد: ۲۲-۲۳] «هیچ مصیبتی در زمین و در وجود شما روی نخواهد داد مگر آنکه قبل از پیدایش در کتابی رقم خورده باشد مسلماً این کار بر خدا آسان است. تا به خاطر چیزی که از دستتان رفته است افسوس نخورید و برای آنچه به شما داده است شادمان نشوید».
عمر بن عبدالعزیز نیز هنگامی که به نعمتی که خدا به او ارزانی داشته بود، مینگریست، میگفت: «خداوندا، من از اینکه نعمت تو را به کفر تبدیل کنم، از اینکه پس از شناخت آن قدرش را ندانم و از اینکه فراموشش کنم و از آن تمجید و ستایش نکنم، به خودت پناه میبرم».
زیرا خداوند کسانی را که به نعمتش ناسپاسی کردند و مردم خویش را به وادی هلاکت انداختند، نکوهش کرده است.
پیامبر ج وقتی سفرهی غذا را جمع میکردند، میفرمود: «الحمدُ لله الذی كفانا و أوانا غیرمكفی و لامكفورٍ، الحمدلله ربنا غیرمكفیّ و لامودّع و لامستغنی ربنا»: «سپاس وستایش برای خدا که او ما را بسنده است، و ما را پناه داد، از او بینیاز و به او ناسپاس نیستیم، سپاس برای خدا پروردگا ما، بدون او هیچ چیز بسنده نیست، کسی را رها نمیکند و هیچکس ما را از او بینیاز نمیکند». [۲۴۶]
[۲۳۴] صحیح است: بخاری (۱۱۳۰) بخش جمعه، باب قیام النبی ج اللیل، و مسلم (۲۸۱٩) بخش صفة القیامة و الجنة والنار، باب إکثارالاعمال و الاجتهاد فی العبادة، روایت کرده اند. [۲۳۵] صحیح است: ابوداود (۱۵۲۲) بخش الصلاة، باب فی الاستغفار، نسائی (۱۳۰۳) بخش السهر، و احمد در مسند (۲۱۶۱۴) روایت کردهاند. ألبانی در صحیح الجامع (٧٩۶٩) آن را صحیح دانسته است. [۲۳۶] صحیح است: ترمذی (۳۰٩۴) بخش التفسیر، باب و من سورة التوبة، ابن ماجه (۱۸۵۶) بخش النکاح، باب أفضل النساء، و امام احمد در مسند (۲۱۸۸٧) روایت کردهاند. البانی در صحیح الجامع (۵۳۵۵) آن را صحیح معرفی کرده است. [۲۳٧] صحیح است: به روایت مسلم (۲٧۳۴) بخش الذکر و الدعاء، باب استحباب حمدالله تعالی بعد الأکل و الشرب. [۲۳۸] بیهقی در شعب الأیمان (۴/۱۳۰) به شمارهی (۴۵۴۶) از سخنان عمر بن عبدالعزیزس آورده است. [۲۳٩] بیهقی در شعب الإیمان (۴/۱۰۵) به شمارهی (۴۴۳۵)، معمر بن ارشد در الجامع (۱۱/۲۵۳)، هناد در الزهد (۱/۲۵۴) به شمارهی (۴۴۲) و ابن قتیبه در تأویل مختلف الحدیث (۱/۱٧۰) روایت کردهاند. [۲۴۰] بیهقی در شعب الایمان (۴/۱۰۲) به شمارهی (۴۴۲۱) از سخنان حسن بصری نقل کرده است. [۲۴۱] درجهی حدیث نیک است: ترمذی بدون لفظ حکایت (۲۸۱٩) بخش الأدب، باب ما جاء إن الله تعالی یحب أن یری أثر نعمته علی عبده، روایت کرده و گفته حدیث نیک است. احمد نیز در مسند (۸۰۴۵) آورده است. البانی در صحیح الجامع (۱۸۸٧) آن را نیک دانسته است. [۲۴۲] صحیح است. احمد در مسند (۳/۴٧۳) حدیث (۱۵۴۵٧) ابن حبان در صحیحش (۱۲/۲۳۴)، حاکم در مستدرک (۱/٧۶) حدیث (۶۵) نقل کردهاند. حاکم گفته اسنادش صحیح است.ابوداود طیالسی نیز در مسندش (۱/۱۸۴) حدیث (۱۳۰۳) آورده و البانی در صحیح الجامع به شمارهی (۲۵۴) آن را صحیح دانسته است. [۲۴۳] روایت صحیح است. بخاری (۱۴۶۲) بخش الزکاة، باب الزکاة علی الأقارب، و مسلم (۸۰) بخش ایمان، باب بیان نقصان الإیمان بنقص الطاعات. [۲۴۴] درجهی حدیث نیک است: احمد در مسند (۱٧٩۸۱) نقل کرده و البانی درصحیح الجامع (۳۱۰۴) آن را نیک دانسته است. [۲۴۵] درجهی حدیث نیک است. ترمذی (۳۲٩۱) بخش تفسیر القرآن، باب و من سورة الرحمن، روایت کرده و گفته است: حدیث غریب است. البانی در صحیح الجامع (۵۱۳۸) آن را نیک دانسته است. [۲۴۶] صحیح است. بخاری (۵۴۵٩) بخش الأطعمه، باب مایقول إذا فزع من طعامه، روایت کرده است.
در راستای شکر نعمتهای خدا و به ویژه نعمتهای تجدیدپذیر، از جمله وسایل ادای شکرگزاری این است که سجدهی شکر کنیم. در این باره نقل است که پیامبر گرانقدر کاری برایش پیش آمد که از آن خوشحال و شادمان شد و به شکرانهی آن برای خدا سجده کرد. [۲۴٧]
ابوبکر صدیق هنگامی که خبر کشته شدن مسیلمهی مرتد را که بین مردم عرب تفرقه انداخته و از جمله مغرضترین مردمان بر ضد مسلمانان بود، شنید، برای شکر خدا به سجده افتاد.
علیس هنگامی که در جنگ خوارج مرد دارای یک پستان را، که سیاه، ناقص و یک دستش از بازو به شکل گردی سینهی زن بریده شده بود، دید - و آن نشانه و علامتی بود که پیامبر ج به علی داده بود وگفته بود که با خوراج به جنگ میپردازد و چنین شخصی در آنها خواهد بود - پس از پایان جنگ دستور داد در میان جسدها بگردند و او را پیدا کنند. گشتند، اما پیدا نکردند. حضرت علی چون به درستی و راستی خبر پیامبر یقین داشت، اصرار کرد و دوباره گشتند، تا اینکه انبوهی جسد یافتند و او را در زیر آنها دیدند. او را بیرون کشیدند، ملاحظه کردند به همان شکل و هیأت است که پیامبر ج وصف کرده بود. درآن حال علی برای شکر خدا سجده کرد. [۲۴۸]
کعب بن مالک در زمان پیامبر ج وقتی مژدهی پذیرفته شدن توبهاش از جانب خدا را شنید، سجده کرد. [۲۴٩]
اما اکنون این سؤال به ذهن میرسد که آیا ما که همیشه در نعمتهای خدا غرق هستیم، هر روز باید به شکرانهی آن سجده کنیم؟ در پاسخ میگوییم: در سنت چیزی که نشان از سجدهی شکر به طور روزمره باشد، نیامده است، بلکه دربارهی نعمتهای جدید و نعمتهایی که ادامه پیدا میکند، اشارههایی یافت میشود، زیرا نعمتهای بزرگ و تازه جایگاهی عظیم در دل و جان انسان دارد و بهتر به دل مینشیند و گواراتر است، انسان با از دست دادنش اندوهناک میشود، چون وجودش احساسی از خوشحالی و شادمانی در او ایجاد میکند.
از جمله نعمتهای نو - چنانکه علاء بن مغیره – یکی از پیشینیان- میگوید - آن است که او به حسن بصری که خود را مخفی کرده بود، مژده داد که حجاج مرد و حسن به شکرانهی این خبر برای خدا به سجده افتاد.
یا اگر ستمکاری بمیرد نعمت است، بچهیی به دنیا بیاید، یا کسی خبر پیروزی در جنگی یا خبر مرگ طاغوت بزرگی را بیاورد، از این سلسله نعمتهاست.
ابن قیم میگوید: «دین دو بخش است: بخشی شکر و بخش دیگر آن شکیبایی است. خداوند شکر را دوست دارد، او به حکم خرد، شریعت و فطرت دوست دارد از او سپاسگزاری شود. [۲۵۰] واجب بودن شکر او از هر تکلیف دیگری آشکارتر است. چطور ستایش و توحید او، ذکر نعمتها واقرار به آن همهی شیوههای آن بر بندگان واجب نباشد و حال آنکه او میان بندگانش در صفات ظاهری و باطنی، شکل و اخلاق، دین، روزی و معاش آنها تفاوت نهاده است؟ از همین رو از امام احمد نقل است: «آدم (به خدا) گفت: چرا بین بندگانت مساوات برقرار نکردی؟ گفت: من دوست دارم سپاسگزاری شوم». [۲۵۱]
پس تفاوت میان بندگان موجب شکر میشود، زیرا انسان وقتی ببیند کسی موقعیت و وضعیت بدتر و سختتر از او دارد نعمتهای خدا بر خود را شکر میگوید.
اهل علم در اینکه انسان بینوای شکیبا و انسان ثروتمند شکرگزار کدام یک بهتر و فاضلترند، اختلاف نظر دارند. در این باره بسیار سخن راندهاند، خلاصهی آن این است که هر یک به نسبت دیگری بهتر است، بدین شرح که شکر برای ثروتمند بهتر و شکیبایی برای بینوا بهتر است.
از خداوند میخواهیم ما را در شمار شکرگزاران نعمتهای بیکرانش قرار دهد و به ما امکان دهد تا او را ستایش کنیم و نعمتهایش را درآن چه دوست دارد، به کار بگیریم، اوست توانای مقتدر!
[۲۴٧] درجهی روایت نیک است. ابوداود (۲٧٧۴) بخش الجهاد، باب فی سجود الشکر، ابن ماجه، (۱۳٩۴) بخش إقامة الصلاة، باب ما جاء فی الصلاة والسجدة عند الشکر روایت کردهاند. البانی در صحیح الجامع آن را نیک دانسته است. [۲۴۸] عبدالرزاق در مصنفش (۳/۳۵۸) به شمارهی (۵٩۶۲) روایت کرده است. [۲۴٩] صحیح است: مسلم به تفصیل (۲٧۶٩) در بخش التوبة، باب حدیث توبة کعب بن مالک و صاحبیه، و ابن ماجه به اختصار (۱۳٩۳) در بخش إقامة الصلاة، باب ما جاء فی الصلاة و السجدة عندالشکر روایت کردهاند. [۲۵۰] ن. ک: عدة الصابرین (۱/۵/۸۸). [۲۵۱] احمد در مسند (۵/۱۳۵) به شماره ی (۲۱۲٧۰)، حاکم در مستدرک (۲/۳۵۳) به شمارهی (۳۲۵۵) و بیهقی درشعب الإیمان (۴/۱۰٧) به شمارهی (۴۴۴۱) روایت کردهاند.
سپاس خدا را که یگانه ذات مقتدر هستی است، عزت و سلطهاش بالاتر از تمام هستی است! او که سفارش کرد در نشانه ها و آفریدگانش به دل و به خرد بیندیشیم و تدبر کنیم! او که دل سالکان در صحرای عظمتش حیران است. هر بار که برای رسیدن به خواستهاشان حرکتی میکنند آثار شکوه و عظمت، آنها را پس میراند. و چون با نومیدی قصد پس نشستن کنند ندا آید، شکیبا باشید. شکیبا! و آنگه به آنها گویند در پوشش عبودیت دیر زمانی اندیشه کنید و اگر غیر ازآن چیز دیگری خواستارید، به نعمتهای الهی و کرم او نگاهی بیفکنید چگونه پیاپی بر شما جاری و ساری شده است، بر هر نعمتی یادی و شکری به جای آرید، نیز در دریای سرنوشت و قضا و قدر بنگرید چگونه در هیأت خیر و شر، سود و زیان، سختی و فراخی، برد و باخت، شکستن و بستن، پیچیدن و گشودن، ایمان و کفر و شناختن و نشناختن بر عالمیان روان است.
سپاس او را که در آن چه آفرید اندیشه به ما داد و نعمتهایش پیاپی و به دنبال هم بر ما جاری است. و درود بر محمد سرور فرزندان آدم- هر چند که او خود سروریاش را مایهی افتخار نمیشمرد- و بر او سلامی که برای ما در صحرای رستاخیز توشهیی باشد، و درود بر آل و یارانش که هر یک در آسمان درخشان دین ماه و برای گروههای مسلمانان جان پناهند.
اما بعد، تفکر از جمله کارهای بسیار بزرگ مربوط به دل و کلید روشنایی، سرآغاز بینش و روزنهی دانش و فهم است. بیشتر مردم به فضل آن پی بردهاند اما حقیقت و فواید آن را نشناختهاند. شمار اندکی از آنها تفکر و تدبر میکنند. در حالی که خداوند در کتاب گرانقدرش در موارد بیشماری به تفکر و تدبر سفارش کرده و متفکران را ستوده است:
﴿ٱلَّذِينَ يَذۡكُرُونَ ٱللَّهَ قِيَٰمٗا وَقُعُودٗا وَعَلَىٰ جُنُوبِهِمۡ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ رَبَّنَا مَا خَلَقۡتَ هَٰذَا بَٰطِلٗا﴾[آل عمران: ۱٩۱].
«آنان که ایستاده و نشسته و به پهلو خفته خدا را یاد میکنند و درآفرینش آسمانها و زمین میاندیشند: پروردگارا این جهان را بیهوده نیافریدهای».
عطاء گوید روزی من و عبید بن عمیر بن نزد عایشه(ل) رفتیم، از پشت حجابی با ما سخن گفت و پرسید: ای عبید چرا به دیدارمان نمیآیی؟ پاسخ داد: به خاطر این فرمودهی رسول خدا «زُرغبّاً تزدد حُبّاً»: «دیر - دیر و با فاصله دیدار کن، تا دوست داشتنیتر باشی».
ابن عمیر گفت: دربارهی شگفتترین چیز که از پیامبر ج دیدهای برایمان سخن بگو. او گریه کرد، سپس گفت: تمام کارهایش شگفت بود، یک شب پیش من آمد، گفت: «اجازه بده، پروردگارم را عبادت کنم» سپس برخواست، وضو گرفت، به نماز ایستاد وآنقدر گریست که محاسن مبارکش خیس شد، و آن گاه به سجده رفت، از اشکش زمین خیس شد، بعد دراز کشید تا بلال برای نماز صبح به سراغش آمد. او را که دید گفت: ای رسول خدا چرا این اندازه گریه میکنی در حالی که خداوند گناهان تو را بخشوده است؟ فرمود: «لَقَد أنزلت عَلیَّ اللیلة آیاتٌ ویلٌ لِمن قرأها و لَمَ یتدَّبر فیها»: «امشب آیههایی بر من فرود آمده، وای بر کسی که آن را بخواند و در آن نیندیشد: «مسلماً در آفرینش آسمانها و زمین و رفت و آمد شب و روز عبرتی است برای خردمندان». وای بر کسی که آن را بخواند و در آن تفکر نکند. [۲۵۲]
[۲۵۲] درجهی حدیث نیک است: ابن حبان در صحیحش (۲/۳۸۶) روایت کرده است. شیخ البانی در صحیح الترغیب و الترهیب آن را نیک دانسته و در سلسلة الأحادیث الصحیحة (۱/۱۴٧) نیز آورده است.
* از محمد بن واسع نقل است که شخصی از اهالی بصره پس از وفات ابوذر نزد همسرش رفت و از او دربارهی عبادت ابوذر پرسید. گفت: او تمام روز در گوشهی خانه مینشست و تفکر میکرد. [۲۵۳]
* حسن گفت: «یک ساعت تفکر بهتر از قیام یک شب است». [۲۵۴]
* فضیل گفت: «تفکر آینهیی است که خوبیها و بدیها را به شما مینمایاند». [۲۵۵]
* به ابراهیم بن ادهم گفتند تو خیلی فکر میکنی، گفت: «اندیشیدن خمیرمایهی خرد است». [۲۵۶]
* سفیان بن عینیه بسیاری از اوقات به این سخن عمل میکرد: «انسان اگر تفکر داشته باشد، هر چیزی برای او آینهی عبرتی است». [۲۵٧]
* حسن گفت: «هر کس سخنش از حکمت بهرهیی نبرده باشد، بیهوده است، هرکس سکوتش به خاطر تفکر نباشد، درست نیست و هرکس نگاه عبرتآموز نداشته باشد، فایدهیی بر نخواهد گرفت». [۲۵۸]
* در این فرمودهی خداوند: ﴿سَأَصۡرِفُ عَنۡ ءَايَٰتِيَ ٱلَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي ٱلۡأَرۡضِ بِغَيۡرِ ٱلۡحَقِّ﴾[الأعراف: ۱۴۶] «کسانی را که به ناحق درروی زمین تکبر میورزند به زودی از آیات خود باز میداریم». گفتهاند: یعنی دلهایشان را از تفکر در امور الهی باز میدارم. [۲۵٩]
* عبدالله بن مبارک روزی به سهل بن علی که او را ساکت و در اندیشه دید، گفت: به کجا رسیدی؟ او پاسخ داد: به صراط!!
بشر نیز گفت: «مردم اگر در شکوه و عظمت خداوند اندیشه کنند هرگز عصیان نمیکنند». [۲۶۰]
ابن عباس گوید: «دو رکعت نماز با تفکر و اندیشه بهتر از قیام یک شب بدون حضور دل است». [۲۶۱]
* ابوشریح روزی در راهی میرفت که ناگاه نشست و عبایش را به سر کشید و شروع به گریستن کرد، به او گفتند چرا گریه میکنی؟ گفت: «در گذر عمر، به نداشتن عمل و نزدیکی اجلم تفکر کردم».
* ابوسلیمان دارانی گفت: «چشمانتان را به گریه و دلهایتان را به تفکر عادت دهید». [۲۶۲]
همچنین گفت: «مشغول شدن فکر به امور دنیوی آخرت را از انسان پوشیده میدارد و برای اهل دنیا کفر است، اما تفکر در امور اخروی حکمت در انسان میآفریند و دلها را زندگی میبخشد، ذکر خدا دوستیاش را میافزاید و تفکر خوف را». [۲۶۳]
ابن عباس گفت: «تفکر در احسان و خیر باعث عمل کردن به آن میشود و پشیمانی از بدی و شر منجر به ترک آن، و چون همت و اشتیاق بنده به خدا معطوف گردد، خداوند سکوتش را تفکر و سخنش را حمد میگرداند».
* حسن بصری گفت: «خردمندان پیوسته در ذکر و فکرند، تا اینکه دلهایشان را به سخن میآورند و حکمت از آن جاری میگردد». [۲۶۴]
* داود طائی در شبی مهتابی بر روی بام خانهیی بود، به اندیشه در ملکوت آسمانها و زمین پرداخت و به آسمان مینگریست و گریه میکرد. ناخواسته حرکت کرد و به خانهی همسایهیی افتاد. صاحب خانه از بستر جهید و شمشیر برگرفت، پنداشت دزد است. وقتی فهمید داود است، درنگ کرد و شمشیر را گذاشت و گفت چرا افتادی؟ گفت: افتادن را حس نکردم. [۲۶۵]
با ارزشترین و والاترین نشستها، با تفکر و تأمل نشستن و اندیشیدن در نامها و صفتهای خدا، بهشت و دوزخ، آسودگی و عذاب، آخرت و نعمتها، آیات نگاشته کتابش و آیات پراکنده در هستیاش و آفریدگانش است، چنین نشستهایی چه قدر لذیذ و شیرین و پاکیزه است برای هرکس که نصیبش شود! شافعی گفت: از سکوت برای سخن گفتن و از اندیشه برای استنباط کمک بگیرید. [۲۶۶]
شافعی خود از کسانی بود که نصیبی فراوان از عقل و استنباط داشتند. او همچنین فرمود: درست نگریستن به امور رهایی از غرور و استواری در اندیشه و دوری از کوتاهی است، پشیمانی و تفکر پرده از دوراندیشی و زیرکی بر میدارند، مشورت با خردمندان نشان از پایداری دل و قدرت نگرش است، پس پیش از تصمیم اندیشه کنید، و پیش از حمله تدبر داشته باشید و پیش از اقدام مشورت کنید. [۲۶٧]
نیزگفت: «فضایل چهار چیز است: حکمت که بر پایهی تفکر استوار است، پاکدامنی که پایهی آن چیرگی بر شهوت است، قدرت که پایهی آن چیرگی بر خشم است، و عدالت که بر پایهی میانه روی و درستی نیروهای درون و روان است». [۲۶۸]
[۲۵۳]ابونعیم در حلیة الأولیاء (۱/۱۶۴) آورده است. [۲۵۴] ابن ابی شیبه در مصنفش (٧/۱٩۰) به شمارهی (۳۵۲۲۳)، احمد در الزهد (۱/۲٧۲) هردو از حسن بصری روایت کردهاند. بیهقی در شعب الإیمان (۱/۱۳۶) به شمارهی(۱۱۸) و احمد در زهد (۱/۱۳٩) هردو از ابودرداء روایت کردهاند. ابوالشیخ در کتاب العظمة (۱/۲٩۸) و دیلمی در الفردوس (۲/٧۱) به شمارهی (۲۴۰۰) هردو از ابن عباس نقل کردهاند. [۲۵۵] ابوالشیخ در کتاب العظمة (۱/۲۲۸) از سخن حسن بصری روایت کرده و مناوی در فیض القدیر (۴/۳۶٧) از سخنان فضیل بن عیاض، و ابن کثیر در تفسیرش (۱/۴۳٩) از فضیل و او به نقل از حسن آوردهاند. [۲۵۶] مناوی در فیض القدیر (۴/۳۶٧) از سخن ابراهیم بن ادهم آورده است. [۲۵٧] ابونعیم در حلیة الاولیاء، (٧/۳۰۶) روایت کرده است. [۲۵۸] مناوی در فیض القدیر (۴/۳۶٧) از سخن حسن بصری یاد کرده است. [۲۵٩] ن. ک. طبری (٩/۶۰-۵٩) و تفسیر القرآن الکریم از ابن کثیر (۲/۲۴۸) و الجامع لأحکام القرآن از قرطبی (٧/۲۸۳). [۲۶۰] ابونعیم، حلیة الاولیاء (۸/۳۲٧). [۲۶۱] ابن مبارک در الزهد (۱/٩٧) به شمارهی (۲۲۸) و ابوالشیخ در کتاب العظمة (۱/۳۰۲) روایت کردهاند. [۲۶۲] ابونعیم، حلیة الاولیاء، ٩/۲٧۴. [۲۶۳] ابونعیم، همان، ٩/۲٧۸. [۲۶۴] ابونعیم، همان، ۱۰/۱٩. [۲۶۵] ابونعیم، حلیة الاولیاء، ٧/۳۵۸. [۲۶۶] مناوی در فیض القدیر (۲/۳۱۴) از سخن شافعی آورده است. [۲۶٧] مناوی در فیض القدیر (۲/۳۱۴) از سخن شافعی آورده است. [۲۶۸] مناوی، همان ۲/۳۱۴.
از مادهی (فَکَر) گرفته شده که به قول ابن فارس- یکی از لغت شناسان- بر گذر دل و رسیدن آن به چیزی دلالت میکند. میگویند: «تفکرّ» وقتی کسی دلش را به عبرت وا دارد. واژهی تفکر مصدر است. فکر یعنی درنگ و به کارگرفتن ذهن در چیزی به عبارت دیگر تفکر همان گرداندن دل در معانی اشیا برای پی بردن و رسیدن به خواسته است. [۲۶٩]
[۲۶٩] ن. ک. مختار الصحاح (۱/۲۱۳) و لسان العرب(۵/۶۵).
ابن قیم (/) نظر ارزشمندی ارایه کرده است: اصل خیر و شر از تفکر ناشی میشود، فکر خواستگاه اراده، عشق، کینه و طلب است. بهترین و سودمندترین تفکر در موارد زیر است:
اندیشه در آن چه مصلحت معاد است و راههای گردآوری آن، در دفع آن چه موجب تباهی معاد است و در شیوههای پرهیز از آن. این چهار اندیشه که گرانقدر و مهمند، تفکر در چهار مورد زیر را به دنبال دارد: تفکر در مصلحتها دنیوی، راههای به دست آوردن آن، و تفکر در مفاسد دنیا و شیوههای پرهیز ازآن.
اندیشهی خردمندان گرد این هشت گونه تفکر گشته است. ابن قیم معتقد است: مهمترین تفکر در نوع اول اندیشه در نعمتهای خدا، امر و نهی او، راههای شناخت خدا و نامها و صفاتش از لابهلای قرآن و سنت پیامبر است. [۲٧۰]
پس اندیشه در درجهی نخست باید با دانش همراه باشد. به گفتهی ابن قیم تفکری که بر پایهی دانش است، محبت و شناخت را برای صاحبش به ارمغان میآورد. وقتی به سرای جاوید و ارزش و جاودانگی آن، و به دنیا و ناچیزی و بیوفایی آن فکر کند، این امر گرایش و علاقه به آخرت و کناره گیری و دل نبستن به دنیا را در او ایجاد میکند، و هرگاه به کوتاهی عمر گرانمایه و کمبود وقت تفکر کند، تلاش پیگیر و جدیت در استفادهی بهینه و غنیمت شماری وقت را در او به وجود میآورد.
[۲٧۰] ن. ک. الفوائد (۱/۱٩۸) ازابن قیم.
خداوند در کتابش تفکر را همراه با ذکر مثالها، نعمتها و آفریدگانش یاد میکند، در زیر آیههایی چند که سفارش به تفکر، ستایش اندیشمندان و اینکه او چیزهایی برای متفکران آفریده است، میآوریم:
۱- خداوند فرمود: ﴿أَيَوَدُّ أَحَدُكُمۡ أَن تَكُونَ لَهُۥ جَنَّةٞ مِّن نَّخِيلٖ وَأَعۡنَابٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ لَهُۥ فِيهَا مِن كُلِّ ٱلثَّمَرَٰتِ وَأَصَابَهُ ٱلۡكِبَرُ وَلَهُۥ ذُرِّيَّةٞ ضُعَفَآءُ فَأَصَابَهَآ إِعۡصَارٞ فِيهِ نَارٞ فَٱحۡتَرَقَتۡۗ كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ ٱللَّهُ لَكُمُ ٱلۡأٓيَٰتِ لَعَلَّكُمۡ تَتَفَكَّرُونَ٢٦٦﴾[البقرة: ۲۶۶] «آیا کسی از شما میخواهد باغی ازدرختان خرما و انگور داشته باشد که جویها در آن جاری باشد و هر گونه میوهای در آن باشد و پیریش فرا رسد و فرزندانی ناتوان داشته باشد آنگاه بادی آتشین بوزد و آن را بسوزاند؟ خداوند این چنین آیات خود را آشکار میکند تا به خود آیید».
این شخص از چند جهت به بستانش دل بسته است: باغ و بستان است نه کشتزاری کوچک؛ درختهای میوهی گوناگون از جمله انواع خرما و انگور در آن هست؛ این نوع درختها که یاد شده ارزشمندترین و بهترین درختان است؛ آبی که در این باغ روان است، از چاه نیست که با تلاش و زحمت زیاد استخراج شود، بلکه جویباری جاری است، صاحب بستان خود پیر شده، و انسان وقتی به سن بزرگسالی میرسد، نیازمند است اموال و درآمدهایی داشته باشد، بدون اینکه زیاد خسته شود، صاحب بستان فرزندانش کوچک و ناتوانند، لذا او میترسد بمیرد و نگران روزی و معاش فرزندانش است و او تنها این باغ را دارد.
بنابراین او بسیار به این باغ وابسته است. میتوان تصور کرد که چه حس ناامیدی و رنج و دلسردی به او دست میدهد وقتی گردبادی آتشین در آن بیفتد و بسوزاند؟! بیگمان نومیدی بزرگی دامنگیرش میشود. ﴿كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ ٱللَّهُ لَكُمُ ٱلۡأٓيَٰتِ لَعَلَّكُمۡ تَتَفَكَّرُونَ﴾: «خداوند این چنین نشانهها و آیات را برای شما بیان میکند تا شاید بیندیشید» باید تفکر کرد و اکنون ببینیم خدا این مثل را به چه منظوری و چرا بیان کرده است؟
او خود بهتر میداند، اما این مثال زبان حال کسی است که کارهای زیادی انجام میدهد، مانند صدقه و احسان و غیر آن، اما غبار ریا برآن نشسته است او روز رستاخیز در گرداگرد خطرها و هولهای هراسناک که به کوچکترین کار نیکی نیاز دارد، میآید و میبیند که آن چه در دنیا به انجام رسانده با خود در برابر آتش قرار گرفته و خورشید با فاصلهای اندکی از بالای سرش با گرمای طاقت فرسا او را احاطه کرده، صراط برروی جهنم نصب شده و او جز با کردار نیک رهایی نمییابد. اما خداوند تمام اعمالش را غباری پراکنده در هوا گردانده، آن هم در هنگامهی حساب که او از هر زمانی به کارهای نیک و حسنات نیازمندتر است. ناامیدی، شکست و دلسردی چنین کسی چگونه در تصور میگنجد و ذلت و درماندگیاش تا چه اندازه خواهد بود؟ با این وصف باید پرسید چه چیزی انسان را به تلاش برای رسیدن به اخلاص در عمل کمک میکند؟ و پاسخ همان اندیشه و تفکر در چنین آیهها و مثلها است.
۲- خداوند فرمود: ﴿إِنَّ فِي خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱخۡتِلَٰفِ ٱلَّيۡلِ وَٱلنَّهَارِ لَأٓيَٰتٖ لِّأُوْلِي ٱلۡأَلۡبَٰبِ١٩٠ ٱلَّذِينَ يَذۡكُرُونَ ٱللَّهَ قِيَٰمٗا وَقُعُودٗا وَعَلَىٰ جُنُوبِهِمۡ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ رَبَّنَا مَا خَلَقۡتَ هَٰذَا بَٰطِلٗا سُبۡحَٰنَكَ فَقِنَا عَذَابَ ٱلنَّارِ١٩١ رَبَّنَآ إِنَّكَ مَن تُدۡخِلِ ٱلنَّارَ فَقَدۡ أَخۡزَيۡتَهُۥۖ وَمَا لِلظَّٰلِمِينَ مِنۡ أَنصَارٖ١٩٢﴾[آل عمران: ۱٩۰-۱٩۲] «مسلماً در آفرینش آسمانها و زمین و رفت و آمد شب و روز عبرتی است برای خردمندان. آنان که ایستاده و نشسته و به پهلو خفته خدا را یاد میکنند و در آفرینش آسمانها و زمین میاندیشند: پروردگارا این جهان را بیهوده نیافریدهای، تو منزهی، ما را از عذاب آتش نگهدار. پروردگارا! هرکس را به آتش افکنی خوار و رسوایش ساختهای و ستمگران یاوری ندارند».
۳- نیز فرمود: ﴿إِنَّمَا مَثَلُ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا كَمَآءٍ أَنزَلۡنَٰهُ مِنَ ٱلسَّمَآءِ فَٱخۡتَلَطَ بِهِۦ نَبَاتُ ٱلۡأَرۡضِ مِمَّا يَأۡكُلُ ٱلنَّاسُ وَٱلۡأَنۡعَٰمُ حَتَّىٰٓ إِذَآ أَخَذَتِ ٱلۡأَرۡضُ زُخۡرُفَهَا وَٱزَّيَّنَتۡ وَظَنَّ أَهۡلُهَآ أَنَّهُمۡ قَٰدِرُونَ عَلَيۡهَآ أَتَىٰهَآ أَمۡرُنَا لَيۡلًا أَوۡ نَهَارٗا فَجَعَلۡنَٰهَا حَصِيدٗا كَأَن لَّمۡ تَغۡنَ بِٱلۡأَمۡسِۚ كَذَٰلِكَ نُفَصِّلُ ٱلۡأٓيَٰتِ لِقَوۡمٖ يَتَفَكَّرُونَ٢٤﴾[يونس: ۲۴] «زندگی دنیا چون آبی است که از آسمان فرو فرستیم تا بر اثر آن گیاهان گوناگون که آدمیان و چارپایان تغذیه کنند از زمین بروید، چون زمین پیرایه خود برگرفت و آراسته شد زمینیان پندارند که خود بر آن چیرهاند ناگاه فرمان ما در شبی یا روزی فرا رسد و آنچنان کشته را درو کنیم که گویی روز پیش نبوده است. این گونه آیات را برای مردمی که میاندیشند بیان میکنیم».
۴- همچنین مانند این فرموده: ﴿ٱللَّهُ ٱلَّذِي رَفَعَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ بِغَيۡرِ عَمَدٖ تَرَوۡنَهَاۖ ثُمَّ ٱسۡتَوَىٰ عَلَى ٱلۡعَرۡشِۖ وَسَخَّرَ ٱلشَّمۡسَ وَٱلۡقَمَرَۖ كُلّٞ يَجۡرِي لِأَجَلٖ مُّسَمّٗىۚ يُدَبِّرُ ٱلۡأَمۡرَ يُفَصِّلُ ٱلۡأٓيَٰتِ لَعَلَّكُم بِلِقَآءِ رَبِّكُمۡ تُوقِنُونَ٢ وَهُوَ ٱلَّذِي مَدَّ ٱلۡأَرۡضَ وَجَعَلَ فِيهَا رَوَٰسِيَ وَأَنۡهَٰرٗاۖ وَمِن كُلِّ ٱلثَّمَرَٰتِ جَعَلَ فِيهَا زَوۡجَيۡنِ ٱثۡنَيۡنِۖ يُغۡشِي ٱلَّيۡلَ ٱلنَّهَارَۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَٰتٖ لِّقَوۡمٖ يَتَفَكَّرُونَ٣﴾[الرعد: ۲-۳] («همان خداوندی که آسمانها را بدون ستونی که ببینید برافراشت و سپس به عرش پرداخت و خورشید و ماه را به اختیار آورد که حرکت هرکدام را مدت معینی باشد. تدبیر کارها را به عهده دارد و آیات را بان میکند تا به دیدار پروردگارتان یقین حاصل کنید. اوست که زمین را بگسترانید و در آن کوهها و جویباران قرارداد و انواع میوهها را دو قسم پدید آورد و شب را به روز میپوشاند که این امور عبرتی است برای گروهی که میاندیشند».
۵- همچنان که در جای دیگر میفرماید: ﴿هُوَ ٱلَّذِيٓ أَنزَلَ مِنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗۖ لَّكُم مِّنۡهُ شَرَابٞ وَمِنۡهُ شَجَرٞ فِيهِ تُسِيمُونَ١٠ يُنۢبِتُ لَكُم بِهِ ٱلزَّرۡعَ وَٱلزَّيۡتُونَ وَٱلنَّخِيلَ وَٱلۡأَعۡنَٰبَ وَمِن كُلِّ ٱلثَّمَرَٰتِۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَةٗ لِّقَوۡمٖ يَتَفَكَّرُونَ١١ وَسَخَّرَ لَكُمُ ٱلَّيۡلَ وَٱلنَّهَارَ وَٱلشَّمۡسَ وَٱلۡقَمَرَۖ وَٱلنُّجُومُ مُسَخَّرَٰتُۢ بِأَمۡرِهِۦٓۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَٰتٖ لِّقَوۡمٖ يَعۡقِلُونَ١٢ وَمَا ذَرَأَ لَكُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ مُخۡتَلِفًا أَلۡوَٰنُهُۥٓۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَةٗ لِّقَوۡمٖ يَذَّكَّرُونَ١٣ وَهُوَ ٱلَّذِي سَخَّرَ ٱلۡبَحۡرَ لِتَأۡكُلُواْ مِنۡهُ لَحۡمٗا طَرِيّٗا وَتَسۡتَخۡرِجُواْ مِنۡهُ حِلۡيَةٗ تَلۡبَسُونَهَاۖ وَتَرَى ٱلۡفُلۡكَ مَوَاخِرَ فِيهِ وَلِتَبۡتَغُواْ مِن فَضۡلِهِۦ وَلَعَلَّكُمۡ تَشۡكُرُونَ١٤﴾[النحل: ۱۰-۱۴] «همو آبی از آسمان فرو فرستاد که آشامیدنتان از آن است و نیز درختان و گیاهان که دامهایتان را به آن میچرانید حاصل آن است. خداوند زراعت و زیتون و نخل و انگور و هر نوع میوهای را با آن برایتان میرویاند. مسلماً در آن نشانههایی است برای کسانی که میاندیشند. او شب و روز و خورشید و ماه را برای شما مسخر کرد و ستارگان نیز به فرمان او مسخر هستند وبیتردید در اینها برای اندیشمندان نشانههایی است. آنچه را که برای شما به رنگهای گوناگون در زمین بیافرید نشانهای است برای گروهی که پند میپذیرند. اوست که دریا را به اختیارتان در آورد تا از آن گوشت تازه خوراکتان شود و زینتی را برای آرایش خود استخراج کنید و کشتیها را شکافنده دریا میبینید تا از فضل خداوندی بیابید و شکرش را به جا آورید».
۶- آیهی دیگر: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ إِلَّا رِجَالٗا نُّوحِيٓ إِلَيۡهِمۡۖ فَسَۡٔلُوٓاْ أَهۡلَ ٱلذِّكۡرِ إِن كُنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ٤٣ بِٱلۡبَيِّنَٰتِ وَٱلزُّبُرِۗ وَأَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ ٱلذِّكۡرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيۡهِمۡ وَلَعَلَّهُمۡ يَتَفَكَّرُونَ٤٤﴾[النحل: ۴۳-۴۴] «ما پیش از تو همه رسولانی که فرستادیم مردانی بودند که همراه معجزات و کتابها به آنها وحی میکردیم و اگر نمیدانید از اهل کتاب بپرسید. ما قرآن را بر تو نازل کردیم تا آنچه را برای مردم فرو فرستادهایم برایشان بیان کنی شاید بیندیشند».
٧- خداوند فرمود: ﴿أَوَ لَمۡ يَتَفَكَّرُواْ فِيٓ أَنفُسِهِمۗ مَّا خَلَقَ ٱللَّهُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ وَمَا بَيۡنَهُمَآ إِلَّا بِٱلۡحَقِّ وَأَجَلٖ مُّسَمّٗىۗ وَإِنَّ كَثِيرٗا مِّنَ ٱلنَّاسِ بِلِقَآيِٕ رَبِّهِمۡ لَكَٰفِرُونَ٨ أَوَ لَمۡ يَسِيرُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَيَنظُرُواْ كَيۡفَ كَانَ عَٰقِبَةُ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡۚ كَانُوٓاْ أَشَدَّ مِنۡهُمۡ قُوَّةٗ وَأَثَارُواْ ٱلۡأَرۡضَ وَعَمَرُوهَآ أَكۡثَرَ مِمَّا عَمَرُوهَا وَجَآءَتۡهُمۡ رُسُلُهُم بِٱلۡبَيِّنَٰتِۖ فَمَا كَانَ ٱللَّهُ لِيَظۡلِمَهُمۡ وَلَٰكِن كَانُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ يَظۡلِمُونَ٩﴾[الروم: ۸-٩] «آیا به خود نیندیشیدهاید که خدا آسمانها و زمین و آنچه را میان آنهاست جز به حق و تا مدتی محدود نیافریده است؟ ولی بیشتر مردم دیدار پروردگارشان را منکرند. چرا در زمین نمیگردند تا ببینند سرانجام آنان که قبل از آنها بودند چگونه شد: آنان که توان بیشتری داشتند ودر زمین دگرگونی به وجود آوردند وباعث آبادانیش شدند و رسولانی با دلایل روشنگری بر آنها آمدند خداوند بر آنها ظلمی نیاورد بلکه آنها به خود ستم کردند». با توجه به این آیه تفکر در جانها و سرنوشت ملتهای هلاک شده زمینهی دیگری برای تفکر است.
۸- و فرمود: ﴿لَا يَسۡتَوِيٓ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِ وَأَصۡحَٰبُ ٱلۡجَنَّةِۚ أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَنَّةِ هُمُ ٱلۡفَآئِزُونَ٢٠ لَوۡ أَنزَلۡنَا هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانَ عَلَىٰ جَبَلٖ لَّرَأَيۡتَهُۥ خَٰشِعٗا مُّتَصَدِّعٗا مِّنۡ خَشۡيَةِ ٱللَّهِۚ وَتِلۡكَ ٱلۡأَمۡثَٰلُ نَضۡرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمۡ يَتَفَكَّرُونَ٢١﴾[الحشر: ۲۰-۲۱] «هرگز دوزخیان و بهشتیان یکسان نیستند، بهشتیان رستگارند. اگر این قرآن را بر کوهی نازل میکردیم میدیدی که در برابرش به خشوع در میآید و از ترس خدا میشکافد. این مثلها را برای مردم میآوریم باشد که بیندیشند».
پس انسان باید در این قرآن و عظمت آن بیندیشد، اگر بر کوه نازل میشد فرو میپاشید، آیا در انسان چه اثری گذاشته است؟
پیامبر ج آن گاه که شبانه بر میخواست و در آسمان مینگریست و قرآن و ذکر میخواند، به ما چگونگی تفکر را آموخته است واین سنت اوست، لذا خواندن آیات تفکر در سورهی آل عمران درشب و قبل از نماز شب سنت است، اما کنار نهاده شده است. هنگام برخاستن از خواب و پیش از وضو چنانکه در سنت آمده است خواندن این آیه توصیه شده است:
﴿إِنَّ فِي خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱخۡتِلَٰفِ ٱلَّيۡلِ وَٱلنَّهَارِ لَأٓيَٰتٖ لِّأُوْلِي ٱلۡأَلۡبَٰبِ١٩٠﴾[آل عمران: ۱٩۰].
«مسلماً در آفرینش آسمانها و زمین و رفت وآمد شب و روز عبرتی است برای خردمندان».
بخاری از ابن عباس نقل میکند که پیامبر ج پس از خواندن آیهی مورد اشاره برخواست، وضو گرفت، دندانهایش را تمییز کرد و دو رکعت نماز خواند، آن گاه به نماز صبح رفت. بنابراین خواندن این آیه پیش از رفتن برای نمازصبح، وضو و نیز پیش از نماز سنت صبح مستحب است. بنابراین دربارهی آیهی مذکور دو نظر هست یکی این و دیگری پیش از قیام شب. [۲٧۱]
فایدهی تفکر افزایش دانش و شناخت است. مگر دانشمندان این علوم فراوان را از کجا استخراج کردهاند؟ این همه کتاب و احکام فقهی چگونه نگاشته شده است؟ بیگمان بخش بزرگی از آن در نتیجهی تأمل و اندیشه در رویدادها، اتفاقها و علامتها پدید آمده است، چون وقتی معلومات بنیادی در دل جای گیرد و به ترتیب خاصی کنار هم قرار بگیرد شناخت و دانش دیگری حاصل میشود. پس شناخت تولید شناخت است. هر قدر دانش و معرفت با هم گرد آید و در کنار هم واقع شود تولید علمی یشتری به دست میآید. عقل و اندیشهی درست و سالم وقتی مثلاً چند معلومات در آن گرد آید، چندین و چند علم و آگاهی جدید از آن به دست میآید.
برای مثال پیوند دادن متون مختلف به هم میوهی تفکر است. چگونه به پیوند آیهی ﴿وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٞ وِزۡرَ أُخۡرَىٰ﴾[الأنعام: ۱۶۴] «هیچ گناهکاری بار گناه دیگری را به دوش نمیگیرد» و فرمودهی پیامبر ج: «المیتُ یُعذَّبُ ببكاءِ أهله علیه» [۲٧۲] «مرده با گریه و فغان خانوادهاش بر او عذاب میبیند» و روایت «بمانیح علیه»: «چون بر او نوحه شده است» پی برده شده است؟!!. [۲٧۳]
دانشمندان تفکر میکنند، میگویند این مثال مخصوص انسان کافر است، چون مرده قبلاً وقتی زنده بوده است، میدانست معمولاً چنین میکنند اما آنها را نهی کرده است.
[۲٧۱] صحیح است: به روایت بخاری (۴۵۶٩) بخش تفسیر القرآن، باب قوله ﴿إِنَّ فِي خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ﴾ و مسلم (۲۵۶) بخش الطهارة، باب السواک روایت کردهاند. [۲٧۲] صحیح است: به روایت بخاری (۱۳۰۴) بخش الجنائز، باب البکاء عندالمریض، و مسلم (٩۲٧) بخش الجنائز، باب المیت یعذب ببکاء أهله علیه. [۲٧۳] صحیح است: به روایت بخاری(۱۲٩۲) بخش الجنائز، باب ما یکره من النیاحة علی المیت، و مسلم (٩۲٧) بخش الجنائز، باب المیت یعذب ببکاء أهله علیه.
تفکر در نشانههای خداوند در جهان هستی در آفاق و انفس یکی از وسیلههایی است که ایمان انسان را ریشهدارتر و بیشتر میکند. ﴿أَوَ لَمۡ يَتَفَكَّرُواْ فِيٓ أَنفُسِهِم﴾[الروم: ۸] «آیا به خود نیندیشیدهاند؟» زمینههای تفکر برای انسان مسلمان بسیار زیاد و مهم است، و تفکر سرمایهی گرانقدری است که خود موجب فراهم شدن اندوختهی بسیار ارزشمندی میشود. بهرهی ویژهی آن دانش است. دانش وقتی در دل حصول یابد حالت دل دگرگون میشود، و به دنبال آن اعمال و کردارهای اعضای دیگر تغییر مییابد.
بنابراین علم پیرو فکر و اندیشه است. و فکر سرآغاز و بنیاد تولید علم است، علم نیز حالتی از خشیت و احساس کوتاهی در ادای حق خدا، در دل ایجاد میکند که منجر به افزایش در اعمال میشود و در نیتجه انسان صلاح مییابد و جایگاهش بالا میرود و وضعیت و مقام معنویاش بهتر میشود و تمام این مراحل نتیجهی تفکر است.
از تفکر در نعمتهای الهی دوستی خدا ناشی میشود، زیرا نفس انسان برمحبت کسی سرشته شده که در حقش نیکی بسیار کرده است. به علاوه تفکر ابزاری است برای درک و فهم شریعت و تفقه در دین. در حدیث آمده است:«مَن یُرد الله به خیراً یُفقههُ فی الدِّین»: «خداوند در حق هرکس احسان کند او را در دین آگاه میسازد». [۲٧۴]
[۲٧۴] صحیح است: بخاری (٧۱) بخش العلم، باب من یرد الله به خیراً یفقهه فی الدین، و مسلم (۱۰۳٧) بخش الزکاة باب النهی عن المسألة، روایت کردهاند.
این گونه تفکر یعنی: انسان در این بیندشد که خداوند نفس انسان را چگونه آفریده و چه خصوصیتهایی دارد؟ و نیز چه عیبهایی دارد؟ این امر بسیار مهم است.عمل ارزشگذاری، تصحیح و بهترسازی انجام نمیپذیرد مگر پس از تفکر، اگر فکر انسان صحیح باشد عیبها را میشناسد و به اشتباهها پی میبرد. در نتیجه از گرفتار شدن مجدد به اشتباهات گذشته جلوگیری میکند و در راستای پوشیده نگه داشتن عیوب نفس خویش تلاش میکند. چه بسا بسیار خشمناک، عصبی، بدخلق، شتابزد، بیتاب، بیباک، ترسو، ستمگر، تجاوزگر، نابه کار و یا جسور باشد! چه بسا کسی باشد که زبان به نام آبروی مردم بگشاید! او باید در وضعیت خانواده، همسر و فرزندانش اندیشه کند که چگونه عیبهای آنها و نقاط ضعف شان را بهبود ببخشد. برخی از مردم از تفکر دورند، دامنگیر برنامهی اداری روزمرهیی شدهاند که در طول آن لحظهیی نیست به خود بپردازند، یا خود خلوت کنند.
کسی که خواستار اصلاح احوال مسلمانان است، حتماً باید بداند اصلاحگران بزرگ و نوگرا که در دنیای اسلام آمدهاند، چه کار کردهاند؟ بیگمان کار نخست آنها این بود که به وضعیت مسلمانان نگریستند تا ببینند چه نقصی دارند؟ مشکل کجاست؟ نقاط ضعف کدامند؟ آن گاه در راستای فراهم کردن اسباب و لوازم نیرو گرفتن و بهبود احوال مسلمانان و برطرف کردن کاستیها و برداشتن نادانی، شرک، بدعت و ... کمر همت بستند.
از جمله دیگر زمینههای تفکر، اندیشه در مخلوقات خداوند است، که بیگمان شگفتیها و عجایب دال بر حکمت، قدرت وعظمت خدا در آن بسیار زیاد و باعث برانگیختن ناظران و متفکران میشود.
موجودات یا شناخته شده اند و یا ناشناخته.این زمینهی کاری و وظیفهی علوم تجربی و زیستی است که چیزهای ناشناخته را که وجود دارد و خداوند آفریده است: ﴿وَيَخۡلُقُ مَا لَا تَعۡلَمُون﴾: «چیزهایی میآفریند که شما نمیدانید» کشف کند.
او در قعر اقیانوسها، در دل غارها و در گوشههای آسمانها چیزهایی میآفریند که هنوز در حوزهی علم ما در نیامده است: ﴿سُبۡحَٰنَ ٱلَّذِي خَلَقَ ٱلۡأَزۡوَٰجَ كُلَّهَا مِمَّا تُنۢبِتُ ٱلۡأَرۡضُ وَمِنۡ أَنفُسِهِمۡ وَمِمَّا لَا يَعۡلَمُونَ٣٦﴾[يس: ۳۶] «منزه است آنکه همه جفتها را آفرید، چه از روییدنیهای زمین و چه از ذات خودشان و چه از چیزهایی که نمیدانند».
او فرمود: ﴿وَنُنشِئَكُمۡ فِي مَا لَا تَعۡلَمُونَ﴾[الواقعة: ۶۱] «و شما را به هیأتی که آن را نمیدانید باز میآفرینیم». پس در خلقت انسان چیزهایی هست که بر بشر پوشیده است. آن چه نمیتوانیم بشناسیم نباید در آن زمان صرف کرد. این نکته از تفاوتهای دیدگاه اسلامی و غربی دربارهی مسایل اکتشافی و اختراعی است.
مثلاً انجام آن چه «پژوهشهای روح» مینامند، چه سودی خواهد داشت؟ چه فرق میکند پزشک مسلمانی این کار را بکند یا پزشک غیرمسلمان؟ مسلمان میداند هیچ راهی به شناخت چیرگی از موضوع روح نیست مگر همان که در کتاب و سنت آمده و نیازی به هدر دادن وقت نیست، زیرا خداوند فرمود: ﴿قُلِ ٱلرُّوحُ مِنۡ أَمۡرِ رَبِّي﴾[الإسراء: ۸۵] بگو: روح از امر پروردگار من است» اما غیرمسلمان خواستگاه و قاعدههایی برای چنین مواقعی ندارد. لذا ممکن است سالیان زیادی را در تجربههای بیفایده و حتی ورود به عالمهای غیب و فرشتگان صرف کند!
بنابراین زمینهی تفکر دربارهی موجوداتی است که از لحاظ قابلیت کشف علمی دنیایی مقدور است. اما آن چه مقدور نیست، نمیتوان به آن وارد شد. چیزهایی هست که نمیتوان جزئیات آن را دریافت مگر از طریق وحی، مانند: «ملایکه، جن و پس از مرگ» تفکر در این موارد تنها از ر اه متون دینی و در محدودهی آن امکانپذیر است.
اما مسایل دنیا مانند جنینشناسی و ستارهشناسی و غیره در شمار زمینههای گسترده تفکر است. برای نمونه آژانس فضایی ناسا (NASA) تلسکوپهای نزدیک کننده و عمقیابهایی به فضا پرتاب کرده است که تصاویری از کرهها و آسمانها میگیرد و با خود میآورد. همان طور که میتوان به عنوان آیات الهی با تفکر و تعمق در اعماق دریاها و قعر اقیانوسها ملکوت خدا و آفرینش او را نظارهگرشد.
برخی از دانشمندان مسلمان از حدود هزار سال پیش گفتهاند: «از جمله نشانههای عظمت خدا انسان است که از نطفهیی آفریده شده است و نفس انسان نزدیکترین چیز به خود اوست. در انسان چنان شگفتیهای دال بر عظمت و قدرت خدا وجود دارد که زمان ها و عمرها باید صرف شود تا به یک دهم آن آگاه شد وما از آن بیخبریم، اکنون ای کسی که از خویشتن بیخبر و غافلی! چگونه امید داری غیر خود را بشناسی؟ چطور میخواهی به چیزهای دیگر وقوف یابی حال آنکه خدا در کتاب خود سفارش کرده که در نفس خود، در وجود خودتان تدبر کنید؟ ﴿وَفِي ٱلۡأَرۡضِ ءَايَٰتٞ لِّلۡمُوقِنِينَ٢٠ وَفِيٓ أَنفُسِكُمۡۚ أَفَلَا تُبۡصِرُونَ٢١﴾[الذاريات: ۲۰-۲۱] «اهل یقین را در زمین و نیز در وجود خودتان عبرتهاست آیا نمیبینید» به یاد بیاورید که از نطفه آفریده شدید ﴿قُتِلَ ٱلۡإِنسَٰنُ مَآ أَكۡفَرَهُۥ١٧ مِنۡ أَيِّ شَيۡءٍ خَلَقَهُۥ١٨ مِن نُّطۡفَةٍ خَلَقَهُۥ فَقَدَّرَهُۥ١٩ ثُمَّ ٱلسَّبِيلَ يَسَّرَهُۥ٢٠﴾[عبس: ۱٧-۲۰] «مرگ بر این انسان، چقدر ناسپاس است؟ از چه چیز آفریدش؟ از نطفهیی او را خلق کرد و موزون ساخت و بعد راه را برایش هموار کرد»، ﴿وَمِنۡ ءَايَٰتِهِۦٓ أَنۡ خَلَقَكُم مِّن تُرَابٖ ثُمَّ إِذَآ أَنتُم بَشَرٞ تَنتَشِرُونَ٢٠﴾[الروم: ۲۰] «از نشانههای قدرت اوست که شما را از خاک آفرید، پس آن گاه به صورت انسان در آمدید و پراکنده شدید»، ﴿أَلَمۡ يَكُ نُطۡفَةٗ مِّن مَّنِيّٖ يُمۡنَىٰ٣٧ ثُمَّ كَانَ عَلَقَةٗ فَخَلَقَ فَسَوَّىٰ٣٨﴾[القيامة: ۳٧-۳۸] «آیا نطفهای از منی نبود که در رحم ریخته شد و به صورت خون بسته در آمد وآفرید و موزونش ساخت»، ﴿أَلَمۡ نَخۡلُقكُّم مِّن مَّآءٖ مَّهِينٖ٢٠ فَجَعَلۡنَٰهُ فِي قَرَارٖ مَّكِينٍ٢١ إِلَىٰ قَدَرٖ مَّعۡلُومٖ٢٢﴾[المرسلات: ۲۰-۲۲] «آیا شما را از آبی ناچیز نیافریدیم که برای مدتی معین در قرارگاهی استوار قرارش دادیم، ما بر این کار قدرت داشتیم»، ﴿أَوَ لَمۡ يَرَ ٱلۡإِنسَٰنُ أَنَّا خَلَقۡنَٰهُ مِن نُّطۡفَةٖ﴾[يس: ٧٧] «آیا آدمی نمیداند که او را از نطفه آفریدیم؟»، ﴿إِنَّا خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ مِن نُّطۡفَةٍ أَمۡشَاجٖ﴾[الإنسان: ۲] «انسان را از اختلاط نطفه آفریدیم». و آن گه به یاد بیاورید چگونه نطفه را به خون و خون را به تکه گوشتی و تکه گوشت را به استخوان تبدیل کرد: ﴿وَلَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ مِن سُلَٰلَةٖ مِّن طِينٖ١٢ ثُمَّ جَعَلۡنَٰهُ نُطۡفَةٗ فِي قَرَارٖ مَّكِينٖ١٣ ثُمَّ خَلَقۡنَا ٱلنُّطۡفَةَ عَلَقَةٗ فَخَلَقۡنَا ٱلۡعَلَقَةَ مُضۡغَةٗ فَخَلَقۡنَا ٱلۡمُضۡغَةَ عِظَٰمٗا فَكَسَوۡنَا ٱلۡعِظَٰمَ لَحۡمٗا ثُمَّ أَنشَأۡنَٰهُ خَلۡقًا ءَاخَرَۚ فَتَبَارَكَ ٱللَّهُ أَحۡسَنُ ٱلۡخَٰلِقِينَ١٤﴾[المؤمنون: ۱۲-۱۴] «ما انسان را از گل خالص آفریدیم و او را به صورت نطفهای در قرارگاهی استوار کردیم، پس نطفه را به علقه تبدیل کردیم و بعد علقه را به مضغه، آن گاه مضغه را استخوانها گردانیدیم، سپس بر استخوانها پرده گوشت کشیدیم و با آفرینشی دیگر به آن موجودیت بخشیدیم. پاک و بزرگوار است خدایی که نیکوترین آفرینندگان است».
تکرار واژهی نطفه در قرآن کریم بیهوده نیست، لازم است در آن و معانیش تفکر کرد.
اکنون بنگرید به نطفه که قطره آبی چرکین است و اگر چند لحظه در معرض هوا قرار گیرد فاسد و بدبو میشود، تأمل کنید چگونه پروردگار یگانه آن را از پشت مرد و سینهی زن بیرون آورد؟ چگونه زن ومرد را با هم گرد آورد والفت و مهردوستی در دلشان انداخت؟ چطور با زنجیرهی محبت و شهوت آنها را به هم نزدیک گرداند و نطفه را از بدن مرد و خون حیض را از اعماق رگها، بدان گونه که اراده کرد، بیرون کشید و آن را در درون رحم گرد آورد؟ و آن گاه ببینید چگونه جنین را از نطفه آفرید و با آب حیض سیراب کرد، و بدین شکل او را تغذیه میدهد تا رشد کند و بزرگ شود؟ چگونه از نطفه که سفید و روشن است لختهی خون سرخ پدید آورد؟ آن را به تکه گوشتی تبدیل کرد و از تکه گوشت که دارای اجزای همسان و مساوی است، استخوانها، عصبها، رگها، زردپی و گوشت پدید آورد؟ سپس از گوشت و اعصاب و رگها اندامهای ظاهری را آفرید؟ سر را گرد ساخت، گوش، چشم، بینی ودهان را در آن ایجاد کرد، دست و پا را بلند آفرید و انتهای هر یک را به انگشت ختم کرد و سر انگشتان را به چنان حکمتی که میبینید آراست؟ و آنگه بنگرید چگونه اندامهای درونی از قبیل قلب، معده، جگر، طحال، شش، رحم، مثانه و رودهها را شکل داد؟ هرکدام به حالت و هیأتی ویژه، اندازهیی معین و برای کاری بخصوص؟ و هر یک از این اندامها را از اجزای کوچکتری ترکیب کرد؟ مثلاً چشم را از هفت لایه ساخته است که هر لایهی آن خصوصیات و اشکال معینی دارد که اگر هر لایه یا یکی از کارکردهای آن را از دست بدهد عمل دیدن برای چشم میسر نخواهد شد.
آدمی اگر بخواهد چیزی درست کند برای ساخت آن ناگزیر باید آن را دست بزند و لمس کند، در حالی که پروردگار بینیاز به این کار، میآفریند و شکل میدهد. مثلاً روند تشکیل جنین را به راحتی میتوان دید اما آیا کسی را میبینید که این کار را بکند؟
اکنون به استخوانها بنگرید که اجسامی مستحکم و قویاند، آن را از نطفهی نرم و رقیق و ناچیز آفرید، آن را پایه و ستون بدن قرار داد، از آن اندازهها و شکلهای گوناگون ساخت، برخی کوچک و برخی بزرگ، یا بلند و گرد، توخالی و توپر، کلفت و نازک. چون انسان گاهی به حرکت با تمام بدن و گاهی به حرکت با چند اندامش نیاز دارد، استخوانبندی بدنرا یک تکه قرار نداد، بلکه استخوانهای زیادی با فاصله و مفصلهای فراوان برای او گذاشت تا به راحتی حرکت و جنبش برایش میسر شود، و شکل هرکدام را متناسب با عمل و حرکت مورد نطر آن مقدر کرد، سپس مفاصل آن را به هم پیوند داد و آن را با زردپی و عصبهایی به هم مرتبط ساخت که از یک طرف یک استخوان به استخوان دیگر به عنوان رباط وصل میشود. در سر هر استخوان زائدههایی قرار داد و در استخوان روبهروی آن به اندازهی آن زائدهها حفرههایی ایجاد کرد تا کامل و بدون زیادتی دردرون هم قرار بگیرند و استفاده از آن اعجازآمیز گردد. چنانکه انسان وقتی بخواهد بخشی از بدنش را تکان دهد برایش امکانپذیر باشد. اگر مفاصل نبود این کار برایش مشکل آفرین میشد. و آنگه بنگرید چگونه استخوانهای سر راه آفریده است و چگونه آن را با هم ترکیب کرده است: استخوانبندی سر متشکل از پنجاه و پنج تکه استخوان دارای شکلها و گونههای مختلف است. آن را به هم مربوط ساخت به گونهیی که کرهی سر – به شکلی که میبینید- ایجاد شد در این جا قصد از ذکر تعداد استخوانها این نیست که با آمار و ارقام آشنا گردیم، این دانشی است بسیار دقیق که پزشکان و کالبد شکافان میدانند. بلکه منظور این است که به تدبیرگر و آفرینندهی آن تفکر و تأمل کنیم که چگونه آن را مقدر ساخته و تدبیر کرده و شکلها و اندازههای آن را متفاوت قرار داده است و به این تعداد مخصوص شکل یافته است که اگر از این تعداد بیشتر میشد، باری اضافی و عضوی زائد و موجب آزار و اذیت برای انسان میشد که نیاز بود برکنده شود یا اگر از این تعداد کمتر میشد نیاز به ترمیم بود. پزشک به این صنعت و این ساختار میاندیشد و آن را مطالعه میکند تا راه درمان نواقص آن را دریابد، اندیشمندان و صاحبان بصیرت به آن مینگرند تا بزرگی و عظمت آفریننده و صورتگر آن را بشناسند و این دو دیدگاه چه قدر متفاوتند!
اندیشیدن و تفکر در اعصاب، رگها، سرخرگها، سیاهرگها، تعداد، جایگاههای و چگونگی انشعاب یافتن آن در بدن موردی دیگر بر شگفتی آفرینش خداست.
نگاه به ظاهر و باطن انسان، بدن و مشخصات و ساختار معجزهآسای آن موجبات شگفتی و را در انسان ایجاد میکند، به ویژه اینکه به یاد داشته باشیم خداوند آن را از یک قطره آب چرکین پدید آورده است، با این نگرش میتوان تصور کرد کسی که این ساختار و مخلوقِ او از یک قطره آب است، خلقت و آفرینش او در آسمانها و ستارگان چگونه میتواند باشد؟ در احوال و اشکال، اندازهها و شمارگان، تجمع یا جدایی از هم، اختلاف هیأتها و طلوع و غروب آنها چه حکمتهایی نهفته است؟ هرگز چنین گمان مبر که حتی یک ذزه از ملکوت آسمانها بیحکمت باشد، زیرا او (سبحانه و تعالی) در آفرینش و شکلدهی نهایت حکمت و مهارت را به کار گرفته است: ﴿ءَأَنتُمۡ أَشَدُّ خَلۡقًا أَمِ ٱلسَّمَآءُۚ بَنَىٰهَا٢٧﴾[النازعات: ۲٧] «آیا آفرینش شما سختتر است یا آفرینش آسمان»، ﴿لَخَلۡقُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ أَكۡبَرُ مِنۡ خَلۡقِ ٱلنَّاسِ﴾[غافر: ۵٧] «بیگمان خلقت آسمانها و زمین سختتر از خلقت انسان است» اکنون باز به تأمل و تعمق در نطفه برگردید و حالات نخستین و وضعیت آن در مراحل بعدی را از نظر بگذرانید، با این ذهنیت که اگر جن و انس به کمک هم میآمدند ومیخواستند برای آن، گوش و چشم، عقل و قدرت، دانش و روح بیافرینند یا استخوان، رگ، عصب، پوست و مو از آن خلق کنند، آیا میتوانستند؟ پاسخ به تحقیق منفی است. حتی اگر بخواهند به کنه حقیقت آن پی ببرند، چند گام بیشتر در این راه نمیتوانند بردارند. شگفت این است که اگر به تصویر انسانی که بر دیواری کشیده شده نگاه کنید، در حالی که نقاش در کشیدن آن نهایت دقت و مهارت را به کار گرفته باشد به گونهیی که به شکل واقعی انسان بسیار نزدیک باشد و کسی که به آن مینگرد گمان کند واقعاً انسان است، از توانایی، مهارت، سبکدستی و تردستی او متحیر میشوید، به دلتان مینشیند و او را تحسین میکنید، با وجود اینکه میدانید آن تصویر تنها با رنگ، قلم مو و دست نقاش کشیده شده و تمام کار او این بوده که رنگ را به ترتیب مخصوصی بر دیوار نقش داده است. اکنون که شما از نقاش و کارهایش متحیر میشوید، با کارها و تصویرگریهای کسی که از نطفهی ناچیز که عدم بود، آن را از مرد و زن بیرون آورد، باید چه کار کنید؟ او که ازآن این شکل بینظیر را آفرید، به بهترین و زیباترین صورت، رگها و عصبهایش را مرتب ساخت، مجراهایی برای غذایش درست کرد تا شرایط بقایش را فراهم سازد، شکم را جایگاه وسایل تغذیه و سر را جایگاه عمدهی حواس قرار داد؛ حس بویایی را در بینی قرار داد تا انسان با استنشاق، بوها و غذاها و طعمها را تشخیص دهد، پاک و تمیز و آلوده را بشناسد، یا در لبها و زیبایی رنگ و شکل آن تأمل کنید، آن را بدین گونه ترکیب کرد تا دهان را بپوشاند و حروف و کلمهها به کمک آن ادا شود، حنجره را ساخت و آن را برای پدید آمدن صداها مهیا کرد. به زبان قدرتی بر حرکتها و هجاها داده تا صوتها در مخرجهای گوناگون مجزا گردد و حروف مانند هم نباشد، تا شیوههای سخن گفتن فراوان و گسترده باشد. وآن گاه حنجرهها را از لحاظ بزرگ و کوچکی، لطافت و خشنی، سفتی و نرمی گوهرهی آن و بلندی و کوتاهی آن با شکلهای مختلف آفرید تا بدین گونه صداها مختلف باشد و دو صوت مانند هم نباشد و شنونده مردم را در تاریکی به کمک صدای آنها بشناسد. این قطرهیی از دریای نعمتهای پروردگار است.
وانگهی در آفرینش جنین و آن چه برایش رخ میدهد در سه لایه از تاریکی بیندیشید. اگر پرده و پوشش برداشته میشد و دید چشم فراتر میرفت، ملاحظه میکردید که آثار و شکل اندک- اندک برآن آشکار میگردد، در حالی که نه تصویرگر را میبینید و نه ابزارهایش را. آیا تاکنون تصویرگر یا صاحب فنی را دیدهاید که وسایل کارش قابل دیدن نباشد؟
به اقتضای لطف و مهربانی بیپایان خداوند هنگامی که جنین رشد میکند و رحم از گنجایش آن باز میماند، به تدرج واژگون میشود و آمادهی بیرون آمدن میگردد، تکان میخورد و از آن مکان کوچک بیرون میآید، میبینید خداوند چگونه راه را به او نشان میدهد، گویی عاقلی بیناست و هر چه نیاز دارد میداند. سپس وقتی به غذا نیاز پیدا کرد راه مکیدن پستان مادر را به او نمایاند. به خاطر اینکه بدنش نازک و لطیف است و غذاهای درشت را بر نمیتابد. در شیر گوارای مادر که از میان خونها و مایعهای زاید بدن تولید میشود برایش غذای روان و خالصی مهیا ساخت. دو پستان مادر را با شگفتی زیادی آفرید و شیر را در آن جای داد و برای هر یک نوکی به اندازهیی متناسب با دهان نوزاد، از آن رویاند، و بر روی آن سوراخ کوچکی ایجاد کرد به گونهیی که شیر از آن بیرون نتراود مگر پس از مکیدن تدریجی، زیرا نوزاد همین اندازه میتواند بنوشد، همان طور که مکیدن را به نوزاد آموخت تا هنگام گرسنگی از آن منفذ باریک شیر کافی را استخراج کند. بعد به مهربانی و رحمت و فضل الهی بنگرید که چگونه درآمدن دندانها را دو سال به تأخیر انداخت، چون در این دو سال تنها از شیر تغذیه میکند و نیازی به دندان ندارد و از دیگر سو وجود دندان موجب آزار و درد برای مادر است و چون بزرگتر شود شیر مادر دیگر غذای مناسب او نیست، به غذای غلیظ نیاز دارد و غذاهای دیگر جویدن و خرد کردن میخواهد، بدین سان دندانها را برای وقت مناسب خود آفرید.
سبحان الله! چگونه مهرش را در دل پدر و مادر نهاد تا در زمانی که از تدبیر امور خویش عاجز است، کارهای او را به عهده بگیرند، اگر خداوند مهر و رحمت را بر دل آنها چیره نمیکرد، در آن شرایط بچه ناتوانترین مخلوقات به انجام امور خود بود، با گذشت زمان به طور تدریجی به او قدرت، عقل، حس تشخیص و هدایت عطا کرد تا خلقتش کمال یابد و شکرگزار یا ناسپاس به سن بلوغ، نوجوانی، جوانی و پیری برسد: ﴿هَلۡ أَتَىٰ عَلَى ٱلۡإِنسَٰنِ حِينٞ مِّنَ ٱلدَّهۡرِ لَمۡ يَكُن شَيۡٔٗا مَّذۡكُورًا١ إِنَّا خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ مِن نُّطۡفَةٍ أَمۡشَاجٖ نَّبۡتَلِيهِ فَجَعَلۡنَٰهُ سَمِيعَۢا بَصِيرًا٢ إِنَّا هَدَيۡنَٰهُ ٱلسَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرٗا وَإِمَّا كَفُورًا٣﴾[الإنسان: ۱-۳] «روزگارانی بر انسان گذشت که چیزی قابل ذکر نبود. انسان را از اختلاط نطفه آفریدیم تا او را بیازماییم و شنوا و بینایش کردیم، راه را به او نشان دادیم، خواه شاکر باشد، خواه ناسپاس».
پس بنگرید و نظر کنید در عظمت پروردگار! آن چه ذکر شد در یک مورد از آفریدگانش بود- انسان. هر چند در انسان چیزهای بسیار زیاد دیگری هست که بیشتر آن تاکنون شناخته نشده است. با این وصف در آن چه در زمین و گوشه و کنار آن، رودخانه، دریا و کوههای آن نهاده، چه گمان دارید؟ او آرامش و آسایش را بهرهی ساکنان آن کرد، زمین را مانند بستر و فرشی مهیا ساخت، آن را جایگاه موجودات زنده و مرده قرار داد و با کوههای استوارآن را محکم کرد، آبها را در آن به ودیعت نهاد، چشمهها را در دل آن بیرون آورد، جویبارها و رودها در آن جاری ساخت و معدنها و مخزنهایی در درونش جای داد: ﴿وَمَآ أَنتُمۡ لَهُۥ بِخَٰزِنِينَ﴾[الحجر: ۲۲] «در صورتی که شما توانایی نگهداری آن را ندارید» در بیابانها نیز چنین آثار شگفتی میتوان دید. شکوفهها، میوهها، فلزات و جواهر با گونههای نفیس و گونههای کم ارزش آن همه از زمین بر میآیند. از رحمت و هدایت او انسان برای ر فع نیاز خود از آن، همه چیز میسازد حتی پوشش، زیورآلات، نفت، گوگرد، قیر و نمک - برای مزه دار کردن غذایش- از زمین استخراج کند.
در حیوانات دیگر شگفتیهای زیادی هست با تناسب هندسی دقیق که در آنها مشاهده میشود.مثلاً میبینید عنکبوت خانهاش را بر یک طرف جویبار میسازد.در مرحلهی اول این حشره دنبال جایی میگردد که فاصلهیی در حد یک ذراع یا کمتر بین دو کنارهی آن باشد تا بتواند با تارهایش آن را به هم بپیوندد. سپس شروع به ریختن آب دهانش – که خمیر مایهی همان تار است- بر یک طرف میکند تا به آن بچسبد. و به طرف دیگر میرود و تار را محکم میکند. چندین بار میآید و میرود و فاصلهی دو طرف تارهایش را در یک اندازهی هندسی مناسبی قرار میدهد. وقتی محل پیوند و گرهها و تارها را استوار ساخت به پودهای لانهاش میپردازد و آن را بر تارها میکشد و به هم میبافد، محل اتصالها را محکم میبندد. از این توری میسازد و خود در گوشهیی مینشیند و منتظر است تا شکاری در آن بیفتد و آن را بگیرد و بخورد. اگر به این شکل چیزی شکار نکند گوشهی دیواری را انتخاب میکند تاری را بین دو طرف میبندد و خود را با تار دیگری آویزان میکند و واژگون در هوا منتظر میماند تا مگسی پرواز کند و آن را بگیرد و با تارهایش آن را محکم ببندد و بخورد. بنابراین تمام حیوانها و جاندارها چه کوچک و چه بزرگ شگفتیهای بیشماری دارد. آیا به نظر شما این کارها و صنعتها را از خود آموخته یا آدمی به او یاد داده است؟
انسانهای عبرت بین در این جاندار کوچک عظمت و شکوه، حکمت و قدرت بیمثال خداوند را به وضوح مشاهده میکنند چنانکه خرد و عقل راحیران و شگفتزده میکند.این در حالی است که انسان خود عجیبترین حیوانات است، و چون حیوانی میبیند تعجب میکند و حیران میماند اما از خود تعجب نمیکند!
اینها غیر از آفرینش خدا در دریاها و قعر اقیانوسها و در ابرها و بارانهای آن است.
خداوند خود بندگانش را به تفکر در آفریدگانش سفارش کرده و متفکران را ستوده است: ﴿وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ﴾[آل عمران: ۱٩۱] «در آفرینش آسمانها و زمین میاندیشند». و آنها را تشویق کرده: ﴿أَوَ لَمۡ يَتَفَكَّرُواْ فِيٓ أَنفُسِهِم﴾[الروم: ۸] «آیا به خود نیندیشیدهاند؟» چرا تفکر در آسمانها و زمین سفارش شده است؟ شیخ عبدالرحمن سعدی در پاسخ به این سؤال گفته است: «تا این چنین مقصود از آن را دریابند و این نشان میدهد که تفکر عبادت و از ویژگیهای اولیای خداوند است، وقتی به آن فکر میکنند میدانند که خدا اینها را بیهوده نیافریده است، لذا میگویند: ﴿رَبَّنَا مَا خَلَقۡتَ هَٰذَا بَٰطِلٗا سُبۡحَٰنَكَ﴾[آل عمران: ۱٩۱]. «پروردگارا! این جهان، را بیهوده نیافریدهای، تو منزهی» یعنی تو را از هر چه شایستهات نیست پاک میدانیم.
اندیشه در سرای دیگر و جهان آخرت بسیار مهم است.از این نظر که ما آخرت را ندیدهایم، در آن زندگی نکردهایم، از میوههای بهشتی و سلسلههای آتش چیزی ندیدهایم، اما متون شرعی زیادی هست که به دقت برایمان توصیف میکند روز رستاخیز وضعیت چگونه خواهد بود، که این نیز از رحمت الهی است تا چیزهایی برای تفکر در آن داشته باشیم لذا هر چه شناختمان از جزئیات روز واپسین بیشتر شود تکاپوی دل در اندیشه و تفکر در این جزئیات بیشتر میشود. از همین روی ابن مبارک وقتی دید سهل بن علی در تفکر است به او گفت: به کجا رسیدهای؟ گفت: به صراط.
تفکر نزد دانشمندان و اولیا بسیاری از اوقات آنها را میگیرد و گاهی تفکر را برنماز ترجیح میدادند. از یوسف بن اسباط نقل است: سفیان پس از شام به من گفت: ظرف وضو را به من بده، آن را به او دادم، با دست راست آنر ا گرفت و دست چپش را بر صورتش نهاد، و به فکر فرو رفت. من به خواب رفتم و سپیده دمان که برخواستم دیدم ظرف همچنان در دستش است. گفتم: سپیده دمیده است! گفت: از آن زمان تاکنون در فکر قیامت بودم! [۲٧۵]
خداوند چرا شرایط رستاخیز را بیان کرده است؟! برای اینکه زمینهیی برای تفکر باشد. ما را میسزد که همیشه این مسایل را در ذهن داشته باشیم، اما این امر خللی است در میان ما که بسیار کم برای تأمل در این امور وقت میگذاریم. مشکل اساسی این است که امروزه زمینههای مشغولیت فکر و ذهن در میان بسیاری از مردم یا در امور ناروا، هوا و هوس، شیفتگی است یا در مال دنیا! واقعیت این است که زندگی دنیوی بر افکارمردم سایه گسترده است، و تفکر در مسایل مهمی که محور خوشبختی است، بسیار اندک شده است.
از سفیان ثوری نقل است که آنها در مجلسی نشسته بودند که ناگهان چراغ خاموش شد، تاریکی اتاق را فرا گرفت، سپس آن را روشن کردند، دیدند سفیان اشک میریزد و سخت میگرید، پرسیدند چرا گریه میکنی؟گفت: به یاد قبر افتادم!
آنها به خاطر اینکه دلشان زنده بود هر گونه منظره یا رویداد سادهیی را به طور مستقیم به آخرت و پس از مرگ ربط میدادند.
نقل است که یکی از پیشینیان تنور نانوایی را دید. ایستاد و به آتش تنور نگاه کرد، ناگهان اشک از چشمانش سرازیر شد، و بسیار گریست. به او گفتند: چرا گریه میکنی؟ گفت: «آتش جهنم را به خاطر آوردم» و از این موارد بسیار اتفاق میافتد. خاموش شدن چراغ، برافروخته شدن آتش و انسان آن را میبیند و متوجه نمیشود و عبرت نمیگیرد، در حالی که به حقیقت شایان توجه و تفکر است.
ابن عباس گفت: «دو رکعت نماز با تفکر بهتر از یک شب عبادت بدون حضور دل است». [۲٧۶]
عمر بن عبدالعزیز: گفت: «اندیشه در نعمتهای خداوند یکی از مهمترین عبادات است».
حضرت عمرس روزی به گریه افتاد. علت را پرسیدند. فرمود: «در دنیا و لذتها و شهوتهای آن اندیشه کردم، از آن عبرت گرفتم، شهوتهایش هنوز تمام نشده، تلخی آن ناگوارش میکند، حتی اگر عبرتی درآن نباشد، در آن برای کسی که به یاد داشته باشد موعظههایی هست». [۲٧٧]
هر نعمتی در دنیا اندوهی به همراه دارد. فرزند و همسر و... همه نعمتاند، اما ناگواریها و تلخیهایی با خود دارند. خدا از روی رحمت خود خوشیها و لذتهای دنیا را هر چند بزرگ و عظیم باشد، با ناخوشیها و مرارتهایی همراه ساخته است، تا بندگان، خود را به طور کامل به آن نسپارند، اما باز در آن غرق میشوند!
عبدالله بن عتبه از ام درداء پرسید بهترین عبادت ابودرداء چه بوده است؟
گفت: «تفکر و عبرت». [۲٧۸]
«روشنایی ایمان تفکر است، بهترین کارها تقوا و تفکر است و یک لحظه تفکر بهتر از قیام یک شب است». [۲٧٩]
حسن بصری: به عمر به عبدالعزیز نوشت: «بدان که تفکر انسان را به احسان و عمل به آن تشویق میکند، و پشیمانی از کار بد باعث ترک آن میشود». [۲۸۰]
از محمد بن کعب قرظی نقل است: «اگر هر شب تا صبح سورههای ﴿إِذَا زُلۡزِلَتِ﴾[الزلزلة: ۱] و ﴿ٱلۡقَارِعَةُ١﴾[القارعة: ۱] را بخوانم و سورهی دیگری بر آن نیفزایم، بلکه در آن تفکر کنم و آن را تکرار کنم برایم بهتر از این است که قرآن را یکجا یا به طور پراکنده بخوانم». [۲۸۱]
وهب گفت: «هر چه تفکر انسان طولانیتر بشود، داناتر میگردد، و هر چه داناتر شود عملش بیشتر میشود». [۲۸۲]
فضیل گفت: «تفکر آینهیی است که خوبیها و زشتیهای هرکس را برایش نمایان میسازد». [۲۸۳]
ابوسلیمان دارانی گوید: «چشمانتان را به گریه و دلهایتان را به تفکر عادت بدهید». [۲۸۴]
إنی رأیتُ عواقبَ الدّنیا
فَتركتُ ما أهوی لما أخشـی
فكرتُ فی الدّنیا و عالمِها
فإذا جمـیـعُ أمورها تَفـنــی
وَ بلوتُ أكثرَ أهلها فإذا
كلُّ أمریءٍ فی شأنه یسعَـی
أسمی منازِلها و أرفعها
مِن العزِّ أقربها مِنَ المهــوی
تعفو مساویها محاسنها
مِن العزِّ أقربها مِنَ المهــوی
تعفو مساویها محاسنها
مِن العزِّ أقربها مِنَ المهــوی
تعفو مساویها محاسنها
لافرقَ بینَ النعی و البشـری
یعنی: من عاقبت دنیا را دیدم و به همین خاطر هوا و هوس را رها کرده و به آن چه که ازآن میترسم روی آوردم./ در دنیا و امور آن اندیشیدم. و دیدم خود و تمام امورش نابود میگردد./ بیشتر اهل آن را آزمودم و متوجه شدم هرکس برای خود تلاش کند./ بالاترین و والاترین جایگاه و درجههای آن در حقیقت نزدیکترین آن به پرتگاه و محل سقوط است./ بدیهایش خوبیها و امتیازهایش را پاک میکند، در دنیا خوب و بد با هم تفاوتی ندارد./ بسی قبرستان و قبرها را دیدم و هرگز قبر بنده و سرور را تشخیص ندادم./ میدانید چه قدر آدمهای زنده را دیدهام و پس از اندکی دیدم که مردهاند؟!
بنابراین انسان باید تفکر و تأمل دراز مدت و مفید را از دست ندهد، زیرا خشنودی خدا، گشایش درونی و آرامش دل را به انسان میبخشد، وترس وخشیت از خدا و حکمت و بصیرت را نصیب او میگرداند دلها را زنده میکند، از شیوهها و زندگی گذشتگان عبرت و پند بر میگیرد، چنین است تفکر، کار شگفت انگیز قلبی. از خدا میخواهیم ما را از گروه کسانی گرداند که تفکر و اندیشه میکنند، خرد میورزند و تدبر دارند.
[۲٧۵] ابوشیخ در بخش العظمة (۱/۳۱۸)، ابونعیم درحلیة الاولیاء (٧/۵۳) و خطیب بغدادی در تاریخ بغداد (٩/۱۵٧) روایت کردهاند. [۲٧۶] ابن مبارک در الزهد (۱/٩٧) به شماره ی (۲۸۸) و ابوالشیخ در بخش العظمة (۱/۳۰۲) روایت کردهاند. [۲٧٧] ن. ک: تفسیر ابن کثیر، (۱/۴۳٩). [۲٧۸] ابن مبارک در الزهد (۱/٩٧) به شمارهی (۲۸۶) و ابونعیم در حلیة الاولیاء (٧/۲۰۰) روایت کردهاند. [۲٧٩] ابن ابی شیبه درمصنفش (٧/۱٩۰) به شماره ی (۳۵۲۲۳) ، احمد در الزهد (۱/۲٧۲) هردو از حسن بصری روایت کردهاند. بیهقی در شعب الایمان (۱/۱۳۶) به شمارهی (۱۱۸)، احمد در الزهد (۱/۱۳٩) هردو از ام درداء نقل کردهاند. ابوالشیخ در بخش العظمة (۱/۲۸٩) ودیلمی در الفردوس (۲/٧۱) به شماره ی (۲۴۰۰) هردو از ابن عباس روایت کردهاند. [۲۸۰] ابونعیم، حلیة الاولیاء، ۲/۱۳۴. [۲۸۱] ابن مبارک در الزهد(۱/٩٧) به شمارهی (۲۸٧) و ابوشیخ درالعظمة (۱/۲۵۸) ومزی در تهذیب الکمال (۲۶/۳۴۵) روایت کردهاند. [۲۸۲] ابوشیخ در بخش العظمة (۱/۳۱۳) این سخن را آورده است. [۲۸۳] ابوشیخ در بخش العظمة (۱/۲۲۸) از سخن حسن بصری، ابونعیم درحلیة الاولیاء (۸/۱۰٩). مناوی در فیض القدیر (۴/۳۶٧) ازسخن فضیل بن عیاض و ابن کثیر در تفسیرش (۱/۴۳٩) از فضیل روایت کردهاند. [۲۸۴] ابونعیم در حلیة الاولیاء (٩/۲٧۴) از ابوسلیمان دارانی روایت کرده است.
توکل به خداوند مقامی بزرگ و بسیار اثربخش است و یکی از بزرگترین لوازم ایمان به شمار میآید. بهترین کارها و عبادتهای نزدیک کننده به خداوند رحمان ووالاترین مقامهای توحید خداست همه چیز با توکل بر خدا و طلب یاری از او حاصل میشود.
منزلت توکل مقدم برانابت است، زیرا انسان برای رسیدن به مقصودش توکل میکند، بنابراین توکل وسیله و انابت، هدف است.
ابن قیم گفت: توکل نیمی از دین و انابت نیم دیگر آن است، کمک خواهی از خدا و عبادت در دین بسیار مهم است، توکل کمک، خواهی و انابت همان عبادت است. [۲۸۵]
توکل به همهی امور دینی انسان که واجبات، مستحبات و مباحات جز با آن قوام نمییابد، مربوط میشود.
منزلت توکل گستردهترین و جامعترین منازل و پیوسته آباد و پر تردد است. به خاطر گستردگی متعلقات توکل و فراوانی نیازهای عالمیان، برای برآورده شدن ن ناگزیر باید توکل داشته باشیم.
بنابراین این منزلت و موقعیت بسیار مورد نیاز است. بندگان راستین خدا وقتی کاری برایشان پیش بیاید با بازگشت و توکل بر او خود را به باری تعالی میسپارند. خداوند با این کار سختیها و دشواریها را ساده میگرداند و خواستههای بنده را برایش محقق میسازد، در حالی که او خود آرام و با تأنی بهر چه خدا برایش مقدر ساخته خشنود است.
ابن قیم گفت: بنده اگر چنانکه شایسته است به خداتوکل کند- توکل راستین – حتی برای برکندن کوهی از جای خود به شرطی که چنین به او امر شده باشد، بیگمان به انجام میرساند! [۲۸۶]
انسان مسلمان نه تنها توکل بر خدا را در تمام کارها و امور خود و واجب میداند، بلکه آن را فریضهیی دینی میشمارد که به امور دنیا منحصر نمیشود، بلکه امور دنیایی را نیز شامل میشود، گذشته از امور دنیایی و طلب روزی، در عبادت خدا نیز توکل لازم است.
توکل بر خدا با توجه به قرآن عقیده است: ﴿وَعَلَى ٱللَّهِ فَتَوَكَّلُوٓاْ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ﴾[المائدة: ۲۳] «اگر ایمان دارید به خدا توکل کنید» از این جاست که توکل به خدا نیمی از دین را تشکیل میدهد، از شمار واجبات است و یکی از اصول ایمان به شمار میآید.
شیخ الاسلام ابن تیمیه گفت: توکل بر خدا یکی از بزرگترین واجبات است، همان گونه که اخلاص واجب است، خداوند در چندین آیه توکل را سفارش فرموده بیشتر از امر به وضو و غسل جنابت.و از توکل بر غیرخدا نهی کرده است. [۲۸٧]
ابن قیم میگوید: توکل جامع مقامهای واگذاری امور به خدا، طلب یاری از او و خشنودی است، هیچ وجودی بدون آن تصور نمیشود. [۲۸۸]
شیخ سلیمان بن عبدالله بن محمد بن عبدالوهاب گفت: «اصل جامعی که کردارها و عبادات از آن انشعاب مییابد توکل بر خدا، پناه بردن واقعی به او و اعتماد قلبی به اوست».
این زبدهی یگانگی و نهایت توحید عملی است که هر جایگاه گرانقدری مانند دوستی خدایی، ترس، امید، خشنودی او به عنوان پروردگار و خدا و خشنودی به قضا و قدرش را به ارمغان میآورد، حتی چه بسا توکل را به جایی میرساند که انسان از مصیبت لذت برد و آن را نعمت و مایهی رحمت بداند. چنانکه در حدیث هفتاد هزار نفری که بدون حساب و عذاب به بهشت میروند، اشاره شده است. [۲۸٩]
پاک و منزه است خدایی که هر چه بخواهد بر هرکس اراده کند میبخشد، او صاحب فضل و بخشش بزرگ است.
بنابراین توکل یکی از پایه های توحید الهی است، چنانکه از این آیهها بر میآید: ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ٥﴾[الفاتحة: ۵] «تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میجوییم»، ﴿فَٱعۡبُدۡهُ وَتَوَكَّلۡ عَلَيۡهِۚ وَمَا رَبُّكَ بِغَٰفِلٍ عَمَّا تَعۡمَلُونَ﴾[هود: ۱۲۳] «او را بپرست و بر اوتوکل کن که پروردگار از کردار شما غافل نیست» و ﴿فَإِن تَوَلَّوۡاْ فَقُلۡ حَسۡبِيَ ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۖ عَلَيۡهِ تَوَكَّلۡتُۖ وَهُوَ رَبُّ ٱلۡعَرۡشِ ٱلۡعَظِيمِ١٢٩﴾[التوبة: ۱۲٩] «اگر رو بگردانند بگو: خداوند برای من کافی است و معبودی جز او نیست بر او توکل کردم و اوست پروردگار عرش عظیم».
کسی توکل را به صورت کامل آن محقق نمیسازد مگر خاصهی ایمانداران همانطور که در صفت هفتاد هزار نفر آمده است. همهی مردم نمیتوانند به این مقام برسند، جز شمار اندکی از مردم که پیامبر آنها را یاد کرده است: «هذه أمتك یدخلُ الجنة من هولاء سبعون ألفاً بغیر حسابٍ»: «این امت توست هفتاد هزار نفر از آنها بدون حساب به بهشت میروند» پیامبر برای مردم روشن نکرد آنها چه کسانی هستند و چه ویژگیهایی دارند. مردم بیرون آمدند و گفتند: ما هستیم که به خدا ایمان آورده و از پیامبرش پیروی کردهایم، یا فرزندان ما هستند که در دورهی اسلام به دنیا آمدهاند، ما خود در دوران جاهلیت به دنیا آمدهایم، این سخن مردم به پیامبر رسید، آمد و فرمود: «همُ الذینَ لایسترقون و لایتطیرون و لایكتوون و علی ربهم یتوكلون»، فقال عكاشه بن محصن: أمنهم أنا یا رسول الله؟ قال: «نعم» فقال آخر؟ أمنهم أنا؟ فقال ج «سبقك بها عكاشة او عكاشة»: آنها کسانی هستند که دزدی نمیکنند، به فال بد زدن، بدبینی داغ کردن نمیپردازند و به پروردگار خود توکل میکنند.»
عکاشة بن محصن گفت: ای پیامبر خدا آیا من از آنها هستم؟ فرمود: آری. کس دیگری پرسید: من چه؟ فرمود: «عکاشه از تو پیشی گرفت». [۲٩۰]
عمران بن حصین یکی از یاران پیامبر بود که درتوکل کمال یافته و به مقامی بلند رسیده بود. او بواسیر داشت و درد و آزارش را با شکیبایی تحمل میکرد. چنین بود که ملایکه بر او سلام میفرستادند. اما چون محل زخم خود را داغ کرد و سوزاند، سلام ملایکه بر او منقطع گشت. به همین سبب داغ کردن را کنارگذاشت و به تحمل و شکیبایی بر درد روی آورد و ملایکه از نو بر او سلام میکردند.
در صحیح مسلم از مطرف نقل شده که عمران بن حصین به او گفت: چیزی را به تو میگویم، باشد که خداوند به خاطر آن به تو سود رساند: اول اینکه پیامبر خدا هم حج تمتع و هم حج عمره را انجام داد و آن را ممنوع نکرد، او فوت کرد و در قرآن نیز دستوری نیست که آن را حرام کرده باشد. دوم اینکه فرشتگان بر من سلام میفرستادند تا اینکه من برای مداوا خود را داغ کردم، سلام و درود آنها بر من قطع شد، من داغ را کنارگذاشتم، لذا سلام و درود آنها بر من از سرگرفته شد.
بنابراین توکل بر خدا یکی از صفات بزرگ عبادالرحمن است، و نشانهیی است که آنها را از دیگران متمایز میکند و علامت بارز اهل ایمان است: ﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ ٱللَّهُ وَجِلَتۡ قُلُوبُهُمۡ وَإِذَا تُلِيَتۡ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتُهُۥ زَادَتۡهُمۡ إِيمَٰنٗا وَعَلَىٰ رَبِّهِمۡ يَتَوَكَّلُونَ٢﴾[الأنفال: ۲] «مؤمنان کسانی هستند که هروقت نام خدا برده شود دلهایشان بترسد و چون آیاتش بر آنها خوانده شود ایمانشان فزونی یابد و به پروردگارشان توکل کنند».
آنها- چنانکه ابن کثیر گفته است- به کسی جز او امید ندارند، جز او مقصود دیگری ندارند. جز او به کس دیگری پناه نمیبرند، نیازهایشان را جز از او نمیخواهند، تنها به سوی او گرایش دارند، میدانند که هر چه او بخواهد روی میدهد و هر چه او نخواهد اتفاق نمیافتد، اوست که در ملک خود تصرف میکند، هیچ شریکی ندارد، حکمی که صادر کند، عواقبی برایش ندارد و او زودشمار است.
سعید بن جبیر توکل بر خدا را کانون و نقطهی مرکزی ایمان میدانست. [۲٩۱]
[۲۸۵] ن. ک: مدارج السالکین (۲/۱۱۳). [۲۸۶] ن. ک: مدارج السالکین: (۱/۸۱). [۲۸٧] ن.ک: مجموع الفتاوی (٧/۱۶) از شیخ الاسلام ابن تیمیه. [۲۸۸] ن. ک: مدارج السالکین: ۱/۸۲. [۲۸٩] حدیث صحیح است: بخاری (۵٧۵۲) بخش الطب، باب من لم یرق، و مسلم (۲۲۰) بخش الإیمان، باب الدلیل علی دخول طوائف من المسلمین الجنة، آوردهاند. [۲٩۰] صحیح است: بخاری (۵٧۵۲) بخش الطب، باب من لم یرق، و مسلم (۲۲۰) بخش الإیمان، باب الدلیل علی دخول طوائف من المسلمین الجنة، روایت کردهاند. [۲٩۱] ابن ابی شیبه در کتابش (۶/٧۶) به شمارهی (۲٩۵۸٩)، بیهقی در شعب الایمان (۲/۱۱۱) به شمارهی (۱۳۲۳) و هناد در الزهد (۱/۳۰۴) به شمارهی (۵۳۴) همه از سعید بن جبیر روایت کردهاند.
خداوند دربارهی دوستان خود ابراهیم و آنهایی که با او ایمان آوردند میگوید آنها گفتند: ﴿رَّبَّنَا عَلَيۡكَ تَوَكَّلۡنَا وَإِلَيۡكَ أَنَبۡنَا وَإِلَيۡكَ ٱلۡمَصِيرُ﴾[الممتحنة: ۴] «بر تو توکل کردیم و به درگاه تو روآوردیم و بازگشت همه به سوی توست» یعنی در تمام امورمان به تو توکل کردیم و آن را به تو سپردیم. به خاطر استحکام توکل و استواری ایمانشان خداوند دستور داد آنها را به عنوان الگوی نیک سرمشق خود قرار دهیم: ﴿قَدۡ كَانَتۡ لَكُمۡ أُسۡوَةٌ حَسَنَةٞ فِيٓ إِبۡرَٰهِيمَ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ﴾[الممتحنة: ۴] «ابراهیم و یارانش سرمشق خوبی برای شمابودند» آنهااین چنین به خدا توکل کردند و همهی کارها و امورشان را به طور کامل به او واگذار کردند، در عین اینکه خود تلاش و کوشش میکردند در هر امری در راستای خشنودی رحمان از توکل جدا نمیشدند.
یاران پیامبر محمد ج در غزوهی احد چنین بودند: ﴿ٱلَّذِينَ قَالَ لَهُمُ ٱلنَّاسُ إِنَّ ٱلنَّاسَ قَدۡ جَمَعُواْ لَكُمۡ فَٱخۡشَوۡهُمۡ فَزَادَهُمۡ إِيمَٰنٗا وَقَالُواْ حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَكِيلُ١٧٣﴾[آل عمران: ۱٧۳] «کسانی که مردم به آنها گفتند: افرادی برای نبرد با شما گرد آمدهاند، از آنها بترسید، ایمانشان زیادتر شد و گفتند: خدا ما را بسنده و بهترین حامی است». به همین سبب ابن عباس گفت: عبارت ﴿حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَكِيلُ﴾ را ابراهیم هنگامی که در آتش انداخته شد، و پیامبر ما محمد هنگامی که به او گفتند: مردم برای جنگ با شما گرد آمدهاند، از آنها بترسید، ولی آنها نترسیدند و بلکه ایمانشان بیشتر شد، در این هنگام آن دو پیامبر این عبارت را به زبان آوردند. [۲٩۲]
لذا توکل توشهی ایمانداران برای روزهایی است که مردم آنها را از شمار بیشمار دشمنان میترسانند و برجستهترین ویژگی آنها این است که میگویند: ﴿حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَكِيلُ﴾: این اولین و آخرین چیزی است که ابراهیم وقتی به آتش انداخته شد، بر زبان راند.
هو القریب المجیبُ المستغاثُ به
قُل حسبی الله معبودی و مُتكلی
اوست فریادرس نزدیک و پاسخ دهندهی درخواستها، بگو خدا مرا بس است، او معبود و تکیهگاه من است.
[۲٩۲] صحیح است: بخاری (۴۵۶۳) بخش تفسیر القرآن، باب قوله الله تعالی ﴿ٱلَّذِينَ قَالَ لَهُمُ ٱلنَّاسُ إِنَّ ٱلنَّاسَ قَدۡ جَمَعُواْ لَكُمۡ فَٱخۡشَوۡهُمۡ فَزَادَهُمۡ إِيمَٰنٗا﴾.
از جمله آیههایی که بر فضل و مقام والای توکل دلالت میکند این فرمودهی الهی است: ﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُم مَّنۡ خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ لَيَقُولُنَّ ٱللَّهُۚ قُلۡ أَفَرَءَيۡتُم مَّا تَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ إِنۡ أَرَادَنِيَ ٱللَّهُ بِضُرٍّ هَلۡ هُنَّ كَٰشِفَٰتُ ضُرِّهِۦٓ أَوۡ أَرَادَنِي بِرَحۡمَةٍ هَلۡ هُنَّ مُمۡسِكَٰتُ رَحۡمَتِهِۦۚ قُلۡ حَسۡبِيَ ٱللَّهُۖ عَلَيۡهِ يَتَوَكَّلُ ٱلۡمُتَوَكِّلُونَ٣٨﴾[الزمر: ۳۸] «اگر از آنها بپرسی چه کسی آسمانها و زمین را آفریده است خواهند گفت خدا. بگو «هیچ فکر کردهاید که اگر خواستار رنجی برای من باشد آیا آنها که جز خدا مورد پرستش شما هستند میتوانند آن را برطرف سازند؟ یا اگر رحمتی برای من اراده کند میتوانند آن را از من بازدارند؟ بگو «برای من خدا کافی است، که توکل کنندگان بر او توکل میکنند».
جایی که ایمانداران همیشه به خدا توکل میکردند و با گفتن ﴿حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَكِيلُ﴾ به او پناه میجستند،شایسته است که پیامبران الهی از دیگران توحید و توکل را به نحواحسن عملی کرده و به درجهی کمال رسانده باشند!
خدا سفارش کرده به او توکل شود و در چندین جایگاه به این کار تشویق کرده است:
- ﴿وَعَلَى ٱللَّهِ فَلۡيَتَوَكَّلِ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ﴾[آل عمران: ۱۲۲] «مؤمنان باید بر خدا توکل کنند».
- ﴿فَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِۖ إِنَّكَ عَلَى ٱلۡحَقِّ ٱلۡمُبِينِ٧٩﴾[النمل: ٧٩] «بر خدا توکل کن که تو آشکارا بر حقی».
-﴿فَٱعۡبُدۡهُ وَتَوَكَّلۡ عَلَيۡهِ﴾[هود: ۱۲۳] «او را بپرست و بر او توکل کن».
-﴿وَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱلۡحَيِّ ٱلَّذِي لَا يَمُوتُ وَسَبِّحۡ بِحَمۡدِهِۦۚ وَكَفَىٰ بِهِۦ بِذُنُوبِ عِبَادِهِۦ خَبِيرًا٥٨﴾[الفرقان: ۵۸] «توکل بر (خدای) زندهای کن که هرگز نخواهد مرد و به ستایش او تسبیح گوی و همین بس که او به گناه بندگانش آگاه است».
-﴿فَبِمَا رَحۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ لِنتَ لَهُمۡۖ وَلَوۡ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ ٱلۡقَلۡبِ لَٱنفَضُّواْ مِنۡ حَوۡلِكَۖ فَٱعۡفُ عَنۡهُمۡ وَٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ وَشَاوِرۡهُمۡ فِي ٱلۡأَمۡرِۖ فَإِذَا عَزَمۡتَ فَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُتَوَكِّلِينَ١٥٩﴾[آل عمران: ۱۵٩] «از پرتو رحمت الهی با آنها نرم و مهربان شدی و اگر خشن و سنگدل بودی از اطراف تو پراکنده میشدند بنابراین آنها را ببخش و برایشان آمرزش بخواه و در کارها با ایشان مشورت کن اما هنگامی که تصمیمت را گرفتی بر خدا توکل کن، زیرا خدا توکل کنندگان را دوست دارد». بنابراین توکل وسیلهیی برای رسیدن به دوستی خدا و صفتی است که ایمانداران را از دیگران متمایز میسازد و خداوند به همین خاطر آن را واجب کرده است.
چنان که پیشتر نیز اشاره شد توکل مانند اصل محبت الله، شکیبایی و انابت واجب است، به علاوه توکل شرط ایمان نیز هست. با توجه به مفهوم این آیه: ﴿وَعَلَى ٱللَّهِ فَتَوَكَّلُوٓاْ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ﴾[المائدة: ۲۳] «اگر ایمان دارید به خدا توکل کنید» اگر توکل نباشد ایمان نیز منتفی است.
خداوند به توکل سفارش کرده و آن را همراه ایمان آورده است تا نشان دهد که دو بخش ملازم هماند. توکل بر وکیل از ایمان بر میآید. او پس از اینکه بیان کرده که با متوکلان دوستی خواهد داشت، به توکل هم زبانی و هم عملی دستور داده است: ﴿قُلۡ هُوَ ٱلرَّحۡمَٰنُ ءَامَنَّا بِهِۦ وَعَلَيۡهِ تَوَكَّلۡنَاۖ فَسَتَعۡلَمُونَ مَنۡ هُوَ فِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٖ٢٩﴾[الملك: ۲٩] «بگو او خدای رحمان است، به او ایمان آوردیم و بر او توکل کردیم، به زودی خواهید دانست چه کسی در گمراهی آشکار است». و آن را شرط ایمان دانسته است: ﴿وَعَلَى ٱللَّهِ فَتَوَكَّلُوٓاْ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ﴾[المائدة: ۲۳] «اگر ایمان دارید به خدا توکل کنید».
در داستان حضرت موسی÷ آمده است: ﴿وَقَالَ مُوسَىٰ يَٰقَوۡمِ إِن كُنتُمۡ ءَامَنتُم بِٱللَّهِ فَعَلَيۡهِ تَوَكَّلُوٓاْ إِن كُنتُم مُّسۡلِمِينَ٨٤﴾[يونس: ۸۴] «موسی گفت: ای قوم من! اگر به خدا ایمان دارید و تسلیم او هستید به او توکل کنید». با توجه به این آیه نیز توکل بر پایهی ایمان است.
شیخ سلیمان بن عبدالله بن محمد بن عبدالوهاب دربارهی معنای این آیه فرموده است: موسی÷ به قومش دستور داد به سرزمین مقدس- که خدا برایشان مقدر کرده- وارد شوند و از ترس ستمکاران به عقب برنگردند، بلکه به پیش بروند و از آنها نترسند و در شکست دادن کفار بر خدا توکل کنند و به وعدهی او- اگر ایمان دارند- باور داشته باشند.
کسی که بر خدا توکل کرده و در شمار عبادالرحمان که با تواضع بر روی زمین را میروند، قرار میگیرد، خداوند آنها را به احراز جایگاهی بلند و بزرگ وصف کرده است. خدا برای کسانی که بر او توکل کنند تضمین داده که خود در امورشان یاریشان دهد و غم و غصه را از آنها دور گرداند و نگهدارشان باشد.
فالله ناصرٌ دینه و كتابه
والله كافٍ عبدَه بأمانِ
خدا دین و کتاب خود را یاری میرساند و او امنیت بندهی خود را تضمین میکند.
﴿وَمَن يَتَّقِ ٱللَّهَ يَجۡعَل لَّهُۥ مَخۡرَجٗا٢ وَيَرۡزُقۡهُ مِنۡ حَيۡثُ لَا يَحۡتَسِبُۚ وَمَن يَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِ فَهُوَ حَسۡبُهُۥٓۚ إِنَّ ٱللَّهَ بَٰلِغُ أَمۡرِهِۦۚ قَدۡ جَعَلَ ٱللَّهُ لِكُلِّ شَيۡءٖ قَدۡرٗا٣﴾[الطلاق: ۲-۳] «هرکس به خدا توکل کند، راه نجاتی برای او مقرر میسازد، خداوند در انجام فرمان خود پایدار است و برای هر چیزی اندازهای قرار داده است».
ابن کثیر میگوید: هرکس در امر و نهی خداوند پرهیزگاری پیشه کند، خدا راهی برای رهاییاش مشخص کند و از جایی که به ذهنش نمیرسد روزی او را میرساند.
فضل توکل و اینکه از بزرگترین وسایل جلب منافع و دفع زیان است، به وضوح در این آیه بیان شده است. پیامبر ج فرمود: «لو أنكم توكلتم علی الله حق توكله؛ لَرَزقكم كما یرزق الطیر تغدو خماصاً و تروحُ بطاناً»: «اگر چنانکه شایستهی توکل خداوند است، بر او توکل کنید، بیگمان روزی شما را میدهد همین گونه که روزی پرندگان را میدهد که گرسنه ازآشیان بیرون میروند و سیر بر میگردند». [۲٩۳]
با توجه به سخن پیامبر دلهای پرندگان سرشار از توکل بر خداست. اگرما نیز مانند پرندگان بر خدا توکل کنیم، مانند آنها روزی ما را نیز میرساند!!
[۲٩۳] صحیح است: ترمذی (۲۳۴۴) بخش الزهد، باب فی التوکل علی الله، ابن ماجه (۴۱۶۴) بخش الزهد، باب التوکل و الیقین، و احمد در مسند (۲۰۵) روایت کرده و آلبانی در صحیح الجامع (۵۲۵۴) آن را صحیح دانسته است.
پیامبر ج دو ویژگی برای کسانی که بر خدا توکل میکنند، ذکر کرده است: یکی تلاش برای پیدا کردن روزی و دیگری تکیه بر مسبب الاسباب.
توجه به این نکات (با توجه به حدیث یاد شده) در فهم بهتر توکل و توجه به سلسله سببها اهمیت زیادی دارد. زیرا پرندگان صبح در جستجوی روزی بیرون میروند، این قسمت همان تلاش و کوشش- در اینجا پرواز- است، شب که بر میگردد غذای خود و جوجههایش را همراهاش میآورد. این حدیث درس بزرگی برای تلاش در جهت کسب روزی به ما میآموزد و آن عبارت است از اهمیت ایجاد سببها با اعتماد و اتکای استوار بر مسبب سببهای مباح.
در قرآن آمده است: ﴿وَمَن يَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِ فَإِنَّ ٱللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٞ﴾[الأنفال: ۴٩] «هرکس بر خدا توکل کند (بداند) خداوند نیرومند فرزانه است» نکتهی زیبایی که بادقت در این آیه روشن میشود این است که نام «العزیز» در میانهی آیه بین توکل و حکیم قرار گرفته است، و العزیز یعنی کسی که هرکس را که از او پناه بخواهد خوار نمیکند و هرکس را که به او روی بیاورد، ناامید نمیکند، و حکیم کسی است که با دانش و حکمت خود امور کسی را که بر او توکل کرده است، اداره میکند.
ابن کثیر گوید: هرکس برخدا توکل کند، یعنی متکی بر او باشد، خداوند عزیز حکیم است. توکل مرکب راهوار رهگذری است که بدون آن از پیمودن راه عاجز است، و هر وقت از آن فرود آید، قطع میشود و از ادامهی راه باز میماند. [۲٩۴]
ابن قیم نیز به این نکته اشارهیی داشته است.
اینها همه و اینکه خداوند در کاملترین احوال و عبادات توکل را سفارش کرده است نشانگر منزلت و فضل توکل است.
[۲٩۴] ن. ک: تفسیر القرآن العظیم، از ابن کثیر، ۲/۳۲۰.
خداوند فرمود: ﴿فَٱعۡبُدۡهُ وَتَوَكَّلۡ عَلَيۡهِ﴾[هود: ۱۲۳] «او را بپرست و بر او توکل کن». در این جا خداوند پیامبر را به عبادت و توکل سفارش کرده است. ایمانداران و مردم به طورکلی از او پیروی میکنند، لذا دستور آنها را نیز شامل میشود.
در این آیه نیز ﴿وَٱتَّبِعۡ مَا يُوحَىٰٓ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِيرٗا٢ وَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِۚ وَكَفَىٰ بِٱللَّهِ وَكِيلٗا٣﴾[الأحزاب: ۲-۳] «پیرو چیزی باش که از جانب پروردگارت به تو وحی میشود، زیرا خداوند به کردارتان آگاه است. بر خدا توکل کن زیرا کارسازی را بسنده است».
خدا امرکرده در همهی امور و در هر حال بر او باید توکل کرد. این سفارش متوجه محمد ج است تا توکل کند، پرهیزکار باشد و او را عبادت کند و از چیزی که به او وحی میشود، پیروی کن، این امر در درجهی اول برای خود پیامبر و سپس برای امتش تا روز رستاخیز آمده است.
جایگاه قبل در عبادت بود، اما این برای دعوت است. در قرآن خطاب به پیامبر در اصل به منزلهی خطاب به امتش است، مگر قرینهیی آن را تخصیص دهد، فرمود: ﴿فَإِن تَوَلَّوۡاْ فَقُلۡ حَسۡبِيَ ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۖ عَلَيۡهِ تَوَكَّلۡتُۖ وَهُوَ رَبُّ ٱلۡعَرۡشِ ٱلۡعَظِيمِ١٢٩﴾[التوبة: ۱۲٩] «اگر رو بگردانند بگو خداوند برای من کافی است و معبودی جز او نیست بر او توکل کردم و اوست پروردگار عرش عظیم». اوست که قدرت مطلق، ملک، عظمت و شکوه او را سزد، برای کسی که به او پناه جسته، کافی است، هرکس از او پناه بجوید نگه میدارد و بلا و زیان را ازا و دور میکند.
نوح در مقام دعوت فرمود: ﴿يَٰقَوۡمِ إِن كَانَ كَبُرَ عَلَيۡكُم مَّقَامِي وَتَذۡكِيرِي بَِٔايَٰتِ ٱللَّهِ فَعَلَى ٱللَّهِ تَوَكَّلۡتُ فَأَجۡمِعُوٓاْ أَمۡرَكُمۡ وَشُرَكَآءَكُمۡ ثُمَّ لَا يَكُنۡ أَمۡرُكُمۡ عَلَيۡكُمۡ غُمَّةٗ ثُمَّ ٱقۡضُوٓاْ إِلَيَّ وَلَا تُنظِرُونِ﴾[يونس: ٧۱] «ای قوم من! اگر اقامت من در میان شما و یادآوریهای من به آیات خدا بر شما گران آمده است، من بر خدا توکل کردم، شما نیز فکر خود و همت معبودهایتان را جمع کنید و بدون پرده پوشی دربارهام قضاوت کنید و مهلتی به من ندهید». این دعوت، هشدار، یادآوری مداوم از سوی نوح است که تکذیب و رویگردانی قومش را به دنبال داشت.در چنین موقعیتی نوح چه کار کرد؟ او پس از اینکه به نهایت خستگی و انزجار در راستای دعوتش رسید بر خداوند توکل کرد و همه چیز را به او سپرد، و میگفت: ﴿إِن كَانَ كَبُرَ عَلَيۡكُم مَّقَامِي وَتَذۡكِيرِي بَِٔايَٰتِ ٱللَّهِ فَعَلَى ٱللَّهِ تَوَكَّلۡتُ﴾[يونس: ٧۱] «اگر اقامت من در میان شما و یادآوریهای من به آیات خدا بر شما گران آمده است، من بر خدا توکل کردم».
دعوتگر راه حق اگر با رویگردانی دعوت شدگان، رد و قبول نکردن آنها مواجه شد، به خدا توکل میکند او هر گونه آزار و بلایی را دفع میکند و صبر و بردباریاش را افزایش میدهد.
﴿وَمَا ٱخۡتَلَفۡتُمۡ فِيهِ مِن شَيۡءٖ فَحُكۡمُهُۥٓ إِلَى ٱللَّهِۚ ذَٰلِكُمُ ٱللَّهُ رَبِّي عَلَيۡهِ تَوَكَّلۡتُ وَإِلَيۡهِ أُنِيبُ١٠﴾[الشورى: ۱۰] «داوری هر چیز که درآن اختلاف کنید با خداست، این خدا پروردرگار من است بر او توکل کردهام و به سوی او باز میگردم». همهی امور پیامبر به عهدهی خداست، به او توکل کرده و به او واگذاشته است. در شگفتم مردم چطور وقتی اختلافی پیدا میکنند از غیر خدا قضاوت میخواهند و پیامبر خدا را که به میانشان فرستاده شده رها میکنند در حالی که او برای این امر شایستهتر است و در اختلافشان سخن حق و روشن کننده میگوید؟ چگونه به سمت و سوی دیگری میروند، حال آنکه پیامبر ج وجود دارد؟! قاضی و حکم دهنده مادام که آشکارا بر حق باشد، نباید اهمیت بدهد به اینکه برای حکمش موانعی ایجاد کنند یا کسی حکمش را نپذیرد و نخواهد به شریعت مراجعه کند، او باید به خدا توکل کند.
﴿وَإِذۡ غَدَوۡتَ مِنۡ أَهۡلِكَ تُبَوِّئُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ مَقَٰعِدَ لِلۡقِتَالِۗ وَٱللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ١٢١ إِذۡ هَمَّت طَّآئِفَتَانِ مِنكُمۡ أَن تَفۡشَلَا وَٱللَّهُ وَلِيُّهُمَاۗ وَعَلَى ٱللَّهِ فَلۡيَتَوَكَّلِ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ١٢٢﴾[آل عمران: ۱۲۱-۱۲۲] «چون بامدادان از خانوادهات برای صفآرایی مؤمنان به جهت جنگ بیرون رفتی خداوند شنوای داناست. آنگاه دوطایفه از شما خواستند سستی کنند حال آنکه خداوند یاورشان بود، مؤمنان باید بر خدا توکل کنند». او گرچه توشه و وسایل کامل را فراهم میکند، لشکریان را آماده و مجهز، سنگرها را مشخص میکند، به عبارت دیگر سببها را مهیا میسازد و سپس به خدا توکل میکند، زیرا پیروزی در نهایت به دست اوست: ﴿إِن يَنصُرۡكُمُ ٱللَّهُ فَلَا غَالِبَ لَكُمۡۖ وَإِن يَخۡذُلۡكُمۡ فَمَن ذَا ٱلَّذِي يَنصُرُكُم مِّنۢ بَعۡدِهِۦۗ وَعَلَى ٱللَّهِ فَلۡيَتَوَكَّلِ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ١٦٠﴾[آل عمران: ۱۶۰] «اگر خدا شمارا یاری کند هیچکس برشما پیروز نخواهد شد و اگر دست از یاری شما بردارد کیست که بعد از او شما را یاری کند و مؤمنان فقط باید بر خدا توکل کنند» گویی به آنها میگوید: اگر وضعیت نامناسب دارید و ضعیف هستید، پیروزی به دست خداست بر او توکل کنید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱذۡكُرُواْ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ إِذۡ هَمَّ قَوۡمٌ أَن يَبۡسُطُوٓاْ إِلَيۡكُمۡ أَيۡدِيَهُمۡ فَكَفَّ أَيۡدِيَهُمۡ عَنكُمۡۖ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ وَعَلَى ٱللَّهِ فَلۡيَتَوَكَّلِ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ١١﴾[المائدة: ۱۱] «ای مؤمنان نعمتی را که خدا به شما ارزانی داشته است به یاد آورید: آن گاه که جمعی قصد کردند بر شما دست یابند و خدا دست آنها را کوتاه کرد، از خدا بترسید و مؤمنان تنها بر خدا توکل کنند».
انسان هر چند در حال رفاه و توانمندی باشد، قدرت و حشمت زیادی داشته باشد از توکل بر خدا بینیاز نیست. اگر به او توکل نکند آمار زیادی و امکانات فراوان سودی نمیبخشد: ﴿وَيَوۡمَ حُنَيۡنٍ إِذۡ أَعۡجَبَتۡكُمۡ كَثۡرَتُكُمۡ فَلَمۡ تُغۡنِ عَنكُمۡ شَيۡٔٗا﴾[التوبة: ۲۵] «در روز حنین که به کثرت خود خشنود شدید ولی سودی به حالتان نداشت». اگر در میدان نبردی باشند که دشمن ضعیف مینماید و کم شمار و مؤمنان گمان کنند که نبرد به سود آنها خواهد بود، نباید رشتهی پیوندی توکل بر خدا از دست برود، حتی اگر دشمن گردن نهد و عقب بنشیند وخواستار صلح باشد: ﴿۞وَإِن جَنَحُواْ لِلسَّلۡمِ فَٱجۡنَحۡ لَهَا وَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ٦١﴾[الأنفال: ۶۱] «اگر به صلح مایل شدند تو نیز از در صلح وارد شود و بر خدا توکل کن که او شنوای داناست» جنگ هر چند پایان یافته و آتش آن فروکش کرده باشد و دشمنان به آتشبس گردن نهاده باشند توکل نباید منقطع گردد. در غزوهی حدیبیه پیامبر قادر به ادامهی مبارزه و نبرد بود، حتی میتوانست وارد مکه شود و فرمود: «بایعونی علی الموت»: «تا سرحد مرگ با من بیعت کنید». [۲٩۵] اما به صلح گرایید، به خاطر اینکه طرف مقابل به آن تمایل داشت، به امید اینکه در دوران آرامش و امنیت فرصتی برای دعوت و روشنگری فراهم گردد. بدین ترتیب پس از صلح حدیبیه چندین و چند برابر قبل ازآن و در زمان کمتری مردم به اسلام گرویدند.
در حالت پیروزی و موفقیت باید همچنان بر خدا توکل کرد، در داستان موسی آمده است: ﴿قَالُواْ يَٰمُوسَىٰٓ إِنَّ فِيهَا قَوۡمٗا جَبَّارِينَ وَإِنَّا لَن نَّدۡخُلَهَا حَتَّىٰ يَخۡرُجُواْ مِنۡهَا فَإِن يَخۡرُجُواْ مِنۡهَا فَإِنَّا دَٰخِلُونَ٢٢ قَالَ رَجُلَانِ مِنَ ٱلَّذِينَ يَخَافُونَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِمَا ٱدۡخُلُواْ عَلَيۡهِمُ ٱلۡبَابَ فَإِذَا دَخَلۡتُمُوهُ فَإِنَّكُمۡ غَٰلِبُونَۚ وَعَلَى ٱللَّهِ فَتَوَكَّلُوٓاْ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ٢٣﴾[المائدة: ۲۲-۲۳] «گفتند ای موسی ما به آنجا که درآن قومی ستمگر هستند قدم نمیگذاریم مگر آنکه آنها خارج شوند اگر آنها بیرون بروند ما وارد خواهیم شد. دو تن از مردان خدا ترسی که خدا به آنها نعمت ارزانی داشته بود گفتند: «از این دروازه برآنها درآیید و چون به شهر وارد شدید پیروز خواهید شد اگر ایمان دارید به خدا توکل کنید».
[۲٩۵] اشاره به روایتی دارد که بخاری آورده است: (۲٧۳۴) بخش الشروط، باب الشروط فی الجهاد و المصالحة مع أهل الحرب، مسلم نیز (۱۸۰٧) بخش الجهاد و السیر، باب غزوة ذی قرء و غیرها.
﴿فَبِمَا رَحۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ لِنتَ لَهُمۡۖ وَلَوۡ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ ٱلۡقَلۡبِ لَٱنفَضُّواْ مِنۡ حَوۡلِكَۖ فَٱعۡفُ عَنۡهُمۡ وَٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ وَشَاوِرۡهُمۡ فِي ٱلۡأَمۡرِۖ فَإِذَا عَزَمۡتَ فَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُتَوَكِّلِينَ١٥٩﴾[آل عمران: ۱۵٩] «از پرتو رحمت الهی با آنها نرم و مهربان شدی و اگر خشن و سنگدل بودی از اطراف تو پراکنده میشدند، بنابراین آنها را ببخش و برای شان آمرزش بخواه و در کارها با ایشان مشورت کن، اما هنگامی که تصمیمت را گرفتی برخدا توکل کن، زیرا خدا توکل کنندگان را دوست دارد.» مشورت در این آیه در راستای تأمین سببها شمرده شده است. نظرها و پیشنهادها سببهایی هستند که انسان را در رسیدن به نظر درست و تصمیم صحیح یاری میدهد. اما نباید فراموش کرد که انسان در این هنگام هر چند بزرگترین مشاوران را در اختیار داشته باشد از توکل بر خدا بینیاز نیست. اشتباه برخیها در همین جاست که گمان میکنند با برخورداری از مشاوران و استفاده از راهنماییها و اشارههای آنها نیازی به توکل نیست، چون بزرگترین و داناترین کارشناسان و مشاوران را دارند، باید گفت: اینان هر چند گاهی ممکن است به یک مورد درست اشاره کنند، اما در اجرا و به کارگیری آن دچار اشتباه میشوند، لذا در معرض افتادن به بیراهه و اتخاذ تصمیمهای نادرست هستند. بنابراین حتی در تصمیمگیری و مشورت نیز باید به دانای کل توکل کرد.
﴿فَمَآ أُوتِيتُم مِّن شَيۡءٖ فَمَتَٰعُ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَاۚ وَمَا عِندَ ٱللَّهِ خَيۡرٞ وَأَبۡقَىٰ لِلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَلَىٰ رَبِّهِمۡ يَتَوَكَّلُونَ٣٦﴾[الشورى: ۳۶]. «آنچه به شما داده شده کالای زندگی دنیاست و آنچه نزد خداست برای مؤمنانی که به پروردگارش توکل میکنند بهتر و پایدارتر است».
نیز فرمود: ﴿وَمَن يَتَّقِ ٱللَّهَ يَجۡعَل لَّهُۥ مَخۡرَجٗا٢ وَيَرۡزُقۡهُ مِنۡ حَيۡثُ لَا يَحۡتَسِبُۚ وَمَن يَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِ فَهُوَ حَسۡبُهُۥٓۚ إِنَّ ٱللَّهَ بَٰلِغُ أَمۡرِهِۦۚ قَدۡ جَعَلَ ٱللَّهُ لِكُلِّ شَيۡءٖ قَدۡرٗا٣﴾[الطلاق: ۲-۳] «هرکس از خدا بترسد خداوند راه نجاتی پیش پای او میگذارد و او را از جایی که گمان ندارد روزی میرساند، هرکس به خدا توکل کند خدا او را کافی است، خداوند در انجام فرمان خود پایدار است و برای هر چیزی اندازهای قرار داده است».
خداوند دربارهی یعقوب÷ آورده است که وقتی فرزندانش به او گفتند ﴿أَرۡسِلۡ مَعَنَآ أَخَانَا﴾: «برادرمان را با بفرست» به خدا توکل کرد و
﴿قَالَ لَنۡ أُرۡسِلَهُۥ مَعَكُمۡ حَتَّىٰ تُؤۡتُونِ مَوۡثِقٗا مِّنَ ٱللَّهِ لَتَأۡتُنَّنِي بِهِۦٓ إِلَّآ أَن يُحَاطَ بِكُمۡۖ فَلَمَّآ ءَاتَوۡهُ مَوۡثِقَهُمۡ قَالَ ٱللَّهُ عَلَىٰ مَا نَقُولُ وَكِيلٞ٦٦﴾[يوسف: ۶۶] «گفت: هرگز او را با شما نمیفرستم تا به نام خدا پیمان دهید که او را نزد من باز گردانید مگر از قدرت شما خارج باشد، هنگامی که تعهد و پیمان موثق به او دادند، گفت: خداوند ناظر گفتار ماست» و «موثق» یعنی پیمان و سوگندهای سخت، سپس ﴿وَقَالَ يَٰبَنِيَّ لَا تَدۡخُلُواْ مِنۢ بَابٖ وَٰحِدٖ وَٱدۡخُلُواْ مِنۡ أَبۡوَٰبٖ مُّتَفَرِّقَةٖۖ وَمَآ أُغۡنِي عَنكُم مِّنَ ٱللَّهِ مِن شَيۡءٍۖ إِنِ ٱلۡحُكۡمُ إِلَّا لِلَّهِۖ عَلَيۡهِ تَوَكَّلۡتُۖ وَعَلَيۡهِ فَلۡيَتَوَكَّلِ ٱلۡمُتَوَكِّلُونَ٦٧﴾[يوسف: ۶٧] «گفت فرزندانم! از یک در وارد نشوید. از درهای مختلف داخل شوید من قادر به برگرداندن حادثهای که خدا برای شما مقدر کرده است نیستم حکم تنها ازآن خداست، بر او توکل کردم و متوکلان باید بر او توکل کنند».
این مقامی بزرگ و والاست. برای انسان بسیار دشوار و ناگوار است که خانه و کاشانه، سرپناه و داراییهایش را رها کند و به غربت برود و خانواده و خاطرههای دوست داشتنیاش را فدا کند، اما با توکل بر خدا برایش آسان میشود:
﴿وَٱلَّذِينَ هَاجَرُواْ فِي ٱللَّهِ مِنۢ بَعۡدِ مَا ظُلِمُواْ لَنُبَوِّئَنَّهُمۡ فِي ٱلدُّنۡيَا حَسَنَةٗۖ وَلَأَجۡرُ ٱلۡأٓخِرَةِ أَكۡبَرُۚ لَوۡ كَانُواْ يَعۡلَمُونَ٤١ ٱلَّذِينَ صَبَرُواْ وَعَلَىٰ رَبِّهِمۡ يَتَوَكَّلُونَ٤٢﴾[النحل: ۴۱-۴۲] («به ستمدیدگانی که به خاطر خدا تن به هجرت دادند در این دنیا جایگاه خوبی خواهیم داد و اگر بدانند پاداش آخرت ازآنهم بزرگتر است. نیز آنان که صابرند و بر پروردگارشان توکل میکنند» این آیه پس از هجرت آمده است و نشان میدهد با توکل به خدا هجرت، درد دوری خانواده و خویشان و وطن آسان میشود، آنان که به حبشه هجرت کردند دو هجرت مشهور در کارنامهی دینی خوددارند. پیامبر نیز با دوست و همراهش هجرت کرد و در این راه آزمایشها و بلاهایی صورت گرفت: ﴿إِلَّا تَنصُرُوهُ فَقَدۡ نَصَرَهُ ٱللَّهُ إِذۡ أَخۡرَجَهُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ ثَانِيَ ٱثۡنَيۡنِ إِذۡ هُمَا فِي ٱلۡغَارِ إِذۡ يَقُولُ لِصَٰحِبِهِۦ لَا تَحۡزَنۡ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَاۖ فَأَنزَلَ ٱللَّهُ سَكِينَتَهُۥ عَلَيۡهِ وَأَيَّدَهُۥ بِجُنُودٖ لَّمۡ تَرَوۡهَا وَجَعَلَ كَلِمَةَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ ٱلسُّفۡلَىٰۗ وَكَلِمَةُ ٱللَّهِ هِيَ ٱلۡعُلۡيَاۗ وَٱللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ٤٠﴾[التوبة: ۴۰] «آن گاه که کافران او را بیرون کردند نفر دوم از دو نفری که در غار بود به همراه خود گفت: «نترس خدا باماست» خداوند آرامش خود را بر او فرستاد و با لشکریان غیبی یاریش کرد».
موسی () هنگامی که با آن مرد صالح (شعیب) توافق کرد که هشت سال در خدمت او باشد و برایش شبانی کند و دخترش را به همسری بگیرد، به خدا توکل کرد: ﴿فَإِنۡ أَتۡمَمۡتَ عَشۡرٗا فَمِنۡ عِندِكَۖ وَمَآ أُرِيدُ أَنۡ أَشُقَّ عَلَيۡكَۚ سَتَجِدُنِيٓ إِن شَآءَ ٱللَّهُ مِنَ ٱلصَّٰلِحِينَ٢٧ قَالَ ذَٰلِكَ بَيۡنِي وَبَيۡنَكَۖ أَيَّمَا ٱلۡأَجَلَيۡنِ قَضَيۡتُ فَلَا عُدۡوَٰنَ عَلَيَّۖ وَٱللَّهُ عَلَىٰ مَا نَقُولُ وَكِيلٞ٢٨﴾[القصص: ۲٧-۲۸] «اگرآن را به ده سال برسانی به اخیتار خود کردهای. من نمیخواهم به تو سختگیری کنم. اگر خدا بخواهد شایستگی مرا خواهی دید. گفت: «قرار بین من و تو این باشد که هرکدام ازدو مدت را انجام دادم بر من ستمی نشود و خدا بر آنچه میگوییم گواه است» و چون دو سال دیگر نیز از کرم خویش به عهده گرفت آن را به ده سال کامل رساند زیرا در حدیث آمده که «إن نبیَّ الله إذا قالَ فَعلَ»: «پیامبر خدا وقتی سخنی بگوید به آن عمل میکند». [۲٩۶]
[۲٩۶] صحیح است: بخاری (۲۶۸۴) بخش الشهادات، باب من أمر بإنجاز الوعد.
توکل در لغت اعتماد، واگذاری و سپردن امور به کس دیگری است. «وكل فلان فلاناً»: «یعنی به او تکیه کرد و کار را به او محول کرد.» به عبارت دیگر توکل یعنی اظهار ناتوانی و تکیه کردن به غیر.
این لفظ در قرآن کریم با صیغههای مفرد، جمع، ماضی، مضارع و امر چهل و دو بار و همه به معنای تکیه و اعتماد به خدا و تفویض امور به او آمده است.از این ریشه واژهی تکلان در حدیث نیز آمده است: «و هذا الجهدُ وعلیك التكلان»: «این تلاش ما و بر تو توکل میکنیم». [۲٩٧] همچنین: «الله المستعانُ اللهم صبراً و علی الله التكلان»: «خداست یاریگر، خدایا شکیبایی به ما ارزانی دار و بر تو توکل میکنیم». [۲٩۸]
از این ریشه «وکالة» نیز به کار میرود. وکیل کسی است که کارهای دیگری را به عهده میگیرد. او را وکیل مینامند چون موکل انجام کارهایش را به او سپرده است.
از دیدگاه ابن قیم از وکالت دو منظور اراده میشود:
نخست: توکیل که عبارت است از واگذاری اختیار به کسی و سپردن امور به او.
دوم: توکل یعنی تصرف از طریق تکیه به موکل که این کاربرد دو جانبه است از یک سو خدا بنده را در نگهداری آن چه به او داده وکیل میکند و از دیگر سو بنده خدا را وکیل میکند و به او اعتماد و تکیه میکند. [۲٩٩]
وکالت پروردگار درحق بنده چنین است: ﴿أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ ءَاتَيۡنَٰهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحُكۡمَ وَٱلنُّبُوَّةَۚ فَإِن يَكۡفُرۡ بِهَا هَٰٓؤُلَآءِ فَقَدۡ وَكَّلۡنَا بِهَا قَوۡمٗا لَّيۡسُواْ بِهَا بِكَٰفِرِينَ٨٩﴾[الأنعام: ۸٩] «اگر نسبت به آن کفر ورزند گروهی را برآنها گماریم که انکارش نکنند» قتاده گفت: هجده پیامبری که پیش از این آیه نام بردهایم بر آن وکیل کردیم.
ابورجا عطاردی گفت: اگر اهل زمین به آن کافر شوند ما اهل آسمان- ملایکه- را بر آن وکیل کردیم.ابن عباس و مجاهد بر این نظرند آنها انصار یعنی اهالی مدینه هستند. درست این است که منظور کسانی است که در ایمان، دعوت و جهاد و پیروزی به آن اقدام کردند.خدا اینها را بر آن وکیل کرد.
بنابراین خدا کسانی را برای دعوت و دین وکیل میکند تا امر دعوت را به انجام برسانند، ازآن پشتیبانی کنند، بگسترانند و از بهر آن جهاد کنند. هر چند گروهی بروند گروهی دیگر این وظیفه را به عهده میگیرند. مانند خوابی است که وقتی معتزله علیه امام احمد به پا خاستند، دیده شد او را زندانی کردند، شکنجه دادند و از حدیث گفتن باز داشتند، حقوقش قطع شد. چنین بود که موقعیت ابن ابی دؤاد اهل بدعت بالا گرفت. گویند کسی پیامبر ج را به خواب دید که این آیه را خواند: ﴿فَإِن يَكۡفُرۡ بِهَا هَٰٓؤُلَآءِ﴾ و در این حال به احمد بنابی داود معتزلی اشاره میکرد، و سپس خواند: ﴿فَقَدۡ وَكَّلۡنَا بِهَا﴾ وبه امام احمد اشاره کرد. این از جمله رؤیاهای سودمند است.
آیا درست است بگوییم خدا یکی ازبندگانش را وکالت داده یا میدهد؟ در پاسخ باید گفت چنان چه دین را بر پای دارد، آری، آیا درست است بگویند: فلانی وکیل خداست؟ خیر. زیرا وکیل کسی است که به نیابت از موکل خود عمل میکند، و خدا هیچ نایبی ندارد و هیچکس جانشین او نمیشود، بلکه او جانشین بندگانش میشود، چنانکه پیامبر فرمود: «اللهم أنتَ الصّاحبُ فی السفرَ و الخلیفةُ فی الأهل»: «خدایا در مسافرت تو همراه و در خانواده تو جانشین هستی». [۳۰۰] یعنی به جای بنده امور خانواده و اموالش را که به جا گذاشته به عهده میگیرد. اما اینکه بنده پروردگار را وکیل کند با واگذاری امور به او و برکناری خود از عمل است. لذا گفتهاند توکل عبارت است از عزل خود از ربوبیت و پرداختن به عبودیت الله.
اینکه پروردگار وکیل بنده باشد بدین معناست که او را بسنده است و امور و منافع او را به انجام میرساند. بنابراین وکالت پروردگار بر امور بنده، سفارش، عبادت و احسان است نه از روی نیاز، بلکه از روی منت و وابستگیشان به او. «حسبنا الله و نعم الوكیل» او ما را بس است و تنها خداست که همگان را بسنده است و هر بدی و شری را دور میکند.
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ حَسۡبُكَ ٱللَّهُ وَمَنِ ٱتَّبَعَكَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ٦٤﴾[الأنفال: ۶۴] «ای پیامبر! خدا و مؤمنانی که از تو پیروی میکنند برایت کافی است».
[۲٩٧] ضعیف است، ترمذی (۳۴۱٩) بخش الدعوات روایت کرده و گفته حدیث غریبی است. البانی درصحیح الجامع (۱۱٩۴) آن را ضعیف دانسته است. [۲٩۸] صحیح است: احمد (۱٩۱۴۶)، بخاری (۳۶٩۳) بخش المناقب، باب مناقب عمر بن خطاب، و مسلم (۲۴۰۳) بخش فضائل الصحابه، باب من فضائل عثمان بن عفان روایت کردهاند. لفظ حدیث در این جا از احمد است. [۲٩٩] ن. ک: مدارج السالکین: ۲/۱۲۶. [۳۰۰] صحیح است: مسلم (۱۳۴۲) بخش الحج، باب مایقول إذا رکب الی سفر الحج و غیره.
توکل در شرع یعنی اعتماد راستین قلب به خدا در جلب منافع و دفع زیانها و در امو دنیا و آخرت- چنانکه ابن رجب گفته است- به اعقتاد حسن بصری توکل این است که انسان بداند خدا مورد اعتماد و اطمینان اوست. شیخ بن عثیمین گوید: توکل اعتماد راستین به خدا در گردآوری سود و برداشتن زیان با فراهم کردن اسباب و شرایطی که خدا دستور داده است. این، تعریف مناسب و جامعی است.
بنابراین حقیقت توکل عبادت و کمک خواهی است: ﴿فَٱعۡبُدۡهُ وَتَوَكَّلۡ عَلَيۡهِ﴾[هود: ۱۲۳] «او را بپرست و بر او توکل کن»، ﴿عَلَيۡهِ تَوَكَّلۡتُ وَإِلَيۡهِ أُنِيبُ﴾[هود: ۸۸] «به او توکل دارم و به سوی او باز میگردم»، ﴿عَلَيۡهِ تَوَكَّلۡتُ وَإِلَيۡهِ مَتَابِ٣٠﴾[الرعد: ۳۰] «بر او توکل کردم و بازگشتم به سوی اوست»، ﴿رَّبُّ ٱلۡمَشۡرِقِ وَٱلۡمَغۡرِبِ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ فَٱتَّخِذۡهُ وَكِيلٗا٩﴾[المزمل: ٩] «آفریدگار شرق و غرب که معبودی جز او نیست، او را کارساز خویش برگزین»، ﴿رَبِّي عَلَيۡهِ تَوَكَّلۡتُ وَإِلَيۡهِ أُنِيبُ﴾[الشورى: ۱۰] «و به اوتوکل دارم و به سوی او باز میگردم» پس توکل کاملتر و شاملتر از استعانت است و برای جلب منافع و دفع زیان است هر چند در امور دنیوی باشد.
خداوند در چند جا این دو اصل را با هم آورده است ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ٥﴾[الفاتحة: ۵] «تنها تو را میپرستیم و تنها از تو یاری میجوییم» عبادت کردن او و کمک خواستن از او و توکل به او که تنها و بیشریک است، در این حال خداوند برای بنده کافی است، چه در گرفتاریها، غم و اندوه یا در مورد دشمن و جنگ.
وقتی خدا به پیامبرش فرمود: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ حَسۡبُكَ ٱللَّهُ وَمَنِ ٱتَّبَعَكَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ٦٤﴾[الأنفال: ۶۴] «ای پیامبر! خدا و مؤمنانی که از تو پیروی میکنند برایت کافی است» برخی از مردم گمان میکردند بدین معناست که خدا تو را بس است و مؤمنان نیز برای تو کافیاند، یعنی آنها همراه با خدا تو را بساند. این اشتباه است و درست چنین است که خدا برای تو وآنان که از تو پیروی کردند کافی است، تو را کفایت میکند، آنها را نیز، برای تو بسنده است برای آنها نیز بر معنای اول درست نیست و برخلاف دیدگاه صحیح و مشهور است.
لذا درآیهی دیگری فرمود: ﴿وَإِن يُرِيدُوٓاْ أَن يَخۡدَعُوكَ فَإِنَّ حَسۡبَكَ ٱللَّهُۚ هُوَ ٱلَّذِيٓ أَيَّدَكَ بِنَصۡرِهِۦ وَبِٱلۡمُؤۡمِنِينَ٦٢﴾[الأنفال: ۶۲] «اگر بخواهند فریبت دهند خدا برای تو کافی است، اوست که با نصرت خود و یاری مؤمنان تو را تأیید کرد» دربارهی معنای این آیهی میتوان گفت: خدا تو را بس است او است که با پیروزی و با مؤمنان تورا توانا کرد، زیرا مؤمنان به تو کمک کردند و توانمند ساختند.
حسب و تأیید با هم فرق دارند، بنده نمیتوان کافی (حسب) باشد، بلکه میتواند یاریگر (مؤید) باشد. «أیدّك بالمؤمنین» یعنی آنها تو را یاری کردند در این اشکالی وجود ندارد و ضد توحید نیست.
اما اگر بگویید «یكفونك» این سؤال پیش میآید که چه کسی این کفایت را دارد؟ کیست که میتواند کافی باشد هر گونه بدی و شری را از دیگران دور کند؟ جز خدا کسی این توانایی را ندارد.
ابن قیم دربارهی معنای آیه گفته است: حسبک الله یعنی خداوند برای تو بسنده است، و هرکس خدا برای او کافی و نگهدارش باشد، دشمن هیچ طمعی در او نخواهد داشت و نمیتواند زیان وآزاری به او برساند. [۳۰۱]
استثنا در عبارت ﴿لَن يَضُرُّوكُمۡ إِلَّآ أَذٗى﴾[آل عمران: ۱۱۱] «هرگز به شما زیان نمیرسانند مگر اندک آزاری» به چه منظوری است؟ مانند آزاری و اذیت گرما و سرما، گرسنگی و تشنگی. اما اینکه دشمن به او زیانی برساند. بدین گونه که به مرادش برسد. و آن چه که میخواسته اتفاق بیفتد، مدنظر نیست، این زیان و ضرر تحقق نمییابد. به دیگر سخن اگر بر خدا توکل کنید، زیانی به شما نمیرسانند جز آزار، و آن هم چیزهایی است که از آن گریزی نیست، نه آن گونه دشمن میخواهد و آرزو میکند، که این اثر اندکی است مانند گرما، سرما، گرسنگی و تشنگی که برای هرکس پیش میآید.
[۳۰۱]ن . ک: بدائع الفوائد: (۲/۴۶۵).
۱- یاد خدا و توسل به نامها و صفتهای مبارکش، با اعتماد و ایمان به او و قدرت وعظمتش. کسانی که نامها و صفتهای خدا را رها میکنند و منکر آن هستند، این مرتبه را محقق نمیسازد.
۲- اثبات سببها و مسببها و اینکه اسباب به تنهایی تأثیر کاملی نخواهد داشت. هرکس سببها را انکار کند و بگوید باطل است، نادان و بیخرد است. بیگمان سببهایی وجود دارد که ناگزیر باید آن را فراهم ساخت. مثلاً برای صاحب فرزند شدن باید ازدواج کرد و برای برداشت محصول باید کشت کرد و...
به همین خاطر وقتی کسی نزد پیامبر ج آمد و دربارهی شترش پرسید ای رسول خدا آیا آن را ببندم و به خدا توکل کنم یا اینکه با توکل به او آزاد و رهایش کنم؟ فرمود: «اعقلها و توكل»: «بلکه آن را ببند و توکل کن». [۳۰۲]
گاهی انسان جز دعا راهی ندارد و چارهیی نمیبیند و دعال البته چه خوب سببی است!
خداوند در کتابش پرداختن به اسباب را در هر کاری به بندگانش آموخته است: ﴿هُوَ ٱلَّذِي جَعَلَ لَكُمُ ٱلۡأَرۡضَ ذَلُولٗا فَٱمۡشُواْ فِي مَنَاكِبِهَا وَكُلُواْ مِن رِّزۡقِهِۦۖ وَإِلَيۡهِ ٱلنُّشُورُ١٥﴾[الملك: ۱۵]. «اوست که زمین را رام شما کرد در اکناف آن بگردید و روزی او را بخورید و بازگشت همه به سوی اوست»، ﴿فَإِذَا قُضِيَتِ ٱلصَّلَوٰةُ فَٱنتَشِرُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَٱبۡتَغُواْ مِن فَضۡلِ ٱللَّهِ وَٱذۡكُرُواْ ٱللَّهَ كَثِيرٗا لَّعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ١٠﴾[الجمعة: ۱۰] «پس از پایان نماز در زمین متفرق شوید و از فضل خدا روزی را طلب کنید و بسیار خدا را به یاد آورید تا رستگار شوید». بنابراین کسی که میگوید: تا رزق و روزی پیدا نکنم، هیچ کاری نمیکنم، از شرع خدا غافل است و جایگاه خدا را نمیداند که در سورهی مزمل میفرماید: ﴿وَءَاخَرُونَ يَضۡرِبُونَ فِي ٱلۡأَرۡضِ يَبۡتَغُونَ مِن فَضۡلِ ٱللَّهِ﴾[المزمل: ۲۰] «گروهی دیگر برای بهرهبرداری از فضل الهی در زمین سفر میکنند» «یضربون» یعنی به سفر میروند، میگردند و تجارت میکنند، همانطور که یاران پیامبرج نیز در دریا و خشکی برای تجارت میرفتند ویا در باغها و نخلستانهایشان کار میکردند.
غسل روز جمعه به خاطر این است که مردم کار میکنند و عرق میکنند و بر لباسهایشان مینشیند و بوی بدی در مسجد ایجاد میکند، در روایت هست که در چنین حالی به یاران پیامبر گفتند: «لو اغتسلتم!»: «ای کاش غسل میکردید». [۳۰۳]
امام احمد وقتی دربارهی گروهی که میگویند مینشینم، روزی ما به عهدهی خداوند است، و خود را متوکله مینامند، از او سؤال شد، گفت: سخن بیارزشی است. چون خداوند فرموده است: ﴿فَٱسۡعَوۡاْ إِلَىٰ ذِكۡرِ ٱللَّهِ وَذَرُواْ ٱلۡبَيۡعَۚ ذَٰلِكُمۡ خَيۡرٞ لَّكُمۡ إِن كُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ٩ فَإِذَا قُضِيَتِ ٱلصَّلَوٰةُ فَٱنتَشِرُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَٱبۡتَغُواْ مِن فَضۡلِ ٱللَّهِ وَٱذۡكُرُواْ ٱللَّهَ كَثِيرٗا لَّعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ١٠﴾[الجمعة: ٩-۱۰] «به ذکرخدا بشتابید و خرید و فروش را واگذارید اگر بدانید این برای شما بهتر است پس از پایان نماز در زمین متفرق شوید و از فضل خدا طلب روزی کنید».
صالح بن احمد بن حنبل گوید: «از پدرم دربارهی گروهی که کار نمیکنند و میگویند توکل کردهایم، سؤال شد، گفت: اینها بدعت گذارند».
۳- استواری و ثابت قدمی در راه توحید؛ انسان اگر توحید را محقق سازد بهرهی فراوانی از توکل خدا خواهد داشت: ﴿حَسۡبِيَ ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۖ عَلَيۡهِ تَوَكَّلۡتُ﴾[التوبة: ۱۲٩] «خداوند برای من کافی است و معبودی جز او نیست، بر او توکل کردم».
۴- اعتماد به خدا در همهی کارها، چنانکه همه چیز را به او واگذار کند.
۵- به خداوند گمان نیک ببرد، به آن چه در دست خدا است مطمئنتر باشد تابه آن چه در دست خودش است، دلش با رو آوردن دنیا یا رویگردانی آن یعنی برخورداری از نعمتهای دنیا یا بینصیب ماندن از آن نلرزد و توجهی نداشته باشد، زیرا به خدا اعتماد دارد، در این حال به کسی میماند که پادشاهی یک درهم به او بدهد و از او دزدیده شود. پادشاه بگوید: نگران نباش چندین برابر آن نزد من هست، هر وقت بیایی از گنجینهی خود چند برابر به تو میدهم! لذا هرکس بداند خداوند پادشاه پادشاهان است وگنیجنههایش سرشار است، نباید آشفته و نگران گردد؛ هر چه از دست برود، خداوند دارا و ثروتمند است، آن را جبران میکند.
دربارهی خوش گمانی به خدا در حدیث قدسی آمده است: «أنا عندظنّ عبدی بی»: «بندهام هر طور دربارهی من گمان کند، من همانگونهام». [۳۰۴]
گمان نیک موجب توکل بر خدا میشود. انسان اگر بداند و یقین داشته باشد خداوند بینیاز و صاحب ملک و توانای مطلق است، به او توکل میکند.
۶- تسلیم قلب به خدا؛ وقتی انسان خویشتن را مانند بندهی مطیع و فرمانبردار به پرودرگار خود بسپارد، توکل در او ایجاد میشود.
٧- توکل در واگذاری: ﴿فَسَتَذۡكُرُونَ مَآ أَقُولُ لَكُمۡۚ وَأُفَوِّضُ أَمۡرِيٓ إِلَى ٱللَّهِ﴾[غافر: ۴۴] «آنچه را به شما میگویم، به زودی به یاد خواهید آورد، من کار خود را به خدا واگذار میکنم» یعنی بر او توکل میکنم و با وجود قطع رابطه با شما و دوری از شما به خاطر نیرنگتان، از او کمک میخواهم.
ابن مسعود گوید: آیهیی که واگذار و تفویض امور به خدا به طور کامل و با قاطعیت بیشتری آمده این است: ﴿وَمَن يَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِ فَهُوَ حَسۡبُهُۥٓ﴾[الطلاق: ۳] «هرکس به خدا توکل کند خدا او را کافی است». [۳۰۵]
ابن قیم به نقل از شیخ الاسلام ابن تیمیه میگوید: «قدر در میان دو حالت واقع شده است: توکل – پیش از وقوع آن- و خشنودی – پس ازآن- از دیدگاه دین و توحید. زیرا هرکس پیش از انجام کاری به خدا توکل کند و پس از آن به هر چه پیش میآید خشنود باشد، انسانی است که در عمل عبودیت را به اثبات رسانده است. [۳۰۶]
با این دید به دعای استخاره دقت کنید: «واقدر لی الخیرَ حیثُ كان ثمَّ رضّنی به»: «برای من خیر و احسان مقرر بدار- هر جا که باشد- و مرا به آن خشنود بگردان.» بنابراین توکل به خدا، واگذاری امر به خدا پیش از وقوع و خشنودی به آن و هر چه رخ میدهد، پس از آن.
[۳۰۲]درجهی حدیث نیک است: ترمذی (۲۵۱٧) بخش صفة القیامة و الرقائق و الورع، روایت کرده و گفته: حدیث غریبی است. البانی درصحیح الجامع (۱۰۶۸) آن را نیک دانسته است. [۳۰۳] صحیح است: بخاری (۲۰٧۱) بخش البیوع، باب کسب الرجل و عمله بیده، و مسلم (۸۴٧) بخش الجمعه، باب وجوب غسل الجمعة علی کل بالغ من الرجال روایت کردهاند. [۳۰۴] صحیح است: بخاری (٧۴۰۵) بخش التوحید، باب قوله الله تعالی: ﴿وَيُحَذِّرُكُمُ ٱللَّهُ نَفۡسَهُۥ﴾[آل عمران: ۲۸] و مسلم (۲۶٧۵) بخش الذکر و الدعاء، باب الحث علی ذکر الله تعالی آوردهاند. [۳۰۵] طبرانی در المعجم الکبیر (٩/۱۳۳) به شمارهی (۸۶۵٩)، عبدالرزاق در کتابش (۳/۳٧۱) به شمارهی (۶۰۰۲) و بیهقی در شعب الایمان (۲/۴۵۸) به شمارهی (۲۳٩۲) روایت کردهاند. [۳۰۶] ن. ک: مدارج السالکین: ۲/۱۲۲.
فرق میان توکل و تواکل در این است که در توکل فراهم کردن سلسله اسباب شرعی هست، در حالی که تواکل اهمیت ندادن به اسباب و فراهم نکردن آن است.
برخی از دانشجویان مثلاً هنگام رفتن به یک امتحان چیزهایی برای تقلبی با خود میبرند و میگویند: این جزء اسباب است! در حالی که این توکل آمیخته با سرپیچی از راه درست است، توکل درست این است که از اسباب شرعی هر چه در توان است مهیا شود. هرکس از توکل به در باشد باید در توحید او شک کرد، و فراهم نکردن سلسله اسباب هر کاری، نقص عقل شمرده میشود. بندهی مخلص خدا این سببها را هر چند کوچک و ناچیز باشد فراهم میسازد، و خدا آن را مبارک میگرداند وآن را اثربخش قرار میدهد. خداوند این امور را در لابهلای داستان حضرت مریم به ما یاد داده است.
توكل علَی الرحمن فی كلّ حاجة
و لاتؤثرنّ العجزَ یوماً علی الطلب
ألــم تَــرَ أنَّ الله قـالَ لــمـریـم
إلیك فَهـزِّی الجذعَ یسقُط الـرُّطب
و لـوشـاءَ أن تجنیه من غیرهزّها
جَـنـتـه و لكن كـل شیءٍ له سبب
یعنی در هر خواستهیی به خداوند رحمان توکل کنید و هیچ وقت در جستجوی آن سستی نورزید./ بنگرید که خدا به مریم گفت: ساقهی درخت را به سوی خودت تکان بده تا خرمای تازه ازآن بیفتد برایت./ در حالی که اگر اراده میکرد بدون تکان دادن مریم، خرما خود برایش میافتاد، اما هر چیزی سببی دارد که باید فراهم شود.
اکنون تصور کنید زن که در قویترین حال ضعیفتر از مرد است، و حالت زایمان ضعیفترین حالتش است درآن حال که مریم بسیار ضعیف شده با حالت پس از زایمان بایستی تنهی درخت خرما را که درختی محکم و دارای تنهی سخت و استوار است، تکان دهد، اما خداوند فرمود: ﴿وَهُزِّيٓ إِلَيۡكِ بِجِذۡعِ ٱلنَّخۡلَةِ﴾[مريم: ۲۵] «تنه درخت خرما را تکان بده» با فراهم کردن سبب هر چند به طور ضعیف نتیجه را به ثمر رساند. در علم و قدرت خدا بدون هیچ گونه تکان و نیرویی میوهی آن درخت میتوانست بیفتد. وانگهی تکان دادن زنی ناتوان و دردمند برای آن درخت محکم چه فایدهیی داشت؟ خداوند در این جا به منظور اینکه نکتهیی به انسان یاد میدهد و بندگانش را متذکر میشود که باید اسباب لازم فراهم گردد، این دستور را آورده است. این در مسألهی توکل یکی از اصول بسیار مهم است.
پیامبر ج روزی که میخواست به جنگ برود زره پوشیده و کلاهخود بر سر نهاد. او این کار را در راستای فراهم کردن سلسله اسباب انجام داد، همین طور در هنگام هجرت برای از بین بردن ردپا و یافتن مسیر نامعلوم راهنما به خدمت گرفت و از راهی دور از انتظار رفت و زمانی را برای حرکت در نظر گرفت که مردم در آن کمتر بیرون بودند. این دقتها و ریزهکاریها همه برای این بود که اسباب رهایی را فراهم سازد. [۳۰٧]
این کسی است که پیامبر خداست و خداوند او را از هر چیز دیگری بینیاز کرده است: ﴿حَسۡبُكَ ٱللَّهُ وَمَنِ ٱتَّبَعَكَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ﴾[الأنفال: ۶۴] «خداوند تو را بس است»، ﴿وَٱللَّهُ يَعۡصِمُكَ مِنَ ٱلنَّاسِ﴾[المائدة: ۶٧] «خدا در برابر مردم تو را حفظ میکند» اما خداوند خواست در جریان هجرت مهیا کردن سلسله اسباب به همراه توکل بر خدا را به ما یاد دهد.
[۳۰٧] به روایتی اشاره دارد که بخاری آورده است: (۵۸۰٧) بخش اللباس، باب التقنع، حدیث طولانی در داستان هجرت است.
توکل بر خداعمل قلب را همراه با علم آن فراهم میآورد، انسان باید به دل بداند که خداوند همه چیز را مقدر و اداره میکند. عمل قلب عبارت است از آرامش و اطمینان قلب در برابر آفریدگار و اعتماد به او. با این شرح توکل هم شامل علم قلب است و هم عمل آن و هر دو در توکل بسیار مهمند.
برای این منظور بایداسماء و صفتهای خدا رابدانیم و آرامش بیابیم و به او تسلیم گردیم و خود را به او واگذار کنیم.
إذا ابتلیت فَثق بالله و ارضَ به
إن الذی یكشفُ البلوی هـواللهُ
إذا قضی الله فاستسلم لِقُتدرته
ما لامریءٍ حیلة فیما قضی اللهُ
الیأسُ یقطع أحیاناً بِصاحبِــه
لاتیأسن فنِعــمَ القــــادرُ الله
یعنی: وقتی به مصیبتی دچار شدی، به خدا اطمینان داشته باش و با خشنودی به او اعتماد کن، اوست که بلاها را دفع میکند و مصیبتها را میزداید./ وقتی خدا کاری پیش بیاورد، در برابر او و قدرتش سر تسلیم فرو بیاور، چرا که هیچکس در برابر امر و قضای الهی راه فراری ندارد./ ناامیدی گاهی صاحبش را از پای در میآورد، پس ناامید نباشید، و بدانید که خداوند چه نیک قادر متعالی است!
در به دست آوردن بهرهی خود از روزی و سلامتی، اموال دنیا، فراهم کردن نیازها و کنار زدن مصیبتها و گرفتاریهای دنیایی توکل لازم و کارساز است. همانطور که در عبادت یاد خدا سنگ اساس باشد. انسان وقتی هدف غایی او خدا باشد، آرام میگیرد، آشفته نمیشود، دعا میکند و هر چه بخواهد از پروردگارش میطلبد.
توکل بر خدا با فراهم کردن سلسله اسباب نقص در عقل و حتی نقص در دین شمرده میشود، زیرا ما دستور یافتهایم کار کنیم. نباید مثل آنهایی باشیم که گمان میکنند بدون کار و عمل نیک وارد بهشت میشوند و میگویند از رحمت خدا به آن میرسیم، چنانکه یکی از آنها گفت تلاش کردم وسایل و دستگاههای موجب فساد را در خانوادهی همسرم بیرون بیندازم، اما پدر همسرم میگفت چرا به فکر بیرون انداختن و برداشتن این دستگاهها و ابزارها هستی؟ ما همه در رحمت و لطف خدا زندگی میکنیم!
درست است ما همه در سایهی مرحمت و کرم الهی هستیم، اما مگر برای رفتن به بهشت سببهایی وجود ندارد؟ مگر نباید از اسباب رفتن به دوزخ دوری کرد؟ مگر نباید از محرمات پرهیزکرد؟ مگر نباید واجبات را ادا کرد؟ آیا همهی اینها بدون فراهم کردن اسباب لازم آن امکان پذیر است؟! ﴿إِنَّ رَحۡمَتَ ٱللَّهِ قَرِيبٞ مِّنَ ٱلۡمُحۡسِنِينَ﴾[الأعراف: ۵۶] «رحمت خدا به نیکوکاران نزدیک است» فرمود: رحمت خدا به نیکوکاران نزدیک است، نه به بدکاران و فاجران.
با این حال هستند کسانی که نمیخواهند نه از اسباب دنیوی و نه از اسباب شرعی چیزی برای خود مهیا سازند. برخی از آنها اسباب دنیوی را فراهم میکنند، مثلاً در درس و تحصیل، هنر، مهارت فنی نمونه است، اما در نماز کوتاهی میکند و در امور حرام میافتد. به اسباب دینی بیتوجهند. اما چگونه در آخرت میتوان رستگار شد؟ «اعملوا فكلٌّ مسیر لِما خلقَ لَه»: «عمل داشته باشید، هرکس به طرف آن چه برایش آفریده شده، پیش میرود». [۳۰۸]
[۳۰۸] صحیح است: بخاری (۴٩۴٩) بخش التفسیر، باب (فَسنیسَّرُهُ و لِلعُسری»، و مسلم (۲۶۴٧) بخش القدر، باب کیفیة خلق الآدمی روایت کردهاند.
۱- فال بد و بدبینی؛ پیامبر ج فرمود: «لا طیرة»: «فال بد درست نیست». [۳۰٩] این امر در چیزهای دیدنی و شنیدنی است،مانند اینکه کسی آدم نابینایی را میبیند، به فال بد میگیرد، یا پرندهیی را میبیند که به سمت چپ پرواز میکند و آن را به فال بد میگیرد، او که میخواسته به سفری برود، یا ازدواج کند، با این موراد از تصمیم خود پشیمان میشود، اینها با توکل بر خدا منافات دارد.
مانند کسی که یک بلیط هواپیما گرفت، ملاحظه کرد شمارهی صندلی ۱۳ است، گفت سوار نمیشوم این عدد نحس است!! در حالی که خودداری از شمارهی ۱۳ هرگز در اسباب شرعی وجود ندارد.
مردی برای معاملهیی با رفیقش به جایی رفت، در راه مادرزنش را دید، گفت این نشان از نحسی دارد!! باید پرسید او چه ربطی به معامله دارد؟! بنابراین فال بد و بدبینی با توحید منافات دارد.
هنگامی که حضرت علی(س) میخواست به جنگ ستمکاران برود یکی از طالع بینان به اوگفت اکنون در برج عقرب هستیم، و باران میبارد، ای علی اگر بیرون بروی در این جنگ شکست میخوری! اما او با اطمینان از خدا و توکل بر او رفت و خداوند درآن جنگ برکت، خیر و احسان برای او مقدر ساخته بود.
انسان اتفاقاً باید برخلاف طالع بینان و پیشگویان عمل کند، اگر به او گفتند رفتن در این حال بدشگون و نامیمون است، چون فلان ستاره در فلان جاست، باید به او بگوید برای مخالفت با نظر تو، و به عنوان ایمان به یگانگی خدا و ایمان به سنت پیامبر میروم و برخلاف تو عمل میکنم ای شیاد نیرنگ باز!
مراجعه به پیشگویان و دست به دامن آنها شدن و نیزآویزان کردن مهرههای دفع چشم زخم با توکل منافات دارد؛ زیرا «مَن تعلّقَ شیئاً وكلَ إلیه»: «هرکس چیزی بیاویزد، به آن واگذار میشود». [۳۱۰] بنابراین انسان اگر چیزی آویزان کند هر چند از قرآن استفاده کند، دلش دربند جلد، کاغذ و سطرهای نوشته شده میماند، لذا درست و واجب این است که دلش به یاد خدا زنده باشد، و وابسته به او باشد نه به کاغذها و نوشتههایی که به مچ دستش میبندد یا به گردنش میآویزد. برخی میگویند اینها سبباند، باید به این افراد بگویم این با نظر ما و بسیاری دیگر مخالفت دارد، ما گفتیم اسباب شرعی را باید فراهم کرد نه هر سببی و به هر طریقی!
توکل باید همراه با اسباب شرعی باشد. کسی که حلقهیی یا رشتهیی به خود میآویزد، یا از درختها تبرک میجوید، دعاهایی مینویسد و به آن میآویزد، به اسباب غیرشرعی متوسل شده است. هرکس چیزی به درخت یا جایی ببندد، به آن واگذار میشود، و از توکل به خدا دور و بینصیب میماند، توکلش محصور به این چیز آویخته شده، میماند.
لذا میبینید این موارد در میان مردمانی زیاد مشاهده میشود که توحیدشان ضعیف است. در ماشین، در خانه، به گردن خود یا بچههایشان چیزهایی میبندد که در آن موارد شرکآمیز وجود دارد. زیرا چنین کسی به هر سببی و هر کاری هر چند غیرشرعی پناه میبرد، چون در درجهی ضعیفی از توحید به سر میبرد، توکلش سست بنیاد است، در نتیجه با ناامیدی عقب مینشیند، وآن چه میخواهد به دست نیاورده است، ترس و اندوه ملازمش خواهد بود.
۲- انسان با توکل بر خدا باید برای روزی خود تلاش کند. این امر در روزگار ما که بیکاری در آن شایع است، بسیار اهمیت دارد. مردم برخی بر همدیگر توکل میکنند، پسر بر پدر، برادر بر خواهر کارمندش تکیه میکنند. عدهی زیادی نمیخواهند کار کنند، در حالی که خداوند ما را رهنمون ساخته و درهای رزق و روزی را به روی ما گشوده که در قرآن و سنت به مواردی از آن اشاره شده است.
ألف. نخستین و بزرگترین سبب روزی و پاکترین حلال روی زمین غنایم جنگی است:
﴿فَكُلُواْ مِمَّا غَنِمۡتُمۡ حَلَٰلٗا طَيِّبٗا﴾[الأنفال: ۶٩] «از غنیمتی که گرفتید، بخورید که حلال و پاکیزه است».
علما دربارهی پاکیزهترین روزی و حلالترین چیز بحث و تبادل نظر کردهاند که آیا تجارت است، یا کشاورزی یا صنعت یا غیر آن؟ به این نتیجه رسیدهاند که پاکیزهترین مال حلال بر روی زمین غنایم جنگی در راه خداست، زیرا خداوند فرمود: «از اموال حلال وپاکیزه که به غنیمت گرفتهاید، بخورید» پیامبر فرمود: «جُعِلَ رِزقی تحتَ ظلِّ رُمحی»: «روزیام در سایه نیزهام مقرر شده است». [۳۱۱] یعنی با تلاش و مبارزه در میدانهای جنگ روزی خود را به دست میآورم.
ب. کار کردن با دستان خود، پیامبر ج فرمود: «ما أكل أحدٌ طعاماً قطّ خیراً مِن عملِ یدهِ»: «هیچکس هیچ وقت غذایی بهتر از حاصل دسترنج خود نخورده است». [۳۱۲] همچنین فرمود: «لأنَ یحتطب أحدكم حزمةً علی ظهره خیرٌ من أن یسأل أحداً فَیُعطیه أو یمنعه»: «بیگمان اینکه اگر یکی از شما یک پشته هیزم تهیه کند و بر دوش خود حمل کند [و از این طریق کسب روزی کند] برایش بهتر از این است که از کسی درخواست کند: که او یا کمکش میکند یا چیزی به او نمیدهد». [۳۱۳]
ج. تجارت، که کار بسیاری از مهاجرین و نیز انصار بود: ﴿فَإِذَا قُضِيَتِ ٱلصَّلَوٰةُ فَٱنتَشِرُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَٱبۡتَغُواْ مِن فَضۡلِ ٱللَّهِ وَٱذۡكُرُواْ ٱللَّهَ كَثِيرٗا لَّعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ١٠﴾[الجمعة: ۱۰] «پس از پایان نماز در زمین متفرق شوید و از فضل خدا (روزی را) طلب کنید، و بسیار خدا را به یاد آورید تا رستگار شوید».
عبدالرحمن بن عوف گفت: «مرا به بازار راهنمایی کنید». [۳۱۴]
د. کاشتن درخت و کشاروزی از دیگر اسباب روزی است. گویند در کشاورزی نشانههای مخصوصی از توکل بر خدا بیشتر از هر چیز دیگری در آن هست. کشاورز وقتی دانهها را میکارد، در دلش مایههای بیشتری از توکل نسبت به بازرگانان وجود دارد. هرکس در هر شغل و کاری به توکل نیاز دارد، اما کشاورز بیشتر.
به همین خاطر برخی کشاورزی را ترجیح میدهند، چون در راستای رویش و رشد محصول و دوری ازآفات دل بیشتر به خدا تعلق پیدا میکند و امیدوار میشود.
انسان علاوه بر فراهم کردن اسباب روزی برای درمان نیز به درستی باید عمل کند. پیامبر فرمود: «ما أنزلَ الله مِن داءٍ إلا و أنزلَ لَه شفاءً»: «خدا هر دردی فرو بفرستد بیگمان برای آن درمانی نیز میفرستد». [۳۱۵] همچنین فرمود: «تداووا عباد الله»: «ای بندگان خدا خویشتن را درمان کنید»، یعنی در زمینهی شفا و بازیافتن سلامتی اسباب لازم را فراهم کنید.
[۳۰٩] صحیح است: بخاری (۵٧۵۴) بخش الطب، باب الطیره، و مسلم (۲۲۲۳) بخش السلام، باب الطیرة و الفأل و ما یکون فیه الشؤم، روایت کردهاند. [۳۱۰] درجهی روایت ضعیف است: ترمذی (۲۰٧۲)، بخش الطب، باب ما جاء فی کراهیة التعلیق، و احمد در مسند(۱۸۳۰۴) روایت کردهاند. البانی درصحیح الجامع (۵٧۰۲) آن را ضعیف دانسته است. [۳۱۱] صحیح است: به روایت امام احمد در مسند (۵۰٩۴)، البانی در صحیح الجامع (۲۸۳۱) آن را صحیح دانسته است. [۳۱۲] صحیح است: به روایت بخاری (۲۰٧۲) بخش البیوع، باب کسب الرجل و عمله بیده. [۳۱۳] صحیح است: به روایت بخاری (۲۰٧۴) بخش البیوع، باب کسب الرجل و عمله بیده، و مسلم (۱۰۴۲) بخش الزکاة، باب کراهة المسألة للناس. [۳۱۴] صحیح است: به روایت بخاری (۲۰۴٩) بخش البیوع، باب ما جاء قول الله تعالی: ﴿فَإِذَا قُضِيَتِ ٱلصَّلَوٰةُ فَٱنتَشِرُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ﴾ صحابه به بازارمیرفتند، به خرید و فروش میپرداختند. [۳۱۵] صحیح است: بخاری (۵۶٧۸) بخش الطب، باب ما أنزل الله داءً إلا أنزل له شفاءً روایت کرده است.
۱- با توکل بر خدا پیروزی بر دشمنان تحقق مییابد: ﴿وَقَالُواْ حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَكِيلُ١٧٣ فَٱنقَلَبُواْ بِنِعۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَفَضۡلٖ لَّمۡ يَمۡسَسۡهُمۡ سُوٓءٞ وَٱتَّبَعُواْ رِضۡوَٰنَ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ ذُو فَضۡلٍ عَظِيمٍ١٧٤﴾[آل عمران: ۱٧۳-۱٧۴]﴾ «و گفتند: خدا ما را بسنده و بهترین حامی است، آنان با نعمت و فضل خدا بازگشتند، و هیچ آسیبی به آنها نرسید و پیرو رضای خدا شدند که خداوند بخشنده بزرگی است»، ﴿وَلَمَّا رَءَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلۡأَحۡزَابَ قَالُواْ هَٰذَا مَا وَعَدَنَا ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَصَدَقَ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥۚ وَمَا زَادَهُمۡ إِلَّآ إِيمَٰنٗا وَتَسۡلِيمٗا٢٢﴾[الأحزاب: ۲۲] «مؤمنان با دیدن احزاب گفتند: «این همان است که خدا و رسولش به ما وعده دادهاند وگفته خدا و رسولش راست بود» و این امر جز بر ایمان و تسلیمشان نیفزود».
۲- با توکل بر خدا زیان و آفات و مصیبتها برطرف میشود، روزی و منافع درمان از بیماری فراهم میآید.
۳- توکل بر خدا سبب قوت و سرزندگی دل است.
۴- توکل موجب پیشگیری از شکستهای روحی- روانی میشود.
۵- انسان را از خودکشی و رفتارهای دیگر که از افراد بیتوکل سر میزند، دور میکند، آنهایی که ناامید و دچار شکست و سرخوردگی شدهاند و به نظر خود در دنیا جایی برایشان نمانده است، توکل باعث دوری از چنین اشخاصی میشود.
۶- توکل موجب نگهداری جان، مال، فرزند و خانواده میشود: ﴿قَالَ ٱللَّهُ عَلَىٰ مَا نَقُولُ وَكِيلٞ﴾[يوسف: ۶۶] «گفت: خداوند ناظرگفتار ماست.» گفتهی یعقوب است به فرزندانش، و در ادامه گفت: ﴿إِنِ ٱلۡحُكۡمُ إِلَّا لِلَّهِۖ عَلَيۡهِ تَوَكَّلۡتُۖ وَعَلَيۡهِ فَلۡيَتَوَكَّلِ ٱلۡمُتَوَكِّلُونَ﴾[يوسف: ۶٧] «حکم تنها از آن خداست بر او توکل کردم و متوکلان باید بر او توکل کنند».
در جایی دیگر از قرآن آمده است: ﴿إِنَّمَا ٱلنَّجۡوَىٰ مِنَ ٱلشَّيۡطَٰنِ لِيَحۡزُنَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَلَيۡسَ بِضَآرِّهِمۡ شَيًۡٔا إِلَّا بِإِذۡنِ ٱللَّهِۚ وَعَلَى ٱللَّهِ فَلۡيَتَوَكَّلِ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ١٠﴾[المجادلة: ۱۰] «نجوا مسلماً کار شیطان است که میخواهد مؤمنان را محزون کند ولی جز به اذن خدا نمیتواند ضرری به آنها برساند، بنابراین مؤمنان باید تنها بر خدا توکل کنند».
انسان هنگامی که از خانه بیرون میرود، میگوید: «بسم الله توكلت علی الله» فرشتهیی به او میگوید: «هدایت میشوی، از بلا دور میمانی و از هر گونه بدی و شر نجات مییابی». [۳۱۶]
٧- توکل بر خدا اراده و شور و شوق به کار را در انسان ایجاد میکند، زیرا راهی برای فراهم کردن اسباب شرعی برایش گشوده میشود. آدمی وقتی فهم درستی از توکل داشته باشد با جان و دل به دنبال کار میرود و سببهای روزی و رستگاری خود را فراهم میکند. این باعث تشویق به امید تولید، نتیجهگیری و بهرهمندی میشود.
۸- توکل روح معنویت را بالا میبرد، گرچه مصیبتها و سختیها دامنگیرش شود: «آنان که مردم به آنها گفتند گروهی برای جنگ با شما گرد آمده اند، از آنها بترسید»؛ مسلمانان برخی کشته شده بودند و برخی زخمی، که مصیبت سختتری برایشان پیش آمد، به آنها خبر دادند که مشرکان علیه ایشان گرد آمدهاند تا دوباره بر آنها حمله کنند: ﴿فَزَادَهُمۡ إِيمَٰنٗا وَقَالُواْ حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَكِيلُ١٧٣ فَٱنقَلَبُواْ بِنِعۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَفَضۡلٖ لَّمۡ يَمۡسَسۡهُمۡ سُوٓءٞ﴾[آل عمران: ۱٧۳-۱٧۴] «ایمانشان زیادتر شد و گفتند: خدا ما را بسنده و بهترین حامی است، آنان به نعمت خدا بازگشتند و هیچ آسیبی به آنها نرسید».
٩- توکل بر خدا روزی انسان را تأمین میکند، همان طور که روزی پرندگان را میرساند، پیشتر در این باره صحبت شد.
۱۰- توکل بر خدا در هر کاری نتیجه را محقق میکند، مثلاً دانشجو موفقیت در درسها و تحصیلش، بازرگان سود، کارمند شغل و منصب مناسبی میخواهد، و توکل در این راه آنها را یاری میکند.
۱۱- هرکس به خدا توکل داشته باشد، همراهی خدا با او را احساس میکند، در مییابد که خدا با اوست، کمکش میکند، نیازهایش را برآورده میکند، محافظ و نگهدارش است.
۱۲- توکل دوستی و محبت پروردگار را برای بنده به ارمغان میآورد، بنده نیز در نتیجهی توکل محبت و مهر پروردگار به دلش مینشیند، زیرا آثار آن را به چشم میبیند، و میداند خداوند چگونه بر مبنای نیت و توکلش هر چه خواسته به او داده است.
۱۳- هرکس توکل را در عمل محقق سازد، بدون حساب و عذاب به بهشت میرسد، که این خود چنانکه در حدیث هفتاد هزار نفر آمده، بزرگترین میوههای توکل است. [۳۱٧]
۱۴- توکل بر خدا سراپا عزت و دولتمندی است.
[۳۱۶] صحیح است: ابوداود (۵۰٩۵) بخش الأدب، باب ما یقول إذا خرج من بیته، ترمذی (۳۴۲۶) بخش الدعوات، باب ما جاء فی ما یقول إذا خرج من بیته، روایت کردهاند. ترمذی گفت: حدیث نیک و درستی است. ابن ماجه (۳۸۸۶) بخش الدعاء باب ما یدعو به الرجل إذا خرج من بیته، آورده است. البانی در صحیح الجامع (۴٩٩) آن را صحیح دانسته است. [۳۱٧] پیشتر سند آن ذکرشد.
پیامبر ج خود سردستهی توکل کنندگان بر خداست، او روزی با یارانش در دشتی فرود آمدند، شمشیرش را به درختی آویخت، مردم پراکنده شدند و زیر درختان دنبال جای سایهدار میگشتند. ناگهان از صدای پیامبر ج که آنها را میخواند، لرزه بر اندامشان افتاد.آمدند، دیدند مردی آنجا هست با شمشیری که بر زمین افتاده است، پیامبر ج فرمود: «إن رجلاً أتانی و أنا نائمٌ فأخذ السیفَ: فاستیقظتُ و هو قائمٌ علی رأسی فَلَم أشعر إلّا و السیفُ صَلفاً- أی: مسلولاً- فقال: مَن یمنعك منی؟ قلتُ: «الله». قال: فَشَامَ السیف، «أی أغمده»: «در حالی که خوابیده بودم، مردی سراغم آمد و شمشیر را برداشت، بیدار شدم، دیدم بالای سرم ایستاده است. بلافاصله با سبکدستی شمشیر را از نیام برکشید وگفت: چه کسی از تو در برابر من دفاع میکند؟ گفتم: خدا. همین را که گفتم شمشیر را در غلاف گذاشت.» در روایت دیگری آمده است: «سقط السیفُ من یده»: «شمشیر از دستش افتاد». [۳۱۸]
[۳۱۸] صحیح است، بخاری (۴۱۳٧) بخش مغازی، باب غزوة ذات الرقاع، و مسلم (۸۴۳) بخش الفضائل، باب توکله علی الله تعالی و عصمة الله تعالی له، آوردهاند.
پیامبر ج با ابوبکر در غار بودند. ابوبکر بیشتر از این نگران جان خود باشد، نگران پیامبر ج بود. میگفت: یا رسول الله اگریکی از آنها روبهروی خود را نگاه کند بیگمان ما را میبیند، فاصلهی ما با مرگ یک نگاه است. پیامبر ج فرمود: «یا أبابكر ما ظنُّك بِاثنین الله ثالثهما؟!»: «ای ابوبکر چه گمانی داری به دو نفر که سومی آنها خداوند است؟». [۳۱٩]
این است نمونهی راستین توکل، تفویض و واگذاری امور به خدا در هنگام تنگناها و بحرانها به وضوح در عمل نمایان میشود. آشکار میشود که بنده دلش نیازمند پروردگار است، بر او توکل کرده و امورش را به او سپرده است. به ویژه آن گاه که اسبابی برای فراهم کردن، وجود نداشته باشد، جز تفویض امور به او.
از ابن عباس نقل است که مردمان یمن بدون توشهی راه، به حج میآمدند، میگفتند ما به خدا توکل کردهایم؛ و چون به مکه میرسیدند، از مردم درخواست خوردنی میکردند. خداوند این آیه را فرو فرستاد: ﴿وَتَزَوَّدُواْ فَإِنَّ خَيۡرَ ٱلزَّادِ ٱلتَّقۡوَىٰ﴾[البقرة: ۱٩٧] «و توشه تهیه کنید که بهترین توشه پرهیزگاری است». [۳۲۰]
- داستان زیبایی را امام احمد دربارهی زنی روایت کرده است، او در سخن از پیامبر ج میگوید: «زنی همراه با گروهی جنگی از مسلمانان به جهاد رفت و دوازده بز و قلاب بافندگیش را که با آن بافندگی میکرد، به جا گذاشت، یکی از بزها و قلابش گم شد. گفت پروردگارا تو برای کسی که در راه تو به جایی برود تضمین کردهای که از او و امورش نگهداری کنی، من از گلهام یک بز را با قلاب بافندگیم از دست دادهام و آن را از تو میخواهم». پیامبر ج در این جا میزان توکل آن زن بر خدا را تشریح کرد و گفت که چه قدر با اصرار گمشدهاش را از خدا میخواست و اینکه او با تکیه بر خداوند در حفظ اموالش به جهاد در راه خدا رفته است، او هنگامی که برگشت نگفت خداوند به وعدهاش عمل نکرده است، بلکه آن چه را که پروردگار وعده داده بود، از او میطلبید، اصرار کرد و ادامه داد. پیامبر ج فرمود: «صبحگاهان بزش و قلابش دو چندان برایش پیدا شد». [۳۲۱] چون با دعا و توکل به خواب رفته بود صبح که بیدار شد دید از برکت خداوند دو برابر به او برگردانده شده است.
- همچنین امام احمد در مسندش آورده است: هاشم بن قاسم از زبان عبدالحمید بن بهرام و او از شهر بن حوشب نقل میکند که ابوهریره گفت: مرد و زنی بودند که نمیتوانستند چیزی برای خوردن پیدا کنند. مرد از سفری برگشت، گرسنه و خسته نزد زنش آمد و به او گفت: چیزی هست، برای خوردن؟ گفت: آری، مژده باد! خدا برایمان روزی فرستاده است.مرد گفت: بشتاب، اگر چیزی داری، بیار! گفت: چند لحظه صبر کن، به رحمت خدا امیدواریم. تا اینکه گرسنگی مرد به او فشار آورد و بیرون از تحمل بود، گفت: وای برتو، برخیز اگر نان هست، بیار که من تحملم از کف میرود! زن گفت: آری، الان تنور آماده میشود، شتاب نکن. چون سکوت کرد و زن منتظر بود دوباره بیتابی کند و چیزی بگوید، با خود گفت: کاش بلند میشدم و نگاهی به تنور میانداختم. چنین بود که بلندشد و رفت به تنور بنگرد. ملاحظه کرد تنورش پر ازگوشت گوسفند است و سنگ آسیابش میچرخد و گندم آرد میکند؟ او سنگ را باز ایستاند و تنور را خالی کرد. ابوهریره از زبان پیامبر ج فرمود: سوگند به آنکه جان ابوالقاسم در دستان اوست «لو أخذت ما فی رحَییها و لم تنقضها لَطحنتها إلی یوم القیامة»: «اگر هرچه در درون آسیابش بود، بر میداشت، و آن را از حرکت متوقف نمیکرد تا روز قیامت میچرخید و آرد میکرد». [۳۲۲]
[۳۱٩] صحیح است به روایت بخاری (۳٩۲۲) بخش المناقب، باب هجرة النبی ج و أصحابه، و مسلم (۲۳۸۱) بخش فضائل الصحابة، باب من فضائل ابی بکر الصدیق. [۳۲۰] صحیح است: بخاری (۱۵۲۳) بخش الحج، باب قول الله تعالی: «و تزودوا فإن خیر الزاد التقوی» روایت کرده است. [۳۲۱] احمد در مسند (۲۰۱۴۱) روایت کرده و شیخ البانی در السلسلة الصحیحة (۶/۱۰۴٧) آن را صحیح دانسته است. [۳۲۲] امام احمد (۶۸/٩) در مسند آورده است. هیثمی در مجمع الزوائد (۱۰/۲۵٧) آن را ذکر کرده و گفته است: «احمد با راویان ثقه روایت کرده است».
ممکن است برخی از مردم بپرسند دربارهی داستان خالد بن ولید که زهر نوشید، یا آن چه از عمر نقل شده که با یک آدم جذامی غذا خورد، چه باید گفت؟!
داستان خالد در کتابهای تاریخی آمده و مشهور است. چنان بود که آنها در نبرد با روم دژی را محاصره کردند، رومیها گفتند: ما تسلیم نمیشویم مگر اینکه تو زهر بنوشی، از یک سو حکم نوشیدن زهر حرام بود: «من تحسی سمّاً فقتل نفسه فسمّه یتحسّاه فی بطنه فی نار جهنم خالداً مخلداً فیها أبداً»: «هرکس زهر بنوشد و خود را بکشد، آن زهر شکمش را در آتش جهنم میخورد و برای همیشه در آنجا خواهد ماند». [۳۲۳] از دیگر سو خالد در موقعیت دشواری بود، تسلیم شدن آنها برابر بود با حمایت مسلمانان و دورکردن موجبات آزار و اذیت در جنگ. این مصلحت بزرگی برای مسلمانان بود. گویا رومیان به کرامات نظر داشتند تا تسلیم شوند. این موقعیت و شرایط سبب شد تا خالد زهر را بگیرد با اطمینان و توکل به خدا آن را بنوشد، و زیانی به او نرساند... لذا رومیها تسلیم شدند!
این حالت ویژه و یک موقعیت استثنایی بود و انجام دادن آن به جهت خودکشی نبود. بلکه خالد مصلحت بزرگ مسلمانان را مدنظر داشت و در خود مایهی بسیاری از توکل برخدا احساس میکرد. این حالت را چه بسا برخی از اولیاءالله در برخی مواقع احساس میکنند، به خاطر توکل زیانی به او نرساند و این برای هر کسی اتفاق نمیافتد.
داستان عمرس نیز به همین شکل بود. کسی که معتقد است واگیری در بیماریها بدون استثنا باید سرایت کند، این قضیه را در این داستان میتواند به وضوح ببیند. عمر در دل خود قدرت و صحت توکل را داشت، تا برای مردم ثابت کند که واگیری بیماری حقیقت ندارد. اما این حالات ویژه برای اولیای خدا رخ میدهد و مطلق نیست، اصل چنان است که بود.
***
گزیدهیی از آن چه در موضوع توکل در توان بود، تقریر افتاد. از خدا میخواهیم ما را از شمار توکل کنندگان بر خود قرار دهد، به یگانگی او ایمان داشته باشیم، و از آنها باشیم که حق میگویند و به آن عمل میکنند. درود و سلام بر پیامبر ما محمد.
[۳۲۳] صحیح است: بخاری (۵٧٧۸) بخش الطب باب شرب السم و الدواء و بما یخاف منه، و مسلم (۱۰٩) بخش الإیمان، باب غلظ تحریم قتل الانسان نفسه، روایت کردهاند.
«محبت به منزلهی سر است و بیم و امید بالهای آن. بنده با محبت، بیم و امید به سوی خداوند پر میگشاید.
منزلتی است که برای رسیدن به آن همگنان رقابت میکنند، به آن چشم دارند، پیشینیان پیش افتاده برای آن کمر همت بستند، عاشقان حق به قصد آن جانبازی کردند، عبادت کنندگان با نسیم جاننواز آن زندگی میکنند، قوت قلب، غذای روح، روشنی چشمها، شادمانی جانها، نور خرد، سرزندگی درون، نهایت آرزوها و امیدها، نسیم زندگی و مایهی زندگانی ارواح است. جان زندگانی است که هرکس ازآن بینصیب باشد، در شمار مردگان است. نوری است که هرکس آن را گم کند در دریای تاریکیها میافتد، درمانی است که هرکس از آن محروم شود، انواع بیمارها به دلش راه مییابد، لذتی که هرکس آن را نچشد، زندگیاش همه اندوه و درد است. محبت روح ایمان، اعمال، مقامات و احوال است که هرگاه از آن خالی شود، مانند جسدی میماند که روح از آن جدا شده است.
بارهای کسانی را که به سرزمینهای دور میروند، و جز با سختیها و دشواریهایی بسیار به آن نمیرسند، بر میدارد، آنها را به منزلگاههایی میرساند که بدون آن هرگز نمیتوانند به آن برسند. از جایگاههای صداقت به چنان مقامهایی میرسانند که اگر محبت نبود به آن نمیرسیدند. مرکب مردمان است که همیشه به سوی دوست بر آن مینشینند، و راه پایدار و راستین آنهاست که زود آنها را به مقصد میرساند.
به راستی که صاحبان این مقام افتخار دنیا و آخرت را ازآن خود کردهاند، چرا که از همراهی محبوب خود بزرگترین و گستردهترین نصیب را دارند. خداوند آن روز که تقدیر هرکس را در نظر گرفت به خواست و حکمت عالی خود اقتضا کرد که هرکس با کسی باشد که دوست دارد. [۳۲۴] چه نعمت فراوانی که بر محبان و عاشقان فرود میآید!
حقا که گروه محبان ازآنان که روی فرشها به خواب ناز فرو رفتهاند، پیش افتادند و چند مرحله کاروان را به پیش بردهاند حال آنکه آنان از حرکت باز ایستادهاند». به نقل از سخنان ابن قیم دربارهی محبت.
[۳۲۴] صحیح است: بخاری (۶۱۶۸) بخش الأدب، باب علامة حبّ الله عزوجل و مسلم (۲۶۴۱) بخش البر و الصلة و الآداب، باب المرء مع من أحب روایت کردهاند.
محبت از ریشهی «حبّ» در اصل به معنای صفا و پاکی است، عربها به روشنی وخالصی سفیدی دندانها میگویند «حبب» برخی میگویند از «حُباب» گرفته شده که هنگام باران شدید بر روی آب پدید میآید. بنابراین دو نظر محبت یعنی جوشش دل هنگام اشتیاق و شور و شوق دیدار محبوب. برخی دیگر معتقدند از معنای ملازمت و ماندگاری گرفته شده است. مانند «أحب البعیر»: «شترزانو زد». شاعر سروده است:
حلّت علی بالفلاة ضربة
ضرب بعیر السوء إذا أحبَّ
یعنی در بیابان ضربهیی بر او وارد شد، مانند ضربهی شتر نحس وقتی زانو بزند، یا درآنجا بماند. بنابراین گویی محب دلش ملازم محبوب شده است، نخواسته از او جدا شود.
همان طور که گفتهاند محبت از آشفتگی و نگرانی مشتق شده و با توجه به این معنا گوشواره را به خاطر لرزانی و اهتزازش در گوش «حبّ» میگویند. مانند قول شاعر:
تبیتُ الحّیة النضناض منه
مكان الحبّ تستمعُ السرار
مار بیقرار چنان به او نزدیک میشود که مثل گوشواره در کنار گوشش است و رازها را میشنود.
به قولی دیگر از «حبّ» جمع «حَبّة» گرفته شده و آن لُبّ برگزیده و اساس هر چیزی را گویند. حَبّ (دانه) اصل گیاه و درخت است. یا اینکه از«حِبّ» آمده و آن ظرف بزرگی را گویند که پر شده و چیز دیگر را نمیگیرد. قلب محب نیز همانند آن است غیر از محبوب گنجایش کس دیگری را ندارد. و شاید از «حبة القلب» گرفته شده که صمیم و ته دل است یا ثمرهی آن، به خاطر اینکه به اندرون دل راه یافته است.
به هر صورت اگر هریک از این معنیها و ریشهیابیها درست باشد، این ویژگیها در محب جمع است و آن را احساس میکند. در اینجا از محبت الله سخن میگوییم که کار بزرگ و باشکوه، برکتی وافر و بیپایان است که کس را به کنه ارزش آن راه نیست مگر کسی که خدا را چنانکه خود وصف کرده شناخته باشد.
نشانههایی هستند که اگر در بنده مشاهده شود یا آن را احساس کند دلالت میکند بر اینکه خداوند او را دوست دارد:
۱- توجه به امور انسان به بهترین شکل؛ از نوزادی او را در ساختار و قالب زیبایی رشد میدهد، بذر ایمان را در دلش میکارد، چراغ خرد برایش میافروزد، او را برای محبت و دوستی خود بر میگزیند، برای عبادت خود انتخابش میکند، چنانکه زبان بنده به یاد خدا و اعضایش به طاعتش مشغول میشود، هر کاری را که به محبوبش نزدیکش کند، انجام میدهد. خداوند نیز او را از هر چه که بین خود با بندهاش فاصله بیندازد، گریزان میسازد، زآن پس امور این بنده را که دوست دارد، با فراهم کردن بدون خواری در برابر مردم به عهده میگیرد، باطن و ظاهرش را میپوشاند، مشغولیت ذهنی او را تنها محبتش به خدا مقدر میکند.
۲- لطف و مهربانی در حق بنده، بدین شرح که در مورد او نرمی نشان میدهد و بر او آسان میگیرد و به او نیکی میکند.
۳- ایجاد مقبولیت برای بنده در زمین، منظور به وجود آوردن محبت بنده در دل دیگران و تمایل به او، خشنودی از او و ستایش او، این اوصاف در حدیث ابوهریره آمده که از پیامبر ج نقل کرده: «خدا وقتی بندهیی را دوست بدارد، جبرئیل را فرا میخواند و میگوید: من فلان کس را دوست دارم، تو نیز او را دوست بدار. جبرئیل محبت و دوستی او را به دل میگیرد و در آسمان ندا میدهد، میگوید: خداوند فلان بنده را دوست دارد، شما نیز او را دوست بدارید؛ این چنین اهل آسمان او را دوست میدارند. سپس برای او در زمین مقبولیت عمومی ایجاد میکند. همین طور وقتی خدا کسی را دوست نداشته باشد جبرئیل را فرا میخواند و میگوید من فلانی را دوست نمیدارم، تو نیز او را دوست نداشته باش، او نیز ازآن کس متنفر میشود و در میان ساکنان آسمانها فریاد میزند، خدا فلان کس را دوست ندارد، لذا آنها نیز نسبت به آن بنده احساس نفرت میکنند و در زمین نفرت و بیزاری در میان مردم برایش مقرر میشود». [۳۲۵]
۴- گرفتاری و آزمایش؛ از انس نقل است که پیامبر ج فرمود: «إنَّ عظم الجزاء مع عظم البلاء، و إنَّ الله إذا أحبَّ قوماً ابتلاهم فَمن رَضی فله الرضا ومَن سَخطَ فله السّخطُ»: «فراوانی پاداش درپی آزمایش و بلای سخت میآید، خدا وقتی مردمی را دوست بدارد، آنها را بلازده میکند، سپس هرکس خشنود باشد، خشنودی خدا نصیب اوست و هرکس ناراحت و ناخشنود باشد، با خشم و ناخرسندی روبه رو میشود». [۳۲۶] آنها را با مصیبتهای گوناگونی میآزماید، تا آنها را ازگناه پاک کند، دلهایشان را از اشتغال به دنیا دور میدارد، این همه از روی شدت رعایت او نسبت به بندگانش است، خداوند حمیت دارد، اجازه نمیدهد کسی که دوست دارد به غیر مشغول شود، نمیخواهد سرگرم دنیا شود، لذا او را میآزماید، از آن طرف چنین بندهیی از بلا و آزمایش الهی لذت میبرد، شکیبایی میکند، نه وقت و نه امکان اشتغال به دنیا را دارد، لذا در موقعیتی نمیافتد که در آخرت به زیان او باشد، خدا او را به تنگدستی در زندگی دنیا، تیرهروزی یا غالب کردن اصل دنیا بر او گرفتار میسازد، تا صداقت او را در تلاش و جهاد نفس خویش ملاحظه کند: ﴿طَاعَةٞ وَقَوۡلٞ مَّعۡرُوفٞۚ فَإِذَا عَزَمَ ٱلۡأَمۡرُ فَلَوۡ صَدَقُواْ ٱللَّهَ لَكَانَ خَيۡرٗا لَّهُمۡ٢١﴾[محمد: ۲۱] «همه شما را آزمایش میکنیم تا مجاهدان و صابرانتان را معلوم کنیم و اخبار شما را بیازماییم».
این آزمایش برحسب میزان ایمان و محبت بنده به خدا و محبت خدا به اوست. سعد بن ابی وقاص پرسید ای پیامبر خدا! سختترین آزمایش بلا بر چه کسی نازل میشو؟ فرمود: «پیامبران، و پس از آنها به ترتیب، انسان طبق دینش و به میزان دینداریاش آزمایش میشود، اگر در دین استوار و ثابت قدم باشد، بلایش سختتر است، اگر در دینش لطافت و نرمی باشد، متناسب با آن آزمایش میشود، آزمایش و بلای الهی همچنان با انسان خواهد بود تا زمانی که وقتی بر زمین راه میرود، گناهی بر او نمانده باشد». [۳۲٧]
از ابوسعید خدری (/) نقل است که روزی پیامبر تب سختی گرفته بود، نزدش رفتم، در بستر بود، دستم را بر رویش گذاشتم از بالای لحاف شدت گرمای بدنش را حس میکردم، گفتم: یا رسول الله، چه قدر سخت تب کردهای! فرمود: «إنا كذلك یُضعفُ لنا البلاءُو یضعّفُ لنا الأجرُ»: «ما این چنین هستیم، بلایمان چند برابر میشود و پاداشمان نیز همین طور»، گفتم: ای پیامبر خدا چه کسی سختترین بلا را دارد؟ فرمود: «پیامبران»، پرسیدم یا رسول الله، سپس چه کسانی؟ فرمود: «الصالحون إن كان أحدهم لیبتلی بالفقر حتی مایجد أحدهم إلا العباءة یحوّیها، و إن كان أحدهم لیفرحُ بالبلاء كمایفرح أحدكم بالرخاء»: «صالحان، چنانکه یکی از آنها گرفتار فقر میشد آن قدر که جز یک عبا چیزی نداشت تا به چنگ بزند، یا یکی از آنها به گرفتاری و بلا همان قدر خوشحال میگشت که شما به رفاه و آسایش شادمان میگردید». [۳۲۸]
۵- مردن بر عمل نیک، از پیامبر ج رایت شده که «إذا أحبَّ اللهُ عبداً عسّلهُ قالوا و ما عسّلُه؟قال: یوفّق له عملاً صالحاً بینَ یدی أجله حتی یرضی عنه جیرانهُ أو مَن حولَهُ»: «خدا وقتی کسی را دوست بدارد، او را شیرین میکند، پرسیدند: شیرین میکند یعنی چه؟ فرمود: پیش از مرگش او را موفق به کار نیکی میگرداند تا اینکه همسایگان یا اطرافیانش از او خشنود میشوند». [۳۲٩]
[۳۲۵] صحیح است: بخاری (٧۴۸۵) بخش التوحید، باب کلام الرب مع جبرئیل و نداءالله الملائکة و مسلم (۲۶۳٧) بخش البرّ و الصلة و الآداب، باب إذا أحبّ الله عبداً حببه إلی عباده، روایت کردهاند. [۳۲۶] درجهی حدیث نیک است: ترمذی (۲۳٩۶) بخش الزهد، باب ما جاء فی الصبر علی البلاء، و ابن ماجه (۴۰۳۱) بخش الفتن، باب الصبر علی البلاء روایت کردهاند. البانی در صحیح الجامع (۲۱۱۰) آن را نیک دانسته است. [۳۲٧] صحیح است: ترمذی (۲۳٩۸) بخش الزهد، باب ما جاء فی الصبر علی البلاء ابن ماجه (۴۰۲۳) بخش الفتن، باب الصبر علی البلاء، دارمی (۲٧۸۳) بخش الرقاق، باب فی أشد الناس بلاءً، و احمد در مسند (۱۴۸۴) روایت کرده اند. شیخ البانی در صحیح الجامع (٩٩۲) آن را صحیح دانسته است. [۳۲۸] صحیح است: ابن ماجه (۴۰۲۴) بخش الفتن، باب الصبر علی البلاء، روایت کرده و بوصیری درمصباح الزجاجة (۴/۱۸۸) به شمارهی (٧۱۴۱) گفته است: دارای سند صحیح است و روایانش ثقهاند، ازسخن مصعب بن سعد و او ازپدرش شاهدی دارد که ترمذی روایت کرده است و به نظرش نیک و درست است. [۳۲٩] صحیح است: به روایت احمد در مسند (۴/۲۰۰) به شمارهی (۱٧۳۳۰) و ابن حبان در صحیحش (۲/۵۴) به شمارهی (۳۴۲)، حاکم در مستدرک (۱/۴٩۰) به شمارهی (۱۲۵٧) و طبرانی در الأوسط (۳/۳۲۶) به شمارهی (۳۲٩۸) البانی درصحیح الجامع شمارهی (۳۰٧) آن را صحیح دانسته است.
به خاطر اینکه محبت در دل است و نمیتوان آن را دید، کار دشواری نیست که هرکس ادعای برخوداری از آن کند: یهود و نصارا گفتند: ﴿وَقَالَتِ ٱلۡيَهُودُ وَٱلنَّصَٰرَىٰ نَحۡنُ أَبۡنَٰٓؤُاْ ٱللَّهِ وَأَحِبَّٰٓؤُهُۥۚ قُلۡ فَلِمَ يُعَذِّبُكُم بِذُنُوبِكُمۖ بَلۡ أَنتُم بَشَرٞ مِّمَّنۡ خَلَقَ﴾[المائدة: ۱۸] «ما فرزندان خدا و دوستان او هستیم» بگو «پس چرا شما را به کیفر گناهانتان عذاب میکند؟» آری شما بشر و از آفریدگان او هستید».
ادعای چیزی کردن چه قدر آسان است و حقیقت چه قدر دست نایافتنی! انسان نباید فریفتهی تلبیس ابلیس و فریبکاری نفس خویش گردد. اگر ادعای محبت خدا کند بدون امتحان و آزمایش و درخواست نشان و برهان از آن نگذرد. محبت درخت پاکی است که ریشهی آن استوار و ثابت و شاخ و برگش در آسمان است. میوهها و ثمرههای آن در دل و اعضای انسان نمایان میشود و برآن دلالت میکند بسان دلالت میوه بر درخت و دود برآتش. این نشانهها زیادند، مانند: ۱- عشق به دیدارخدا؛ تصور نمیشود دلی کسی را دوست بدارد و خواستا دیدار و زیارت او نباشد! پیامبر ج فرمود: «مَن أحبَّ لقاءَالله أحبَّ الله لقاءهُ و مَن كرَهَ لقاءَ الله كرَه الله لقاءَهُ»: «هرکس دوستدار دیدار خدا باشد، خداوند نیز دیدار او را دوست دارد، و هرکس دوست نداشته باشد خدا را دیدن کند، خداوند نیز دوست ندارد او را ببیند». [۳۳۰]
عاشق راستین مدام به یاد محبوب خویش و وعدهی دیدار است و هرگز آنرا فراموش نمیکنید. اما این وعدهی دیدار کجاست و چیست؟ چند وعدهی دیدار هست؛ نخست مرگ و دوم روز رستاخیز، و سوم دیدار بهشت و نگریستن به روی پروردگار. مرگ وعدهی اول دیدار با خداست و البته بدین معنا نیست که انسان الان خواستار مردن است و آرزوی آن را دارد و دعا میکند بمیرد، بلکه منظور این است وقتی زمان مرگ بندهی صالح خدا فرا میرسد، با شادمانی و شور دیدار یار آن را لذتبخش مییابد، زیرا او را به لقای خدا و آن ثواب و نعمت جاودانی که برایش مهیا کرده و در حضور خودش است، میرساند ﴿إِنَّ ٱلۡمُتَّقِينَ فِي جَنَّٰتٖ وَنَهَرٖ٥٤ فِي مَقۡعَدِ صِدۡقٍ عِندَ مَلِيكٖ مُّقۡتَدِرِۢ٥٥﴾[القمر: ۵۴-۵۵] «به راستی پرهیزگاران در باغها و کنار نهرهایند. در مجلسی پسندیده نزد فرمانروایی مقتدر». او میخواهد نزد پروردگارش باشد و الطاف و آسایشی که مقدر کرده، به او برسد، سوای پاداش بیپایان که در بهشت دریافت میکند. خداوند چون اشتیاق بندگان محب و صاحب طاعت خود را ملاحظه کرد، برای وصال خویش موعدی تعیین کرد و آن مرگ است: ﴿مَن كَانَ يَرۡجُواْ لِقَآءَ ٱللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ ٱللَّهِ لَأٓتٖ﴾[العنكبوت: ۵] «هرکس به دیدار خدا امید دارد به راستی که وعده خواهد آمد».
۲- با خلوت گزینی، راز و نیاز با خدا وتلاوت قرآن انس داشته باشد. نماز شب برپا دارد، آرامش و صفای شب را مغتنم شمارد. خواب و سرگرم صحبت شدن نشان ازخلل در محبت است، کسی که این برایش لذتبخشتر از مناجات شبانه باشد، چگونه میتواند محبتش صحیح باشد، عاشق از خدمت به معشوق و پرداختن به طاعت او لذت میبرد و هر چه محبت بیشتر و استوارتر باشد لذت طاعت و خدمت کاملتر و وسیعتر است. پیامبر ج فرمود: «حُبّبَ إلی مِنَ الدنیا الطیبُ و النساءُ و جُعلت قرةُ عینی فی الصلاة»: «از متعلقات دنیا بوی خوش و زن برای من محبوب واقع شده، و روشنی چشم در نماز است». [۳۳۱]
ابن قیم میگوید: «روشنی چشمم ورای محبت است. زن و بوی خوش را نیز در شمار محبتش ذکر کرد و گفت که روشنی چشم که دل با دست یافتن به آن آرام میگیرد و لذت، شادمانی و نشاطش را کامل میکند، در نماز است که حلقهی ارتباطی با خدا، ایستادن در پیشگاه او، راز و نیاز با او و نزدیک شدن با او در خود دارد، با این وصف شایسته است که روشنی چشم باشد! و دور نمینماید که چشم عاشق با غیر آن روشن شود! هرکس با نماز در دنیا چشمش روش شود، در آخرت با نزدیکی به خدا چشمش روشن میشود، و هرکس چشمش به خدا روشن شود، هر چشمی با دیدن او روشن میشود، و آنکه در دیدار الهی به جایگاهی نرسیده باشد جانش در حسرت دنیا از دست میرود. بنابراین روشنی چشم محبت و آسایش روحش در طاعت محبوب نهفته است. برخلاف کسی که با اجبار به طاعت روی آورده، و انجام خدمت را سنگین مییابد و معتقد است اگر به اکراه زیردست واقع نمیشد، طاعتی انجام نمیداد. اما محب راستین طاعت محبوب را روزی و رستگاری و بلکه لذت و شادی میداند، و از روی ذلت و اجبار به طاعت خدا روی نیاورده است، گرایش و جذبههای قلبی او به اختیار، از روی عشق وایثار به سوی خدا متمایل شده است، چونان که آب از سرازیری جریان مییابد خود به خود و در عین سادگی و آسانی انجام میگیرد.
بنابراین فرق است میان کسی که به خاطر حس محبت عمل میکند، با آن کس که از روی اکراه و اجبار کاری را انجام میدهد. انسان وقتی پروردگارش را دوست بدارد آسان و با کرامت و رغبت طاعت میکند و از آن لذت میبرد.
اکنون چگونه باید این سخن را با این قضیه تطبیق داد که انسان در برخاستن برای نماز صبح سختیهایی را پیش رو دارد و نفس خود را به اموری دشوار و ناخوشایند وا میدارد، یا در برخی دیگر از طاعتها دشواریهایی میبیند، آیا این بدین معناست که او خدا را دوست ندارد؟
نباید از نظر دور داشت که رسیدن به مرحلهیی که انسان در عبادتها و اعمال پروردگارش مانند آب جاری از سراشیبی باشد، به زودی و در نخستین گام و با اولین عبادت و عمل حاصل نمیشود، بلکه با مراقبه، تمرین، تحمل رنج و سختی و زحمت این راه هموار میشود. بنابراین لذت و شادمانی از طاعت پس از شکیبایی بر ناحوشیها و خستگیها به دست میآید هرگاه در این راستا صادقانه شکیبایی پیشه کرد به مرحلهی لذتبخش بودن عبادت میرسد، به همین سبب از گذشتگان نقل است: بیست سال رنج و سختی عبادت در شب را بر خود هموار کردم و بقیهی عمرم از آن لذت بردم. [۳۳۲] با توجه به این سخن میتوان فهمید راه محبت خدا کدام است و سرآغاز و پایانش چگونه است و انسان به چه حاصلی میرسد.
رهگذر راه محبت الهی تا به این حالت دست یابد، پیوسته با سستی، دردمندی و آفت در کشاکش است بنابراین «دوران تحمل رنج و سختی همراه است با احتمالات بیماری، سستی، دلسردی و انواع آفتها. شخص گاهی ممکن است احساس کند از طاعت لذت میبرد، و گاهی انجام آن برایش دشوار میشود، نفس در حالتها و تحولها پیش میرود تا بر لذت بردن ازطاعت برای همیشه استقرار مییابد. با این توضیح روشن شد که عمل نیک و عبادت درجهها و مراتبی دارد. هرکس به آن پی ببرد میداند چگونه به مقصد برسد. اما آنکه از این موضوع بیخبر است عبادتهایش همه جنبهی تقلید دارد، با مردم روزه میگیرد، حج میکند، به مسجد میرود، ا ما از آغاز راه و مداومت و آفتهای طول راه و سپس رسیدن به این مرحله که هر گونه سختی و رنجی پس از آن آسان میشود، اطلاعی ندارد. در این صورت شادمانی و خوشحالیاش را در پیمودن راه، لذتش را در تلاش و مجاهده، و عذابش را در توقف و سستی میبیند. از دست دادن وقت و ایستادن از سیر برایش خیلی سخت است که راه رسیدن به این حال عشق است و محبتی که او را به کار و طاعت وا میدارد، «لذا میبینید برخی عابدان وقتی بیمار میشوند، بسیار ناراحت و بیقرار میشوند، نه به خاطر بیماری، بلکه به خاطر اینکه آنها را از عبادت باز میدارد، بدین ترتیب هر چه آنها را از اعمال و عباداتشان باز دارد بدترین و منفورترین چیز در نظر آنهاست، خداوند به همین خاطر به جای آن پاداش میدهد: «إذا مرض العبد أو سافرَ كتِبَ له مثلُ ما كان یعمل صَحیحاً مقیماً»: «انسان اگر بیمار شود یا به سفری برود، نظیر آن چه در هنگام سلامتی یا اقامت در منزل انجام میداد ثواب و پاداش برایش نوشته میشود». [۳۳۳] پس نشان محبت مأنوس شدن کامل بنده با راز و نیاز با محبوب، استفادهی بهینه از خلوت و پرهیز کامل از هرآن چه خلوتش را بر هم بزند، است.
۳- از نشانههای محبت بنده به پروردگار آن است که در برابر ناخوشیها صبور باشد. صبر در راه عشق، یکی از مؤکدترین و لازمترین درجات برای عاشقان است که بیشتر از هر درجه و امتیاز دیگری به آن نیاز دارند. اگر کسی بپرسد چگونه با اینکه با کمال محبت منافات دارد، محب نیاز ضروری به آن دارد؟ چرا که صبر همراه است با درگیریهای نفس با خواستهی محبوب؟ درپاسخ گفتهاند: این جان موضوع و مقصود و فایدهیی است که به خاطر آن صبر از مؤکدترین درجهها در راه محبت شده است، با آن محبت راستین از محبت ناخالص تشخیص داده میشود. از این نقطه نظر محبت بیشتر مردم دروغین است، زیرا همه ادعای محبت خدا را دارند، در حالی که وقتی آنها را با رویداد ناخوشایندی میآزماید، پرده از روی حقیقت بر میدارند و جز شکیبایان ثابت قدم نمیمانند، پس اگر تحمل سختیها و مصیبتها به کمک صبر نباشد درستی ادعا به اثبات نمیرسد. آن چه پیداست کسانی که محبت عظیمتر و بیشتری به خدا دارند همانها هستند که شکیبایی بیشتری دارند. خدا دوستان و خاصگان خود را به آن وصف کرده است. دربارهی بندهی خود ایوب وقتی او را آزمود میگوید: ﴿إِنَّا وَجَدۡنَٰهُ صَابِرٗاۚ نِّعۡمَ ٱلۡعَبۡدُ إِنَّهُۥٓ أَوَّابٞ﴾[ص: ۴۴] «ما او را شکیبا یافتیم، چه بندهی خوبی، همواره روی به درگاه ما داشت.» صبر و محب این چنین پیوند استواری با هم دارند. محبوبترین آفریدگانش را امر کرد که در برابر حکم الهی صبر پیشه کند، ودر ضمن اشاره کرد که صبر جز به کمک خدا امکانپذیر نیست. ﴿وَٱصۡبِرۡ وَمَا صَبۡرُكَ إِلَّا بِٱللَّهِۚ وَلَا تَحۡزَنۡ عَلَيۡهِمۡ وَلَا تَكُ فِي ضَيۡقٖ مِّمَّا يَمۡكُرُونَ١٢٧﴾[النحل: ۱۲٧] «صبر کن که صبر تو جز به توفیق خدا نیست و به خاطر آنها غمگین مشو و از نیرنگ آنان دلتنگ نباش».
۴- هیچ محبوبی را بر خداوند ترجیح ندهد، خدا و پیامبرش از هر چیز دیگر برایش دوست داشتنیتر باشد. [۳۳۴]عمر گفت: ای پیامبر خدا تو از هر چیز برای من محبوبتر، جز جانم فرمود: «حتی أكونَ أحبَّ إلیك من نفسك»: «باید از جانت برایت محبوبتر باشم!» گفت: تو برای من دوست داشتنیتر از هر چیزی هستی حتی جانم، فرمود: «الآن یا عمر: اکنون درست شد، ای عمر». [۳۳۵]
با توجه به این سخنان نشان محبت آن است که انسان هیچ چیزی را بر خدا ترجیح ندهد، نه فرزند، نه پدر، نه مردم و نه چیز محبوب دیگری. هرکس چیزی را از خدا و پیامبرش دوستتر بدارد، دلش بیمار است. اما اگرآن چه را که خدا دوست میدارد بر چیزی که خود دوست دارد، ترجیح دهد، در برابر هوا و هوس استوار، از تنبلی رویگردان و برطاعت و عبادت پایدار خواهد بود، و با طاعتهای نافله نزدیکی بیشتری به خدا میطلبد. به قول شاعر:
تَعصی الإله و أنتَ تزعُم حبَّه
هذا محالٌ فی القیاس بدیعُ
لو كان حبُّك صادقاً لَأطـعتُه
إن المَحُـبَّ لِمنَ یُحِبُّ مُطیعُ
از خدا نافرمانی میکنی و ادعا میکنی دوستش داری، این محال است و بدعت.
اگر محبتت راستین و صادقانه باشد، بیگمان از او اطاعت میکنی، چرا که محب مطیع کسی است که دوست دارد.
در اینجا باید نکتهیی را یادآوری کنیم که برای داعیان در رفتار با دعوت شوندگان مهم است، اینکه عصیان با اصل محبت منافات ندارد، با کمال آن هماهنگ نیست.
اگر کسی شراب بنوشد آیا میتوانید به او بگویید اصلاً خدا را دوست ندارد! خیر، نمیتوان چنین قضاوت کرد. محبت نیز مانند ایمان اساسی دارد و کمالی. به میزان گناه و معصیت از کمال آن کاسته میشود. هرگاه انسان وارد مرحلهی شک و نفاق بزرگ بشود اصل آن خلل میپذیرد، کنده میشود و از بین میرود. کسی که هیچ محبتی به خدا در دلش نیست، کافر منافق و مرتد است و از دین بینصیب است.
اما به عصیانگران نمیتوان گفت به خداوند هیچ محبتی ندارند، بلکه باید گفت محبتشان ناقص است دلیل آن قضیهی نعیمان است که روزی در حالی که مست بود، او را نزد پیامبر ج آوردند، به خاطر شراب نوشی او را حد زد، مردی او را لعنت کرد و گفت چه قدر او را با این حال میآورند، پیامبر ج فرمود: «لاتَلعنهُ فإنّه یحبّ اللهَ و رسولَه»: «او را لعنت نکن، چرا که خدا و پیامبرش را دوست دارد». [۳۳۶] یعنی او اصل محبت را از دست نداده است، اما به اندازهی عصیانش نقص پیدا کرده است و از شمار محبان بزرگ خدا نیست. او یک صحابی بود وما را مقام سخن گفتن بیش از این دربارهی او نیست، تنها به عنوان نمونه برای این بحث به او اشاره کردیم، تا بیان کنیم که معصیت اصل محبت را منتفی نمیسازد، چه بسا شخص خود توبه کرده باشد و عاقبت خیری پیدا کرده باشد، موقعیت و حقوق صحابه را رعایت میکینم، حتی آنان که عصیان کردهاند. هر چند معروف است که حد معصیت را پاک میکند.
این چنین باید با یاران پیامبر رفتار کرد، آنها نزد خدا جایگاه والایی دارند، حتی آنکه معصیتی از او سرزده بود، او نیز در راه خدا به جهاد میرفت، جان و مالش را فدای خدا و پیامبر میکرد. طاعتهای بزرگی داشتهاند که چه بسا خیلی بیشتر و عظیمتر از سیئاتشان باشد.
۵- شیفتهی یاد خدا باشد، زبانش از ذکرش نایستد، و دلش از آن خالی نگردد. هرکس چیزی را دوست بدارد، بسیارآن را یاد میکند، دلش در بند آن میافتد، عبادت، سخن گفتن با او، ذکر، طاعت و حتی دوستان او را دوست میدارد، خدا امر فرموده: بندگانش در هولانگیزترین جاها او را یاد کنند: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا لَقِيتُمۡ فِئَةٗ فَٱثۡبُتُواْ وَٱذۡكُرُواْ ٱللَّهَ كَثِيرٗا لَّعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ٤٥﴾[الأنفال: ۴۵] «ای مؤمنان هنگامی که با گروهی (از دشمن) روبرو شدید پایدار باشید و خدا را بسیار یاد کنید تارستگار شوید».
یعنی در زیر سایهی شمشیرها و چکاچک آن از یاد خدا غافل نباشید. نشان محبت راستین، یاد محبوب در هنگام آسایش و هراس است. درمیان مردمان عرب دورهی جاهلیت شخص افتخار میکرد که در جنگ زیر ضربههای اسلحههای جنگی محبوبهاش را یاد کرده و دراشعارش به آن اشاره کرده است. [۳۳٧] اکنون ایمانداران سزاوارترند که محبت رحمان را در هر حال و در هر مجالی در دل داشته باشند، بیشتر ازآن که آن عاشقان و هواپرستان محبوبههایشان را یاد میکردند.
ذکری که نشان از صداقت محبت دارد، آن است که انسان به محض اینکه از خواب بیدار میشود قبل ازهر چیز دلش یاد محبوب کند و زبانش آن را بیان کند، و نیزآخرین چیزی که پبش ازخواب انجام میدهد ذکر او باشد.
۶- محب راستین وقتی در خلوتگه دل خویش خدا را یاد میکند دلش به لرزه درمیآید و چشمانش از خشیت خدا اشک درآن حلقه میزند: ﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ ٱللَّهُ وَجِلَتۡ قُلُوبُهُمۡ وَإِذَا تُلِيَتۡ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتُهُۥ زَادَتۡهُمۡ إِيمَٰنٗا وَعَلَىٰ رَبِّهِمۡ يَتَوَكَّلُونَ٢﴾[الأنفال: ۲] «مؤمنان کسانی هستند که هر وقت نام خدا برده شود، دلهاشان بترسد و چون آیاتش بر آنها خوانده شود ایمانشان فزونی یابد و به پروردگارشان توکل کنند». اهل دنیا وقتی معشوق و محبوبشان را یاد میکنند ضربان قلبشان شتاب میگیرد، عاشقان خدا حالشان چگونه باید باشد وقتی یاد خدا کنند؟
٧- نسبت به خدا حمیت و حماسه داشته باشد، اگر کسی حریم خدا را بشکند، خشمگین شود، یا کسی حقوق خدا رانادیده بگیرد، آسان از کنار آن نگذرد، این به حق غیرت محب است. دین به طورکامل زیر پوشش این غیرت و حمیت قرار دارد. دیندارترین و استوارترین مردم درمحبت خدا، غیرتمندترین آنها بر حریمهای خداوندند. آنان که از روی غیرت و حمیت از منکرات گریزانند و اگر ببینند، از آن باز میدارند، زیرا محبوب آن را نمیپسندد.
۸- دوست داشتن سخن خدا. اگر میخواهید بدانید چه میزان از محبت خدا برخوردارید. به جایگاه قرآن در دلتان بنگرید. پیداست که هرکس کسی را دوست بدارد، سخن و کلامش محبوتترین چیز برای اوست، لذت قلب و نهایت خواستهاشان است. از این رو محبان خدا توجه خود را به کتاب او معطوف میدارند، تلاوت میکنند، تفسیر میکنند و در آن تدبر میکنند و در هر جایگاهی به آن رجوع میکنند. برای تأمل و حفظ کردن آن زیاد میخوانند. زیاد آن را تلاوت میکنند، چون محبت وابستگی و دلبستگی به سخن محبوب را ایجاد میکند. چنانکه میبینید مردم وقتی کسی را دوست میدارند، ازسخنانش گلچین میکنند، به آن اشاره میکنند و از آن مثال میآورند، پس حال محبان الهی با کتاب خدا چگونه میتواند باشد؟!
٩- اگر ذکری و طاعتی را ازدست بدهد، اندوهگین شود. سختترین چیز هدر رفتن وقتش است. اگر یک شب ورد [۳۳۸] را انجام ندهد، درد سنگینی به خاطرآن احساس میکند، سختتر و سنگینتر از درد آدم حریصی که اموالش را از دست بدهد، و در اولین فرصت آن را به قضا ادا میکند. چنانکه آن راستگوی راستین ج این گونه عمل میکرد. عایشهل میگوید: «پیامبر ج وقتی عملی عبادی انجام میداد، از آن پس بر آن مداومت میکرد، او اگر شب به خواب میرفت یا مریض میشد، روز دوازده رکعت نماز میخواندم. [۳۳٩]
۱۰ – هرکاری که در حق محبوبش انجام داده است، اندک بداند و آن را چیز قابل ذکری نپندارد، گمان نکند با عبادتهایی که به انجام رسانده، طول داده و برآن صبر کرده است، کار شاقی کرده و زیاد خود را خسته کرده است. جز با نگاه نقصان و ناچیزی به آن ننگرد. شأن و مقام محبوبش را بزرگتر و گرانقدرتر از تمام کارهایی بداند که به خاطر او انجام داده است. و به عمل خود بسنده نکند، با چشم اعتراض به آن بنگرد، آن را اندک و ناچیز بداند و بترسد که حق محبوبش را ادا نکرده باشد و از کوتاهی و نقصان در عمل توبه کند.
پس از نماز، ذکر استغفرالله را بخواند. [۳۴۰] و مدام از نقصی که در عبادت پروردگا دارد طلب مغفرت کند. هرچه محبتش به خدا افزایش یابد شناختش به حق وحقوقش بر خود بیشتر میشود و اعمال خود را کمتر میداند ﴿وَٱلَّذِينَ يُؤۡتُونَ مَآ ءَاتَواْ وَّقُلُوبُهُمۡ وَجِلَةٌ أَنَّهُمۡ إِلَىٰ رَبِّهِمۡ رَٰجِعُونَ٦٠﴾[المؤمنون: ۶۰] «و از آنچه داده شده بهرهای را میدهند و در دلهایشان بیم است به راستی که به سوی پروردگارشان بازمیگردند».
[۳۳۰] صحیح است: بخاری (۶۵۰٧) بخش الرقاق. باب من أحب لقاءالله، أحب الله لقاءه و مسلم (۲۶۸۳) بخش الذکر و الدعاء، باب من أحبّ لقاءالله أحب الله لقاءه روایت کردهاند.
[۳۳۱] صحیح است: به روایت نسائی (۳٩۳٩) بخش عشرة النساء، باب حبّ النساء و احمد در مسند (۱۱۸۸۴). البانی در صحیح الجامع به شمارهی (۳۱۲۴) آن را صحیح دانسته است.
[۳۳۲] ابونعیم در حلیة الاولیاء (۲/۳۲۱) در زندگینامهی ثابت بنانی و ذهبی نیز در سیر اعلام النبلاء (۵/۲۲۴) در شرح زندگی ثابت بنانی روایت کردهاند.
[۳۳۳] صحیح است: بخاری (۲٩٩۶) بخش الجهاد و السیر، باب یکتب للمسافر مثل ماکان یعمل فی الإقامة، روایت کرده است.
[۳۳۴] روایت صحیح است: بخاری (۱۶) بخش الإیمان، باب حلاوة الإیمان، و مسلم (۴۳) بخش الإیمان، باب بیان خصال من اتصف بهن وجد حلاوة الإیمان، آوردهاند.
[۳۳۵] صحیح است: بخاری (۶۶۳۲) بخش الایمان و النذور، باب کیف کانت یمین النبی، روایت کرده است.
[۳۳۶] صحیح است: به روایت بخاری (۶٧۸۰) بخش الحدود، باب مایکره من لعن شارب الخمر و إنه لیس بخارج من الملة.
[۳۳٧] به عنوان بارز یک نمونهی بارز میتوان از عنترة بن شداد عبسی یاد کرد که در وصف صحنهی نبرد میگوید:
و لقد ذكرتك و الرماحُ نواهلُ
منی و بیض الهندِ تقطر من دمی
فوودتُ تـقبیلَ السیـوف لأنها
لمـعت كبارقِ ثغـرك المتـبسـمِ
هنگامی که نیزهها از خون من سیراب شده بود و از شمشیرهای هندی خون من میچکید، تو را یاد میکردم. در آن حال به دل دوست داشتم شمشیرها را ببوسم چون همانند دندانهای تو به هنگام خنده میدرخشید. (م)
[۳۳۸] ورد بخش یا مقدار معینی ازعمل، عبادت یا نماز و یا قراءت قرآن است در شب که انسان آن را برای خود در نظر گرفته و پایبند آن است و همیشه انجام میدهد.
[۳۳٩] صحیح است: به روایت مسلم (٧۴۶) بخش صلاة المسافرین، باب جامع صلاة اللیل و من نام عنه أو مرض.
[۳۴۰] روایت صحیحی است: مسلم (۵٩۱) بخش المساجد، باب استجباب الذکر بعد الصلاة و بیان صفته، آورده است.
۱- خواندن قرآن با تدبر و درک معانی و مفاهیم آن ﴿أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ ٱلۡقُرۡءَانَ أَمۡ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقۡفَالُهَآ٢٤﴾[محمد: ۲۴] «آیا در قرآن اندیشه نمیکنند یا بر دلهایشان قفلهاست؟» ﴿كِتَٰبٌ أَنزَلۡنَٰهُ إِلَيۡكَ مُبَٰرَكٞ لِّيَدَّبَّرُوٓاْ ءَايَٰتِهِۦ وَلِيَتَذَكَّرَ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ٢٩﴾[ص: ۲٩] «کتابی است مبارک که بر تو نازل کردیم تا در آیاتش بیندیشند و خردمندان پند گیرند.» مقصود و هدف اصلی و مهم از نزول قرآن همین است. انسان باید با حضور دل در معنی آن چه میخواند تفکر کند و با هرآیه که میخواند با تمام احساسات و عواطفش همراه آن باشد.
۲- حذیفه گفت: «شبی با پیامبر ج به نماز ایستادم، در نماز سورهی بقره را خواند، با خود گفتم تا صد آیه میخواند و به رکوع میرود، اما از آن گذشت.گفتم لابد میخواهد آن را در یک رکعت بخواند، بازگشت و من فکر کردم با پایان آن به رکوع میرود، اما سورهی نساء را آغاز کرد، آن را خواند، سپس آل عمران را شروع کرد و خواند، همچنان میخواند و هرگاه به آیهیی میرسید که درآن تسبیح بود، تسبیح میگفت، یا آیهیی که در آن دعا و درخواست بود، دعا میکرد، یا آیهیی که در آن تعوذ (پناه بردن به خدا) بود، استعاذه میگفت». [۳۴۱]
او ج وقتی آیهی ﴿سَبِّحِ ٱسۡمَ رَبِّكَ ٱلۡأَعۡلَى١﴾[الأعلى: ۱] «نام پروردگا بلند مرتبهات را منزه دار» را میخواند میگفت: سبحان رّبی الأعلی. [۳۴۲]
بنابراین برای قلب هیچ چیز سودمندتر از خواندن قرآن با تدبر و تفکر وجود ندارد و هیچ کاری بهتر ازآن محبت خدا را در بنده ایجاد نمیکند. تمام مراتب سالکان و احوال صاحبعملان را در خود دارد. محبت، اشتیاق، ترس، امید، انابت، توکل، خشنودی، سپاسگزاری، شکیبایی و دیگر احوال و اعمال را فراهم میکند. وانگهی ویژگیهای ناپسند و اخلاق زشت را که باعث تباهی و نابودی دل میشود، دور میکند و از آن میزداید.
۳- تقرب به خدا با مستحبات پس از ادای واجبات، زیرا نوافل- چنانکه در حدیث قدسی آمده است- انسان را به درجهی محبت الهی میرساند: «مَن عادی لی ولیّاً فَقد آذَنتُه بالحرب، و ما تقرَّبَ إلیَّ عَبدی بشیءٍ أحبَّ إلیَّ مما افترضتُه علیه. و مایزالُ عبدی یَتقرَّبُ إلیَّ بِالنوافل حتّی أُحبُّهَ، فإذا أحببتُه كنتُ سمعَه الذی سمعَ بِه، و بصره الذی یُبصرُ بِهِ، و یَده التی یبطشُ بها، و رجله التی یمشی بها، و إن سألنی لأُعطینه و لئن استعاذنی لَأعیذَنّه»: «هرکس با یکی از دوستان نزدیک من دشمنی بورزد، به او اعلام جنگ و دشمنی میدهم، بندهی من هیچ گاه به وسیلهی چیزی بهتر و دوستداشتنیتر از آن چه بر او فرض کردهام، به من تقرب نجسته است، او پیوسته با نوافل به من نزدیک میشود، تا جایی که او را دوست خواهم داشت، و چون او را دوست بدارم من به منزلهی حس شنوایی و بیناییاش هستم که با آن میشنود و میبیند، و به منزلهی دست و پایش هستم که با آن کار میکند و راه میرود، اگر او از من چیزی بخواهد، حتماً به او میدهم، و اگر از من پناه بجوید، بیگمان پناهش میدهم». [۳۴۳]
این حدیث الهی اسباب محبت خدا را منحصر در دو چیز میداند: نخست انجام واجبات و دیگر تقرب به او با نوافل. و خدا خبر داده است که انجام فرایض بهترین و دوست داشتنیترین کاری است که بندگان با آن به خدا نزدیک میشوند، و بعد از آن نوافل. و اینکه نوافل را بسیار انجام میدهد، آن قدر که محبوب خدا واقع میشود و چون به آن مقام برسد محبت او را از هر گونه افکار و اندیشههای بیگانهی دیگر باز میدارد و غیر از عبادت چیزی به ذهنش نمیرسد، حتی اگر چنین چیزی به ذهنش خطور کند زود میرود. زیرا از مراقبت الهی برخوردار است که این گونه فکرها و مشغولیتهای ذهنی را از او دور میکند و به چنان عظمت و جلال خدا و مأنوس شدن با او دست یافته است که دایم در حال ذکر، عبادت و عمل و تلاوت قرآن است.
شاید بگویید برخی از مردم نوافل را زیاد انجا میدهند، اما در واجبات کوتاهی میکنند- و این حال در میان مسلمانان بسیار است- چه باید کرد؟ راه چاره کدام است؟ باید گفت کنار گذاشتن نوافل راهحلی مناسب و مفید نیست، زیرا با این کار حالت و موقعیتشان بدتر میشود، چون نوافل نقصها را میپوشاند، چاره این است که با وجود نوافل، به اصلاح وضعیت واجبات بپردازد و از محرمات بپرهیزد. ابن حجر در سخنی گفته است: «قدر نماز را بدانید، زیرا محبت خدا به کسی که با نماز تقرب میجوید، از آن نشأت میگیرد و به خاطر اینکه نماز جایگاه راز و نیاز و نزدیکی جستن است و در آن هیچ واسطهیی بین بنده و پروردگار نیست، و هیچ چیز بهتر از آن باعث روشنی چشم انسان نمیشود». [۳۴۴]
هر چه موجب روشنی چشم باشد، کسی دوست ندارد آن را رها کند یا از آن بیرون برود، چرا که شادمانی و سعادتش در آن است و زندگیش با آن پاک و گوارا میشود و این نعمتها برای انسان عابد فراهم است.
بنابراین محافظت بر ادای نماز هم واجب و هم مستحب آن از بزرگترین موجبات محبت پروردگار است، قیام شب نیز از این موارد شمرده میشود، هر فریضهیی نوافلی دارد. و از آن طرف اگر انسان در ادای یکی از واجباتش کوتاهی کند، میتواند آن را جبران کند، اما نمیتوان به نوافل پرداخت و واجبات را به کناری نهاد این خلل در رفتار و سلوک و آشفتگی در تصور و طریق به شمار میآید.
۴- ذکر خدا با زبان و قلب و نیز درعمل بهرهمندی از محبت الهی به میزان برخورداری از ذکر است، به همین منظور خداوند سفارش کرده که بسیار او را ذکر کنیم و آن را سبب رستگاری معرفی کرده است: ﴿وَٱذۡكُرُواْ ٱللَّهَ كَثِيرٗا لَّعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ﴾[الأنفال: ۴۵] «و خدا را بسیار یاد کنید تا رستگار شوید». اهل ذکر را ستایش کرده و به پیامبر ج اطلاع داده که ذکر او بالاتر ازدرجهی جهاد است: ﴿وَلِتُكَبِّرُواْ ٱللَّهَ عَلَىٰ مَا هَدَىٰكُمۡ وَلَعَلَّكُمۡ تَشۡكُرُونَ﴾[البقرة: ۱۸۵] «خدا را به سبب موقعیتشان به عظمت یاد کنید، باشد که او را سپاس دارید»، ﴿فَإِذَا قَضَيۡتُم مَّنَٰسِكَكُمۡ فَٱذۡكُرُواْ ٱللَّهَ﴾[البقرة: ۲۰۰] «چون مناسک خود را انجام دادید خدا را به یاد کنید» ﴿فَإِذَا قَضَيۡتُمُ ٱلصَّلَوٰةَ فَٱذۡكُرُواْ ٱللَّهَ قِيَٰمٗا وَقُعُودٗا وَعَلَىٰ جُنُوبِكُمۡ﴾[النساء: ۱۰۳] «و چون نماز را به پایان بردید، خدا را ایستاده، نشسته و به پهلو خفته یاد کنید.» خداوند در این آیهها ذکر را به دنبال عبادتهایی بزرگ و کارهای صالح و حتی روزه، حج، و نماز آورده است، و نیز پس از نماز جمعه از آن یاد کرده: ﴿فَٱنتَشِرُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَٱبۡتَغُواْ مِن فَضۡلِ ٱللَّهِ وَٱذۡكُرُواْ ٱللَّهَ كَثِيرٗا لَّعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ﴾[الجمعة: ۱۰] «در زمین متفرق شوید و از فضل خدا (روزی) را طلب کنید و بسیار خدا را به یاد آورید تا رستگار شوید.» این نشان میدهد که ذکر قرین اعمال صالح و عبادات بزرگ است: ﴿وَأَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ لِذِكۡرِيٓ﴾[طه: ۱۴] «بایاد من نماز را بر پادار».
۵- از دیگر موجبات محبت خدا این است که هنگام غلبهی هوای نفس، آن را که او دوست دارد، بر آن چه خود دوست دارید، ترجیح بدهید و به سوی موارد محبوب او بروید هر چند راه بسیار دشوار باشد. نشان این عمل رجحان دادن دو امر است: نخست انجام دادن کاری که خدا دوست دارد هر چند نفس شما آن را نپسندد. و دوم رها کردن آن چه خدا دوست ندارد، هر چند نفس شما بسیار به آن علاقمند باشد. ایثار به این دو شرط صحت مییابد. به خاطر قدرت انگیزهی هوس و طبع و عادت، این کار بسیار سخت است و هزینهی آن زیاد است،اما مؤمن که میخواهد به محبت خدا برسد و آن را نصیب خود کند، سختی و پرخطری آن را به جان میخرد و نفس ضعیف خود را به آن وا میدارد، تا به آن برسد و این ایثار را عملی کند. بدین مقصود کمر همت میبندد و خطر بزرگ را بر خود هموار میکند تا پادشاه مطلق را خشنود سازد، و به کامیابی بزرگ دست یابد. نتیجهی این کار چه در دنیا و چه در عقبی چنان است که هیچ نتیجه و ثمرهی به پای آن نرسد.
ابن قیم میگوید: «خداوند بندهی ایماندار خود را به دوستی شهوتها و معصیتها و گرایش نفس به آن گرفتار میسازد تا او را به سوی دوستی و محبت چیزی سوق دهد که بهتر، سودمندتر، پرخیرتر و پایدارتر از آن است، برای اینکه با نفس خویش برسر ترک آن مجاهده کند، این جهاد و مبارزه با نفس محبت خدا و وصال محبوب اعلا را نصیب او میکند. لذا نفس هر چه بیشتر با او درگیر شود و او را به سوی شهوتها بکشاند خدا آن اشتیاق و خواهش را به سوی شوق و محبت بهتر و بزرگتر که محبت خود است، میبرد». [۳۴۵]
قاعده چنین است که انسان نمیتواند محبوبی را کنار بگذارد مگر اینکه به سوی محبوب بهتر و بالاتری برود. بنابراین آن کس که بر روی خار و شرارههای آتش به سوی محبوبش میرود گرانقدرتر و مهمتر از کسی است که سوار بر مرکبهای نجیب و باشکوه به سوی او میرود. آن کس که با مبارزهی نفس و رویارویی با هوای نفسانی، محبوب خویش را برگزیده است، هرگز همانند و در مقام کسی نیست که به آسانی و بدون جدال با نفس او را انتخاب کرده است. اگر این طور نیست پس چرا صالحان در میان انسانها بهتر از ملایکه هستند؟ زیرا ملایکه شهوت و درگیری بر سر آن را ندارند، در طبع و سرشت خود فرمانبردار خدایند، بیوقفه شب و روز تسبیح میگویند، در هر مکانی به اندازهی چهار انگشت ازآسمان فرشتهیی هست که یا ایستاده، یا در رکوع و یا در سجده عبادت میکند. از این روی آسمان از سنگینی ملایکتی که در آن عبادت خدا را میکنند، به ناله در آمد. [۳۴۶]
اما کسی که با وجود گرایش نفس و شهوتها مدام تسبیح میگوید و عبادت میکند و با وجود موانع و دلبستگیها پایدار و استوار است، جایگاه والاتری دارد!
چرا زن بهتر از حوریان زیباچشم است؟ به خاطر جهاد با نفس و کنترل آن، غلبه بر شهوتها، شکیبایی، نماز، روزه و دیگر عبادتهایش به این مقام رسیده است!
بنابراین خداوند بندگانش را میآزماید و دردام شهوتها میاندازد تا آنها را به مقام خشنودی خود نایل کند.
۶- ملاحظهی احسان، نیکیها، نعمتهای پیدا و ناپیدای خدا موجب محبت او میشود. دل بر محبت کسی که به آن نیکی کرده و نفرت از کسی که در حقش بدی کرده، سرشته شده است. هیچکس به اندازهی خداوند در حق کسی احسان و نیکی نکرده است. در هر نَفَس و هر آن و در هر حال بنده در نعمتهای بیکران خداوند غلت میزند. برخی از انواع نعمتها، حتی به ذهن او خطور نمیکند. خداوند در هر شبانه روز بیست و چهار هزار نعمت بر بندهاش بخشیده است. چطور؟ گروهی حساب کردهاند که انسان در هر بیست و چهار ساعت چند بار نفس میکشد و آن را شمرده و برآورد کردهاند. و نزدیکترین و ملموسترین نعمت، تنفس است که شاید در قیاس با نعمتهای دیگر چیز قابل ذکری نباشد: ﴿وَإِن تَعُدُّواْ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ لَا تُحۡصُوهَآۗ﴾[إبراهيم: ۳۴]. «و اگر بخواهید نعمتهای خدا را بشمارید هرگز قادر نخواهید بود» و از طرف دیگر زیان و آسیبها و حوادثی که خداوند از انسان رفع میکند، نیز کم نیستند.
خداوند حافظانی برای انسانها گذاشته است: ﴿لَهُۥ مُعَقِّبَٰتٞ مِّنۢ بَيۡنِ يَدَيۡهِ وَمِنۡ خَلۡفِهِۦ يَحۡفَظُونَهُۥ مِنۡ أَمۡرِ ٱللَّهِ﴾[الرعد: ۱۱] «فرشتگان مدام به امر خدا از پیشرو و پشت سر آدمی را حفظ میکنند» نعمتهایی که به انسان میرسد و زیانها و آسیبهایی که از او دفع میشود، خود احساس نمیکند، خداوند شب و روز مراقب انسانهاست.
پزشکان اعلام کردهاند که اسباب ابتلا به بیماریها، بسیار زیاد و گوناگوناند، ما نمیدانیم چگونه بدیها و زیانها از ما دور میشود! جز اینکه فضل و نعمت خداست. ﴿قُلۡ مَن يَكۡلَؤُكُم بِٱلَّيۡلِ وَٱلنَّهَارِ مِنَ ٱلرَّحۡمَٰنِ﴾[الأنبياء: ۴۲] «بگو چه کسی شما را در شب و روز از عذاب خدای رحمان حفظ میکند؟» او سبحانه و تعالی حفاظت و نگهداری انسان را از هر گونه اذیت و آزاری به عهده گرفته است: ﴿فَٱللَّهُ خَيۡرٌ حَٰفِظٗاۖ وَهُوَ أَرۡحَمُ ٱلرَّٰحِمِينَ﴾[يوسف: ۶۴] «خدا بهترین حافظ و مهربانترین مهربانان است».
برخی نعمتها با وجود گناه، کوتاهی و رفتارهای زشت شامل حال انسان میشود: «لا أحدَ أصبرَ علی الأذی مِنَ الله؛ بنو آدم یدّعونَ له الولدَ ثُمَّ یُعافیهم و یَرزقُهم»: «هیچ کس صبورتر از خداوند برآزار و اذیت نیست؛ بنی آدم او را متهم به داشتن فرزند میکنند، اما او از آنها میگذرد، و روزیشان را تأمین میکند». [۳۴٧]
٧- از دیگر سببهای جلب محبت خدا پرداختن قلب به نامها و صفتهای خدا، شناخت وتفکر در آن و تعمق دل در زمینههای این شناخت است. هرکس خدارا با نامها، صفات و کارهایش بشناسد، بیگمان او را دوست دارد، این دری است که خاصگان اولیای خدا و محبان راستین از آن وارد میشوند، و جز آنها کسی را مقام بار یافتن به آن نیست و جز آنها کسی را نمیشناسد. هرگز از شناخت بیشتر آن سیر نمیگردند، هر چه بیشتر از آن بدانند شور و اشتیاق و عشقشان به خدا بیشتر میشود. اکنون که انگیزهی احسان و نعمت، به عامل کمال و جمال الهی پیوست از دوست داشتن و محبت کسی که چنین مقام و عظمتی دارد، هیچکس باز نمیماند، جز آنان که پستترین، ناپاک ترین دلها را دارند و از هر گونه خیر و احسانی دورند. خداوند دلها را بر فطرت محبت کسی که با تمام اخلاق و اوصاف کامل نیک رفتار و نیکوکار است، آفریده است. یعنی انسان فطرتاً کسی را که در حق او نیکی کرده، دوست دارد. حال که این فطرت خداست که دلهای بندگانش را بر آن آفریده است، پس آشکار است که هیچکس در احسان کاملتر و بزرگتر از خدا نیست و کاملتر و زیباتر از او هیچ موجودی نیست، هر گونه جمال و کمال در هستی ذرهیی از آثار و صنعت خداست.
شکوه و زیبایی خدا در وصف نگنجد. هیچکس را قدرت آن نیست که در برابر صفات زیبا، احسان بینظیر و کارهای بیمانند او ستایش لایقی بیابد. او چنان است که خود ستوده است. کسانی که زیبایی را دوست دارند، بدانند که خداوند از هر زیبایی زیباتر است. پیامبر ج فرمود: «إن الله جمیل»: «خداوند زیباست».
یوسف÷ اگر نصف زیبایی بنیآدم را دارا بود، خداوند زیباتر از هر چیز و حتی زیباتر از خود زیبایی است. هر یک از اسمها و صفتهایش موجب جلب محبت خاصی میشود. اگر به نام کریم او دقت کنید او را دوست میدارید. اگر به نام جلیل او بنگرید، او را دوست میدارید، اگر در نام توّاب او تأمل کنید، اگر به نام غفور او بیندیشید، به هر یک از نامهایش دقت کنید محبتتان به او افزون میشود واوست محبوب ستوده که به خاطر کاری که کرده و هر دستوری که داده، ستایش میشود، زیرا هیچیک از کارهایش بیهوده و هیچیک از دستورهایش بیحکمت نیست، همه از سرچشمهی واقعی حکمت، مصلحت، عدالت، فضل و رحمت بر میآید و حمد و ستایشی بر او به ارمغان میآورد.
ما لِلعباد علیه حقٌ واجبٌ
كلّا و لا سـعـیٌ لَدَیهِ ضـائعٌ
إن عُذّبوا فَبعدلِهِ أو نعّموا
فَبفضلهِ و هو الكریمُ الواسعُ
بندگان هرگز هیچ حق واجبی بر او ندارند، و کوچکترین زحمت و تلاش نزد او هدر نمیرود. اگر شکنجه شوند مقتضای عدالت اوست و اگر در نعمت جاودانی در آیند از فضل اوست و اوست کریم روزی دهنده.
درمیان بشر هیچکس نمیتواند این مقام او را تصور کند، چه جای آنکه حق آن را ادا نماید، آشناترین آفریدگانش به او و محبوبترینشان برای او محمد ج است که فرمود: «لاأحصی ثناء علیك أنتَ كما أثنیتَ عَلی نفسِك»: «هیچ ستایشی شایستهی تو نمیدانم، تو چنانی که خود ستودهای!» [۳۴۸]
هیچکس تمجید و ستایشی لایق مقام او نمیداند، او نامها و صفتهایی دارد که برخی از آن را هیچ فرشتهی مقرب و پیامبر مرسلی نمیداند: «إن لله تسعةً وتسعین اسماً مائة إلا واحدا من أحصاها دَخل الجنة»: «خداوند نود و نه نام دارد که هرکس آن را بداند به بهشت میرود». [۳۴٩] او نامهای دیگری نیز دارد، اما این نود و نه نام را هرکس برشمارد، حفظ کند و معانی آن را بداند و به آن عمل کند، به بهشت میرسد.
بنابراین خداوند اسمها و صفتهایی دارد که به خاطر آن او را دوست میدارند. هرکس در آن تأمل کند محبتش به او بیشتر و ریشهدارتر میشود. اگر بنده یکی از صفات کمال خدا را به دل دریابد محبت تمام عیار خدا را برایش به ارمغان میآورد، حال اگر دیگر صفاتش را عیان ببیند؟ و نامها و کارهایش را مشاهده کند، چه خواهد شد؟ آن چه ما دربارهی خدا و نامها و صفتهایش میدانیم درحد قطرهیی از دریا هم نیست!
خدا را از طریق مشاهدهی عینی نمیشناسیم، شناخت ما از او از خلال نامها و صفتهایش است و آن چه از طریق وحی به انسان رسیده و یا در دنیای واقع دیدهاند، بازتاب نامها و صفتهای اوست. و از روی آن چه برایشان کشف شده، چیزهایی را از آن چه بر آنها پوشیده مانده، دریافتهاند. اگر ذات پروردگار و روی او را مشاهده کنند، چه خواهد شد؟ اگر او را ببینند و جلال و جمال و کمالش را دریابند، در عشق و محبت او داستان دیگری خواهند داشت، لذا در بهشت با دیدار او از هر گونه ناز و نعمت و سعادت دیگری منصرف میشوند.
جایگاه مراتب بندگان در محبت خدا بر اساس درجهی شناخت و معرفتشان به او فرق میکند. دانشمندان بیشتر از هرکس خداوند را دوست دارند، زیرا آنها از دریای پرتلاطم نامها و صفتها و معانی و آثار آن چیزهایی میدانند که عامهی مردم را راهی به شناخت آن نیست. این دریایی است که هر چند در آن فرو روند به عمقش نخواهند رسید. معنای کریم را چگونه باید تصور کرد؟ تواب چیست؟ غفور به چه معناست؟ همین طور ایمان به اینکه چهرهیی دارد شایان شکوه و بزرگیاش، کما اینکه حس شنوایی و بینایی دارد، شنیدن، دیدن، سخن گفتن ودوست داشتن و دوست نداشتن از صفتهای اوست هرکس در این موارد تأمل کند عظمت پروردگار را بیشتر میفهمد و محبت او بیشتر در دلش جای میگیرد و به او تعلق خاطر بیشتری پیدا میکند.
عارفترین مردم به خدا کسی است که بیشتر او را دوست دارد. پیامبران به همین سبب بیشتر از بقیهی مردم او را دوست داشتند. در میان پیامبران الهی دو نفر دوست نزدیک خداوند (خلیل) بودند بیشتر از بقیه محبت خداوند را در دل داشتند و او را بهتر شناخته بودند، آن دو ابراهیم و بالاتر از او محمد ج بودند.
نهال محبت خداوند از اندیشه در صفات الهی بر میآید، نخست با اثبات آن و سپس با شناخت آن و آن گاه با نفی کردن تحریف، تعطیل، همانندی و همسانی از آن.
لذا تأمل و اندیشه در نامها صفتهای خدا جز به کمک قواعدی درست برپایهی عدم تعطیل، عدم همانندی و عدم همسانی صحیح نیست. دل هر چه بیشتر در نامها و صفتها و کارهای خدا تأمل کند محبتش به صاحب آن صفتها و نامها بیشتر میشود. هر لذت، آسایش، شادمانی و شادابی در کنار این محبت و آثار آن مانند قطره به دریاست. چه بسیارند آنان که از این ناز ونعمت و سعادت بینصیب میشوند، آنان که صفات خداوند را نفی میکنند، باور ندارند چهره، شنوایی و بینایی، محبت و بغض دارد.
۸- از جمله موجبات محبت خدا اظهار ناتوانی بنده در برابر او، نیازمندی به او، فروتنی، خشوع، تسلیم و فرمانبرداری در برابر او است. چه نزدیک است دلی که شکسته، جبران شود! چه زود بندهیی که خود را در برابر پروردگارش فروتن کرده، به پیروزی، مهربانی و روزی نایل میشود! محبوبترین دلها نزد خدا دلی است که فروتنی و خاکساری در برابر خدا در آن جای گرفته و برآن سلطه یافته باشد. خداوند دوست دارد بندهاش در مقام خاکساری و فروتنی به کمال برسد، چرا که این حقیقت بندگی و فروتنی است.
گویند «طریقٌ معبّدٌ» یعنی راهی که هموار شده، از زیادی گام نهادن بر آن پست و مهیا شده است. بنابراین هر چه بنده در برابر خدا فروتنتر باشد. محبتش بیشتر میشود، فروتنی چند نوع است، کاملترین آن فروتنی حب در برابر محبوب است. فروتنی و ذلت مملوک در برابر مالک، جنایتکار در برابر کسی که به او نیکی میکند، ذلت و خاکساری انسان ناتوان در برابر کسی که قادر به غذا دادن و پناه دادن اوست، از دیگر انواع خاکساری و فروتنی است وقتی خاکساری و فروتنی بسیار برای خدا محقق باشد، محبت بیشتر میشود. بیگمان بنده همهی این گونهها را در برابر خدا محقق میسازد.
آن کس که دلش سرشار از محبت خدا باشد، همیشه در پیشگاه پروردگارش خاکسار و فروتن است، به اعمال و رفتارهای خود هر چند زیاد باشد شیفته و فریفته نمیشود، آن را ناچیز میشمارد، و خود را مقصر. هر چه را که به انجام رسانده مساوی با یک نعمت خدا نمیداند.
٩- خلوت گزینی برای راز و نیاز با خدا، خواندن سخنان مبارک او، ایستادن با آداب شایان مقام عبودیت در پیشگاه او و طلب مغفرت و اظهار توبه از دیگر موجبات محبت خداست: ﴿تَتَجَافَىٰ جُنُوبُهُمۡ عَنِ ٱلۡمَضَاجِعِ يَدۡعُونَ رَبَّهُمۡ خَوۡفٗا وَطَمَعٗا وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ يُنفِقُونَ١٦﴾[السجدة: ۱۶] «پهلو از بستر خواب برگیرند و با بیم و امید پروردگارشان را بخوانند و از آنچه روزیشان دادهایم انفاق کنند»، ﴿أَمَّنۡ هُوَ قَٰنِتٌ ءَانَآءَ ٱلَّيۡلِ سَاجِدٗا وَقَآئِمٗا يَحۡذَرُ ٱلۡأٓخِرَةَ وَيَرۡجُواْ رَحۡمَةَ رَبِّهِۦۗ قُلۡ هَلۡ يَسۡتَوِي ٱلَّذِينَ يَعۡلَمُونَ وَٱلَّذِينَ لَا يَعۡلَمُونَ﴾[الزمر: ٩] «آیا کسی که در ساعات شب در حال سجود و قیام به عبادت خدا بپردازد او از آخرت بیمناک و به رحمت پروردگارش امیدوار است (با کسی که چنین نیست برابر است؟) بگو: آیا دانایان و نادانان برابرند؟».
[۳۴۱] صحیح است: مسلم (٧٧۲) بخش صلاة المسافرین، باب استحباب تطویل القراءة فی صلاة اللیل، روایت کرده است. [۳۴۲] صحیح است: ابوداود (۸۸۳) بخش الصلاة، باب الدعا فی الصلاة و احمد در مسند (۲۰۶٧) روایت کردهاند. البانی درصحیح الجامع به شمارهی (۴٧۶۶) آن را صحیح دانسته است. [۳۴۳] صحیح است: بخاری (۶۵۰۲) بخش الرقاق، باب التواضع آورده است. [۳۴۴] ن. ک: فتح الباری شرح صحیح البخاری، از حافظ ابن حجر، ۱۱/۳۴۵. [۳۴۵] ن. ک: الفوائد: ۱/۱۱۰ از ابن قیم. [۳۴۶] روایتی است با درجهی نیک که ترمذی (۲۳۱۲) بخش الزهد، باب فی قول النبی ج لو تعلمون ما أعلم، ابن ماجه (۴۱٩۰) بخش الزهد، و احمد در مسند (۲۱۰۰۵) آن را آوردهاند. البانی در صحیح الجامع به شمارهی (۲۴۴٩) آن را نیک دانسته است. [۳۴٧]صحیح است: بخاری٧۳٧۸ بخش التوحید، باب قول الله تعالی ﴿إِنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلرَّزَّاقُ ذُو ٱلۡقُوَّةِ ٱلۡمَتِينُ٥٨﴾[الذاريات: ۵۸] و مسلم (۲۸۰۴) بخش صفة القیامة، باب لا أحد أصبر علی أذی سمعه من الله عزوجل، روایت کردهاند. [۳۴۸] صحیح است، به روایت مسلم (۴۸۶) بخش الصلاة، باب مایقال فی الرکوع و السجود. [۳۴٩] صحیح است: بخاری (۶۴۱۰) و مسلم (۲۶٧٧) روایت کردهاند. این لفظ از مسلم است.
۱- خداوند فرمود: ﴿وَأَحۡسِنُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُحۡسِنِينَ﴾[البقرة: ۱٩۵] «نیکی کنید که خداوند نیکوکاران را دوست دارد» انسان به کار نیک و احسان پیشدستی میکند، چرا که چون در شمار محسنین درآید، به محبت خدا میرسد.
۲- همچنین فرمود: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلتَّوَّٰبِينَ وَيُحِبُّ ٱلۡمُتَطَهِّرِينَ﴾[البقرة: ۲۲۲] «خداوند توبه کنندگان و پاکیزهگان را دوست دارد». این آیه انسان را بر پاکی و طهارت باطنی و ظاهری تشویق میکند.
۳- خدا فرموده: ﴿وَٱللَّهُ يُحِبُّ ٱلصَّٰبِرِينَ﴾[آل عمران: ۱۴۶] «خداوند صابران را دوست دارد».
۴- نیز فرمود:﴿إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُتَوَكِّلِينَ﴾[آل عمران: ۱۵٩] «خدا توکل کنندگان را دوست دارد».
۵- فرمود: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَن يَرۡتَدَّ مِنكُمۡ عَن دِينِهِۦ فَسَوۡفَ يَأۡتِي ٱللَّهُ بِقَوۡمٖ يُحِبُّهُمۡ وَيُحِبُّونَهُۥٓ﴾[المائدة: ۵۴] «ای مؤمنان هرکس ارشما از دین خود برگردد، خداوند به زودی قومی را میآورد که آنها را دوست دارد و آنها نیز او را دوست دارند». ویژگیهای این گروه کدام است؟چه خصوصیاتی دارند؟ ﴿أَذِلَّةٍ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى ٱلۡكَٰفِرِينَ يُجَٰهِدُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوۡمَةَ لَآئِمٖ﴾[المائدة: ۵۴] «در برابر مؤمنان فروتن و در برابر کافران، گردن فراز هستند در راه خدا جهاد کنند و از نکوهش هیچ نکوهشگری نهراسند.» چهار صفت را برای آنها یاد کرده است: خاکساری و فروتنی و مهربانیاشان نسبت به مؤمنان، عزت و گرانمایگی در برابر کافران و وجهاد در راه خدا، همراه با صبر و شجاعت و تحمل سرزنشها.
۶- او اعلام داشته که پرهیزکاران را دوست دارد.
٧- همچنان که عادلان را نیز دوست دارد، آنان که در حق خانواده، خویشان، فرمانرواییها و مناصبی که عهدهدار آن هستند با عدالت رفتار میکنند: «إن المقسطینَ عَندالله علی منابرَ من نُورٍ عَن یمین الرحمن، و كلتا یدیه یمینُ الذین یعدلون فی حُكمهم و أهلیهم و ما وَلوا»: «عدالت پیشگان بر روی منبرهایی از نور در پیشگاه خداوند قرار دارند. دستانی که با آن در حکم ها، خانواده و فرمانرواییهای خود عدالت را اجرا میکنند، با قدرت پروردگار در پیوند است». [۳۵۰]
۸- خداوند آنان را که در یک صف بسان دژی استوار در راه او میجنگند، دوست دارد.
٩- در سنت آمده است که: «سه نفر هستند که خداوند آنها را دوست دارد: کسی که نزد گروهی رفت و با نام خدا و نه به خاطر خویشاوندی مابیشنان، از آنها چیزی درخواست کرد، اما آنها به او ندادند، به دنبال آنها مردی پنهانی خواستهاش را ادا کرد چنانکه جز او وخدا کسی از آن آگاه نشد، و گروهی که شب حرکت کردند، تا اینکه خواب بر آنها غلبه کرد، فرود آمدند و خوابیدند از آن میان یک نفر بلند شد و با اصرار از خدا خواستهاش را طلب میکرد و آیاتش را میخواند، و مردی که در یک گروه نظامی با دشمن روبه رو شد و شکست خوردند، او روبه دشمن به پیش تاخت تا کشته شود و یا راهی به رویش گشوده شود». [۳۵۱]
۱۰- در حدیث عامر بن سعد بن ابی وقاص آمده که: سعد بن ابی وقاص مراقب شترانش بود که پسرش عمر نزدش آمد. هنگامی که او را دید گفت از شر این سوار به خدا پناه میبرم! فرزند فرود آمد به دیدن پدرش، و به او گفت: چرا خود را به شتران وگوسفندانت مشغول کردهای، و مردم را رها کردی تا بر سر حکومت در میان خود درگیر باشند؟ گفت: خموش! از پیامبر خدا شنیدم، میگفت: «إن الله یحبُّ العبدَ التقّی الغنیَّ الخفیَّ»: «خدا بندهی پرهیزکار بینیاز بیتظاهر را دوست دارد». [۳۵۲] یعنی کسی که از مردم چیزی نخواهد، «الخفیّ» منظور کسی است که خواستار بلندی، منصب و مقام در زمین نیست، کسی که دور از دیدهها به عبادت و امور خود مشغول است.
۱۱- در حدیث عمرو بن شعیب آمده که پیامبر ج فرمود: «إن الله یحبُّ أن یَری أثرَ نعمتِهِ علی عَبده»: «خداوند دوست دارد آثار نعمتش بر بندهی خود را ببیند». [۳۵۳] بدون زیادهروی و تکبر و خودپسندی با شرایطی که پیشتر ذکر شد، به علاوه راه میانه را پیش بگیرد و بر نفس خویش بخل بورزد.
۱۲- از ابوحازم بن دینار و او از ابوادریس خولانی نقل است که به مسجد دمشق رفتم، در آنجا جوانی دیدم با دندانهای براق و سفید، مردم دور او حلقه زده بودند، وقتی اختلافی پیدا میکردند، یک نفر پرسید این کیست؟ گفتند: معاذ بن جبل است. پس از آن نزدش رفتم، ملاحظه کردم نماز میخواند، منتظر ماندم تا نمازش تمام شود. سپس بر او سلام کردم و گفتم: به خدا سوگند من به خاطر خدا تو را دوست دارم. گفت: آیا به خاطر خدا؟ گفتم: آری. گفت: به خاطر خدا؟ گفتم: بله. لای عبایم را گرفت و مرا به خود نزدیک کرد و گفت: مژده باد، من از رسول خدا ج شنیدم که خداوند فرموده است: «وجبتُ محبتی للمتحابینَ فیَّ والمتجالسینَ فیَّ والمتزاورین فیّ و المبتاذلین فیّ»: «من محبت خود را بر کسانی که به خاطر من همدیگر را دوست دارند، و به خاطر من با هم همنشینی میکنند، به دیدن هم میروند و به هم بخشش میکنند، واجب کردهام». [۳۵۴]
پس دوستی به خاطر خدا، همنشینی و همکاری براحسان و پرهیزکاری، سفارش همدیگر به درستی و شکیبایی موجبات رسیدن به محبت به خداست.از این قبیل است داستان مردی که یکی از برادران دینیاش را که در روستایی دور بود، و رابطهی مادی، شغلی و شرکتی بیشنان نبود، به خاطر خدا زیارت کرد. خداوند فرشتهیی را فرستاد تا به او بگوید: «إن الله قدأحبّك كما أحببتَهُ»: «خداوند تو را دوست دارد، همان طور که تو او را دوست داری». [۳۵۵]هر چقدر محبت میان مؤمنان بیشتر شود، به خدا نزدیکترند، پیامبر ج فرمود: «ما تحابَّ رجلان فی الله إلا كانَ أحبُّهما إلی الله أشدَّهم حبّاً لصاحب»: «هر دو نفری که به خاطر خدا همدیگر را دوست بدارند، محبوبترینشان نزد خدا آن است که بیشتر رفیقش را دوست دارد». [۳۵۶]
۱۳- سورههایی در قرآن هست که خداوند آن را دوست دارد. یکی از یاران پیامبر هرگاه امامت میکرد پس از فاتحه سورهی اخلاص را و سپس سورهی دیگری را میخواند، یا گاهی فقط سورهی اخلاص را میخواند. به پیامبر خبر داد. فرمود: ازا و بپرسید چرا چنین میکند؟ از او پرسید، گفت: چون این سوره صفت رحمان در آن هست و من دوست دارم آن را بخوانم. احد و صمد آن است که پایه و خواستگاه نیازهای مخلوقات است. صمد آن است که توخالی نباشد، آن است که نظیر ندارد، نه فرزندی دارد و نه به دنیا آمده است. پیامبر فرمود: «أخبروه أنّ الله یُحبُّه»: «به او بگویید خدا او را دوست دارد». [۳۵٧]
۱۴- از جمله کارهای دیگر که خداوند دوست دارد، این است که از فرمودهی پیامبر ج فهمیده میشود: «أحبُّ الناس إلی الله أنفعهم، و أحبُّ الأعمال إلی الله سرورٌ تُدخُله علی مسلمٍ، أو تكشفُ عنه كربةً، أو تقضی عنه دیناً أو تَطردُ عنه جوعاً، و لأن أمشی مع أخٍ فی حاجةٍ أحبُّ إلیَّ مِن أن اعتكف فی هذا المسجد شهراً»: «دوست داشتنیترین مردم نزد خدا سودمندترین آنهاست، دوست داشتنیترین کار نزد خدا این است که مسلمانی را شاد کنید، یا غم و اندوهی از دوش او بردارید، یا بدهی او را پرداخت کنید یا گرسنگیاش را برطرف سازید، و من اگر با یک برادر دینی برای رفع نیازش بروم، برایم دوست داشتنیتر است از اینکه یک ماه در این مسجد گوشهنشینی اختیار کنم!». [۳۵۸]
۱۵- از پیامبر ج پرسیدند محبوبترین بندگان نزد خدا کیست؟ فرمود: «أحسنهم خُلقاً»: «خوش رفتارترین و با اخلاقترین آنهاست». [۳۵٩]
خداوند دوست دارد خرید و فروش، قضاوت ومطالبه با آسانی و همراه با بخشش صورت گیرد: «رحم الله رجلاً سمحاً إذا باعَ و إذا اشتری و إذا اقتضی»: «رحمت خداوند بر کسی که در خرید، فروش و قضاوت نرمی و بخشش نشان میدهد». [۳۶۰]
سخن آخر اینکه خدا رفتارها و کردارهای زیبا و نیک را دوست دارد و متنفر از هر گونه رفتار و کردار ناآشنا به طبع انسان و هر گونه معصیت است. امید است که محبت خویش را روزی ما بگرداند و دوستیاش را برایمان از هر چیز دیگری محبوبتر گرداند و ما را از شمار آنان گرداند که به آن چه خداوند دوست دارد، عمل میکنند!
[۳۵۰] صحیح است: مسلم (۱۸۲٧) بخش الإمارة، باب فضیلة الإمام العادل و عقوبة الجائر، روایت کرده است. [۳۵۱] ترمذی (۲۵۶۸) بخش صفة الجنة، باب ما جاء فی کلام الحور العین روایت کرده و گفته صحیح است، نسائی (۱۶۱۵) بخش قیام اللیل، باب فضل صلاة اللیل فی السفر، واحمد در مسند (۲۰۸۴۸) آوردهاند، حاکم گفته است: به اعتبار نسائی و احمد درست است. ذهبی به آن معترف است. اما شیخ البانی درصحیح الجامع الصغیر (۲۶۱۰) آن را ضعیف دانسته است. [۳۵۲] صحیح است: مسلم (۲٩۶۵) بخش الزهد و الرقائق آورده است. [۳۵۳] صحیح است: ترمذی (۲۸۱٩) بخش الأدب، باب ما جاء إن الله یحب أن یری أثر نعمته علی عبده، و احمد در مسند (۸۰۴۵) از ابوهریره روایت کردهاند. البانی در صحیح الجامع به شمارهی (۱۸۸٧) آن را با درجهی حسن ذکر کرده است. [۳۵۴] صحیح است: مالک در موطا (۱٧٧٩) بخش الجامع، باب ماجاء فی المتحابین فی الله، و احمد در مسند (۲۱۵۲۵) روایت کردهاند. البانی در صحیح الجامع به شمارهی (۴۳۳۱) آن را صیحح معرفی کرده است. [۳۵۵] صحیح است: مسلم (۲۵۶٧) بخش البر و الصلة، باب فی فضل الحب فی الله، روایت کرده است. [۳۵۶] صحیح است: طبرانی در معجم أوسط (۳/۱٩۳) به شمارهی (۲۸٩٩) و ابن حبان درصحیحش (۲/۳۲۵) به شمارهی (۵۶۶) و حاکم در مستدرک (۴/۲۸٩) به شمارهی (٧۳۲۳) روایت کردهاند. البانی درصحیح الجامع (۵۵٩۴) آن را صحیح دانسته است. [۳۵٧] صحیح است: به روایت بخاری (٧۳٧۵) بخش التوحید، باب ما جاء فی دعاء النبی ج و مسلم (۸۱۳) بخش صلاة المسافرین، باب فضل قراءة قل هوالله احد. [۳۵۸] حدیث مورد پسندی است. طبرانی در معجم کبیر (۱۲/۴۵۳) به شمارهی (۱۳۶۴۶) روایت کرده، و هیثمی در مجمع الزوائد (۸/۱٩۱) آن را آورده و گفته است: در سلسله راویان این حدیث مسکین بن سراج دیده میشود که او ضعیف است. البانی در صحیح الجامع (۱٧۶) آن را پسندیده است. [۳۵٩] صحیح است: طبرانی در معجم کبیر (۱/۱۸۱) به شمارهی (۴٧۱) روایت کرده و شیخ البانی در صحیح الجامع (۱٧٩) آن را صحیح دانسته است. [۳۶۰] صحیح است: بخاری (۲۰٧۶) بخش البیوع، باب السهولة و السماحة فی الشراء و البیع روایت کرده است.
محاسبهی نفس و بازخواست از آن در این دنیا بسیار مهم است، نفس بدون محاسبه صلاح نمییابد، هرکس امروز به این قاعده عمل کند، فردا در امان خواهد بود، محاسبه عبارت از این است که در نفس خویش تأمل کنید و به جوانب گوناگون آن نظر افکنید، عیبها و ایرادهای آن را بشناسید. رستگاری بدون محاسبه امکانپذیر نیست: ﴿يَوۡمَ يَبۡعَثُهُمُ ٱللَّهُ جَمِيعٗا فَيُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُوٓاْۚ أَحۡصَىٰهُ ٱللَّهُ وَنَسُوهُۚ وَٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ شَهِيدٌ٦﴾[المجادلة: ۶] «روزی که خدا همگان را برانگیزد از اعمالی که انجام دادهاند و آن را از یاد بردهاند و خدا آن را ضبط کرده است آگاهشان سازد، خداوند بر هر چیزی شاهد است».
محاسبه با تأمل و اندیشه در این متون و ایمان داشتن به آن ناشی میشود:
﴿يَوۡمَئِذٖ يَصۡدُرُ ٱلنَّاسُ أَشۡتَاتٗا لِّيُرَوۡاْ أَعۡمَٰلَهُمۡ٦ فَمَن يَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٍ خَيۡرٗا يَرَهُۥ٧ وَمَن يَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٖ شَرّٗا يَرَهُۥ٨﴾[الزلزلة: ۶-۸] «در آن روز مردم پراکنده از گورها برآیند. تا نظاره گر اعمالشان باشند. هرکس به اندازهی ذرهای کار نیک کرده باشد پاداش آن را خواهد دید. و هرکس به اندازهی ذرهای کار بد کرده باشد کیفر آن را خواهد دید»، ﴿يَوۡمَ تَجِدُ كُلُّ نَفۡسٖ مَّا عَمِلَتۡ مِنۡ خَيۡرٖ مُّحۡضَرٗا وَمَا عَمِلَتۡ مِن سُوٓءٖ تَوَدُّ لَوۡ أَنَّ بَيۡنَهَا وَبَيۡنَهُۥٓ أَمَدَۢا بَعِيدٗاۗ وَيُحَذِّرُكُمُ ٱللَّهُ نَفۡسَهُۥۗ وَٱللَّهُ رَءُوفُۢ بِٱلۡعِبَادِ٣٠﴾[آل عمران: ۳۰] «در آن روز که هرکس کردار نیک و بد خود را حاضر یابد، آرزو کند که کاش بین او و عمل بدش فاصلهای بعید در میان بود، خداوند بندهنواز شما را از خودش بیم میدهد».
با ایمان به روز واپسین و اینکه خداوند به بازخواست مخلوقات میپردازد، میتوان به امر محاسبه و اهمیت آن پی برد. خداوند ما را از این روند در روز رستاخیز هوشیار کرده است: ﴿وَٱتَّقُواْ يَوۡمٗا تُرۡجَعُونَ فِيهِ إِلَى ٱللَّهِۖ ثُمَّ تُوَفَّىٰ كُلُّ نَفۡسٖ مَّا كَسَبَتۡ وَهُمۡ لَا يُظۡلَمُونَ٢٨١﴾[البقرة: ۲۸۱] «از روزی که به سوی خدا باز میگردید بترسید که به هرکس جزای آنچه کرده است داده شود و به آنها ستم نخواهد شد».
محاسبه میتواند از ایمان به نامها و صفتهای خدا و اینکه او مراقب و مسلط و آگاه بر همهی اعمال هرکس است، ناشی میشود. خدا شاهد اعمال ما است، نویسندگان بزرگمنشی بر ما مأمور کرده تا اعمال ما را برشمارند: ﴿وَوُضِعَ ٱلۡكِتَٰبُ فَتَرَى ٱلۡمُجۡرِمِينَ مُشۡفِقِينَ مِمَّا فِيهِ وَيَقُولُونَ يَٰوَيۡلَتَنَا مَالِ هَٰذَا ٱلۡكِتَٰبِ لَا يُغَادِرُ صَغِيرَةٗ وَلَا كَبِيرَةً إِلَّآ أَحۡصَىٰهَاۚ وَوَجَدُواْ مَا عَمِلُواْ حَاضِرٗاۗ وَلَا يَظۡلِمُ رَبُّكَ أَحَدٗا٤٩﴾[الكهف: ۴٩] «آنگاه نامهی اعمال عرضه شود و گنهکاران را خواهی دید که از آنچه در آن است میترسند و میگویند: وای بر ما! این نامه چیست که هیچ عمل کوچک و بزرگی را از قلم نینداخته و آن را به حساب آورده است و همهی اعمال خود را حاضر خواهند دید. پروردگار تو به کسی ستم نخواهد کرد».
همچنان که از ایمان به هدف و خواستهیی که انسان از بهر آن آفریده شده، محاسبه ناشی میشود. اینکه انسان بداند چرا و برای چه خلق شده است: ﴿أَفَحَسِبۡتُمۡ أَنَّمَا خَلَقۡنَٰكُمۡ عَبَثٗا وَأَنَّكُمۡ إِلَيۡنَا لَا تُرۡجَعُونَ١١٥﴾[المؤمنون: ۱۱۵] «آیا گمان کردید که ما شما را به بازیچه خلق کردیم و به سوی ما باز نمیگردید؟»، ﴿أَيَحۡسَبُ ٱلۡإِنسَٰنُ أَن يُتۡرَكَ سُدًى٣٦﴾[القيامة: ۳۶] «آیا انسان گمان میکند، به حال خود رها میشود؟»
محاسبهی نفس شیوهی ایمانداران، خصلت یکتاپرستان و عنوان فروتنان است.ایماندار پروای پروردگار خود را دارد، خویشتن را محاسبه میکند، و برای گناهش پوزش میطلبد، او میداند که نفس پرخطر است، درد بدفرجام، فریب بزرگی و شر زیادی دارد. بسیار به کار ناباب امر میکند، به هوا و هوس گرایش دارد، راهنمای جاهل است، صاحبش را به سوی تباهی رهنمون میسازد. بسیار مشتاق لهو است، مگر خدا به مرحمت خود انسان را از شر آن رها کند، نباید افسارش را به هوا و هوسش بسپارد، زیرا طغیان میکند، هرکس دنبال خواهشهای نفس بیفتد، هر گونه زشتی و بیاخلاقی دامنگیرش میشود، سر از اخلاق پست در میآورد، در کارهای ناشایست فرو میرود، چشمداشتهای نفس شگفت، بدکاریهایش عجیب، گرایشهایش پرخطر و آفتها و زیانهایش بسیار است. هرکس اجازه بدهد سلطهی نفس فراگیر شود واز حد بگذرد، روز رستاخیز در جحیم جای میگیرد: ﴿فَأَمَّا مَن طَغَىٰ٣٧ وَءَاثَرَ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا٣٨ فَإِنَّ ٱلۡجَحِيمَ هِيَ ٱلۡمَأۡوَىٰ٣٩﴾[النازعات: ۳٧-۳٩] «آن کس که به طغیان زندگی دنیا را مقدم داشته بیتردید در دوزخ مقام دارد» و برعکس: ﴿وَأَمَّا مَنۡ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِۦ وَنَهَى ٱلنَّفۡسَ عَنِ ٱلۡهَوَىٰ٤٠ فَإِنَّ ٱلۡجَنَّةَ هِيَ ٱلۡمَأۡوَىٰ٤١﴾[النازعات: ۴۰-۴۱] «آنکس که از ایستادن نزد پروردگارش ترسیده و نفس را از هوا دور داشته باشد در بهشت مقام یابد».
خداوند در این آیه ما را به محاسبه سفارش نموده است: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَلۡتَنظُرۡ نَفۡسٞ مَّا قَدَّمَتۡ لِغَدٖۖ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ خَبِيرُۢ بِمَا تَعۡمَلُونَ١٨ وَلَا تَكُونُواْ كَٱلَّذِينَ نَسُواْ ٱللَّهَ فَأَنسَىٰهُمۡ أَنفُسَهُمۡۚ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ١٩﴾[الحشر: ۱۸-۱٩] «ای مؤمنان از خدا بترسید، هرکس باید بنگرد که برای فردایش چه پیش فرستاده است و از خدا بترسید که خداوند از کردارتان آگاه است. همچون کسانی نباشید که خدا را از یاد بردند و خدا نیز به خود فراموشی گرفتارشان کرد و آنها نافرمانند».
«لتنظر نفسٌ» یعنی هرکس به نفس خویش بنگرد، فکر کند و در آن اندیشه نماید.
شیخ عبدالرحمن بن سعدی میگوید: «خداوند بندگان ایماندارش را به هر چه که ایمان اقتضا کند و سودمند باشد سفارش میکند، از قبیل پایبندی به تقوای الهی در نهان و آشکارا و در هر حال و هر موقعیتی، رعایت دستورهای خداوند و اینکه بنگرند چه چیز به سودشان است و چه چیزی به زیانشان و چه کارها و اعمالی در کارنامهی خود به ثبت رساندهاند که برایشان سودمند است. و چه اعمالی مرتکب شدهاند که به ضررشان است، و اینکه بدانند خداوند هیچ گاه چیزی از آنها نمیخواهد که به زیانشان باشد، اگر آخرت را در برابر دیدگان خود، وجههی توجه دلهایشان قرار دهند و برای اقامت در آنجا همت کنند، در راستای افزایش حجم کارهایی که آنها را بدان میرسانند، بیشتر تلاش میکنند، و خود را از هر گونه بازدارنده یا موانعی که آنها را از سیر در این راه متوقف یا منحرف سازد، رها میکنند، واگر بدانند که خدا بر همهی اعمال و رفتارهایشان آگاه است و هیچ چیز بر او پوشیده نمیماند و هیچ تلاش و همتی نزد او به هدر نمیرود، کوشش و تکاپو را بر خود واجبتر میبینند».
شیخ دربارهی آیهی یاد شده میگوید: «این آیه برای محاسبهی نفس یک اصل به شمار میآید، انسان باید نفس خویش را دریابد، اگر درآن لغزشی حس کند، برای رفع آن و توبه، و روگردانی ازعوامل آن زود اقدام کند، اگر متوجه شود در یکی از اوامر خدا کوتاهی ورزیده برای جبران و تکمیل آن هرچه در توان دارد، به کار گیرد و از خدا کمک بطلبد، کوتاهیاش در حق خدا را با احسان و منتهای خداوند بر او مقایسه کند که بیگمان شرم به بار آورد. غفلت بنده از این امر خیلی چیزها را از دیدگانش پوشیده نگه میدارد، شبیه مردمانی میشود که خدا را فراموش کردند و از یادش غافل شدند و حقش را برپای نداشتند و به سوی بهرهمندی خود و برخورداری از شهوتهایشان روی آوردند، اما موفق نشدند و فایدهیی نبردند، حتی مصلحت خود را از یاد بردند؛ کارشان به زیادهروی کشید و عاقبت هر دو سرای دنیا وآخرت را باختند و چنان در ضرر غرق گشتند که هرگز امکان جبران نخواهد داشت، چون خود فاسقاند».
خداوند در کتاب گرانقدرش فرمود: ﴿وَتُوبُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ جَمِيعًا أَيُّهَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ لَعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ﴾[النور: ۳۱] «ای مؤمنان همگی به سوی خدا باز گردید تا رستگار شوید.» پس شایسته است انسان به نفس خود بنگرد، به وضعیت خویش فکر کند، آن را ارزیابی کند و اگر کوتاهی و تقصیری در کارش هست توبه کند. محاسبه خود انسان را به توبه میرساند: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ٱتَّقَوۡاْ إِذَا مَسَّهُمۡ طَٰٓئِفٞ مِّنَ ٱلشَّيۡطَٰنِ تَذَكَّرُواْ فَإِذَا هُم مُّبۡصِرُونَ٢٠١﴾[الأعراف: ۲۰۱] «پرهیزگاران وقتی گرفتار وسوسههاس شیطانی شوند خدا را یاد میکنند و بصیرت مییابند.» آن چنانکه دو شریک در پایان کار شراکت به حساب و کتاب کارها و اعمال خود میپردازند، انسان باید سختتر و جزئیتر از آن خویشتن را محاسبه کند تا در شمار پرهیزگاران درآید. [۳۶۱]
از عایشهل نقل است که ابوبکر در هنگام وفات به او گفت: «هیچکس را بیشتر از عمر دوست ندارم»، سپس پس از اندکی پرسید؟ چه گفتم؟ عایشهل سخنش را باز گفت: و او این بار گفت: «هیچکس برای من گرامیتر از عمر نیست.»
بنگرید چگونه پس از پایان سخنش در آن دقت کرد و یک کلمه از آن را به کلمهی دیگر عوض کرد، چون آن را مناسبتر، دقیقتر و برای مقصودش درستتر میدانست. [۳۶۲]
حسن بصری گفت: «انسان ایماندار امر نفس خود را به عهده دارد، به خاطر خدا آن را مورد بازخواست قرار میدهد، بازخواست روز واپسین بر مردمانی که در دنیا خویشتن را محاسبه میکنند، آسان است و برای کسانی که در دنیا این امر را نادیده گرفتهاند، سخت خواهد بود، سپس گفت: «گاهی مؤمن به ناگاه با چیزی روبه رو میشود که آن را دوست دارد، اما میگوید: به خدا من به تو نیاز دارم و خیلی برایم مفید و موردپسند هستی. اما هیهات! بعید است تو را بردارم! بین من و تو مانع ایجاد شده است، و آن چیز از دستش میرود، سپس به نفس خویش مراجعه میکند و به آن میگوید به چه کارت میآید؟!». [۳۶۳]
این تنها نمونهیی است از بازخواست انسان از نفس خود دربارهی چیزی که برایش پیش میآید و به دلش مینشیند و خواستار آن میشود، اما آن را رها میکند، زیرا به مصلحت آخرتش نیست. «و آن چیز را از دست میدهد، و به نفسش مراجعه میکند و میگوید این را برای چه میخواستی؟!!» و با تأکید میگوید هرگز دیگر بار به آن فکر نمیکند.
انس بن مالک س حکایت میکند روزی با عمر بن خطابس بیرون رفته بودم او وارد خانهیی شد و من از بیرون صدایش را شنیدم که میگفت: «ای امیرالمؤمنین! به به! امیر المؤمنین [۳۶۴] به خدا سوگند باید تقوای خدا پیشه کنی و از او بترسی والا عذابت میدهد!». [۳۶۵] او با آن ایمان و تقوا که بدان مشهور است به نفس خود تذکر میداد که این لقب امیرالمؤمنین در پیشگاه خدا هیچ نیازی را برایش برآورده نمیسازد و او را هیچ سودی نمیبخشد.
حسن بصری دربارهی این آیه ﴿وَلَآ أُقۡسِمُ بِٱلنَّفۡسِ ٱللَّوَّامَةِ٢﴾[القيامة: ۲] «سوگند به نفس ملامتگر» میگوید: «انسان مؤمن همیشه و در همه حال خود را سرزنش میکند: منظورم از این حرف چه بود؟ آن خوراک را که خوردم یا آن نوشیدنی را که نوشیدم بهر چه بود؟ چرا چنین کردم؟ اما انسان بدکار از کنار همه چیز میگذرد و نه خود را سرزنش میکند و نه به نفس خویش میاندیشد».
مالک بن دینار (/) گوید: رحمت خدا بر آن بندهیی که به نفس خود میگوید تو بودی که چنان کردی؟- یعنی اشتباهاتی که مرتکب شده- تو فلان گناه را مرتکب شدی؟ تو فلان کار را کردی؟ سپس به سرزنش آن میپردازد و آن را تحت مراقبت خود میگیرد، کتاب خدا را ملازم و همراهش میگرداند، محاسبهی نفس این چنین است. [۳۶۶]
میمون بن مهران گوید: «انسان پرهیزکار سختتر از سلطان غاصب و شریک آزمند خود را محاسبه میکند».
ابراهیم بن تیمی نیز در این باره چنین میگوید: «خودم را در بهشت تصور کردم که از میوههای رنگارنگ آن میخورم، از جویبارهایش مینوشم و با دوشیزگانش هماغوش میشوم، سپس خود را در آتش دوزخ تصور کردم که از غذای سمی و کشندهی آن میخورم، از چرک وکثافتش مینوشم و با زنجیرها و یوغهایش دست و پنجه نرم میکنم. آن گاه از نفسم پرسیدم: ای نفس چه میخواهی؟ گفت: میخواهم به دنیا باز گردانده شوم و کار نیک بکنم، گفتم: آرام و مطمئن باش و کار کن تا در بهشت در آن شادمانی و سعادت باشی». [۳۶٧]
ابن قیم در کتاب إغاثة اللهفان میگوید: «بیشتر بیماری قلب از نفس ناشی میشود، زیرا تمام مواد فاسد در نفس گرد آید، سپس به دیگر اندامها پخش میشود و نخستین عضو که به آن میرسد قلب است». [۳۶۸]
پیامبر خدا در رابطه با این موقعیتها میگوید: «الحمد لله نَستعیُنه و نَستهدیه و نَستغفرهُ و نعوذُ بالله مِن شُرور أنفسنا و مِن سَیئاتِ أعمالنا»: «سپاس برای خدا، از او یاری، هدایت و مغفرت میخواهیم و از شر و شور نفس و کارهای نادرست به او پناه میبریم». [۳۶٩]
پیامبر ج به طور عموم از شر نفس و از شر اعمال و ناپسندیها و کیفرهای ناشی از آن به خدا پناه میبرد. در این فرموده بدیها و اشتباهات نفس و کارهای نادرست را با هم آورده است که دو نکته ازآن فهمیده میشود: نخست اینکه از این گونه اعمال به تو پناه میبرم و دوم منظور کیفر کارهایی است که به صاحب آن زیان میرساند، زیرا او فرمود: «از شر و بدی نفس و بدیهای کارهایمان به خدا پناه میبریم».
از صفت نفس و عمل آن یا از کیفرها و موجبات آن به خدا پناه برد، کار زشت زیر مجموعهی شر نفس است، زیرا نفس بد سرشت کار زشت را حاصل میآورد. لذا از هر دو به خدا پناه جست.
به همین خاطر باید هر دو را تا فرصت هست محاسبه کرد. سالکان راه خدا با وجود اختلاف راهها و شیوههایشان اتفاق نظر دارند که نفس رابطهی میان قلب و پروردگار را قطع میکند و کسی به خدمت خدا نمیرسد مگر پس از تسلط بر نفس و بازداشتن آن از بدی. از این دیدگاه مردم دو گروهند: گروهی نفس بر آنها چیره شده و کنترل آنها را در اختیار گرفته و به نابودی کشانده است. و خود مطیع نفس بدکار امر کننده به بدی و تحت فرمان آناند و طبق خواست آن عمل میکنند. و دیگری گروهی که بر نفس خود سلطه یافته و آن را در اختیار گرفتهاند. لذا نفس مطیع و گوش به فرمان آنهاست.
یکی از حکیمان اهل ایمان گفته است: «پایان سفر طالبان حق تسلط بر نفس است، هرکس نفس خود را درا ختیار بگیرد و تحت فرمان خود در آورد، موفق و رستگار شده است و هرکس زیر فرمان و سلطهی نفس در آید، زیان میبیند و هلاک میشود».
﴿فَأَمَّا مَن طَغَىٰ٣٧ وَءَاثَرَ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا٣٨ فَإِنَّ ٱلۡجَحِيمَ هِيَ ٱلۡمَأۡوَىٰ٣٩ وَأَمَّا مَنۡ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِۦ وَنَهَى ٱلنَّفۡسَ عَنِ ٱلۡهَوَىٰ٤٠ فَإِنَّ ٱلۡجَنَّةَ هِيَ ٱلۡمَأۡوَىٰ٤١﴾[النازعات: ۳٧-۴۱] «آن کس که به طغیان زندگی دنیا را مقدم داشته بیتردید در دوزخ مقام دارد، آن کس که از وقوف پروردگارش ترسیده و نفس را از هوی دور داشته باشد در بهشت مقام دارد».
هرکس خود را محاسبه نکند خیر و نیکی بسیاری را از دست میدهد. مسلمان باید خود را از محرمات نگه دارد، از شبههها دوری کند، به ویژه مسلمانان اهل علم، چرا که هرکس نفس خود را کنترل نکند، علمش هیچ فایدهیی به او نمیرساند، زیرا علم برای عالم مانند اسلحه برای مجاهد است، اگر از آن استفاده نکند، چه فایدهیی برایش دارد؟ یا مانند غذاهای ذخیره شده برای انسان گرسنه، اگر آن را نخورد، چگونه او را سود میرساند؟
یُحاولُ نیلَ المجدِ و السیفُ مغمدٌ
و یأملُ إدراك العُلا و هو نائمُ
یعنی با شمشیر خفته در غلاف میخواهد به بزرگی و شرف دست یابد، و امیدوار است به بلندی و جاه برسد، در حالی که خوابیده است!
پس بیمحاسبه رسیدن به مقصد ممکن نیست، آن کس که نفس خود را از چیزی که انسانیت را خدشهدار میکند دور نسازد و از زشتیها باز ندارد و حفظ نکند، رو به تباهی میرود.
حفظ نفس پایهی دیگر فضیلتهاست. کسانی که با تکیه بر علمی که دارند نفس خود را رها میکنند وآن را کنترل نمیکنند- این آفتی است که برخی طالبان علم به آن گرفتار میشوند- از محاسبهی خود در این دنیا باز میمانند، و از این نظر چه بسا نادانان یا اشخاص عامی بهتر باشند، زیرا آنها احساس میکنند که کوتاهی کردهاند، لذا به حساب و بررسی میپردازند، اما برخی از اهل علم با چنان رفتارهایی در باتلاق زشتیها و صفات منفی از قبیل حسد، پیروی هوا و هوس و امیتاز و تبعیض در فتوا میافتند.
با توجه به آفتهایی که متوجه دانشمندان و دانش پژوهان است، باید محاسبهیی که این قشر برای خود به انجام میرسانند، بسیار سختتر باشد. زیرا با محاسبه هم خود بهرهمند میشوند. و هم مردم از آنها استفاده میکنند، اما اگر خود را محاسبه نکنند به بیراهه میروند و دیگران را نیز به دنبال خود میکشند. کسی از شخص نادان پیروی نمیکند، اما دانشمند و عالم دینی که خود را الگو معرفی میکند اگر از محاسبهی نفس باز بماند، تباه میشود!
أیها العالمُ إیـــاك الـزلـل
واحذَرِ الهفوةَ و الخطبَ الجـلل!
هَفوةُ العالم مَستــــعظمةٌ
إذ بـهـا أصـبحَ فـی الخلـقِ مَثَل!
و عَلَی زِلّتِهِ عـمـــــدتُهُم
فـبـها یحتـج بِها مَن أخطأ و زَلّ
لاتَقُل یستر علیَّ العـلمُ زلّتی
بَل بها یحصلُ فی العلم الخلل
إن تكن عندك مستـحـقـرةً
فَهـی عنـدالله و الـناس جَـبَل
لیس مَن یَتـبـعـه الـعالـم فی
كلّ مـا دقَّ مـن الـأمرِ و جـلّ
مثل مَن یـدفـعُ عنــه جـهله
إن أتـی فـاحـشةً قیل قَدجَهل
انظر الأنجمَ مَهـما سَقـطــت
مَـن رأهـا و هـی تَهـوی لَم یُبل
فإذا الشمـس بـدَت كـاســفةً
وجـل الخـلقُ لَهـا كلّ الوجل
و تَراءت نَحوها أبـصارُهــم
فی انزعاجٍ و اضطرابٍ و وجل
و سری النقصُ لَهم مِن نقصِها
فَغَدت مُظـلـمةً مِـنهـا السـبل
یعنی: ای عالم از لغزش و اشتباه و مصیبت بزرگ برحذر باش، بترس! لغزش عالم سنگین است، زیرا مردم از او پیروی میکنند./ آنها بر لغزش و خطای او تکیه میکنند، به آن استناد میکنند، لذا به اشتباه و لغزش میافتند./ نگو علم اشتباهم را میپوشاند، این چنین علمت نیز خدشهدار میشود./ اگر اشتباهت به نظر خودت ناچیز است، نزد خدا و برای مردم مانند کوه است./ کسی که در هر امر کوچک یا بزرگ از دانشمند و شخص عالمی پیروی میکند، مثل کسی نیست که نادانیاش به دادش برسد و اگر کار زشتی انجام دهد، بگویند نادان است./ در ستارهها دقت کنید، هر چند بیفتند، کسی توجهی نمیکند./ اما اگر خورشید کمرنگ یا گرفته شود، مردم به خاطر آن به شدت نگران و آشفته میشوند و میترسند./ با ناآرامی، پریشانی و ترس به آن چشم میدوزند./ نقص خورشید به آنها نیز میرسد، راههایشان تاریک میشود./ دانشمند و عالم دینی نیز این چنین است، اگر اشتباه کند تمام دنیا را گرفتار و گمراه میکند!
در این روزگار کم نیستند نمونههایی از به گمراهی کشاندن مردم با فتواهای سهل انگارانهی برخی از این کسان! خود را محاسبه نمیکنند، در نتیجه به لغزشها دچار میشوند و در دامهایی میافتند که بدخواهان برایشان نصب کردهاند و آنها به نام دین از آن چشم پوشیدهاند.
مردم همه لازم است خود را مورد محاسبه و بازخواست قرار دهند، چه آنهایی که خود را عالم میدانند و چه آنهایی که در مسیر علم و فن نیستند، آن کس که علمی کسب کرده باید از خود بپرسد آیا به آن عمل کرده است؟ و آیا برای خدا آن را اجرا میکند؟ آن را تبلیغ میکند؟ یا میپوشاند؟ در آن کوتاهی کرده است؟ آیا با علمش خدا را عبادت کرده است؟ آن را درست به مردم یاد داده است، یا مصلحت برخی را دخالت داده و به پندار خود در بعضی جاها تسامح داشته است؟ کسی که دانشی کسب نکرده باید از خود بپرسد با این حال چگونه خدا را عبادت کند؟ چه هنگام به حوزهی علم گام مینهد؟ چگونه به علم برسد؟ تا کی در بیاطلاعی میماند؟ چگونه چیزی یاد بگیرد؟ از کجا شروع کند؟... و ...
با این همه نفس انسان را به سرکشی و برگزیدن زندگی دنیا فرا میخواند، و پروردگار به خوف از او و بازداشتن نفس از هوس، دعوت میکند و قلب در کشاکش بین این دو یک بار به این و دیگر بار به آن یکی تمایل مییابد، و این جاست جایگاه آزمایش و محنت.
خدا در قرآن نفس را به سه صفت وصف کرده است: نفس مطمئنه، لوامه و نفس اماره.
وقتی با یاد نام خدا آرام گیرد و آسوده گردد و به او توکل کند و مشتاق دیدارش شود، به جوار او انس گیرد، نفس مطمئنه است، این است که هنگام وفات خطاب به آن میگویند:
﴿يَٰٓأَيَّتُهَا ٱلنَّفۡسُ ٱلۡمُطۡمَئِنَّةُ٢٧ ٱرۡجِعِيٓ إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةٗ مَّرۡضِيَّةٗ٢٨ فَٱدۡخُلِي فِي عِبَٰدِي٢٩ وَٱدۡخُلِي جَنَّتِي٣٠﴾[الفجر: ۲٧-۳۰] «ای نفس با اطمینان! خشنود و پسندیده به سوی پروردگارت باز گرد و در مسلک بندگان من وارد شو و در بهشت قدم بگذار».
ایمانداران به وعدهی الهی اطمینان و آرامش خاطر یافتهاند، نفس مطمئنه آن است که با توکل بر خدا و ایمان به اینکه خدا پروردگار اوست، دل را به دستورهای او استوار کرده و به طاعتش گردن نهاده و به دیدارش یقین یافته است، این نظر ابن عباس، قتاده، حسن و مجاهد است.
طمأنینه در اصل آرامش و استقرار است، نفس در نتیجهی طاعت و ذکر خدا و پیروی از اوامرش آرام گرفته است وجز از این طریق آرامش نخواهد داشت.
به محبت و عبودیت و ایمان به دیدارش اطمینان خاطر پیدا کرده است و نیز از تصدیق حقیقتهای نامها و صفتهایش مطمئن شده است.
با اطمینان و خشنودی قبول کرده که خدا پروردگار او، اسلام دین او و محمد پیامبر خداست، به قضا و قدر، سرپرستی و بسندگی خدا آرامش یافته است، و اینکه خداوند از او دفاع میکند بدیها را و نیرنگ نیرنگبازان و حسودان و دشمنان را از او دور میکند، اطمینان یافته که او تنها پروردگار، الاه، معبود، پادشاه و مالک نفس است، و به نزد او باز میگردد و حتی در یک چشم به هم زدن از او بینیاز نیست.
برعکس نفس اماره صاحبش را به پیروی شهوتها وا میدارد، این نفس پناهگاه هر گونه زشتی و بدی است و شخص را به رفتار و کردارهای زشت و ناپسند میکشاند.
خداوند گفت نفس امارة، نگفت نفس آمرة. به صیغهی مبالغه آورد که بلیغتر و کاملتر است، زیرا بسیار به بدی و زشتی امر میکند، مگر آن گاه که خدا رحم کند و آن را پاکیزه گرداند تا صاحبش را به احسان و نیکی سفارش کند. که در این صورت چیز دیگری خواهد شد. نفس در اصل ستمکار و نادان آفریده شده است، مگر مواردی که رحمت خدا به میان آمده باشد، انسان بسیار ظالم و ناسپاس است: ﴿وَٱللَّهُ أَخۡرَجَكُم مِّنۢ بُطُونِ أُمَّهَٰتِكُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ شَيۡٔٗا﴾[النحل: ٧۸] «خداوند شما را از شکم مادرانتان بیرون آورد در حالی که چیزی نمیدانستید.» البته به آنها یک استعداد فطری داد تا حق را اگر بدون تاثیرهای مخرب بیرونی دیدند، بپذیرند ﴿فِطۡرَتَ ٱللَّهِ ٱلَّتِي فَطَرَ ٱلنَّاسَ عَلَيۡهَاۚ﴾[الروم: ۳۰] «این آفرینشی است که خدا مردم را به آن شیوه آفرید.» نفس بدون آموزش نادان و مستور باقی خواهد ماند. اگر بدون تربیت و تمرین رها شود، به طغیان فرا میخواند و به شر و بدی گرایش دارد، عدالت و علم بر آن نفس عارض هستند اصل نیستند، اصل در نفس جهالت و ظلم است، انسان بسیار ظالم و نادان است- چنانکه دانای کل خبر داده است- مگر کسی که با علم جهالت را و با عدالت ظلم آن را برطرف سازد و این دو خصیصه را در نفس عملی کند، در این صورت نفس به رشد و هدایت مطلوب میرسد، و از ظلم و جهل پرهیز میکند. بیگمان اگر فضل و رحمت خدا در حق مؤمنان نبود، هیچ نفسی پاکیزه نمیشد، هرگاه خدا بخواهد خیر و احسان به نفس برساند، آن را در مسیر دانش و در تلاش برای عدالت قرار میدهد.
انگیزهی ظلم در نفس اماره یا جهل است و یا نیاز. از این رو امر کردن صاحبش به بدی لازمهی آن است، مگر رحمت خدا آن شخص را دریابد، با توجه به این اصل انسان میداند که همیشه گریزگاهش رحمت خدا و مدام به پروردگارش نیازمند است: ﴿إِنَّ ٱلنَّفۡسَ لَأَمَّارَةُۢ بِٱلسُّوٓءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّيٓۚ﴾[يوسف: ۵۳] «نفس انسانی پیوسته به بدیها فرمان میدهد مگرآنچه را پروردگار رحم کند» تا شر و بدی را از او دور سازد، و به او نزدیک باشد، پناهش او باشد، نیازش را به او بگوید، تنها از او بخواهد که در مقابل شر نفسش یاریاش دهد، نیاز مبرم انسان به پروردگار بالاتر و شدیدتر از هر ضرورتی است، حتی بیشتر از غذا، نوشیدنی و نفس کشیدن!
نفس سوم- لوامه- به اعتقاد برخی از «تلوّم» آمده که عبارت است از ب رنگهای مختلف در آمدن و ناپایداری. گروهی آن را از ریشهی «لوم»- سرزنش- دانستهاند که این نظر بهتر است. زیرا اگر از معنای نخست گرفته شده باشد، مناسبتر بود که قرآن میگفت «و لا أقسم بالنفس المتلوّمة» اما درستتر این است که از لوم گرفته شده و صاحبش را به خاطرکار خیر و کار بد سرزنش میکند. حتی در روز رستاخیز نیز ممکن است او را سرزنش کند، اگر از شمار محسنین باشد چرا بیشتر احسان نکرده است؟ در حالی که مراتب بهشت در برابر اوست، اگر بدکار و خطاکار باشد، به او میگوید چرا کارهای بد کرده است، در حالی که این آتش در انتظار اوست؟ این نفس هم در دنیا و هم در آخرت صاحبش را نکوهش و سرزنش میکند! بدکار را طعنه میزند که از بدکاری خود دست برنداشته و نیکوکار را سرزنش میکند که کارهای نیکوی بیشتری انجام نداده است، پس این نفس، مرکب از خیر و شر است.
«مؤمن را در هر حال چنان میبینید که نفسش را سرزنش میکند، در هر کاری که میکند آن را مقصر میداند، لذا پشیمان میشود و خود را سرزنش میکند، اما انسان بدکار از کنار همه چیز میگذرد و نفس خود را سرزنش نمیکند». [۳٧۰]
سرزنش ویژگی این نفس است، با این توضیح روشن شد که نفس انسان گاهی اماره به بدی است، و گاهی سرزنشگر و گاهی مطمئنه. و این طور نیست که یک نفر نفسش همیشه مطمئنه باشد یا اماره. هر لحظه به حالی است، گاهی مطمئنه است، گاهی اماره و زمانی لوامه! در یک روز و حتی در یک ساعت چند بار از این به آن عوض میشود، در حالتهای مختلف هرکدام از نفسها غالب باشد،آن حاکم است.
از جهتی دیگر صفت مطمئنه برای نفس مدح است و اماره، ذم، و صفت لوامه بر اساس نوع سرزنش گاهی مدح است و گاهی ذم.
مردم در هر سه حالت مختلفند، انسان مسلمان در حالت عادی میتواند نفسش مطمئنه باشد، مثل مواقعی که عبادت میکند، مانند نماز تراویح، در حال احرام، در سفر حج عمره یا تمتع، و گاهی میتواند اماره باشد مثل حالتهای گناه، سفرهای سیاحتی، مناظر وسوسهانگیز، و گاهی لوامه است و صاحبش را به خاطر احسان و نیکی و یا به خاطر شر و بدی سرزنش میکند.
محاسبهی نفس یکی از راه چارههای مرض قلب است، زیرا بیماری و آلودگی قلب را جز با محاسبهی نفس و مخالفت با آن نمیتوان رفع کرد. بنابراین در رفتار و برخورد با نفس دو اصل پدید میآید یا محاسبه که مخالفت نفس را به دنبال دارد، و یا تباه شدن قلب بر اثر سستی و سهلانگاری در محاسبهی نفس و پیروی کردن از هوا و هوس آن. بر این اساس انسان ناتوان کسی است که دنبال هوای نفس بیفتد و آرزوهای دورو دراز و گوناگون از خدا داشته باشد...! یعنی نفسش به هر چه تمایل دارد و به هر جا برود او نیز میرود و مطیع است.
عمر بن خطاب با هشدار از سستی در محاسبهی نفس و اینکه سهلانگاری در این کار موجب نابودی در روز رستاخیز میشود، سخن زیبا و مشهوری دارد: «مَن نوقش الحسابَ عُذِّبَ»: «هرکس در حساب و بازخواست مورد مناقشه و جدل قرار بگیرد، عذاب میشود». [۳٧۱] انسان چگونه مناقشه و جر و بحث محاسبهی روز واپسین را تلافی کند؟ با محاسبهی نفس در این دنیا . عمر گفت: «نفس خود را محاسبه کنید، پیش از اینکه از شما بازخواست شود، اعمال خود را سبک سنگین کنید، پیش از اینکه ارزشیابی شوید، اگر امروز خود را محاسبه کنید، حساب و بازخواست فردا برایتان آسانتر خواهد بود». [۳٧۲]
هرکس فردا آسان محاسبه شود رهایی مییابد: ﴿فَسَوۡفَ يُحَاسَبُ حِسَابٗا يَسِيرٗا٨ وَيَنقَلِبُ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِۦ مَسۡرُورٗا٩﴾[الانشقاق: ۸-٩] «آن کس که نامهی اعمالش را به دست راستش دهند به آسانی محاسبه خواهد شد و خوشحال و مسرور نزد خانوادهاش خواهد رفت.» اما کسی که حالتش چنین است: ﴿فَحَاسَبۡنَٰهَا حِسَابٗا شَدِيدٗا وَعَذَّبۡنَٰهَا عَذَابٗا نُّكۡرٗا﴾[الطلاق: ۸] «ما به دقت حساب آنها را رسیدیم و به سختی عذابشان کردیم» این حساب و بازخواست سخت نتیجهی عدم محاسبهی امروز است.
عمر سپس گفت: «برای نمایش بزرگ خود را بیارایید، آن روز که به نمایش در میآیید و هیچ چیز را نمیتوانید پوشیده نگه دارید.» حسن بصری گفت: «مؤمن در همه حال نفس خود را محاسبه میکند، چرا، به چه منظوری این کار را کردی؟ چرا، به چه منظور میخوری؟ و برای چه مینوشی؟». [۳٧۳]
قتاده دربارهی فرمودهی خدا: ﴿وَكَانَ أَمۡرُهُۥ فُرُطٗا﴾[الكهف: ۲۸] «کارش به تباهی کشید» گفت: «نفس خود را هدر داد و زیان کرد» اموالش را نگه میدارد و دینش را بر باد میدهد.
حسن گفت: انسان پیوسته سلامت و در خیر و امان خواهد بود تا زمانی که خود را پند دهد، و برای محاسبه همت کند. [۳٧۴]
هر انسان مسلمانی در قلب خود یک واعظ دارد که هرگاه بخواهد در حرامی را باز کند و وارد شود، به او میگوید: «وای بر تو، باز نکن، اگر آن را باز کنی به آن وارد میشوی، پرده را از روی در حرام کنار نزن، اگر نگاه کنی به سوی آن کشیده میشوی، وای بر تو باز نکن، اگر باز کنی به آن وارد میشوی». [۳٧۵]
میمون بن مهران گوید: «نفس مانند شریکِ خیانتپیشه است، اگر آن را محاسبه نکنی، دار و ندارت را به یغما میبرد».
محاسبه در هنگام آسودگی نسبت به زمان سختی و تنگنا آسان است، خداوند رحمت میکند بندهیی را که به نفسش بگوید تو فلان کار را کردی؟ تو بودی چنین رفتار کردی! این گونه بازخواست به خاطر اشتباهها و گناهان است، بازخواست و محاسبه به خاطر نیتها مانند اینکه بگویید منظورت از این کار، خوردن و نوشیدن چه بود؟
[۳۶۱] هناد در الزهد (۲/۵۸۰) به شمارهی (۱۲۲۸) این سخن را آورده است. [۳۶۲] شایستهتر آن بود که پیامبر ج را استثنا میکرد. و این گونه سخن گفتن از چنان شخصیتی بعید مینماید، لذا باید با دیدهی تردید به چنین روایتهایی نگاه کرد.(م) [۳۶۳] ابن ابی شیبه در کتابش (٧/۱۸۸) به شماره ی(۳۵۲۰٩)، ابن مبارک در الزهد (۱/۱۰۳) به شمارهی (۳۰٧)، ابونعیم در حلیة الاولیاء (۲/۱۵٧) ومزی در تهذیب الکمال (۳۱/۵۳۱) به شمارهی (۶٩۱٧) روایت کردهاند، ابن جوزی در صفة الصفوة (۳/۲۳۴) آن را آورده است. [۳۶۴] در مقام عبرت و توجه به دل که مبادا دچار غرور شود. (م). [۳۶۵] مالک در موطا (۲/٩٩۲) به شمارهی (۱۸۰۰) احمد در الزهد (۱/۱۱۵) و ابن سعد در طبقات کبری (۳/۲٩۲) روایت کردهاند. [۳۶۶] احمد در الزهد (۱/۲۸۱) روایت کرده است. [۳۶٧] ابونعیم در حلیة الاولیاء (۴/۲۱۱) روایت کرده است. [۳۶۸] ن. ک: اغاثة اللهفان، ۱/٧۴. [۳۶٩] صحیح است: ابوداود (۲۱۱) بخش النکاح، باب فی خطبه النکاح، نسائی (۱۴۰۴) بخش الجمعة، باب کیفیة الخطبة، دارمی (۲۲۰۲) بخش النکاح، باب فی خطبة النکاح، و احمد در مسند (۳٧۱۲) روایت کردهاند، شیخ البانی در صحیح سنن ابوداود آن را تصحیح کرده است. [۳٧۰. ] احمد در الزهد، ۱/۲۸۱ این سخن را نقل کرده است. [۳٧۱] صحیح است: بخاری (۶۵۳۶) بخش الرقاق، باب من نوقش الحسابَ عُذِّبَ و مسلم (۲۸٧۶) بخش الجنة و صفة نعیمها و أهلها، باب اثبات الحساب روایت کردهاند. [۳٧۲] ترمذی (۲۴۵٩) بخش صفة القیامة و الرقائق و الورع، نقل کرده و آن را نیک دانسته است. ابن ابی شیبه (٧/٩۶) به شمارهی (۳۴۴۵٩) وابن مبارک در الزهد (۱/۱۰۳) به شماره ی (۳۰۶) آن را آوردهاند. [۳٧۳] احمد در الزهد (۱/۲۸۱) نقل کرده است. [۳٧۴] ابن مبارک در الزهد (۱/۳۸٩) به شمارهی (۱۱۰۳) و ابونعیم در حلیة الاولیاء (۲/۱۴۶) نقل کرده است. [۳٧۵] صحیح است: ترمذی (۲۸۵٩) بخش الأمثال، باب ما جاء فی مثل الله لعباده، و احمد در مسند (۱٧۱۸۲) آوردهاند. البانی در صحیح الجامع (۳۸۸٧) آن را صحیح دانسته است.
محاسبه در لغت مصدر «حاسَبَ یُحاسِبُ» از ریشهی حسب است، «حسبتُ الشیءَ أحسبه حسباناً و حساباً» یعنی شمردم. حساب و محاسبه به معنای شمارش چیزی است. تطبیق معنای لغوی محاسبه با معنای اصطلاحی آن چنین است که میگویید مثلاً اشتباهات را شمرد، عیبها را شمرد و...
ماوردی چنین محاسبه را تعریف میکند: «این که انسان شب همهی کارهای روزش را از نظر بگذارند، اگر ستوده و پسندیده بود، تأیید میکند و همانند آن را انجام میدهد، این کار با تأمل و اندیشه در اعمال و رفتارهای روزانه صورت میگیرد، به نفس میگوید امروز از وقتی که از خواب برخاستی، چه کار کردی؟ چه کارهایی انجام دادی؟ اگر خوب بود، به یاد بیاورد چند ساعت وقت برده است، اگر در نهایت بهتر بود و خیر و نیکی در آن غلبه داشت، آن را بیشتر میکند و ادامه میدهد، اما اگر ناپسند و مورد نکوهش باشد، اگر بتواند جبران میکند، و اگر نتواند آن را جبران کند، با انجام دادن کارهای نیک آن را پاک میکند، و زآن پس به چنان کارهایی نمیپردازد».
برخی در تعریف محاسبه گفتهاند: «پرداختن عقل به مواظبت بر خیانت نفس تا ببیند کم شده یا زیاد، و در هر کاری که شخص انجام میدهد، میپرسد چرا این کار را کردی؟ برای چه کسی انجام دادی؟ اگر برای خدا باشد، ادامه میدهد، و اگر برای غیرخدا باشد، از آن جلوگیری میکند، او همچنین باید خود را به خاطر کوتاهی و اشتباه سرزنش کند، اگر بتواند مجازات کند و یا نفس خود را به سوی کارهای نیک متوجه سازد».
محاسبهی نفس– چنانکه ابن قیم گفته است- دوگونه است، یکی پیش از عمل و دیگری پس از آن صورت میگیرد.
چنین است که انسان قصد، فکر، خواست و تصمیمهایی را که در نفسش هست، مورد مداقه و تفتیش قرار دهد، نفس اراده، تصمیم و همت دارد. از جمله صادقترین صفتهای انسان حارث و همام است، زیرا نفس همت میکند و نهال عمل میکارد. لذا محاسبه را ازآن چه قصد کرده، اراده کرده، و آن چه به فکرش خطور کرده است، شروع میکند، به عبارت دیگر آغازگر محاسبه اندیشهها و قصد و تصمیمهاست، باید بیندیشد آیا این کار که میخواهد انجام دهد درست است؟
اگر پاسخ مثبت بود آن را انجام دهد و اگر به مصلحتش نباشد آن را رها کند.
به همین علت حسن بصری میگوید: «رحمت برآن کس که هنگام قصد کاری تأمل میکند، محاسبه میکند، اگر برای خدا باشد، به پیش میرود و اگر نه، خودداری میکند و آن را انجام نمیدهد». [۳٧۶]
این نوع محاسبه در اخلاص اعمال بسیار حایز اهمیت است، بدون آن اخلاص در کار نادیده گرفته میشود و انسان به تباهی میگراید، چرا که چه بسا مشمول این فرمودهی الهی واقع شود:«رنج کشیده و فرسوده به آتش سوزان در افتند» با وجود اینکه کارهایش به ظاهر نیک است، اما چون برای خدا و به نیت او نبوده از آن سودی حاصل نمیکند.
این چنین انسان هرگاه نفسش برای کاری میجنبد باید درنگ کند و بنگرد آیا این کار از عهدهی او بر میآید یا خیر، اگر قادر به انجامش نباشد، آن را رها کند تا وقتش را در مواردی که در توانش نیست، هدر ندهد، و اگر از عهدهی آن برآید، بار دیگر رنگ کند و بنگرد آیا انجام آن بهتر از رها کردن آن است، یا برعکس، در حالت اول آن را انجام میدهد، و در حالت دوم یعنی اگر انجام ندادن آن بهتر باشد آن را رها میکند، واگر در انجامش مصلحتی باشد، باید برای خود یادآوری کند، آیا برای خشنودی خدا این کار را میکند و او انگیزهی اصلی است یا اینکه به قصد دیگری و برای غیر خداست، مثل جاه و مقام مخلوقات و ستایش و آفرین آنها و یا اموالشان.
محاسبه درجلوگیری نفس از افتادن در دام شرک بزرگ و کوچک بسیار مهم و مؤثر است، برای اینکه نفس به شرک عادت نکند و به دامگه ریا نیفتد، چهار نکته هست که انسان در محاسبهی نفس قبل از انجام کار به آن نیاز دارد:
۱- آیا از عهدهی آن کار بر میآید؟ آیا انجام دادنش از ترک آن بهتر است؟ آیا برای خدا اقدام میکند؟ در این کار چه کسی با چه چیزی به او کمک میکند.
انسان طبعاً از خدا کمک میگیرد ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ٥﴾[الفاتحة: ۵] «تنها تو را میپرستیم و تنها از تو یاری میجوییم».
[۳٧۶] بیهقی در شعب الإیمان (۵/۴۵۸) به شمارهی (٧۲٧٩) این سخن را نقل کرده است.
این محاسبه در چند مورد صورت میپذیرد:
۱- محاسبهی نفس بر طاعتی که در ادای آن کوتاهی کرده است.
محاسبه به خاطر کاری که انجام ندادنش بهتر بوده است، و محاسبه بر کاری عادی و مباح، باید بداند آیا قصدش خدا و سرای جاوید بوده است؟ یا خیری را از دست داده است؟ محاسبهی نفس در طاعتی که در آن کوتاهی ورزیده، مانند رعایت نکردن خشوع و خضوع در نماز، شکستن روزه به گناه، بدکاری و نزاع در حج، باید از خود بپرسد آیا طاعت را چنانکه شایسته و زیبنده است انجام داده است؟ آیا موافق سنت عمل کرده است؟ یا چیزی از آن را فرو گذاشته است؟
حق خداوند در طاعت شش مورد است:
۱- اخلاص در عمل
۲- نصیحت برای خداوندأ
۳- توجه به دستور خدا درآن
۴- پیروی از پیامبر ج به بهترین شکل ادا کردن آن
۵- منت خدا را بر خود ملاحظه کند
۶- پس از کار نیک کوتاهی خود در انجام آن را به ذهن بیاورد، چرا که انسان هر چه در راه خدا و کار برای رضای او تلاش کند، باز هم اندک است.
با توجه به این موارد ششگانه معلوم شد که محاسبه تنها در گناهان نیست مانند زنا، شرابخواری، دزدی، مراوده با زنان بیگانه و...
در هر طاعتی انسان غیر از اخلاص و پیروی از پیامبر ج به طور ویژه باید به یاد داشته باشد که اگر کاری مفید انجام میدهد، توفیق الهی است که شامل حالش شده و اوست که برای این کارخیرآمادهاش کرده، اگر او یاریاش نمیکرد، موفق به انجام آن نمیشد.
محاسبهی نفس به خاطر هر کاری که بهتر آن بود انجام ندهد، چه بسا در مورد خطاهایی باشد، یا مشغول امور بیهوده شده، مثل اینکه شب را به بیهودگی بیدار باشد و نماز صبح را از دست بدهد، یا مشغول ذکرهایی گردد که اذکار بهتری برایش مقدور باشد، چنانکه پیامبر ج به مادر مؤمنان گفت: «لقد قلتُ بعدَك أربع كلماتٍ ثلاثَ مراتٍ لو وزنت بِما قلت لوزنتهنََّ: سبحانَ الله عدد خَلقه، سبحان الله رضا نفسه، سبحان الله زنة عرشهِ، سبحان الله مداد كلماته»: «پس از تو سه بار چهار عبارت را تکرار کردم که اگر با تمام آن چه تو گفتی مقایسه شود، سنگینتر درآید، سبحان الله به اندازهی تمام آفریدگانش، سبحان الله تا خشنود گردد، سبحان الله به بزرگی عرشش و سبحان الله به اندازهی کلماتش». [۳٧٧]
در این نوع محاسبه باید فکر کنید و بنگرید آن کار انجامش بهتر بود، یا انجام ندادنش، چه بسا گناه باشد، که بیگمان دوری از آن بهتر است، و چه بسا از کارهای بیهوده باشد که مشغول شدن به آن انسان را از کارهای مفیدتر و بهتر باز دارد.
همچنین باید خود را محاسبه کنید به خاطرکار عادی و مباح، از خود بپرسید چرا این کار را کردید؟ آیا منظور خشنودی خدا و سربلندی در سرای آخرت بود؟ یا سود را از دست داده و عملش از روی عادت است؟ آیا نیت درستی در آن داشتهاید، یا همین طور رخ داده است؟ مثل اینکه انسان از خود دربارهی هزینهیی که برای خانوادهاش هر روز صرف میکند، بپرسد و فکر کند.
با محاسبهی نفس انسان سود و منافع زیادی فراچنگ میآورد که روزِ شمار به آن نیاز دارد، پیامبر ج فرمود: «إن المسلمَ إذا أنفقَ علی أهله نفقةً و هو یحتسبها كانت له صدقةً»: «انسان مسلمان اگر چیزی برای خانوادهاش هزینه کند و نیت خیر و حساب آخرت را در نظر داشته باشد، برایش مانند صدقه خواهد بود». [۳٧۸] او میخواسته مردم را به نفقهیی که ازروی عادت برای خانواده میگذارند متوجه کند که اگر نیت درستی پایهی آن باشد، مثل صدقه است و پاداش معادل آن را برایشان خواهد داشت، تا مردم برای هزینهگذاری و تأمین معاش خانوادههایشان تشویق شوند و در حق بچههایشان بخل نورزند و بدون اسراف و خساست امید حساب و پاداش داشته باشند.
[۳٧٧] صحیح است: مسلم (۲٧۲۶) بخش الذکر و الدعاء و التوبة والاستغفار، باب التسبیح أول النهار و عند النوم، آورده است. [۳٧۸] صحیح است: بخاری (۵۶) بخش الإیمان، باب ما جاء إن الاعمال بالنیة و الحسبة، و مسلم (۱۶۲۸) بخش الوصیة، باب الوصیة بالثلث روایت کردهاند.
ابن قیم: میگوید: «انسان بهتر است محاسبه را با فرایض آغاز کند، اگر در آن نقصی ببیند، جبران کند، و آن گاه به محاسبهی نفس در منهیات روی آورد، اگر بداند که مرتکب چیزی از آن شده است، با توبه، پوزش و کارهای نیک به جبران آن اقدام کند، آن گاه به محاسبهی نفس بر غفلت از چیزی که برایش آفریده شده، بپردازد، اگر ببیند از او غفلتی سرزده است، با ذکر و روآوردن به خدا آن را جبران کند، اعضای خود را محاسبه کند، زبان را به خاطر سخنان، پاها را به خاطر رفتن، دستها را به خاطر کارها، چشمها را به خاطر نگاه کردن و گوشها را بر شنیدن بازخواست کند، منظورم از این کار چه بود؟ به قصد چه کسی آن را انجام دادم؟ به چه نیتی؟». [۳٧٩]
باید بدانیم درشریعت جنس واجبات بالاتر از ترک محرمات است اگر کسی بپرسد کدام یک پاداش بیشتری دارد انجام واجبات یا ترک محرمات؟ باید در پاسخ او بگوییم: هر دو را باید مدنظر داشت، اما از لحاظ فایده و منفعت جنس واجبات و انجام آن در شریعت والاتر و دارای پاداش بیشتری است، زیرا مقصود اصلی همان واجبات است، محرمات ممنوعند.
اگر در وضو چیزی را فراموش کند، باید آن را انجام دهد، در نماز اگر رکعتی را فراموش کند، باید جبران کند، روزهی واجب اگربدون نیت باشد، باید آن را قضا کند، جبران خطا و اشباه در واجبات در نتیجهی محاسبه انجام میشود، بعضی تقصیرات را میشود جبران کرد و برخی را نه. در ادای واجب اشتباهی کرده است مثل اینکه نماز عصر را با نماز جمعه جمع کند و بداند که هر چند مسافر باشد، جایز نیست، باید نماز عصررا باز بخواند. یا مسافری که پشت سر یک پیشنماز ساکن در جایی نماز میخواند باید نماز را کامل بخواند، نه شکسته گاهی در واجبات و فرایض تقصیرهایی میشود که میتوان آن را جبران کرد.
شخص باید خود را محاسبه کند آیا از محرمات و نواهی چیزی مرتکب شده است؟ کارهایی هستند که نیاز به درنگ و تأمل فوری و ضروری دارند، مانند کسب حرام، کار حرام، و چیزهایی که با رهایی از مال حرام و توبه قابل جبران است، و پایمال کردن و خوردن حقوق انسانها، که با باز پس دادن اموال به صاحبانشان، تلافی میشود، و برخی چیزها نیاز به طلب حلالیت و بخشش دارد. مواردی نیز هست که جز با توبه، پشیمانی و تصمیم قاطع به عدم ارتکاب دوباره و انجام نیکیهای زیاد قابل جبران نیست، کار نیک و زیاد انجام دادنش اشتباهات را جبران میکند: ﴿وَأَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ طَرَفَيِ ٱلنَّهَارِ وَزُلَفٗا مِّنَ ٱلَّيۡلِۚ إِنَّ ٱلۡحَسَنَٰتِ يُذۡهِبۡنَ ٱلسَّئَِّاتِ﴾[هود: ۱۱۴] «نماز را در آغاز و انجام روز و پاسی از شب برپا دار که مسلماً نیکیها بدیها را میزدایند».
سپس نفس خود را به خاطر غفلت از آن چه برایش آفریده شده است، محاسبه کنید، غفلتهایی مثل فرو رفتن در لهو و لعب، سرگرمیهای زیاد، با اینکه حرام نیست، برای تلافی آن باید زمانهای بیشتری را به ذکر، عبادت وکارهای شایسته بگذراند.روش دیگر محاسبه، رسیدگی به تک- تک اندامان بدن است، از خود بپرسد با دست چه کار کردم؟ چه کارهایی با دستانم مرتکب شدهام، با پا، با گوش، چشم و زبان چه اعمالی انجام دادهام؟ این محاسبه باعث میشود همهی اندامان بدن را در راستای طاعت خدا به کار گیرد.
محاسبهی نفس بر نیتها گام بعدی است، با این کار چه منظوری داشتم؟ نیتم چه بود؟ قلب که به عنوان یکی از اعضای بدن چه بسا در مرحلهی پیشین محاسبه شده باشد اما به خاطر اینکه جایگاه نیتهاست و هر لحظه دگرگون میشود، منقلب میگردد- و به همین سبب قلب نامیده شده است- نیازمند یک محاسبهی ویژه و موشکافانه است.
انسان همان گونه که در آغاز روز خود را به حق و راستی سفارش میکند، شایسته است در پایان روز نیز اندکی به خود بیندیشد، نفس خود را در همهی رفتارها و جنبشهایش مورد محاسبه و ارزیابی قرار دهد، آن گونه که بازرگانان در دنیا در پایان هر سال یا هر ماه ویا هر روز میکنند، مبادا چیزی از حقشان ضایع شود.
عالمان دین برای نمونهی محاسبه، شریک خسیس و محاسبهای را که با دیگر شریکش میکند مثال میآورند، که دقت نظر خاصی در آن هست که در محاسبه لازم است. بدین گونه که انسان نفس خود را به دقت بررسی کند همه چیز را با تیزبینی مورد مداقه و تفتیش قرار دهد. چون گاهی چیزهای مهمی را به فراموشی میسپرد، مسامحه با نفس کارساز و مناسب نیست. با مردم از در بخشش و تسامح در آید، اما با نفس خود نه، نباید از کوچکترین مورد بگذرد، مگر اینکه در محاسبهی آن دقت کند. آیا او واجبات را ادا کرده است؟ آیا مرتکب کار حرام شده است؟ آیا بیهودگی را کنار گذاشته است؟ آیا غفلت ورزیده است؟ آیا حقوق اندامهای بدن را ادا کرده است؟ آیا خدا را به خاطر نعمتهایش شکرگزاری نموده است؟
مجازات نفس به خاطر کوتاهیهایش نکتهی مهمی است، که باید با ملزم نمودن آن به انجام فرایض و واجبات ومستحبات در عوض کارهای حرامی که مرتکب شده است، محقق شود. در دنیای امروز شگفت این است که انسان گاهی بنده، کنیز(!!)، همسر، فرزند، خدمتکار، راننده و یا کارمند زیردستش را به خاطر رفتار ناباب و کوتاهیاش مجازات کند، اما هرگز نفس خویش را به خاطر کار زشتی که از آن سرزده است، بازخواست و مجازات نمیکند!
[۳٧٩] إغاثة اللفهان، ۱/۳۸ با اندک تصرف.
منظور از مجازات این است که نفس را وادار به طاعت کرد و با بند و ابزار طاعت آن را کنترل کرد. برای روشن شدن بهتر مسأله نمونههایی از مجازاتهای پیشینیان بر نفس خود را ذکر میکنیم.
عمر بن خطاب وقتی نماز عصری را به جماعت از دست داد، خود را به صدقه دادن زمینی به ارزش دویست هزار درهم مجازات کرد.
ابن عمر وقتی نماز جماعتی را از دست میداد آن شب را کامل زنده میداشت، روزی نماز مغرب را به تأخیر انداخت، تا اینکه دو ستاره طلوع کردند و او با اینکه هنوز وقت نماز باقی بود، دو برده را آزاد کرد.
ابن ابی ربیعه دو رکعت سنت صبح را ادا نکرد، و در تلافی آن یک برده را آزاد کرد.
ملاحظه میشود مجازاتهایی که گذشتگان بر نفس خویش روا میداشتند به خاطر چیزهایی بوده که در آن نوعی کوتاهی روی داده است، کوتاهی برای پیشینیانِ دارایِ نفسِ والا، انجام ندادن کار واجبی یا ارتکاب حرامی نبوده است بلکه درضایع نمودن ذکر یا وردی یا طاعت بهتری بوده است.
نفس تا به زحمت و تلاش وادار نگردد، تا محاسبه و مجازات نشود، صلاح نمییابد، اندیشه و تأمل در احوال جهادگران و مبارزان به مجازات و واداشتن نفس به جبران مافات کمک میکند.
پیامبر ج فرمود: «مَن قامَ بِعشرِ آیاتٍ لیُكتب مِنَ الغافلین، و مَن قام بمائة آیة كتِبَ مِنَ القانتین، و مَن قامَ بألف آیة كتِبَ مَن المقنطرینَ»: «هرکس ده آیه بخواند در شمار غافلان نوشته نخواهد شد، هرکس صد آیه بخواند از گروه عابدان شمرده میشود، و هرکس هزار آیه بخواند در شمار توانگران در میآید». [۳۸۰]
شاید تأمل و اندیشه در احوال گذشتگان و آن چه در این گونه موارد و انجام میدادند، با وجود نمونههای اندکی که در دست هست، انسان را به چگونگی مجازات نفس راهنمایی کند، و آن را به عبادات و مستحبات بیشتری ملزم کند.
همسر مسروق – نام یکی از عابدان بوده است- میگوید: مسروق همیشه در حالی دیده میشد که ساق پاهایش بر اثر طول دادن نماز ورم کرده بود، به خدا وقتی پشت سرش مینشستم، از رحم و شفقت بر او میگریستم. [۳۸۱]
ابودرداء میگوید: اگر به خاطر سه چیز نبود حتی یک روز هم زندگی را دوست نمیداشتم: تشنگی در گرمای نیمروزی به خاطر خدا، سجده در دل شب و همنشینی با مردمی که گزیده و نیکو سخن میگویند. [۳۸۲]
مادر ربیع بن خثیم از زیادی گریه و شب بیداری پسرش برای عبادت نگرانش شد و میترسید بیمار شود، به او گفت: پسرم! شاید کسی را کشتهای؟ گفت: آری ای مادر! مادرش گفت: پس بگو کیست تا از خانوادهاش بخواهیم تو را ببخشند، به خدا سوگند اگر بدانند تو به چه حال و روزی افتادهای، دلشان به رحم میآید و تو را میبخشند، پسر گفت: مادر... آنکه کشتهام نفس خودم است!! [۳۸۳] بسیار فرق است بین چنین نفس پاک و سرزنشگر و نفسی مانند نفس کافر ملحد و ستیزهجویی که به فرزندش – که زیاد عبادت میکرد- گفت توصیه میکنم زیاد خود را در عبادت خسته نکنی، پسر گفت چرا؟ گفت: چون ممکن است چیزی در کار نباشد! این شک در رستاخیز و روزشمار و پاداش کفر بزرگی است!
قاسم بن محمد گفت: روزی از خانه بیرون رفتم- عادتم این بود که وقتی صبح از خانه بیرون میرفتم، نزد عایشهل میرفتم و بر او سلام میکردم- دیدم مشغول نماز است و این آیه را میخواند: ﴿فَمَنَّ ٱللَّهُ عَلَيۡنَا وَوَقَىٰنَا عَذَابَ ٱلسَّمُومِ٢٧﴾[الطور: ۲٧] «اما خدا بر ما منت نهاد و از عذاب کشنده حفظمان کرد» میگریست، دعا میکرد و آیه را تکرار میکرد، من خسته شدم، و او در همان حال بود، برخاستم و به بازار رفتم، چون کارهایم تمام شد، به پیش عایشهل بازگشتم و باز دیدم در همان حال است، من برگشتم و او هنوز آن آیه را میخواند، میگریست و دعا میکرد. [۳۸۴]
دلها زود به گناه گرایش پیدا میکنند، باید آن را کنترل و وارسی کرد.
[۳۸۰] صحیح است: ابوداود (۱۳٩۸) بخش الصلاة، باب تخریب القرآن، روایت کرده است. البانی در صحیح الجامع به شمارهی (۶۴۳٩) آن را صحیح دانسته است. [۳۸۱] ابن مبارک در الزهد (۱/۳۲) به شمارهی (٩۵) روایت کرده است. [۳۸۲] بیهقی در الزهد الکبیر (۲/۳۲۴) به شمارهی (۸٧۰) و ابن المبارک در الزهد (۱/٩۴) به شمارهی (۲٧٧) واحمد در الزهد (۱/۳۵۱) روایت کردهاند. [۳۸۳] ابونعیم ، حلیة الاولیاء، ۲/۱۱۴. [۳۸۴] ابونعیم، همان، ۲/۵۵.
در محاسبه باید نفس را توبیخ کرد، چون نفس که بسیار به بدی امر میکند به سختگیری و توبیخ نیاز دارد. خداوند سفارش فرموده که آن را پاکیزه و ارزیابی کنیم. نفس جز با زنجیرهای زور به عبادت روی نمیآورد، و از شهوتها دست بر نمیدارد و جز با این دوراندیشی و اراده از لذتها منصرف نمیشود. اگر نفس را به حال خو رها کنید سرکشی میکند، رام نمیشود، اما اگر پیوسته توبیخ، سرزنش و نکوهشش کنید، نفس لوامه رشد میکند وامید است پیشرفت کند و به نفس مطمئنه بدل گردد.
انسان باید نفس را به کاستیها، پستی، خساست و گرایش به حرام و ترک واجبات و تفریط در حق خدا متذکر شود.
از جمله فواید محاسبه- که بسیار زیاد است- این است که انسان از عیبهای خود مطلع میشود و چیزهای حیرتانگیزی از نفس خود کشف میکند.
از ابودرداء نقل است: انسان به فهم و آگاهی کامل نمیرسد مگر اینکه به خاطر خدا از مردم گریزان گردد، سپس به نفس خویش مراجعه کند و از آن بیشتر متنفر باشد. [۳۸۵]
یکی از بزرگان دردعای عرفه میگفت: خداوندا دعای مردم را به خاطر من رد نکن! [۳۸۶]
محمد بن واسع با اینکه یکی از عابدان بزرگ بود- میگفت: اگر گناهان بو داشتند هیچکس نمیتوانست در کنار من بنشیند. [۳۸٧]
یونس بن عبید گفت: صد خصلت نیک میشناسم که هیچیک را در نفس خود نمیبینم. [۳۸۸]
حماد بن سلمه نزد سفیان ثوری که در حال احتضار بود، رفت، به او گفت: ای ابوعبدالله اکنون که به نزد کسی میروی که به او امیدوار بودی و او ارحم الراحمین است، آیا نسبت به آن چه از آن میترسیدی آرامش یافتهای؟ سفیان پاسخ داد: ای ابن سلمه آیا تو امیدواری من از آتش نجات یابم؟ گفت: بله، به خدا من به این امیدوارم.
جعفر بن زید حکایت میکند: با جنگجویانی به کابل رفتیم. صله بن اشیم نیز در میان لشکر بود، مردم شامگاه در جایی اردو زدند، نماز خواندند و او دراز کشید. با خود گفتم: مراقب کارهایش خواهم بود! ناگاه از غفلت مردم استفاده کرد و از جایگاه خود بیرون جهید، وارد انبوه درختانی شد که در آن نزدیکی بود. من هم به دنبال او رفتم، وضو گرفت، و به نماز ایستاد، ناگهان شیری آمد تا به نزدیکی او رسید، من به بالای درختی گریختم، چون او به سجده رفت گفتم الان شیر به او حمله میکند. اما از سجده برخاست، نشست و سلام داد، سپس گفت: ای درنده، روزیات را در جایی دیگر بجوی، شیر با غرشی از آنجا رفت. او پیوسته بر آن حال نماز میخواند، تا اینکه صبح شد، نشست و خداوند را حمد گفت و چنین دعا کرد: خدایا از تو میخواهم مرا از آتش پناه دهی، کسی مثل من شرم دارد که خواهان بهشت باشد. سپس برگشت و وقتی صبح شد گویی بر بالش خوابیده بود، در حالی که من از هول و وحشت آن چه شب دیده بودم، حالی داشتم که فقط خدا میدانست. [۳۸٩]
عمر بن خطاب گفت: خدایا ستم و کفر را به دیدهی عفو بنگر. شخصی از او پرسید: ای امیرالمؤمنین ستم شاید، اما کدام کفر؟ گفت: ﴿إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لَظَلُومٞ كَفَّارٞ﴾[إبراهيم: ۳۴] «انسان ستمکار و ناسپاس است.» بنابراین وقتی انسان در حالات گذشتگان دقت کند، و در آن بیندیشد، حال خویش و تفاوت فاحش آن با احوال آنها را در مییابد.
این نکته نیز از نوع تفکر در عیبها به شمار میآید، اینکه انسان به خاطر کاری که انجام داده است، ببینید چه خودشیفتگی و غروری در او پدید میآید، و میبیند که نزدیک است هلاک شود. انسان نباید فراموش کند هر چه قدر عمل داشته باشد، همچنان تقصیر و کوتاهی در پروندهاش خواهد بود.
آن چه انسان را در محاسبهی نفس یاری میرساند درک این امر است که خداوند مراقب اوست و بر همهی اسرار و بر نهانخانهاش آگاه است و هیچ رازی بر او پوشیده نمیماند: ﴿وَنَعۡلَمُ مَا تُوَسۡوِسُ بِهِۦ نَفۡسُهُۥۖ وَنَحۡنُ أَقۡرَبُ إِلَيۡهِ مِنۡ حَبۡلِ ٱلۡوَرِيدِ﴾[ق: ۱۶] «واز وسوسههای نفس او آگاهیم و از رگ گردنش به او نزدیکتریم»، ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ يَعۡلَمُ مَا فِيٓ أَنفُسِكُمۡ فَٱحۡذَرُوهُ﴾[البقرة: ۲۳۵] «و بدانید که خدا از نیات درونی شما آگاه است از او بترسید».
از دیگر موارد مهم در محاسبه تفکر در سؤالهای روز رستاخیز است واینکه لازم است بدانیم آن روز مورد سؤال و بازخواست قرار میگیریم. تنها گناهکاران نیستند که از آنها سؤال میشود: ﴿لِّيَسَۡٔلَ ٱلصَّٰدِقِينَ عَن صِدۡقِهِمۡ﴾[الأحزاب: ۸] «تا سرانجام از صدق راستگویان بپرسد». جایی که صادقین در مورد صدقشان مورد باز خواست قرار میگیرند، دربارهی دیگران چه فکر میکند؟ ﴿فَلَنَسَۡٔلَنَّ ٱلَّذِينَ أُرۡسِلَ إِلَيۡهِمۡ وَلَنَسَۡٔلَنَّ ٱلۡمُرۡسَلِينَ٦﴾[الأعراف: ۶] «به طورقطع از کسانی که پیامبران را به سویشان فرستادیم و نیز از پیامبران سؤال خواهیم کرد» حتی فرستادگان و پیامبران الهی نیز بازخواست میشوند.
آنگاه قضیهی سؤال کردن از اعضای بدن که در آن روز انجام میشود شایستهی توجه است: ﴿إِنَّ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡبَصَرَ وَٱلۡفُؤَادَ كُلُّ أُوْلَٰٓئِكَ كَانَ عَنۡهُ مَسُۡٔولٗا﴾[الإسراء: ۳۶] «گوش، چشم و دل همه انسان در قبال آن مسؤولیت دارد» وقتی انسان بیندیشد که روز قیامت آن سؤالها از او پرسیده میشود، از هم اکنون برای آن روز خود را آماده میکند و توشهی پربارتری بر میگیرد.
به علاوه حتی دربارهی نعمتهایی که در اختیار او قرار گرفته شده، از او میپرسند: ﴿ثُمَّ لَتُسَۡٔلُنَّ يَوۡمَئِذٍ عَنِ ٱلنَّعِيمِ٨﴾[التكاثر: ۸] «در آن روز از نعمتهایی که داشتید بازخواست خواهید شد.» حتی آب سرد که از آن بهره مند بوده است، مورد سؤال است، تحقیق دربارهی این مسایل و این سؤالها انسان را بر جادهی حق راهنمایی میکند تا خویشتن را اصلاح کند، سهلانگاری و هوا و هوس را کنار بگذارد، پیرو حق و حقیقت باشد، بر فرایض و ترک محرمات، انجام مستحبات و دوری از مکروهات و شبههها پایبند باشد.
[۳۸۵] ابن جریر طبری در تفسیرش (۱/۲۵۸) این سخن را آورده است. [۳۸۶] امام احمد در الزهد (۱/۲۴۴) نقل کرده است. [۳۸٧] امام احمد در کتاب الورع (۱/۱۵۲) به شمارهی (۸۰) روایت کرده است. [۳۸۸] ابن جعد در مسندش (۱/۲۰۳) به شمارهی (۱۳۳۵) و ابونعیم در حلیة الاولیاء (۳/۱۸) آوردهاند. [۳۸٩] بیهقی، شعب الإیمان (۳/۱۶۰)، ابن مبارک، الزهد (۱/۲۵٩) و ابونعیم، حلیة الاولیاء (۲/۲۴۰).
عمرو بن عاص وقتی که در حال احتضار بود، مدت زیادی گریست، و رویش را به دیوار کرد، پسرش به او گفت: «ای پدر، مگر رسول خدا تو را به فلان و بهمان مقام بشارت نداده است؟! او گفت: بهترین چیزی که برای توشهی راه آماده کردهایم، شهادت به این است که هیچ خدایی جز الله نیست، و محمد فرستادهی اوست، که سه حالت داشتم، خود را به یاد آوردم، که در گذشته هیچکس کینهتوزتر از من در حق رسول خدا نبود، و هیچ چیزی برای من دلچسبتر از این نبود که بر او فرصتی مییافتم و او را میکشتم، اگر در آن وضعیت میمردم بیگمان جایگاهم آتش دوزخ بود! اما چون خداوند نور اسلام را به دلم تاباند، نزد پیامبر ج آمدم و گفتم: دستت را بده تا به تو بیعت کنم، او دستش را آورد، ولی من دستم را پس کشیدم، فرمود: «چه شد ای عمرو؟» گفتم: میخواهم شرط ببندم و قول بگیرم، فرمود: «چه شرطی؟!» گفتم: «اینکه بخشیده شوم». فرمود: «أما علمتَ أنَّ الاسلامَ یَهدمُ ما كانَ قبله، و أنّ الهجرة تهدمَ ما كان قبلها، و أنّ الحجَّ یهدمُ ما كان قبله»: مگر نمیدانی که اسلام، هجرت و حج هر چه را که قبل از آنها بوده، نابود و پاک میکند؟ از آن روز هیچکس برایم محبوبتر از پیامبر خدا نبود و هیچکس را بزرگتر و گرامیتر از او نمیدیدم، از روی بزرگداشت و گرامیداشت او نمیتوانستم چشم از او بردارم، اگر کسی از من بخواهد او را وصف کنم، نمیتوانم، زیرا هرگز از نگاه کردن به او سیر نشدم و به اندازهی کافی به او نگاه نکردم، اگر بر آن حال میمردم امیدوار بودم که از شمار اهل بهشت باشم، اما پس از آن حوادثی را پشت سر گذاشتیم و اموری را به عهده گرفتیم که من نمیدانم چه وضعیتی برای خودم پیش آوردهام، و چون بمیرم زنان برایم گریه نمیکنند. و چراغی برایم روشن نمیشود، هنگامی که مرا دفن کردید و خاک را بر قبرم ریختید، چند لحظهیی بر روی قبرم بمایند، به اندازهی مدت زمان ذبح یک گوسفند قربانی و تقسیم گوشتش، تا با بودن شما وحشتم برطرف گردد و ببینم چه جوابی به ملایکهی پروردگارم میدهم». [۳٩۰]
حالت سوم این بود که عمرو بن عاص نفس خود را محاسبه کرد، او وارد موقعیتهایی شده بود که بر نفس خود میترسید و اکنون در پیشاپیش مرگ نگران حال خود است.
[۳٩۰] صحیح است: مسلم (۱۲۱) بخش ایمان، باب کون الاسلام یهدم ما قبله، روایت کرده است.
حنظله خود را به نفاق متهم کرد، پس از محاسبه و تفکر گفت حنظله نفاق دارد. چرا این اتهام را بر خود وارد کرد؟ او خود یکی از نویسندگان پیامبر ج بود، حکایت میکند که ابوبکر یک روز مرا بدید و گفت: حالت چطور است حنظله؟! گفتم: حنظله دچار نفاق شده است. گفت: سبحان الله چه میگویی؟ گفتم: هنگامی که نزد پیامبر خدا هستیم آتش و بهشت را به یادمان میآورد، چنانکه انگار با چشم میبینیم، اما همین که از خدمت او برخاستیم، سرگرم زندگی با همسران و فرزندان و کار در املاک میشویم و فراموش میکنیم! ابوبکر گفت: به خدا ما نیز با چنین حالاتی روبهرو میشویم، آن گاه با ابوبکر رفتیم، تا به خانهی پیامبر ج وارد شدیم، من گفتم: حنظله نفاق پیدا کرده است ای پیامبر خدا؟ پیامبر ج فرمود: «چه نفاقی؟» گفتم: ای فرستادهی خدا ما تا در حضور تو هستیم دوزخ و بهشت را برایمان یادآوری میکنی چنانکه انگار با چشم میبینیم، اما چون از پیش تو رفتیم مشغول زندگی با همسران و فرزندان و کار در زمینهایمان میشویم و بسیاری از آن امور را فراموش میکنیم، پیامبر ج فرمود: «و الذی نفسی بیده لو تدومونَ علی ما تكونونَ عِندی، و فی الذكر لَصافَحَتكم الملائكة عَلی فُرشِكم، و فی طُرُقكم، و لكن یا حنظلُة ساعة و ساعة»: «سوگند به کسی که جانم در دست اوست اگر برآن حال که نزد من دارید، باقی بمانید و در حال ذکر باشید، ملایکه در خانهها و در راه با شما دست میدادند، اما ای حنظله یک لحظه با یک لحظه.» سه بار آن را تکرار کرد. [۳٩۱]
این چنین انسان مسلمان باید آن گونه نفس خود را رهبری کند که آن را رهایی ببخشد، با آن مبارزه کند، مطیع کند و بداند که جز با تلاش و مدارا نفس رام نمیگردد، هرگاه ملاحظه کرد احساس امنیت و آرامش میکند ترس از خدا را برایش یادآوری کند، و هرگاه دید نزدیک است به ناامیدی برسد، آن را به امید به خدا متذکر سازد.
نفس همانند همسر نافرمان باید سه مرحلهی وعظ، دور کردن و تنبیه را برایش به کار گرفت، گاهی انسان با دوراندیشی نفسش را به چیزهایی آگاه میکند و برحذر میدارد تا هلاک نشود و گاهی امور مباحی را رها میکند. به قول شاعر:
و النفسُ كالطفل إن تُهمله ینشأ علی
حبِّ الرضعة و إن تفطمه ینفطم
نفس مانند نوزاد است، اگر آزادش بگذارید همچنان با عادت به شیر مادربزرگ میشود، اما اگر به موقع آن را از شیرمادر باز دارید، او نیز از آن منصرف میشود.
بنابراین نفس نیازمند دوراندیشی، وعظ وتنبیه است. تنبیه نفس با الزام آن به طاعات و عبادات بیشتری صورت میگیرد، پیشینیان اگر نماز جماعتی را از دست میدادند بردهیی را آزاد میکردند، یا زمینی را به ارزش دویست هزار درهم صدقه میدادند، گویی به نفس خود میگفتند اگر چیزهایی را از دست بدهم، من تو را به تحریم چیزهایی که به آن علاقمند هستی، مجازات میکنم، و یک روز با وجود گرمای طاقت فرسا روزه میگرفت، این بود مجازات، نه اینکه شلاقی را بردارد و خود را بزند، همچنین خود را و نفس خود را از عذاب الهی میترساند و از چیزهایی که ممکن است در دنیا و آخرت دامنگیرش شود آن را برحذر میداشت: ﴿قُلۡ أَرَءَيۡتُمۡ إِنۡ أَخَذَ ٱللَّهُ سَمۡعَكُمۡ وَأَبۡصَٰرَكُمۡ وَخَتَمَ عَلَىٰ قُلُوبِكُم﴾[الأنعام: ۴۶] «بگو اگر خدا گوش و چشم شما را بگیرد و بر دلهایتان مهر بزند» در این صورت چه اتفاقی میافتد؟!
گاهی خداوند انسان را مجازات میکند و او این مجازات را احساس نمیکند:
﴿سَأَصۡرِفُ عَنۡ ءَايَٰتِيَ ٱلَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي ٱلۡأَرۡضِ بِغَيۡرِ ٱلۡحَقِّ﴾[الأعراف: ۱۴۶] «کسانی را که به ناحق بر روی زمین تکبر میورزند به زودی از آیات خود باز میداریم.» یعنی خداوند آنها را از تدبر، تفکر و عبرت گرفتن محروم میکند، بدون اینکه خود احساس کنید و این یکی از سختترین مصیبتهاست که انسان آن را درک نمیکند.
علاوه بر آن چه گذشت انسان لازم است نفس را با آرزوهایی به طمع بیندازد و ثواب و پاداش را به یادش آورد تا انجام کارهای مفید و نیک برایش آسان گردد.
یکی از دانشمندان قصهیی را تعریف میکند بدین مضمون که دو حمال را دیدم که بارهای سنگین را حمل میکردند، و به نوبت شعری را میخواندند، یک بار این و بار دیگر آن میخواند، اولی یک بیت را میخواند، دومی یک بیت، من با خود گفتم اگر چنین نمیکردند سختی و مشقت کار برایشان بیشتر میشد و سنگینی بار را زیاد احساس میکردند، اما با این کار برایشان آسان شده، وقت زود میگذرد و سختی قابل تحملتر است.
انسان هنگامی که کارهایی به عهدهاش واگذار میشود که برای نفس سخت و سنگین است باید با وعدهی خدا، پاداش و ثواب بیمانند او خود و نفسش را به تحمل و صبر وا دارد.
نفس اگر در مباحات آزاد گذاشته شود، در آن غرق میگردد و چه بسا موجب هلاکت خود میشود، چون نفس قانونمند نیست، و اگر در آن سهلانگاری شود کنترلش از کف میرود.
لذا انسان نباید رشتهی دوراندیشی و قاطعیت را از دست دهد باید یک زمان و حد مشخصی را تعیین کند و از آن بیشتر رها نشود نفس نیاز به نیش وگزندگی دارد تا یادآوری کند، و این با ضربهی شلاق حاصل نمیشود، بلکه با تازیانهی پند و وعظ و رفتن به شهر مردگان بیدار میشود. وقتی به زیارت قبرستان برود و خود از نزدیک حال مردم را ملاحظه کند و ببیند که کارشان با دنیا به کجا ختم میشود و او نیز روزی به همین حفره باز میگردد، عبرت میگیرد و از خواب غفلت بیدار میشود.
مردی نزد معروف کرخی بود، از او خواست نماز را با آنها بخواند، و او پیش نماز باشد، آن مرد بیاختیار و آهسته این سخن را بر زبان راند: نماز ظهر را با شما میخوانم، اما برای نماز عصر با شما نخواهم بود! معروف گفت گویا امید داری تا عصر زنده باشی! پناه بر خدا از آرزوهای دور و دراز!
شخصی در حضور معروف کرخی زبان به غیبت گشود، معروف به او گفت: به یاد بیاور آن زمان را که پنبه را بر چشمانت میگذارند!
انسان باید همیشه به نفس خود تذکر دهد تا آن چه را که مورد اعتمادتر و مطمئنتر است، انتخاب کند و از سهلانگاری و بیتفاوتی بپرهیزد، زیرا سهلانگاری گاهی عاقبت خوبی ندارد، اما آن چه شرع مجاز دانسته، عمل کردن به آن، طاعت و نزد خدا دارای پاداش است.
یکی از عالمان میگفت: «روزی مانند یک محقق در نفس خود تفکر کردم، و پیش از روزشمار، به محاسبهی آن پرداختم، و پیش از اینکه سنجیده شود، آن را ارزیابی کردم، آن چه ملاحظه کردم لطف ربانی بود که از زمان تولد تاکنون یکی به دنبال دیگری شامل حالم شده است و هر لحظه پرده بر عیب و کار زشتی از من انداخته و بخششی را به دنبال آن فرستاده است، و هیچ وقت جز با زبان از این همه الطاف شکرگزاری نکردهام، به خطاهایی فکر کردم که اگر تنها به خاطر مقدار اندکی از آن مجازات میشدم، بیگمان زود به هلاکت میرسیدم، و اگر بخش ناچیزی از آن بر مردم آشکار میشد، از شرم آب میشدم، همین طور ادامه دادم تا زمانی که در دعاهایم میگفتم: خدایا تو را شکر میکنم، همچنان که گناهان و عیبهایم را پوشیدهای، مرا ببخش! سپس از نفسم خواستم به خاطر همهی آن الطاف شکرگزاری کند، اما هرگز آن را چنانکه شایسته است، ندیدم، تا به جایی رسیدم به مقام بزرگان امیدوار شدم و میگفتم آنها چگونه شکرگزاری میکردند؟ همین طور پله- پله نفس را بالا میبردم تا به کمال نزدیکتر شود و از خدا کمک میخواستم.
خدایا نفس ما را پاک و صالح بگردان! تقوا و پرهیزکاری به آن عطا کن!
خدایا تو مالک و سرور ما و نفس ما هستی، آن را چنانکه پسند خودت است، پاکیزه بگردان! هر گونه غبار گناه و انحراف را از آن دور کن.
[۳٩۱] صحیح است: مسلم (۲٧۵۰) بخش التوبة، باب دوام الذکر و الفکر فی امور الاخرة والمراقبة، آورده است.
تقوی جایگاه والا و مقام پربرکتی است. تقوی اساس دین است و زندگی بدون تقوی زندگی نیست، بلکه غیرقابل تحمل و پایینتر از زندگی چهارپایان است. انسان بیتقوا صلاح نمییابد. گنج گرانبهایی است که هرکس به آن دست یابد گوهرهای نایاب، خیر زیاد، روزی بزرگوارانه، کامیابی بزرگ، غنیمت فراوان و دست مایهی عظیمی پیدا میکند، گویی تمام خیر و برکتهای دنیا و آخرت گردآورده شده و همه در زیر این خصلت اخلاقی گنجانده شده است.
بنگرید در قرآن چگونه از آن یاد شده است، چه فواید، ثواب و سعادتی با آن ذکر شده است! تقوی خود زندگی کریمانه و سایهی دل انگیزی است که زیستن در آن لذتبخش و وصف ناشدنی است، اکنون ببینیم تقوا چیست؟ چگونه به دست میآید؟ چه ثمرههایی دارد؟ مراتبش کدام است؟ چه چیزهایی برای ر سیدن به آن انسان را یاری میکند؟
تقوی در لغت اسمی است از مصدر اتقاء که از ریشهی «وقی» و «وقایة» آمده است. وقایه به چیزی گفته میشود که انسان با آن از خود محافظت میکند و بر دفع چیزی به وسیلهی چیزی دیگر دلالت میکند، «وقاه الله السوء!» یعنی خداوند او را از بدی حفظ کند.
اما تقوی در شرع تعریفهایی دارد که علمای دینی بیان داشتهاند، مانند:
- اینکه میان خود و آن چه خدا حرام کرده است، پرده و مانعی ایجاد کنید.
- فرمانبرداری و اطاعت از دستورهای خدا و پرهیز از نواهیاش. بنابراین متقین (پرهیزکاران) کسانی هستند که خداوند آنها را چنان میبیند که خود دستور داده است و هرگز به آن چه از آن نهی کرده، اقدام نمیکنند.
- ترس از صاحب جلال و شکوه، عمل به قرآن، قناعت به اندک و آمادگی برای روز رفتن و رخت بربستن از این منزلگه.
- اینکه مسلمان میان خود و خشم، ناخرسندی و کیفر خداوند و هر چه از آن میترسد مایهای وقایت قرار دهد که خود را با آن حفظ کند، و این امر با انجام طاعتها و پرهیز از معصیتها امکانپذیر است.
عمر از ابی بن کعب پرسید: تقوی چیست؟ ابی پاسخ داد:ای امیرالمؤمنین آیا از راهی رفتهای که خار در آن باشد؟ گفت: آری، ابی گفت: چه کار کردی؟ عمر گفت: لباسم را بالا میگرفتم و به جایی که میخواستم قدم بگذرام به دقت نگاه میکردم، مبادا خاری به پایم اصابت کند. ابی بنکعب گفت: تقوی همین است...! [۳٩۲]
بنابراین تقوی کمر همت بستن برای طاعت ودقت در حلال و حرام و دوری از لغزش و ترس و خشیت از خداوند بزرگ است.
تقوی اساس دین است با آن میتوان به مراتب یقین رسید، توشهی دلها و روحهاست، از آن تغذیه میکنند، و نیرو میگیرند، و در راه وصال و رهایی بر آن تکیه میکنند. ابن معتز گوید: خَلِّّ الذُّنـوب صـغـیرَهـا و كبیـرَها ذاك التّقـی واصنع كماشٍ فوقَ أرضِ الشَّوك یحـذَر مایــری لـاتَــحـقـرنَّ صـغـیـــرةً إنَّ الجبالَ مِنَ الحــصی یعنی: گناه را کنار بگذار، هم کوچک و ناچیز آن و هم بزرگ، این است تقوی./ مانند کسی عمل کن که در زمینی پر از خار راه میرود، با پرهیز گام بر میدارد، از آن چه میبیند، حذر میکند./ هیچ گناه کوچکی را ناچیز مپندار، و بدان که کوهها از سنگریزه تشکیل شدهاند. [۳٩۳]
ابن رجب گوید: تقوی در اصل چنان است که انسان در مابین خود و آن چه که از آن میترسد و پرهیز میکند، چیزی قرار بدهد که با آن خود را حفظ کند.
گاهی تقوی به نام خدا اضافه میشود: ﴿وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ﴾[البقرة: ۱۸٩] «تقوای خدا پیشه کنید». در این گونه موارد منظور این است که خود از خشم و نارضایتی او حفظ کنید، کاری نکنید که در معرض خشم و ناخرسندی خدا واقع شوید، منظور این نیست که از نزدیک شدن به او یا دینش بپرهیزید، بلکه ترس و پرهیز از عذاب و ناخرسندی و غضب او مدنظر است. کیفر دنیوی و اخروی خدا نیز از همین جا ناشی میشود: ﴿وَيُحَذِّرُكُمُ ٱللَّهُ نَفۡسَهُۥ﴾[آل عمران: ۲۸] «خدا شما را از خودش بیم میدهد».
خداوند فرمود: ﴿هُوَ أَهۡلُ ٱلتَّقۡوَىٰ﴾[المدثر: ۵۶] ﴿هُوَ أَهۡلُ ٱلتَّقۡوَىٰ﴾ [المدثر: ۵۶] «او اهل تقواست» یعنی شایسته است که تقوای او را داشته باشید و از او بترسید، در دل باشکوه، عظمت و با هیبت از او یاد کنید، تا او را عبادت کنید و اطاعت. چرا که او مستحق تجلیل و اکرام و عبادت است، بزرگی و شکوهمندی و اقتدار مطلق مخصوص اوست.
گاهی تقوی به کیفر و مجازات خدا یا به جایگاه آن در آتش اضافه میشود: ﴿وَٱتَّقُواْ ٱلنَّارَ﴾[آل عمران: ۱۳۱] «از آتش بپرهیزید.» یا به زمان آن اضافه میشود: ﴿وَٱتَّقُواْ يَوۡمٗا تُرۡجَعُونَ فِيهِ إِلَى ٱللَّهِ﴾[البقرة: ۲۸۱] «از روزی که به سوی خدا باز میگردید، بترسید».
انجام واجبات، فرو گذاشتن محرمات و شبههها بخشی از تقوای کامل است و چه بسا انجام مستحبات و ترک مکروهات نیز در محدودهی آن در آید، و فرمودهی خدا ﴿الٓمٓ١ ذَٰلِكَ ٱلۡكِتَٰبُ لَا رَيۡبَۛ فِيهِۛ هُدٗى لِّلۡمُتَّقِينَ٢﴾[البقرة: ۱-۲] «الف. لام. میم. بیتردید این کتاب راهنمای پرهیزکاران است» تمام اینها را شامل میشود.
ابن قیم دربارهی تقوی و تعریف شرعی آن گوید: «حقیقت تقوی عبارت است از عمل به طاعت خدا همراه با ایمان راستین، امید به حساب، اجرای امر و نهی الهی. هر چه خداوند دستور میدهد با ایمان به او تصدیق وعدهاش انجام دهد، و از هر چه او نهی کرده، با ایمان به او و از ترس هشدارهایش، دوری کند».
طلق بن حبیب میگوید: «هرگاه آشوبی برپا شود، با تقوی آن را خاموش کنید، گفتند: تقوی چگونه است؟ گفت: اینکه در پرتو نور خدا طاعت او را انجام دهید، به ثواب و پاداش او امیدوار باشید و در پرتو نورش از معصیتش حذر کنید و از کیفرش بترسید». [۳٩۴] این سخن بهترین تعریفی است که برای تقوی بیان شده است.
[۳٩۲] ابن کثیر در تفسیرش (۱/۴۱)، قرطبی در تفسیرش (۱/۱۶۲) و ابن رجب حنبلی در جامع العلوم و الحکم (۱/۱۶۰) این روایت را آوردهاند. [۳٩۳] ابن نعیم در حلیة الاولیاء، (۵/۴۶۵) به شمارهی (٧۳۰۱) این ابیات را آورده و به ابن معتز نسبت داده است. ابن کثیر در تفسیرش (۱/۴۱) قرطبی در تفسیرش (۱/۱۶۲) و نیز ابن رجب حنبلی در تفسیرش (۱/۱۶۰) آن را روایت کردهاند. [۳٩۴] ابن مبارک در الزهد (۱/۴٧۴) به شمارهی (۱۳۴۳) و ابن ابی شیبه (۶/۱۶۴) به شماره ی (۳۵۶-۳) روایت کردهاند.
تقوی در مقام اطاعت از دستورهای خدا و دوری از نواهیاش سه مرتبه دارد:
نخست: پرهیز و دور نگه داشتن خود از عذابی که هر که در آن گرفتار آید جاودانه در آن خواهد ماند، و آن شرک است پرهیز و اجتناب از این عذاب از طریق اعتقاد به توحید حاصل میشود و مقصود در این آیه همین است: ﴿وَأَلۡزَمَهُمۡ كَلِمَةَ ٱلتَّقۡوَىٰ﴾[الفتح: ۲۶] «و آنها را به کلمه تقوی ملزم کرد».
دوم: پرهیز از هر آنچه که موجب عذاب آتش میشود هر چند برای مدت کوتاهی، و آن گناهان کوچک و بزرگی است که در شرع تعریف شده است.
سوم: اینکه انسان از هر چیزی که او را از یاد خدا باز بدارد، دوری کند، هرچند کارهای مباحی باشد که او را از طی طریق به سوی خدا متوقف میکند و یا حرکتش را آهسته میسازد، این مرتبهی بلند مخصوص کمال یافتگان است، چون مشغول مباحات شدن قلب را از خدا غافل میکند و چه بسا شخصی را به سنگدلی و در نتیجه افتادن در دام مکروهات میکشاند، مکروهات نیز منجر به گرفتار شدن در منجلاب محرمات میشود، این زنجیره را انسان گاهی در نفس خویش ملاحظه میکند.یکی از واعظان گفت: «بدان که تقوی در درجهی اول به اصطلاح اهل اصلاح باطن عبارت است از پاک کردن دل از گناه، تا با عزم و اراده بر ترک آن مانع استواری بین خود و گناهان ایجاد کنی، و نفس را به فرو گذاشتن هر گونه کار و رفتار زشت عادت دهی».
در قرآن کریم تقوی برای چند مقصود به کار رفته است:
۱- به معنای خشیت و ترس عمیق آمده است: ﴿وَإِيَّٰيَ فَٱتَّقُونِ﴾[البقرة: ۴۱] «و فقط از قهر من بترسید» یعنی از من بهراسید و شکوه و جلال مرا در دل جای دهید: ﴿وَٱتَّقُواْ يَوۡمٗا تُرۡجَعُونَ فِيهِ إِلَى ٱللَّهِ﴾[البقرة: ۲۸۱] «از روزی که به سوی خدا باز میگردید بترسید» یعنی از این روز و اتفاقات آن بترسید، «و از روزی میترسند که عذابش فراگیر است».
۲- به معنای طاعت و عبادت به کار رفته است: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِۦ﴾[آل عمران: ۱۰۲] «ای مؤمنان چنانکه سزاوار است از خدا بترسید» یعنی ان گونه که شایستهی طاعت اوست از او اطاعت کنید و آن طور که شایستهی عبادت اوست، او را بپرستید، چنانکه مجاهد گفته است: یعنی اینکه خداوند را اطاعت کنند و از عصیان بپرهیزند، او را یاد کنند و هیچ گاه از یاد او غفلت نکنند، از او شکرگزاری کنند و هرگز در حق او ناسپاسی نکنند. [۳٩۵]
۳- بر پاکی از گناه اطلاق میشود، واین حقیقت تقوی در اصطلاح شرع است. خداوند فرمود: ﴿وَمَن يُطِعِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَيَخۡشَ ٱللَّهَ وَيَتَّقۡهِ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡفَآئِزُونَ٥٢﴾[النور: ۵۲] «کسی که خدا و رسولش را اطاعت کند و خدا ترس و پرهیزکار باشد رستگار است».
«یتّقه» یعنی هر گونه گناه و معصیت را کنار بگذارد، در این آیه ابتدا طاعت و خشیت را یاد کرد، سپس تقوی را با توجه به این نکته معلوم میشود که حقیقت تقوی غیر از طاعت و خشیت است.
در مراتب تقوی یا حالات آن پرهیز از شرک، معصیت و بدعت نیز آمده است.خداوند در یک آیه سه بار از تقوی نام برده است: ﴿لَيۡسَ عَلَى ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ جُنَاحٞ فِيمَا طَعِمُوٓاْ إِذَا مَا ٱتَّقَواْ وَّءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ ثُمَّ ٱتَّقَواْ وَّءَامَنُواْ ثُمَّ ٱتَّقَواْ وَّأَحۡسَنُواْ﴾[المائدة: ٩۳] «بر آنان که ایمان آوردهاند و کارهای شایسته کردهاند، گناهی در آنچه خوردهاند نیست- به شرطی که پرهیزکار- و باایمان باشند و کارهای شایسته کنند.اگر باز پرهیزکاری کنند و ایمان بیاورند و بار دیگر تقوا پیشه کنند و نیکی پیش گیرند». این تکرار با این آرایش خاص بیهوده نیست، برخی گفتهاند: تقوای اول پرهیز از شرک است، تقوای دوم پرهیز از بدعت و در سومی دوری از معصیتها منظور است. تقوا در معنای نخست آن در این آیه معادل توحید، دومی معادل سنت و سومی معادل طاعت است. این چنین در این آیه سه درجه از تقوی- ایمان، سنت و طاعت- در کنار هم آمده است.
[۳٩۵] ابونعیم در حلیة الاولیاء (٧/۲۳۸) ابن مبارک در الزهد (۱/۸) به شمارهی (۲۲) و طبری در تفسیرش (۴/٩-۲۸) از عبدالله بن مسعود روایت کردهاند.
چنان که پیشتر یاد شد پرهیز از مکروهات و مشتبهات نیز در تقوی وارد است، و انسان باید آن چه را که اهمیت ندارد رها کند و به چیزی که مهم است روی آورد، تا به درجهی متقین دست یابد. برخی از مردم خود را از جاودانه ماندن در آتش حفظ میکنند و همتشان تا همین حد است. از معصیتهایی که آنها را هر چند برای زمان اندکی، وارد آتش میکند، پرهیز نمیکنند به توحید معترفاند و پیامبر را باور میکنند میگویند ما مسلمانیم، ارکان اسلام و ایمان را فراهم میکنند، اما سعی نمیکنند خود را به طور مطلق از ورود به آتش نگه دارند، در واجبات کوتاهی میکنند و مرتکب محرمات میشوند. چنین اشخاصی باید بدانند در چه درجهیی از تقوی واقع شدهاند چه بسا مستحق نام متقی نباشند چرا؟ زیرا در معرض عذاباند و به خاطر کارهایشان مستحق کیفر، مگر اینکه خداوند یا رحمت خود آنها را دریابد و مشمول مشیت خود گرداند. زیرا اهل توحید ممکن است مشمول مشیت خدا واقع شوند، یعنی اگر بخواهد آنها را میبخشد و اگر بخواهد با توجه به اعمالشان آنها را از عذاب میدهد تا اینکه روزی ازآتش بیرون شوند.
عدهیی از مردم از کفر و گناهان بزرگ پرهیز میکنند، طاعت و واجبات را به انجام میرسانند، اما از گناهان کوچک خودداری نمیکنند و نوافل را زیاد ادا نمیکنند، این به راه رستگاری نزدیکتر است اما نمیتوان او را پرهیزکار و متقی نامید: ﴿إِن تَجۡتَنِبُواْ كَبَآئِرَ مَا تُنۡهَوۡنَ عَنۡهُ نُكَفِّرۡ عَنكُمۡ سَئَِّاتِكُمۡ﴾[النساء: ۳۱] «اگر از گناهان کبیرهای که از آن نهی شدهاید اجتناب کنید از گناهان دیگرتان میگذریم» و پیامبر فرمود: «الصلواتُ الخمسُ والجمعةُ إلی الجمعة و رمضان إلی رمضان مكفّراتٌ»: «نمازهای پنجگانه، هر جمعه تا جمعهی بعد و هر رمضان تا رمضان بعد گناهان را پاک میکنند». [۳٩۶] اما گاهی اوقات این کفایت نمیکند، چه شاید معاصی و گناهان کوچک بسیار زیاد باشد، چنانکه این موارد- که در حدیث آمد- برای پاک کردن و پوشاندن آن کافی نباشد، و چنین شخصی به طور کامل از آتش رهایی نیافته باشد، چون از کوتاهی انسان به صغایر میافتد، و گاهی در آینده جسارت ارتکاب کبایر را در او ایجاد میکند.
لذا خداوند فرمود: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِۦ﴾[آل عمران: ۱۰۲] «ای مؤمنان چنانکه سزاوارست ازخدا بترسید» یعنی تقوای کامل. نه اینکه تنها از جاودانه ماندن در جهنم یا تنها از گناهان بزرگ پرهیز کنیم، بلکه باید از صغایر، و نیز هر چه موجب ورود به آتش میشود دوری کرد، با طاعت و عبادت سپر محکمی بین خود و آتش قرار دهیم.
[۳٩۶] صحیح است: مسلم (۲۳۳) بخش الطهار، باب الصلوات الخمس و الجمعه إلی الجمعة و رمضان إلی ر مضان مکفرات، روایت کرده است.
ابودرداء دربارهی تقوی میگوید: «تقوای کامل یعنی اینکه انسان از خدا بترسد تا او را از کمترین گزندی حفظ کند، و چیزی را که فکر میکند حلال است، از ترس اینکه حرام باشد، رها کند». [۳٩٧] البته مقصود این نیست که همهی حلالها را کنار بگذراد، اما احتیاط اقتضا میکند مورد مباحی از ترس افتادن در حرام رها شود و این ورع نامیده میشود. خداوند توضیح داده است که هرکس به اندازهی یک ذره عمل بد داشته باشد، کیفر آن را میبیند، لذا گاهی ناچار باید برای اینکه از ذرههای بدی بپرهیزید، دایرهی پرهیزها را گسترده کرد تا از گزند دور شد، و طمع آن در دل بیفتد: «ألا و إنَّ لِكلِّ ملك حمیً و إنَّ حمی الله محارمه، و مَن اقَتربَ مِنَ الحمی أوشك أن یقعَ فیه»: «بدانید هر پادشاهی حریمی دارد، حریم خداوند محرماتش است، هرکس به آن نزدیک شود، هر لحظه ممکن است در آن بیفتد». [۳٩۸]
حسن بصری گوید: «تقوی عرصه را بر پرهیزکاران تنگ میکند تا اینکه از ترس دامنگیر حرم شدن، بسیاری از حلالها را رها میکنند». [۳٩٩]
سفیان ثوری گوید: «متقیان به این خاطر به این نام مشهور شدهاند که از چیزهایی پرهیز میکنند که از آن پرهیز نمیشود» یعنی معمولاً از آن پرهیز نمیشود و یا بیشتر مردم آن را ترک نمیکنند. [۴۰۰]
متقی بیشتر و سختتر از محاسبه و بازخواست شریک از شریک دیگرش خود را محاسبه میکند، لذا تمام گناهان را کنار میگذارد.
[۳٩٧] ابن مبارک در الزهد (۱/۱٩) آورده، حافظ در فتح الباری (۱/۴۸) و شوکانی در نیل الأوطار (۵/۳۲۳) آن را ذکرکرده و به ابن ابی دنیا در کتاب التقوی به نقل از ابودرداء نسبت دادهاند. [۳٩۸] صحیح است: به روایتی اشاره داد که بخاری (۵۲) بخش الإیمان، باب فضل من استبرأ لدینه، و مسلم (۱۵٩٩) بخش المساقاة، باب أخذ الحلال و ترک الشبهات آوردهاند. [۳٩٩] ابن رجب حنبلی در جامع العلوم و الحکم (۱/۱۵٩) نقل کرده و آن را به حسن بصری نسبت داده است. [۴۰۰] ابن رجب حنبلی، همان، ۱/۱۵٩ اما آن را به سفیان ثوری نسبت داده است.
مسألهی مهمی که باید در نظر داشت فایدهی علم و شناخت در بحث تقوی است. ابتدا باید بدانید از چه چیز باید پرهیز کرد، و این فایدهی علم و شناخت است، زیرا هر چه را که لازم است از آن پرهیز کنید، برایتان روشن میسازد، و باید احکام دین و حلال و حرام را بشناسید، به علاوه گاهی انسان از روی جهل از یک حلال خالص به گمان حرام بودن، خودداری میکند، که در این کار نه مایهیی از ورع هست و نه رنگ و بویی از تقوی، جز اینکه نفس بیهوده محروم میشود. گروهی که تصمیم گرفتهاند ازدواج نکنند، یا گروهی که تصمیم گرفتهاند تمام عمرشان روزه باشند، از علم و آگاهی از امور دین بهرهیی نبردهاند.
جهل و عدم شناخت دقیق مسایل دروازهی بلاها و آشوبها را به روی جامعهی انسانی میگشاید، در طول تاریخ مسلمانان زیادی در جنگ و جدالهای داخلی میان خود شرکت کردهاند که اگر علم و شناخت و اطلاعی از دین داشتند در آن وارد نمیشدند و دستشان به خون آغشته نمیشد، هر چند برخی ازآنان در موراد بسیار جزئی تقوا پیشه میکردند، اما از روی جهل از آلودگی به خون و خونریزی پرهیز نمیکردند.
بسیاری از مردم برخی گناهان را کوچک میشمارند، و در رابطه با آن سهلانگاری میکنند و معتقدند که چیزی نیست، در حالی که این مسألهی مهمی است، مثل حکایتی که میگوید: مؤمن گناهانش را مثل کوهی میبیند که هر لحظه میترسد بر او بیفتد، اما انسان بدکار فاسد گناهانش را مثل مگسی میبیند که بر روی بینیاش مینشیند. [۴۰۱] در حدیث آمده است که: «إیاكم و محقِّرات الذنوب»: «به شما هشدار میدهم که از گناهان کوچک و ناچیز بپرهیزید.» پیامبر ج از این دست گناهان برحذر داشته و آن را به چوبهایی تشبیه کرده است که مسافر یا کسی که در جایی فرود آمده جمع میکند، تا آتشی روشن کند این گناهان مانند آن تکه چوبها ممکن است آتش دوزخ را برای شخص برافروزد». [۴۰۲]
لاتحقرنَّ مِن الذنـوبِ صغـیـرةً
إنَّ الصغیرَ غـداً یعـودُ كـبـیرا
إنَّ الصغیـرَ و لـو تَقَادَم عـهـدُهُ
عنـدَ الإلهِ مـسطراً تسـطـیــرا
فَازجُر هواك عَن البطالة لاتكن
صعبَ القیاد و شمرّنَّ تشمـیرا
إنَّ الـمـحـبَّ إذا أحـبَّ إلـهـَهُ
طـارَ الفـؤادُ و ألهِمَ التـفـكـیرا
فَاسـأل هـدایـتـك الإله فَتتئد
فـكـفی برِّبـك هـادیاً و نصیرا
هیچ گناه کوچکی را ناچیز مشمار، هر کوچکی فردا بزرگ میشود./ گناه کوچک هر چند دورانهایی بر آن گذشته باشد، نزد خداوند نوشته شده است./ نفس را از بیکارگی و هرزگی دور بدار، تا چنان نباشد که سخت رام گردد، در این راه کمر همت ببند./ محب اگر الهش را دوست بدراد، دلش به سوی او پر میگشاید و فکر و اندیشه به او الهام میشود./ از خداوند بخواه هدایتت کند و با آرامش و تأنی گام بردار، پروردگارت برای هدایت و یاریات کافی است.
امام احمد در این باره میگوید: «تقوی یعنی فرو گذاشتن آن چه دوست دارید، به خاطر آن چه از آن هراس دارید»، بدین گونه عشق و هر چیز دوست داشتنی را کنار بگذارید، چون از عذاب و روزی دراز ترس دارید، همچنین دربارهی تقوی گفتهاند: «خداوند تو را مشغول چیزی که نهی کرده، نبیند، و تو را بر سر آن چه دستور داده، غایب نبیند». [۴۰۳]
اگر خداوند نهی کرده از اینکه در مجلسهایی که آیات الهی در آن رد میشوند و مورد تمسخر قرار میگیرند، بنشینید، نباید شما را در آن جاها ببیند، واگر دستور داده که در مسجدها و نمازهای پنجگانه و نماز جمعه حضور داشته باشید، نباید شما را در آن نیابد.
[۴۰۱] از سخن عبدالله بن مسعود روایت شده است. بخاری (۶۳۰۸) بخش الدعوات، باب التوبة و احمد در مسند (۱/۳۸۳) به شمارهی (۳۶۲٧). [۴۰۲] صحیح است: طبرانی در معجم کبیر (۱/۱۶۵) به شماره ی (۵۸٧۲) و بیهقی در شعب الایمان (۵/۴۵۶) به شمارهی (٧۲۶۵) نقل کرده و البانی در صحیح الجامع به شمارهی (۲۶۸۶) آن را صحیح معرفی کرده است. [۴۰۳] این سخن از داود طائی نقل شده است: ابونعیم در حلیة الاولیاء (٧/۳۵۸) از ابوحازم سلمه بن دینار نیز نقل شده است. نیز همان ۲/۲۳۵.
برای درک جایگاه والا و ارزش این مقام معنوی همین بس که تقوی وصیت اول وآخر خدا به گذشتگان و متأخران است: ﴿وَلَقَدۡ وَصَّيۡنَا ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ مِن قَبۡلِكُمۡ وَإِيَّاكُمۡ أَنِ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ﴾[النساء: ۱۳۱] «ما به شما و کسانی که پیش از شما دارای کتاب بودند سفارش کردیم که از خدا بترسید».
قرطبی میگوید: امر به تقوی در میان همهی امتها مشترک بوده است. [۴۰۴] و یکی از عالمان دینی بر دین نظر است که این آیه محور و قطب تمام آیه های قرآن است، زیرا بقیهی آیهها همه به گرد آن میگردد، هر گونه احسان و خیر زودرس یا دیررس، آشکار یا نهان که وجود دارد، تقوی راهی است برای رسیدن به آن، و ابزاری است برای دریافت آن، و هر گونه شر و بدی زودرس یا دیررس، آشکار یا پنهان، تقوی محافظی استور و دژی مستحکم است برای رهایی از گزند و ضرر آن.
شیخ الاسلام ابن تیمیه دربارهی حدیث «اتّقِ الله حیثُ كنتَ»: «هرکجا هستی از خدا بترس» میگوید: «هیچ وصیت و سفارشی سودمندتر و کارآمدتر از وصیت خدا و پیامبر برای انسان صاحب خرد، ندیدهام»، خداوند فرمود: ﴿وَلَقَدۡ وَصَّيۡنَا ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ مِن قَبۡلِكُمۡ وَإِيَّاكُمۡ أَنِ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ﴾[النساء: ۱۳۱] «ما به شما و کسانی که پیش از شما دارای کتاب بودند سفارش کردیم که از خدا بترسید». و پیامبر ج وقتی معاذ را به یمن فرستاد به او سفارش کرد: «یا معاذ اتقِّ الله حیثُما كنتَ و أتبع السیئة الحسنة تَمحُها و خالِقِ الناسَ بِخُلقٍ حَسَنٍ»: «ای معاذ هر جا هستی تقوای خدا پیشه کن، هر کردار بدی را با کار نیک جبران کن تا آن را پاک کند، و با مردم نیک رفتار باش». [۴۰۵]
مشهور است که معاذ نزد پیامبر ج جایگاه والایی داشت، به او گفت: «ای معاذ به خدا من تو را دوست دارم». [۴۰۶]
اکنون که محقق است او معاذ را دوست میداشته است، پیداست که وصیتش عمیق و با تأمل بوده است، چون انسان در وصیت و نصیحت به کسی که دوست میدارد نسبت به کسی که با او رابطهای دوستانهیی ندارد، بیشتر تلاش و جدیت میکند، معاذ کسی است که پیامبر برای ابراز محبتش به او به نام خدا سوگند یاد کرد، پس وصیتش به او معلوم است چه جایگاهی دارد! به علاوه معاذ خود یکی از بزرگان صحابه و از سروران مردم بود، در حلال و حرام بسیار بااطلاع و دانا بود، پیامبر به او اعتماد زیادی داشت، او را به مناطق زیادی فرستاد، همچنان که به عنوان امیر، قاضی و حاکم و مفتی او را به یمن گسیل ساخت. [۴۰٧] روز رستاخیز معاذ بن جبل یک گام جلوتر از علما محشور میشود. [۴۰۸]
معاذ شبیه ابراهیم÷ بود، ابن مسعود میگفت: «معاذ یک امت عابد و بر دین حنیف بود، او از مشرکین نبود». [۴۰٩] ابن مسعود از مهاجران پیشگام بود که در علم و زهد جایگاه والایی داشت، و این چنین دربارهی معاذ سخن میگوید.
معاذ با آن موقعیت و جایگاه مرموق پیامبر به او گفت: «هر جا هستی تقوای خدا پیشه کن و هر رفتار اشتباه را با یک کار نیک جبران کن، و با مردم خوش رفتار باش!».
اما اکنون در این روزگار ما از این سفارش پیامبر به شخصی که چنان مقام والایی داشته، چه فوایدی میتوانیم برگیریم؟
بدیهی است که انسان، ولو داناترین عالمان باشد، یا پرهیزکارترین متقیان، باز محتاج تقوی است، چرا که انسان حالات مختلفی را تجربه میکند، گاهی ضعیف میشود، که برای اثبات و پایداری به تقوی نیاز دارد. «هر جا هستید تقوا پیشه کنید» چه نهان و چه آشکار. وصیت پیامبر بسیار نغز و پرمعناست، «به دنبال هر رفتار بد، کار نیکی بکن تا آن را جبران کند» سیئه را مقدم کرد چون در این موقعیت مقصود آن است، زمان پاک سازی و پوشاندن است و سیئه، رفتار و کردار بد باید پاک شود، مقدم شدنش به خاطر فضلش نیست، بلکه به خاطر این است که مشکلی است که باید حل شود. «با مردم نیک رفتار کن»، چیزهایی بین انسان وآفریدگار و بین انسان با انسانهای دیگر هست. آدم زیرک پیوسته کارهای حسنهیی انجام میدهد تا سیئاتش را پاک کند، در این جا منظور تعلیم است، تعلیم اینکه مردم یاد بگیرند چگونه اشتباهات و خطاهای خود را از کارنامهی اعمال خود پاک کنند.
پزشک نیز اگر بیمارش چیز مضر خورده باشد، او را به چیزی سفارش میکند که بیماری و دردش را برطرف کند. گویی گناه برای بنده مقرر شده، اما او باید از آن دوری کند و به همین سبب فرمود: «هر جا هستی تقوای خدا پیشه کن» ابتدا بر تقوای حریص باشید، آن را حفظ کنید، و اگر به گناهی گرفتار شدید، راه را میدانید: نیکی کنید تا آن را پاک کند. بنابراین این وصیت هم برای حقوق خداوند است و هم برای حقوق انسانها. آن حضرت در آخرین وصیتهایش نیز همین سخن را به یارانش گفت.
عرباض حکایت میکند: «پیامبر ج روزی در هنگام چاشتگاه موعظهی غرّایی برای ما ایراد فرمودند که اشک از چشمها جاری ساخت و دلها را به ترس و نگرانی انداخت، یکی از حاضران گفت: این موعظهی شخصی است که وداع میکند، اکنون ای پیامبر خدا، چه توصیهیی برای ما دارید؟ فرمود: «اُوصیم بتقوی الله والسمع و الطاعة...»: «شما را به تقوای خدا و فرمانبرداری و طاعت او سفارش میکنم». [۴۱۰]
مردی نزد پیامبر ج رفت وگفت: ای پیامبر خدا مرا نصیحتی بگو! فرمود: «تو را به تقوای خداوند توصیه میکنم که اصل هر کاری است» و در روایتی دیگر «تقوای خدا پیشه کن که زبدهی همهی خیرات است». [۴۱۱]
همچنین به ابوذر گفت:« ای ابوذر اندیشه کن در آن چه بعداً به تو میگویم». شش روز این سخن را خطاب به او گفت، چون روز هفتم فرا رسید، فرمود: «اُوصیك بتقوی الله فی سرّ أمرك و علانیته»: «در امور نهان و آشکارت تو را به تقوای خدا توصیه میکنم». [۴۱۲]
گذشتگان صالح پیوسته و مدام همدیگر را به تقوی توصیه میکردند، ابوبکر در خطبههایش میگفت: «أوصیكم بتقوی الله». [۴۱۳] و هنگامی که نزدیکی وفاتش را حس کرد، این وصیت را به حضرت عمر ارایه کرد که: «ای عمر تقوای خدا پیشه کن». [۴۱۴] عمر نیز همین وصیت را برای پسرش نوشت: «اما بعد، تو را به تقوای خدا سفارش میکنم». [۴۱۵]
حضرت علی بن ابی طالب مردی را به فرماندهی سپاهی منصوب کرد و به او گفت: «تو را به تقوای خدا- که بیگمان با او روبهرو خواهی شد- سفارش میکنم». [۴۱۶]
عمر بن عبدالعزیز در نامهیی خطاب بر شخصی نوشت: «تو را به تقوای خدا سفارش میکنم که غیر از آن چیزی را قبول نمیکند، و جز اهل تقوی به کسی رحم نمیکند و جز با وجود تقوی کسی را ثواب نمیرساند، سفارش کنندگان به آن زیادند، اما عمل کنندگان به آن اندک، امیدوارم خداوند ما را و شما را از شمار متقیان در آورد». [۴۱٧] او هنگامی که امیر شد، خداوند را ستایش و ثنا گفت، و افزود: «شما را به تقوای خدا سفارش میکنم، تقوای خدا جای همه چیز را پر میکند، اما هیچ چیز جای آن را نمیگیرد». [۴۱۸] تقوی میتواند جای هر چیز دیگری را بگیرد و کمبود را جبران کند، اما وقتی از دست برود چیزی جای خالی آن را پر نمیکند.
شخصی از یونس بن عبید خواست او را نصیحت کند، او گفت: «تو را به تقوای خدا و نیکوکاری توصیه میکنم، چرا که خداوند با کسانی است که تقوا پیشه میکنند و نیکوکارند». [۴۱٩]
یکی از پیشینیان در نامهیی به برادرش نوشت: «تو و خود را به تقوا سفارش میکنم، که بهترین توشه برای دنیا وآخرت است، و آن را مسیرت به سوی هر خیر و گریزگاهت از هر شری بگردان، خداوند برای اهل تقوی رهایی از هر چه که از آن میترسند و روزی آنها را از جایی که گمان نمیکنند، تضمین کرده است». [۴۲۰]
ابن سماک واعظ نیز به برادرش نوشت: «اما بعد، تو را به تقوای خدا که همرازت در نهانخانهی دل و مراقب تو در دنیای بیرونت است، توصیه میکنم، همیشه و در همه حال، چه در روز و چه در شب، خداوند را در ذهن داشته باش، به اندازهی نزدیکی خدا به تو و قدرتش بر تو، از او بترس، و بدان که هرگز از زیر سلطهی او به زیر سلطهی کس دیگری نخواهی رفت، و هرگز از ملک او به ملک دیگری بیرون نمیروی، لذا ترس و حذرت از او خیلی باید زیاد باشد، و السلام». [۴۲۱]
پیامبر ج در دعای خود از خدا تقوای طلب میکرد: «اللهم أساالك الهدی و التقی و العفاف و الغنی»: «خدایا من، هدایت، پرهیزکاری، پاکدامنی و بینیازی را از تو میخواهم». [۴۲۲]
در دعای سفر نیز فرمود: «اللهم إنا نسألك فی سفرنا هذا البر و التقوی ومن العمل ما ترضی»: «خدایا در این سفرمان احسان و تقوی و کارهایی را که مورد خشنودی توست، از تو میخواهیم». [۴۲۳] همچنان که به یک شخص مسافر سفارش کرد: «أوصیك بتقوی الله و التكبیر علی كل شرفٍ»: «تو را به تقوای خدا و تکبیر گفتن بر روی هر جای بلندی توصیه میکنم». [۴۲۴]
لذا تقوی به ویژه در سفر ارزش مخصوصی پیدا میکند، مسافر مکان و احوالش عوض میشود، چه بسا در دیار غربت، در کشورهای بیگانهیی خواهد بود که از آن چه در کشور و شهر خود از آن میترسید، ترسی ندارد، اگر رازش آشکار شود، ترس فضیحت و رسوایی ندارد. اما در شهر خود از رسوایی میهراسد، از این روست که پایبندی وتمسک به تقوی در سفر بسیار مهم است و جایگاه والایی دارد. به هر حال انسان چه در سفر باشد و چه در حضر باید از خدا بخواهد به او تقوی عطا کند. چنانکه پیامبر ج میفرمود: «اللهم آتِ نفوسنا تقواها و زكها أنت خیرُ من زكاها أنت ولیُّها و موالاها»: «خدایا به ما تقوا عنایت فرما، نفس ما را پاکیزه بگردان، تو بهتریت تزکیه دهنده هستی و سرپرست و صاحب جانها و نفسهای مایی». [۴۲۵]
به علاوه قبل از پیامبر گرامی اسلام همهی فرستادگان و پیامبران الهی به تقوی سفارش کردهاند: ﴿إِذۡ قَالَ لَهُمۡ أَخُوهُمۡ نُوحٌ أَلَا تَتَّقُونَ١٠٦﴾[الشعراء: ۱۰۶] «هنگامی که برادرشان نوح به آنها گفت: «آیا نمیپرهیزید؟»، ﴿إِذۡ قَالَ لَهُمۡ أَخُوهُمۡ هُودٌ أَلَا تَتَّقُونَ١٢٤﴾[الشعراء: ۱۲۴] (چون برادرشان هود گفت: «آیا نمیترسید؟»)، ﴿إِذۡ قَالَ لَهُمۡ أَخُوهُمۡ صَٰلِحٌ أَلَا تَتَّقُونَ١٤٢﴾[الشعراء: ۱۴۲] (چون برادرشان صالح به آنها گفت «آیا پرهیز نمیکنید؟»)، ﴿إِذۡ قَالَ لَهُمۡ أَخُوهُمۡ لُوطٌ أَلَا تَتَّقُونَ١٦١﴾[الشعراء: ۱۶۱] (چون برادرشان لوط به آنها گفت: «آیا نمیترسید؟») حضرت شعیب به صاحبان بیشه که داستانش مشهور است، گفت: ﴿إِذۡ قَالَ لَهُمۡ شُعَيۡبٌ أَلَا تَتَّقُونَ١٧٧﴾[الشعراء: ۱٧٧] «چرا نمیترسید؟» یعنی چرا تقوی پیشه نمیکنید؟ برای موسی÷ دستور آمد: ﴿ٱئۡتِ ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِينَ١٠ قَوۡمَ فِرۡعَوۡنَۚ أَلَا يَتَّقُونَ١١﴾[الشعراء: ۱۰-۱۱] «به سوی قوم ستمکار برو، قوم فرعون، آیا آنها نمیترسند؟»
[۴۰۴] ن. ک: تفسیر قرطبی، الجامع لأحکام القرآن، ۵/۴۰۸. [۴۰۵] درجهی حدیث حسن است: ترمذی (۱٩۸٧) بخش البر و الصلة، باب ما جاء فی معاشرة الناس، دارمی (۲٧٩۱) بخش الرقاق، باب فی حسن الخلق، و احمد در مسند (۲۰۸۴٧) روایت کردهاند، البانی در صحیح الجامع (٩٧) آن را صحیح دانسته است. نیز ن. ک: مجموع الفتاوی (۱۰/۶۵۴) از شیخ الاسلام ابن تیمیه. [۴۰۶] صحیح است: ابوداود (۱۵۲۲) بخش الصلاة، باب فی الاستغفار، نسائی (۱۲۰۳) بخش السهو، باب نوع آخر من الدعاء، و احمد در مسند (۲۱۶۱۴) روایت کردهاند. البانی در صحیح الجامع (٧٩۶٩) آن را صحیح دانسته است. [۴۰٧] اشاره به روایتی دارد که بخاری (۴۳۴٧) بخش المغازی، باب بعث أبی موسی و معاذ الی الیمن قبل حجة الوداع و مسلم (۱٩) بخش الإیمان، باب الدعاء الی الشهادتین و شرائع الإسلام آوردهاند. [۴۰۸] روایت صحیحی است: حاکم در مستدرک (۳/۳۰۱) به شمارهی (۵۱٧۰) طبرانی در معجم کبیر (۲۰/۲٩) به شمارهی (۴۰) آوردهاند. البانی در صحیح الجامع به شمارهی (۵۸۸۰) آن را صحیح دانسته است. [۴۰٩] حاکم در مستدرک (۲/۳٩۰) به شمارهی (۳۳۶٧) این سخن را اآورده است و گفته است: بنا به نظر بخاری و مسلم حدیث صحیحی است. نیز طبرانی در معجم کبیر (۱۰/۵٩) و طبرانی در تفسیرش (۱۴/۱٩۱) آوردهاند. [۴۱۰] صحیح است: ابوداود (۴۶۰٧) بخش السنة، باب فی لزوم السنة، و ترمذی (۲۶٧۶) بخش العلم، باب ما جاء فی الاخذ بالسنة و اجتناب البدع روایت کردهاند، ترمذی آن را حدیث عالی و درستی میداند، نیز ابن ماجه (۴۲) بخش المقدمة، باب اتباع سنة الخلفاء الراشدین المهدیین و احمد در مسند (۱۶۶۶٩۲) آن را ذکر کردهاند. البانی درصحیح الجامع (۲۵۴٩) آن را صحیح دانسته است. [۴۱۱] حدیث نیکویی است: امام احمد در مسند (۱۱۳۶۵) آن را نقل کرده است، البانی در صحیح الجامع به شمارهی (۲۰۴۳) آن را نیکو دانسته است. [۴۱۲] حدیث نیکویی است: امام احمد در مسند (۲۱۰۶۳) نقل کرده و آلبانی درصحیح الجامع به شمارهی (۲۵۴۴) آن را نیکو دانسته است. [۴۱۳] ابونعیم در حلیة الاولیاء (۱/۳۶) و ابوجعفر طبری در الریاض النضرة (۲/۲۴۴) روایت کردهاند. [۴۱۴] ابونعیم در حلیة الاولیاء (۱/۳۶) و ابوجعفر طبری در الریاض النضرة (۲/۲۴۴) روایت کردهاند. [۴۱۵] ابن رجب جنبلی در جامع العلوم و الحکم (۱/۱۶۱) آورده وآن را به عمر نسبت داده که در وصیت به پسرش بیان کرده است. [۴۱۶] خلال در کتاب السنة (۱/۱۱۴) روایت کرده است. [۴۱٧] ابونعیم در حلیة الاولیاء (۵/۲۶٧) ذکر کرده است. [۴۱۸] ابونعیم در حلیة الاولیاء (۵/۲٩٧) و ابن رجب حنبلی در جامع العلوم و الحکم (۱/۱۶۱) این سخن را آوردهاند. [۴۱٩] ابن رجب حنبلی در جامع العلوم والحکم (۱/۱۶۱) روایت کرده است. [۴۲۰] ابن رجب حنبلی، همان (۱/۱۶۱). [۴۲۱] ابونعیم در حلیة الاولیاء، (۸/۲۰۶) و ابن جوزی در صفة الصفوة (۳/۱٧۵)، ابن رجب حنبلی در جامع العلوم و الحکم (۱/۱۶۲) از سخنان ابن سماک واعظ آوردهاند. [۴۲۲] صحیح است: مسلم (۲٧۲۱) بخش الذکر و الدعاء، باب التعوذ بالله من شر ما عمل و من شر ما لم یعمل، آورده است. [۴۲۳] صحیح است: مسلم (۱۳۴۲) بخش الحج، باب مایقول إذا رکب الی سفر الحج و غیره. [۴۲۴] صحیح است: ترمذی (۳۴۴۵) بخش الدعوات، باب ما یقول إذا ودع انساناً، روایت کرده و آن را حدیث نیکو دانسته است، ابن ماجه (۲٧٧۱) بخش الجهاد، باب فضل الحرس و التکبیر فی سبیل الله، و احمد در مسند (۸۱۱۱) آن را آوردهاند. البانی در صحیح الجامع به شمارهی (۱۲۸۶) آن را صحیح دانسته است. [۴۲۵] صحیح است: مسلم (۲٧۲۲) بخش الذکر و الدعاء، باب التعوذ بالله من شر ما عمل و من شر ما لم یعمل روایت کرده است.
تقوی زیباترین و بهترین لباس و آرایشی است که انسان خود را با آن میآراید: ﴿يَٰبَنِيٓ ءَادَمَ قَدۡ أَنزَلۡنَا عَلَيۡكُمۡ لِبَاسٗا يُوَٰرِي سَوۡءَٰتِكُمۡ وَرِيشٗاۖ وَلِبَاسُ ٱلتَّقۡوَىٰ ذَٰلِكَ خَيۡرٞ﴾[الأعراف: ۲۶] «ای فرزندان آدم لباسی برای شما فرو فرستادم که برایتان زینت است و شرمگاهتان را میپوشاند و لباس تقوا بهتر است.» خداوند منت بر سرشان نهاده و این نعمت را به آنها داده است.
طبق قاعده اشاره به چیزی در ضمن ابراز منت افادهی مباح بودن میکند، مثلاً ﴿ لِتَأۡكُلُواْ مِنۡهُ لَحۡمٗا طَرِيّٗا وَتَسۡتَخۡرِجُواْ مِنۡهُ حِلۡيَةٗ تَلۡبَسُونَهَا﴾[النحل: ۱۴] «تا از آن گوشت تازه خوراکتان شود و زینتی را برای آرایش خود استخراج کنید.» مادام که آمدنش در مقام منت باشد، به معنای مباح بودن آن است، چون خداوند به خاطر چیزی که بر بندگانش حرام کرده، بر آنها منت نمینهد، بلکه او به خاطر آن چه حلال گردانده، منت بر آنها گذاشته است: ﴿يَٰبَنِيٓ ءَادَمَ قَدۡ أَنزَلۡنَا عَلَيۡكُمۡ لِبَاسٗا يُوَٰرِي سَوۡءَٰتِكُمۡ وَرِيشٗا﴾[الأعراف: ۲۶] «ای فرزندان آدم لباسی برای شما فرو فرستادم که برایتان زینت است و شرمگاهتان را میپوشاند.» در عین حال چیز دیگری که مهمتر است، برای آنها یادآوری کرده است به لباس معنوی غیر از لباسی که لمس میشود و محسوس و البته گرانقدرتر و والا تر است، اشاره کرده است: «لباس تقوا بهتر است». لباس که عورتهای بدن را میپوشاند، لباس اصلی است و «ریشاً» یعنی آن چه مایهی تجمل، زیبایی و آراستگی است، وقتی انسان را به چیز که ظاهرش را با آن بپوشاند، آگاه کرد، در گام بعدی آنها را از چیزی خبردار کرد که باطن و درونشان را با آن بپوشانند، و چون آن مایهی زینت و آرایش ظاهر است، به آنها باز نمود، آنها را از آن چه مایهی زینت و آرایش درون و باطن است، آگاه ساخت.
إذا المرءُ لم یلبس ثیاباً مِن التقی
تقلّب عریاناً و إن كان كاسیاً
و خیرُ لباس المرءِ طاعةُ رَبِّه
و لاخیرَ فیمن كان لله عاصیاً
اگر آدمی پوششی از تقوا نداشته باشد، مانند این است که عریان بگردد در حالی که لباس به تن دارد.
بهترین لباس برای انسان لباسی از طاعت پروردگار است و آن کس که از پروردگار خود عصیان میکند هیچ بهرهیی نخواهد برد.
لباس تقوی یعنی کردار نیک، شرمگینی، سیمای نیک، دانش و عمل صالح. گاهی بعضی از مردم فکر میکنند لباس تقوی جامهیی است که زبر و زمخت باشد...! این دیدگاه بیگمان نادرست است. انسان باید چیزی بپوشد که در دسترسش باشد و البته تواضع و میانهروی را از یاد نبرد. هرکس به خاطر خدا در آرایش و پوشش خود تواضع داشته باشد، خداوند روز قیامت جامههای زینتی بینظیر و زیبارویان درشت چشم را نصیبش میکند. [۴۲۶]
به علاوه تقوی بهترین توشهی راه است، ﴿وَتَزَوَّدُواْ فَإِنَّ خَيۡرَ ٱلزَّادِ ٱلتَّقۡوَىٰۖ وَٱتَّقُونِ يَٰٓأُوْلِي ٱلۡأَلۡبَٰبِ﴾[البقرة: ۱٩٧] «زاد و توشه تهیه کنید که بهترین توشه پرهیزگاری است. ای خردمندان از من بترسید». وقتی خداوند بندگانش را به آماده شدن برای سفر امر فرمود، چنان نسبت به آنان مهربان و دلسوز است که دستور داده، آن چه برایشان مفید است، با خود ببرند، نخست که مجهز، به سفر بروند، و این یک مسألهی دنیوی است، در سفر خطرهای زیادی هست. انسان با مشکلات و تنگناهایی روبهرو میشود که چه بسا مجبور شود، دست خود را به سوی مردم دراز کند- که مکروه است- او آنها را سفارش کرده که چیزی با خود ببرند که برای همیشه حتی در دنیا نیز مفید باشد و گفت بهترین توشه تقوی است. تقوای من پیشه کنید ای صاحب خردان! این توشه در آخرت نیز مفید است.
علت فرود آمدن این آیه این است که اهالی یمن به سفر حج میرفتند و توشهیی با خود نمیبردند، میگفتند ما به خدا توکل کردهایم، او غذا و مایحتاج به ما میدهد، و با این کار باعث ایجاد زحمت و سنگینی برای مردم میشدند و دست کمک به سوی آنها دراز میکردند. به دنبال این قضیه این آیه فرود آمد. [۴۲٧]
[۴۲۶] روایت نیکی است: ترمذی (۲۴۸۱) بخش صفة القیامة و الرقائق و الورع آورده وگفته است: حدیث نیکویی است؛ نیز احمد، مسند (۱۵۲۰۴) البانی در صحیح الجامع به شمارهی (۶۱۴۵) آن را نیکو دانسته است. [۴۲٧] صحیح است: بخاری (۱۵۲۳) بخش الحج، باب قوله الله تعالی ﴿وَٱتَّقُونِ يَٰٓأُوْلِي ٱلۡأَلۡبَٰبِ﴾ روایت کرده است.
کسانی که تقوای خدا پیشه میکنند وآن را به درستی به کمال میرسانند، در حقیقت اینها اولیای خدا هستند نه کسانی که بر دریا راه میروند و در هوا پرواز میکنند: ﴿أَلَآ إِنَّ أَوۡلِيَآءَ ٱللَّهِ لَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ٦٢ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَكَانُواْ يَتَّقُونَ٦٣﴾[يونس: ۶۲-۶۳] «آگاه باش که دوستان خدا نه ترسی دارند و نه غمگین میشوند. آنان کسانی هستند که ایمان آوردند و تقوای الهی پیشه کردند»، ﴿وَٱللَّهُ وَلِيُّ ٱلۡمُتَّقِينَ١٩﴾[الجاثية: ۱٩] «خداوند دوست پرهیزکاران است.» بنابراین پرهیزکاران شایستگان راستین دوستی خداوند هستند، آنان که در انجام طاعتها و نوافل تلاش میکنند: «ولایزالُ عَبدی یَتقرّب إلی بالنوافل حتی أُحبُّه»: «بندهی من پیوسته با نوافل به من نزدیکی میجوید، تا اینکه او را دوست میدارم». [۴۲۸]
از این منظر دروغ و شیادی کسانی که میگفتند ما اولیای صوفیه هستیم، آشکار میگردد؛ آنان که در ولادتها میرقصند، بر طبلها مینوازند، به این طرف و آن طرف متمایل میشوند و ادعای صرع و از خود بیخودی میکنند، با غلامان زیبارو و زنان همنشین میشوند- چنانکه برخی از علما از آنها نقل کردهاند- آنان منحرفان صوفیه هستند، به بیراهه رفتهاند، میگویند ما اولیای خدا هستیم، و مردم از آنها فریادرسی میکنند..!!
از جمله خرافات صوفیه حکایتی است که میگویند: گروهی پشت سر یکی ازآنان که ادعا میکنند ولی الله هستند، به نماز ایستادند، چون به سجده رفتند، زمان زیادی درنگ کرد، مردم سرشان را بلند کردند، دیدند همچنان در سجده است، بار دیگر نگاه کردند، دیدند در همان حال است، پس از نماز گفتند نگرانت شدیم! او آستینهای پیراهنش را به آنها نشان داد که خیس شده است! پرسیدند کجا بودی؟ گفت: جماعتی از مردم بر روی دریا در حال غرق شدن از من کمک خواستند، به کمک آنها رفتم، نجاتشان دادم و به نماز برگشتم...!!
حکایت این اولیای ادعایی در دنیای بدعتها و خرافات زیاد است و بیانش به طول میانجامد. خداوند نشانی به ما داده است که با آن اولیای خود و اولیای شیطان را از هم باز شناسیم: ﴿أَلَآ إِنَّ أَوۡلِيَآءَ ٱللَّهِ لَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ٦٢ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَكَانُواْ يَتَّقُونَ٦٣﴾[يونس: ۶۲-۶۳] «آگاه باشید که دوستان خد نه ترسی دارند و نه غمیگن میشوند،آنان کسانی هستند که ایمان آوردند و تقوا پیشه کردند»، ﴿إِنۡ أَوۡلِيَآؤُهُۥٓ إِلَّا ٱلۡمُتَّقُونَ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَهُمۡ لَا يَعۡلَمُونَ٣٤﴾[الأنفال: ۳۴] «اولیاء مسجد (مسجد الحرام) فقط پرهیزگارانند ولی بیشتر آنها نمیدانند».
[۴۲۸] صحیح است: بخاری (۶۵۰۲) بخش الرقاق، باب التواضع روایت کرده است.
خداوند تقوی را میزان برتری مردم قرار داده است: ﴿إِنَّ أَكۡرَمَكُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰكُمۡۚ﴾[الحجرات: ۱۳] «گرامیترین شما نزد خدا باتقواترین شماست.» از پیامبر ج سؤال شد: گرامیترین مردم چه کسی است؟ و بالاترین آنها از لحاظ حسب و نسب چه کسی است؟ فرمود: «الكریم بن الكریم بن الكریم یوسف بن یعقوب ابن اسحاق بن ابراهیم†»: «یوسف پسر اسحاق پسر حضرت ابراهیم† که همه بزرگوار و سخاوتمند بودند» گفتند: ای پیامبر خدا سؤال ما این نبود! پس از آن برای آنها روشن کرد وتوضیح داد و چون بار دیگر پرسیدند گرامیترین مردم کیست؟ فرمود: «پرهیزکارترین آنها». [۴۲٩] بنابراین فضل و کرم تنها با تقوای الهی مشخص میشود، نه به منسوب بودن به قبایل. شاعر سروده است:
فَقَد رفعَ الإسلام سلمانَ فارسٍ
و قَد وَضعَ الكفرُ الشریف أبالهبٍ
اسلام سلمان را که از ملت فارس بود مقامی والا داده و کفر، ابولهب را – که از بزرگان بود- بیمقدار کرده است.
گویند سلمان میگفت:
أبی اسلام لا أبَ لی سواهُ إذا افتخروا بقیسٍ أو تمیمٍٍِ
وقتی مردم به قبیلههای قیس و تمیم افتخار میکنند، من با عزت و افتخار میگویم پدر من اسلام است و غیر از آن پدر دیگری ندارم.
نشان ارزش و جایگاه بزرگ تقوی این است که خداوند به خاطر آن دستور به همیاری داده است و مصلحت انسانها جز با تقوی رعایت نمیشود: ﴿وَتَعَاوَنُواْ عَلَى ٱلۡبِرِّ وَٱلتَّقۡوَىٰۖ﴾[المائدة: ۲] «و به نیکی و پرهیزگاری یاور یکدیگر باشید».
[۴۲٩. ] صحیح است: بخاری (۳۴٩۰) بخش المناقب، باب قول الله تعالی: «یا ایها الناس إنا خلقنکم من ذکر و أنثی» و مسلم (۲۳٧۸) بخش الفضائل، باب من فضائل یوسف علیه السلام روایت کردهاند.
تقوی سرچشمهی فضیلتهاست. درختی است با شاخ و برگها و میوههای رنگارنگ: مهربانی، وفاداری، راستگویی، عدالت، ورع، بخشش، سخاوتمندی و... همه از میوههای این درخت است. وقتی پرورش بیابد، و به بار بنشیند، آرامش و اطمینان را به قلب مؤمن ارزانی میدارد.
حضرت علیس به گورستانی رفت وگفت ای ساکنان قبرها! چه خبرهایی برای ما دارید؟ خبرهای پیش ما از این قرار است که داراییهایتان تقسم شده، در خانههایتان کسان دیگری ساکن شدهاند و همسرانتان ازدواج کردهاند. سپس گریست و گفت: به خدا اگر قادر به پاسخگویی باشند بیگمان میگویند: ما به تحقیق پی بردیم که بهترین توشه تقوی است. [۴۳۰]
از جمله ویژگیها و صفات متقیان میتوان به اینها اشاره کرد: رهایی از آفت غفلت و کوچک شماری گفتهها و کردههای ناشایست؛ اظهار بیزاری و انزجار از کارهای زشت؛ و اگر به هر گونه اعمال زشتی آلوده گردد، ناراحت و متأسف شود، و خالصانه و مخلصانه برای زدودن زنگار آن به سوی خدا روی آورد وبه او پناه ببرد و خواستار بخشش و مغفرت شود. خداوند فرمود: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ٱتَّقَوۡاْ إِذَا مَسَّهُمۡ طَٰٓئِفٞ مِّنَ ٱلشَّيۡطَٰنِ تَذَكَّرُواْ فَإِذَا هُم مُّبۡصِرُونَ٢٠١﴾[الأعراف: ۲۰۱] «پرهیزگاران وقتی گرفتار وسوسههای شیطانی شوند خدا را یاد میکنند و بصیرت مییابند.» اگر حالتهای ناپسند و شیطانی بر آنها چیره شود، هرگز آرام و قرار نخواهند یافت، مگر از آن احوال بیرون رفته و با توبه و استغفار خواستار رهایی و جبران مافات شوند.
پرهیزگاران همیشه و در همه حال به یاد خدا هستند، زیرا یاد خدا شیطان و وسوسه را از آنها میراند، هر گونه ناپاکی و آلودگی که از ناحیهی شهوتها و شبههها به درون آنها راه یابد و هر تیر زهرآگینی را که قلبشان را هدف قرار دهد، میزداید و دفع میکند: ﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ ٱللَّهُ وَجِلَتۡ قُلُوبُهُمۡ وَإِذَا تُلِيَتۡ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتُهُۥ زَادَتۡهُمۡ إِيمَٰنٗا وَعَلَىٰ رَبِّهِمۡ يَتَوَكَّلُونَ٢ ٱلَّذِينَ يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ يُنفِقُونَ٣ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ حَقّٗاۚ لَّهُمۡ دَرَجَٰتٌ عِندَ رَبِّهِمۡ وَمَغۡفِرَةٞ وَرِزۡقٞ كَرِيمٞ٤﴾[الأنفال: ۲-۴] «مؤمنان کسانی هستند که هر وقت نام خدا برده شود، دلهاشان بترسد و چون آیاتش بر آنها خوانده شود ایمانشان فزونی یابد و به پروردگارشان توکل کنند، آنها که نماز را برپا میدارند و از آنچه روزیشان دادهایم انفاق میکنند. مؤمنان حقیقی آنان هستند که نزد پروردگارشان درجاتی عالی و آمرزش و روزی فراوان دارند».
[۴۳۰] ابن عبد بر در التمهید (۲۰/۲۴۲) از علی بن ابی طالب روایت کرده است.
برای دست یافتن به تقوی و مسلط کردن این خصیصه بر تمام اعضای ظاهرو باطن میتوان از این نکات کمک گرفت: خدا را بیشتر از هر چیز دیگر دوست بدارید، همیشه مراقبت و عنایت خدا به انسان را به دل دریابید، از عواقب گناه و معصیت آگاه باشید، یاد بگیرید چگونه در برابر هوای نفس ایستادگی کنید و بر آن چیره شوید، نیرنگها، فریبها و وسوسههای شیطان را بشناسید، و احساس کنید.
گرچه بیان این امور و صحبت کردن دربارهی آن آسان است، اما در عمل و اجرا بسیار سخت است. انسان اکثراً فراموش میکند که خداوند از هر لحاظ مراقب اوست، بدین معنی که هم اعمال، رفتار و حرکتهایش را میبیند و هم او را از بلاها، خطرها و لغزشها حفظ میکند، کما اینکه انسان به سادگی از کنار نکتههای مهمی مانند این فرمودهی پیامبر ج میگذرد: «اعبدالله كأنك تراهُ»: «خداوند را چنان عبادت کنید که انگار او را میبینید». [۴۳۱]
إذا ما خلوتَ الدهرَ یوماً فلا تَقُل
خلوتُ و لكن قُل علیَّ رقیب
اگر روزی در جاهای خلوت و دور از نگاه دیگران باشید، نگویید در جای خلوتی هستم که هیچکس نیست، بلکه بگویید کسی مراقب من است./ چنین گمان مبر که خداوند حتی یک لحظه غافل میشود و یا هر چه را که پنهان کنید پوشیده میماند. [۴۳۲]
برای شناخت درد و رنجها و مفاسدی که در امور ناروا وجود دارد، کافی است انسان در آن چه برای بزرگان و ملتهای پیشین اتفاق افتاده است، تأمل و تفکر کند، چه چیزی باعث رانده شدن پدر و مادرمان از بهشت شد؟ چرا از سرای سعادت، لذت، شادکامی و شادمانی به سرای اندوه و درد کشیده شدند؟ به خاطر نافرمانی... سرپیچی... معصیت!
چه چیز باعث شد ابلیس از فرمانروایی آسمان عزل شود و طرد گردد، مورد لعنت قرار گیرد و ظاهرو باطنش مسخ شود؟! به زشتترین شکل در آید؟ و نزدیکیاش به دوری، رحمت در حقش به لعنت و بهشت برای او مبدل به دوزخ گردد؟ چه عاملی سبب شد در برابر خداوند به نهایت گستاخی بورزد و فاسق و مجرم شود و به رهبری بشریت به سوی هر گونه فساد و نابهکاری اقدام کند؟ معصیت... نافرمانی...!!
ساکنان زمین چرا همگی در معرض نابودی به وسیله توفان قرار گرفتند، چنانکه آب به قلههای کوهها رسید و همه جا را فرا گرفت؟ به چه علت باد نابارور بر قوم عاد مسلط شد و آنها را بیهوش نقش بر زمین کرد؟ چه چیزی باعث شد که قوم ثمود با فریادی هراسناک و گوشخراش قلبهایشان در سینه پاره- پاره گردد...؟ چه عاملی سرزمین ثمود... سرزمین قوم لوط را بالا برد... تا جایی که ملایکه صدای سگهایشان را میشنیدند و آنگاه آن را بر آنها واژگون کرد و سنگ بر آن انداخت و به جای آن چیزهای بدبویی قرار داد که هیچ گونه آثار زندگی در آن یافت نمیشد..؟ چه عاملی عذاب را بسان سایبانی بر قوم شعیب فرستاد و بر سرشان آتش باراند...؟ چه چیزی فرعون و قومش را به کام دریا فرستاد... و روحهایشان به دوزخ منتقل گشت تا هر سپیدهدم و شامگاه بر آتش عرضه شوند...؟ جسدهایشان در دنیا غرق شد و روحهایشان طعمهی آتش ودیدار به قیامت...!!
بنابراین اندیشه وتفکر در مصیبتها و عذابهای ناشی از گناه، آدمی را به سوی تقوی راه مینماید.
تـفنـی الّـلذاذة ممّن نالَ لذّتها
من الحرامِ و یبقی الإثم و العارُ
تَبقی عواقبُ سوءٍ من مَغبتها
لاخیر فی لذةٍ من بعدها النـارُ
هرکس لذت گناه را بچشد، به زودی لذتش از بین میرود و بار گناه و لکهی ننگ برایش میماند./ در نهایت عاقبت بد از آن به جای میماند، بیگمان لذتی که به دنبال آن آتش است هیچ فایدهیی برای هیچکس ندارد. [۴۳۳]
مردی با زنی همآغوشی کرد، زن حامله شد و او سرگردان و حیران، نمیدانست، چه کار کند: آیا تن به رسوایی در خانواده و عشیرت دهد و با او ازدواج کند؟ یا بچه را در شکم مادرش بکشد؟ که این جنایتی بزرگتر بود! یا اینکه زن را با بچه به حال خود رها کند و در آوارگی و بیخانمانی بیندازد، که در هر صورت از هر طرف مصیبت بود ودرد و ماتم...!! این است نتایج لذت یک لحظهیی که تا قام قیامت بدی و زشتی آن میماند!
***
انسان با تأمل در چنین اموری میتواند به تقوی برسد و یاد بگیرد چگونه با هوای نفس مقابله کند: ابتدا اندیشه ها و افکارش را اصلاح کند، از فکر معصیت و شر بپرهیزد، از آن به شدت دوری کند، این کار ممکن است برایش سخت و دردناک باشد، ولی نباید فراموش کرد که چشمپوشی و کنترل نفس از تجاوز به محدودهی حرام آسان نیست، اما آسایش و لذت بیمثال سرای جاوید را به ارمغان میآورد.
أنـتَ فـی دار شـتات
فَتَأهّـب لـشـتاتـك
وَاجـعـل الدّنیا كیَوم
صُمتَهُ عَن شهواتك
واجعل الفطرَ عندالله
فــی یـوم وَفـاتـك
شما اکنون در سرای آشفتگی و پریشانی هستید، پس پریشانی و درماندگی خویش را دریابید! تمام دنیا را مثل یک روز فرض کنید که روزه گرفتهاید و از شهوتها دوری کردهاید! و تنها در هنگام رسیدن به خدا در سرآغاز مرگ روزهاتان را باز کنید!
لاخـیرَ فـیمـن لـایـراقـبُ ربّـه عـنَد
الـهـوی و ِیَـخـافه إیـمـاناً
حجب التقی سُبل الهوی فأخو التقی
یخشی إذا وافی المعادَ هـوانا
کسی که در برابر هوا و هوس از پروردگار پروا نمیکند و از او نمیترسد، هیچ بهرهیی حاصل نمیکند./ تقوی راه هوا و هوس را میبندد، انسان باتقوی از اینکه با خواری در پیشگاه خدا حضور یابد، میترسد!
ما إن دعانی الهوی لفاحشة
إلا نهانی الحیاءُ و الكرمُ
فَلا إلی فاحش مددتُ یدی
و لامَشَت بی لربیة قَدَمُ
هرگاه هوای نفس مرا به کار ناپسندی فرا میخواند شرم خود و کرم رب مرا از آن نهی میکنند.
هرگز به سوی کار زشت دست دراز نکردهام و به جاهای گناه و دامگه بلا گام ننهادهام.
چنان که پیشتر اشاره شد، این امر چه بسا در آغاز سخت و ناممکن بنماید، اما بهتر از خار، چرک آب و خونابهی روز قیامت است. انسان گاهی از روی شجاعت و شهامت و مردانگی از معصیت و گناه پرهیز میکند که اگر دقیق بنگرد هیچ اثری از رذالت و خواری در آن نیست.
وأغضُّ طرفی إن بَدَت لی جارتی
حتّی یُواری جارتی مأواها
اگر زن همسایهام بیرون بیاید، چشم فرو میبندم تا به خانهاش برود.
این سخن یک انسان در دوران پیش از اسلام است که با افتخار و شهامت از آن یاد میکند، پس از اسلام باید چگونه عمل کرد...؟ وقتی انسان میتواند به خاطر شرم و حیا خجالت زدگی در برابر مردم از برخی گناهان دوری کند، اگر به خداوند ومقام او فکر کند، چه کار میکند؟ شکی نیست اگر تفکر درست باشد، دوری از گناه استوارتر و عظیمتر است.
مردمان باید نیرنگهای ابلیس را بشناسند تا از آن پروا کنند. او برای به دام انداختن مردم روشهای زیادی دارد. انسان باید ازآن آگاه باشد و خود را در برابرش حفظ کند. مثلاً او را به امور بیهوده سرگرم میکند تا از کارهای بهتر باز بماند و یا از راه شرک بر او وارد میشود.
[۴۳۱] صحیح است: بخاری (۵۰)بخش الایمان، باب سؤال جبرئیل النبی ج، و مسلم (۸) بخش الایمان، باب بیان الاسلام و الإیمان و الإحسان، روایت کردهاند. [۴۳۲] بیهقی در شعب الإیمان (۵/۲۶۱) به شمارهی (٧۲٩۲) این ابیات را آورده و گفته است امام شافعی/ آن را همیشه زمزمه میکرد، ابونعیم در حلیة الاولیاء (٩/۲۲۰) آن را آورده و گفته امام احمد آن را میخواند. [۴۳۳] ابونعیم در حلیة الاولیاء (٧/۲۲۱) و ابن جوزی در صفة الصفوة (۳/۱۳۰) آوردهاند.
خداوند از ویژگیهای پرهیزگاران در قرآن به چند مورد اشاره کرده است:
۱- آنها به غیب ایمان دارند: ﴿هُدٗى لِّلۡمُتَّقِينَ٢ ٱلَّذِينَ يُؤۡمِنُونَ بِٱلۡغَيۡبِ﴾[البقرة: ۲-۳] «راهنمای پرهیزگاران است. آنان که به غیب ایمان دارند».
۲- اهل بخشش و گذشت هستند: ﴿وَأَن تَعۡفُوٓاْ أَقۡرَبُ لِلتَّقۡوَىٰۚ﴾[البقرة: ۲۳٧] «اگر گذشت کنید به پرهیزکاری نزدیکتر است».
۳- گناه کبیره مرتکب نمیشوند و گرد گناه صغیره نمیگردند، و چون به گناهی گرفتار آیند، شتابان توبه میکنند: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ٱتَّقَوۡاْ إِذَا مَسَّهُمۡ طَٰٓئِفٞ مِّنَ ٱلشَّيۡطَٰنِ تَذَكَّرُواْ فَإِذَا هُم مُّبۡصِرُونَ٢٠١﴾[الأعراف: ۲۰۱] «پرهیزگاران وقتی گرفتار وسوسههای شیطانی شوند خدا را یاد میکنند و بصیرت مییابند».
۴- در گفتار و کردار راست و درستند: ﴿وَٱلَّذِي جَآءَ بِٱلصِّدۡقِ وَصَدَّقَ بِهِۦٓ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُتَّقُونَ٣٣﴾[الزمر: ۳۳] «آن کس که سخن راست را آورد و آن را تصدیق کرد از پرهیزگاران است». آن کس که خبر درست را آورد محمد ج بود و آن کس که او را تصدیق کرد ابوبکر بود. ﴿أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ صَدَقُواْۖ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُتَّقُونَ١٧٧﴾[البقرة: ۱٧٧] «اینان راستگویان و پرهیزگارانند.» این آیه معلوم میکند که پرهیزگار، راستگو است.
۵- مناسک الهی را بزرگ میدارند: ﴿ذَٰلِكَۖ وَمَن يُعَظِّمۡ شَعَٰٓئِرَ ٱللَّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقۡوَى ٱلۡقُلُوبِ٣٢﴾[الحج: ۳۲] «همچنین بزرگ داشتن شعایر الهی، به راستی از پرهیزگاری دلهاست».
بزرگ داشت مناسک خداوند به چه معناست؟ یعنی انسان حریمهای پروردگارش را گرامی بداند وآن را زیر پا نگذارد، دستورهای خدا را بزرگ بداند وآن را درست اجرا کند، و هر چه از او خواسته شود بهترین و ارزشمندترین را بیاورد، اگر قربانی از او خواسته میشود برای حج، بهترین و چاقترین حیوان را انتخاب کند، گرانبهاترین و دوستداشتنیترین را بیاورد، این یعنی بزرگ داشت مراسم خداوند، هر چیزی که خداوند به آن دستور داده باشد در شمار شعایر اوست. نشانهگذاری حیوان قربانی که در حج به تبعیت از سنت انجام میدهند، برای این است که اشتباه نشود، و اگر گم شد آسان پیدا شود.
۶- خواستار عدالتند وطبق آن حکم میکنند: ﴿وَلَا يَجۡرِمَنَّكُمۡ شَنََٔانُ قَوۡمٍ عَلَىٰٓ أَلَّا تَعۡدِلُواْۚ ٱعۡدِلُواْ هُوَ أَقۡرَبُ لِلتَّقۡوَىٰۖ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ﴾[المائدة: ۸] «و دشمنی با گروهی شما را وادار به ترک عدالت نکند، عدالت پیشه کنید که به پرهیزگاری نزدیکتر است و از خدا بترسید.» مشرکین به خاظر شرک و کفر مورد تنفر و کینهاند، با این وجود خداوند دستور داده که با آنها به عدالت رفتار کنیم.
حضرت علی وقتی با یک شخص یهودی بر سر زرهیی پیش قاضی رفت، چون دلیل واضحی نداشت، قاضی علیه او حکم صادر کرد. و زره به آن یهودی داده شد، اما او مدهوش و متحیر شد، چگونه در برابر امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب به نفع او حکم میدهند، و حال آنکه زره مال علی بود، اما دلیلی نداشت. او گفته بود: حسن و حسین شاهدم هستند. قاضی گفته بود: شهادت پسر برای پدر جایز نیست. علی گفته بود: اینها سرور جوانان بهشتاند. قاضی گفته بود: این قضیه مربوط به بهشت است. شخص یهودی در اوج شگفتی، از آن چه میدید درمانده بود، گفت: ای امیرالمؤمنین أشهد أن لا إله إلا الله، وأشهد أن محمداً رسول الله، زره مال توست، هنگامی که به صفین میرفتی از لوازمت افتاد و من آن را برداشتم. [۴۳۴]
بنابراین اگر مردمان غیرمسلمان عدالت و درستگاری مسلمانان را ببینند چه بسا ایمان بیاورند!
٧- پرهیزگاران راه پیامبران، صادقین و نیکوکاران را ادامه میدهند، و با آنها خواهند بود: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَكُونُواْ مَعَ ٱلصَّٰدِقِينَ١١٩﴾[التوبة: ۱۱٩]. «ای مؤمنان از خدا بترسید، و با راستگویان باشید».
اهل راستی و درستی، یاران پرهیزگاران، برادر و همراه و همنشین آنان هستند.
۸- انسان پرهیزگار آن چه را که به ظاهر مشکلی ندارد، از ترس چیزی که به آن مشکوک است رها میکند، به دلیل این حدیث «دَع ما یُریبك إلی ما لا یُریبك»: «آن چه را که در شما شک ایجاد میکند به قصد چیزی که شکی در آن نیست، رها کنید». [۴۳۵] تقوای کامل چنین است که از خدا چنان بترسید که گاهی برخی چیزهای حلال را از ترس اینکه حرام باشد، رها کنید، پیامبر ج خرمایی را دید، میخواست آن را بخورد، اما چون میترسید، از خرمای صدقه افتاده باشد، آن را رها کرد. [۴۳۶]
پرهیزکاری نیز باید به شیوهی درست، در اخلاق و سرشت انسان نمود پیدا کند. برخی از مردم گناهان بزرگ انجام میدهند، و ازآن طرف در برابر چیزهای بیمقدار و کم ارزش پرهیزکاری نشان میدهند...! «از شما درشگفتم ای اهل عراق! پسر دخت گرامی پیامبر را میکشید، سپس دربارهی خون جانداران کوچک سؤال میکنید و جویا میشوید». [۴۳٧]
بنابراین پرهیزگاری باید بر اساس درستی مبتنی باشد.
لذا وقتی از امام احمد دربارهی مردی سؤال شد که وقتی سبزی میخرید، برگ خرمایی را که سبزی با آن بسته شده بود در معامله لحاظ میکرد، و با فروشنده دربارهی آن صحبت میکرد. امام احمد پرسید: چرا از این مسایل سؤال میکنید...؟ گفتند فلانی این چنین عمل میکرد، ابراهیم بن ابونعیم... گفت: آری، از او بر میآید. چنین شخصیتی زیبنده است که این رفتارش باشد. [۴۳۸]
اما اگر شخص دارای مقام و اساس درستی نباشد این جزئیات فایدهیی برایش ندارد و از او پذیرفته نخواهد شد. مثلاً از او (امام احمد) دربارهی مردی پرسیدند که مادرش از او خواسته است همسرش را طلاق بدهد، امام گفت: «اگر از هر لحاظ نسبت به مادرش حق مادریاش را ادا کرده و به او احسان کرده باشد، به طوری که هیچ کاری باقی نمانده و مادرش هر چه از او خواسته انجام داده است و تنها این یک مورد باقی است، به سخن مادرش عمل کند، اما اگر با طلاق دادن همسرش میخواهد به حرف مادرش عمل کرده باشد و پس از آن به آزار و اذیت مادرش بپردازد و او را کتک بزند، نباید این خواستهی مادرش را عملی کند». [۴۳٩]
[۴۳۴] ابونعیم در حلیة الاولیاء (۴/۱۴۱) از حضرت علی نقل کرده است. [۴۳۵] صحیح است: به روایت ترمذی (۲۵۱۸) بخش صفة القیامة و الرقائق و الودع، نسائی (۵٧۱۱) بخش الأشربة، باب الحث علی ترک الشبهات، دارمی (۲۵۳۲) بخش البیوع، باب دع ما یریبک إلی ما لایریبک، و احمد در مسند (۲٧٩۳٩). آلبانی در صحیح الجامع به شمارهی (۳۳٧۸) آن را صحیح دانسته است. [۴۳۶] صحیح است: به روایت بخاری (۲۰۵۵) بخش البیوع، باب ما یتنزه من الشبهات، و مسلم (۱۰٧۱) بخش الزکاة، باب تحریم الزکاة علی رسول الله. [۴۳٧] بخاری (۵٩٩۴) بخش الأدب، باب رحمة الولد و تقبیله و معانقته این سخن را آورده است. [۴۳۸] ابن رجب حنبلی در جامع العلوم و الحکم (۱/۱۱۱) روایت کرده است. [۴۳٩] ابن رجب حنبلی، جامع العلوم و الحکم، ۱/۱۱۱.
۱- تقوی انسان را از هر گونه تنگنایی بیرون میآورد، تقوی روزنهیی است برای روزی که هیچکس انتظارآن را ندارد، زیرا خداوند این وعده را داده و او هرگز خلف وعده نمیکند: ﴿وَمَن يَتَّقِ ٱللَّهَ يَجۡعَل لَّهُۥ مَخۡرَجٗا٢ وَيَرۡزُقۡهُ مِنۡ حَيۡثُ لَا يَحۡتَسِبُۚ﴾[الطلاق: ۲-۳] «هرکس از خدا بترسد، خداوند راه نجاتی پیش پای او میگذارد و او را از جایی که گمان ندارد روزی میرساند.» در شغلها و کارهای کم درآمد این نکته بسیار مهم است. تقوای پروردگار باعث میشود به جای ترک کارهای حرام جانشینهای مباحی برای انسان فرا برسد. حتی اگر با محرومیت روبهرو شدید حلقهی تقوی را از دست ندهید و حتی اگر در معرض آزار و اذیت مردم واقع شدید به صداقت و درستی پایبند باشید. پروردگار به زودی راهی برای برونرفت از این تنگناها برایتان فراهم میکند.
یک نفر بازرگان میگفت در شرکتی بازرگانی کار میکرد و در بسیاری از خرید و فروشها به او پیشنهاد رشوه میشده است، و بیشتر کارهای بازرگانان با رشوه انجام میشد، وقتی پی برد که این کار ناروا و معیصیت است، تقوای خدا پیشه کرد و از ترس او از این کار خودداری کرد... طولی نکشید که شخصی آمد و بدون رویارویی با رشوه ابزارها و دستگاههای زیادی را خریداری کرد. این چنین خداوند سبحان برای آن پرهیزکار خیر و احسان اراده کرد و در قبال نیت خیرش به او عوض داد، وعدهاش را به زودی عملی ساخت، زیرا او در تقوایش با خدا روراست و مخلص بود، تقوی نمیتواند در یک جانب، در یک امر و یا در یک نهی یا در یک دستور دینی بدون جوانب و امر و نهیهای دیگر صورت پذیرد.
کسی که وعدهی خدا را کند و آهسته میداند و فکر میکند دیر عملی میشود، در درجهی اول باید به خود بنگرد، آیا مراتب تقوی را به درستی کسب کرده است؟ و آن را به حد کمال رسانده است؟ بیگمان کسی که دستوری را اجرا میکند و دستور دیگر را زیر پا میگذارد، به بعضی نواهی عمل میکند و بعضی را میشکند، تقوای الهی را به درستی محقق نساخته است وشایستگی تحقق وعدهی الهی را ندارد.
۲- آسان سازی کارها؛ خداوند سلسله اسباب را برای انسان با تقوی آسان میکند: ﴿وَمَن يَتَّقِ ٱللَّهَ يَجۡعَل لَّهُۥ مِنۡ أَمۡرِهِۦ يُسۡرٗا﴾[الطلاق: ۴] «هرکس از خدا بترسد خداوند کار را بر او آسان گیرد».
۳- از جمله مهمترین چیزهایی که به متقی داده میشود دانش سودمند ناشی از تقوی است: ﴿وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۖ وَيُعَلِّمُكُمُ ٱللَّهُۗ وَٱللَّهُ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمٞ٢٨٢﴾[البقرة: ۲۸۲] «از خدا بترسید خدا به شما آموزش میدهد و بر هر چیز داناست.» خداوند همه چیز را به شما یاد میدهد، هر آن چه که به آن نیاز دارید، حلال، حرام، مصلحتها و منفعتهایتان را به شما یاد میدهد، اموال و داراییهایتان را برایتان حفظ میکند، گناه و نافرمانی از جمله اسباب نقصان دانش و حفاظت الهی، و عدم روی آوری نفس به علم و دانش است.
۴- بصیرت و تیزبینی از بزرگترین دستآوردهای تقوی است. متقی، بصیرت و درکی به دست میآورد که به کمک آن حق را از باطل باز بشناسد، و نوری از سوی خداوند راه را برایش روشن گرداند، و از شر و بدی بپرهیزد و جویای خیر و نیکی باشد وتوفیق بیابد: ﴿إِن تَتَّقُواْ ٱللَّهَ يَجۡعَل لَّكُمۡ فُرۡقَانٗا﴾[الأنفال: ۲٩] «اگر از خدا بترسید وسیلهای برای جدایی حق از باطل برایتان قرار میدهد» «فرقان» در لغت آن است که حق باطل را از هم جدا میکند، مانند صبح که روز را از شب جدا میکند.
۵- محبت خداوند و ملایکه و مردم در حق انسان پرهیزگار: ﴿بَلَىٰۚ مَنۡ أَوۡفَىٰ بِعَهۡدِهِۦ وَٱتَّقَىٰ فَإِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُتَّقِينَ٧٦﴾[آل عمران: ٧۶] «آری هرکس به پیمان خود وفا کند و پرهیزگار باشد، خدا پرهیزگاران را دوست دارد» خداوند وقتی کسی را دوست بدارد جبرییل را فرا میخواند تا او را دوست بدارد، و اهل آسمان و سپس اهل زمین او را دوست میدارند. [۴۴۰]
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ سَيَجۡعَلُ لَهُمُ ٱلرَّحۡمَٰنُ وُدّٗا٩٦﴾[مريم: ٩۶] «خداوند رحمان محبت ایمان آوردگان صالح را در دلها افکند» یعنی مودتی از خود، ملایکه و نیز از مردم برای او مقرر میکند.
۶- یاری و پشتیبانی خداوند از متقی: ﴿وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلۡمُتَّقِينَ﴾[البقرة: ۱٩۴] «و بترسید از خدا و بدانید که او با پرهیزگاران است.» این همراهی خدا با بنده در قالب کمک، تأیید و حمایت از اوست. او (سبحانه و تعالی) این عطیهی خود را به پیامبران تقوا پیشهی خود عطا فرمود، به موسی و هارون گفت: ﴿قَالَ لَا تَخَافَآۖ إِنَّنِي مَعَكُمَآ أَسۡمَعُ وَأَرَىٰ٤٦﴾[طه: ۴۶] «فرمود: نترسید، من با شمایم، میشنوم و میبینم»، ﴿قَالَ كَلَّآۖ إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهۡدِينِ٦٢﴾[الشعراء: ۶۲] «گفت: هرگز، پروردگارم با من است و به زودی هدایتم خواهد کرد».
٧- پرهیزگاران از آسمانها و زمین برکتهایی برایشان میرسد، برکت یعنی افزایش چیز اندک، سپس فراوانی، زیادت، خیر و بالاخرة عافیت و سلامتی: ﴿وَلَوۡ أَنَّ أَهۡلَ ٱلۡقُرَىٰٓ ءَامَنُواْ وَٱتَّقَوۡاْ لَفَتَحۡنَا عَلَيۡهِم بَرَكَٰتٖ مِّنَ ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِ﴾[الأعراف: ٩۶] «اگر ساکنان تمام بلاد ایمان میآوردند و تقوا پیشه میکردند درهای برکات آسمان و زمین را بر آنها میگشودیم.» این یعنی خداوند نیکی و خیر را برای آنها فراوان میگرداند و به خاطر تقوی دروازههای خیرو برکت را به روی آنها میگشاید: ﴿وَأَلَّوِ ٱسۡتَقَٰمُواْ عَلَى ٱلطَّرِيقَةِ لَأَسۡقَيۡنَٰهُم مَّآءً غَدَقٗا١٦﴾[الجن: ۱۶] «اگر پایداری کنند، به آب فراوان سیرابشان میکنیم.» برعکس اگر تقوی حاصل نشود، فساد در زمین فراگیر میشود: ﴿ظَهَرَ ٱلۡفَسَادُ فِي ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِ بِمَا كَسَبَتۡ أَيۡدِي ٱلنَّاسِ﴾[الروم: ۴۱] «به سبب اعمال مردم، در برّ و بحر فساد آشکار شد». آلودگی، بیماری و انواع سرطانها انتشار مییابد: ﴿لِيُذِيقَهُم بَعۡضَ ٱلَّذِي عَمِلُواْ﴾[الروم: ۴۱] «تا جزای بخشی از اعمالی را که انجام دادهاند به آنها بچشانیم.» این در سزای اعمالشان است. برکت با نافرمانی و گناه زوال مییابد... چه بسا میبینید اموال فراوانی بیهوده به هدر میرود، نه صاحبش و نه کس دیگری ازآن استفاده نمیکند... چه بسا میبیند برای برخی از مردم انواع غذا فراهم باشد اما مایهی بیماری و وبال آنها میشود...!
۸- مژده و بشارت برای پرهیزگار... چه بسا در قالب ستایش مردم باشد... یا رؤیای مبارک.. ودیدار ملایکه در هنگام مرگ: ﴿أَلَآ إِنَّ أَوۡلِيَآءَ ٱللَّهِ لَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ٦٢ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَكَانُواْ يَتَّقُونَ٦٣ لَهُمُ ٱلۡبُشۡرَىٰ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَفِي ٱلۡأٓخِرَةِۚ﴾[يونس: ۶۲-۶۴] «آگاه باش که دوستان خدا نه ترسی دارند، ونه غمگین میشوند. برای مؤمنان پرهیزگار در زندگی دنیا و آخرت خبری مسرت بخش است.» این مژده میتواند رؤیای نیکویی باشد یا تمجید و تحسین مردم! نبوت به پایان رسیده است... اما نشانههای بشارت دهنده همچنان باقی است.
٩- محفوظ ماندن از نیرنگ و فریب دشمنان، انسان هرگز به دور از دشمن و حسود نیست﴿وَإِن تَصۡبِرُواْ وَتَتَّقُواْ لَا يَضُرُّكُمۡ كَيۡدُهُمۡ شَيًۡٔاۗ﴾[آل عمران: ۱۲۰] «اگر استقامت و پرهیزگاری پیشه کنید مکرشان به هیچ وجه به شما ضرر نمیرساند». خداوند شر بدکاران و نیرنگ نابهکاران را از پرهیزگاران دور میکند.
۱۰- رساندن منافع دنیایی، حفاظت خانواده و اموال: ﴿وَلۡيَخۡشَ ٱلَّذِينَ لَوۡ تَرَكُواْ مِنۡ خَلۡفِهِمۡ ذُرِّيَّةٗ ضِعَٰفًا خَافُواْ عَلَيۡهِمۡ فَلۡيَتَّقُواْ ٱللَّهَ وَلۡيَقُولُواْ قَوۡلٗا سَدِيدًا٩﴾[النساء: ٩] «آنان که نگران فرزندان ناتوانی باشند که از خود به جا میگذارند باید از خدا بترسند و سخنی عادلانه و درست بگویند.» خداوند پدران را که میترسند فرزندان سهلانگار و ضعیفی را پس از خود به جا بگذارند، به ترس و تقوا در دیگر امورشان سفارش میکند که تقوای خدا پیشه کنند تا او از فرزندانشان حفاظت کند و مراقبت و نعمت نگهداری خود را شامل حالشان بگرداند: ﴿وَأَمَّا ٱلۡجِدَارُ فَكَانَ لِغُلَٰمَيۡنِ يَتِيمَيۡنِ فِي ٱلۡمَدِينَةِ وَكَانَ تَحۡتَهُۥ كَنزٞ لَّهُمَا﴾[الكهف: ۸۲] «اما دیوار از آن دو پسر یتیم از مردم این شهر بود که زیر آن گنجی داشتند.» این چنین خداوند اگر بخواهد برای حفظ جان و مال بندگان خود مأمورانی مقرر میکند، در این آیه نکتهی دیگری هم قابل ملاحظه است: ﴿وَكَانَ أَبُوهُمَا صَٰلِحٗا﴾[الكهف: ۸۲] «و پدر آنها مرد صالحی بود.» او به خاطر اهلیت و شایستگی آن پدر جان واموال پسرانش را محفوظ نگه داشت.
محمد بن منکدر میگوید: «خداوند فرزند، نوه و نتیجهی انسان صالح و نیز محل سکونت او و ناحیههای اطراف آنرا محفوظ میدارد و آنها پیوسته در سایه حفاظت و توجه خداوند خواهند بود». [۴۴۱]
ابن مسیب گوید: «ای فرزندم! من به خاطر تو و به امید اینکه آثار من در وجود تو بماند و ادامه یابد، بیشتر نماز میخوانم و دعا میکنم!». [۴۴۲] سپس این آیه را خواند: ﴿وَكَانَ أَبُوهُمَا صَٰلِحٗا﴾[الكهف: ۸۲] «پدرشان صالح و نیکوکار بود.» او بیگمان برای خدا نماز میخواند و داناتر و آگاهتر از آن بود که به خاطر عملش فقط به ثواب دنیوی چشم داشته باشد، بلکه او در ورای ثواب و پاداش اخروی به امور دنیایی نیز نظر داشت، و خداوند کریم و سخاوتمند است، به خاطر عبادتهای بندگانش هم در دنیا و هم در عقبی به آنها ثواب و رحمت میرساند.
۱۱- تقوی سبب قبول عمل است و این از جمله بزرگترین فواید است: ﴿إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ ٱللَّهُ مِنَ ٱلۡمُتَّقِينَ﴾[المائدة: ۲٧] «خدا فقط از پرهیزگاران میپذیرد».
این آیه پاسخ یک انسان صالح به برادر بدکارش است که عاقبت بدکاریش او را به قتل برادر صالحش وا داشت.
یکی از پیشینیان میگفت: «اگر بدانم خداوند یک سجدهی من را قبول کرده است آرزوی مرگ میکردم». [۴۴۳]
۱۲- تقوی سبب رهایی و رستگای از عذاب و آزار دنیا میشود: ﴿وَنَجَّيۡنَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَكَانُواْ يَتَّقُونَ١٨﴾[فصلت: ۱۸] «و مؤمنان پرهیزکار را نجات دادیم».
۱۳- با وجود تقوی انسان در میان مردم محبوبیت، شرافت و شکوه و هیبت ایجاد میکند، انسان خود نیز دوست دارد در میان مردم منزلت و جایگاهی داشته باشد:
ألا إنما التقوی هی العزّ و الكرم
و حبُّك للـدنیا هـو الـذلّ و الـسقم
و لـیس عـلی عـبدٍ تقی نقیصةٌ
إذا حقّق التقوی و إن حاك أو حجم
هان! بدانید که افتخار و کرامت تنها در تقوی است، ذلت و نادرستی در صاحب دنیا است./ انسان پرهیزکار اگر تقوی را به درستی و کمال محقق سازد، نقص در کارش باقی نخواهد ماند.
۱۴- تقوی انسان را از خشنودی پروردگار، پاک شدن اشتباهات، رهایی از آتش دوزخ و کامیابی در بهشت بهرهمند میسازد. و این اوج خواستهی انسان مسلمان و نهایت آرزومندی اوست که خداوند او را به نعمت جاوید خود برساند. ﴿وَلَوۡ أَنَّ أَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ ءَامَنُواْ وَٱتَّقَوۡاْ لَكَفَّرۡنَا عَنۡهُمۡ سَئَِّاتِهِمۡ﴾[المائدة: ۶۵] «اگر اهل کتاب ایمان بیاورند و تقوا پیش گیرند، گناهانشان را خواهیم زدود»، ﴿وَمَن يَتَّقِ ٱللَّهَ يُكَفِّرۡ عَنۡهُ سَئَِّاتِهِۦ وَيُعۡظِمۡ لَهُۥٓ أَجۡرًا﴾[الطلاق: ۵] «و هرکس تقوای الهی پیشه سازد خداوند گناهانش را میآمرزد و پاداش او را افزون میگرداند»، ﴿ثُمَّ نُنَجِّي ٱلَّذِينَ ٱتَّقَواْ﴾[مريم: ٧۲] «و بعد کسانی را که تقوا پیشه کردند و از آن نجات میدهیم»، پیداست که سرافرازی و کامیابی و سربلندی در برابر مردم در روز رستاخیز با عزت و سربلندی دنیا قابل مقایسه نیست: ﴿زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُواْ ٱلۡحَيَوٰةُ ٱلدُّنۡيَا وَيَسۡخَرُونَ مِنَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْۘ وَٱلَّذِينَ ٱتَّقَوۡاْ فَوۡقَهُمۡ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِۗ﴾[البقرة: ۲۱۲] «کافرانی که زندگی دنیایی در نظرشان آراسته شده است مؤمنان را مسخره میکنند و پرهیزگاران در قیامت از آنها بالاترند». آنان به وسیلهی تقوی بهشت را به ارث میبرند: ﴿وَجَنَّةٍ عَرۡضُهَا ٱلسَّمَٰوَٰتُ وَٱلۡأَرۡضُ أُعِدَّتۡ لِلۡمُتَّقِينَ﴾[آل عمران: ۱۳۳] «بهشتی که به وسعت آسمانها و زمین است و برای پرهیزگاران آماده شده است»، ﴿تِلۡكَ ٱلۡجَنَّةُ ٱلَّتِي نُورِثُ مِنۡ عِبَادِنَا مَن كَانَ تَقِيّٗا٦٣﴾[مريم: ۶۳] «این همان بهشتی است که به بندگان پرهیزگارمان میدهیم»، پرهیزگاران برای رفتن و ورود به بهشت زحمت و مشقتی نخواهند دید، آنها با عزت و احترام با همراهان و اکرام کنندگان به بهشت میرسند: ﴿وَأُزۡلِفَتِ ٱلۡجَنَّةُ لِلۡمُتَّقِينَ غَيۡرَ بَعِيدٍ٣١﴾[ق: ۳۱] «بهشت را برای پرهیزگاران نزدیک آورند تا دور نباشند»، ﴿يَوۡمَ نَحۡشُرُ ٱلۡمُتَّقِينَ إِلَى ٱلرَّحۡمَٰنِ وَفۡدٗا٨٥﴾[مريم: ۸۵] «روزی که پرهیزگاران را در پیشگاه خدای مهربان گرد آوریم.» هیأت و وفد مکرّم و با احترام به سوی پادشاه پادشاهان و فرمانروای مطلق برده میشوند و او آنها را وارد بهشت میگرداند. ﴿إِنَّ لِلۡمُتَّقِينَ مَفَازًا٣١﴾[النبأ: ۳۱] «به راستی نصیب پرهیزگاران کامیابی است»، جویبارها و رودهایی در اطراف آنها جاری میگرداند: ﴿إِنَّ ٱلۡمُتَّقِينَ فِي جَنَّٰتٖ وَنَهَرٖ٥٤﴾[القمر: ۵۴] «به راستی پرهیزگاران در باغها و کنار یکدیگرند».
سرای جاوید نصیب پرهیزگاران میشود، انسان آن روز با دوستان و محبوبانش به هم میرسند: ﴿ٱلۡأَخِلَّآءُ يَوۡمَئِذِۢ بَعۡضُهُمۡ لِبَعۡضٍ عَدُوٌّ إِلَّا ٱلۡمُتَّقِينَ٦٧﴾[الزخرف: ۶٧] «در آن روز دوستان دشمن یکدیگرند جز پرهیزگاران». آنان بر روی تختهایی روبه روی هم نشستهاند: ﴿إِنَّ ٱلۡمُتَّقِينَ فِي جَنَّٰتٖ وَعُيُونٍ٤٥ ٱدۡخُلُوهَا بِسَلَٰمٍ ءَامِنِينَ٤٦ وَنَزَعۡنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِّنۡ غِلٍّ إِخۡوَٰنًا عَلَىٰ سُرُرٖ مُّتَقَٰبِلِينَ٤٧﴾[الحجر: ۴۵-۴٧] «پرهیزگاران در باغها و کنار چشمهها هستند به سلامت و ایمنی به آن وارد شوید. آنچه در دلهایشان مایهی کینه است برکنیم و برادرانه بر تختهایی روبروی یکدیگر قرار دارند». گروه- گروه، دسته- دسته، و با اکرام و احترام به سوی بهشت و به سوی خدا میروند: ﴿وَسِيقَ ٱلَّذِينَ ٱتَّقَوۡاْ رَبَّهُمۡ إِلَى ٱلۡجَنَّةِ زُمَرًاۖ﴾[الزمر: ٧۳] «آنان که از پروردگارشان ترسیدهاند گروه گروه به بهشت برده شوند».
در پایان به ناچار باید از این زندگی جدا شد و از آن دل کند.
عِـش ما بَدا لـك سـالمـاً
فـی ظلّ شاهقة القصـور
یُسعی علیـك بما اشتهیت
لَدَی الـرواح و فی البكورِ
فإذا النفوس تقعقعت فی
ضیق حشرجـة الـصدور
فهناك تعلـم مـوقـناً مـا
كـنـت إلــا فــی غــرور
هر چند برایتان مقدور باشد سالم و خوشحال در سایهی کاخهای بلند زندگی کنید./ صبحگاهان و شامگاهان هر چه دوست دارید و هر چه آرزو کنید برایتان آورده میشود./ اما آن گاه که جانها در سینه به تنگ آید و دلها در آن نگنجد،/ به یقین میدانید که شما تا آن موقع در غفلت و غرور بودهاید.
تلاش و تکاپو و مواظبت برنفس و دل به منظور رسیدن به تقوی، انجام آن چه خدا واجب کرده و پرهیز از آن چه ازآن نهی کرده، در حقیقت شیوهی درست و مسلک راستین آن زندگی است، از اینکه بگذریم هر چه در دنیا است، لهو است و لعب، دنیا خود بازیچهیی بیش نیست، مورد لعنت واقع شده است. [۴۴۴]
این بود گوشهیی از موضوع و معانی تقوی، و راهها و شیوههای حصول آن، مراتب و بهره و فایدههای آن... و همچنین صفات و ویژگیهای پرهیزگاران و تقواپیشگان، از خداوند بزرگ خواستاریم ما را در مسیر تقوی و دست یافتن به آن یاری دهد، و از دنیا و شر و شور آن رهایی بخشد!
[۴۴۰] صحیح است: بخاری (٧۴۸۵) بخش التوحید، باب کلام الرب مع جبرییل و نداءالله الملائکة، و مسلم (۲۶۳٧) بخش البر والصلة و الآداب، باب اذا أحب الله عبداً حببه إلی عباده، روایت کردهاند. [۴۴۱] ابن مبارک در الزهد (۱/۱۱۲) به شمارهی (۳۳۰)، وحمیدی در مسندش (۱/۱۸۵) به شمارهی (۳٧۳) این سخن را آوردهاند. [۴۴۲] ابن رجب حنبلی در جامع العلوم والحکم (۱/۱۸٧) روایت کرده است. [۴۴۳] ابن عبدبر در التمهید (۴/۲۵۶) این چنین روایت کرده است: «گدایی نزد ابن عمر آمد و از او چیزی خواست، ابن عمر به پسرش گفت یک دینار به او بدهد، پسرش گفت خدا قبول کند، پدر! او گفت: اگر میدانستم خداوند یک سجده یا یک درهم صدقه را از من قبول کرده است، هیچ چیز برایم محبوبتر از مرگ نبود! آیا میدانی خداوند از چه کسانی قبول میکند؟ او تنها از پرهیزگاران قبول میکند». [۴۴۴] ترمذی (۲۳۲۲) بخش الزهد، و ابن ماجه (۴۱۱۲) بخش الزهد، باب مثل الدنیا، و دارمی (۳۲۳) در بخش المقدمة، باب فی فضل العلم و العالم، با درجهی نیکو روایت کردهاند، البانی در صحیح الجامع به شمارهی (۱۶۰٩) آن را نیکو دانسته است.
در مسیر پرفراز و نشیب مطالعه و بررسی رفتارها، کنشها و اعمال دل از مقولهها، موضوعها و مباحث زیاد و مهمی یاد شد که دردل میگذرد و آن را تحت تأثیرخود قرار میدهد. از یک رویی و اخلاص سخن به میان آمد، بیم و امید، خشنودی و شکیبایی و شکرگزاری مورد بحث و کنکاش قرار گرفت، اندیشه و تفکر، توکل ، محبت، محاسبهی نفس وتقوی که جایگاه و صحنهی پدیدار شدن این خصوصیتها دل است، از نظرتان گذشت و اکنون در آخرین پرده از کشنهای مربوط به دل در این پژوهش از ورع سخن میرود.
از مادهی «وَرعَ یَرع» به معنای کنترل و انقباض است، به پاکدامنی و عفت نیز گفته میشود، که عبارت است از کنترل نفس از هر چیز ناشایست، میگویند: «تورّعَ» یعنی پرهیز کرد، از این منظر ورع هممعنای تقوی است.
اما در اصطلاح شرعی: ورع عبارت است از خودداری کردن از آن چه در انسان شک ایجاد میکند، دوری از هر چه که مذمت و عیب به دنبال داشته باشد، پرداختن به آن مورد اطمینان است، واداشتن نفس به احتیاط و پرهیزاز شبههها.
شیخ الاسلام ابن تیمیه دربارهی ورع میگوید: «دوری از آن چه از عاقبتش میترسید: که یا به حرام بودنش واقفید یا مشکوک، ضرر و زیان پرهیز از آن کمتر از انجام آن است. این قید در موارد شک بسیار مهم است». [۴۴۵]
ابن قیم چنین ورع را تعریف میکند: «پرهیز از آن چه ترس زیانبخشی در آخرت از آن میرود». [۴۴۶] ازجمله منازل ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ٥﴾[الفاتحة: ۵] «تنها تو را میپرستیم و تنها از تو کمک میخواهم» ورع است. خداوند فرمود: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلرُّسُلُ كُلُواْ مِنَ ٱلطَّيِّبَٰتِ وَٱعۡمَلُواْ صَٰلِحًاۖ إِنِّي بِمَا تَعۡمَلُونَ عَلِيمٞ٥١﴾[المؤمنون: ۵۱] «ای رسولان ازپاکیزهها بخورید و کارهای شایسته انجام دهید که من به آنچه انجام میدهید آگاهم». در جایی دیگر فرمود: ﴿وَثِيَابَكَ فَطَهِّرۡ٤﴾[المدثر: ۴] «و لباست را پاکیزهدار» یعنی نفس و درونت را از گناه پاک بگردان، «ثوب» یا لباس کنایه از نفس است، چنانکه گروهی از محققان حوزهی تفسیر گفتهاند.
غیلان ثقفی میگوید: «بحمدالله من نه لباس ناپاکی پوشیدهام و نه نقاب دورویی بر چهره دارم!». [۴۴٧]
بیگمان پاکسازی نفس از شوائب و لکههای ناپاک در شرع و دین سفارش شده و مورد تأکید قرار گرفته است، و اعمال و اخلاق با آن صلاح مییابد. ورع تیرگیها و ناپاکیهای قلب را میزداید، آن گونه که آب ناپاکی و کثافت لباس را از بین میبرد. لباس وقلب تناسب آشکاری به هم دارند.
پیامبر ج در سخنی گزیده ورع را معنی کرده است: «مِِِن حُسن إسلام المرء تَركهُ ما لایَعنیه»: «از جمله نشانه های کمال دین در انسان این است که از هر چه به او مربوط نمیشود، دوری کند». [۴۴۸] این سخن کامل و مفید همه چیز را در بر میگیرد: دوری از هر چه که به انسان مربوط نمیشود، از جمله سخن گفتن، نگاه کردن، گوش دادن، رفتن، اندیشه و دیگر رفتارهای آشکار و نهان.
ابراهیم ورع را «پرهیز از هر گونه شبهه، رها کردن چیزهای اضافی و زاید و هر آن چه که ارتباطی به ما ندارد» میداند.
این سخن با استناد خطاب به ابوهریره رایت شده است: «یا أباهریرة كن ورعاً تكن أعبدَ الناس»: «ای ابوهریره ورع داشته باش، تاعابدترین مردمان باشی». [۴۴٩]
انسان تا آن چه را که به ظاهر ممنوعیتی ندارد، از ترس اینکه ایرادی داشته باشد، رها نکند به تقوای حقیقی نمیرسد. [۴۵۰]
برخی از پیشینیان میگفتند: «ما هفتاد مورد حلال را ازترس دامنگیر شدن به چیزهای حرام رها میکردیم». [۴۵۱]
[۴۴۵]ن. ک: مجموع الفتاوی (۱۰/۵۱۲) از شیخ الاسلام ابن تیمیه. [۴۴۶] ن. ک: الفوائد: ۱۱۸. [۴۴٧] ابن عبدالبر در التمهید (۲۲/۲۳۶) و ابن جریر طبری در تفسیرش (۲٩/۱۴۵) ازغیلان ثقفی روایت کردهاند. [۴۴۸] صحیح است: ترمذی (۲۳۱٧) بخش الزهد، باب فیمن تکلم بکلمة یضحک بها الناس، ابن ماجه (۳٩٧۶) بخش الفتن، باب کف اللسان فی الفتنة، مالک در موطا (۱۶٧۲) بخش الجامع، باب ما جاء فی حسن الخلق، و امام احمد (۱٧۳۴) در مسند روایت کردهاند. البانی در صحیح الجامع (۵٩۱۱) آن را صحیح دانسته است. [۴۴٩] با درجهی نیکو، ابن ماجه – که لفظ از اوست- (۴۲۱٧) بخش الزهد، باب الورع و التقوی، و ترمذی مضمون آن را (۲۳۰۵) بخش الزهد، روایت کردهاند، البانی در صحیح الجامع به شماره ی (٧۸۳۳) آن را نیکو دانسته است. [۴۵۰] روایت ضعیف است ترمذی (۲۴۵۱) بخش صفة القیامة و الرقائق و الورع، باب ما جاء فی صفة أوانی الحوض، ابن ماجه (۴۲۱۵) بخش الزهد، باب الورع و التقوی، و طبرانی در الکبیر (۱٧/۱۶۸) به شمارهی (۴۴۶) روایت کردهاند البانی در صحیح الجامع (۶۳۲۰) آن را ضعیف دانسته است. [۴۵۱] عبدالرزاق در کتابش (۸/۱۵۲) به شمارهی (۱۴۴۸۳) و دیلمی در الفردوس (۱/۱٩۶) به شمارهی (٧۳۸) و ابن رجب در جامع العلوم و الحکم (۱/٧۴) روایت کردهاند.
در بحث ورع مسألهی دانش و دانشوری بسیار مهم است، زیرا پایبندی به ورع بدون دانش ممکن نیست، ابن تیمیه در این باره نکتهی مهمی را یادآوری کرده است. میگوید: «حد کمال ورع در این است که انسان از میان دو گزینهی بهتر، بهترین و از میان دو گزینهی بد، بدترین را تشخیص دهد، و بداند که اساس و پایهی شریعت به دست آوردن نیازمندیها و مصالح و تکمیل آن، و کنار گذاشتن مفاسد و کاستن از آن است، در غیر این صورت هرکس مصلحت یا موجب تباهی شریعت در انجام دادن یا کنار نهادن کاری را نسنجد، چه بسا واجبات را رها میکند و به گرداب ارتکاب محرمات میافتد و این حالت را ورع میداند، مانند اینکه کسی جهاد و مبارزه در صف فرمانروایان ستمکار را رها میکند و فکر میکند از روی ورع است». و میگوید من ورع پیشه کردهام، با این ستمکار به جهاد نمیروم. اما نتیجهی این کار هجوم دشمن و شکستن مرزهای کشور است و شکست مسلمانان را به دنبال خواهد داشت.
یکی از این قبیل اشحاص که پدرش داراییهای شبههداری داشت و مبالغ زیادی بدهکار بود، هنگامی که پدرش فوت کرد و مردم برای طلب بدهیهایش آمدند، گفت من از پرداخت بدهیهای پدرم از این دارایی شبهه دار، پرهیز میکنم! چنین ورع و پرهیزی درست نیست، و این آدم اطلاع درست و کاملی از این امور ندارد، او به گمان اینکه دارایی پدرش مشکوک بود، ازپرداخت حقوق مردم خودداری کرده است، با وجود اینکه باز پرداخت قرض و بدهی واجب است.
بنابراین جهالت برخی از مردم را وا میدارد که به ادعای ورع بعضی واجبات را ادا نکنند. هم چنانکه گروهی «نماز جمعه و جماعت را پشت سر پیش نمازهایی به بهانهی نشانههایی از بدعت و گناه که در آنها میبینند، نمیخوانند، و به خاطر میزان بسیار ناچیز بدعت در کسی از یاد گرفتن و کسب علم نزد او خودداری میکنند و فکر میکنند گوش نکردن سخنان درست از او، از روی ورع است».
شیخ الاسلام ابن تیمیه مواردی از قواعد ورع را یادآوری کرده است: «زهد و ورع در واجبات و مستحبات کارآمد نیست، امادر محرمات و مکروهات اقتدا به زهد و ورع روا است». [۴۵۲] در ادامه آورده است: «ورع یعنی خودداری از آن چه زیانبخش است- مانند محرمات- یا ممکن است زیانبخش باشد – مانند موارد شبهه- لذا هم محرمات و هم مشتبهات را در بر میگیرد. زیرا شبهه چه بسا آفت و ضرر خواهدداشت. هرکس از شبههها پرهیز کند شرافت و شریعت خویش را محفوظ نگه داشته است، اما آنکه در منجلاب شبههها به دام افتد، دامنگیر حرام میشود، مانند شبان که در اطراف حریم خاصی میگردد و نزدیک است به آن وارد شود، [۴۵۳] اما پرهیز از آن چه زیانی ندارد، یا به خاطر جلب منفعت برتر یا دفع ضرر سختتری، زیانش قابل تحمل و مرجّح است، چنین پرهیز و ورعی نادانی و دوری از حقیقت به شمار میآید، این امر سه قسم ورع را شامل میشود: منافع برتر و منافع خالص، مانند مباح، مستحب و واجب که پرهیز از این امور ضلالت و منحرف شدن از حق است». [۴۵۴]
[۴۵۲] ن. ک: مجموع الفتاوی: ۱۰/۶۱٩. [۴۵۳] اشاره به روایت صحیحی دارد که بخاری (۵۲) بخش الإیمان، باب فضل من استبرأ لدینه، و مسلم (۱۵٩٩) بخش المساقاة، باب أخذ الحلال و ترک الشبهات آورده است. [۴۵۴] ن. ک: مجموع الفتاوی: ۱۰/۶۱۵.
گروهی از علما سه مرتبه را برای ورع معرفی کردهاند:
۱- واجب، که عبارت است ازپرهیز از محرمات که بر همهی مردم واجب است.
۲- ورع اختیاری، یعنی پرهیز از شبههها که شمار اندکی از مردم به آن پایبندند.
۳- دوری از بسیاری از مباحات و بسنده کردن به کمترین ضرورتها، این درجهی پیامبران، صدیقین، شهدا و صالحین است.
این گونه ورع یعنی از پرهیز از آن چه خدا را و یاد آخرت را از انسان دور کند، جایز است امامشروط به اینکه عملش موافق و همگام با سنت باشد، مثلاً پرهیز از ازدواج و غذا خوردن و این قبیل امور نباشد.
درجهی نهایی ورع که بالاترین حد آن است پرهیز از تمام آن چه برای خدا نیست، میباشد، در نتیجه اگر انسان از هر کار مباح نیت نیکویی داشته باشد، مثلاً به قصد تقویت برای عبادت، غذا بخورد، به قصد بیدار ماندن برای عبادت شبانه بخوابد، به نیت تأمین هزینهی همسر و دارای فرزند شدن و عفت نفس و افزایش تعداد انسانهای ایماندار، ازدواج کند... با نیت درست همهی کارهای مباح- مانند آن چه ذکر شد- برای انسان تبدیل به طاعت و عبادت میشود. در این حال پناه بردن به ورع روا نیست، بلکه ورع و پرهیز باید از چیزی باشد که منجر به حرام شود، یا دل را ازیاد خدا و سرای آخرت باز دارد.
انسان هر اندازه ازورع برخوردار باشد وهر چه به درجهی بالایی از آن رسیده باشد، روز رستخیز سبکبارتر و در هنگام گذر از صراط سریعتر خواهد بود. ملاک تفاوت در آنجا بر اساس درجههای ورع است، یعنی خودداری از زشتیها به خاطر پاکسازی نفس و انجام دادن هر چه بیشتر کارها و رفتارهای نیک وایمان ناب و همین طور دوری گزیدن از حدود خداوند. نزدیک شدن به حدود خدا چه بسا انسان را به آن میکشاند که آن را زیر پا بگذارد، لذا همیشه باید هوشیار باشد: ﴿تِلۡكَ حُدُودُ ٱللَّهِ فَلَا تَقۡرَبُوهَاۗ﴾[البقرة: ۱۸٧] «این مرزهای الهی است به آن نزدیک نشوید»، ﴿تِلۡكَ حُدُودُ ٱللَّهِ فَلَا تَعۡتَدُوهَاۚ﴾[البقرة: ۲۲٩] «این حدود خداست از آن تجاوز نکنید.» گاهی منظور از حدود، اواخر امور حلال است که از نزدیک شدن به آن نهی شده، و ازجهت دیگر گاهی اوایل امور حرام منظور است، لذا انسان نباید از محدودهی آن چه خدا مباح کرده، بگذرد وبه آن چه حرام گردانده، نزدیک شود. ورع انسان را از نزدیکی به این موارد و تجاوز از آن رها میکند. گذشتن از حدود حلال ممکن است او را به حوزهی حرام بکشاند.
آدمی باید بپرهیزد از اموری که پرداختن به آن منجر به افتادن به ورطهی هلاکت میشود. چه مربوط به نگاه کردن باشد، یا گوش دادن، یا بوییدن، سخن گفتن یا مربوط به شهوت باشد، یا هر کار دیگر.
پیامبر ج ورع را به ما یاد داده است: «گناه آن است که در سینه نقش بسته است هر چند مردم دربارهی آن نظر مساعد داشته باشند». [۴۵۵]
پیامبر همچنین فرمود: «إنَّكَ لَن تدَع شیئاً لله إلا بَدَّلك الله بِه ما هو خیرٌ لك منه»: «شما هر چیزی را که به خاطر خدا رها کنید، خداوند بهتر از آن را نصیبتان میگرداند». [۴۵۶]
ازعبدالله بن عمر نقل است که پیامبر ج فرمود: «أربعٌ إذا كنّ فیك فلا علیك مافاتك من الدُّنیا: حفظُ أمانةٍ و صدقُ حدیث، و حسنُ خلیقةٍ وعفةٌ فی طعمة»: «چهار خصلت هست که اگرآن را داشته باشید، هر چه از دنیا از دست دادهاید، نقضی برایتان ایجاد نمیکند: امانتداری، راستگویی، نیک رفتاری و کنترل شکم». [۴۵٧]
در حدیث نغز و پرمعنای دیگر آمده است: «الحلال بینٌ والحرام بیّنٌ و بینهما امورٌ مشتبهات لایعلمها كثیر من الناس»: «هم حلال مشخص است و هم حرام، و امور مشتبهی میانشان هست که بسیاری از مردم از آن بیاطلاعند.» در روایت دیگری آمده است: «همانندیهایی بینشان هست که بسیاری از مردم آن را نمیدانند، هرکس از آن همانندها بپرهیزد دین و حیثیتش را محفوظ داشته است، و هرکس در همانندها بیفتد، مانند شبانی که در اطراف حریم ممنوعی بگردد، هر لحظه امکان دارد، در آن بیفتد، بدانید که هر پادشاهی حریمی دارد، و بدانید که حریم خدا در زمین محارمش است، آگاه باشید که در کالبد شما تکه گوشتی هست که اگر صلاح یابد، تمام تن به صلاح میگراید، و اگرتباه شود تمام بدن تباه میشود، هان که آن قلب است». [۴۵۸]
[۴۵۵] صحیح است: دارمی (۲۵۳۳) بخش البیوع، باب دع ما یریبک الی ما لایریبک، و احمد در مسند (۱٧۵۴۵) روایت کردهاند. البانی در صحیح الجامع به شمارهی (۲۸۸۰) آن را صحیح دانسته است. [۴۵۶] صحیح است: احمد در مسند (۵/۳۶۳) به شمارهی (۲۲۵۶۵)، شهاب قضاعی در مسندش (۲/۱٧٩) به شمارهی (۱۱۳۸) و هیثمی در مجمع الزوائد آوردهاند. [۴۵٧] احمد در مسند (۲/۱٧٧) به شمارهی (۶۶۵۲)، خرائطی در مکارم الاخلاق (۱/۴۶) به شماره ی (۱۱٩) و هیثمی در مجمع الزوائد (۱۰/۲٩۵) روایت کردهاند. هیثمی گفته است: به نقل از احمد و طبرانی با اسناد نیکو. [۴۵۸] صحیح است: بخاری (۱۴) بخش الایمان، باب فضل من استبرأ لدینه، و مسلم (۱۵٩٩) بخش المساقاة، باب أخذ الحلال و ترک الشبهات، روایت کردهاند.
پیامبر ج حکایت دو نفر را بیان کرد که به ورع مشهورند: بدین شرح که یکی از آنها زمینی را از دیگری میخرد، و پس از چندی کوزهیی پر از طلا را در آن پیدا میکند، آن را نزد فروشندهی زمین میبرد، میگوید: این مال تو است، من زمین را از تو خریدهام، نه طلا را! او پاسخ داد: بیگمان من زمین و هر چه را که در آن بوده، به تو فروختهام! هردو از پذیرفتن آن مال طلا خودداری کردند. و قضاوت پیش مردی بردند. او گفت: آیا شما فرزند دارید؟ یکی از آنها گفت من پسری دارم! و دیگری گفت من نیز یک دختر دارم! آن شخص گفت: دختر را به نکاح پسر درآورید و این مال را صرف آنها کنید، و از آن صدقه بدهید. [۴۵٩]
ابوقتاده حکایت میکند که: روزی با پیامبر بودیم، بعضی از ما لباس احرام به تن داشتیم. دیدم همراهانم با چشم چیزی را به هم نشان میدهند - در روایت دیگری آمده که: آنها خندیدند - وقتی نگاه کردم، متوجه شدم یک گورخر است، گفتند در شکار آن ما به تو کمک نمیکنیم، چون در لباس احرام هستیم، من وسیلهیی برداشتم و از پشت تپهیی آمدم و آن را کشتم و نزد آنها بردم، عدهیی از آنها گفتند: بخورید، و برخی گفتند: از آن نخورید. من نزد پیامبر آمدم و از او پرسیدم. او فرمود: «آن را بخورید، حلال است.» با دقت در این روایت میتوان دریافت که آنها حتی از اشاره به آن شکار پرهیز میکردند». [۴۶۰]
[۴۵٩] صحیح است: بخاری (۳۴٧۲) بخش أحادیث الانبیاء، باب حدیث الغار و مسلم (۱٧۲۱) بخش الاقضیه، باب استحباب اصلاح الحاکم بین الخصمین روایت کردهاند. [۴۶۰] روایت صحیح است: بخاری (۱۸۲۳) بخش الحج، باب لایعین المحرم الحلال فی قتل الصید، و مسلم (۱۱٩۶) بخش الحج، باب تحریم الصید للمحرم».
پیامبر ج از خوردن خرمایی که در خانهی خودش پیدا کرد پرهیز کرد. حسن بن علی از خرمایی که صدقه بود برداشت و آن را در دهان گذاشت، پیامبر گفت: «کخ... کخ...!» یعنی آن را بینداز، سپس گفت: «أما شعرت أنّنا لا ناكلُ الصدقة»: «نمیدانی ما صدقه نمیخوریم». [۴۶۱]
اما قضیهی آن دانهی خرما که پیامبر ج پیدا کرد و آن را نخورد، چنین است: «إنی لَأنقلب إلی أهلی فَأجدُ التّمرةَ ساقطةً علی فراشی فأرفعها لآكلها ثُمَّ أخشی أن تكون صدقةً فألقیها»: «هرگاه به خانه برگردم و ببینم خرمایی در خانه افتاده، آن را بر میدارم تا بخورم، اما میترسم از صدقه باشد، لذا آن را نمیخورم و دور میاندازم». [۴۶۲]
یعنی از پروای اینکه مبادا از خرمای صدقهیی باشد، از خوردن آن پرهیز میکند.
[۴۶۱] صحیح است: بخاری (۱۴٩۱) بخش الزکاة، باب ما یذکر فی الصدقة للنبی ج، و مسلم (۱۰۶٩) بخش الزکاة، باب تحریم الزکاة علی رسول الله. [۴۶۲] صحیح است: بخاری (۲۰۵۵) بخش البیوع، باب مایتنزه من الشبهات، و مسلم (۱۰٧۱) بخش الزکاة، باب تحریم الزکاة علی رسول الله.
باعث شد در قضیهی افک از اشتباه و گناه محفوظ بماند، با وجود اینکه او هووی عایشهل بود و با او رقابت داشت و میخواست خود را نزد پیامبر بالا ببرد، اما وقتی منافقان زبان به افترا گشودند، و مردم سخنان آنها را رد و بدل کردند، زینب با اینکه انگیزهی سخن گفتن برایش مهیا بود، اما از گفتن غیرحق پرهیز کرد، ورع ورزید، و جز حقیقت چیزی نگفت، عایشهل میگوید: پیامبر ج دربارهی من از زینب میپرسید: «ای زینب تو در این باره چه میدانی؟ چه دیدهای؟ گفت: «ای پیامبر خدا، به خدا قسم جز خوبی و نیکی از او چیزی ندیدهام!» این چنین او پیش پیامبرع از عایشهل دفاع کرد، و خداوند با ورع و پرهیزکاری او را حفظ کرد». [۴۶۳]
[۴۶۳] صحیح است: به روایت بخاری (۲۶۶۱) بخش الشهادات، باب تعدیل النساء بعضهن بعضاً، و مسلم (۲٧٧۰) بخش التوبة، باب فی حدیث الإفک و قبول توبة القاذف.
هنگامی که صدای نوازندگی را از یک شبان شنید، برای دور شدن از آنجا و نشنیدن آن سرعتش را بیشتر کرد، در حالی که انسان مسؤول چیزهایی که میشنود، نیست. بلکه مسؤول چیزهایی است که گوش میدهد، چون گوش دادن اختیاری است. لذا به قصد لذت گوش دادن جایز نیست. به همین سبب ابن عمر گوشهایش را با انگشت میگرفت و مرکبش را از راه منحرف میکرد و به همراهش – که اسمش نافع بود- میگفت هنوز صدا هست؟ وقتی پاسخ مثبت را دریافت میکرد، بر همان حال به راهش ادامه میداد، تا جایی که دیگر آن صدا را نمیشنید، و انگشتش را از روی گوشش بر میداشت و به راه خود باز میگشت. [۴۶۴]
[۴۶۴] احمد در مسند (۲/۸) حدیث (۴۵۳۵) و ابونعیم در حلیة الاولیا (۶/۱۲٩) آوردهاند.
نیز چنانکه حکایتهایی دربارهاش وجود دارد، برخوردار از منزلت والایی از ورع بود، او پس از پیامبر ج با ورعترین مردمان بود، در یکی از حکایتهای منقول از او آمده است که او غلامی داشت، عهدهدار مالیات روزی آمد و مقداری خوردنی برای ابوبکر آورد و ازآن خورد. سپس غلام به او گفت: میدانی این چه بود؟ ابوبکر گفت: چه بود؟ گفت در زمان جاهلیت من برای یک نفر پیشگویی کرده بودم- و پیشگویی چه خوب حرفهیی بود!- اما من او را فریب دادم! آن شخص امروز مرا دید و این را که ازآن خوردی، به من داد. ابوبکر انگشتش را در گلویش فرو کرد و استفراغ کرد و همه را از شکمش بیرون ریخت». [۴۶۵]
[۴۶۵] صحیح است: بخاری (۳۸۴۲) بخش المناقب، باب أیام الجاهلیة، روایت کرده است.
به نقل از نافع – برای نخستین مهاجران مبلغ چهار هزار مستمری مقرر کرد، اما برای پسرش ابن عمر سیصد و پنجاه هزار قرار داد. به او گفتند او نیز از نخستین مهاجران است، چرا مبلغ کمتری برایش در نظر گرفتی؟ گفت: «به خاطر اینکه پدر و مادرش او را هجرت دادند، چون او بچه بود، هرگز مانند کسی نیست که خودش مهاجرت کرده باشد». [۴۶۶]
از ابن شهاب نقل است، ثعلبه ابن ابومالک گفت: عمر بن خطاب چند تکه پارچه را میان تعدادی از زنان مدینه تقسیم کرد، یک تکهی مرغوب باقی ماند. برخی از اطرافیانش گفتند ای امیرالمؤمنین این تکه را به دختر رسول خدا که نزد تو است، بده- منظورشان ام کلثوم دختر حضرت علی و نوهی پیامبر بود که عمر با او ازدواج کرده بود- عمر گفت: ام سلیط مستحقتر است- ام سلیط یکی از زنان انصار بود که با پیامبر بیعت کرده بود- عمر گفت او در روز نبرد احد برای ما مشکهای آب میدوخت و آماده میکرد. [۴۶٧]
[۴۶۶] صحیح است: به روایت بخاری (۳٩۱۲) بخش المناقب، باب هجرة النبی و أصحابه. [۴۶٧] صحیح است: به روایت بخاری (۴۰٧۱) بخش المغازی، باب ذکر ام سلیط.
آن چه که بسیار حائز اهمیت و شایان توجه است اینکه ورع از خوف از خدا پدید میآید. و از ورع زهد حاصل میشود. به علاوه ورع فواید و بهرههای دیگری نیز دارد: مانند دور نگه داشتن خویشتن از عذاب خداوند رحمان، تحقق آرامش خاطر، اطمینان درونی در مؤمن، خودداری از حرام؛ دوری از صرف و دقت در امور بیهوده، سبب مستجاب شدن دعا میشود، زیرا انسان اگر خوراک و نوشیدنیاش را پاکیزه و حلال گرداند و ورع بورزد، هرگاه دستش را به دعا بردارد، دعایش قبول میشود، ورع همچنین موجب خشنودی خدا و افزایش حسنات میگردد، مردم در بهشت برحسب ورع متفاوتند.
انسان مسلمان اگر دل از دنیا بکند و بر سر موضوع آخرت متمرکز سازد و به قرآن کریم روی بیاورد، از هر طرف دری به رویش باز میشود. با ورع میتوان به این خواسته دست یافت.
باید دانست که خیلی چیزها، حلال، ناب و آشکار است. و بسیاری از چیزها حرام خالص و آشکار. میان این دو قسم مسایلی هست که انسان را به اشتباه میاندازد. از این جمله پوشیدن پشم، کتان و پنبه... و ازدواج با عقد درست، گرفتن مال ارث یا اهدایی کسی که روزی حلال دارد، و خریدن چیزی با بیع درست، اموری است حلال آشکار. همچنان که اموری نیز هست حرام آشکار، مانند مرده، خون، گوشت خوک، ازدواج با محارم، لباس ابریشمی برای مردان، گرفتن اموال غصبی یا دزدی، تقلب در معامله، رشوه اموری است آشکارا حرام. اما آن چه مشتبه است و انسان باید از آن بپرهیزد. و در برابر آن ورع پیشه کند، مانند آن چه در حلال یا حرام بودنش اختلاف هست، از قبیل پوست درندگان اگر چه دباغی شده باشد و یا مانند خرید و فروش قسطی، بدین گونه که چیزی را قسطی خریداری نمایید و به منظور کسب نقدینگی آن را به پول نقد بفروشید. عدهیی از علما این عمل را جایز نمیدانند، با وجود این جایز بودنش مرجح است. اما در هر صورت این مسأله مورد اختلاف است.
لذا از جمله اسباب ایجاد شبهه، درگیری و اختلاف علما بر سر مورد معینی است که هر یک دلایلی بر حلال یا حرام بودنش دارند، در حالی که پیامبر همهی حلال و حرامها را آشکارا بیان کرده است، اما برخی از مردم از تشخیص مواردی از حلال و حرام عاجزند و دچار اختلاف شدهاند. از جمله عوامل پدید آمدن اختلاف میان علما در بعضی مسایل این است که دو متن در آن روایت شده که یکی دال بر حلال بودن است و دیگر حرام بودنش را میرساند. چه بسا یکی از دو متن صحیح و دیگری ضعیف باشد، یا یکی ناسخ و دیگری منسوخ باشد. هر گروه از علما یکی از متنها را وجههی نظر قرار میدهد و در نتیجه اختلاف بروز میکند، گاهی ممکن است در متنی امر وجود داشته باشد و برداشت برخی از آنها این باشد که واجب است و برخی دیگر معتقد باشند که امر در آن مورد برای استحباب آمده است. ورع در این جا اقتضا میکند که به حقیقت عمل کنید. یا اگر در موردی نهی آمده باشد شماری از علما بگویند نهی به منظور تحریم است و بعضی بگویند برای کراهت، که بنابر اقتضای ورع باید آن را حرام تلقی و از آن دوری کرد.
علما حتی خودشان گاهی اموری بر آنها مشتبه میشود، در مورد آن نظر میدهند، یا سکوت اختیار میکنند. مانند اینکه با مسألهیی مواجه شوند که دو متن دربارهی آن نقل شده باشد، یکی ناسخ و دیگری منسوخ، و آنها تاریخ ناسخ و منسوخ را ندانند، لذا از اظهار نظر و فتوا دادن خودداری میکنند.
از دیگر نمونههای امور مشتبه آن است که مالکیت اصلی چیزی معلوم نباشد، مثلاً انسان در منزلش چیزی بیابد و نداند مال خودش است یا ازآن شخص دیگری است؟ در این مورد حدیث پیامبر دربارهی خرما که پیشتر نقل شد، مشهور است. اما سؤالی که در این جا مطرح است اینکه اموالی که در خانهی شما یافت میشود در اصل از آن کیست؟ پاسخ این است که مال شماست، جنبهی حلال بودنش قویتر و راجح است، اما اگر شما بخواهید ورع پیشه کنید و چیزی را که در خانهی خود پیدا میکنید صدقه بدهید، بهتر است.
در برخی مواقع در یک مورد خاص سببی بر حلال بودن آن هست و سببی نیز بر حرام بودنش، انسان آن را رها میکند، چون پیامبر چیزهایی را به ما آموخته است که اصل در آن پرهیز و امتناع است. مانند مهریه و گوشت حیوانات که تا یقین حاصل نشود نباید از آن تناول کرد. اگر در جاهایی شک پدید آمد مثلاً یک سبب بر ممنوعیت باشد و یک سبب بر مباح بودن، ما باید پایبند به اصل باشیم اصل تحریم است.
یا کسی که تیری را به قصد شکاری رها میکند، یا سگش را به دبنال آن میفرستد، و هنگامی که خود به آن میرسد، سگ دیگری را نیز در کنار شکار میبیند، نمیداند آیا سگ او شکار را گرفته است یا آن سگ دیگر، یا اینکه وقتی میرسد، میبیند آن شکاری را که به سویش تیر پرتاب کرده، در آب افتاده است، و اکنون نمیداند شکار به سبب تیر کشته شده یا اینکه در آب غرق شده است؟
از طرف دیگر وقتی نقل شده که سگ آموزش دیده برداشتن شکارش جایز است، آیا این بدین معناست که آن چه سگ آموزش ندیده شکار کرده، جایز نیست؟
در حالت نخست که سگ دیگری را کنار شکار ببیند ورع حکم میکند که از برداشتن آن بپرهیزد، همین حکم در مورد آنکه در آب غرق شده، صادق است. [۴۶۸]
وقتی کسی میخواهد بر روی زمینی یا سجادهیی نماز بخواند، و با خود بگوید وجود با بچهها- که ممکن است بر آنجا نجاست کرده باشند- من در این جا نماز نمیخوانم، و از آن پرهیز کند، این گونه تورع و پرهیز چه حکمی دارد؟ آیا از دیدگاه شرع درست است یا خیر؟ در پاسخ میگوییم که این گونه تورع شرعی نیست، چون بدون هیچ گونه نشانی با اصل مخالفت کرده است، به خاطر اینکه هیچ دلیلی بر نجاست وجود ندارد، و اصل بر طهارت و پاکیزگی است.
امام احمد شبهه را به مقامی در مابین حلال و حرام- یعنی حلال ناب و حرام ناب – تفسیر کرده است. او گفته هرکس از آن دوری کند دینش را حفظ کرده است، هر چند در مواردی آن را به اختلاط حلال و حرام تفسیر کرده است.
معامله با کسی که اموالش مختلط (از حلال و حرام) است، از دیگر نمونههای شبهه است. کسی که ربا میدهد و خرید و فروش میکند، در اموالش هم حلال هست و هم حرام. تشخیص حلال و حرام در این مورد چگونه امکانپذیر است؟
امام احمد میگوید: باید از او دوری کرد، مگر اینکه مال حرامش به میزان بسیار اندک باشد، یا قابل شناسایی نباشد، - حرام نامشخص و نامعلوم است- در این حالت استفاده از اموال اوجایز است، اما اقتضای ورع ترک آن است.زهری گوید: تا زمانی که عیناً مشخص نشود، آن مال حرام است، ایرادی ندارد از آن صرف شود، اما سفیان ترک آن را خوشایندتر میداند.
امام احمد دربارهی اموالی که حلال و حرام در آن به هم آمیخته است، میگوید اگر مال زیاد باشد، صاحبش به اندازهی حرام را از آن جدا کند و در مابقی آن هر گونه میخواهد عمل کند، اما اگر اندک باشد، از کل آن بپرهیزد، زیرا مال اندک وقتی مقداری از آن را مورد استفاده قرار دهد، بعید مینماید از قسمت حرام تهی باشد.
شماری از علمای پیشین دربارهی استفاده از اموال کسی که درآن حرام نیز هست اما به طور معین نمیدانند کدام جز از آن حرام است، اجازه دادهاند.
در نهایت قاعده چنین است: معامله با کسی که اموالش آمیختهای از حلال و حرام است به شرطی که ندانیم دقیقاً کدام، حرام است، جایز است و همچنان حکم ورع پرهیز از آن است.
حفظ دین و دورکردن خدشه و شبهه در آن و زندگی انسان مسلمان بسیار مهم است. آدمی از شبهه سیر نمیشود. سفیان ثوری دربارهی کسی که درهمهایی در خانهش وجود داشت، نقل کرده است که گفته بود: «دوست دارم اگر ندانم این مال از کجا و از چه راهی آمده، خانه از آن تهی باشد».
«انسان در شمار پرهیزگاران آرایش نمییابد مگر اینکه موارد بدون شک را از ترس موارد مشکوک رها کند».
حسن بصری دربارهی ورع گفته است: پرهیزگاری همچنان پرهیزگاران را رها نمیکند تا اینکه از ترس حرام از حلالهای زیادی بگذرند. [۴۶٩]
سفیان ثوری: پرهیزگاران بدین خاطر چنین نامیده شدند که از چیزی که از آن دوری نمیشود، پرهیز کردند. [۴٧۰]
ابن عمر: دوست دارم میان خودم و حرام پرده یا مانعی از حلال قرار بدهم که هرگز آن را پاره نکنم. [۴٧۱]
سفیان بن عینیه: انسان به حقیقت ایمان دسترسی پیدا نمیکند مگر زمانی که میان خود و حرام مانعی از حلال ایجاد کند، و از گناه و هر چه شبیه آن است، گریزان باشد. [۴٧۲]
[۴۶۸] ن. ک: روایتهای بخاری (۲۰۵۴) بخش البیوع، باب تفسیر الشبهات، و مسلم (۱٩۲٩) بخش الصید و الذبائح و ما یؤکل من الحیوان، باب الصید بالکلاب المعلمة. [۴۶٩] جامع العلوم والحکم، ۱/۱۵٩. [۴٧۰] همان، ۱/۱۵٩. [۴٧۱] امام احمد در بخش الورع (۱/۵۰) به شمارهی (۳۱) روایت کرده است. [۴٧۲] ابونعیم در حلیة الاولیاء (٧/۲۸۸) و امام احمد در الورع (۱/۱۳۵) به شمارهی (۶٩) روایت کردهاند.
پیامبر فرمود: «الإثم ما حاك فی الصدرِ وكرهتَ أن یطلع علیه الناس»: «گناه آن است که در سینه نقش بسته و دوست ندارید مردم بر آن آگاه شوند». [۴٧۳] اشاره به این دارد که گناه آن است که در سینه آشوب، نگرانی و آشفتگی به جای گذاشته است با این وجود در میان مردم زشت مینماید، بدین گونه که چون بر آن وقوف یابند آن را نپسندیده و زشت بدانند. اگر کسی در حلال یا حرام بودن چیزی شک داشته باشد، اما نفسش و درونش به آن آرامش نیابد، از او بپرسید: آیا اگر تو آن کار را انجام دهی و مردم بر آن آگاه شوند، میپسندند یا نه؟ و او بگوید نه، مردم آن را زشت میدانند، تعریف گناه بر چنین عملی منطبق است.
گاهی انسان به خاطر بیاطلاعی از چیزهایی نگران و آشفته میشود. در چنین مواردی باید هشیار بود، ازاهل علم بپرسیم اگر گفتند مشکلی ندارد، انسان با آن آرامش مییابد. اهمیت نظرخواهی و پرسش از دانایان مطمئن و مورد اعتماد در این امور آشکار میشود، برای مثال صحابه از خوردن گوشت شکار ابوقتاده خودداری کردند، اما پیامبر ج از آن خورد. [۴٧۴]
علما بین این دو مقوله تفاوت قایلاند اینکه چیزی به قصد کسی که در لباس احرام است و برای او شکار شود، و اینکه کسی که لباس احرام نپوشیده برای خود شکار کند، که در این صورت جایز است آن دیگری نیز که در لباس احرام است از آن بخورد.
گناه دلها را و نفس را تحریک میکند.در برابرآن باید به حلقهی استوار اطمینان وایمان چنگ زد. دروغ دام شک و ریب است.
کسب حلال بر هر مسلمانی فرض است. تعدادی از نادانان ادعا کردند که در زمین، حلال به پایان رسیده است و تنها حشیش مانده که در سرزمینهای خشک میروید، جایی که آب و رود نیست. در حالی که این سخن ناشی از جهل و ناآگاهی و به قصد در تنگنا گذاشتن بندگان خداست. پیامبر با قاعدهی محکم خود حلال را از حرام جدا کرده و واضح و آشکار این دو مقوله را تبیین کرده است. حلال به طور کلی پاکیزه و گوارا است، اما در میان خود درجاتی دارد، برخی از برخی دیگرگواراتر و پاکیزهتر است، کما اینکه حرام همه، پلید است، و بعضی از آن از بعضی دیگر پلیدتر. انسان مسلمان گاهی حلال نزد او از پیش مشخص شده و برایش معلوم بوده است، اما سپس دچار شک و تردید میگردد، ولی تا قرینه و دلیلی نباشد نباید به این وسوسه تن دهد. و همین طور از قبل حرام را میشناخته است. اما وسوسهیی در نفسش پدید میآید که این حرام نیست، در حالی که اطلاع دقیق و معتبری ندارد و از اهل علم خبر درستی مبنی بر حلال بودن آن دریافت نکرده است، لذا نباید به وسوسه توجه کند. فقها حکایتی نقل میکنند بدین مضمون که: دو نفر ایستاده بودند، که ناگاه پرندهیی آمد، آنها با هم به مشاجره پرداختند که آیا این پرنده کلاغ است یا خیر؟ یکی از آنها با گفتن سوگند طلاق گفت کلاغ است و دیگری نیز با جاری کردن سوگند طلاق گفت کلاغ نیست؟ وقتی خواستند برای کشف حقیقت به پرنده نزدیک شوند، پرواز کرد و نتوانستند آن را از نزدیک ببینند. مشکل بالا گرفت: همسر کدام یک از آنها بایستی طلاق میگرفت؟!
علما بر این نظرند که در این حالتها اصل، برقراری نکاح است، و زن برای مرد حلال است. احتمال طلاق وجوددارد، اما مورد شک است، که باعث میشود به تنگناهایی بیفتند که برونرفت از آن مشکل باشد، و دچار عذاب نفس و وجدان شوند.
گاهی بسیاری از مردم در مسایلی دچار شک میشوند که اصلاً از دیدگاه شرع سؤال در مورد آنها روا نیست. آیا رواست انسان به خانهی شخص مسلمان قابل اعتمادی که هیچ شک و شبههیی دربارهاش نیست، برود و چون برایش غذا بیاورند به او بگوید: پولی را که این غذا را با آن خریدهای از کجا آوردی؟ آیا باید این را ورع نامید؟! البته که نه، چه آزار و اذیتی بالاتر از این؟ این سؤال خود اتهام است! اتهام به یک مسلمان و ایجاد شک و شبهه در مورد او، و آن هم بدون دلیل وبدون هیچ گونه نشانی! بدگمانی و آزار در حق مسلمانان حرام است.
گاهی مواردی پیش میآید که باعث پرهیز و تورع میشود. مثل آمیختن مقدار اندکی حلال به مقدار زیادی حرام. در این گونه مواقع انسان به حقیقت باید جانب ورع را بگیرد.
در مسایل مربوط به مهریه و ازدواج نیز گاهی شبهههایی پیش میآید، مثلاً از دختری خواستگاری میکنید: زن قابل اعتمادی که به شما شیر داده است میآید و میگوید من به آن دختر یا خواهرش شیر دادهام، مطمئنم یکی از آنها را شیر دادهام، اما نمیدانم کدام یک! ورع اقتضا میکند که با هیچ کدام از آنها ازدواج نکنید.
نمونهی دیگر اینکه دو نفر یکی بودایی و دیگر مسلمان دو حیوان را ذبح میکنند، شما میخواهید گوشت بخرید و از این قضیه مطلعید، اما نمیدانید هر یک از آنها کدام یک از حیوانها را ذبح کردهاند! چون مسألهی گوشت حیوانها در شرع بسیار مهم است و بر آن تأکید شده، لذا بیشتر از هر چیزهای دیگر درآن احتیاط میشود، چاره این است که از آنها خرید نکنید. البته احتیاط در این موارد و موارد شبیه آن نباید به حد وسوسه برسد.
به پرهیز بیش از حد انسانهای وسواس نباید توجه کرد.ابن حجر در فتح الباری میگوید: «ورع وسواسان مانند اجتناب کسی از خوردن گوشت شکار که مبادا شکار از دست انسان دیگری گریخته باشد، و مانند کسی که چیزی را که به آن نیاز دارد از کسی که نمیشناسد و نمیداند مالش حرام است یا حلال، نمیخرد، در حالی که دلیلی بر حرام بودن مال او ندارد». [۴٧۵]
[۴٧۳] صحیح است: به روایت دارمی (۲۵۳۳) بخش البیوع، باب دع مایریبک إلی ما لایریبک، و احمد در مسند (۱٧۵۴۵)، البانی در صحیح الجامع به شمارهی (۲۸۸۰) آن را صحیح معرفی کرده است. [۴٧۴] پیشتر سند روایت ذکر شد. [۴٧۵] ن. ک: فتح الباری شرح صحیح البخاری (۴/۲٩۵) از ابن حجر عسقلانی.
در موراد جزئیتر و دقیقتر ورع مسایلی هست که همهی افراد را نشاید. ابن رجب معتقد است: «در این جا نکتهیی است که نباید از آن غافل بود، اینکه دقت زیاد در خودداری از شبههها شایستهی کسی است که همهی مقامات و احوالش درست باشد و کارها و رفتارهایش از لحاظ تقوی و ورع همسان شده باشد؛ اما کسی که در ورطهی ارتکاب محرماتِ نمایان افتد و بخواهد از امور بسیار ریز و جزئی شبهه پرهیز کند و ورع بورزد، چنین اقدامی برایش قابل تحمل نخواهد بود و کسی از او نمیپذیرد. [۴٧۶] حکایت چنین کسی مانند حکایت اهل عراق است که از ابن عمر دربارهی خون بهای جانور ناچیزی سؤال کردند، در حالی که در میان آنها کسانی بودند که دستشان به خون حسین بن علی آلوده بود. از او پرسیدند کسی که در لباس احرام است اگر پشهیی را بکشد باید چه کار کند؟ ابن عمر گفت: درباررهی خون پیشه سؤال میکنند، در حالی که حسین را کشتهاند! پیامبر دربارهی او و حسن گفته است: «هُما ریحانتای من الجنة»: «آن دو، دوشاخه گل ریحان بهشتی مناند!!». [۴٧٧]
کوتاه سخن اینکه در مسیر ورع جزئیاتی هست که کمتر کسی بدان میرسد و اگر کسی مدعی آن شود به سادگی از او پذیرفته نخواهد شد. اما در هر حال ورع یکی از عبادتهای بزرگ و از ملاکهای دین است. به ویژه شخص فقیه پرهیزگار زاهد که با ورع سنت پیامبر را اجرا میکند. روز رستاخیز پاداش بزرگی دارد.
انسان شایسته است- چنانکه اوزاعی گفت- خود را به جایگاه درست و مخصوصی از ورع برساند. اوزاعی گفت: ما مزاح میکردیم و میخندیدیم- و هنگامی که به جایگاهی رسیدیم که به ما اقتدا میشد - ترسیدم که دیگر لبخندی هم بر لبمان نقش نبندد. [۴٧۸]
ورع آموختنی است- چنانکه ضحاک بن مزاحم بیان کرده است: پیشینیان ورع را یاد میگفتند، زمانی خواهد رسید که سخن گفتن آموزش داده شود. [۴٧٩]
انسان اگر ورع پیشه کند هیچ حلالی را از دست نمیدهد و هرگز گمان نمیکند خود را به تنگنایی میکشاند که برونرفت از آن برایش ممکن نیست، ورع باید چنانکه در شرع آمده است طلب شود.
***
ازخداوند، پادشاه مطلق مخلصانه، با بیم و امید، ضمن ابراز خشنودی از قضای او، باشکیبایی در برابر حوادث روزگار، با سپاسگزاری از نعمتهای او و با توکل بر او، خواستاریم، به ما تفکر در نشانهها و آیاتش درآفاق و انفس، محبت خاص خود، تقوی و ورع عنایت فرماید!
الهی! تقوی و محبت خود را زینت بخش دلهای ما قرار بده!
الهی! چنان کن که هرگز از یاد تو، ذکرتو و محاسبهی نفس خویش غافل نشویم!
الهی! ما را و همهی انسانها را یاری کن تا در شمار مخلصان، امیدواران، خرسندان، شکیبایان، شکرگزاران، متوکلان، محبان و پرهیزگاران درآییم!
آمین.
پایان
[۴٧۶] ابن رجب حنبلی، جامع العلوم و الحکم، (۱/۱۱۱). [۴٧٧] بخاری (۵٩٩۴) بخش الادب، باب رحمة الولد و تقبیله و معانقته، آورده است. [۴٧۸] ابونعیم، حلیة الاولیاء، (۴/۱۴۳). [۴٧٩] ابن مبارک، الزهد، (۱/۱۱) به شمارهی ۴۰.