778

مشخصات کتاب

سلسله مباحثی درباره:

کردارهای قلب




نویسنده:

محمد بن صالح منجد

مقدمه‏

سپاس خدای را گرداننده‏ی دل‌ها و دیده‏ها، او که ما را به پاکداشت، توکل و بازگشت به سوی خود سفارش کرد.

او را به خاطر بزرگ نعمت‌ها و رحمت‌هایش سپاس می‏گوییم، و از همو خواستاریم که لذت فرمانبرداری از او و خوشنودیش را بر ما جاودان گرداند، و به ما در برابر قضا و قدرش شکیبایی ارزانی دارد.

این از جمله الطاف خداوند است که در «مرکز پژوهش علمی دکتر عبدالوارث حداد» این امکان فراهم شد که این اثر کم حجم و پرمایه یعنی «سلسله اعمال دل» از جناب شیخ «محمد بن صالح منجد» - خدایش توفیق دهد و او را سود رساند- منتشر شود.

این اثر البته پرمایه و بسیار سودمند است، چرا که به کارهای دل پرداخته که خود «از جمله اصول ایمان و پایه‏های دین» است.

کارهای دل از شمار گران سنگترین تکالیف است. در هر زمانی و بر هر شخص مکلفی بایسته است، همچنان که یکی از اساسی‏ترین شاخه‏های ایمان است، به طوری که وقتی کار دل رو به زوال نهد، ایمان به انزوا می‏گرایید، کما اینکه اصلاح پذیری دیگر کارها وابسته به پاکی واصلاح دل است. بنابراین کارهای دل پایه است وکارهای دیگر اعضا پیرو آن.

عز بن عبدالسلام÷ می‏گوید: «اصلاح بدن وابسته به اصلاح دل است و تباهی بدن وابسته به تباهی دل، با توجه به این نکته است که پیامبر ج فرموده است:

«أَلا و إِنَّ فی الجَسَدِ مضغةً إذا صَلحت صَلحَ الجسدُ كلُّه، و إذا فَسدت فَسَد الجسدُ كلُّه، أَلا وهی القلبُ» [۱]. «بدانید که در بدن تکه گوشتی هست که اگر اصلاح پذیرد تمام بدن اصلاح می‏شود، و اگر تباه گردد تمام بدن را به تباهی نهد، وآن همانا دل است» بدین معنی که اگر با کارها و حالت‌های نیکو صلاح یابد، بدن به کلی با طاعت و گوش به فرمانی اصلاح می‏پذیرد، و چون با زهر نادانی‌ها و حالت‌ها و کارهای زشت تباه شود بدن به کلی با بدکرداری و نافرمانی رو به تباهی نهد. [۲]

ابن تیمیه درباره‏ی کارهای دل می‏گوید: «از جمله اصول ایمان و پایه‏های دین است، مانند دوست داشتن خداوند و پیامبرش، توکل بر خدا، پاکداشت او، سپاسگزاری از او، شکیبایی در برابر فرمان او، ترس از او و امید به او، ... این کارها همه به اتفاق نظر پیشوایان دین بر مردمان واجب است، و مردم در این وادی سه دسته‏اند: گروهی بر خود ستم پیشه کرده‏اند، گروهی راه میانه پیش گرفته و گروهی به نیکوکاری پیش دستی کرده‏اند». [۳]

وی همچنین می‏گوید: «اصل دین همان دانش‌ها و کارهای نهان است، وکارهای نمایان وظاهری بدون آن دردی را دوا نمی‏کند، همان طور که پیامبر ج فرموده است: «ألا و إن فی الجسد مضغة إذا صلحت صلح الجسد كله و إذا فسدت فسد الجسدُ كله ألا و هی القلب».

از ابوهریره نقل است که گفت: دل پادشاه است و اعضای بدن لشکریان او، چون پادشاه پاک سرشت باشد، لشکریانش نیز پاک سرشت خواهند بود. و چون پادشاه بدسرشت باشد لشکریان نیز چنان خواهند بود». [۴]

همچنان که می‏گوید: «تمام این کارهای مربوط به دل با اتفاق نظر ایمانداران بر همگان فرض است، و هرکس به آن عمل نکند یا کافر است، یا منافق». [۵]

ابن قیم درباره‏ی اهمیت اعمال دل از جمله می‏گوید: «کار دل مانند دوست داشتن خدا، توکل بر او، بازگشت به او، ترس از او، امید به او، اخلاص دین نسبت به او، شکیبایی بر دستورها و نواهی و بر تقدیرهای او، خوشنودی به آن و خرسندی از او، دوستی و دشمنی در راه او، احساس بی‏مقداری و خضو ع در برابر او، در برابر او سر فرود آوردن، اطمینان به او و دیگر کارهای دل که واجب آن واجبتر از کارهای اعضای بدن و مستحب آن به نزد خدا دوست داشتنی‏تر است. و کار اعضای بدن در مقابل آن یا بی‏فایده و یا دارای فایده‏ی اندک است». [۶]

«آن چه اصل و مدنظر است همان اعمال دل‌هاست، اعمال اعضای دیگر پیرو و کامل و تمام کننده است، نیت به منزله‏ی روح و کار به منزله‏ی بدن است برای اعضا که چون از آن جدا گردد، مثل مرده می‏ماند، همین طور عمل اگر نیت با آن نباشد، حرکتی بیهوده است، بنابراین شناخت احکام دل مهمتر از شناخت احکام دیگر اعضای بدن است، چرا که آن اصل و احکام اعضا فرع بر آن است». [٧]

«هر کس نگرشی در سرچشمه‏ها و منابع شریعت داشته باشد، به کنه پیوند اعمال اعضا و اعمال دل پی می‏برد، و می‏داند که اولی بدون دومی سودی نمی‏بخشد، و اعمال دل بر بنده واجبتر از اعمال اعضا است، بر این اساس عبادت دل گران سنگتر از بندگی اعضا و بیشتر و پایدارتر از آن است، و در هر زمانی واجب است». [۸]

«وقتی عمل دل از بین برود با وجود اعتقاد به درستی، اهل سنت و جماعت بر این نظرند که ایمان هم از دست رفته است، و اعتقاد بدون عمل دل سودی ندارد». [٩]

ابن مفلح می‏گوید: «اصلاح دل اصل و اساس هر کار نیکویی است، وتباهی آن سنگ بنای هر گونه بدیی است، در صحیحین از او ج روایت شده که: «ألا و إنّ فی الجسد مضغة إذا صلحت صلح الجسدُ كله وإذا فسدت فسد الجسد كله ألا و هی القلب»

از خداوند می‏خواهیم دل‌های ما و دل‌های همه‏ی برادران مسلمانمان را اصلاح فرماید.

بدان که با کارهای دل مانند توکل بر خدا، تکیه بر او چنان درمانی به دست می‏آید که از هیچ چیز غیر آن به دست نمی‏‏آید». [۱۰]

[۱] بخاری روایت کرده است: کتاب الإیمان، حدیث شمار‏ه‏ی (۵۲) ، نیز مسلم، کتاب المساقاة، حدیث شماره‏ی (۱۵٩٩). [۲] قواعد الأحکام، ۱/۱۶٧. [۳] مجموع الفتاوی، (۱۰/۵، ۶) به طورگزیده نقل شده است. [۴] مجموع الفتاوی، ۱۰۱/۱۵. [۵] شرح حدیث ابوذر: «یا عبادی إنی حرمت الظلم علی نفسی» ص۴۵. [۶] مدارج السالکین، ۲/۱۰۱. [٧] بدائع الفوائد، ۳/۲۲۴. [۸] همان، ۳/۲۳۰. [٩] کتاب الصلاة، ۵۴. [۱۰] آلاداب الشرعیة، ۳/۱۲۴.

شیوه‏ی کار در این زنجیره

* اصل ماده‏ی «سلسله اعمال دل» سخنرانیهایی صوتی بود از جناب شیخ محمد بن صالح منجد- خدایش سلامت بدارد- که در گردآوری آن به این گونه عمل کردیم:

* نوارهای آن را بر کاغذ پیاده و بازخوانی کردیم.

* متن را بررسی کرده و نشانه‏های نوشتاری روز را در آن به کار گرفتیم، چنانکه استفاده از آن آسان گردد.

* نشانی آیه‏ها را پیدا کرده و حدیث‌ها را استخراج کردیم و قضاوتهای صاحب نظران درباره‏ی درجه‏ی صحت و ضعف احادیث را آوردیم.

* برای فایده‏ی بیشتر و توضیح مطلب برخی عنوانهای جانبی نیز بر آن افزودیم.

* البته ناگفته پیداست که مطالب صوتی از لحاظ سبک و ساختار با متون نوشته و خوانده شده یکسان نیست، که در حد توان تلاش کردیم این دو را تعدیل سازیم، چنانکه با متن خواندنی سازگار گردد.

و در پایان:

پس از سپاسگزاری از یزدان پاک تنها می‏توانیم از تمام کسانی که در روند انتشار «این سلسله» همتی گماشتند سپاسگزاری کنیم.

درود بر پیامبر گرامی.

واپسین دعایمان حمد خدا پروردگار جهانیان است.

اسلام محمود درباله

مدیر مرکز پژوهشی- علمی

دکتر عبدالوارث حداد

اخلاص

إخلاص حقیقت دین و اصل اساسی دعوت پیامبران و فرستادگان الهی است، چنانکه خداوند می‏فرماید: ﴿وَمَآ أُمِرُوٓاْ إِلَّا لِيَعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مُخۡلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَ حُنَفَآءَ [البینة: ٥) «در حالی که دستوری دریافت نکرده بودند جز اینکه با کمال خلوص به آیین توحید خدا را پرستش کنند».

همچنین می‏فرماید:﴿أَلَا لِلَّهِ ٱلدِّينُ ٱلۡخَالِصُ [الزمر: ٣] «هان! بدانید که دین خالص از آن خداست».

جوهر عبادت و جان مایه‏ی آن همان اخلاص است، ابن حزم (/) می‏گوید: نیت، راز بندگی و پرستش است و برای کردارها به منزله‏ی جان برای کالبد است، و در امر پرستش هیچ کاری بدون روح وجود ندارد، چرا که در این صورت به کالبد بی‌جانی می‏ماند، که فایده‏یی ازآن برنیاید.

بنیان اصلی پذیرش اعمال و عدم پذیرش آن اخلاص است، اخلاص است که پیروزی یا زیان را رقم می‏زند، همچنان که راه بهشت یا دوزخ از آن می‏گذرد، بنابراین خدشه‏دار شدن اخلاص شخص را به آتش دوزخ می‏کشاند و پروراندن و عملی کردن آن انسان را به فردوس می‏رساند.

معنای اخلاص

«خلص خلوصاً و خلاصاً» یعنی پاک شد و ناخالصی آن از بین رفت، «خلص الشیء»: ناب شد، خالص شد، «خلصتُ إلی الشیء»: به آن رسیدم و «خلاصة السمن» یعنی روغن پاک و پالوده شده.

بنابراین واژه‏ی اخلاص پاکیزگی و بی‌غلّ و غشی و دوری از آمیختگی و نابابی را می‏رساند. چیز خالص آن است که پاک و زدوده شده، باشد و هیچ ناخالصی چه مادی و چه معنوی در آن نباشد.

«أخلص الدین لله»: یعنی تنها برای خدا دینداری کرد و نه به قصد ریا، و دین را تنها برای خدا می‏داند. فیروزآبادی: «أخلص لله»: یعنی ریا را به کناری نهاد. [۱۱]

واژه‏ی اخلاص همان کلمه‏ی توحید است و مخلصون همان یکتاپرستان و برگزیدگانند. اما تعریف اخلاص از دیدگاه شرع چنانکه ابن قیم (/) در برخی از تعریفاتش آورده، چنین است: که مقصود از طاعت تنها حق سبحانه و تعالی باشد. [۱۲] یعنی فقط برای او که تنها و بی‏شریک است عبادت کنی و از او پیروی کنی.

[۱۱] القاموس المحیط، ٧٩٧. [۱۲] مدارج السالکین، ۲/٩۱.

گذشتگان و تعریف اخلاص

در تعریف اخلاص گفته‏اند:

- آن است که کاری به طور محض برای خدا باشد و غیرخدا در آن هیچ نصیبی نداشته باشد.

- قصد از طاعت تنها حق تعالی باشد.

- آن کار هیچ برای نمایش و دیدن مردمان نباشد.

- پاک و به دور از هرگونه شایبه‏یی باشد. [۱۳]

مخلص کسی است که برای صلاح یابی دل خود با خدا اهمیتی نمی‏دهد که در دل مردم جایگاهی نداشته باشد و در چشم آن‌ها بی‏مقدار گردد و دوست نمی‏دارد کسی بر هیچ کارش هر چند بسیار کوچک، آگاه شود. خداوند سبحانه وتعالی در کتاب بزرگش می‏فرماید:

﴿وَمَآ أُمِرُوٓاْ إِلَّا لِيَعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مُخۡلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَ حُنَفَآءَ [البینة: ٥] «تنها به این دستور یافته‏اند که خدا را بپرستند و دین را فقط برای خدا بخواهند» و به پیامبرش فرمود: ﴿قُلِ ٱللَّهَ أَعۡبُدُ مُخۡلِصٗا لَّهُۥ دِينِي ١٤ [الزمر: ١٤] «بگو خالصانه خدا را پرستش می‏کنم».

خداوند بلند مرتبه می‏فرماید:

﴿ قُلۡ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحۡيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ١٦٢ لَا شَرِيكَ لَهُۥۖ وَبِذَٰلِكَ أُمِرۡتُ وَأَنَا۠ أَوَّلُ ٱلۡمُسۡلِمِينَ ١٦٣ [الانعام: ١٦٢ - ١٦٣].

«بگو نماز، عبادت، زندگانی و مرگم برای پروردگار جهانیان است او که هیچ انبازی ندارد، به این دستور یافته‏ام و من نخستین مسلمانم».

نیز فرمود:

﴿ أَمَّنۡ هَٰذَا ٱلَّذِي هُوَ جُندٞ لَّكُمۡ يَنصُرُكُم مِّن دُونِ ٱلرَّحۡمَٰنِۚ إِنِ ٱلۡكَٰفِرُونَ إِلَّا فِي غُرُورٍ ٢ [الملک: ٢٠] «کسی که مرگ و زندگی را آفرید تا شما را بیازماید و بداند کدام یک از شما نیکوکارترید». فضیل بن عیاض گوید: (أحسن عملاً) یعنی: پاکترین و نابترین و درستترین کار.

به فضیل بن عیاض گفتند: نابترین و درستترین کار منظور چیست؟ گفت: عمل اگر پاک باشد ولی درست نباشد پذیرفته نیست و چون درست باشد اما خالص نباشد، باز پذیرفته نیست، تازمانی که خالصانه و درست باشد، خالص چنان است که برای خدا باشد و درست چنانکه موافق سنت باشد. [۱۴] سپس این فرموده‏ی خداوند را خواند:

﴿فَمَن كَانَ يَرۡجُواْ لِقَآءَ رَبِّهِۦ فَلۡيَعۡمَلۡ عَمَلٗا صَٰلِحٗا وَلَا يُشۡرِكۡ بِعِبَادَةِ رَبِّهِۦٓ أَحَدَۢا [الكهف: ١١٠].

«هرکس به دیدار پروردگارش امیدوار است باید کردار نیک داشته باشد و هیچکس را در پرستش پروردگار انباز نگرداند». خداوند همچنین می‏فرماید:

﴿وَمَنۡ أَحۡسَنُ دِينٗا مِّمَّنۡ أَسۡلَمَ وَجۡهَهُۥ لِلَّهِ وَهُوَ مُحۡسِنٞ [النساء: ١٢٥].

«چه آیینی بهتر از دین کسی است که خود را تسلیم خدا کند و نیکوکار باشد». یعنی نیت و عمل را پاک و بی‌غل و غش کرده است، احسان در این جا یعنی پیروی سنت.

آنان که در کارها و اعمال‌شان تنها [رضای] خدا را می‏خواهند به پاداشی بزرگ امیدوار باشند و خداوند سفارش کرده که ما آدمیان همراه آن گروه باشیم:

﴿وَٱصۡبِرۡ نَفۡسَكَ مَعَ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ رَبَّهُم بِٱلۡغَدَوٰةِ وَٱلۡعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجۡهَهُۥ [الكهف:٢٨].

«با آنان که پروردگار خود را شبانگاهان و صبحگاهان می‏خوانند و او را می‏خواهند، شکیبایی پیشه کن»، ﴿ذَٰلِكَ خَيۡرٞ لِّلَّذِينَ يُرِيدُونَ وَجۡهَ ٱللَّهِۖ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ [الروم: ٣٨].

«این برای کسانی که [رضای] خدا را می‏خواهند بهتر است و آنهایند گروه رستگاران».

﴿وَسَيُجَنَّبُهَا ٱلۡأَتۡقَى ١٧ ٱلَّذِي يُؤۡتِي مَالَهُۥ يَتَزَكَّىٰ ١٨ وَمَا لِأَحَدٍ عِندَهُۥ مِن نِّعۡمَةٖ تُجۡزَىٰٓ ١٩ إِلَّا ٱبۡتِغَآءَ وَجۡهِ رَبِّهِ ٱلۡأَعۡلَىٰ ٢٠ وَلَسَوۡفَ يَرۡضَىٰ ٢١ [الليل: ١٧ - ٢١].

«شخص پرهیزگار از آن خودداری می‏کند. آنکه از مالش می‏بخشد تا خود را پاک کند و هیچکس نعمتی بر او ندارد، تنها برای رضای پروردگار بلند مرتبه‏ی خود است و زودا که خشنود گردد».

[۱۳] ن. ک مدارج السالکین، ۲/٩۲-٩۱. [۱۴] حلیة الأولیاء، ۸/٩۵.

نکوهش ریا و ریاکاران

اما آنان که در دایره‏ی ریا می‏چرخند، خداوند آن‌ها را نکوهش کرده و سرنوشت‌شان را روشن ساخته است. ﴿مَن كَانَ يُرِيدُ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا وَزِينَتَهَا نُوَفِّ إِلَيۡهِمۡ أَعۡمَٰلَهُمۡ فِيهَا وَهُمۡ فِيهَا لَا يُبۡخَسُونَ ١٥ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ لَيۡسَ لَهُمۡ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ إِلَّا ٱلنَّارُۖ وَحَبِطَ مَا صَنَعُواْ فِيهَا وَبَٰطِلٞ مَّا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ ١٦ [هود: ١٥ - ١٦].

«هر کس خواهان زندگی دنیایی و زرق و برق آن باشد پاداش کارهای‌شان را در همین دنیا به آن‌ها می‏دهیم و هیچ از آن کاسته نشود اما اینان در سرای جاوید جز آتش نصیبی ندارند»، ﴿مَّن كَانَ يُرِيدُ ٱلۡعَاجِلَةَ عَجَّلۡنَا لَهُۥ فِيهَا مَا نَشَآءُ لِمَن نُّرِيدُ ثُمَّ جَعَلۡنَا لَهُۥ جَهَنَّمَ يَصۡلَىٰهَا مَذۡمُومٗا مَّدۡحُورٗا ١٨ [الاسراء: ١٨].

«هرکس خواستار دنیای زودگذر باشد آن چه که بخواهیم به او می‏دهیم آن گاه جهنم را بر او مقرر خواهیم کرد که نکوهیده و طرد شده در آن در آید»

﴿مَن كَانَ يُرِيدُ حَرۡثَ ٱلۡأٓخِرَةِ نَزِدۡ لَهُۥ فِي حَرۡثِهِۦۖ وَمَن كَانَ يُرِيدُ حَرۡثَ ٱلدُّنۡيَا نُؤۡتِهِۦ مِنۡهَا وَمَا لَهُۥ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ مِن نَّصِيبٍ ٢٠ [الشورى: ٢٠].

«هرکس پاداش سرای جاوید را بخواهد آن را برایش افزایش می‏دهیم و هرکس کالای دنیای فانی را بخواهد به او می‏دهیم اما در آخرت بهره‏یی نخواهد داشت»، ﴿وَلَا تَكُونُواْ كَٱلَّذِينَ خَرَجُواْ مِن دِيَٰرِهِم بَطَرٗا وَرِئَآءَ ٱلنَّاسِ وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِۚ وَٱللَّهُ بِمَا يَعۡمَلُونَ مُحِيطٞ ٤٧ [الانفال: ٤٧] «مبادا مانند کسانی باشید که از سرزمین خود با غرور و برای جلب نظر مردم بیرون آمدند و از راه خدا جلوگیری کردند. خداوند بر آن‌ها و کردارشان آگاه است و می‏داند».

ستایش اخلاص و اهل آن

خداوند مخلصان را ستوده است- چنانکه پیشتر یاد شد- و از احوال بهشتیان آورده است که آن‌ها در دنیا تنها برای خشنودی خدا بینوایان را غذا می‏دادند: ﴿إِنَّمَا نُطۡعِمُكُمۡ لِوَجۡهِ ٱللَّهِ لَا نُرِيدُ مِنكُمۡ جَزَآءٗ وَلَا شُكُورًا ٩ [الانسان: ٩] «ما تنها برای خشنودی خدا به شما خوراک می‏دهیم نه از شما پاداش می‏خواهیم و نه تشکری»،﴿۞لَّا خَيۡرَ فِي كَثِيرٖ مِّن نَّجۡوَىٰهُمۡ إِلَّا مَنۡ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوۡ مَعۡرُوفٍ أَوۡ إِصۡلَٰحِۢ بَيۡنَ ٱلنَّاسِۚ وَمَن يَفۡعَلۡ ذَٰلِكَ ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِ فَسَوۡفَ نُؤۡتِيهِ أَجۡرًا عَظِيمٗا ١١٤ [النساء: ١١٤] «در بیشتر نجواهای‌شان هیچ خیری نیست، مگر آنکه به صدقه دادن یا ایجاد آشتی در میان مردم سفارش کند، هرکس برای طلب خشنودی خدا چنین کند به زودی پاداش گران سنگی به او می‏دهیم». ﴿مَن كَانَ يُرِيدُ حَرۡثَ ٱلۡأٓخِرَةِ نَزِدۡ لَهُۥ فِي حَرۡثِهِۦۖ [الشورى: ٢٠]. «هرکس خواستار پاداش سرای آخرت است به آن می‏افزاییم».

خداوند در غزوه‏ی احد خواست با آزمایش و پالایش نفسانی، ایمانداران را پاک گرداند، به آن‌ها درس‌هایی علمی یاد داد که قیمت آن را با خون یا کشته و یا زخمی شدن پرداخت کردند ﴿مِنكُم مَّن يُرِيدُ ٱلدُّنۡيَا وَمِنكُم مَّن يُرِيدُ ٱلۡأٓخِرَةَ [آل عمران: ١٥٢] «برخی از شما خواستار دنیایید و برخی آخرت را می‏خواهید». ﴿تُرِيدُونَ عَرَضَ ٱلدُّنۡيَا وَٱللَّهُ يُرِيدُ ٱلۡأٓخِرَةَ ﭽ ﯧ ﯨ ﯩ ﯪ ﯫ ﯬ ﭼ [الانفال: ٦٧] «شما مال گذرای دنیا را می‏خواهید در حالی که خداوند آخرت را می‏خواهد».

مهمترین حدیثی که درباره‏ی نیت از پیامبر ج روایت شده این است که فرمود: «إنَّما الأَعمالُ بِالنیات، و إنَّما لكلّ امریءٍ ما نَوَی: کارها به نیت بستگی دارد، وهر کس را آن است که نیت کرده است». [۱۵]

که پیامبر ج این نکته را در هر چیزی و هر کاری به ما یاد داده است، در نماز، روزه، جهاد، حج، صدقه و مانند آن.

به ما گفته است ج: «مَن غَزا فی سبیل اللهِ و لم ینو إلاَّ عقالاً فله مانوی: هرکس در راه خدا جنگ کند و تنها عقالی را قصد کند، همان که نیت کرده نصیبش خواهد شد». [۱۶]

همین طور مردمان بر اساس نیت‌هایشان برانگیخته می‏شوند، پیامبر ج فرمود: «إنّما یُبعثُ الناسُ عَلی نیاتهم: مردمان طبق نیت‌های خود برانگیخته می‏شوند». [۱٧]

[۱۵] بخاری نقل کرده است، بخش بدءالوحی- باب بدء الوحی، نیر مسلم (۱٩۰٧) کتاب الإمارة- باب این قوله: إنما الاعمال بالنیة، از حدیث عمر بن خطابس. [۱۶] احمد (۲۲۱۸۴) و دارمی (۲۴۱٧) بخش جهاد- باب من غزا ینوی شیئاً فله ما نوی، نسائی (۳۱۳۸) بخش جهاد- باب من غزا فی سبیل الله، از حدیث عبادة بن صامتس. شیخ البانی در صحیح الجامع الصغیر (۶۴۰۱) این حدیث را صحیح دانسته است. طیبی گفته است: عقال ریسمانی است که زانوی شتر را با آن می‏بندند که این مبالغه است در بی‏توجهی به غنیمت، چرا که جنگش خالص برای خدا است و هیچ نیاز دنیایی بدان آمیخته نیست. انسان همان نصیبش می‏شود که نیت کرده است. زمخشری نیز می‏گوید: منظورش چیز بی‏ارزش و کم مقدار بوده و برای آن مثالی آورده است. برگرفته از فیض القدیر از مناوی (۱۱۳۴٧). [۱٧] ابن ماجه، در بخش زهد- باب نیت نقل کرده است، ازحدیث ابوهریرهس و شیخ آلبانی در صحیح الجامع الصغیر (۳۳٧٩) آن را صحیح دانسته است.

اهمیت اخلاص

۱- اخلاص از جمله اسباب رستگاری در آخرت است.

۲- تمرکز قلب در دنیا و ستردن اندوه و غصه از آن جز با اخلاص تحقق نمی‏یابد، در این باره پیامبر ج فرموده است: «مَن كانت الآخرةُ همَّه، جعلَ اللهُ غناه فی قلبه، و جَمعَ له شملَه، و أَتته الدنیا و هی راغمة، و مَن كانت الدنیا همَّه، جعلَ اللهُ فقرَه بین عینیه، و فرّقَ علیه شملَه، و لم یأته من الدنیا إلّا ما قدَّر له»: «هر کس در اندیشه‏ی آخرت باشد، خداوند دل او را بی‏نیاز می‏گرداند، و شملش را جمع می‏کند، دنیا پیش او پست و ناچیز می‏شود، اما هرکس هم و غمش دنیا باشد، خداوند نیازمندیش را در پیش چشمش قرار می‏دهد، و جمعش را پراکنده می‏کند و از دنیا جز آن چه برایش مقدر شده، نصیبش نمی‏شود». [۱۸]

۳- اخلاص سرچشمه‏ی بزرگی برای روزی، پاداش و به دست آوردن کارهای نیک است، چنانکه پیامبر ج فرمود: «إنَّك لَن تُنفقَ نفقةً تَبتغی بها وجه الله إلاَّ أجرتَ علیها، حتی ما تَجعل فی فَم امرأتك» «هر چه در راه خدا خرج کنی، بی‏گمان پاداش آن را می‏یابی حتی آن خوراکی که به همسرت می‏دهی». [۱٩]

۴- بدین سان اخلاص روز رستاخیز انسان را از عذاب بزرگی می‏رهاند، پیامبر ج خبر داده است که نخستین کسانی که روز رستاخیز آتش آن‌ها را در خود فرو می‏برد، سه کسند که کردارشان به ظاهر پاک و نیک است: صدقه دهنده، قاری و جهادگر. اولی کسی است که صدقه می‏دهد تا بگویند: بخشنده است! دومی کسی است که قراءت و دانش آن را فرا گرفته و یاد می‏دهد تا بگویند: دانشمند است: و جهادگری که می‏جنگد تا بگویند: شجاع است! از ابوهریره س نقل است که گفت: از پیامبر خدا شنیدم که می‏گفت: «إنَّ أَولَ الناس یُقضَی یوَم القیامة عَلیه رجلٌ استشهد فَأتی به فَعرفَه نعَمَه فَعرفَها قال: فَما عملتَ فیها؟ قال: قاتلتُ فیك حتی استشهدتُِ. قال: كذبتَ، و لكنَّك قاتلت لِأن یقال جرئ فقد قیلَ، ثَّم أمرَ به فَسُحبَ علی وجهه حتی أُلقیَ فی النار، و رجلٌ تَعلَّم العلم و علَّمه، و قرأ القرآنَ فأتی به فعرَّفه نعمَه فعرفَها، قال: فما عملتَ فیها؟ قال تعلمتُ العلمَ و عَلَّمتُه و قرأتُ فیك القرآن، قال: كذبتَ، و لكنَّك تعلمتَ العلم لیقال عالمٌ، و قرأتَ القرآنَ لیقال هو قاریءٌ، فقد قیل ثمَّ أَمر به فَسُحبَ علی وجهه حتی ألقی فی النار، و رجلٌ وَسَّعَ اللهُ علیه و أعطاه من أَصناف المال كله فأتی به فَعرفَه نعمَه فَعرفها، قال: فما عملت فیها؟ قال: ما تركتُ من سبیلٍ تُحبُّ أن یُنفق فیها إلا أنفقتُ فیها لك. قال: كذَبت. و لكنَّك فعلتَ لیقال: هو جوأد، فقد قیل ثُمَّ اَمَر به فَسُحبَ علی وجهه، ثُمَّ ألقیَ فی النار»: نخستین کسی که روز قیامت قضاوت می‏شود کسی است که به شهادت رسیده است و خداوند او را می‏آورد، نعمت‌هایش به او نشان داده می‏شود و آن‌ها را به یاد می‏آورد، به او می‏گوید: چه کار کردی؟ می‏گوید: در راه تو به کارزار پرداختم تا به شهادت رسیدم. خداوند می‏گوید: دروغ می‏گویی، کارزار کردی تا بگویند شجاعی، که گفتند! سپس دستور می‏دهد و او را کشان- کشان به آتش می‏اندازند، دیگری کسی است که دانش آموخته و یاد داده است، و قرآن خوانده است او را می‏آورند، خداوند نعمت‌هایش را نشانش می‏دهد و به یاد می‏آورد، سپس می‏پرسد: با این‌ها چه کار کردی؟ می‏گوید: دانس آموختم و به دیگران یاد دادم و به خاطر تو قرآن خواندم. می‏گوید: دروغ می‏گویی، بلکه دانش آموختی تا بگویند دانشمند هستی، قرآن خواندی تا بگویند قاری هستی. البته که گفتند! سپس دستور می‏دهد او را کشان – کشان می‏‏برند تا به آتش اندازند. سپس کسی است که خداوند روزی‏اش را گشایش داده و از هر گونه مالی به او بخشیده است، او را می‏آورند نعمت‌هایش را به او نشان می‏دهند و او آن‌ها را به یاد می‏آورد، خداوند می‏پرسد: با این همه نعمت چه کار کردی؟ می‏گوید: هر راهی که تو دوست داری در آن خرج شود، در آن راه خرج کردم به خاطر رضای تو. می‏گوید: دروغ می‏گویی، این کار را بدین خاطر کردی تا بگویند: او بخشنده و دست ودل باز است، که البته گفتند! سپس درباره‏ی او نیز همان دستور را می‏دهد». [۲۰]

ابوهریره وقتی این حدیث را بازگو می‏کرد از ترس آن بیهوش می‏شد، فریادی بلند بر می‏آورد از هوش می‏رفت. سپس به هوش می‏آمد و صورتش را با آب می‏شست، هربار این کار را می‏کرد، تا بتواند آن را بیان کند، و گفت پیامبر ج از آن سه نفر با او صحبت کرد وگفت: «یا أباهریرة: أولئك الثلاثة اول خلق الله تسعر بهم النار یوم القیامة»: «ای ابوهریره این سه نفر نخستین مردم هستند که روز قیامت آتش آن‌ها را در بر می‏گیرد».

بنابراین نخستین کسی که آتش در خود می‏گیرد قاتل، زناکار، دزد، لواط و شراب خور نیست، بلکه قاری قرآن، صدقه دهنده وجهادگر را به خاطر این مسأله‏ی بسیار مهم (اخلاص) به کام خود فرو می‏برد.

به همین شکل نبودِ اخلاص در دانش‏اندوزی از امور مهم و پرخطر است. پیامبر ج می‏فرماید: «مَن تَعلمَ علماً ممَّا یبتغی به وجهُ الله لا یتعلُمه إلَّا لیصیبَ به عرضاً من عَرَض الدنیا، لَم یجد عرفَ الجنة یومَ القیامة»: «هر کس دانشی بیاموزد و از آن جمله باشد که در راه خدا آموخته می‏شود، آن را تنها به قصد به دست آوردن متاع دنیایی بخواهد، روز قیامت بوی بهشت به مشامش نمی‏رسد». [۲۱]

همچنین می‏فرماید: «مَن تعلّمَ العلمَ لیماریَ به السفهاءَ أو لیباهیَ به العلماءَ أو لیصرفَ به وجوهَ الناس إلیه فهو فی النار»: «هر کس به منظور بگو مگو کردن با بی‏خردان یا فخرفروشی با دانشمندان یا به این قصد که توجه مردم را به خود جلب کند، دانشی بیاموزد. عاقبتش آتش است» [۲۲]

بنابراین اخلاص انسان را از جایگاه‌های ناپسند در روز بازپسین می‏رهاند، آن روز که خداوند به ریاکاران می‏گوید: «اذهبوا الی اللذین كنتم تراءون بأعمالكم فی الدنیا فانظروا هل تجدون عندهم جزاءً...؟!»: «بروید پیش آن‌هایی که در دنیا با کارهای خود برای‌شان ریا می‏کردید، ببینید پاداشی نزد آن‌ها دریافت می‏دارید؟!». [۲۳]

بدین سان اخلاص انسان را از کاستی پاداش و محروم شدن از ثواب نجات می‏دهد، نظر به این نکته پیامبر ج در پاسخ به کسی که نزدش آمد وگفت: درباره‏ی کسی که به جنگ رفته و امید پاداش و ذکر نامش را داشته است چه می‏فرمایید؟ وضعیتش چگونه است؟ فرمود ج: لا شیء له: نصیبی نخواهد داشت (سه بار این سخن را باز گفت) سپس فرمود: «إنَّ اللهَ لایقبلُ منَ العمل إلَّا ما كانَ له خالصاً و ابتغی به وجهُه»: «خداوند تنها کاری را می‏پسندد که پاک برای او و خشودیش و در راه او باشد». [۲۴]

از ابن مِکرَز – شخصی از دیار شام- از ابوهریره نقل است که شخصی پرسید: ای فرستاده‏ی خدا! کسی می‏خواهد به جهاد در راه خدا برود، و حال آنکه به قصد چیزی دنیایی این کار ا می‏کند! پیامبر ج فرمود: «لا أجر له: هیچ پاداشی نخواهد داشت». این سخن برای مردم گران آمد. به آن مرد گفتند: به حضور پیامبر ج برگرد، شاید منظورت را خوب به او نفهمانده‏ای! آمد و گفت: ای فرستاده‏ی خدا کسی که به قصد دنیا به جهاد در راه خدا می‏پردازد! باز فرمود: «لا أجر له» مردم دوباره به او گفتند: برو پیش پیامبر ج . او نیز برای سومین بار همین کار را کرد. پیامبر ج نیز باز فرمود: «لا أجر له». ابوداود این روایت را نقل کرده و البانی آن را پسندیده است. [۲۵]

پیامبر ج فرمود: خداوند فرموده است: «أنا أَغنی الشركاء عَن الشرك مَن عملَ عملاً أشرك فیه معی غیری تركتُه و شركه»: «من از هر کسی‏ بی‏نیازتر از شریک هستم، هرکس کاری بکند و در آن با من دیگری را شریک سازد او را با شرکش به خود وا می‏گذارم». [۲۶]

۵- اخلاص بنیاد کارهای مربوط به دل؛

بدین سان اخلاص سنگ بنای کارها و اموری است؛ که در حوزه‏ی دل است کارهایی که دیگر اندام‌ها انجام می‏دهند پیرو و تمام کننده‏ی آن است.

۶- تاثیر اخلاص در بزرگ کردن کار کوچک؛

از جمله فواید اخلاص این است که کار ناچیز را چنان بزرگ می‏گرداند که مانند کوه در آید، همان طور که ریا کار بزرگ را چنان ناچیز می‏کند که نزد خداوند وزنی نداشته باشد و به صورت گرد پراکنده در هوا در آید. ﴿وَقَدِمۡنَآ إِلَىٰ مَا عَمِلُواْ مِنۡ عَمَلٖ فَجَعَلۡنَٰهُ هَبَآءٗ مَّنثُورًا ٢٣ [الفرقان: ٢٣]. «چون به اعمالی که انجام داده‏اند بپردازیم آن را چون غباری پراکنده می‏کنیم».

ابن مبارک گوید: چه بسا کار کوچکی که نیت آن را بزرگ می‏کند و چه بسا کار بزرگی که نیت آن را ناچیز می‏گرداند. [۲٧]

گذشته از این، اخلاص چنان است که انسان با آن خود را از شیاطین محافظت می‏کند، و آن برای این منظور پناهگاهی بس استوار است به همین خاطر خود شیطان آن گاه که با خود پیمان بست که بندگان خدا را بفریبد به خداوند سبحان گفت: ﴿إِلَّا عِبَادَكَ مِنۡهُمُ ٱلۡمُخۡلَصِينَ ٤٠ [الحجر: ٤٠] «مگر آن بندگانت که اخلاص بورزند».

بنابراین شیطان بر کسی که به دژ شکست ناپذیر اخلاص پناه ببرد، تسلطی نخواهد داشت.

معروف کرخی که به خود یادآوری می‏کرد، گفت: «یا نفسُ أخلصی تتخلصی»: «ای نفس اخلاص پیشه کن تا رستگار شوی».

٧- آغاز سخن درباره‏ی کارهای دل با سخن از اخلاص شیوه‏ی پیشینیان صالح است؛

سخن راندن در این موضوع به جهت اینکه روش پیشینیان بوده است، مهم است آن‌ها کتاب‌هایشان را با این بحث آغاز می‏کردند، چنانکه بخاری – /- با حدیث: «إنما الأعمال بالنیات» سخن آغاز کرده است. عبدالرحمن بن مهدی گفته است: هرکس بخواهد کتابی بنگارد با این حدیث یعنی «إنما الاعمال بالنیات» آغاز کند.

۸- پیونداخلاص و اصلاح اوضاع زندگی؛

همچنین اخلاص به خاطر اینکه بیشتر مردم در زنجیره‏یی از درگیری‌های داخلی زندگی می‏کنند، بسیار مهم است، مردم داعیان و طالبان علم همه از این درگیری‌های داخلی رنج می‏برند، و از چیزی‌هایی ر نج می‏برند که به سبب آن از هر گونه برکت و توفیقی جز آنکه مشمول رحمت خداوندی گردیده، بی‏نصیب شده‏اند، پس دین بدون سربازانی با اخلاص چگونه قوام می‏یابد؟ بدون طالبان علم با اخلاص چگونه آموزش داده می‏شود؟ بدون سپاهیانی مخلص چگونه دین یاری داده می‏شود؟

بنابراین مسأله‏ی اخلاص برای رهاندن ما انسان‌ها از این وضعیتی که اکنون در آن هستیم مهم است، اکنون ملت در حالتی از عقب‏افتادگی و شکست به سر می‏برد، قدرت‌هایی از غرب و شرق بر آن چیره هستند، چرا؟ علت‌های زیادی دارد، مهمترین آن این است: از دست دادن مهمترین عنصر یعنی اخلاص، به راستی که نایاب و اندک شده است، چرا که اگر اخلاص وجود داشت، وضع این چنین نبود، ضمن اینکه طرح‌های فراوانی بوده که برپا شده، سپس بدون نتیجه کنار زده شده است و دعوت‌هایی که به ریا آغشته شده، جنبش‏های اسلامی بزرگی نیز بوده که هزاران نفر در آن بوده‏اند، اما همه نابود شده، فرو ریخته و از بین رفته است، تنها به خاطر بهره‏مند نبودن از اخلاص و به خاطر اینکه برای اهداف دنیایی از قبیل ریاست، جاه ومال بوده است...!

٩- اخلاص از شرط‌های درستی کارهاست؛

طبعاً هیچ کاری به طور درست قوام نمی‏یابد مگر اینکه اخلاص و اصلاح بنیان آن باشد، کاش می‏دانستم نیت کسی که نمی‏داند حقیقت نیت چیست، چگونه صلاح می‏یابد؟ و کسی که نیت درستی دارد اما به حقیقت اخلاص پی‏ نبرده است، چگونه می‏تواند مخلص باشد؟ و آن مخلصی که معنای صداقت را درنیافته چگونه از خود انتظار صداقت دارد؟

۱۰- توجه دانشمندان به آموزش اخلاص به مردم؛

دانشمندان بر مسأله‏ی پرداختن به آموزش درس اخلاص به مردم تاکید و به آن تشویق می‏کردند. ابن ابی جمره که خود از دانشمندان بزرگ است، می‏گوید: «دوست داشتم در میان فقیهان کسی بود که هیچ مشغله‏ی دیگری نداشت جز اینکه اهداف مردم در اعمال و رفتارشان را نشان دهد و تنها به تدریس در زمینه‏ی اعمال نیت‌ها بپردازد، چرا که بسیاری از مردم به خاطرندانستن و عدم رعایت این موارد به وادی هلاکت رفته‏اند».

این ناکامی‌ها، شکست‌ها، محرومیت و پذیرفته نشدن اعمال به جهت اخلال در اخلاص است... ای کاش کسی بود که به امر آموزش دادن این مسأله در عبادت و اعمال به مردم کمر همت می‏بست.

۱۱- پیوند اخلاص و کارهای مباح؛

اخلاص همچنین این فایده را دارد که کارهای مباح را به درجه‏ی عبادت می‏رساند، و با آن می‏توان به مراتب والا دست یافت، مانند: اگر کسی بوی خوش مصرف کند، به قصد اقتدا به روش پیامبر ج در جمعه و مساجد به منظور احترام خانه‏ی خدا، یا به جهت عدم آزار مردم یا ملائکه، بر آن پاداش داده می‏شود. یکی از پیشینیان گفته است: من دوست دارم در هر چیز و هر کاری نیت داشته باشم حتی در خوردن و خفتن و رفتن به دستشویی.

تمام این‌ها از مواردی است که می‏تواند قصد از آن نزدیکی به خداوند (سبحانه وتعالی) باشد، زیرا همه‏ی آن چه سبب پایداری بدن و پرداختن دل به امور مهم است، از دیدگاه شرع مطلوب و مدنظر است.

مثلاً هرکس از خوردن، نیرو گرفتن برای عبادت را قصد کند، پاداش می‏گیرد، هرکس به قصد پاکداشت نفس و نکوداشت دل خانواده‏اش وبه دنیا آوردن فرزندی که پس از او خداوند را بپرستد، ازدواج کند، پاداش داده می‏شود. و به خاطر تمام این‌ها به او ثواب می‏رسد، پس حساب و کتاب هیچیک از این کارهای مباح را ناچیز مپندار، چه بسا همین باشد که روز رستاخیر رستگارت کند...!

از دیدگاه فقیهان نیت آن است که با آن عبادات از عادات و یک عبادت ویژه‏یی از نوع دیگر تشخیص داده می‏شود، و این جا مقصود اراده‏ی رضای خداوند است. [۲۸]

اما وقتی درباره‏ی نیت در موضوع اخلاص سخن می‏گوییم، منظور جدا کردن غسل پاکیزگی از غسل جنابت یا مشخص کردن نماز ظهر از نماز عصر نیست، زیرا صورت مسأله یکی است، پس نیت آن است که ظهر را از عصر می‏نمایاند، و در این جا قصدمان این نیست که عبادتی را از عبادت دیگر، یا عادتی را از عبادتی تمییز دهیم، بلکه اکنون در قضیه‏ی نیت در اخلاص اراده‏ی خشنودی خداوند مقصود است.

۱۲- اخلاص و پاکی دل؛

از آنکه بگذریم اخلاص دل را از کینه و حسد پاکسازی می‏کند و موجب قبول عمل می‏شود، چرا که پیامبر ج فرموده است: «إن الله (جل و عزّ) لایقبل من العمل إلا ما كان له خالصاً و ابتغی به وجهه»: «خداوند فقط اعمالی را قبول می‏کند که پاک و بااخلاص برای او و به منظور خشنودی او باشد». [۲٩]

۱۳- اخلاص و بخشش گناهان؛

اخلاص همچنین سبب بخشش فراگیر گناهان است. شیخ الاسلام ابن تیمیه (/) گوید: گاهی نوعی کار هست که انسان به گونه‏یی انجام می‏دهد که اخلاصش در آن به سرحد کمال می‏رسد و خداوند به خاطر آن گناهان بزرگی را می‏بخشاید: - مانند حدیث بطاقة- چرا که آن‌هایی که گناه بزرگ مرتکب شده‏اند همه لا إله إلا الله می‏گویند، اما آنکه با اخلاص می‏گوید، کاری می‏کند که تمام گناهانش پاک شود و وزنه‏ی او با این شهادت سنگینی کند، نیز مانند زن فاسدی که به سگی آب بدهد خداوند او را مشمول بخشش خویش می‏گرداند، یا نظیر کسی که آشغال، مانع یا وسیله‏ی آزار و اذیتی را از سر راه بردارد، خداوند به او بخشش می‏کند. [۳۰]

مثلاً برداشتن یک شاخه‏ی درخت از سر راه... چگونه می‏تواند سبب بخشش گناهان باشد؟ این با اخلاص شدنی است. یا زن زناکار با آب دادن به سگی چگونه بخشیده می‏شود؟! چون او چنان مایه‏یی از اخلاص را در دلش فراهم آورده است که جز خداوند به آن پی نمی‏برد.

این چیزی است که بسیار اندک در میان مردم رخ می‏دهد، اما درباره‏ی این زن رخ داد، هم چنانکه برای صاحب گناهان بزرگ که این کلمه را بر زبان رانده واخلاص داشت، و آنکه مانع را از سر راه برداشت و ... .

ما اگر در زندگی کارهای مباح زیادی داریم که به آن می‏پردازیم خیلی مهم است که اخلاص داشته باشیم تا این کارها دگرگون شود و از مباح بودن به مستحب بدون تبدیل شود، زیرا ما همه‏ی آن را انجام می‏دهیم، هیچکس نیست که غذا نخورد، هیچکس نیست به دستشویی نرود، و کسی نیست ازدواج نکند مگر به ندرت، و هیچکس نیست لباس نپوشد، یا بوی خوش به خو د نزند، این البته تحقق یافته است، کسی نیست برای همسرش هدیه‏هایی نخرد، این نیز محقق است، هیچکس نیست در مدرسه یا دانشگاهی درس نخواند مگر اندک، و چون چیزی محقق و فراهم آمده باشد پس چه قدر خوب و چه عالی است که به خاطر آن پاداش بگیرید و چگونه پاداش می‏گیرید جز با نیت صالح و آن همانا اخلاص است...!

۱۴- پیوند اخلاص و گشایش گرفتاری‌ها؛

برطرف شدن گرفتاری و اندوه جز با اخلاص شدنی نیست، شاهد این مدعی حدیث آن سه نفری است که در پشت صخره‏یی گیر افتادند، تا اینکه خداوند راه را بر آن‌ها گشود. یکی از آن‌ها با اخلاص نیت کرده بود برای رضای خداوند شب و روز کمر خدمت به پدر و مادرش بسته بود، دیگری با اخلاص در شرف نزدیکی با زنی نامحرم برخاسته بود و یکی دیگر آن بود که اجر عاملی را به تمامی پس داد و توسعه بخشید و چند سال بر آن صبر کرد، و او بزرگترین کار را در میان سه نفر کرده بود، در آن گرفتاری هرکدام با زاری و با زبان حال می‏گفت: خداوندا اگر می‏دانی من آن کار را برای تو و در راستای خشنودی تو انجام داده‏ام، پس ما را از این گرفتاری که دچار شده‏ایم برهان، و این چنین با اخلاص رهایی یافتند.

پس اخلاص مرکب راهوار رستگاری است که به سبب آن اندوه و گرفتاری‌ها رفع می‏شود و گذشته از آن وسوسه‏ها و وهم‌ها به کناری نهاد می‏شود: با آن حکمت روزی انسان می‏شود، اگر انسان نسبت به خدا اخلاص بورزد، شایسته است که به حقیقت و درستی دست یابد. ﴿إِن تَتَّقُواْ ٱللَّهَ يَجۡعَل لَّكُمۡ فُرۡقَانٗا [الانفال: ٢٩] «اگر از خدا بترسید وسیله‏یی برای تشخیص حق از باطل برایتان قرار می‏دهد».

از جمله دعاهای پیامبر ج این بود: «اهدنی لما اختلف فیه من الحق بإذنك»: «به خواست خودت مرا در آن چه در آن اختلاف هست به حقیقت راه بنما». [۳۱]

۱۵- اخلاص و بالا بردن درجه؛

انسان می‏تواند با کاری – هر چند به تمامی نباشد- که مخلصانه انجام می‏دهد پاداش بگیرد، و حتی به درجه‏ی شهیدان و مجاهدان برسد هر چند در بسترش جان سپرده باشد، خداوند فرمود:﴿وَلَا عَلَى ٱلَّذِينَ إِذَا مَآ أَتَوۡكَ لِتَحۡمِلَهُمۡ قُلۡتَ لَآ أَجِدُ مَآ أَحۡمِلُكُمۡ عَلَيۡهِ تَوَلَّواْ وَّأَعۡيُنُهُمۡ تَفِيضُ مِنَ ٱلدَّمۡعِ حَزَنًا أَلَّا يَجِدُواْ مَا يُنفِقُونَ ٩٢ [التوبة: ٩٢] («[نیز گناهی نیست] بر آنان که پیش تو آمدند تا مرکب به آن‌ها بدهی اما تو گفتی من چیزی ندارم، آن‌ها با چشمانی پر از اشک از اندوه اینکه چیزی ندارند که در راه خدا ببخشند، بازگشتند». و پیامبر ج نیز فرمود: «إنَّ أقواماً خلفنَا فی المدینة ما سَلكنَا شعباً و لا وادیاً إلَّا و هُم معنا، حبسَهم العذرُ»: «گروهی بودند که در مدینه ماندند، به هر دره و هر دشتی رفتیم، با ما بودند، آن‌ها کسانی بودند که برای نیامدن‌شان عذری داشتند». بخاری روایت کرده است. [۳۲] در روایت مسلم چنین آمده است: «إلا شركوكم فی الأجر»: «با شما در پاداش شریک بودند». [۳۳]

۱۶- اخلاص و دریافت پاداش؛

انسان با وجود اخلاص به پاداش می‏رسد، هر چند دچار اشتباه شود، مانند مجتهد و دانشمند و فقیه، مثلاً اگر در حد توان و به قصد ادای حق و انجام امر برای خدا، درست عمل کند، اما در حد کمال به درستی آن را انجام ندهد، از فضل خداوند پاداش داده می‏شود.

۱٧- اخلاص و رهایی از آشوب‌ها؛

آدمی با اخلاص از آشوب نجات می‏یابد، و می‏تواند آن را سپری برای خود در برابر شهوت‌ها و افتادن در چنگال اهل خرابکاری و نابه‏کاری قرار دهد، به همین سبب خداوند یوسف÷ را از غوغای همسر عزیز مصر رهانید و به دامن فسق و فجور نیفتاد. ﴿وَلَقَدۡ هَمَّتۡ بِهِۦۖ وَهَمَّ بِهَا لَوۡلَآ أَن رَّءَا بُرۡهَٰنَ رَبِّهِۦۚ كَذَٰلِكَ لِنَصۡرِفَ عَنۡهُ ٱلسُّوٓءَ وَٱلۡفَحۡشَآءَۚ إِنَّهُۥ مِنۡ عِبَادِنَا ٱلۡمُخۡلَصِينَ ٢٤ [الیوسف: ٢٤] «[آن زن] به تحقیق قصد او کرده بود، او نیز اگر برهان خدا را ندیده بود، قصد کرده بود اما این چنین برای اینکه زشتی و ناپاکی را از او بزداییم [نجاتش دادیم]، او حقیقتاً از بندگان با اخلاص ما بود»، ﴿أُوْلَٰٓئِكَ لَهُمۡ رِزۡقٞ مَّعۡلُومٞ ٤١ فَوَٰكِهُ وَهُم مُّكۡرَمُونَ ٤٢ فِي جَنَّٰتِ ٱلنَّعِيمِ ٤٣ [الصافات: ٤١ – ٤٣] «آن‌ها روزی مشخص دارند، در حالی که گرامی هستند و میوه‏هایی برای‌شان هست، در بهشت برین».

کارهای نیک با وجود اخلاص چندین برابر می‏شود و خداوند (سبحانه و تعالی) با اخلاصان را دوست می‏دارد.

اکنون که این همه امتیازها نصیب مخلصین می‏گردد، شایسته است و حق است که با اراده و تلاش ما نیز در شمار اهل اخلاص باشیم.

[۱۸] ترمذی (۲۴۶۵) در بخش صفة القیامة و الزهد والورع از حدیث انس بن مالکس نقل کرده است، ابن ماجه نیز (۴۱۰۵) در بخش الزهد- باب الهم بالدنیا از حدیث زید بن ثابتس مانند این را نقل کرده است. شیخ آلبانی نیز در صحیح خود الجامع الصغیر (۶۵۱، ۶۵۱۶) این حدیث را صحیح می‏داند. [۱٩] بخاری (۵۶) بخش الإیمان، باب ما جاء أن الأعمال بالنیة و الحسبة، و مسلم (۱۶۲۸) بخش الوصیة، باب الوصیة بالثلث، از حدیث سعد بن ابی وقاصس نقل کرده‏اند. [۲۰] احمد (۸۰٧۸) و مسلم (۱٩۰۵) بخش الإمارة، باب من قاتل للریاء و السمعة استحق النار، و ترمذی (۲۳۸۲)، نسائی (۳۱۳٧) از حدیث ابوهریرهس نقل کرده‏اند. [۲۱] احمد (۸۲۸۵)، ابوداود (۳۶۶۴) بخش العلم، باب فی طلب العلم لغیرالله، ابن ماجه (۲۵۲) در مقدمه، باب الانتفاع بالعلم و العمل به، از حدیث ابوهریرةس آورده‏اند. این حدیث را شیخ آلبانی در صحیح الجامع الصغیر (۶۱۵٩) صحیح دانسته است. لفظ (عرضاً) به فتح راء و گاهی به سکون آن یعنی نصیب، چه مال و دارایی باشد چه جاه و مقام، (عَرف الجنة) به فتح عین و سکون راء یعنی بو، مبالغه در تحریم بهشت است، زیرا کسی که بوی چیزی را در نیابد قطعاً آن را به دست نمی‏آورد، این حمل بر این نکته است که اصلاً وارد آن نمی‏شود، و برخورد خدا با او مانند دیگر گناهکاران است. به نقل از عون المعبود. [۲۲] ترمذی (۲۶۵۵) بخش فی العلم باب ما جاء فیمن یطلب بعلمه الدنیا، و ابن ماجه (۲۵۳) بخش مقدمه، باب الانتفاع بالعلم و العمل به، از حدیث عبدالله بن عمر (ش) روایت کرده‏اند. این لفظ در این جا از ابن ماجه است. شیخ آلبانی نیز در کتاب صحیحش الجامع الصغیر (۶۳۸۲) آن را صحیح معرفی کرده است. [۲۳] احمد (۲۳۱۱٩) نقل کرده است. شیخ آلبانی در «السلسلة الصحیحة» (۲/۶۳۴) آن را صحیح دانسته است. [۲۴] نسائی (۳۱۴۰) بخش جهاد، باب من غزا یلتمس الأجر و الذکر نقل کرده است. شیخ البانی در صحیح الترغیب و الترهیب آن را نیک دانسته است. [۲۵] مسلم (۲٩۸۵) بخش الزهد و الرقائق، باب من أشرک فی عمله غیرالله، از حدیث ابوهریرهس نقل کرده است. [۲۶] مسلم (۲٩۸۵) بخش الزهد و الرقائق، باب من أشرک فی عمله غیرالله، از حدیث ابوهریره نقل کرده است. [۲٧] سیر أعلام النبلاء، (۸/۴۰۰). [۲۸] ن. ک جامع العلوم و الحکم، ص۸۵. [۲٩] نسائی (۳۱۴۰)، بخش جهاد، باب من غزا یلتمس الأجر و الذکر، از حدیث ابوامامه باهلیس نقل کرده است، مناوی در فیض القدیر گفته است: حدیث صحیحی است، حاکم صحیح دانسته است. منذری نیز می‏گوید: اسناد خوبی دارد، حافظ عراقی می‏گوید: نیک است، ابن حجر صفت خوب را در موردش به کار برده است. [۳۰] منهاج السنة ۶/۲۱۸، با اندکی تصرف. [۳۱] مسلم (٧٧۰) بخش صلاة المسافرین، باب الدعاء فی صلاة اللیل و قیامه نقل کرده است. [۳۲] بخاری (۲۸۳٩) بخش جهاد، باب من حبسهم العذر عن الخوف، از حدیث انس بن مالکس روایت کرده است. [۳۳] مسلم (۱٩۱۱) بخش إمارات، باب ثواب من حبسه عن الغزو مرض أو عذر آخر، از حدیث انس بن مالکس نقل کرده است.

نمونه‏هایی از متون دینی درباره‏ی اخلاص

در دین متونی در زمینه‏‏های متعددی درباره‏ی جایگاه و اهمیت اخلاص برای یادآوری آن به بندگان آمده است:

اخلاص درتوحید

پیامبر ج فرمود: «ما قال عبدٌ لا إلهَ إلّا الله قطُّ مخلصاً إلّا فُتحت له أبوابُ السماء حتّی تقضی إلی العرش ما اجتنبَ الكبائرَ»: «هر کس با اخلاص کامل لا اله الا الله بگوید مادام از گناهان بزرگ بپرهیزد درهای آسمان تا عرش خدا به رویش باز می‏شود». [۳۴]

[۳۴] ترمذی، (۳۵٩۰) بخش دعاها، باب دعاء أم سلمه، از حدیث ابوهریرهس نقل کرده است. ترمذی به دنبال این حدیث گفته است: این حدیث از این وجه نیکو و غریب است. شیخ البانی در صحیح الجامع الصغیر آن را نیکو دانسته است.

اخلاص در سجده

پیامبر ج گفت: «ما من عبدٍِِ یَسجُد لله سجدةً إلَّا رَفعُه اللهُ بها درجةً و حطَّ عنه بها خطیئةً»: «هر کس برای خدا به سجده بیفتد خداوند درجه‏یی او را بالا می‏برد و گناهی را از او پاک می‏کند». [۳۵]

[۳۵] احمد (۲۱۸۶۵) و مسلم (۴۸۸) بخش نماز، باب فضل السجود و الحث علیه، نسائی (۱۱۳٩)، و ابن ماجه (۱۴۲۳) از حدیث ثوبان بنده‏ی پیامبر ج روایت کرده‏اند.

اخلاص در روزه

پیامبر ج گفت: «مَن صامَ رمضانَ إیماناً واحتساباً غُفرَ له ما تقدَّمَ من ذنبه»: «هر کس با ایمان و به امید پاداش ماه رمضان را روزه بگیرد، گناهانی که پیش از آن کرده، بخشیده می‏شود». [۳۶]

«مَن صامَ یوماً فی سبیل الله باعَد اللهُ وجهَه عن النَّار سبعینَ خریفاً»: «هر کس یک روز در راه خدا روزه بگیرد، خداوند روی او را به اندازه راه هفتاد پاییز از آتش دور می‏کند». [۳٧]

[۳۶] بخاری (۳۸) بخش ایمان، باب صوم رمضان احتساباً من الإیمان، و مسلم (٧۶۰) بخش صلاة المسافرین، باب الترغیب فی قیام رمضان و هو التراویح، از حدیث ابوهریرهس روایت کرده‏اند. [۳٧] بخاری (۲۸۴۰) بخش جهاد، باب فضل الصوم فی سبیل الله، و مسلم (۱۱۵۳) بخش روزه، باب فضل الصیام فی سبیل الله لمن یطیقه، از حدیث ابوسعید خدریس روایت کرده‏اند.

اخلاص در شب زنده‏داری

پیامبر ج فرمود: «مَن قامَ رمضانَ ایماناً و احتساباً غُفرََ له ما تقدَّمَ من ذنبه»: «هر کس با ایمان و امید پاداش ماه رمضان را به پا دارد، گناهانی که پیشتر کرده، بخشوده می‏شود». [۳۸]

[۳۸] بخاری (۳٧) بخش ایمان، باب تطوع قیام رمضان من الإیمان، و مسلم (٧۶۰) بخش صلاة المسافرین، باب الترغیب فی قیام رمضان و هو التراویح، از حدیث ابوهریرهس روایت کرده‏اند.

اخلاص در دوستی در راه خدا

در صدقه و انجام ندادن کار حرام، از ابوهریره از پیامبر ج نقل است که فرمود: «سبعةٌ یُظلُّهم اللهُ فی ظلّه یومَ لا ظلّ إلَّا ظلَّه، الإمامُ العادل، و شابٌ نشأ بعبادة الله، و رجلٌ قلبه معلقٌ فی المساجد، و رجلان تحابَّا فی الله اجتمعا علیه وتفرَّقا علیه، و رجلٌ دعته امراةٌ ذاتُ منصب و جمال فقال إنّی أخافُ اللهَ، و رجلٌ تصدَّقَ بصدقة فَأخفاها حتّی لا تعلم یمینه ما تنفق شماله، و رجلٌ ذكرَاللهَ خالیاً ففاضت عیناه»: «هفت نفر هستند که خداوند در روزی که هیچ سایه‏یی جز سایه‏ی او نیست آن‌ها را زیر سایه‏ی خود می‏گیرد: پیشوای عادل، جوانی که با پرستش خدا رشد یافته و بزرگ شده، کسی که دلش با مسجد گره خورده، دو نفر که به خاطرخدا با هم دوست شدند به خاطراو گرد هم می‏آیند یا از هم جدا می‏شوند، کسی که صدقه‏یی بدهد و چنان آن را پوشیده دارد که دست راستش نداند دست چپش صدقه داده، کسی که در خلوتگه خود خدا را یاد کند و چشمانش پر از اشک گردد». [۳٩]

[۳٩] بخاری، (٩۶۰) بخش اذان، باب من جلس فی المسجد ینتظر الصلاة و فضل المساجد، و مسلم (۱۰۳۱) بخش زکات، باب فضل إخفاءالصدقة، ازحدیث ابوهریرهس نقل کرده‏اند.

اخلاص در رفتن به مسجد

رسول خدا ج فرمود: «صلاةُ الرجل فی الجماعةِ تضعفُ علی صلاته فی بیته و فی سوقه خمساً و عشرین ضعفاً و ذلك أَنه إذا توضَّأ فَأحسنَ الوضوءَ ثُمَّ خرجَ إلی المسجد لایُخرجه إلَّا الصلاةُ، لَم یَخطُ خطوةً إلّا رفعت له بها درجةً و حطَّ عنه بها خطیئة، فإذا صلَّی لم تَزل الملائكةُ تصلّی علیه مادامَ فی مُصلا اللهم صلّ علیه اللهم ارحمهُ، ولایزالُ أحدُكم فی صلاة ما انتظرَ الصلاةَ»: «نمازی که شخص به جماعت می‏خواند بیست و پنج برابر نمازی است که در خانه یا سرکار می‏خواند، چون از همان زمان که به دقت وضو می‏گیرد و به مسجد می‏رود تنها به خاطر نماز است، لذا هر گامی که بر می‏دارد یک درجه به او داده می‏شود و یک گناه ازش پاک، بعد از نمازش تا زمانی که در مسجد باشد ملائکه بر او درود می‏فرستند می‏گویند: خدایا بر او صلوات بفرست خدایا او را ببخش! شما هر چند منتظر نماز باشید، مثل این است که به نماز ایستاده‏اید». [۴۰]

[۴۰] بخاری نقل کرده است، لفظ حدیث از اوست (۶۴٧) بخش اذان، باب فضل صلاة الجماعة، و مسلم نیز (۶۴٩) بخش مساجد، باب فضل صلاة الجماعة و بیان التشدید فی التخلف عنها، از حدیث ابوهریرهس نقل کرده است.

اخلاص در شهادت‏طلبی

«من سألَ اللهَ الشهادةَ بصدق بَلغَهُ الله منازلَ الشهداء و إن ماتَ علی فراشه»: «هر کس صادقانه از خدا شهادت بخواهد خداوند او را به جایگاه شهدا می‏رساند هر چند در بسترش فوت کند». [۴۱]

[۴۱] مسلم (۱٩۰٩) بخش الإمارة، باب استحباب طلب الشهادة فی سبیل الله، از حدیث سهل بن حنیفس نقل کرده است.

اخلاص در تشییع جنازه

«مَن اتَّبعَ جنازةَ مسلم إیماناً و احتساباً و كانَ معه حّتی یصلی علیها و یفرغ من دفنها فإنَّه یَرجعُ من الأجر بقیراطین كلُّ قیراط كأحد، و مَن صلّی ثُمَّ رجعَ قبلَ أن تدفَن فإنَّه یرجعُ بقیراط»: «هر کس جنازه‏ی مسلمانی ر ا با ایمان وامید حساب همراهی کند و تا زمانی که نماز بر او می‏خوانند و دفنش می‏کنند با او باشد با دو قیراط پاداش بر می‏گردد که هر قیراط به اندازه‏ی احد است، هرکس قبل از خواندن نماز بر او برگردد یک قیراط پاداش خواهد داشت». [۴۲]

[۴۲] بخاری ۴٧، بخش ایمان، باب اتباع الجنائز من الإیمان، و مسلم (٩۴۵) بخش جنائز، باب فضل الصلاة علی الجنائز و إتباعها، از حدیث ابوهریرهس نقل کرده‏اند.

اخلاص در توبه

کسی که صد نفر را کشته بود کاری کرد که خداوند توبه‏اش را بپذیرد و از سوی ملائکه‏ی رحمت پذیرفته شد، از ابوسعید خدری نقل است که پیامبر ج فرمود: «كانَ فیَمن كانَ قبلَكم رجلٌ قتلَ تسعةً و تسعین نفساً، فسألَ عن أعلم أهل الأرض فَدُلَّ علی راهب فأتاه فقال: إنَّه قتل تسعةً و تسعین نفساً، فهل له من توبة؟ فقال: لا، فَقتلَه فكملَ به مائةً، ثمَّ سأل عَن أعلم أهل الأرض فَدُلَّ علی رجل عالم فقال: إنَّه قتلَ مائةَ نفس فهل له من توبة؟ فقال: نعم، و مَن یحولُ بیَنه و بینَ التوبة؟ انطلق إلی أرض كذا و كذا فإنَّ بها أناساً یعبدونَ اللهَ فاعُبداللهَ مَعهم، و لاترجع إلی أرضك؛ فإنَّها أرضُ سوء، فانطلقَ حتی إذا نصفَ الطریقَ أتاه الموتُ؛ فاختصمت فیه ملائكةُ الرحمة و ملائكةُ العذاب، فقالت ملائكةُ الرحمة: جاءَ تائباً مقبلاً بقلبه إلی الله،و قالت ملائكةُ العذاب: إنَّه لم یعمل خیراً قطُّ، فأتاهم ملك فی صورة آدمی فَجعلوه بینَهم، فقال: قیسُوا ما بینَ الأرضَین فإلی أیّتهما كان أدنی فهو له، فسوه فوجدوه أدنی إلی الأرض التی أرادَ، فَقیَّضته ملائكة الرَّحمة»: «در میان مردمان پیش از شما یک نفر بود که نود و نه نفر را کشته بود، او سراغ داناترین شخص روی زمین را گرفت، راهبی را به او معرفی کردند، نزد راهب رفت و گفت که او نود و نه نفر را کشته است، آیا می‏تواند توبه کند؟ او پاسخ داد: نه، در دم راهب را نیز کشت و صد نفر را تکمیل کرد، سپس دنبال آگاهترین کس گشت تا او را پیش مرد دانایی راهنمایی کردند به او نیز گفت: صد نفر را کشته است آیا مجال توبه دارد؟ گفت: آری، هیچکس مانع توبه‏اش نیست! به فلان سرزمین برو، در آنجا مردمانی هستند که خداوند را پرستش می‏کنند، تو نیز با آن‌ها او را بپرست، و به سرزمین خودت برنگرد، که جای بدی است. رفت تا به نیمه‏ی راه رسید که پیک مرگ به سراغش آمد، ملایکه‏ی رحمت و ملایکه‏ی عذاب بر سر او درگیر شدند، گروه نخست گفتند: او از ته دل و به قصد توبه به سوی خداوند آمد، گروه دوم گفتند: او هرگز کار نیکی نکرده است، فرشته‏یی در قالب آدمی نزدشان آمد، او را در میان خود داور کردند، گفت: فاصله‏ی بین دو سرزمین را اندازه بگیرید، ببینید به کدام یک نزدیکتر است، متعلق به آن است، اندازه گرفتند دیدند به همان سرزمینی که قصد کرده بود نزدیکتر است، آن گاه ملایکه‏ی رحمت جانش را گرفتند». [۴۳]

گاهی نیاز است انسان با سخن گفتن چیزهایی از آن چه قصد کرده است بیان کند تا پاداشش افزایش یابد. مانند کسی که هیچ پولی نداشت و گفت: اگر پولی داشتم مانند فلانی همان کار نیکی را می‏کردم که او کرد. پیامبر ج فرمود:

«إنَّما الدنیا لأربعة نفرٍ؛ عبد رزقَه اللهُ مالاً و علماً، فهو یَتقّی فیه ربَّه و یصلُ فیه رحَمه و یعلمُ لله فیه حقاً، فهذا بِإفضل المنازل، و عبد رزقَه اللهُ علماً و لَم یرزقه مالاً، فهو صادقُ النیة، یقول: لو أنَّ لی مالاً لعملتُ بعمل فلانٍ، فهو بنیّته فأجرُهما سواءٌ، و عبد رزقَهُ اللهُ مالاً و لَم یرزقه علماً، فهو یَخبطُ فی ماله بغیر علم؛ لایتّقی فیه ربَّه و لایصلُ فیه رحمَهُ ولایعلم لله فیه حقاً، فهذا بأخبث المنازل و عبدٌ لم یرزقُه اللهُ مالاً و لا علماً، فهو یقولُ: لو أنَّ لی مالاً لعملتُ فیه بعمل فلان فهو بنیّته فوزرُهما سواءٌ».

«دنیا از آن چهار نفر است: بنده‏یی که خداوند دارایی و دانشی به او بخشیده، او در امر آن پروای خدا را دارد، صله‏ی‏رحم را به جا می‏آورد و حقی برای خداوند در نظر دارد، چنین شخصی در بهترین مراتب است. بنده‏یی که خداوند دانشی به او داده، بدون دارایی، و او نیت صادقانه‏یی دارد، می‏گوید: اگر پول و مالی داشتم مانند فلانی می‏کردم، لذا او با نیت خود پاداشی همانند آن دیگری دارد، بنده‏یی که خداوند دارایی و اموال به او داده بدون دانش، او ناآگاهانه اموالش را ریخت و پاش می‏کند، پروای خدا را ندارد، صله‏ی رحم را به جا نمی‏آورد و حقی برای خدا در مالش قایل نیست، او در پلیدترین جایگاه است و بنده‏یی که خداوند از دانش و دارایی چیزی به او نداده، اما می‏گوید: اگر اموالی داشتم مانند فلانی [یعنی شخص قبلی] عمل می‏کردم، لذا او نیز با نیتی که دارد، بار گناه یکسانی خواهند داشت». [۴۴]

[۴۳] بخاری (۳۴٧۰)، بخش أحادیث الأنبیاء باب حدیث الغار، و مسلم (۲٧۶۶) که لفظ از اوست، بخش التوبة، باب قبول توبة القاتل و إن کثر قتله، از حدیث أبوسعید خدری روایت کرده‏اند. [۴۴] احمد (۱٧۵٧۰)، ترمذی (۲۳۲۵) بخش زهد، باب ما جاء فی مثل الدنیا مثل أربعة نفر، ابن ماجه (۴۲۲۸) بخش زهد، باب النیة، ازحدیث ابی کبشه أنماری، روایت کرده‏اند. ترمذی می‏گوید: حدیث خوب و درستی است. پایان. شیخ آلبانی در صحیح الجامع الصغیر (۳۰۳۴) آن را صحیح دانسته است.

داستان‌هایی از بی‏ریایان و زندگی‌شان

در درازای تاریخ این امت به حمد الله مخلصان و بی‏ریایان بی‏شماری بودند که زندگی و رفتارشان چونان چراغی پرنور و الگویی نیکو بوده است برای مردمان پس از خود. به همین سبب خداوند زندگی و رفتار و یاد آن‌ها را ماندگاری بخشیده، تا پس از خود آن‌ها الگو واقع شوند، در رأس همه‏ی این کسان پیامبران و در صدر پیامبران محمد ج است.

همچنین یاران باوفای پیامبران و در رأسشان یارانحضرت محمد ج که با اخلاص خود سرزمین‌ها را گشودند و بندگان زیادی به سبب آن‌ها به دین خداوند گرویدند، نیز نسل پس از آن‌ها یعنی تابعین و تابعین آن‌ها و همین طور...

عبدالله بن مبارک

عبده بن سلیمان گوید: ما در قالب دسته‏یی از سربازان با عبدالله بن مبارک در کشور روم بودیم، با دشمنان روبه‏رو شدیم، چون نیروهای دو طرف به هم رسیدند یکی از لشکر دشمن آمد و مبارز خواست، یک نفر از مسلمانان به مبارزه‏ی او رفت، چند لحظه‏یی با او جنگید تا اینکه با نیزه او را زد و کشت، شخص دیگری آمد و مبارز خواست، رفت او را نیز از پای در آورد، نفر سوم آمد، دنبالش کرد و با ضربه‏یی هلاکش کرد، مردم بر سرش گرد آمدند تا ببینند این چه کسی است...! اما او رویش را پوشاند.

عبده گفت: در آن میان من هم رفتم، لای آستینش را گرفتم و کشیدم، دیدم عبدالله بن مبارک است! با طعن و سرزنش به من که او را آشکار کرده‏ بودم، گفت: تو نیز ای اباعمر ما را رسوا می‏کنی؟! [۴۵]

[۴۵] تاریخ بغداد، ۱۰/۱۶٧.

حسن بصری و پنهان داشتن کار نیک

حسن می‏گوید: [آن به که] انسان قرآن را حفظ کند و مردم ندانند، از فقه زیاد بداند و مردم به آن اطلاع وافر و واقف نگردند، نماز طولانی در خانه‏ی خود بخواند در حالی که میهمان دارد و مردم به او و کارش پی نبرند، من مردمانی را دیده‏ام که هر کاری که بر روی زمین بوده و می‏توانسته‏اند پنهانی انجام دهند و هرگز آشکار نگردد، را انجام می‏دادند.

مسلمانان در دعا کردن بسیار همت به خرج می‏دادند در حالی که هیچ صدایی از آن‌ها شنیده نمی‏شد، بلکه تنها زمزمه‏ی نامحسوسی بین خود و پروردگارشان بود، جون خداوند فرموده: ﴿ٱدۡعُواْ رَبَّكُمۡ تَضَرُّعٗا وَخُفۡيَةً [آلاعراف: ٥٥] «پروردگار خود را با زاری و پنهانی بخوانید».

علی بن بکار و ترس از خودنمایی

علی بن بکار بصری پارسا گفت: «من حقیقتاً اگر با شیطان روبه‏رو شوم برایم بهتر و دوست داشتنی‏تر است از اینکه با فلانی برخورد کنم که می‏ترسم به خاطر او خود را به شکلی در بیاورم و از چشم خدا بیفتم». [۴۶] به حقیقت پیشینیان از مسأله‏ی تعارفات بسی پروا داشتند.

به عبارت دیگر اگر کسی به دوستش برسد و زیباترین اخلاق و رفتار را از خود نشان دهد، اما چون به پیش همسر و فرزندان خویش برود، چنان بدرفتاری و دیوسرشتی از او ببینند، که از کس ندیده باشند. به همین خاطر آن‌ها از این تعارف و تکلف می‏پرهیزند، بدین شکل که انسان خود را در برابر برادرنش با تعارف برخورد کند، و هنگامی که در جمع دوستانش است، سخنان خوب و نیک و رفتارهای عالی داشته باشد... و غیره، اما در این جا او خود آن شخص و حقیقت ذاتیش نیست!

[۴۶] ابونعیم در حلیة الأولیاء، ۸/۲۶۰ نقل کرده است.

ابوالحسن قطان و پروای اظهار علم

ابن فارس از ابوالحسن قطان آورده است که: «با چشم کار درست را انجام دادم، اما گمان می‏کنم در طول سفر با پرحرفی مجازات شدم». ذهبی در شرح این گفته‏اش می‏گوید: به حقیقت راست گفت، چرا که آن‌ها با وجود حسن اراده و درستی نیت غالباً از سخن گفتن و اظهار دانایی می‏ترسیدند. [۴٧]

او خود می‏گوید: مجازاتش به خاطر آن بوده که معلوماتش را آشکار می‏کرده است و به نظرش به سبب آن مجازات شده است.

[۴٧] سیر أعلام النبلاء ۱۵/۴۶۴.

هشام دستوایی و طلب حدیث

هشام دستوایی گوید: «به خدا هرگز نمی‏توانم بگویم روزی به خاطر خشنودی خدا برای فهمیدن حدیث به جایی رفته‏ام». [۴۸] اینان پیشوایانی بودند که به آن‌ها اقتدا می‏شود، اما با این حال همیشه بیشتر از هرکس مواظب خود بودند!!

عمر بن خطاب س گوید: هرکس نیت خود را پاک گرداند خداوند آن چه را بین او و مردم هست، خود حل می‏کند». [۴٩]

[۴۸] سیر اعلام النبلاء، ٧/۱۵۲. [۴٩] هناد بن سری در زهد، ۲/۴۳۶ روایت کرده است.

صاحب تونل

از شگفتی‌های مخلصان داستانی است که برای شخصی که مشهور به صاحب تونل است روی داد: بدین قرار که مسلمانان قلعه‏یی را محاصره کردند، تیراندازی دشمنان بر آن‌ها شدت گرفت، یکی از مسلمانان برخاست و تونلی کند، این چنین مسلمانان را یاری رساند، در را باز کرد و جنگیدند، کسی نمی‏داند چه کسی این کار را کرد، مسلمة خواست بداند کیست تا پاداشش دهد، چون او را پیدا نکرد، به خدا سوگندش داد که خودش پیشش بیاید، شب شخصی آمد و با او شرطی گرفت که وقتی دانست کیست پس از آن هرگز سراغش را نگیرد او نیز شرط را پذیرفت و با او عهد بست. آن شخص خبر داد که چه کسی بوده و مسلمه پس از آن می‏گفت: «اللّهم احشرنی مع صاحب النفق»: «خداوندا مرا با صاحب تونل محشور کن»، زیرا اخلاص بس عجیبی از او دیده بود، این چنین کارهای پنهانی به نزد پیشینیان دوست داشتنی‏تر از آشکار بوده است.

پنهان سازی گریه

حماد بن زید می‏گوید: ایوب بسیاری وقت‌ها حدیث می‏گفت و در مجلس دلش نازک بود و اشک در چشمانش حلقه می‏زد، لذا شروع می‏کرد به بینی پاک کردن و می‏گفت چه زکامی!! چه قدر سخت است!! برای پنهان کردن گریه‏اش اظهار زکام می‏کرد! [۵۰]

حسن بصری گفت: «[چنان بودند که] کسی که در مجلس می‏نشست و اشکی در چشمش می‏آمد، جلوی آن را می‏گرفت، اگر می‏ترسید نتواند کنترل کند و آشکار شود، بلند می‏شد و از مجلس بیرون می‏رفت». [۵۱]

محمد بن واسع یکی از تابعین می‏گوید: «اگر کسی بیست سال گریه می‏کرد و زنش با او بود، نمی‏دانست». [۵۲]

[۵۰] سیر أعلام النبلاء، ۶/۲۰. [۵۱] احمد در باب زهد، ۲۶۲ نقل کرده است. [۵۲] ابونعیم در حلیة الاولیاء، ۲/۳۴٧ آورده است.

امام ماوردی و نگارش کتاب

امام ماوردی (/) داستان شگفت‏آوری در اخلاص در زمینه‏ی نگارش کتاب دارد او در تفسیر و فقه و غیره نوشته‏های فراوانی دارد، در طول زندگی خود چیزی از آن را نشان نداد، آن‌ها را تألیف می‏کرد وپنهان می‏کرد و در جایی می‏گذاشت که هیچکس نمی‏دانست. چون پایان عمرش فرا رسید به کسی که به او اعتماد داشت گفت: کتاب‌هایی که در فلان جا هست همه نوشته‏ی من است. من اکنون در شرف مرگ و در حال احتضارم، دستت را در دستم بگذار، اگر آن را گرفتم بدان هیچ چیزی از آن نوشته‏ها از من پذیرفته نیست، برو شبانه همه‏ِ‏ی آن‌ها را در دجله انداز، اما اگر دستم را باز گذاشتم و دست تو را نفشردم بدان از من پذیرفته شده است و من به آن نیت خالصانه‏یی که در تألیف آن کتاب‌ها داشته‏ام دست یافته‏ام، او گفت: وقتی به حال نزع افتاد دستم را در دستش نهادم. آن را باز گذاشت و نفشرد، از آن پس کتاب‌هایش را آشکار کردم. [۵۳]

او در دنیا یک کلمه ستایش و مدح... یا تقدیم و تمجید... و نه حقوق چیزی نگرفت، هیچ!

[۵۳] سیر أعلام النبلاء، ۱۸/۶۶.

علی بن حسین و صدقه دادن شبانه

علی بن حسین شبانگاهان ظرفهای پر از نان و غذا را روی دوش خود می‏گذاشت و در آن تاریکی دنبال بینوایان می‏گشت تا به آن‌ها بدهد ، وی معتقد بود: صدقه در تاریکی شب خشم پروردگار را فرو می‏نشاند. [۵۴] در مدینه مردمانی بودند که نمی‏دانستند چگونه زندگی‌شان می‏چرخد، اما وقتی علی بن حسین مرد معلوم شد که او بوده نان و غذا را برای آن مردم می‏آورده است، و بدین گونه کسی را که شبانه پیش آن‌ها می‏آمد از دست دادند. وقتی مرد نشانه‏های زخم ناشی از باری را که به دوش بر می‏داشت روی بدنش دیدند. او خانه‏ی بیوه‏زنان را از لحاظ مواد غذایی تأمین کرد و صدخانه را زیر سرپرستی داشت!! [۵۵]

این وضعیت‌ها و داستان‌ها را خداوند آشکار ساخت تا آن افراد الگوی مردم شوند. [۵۶]

خداوند خود فرمود: ﴿وَٱجۡعَلۡنَا لِلۡمُتَّقِينَ إِمَامًا [الفرقان: ٧٤] «ما را الگوی پرهیزگاران قرار بده». و ﴿وَجَعَلۡنَٰهُمۡ أَئِمَّةٗ يَهۡدُونَ بِأَمۡرِنَا [الانبیاء: ٧٣] «آن‌ها را پیشوا قرار دادیم تا به اذن ما سبب هدایت شوند».

[۵۴] ابونعیم در حلیة الأولیاء، (۳/۱۳۵-۱۳۶) آورده است. [۵۵] به نقل از حلیة الأولیاء ۳/۱۳۶ از ابونعیم. نیز ن. ک سیر أعلام النبلاء ۴/۴-۳٩۳. [۵۶] یعنی مانند آنها رفتار کنند. در مصباح المنیر آمده است: مردم به پیشوا اقتدا می‏کنند.

پنهان داشتن کارها حتی از خانواده و همسر

از میان چنین افرادی بودند کسانی که با همسرش به بستر می‏رفت، اما او را که به خواب می‏رفت رها می‏کرد، چونان زنی که بچه‏اش را بفریبد، و برای شب‏زنده‏داری بر می‏خواست. داود بن ابی هند چهل سال روزه داشت و زنش و خانواده‏اش متوجه نشدند، او نهارش را بر می‏داشت و به بینوایان صدقه می‌داد و شامگاهان بر می‏گشت و با آن‌ها (خانواده‏اش) افطار می‏کرد. [۵٧]

[۵٧] ابونعیم در حلیة الأولیاء، ۳/٩۴ آورده است.

اعرابی و غنایم

یک نفر اعرابی پیش پیامبر ج آمد و ایمان آورد و پیرو او شد، سپس گفت: با تو هجرت می‏کنم. پیامبر ج به یکی از یارانش در مورد او سفارش کرد. وقتی غزوه‏ی خیبر روی داد و پیامبر ج غنایمی به دست آورد آن را تقسیم کرد و سهمی هم برای آن اعرابی در نظر گرفت. وآن را به یارانش سپرد تا به او بدهند. وقتی پیش او آمدند و سهمش را دادند، گفت: این چیست؟ گفتند سهمی است که پیامبر ج برای تو جدا کرده است. آن را برداشت و پیش پیامبر ج آمد و گفت: این چیست؟ فرمود: سهم تو است. گفت من به خاطر این پیرو تو نشده‏ام، بلکه من به این منظور از تو پیروی کرده‏ام تا تیری به اینجایم – به گلویش اشاره کرد- بخورد و بمیرم و به بهشت بروم. پیامبر ج فرمود: «إن تصُدق اللهَ یُصدّقك»: «اگر در راه خدا راست و درست باشی با تو راست و درست رفتار می‏کند». مدت کمی ماندند سپس به جنگ دشمن رفتند. تا اینکه او را در حالی که از همان جایی که اشاره کرده بود، تیر خورده بود، نزد پیامبر ج آوردند! فرمود: «این همان شخص است؟» گفتند: آری. فرمود: «با خدا پیمانی درست بسته است خداوند هم راستی آن را محقق کرد».

سپس پیامبر ج او را کفن کرد، آن گاه آمد و بر او نماز خواند، از جمله آن چه که از نمازش فهمیده شد این جمله بود: «خدایا این بنده‏ی تو در راه تو هجرت کرد و شهید شد، من شاهد این قضیه هستم». [۵۸]

[۵۸] نسائی ۱٩۵۳ بخش الجنائز، باب الصلاة علی الشهداء از حدیث شداد بن الهادس نقل کرده است. شیخ البانی در صحیح الجامع الصغیر۱۴۱۵ آن را صحیح دانسته است.

برخی ازگفته‏های علما درباره‏ی اخلاص

ابراهیم بن ادهم: کسی که دوستدار نامداری است، با خدا صادق نیست. [۵٩]

دانشمندی گفته است: دانشمند بایستی با نیت و اراده‏ی خیر صحبت کند، اگر سخن گفتنش را دوست داشت، لازم است سکوت کند، اگر سکوت را زیبا و پسندیده دانست باید حرف نزند، اگر از ستایش بهراسد باید از گفتن باز ایستد، نباید هرگز در محاسبه‏ی خود سستی بورزد، چرا که نفس خواستار و دوستدار نیایش و ستایش است.

از سهل بن عبدالله تستری پرسیدند: چه چیزی برای نفس سخت‏تر است؟ گفت: اخلاص، چرا که بهره‏یی در آن ندارد، [۶۰] به خاطر اینکه با اخلاص بهره‏های نفس نادیده گرفته می‏شود.

سفیان: با هیچ چیزی روبه‏رو نشدم که برایم سخت‏تر از نیت باشد، نیت بر من دگرگون می‏شود. [۶۱]

آدمی وقتی می‏خواهد همتی کند و تلاشی بنماید دگرگونیها و تحرک‌هایی در خود می‏بیند، نمی‏داند از روی اخلاص است یا ریا. البته طبیعی است که احساس کند در یک درگیری به سر می‏برد که نفسش به آن تن در نمی‏دهد، لذا در معرض حمله‏هایی از سوی شیطان و نفس اماره قرار می‏گیرد، که در این خیر هست، اما آنکه نفسش به حال و وضعش اطمینان یابد مشکل این جاست.

یحیی بن کثیر: نیت را یاد بگیرد که کاملتر و رساتر از خود عمل است. [۶۲]

زبید یامی: من دوست دارم هر چیز و هر کاری را با نیت انجام دهم حتی خوردن و نوشیدن. [۶۳]

از داود طایی نقل است: براین باورم که خیر کل را تنها حسن نیت می‏تواند فراهم کند. همان خیری که از آن به آدمی می‏رسد، او را بس است هر چند اقدامی نکرده باشد. [۶۴] یعنی حتی اگر کاری نکرده و خسته نشده باشد همین که نفس بر راه خدا گام نهاده و بهره‏یی برای آن در قلب نمانده، یک پیروزی بزرگ است.

ابوبکر صدیق س تنها در اینکه بیشتر از مردم دیگر نماز و روزه داشت، از آن‌ها جلو نبود، بلکه در چیزی که بر دلش نشسته و درآن جای گرفته بود، از آن‌ها پیش افتاده بود. [۶۵]

داود طایی: نیکوکاری همت شخص پرهیزگار است، اگر همه‏ی اعضایش به عشق دنیا دل بسته شود، عاقبت نیتش روزی او را به اصلش باز می‏گرداند. [۶۶]

یوسف بن اسباط: پاک داشتن نیت برای اهل عمل سخت‏تر از تلاش و کوشش طولانی مدت است. [۶٧]

به نافع بن جبیر گفتند: در تشییع جنازه شرکت می‏کنی؟ گفت: باش، تا نیت کنم، یعنی منتظر باش تا نفسم را برآن وا دارم. [۶۸]

فضیل: خداوند تنها نیت و خواست را از شما می‏خواهد. [۶٩]

هر کس درونش را اصلاح کند خداوند بیرونش را اصلاح می‏کند، هرکس مابین خود با خدایش را اصلاح کند، خداوند میانه‏ی او با مردم را اصلاح می‏کند. هرکس نیت بدی را نهفته بدارد خداوند آن را در حالت چهره و لغزشهای زبانش آشکار می‏سازد.

مخلص کسی است که نیکوکاریهایش را پنهان کند همان طور که بدی‌هایش را نهان می‏دارد. هرکس در اخلاص خود اخلاص ببیند، همان اخلاصش نیاز به پاکسازی دارد.

[۵٩] ابونعیم در الحلیة ۸/۳۱ آورده است. [۶۰] صفة الصفوة، ۴/۶۵. [۶۱] خطیب بغدادی در الجامع لأخلاق الراوی و آداب السامع (۱/۳۱٧) آورده است. [۶۲] ابونعیم در حلیة الاولیاء، (۳/٧۰) آورده است. [۶۳] جامع العلوم و الحکم، ٧۰. [۶۴] همان، ٧۰. [۶۵] حکیم ترمذی در نوادر الأصول آن را به بکربن عبدالله مزنی نسبت داده است، ابن قیم نیز در المنار المنیف (۱۱۵) آن را به ابوبکر بن عیاش نسبت داده است. به صورت مرفوع نیز روایت شده ولی درست نیست. نیز ن. ک کشف الخفاء (۲/۲۴۸). [۶۶] جامع العلوم والحکم، ٧۰. [۶٧] جامع العلوم والحکم، (٧۰) همچنین به مانند آن از عبدالله بن مطرف و سری سقطی در حلیة الاولیاء بنگرید (۱۰/۱۲۱). [۶۸] جامع العلوم و الحکم، ٧۰. [۶٩] همان، ٧۱.

گفته‏هایی دیگر درباره‏ی اخلاص

- به فراموشی سپردن دیدار آفریدگان با مداومت تفکر در آفریدگار.

- اینکه مقصود تنها خداوند باشد و اطاعت کردن تنها او را سزَد.

- یکسانی عمل در ظاهر و باطن.

- هرکس خود را به آن چه ندارد برای مردم بیاراید، از چشم خداوند می‏افتد.

- رازی است بین خداوند و بنده، هیچ فرشته‏یی به آن پی نمی‏برد، تا بنویسد یا شیطانی تا آن را تباه سازد، خداوند گاهی چیزهایی از احوال بنده که خود بخواهد به فرشتگان نشان می‏دهد.

- اخلاص آن است که جز الله هیچکس را شاهد کارهایتان نکنید، و چون انسان بر این حالت پایدار بماند خداوند به او حکمت عطا می‏کند.

چنان که مکحول گفت: هر بنده‏یی چهل روز اخلاص پیشه کند سرچشمه‏های حکمت بر دل و زبانش پدیدار می‏گردد. [٧۰]

ابوسلیمان دارانی گوید: چون بنده اخلاص را پیشه‏ی خویش سازد زیادی وسوسه‏ها و ریا از او منقطع می‏گردد. [٧۱]

نیز گفته‏اند: آن‌ها – یعنی پیشینیان- مستحب می‏دانستند که انسان کارهای نیک پنهانی داشته باشد که نه همسر و نه کس دیگری ازآن آگاه نباشد.

گرانبهاترین چیز در دنیا اخلاص است، یوسف پسر حسین گوید: چه قدر تلاش می‏کنم که آثار ریا را از دلم بزدایم، اما به شکل و رنگ دیگری برایم پیش می‏آید. [٧۲]

از جمله دعاهای مطرف بن عبدالله این بود: خداوندا به خاطر آن چه که از آن توبه کرده و دوباره به آن بازگشته‏ام از تو پوزش می‌خواهم، و به خاطر آن چه به قصد تو بر خود واجب کردم اما به انجام نرساندم، از تو پوزش می‌خواهم، و به خاطر کارهایی که گمان می‏کردم به خاطر تو بوده، اما دلم چیزهایی با آن بیامیخت که خودت بر آن شاهدی، از تو پوزش می‏خواهم. [٧۳]

[٧۰] مدارج السالکین، ۲/٩۲. [٧۱] مدارج السالکین، ۲/٩۲. [٧۲] همان، ۲/٩۲. [٧۳] ابونعیم در حلیة الأولیاء، ۲/۲۰٧ آورده است.

یادآوری چند مسأله درباره‏ی اخلاص

- بروز دادن کار چه وقتی جایز است؟

ابن قدامه/ در «سخنی درباره‏ی اجازه‏ی قصد ابراز طاعات» گفته است: «در بروز دادن فوایدی هست مانند پیروی کردن مردم و تشویق آن‌ها به کار نیک. ضمن اینکه برخی کارها هست که نمی‏توان پوشیده نگه داشت مانند حج و جهاد. آن کس که کارش را ابراز می‏دارد باید مواظب باشد، مبادا ناخواسته زنگار ریا بر آن بنشیند، بلکه کارش به منظور پیروی شدن باشد».

پس شایسته است در کارهای آشکارا نیت را خوب استوار کنیم تا هر گونه انگیزه‌ی ریایی را ازآن دور سازیم و قصد ابراز کاری را داشته باشیم که چاره‏ی ازآن نیست و البته به منظور اقتدای دیگران به آن، باشد که پاداشی بگیریم، و می‏گوید: «شخص ضعیف نباید به این بهانه خویشتن را فریب دهد، چرا که چنین کسی به انسانی می‏ماند که اندکی شنا می‏داند وگروهی را که در حال غرق شدن‏اند، می‏بیند، دلش به حال‌شان می‏سوزد، لذا به سوی آن‌ها می‏رود تا به او چنگ بزنند و نجات یابند اما هلاک می‏شوند و او نیز خود با آن‌ها غرق می‏گردد». [٧۴]

شرح مسأله:

- کارهایی را که پنهانی انجام دادنش سنت است، مخفی بدارد.

- کارهایی که سنت است آشکارا انجام دهد، ابراز بدارد.

- کارهایی که می‏تواند پوشیده بدارد یا آشکارش کند، باید به خویشتن بنگرد اگر تواناست و تاب تحمل ستایش یا نکوهش مردم را دارد، آشکارش کند، در غیر این صورت پنهان دارد، اگر نفسش قوی باشد آشکار کردنش ایرادی ندارد، زیرا تشویق به کار نیک، خود، کاری نیک است.

از برخی پیشینیان آمده است که برخی کارهای‌شان را برای پیروی شدن از آنها، اظهار می‏کردند، چنانکه یکی ازآنها هنگام مرگ به همسرش گفت: بر من نَگریید، چون از زمانی که اسلام آورده‏ام کار بدی نکرده‏ام.

ابوبکر بن عیاش به پسرش گفت: فرزندم مبادا در این اتاق نافرمانی خدای کنی، چون در این اتاق من دوازده هزار بار قرآن را ختم کرده‏ام. [٧۵]

این را به امید پند گرفتن پسر گفت. پس انسان می‏تواند چیزهایی را برای کسان مشخصی آشکار کند و همچنان اخلاص در کارش بماند و آن به قصد خوبی بوده است، چنانکه برخی پیشینیان کرده‏اند.

[٧۴] مختصر منهاج القاصدین، ۲۲۳. [٧۵] همان: ۲۲۴.

یادآوری دوم: وانهادن کار از ترس ریا

این جایگاه لغزش بس پرخطری است، می‏بینید برخی مردم بر این عادت افتاده‏اند که کار خیر را انجام می‏دهند، اما یک باره موجبی برای ریا پیش می‏آید، و از ترس آن، آن طاعت را فرو می‏گذارند، بی‏گمان این درست نیست و از راه به در شدن است که فضیل به عیاض/ آن را دریافته است آن گاه که گفت: انجام ندادن کار نیک به خاطرمردم ریا است و انجام آن به خاطر مردم شرک. اخلاص آن است که خداوند انسان را از این دو موقعیت برهاند. [٧۶]

نووی/ گوید: هرکس قصد عبادتی بکند و از ترس دیدن مردم آن را انجام ندهد، ریاکار است، زیرا به خاطر مردم آن را وانهاده است. اما اگر به خاطر این باشد تا نهانی آن را انجام دهد، فرق می‏کند. هرکس به تمامی آنرا فرو گذارد، به وادی ریا در افتاده است. همچنین کسی که مستحب است در حق او کاری آشکار گردد، پس این کار را بکند، مانند اینکه عالمی باشد که از او پیروی کنند، یا کاری که در پی آن است، شیوه‏ی قانونی و شرعیش آشکارا انجام شدن، باشد.

[٧۶] سیر أعلام النبلاء، ۸/۴۲٧.

فرا خواندن به پنهان کردن کارهای نیک

کسی که به پنهان کردن همه‏ی کارهای نیک از همه‏ی مردم فرا می‏خواند، آدمی پلیدکار است و قصد ضربه زدن به اسلام را دارد. به همین سبب منافقین وقتی ببینند کسی صدقه‏ی بزرگی می‏دهد، می‏گویند ریاکار است، و چون ببینند کسی صدقه‏ی ناچیزی می‏دهد، گویند خداوند از این بی‏نیاز است. اینان هدفشان تباه کردن نیت و نهانخانه‏ی دل مسلمانان است و اینکه هیچ کار نیکی در جامعه آشکار نشود!! آن‌ها کار نیکوکاران و نیک دینان را بر آن‌ها نادرست می‏دانند. به ویژه وقتی امر شرعی آشکاری ببینند، چون کار نیکی آشکارا صورت پذیرد، کننده‏ی آن را آزار می‏رسانند، او که به امید نیک آن را آشکار ساخته است، منافقان او را مورد یورش قرارمی‏دهند، اما او مادام که برای خدا باشد باید آن را بروز دهد و کار نیک و امور خیر را برای خداوند در جامعه نمایان سازد، خداوند می‏فرماید: ﴿ٱلَّذِينَ يَلۡمِزُونَ ٱلۡمُطَّوِّعِينَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ فِي ٱلصَّدَقَٰتِ وَٱلَّذِينَ لَا يَجِدُونَ إِلَّا جُهۡدَهُمۡ فَيَسۡخَرُونَ مِنۡهُمۡ [التوبة: ٧٩] «آن‌هایی که عیب می‏گیرند از مؤمنانی که داوطلبانه صدقه می‏دهند و مؤمنانی که جز تلاش خویش چیزی ندارند که بدهند. اینان را مورد تمسخر قرار می‏دهند».

تفاوت ریا و مطلق شرکت دادن در کار

شایسته است بین ریا و مشارکت در کار تفاوت‌هایی قایل شد.

س: کار چگونه باطل می‏شود؟ اگر با یک چیز دنیایی مشارکتی بین‌شان پیش بیاید، حکمش چیست؟ کسی که این کار را بکند در چه شرایطی گناه برایش به شمار می‏‏آید؟ و در چه شرایطی گناه نیست؟

این امر، درجه‏ها و مراتبی دارد:

۱- اینکه برای خدا کار کند و به چیز دیگری توجه نداشته باشد، این بالاترین مراتب است.

۲- اینکه برای خدا کار کند و نیز به چیزی که جایز است، توجه داشته باشد، یعنی به آن فکر کند، نیت کند و بخواهد. مانند: کسی که با وجود نیت روزه برای خدا روزه بگیرد و بخواهد سلامتی خود را حفظ کند. این کارش چه حکمی دارد؟ یا کسی که نیت حج و بازرگانی کرده است؟ یا آنکه به جهاد پرداخته و به غنایم نیز گوشه‏ی چشمی داشته است؟ یا آنکه به مسجد رفته و قصد پیاده‏روی هم داشته است؟ و آن کس که به نماز جماعت رفته است برای اثبات عدالت خود و نیز برای اینکه انگشت اتهام به سویش دراز نشود؟ آیا این نیت‌ها و خواست‌ها کارها را باطل می‏گرداند؟ البته نه، ولی چه بسا از پاداش آن می‏کاهد، بهترآن است که نباشد، یا در عمل شرکت داده نشود و اصلاً داخل در آن نگردد.

۳- اینکه به چیزی توجه داشته باشد که جایز نیست به آن توجه داشت. به عبارت دیگر کار نیکی انجام دهد، اما قصدی را داخل در آن کند که جایز نیست، مانند ریا و شهرت‏طلبی و ستایش مردم و ... آیا این کار را باطل می‏کند یا خیر؟

أ. اگردر اساس کار باشد، آن را باطل می‏کند، مانند اینکه برای مردم نماز بخواند.

ب. اگر وسوسه‏های ریا در هنگام انجام دادن کار برایش پیش بیاید، آن را دفع کند و به آن به مبارزه بپردازد، کارش درست است و پاداش خواهد داشت، پاداش به خاطر مبارزه‏اش.

ج. اگرهنگام کار وسوسه‏ی ریا بر او چیره شود، با آن مبارزه نکند، بلکه آن را لذت بخش بداند، و به آن ادامه دهد، کارش باطل می‏شود.

۴- اینکه کار نیکش صرفاً دنیایی باشد، مانند اینکه به منظور رژیم غذایی و پرهیز از پرخوری و نه به امید پاداش روزه بگیرد، یا آنکه تنها برای تجارت به حج می‏رود، و آن کس که زکات می‏دهد تا ثروتش بیشتر گردد، یا آنکه به خاطر دستاوردها به جهاد می‏رود، یا کسی که برای ورزش و سلامتی پیاده به مسجد می‏رود... اینان کارهای‌شان باطل است. خداوند فرمود: ﴿مَّن كَانَ يُرِيدُ ٱلۡعَاجِلَةَ عَجَّلۡنَا لَهُۥ فِيهَا مَا نَشَآءُ لِمَن نُّرِيدُ ثُمَّ جَعَلۡنَا لَهُۥ جَهَنَّمَ يَصۡلَىٰهَا مَذۡمُومٗا مَّدۡحُورٗا ١٨ [الاسراء: ١٨] «هرکس دنیای زودگذر را بخواهد همان اندازه که اراده کنیم به او خواهیم داد، آن گاه دوزخ را بر او مقرر خواهیم کرد که نکوهیده و مردود در آتش سوزان آن در آید»، ﴿أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ لَيۡسَ لَهُمۡ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ إِلَّا ٱلنَّارُۖ وَحَبِطَ مَا صَنَعُواْ فِيهَا وَبَٰطِلٞ مَّا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ ١٦ [هود: ١٦] «آن‌ها در آخرت جز آتش نصیبی نخواهند داشت و دستاوردهایشان بر باد می‏رود و اعمال‌شان باطل است».

۵- اینکه تنها برای ریاکاری را انجام دهد.

پرسشی دیگر: آیا ریا عمل را باطل می‏کند یا انسان به خاطرآن دچار گناه می‏شود؟

پاسخ: هر دو، ریا، کار را باطل می‏کند و انسان با آن گناهکار می‏شود، چون چیزهایی هستند که عمل را باطل می‏کنند اما شخص گناهکار نمی‏شود، مانند خارج شدن ناخواسته‏ی بادی از انسان در هنگام نماز.

برخی در فتوا ریا می‏کنند، برای آدم ثروتمند و صاحب جاه فتوایی غیر از آن چه به شخص بینوا می‏دهند صادر می‏کنند، به او می‏گویند: ما برای مردم چنین فتوی می‏دهیم که فلان کار جایز نیست اما برای شما اشکالی ندارد، گاهی به خاطر ضعفی که در برابر آن‌ها دارند این کار را می‏کند. به همین سبب برخی از پیشینیان گفته‏اند: «اگر دیدید شخص عالم به در سلطان پناه می‏برد، بدان دزد است، اگر دیدید به توانمندان پناه می‏برد، بدان ریاکار است». [٧٧] اما آنکه به قصد انکار و خیر می‏رود هر چه نیت کرده نصیبش خواهد شد.

[٧٧] ابونعیم، حلیةالأولیاء، (۶/۳۸٧) به نقل از سفیان ثوری.

چیزهایی که گمان می‏رود ریا است اما نیست

- آن گاه که مردم بدون قصد شما را به خاطر کار نیکی ستایش کنند، این مژده‏ی پیشاپیش مؤمنان است، از ریا به دور است.

- کسی عبادت کنندگانی می‏بیند، چون کسانی می‏بیند که در عبادت فعالترند او نیز به خود می‏آید، این نیز ریا نیست، اگر با عبادتش خشنودی خدا را بخواهد، پاداش داده می‏شود.

- نیک داشتن و آراستن پوشش، کفش و زیبایی ظاهری و بوی خوش و ... ریا نیست.

- پنهان داشتن گناهان و نگفتن آن. برخی بر این گمانند که برای مخلص بودن باید پرده از گناهان برداشت. آدمیان شرعاً مأمور به پوشاندن آن هستند، بنابراین نهان گذاشتن گناه ریا نیست، بلکه از آن شمار است که خداوند می‏پسندد، انسان اگر غیر از این بپندارد، به اشتباه انداختن از سوی شیطان و ترویج زشتی ورسوایی نفس است.

- بدست آوردن نام و آوازه بدون خواستن آن، مانند عالمی که نیتش سودرسانی به مردم و اظهار حق، ستیزیدن با ناحق، پاسخ به شبهه‏ها و تبلیغ دین خداوند است، آوازه‏یی به دست آورده است. اگر این کارها را انجام دهد و به دنبال آن نامدار شود و نامداری هدف اصلی او نبوده باشد، کارش ریا نیست.

- اینکه انسان مشهور شود ریا نیست، اما شهرت چه بسا آدمی را به ریا می‏کشاند!!

از نشانه‏های اخلاص

با یاد کردن شماری از نشانه‏های اخلاص سخن را به پایان می‏رسانیم:

۱- احساس مسؤولیت نسبت به کار، همانند آن است که برای دین صورت بگیرد.

۲- کارهای نهانی بزرگتر و بیشتر از کارهایی باشد که آشکارا انجام شود.

۳- اقدام به کار و امید به پاداش.

۴- شکیبایی و تحمل و گله‏مند نبودن.

۵- تلاش برای پنهان داشتن کار.

۶- کار را به خوبی و مخفیانه انجام دادن.

٧- زیاد پنهانی کار نیک کردن.

این‌ها همه از نشانه‏های اخلاص است. آن چه گذشت گزیده‏یی از چیزهایی بود که توانستیم درباره‏ی اخلاص یاد کنیم. به این بسنده می‏کنیم. سخن از اخلاص تا همین جا برای ما میسر است. امیدواریم خداوند ما و شما را از مخلصان قرار دهد، دل‌های ما را پاکی ببخشد و کارهایمان را از ریا و نفاق و باورهای ناشایست پاک نگه دارد.

خوف

سپاس خدای را پروردگار جهانیان، پایان نیک از آنِ پرهیزگاران است، من برآنم که خداوند سرپرست و همراه نزدیک نیکوکاران است و محمد بنده و فرستاد‏ه‏ی امین اوست – درود بر او و بر یارانش- او پیشوای پرستندگان و سرور همه‏ی آدمیان است، پرستش و بندگی در بالاترین درجه و والاترین شکل آن در او تجلی یافت، یکی از مظاهر بندگی (خوف) است.

در این دوره از این زنجیره پژوهش، زنجیره کارهای دل، موضوع پژوهش ترس است از خداوند می‏خواهیم ما را از امیدواران به او و از ترسندگان از او قرار بدهد.

تعریف ترس (خوف)

این واژه از ریشه‏ی «خاف، یخاف، خوف» گرفته شده که در زبان عربی بر هراس و ترس دلالت می‏کند، می‌گویند: خِفتُ الشیءَ خَوفاً و خیفَةً و خوّف الرجل یعنی کاری کرد که مردم از او می‏ترسند. خداوند در کتاب خود می‏فرماید: ﴿إِنَّمَا ذَٰلِكُمُ ٱلشَّيۡطَٰنُ يُخَوِّفُ أَوۡلِيَآءَهُۥ [آل عمران: ١٧٥] «همانا آن شیطان است که پیروان خود را می‏ترساند».

یعنی کاری می‏کند که از پیروانش بترسید، یا به عبارت دیگر با پیروانش شما را می‏ترساند.

ترس عبارت است از انتظار رویدادی بد از روی نشانی مشخص یا موهوم. این مفهوم ضد واژه‏‏‏ی «أمن» است هم در امور دنیایی و هم در امور اخروی به کار می‏رود. انتظار پیش آمدن واقعه‏یی بد یا از دست رفتن رویدادی خوب، پریشانی و تکان قلب، یا هراس قلب از رخدادی ناگوار است که بر آن وارد می‏شود یا رویدادی خوب که از دست می‏رود.

ابن قدامه گفت: بدان ترس یعنی دردمندی و نگرانی دل به سبب انتظار اتفاقی بد در آینده.

مانند: هرکس بر ضد پادشاهی جنایتی کند و سپس به دستش بیفتد و دستگیر شود، هم از کشته شدن می‏ترسد، هم احتمال می‏دهد بخشیده شود، اما نگرانی و دردمندی قلبی او به اندازه‏ی شناختش از عواملی است که منجر به قتلش می‏شود یا زشتی و ناپسندی جنایتش و تاثیری که بر پادشاه دارد.

به میزان ضعف عوامل ترس نیز کمتر و ضعیف‏تر است، گاهی ترس ناشی از سبب جنایت نیست، بلکه ناشی از ویژگی کسی است که از بزرگی و شکوهمندی او ترس در همه‏ی دل‌ها نشسته است. و چون دریابد که خداوند سبحان اگر تمام جهانیان را نابود سازد، برایش سخت نیست و هیچکس یا هیچ چیزی مانعش نمی‏شود، پس ترس انسان بر اساس شناخت او نسبت به نارسایی‌ها و عیب‌های خویش و شکوهمندی الله و بی‏نیازی او و اینکه خداوند هر کاری بکند از او بازخواست نمی‏شود، است. ترس مشاهده‏ی خشم و غضب خداوند است از سوی قلب که در نتیجه‏ی آن ترسی در دل ایجاد می‏شود. این نوع ترس را وعید گویند.

ترس (خشیت)

این نوع ترس (خشیة) نسبت به خوف خصوصی‏تر است، چرا که خشیت از سوی دانشمندان به خداوند است. در قرآن آمده است: ﴿إِنَّمَا يَخۡشَى ٱللَّهَ مِنۡ عِبَادِهِ ٱلۡعُلَمَٰٓؤُاْۗ [فاطر: ٢٨] «از میان بندگان خداوند تنها دانشمندان از او ترس(خشیت) دارند». این ترسی است که با شناخت همراه است.

پیامبر ج فرمود: «إنّی أَتقاكم لله و أَشدّكم له خشیةً»: «من پرهیزگارترین شما نسبت به خداوندم و بیشتر از همه‏ی شما از او می‏ترسم». [٧۸]پس خوف برای همه‏ی ایمانداران است، اما خشیت مخصوص دانشمندان آگاه است. خوف و خشیت به میزان دانش و شناخت خواهد بود. کسی که خوف دارد پا به فرار می‌گذارد، اما آنکه خشیت دارد به تمسک به دانش پناه می‏برد.

شیخ بن عثیمین (/) گفت: «خشیت خود خوفی است بر پایه‏ی شناخت بزرگی و کمال قدرت کسی که از او می‏ترسند. اگر از کسی می‏ترسید و نمی‏دانید که آیا او بر شما قدرت دارد یا خیر، این گونه ترس خوف است و ترس از کسی که می‌دانید او بر شما قدرت دارد، خشیت است».

ابن قیم (/) درباره‏ی نزدیکی تفاوت میان معنای خوف و خشیت گوید: «مانند کسی که هیچ دانشی از پزشکی ندارد در مقایسه با کسی که خود یک پزشک ماهر است. اولی به خاطر عدم شناخت به پرهیز و فرار روی می‏آورد، اما دومی به دارو پناه می‏برد». [٧٩] بنابراین خشیت ترسی است آگاهانه و بر اساس علم.

[٧۸] حدیث صحیحی است، بخاری (۵۰۶۳) بخش نکاح، باب الترغیب فی النکاح و مسلم (۱۴۰۱) بخش نکاح، باب استحباب النکاح لمن تاقت نفسه الیه، روایت کرده‏اند. [٧٩] ن. ک. مدارج السالکین، ۱/۵۱۳.

خوف در قرآن

در قرآن خوف به چند صورت آمده است، از آن شمار:

۱- قتل و شکست: ﴿وَإِذَا جَآءَهُمۡ أَمۡرٞ مِّنَ ٱلۡأَمۡنِ أَوِ ٱلۡخَوۡفِ [النساء: ٨٣] «هنگامی که خبر امیدبخش یا بیم‏آور به آن‌ها برسد». و مانند فرموده‏ی خداوند: ﴿وَلَنَبۡلُوَنَّكُم بِشَيۡءٖ مِّنَ ٱلۡخَوۡفِ [البقرة: ١٥٥] «مسلماً شما را با میزانی از خوف آزمایش می‏کنیم».

۲- کارزار و نبرد: ﴿فَإِذَا ذَهَبَ ٱلۡخَوۡفُ سَلَقُوكُم بِأَلۡسِنَةٍ حِدَادٍ [الاحزاب: ١٩] «وقتی موجبات ترس و جنگ برطرف شد با زبان تند شما را می‏رنجانند». یعنی آن گاه که آتش کارزار فروکش کرد. نیز مانند: ﴿فَإِذَا جَآءَ ٱلۡخَوۡفُ رَأَيۡتَهُمۡ يَنظُرُونَ إِلَيۡكَ تَدُورُ أَعۡيُنُهُمۡ كَٱلَّذِي يُغۡشَىٰ عَلَيۡهِ مِنَ ٱلۡمَوۡتِ [الاحزاب: ١٩] «زمانی که ترس آن‌ها را فرا گیرد می‏بینی که به تو نگاه می‏کنند در حالی که دیدگان‌شان می‏گردد مثل اینکه از سکرات مرگ بیهوش شده‏اند».

۳- دانش و شناخت: مانند فرموده‏ی خداوند: ﴿فَمَنۡ خَافَ مِن مُّوصٖ جَنَفًا [البقرة: ١٨٢] «هر کس بترسد که از وصیت کننده‏یی خطایی سر بزند». یعنی بداند، و مانند ﴿إِلَّآ أَن يَخَافَآ أَلَّا يُقِيمَا حُدُودَ ٱللَّهِ [البقرة: ٢٢٩] «مگر اینکه نگران این باشند که حدود الهی را اجرا نکنند». یعنی بدانند و ﴿وَإِنۡ خِفۡتُمۡ أَلَّا تُقۡسِطُواْ فِي ٱلۡيَتَٰمَىٰ [النساء: ٣] «اگر بترسید که درباره‏ی یتیمان عدالت را زیر پا بگذارید...» یعنی اگر دانستید، اگر پی بردید.

۴- نقص: ﴿أَوۡ يَأۡخُذَهُمۡ عَلَىٰ تَخَوُّفٖ [النحل: ٤٧] «یا به صورت کاهشی آن‌ها را بگیرد».

۵- به معنای وحشت و هراس از شکنجه و مجازات: ﴿يَدۡعُونَ رَبَّهُمۡ خَوۡفٗا [السجدة: ١٦] «با بیم و هراس پروردگارشان را می‏خوانند».

جایگاه شناخت خوف و اهمیت آن

ابن قدامه (/) می‏گوید: «بدان که خوف تازیانه‏ی خداوند است که به آن بندگانش را بر مواظبت دانش و عمل هوشیار می‏سازد، تا بدین وسیله به مقام نزدیکی به خداوند برسند. خوف چراغ روشنی بخش دل‌هاست، با آن می‏توان خیر و شر نهفته در آن را دید.

آدمی از هرکس بترسد یعنی خوف داشته باشد از او می‏گریزد جز خداوند، وقتی از او خوف دارد به سویش می‏گریزد. بنابراین صاحب خوف از پروردگارش به سوی خود پروردگار می‏گریزد، و البته مگر گریزگاه دیگری هست؟! خوف از هر دلی رخت بربندد، تباه می‏شود، و چون در دلی جای بگیرد جایگاه‌های شهوت در آن را می‏سوزاند و انگیزه‏های دنیوی را از آن می‏زداید.

چه بسا خوف کسانی را که اسیر لذت بودند و در بند سرمستی آن، آزاد کرد! چه بسا کسانی که گرفتار هوای نفس بودند و توان و نیروی خود را در آن تباه گرداندند، از قید و بند رهانید.... و چه قدر کسانی را بیدار کرد که در پوششی از شهوت به خواب غفلت فرو رفته بودند... و چه قدر کسانی را که با پدر و مادر خود قطع رابطه کرده بودند، خوف آن‌ها را از آن کار بازداشت و به شیوه‏ی درست باز گرداند... چه بسا کسی که در فساد غرق بود، خوف او را از خوابش بیدار کرد... چه بسیار عابدی که از خشیت خداوند گریه کرد.... و چه بسیار کسانی که به سوی خدا بازگشتند خوف خواب را از چشمان آن‌ها ربود... چه بسا کسی که در راه خدا سفر کرد و خوف همراهی‏اش کرد... چه بسا کسی که عشق خدایی در دلش جای گرفته و از اشک چشمانش زمین سیراب شد... پس چه بزرگ است جایگاه خوف برای کسی که آن را بداند و بشناسد!

خوف خود مقصود اصلی نیست، منظور از ترسیدن و خوف داشتن این نیست که بترسیم، بلکه بترسیم تا خوف ابزرای باشد برای اصلاح حالمان.

اگر خوف خود مقصود به ذات بود از دل بهشتیان برداشته نمی‏شد، اما چون رفتن آن‌ها به بهشت پایان دهنده به مسأله است، در حالی که این از آن‌ها خواسته نشده، و در آنجا نه عملی هست و نه تلاشی در انجام عبادات و مقابله با هوی و هوس و شهوت‌ها، به خاطر این خوف از آن‌ها برداشته شده است، و در همین راستا خداوند فرموده: ﴿وَلَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ [البقرة: ١١٢] «نه ترسی بر آن‌ها هست و نه اندوهی دارند».

هرکس امروز خوف در دل داشته باشد، فردا در امان خواهد بود...و آن کس که امروز خود را در امان بداند، فردا ترس او را بی‏قرار می‏کند.

خوف به کارها و رفتارها مربوط می‏شود، اما دوست داشتن به ذات و صفات، از این روی ایمانداران چون وارد سرای جاوید می‌شوند، بیشترو بیشتر پروردگارشان را دوست دارند و هیچ خوفی دامنگیر آن‌ها نمی‏شود.

ابن رجب/ می‏گوید: «خداوند مردم را آفرید تا او را بشناسند و بپرستند و خشیت او را در دل داشته باشند، نشانه‏هایی دال بر بزرگی و عظمت خویش قرار داد تا از او بترسند و جایگاه جلال و بلندی مقامش را دریابند، شدت عقاب خویش را برای‌شان توصیف کرده و همچنین سرای شکنجه‏ای را که آن را برای کسانی که از او نافرمانی کنند، آماده کرده، توصیف کرده است، تا از او بهراسند و ضمن انجام کارهای نیک پروای او را داشته باشند». [۸۰]

به هیمن سبب خداوند در کتابش سخن از آتش و آزار و شکنجه‏ی آماده شده برای دشمنانش را بسیار تکرار کرده است.. وآتش سخت، خار خشک، آب داغ، زنجیر و ؟؟؟ و دیگر ترس‌ها و هراس‌های بزرگ را که در آن هست در چند جا ‏آورده است.... بدین گونه بندگانش را به ترس و پروای خود و سرعت عمل در اجرای فرمان‌هایش آن چه دوست دارد و از آن خشنود است... و پرهیز از آن چه از آن نهی می‏کند و زشت می‏داند، فرا می‏خواند. هرکس در این کتاب کریم بنگرد و در آن اندیشه کند شگفتی‌ها در آن می‏بیند. همچنین است سنت درست که خود مفسر و بیان‏گر معانی کتاب (قرآن) است، نیز اخلاق و رفتار پیشینیان نیکوکار، اهل دانش و ایمان از یاران پیامبر و تابعین آنها. هرکس در سنت تأمل کند احوال اینان را در می‏یابد و پی می‏برد که به چه خوف و خشیت و فروتنی آراسته بوده‏اند و این بوده که آن‌ها را به چنان حالت‌های پاک و مقام‌های والا بالا می‏برد، در نتیجه‏ی تلاش زیاد در طاعت و پرهیز از کارهای مکروه هر چند کوچک.

[۸۰] ن. ک. «التخویف من النار» از ابن رجب حنبلی، ۱/۵.

جایگاه و درجه‏های خوف

خوف اندازه‏هایی دارد، مناسب و نامناسب. اندازه‏ای واجب خوف همان قدر است که شخص را به انجام فریضه‏ها و پرهیز از کارهای حرام وا دارد، بیشتر از آن اگر چنان باشد که انگیزه‏یی بشود برای انجام عبادت‌های نافله و خودداری از کارهای بسیار جزئی مکروه، این اندازه خوفی است ستودنی، اما اگر افزایش یابد به طوری که منجر به بیماری، مرگ یا اندوهی همیشگی یا بازماندن از عملی شود چنانکه تلاش برای کسب نیکی‌هایی که خداوند دوست دارد، منقطع گردد، خوفی ستودنی نخواهد بود، بنابراین هر خوفی پسندیده و قابل ستایش نیست.

برخی از مردم از شدت انتظار وعید و خوف از شکنجه و آتش دچار ناامیدی و دلسردی می‏شوند واز هر گونه کاری باز می‏مانند، می‏گویند: بیهوده است...!! این البته خوف پسندیده نیست، چنین زیادتی ناپسند است.

اما خوف پسندیده و مطلوب آن است که اول شخص را بر انجام واجبات و آن گاه آن مستحبات، و قبل از وانهادن اعمال حرام وا دارد، سپس به پرهیز از شبهه‏ها و مکروهات، این است خوف مطلوب.

نوعی دیگر خوف وجود دارد ضعیف‏تر از این. نه به ترک کامل همه‏ی کارهای حرام می‏انجامد و نه به انجام همه‏ی و اجبات، بر این اساس خوفی ناقص است، پس روشن شد که خوف یا ناقص است یا زاید و یا مطلوب که به آن اشاره شد.

بخاری (/) در صحیحش باب «خوف از خداوند»آورده است: ابن حجر گوید: «خوف از مقام‌های والا و از اسباب ایمان است». [۸۱] خداوند می‏فرماید: وَخَافُونِ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ [آل عمران: ١٧٥] «اگر ایمان دارید از من بترسید». چنانکه فرمود: ﴿فَلَا تَخۡشَوۡهُمۡ وَٱخۡشَوۡنِي [البقرة: ١٥٠] «از آن‌ها نهراسید بلکه از من بترسید». و ﴿إِنَّمَا يَخۡشَى ٱللَّهَ مِنۡ عِبَادِهِ ٱلۡعُلَمَٰٓؤُاْ [فاطر: ٢٨] «از میان بندگان خدا تنها دانشمندان از او می‏ترسند». همچنین پیشتر از این حدیث هم یاد شد: «أنا أعلمكم بالله و أشدّكم له خشیةً»: «من از شما بهتر خدا را می‏شناسم و بیشتر از همه پروای او را دارم» [۸۲] هر چه بنده به خدا نزدیکتر باشد، خشیت از او بیشتر و بیشتر می‏شود. خداوند این چنین فرشتگانش را وصف می‏کند:

﴿يَخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوۡقِهِمۡ [النحل: ٥٠] «از خدای مسلط بر خود می‏هراسند» و پیامبرانش را چنین: ﴿ٱلَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَٰلَٰتِ ٱللَّهِ وَيَخۡشَوۡنَهُۥ وَلَا يَخۡشَوۡنَ أَحَدًا إِلَّا ٱللَّهَ [الاحزاب: ٣٩].

«آنان که سفارش‌های خدا را به جهانیان می‏رسانند و از او می‏ترسند، و جز از الله از هیچکس دیگری نمی‏هراسند».

خوف مقربین بدین خاطر استوارتر و شدیدتر است که از آن‌ها چیزهایی خواسته می‏شود که از کسان دیگری خواسته نمی‏شود، لذا آداب آن جایگاه را رعایت می‏کنند، و به خاطر اینکه از جمله واجبات خداوند سپاسگزاری به خاطر آن جایگاه است، لذا به نسبت والایی آن افزایش می‏یابد.

[۸۱] ن.ک. فتح الباری شرح صحیح بخاری (۱۱/۳۱۳) از ابن حجر عسقلانی. [۸۲] حدیثی درست است اسنادش پیشتر ذکر شد.

پس بنده اگر راست‏ رو باشد، از چه چیزی هراس دارد؟

چنین بنده‏یی از پذیرفته نشدن کارهایش می‏هراسد، کما اینکه از بدفرجامی می‏ترسد، ترسش از بدفرجامی به دلیل فرموده‏ی خداست:

﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ يَحُولُ بَيۡنَ ٱلۡمَرۡءِ وَقَلۡبِهِۦ [الانفال: ٢٤].

«بدانید که خداوند بین انسان و قلبش حایل می‏شود». همین طور از نقصان درجه می‏ترسد، چرا که او خواستار مراتب والا در بهشت است و می‏ترسد از آن مراتب پایین بیاید.

اگر او از راه به در و نافرمان باشد، خوفش از بدکرداری خویش است، که آن با وجود پشیمانی و دست برداشتن از نافرمانی به او سود می‏رساند نه با ادامه و اصرار بر گناه.

خوف چه زمانی سودمند است؟

خوف همراه با پشیمانی و کوتاه آمدن سود می‏رساند، زیرا خوف یا ناشی از شناخت زشتی جنایت، باورداشت وعید و ترس از محروم ماندن از توبه است، یا ناشی از این است که از آن‌هایی نباشد که مورد بخشش خداوند واقع می‏شوند... یعنی مشمول اراده‏ی بخشش خداوند نگردد... و شکنجه شود!

نافرمانان در روز رستاخیز چند دسته‏اند: گروهی مشمول خواست بخشش خدا می‏شوند، و گروهی نمی‏شوند و به سوی عذاب رانده می‏شوند.

خوف از خدا چه حکمی دارد؟

خوف ازخدا واجب است و از والامقامترین درجات مسیر و سودمندترین آن برای قلب است چنانکه ابن قیم گفته بر هر انسانی فرض است. پس باید از خداوند ترسید و هرکس از او نترسد دچار گناه شده است.

ابن وزیر گفت: «هیچ راهی به ساحل امنیت وجود ندارد، و این شعار نیکوکاران است».

دلایل وجوب خوف

۱- خداوندأ فرموده:

﴿إِنَّمَا ذَٰلِكُمُ ٱلشَّيۡطَٰنُ يُخَوِّفُ أَوۡلِيَآءَهُۥ فَلَا تَخَافُوهُمۡ وَخَافُونِ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ ١٧٥ [آل عمران: ١٧٥].

«بی‏گمان تنها شیطان است که پیروانش را می‏ترساند، پس شما از آن‌ها نترسید و اگر ایمان دارید از من بترسید». سعدی / در تفسیر این آیه گفت: «در این آیه وجوب خوف تنها از خداوند و اینکه آن از لوازم ایمان است بیان گردیده است، پس ایمان بنده به اندازه‏ی ترس او از خداوند است».

۲- خداوند می‏فرماید: ﴿فَإِيَّٰيَ فَٱرۡهَبُونِ [البقرة: ٤٠] «فقط از من بترسید» این دستور است ولازم الاجرا.

۳- ﴿فَلَا تَخۡشَوُاْ ٱلنَّاسَ وَٱخۡشَوۡنِ [المائدة: ٤٤] «از مردم نترسید بلکه از من بترسید».

سعدی در تفسیرش آورده است: «خداوند دستور داده است که از او خشیت داشته باشیم و این اصل هر گونه خیری است، چرا که هرکس ازا و نترسد از نافرمانی‏اش ابایی ندارد و دستورش را اجرا نمی‏کند».

خداوند اهل خوف را ستوده و فرموده است: ﴿ٱلَّذِينَ هُم مِّنۡ خَشۡيَةِ رَبِّهِم مُّشۡفِقُونَ [المؤمنون: ٥٧]. «آن‌هایی که نگران خوف پروردگارشان هستند» تا آنجا که می‏گوید: ﴿أُوْلَٰٓئِكَ يُسَٰرِعُونَ فِي ٱلۡخَيۡرَٰتِ وَهُمۡ لَهَا سَٰبِقُونَ ٦١ [المؤمنون: ٦١]. «آنان در کارهای نیک شتاب می‏کنند و بر دیگران پیشی می‏گیرند».

از عایشهل همسر پیامبر ج نقل است که فرمود: درباره‏ی این آیه: ﴿وَٱلَّذِينَ يُؤۡتُونَ مَآ ءَاتَواْ وَّقُلُوبُهُمۡ وَجِلَةٌ أَنَّهُمۡ إِلَىٰ رَبِّهِمۡ رَٰجِعُونَ ٦٠ [المؤمنون: ٦٠] «آنان که از آن چه به آن‌ها داده شده می‏بخشند و دل‌هایشان نگران و بیمناک است، به راستی به سوی پروردگارشان باز می‏گردند». از پیامبر سؤال کردم: آیا اینان همان‌هایند که شراب می‏نوشند و دزدی می‏کنند؟ فرمود: نه ای دختر صدیق، بلکه آنهایند که روزه می‏گیرند، نماز می‏خوانند، صدقه می‏دهند و باز نگرانند که از آن‌ها پذیرفته نشود». [۸۳]

خداوند همچنین فرمود: ﴿أُوْلَٰٓئِكَ يُسَٰرِعُونَ فِي ٱلۡخَيۡرَٰتِ [المؤمنون: ٦١] «آن‌ها در کارهای نیک شتاب می‏کنند». حسن در این باره گفته است: «طاعات را برای خدا انجام داده و در آن نهایت تلاش کرده‏اند و با این وجود می‏ترسند پذیرفته نشود... انسان ایماندار نیکی و ترس را با هم دارد و انسان دورو کار زشت و امنیت را». [۸۴] یعنی زشتی در کردار و امنیت از عذاب!

۴- ترساندن از عذاب الهی یکی از مأموریت‌های فرستادگان خدا بود: ﴿وَمَا نُرۡسِلُ ٱلۡمُرۡسَلِينَ إِلَّا مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ [الانعام: ٤٨] «ما پیامبران را جز برای مژده دادن و هشدار دادن نفرستادیم».

هشدار دادن نشان دادن چیزهایی است که باعث ترس می‏شود. انذار در زبان عربی -چنان که راغب اصفهانی در مفرداتش می‏گوید- خبردادنی است که در آن ترساندن وجود دارد، همان طور که تبشیر خبردادنی است که در آن خوشحالی هست.

خداوند پیامبرش محمد را در جاهای زیادی از کتابش به عنوان نذیر(هشدار دهنده) یاد می‏کند.

- پیامبر قومش را در کوه صفا گرد آورد و به آن‌ها گفت: «إنّی نذیر لكم بینَ یدَی عذاب شدید»: «من در برابر یک عذاب سخت به شما هشدار می‏دهم». [۸۵]

نیز فرمود: «أنا النذیر العریان»: «من هشدار دهنده‏ی عریان هستم». [۸۶]

تفسیر این سخن چنین است که عرب در دوران جاهلیت اگر یکی از آن‌ها لشکری ر ا می‏دید که به قبیله‏اش هجوم می‏آورد و نزدیک شده است و قبیله خبر ندارد، دوان- دوان می‏آمد و لباسش را از تن در می‏آورد و فریاد می‏زد تا خطرناکی مصیبتی که به زودی بر آن‌ها فرو می‏آید و ناگوار بودن آن را برای‌شان بیان کند، این سخت‏ترین و شدیدترین هشدارها در میان مردم عرب بود. پیامبر ج در سخن با آن‌ها این قضیه را به استعاره گرفته و آن را به حالتی که خود درک می‏کنند برای آن‌ها گفته است تا سختی و پرخطری چیزی که آورده برای‌شان بیان کند.

- ﴿وَقُلۡ إِنِّيٓ أَنَا ٱلنَّذِيرُ ٱلۡمُبِينُ ٨٩ [الحجر: ٨٩] «بگو من تنها هشدار دهنده‏یی روشنگر هستم».

- ﴿فَفِرُّوٓاْ إِلَى ٱللَّهِۖ إِنِّي لَكُم مِّنۡهُ نَذِيرٞ مُّبِينٞ ٥٠ [الذاریات: ٥٠] «پس به سوی خدا بگریزید که من هشدار هنده‏ی روشنگر برای شما هستم».

- از نخستین دستورهای خدا به پیامبرش هشدار دادن بود... فرمود: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡمُدَّثِّرُ ١ قُمۡ فَأَنذِرۡ ٢ [المدثر: ١ – ٢] «ای دستار بر سر کشیده، برخیز و هشدار بده». مردم را از عذاب الهی، از جهنم، از خشم خدا و انتقامش در دنیا و آخرت بترسان. قرطبی گوید: مردمان مکه را اگر اسلام نپذیرفتند بترسان وآنها را از عذاب برحذر دارد. [۸٧]

خداوند در چندین جایگاه از کتابش به منظور تحقق بخشیدن ترس در جان‌های بندگانش عذاب را وصف کرده است تا از آن بپرهیزند، چنانکه می‏فرماید: ﴿لَهُم مِّن فَوۡقِهِمۡ ظُلَلٞ مِّنَ ٱلنَّارِ وَمِن تَحۡتِهِمۡ ظُلَلٞۚ ذَٰلِكَ يُخَوِّفُ ٱللَّهُ بِهِۦ عِبَادَهُۥۚ يَٰعِبَادِ فَٱتَّقُونِ ١٦ [الزمر: ١٦] «از بالای سرشان توده‏هایی از آتش هست و از پایین هم توده‏هایی، این چیزی است که خداوند بندگانش را ازآن می‏ترساند، پس ای بندگان من از من بترسید وتقوا پیشه کنید».

ابن کثیر گوید: ﴿ذَٰلِكَ يُخَوِّفُ ٱللَّهُ بِهِۦ عِبَادَهُۥ [الزمر: ١٦] «خداوند با آن بندگاش را می‏ترساند». خبر این موجود را تنها بیان می‏کند تا با آن آن‌ها را بترساند، برای اینکه از حرام وگناه دوری گزینند،و بیزار شوند. ﴿يَٰعِبَادِ فَٱتَّقُونِ [الزمر: ١٦] «ای بندگان من از من بترسید» یعنی ازقدرت و قهر من و عذاب و انتقام پروا داشته باشید. [۸۸]

خداوند این مطلب را روشن کرده است که نشانه‏ها ومعجزه‏هایی که برای تصدیق پیامبرانشﻹ- مانند شتر صالح- می‏فرستد، به خاطر ترساندن است. فرمود: ﴿وَءَاتَيۡنَا ثَمُودَ ٱلنَّاقَةَ مُبۡصِرَةٗ فَظَلَمُواْ بِهَاۚ وَمَا نُرۡسِلُ بِٱلۡأٓيَٰتِ إِلَّا تَخۡوِيفٗا [الاسراء: ٥٩] «به ثمود شعر را به عنوان نشانه‏یی روشنگر دادیم، اما در حق آن ستم روا داشتند ما جز به خاطر ترساندن نشانه‏ها را نمی‏فرستیم».

همین طور نشانه‏های مربوط به جهان هستی، مانند خورشید گرفتگی و ماه گرفتگی و ... گرفتن خورشید و ماه در این دنیا تنها یادآور سرای آخرت است چرا که خورشید و ماه در آن دنیا نور و روشنایی خود را از دست می‏دهند و تاریک می‏شوند. از ابوهریره از پیامبر ج نقل است: «الشمسُ و القمُر مكوّران یومَ القیامة»: «روز رستاخیز خورشید و ماه تاریک می‏شوند». [۸٩]

خداوند نیز درباره‏ی رعد و برق فرموده است: ﴿هُوَ ٱلَّذِي يُرِيكُمُ ٱلۡبَرۡقَ خَوۡفٗا وَطَمَعٗا وَيُنشِئُ ٱلسَّحَابَ ٱلثِّقَالَ ١٢ [الرعد: ١٢] «اوست که برق را که هم ازآن می‏ترسید و هم به آن طمع دارید، به شما نشان داد و هم اوست که ابرهای سنگین بار را می‏آفریند» بدین گونه خداوند با برخی از نشانه‏های مربوط به جهان هستی بندگانش را می‌ترساند.

[۸۳] ترمذی (۳۱٧۵) بخش تفسیر، باب و من سورة المؤمنون، و ابن ماجه (۴۱٩۸) بخش زهد، باب التوقی علی العمل آورده‏اند. [۸۴] ابن مبارک در زهد (۱/۳۵۰) به شماره‏ی ٩۸۵، و طبری در تفسیرش (۱۸/۳۲) آورده‏اند. [۸۵] حدیث درستی است. بخاری (۴٧٧۰) بخش تفسیر، باب قوله تعالی «وأنذر عشیرتك الاقربین» و مسلم (۲۰۸) بخش ایمان، باب فی قوله تعالی: «وأنذر عشیرتك الاقربین» روایت کرده‏‏اند. [۸۶] درست است، بخاری (۶۴۸۲) بخش الرقائق، باب الانتهاء عن المعاصی، و مسلم (۲۲۸۳) بخش الفضائل، باب شفقته ج علی أمته، نقل کرده‏اند. [۸٧] ن. ک. قرطبی، الجامع لأحکام القرآن، (۱٩/۶۱). [۸۸] ن. ک. تفسیر ابن کثیر، (۴/۴٩). [۸٩] حدیثی درست است. بخاری (۳۲۰۰) بخش بدء الخلق، باب صفة الشمس و القمر، از حدیث ابوهریره آورده است.

از جمله فایده‏های خوف

۱- خداوند آن را از جمله شرط‌های ایمان شمرده است: ﴿فَلَا تَخَافُوهُمۡ وَخَافُونِ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ [آل عمران: ١٧٥] «از آن‌ها نترسید بلکه اگر ایمان دارید از من بترسید». ابن جریر در تفسیر آن گوید: «ای ایمانداران از مشرکان نهراسید، مسأله‏ی آن‌ها نباید بر شما سنگین آید، با وجود طاعت شما به من از جمع و هم دستگی آن‌ها نترسید، تا زمانی که از من اطاعت کنید و از سفارش‌های من پیروی کنید. من یاری و پیروزی شما را به عهده می‏گیرم. اما از من بترسید و اگر ایمان دارید بپرهیزید از اینکه از من سرپیچی کنید یا با دستورهای من مخالفت بورزید، که هلاک می‏شوید». [٩۰] پس خداوند بلند مرتبه شایسته‏تر است که از او بترسید تا مشرکان و کافران.

۲- خداوند یاران پیامبر را سخت آزمایش کرده است، تا مشخص کند چه کسانی از او می‏ترسند و چه کسانی نمی‏ترسند. برای نمونه آن‌ها را در امر آشکار آزموده است، فرموده:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَيَبۡلُوَنَّكُمُ ٱللَّهُ بِشَيۡءٖ مِّنَ ٱلصَّيۡدِ تَنَالُهُۥٓ أَيۡدِيكُمۡ وَرِمَاحُكُمۡ لِيَعۡلَمَ ٱللَّهُ مَن يَخَافُهُۥ بِٱلۡغَيۡبِۚ فَمَنِ ٱعۡتَدَىٰ بَعۡدَ ذَٰلِكَ فَلَهُۥ عَذَابٌ أَلِيمٞ ٩٤ [المائدة: ٩٤] «ای کسانی که ایمان آورده‏اید خداوند شما را به اندکی شکار که با دست و نیزه‏ی خویش فرا چنگ می‏‏آورید، می‏آزماید تا بداند چه کسی در باطن از خدا می‏ترسد، هرکس از آن پس تجاوز کند، عذاب دردناک در انتظار اوست». صید در حالت احرام چه حکمی دارد؟ بدانید که جایز نیست.

خداوند این چنین ایمانداران را می‏آزماید. آنان که از او می‏ترسند شکار نمی‏کنند، زیرا از او خوف و خشیت در دل دارند، اما آنان که از او نمی‏ترسند، به شکار می‏پردازند.

ای گروه ایمانداران خدا شما را به مقداری شکار در حال احرام می‏آزماید تا معلوم کند چه کسانی اهل طاعت الهی و ایمان به او هستند و به قوانین و دستورهای او عمل می‏کنند، و مشخص کند چه کسی از او می‏ترسد و چه کسی نمی‌ترسد: ﴿لِيَعۡلَمَ ٱللَّهُ مَن يَخَافُهُۥ بِٱلۡغَيۡبِۚ[المائدة: ٩۴]. «تا خدا معلوم کند چه کسی از باطن از او می‏ترسد» یعنی تا به وسیله‏ی شکار آن‌ها را بیازماید، آن‌ها چه پنهانی چه آشکارا می‌توانند با دست و نیزه از آن برگیرند، در حالی که در حال احرام بر آن‌ها حلال نیست، این چنین خدا می‏خو اهد روشن کند چه کسی در نهان و آشکارا از او اطاعت می‏کندیا از او نافرمانی.

یاران پیامبر ج در این امر سربلند بودند، اما یهود هنگامی که خدا شکار در روز شنبه را برای آن‌ها حرام گردانید، شکست خوردند، محارم الهی را حلال کردند، روز جمعه تور و لوازم شکار گذاشتند و روز یک شنبه آن را پر از ماهی و صید برداشتند و گفتند: روز شنبه ما شکاری و صیدی نکرده‏ایم، ازخدا نهراسیدند و عاقبت نابود شدند، در حالی که یاران پیامبر ج ازخدا ترسیدند و رستگار شدند. از این لحاظ آدمی چه بسا در معرض گناه یا شهوتی قرار می‏گیرد که ممکن است به آسانی در آن بیفتد و چه بسا از رسوایی در امان باشد. ﴿لِيَعۡلَمَ ٱللَّهُ مَن يَخَافُهُۥ بِٱلۡغَيۡبِ [المائدة: ٩٤] «تا خدا معلوم بدارد چه کسی در باطن از او می‌ترسد». گاهی بدون خواست، بدون هیچ تلاش یا ترفند و توجهی به منظور آزمایش گناه و سرپیچی به او روی می‏آورد، چنانکه در داستان یوسف و زن عزیز پیش آمد. آن زن آماده، با رضایت و علاقه به پیش او آمد، دستور داد، درهای رسوایی را بر او بست، اما یوسف از خدای یکتا ترسید، چنانکه بندگان خالص و نزدیک به خداوند می‏ترسند، اینجاست آزمایش و ابتلا...!

اگر بنده‏یی در معرض چنین آزمایشی قرار گیرد، باید همیشه با دل و زبان بگوید و به یاد آورد این آیه را: ﴿لَيَبۡلُوَنَّكُمُ ٱللَّهُ بِشَيۡءٖ مِّنَ ٱلصَّيۡدِ تَنَالُهُۥٓ أَيۡدِيكُمۡ وَرِمَاحُكُمۡ لِيَعۡلَمَ ٱللَّهُ مَن يَخَافُهُۥ بِٱلۡغَيۡبِۚ فَمَنِ ٱعۡتَدَىٰ بَعۡدَ ذَٰلِكَ فَلَهُۥ عَذَابٌ أَلِيمٞ [المائدة: ٩٤] «خداوند شمار ا به مقداری صید که با دست و نیزه‏های خود فراچنگ می‏آورید می‏آزماید، تا خدا معلوم کند چه کسی از درون از او می‏ترسد، هرکس زآن پس تجاوز کند عذابی دردناک در پیش دارد».

چه بسا انسان گناهی در پیشاپیش خود می‏بیند فراهم و آسان، هیچ تلاش و خستگی در آن نیست، بایستی این آیه را به یاد آورد.

۳- خوف از خدا عبادتی است که در دل پیامبر ج برپا داشته شد، لذا نفسش را از محرمات و چیزهای نهی شده باز داشت، چون از آفریننده‏ی آسمان‌ها و زمین می‏ترسد. خداوند می‏فرماید: ﴿قُلۡ إِنِّيٓ أَخَافُ إِنۡ عَصَيۡتُ رَبِّي عَذَابَ يَوۡمٍ عَظِيمٖ ١٥ مَّن يُصۡرَفۡ عَنۡهُ يَوۡمَئِذٖ فَقَدۡ رَحِمَهُۥۚ وَذَٰلِكَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡمُبِينُ ١٦ [الانعام: ١٥ – ١٦] «بگو من اگر از پروردگارم سرپیچی کنم از عذاب روزی سخت می‏هراسم آن روز هرکس که عذاب از او برداشته شود خداوند به راستی به او رحم کرده است، البته آن است پیروزی واقعی» او از شکنجه‏ی الهی می‏ترسد لذا از حدودش در نمی‏گذرد.

۴- خوف از خدای بزرگ از ویژگی‌های صاحب خردان است، خدا می‌فرماید:

﴿۞أَفَمَن يَعۡلَمُ أَنَّمَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَ ٱلۡحَقُّ كَمَنۡ هُوَ أَعۡمَىٰٓۚ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ ١٩ ٱلَّذِينَ يُوفُونَ بِعَهۡدِ ٱللَّهِ وَلَا يَنقُضُونَ ٱلۡمِيثَٰقَ ٢٠ وَٱلَّذِينَ يَصِلُونَ مَآ أَمَرَ ٱللَّهُ بِهِۦٓ أَن يُوصَلَ وَيَخۡشَوۡنَ رَبَّهُمۡ وَيَخَافُونَ سُوٓءَ ٱلۡحِسَابِ ٢١ [الرعد: ١٩ – ٢١].

«آیا آنکه می‏داند آن چه از سوی پروردگارت آمده، حقیقت است، مانند کسی است که نابینا است، تنها صاحب خردان این را در می‏یابند، کسانی که به پیمان خدا وفا می‏کنند و نقض پیمان نمی‏کنند، و آنان که پیوندهایی که خداوند امر کرده، برقرار می‏دارند، و از پروردگارشان می‏ترسند و خوف سختی بازخواست را در دل دارند» حقیقت این است که خوف از خدا نشان می‏دهد که صاحب آن دارای عقل و اندیشه و از خردمندان است، یعنی عقل برتر دارد، چیزی را که به راستی می‏ترساند می‏داند، و انگیزه‏های خوف را به خوبی می‏فهمد، پس از شمار خردمندان است.

[٩۰] تفسیر طبری، ۴/۱۸۴.

ثمره‏های خوف از خدا

نخست در دنیا

۱- خوف از خدا از جمله اسباب توانایی و استحکام‏یابی در زمین است. انسان وقتی فواید و ثمره‏های چیزی را بداند به سوی آن کشیده می‏شود، دلبسته‏ی آن می‏شود و نسبت به آن حرص پیدا می‏کند. خداوند بلندمرتبه از روی مهربانی خود فایده‏هایی برایمان در آن چه ما را در دنیا وآخرت به آن امر کرده، قرار داده است.اگر ما به آن دستورها پایبند باشیم بهره‏هایی، فایده‏هایی و چیزهایی زودبازده در دنیا وآخرت برای ما می‏گذراد تا به مقادیر بیشتری علاقه‏مند گردیم، و آن را از اسباب افزایش ایمان واطمینان می‏سازد، چون آدمی وقتی به آن چه وعده داده شده، دست یابد، مطمئن‏تر و پایبندتر می‏شود.

خداوند فرمود: ﴿وَقَالَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ لِرُسُلِهِمۡ لَنُخۡرِجَنَّكُم مِّنۡ أَرۡضِنَآ أَوۡ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنَاۖ فَأَوۡحَىٰٓ إِلَيۡهِمۡ رَبُّهُمۡ لَنُهۡلِكَنَّ ٱلظَّٰلِمِينَ ١٣ وَلَنُسۡكِنَنَّكُمُ ٱلۡأَرۡضَ مِنۢ بَعۡدِهِمۡۚ ذَٰلِكَ لِمَنۡ خَافَ مَقَامِي وَخَافَ وَعِيدِ ١٤ [إبراهیم: ١٣ – ١٤] «آنان که کفر ورزیدند به پیامبران گفتند شما را از سرزمین خود بیرون می‏کنیم مگر اینکه به دین ما برگردید، پروردگارشان به آن‌ها وحی فرستاد که بی‏گمان ستمکاران را نابود می‏کنیم و بعد از آن‌ها شما را در زمین اسکان می‏دهیم، این برای کسی است که از من و هشدارم بترسد».

پس خوف از خدا به توانایی در زمین و پیروزی بر دشمنان منجر می‏شود، خداوند دشمنان آن‌ها را نابود و ذلیل می‏کند و زمین و وطنشان را به ایمانداران به ارث می‏گذارد.

۲- خوف انسان را به کار نیک و اخلاص در آن بدون چشمداشت در دنیا وا می‏دارد تا پاداش آخرت را ناقص نکند ﴿إِنَّمَا نُطۡعِمُكُمۡ لِوَجۡهِ ٱللَّهِ لَا نُرِيدُ مِنكُمۡ جَزَآءٗ وَلَا شُكُورًا ٩ إِنَّا نَخَافُ مِن رَّبِّنَا يَوۡمًا عَبُوسٗا قَمۡطَرِيرٗا ١٠ [الانسان: ٩ – ١٠] «ما شما را تنها به خاطر خدا غذا می‏دهیم هیچ سپاسگزاری و پاداشی از شما نمی‏خواهیم، ما از روزی بسیار سخت از پروردگارمان می‏ترسیم». پس از خوف خدا و فقط به خاطر او بینوایان را غذا می‏دهند. «از روزی سخت و دشوار می‏ترسند» یعنی روزی است دراز، آشفته، پرخطر و هولناک، چهره‏ها از سختی مصیبت‌هایی که می‏بینند، می‏گیرد، درهم می‏رود، بلای مردم طولانی و شدید می‏شود، روزی بس ناگوار و متلاطم است...!

از دیگر آیه‏ها در این باره: ﴿فِي بُيُوتٍ أَذِنَ ٱللَّهُ أَن تُرۡفَعَ وَيُذۡكَرَ فِيهَا ٱسۡمُهُۥ يُسَبِّحُ لَهُۥ فِيهَا بِٱلۡغُدُوِّ وَٱلۡأٓصَالِ ٣٦ رِجَالٞ لَّا تُلۡهِيهِمۡ تِجَٰرَةٞ وَلَا بَيۡعٌ عَن ذِكۡرِ ٱللَّهِ وَإِقَامِ ٱلصَّلَوٰةِ وَإِيتَآءِ ٱلزَّكَوٰةِ يَخَافُونَ يَوۡمٗا تَتَقَلَّبُ فِيهِ ٱلۡقُلُوبُ وَٱلۡأَبۡصَٰرُ ٣٧ [النور: ٣٦ – ٣٧] «در خانه‏هایی که خداوند اجازه داده برپا داشته شود و در آن نام خدا یاد شود شبانگاهان و صبحگاهان در آن خانه‏ها خدای را تسبیح می‏گویند، مردانی که نه بازرگانی، نه خرید و فروشی آن‌ها را از یاد خدا و برپاداشتن نماز و دادن زکات باز نمی‏دارد، از روزی می‏ترسند که دل‌ها و چشم‌ها در آن دگرگون می‏گردد». پس خوف است که آن‌ها را به سوی کار سوق می‏دهد، نه کسب و کار، نه مال و دارایی، نه کالا نه تشویق‌های دنیوی آن‌ها را از رفتن به مسجد وآباد کردن آن با یاد خدا مشغول نمی‏کند، زیرا از روزی می‏ترسند که دل و دیده در آن دگرگون می‏گردد، یعنی به لرزه در می‏آید، واز سختی و ناگواری آن فرو می‏ریزد، آن‌ها خواستار رستگاری‏اند، از نابودی می‏پرهیزند، می‏ترسند که جانب چپ آن‌ها گرفته شود و نامه‏هایشان از چپ به آن‌ها داده شود، بدین خاطر کار نیک می‏کنند.

دوم در آخرت

۱- خوف از خداوند انسان را در روز قیامت زیر سایه‏ی خدا قرار می‏دهد، دلیل این مدعا حدیث آن هفت نفری است که روزی که هیچ سایه‏یی جز سایه‏ی خدا نیست، آن‌ها را زیر سایه خویش می‏گیرد: «... ورجلٌ دعته أمراةٌ ذاتُ منصب و جمال فقال إنی أخاف الله»: «و مردی که زنی زیبا و صاحب جاه او را به خود بخواند، و او بگوید من از خدا می‏ترسم». [٩۱] ترسش از خدا که او را از ارتکاب کار زشت بازداشت سببی شد تا روزی که خورشید به سر آدمیان نزدیک می‏شود چنانکه همه غرق در عرق می‏گردند او زیر سایه‏ی عرش خدا باشد! اینکه به آن زن گفت: «من از خدا می‏ترسم».

ظاهر حدیث این است که آن را با زبانش می‏گوید تا زن را نیز از آن کار دور براند و به خودش تذکر بدهد و بر موضع خویش پافشاری کند و پس از اعلام اصول پس نکشد. همچنین «... و رجل ذكر الله خالیاً ففاضت عیناه»: «مردی که در خلوت یاد خدا کند و چشمانش پر از اشک گردد» یعنی عذاب خدا و سختی انتقامش را به یاد بیاورد و از این بترسد که از شمار عذاب شوندگان باشد، لذا اشک از چشمانش فرو ریزد، آن ترس مثبت باعث می‏شود که آتش روز قیامت آن چشم را که از ترس خدا اشک ریخته، گزندی نرساند و به آن نرسد». [٩۲]

۲- همچنین ترس از خدا باعث بخشش است. برای نمونه یک نفر با وجود اینکه بسیار نادان بود، اما ایمانش مستحکم و جای گرفته در دلش بود که خوفی در او ایجاد کرده بود و خواستار انجام کاری عجیب بود... با این شرح: «شخصی بود که خداوند دارایی زیادی به او داده بود. چون زمان مرگش نزدیک شد به پسرانش گفت: من برای شما چگونه پدری بودم؟ گفتند: پدر خوبی بودی. گفت: من هیچ وقت کار خیری نکردم. وقتی مُردم مرا بسوزانید و پودر کنید و آن گاه در روزی طوفانی مرا در هوا پخش کنید... وآنها این کار را کردند... خداوند او را گرد آورد و به او گفت: چه چیزی تو را به این کار وا داشت؟ پاسخ داد: ترس از تو. در ازای این خداوند با مهربانی مخصوص خود او را تحویل گرفت!». [٩۳] این انسان با وجود نادانی، خداوند عذر او را پذیرفت. وگرنه کسی که در برانگیختن پس از مرگ شک دارد کافر است. اما این مرد خوفی زیاد از خدا در دل داشت، هر چند کوتاهی کرده بود، اما ترسش به او سود رساند، و باعث رهایی او شد.

۳- از دیگر فایده‏های خوف این است که صاحبش را به بهشت می‏رساند، زیرا پیامبر ج فرموده: «مَن خافَ أولج، و مَن أولج بلغَ المنزلَ، ألا إنَّ سلعةَ الله غالیةٌ، ألا إنَّ سلعةَ الله الجنةُ»: «هر کس بترسد شب‏روی می‏کند و هرکس شب‏روی کند به سر منزل مقصود می‏رسد، هان که کالای خدا گران قیمت است، بدانید که آن، بهشت است». [٩۴]

آن کس که از هجوم آغاز شب دشمن می‏هراسد، حرکت می‏کند، و هرکس شبانه حرکت کند به جایگاه امن و خواسته‏ی خود می‌رسد. این مثالی است که پیامبر آن را برای سالک مسیر آخرت آورده است. شیطان سر راه او است. نفس امر کننده به بدی و آرزوهای دروغین یاریگران شیطانند. اگر او در راه خود هوشیار باشد و در عملش نیت خالص داشته باشد. از شیطان و نیرنگش و سد راه شدنش در امان می‏ماند. این کالای خداوند است که هرکس به دست بیاورد از شمار امنیت یافته‏گان است.

۴- ترس در دنیا صاحبش را در روز رستاخیر آرامش می‏بخشد، خداوند () در حدیث قدسی می‏فرماید: «وَ عزّتی و جلالی، لا أَجمعُ علی عبدی خوفَین و أمَنین، إذا خافَنی فی الدُّنیا، أمنتُهُ یومَ القیامة، و إذا أمننَی فی الدَّنیا أخفتَهَ فی الاخرة»: «قسم به عزت و جلالم، دو ترس و دو امنیت را با هم به بنده‏ام عطا نمی‏کنم، اگر در دنیا از من بترسد در آخرت او را آرامش و امنیت می‏بخشم، اگر در دنیا از من در امان باشد، در آخرت او را می‏ترسانم». [٩۵]

۵- ترس از خدا سبب رهایی ازهر گونه بدی است. پیامبر ج فرموده است: «ثلاثٌ منجیاتٌ: خشیةُ الله تعالی فی السرّ و العلانیة»: «سه چیز رهایی بخش‏اند: یکی ترس از خدا در نهان و آشکارا...». [٩۶]

این ترس است که بنده را حفظ می‏کند و او را از هر حادثه‏ی ناگواری می‏رهاند. چون او که صادق است فرموده- در حالی که وعده‏ی خدا خلاف ندارد- «رهایی بخش‏اند» تعمیم داده است. رهایی هم دنیا و آخرت را در بر می‏گیرد.

۶- از بهره‏های خوف این است که صاحبش مورد ستایش قرار می‏گیرد و او را همین بس که داخل در دارندگان این اسما و القاب شریف می‏شود، مانند: ﴿۞ٱللَّهُ نُورُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ مَثَلُ نُورِهِۦ كَمِشۡكَوٰةٖ فِيهَا مِصۡبَاحٌۖ ٱلۡمِصۡبَاحُ فِي زُجَاجَةٍۖ ٱلزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوۡكَبٞ دُرِّيّٞ يُوقَدُ مِن شَجَرَةٖ مُّبَٰرَكَةٖ زَيۡتُونَةٖ لَّا شَرۡقِيَّةٖ وَلَا غَرۡبِيَّةٖ يَكَادُ زَيۡتُهَا يُضِيٓءُ وَلَوۡ لَمۡ تَمۡسَسۡهُ نَارٞۚ نُّورٌ عَلَىٰ نُورٖۚ يَهۡدِي ٱللَّهُ لِنُورِهِۦ مَن يَشَآءُۚ وَيَضۡرِبُ ٱللَّهُ ٱلۡأَمۡثَٰلَ لِلنَّاسِۗ وَٱللَّهُ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمٞ ٣٥ [نور: ٣٥] «مردان و زنان مسلمان، ایمان‏دار، زاهد، راستگو، شکیبا، فروتن، صدقه‏دهنده، روزه دار، حافظ حیای خود وآنان که زیاد یاد خدا می‏کنند، خداوند برای همه‏ی این‌ها بخشش و پاداشی بس بزرگ آماده کرده است».

این صفت‌هایی بزرگوارانه است، آن‌ها تلاش می‏کنند که به دستش بیاورند. به عنوان افتخار و مایه‏ی شرافت همین انسان را بس که وارد این گروه شود. ﴿تَتَجَافَىٰ جُنُوبُهُمۡ عَنِ ٱلۡمَضَاجِعِ يَدۡعُونَ رَبَّهُمۡ خَوۡفٗا وَطَمَعٗا وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ يُنفِقُونَ ١٦ فَلَا تَعۡلَمُ نَفۡسٞ مَّآ أُخۡفِيَ لَهُم مِّن قُرَّةِ أَعۡيُنٖ جَزَآءَۢ بِمَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ ١٧ [السجدة: ١٦ – ١٧] «از بسترخواب دوری می‏جویند، با بیم و امید پروردگارشان را می‏خوانند و از آن چه به آن‌ها داده‏ایم می‏بخشند، هیچکس نمی‏داند چه پاداش‌هایی که روشنی‏بخش چشم است برای‌شان درنظر گرفته شده، پاداش کارهایی است که کرده‏اند».

در پیشاپیش همه‏ی این‌ها پیامبر ما محمد ج است، چنانکه عبدالله بن رواحه سروده است:

و فـینا رسـولُ الله یتلو كتابــه
إذا انشقّ معروف من الصبح ساطعُ
أرانا الهدی بعد العمی فقلـوبنا
بـه مـوقـنــاتٌ أنـه مـا قـال واقـعُ
یبیـت یُجـافـی جنبه عن فراشه
إذا استـثقلت بـالمـشركین المضاجعُ

رسول خدا در میان ماست، کتابش را برایمان می‏خواند وقتی روز به روشنی می‏گراید. او پس از اینکه مانند نابینا بودیم راه هدایت را به ما نشان داد، دل‌های ما ایمان دارد به او و اینکه هر چه می‏گوید درست و حقیقت است و روی می‏دهد. شب را در حالی به سر می‏برد که از بستر خوابش دوری می‏گزیند آن گاه که بسترهای مشرکین از وجود آن‌ها سنگینی می‏کند.

خداوند فرمود:

﴿أَمَّنۡ هُوَ قَٰنِتٌ ءَانَآءَ ٱلَّيۡلِ سَاجِدٗا وَقَآئِمٗا يَحۡذَرُ ٱلۡأٓخِرَةَ وَيَرۡجُواْ رَحۡمَةَ رَبِّهِۦ [الزمر: ٩].

«آیا کسی که در طول شب عبادت می‏کند، به سجده می‏رود، به رکوع می‏رود، از آخرت می‏ترسد و به لطف ومهربانی پروردگارش امید دارد...» و ﴿وَٱلَّذِينَ هُم مِّنۡ عَذَابِ رَبِّهِم مُّشۡفِقُونَ ٢٧ إِنَّ عَذَابَ رَبِّهِمۡ غَيۡرُ مَأۡمُونٖ ٢٨ [المعارج: ٢٧ – ٢٨] «آنان که از عذاب پروردگارشان می‏ترسند، از عذاب پروردگار واقعاً کسی در امان نیست».

خداوند نزدیکترین بندگانش را به خود که پیامبرانند، ستوده است چون از او می‏ترسند. ﴿إِنَّهُمۡ كَانُواْ يُسَٰرِعُونَ فِي ٱلۡخَيۡرَٰتِ وَيَدۡعُونَنَا رَغَبٗا وَرَهَبٗا [الانبیاء: ٩٠] «آنان در کارهای خیر شتاب می‏ورزیدند و با اشتیاق و ترس ما را می‏خواندند» بلکه او درباره‏ی ملایکه نیز گفته: ﴿يَخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوۡقِهِمۡ وَيَفۡعَلُونَ مَا يُؤۡمَرُونَ۩ ٥٠ [النحل: ٥٠] «از پروردگارشان که مسلط بر آن‌ها است، می‏ترسند، و هر چه دستور یابند انجام می‏دهند».

ابن قیم (/) گوید : «از بهره‏های خوف این است که شهوت‌ها را درهم می‏کوبد و لذت‌ها را ناگوار می‏کند، چنانکه گناهان که به ظاهر دوست داشتنی می‏نماید به نظر او ناپسند و زشت می‏آید». البته مقصود زشت کردن لذت‌های مباح نیست، چون پیامبرج خود به اندازه از مباح‌های دنیوی بهره گرفته است. در حالی که او سرور گروه ترسندگان از خداست «و بوی خوش و زن به نزد او دوست داشتنی بوده است». [٩٧]

پس منظور از برهم زدن لذت‌ها، ناگوارکردن لذت‌های حرام است. اما این دسته از لذت‌ها چگونه مکرر می‏شود؟

لذتهای حرام با یادآوری عذاب و هشدار خداوند به کسانی که درآن لذت‌ها افتاده‏اند، مکدر می‏شود. با یادآوری شکنجه و آزاری که در آن هست صفای لذتش از بین می‏رود. برای نمونه زن و مرد زناکار اگر هشدار خدا به آن‌ها را در عذاب آخرت و چرک زخم و خونابه‏یی که جاری می‏شود، به یاد بیاورند و اینکه نوشیدنی آن‌ها از این چرک و خونابه است، یا تنها اگر به یاد داشته باشند چه عذابی بلافاصله پس از مرگ در انتظار آن‌هاست، بی‏گمان آن لذت ناروا بر آن‌ها ناگوار می‏شود وآن کار زشت و پست برای‌شان تیره و تار می‏گردد. شراب نوش تنها اگر بداند که از باده‏ی ناب بهشتی محروم می‏شود، لذت و مزه‏ی شراب دنیایی برایش منغص می‏شود.

ابن قیم گوید: از بهره‏های خوف این است که شهوت‌ها را درهم می‏کوبد و لذت‌ها را مکدر می‏سازد، چنانکه نافرمانی‌های دوست داشتنی نزد شخص زشت و ناگوار می‏نماید. آن گونه که عسل برای کسی که اشتهایش کند ولی بداند که در آن زهر ریخته شده، ناگوارا می‏شود. پس با خوف شهوت‌ها پاره می‏شود، اندام‌های بدن درستکار می‏گردد، دل رام می‏شود، غرور و کینه و حسادت از آن رخت بر می‏بندد، از ترس خدا جایگاه امید و طمع و اندیشه در عاقبت خود می‏شود. جایی برای غیرخدا در آن نمی‏ماند. آدمی هیچ سرگرمی، هیچ کاری نخواهد داشت جز مراقبت و حساب و کتاب نفس و تحمل رنج تزکیه، و استفاده از لحظه‏ها و حتی نفس‌ها، بازخواست از خود به خاطر اعمال واندیشه‏ها وگفته‏هایش. درآن صورت حالت او- یعنی صاحب خوف- مانند حالت کسی است که در معرض حیوانی درنده افتاده است، نمی‏داند آیا او را نمی‏بیند و در نتیجه به سلامتی می‏گذرد یا بر او حمله می‏کند و او را طعمه‏ی خود می‏سازد، هیچ اندیشه‏ی دیگری ندارد جز آن دامی که در آن گیر افتاده است. میزان مراقبت و حساب و کتاب به اندازه‏ی خوف و سطح شناخت جلال الله و صفات او، و عیب‌های مردم وخطرها و نگرانی‌هایی که در پیش دارد، است.

ابن قدامه می‏گوید: «فضیلت هر چیزی به میزان استفاده و کاربرد آن چیز در راستای خوشبختی است، یعنی دیدار خانه و نزدیکی به او. هر چه به این کمک می‏رساند فضیلت است. خداوند خود فرموده است: ﴿وَلِمَنۡ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِۦ جَنَّتَانِ ٤٦ [اارحمن: ٤٦] «هرکس از جایگاه پروردگارش بترسد، دو باغ نصیبش خواهد شد».

٧- از عواقب و بهره‏های خوف خشنودی خدا از بنده و بنده از اوست: ﴿رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُۚ ذَٰلِكَ لِمَنۡ خَشِيَ رَبَّهُۥ [البینة: ٨] «خداوند از آن‌ها خشنود است وآنها نیز از خدا راضیند، این نصیب کسانی است که از پروردگارشان ترسیده‏اند».

[٩۱] حدیث درستی است. بخاری (۱۴۲۳) بخش زکات- باب الصدقة بالیمین، و مسلم (۱۰۳۱) بخش زکات باب فضل إخفاء الصدقة». [٩۲] اشاره به روایت ترمذی دارد، (۱۶۳٩) بخش جهاد، باب ما جاء فی فضل الحرس فی سبیل الله، آلبانی در صحیح الجامع به شماره‏ی (۴۱۱۳) آن را صحیح معرفی کرده است. [٩۳] حدیثی درست است. بخاری (۳۴۸۱) بخش أحادیث الأنبیاء، باب حدیث الغار، و مسلم (۲٧۵۶) بخش توبه، باب فی سعة رحمة الله تعالی و آنها سبقت غضبه، روایت کرده‏اند این لفظ از بخاری است. [٩۴] درست است. ترمذی (۲۴۵۰) بخش صفة القیامة و الرقائق و الورع، باب ما جاء فی صفة أوانی الحوض، آورده است. وی گفته است: حدیث خوبی است. ألبانی نیز در صحیح الجامع (۶۲۲۲) آن را صحیح دانسته است. [٩۵] ابن مبارک در الزهد (۱/۵۱) از حدیث حسن به صورت مرسل روایت کرده است. ابن حبان (۲/۴۰۶) و بیهقی در شعب الإیمان (۱/۴۸۳) نیز از حدیث ابوهریره نقل کرده‏اند. دارقطنی در العلل (۸/۳۸) گفته است: این حدیث تنها از روایت حسن به صورت منقطع معروف است. طبرانی در مسند الشامیین (۱/۲۶۶)، ابونعیم در حلیة الأولیاء (۱/۲٧۰) از حدیث شداد بن اوس روایت کرده‏اند. شیخ آلبانی آن را در صحیح الجامع به شماره‏‏ی (۴۳۳۲) نیک دانسته است. [٩۶] کامل آن را بیهقی در شعب الإیمان (۵/۴۵۲) شماره‏ی (٧۲۵۲)، و أبوالشیخ در طبقات اصبهان (۲/۶۰) از حدیث انسس نقل کرده‏اند. شیخ آلبانی در صحیح الجامع (۳۰۳٩) آن را پسندیده است. [٩٧] درست است، نسائی (۳٩۳٩) بخش عشرة النساء، باب حب لنساء، و احمد در مسندش (۱۱۸۸۴) نقل کرده‏اند. آلبانی در صحیح الجامع به شماره‏ی (۲۳۱۲۴) آن را صحیح دانسته است.

عوامل پدیدآورنده‏ی خوف

نخست باید بدانیم عواملی هست که خوف را پدید آورد، چنانکه از اوضاع و احوال دنیا پیدا و آشکار است که انسان اگر صحنه‏ی ناگواری ببیند یا سخن هراسناکی را بشنود، چه بسا ترس وجودش را فرا می‏گیرد، اما اسباب و عوامل ایجاد خوف از خدا چیست؟

علتهای زیادی هست که این گونه خوف را باعث می‏شود، پیش از سخن از عوامل و اسباب، یادآوری می‏کنیم که خوف در ذات خود مقصود نیست، بلکه به خاطر انجام واجبات و عدم ترک آن، پرهیز از کارهای حرام و نپرداختن به آن مقصود است. از اینکه بگذرد می‏تواند انجام مستحبات و ترک کارهای مکروه را به دنبال داشته باشد، بیشتر از این ناپسند و مورد نکوهش است. اگر از این سطح کمتر باشد نیز ناقص است و به آن نتیجه‏ی مطلوب نمی‏رسد، با این وصف از جمله اسباب پدیدآورنده‏ی خوف می‏توان این‌ها را نام برد:

۱- یادآوری گناهانی که پیشتر انسان دچار آن شده است.

۲- پرهیز از کوتاهی در انجام واجبات، مانند نماز، روزه، حج و...

۳- ترس از اینکه سرنوشت چنان نباشد که انتظار می‏رود.

۴- تعظیم خداوند منجر به ترس از او می‏شود. ﴿يَخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوۡقِهِمۡ [النحل: ٥٠] «از پروردگار که حاکم بر آن‌هاست، می‏ترسند» ترس ملایکه از خدا بسیار شدید است. ﴿حَتَّىٰٓ إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمۡ قَالُواْ مَاذَا قَالَ رَبُّكُمۡۖ قَالُواْ ٱلۡحَقَّ [سبأ: ٢٣] «تا اینکه از ترس دل‌شان به لرزه می‏افتد می‏گویند پروردگارتان چه گفت؟ گفتند: حقیقت». «خداوند وقتی در آسمان‌ها از اوامر خود سخن می‏گوید، ملایکه در اظهار خضوع نسبت به فرموده‏ی او بال‌هایشان را بر هم می‏زنند، و صدایی مهیب مانند صدای کشیده شدن زنجیری عظیم بر تخته سنگی بزرگ شنیده می‏شود، در نتیجه موجی از ترس و نگرانی آن‌ها را در بر می‏گیرد، چون نگرانی آن‌ها برطرف گردد و به حالی باز گردند که بتوانند سخن بگویند، می‏پرسند: پروردگارتان چه گفت؟ می‏گویند: او که بلند مرتبه و بزرگ است حق گفت». [٩۸]

پس تعظیم خداوند خوف و ترس از او را باعث می‏شود. این فایده‏ و بهره‏ی ارزش شناخت نام‌ها و صفت‌های خداوند است، زیرا هرکس بداند که پروردگارش انتقام گیرنده، دارای مجازات سخت، متکبر، چیره و بر همه چیز توانا است... بی‏گمان از او که جبار منتقم و سخت‏گیر و قوی است می‏ترسد.

[٩۸] به روایت بخاری اشاره دارد: بخاری (۴٧۰۱) بخش تفسیر، باب قوله «إلا من استرق السمع فأتبعه شهابٌ مبین» و ابوداود (۴٧۳۸) بخش سنة، باب فی القرآن.

ترس از خدا و ترس از عذابش

ترس از خدا به دو مسأله‏ی مهم مربوط می‏شود:

نخست ترس از عذابش و دوم ترس از خودش (یعنی از الله).

در حالی که مردم عامی بیشتر به ترس از آتش گرایش دارند، اما اهل علم و دانایی پیش از اینکه از آتش بترسند از خدا می‏ترسند. زیرا عامه‏ی مردم چه بسا درک و داناییشان اندک و ساده است. لذا گاهی از کل مسأله جز عذاب آتش را به یاد نمی‏آورند، سوخته شدن، زنجیر و بندها را به یاد می‏آورند، گاهی حتی به این هم نمی‏رسد، نمی‌دانند که ترس از خدا مقدم بر ترس از آتش اوست، که خوفی بزرگتر و مهمتر است.

از همین روی ابن قدامه درباره‏ی دو جایگاه خوف گفته است:

«جایگاه نخست: ترس از عذاب الهی که ترس عامه‏ی مردم است، این گونه ترس با ایمان به بهشت و جهنم و پاداش طاعت و گناه بودنشان حاصل می‏آید».این سخن کاستن از اهمیت جهنم نیست، بلکه ترس از آن واجب است.

اما جایگاه دوم: ترس از خودالله است. این ترس دانشمندان و عرفا است، زیرا آن‌ها را سه کلمه بس است ﴿وَيُحَذِّرُكُمُ ٱللَّهُ نَفۡسَهُۥ [آل عمران: ٢٨] «خداوند شما را از خودش برحذر می‏دارد» این کفایت می‏کند. به همین سبب پیامبر ج فرموده است: «أنا أعرفُهم بالله و أَشدُّهم له خشیةً»: «من بهتر از همه‏ی آن‌ها خدا را می‏شناسم و بیشتر از همه از خدا می‌ترسم». [٩٩]

خداوند نیز فرموده است: ﴿إِنَّمَا يَخۡشَى ٱللَّهَ مِنۡ عِبَادِهِ ٱلۡعُلَمَٰٓؤُاْ [فاطر: ٢٨] «در میان بندگان خدا تنها دانشمندان از او می‏ترسند». زیرا وقتی شناختشان نسبت به پروردگار، نامه و صفت‌هایش کامل شود، خوف در درون‌شان پدید می‏آید، و بر دل تاثیر می‏کند، و آنگاه با این کارها در اندام‌های بدنشان نمایان می‏شود. [۱۰۰]

۵- از چیزهای که ایجاد خوف می‏کند این است که بنگرید چه کسانی رستگار شده‏اند و آن گاه ویژگی‌های رستگاران را با خود بسنجید، آیا با آن مطابقت دارید یا خیر؟ مانند: خداوند فرمود: ﴿وَإِنِّي لَغَفَّارٞ لِّمَن تَابَ وَءَامَنَ وَعَمِلَ صَٰلِحٗا ثُمَّ ٱهۡتَدَىٰ ٨٢ [طه: ٨٢] «من نسبت به کسانی که توبه کنند، ایمان داشته باشند، کار نیک انجام دهند و هدایت گردند، بخشنده‏ام».

خداوند در این آیه یادآوری می‏کند که بخشش چهار شرط دارد، اما چند نفر از ما این شرط‌ها را داریم؟ پیداست که هر یک به ناچار در هرکدام از این شرط‌ها نقصی دارد.

از این چهار شرط نخستین آن توبه است. بعد ایمان، کار نیک و بالاخره هدایت. چنانکه در سوره‏ی عصر هست آنجا که خداوند سوگند یاد کرده که مردم به روشنی در زیان به سر می‏برند. اما گروهی را از آن ‏ها جدا کرده، بدین شکل ﴿إِلَّا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلۡحَقِّ وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلصَّبۡرِ ٣ [العصر: ٣] «جز آن‌ها که ایمان آوردند، کار نیک کرده‏اند یکدیگر را به راستی و شکیبایی سفارش کرده‏اند».

خداوند در این سوره برای رهایی از زیانمندی چهار شرط گذاشته است. اکنون جا دارد بپرسیم چند نفر از ما این شرایط را احراز کرده‏ایم؟

در این آیه نیز: ﴿وَلَوۡ شِئۡنَا لَأٓتَيۡنَا كُلَّ نَفۡسٍ هُدَىٰهَا وَلَٰكِنۡ حَقَّ ٱلۡقَوۡلُ مِنِّي لَأَمۡلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ ٱلۡجِنَّةِ وَٱلنَّاسِ أَجۡمَعِينَ ١٣ [السجدة: ١٣] «اگر اراده می‏کردیم همه کس را هدایت می‏نمودیم، اما این وعده‏ی من حق است که جهنم را از جن و انس پر خواهم کرد». این آیه ایجاد خوف می‏کند چرا که خداوند سوگند یاد کرده که جهنم را پر می‏کند.

با این آیه دل ایمان دار به حقیقت فرو می‏ریزد که می‏فرماید: ﴿وَإِن مِّنكُمۡ إِلَّا وَارِدُهَاۚ كَانَ عَلَىٰ رَبِّكَ حَتۡمٗا مَّقۡضِيّٗا ٧١ [مریم: ٧١] «همه‏ی شما بی‏گمان به آن وارد می‏شوید، این وعده از جانب پروردگارت اجرا خواهد شد».

به شخص گفتند: چرا گریه می‏کنی؟ گفت: چون به یقین می‏دانم که وارد جهنم می‏شوم، اما یقین ندارم که از آن رهایی یابم.

همچنین در مسأله‏ی قبول خداوند می‌گوید: ﴿إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ ٱللَّهُ مِنَ ٱلۡمُتَّقِينَ [المائدة: ٢٧] «خداوند تنها از پرهیزکاران می‏پذیرد». اما چند نفر از ما از شمار پرهیزکاران هستیم تا کارهایمان مقبول افتد؟!

وقتی خوف برای بنده حاصل شود، مرحله‏ی بعدی تلاش برای به دست آوردن اسباب رهایی است یعنی توبه، ایمان، عمل صالح، هدایت و سفارش به درستی و شکیبایی با تقوا، این است حد مطلوب.

۶- از دیگر موارد، اندیشه در سخن خدای و پیامبر و تفکر در سیره‏ی اوست، چون او پیشوای پرهیزکاران و صاحبان خوف است و بیشتر از همه‏ی مردم از پروردگار جهانیان می‏ترسید. وقتی مسلمان در سخن خدا و سیره‏ی پیامبر ج و روش او اندیشه کند، دلش مواردی ازصفات جلال و عظمت و بزرگی خدا، و خشم وانتقام و خشنودی او را مشاهده می‏کند و می‏بیند چه مجازات‌هایی برای ملت‌های پیشین اجرا کرده و آن‌ها را به عذاب خود گرفتار ساخته است- و عذاب پروردگار سخت و بس دردناک است- و ببیند پیامبران و ملایکه و نیکوکاران چگونه خوف خدا را در دل داشته‏اند.

برای آدمی در زندگی دنیا و آخرتش هیچ چیز نزدیک‏تر به نجاتش و سودمندتر از تفکر در قرآن و اندیشه‏ی دراز مدت در آن، و معنای آیه‏های آن کتاب گرانمایه نیست. معانی آن پیوسته بندگان را با وعده‏ی نیک به سوی پروردگارشان بر می‏انگیزاند، و با هشدار او از عذاب ناگوار آن‌ها را برحذر می‌دارد و می‏ترساند و آن‌ها را به آمادگی و سبکباری برای روزی بس سخت تشویق می‏کند. این سخن از ابن قیم است. [۱۰۱]

ابن جوزی می‏گوید: «به خدا اگر مؤمن خردمندی سوره‏ی حدید، آخر سوره‏ی حشر و آیۀ الکرسی و سوره‏ی اخلاص را با تفکر و اندیشه بخواند، از ترس خدا دلش پاره می‏شود و عقلش از عظمتش حیران».

٧- علاوه بر این از جمله مورادی که خوف از خدا را ایجاد می‏کند تفکر در عظمت خداست. هرکس به درستی در این مورد بیندیشد، ناگزیر از او می‌ترسد، چرا که تفکر او را بر صفات و کبریایی خدا می‏آگاهاند. هرکس از اعماق دل شاهد عظمت و کبریای خدا باشد میزان این هشدار او را در می‏یابد که می‏فرماید: ﴿وَيُحَذِّرُكُمُ ٱللَّهُ نَفۡسَهُۥ [آل عمران: ٢٨] «خداوند شما را از خودش برحذر می‏دارد». یعنی از او بترسید و به آن چه از صفات و نام‌ها و عدالت خود که بر شما آشکار ساخته است، پروای او را داشته باشید.

خداوند خود درباره‏ی عظمتش می‏فرماید: ﴿وَمَا قَدَرُواْ ٱللَّهَ حَقَّ قَدۡرِهِۦ وَٱلۡأَرۡضُ جَمِيعٗا قَبۡضَتُهُۥ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ وَٱلسَّمَٰوَٰتُ مَطۡوِيَّٰتُۢ بِيَمِينِهِۦۚ [الزمر: ٦٧] «آن‌ها چنانکه شایسته است خداوند را نشناخته‏اند، روز قیامت زمین در دست اوست و آسمان‌های به هم پیچیده در اختیار قدرت اوست». در حدیث نیز آمد ه است: «یُمجّد الربُّ نفسَه: أنا الجبارُ أنا الملك أنا المتكبر أنا العزیز أنا الكریم»: «پروردگار خودش را ستایش می‏کند: منم جبار، منم فرمانراو، منم صاحب بزرگی و منم توانای باعزت، منم بخشنده‏ی بی‏منت...» پیامبر ج این سخن را بر منبر در شرح سخن خداوند فرمود. راوی می‏گوید: منبر رسول خدا را تکان داد، به گونه‏یی که ما فکر کردیم می‏افتد. [۱۰۲]

پیامبر ج بر منبر در آن حال چنین گفت: «جبار آسمان‌ها و زمینش را با دستش می‏گیرد- در این حال دستش را گرفت، مشت می‏کرد و باز می‏کرد- منم جبار، کجایند ستمکاران و جباران و کجایند خودپسندان؟» پیامبر به راست و چپ مایل می‏شد، راوی می‏گوید: دیدم منبر از پایینِ پایین تکان می‏خرود، تا جایی که گفتم: پیامبر خدا را می‏اندازد!! [۱۰۳]

همچنین در حدیث آمده است: «ما السّمواتُ السِّیُع فی الكرسی إلّا كحلقةٍ ملقاة بأرض فلاة و فضلُ العرش علی الكرسی كفضل الفلاة علی تلك الحلقة»: «آسمان‌های هفتگانه در میان کرسی مانند حلقه‏یی است که در بیابانی افتاده باشد، بزرگی و برتری عرش بر کرسی همانند برتری و بزرگی آن بیابان در مقایسه با آن حلقه است». [۱۰۴] چون انسان بزرگی خدا را بشناسد آن ترس برای او پدید می‏آید.

سوم: اندیشه در مرگ و سختی آن و اینکه هیچ راه گریزی از آن نیست، و اینکه وعده‏ی مرگ بدون هیچ گونه شک و گمانی می‏آید، در روز یا شب، زمستان یا تابستان، این مرگ ناچار باید فرا رسد چون خدا می‏فرمایید:

﴿قُلۡ إِنَّ ٱلۡمَوۡتَ ٱلَّذِي تَفِرُّونَ مِنۡهُ فَإِنَّهُۥ مُلَٰقِيكُمۡ [الجمعة: ٨].

«بگو این مرگی که از آن می‏گریزید، حتماً شما را در می‏یابد» معروف است که آدمی چون از چیزی بگریزد آن چیز پشت سرش قرار می‏گیرد، امِا دِر مورد مرگ قضیه به این آسانی نیست، فرق می‏کند، او از مرگ فرار می‏کند و حال آنکه مرگ در پیشاپیش اوست، چنانکه از آن می‏گریزد و نمی‏داند از همان سمت به سویش می‏آید!

با این شرح یاد مرگ خوف از خدا را به بار می‏آورد. پیامبر ج هم فرموده:

«أكثِروا مِن ذكرِ هاذِمِِِ اللذاتِ: الموت، فإنَّه لم یَذكرُه أحد فِی ضیقٍ من العیشِ إلّا وسَّعَهُ علیه، ولاذَكرهُ فی سعةٍ إلا ضیَّقَها علیه».

«زیاد به یاد چیزی باشید که زود لذت‌ها را قطع می‏کند. یعنی مرگ. چرا که هرکس در تنگنایی از زندگی آن را یاد کند برایش گشایش ایجاد می‏کند و هرکس در فراخی به یاد آن باشد. آن فراخی را بر او تنگ می‏گرداند». [۱۰۵]

ابوالعتاهیه گوید:

ألا رُبَّ ذی أجلٍ قدحضر
كثیر التمنی قلیل الحذَر
إذا هزَّ فی المـشی أعـطافَهُ
تَعرّفتَ من منكبیه البطَر
یُؤمّـل أكـثرَ مِـن عـمـره
و یزدادُ یومـاً بـیـومٍ أشَر

هان! چه بسا آدمی که مرگش فر رسیده، و حال آنکه او آرزوهای زیادی دارد و ترسی اندک. چون در راه رفتن خود شانه‏هایش را تکان می‏دهد و بالا می‏اندازد، غرور و تکبر را از رفتارش تشخیص می‏دهید. امید دارد بیشتر زندگی کند و هر روزی را با روزی بدتر بر عمر خود می‏افزاید.

چهارم: اندیشه در پس از مرگ، در قبر و خطرهای آن. پیامبر ج فرمود:

«كنتُ قد نهیتُكم عَن زیارةِ القبورِ، ألا فَزوروها، فإنّه یُرقُّ القلبَ و تدمعُ العینَ و تذكر الآخرة و لاتقولوا هُجراً».

«پیشتر شما را از رفتن به قبرستان بازداشتم، اما اکنون می‏گویم: به آنجا بروید، چرا که با این کار دل نازل می‌گردد و چشم اشک می‏ریزد، و انسان را به یاد آخرت می‏اندازد و سخن‌های بیهوده بر زبان نرانید». [۱۰۶]

از براء نقل شده که ما در تشییع جنازه‏یی با پیامبر بودیم، بر کناره‏ی قبر نشست، آن قدر گریه کرد که زمین خیس شد، سپس گفت: «یا إخوانی! لمِثلِ هذا فَأَعِدُّوا»: «ای برادران! برای چنین چیزی آماده باشید». [۱۰٧]

آدمی آن گاه که به رستاخیز و وحشت‌های آن می‏رسد و برانگیخته شدن و برخاستن تحقق می‏یابد، باید در سختی‌های پس از برانگیخته شدن تا ذبح شدن مرگ، بیندیشد. یادآوری می‏نماید که روز قیامت مرگ سربریده می‏شود ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ ٱتَّقُواْ رَبَّكُمۡ وَٱخۡشَوۡاْ يَوۡمٗا لَّا يَجۡزِي وَالِدٌ عَن وَلَدِهِۦ وَلَا مَوۡلُودٌ هُوَ جَازٍ عَن وَالِدِهِۦ شَيۡ‍ًٔاۚ إِنَّ وَعۡدَ ٱللَّهِ حَقّٞۖ فَلَا تَغُرَّنَّكُمُ ٱلۡحَيَوٰةُ ٱلدُّنۡيَا وَلَا يَغُرَّنَّكُم بِٱللَّهِ ٱلۡغَرُورُ ٣٣ [لقمان: ٣٣].

«ای مردم تقوای پروردگار خود را پیشه کنید و از روزی بترسید که هیچ پدری به جای پسر مجازات نمی‏شود وهیچ فرزندی کیفر پدر را به عهده نمی‏گیرد. [و بدانید] که وعده‏ی خدا حق است. زندگی دنیا شما را فریفته نکند و شیطان فریبکار شما را نسبت به خدا مغرور نکند».

خداوند مردم را به تقوای خود به انجام دستورهایش وپرهیز از نواهی امر می‏کند وبه آن‌ها یادآوری می‏کند که از روز رستاخیز بترسند، روز سختی که هرکس به فکر خویش است. بنابراین توجه به این روز ترس‏انگیز و اهمیت دادن بنده به آن باعث رشد مراقبت او نسبت به پروردگار و خشیت داشتن از او می‏شود.

ششم: چون جهنمیان وارد آتش شوند، چه خطرهای و ترسهایی در آن می‏بینند؟ سختی عذاب آتش و اهمیت آن و آن چه خدا برای مشرکان و نافرمانان آماده کرده است. پس انسان باید در ترس‌ها و خطرهای آتش اندیشه کند، آن را در ذهن خود تکرار و در دلش حاضر گرداند. این، خوف از خدا و از آتش که عذاب اوست، برای بنده فراهم می‏کند. ﴿إِنَّهَا لَإِحۡدَى ٱلۡكُبَرِ ٣٥ [المدثر: ٣٥] «این یکی از بزرگترین نشانه‏هاست» بزرگترین هشدار است، نشانه‏یی ترساننده، پرخطر و بس بزرگ است، بزرگترین مصیبت است. حسن گوید: «آفریدگان هرگز به چیزی زشت‏تر و سخت‏تر از این هشدار داده نشده‏اند».

و كیفَ قَرّت لِأهل العَلم أَعیُنهم
أَو استلذُّوا لذیذَ النومِ أَو هَجَعُوا
وَ المـوتُ یُنـذرُهم جهراً عـلانیـةً
لَو كان لِلقوم أَسماعٌ لقَد سمـعُوا
وَ الـنارُ ضاحــیةٌ لابدَّ مـوردُهـم
و لیسَ یَدرُونَ مَن یَنجو و مَن یَقعُ
أَفـی الجـنانِ و فـوزٌ لـا انقطاعَ له
أَم الجــحیم فَلاتبقَــی و لا تــدعُ
لیـنفع العـلمُ قبـلَ المـوتِ عالمَـه
قَد سأل قومٌ بها الرُّجعی فما رجعُوا

چگونه چشمان اهل علم روشن می‏گردد، یا خوابی را خوش می‌دانند یا شبی را آرام می‏گیرند. در حالی که مرگ آشکارا آن‌ها را هشدار می‏دهد. اگر مردم گوش شنوا داشتند حتماً می‏شنیدند. و آتش هم آشکار است و بی‏گمان وارد آن می‏شوند. و نمی‏دانند چه کسی رهایی می‏یابد یا چه کسی در آن می‏افتد. آیا در بهشت هستند که یک پیروزی بی‏پایان است، یا در جهنم که نه باقی می‏گذارد و نه رها می‏کند. دانش باید پیش از مرگ به دانشمند سود برساند. گروهی خواستار بازگشت شدند. اما هرگز برنگشتند.

هفتم: از دیگر عوامل ایجاد خوف اندیشیدن بنده در گناهان خود است. اینکه او آن را فراموش کرده، ولی خداوند آن‌ها را برشمرده و ثبت کرده و به او نشان می‏دهد و از او بازخواست می‏کند، نه گناه کوچک وانهاده است و نه گناه بزرگ را ، بلکه همه را آورده است اینکه خداوند ممکن است در سرای فانی نعمت‌هایی به او بدهد به صورت تدریجی- هر چند نافرمان باشد- تا بیشتر در نافرمانی بیفتد، او گمان می‏کند خداوند از او راضی است، می‏گوید: اگر خشنود نبود به من نعمت ارزانی نمی‌داشت. ﴿وَلَئِن رُّجِعۡتُ إِلَىٰ رَبِّيٓ إِنَّ لِي عِندَهُۥ لَلۡحُسۡنَىٰ [فصلت: ٥٠] «اگر به پیش پروردگارم باز گردم حتماً به او گمان نیک دارم». ﴿وَلَئِن رُّدِدتُّ إِلَىٰ رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيۡرٗا مِّنۡهَا مُنقَلَبٗا [الکهف: ٣٦] «اگر به سوی پروردگارم باز گردانده شوم جایگاهی بهتر از این جا خواهم یافت» چنانکه صاحب آن دو باغ معروف که در این سوره آمده می‌گوید: ﴿وَمَآ أَظُنُّ ٱلسَّاعَةَ قَآئِمَةٗ [الکهف: ٣٦] «گمان نمی‏کنم قیامتی برپا گردد» تا اینکه به ناگاه عذاب فرا می‏رسد وآنها سرگردانند».

هشتم: همچنین تفکر در عاقبت گناهان کوچک و ناچیز که مردم آن را بی‏مقدار می‏دانند، می‏تواند باعث ایجاد خوف باشد. پیامبر ج آن را نمایان ساخته است: «[مثلها] بِقومٍ نَزلوا بطنَ وادٍ، فجاء ذا بعودٍ و جاء ذا یعودٍ، حتی جمعُوا ما أَنضجوا به خبزَهم»: «مردمی که در دره‏یی فرود آمدند، هر یک چوبی آوردند تا مقداری جمع کردند و با آن نانشان را پختند». [۱۰۸]

پس پیوندی بین چوب‌ها و برافروختن آتش وجود دارد، همچنان که میان گناهان و آن چه باعث سرخ شدن پوست نافرمانان می‏شود پیوندی هست.﴿كُلَّمَا نَضِجَتۡ جُلُودُهُم بَدَّلۡنَٰهُمۡ جُلُودًا غَيۡرَهَا لِيَذُوقُواْ ٱلۡعَذَابَ [الانساء: ٥٦] «هر وقت پوست‌هایشان پخته گردد، پوست‌های دیگری به آن‌ها می‏دهیم تا به طور کامل عذاب را بچشند».

نهم: اینکه بنده بداند ممکن است با مرگ ناگهانی از توبه باز ماند، می‏تواند خوف را در او پدید آورد، یا به آشوبی گمراه کننده یا به تأخیر افتادن یا شبهه‏ها و اصرار بر گناه ازتوبه باز بماند، شبهه و شهوت و در آن زمان حسرت دردی را دوا نمی‏کند. «تا اینکه مرگ یکی از آن‌ها فرا رسد گوید پروردگارا مرا برگردان تا شاید به جای آن چه وانهاده‏ام کار نیکی انجام دهم». ﴿وَأَنذِرۡهُمۡ يَوۡمَ ٱلۡحَسۡرَةِ[مریم: ٣٩] «آ‌نها را از روز حسرت بترسان».

دهم: اندیشه در بدفرجامی، اگر شخص پایان ناخوشایندی داشته باشد چه خواهد شد؟...

﴿وَلَوۡ تَرَىٰٓ إِذۡ يَتَوَفَّى ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ يَضۡرِبُونَ وُجُوهَهُمۡ وَأَدۡبَٰرَهُمۡ وَذُوقُواْ عَذَابَ ٱلۡحَرِيقِ ٥٠ [الانفال: ٥٠].

«اگر ببینی هنگامی که ملایکه جان کافران را می‏ستانند، روی و پشت آن‌ها را می‏زنند و می‏گویند، عذاب آتش را بچشید». و اگر در خود فرشته‏ی مرگ بیندیشد که چگونه روح انسان تبهکار را می‏ستاند و هر رگ و عصبی را قطع می‏کند، و چگونه در کفنی از آتش و موی جهنمی گذاشته می‏شوند... اگر انسان به این‌ها بیندیشد تسلیم می‏شود و از بدفرجامی می‏ترسد و به خود می‏آید.

از این موراد زیاد شنیده و زیاد دیده‏ایم که چون سپیده‏ی روز یکی از آن‌ها بدمد بر می‏خیزد، و چون خورشید روزه‏اش رو به غروب بنهد افطار می‏کند... به همین خاطر پیشینیان که سخت در خوف به سر می‏بردند، همیشه تا آخرین لحظه‏ی زندگی‌شان در نگرانی و اضطراب بودند... می‏گفتند: تا دم واپسین از آزمایش خدا در امان نیستیم. آن‌ها می‏دانستند خدا بین انسان و دلش حایل می‏شود و هر روز مشغول به کاری است. بالا می‏برد، پایین می‏آورد، راه می‏نماید و از راه به در می‏کند. می‌دیدند که پیشوای راستین آن‌ها ج با وجود جایگاه و مرتبه‏ی مخصوص که داشت بیشتر از همه دعا می‏کرد، می‏گفت: «اللّهمَّ یا مقلب القلوب ثَبِّت قَلبی علی دیِنك»: «خد ایا ای دگرگون کننده‏ی دل‌ها دلم را بر دینت استوار بدار».

از دیگر امور ارزشمند و یاریگر همنشینی با آدمهایی است که خوف وخشیت از خدا را در انسان بیدار می‏کنند، اما اینان چه کسانی‏اند؟ آن‌ها نیکوکاران و دانشمندان پرهیزگارند.... ﴿وَٱصۡبِرۡ نَفۡسَكَ مَعَ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ رَبَّهُم بِٱلۡغَدَوٰةِ وَٱلۡعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجۡهَهُۥ [الكهف: ٢٨].

«با آنان که شبانگاهان و صبحگاهان پروردگارشان را می‏خوانند و خشنودی او را می‏خواهند خود را شکیبا بدار». با اهل خشیت هم‏نشین و همراه باش آنان که دل‌های نرم و لطیفی دارند چنانکه چون یاد خدا بشنوند، دل‌شان به لرز در آید و بگریند. ﴿ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمۡ وَقُلُوبُهُمۡ إِلَىٰ ذِكۡرِ ٱللَّهِ [الزمر: ٢٣] «آن گاه با یادآوری نام خدا پوست و دل‌شان آرام گیرد».

پس دنبال این‌ها بگردید، زندگی و احوال‌شان را بخوانید و همه‏ی آن‌ها را بجویید.

أهلُ الحدیت هُم أهل الرَّسولِ و إن
لم یَصحبُوا نفسه أنفاسَه صحبوا

اهل حدیث همان یاران پیامبرند، هرچند با خودش همراه و دوست نبودند، اما نفس‌های او را همراهی کردند.

اگر در اطراف خود گروه نیکوکاران را نیافتند، شیوه‏ی ترسندگان از خدا را دنبال کنید... امام احمد و ترس او از خدا... پیش از او نیز امثال ابن عباسس که در زیر چشمش دو خط بود مانند دو دام پوسیده، جای ریزش اشک بود... نیز عمر بن خطابس چند آیاتی از قرآن خواند، بیمار شد، چنانکه مردم به عیادتش رفتند.

- عایشهل چون در نمازش این آیه را می‏خواند: ﴿فَمَنَّ ٱللَّهُ عَلَيۡنَا وَوَقَىٰنَا عَذَابَ ٱلسَّمُومِ ٢٧ [الطور: ٢٧] «خداوند بر ما منت نهاد و ما را از عذاب ویرانگر حفظ کرد» گریه می‏کرد و ... گریه می‏کرد... پیش از او نیز پیامبر ج وقتی این آیه را می‏خواند: ﴿إِن تُعَذِّبۡهُمۡ فَإِنَّهُمۡ عِبَادُكَۖ وَإِن تَغۡفِرۡ لَهُمۡ فَإِنَّكَ أَنتَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ ١١٨ [المائدة: ١١٨] «اگر آن‌ها را عذاب دهی بندگان تو هستند اگر هم ببخشایی تویی توانای حکیم». و آیات زیاد دیگری را وقتی می‏خواند چنان حالتی به او دست می‏داد.

- ابوبکرس زبانش را می‏گرفت و می‏گفت: «این است که مرا به جایگاه‌های خطرناک کشانده است». [۱۰٩]و «ای کاش من گیاهی بودم که خورده می‏شود». [۱۱۰]

- عمر بن خطابس می‏گوید: «ای کاش من به جای این پر کاه بودم، کاش اصلاً چیزی نبودم، کاش مادرم مرا به دنیا نمی‏آورد». [۱۱۱] «اگر شتری بر کناره‏ی رودخانه فرات بمیرد، من می‏ترسم پروردگار روز رستاخیز از من به خاطر آن باز خواست کند». [۱۱۲]

نیز می‏گوید: «اگر سروشی از آسمان ندا سر دهد، ای مردم، شما همه به بهشت می‏روید جز یک نفر، می‏ترسم آن یک نفر من باشم»!!

- عثمان بن عفانس می‏گوید: «دوست دارم اگر بمیرم برانگیخته نشوم». [۱۱۳]در حالی که او شب را با یاد خدا وقرآن می‏گذراند، نسخه‏ی قرآنش از زیادی خواندن پاره می‏شد، حتی وقتی شهید شد خونش بر قرآن ریخته شد.

- ابوعبیدهس گوید: «دوست داشتم قوچی می‏بودم که خانواده‏ام مرا ذبح می‏کردند و گوشتم را می‌خوردند و مثل سوپ سر می‏کشیدند». [۱۱۴]

- عمران بن حصین گوید: «کاش خاکستری بودم و باد مرا به هوا پخش می‌کرد». [۱۱۵]

- حذیفهس گوید: «دوست داشتم کسی در کنارم باشد، در را به رویم می‌بست، تا کسی بر من وارد نشود تا به خدا بپیوندم». [۱۱۶]

- عایشهل این آیه را می‌خواند: «یا لیتَنی کنتُ نسیاً منسیاً»: «ای کاش فراموش می‏شدم». [۱۱٧]

- ابوهریرهس وقتی این حدیث را باز می‏گفت: «أَولُ ثلاثةٍ تُسعرُ بِهم النّارَ»: «اولین نفر از سه نفری که آتش جهنم با آن‌ها روشن می‏شود» تا سه بار بیهوش می‏‏شد. [۱۱۸]

- علیس نیز می‏گوید: «من یاران محمد ج را دیده‏ام، امروز مانند آن‌ها را نمی‏بینم، آن‌ها صبحگاهان ژولیده و خاک‏آلود بودند، در پیشانی آن‌ها آثاری مانند اثر زانوی شتر دیده می‏شد، چون شب را به سجود و قیام برای خدا گذرانده بودند- لذا در پوست‌شان نشانه‏هایی پیدا می‏شد که خشن و زبر شده بود- کتاب پروردگارشان را می‏خواندند، گاهی پیشانی بر زمین می‏نهادند و گاه پهلو، صبح که می‏شد، همچنان خداوند را یاد می‏کردند، مانند درختی که در روزی طوفانی خم شود با نشاط و پرتحرک بودند، چشمان‌شان اشک می‏ریخت چنانکه لباس‌هایشان خیس می‏شد، به خدا گویی مردم اکنون در غفلت فرو رفته‏اند». [۱۱٩]

- عمر بن عبدالعزیز: گریه می‌کرد، گریه می‏کرد تا اینکه چشمانش فرو می‌ماند و به خواب می‏رفت، سپس بیدار می‏شد، باز می‏گریست و می‏گریست. همسرش از او می‏خواست به خاطر اینکه خلیفه‏ی مسلمانان شده است بیشتر از پیش بر او ببخشد، او می‏گفت: ﴿إِنِّيٓ أَخَافُ إِنۡ عَصَيۡتُ رَبِّي عَذَابَ يَوۡمٍ عَظِيمٖ [الانعام: ١٥] «من اگر از فرمان خدا سرپیچی کنم از عذاب روزی سخت می‏ترسم».با این آیه همسرش فاطمه نیز به گریه می‏افتاد و می‏گفت: «خدایا او را از آتش دور بدار».

انسان مسلمان نباید از شنیدن سخنان و خواندن کتاب‌ها درباره‏ی این نیکوکاران نخستین و یا معاصرین که اهل خوف‏اند، باز بماند.

- دوستان خدا آنان هستند که چون مردم آن‌ها را ببینند خداوند را یاد می‏کنند.

إنَّ القریرة عینه عــبدُ
خَشیَ الإلهَ و عیشُهُ قصدُ
عبدٌ قلیلُ الَنوم مجتهداً
لِله كــلُّ فـــعالِه رشــدُ
نَزهَ عَنِ الدُّنیا و باطلِها
لا عرضَ یشغلُه و لانـقدُ
متــذلّلٌ لِلهِِ مـــرتـــقـــبٌ
مـا لــــیسَ مِن إیتانِه بـــدُّ
رفضَ الحیاةَ علی حلاوتــها
و اخـتارَ مـــا فـــیهِ الخلــدُ
فَاشدُد یدَیك و إن ظفرتَ بِهِ
ما العیشُ إلَّا القصدُ و الزهدُ

انسان شادمان دارای چشمانی مطیع است، از خدا می‏ترسد ودر زندگی در مسیر خشنودی او تلاش می‏کند. بنده‏یی که خواب اندک دارد، برای خدا کار می‏کند، تمام کارهایش در راستای هدایت اوست. از دنیا و امور ناپایدار آن دوری گزیده، هیچ چیزی نیست که او را به خود مشغول بدارد. در برابر خدا فروتن و از او بیمناک است و منتظر چیزی است که بی‏گمان می‏آید. از زندگی با آن شیرینی روی‏گردان است، و چیزی را برگزیده که مایه‏ی جاودانی است. پس اگر به چنین کسی دست یافتی ملازم او باش، زندگی همان تلاش و زهد است.

از جمله چیزهای مهم پدیدآورنده‏ی خوف گوش دادن به موعظه‏ها و برخی خطبه‏ها است. انسان باید به پیش کسانی برود که موعظه‏های مفید را به خوبی و زیبایی بیان کند، و مایه‏ی تذکر و خوف گردد.

همچنین شناخت خدا، نام‌ها و صفت‌ها و سخن او و نیز سخن پیامبرش ج همه از آن جمله است که خوف از خدا را باعث می‏شود.

از مهمترین اسباب پدیدآورنده‏ی این مقصود دعا است اینکه انسان از خدا بخواهد خوف را روزی او گرداند، این خواسته مقصود دعای پیامبر ج بود. وقتی از خدا خواست که خشیت را روزی او کند: «ربِّی أعنِّی و لاتعن علیّ،و انصرنی و لاتنصُر علیِّ، وامكرلی و لاتمكر علیِّ، واجَعلنی لك شَكاراً، لك ذكاراً، لك رهّاباً، لك مِطواعاً، لك مخبتاً إلیك أَوّاهاً مُنیباً، ربِّی تَقبل توبتی، واغَسل حَوبتی، و أَجِب دَعوتی، و ثَبِّت حُجتی، و سدِّد لسانی، واهدِ قلبی، و اسللُ سخیمةَ صدری»: «پروردگارا مرا یاری کن نه علیه من، مرا پیروز گردان نه بر من، چاره‏یی برایم بیندیش رهایی یابم نه گرفتار شوم، مرا چنان کن که بسیار تو را سپاس‏گویم، یاد کنم، از تو بترسم، اطاعت کنم، در برابر تو فروتن باشم ، با آه و ناله به سوی تو بازگردم، پروردگارا توبه‏ی مرا بپذیر، گناهم را پاک کن، دعایم را قبول کن، برهانم را استوار گردان و زبانم را پایدار، دلم را راه بنمای، کینه و ناپاکی سینه‏ام را بزدای». [۱۲۰]

پیامبر ج همچنین دعا می‏کرد: «اللّهمَّ اقسِم لنا مِن خشیتِك ما تحولُ به بینَنا و بینَ معصیتِك»: «الهی از ترس و خشیت خود بهره‏یی به ما ببخش که بین ما و نافرمانی از تو مانع شود». [۱۲۱]

«اللّهمَّ إنِّی أَسالُك خشیتَك فی الَغیب و الشَّهادةِ»: «خدایا از تو می‏خواهم چه در نهان و چه در آشکار خشیت خود را بر من ببخشای». [۱۲۲]

[٩٩] صحیح است. بخاری (۵۰۶۳) بخش نکاح، باب الترغیب فی النکاح، مسلم (۱۴۰۱) بخش النکاح، باب استحباب النکاح، لمن تاقت نفسه الیه. [۱۰۰]ن. ک. مختصر منهاج القاصدین، از ابن قدامه مقدسی (۳۰٧). [۱۰۱] ن. ک. مدارج السالکین: ۱/۴۵۲. [۱۰۲] حدیث صحیحی است به روایت احمد در مسندش (۵۳٩۱)، ابن حبان در صحیحش (۱۶/۳۲۲) شماره‏ی (٧۳۲٧) بیهقی در السنن الکبری (۴/۴۰۲) شماره‏ی (٧۶٩۵) حاکم در المستدرک (۲/۲٧٧) شماره‏ی (۲٩٩٩) و گفته است: حدیث درستی است اما [بخاری و مسلم] نیاورده‏اند. [۱۰۳] صحیح است بخاری (۶۵۱٩) بخش الرقائق، باب یقیض الله الأرض یوم القیامة، و مسلم (۲٧۸۸) بخش صفة القیامة و الجنة و النار». [۱۰۴] صحیح است ابن حبان در صحیح خود (۲/٧٧)، عبدالله بن احمد در السنة (۱/۲۴٧)، ابونعیم در حلیة الاولیاء (۱/۱۶٧) و ابوشیخ اصبهانی در کتاب العظمة (۲/۵٧۰) از حدیث ابوذرس آورده‏اند. شیخ آلبانی در السلسلة الصحیحة (۱/۲۳۳) آن را صحیح دانسته است. [۱۰۵] حدیث حسن است به روایت ابن حبان (٧/۲۶۰) از حدیث ابوهریره، آلبانی در صحیح الجامع (۱۲۱۱) آن را پسندیده است. [۱۰۶] صحیح است. به روایت حاکم در المستدرک (۱/۵۳۲) شماره‏ی (۱۳٩۳) از حدیث انس. البانی در صحیح الجامع (۴۵۸۴) آن را صحیح معرفی کرده است. [۱۰٧] حدیثی حسن است. ابن ماجه (۴۱٩۵) بخش زهد، باب الحزن و البکاء، و احمد در مسندش (۱۸۱۲٧) نقل کرده‏اند. البانی در صحیحش (٧۸۴۴) آن را نیک دانسته است. [۱۰۸] صحیح است. به روایت امام احمد در مسندش (۱/۴۰۲) حدیث (۳۸۱۸)، طبرانی در المعجم الأوسط (٧/۲۱٩) حدیث شماره‏ی (٧۳۲۳) و بیهقی در شعب الإیمان (۵/۴۵۶) به شماره‏ی (٧۲٩٧) آلبانی در صحیح الجامع به شماره‏ی (۲۶۸۶) آن را صحیح دانسته است. [۱۰٩] امام مالک در مؤطأ (۱۸۵۵) بخش جامع، باب ما جاء فیما یخاف من اللسان، این سخن را از ابوبکرس نقل کرده است. [۱۱۰] با سند به صورت «ای کاش من گیاهی بودم که بریده می‏شد» روایت شده است. از ابوذرس به صورت موقوف نقل شده است. ترمذی به هردو شیوه (۲۳۱۲) بخش زهد، باب فی قول النبی ج لو تعلمون ما أعلم آورده است. ابن ماجه تنها به صورت مرفوع در (۴۱٩۰) بخش زهد، باب الحزن و البکاء، روایت کرده است. حاکم در مستدرک (۲/۵۵۴) حدیث (۳۸۸۳) نیز به صورت مرفوع آورده، همچنین بیهقی در السنن الکبری (٧/۵۲) حدیث (۱۳۱۱۵)، و ابن ابی شیبه ازقول ابوذر (٧/۱۲۳) به شماره‏ی (۲۴۶۸۲) آورده‏اند. [۱۱۱] ابن ابی شیبه در مصنفش (٧/٩۸) حدیث (۳۴۴۸۰) بیهقی در شعب الإیمان (۱/۴۸۶) به شماره‏ی (٧۸٩) و ابن المبارک در زهد (۱/٧٩) شماره‏ی(۲۳۴) آورده است. [۱۱۲] خلال در کتاب السنة (۲/۳۱٧) به شماره‏ی (۲٩۶) روایت کرده است. [۱۱۳] ابن ابی شیبه در مصنفش (٧/۱۰۵) شماره‏ی (۳۴۵۳٩) آورده، ابن جوزی نیز در صفة الصفوة (۱/۴۰۶) از سخن عبدالله بن مسعودس ذکر کرده است. [۱۱۴] ابن مبارک در زهد (۱/۸۱) به شماره‏ی (۲۴۱) و ابن سعد در طبقات (۳/۴۱۳). [۱۱۵] به روایت ابن مبارک در زهد (۱/۸۱) شماره‏ی (۲۴۱) از عمران بن حصینس. [۱۱۶] ابن ابی شیبه در مصنفش (٧/۱۳٩) به شماره‏ی (۳۴۸۰۲) و ابن مبارک در زهد(۱/۵). [۱۱٧] ابونعیم در حلیة (۲/۴۵)، بیهقی در شعب الإیمان (۱/۴۸۶) به شماره‏ی (٧٩۱). [۱۱۸] این داستان ابوهریره را ترمذی (۲۳۸۲) بخش زهد، باب ما جاء فی الریاء و السمعة نقل کرده است. [۱۱٩] این سخن از علی بن ابی طالبس روایت شده است. ابن جوزی در صفة الصفوة (۱/۳۳۱) و ابونعیم در حلیة(۱/٧۶) آورده‏اند. [۱۲۰] حدیث درستی است. به روایت ابوداود (۱۵۱۰) بخش الصلوة، باب ما یقول الرجل إذا سلم، ترمذی (۳۵۵۱) بخش الدعوات، باب فی دعاء النبی ج و گفته است: حدیث خوب و درستی است. ابن ماجه (۳۸۳۰) بخش الدعاء، باب دعاء رسول الله، و احمد در مسندش (۱٩٩۸). آلبانی در صحیح الجامع (۳۴۸۵) آن را صحیح دانسته است. [۱۲۱] حدیث خوبی است. به روایت ترمذی (۳۵۰۲) بخش الدعوات، باب ما جاء فی عقدالتسبیح بالید، و گفته است: حدیث خوبی (حسن) است. آلبانی نیز در صحیح الجامع (۱۲۶۸) آن را پسندیده است. [۱۲۲] درست است. نسائی (۱۳۰۶) بخش السهو، و احمد در مسندش (۱٧۸۶۱) روایت کرده‏اند. آلبانی در صحیح الجامع به شماره‏ی (۱۳۰۱) آن را صحیح دانسته است.

موانع خوف

برخی چیزها مانع خوف می‏شوند، از آن شمار: گناه و نافرمانی، دنیا، رفیق ناباب، غفلت و ...

خوف ناقص نوعی خوف خطرناک است. چنان است که انسان به مجلس وعظی برود، بشنود، متأثر شود و سپس برگردد... هیچ اتفاقی نیفتد، همه چیز تمام شد و واژه‏ها به هوا رفت...!

این گونه خوف بسنده نیست، برخی از مردم گریه می‏کنند و چون از آن حال بیرون آیند، پایان همه چیز است. در حالی که آن چه که در دل جای گرفته، نفوذ کرده و سود رسانده است، مدنظر است.

خوف مطلوب آن است که ادامه داشته باشد... اما خوف آنی و زودگذر ارزشی ندارد.

یکی از یاران پیامبر ج (عرباض بن ساریهس) گفت: «روزی پیامبر ج پس از نماز صبح موعظه‏یی رسا برای ما ایراد کرد، در اثرآن اشک از چشمانش ریزان شد و دل‌ها لرزان، یکی از حاضران پرسید: موعظه‏ی شخصی است که خداحافظی می‏کند، چه مسئولیتی به ما می‏دهید؟ پیامبر وصیت را به آن‌ها عطا کرد». [۱۲۳]پس یاران پیامبر ج قصد اجرای موعظه‏ها و سفارش‌های پیامبران را داشتند.

پیامبر ج خود می‏فرمود: «لو تعلمونَ ما أَعلمَ لَضحكتُم قلیلاً و لَبكیتُم كثیراً و لخَرجتُم إلی الصَّعداتِ تجأرون الله»: «اگر آن چه من می‌دانم شما می‌دانستید اندکی می‏خندیدید و بسیار می‏گریستید و بی‏گمان به سر راه‌ها می‏رفتید و به پیشگاه خدا گریه و زاری می‏کردید». او خود به بالای منبر رفت وبه یارانش گفت: «از من بپرسید... از من بپرسید..» یاران چهره‏های گریان خود را پوشاندند و زار- زار گریستند...!! حذافه که به غیر پدر خود منسوب بود، آمد وگفت: پدر من کیست؟ گفت: «پدرت حذافه است». این چنین با وحی نسب او ثابت شد، تا اینکه عمر آمد و گفت: «رَضینا بِاللهِ رّباً و بِالإسلام دیناً، و بِمحمدٍ رسولاً» و از آشوب‌های بد به خدا پناه برد. پیامبر ج فرمود: «لَم أرَ كالیوم قطُّ فی الخیرِ و الشرِّ، إنِّی صُوّرت لی الجنّةُ و النَّار فرأیتُهما دونَ هذا الحائط»: «هرگز مانند امروز خیر و شر را ندیده‏ام، بهشت و جهنم برایم مصور گشت، و آن‌ها را که انگار پشت این دیوار بود دیدم». [۱۲۴] و فرمود ج: «أَطَّت السماءُ و حقَّ لها أَن تئطَّ، ما فیها موضعٌ إلّا و فیها ملك قائم أو قاعد أو ساجد»: «آسمان بگرید زار، و شایسته است که چنین کند در هر گوشه و کناری از آن فرشته‏یی ایستاده یکی نشسته و یکی در سجده است». [۱۲۵] با وجود اینکه آن‌ها ملایکه هستند اما حال‌شان چنین است...!!

خوف اگر در دل بندگان پدید آید آثارش بر اندام‌ها و اعضا نیز پدیدار می‌گردد، چنان نیست که زودگذر باشد و برود.

أراك لستَ بوقاف و لاحـــــذر
كاد حاطب الخَابطِ الأعواد فی الغلسِ
تَرجُو النجاةَ و لَم تسلك مسالكها
إنَّ الســــفینةَ لاتجـری علـــی الیبسِ

می‏بینم آگاه وهوشیار نیستی مانند کسی که شب در تاریکی هیزم جمع می‏کند. امید رهایی داری و حال آنکه راه آن را نپیموده‏ای، بدان که کشتی در خشکی جریان نمی‏یابد.

یکی از پیشینیان گفته است: «از انسان‌ها در شگفتم چگونه از ترس بیماری از غذا پرهیز می‏کنند، اما از ترس آتش از گناه پرهیز نمی‏کنند!».

پیامبر ج فرمود: «ما رأیتُ مثلَ النار نامَ هاربُها»: «هیچکس را ندیده‏ام که با وجود چیزی که از آن می‏ترسد به خواب برود، إلا کسی که از آتش می‏ترسد ولی به خواب می‏رود» [۱۲۶].

ابن تیمیه گوید: «هر کس از خدا نافرمانی کند، نادان است، هرکس از او خوف دارد دانا و فرمانبردار است». [۱۲٧]

آنکه از خدا می‏ترسد پیش از فرا رسیدن مرگ به انجام کارهای نیک پیشدستی می‏کند، از روزها و ساعت‌ها استفاده می‏کند. مواظب وقتش است، لحظه به لحظه‏ی عمرش را با حرص از اینکه در چیزهای بی‏فایده یا ناچیز و یا دنیای فانی و لذت‌های ناگوارای آن بگذراند، نگه می‏دارد.

انسان با خوف عمرش را با حساب و کتاب می‏گذارند، زیاد با خدا راز و نیاز می‏کند، از او کمک می‏خواهد، امید دارد به هر شکلی از خشم و انتقامش وارهد، حالش مانند حال کسانی است که ابن مبارک (/) درباره‏ی آن‌ها گفته است:

إِذا ما اللیلُ أظلمَ كـــابدُوه
فَیسفرُ عَنهم و هـــم ركــوعُ
أطارَ الخوف ُ نومَهم فقامُوا
و أهلُ الأَمنِ فی الدنیا هجوعُ
لَهم تحتَ الظلامِ و همُ سجودُ
أنینٌ منـــه تَنفرجُ الضلــوعُ
و خرسٌ بالنهارِ لطولِ صمتٍ
عَلیهم مِن سَكینتهم خشوعُ

چون شب در تاریکی فرو رود، به رنج و سختی می‏افتند، و روز فرا می‏رسد در حالی که آن‌ها در حالت رکوع هستند، خوف، خواب آن‌ها را پرانده است، لذا بلند شده‏اند، در حالی که آن‌هایی که در امنیت به سر می‏برند، در خوابند. در زیر پرده‏ی تاریکی وقتی به سجده می‏روند ناله‏هایی سر می‏دهند که استخوان‌هایشان نزدیک است از هم باز شود. به خاطر سکوت طولانی در روز انگار گنگ‏اند، زبان ندارند، و از آرامش و آسایشی که دارند بسیار فروتن و خاشع هستند.

از خداوند می‌خواهیم که ما را از شمار بندگانی قرار دهد که در نهان وآشکارا از او خشیت دارند و از نفس خود و بدحسابی می‏ترسند، از او می‌خواهیم که بهشت خود را از منت و کرم خود روزی ما بگرداند، اوست شنونده‏ی پاسخ دهنده‏ی دعاها.

[۱۲۳] صحیح است به روایت ابوداود (۴۶۰٧)، بخش السنة، باب فی لزوم السنة، تزمذی (۲۶٧۶) بخش العلم، باب ما جاء فی الأخذ بالسنه و اجتناب البدع، و ابن ماجه (۴۲) در مقدمه، باب اتباع سنة الخلفاء الراشدین المهدیین، آلبانی درصحیح الجامع (۲۵۴٩) آن را صحیح دانسته است. [۱۲۴] درست است به روایت بخاری (٧۰٩۱) بخش الفتن، باب التعوذ من الفتن و مسلم (۲۳۵٩) بخش الفضائل، باب توقیره ج و ترک إکثار سؤاله عما لا ضرورة إلیه أو لا یتعلق به تکلیف و ما لایقع. [۱۲۵] حدیث خوبی است. ترمذی (۲۳۱۲) بخش الزهد، باب قول النبی ج: «لو تعلمون ما أعلم» و احمد در مسند (۲۱۰۰۵) روایت کرده‏اند. آلبانی در صحیح الجامع (۲۴۴٩) آن را نیک دانسته است. [۱۲۶] درجه‏ی حدیث حسن است، به روایت ترمذی (۲۶۰۱) بخش صفة جهنم، آلبانی در صحیح الجامع (۵٩۲۲) آن را نیک دانسته است. [۱۲٧] ن. ک. مجموع الفتاوی، از شیخ الاسلام ابن تیمیه، (٧/۲۲).

امیدواری

سپاس خدای را پروردگار جهانیان و درود بر پیامبرش محمد ج و یارانش، اما بعد:

فرق مقام و حال

جایگاه سوم از مقامات کارهای مربوط به دل امیدواری است. این مقام بر پایداری و دوام دلالت می‏کند، زیرا اگر چیزی زودگذر بود حال نامیده می‏شد، نه مقام.

برای تبیین بیشتر فرق میان مقام و حال یک نمونه می‏آوریم، کارهای دل شایسته است مقام باشد نه حالاتی گذرا.

بنابراین نه خوف مطلوب، نه امیدواری مطلوب، نه حیای مطلوب، نه اخلاص و نه توکل مطلوب هیچکدام گذرا نیست.

لاجرم بایستی مقامات باشد، و این می‌تواند یادآوری ارزشمندی باشد برای کسی که خواستار کارهای دل است و درآن می‌اندیشد.

مثال: یک نوع رنگ زردی هست مانند زردی طلا، و نوعی که زود کنار می‏رود مانند زردی ناشی از خوف و نگرانی، دیگر نوع آن است که میانه‏ی این دو است، مانند زردی ناشی از بیماری. با توضیخ بیشتر می‌توان گفت زردی همیشگی مانند رنگ طلا، زردی دیگری که زود کنار می‏رود و در لحظه‏هایی پیش می‏آید، با رفتن نگرانی و ترس می‏رود، آن دیگری چند روزی ممکن است بماند مانند زردی بیماری.

اکنون وقتی از امور دل سخن می‏گوییم منظور چیزهایی است که همیشه در دل هست، مقامات همیشگی و پایداری که در دل وجود دارد، امیدواری، خوف و حیا و اخلاص در دل هست. و مردم حالت‌هایی پیدا می‏کنند که با وجود ضعف گاهی به درازا می‏کشد، گاهی زودگذر است، که البته مقامات نیست. آن چه از انسان مسلمان انتظار می‏رود، آن است که وقتی خود را بر چنین کارهای ایمانی بار می‏آورد، در آن پایدار و بر آن استوار باشد، و این اعمال در او همیشگی باشد نه حالی زودگذر و دگرگون شونده.

تعریف امیدواری

خرسندی درونی در انتظار چیزی دوست داشتنی برای انسان، اما این برای چیزی است که انسان انتظار آن را دارد و سببی دارد. اگر سبب نداشته باشد آرزومندی است. زیرا وقتی انسان بدون سبب در انتظار چیزی باشد او را امیدوار نمی‏خوانند بلکه آرزومند نامیده می‏شود. اما آن چه سببی برایش فراهم است و انسان منتظر مطلب دوست داشتنی است به خاطر عملش، امیدواری خوانده می‏شود.

پس امیدواری یعنی مژده‏ی بخشش و فضل خدا را دادن وخرسندی در چشم به راهی کرم و منتش، در حالی که انسان باید به بخشش پروردگار مطمئن باشد، دل را به دیار محبوب- بهشت- فرا می‏خواند.

فرق میان امیدواری و آرزومندی

ناگزیر باید بین این دو تفاوت قایل شد؛ زیرا بسیاری از مردم به گمان خویش به رحمت پروردگار امیدوارند، اما در حقیقت جز آرزوهایی چیز دیگری ندارد و آن امیدواری شرعی نیست.

آرزومندی با سستی و تنبلی همراه است، صاحبش راه تلاش و کوشش را نمی‏پیماید، مایه‏یی از توکل و زحمت فراهم نمی‏سازد، این حال کسی است که آرزو می‏کند بدون اینکه بذری بپاشد مزرعه‏یی برویاند.

در حالی که صاحب صفت امیدواری مانند کسی است که زمین را شخم زده، هموار کرده، آماده ساخته و بذر در آن پاشیده، دوره‏ی آبیاری آن را انجام داده، آفت زدایی کرده و آن‏گاه نشسته است و چشم به راه رسیدن ثمره و رشد کشتش است. او است انسان امیدوار. فرق چنین شخصی با آن دیگری روشن و آشکار است.

از همین روی مشخص می‏شود چه کسی دارای آرزوهای دروغین است. می‏گوید به رحمت خدا امیدوار است در حالی که از آن دور است. میان او با صاحب رجاء (امیدواری) که کار می‏کند و از خدا امید پاداش دارد، فاصله‏ی فراهم کردن سبب‌ها وجود دارد. این امیدواری نام دارد و امیدواری حقیقتی است و انسان به رحمت پروردگارش امیدوار است.

اما اولی شخصی است آرزومند و نیازمند که به امید بهشت است اما سلسله اسباب آنرا فراهم نکرده، این کار را تمنی گویند: ﴿لَّيۡسَ بِأَمَانِيِّكُمۡ وَلَآ أَمَانِيِّ أَهۡلِ ٱلۡكِتَٰبِۗ مَن يَعۡمَلۡ سُوٓءٗا يُجۡزَ بِهِۦ [النساء: ١٢٣] «به آرزوهای شما و آرزوهای اهل کتاب نیست، بلکه هرکس کار بدی بکند سزای آن را می‏بیند».

«ایمان با آرزومندی سازگاری ندارد، ایمان آن است که در دل جای بگیرد- چنانکه حسن(/) گفت- و عمل نیز آن را به اثبات برساند». [۱۲۸]رزو

[۱۲۸] ابن ابی شیبه در کتابش (۶/۱۶۳) و بیهقی در شعب الإیمان (۱/۸۰) روایت کرده‏اند. ابن قیم به روایت از حسن در حاشیه‏اش بر سنن ابوداود (۱۲/۲٩۴) آن را صحیح دانسته است. مناوی در فیض القدیر (۵/۳۵۵) آورده و گفته است: «با سند خوب از حسن روایت شده است و از قول اوست، و درست است».

امیدواری از عوامل پایداری و استواری

برای کسی که می‏خواهد به خدا برسد و کسی که خدا را می‏پرستد، امیدواری ضروری است، به گونه‏یی که اگر لحظه‏یی از او جدا شود، تلف می‏شود یا به خطر می‏افتد، زیرا انسان مسلمان در میدانی می‏چرخد بین گناه که امید پوزش دارد و عیب که امید اصلاح آن را دارد، و کاری نیک که امیدوار است پذیرفته شود، و پایداری و هدایتی که امید رسیدن به آن و ثبات یافتنش را دارد، و بالاخره نزدیکی به حق که امید دارد به آن مقام دست یابد.

به همین سبب امیدواری یکی از بزرگترین وسیله‏هایی است که انسان را در راه رسیدن به پروردگار و استواری بر دین یاری می‏دهد، به ویژه در چنین دورانی، یعنی دوره‏ی آشوب‌ها و مصیبت‌ها و شبهه‏ها. پس ناگزیر باید از عوامل ثبات برخوردار بود و از مهمترین عوامل امیدواری است. البته باید فهم درستی از امیدواری داشته باشیم تا بتوانیم از شمار دارندگان آن باشیم، چرا که اگر به درستی آن را درک نکنیم از شمار صاحبان آرزوها خواهیم بود نه امیدواری.

امیدواری در مقابل یأس است. یأس یعنی ناامیدی، یادآوری از دست دادن رحمت خدا و منصرف شدن قلب از طلب بخشش، که این البته گناه است. حضرت یعقوب÷ به پسرانش گفت:﴿وَلَا تَاْيۡ‍َٔسُواْ مِن رَّوۡحِ ٱللَّهِۖ إِنَّهُۥ لَا يَاْيۡ‍َٔسُ مِن رَّوۡحِ ٱللَّهِ إِلَّا ٱلۡقَوۡمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ [یوسف: ٨٧] «از رحمت خدا ناامید نشوید، زیرا جز کافران کسی از رحمت خدا ناامید نمی‏شود».

عوامل تحقق امیدواری

برای تحقق یافتن امیدواری و دست یافتن به آن باید چهار عامل یا درجه فراهم گردد:

۱- یاد فضل خداوند بر بنده در مرا حل پیشین زندگی

به یاد می‏آوریم و دردل، یاد می‏کنیم که خدا فضل و بخشش‌های زیادی بر ما داشته است؛ در آفرینش ما و درست کردن اعضایی مانند گوش و چشم‌هایمان، فراهم کردن زمین برای زندگی، فرستادن کتاب‌های آسمانی و پیامبران، بنابراین فضل خدا بر بنده در گذشته می‏تواند یکی از اسباب دست یافتن به این جایگاه بزرگ باشد.

۱- یاد وعده‏ی خدا

به ثواب فراوان و بخشش بی‏شمار بدون درخواست و شایستگی بنده. خداوند می‏بخشد و می‏دهد بدون اینکه بنده شایستگی بخشش و دهش او را داشته باشد.

۲- یاد نعمت‌های خدا بر انسان

در دین و دنیا و سلامتی بدن در زمان حاضر و اینکه او همچنان لطف و نعمت‌های خودش را بدون شایستگی یا درخواست شامل حال بنده می‏کند.

۳- یاد بی‏پایانی رحمت خدا

و اینکه رحمت خدا بر خشمش پیشی گرفته است و اوست رحمان رحیم، بی‏نیاز کریم، مهربان در حق بندگان مؤمنش، با توجه به این نکات لازمه‏ی دست یافتن به مقام امیدواری شناخت نام‌ها و صفات خداست.

اهل دل دریافته‏اند که دنیا کشتزار آخرت است و دل مانند زمین است، باید در آن بذر کاشت، باید طاعت‌ها داشته باشد، زمین آبیاری و مراقبت می‏خواهد، کندن جوی و بردن آب می‏خواهد، دل نیز مراقبت لازم دارد، باید با آب پرستش و عبادت آبیاری شود، زمین تا کشت برویاند به حفاظت آن از آفت‌ها نیاز دارد، می‏بینید کشاورز علف‌های هرز را می‏چیند، آفت‌ها را می‏کشد تا غذای خاک را مصرف نکند. مؤمن نیز دلش را از هر گونه شبهه یا شهوتی پاک می‏سازد تا تخم‌های طاعتی را که کاشته و با آب عبودیت سیراب گردانده، تباه نکند.

به ندرت ایمان با ناپاکی دل سود می‏رساند، چنانکه دانه در زمیم شوره‏زار نمی‏روید، رشد نمی‏کند، لاجرم امیدواری بنده باید با امید صاحب کشت قیاس شود، هرکس دنبال زمین خوب بگردد و بذر مناسب و نپوسیده و نگندیده در آن بکارد و آن گاه به وقت نیاز آب دهد، به قدر نیاز زمین را از خار و گیاه هرز و هر آن چه کشت را تباه سازد، پاک کند، آن گاه می‏نشیند و چشم به راه برکت خداست تا بلاهای آسمانی و آفت‌ها را از آن دور بدارد، تا دوره‏ی کشت به پایان برسد و فصل برداشت برسد، این را امیدواری می‏نامند، اما چنان چه در زمین شوره‏زار، ناهموار و سفت بکارد، که آب به آن نرسد، و خود نیز از آن مراقبت نکند، چنین شخصی بی‏خرد و نادان است، و اگر در زمین خوب بذر بکارد اما آب به آن نرسد و بگوید منتظر باران هستم... این را آرزومندی (تمنی) گوید، این امیدواری نیست.

با این توضیحات روشن شد که نام امیدواری برای انتظاری محبوب است که وسایل و امکاناتی که در حوزه‏ی اختیار بنده است فراهم شده باشد، و تنها چیزی بماند که به اختیار او نیست، و آن برکت و فضل خدا در راندن عوامل تباهی و موانع رشد است. مانند کشاورزی که تلاش کرده و بذر کاشته، مراقبت کرده و آبیاری کرده است تا اینکه کشت سبز شده و رشد کرده است، اکنون او به خدا امید دارد که اسباب نابودی و آفت‌های بیرونی مانند گردباد و طوفان و دزد و زیانهای دیگر را از آن دور بدارد. این چنین انسان ایماندار دانه‏های طاعت و عبادت را در زمین پاک درون خویش می‏کارد و آن گاه چشم انتظار فضل و برکت خداوند می‏ماند تا آن را ثابت بدارد و آن را نزداید و تا زمان مرگ که با خشنودی خود به او می‏رسد، از او چشم بر ندارد.

امیدوار کسی است که بر طاعت‌های خود مواظبت می‏کند آن چه را ایمان اقتضا کند انجام می‏دهد، از خدا می‏خواهد به بیراهه نیفتد، کارهایش را بپذیرد و این را رد نکند، پاداش را چند برابر گرداند، به او ثواب ببخشاید، او خود هر چه در توان داشته مایه گذاشته و به امید رحمت پروردگار نشسته است. لذا آن کس که از بذر می‏بُرد، با آب طاعت آن را سیراب نمی‏گرداند یا دل را سرشار از کردار و رفتار پست رها می‏کند، همچنان غرق در لذت‌های دنیا می‌ماند وآنگهی خواستار بخشش می‏باشد،چنین چیزی و چنین انتظاری نادانی و بی‏خردی است ﴿فَخَلَفَ مِنۢ بَعۡدِهِمۡ خَلۡفٞ وَرِثُواْ ٱلۡكِتَٰبَ يَأۡخُذُونَ عَرَضَ هَٰذَا ٱلۡأَدۡنَىٰ وَيَقُولُونَ سَيُغۡفَرُ لَنَا [الاعراف: ١٦٩] «پس از آن‌ها گروهی جانشین شدند که کتاب را به ارث بردند و خواستار متاع این دنیا بودند، می‏گفتند گناهانان بخشیده خواهد شد». آن کافر دیگر صاحب باغ مشهور گفت: ﴿وَلَئِن رُّدِدتُّ إِلَىٰ رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيۡرٗا مِّنۡهَا مُنقَلَبٗا [الکهف: ٣٦] «اگر به سوی پروردگارم باز گردم جایگاهی بهتر از این خواهم یافت» او صاحب آرزوهایی بود ولی هیچ کار نیکی ذخیره نداشت، به علاوه معتقد بود «گمان نمی‏کنم قیامتی در کار باشد».

درمان به وسیله‏ی امید

امید دارویی است که دو کس به آن نیاز دارند:

کسی که ناامیدی بر او سلطه یافته چنانکه عبادت را به کناری نهاده و به قطع می‏داند که سودی نمی‏بخشد.

دوم. کسی که ترس بر او چیره شده به گونه‏یی که به خود وخانواده‏اش زیان رسانده است. ترسش از حد شرعی آن گذشته، نیاز به تعدیل دارد و چیزی که موازنه‏یی درآن ایجاد کند، و آن همانا امیدواری است که در شخص ایماندار حالتی طبیعی است.

سخن گفتن با برخی از مردم درباره‏ی امیدواری باعث درمان است اما انسان نافرمان مغرور آرزومند که از عبادت روی‏گردان است هرگز داروی امید در او اثر نمی‌بخشد.

اگر با چنین شخصی از طریق امیدواری وارد شوید او را به انحراف بیشتر می‏کشانید، برای او تنها داروی خوف اثربخش است. به همین سبب باید وعظ داده شود و با تازیانه‏ی خوف زده شود، آن آرزومند سهل‏انگار افراطی صحبت کردن با او درباره‏ی امید اصلاحی به بار نمی‏آورد. این نکته‏یی مهم است که واعظان باید به آن توجه داشته باشند.

یکی از دانشمندان می‏گوید: «واعظ باید مهربان و زیرک باشد، به سرچشمه‏ی علت‏ها بنگرد و هر دردی را با درمان مناسب آن معالجه کند، این روزگار شایسته‏ی آن نیست که با اسباب امیدواری با مردم کار کرد، بلکه زیاده‏روی در ایجاد خوف به کار می‏آید، واعظ تنها زمانی فضیلت و اسباب امیدواری را یاد می‏کند که قصدش متمایل کردن دل‌ها به سوی خود به منظور اصلاح اشخاص با ترساندن است، اما تا اندازه‏یی که به ناامید کردن‌شان از رحمت خدا نینجامد».

حضرت علیس گوید: «عالم کسی است که مردم را از ر حمت خدا ناامید نمی‏کند و آن‌ها را نسبت به آزمایش خدا در امان نمی‏دارد». [۱۲٩]

باید بنا به احوال مردم توازنی وجود داشته باشد، اگر مردم بیشتر به سوی کوتاهی و گناه و سهل‏انگاری گرایش داشتند، ایجاد خوف بیشر گردد، و اگر خود خوف زیادی داشتند و از رحمت خدا ناامید شده بودند، امیدواری را بر آن‌ها چیره گرداند.

[۱۲٩] به روایت دارمی (۲٩۸) در مقدمه، باب من قال العلم الخشیة و تقوی الله، و ابونعیم در الحلیة (۱۰/٧٧).

نتایج امیدواری

امیدواری نتایج زیادی دارد از جمله:

۱- راه تلاش عملی را هموار می‏سازد.

۲- امیدواری مواظبت بر طاعت را سبب می‏شود، با توجه به دگرگونی اوضاع و احوال.

۳- بنده را به لذت بردن و مداومت در روی آوردن به خدا و بهره‏مندی از راز و نیاز با او و مهربانی در درخواست از او و اصرار بر آن می‏آگاهاند .

۴- اظهار بندگی از سوی انسان و نیاز به پروردگار، و اینکه هیچ وقت از فضل و احسانش بی‏نیاز نتوان بود.

۵- خداوند دوست دارد بندگانش از او بخواهند، به او امیدوار باشند و بر خواهش و امیدواری اصرار بورزند، زیرا او بخشنده‏ی بخشنده‏ است. بخشنده‏ترین کسی که از او درخواست شده و دارای گسترده‏ترین دهش است، دوست داشتنی‏ترین چیز برای بخشنده‏ی بزرگوار این است که مردم از او درخواست کنند تا او ببخشاید.

هرکس از خدا چیزی نخواهد خداوند بر او خشم می‏گیرد. [۱۳۰] انسان خواستار معمولاً امیدوار است که چیزی به او داده شود، پس هرکس به خدا امیدوار نباشد بر او خشم می‏گیرد، و از این لحاظ از جمله بهره‏های امیدواری رهایی از خشم پروردگار است.

۶- امیدواری ندایی است که بنده را درراه رسیدن به خدا فرا می‏خواند، مسیر را خوشایند می‏سازد و به رفتن او انگیزه می‏دهد. او را به هوشیاری وا می‌دارد، دو چندانی پاداش و ثواب چند برابر،رحمت خدا و بهشت و ... انگیزه‏های آن است. به همین خاطر اگر امیدواری نبود کسی پای در این مسیر نمی‏نهاد. دل را عشق می‏شوراند، خوف می‏ترساند، و امیدواری آن را فرا می‏خواند.

٧- امیدواری انسان را به درگاه محبت الله می‏اندازد و او را به کانال آن وارد می‌کند، هر چند امیدش افزون یابد و خواست‌هاش فراهم شود، عشقش به پروردگار و سپاسگزاری و خرسندی‏اش از او افزونتر می‏شود. این خود از لوازم و پایه‏های بندگی است.

۸- امیدواری بنده را به جایگاه سپاسگزاری می‏رساند، زیرا او را برای رسیدن به جایگاه شکرگزاری از نعمت‌ها سوق می‏دهد و شکرگزاری جانمایه عبودیت است.

٩- امیدواری باعث شناخت بیشتر به نام‌ها و صفت‌های خدا است. انسان هر چه در توحید نام‌ها و صفت‌های او بیشتر تعمق می‌کند، بیشتر با پروردگارصاحب عزت و شکوه آشنا می‏شود، زیرا شخص امیدوار به نام کریم تعلق خاطر دارد، به نام رحیم، تواب، غفور و...

انسان چه بسا گناهانی دارد که از خدا می‌خواهد قلم بخشش بر آن بکشد، کارهای نیکویی دارد می‌خواهد قبول بیفتد، خواستار زیادتی در کارهای نیک و افزونی پاداش است.

انسان امیدوار دلبسته‏ی نام‌ها و صفت‌های الهی است. پیوند استواری میان امید به عنوان کاری قلبی و میان نام‌ها و صفت‌های خدا وجود دارد، او آشنایی گسترده‏یی با نشانه‏ها و معانی نام‌های پروردگار دارد.

این نکاتی است که باید چشم‌ها و دل‌هایمان آن را دریابند، اموری است از اعماق عبودیت، اموری است که دل‌ها را نرم می‏کند، از سخنان خدا و سنت پیامبر ج گرفته شده است.

[۱۳۰] به روایتی اشاره دارد که ترمذی (۳۳٧۳) بخش دعوات، ابن ماجه (۳۸۲٧) بخش دعا، و احمد در مسند (٩۴۰۸) آورده‏اند. شیخ آلبانی در صحیح الجامع (۲۴۱۸) آن را صحیح دانسته است.

ملازمت خوف و رجا

خوف همراه جدانشدنی رجا است و برعکس، زیرا هر صاحب خوفی امیدوار است وهر امیدواری صاحب خوف. بر همین اساس آمدن امیدواری در جایگاهی که ترس درآن زیبا می‌نماید، نکوست، چنانکه پرودرگار می‏فرماید:

﴿مَّا لَكُمۡ لَا تَرۡجُونَ لِلَّهِ وَقَارٗا ١٣ [نوح: ١٣].

«چرا شما از بزرگی خدا ترسی به دل راه نمی‏دهید». بسیاری از مفسران گفته‏اند «چرا از بزرگی خدا نمی‏ترسید؟» هر امیدواری از این می‏ترسد مورد امیدش از دست برود، این قضیه برای ما روشن می‏کند که امیدواری چه پیوندی با خوف دارد و انسان امیدوار ترس این را دارد که مقصودش و رحمت خدا و بهشتش را از دست بدهد.

پس بنگرید به تداخلی که میان مقام‌های ایمان در دل مؤمن وجود دارد. ترس بدون امیدواری در حقیقت ناامیدی است. خداوند می‏فرماید: ﴿قُل لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ يَغۡفِرُواْ لِلَّذِينَ لَا يَرۡجُونَ أَيَّامَ ٱللَّهِ لِيَجۡزِيَ قَوۡمَۢا بِمَا كَانُواْ يَكۡسِبُونَ ١٤[الجاثیة: ۴١] «به مؤمنان بگوی کسانی را که به روزهای خدا امیدی ندارند، ببخشایند، تا خدا هر گروهی را به سزای اعمالی که مرتکب شده‏اند برساند».

«به روزهای خدا امید ندارند» یعنی از رویدادهای الهی مانند نابودی وتباهی که بر آن‌ها وارد می‏شود همان گونه که بر ملت‌های پیش از آن‌ها گذشت، نمی‏ترسند.

۱۰- آنگاه انسان اگر امید به پروردگار در دلش جای گرفت و خدا خواست‌هاش را به او داد،و او به مطلب خویش دست یافت، تشویق و خواهش بیشتر و روی آوردن افزونتری از سوی بنده به خدا پدید می‏آید، این چنین آدمی همیشه از لحاظ ایمان و نزدیکی به رحمان در یشرفت است.

۱۱- روز رستاخیزخوشحالی و شادمانی بندگان در رسیدن به بزرگترین مورد امیدشان یعنی خشنودی پروردگار و بهشت و دیدار خدا، به اندازه‏ی امیدواری‌شان خواهد بود.

۱۲- به همین منوال خداوند از بنده می‏خواهد خویشتن را با درجات عبودیت به سرحد کمال برساند، از جمله خاکساری و فروتنی در برابر خدا، توکل بر او و کمک خواستن از او، ترس از او، شکیبایی در قضا و قدر او، سپاسگزاری از او به خاطر نعمت‌های بی‏کرانش. شاید به همین خاطر است که گناه برای بنده مقدر می‏شود، تا مراتب عبودیت به کمال برسد، بنده طلب مغفرت کند. چرا که اگر گناه نباشد فروتنی و خاکساری محقق نمی‌شود، توبه هم نبود. خداوند آن‌ها را به گناه می‏آزماید تا با خاکساری و درخواست توبه دل‌شان را بسنجد و در برابر خدا به خضوع گرایند و این چنین یکی از معانی بسیار مهم عبودیت تحقق یابد...!!

پس اگر خاکساری و فروتنی و خضوع نباشد بندگی چگونه محقق شود؟ چه بسا که خاکساری و ذلت ظهور نمی‏یابد تا گناهی صورت نگیرد، که بنده از آن توبه کند، کوتاهی خود و مصیبتی را که درآن افتاده، و حجم نافرمانی‏اش را دریابد.

۱۳- در امیدواری همچنین چشم به راهی و انتظار فضلی از خداوند هست. دل بیشتر با آفریدگار خویش ارتباط می‏یابد، انسان منتظر شغل، همسر یا هدایت فرزند، علم و فهم بیشتر در دین و یا منتظر فضل افزونتر خداوند است.

انواع امیدواری

امید سه نوع است. دو نوع از آن پسندیده و نوعی نکوهیده و ناشی از غرور.

۱- امید کسی که در پرتو نوری خدایی در راستای طاعت خدا کاری را انجام داده است، و به ثواب خداوند امیدوار است.

۲- کسی که گناهانی مرتکب شده است و آن‏گاه توبه کرده، او به چه چیزی امیدوار است؟ به بخشش و پاک‏سازی گناهان و پوشاندن و درگذشتن ازآن از جانب امیدوار است.

۳- کسی که در کوتاهی، سرپیچی لغزشی و گناه لجاجت می‏ورزد و بدون عمل شایسته به رحمت و بخشش پروردگار امیدوار است! این غرور، آرزومندی و امید دروغین است، هرگز امید پسندیده به شمار نمی‏آید.

انسان با ایمان هنگام سیر به سوی خدا دو نگرش دارد: نگرشی در خویشتن و عیب خود و آفت‌های عمل مانند خودشیفتگی، دورویی و فریفتگی که این گونه نگرش دروازه‏ی ترس از خدا را به روی او می‏گشاید، سپس او را به کرم بی‏شمار، فضل و نیکی و بخشش خداوند می‏رساند و در امید را به روی او باز می‏کند و این نگرش دوم است. لذا در تعریف امیدواری گفته‏اند: چشمداشت به گستردگی رحمت خداوندی. ناگزیر باید میان ترس و امید هم سنگی ایجاد کرد، چنانکه علمای دینی گفته‏اند: «بنده در سیر به سوی خدا مانند پرنده در هنگام پرواز است، مثل دو بال پرنده وقتی کامل باز و برابر می‏شوند و در نتیجه پرنده تعادل می‏یابد و پرواز می‏کند. چون یکی از دو بال عیبی پیدا کند به گونه‏یی خللی در پرواز به وجود می‏‏آید و چون دو بال آسیب ببینند پرنده تا سرحد مرگ می‏رود». [۱۳۱]

اما دو بال بنده در هنگام سیر به سوی پروردگار چیست؟ همانا آن بال‌ها ترس و امیداند. از احمد ابن عاصمس پرسیدند: «نشان امیدواری در انسان چیست؟ گفت: آن است که چون احسان شامل حالش بشود سپاسگزاری به او الهام شود، در عین اینکه به کامل شدن نعمت خداوند در دنیا و آخرت و کمال بخشش و گذشت او در آخرت امیدوار باشد».

دانشمندان صاحب‏نظر و اندیشه در امور مربوط به ایمان دراین که «کدام امیدواری بزرگتر است: امید انسان نیکوکار به ثواب و پاداش، یا امید انسان خطاکار توبه کرده به بخشش پروردگار؟» اختلاف دارند.

گروهی امید نیکوکار را به خاطر اهمیت و جایگاه اسباب امید در او برتر می‏دانند. با این توضیح که او طاعت و عمل دارد، دلایلش محکم است. لذا امیدواری ‏اش بر حق است.

گروهی دیگر امید گناهکار را ترجیح می‏دهند، زیرا امیدش ناشی از شکست و نیاز شدید همراه با خواری در اثر دیدن گناه و در دل داشتن معصیت است. لذا امیدش از هرگونه خودشیفتگی و فریفتگی به عمل برکنار است.

نتیجه اینکه هر دو نظر جای تأمل دارد، هر دو امیدواری پسندیده هستند وباید هر دو با هم فراهم شوند، یکی از آن‌ها به تنهایی نیازی را برطرف نمی‏سازد، زیرا انسان یا دارای طاعتی است که امید قبول آن را دارد و یا گناهی که امید بخشش و پاک شدن آن را.

[۱۳۱] به روایت بیهقی در شعب الإیمان (۲/۱۲) به شماره‏ی (۱۰۲٧) از ابوعلی رودباری.

دلایل قوت امید

دلایل قوت امید بر اساس قوت شناخت خدا و نام‌ها و صفت‌های او است و اینکه رحمتش بر خشمش پیشی گرفته است. اگر روحیه‏ی امیدواری نمی‏بود، بی‏گمان بندگی دل و اعضا بیهوده می‏شد و صومعه‏ها و کنیسه‏ها و مساجدی که بسیار خدا در آن عبادت می‏شود، از بین می‏رفت.

همچنین اگر روحیه‏ی امیدواری نبود اندام‌های بدن برای انجام طاعت به جنبش نمی‏افتاد، اگر بادهای مناسب و مبارک آن نبود کشتی‏های اعمال در دریای خواست‌های بنده روان نمی‏گشت. امید به نسبت محبت و شدت آن است. «پیوند میان محبت و امیدواری از همین جاست». هر انسان دوستدار امیدواری ضرورتاً دارای خوف است، بدین گونه که او از کسی که دوستش دارد امید آن دارد چیزهایی به او ببخشاید که او را سود رساند، می‌ترسد از اینکه از چشمش بیفتد یا او را از خود براند و دور کند و خود را از او بپوشاند.

به هیمن سبب ترس دوست‏دار شدید و امیدش بزرگ است، اما آیا وقتی که به محبوبش می‏رسد امیدش پایان می‏یابد یا شدت می‌گیرد؟ با مرگ چه پدیده‏یی برای او پیش می‏آید؟ این‌ها نزد دانشمندان طریقت و اهل ایمان از امور جزئی و مهم است.

انسان پیش ازمرگ امید و ترسی بس بزرگ دارد، اما آن ‏گاه که بمیرد، گفته‏اند: ترس و امیدش به خاطر محبت ذاتی است، پیش از دیدار پروردگار و رسیدن به او، به او امیدوار است، و هنگامی که با پدید آمدن مرگ به او برسد و با او دیدار کند به واسطه‏ی زندگی روح و شادی و لطافت قلبش که برایش فراهم شده، امیدش به او افزونتر می‏شود. ضمن اینکه کارهای نیکی دارد که به خاطر آن خواستار ثواب است. ترس نیز بیشتر می‏شود زیرا مرگ او را به آتش نزدیک می‏کند و قبر نخستین خانه‏‏ی آخرت است با ورود به آن گام به مرحله‏ی بسیار مهمی نهاده است.

لذا نمی‏توان گفت: انسان مرده احساس‌هایش منقطع می‏گردد، بلکه ممکن است احساس‌هایش بزرگتر و تیزتر شود. مردگان دارای شدت احساس چند برابری هستند، زیرا به سرای جاوید نزدیک شده‏اند... یا به آسایش و خوشبختی ... و یا به شکنجه و عذاب.

و شما ای رهگذران از اکنون خویشتن را با توشه‏ی طاعات مجهز سازید، گناهان را به کناری بگذراید، تا اسباب امیدواری برایتان بیشتر گردد و پس از مرگ در امان باشید؛ ترس در قبر مسأله‏ی مهمی است، زیرا ترس ناشی از پیشینه‏ی بد است، در چه سرنوشتی می‏توان به سر برد وقتی رستاخیز برپا شود..؟ پس از هیمن الان تلاش کنید تا وقتی با خدای بزرگ دیدار کردید درخواستتان برای بهشت امید باشد و از ترس در امان باشید.

به کافران بنگرید که در قبر چه حالی دارند؟ یاران فرعون، فرعون و سربازانش اکنون بامدادان و شامگاهان بر آتش عرضه می‏شوند و روزی که رستاخیز برپا شود: ﴿أَدۡخِلُوٓاْ ءَالَ فِرۡعَوۡنَ أَشَدَّ ٱلۡعَذَابِ [غافر: ٤٦] «آل فرعون را به سخت‏ترین عذاب وارد کنید». آن‌ها اکنون در تنگنایند و ترس‌شان هر روز بیشتر می‏شود، هرروز برآتس عرضه می‏شوند، می‌دانند در چه گودالی از آن می‏افتند! به سوی چه سرنوشتی رانده می‌شوند، راستی! ترس ووحشت آن‌ها اکنون باید چگونه باشد؟سلامتی و عافیت از خدا می‏خواهیم.

انسان چون به پروردگارش برسد و او را دیدار کند، اگر نیکوکار باشد امیدش بیشتر می‏شود، زیرا کارگر وقتی زمان گرفتن دستمزد و پاداش فرا می‏رسد امیدش به آن چه به زودی می‌گیرد افزایش می‏یابد.

وقتی بندگان نیکوکار به پیشگاه خدا می‏روند، هر چه زمان می‏گذرد امیدشان به آن چه به آن می‏رسند و انتظار می‏کشند، بیشتر می‏شود، می‌گویند: «ربی أقم الساعة»: «پروردگارا رستاخیز را برپای دار!» تا به سوی خانواده و اموالش باز گردد، زیرا در قبر دری به روی او به بهشت باز می‏شود، آسایش و فراخی از آن به او می‏رسد، به او می‏گویند: «اسكن و نِم كنومةِ العروس، لایُوقظُه إلّا أَحبُّ الناس إلیه»: «همانجا باش وآرام و در آسایش بخواب، هیچکس او را بیدار نمی‏کند مگر دوست داشتنی‏ترین کس برای او». [۱۳۲]

[۱۳۲] احمد در مسند (۲۴۵۶۶) روایت کرده است. این لفظ از اوست. در صحیحین به اختصار آمده است: بخاری (٧۲۸٧) بخش الاعتصام، باب الاقتداء بسنن رسول الله، و مسلم (٩۰۵) بخش الکسوف، باب ما عرض علی النبی فی صلاة الکسوف.

درجه‏های امید

امیدواری درجاتی دارد، یکی بالاتر از دیگری و سلسله مراتبی دارد.

درجه‏ی اول

امیدواری در درجه‏ی اول آن است که انسان را به تلاش در عبادت وا می‏دراد، و حتی لذت‏بخشی عبادت را برای او بیشتر می‏کند. هر چند سخت و دشوار باشد، از آن لذت می‏برد و از کارهای ناروا دست بر می‏دارد. هرکس به اندازه‏ی کافی ارزش امیدواری را بشناسد برایش آسان است در راه آن هر چه ببخشد و مایه بگذراد. هرکس به سود کلانی در سفرش امیدوار باشد سختی راه برایش هموار می‏شود نمی‏بینید بازرگانان به زحمت می‏افتند، شب زنده‏داری می‌کشند، سفر می‏کنند به دیار غربت می‏روند به امید به دست آوردن سرمایه و منفعت؟!

همین طور انسان‌های عاشق راستین که در راستای خشنودی خداوند فعالیت می‏کنند سختی نماز صبح، دشواری وضو گرفتن در سرما، سختی جهاد، دشواری‌های حج و عمره، پستی و بلندی‌های راه دانش‏اندوزی و تکرار و حفظ درس، سختی سرپا نگه داشتن بدن در شب، درد گرسنگی روزه را به جان می‏خرند و برای‌شان هموار می‏شود، حتی تمام این‌ها برای چنین اشخاصی تبدیل به لذت می‏شود.

با این وصف درجه‏های عملی در عبادت خدا نخست سختی است، سپس لذت.

یکی از پیشینیان گوید: «بیست سال رنج شب‏بیداری را بر خود هموار کردم، پس از آن بیست سال در ناز و نعمت بودم». [۱۳۳] انسان گاهی تا سختی‌ها و دشواری‌های عبادت را نچشد و تحمل نکند به لذت آن نمی‏رسد.

وقتی تعلق یافتن امید به پاداش شدت بگیرد، سرشت انسان در ترک عادت‌ها و ترک آسایش و راحتی تمایل می‏یابد، پس انسان چگونه باید نفسش را به طاعت و عبادت عادت دهد؟ باید پاداش را به آن بشناساند. نفس آن‏گاه چون ثواب و پاداش را بداند، به راحتی تن‏آسایی و تنبلی و سستی را کنار می‏گذارد.

نفس وقتی ثواب و ارزش صدقه را دریابد، کنار گذاشتن و بخشش دارایی برایش آسان می‏شود؛ زیرا در حقیقت نفس وابستگی و تعلق خاصی به اموال دارد، چگونه اجازه می‏دهد از حرص و آز دست بر دارد، تنها با شناخت ثواب و پاداش صدقه و بخشش امکان دارد. سرشت انسان اقتضا می‏کند چیزی دوست داشتنی را رها نکند مگر به خاطر چیزی دوست داشتنی‏تر و آن خشنودی پروردگار، بهشت و احسان و پاداش است.

انسان را چه چیزی بر تحمل درد، خرسندی در برابر قضا و قدر شکیبایی می‏بخشد؟ چه چیزی باعث می‏شود انسان به خاطر شکیبایی امید پاداش داشته باشد؟ به گونه‏یی تلخی‌ها برایش شیرین و حنظل برایش مانند عسل می‏شود؟

[۱۳۳] این سخن از ثابت بنایی (/) روایت شده است. ابونعیم در حلیة الاولیاء (۲/۳۲۱) ذهبی در سیر أعلام النبلاء (۵/۲۲۴) روایت کرده‏اند.

درجه‏ی دوم

آن‌هایی که نفس خویش را تحریک می‏کنند که عادتهایش را رها کند و به چیزها و خوی و خصلت‌های بهتری برسد. امیدشان این است که با همت و تلاش به مقصود خود برسند. البته لازمه‏ی این، دانش است. یعنی آگاهی یافتن از احکام دینی. زیرا امیدواری‌شان به این بستگی دارد. برای این منظور انسان لاجرم باید علم داشته باشد و در راه شناخت و طلب علم و کنترل نفس در حوزه و محدوده‏ی خود تلاش کند.

درجه‏ی سوم

امید اهل دل به دیدار آفریدگار و شور و شوق به او. این نوع ممکن است انسان را به تمامی از دنیا برهاند ونسبت به آن بی‏علاقه گرداند. این بالا ترین امیدواری است.

خداوند می‏فرماید: ﴿فَمَن كَانَ يَرۡجُواْ لِقَآءَ رَبِّهِۦ فَلۡيَعۡمَلۡ عَمَلٗا صَٰلِحٗا وَلَا يُشۡرِكۡ بِعِبَادَةِ رَبِّهِۦٓ أَحَدَۢا [الکهف: ١١٠] «هرکس به دیدار پروردگارش امیدوار است باید کار نیک انجام دهد و هیچکس را در پرستش او شریک نگرداند». ﴿مَن كَانَ يَرۡجُواْ لِقَآءَ ٱللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ ٱللَّهِ لَأٓتٖۚ وَهُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ ٥ [العنکبوت: ٥] «هرکس به دیدار خداوند امید دارد [بداند] که وعده‏ی خدا حتماً فرا می‏رسد، [چون] اوست شنوای دانا».

این همان امید دیدار است که چکیده و گزیده‏ی ایمان است. چشمان عابدان و تلاشگران راه حق به آن خیره است، آن است که اینان را آرامش می‏بخشد. به هیمن سبب خداوند برای آن‌ها موعدی تعیین کرد، وعده‏یی به آن‌ها داد که جان‌شان به آن آرام گیرد.

صاحبان این درجه تا به خدا می‏رسند آشوبی در درون دارند، زیرا برای دیدار او شور و شوق در دل دارند، آن‌ها توشه‏ی راه را آماده کرده و به اندازه‏ی نیاز کوشیده‏اند، خواهان و آرزومند دیدارند، زبان حال‌شان می‏گوید: دنیا کی به پایان می‏رسد تا به خدا برسند؟! نزد آن‌ها دیدار پروردگار بزرگ‏ترین نعمت بهشتی است.

عمیر بن حُمام انصاری هنگامی که پیامبر ج گفت: «قُوموا إلی جنَّةٍ عرضُها السمواتُ و الأَرضُ»: «برخیزید برای بهشتی که پهنای آن آسمان‌ها و زمین را فرا می‌گیرد» از درون، از اعماق دل مشتاق دیدار خدا شد. و این مفهوم را بر زبان راند: اگر زنده باشم تا این چند تا خرما را می‏خورم، الحق که زندگی طولانی خواهم داشت. [۱۳۴] او جنگید تا شهید شد و به دیدار حق شتافت.

خداوند وقتی شور و شوق این گروه از بندگانش – که اندک و نادرند- را دید و اینکه دلنگرانند تا به حضورش برسند، وعده‏یی برای آن‌ها در نظر می‏گیرد تا به آن آرام گیرند و به کار بپردازند تا زمانش فرا می‏رسد. خداوند درباره‏ی این گروه می‏فرماید: ﴿مَن كَانَ يَرۡجُواْ لِقَآءَ ٱللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ ٱللَّهِ لَأٓتٖۚ وَهُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ ٥ [العنکبوت: ٥] «هرکس به دیدار خدا امیدوار است [بداند] وعده‏ی خدا فرا می‏رسد، و اوست شنوای دانا».

بی‏گمان خیلی فرق هست میان بسیاری از مردم امروزی با پیشینیان...!! این معانی در میدان پرتلاطم ‏زندگی و فعالیت است، اما می‏بینید که مردم به صرافت آن نمی‏افتند، فکرشان اصلاً به این چنین معانیی نمی‏رسد. حال آنکه در درون یاران پیامبر فوران کرده و در کتاب و سنت هم یاد شده است.

[۱۳۴] به روایت مسلم (۱٩۰۱) بخش الإمارة، باب ثبوت الجنة للشهید.

امیدواری و گناهان

از شیخ الاسلام ابوعباس احمد بن تیمیه (/) درباره‌ی این فرموده‏ی حضرت علیس که: انسان تنها به پروردگار امیدوار باشد و تنها از گناه خویش بترسد، [۱۳۵] پرسیدند. وی گفت الحمدلله. این سخن که از امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب نقل شده، از بهترین، رساترین و کاملترین سخنان است.

امیدواری برای امور نیک است وخوف از چیزهای بد. انسان به خاطر گناهانش بدی دامن او را می‏گیرد.

﴿وَمَآ أَصَٰبَكُم مِّن مُّصِيبَةٖ فَبِمَا كَسَبَتۡ أَيۡدِيكُمۡ وَيَعۡفُواْ عَن كَثِيرٖ ٣٠ [الشورى: ٣٠] «هر بلایی که بر سرتان می‏آید به خاطر کارهایی است که با دست خویش مرتکب شده‏اید، او از بسیاری از آن می‏گذرد».

به همین سبب علی گفت: انسان باید تنها از گناه خویش ترس داشته باشد، اگر آفریده‏یی بر او چیره گردد به خاطر گناهش بوده است: ﴿وَكَذَٰلِكَ نُوَلِّي بَعۡضَ ٱلظَّٰلِمِينَ بَعۡضَۢا بِمَا كَانُواْ يَكۡسِبُونَ ١٢٩ [الانعام: ١٢٩] «اینچنین ستمکاران را به خاطر کارهایی که مرتکب می‏شوند بر هم چیره می‏گردانیم». پس باید از خدا بترسد و از گناهانش توبه کند، گناهانی که به سبب آن دامنگیر گرفتاری‌هایی شده آن گونه که در این سخن آمده: «یقولُ اللهُ: أنا اللهُ مالك المَلوك، قلوبُ الملوك و نَواصِیهم بِیدی، مَن أَطاعنَی جعلتهم علیه رحمةً و مَن عَصانی جعلتُهم علیه نقمَّة فلاتَشتغلوا بِسَبِّ الملوك و أَطیعونی أَعطف قلوبَهم علیكم»: «خداوند می‏گوید: من خدایم، مالک و پادشاه پادشاهان، دل و همه‏ی اعضای آن‌ها در دست من است. هرکس از من اطاعت کند پادشاهان را بر او مهربان می‏گردانم، هرکس از من نافرمانی کند آن‌ها را بر او سخت دل و انتقامجو می‏گردانم، پس شما خود را به دشنام دادن پادشاهان مشغول نسازید، از من اطاعت کنید تا دل‌های آن‌ها را برایتان نرم و مهربان سازم». [۱۳۶]

انسان امیدوار خواهان رسیدن به خیر و پرهیز از شر است، تنها خدا حسنات را می‏آورد و هم تنها او سیئات را دفع می‌کند. ﴿وَإِن يَمۡسَسۡكَ ٱللَّهُ بِضُرّٖ فَلَا كَاشِفَ لَهُۥٓ إِلَّا هُوَۖ وَإِن يُرِدۡكَ بِخَيۡرٖ فَلَا رَآدَّ لِفَضۡلِهِۦ [یونس: ١٠٧] «اگر خداوند زیانی به تو رساند، جز خودش هیچکس نمی‏تواند آن را دفع کند و اگر خیر برایت بخواهد هیچکس نمی‏تواند مانع فضلش شود». ﴿مَّا يَفۡتَحِ ٱللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحۡمَةٖ فَلَا مُمۡسِكَ لَهَاۖ وَمَا يُمۡسِكۡ فَلَا مُرۡسِلَ لَهُۥ مِنۢ بَعۡدِهِۦۚ وَهُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ ٢ [فاطر: ٢] «خداوند هر دری از رحمت به روی مردم باز کند هیچکس نمی‏تواند جلو آن را بگیرد، و هر چه خدا بگیرد جز خودش هیچکس آن را رها نمی‏کند و اوست صاحب عزت و حکمت».

[۱۳۵] ابن جوزی در صفة الصفوة (۱/۳۲۶) از سخن علی آورده است. [۱۳۶] طبرانی در المعجم الأوسط (٩/٩) حدیث (۸۲۱۲) و ابونعیم در حلیة الاولیاء (۲/۳۳۸) روایت کرده‏اند. هیثمی در مجمع الزوائد (۵/۲۴٩) آورده و گفته است: طبرانی در الأوسط نقل کرده، و در میان راویان آن ابراهیم بن راشد هست که متروک است.

امیدواری و توکل

امید قرین توکل است. کسی که بر خدا تو کل کرده خواستار حصول منفعت و دفع زیانی است که امید آن را داشته است. توکل جز بر خدا روا نمی‏باشد. ﴿وَعَلَى ٱللَّهِ فَلۡيَتَوَكَّلِ ٱلۡمُتَوَكِّلُونَ [إبراهیم: ١٢] «متوکلان بایستی تنها بر خدا توکل کنند». هرکس بر غیرخدا توکل کند و به امید او باشد، از جانب او خوار، بی‏یار و یاور می‏ماند و اگر در دنیا نباشد محروم می‏شود. در آخرت چنانکه در حدیث هست می‏گویند: «إذهبُوا الی الَذین كنتم تُراءونَ فی الدنیا فَانظُروا هل تَجدونَ عندَهم جزاءً»: «بروید به سوی آن‌هایی که در دنیا برای‌شان دورویی می‏کردید، ببینید آیا نزد آن‌ها پاداشی خواهید یافت؟». [۱۳٧]

﴿مَثَلُ ٱلَّذِينَ ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِ ٱللَّهِ أَوۡلِيَآءَ كَمَثَلِ ٱلۡعَنكَبُوتِ ٱتَّخَذَتۡ بَيۡتٗاۖ وَإِنَّ أَوۡهَنَ ٱلۡبُيُوتِ لَبَيۡتُ ٱلۡعَنكَبُوتِۚ لَوۡ كَانُواْ يَعۡلَمُونَ ٤١ [العنکبوت: ٤١] «مَثَل آن‌هایی که جز خدا دوستانی گرفته‏اند، مثل عنکبوت است که خانه‏یی گرفت، و حال آنکه سست ترین خانه – اگر دریابند- همان خانه‏ی عنکبوت است»، ﴿وَٱتَّخَذُواْ مِن دُونِ ٱللَّهِ ءَالِهَةٗ لِّيَكُونُواْ لَهُمۡ عِزّٗا ٨١ كَلَّاۚ سَيَكۡفُرُونَ بِعِبَادَتِهِمۡ وَيَكُونُونَ عَلَيۡهِمۡ ضِدًّا ٨٢ [مریم: ٨١ – ٨٢] «به غیر از خدا معبودهایی برگرفتند تا مایه‏ی سربلندی آن‌ها باشند، اما نه هرگز، آن خدایان خود ضد آن‌ها خواهند بود و پرستش‌شان را انکار می‏کنند».

پس هرکس برای غیرخدا کاری انجام دهد به امید اینکه از آن سودمند شود، زیان کرده است. خداوند فرمود: ﴿وَٱلَّذِينَ كَفَرُوٓاْ أَعۡمَٰلُهُمۡ كَسَرَابِۢ بِقِيعَةٖ يَحۡسَبُهُ ٱلظَّمۡ‍َٔانُ مَآءً حَتَّىٰٓ إِذَا جَآءَهُۥ لَمۡ يَجِدۡهُ شَيۡ‍ٔٗا وَوَجَدَ ٱللَّهَ عِندَهُۥ فَوَفَّىٰهُ حِسَابَهُۥۗ وَٱللَّهُ سَرِيعُ ٱلۡحِسَابِ ٣٩ [النور: ٣٩] «آنان که کفر ورزیدند اعمال‌شان چونان سرابی است در بیابان، انسان تشنه آن را آب پندارد، و چون به آن برسد چیزی نمی‏یابد و خدا را نزد خویش یابد که پاداشش را کامل بدهد و خدا زود شمار است».

﴿مَّثَلُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ بِرَبِّهِمۡۖ أَعۡمَٰلُهُمۡ كَرَمَادٍ ٱشۡتَدَّتۡ بِهِ ٱلرِّيحُ فِي يَوۡمٍ عَاصِفٖۖ لَّا يَقۡدِرُونَ مِمَّا كَسَبُواْ عَلَىٰ شَيۡءٖ [إبراهیم: ١٨] «آن‌هایی که به پرودگار خویش کفر ورزیدند اعمال‌شان مانند خاکستری است که باد در روزی طوفانی آن را به تندی در هوا بپراکند، از آن چه انجام داده‏اند، چیزی را نمی‏تواند بدست آورند»، ﴿وَقَدِمۡنَآ إِلَىٰ مَا عَمِلُواْ مِنۡ عَمَلٖ فَجَعَلۡنَٰهُ هَبَآءٗ مَّنثُورًا ٢٣ [الفرقان: ٢٣] «و چون به اعمال آن‌ها بپردازیم آن را چون غباری پراکنده گردانیم». با این وصف هر کاری و هر اقدامی بیهوده است مگر آن چه که برای خدا باشد، و هرکس در راه غیر خدا تلاش کند، زحمتش بر باد رفته است.

انسان گاهی به کاری که برای کسی انجام می‏دهد امیدوار می‏شود، و گاهی با اعتماد قلبی به او و پناه بردن به او و درخواست از او، که آن اولی نوعی عبادت است و این دومی گونه‏یی کمک خواهی، پس ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ ٥ [الفاتحة: ٥] «تنها ترا می‏پرستیم و تنها از تو یاری می‏خواهیم».

[۱۳٧] احمد در مسندش (۲۳۱۱٩) روایت کرده و شیخ آلبانی در صحیح الجامع (۱۵۵۵) آن را صحیح معرفی کرده است.

امید در کتاب و سنت

امید در چندین جا در کتاب خدا و سنت پیامبر ج آمده است که اکنون برخی از آن را از نظر می‏گذرانیم:

- خداوند در تشریح امیدواری ایمانداران که امید همراه با عمل است، می‏گوید: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَٱلَّذِينَ هَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ أُوْلَٰٓئِكَ يَرۡجُونَ رَحۡمَتَ ٱللَّهِۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِيمٞ ٢١٨ [البقرة: ٢١٨] «آنانی که ایمان آوردند و نیز آنان که هجرت کردند و در راه خدا جنگیدند، به رحمت خدا امیدوارند و خداوند بسیار بخشنده و مهربان است». آن‌هایی که خداوند را وپیامبر و آن چه را که آورد تصدیق کرده و از سرزمین، وطن و دوستان خود دل کندند و به دیار غربت رفتند، به خاطر هجرت در راه خدا خانه‏های خویش را رها کردند و با جان و مال خویش جنگیدند، جانفشانی کردند، بخشیدند، و مبارزه کردند، زخم‌ها و دردهای راه جهاد را، گرسنگی و تشنگی و خستگی ر ا به جان خریدند و تحمل کردند، این چنین کسانی به رحمت خداوند امیدوارند، و به این امیدند که خداوند از آن‌ها خشنود باشد و آن‌ها را وارد بهشت گرداند.

- خدا درگاه امید را برای بندگانش حتی در آمرزیدن هر گونه گناهی باز گذاشته است، چنانکه می‏فرماید: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَغۡفِرُ أَن يُشۡرَكَ بِهِۦ وَيَغۡفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِكَ لِمَن يَشَآءُۚ وَمَن يُشۡرِكۡ بِٱللَّهِ فَقَدِ ٱفۡتَرَىٰٓ إِثۡمًا عَظِيمًا ٤٨ [آلنساء: ٤٨] «خداوند شرک ورزیدن را نمی‏بخشد اما غیر ازآن را برای هرکس که بخواهد می‏آمرزد، هرکس به خدا شرک بورزد، به تحقیق گناه بزرگی مرتکب شده است». گویند این آیه بعد از این آیه نازل شده که می‏فرماید: ﴿۞قُلۡ يَٰعِبَادِيَ ٱلَّذِينَ أَسۡرَفُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ لَا تَقۡنَطُواْ مِن رَّحۡمَةِ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ يَغۡفِرُ ٱلذُّنُوبَ جَمِيعًاۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِيمُ ٥٣ [الزمر: ٥٣] «بگو ای بندگان من که به زیان خویش اسراف کرده‏اید از رحمت خدا ناامید نشوید... خداوند همه‏ی گناهان را می‏بخشاید اوست بسیار آمرزنده‏ی مهربان». به پیامبر ج گفتند: شرک نیز؟ پیامبر ج از این سخن خرسند نبود، لذا این آیه نازل شد: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَغۡفِرُ أَن يُشۡرَكَ بِهِۦ [النساء: ٤٨] «خدا شرک ورزیدن به خود را نمی‏آمرزد». منظور این است که خداوند هرکس را که بر عقیده‏ی شرک بمیرد نمی‏بخشد و مشرک را شامل مشیت آمرزش خود نمی‏سازد، اما اگر توبه کند گناهش را هر چند که شرک باشد، می‏آمرزد. این آیه در حقیقت سخن از مشیت خدا می‏گوید و آمرزیده شدن توبه کننده از شرک را نفی نمی‏کند.

- از دیگر آیات که درباره‏ی شرک است، این آیه است: ﴿قُل لِّمَن مَّا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ قُل لِّلَّهِۚ كَتَبَ عَلَىٰ نَفۡسِهِ ٱلرَّحۡمَةَۚ لَيَجۡمَعَنَّكُمۡ إِلَىٰ يَوۡمِ ٱلۡقِيَٰمَةِ لَا رَيۡبَ فِيهِۚ ٱلَّذِينَ خَسِرُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ فَهُمۡ لَا يُؤۡمِنُونَ ١٢ [الانعام: ١٢] «بگو آن چه در آسمان‌ها و زمین است از آن کیست؟ بگو مال خداست، او رحمت را بر خود مقرر داشته است و شما را در روز رستاخیز که هیچ شک و گمانی در آن نیست گرد می‌آورد، و کسانی که در زیان خود می‏کوشند ایمان نمی‏آورند».

ابن جریر گوید: بر خود مقرر داشته که نسبت به بندگانش مهربان باشد اما رحمت او چگونه و درچه چیزی نمود پیدا می‏کند؟ گفت: او سزای عمل‌شان را با وجود اینکه مستحق آن هستند، به زودی بر سر آن‌ها نمی‏آورد، بلکه صبر و بردباری می‏کند. چرا که او شکیبا و بردبار است و توبه و پشیمانی آن‌ها را می‌پذیرد، این نکته آن‌ها را به امیدواری وابسته و دلبسته می‏کند.

همچنین این آیه‏ی شریفه: ﴿وَإِذَا جَآءَكَ ٱلَّذِينَ يُؤۡمِنُونَ بِ‍َٔايَٰتِنَا فَقُلۡ سَلَٰمٌ عَلَيۡكُمۡۖ كَتَبَ رَبُّكُمۡ عَلَىٰ نَفۡسِهِ ٱلرَّحۡمَةَ أَنَّهُۥ مَنۡ عَمِلَ مِنكُمۡ سُوٓءَۢا بِجَهَٰلَةٖ ثُمَّ تَابَ مِنۢ بَعۡدِهِۦ وَأَصۡلَحَ فَأَنَّهُۥ غَفُورٞ رَّحِيمٞ ٥٤ [الانعام: ٥٤] «هرگاه آنان که به نشانه‏ها وآیات ما ایمان آوردند، نزد تو آمدند، به آن‌ها بگو: درود بر شما، پروردگارتان رحمت و مهربانی را بر خود فرض کرده، هرکس از روی نادانی کار زشتی انجام دهد و سپس توبه کند و نیکوکاری پیشه کند، بی‏گمان خداوند بسیار آمرزنده و مهربان است».

ابن جریر گوید: تأویل این آیه چنین است، اگر چنان باشد که گفتیم، ای محمد هر وقت آنان که به قرآن و دلیلهای ما باور دارند و در گقتار و کردار به آن معترفند پیش تو آمدند، و از تو درباره‏‏ی گناهانی که پیشتر مرتکب شده‏اند راهنمایی خواستند که آیا فرصت توبه دارند؟ تو آن‌ها را ناامید نکن، بلکه بگو: «درود بر شما» توبه شما را از پروردگار در امان می‌دارد، از اینکه به خاطر گناهانتان شما را سزا دهد، یعنی شما در امنیت خواهید بود. توبه باعث می‏شود خدا به خاطر گناهان گذشته‏اتان شما را کیفر ندهد «پروردگارتان رحمت را بر خود فرض کرده» یعنی رحمت را در حق همه‏ی آفریدگانش بر خود لازم کرده است. [۱۳۸]

- این آیه نیز: ﴿وَءَاخَرُونَ ٱعۡتَرَفُواْ بِذُنُوبِهِمۡ خَلَطُواْ عَمَلٗا صَٰلِحٗا وَءَاخَرَ سَيِّئًا عَسَى ٱللَّهُ أَن يَتُوبَ عَلَيۡهِمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٌ ١٠٢ خُذۡ مِنۡ أَمۡوَٰلِهِمۡ صَدَقَةٗ تُطَهِّرُهُمۡ وَتُزَكِّيهِم بِهَا وَصَلِّ عَلَيۡهِمۡۖ إِنَّ صَلَوٰتَكَ سَكَنٞ لَّهُمۡۗ وَٱللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ١٠٣ [التوبة: ١٠٢ – ١٠٣] «گروهی دیگر به گناهان خود اعتراف کردند، کارهای شایسته و ناشایست را به هم درآمیختند، امید است که خداوند توبه‏ی آن‌ها را پبذیرد چرا که او بس آمرزنده و مهربان است، از اموال‌شان صدقه‏یی برگیر تا بدین گونه آن‌ها را پاک کنی و تزکیه دهی و برای‌شان دعا کن، دعای تو بر آن‌ها مایه‏ی آرامش است و خداوند شنوای داناست».

ابن جریر گوید: منظور خداوند از اینکه کار شایسته را با کار زشت در آمیخته‏اند این است که به گناهان خود معترفند و ازآن توبه کرده‏اند، و کار زشت دیگری که آن‌ها را هنگامی که پیامبر به جنگ رفت، از رفتن با او بازداشت، که امید است خداوند توبه‏ی آن‌ها را بپذیرد و (امید) از سوی پروردگار واجب است یعنی به حقیقت و بالفعل آن‌ها را می‏بخشد و توبه‏اشان را می‏پذیرد. [۱۳٩]

- امید حتی در امو دنیوی نیز روا است و مسیرش باز؛ انسان ممکن است ثروتی بخواهد، یا فرزند، همسر، شغل، امید دارد بیماریش برطرف گردد، گمشده‏اش پیدا شود. مثلاً یعقوب÷ حتی در چیزهایی دنیایی کم گم شده، امید را به پسرانش یاد داده، آنجا که فرمود:

﴿يَٰبَنِيَّ ٱذۡهَبُواْ فَتَحَسَّسُواْ مِن يُوسُفَ وَأَخِيهِ وَلَا تَاْيۡ‍َٔسُواْ مِن رَّوۡحِ ٱللَّهِۖ إِنَّهُۥ لَا يَاْيۡ‍َٔسُ مِن رَّوۡحِ ٱللَّهِ إِلَّا ٱلۡقَوۡمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ ٨٧ [یوسف: ٨٧] «ای پسرانم بروید و دنبال یوسف و برادرش بگردید واز رحمت خدا ناامید نباشید، جز مردمان کسی از رحمت خدا ناامید نمی‏شود».

ابن جریر می‏گوید: وقتی یعقوب به طمع پیدا شدن یوسف افتاد، به پسرانش گفت: «ای پسرانم بروید دنبال یوسف و برادرش بگردید» ای فزندانم به همانجایی بروید که از آن برگشتید و دو برادرتان را در آنجا رها کردید، و از رحمت خدا ناامید نشوید، از اینکه خدا آن اندوه و غصه‏یی را که ما را به کام خود فرو برده، از سر ما باز کند و ما را به دیدار آن دو شاد گرداند، ناامید و دلسرد نباشید، زیرا «کسی از رحمت خدا ناامید نمی‏شود مگر کافران» هیچکس از رحمت خدا ناامید نمی‏شود، کسی از گشایش و مهربانی او دلسرد نمی‏گردد، قطع امید نمی‏کند، مگر آنان که ایمان ندارند.

- همین طور خدا درباره‏ی توبه کنندگان می‏فرماید: ﴿۞قُلۡ يَٰعِبَادِيَ ٱلَّذِينَ أَسۡرَفُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ لَا تَقۡنَطُواْ مِن رَّحۡمَةِ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ يَغۡفِرُ ٱلذُّنُوبَ جَمِيعًاۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِيمُ ٥٣ [الزمر: ٥٣] «بگو ای بندگانم که بر خود اسراف روا داشته‏اید، از رحمت خدا ناامید نباشید، خداوند همه‏ی گناهان را می‏بخشد، او بسیار آمرزنده و مهربان است». از رحمت خدا ناامید نشوید، او همه‏ی گناهانتان را می‏بخشاید، چیزی از آن را بدون بخشش رها نمی‏کند.

روی سخن تنها به کسانی نیست که گناهان اندک دارند، بلکه آنان که زیاده‏روی کرده‏اند گناهان‌شان از کبیره و صغیره فزونی یافته، به آن‌ها می‏گوید که از رحمت خدا ناامید نشوند، این از سوی خداوند امر به امیدواری است. کریم وقتی دستور به امیدواری می‏دهد، صفت کرم و بخشش شایسته‏ی اوست. پس سبب پیدا کنید، پوزش بخواهید، به درستی توبه کنید، از گناهان بپرهیزید، به صلاح روی بیاورید، و زندگی اسلامی نوین و پاکی را آغاز کنید، بر آن چه از شما سرزده است، پشیمان گردید و قصد کنید که دیگر بار به آن باز نگردید.

[۱۳۸] ن. ک. تفسیر ابن جریر طبری (٧/۲۰۸). [۱۳٩] ن. ک. تفسیر ابن جریر طبری، (۱۱/۱۲).

امید در سنت پیامبر ج

خدا (سبحانه وتعالی) در حدیث قدسی می‏فرماید: «یا ابنَ آدم ءانَّك ما دعوتَنی و رجوتَنی غفرتُ لك علی ما كانَ مِنك و لا أُبالی، یا ابنَ آدم لَو بلغت ذنوبُك عنانَ السماءِ ثُمَّ استغفرتَنی غفرتُ لك و لا أُبالی، یا ابنَ آدم لَو أتیتَنی بِقرابِ الأرضِ خطایا ثُمَّ لقیتَنی لا تُشرك بی شیئاً لأَتیتُك بِقُرابها مغفرةً»: «ای بنی آدم شما تا زمانی که مرا بخوانید و به من امیدوار باشید، آن چه از شما سرزده، می‏بخشم و قلم عفو بر آن می‏کشم و به چیزی اهمیت نمی‏دهم، ای بنی آدم اگر حجم گناهانتان به اندازه‏ی آسمان هم برسد اما از من طلب مغفرت کنید، بدون توجه به چیزی می‏بخشم، ای بنی آدم اگر با اشتباه و گناهی به اندازه‏ی زمین و پر آن پیش من بیایید، ولی آن گاه که به حضور من می‏رسید مشرک نباشید، من نیز به همان اندازه مغفرت برای شما می‏آورم». [۱۴۰]

این است آن امید بزرگی که خداوند آن را برای بندگانش فراهم کرده و درِ آن را برای همگان باز گذاشته است.

- انسان در هنگام مرگ حالت خاصی از ترس و امید دارد که بر اساس حسن ظنش به خدا است.

«أنا عندَ ظنِّ عبدی بی و أَنا مَعه إذا ذَكرنی فَلیظنَّ بی عَبدی ما شاءَ»: «من همان گونه هستم که بنده‏ام گمان می‏کند، و چون مرا یاد کند من با او هستم، پس بنده هر گونه که می‏خواهد مرا تصور کند». [۱۴۱] می‏توانم هر کاری که او (بنده) گمان می‏کرده با او می‏کنم انجام دهم، به همین سبب آن سه نفر که باز ماندند، وقتی دانستند که هیچ پناهگاهی جز خود خدا ندارند، خداوند توبه‏ی آن‌ها را پذیرفت، پس در خصوص مرگ باید خویشتن را برای آن لحظه‏ها آماده کنیم، زیرا بی‏گمان فرا می‏رسد.

باید خود را مجهز به توشه‏ی لازم کنیم، در آن لحظه‏ها که روح از بدن جدا می‏شود، ما گمان نیک به پروردگار داریم، پیامبر ما سه روز پیش از وفاتش چنین سفارش ارزشمندی به امتش کرد، امام مسلم روایت می‏کند: «لایموتنَّ أَحدُكم إلَّا و هو یُحسنُ الظّنَّ باللهِِِ»: «همه‏ی شما در حالی بمیرید که گمان نیک به خدا دارید». [۱۴۲]

این هشداری است برای ناامیدان و تشویق است برای امیدواری در پایان.

یکی از پیشینیان با توجه به همین نکته به پسرانش سفارش کرد که هنگام مرگ آیه‏های رحمت بر او بخوانند. [۱۴۳] تا جانش تسلیم می‏شود و در آن صورت او به خداوند گمان نیک خواهد داشت که او را می‏بخشد، او را می‏پذیرد، با فراخی و نعمت از او استقبال می‏شود.

- انسان وقتی در توبه صداقت داشته باشد- هر چند گناه تکرار گردد- خداوند او را می‏بخشد، حق بندگان بر خدا این است که خدا هرکس را که به او شرک نورزیده، عذاب نمی‏دهد.

معاذ به پیامبر ج گفت: آیا این مژده را به مردم بدهم؟ فرمود: «لاتُبشرهم فیتكلوا»: «این مژده را به آن‌ها نده، زیرا در این صورت بر همان تکیه می‏کنند و سهل انگار می‏شوند». [۱۴۴]

ابن رجب گوید: دانشمندان گفته‏اند: «از اینکه معاذ منع شده به مردم مژده بدهد تا مبادا سهل‏انگار شوند، فهمیده می‏شود که حدیث‌هایی که اجازه‏هایی در آن هست در میان عامه‏ی مردم پخش نمی‏شده است چون خردشان از درک منظور آن ناتوان بود».

ابن رجب می‏گوید: «معاذ وقتی این حدیث را شنید تلاش و جدیتش در عمل و ترسش از خدا بیشتر شد، اما کسی که به پایه‏ی او نرسیده باشد، تضمینی نیست که به ظاهر خبر اکتفا نکند و سستی بورزد».

درباره‏ی عثمان نیز پیامبر ج فرمود: «ما ضرَّ عثمانَ ما عملَ بعدَ الیوم»: «عثمان از این پس هر کاری بکند، زیانی به او نمی‏رساند» [۱۴۵]

او چه کار کرد؟...! بیشتر در راه نیکی و احسان و طاعات عمل کرد، این‌ها یعنی عشره‏ی مبشر و دیگران، خداوند می‏داند که اگر مژده‏ی بخشش خود را به آن‌ها بدهد، نیکی را کنار نمی‏گذراند و نقض پیمان نمی‏کنند. به همین سبب است که حدیث‌هایی که اجازه در آن هست، در میان عامه‏ی مردم پخش نمی‏شده است، زیرا آن‌ها چه بسا از دین امور اندکی را دریافته‏اند و اگر کوتاهی کنند لازم است از ابزار ترساندن استفاده شود.

آن گاه بدانید که شرک سه گونه است، بزرگ، کوچک و نهان. اما کیست که از آن رهایی یابد؟ این حدیث نزد عالمان دینی همراه با آیه‏ها و حدیث‌های دیگری است که عذاب دادن به خاطر گناه در آن ذکر شده است. برخی دانشمندان آن را بر این حمل کرده‏اند که وارد آتش شرک نمی‏شود، زیرا جهنم درکاتی دارد: (آتش شرک، آتش کبائر، آتش گناهان کوچک) و این چنین حدیث معاذ را به این معنی گرفته‏اند که وارد آتش شرک نمی‏شود.

به هر حال قاعده‏ی عمومی آن است: ﴿لَّيۡسَ بِأَمَانِيِّكُمۡ وَلَآ أَمَانِيِّ أَهۡلِ ٱلۡكِتَٰبِۗ مَن يَعۡمَلۡ سُوٓءٗا يُجۡزَ بِهِۦ وَلَا يَجِدۡ لَهُۥ مِن دُونِ ٱللَّهِ وَلِيّٗا وَلَا نَصِيرٗا ١٢٣ [النساء: ١٢٣] «به آرزوهای شما یا آرزوهای اهل کتاب نیست، هرکس کار زشتی انجام دهد سزایش را می‏بیند». این آیه پیشینیان را بسیار ترسانده است، لذا آن‌ها عمل و ترس را با هم داشتند.

از جمله حدیث‌های مفید برای کسی که گناه کرده و توبه کرده، و با وجود توبه باز گونه‏یی ناامیدی و سرخوردگی دامنگیرش شده، گناهانش را زیاد می‏داند و گمان می‏کند اعمال نیک دیگر سودی نمی‏بخشد، و او به گمان خود- محکوم به آتش است، به این قرار: «إنَّ اللَه یُدنی المَؤمنَ فَیَضعُ علیه كنفَهُ و یسترهُ فیقولُ أتعرفُ ذنبَ كذا؟ أتعرفُ ذنبَ كذا؟ فیقولُ: نعم. أَی ربِّ. حتّی إذا قرَّّرهُ بِذنوبِه و رأَی نفسَه هلك؛ قالَ سترتُها علیك فی الدُّنیا و أَنا أَغفرُها لك الیومَ! فَیعطی كتابَ حسناتِهِ و أَمّا الكافرُ و المَنافقُ فیقولُ الأشهادُ هولاء الذین كذبوا علی رَبِّهم أَلا لعنةُ اللهِ علی الظالمینَ»: «خداوند بنده را به خود نزدیک می‏گرداند، سایه‏ی خویش را بر او می‏گستراند، و می‏گوید: فلان گناه را به یاد داری؟ بهمان گناه در خاطرت هست؟ می‏گوید: بله، ای پروردگار. تا از او اعتراف به گناهانش می‏گیرد و بنده می‏بیند که در شرف نابودی است، خداوند می‏گوید در دنیا آن را بر تو پوشاندم، امروز آن را بر تو می‏بخشایم! و نامه‏ی نیکی‌هایش را به او می‏دهد. اما کافران و منافقان، شاهدان می‏گویند این‌ها کسانی هستند که بر پروردگار خود دروغ بستند، لعنت خدا بر ستمکاران». [۱۴۶]

پس با این توضیحات هرکس در دایره‏ی نوعی ناامیدی به دام افتاده، می‏تواند این حدیث و مانند آن را در نظر داشته باشد، وگویی به او می‏گویند. فرصت داری، کارهای نیک انجام بده، چه بسا خداوند گناهانت را پاک کند؛ این درمانی است که برای اشخاص معینی سفارش می‏شود.

مثالی از ابن مسعود بیاوریم: مردی زنی را بوسید، پیش پیامبر ج آمد و او را خبردار کرد، خداوند این آیه را نازل کرد: ﴿وَأَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ طَرَفَيِ ٱلنَّهَارِ وَزُلَفٗا مِّنَ ٱلَّيۡلِۚ إِنَّ ٱلۡحَسَنَٰتِ يُذۡهِبۡنَ ٱلسَّيِّ‍َٔاتِۚ ذَٰلِكَ ذِكۡرَىٰ لِلذَّٰكِرِينَ ١١٤ [هود: ١١٤] «نماز را در اول و آخر روز و در ساعاتی از شب به پادار، نیکی‌ها بدی‌ها ار از بین می‏برد». آن مرد پرسید: این در مورد من است؟ فرمود: «برای همه‏ی امتم». [۱۴٧]

در این جا به صراحت آمده است که نیکی‌ها بدی‌ها را پاک می‏کند، اما آیا منظور کارهای معینی است مانند نمازهای پنجگانه؟ یا نه، هر گونه کار نیکی به طور کلی؟ در این باره میان دانشمندان اختلاف هست.

به شافعی در هنگام بیماری منجر به مرگش گفتند: حالت چطور است ای ابوعبدالله؟ فرمود: دارم از دنیا کوچ می‏کنم، از برادرانم جدا می‏شوم، جام مرگ را می‏نوشم و نمی‏دانم که روحم به سوی بهشت می‏رود تا به آن تبریک بگویم، یا به سوی جهنم تا آن را تسلیت بگویم.

سپس این چنین سرود:

و لَمّا قسَا قلبی و ضَاقَت مَذاهبی
جَعلتُ الرَّجا منِّی لِعفوِك سُلَّما
تُعاطینــــی ذَنبـــی فَـلمَّا قَـرنتُهُ
بِعفوِك ربِّی كان َعفوُك أَعظَما

وقتی دلم پاکی و نرمی خود را از دست داد و راه‌ها بر من تنگ آمدند، امید به بخشش تو را راهی برای رسیدن به تو قرار دادم، گناهم را بزرگ پنداشتم، اما وقتی آن را با بخشش تو سنجیدم ای پروردگارم دیدم بخشش تو بسیار بزرگتر است. [۱۴۸]

در حدیث است که: «مَن أَحبَّ لقاَءاللهِ أَحبَّ اللهُ لقاءَه»: «هرکس به امید دیدار خدا مشتاق گردد، خداوند نیز به دیدار او مشتاق می‏شود». [۱۴٩] هنگام مرگ به نصیب خود مژده داده می‏شود، خداوند فرمود: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ قَالُواْ رَبُّنَا ٱللَّهُ ثُمَّ ٱسۡتَقَٰمُواْ تَتَنَزَّلُ عَلَيۡهِمُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ أَلَّا تَخَافُواْ وَلَا تَحۡزَنُواْ وَأَبۡشِرُواْ بِٱلۡجَنَّةِ ٱلَّتِي كُنتُمۡ تُوعَدُونَ ٣٠ [فصلت: ٣٠] «آنان که گفتند پروردگار ما الله است و سپس پایداری ورزیدند، ملایکه بر آن‌ها فرود می‏آیند، می‏گویند نترسید، اندوهناک نباشید، مژده باد شما را به بهشتی که وعده داده شده‏اید». پس ملایکه به آن‌ها مژده می‏دهند، بر آن‌ها فرود می‏آیند، و روح با آن‌ها بالا می‏رود، محافظ روح هستند تا به بهشت می‏رسد. ﴿نَحۡنُ أَوۡلِيَآؤُكُمۡ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَفِي ٱلۡأٓخِرَةِ: «ما سرپرست شما در زندگی دنیا و نیز در آخرت هستیم». پس ناگزیر باید برای اینکه تصویر تکامل یابد ترس و خوف همراه هم گردند.

[۱۴۰] به روایت ترمذی (۳۵۴۰) بخش الدعوات، باب فی فضل التوبة و الاستغفار و ما ذکر من رحمة الله، و گفته است: حدیث خوبی است. از حدیث انسس نقل کرده است. دارمی (۲٧۸۱) نیز در بخش الرقاق، باب إذا تقرب العبد الی الله، احمد در مسندش (۲۰٩٩۴) از حدیث ابوذر، روایت کرده‏اند. شیخ آلبانی در صحیح الجامع الصغیر (۴۳۳۸) آنرا پسندیده است. [۱۴۱] به روایت بخاری (٧۴۰۵) بخش التوحید، باب قول الله تعالی: «و یحُذرکم الله نفسه»، و مسلم (۲۶٧۵) بخش الذکر و الدعاء، باب الحثّ علی ذکر الله تعالی. [۱۴۲] مسلم (۲۸٧٧) بخش صفة الجنة و نعیمها وأهلها، باب الأمر بحسن الظن بالله تعالی عند الموت. [۱۴۳] از سلیمان تیمی این سخن نقل شده است. بیهقی در شعب الأیمان (۲/٧) به شماره‏ی (۱۰۰۸) و ابونعیم در حلیة (۳/۳۱) روایت کرده‏اند. ذهبی در سیر أعلام النبلاء (۶/۱٩٩) و مزی در تهذیب الکمال (۱۲/۱۲) آورده‏اند. [۱۴۴] بخاری (۲۸۵۶) بخش الجهاد، باب اسم الفرس و الحمار، و مسلم (۳۰) بخش الأیمان، باب الرسل علی أنه من مات علی التوحید دخل الجنة، هردو از حدیث معاذ بن جبل روایت کرده‏اند. [۱۴۵] به روایت احمد در مسند (۲۰۱۰٧) و ترمذی (۳٧۰۱) بخش المناقب، باب فی مناقب عثمان بن عفانس، ترمذی گفته: حدیث خوبی است. [۱۴۶] صحیح است. بخاری (۴۶۸۵) بخش التفسیر، باب قوله: «و یقول الأشهاد هؤلاء الذین کذبوا علی ربهم»، و مسلم (۲٧۶۸) بخش التوبة، باب قبول توبة القاتل و إن کثرُ قتله رویات کرده‏اند. [۱۴٧] بخاری (۵۲۶) بخش مواقیت الصلاة، باب الصلاة کفارة، و مسلم بخش التوبة، باب قوله تعالی: «إن الحسنات یذهین السیئات» نقل کرده‏اند. [۱۴۸] ذهبی در سیر اعلام النبلاء (۱۰/۶٧) و ابن جوزی در صفة الصفوة (۲/۲۵۸) از امام شافعی نقل کرده‏اند. [۱۴٩] بخاری (۶۵۰٧) بخش الرقاق، باب من أحب لقاء الله أحبّ الله لقاءه، و مسلم (۲۶۸۳) بخش الذکر و الدعاء و التوبة و الاستغفار، باب من أحب لقاء الله أحبّ الله لقاءه.

خرسندی (رضا)

پس از سپاس خدای بزرگ و سلام و صلوات بر پیامبرش، درباره‏ی یکی از اعمال بزرگ دل سخن می‏گوییم، عملی که در رأس آن‌هاست و آن همانا خرسندی (رضا) است.

درباره‏ی تعریف، جایگاه آن در قرآن و سنت، جایگاه آن در دین سخن می‏گوییم و اینکه اکتسابی است یا سرشتی، همان طور که از وسایل به دست آوردنش، از انواع، درجات و نتایجش، پیوندش با شکیبایی و گلچینی از فوایدش سخن می‏رود.

تعریف خرسندی

درباره‏ی تعریف خرسندی باید گفت که: خرسندی نقطه‏ی مقابل سخط (نارضایتی) است و در حدیث چنین آمده: «اللَّهمَّ إنِّی أَعوذُ بِرضاك مِن سُخطِك و بِمُعافتِك مِن عقُوبتِك و أُعوذُ بك لا أُحصی ثناءً علیك أَنتَ كما أثنیتَ علی نفسك»: «خدایا از خشم و نارضایی‏ات به خرسندی‏ات، از کیفرت به بخششت پناه می‏برم، به تو پناه می‏جویم هیچ ستایشی از تو نتوانم، تو خود چنانی که خودت ستوده‏ای». [۱۵۰]

می‏گویند: ﴿فِي عِيشَةٖ رَّاضِيَةٖ [الحاقة: ٢١] «در زندگی رضایت بخش». یعنی خشنود از آن. و رضوان یعنی خرسندی بسیار.

خرسندی در شرع: خرسندی بنده از خدا آن است که از قضای الهی هر چه باشد، متنفر نباشد، و خشنودی خدا از بنده آن است که بنده به دستورهایش عمل کند و از آن چه نهی کرده بپرهیزد.

«أرضاه»: یعنی چیزی به او داد که خرسند شد، «ترضّاه»: یعنی خشنودی او را خواست.

شاعر گوید:

إذا العجوزُ غَضبت فَطلِّقِ
و لاترضاها و لاتملّقِِِ

به نظر می‏رسد که چنین چیزی را نمی‏خواهد، شاهد در بیت شعر این سخن است: «ترضاها» یعنی خشنودی او را خواست.

حال که بزرگترین خشنودی، خشنودی خداوند است، وا‏ژه‏ی رضوان به خرسندی خدا اختصاص یافته است که خود فرموده: ﴿يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّن رَّبِّهِمۡ وَرِضۡوَٰنٗا [المائدة: ٢] «فضل و خشنودی خدا را می‏خواهند» و نیز ﴿يُبَشِّرُهُمۡ رَبُّهُم بِرَحۡمَةٖ مِّنۡهُ وَرِضۡوَٰنٖ [التوبة: ٢١] «به آن‌ها مژده‏ی رحمت و خشنودی خود می‏دهد».

[۱۵۰] حدیث صحیحی است. مسلم (۴۸۶) بخش الصلاة، باب ما یقال فی الرکوع و السجود آورده است.

خرسندی در قرآن

وقتی به این موضوع و ذکر آن در قرآن می‏نگریم، می‏بینیم در چندین جایگاه آمده است: از آن جمله آنجا که خداوند درباره‏ی عمل در راستای خشنودی او می‏گوید: ﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَشۡرِي نَفۡسَهُ ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِۚ وَٱللَّهُ رَءُوفُۢ بِٱلۡعِبَادِ ٢٠٧ [البقرة: ٢٠٧] «برخی از مردم در راستای خشنودی خداوند جان خویش را می‏فروشند و خدا در حق بندگان مهربان است». یعنی جان خود را در برابر وعده‏یی که خداوند به جهادگران راه او داده، می‏بخشند، همچنین می‏فرماید: ﴿۞إِنَّ ٱللَّهَ ٱشۡتَرَىٰ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ أَنفُسَهُمۡ وَأَمۡوَٰلَهُم بِأَنَّ لَهُمُ ٱلۡجَنَّةَ [التوبة: ١١١] «خداوند جان‌ها و اموال مؤمنان را به اینکه بهشت نصیب آن‌ها گردد، خریده است». و (برای جلب خشنودی خدا) نشان می‏دهد که فروشنده وقتی خواستار خشنودی خدا است، می‏فروشد.

- همچنین در بحث صدقه می‏فرماید:

﴿وَمَثَلُ ٱلَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمۡوَٰلَهُمُ ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِ [البقرة: ٢٦٥]

«مثل آنان که اموال خویش را در راه خشنودی خداوند می‏بخشند» یعنی صدقه می‏دهد، در راه خدا می‏بخشند و در طاعت خدا و طلب خشنودی او نیازمندان، جنگجویان و جهادگران راه خدا را با آن تأمین می‏کنند.

- خد ا درباره‏ی آن‌هایی که به خاطر خشنودی او کارهای نیک انجام می‏دهد:

﴿۞لَّا خَيۡرَ فِي كَثِيرٖ مِّن نَّجۡوَىٰهُمۡ إِلَّا مَنۡ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوۡ مَعۡرُوفٍ أَوۡ إِصۡلَٰحِۢ بَيۡنَ ٱلنَّاسِۚ وَمَن يَفۡعَلۡ ذَٰلِكَ ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِ فَسَوۡفَ نُؤۡتِيهِ أَجۡرًا عَظِيمٗا ١١٤ [النساء: ١١٤].

«در بسیاری از نجواهای‌شان هیچ خیری نیست، مگر کسی که به صدقه یا کار نیک یا آشتی میان مردم سفارش می‏کند، هرکس د ر راه خشنودی خداوند چنین کند به زودی پاداشی بزرگ به او می‏دهیم» با این سخن «به زودی پاداشی بزرگ به او می‏دهیم» از فرجام این کار خبر داد. وقتی برای خرسندی خدا انجام می‏دهد، صدقه دهد، به کار نیک فرمان دهد، از زشتی باز بدارد، میان افراد درگیر آشتی ایجاد کند، پاداش می‏گیرد.

خداوند از اسلام به عنوان دین این ملت خرسند است، چنانکه خود فرمود:

﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِينٗاۚ فَمَنِ ٱضۡطُرَّ فِي مَخۡمَصَةٍ غَيۡرَ مُتَجَانِفٖ لِّإِثۡمٖ فَإِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٞ [المائدة: ٣].

«امروز دین را برایتان کامل کردم و نعمت خود را به تمامی بر شما بخشیدم و اسلام را به عنوان دین برای شما برگزیدم». یعنی راضی شدم که به دستور و شرع من اطمینان داشته باشید، مطیع فرمان من باشید بنابرآن چه که برایتان روشن کردم، به شریعت من بگروید، و در راستای پیروی از من به آن گردن بنهید.

هچنین این فرموده‏ی الهی:

﴿يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ قَدۡ جَآءَكُمۡ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمۡ كَثِيرٗا مِّمَّا كُنتُمۡ تُخۡفُونَ مِنَ ٱلۡكِتَٰبِ وَيَعۡفُواْ عَن كَثِيرٖۚ قَدۡ جَآءَكُم مِّنَ ٱللَّهِ نُورٞ وَكِتَٰبٞ مُّبِينٞ ١٥ يَهۡدِي بِهِ ٱللَّهُ مَنِ ٱتَّبَعَ رِضۡوَٰنَهُۥ سُبُلَ ٱلسَّلَٰمِ وَيُخۡرِجُهُم مِّنَ ٱلظُّلُمَٰتِ إِلَى ٱلنُّورِ بِإِذۡنِهِۦ وَيَهۡدِيهِمۡ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ ١٦ [المائدة: ١٥ – ١٦] «ای اهل کتاب فرستاده‏ی ما نزد شما آمد تا حقایق بسیاری از کتاب را که شما پنهان می‏کردید روشن کند، و از بسیاری در گذرد، به حقیقت نور و کتابی روشنگر از سوی خدا برای شما آمد، خداوند با آن هرکس را که دنبال خشنودی او باشد، به راه آرامش و سلامت هدایت می‏کند، و با خواست خود آن‌ها را از تاریکی‌ها به سوی نور می‏برد و به راه راست می‏کشاند» با این کتاب روشنگر هدایت می‏کند، راه می‏نماید، رشد می‏دهد، با قرآ هدایت می‏کند. ضمیر در (به) به قرآن بر می‏گردد. ﴿مَنِ ٱتَّبَعَ رِضۡوَٰنَهُۥ منظور خشنودی خدا است.

- خرسندی از سوی خدا این است که بنده را بپذیردز همچنین بنده با ستودن او و تمجیدش خشنودی خود را از او نشان می‏دهد.

- خداوند درباره‏ی منافقین وقتی برای مسلمانان قسم می‏خوردند، می‏فرماید:

﴿يَحۡلِفُونَ بِٱللَّهِ لَكُمۡ لِيُرۡضُوكُمۡ وَٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَحَقُّ أَن يُرۡضُوهُ إِن كَانُواْ مُؤۡمِنِينَ ٦٢ [التوبة: ٦٢].

«برای شما به خداوند سوگند یاد می‏کنند تا رضایت و خشنودی شما را به دست آورند، در حالی که اگر ایمان داشتند، سزاوارتر این بود که خدا و رسولش را خشنود کنند».

منافقان با سوگندهای دروغین قصد فریبکاری داشتند، می‏خواستند به مسلمانان نیرنگ بزنند، سوگندهای ناروا یاد می‏کردند که خواهان بدی مسلمانان نیستند و نمی‏خواهند به آن‌ها نیرنگ بزنند، قسم می‏خوردند تا مسلمانان را خشنود کنند ، اما خدا نخواست مسلمانان از آن‌ها بپذیرند، زیرا آن‌ها اگر راست گفتار و درست کردار بودند، پروردگارشان را خشنود می‏کردند، نه اینکه در خشنود کردن مردمان بکوشند.

- خداوند در کتاب خود از کسی یاد می‏کند که در طلب خشنودی خدا مسجد می‏سازد: ﴿أَفَمَنۡ أَسَّسَ بُنۡيَٰنَهُۥ عَلَىٰ تَقۡوَىٰ مِنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٍ خَيۡرٌ أَم مَّنۡ أَسَّسَ بُنۡيَٰنَهُۥ عَلَىٰ شَفَا جُرُفٍ هَارٖ فَٱنۡهَارَ بِهِۦ فِي نَارِ جَهَنَّمَۗ وَٱللَّهُ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِينَ ١٠٩ [التوبة: ١٠٩].

«آیا کسی که آن را بر تقوای خدا و خشنودی او پایه‏گذاری کرده بهتر است یا آنکه بر کناره‏ی پرتگاه سستی بنا نهاده، که ناگاه در آتش دوزخ فرو ریزد»؟ پس ای مردم به نظر شما کدام یک بهترند، آنان که بنا را بر پرهیزگاری خداوند به وسیله‏ی پیروی از او و انجام فرایضش و خشنودی خدا از بنای آن‌ها می‏گذارند، هر کاری می‏کنند برای آن‌ها خیر است اما کسانی که ساخت مسجد را بر لبه‏ی پرتگاه ریزان آغاز کنند، عاقبتش سقوط در آتش است، پس کدام گروه بهترند؟!

- و همین طور خدا بینوایان مهاجر را که از مکه به مدینه هجرت کردند، سرزمین و اموال خویش را رها کردند و خواستار فضل و خشنودی خدا بودند، می‏ستاید.

- همان طور که اراده کرد پیامبرش را به سوی قبله‏یی بگرداند که آن را می‏پسندد و از آن خشنود است، چنان بود که پیامبر می‏گردید، به این طرف و آن طرف آسمان، نگران نگاه می‏کرد آرزو داشت قبله از بیت المقدس به کعبه تغییر کند تا اینکه خدا آیه‏ی آن را فرو فرستاد: ﴿فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبۡلَةٗ تَرۡضَىٰهَا [البقرة: ١٤٤] «قبله‏یی به تو عطا می‏کنیم که آن را می‏پسندی» یعنی ترا از بیت المقدس منصرف می‏کنیم به سوی قبله‏یی که می‏خواهی و آن را دوست داری.

انجام کارهای واجب راهی است به سوی خشنودی خداوند، چنانکه خود فرمود: ﴿ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡ أَعۡظَمُ دَرَجَةً عِندَ ٱللَّهِۚ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡفَآئِزُونَ ٢٠ [التوبة: ٢٠] «آن‌هایی که ایمان آوردند، مهاجرت کردند و با جان و مال خود در راه خدا جهاد کردند نزد خدا درجه‏ی بزرگتر و بالاتری دارند، و همان‌هایند پیروزمندان».

اما نتیجه آن چه شد؟ ﴿يُبَشِّرُهُمۡ رَبُّهُم بِرَحۡمَةٖ مِّنۡهُ وَرِضۡوَٰنٖ وَجَنَّٰتٖ لَّهُمۡ فِيهَا نَعِيمٞ مُّقِيمٌ ٢١ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدًاۚ إِنَّ ٱللَّهَ عِندَهُۥٓ أَجۡرٌ عَظِيمٞ ٢٢ [التوبة: ٢١ – ٢٢] «پروردگار آن‌ها را به رحمت و خرسندی و بهشتی از جانب خود مژده می‏دهد وآسایش و نعمت ماندگاری در آن دارند، برای همیشه در آن جاودانند، پاداش بزرگ همانا پیش خداست».

و همین طور شکیبایی در اطاعت و عبادت منجر به خشنودی پروردگار از بنده و متقابلاً بنده از پروردگار می‏گردد: ﴿فَٱصۡبِرۡ عَلَىٰ مَا يَقُولُونَ وَسَبِّحۡ بِحَمۡدِ رَبِّكَ قَبۡلَ طُلُوعِ ٱلشَّمۡسِ وَقَبۡلَ غُرُوبِهَاۖ وَمِنۡ ءَانَآيِٕ ٱلَّيۡلِ فَسَبِّحۡ وَأَطۡرَافَ ٱلنَّهَارِ لَعَلَّكَ تَرۡضَىٰ ١٣٠ [طه: ١٣٠] «بر آن چه می‏گویند شکیبا باش، پیش از برآمدن آفتاب و غروب آن و نیز در ساعات شب و در نیمروز پروردگارت را ستایش کن و تسبیح گوی، باشد که خشنود شوی».

- خداوند ایمانداران و دینداران را چون در راه او جان فشانی کنند، خشنود می‏کند، روز واپسین هم رضایت آن‌ها را جلب می‏کند و چندان بر آن‌ها بخشش می‏کند که همه‏ی آن‏ چه امید داشتند و حتی بیشتر از آن را دریافت کنند. ﴿وَٱلَّذِينَ هَاجَرُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ ثُمَّ قُتِلُوٓاْ أَوۡ مَاتُواْ لَيَرۡزُقَنَّهُمُ ٱللَّهُ رِزۡقًا حَسَنٗاۚ وَإِنَّ ٱللَّهَ لَهُوَ خَيۡرُ ٱلرَّٰزِقِينَ ٥٨ لَيُدۡخِلَنَّهُم مُّدۡخَلٗا يَرۡضَوۡنَهُۥۚ وَإِنَّ ٱللَّهَ لَعَلِيمٌ حَلِيمٞ ٥٩ [الحج: ٥٨ – ٥٩] «آنان که در راه خدا خانه و کاشانه‏ی خویش را ترک کردند و شهید شدند یا مردند، بی‏گمان خداوند روزی نیکویی به آن‌ها می‏بخشد و خدا بهترین روزی‏ دهندگان است: آن‌ها را به جایگاهی می‏برد که می‏پسندد، خداوند دانا و بس شکیباست».

خداوند از یاران پیامبر که در راه او جهاد کردند و از پیامبر پیروی کردند و از شریعت او دفاع کردند، دینش را گسترش دادند و شریعتش را به همگان رساندند خشنود شد ﴿۞لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ يُبَايِعُونَكَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمۡ فَأَنزَلَ ٱلسَّكِينَةَ عَلَيۡهِمۡ وَأَثَٰبَهُمۡ فَتۡحٗا قَرِيبٗا ١٨ [الفتح: ١٨] «خداوند از مؤمنان که در زیر درخت با تو بیعت کردند خشنود شد و می‏دانست در دل‌شان چه می‏گذرد لذا آرامش بر آن‌ها فرو فرستاد وآنها را به پیروزی نزدیکی پاداش داد».

همچنین آن‌هایی که در راه خدا مهاجرت کردند، به کسانی که در برابر خدا و پیامبر ایستادند هر چند پدر، پسر یا برادر و یا خویشاوندان‌شان باشند، دوستی نمی‏کنند ﴿أُوْلَٰٓئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ ٱلۡإِيمَٰنَ وَأَيَّدَهُم بِرُوحٖ مِّنۡهُۖ وَيُدۡخِلُهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَاۚ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ [المجادلة: ٢٢] «خداوند در دل آن‌ها ایمان کاشته و آن‌ها را با رحمتی از خود نیرو بخشید، آن‌ها را به بهشت‌هایی می‏برد که رودهایی که در آن روان است، در آن جاویدانند، هم خدا از آن‌ها خشنود است و هم آن‌ها از خدا».

پس خشنودی تنها از سوی یک کس نیست، بلکه خشنودی دو طرفه است در میان پررودگار و بنده.

در روز رستاخیز زندگی رضایت بخش و عاقبت آن‌ها و گروه دست راستی‌هاست که خداوند درباره‏ی آن‌ها می‏فرماید: ﴿فَأَمَّا مَنۡ أُوتِيَ كِتَٰبَهُۥ بِيَمِينِهِۦ فَيَقُولُ هَآؤُمُ ٱقۡرَءُواْ كِتَٰبِيَهۡ ١٩ إِنِّي ظَنَنتُ أَنِّي مُلَٰقٍ حِسَابِيَهۡ ٢٠ فَهُوَ فِي عِيشَةٖ رَّاضِيَةٖ ٢١ [الحاقة: ١٩ – ٢١] «اما آنکه نام‌هاش به دست راستش داده شود، می‏گوید: بیایید نام‌هام را بخوانید، من یقین داشتم که حساب خویش را خواهم دید او زندگی رضایت بخشی خواهد داشت»، ﴿وُجُوهٞ يَوۡمَئِذٖ نَّاعِمَةٞ ٨ لِّسَعۡيِهَا رَاضِيَةٞ ٩ [الغاشیة: ٨ – ٩] «در آن روز چهره‏هایی شاداب و باطراوت باشند و از کردار خود خرسند»، ﴿يَٰٓأَيَّتُهَا ٱلنَّفۡسُ ٱلۡمُطۡمَئِنَّةُ ٢٧ ٱرۡجِعِيٓ إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةٗ مَّرۡضِيَّةٗ ٢٨ [الفجر: ٢٧ – ٢٨] «ای روح با اطمینان خشنود و پسندیده به سوی پروردگارت باز گرد»، ﴿وَسَيُجَنَّبُهَا ٱلۡأَتۡقَى ١٧ ٱلَّذِي يُؤۡتِي مَالَهُۥ يَتَزَكَّىٰ ١٨ وَمَا لِأَحَدٍ عِندَهُۥ مِن نِّعۡمَةٖ تُجۡزَىٰٓ ١٩ إِلَّا ٱبۡتِغَآءَ وَجۡهِ رَبِّهِ ٱلۡأَعۡلَىٰ ٢٠ وَلَسَوۡفَ يَرۡضَىٰ ٢١ [اللیل: ١٧ – ٢١] «به زودی پرهیزگارترین کس از آن دور می‏ماند، آن کس که مال خود را می‏بخشد، هیچکس را بر او نعمتی نیست، هر چه کند در راستای خشنودی پروردگار بلندمرتبه‏ی خود است»، ﴿فَأَمَّا مَن ثَقُلَتۡ مَوَٰزِينُهُۥ ٦ فَهُوَ فِي عِيشَةٖ رَّاضِيَةٖ ٧ [القارعة: ٦ – ٧] «اما آن کس که کفه‏ی عملش سنگین باشد زندگی پسندیده‏یی خواهد داشت».

جایگاه خرسندی

- خشنودی خدا نهایت خواسته‏ی پیامبران و صدیقان بوده است. آن‌ها چه می‏خواستند؟... آن‌ها خواستار خشنودی خداوند بودند.

﴿ذِكۡرُ رَحۡمَتِ رَبِّكَ عَبۡدَهُۥ زَكَرِيَّآ ٢ إِذۡ نَادَىٰ رَبَّهُۥ نِدَآءً خَفِيّٗا ٣ قَالَ رَبِّ إِنِّي وَهَنَ ٱلۡعَظۡمُ مِنِّي وَٱشۡتَعَلَ ٱلرَّأۡسُ شَيۡبٗا وَلَمۡ أَكُنۢ بِدُعَآئِكَ رَبِّ شَقِيّٗا ٤ وَإِنِّي خِفۡتُ ٱلۡمَوَٰلِيَ مِن وَرَآءِي وَكَانَتِ ٱمۡرَأَتِي عَاقِرٗا فَهَبۡ لِي مِن لَّدُنكَ وَلِيّٗا ٥ يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنۡ ءَالِ يَعۡقُوبَۖ وَٱجۡعَلۡهُ رَبِّ رَضِيّٗا ٦[مریم: ٢ – ٦] «بیان مهربانی پرودرگارت در حق بنده‏اش زکریا، آن گاه که در خفا پروردگارش را خواند، گفت: «پروردگارا بدنم ضعیف شده و غبار پیری بر سرم افشانده شده، و از دعای تو ای پروردگارم محروم نبوده‏ام، من پس از مرگ از وارثانم می‏ترسم و همسرم نازا است، تو از لطف خود فرزندی به من عطا کند، که وارث من و آل یعقوب باشد، پروردگارا او را شایسته بگردان».

﴿وَٱذۡكُرۡ فِي ٱلۡكِتَٰبِ إِسۡمَٰعِيلَۚ إِنَّهُۥ كَانَصَادِقَ ٱلۡوَعۡدِ وَكَانَ رَسُولٗا نَّبِيّٗا ٥٤ وَكَانَ يَأۡمُرُ أَهۡلَهُۥ بِٱلصَّلَوٰةِوَٱلزَّكَوٰةِ وَكَانَ عِندَ رَبِّهِۦ مَرۡضِيّٗا ٥٥ [مریم: ٥٤ – ٥٥] «در این کتاب از اسماعیل یاد کن، او فردی راستگو و فرستاده‏یی پیامبر بود، او همواره خانواده‏ی خود را به نماز و زکات سفارش می‏کرد و نزد پروردگارش پسندیده بود».

- موسی÷ وقتی شتابزده خواستار دیدار خدا شد چه کار کرد؟ چرا شتاب کرد؟!

﴿۞وَمَآ أَعۡجَلَكَ عَن قَوۡمِكَ يَٰمُوسَىٰ ٨٣ قَالَ هُمۡ أُوْلَآءِ عَلَىٰٓ أَثَرِي وَعَجِلۡتُ إِلَيۡكَ رَبِّ لِتَرۡضَىٰ ٨٤ [طه: ٨٣- ٨٤] «ای موسی چرا از قومت پیشی گرفتی؟ گفت: آن‌ها به دنبال من هستند، من به سوی تو شتافتم تا از من خشنود شوی» پس شتاب موسی به منظور دست یافتن به خشنودی خدا بود. به پیشباز نیکی رفت... در دیدار شتاب داشت... از پای ننشست تا به این جایگاه رسید.

سلیمان نیز آن گاه که سخن مورچه را شنید، از سخن آن به خنده افتاد، و گفت: ﴿رَبِّ أَوۡزِعۡنِيٓ أَنۡ أَشۡكُرَ نِعۡمَتَكَ ٱلَّتِيٓ أَنۡعَمۡتَ عَلَيَّ وَعَلَىٰ وَٰلِدَيَّ وَأَنۡ أَعۡمَلَ صَٰلِحٗا تَرۡضَىٰهُ [النمل: ١٩] «پروردگارا مرا توان آن ده که سپاسگزار نعمت‌هایی باشم که بر من و پدر و مادرم بخشیده‏ای و مرا توان ده تا کار نیکی که پسند تو باشد انجام دهم».

سلیمان از خدا می‏خواست و دعا می‏کرد خداوند او را به عمل در راستای خشنودی‏اش موفق گرداند، اینکه کارهایی انجام دهد که خداوند را خرسند گرداند.

چنین انسانی وقتی به سن رشد می‏رسد و نزدیک چهل سالگی می‏شود این چنین دعا می‏کند- و این دعای این سن است- ﴿رَبِّ أَوۡزِعۡنِيٓ أَنۡ أَشۡكُرَ نِعۡمَتَكَ ٱلَّتِيٓ أَنۡعَمۡتَ عَلَيَّ وَعَلَىٰ وَٰلِدَيَّ وَأَنۡ أَعۡمَلَ صَٰلِحٗا تَرۡضَىٰهُ [الاحقاف: ١٥] «پروردگارا مرا توفیق ده تا سپاسگزار نعمتت باشم که بر من و پدر و مادرم ارزانی داشته‏یی، و کارهای شایسته انجام دهم».

فرمود: ﴿رَبِّ أَوۡزِعۡنِيٓ أَنۡ أَشۡكُرَ نِعۡمَتَكَ ٱلَّتِيٓ أَنۡعَمۡتَ عَلَيَّ وَعَلَىٰ وَٰلِدَيَّ وَأَنۡ أَعۡمَلَ صَٰلِحٗا تَرۡضَىٰهُ وَأَصۡلِحۡ لِي فِي ذُرِّيَّتِيٓۖ إِنِّي تُبۡتُ إِلَيۡكَ وَإِنِّي مِنَ ٱلۡمُسۡلِمِينَ [الاحقاف: ١٥] «پروردگارا مرا توفیق ده تا سپاسگزار نعمتی باشم که بر من و پدر و مادرم ارزانی داشته‏یی و کار نیک انجام دهم که تو از آن خشنود باشی و فرزندانم را صالح کن، من به سوی تو باز می‏گردم و از مسلمانان هستم» این همچنین خواسته‏ی یاران پیامبر بود، آن گاه که خداوند را می‏پرستیدند فضل و خشنودی او را می‌خواستند.

روز قیامت این گروه که مورد پسند و خشنودی اند همان هایند که شفاعت می‏کنند، کسانی که خداوند از آن‌ها خرسند نیست از شمار اهل شفاعت نیستند. زیرا خداوند فرمود: ﴿يَوۡمَئِذٖ لَّا تَنفَعُ ٱلشَّفَٰعَةُ إِلَّا مَنۡ أَذِنَ لَهُ ٱلرَّحۡمَٰنُ وَرَضِيَ لَهُۥ قَوۡلٗا ١٠٩ [طه: ١٠٩] «آن روز شفاعت سودی نمی‏بخشد مگر آن کس که رحمان به او اجازه دهد واز سخنش خشنود باشد».

پس اهل خشنودی شفاعت می‏کنند و خداوند می‏گوید: ﴿وَلَا يَشۡفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ٱرۡتَضَىٰ [الانبیاء: ٢٨] «شفاعت نمی‏کنند مگر برای کسی که او رضایت دهد».

- خداوند دینی را برای ما تشریع کرد که خود از آن خشنود است، فرمود: ﴿وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمۡ دِينَهُمُ ٱلَّذِي ٱرۡتَضَىٰ لَهُمۡ [النور: ٥٥] «دینی را که برای آن‌ها پسندید استوار می‏سازد».

- از جمله اموری که برای بنده لازم و شایسته است این است که از آن چه خداوند قسمت او کرده خشنود باشد.

- شوهر در راستای خشنودی همسر یا همسرانش در زندگی با اجرای عدالت در میان آن‌ها عمل می‏کند، خداوند فرمود: ﴿۞تُرۡجِي مَن تَشَآءُ مِنۡهُنَّ وَتُ‍ٔۡوِيٓ إِلَيۡكَ مَن تَشَآءُۖ وَمَنِ ٱبۡتَغَيۡتَ مِمَّنۡ عَزَلۡتَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيۡكَۚ ذَٰلِكَ أَدۡنَىٰٓ أَن تَقَرَّ أَعۡيُنُهُنَّ وَلَا يَحۡزَنَّ وَيَرۡضَيۡنَ بِمَآ ءَاتَيۡتَهُنَّ كُلُّهُنَّۚ وَٱللَّهُ يَعۡلَمُ مَا فِي قُلُوبِكُمۡۚ وَكَانَ ٱللَّهُ عَلِيمًا حَلِيمٗا ٥١ [الاحزاب: ٥١] «نوبت هر یک از همسرانت را که بخواهی به تاخیر انداز و هرکدام را خواستی نزد خود بیاور و اگر برخی از آن‌ها را که بر کنار کرده‏ای بخواهی نزد خود بازآوری گناهی بر تو نیست، این گزینش برای خوشدلی آن‌هاست که غمگین نشوند و از آن چه در اختیار آن‌ها گذاشتی خشنود گرداند و خداوند آن چه را که در قلوب شماست می‏داند و او دانای بردبار است».

خرسندی در سنت پیامبر ج

اگر به سنت پیامبر ج هم نگاهی بیندازیم گلدسته‏یی حدیث درباره‏ی خرسندی می‏بینیم.

- از آن جمله پیامبر ج فرمود: «إنَّ اللهَ یَرضی عَن العبدِ یأكلُ الأَكلةَ فیحمدهُ علیها أَو یشربُ الشَّربةَ فیحمدُه علیها»: «خداوند از بنده خرسند می‏گردد وقتی بنده هر چه بخورد و هر چه بنوشد خدا را به خاطر آن سپاس گوید». [۱۵۱]

- پیامبر ج همچنین در حدیثی درست ما را چنین آگاه می‏کند: «إنَّ اللَه رضِیَ لنا أَن نعبدَهُ لا نُشرك بهِ شَیئاً و أَن نعتصمَ بِحَبلِهِ و أَلَّا نتفرِّقَ، و كرِهَ لنا قیل َو قالَ و كثرةَ السؤالِ و إِضاعةَ المال»: «خداوند این‌ها را برای ما پسندیده: که او را بپرستیم، هیچ چیزی را شریک او قرار ندهیم، به ریسمان پیوند با او چنگ بزنیم، پراکنده نشویم، از این‌ها برای ما خرسند است، و این‌ها را برای ما نمی‏پسندد: سخن‌های بیهوده گفتن، زیاده‏روی در درخواست و هدر دادن اموال،». [۱۵۲]

- او ج خبر داد: «رِضا الرَّبِّ فی رضا الوالد»: «خرسندی پروردگار بسته به خرسندی پدر است». [۱۵۳]

- همچنین فرمود: «السواك مطهرِّةٌ لِلفم مرضاةٌ للربِّ»: «مسواک دهان را پاک می‏سازد و باعث خشنودی پروردگار است». [۱۵۴]

- نیز ما را چنین آگاهانید: «مَن التمسَ رِضا الله بِسُخطِ ِالناسِ رضی اللهُ عنَه و أَرضَی عَنه الناسَ»: «هرکس با ناخرسندی مردم خواستار خشنودی خدا باشد، خداوند از او خرسند می‏گردد و مردم را نیز نسبت به او خشنود می‏کند». [۱۵۵]

- پیامبر ج ما را مطلع کرده که فرشتگان لعنت می‏فرستند به زنی که نسبت به شوهرش نافرمانی می‏کند و از بسترش دوری می‏‏کند تا شوهرش [به آن چه می‏خواهد] تن دهد. [۱۵۶]

- پیامبررحمت ج همچنین ما را آگاهانیده است که انسان وقتی فرزندش را از دست می‏دهد، چیزی نگوید که پروردگار از آن خشنود نیست. و او خود وقتی پسرش ابراهیم فوت کرد اشک از چشمانش سرازیر شد، قطره، قطره اشک می‏ریخت، و پیاپی می‏گریست و می‏فرمود: «إنَّ العینَ لَتدمعُ، و إنّ القلبَ لَیحزنُ، و لانقولُ إلَّا ما یَرضی رِّبُنا، و إِنَّا بِفراقِك یا ابراهیمُ لمَحزنون»: «چشم اشک می‏ریزد، دل غمیگن است و جز آن چه پروردگارمان از آن خشنود باشد چیزی نمی‏گوییم، ما به راستی از جدایی تو ای ابراهیم اندوهناکیم». [۱۵٧]

پیامبر ج – درود و رحمت خداوند بر او – در دعای سجده‏اش ما را یاد داده که از خشم خدا به خشنودی‏اش پناه بجوییم. [۱۵۸]

[۱۵۱] صحیح است. مسلم (۲٧۳۴) بخش الذکر و الدعاء، و باب استحباب حمدالله تعالی بعد الأکل و الشرب روایت کرده است. [۱۵۲] صحیح است. به روایت مسلم (۱٧۱۵) بخش الأقضیة، باب النهی عن کثرة المسائل فی غیر حاجة. [۱۵۳] به روایت بخاری در الأدب المفرد (۱/۱۴) حدیث ۲ و بیهقی در شعب الإیمان (۶/۱٧٧) حدیث (٧۸۳۱). هیثمی در مجمع الزوائد (۸/۱۳۶) آورده وگفته: بزاز روایت کرده است: در شمار راویان آن عصمه بن محمد است که روایتش متروک است. [۱۵۴] صحیح است. نسائی (۵) بخش الطهارة، باب الترغیب فی السواک ابن ماجه (۲۸٩) بخش الطهارة و سننها، باب السواک، و احمد در مسند (٧) روایت کرده‏اند، شیخ آلبانی در صحیح الجامع به شماره‏ی (۳۵۰۶) صحیح دانسته است. [۱۵۵] صحیح است، به روایت ترمذی (۲۴۱۴)، بخش الزهد، آلبانی در صحیح الجامع به شماره‏ی (۶۰٩٧) صحیح دانسته است. [۱۵۶] بخاری (۵۱٩۳) بخش النکاح، باب إذا باتت المراة مهاجرة فراش زوج‌ها، و مسلم (۱۴۳۶) بخش النکاح، باب تحریم امتناع‌ها من فراش زوج‌ها روایت کرده‏اند. [۱۵٧] صحیح است. بخاری (۱۳۰۳) بخش الجنائز، باب قول النبی، إنا بک یا ابراهیم لمحزنون، ومسلم (۲۳۱۵) بخش الفضائل، باب رحمته ج الصبیان و العیال روایت کرده‏اند. [۱۵۸] صحیح است. به روایت مسلم (۴۸۶) بخش الصلاة، باب مایقال فی الرکوع و السجود.

درجه‏ها، مرتبه‏ها و حکم خرسندی

ای دوستان! خرسندی جایگاهی بس والا و اهمیتی بزرگ دارد. چرخه‏ی بسیاری از کارهای نیک گرد آن می‏گردد، خرسندی در شمار جایگاه‌های رهروان راه حق است، از مراحل جایگاه ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ ٥ است. اما چه حکمی دارد؟آیا واجب است؟ یا مستحب؟

شیخ الاسلام ابن تیمیه (/) در این باره می‏گوید: «علما و مشایخ از میان یاران امام احمد و دیگران در مسأله‏ی خشنودی از قضا و سرنوشت اختلاف نظر دارند، که واجب است یا مستحب؟ بر دو نظرند: بنابر دیدگاه اول خشنودی از اعمال میانه‏روان است، و بنابر دیدگاه دوم از شمار اعمال مقربان است. نتیجه اینکه اصل خرسندی خود واحب و جایگاه‌های والایش مستحب است». [۱۵٩]

خرسندی دارای یک اصل و جایگاه‌های والاتر از اصل است. با توجه به اصل آن واجب است: «زیرا کسی که از خدا، پیامبر ج، دین و شرع و احکام خشنود نیست، اسلام را خوب در نیافته است».

بنابراین هر انسان مسلمان یکتاپرستی که به خدا وروز واپسین ایمان دارد، باید دارای درجه‏یی از خرسندی باشد، این بایسته است، اصل خشنودی باید فراهم باشد، زیرا واجب است، با استناد به فرموده‏ی پیامبر ج: «ذاقَ طعمَ الإیمان مَن رضیَ بِاللهِِ ربَّاً و بالإسلامِ دیناً و بمحمدٍ نبیاً»: «هرکس از خداوند به عنوان پروردگار، از اسلام به عنوان دین و از محمد به عنوان پیامبر خرسند باشد، مزه‏ی ایمان را چشیده است». [۱۶۰]

خداوند فرمود: ﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤۡمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيۡنَهُمۡ ثُمَّ لَا يَجِدُواْ فِيٓ أَنفُسِهِمۡ حَرَجٗا مِّمَّا قَضَيۡتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسۡلِيمٗا ٦٥ [النساء: ٦٥] «نه چنین نیست، به پروردگارت سوگند ایمان نمی‏آوردند، تا اینکه تو را در درگیری‌های میان خود داور کنند سپس از تو دلگیر نباشند و کاملاً تسلیم شوند». این است خرسندی. همچنین فرمود:

﴿وَلَوۡ أَنَّهُمۡ رَضُواْ مَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَقَالُواْ حَسۡبُنَا ٱللَّهُ سَيُؤۡتِينَا ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦ وَرَسُولُهُۥٓ إِنَّآ إِلَى ٱللَّهِ رَٰغِبُونَ ٥٩ [التوبة: ٥٩].

«[چه می‏شد] اگر از آن چه خدا وپیامبرش به آن‌ها داده‏اند، خرسند باشند و بگویند: به زودی خدا و رسولش از فضل خود به ما عطا می‏کنند، ما فقط مشتاق خدا هستیم». و فرمود: ﴿ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمُ ٱتَّبَعُواْ مَآ أَسۡخَطَ ٱللَّهَ وَكَرِهُواْ رِضۡوَٰنَهُۥ فَأَحۡبَطَ أَعۡمَٰلَهُمۡ ٢٨ [محمد: ٢٨] «این بدان سبب است که آن‌ها از چیزی پیروی کردند که خدا را به خشم می‏آورد و از خشنودی او کراهت داشتند، او نیز اعمال‌شان را نابود ساخت».

پس اولین درجه‏ی خرسندی و پایه‏ی آن واجب است. خرسندی به سرنوشت، خرسندی به شریعت، این‌ها را خدا واجب گردانیده و لذا باید به آن تن داد.

گذشته از این ما باید بدانیم چه حکمتی در خشنودی از منهیات نهفته است.

طبعاً خرسندی از منهیات در شریعت وضع نشده، همچنان که دوست داشتن منهیات نیز شرعی نیست، زیرا خداوند آن را نمی‏پسندد و دوست ندراد. خدا فساد را دوست ندارد. و کفر را برای بندگانش نمی‏پسندد. منافقان گفته‏هایی را در دل جای می‏دادند که خداوند از آن خشنود نبود. حتی دنبال چیزهایی افتادند که خدا را به خشم می‏آورد و از خشنودی او ناخرسند بودند لذا خد ا نیز اعمال‌شان را به نابودی کشاند وتباه ساخت.

خشنودیی که صراحتاً ثابت شده این است که انسان به خدا به عنوان پروردگار، به محمد به عنوان پیامبر و به اسلام به عنوان دین خرسند باشد و از آن چه خدا برای بندگانش وضع کرده، مانند حرام کردن چیزهایی، الزام واجبات یا مباح کردن چیزهایی خشنود باشد، از خدا و سرنوشت و قضا و قدر راضی باشد، در هر حال و وضعی خدا را ستایش و سپاسگزاری کند و یقین بداند هر چه اتفاق می‏افتد حکمتی دارد، هر چند درد و آزاری همراه داشته باشد.

[۱۵٩] ن. ک. مجموع الفتاوی، (۱۰/۴۰) از شیخ الاسلام ابن تیمیه. [۱۶۰] صحیح است به روایت مسلم (۳۴) بخش الإیمان، باب الدلیل علی أن من رضی بالله رباً و بلإسلام دیناً و بمحمد رسولاً فهو مؤمن.

خرسندی در رفاه و سختی

اگر کسی بپرسد چرا انسان در هنگام سختی و تنگدستی پروردگارش را شکر می‏گوید؟

پاسخ از دو دیدگاه است:

نخست: باید بدانیم که خداوند همه چیز را به زیباترین و استوارترین شکل آفریده است، و در کارهای خدا هر چه پیش بیاید از آن خشنود هستیم، زیرا از خلقت اوست. بنابراین اگر زیان یا درد وآزاری بر ما مقدر کند، یا حادثه‏ی ناخوشایندی برایمان پیش بیاید، اظهار ناخشنودی نمی‏کنیم، چون خداوند حکیم است و هر کاری که می‏کند حکمتی دارد.

دوم: خداوند بهتر می‏داند چه چیزی انسان را اصلاح می‌کند وچه چیزهایی برایش مفید است. چیزی که او برای انسان انتخاب می‏کند و می‏خواهد بهتر از آن است که انسان خود برای خود بر می‏گزیند، پیامبر ج فرمود: «والَذی نَفسی بِیدِهِ لایقَضی اللهِ لِمؤمنِ قضاءً إلَّا كانَ خیراً له»: «قسم به آنکه جانم در دست اوست، خدا هر تقدیری برای انسان ایماندار در نظر بگیرد برای او بهتر است و خیر در آن است». [۱۶۱] همچنین در حدیث ارزشمند دیگری فرمود: «ذاقَ طعمَ الإیمانِ مَن رَضِیَ باللهِ ربّاً»: «هرکس از خدا به عنوان پروردگار خرسند باشد مزه‏ی ایمان را چشیده است». [۱۶۲]

شایسته است همگان در ذکر شبانه و صبحگاهان خود آن را یاد کنند و در ذکرهای نماز پس از «أشهد أن محمداً رسول الله» بگویند: «رضیتُ بالله رباً و بالإسلام دیناً و بمحمدٍٍ نبیاً»: «خدا را به عنوان پروردگار، اسلام را به عنوان دین و محمد را به عنوان پیامبر می‏پسندم و از آن‌ها خرسندم». [۱۶۳]

[۱۶۱] صحیح است. احمد در مسند (۵/۲۴) حدیث (۱٩٧٧۲)، ابن حبان در صحیحش (۲/٧۰۵) حدیث (٧۲۸) و ضیاء مقدسی در المختارة (۵/۱٩۶) حدیث (۱۸۱٧) روایت کرده‏اند. آلبانی در صحیح الجامع (۳٩۸۵) آن را صحیح دانسته است. [۱۶۲] صحیح است به روایت مسلم (۳۴) بخش الإیمان، باب الدلیل علی أن من رضی بالله رباً و بالاسلام دیناً و بمحمد رسولاً فهو مؤمن. [۱۶۳] ابوداود (۵۰٧۲) بخش الأدب، ما یقول إذا أصبح، ترمذی (۳۳۸٩) بخش الدعوات، باب ما جاء فی الدعاء، إذا أصبح و إذا امسی، و ابن ماجه (۳۸٧۰) بخش الدعاء، باب ما یدعو به الرجل إذا أصبح و إذا أمسی و نیز امام احمد در مسند (۱٩۴۸۸) روایت کرده‏اند.

خشنودی از خدا

یعنی خشنودی از پروردگار و آفریدگار بودنش، خشنودی از پیامبرش و فرمانبرداری و تسلیم بودن در برابر دستورهایش. بر این اساس کسی که این گزینه‏ها را به دست آورد: خشنودی از پروردگار بودن خدا، خشنودی از پیامبرش و فرمانبرداری از او، خشنودی از دینش و گرویدن به آن، او صدیق راستین است. البته این‌ها به گفتن و ادعا بسیار آسان است اما در عمل و هنگام آزمایش کار ساده‏یی نیست!

اما خشنودی از خدا شامل خشنودی از دوست داشتن تنها او و رضایت‏مندی از عبادت او می‏شود. انسان باید تنها از او بترسد و به او امید داشته باشد، به او روی آورد و مطیع او باشد، به تدبیر او ایمان داشته باشد، این‌ها را به دل دوست داشته باشد، تنها به او توکل کند و از او یاری بخواهد، از هر چه برایش مقدر می‏کند خشنود باشد، این است خرسندی از خدا. به زبان می‏گوید از خدا به عنوان پروردگار خشنودم، از ربوبیت و الهیتش، از آن چه مقدر کرده و حکم کرده وپیش می‏آورد راضی هستم؛ مثلاً خدا فرموده و حکم کرده که زنا حرام است، ربا حرام است، نماز و روزه واجبند، نیکی به پدر ومادر واجب است، این‌ها را خداوند حکم داده است، پس باید به آن گردن نهاد و راضی بود، او تنگناهایی از قبیل بیماری‌ها و تنگدستی برای ما مقدر کرده است که شایسته آن است ما به آن خرسند باشیم.

خشنودی از محمد ج در مقام نبوت

این خشنودی چنین است که به او ایمان بیاوریم، فرمانبردار او باشیم، به دستورش گردن بنهیم، او را از جان گرامی‏تر بداریم، و اینکه اگر پیامبر ج زنده بود و تیری به سوی او رها می‏شد، بایستی با آن روبه‏رو می‏شدیم و جان گرانمایه‏ی خویش را فدای او می‏کردیم و برای حفاظت از او می‏مردیم.

همچنین از سنت پاکش خرسند باشیم، در داوری به آن مراجعه کنیم و بس.

خرسندی از اسلام به عنوان دین

خشنودی از اسلام چنان است که هر گونه حکم و دستور به انجام دادن یا انجام ندادن کاری که در اسلام هست، به طور کامل آن را بپذیریم، و هیچ گونه نارضایتی در دل نداشته باشیم، و هر چند برخلاف خواهش ما باشد، هر چند بیشتر مردم مخالف آن باشند، به آن تن بدهیم. حتی اگر ما در دیار غربت باشیم و دشمنان در اطرافمان باشند. لازم است احکام دین را با خرسندی بپذیریم، و برای اجرای آن هر چند با مخالفت تمام دین روبه‏رو شویم، تلاش کنیم.

سرشتی یا اکتسابی بودن خرسندی

وقتی به این قضیه می‏پردازیم، سؤالی پیش می‏آید، آیا خرسندی فطری است یا اکتسابی؟ آیا در ذات انسان هست، خداوند به او می‏بخشد؟ یا انسان می‏تواند خود آن را به دست بیاورد؟ یا با تلاش و تربیت روح کسب می‏کند؟

در پاسخ باید گفت خشنودی با توجه به سبب آن اکتسابی و با توجه به حقیقت آن فطری است. هرگاه انسان اسباب آن را فراهم کرد و درخت خرسندی در دلش کاشت میوه‏ی آن را نیز می‏چیند. زیرا خشنودی نقطه‏ی پایان توکل است. به عبارت دیگر چون توکل حاصل آید، خشنودی به بار آید وهر کس در راه توکل گامش استوار گردد، به خشنودی می‏رسد، لذا اگر کسی بگوید: می‏خواهیم به خشنودی برسیم، باید چه کار کنیم؟ می‏گوییم: باید نخست توکل درست داشته باشید، تسلیم پروردگار باشید و کارها را به او واگذارید، و آن گاه خشنودی خود به وجود می‏آید.

به هیمن سبب منازلی والا و درجه‏های بالای خشنودی را خداوند بر بندگانش واجب نکرده است، زیرا بسیار دشوار است، و بیشتر مردم چه بسا به این مقام نرسند پس چون بنده به چیزی دست یابد، لاجرم همراه با دو نوع خرسندی بوده است: یک خرسندی پیش از آن و یکی پس از آن.

همچنین خرسندی خداوند از بنده نتیجه‏ی خشنودی بنده از پروردگار است، پس هرگاه از خدا راضی باشیم خدا نیز از ما راضی خواهد بود. خرسندی از خدا دری بزرگ است که به بهشت باز می‏شود، جایگاه آسایش عارفان، زندگی دوستداران، جایگاه پرنعمت خداپرستان است، و در واقع یکی از بزرگترین کارهای دل است.

وقتی از یحیی بن معاذ پرسیدند: انسان چه وقت به مقام خرسندی می‏رسد؟ پاسخ داد: «آن گاه که نفس خود را بر چهار اصل در معامله با پروردگار قانع سازد: بگوید: اگر به من بدهی، می‏پذیرم، اگر روزی‏ام را کاهش دهی، خشنودم، اگر رهایم کنی عبادت می‏کنم و اگر مرا فرا خوانی لبیک می‏گویم...». [۱۶۴]

[۱۶۴] ابونعیم در حلیة الأولیاء (۱۰/۶۶) روایت کرده است.

فرق خشنودی با بیم و امید

خشنودی هرگاه در دل جای بگیرد، نشان از درستی دانش و اطلاع دارد. خشنودی و دوست داشتن مانند بیم و امید نیست، از جمله تفاوت‌های آن‌ها این است که بهشتیان در بهشت بیم ندارند و امیدهایی مانند امیدهای دنیا ندارند، اما خشنودی همچنان با آن‌ها هست. آن‌ها وقتی به بهشت می‏روند بیم و ترس از آن‌ها جدا می‏شود. ﴿فَلَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ: «نه ترسی دارند و نه نگران و اندوهناک می‏شوند». آن‌ها در دنیا ترس دارند، اما به محض اینکه پای در بهشت نهادند، از بین می‏رود، در حالی که خرسندی چه در بیرون از بهشت و چه در درون آن از بین نمی‏رود، در هر وضعیتی با آن‌ها هست.

این یکی از تفاوت‌های خشنودی با بیم و امید است: بیم و امید دنیایی در میان بهشتیان نیست، حالت‌هایی از بنده جدا می‏شوند، اما خشنودی ادامه دارد، نه در دنیا و نه در برزخ و نه در آخرت و نه حتی در بهشت از بنده زایل نمی‏شود. انسان‌ها چون به بهشت می‏رسند ترس‌شان فرو می‏ریزد، به پایان می‏رسد، زیرا هر آن چه باعث ترس آن‌ها می‏شد با ورودشان به بهشت از آن در امان می‏مانند، و آن چه امیدش را داشتند به دست آورده‏اند. در حالی که خشنودی همچنان با آن‌ها خواهد بود، هر چند در بهشت باشند، با رضایت‏مندی زندگانی پسندیده‏یی دارند، از خدا خشنودند و به پاداشش و آن چه در دارالسلام به آن‌ها داده، نیز خرسندند.

شرایط خشنودی

اگر بپرسیم: آیا شرط خشنودی آن است که چون فراهم شد دیگر در هنگام مصیبت آزار و درد نخواهد بود؟ و آیا از جمله شرط‌های آن این است که کسی درد نکشد؟ مثلاً مصیبتی برایش پیش بیاید و خشنود باشد؟

پاسخ چنین است: شرط نیست که انسان احساس دردمندی نکند، بلکه از جمله شرط‌های خشنودی آن است که به حکم اعتراض نکند، لذا در وجود درد و ناخوشایندی هنگام پیش آمدن مصیبت تناقضی نیست. مثلاً بیمار با وجود اینکه تلخی دارو را احساس می‏کند برایش سخت است، از مصرف دارو خرسند است، با اطمینان و با رضایت کامل می‏آید و آن را می‏گیرد، و در عین حال تلخی آن را می‏چشد.

انسان روزه‏دار از روزه‏گرفتن خوشحال و شادمان است. اما احساس گرسنگی می‏کند، آیا احساس درد گرسنگی او را از روزه ناخرسند می‏کند؟ هرگز، بلکه او از روزه خشنود است با وجود اینکه گرسنگی آزارش دهد.

کسی که خالصانه در راه خدا به جهاد می‏رود، با رضایت خود می‏رود و هنگامی که در میدان جنگ می‏ایستد، خرسند است، از احکام خدا و شریعتش راضی است و به آن روی می‏آورد، به آن عمل می‏کند، اما آیا احساس دردمندی نمی‏کند؟ خستگی او را از پای در نمی‏آورد؟ خواب، زخم و غبارهای میدان کارزار او را خسته نمی‏کنند؟ البته این‌ها را احساس می‏کند و در می‏یابد.

پس شرط نیست که وقتی خشنودی خاصل آید، درد و ناخوشایندی از بین برود، حتی برخی از صاحبان جایگاه‌های بسیار والا ممکن است هنگام جهاد یا روزه از دردی که می‏کشند لذت ببرند. در هر حال شرط نیست که اگر کسی در عبادتی درد کشید، خشنود نباشد.

راه‌های خشنودی

راه خشنودی ر اهی میان‏بر و بسیار نزدیک است، اما پرمشقت، با این وجود سختی و دشواری‏اش بیشتر از راه مجاهده نیست، اما دو یا سه گردنه‏ی صعب‏العبور در آن هست:

۱- همت والا

۲- جان پاک

۳- خشنود ساختن دل به هر آن چه از سوی خدا می‏آید.

این کار بر بنده آسان می‏شود وقتی ضعف خویش و نیرومندی پروردگار را دریابد، و از نادانی خود و دانایی پروردگار، ناتوانی خود و توانایی پروردگار مطلع باشد و بداند که خداوند نسبت به او بس مهربان و دلسوز است، و اوست بسیار مهربان و با احساس.

انسان وقتی این‌ها را دریابد و احساس کند، خرسند می‏گردد، خداوند دانای حکیم و مهربان است، او بهتر می‌داند چه چیزی به صلاح بنده است چه چیزی به ضرر او، این انسان است که باید یقین داشته باشد هر چه خداوند برایش بخواهد بهتر و نیکوتر است. این عبارت‌ها گاهی به ذهن می‏رسد، اما وقتی انسان به حقیقت آن ایمان داشته باشد، به خواسته‏ی خویش راه می‏یابد.

گاهی مقامهایی از ایمان وجود دارد که انسان به دل به آن می‏رسد و پاداش بزرگی به خاطر آن دریافت می‏کند و نزد خدا درجه‏اش بالا می‏رود، این‌ها همان اندیشه‏ها هستند، انسان به آن می‏اندیشد، چیزهایی ملاحظه می‏کند و با آن هدایت می‏پذیرد، به آن عمل می‏کند و به مقصود می‏رسد در حالی که تلاش فیزیکی نکرده بلکه کار اندیشه و تأمل است، به همین خاطر است که اندیشیدن از بزرگترین عبادتهاست. انسان وقتی به اندیشه دریابد که هر چه خدا برایش برگزیند بهترو نیکوتر است و به این ایمان داشته باشد، به خشنودی دست یافته است.

دست یافتن به خشنودی

چنان است که ایمان داشته باشید به اینکه هر چه خدا برایتان بخواهد و تقدیر کند بهترین است، اگر بگویید: پسرم مرد، کارم را از دست دادم، بیماری خطرناکی گرفته‏ام، پیش‏آمدی برایم پیش آمده است، لازم است بدانید که این سرنوشتی است که برایتان رقم خورده و در حقیقت این برای شما بهتر و پسندیده‏تر بوده است.

اما چه بسا نمی‏دانید چرا این بهتر است، علت آن را در نمی‏یابید، اگر خداوند چیزی غیر از آن را برایتان مقدر می‏کرد به مصلحتتان نبود!!

انسان وقتی که در فقر به سر می‏برد نمی‌داند چرا ثروتمندی به صلاحش نیست، وقتی دوست نزدیکی را از دست می‏دهد، نمی‏داند اگر او را از دست نمی‏داد چه حوادثی برایش پیش می‏آمد.

پس هرگاه انسان به جهل خویش و علم پروردگار ایمان بیاورد و بداند که انتخاب خدا برایش بهترو نیکوتر از نتخاب خودش است، به خشنودی و رضایت می‏رسد، و اطمینان می‏یابد.

بنابراین راه خرسندی و محبت انسان را حرکت می‏دهد، هر چند او در بستر خویش آرمیده باشد، چون بر می‏خیزد چند مرحله پیش رفته است.

یعنی امکان دارد کسانی باشند کار کنند، بکوشند، در حالی که کسی بهره‏مند از مقام خشنودی است با اعمال دل از آن‌ها پیش می‌افتد وآنها به دنبالش. با وجود اینکه او در بسترش بوده و آن‌ها در حال کار و فعالیت؛ زیرا که او از خداوند خرسند بوده و به این می‏اندیشیده است، به او ایمان داشته و ایمانش در دلش استوار شده است، با این کار به خدا نزدیک می‏شود. کسان دیگر این اندیشه و این تصور و مفهوم را ندارند، آن‌ها نیز کار می‏کنند، عبادت می‏کنند، اما به این سطح نرسیده‏اند.

اعمال دل و اعمال دیگر اندام‌ها

اعمال دل بسیار مهم است، چرا که انسان با آن می‏تواند نزد خدا به درجه‏هایی نایل شود، در حالی که نشسته باشد و عملاً کاری انجام نداده باشد، البته این بدین معنا نیست که هرگز کار نیکی انجام ندهد و هرگز نمازی نخواند، نه، بلکه ممکن است کسان دیگری باشند که بشتر از شما کار کنند، یعنی بیشتر نماز بخوانند، صدقه بدهند و حج کنند، مساجد را پاکیزه نگه دارند، و طاعت‌های دیگر انجام دهند، اما از لحاظ مرتبه و درجه پایینتر از شما باشند، چرا؟!

زیرا شما با اعمال دل می‏توانید نزد خدا مراتب بالاتری را به دست بیاورید، و از آن جهت که کار دل خود در بسیاری مواقع بیشتر از کار اندامان دیگر انسان را بالا می‏برد.

برای نمونه ابوبکر صدیق به خاطر اینکه بیشتر از همه نماز شب، روزه و شب زنده‏داری داشت از امت اسلامی پیش نیفتاده است، زیرا چه بسا در میان آن‌ها کسانی دیگری هم بوده‏اند که از ابوبکر عبادات و مراسم وفعالیت ‏های مثبت بیشتر داشته‏اند، اما ابوبکر به خاطر چیزی که در دلش آرام گرفته بود، گوی سبقت از آن‌ها ربود.

پس اگر این اعمال در سینه‏‏ی انسان تحقق یابد، او را از کسانی که آن را ندارند، بالاتر می‏برد... این چیزهایی است که باید به آن توجه داشت. شما وقتی نماز می‏خوانید بر می‏خیزید و رکوع می‏کنید، روزه می‏گیرید، می‏آیید و می‏رویید، رمی جمرات می‏کنید، دور کعبه می‏گردید، وضو می‏گیرید، این‌ها اعمال اندام‌های بدن است، در قضیه‏ی دل کارهایی هست که از این‌ها کم اهمیت‏تر نیست، بلکه بالاتر و والاتر از آن است، با وجود اینکه لازم است این دو با هم جمع گردند.

اما گاهی انسان با زیرکی تأمل، تفکر و ایمان خویش به مراتبی می‏رسد بالاتر از کسی که بیشتر از او اعمال اندامی دارد. ابن قیم می‏گوید: «راه خشنودی و محبت انسان را حرکت می‏دهد هر چند او در بستر خود آرمیده باشد،و چند مرحله او را پیش می‏برد!». [۱۶۵]

اگر انسان با خویشتن خویش بیندیشد و در درون خود بگوید که هر اتفاقی بیفتد از پروردگار خشنود است، مطمئن است که این برای او بهتر است و بگوید خدایا بهتر می‏دانی، من نمی‏دانم تو دانای مطلق هستی، من ناتوانم تو توانایی، تو صاحب عزت هستی ومن خوار و بی‏مقدار، و همچنان در دل خود این احساس را داشته باشد و با خود تکرار کند، در دلش این احساسات را بپروراند، یعنی تأمل و تفکر، همین او را نزد خدا به درجات والایی می‌رساند، او را به خدا نزدیک می‏گرداند، هر چند دیگران از لحاظ کارهای فیزیکی از او فعالتر باشند.

[۱۶۵] ن. ک. مدارج السالکین، (۲/۱٧۶) از ابن قیم.

مقام‌های خشنودی

خشنودی مقامهایی دارد: از جمله خشنودی و رضایت به هر چه خدا برای انسان در نظر گرفته و مقدار روزیی که به او داده است. این مقام را عامه‏ی مردم نیز می‏توانند به خوبی به دست آورند.

اما مرتبه‏ی بالاتر: خشنودی ازقضا و قدر الهی است... و بالاتر از آن مرتبه‏یی است که انسان به خداوند بسنده کند به جای هر چه غیر از اوست، یعنی غیرخدا برایش بی‏اهمیت و غیرقابل توجه باشد، از خداوند در برابر هر چه غیر از اوست، خشنود باشد.

پس خشنودی از آن چه خدا قسمت او کرده و به او داده، خشنودی از هر چه خدا برایش مقدر کرده و خشنودی از خدا به جای هر چه غیر اوست.

این‏ها جایگاه‌هایی است که برخی از مردم می‏توانند به یک درجه از آن برسند، و چه بسا نتوانند به درجه‏ی بعد نایل آیند، برخی حتی ممکن است به نیمه‏ی درجه‏یی برسند و نتوانند مابقی آن را طی کنند.

مثلاً ممکن است کسی از همسری که خداوند قسمت او کرده راضی باشد، اما از لحاظ حقوقی که برایش تعیین کرده خشنود نباشد، برخی نیز ممکن است از زندگی خرسند باشند. اما از قضا و قدر خرسند نباشند. همچنان که گروهی از حادثه‏یی که برای‌شان مقدر شده، خشنودند، ما از واقعه‏ی ناخوشایندی که در چیز دیگری پیش آمده، ناخرسند باشند، چه بسا بر دزدیده شدن اموالش شکیبا باشد، اما در از دست دادن فرزندش شکیبایی نتواند، در قضیه‏ی شکیبایی برخی مردم با توجه به آن چه برای‌شان مقدر شده، از یک جنبه موفقند و از یک جنبه ناموفق.

درجه‏های خشنودی

از جمله درجه‏های خشنودی، قبول کردن خدا به عنوان پروردگار و نارضایی از پرستش غیرخدا است. این مرکزیت عقیده‏ی اسلامی است و هیچ راهی غیر از آن نیست، انسان باید از خدا خشنود و مطمئن باشد و هیچ خدای دیگری را نپسندد. ناگزیر باید احساس کند که او را به عنوان پروردگار بر می‏گزیند و بودا یا خدایان کافران یا چیزهایی را که مشرکان می‏پرستند، نمی‏پسندد. از پروردگاری الله خشنود باشد و غیر از او را نپذیرد و در هر چه می‏کند به او اطمینان یابد و نیازهایش را از او بخواهد.

قبرپرستان و قضیه‏ی خرسندی از خداأ

بنابراین می‏بینید که افراطیان صوفیه، بندگان قبر از خرسندی بی‏نصیبند، زیرا آن‌ها در حقیقت از خدا به عنوان پروردگار اطمینان نیافته‏اند، لذا در برآورده کردن نیازهایشان به اولیا و مشایخ روی آوردند، از آن‌ها می‏خواستند، کمک می‏گرفتند، بر آن‌ها توکل می‏کردند، چیزهایی از آن‌ها امید داشتند که جز خدا از عهده‏ی آن‌ها بر نمی‏آید، چیزهایی را از آن‌ها امید داشتند که جز خداوند کسی قادر به انجام آن نیست، این‌ها قبرها را می‏پرستند، از مرده‏ها امید دارند، از خدا به عنوان پروردگار خرسند نیستند، زیرا اگر او را پروردگار مطلق خود می‏دانستند تنها از او می‏خواستند و تنها بر او توکل می‏کردند، از او کمک می‏خواستند، اما آن‌ها دست به دامن آفریده شدگان می‏شوند، آن هم وقتی که در قبرند، می‏گویند: ای فلان! کمک، ای فلان! به دادمان برس! باید پرسید آیا شما خدا را به عنوان پروردگار خود قبول دارید؟ گذشته از این می‏گویند ما صاحبدلانیم، صوفیه معتقدند متخصص اعمال مربوط به دلند! اما کجاست تخصص، در حالی که آن‌ها کار را از اساس یعنی توحید، فا سد کرده‏اند!!

خشنودی از خدا و نقش قوانین وضعی در حکم

﴿قُلۡ أَغَيۡرَ ٱللَّهِ أَبۡغِي رَبّٗا وَهُوَ رَبُّ كُلِّ شَيۡءٖ [الانعام: ١٦٤] «بگو آیا غیر از خدا پروردگار دیگری بخواهم، در حالی که او پروردگار همه چیز است؟» ابن عباس گوید: «منظور سرور و اله است، چگونه غیر از خدا پروردگار دیگری را بگیرم در حالی که همه چیز را او آفریده؟».

﴿قُلۡ أَغَيۡرَ ٱللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِيّٗا فَاطِرِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ [الانعام: ١٤] «بگو آیا غیر از خدا که آفریینده‏ی آسمان‌ها و زمین است دوست دیگری بگیرم؟» یعنی آیا غیر از خدا معبود، یاور، یاریگر و پناه دیگری برای خود پیدا کنم؟» ولیاً از موالاة به معنای دوستی شامل دوست داشتن و پیروی کردن می‏شود.

﴿أَفَغَيۡرَ ٱللَّهِ أَبۡتَغِي حَكَمٗا وَهُوَ ٱلَّذِيٓ أَنزَلَ إِلَيۡكُمُ ٱلۡكِتَٰبَ مُفَصَّلٗا [الانعام: ١١٤] «آیا غیر از خدا داور دیگری بخواهم در حالی که او است که کتاب را به تفصیل بر شما نازل کرده؟» آیا داور دیگری بگیرم تا بین من و شما داوری کند، به جای خدا که با توجه به کتاب او و سنت پیامبرش قضاوت کند.

اگر کسی بگوید: من قانون وضع شده را می‌پسندم، قانون ایتالیا، سویس یا آلمان ... و غیره من رضایت می‏دهم این قانون میان ما حکم کند، آیا چنین کسی می‏تواند رضایت و خشنودی از خدا به عنوان پروردگار شاملش شود ..؟!! آیا این آیه با او همخوانی دارد: «آیا به جای خدا داور دیگری را بخواهم در حالی که اوست که کتاب را به تفصیل برای شما فرو فرستاده است؟» پس در میان مردم هستند کسانی که از خدا اظهار خرسندی می‏کنند اما در رفتارهایشان یکی از بزرگترین قواعد دین و بهترین پایه‏های آن را نادیده می‏گیرند و با آن مخالفت می‏کنند. شما وقتی می‏گویید: از خداوند به عنوان رب خشنودم، باید به حاکم بودن او نیز رضایت بدهید. زیرا ﴿إِنِ ٱلۡحُكۡمُ إِلَّا لِلَّهِ [الانعام: ٥٧] «حکم تنها از آن خداست». یعنی حکم کردن و حاکمیت تنها برای خدا شایسته است.

اگر کسی بگوید قانون وضعی را حاکم می‏گیریم، به او می‏گوییم پس کجاست خشنودیتان از خدا به عنوان پروردگار؟ آن گاه چون در این امور دقت کنید، در می‏یابید، که بسیاری از مردم ادعا می‏کنند خشنودی از خدا به عنوان پروردگار، از اسلام به عنوان دین و از محمد به عنوان پیامبر را حاصل کرده‏اند، سپس با حکم خدا مخالفت می‏کنند و حکم غیر او را می‏پذیرند، در این مقام کسانی هستند که مخالف سنت‏اند از سنت محمد بن عبدالله روی گردانند، کسانی نیز هستند که به اصل ادیان دیگر متمایلند و با آن‌ها همرأی و هم گرایند، اما در این میان این سه عنصر مهم کجاست: خشنودی از خدا، از اسلام و از محمد به عنوان پروردگار و دین و پیامبر؟

قرآن سرشار از توصیف مشرکین است، اینکه آن‌ها به جای الله دوستان دیگر اتخاذ کردند! در حالی که از شمار تمامیت ایمان، درستی دوستی و دشمنی است، مدار اسلام گرد این می‏گردد که انسان با جان و دل پرستش خدا را بپذیرد و از پرستش غیر از او ناخرسند باشد.

قبول کردن خدا و خشنودی از او

اکنون درباره‏ی پذیرفتن خدا به عنوان رب و خرسندی از جانب او و فرق این دو سخن می‏گوییم: پیشتر درباره‏ی خشنودی از خدا و قبول کردن او به عنوان رب صحبت کردیم، اما خشنودی از خدا یعنی رضایت به هر چه که مقدر کرده. در آغاز گفتیم قبول کردن خداوند، یعنی بپذیریم که او اله است و تنها معبود، و حکم تنها حکم اوست و به هر چه وضع کرده تن بدهیم.

اما خشنودی از خدا چنان است که از قضا و قدرش رضایتمند باشیم، مثلاً شما از پروردگار در آن چه برایتان پیش آورده و مقدر کرده خشنود هستید. این گونه خرسندی ممکن است هم انسان ایماندار و هم کافر در آن وارد گردند. اما خشنودی از او به عنوان پروردگار تنها برای مؤمن است.

چه بسا مشرکی بیابید از قضا و قدر خشنود باشد، یا کافری ببینید که هنگام مصیبت نفس خود را کنترل کند، و حتی بگوید جای بحثی نیست که این قضا و قدر بوده است. کسانی هستند نماز نمی‏خوانند و هرگز به رکوع نرفته‏اند. چه بسا بیشتر از برخی نمازگزاران به قضا و قدر ایمان داشته باشند، آری از این قبیل یافت می‏شود...!!

پس ناگزیر دو چیز با همند: خرسندی از خدا و قبول ربوبیت او، و خشنودی از او در مقام قضا و قدر، درجه‏ی نخست والامقام‏تر و بالاتر است چون مخصوص ایمانداران است. درجه‏ی دوم بین کافر و مؤمن مشترک است. چون رضایت به قضا و قدر می‏تواند در انسان ایماندار و کافر به درستی وقوع یابد، بدین معنا که ممکن است ببینید رفتار انسانی کافر چنان است که می‏گویید این معتقد به قضا و قدر و از آن خشنود است. این البته درست است. خود را به اشتباه نینداریم ممکن است کافری باشد راضی از قضا و قدر... که بی‏تردید اعتراضی ندارد ، اما خداوند را به عنوان پروردگار به دل نپذیرفته است.

پس خشنودی از خدا به عنوان رب با اتفاق امت مؤکدترین واجبات است، هرکس این موردش درست نباشد اسلام و عملش نیز درست نیست.

سرنوشت وجودی و سرنوشت شرعی

خرسندی از خدا که همان خرسندی از قضا و قدر باشد، چه حکمی دارد؟

ابتدا باید در قضیه‏ی سرنوشت و قضا اندکی بیشتر سخن بگوییم: دو نوع سرنوشت یا قضا وجود دارد، یکی شرعی و دیگری وجودی.

قضا یا سرنوشت شرعی آن است که خداوند برای بندگانش گذاشته است: ﴿۞وَقَضَىٰ رَبُّكَ أَلَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّآ إِيَّاهُ وَبِٱلۡوَٰلِدَيۡنِ إِحۡسَٰنًا [الاسراء: ٢٣] «پروردگارت چنان اقتضا کرده که جز او کسی را نپرستید و به پدر و مادر نیکی کنید» حکم کرده و آن را برای ما وضع کرده است، چنان خواسته که به پدر و مادر نیکی کنیم، این قضای شرعی ممکن است بندگان پایبند آن باشند و یا نباشند. در حقیقت چه بسا از آن سرپیچی می‏شود.

سرنوشت وجودی همان «کن فیکون» است، چون خدا مرگ کسی ر اقتضا کند یا بخواهد کسی زنده بماند، مریض شود، یا شفا یابد، یا کسی ثروتمند گردد یا نیازمند، یا این جا بارانی ببارد، یا خشکسالی برآرد، چون این‌ها را بخواهد، هیچکس مانع اراده‏اش نمی‏شود. این قضای وجودی است، خلاف آن نمی‏شود، حتماً اتفاق می‏افتد، و حتماً وقوع می‏یابد:

﴿إِنَّمَآ أَمۡرُهُۥٓ إِذَآ أَرَادَ شَيۡ‍ًٔا أَن يَقُولَ لَهُۥ كُن فَيَكُونُ ٨٢ [یس: ٨٢].

«اراده‏ی خدا چنان است که اگر چیزی بخواهد به آن می‏گوید باش و بی‏درنگ به وجود می‏آید» آن چه را که می‏خواهد، اجرا می‏کند.

قضای شرعی نیز باید برای ما مورد رضایت و قطعی باشد، زیرا پایه‏ی اسلام و رکن ایمان است، بدون هیچ گونه اعتراض، ستیز و ضدیتی باید به آن تن بدهیم:

﴿إِنَّمَآ أَمۡرُهُۥٓ إِذَآ أَرَادَ شَيۡ‍ًٔا أَن يَقُولَ لَهُۥ كُن فَيَكُونُ ٨٢ [النساء: ٦٥] «نه، به پروردگارت سوگند، ایمان نمی‏آورند مگر اینکه تو را در آن چه بین‌شان رخ داده، داور کنند، و آن ‏گاه به آن چه حکم کرده‏ای هیچ اعتراضی نداشته باشند و تسلیم گردند».

فرق میان خشنودی و شکیبایی

این دو با هم تفاوت‌هایی دارند: ابراز خشنودی از مقدرات و شکیبایی در برابر آن، با توجه به این نکته خشنودی درجه‏یی بالاتر از شکیبایی است و آن کار ساده‏یی نیست. لذا سخن دانشمندان که گفته خشنودی در مقدرات واجب نیست حمل بر همین قضیه‏ی ساده نبودن آن می‏شود.

خدا خشنودی از مقدرات و مصیبت‌ها را بر بندگان خود واجب نگردانده است، زیرا همه‏ی بندگان توانایی رسیدن به این مقام و درجه را ندراند، اما شکیبایی را بر آن‌ها واجب کرده است که هرکس دقیق بنگرد با هم فرق دارند.

گاهی انسان هر چند تلخی و درد مصیبت بکشد شکیبایی پیشه می‏کند و کاملاً مواظب است که سخن خطا یا ناشایستی نگوید، صدا به گریه بلند نکند، سینه‏ی خود را چاک نکند، موهای خود را نبرد، خود را از انجام هر یک از این کارها باز می‏دارد، چنین کسی است که باید گفت شکیبا است.

اما باز باید پرسید آیا او خرسند است؟ آیا به مرحله‏ی خشنودی رسیده است؟ یعنی آیا به مقامی از آرامش و اطمینان و خرسندی در برابر این مصیبت دست یافته است؟

مردمان همه به این مرحله نمی‏رسند، مثلاً هرگاه مصیبت مرگ شخصی نزدیک یا گرامی پیش می‏آید لازم است شکیبایی پیشه کنید، روا نیست نه به گفتارو نه به کردار اعتراضی بکنید، مانند اینکه بگویید: وای، نفرین باد! یا یقه‏ی خود را پاره کنید، موهای خود را بکشید، زدن روی خود، فریاد زاری روا نیست، زیرا این کارها با شکیبایی واجب ضدیت دارد. اگر بپرسید در چنین مواقعی صبر چه حکمی دارد؟ در پاسخ باید گفت: واجب است.

اما چیزی که با شکیبایی منافات دارد، از قبیل زاری و مویه و غیره چه حکمی دارد؟ پاسخ: حرام است. کسی که خویشتن را کنترل می‏کند و از هر گونه کار و حرکت ناروایی پرهیز می‏کند می‏گوییم آن چه را واجب بوده، انجام داده است، اما آیا او در درون آرامش و اطمینان کامل دارد؟ یا آیا نسبت به سرنوشت خوشحال است؟ به عبارت دیگر آیا به خشنودی کامل رسیده است؟ پاسخ منفی است. بیشتر مردم به این درجه نمی‏رسند؛ به همین سبب است که خداوند این درجه را بر بندگانش واجب نکرده، اما هرکس به آن برسد، جایگاه بزرگی دارد.

انواع خشنودی از سرنوشت

شیخ الاسلام ابن تیمیه (/) می‏گوید: «خشنودی از قضا و سرنوشت سه نوع است:

۱- خشنودی از طاعت و عبادت: اظهار خرسندی از عبادت‌ها چه حکمی دارد؟ خرسندی از اظهار رضایت‏مندی از عمل دینی خود طاعت و عبادت است.

۲- خشنودی از مصیبت‌ها: این همان است که سفارش شده است، یا مستحب است و یا واجب، واجبش آن است که همپایه‏یی شکیبایی و همان درجه‏ی اول خشنودی است.

اما درجه‏ی بالاتر خشنودی در هنگام مصیبت – جنان که گفتیم- آن است که با آرامش و اطمینان کامل درونی همراه است: این درجه صعب الوصول است، جز شمار اندکی از انسان‌ها به آن نمی‏رسند. خداوند بنا به مهربانی و لطف خود آن را واجب نکرده، چون توانایی آن را ندارند». [۱۶۶]

۳- خشنودی از مصیبت: تن دادن و رضایت از کفر، هرزگی و نافرمانی چه حکمی دارد؟ وقتی کسی ناپاکی را در خانواده‏ی خود می‏بیند و حال آنکه خرسند است و آن را انکار نمی‏کند. مثلاً از اینکه دخترش بی‏بند و بار است... با پسرهای جوان صحبت می‏کند... با پسر جوان بیرون می‏رود... خرسند است... یا همسرش بدون حجاب بیرون می‏رود... واو شکایتی ندارد. در خانه پسرهای جوان را با کنیزان می‏بیند... باز اعتراض نمی‏کند، ناخرسندی نمی‏کند.... این خود نافرمانی است... خرسندی از گناه و نافرمانی حرام است... این کار خود نوعی نافرمانی است... خرسندی از کفر، کفر است.

پس اظهار خرسندی از گناه و نافرمانی چه حکمی دارد؟ روا نیست، حتی انسان دستور یافته از نافرمانی و گناه بیزار و گریزان باشد. خداوند فساد را دوست ندارد ، کفر را برای بندگانش نمی‏پسندد، تجاوزگران را دوست ندارد، با ستم و ستمکاران دشمن است...

این کوتاه توضیحی بود برای مبحث درجه‏های خرسندی و انواع آن. اکنون به نتیجه‏های آن بپردازیم.

[۱۶۶] ن. ک. مجموع الفتاوی از شیخ الاسلام ابن تیمیه (۱۰/۴۸۲).

نتایج خشنودی

خشنودی بهره‏ها و نتایج بسیار زیادی دارد. مهمترین آن چنین است:

۱- خشنودی از پروردگار، شادمانی و خوشحالی به او. پیامبر ج بیشتر از همه‏ی مردمان از خداوند خشنو د و به وجود او شادمان وخوشحال بود.

خشنودی در مقام عبودیت کامل است. در حقیقت عبودیت بدون شکیبایی، توکل، خشنودی وفروتنی و نیاز به خدا کمال نمی‏یابد.

۲- خشنودی میوه‏ی شیرین رضایت پروردگار از انسان را به بار می‏آورد، این خود بار افزونی بر خوشبختی، شادمانی و خوشحالی انسان به اوست. لذت عبودیت است. خرسندی انسان از خدا خشنودی خدا از انسان را موجب می‏شود. خداوند از کسی که او را می‏پرستد خشنود است- وقتی انسان از او بخواهد، اصرار کند، درخواست کند، پیش او لابه کند، خداوند نیز به او روی می‏آورد.

۳- خشنودی انسان را از غم و اندوه، غصه و دل آشفتگی، افسردگی و پریشانی آسوده می‏کند. از این منظر در بهشت دنیوی به وسیله‏ی خشنودی و رضایتمندی پیش از بهشت اخروی به روی انسان باز می‏شود. خشنودی منجر به آرامش، اطمینان و آسایش قلبی و درونی انسان می‏شود. برخلاف ناخرسندی که سبب پریشانی، آشفتگی و تردید و ناآرامی دل می‏گردد.

پس خشنودی آرامشی را به دل انسان ارزانی می‏دارد که به هیچ وسیله‏ی دیگری امکانپذیر نیست، و هیچ چیزی سودمندتر ازآن برای دل وجود ندارد؛ زیرا وقتی آرامش بر دل بنده سایه بگستراند، حال و احوالش درستی و صلاح می‏یابد، خاطرش آسوده می‏گردد، و در امنیت، راحتی و فراخی به زندگی ادامه می‏دهد.

۴- خشنودی انسان را از ستیزه و لجاجت با پرورگار در امور شرایع و احکام و مسایل دینی رهایی می‏بخشد. مثلاً ابلیس چرا وقتی به سجده دستور یافت، نافرمانی کرد؟ چرا نپذیرفت؟

او به خشنودی نرسیده بود، به زعم خود گفت چگونه برای بشری که از خاک آفریده‏ای سجده کنم؟ ناخرسندی ابلیس به اعتراض در برابر دستور خدا انجامید. اکنون نیز منافقان روزگار ما که در نوشته‏ها و گفته‏هایشان از احکام خدا درباره‏ی ربا، حجاب و چندهمسری اظهار ناخرسندی می‏کنند، در واقع به وادی ستیزه‏جویی و دشمنی با پروردگار گام نهاده‏اند.

می‏گویند چرا این را بر ما واجب گردانده‏ای؟ هر چند به روشنی آن را به زبان نیاروده‏اند... اما سخنانشان به گرد محور دشمنی با پروردگار بر سر احکام شریعتش می‏گردد. خشنودی انسان را از این جنگ و ستیز رها می‏سازد و او را به سبز دشت آرامش وآشتی با پروردگار می‏برد.

۵- خشنودی حس عدالت پروردگار را در بنده بر می‏انگیزد، و این از بهره‏های آن است. پیامبر ج با توجه به این نکته فرمود: «عدلٌ فیّ قضاؤك»: «قضای تو الهی! درباره‏ی من عادلانه است». [۱۶٧]

آن کس که از عدالت پروردگار خرسند نباشد، ستم روا داشته و از جاده‏ی انصاف بیرون رفته است. خداوند حتی در سزایش عادلترین عادلان است. بریده شدن درست دزد چه حکمتی دارد؟ مقتضای مکافات است خدا در قضاوتش و نیز در مکافات و عقوباتش به عدالت حکم کرده است، در هیچ کدام اعتراض روا نیست.

۶- ناخشنودی یا به خاطر از دست رفتن چیزی است که انسان خواستار و دوستدار آن است و یا به خاطر پیش آمدن چیزی است که آن را ناخوشایند می‏داند و از آن ناخشنود است. این چنین کسی که ناخرسند است نگرانی و نوعی آشفتگی او را فرا می‏گیرد که هرگاه امر ناخوشایندی برایش رخ دهد یا چیزی را که دوست دارد از دست بدهد گرفتار ناراحتی‌ها و آشوب‌های روانی می‏گردد. در حالی که اگر بهره‏مند از نعمت خشنودی و خرسندی باشد، هرگاه امر ناخوشایندی برایش پیش بیاید، یا چیزی که می‏خواهد از دستش برود، نه احساس سیه‏روزی و تیره‏بختی و نه آزار درد و ناراحتی او را رنج نمی‏دهد، زیرا همان خشنودی درد و آزار را از او دور می‏کند، چنانکه با از دست رفتن چیزی اندوهناک نگردد و با به دست آوردن چیزی بر اثر شادمانی خود را گم نکند: ﴿لِّكَيۡلَا تَأۡسَوۡاْ عَلَىٰ مَا فَاتَكُمۡ وَلَا تَفۡرَحُواْ بِمَآ ءَاتَىٰكُمۡ [الحدید: ٢٣] «تا بر آن چه از دست داده‏اید اندوهناک نشوید و به سبب آن چه به شما داده است شادمان نگردید».

فرض کنید یک نفر می‏خواهد قرارداد پیمانکاری ببندد، مشغول شده، نرخ گذاری کرده، کار کرده، خسته شده، اسناد گذاشته است، سپس ناگاه از دستش می‏دهد، یعنی کس دیگری آن را می‏گیرد، نصیب او نمی‏شود... کس دیگری در مناقصه برنده شود، چنین شخصی وقتی بهره‏مند از ویژگی خرسندی باشد... چه عکس العملی خواهد داشت؟ می‏گوید: ایرادی ندارد، اینکه رفت یکی دیگر می‏آید... به هر حال باید خدا را شاکر بود... اگر خشنودی و رضایتمندی نباشد... چنی کسی تیره‏روز و زندگی‏اش دشوار می‏گردد، شب به خواب نمی‏رود... از غذا خوردن می‏افتد... حتی سخن گفتن با همسرش را بر نمی‏تابد... مانند دیگر کسان نمی‏تواند به درستی با او هم صحبت شود، روزگارش تیره وتار می‏گردد.

پس در حقیقت خشنودی وحقیقت وجودی آن فایده‏یی بسیار بزرگ دارد، چون وقتی چیزی از دست برود و پایان یابد، چه می‏ماند؟ اینجاست که قناعت و رضایتمندی خیلی مفید است. انسان نباید برای از دست رفته‏هایش تسلیم اندوه و غصه گردد، نباید غبار یأس و اندوه آسمان اندیشه‏اش را تاریک کند، زیرا همه چیز در تقدیر و نوشته شده است.

٧- خشنودی راهی به رهایی از تقلب، کینه و حسادت برای انسان باز می‏کند. چون آدمی اگر به رضایت درونی نرسد و از آن چه خدا نصیبش کرده خشنود نباشد، همچنان به این و آن نگاه می‏کند، چشم به دیگران دارد. و پیوسته چشم تنگ و حسدورز باقی می‏ماند و آرزوی زوال فراخی و نعمت‌های دیگران می‏کند. حال آنکه این ناخرسندی است که تمام این وسوسه‏ها را به دل و درون چنین شخصی فرو می‏برد.

۸- خشنودی انسان را به جایگاهی می‏رساند که در قضا و قدر الهی و حکمت و عملش گمان به خود راه ندهد. بلکه در برابر امر خدا تسلیم، و معتقد باشد که او حکیم است، هر چه بادا باد. اما انسان ناخرسند شک می‏کند، تردید دارد، شیطان او را وسوسه می‏کند.

به هیمن سبب خشنودی و یقین برادر و همراه هم هستند، ناخرسندی و شک نیز همزاد و پیوسته به هم‏اند.

آدمی اگر بتواند با یقین به خشنودی برسد و آن‌ها را قرین هم سازد، کار بسیار نیکی انجام داده است، اگر موفق نشد، بداند شکیبایی خیر و نفع بسیار زیادی دارد.

٩- از بهترین ثمره‏های خشنودی این است که سبب سپاسگزاری و شکرگزاری می‏گردد. شخص ناخرسند شکرگزاری نمی‏کند، زیرا او احساس می‏کند زیان دیده است، حقش ادا نشده و سهم و نصیبش داده نشده است؛ از آن روی که وی معتقد است اصلاً نعمتی به او عطا نشده است. ناخشنودی نتیجه‏ی ناسپاسی شخص صاحب نعمت و خرسندی نتیجه شکرگزاری انسان است به خاطر نعمت‌هایش.

۱۰- خشنودی انسان را چنان می‏کند که چیزی بر زبان نیاورد جز آن چه خشنودی پروردگار را به دنبال دارد. اماناخرسندی سبب می‏شود سخنانی بگوید که در آن مایه‏های اعتراض به پروردگار باشد، حتی ممکن است رنگ و بوی طعنه هم از آن فهمیده شود. انسان بهره‏مند از خشنودی از هوا و هوس به دور است و شخص ناخرسند پیرو هوا و هوس می‏شود.

خشنودی و پیروی از هوای نفس در یک شخص جمع نمی‏شود، به هیمن سبب خشنودی با انواع آن هوا و هوس را می‏رهاند، انسان خرسند می‏داند و احساس می‏کند که دارای گنیجنه‏یی است بزرگتر از بهشت وآن خشنودی خداست. چون خداوند هنگامی که از سرای بهشت یاد می‏کند می‏فرماید: ﴿وَرِضۡوَٰنٞ مِّنَ ٱللَّهِ أَكۡبَرُ [التوبة: ٧٢] «خشنودی خداوند از آن‌ها نعمتی بزرگتر است» پس اگر خشنودی خدا حاصل شود به راستی بزرگتر و گرانبهاتر است از بهشت و هر چه در آن است، خشنودی ویژگی و صفت خداوند است و بهشت آفریده‏ی او... و پیداست که صفت خدا بزرگتر از همه‏ی آفریده‏هایش است.

﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَا وَمَسَٰكِنَ طَيِّبَةٗ فِي جَنَّٰتِ عَدۡنٖۚ وَرِضۡوَٰنٞ مِّنَ ٱللَّهِ أَكۡبَرُۚ ذَٰلِكَ هُوَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ ٧٢ [التوبة: ٧٢] «خداوند زنان و مردان باایمان را به باغهایی وعده داده است که جویبارها از زیر آن روان است، جاودان در آن خواهند ماند، و نیز منزلگاه‌هایی پاکیزه در باغ‌های جاوید، ولی خشنودی خدا برتر است، این است پیروزی و کامیابی بزرگ».

۱۱- خشنودی انسان را از ناخرسندی مردمان می‏رهاند، چون وقتی خدا از انسان راضی باشد، مردم را نیز از او راضی می‏کند. انسان خود نیز اگر در راستای خشنودی خدا گام بردارد، به سخن مردم اهمیتی نمی‏دهد. اما در مسیر خشنودی مردم تلاش کند زودا که خود را خسته و درمانده بیابد، زیرا توانایی جلب رضایت آنان را ندارد و زندگی‏اش تباه گردد... در حالی که هرکس برای رضای خدا تلاش کند از سخنان مردم هیچ حسابی نمی‌برد و از لحاظ روحی و روانی خسته نمی‌شود... حتی اگر سخنان مردم به او برسد آزار روانی برایش نخواهد داشت و تا خدا از او خشنود باشد، به چیز دیگر توجه ندارد.

۱۲- خداوند به کسی که از او خشنود است چیزهایی عطا می‏کند که حتی آن‌ها را نخواسته است، طلب نکرده، دهش‌های خداوند تنها نتیجه‏ی دعا نیست.

۱۳- خشنودی دل انسان را برای عبادت آماده می‏کند، در نماز دلش به دور از هر گونه وسوسه و در طاعت ذهنش آماده و مهیا است. از عبادت نهایت استفاده را می‏برد. خشودی ذهن را پاک ومتمرکز می‏کند و شخص بدین ترتیب از عبادتش بهره می‏برد.

۱۴- خشنودی با دیگر اعمال نیک دل، جایگاه شگفتی دارد. پاداشش بی‏پایان است و برخلاف اعمال دیگر اندام‌ها حد و مرزی ندارد، اعمال دیگر اندام‌ها محدود است و پاداش‌هایش در یک مدت معینی تمام می‏شود، در حالی که عمل دل نامحدود است و ادامه دارد.

از دیگر سو کارهای دیگر اندام‌ها تا حد معلوم و قابل شماری دو برابر می‏شود، اما کارهای دل چند برابر شدنش پایان ندارد، هر چند صاحبش آن را فراموش کند... شاید بگویید چگونه؟

می‏گویم: مثلاً شخص خشنود در دل و ذهن خویش فکر می‏کند و می‏اندیشد که از خدا و قضای او راضی است، سپس یک مسأله‏‏ی ریاضی و شمارشی برایش پیش می‏آید که ذهنش را به خود مشغول می‏کند... دانشمندان می‏گویند پاداش رضایتمندی هر چند ذهن به چیز دیگری مشغول باشد، قطع نمی‏شود، زیرا اصل آن موجود است هر چند دل به چیز دیگری بپردازد.

مثال دیگر: کسی از خدا می‌ترسد، گاهی در نیتجه‏ی این ترس گریه و بی‏قراری به او دست می‏دهد، اگر فکرش مشغول پسرش گردد، که زخمی شده و او را پانسمان و درمان کند، و در نیتجه قضیه‏ی تأمل درباره‏ی ترس و گریه و هراس ناشی از آن را به دست فراموشی بسپارد، پاداش او به خاطر همان ترسش همچنان ادامه خواهد داشت، زیرا این کاری قلبی و متمرکر در درون است و نهایت ندارد و این بی‏گمان از شگفتی‌های اعمال قلبی است.

این مبحث می‏تواند روشن کند که چرا کارهای قلب پاداش بیشتری از کارهای اندام‌های دیگر بدن دارد، با وجود اینکه انسان ناگزیر از کار با آن‌هاست. چون اگر اعمال اندام‌ها نباشد، دل به تباهی می‏گراید.

* آیا خشنودی منافی دعا و مخالف آن است؟

پاسخ: نه، چون دعا موجب خشنودی خداوند است و او خود آن را سفارش کرده است.

* آیا انسان وقتی دعا می‏کند خدا گرفتاری و مشکلی را برایش رفع کند، خشنود نیست؟ در پاسخ این سؤال باید گفت قضیه به این شکل نیست، زیرا خداوند فرموده:﴿ٱدۡعُونِيٓ أَسۡتَجِبۡ لَكُمۡ [غافر: ٦٠] «مرا بخوانید، دعا کنید، تا شما را جواب دهم». همچنین فرمود:

﴿يَدۡعُونَ رَبَّهُمۡ خَوۡفٗا وَطَمَعٗا [السجدة: ١٦] «از روی ترس و طمع پروردگارشان را می‏خوانند». در دعاهایشان خواستار نعمت‌های خداوند و دفع خشم وخشنودی او هستند، دعا برای طلب مغفرت و دفع زیان. زیرا خداوند فرمود: «مرا بخوانید» چون دعا موجب رضایت و خشنودی اوست. پس روشن شد که دعا با قضیه‏ی خشنودی تعارضی ندارد.

انسان اگر به گناه و نافرمانی خرسند باشد واز خدا بخواهد آثار آن را نابود کند و به جای آن نیکی و احسان به او بدهد، این دعایش با امر خشنودی تعارضی ندارد؛ زیرا خداوند به ما دستور داده روزی را از او طلب کنیم، فرمود: ﴿فَٱبۡتَغُواْ عِندَ ٱللَّهِ ٱلرِّزۡقَ [العنکبوت: ١٧] «روزی را از پیشگاه خدا درخواست کنید».

* آیا خشنودی با گریه بر مرده منافات دارد؟

شیخ الاسلام گوید: «گریه بر مرده از روی ترحم و مهربانی پسندیده و مستحب است و با امر خشنودی منافات ندارد، برخلاف اینکه به خاطر از دست دادن منافعی که از جانب مرده نصیبش می‏شده، گریه کند». [۱۶۸]

فرموده‏ی پیامبر در هنگامی که بر مرده‏یی می‏گریست، بهتر این موضوع را روشن می‏کند: «إنّ هذه رحمةٌ جعلها الله فی قلوب عبادهِ و إنما یرحم الله من عباده الرّحماءَ»: «این (گریه) مهری است که خداوند آن را در دل بندگانش قرار داده و او از میان بندگانش نسبت به مهربانان و رحم کنندگان مهربان است». [۱۶٩]

البته باید در اصل قضیه تفاوت‌هایی قایل شویم، زیرا پیامبر ج هنگام مرگ پسرش ابراهیم گریه کرد... چرا؟ چون مهرش در دلش بود، از روی دلسوزی نسبت به او می‏گریست.

اگر کسی بگوید فضیل بن عیاض وقتی یکی از پسرانش به نام علی درگذشت، خندید وگفت: «دیدم خدا این چنین خواسته و حکم کرده و دوست داشتم به آن چه رضای خداست، خشنود باشم». [۱٧۰]

ما می‏گوییم: حالت او در مقایسه با کسانی که شیون و ناشکیبایی می‌کنند، مناسب و حالت خوبی است، اما دلسوزی نسبت به شخص درگذشته همراه با خشنودی از قضای الهی و شکرگزاری خدا در هر حال – چنانکه پیامبر ج فرمود- کامل‏تر است.

اگر بگویند از این دو کدام کاملتر است: پیامبر ج وقتی از روی رحمت به مرده گریست یا آنکه هنگام مرگ پسرش خندید؟ یادآوری می‏نماید که گریستن از روی مهر و رحمت بر مرده همراه با شکرگزاری خدا و خشنودی از حکمش صحیحتر و کاملتر است، چنانکه خداوند نیز فرمود: ﴿ثُمَّ كَانَ مِنَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلصَّبۡرِ وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلۡمَرۡحَمَةِ ١٧ [البلد: ١٧] «آن گاه از شمار کسانی باشد که ایمان آوردند و یکدیگر را به شکیبایی و مهربانی سفارش کردند». در این آیه خدا از سفارش به شکیبایی و مهربانی یاد کرده است.

مردم چهار دسته‏اند:

۱- گروهی دارای شکیبایی استوارند. (مهربانی در آن نیست).

۲- گروهی دارای مهربانی‏اند. (که این قابل زوال است).

۳- دسته‏یی سنگدلی و ناشکیبایی در وجود خود دارند (از دو سو جامع بدی‏اند).

۴- ایمانداران ستوده‏یی که در برابر مصایب شکیبایند و در حق مردم مهربان.

باید دانست که نه عقلاً و نه شرعاً تلاش برای جلب خشنودی و رضایت مردم به طور مطلق روا نیست، به دو جهت: یکی اینکه غیرممکن است، چنانکه شافعی فرمود: «خشنودی مردم هدفی است دست نایافتنی، پس به دنبال چیزی باشید که به صلاح شماست، آن را حفظ کنید و هر چه غیر آن است رها کنید و مشغولش نگردید». [۱٧۱]

دوم اینکه ما دستور یافته‏ایم خشنودی خدا و پیامبرش را به دست بیاوریم ﴿وَٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَحَقُّ أَن يُرۡضُوهُ [التوبة: ٦٢] «شایسته‏تر آن است که خشنودی خدا و پیامبرش را به دست آورند».

آیا ما مکلف هستیم خشنودی همه مردم را جلب کنیم؟ پاسخ منفی است ما به این ملکف نشده‏ایم، به دو دلیل: چون غیرممکن است، و اینکه ما مکلف به جلب رضایت خدا هستیم نه مردم.

[۱۶٧] احمد در مسند (۱/۴۵۲) حدیث (۴۳۰۶) و حاکم در مستدرک (۱/۶٩۰) حدیث (۱۸٧٧) روایت کرده‏اند. حاکم گفته است: حدیث درستی است که بخاری و مسلم نقل کرده‏اند. نیز طبرانی در معجم کبیر (۱۰/۱۶٩) حدیث (۱۰۳۵۲). [۱۶۸] ن. ک. مجموع الفتاوی (۱۰/۴٧) از شیخ الاسلام ابن تیمیه. [۱۶٩] بخاری (۵۶۵۵) بخش الرضی، باب عبادة الصبیان، و مسلم (٩۲۳) بخش الجنائز، باب البکاء علی المیت، روایت کرده‏اند. [۱٧۰] شیخ الاسلام ابن تیمیه در مجموع الفتاوی (۱۰/۴٧) آورده وآن را به فضیل بن عیاض نسبت داده است. [۱٧۱] ابونعیم در حلیه (٩/۱۲۳) روایت کرده و ذهبی در سیر أعلام النبلاء (۱۰/۸٩) آورده است.

سخنانی کوتاه درباره‏ی خشنودی

پیشینیان درباره‏ی خشنودی سخنانی دارند، مانند:

۱- ابودرداء :: «خداوند وقتی کاری می‏کند دوست دارد از سوی بندگانش مورد رضایت قرار گیرد». [۱٧۲]

۲- عمر بن عبدالعزیز:: «چنان شده‏ام که خوشحال و شادمانی‏ام تنها به قضا و قدر است» و این گشایش و آرامشی بر جانش می‏بخشاید. هرکس به این درجه برسد تمام زندگانی‏اش در رفاه و شادکامی خواهد بود. ﴿مَنۡ عَمِلَ صَٰلِحٗا مِّن ذَكَرٍ أَوۡ أُنثَىٰ وَهُوَ مُؤۡمِنٞ فَلَنُحۡيِيَنَّهُۥ حَيَوٰةٗ طَيِّبَةٗ [النحل: ٩٧] «هرکس کار شایسته‏یی انجام دهد، چه زن چه مرد و ایمان داشته باشد زندگی پاکیزه‏یی به او عطا می‏کنیم».

۳- ابن مسعود س: «خدا با عدل و داد خود آرامش و شادمانی را در یقین و خشنودی جای داده و اندوه وغصه را در شک وگمان». [۱٧۳]

۴- یکی از پیشینیان گفته است: «زندگی پاک همان خشنودی و قناعت است». [۱٧۴]

۵- عبدالواحد بن زید: «خشنودی راه بزرگ خدا و بهشت دنیا و مایه‏ی آسایش عابدان است». [۱٧۵] چه بسا شخص مبتلا خشنود باشد حتی تا حدی که دیگر احساس درد نمی‏کند.

۶- عمر بن خطاب به ابوموسی گفت: «اما بعد نیکی و خیر به طور کامل در خشنودی است، اگر توانستی خشنود باش، در غیر این صورت شکیبا باش» پیشتر نیز یاد شد که خشنودی منزله‏یی بالاتر از شکیبایی است.

٧- عبدالله بن عمرب: «وقتی انسانی فوت می‏کند خداوند دو فرشته و هدیه‏یی از بهشت برایش می‏فرستد، به او گفته می‏شود ای نفس مطمئنه با آسایش و کامیابی برو که پروردگار از تو خشنود است».

۸- میمون بن مهران: «هرکس از قضا و قدر خشنود نباشد حماقتش درمانی ندارد».

٩- عبدالله بن مبارک سخنی را نقل کرده:« ای فرزند سه چیز نشانه‏ی پرهیزگاری انسان است: توکل پسندیده‏ی او بر خدا در هر چه که بر سرش آمده، خشنودی و رضایتش به آن چه خدا به او عطا کرده و عدم نگرانی‏اش در آن چه از دستش رفته است».

جایگاه خشنودی همان محبت خدا، رهایی از آتش و کامیابی در بهشت است و خشودی خدا، خوش گمانی بنده به پروردگار و نفس مطمئنه و زندگانی پاک را به بار می‏آورد.

[۱٧۲] ابن مبارک در زهد(۱/۳۲) حدیث (۱۲۴) نقل کرده و ابن رجب حنبلی در جامع العلوم والحکم (۱/۱٩۴) از سخن ابودرداء آورده است. [۱٧۳] بیهقی در شعب الإیمان (۱/۲۲۲) به شماره‏ی (۲۰٩) روایت کرده، و ابن رجب حنبلی در جامع العلوم و الحکم (۱/۱٩۴) تنها از ابن مسعود روایت کرده است. [۱٧۴] ابن رجب حنبلی در جامع العلوم و الحکم (۱/۱٩۵) آورده است. [۱٧۵] ابونعیم در حلیة الأولیاء (۶/۱۵۶) روایت کرده و نیز ابن رجب حنبلی در جامع العلوم والحکم (۱/۱٩۵) ذکر کرده است.

شکیبایی (صبر)

سپاس خدای را آفریدگار جهانیان و درود بر پیامبر ما حضرت محمد و آل و یارانش.

بدانید که خداوند بخشاینده شکیبایی را به منزله‏ی مرکبی راهوار، شمشیری برّا، لشکری شکست ناپذیر و دژی استوار و پابرجا در اختیار انسان قرار داده است، مرکبی است که سوارش به بیراهه نمی‏رود. شکیبایی و پیروزمندی دو برادر تنی‏اند، چون «النصر مع الصبر»: «پیروزمندی همراه با شکیبایی است». [۱٧۶] شکیبایی که بدون تبار و شمار است بیشتر از همه‏ی انسان‌ها به دارنده‏اش یاری می‏رساند. جایگاهش نسبت به پیروزی مانند جایگاه سر نسبت به بدن است. راه‏ رهایی و رستگاری از آن می‏گذرد. فضیلتی است که انسان در دین و هم دنیایش به آن نیاز دارد. انسان در یکی از این حالت‌ها به سر می‏برد: در شکیبایی بر دستوری که باید به آن عمل کند، یا نهی از چیزی که باید از آن بپرهیزد و یا سرنوشتی که لاجرم بر او بگذرد، یا نعمتی که لازم است به خاطر آن از نعمت دهنده سپاسگزاری کند.

وقتی موقعیت انسان چنان است که از این حالت‌ها خارج نیست، پس شکیبایی تا سرحد مرگ بر او لازم آید. زندگی بدون شکیبایی هرگز دوام نیابد. درمان گرفتاری‌های سرای آزمایش است. مجاهدان آن گاه که دیر به فیروزی می‏رسند شکیبایی توشه‏ی آن‌هاست و همین طور دعوتگری که مردم دیر به ندایش پاسخ می‏دهند، توشه‏ی دانشمند، در زمان به حاشیه رانده شدن دانش، توشه‏ی کوچک و بزرگ، زن ومرد همان شکیبایی است. به آن چنگ می‏زنند، پناه می‏برند و با آن به پیش می‏روند.

در کتاب زهد از عمر بن خطاب نقل شده که: «بهترین زندگانیمان را باشکیبایی تجربه کردیم». [۱٧٧]

خداوند شکیبایان را با صفت‌هایی یاد می‏کند و ویژگی‌هایی به آن‌ها اختصاص می‏دهد که دیگران ندارند. در حدود نود جا از کتاب گرانمایه از آن یاد کرده و بیشتر درجه‏ها و نیکی‌ها و خیرها را به آن نسبت داده وثمره‏ی آن دانسته است.

شکیبایان از همراهی خداوند برخوردارند، از راه خیر دنیا وآخرت به آن دست یافته‌اند. با نعمت آشکار و نهان خدا به آن رسیده‏اند. خدا پیشوایی در دین را مشروط به حصول شکیبایی و یقین کرده است، می‏فرماید: ﴿ وَجَعَلۡنَا مِنۡهُمۡ أَئِمَّةٗ يَهۡدُونَ بِأَمۡرِنَا لَمَّا صَبَرُواْۖ وَكَانُواْ بِ‍َٔايَٰتِنَا يُوقِنُونَ ٢٤ [السجدة: ٢٤] «از میان آن‌ها پیشوایانی برگزیدیم که چون شکیبایی پیشه کردند و به نشانه‏های ما یقین داشتند به فرمان ما هدایت کردند».

شیخ الاسلام ابن تیمیه گفت: «پیشوایی دینی با شکیبایی و یقین حاصل شود». [۱٧۸]

[۱٧۶] صحیح است به روایتی اشاره دارد که احمد در مسند (۱/۳۰٧) حدیث (۲۸۰۴) حاکم در مستدرک(۳/۶۲۴) حدیث (۶۳۰۴)، طبرانی در معجم کبیر (۱۱/۱۲۳) شماره‏ی (۱۱۲۴۳) و بیهقی در شعب الایمان (٧/۲۰۳) آورده‏اند. آلبانی نیز در صحیح الجامع (۶۸۰۶) آن را صحیح دانسته است. [۱٧٧] ابن مبارک در زهد (۱/۲۲۲) احمد در بخش زهد (۱/۱۱٧) و ابونعیم در حلیة الأولیاء (۱/۵۰) روایت کرده‏اند. بخاری در حواشی صحیحش (۵/۲۳٧۵) آورده است. [۱٧۸]ن. ک. مجموع الفتاوی از شیخ الاسلام ابن تیمیه (۳/۳۵۸).

تعریف شکیبایی(صبر)

شکیبایی (صبر) در لغت

«صبر» در لغت به معنای نگه داشتن و باز داشتن است، خداوند فرمود: ﴿وَٱصۡبِرۡ نَفۡسَكَ مَعَ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ رَبَّهُم بِٱلۡغَدَوٰةِ وَٱلۡعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجۡهَهُۥ [الکهف: ٢٨] «با کسانی که صبح و شام پروردگارشان را می‏خوانند وخشنودی او را می‏خواهند، خویشتن نگه‏دار». یعنی خود را با آن‌ها کنترل کن. صبر (شکیبایی) همچنین به معنای خویشتنداری و خودداری از بی‏تابی، کنترل زبان از گله کردن، بازداشتن دست از زدن صورت خود و پاره کردن لباس و... است می‏گویند «صبر یصبر صبراً و صبر نفسه» یعنی شکیبایی پیشه کرد.

شکیبایی در اصطلاح شرعی

در اصطلاح شرع شکیبایی عبارت است از پایبندی به انجام کاری که خدا خواسته است یا بازداشتن خود از انجام کاری که خدا از آن نهی کرده است. پس شکیبایی در برابر انجام کاری که خدا دستور داده و شکیبایی در برابر انجام ندادن کاری که خدا نهی کرده، خدا برای هرکس که برای خشنودی او چنین کند پاداشی بزرگ در نظر گرفته و بهشتیان را اجر داده است، چون برای رضای او صبر پیشه کردند.

در شکیبایی معنای بازداشتن، سختی و روا ندانستن هست. «تصبر الرجل» یعنی شکیبایی را بر خود هموار کرد و خود را به آن واداشت و خود را به این خوی الزام کرد، در شکیبایی نفس خویش را عادت داده است. پس شکیبایی استواری بر دین است آن گاه که شهوت‌ها برانگیخته می‏شوند و پایداری بر کتاب و سنت است، چون هرکس پایبند کتاب و سنت باشد در مصیبت‌ها صبر می‏کند، خود را بر انجام عبادت‌ها و پرهیز ار کارهای حرام صبور می‏دارد. با این وصف شکیبایی سه گونه است:

شکیبایی بر طاعت خدا، شکیبایی در پرهیز از گناه و شکیبایی در برابر قضا و قدرهای دردناک.

شکیبایی(صبر) در قرآن

- قرآن رستگاری را در پیوند با شکیبایی دانسته است، خداوند فرمود: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱصۡبِرُواْ وَصَابِرُواْ وَرَابِطُواْ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ لَعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ ٢٠٠ [آل عمران: ٢٠٠] «ای کسانی که ایمان آورده‏اید شکیبا باشید همدیگر را به صبر وا دارید، دل نگه دارید و تقوا پیشه کنید باشد که رستگار شوید». رستگاری را به مجموع این چیزها پیوند داده و از هرچه که ضد شکیبایی است نهی کرده است. ﴿فَٱصۡبِرۡ كَمَا صَبَرَ أُوْلُواْ ٱلۡعَزۡمِ مِنَ ٱلرُّسُلِ وَلَا تَسۡتَعۡجِل لَّهُمۡ[الاحقاف: ٣٥] «شکیبا باش چنانکه پیامبران اولوالعزم شکیبایی پیشه کردند، و بر ایشان شتاب نکن». نیز فرمود: ﴿وَلَا تَهِنُواْ وَلَا تَحۡزَنُواْ [آل عمران: ١٣٩] «سستی نورزید و اندوهناک نباشید».

- خداوند از چند برابر شدن پاداش شکیبایان خبر داده است: ﴿أُوْلَٰٓئِكَ يُؤۡتَوۡنَ أَجۡرَهُم مَّرَّتَيۡنِ بِمَا صَبَرُواْ [القصص: ٥٤] «اینان چون شکیبایی پیشه کردند دو بار پاداش می‏گیرند». چون کار و کردارها پاداشی مشخص و محدود دارند، شکیبایی دارای پاداشی نامحدود است».

﴿إِنَّمَا يُوَفَّى ٱلصَّٰبِرُونَ أَجۡرَهُم بِغَيۡرِ حِسَابٖ [الزمر: ١٠] «شکیبایان پاداش خویش را بی‏شمار می‏گیرند». سلیمان بن قاسم گفت: ثواب هر کاری معلوم است، جز شکیبایی، به خاطر این آیه: «شکیبایان پاداش خویش را بی‌شمار و حساب می‏گیرند». مانند آب ریزان.

- خداوند – چنانکه گذشت- پیشوایی در دین را بسته به شکیبایی و یقین می‏داند و ظفرمندی را در همراه داشتن صبر قرار داده است: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلصَّٰبِرِينَ [البقرة: ١٥٣].

«خدا با صبرپیشگان است». سه چیز را برای آن‌ها در نظر گرفته که برای کس دیگری قرار نداده است. درود، رحمت و هدایت خدا برای آن‌ها: ﴿وَبَشِّرِ ٱلصَّٰبِرِينَ ١٥٥ ٱلَّذِينَ إِذَآ أَصَٰبَتۡهُم مُّصِيبَةٞ قَالُوٓاْ إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّآ إِلَيۡهِ رَٰجِعُونَ ١٥٦ أُوْلَٰٓئِكَ عَلَيۡهِمۡ صَلَوَٰتٞ مِّن رَّبِّهِمۡ وَرَحۡمَةٞۖ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُهۡتَدُونَ ١٥٧ [البقرة: ١٥٥ – ١٥٧] «به شکیبایان مژده بده، آنان که چون به مصیبتی دچار شوند گویند ما از آنِ خداییم و همانا به سوی او باز می‏گردیم، درود و رحمت پروردگار برآن گروه باد، و همانا ره‏یافتگانند».

- خدا شکیبایی را پشتوانه و توشه‏ی راه قرار داده و دستور داده از آن کمک بگیریم:

﴿وَٱسۡتَعِينُواْ بِٱلصَّبۡرِ وَٱلصَّلَوٰة [البقرة: ٤٥] «از شکیبایی و نماز یاری بگیرید» پس هر کسی صبر نداشته باشد، یاریگری ندارد. پیروزی را نیز مشروط به شکیبایی و پرهیزگاری دانسته است ﴿بَلَىٰٓۚ إِن تَصۡبِرُواْ وَتَتَّقُواْ وَيَأۡتُوكُم مِّن فَوۡرِهِمۡ هَٰذَا يُمۡدِدۡكُمۡ رَبُّكُم بِخَمۡسَةِ ءَالَٰفٖ مِّنَ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ مُسَوِّمِينَ ١٢٥ [آل عمران: ١٢٥] «آری اگر شکیبا باشید و پرهیزگار، آن گاه که به سراغتان بیایند پروردگارتان شما را با پنج هزار فرشته‏ی نشاندار یاری خواهد کرد».

پیامبر ج فرمود: «و اعلم أن النصر مع الصبر»: «بدان که پیروزی باشکیبایی همراه است». [۱٧٩]

- خداوند شکیبایی و پرهیزگاری را سپری محکم در برابر مکر و حیله‏ی دشمن قرارداده است: ﴿وَإِن تَصۡبِرُواْ وَتَتَّقُواْ لَا يَضُرُّكُمۡ كَيۡدُهُمۡ شَيۡ‍ًٔا [آل عمران: ١٢٠] «اگر شکیبایی و پرهیزگاری پیشه کنید نیرنگ آن‌ها هیچ زیانی به شما نمی‏رساند».

- خداوند خبر داده که فرشتگان در بهشت بر شکیبایان سلام می‏کنند: ﴿سَلَٰمٌ عَلَيۡكُم بِمَا صَبَرۡتُمۡۚ فَنِعۡمَ عُقۡبَى ٱلدَّارِ ٢٤ [الرعد: ٢٤] «سلام برشما به خاطر اینکه شکیبایی پیشه کردید، عاقبت چه خوب جایگاهی نصیبتان شد».

- خدا شکیبایی را منزلتی بالاتر از مجازات به مثل می‏داند، و آن بهتر و با اجرتر است: ﴿وَإِنۡ عَاقَبۡتُمۡ فَعَاقِبُواْ بِمِثۡلِ مَا عُوقِبۡتُم بِهِۦۖ وَلَئِن صَبَرۡتُمۡ لَهُوَ خَيۡرٞ لِّلصَّٰبِرِينَ ١٢٦ [النحل: ١٢٦] «اگر خواستید مجازات کنید به مقداری که مجازات شده‏اید، کیفر دهید، و اگر شکیبایی پیشه کنید برایتان بهتر است» به این سخن «اگر شکیبایی پیشه کنید» دقت کنید که تأکید در آن هست.

- بخشش و پاداش بزرگ را مستلزم شکیبایی همراه با کار نیک می‏داند: ﴿إِلَّا ٱلَّذِينَ صَبَرُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ أُوْلَٰٓئِكَ لَهُم مَّغۡفِرَةٞ وَأَجۡرٞ كَبِيرٞ ١١ [هود: ١١] «مگرآنان که شکیبایی ورزیدند و کار نیک انجام دادند که بخشش و پاداشی بزرگ خواهند داشت».

- شکیبایی در مصیبت‌ها نشانه‏ی پایداری و ثبات در کارهاست. این مرتبه را به ندرت کسی بتواند به دست آورد: ﴿وَلَمَن صَبَرَ وَغَفَرَ إِنَّ ذَٰلِكَ لَمِنۡ عَزۡمِ ٱلۡأُمُورِ ٤٣[الشورى: ٤٣] «هرکس شکیبایی بورزد و ببخشاید به راستی کار سترگی انجام داده است».

- لقمان آن مرد نیکوکار حکیم فرزندش را وصیت کرد که برآن چه در راه خدا برایش پیش می‏آید صبر پیشه کند: ﴿يَٰبُنَيَّ أَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ وَأۡمُرۡ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَٱنۡهَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَٱصۡبِرۡ عَلَىٰ مَآ أَصَابَكَۖ إِنَّ ذَٰلِكَ مِنۡ عَزۡمِ ٱلۡأُمُورِ ١٧ [لقمان: ١٧] «ای فرزندم نماز را برپای دار، به کار نیک سفارش کن و از کار زشت بازدار و در برابر مصیبت‌ها شکیبایی پیشه کن که کاری بس سترگ است».

- خداوند ایمانداران را به کامیابی وپیروزمندی وعده داده و این را پیشتر برای آن‌ها مقدر کرده بود، با شکیبایی آن را به دست آوردند، فرمود: ﴿وَتَمَّتۡ كَلِمَتُ رَبِّكَ ٱلۡحُسۡنَىٰ عَلَىٰ بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ بِمَا صَبَرُواْۖ وَدَمَّرۡنَا مَا كَانَ يَصۡنَعُ فِرۡعَوۡنُ وَقَوۡمُهُۥ وَمَا كَانُواْ يَعۡرِشُونَ[الاعراف: ١٣٧] «وعده‏ی نیک پروردگارت بر بنی اسرائیل به سبب شکیبایی آن‌ها تحقق یافت و آنچه فرعونیان ساختند و آنچه را که برافراشتند درهم کوبیدیم».

- خدا دوستی خود را با شکیبایی پیوند داده است و آن را نصیب شکیبایان کرده: ﴿وَكَأَيِّن مِّن نَّبِيّٖ قَٰتَلَ مَعَهُۥ رِبِّيُّونَ كَثِيرٞ فَمَا وَهَنُواْ لِمَآ أَصَابَهُمۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَمَا ضَعُفُواْ وَمَا ٱسۡتَكَانُواْۗ وَٱللَّهُ يُحِبُّ ٱلصَّٰبِرِينَ ١٤٦[آل عمران: ١٤٦] «چه بسا پیامبرانی که خدا دوستان بسیاری به همراه آنان جنگ کردند، آن‌ها در برابر آن چه در راه خدا به آن‌ها می‏رسید سست نشدند و زبونی نکردند، خداوند صابران را دوست دارد».

- خداوند خصوصیت‌هایی را بیان می‏کند که تنها شکیبایان به آن می‏رسند، او درباره‏ی اصل علم که مردم را که فریفته‏ی قارون بودند، آگاه می‏کردند، می‏فرماید: ﴿وَيۡلَكُمۡ ثَوَابُ ٱللَّهِ خَيۡرٞ لِّمَنۡ ءَامَنَ وَعَمِلَ صَٰلِحٗاۚ وَلَا يُلَقَّىٰهَآ إِلَّا ٱلصَّٰبِرُونَ[القصص: ٨٠] «وای بر شما! ثواب الهی بر ایمان آورندگان و نیکوکاران بهتر است اما جز صابران بدان نخواهند رسید».

- هنگام بیان مسأله‏ی پاسخ دادن به نیکوترین شکل فرمود: ﴿وَمَا يُلَقَّىٰهَآ إِلَّا ٱلَّذِينَ صَبَرُواْ وَمَا يُلَقَّىٰهَآ إِلَّا ذُو حَظٍّ عَظِيمٖ ٣٥ [فصلت: ٣٥] «کسی از این برخوردار نمی‏شود مگر شکیبایان و آنان که از ایمان بهره‏ای بزرگ داشته باشند».

- خداوند یادآور شده که کسی از آیات و نشانه‏هایش بهره‏مند نمی‏گردد وبه نیکی استفاده نمی‏کند، مگرآن که شکیبا باشد و پایدار بر شکیبایی در این مورد صیغه‏ی مبالغه آورده است: ﴿وَلَقَدۡ أَرۡسَلۡنَا مُوسَىٰ بِ‍َٔايَٰتِنَآ أَنۡ أَخۡرِجۡ قَوۡمَكَ مِنَ ٱلظُّلُمَٰتِ إِلَى ٱلنُّورِ وَذَكِّرۡهُم بِأَيَّىٰمِ ٱللَّهِۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَٰتٖ لِّكُلِّ صَبَّارٖ شَكُورٖ ٥ [إبراهیم: ٥] («موسی را با معجزات خود فرستادیم که قومت را از تاریکی به روشنایی درآور و روزهای خدا را به یادشان آور که برای صابران شاکر نشانه‏هایی خواهد بود». درسوره‏ی لقمان نیز فرمود:

﴿أَلَمۡ تَرَ أَنَّ ٱلۡفُلۡكَ تَجۡرِي فِي ٱلۡبَحۡرِ بِنِعۡمَتِ ٱللَّهِ لِيُرِيَكُم مِّنۡ ءَايَٰتِهِۦٓۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَٰتٖ لِّكُلِّ صَبَّارٖ شَكُورٖ ٣١ [لقمان: ٣١] «آیا ندیده‏ای که کشتی به لطف و احسان خدا در دریا حرکت می‏کند تا گوشه‏ای از آیات خود را به شما نشان بدهد که در آن نشانه‏هایی برای شکیبایان شاکر وجود دارد». و پس از بیان داستا سبأ فرمود: ﴿فَجَعَلۡنَٰهُمۡ أَحَادِيثَ وَمَزَّقۡنَٰهُمۡ كُلَّ مُمَزَّقٍۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَٰتٖ لِّكُلِّ صَبَّارٖ شَكُورٖ ١٩ [سبأ: ١٩] «و ما آن‌ها را افسانه‏ی روزگار قرار دادیم و سخت پراکنده‏شان کردیم، در این داستان عبرت‌هاست برای شکیبایان شکرگزار».

- در بحث یاد نعمت کشتی برای بندگان خدا و اینکه خود و کالاهایشان را با آن جابه جا می‏کنند، فرمود: ﴿وَمِنۡ ءَايَٰتِهِ ٱلۡجَوَارِ فِي ٱلۡبَحۡرِ كَٱلۡأَعۡلَٰمِ ٣٢ إِن يَشَأۡ يُسۡكِنِ ٱلرِّيحَ فَيَظۡلَلۡنَ رَوَاكِدَ عَلَىٰ ظَهۡرِهِۦٓۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَٰتٖ لِّكُلِّ صَبَّارٖ شَكُورٍ ٣٣ [الشورى: ٣٢ – ٣٣] «از نشانه‏های قدرت او کشتیهایی است همچون کوه که بر دریا روانند اگر بخواهد باد را ازحرکت باز می‏دارد تا در دریا از حرکت باز ماند به راستی در این نشانه‏هایی است برای شکیبایان شکرگزار».

این چهار جایگاه از قرآن بود که بیان می‏کند تنها اهل شکیبایی و سپاسگزاری از نشانه‏های خدا بهره‏مند می‏شوند شکیبایی و شکرگزاری دو بخش بزرگ از دین و ایمان مسلمان را تشکیل می‏دهد.

جز این دو نعمت در طاعت‌ها و عبادت‌ها و نزدیکی جستن به خداوند چه چیز دیگر می‏تواند وجود داشته باشد؟

- خداوند بنده‏ی خود ایوب را به بهترین شکل به خاطر شکیبایی‏اش ستایش کرده است: ﴿إِنَّا وَجَدۡنَٰهُ صَابِرٗاۚ نِّعۡمَ ٱلۡعَبۡدُ إِنَّهُۥٓ أَوَّابٞ [ص: ٤٤] «ما او را شکیبا یافتیم چه بنده‏ی خوبی! همواره روی به درگاه ما داشت». او را می‏ستاید، می‏گوید: «چه بنده‏ی خوبی!» چرا؟ چون شکیبایی پیشه کرد.

خداوند درباره‏ی کسانی که شکیبایی نورزیدند به طور عام اعلان ضرر و زیان داده است، فرمود: ﴿وَٱلۡعَصۡرِ ١ إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لَفِي خُسۡرٍ ٢ إِلَّا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلۡحَقِّ وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلصَّبۡرِ ٣ [العصر: ١ – ٣] «سوگند به عصر، که انسان در زیان است مگر کسانی که ایمان آورده‏اند و کارهای شایسته انجام داده‏اند و یکدیگر را به راستی و شکیبایی توصیه کرده‏اند».

- خدا اهل میمنه (یاران راست) را به صفت شکیبا و مهربان بودن اختصاص داده است: ﴿ثُمَّ كَانَ مِنَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلصَّبۡرِ وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلۡمَرۡحَمَةِ ١٧ [البلد: ١٧] «آنگاه از کسانی باشد که به خدا ایمان آوردند و یکدیگر را به صبر و مهربانی سفارش کرده باشند».

- همچنین شکیبایی را قرین پایه‏های اسلام و از مقام‌های ایمان قرار داده و آن را با نماز یاد کرده است.

﴿ وَٱسۡتَعِينُواْ بِٱلصَّبۡرِ وَٱلصَّلَوٰةِ [البقرة: ٤٥] «از صبر و نماز کمک بخواهید».

آن را همراه کارهای نیک یاد کرده است: فرمود: ﴿إِلَّا ٱلَّذِينَ صَبَرُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ [هود: ١١] «مگر صابران صالح». همراه تقوا آورده، «هرکس پرهیزگاری و شکیبایی پیشه کند» ﴿قَالُوٓاْ أَءِنَّكَ لَأَنتَ يُوسُفُۖ قَالَ أَنَا۠ يُوسُفُ وَهَٰذَآ أَخِيۖ قَدۡ مَنَّ ٱللَّهُ عَلَيۡنَآۖ إِنَّهُۥ مَن يَتَّقِ وَيَصۡبِرۡ فَإِنَّ ٱللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجۡرَ ٱلۡمُحۡسِنِينَ ٩٠‌ [یوسف: ٩٠] با سفارش یکدیگر به راستی و درستی، فرمود: ﴿وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلۡحَقِّ وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلصَّبۡرِ [عصر: ٣] «یکدیگر را به راستی و شکیبایی توصیه کردند»، با مهربانی و رحمت آن را یاد می‏کند ﴿وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلصَّبۡرِ وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلۡمَرۡحَمَةِ [البلد: ١٧] «یکدیگر را به به صبر و مهربانی سفارش کرده باشند». آن را همزاد یقین کرده: ﴿لَمَّا صَبَرُواْۖ وَكَانُواْ بِ‍َٔايَٰتِنَا يُوقِنُونَ [السجدة: ٢٤] «چون صبور بودند و به آیات ما یقین داشتند»، با صداقت نیز شکیبایی را یاد می‏کند ﴿وَٱلصَّٰدِقِينَ وَٱلصَّٰدِقَٰتِ وَٱلصَّٰبِرِينَ وَٱلصَّٰبِرَٰتِ [الاحزاب: ٣٥] «مردان و زنان راستگو، مردان و زنان شکیبا».

[۱٧٩] سندش ذکر شد.

اهمیت و جایگاه شکیبایی

مرتبه‏ی شکیبایی چه خوب مرتبه و منش شکیبایانه چه زیبا منشی است و شکیبایان چه خوب انسانهایی هستند: آن‌ها اصل صبرند، صبر و شکیبایی راه بهشت است: ﴿أَمۡ حَسِبۡتُمۡ أَن تَدۡخُلُواْ ٱلۡجَنَّةَ وَلَمَّا يَأۡتِكُم مَّثَلُ ٱلَّذِينَ خَلَوۡاْ مِن قَبۡلِكُمۖ مَّسَّتۡهُمُ ٱلۡبَأۡسَآءُ وَٱلضَّرَّآءُ وَزُلۡزِلُواْ حَتَّىٰ يَقُولَ ٱلرَّسُولُ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَهُۥ مَتَىٰ نَصۡرُ ٱللَّهِۗ أَلَآ إِنَّ نَصۡرَ ٱللَّهِ قَرِيبٞ ٢١٤ [البقرة: ٢١٤] «آیا پنداشتید که به بهشت داخل می‏شوید، بی‏آنکه چون پیشینیان به سختی، تنگدستی و رنجوری گرفتار شوید؟ شداید و مشکلات آن چنان امت‌های پیشین را احاطه می‏کرد که پیامبر و مؤمنان ملتزمش گفتند: پس یاری خدا چه هنگام است؟ بدانید یاری خدا نزدیک است».

این که قرآن کریم توجه زیادی به شکیبایی دارد، نشان از ارزشمندی آن است و اینکه اخلاق بسیار و بزرگوارانه‏یی است.

لا تیأسنَّ و إن طالت مطالبة
إذا استعنتَ بِصبر أن تری الـفرج
اَخلق بذی الصبرِ أَن یحظ بِحاجتِه
و مُدمنِ القرعِ للأبواب أَن یلــج
و قُل مَن جدَّ فی أَمرٍٍِ یحــــــاولُه
و استصحَب الصبرَ إلّا فازَ بالظفر

یعنی: وقتی با وجود شکیبایی احساس بی‏نیازی کردی، از اینکه فرجی برایت فرا رسد، ناامید نباش هر چند تلاش و درخواستت به درازا کشیده باشد. چه شایسته است انسان شکیبا که نیازش برآورده شود و نیز کسی که مدام تلاش می‏کند، هر دری را می‏کوبد، چه شایسته است که وارد شود. بگو هرکس در زمینه‏یی تلاش و کوشش می‏کند و شکیبایی ملازمش است حتماً به پیروزی می‏رسد و کامیاب می‏شود.

شکیبایی سبب رفتن به بهشت و رهایی از آتش است، چرا که «الجنة حفت بالمكاره و النار حفت بالشهوات»: «بهشت با سختی‌ها و مصیبت‌ها دوره داده شده و جهنم با شهوت‌ها». [۱۸۰] پس انسان چگونه بدون شکیبایی در برابر سختی‌ها و مشکلات وارد بهشت می‏شود؟ و چگونه بدون شکیبایی در برابر شهوت‌ها خویشتن را از آتش دور می‏دارد؟

شیخ الاسلام ابن تیمیه (/) به معنای لطیفی در این حدیث اشاره کرده است. [۱۸۱] سختی‌ها و مشکلات اطراف بهشت حلقه زده‏اند؛ یقین یافتیم که جز گذشتن از آن راهی به بهشت وجود ندارد، زیرا فرمود: «حُفّت: دوره داده شده» از هر سو. هرکس بر این سختی‌ها و ناخوشی‌ها چیره نگردد به بهشت نمی‏رسد. «مکاره» سختی‌ها و دشواری‌ها و هر چیزی است که بر نفس دشوار آید مانند تلاش مداوم برای انجام عبادت‌ها (ازآن جمله: نماز صبح، وضو در هوای سرد، شکیبایی در مصیبت‌ها، جهاد...).

پس جز با هموار کردن سختی‌ها بر خود نمی‏توان به بهشت رفت، و آن نیز تنها با شکیبایی امکان‏پذیر است. اما آتش «حفت بالشهوات»: «شهوت‌ها آن را دور زده‏اند» نمی‏توان خود را از افتادن در آتش باز داشت جز با شکیبایی در برابر گناهان و خودداری از نافرمانی حق و کنترل خویشتن. این‌ها فضایل این اخلاق بزرگوارانه هستند.

[۱۸۰] صحیح است: مسلم (۲۸۲۳) بخش الجنة و صفة نعیمها و أهلها روایت کرده است. [۱۸۱] ن. ک. مجموع الفتاوی از شیخ الاسلام ابن تیمیه (۱۸/۱۳۰).

حکم شکیبایی

اصل شکیبایی واجب است، به طور کلی شکیبایی واجب و خداوند به آن سفارش کرده است: ﴿وَٱسۡتَعِينُواْ بِٱلصَّبۡرِ وَٱلصَّلَوٰةِ [البقرة: ٤٥] «از نماز و شکیبایی کمک بگیرید». ﴿ٱصۡبِرُواْ وَصَابِرُواْ [آل عمران: ٢٠٠] «شکیبا باشید و همدیگر را به شکیبایی وا دارید». و از ضد آن نهی فرموده: ﴿وَلَا تَسۡتَعۡجِل لَّهُمۡ [الاحقاف: ٣٥] «برای آن‌ها شتاب نکن».

﴿فَلَا تُوَلُّوهُمُ ٱلۡأَدۡبَارَ [الانفال: ١٥] «به آن‌ها پشت نکنید»، ﴿وَلَا تُبۡطِلُوٓاْ أَعۡمَٰلَكُمۡ [محمد: ٣٣] «کارهای خود را باطل نکنید» و خیر و احسان هر دو دنیا را بر آن مترتب ساخته است.

اما وقتی به بحث برتری می‏پردازیم، می‏بینیم شکیبایی واجب دارد و مستحب، واجب آن است که اگر انسان شکیبایی نورزد گناه کرده است، در کارهای واجب و امور واجب و خودداری از نارواها است. و در قضیه‏ی سختی‌ها و دشواری‌ها مستحب است، اگر انسان در کارهای مستحب از پرداختن به آن اجتناب بورزد و آن را انجام ندهد، خود و شکیبایی‏اش مکروه است.

از جمله دلایل اینکه شکیبایی گاهی لازم است این فرموده‏ی خداوند است: ﴿وَإِنۡ عَاقَبۡتُمۡ فَعَاقِبُواْ بِمِثۡلِ مَا عُوقِبۡتُم بِهِۦۖ وَلَئِن صَبَرۡتُمۡ لَهُوَ خَيۡرٞ لِّلصَّٰبِرِينَ ١٢٦ [النحل: ١٢٦] «اگر مجازات کردید به اندازه‏یی که مجازات شده‏اید، کیفر دهید، و اگر شکیبایی پیشه کیند، برای صابران بهتر است».

اکنون اگر بپرسید شکیبایی چه حکمی دارد؟ در پاسخ می‏گوییم مخیرید در بین اینکه کسانی را که به شما ستم کرده‏اند، مجازات کنید یا مجازات نکنید.

مثلاً: درباره‏ی کسی به شما ظلم می‏کند،. از دیدگاه شرع باید چه کار کرد؟ در این مواقع جایز است قصاص کنید و معادل ظلمی که به شما کرده از او دادخواهی کنید، اما شکیبایی و ندیدن و انتقام نگرفتن چه حکمی دارد؟ مستحب است.

اما اگر بپرسید شکیبایی ورزیدن در ادای نماز صبح چه حکمی دارد؟ باید گفت واجب است. شکیبایی هنگام مصیبت در خودداری از نوحه کردن و با صدای بلند گریستن نیز حکم واجب دارد. صبر در برابر کسی که به شما بدی کرده و اینکه از او انتقام نگیرید مستحب است.

پس صبر و شکیبایی بخشی از آن واجب است و بخشی مستحب. در قرآن کریم به صیغه‏ی «مفاعله» یعنی به صورت مشارکتی آمده است.﴿وَصَابِرُواْ وَرَابِطُواْ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ لَعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ [آل عمران: ٢٠٠] «و همدیگر را به شکیبایی وا دارید»و این حداقل با وجود دو طرف امکان پذیر است.

به عبارت دیگر غلبه‏یابی و چیرگی‌هایی میان انسان مسلمان با دشمن وجود دارد، و ما باید در برابر کارهای باطل آن‌ها، مبارزه با آن‌ها و پیوند با هم در مرزها و پایداری در ارتباطات همدیگر را به شکیبایی سفارش کنیم تا آن‌ها از این جهت‌ها به میان ما نفوذ نکنند. این نوع شکیبایی بسیار مهم است.

انواع و اقسام شکیبایی

شکیبایی دو نوع است: بدنی و روحی. و هرکدام دو قسم است: اختیاری و اضطراری. بدین سان چهار بخش پدید آمد: بدنی اختیاری، بدنی اضطراری، روحی اختیاری و روحی اضطراری.

برای نمونه دست و پنجه نرم کردن با کارهای سخت، بدنی اختیاری است. شکیبایی در برابر درد و آزار ناشی از ضرب و شتم بدنی اضطراری است، چون انسان ضربه می‏خورد، زده می‏شود و جز شکیبایی چاره‏یی ندارد. از نوع روحی اختیاری مانند کنترل نفس از انجام آن چه شرعاً پسندیده نیست. حرام نیست، اما از دیدگاه شرع ناپسند است، مانند کارهای مکروه. روحی اضطراری مانند شکیبایی در برابر از دست دادن دوست و جدا شدن از او، به گونه‏یی که اگر انسان این شکیبایی را بر خود هموار نکند به وادی بی‏تابی ناروا، نوحه و بلند گریستن، زدن گونه‏ها و صورت، پاره کردن گریبان، بریدن موها و گیسوان ... می‏افتد.

چهارپایان در دو نوع اضطراری با انسان مشترکند، اما شکیبایی اختیاری وجه تمایز انسان با چهارپایان است.

یکی از دانایان آگاه از گنجینه‏ی حکمت گفت: «هرگز کسی بر من ظفر نیافته آن گونه که جوانی از اهالی شهر مرو بر من پیروز شد. او روزی به من گفت شکیبایی چیست؟ گفتم: آن است که اگر چیزی برای خوردن پیدا کردیم، می‌خوریم، اگر نه، صبر می‏کنیم. گفت این را سگانِ مرو نیز انجام می‏دهند! پرسیدم پس شکیبایی به نظر شما چه تعریفی دارد؟ گفت: اگر چیزی برای خوردن نیابیم شکیبایی پیشه کنیم و اگر پیدا کنیم از خودگذشتگی می‏کنیم و آن را به نیازمندتر از خود می‏دهیم. [۱۸۲]

گاهی می‏بینیم برخی کفار در برابر مصیبت‌ها شکیبا هستند، تحمل می‏کنند و شکست نمی‏خورند، اما برای این کارهاشان از پروردگار امید پاداشی و یا جزایی برای روز قیامت ندارند.

شکیبایی با تکلیف در پیوند است. چون خداوند بندگان را به واجباتی آزموده که باید انجام دهند و محرماتی که باید از آن بپرهیزند و سرنوشت‌هایی که باید بر آن صبر کنند، به ناشکیبایی و بی‏تابی، ناخشنودی و گله‏مندی از آفریدگار نیفتند.

[۱۸۲] قرطبی در تفسیرش (۱۸/۲۸) این داستان را نقل کرده است.

شکیبایی در سنت پیامبر ج

شکیبایی در چند جایی در سنت پیامبر نیز آمده است:

۱- پیامبر ج کسی را که بر از دست دادن چشمانش صبر می‏کند به بهشت مژده داده است: «إنَّ اللهَ تَعالی قالَ إذا ابتلَیتُ عَبدی بِحبیبتَیه ثُمَّ صبرَ عَوَّضتُهُ مِنهما الجنَّةَ»: «خداوند فرمود وقتی بنده‏ام را به گرفتن دو چشمش آزمودم و صبر پیشه کرد به جای آن بهشت را به او می‏دهم». [۱۸۳]

۲- نیز فرمود: «ما لِعبدی المُؤمن عندی جزاءٌ إذا قبضتُ صَفیَّیهُ من أهل الدَّنیا ثُمَّ احتسَبه إلَّا الجنة»: «بنده‏ی باایمان من وقتی برگزیده‏اش از اهل دینا را از او بگیرم [و شکیبا باشد] و به انتظار شمار بنشیند، پاداشی کمتر از بهشت نزد من ندارد». [۱۸۴]

۳- آن گاه که زن سیه چرده‏یی به صرع مبتلا شد و به اظهار دردمندی نزد پیامبرج آمد و گفت: من دچار صرع می‏شوم و بدنم بیرون می‏افتد، پیش خدا برایم دعا کن، فرمود: «اگر بخواهی شکیبایی پیشه کنی، بهشت جایت است، واگر بخواهی دعا می‏کنم که خدا شفایت دهد». زن گفت: صبر می‏کنم، اما از خدا بخواه که بدنم پیدا نگردد. پیامبر برایش دعا کرد و چنان شد و زان پس دچار صرع می‏شد و پوشیده می‏ماند. [۱۸۵]

[۱۸۳] صحیح است. به روایت بخاری (۵۶۵۳) بخش الرضی، باب فضل من ذهب بصره. [۱۸۴] صحیح است. بخاری (۶۴۲۴) بخش الرقاق، باب العمل الذی یبغی به وجه الله. [۱۸۵] صحیح است. بخاری (۵۶۵۲) بخش الرضی، باب فضل من یصرع.

شکیبایی ذاتی است یا اکتسابی؟

در سنت پیامبر ج اشاراتی یافت می‏شود که دلالت می‏کند بر این که شکیبایی اخلاقی است که می‏توان آن را به دست آورد. درست است که مردم در اصل سرشت خود از لحاظ شکیبایی چند دسته هستند. برخی‏ها را خداوند در اصل خلقت شکیبا آفریده، برخی‌ها شکیبایی در ذاتشان هست. [۱۸۶] و برخی خداوند اندکی از آن را در وجودشان نهاده است.

اما اگر انسان در این ویژگی نقصی داشته باشد آیا با تمرین و پاسداری خودو تلاش خستگی‏ناپذیر می‏توان آن را به دست آورد و کامل کند؟ آری. این چیزی است که می‏توان کسب کرد و تنها سرشتی نیست چنان که نتوان بر آن افزود. دلیل این که شکیبایی اخلاقی اکتسابی است نه منحصراً فطری این است که پیامبر ج فرمود: «و من یتصبر یصبره الله»: «هر کس خویشتن را به شکیبایی وا دارد، خداوند او را شکیبا می‏گرداند». [۱۸٧] ممکن است انسانی وجود داشته باشد که بنابر اصل سرشتش بی‏تاب باشد. اما وقتی ارزش و پاداش و جایگاه مهم شکیبایی در دین را دریابد، با خود تصمیم بگیرد که در هر رویداد یا موقعیتی در زندگی‏اش با شکیبایی و بردباری برخورد کند و خویشتن را بر این اخلاق وا دارد تا شکیبا و بردبار شود.

[۱۸۶] مانند حکایتی که از اشبح عبدالقیس نقل شده است که پیامبر ج درباره‏ی او فرمود: «إن فیك خلّتین یحبهما الله: الحلم و الأناة: دو خصوصیت در وجودت هست خداوند آنها را دوست دارد: بردباری و شکیبایی. گفت: ای فرستاده‏ی خدا آیا خود این دو خصوصیت را پیشه‏ی خود می‏کنم یا خداوند در ذاتم نهاده است؟ فرمود: «خداوند در ذاتت قرار داده است». گفت: سپاس خدایی را که در وجودم دو خصوصیت نهاده که خدا و پیامبرش آن را دوست دارند. این حکایت را مسلم (۱٧) به طور مفصل در بخش الإیمان، باب الأمر بالإیمان بالله تعالی و رسوله، و ابوداود به طور مختصر – با این لفظ که در این جا آوردیم- در بخش الأدب، باب فی قبلة الرجل، روایت کرده‏اند. [۱۸٧] صحیح است: به روایت بخاری (۶۴٧۰) بخش الرقاق، باب الصبر عن محارم الله، و مسلم (۱۰۵۳) بخش الزکاة، باب فضل التعفف و الصبر.

برتری شکیبایی و شکیبایان

در سنت به روشنی آمده است که شکیبایی برای انسان ایماندار خیر بزرگی است. چون سختی و مضرتی به او برسد احسان و نیکی نصیبش خواهد شد. [۱۸۸]

- پیامبر ج یاد کرده که شکیبایی مانند روشنایی است. چنانکه در حدیث مسلم آمده که فرمود: «الصَّلاةُ نورٌ، و الصَّدقةُ برهانٌ، و الصَّبرُ حنیاء و القرآنُ حجَّةٌ لك أو علیك»: «نماز نور است، صدقه برهان، شکیبایی، روشنایی و قرآن دلیل واضحی است برای شما یا علیه شما». [۱۸٩]

- پیامبر ج از جایی می‏گذشت دید که زنی بر روی قبری گریه می‏کند، خواست او را نصیحتی کند، فرمود: «اتَّقی اللهَ و اصبری»: «تقوای خدا پیشه کن و شکیبا باش!» گفت: دست از سرم بردار، تو مصیبتی مانند مصیبت مرا ندیده‏ای و نمی‏دانی.

پیامبر ج رفت، نخواست در این وضعیت با زن مجادله کند و این است موضع‏گیری درست برای دعوتگر در چنین موقعیتهایی. پس از آن به زن گفتند: او پیامبر ج بود! با شنیدن این سخن حالتی مثل حالت مرگ بر او چیره شد، به خاطر آن جوابی که به او که پیامبر خداست، داده بود. برای عذرخواهی به درگاه پیامبر شتافت، ملاحظه کرد از روی تواضع نه دربان دارد و نه نگهبان و محافظ. معذرت خواست و گفت: تو را نشناختم. فرمود: «إنمَّا الصبرُ عندالصدمة الأولی»: «مهم آن است در رخداد نخست شکیبایی پیشه کرد». [۱٩۰]

- وقتی ابوسلمة فوت کرد، ام سلمه که همسرش دارای جایگاه بزرگ در دل و درون او بود، به اندیشه افتاد که چه بایستی بگوید؟ پیشتر چیزهایی یاد گرفته بود، مانند: «إنّا لله وإنا إلیه راجعون»: «خدایا در این مصیبت پاداشم ده و بهتر از او را به جایش به من بده». وقتی آمد این عبارت را بگوید، با خود گفت: کدام یک از مسلمانان بهتر از ابوسلمه است، با آن خصلت‌های نیکو و خوش رفتاری و خوش مشربی که از او دیده بود؟ اما چون او زنی ایماندار و در برابر آموزش‌های دینی پیامبر مطیع بود، همان عبارت را برزبان راند که یاد گرفته بود هنگام مصیبت بگوید، فرمود: «خدایا در این مصیبتم پاداشم ده و بهتر از او را برایم مقدر کن». سپس گفت: خداوند رسول الله را به جای همسرم برایم در نظر گرفت. پیامبر ج از او خواستگاری کرد و با او ازدواج کرد. [۱٩۱]

- درباره‏ی شکیبایی بر مرگ فرزند می‏فرماید: «إذا ماتَ ولدُ العبد قال اللهُ لمِلائكتِه قَبَضتُم ولدَ عبدی؟ فیقولون: نعم. قال: قَبضتُم ثمرةَ فؤاده فیقولونَ: نعم. فیقولُ: ماذا قالَ عبدی؟ فیقولون: حَمَدك و استرجع. فقال: ابنوا لعبدی بیتاً فی الجنَّةِ و سمّوهُ بیتَ الحَمد»: «وقتی کسی فرزندش می‏میرد خداوند به ملایکه می‌گوید: جان فرزند بنده‏ی مرا گرفتید؟ می‏گویند: آری. می‏گوید: ثمره‏ی دلش را گرفتید؟ می‌گویند: آری. می‏گوید: بنده‏ی من چه گفت؟ می‏گویند: تو را سپاس گفت و گفت إنا لله و إنا الیه راجعون. می‏گوید: در بهشت برای این بنده‏ام خانه‏یی بسازید و آن را خانه‏ی سپاس بنامید». [۱٩۲] پس هرگاه ایماندار، محبوبی از اهل زمین را از دست بدهد، و شکیبایی پیشه کند و به امید شمار بنشیند، بر این کار ثوابی بزرگ در بهشت نصیبش خواهد شد. [۱٩۳]

- این چنین مردم با توجه به دین و به میزان شکیبایی آن‌ها آزمایش می‏شوند «اشدُّ النَاسِ بلاءً الأنبیاء ثم الأمثل فالأمثل»: «پیامبران به سخت‏ترین آزمایش‌ها و بلاها دچار می‏شوند، و سپس شخص بهترین و آنگاه بهتر، نخست‏ترین آزمایش را دارند». [۱٩۴] انسان با توجه به دینش آزمایش می‏شود، اگر دینش استوار و دارای شکیبایی زیادی باشد، امتحانش سخت‏تر خواهد شد تا پاداش بیشتر داشته باشد. روز قیامت هنگامی که اهل بلا و مصیبت دیده ثواب‌شان را می‏گیرند و نصیب‌شان داده می‏شود، آنان که در دنیا شکیبا بودند، مانند کسانی که بیماری‌های سخت داشته‏اندو در طول عمرشان درد کشیده‏اند، - بیماری‌های زیادی هستند که درد مداوم ایجاد می‏کنند - وقتی اهل سلامتی و عافیت در دنیا که آزمایش‌های دراز مدت و امتخان‌های سخت ندیده‏اند، روز قیامت چون آن‌ها را می‏بینند که پاداش شکیباییشان به آن‌ها داده می‏شود، آرزو می‏کنند کاش پوست‌شان در دنیا با قیچی تکه تکه می‏شد. [۱٩۵]

- پیامبر ج با توجه به آن چه در سنت آمده و زمینهسازی و آمادگی روحی- روانی را برای رویارویی با مشکلات به ما یاد داده است، می‏فرماید: «إنَّ مِن ورائِكم أیامُ الصَّبر للمتمسك فیهنَّ یومئذ ٍبما أَنتُم علیه أجر خمیسن منك»: «شما روزهای شکیبایی در پیش دارید، کسی که درآن روزها خویشتن نگه دارد، پاداشی معادل پاداش پنجاه نفر خواهد داشت». [۱٩۶] روزهای شکیبایی همین روزهای آزمایش‌ها و امتحان‌هاست، آزمایش در دین، شهوت‌های آتشین و شبهه‏های سخت، یعنی با وجود این‌ها انسان بر دین خود پایدار و شکیبا باشد، سست نشود، در برابر آنها فرو نریزد، از محدوده‏ی دینش بیرون نرود هر چند عذاب بکشد، این در روزهای شکیبایی است، و پیامبر ج آن را بدین نام نامیده است، زیرا تنها شکیبایی در آن به کار آید و هیچ چاره‏ی دیگری جز آن نیست.

- مؤمنان در مکه گرفتار بلا و مصیبت‌هایی شدند، صحابی می‏آمد و به پیامبر ج می‏گفت: نزد خدا برایمان دعا کن، آیا برای ما یاری نمی‏طلبی، او آن‌ها را به شکیبایی وا داشت و فرمود که او خود در پیشاپیش مؤمنان است. درآن زمان از جمله آزار و شکنجه‏ها این بود بر سر راه مؤمنان چاله‏یی کنده می‏شد، یکی ازآنها که می‏گذشت او را می‌گرفتند و با اره سرش را به دو نیم می‌کردند، با این وصف از دین خود بر نمی‏گشت، با شانه‏های آهنی گوشت و استخوان و عصبش را زخمی می‏کردند، هیچ کدام از این بلاها آن‌ها را از دینش رویگردان نمی‏کرد. [۱٩٧] این جایگاههاست که شکیبایی تنها پیشوا و راهنما، پناهگاه و دژ استوار است، هرکس به آن داخل شود در امان خواهد بود.

[۱۸۸] اشاره به روایتی دارد که مسلم (۲٩٩٩) بخش الزهد و الرقائق، باب المؤمن أمره کله خیرٌ، از صهیب نقل کرده است که پیامبر ج فرمود: «عجبا لأمر المؤمن إن أمره كله خیرٌ، و لیس ذاك لأحد إلا للمؤمن، إن أصابته سرّاء شكر فكان خیراً لَهُ، و إن أصابته ضرّاء صَبَرَ فكانَ خیراً له»: «شگفت از انسان ایماندار، تمام امورش بر راه احسان و خیر است و این امتیاز تنها برای مؤمن است، اگر رفاه و خوشحالی برایش پیش بیاید شکرگزاری می‏کند و این برایش مایه‏ی احسان و خیر است، اگر دشواری و زیانی برایش رخ دهد، صبر پیشه می‏کند و این نیز برایش خیر و نیک است». [۱۸٩] صحیح است: مسلم (۲۲۳) بخش الطهارة، باب فضل الوضوء روایت کرده است. [۱٩۰] صحیح است: بخاری (۱۲۸۳) بخش الجنائز، باب زیارة القبور، و مسلم (٩۲۶) بخش الجنائز، باب فی الصبر علی المصیبة عند الصدمة الأولی روایت کرده‏اند. [۱٩۱] صحیح است: مسلم (٩۱۸) بخش الجنائز، باب مایقال عند المصیبة روایت کرده است. [۱٩۲] حدیث نیکویی است. ترمذی (۱۰۲۱) در بخش الجنائز، باب فضل المصیبة إذا احتسب، روایت کرده وگفته است: حدیث خوب و غریبی است. احمد نیز در مسند (۱٩۲۲۶)آورده و آلبانی در صحیح الجامع (٧٩۵) آن را نیک دانسته است. [۱٩۳] صحیح است. بخاری (۶۴۲۴) بخش الرقائق، باب العمل الذی یبتغی به وجه الله، روایت کرده است. [۱٩۴] صحیح است. ترمذی (۲۳٩۱) بخش الزهد، باب ما جاء فی الصبر علی البلاء، و ابن ماجه (۴۰۲۳) بخش الفتن، باب الصبر علی البلاء، و احمد در مسند (۱۴۸۴) آورده‏اند، آلبانی درصحیح الجامع به شماره‏ی (٩٩۲) آن را صحیح دانسته است. [۱٩۵] حدیث نیکویی است. ترمذی (۲۴۰۲) بخش الزهد، باب ما جاء فی ذهاب البصر آورده و آلبانی در صحیح الجامع به شماره‏ی (۸۱٧٧) آن را نیک دانسته است. [۱٩۶] حدیث ضعیفی است. ابوداود (۴۳۴۱) بخش الملاحم، باب الأمر و النهی، ترمذی (۳۰۵۸) بخش تفسیر القرآن، باب «و من سورة المائدة»، و ابن ماجه (۴۰۱۴) بخش الفتن، باب قوله تعالی ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ عَلَيۡكُمۡ أَنفُسَكُمۡ روایت کرده‏اند، آلبانی در صحیح الجامع به شماره‏ی (۲۳۴۴) آن را ضعیف دانسته است. [۱٩٧] بخاری (۳۶۱۲) بخش المناقب، باب علامات النبوة فی الإسلام روایت کرده و صحیح است.

مردم و شکیبایی

مرم از لحاظ شکیبایی چندگروهند:

۱- گروهی اهل شکیبایی و پرهیزکاریند، اینان کسانی هستند که خدا در دنیا و آخرت آن‌ها را در نعمت و خوشبختی قرار داده است. بر طاعت او و ترک محرمات شکیبایی ورزیدند.

۲- گروهی پرهیزکارند اما شکیبا نیستند، چه بسا کسی باشد خداپرست، زاهد،... شب زنده‏دار، روزه‏دار، صدقه دهنده، یاریگر، عابد باشد و یاد خدا بکند... اما چون مصیبتی بر او فرود آید، درهم می‏ریزد، او تقوا دارد، مثلاً حرام نمی‌خورد اما در برابر مصیبت ایستادگی نتواند، ابن جوزی می‏گوید: شخص بزرگسالی در سن هشتاد سالگی را دیدم، نماز را به جماعت می‏خواند، اما وقتی یکی از نوه‏هایش فوت کرد، گفت: هیچکس نباید دعا کند، چون اجابت نمی‏شود..!

پس در میان مردم هستند کسانی که عبادت می‏کنند اما شکیبایی و استواری ندارند، هنگام مصیبت دوام ندارند شکست می‏خورند، یکی از اینان گفت: من چندین فرزند دارم هیچ ترسی بر آن‌ها ندارم مگر از جانب خدا! سبحان الله، ناسپاسی و انحراف در این زمینه به چه درجه‏هایی می‏سد! این بدگمانی به خداوند است، پس نماز و این عقیده‏یی که در دل دارد چه سودی به او رسانده است؟ ﴿قُلۡ مَن يَكۡلَؤُكُم بِٱلَّيۡلِ وَٱلنَّهَارِ مِنَ ٱلرَّحۡمَٰنِۚ بَلۡ هُمۡ عَن ذِكۡرِ رَبِّهِم مُّعۡرِضُونَ ٤٢ [الانبیاء: ٤٢] «بگو چه کسی شب و روز شما را از عذاب خدای رحمان نگه می‏دارد، بلکه آن‌ها خود از یاد پروردگارشان روی گردانند»، ﴿لَهُۥ مُعَقِّبَٰتٞ مِّنۢ بَيۡنِ يَدَيۡهِ وَمِنۡ خَلۡفِهِۦ يَحۡفَظُونَهُۥ مِنۡ أَمۡرِ ٱللَّهِ [الرعد: ١١] «فرشتگان مدام از پیش رو و پشت سر به امر خدا از آدمی محافظت می‏کنند». پس کسی که صبر ندارد عبادت سودی برایش ندارد.

۳- برخی از مردم نوعی شکیبایی دارند اما بدون تقوا. این نکته از تفصیلات شیخ الاسلام ابن تیمیه است که در نتیجه‏ی غور وتعمق در نفوس مردم به آن دست یافته است و آن‌ها را بر اساس شناختشان از دین دسته‏بندی کرده است. او می‌گوید: «گروهی از مردم گونه‏یی شکیبایی دارند اما بدون تقوا، مانند مجرمان که تحمل دارند، بر آن چه برای‌شان پیش می‏آید صبر می‏کنند مانند بسیاری از دزدها و راهزنان که دردها و سختی‌ها را برای رسیدن به مال حرام تحمل می‏کنند. همین طور ریاست طلبان و خواستاران مقام‌های عالی، انواع شکنجه و آزار و درد تحمل می‏کنند که بیشتر مردم در برابرآن شکیبایی ندارند».

پس بنگرید و تأمل کنید که برخی از صاحب مقامان جز با تلاش خستگی ناپذیر و مداومت به این مقام نرسیده‏اند، خیلی سرگرمیها را گنار گذاشته، در هیأت‌ها حضور داشته و کتاب‌ها و پژوهشها را مطالعه کرده‏اند تا بدین جایگاه رسیده و مدیران بزرگ صاحبان شرکت و ... شده‏اند. چه بسا ثروتمندانی که در آغاز بینوا بوده‏اند، حتی به اندازه‏ی پوشش کامل نداشته‏اند، اما با جدیت تلاش کرده و بالاخره به خواسته‏ی خود رسیده‏اند، اما برخی از این‌ها ممکن است شکیبا باشند، ولی تقوا ندارند، چون برای رسیدن به آن اهداف نمازها را از دست می‏دهند، حرام می‏خورند، و برای‌شان مهم نیست، پس صبر بدون تقوا دارند، پرهیزکار نیستند، بیشتر این کسان برای صبر خود از خدا امید پاداشی ندارند چون به نظر آن‌ها صبر خلق و خویی است که بر آن سرشته شده‏اند.

در میان کافران نیز هستند کسانی که هنگام مصیبت‏زدگی اظهار تحمل می‏کنند در حدیث عمرو بن عاص از رومی‌ها ستایش شده است: که آنها «أسرعهم إفاقة بعدَ مصیبة»: «در هنگام مصیبت زودتر بیدار می‏شوند و از حالت مصیبت زدگی به زندگی خود بر می‏گردند». [۱٩۸] مصیبت و رخدادهای ناگوار برای آن‌ها پیش می‏آید، و نمی‏گذارند اداره‏ی امور از دست‌شان بیرون برود.

هر کس به دقت در وضعیت مسیحیان اروپا پس از جنگهای جهانی اول و دوم و آن چه برای‌شان پیش آمد بنگرد و تأمل کند که چگونه کشورها و شهرهایشا ویران شد، اما طولی نکشید همه‏ی آن‌ها را بازسازی کردند وچرخه‏ی اقتصاد، تولید، کشاروزی و صنعت را در آن به راه انداختند، بیش از چهل میلیون نفر از آن‌ها کشته شد، شهرها نابود شدند، ولی دست به دست هم به پا خاستند و به سرعت ساختند، آن‌ها تحمل و شکیبایی قابل ستایشی دارند اما امید پاداش یا ثواب و اجر در روز قیامت ندارند...! نتیجه اینکه شکیبایی بدون پرهیزکاری می‌تواند در میان برخی مردمان وجود داشته باشد.

ابن تیمیه گوید: «همچنین است برخی عاشق‏صفتان دوستدار تصاویر ناهنجار، بر آزار و سختی‌هایی که در مسیر آن چه دوست دارند، متحمل می‏شوند، صبر می‏کنند». چه بسا معشوق کار می‏کند عاشق به خاطرش عذاب بکشد، به خاطرش سرگرم شود، از کارهای زندگی باز بماند، و به هر شیوه‏یی سعی کند رضایت او را جلب کند، پس بر همه‏ی این‌ها صبر می‏کند ولی از صفت پرهیزکاری برخوردار نیست، انسان گاهی در برابر گرفتاری‌هایی مانند بیماری، نیازمندی و بینوایی صبر پیشه می‏کند، اما چون در این روند تقوا ندارد می‏بینید که سیه روز و سنگدل می‏شود.

۴- گروه چهارم بدترین گروهند، وقتی قدرت بیابند پروا ندارند، پرهیزکار نیستند، و چون مورد آزمایش قرار بگیرند مثلاً مصیبتی بر آن‌ها وارد شود، شکیبایی نمی‌ورزند ﴿۞إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ خُلِقَ هَلُوعًا ١٩ إِذَا مَسَّهُ ٱلشَّرُّ جَزُوعٗا ٢٠ وَإِذَا مَسَّهُ ٱلۡخَيۡرُ مَنُوعًا ٢١ [المعارج: ١٩ – ٢١] «انسان بسی کم حوصله و کم تحمل آفریده شده، چون بدی به او برسد بی‏تابی کند و چون خیری به او برسد چشم تنگ و بازدارنده است».

[۱٩۸] صحیح است: مسلم (۲۸٩۸) بخش الفتن و أشراط الساعة، باب تقوم الساعة و الروم أکثر الناس، روایت کرده است.

درجه‏های شکیبایی

شکیبایی نیز مانند دیگر کارها و کنش‌های دل پایه‏هایی دارد، مثلا شکیبایی در انجام طاعت‌های الهی بالاتر از شکیبایی در خودداری ازگناهان است وآن بالاتر و ارزشمندتر از شکیبایی در برابر مقدرات است.

بنابراین اظهار شکیبایی در انجام تکالیف بالاترین نوع آن است، زیرا نفسِ انجام واجبات نزد خداوند دارای درجه‏ی بالاتری از نفس پرهیز از کارهای حرام است، و ازآن طرف پاداش پرهیز از کارهای حرام بیشتر از پاداش شکیبایی در مصیبت‌ها است. زیرا صبر در انجام کار واجب و شکیبایی در پرهیز از حرام روندی اختیاری است. اما پیش آمدن مصیبت بیرون از اختیار انسان است و هیچ چاره‏یی ندارد جز کنترل خود و تمسک به شکیبایی.

شیخ الاسلام ابن تیمیه درباره‏ی یوسف (÷) می‏گوید: شکیبایی و خودداری یوسف از گردن نهادن به خواهش همسر عزیز مصر که او را به کار ناروا فرا خواند کاملتر از شکیبایی او در برابر افتادنش به چاه توسط براردانش بود. و شکیبایی‏اش در پرهیز از کار زشت کاملتر و بزرگتر و دارای پاداش بیشتری از تحمل زندان و افتادن به چاه بود، زیرا اولی چیزی اختیاری بود و اظهار شکیبایی در پرهیز از آن ناشی از رضایت و مبارزه با نفس و هوای نفسانی بود، به ویژه با وجود انگیزه‏های قوی و آراینده‏ی کار حرام، چرا که او خود جوانی مجرد، دور از شهر و دیار خویش بود از رسوایی نمی‌هراسید، وانگهی برده‏یی زیردست بود که در مقام سرزنش نبود، از آن طرف زن زیبا و فتّان صاحب منصب و اشرافی بود، هم او بود که یوسف را به خویش خوانده بود، این چنین موانع روانی از بین رفته بود، و نیز آن زن در این راه از مکر زنان کمک خواست، سپس او را به زندان تهدید کرد. همسرش نیز آدم سخت‏گیری نبود، او هنگام رویارویی با قضیه گفت: ﴿يُوسُفُ أَعۡرِضۡ عَنۡ هَٰذَاۚ وَٱسۡتَغۡفِرِي لِذَنۢبِكِ [یوسف: ٢٩] «ای یوسف این قضیه را فراموش کن و تو نیز ای زن به خاطر گناهت طلب بخشش کن!» او از آغاز مسأله را فیصله نداد و از آن جلوگیری نکرد، در آن موقعیت که یوسف قرار داشت درها بسته بود و بیم چشم رقیبی یا نگهبانی نمی‏رفت، در چنین موقعیتی است که از وجود هیچکس ترسی نیست، انگیزه‏ی زنا بسیار- بسیار قوی و ردناپذیر است، اما او پرهیز کرد، شکیبایی پیشه کرد، این شکیبایی او بزرگتر و بالاتر از دیگر کارهایش مانند افتادن به چاه و زندانی شدن بود! [۱٩٩]

[۱٩٩] ن. ک. مجموع الفتاوی، از شیخ الاسلام ابن تیمیه (۱۰/۱۲۳).

زمینه‏های شکیبایی

۱- شکیبایی در مصیبت‌ها و گرفتارهای دنیا: ﴿لَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ فِي كَبَدٍ ٤ [البلد: ٤] «انسان را در سختی آفریدیم»، شکیبایی در رنج و آزمایش و آشوب‌های دنیا، خداوند فرمود: ﴿وَلَنَبۡلُوَنَّكُم بِشَيۡءٖ مِّنَ ٱلۡخَوۡفِ وَٱلۡجُوعِ وَنَقۡصٖ مِّنَ ٱلۡأَمۡوَٰلِ وَٱلۡأَنفُسِ وَٱلثَّمَرَٰتِۗ وَبَشِّرِ ٱلصَّٰبِرِينَ ١٥٥ [البقرة: ١٥٥] «شما را به ترس، گرسنگی و کاهش اموال و میوه‏ها و مرگ اطرافیان می‏آزماییم، مژده بده به شکیبایان».

۲- شکیبایی بر آرزوهای نفس: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تُلۡهِكُمۡ أَمۡوَٰلُكُمۡ وَلَآ أَوۡلَٰدُكُمۡ عَن ذِكۡرِ ٱللَّهِ [المنافقون: ٩] «ای ایمانداران اموالتان یا فرزندانتان شما را از یاد خدا باز ندارد». به همین خاطر برخی از پیشینیان گفته‏اند: «به زیان و سختی آزموده و دچار شدیم، شکیبایی پیشه کردیم، اما چون به رفاه و فراوانی آزمایش شدیم، شکیبایی را از دست دادیم». [۲۰۰]

برخی از مردم چون به زندان گرفتار شوند صبر پیشه می‌کنند و زآن پس اگر با رفاه و فراوانی مورد آزمایش قرار گیرند، دنیا، دارایی و خانواده بر او گرد آیند و... شکیبایی را فراموش می‏کنند! پس همه‏ی مردم از این دیدگاه یکسان نیستند، و گویند: «مصیبت وگرفتاری هر چه باشد، انسان مؤمن می‏تواند بر آن شکیبا باشد، اما سلامتی و رفاه جز انسان صدیق نمی‏تواند با وجود آن شکیبایی پیشه کند.

شکیبایی در برابر آرزوهای نفس ناگزیر – چنانکه ابن قیم گفته است- به چهار گونه است:

أ- انسان به آن آرزوها و شهوت‌ها متمایل نشود وفریفته‏ی آن نگردد.

ب- مشغول رسیدن به آن نشود و در دنبال کردن آن زیاده‏روی نکند.

ج- بر ادای آن چه خدا در مورد آن بیان کرده، شکیبایی بورزد.

د- حق نفس را از راه حرام ادا نکند.

اگر کسی بپرسد چگونه در برابر اموال و زیورهای دنیا که مایه‏ی فریفتگی است، صبور باشیم؟ در پاسخ او را به توجه به این چهار مورد که یاد شد، سفارش می‏کنیم. به آرزوها و هوس‏های نفس فریفته نشود و غرق در تلاش برای رسیدن به آن نباشد، چنانکه برخی ثروتمندان می‏کنند، به گونه‏یی که حتی وقتی برای نماز و یاد خدا در زندگی‌شان نمی‌ماند، تنها به گردهماییها، سفرها و رفت وآمدها می‏پردازند.

برخی کارمندان نیز از حرص انجام کارهای اداری عبادات و واجبات شرعی را رها می‏کنند و به خاطرآن مرتکب کار ناروا می‏گردند، آن‌ها سخت سرگرم کار هستند، کار برای‌شان یعنی همه چیز. شغل و کار همه‏ی زندگی آن‌ها را پر کرده و آن را می‏پرستند. چنانکه یکی از حکیمان انگلیس می‏گوید: (مردم در بریطانیا شش روز در هفته بانک مرکزی را می‏پرستند وآن گاه روز هفتم – یک شنبه- به کلیسا می‏روند).

نتیجه اینکه انسان نباید در به دست آوردن آرزوهای نفسانی زیاده‏روی کند، بلکه باید در راستای ادای حقی که خدا در این زمینه تعیین کرده عمل کند، زکات بدهد، حقوق خویشاوندان را بدهد، صدقه بپردازد و این است شکیبایی در برابر هوای نفس.

همچنین صبر و خودداری از چشم دوختن به آن چه دیگران دارند، و پرهیز از فریفته شدن به ناز و نعمتی که دیگران در آن غرق گشته‏اند، وارد در این بحث است. مثلاً گروهی از قوم قارون شکیبایی پیشه نکردند و گفتند: ﴿يَٰلَيۡتَ لَنَا مِثۡلَ مَآ أُوتِيَ قَٰرُونُ [القصص: ٧٩] «ای کاش ما نیز مانند آن چه قارون دارد، داشتیم». خداوند می‏فرماید: ﴿أَيَحۡسَبُونَ أَنَّمَا نُمِدُّهُم بِهِۦ مِن مَّالٖ وَبَنِينَ ٥٥ نُسَارِعُ لَهُمۡ فِي ٱلۡخَيۡرَٰتِۚ بَل لَّا يَشۡعُرُونَ ٥٦ [المؤمنون: ٥٥ – ٥٦] «گمان می‏کنند که آن مال و فرزندان که به آن‌ها می‏دهیم برای‌شان در خوبی‌ها می‏شتابیم ولی آن‌ها نمی‏فهمند»، ﴿وَلَا تَمُدَّنَّ عَيۡنَيۡكَ إِلَىٰ مَا مَتَّعۡنَا بِهِۦٓ أَزۡوَٰجٗا مِّنۡهُمۡ زَهۡرَةَ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا لِنَفۡتِنَهُمۡ فِيهِ [طه: ١٣١] «به آن چه آن‌ها را از آن برخوردار کرده‏ایم از همسر و اموال که زینت زندگی دنیایی است توجه نکن، آن برای آزمایش آن‌هاست»، تنها برای فریفته شدن و آزمودن‌شان چیزهایی به آن‌ها داده‏ایم و ﴿وَرِزۡقُ رَبِّكَ خَيۡرٞ وَأَبۡقَىٰ [طه: ١٣١] «روزی پروردگارت بهتر و ماندگارتر است».

شکیبایی بر انجام طاعت خدا نیز نوعی دیگر از شکیبایی است که در واقع بزرگترین نوع آن و سخت‏ترین مورد برای نفس است ﴿فَٱعۡبُدۡهُ وَٱصۡطَبِرۡ لِعِبَٰدَتِهِۦ [مریم: ٦٥] «او را بپرست و در راه عبادتش شکیبا باشد» «اصطَبر» یعنی شکیبایی کامل داشته باش و آن از نظر معنی و مفهوم کاملتر و رساتر از «اصبر» است، اضافه بودن حرف در ساختار واژه نشان از داشتن معنای بیشتری است. ﴿وَأۡمُرۡ أَهۡلَكَ بِٱلصَّلَوٰةِ وَٱصۡطَبِرۡ عَلَيۡهَا [طه: ١٣٢] «خانواده‏ات را به نماز فرمان بده و بر انجام آن شکیبا باش». یعنی در ادای نماز شکیبا باش و خانواده‏ات را به آن سفارش کن.

[۲۰۰] ترمذی (۲۴۶۴) بخش صفة القیامة و الرقائق و الورع، روایت کرده و گفته است: حدیث مورد پسندی است، ضیاء مقدسی در المختارة (۳/۱۲۱) به شماره‏ی (٩۲۱)، ابونعیم در حلیة الاولیاء (۱/۱۰۰) و ابن مبارک در الزهد (۱/۱۸۲) و هناد در الزهد (۲/۳۸٩) از سخن عبدالرحمن بن عوف آورده‏اند.

شکیبایی در انجام طاعت سه حالت دارد

أ. پیش از انجام طاعت با داشتن نیت درست و دور کردن شبهه‏ی ریا.

ب. در حین انجام طاعت بدین گونه که شخص از خدا غفلت نورزد و در ادای آن سستی نکند و واجبات و ارکان آن را رعایت کند.

ج. پس از پایان آن بدین گونه که کاری را که انجام داده، ابراز نکند، به آن مغرور نگردد، در مجلسی از آن نام نبرد ﴿لَا تُبۡطِلُواْ صَدَقَٰتِكُم بِٱلۡمَنِّ وَٱلۡأَذَىٰ [البقرة: ٢٦٤] «صدقه‏هایتان را با منت نهادن و آزار رساندن باطل نکنید»، ﴿وَلَا تُبۡطِلُوٓاْ أَعۡمَٰلَكُمۡ [محمد: ٣٣] «کارهایتان را باطل نکنید». با این وصف شکیبایی در انجام طاعت سه حالت دارد: پیش از انجام آن با نیت درست، در اثنای آن با خوب انجام دادن و پس از انجام با مغرور نشدن و عدم اشاعه و هر چه که آن را باطل کند.

یکی از زمینه‏های بزرگ شکیبایی، تحمل سختی‌ها و دشواری‌های دعوت به خدا است، اکنون این وضعیتی که مردم دارند و فاصله‏هایی که بین آن‌ها و دین ایجاد شده، بر دعوتگران راه حق پوشیده نیست. این دوری و فاصله به جنبش دعوت بزرگی نیاز دارد که طی آن همه‏ی منکرات رد شود وحق آشکار گردد.

عمر بن عبدالعزیز وقتی در امر دگرگونی انحراف‌های انبوهی که طی سالیان دراز در دروه‏های پیش از او انباشته شده بود، به سنگینی این مسؤولیت بزرگ پی‏برد، گفت: «من با کاری دست و پنجه نرم می‏کنم که جز خدا کسی یاریگرم نیست»...! دین چنان بود که کودکان بر آن بزرگ شده بودند، جوانان پیر شده بودند و بادیه‏نشینان به خاطر آن هجرت کردند تا اینکه مردم آن را دین پنداشتند، بر آن پرورش یافتند و عمری را درآن گذراندند، پیر شدند و بادیه نشینان شتافتند و با آن انس گرفتند، و دین آن‌ها همین شد، با این وضع او خواست عادت‌های بد میان مردم را تغییر دهد.

نوح÷ در امر دعوت نهصد و پنجاه سال در انواع آزمایش‌ها و مصیبت‌ها شکیبایی ورزید و این چنین صبر عظیمی حاصل کرد ﴿قَالَ رَبِّ إِنِّي دَعَوۡتُ قَوۡمِي لَيۡلٗا وَنَهَارٗا ٥ فَلَمۡ يَزِدۡهُمۡ دُعَآءِيٓ إِلَّا فِرَارٗا ٦ [نوح: ٥ – ٦] «شب و روز ملتم را دعوت کردم اما دعوتم جز بر فرارشان نیفزود». این چنین در نهان و آشکارا به د عوت پرداخت و هیچ فرصتی را از دست نداد، کار آسانی هم نبود، زیرا انسان از سوی دشمنان به او نیرنگ می‏شود و از جانب مردمی که با او هستند و به او نزدیکند، نسبت به آن چه خدا به او داده، مورد حسادت قرار می‏گیرد، آرزوی نابودی، زیان و برافتادن او را می‏کنند، به همین خاطر دعوتگر به سوی خدا باید هم از درون و هم از برون شکیبا باشد. با آن‌هایی که آشکارا مخالفش هستند یا آن‌هایی که نسبت به او بدی و شر در درون پنهان می‏کنند. با دور و نزدیک از ر اه شکیبایی و صبوری رفتار کنند: ﴿۞لَتُبۡلَوُنَّ فِيٓ أَمۡوَٰلِكُمۡ وَأَنفُسِكُمۡ وَلَتَسۡمَعُنَّ مِنَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ مِن قَبۡلِكُمۡ وَمِنَ ٱلَّذِينَ أَشۡرَكُوٓاْ أَذٗى كَثِيرٗاۚ وَإِن تَصۡبِرُواْ وَتَتَّقُواْ فَإِنَّ ذَٰلِكَ مِنۡ عَزۡمِ ٱلۡأُمُورِ ١٨٦ [آل عمران: ١٨٦] «بی‌تردید با اموال و جانتان آزمایش می‏شوند و از زبان اهل کتاب و مشرکان آزار فراوان خواهید شنید، واگر صبر کنید، و پرهیزگاری ورزید کاری سترگ است»، ﴿وَٱصۡبِرۡ عَلَىٰ مَا يَقُولُونَ وَٱهۡجُرۡهُمۡ هَجۡرٗا جَمِيلٗا ١٠ [المزمل: ١٠] «در برابرآنچه می‌گویند شکیبا باش و به شایستگی از آن‌ها دوری کن».

فرستادگان الهی همیشه از جمله مهمترین سرمایه‏هایشان شکیبایی در برابر آزار قوم‌شان بود و این را مورد تأکید قرار داده‏اند، آن‌ها به مردمان خود می‏گفتند: ﴿وَلَنَصۡبِرَنَّ عَلَىٰ مَآ ءَاذَيۡتُمُونَاۚ وَعَلَى ٱللَّهِ فَلۡيَتَوَكَّلِ ٱلۡمُتَوَكِّلُونَ [إبراهیم: ١٢] «و بر ماست که در برابر آزارتان شکیبا باشیم، توکل کنندگان باید بر خدا توکل کنند»، ﴿وَلَقَدۡ كُذِّبَتۡ رُسُلٞ مِّن قَبۡلِكَ فَصَبَرُواْ عَلَىٰ مَا كُذِّبُواْ وَأُوذُواْ حَتَّىٰٓ أَتَىٰهُمۡ نَصۡرُنَا [الانعام: ٣٤] «پیامبران پیش از تو تکذیب شدند و در برابر تکذیب صبوری پیشه کردند و آزار دیدند تا یاری ما به آن‌ها رسید»، دعوتگر در طول این راه پرفراز و نشیب با وجود موانع سخت و کُندی حرکت پیروزی، صبر پیشه می‏کنند: ﴿أَمۡ حَسِبۡتُمۡ أَن تَدۡخُلُواْ ٱلۡجَنَّةَ وَلَمَّا يَأۡتِكُم مَّثَلُ ٱلَّذِينَ خَلَوۡاْ مِن قَبۡلِكُمۖ مَّسَّتۡهُمُ ٱلۡبَأۡسَآءُ وَٱلضَّرَّآءُ وَزُلۡزِلُواْ حَتَّىٰ يَقُولَ ٱلرَّسُولُ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَهُۥ مَتَىٰ نَصۡرُ ٱللَّهِۗ أَلَآ إِنَّ نَصۡرَ ٱللَّهِ قَرِيبٞ ٢١٤ [البقرة: ٢١٤] «آیا پنداشتید که به بهشت داخل می‏شوید بی‏آن که چون پیشینیان به سختی، تنگدستی و رنجوری گرفتار شوید، شداید و مشکلات آن چنان امت‌های پیشین را احاطه می‏کرد که پیامبر و مؤمنان ملتزمش گفتند: پس یاری خد ا چه هنگام است؟ بدانید یاری خدا نزدیک است». ﴿حَتَّىٰٓ إِذَا ٱسۡتَيۡ‍َٔسَ ٱلرُّسُلُ وَظَنُّوٓاْ أَنَّهُمۡ قَدۡ كُذِبُواْ جَآءَهُمۡ نَصۡرُنَا فَنُجِّيَ مَن نَّشَآءُۖ وَلَا يُرَدُّ بَأۡسُنَا عَنِ ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡمُجۡرِمِينَ ١١٠ [یوسف: ١١٠] «هنگامی که رسولان مأیوس و از انکار مردمان مطمئن شدند یاری ما شامل حال آن‌ها شد و هرکس را خواستیم نجات دادیم و عذاب ما از قوم زیانکار باز نخواهد گشت».

۳- هنگام جنگ، ترس و بیم و در زمان رویارویی با دشمن و درگیری دو طرف شکیبایی پایه‏ی پیروزی و شرط اساسی در تحقق آن است و فرار و رها کردن میدان کارزار گناه کبیره به شمار می‏آید. به هیمن سبب خداوند پایداری در چنین مواقعی را واجب گردانده ﴿إِذَا لَقِيتُمۡ فِئَةٗ فَٱثۡبُتُواْ [الانفال: ٤٥] «هنگامی که با گروهی (از دشمن) روبرو شدید پایدار باشید». و از فرار و پشت کردن به دشمن حذر داشته است. وقتی درگیری در میدان به هم می‏ریزد و رشته‏ی کار از دست می‏رود صبر و پایداری سخت‏تر و مهمتر است: ﴿أَمۡ حَسِبۡتُمۡ أَن تَدۡخُلُواْ ٱلۡجَنَّةَ وَلَمَّا يَعۡلَمِ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ جَٰهَدُواْ مِنكُمۡ وَيَعۡلَمَ ٱلصَّٰبِرِينَ ١٤٢ [آل عمران: ١٤۲] «آیا تصورتان این بود که بی‏آن که خداوند مجاهدان و صابران شما را معلوم گرداند وارد بهشت خواهید شد».

﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُۚ أَفَإِيْن مَّاتَ أَوۡ قُتِلَ ٱنقَلَبۡتُمۡ عَلَىٰٓ أَعۡقَٰبِكُمۡۚ وَمَن يَنقَلِبۡ عَلَىٰ عَقِبَيۡهِ فَلَن يَضُرَّ ٱللَّهَ شَيۡ‍ٔٗاۗ وَسَيَجۡزِي ٱللَّهُ ٱلشَّٰكِرِينَ ١٤٤ [آل عمران: ١٤٤] «محمد فقط فرستاده‏ی خداست و پیش از او فرستادگان دیگری نیز بوده‏اند که درگذشتند، آیا اگر بمیرد و یا کشته شود شما به آیین گذشته بر می‏گردید؟ و هرکس به گذشته باز گردد زیانی به خدا نمی‏رسد و به زودی خدا شاکران را پاداش خواهد داد».

خداوند در کتاب جاوید خود درباره‏ی آن گروه ایماندار و پایدار برگزیده پس از عملیات برگزیدن در داستان طالوت می‏گوید: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ مُبۡتَلِيكُم بِنَهَرٖ [البقرة: ٢٤٩] «خداوند شما را به رودخانه‏ای آزمایش می‏کند». در آنجا که گروهی از فرمان او سرپیچی کردند و جز شمار اندکی با او نماندند ﴿فَلَمَّا جَاوَزَهُۥ هُوَ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَهُۥ [البقرة: ٢٤٩] «هنگامی که او و مؤمنانی که همراهش بودند از رود گذشتند»، حتی برخی از آن‌هایی که با او از رود گذشته در برابر مشکلات تسلیم شده بودند، گفتند: ﴿قَالُواْ لَا طَاقَةَ لَنَا ٱلۡيَوۡمَ بِجَالُوتَ وَجُنُودِهِۦ [البقرة: ٢٤٩] «گفتند: امروز ما تاب رویاروی با جالوت و لشکریانش را نداریم»، «هنگامی که طالوت سپاهیان خود را بیرون برد گفت ﴿فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِٱلۡجُنُودِ قَالَ إِنَّ ٱللَّهَ مُبۡتَلِيكُم بِنَهَرٖ فَمَن شَرِبَ مِنۡهُ فَلَيۡسَ مِنِّي وَمَن لَّمۡ يَطۡعَمۡهُ فَإِنَّهُۥ مِنِّيٓ إِلَّا مَنِ ٱغۡتَرَفَ غُرۡفَةَۢ بِيَدِهِۦۚ فَشَرِبُواْ مِنۡهُ إِلَّا قَلِيلٗا مِّنۡهُمۡۚ فَلَمَّا جَاوَزَهُۥ هُوَ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَهُۥ قَالُواْ لَا طَاقَةَ لَنَا ٱلۡيَوۡمَ بِجَالُوتَ وَجُنُودِهِۦۚ قَالَ ٱلَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلَٰقُواْ ٱللَّهِ كَم مِّن فِئَةٖ قَلِيلَةٍ غَلَبَتۡ فِئَةٗ كَثِيرَةَۢ بِإِذۡنِ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ مَعَ ٱلصَّٰبِرِينَ ٢٤٩ [البقرة: ٢٤٩] «خداوند شما را به رودخانه‏ای آزمایش می‏کند، هرکس ازآب آن بنوشد از من نیست و هرکس از آن ننوشد یا فقط کمی بنوشد از من است همگی جز معدودی از آن آب نوشیدند و هنگامی که او و مؤمنانی که همراهش بودند از رود گذشتند گفتند ما امروز تاب رویارویی با جالوت و لشکریانش را نداریم، آن‌هایی که یقین داشتند خدا را ملاقات خواهند کرد گفتند: بسا گروهی اندک که به خواست خدا بر گروهی بسیار چیره شدند، خداوند باشکیبایان است».

از این جا بود که مسلمانان در کارزار شکیبا بودند، صبر پیشه کردند و با خود این سخن را رد و بدل می‏کردند که«پیروزی در گرو یک ساعت شکیبایی است». [۲۰۱] دشمنی و دفاع اکنون بین دو گروه است، آنکه بیشتر پایداری و صبر کند او به پیروزی می‏رسد، چنین بود که خداوند بندگانش را در برابر آزار و زیانی که از سوی مردم به آن‌ها می‏رسد به شکیبایی سفارش کرد وگفت که کردار زشت را به همانند آن پاسخ ندهند ﴿وَلَا تَسۡتَوِي ٱلۡحَسَنَةُ وَلَا ٱلسَّيِّئَةُۚ ٱدۡفَعۡ بِٱلَّتِي هِيَ أَحۡسَنُ[فصلت: ٣٤] «خوبی و بدی برابر نیست همیشه به نیکوترین وجه پاسخ ده». شکیبایی گاهی می‏تواند از معلم در برابر آزار و اذیت دانش آموز صادر شود، یا از سوی دعوتگر در برابر زیان و آزار دعوت شوندگان، از سوی مربی در برابر کسی که او را تربیت می‏کند و غیره...

به همین خاطر خضر به موسی گفت: ﴿إِنَّكَ لَن تَسۡتَطِيعَ مَعِيَ صَبۡرٗا ٦٧ وَكَيۡفَ تَصۡبِرُ عَلَىٰ مَا لَمۡ تُحِطۡ بِهِۦ خُبۡرٗا ٦٨ [الکهف: ٦٧ – ٦٨] « تو هرگز نمی‏توانی با من همگامی کنی. چگونه می‏توانی در برابر چیزی صبر کنی که از رموز آن آگاه نیستی؟» موسی قول داد و گفت: ﴿سَتَجِدُنِيٓ إِن شَآءَ ٱللَّهُ صَابِرٗا [الکهف: ٦٩] «به خواست خدا مرا شکیبا خواهی یافت». او اگر چه قول داد اما درآن موقعیت‌هایی که برایش پیش آمد نتوانست صبر داشته باشد، پس شکیبایی جایگاه، موقعیت، حالت‌ها و زمینه‏هایی دارد که ما آدمیان باید در آن از شکیبایان باشیم.

[۲۰۱] خرائطی در مکارم الأخلاق (۱/۶۰) به شماره‏ی (۱٧۲) و طبری در تاریخش (۳/۵۳٩) این سخن را آورده‏اند.

عوامل شکیبایی

اگر بپرسیم چه اسباب و عواملی در رسیدن به جایگاه شکیبایی، انسان را یاری می‏کند؟ باید گفت: موارد زیادی هست که در این راه یاریگر و کارا می‏باشد از جمله:

۱- شناخت سرشت زندگی دنیایی وسختی و رنجی که با آن آفریده و در ذاتش نهاده شده است، و اینکه خداوند انسان را در سختی آفریده و او با زحمت زیاد برای بازگشت به سوی پروردگارش در تلاش است و بالاخره روزی به او می‏رسد و اینکه درد و نامرادی و گرفتاری‌ها جزء طبیعت این دنیا است «﴿وَلَنَبۡلُوَنَّكُم (بقره: ١٥٥) مسلماً شما را آزمایش می‏کنیم» وجود دنیای بدون آزمایش و مشکلات و نامرادی قابل تصور نیست.

جبلتَ علی كدرٍ و أَنتَ تریدُها
صَفواً من لآلامِ و الأكدارِ
و مُكلفُ الأیام ضدّ طباعـــــها
متطلبٌ فی الماء جذوةَ نـارِ

دنیا با ناخوشی و رنج سرشته شده است و شما آن را پاک و به دور از درد و ناخوشی می‏خواهید./ کسی که از روزگار خصوصیاتی خلاف سرشت آن بخواهد، مانند کسی است که می‌خواهد در آب آتش روشن کند.

هرکس از این حقیقت تلخ بی‏خبر است با رخدادهایی غافلگیر می‏شود، اما آنکه طبیعت زندگی دنیایی را فهمیده است وقتی هر گونه آزمایش یا رویداد ناخوشایندی برایش پیش بیاید، قضیه برایش بسی آسان می‏شود و درک می‏کند.

۲- ایمان به اینکه دنیا کامل ملک خداست، به هر که هر اندازه که بخواهد، می‏دهد و یا می‏گیرد ﴿وَمَا بِكُم مِّن نِّعۡمَةٖ فَمِنَ ٱللَّهِ[النحل: ۵۳] «هر نعمتی دارید از جانب خداست». از این روی انسان وقتی از چیزی محروم می‏شود یا مصیبتی برایش پیش می‏آید می‌گوید﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱسۡتَعِينُواْ بِٱلصَّبۡرِ وَٱلصَّلَوٰةِۚ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلصَّٰبِرِينَ١٥٣[البقرة: ۱۵۳] «ما از آن خداییم و به سوی او باز می‏گردیم». در هنگام مصیبت و رخداد ناخوشایند برای درمان مصیبت‏زدگی و کاستن از اندوه هیچ سخنی رساتر و سودمندتر از این دو اصل و یادآوری آن برای انسان نیست. دنیا زودگذر، فانی و بی‌ثبات است، از آن طرف هم انسان و خانواده، همسر، فرزند و اموالش همه ملک خداست، به امانت پیش او هستند. کسی که آن‌ها را در اختیار او گذاشته هر وقت بخواهد آن‌ها را باز پس می‏گیرد. راه سرنوشت مردم بدون استثنا به سوی او و بازگشت به اصل خویش است. ام سلیم آن گاه که این حقیقت را دریافت با ابوطلحه در موقعیت سختی قرار گرفتند که به عنوان موضع‏گیری زیبایی مشهور است: وقتی پسرشان که ابوطلحه او را خیلی دوست داشت از دنیا رفت، ام سلیم گفت: «ای ابوطلحه به نظر تو اگر کسی چیزی را به امانت به خانواده‏یی بدهد، سپس آن را بخواهند آیا اهل آن خانه می‌توانند از باز پس دادنش خودداری کنند؟ گفت: نه امانت باید پس داده شود. سپس گفت: «خداوند فلانی – پسرمان- را به امانت به ما داده بود و اکنون او را از ما گرفت.» آنگاه ابوطلحه آیه‏ی إنالله را خواند. [۲۰۲]

۳- شناخت پاداش و ثواب شکیبایی. پیشتر گوشه‏هایی ازآن یاد شد:﴿نِعۡمَ أَجۡرُ ٱلۡعَٰمِلِينَ٥٨ ٱلَّذِينَ صَبَرُواْ وَعَلَىٰ رَبِّهِمۡ يَتَوَكَّلُونَ٥٩[العنكبوت: ۵۸-۵٩] «آنان که شکیبایی ورزیدند و بر پروردگار خود توکل کردند» بدون حساب پاداش‌شان را می‏گیرند.

۴- اطمینان به فرا رسیدن گشایش از راه شکیبایی. خداوند با هر تنگنایی از سر رحمت خود دو فراخی وآسودگی قرار داده است: ﴿فَإِنَّ مَعَ ٱلۡعُسۡرِ يُسۡرًا٥ إِنَّ مَعَ ٱلۡعُسۡرِ يُسۡرٗا٦[الشرح: ۵-۶] «پس با هر دشواری آسانی قرین است، البته با هر دشواری آسانی قرین است». «العسر» (تنگدستی) معرفه به ال و «یُسر» (آسودگی و توانگری) نکره است. پس تنگدستی (عسر) یکی است و توانگری (یُسر) دوتا است، لذا یک «عسر» نمی‏تواند بر دو یُسر چیره گردد. خدا فراخدستی و توانگری را با تنگدستی و سختی آورده است. لذا او یاری و کمکش را به میزان مشکل فرو می‏فرستد و به وعده‏یی که داده وفا می‏کند. ﴿فَٱصۡبِرۡ إِنَّ وَعۡدَ ٱللَّهِ حَقّٞۖ وَلَا يَسۡتَخِفَّنَّكَ ٱلَّذِينَ لَا يُوقِنُونَ٦٠[الروم: ۶۰] «پس صبر پیشه کن که وعده‏ی خدا حق است و هرگزآنان که ایمان ندارند تو را سبکسار نگردانند».

سپیده‏دمان هر چند از پس یک شب طولانی باشد، عاقبت فرا می‏رسد.

اشتدِّی أزمةً تَنفرجی
قدآذنَ لیلُك بِالبلجِ

در تنگناها استوار و قوی باش تا گشایشی فرا رسد، شب خبر از آمدن سپیده می‏دهد.

حضرت یعقوب با از دست دادن یوسف و فرزند دیگرش شکیبایی پیشه کرد و گفت: ﴿فَصَبۡرٞ جَمِيلٞ[يوسف: ۱۸] نه اظهار خرسندی کرد و نه بی‏تابی، او گفت: ﴿عَسَى ٱللَّهُ أَن يَأۡتِيَنِي بِهِمۡ جَمِيعًا[يوسف: ۸۳] «شاید خدا همه را با هم به من باز گرداند» پس برخی از مردم صبر می‏کنند، اما نه صبر جمیل. صبر جمیل اظهار شکایت و گله‏مندی به غیر خدا در آن نیست ﴿إِنَّمَآ أَشۡكُواْ بَثِّي وَحُزۡنِيٓ إِلَى ٱللَّهِ[يوسف: ۸۶] «شرح و اندوه و پریشانی خود را فقط به خدا می‏گویم».

۵- کمک خواستن از خدا و پناه جستن به او. موسی÷ به قومش گفت: ﴿إِنَّ ٱلۡأَرۡضَ لِلَّهِ يُورِثُهَا مَن يَشَآءُ مِنۡ عِبَادِهِۦۖ وَٱلۡعَٰقِبَةُ لِلۡمُتَّقِينَ[الأعراف: ۱۲۸] «زمین از آن خداست، آن را به هرکس بخواهد وا می‏گذارد و آینده از آن پرهیزگاران است».

شکیبایان نیاز شدید به کمک خواهی از خدا دارند، لذا توکل نیز یاری خدا را به همراه می‏آورد﴿ٱلَّذِينَ صَبَرُواْ وَعَلَىٰ رَبِّهِمۡ يَتَوَكَّلُونَ٤٢[النحل: ۴۲] «و نیز آنان که صابرند و بر پروردگارشان توکل می‏کنند»

۶- ایمان به قضا و قدر از بزرگترین اسبابی است که انسان را در داشتن شکیبایی یاری می‏رساند. بنده باید بداند قضای الهی کارگر می‏افتد و او لازم است به هر چه او مقدر کند تسلیم شود ﴿مَآ أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٖ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَا فِيٓ أَنفُسِكُمۡ إِلَّا فِي كِتَٰبٖ مِّن قَبۡلِ أَن نَّبۡرَأَهَآ[الحديد: ۲۲] «هیچ مصیبتی در زمین و در وجود شما روی نخواهد داد مگر آنکه قبل از پیدایش در کتابی رقم خورده است».

باید بداند که ناشکیبایی و بی‏تابی، بی‏قراری و انزجار، اعتراض و گله‏مندی و... سودی ندارد، از آنچه که از دست داده، چیزی را برایش باز نمی‏آورد، پس هیچ چاره‏یی جز صبر نیست. انسان خردمند در همان نخستین روز مصیبت کاری را می‏کند که انسان بی‏خبر در روز هفتم می‏کند...! انسان بی‏خبر و نادان داد و ناله سر می‏دهد، فریاد و شیون می‏کند. سپس چند روز بعد فراموش می‏کند و در می‏ماند. در حالی که عاقل تسلیم قضای خداست از همان روز نخست: دیگر داد و فریاد و اعتراض به سرنوشت و اظهار ناخرسندی برای چه؟ چه نیازی به زدن سر و صورت و پاره کردن یقه و آستین است؟ وقتی پایان چنان است که او باید به امر خدا تن بدهد چرا از همان اول آن گونه نباشد؟! پس باید از این زیان و ضررها رهایی یابد.

[۲۰۲] صحیح است: بخاری (۵۴٧۰) بخش العقیقة، باب تسمیة المولود غداة یولد لمن لم یعق عنه، و مسلم (۲۱۴۴) بخش الأداب، باب استحباب تحنیک المولود عند ولادته، آورده‏اند.

زیان‏هایی در راه شکیبایی

۱- مسأله‏ی شتابزدگی ﴿خُلِقَ ٱلۡإِنسَٰنُ مِنۡ عَجَلٖ[الأنبياء: ۳٧] «انسان شتابکار آفریده شده است». انسان باید شکیبا باشد و خویشتن را کنترل کند، نتیجه خود فرا می‏رسد، هر چند پس از مدتی باشد ﴿فَٱصۡبِرۡ كَمَا صَبَرَ أُوْلُواْ ٱلۡعَزۡمِ مِنَ ٱلرُّسُلِ[الأحقاف: ۳۵] «بنابراین صبر کن همچنان که پیامبران اولوالعزم صبر کردند». خیلی فراخوان‌ها و دعوت‌ها باشکست روبه‏رو شدند، چرا؟ دلیل دیگری نداشت جز اینکه صاحبانش شکیبا نبودند.

۲- خشم با شکیبایی سازگار نیست، به همین خاطر یونس وقتی خشمناک و ناخرسند از قومش راه خود را پیش گرفت، خدا او را به ماهی گرفتار ساخت وآن را مایه‏ی آزمایش او قرار داد و در دل آن ماهی شکیبایی را به درستی فرا گرفت ﴿فَٱصۡبِرۡ لِحُكۡمِ رَبِّكَ وَلَا تَكُن كَصَاحِبِ ٱلۡحُوتِ[القلم: ۴۸] «پس در برابر فرمان پروردگارت شکیبا باش و چون صاحب ماهی مباش» و اگر پیش از اینکه ماهی او را فرو ببرد از شمار تسبیح گویان بود تا روز رستاخیز در شکم آن می‏ماند. پس عبادت در هنگام فراخدستی و آسایش موجب فراهم شدن گشایش در هنگام سختی می‏شود. «تَعرّف إلی اللِه فی الرَّخاءِ یعرفك فی الشدَّة»: «در هنگام آسایش و توانگری خدا را بشناس تا در هنگام سختی و تنگدستی تو را بشناسد». [۲۰۳] لذا وقتی یونس در شکم ماهی ندا سر داد، ملایکه صدایش را شناختند، زیرا آن‌ها پیشتر وقتی در حالت رفاه و آسودگی خدا را یاد می‏کرد، صدایش را می‏شنیدند.

۳- ناامیدی بزرگترین مانع شکیبایی است. دردی بزرگتر از آن نیست، به همین سبب یعقوب فرزندانش را از آن برحذر داشت: «﴿يَٰبَنِيَّ ٱذۡهَبُواْ فَتَحَسَّسُواْ مِن يُوسُفَ وَأَخِيهِ وَلَا تَاْيۡ‍َٔسُواْ مِن رَّوۡحِ ٱللَّهِۖ إِنَّهُۥ لَا يَاْيۡ‍َٔسُ مِن رَّوۡحِ ٱللَّهِ إِلَّا ٱلۡقَوۡمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ٨٧[يوسف: ۸٧] ای پسران من به جستجوی یوسف و برادرش بروید و از رحمت خدا ناامید نشوید که جز کافران کسی از رحمت خدا ناامید نمی‏شود». ﴿وَلَا تَهِنُواْ وَلَا تَحۡزَنُواْ وَأَنتُمُ ٱلۡأَعۡلَوۡنَ[آل عمران: ۱۳٩] «سست و غمگین نشوید، چرا که اگر ایمان داشته باشید برترید». ﴿وَٱللَّهُ مَعَكُمۡ وَلَن يَتِرَكُمۡ أَعۡمَٰلَكُمۡ[محمد: ۳۵] «خدا با شماست و جزای کردارتان را نخواهد کاست»، پس برافروختن شمع امید چاره‏ی ناامید است و یاری خواستن از خدا همان امید است، زیرا او هرکس را که به او امیدوار باشد ناامید نمی‏گرداند و امیدش را ضایع نمی‏کند، و گشایش برایش فرا می‏رسد هر چند طول بکشد.

[۲۰۳] صحیح است: حاکم در مستدرک (۳/۶۲۳) شماره‏ی (۶۳۰۳) روایت کرده وگفته است: حدیث بزرگ و والایی است. طبرانی در معجم کبیر (۱۱/۲۲۳) حدیث (۱۱۵۶۰) و بیهقی در شعب الإیمان (۲/۲٧) حدیث (۱۰٧۴) آورده و شیخ آلبانی نیز در صحیح الجامع به شماره‏ی (۲٩۶۱) آن را صحیح دانسته است.

گزیده‏یی از داستان‌های شکیبایان

از جمله نکات ارزشمند و مهم که انسان را در دست یافتن به نعمت شکیبایی یاری می‏کند خواندن و اندیشیدن در حکایت‌های شکیبایان است. مانند داستان‌های پیامبران که خود مدرسه‏یی است که در آن یاد می‏گیریم آن‌ها چگونه صبر را پیشه‏ی خود ساختند، در حالی که آن‌ها نیز پیش از اینکه پیامبر باشند، مانند ما بشرند و عضو جامعه‏ی آدمیان، اما با صبرشان برتری یافتند.

نوح÷

نوح(÷) در راه دعوت قومش شکیبایی بسیار بزرگی از خود نشان داد که نهصد و پنجاه سال به درازا انجامید و در این مدت طولانی هم جهاد می‏کرد و هم مردم را به دین خدا دعوت، در برابر اذیت و آزار و تمسخر آنان شکیبایی پیشه کرد. او را متهم به دیوانگی، سحر و گمراهی کردند و با همه‏ی این‌ها به شکیبایی و با خویشتنداری برخورد کرد. تا جایی که گفتند: ﴿لَئِن لَّمۡ تَنتَهِ يَٰنُوحُ لَتَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡمَرۡجُومِينَ[الشعراء: ۱۱۶] «ای نوح اگر دست برنداری سنگباران خواهی شد». و باز صبر پیشه کرد.

ابراهیم÷

ابراهیم÷ در معرض مصیبت و گرفتاری ناگواری قرار گرفت مانند یک یکتاپرست مؤمن به وعده‏ی الهی شکیبایی ورزید. چنانکه وقتی به آتش در افتاد و گفت: «حسبی اللهُ و نعمَ الَوكیل»: «خدا مرا بس است و او خوب وکیلی است». [۲۰۴] تا این که وقتی دستور یافت فرزند دلبندش را ذبح کند، اظهار ناخرسندی و بیزاری نکرد، شکیبایی ورزید و به آن اقد ام کرد، چاقو را برداشت وبا تسلیم شدن در برابر دستور خدا فرزندش را روی زمین خواباند، خداوند این چنین او را آزمود و او سربلند بود. ابراهیم خلیل با هزینه‏ی اندکی به این جایگاه دست نیافت.

او پیش از آن هنگامی که دستور یافت فرزندش را که تازه به دنیا آمده بود، رها کند، پس از سالیان دراز اسماعیل به نزد او که دیگر پیرمرد بزرگسالی بود، رفت. باز از سوی خدا امر شد که او را در سرزمینی خشک و بی‏آب و علف با مادرش بگذارد! او رفت وپشت سرش را نگاه نکرد، دردمند نشد، شک نکرد، و اندوهناک نگشت، هاجر به او گفت: ما را نزد کی وا می‏گذاری...؟ آیا خداوند چنین به تو دستور داده است؟ گفت:آری. [۲۰۵] ابراهیم به شام برگشت و خدا از ساره اسحاق و از اسحاق یعقوب را به او ارزانی داشت.

[۲۰۴] اشاره به روایتی دارد که بخاری (۴۵۶۳) در بخش تفسیر القرآن، باب إن الناس قدجمعوا لکم فاخشوهم، آورده است. [۲۰۵] صحیح است : بخاری (۳۳۶۴) بخش أحادیث الأنبیاء، باب قول الله تعالی: «واتخذالله ابراهیم خلیلاً» روایت کرده است.

موسی÷

حضرت موسی از سوی قوم خود و پیشتر از سوی فرعون و قومش با آزار و اذیت و تهدیدهای زیادی روبرو شد. اما او بر کار جانفرسای دعوت آن دو گروه شکیبایی ورزید! هرکدام از پیغمبران الهی تنها با یک قوم و یک گروه از مردم سرو کار داشته‏اند، جز موسی که دعوت او، سختی‌های روبه رو شدن با دو قوم را برایش به ارمغان آورد. او دعوت فرعون، شکنجه‏ها و هشدارها و تهدیدهایش را به جان خرید و در برابرش شکیبایی نشان داد تا اینکه خداوند آن‌ها را به باد فنا داد. پس از آن در برابر شکنجه‏ها، آزارها و بهانه‏های بنی اسرائیل نیز شکیبایی ورزید.

پیامبر ما ج هنگامی که از برادرش موسی یاد می‏کرد می‏گفت: «یرحُم الله موسی قد أوذی بأكثرمن هذا فَصبر»: «خدا رحمت کند موسی را، او بیشتر از این‌ها اذیت شد و شکیبایی ورزید». [۲۰۶]

[۲۰۶] صحیح است: بخاری (۶۱۰۰) بخش الأدب، باب الصبر علی الأذی و مسلم (۱۰۶۲) بخش الزکاة، باب إعطاء المؤلفة قلوبهم علی الإسلام روایت کرده‏اند.

عیسی

حضرت عیسی از تهمت‏‏های ناروا و باطلی که بنی اسرائیل به او می‏زدند بسیار رنج برد وسختی کشید. نقشه‏ی قتلش را کشیدند و خواستند او را به صلیب بکشند، اما شکیبایی ورزید تا اینکه خداوند او را نزد خود جایگاهی والا بخشید.

پیامبر ما محمد ج

خاتم پیامبران ج چه قدر مورد آزار و شکنجه قرار گرفت. تهمت‌هایی به او وارد کردند. گفتند: او دیوانه، جادوگر، دروغگو و خیانت‏کار است. باید دانست که سخت‏ترین چیز برای انسان راستگو این است که او را متهم به دروغ کنند. سخت‏ترین چیز برای انسان عاقل این است که تهمت دیوانگی به او بزنند، سخت‏ترین چیز برای انسان امانت‏دار این است که او را به خیانت متهم کنند و سخت‏ترین چیز برای انسان ایماندار این است که بگویند شاعر است، جادوگر است، جنون دارد، دیوانه است! در حالی که او باکمال‏ترین، راستگوترین و عاقلترین مردمان بود.

خار بر سر راهش انداختند، او را از شهرش، زادگاهش و محل آرزوهایش بیرون کردند. به طائف رفت تا خود را به قبایل آنجا معرفی کند، اما چون جز شکنجه و تمسخر چیزی از آن‌ها ندید و به خاطر اذیت و آزار و اندوه زیادی که از آن‌ها به او رسید، آنجا را رها کرد، واز شدت غصه و درد وقتی به خود آمد که به قرن الثعالب (جایی نزدیک مکه) رسیده بود. [۲۰٧] کار بد آنجا رسید که توطئه چیدند او را بکشند ﴿لِيُثۡبِتُوكَ أَوۡ يَقۡتُلُوكَ أَوۡ يُخۡرِجُوكَۚ[الأنفال: ۳۰]. «یا تو را از کارت باز دارند، یا تو را بکشند و یا از شهر بیرونت کنند». برخی از یارانش را کشتند و بسیاری را شکنجه کردند.

سخت‏ترین شکنجه‏ی روحی برای پیامبر خدا این است که به چشم خود ببیند پیروانش در برابر چشمانش شکنجه می‏شوند یا کشته می‏شوند. او یاسر و سمیه را می‏دید و به آن‌ها می‏گفت: «صبراً آل یاسر فإن موعدكم الجنة»: «شکیبا باشید ای آل یاسر، جایگاه شما بهشت است». [۲۰۸]

این چنین آن بزرگ مرد صبر پیشه کرد تا اینکه از سوی پروردگارش به یقین رسید و رسالتش را ادا کرد و امانتش را به صاحبانش رساند.

او حتی هنگامی که به مدینه رفت، نباید پنداشت که زمینه‏های شکیبایی و جاهایی که در آن به صبر پناه جستند، کم شده بود، او در آنجا نیز از سوی منافقان بسیار رنج و سختی تحمل کرد، رخداد افک برای نمونه بس است! تهمتی که آن‌ها به ام المؤمنین زدند. رنج اندکی نبود. مکر یهودیان را نیز به شکیبایی از سر گذراند. که برای او زهر در غذا ریخته بودند. چنانکه تب نوبه تا زمان مرگش گاه و بیگاه برایش پیش می‏آمد. تا اینکه پایان زندگیش با آن تب همراه بود.

[۲۰٧] روایت صحیح است. بخاری (۳۲۳۱) بخش بدء الخلق، باب ذکر الملائکة و مسلم (۱٧٩۵) بخش الجهاد و السیر، باب ما لقی النبی صلی الله علیه و سلم من الأذی آورده‏اند. [۲۰۸] حاکم در مستدرک (۳/۴۳۲) حدیث (۵۶۴۶) روایت کرده و گفته است: حدیث صحیحی است. اما بخاری و مسلم آن را نیاورده‏اند. طبرانی در المعجم الکبیر (۲۴/۳۰۳) حدیث (٧۶٩) بیهقی در شعب الإیمان (۲/۲۳٩) حدیث (۱۶۳۱) و هیثمی در مجمع الزوائد (٩/۲٩۳) نیز آن را روایت کرده‏اند. هیثمی گفته: طبرانی روایت کرده است و راویانش معتبرند.

یاران پیامبرش

یارانش نیز به همین منوال شکنجه شدند. بلال، سمیه، صهیب، عمار در برابر گرمای طاقت فرسای خورشید آن‌ها را به سرحد ذوب شدن رساندند، شکنجه کردند، یا مثل خبیب، زندانی شد، سپس به شهادت رسید و او را به دار آویختند، با این وجود تا دم آخر ورد زبانش این بود:

و لَستُ أُبالی حَین أُقتلُ مسُلماً
علَی أیِّ جنبٍٍ كانَ فی اللهِِ مَصرعی

اگر مسلمان باشم و بر دین اسلام کشته شوم، برایم مهم نیست در راه خدا چگونه کشته می‏شوم و بر کدام پهلو می‏افتم.

یا زنی که پدر، برادر و همسرش در جنگ احد کشته شدند و با تمام این مصیبت‌ها شکیبایی را از کف نداد. چرا که آن‌ها در راه بلند داشتن دین و در راستای کمک به آن و مبارزه با کفار جان خود را فدا کرده بودند. تابعین و تابعین تابعین نیز به همین شکل عمل کرده‏اند.

عروة بن زبیر، تابعی صبور

عروه بن زبیر از بزرگترین و نیکوکارترین تابعین بود. او پسری داشت به نام محمد که چهره‏ی بسیار زیبایی داشت. با لباسهای زیبا و مرتبی به نزد ولید رفت. ولید گفت: نوجوانان قریش این چنین‏اند. تبارک الله برایش نگفت: لذا مردم گفتند: به او چشم زده است. وقتی محمد بن عروه بن زبیر از آن مجلس بیرون آمد، اتفاقی برایش رخداد و در اصطبلی گرفتار شد که چارپایان آن قدر او را لگد زدند تا جان سپرد. پس ازآن بیماری خوره در پای عروه بروز کرد. گفتند باید آن را با اره ببرند تا به جاهای دیگر بدنش سرایت نکند و او را به هلاکت نرساند. همین کار را کردند. وقتی اره به استخوان ساقش رسید سرش را بر بالش نهاد و بیهوش شد. چون به هوش آمد عرق از سر و رویش ریزان بود و او لا إله إلا الله و الله اکبر می‏گفت و ذکر می‏کرد. پای بریده شده‏اش را برداشت و آن را زیر و رو کرد، می‏بوسید و می‏گفت: «سوگند به کسی که مرا بر تو حمل کرد او بی‏گمان می‏داند که من با تو به سوی کار حرام، گناه، یا هر چه که موجب ناخرسندی خدا است نرفته‏ام» سپس دستور داد آن را بشویند و خوشبو و کفن کنند و به قبرستان ببرند تا آن را دفن کنند. وقتی پس از آنکه پایش بریده شد و فرزندش را از دست داد، از سفری بر می‏گشت گفت: در این سفر حقیقتاً خسته شدم!!

به او گفته بودند چیزی به تو بدهیم تا بی‏هوش شوی و احساس درد نکنی؟ گفته بود: او (خدا) مرا به این مصیبت گرفتار کرده تا شکیبایی مرا ببیند. این چنین نپذیرفت. [۲۰٩]

[۲۰٩] ابن جوزی در صفة الصفوة (۲/۸٧) این داستان را نقل کرده است.

ابوقلابه و نپذیرفتن امر قضاوت

ابوقلابه از آن کسانی بود که هم از ناحیه‏ی جسمی و هم از جنبه‏ی دینی مورد آزمایش الهی قرار گرفت. از او خواستند منصب قضاوت را به عهده بگیرد. اما او به شام گریخت. که در عریضه در حالی که دستان، پاها و چشمش را از دست داده بود از دنیا رفت و همچنان سپاسگزار و شاکر بود. [۲۱۰]

[۲۱۰] بنگرید: به تذکرة الحفاظ (۱/۱٩۴) و سیر أعلام النبلاء (۴/۴٧۴).

احمد بن نصر خزاعی و آشوب خلق قرآن

احمد بن نصر خزاعی یکی از علمای دوران‌های گذشته بود که از گفتن حق هیچ ابایی نداشت و بسیار به کار نیک سفارش می‏کرد و از کار زشت باز می‏داشت. او در فتنه‏ی خلق قرآن ایستادگی کرد. لذا او را به سامراء بردند و در غل و زنجیر بستند و از او خواستند حرف خود را مبنی بر اینکه قرآن کلام فرو فرستاده شده‏ی خداوند است، پس بگیرد و بگوید قرآن خلق شده است، اما او نپذیرفت. آنجا نیز دست به جنگ روانی و شکنجه‏ی جسمی علیه او زدند.

بدین گونه یک قاضی نزد خلیفه‏ی نابه‏کار بر می‏خیزد و اعلام می‏دارد خونش مباح است و حاضران با سخن او همرأی می‏گردند. احمد بن أبی داود گفت پیرمردی نسبت به احمد بن نصر اظهار همدردی می‏کند. خلیفه گفت: کار او نیز منجر به کفرش می‏شود و در این هنگام شمشیرش را برداشت و گفت به سوی این کافر گام بر می‏دارم...! و با آن شمشیر گردنش را زد در حالی که سرش را با طنابی بسته بودند. پس از آن در کناره‏ی شرقی بغداد سرش را در جایی نصب کردند. [۲۱۱]

جعفر بن محمد زرگر- که اهل علم بود- می‏گوید: احمد بن نصر خزاعی را وقتی کشتند دیدم، درآن هنگام از سرش صدای لاإله إلا الله به گوش می‏رسید، و این جزء کراماتش بود. [۲۱۲] امام احمد درباره‏ی او می‏گوید: خود را در راه خدا فدا کرد. [۲۱۳]

[۲۱۱] خطیب بغدادی درتاریخ بغداد (۵/۱٧٧) این مطلب را آورده است. [۲۱۲] همان: ۱/۱٧٧. [۲۱۳] خطیب بغدادی در تاریخ (۵/۱٧٧) این سخن را آورده است. ابن جوزی در صفة الصفوة (۲/۳۶۴) و ابن مفلح در المقصد الأرشد فی ذکر أصحاب الامام احمد (۱/۲۰۰) آورده‏اند.

امام احمد/ و محمد بن نوح

خود امام احمد نیز تاریخ به یاد دارد چگونه در این آشوب خلق قرآن شکیبایی نشان داد! او با محمد بن نوح که جوانی هم رأی و هم‏اندیشه‏اش بود به سوی مأمون برده می‏شوند. با خواست خدا محمد بن نوح در راه بیمار می‏شود به امام احمد وصیت می‏کند و به او می‏گوید تو پیشوای دینی هستی شکیبا باش. اما من می‏میرم و برای کسی اهمیتی ندارم. او در راه مرد و امام احمد را در قید و زنجیر می‏برند. پیش از اینکه نزد خلیفه برسد مردمانی به سویش می‌روند و می‏گویند حدیث‌هایی مبنی بر تقیه وجود دارد، انسان در هنگام تنگنا وسختی می‏تواند دو پهلو سخن بگوید تا طوفان ناآرامی فرو بنشیند...، او گفت: قضیه‏ی خباب را چه می‏کنید؟ در میان مسلمان‌های پیش از شما در برابر خباب با اره یکی را دو نصف می‏کردند و این کار هولناک او را از دینش باز نمی‏گرداند. [۲۱۴] مردم با ناامیدی او را رها کردند.

امام احمد گفت: خداوندا چهره‏ی مأمون را به من نشان نده! و اتفاقاً پیش از اینکه برسد مأمون از دنیا رفت، هنگامی که خلیفه‏ی پس از او فرا رسید آشوب همچنان ادامه داشت. به او گفت: ای احمد به خدا نفس خودت است که تو را به این بلا گرفتار می‏کند. تو را با شمشیر نمی‌کشد، بلکه اندک- اندک به تو ضربه می‏زند تا می‏میری. با این ابی داود مناظره کن. امام احمد او را بر جای خود نشاند و به سکوت وا داشت و برهانش را باطل کرد. گفت: از قرآن یا از سنت چیزی بیاورید؟ آن‌ها نتوانستند هیچ دلیلی علیه او بیاورند.

خلیفه به امام احمد می‏گوید: صالح رشیدی را می‏شناسی؟ می‏گوید: نامش را شنیده‏ام. خلیفه گفت: او آموزگار پرورشی من بود. نظرش را درباره‏ی قرآن خواستار شدم با من از در مخالفت درآمد و چون با من مخالفت کرد و پافشاری کرد که قرآن مخلوق نیست، دستور دادم لگدمال شد و آن قدر بر روی زمین کشیده شد تا جان سپرد.

آن گاه گفت: مجازاتگران و تازیانه‏ها را بیاورید. گفت: تازیانه‏های دیگری را بیاورید. سپس تازیانه به او می‏زد. خلیفه می‏گفت: دستت را محکم بگیر، خدا دستت را ببرد!

جلادهای مختلف پی در پی او را زدند و امام احمد سختترین شکنجه‏ها را از آن‌ها چشید. زآن پس خلیفه می‏گفت: چرا، به خاطر چه خودت را به کشتن می‏دهی؟ من بر تو نگرانم! آن کس که بالای سرش ایستاده و مراقب او بود شروع کرد با شمشیر به او سیخونک زدن. و خلیفه‏ می‏گفت: وای بر تو ای احمد جواب ندادی؟ به هر شکلی که فرجی برایت داشته باشد پاسخ بده تا تو را آزاد کنم. اما می‏گفت: ای امیرالمؤمنین از کتاب خدا و از سنت رسول خدا مدرکی برایم بیاور! سپس جلاد می‏آمد و می‏زد. این چنین روند ضربه زدن ادامه پیدا می‌کرد و امام می‏گفت: آن قدر زدند که بیهوش شدم. وقتی به هوش آمدم، زنجیر و دستبند در دستانم بود. کسی به من گفت: تو را به رو بر زمین خواباندیم و حصیری را بر رویت گذاشتیم و خود بالا رفتیم و لگدمال کردیم! امام احمد در آن هنگام احساس نکرده بود. وقتی اندکی خوراکی برایش آوردند تا بخورد، روزه بود و از آن نخورد. سپس باز او را که خون از لباسش می‏چکید، آوردند، نماز خواند. یکی از آن‌ها پرسید: با لباس خونی نماز خواندی؟ گفت: عمر در حالی نماز خواند که از زحمتش خون روان بود! او در زندان ماند تا اینکه بیست و هشت ماه بعد آزاد شد و تحت اقامت اجباری یعنی ماندن در خانه‏اش قرار گرفت. [۲۱۵] برای عالم هیچ چیز سخت‏تر از این نیست که از توسعه دادن دانش ممنوع شود. درباره‏ی امام احمد (/) از یکی پرسیدند، گفت: مردی بود که در راه خدا جان دادن برایش آسان شده بود، و در این مقصود جانش را فدا کرد. چنانکه بلال نیز این کار را کرد، و اگر احمد نبود اسلام از آن دیار رخت بر می‏بست. [۲۱۶]

[۲۱۴] درست است. به روایت بخاری اشاره دارد: (۳۶۱۲) بخش المناقب، باب علامات النبوة فی الإسلام. پیشتر نیزیاد شد. [۲۱۵] ابونعیم در حلیة الأولیاء (٩/۲۰۳) به این سخن اشاره کرده است. [۲۱۶] ابونعیم، حلیة الاولیاء، ٩/۱٧۱.

همراه شکیبایان

اکنون ای انسان سست اراده! راه دراز است... حضرت آدم در این راه خسته شد... نوح تلاش کرد... ابراهیم به آتش انداخته شد، اسماعیل برای ذبح شدن روی زمین دراز کشید...، زکریا با اره دو نصف شد...، یحیای پر آزرم ذبح شد...، ایوب با آزار و گزند گریبانگیر شد...، گریه‏ی داود از حد گذشت و پیغامبر گرامی اسلام متهم به سحر و جنون شد، دندانش شکسته شد و سر و رویش زخمی شد...، عمر بر اثر ضربه‏ی شمشیر کشته شد، ذوالنورین، علی، حسین و سعید بن جبیر نیز به همین سرنوشت رفتند، ابن مسیب و مالک شکنجه شدند...، و آن چه از این شواهد برداشت می‌شود این است که هیچ راهی جز شکیبایی نیست.

به همین روی عمرس می‌فرماید: «بهترین دوران‌های زندگیمان را با شکیبایی گذراندیم». [۲۱٧] یعنی زندگی با وجود آن همه ناخوشی‌ها و سختی‌ها تنها با شکیبایی به کام می‏آید، همان منش قلبی که زندگی با آن به خوشی می‏گراید، و بدون آن غیرقابل تحمل است.

لذا بنده نباید کاری کند که با شکیبایی منافات داشته باشد، از قبیل اظهار گله مندی از پروردگار، مردمان، بیزاری و انزجار، اما اینکه انسان پزشک را (مثلاً) از درد و ناراحتی‏اش مطلع گرداند تا مداوایش کند، ایرادی ندارد.

دردمندی و ناله و صدایی که از شخص بیمار سر می‏زند و نیزآهی که برای رفع خستگی و درماندگی کشیده می‏شود ناپسند نیست، اما آه و ناله از روی گله‏مندی و شکایت ناپسند است و بحث مفصلی دارد.

ضجه و ناله‌هایی که از زنان نوحه کننده و دیگران بر می‏آید و حتی اکنون از برخی مردان حرکت‌هایی مانند زدن سر و گونه و صورت با دست، واویلا و .... همه با اصل شکیبایی منافات دارد.

پس مسلمان باید پروای خدا را داشته باشد و راه شکیبایان را پیش بگیرد، از خدا می‌خواهیم ما را از شمار گروه شکیبایان بگرداند و این منش بزرگوارانه را روزی ما کند، اوست بخشنده‏‏ی کریم!

[۲۱٧] ابن مبارک در الزهد (۱/۲۲۲)، احمد در الزهد (۱/۱۱٧) و ابونعیم در حلیة الأولیاء(۱/۵۰)روایت کرده‏اند.. بخاری در حاشیه ی صحیحش(۵/۲۳٧۵) و ابن حجر در تغلیق التعلیق (۵/۱٧۲) آورده‏اند.

شکر

با سپاس پرودگار و درود بر پیامبرش در زنجیره درس‌های اعمال و منش‌های مربوط به دل در این بخش درباره‏ی موضوع شکر سخن می‏گوییم.

در آغاز سؤال‌هایی مطرح است: اصل شکر چیست؟ حقیقت لغوی آن چیست؟ در شرع به چه معناست؟ چه جایگاهی دارد و قواعدش چیست؟ چند معنا دارد؟ مردم از لحاظ شکرگزاری چند دسته‏اند؟ درجه‏ها و ارکان آن کدامند؟

در این جا پاسخ به این سؤال‌ها و مسایل دیگر و تأملی در زندگی شاکران به طور مفصل بیان می‏گردد.

شکر و اهمیت آن

دست یافته‏اند. بر دو بال شکیبایی و شکر به سوی بهشت‌های جاوید پر گرفته‏اند. و این البته فضل خداوند است که آن را به هر که بخواهد می‏دهد و او دارای فضل زیادی است.شکر بهترین مایه‏ی زندگی خوشبختان است، آن‌ها از نردبان شکر به بالاترین منازل

به لحاظ اینکه ایمان دو بخش است: بخشی ازآن شکیبایی و بخش دیگر شکر، برای کسی که خویشتن را پند می‏دهد و دوستدار رهایی و خوشبختی خود است، شایسته وحق است که این دو اصل بزرگ را در کانون توجه خود قرار دهد و از این دو راه مقصد کج نشود، و پیشروی به سوی دوست حقیقی را در بینابین این دو جاده بداند، تا خدا روز رستاخیز او را در میان بهترین گروه قرار دهد.

تعریف شکر

شکر در لغت

یعنی اعتراف به احسان و نیکی کسی. گویند: «شَكرتُ الله، و شَكرتُ لله و شَكرتُ نعمة الله» یعنی خدا را شکر گفتم، و شکر نعمت خدای به جا آوردم، همچنین در لغت به معنای ظهور تأثیر غذا در بدن جاندار می‏آید. پس «شکور» برای چهارپایان آن است که علف اندک برایش بسنده است یا با علف اندک چاق می‏شود با این توضیح شکر در این جا خلاف کفر است.

شکر برابر تحسین و تمجید انسان نیکوکار به خاطر کار نیکی که در حق کسی انجام داده به کا می‏رود. در لغت می‏گویید: «شکرتُه» و «شَکرَتُ له»، گویند کاربردش در زبان عربی با لام (شکرتُ له) فصیحتر است. شکران مصدر و خلاف کفران است.

«اشتكرت السماء»: یعنی باران آسمان تندتر شد و «اشتكر الضرع» یعنی پستان حیوان پر از شیر شد.

به این اشتقاق بنگرید و دقت کنید در رابطه‏یی که میان آن شکر موردنظر و شکری که پاداش خدا برای انسان شکور است، می‏بینید معنی‌ها در افزایش و فزونی‏اند.

شکر در اصطلاح

یعنی بروز اثر نعمت‌های الهی در بنده به عنوان ایمان در دلش، حمد و سپاس بر زبانش و عبادت و طاعت در اندامهایش.

چون در اصل نعمت متسوجب شکر فراوان است، پس باید دید وقتی نعمت فراوان باشد شکر چگونه خواهد بود؟ شکر نقطه‏ی مقابل کفر و نقیض آن است، انسان‌ها یاشاکرند و یا کافر.

در زبان می‏گویید: «شکرتُ له» با لام متعدی می‏شود و «کفرتُ به» با حرف باء متعدی می‌شود. ابن قیم در این باره نکته‏ی جالبی دارد، می‏گوید: «مشکور در حقیقت همان نعمت است و به کسی که به او داده شده، اضافه شده است، به همین سبب می‏گویید «شکرتُ له» با لام متعدی می‏شود، اما کفر چون درآن انکار نعمت و تکذیب هست، می‏گویند: «کفر بالله» و «کفر بالآئه» به همین خاطر با حرف باء متعدی شده است».

مقامات شکر

شکر دارای مقام‌های بزرگی است و هرکس در کتاب خدا و سنت پیامبر نگرش داشته باشد موارد شگفت‏انگیزی می‏بیند، از قبیل:

۱- خداوند یاد خویش را با شکر قرین ساخته است و صبر، خادم هر دوی این‌ها و ابزار رسیدن به آن‌ها و یاریگر آن‌ها است. فرمود: ﴿فَٱذۡكُرُونِيٓ أَذۡكُرۡكُمۡ وَٱشۡكُرُواْ لِي وَلَا تَكۡفُرُونِ١٥٢[البقرة: ۱۵۲] «پس به یاد من باشید تا به یاد شما باشم و مرا سپاس بگویید و ناسپاسی نکنید».

۲- او شکر را قرین ایمان ساخته است و اگر مردم شکرگزار باشند و ایمان داشته باشند، هیچ موردی برای عذاب و شکنجه‏اشان وجود ندارد: ﴿مَّا يَفۡعَلُ ٱللَّهُ بِعَذَابِكُمۡ إِن شَكَرۡتُمۡ وَءَامَنتُمۡۚ وَكَانَ ٱللَّهُ شَاكِرًا عَلِيمٗا١٤٧[النساء: ۱۴٧] «اگر سپاسگزار و مؤمن باشد چرا خدا شما را عذاب کند؟» یعنی حقش را به تمام و کمال ادا کردید و شکر همراه با ایمان است که به خاطرش آفریده شده‏اید.

۳- خداوند خبر داده است که شکرگزاران را ازمیان بندگانش مخصوص منت قرار داده است: ﴿وَكَذَٰلِكَ فَتَنَّا بَعۡضَهُم بِبَعۡضٖ لِّيَقُولُوٓاْ أَهَٰٓؤُلَآءِ مَنَّ ٱللَّهُ عَلَيۡهِم مِّنۢ بَيۡنِنَآۗ أَلَيۡسَ ٱللَّهُ بِأَعۡلَمَ بِٱلشَّٰكِرِينَ٥٣[الأنعام: ۵۳] «بدینگونه آن‌ها را به یکدیگر آزمودیم تا بگویند «اینها هستند که خدا از میان ما به آن‌ها نعمت داده» آیا خدا شکر کنندگان را بهتر نمی‌شناسد؟»

۴- او مردمان را به شکور و کفور تقسیم کرده است. کفر و اهل کفر متنفرترین انسان‌ها نزد خدا است، و دوستدارترین چیزها و انسان‌ها نزد او شکرو شاکران است: ﴿إِنَّا هَدَيۡنَٰهُ ٱلسَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرٗا وَإِمَّا كَفُورًا٣[الإنسان: ۳] «راه را به او نشان دادیم، خواه شاکر باشد خواه ناسپاس».

۵- او بندگانش را می‏آزماید تا از میان آن‌ها شکوران را بشناساند. از زبان سلیمان فرمود: ﴿هَٰذَا مِن فَضۡلِ رَبِّي لِيَبۡلُوَنِيٓ ءَأَشۡكُرُ أَمۡ أَكۡفُرُۖ وَمَن شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشۡكُرُ لِنَفۡسِهِۦۖ وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيّٞ كَرِيمٞ[النمل: ۴۰] «این از فضل پروردگار من است تا مرا بیازماید که آیا شکرش را به جا می‏آروم یا کفران می‏کنم نفع شکر برای شاکر است و هرکس ناسپاسی ورزد (بداند) پروردگارم بی‌نیاز و بخشنده است»

۶- او به شاکران وعده‏ی فزونی نعمت داده است: ﴿وَإِذۡ تَأَذَّنَ رَبُّكُمۡ لَئِن شَكَرۡتُمۡ لَأَزِيدَنَّكُمۡۖ وَلَئِن كَفَرۡتُمۡ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٞ٧[إبراهيم: ٧] «و پروردگارتان اعلام کرد که اگر شاکر باشید افزونی به شما عطا خواهیم کرد و اگر کفران کنید مجازات من سخت است.»

٧- خداوند سبحان از کردار شاکران و از منش شکر خشنود است: ﴿إِن تَكۡفُرُواْ فَإِنَّ ٱللَّهَ غَنِيٌّ عَنكُمۡۖ وَلَا يَرۡضَىٰ لِعِبَادِهِ ٱلۡكُفۡرَۖ وَإِن تَشۡكُرُواْ يَرۡضَهُ لَكُمۡ[الزمر: ٧] «اگر ناسپاسی کنید خداوند بی‏نیاز است و ناسپاسی را برای بندگانش نمی‌پسندد و اگر سپاسگزاری کنید آن را برای شما می‏پسندد» ازاین موارد در قرآن فراوان است، خداوند شکرو کفر را که ضد همند با هم مقایسه می‏کند.

﴿وَلَقَدۡ كُنتُمۡ تَمَنَّوۡنَ ٱلۡمَوۡتَ مِن قَبۡلِ أَن تَلۡقَوۡهُ فَقَدۡ رَأَيۡتُمُوهُ وَأَنتُمۡ تَنظُرُونَ١٤٣ وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُۚ أَفَإِيْن مَّاتَ أَوۡ قُتِلَ ٱنقَلَبۡتُمۡ عَلَىٰٓ أَعۡقَٰبِكُمۡۚ وَمَن يَنقَلِبۡ عَلَىٰ عَقِبَيۡهِ فَلَن يَضُرَّ ٱللَّهَ شَيۡ‍ٔٗاۗ وَسَيَجۡزِي ٱللَّهُ ٱلشَّٰكِرِينَ١٤٤[آل عمران: ۱۴۳-۱۴۴] «شما پیش از روبه رو شدن با مرگ آرزویش را می‏کردید، اینک آن را با چشم خود دیدید و خیره درآن نگاه کردید. محمد فقط فرستاده‏ی خداست و پیش از او فرستادگان دیگری نیز بوده‏اند که درگذشتند آیا اگر بمیرد و یا کشته شود شما به آیین گذشته بر می‏گردید؟ و هرکس که به گذشته باز گردد زیانی به خدا نمی‏رسد. و به زودی خدا شاکران را پاداش خواهد داد».

شکرگزاران دراین آیه‏ها همان‌هایند که بر نعمت بیمانند ایمان استوار ماندند و به گذشته‏ی خود باز نگشتند. پس برخی از مردم هنگام آزمایش و گرفتاری پایدار و استوار نیستند، کفران می‏ورزند، ثابت قدم نمی‏مانند، برخی هنگام آزمایش و دشواری، حقیقت درون دل خود را آشکار می‏کنند. زبان‌شان به یاد خدا و ستایش او می‌پردازد و با دل و زبان و اعضا عمیقاً شکر خدای می‏گویند.

۸- خداوند زیادت در پاداش و نعمت را به شکر متعلق ساخته است.البته زیادت و فزونی از سوی او پایان ندارد، همچنان که شکرگزاری از او پایانی ندراد. او بسیاری از پاداش‌ها را به مشیت خود موقوف کرده است، مانند این آیه‏ها:

*﴿فَسَوۡفَ يُغۡنِيكُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦٓ إِن شَآءَۚ إِنَّ ٱللَّهَ[التوبة: ۲۸] «چنانچه خدا بخواهد از فضل خود بی‏نیازتان می‏کند».

*درباره‏ی اجابت دعا: ﴿فَيَكۡشِفُ مَا تَدۡعُونَ إِلَيۡهِ إِن شَآءَ[الأنعام: ۴۱] «اگر اراده کند مشکلی را که برای آن او را می‏خواندید برطرف می‏سازد».

* درباره‏ی بخشش: ﴿فَيَغۡفِرُ لِمَن يَشَآءُ[البقرة: ۲۸۴] «خداوند هرکس را بخواهد می‏بخشد».

*درباره‏ی روزی: ﴿يَرۡزُقُ مَن يَشَآءُ[البقرة: ۲۱۲] «خداوند هر که را بخواهد بدون حساب روزی می‏دهد».

* درباره‏ی توبه: ﴿وَيَتُوبُ ٱللَّهُ عَلَىٰ مَن يَشَآءُ[التوبة: ۱۵] «و خداوند توبه‏ی هرکس را که بخواهد می‏پذیرد».

* اما شکررا بدون قید مشیت خود آورده است: ﴿وَسَنَجۡزِي ٱلشَّٰكِرِينَ١٤٥[آل عمران: ۱۴۵] «به زودی شاکران را پاداش خواهیم داد». در آیه‏ی دیگری فرموده است: ﴿وَسَيَجۡزِي ٱللَّهُ ٱلشَّٰكِرِينَ[آل عمران: ۱۴۴] «و به زودی خدا شاکران را پاداش خواهد داد» نگفت: «اگر بخواهد شکرگزاران را پاداش می‏دهد» یا نگفت: «شاکران را اگر بخواهد پاداش می‏دهد».

٩- او به ماخبر داده است که از جمله اهداف اصلی ابلیس در میان آفریدگان این است که انسان‌ها را از شکرگزاری باز بدارد، ابلیس درطرح کارش که ذکر کرده، تعهدهایی داده است که پروردگارش خبرش را یاد کرده است: ابلیس- لعنت خدا براو - در میان سخنانش گفت: ﴿ثُمَّ لَأٓتِيَنَّهُم مِّنۢ بَيۡنِ أَيۡدِيهِمۡ وَمِنۡ خَلۡفِهِمۡ وَعَنۡ أَيۡمَٰنِهِمۡ وَعَن شَمَآئِلِهِمۡۖ وَلَا تَجِدُ أَكۡثَرَهُمۡ شَٰكِرِينَ١٧[الأعراف: ۱٧] «آن گاه از پیش و پس و از راست و چپ بر آن‌ها می‌تازم و بیشترشان را ناسپاس خواهی یافت». او از بشر می‏خواهد از شکر دور بمانند و سعی می‏کند بین آن‌ها و بین شکرگزاری فاصله بیندزاد تا این راه را بر آن‌ها ببندد.

۱۰- خداوند شاکران را وصف کرده و گفته این‌ها شمار اندکی از بندگانش هستند: ﴿وَقَلِيلٞ مِّنۡ عِبَادِيَ ٱلشَّكُورُ[سبأ: ۱۳] «اندکی از بندگان من شکرگزارند.» امام احمد از عمر بن خطابس یاد می‏کند که شنید مردی می‏گفت: «خدایا مرا از آن گروه اندک قرار بده!» گفت این چه دعایی است؟ گفت: «ای امیرالمؤمنین خداوند فرمود: ﴿وَمَآ ءَامَنَ مَعَهُۥٓ إِلَّا قَلِيلٞ[هود: ۴۰] «اما جز معدودی به او ایمان نیاوردند» و فرمود: ﴿وَقَلِيلٞ مِّنۡ عِبَادِيَ ٱلشَّكُورُ[سبأ: ۱۳] «اندکی از بندگان من شکرگزارند» و فرمود: ﴿إِلَّا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَقَلِيلٞ مَّا هُمۡ[ص: ۲۴] «مگر آنان که از مؤمنان نیکوکار باشند که آن‌ها نیز اندکند» عمر گفت: درست می‌گویی». [۲۱۸]

شکر یکی از ویژگی‌ها و صفات پیامبران و مؤمنان است، در میان مردم به این گونه نیست، زیرا بسیاری از مردم از نعمت‌های فراوانی برخوردارند، اما شکرگزار پروردگارشان نیستند.

۱۱- خداوند نخستین فرستاده‏اش به سوی اهل زمین را به شکرگزاری یاد کرده و او را ستوده است و او نوح (÷) است. درباره‏ی او گفت: ﴿ذُرِّيَّةَ مَنۡ حَمَلۡنَا مَعَ نُوحٍۚ إِنَّهُۥ كَانَ عَبۡدٗا شَكُورٗا٣[الإسراء: ۳] «ای فرزندان کسانی که همراه نوح به کشتی بردیم، نوح بنده‏ای سپاسگزار بود». اینکه مخصوصاً نام نوح را آورده است اشاره به اقتدا به او دارد. گویی به زبان دیگر می‏گوید او پس از آدم پدر دوم شماست، زیرا شما همه فرزند و نواده‏ی نوح هستید که او هم بنده‏ی شکرگزاری بود. پس به او اقتدا کنید و مرا شکر گویید و در امر شکرگزاری به او اقتدا کنید: ﴿وَجَعَلۡنَا ذُرِّيَّتَهُۥ هُمُ ٱلۡبَاقِينَ ٧٧: «فرزندانش را ماندگار کردیم» کار فرزندان باید این باشد که در شکرگزای خود را مانند پدرشان بسازند.

۱۲- خداوند متعال روشن کرده است که هرکس اورا بپرستد، او را شکر گفته است و هرکس شکر او را به جای نیاورد، ازشمار عبادت کنندگان نیست، فرمود: ﴿وَٱشۡكُرُواْ لِلَّهِ إِن كُنتُمۡ إِيَّاهُ تَعۡبُدُونَ[البقرة: ۱٧۲] «اگر خدا را می‏پرستید شکرش را به جای آورید.»

۱۳- او به بنده‏ی خود موسی دستور داد که پیامبری و رسالت و تکیف الهی را با شکر دریافت بدارد ﴿قَالَ يَٰمُوسَىٰٓ إِنِّي ٱصۡطَفَيۡتُكَ عَلَى ٱلنَّاسِ بِرِسَٰلَٰتِي وَبِكَلَٰمِي فَخُذۡ مَآ ءَاتَيۡتُكَ وَكُن مِّنَ ٱلشَّٰكِرِينَ١٤٤[الأعراف: ۱۴۴] «ای موسی! با پیام‌ها و با سخن گفتنم تو را برگزیدم آنچه را به تو داده‏ام بگیر و سپاسگزار باش».

۱۴- نخستین چیزی که به انسان پس از رسیدن به سن رشد، سفارش کرده است این است که خدا و سپس پدر و مادرش را شکر بگوید: ﴿وَوَصَّيۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ بِوَٰلِدَيۡهِ حَمَلَتۡهُ أُمُّهُۥ وَهۡنًا عَلَىٰ وَهۡنٖ وَفِصَٰلُهُۥ فِي عَامَيۡنِ أَنِ ٱشۡكُرۡ لِي وَلِوَٰلِدَيۡكَ إِلَيَّ ٱلۡمَصِيرُ١٤[لقمان: ۱۴] «به انسان سفارش پدر و مادرش را کردیم مادر به او حامله شد و هر روز ناتوان‏تر می‌شد و پس از دو سال او را از شیر باز گرفت و سفارش کردیم که باید سپاسگزار من و پدر و مادرت باشی که بازگشت به سوی من است».

۱۵- خداوند اعلام کرده که خشنودی‏اش درشکرگزاری از او است: ﴿وَإِن تَشۡكُرُواْ يَرۡضَهُ لَكُمۡ[الزمر: ٧] «اگر سپاسگزاری کنید آن را بر شما می‏پسندد».

۱۶- درباره‏ی ابراهیم خلیل خبر داده که شکر نعمت‌هایش را به جا آورده است: ﴿إِنَّ إِبۡرَٰهِيمَ كَانَ أُمَّةٗ قَانِتٗا لِّلَّهِ حَنِيفٗا وَلَمۡ يَكُ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ١٢٠ شَاكِرٗا لِّأَنۡعُمِهِۚ ٱجۡتَبَىٰهُ وَهَدَىٰهُ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ١٢١[النحل: ۱۲۰-۱۲۱] («به راستی ابراهیم پیشوایی فرمانبر خدا و حنیف بوده و هرگز شرک نورزید. او شاکر نعمت‌های خدا بود. خداوند او را برگزید و به راه راست هدایت کرد».

پس از جمله صفت‌های آن امّت الگو، که به تنهایی در مقابل جماعت بسیار زیادی از مردم یاد می‏شود و در نیکی و احسان به او اقتدا می‏شود، و همسنگ با چند مقدار از اهل زمین است، از جمله ویژگی‌ها، و صفت‌هایش این بود که خداپرست و شکرگزار نعمت‌هایش بود، و خداوند شکر را هدف و مقصود خلیل خود قرار داده است.

۱٧- او همچنین خبر داده که شکر مقصود از آفرینش است. فرمود: ﴿وَٱللَّهُ أَخۡرَجَكُم مِّنۢ بُطُونِ أُمَّهَٰتِكُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ شَيۡ‍ٔٗا وَجَعَلَ لَكُمُ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡأَبۡصَٰرَ وَٱلۡأَفۡ‍ِٔدَةَ لَعَلَّكُمۡ تَشۡكُرُونَ٧٨[النحل: ٧۸] «خداوند شما را از شکم مادرانتان بیرون آورد در حالی که چیزی نمی‏دانستید و برای شما گوش و چشم و دل آفرید تا شاکر باشید». این هدف خلقت است. نهایت اینکه فرمود: ﴿وَلَقَدۡ نَصَرَكُمُ ٱللَّهُ بِبَدۡرٖ وَأَنتُمۡ أَذِلَّةٞۖ فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ لَعَلَّكُمۡ تَشۡكُرُونَ١٢٣[آل عمران: ۱۲۳] «خدا شما را در جنگ بدر یاری کرد در حالی که ناتوان بودید از خدا بترسید باشد که شکر نعمت او را به جا آورید». همچنان که خدا خواست آن‌ها را یاری دهد، آن‌ها نیز به خاطراین نعمت الهی باید او را شکر کنند. خلاصه اینکه شکر هدف غایی آفرینش است. آفرید تا از او شکرگزاری کنند و دستورداد تا شاکر باشند ﴿فَٱذۡكُرُونِيٓ أَذۡكُرۡكُمۡ وَٱشۡكُرُواْ لِي وَلَا تَكۡفُرُونِ١٥٢[البقرة: ۱۵۲] «پس یاد من باشید تا به یاد شما باشم و مرا سپاس بگویید و ناسپاسی نکنید».

[۲۱۸] احمد در بخش الزهد (۱/۱۱۴) آورده است.

فرق میان شکر و شکیبایی

شکر خود هدف است اما شکیبایی برای چیز دیگری مطلوب است، شما شکیبایی می‏ورزید تا چیزی که منجر به آن می‏شود اتفاق بیفتد، و شکیبایی ابزاری است برای رسیدن به هدف دیگر، چیزی که مورد پسند و ستایش است، پس خود مقصود نیست، اما شکر خود خواسته و هدف است.

جایگاه شکر

چنان که ابن قیم (/) نیز یاد کرده است در جایگاه‌ها و مقامات ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ٥[الفاتحة: ۵] شانزده وجه هست، بدین شرح:

۱- از بالاترین جایگاه‌هاست.

۲- بالاتر از جایگاه خشنودی است، خشنودی در محدوده‏ی شکر است، بدون آن شکر نیز نیست.

۳- نیمی از ایمان شکر است و نیمه‏ی دیگر آن شکیبایی.

۴- خداوند به شکرگزاری دستور داده و از ضد آن نهی فرموده است.

۵- اهل شکر را ستوده و آن‌ها را با خاصگان مردم توصیف کرده است.

۶- شکر را غایت آفرینش و دستورهایش قرار داده است.

٧- اهل شکر را به بهترین پاداش وعده داده است.

۸- آن را سبب زیادتی در فضل خود دانسته است.

٩- شکر را نگهبان و نگهدار نعمت قرار داده است.

۱۰- خبر داده که اهل شکر همان‌هایند که از آیاتش بهره‏مند می‏گردند.

۱۱- برای آن‌ها نامی ازآن ساخته است (شکور) که شاکر را به مورد شکر می‏رساند و فراتر از آن شکرگزار خود مورد شکر واقع می‏شود.

۱۲- نهایت آن چه پروردگار از بنده‏ی خود می‌خواهد.

۱۳- او خود را شاکر و شکور نامیده، به شکرگزاران نیز همین دو اسم داده است، از صفت خود به آن‌ها داده و آن‌ها را به نام خود نامیده است، همین برای دوست داشتن شکرگزاران و فضل او بر آن‌ها کافی است.

۱۴- خداوند خبر داده که شمار شاکران در میان بندگانش اندکند.

۱۵- شکر ناگزیر زیادتی همراه آن است.

۱۶- شکر همان روی آوردن دل به دوستی صاحب نعمت و اعضا به طاعت او و جاری شدن زبان به یاد و ستایش او است.

معانی شکر

شکر به سه چیز مربوط می‌شود: دل، زبان و اعضا. معنای آن با شناخت سه چیز در پیوند است:

۱- شناخت نعمت: یعنی آوردن آن به ذهن، تشخیص دادن آن و مطمئن شدن نسبت به آن. وقتی انسان نعمت را بشناسد، به کمک آن به شناخت نعمت دهنده می‏رسد، تا از غفلت بیرون بیاید، ازاین قبیل در قرآن کریم زیاد می‏یابیم، به منظور اینکه انسان این نعمت‌ها را در ذهن داشته باشد و شکر گوید. به علاوه چون نعمت را بشناسد، خرد دنبال منشأ آن می‏گردد و چون آن را یافت محبت او را خواستار می‏شود. وقتی او را دوست بدارد به طلب او و برای رسیدن به او به تکاپو می‏افتد و او را شکرگزاری می‏کند، از این، عبادت حاصل می‏آید، زیرا این راه شکرگزاری نعمت دهنده است، یعنی خدا. پس شناخت دروازه‏ی محبت است و منشأ عبادت.

۲- پذیرش نعمت، یعنی دریافت آن با اظهار نیاز به نعمت دهنده و اینکه بداند چون نعمت‌ها بدون شایستگی بنده صورت پذیرفته است، زیرا خدا از فضل و منت خود به ما بخشیده است، و این بر او واجب نبوده است.

۳- ستایش از صاحب نعمت به خاطر نعمت‌هایش، دو نوع است: عام: چنان است که او را به بخشندگی و بزرگواری، نیکی و احسان و گستردگی کرم وصف کنید.

خاص: چنان است که نعمت‌هایی را که به شما عطا کرده بر زبان بیاورید و بگویید که به شما رسیده است: ﴿وَأَمَّا بِنِعۡمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثۡ١١[الضحى: ۱۱]. «و از نعمت پروردگارت سخن بگو».

درباره‏ی این مورد دو نظر هست:

نخست اینکه نعمت‌ها را برشمارید و یاد کنید، مثلاً بگویید: «خداوند چنین و چنان نعمت‌هایی به من داده است..»، به همین سبب برخی از مفسران در تفسیر این آیه از سوره‏ی ضحی گفته‏اند: «نعمت‌هایی را که در این سوره خداوند یاد می‏کند و به تو بخشیده، شکر گوی، مانند تحسین حال تو که یتیم بودی و شناساندنت پس از گمنامی و بی‏نیاز کردنت پس از نیازمندی».

این که آن نعمت‌ها را در راستای طاعت خدا به کار بگیرید.

پس تحدث به نعمت، ستایش و تمجید خداوند به خاطرآن به شمار می‏آید. نیز باید خداوند را به صفت‌های مبارکش که مناسب جایگاه شکر است بستایید، از قبیل: منان، کریم، صاحب فضل زیاد، دارای احسان و خیر گسترده، و دارای بخشش بزرگوارانه. او را به نام‌های نیکش بخوانید و شکر بگویید. تحدث به نعمت، در مقام نهایت شکرگزاری است.

چنانکه با استناد در حدیث جابر نقل شده است: «مَن صنع إلیه معروفاً فلیجز بِهِ فإن لم یجد مایجزی به فلیثنی فإنه إذا أثنی علیه فقد شكره و إن كتمه فقد كفره، و مَن تحلی بما لم یُعط كان كلابس ثوبی زور»: «هرکس به او نیکی شود، باید پاداش آن را بدهد، اگر چیزی نداشت که به خاطر آن ببخشاید، باید نیکی کننده را تمجید و ستایش کند، زیرا وقتی او را بستاید یعنی او را شکر گفته است، اما اگر آن نعمت یا احسان را پوشیده بدارد آن را کفر گفته است، و هرکس خود را به چیزی بیاراید که ندارد مانند این است که لباس ستمی بپوشد». [۲۱٩]

تمجید و ستایش مانند اینکه بگوید: «جزا الله خیراً»، «خدا پاداش خیرت دهاد»، و نیز دعاهای خیر وسیله‏یی برای شکرگزاری است.

[۲۱٩] حدیث نیکی است: به روایت ابوداود (۴۸۱۳) بخش الأدب، باب فی شکر المعروف، شیخ آلبانی در صحیح الجامع آن را نیک دانسته است (۶۰۵۶).

مردم و شکر نعمت

مردم در موضوع شکرگزاری نعمت سه گروهند:

گروهی شکرگزار نعمت‌هایند و آن را می‏ستایند. گروهی آن را انکار می‏کنند و یا کتمان می‏کنند. و گروهی به ظاهر می‌نمایانند که اهل شکر نعمت‏اند، اما در حقیقت چنین نیستند بلکه چنانند که در حدیث آمده: «المتشبع بما لم یُعط كلابس ثوبی زور»: «کسی که خود را دارای چیزهایی بداند که ندارد، مانند آن کس است که لباس ستم پوشیده است». [۲۲۰]

از نعمان بن بشیر نقل است که بر منبر گفت: «هر کس به خاطر نعمت اندک شکر نگوید، به خاطر نعمت فراوان نیز شکرگزاری نمی‏کند، هرکس از مردم تشکر نکند، از خداوند نیز شکرگزاری نمی‏کند، و تحدث به نعمت الهی شکر است و ترک آن کفر، همراهی با جماعت مایه‏ی رحمت است و جدایی از آن باعث عذاب». [۲۲۱]

تحدث به نعمت که در دین سفارش شده است، شایسته است از اعماق دل برخیزد و نزد دیگران نیز ابراز شود. اما انسان برای کسانی که حسودش هستند مختار است از این مسأله سخنی نگوید، و آن را پوشیده بدارد، ایرادی ندارد، کفران نعمت نکرده است زیر او به خاطر تنگ نظری به نعمت و کوتاهی در ادای حق خدا این کار را نکرده است بلکه برای دفع زیان یعنی حسادت، چشم‏زنی، نیرنگ و ضرر است، و دفع زیان از جمله اهداف شریعت است.

اما مقایسه‏ی نعمت‌ها در مورد نعمت‌های الهی غیرممکن است. می‏توان بین بندگان این کار را کرد، اما بین بنده و پروردگار ممکن نیست: «گوشت و خون آن‌ها هرگز به خدا نمی‏رسد» بنده در برابر آن چه خدا به او ارزانی داشته، چه چیزی می‏تواند بدهد؟ بنابراین هیچ راهی به دادن پاداش نیست.

پس بنده باید بداند که او همیشه کوتاهی می‏کند و برای تمجید و ستایش پروردگار باید نعمت‌هایش را در مسیری به کار بگیرد که مورد رضایت او باشد. اما پاداش خدا را دادن برای انسان میسر نیست و خداوند از منش‌ها و کردارهای او بهره‏یی نمی‏گیرد و حتی اگر انسان‌ها همه او را بپرستند در ملک او چیزی افزوده نمی‏شود.

[۲۲۰] صحیح است. به روایت بخاری (۵۲۱٩) بخش نکاح، باب المتشبع بما لم ینل، و مسلم (۲۱۲٩) بخش اللباس و الزینة، باب النهی عن التزویر فی اللباس و غیره. [۲۲۱] سخن نیکی است: امام احمد (۱٧٩۸۱) روایت کرده و ألبانی در صحیح الجامع (۳۰۱۴) آن را پسندیده است.

وظیفه‏ی ما در برابر نعمت‌های خداوندأ

ما انسان‌ها در برابر نعمت‌های بی‏کرانی که خدا برایمان فراهم کرده، چند وظیفه داریم که باید آن را به انجام برسانیم: فروتنی در برابر او، مانند فروتنی شاکر در برابر کسی که او را شکر می‏گوید، دوست داشتن خدا آن گونه که شایسته‏ی انسان شکرگزار است، اعتراف به نعمت‌هایش، تمجید و ستایش او به خاطر نعمت‌ها، و اینکه از آن در راستای رضایت او استفاده کند و آن را در مواردی که خداوند دوست ندارد به کار نگیرد.

شکرگزاری نیز همانند نعمت‌ها نسبت به هم یکی از دیگری برتری دارد. نوع و میزان شکرگزاری انسان‌ها با هم تفاوت دارد. شکر از خدا هم با قلب انجام می‏شود و هم با زبان و دیگر اندام‌های بدن.

شکرگزاری با دل

آشنایی و شناخت قلبی نشان شکر است، بدین گونه که انسان بداند خداست که تمام نعمت‌هایی که در آن غوطه می‌خورد، به او بخشیده است. مردم گاهی از سبب نعمت شکرگزاری می‏کنند و خدا را به فراموشی می‏سپارند. خدایی که دارایی به کسی بخشیده تا او نیز به انسان‌های دیگر بدهد. پس شخص ثروتمند تنها وسیله‏یی است برای رساندن نعمت‌ها. مردم در این گونه موارد از معبر و راه گذر تشکر می‏کند و سرچشمه را شکر نمی‏گویند.

با توجه به این نکته در تربیت بچه‏ها خیلی مهم است که برای‌شان فهمانده شود این نعمت‌های فراوان از کجاست، و بدانند که خداوند سرچشمه‏ی روزی است. تا آن‌ها شاکر تربیت شوند و حس شکرگزاری در دل‌شان ریشه بدواند. خدا فرمود:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ ٱذۡكُرُواْ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡۚ هَلۡ مِنۡ خَٰلِقٍ غَيۡرُ ٱللَّهِ يَرۡزُقُكُم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِۚ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۖ فَأَنَّىٰ تُؤۡفَكُونَ٣[فاطر: ۳] «ای مردم نعمتی را که خدا بر شما ارزانی داشته است به یاد آورید، مگر جز خدا آفریننده‏ی دیگری وجود دارد که از آسمان و زمین شما را روزی بدهد؟ هیچ معبودی جز او نیست. پس چرا سرگشته‏اید؟»، «چرا به باطل ایمان دارند و به نعمت خدا کفر می‏ورزند؟». چنانکه از این آیه بر می‏آید نخستین نعمت، نعمت آفرینش وایجاد است. شناخت نعمت‌ها و آشنایی با آن مرحله‏ی مقدماتی شکر است. آیات زیادی برای شمارش و گردآوری نعمت‌ها آمده است، تا فراوانی آن را برای انسان آشکار سازد و بداند که شمار نعمت‌ها در حصر نگنجد و بدین گونه تسلیم بخشنده‏ی نعمت‌ها شود. خداوند خود یادآوری کرده که نعمت‌های الهی قابل حصر و شمار نیست: ﴿وَإِن تَعُدُّواْ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ لَا تُحۡصُوهَآ[إبراهيم: ۳۴] «و اگر بخواهید نعمت‌های خدا را بشمارید هرگز قادر نخواهید بود».

اما مواردی فرعی و اصلی یاد شده که بایستی فرعیها را به اصل آن باز گردانیم، مانند سلامتی که نعمتی اصلی است و نعمت‌های فرعی دیگری که ازآن پدید می‏آیند، از قبیل: حرکت، راه رفتن، کار، ورزش، خواب، خوردن، نوشیدن، مسافرت و ... همین طور ثروت، وقت و دانش همه نعمت‌هایی پایه‏اند و هرکدام نعمت‌های بی‌شمار زیادی را در بردارد.

می‏توانید نعمت‌ها را در کنار مشابه و همانندهای آن قرار دهید. مثلاً او ما را پس از آفرینش و ایجاد به صفت مخلوق یاد کرده، سپس به نعمت آدمی و انسان بودن، و آن گاه بر ما منت گذاشته و ما را موصوف به مسلمین گردانده و نعمت‌های هدایت و ایمان را به ما ارزانی داشته است.

پس اگر در نعمت‌هایی که ما را فرا گرفته‏اند، تأمل کنیم می‏بینیم که نخستین آن نعمت آفرینش و پیدایش است و دومین آن نعمت آدمی و انسان بودن. زآن پس اینکه خدا ما را از روی نعمت خویش مسلمان قرارداده است. زیرا اگر فضل و نعمت الهی نبود، شما یهودی، نصرانی یا بودایی می‏شدید. نیز متذکر شوید که بر شما نعمت ارزانی داشته و شما را از شمار اهل سنت و به دور از پیروی از بدعت قرار داده است. خدا کرم نموده که شما مسلمان سنی هستید و نه مسلمان بدعتی.

شما که اهل طاعت و دینداری هستید به نعمت خدا بر خود بنگرید و شکر کنید که عصیانگر نیستید، یا اگر دانشی دارید، باید نعمت خدای را سپاس بگویید که مانند نادانان نیستید، او شما را آموزش داده و دانش و هدایت راستین را به شما عطا کرده که با آن از انحراف و گمراهی دور می‌مانید. اگر دعوتگر راه حق هستید.

به یاد بیاورید که درسایه‌ی نعمت الهی در شمار درماندگان و بی‏اراده ما نیستید. نیز شما از نعمت بلند همتی و تربیت درست برخوردارید که شخص را درجه به درجه بالا می‏برد و گام به گام به او دانش می‏آموزد، تا به کمال برسد. بالاتر از همه‏ی این موارد نعمت پیغامبری است برای آنان که خدا برگزید، راستگویان، شهدا و صالحین. بنابراین آفرینش درجه‏ها و مرتبه‏هایی دارد.

نمایاندن نعمت‌های الهی بر عامه‏ی مردم به ویژه در امر دعوت بسیار مهم است. دعوتگر نعمت‌های خداوند را برای مردمان یادآوری کند، روشن سازد. مثلاً خورشید نعمتی از سوی خدا است، بودنش در جایگاه آن، طلوع و غروبش در وقت خود نعمتی عظیم است، اگر اندکی دورتر بود بسیاری از کره‏ها منجمد می‏شد و اگر اندکی نزدیکتر بود می‏سوخت...! ماه نیز به نوبه‌ی خود نعمت گرانقدری است، اگر موقعیتش نزدیکتر به زمین می‏بود مد دریا افزایش می‏یافت، و دنیا را فرا می‏گرفت، و اگر اندکی دورتر می‏بود دنیا خشک می‏شد. یا اگر آتمسفر وجود نداشت زندگی در کره‏ی زمین چگونه میسر می‏شد؟

نکته‏ی دیگر اینکه خداوند آدمی را به این اختصاص داده که او را در میان سایر آفریدگانش با دست خویش خلق کرده است. مردم بایستی این را به یاد داشته باشند: ﴿مَا مَنَعَكَ أَن تَسۡجُدَ لِمَا خَلَقۡتُ بِيَدَيَّ[ص: ٧۵] «چه چیز تو را از سجده کردن بر چیزی که من آن را با قدرت خود آفریده‏ام، مانع شد؟» بنابراین در میان جانداران تنها آدم (÷) است که خداوند او را با دست خویش آفرید ﴿أَلَمۡ تَرَوۡاْ أَنَّ ٱللَّهَ سَخَّرَ لَكُم مَّا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِ وَأَسۡبَغَ عَلَيۡكُمۡ نِعَمَهُۥ ظَٰهِرَةٗ وَبَاطِنَةٗ[لقمان: ۲۰] «آیا ندیدید که خداوند آنچه را در آسمان‌ها و زمین است رام شما کرد و نعمت‌های آشکار و نهانش را بر شما ارزانی داشت؟»

﴿ٱللَّهُ ٱلَّذِي خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ وَأَنزَلَ مِنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ فَأَخۡرَجَ بِهِۦ مِنَ ٱلثَّمَرَٰتِ رِزۡقٗا لَّكُمۡۖ وَسَخَّرَ لَكُمُ ٱلۡفُلۡكَ لِتَجۡرِيَ فِي ٱلۡبَحۡرِ بِأَمۡرِهِۦۖ وَسَخَّرَ لَكُمُ ٱلۡأَنۡهَٰرَ٣٢ وَسَخَّرَ لَكُمُ ٱلشَّمۡسَ وَٱلۡقَمَرَ دَآئِبَيۡنِۖ وَسَخَّرَ لَكُمُ ٱلَّيۡلَ وَٱلنَّهَارَ٣٣ وَءَاتَىٰكُم مِّن كُلِّ مَا سَأَلۡتُمُوهُۚ وَإِن تَعُدُّواْ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ لَا تُحۡصُوهَآۗ إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لَظَلُومٞ كَفَّارٞ٣٤[إبراهيم: ۳۲-۳۴] «و از آسمان آب فرو فرستاد و با آن میوه‏ها را برای روزیتان برویاند، و کشتی‌ها را به اختیارتان آورد تا به فرمان او بر دریا حرکت کند ورودها را برایتان مسخر گرداند و خورشید و ماه را که مدام تابان و در گردشند به تسخیر شما درآورد و شب و روز را مسخرتان کرد و هر آنچه خواستید به شمار ارزانی داشت و اگر بخواهید نعمت‌های خدا را بشمارید هرگز قادر نخواهید بود، انسان بسیار ستمکار و ناسپاس است».

در سوره‏ی نحل (که سوره‏ی نعمت‌ها نیز نامیده می‌شود) یادآوری کرده است: ﴿وَهُوَ ٱلَّذِي سَخَّرَ ٱلۡبَحۡرَ لِتَأۡكُلُواْ مِنۡهُ لَحۡمٗا طَرِيّٗا وَتَسۡتَخۡرِجُواْ مِنۡهُ حِلۡيَةٗ تَلۡبَسُونَهَاۖ وَتَرَى ٱلۡفُلۡكَ مَوَاخِرَ فِيهِ وَلِتَبۡتَغُواْ مِن فَضۡلِهِۦ وَلَعَلَّكُمۡ تَشۡكُرُونَ١٤ وَأَلۡقَىٰ فِي ٱلۡأَرۡضِ رَوَٰسِيَ أَن تَمِيدَ بِكُمۡ وَأَنۡهَٰرٗا وَسُبُلٗا لَّعَلَّكُمۡ تَهۡتَدُونَ١٥ وَعَلَٰمَٰتٖۚ وَبِٱلنَّجۡمِ هُمۡ يَهۡتَدُونَ١٦ أَفَمَن يَخۡلُقُ كَمَن لَّا يَخۡلُقُۚ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ١٧ وَإِن تَعُدُّواْ نِعۡمَةَ ٱللَّهِ لَا تُحۡصُوهَآۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَغَفُورٞ رَّحِيمٞ١٨[النحل: ۱۴-۱۸] «اوست که دریا را به اختیارتان در آورد تا از آن گوشت تازه خوراکتان شود و زینتی را برای آرایش خود استخراج کنید و کشتی‌ها را شکافنده دریا می‏بینید تا از فضل خدا روزی بیابید و شکرش را به جا آورید. کوه‌های استواری در زمین بیفکند تا از لرزش آن بکاهد و به شما آرامش ببخشد و نهرها و راه‌هایی به وجود آورد تا هدایت شوید. و نیز ستارگان را علامتی برای راهیابی قرار داد. آیا آنکه می‏آفریند مانند کسی است که نمی‏آفریند و چرا پند نمی‏گیرید؟ اگرخواستار شمارش نعمت‌های خدا باشید هرگز از عهده شما ساخته نیست، خداوند آمرزنده مهربان است».

﴿وَٱللَّهُ جَعَلَ لَكُم مِّمَّا خَلَقَ ظِلَٰلٗا وَجَعَلَ لَكُم مِّنَ ٱلۡجِبَالِ أَكۡنَٰنٗا وَجَعَلَ لَكُمۡ سَرَٰبِيلَ تَقِيكُمُ ٱلۡحَرَّ وَسَرَٰبِيلَ تَقِيكُم بَأۡسَكُمۡۚ كَذَٰلِكَ يُتِمُّ نِعۡمَتَهُۥ عَلَيۡكُمۡ لَعَلَّكُمۡ تُسۡلِمُونَ٨١[النحل: ۸۱] «خداوند در آفریده‏هایش سایه‏هایی پدید آورد و در کوه‌ها پناهگاهی. جامه‏هایی برایتان قرار داد که شما را از گرما حفظ کند و نیز جامه‏هایی که در موقع جنگ حافظ شماست، بدین ترتیب نعمت‌هایش را برای شما کامل می‏کند تا تسلیم اوامرش شوید»

از جمله‏ی منت‌هایی که خداوند بر گردن ما دارد و منت خاص الهی است ایمان است: ﴿يَمُنُّونَ عَلَيۡكَ أَنۡ أَسۡلَمُواْۖ قُل لَّا تَمُنُّواْ عَلَيَّ إِسۡلَٰمَكُمۖ بَلِ ٱللَّهُ يَمُنُّ عَلَيۡكُمۡ أَنۡ هَدَىٰكُمۡ لِلۡإِيمَٰنِ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ١٧[الحجرات: ۱٧] «بر تو منت می‏گذارند که اسلام آورده‏اند، بگو «به خاطر اسلام آوردنتان بر من منت نگذراید، اگر درست دریابید خدا بدان سبب که به ایمان راهنمونتان شده است بر شما منت می‌نهد». ﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِينٗا[المائدة: ۳] «امروز دین شما را کامل و نعمت خود را بر شما تمام کردم و اسلام را دین شما برگزیدم».

از نعمت هدایت، آرامش، امنیت، گشایش، بخشش، رحمت، برکت، آسان‏سازی و افزایش روزی ناشی می‏شود.

سخن گفتن درباره‏ی نعمت‌های الهی از جمله ابزارها و وسایل دعوت راه حق است که با دعوت شوندگان انجام می‏پذیرد تا شکرگزاری در میان آن‌ها حاصل شود. شگفت اینکه در این زمان بیشتر از هر دوره‏ی دیگر پیشرفت و اکتشافات بسیاری در تولیدات کشاورزی، دامی، ارتباطات، زیوآلات، پوشش، پزشکی، درمان و پیوندهای گوناگون و زمینه‏های زیاد دیگری به دست آمده است: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَذُو فَضۡلٍ عَلَى ٱلنَّاسِ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا يَشۡكُرُونَ[البقرة: ۲۴۳] «خداوند نسبت به بندگانش احسان می‏کند ولی بیشتر مردم شاکر نیستند».

برخی از مردم در تفسیر نعمت‌ها یا نسبت دادن آن به منابع باطل گرایش‌های شگفت‏انگیزی پیدا کرده‏اند که دور از واقع می‏نماید، چنانکه قارون وقتی نعمت‌های زیاد خدا درحق او برایش یادآوری شد، چنین کرد: ﴿إِنَّمَآ أُوتِيتُهُۥ عَلَىٰ عِلۡمٍ عِندِيٓ[القصص: ٧۸] «این اموال را به مدد علمی که داشتم به دست آوردم» آن‌ها، اهل گمراهی و غرور هنگامی که نعمت‌های خدا برای‌شان یاد می‏شود، غرور و خودپسندی سبب می‏شود آن را به کس دیگر نسبت بدهند، مثلاً به زیرکی، توانمندی و ابزارهای خود یا دیگران نسبت می‏دهند...! این البته کاری است که شقاوتمندان می‏کنند، خداوند می‏فرماید: ﴿وَمَا بِكُم مِّن نِّعۡمَةٖ فَمِنَ ٱللَّهِ[النحل: ۵۳] («هر نعمتی دارید از جانب خداست»، ﴿فَلۡيَنظُرِ ٱلۡإِنسَٰنُ مِمَّ خُلِقَ٥[الطارق: ۵] «انسان باید بنگرد که از چه چیز آفریده شده است»، ﴿فَلۡيَنظُرِ ٱلۡإِنسَٰنُ إِلَىٰ طَعَامِهِۦٓ٢٤[عبس: ۲۴] «انسان به غذای خویش بنگرد»، ﴿ءَأَنتُمۡ أَنزَلۡتُمُوهُ مِنَ ٱلۡمُزۡنِ أَمۡ نَحۡنُ ٱلۡمُنزِلُونَ٦٩[الواقعة: ۶٩] «آیا شما آن را از ابر فرو فرستادید یا ما؟»، ﴿وَمَآ أَنتُمۡ لَهُۥ بِخَٰزِنِينَ[الحجر: ۲۲] «درصورتی که شما توانایی نگهداری آن را ندارید»، ﴿أَفَرَءَيۡتُمُ ٱلۡمَآءَ ٱلَّذِي تَشۡرَبُونَ٦٨ ءَأَنتُمۡ أَنزَلۡتُمُوهُ مِنَ ٱلۡمُزۡنِ أَمۡ نَحۡنُ ٱلۡمُنزِلُونَ٦٩ لَوۡ نَشَآءُ جَعَلۡنَٰهُ أُجَاجٗا فَلَوۡلَا تَشۡكُرُونَ٧٠[الواقعة: ۶۸-٧۰] «آیا آبی را که می‌نوشید دیده‏اید؟ آیا شما آن را از ابر فرو فرستادید یا ما؟ اگر بخواهیم آن را تلخ قرارمی‏دهیم پس چرا شکر نمی‏کنید؟».

شکرگزاری با زبان

زبان انسان از آن چه در دل دارد، خبر می‏دهد. وقتی دل سرشار از شکر خدا می‏شود، زبان با حمد و ستایش او آن را ابراز می‏دارد. به حمد و ستایش و شکرگزاری موجود در دعای پیامبر بنگرید:

۱- پیامبر ج هنگامی که از خواب بیدار می‏شد، می‏فرمود: «الحمد لله الذی أحیانا بعدما أماتنا و إلیه النشور»: «سپاس خدایی را که ما را پس از اینکه میراند، زنده کرد و بازگشت به سوی اوست». [۲۲۲] «الحمد لله الذی عافانی فی جسدی و ردّ علیّ روحی و أذن لی بذكرهِ»: «سپاس خدا را که سلامتی جسمی به من عطا کرد، روحم را به من برگرداند و به من اجازه داد او را یاد کنم». [۲۲۳]

۲- وقتی به بستر خواب می‏رفت می‏فرمود: «الحمدُ لله أطعمنا و سَقانا و آواناكم ممن لا كافی لهُ و لامُؤوی»: «سپاس خدای را که به ما غذا داد و آب نوشاند و ما را پناه داد، چه بسیارند کسانی که نه غذای کافی دارند و نه پناه دهند». [۲۲۴]

۳- او که در طلب مغفرت سرمشق همگان بود، به نعمت خداوند و کوتاهی خود در شکرگزاری معترف بود: «أبوءُلك بِنعمتك عَلَیَّ و أبوءُ بِذنبی»: «به نعمت تو بر خود و نیز به گناهانم معترفم». [۲۲۵]

۴- در دعاها همیشه دعا را با ستایش او و تمجید از او به آن چه شایسته‏ی آن است، آغاز می‏کرد.

۵- در هر خطبه، ازدواج یا هر کار مهمی خداوند را ستایش و تمجید می‏کرد.

۶- در دعای استفتاح، سوره‏ی فاتحه، ایستادن پس از رکوع، ذکرهای پس از سلام نماز، در همه‏ی این دعا و ذکرها حمد و ستایش هست، همین طور در دعاهای شب‏زنده‏داری: «اللهم لك الحمدُ أنتَ نُوُر السمواتِ و الأرض و مَن فیهنّ» [۲۲۶]و «الله اكبر كبیراً و الحمدلله كثیراً و سبحان الله بكرة و أصیلاً». [۲۲٧]

او وقتی چیزی می‏خورد یا می‏نوشید یا درباره چیزی از او می‏پرسیدند یا سفر می‏کرد یا عطسه می‏کرد، در همه‏ی این موارد خدا را شکر می‏کرد.

٧- او در هر لحظه و هر ساعتی از شب و روز خدا را ستایش می‏کرد، حمد می‏کرد و «هر ستایشی برایش صدقه‏یی بود». [۲۲۸]

از حضرت عایشهل نقل است که شبی به طور اتفاقی متوجه شد که پیامبر ج در دل شب ایستاده و عبادت می‏کند و این دعا را از او شنید: «اللهم إنی أعوذ بِرضاك مِن سُخطك، و بِمعافاتِك مِن عقوبتك، و بِك منك لا أحصی ثناءً علیك أنت كما أثنیتَ علی نفسك»: «خدایا از خشم و نارضایی تو به خشنودیت، از کیفرت به بخششت و از تو به خودت پناه می‏برم، ستایشی ندانم که شایسته‏ی تو باشد، تو چنانی که خودت ستوده‏ای». [۲۲٩]

او به معاذ گفت: «یا معاذ إنی أحبُّك فَلاتَدع أن تَقولَ دبرَ كلِّ صلاةٍ اللهم أعنی علی ذِكرك و شَكرك و حسن عبادتك»: «ای معاذ من تو را دوست دارم، سفارش می‏کنم پس از هر نمازی بگویی خدایا مرا بر ذکر خودت، شکرگزاری تو و عبادت تو به طور احسن کمک کن». [۲۳۰]

[۲۲۲] صحیح است، به روایت بخاری (٧۲٩۴) بخش توحید، باب السؤال بأسماء الله تعالی و الاستعاذة بها. [۲۲۳] درجه‏ی حدیث حسن است: به روایت ابوداود (۵۰۵۰) بخش الأدب باب مایقال عندالنوم، ترمذی (۳۴۰۱) بخش الدعوات، ابن ماجه (۳۸٧۴) بخش الدعاء، باب مایدعو إذا أوی إلی فراشه، و احمد در مسند (٧٧۵۲)، همه‏ی آنها از حدیث ابوهریرهس نقل کرده‏اند. ألبانی در صحیح الجامع(٧۱۶) آن را حدیث، درجه ی حسن دانسته است. [۲۲۴] صحیح است: به روایت مسلم (۲٧۱۵) بخش الذکر و الدعاء، باب مایقول عندالنوم. [۲۲۵] صحیح است: به روایت بخاری (۶۳۰۶) بخش الدعوات، باب أفضل الاستغفار. [۲۲۶] صحیح است: به روایت بخاری (۱۱۲۰) بخش الجمعة، باب التهجد باللیل، و مسلم (٧۶٩) بخش صلاة المسافرین و قصرها، باب الدعاء فی صلاة اللیل و قیامه. [۲۲٧] صحیح است: به روایت مسلم (۲۶٩۶) بخش الذکر، باب فضل التهلیل و التسبیح و الدعاء. [۲۲۸] صحیح است: به روایت مسلم (٧۲۰) بخش صلاة المسافرین و قصرها، باب استحباب صلاة الضحی و أن أقلها رکعتان. [۲۲٩] صحیح است: به روایت مسلم (۴۸۶) بخش الصلاة، باب مایقال فی الرکوع و السجود. [۲۳۰] صحیح است: به روایت ابوداود (۱۵۲۲) بخش الصلاة، باب فی الاستغفار، و نسائی (۱۳۰۳) بخش السهو، و احمد در مسند (۲۱۶۱۴) ألبانی در صحیح الجامع (٧٩۶٩) آن را صحیح دانسته است.

شکرگزاری با اندام‌ها

منظور از اندام‌ها غیر از دل و زبان است. هر کاری و هر کرداری که بنی آدم در طاعت یا عبادتی انجام می‏دهد نشان ازشکرگزاری او از پروردگار به خاطر نعمت‌های بی‏کرانش است. کار نیک نمونه‏ی شکرگزاری با اندام‌ها است. وقتی انسان به چهل سالگی می‏رسد دعا می‏خواند که قرآن بیان می‏کند: ﴿حَتَّىٰٓ إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُۥ وَبَلَغَ أَرۡبَعِينَ سَنَةٗ قَالَ رَبِّ أَوۡزِعۡنِيٓ أَنۡ أَشۡكُرَ نِعۡمَتَكَ ٱلَّتِيٓ أَنۡعَمۡتَ عَلَيَّ وَعَلَىٰ وَٰلِدَيَّ وَأَنۡ أَعۡمَلَ صَٰلِحٗا تَرۡضَىٰهُ وَأَصۡلِحۡ لِي فِي ذُرِّيَّتِيٓۖ إِنِّي تُبۡتُ إِلَيۡكَ وَإِنِّي مِنَ ٱلۡمُسۡلِمِينَ[الأحقاف: ۱۵] «تا هنگامی که به رشد برسد و به چهل سالگی در آید، گوید«پروردگارا! مرا توفیق ده تا شکر نعمتت را که بر من و پدر و مادرم ارزانی داشته‏ای به جا آورم و اعمال صالحی انجام دهم که تو را خشنود سازد و فرزندانم را صالح کن که من تسلیم شده‏ام و به سوی تو باز می‏گردم».

در این آیه پس از درخواست توفیق در سپاسگزاری نعمت خدا، از او می‏خواهد انجام «عمل صالحی» برای او فراهم کند، منظور این است که شکرگزاری تنها با زبان بسنده نیست.

از جمله وسیله‏های شکرگزاری با اندام آن است که در این حدیث‌ها آمده است: «كلُّ ابن أدم یُصبح و عَلی كلِّ سلامی صدقة»: «هر آدمی در حالی روز نو را آغاز می‌کند که هر سلام و درودی که بر من فرستاده، صدقه‏یی برایش محسوب شده است». [۲۳۱] اما سؤالی که به نظر می‏رسد این است که شکر سیصد و شصت مفصل بدن را چگونه ادا کند؟ این حدیث در پاسخ به ما کمک می‏کند: «كلُّ تحمیدةٍ صدقةٌ، و كلُّ تهلیلةٍ صدقةٌ، و أمر بالمعروف صدقةٌ، و إماطةُ الأذی عن الطریقِ صدقةٌ»: «هر حمدی صدقه‏یی است، هر لا إله إلا الله گفتنی صدقه‏یی است، سفارش به کار نیک و برداشتن موجب آزار و اذیت از راه صدقه است».

کارهایی که صدقه به شمار می‏آیند زیادند، ابن رجب در شرحش بر اربعین نووی مواردی از آن را گرد آورده است، مانند: «صدقه های جسمی، صدقه‏های مالی، مهارت در یاد دادن حرفه‏ایی یا نوآوری، فهماندن، آموزش، زمان، مقام وموقعیت...».

ذوالقرنین به گروهی از مردمان ناآگاه صنعت سدسازی آموخت تا آن‌ها را از شر و خطر دشمنان‌شان نگه دارد.

کسانی که آشنا و ماهر در کامپیوتر و علوم آن هستند تشریح آن برای مردم و زمانی که برای این کار می‏گذرانند، برای آن‌ها صدقه است، در نهایت قصد این است که انسان مسلمان با همه‏ی اندام‌های بدنش باید شکر خدا را به جا آورد، به هر نوع صدقه‏یی، و شکرگزاری یک روز کسی را از شکرگزاری روز دیگر بی‏نیاز نمی‏کند.

[۲۳۱] صحیح است: به روایت مسلم (٧۲۰) بخش صلاة المسافرین و قصرها، باب استحباب صلاة الضحی و أن أقلها رکعتان.

فرق میان شکر بنده و پروردگار

باید دانست که شکرگزاری از بنده با شکر پروردگار یکسان نیست، شکرگزاری از پروردگار خضوع، فروتنی و پرستش در آن هست، در تشکر از بنده نباید او را پرستش کرد، بلکه در مقابل چیزی، فقط چیزی به او می‏دهید و برایش دعای خیر می‌کنید که خدا او را پاداش خیر دهد و در نهان و از ته دل برایش دعا می‏کنید و از او تشکر می‏کنید.

به علاوه به جا آوردن شکر خدا از نقطه نظر عبودیت، درجه و انواع طاعاتی که در آن هست با تشکر از مردم فرق می‏کند. کسی که از مردم تشکر نمی‏کند انسان ناسپاسی است و شایستگی شکرگزاری خدا را نیز ندارد.

شکر سبب افزایش نعمت‌ها

نعمت‌های الهی با شکرگزاری بنده فزونی می‏یابد و از زوال به دور می‏ماند. دلیل آن فرموده‏ی خداست: ﴿لَئِن شَكَرۡتُمۡ لَأَزِيدَنَّكُمۡ[إبراهيم: ٧] «اگر شاکر باشید افزونی به شما عطا خواهیم کرد»، ﴿وَلَا تَتَمَنَّوۡاْ مَا فَضَّلَ ٱللَّهُ بِهِۦ بَعۡضَكُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖۚ لِّلرِّجَالِ نَصِيبٞ مِّمَّا ٱكۡتَسَبُواْۖ وَلِلنِّسَآءِ نَصِيبٞ مِّمَّا ٱكۡتَسَبۡنَۚ وَسۡ‍َٔلُواْ ٱللَّهَ مِن فَضۡلِهِۦٓ[النساء: ۳۲] «آرزومند برتری‌ها نباشید که خدا به بعضی از شما بر بعضی دیگر داده است. برای مردان بهر‏ه‏ای است از آنچه به دست آورده‏اند و برای زنان نصیبی، و از فضل خدا مسألت کنید».

تشکر از مردم با شکرگزاری خداوند تعارضی ندارد، زیرا خداوند خود به تشکر از مردم سفارش کرده است و او ما را به این کار آگاه ساخته است و راهنمایی کرده که اگر کسی در حق ما کار نیکی انجام داد، آن را جبران کنیم و در پیشاپیش همه پدر و مادر‏اند که در مورد آن‌ها فرمود: ﴿أَنِ ٱشۡكُرۡ لِي وَلِوَٰلِدَيۡكَ إِلَيَّ ٱلۡمَصِيرُ[لقمان: ۱۴] «سفارش کردیم که باید سپاسگزار من و پدر و مادرت باشی که بازگشت به سوی من است» پیامبر ج نیز تأکید فرمودند: «لایشكر الله من لایشكر الناسَ»: «هرکس از مردم سپاسگزاری نکند از خداوند نیز سپاسگزاری نمی‏کند». [۲۳۲]

پس شکرگزاری از مردم به اصل شکرگزاری از پروردگار خدشه‌یی وارد نمی‏کند و از جایگاه و وجوب آن نمی‏کاهد، بلکه اشکال در این است که برخی از مردم از بنده‏های خدا تشکر می‏کنند، اما از خالق آن‌ها شکرگزاری نمی‏کنند و این مصیبت است.

[۲۳۲] درجه ی حدیث نیک است: به روایت احمد در مسند(۱٧٩۸۱)، لفظ از اوست، و ألبانی در صحیح الجامع (۳۰۱۴) آن را نیک دانسته است.

برخی کارها خود به شکر منجر می‏شود؛ مانند موارد زیر:

۱- ‏به کسانی که جایگاهی پایینتر از شما دارند بنگرید، پیامبر فرمود: «انظروا إلی من هو أسفلُ منكم و لاتنظروا إلی من هو فوقكم فإنّه أجدرُ ألا تزدروا نعمة الله»: «به کسانی که پایینتر از شما هستند نگاه کنید، نه به آن‌هایی که بالاتر از شما هستند. شایسته‏تر آن است که نعمت الهی را ناچیز نشمارید». [۲۳۳]

وقتی انسان به کسان بالاتر از خود نگاه می‏کند و به آن‌ها می‏اندیشد باید بداند و ایمان داشته باشد که این قسمت خدا است و نباید این مورد او را از شکر خدا باز دارد. در اشتباهند آنان که کسان بهتر و بالاتر از خود را می‏بینند و از شکر خدا باز می‏مانند، باید بدانند که خداوند فرمود: ﴿وَهُوَ ٱلَّذِي جَعَلَكُمۡ خَلَٰٓئِفَ ٱلۡأَرۡضِ وَرَفَعَ بَعۡضَكُمۡ فَوۡقَ بَعۡضٖ دَرَجَٰتٖ لِّيَبۡلُوَكُمۡ فِي مَآ ءَاتَىٰكُمۡ[الأنعام: ۱۶۵] «اوست که شما را در زمین جانشین قرار داد و بعضی را نسبت به دیگران مرتبه بالاتر بخشید تا شما را به آنچه مقرر کرده است، بیازماید».

۲- بنده باید بداند او عهده‏دار نعمت‌هایی است که خدا به او داده است.خداوند فرمود: ﴿ثُمَّ لَتُسۡ‍َٔلُنَّ يَوۡمَئِذٍ عَنِ ٱلنَّعِيمِ٨[التكاثر: ۸] «در آن روز از نعمت‌هایی که داشتید بازخواست خواهید شد». وقتی به این وقوف یابد و بداند که روز رستاخیز او مسؤول آن نعمت‌ها شناخته می‌شود و به خاطر آن و حتی آب سرد محاسبه می‏شود، از خشیت آن روز به شکر می‌پردازد. بازخواست و مناقشه‏ در آن روز خود عذاب است.

[۲۳۳] صحیح است: به روایت بخاری (۶۴٩۰) بخش الرقاق، باب لینظر إلی من هو أسفل منه ولاینظر إلی من فضل علیه، و مسلم (۲٩۶۳) بخش الزهد و الرقائق.

شناخت حقیقت شکر نعمت‌ها

مردم در فهم سپاسگزاری به خاطر نعمت‌هایی که خداوند بر آن‌ها ارزانی داشته، راه‌های پراکنده‏یی پیش گرفته و برداشتهای گوناگونی دارند، تا جایی که گاهی خود را از برخی از آن نعمت‌ها محروم می‏کنند، در حالی که خداوند به اینکه ما از آن برخوردار گردیم و بهره‏مند شویم و او را شکر بگوییم، خشنوداست و راضی. با وجود این چرا خود را از روزی خدا بی‏نصیب کنیم: ﴿كُلُواْ وَٱشۡرَبُواْ مِن رِّزۡقِ ٱللَّهِ وَلَا تَعۡثَوۡاْ فِي ٱلۡأَرۡضِ مُفۡسِدِينَ[البقرة: ۶۰] «از روزی‌های الهی بخورید و بیاشامید و فساد را زمین نگسترانید»، ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ كُلُواْ مِن طَيِّبَٰتِ مَا رَزَقۡنَٰكُمۡ وَٱشۡكُرُواْ لِلَّهِ إِن كُنتُمۡ إِيَّاهُ تَعۡبُدُونَ١٧٢[البقرة: ۱٧۲] «ای مؤمنان از نعمت‌های پاکیزه‏ای که روزیتان کرده‏ایم، بخورید و اگر خدا را می‌پرستید شکرش را به جا آورید».

با توجه به آیه‏های قرآن امکان ندارد شکرگزاری با حرام کردن حلال صورت بپذیرد! آنچنان که در مبادی تصوف هست، صوفیه گمان می‏کنند از جمله شیوه‏های شکر نعمت‌ها بهره نگرفتن و برخوردار نشدن از آن است. لذا آن‌ها نعمت‌های خدا را بر خود حرام می‏کنند! اما حقیقت این است خداوند با رضایت و خشنودی خاص خود به ما اجازه داده است از نعمت‌هایش بهره‏مند گردیم و از او سپاسگزاری کنیم، نعمت‌های پاکیزه‏ی خدا را و حلال او را بر خود حرام نکنیم، بلکه بخوریم، بنوشیم، اما اسراف نکنیم، از او شکرگزاری کنیم و به او ایمان داشته باشیم، زیرا از طرفی نعمت‌هایی هستند که خودداری از آن ممکن نیست، مثلاً آیا کسی هست که نعمت نفس کشیدن را از خود محروم کند؟ قضای حاجت نیز نعمتی است، حتی آبی که می‏نوشیم نعمت است. این نعمت‌ها را خداوند برای ما مباح فرموده و بابهره‏مندی ما از آن خشنود است، بر ما شکر واجب است. اگر برای بهره مندی از نعمت‌های خدا ادای شکر به اندازه‏ی واقعی آن شرط بود تمام اعمال بندگان حق یک نعمت را ادا نمی‏کرد، پس ای پروردگار منان «أبوءُ بِنعمتك علیّ و أبوءُ بذنبی»: «به نعمت تو در حقم و گناهم به درگاه تو معترفم» این چنین خدا را شکر گوییم، به نعمت‌هایش اعتراف کنیم، با شکر نعمت از کوتاهی خود طلب بخشش کنیم، هر چند با هر مقدار که باشد، شکر ما با نعمت‌هایش برابری نمی‏کند!

راه درست این است که نعمت‌های خداوند را در آن چه که مورد رضایت و خشنودی اوست به کار بگیریم، و او را بستاییم، شکر کنیم و از کوتاهی‌های خود در انجام تکالیف پوزش بخواهیم، او از این کار ما خرسند است.

در صحیحین از پیامبر ج نقل است که او آن قدر به عبادت ایستاد که پاهایش پوسته- پوسته شد. به او گفتند: ای رسول خدا با اینکه خدوند گناهان گذشته و آینده‏ی تو را بخشیده، چرا چنین خود را به سختی می‏اندازید؟ فرمود: «أفلا أكون عبداً شكوراً؟»: «پس بنده‏ی شکرگزاری نباشم؟!». [۲۳۴]

او با آن مقام معنوی والا به خاطر بخشش خداوند شکرگزاری می‏کرد.

برای این منظور ما می‏توانیم از خدا بخواهیم ما را بر شکر خود یاری ‏دهد: «خدایا مرا در ذکر، شکر و عبادت شایسته‏ی تو یاری کن». [۲۳۵] پیامبر این سخن را برای معاذ بیان کرد و به او آموخت.

وقتی از پیامبر ج پرسیدند: از دارایی‌ها کدام یک را برگیریم؟ توجه آن‌ها را به نکته‏یی مهم جلب کرد، فرمود: «لیتخذ أحدُكم قلباً و لساناً ذاكراً و زوجة مؤمنة تُعین أحدكم علی أمر دینه و دنیاه»: «شما باید دلی شکرگزار، زبانی ذکر کننده و همسر ایمانداری که در امور دینی و دنیایی یاریگرتان باشد، داشته باشید». [۲۳۶] بنابراین سرمایه‏ی حقیقی و جاودانی چنانکه حبیب خدا اشاره فرمود، قلب شاکر، زبان ذاکر و همسر ایماندار است.او ج همچنین فرمود: «إن الله لیرضی عن العبد أن یأكل الأكلة فیحمده علیها أو یشرب الشربة فیحمده علیها»: «خداوند از بنده خشنود می‏شود اگر او هر چه بخورد یا هر چه بنوشد خداوند را بر آن شکر گوید». [۲۳٧]

حسن بصری گفت: خداوند مردم را به هر نعمتی که بخواهد بهره‏مند می‏گرداند، اگر به خاطر آن او را شکرگزاری نکنند، آن را تبدیل به عذاب می‏کند. به همین سبب پیشینیان آگاه شکر را به دو نام می‏خواندند: یکی (حافظ) چون نعمت‌های موجود را حفظ می‏کرد و دیگری (جالب: جلب کننده) زیرا نعمت‌های از دست رفته را باز می‏آورد. این چنین افزایش نعمت‌ها از سوی خداوند ادامه پیدا می‏کند تا زمانی که بنده بر شکرگزاری پایدار باشد، پیشتر به شکر، قید و بند نعمت‌ها می‏گفتند؛ از آن روی که نعمت را در بند می‌کرد و نمی‏گذاشت از دست برود.

عمر به عبدالعزیز گفت: «نعمت‌های خداوند را با سپاسگزاری از او در قید کنید». [۲۳۸] شکر در هنگام سلامتی به نظر برخی از اهل علم بزرگتر از شکیبایی در هنگام آزمایش وگرفتاری است.

مطرف به عبدالله گفت: «اگر سلامت باشم و شکر گویم نزد من دوست داشتنی‏تر است تا اینکه مصیبت زده باشم و شکیبایی پیشه کنم». [۲۳٩] یعنی اگر شکر نعمت‌ها روزی‏ام شود بهتر از این است که گرفتار گردم و صبر کنم. پیامبر ج سفارش کرد که طلب بخشش و سلامتی کنیم، در حالی که هیچ اشاره نکرده که درخواست مصیبت و صبر کنیم.

و انگهی اگر کسی شکر بر نعمت روزی‏اش گردد، مقامی کمتر از شکیبایی بر مصیبت نیست. حسن گفت: «بسیار از نعمت‌ها یاد کنید، یاد آن شکر است، خداوند پیامبرش را سفارش کرده که به نعمتش تحدث کند: ﴿وَأَمَّا بِنِعۡمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثۡ١١[الضحى: ۱۱] «و از نعمت پروردگارت سخن بگو». خداوند دوست دارد آثار نعمت‌هایش بر بندگانش را ببیند، پدیدار بودن آثار نعمت‌های الهی بر بنده زبان حال او در شکرش است». [۲۴۰]

ابورجاء عطاردی گفت: عمران بن حصین با بالاپوشی ابریشمی بر تن که هرگز چنین پوششی بر او ندیده بودیم، پیش ما آمد، گفت: پیامبر خدا فرمود: «إذا أنعم الله علی عبدٍ نعمةً یُحبُّ أن یری أثرَ نعمته علی عبده»: «وقتی خداوند نعمتی را بر بنده‏ی خود ارزانی دارد، دوست دارد اثر آن را در او ببیند». [۲۴۱]

پیامبر ج همچنین فرمود: «كلوا و اشربوا و تَصدّقوا فی غیرّمخیلة و لاسَرفَ فإن الله یحبّ أن یری أثر نعمته علی عبده»: «بخورید، بنوشید و صدقه بدهید، اما بدون کبر و زیاده روی؛ (و بدانید که) خداوند دوست دارد آثار نعمتش را در بنده‏اش ملاحظه کند». این قضیه بسیاری از مردم را دچار مشکل می‏کند، برخی بدین منظور گرانبهاترین چیزها را می‏خرند و گمان می‏کنند از باب دیده‏ شدن آثار نعمت خداوند بر آن‌هاست!! در حالیکه پیامبر ج ضوابط و شروط این مسأله را در حدیث بالا برای امتش روشن ساخته است، این سخن درباره‌ی نمونه‏یی از مردم گفته شد که ثروت و نعمت‌هایی داشت و با آن حال بدترین لباسها را می‏پوشید. پیامبر ج حتی این سخن را در مورد کسی که لباس متوسطی می‏پوشید، نگفت این جاست که ضابط و حد شرعی مشخص می‏شود. وقتی انسان بخواهد نعمت های خداوند بر خود را نمایان سازد نباید وارد دایره‏ی تکبر و زیاده‏روی شود.

از ابواحوص و او از پدرش نقل است که گفت: با ظاهری نامرتب و آلوده نزد پیامبر رفتم، فرمود: «آیا از اموال دنیا چیزی داری؟ گفتم: بله، گفت: «چه داری؟» گفتم: همه چیز، شتر، برده، چارپا، اسب! فرمود: «إذا آتاك الله مالاً فَلیُرَ علیك»: «وقتی خداوند چیزی به تو عطا فرموده پس چنان کن که آثارش بر تو دیده شود». [۲۴۲]

حسن گفت: وقتی خدا نعمتی به مردمی بدهد از آن‌ها می‏خواهد او را شکر گویند، اگر شکرگزار باشند می‏تواند برآن بیفزاید و اگر آن را انکار و ناسپاسی کنند می‏تواند نعمتش را بر آن‌ها تبدیل به عذاب کند.

خدا انسان ناسپاس را نکوهش کرده است. کسی که نعمت‌های الهی را شکر نگوید ﴿إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لِرَبِّهِۦ لَكَنُودٞ٦[العاديات: ۶] «انسان در برابر پروردگارش ناسپاس است». حسن گفت یعنی مصیبت‌ها و سختی‌ها را برشمرَد و نعمت‌ها را به فراموشی بسپارد. اگر به گروه بازرگانان نگاه کنید، می‌بینید برخی که صد هزار درآمد داشته‌اند، به پنجاه هزار کاهش یافته است، اگر چیزی از آن‌ها بخواهید می‏گویند فروش نداشته و سود نکرده‏اند. با اینکه فروش دارند اما کم شده است در حالی که می‏بینید مردمانی که تنگدستند، و زیان دیده‏اند می‏گویند الحمدلله، اگر در دارایی‏امان ضررکردیم در عوض دارای اهل و عیال هستیم، و اگر خانواده را از دست بدهیم، باز سلامتی را داریم، اگر سلامتی از کف برود، شکیبایی هست. چنین کسانی پیوسته اگر نعمت‌هایی را از دست بدهند، نعمت‌هایی دیگر را به یاد می‏آورند، این کجا و آن آدم ناسپاس قدر نشناس کجا، که سختی‌ها را می‌شمارد و نعمت‌ها را از یاد می‏برد؟!

این حالت روانی در میان زنان نمایانتر است. اگر یک عمر در حق زنی نیکی کنید، سپس اندکی کوتاهی از شما ببیند، می‏گوید: هرگز هیچ خوبی از شما ندیدم! البته این نقصان حقیقت است. زنان- به روایتی- بیشترین اهل آتشند، زیرا در حق شریک زندگی ناسپاسند. [۲۴۳] توجه به این نکته عبرت آمیز است که جایی که عدم شکر نعمت همسر منجر به آتش دزوخ می‏شود، کسی که به نعمت خدا کفر می‏ورزد و آن را نادیده می‏گیرد، چه حالی دارد؟!

یـا أیّها الظالمُ فی فعله و
الظلم مـردودٌ عـلـی مـن ظَلَم
إلی مَتی أنتَ وحتی متی
تشكو المصیباتِ و تَنسی النِّعم

ای کسی که به ظلم دچار شده‏ای! بدان که عاقبت ظلم، به ظالم باز می‏گردد. تو تا چه هنگام از مصیبت‌ها سخن می‏گویی، و نعمت‌ها را فراموش می‏کنی؟!

بنابراین سخن گفتن از نعمت‌ها شکر آن است و یاد نکردن از آن کفر، و هرکس به خاطر اندک نعمتی شکر نگوید، به خاطر نعمت فراوان هم شکرگزار نیست، «و هرکس از مردم تشکر نکند، خداوند را نیز شکر نگوید». [۲۴۴]

پیامبر ج سوره‌ی رحمن را از اول تا آخر بر یارانش خواند، آن‌ها سکوت اختیار کردند، فرمود: «لَقَد قرأتها علی الجنّ لیلة الجن فكانوا أحسن مردوداً مِنكم كنتُ كلما أتیت علی قوله: ﴿فَبِأَيِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ١٣[الرحمن: ۱۳] قالوا: لابشیءٍ مِن نعمك ربّنا نكذب، ربّنا و لك الحمدُ»: «این سوره را شب بر جنیان خواندم، آن‌ها عکس العمل‌شان بهتر از شما بود، من هر بار که به این فرموده‏ی الهی «پس کدامین نعمت پروردگارتان را تکذیب می‏کنید» می‌رسیدم، آن‌ها می‏گفتند: پروردگارا هیچیک از نعمت‌های تو را تکذیب نمی‌کنیم، پروردگارا تو را سپاس می‏گوییم!». [۲۴۵]

شُریح گوید: «بنده به هر مصیبتی دچار گردد پروردگار درآن، سه نعمت بر او دارد: نخست اینکه مصیبت در دین نبوده، دوم بزرگتر از آن چه رخ داده، نخواهد بود و اینکه ناگزیر از رخ دادن آن است». ﴿مَآ أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٖ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَا فِيٓ أَنفُسِكُمۡ إِلَّا فِي كِتَٰبٖ مِّن قَبۡلِ أَن نَّبۡرَأَهَآۚ إِنَّ ذَٰلِكَ عَلَى ٱللَّهِ يَسِيرٞ٢٢ لِّكَيۡلَا تَأۡسَوۡاْ عَلَىٰ مَا فَاتَكُمۡ وَلَا تَفۡرَحُواْ بِمَآ ءَاتَىٰكُمۡۗ وَٱللَّهُ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخۡتَالٖ فَخُورٍ٢٣[الحديد: ۲۲-۲۳] «هیچ مصیبتی در زمین و در وجود شما روی نخواهد داد مگر آنکه قبل از پیدایش در کتابی رقم خورده باشد مسلماً این کار بر خدا آسان است. تا به خاطر چیزی که از دستتان رفته است افسوس نخورید و برای آنچه به شما داده است شادمان نشوید».

عمر بن عبدالعزیز نیز هنگامی که به نعمتی که خدا به او ارزانی داشته بود، می‏نگریست، می‏گفت: «خداوندا، من از اینکه نعمت تو را به کفر تبدیل کنم، از اینکه پس از شناخت آن قدرش را ندانم و از اینکه فراموشش کنم و از آن تمجید و ستایش نکنم، به خودت پناه می‏برم».

زیرا خداوند کسانی را که به نعمتش ناسپاسی کردند و مردم خویش را به وادی هلاکت انداختند، نکوهش کرده است.

پیامبر ج وقتی سفره‏ی غذا را جمع می‏کردند، می‏فرمود: «الحمدُ لله الذی كفانا و أوانا غیرمكفی و لامكفورٍ، الحمدلله ربنا غیرمكفیّ و لامودّع و لامستغنی ربنا»: «سپاس وستایش برای خدا که او ما را بسنده است، و ما را پناه داد، از او بی‌‏نیاز و به او ناسپاس نیستیم، سپاس برای خدا پروردگا ما، بدون او هیچ چیز بسنده نیست، کسی را رها نمی‏کند و هیچکس ما را از او بی‏نیاز نمی‏کند». [۲۴۶]

[۲۳۴] صحیح است: بخاری (۱۱۳۰) بخش جمعه، باب قیام النبی ج اللیل، و مسلم (۲۸۱٩) بخش صفة القیامة و الجنة والنار، باب إکثارالاعمال و الاجتهاد فی العبادة، روایت کرده اند. [۲۳۵] صحیح است: ابوداود (۱۵۲۲) بخش الصلاة، باب فی الاستغفار، نسائی (۱۳۰۳) بخش السهر، و احمد در مسند (۲۱۶۱۴) روایت کرده‏اند. ألبانی در صحیح الجامع (٧٩۶٩) آن را صحیح دانسته است. [۲۳۶] صحیح است: ترمذی (۳۰٩۴) بخش التفسیر، باب و من سورة التوبة، ابن ماجه (۱۸۵۶) بخش النکاح، باب أفضل النساء، و امام احمد در مسند (۲۱۸۸٧) روایت کرده‏اند. البانی در صحیح الجامع (۵۳۵۵) آن را صحیح معرفی کرده است. [۲۳٧] صحیح است: به روایت مسلم (۲٧۳۴) بخش الذکر و الدعاء، باب استحباب حمدالله تعالی بعد الأکل و الشرب. [۲۳۸] بیهقی در شعب الأیمان (۴/۱۳۰) به شماره‏ی (۴۵۴۶) از سخنان عمر بن عبدالعزیزس آورده است. [۲۳٩] بیهقی در شعب الإیمان (۴/۱۰۵) به شماره‏ی (۴۴۳۵)، معمر بن ارشد در الجامع (۱۱/۲۵۳)، هناد در الزهد (۱/۲۵۴) به شماره‏ی (۴۴۲) و ابن قتیبه در تأویل مختلف الحدیث (۱/۱٧۰) روایت کرده‏اند. [۲۴۰] بیهقی در شعب الایمان (۴/۱۰۲) به شماره‏ی (۴۴۲۱) از سخنان حسن بصری نقل کرده است. [۲۴۱] درجه‏ی حدیث نیک است: ترمذی بدون لفظ حکایت (۲۸۱٩) بخش الأدب، باب ما جاء إن الله تعالی یحب أن یری أثر نعمته علی عبده، روایت کرده و گفته حدیث نیک است. احمد نیز در مسند (۸۰۴۵) آورده است. البانی در صحیح الجامع (۱۸۸٧) آن را نیک دانسته است. [۲۴۲] صحیح است. احمد در مسند (۳/۴٧۳) حدیث (۱۵۴۵٧) ابن حبان در صحیحش (۱۲/۲۳۴)، حاکم در مستدرک (۱/٧۶) حدیث (۶۵) نقل کرده‏اند. حاکم گفته اسنادش صحیح است.ابوداود طیالسی نیز در مسندش (۱/۱۸۴) حدیث (۱۳۰۳) آورده و البانی در صحیح الجامع به شماره‏ی (۲۵۴) آن را صحیح دانسته است. [۲۴۳] روایت صحیح است. بخاری (۱۴۶۲) بخش الزکاة، باب الزکاة علی الأقارب، و مسلم (۸۰) بخش ایمان، باب بیان نقصان الإیمان بنقص الطاعات. [۲۴۴] درجه‏ی حدیث نیک است: احمد در مسند (۱٧٩۸۱) نقل کرده و البانی درصحیح الجامع (۳۱۰۴) آن را نیک دانسته است. [۲۴۵] درجه‏ی حدیث نیک است. ترمذی (۳۲٩۱) بخش تفسیر القرآن، باب و من سورة الرحمن، روایت کرده و گفته است: حدیث غریب است. البانی در صحیح الجامع (۵۱۳۸) آن را نیک دانسته است. [۲۴۶] صحیح است. بخاری (۵۴۵٩) بخش الأطعمه، باب مایقول إذا فزع من طعامه، روایت کرده است.

سجدهها‏ی شکر

در راستای شکر نعمت‌های خدا و به ویژه نعمت‌های تجدیدپذیر، از جمله وسایل ادای شکرگزاری این است که سجده‏ی شکر کنیم. در این باره نقل است که پیامبر گرانقدر کاری برایش پیش آمد که از آن خوشحال و شادمان شد و به شکرانه‏ی آن برای خدا سجده کرد. [۲۴٧]

ابوبکر صدیق هنگامی که خبر کشته شدن مسیلمه‏ی مرتد را که بین مردم عرب تفرقه انداخته و از جمله مغرضترین مردمان بر ضد مسلمانان بود، شنید، برای شکر خدا به سجده افتاد.

علیس هنگامی که در جنگ خوارج مرد دارای یک پستان را، که سیاه، ناقص و یک دستش از بازو به شکل گردی سینه‏ی زن بریده شده بود، دید - و آن نشانه و علامتی بود که پیامبر ج به علی داده بود وگفته بود که با خوراج به جنگ می‏پردازد و چنین شخصی در آن‌ها خواهد بود - پس از پایان جنگ دستور داد در میان جسدها بگردند و او را پیدا کنند. گشتند، اما پیدا نکردند. حضرت علی چون به درستی و راستی خبر پیامبر یقین داشت، اصرار کرد و دوباره گشتند، تا اینکه انبوهی جسد یافتند و او را در زیر آن‌ها دیدند. او را بیرون کشیدند، ملاحظه کردند به همان شکل و هیأت است که پیامبر ج وصف کرده بود. درآن حال علی برای شکر خدا سجده کرد. [۲۴۸]

کعب بن مالک در زمان پیامبر ج وقتی مژده‏ی پذیرفته شدن توبه‏اش از جانب خدا را شنید، سجده کرد. [۲۴٩]

اما اکنون این سؤال به ذهن می‏رسد که آیا ما که همیشه در نعمت‌های خدا غرق هستیم، هر روز باید به شکرانه‏ی آن سجده کنیم؟ در پاسخ می‏گوییم: در سنت چیزی که نشان از سجده‏ی شکر به طور روزمره باشد، نیامده است، بلکه درباره‏ی نعمت‌های جدید و نعمت‌هایی که ادامه پیدا می‏کند، اشاره‏هایی یافت می‌شود، زیرا نعمت‌های بزرگ و تازه جایگاهی عظیم در دل و جان انسان دارد و بهتر به دل می‏نشیند و گواراتر است، انسان با از دست دادنش اندوهناک می‏شود، چون وجودش احساسی از خوشحالی و شادمانی در او ایجاد می‏کند.

از جمله نعمت‌های نو - چنانکه علاء بن مغیره – یکی از پیشینیان- می‏گوید - آن است که او به حسن بصری که خود را مخفی کرده بود، مژده داد که حجاج مرد و حسن به شکرانه‏ی این خبر برای خدا به سجده افتاد.

یا اگر ستمکاری بمیرد نعمت است، بچه‏یی به دنیا بیاید، یا کسی خبر پیروزی در جنگی یا خبر مرگ طاغوت بزرگی را بیاورد، از این سلسله نعمت‌هاست.

ابن قیم می‏گوید: «دین دو بخش است: بخشی شکر و بخش دیگر آن شکیبایی است. خداوند شکر را دوست دارد، او به حکم خرد، شریعت و فطرت دوست دارد از او سپاسگزاری شود.‏‏‏‏‏ [۲۵۰] واجب بودن شکر او از هر تکلیف دیگری آشکارتر است. چطور ستایش و توحید او، ذکر نعمت‌ها واقرار به آن همه‏ی شیوه‏های آن بر بندگان واجب نباشد و حال آنکه او میان بندگانش در صفات ظاهری و باطنی، شکل و اخلاق، دین، روزی و معاش آن‌ها تفاوت نهاده است؟ از همین رو از امام احمد نقل است: «آدم (به خدا) گفت: چرا بین بندگانت مساوات برقرار نکردی؟ گفت: من دوست دارم سپاسگزاری شوم». [۲۵۱]

پس تفاوت میان بندگان موجب شکر می‏شود، زیرا انسان وقتی ببیند کسی موقعیت و وضعیت بدتر و سخت‏تر از او دارد نعمت‌های خدا بر خود را شکر می‌گوید.

اهل علم در اینکه انسان بینوای شکیبا و انسان ثروتمند شکرگزار کدام یک بهتر و فاضلترند، اختلاف نظر دارند. در این باره بسیار سخن رانده‏اند، خلاصه‏ی آن این است که هر یک به نسبت دیگری بهتر است، بدین شرح که شکر برای ثروتمند بهتر و شکیبایی برای بینوا بهتر است.

از خداوند می‏خواهیم ما را در شمار شکرگزاران نعمت‌های بی‏کرانش قرار دهد و به ما امکان دهد تا او را ستایش کنیم و نعمت‌هایش را درآن چه دوست دارد، به کار بگیریم، اوست توانای مقتدر!

[۲۴٧] درجه‏ی روایت نیک است. ابوداود (۲٧٧۴) بخش الجهاد، باب فی سجود الشکر، ابن ماجه، (۱۳٩۴) بخش إقامة الصلاة، باب ما جاء فی الصلاة والسجدة عند الشکر روایت کرده‏اند. البانی در صحیح الجامع آن را نیک دانسته است. [۲۴۸] عبدالرزاق در مصنفش (۳/۳۵۸) به شماره‏ی (۵٩۶۲) روایت کرده است. [۲۴٩] صحیح است: مسلم به تفصیل (۲٧۶٩) در بخش التوبة، باب حدیث توبة کعب بن مالک و صاحبیه، و ابن ماجه به اختصار (۱۳٩۳) در بخش إقامة الصلاة، باب ما جاء فی الصلاة و السجدة عندالشکر روایت کرده‏اند. [۲۵۰] ن. ک: عدة الصابرین (۱/۵/۸۸). [۲۵۱] احمد در مسند (۵/۱۳۵) به شماره ی (۲۱۲٧۰)، حاکم در مستدرک (۲/۳۵۳) به شماره‏ی (۳۲۵۵) و بیهقی درشعب الإیمان (۴/۱۰٧) به شماره‏ی (۴۴۴۱) روایت کرده‏اند.

تفکر

سپاس خدا را که یگانه ذات مقتدر هستی است، عزت و سلطه‏اش بالاتر از تمام هستی است! او که سفارش کرد در نشانه ها و آفریدگانش به دل و به خرد بیندیشیم و تدبر کنیم! او که دل سالکان در صحرای عظمتش حیران است. هر بار که برای رسیدن به خواست‌هاشان حرکتی می‏‏کنند آثار شکوه و عظمت، آن‌ها را پس می‏راند. و چون با نومیدی قصد پس نشستن کنند ندا آید، شکیبا باشید. شکیبا! و آنگه به آن‌ها گویند در پوشش عبودیت دیر زمانی اندیشه کنید و اگر غیر ازآن چیز دیگری خواستارید، به نعمت‌های الهی و کرم او نگاهی بیفکنید چگونه پیاپی بر شما جاری و ساری شده است، بر هر نعمتی یادی و شکری به جای آرید، نیز در دریای سرنوشت و قضا و قدر بنگرید چگونه در هیأت خیر و شر، سود و زیان، سختی و فراخی، برد و باخت، شکستن و بستن، پیچیدن و گشودن، ایمان و کفر و شناختن و نشناختن بر عالمیان روان است.

سپاس او را که در آن چه آفرید اندیشه به ما داد و نعمت‌هایش پیاپی و به دنبال هم بر ما جاری است. و درود بر محمد سرور فرزندان آدم- هر چند که او خود سروری‏اش را مایه‌ی افتخار نمی‏شمرد- و بر او سلامی که برای ما در صحرای رستاخیز توشه‌یی باشد، و درود بر آل و یارانش که هر یک در آسمان درخشان دین ماه و برای گروههای مسلمانان جان پناهند.

اما بعد، تفکر از جمله کارهای بسیار بزرگ مربوط به دل و کلید روشنایی، سرآغاز بینش و روزنه‏ی دانش و فهم است. بیشتر مردم به فضل آن پی برده‏اند اما حقیقت و فواید آن را نشناخته‏اند. شمار اندکی از آن‌ها تفکر و تدبر می‏کنند. در حالی که خداوند در کتاب گرانقدرش در موارد بی‏شماری به تفکر و تدبر سفارش کرده و متفکران را ستوده است:

﴿ٱلَّذِينَ يَذۡكُرُونَ ٱللَّهَ قِيَٰمٗا وَقُعُودٗا وَعَلَىٰ جُنُوبِهِمۡ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ رَبَّنَا مَا خَلَقۡتَ هَٰذَا بَٰطِلٗا[آل عمران: ۱٩۱].

«آنان که ایستاده و نشسته و به پهلو خفته خدا را یاد می‏کنند و درآفرینش آسمان‌ها و زمین می‏اندیشند: پروردگارا این جهان را بیهوده نیافریده‏ای».

عطاء گوید روزی من و عبید بن عمیر بن نزد عایشه(ل) رفتیم، از پشت حجابی با ما سخن گفت و پرسید: ای عبید چرا به دیدارمان نمی‏آیی؟ پاسخ داد: به خاطر این فرموده‏ی رسول خدا «زُرغبّاً تزدد حُبّاً»: «دیر - دیر و با فاصله دیدار کن، تا دوست داشتنی‏تر باشی».

ابن عمیر گفت: درباره‏ی شگفت‏ترین چیز که از پیامبر ج دیده‏ای برایمان سخن بگو. او گریه کرد، سپس گفت: تمام کارهایش شگفت بود، یک شب پیش من آمد، گفت: «اجازه بده، پروردگارم را عبادت کنم» سپس برخواست، وضو گرفت، به نماز ایستاد وآنقدر گریست که محاسن مبارکش خیس شد، و آن گاه به سجده رفت، از اشکش زمین خیس شد، بعد دراز کشید تا بلال برای نماز صبح به سراغش آمد. او را که دید گفت: ای رسول خدا چرا این اندازه گریه می‏کنی در حالی که خداوند گناهان تو را بخشوده است؟ فرمود: «لَقَد أنزلت عَلیَّ اللیلة آیاتٌ ویلٌ لِمن قرأها و لَمَ یتدَّبر فیها»: «امشب آیه‏هایی بر من فرود آمده، وای بر کسی که آن را بخواند و در آن نیندیشد: «مسلماً در آفرینش آسمان‌ها و زمین و رفت و آمد شب و روز عبرتی است برای خردمندان». وای بر کسی که آن را بخواند و در آن تفکر نکند. [۲۵۲]

[۲۵۲] درجه‏ی حدیث نیک است: ابن حبان در صحیحش (۲/۳۸۶) روایت کرده است. شیخ البانی در صحیح الترغیب و الترهیب آن را نیک دانسته و در سلسلة الأحادیث الصحیحة (۱/۱۴٧) نیز آورده است.

برخی از گفته‏های پیشینیان درباره‏ی تفکر

* از محمد بن واسع نقل است که شخصی از اهالی بصره پس از وفات ابوذر نزد همسرش رفت و از او درباره‏ی عبادت ابوذر پرسید. گفت: او تمام روز در گوشه‏ی خانه می‏نشست و تفکر می‏کرد. [۲۵۳]

* حسن گفت: «یک ساعت تفکر بهتر از قیام یک شب است». [۲۵۴]

* فضیل گفت: «تفکر آینه‏یی است که خوبی‌ها و بدی‌ها را به شما می‏نمایاند». [۲۵۵]

* به ابراهیم بن ادهم گفتند تو خیلی فکر می‏کنی، گفت: «اندیشیدن خمیرمایه‏ی خرد است». [۲۵۶]

* سفیان بن عینیه بسیاری از اوقات به این سخن عمل می‏کرد: «انسان اگر تفکر داشته باشد، هر چیزی برای او آینه‏ی عبرتی است». [۲۵٧]

* حسن گفت: «هر کس سخنش از حکمت بهره‏یی نبرده باشد، بیهوده است، هرکس سکوتش به خاطر تفکر نباشد، درست نیست و هرکس نگاه عبرت‏آموز نداشته باشد، فایده‏یی بر نخواهد گرفت». [۲۵۸]

* در این فرموده‏ی خداوند: ﴿سَأَصۡرِفُ عَنۡ ءَايَٰتِيَ ٱلَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي ٱلۡأَرۡضِ بِغَيۡرِ ٱلۡحَقِّ[الأعراف: ۱۴۶] «کسانی را که به ناحق درروی زمین تکبر می‏ورزند به زودی از آیات خود باز می‏داریم». گفته‏اند: یعنی دل‌هایشان را از تفکر در امور الهی باز می‏دارم. [۲۵٩]

* عبدالله بن مبارک روزی به سهل بن علی که او را ساکت و در اندیشه دید، گفت: به کجا رسیدی؟ او پاسخ داد: به صراط!!

بشر نیز گفت: «مردم اگر در شکوه و عظمت خداوند اندیشه کنند هرگز عصیان نمی‏کنند». [۲۶۰]

ابن عباس گوید: «دو رکعت نماز با تفکر و اندیشه بهتر از قیام یک شب بدون حضور دل است». [۲۶۱]

* ابوشریح روزی در راهی می‏رفت که ناگاه نشست و عبایش را به سر کشید و شروع به گریستن کرد، به او گفتند چرا گریه می‏کنی؟ گفت: «در گذر عمر، به نداشتن عمل و نزدیکی اجلم تفکر کردم».

* ابوسلیمان دارانی گفت: «چشمانتان را به گریه و دل‌هایتان را به تفکر عادت دهید». [۲۶۲]

همچنین گفت: «مشغول شدن فکر به امور دنیوی آخرت را از انسان پوشیده می‏دارد و برای اهل دنیا کفر است، اما تفکر در امور اخروی حکمت در انسان می‌آفریند و دل‌ها را زندگی می‌بخشد، ذکر خدا دوستی‏اش را می‏افزاید و تفکر خوف را». [۲۶۳]

ابن عباس گفت: «تفکر در احسان و خیر باعث عمل کردن به آن می‏شود و پشیمانی از بدی و شر منجر به ترک آن، و چون همت و اشتیاق بنده به خدا معطوف گردد، خداوند سکوتش را تفکر و سخنش را حمد می‏گرداند».

* حسن بصری گفت: «خردمندان پیوسته در ذکر و فکرند، تا اینکه دل‌هایشان را به سخن می‏آورند و حکمت از آن جاری می‏گردد». [۲۶۴]

* داود طائی در شبی مهتابی بر روی بام خانه‏یی بود، به اندیشه در ملکوت آسمان‌ها و زمین پرداخت و به آسمان می‏نگریست و گریه می‏کرد. ناخواسته حرکت کرد و به خانه‏ی همسایه‏یی افتاد. صاحب خانه از بستر جهید و شمشیر برگرفت، پنداشت دزد است. وقتی فهمید داود است، درنگ کرد و شمشیر را گذاشت و گفت چرا افتادی؟ گفت: افتادن را حس نکردم. [۲۶۵]

با ارزشترین و والاترین نشست‏ها، با تفکر و تأمل نشستن و اندیشیدن در نام‌ها و صفت‌های خدا، بهشت و دوزخ، آسودگی و عذاب، آخرت و نعمت‌ها، آیات نگاشته کتابش و آیات پراکنده در هستی‏اش و آفریدگانش است، چنین نشست‌هایی چه قدر لذیذ و شیرین و پاکیزه‏ است برای هرکس که نصیبش شود! شافعی گفت: از سکوت برای سخن گفتن و از اندیشه برای استنباط کمک بگیرید. [۲۶۶]

شافعی خود از کسانی بود که نصیبی فراوان از عقل و استنباط داشتند. او همچنین فرمود: درست نگریستن به امور رهایی از غرور و استواری در اندیشه و دوری از کوتاهی است، پشیمانی و تفکر پرده از دوراندیشی و زیرکی بر می‏دارند، مشورت با خردمندان نشان از پایداری دل و قدرت نگرش است، پس پیش از تصمیم اندیشه کنید، و پیش از حمله تدبر داشته باشید و پیش از اقدام مشورت کنید. [۲۶٧]

نیزگفت: «فضایل چهار چیز است: حکمت که بر پایه‏ی تفکر استوار است، پاکدامنی که پایه‏ی آن چیرگی بر شهوت است، قدرت که پایه‏ی آن چیرگی بر خشم است، و عدالت که بر پایه‏ی میانه روی و درستی نیروهای درون و روان است». [۲۶۸]

[۲۵۳]ابونعیم در حلیة الأولیاء (۱/۱۶۴) آورده است. [۲۵۴] ابن ابی شیبه در مصنفش (٧/۱٩۰) به شماره‏ی (۳۵۲۲۳)، احمد در الزهد (۱/۲٧۲) هردو از حسن بصری روایت کرده‏اند. بیهقی در شعب الإیمان (۱/۱۳۶) به شماره‏ی(۱۱۸) و احمد در زهد (۱/۱۳٩) هردو از ابودرداء روایت کرده‏اند. ابوالشیخ در کتاب العظمة (۱/۲٩۸) و دیلمی در الفردوس (۲/٧۱) به شماره‏ی (۲۴۰۰) هردو از ابن عباس نقل کرده‌اند. [۲۵۵] ابوالشیخ در کتاب العظمة (۱/۲۲۸) از سخن حسن بصری روایت کرده و مناوی در فیض القدیر (۴/۳۶٧) از سخنان فضیل بن عیاض، و ابن کثیر در تفسیرش (۱/۴۳٩) از فضیل و او به نقل از حسن آورده‏اند. [۲۵۶] مناوی در فیض القدیر (۴/۳۶٧) از سخن ابراهیم بن ادهم آورده است. [۲۵٧] ابونعیم در حلیة الاولیاء، (٧/۳۰۶) روایت کرده است. [۲۵۸] مناوی در فیض القدیر (۴/۳۶٧) از سخن حسن بصری یاد کرده است. [۲۵٩] ن. ک. طبری (٩/۶۰-۵٩) و تفسیر القرآن الکریم از ابن کثیر (۲/۲۴۸) و الجامع لأحکام القرآن از قرطبی (٧/۲۸۳). [۲۶۰] ابونعیم، حلیة الاولیاء (۸/۳۲٧). [۲۶۱] ابن مبارک در الزهد (۱/٩٧) به شماره‏ی (۲۲۸) و ابوالشیخ در کتاب العظمة (۱/۳۰۲) روایت کرده‏اند. [۲۶۲] ابونعیم، حلیة الاولیاء، ٩/۲٧۴. [۲۶۳] ابونعیم، همان، ٩/۲٧۸. [۲۶۴] ابونعیم، همان، ۱۰/۱٩. [۲۶۵] ابونعیم، حلیة الاولیاء، ٧/۳۵۸. [۲۶۶] مناوی در فیض القدیر (۲/۳۱۴) از سخن شافعی آورده است. [۲۶٧] مناوی در فیض القدیر (۲/۳۱۴) از سخن شافعی آورده است. [۲۶۸] مناوی، همان ۲/۳۱۴.

تعریف تفکر

تفکر در لغت

از ماده‏ی (فَکَر) گرفته شده که به قول ابن فارس- یکی از لغت شناسان- بر گذر دل و رسیدن آن به چیزی دلالت می‏کند. می‏گویند: «تفکرّ» وقتی کسی دلش را به عبرت وا دارد. واژه‏ی تفکر مصدر است. فکر یعنی درنگ و به کارگرفتن ذهن در چیزی به عبارت دیگر تفکر همان گرداندن دل در معانی اشیا برای پی بردن و رسیدن به خواسته است. [۲۶٩]

[۲۶٩] ن. ک. مختار الصحاح (۱/۲۱۳) و لسان العرب(۵/۶۵).

تفکر از دیدگاه شریعت

ابن قیم (/) نظر ارزشمندی ارایه کرده است: اصل خیر و شر از تفکر ناشی می‏شود، فکر خواستگاه اراده، عشق، کینه و طلب است. بهترین و سودمندترین تفکر در موارد زیر است:

اندیشه در آن چه مصلحت معاد است و راه‌های گردآوری آن، در دفع آن چه موجب تباهی معاد است و در شیوه‏های پرهیز از آن. این چهار اندیشه که گرانقدر و مهمند، تفکر در چهار مورد زیر را به دنبال دارد: تفکر در مصلحتها دنیوی، راه‌های به دست آوردن آن، و تفکر در مفاسد دنیا و شیوه‏های پرهیز ازآن.

اندیشه‏ی خردمندان گرد این هشت گونه تفکر گشته است. ابن قیم معتقد است: مهمترین تفکر در نوع اول اندیشه در نعمت‌های خدا، امر و نهی او، راه‌های شناخت خدا و نام‌ها و صفاتش از لابه‏لای قرآن و سنت پیامبر است. [۲٧۰]

پس اندیشه در درجه‏ی نخست باید با دانش همراه باشد. به گفته‏ی ابن قیم تفکری که بر پایه‏ی دانش است، محبت و شناخت را برای صاحبش به ارمغان می‌آورد. وقتی به سرای جاوید و ارزش و جاودانگی آن، و به دنیا و ناچیزی و بی‌وفایی آن فکر کند، این امر گرایش و علاقه به آخرت و کناره گیری و دل نبستن به دنیا را در او ایجاد می‏کند، و هرگاه به کوتاهی عمر گرانمایه و کمبود وقت تفکر کند، تلاش پیگیر و جدیت در استفاده‏ی بهینه و غنیمت شماری وقت را در او به وجود می‏آورد.

[۲٧۰] ن. ک. الفوائد (۱/۱٩۸) ازابن قیم.

نشانه‏های تفکر

خداوند در کتابش تفکر را همراه با ذکر مثال‌ها، نعمت‌ها و آفریدگانش یاد می‏کند، در زیر آیه‏هایی چند که سفارش به تفکر، ستایش اندیشمندان و اینکه او چیزهایی برای متفکران آفریده است، می‏آوریم:

۱- خداوند فرمود: ﴿أَيَوَدُّ أَحَدُكُمۡ أَن تَكُونَ لَهُۥ جَنَّةٞ مِّن نَّخِيلٖ وَأَعۡنَابٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ لَهُۥ فِيهَا مِن كُلِّ ٱلثَّمَرَٰتِ وَأَصَابَهُ ٱلۡكِبَرُ وَلَهُۥ ذُرِّيَّةٞ ضُعَفَآءُ فَأَصَابَهَآ إِعۡصَارٞ فِيهِ نَارٞ فَٱحۡتَرَقَتۡۗ كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ ٱللَّهُ لَكُمُ ٱلۡأٓيَٰتِ لَعَلَّكُمۡ تَتَفَكَّرُونَ٢٦٦[البقرة: ۲۶۶] «آیا کسی از شما می‏خواهد باغی ازدرختان خرما و انگور داشته باشد که جوی‌ها در آن جاری باشد و هر گونه میوه‏ای در آن باشد و پیریش فرا رسد و فرزندانی ناتوان داشته باشد آنگاه بادی آتشین بوزد و آن را بسوزاند؟ خداوند این چنین آیات خود را آشکار می‏کند تا به خود آیید».

این شخص از چند جهت به بستانش دل بسته است: باغ و بستان است نه کشتزاری کوچک؛ درخت‌های میوه‏ی گوناگون از جمله انواع خرما و انگور در آن هست؛ این نوع درخت‌ها که یاد شده ارزشمندترین و بهترین درختان است؛ آبی که در این باغ روان است، از چاه نیست که با تلاش و زحمت زیاد استخراج شود، بلکه جویباری جاری است، صاحب بستان خود پیر شده، و انسان وقتی به سن بزرگسالی می‏رسد، نیازمند است اموال و درآمدهایی داشته باشد، بدون اینکه زیاد خسته شود، صاحب بستان فرزندانش کوچک و ناتوانند، لذا او می‏ترسد بمیرد و نگران روزی و معاش فرزندانش است و او تنها این باغ را دارد.

بنابراین او بسیار به این باغ وابسته است. می‏توان تصور کرد که چه حس ناامیدی و رنج و دلسردی به او دست می‏دهد وقتی گردبادی آتشین در آن بیفتد و بسوزاند؟! بی‏گمان نومیدی بزرگی دامنگیرش می‏شود. ﴿كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ ٱللَّهُ لَكُمُ ٱلۡأٓيَٰتِ لَعَلَّكُمۡ تَتَفَكَّرُونَ: «خداوند این چنین نشانه‏ها و آیات را برای شما بیان می‏کند تا شاید بیندیشید» باید تفکر کرد و اکنون ببینیم خدا این مثل را به چه منظوری و چرا بیان کرده است؟

او خود بهتر می‏داند، اما این مثال زبان حال کسی است که کارهای زیادی انجام می‏دهد، مانند صدقه و احسان و غیر آن، اما غبار ریا برآن نشسته است او روز رستاخیز در گرداگرد خطرها و هول‌های هراسناک که به کوچکترین کار نیکی نیاز دارد، می‌آید و می‌بیند که آن چه در دنیا به انجام رسانده با خود در برابر آتش قرار گرفته و خورشید با فاصله‏ای اندکی از بالای سرش با گرمای طاقت فرسا او را احاطه کرده، صراط برروی جهنم نصب شده و او جز با کردار نیک رهایی نمی‏یابد. اما خداوند تمام اعمالش را غباری پراکنده در هوا گردانده، آن هم در هنگامه‏ی حساب که او از هر زمانی به کارهای نیک و حسنات نیازمندتر است. ناامیدی، شکست و دلسردی چنین کسی چگونه در تصور می‏گنجد و ذلت و درماندگی‏اش تا چه اندازه خواهد بود؟ با این وصف باید پرسید چه چیزی انسان را به تلاش برای رسیدن به اخلاص در عمل کمک می‏کند؟ و پاسخ همان اندیشه و تفکر در چنین آیه‏ها و مثل‌ها است.

۲- خداوند فرمود: ﴿إِنَّ فِي خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱخۡتِلَٰفِ ٱلَّيۡلِ وَٱلنَّهَارِ لَأٓيَٰتٖ لِّأُوْلِي ٱلۡأَلۡبَٰبِ١٩٠ ٱلَّذِينَ يَذۡكُرُونَ ٱللَّهَ قِيَٰمٗا وَقُعُودٗا وَعَلَىٰ جُنُوبِهِمۡ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ رَبَّنَا مَا خَلَقۡتَ هَٰذَا بَٰطِلٗا سُبۡحَٰنَكَ فَقِنَا عَذَابَ ٱلنَّارِ١٩١ رَبَّنَآ إِنَّكَ مَن تُدۡخِلِ ٱلنَّارَ فَقَدۡ أَخۡزَيۡتَهُۥۖ وَمَا لِلظَّٰلِمِينَ مِنۡ أَنصَارٖ١٩٢[آل عمران: ۱٩۰-۱٩۲] «مسلماً در آفرینش آسمان‌ها و زمین و رفت و آمد شب و روز عبرتی است برای خردمندان. آنان که ایستاده و نشسته و به پهلو خفته خدا را یاد می‏کنند و در آفرینش آسمان‌ها و زمین می‏اندیشند: پروردگارا این جهان را بیهوده نیافریده‏ای، تو منزهی، ما را از عذاب آتش نگهدار. پروردگارا! هرکس را به آتش افکنی خوار و رسوایش ساخته‏ای و ستمگران یاوری ندارند».

۳- نیز فرمود: ﴿إِنَّمَا مَثَلُ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا كَمَآءٍ أَنزَلۡنَٰهُ مِنَ ٱلسَّمَآءِ فَٱخۡتَلَطَ بِهِۦ نَبَاتُ ٱلۡأَرۡضِ مِمَّا يَأۡكُلُ ٱلنَّاسُ وَٱلۡأَنۡعَٰمُ حَتَّىٰٓ إِذَآ أَخَذَتِ ٱلۡأَرۡضُ زُخۡرُفَهَا وَٱزَّيَّنَتۡ وَظَنَّ أَهۡلُهَآ أَنَّهُمۡ قَٰدِرُونَ عَلَيۡهَآ أَتَىٰهَآ أَمۡرُنَا لَيۡلًا أَوۡ نَهَارٗا فَجَعَلۡنَٰهَا حَصِيدٗا كَأَن لَّمۡ تَغۡنَ بِٱلۡأَمۡسِۚ كَذَٰلِكَ نُفَصِّلُ ٱلۡأٓيَٰتِ لِقَوۡمٖ يَتَفَكَّرُونَ٢٤[يونس: ۲۴] «زندگی دنیا چون آبی است که از آسمان فرو فرستیم تا بر اثر آن گیاهان گوناگون که آدمیان و چارپایان تغذیه کنند از زمین بروید، چون زمین پیرایه خود برگرفت و آراسته شد زمینیان پندارند که خود بر آن چیره‏اند ناگاه فرمان ما در شبی یا روزی فرا رسد و آنچنان کشته را درو کنیم که گویی روز پیش نبوده است. این گونه آیات را برای مردمی که می‏اندیشند بیان می‏کنیم».

۴- همچنین مانند این فرموده: ﴿ٱللَّهُ ٱلَّذِي رَفَعَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ بِغَيۡرِ عَمَدٖ تَرَوۡنَهَاۖ ثُمَّ ٱسۡتَوَىٰ عَلَى ٱلۡعَرۡشِۖ وَسَخَّرَ ٱلشَّمۡسَ وَٱلۡقَمَرَۖ كُلّٞ يَجۡرِي لِأَجَلٖ مُّسَمّٗىۚ يُدَبِّرُ ٱلۡأَمۡرَ يُفَصِّلُ ٱلۡأٓيَٰتِ لَعَلَّكُم بِلِقَآءِ رَبِّكُمۡ تُوقِنُونَ٢ وَهُوَ ٱلَّذِي مَدَّ ٱلۡأَرۡضَ وَجَعَلَ فِيهَا رَوَٰسِيَ وَأَنۡهَٰرٗاۖ وَمِن كُلِّ ٱلثَّمَرَٰتِ جَعَلَ فِيهَا زَوۡجَيۡنِ ٱثۡنَيۡنِۖ يُغۡشِي ٱلَّيۡلَ ٱلنَّهَارَۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَٰتٖ لِّقَوۡمٖ يَتَفَكَّرُونَ٣[الرعد: ۲-۳] («همان خداوندی که آسمان‌ها را بدون ستونی که ببینید برافراشت و سپس به عرش پرداخت و خورشید و ماه را به اختیار آورد که حرکت هرکدام را مدت معینی باشد. تدبیر کارها را به عهده دارد و آیات را بان می‏کند تا به دیدار پروردگارتان یقین حاصل کنید. اوست که زمین را بگسترانید و در آن کوه‌ها و جویباران قرارداد و انواع میوه‏ها را دو قسم پدید آورد و شب را به روز می‏پوشاند که این امور عبرتی است برای گروهی که می‏اندیشند».

۵- همچنان که در جای دیگر می‏فرماید: ﴿هُوَ ٱلَّذِيٓ أَنزَلَ مِنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗۖ لَّكُم مِّنۡهُ شَرَابٞ وَمِنۡهُ شَجَرٞ فِيهِ تُسِيمُونَ١٠ يُنۢبِتُ لَكُم بِهِ ٱلزَّرۡعَ وَٱلزَّيۡتُونَ وَٱلنَّخِيلَ وَٱلۡأَعۡنَٰبَ وَمِن كُلِّ ٱلثَّمَرَٰتِۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَةٗ لِّقَوۡمٖ يَتَفَكَّرُونَ١١ وَسَخَّرَ لَكُمُ ٱلَّيۡلَ وَٱلنَّهَارَ وَٱلشَّمۡسَ وَٱلۡقَمَرَۖ وَٱلنُّجُومُ مُسَخَّرَٰتُۢ بِأَمۡرِهِۦٓۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَٰتٖ لِّقَوۡمٖ يَعۡقِلُونَ١٢ وَمَا ذَرَأَ لَكُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ مُخۡتَلِفًا أَلۡوَٰنُهُۥٓۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَةٗ لِّقَوۡمٖ يَذَّكَّرُونَ١٣ وَهُوَ ٱلَّذِي سَخَّرَ ٱلۡبَحۡرَ لِتَأۡكُلُواْ مِنۡهُ لَحۡمٗا طَرِيّٗا وَتَسۡتَخۡرِجُواْ مِنۡهُ حِلۡيَةٗ تَلۡبَسُونَهَاۖ وَتَرَى ٱلۡفُلۡكَ مَوَاخِرَ فِيهِ وَلِتَبۡتَغُواْ مِن فَضۡلِهِۦ وَلَعَلَّكُمۡ تَشۡكُرُونَ١٤[النحل: ۱۰-۱۴] «همو آبی از آسمان فرو فرستاد که آشامیدنتان از آن است و نیز درختان و گیاهان که دام‌هایتان را به آن می‏چرانید حاصل آن است. خداوند زراعت و زیتون و نخل و انگور و هر نوع میوه‏ای را با آن برایتان می‌رویاند. مسلماً در آن نشانه‏هایی است برای کسانی که می‏اندیشند. او شب و روز و خورشید و ماه را برای شما مسخر کرد و ستارگان نیز به فرمان او مسخر هستند وبی‏تردید در این‌ها برای اندیشمندان نشانه‏هایی است. آنچه را که برای شما به رنگ‌های گوناگون در زمین بیافرید نشانه‏ای است برای گروهی که پند می‏پذیرند. اوست که دریا را به اختیارتان در آورد تا از آن گوشت تازه خوراکتان شود و زینتی را برای آرایش خود استخراج کنید و کشتی‌ها را شکافنده دریا می‌بینید تا از فضل خداوندی بیابید و شکرش را به جا آورید».

۶- آیه‏ی دیگر: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ إِلَّا رِجَالٗا نُّوحِيٓ إِلَيۡهِمۡۖ فَسۡ‍َٔلُوٓاْ أَهۡلَ ٱلذِّكۡرِ إِن كُنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ٤٣ بِٱلۡبَيِّنَٰتِ وَٱلزُّبُرِۗ وَأَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ ٱلذِّكۡرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيۡهِمۡ وَلَعَلَّهُمۡ يَتَفَكَّرُونَ٤٤[النحل: ۴۳-۴۴] «ما پیش از تو همه رسولانی که فرستادیم مردانی بودند که همراه معجزات و کتاب‌ها به آن‌ها وحی می‏کردیم و اگر نمی‏دانید از اهل کتاب بپرسید. ما قرآن را بر تو نازل کردیم تا آنچه را برای مردم فرو فرستاده‏ایم برای‌شان بیان کنی شاید بیندیشند».

٧- خداوند فرمود: ﴿أَوَ لَمۡ يَتَفَكَّرُواْ فِيٓ أَنفُسِهِمۗ مَّا خَلَقَ ٱللَّهُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ وَمَا بَيۡنَهُمَآ إِلَّا بِٱلۡحَقِّ وَأَجَلٖ مُّسَمّٗىۗ وَإِنَّ كَثِيرٗا مِّنَ ٱلنَّاسِ بِلِقَآيِٕ رَبِّهِمۡ لَكَٰفِرُونَ٨ أَوَ لَمۡ يَسِيرُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَيَنظُرُواْ كَيۡفَ كَانَ عَٰقِبَةُ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡۚ كَانُوٓاْ أَشَدَّ مِنۡهُمۡ قُوَّةٗ وَأَثَارُواْ ٱلۡأَرۡضَ وَعَمَرُوهَآ أَكۡثَرَ مِمَّا عَمَرُوهَا وَجَآءَتۡهُمۡ رُسُلُهُم بِٱلۡبَيِّنَٰتِۖ فَمَا كَانَ ٱللَّهُ لِيَظۡلِمَهُمۡ وَلَٰكِن كَانُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ يَظۡلِمُونَ٩[الروم: ۸-٩] «آیا به خود نیندیشیده‏اید که خدا آسمان‌ها و زمین و آنچه را میان آن‌هاست جز به حق و تا مدتی محدود نیافریده است؟ ولی بیشتر مردم دیدار پروردگارشان را منکرند. چرا در زمین نمی‏گردند تا ببینند سرانجام آنان که قبل از آن‌ها بودند چگونه شد: آنان که توان بیشتری داشتند ودر زمین دگرگونی به وجود آوردند وباعث آبادانیش شدند و رسولانی با دلایل روشنگری بر آن‌ها آمدند خداوند بر آن‌ها ظلمی نیاورد بلکه آن‌ها به خود ستم کردند». با توجه به این آیه تفکر در جان‌ها و سرنوشت ملت‌های هلاک شده زمینه‏ی دیگری برای تفکر است.

۸- و فرمود: ﴿لَا يَسۡتَوِيٓ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِ وَأَصۡحَٰبُ ٱلۡجَنَّةِۚ أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَنَّةِ هُمُ ٱلۡفَآئِزُونَ٢٠ لَوۡ أَنزَلۡنَا هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانَ عَلَىٰ جَبَلٖ لَّرَأَيۡتَهُۥ خَٰشِعٗا مُّتَصَدِّعٗا مِّنۡ خَشۡيَةِ ٱللَّهِۚ وَتِلۡكَ ٱلۡأَمۡثَٰلُ نَضۡرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمۡ يَتَفَكَّرُونَ٢١[الحشر: ۲۰-۲۱] «هرگز دوزخیان و بهشتیان یکسان نیستند، بهشتیان رستگارند. اگر این قرآن را بر کوهی نازل می‏کردیم می‏دیدی که در برابرش به خشوع در می‏آید و از ترس خدا می‏شکافد. این مثل‌ها را برای مردم می‌آوریم باشد که بیندیشند».

پس انسان باید در این قرآن و عظمت آن بیندیشد، اگر بر کوه نازل می‌شد فرو می‏پاشید، آیا در انسان چه اثری گذاشته است؟

پیامبر ج و تعلیم تفکر

پیامبر ج آن گاه که شبانه بر می‌خواست و در آسمان می‌نگریست و قرآن و ذکر می‏خواند، به ما چگونگی تفکر را آموخته است واین سنت اوست، لذا خواندن آیات تفکر در سوره‏ی آل عمران درشب و قبل از نماز شب سنت است، اما کنار نهاده شده است. هنگام برخاستن از خواب و پیش از وضو چنانکه در سنت آمده است خواندن این آیه توصیه شده است:

﴿إِنَّ فِي خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱخۡتِلَٰفِ ٱلَّيۡلِ وَٱلنَّهَارِ لَأٓيَٰتٖ لِّأُوْلِي ٱلۡأَلۡبَٰبِ١٩٠[آل عمران: ۱٩۰].

«مسلماً در آفرینش آسمان‌ها و زمین و رفت وآمد شب و روز عبرتی است برای خردمندان».

بخاری از ابن عباس نقل می‏کند که پیامبر ج پس از خواندن آیه‏ی مورد اشاره برخواست، وضو گرفت، دندان‌هایش را تمییز کرد و دو رکعت نماز خواند، آن گاه به نماز صبح رفت. بنابراین خواندن این آیه پیش از رفتن برای نمازصبح، وضو و نیز پیش از نماز سنت صبح مستحب است. بنابراین درباره‏ی آیه‌ی مذکور دو نظر هست یکی این و دیگری پیش از قیام شب. [۲٧۱]

فایده‏ی تفکر افزایش دانش و شناخت است. مگر دانشمندان این علوم فراوان را از کجا استخراج کرده‏اند؟ این همه کتاب و احکام فقهی چگونه نگاشته شده است؟ بی‏گمان بخش بزرگی از آن در نتیجه‏ی تأمل و اندیشه در رویدادها، اتفاق‌ها و علامت‌ها پدید آمده است، چون وقتی معلومات بنیادی در دل جای گیرد و به ترتیب خاصی کنار هم قرار بگیرد شناخت و دانش دیگری حاصل می‌شود. پس شناخت تولید شناخت است. هر قدر دانش و معرفت با هم گرد آید و در کنار هم واقع شود تولید علمی یشتری به دست می‌آید. عقل و اندیشه‏ی درست و سالم وقتی مثلاً چند معلومات در آن گرد آید، چندین و چند علم و آگاهی جدید از آن به دست می‏آید.

برای مثال پیوند دادن متون مختلف به هم میوه‏ی تفکر است. چگونه به پیوند آیه‏ی ﴿وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٞ وِزۡرَ أُخۡرَىٰ[الأنعام: ۱۶۴] «هیچ گناهکاری بار گناه دیگری را به دوش نمی‏گیرد» و فرموده‏ی پیامبر ج: «المیتُ یُعذَّبُ ببكاءِ أهله علیه» [۲٧۲] «مرده با گریه و فغان خانواده‏اش بر او عذاب می‏بیند» و روایت «بمانیح علیه»: «چون بر او نوحه شده است» پی برده شده است؟!!. [۲٧۳]

دانشمندان تفکر می‏کنند، می‌گویند این مثال مخصوص انسان کافر است، چون مرده قبلاً وقتی زنده بوده است، می‌دانست معمولاً چنین می‌کنند اما آن‌ها را نهی کرده است.

[۲٧۱] صحیح است: به روایت بخاری (۴۵۶٩) بخش تفسیر القرآن، باب قوله ﴿إِنَّ فِي خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ و مسلم (۲۵۶) بخش الطهارة، باب السواک روایت کرده‏اند. [۲٧۲] صحیح است: به روایت بخاری (۱۳۰۴) بخش الجنائز، باب البکاء عندالمریض، و مسلم (٩۲٧) بخش الجنائز، باب المیت یعذب ببکاء أهله علیه. [۲٧۳] صحیح است: به روایت بخاری(۱۲٩۲) بخش الجنائز، باب ما یکره من النیاحة علی المیت، و مسلم (٩۲٧) بخش الجنائز، باب المیت یعذب ببکاء أهله علیه.

تفکر و ایمان استوار

تفکر در نشانه‏های خداوند در جهان هستی در آفاق و انفس یکی از وسیله‌هایی است که ایمان انسان را ریشه‏دارتر و بیشتر می‏کند. ﴿أَوَ لَمۡ يَتَفَكَّرُواْ فِيٓ أَنفُسِهِم[الروم: ۸] «آیا به خود نیندیشیده‏اند؟» زمینه‏های تفکر برای انسان مسلمان بسیار زیاد و مهم است، و تفکر سرمایه‏ی گرانقدری است که خود موجب فراهم شدن اندوخته‏ی بسیار ارزشمندی می‌شود. بهره‏ی ویژه‏ی آن دانش است. دانش وقتی در دل حصول یابد حالت دل دگرگون می‌شود، و به دنبال آن اعمال و کردارهای اعضای دیگر تغییر می‏یابد.

بنابراین علم پیرو فکر و اندیشه است. و فکر سرآغاز و بنیاد تولید علم است، علم نیز حالتی از خشیت و احساس کوتاهی در ادای حق خدا، در دل ایجاد می‏کند که منجر به افزایش در اعمال می‌شود و در نیتجه انسان صلاح می‌یابد و جایگاهش بالا می‌رود و وضعیت و مقام معنوی‏اش بهتر می‏شود و تمام این مراحل نتیجه‏ی تفکر است.

از تفکر در نعمت‌های الهی دوستی خدا ناشی می‌شود، زیرا نفس انسان برمحبت کسی سرشته شده که در حقش نیکی بسیار کرده است. به علاوه تفکر ابزاری است برای درک و فهم شریعت و تفقه در دین. در حدیث آمده است:«مَن یُرد الله به خیراً یُفقههُ فی الدِّین»: «خداوند در حق هرکس احسان کند او را در دین آگاه می‌سازد». [۲٧۴]

[۲٧۴] صحیح است: بخاری (٧۱) بخش العلم، باب من یرد الله به خیراً یفقهه فی الدین، و مسلم (۱۰۳٧) بخش الزکاة باب النهی عن المسألة، روایت کرده‏اند.

زمینه‏های تفکر

تفکر در نفس

این گونه تفکر یعنی: انسان در این بیندشد که خداوند نفس انسان را چگونه آفریده و چه خصوصیت‌هایی دارد؟ و نیز چه عیب‏هایی دارد؟ این امر بسیار مهم است.عمل ارزش‏گذاری، تصحیح و بهترسازی انجام نمی‏پذیرد مگر پس از تفکر، اگر فکر انسان صحیح باشد عیب‌ها را می‌شناسد و به اشتباه‌ها پی می‌برد. در نتیجه از گرفتار شدن مجدد به اشتباهات گذشته جلوگیری می‌کند و در راستای پوشیده نگه داشتن عیوب نفس خویش تلاش می‏کند. چه بسا بسیار خشمناک، عصبی، بدخلق، شتابزد، بی‏تاب، بی‌باک، ترسو، ستمگر، تجاوزگر، نابه کار و یا جسور باشد! چه بسا کسی باشد که زبان به نام آبروی مردم بگشاید! او باید در وضعیت خانواده، همسر و فرزندانش اندیشه کند که چگونه عیب‌های آن‌ها و نقاط ضعف ‏شان را بهبود ببخشد. برخی از مردم از تفکر دورند، دامنگیر برنامه‏ی اداری روزمره‏یی شده‏اند که در طول آن لحظه‌یی نیست به خود بپردازند، یا خود خلوت کنند.

کسی که خواستار اصلاح احوال مسلمانان است، حتماً باید بداند اصلاحگران بزرگ و نوگرا که در دنیای اسلام آمده‏اند، چه کار کرده‏اند؟ بی‏گمان کار نخست آن‌ها این بود که به وضعیت مسلمانان نگریستند تا ببینند چه نقصی دارند؟ مشکل کجاست؟ نقاط ضعف کدامند؟ آن گاه در راستای فراهم کردن اسباب و لوازم نیرو گرفتن و بهبود احوال مسلمانان و برطرف کردن کاستی‌ها و برداشتن نادانی، شرک، بدعت و ... کمر همت بستند.

تفکر و اندیشه در مخلوقات خداوندأ

از جمله دیگر زمینه‏های تفکر، اندیشه در مخلوقات خداوند است، که بی‏گمان شگفتی‌ها و عجایب دال بر حکمت، قدرت وعظمت خدا در آن بسیار زیاد و باعث برانگیختن ناظران و متفکران می‏شود.

موجودات یا شناخته شده اند و یا ناشناخته.این زمینه‏ی کاری و وظیفه‏ی علوم تجربی و زیستی است که چیزهای ناشناخته را که وجود دارد و خداوند آفریده است: ﴿وَيَخۡلُقُ مَا لَا تَعۡلَمُون‌: «چیزهایی می‌آفریند که شما نمی‏دانید» کشف کند.

او در قعر اقیانوس‌ها، در دل غارها و در گوشه‏های آسمان‌ها چیزهایی می‌آفریند که هنوز در حوزه‏ی علم ما در نیامده است: ﴿سُبۡحَٰنَ ٱلَّذِي خَلَقَ ٱلۡأَزۡوَٰجَ كُلَّهَا مِمَّا تُنۢبِتُ ٱلۡأَرۡضُ وَمِنۡ أَنفُسِهِمۡ وَمِمَّا لَا يَعۡلَمُونَ٣٦[يس: ۳۶] «منزه است آنکه همه جفت‌ها را آفرید، چه از روییدنی‌های زمین و چه از ذات خودشان و چه از چیزهایی که نمی‌دانند».

او فرمود: ﴿وَنُنشِئَكُمۡ فِي مَا لَا تَعۡلَمُونَ[الواقعة: ۶۱] «و شما را به هیأتی که آن را نمی‌دانید باز می‏آفرینیم». پس در خلقت انسان چیزهایی هست که بر بشر پوشیده است. آن چه نمی‌توانیم بشناسیم نباید در آن زمان صرف کرد. این نکته از تفاوت‌های دیدگاه اسلامی و غربی درباره‏ی مسایل اکتشافی و اختراعی است.

مثلاً انجام آن چه «پژوهشهای روح» می‌نامند، چه سودی خواهد داشت؟ چه فرق می‏کند پزشک مسلمانی این کار را بکند یا پزشک غیرمسلمان؟ مسلمان می‌داند هیچ راهی به شناخت چیرگی از موضوع روح نیست مگر همان که در کتاب و سنت آمده و نیازی به هدر دادن وقت نیست، زیرا خداوند فرمود: ﴿قُلِ ٱلرُّوحُ مِنۡ أَمۡرِ رَبِّي[الإسراء: ۸۵] بگو: روح از امر پروردگار من است» اما غیرمسلمان خواستگاه و قاعده‏هایی برای چنین مواقعی ندارد. لذا ممکن است سالیان زیادی را در تجربه‏های بی‏فایده و حتی ورود به عالم‌های غیب و فرشتگان صرف کند!

بنابراین زمینه‌ی تفکر درباره‏ی موجوداتی است که از لحاظ قابلیت کشف علمی دنیایی مقدور است. اما آن چه مقدور نیست، نمی‌توان به آن وارد شد. چیزهایی هست که نمی‌توان جزئیات آن را دریافت مگر از طریق وحی، مانند: «ملایکه، جن و پس از مرگ» تفکر در این موارد تنها از ر اه متون دینی و در محدوده‌ی آن امکان‌پذیر است.

اما مسایل دنیا مانند جنین‏شناسی و ستاره‏شناسی و غیره در شمار زمینه‏های گسترده تفکر است. برای نمونه آژانس فضایی ناسا (NASA) تلسکوپ‌های نزدیک کننده و عمقیاب‌هایی به فضا پرتاب کرده است که تصاویری از کره‏ها و آسمان‌ها می‏گیرد و با خود می‏آورد. همان طور که می‏توان به عنوان آیات الهی با تفکر و تعمق در اعماق دریا‏ها و قعر اقیانوس‌ها ملکوت خدا و آفرینش او را نظاره‏گرشد.

برخی از دانشمندان مسلمان از حدود هزار سال پیش گفته‏اند: «از جمله نشانه‏های عظمت خدا انسان است که از نطفه‏یی آفریده شده است و نفس انسان نزدیکترین چیز به خود اوست. در انسان چنان شگفتی‌های دال بر عظمت و قدرت خدا وجود دارد که زمان ها و عمرها باید صرف شود تا به یک دهم آن آگاه شد وما از آن بی‌خبریم، اکنون ای کسی که از خویشتن بی‏خبر و غافلی! چگونه امید داری غیر خود را بشناسی؟ چطور می‌خواهی به چیزهای دیگر وقوف یابی حال آنکه خدا در کتاب خود سفارش کرده که در نفس خود، در وجود خودتان تدبر کنید؟ ﴿وَفِي ٱلۡأَرۡضِ ءَايَٰتٞ لِّلۡمُوقِنِينَ٢٠ وَفِيٓ أَنفُسِكُمۡۚ أَفَلَا تُبۡصِرُونَ٢١[الذاريات: ۲۰-۲۱] «اهل یقین را در زمین و نیز در وجود خودتان عبرت‌هاست آیا نمی‏بینید» به یاد بیاورید که از نطفه آفریده شدید ﴿قُتِلَ ٱلۡإِنسَٰنُ مَآ أَكۡفَرَهُۥ١٧ مِنۡ أَيِّ شَيۡءٍ خَلَقَهُۥ١٨ مِن نُّطۡفَةٍ خَلَقَهُۥ فَقَدَّرَهُۥ١٩ ثُمَّ ٱلسَّبِيلَ يَسَّرَهُۥ٢٠[عبس: ۱٧-۲۰] «مرگ بر این انسان، چقدر ناسپاس است؟ از چه چیز آفریدش؟ از نطفه‏یی او را خلق کرد و موزون ساخت و بعد راه را برایش هموار کرد»، ﴿وَمِنۡ ءَايَٰتِهِۦٓ أَنۡ خَلَقَكُم مِّن تُرَابٖ ثُمَّ إِذَآ أَنتُم بَشَرٞ تَنتَشِرُونَ٢٠[الروم: ۲۰] «از نشانه‏های قدرت اوست که شما را از خاک آفرید، پس آن گاه به صورت انسان در آمدید و پراکنده شدید»، ﴿أَلَمۡ يَكُ نُطۡفَةٗ مِّن مَّنِيّٖ يُمۡنَىٰ٣٧ ثُمَّ كَانَ عَلَقَةٗ فَخَلَقَ فَسَوَّىٰ٣٨[القيامة: ۳٧-۳۸] «آیا نطفه‏ای از منی نبود که در رحم ریخته شد و به صورت خون بسته در آمد وآفرید و موزونش ساخت»، ﴿أَلَمۡ نَخۡلُقكُّم مِّن مَّآءٖ مَّهِينٖ٢٠ فَجَعَلۡنَٰهُ فِي قَرَارٖ مَّكِينٍ٢١ إِلَىٰ قَدَرٖ مَّعۡلُومٖ٢٢[المرسلات: ۲۰-۲۲] «آیا شما را از آبی ناچیز نیافریدیم که برای مدتی معین در قرارگاهی استوار قرارش دادیم، ما بر این کار قدرت داشتیم»، ﴿أَوَ لَمۡ يَرَ ٱلۡإِنسَٰنُ أَنَّا خَلَقۡنَٰهُ مِن نُّطۡفَةٖ[يس: ٧٧] «آیا آدمی نمی‏داند که او را از نطفه آفریدیم؟»، ﴿إِنَّا خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ مِن نُّطۡفَةٍ أَمۡشَاجٖ[الإنسان: ۲] «انسان را از اختلاط نطفه آفریدیم». و آن گه به یاد بیاورید چگونه نطفه را به خون و خون را به تکه گوشتی و تکه گوشت را به استخوان تبدیل کرد: ﴿وَلَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ مِن سُلَٰلَةٖ مِّن طِينٖ١٢ ثُمَّ جَعَلۡنَٰهُ نُطۡفَةٗ فِي قَرَارٖ مَّكِينٖ١٣ ثُمَّ خَلَقۡنَا ٱلنُّطۡفَةَ عَلَقَةٗ فَخَلَقۡنَا ٱلۡعَلَقَةَ مُضۡغَةٗ فَخَلَقۡنَا ٱلۡمُضۡغَةَ عِظَٰمٗا فَكَسَوۡنَا ٱلۡعِظَٰمَ لَحۡمٗا ثُمَّ أَنشَأۡنَٰهُ خَلۡقًا ءَاخَرَۚ فَتَبَارَكَ ٱللَّهُ أَحۡسَنُ ٱلۡخَٰلِقِينَ١٤[المؤمنون: ۱۲-۱۴] «ما انسان را از گل خالص آفریدیم و او را به صورت نطفه‏ای در قرارگاهی استوار کردیم، پس نطفه را به علقه تبدیل کردیم و بعد علقه را به مضغه، آن گاه مضغه را استخوان‌ها گردانیدیم، سپس بر استخوان‌ها پرده گوشت کشیدیم و با آفرینشی دیگر به آن موجودیت بخشیدیم. پاک و بزرگوار است خدایی که نیکوترین آفرینندگان است».

تکرار واژه‏ی نطفه در قرآن کریم بیهوده نیست، لازم است در آن و معانیش تفکر کرد.

اکنون بنگرید به نطفه که قطره آبی چرکین است و اگر چند لحظه در معرض هوا قرار گیرد فاسد و بدبو می‏شود، تأمل کنید چگونه پروردگار یگانه آن را از پشت مرد و سینه‏ی زن بیرون آورد؟ چگونه زن ومرد را با هم گرد آورد والفت و مهردوستی در دل‌شان انداخت؟ چطور با زنجیره‏ی محبت و شهوت آن‌ها را به هم نزدیک گرداند و نطفه را از بدن مرد و خون حیض را از اعماق رگ‌ها، بدان گونه که اراده کرد، بیرون کشید و آن را در درون رحم گرد آورد؟ و آن گاه ببینید چگونه جنین را از نطفه آفرید و با آب حیض سیراب کرد، و بدین شکل او را تغذیه می‏دهد تا رشد کند و بزرگ شود؟ چگونه از نطفه که سفید و روشن است لخته‏ی خون سرخ پدید آورد؟ آن را به تکه گوشتی تبدیل کرد و از تکه گوشت که دارای اجزای همسان و مساوی است، استخوان‏ها، عصب‌ها، رگ‌ها، زردپی و گوشت پدید آورد؟ سپس از گوشت و اعصاب و رگ‌ها اندام‌های ظاهری را آفرید؟ سر را گرد ساخت، گوش، چشم، بینی ودهان را در آن ایجاد کرد، دست و پا را بلند آفرید و انتهای هر یک را به انگشت ختم کرد و سر انگشتان را به چنان حکمتی که می‏بینید آراست؟ و آنگه بنگرید چگونه اندام‌های درونی از قبیل قلب، معده، جگر، طحال، شش، رحم، مثانه و روده‏ها را شکل داد؟ هرکدام به حالت و هیأتی ویژه، اندازه‏یی معین و برای کاری بخصوص؟ و هر یک از این اندام‌ها را از اجزای کوچکتری ترکیب کرد؟ مثلاً چشم را از هفت لایه ساخته است که هر لایه‏ی آن خصوصیات و اشکال معینی دارد که اگر هر لایه یا یکی از کارکردهای آن را از دست بدهد عمل دیدن برای چشم میسر نخواهد شد.

آدمی اگر بخواهد چیزی درست کند برای ساخت آن ناگزیر باید آن را دست بزند و لمس کند، در حالی که پروردگار بی‏نیاز به این کار، می‏آفریند و شکل می‏دهد. مثلاً روند تشکیل جنین را به راحتی می‌توان دید اما آیا کسی را می‌بینید که این کار را بکند؟

اکنون به استخوان‌ها بنگرید که اجسامی مستحکم و قوی‏اند، آن را از نطفه‏ی نرم و رقیق و ناچیز آفرید، آن را پایه و ستون بدن قرار داد، از آن اندازه‏ها و شکل‌های گوناگون ساخت، برخی کوچک و برخی بزرگ، یا بلند و گرد، توخالی و توپر، کلفت و نازک. چون انسان گاهی به حرکت با تمام بدن و گاهی به حرکت با چند اندامش نیاز دارد، استخوان‏بندی بدنرا یک تکه قرار نداد، بلکه استخوان‌های زیادی با فاصله و مفصل‌های فراوان برای او گذاشت تا به راحتی حرکت و جنبش برایش میسر شود، و شکل هرکدام را متناسب با عمل و حرکت مورد نطر آن مقدر کرد، سپس مفاصل آن را به هم پیوند داد و آن را با زردپی و عصب‌هایی به هم مرتبط ساخت که از یک طرف یک استخوان به استخوان دیگر به عنوان رباط وصل می‌شود. در سر هر استخوان زائده‏هایی قرار داد و در استخوان روبه‏روی آن به اندازه‏ی آن زائده‏ها حفره‌هایی ایجاد کرد تا کامل و بدون زیادتی دردرون هم قرار بگیرند و استفاده از آن اعجازآمیز گردد. چنانکه انسان وقتی بخواهد بخشی از بدنش را تکان دهد برایش امکان‌پذیر باشد. اگر مفاصل نبود این کار برایش مشکل آفرین می‏شد. و آنگه بنگرید چگونه استخوان‌های سر راه آفریده است و چگونه آن را با هم ترکیب کرده است: استخوان‏بندی سر متشکل از پنجاه و پنج تکه استخوان دارای شکل‌ها و گونه‏های مختلف است. آن را به هم مربوط ساخت به گونه‏یی که کره‏ی سر – به شکلی که می‏بینید- ایجاد شد در این جا قصد از ذکر تعداد استخوان‌ها این نیست که با آمار و ارقام آشنا گردیم، این دانشی است بسیار دقیق که پزشکان و کالبد شکافان می‏دانند. بلکه منظور این است که به تدبیرگر و آفریننده‌ی آن تفکر و تأمل کنیم که چگونه آن را مقدر ساخته و تدبیر کرده و شکل‌ها و اندازه‏های آن را متفاوت قرار داده است و به این تعداد مخصوص شکل یافته است که اگر از این تعداد بیشتر می‏شد، باری اضافی و عضوی زائد و موجب آزار و اذیت برای انسان می‏شد که نیاز بود برکنده شود یا اگر از این تعداد کمتر می‏شد نیاز به ترمیم بود. پزشک به این صنعت و این ساختار می‏اندیشد و آن را مطالعه می‏کند تا راه درمان نواقص آن را دریابد، اندیشمندان و صاحبان بصیرت به آن می‏نگرند تا بزرگی و عظمت آفریننده و صورتگر آن را بشناسند و این دو دیدگاه چه قدر متفاوتند!

اندیشیدن و تفکر در اعصاب، رگ‌ها، سرخرگ‌ها، سیاه‌رگها، تعداد، جایگاه‌های و چگونگی انشعاب یافتن آن در بدن موردی دیگر بر شگفتی آفرینش خداست.

نگاه به ظاهر و باطن انسان، بدن و مشخصات و ساختار معجزه‏آسای آن موجبات شگفتی و را در انسان ایجاد می‏کند، به ویژه اینکه به یاد داشته باشیم خداوند آن را از یک قطره آب چرکین پدید آورده است، با این نگرش می‏توان تصور کرد کسی که این ساختار و مخلوقِ او از یک قطره آب است، خلقت و آفرینش او در آسمان‌ها و ستارگان چگونه می‏تواند باشد؟ در احوال و اشکال، اندازه‏ها و شمارگان، تجمع یا جدایی از هم، اختلاف هیأت‌ها و طلوع و غروب آن‌ها چه حکمت‌هایی نهفته است؟ هرگز چنین گمان مبر که حتی یک ذزه از ملکوت آسمان‌ها بی‌حکمت باشد، زیرا او (سبحانه و تعالی) در آفرینش و شکل‏دهی نهایت حکمت و مهارت را به کار گرفته است: ﴿ءَأَنتُمۡ أَشَدُّ خَلۡقًا أَمِ ٱلسَّمَآءُۚ بَنَىٰهَا٢٧[النازعات: ۲٧] «آیا آفرینش شما سخت‏تر است یا آفرینش آسمان»، ﴿لَخَلۡقُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ أَكۡبَرُ مِنۡ خَلۡقِ ٱلنَّاسِ[غافر: ۵٧] «بی‏گمان خلقت آسمان‌ها و زمین سخت‏تر از خلقت انسان است» اکنون باز به تأمل و تعمق در نطفه برگردید و حالات نخستین و وضعیت آن در مراحل بعدی را از نظر بگذرانید، با این ذهنیت که اگر جن و انس به کمک هم می‏آمدند ومی‏خواستند برای آن، گوش و چشم، عقل و قدرت، دانش و روح بیافرینند یا استخوان، رگ، عصب، پوست و مو از آن خلق کنند، آیا می‏توانستند؟ پاسخ به تحقیق منفی است. حتی اگر بخواهند به کنه حقیقت آن پی ببرند، چند گام بیشتر در این راه نمی‏توانند بردارند. شگفت این است که اگر به تصویر انسانی که بر دیواری کشیده شده نگاه کنید، در حالی که نقاش در کشیدن آن نهایت دقت و مهارت را به کار گرفته باشد به گونه‌یی که به شکل واقعی انسان بسیار نزدیک باشد و کسی که به آن می‏نگرد گمان کند واقعاً انسان است، از توانایی، مهارت، سبکدستی و تردستی او متحیر می‌شوید، به دلتان می‏نشیند و او را تحسین می‏کنید، با وجود اینکه می‌دانید آن تصویر تنها با رنگ، قلم مو و دست نقاش کشیده شده و تمام کار او این بوده که رنگ را به ترتیب مخصوصی بر دیوار نقش داده است. اکنون که شما از نقاش و کارهایش متحیر می‏شوید، با کارها و تصویرگری‌های کسی که از نطفه‏ی ناچیز که عدم بود، آن را از مرد و زن بیرون آورد، باید چه کار کنید؟ او که ازآن این شکل بی‏نظیر را آفرید، به بهترین و زیباترین صورت، رگ‌ها و عصب‌هایش را مرتب ساخت، مجراهایی برای غذایش درست کرد تا شرایط بقایش را فراهم سازد، شکم را جایگاه وسایل تغذیه و سر را جایگاه عمده‏ی حواس قرار داد؛ حس بویایی را در بینی قرار داد تا انسان با استنشاق، بوها و غذاها و طعم‌ها را تشخیص دهد، پاک و تمیز و آلوده را بشناسد، یا در لب‌ها و زیبایی رنگ و شکل آن تأمل کنید، آن را بدین گونه ترکیب کرد تا دهان را بپوشاند و حروف و کلمه‏ها به کمک آن ادا شود، حنجره را ساخت و آن را برای پدید آمدن صداها مهیا کرد. به زبان قدرتی بر حرکت‌ها و هجاها داده تا صوت‌ها در مخرج‌های گوناگون مجزا گردد و حروف مانند هم نباشد، تا شیوه‏های سخن گفتن فراوان و گسترده باشد. وآن گاه حنجره‏ها را از لحاظ بزرگ و کوچکی، لطافت و خشنی، سفتی و نرمی گوهره‏ی آن و بلندی و کوتاهی آن با شکل‌های مختلف آفرید تا بدین گونه صداها مختلف باشد و دو صوت مانند هم نباشد و شنونده مردم را در تاریکی به کمک صدای آن‌ها بشناسد. این قطره‏یی از دریای نعمت‌های پروردگار است.

وانگهی در آفرینش جنین و آن چه برایش رخ می‌دهد در سه لایه از تاریکی بیندیشید. اگر پرده و پوشش برداشته می‏شد و دید چشم فراتر می‏رفت، ملاحظه می‏کردید که آثار و شکل اندک- اندک برآن آشکار می‏گردد، در حالی که نه تصویرگر را می‏بینید و نه ابزارهایش را. آیا تاکنون تصویرگر یا صاحب فنی را دیده‏اید که وسایل کارش قابل دیدن نباشد؟

به اقتضای لطف و مهربانی بی‏پایان خداوند هنگامی که جنین رشد می‏کند و رحم از گنجایش آن باز می‏ماند، به تدرج واژگون می‌شود و آماده‏ی بیرون آمدن می‌گردد، تکان می‌خورد و از آن مکان کوچک بیرون می‏آید، می‏بینید خداوند چگونه راه را به او نشان می‏دهد، گویی عاقلی بیناست و هر چه نیاز دارد می‏داند. سپس وقتی به غذا نیاز پیدا کرد راه مکیدن پستان مادر را به او نمایاند. به خاطر اینکه بدنش نازک و لطیف است و غذاهای درشت را بر نمی‏تابد. در شیر گوارای مادر که از میان خون‌ها و مایع‌های زاید بدن تولید می‏شود برایش غذای روان و خالصی مهیا ساخت. دو پستان مادر را با شگفتی زیادی آفرید و شیر را در آن جای داد و برای هر یک نوکی به اندازه‏یی متناسب با دهان نوزاد، از آن رویاند، و بر روی آن سوراخ کوچکی ایجاد کرد به گونه‏یی که شیر از آن بیرون نتراود مگر پس از مکیدن تدریجی، زیرا نوزاد همین اندازه می‏تواند بنوشد، همان طور که مکیدن را به نوزاد آموخت تا هنگام گرسنگی از آن منفذ باریک شیر کافی را استخراج کند. بعد به مهربانی و رحمت و فضل الهی بنگرید که چگونه درآمدن دندان‌ها را دو سال به تأخیر انداخت، چون در این دو سال تنها از شیر تغذیه می‏کند و نیازی به دندان ندارد و از دیگر سو وجود دندان موجب آزار و درد برای مادر است و چون بزرگتر شود شیر مادر دیگر غذای مناسب او نیست، به غذای غلیظ نیاز دارد و غذاهای دیگر جویدن و خرد کردن می‏خواهد، بدین سان دندان‌ها را برای وقت مناسب خود آفرید.

سبحان الله! چگونه مهرش را در دل پدر و مادر نهاد تا در زمانی که از تدبیر امور خویش عاجز است، کارهای او را به عهده بگیرند، اگر خداوند مهر و رحمت را بر دل آن‌ها چیره نمی‌کرد، در آن شرایط بچه ناتوانترین مخلوقات به انجام امور خود بود، با گذشت زمان به طور تدریجی به او قدرت، عقل، حس تشخیص و هدایت عطا کرد تا خلقتش کمال یابد و شکرگزار یا ناسپاس به سن بلوغ، نوجوانی، جوانی و پیری برسد: ﴿هَلۡ أَتَىٰ عَلَى ٱلۡإِنسَٰنِ حِينٞ مِّنَ ٱلدَّهۡرِ لَمۡ يَكُن شَيۡ‍ٔٗا مَّذۡكُورًا١ إِنَّا خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ مِن نُّطۡفَةٍ أَمۡشَاجٖ نَّبۡتَلِيهِ فَجَعَلۡنَٰهُ سَمِيعَۢا بَصِيرًا٢ إِنَّا هَدَيۡنَٰهُ ٱلسَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرٗا وَإِمَّا كَفُورًا٣[الإنسان: ۱-۳] «روزگارانی بر انسان گذشت که چیزی قابل ذکر نبود. انسان را از اختلاط نطفه آفریدیم تا او را بیازماییم و شنوا و بینایش کردیم، راه را به او نشان دادیم، خواه شاکر باشد، خواه ناسپاس».

پس بنگرید و نظر کنید در عظمت پروردگار! آن چه ذکر شد در یک مورد از آفریدگانش بود- انسان. هر چند در انسان چیزهای بسیار زیاد دیگری هست که بیشتر آن تاکنون شناخته نشده است. با این وصف در آن چه در زمین و گوشه و کنار آن، رودخانه، دریا و کوه‌های آن نهاده، چه گمان دارید؟ او آرامش و آسایش را بهره‏ی ساکنان آن کرد، زمین را مانند بستر و فرشی مهیا ساخت، آن را جایگاه موجودات زنده و مرده قرار داد و با کوه‌های استوارآن را محکم کرد، آبها را در آن به ودیعت نهاد، چشمه‏ها را در دل آن بیرون آورد، جویبارها و رودها در آن جاری ساخت و معدن‌ها و مخزن‌هایی در درونش جای داد: ﴿وَمَآ أَنتُمۡ لَهُۥ بِخَٰزِنِينَ[الحجر: ۲۲] «در صورتی که شما توانایی نگهداری آن را ندارید» در بیابان‌ها نیز چنین آثار شگفتی می‏توان دید. شکوفه‏ها، میوه‏ها، فلزات و جواهر با گونه‏های نفیس و گونه‏های کم ارزش آن همه از زمین بر می‏آیند. از رحمت و هدایت او انسان برای ر فع نیاز خود از آن، همه چیز می‏سازد حتی پوشش، زیورآلات، نفت، گوگرد، قیر و نمک - برای مزه دار کردن غذایش- از زمین استخراج کند.

در حیوانات دیگر شگفتی‌های زیادی هست با تناسب هندسی دقیق که در آن‌ها مشاهده می‏شود.مثلاً می‏بینید عنکبوت خانه‏اش را بر یک طرف جویبار می‏سازد.در مرحله‏ی اول این حشره دنبال جایی می‏گردد که فاصله‏یی در حد یک ذراع یا کمتر بین دو کناره‏ی آن باشد تا بتواند با تارهایش آن را به هم بپیوندد. سپس شروع به ریختن آب دهانش – که خمیر مایه‏ی همان تار است- بر یک طرف می‏کند تا به آن بچسبد. و به طرف دیگر می‌رود و تار را محکم می‏کند. چندین بار می‏آید و می‏رود و فاصله‏ی دو طرف تارهایش را در یک اندازه‏ی هندسی مناسبی قرار می‏دهد. وقتی محل پیوند و گره‏ها و تارها را استوار ساخت به پودهای لانه‏اش می‏پردازد و آن را بر تارها می‏‏کشد و به هم می‏بافد، محل اتصال‌ها را محکم می‏بندد. از این توری می‏سازد و خود در گوشه‏یی می‌نشیند و منتظر است تا شکاری در آن بیفتد و آن را بگیرد و بخورد. اگر به این شکل چیزی شکار نکند گوشه‏ی دیواری را انتخاب می‌کند تاری را بین دو طرف می‌بندد و خود را با تار دیگری آویزان می‏کند و واژگون در هوا منتظر می‏ماند تا مگسی پرواز کند و آن را بگیرد و با تارهایش آن را محکم ببندد و بخورد. بنابراین تمام حیوان‌ها و جاندارها چه کوچک و چه بزرگ شگفتی‌های بی‏شماری دارد. آیا به نظر شما این کارها و صنعت‌ها را از خود آموخته یا آدمی به او یاد داده است؟

انسان‌های عبرت بین در این جاندار کوچک عظمت و شکوه، حکمت و قدرت بی‌مثال خداوند را به وضوح مشاهده می‏کنند چنانکه خرد و عقل راحیران و شگفت‏زده می‏کند.این در حالی است که انسان خود عجیب‏ترین حیوانات است، و چون حیوانی می‌بیند تعجب می‌کند و حیران می‌ماند اما از خود تعجب نمی‌کند!

این‌ها غیر از آفرینش خدا در دریاها و قعر اقیانوس‌ها و در ابرها و باران‌های آن است.

امر به تفکر

خداوند خود بندگانش را به تفکر در آفریدگانش سفارش کرده و متفکران را ستوده است: ﴿وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ[آل عمران: ۱٩۱] «در آفرینش آسمان‌ها و زمین می‌اندیشند». و آن‌ها را تشویق کرده: ﴿أَوَ لَمۡ يَتَفَكَّرُواْ فِيٓ أَنفُسِهِم[الروم: ۸] «آیا به خود نیندیشیده‏اند؟» چرا تفکر در آسمان‌ها و زمین سفارش شده است؟ شیخ عبدالرحمن سعدی در پاسخ به این سؤال گفته است: «تا این چنین مقصود از آن را دریابند و این نشان می‏دهد که تفکر عبادت و از ویژگی‌های اولیای خداوند است، وقتی به آن فکر می‏کنند می‏دانند که خدا این‌ها را بیهوده نیافریده است، لذا می‌گویند: ﴿رَبَّنَا مَا خَلَقۡتَ هَٰذَا بَٰطِلٗا سُبۡحَٰنَكَ[آل عمران: ۱٩۱]. «پروردگارا! این جهان، را بیهوده نیافریده‏ای، تو منزهی» یعنی تو را از هر چه شایسته‏ات نیست پاک می‏دانیم.

تفکر در امور اخروی

اندیشه در سرای دیگر و جهان آخرت بسیار مهم است.از این نظر که ما آخرت را ندیده‏ایم، در آن زندگی نکرده‏ایم، از میوه‏های بهشتی و سلسله‏های آتش چیزی ندیده‏ایم، اما متون شرعی زیادی هست که به دقت برایمان توصیف می‏کند روز رستاخیز وضعیت چگونه خواهد بود، که این نیز از رحمت الهی است تا چیزهایی برای تفکر در آن داشته باشیم لذا هر چه شناختمان از جزئیات روز واپسین بیشتر شود تکاپوی دل در اندیشه و تفکر در این جزئیات بیشتر می‌شود. از همین روی ابن مبارک وقتی دید سهل بن علی در تفکر است به او گفت: به کجا رسیده‏ای؟ گفت: به صراط.

تفکر نزد دانشمندان و اولیا بسیاری از اوقات آن‌ها را می‏گیرد و گاهی تفکر را برنماز ترجیح می‏دادند. از یوسف بن اسباط نقل است: سفیان پس از شام به من گفت: ظرف وضو را به من بده، آن را به او دادم، با دست راست آنر ا گرفت و دست چپش را بر صورتش نهاد، و به فکر فرو رفت. من به خواب رفتم و سپیده دمان که برخواستم دیدم ظرف همچنان در دستش است. گفتم: سپیده دمیده است! گفت: از آن زمان‏ تاکنون در فکر قیامت بودم! [۲٧۵]

خداوند چرا شرایط رستاخیز را بیان کرده است؟! برای اینکه زمینه‏یی برای تفکر باشد. ما را می‏سزد که همیشه این مسایل را در ذهن داشته باشیم، اما این امر خللی است در میان ما که بسیار کم برای تأمل در این امور وقت می‏گذاریم. مشکل اساسی این است که امروزه زمینه‏های مشغولیت فکر و ذهن در میان بسیاری از مردم یا در امور ناروا، هوا و هوس، شیفتگی است یا در مال دنیا! واقعیت این است که زندگی دنیوی بر افکارمردم سایه گسترده است، و تفکر در مسایل مهمی که محور خوشبختی است، بسیار اندک شده است.

از سفیان ثوری نقل است که آن‌ها در مجلسی نشسته بودند که ناگهان چراغ خاموش شد، تاریکی اتاق را فرا گرفت، سپس آن را روشن کردند، دیدند سفیان اشک می‏ریزد و سخت می‌گرید، پرسیدند چرا گریه می‏کنی؟گفت: به یاد قبر افتادم!

آن‌ها به خاطر اینکه دل‌شان زنده بود هر گونه منظره یا رویداد ساده‏یی را به طور مستقیم به آخرت و پس از مرگ ربط می‌دادند.

نقل است که یکی از پیشینیان تنور نانوایی را دید. ایستاد و به آتش تنور نگاه کرد، ناگهان اشک از چشمانش سرازیر شد، و بسیار گریست. به او گفتند: چرا گریه می‏کنی؟ گفت: «آتش جهنم را به خاطر آوردم» و از این موارد بسیار اتفاق می‏افتد. خاموش شدن چراغ، برافروخته شدن آتش و انسان آن را می‏بیند و متوجه نمی‏شود و عبرت نمی‌گیرد، در حالی که به حقیقت شایان توجه و تفکر است.

ابن عباس گفت: «دو رکعت نماز با تفکر بهتر از یک شب عبادت بدون حضور دل است». [۲٧۶]

عمر بن عبدالعزیز: گفت: «اندیشه در نعمت‌های خداوند یکی از مهمترین عبادات است».

حضرت عمرس روزی به گریه افتاد. علت را پرسیدند. فرمود: «در دنیا و لذت‌ها و شهوت‌های آن اندیشه کردم، از آن عبرت گرفتم، شهوت‌هایش هنوز تمام نشده، تلخی آن ناگوارش می‏کند، حتی اگر عبرتی درآن نباشد، در آن برای کسی که به یاد داشته باشد موعظه‏هایی هست». [۲٧٧]

هر نعمتی در دنیا اندوهی به همراه دارد. فرزند و همسر و... همه نعمت‏اند، اما ناگواری‌ها و تلخی‌هایی با خود دارند. خدا از روی رحمت خود خوشی‌ها و لذت‌های دنیا را هر چند بزرگ و عظیم باشد، با ناخوشی‌ها و مرارت‌هایی همراه ساخته است، تا بندگان، خود را به طور کامل به آن نسپارند، اما باز در آن غرق می‌شوند!

عبدالله بن عتبه از ام درداء پرسید بهترین عبادت ابودرداء چه بوده است؟

گفت: «تفکر و عبرت». [۲٧۸]

«روشنایی ایمان تفکر است، بهترین کارها تقوا و تفکر است و یک لحظه تفکر بهتر از قیام یک شب است». [۲٧٩]

حسن بصری: به عمر به عبدالعزیز نوشت: «بدان که تفکر انسان را به احسان و عمل به آن تشویق می‏کند، و پشیمانی از کار بد باعث ترک آن می‏شود». [۲۸۰]

از محمد بن کعب قرظی نقل است: «اگر هر شب تا صبح سوره‏های ﴿إِذَا زُلۡزِلَتِ[الزلزلة: ۱] و ﴿ٱلۡقَارِعَةُ١[القارعة: ۱] را بخوانم و سوره‏ی دیگری بر آن نیفزایم، بلکه در آن تفکر کنم و آن را تکرار کنم برایم بهتر از این است که قرآن را یکجا یا به طور پراکنده بخوانم». [۲۸۱]

وهب گفت: «هر چه تفکر انسان طولانی‏تر بشود، داناتر می‌گردد، و هر چه داناتر شود عملش بیشتر می‌شود». [۲۸۲]

فضیل گفت: «تفکر آینه‏یی است که خوبی‌ها و زشتی‌های هرکس را برایش نمایان می‌سازد». [۲۸۳]

ابوسلیمان دارانی گوید: «چشمانتان را به گریه و دل‌هایتان را به تفکر عادت بدهید». [۲۸۴]

إنی رأیتُ عواقبَ الدّنیا
فَتركتُ ما أهوی لما أخشـی
فكرتُ فی الدّنیا و عالمِها
فإذا جمـیـعُ أمورها تَفـنــی
وَ بلوتُ أكثرَ أهلها فإذا
كلُّ أمریءٍ فی شأنه یسعَـی
أسمی منازِلها و أرفعها
مِن العزِّ أقربها مِنَ المهــوی
تعفو مساویها محاسنها
مِن العزِّ أقربها مِنَ المهــوی
تعفو مساویها محاسنها
مِن العزِّ أقربها مِنَ المهــوی
تعفو مساویها محاسنها
لافرقَ بینَ النعی و البشـری

یعنی: من عاقبت دنیا را دیدم و به همین خاطر هوا و هوس را رها کرده و به آن چه که ازآن می‏ترسم روی آوردم./ در دنیا و امور آن اندیشیدم. و دیدم خود و تمام امورش نابود می‏گردد./ بیشتر اهل آن را آزمودم و متوجه شدم هرکس برای خود تلاش کند./ بالاترین و والاترین جایگاه و درجه‏های آن در حقیقت نزدیکترین آن به پرتگاه و محل سقوط است./ بدی‌هایش خوبی‌ها و امتیازهایش را پاک می‏کند، در دنیا خوب و بد با هم تفاوتی ندارد./ بسی قبرستان و قبرها را دیدم و هرگز قبر بنده و سرور را تشخیص ندادم./ می‏دانید چه قدر آدمهای زنده را دیده‏ام و پس از اندکی دیدم که مرده‏اند؟!

بنابراین انسان باید تفکر و تأمل دراز مدت و مفید را از دست ندهد، زیرا خشنودی خدا، گشایش درونی و آرامش دل را به انسان می‏بخشد، وترس وخشیت از خدا و حکمت و بصیرت را نصیب او می‏گرداند دل‌ها را زنده می‏کند، از شیوه‏ها و زندگی گذشتگان عبرت و پند بر می‏گیرد، چنین است تفکر، کار شگفت انگیز قلبی. از خدا می‏خواهیم ما را از گروه کسانی گرداند که تفکر و اندیشه می‏کنند، خرد می‏ورزند و تدبر دارند.

[۲٧۵] ابوشیخ در بخش العظمة (۱/۳۱۸)، ابونعیم درحلیة الاولیاء (٧/۵۳) و خطیب بغدادی در تاریخ بغداد (٩/۱۵٧) روایت کرده‏اند. [۲٧۶] ابن مبارک در الزهد (۱/٩٧) به شماره ی (۲۸۸) و ابوالشیخ در بخش العظمة (۱/۳۰۲) روایت کرده‏اند. [۲٧٧] ن. ک: تفسیر ابن کثیر، (۱/۴۳٩). [۲٧۸] ابن مبارک در الزهد (۱/٩٧) به شماره‏ی (۲۸۶) و ابونعیم در حلیة الاولیاء (٧/۲۰۰) روایت کرده‏اند. [۲٧٩] ابن ابی شیبه درمصنفش (٧/۱٩۰) به شماره ی (۳۵۲۲۳) ، احمد در الزهد (۱/۲٧۲) هردو از حسن بصری روایت کرده‏اند. بیهقی در شعب الایمان (۱/۱۳۶) به شماره‏ی (۱۱۸)، احمد در الزهد (۱/۱۳٩) هردو از ام درداء نقل کرده‏اند. ابوالشیخ در بخش العظمة (۱/۲۸٩) ودیلمی در الفردوس (۲/٧۱) به شماره ی (۲۴۰۰) هردو از ابن عباس روایت کرده‏اند. [۲۸۰] ابونعیم، حلیة الاولیاء، ۲/۱۳۴. [۲۸۱] ابن مبارک در الزهد(۱/٩٧) به شماره‏ی (۲۸٧) و ابوشیخ درالعظمة (۱/۲۵۸) ومزی در تهذیب الکمال (۲۶/۳۴۵) روایت کرده‏اند. [۲۸۲] ابوشیخ در بخش العظمة (۱/۳۱۳) این سخن را آورده است. [۲۸۳] ابوشیخ در بخش العظمة (۱/۲۲۸) از سخن حسن بصری، ابونعیم درحلیة الاولیاء (۸/۱۰٩). مناوی در فیض القدیر (۴/۳۶٧) ازسخن فضیل بن عیاض و ابن کثیر در تفسیرش (۱/۴۳٩) از فضیل روایت کرده‏اند. [۲۸۴] ابونعیم در حلیة الاولیاء (٩/۲٧۴) از ابوسلیمان دارانی روایت کرده است.

توکل

توکل به خداوند مقامی بزرگ و بسیار اثربخش است و یکی از بزرگترین لوازم ایمان به شمار می‏آید. بهترین کارها و عبادت‌های نزدیک کننده به خداوند رحمان ووالاترین مقام‌های توحید خداست همه چیز با توکل بر خدا و طلب یاری از او حاصل می‌شود.

منزلت توکل مقدم برانابت است، زیرا انسان برای رسیدن به مقصودش توکل می‏کند، بنابراین توکل وسیله و انابت، هدف است.

جایگاه توکل

ابن قیم گفت: توکل نیمی از دین و انابت نیم دیگر آن است، کمک خواهی از خدا و عبادت در دین بسیار مهم است، توکل کمک، خواهی و انابت همان عبادت است. [۲۸۵]

توکل به همه‏ی امور دینی انسان که واجبات، مستحبات و مباحات جز با آن قوام نمی‏یابد، مربوط می‏شود.

منزلت توکل گسترده‏ترین و جامعترین منازل و پیوسته آباد و پر تردد است. به خاطر گستردگی متعلقات توکل و فراوانی نیازهای عالمیان، برای برآورده شدن ن ناگزیر باید توکل داشته باشیم.

بنابراین این منزلت و موقعیت بسیار مورد نیاز است. بندگان راستین خدا وقتی کاری برای‌شان پیش بیاید با بازگشت و توکل بر او خود را به باری تعالی می‏سپارند. خداوند با این کار سختی‌ها و دشواری‌ها را ساده می‏گرداند و خواسته‏های بنده را برایش محقق می‏سازد، در حالی که او خود آرام و با تأنی بهر چه خدا برایش مقدر ساخته خشنود است.

ابن قیم گفت: بنده اگر چنانکه شایسته است به خداتوکل کند- توکل راستین – حتی برای برکندن کوهی از جای خود به شرطی که چنین به او امر شده باشد، بی‏گمان به انجام می‌رساند! [۲۸۶]

انسان مسلمان نه تنها توکل بر خدا را در تمام کارها و امور خود و واجب می‏داند، بلکه آن را فریضه‏یی دینی می‏شمارد که به امور دنیا منحصر نمی‏شود، بلکه امور دنیایی را نیز شامل می‏شود، گذشته از امور دنیایی و طلب روزی، در عبادت خدا نیز توکل لازم است.

توکل بر خدا با توجه به قرآن عقیده است: ﴿وَعَلَى ٱللَّهِ فَتَوَكَّلُوٓاْ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ[المائدة: ۲۳] «اگر ایمان دارید به خدا توکل کنید» از این جاست که توکل به خدا نیمی از دین را تشکیل می‏دهد، از شمار واجبات است و یکی از اصول ایمان به شمار می‏آید.

شیخ الاسلام ابن تیمیه گفت: توکل بر خدا یکی از بزرگترین واجبات است، همان گونه که اخلاص واجب است، خداوند در چندین آیه توکل را سفارش فرموده بیشتر از امر به وضو و غسل جنابت.و از توکل بر غیرخدا نهی کرده است. [۲۸٧]

ابن قیم می‏گوید: توکل جامع مقام‌های واگذاری امور به خدا، طلب یاری از او و خشنودی است، هیچ وجودی بدون آن تصور نمی‏شود. [۲۸۸]

شیخ سلیمان بن عبدالله بن محمد بن عبدالوهاب گفت: «اصل جامعی که کردارها و عبادات از آن انشعاب می‏یابد توکل بر خدا، پناه بردن واقعی به او و اعتماد قلبی به اوست».

این زبده‏ی یگانگی و نهایت توحید عملی است که هر جایگاه گرانقدری مانند دوستی خدایی، ترس، امید، خشنودی او به عنوان پروردگار و خدا و خشنودی به قضا و قدرش را به ارمغان می‏آورد، حتی چه بسا توکل را به جایی می‏رساند که انسان از مصیبت لذت برد و آن را نعمت و مایه‏ی رحمت بداند. چنانکه در حدیث هفتاد هزار نفری که بدون حساب و عذاب به بهشت می‏روند، اشاره شده است. [۲۸٩]

پاک و منزه است خدایی که هر چه بخواهد بر هرکس اراده کند می‏بخشد، او صاحب فضل و بخشش بزرگ است.

بنابراین توکل یکی از پایه های توحید الهی است، چنانکه از این آیه‏ها بر می‏آید: ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ٥[الفاتحة: ۵] «تنها تو را می‏پرستم و تنها از تو یاری می‏جوییم»، ﴿فَٱعۡبُدۡهُ وَتَوَكَّلۡ عَلَيۡهِۚ وَمَا رَبُّكَ بِغَٰفِلٍ عَمَّا تَعۡمَلُونَ[هود: ۱۲۳] «او را بپرست و بر اوتوکل کن که پروردگار از کردار شما غافل نیست» و ﴿فَإِن تَوَلَّوۡاْ فَقُلۡ حَسۡبِيَ ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۖ عَلَيۡهِ تَوَكَّلۡتُۖ وَهُوَ رَبُّ ٱلۡعَرۡشِ ٱلۡعَظِيمِ١٢٩[التوبة: ۱۲٩] «اگر رو بگردانند بگو: خداوند برای من کافی است و معبودی جز او نیست بر او توکل کردم و اوست پروردگار عرش عظیم».

کسی توکل را به صورت کامل آن محقق نمی‏سازد مگر خاصه‏ی ایمانداران همانطور که در صفت هفتاد هزار نفر آمده است. همه‏ی مردم نمی‏توانند به این مقام برسند، جز شمار اندکی از مردم که پیامبر آن‌ها را یاد کرده است: «هذه أمتك یدخلُ الجنة من هولاء سبعون ألفاً بغیر حسابٍ»: «این امت توست هفتاد هزار نفر از آن‌ها بدون حساب به بهشت می‏روند» پیامبر برای مردم روشن نکرد آن‌ها چه کسانی هستند و چه ویژگی‌هایی دارند. مردم بیرون آمدند و گفتند: ما هستیم که به خدا ایمان آورده و از پیامبرش پیروی کرده‏ایم، یا فرزندان ما هستند که در دوره‏ی اسلام به دنیا آمده‏اند، ما خود در دوران جاهلیت به دنیا آمده‏ایم، این سخن مردم به پیامبر رسید، آمد و فرمود: «همُ الذینَ لایسترقون و لایتطیرون و لایكتوون و علی ربهم یتوكلون»، فقال عكاشه بن محصن: أمنهم أنا یا رسول الله؟ قال: «نعم» فقال آخر؟ أمنهم أنا؟ فقال ج «سبقك بها عكاشة او عكاشة»: آن‌ها کسانی هستند که دزدی نمی‏کنند، به فال بد زدن، بدبینی داغ کردن نمی‏پردازند و به پروردگار خود توکل می‌کنند.»

عکاشة بن محصن گفت: ای پیامبر خدا آیا من از آن‌ها هستم؟ فرمود: آری. کس دیگری پرسید: من چه؟ فرمود: «عکاشه از تو پیشی گرفت». [۲٩۰]

عمران بن حصین یکی از یاران پیامبر بود که درتوکل کمال یافته و به مقامی بلند رسیده بود. او بواسیر داشت و درد و آزارش را با شکیبایی تحمل می‌کرد. چنین بود که ملایکه بر او سلام می‏فرستادند. اما چون محل زخم خود را داغ کرد و سوزاند، سلام ملایکه بر او منقطع گشت. به همین سبب داغ کردن را کنارگذاشت و به تحمل و شکیبایی بر درد روی آورد و ملایکه از نو بر او سلام می‌کردند.

در صحیح مسلم از مطرف نقل شده که عمران بن حصین به او گفت: چیزی را به تو می‏گویم، باشد که خداوند به خاطر آن به تو سود رساند: اول اینکه پیامبر خدا هم حج تمتع و هم حج عمره را انجام داد و آن را ممنوع نکرد، او فوت کرد و در قرآن نیز دستوری نیست که آن را حرام کرده باشد. دوم اینکه فرشتگان بر من سلام می‌فرستادند تا اینکه من برای مداوا خود را داغ کردم، سلام و درود آن‌ها بر من قطع شد، من داغ را کنارگذاشتم، لذا سلام و درود آن‌ها بر من از سرگرفته شد.

بنابراین توکل بر خدا یکی از صفات بزرگ عبادالرحمن است، و نشانه‌یی است که آن‌ها را از دیگران متمایز می‌کند و علامت بارز اهل ایمان است: ﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ ٱللَّهُ وَجِلَتۡ قُلُوبُهُمۡ وَإِذَا تُلِيَتۡ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتُهُۥ زَادَتۡهُمۡ إِيمَٰنٗا وَعَلَىٰ رَبِّهِمۡ يَتَوَكَّلُونَ٢[الأنفال: ۲] «مؤمنان کسانی هستند که هروقت نام خدا برده شود دل‌هایشان بترسد و چون آیاتش بر آن‌ها خوانده شود ایمان‌شان فزونی یابد و به پروردگارشان توکل کنند».

آنها- چنانکه ابن کثیر گفته است- به کسی جز او امید ندارند، جز او مقصود دیگری ندارند. جز او به کس دیگری پناه نمی‏برند، نیازهایشان را جز از او نمی‏خواهند، تنها به سوی او گرایش دارند، می‏دانند که هر چه او بخواهد روی می‌دهد و هر چه او نخواهد اتفاق نمی‏افتد، اوست که در ملک خود تصرف می‏کند، هیچ شریکی ندارد، حکمی که صادر کند، عواقبی برایش ندارد و او زودشمار است.

سعید بن جبیر توکل بر خدا را کانون و نقطه‏ی مرکزی ایمان می‏دانست. [۲٩۱]

[۲۸۵] ن. ک: مدارج السالکین (۲/۱۱۳). [۲۸۶] ن. ک: مدارج السالکین: (۱/۸۱). [۲۸٧] ن.ک: مجموع الفتاوی (٧/۱۶) از شیخ الاسلام ابن تیمیه. [۲۸۸] ن. ک: مدارج السالکین: ۱/۸۲. [۲۸٩] حدیث صحیح است: بخاری (۵٧۵۲) بخش الطب، باب من لم یرق، و مسلم (۲۲۰) بخش الإیمان، باب الدلیل علی دخول طوائف من المسلمین الجنة، آورده‏اند. [۲٩۰] صحیح است: بخاری (۵٧۵۲) بخش الطب، باب من لم یرق، و مسلم (۲۲۰) بخش الإیمان، باب الدلیل علی دخول طوائف من المسلمین الجنة، روایت کرده‏اند. [۲٩۱] ابن ابی شیبه در کتابش (۶/٧۶) به شماره‏ی (۲٩۵۸٩)، بیهقی در شعب الایمان (۲/۱۱۱) به شماره‏ی (۱۳۲۳) و هناد در الزهد (۱/۳۰۴) به شماره‏ی (۵۳۴) همه از سعید بن جبیر روایت کرده‏اند.

نمونه‏های عملی توکل

توکل ابراهیم (÷) و همراهانش

خداوند درباره‏ی دوستان خود ابراهیم و آن‌هایی که با او ایمان آوردند می‌گوید آن‌ها گفتند: ﴿رَّبَّنَا عَلَيۡكَ تَوَكَّلۡنَا وَإِلَيۡكَ أَنَبۡنَا وَإِلَيۡكَ ٱلۡمَصِيرُ[الممتحنة: ۴] «بر تو توکل کردیم و به درگاه تو روآوردیم و بازگشت همه به سوی توست» یعنی در تمام امورمان به تو توکل کردیم و آن را به تو سپردیم. به خاطر استحکام توکل و استواری ایمان‌شان خداوند دستور داد آن‌ها را به عنوان الگوی نیک سرمشق خود قرار دهیم: ﴿قَدۡ كَانَتۡ لَكُمۡ أُسۡوَةٌ حَسَنَةٞ فِيٓ إِبۡرَٰهِيمَ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ[الممتحنة: ۴] «ابراهیم و یارانش سرمشق خوبی برای شمابودند» آنهااین چنین به خدا توکل کردند و همه‏ی کارها و امورشان را به طور کامل به او واگذار کردند، در عین اینکه خود تلاش و کوشش می‌کردند در هر امری در راستای خشنودی رحمان از توکل جدا نمی‏شدند.

توکل پیامبر ج و یارانش

یاران پیامبر محمد ج در غزوه‏ی احد چنین بودند: ﴿ٱلَّذِينَ قَالَ لَهُمُ ٱلنَّاسُ إِنَّ ٱلنَّاسَ قَدۡ جَمَعُواْ لَكُمۡ فَٱخۡشَوۡهُمۡ فَزَادَهُمۡ إِيمَٰنٗا وَقَالُواْ حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَكِيلُ١٧٣[آل عمران: ۱٧۳] «کسانی که مردم به آن‌ها گفتند: افرادی برای نبرد با شما گرد آمده‏اند، از آن‌ها بترسید، ایمان‌شان زیادتر شد و گفتند: خدا ما را بسنده و بهترین حامی است». به همین سبب ابن عباس گفت: عبارت ﴿حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَكِيلُ را ابراهیم هنگامی که در آتش انداخته شد، و پیامبر ما محمد هنگامی که به او گفتند: مردم برای جنگ با شما گرد آمده‏اند، از آن‌ها بترسید، ولی آن‌ها نترسیدند و بلکه ایمان‌شان بیشتر شد، در این هنگام آن دو پیامبر این عبارت را به زبان آوردند. [۲٩۲]

لذا توکل توشه‏ی ایمانداران برای روزهایی است که مردم آن‌ها را از شمار بی‏شمار دشمنان می‏ترسانند و برجسته‏ترین ویژگی آن‌ها این است که می‏گویند: ﴿حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَكِيلُ: این اولین و آخرین چیزی است که ابراهیم وقتی به آتش انداخته شد، بر زبان راند.

هو القریب المجیبُ المستغاثُ به
قُل حسبی الله معبودی و مُتكلی

اوست فریادرس نزدیک و پاسخ دهنده‏ی درخواست‌ها، بگو خدا مرا بس است، او معبود و تکیه‏گاه من است.

[۲٩۲] صحیح است: بخاری (۴۵۶۳) بخش تفسیر القرآن، باب قوله الله تعالی ﴿ٱلَّذِينَ قَالَ لَهُمُ ٱلنَّاسُ إِنَّ ٱلنَّاسَ قَدۡ جَمَعُواْ لَكُمۡ فَٱخۡشَوۡهُمۡ فَزَادَهُمۡ إِيمَٰنٗا.

فضل توکل در چند آیه

از جمله آیه‏هایی که بر فضل و مقام والای توکل دلالت می‌کند این فرموده‏ی الهی است: ﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُم مَّنۡ خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ لَيَقُولُنَّ ٱللَّهُۚ قُلۡ أَفَرَءَيۡتُم مَّا تَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ إِنۡ أَرَادَنِيَ ٱللَّهُ بِضُرٍّ هَلۡ هُنَّ كَٰشِفَٰتُ ضُرِّهِۦٓ أَوۡ أَرَادَنِي بِرَحۡمَةٍ هَلۡ هُنَّ مُمۡسِكَٰتُ رَحۡمَتِهِۦۚ قُلۡ حَسۡبِيَ ٱللَّهُۖ عَلَيۡهِ يَتَوَكَّلُ ٱلۡمُتَوَكِّلُونَ٣٨[الزمر: ۳۸] «اگر از آن‌ها بپرسی چه کسی آسمان‌ها و زمین را آفریده است خواهند گفت خدا. بگو «هیچ فکر کرده‏اید که اگر خواستار رنجی برای من باشد آیا آن‌ها که جز خدا مورد پرستش شما هستند می‏توانند آن را برطرف سازند؟ یا اگر رحمتی برای من اراده کند می‏توانند آن را از من بازدارند؟ بگو «برای من خدا کافی است، که توکل کنندگان بر او توکل می‏کنند».

جایی که ایمانداران همیشه به خدا توکل می‏کردند و با گفتن ﴿حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَكِيلُ به او پناه می‏جستند،شایسته است که پیامبران الهی از دیگران توحید و توکل را به نحواحسن عملی کرده و به درجه‌ی کمال رسانده باشند!

خدا سفارش کرده به او توکل شود و در چندین جایگاه به این کار تشویق کرده است:

- ﴿وَعَلَى ٱللَّهِ فَلۡيَتَوَكَّلِ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ[آل عمران: ۱۲۲] «مؤمنان باید بر خدا توکل کنند».

- ﴿فَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِۖ إِنَّكَ عَلَى ٱلۡحَقِّ ٱلۡمُبِينِ٧٩[النمل: ٧٩] «بر خدا توکل کن که تو آشکارا بر حقی».

-﴿فَٱعۡبُدۡهُ وَتَوَكَّلۡ عَلَيۡهِ[هود: ۱۲۳] «او را بپرست و بر او توکل کن».

-﴿وَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱلۡحَيِّ ٱلَّذِي لَا يَمُوتُ وَسَبِّحۡ بِحَمۡدِهِۦۚ وَكَفَىٰ بِهِۦ بِذُنُوبِ عِبَادِهِۦ خَبِيرًا٥٨[الفرقان: ۵۸] «توکل بر (خدای) زنده‏ای کن که هرگز نخواهد مرد و به ستایش او تسبیح گوی و همین بس که او به گناه بندگانش آگاه است».

-﴿فَبِمَا رَحۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ لِنتَ لَهُمۡۖ وَلَوۡ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ ٱلۡقَلۡبِ لَٱنفَضُّواْ مِنۡ حَوۡلِكَۖ فَٱعۡفُ عَنۡهُمۡ وَٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ وَشَاوِرۡهُمۡ فِي ٱلۡأَمۡرِۖ فَإِذَا عَزَمۡتَ فَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُتَوَكِّلِينَ١٥٩[آل عمران: ۱۵٩] «از پرتو رحمت الهی با آن‌ها نرم و مهربان شدی و اگر خشن و سنگدل بودی از اطراف تو پراکنده می‏شدند بنابراین آن‌ها را ببخش و برای‌شان آمرزش بخواه و در کارها با ایشان مشورت کن اما هنگامی که تصمیمت را گرفتی بر خدا توکل کن، زیرا خدا توکل کنندگان را دوست دارد». بنابراین توکل وسیله‏یی برای رسیدن به دوستی خدا و صفتی است که ایمانداران را از دیگران متمایز می‏سازد و خداوند به همین خاطر آن را واجب کرده است.

حکم توکل

چنان که پیشتر نیز اشاره شد توکل مانند اصل محبت الله، شکیبایی و انابت واجب است، به علاوه توکل شرط ایمان نیز هست. با توجه به مفهوم این آیه: ﴿وَعَلَى ٱللَّهِ فَتَوَكَّلُوٓاْ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ[المائدة: ۲۳] «اگر ایمان دارید به خدا توکل کنید» اگر توکل نباشد ایمان نیز منتفی است.

رابطه‏‏ی توکل و ایمان

خداوند به توکل سفارش کرده و آن را همراه ایمان آورده است تا نشان دهد که دو بخش ملازم هم‏اند. توکل بر وکیل از ایمان بر می‏آید. او پس از اینکه بیان کرده که با متوکلان دوستی خواهد داشت، به توکل هم زبانی و هم عملی دستور داده است: ﴿قُلۡ هُوَ ٱلرَّحۡمَٰنُ ءَامَنَّا بِهِۦ وَعَلَيۡهِ تَوَكَّلۡنَاۖ فَسَتَعۡلَمُونَ مَنۡ هُوَ فِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٖ٢٩[الملك: ۲٩] «بگو او خدای رحمان است، به او ایمان آوردیم و بر او توکل کردیم، به زودی خواهید دانست چه کسی در گمراهی آشکار است». و آن را شرط ایمان دانسته است: ﴿وَعَلَى ٱللَّهِ فَتَوَكَّلُوٓاْ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ[المائدة: ۲۳] «اگر ایمان دارید به خدا توکل کنید».

در داستان حضرت موسی÷ آمده است: ﴿وَقَالَ مُوسَىٰ يَٰقَوۡمِ إِن كُنتُمۡ ءَامَنتُم بِٱللَّهِ فَعَلَيۡهِ تَوَكَّلُوٓاْ إِن كُنتُم مُّسۡلِمِينَ٨٤[يونس: ۸۴] «موسی گفت: ای قوم من! اگر به خدا ایمان دارید و تسلیم او هستید به او توکل کنید». با توجه به این آیه نیز توکل بر پایه‏ی ایمان است.

شیخ سلیمان بن عبدالله بن محمد بن عبدالوهاب درباره‏ی معنای این آیه فرموده است: موسی÷ به قومش دستور داد به سرزمین مقدس- که خدا برای‌شان مقدر کرده- وارد شوند و از ترس ستمکاران به عقب برنگردند، بلکه به پیش بروند و از آن‌ها نترسند و در شکست دادن کفار بر خدا توکل کنند و به وعده‏ی او- اگر ایمان دارند- باور داشته باشند.

کسی که بر خدا توکل کرده و در شمار عبادالرحمان که با تواضع بر روی زمین را می‏روند، قرار می‏گیرد، خداوند آن‌ها را به احراز جایگاهی بلند و بزرگ وصف کرده است. خدا برای کسانی که بر او توکل کنند تضمین داده که خود در امورشان یاری‌شان دهد و غم و غصه را از آن‌ها دور گرداند و نگهدارشان باشد.

فالله ناصرٌ دینه و كتابه
والله كافٍ عبدَه بأمانِ

خدا دین و کتاب خود را یاری می‏رساند و او امنیت بنده‏ی خود را تضمین می‏کند.

﴿وَمَن يَتَّقِ ٱللَّهَ يَجۡعَل لَّهُۥ مَخۡرَجٗا٢ وَيَرۡزُقۡهُ مِنۡ حَيۡثُ لَا يَحۡتَسِبُۚ وَمَن يَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِ فَهُوَ حَسۡبُهُۥٓۚ إِنَّ ٱللَّهَ بَٰلِغُ أَمۡرِهِۦۚ قَدۡ جَعَلَ ٱللَّهُ لِكُلِّ شَيۡءٖ قَدۡرٗا٣[الطلاق: ۲-۳] «هرکس به خدا توکل کند، راه نجاتی برای او مقرر می‏سازد، خداوند در انجام فرمان خود پایدار است و برای هر چیزی انداز‏ه‏ای قرار داده است».

ابن کثیر می‏گوید: هرکس در امر و نهی خداوند پرهیزگاری پیشه کند، خدا راهی برای رهایی‏اش مشخص کند و از جایی که به ذهنش نمی‏رسد روزی او را می‏رساند.

فضل توکل و اینکه از بزرگترین وسایل جلب منافع و دفع زیان است، به وضوح در این آیه بیان شده است. پیامبر ج فرمود: «لو أنكم توكلتم علی الله حق توكله؛ لَرَزقكم كما یرزق الطیر تغدو خماصاً و تروحُ بطاناً»: «اگر چنانکه شایسته‏ی توکل خداوند است، بر او توکل کنید، بی‏گمان روزی شما را می‏دهد همین گونه که روزی پرندگان را می‏دهد که گرسنه ازآشیان بیرون می‏روند و سیر بر می‏گردند». [۲٩۳]

با توجه به سخن پیامبر دل‌های پرندگان سرشار از توکل بر خداست. اگرما نیز مانند پرندگان بر خدا توکل کنیم، مانند آن‌ها روزی ما را نیز می‏رساند!!

[۲٩۳] صحیح است: ترمذی (۲۳۴۴) بخش الزهد، باب فی التوکل علی الله، ابن ماجه (۴۱۶۴) بخش الزهد، باب التوکل و الیقین، و احمد در مسند (۲۰۵) روایت کرده و آلبانی در صحیح الجامع (۵۲۵۴) آن را صحیح دانسته است.

ویژگی‌های اهل توکل

پیامبر ج دو ویژگی برای کسانی که بر خدا توکل می‏کنند، ذکر کرده است: یکی تلاش برای پیدا کردن روزی و دیگری تکیه بر مسبب الاسباب.

توجه به این نکات (با توجه به حدیث یاد شده) در فهم بهتر توکل و توجه به سلسله سبب‌ها اهمیت زیادی دارد. زیرا پرندگان صبح در جستجوی روزی بیرون می‏روند، این قسمت همان تلاش و کوشش- در اینجا پرواز- است، شب که بر می‏گردد غذای خود و جوجه‏هایش را همراه‏اش می‌آورد. این حدیث درس بزرگی برای تلاش در جهت کسب روزی به ما می‏آموزد و آن عبارت است از اهمیت ایجاد سبب‌ها با اعتماد و اتکای استوار بر مسبب سبب‌های مباح.

در قرآن آمده است: ﴿وَمَن يَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِ فَإِنَّ ٱللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٞ[الأنفال: ۴٩] «هرکس بر خدا توکل کند (بداند) خداوند نیرومند فرزانه است» نکته‏ی زیبایی که بادقت در این آیه روشن می‏شود این است که نام «العزیز» در میانه‏ی آیه بین توکل و حکیم قرار گرفته است، و العزیز یعنی کسی که هرکس را که از او پناه بخواهد خوار نمی‏کند و هرکس را که به او روی بیاورد، ناامید نمی‏کند، و حکیم کسی است که با دانش و حکمت خود امور کسی را که بر او توکل کرده است، اداره می‏کند.

ابن کثیر گوید: هرکس برخدا توکل کند، یعنی متکی بر او باشد، خداوند عزیز حکیم است. توکل مرکب راهوار رهگذری است که بدون آن از پیمودن راه عاجز است، و هر وقت از آن فرود آید، قطع می‏شود و از ادامه‏ی راه باز می‏ماند. [۲٩۴]

ابن قیم نیز به این نکته اشاره‏یی داشته است.

این‏ها همه و اینکه خداوند در کاملترین احوال و عبادات توکل را سفارش کرده است نشانگر منزلت و فضل توکل است.

[۲٩۴] ن. ک: تفسیر القرآن العظیم، از ابن کثیر، ۲/۳۲۰.

جایگاه‌های توکل

۱- در مقام عبادت

خداوند فرمود: ﴿فَٱعۡبُدۡهُ وَتَوَكَّلۡ عَلَيۡهِ[هود: ۱۲۳] «او را بپرست و بر او توکل کن». در این جا خداوند پیامبر را به عبادت و توکل سفارش کرده است. ایمانداران و مردم به طورکلی از او پیروی می‏کنند، لذا دستور آن‌ها را نیز شامل می‏شود.

در این آیه نیز ﴿وَٱتَّبِعۡ مَا يُوحَىٰٓ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِيرٗا٢ وَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِۚ وَكَفَىٰ بِٱللَّهِ وَكِيلٗا٣[الأحزاب: ۲-۳] «پیرو چیزی باش که از جانب پروردگارت به تو وحی می‏شود، زیرا خداوند به کردارتان آگاه است. بر خدا توکل کن زیرا کارسازی را بسنده است».

خدا امرکرده در همه‏ی امور و در هر حال بر او باید توکل کرد. این سفارش متوجه محمد ج است تا توکل کند، پرهیزکار باشد و او را عبادت کند و از چیزی که به او وحی می‏شود، پیروی کن، این امر در درجه‏ی اول برای خود پیامبر و سپس برای امتش تا روز رستاخیز آمده است.

۲- سفارش توکل در دعوت

جایگاه قبل در عبادت بود، اما این برای دعوت است. در قرآن خطاب به پیامبر در اصل به منزله‏ی خطاب به امتش است، مگر قرینه‏یی آن را تخصیص دهد، فرمود: ﴿فَإِن تَوَلَّوۡاْ فَقُلۡ حَسۡبِيَ ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۖ عَلَيۡهِ تَوَكَّلۡتُۖ وَهُوَ رَبُّ ٱلۡعَرۡشِ ٱلۡعَظِيمِ١٢٩[التوبة: ۱۲٩] «اگر رو بگردانند بگو خداوند برای من کافی است و معبودی جز او نیست بر او توکل کردم و اوست پروردگار عرش عظیم». اوست که قدرت مطلق، ملک، عظمت و شکوه او را سزد، برای کسی که به او پناه جسته، کافی است، هرکس از او پناه بجوید نگه می‏دارد و بلا و زیان را ازا و دور می‏کند.

نوح در مقام دعوت فرمود: ﴿يَٰقَوۡمِ إِن كَانَ كَبُرَ عَلَيۡكُم مَّقَامِي وَتَذۡكِيرِي بِ‍َٔايَٰتِ ٱللَّهِ فَعَلَى ٱللَّهِ تَوَكَّلۡتُ فَأَجۡمِعُوٓاْ أَمۡرَكُمۡ وَشُرَكَآءَكُمۡ ثُمَّ لَا يَكُنۡ أَمۡرُكُمۡ عَلَيۡكُمۡ غُمَّةٗ ثُمَّ ٱقۡضُوٓاْ إِلَيَّ وَلَا تُنظِرُونِ[يونس: ٧۱] «ای قوم من! اگر اقامت من در میان شما و یادآوری‌های من به آیات خدا بر شما گران آمده است، من بر خدا توکل کردم، شما نیز فکر خود و همت معبودهایتان را جمع کنید و بدون پرده پوشی درباره‏ام قضاوت کنید و مهلتی به من ندهید». این دعوت، هشدار، یادآوری مداوم از سوی نوح است که تکذیب و روی‏گردانی قومش را به دنبال داشت.در چنین موقعیتی نوح چه کار کرد؟ او پس از اینکه به نهایت خستگی و انزجار در راستای دعوتش رسید بر خداوند توکل کرد و همه چیز را به او سپرد، و می‏گفت: ﴿إِن كَانَ كَبُرَ عَلَيۡكُم مَّقَامِي وَتَذۡكِيرِي بِ‍َٔايَٰتِ ٱللَّهِ فَعَلَى ٱللَّهِ تَوَكَّلۡتُ[يونس: ٧۱] «اگر اقامت من در میان شما و یادآوری‌های من به آیات خدا بر شما گران آمده است، من بر خدا توکل کردم».

دعوتگر راه حق اگر با روی‏گردانی دعوت شدگان، رد و قبول نکردن آن‌ها مواجه شد، به خدا توکل می‏کند او هر گونه آزار و بلایی را دفع می‏کند و صبر و بردباری‏اش را افزایش می‏دهد.

۳- توکل در حکم و قضاوت کردن

﴿وَمَا ٱخۡتَلَفۡتُمۡ فِيهِ مِن شَيۡءٖ فَحُكۡمُهُۥٓ إِلَى ٱللَّهِۚ ذَٰلِكُمُ ٱللَّهُ رَبِّي عَلَيۡهِ تَوَكَّلۡتُ وَإِلَيۡهِ أُنِيبُ١٠[الشورى: ۱۰] «داوری هر چیز که درآن اختلاف کنید با خداست، این خدا پروردرگار من است بر او توکل کرده‏ام و به سوی او باز می‏گردم». همه‏ی امور پیامبر به عهده‏ی خداست، به او توکل کرده و به او واگذاشته است. در شگفتم مردم چطور وقتی اختلافی پیدا می‌کنند از غیر خدا قضاوت می‌خواهند و پیامبر خدا را که به میان‌شان فرستاده شده رها می‌کنند در حالی که او برای این امر شایسته‏تر است و در اختلاف‌شان سخن حق و روشن کننده می‏گوید؟ چگونه به سمت و سوی دیگری می‌روند، حال آنکه پیامبر ج وجود دارد؟! قاضی و حکم دهنده مادام که آشکارا بر حق باشد، نباید اهمیت بدهد به اینکه برای حکمش موانعی ایجاد کنند یا کسی حکمش را نپذیرد و نخواهد به شریعت مراجعه کند، او باید به خدا توکل کند.

۴- توکل در جهاد و نبرد

﴿وَإِذۡ غَدَوۡتَ مِنۡ أَهۡلِكَ تُبَوِّئُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ مَقَٰعِدَ لِلۡقِتَالِۗ وَٱللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ١٢١ إِذۡ هَمَّت طَّآئِفَتَانِ مِنكُمۡ أَن تَفۡشَلَا وَٱللَّهُ وَلِيُّهُمَاۗ وَعَلَى ٱللَّهِ فَلۡيَتَوَكَّلِ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ١٢٢[آل عمران: ۱۲۱-۱۲۲] «چون بامدادان از خانواده‏ات برای صف‏آرایی مؤمنان به جهت جنگ بیرون رفتی خداوند شنوای داناست. آنگاه دوطایفه از شما خواستند سستی کنند حال آنکه خداوند یاورشان بود، مؤمنان باید بر خدا توکل کنند». او گرچه توشه و وسایل کامل را فراهم می‏کند، لشکریان را آماده و مجهز، سنگرها را مشخص می‏کند، به عبارت دیگر سبب‌ها را مهیا می‏سازد و سپس به خدا توکل می‏کند، زیرا پیروزی در نهایت به دست اوست: ﴿إِن يَنصُرۡكُمُ ٱللَّهُ فَلَا غَالِبَ لَكُمۡۖ وَإِن يَخۡذُلۡكُمۡ فَمَن ذَا ٱلَّذِي يَنصُرُكُم مِّنۢ بَعۡدِهِۦۗ وَعَلَى ٱللَّهِ فَلۡيَتَوَكَّلِ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ١٦٠[آل عمران: ۱۶۰] «اگر خدا شمارا یاری کند هیچکس برشما پیروز نخواهد شد و اگر دست از یاری شما بردارد کیست که بعد از او شما را یاری کند و مؤمنان فقط باید بر خدا توکل کنند» گویی به آن‌ها می‏گوید: اگر وضعیت نامناسب دارید و ضعیف هستید، پیروزی به دست خداست بر او توکل کنید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱذۡكُرُواْ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ إِذۡ هَمَّ قَوۡمٌ أَن يَبۡسُطُوٓاْ إِلَيۡكُمۡ أَيۡدِيَهُمۡ فَكَفَّ أَيۡدِيَهُمۡ عَنكُمۡۖ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ وَعَلَى ٱللَّهِ فَلۡيَتَوَكَّلِ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ١١[المائدة: ۱۱] «ای مؤمنان نعمتی را که خدا به شما ارزانی داشته است به یاد آورید: آن گاه که جمعی قصد کردند بر شما دست یابند و خدا دست آن‌ها را کوتاه کرد، از خدا بترسید و مؤمنان تنها بر خدا توکل کنند».

انسان هر چند در حال رفاه و توانمندی باشد، قدرت و حشمت زیادی داشته باشد از توکل بر خدا بی‏نیاز نیست. اگر به او توکل نکند آمار زیادی و امکانات فراوان سودی نمی‏بخشد: ﴿وَيَوۡمَ حُنَيۡنٍ إِذۡ أَعۡجَبَتۡكُمۡ كَثۡرَتُكُمۡ فَلَمۡ تُغۡنِ عَنكُمۡ شَيۡ‍ٔٗا[التوبة: ۲۵] «در روز حنین که به کثرت خود خشنود شدید ولی سودی به حالتان نداشت». اگر در میدان نبردی باشند که دشمن ضعیف می‏نماید و کم شمار و مؤمنان گمان کنند که نبرد به سود آن‌ها خواهد بود، نباید رشته‏ی پیوندی توکل بر خدا از دست برود، حتی اگر دشمن گردن نهد و عقب بنشیند وخواستار صلح باشد: ﴿۞وَإِن جَنَحُواْ لِلسَّلۡمِ فَٱجۡنَحۡ لَهَا وَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ٦١[الأنفال: ۶۱] «اگر به صلح مایل شدند تو نیز از در صلح وارد شود و بر خدا توکل کن که او شنوای داناست» جنگ هر چند پایان یافته و آتش آن فروکش کرده باشد و دشمنان به آتش‏بس گردن نهاده باشند توکل نباید منقطع گردد. در غزوه‏ی حدیبیه پیامبر قادر به ادامه‏ی مبارزه و نبرد بود، حتی می‏توانست وارد مکه شود و فرمود: «بایعونی علی الموت»: «تا سرحد مرگ با من بیعت کنید». [۲٩۵] اما به صلح گرایید، به خاطر اینکه طرف مقابل به آن تمایل داشت، به امید اینکه در دوران آرامش و امنیت فرصتی برای دعوت و روشنگری فراهم گردد. بدین ترتیب پس از صلح حدیبیه چندین و چند برابر قبل ازآن و در زمان کمتری مردم به اسلام گرویدند.

در حالت پیروزی و موفقیت باید همچنان بر خدا توکل کرد، در داستان موسی آمده است: ﴿قَالُواْ يَٰمُوسَىٰٓ إِنَّ فِيهَا قَوۡمٗا جَبَّارِينَ وَإِنَّا لَن نَّدۡخُلَهَا حَتَّىٰ يَخۡرُجُواْ مِنۡهَا فَإِن يَخۡرُجُواْ مِنۡهَا فَإِنَّا دَٰخِلُونَ٢٢ قَالَ رَجُلَانِ مِنَ ٱلَّذِينَ يَخَافُونَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِمَا ٱدۡخُلُواْ عَلَيۡهِمُ ٱلۡبَابَ فَإِذَا دَخَلۡتُمُوهُ فَإِنَّكُمۡ غَٰلِبُونَۚ وَعَلَى ٱللَّهِ فَتَوَكَّلُوٓاْ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ٢٣[المائدة: ۲۲-۲۳] «گفتند ای موسی ما به آنجا که درآن قومی ستمگر هستند قدم نمی‏گذاریم مگر آنکه آن‌ها خارج شوند اگر آن‌ها بیرون بروند ما وارد خواهیم شد. دو تن از مردان خدا ترسی که خدا به آن‌ها نعمت ارزانی داشته بود گفتند: «از این دروازه برآنها درآیید و چون به شهر وارد شدید پیروز خواهید شد اگر ایمان دارید به خدا توکل کنید».

[۲٩۵] اشاره به روایتی دارد که بخاری آورده است: (۲٧۳۴) بخش الشروط، باب الشروط فی الجهاد و المصالحة مع أهل الحرب، مسلم نیز (۱۸۰٧) بخش الجهاد و السیر، باب غزوة ذی قرء و غیرها.

۵- توکل در مشورت

﴿فَبِمَا رَحۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ لِنتَ لَهُمۡۖ وَلَوۡ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ ٱلۡقَلۡبِ لَٱنفَضُّواْ مِنۡ حَوۡلِكَۖ فَٱعۡفُ عَنۡهُمۡ وَٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ وَشَاوِرۡهُمۡ فِي ٱلۡأَمۡرِۖ فَإِذَا عَزَمۡتَ فَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُتَوَكِّلِينَ١٥٩[آل عمران: ۱۵٩] «از پرتو رحمت الهی با آن‌ها نرم و مهربان شدی و اگر خشن و سنگدل بودی از اطراف تو پراکنده می‏شدند، بنابراین آن‌ها را ببخش و برای ‏شان آمرزش بخواه و در کارها با ایشان مشورت کن، اما هنگامی که تصمیمت را گرفتی برخدا توکل کن، زیرا خدا توکل کنندگان را دوست دارد.» مشورت در این آیه در راستای تأمین سبب‌ها شمرده شده است. نظرها و پیشنهادها سبب‌هایی هستند که انسان را در رسیدن به نظر درست و تصمیم صحیح یاری می‏دهد. اما نباید فراموش کرد که انسان در این هنگام هر چند بزرگترین مشاوران را در اختیار داشته باشد از توکل بر خدا بی‏نیاز نیست. اشتباه برخی‏ها در همین جاست که گمان می‏کنند با برخورداری از مشاوران و استفاده از راهنمایی‌ها و اشاره‏های آن‌ها نیازی به توکل نیست، چون بزرگترین و داناترین کارشناسان و مشاوران را دارند، باید گفت: اینان هر چند گاهی ممکن است به یک مورد درست اشاره کنند، اما در اجرا و به کارگیری آن دچار اشتباه می‏شوند، لذا در معرض افتادن به بیراهه و اتخاذ تصمیم‌های نادرست هستند. بنابراین حتی در تصمیم‏گیری و مشورت نیز باید به دانای کل توکل کرد.

۶- توکل در طلب روزی

﴿فَمَآ أُوتِيتُم مِّن شَيۡءٖ فَمَتَٰعُ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَاۚ وَمَا عِندَ ٱللَّهِ خَيۡرٞ وَأَبۡقَىٰ لِلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَلَىٰ رَبِّهِمۡ يَتَوَكَّلُونَ٣٦[الشورى: ۳۶]. «آنچه به شما داده شده کالای زندگی دنیاست و آنچه نزد خداست برای مؤمنانی که به پروردگارش توکل می‏کنند بهتر و پایدارتر است».

نیز فرمود: ﴿وَمَن يَتَّقِ ٱللَّهَ يَجۡعَل لَّهُۥ مَخۡرَجٗا٢ وَيَرۡزُقۡهُ مِنۡ حَيۡثُ لَا يَحۡتَسِبُۚ وَمَن يَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِ فَهُوَ حَسۡبُهُۥٓۚ إِنَّ ٱللَّهَ بَٰلِغُ أَمۡرِهِۦۚ قَدۡ جَعَلَ ٱللَّهُ لِكُلِّ شَيۡءٖ قَدۡرٗا٣[الطلاق: ۲-۳] «هرکس از خدا بترسد خداوند راه نجاتی پیش پای او می‏گذارد و او را از جایی که گمان ندارد روزی می‏رساند، هرکس به خدا توکل کند خدا او را کافی است، خداوند در انجام فرمان خود پایدار است و برای هر چیزی اندازه‏ای قرار داده است».

٧- توکل در پیمان‌ها و وثیقه‏ها

خداوند درباره‏ی یعقوب÷ آورده است که وقتی فرزندانش به او گفتند ﴿أَرۡسِلۡ مَعَنَآ أَخَانَا: «برادرمان را با بفرست» به خدا توکل کرد و

﴿قَالَ لَنۡ أُرۡسِلَهُۥ مَعَكُمۡ حَتَّىٰ تُؤۡتُونِ مَوۡثِقٗا مِّنَ ٱللَّهِ لَتَأۡتُنَّنِي بِهِۦٓ إِلَّآ أَن يُحَاطَ بِكُمۡۖ فَلَمَّآ ءَاتَوۡهُ مَوۡثِقَهُمۡ قَالَ ٱللَّهُ عَلَىٰ مَا نَقُولُ وَكِيلٞ٦٦[يوسف: ۶۶] «گفت: هرگز او را با شما نمی‏فرستم تا به نام خدا پیمان دهید که او را نزد من باز گردانید مگر از قدرت شما خارج باشد، هنگامی که تعهد و پیمان موثق به او دادند، گفت: خداوند ناظر گفتار ماست» و «موثق» یعنی پیمان و سوگندهای سخت، سپس ﴿وَقَالَ يَٰبَنِيَّ لَا تَدۡخُلُواْ مِنۢ بَابٖ وَٰحِدٖ وَٱدۡخُلُواْ مِنۡ أَبۡوَٰبٖ مُّتَفَرِّقَةٖۖ وَمَآ أُغۡنِي عَنكُم مِّنَ ٱللَّهِ مِن شَيۡءٍۖ إِنِ ٱلۡحُكۡمُ إِلَّا لِلَّهِۖ عَلَيۡهِ تَوَكَّلۡتُۖ وَعَلَيۡهِ فَلۡيَتَوَكَّلِ ٱلۡمُتَوَكِّلُونَ٦٧[يوسف: ۶٧] «گفت فرزندانم! از یک در وارد نشوید. از درهای مختلف داخل شوید من قادر به برگرداندن حادثه‏ای که خدا برای شما مقدر کرده است نیستم حکم تنها ازآن خداست، بر او توکل کردم و متوکلان باید بر او توکل کنند».

۸- توکل در هجرت در راه خدا

این مقامی بزرگ و والاست. برای انسان بسیار دشوار و ناگوار است که خانه و کاشانه، سرپناه و دارایی‌هایش را رها کند و به غربت برود و خانواده و خاطره‏های دوست داشتنی‏اش را فدا کند، اما با توکل بر خدا برایش آسان می‏شود:

﴿وَٱلَّذِينَ هَاجَرُواْ فِي ٱللَّهِ مِنۢ بَعۡدِ مَا ظُلِمُواْ لَنُبَوِّئَنَّهُمۡ فِي ٱلدُّنۡيَا حَسَنَةٗۖ وَلَأَجۡرُ ٱلۡأٓخِرَةِ أَكۡبَرُۚ لَوۡ كَانُواْ يَعۡلَمُونَ٤١ ٱلَّذِينَ صَبَرُواْ وَعَلَىٰ رَبِّهِمۡ يَتَوَكَّلُونَ٤٢[النحل: ۴۱-۴۲] («به ستمدیدگانی که به خاطر خدا تن به هجرت دادند در این دنیا جایگاه خوبی خواهیم داد و اگر بدانند پاداش آخرت ازآنهم بزرگتر است. نیز آنان که صابرند و بر پروردگارشان توکل می‏کنند» این آیه پس از هجرت آمده است و نشان می‌دهد با توکل به خدا هجرت، درد دوری خانواده و خویشان و وطن آسان می‏شود، آنان که به حبشه هجرت کردند دو هجرت مشهور در کارنامه‏ی دینی خوددارند. پیامبر نیز با دوست و همراهش هجرت کرد و در این راه آزمایش‌ها و بلاهایی صورت گرفت: ﴿إِلَّا تَنصُرُوهُ فَقَدۡ نَصَرَهُ ٱللَّهُ إِذۡ أَخۡرَجَهُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ ثَانِيَ ٱثۡنَيۡنِ إِذۡ هُمَا فِي ٱلۡغَارِ إِذۡ يَقُولُ لِصَٰحِبِهِۦ لَا تَحۡزَنۡ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَاۖ فَأَنزَلَ ٱللَّهُ سَكِينَتَهُۥ عَلَيۡهِ وَأَيَّدَهُۥ بِجُنُودٖ لَّمۡ تَرَوۡهَا وَجَعَلَ كَلِمَةَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ ٱلسُّفۡلَىٰۗ وَكَلِمَةُ ٱللَّهِ هِيَ ٱلۡعُلۡيَاۗ وَٱللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ٤٠[التوبة: ۴۰] «آن گاه که کافران او را بیرون کردند نفر دوم از دو نفری که در غار بود به همراه خود گفت: «نترس خدا باماست» خداوند آرامش خود را بر او فرستاد و با لشکریان غیبی یاریش کرد».

٩- توکل در بستن قرار خرید، اجاره و ازدواج

موسی () هنگامی که با آن مرد صالح (شعیب) توافق کرد که هشت سال در خدمت او باشد و برایش شبانی کند و دخترش را به همسری بگیرد، به خدا توکل کرد: ﴿فَإِنۡ أَتۡمَمۡتَ عَشۡرٗا فَمِنۡ عِندِكَۖ وَمَآ أُرِيدُ أَنۡ أَشُقَّ عَلَيۡكَۚ سَتَجِدُنِيٓ إِن شَآءَ ٱللَّهُ مِنَ ٱلصَّٰلِحِينَ٢٧ قَالَ ذَٰلِكَ بَيۡنِي وَبَيۡنَكَۖ أَيَّمَا ٱلۡأَجَلَيۡنِ قَضَيۡتُ فَلَا عُدۡوَٰنَ عَلَيَّۖ وَٱللَّهُ عَلَىٰ مَا نَقُولُ وَكِيلٞ٢٨[القصص: ۲٧-۲۸] «اگرآن را به ده سال برسانی به اخیتار خود کرده‏ای. من نمی‏خواهم به تو سختگیری کنم. اگر خدا بخواهد شایستگی مرا خواهی دید. گفت: «قرار بین من و تو این باشد که هرکدام ازدو مدت را انجام دادم بر من ستمی نشود و خدا بر آنچه می‏گوییم گواه است» و چون دو سال دیگر نیز از کرم خویش به عهده گرفت آن را به ده سال کامل رساند زیرا در حدیث آمده که «إن نبیَّ الله إذا قالَ فَعلَ»: «پیامبر خدا وقتی سخنی بگوید به آن عمل می‏کند». [۲٩۶]

[۲٩۶] صحیح است: بخاری (۲۶۸۴) بخش الشهادات، باب من أمر بإنجاز الوعد.

تعریف توکل

توکل در لغت اعتماد، واگذاری و سپردن امور به کس دیگری است. «وكل فلان فلاناً»: «یعنی به او تکیه کرد و کار را به او محول کرد.» به عبارت دیگر توکل یعنی اظهار ناتوانی و تکیه کردن به غیر.

این لفظ در قرآن کریم با صیغه‏های مفرد، جمع، ماضی، مضارع و امر چهل و دو بار و همه به معنای تکیه و اعتماد به خدا و تفویض امور به او آمده است.از این ریشه واژه‏ی تکلان در حدیث نیز آمده است: «و هذا الجهدُ وعلیك التكلان»: «این تلاش ما و بر تو توکل می‏کنیم». [۲٩٧] همچنین: «الله المستعانُ اللهم صبراً و علی الله التكلان»: «خداست یاریگر، خدایا شکیبایی به ما ارزانی دار و بر تو توکل می‏کنیم». [۲٩۸]

از این ریشه «وکالة» نیز به کار می‌رود. وکیل کسی است که کارهای دیگری را به عهده می‏گیرد. او را وکیل می‏نامند چون موکل انجام کارهایش را به او سپرده است.

از دیدگاه ابن قیم از وکالت دو منظور اراده می‏شود:

نخست: توکیل که عبارت است از واگذاری اختیار به کسی و سپردن امور به او.

دوم: توکل یعنی تصرف از طریق تکیه به موکل که این کاربرد دو جانبه است از یک سو خدا بنده را در نگهداری آن چه به او داده وکیل می‏کند و از دیگر سو بنده خدا را وکیل می‏کند و به او اعتماد و تکیه می‏کند. [۲٩٩]

وکالت پروردگار درحق بنده چنین است: ﴿أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ ءَاتَيۡنَٰهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحُكۡمَ وَٱلنُّبُوَّةَۚ فَإِن يَكۡفُرۡ بِهَا هَٰٓؤُلَآءِ فَقَدۡ وَكَّلۡنَا بِهَا قَوۡمٗا لَّيۡسُواْ بِهَا بِكَٰفِرِينَ٨٩[الأنعام: ۸٩] «اگر نسبت به آن کفر ورزند گروهی را برآنها گماریم که انکارش نکنند» قتاده گفت: هجده پیامبری که پیش از این آیه نام برده‏ایم بر آن وکیل کردیم.

ابورجا عطاردی گفت: اگر اهل زمین به آن کافر شوند ما اهل آسمان- ملایکه- را بر آن وکیل کردیم.ابن عباس و مجاهد بر این نظرند آن‌ها انصار یعنی اهالی مدینه هستند. درست این است که منظور کسانی است که در ایمان، دعوت و جهاد و پیروزی به آن اقدام کردند.خدا این‌ها را بر آن وکیل کرد.

بنابراین خدا کسانی را برای دعوت و دین وکیل می‏کند تا امر دعوت را به انجام برسانند، ازآن پشتیبانی کنند، بگسترانند و از بهر آن جهاد کنند. هر چند گروهی بروند گروهی دیگر این وظیفه را به عهده می‏گیرند. مانند خوابی است که وقتی معتزله علیه امام احمد به پا خاستند، دیده شد او را زندانی کردند، شکنجه دادند و از حدیث گفتن باز داشتند، حقوقش قطع شد. چنین بود که موقعیت ابن ابی دؤاد اهل بدعت بالا گرفت. گویند کسی پیامبر ج را به خواب دید که این آیه را خواند: ﴿فَإِن يَكۡفُرۡ بِهَا هَٰٓؤُلَآءِ و در این حال به احمد بنابی داود معتزلی اشاره می‏کرد، و سپس خواند: ﴿فَقَدۡ وَكَّلۡنَا بِهَا وبه امام احمد اشاره کرد. این از جمله رؤیاهای سودمند است.

آیا درست است بگوییم خدا یکی ازبندگانش را وکالت داده یا می‏دهد؟ در پاسخ باید گفت چنان چه دین را بر پای دارد، آری، آیا درست است بگویند: فلانی وکیل خداست؟ خیر. زیرا وکیل کسی است که به نیابت از موکل خود عمل می‌کند، و خدا هیچ نایبی ندارد و هیچکس جانشین او نمی‏شود، بلکه او جانشین بندگانش می‏شود، چنانکه پیامبر فرمود: «اللهم أنتَ الصّاحبُ فی السفرَ و الخلیفةُ فی الأهل»: «خدایا در مسافرت تو همراه و در خانواده تو جانشین هستی». [۳۰۰] یعنی به جای بنده امور خانواده و اموالش را که به جا گذاشته به عهده می‏گیرد. اما اینکه بنده پروردگار را وکیل کند با واگذاری امور به او و برکناری خود از عمل است. لذا گفته‏اند توکل عبارت است از عزل خود از ربوبیت و پرداختن به عبودیت الله.

اینکه پروردگار وکیل بنده باشد بدین معناست که او را بسنده است و امور و منافع او را به انجام می‏رساند. بنابراین وکالت پروردگار بر امور بنده، سفارش، عبادت و احسان است نه از روی نیاز، بلکه از روی منت و وابستگی‌شان به او. «حسبنا الله و نعم الوكیل» او ما را بس است و تنها خداست که همگان را بسنده است و هر بدی و شری را دور می‏کند.

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ حَسۡبُكَ ٱللَّهُ وَمَنِ ٱتَّبَعَكَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ٦٤[الأنفال: ۶۴] «ای پیامبر! خدا و مؤمنانی که از تو پیروی می‏کنند برایت کافی است».

[۲٩٧] ضعیف است، ترمذی (۳۴۱٩) بخش الدعوات روایت کرده و گفته حدیث غریبی است. البانی درصحیح الجامع (۱۱٩۴) آن را ضعیف دانسته است. [۲٩۸] صحیح است: احمد (۱٩۱۴۶)، بخاری (۳۶٩۳) بخش المناقب، باب مناقب عمر بن خطاب، و مسلم (۲۴۰۳) بخش فضائل الصحابه، باب من فضائل عثمان بن عفان روایت کرده‏اند. لفظ حدیث در این جا از احمد است. [۲٩٩] ن. ک: مدارج السالکین: ۲/۱۲۶. [۳۰۰] صحیح است: مسلم (۱۳۴۲) بخش الحج، باب مایقول إذا رکب الی سفر الحج و غیره.

توکل در اصطلاح شرعی

توکل در شرع یعنی اعتماد راستین قلب به خدا در جلب منافع و دفع زیان‌ها و در امو دنیا و آخرت- چنانکه ابن رجب گفته است- به اعقتاد حسن بصری توکل این است که انسان بداند خدا مورد اعتماد و اطمینان اوست. شیخ بن عثیمین گوید: توکل اعتماد راستین به خدا در گردآوری سود و برداشتن زیان با فراهم کردن اسباب و شرایطی که خدا دستور داده است. این، تعریف مناسب و جامعی است.

بنابراین حقیقت توکل عبادت و کمک خواهی است: ﴿فَٱعۡبُدۡهُ وَتَوَكَّلۡ عَلَيۡهِ[هود: ۱۲۳] «او را بپرست و بر او توکل کن»، ﴿عَلَيۡهِ تَوَكَّلۡتُ وَإِلَيۡهِ أُنِيبُ[هود: ۸۸] «به او توکل دارم و به سوی او باز می‏گردم»، ﴿عَلَيۡهِ تَوَكَّلۡتُ وَإِلَيۡهِ مَتَابِ٣٠[الرعد: ۳۰] «بر او توکل کردم و بازگشتم به سوی اوست»، ﴿رَّبُّ ٱلۡمَشۡرِقِ وَٱلۡمَغۡرِبِ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ فَٱتَّخِذۡهُ وَكِيلٗا٩[المزمل: ٩] «آفریدگار شرق و غرب که معبودی جز او نیست، او را کارساز خویش برگزین»، ﴿رَبِّي عَلَيۡهِ تَوَكَّلۡتُ وَإِلَيۡهِ أُنِيبُ[الشورى: ۱۰] «و به اوتوکل دارم و به سوی او باز می‌گردم» پس توکل کاملتر و شاملتر از استعانت است و برای جلب منافع و دفع زیان است هر چند در امور دنیوی باشد.

خداوند در چند جا این دو اصل را با هم آورده است ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ٥[الفاتحة: ۵] «تنها تو را می‌پرستیم و تنها از تو یاری می‏جوییم» عبادت کردن او و کمک خواستن از او و توکل به او که تنها و بی‏شریک است، در این حال خداوند برای بنده کافی است، چه در گرفتاری‌ها، غم و اندوه یا در مورد دشمن و جنگ.

وقتی خدا به پیامبرش فرمود: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ حَسۡبُكَ ٱللَّهُ وَمَنِ ٱتَّبَعَكَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ٦٤[الأنفال: ۶۴] «ای پیامبر! خدا و مؤمنانی که از تو پیروی می‏کنند برایت کافی است» برخی از مردم گمان می‏کردند بدین معناست که خدا تو را بس است و مؤمنان نیز برای تو کافی‏اند، یعنی آن‌ها همراه با خدا تو را بس‏اند. این اشتباه است و درست چنین است که خدا برای تو وآنان که از تو پیروی کردند کافی است، تو را کفایت می‏کند، آن‌ها را نیز، برای تو بسنده است برای آن‌ها نیز بر معنای اول درست نیست و برخلاف دیدگاه صحیح و مشهور است.

لذا درآیه‏ی دیگری فرمود: ﴿وَإِن يُرِيدُوٓاْ أَن يَخۡدَعُوكَ فَإِنَّ حَسۡبَكَ ٱللَّهُۚ هُوَ ٱلَّذِيٓ أَيَّدَكَ بِنَصۡرِهِۦ وَبِٱلۡمُؤۡمِنِينَ٦٢[الأنفال: ۶۲] «اگر بخواهند فریبت دهند خدا برای تو کافی است، اوست که با نصرت خود و یاری مؤمنان تو را تأیید کرد» درباره‏ی معنای این آیه‏ی می‏توان گفت: خدا تو را بس است او است که با پیروزی و با مؤمنان تورا توانا کرد، زیرا مؤمنان به تو کمک کردند و توانمند ساختند.

حسب و تأیید با هم فرق دارند، بنده نمی‏توان کافی (حسب) باشد، بلکه می‏تواند یاریگر (مؤید) باشد. «أیدّك بالمؤمنین» یعنی آن‌ها تو را یاری کردند در این اشکالی وجود ندارد و ضد توحید نیست.

اما اگر بگویید «یكفونك» این سؤال پیش می‏آید که چه کسی این کفایت را دارد؟ کیست که می‏تواند کافی باشد هر گونه بدی و شری را از دیگران دور کند؟ جز خدا کسی این توانایی را ندارد.

ابن قیم درباره‏ی معنای آیه گفته است: حسبک الله یعنی خداوند برای تو بسنده است، و هرکس خدا برای او کافی و نگهدارش باشد، دشمن هیچ طمعی در او نخواهد داشت و نمی‌تواند زیان وآزاری به او برساند. [۳۰۱]

استثنا در عبارت ﴿لَن يَضُرُّوكُمۡ إِلَّآ أَذٗى[آل عمران: ۱۱۱] «هرگز به شما زیان نمی‏رسانند مگر اندک آزاری» به چه منظوری است؟ مانند آزاری و اذیت گرما و سرما، گرسنگی و تشنگی. اما اینکه دشمن به او زیانی برساند. بدین گونه که به مرادش برسد. و آن چه که می‌خواسته اتفاق بیفتد، مدنظر نیست، این زیان و ضرر تحقق نمی‏‏یابد. به دیگر سخن اگر بر خدا توکل کنید، زیانی به شما نمی‏رسانند جز آزار، و آن هم چیزهایی است که از آن گریزی نیست، نه آن گونه دشمن می‏خواهد و آرزو می‏کند، که این اثر اندکی است مانند گرما، سرما، گرسنگی و تشنگی که برای هرکس پیش می‏آید.

[۳۰۱]ن . ک: بدائع الفوائد: (۲/۴۶۵).

مراتب تحقق توکل

۱- یاد خدا و توسل به نام‌ها و صفت‌های مبارکش، با اعتماد و ایمان به او و قدرت وعظمتش. کسانی که نام‌ها و صفت‌های خدا را رها می‏کنند و منکر آن هستند، این مرتبه را محقق نمی‏سازد.

۲- اثبات سبب‌ها و مسبب‌ها و اینکه اسباب به تنهایی تأثیر کاملی نخواهد داشت. هرکس سبب‌ها را انکار کند و بگوید باطل است، نادان و بی‏خرد است. بی‏گمان سبب‌هایی وجود دارد که ناگزیر باید آن را فراهم ساخت. مثلاً برای صاحب فرزند شدن باید ازدواج کرد و برای برداشت محصول باید کشت کرد و...

به همین خاطر وقتی کسی نزد پیامبر ج آمد و درباره‏ی شترش پرسید ای رسول خدا آیا آن را ببندم و به خدا توکل کنم یا اینکه با توکل به او آزاد و رهایش کنم؟ فرمود: «اعقلها و توكل»: «بلکه آن را ببند و توکل کن». [۳۰۲]

گاهی انسان جز دعا راهی ندارد و چاره‏یی نمی‏بیند و دعال البته چه خوب سببی است!

خداوند در کتابش پرداختن به اسباب را در هر کاری به بندگانش آموخته است: ﴿هُوَ ٱلَّذِي جَعَلَ لَكُمُ ٱلۡأَرۡضَ ذَلُولٗا فَٱمۡشُواْ فِي مَنَاكِبِهَا وَكُلُواْ مِن رِّزۡقِهِۦۖ وَإِلَيۡهِ ٱلنُّشُورُ١٥[الملك: ۱۵]. «اوست که زمین را رام شما کرد در اکناف آن بگردید و روزی او را بخورید و بازگشت همه به سوی اوست»، ﴿فَإِذَا قُضِيَتِ ٱلصَّلَوٰةُ فَٱنتَشِرُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَٱبۡتَغُواْ مِن فَضۡلِ ٱللَّهِ وَٱذۡكُرُواْ ٱللَّهَ كَثِيرٗا لَّعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ١٠[الجمعة: ۱۰] «پس از پایان نماز در زمین متفرق شوید و از فضل خدا روزی را طلب کنید و بسیار خدا را به یاد آورید تا رستگار شوید». بنابراین کسی که می‏گوید: تا رزق و روزی پیدا نکنم، هیچ کاری نمی‏کنم، از شرع خدا غافل است و جایگاه خدا را نمی‏داند که در سوره‏ی مزمل می‏فرماید: ﴿وَءَاخَرُونَ يَضۡرِبُونَ فِي ٱلۡأَرۡضِ يَبۡتَغُونَ مِن فَضۡلِ ٱللَّهِ[المزمل: ۲۰] «گروهی دیگر برای بهره‏برداری از فضل الهی در زمین سفر می‏کنند» «یضربون» یعنی به سفر می‌روند، می‏گردند و تجارت می‏کنند، همانطور که یاران پیامبرج نیز در دریا و خشکی برای تجارت می‏رفتند ویا در باغ‌ها و نخلستان‌هایشان کار می‏کردند.

غسل روز جمعه به خاطر این است که مردم کار می‏کنند و عرق می‏کنند و بر لباس‌هایشان می‏نشیند و بوی بدی در مسجد ایجاد می‏کند، در روایت هست که در چنین حالی به یاران پیامبر گفتند: «لو اغتسلتم!»: «ای کاش غسل می‏کردید». [۳۰۳]

امام احمد وقتی درباره‏ی گروهی که می‏گویند می‌نشینم، روزی ما به عهده‏ی خداوند است، و خود را متوکله می‏نامند، از او سؤال شد، گفت: سخن بی‏ارزشی است. چون خداوند فرموده است: ﴿فَٱسۡعَوۡاْ إِلَىٰ ذِكۡرِ ٱللَّهِ وَذَرُواْ ٱلۡبَيۡعَۚ ذَٰلِكُمۡ خَيۡرٞ لَّكُمۡ إِن كُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ٩ فَإِذَا قُضِيَتِ ٱلصَّلَوٰةُ فَٱنتَشِرُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَٱبۡتَغُواْ مِن فَضۡلِ ٱللَّهِ وَٱذۡكُرُواْ ٱللَّهَ كَثِيرٗا لَّعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ١٠[الجمعة: ٩-۱۰] «به ذکرخدا بشتابید و خرید و فروش را واگذارید اگر بدانید این برای شما بهتر است پس از پایان نماز در زمین متفرق شوید و از فضل خدا طلب روزی کنید».

صالح بن احمد بن حنبل گوید: «از پدرم درباره‏ی گروهی که کار نمی‏کنند و می‏گویند توکل کرده‏ایم، سؤال شد، گفت: این‌ها بدعت گذارند».

۳- استواری و ثابت قدمی در راه توحید؛ انسان اگر توحید را محقق سازد بهره‏ی فراوانی از توکل خدا خواهد داشت: ﴿حَسۡبِيَ ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۖ عَلَيۡهِ تَوَكَّلۡتُ[التوبة: ۱۲٩] «خداوند برای من کافی است و معبودی جز او نیست، بر او توکل کردم».

۴- اعتماد به خدا در همه‏ی کارها، چنانکه همه چیز را به او واگذار کند.

۵- به خداوند گمان نیک ببرد، به آن چه در دست خدا است مطمئنتر باشد تابه آن چه در دست خودش است، دلش با رو آوردن دنیا یا رویگردانی آن یعنی برخورداری از نعمت‌های دنیا یا بی‏نصیب ماندن از آن نلرزد و توجهی نداشته باشد، زیرا به خدا اعتماد دارد، در این حال به کسی می‏ماند که پادشاهی یک درهم به او بدهد و از او دزدیده شود. پادشاه بگوید: نگران نباش چندین برابر آن نزد من هست، هر وقت بیایی از گنجینه‏ی خود چند برابر به تو می‏دهم! لذا هرکس بداند خداوند پادشاه پادشاهان است وگنیجنه‏هایش سرشار است، نباید آشفته و نگران گردد؛ هر چه از دست برود، خداوند دارا و ثروتمند است، آن را جبران می‏کند.

درباره‌ی خوش گمانی به خدا در حدیث قدسی آمده است: «أنا عندظنّ عبدی بی»: «بنده‏ام هر طور درباره‌ی من گمان کند، من همانگونه‏ام». [۳۰۴]

گمان نیک موجب توکل بر خدا می‏شود. انسان اگر بداند و یقین داشته باشد خداوند بی‏نیاز و صاحب ملک و توانای مطلق است، به او توکل می‏کند.

۶- تسلیم قلب به خدا؛ وقتی انسان خویشتن را مانند بنده‏ی مطیع و فرمانبردار به پرودرگار خود بسپارد، توکل در او ایجاد می‏شود.

٧- توکل در واگذاری: ﴿فَسَتَذۡكُرُونَ مَآ أَقُولُ لَكُمۡۚ وَأُفَوِّضُ أَمۡرِيٓ إِلَى ٱللَّهِ[غافر: ۴۴] «آنچه را به شما می‏گویم، به زودی به یاد خواهید آورد، من کار خود را به خدا واگذار می‏کنم» یعنی بر او توکل می‏کنم و با وجود قطع رابطه با شما و دوری از شما به خاطر نیرنگتان، از او کمک می‏خواهم.

ابن مسعود گوید: آیه‏یی که واگذار و تفویض امور به خدا به طور کامل و با قاطعیت بیشتری آمده این است: ﴿وَمَن يَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِ فَهُوَ حَسۡبُهُۥٓ[الطلاق: ۳] «هرکس به خدا توکل کند خدا او را کافی است». [۳۰۵]

ابن قیم به نقل از شیخ الاسلام ابن تیمیه می‌گوید: «قدر در میان دو حالت واقع شده است: توکل – پیش از وقوع آن- و خشنودی – پس ازآن- از دیدگاه دین و توحید. زیرا هرکس پیش از انجام کاری به خدا توکل کند و پس از آن به هر چه پیش می‏آید خشنود باشد، انسانی است که در عمل عبودیت را به اثبات رسانده است. [۳۰۶]

با این دید به دعای استخاره دقت کنید: «واقدر لی الخیرَ حیثُ كان ثمَّ رضّنی به»: «برای من خیر و احسان مقرر بدار- هر جا که باشد- و مرا به آن خشنود بگردان.» بنابراین توکل به خدا، واگذاری امر به خدا پیش از وقوع و خشنودی به آن و هر چه رخ می‏دهد، پس از آن.

[۳۰۲]درجه‏ی حدیث نیک است: ترمذی (۲۵۱٧) بخش صفة القیامة و الرقائق و الورع، روایت کرده و گفته: حدیث غریبی است. البانی درصحیح الجامع (۱۰۶۸) آن را نیک دانسته است. [۳۰۳] صحیح است: بخاری (۲۰٧۱) بخش البیوع، باب کسب الرجل و عمله بیده، و مسلم (۸۴٧) بخش الجمعه، باب وجوب غسل الجمعة علی کل بالغ من الرجال روایت کرده‏اند. [۳۰۴] صحیح است: بخاری (٧۴۰۵) بخش التوحید، باب قوله الله تعالی: ﴿وَيُحَذِّرُكُمُ ٱللَّهُ نَفۡسَهُۥ[آل عمران: ۲۸] و مسلم (۲۶٧۵) بخش الذکر و الدعاء، باب الحث علی ذکر الله تعالی آورده‏اند. [۳۰۵] طبرانی در المعجم الکبیر (٩/۱۳۳) به شماره‏ی (۸۶۵٩)، عبدالرزاق در کتابش (۳/۳٧۱) به شماره‏ی (۶۰۰۲) و بیهقی در شعب الایمان (۲/۴۵۸) به شماره‏ی (۲۳٩۲) روایت کرده‏اند. [۳۰۶] ن. ک: مدارج السالکین: ۲/۱۲۲.

توکل و تواکل

فرق میان توکل و تواکل در این است که در توکل فراهم کردن سلسله اسباب شرعی هست، در حالی که تواکل اهمیت ندادن به اسباب و فراهم نکردن آن است.

برخی از دانشجویان مثلاً هنگام رفتن به یک امتحان چیزهایی برای تقلبی با خود می‏برند و می‏گویند: این جزء اسباب است! در حالی که این توکل آمیخته با سرپیچی از راه درست است، توکل درست این است که از اسباب شرعی هر چه در توان است مهیا شود. هرکس از توکل به در باشد باید در توحید او شک کرد، و فراهم نکردن سلسله اسباب هر کاری، نقص عقل شمرده می‌شود. بنده‏ی مخلص خدا این سبب‌ها را هر چند کوچک و ناچیز باشد فراهم می‌سازد، و خدا آن را مبارک می‏گرداند وآن را اثربخش قرار می‏دهد. خداوند این امور را در لابه‏لای داستان حضرت مریم به ما یاد داده است.

توكل علَی الرحمن فی كلّ حاجة
و لاتؤثرنّ العجزَ یوماً علی الطلب
ألــم تَــرَ أنَّ الله قـالَ لــمـریـم
إلیك فَهـزِّی الجذعَ یسقُط الـرُّطب
و لـوشـاءَ أن تجنیه من غیرهزّها
جَـنـتـه و لكن كـل شیءٍ له سبب

یعنی در هر خواسته‏یی به خداوند رحمان توکل کنید و هیچ وقت در جستجوی آن سستی نورزید./ بنگرید که خدا به مریم گفت: ساقه‏ی درخت را به سوی خودت تکان بده تا خرمای تازه ازآن بیفتد برایت./ در حالی که اگر اراده می‏کرد بدون تکان دادن مریم، خرما خود برایش می‏افتاد، اما هر چیزی سببی دارد که باید فراهم شود.

اکنون تصور کنید زن که در قویترین حال ضعیفتر از مرد است، و حالت زایمان ضعیف‏ترین حالتش است درآن حال که مریم بسیار ضعیف شده با حالت پس از زایمان بایستی تنه‏ی درخت خرما را که درختی محکم و دارای تنه‏ی سخت و استوار است، تکان دهد، اما خداوند فرمود: ﴿وَهُزِّيٓ إِلَيۡكِ بِجِذۡعِ ٱلنَّخۡلَةِ[مريم: ۲۵] «تنه درخت خرما را تکان بده» با فراهم کردن سبب هر چند به طور ضعیف نتیجه را به ثمر رساند. در علم و قدرت خدا بدون هیچ گونه تکان و نیرویی میوه‏ی آن درخت می‏توانست بیفتد. وانگهی تکان دادن زنی ناتوان و دردمند برای آن درخت محکم چه فایده‏یی داشت؟ خداوند در این جا به منظور اینکه نکته‏یی به انسان یاد می‏دهد و بندگانش را متذکر می‏شود که باید اسباب لازم فراهم گردد، این دستور را آورده است. این در مسأله‏ی توکل یکی از اصول بسیار مهم است.

پیامبر ج روزی که می‏خواست به جنگ برود زره پوشیده و کلاهخود بر سر نهاد. او این کار را در راستای فراهم کردن سلسله اسباب انجام داد، همین طور در هنگام هجرت برای از بین بردن ردپا و یافتن مسیر نامعلوم راهنما به خدمت گرفت و از راهی دور از انتظار رفت و زمانی را برای حرکت در نظر گرفت که مردم در آن کمتر بیرون بودند. این دقت‌ها و ریزه‏کاری‌ها همه برای این بود که اسباب رهایی را فراهم سازد. [۳۰٧]

این کسی است که پیامبر خداست و خداوند او را از هر چیز دیگری بی‏نیاز کرده است: ﴿حَسۡبُكَ ٱللَّهُ وَمَنِ ٱتَّبَعَكَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ[الأنفال: ۶۴] «خداوند تو را بس است»، ﴿وَٱللَّهُ يَعۡصِمُكَ مِنَ ٱلنَّاسِ[المائدة: ۶٧] «خدا در برابر مردم تو را حفظ می‏کند» اما خداوند خواست در جریان هجرت مهیا کردن سلسله اسباب به همراه توکل بر خدا را به ما یاد دهد.

[۳۰٧] به روایتی اشاره دارد که بخاری آورده است: (۵۸۰٧) بخش اللباس، باب التقنع، حدیث طولانی در داستان هجرت است.

پیوند توکل و عمل و علم قلب

توکل بر خداعمل قلب را همراه با علم آن فراهم می‏آورد، انسان باید به دل بداند که خداوند همه چیز را مقدر و اداره می‌کند. عمل قلب عبارت است از آرامش و اطمینان قلب در برابر آفریدگار و اعتماد به او. با این شرح توکل هم شامل علم قلب است و هم عمل آن و هر دو در توکل بسیار مهمند.

برای این منظور بایداسماء و صفت‌های خدا رابدانیم و آرامش بیابیم و به او تسلیم گردیم و خود را به او واگذار کنیم.

إذا ابتلیت فَثق بالله و ارضَ به
إن الذی یكشفُ البلوی هـواللهُ
إذا قضی الله فاستسلم لِقُتدرته
ما لامریءٍ حیلة فیما قضی اللهُ
الیأسُ یقطع أحیاناً بِصاحبِــه
لاتیأسن فنِعــمَ القــــادرُ الله

یعنی: وقتی به مصیبتی دچار شدی، به خدا اطمینان داشته باش و با خشنودی به او اعتماد کن، اوست که بلاها را دفع می‏کند و مصیبت‌ها را می‏زداید./ وقتی خدا کاری پیش بیاورد، در برابر او و قدرتش سر تسلیم فرو بیاور، چرا که هیچکس در برابر امر و قضای الهی راه فراری ندارد./ ناامیدی گاهی صاحبش را از پای در می‏آورد، پس ناامید نباشید، و بدانید که خداوند چه نیک قادر متعالی است!

در به دست آوردن بهره‏ی خود از روزی و سلامتی، اموال دنیا، فراهم کردن نیازها و کنار زدن مصیبت‌ها و گرفتاری‌های دنیایی توکل لازم و کارساز است. همانطور که در عبادت یاد خدا سنگ اساس باشد. انسان وقتی هدف غایی او خدا باشد، آرام می‌گیرد، آشفته نمی‌شود، دعا می‏کند و هر چه بخواهد از پروردگارش می‌طلبد.

توکل بر خدا با فراهم کردن سلسله اسباب نقص در عقل و حتی نقص در دین شمرده می‏شود، زیرا ما دستور یافته‏ایم کار کنیم. نباید مثل آن‌هایی باشیم که گمان می‏کنند بدون کار و عمل نیک وارد بهشت می‏شوند و می‌گویند از رحمت خدا به آن می‏رسیم، چنانکه یکی از آن‌ها گفت تلاش کردم وسایل و دستگاه‌های موجب فساد را در خانواده‏ی همسرم بیرون بیندازم، اما پدر همسرم می‏گفت چرا به فکر بیرون انداختن و برداشتن این دستگاه‌ها و ابزارها هستی؟ ما همه در رحمت و لطف خدا زندگی می‏کنیم!

درست است ما همه در سایه‏ی مرحمت و کرم الهی هستیم، اما مگر برای رفتن به بهشت سبب‌هایی وجود ندارد؟ مگر نباید از اسباب رفتن به دوزخ دوری کرد؟ مگر نباید از محرمات پرهیزکرد؟ مگر نباید واجبات را ادا کرد؟ آیا همه‏ی این‌ها بدون فراهم کردن اسباب لازم آن امکان پذیر است؟! ﴿إِنَّ رَحۡمَتَ ٱللَّهِ قَرِيبٞ مِّنَ ٱلۡمُحۡسِنِينَ[الأعراف: ۵۶] «رحمت خدا به نیکوکاران نزدیک است» فرمود: رحمت خدا به نیکوکاران نزدیک است، نه به بدکاران و فاجران.

با این حال هستند کسانی که نمی‏خواهند نه از اسباب دنیوی و نه از اسباب شرعی چیزی برای خود مهیا سازند. برخی از آنها اسباب دنیوی را فراهم می‌کنند، مثلاً در درس و تحصیل، هنر، مهارت فنی نمونه است، اما در نماز کوتاهی می‌کند و در امور حرام می‌افتد. به اسباب دینی بی‏توجهند. اما چگونه در آخرت می‌توان رستگار شد؟ «اعملوا فكلٌّ مسیر لِما خلقَ لَه»: «عمل داشته باشید، هرکس به طرف آن چه برایش آفریده شده، پیش می‏رود». [۳۰۸]

[۳۰۸] صحیح است: بخاری (۴٩۴٩) بخش التفسیر، باب (فَسنیسَّرُهُ و لِلعُسری»، و مسلم (۲۶۴٧) بخش القدر، باب کیفیة خلق الآدمی روایت کرده‏اند.

امور متناقض با توکل

۱- ‏فال بد و بدبینی؛ پیامبر ج فرمود: «لا طیرة»: «فال بد درست نیست». [۳۰٩] این امر در چیزهای دیدنی و شنیدنی است،مانند اینکه کسی آدم نابینایی را می‌بیند، به فال بد می‌گیرد، یا پرنده‏یی را می‏بیند که به سمت چپ پرواز می‏کند و آن را به فال بد می‌گیرد، او که می‏خواسته به سفری برود، یا ازدواج کند، با این موراد از تصمیم خود پشیمان می‏شود، این‌ها با توکل بر خدا منافات دارد.

مانند کسی که یک بلیط هواپیما گرفت، ملاحظه کرد شماره‏ی صندلی ۱۳ است، گفت سوار نمی‌شوم این عدد نحس است!! در حالی که خودداری از شماره‏ی ۱۳ هرگز در اسباب شرعی وجود ندارد.

مردی برای معامله‏یی با رفیقش به جایی رفت، در راه مادرزنش را دید، گفت این نشان از نحسی دارد!! باید پرسید او چه ربطی به معامله دارد؟! بنابراین فال بد و بدبینی با توحید منافات دارد.

هنگامی که حضرت علی(س) می‏خواست به جنگ ستمکاران برود یکی از طالع بینان به اوگفت اکنون در برج عقرب هستیم، و باران می‌بارد، ای علی اگر بیرون بروی در این جنگ شکست می‌خوری! اما او با اطمینان از خدا و توکل بر او رفت و خداوند درآن جنگ برکت، خیر و احسان برای او مقدر ساخته بود.

انسان اتفاقاً باید برخلاف طالع بینان و پیشگویان عمل کند، اگر به او گفتند رفتن در این حال بدشگون و نامیمون است، چون فلان ستاره در فلان جاست، باید به او بگوید برای مخالفت با نظر تو، و به عنوان ایمان به یگانگی خدا و ایمان به سنت پیامبر می‏روم و برخلاف تو عمل می‌کنم ای شیاد نیرنگ باز!

مراجعه به پیشگویان و دست به دامن آن‌ها شدن و نیزآویزان کردن مهره‏های دفع چشم زخم با توکل منافات دارد؛ زیرا «مَن تعلّقَ شیئاً وكلَ إلیه»: «هرکس چیزی بیاویزد، به آن واگذار می‏شود». [۳۱۰] بنابراین انسان اگر چیزی آویزان کند هر چند از قرآن استفاده کند، دلش دربند جلد، کاغذ و سطرهای نوشته شده می‏ماند، لذا درست و واجب این است که دلش به یاد خدا زنده باشد، و وابسته به او باشد نه به کاغذها و نوشته‏هایی که به مچ دستش می‏بندد یا به گردنش می‏آویزد. برخی می‏گویند این‌ها سبب‏اند، باید به این افراد بگویم این با نظر ما و بسیاری دیگر مخالفت دارد، ما گفتیم اسباب شرعی را باید فراهم کرد نه هر سببی و به هر طریقی!

توکل باید همراه با اسباب شرعی باشد. کسی که حلقه‏یی یا رشته‏یی به خود می‏آویزد، یا از درخت‌ها تبرک می‏جوید، دعاهایی می‏نویسد و به آن می‏آویزد، به اسباب غیرشرعی متوسل شده است. هرکس چیزی به درخت یا جایی ببندد، به آن واگذار می‏شود، و از توکل به خدا دور و بی‏نصیب می‏ماند، توکلش محصور به این چیز آویخته شده، می‌ماند.

لذا می‏بینید این موارد در میان مردمانی زیاد مشاهده می‏شود که توحیدشان ضعیف است. در ماشین، در خانه، به گردن خود یا بچه‏هایشان چیزهایی می‏بندد که در آن موارد شرک‏آمیز وجود دارد. زیرا چنین کسی به هر سببی و هر کاری هر چند غیرشرعی پناه می‏برد، چون در درجه‏ی ضعیفی از توحید به سر می‏برد، توکلش سست بنیاد است، در نتیجه با ناامیدی عقب می‌نشیند، وآن چه می‏خواهد به دست نیاورده است، ترس و اندوه ملازمش خواهد بود.

۲- انسان با توکل بر خدا باید برای روزی خود تلاش کند. این امر در روزگار ما که بیکاری در آن شایع است، بسیار اهمیت دارد. مردم برخی بر همدیگر توکل می‌کنند، پسر بر پدر، برادر بر خواهر کارمندش تکیه می‏کنند. عده‏ی زیادی نمی‏خواهند کار کنند، در حالی که خداوند ما را رهنمون ساخته و درهای رزق و روزی را به روی ما گشوده که در قرآن و سنت به مواردی از آن اشاره شده است.

ألف. نخستین و بزرگترین سبب روزی و پاکترین حلال روی زمین غنایم جنگی است:

﴿فَكُلُواْ مِمَّا غَنِمۡتُمۡ حَلَٰلٗا طَيِّبٗا[الأنفال: ۶٩] «از غنیمتی که گرفتید، بخورید که حلال و پاکیزه است».

علما درباره‏ی پاکیزه‏ترین روزی و حلالترین چیز بحث و تبادل نظر کرده‏اند که آیا تجارت است، یا کشاورزی یا صنعت یا غیر آن؟ به این نتیجه رسیده‏اند که پاکیزه‏ترین مال حلال بر روی زمین غنایم جنگی در راه خداست، زیرا خداوند فرمود: «از اموال حلال وپاکیزه که به غنیمت گرفته‏اید، بخورید» پیامبر فرمود: «جُعِلَ رِزقی تحتَ ظلِّ رُمحی»: «روزی‏ام در سایه نیزه‏ام مقرر شده است». [۳۱۱] یعنی با تلاش و مبارزه در میدان‌های جنگ روزی خود را به دست می‏آورم.

ب. کار کردن با دستان خود، پیامبر ج فرمود: «ما أكل أحدٌ طعاماً قطّ خیراً مِن عملِ یدهِ»: «هیچکس هیچ وقت غذایی بهتر از حاصل دسترنج خود نخورده است». [۳۱۲] همچنین فرمود: «لأنَ یحتطب أحدكم حزمةً علی ظهره خیرٌ من أن یسأل أحداً فَیُعطیه أو یمنعه»: «بی‏‏گمان اینکه اگر یکی از شما یک پشته هیزم تهیه کند و بر دوش خود حمل کند [و از این طریق کسب روزی کند] برایش بهتر از این است که از کسی درخواست کند: که او یا کمکش می‏کند یا چیزی به او نمی‏دهد». [۳۱۳]

ج. تجارت، که کار بسیاری از مهاجرین و نیز انصار بود: ﴿فَإِذَا قُضِيَتِ ٱلصَّلَوٰةُ فَٱنتَشِرُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَٱبۡتَغُواْ مِن فَضۡلِ ٱللَّهِ وَٱذۡكُرُواْ ٱللَّهَ كَثِيرٗا لَّعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ١٠[الجمعة: ۱۰] «پس از پایان نماز در زمین متفرق شوید و از فضل خدا (روزی را) طلب کنید، و بسیار خدا را به یاد آورید تا رستگار شوید».

عبدالرحمن بن عوف گفت: «مرا به بازار راهنمایی کنید». [۳۱۴]

د. کاشتن درخت و کشاروزی از دیگر اسباب روزی است. گویند در کشاورزی نشانه‏های مخصوصی از توکل بر خدا بیشتر از هر چیز دیگری در آن هست. کشاورز وقتی دانه‏ها را می‌کارد، در دلش مایه‏های بیشتری از توکل نسبت به بازرگانان وجود دارد. هرکس در هر شغل و کاری به توکل نیاز دارد، اما کشاورز بیشتر.

به همین خاطر برخی کشاورزی را ترجیح می‌دهند، چون در راستای رویش و رشد محصول و دوری ازآفات دل بیشتر به خدا تعلق پیدا می‏کند و امیدوار می‌شود.

انسان علاوه بر فراهم کردن اسباب روزی برای درمان نیز به درستی باید عمل کند. پیامبر فرمود: «ما أنزلَ الله مِن داءٍ إلا و أنزلَ لَه شفاءً»: «خدا هر دردی فرو بفرستد بی‏گمان برای آن درمانی نیز می‏فرستد». [۳۱۵] همچنین فرمود: «تداووا عباد الله»: «ای بندگان خدا خویشتن را درمان کنید»، یعنی در زمینه‏ی شفا و بازیافتن سلامتی اسباب لازم را فراهم کنید.

[۳۰٩] صحیح است: بخاری (۵٧۵۴) بخش الطب، باب الطیره، و مسلم (۲۲۲۳) بخش السلام، باب الطیرة و الفأل و ما یکون فیه الشؤم، روایت کرده‏اند. [۳۱۰] درجه‏ی روایت ضعیف است: ترمذی (۲۰٧۲)، بخش الطب، باب ما جاء فی کراهیة التعلیق، و احمد در مسند(۱۸۳۰۴) روایت کرده‏اند. البانی درصحیح الجامع (۵٧۰۲) آن را ضعیف دانسته است. [۳۱۱] صحیح است: به روایت امام احمد در مسند (۵۰٩۴)، البانی در صحیح الجامع (۲۸۳۱) آن را صحیح دانسته است. [۳۱۲] صحیح است: به روایت بخاری (۲۰٧۲) بخش البیوع، باب کسب الرجل و عمله بیده. [۳۱۳] صحیح است: به روایت بخاری (۲۰٧۴) بخش البیوع، باب کسب الرجل و عمله بیده، و مسلم (۱۰۴۲) بخش الزکاة، باب کراهة المسألة للناس. [۳۱۴] صحیح است: به روایت بخاری (۲۰۴٩) بخش البیوع، باب ما جاء قول الله تعالی: ﴿فَإِذَا قُضِيَتِ ٱلصَّلَوٰةُ فَٱنتَشِرُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ صحابه به بازارمی‏رفتند، به خرید و فروش می‏پرداختند. [۳۱۵] صحیح است: بخاری (۵۶٧۸) بخش الطب، باب ما أنزل الله داءً إلا أنزل له شفاءً روایت کرده است.

فایده‏های توکل

۱- با توکل بر خدا پیروزی بر دشمنان تحقق می‌یابد: ﴿وَقَالُواْ حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَكِيلُ١٧٣ فَٱنقَلَبُواْ بِنِعۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَفَضۡلٖ لَّمۡ يَمۡسَسۡهُمۡ سُوٓءٞ وَٱتَّبَعُواْ رِضۡوَٰنَ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ ذُو فَضۡلٍ عَظِيمٍ١٧٤[آل عمران: ۱٧۳-۱٧۴] «و گفتند: خدا ما را بسنده و بهترین حامی است، آنان با نعمت و فضل خدا بازگشتند، و هیچ آسیبی به آن‌ها نرسید و پیرو رضای خدا شدند که خداوند بخشنده بزرگی است»، ﴿وَلَمَّا رَءَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلۡأَحۡزَابَ قَالُواْ هَٰذَا مَا وَعَدَنَا ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَصَدَقَ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥۚ وَمَا زَادَهُمۡ إِلَّآ إِيمَٰنٗا وَتَسۡلِيمٗا٢٢[الأحزاب: ۲۲] «مؤمنان با دیدن احزاب گفتند: «این همان است که خدا و رسولش به ما وعده داده‏اند وگفته خدا و رسولش راست بود» و این امر جز بر ایمان و تسلیم‌شان نیفزود».

۲- با توکل بر خدا زیان و آفات و مصیبت‌ها برطرف می‌شود، روزی و منافع درمان از بیماری فراهم می‏آید.

۳- توکل بر خدا سبب قوت و سرزندگی دل است.

۴- توکل موجب پیشگیری از شکست‌های روحی- روانی می‏شود.

۵- انسان را از خودکشی و رفتارهای دیگر که از افراد بی‏توکل سر می‏زند، دور می‏کند، آن‌هایی که ناامید و دچار شکست و سرخوردگی شده‏اند و به نظر خود در دنیا جایی برای‌شان نمانده است، توکل باعث دوری از چنین اشخاصی می‏شود.

۶- توکل موجب نگهداری جان، مال، فرزند و خانواده می‏شود: ﴿قَالَ ٱللَّهُ عَلَىٰ مَا نَقُولُ وَكِيلٞ[يوسف: ۶۶] «گفت: خداوند ناظرگفتار ماست.» گفته‏ی یعقوب است به فرزندانش، و در ادامه گفت: ﴿إِنِ ٱلۡحُكۡمُ إِلَّا لِلَّهِۖ عَلَيۡهِ تَوَكَّلۡتُۖ وَعَلَيۡهِ فَلۡيَتَوَكَّلِ ٱلۡمُتَوَكِّلُونَ[يوسف: ۶٧] «حکم تنها از آن خداست بر او توکل کردم و متوکلان باید بر او توکل کنند».

در جایی دیگر از قرآن آمده است: ﴿إِنَّمَا ٱلنَّجۡوَىٰ مِنَ ٱلشَّيۡطَٰنِ لِيَحۡزُنَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَلَيۡسَ بِضَآرِّهِمۡ شَيۡ‍ًٔا إِلَّا بِإِذۡنِ ٱللَّهِۚ وَعَلَى ٱللَّهِ فَلۡيَتَوَكَّلِ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ١٠[المجادلة: ۱۰] «نجوا مسلماً کار شیطان است که می‏خواهد مؤمنان را محزون کند ولی جز به اذن خدا نمی‏تواند ضرری به آن‌ها برساند، بنابراین مؤمنان باید تنها بر خدا توکل کنند».

انسان هنگامی که از خانه بیرون می‏رود، می‏گوید: «بسم الله توكلت علی الله» فرشته‏یی به او می‏گوید: «هدایت می‏شوی، از بلا دور می‌مانی و از هر گونه بدی و شر نجات می‏یابی». [۳۱۶]

٧- توکل بر خدا اراده و شور و شوق به کار را در انسان ایجاد می‏کند، زیرا راهی برای فراهم کردن اسباب شرعی برایش گشوده می‌شود. آدمی وقتی فهم درستی از توکل داشته باشد با جان و دل به دنبال کار می‏رود و سبب‌های روزی و رستگاری خود را فراهم می‏کند. این باعث تشویق به امید تولید، نتیجه‏گیری و بهره‏مندی می‌شود.

۸- توکل روح معنویت را بالا می‏برد، گرچه مصیبت‌ها و سختی‌ها دامنگیرش شود: «آنان که مردم به آن‌ها گفتند گروهی برای جنگ با شما گرد آمده اند، از آن‌ها بترسید»؛ مسلمانان برخی کشته شده بودند و برخی زخمی، که مصیبت سخت‏تری برای‌شان پیش آمد، به آن‌ها خبر دادند که مشرکان علیه ایشان گرد آمده‏اند تا دوباره بر آن‌ها حمله کنند: ﴿فَزَادَهُمۡ إِيمَٰنٗا وَقَالُواْ حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَكِيلُ١٧٣ فَٱنقَلَبُواْ بِنِعۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَفَضۡلٖ لَّمۡ يَمۡسَسۡهُمۡ سُوٓءٞ[آل عمران: ۱٧۳-۱٧۴] «ایمان‌شان زیادتر شد و گفتند: خدا ما را بسنده و بهترین حامی است، آنان به نعمت خدا بازگشتند و هیچ آسیبی به آن‌ها نرسید».

٩- توکل بر خدا روزی انسان را تأمین می‏کند، همان طور که روزی پرندگان را می‏رساند، پیشتر در این باره صحبت شد.

۱۰- توکل بر خدا در هر کاری نتیجه را محقق می‏کند، مثلاً دانشجو موفقیت در درس‌ها و تحصیلش، بازرگان سود، کارمند شغل و منصب مناسبی می‏خواهد، و توکل در این راه آن‌ها را یاری می‏کند.

۱۱- هرکس به خدا توکل داشته باشد، همراهی خدا با او را احساس می‌کند، در می‏یابد که خدا با اوست، کمکش می‌کند، نیازهایش را برآورده می‏کند، محافظ و نگهدارش است.

۱۲- توکل دوستی و محبت پروردگار را برای بنده به ارمغان می‏آورد، بنده نیز در نتیجه‏ی توکل محبت و مهر پروردگار به دلش می‌نشیند، زیرا آثار آن را به چشم می‏بیند، و می‏داند خداوند چگونه بر مبنای نیت و توکلش هر چه خواسته به او داده است.

۱۳- هرکس توکل را در عمل محقق سازد، بدون حساب و عذاب به بهشت می‏رسد، که این خود چنانکه در حدیث هفتاد هزار نفر آمده، بزرگترین میوه‏های توکل است. [۳۱٧]

۱۴- توکل بر خدا سراپا عزت و دولتمندی است.

[۳۱۶] صحیح است: ابوداود (۵۰٩۵) بخش الأدب، باب ما یقول إذا خرج من بیته، ترمذی (۳۴۲۶) بخش الدعوات، باب ما جاء فی ما یقول إذا خرج من بیته، روایت کرده‏اند. ترمذی گفت: حدیث نیک و درستی است. ابن ماجه (۳۸۸۶) بخش الدعاء باب ما یدعو به الرجل إذا خرج من بیته، آورده است. البانی در صحیح الجامع (۴٩٩) آن را صحیح دانسته است. [۳۱٧] پیشتر سند آن ذکرشد.

داستان‌هایی از متوکلان

پیامبر ج و مردی که بر او شمشیر کشیده بود

پیامبر ج خود سردسته‏ی توکل کنندگان بر خداست، او روزی با یارانش در دشتی فرود آمدند، شمشیرش را به درختی آویخت، مردم پراکنده شدند و زیر درختان دنبال جای سایه‏دار می‌گشتند. ناگهان از صدای پیامبر ج که آن‌ها را می‏خواند، لرزه بر اندام‌شان افتاد.آمدند، دیدند مردی آنجا هست با شمشیری که بر زمین افتاده است، پیامبر ج فرمود: «إن رجلاً أتانی و أنا نائمٌ فأخذ السیفَ: فاستیقظتُ و هو قائمٌ علی رأسی فَلَم أشعر إلّا و السیفُ صَلفاً- أی: مسلولاً- فقال: مَن یمنعك منی؟ قلتُ: «الله». قال: فَشَامَ السیف، «أی أغمده»: «در حالی که خوابیده بودم، مردی سراغم آمد و شمشیر را برداشت، بیدار شدم، دیدم بالای سرم ایستاده است. بلافاصله با سبکدستی شمشیر را از نیام برکشید وگفت: چه کسی از تو در برابر من دفاع می‏کند؟ گفتم: خدا. همین را که گفتم شمشیر را در غلاف گذاشت.» در روایت دیگری آمده است: «سقط السیفُ من یده»: «شمشیر از دستش افتاد». [۳۱۸]

[۳۱۸] صحیح است، بخاری (۴۱۳٧) بخش مغازی، باب غزوة ذات الرقاع، و مسلم (۸۴۳) بخش الفضائل، باب توکله علی الله تعالی و عصمة الله تعالی له، آورده‏اند.

پیامبر ج در غار

پیامبر ج با ابوبکر در غار بودند. ابوبکر بیشتر از این نگران جان خود باشد، نگران پیامبر ج بود. می‏گفت: یا رسول الله اگریکی از آن‌ها روبه‏روی خود را نگاه کند بی‏گمان ما را می‏بیند، فاصله‏ی ما با مرگ یک نگاه است. پیامبر ج فرمود: «یا أبابكر ما ظنُّك بِاثنین الله ثالثهما؟!»: «ای ابوبکر چه گمانی داری به دو نفر که سومی آن‌ها خداوند است؟». [۳۱٩]

این است نمونه‏ی راستین توکل، تفویض و واگذاری امور به خدا در هنگام تنگناها و بحران‌ها به وضوح در عمل نمایان می‌شود. آشکار می‏شود که بنده دلش نیازمند پروردگار است، بر او توکل کرده و امورش را به او سپرده است. به ویژه آن گاه که اسبابی برای فراهم کردن، وجود نداشته باشد، جز تفویض امور به او.

از ابن عباس نقل است که مردمان یمن بدون توشه‏ی راه، به حج می‏آمدند، می‏گفتند ما به خدا توکل کرده‏ایم؛ و چون به مکه می‏رسیدند، از مردم درخواست خوردنی می‌کردند. خداوند این آیه را فرو فرستاد: ﴿وَتَزَوَّدُواْ فَإِنَّ خَيۡرَ ٱلزَّادِ ٱلتَّقۡوَىٰ[البقرة: ۱٩٧] «و توشه تهیه کنید که بهترین توشه پرهیزگاری است». [۳۲۰]

- داستان زیبایی را امام احمد درباره‏ی زنی روایت کرده است، او در سخن از پیامبر ج میگوید: «زنی همراه با گروهی جنگی از مسلمانان به جهاد رفت و دوازده بز و قلاب بافندگیش را که با آن بافندگی می‏کرد، به جا گذاشت، یکی از بزها و قلابش گم شد. گفت پروردگارا تو برای کسی که در راه تو به جایی برود تضمین کرده‏ای که از او و امورش نگهداری کنی، من از گله‏ام یک بز را با قلاب بافندگیم از دست داده‏ام و آن را از تو می‏خواهم». پیامبر ج در این جا میزان توکل آن زن بر خدا را تشریح کرد و گفت که چه قدر با اصرار گمشده‏اش را از خدا می‏خواست و اینکه او با تکیه بر خداوند در حفظ اموالش به جهاد در راه خدا رفته است، او هنگامی که برگشت نگفت خداوند به وعده‏اش عمل نکرده است، بلکه آن چه را که پروردگار وعده داده بود، از او می‌طلبید، اصرار کرد و ادامه داد. پیامبر ج فرمود: «صبحگاهان بزش و قلابش دو چندان برایش پیدا شد». [۳۲۱] چون با دعا و توکل به خواب رفته بود صبح که بیدار شد دید از برکت خداوند دو برابر به او برگردانده شده است.

- همچنین امام احمد در مسندش آورده است: هاشم بن قاسم از زبان عبدالحمید بن بهرام و او از شهر بن حوشب نقل می‏کند که ابوهریره گفت: مرد و زنی بودند که نمی‏توانستند چیزی برای خوردن پیدا کنند. مرد از سفری برگشت، گرسنه و خسته نزد زنش آمد و به او گفت: چیزی هست، برای خوردن؟ گفت: آری، مژده باد! خدا برایمان روزی فرستاده است.مرد گفت: بشتاب، اگر چیزی داری، بیار! گفت: چند لحظه صبر کن، به رحمت خدا امیدواریم. تا اینکه گرسنگی مرد به او فشار آورد و بیرون از تحمل بود، گفت: وای برتو، برخیز اگر نان هست، بیار که من تحملم از کف می‏رود! زن گفت: آری، الان تنور آماده می‏شود، شتاب نکن. چون سکوت کرد و زن منتظر بود دوباره بی‌تابی کند و چیزی بگوید، با خود گفت: کاش بلند می‏شدم و نگاهی به تنور می‏انداختم. چنین بود که بلندشد و رفت به تنور بنگرد. ملاحظه کرد تنورش پر ازگوشت گوسفند است و سنگ آسیابش می‏چرخد و گندم آرد می‏کند؟ او سنگ را باز ایستاند و تنور را خالی کرد. ابوهریره از زبان پیامبر ج فرمود: سوگند به آنکه جان ابوالقاسم در دستان اوست «لو أخذت ما فی رحَییها و لم تنقضها لَطحنتها إلی یوم القیامة»: «اگر هرچه در درون آسیابش بود، بر می‏داشت، و آن را از حرکت متوقف نمی‏کرد تا روز قیامت می‏چرخید و آرد می‏کرد». [۳۲۲]

[۳۱٩] صحیح است به روایت بخاری (۳٩۲۲) بخش المناقب، باب هجرة النبی ج و أصحابه، و مسلم (۲۳۸۱) بخش فضائل الصحابة، باب من فضائل ابی بکر الصدیق. [۳۲۰] صحیح است: بخاری (۱۵۲۳) بخش الحج، باب قول الله تعالی: «و تزودوا فإن خیر الزاد التقوی» روایت کرده است. [۳۲۱] احمد در مسند (۲۰۱۴۱) روایت کرده و شیخ البانی در السلسلة الصحیحة (۶/۱۰۴٧) آن را صحیح دانسته است. [۳۲۲] امام احمد (۶۸/٩) در مسند آورده است. هیثمی در مجمع الزوائد (۱۰/۲۵٧) آن را ذکر کرده و گفته است: «احمد با راویان ثقه روایت کرده است».

خالد بن ولید و سم

ممکن است برخی از مردم بپرسند درباره‏ی داستان خالد بن ولید که زهر نوشید، یا آن چه از عمر نقل شده که با یک آدم جذامی غذا خورد، چه باید گفت؟!

داستان خالد در کتاب‌های تاریخی آمده و مشهور است. چنان بود که آن‌ها در نبرد با روم دژی را محاصره کردند، رومی‌ها گفتند: ما تسلیم نمی‌شویم مگر اینکه تو زهر بنوشی، از یک سو حکم نوشیدن زهر حرام بود: «من تحسی سمّاً فقتل نفسه فسمّه یتحسّاه فی بطنه فی نار جهنم خالداً مخلداً فیها أبداً»: «هرکس زهر بنوشد و خود را بکشد، آن زهر شکمش را در آتش جهنم می‏خورد و برای همیشه در آنجا خواهد ماند». [۳۲۳] از دیگر سو خالد در موقعیت دشواری بود، تسلیم شدن آن‌ها برابر بود با حمایت مسلمانان و دورکردن موجبات آزار و اذیت در جنگ. این مصلحت بزرگی برای مسلمانان بود. گویا رومیان به کرامات نظر داشتند تا تسلیم شوند. این موقعیت و شرایط سبب شد تا خالد زهر را بگیرد با اطمینان و توکل به خدا آن را بنوشد، و زیانی به او نرساند... لذا رومی‌ها تسلیم شدند!

این حالت ویژه و یک موقعیت استثنایی بود و انجام دادن آن به جهت خودکشی نبود. بلکه خالد مصلحت بزرگ مسلمانان را مدنظر داشت و در خود مایه‏ی بسیاری از توکل برخدا احساس می‏کرد. این حالت را چه بسا برخی از اولیاءالله در برخی مواقع احساس می‏کنند، به خاطر توکل زیانی به او نرساند و این برای هر کسی اتفاق نمی‏افتد.

داستان عمرس نیز به همین شکل بود. کسی که معتقد است واگیری در بیماری‌ها بدون استثنا باید سرایت کند، این قضیه را در این داستان می‏تواند به وضوح ببیند. عمر در دل خود قدرت و صحت توکل را داشت، تا برای مردم ثابت کند که واگیری بیماری حقیقت ندارد. اما این حالات ویژه برای اولیای خدا رخ می‏دهد و مطلق نیست، اصل چنان است که بود.

***

گزیده‏یی از آن چه در موضوع توکل در توان بود، تقریر افتاد. از خدا می‏خواهیم ما را از شمار توکل کنندگان بر خود قرار دهد، به یگانگی او ایمان داشته باشیم، و از آن‌ها باشیم که حق می‏گویند و به آن عمل می‏کنند. درود و سلام بر پیامبر ما محمد.

[۳۲۳] صحیح است: بخاری (۵٧٧۸) بخش الطب باب شرب السم و الدواء و بما یخاف منه، و مسلم (۱۰٩) بخش الإیمان، باب غلظ تحریم قتل الانسان نفسه، روایت کرده‏اند.

محبت

«محبت به منزله‏ی سر است و بیم و امید بال‌های آن. بنده با محبت، بیم و امید به سوی خداوند پر می‏گشاید.

منزلتی است که برای رسیدن به آن همگنان رقابت می‏کنند، به آن چشم دارند، پیشینیان پیش افتاده برای آن کمر همت بستند، عاشقان حق به قصد آن جانبازی کردند، عبادت کنندگان با نسیم جان‏نواز آن زندگی می‌کنند، قوت قلب، غذای روح، روشنی چشم‌ها، شادمانی جان‌ها، نور خرد، سرزندگی درون، نهایت آرزوها و امیدها، نسیم زندگی و مایه‏ی زندگانی ارواح است. جان زندگانی است که هرکس ازآن بی‏نصیب باشد، در شمار مردگان است. نوری است که هرکس آن را گم کند در دریای تاریکی‌ها می‏افتد، درمانی است که هرکس از آن محروم شود، انواع بیمارها به دلش راه می‌یابد، لذتی که هرکس آن را نچشد، زندگی‏اش همه اندوه و درد است. محبت روح ایمان، اعمال، مقامات و احوال است که هرگاه از آن خالی شود، مانند جسدی می‌ماند که روح از آن جدا شده است.

بارهای کسانی را که به سرزمین‌های دور می‏روند، و جز با سختی‌ها و دشواریهایی بسیار به آن نمی‏رسند، بر می‏دارد، آن‌ها را به منزلگاه‌هایی می‏رساند که بدون آن هرگز نمی‏توانند به آن برسند. از جایگاه‌های صداقت به چنان مقامهایی می‌رسانند که اگر محبت نبود به آن نمی‏رسیدند. مرکب مردمان است که همیشه به سوی دوست بر آن می‏نشینند، و راه پایدار و راستین آن‌هاست که زود آن‌ها را به مقصد می‏رساند.

به راستی که صاحبان این مقام افتخار دنیا و آخرت را ازآن خود کرده‏اند، چرا که از همراهی محبوب خود بزرگترین و گسترده‏ترین نصیب را دارند. خداوند آن روز که تقدیر هرکس را در نظر گرفت به خواست و حکمت عالی خود اقتضا کرد که هرکس با کسی باشد که دوست دارد. [۳۲۴] چه نعمت فراوانی که بر محبان و عاشقان فرود می‏آید!

حقا که گروه محبان ازآنان که روی فرش‌ها به خواب ناز فرو رفته‏اند، پیش افتادند و چند مرحله کاروان را به پیش برده‏اند حال آنکه آنان از حرکت باز ایستاده‏اند». به نقل از سخنان ابن قیم درباره‏ی محبت.

[۳۲۴] صحیح است: بخاری (۶۱۶۸) بخش الأدب، باب علامة حبّ الله عزوجل و مسلم (۲۶۴۱) بخش البر و الصلة و الآداب، باب المرء مع من أحب روایت کرده‏اند.

تعریف محبت

محبت از ریشه‏ی «حبّ» در اصل به معنای صفا و پاکی است، عرب‌ها به روشنی وخالصی سفیدی دندان‌ها می‏گویند «حبب» برخی می‏گویند از «حُباب» گرفته شده که هنگام باران شدید بر روی آب پدید می‏آید. بنابراین دو نظر محبت یعنی جوشش دل هنگام اشتیاق و شور و شوق دیدار محبوب. برخی دیگر معتقدند از معنای ملازمت و ماندگاری گرفته شده است. مانند «أحب البعیر»: «شترزانو زد». شاعر سروده است:

حلّت علی بالفلاة ضربة
ضرب بعیر السوء إذا أحبَّ

یعنی در بیابان ضربه‏یی بر او وارد شد، مانند ضربه‏ی شتر نحس وقتی زانو بزند، یا درآنجا بماند. بنابراین گویی محب دلش ملازم محبوب شده است، نخواسته از او جدا شود.

همان طور که گفته‏اند محبت از آشفتگی و نگرانی مشتق شده و با توجه به این معنا گوشواره را به خاطر لرزانی و اهتزازش در گوش «حبّ» می‌گویند. مانند قول شاعر:

تبیتُ الحّیة النضناض منه
مكان الحبّ تستمعُ السرار

مار بی‏قرار چنان به او نزدیک می‏شود که مثل گوشواره در کنار گوشش است و رازها را می‌شنود.

به قولی دیگر از «حبّ» جمع «حَبّة» گرفته شده و آن لُبّ برگزیده و اساس هر چیزی را گویند. حَبّ (دانه) اصل گیاه و درخت است. یا اینکه از«حِبّ» آمده و آن ظرف بزرگی را گویند که پر شده و چیز دیگر را نمی‌گیرد. قلب محب نیز همانند آن است غیر از محبوب گنجایش کس دیگری را ندارد. و شاید از «حبة القلب» گرفته شده که صمیم و ته دل است یا ثمره‏ی آن، به خاطر اینکه به اندرون دل راه یافته است.

به هر صورت اگر هریک از این معنی‌ها و ریشه‏یابی‌ها درست باشد، این ویژگی‌ها در محب جمع است و آن را احساس می‏کند. در اینجا از محبت الله سخن می‌گوییم که کار بزرگ و باشکوه، برکتی وافر و بی‏پایان است که کس را به کنه ارزش آن راه نیست مگر کسی که خدا را چنانکه خود وصف کرده شناخته باشد.

نشانه‏های محبت خدا به بنده

نشانه‏هایی هستند که اگر در بنده مشاهده شود یا آن را احساس کند دلالت می‌کند بر اینکه خداوند او را دوست دارد:

۱- توجه به امور انسان به بهترین شکل؛ از نوزادی او را در ساختار و قالب زیبایی رشد می‏دهد، بذر ایمان را در دلش می‏کارد، چراغ خرد برایش می‏افروزد، او را برای محبت و دوستی خود بر می‌گزیند، برای عبادت خود انتخابش می‌کند، چنانکه زبان بنده به یاد خدا و اعضایش به طاعتش مشغول می‏شود، هر کاری را که به محبوبش نزدیکش کند، انجام می‏دهد. خداوند نیز او را از هر چه که بین خود با بنده‏اش فاصله بیندازد، گریزان می‌سازد، زآن پس امور این بنده را که دوست دارد، با فراهم کردن بدون خواری در برابر مردم به عهده می‏گیرد، باطن و ظاهرش را می‌پوشاند، مشغولیت ذهنی او را تنها محبتش به خدا مقدر می‏‏کند.

۲- لطف و مهربانی در حق بنده، بدین شرح که در مورد او نرمی نشان می‏دهد و بر او آسان می‏گیرد و به او نیکی می‏کند.

۳- ایجاد مقبولیت برای بنده در زمین، منظور به وجود آوردن محبت بنده در دل دیگران و تمایل به او، خشنودی از او و ستایش او، این اوصاف در حدیث ابوهریره آمده که از پیامبر ج نقل کرده: «خدا وقتی بنده‏یی را دوست بدارد، جبرئیل را فرا می‏خواند و می‏گوید: من فلان کس را دوست دارم، تو نیز او را دوست بدار. جبرئیل محبت و دوستی او را به دل می‌گیرد و در آسمان ندا می‏دهد، می‏گوید: خداوند فلان بنده را دوست دارد، شما نیز او را دوست بدارید؛ این چنین اهل آسمان او را دوست می‏دارند. سپس برای او در زمین مقبولیت عمومی ایجاد می‏کند. همین طور وقتی خدا کسی را دوست نداشته باشد جبرئیل را فرا می‏خواند و می‏گوید من فلانی را دوست نمی‏دارم، تو نیز او را دوست نداشته باش، او نیز ازآن کس متنفر می‌شود و در میان ساکنان آسمان‌ها فریاد می‏زند، خدا فلان کس را دوست ندارد، لذا آن‌ها نیز نسبت به آن بنده احساس نفرت می‏کنند و در زمین نفرت و بیزاری در میان مردم برایش مقرر می‌شود». [۳۲۵]

۴- گرفتاری و آزمایش؛ از انس نقل است که پیامبر ج فرمود: «إنَّ عظم الجزاء مع عظم البلاء، و إنَّ الله إذا أحبَّ قوماً ابتلاهم فَمن رَضی فله الرضا ومَن سَخطَ فله السّخطُ»: «فراوانی پاداش درپی آزمایش و بلای سخت می‏آید، خدا وقتی مردمی را دوست بدارد، آن‌ها را بلازده می‏کند، سپس هرکس خشنود باشد، خشنودی خدا نصیب اوست و هرکس ناراحت و ناخشنود باشد، با خشم و ناخرسندی روبه رو می‏شود». [۳۲۶] آن‌ها را با مصیبت‌های گوناگونی می‏آزماید، تا آن‌ها را ازگناه پاک کند، دل‌هایشان را از اشتغال به دنیا دور می‏دارد، این همه از روی شدت رعایت او نسبت به بندگانش است، خداوند حمیت دارد، اجازه نمی‏دهد کسی که دوست دارد به غیر مشغول شود، نمی‏خواهد سرگرم دنیا شود، لذا او را می‏‏آزماید، از آن طرف چنین بنده‏یی از بلا و آزمایش الهی لذت می‏برد، شکیبایی می‏کند، نه وقت و نه امکان اشتغال به دنیا را دارد، لذا در موقعیتی نمی‏افتد که در آخرت به زیان او باشد، خدا او را به تنگدستی در زندگی دنیا، تیره‏روزی یا غالب کردن اصل دنیا بر او گرفتار می‌سازد، تا صداقت او را در تلاش و جهاد نفس خویش ملاحظه کند: ﴿طَاعَةٞ وَقَوۡلٞ مَّعۡرُوفٞۚ فَإِذَا عَزَمَ ٱلۡأَمۡرُ فَلَوۡ صَدَقُواْ ٱللَّهَ لَكَانَ خَيۡرٗا لَّهُمۡ٢١[محمد: ۲۱] «همه شما را آزمایش میکنیم تا مجاهدان و صابرانتان را معلوم کنیم و اخبار شما را بیازماییم».

این آزمایش برحسب میزان ایمان و محبت بنده به خدا و محبت خدا به اوست. سعد بن ابی وقاص پرسید ای پیامبر خدا! سخت‏ترین آزمایش بلا بر چه کسی نازل می‏شو؟ فرمود: «پیامبران، و پس از آن‌ها به ترتیب، انسان طبق دینش و به میزان دینداری‏اش آزمایش می‌شود، اگر در دین استوار و ثابت قدم باشد، بلایش سخت‏تر است، اگر در دینش لطافت و نرمی باشد، متناسب با آن آزمایش می‏شود، آزمایش و بلای الهی همچنان با انسان خواهد بود تا زمانی که وقتی بر زمین راه می‏رود، گناهی بر او نمانده باشد». [۳۲٧]

از ابوسعید خدری (/) نقل است که روزی پیامبر تب سختی گرفته بود، نزدش رفتم، در بستر بود، دستم را بر رویش گذاشتم از بالای لحاف شدت گرمای بدنش را حس می‌کردم، گفتم: یا رسول الله، چه قدر سخت تب کرده‏ای! فرمود: «إنا كذلك یُضعفُ لنا البلاءُو یضعّفُ لنا الأجرُ»: «ما این چنین هستیم، بلایمان چند برابر می‏شود و پاداشمان نیز همین طور»، گفتم: ای پیامبر خدا چه کسی سخت‏ترین بلا را دارد؟ فرمود: «پیامبران»، پرسیدم یا رسول الله، سپس چه کسانی؟ فرمود: «الصالحون إن كان أحدهم لیبتلی بالفقر حتی مایجد أحدهم إلا العباءة یحوّیها، و إن كان أحدهم لیفرحُ بالبلاء كمایفرح أحدكم بالرخاء»: «صالحان، چنانکه یکی از آن‌ها گرفتار فقر می‏شد آن قدر که جز یک عبا چیزی نداشت تا به چنگ بزند، یا یکی از آن‌ها به گرفتاری و بلا همان قدر خوشحال می‏گشت که شما به رفاه و آسایش شادمان می‌گردید». [۳۲۸]

۵- مردن بر عمل نیک، از پیامبر ج رایت شده که «إذا أحبَّ اللهُ عبداً عسّلهُ قالوا و ما عسّلُه؟قال: یوفّق له عملاً صالحاً بینَ یدی أجله حتی یرضی عنه جیرانهُ أو مَن حولَهُ»: «خدا وقتی کسی را دوست بدارد، او را شیرین می‌کند، پرسیدند: شیرین می‏کند یعنی چه؟ فرمود: پیش از مرگش او را موفق به کار نیکی می‏گرداند تا اینکه همسایگان یا اطرافیانش از او خشنود می‌شوند». [۳۲٩]

[۳۲۵] صحیح است: بخاری (٧۴۸۵) بخش التوحید، باب کلام الرب مع جبرئیل و نداءالله الملائکة و مسلم (۲۶۳٧) بخش البرّ و الصلة و الآداب، باب إذا أحبّ الله عبداً حببه إلی عباده، روایت کرده‏اند. [۳۲۶] درجه‏ی حدیث نیک است: ترمذی (۲۳٩۶) بخش الزهد، باب ما جاء فی الصبر علی البلاء، و ابن ماجه (۴۰۳۱) بخش الفتن، باب الصبر علی البلاء روایت کرده‏اند. البانی در صحیح الجامع (۲۱۱۰) آن را نیک دانسته است. [۳۲٧] صحیح است: ترمذی (۲۳٩۸) بخش الزهد، باب ما جاء فی الصبر علی البلاء ابن ماجه (۴۰۲۳) بخش الفتن، باب الصبر علی البلاء، دارمی (۲٧۸۳) بخش الرقاق، باب فی أشد الناس بلاءً، و احمد در مسند (۱۴۸۴) روایت کرده اند. شیخ البانی در صحیح الجامع (٩٩۲) آن را صحیح دانسته است. [۳۲۸] صحیح است: ابن ماجه (۴۰۲۴) بخش الفتن، باب الصبر علی البلاء، روایت کرده و بوصیری درمصباح الزجاجة (۴/۱۸۸) به شماره‏ی (٧۱۴۱) گفته است: دارای سند صحیح است و روایانش ثقه‏اند، ازسخن مصعب بن سعد و او ازپدرش شاهدی دارد که ترمذی روایت کرده است و به نظرش نیک و درست است. [۳۲٩] صحیح است: به روایت احمد در مسند (۴/۲۰۰) به شماره‏ی (۱٧۳۳۰) و ابن حبان در صحیحش (۲/۵۴) به شماره‏ی (۳۴۲)، حاکم در مستدرک (۱/۴٩۰) به شماره‏ی (۱۲۵٧) و طبرانی در الأوسط (۳/۳۲۶) به شماره‏ی (۳۲٩۸) البانی درصحیح الجامع شماره‏ی (۳۰٧) آن را صحیح دانسته است.

نشانه‏های محبت بنده به خدا

به خاطر اینکه محبت در دل است و نمی‏توان آن را دید، کار دشواری نیست که هرکس ادعای برخوداری از آن کند: یهود و نصارا گفتند: ﴿وَقَالَتِ ٱلۡيَهُودُ وَٱلنَّصَٰرَىٰ نَحۡنُ أَبۡنَٰٓؤُاْ ٱللَّهِ وَأَحِبَّٰٓؤُهُۥۚ قُلۡ فَلِمَ يُعَذِّبُكُم بِذُنُوبِكُمۖ بَلۡ أَنتُم بَشَرٞ مِّمَّنۡ خَلَقَ[المائدة: ۱۸] «ما فرزندان خدا و دوستان او هستیم» بگو «پس چرا شما را به کیفر گناهانتان عذاب می‌کند؟» آری شما بشر و از آفریدگان او هستید».

ادعای چیزی کردن چه قدر آسان است و حقیقت چه قدر دست نایافتنی! انسان نباید فریفته‏ی تلبیس ابلیس و فریبکاری نفس خویش گردد. اگر ادعای محبت خدا کند بدون امتحان و آزمایش و درخواست نشان و برهان از آن نگذرد. محبت درخت پاکی است که ریشه‏ی آن استوار و ثابت و شاخ و برگش در آسمان است. میوه‏ها و ثمره‏های آن در دل و اعضای انسان نمایان می‏شود و برآن دلالت می‏کند بسان دلالت میوه بر درخت و دود برآتش. این نشانه‏ها زیادند، مانند: ۱- عشق به دیدارخدا؛ تصور نمی‌شود دلی کسی را دوست بدارد و خواستا دیدار و زیارت او نباشد! پیامبر ج فرمود: «مَن أحبَّ لقاءَالله أحبَّ الله لقاءهُ و مَن كرَهَ لقاءَ الله كرَه الله لقاءَهُ»: «هرکس دوستدار دیدار خدا باشد، خداوند نیز دیدار او را دوست دارد، و هرکس دوست نداشته باشد خدا را دیدن کند، خداوند نیز دوست ندارد او را ببیند». [۳۳۰]

عاشق راستین مدام به یاد محبوب خویش و وعده‏ی دیدار است و هرگز آنرا فراموش نمی‏کنید. اما این وعده‏ی دیدار کجاست و چیست؟ چند وعده‏ی دیدار هست؛ نخست مرگ و دوم روز رستاخیز، و سوم دیدار بهشت و نگریستن به روی پروردگار. مرگ وعده‏ی اول دیدار با خداست و البته بدین معنا نیست که انسان الان خواستار مردن است و آرزوی آن را دارد و دعا می‏کند بمیرد، بلکه منظور این است وقتی زمان مرگ بنده‏ی صالح خدا فرا می‏رسد، با شادمانی و شور دیدار یار آن را لذتبخش می‏یابد، زیرا او را به لقای خدا و آن ثواب و نعمت جاودانی که برایش مهیا کرده و در حضور خودش است، می‏رساند ﴿إِنَّ ٱلۡمُتَّقِينَ فِي جَنَّٰتٖ وَنَهَرٖ٥٤ فِي مَقۡعَدِ صِدۡقٍ عِندَ مَلِيكٖ مُّقۡتَدِرِۢ٥٥[القمر: ۵۴-۵۵] «به راستی پرهیزگاران در باغ‌ها و کنار نهرهایند. در مجلسی پسندیده نزد فرمانروایی مقتدر». او می‏خواهد نزد پروردگارش باشد و الطاف و آسایشی که مقدر کرده، به او برسد، سوای پاداش بی‏پایان که در بهشت دریافت می‌کند. خداوند چون اشتیاق بندگان محب و صاحب طاعت خود را ملاحظه کرد، برای وصال خویش موعدی تعیین کرد و آن مرگ است: ﴿مَن كَانَ يَرۡجُواْ لِقَآءَ ٱللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ ٱللَّهِ لَأٓتٖ[العنكبوت: ۵] «هرکس به دیدار خدا امید دارد به راستی که وعده خواهد آمد».

۲- با خلوت گزینی، راز و نیاز با خدا وتلاوت قرآن انس داشته باشد. نماز شب برپا دارد، آرامش و صفای شب را مغتنم شمارد. خواب و سرگرم صحبت شدن نشان ازخلل در محبت است، کسی که این برایش لذتبخش‏تر از مناجات شبانه باشد، چگونه می‏تواند محبتش صحیح باشد، عاشق از خدمت به معشوق و پرداختن به طاعت او لذت می‌برد و هر چه محبت بیشتر و استوارتر باشد لذت طاعت و خدمت کاملتر و وسیعتر است. پیامبر ج فرمود: «حُبّبَ إلی مِنَ الدنیا الطیبُ و النساءُ و جُعلت قرةُ عینی فی الصلاة»: «از متعلقات دنیا بوی خوش و زن برای من محبوب واقع شده، و روشنی چشم در نماز است». [۳۳۱]

ابن قیم می‏گوید: «روشنی چشمم ورای محبت است. زن و بوی خوش را نیز در شمار محبتش ذکر کرد و گفت که روشنی چشم که دل با دست یافتن به آن آرام می‏گیرد و لذت، شادمانی و نشاطش را کامل می‌کند، در نماز است که حلقه‏ی ارتباطی با خدا، ایستادن در پیشگاه او، راز و نیاز با او و نزدیک شدن با او در خود دارد، با این وصف شایسته است که روشنی چشم باشد! و دور نمی‏نماید که چشم عاشق با غیر آن روشن شود! هرکس با نماز در دنیا چشمش روش شود، در آخرت با نزدیکی به خدا چشمش روشن می‌شود، و هرکس چشمش به خدا روشن شود، هر چشمی با دیدن او روشن می‏شود، و آنکه در دیدار الهی به جایگاهی نرسیده باشد جانش در حسرت دنیا از دست می‌رود. بنابراین روشنی چشم محبت و آسایش روحش در طاعت محبوب نهفته است. برخلاف کسی که با اجبار به طاعت روی آورده، و انجام خدمت را سنگین می‏یابد و معتقد است اگر به اکراه زیردست واقع نمی‏شد، طاعتی انجام نمی‏داد. اما محب راستین طاعت محبوب را روزی و رستگاری و بلکه لذت و شادی می‏داند، و از روی ذلت و اجبار به طاعت خدا روی نیاورده است، گرایش و جذبه‏های قلبی او به اختیار، از روی عشق وایثار به سوی خدا متمایل شده است، چونان که آب از سرازیری جریان می‏یابد خود به خود و در عین سادگی و آسانی انجام می‌گیرد.

بنابراین فرق است میان کسی که به خاطر حس محبت عمل می‏کند، با آن کس که از روی اکراه و اجبار کاری را انجام می‏دهد. انسان وقتی پروردگارش را دوست بدارد آسان و با کرامت و رغبت طاعت می‏کند و از آن لذت می‌برد.

اکنون چگونه باید این سخن را با این قضیه تطبیق داد که انسان در برخاستن برای نماز صبح سختی‌هایی را پیش رو دارد و نفس خود را به اموری دشوار و ناخوشایند وا می‏دارد، یا در برخی دیگر از طاعت‌ها دشواریهایی می‏بیند، آیا این بدین معناست که او خدا را دوست ندارد؟

نباید از نظر دور داشت که رسیدن به مرحله‏یی که انسان در عبادت‌ها و اعمال پروردگارش مانند آب جاری از سراشیبی باشد، به زودی و در نخستین گام و با اولین عبادت و عمل حاصل نمی‏شود، بلکه با مراقبه، تمرین، تحمل رنج و سختی و زحمت این راه هموار می‏شود. بنابراین لذت و شادمانی از طاعت پس از شکیبایی بر ناحوشی‌ها و خستگی‌ها به دست می‏آید هرگاه در این راستا صادقانه شکیبایی پیشه کرد به مرحله‏ی لذتبخش بودن عبادت می‏رسد، به همین سبب از گذشتگان نقل است: بیست سال رنج و سختی عبادت در شب را بر خود هموار کردم و بقیه‏ی عمرم از آن لذت بردم. [۳۳۲] با توجه به این سخن می‏توان فهمید راه محبت خدا کدام است و سرآغاز و پایانش چگونه است و انسان به چه حاصلی می‏رسد.

رهگذر راه محبت الهی تا به این حالت دست یابد، پیوسته با سستی، دردمندی و آفت در کشاکش است بنابراین «دوران تحمل رنج و سختی همراه است با احتمالات بیماری، سستی، دلسردی و انواع آفت‌ها. شخص گاهی ممکن است احساس کند از طاعت لذت می‏برد، و گاهی انجام آن برایش دشوار می‏شود، نفس در حالت‌ها و تحول‌ها پیش می‏رود تا بر لذت بردن ازطاعت برای همیشه استقرار می‏یابد. با این توضیح روشن شد که عمل نیک و عبادت درجه‏ها و مراتبی دارد. هرکس به آن پی ببرد می‏داند چگونه به مقصد برسد. اما آنکه از این موضوع بی‏خبر است عبادت‌هایش همه جنبه‏ی تقلید دارد، با مردم روزه می‌گیرد، حج می‌کند، به مسجد می‏رود، ا ما از آغاز راه و مداومت و آفت‌های طول راه و سپس رسیدن به این مرحله که هر گونه سختی و رنجی پس از آن آسان می‏شود، اطلاعی ندارد. در این صورت شادمانی و خوشحالی‏اش را در پیمودن راه، لذتش را در تلاش و مجاهده، و عذابش را در توقف و سستی می‏بیند. از دست دادن وقت و ایستادن از سیر برایش خیلی سخت است که راه رسیدن به این حال عشق است و محبتی که او را به کار و طاعت وا می‏دارد، «لذا می‏بینید برخی عابدان وقتی بیمار می‏شوند، بسیار ناراحت و بی‏قرار می‏شوند، نه به خاطر بیماری، بلکه به خاطر اینکه آن‌ها را از عبادت باز می‌دارد، بدین ترتیب هر چه آن‌ها را از اعمال و عباداتشان باز دارد بدترین و منفورترین چیز در نظر آن‌هاست، خداوند به همین خاطر به جای آن پاداش می‏دهد: «إذا مرض العبد أو سافرَ كتِبَ له مثلُ ما كان یعمل صَحیحاً مقیماً»: «انسان اگر بیمار شود یا به سفری برود، نظیر آن چه در هنگام سلامتی یا اقامت در منزل انجام می‏داد ثواب و پاداش برایش نوشته می‏شود». [۳۳۳] پس نشان محبت مأنوس شدن کامل بنده با راز و نیاز با محبوب، استفاده‏ی بهینه از خلوت و پرهیز کامل از هرآن چه خلوتش را بر هم بزند، است.

۳- از نشانه‏های محبت بنده به پروردگار آن است که در برابر ناخوشی‌ها صبور باشد. صبر در راه عشق، یکی از مؤکدترین و لازمترین درجات برای عاشقان است که بیشتر از هر درجه و امتیاز دیگری به آن نیاز دارند. اگر کسی بپرسد چگونه با اینکه با کمال محبت منافات دارد، محب نیاز ضروری به آن دارد؟ چرا که صبر همراه است با درگیری‌های نفس با خواسته‏ی محبوب؟ درپاسخ گفته‏اند: این جان موضوع و مقصود و فایده‏یی است که به خاطر آن صبر از مؤکدترین درجه‏ها در راه محبت شده است، با آن محبت راستین از محبت ناخالص تشخیص داده می‏شود. از این نقطه نظر محبت بیشتر مردم دروغین است، زیرا همه ادعای محبت خدا را دارند، در حالی که وقتی آن‌ها را با رویداد ناخوشایندی می‏آزماید، پرده از روی حقیقت بر می‏دارند و جز شکیبایان ثابت قدم نمی‌مانند، پس اگر تحمل سختی‌ها و مصیبت‌ها به کمک صبر نباشد درستی ادعا به اثبات نمی‏رسد. آن چه پیداست کسانی که محبت عظیم‏تر و بیشتری به خدا دارند همان‌ها هستند که شکیبایی بیشتری دارند. خدا دوستان و خاصگان خود را به آن وصف کرده است. درباره‏ی بنده‏ی خود ایوب وقتی او را آزمود می‏گوید: ﴿إِنَّا وَجَدۡنَٰهُ صَابِرٗاۚ نِّعۡمَ ٱلۡعَبۡدُ إِنَّهُۥٓ أَوَّابٞ[ص: ۴۴] «ما او را شکیبا یافتیم، چه بنده‏ی خوبی، همواره روی به درگاه ما داشت.» صبر و محب این چنین پیوند استواری با هم دارند. محبوبترین آفریدگانش را امر کرد که در برابر حکم الهی صبر پیشه کند، ودر ضمن اشاره کرد که صبر جز به کمک خدا امکانپذیر نیست. ﴿وَٱصۡبِرۡ وَمَا صَبۡرُكَ إِلَّا بِٱللَّهِۚ وَلَا تَحۡزَنۡ عَلَيۡهِمۡ وَلَا تَكُ فِي ضَيۡقٖ مِّمَّا يَمۡكُرُونَ١٢٧[النحل: ۱۲٧] «صبر کن که صبر تو جز به توفیق خدا نیست و به خاطر آن‌ها غمگین مشو و از نیرنگ آنان دلتنگ نباش».

۴- هیچ محبوبی را بر خداوند ترجیح ندهد، خدا و پیامبرش از هر چیز دیگر برایش دوست داشتنی‏تر باشد. [۳۳۴]عمر گفت: ای پیامبر خدا تو از هر چیز برای من محبوب‏تر، جز جانم فرمود: «حتی أكونَ أحبَّ إلیك من نفسك»: «باید از جانت برایت محبوبتر باشم!» گفت: تو برای من دوست داشتنی‏تر از هر چیزی هستی حتی جانم، فرمود: «الآن یا عمر: اکنون درست شد، ای عمر». [۳۳۵]

با توجه به این سخنان نشان محبت آن است که انسان هیچ چیزی را بر خدا ترجیح ندهد، نه فرزند، نه پدر، نه مردم و نه چیز محبوب دیگری. هرکس چیزی را از خدا و پیامبرش دوست‏تر بدارد، دلش بیمار است. اما اگرآن چه را که خدا دوست می‏دارد بر چیزی که خود دوست دارد، ترجیح دهد، در برابر هوا و هوس استوار، از تنبلی رویگردان و برطاعت و عبادت پایدار خواهد بود، و با طاعت‌های نافله نزدیکی بیشتری به خدا می‏طلبد. به قول شاعر:

تَعصی الإله و أنتَ تزعُم حبَّه
هذا محالٌ فی القیاس بدیعُ
لو كان حبُّك صادقاً لَأطـعتُه
إن المَحُـبَّ لِمنَ یُحِبُّ مُطیعُ

از خدا نافرمانی می‏کنی و ادعا می‏کنی دوستش داری، این محال است و بدعت.

اگر محبتت راستین و صادقانه باشد، بی‏گمان از او اطاعت می‏کنی، چرا که محب مطیع کسی است که دوست دارد.

در اینجا باید نکته‏یی را یادآوری کنیم که برای داعیان در رفتار با دعوت شوندگان مهم است، اینکه عصیان با اصل محبت منافات ندارد، با کمال آن هماهنگ نیست.

اگر کسی شراب بنوشد آیا می‏توانید به او بگویید اصلاً خدا را دوست ندارد! خیر، نمی‏توان چنین قضاوت کرد. محبت نیز مانند ایمان اساسی دارد و کمالی. به میزان گناه و معصیت از کمال آن کاسته می‌شود. هرگاه انسان وارد مرحله‏ی شک و نفاق بزرگ بشود اصل آن خلل می‌پذیرد، کنده می‏شود و از بین می‌رود. کسی که هیچ محبتی به خدا در دلش نیست، کافر منافق و مرتد است و از دین بی‏نصیب است.

اما به عصیانگران نمی‏توان گفت به خداوند هیچ محبتی ندارند، بلکه باید گفت محبت‌شان ناقص است دلیل آن قضیه‏ی نعیمان است که روزی در حالی که مست بود، او را نزد پیامبر ج آوردند، به خاطر شراب نوشی او را حد زد، مردی او را لعنت کرد و گفت چه قدر او را با این حال می‏آورند، پیامبر ج فرمود: «لاتَلعنهُ فإنّه یحبّ اللهَ و رسولَه»: «او را لعنت نکن، چرا که خدا و پیامبرش را دوست دارد». [۳۳۶] یعنی او اصل محبت را از دست نداده است، اما به اندازه‏ی عصیانش نقص پیدا کرده است و از شمار محبان بزرگ خدا نیست. او یک صحابی بود وما را مقام سخن گفتن بیش از این درباره‏ی او نیست، تنها به عنوان نمونه برای این بحث به او اشاره کردیم، تا بیان کنیم که معصیت اصل محبت را منتفی نمی‏سازد، چه بسا شخص خود توبه کرده باشد و عاقبت خیری پیدا کرده باشد، موقعیت و حقوق صحابه را رعایت می‏کینم، حتی آنان که عصیان کرده‏اند. هر چند معروف است که حد معصیت را پاک می‏کند.

این چنین باید با یاران پیامبر رفتار کرد، آن‌ها نزد خدا جایگاه والایی دارند، حتی آنکه معصیتی از او سرزده بود، او نیز در راه خدا به جهاد می‏رفت، جان و مالش را فدای خدا و پیامبر می‏کرد. طاعت‌های بزرگی داشته‏اند که چه بسا خیلی بیشتر و عظیم‏تر از سیئات‌شان باشد.

۵- شیفته‏ی یاد خدا باشد، زبانش از ذکرش نایستد، و دلش از آن خالی نگردد. هرکس چیزی را دوست بدارد، بسیارآن را یاد می‏کند، دلش در بند آن می‏افتد، عبادت، سخن گفتن با او، ذکر، طاعت و حتی دوستان او را دوست می‏دارد، خدا امر فرموده: بندگانش در هول‏انگیزترین جاها او را یاد کنند: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا لَقِيتُمۡ فِئَةٗ فَٱثۡبُتُواْ وَٱذۡكُرُواْ ٱللَّهَ كَثِيرٗا لَّعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ٤٥[الأنفال: ۴۵] «ای مؤمنان هنگامی که با گروهی (از دشمن) روبرو شدید پایدار باشید و خدا را بسیار یاد کنید تارستگار شوید».

یعنی در زیر سایه‏ی شمشیرها و چکاچک آن از یاد خدا غافل نباشید. نشان محبت راستین، یاد محبوب در هنگام آسایش و هراس است. درمیان مردمان عرب دوره‏ی جاهلیت شخص افتخار می‏کرد که در جنگ زیر ضربه‏های اسلحه‏های جنگی محبوبه‏اش را یاد کرده و دراشعارش به آن اشاره کرده است. [۳۳٧] اکنون ایمانداران سزاوارترند که محبت رحمان را در هر حال و در هر مجالی در دل داشته باشند، بیشتر ازآن که آن عاشقان و هواپرستان محبوبه‏هایشان را یاد می‏کردند.

ذکری که نشان از صداقت محبت دارد، آن است که انسان به محض اینکه از خواب بیدار می‏شود قبل ازهر چیز دلش یاد محبوب کند و زبانش آن را بیان کند، و نیزآخرین چیزی که پبش ازخواب انجام می‏دهد ذکر او باشد.

۶- محب راستین وقتی در خلوتگه دل خویش خدا را یاد می‏کند دلش به لرزه درمی‏آید و چشمانش از خشیت خدا اشک درآن حلقه می‌زند: ﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ ٱللَّهُ وَجِلَتۡ قُلُوبُهُمۡ وَإِذَا تُلِيَتۡ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتُهُۥ زَادَتۡهُمۡ إِيمَٰنٗا وَعَلَىٰ رَبِّهِمۡ يَتَوَكَّلُونَ٢[الأنفال: ۲] «مؤمنان کسانی هستند که هر وقت نام خدا برده شود، دل‌هاشان بترسد و چون آیاتش بر آن‌ها خوانده شود ایمان‌شان فزونی یابد و به پروردگارشان توکل کنند». اهل دنیا وقتی معشوق و محبوبشان را یاد می‏کنند ضربان قلبشان شتاب می‏گیرد، عاشقان خدا حال‌شان چگونه باید باشد وقتی یاد خدا کنند؟

٧- نسبت به خدا حمیت و حماسه داشته باشد، اگر کسی حریم خدا را بشکند، خشمگین شود، یا کسی حقوق خدا رانادیده بگیرد، آسان از کنار آن نگذرد، این به حق غیرت محب است. دین به طورکامل زیر پوشش این غیرت و حمیت قرار دارد. دیندارترین و استوارترین مردم درمحبت خدا، غیرتمندترین آن‌ها بر حریم‌های خداوند‏ند. آنان که از روی غیرت و حمیت از منکرات گریزانند و اگر ببینند، از آن باز می‏دارند، زیرا محبوب آن را نمی‌پسندد.

۸- دوست داشتن سخن خدا. اگر می‌خواهید بدانید چه میزان از محبت خدا برخوردارید. به جایگاه قرآن در دلتان بنگرید. پیداست که هرکس کسی را دوست بدارد، سخن و کلامش محبوت‏ترین چیز برای اوست، لذت قلب و نهایت خواست‌هاشان است. از این رو محبان خدا توجه خود را به کتاب او معطوف می‏دارند، تلاوت می‏کنند، تفسیر می‌کنند و در آن تدبر می‏کنند و در هر جایگاهی به آن رجوع می‏کنند. برای تأمل و حفظ کردن آن زیاد می‏خوانند. زیاد آن را تلاوت می‏کنند، چون محبت وابستگی و دلبستگی به سخن محبوب را ایجاد می‏کند. چنانکه می‏بینید مردم وقتی کسی را دوست می‏دارند، ازسخنانش گلچین می‏کنند، به آن اشاره می‏کنند و از آن مثال می‏آورند، پس حال محبان الهی با کتاب خدا چگونه می‏تواند باشد؟!

٩- اگر ذکری و طاعتی را ازدست بدهد، اندوهگین شود. سخت‏ترین چیز هدر رفتن وقتش است. اگر یک شب ورد [۳۳۸] را انجام ندهد، درد سنگینی به خاطرآن احساس می‏کند، سخت‏تر و سنگین‏تر از درد آدم حریصی که اموالش را از دست بدهد، و در اولین فرصت آن را به قضا ادا می‏کند. چنانکه آن راستگوی راستین ج این گونه عمل می‌کرد. عایشهل می‏گوید: «پیامبر ج وقتی عملی عبادی انجام می‏داد، از آن پس بر آن مداومت می‏کرد، او اگر شب به خواب می‏رفت یا مریض می‏شد، روز دوازده رکعت نماز می‌خواندم. [۳۳٩]

۱۰ – هرکاری که در حق محبوبش انجام داده است، اندک بداند و آن را چیز قابل ذکری نپندارد، گمان نکند با عبادت‌هایی که به انجام رسانده، طول داده و برآن صبر کرده است، کار شاقی کرده و زیاد خود را خسته کرده است. جز با نگاه نقصان و ناچیزی به آن ننگرد. شأن و مقام محبوبش را بزرگتر و گرانقدرتر از تمام کارهایی بداند که به خاطر او انجام داده است. و به عمل خود بسنده نکند، با چشم اعتراض به آن بنگرد، آن را اندک و ناچیز بداند و بترسد که حق محبوبش را ادا نکرده باشد و از کوتاهی و نقصان در عمل توبه کند.

پس از نماز، ذکر استغفرالله را بخواند. [۳۴۰] و مدام از نقصی که در عبادت پروردگا دارد طلب مغفرت کند. هرچه محبتش به خدا افزایش یابد شناختش به حق وحقوقش بر خود بیشتر می‏شود و اعمال خود را کمتر می‏داند ﴿وَٱلَّذِينَ يُؤۡتُونَ مَآ ءَاتَواْ وَّقُلُوبُهُمۡ وَجِلَةٌ أَنَّهُمۡ إِلَىٰ رَبِّهِمۡ رَٰجِعُونَ٦٠[المؤمنون: ۶۰] «و از آنچه داده شده بهره‏ای را می‏دهند و در دل‌هایشان بیم است به راستی که به سوی پروردگارشان بازمی‏گردند».

[۳۳۰] صحیح است: بخاری (۶۵۰٧) بخش الرقاق. باب من أحب لقاءالله، أحب الله لقاءه و مسلم (۲۶۸۳) بخش الذکر و الدعاء، باب من أحبّ لقاءالله أحب الله لقاءه روایت کرده‏اند. [۳۳۱] صحیح است: به روایت نسائی (۳٩۳٩) بخش عشرة النساء، باب حبّ النساء و احمد در مسند (۱۱۸۸۴). البانی در صحیح الجامع به شماره‏ی (۳۱۲۴) آن را صحیح دانسته است. [۳۳۲] ابونعیم در حلیة الاولیاء (۲/۳۲۱) در زندگینامه‏ی ثابت بنانی و ذهبی نیز در سیر اعلام النبلاء (۵/۲۲۴) در شرح زندگی ثابت بنانی روایت کرده‏اند. [۳۳۳] صحیح است: بخاری (۲٩٩۶) بخش الجهاد و السیر، باب یکتب للمسافر مثل ماکان یعمل فی الإقامة، روایت کرده است. [۳۳۴] روایت صحیح است: بخاری (۱۶) بخش الإیمان، باب حلاوة الإیمان، و مسلم (۴۳) بخش الإیمان، باب بیان خصال من اتصف بهن وجد حلاوة الإیمان، آورده‏اند. [۳۳۵] صحیح است: بخاری (۶۶۳۲) بخش الایمان و النذور، باب کیف کانت یمین النبی، روایت کرده است. [۳۳۶] صحیح است: به روایت بخاری (۶٧۸۰) بخش الحدود، باب مایکره من لعن شارب الخمر و إنه لیس بخارج من الملة. [۳۳٧] به عنوان بارز یک نمونه‏ی بارز می‏توان از عنترة بن شداد عبسی یاد کرد که در وصف صحنه‏ی نبرد می‏گوید:
و لقد ذكرتك و الرماحُ نواهلُ
منی و بیض الهندِ تقطر من دمی
فوودتُ تـقبیلَ السیـوف لأنها
لمـعت كبارقِ ثغـرك المتـبسـمِ
هنگامی که نیزه‏ها از خون من سیراب شده بود و از شمشیرهای هندی خون من می‏چکید، تو را یاد می‏کردم. در آن حال به دل دوست داشتم شمشیرها را ببوسم چون همانند دندان‌های تو به هنگام خنده می‏درخشید. (م)
[۳۳۸] ورد بخش یا مقدار معینی ازعمل، عبادت یا نماز و یا قراءت قرآن است در شب که انسان آن را برای خود در نظر گرفته و پایبند آن است و همیشه انجام می‏دهد. [۳۳٩] صحیح است: به روایت مسلم (٧۴۶) بخش صلاة المسافرین، باب جامع صلاة اللیل و من نام عنه أو مرض. [۳۴۰] روایت صحیحی است: مسلم (۵٩۱) بخش المساجد، باب استجباب الذکر بعد الصلاة و بیان صفته، آورده است.

موجبات محبت خداأ

۱- خواندن قرآن با تدبر و درک معانی و مفاهیم آن ﴿أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ ٱلۡقُرۡءَانَ أَمۡ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقۡفَالُهَآ٢٤[محمد: ۲۴] «آیا در قرآن اندیشه نمی‏کنند یا بر دل‌هایشان قفل‌هاست؟» ﴿كِتَٰبٌ أَنزَلۡنَٰهُ إِلَيۡكَ مُبَٰرَكٞ لِّيَدَّبَّرُوٓاْ ءَايَٰتِهِۦ وَلِيَتَذَكَّرَ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ٢٩[ص: ۲٩] «کتابی است مبارک که بر تو نازل کردیم تا در آیاتش بیندیشند و خردمندان پند گیرند.» مقصود و هدف اصلی و مهم از نزول قرآن همین است. انسان باید با حضور دل در معنی آن چه می‏خواند تفکر کند و با هرآیه که می‏خواند با تمام احساسات و عواطفش همراه آن باشد.

۲- حذیفه گفت: «شبی با پیامبر ج به نماز ایستادم، در نماز سوره‏ی بقره را خواند، با خود گفتم تا صد آیه می‏خواند و به رکوع می‏رود، اما از آن گذشت.گفتم لابد می‏خواهد آن را در یک رکعت بخواند، بازگشت و من فکر کردم با پایان آن به رکوع می‏رود، اما سوره‏ی نساء را آغاز کرد، آن را خواند، سپس آل عمران را شروع کرد و خواند، همچنان می‏خواند و هرگاه به آیه‏یی می‏رسید که درآن تسبیح بود، تسبیح می‏گفت، یا آیه‏یی که در آن دعا و درخواست بود، دعا می‏کرد، یا آیه‏یی که در آن تعوذ (پناه بردن به خدا) بود، استعاذه می‏گفت». [۳۴۱]

او ج وقتی آیه‏ی ﴿سَبِّحِ ٱسۡمَ رَبِّكَ ٱلۡأَعۡلَى١[الأعلى: ۱] «نام پروردگا بلند مرتبه‏ات را منزه دار» را می‌خواند می‏گفت: سبحان رّبی الأعلی. [۳۴۲]

بنابراین برای قلب هیچ چیز سودمندتر از خواندن قرآن با تدبر و تفکر وجود ندارد و هیچ کاری بهتر ازآن محبت خدا را در بنده ایجاد نمی‏کند. تمام مراتب سالکان و احوال صاحب‏عملان را در خود دارد. محبت، اشتیاق، ترس، امید، انابت، توکل، خشنودی، سپاسگزاری، شکیبایی و دیگر احوال و اعمال را فراهم می‏کند. وانگهی ویژگی‌های ناپسند و اخلاق زشت را که باعث تباهی و نابودی دل می‌شود، دور می‌کند و از آن می‏زداید.

۳- تقرب به خدا با مستحبات پس از ادای واجبات، زیرا نوافل- چنانکه در حدیث قدسی آمده است- انسان را به درجه‏ی محبت الهی می‏رساند: «مَن عادی لی ولیّاً فَقد آذَنتُه بالحرب، و ما تقرَّبَ إلیَّ عَبدی بشیءٍ أحبَّ إلیَّ مما افترضتُه علیه. و مایزالُ عبدی یَتقرَّبُ إلیَّ بِالنوافل حتّی أُحبُّهَ، فإذا أحببتُه كنتُ سمعَه الذی سمعَ بِه، و بصره الذی یُبصرُ بِهِ، و یَده التی یبطشُ بها، و رجله التی یمشی بها، و إن سألنی لأُعطینه و لئن استعاذنی لَأعیذَنّه»: «هرکس با یکی از دوستان نزدیک من دشمنی بورزد، به او اعلام جنگ و دشمنی می‏دهم، بنده‏ی من هیچ گاه به وسیله‏ی چیزی بهتر و دوست‏داشتنی‏تر از آن چه بر او فرض کرده‏ام، به من تقرب نجسته است، او پیوسته با نوافل به من نزدیک می‌شود، تا جایی که او را دوست خواهم داشت، و چون او را دوست بدارم من به منزله‏ی حس شنوایی و بینایی‏اش هستم که با آن می‏شنود و می‏بیند، و به منزله‏ی دست و پایش هستم که با آن کار می‌کند و راه می‌رود، اگر او از من چیزی بخواهد، حتماً به او می‏دهم، و اگر از من پناه بجوید، بی‏گمان پناهش می‌دهم». [۳۴۳]

این حدیث الهی اسباب محبت خدا را منحصر در دو چیز می‏داند: نخست انجام واجبات و دیگر تقرب به او با نوافل. و خدا خبر داده است که انجام فرایض بهترین و دوست داشتنی‏ترین کاری است که بندگان با آن به خدا نزدیک می‌شوند، و بعد از آن نوافل. و اینکه نوافل را بسیار انجام می‌دهد، آن قدر که محبوب خدا واقع می‏شود و چون به آن مقام برسد محبت او را از هر گونه افکار و اندیشه‏های بیگانه‏ی دیگر باز می‏دارد و غیر از عبادت چیزی به ذهنش نمی‌رسد، حتی اگر چنین چیزی به ذهنش خطور کند زود می‏رود. زیرا از مراقبت الهی برخوردار است که این گونه فکرها و مشغولیتهای ذهنی را از او دور می‏کند و به چنان عظمت و جلال خدا و مأنوس شدن با او دست یافته است که دایم در حال ذکر، عبادت و عمل و تلاوت قرآن است.

شاید بگویید برخی از مردم نوافل را زیاد انجا می‌دهند، اما در واجبات کوتاهی می‏کنند- و این حال در میان مسلمانان بسیار است- چه باید کرد؟ راه چاره کدام است؟ باید گفت کنار گذاشتن نوافل راه‏حلی مناسب و مفید نیست، زیرا با این کار حالت و موقعیت‌شان بدتر می‌شود، چون نوافل نقص‏ها را می‌پوشاند، چاره این است که با وجود نوافل، به اصلاح وضعیت واجبات بپردازد و از محرمات بپرهیزد. ابن حجر در سخنی گفته است: «قدر نماز را بدانید، زیرا محبت خدا به کسی که با نماز تقرب می‌جوید، از آن نشأت می‏گیرد و به خاطر اینکه نماز جایگاه راز و نیاز و نزدیکی جستن است و در آن هیچ واسطه‏یی بین بنده و پروردگار نیست، و هیچ چیز بهتر از آن باعث روشنی چشم انسان نمی‏شود». [۳۴۴]

هر چه موجب روشنی چشم باشد، کسی دوست ندارد آن را رها کند یا از آن بیرون برود، چرا که شادمانی و سعادتش در آن است و زندگیش با آن پاک و گوارا می‏شود و این نعمت‌ها برای انسان عابد فراهم است.

بنابراین محافظت بر ادای نماز هم واجب و هم مستحب آن از بزرگترین موجبات محبت پروردگار است، قیام شب نیز از این موارد شمرده می‌شود، هر فریضه‏یی نوافلی دارد. و از آن طرف اگر انسان در ادای یکی از واجباتش کوتاهی کند، می‏تواند آن را جبران کند، اما نمی‏توان به نوافل پرداخت و واجبات را به کناری نهاد این خلل در رفتار و سلوک و آشفتگی در تصور و طریق به شمار می‏آید.

۴- ذکر خدا با زبان و قلب و نیز درعمل بهره‏مندی از محبت الهی به میزان برخورداری از ذکر است، به همین منظور خداوند سفارش کرده که بسیار او را ذکر کنیم و آن را سبب رستگاری معرفی کرده است: ﴿وَٱذۡكُرُواْ ٱللَّهَ كَثِيرٗا لَّعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ[الأنفال: ۴۵] «و خدا را بسیار یاد کنید تا رستگار شوید». اهل ذکر را ستایش کرده و به پیامبر ج اطلاع داده که ذکر او بالاتر ازدرجه‏ی جهاد است: ﴿وَلِتُكَبِّرُواْ ٱللَّهَ عَلَىٰ مَا هَدَىٰكُمۡ وَلَعَلَّكُمۡ تَشۡكُرُونَ[البقرة: ۱۸۵] «خدا را به سبب موقعیت‌شان به عظمت یاد کنید، باشد که او را سپاس دارید»، ﴿فَإِذَا قَضَيۡتُم مَّنَٰسِكَكُمۡ فَٱذۡكُرُواْ ٱللَّهَ[البقرة: ۲۰۰] «چون مناسک خود را انجام دادید خدا را به یاد کنید» ﴿فَإِذَا قَضَيۡتُمُ ٱلصَّلَوٰةَ فَٱذۡكُرُواْ ٱللَّهَ قِيَٰمٗا وَقُعُودٗا وَعَلَىٰ جُنُوبِكُمۡ[النساء: ۱۰۳] «و چون نماز را به پایان بردید، خدا را ایستاده، نشسته و به پهلو خفته یاد کنید.» خداوند در این آیه‏ها ذکر را به دنبال عبادت‌هایی بزرگ و کارهای صالح و حتی روزه، حج، و نماز آورده است، و نیز پس از نماز جمعه از آن یاد کرده: ﴿فَٱنتَشِرُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَٱبۡتَغُواْ مِن فَضۡلِ ٱللَّهِ وَٱذۡكُرُواْ ٱللَّهَ كَثِيرٗا لَّعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ[الجمعة: ۱۰] «در زمین متفرق شوید و از فضل خدا (روزی) را طلب کنید و بسیار خدا را به یاد آورید تا رستگار شوید.» این نشان می‏دهد که ذکر قرین اعمال صالح و عبادات بزرگ است: ﴿وَأَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ لِذِكۡرِيٓ[طه: ۱۴] «بایاد من نماز را بر پادار».

۵- از دیگر موجبات محبت خدا این است که هنگام غلبه‏ی هوای نفس، آن را که او دوست دارد، بر آن چه خود دوست دارید، ترجیح بدهید و به سوی موارد محبوب او بروید هر چند راه بسیار دشوار باشد. نشان این عمل رجحان دادن دو امر است: نخست انجام دادن کاری که خدا دوست دارد هر چند نفس شما آن را نپسندد. و دوم رها کردن آن چه خدا دوست ندارد، هر چند نفس شما بسیار به آن علاقمند باشد. ایثار به این دو شرط صحت می‏یابد. به خاطر قدرت انگیزه‏ی هوس و طبع و عادت، این کار بسیار سخت است و هزینه‏ی آن زیاد است،اما مؤمن که می‏خواهد به محبت خدا برسد و آن را نصیب خود کند، سختی و پرخطری آن را به جان می‏خرد و نفس ضعیف خود را به آن وا می‏دارد، تا به آن برسد و این ایثار را عملی کند. بدین مقصود کمر همت می‏بندد و خطر بزرگ را بر خود هموار می‏کند تا پادشاه مطلق را خشنود سازد، و به کامیابی بزرگ دست یابد. نتیجه‏ی این کار چه در دنیا و چه در عقبی چنان است که هیچ نتیجه و ثمره‏ی به پای آن نرسد.

ابن قیم می‌گوید: «خداوند بنده‏ی ایماندار خود را به دوستی شهوت‌ها و معصیت‌ها و گرایش نفس به آن گرفتار می‏سازد تا او را به سوی دوستی و محبت چیزی سوق دهد که بهتر، سودمندتر، پرخیرتر و پایدارتر از آن است، برای اینکه با نفس خویش برسر ترک آن مجاهده کند، این جهاد و مبارزه با نفس محبت خدا و وصال محبوب اعلا را نصیب او می‏کند. لذا نفس هر چه بیشتر با او درگیر شود و او را به سوی شهوت‌ها بکشاند خدا آن اشتیاق و خواهش را به سوی شوق و محبت بهتر و بزرگتر که محبت خود است، می‏برد». [۳۴۵]

قاعده چنین است که انسان نمی‏تواند محبوبی را کنار بگذارد مگر اینکه به سوی محبوب بهتر و بالاتری برود. بنابراین آن کس که بر روی خار و شراره‏های آتش به سوی محبوبش می‏رود گرانقدرتر و مهمتر از کسی است که سوار بر مرکب‌های نجیب و باشکوه به سوی او می‏رود. آن کس که با مبارزه‏ی نفس و رویارویی با هوای نفسانی، محبوب خویش را برگزیده است، هرگز همانند و در مقام کسی نیست که به آسانی و بدون جدال با نفس او را انتخاب کرده است. اگر این طور نیست پس چرا صالحان در میان انسان‌ها بهتر از ملایکه هستند؟ زیرا ملایکه شهوت و درگیری بر سر آن را ندارند، در طبع و سرشت خود فرمانبردار خدایند، بی‌وقفه شب و روز تسبیح می‌گویند، در هر مکانی به اندازه‏ی چهار انگشت ازآسمان فرشته‏یی هست که یا ایستاده، یا در رکوع و یا در سجده عبادت می‏کند. از این روی آسمان از سنگینی ملایکتی که در آن عبادت خدا را می‏کنند، به ناله در آمد. [۳۴۶]

اما کسی که با وجود گرایش نفس و شهوت‌ها مدام تسبیح می‌گوید و عبادت می‏کند و با وجود موانع و دلبستگی‌ها پایدار و استوار است، جایگاه والاتری دارد!

چرا زن بهتر از حوریان زیباچشم است؟ به خاطر جهاد با نفس و کنترل آن، غلبه بر شهوت‌ها، شکیبایی، نماز، روزه و دیگر عبادت‌هایش به این مقام رسیده است!

بنابراین خداوند بندگانش را می‏آزماید و دردام شهوت‌ها می‏اندازد تا آن‌ها را به مقام خشنودی خود نایل کند.

۶- ملاحظه‏ی احسان، نیکی‏ها، نعمت‌های پیدا و ناپیدای خدا موجب محبت او می‏شود. دل بر محبت کسی که به آن نیکی کرده و نفرت از کسی که در حقش بدی کرده، سرشته شده است. هیچکس به اندازه‏ی خداوند در حق کسی احسان و نیکی نکرده است. در هر نَفَس و هر آن و در هر حال بنده در نعمت‌های بی‏کران خداوند غلت می‏زند. برخی از انواع نعمت‌ها، حتی به ذهن او خطور نمی‏کند. خداوند در هر شبانه روز بیست و چهار هزار نعمت بر بنده‏اش بخشیده است. چطور؟ گروهی حساب کرده‏اند که انسان در هر بیست و چهار ساعت چند بار نفس می‌کشد و آن را شمرده و برآورد کرده‏اند. و نزدیکترین و ملموسترین نعمت، تنفس است که شاید در قیاس با نعمت‌های دیگر چیز قابل ذکری نباشد: ﴿وَإِن تَعُدُّواْ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ لَا تُحۡصُوهَآۗ[إبراهيم: ۳۴]. «و اگر بخواهید نعمت‌های خدا را بشمارید هرگز قادر نخواهید بود» و از طرف دیگر زیان‏ و آسیب‏ها و حوادثی که خداوند از انسان رفع می‌کند، نیز کم نیستند.

خداوند حافظانی برای انسان‌ها گذاشته است: ﴿لَهُۥ مُعَقِّبَٰتٞ مِّنۢ بَيۡنِ يَدَيۡهِ وَمِنۡ خَلۡفِهِۦ يَحۡفَظُونَهُۥ مِنۡ أَمۡرِ ٱللَّهِ[الرعد: ۱۱] «فرشتگان مدام به امر خدا از پیش‏رو و پشت سر آدمی را حفظ می‏کنند» نعمت‌هایی که به انسان می‏رسد و زیان‌ها و آسیب‌هایی که از او دفع می‏شود، خود احساس نمی‏کند، خداوند شب و روز مراقب انسانهاست.

پزشکان اعلام کرده‏اند که اسباب ابتلا به بیماری‌ها، بسیار زیاد و گوناگون‏اند، ما نمی‏دانیم چگونه بدی‌ها و زیان‌ها از ما دور می‌شود! جز اینکه فضل و نعمت خداست. ﴿قُلۡ مَن يَكۡلَؤُكُم بِٱلَّيۡلِ وَٱلنَّهَارِ مِنَ ٱلرَّحۡمَٰنِ[الأنبياء: ۴۲] «بگو چه کسی شما را در شب و روز از عذاب خدای رحمان حفظ می‏کند؟» او سبحانه و تعالی حفاظت و نگهداری انسان را از هر گونه اذیت و آزاری به عهده گرفته است: ﴿فَٱللَّهُ خَيۡرٌ حَٰفِظٗاۖ وَهُوَ أَرۡحَمُ ٱلرَّٰحِمِينَ[يوسف: ۶۴] «خدا بهترین حافظ و مهربانترین مهربانان است».

برخی نعمت‌ها با وجود گناه، کوتاهی و رفتارهای زشت شامل حال انسان می‏شود: «لا أحدَ أصبرَ علی الأذی مِنَ الله؛ بنو آدم یدّعونَ له الولدَ ثُمَّ یُعافیهم و یَرزقُهم»: «هیچ کس صبورتر از خداوند برآزار و اذیت نیست؛ بنی آدم او را متهم به داشتن فرزند می‏کنند، اما او از آن‌ها می‌گذرد، و روزی‌شان را تأمین می‏کند». [۳۴٧]

٧- از دیگر سبب‌های جلب محبت خدا پرداختن قلب به نام‌ها و صفت‌های خدا، شناخت وتفکر در آن و تعمق دل در زمینه‏های این شناخت است. هرکس خدارا با نام‌ها، صفات و کارهایش بشناسد، بی‏گمان او را دوست دارد، این دری است که خاصگان اولیای خدا و محبان راستین از آن وارد می‏شوند، و جز آن‌ها کسی را مقام بار یافتن به آن نیست و جز آن‌ها کسی را نمی‏شناسد. هرگز از شناخت بیشتر آن سیر نمی‏گردند، هر چه بیشتر از آن بدانند شور و اشتیاق و عشق‌شان به خدا بیشتر می‏شود. اکنون که انگیزه‏ی احسان و نعمت، به عامل کمال و جمال الهی پیوست از دوست داشتن و محبت کسی که چنین مقام و عظمتی دارد، هیچکس باز نمی‏ماند، جز آنان که پست‏ترین، ناپاک ترین دل‌ها را دارند و از هر گونه خیر و احسانی دورند. خداوند دل‌ها را بر فطرت محبت کسی که با تمام اخلاق و اوصاف کامل نیک‏ رفتار و نیکوکار است، آفریده است. یعنی انسان فطرتاً کسی را که در حق او نیکی کرده، دوست دارد. حال که این فطرت خداست که دل‌های بندگانش را بر آن آفریده است، پس آشکار است که هیچکس در احسان کاملتر و بزرگتر از خدا نیست و کاملتر و زیباتر از او هیچ موجودی نیست، هر گونه جمال و کمال در هستی ذره‏یی از آثار و صنعت خداست.

شکوه و زیبایی خدا در وصف نگنجد. هیچکس را قدرت آن نیست که در برابر صفات زیبا، احسان بی‌نظیر و کارهای بی‏مانند او ستایش لایقی بیابد. او چنان است که خود ستوده است. کسانی که زیبایی را دوست دارند، بدانند که خداوند از هر زیبایی زیباتر است. پیامبر ج فرمود: «إن الله جمیل»: «خداوند زیباست».

یوسف÷ اگر نصف زیبایی بنی‏آدم را دارا بود، خداوند زیباتر از هر چیز و حتی زیباتر از خود زیبایی است. هر یک از اسم‌ها و صفت‌هایش موجب جلب محبت خاصی می‏شود. اگر به نام کریم او دقت کنید او را دوست می‏دارید. اگر به نام جلیل او بنگرید، او را دوست می‏دارید، اگر در نام توّاب او تأمل کنید، اگر به نام غفور او بیندیشید، به هر یک از نام‌هایش دقت کنید محبتتان به او افزون می‏شود واوست محبوب ستوده که به خاطر کاری که کرده و هر دستوری که داده، ستایش می‏شود، زیرا هیچیک از کارهایش بیهوده و هیچیک از دستورهایش بی‏حکمت نیست، همه از سرچشمه‏ی واقعی حکمت، مصلحت، عدالت، فضل و رحمت بر می‏آید و حمد و ستایشی بر او به ارمغان می‏آورد.

ما لِلعباد علیه حقٌ واجبٌ
كلّا و لا سـعـیٌ لَدَیهِ ضـائعٌ
إن عُذّبوا فَبعدلِهِ أو نعّموا
فَبفضلهِ و هو الكریمُ الواسعُ

بندگان هرگز هیچ حق واجبی بر او ندارند، و کوچکترین زحمت و تلاش نزد او هدر نمی‏رود. اگر شکنجه شوند مقتضای عدالت اوست و اگر در نعمت جاودانی در آیند از فضل اوست و اوست کریم روزی دهنده.

درمیان بشر هیچکس نمی‏تواند این مقام او را تصور کند، چه جای آنکه حق آن را ادا نماید، آشناترین آفریدگانش به او و محبوبترینشان برای او محمد ج است که فرمود: «لاأحصی ثناء علیك أنتَ كما أثنیتَ عَلی نفسِك»: «هیچ ستایشی شایسته‏‌ی تو نمی‏دانم، تو چنانی که خود ستوده‏ای!» [۳۴۸]

هیچکس تمجید و ستایشی لایق مقام او نمی‏داند، او نام‌ها و صفت‌هایی دارد که برخی از آن را هیچ فرشته‏ی مقرب و پیامبر مرسلی نمی‌داند: «إن لله تسعةً وتسعین اسماً مائة إلا واحدا من أحصاها دَخل الجنة»: «خداوند نود و نه نام دارد که هرکس آن را بداند به بهشت می‏رود». [۳۴٩] او نام‌های دیگری نیز دارد، اما این نود و نه نام را هرکس برشمارد، حفظ کند و معانی آن را بداند و به آن عمل کند، به بهشت می‏رسد.

بنابراین خداوند اسم‌ها و صفت‌هایی دارد که به خاطر آن او را دوست می‏دارند. هرکس در آن تأمل کند محبتش به او بیشتر و ریشه‏دارتر می‌شود. اگر بنده یکی از صفات کمال خدا را به دل دریابد محبت تمام عیار خدا را برایش به ارمغان می‏آورد، حال اگر دیگر صفاتش را عیان ببیند؟ و نام‌ها و کارهایش را مشاهده کند، چه خواهد شد؟ آن چه ما درباره‏ی خدا و نام‌ها و صفت‌هایش می‏دانیم درحد قطره‏یی از دریا هم نیست!

خدا را از طریق مشاهده‏ی عینی نمی‏شناسیم، شناخت ما از او از خلال نام‌ها و صفت‌هایش است و آن چه از طریق وحی به انسان رسیده و یا در دنیای واقع دیده‏اند، بازتاب نام‌ها و صفت‌های اوست. و از روی آن چه برای‌شان کشف شده، چیزهایی را از آن چه بر آن‌ها پوشیده مانده، دریافته‏اند. اگر ذات پروردگار و روی او را مشاهده کنند، چه خواهد شد؟ اگر او را ببینند و جلال و جمال و کمالش را دریابند، در عشق و محبت او داستان دیگری خواهند داشت، لذا در بهشت با دیدار او از هر گونه ناز و نعمت و سعادت دیگری منصرف می‌شوند.

جایگاه مراتب بندگان در محبت خدا بر اساس درجه‏ی شناخت و معرفت‌شان به او فرق می‏کند. دانشمندان بیشتر از هرکس خداوند را دوست دارند، زیرا آن‌ها از دریای پرتلاطم نام‌ها و صفت‌ها و معانی و آثار آن چیزهایی می‏دانند که عامه‏ی مردم را راهی به شناخت آن نیست. این دریایی است که هر چند در آن فرو روند به عمقش نخواهند رسید. معنای کریم را چگونه باید تصور کرد؟ تواب چیست؟ غفور به چه معناست؟ همین طور ایمان به اینکه چهره‏یی دارد شایان شکوه و بزرگی‏اش، کما اینکه حس شنوایی و بینایی دارد، شنیدن، دیدن، سخن گفتن ودوست داشتن و دوست نداشتن از صفت‌های اوست هرکس در این موارد تأمل کند عظمت پروردگار را بیشتر می‏فهمد و محبت او بیشتر در دلش جای می‏گیرد و به او تعلق خاطر بیشتری پیدا می‌کند.

عارفترین مردم به خدا کسی است که بیشتر او را دوست دارد. پیامبران به همین سبب بیشتر از بقیه‏ی مردم او را دوست داشتند. در میان پیامبران الهی دو نفر دوست نزدیک خداوند (خلیل) بودند بیشتر از بقیه محبت خداوند را در دل داشتند و او را بهتر شناخته بودند، آن دو ابراهیم و بالاتر از او محمد ج بودند.

نهال محبت خداوند از اندیشه در صفات الهی بر می‏آید، نخست با اثبات آن و سپس با شناخت آن و آن گاه با نفی کردن تحریف، تعطیل، همانندی و همسانی از آن.

لذا تأمل و اندیشه در نام‌ها صفت‌های خدا جز به کمک قواعدی درست برپایه‏ی عدم تعطیل، عدم همانندی و عدم همسانی صحیح نیست. دل هر چه بیشتر در نام‌ها و صفت‌ها و کارهای خدا تأمل کند محبتش به صاحب آن صفت‌ها و نام‌ها بیشتر می‏شود. هر لذت، آسایش، شادمانی و شادابی در کنار این محبت و آثار آن مانند قطره‏ به دریاست. چه بسیارند آنان که از این ناز ونعمت و سعادت بی‏نصیب می‏شوند، آنان که صفات خداوند را نفی می‏کنند، باور ندارند چهره، شنوایی و بینایی، محبت و بغض دارد.

۸- از جمله موجبات محبت خدا اظهار ناتوانی بنده در برابر او، نیازمندی به او، فروتنی، خشوع، تسلیم و فرمانبرداری در برابر او است. چه نزدیک است دلی که شکسته، جبران شود! چه زود بنده‏یی که خود را در برابر پروردگارش فروتن کرده، به پیروزی، مهربانی و روزی نایل می‏شود! محبوبترین دل‌ها نزد خدا دلی است که فروتنی و خاکساری در برابر خدا در آن جای گرفته و برآن سلطه یافته باشد. خداوند دوست دارد بنده‏اش در مقام خاکساری و فروتنی به کمال برسد، چرا که این حقیقت بندگی و فروتنی است.

گویند «طریقٌ معبّدٌ» یعنی راهی که هموار شده، از زیادی گام نهادن بر آن پست و مهیا شده است. بنابراین هر چه بنده در برابر خدا فروتن‏تر باشد. محبتش بیشتر می‌شود، فروتنی چند نوع است، کاملترین آن فروتنی حب در برابر محبوب است. فروتنی و ذلت مملوک در برابر مالک، جنایتکار در برابر کسی که به او نیکی می‏کند، ذلت و خاکساری انسان ناتوان در برابر کسی که قادر به غذا دادن و پناه دادن اوست، از دیگر انواع خاکساری و فروتنی است وقتی خاکساری و فروتنی بسیار برای خدا محقق باشد، محبت بیشتر می‏شود. بی‏گمان بنده همه‏ی این گونه‏ها را در برابر خدا محقق می‏سازد.

آن کس که دلش سرشار از محبت خدا باشد، همیشه در پیشگاه پروردگارش خاکسار و فروتن است، به اعمال و رفتارهای خود هر چند زیاد باشد شیفته و فریفته نمی‏شود، آن را ناچیز می‏شمارد، و خود را مقصر. هر چه را که به انجام رسانده مساوی با یک نعمت خدا نمی‏داند.

٩- خلوت گزینی برای راز و نیاز با خدا، خواندن سخنان مبارک او، ایستادن با آداب شایان مقام عبودیت در پیشگاه او و طلب مغفرت و اظهار توبه از دیگر موجبات محبت خداست: ﴿تَتَجَافَىٰ جُنُوبُهُمۡ عَنِ ٱلۡمَضَاجِعِ يَدۡعُونَ رَبَّهُمۡ خَوۡفٗا وَطَمَعٗا وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ يُنفِقُونَ١٦[السجدة: ۱۶] «پهلو از بستر خواب برگیرند و با بیم و امید پروردگارشان را بخوانند و از آنچه روزی‌شان داده‏ایم انفاق کنند»، ﴿أَمَّنۡ هُوَ قَٰنِتٌ ءَانَآءَ ٱلَّيۡلِ سَاجِدٗا وَقَآئِمٗا يَحۡذَرُ ٱلۡأٓخِرَةَ وَيَرۡجُواْ رَحۡمَةَ رَبِّهِۦۗ قُلۡ هَلۡ يَسۡتَوِي ٱلَّذِينَ يَعۡلَمُونَ وَٱلَّذِينَ لَا يَعۡلَمُونَ[الزمر: ٩] «آیا کسی که در ساعات شب در حال سجود و قیام به عبادت خدا بپردازد او از آخرت بیمناک و به رحمت پروردگارش امیدوار است (با کسی که چنین نیست برابر است؟) بگو: آیا دانایان و نادانان برابرند؟».

[۳۴۱] صحیح است: مسلم (٧٧۲) بخش صلاة المسافرین، باب استحباب تطویل القراءة فی صلاة اللیل، روایت کرده است. [۳۴۲] صحیح است: ابوداود (۸۸۳) بخش الصلاة، باب الدعا فی الصلاة و احمد در مسند (۲۰۶٧) روایت کرده‏اند. البانی درصحیح الجامع به شماره‏ی (۴٧۶۶) آن را صحیح دانسته است. [۳۴۳] صحیح است: بخاری (۶۵۰۲) بخش الرقاق، باب التواضع آورده است. [۳۴۴] ن. ک: فتح الباری شرح صحیح البخاری، از حافظ ابن حجر، ۱۱/۳۴۵. [۳۴۵] ن. ک: الفوائد: ۱/۱۱۰ از ابن قیم. [۳۴۶] روایتی است با درجه‏ی نیک که ترمذی (۲۳۱۲) بخش الزهد، باب فی قول النبی ج لو تعلمون ما أعلم، ابن ماجه (۴۱٩۰) بخش الزهد، و احمد در مسند (۲۱۰۰۵) آن را آورده‏اند. البانی در صحیح الجامع به شماره‏ی (۲۴۴٩) آن را نیک دانسته است. [۳۴٧]صحیح است: بخاری٧۳٧۸ بخش التوحید، باب قول الله تعالی ﴿إِنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلرَّزَّاقُ ذُو ٱلۡقُوَّةِ ٱلۡمَتِينُ٥٨[الذاريات: ۵۸] و مسلم (۲۸۰۴) بخش صفة القیامة، باب لا أحد أصبر علی أذی سمعه من الله عزوجل، روایت کرده‏اند. [۳۴۸] صحیح است، به روایت مسلم (۴۸۶) بخش الصلاة، باب مایقال فی الرکوع و السجود. [۳۴٩] صحیح است: بخاری (۶۴۱۰) و مسلم (۲۶٧٧) روایت کرده‏اند. این لفظ از مسلم است.

کنش‌ها و منش‌هایی که خداوندأ دوست دارد

۱- خداوند فرمود: ﴿وَأَحۡسِنُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُحۡسِنِينَ[البقرة: ۱٩۵] «نیکی کنید که خداوند نیکوکاران را دوست دارد» انسان به کار نیک و احسان پیش‏دستی می‌کند، چرا که چون در شمار محسنین درآید، به محبت خدا می‏رسد.

۲- همچنین فرمود: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلتَّوَّٰبِينَ وَيُحِبُّ ٱلۡمُتَطَهِّرِينَ[البقرة: ۲۲۲] «خداوند توبه کنندگان و پاکیزه‏گان را دوست دارد». این آیه انسان را بر پاکی و طهارت باطنی و ظاهری تشویق می‏کند.

۳- خدا فرموده: ﴿وَٱللَّهُ يُحِبُّ ٱلصَّٰبِرِينَ[آل عمران: ۱۴۶] «خداوند صابران را دوست دارد».

۴- نیز فرمود:﴿إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُتَوَكِّلِينَ[آل عمران: ۱۵٩] «خدا توکل کنندگان را دوست دارد».

۵- فرمود: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَن يَرۡتَدَّ مِنكُمۡ عَن دِينِهِۦ فَسَوۡفَ يَأۡتِي ٱللَّهُ بِقَوۡمٖ يُحِبُّهُمۡ وَيُحِبُّونَهُۥٓ[المائدة: ۵۴] «ای مؤمنان هرکس ارشما از دین خود برگردد، خداوند به زودی قومی را می‏آورد که آن‌ها را دوست دارد و آن‌ها نیز او را دوست دارند». ویژگی‌های این گروه کدام است؟چه خصوصیاتی دارند؟ ﴿أَذِلَّةٍ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى ٱلۡكَٰفِرِينَ يُجَٰهِدُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوۡمَةَ لَآئِمٖ[المائدة: ۵۴] «در برابر مؤمنان فروتن و در برابر کافران، گردن فراز هستند در راه خدا جهاد کنند و از نکوهش هیچ نکوهشگری نهراسند.» چهار صفت را برای آن‌ها یاد کرده است: خاکساری و فروتنی و مهربانی‏اشان نسبت به مؤمنان، عزت و گرانمایگی در برابر کافران و وجهاد در راه خدا، همراه با صبر و شجاعت و تحمل سرزنش‌ها.

۶- او اعلام داشته که پرهیزکاران را دوست دارد.

٧- همچنان که عادلان را نیز دوست دارد، آنان که در حق خانواده، خویشان، فرمانروایی‌ها و مناصبی که عهده‏دار آن هستند با عدالت رفتار می‏کنند: «إن المقسطینَ عَندالله علی منابرَ من نُورٍ عَن یمین الرحمن، و كلتا یدیه یمینُ الذین یعدلون فی حُكمهم و أهلیهم و ما وَلوا»: «عدالت پیشگان بر روی منبرهایی از نور در پیشگاه خداوند قرار دارند. دستانی که با آن در حکم ها، خانواده و فرمانرواییهای خود عدالت را اجرا می‌کنند، با قدرت پروردگار در پیوند است». [۳۵۰]

۸- خداوند آنان را که در یک صف بسان دژی استوار در راه او می‌جنگند، دوست دارد.

٩- در سنت آمده است که: «سه نفر هستند که خداوند آن‌ها را دوست دارد: کسی که نزد گروهی رفت و با نام خدا و نه به خاطر خویشاوندی‏ مابیشنان، از آن‌ها چیزی درخواست کرد، اما آن‌ها به او ندادند، به دنبال آن‌ها مردی پنهانی خواست‌هاش را ادا کرد چنانکه جز او وخدا کسی از آن آگاه نشد، و گروهی که شب حرکت کردند، تا اینکه خواب بر آنها غلبه کرد، فرود آمدند و خوابیدند از آن میان یک نفر بلند شد و با اصرار از خدا خواست‌هاش را طلب می‌کرد و آیاتش را می‌خواند، و مردی که در یک گروه نظامی با دشمن روبه رو شد و شکست خوردند، او روبه دشمن به پیش تاخت تا کشته شود و یا راهی به رویش گشوده شود». [۳۵۱]

۱۰- در حدیث عامر بن سعد بن ابی وقاص آمده که: سعد بن ابی وقاص مراقب شترانش بود که پسرش عمر نزدش آمد. هنگامی که او را دید گفت از شر این سوار به خدا پناه می‏برم! فرزند فرود آمد به دیدن پدرش، و به او گفت: چرا خود را به شتران وگوسفندانت مشغول کرده‏ای، و مردم را رها کردی تا بر سر حکومت در میان خود درگیر باشند؟ گفت: خموش! از پیامبر خدا شنیدم، می‏گفت: «إن الله یحبُّ العبدَ التقّی الغنیَّ الخفیَّ»: «خدا بنده‏ی پرهیزکار بی‏نیاز بی‌تظاهر را دوست دارد». [۳۵۲] یعنی کسی که از مردم چیزی نخواهد، «الخفیّ» منظور کسی است که خواستار بلندی، منصب و مقام در زمین نیست، کسی که دور از دیده‏ها به عبادت و امور خود مشغول است.

۱۱- در حدیث عمرو بن شعیب آمده که پیامبر ج فرمود: «إن الله یحبُّ أن یَری أثرَ نعمتِهِ علی عَبده»: «خداوند دوست دارد آثار نعمتش بر بنده‏ی خود را ببیند». [۳۵۳] بدون زیاده‏روی و تکبر و خودپسندی با شرایطی که پیشتر ذکر شد، به علاوه راه میانه را پیش بگیرد و بر نفس خویش بخل بورزد.

۱۲- از ابوحازم بن دینار و او از ابوادریس خولانی نقل است که به مسجد دمشق رفتم، در آنجا جوانی دیدم با دندان‌های براق و سفید، مردم دور او حلقه زده بودند، وقتی اختلافی پیدا می‏کردند، یک نفر پرسید این کیست؟ گفتند: معاذ بن جبل است. پس از آن نزدش رفتم، ملاحظه کردم نماز می‏خواند، منتظر ماندم تا نمازش تمام شود. سپس بر او سلام کردم و گفتم: به خدا سوگند من به خاطر خدا تو را دوست دارم. گفت: آیا به خاطر خدا؟ گفتم: آری. گفت: به خاطر خدا؟ گفتم: بله. لای عبایم را گرفت و مرا به خود نزدیک کرد و گفت: مژده باد، من از رسول خدا ج شنیدم که خداوند فرموده است: «وجبتُ محبتی للمتحابینَ فیَّ والمتجالسینَ فیَّ والمتزاورین فیّ و المبتاذلین فیّ»: «من محبت خود را بر کسانی که به خاطر من همدیگر را دوست دارند، و به خاطر من با هم همنشینی می‏کنند، به دیدن هم می‏روند و به هم بخشش می‏کنند، واجب کرده‏ام». [۳۵۴]

پس دوستی به خاطر خدا، همنشینی و همکاری براحسان و پرهیزکاری، سفارش همدیگر به درستی و شکیبایی موجبات رسیدن به محبت به خداست.از این قبیل است داستان مردی که یکی از برادران دینی‏اش را که در روستایی دور بود، و رابطه‏ی مادی، شغلی و شرکتی بیشنان نبود، به خاطر خدا زیارت کرد. خداوند فرشته‏یی را فرستاد تا به او بگوید: «إن الله قدأحبّك كما أحببتَهُ»: «خداوند تو را دوست دارد، همان طور که تو او را دوست داری». [۳۵۵]هر چقدر محبت میان مؤمنان بیشتر شود، به خدا نزدیکترند، پیامبر ج فرمود: «ما تحابَّ رجلان فی الله إلا كانَ أحبُّهما إلی الله أشدَّهم حبّاً لصاحب»: «هر دو نفری که به خاطر خدا همدیگر را دوست بدارند، محبوبترینشان نزد خدا آن است که بیشتر رفیقش را دوست دارد». [۳۵۶]

۱۳- سوره‏هایی در قرآن هست که خداوند آن را دوست دارد. یکی از یاران پیامبر هرگاه امامت می‏کرد پس از فاتحه سوره‏ی اخلاص را و سپس سوره‏ی دیگری را می‏خواند، یا گاهی فقط سوره‏ی اخلاص را می‌خواند. به پیامبر خبر داد. فرمود: ازا و بپرسید چرا چنین می‏کند؟ از او پرسید، گفت: چون این سوره صفت رحمان در آن هست و من دوست دارم آن را بخوانم. احد و صمد آن است که پایه و خواستگاه نیازهای مخلوقات است. صمد آن است که توخالی نباشد، آن است که نظیر ندارد، نه فرزندی دارد و نه به دنیا آمده است. پیامبر فرمود: «أخبروه أنّ الله یُحبُّه»: «به او بگویید خدا او را دوست دارد». [۳۵٧]

۱۴- از جمله کارهای دیگر که خداوند دوست دارد، این است که از فرموده‏ی پیامبر ج فهمیده می‏شود: «أحبُّ الناس إلی الله أنفعهم، و أحبُّ الأعمال إلی الله سرورٌ تُدخُله علی مسلمٍ، أو تكشفُ عنه كربةً، أو تقضی عنه دیناً أو تَطردُ عنه جوعاً، و لأن أمشی مع أخٍ فی حاجةٍ أحبُّ إلیَّ مِن أن اعتكف فی هذا المسجد شهراً»: «دوست داشتنی‏ترین مردم نزد خدا سودمندترین آن‌هاست، دوست داشتنی‏ترین کار نزد خدا این است که مسلمانی را شاد کنید، یا غم و اندوهی از دوش او بردارید، یا بدهی او را پرداخت کنید یا گرسنگی‏اش را برطرف سازید، و من اگر با یک برادر دینی برای رفع نیازش بروم، برایم دوست داشتنی‏تر است از اینکه یک ماه در این مسجد گوشه‏نشینی اختیار کنم!». [۳۵۸]

۱۵- از پیامبر ج پرسیدند محبوبترین بندگان نزد خدا کیست؟ فرمود: «أحسنهم خُلقاً»: «خوش رفتارترین و با اخلاق‏ترین آن‌هاست». [۳۵٩]

خداوند دوست دارد خرید و فروش، قضاوت ومطالبه با آسانی و همراه با بخشش صورت گیرد: «رحم الله رجلاً سمحاً إذا باعَ و إذا اشتری و إذا اقتضی»: «رحمت خداوند بر کسی که در خرید، فروش و قضاوت نرمی و بخشش نشان می‏دهد». [۳۶۰]

سخن آخر اینکه خدا رفتارها و کردارهای زیبا و نیک را دوست دارد و متنفر از هر گونه رفتار و کردار ناآشنا به طبع انسان و هر گونه معصیت است. امید است که محبت خویش را روزی ما بگرداند و دوستی‏اش را برایمان از هر چیز دیگری محبوبتر گرداند و ما را از شمار آنان گرداند که به آن چه خداوند دوست دارد، عمل می‏کنند!

[۳۵۰] صحیح است: مسلم (۱۸۲٧) بخش الإمارة، باب فضیلة الإمام العادل و عقوبة الجائر، روایت کرده است. [۳۵۱] ترمذی (۲۵۶۸) بخش صفة الجنة، باب ما جاء فی کلام الحور العین روایت کرده و گفته صحیح است، نسائی (۱۶۱۵) بخش قیام اللیل، باب فضل صلاة اللیل فی السفر، واحمد در مسند (۲۰۸۴۸) آورده‏اند، حاکم گفته است: به اعتبار نسائی و احمد درست است. ذهبی به آن معترف است. اما شیخ البانی درصحیح الجامع الصغیر (۲۶۱۰) آن را ضعیف دانسته است. [۳۵۲] صحیح است: مسلم (۲٩۶۵) بخش الزهد و الرقائق آورده است. [۳۵۳] صحیح است: ترمذی (۲۸۱٩) بخش الأدب، باب ما جاء إن الله یحب أن یری أثر نعمته علی عبده، و احمد در مسند (۸۰۴۵) از ابوهریره روایت کرده‏اند. البانی در صحیح الجامع به شماره‏ی (۱۸۸٧) آن را با درجه‏ی حسن ذکر کرده است. [۳۵۴] صحیح است: مالک در موطا (۱٧٧٩) بخش الجامع، باب ماجاء فی المتحابین فی الله، و احمد در مسند (۲۱۵۲۵) روایت کرده‏اند. البانی در صحیح الجامع به شماره‏ی (۴۳۳۱) آن را صیحح معرفی کرده است. [۳۵۵] صحیح است: مسلم (۲۵۶٧) بخش البر و الصلة، باب فی فضل الحب فی الله، روایت کرده است. [۳۵۶] صحیح است: طبرانی در معجم أوسط (۳/۱٩۳) به شماره‏ی (۲۸٩٩) و ابن حبان درصحیحش (۲/۳۲۵) به شماره‏ی (۵۶۶) و حاکم در مستدرک (۴/۲۸٩) به شماره‏ی (٧۳۲۳) روایت کرده‏اند. البانی درصحیح الجامع (۵۵٩۴) آن را صحیح دانسته است. [۳۵٧] صحیح است: به روایت بخاری (٧۳٧۵) بخش التوحید، باب ما جاء فی دعاء النبی ج و مسلم (۸۱۳) بخش صلاة المسافرین، باب فضل قراءة قل هوالله احد. [۳۵۸] حدیث مورد پسندی است. طبرانی در معجم کبیر (۱۲/۴۵۳) به شماره‏ی (۱۳۶۴۶) روایت کرده، و هیثمی در مجمع الزوائد (۸/۱٩۱) آن را آورده و گفته است: در سلسله راویان این حدیث مسکین بن سراج دیده می‌شود که او ضعیف است. البانی در صحیح الجامع (۱٧۶) آن را پسندیده است. [۳۵٩] صحیح است: طبرانی در معجم کبیر (۱/۱۸۱) به شماره‏ی (۴٧۱) روایت کرده و شیخ البانی در صحیح الجامع (۱٧٩) آن را صحیح دانسته است. [۳۶۰] صحیح است: بخاری (۲۰٧۶) بخش البیوع، باب السهولة و السماحة فی الشراء و البیع روایت کرده است.

محاسبه

اهمیت و جایگاه محاسبه

محاسبه‏ی نفس و بازخواست از آن در این دنیا بسیار مهم است، نفس بدون محاسبه صلاح نمی‏یابد، هرکس امروز به این قاعده عمل کند، فردا در امان خواهد بود، محاسبه عبارت از این است که در نفس خویش تأمل کنید و به جوانب گوناگون آن نظر افکنید، عیب‌ها و ایرادهای آن را بشناسید. رستگاری بدون محاسبه امکانپذیر نیست: ﴿يَوۡمَ يَبۡعَثُهُمُ ٱللَّهُ جَمِيعٗا فَيُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُوٓاْۚ أَحۡصَىٰهُ ٱللَّهُ وَنَسُوهُۚ وَٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ شَهِيدٌ٦[المجادلة: ۶] «روزی که خدا همگان را برانگیزد از اعمالی که انجام داده‏اند و آن را از یاد برده‏اند و خدا آن را ضبط کرده است آگاه‌شان سازد، خداوند بر هر چیزی شاهد است».

محاسبه با تأمل و اندیشه در این متون و ایمان داشتن به آن ناشی می‏شود:

﴿يَوۡمَئِذٖ يَصۡدُرُ ٱلنَّاسُ أَشۡتَاتٗا لِّيُرَوۡاْ أَعۡمَٰلَهُمۡ٦ فَمَن يَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٍ خَيۡرٗا يَرَهُۥ٧ وَمَن يَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٖ شَرّٗا يَرَهُۥ٨[الزلزلة: ۶-۸] «در آن روز مردم پراکنده از گورها برآیند. تا نظاره گر اعمال‌شان باشند. هرکس به اندازه‏ی ذره‏ای کار نیک کرده باشد پاداش آن را خواهد دید. و هرکس به اندازه‏ی ذره‏ای کار بد کرده باشد کیفر آن را خواهد دید»، ﴿يَوۡمَ تَجِدُ كُلُّ نَفۡسٖ مَّا عَمِلَتۡ مِنۡ خَيۡرٖ مُّحۡضَرٗا وَمَا عَمِلَتۡ مِن سُوٓءٖ تَوَدُّ لَوۡ أَنَّ بَيۡنَهَا وَبَيۡنَهُۥٓ أَمَدَۢا بَعِيدٗاۗ وَيُحَذِّرُكُمُ ٱللَّهُ نَفۡسَهُۥۗ وَٱللَّهُ رَءُوفُۢ بِٱلۡعِبَادِ٣٠[آل عمران: ۳۰] «در آن روز که هرکس کردار نیک و بد خود را حاضر یابد، آرزو کند که کاش بین او و عمل بدش فاصله‏ای بعید در میان بود، خداوند بنده‏نواز شما را از خودش بیم می‏دهد».

با ایمان به روز واپسین و اینکه خداوند به بازخواست مخلوقات می‌پردازد، می‌توان به امر محاسبه و اهمیت آن پی برد. خداوند ما را از این روند در روز رستاخیز هوشیار کرده است: ﴿وَٱتَّقُواْ يَوۡمٗا تُرۡجَعُونَ فِيهِ إِلَى ٱللَّهِۖ ثُمَّ تُوَفَّىٰ كُلُّ نَفۡسٖ مَّا كَسَبَتۡ وَهُمۡ لَا يُظۡلَمُونَ٢٨١[البقرة: ۲۸۱] «از روزی که به سوی خدا باز می‏گردید بترسید که به هرکس جزای آنچه کرده است داده شود و به آن‌ها ستم نخواهد شد».

محاسبه می‏تواند از ایمان به نام‌ها و صفت‌های خدا و اینکه او مراقب و مسلط و آگاه بر همه‏ی اعمال هرکس است، ناشی می‏شود. خدا شاهد اعمال ما است، نویسندگان بزرگمنشی بر ما مأمور کرده تا اعمال ما را برشمارند: ﴿وَوُضِعَ ٱلۡكِتَٰبُ فَتَرَى ٱلۡمُجۡرِمِينَ مُشۡفِقِينَ مِمَّا فِيهِ وَيَقُولُونَ يَٰوَيۡلَتَنَا مَالِ هَٰذَا ٱلۡكِتَٰبِ لَا يُغَادِرُ صَغِيرَةٗ وَلَا كَبِيرَةً إِلَّآ أَحۡصَىٰهَاۚ وَوَجَدُواْ مَا عَمِلُواْ حَاضِرٗاۗ وَلَا يَظۡلِمُ رَبُّكَ أَحَدٗا٤٩[الكهف: ۴٩] «آنگاه نامه‏ی اعمال عرضه شود و گنهکاران را خواهی دید که از آنچه در آن است می‏ترسند و می‏گویند: وای بر ما! این نامه چیست که هیچ عمل کوچک و بزرگی را از قلم نینداخته و آن را به حساب آورده است و همه‏ی اعمال خود را حاضر خواهند دید. پروردگار تو به کسی ستم نخواهد کرد».

همچنان که از ایمان به هدف و خواسته‏یی که انسان از بهر آن آفریده شده، محاسبه ناشی می‏شود. اینکه انسان بداند چرا و برای چه خلق شده است: ﴿أَفَحَسِبۡتُمۡ أَنَّمَا خَلَقۡنَٰكُمۡ عَبَثٗا وَأَنَّكُمۡ إِلَيۡنَا لَا تُرۡجَعُونَ١١٥[المؤمنون: ۱۱۵] «آیا گمان کردید که ما شما را به بازیچه خلق کردیم و به سوی ما باز نمی‏گردید؟»، ﴿أَيَحۡسَبُ ٱلۡإِنسَٰنُ أَن يُتۡرَكَ سُدًى٣٦[القيامة: ۳۶] «آیا انسان گمان می‏کند، به حال خود رها می‏شود؟»

محاسبه‏ی نفس شیوه‏ی ایمانداران، خصلت یکتاپرستان و عنوان فروتنان است.ایماندار پروای پروردگار خود را دارد، خویشتن را محاسبه می‏کند، و برای گناهش پوزش می‏طلبد، او می‏داند که نفس پرخطر است، درد بدفرجام، فریب بزرگی و شر زیادی دارد. بسیار به کار ناباب امر می‏کند، به هوا و هوس گرایش دارد، راهنمای جاهل است، صاحبش را به سوی تباهی رهنمون می‏سازد. بسیار مشتاق لهو است، مگر خدا به مرحمت خود انسان را از شر آن رها کند، نباید افسارش را به هوا و هوسش بسپارد، زیرا طغیان می‏کند، هرکس دنبال خواهشهای نفس بیفتد، هر گونه زشتی و بی‏اخلاقی دامنگیرش می‏شود، سر از اخلاق پست در می‏آورد، در کارهای ناشایست فرو می‏رود، چشمداشت‌های نفس شگفت، بدکاری‌هایش عجیب، گرایش‌هایش پرخطر و آفت‌ها و زیان‌هایش بسیار است. هرکس اجازه بدهد سلطه‏ی نفس فراگیر شود واز حد بگذرد، روز رستاخیز در جحیم جای می‏گیرد: ﴿فَأَمَّا مَن طَغَىٰ٣٧ وَءَاثَرَ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا٣٨ فَإِنَّ ٱلۡجَحِيمَ هِيَ ٱلۡمَأۡوَىٰ٣٩[النازعات: ۳٧-۳٩] «آن کس که به طغیان زندگی دنیا را مقدم داشته بی‏تردید در دوزخ مقام دارد» و برعکس: ﴿وَأَمَّا مَنۡ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِۦ وَنَهَى ٱلنَّفۡسَ عَنِ ٱلۡهَوَىٰ٤٠ فَإِنَّ ٱلۡجَنَّةَ هِيَ ٱلۡمَأۡوَىٰ٤١[النازعات: ۴۰-۴۱] «آنکس که از ایستادن نزد پروردگارش ترسیده و نفس را از هوا دور داشته باشد در بهشت مقام یابد».

محاسبه در قرآن

خداوند در این آیه ما را به محاسبه‏ سفارش نموده است: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَلۡتَنظُرۡ نَفۡسٞ مَّا قَدَّمَتۡ لِغَدٖۖ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ خَبِيرُۢ بِمَا تَعۡمَلُونَ١٨ وَلَا تَكُونُواْ كَٱلَّذِينَ نَسُواْ ٱللَّهَ فَأَنسَىٰهُمۡ أَنفُسَهُمۡۚ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ١٩[الحشر: ۱۸-۱٩] «ای مؤمنان از خدا بترسید، هرکس باید بنگرد که برای فردایش چه پیش فرستاده است و از خدا بترسید که خداوند از کردارتان آگاه است. همچون کسانی نباشید که خدا را از یاد بردند و خدا نیز به خود فراموشی گرفتارشان کرد و آن‌ها نافرمانند».

«لتنظر نفسٌ» یعنی هرکس به نفس خویش بنگرد، فکر کند و در آن اندیشه نماید.

شیخ عبدالرحمن بن سعدی می‏گوید: «خداوند بندگان ایماندارش را به هر چه که ایمان اقتضا کند و سودمند باشد سفارش می‏کند، از قبیل پایبندی به تقوای الهی در نهان و آشکارا و در هر حال و هر موقعیتی، رعایت دستورهای خداوند و اینکه بنگرند چه چیز به سودشان است و چه چیزی به زیان‌شان و چه کارها و اعمالی در کارنامه‏ی خود به ثبت رسانده‏اند که برای‌شان سودمند است. و چه اعمالی مرتکب شده‏اند که به ضررشان است، و اینکه بدانند خداوند هیچ گاه چیزی از آن‌ها نمی‏خواهد که به زیان‌شان باشد، اگر آخرت را در برابر دیدگان خود، وجهه‏ی توجه دل‌هایشان قرار دهند و برای اقامت در آنجا همت ‏کنند، در راستای افزایش حجم کارهایی که آن‌ها را بدان می‏رسانند، بیشتر تلاش می‏کنند، و خود را از هر گونه بازدارنده یا موانعی که آن‌ها را از سیر در این راه متوقف یا منحرف سازد، رها می‏کنند، واگر بدانند که خدا بر همه‏ی اعمال و رفتارهایشان آگاه است و هیچ چیز بر او پوشیده نمی‏ماند و هیچ تلاش و همتی نزد او به هدر نمی‏رود، کوشش و تکاپو را بر خود واجبتر می‏بینند».

شیخ درباره‏‏ی آیه‏ی یاد شده می‌گوید: «این آیه برای محاسبه‏ی نفس یک اصل به شمار می‏‏آید، انسان باید نفس خویش را دریابد، اگر درآن لغزشی حس کند، برای رفع آن و توبه، و روگردانی ازعوامل آن زود اقدام کند، اگر متوجه شود در یکی از اوامر خدا کوتاهی ورزیده برای جبران و تکمیل آن هرچه در توان دارد، به کار گیرد و از خدا کمک بطلبد، کوتاهی‏اش در حق خدا را با احسان و منتهای خداوند بر او مقایسه کند که بی‏گمان شرم به بار آورد. غفلت بنده از این امر خیلی چیزها را از دیدگانش پوشیده نگه می‏دارد، شبیه مردمانی می‏شود که خدا را فراموش کردند و از یادش غافل شدند و حقش را برپای نداشتند و به سوی بهره‏مندی خود و برخورداری از شهوت‌هایشان روی آوردند، اما موفق نشدند و فایده‏یی نبردند، حتی مصلحت خود را از یاد بردند؛ کارشان به زیاده‏روی کشید و عاقبت هر دو سرای دنیا وآخرت را باختند و چنان در ضرر غرق گشتند که هرگز امکان جبران نخواهد داشت، چون خود فاسق‏اند».

خداوند در کتاب گرانقدرش فرمود: ﴿وَتُوبُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ جَمِيعًا أَيُّهَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ لَعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ[النور: ۳۱] «ای مؤمنان همگی به سوی خدا باز گردید تا رستگار شوید.» پس شایسته است انسان به نفس خود بنگرد، به وضعیت خویش فکر کند، آن را ارزیابی کند و اگر کوتاهی و تقصیری در کارش هست توبه کند. محاسبه خود انسان را به توبه می‏رساند: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ٱتَّقَوۡاْ إِذَا مَسَّهُمۡ طَٰٓئِفٞ مِّنَ ٱلشَّيۡطَٰنِ تَذَكَّرُواْ فَإِذَا هُم مُّبۡصِرُونَ٢٠١[الأعراف: ۲۰۱] «پرهیزگاران وقتی گرفتار وسوسه‏هاس شیطانی شوند خدا را یاد می‏کنند و بصیرت می‏یابند.» آن چنانکه دو شریک در پایان کار شراکت به حساب و کتاب کارها و اعمال خود می‏پردازند، انسان باید سخت‏تر و جزئی‏تر از آن خویشتن را محاسبه کند تا در شمار پرهیزگاران درآید. [۳۶۱]

از عایشهل نقل است که ابوبکر در هنگام وفات به او گفت: «هیچکس را بیشتر از عمر دوست ندارم»، سپس پس از اندکی پرسید؟ چه گفتم؟ عایشهل سخنش را باز گفت: و او این بار گفت: «هیچکس برای من گرامی‏تر از عمر نیست.»

بنگرید چگونه پس از پایان سخنش در آن دقت کرد و یک کلمه از آن را به کلمه‏ی دیگر عوض کرد، چون آن را مناسب‏تر، دقیقتر و برای مقصودش درست‏تر می‏دانست. [۳۶۲]

حسن بصری گفت: «انسان ایماندار امر نفس خود را به عهده‏ دارد، به خاطر خدا آن را مورد بازخواست قرار می‏دهد، بازخواست روز واپسین بر مردمانی که در دنیا خویشتن را محاسبه می‏کنند، آسان است و برای کسانی که در دنیا این امر را نادیده گرفته‏اند، سخت خواهد بود، سپس گفت: «گاهی مؤمن به ناگاه با چیزی روبه رو می‏شود که آن را دوست دارد، اما می‌گوید: به خدا من به تو نیاز دارم و خیلی برایم مفید و موردپسند هستی. اما هیهات! بعید است تو را بردارم! بین من و تو مانع ایجاد شده است، و آن چیز از دستش می‌رود، سپس به نفس خویش مراجعه می‏کند و به آن می‏گوید به چه کارت می‏آید؟!». [۳۶۳]

این تنها نمونه‏یی است از بازخواست انسان از نفس خود درباره‌ی چیزی که برایش پیش می‏آید و به دلش می‏نشیند و خواستار آن می‏شود، اما آن را رها می‌کند، زیرا به مصلحت آخرتش نیست. «و آن چیز را از دست می‏دهد، و به نفسش مراجعه می‏کند و می‏گوید این را برای چه می‏خواستی؟!!» و با تأکید می‌گوید هرگز دیگر بار به آن فکر نمی‌کند.

انس بن مالک س حکایت می‌کند روزی با عمر بن خطابس بیرون رفته بودم او وارد خانه‏یی شد و من از بیرون صدایش را شنیدم که می‏گفت: «ای امیرالمؤمنین! به به! امیر المؤمنین [۳۶۴] به خدا سوگند باید تقوای خدا پیشه کنی و از او بترسی والا عذابت می‏دهد!». [۳۶۵] او با آن ایمان و تقوا که بدان مشهور است به نفس خود تذکر می‏داد که این لقب امیرالمؤمنین در پیشگاه خدا هیچ نیازی را برایش برآورده نمی‏سازد و او را هیچ سودی نمی‏بخشد.

حسن بصری درباره‏ی این آیه ﴿وَلَآ أُقۡسِمُ بِٱلنَّفۡسِ ٱللَّوَّامَةِ٢[القيامة: ۲] «سوگند به نفس ملامتگر» می‏گوید: «انسان مؤمن همیشه و در همه حال خود را سرزنش می‏کند: منظورم از این حرف چه بود؟ آن خوراک را که خوردم یا آن نوشیدنی را که نوشیدم بهر چه بود؟ چرا چنین کردم؟ اما انسان بدکار از کنار همه چیز می‏گذرد و نه خود را سرزنش می‏کند و نه به نفس خویش می‏اندیشد».

مالک بن دینار (/) گوید: رحمت خدا بر آن بنده‏یی که به نفس خود می‏گوید تو بودی که چنان کردی؟- یعنی اشتباهاتی که مرتکب شده- تو فلان گناه را مرتکب شدی؟ تو فلان کار را کردی؟ سپس به سرزنش آن می‏پردازد و آن را تحت مراقبت خود می‏گیرد، کتاب خدا را ملازم و همراهش می‏گرداند، محاسبه‏ی نفس این چنین است. [۳۶۶]

میمون بن مهران گوید: «انسان پرهیزکار سخت‏تر از سلطان غاصب و شریک آزمند خود را محاسبه می‏کند».

ابراهیم بن تیمی نیز در این باره چنین می‏گوید: «خودم را در بهشت تصور کردم که از میوه‏های رنگارنگ آن می‏خورم، از جویبارهایش می‏نوشم و با دوشیزگانش هماغوش می‏شوم، سپس خود را در آتش دوزخ تصور کردم که از غذای سمی و کشنده‏ی آن می‏خورم، از چرک وکثافتش می‏نوشم و با زنجیرها و یوغ‌هایش دست و پنجه نرم می‏کنم. آن گاه از نفسم پرسیدم: ای نفس چه می‏خواهی؟ گفت: می‌خواهم به دنیا باز گردانده شوم و کار نیک بکنم، گفتم: آرام و مطمئن باش و کار کن تا در بهشت در آن شادمانی و سعادت باشی». [۳۶٧]

ابن قیم در کتاب إغاثة اللهفان می‏گوید: «بیشتر بیماری قلب از نفس ناشی می‏شود، زیرا تمام مواد فاسد در نفس گرد آید، سپس به دیگر اندام‌ها پخش می‏شود و نخستین عضو که به آن می‌رسد قلب است». [۳۶۸]

پیامبر خدا در رابطه با این موقعیت‌ها می‏گوید: «الحمد لله نَستعیُنه و نَستهدیه و نَستغفرهُ و نعوذُ بالله مِن شُرور أنفسنا و مِن سَیئاتِ أعمالنا»: «سپاس برای خدا، از او یاری، هدایت و مغفرت می‏خواهیم و از شر و شور نفس و کارهای نادرست به او پناه می‏بریم». [۳۶٩]

پیامبر ج به طور عموم از شر نفس و از شر اعمال و ناپسندی‌ها و کیفرهای ناشی از آن به خدا پناه می‏برد. در این فرموده بدی‌ها و اشتباهات نفس و کارهای نادرست را با هم آورده است که دو نکته ازآن فهمیده می‏شود: نخست اینکه از این گونه اعمال به تو پناه می‏برم و دوم منظور کیفر کارهایی است که به صاحب آن زیان می‏رساند، زیرا او فرمود: «از شر و بدی نفس و بدی‌های کارهایمان به خدا پناه می‏بریم».

از صفت نفس و عمل آن یا از کیفرها و موجبات آن به خدا پناه برد، کار زشت زیر مجموعه‏ی شر نفس است، زیرا نفس بد سرشت کار زشت را حاصل می‏آورد. لذا از هر دو به خدا پناه جست.

به همین خاطر باید هر دو را تا فرصت هست محاسبه کرد. سالکان راه خدا با وجود اختلاف راه‌ها و شیوه‏هایشان اتفاق نظر دارند که نفس رابطه‏ی میان قلب و پروردگار را قطع می‏کند و کسی به خدمت خدا نمی‌رسد مگر پس از تسلط بر نفس و بازداشتن آن از بدی. از این دیدگاه مردم دو گروهند: گروهی نفس بر آن‌ها چیره شده و کنترل آن‌ها را در اختیار گرفته و به نابودی کشانده است. و خود مطیع نفس بدکار امر کننده به بدی و تحت فرمان آن‏اند و طبق خواست آن عمل می‌کنند. و دیگری گروهی که بر نفس خود سلطه یافته و آن را در اختیار گرفته‏اند. لذا نفس مطیع و گوش به فرمان آن‌هاست.

یکی از حکیمان اهل ایمان گفته است: «پایان سفر طالبان حق تسلط بر نفس است، هرکس نفس خود را درا ختیار بگیرد و تحت فرمان خود در آورد، موفق و رستگار شده است و هرکس زیر فرمان و سلطه‌ی نفس در آید، زیان می‏بیند و هلاک می‏شود».

﴿فَأَمَّا مَن طَغَىٰ٣٧ وَءَاثَرَ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا٣٨ فَإِنَّ ٱلۡجَحِيمَ هِيَ ٱلۡمَأۡوَىٰ٣٩ وَأَمَّا مَنۡ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِۦ وَنَهَى ٱلنَّفۡسَ عَنِ ٱلۡهَوَىٰ٤٠ فَإِنَّ ٱلۡجَنَّةَ هِيَ ٱلۡمَأۡوَىٰ٤١[النازعات: ۳٧-۴۱] «آن کس که به طغیان زندگی دنیا را مقدم داشته بی‏تردید در دوزخ مقام دارد، آن کس که از وقوف پروردگارش ترسیده و نفس را از هوی دور داشته باشد در بهشت مقام دارد».

هرکس خود را محاسبه نکند خیر و نیکی بسیاری را از دست می‏دهد. مسلمان باید خود را از محرمات نگه دارد، از شبهه‏ها دوری کند، به ویژه مسلمانان اهل علم، چرا که هرکس نفس خود را کنترل نکند، علمش هیچ فایده‏یی به او نمی‌رساند، زیرا علم برای عالم مانند اسلحه برای مجاهد است، اگر از آن استفاده نکند، چه فایده‏یی برایش دارد؟ یا مانند غذاهای ذخیره شده برای انسان گرسنه، اگر آن را نخورد، چگونه او را سود می‏رساند؟

یُحاولُ نیلَ المجدِ و السیفُ مغمدٌ
و یأملُ إدراك العُلا و هو نائمُ

یعنی با شمشیر خفته در غلاف می‏خواهد به بزرگی و شرف دست یابد، و امیدوار است به بلندی و جاه برسد، در حالی که خوابیده است!

پس بی‏محاسبه رسیدن به مقصد ممکن نیست، آن کس که نفس خود را از چیزی که انسانیت را خدشه‏دار می‏کند دور نسازد و از زشتی‌ها باز ندارد و حفظ نکند، رو به تباهی می‏رود.

حفظ نفس پایه‏ی دیگر فضیلت‌هاست. کسانی که با تکیه بر علمی که دارند نفس خود را رها می‏کنند وآن را کنترل نمی‏کنند- این آفتی است که برخی طالبان علم به آن گرفتار می‌شوند- از محاسبه‏ی خود در این دنیا باز می‏مانند، و از این نظر چه بسا نادانان یا اشخاص عامی بهتر باشند، زیرا آن‌ها احساس می‏کنند که کوتاهی کرده‏اند، لذا به حساب و بررسی می‏پردازند، اما برخی از اهل علم با چنان رفتارهایی در باتلاق زشتی‌ها و صفات منفی از قبیل حسد، پیروی هوا و هوس و امیتاز و تبعیض در فتوا می‌افتند.

با توجه به آفت‌هایی که متوجه دانشمندان و دانش پژوهان است، باید محاسبه‏یی که این قشر برای خود به انجام می‏رسانند، بسیار سخت‏تر باشد. زیرا با محاسبه هم خود بهره‏مند می‏شوند. و هم مردم از آن‌ها استفاده می‏کنند، اما اگر خود را محاسبه نکنند به بیراهه می‏روند و دیگران را نیز به دنبال خود می‏کشند. کسی از شخص نادان پیروی نمی‏کند، اما دانشمند و عالم دینی که خود را الگو معرفی می‏کند اگر از محاسبه‏ی نفس باز بماند، تباه می‏شود!

أیها العالمُ إیـــاك الـزلـل
واحذَرِ الهفوةَ و الخطبَ الجـلل!
هَفوةُ العالم مَستــــعظمةٌ
إذ بـهـا أصـبحَ فـی الخلـقِ مَثَل!
و عَلَی زِلّتِهِ عـمـــــدتُهُم
فـبـها یحتـج بِها مَن أخطأ و زَلّ
لاتَقُل یستر علیَّ العـلمُ زلّتی
بَل بها یحصلُ فی العلم الخلل
إن تكن عندك مستـحـقـرةً
فَهـی عنـدالله و الـناس جَـبَل
لیس مَن یَتـبـعـه الـعالـم فی
كلّ مـا دقَّ مـن الـأمرِ و جـلّ
مثل مَن یـدفـعُ عنــه جـهله
إن أتـی فـاحـشةً قیل قَدجَهل
انظر الأنجمَ مَهـما سَقـطــت
مَـن رأهـا و هـی تَهـوی لَم یُبل
فإذا الشمـس بـدَت كـاســفةً
وجـل الخـلقُ لَهـا كلّ الوجل
و تَراءت نَحوها أبـصارُهــم
فی انزعاجٍ و اضطرابٍ و وجل
و سری النقصُ لَهم مِن نقصِها
فَغَدت مُظـلـمةً مِـنهـا السـبل

یعنی: ای عالم از لغزش و اشتباه و مصیبت بزرگ برحذر باش، بترس! لغزش عالم سنگین است، زیرا مردم از او پیروی می‏کنند./ آن‌ها بر لغزش و خطای او تکیه می‏کنند، به آن استناد می‏کنند، لذا به اشتباه و لغزش می‏افتند./ نگو علم اشتباهم را می‏پوشاند، این چنین علمت نیز خدشه‏دار می‏شود./ اگر اشتباهت به نظر خودت ناچیز است، نزد خدا و برای مردم مانند کوه است./ کسی که در هر امر کوچک یا بزرگ از دانشمند و شخص عالمی پیروی می‏کند، مثل کسی نیست که نادانی‏اش به دادش برسد و اگر کار زشتی انجام دهد، بگویند نادان است./ در ستاره‏ها دقت کنید، هر چند بیفتند، کسی توجهی نمی‏کند./ اما اگر خورشید کمرنگ یا گرفته شود، مردم به خاطر آن به شدت نگران و آشفته می‏شوند و می‏ترسند./ با ناآرامی، پریشانی و ترس به آن چشم می‏دوزند./ نقص خورشید به آن‌ها نیز می‏رسد، راه‌هایشان تاریک می‏شود./ دانشمند و عالم دینی نیز این چنین است، اگر اشتباه کند تمام دنیا را گرفتار و گمراه می‌کند!

در این روزگار کم نیستند نمونه‏هایی از به گمراهی کشاندن مردم با فتواهای سهل انگارانه‏ی برخی از این کسان! خود را محاسبه نمی‌کنند، در نتیجه به لغزش‌ها دچار می‏شوند و در دام‌هایی می‏افتند که بدخواهان برای‌شان نصب کرده‏اند و آن‌ها به نام دین از آن چشم پوشیده‏اند.

مردم همه لازم است خود را مورد محاسبه‏ و بازخواست قرار دهند، چه آن‌هایی که خود را عالم می‏دانند و چه آن‌هایی که در مسیر علم و فن نیستند، آن کس که علمی کسب کرده باید از خود بپرسد آیا به آن عمل کرده است؟ و آیا برای خدا آن را اجرا می‌کند؟ آن را تبلیغ می‏کند؟ یا می‏پوشاند؟ در آن کوتاهی کرده است؟ آیا با علمش خدا را عبادت کرده است؟ آن را درست به مردم یاد داده است، یا مصلحت برخی را دخالت داده و به پندار خود در بعضی جاها تسامح داشته است؟ کسی که دانشی کسب نکرده باید از خود بپرسد با این حال چگونه خدا را عبادت کند؟ چه هنگام به حوزه‏ی علم گام می‏نهد؟ چگونه به علم برسد؟ تا کی در بی‏اطلاعی می‏ماند؟ چگونه چیزی یاد بگیرد؟ از کجا شروع کند؟... و ...

با این همه نفس انسان را به سرکشی و برگزیدن زندگی دنیا فرا می‏خواند، و پروردگار به خوف از او و بازداشتن نفس از هوس، دعوت می‌کند و قلب در کشاکش بین این دو یک بار به این و دیگر بار به آن یکی تمایل می‏یابد، و این جاست جایگاه آزمایش و محنت.

خدا در قرآن نفس را به سه صفت وصف کرده است: نفس مطمئنه، لوامه و نفس اماره.

وقتی با یاد نام خدا آرام گیرد و آسوده گردد و به او توکل کند و مشتاق دیدارش شود، به جوار او انس گیرد، نفس مطمئنه است، این است که هنگام وفات خطاب به آن می‏گویند:

﴿يَٰٓأَيَّتُهَا ٱلنَّفۡسُ ٱلۡمُطۡمَئِنَّةُ٢٧ ٱرۡجِعِيٓ إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةٗ مَّرۡضِيَّةٗ٢٨ فَٱدۡخُلِي فِي عِبَٰدِي٢٩ وَٱدۡخُلِي جَنَّتِي٣٠[الفجر: ۲٧-۳۰] «ای نفس با اطمینان! خشنود و پسندیده به سوی پروردگارت باز گرد و در مسلک بندگان من وارد شو و در بهشت قدم بگذار».

ایمانداران به وعده‏ی الهی اطمینان و آرامش خاطر یافته‏اند، نفس مطمئنه آن است که با توکل بر خدا و ایمان به اینکه خدا پروردگار اوست، دل را به دستورهای او استوار کرده و به طاعتش گردن نهاده و به دیدارش یقین یافته است، این نظر ابن عباس، قتاده، حسن و مجاهد است.

طمأنینه در اصل آرامش و استقرار است، نفس در نتیجه‏ی طاعت و ذکر خدا و پیروی از اوامرش آرام گرفته است وجز از این طریق آرامش نخواهد داشت.

به محبت و عبودیت و ایمان به دیدارش اطمینان خاطر پیدا کرده است و نیز از تصدیق حقیقت‌های نام‌ها و صفت‌هایش مطمئن شده است.

با اطمینان و خشنودی قبول کرده که خدا پروردگار او، اسلام دین او و محمد پیامبر خداست، به قضا و قدر، سرپرستی و بسندگی خدا آرامش یافته است، و اینکه خداوند از او دفاع می‏کند بدی‌ها را و نیرنگ نیرنگبازان و حسودان و دشمنان را از او دور می‏کند، اطمینان یافته که او تنها پروردگار، الاه، معبود، پادشاه و مالک نفس است، و به نزد او باز می‏گردد و حتی در یک چشم به هم زدن از او بی‏نیاز نیست.

برعکس نفس اماره صاحبش را به پیروی شهوت‌ها وا می‏دارد، این نفس پناهگاه هر گونه زشتی و بدی است و شخص را به رفتار و کردارهای زشت و ناپسند می‌کشاند.

خداوند گفت نفس امارة، نگفت نفس آمرة. به صیغه‏ی مبالغه ‏آورد که بلیغ‏تر و کاملتر است، زیرا بسیار به بدی و زشتی امر می‌کند، مگر آن گاه که خدا رحم کند و آن را پاکیزه گرداند تا صاحبش را به احسان و نیکی سفارش کند. که در این صورت چیز دیگری خواهد شد. نفس در اصل ستمکار و نادان آفریده شده است، مگر مواردی که رحمت خدا به میان آمده باشد، انسان بسیار ظالم و ناسپاس است: ﴿وَٱللَّهُ أَخۡرَجَكُم مِّنۢ بُطُونِ أُمَّهَٰتِكُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ شَيۡ‍ٔٗا[النحل: ٧۸] «خداوند شما را از شکم مادرانتان بیرون آورد در حالی که چیزی نمی‏دانستید.» البته به آن‌ها یک استعداد فطری داد تا حق را اگر بدون تاثیرهای مخرب بیرونی دیدند، بپذیرند ﴿فِطۡرَتَ ٱللَّهِ ٱلَّتِي فَطَرَ ٱلنَّاسَ عَلَيۡهَاۚ[الروم: ۳۰] «این آفرینشی است که خدا مردم را به آن شیوه آفرید.» نفس بدون آموزش نادان و مستور باقی خواهد ماند. اگر بدون تربیت و تمرین رها شود، به طغیان فرا می‏خواند و به شر و بدی گرایش دارد، عدالت و علم بر آن نفس عارض هستند اصل نیستند، اصل در نفس جهالت و ظلم است، انسان بسیار ظالم و نادان است- چنانکه دانای کل خبر داده است- مگر کسی که با علم جهالت را و با عدالت ظلم آن را برطرف سازد و این دو خصیصه را در نفس عملی کند، در این صورت نفس به رشد و هدایت مطلوب میرسد، و از ظلم و جهل پرهیز می‌کند. بی‏گمان اگر فضل و رحمت خدا در حق مؤمنان نبود، هیچ نفسی پاکیزه نمی‏شد، هرگاه خدا بخواهد خیر و احسان به نفس برساند، آن را در مسیر دانش و در تلاش برای عدالت قرار می‏دهد.

انگیزه‏ی ظلم در نفس اماره یا جهل است و یا نیاز. از این رو امر کردن صاحبش به بدی لازمه‌ی آن است، مگر رحمت خدا آن شخص را دریابد، با توجه به این اصل انسان می‏داند که همیشه گریزگاهش رحمت خدا و مدام به پروردگارش نیازمند است: ﴿إِنَّ ٱلنَّفۡسَ لَأَمَّارَةُۢ بِٱلسُّوٓءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّيٓۚ[يوسف: ۵۳] «نفس انسانی پیوسته به بدی‌ها فرمان می‏دهد مگرآنچه را پروردگار رحم کند» تا شر و بدی را از او دور سازد، و به او نزدیک باشد، پناهش او باشد، نیازش را به او بگوید، تنها از او بخواهد که در مقابل شر نفسش یاری‏اش‏ دهد، نیاز مبرم انسان به پروردگار بالاتر و شدیدتر از هر ضرورتی است، حتی بیشتر از غذا، نوشیدنی و نفس کشیدن!

نفس سوم- لوامه- به اعتقاد برخی از «تلوّم» آمده که عبارت است از ب رنگ‌های مختلف در آمدن و ناپایداری. گروهی آن را از ریشه‏ی «لوم»- سرزنش- دانسته‏اند که این نظر بهتر است. زیرا اگر از معنای نخست گرفته شده باشد، مناسبتر بود که قرآن می‌گفت «و لا أقسم بالنفس المتلوّمة» اما درست‏تر این است که از لوم گرفته شده و صاحبش را به خاطرکار خیر و کار بد سرزنش می‏کند. حتی در روز رستاخیز نیز ممکن است او را سرزنش کند، اگر از شمار محسنین باشد چرا بیشتر احسان نکرده است؟ در حالی که مراتب بهشت در برابر اوست، اگر بدکار و خطاکار باشد، به او می‏گوید چرا کارهای بد کرده است، در حالی که این آتش در انتظار اوست؟ این نفس هم در دنیا و هم در آخرت صاحبش را نکوهش و سرزنش می‏کند! بدکار را طعنه می‏زند که از بدکاری خود دست برنداشته و نیکوکار را سرزنش می‌کند که کارهای نیکوی بیشتری انجام نداده است، پس این نفس، مرکب از خیر و شر است.

«مؤمن را در هر حال چنان می‏بینید که نفسش را سرزنش می‏کند، در هر کاری که می‏کند آن را مقصر می‏داند، لذا پشیمان می‏شود و خود را سرزنش می‏کند، اما انسان بدکار از کنار همه چیز می‏گذرد و نفس خود را سرزنش نمی‏کند». [۳٧۰]

سرزنش ویژگی این نفس است، با این توضیح روشن شد که نفس انسان گاهی اماره به بدی است، و گاهی سرزنشگر و گاهی مطمئنه. و این طور نیست که یک نفر نفسش همیشه مطمئنه باشد یا اماره. هر لحظه به حالی است، گاهی مطمئنه است، گاهی اماره و زمانی لوامه! در یک روز و حتی در یک ساعت چند بار از این به آن عوض می‏شود، در حالت‌های مختلف هرکدام از نفس‌ها غالب باشد،آن حاکم است.

از جهتی دیگر صفت مطمئنه برای نفس مدح است و اماره، ذم، و صفت لوامه بر اساس نوع سرزنش گاهی مدح است و گاهی ذم.

مردم در هر سه حالت مختلفند، انسان مسلمان در حالت عادی می‏تواند نفسش مطمئنه باشد، مثل مواقعی که عبادت می‏کند، مانند نماز تراویح، در حال احرام، در سفر حج عمره یا تمتع، و گاهی می‏تواند اماره باشد مثل حالت‌های گناه، سفرهای سیاحتی، مناظر وسوسه‏انگیز، و گاهی لوامه است و صاحبش را به خاطر احسان و نیکی و یا به خاطر شر و بدی سرزنش می‏کند.

محاسبه‏ی نفس یکی از راه چاره‏های مرض قلب است، زیرا بیماری و آلودگی قلب را جز با محاسبه‏ی نفس و مخالفت با آن نمی‏توان رفع کرد. بنابراین در رفتار و برخورد با نفس دو اصل پدید می‌آید یا محاسبه که مخالفت نفس را به دنبال دارد، و یا تباه شدن قلب بر اثر سستی و سهل‌انگاری در محاسبه‏ی نفس و پیروی کردن از هوا و هوس آن. بر این اساس انسان ناتوان کسی است که دنبال هوای نفس بیفتد و آرزوهای دورو دراز و گوناگون از خدا داشته باشد...! یعنی نفسش به هر چه تمایل دارد و به هر جا برود او نیز می‏رود و مطیع است.

عمر بن خطاب با هشدار از سستی در محاسبه‌ی نفس و اینکه سهل‏انگاری در این کار موجب نابودی در روز رستاخیز می‏شود، سخن زیبا و مشهوری دارد: «مَن نوقش الحسابَ عُذِّبَ»: «هرکس در حساب و بازخواست مورد مناقشه و جدل قرار بگیرد، عذاب می‏شود». [۳٧۱] انسان چگونه مناقشه و جر و بحث محاسبه‏ی روز واپسین را تلافی کند؟ با محاسبه‏ی نفس در این دنیا . عمر گفت: «نفس خود را محاسبه کنید، پیش از اینکه از شما بازخواست شود، اعمال خود را سبک سنگین کنید، پیش از اینکه ارزش‏یابی شوید، اگر امروز خود را محاسبه کنید، حساب و بازخواست فردا برایتان آسانتر خواهد بود». [۳٧۲]

هرکس فردا آسان محاسبه شود رهایی می‌یابد: ﴿فَسَوۡفَ يُحَاسَبُ حِسَابٗا يَسِيرٗا٨ وَيَنقَلِبُ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِۦ مَسۡرُورٗا٩[الانشقاق: ۸-٩] «آن کس که نامه‏ی اعمالش را به دست راستش دهند به آسانی محاسبه خواهد شد و خوشحال و مسرور نزد خانواده‏اش خواهد رفت.» اما کسی که حالتش چنین است: ﴿فَحَاسَبۡنَٰهَا حِسَابٗا شَدِيدٗا وَعَذَّبۡنَٰهَا عَذَابٗا نُّكۡرٗا[الطلاق: ۸] «ما به دقت حساب آن‌ها را رسیدیم و به سختی عذاب‌شان کردیم» این حساب و بازخواست سخت نتیجه‏ی عدم محاسبه‏ی امروز است.

عمر سپس گفت: «برای نمایش بزرگ خود را بیارایید، آن روز که به نمایش در می‏آیید و هیچ چیز را نمی‏توانید پوشیده نگه دارید.» حسن بصری گفت: «مؤمن در همه حال نفس خود را محاسبه می‌کند، چرا، به چه منظوری این کار را کردی؟ چرا، به چه منظور می‏خوری؟ و برای چه می‏نوشی؟». [۳٧۳]

قتاده درباره‏ی فرموده‏ی خدا: ﴿وَكَانَ أَمۡرُهُۥ فُرُطٗا[الكهف: ۲۸] «کارش به تباهی کشید» گفت: «نفس خود را هدر داد و زیان کرد» اموالش را نگه می‏دارد و دینش را بر باد می‏دهد.

حسن گفت: انسان پیوسته سلامت و در خیر و امان خواهد بود تا زمانی که خود را پند دهد، و برای محاسبه همت کند. [۳٧۴]

هر انسان مسلمانی در قلب خود یک واعظ دارد که هرگاه بخواهد در حرامی را باز کند و وارد شود، به او می‏گوید: «وای بر تو، باز نکن، اگر آن را باز کنی به آن وارد می‏شوی، پرده را از روی در حرام کنار نزن، اگر نگاه کنی به سوی آن کشیده می‌شوی، وای بر تو باز نکن، اگر باز کنی به آن وارد می‏شوی». [۳٧۵]

میمون بن مهران گوید: «نفس مانند شریکِ خیانت‏پیشه است، اگر آن را محاسبه نکنی، دار و ندارت را به یغما می‏برد».

محاسبه در هنگام آسودگی نسبت به زمان سختی و تنگنا آسان است، خداوند رحمت می‏کند بنده‏یی را که به نفسش بگوید تو فلان کار را کردی؟ تو بودی چنین رفتار کردی! این گونه بازخواست به خاطر اشتباه‌ها و گناهان است، بازخواست و محاسبه به خاطر نیت‌ها مانند اینکه بگویید منظورت از این کار، خوردن و نوشیدن چه بود؟

[۳۶۱] هناد در الزهد (۲/۵۸۰) به شماره‏ی (۱۲۲۸) این سخن را آورده است. [۳۶۲] شایسته‏تر آن بود که پیامبر ج را استثنا می‏کرد. و این گونه سخن گفتن از چنان شخصیتی بعید می‏نماید، لذا باید با دیده‏ی تردید به چنین روایتهایی نگاه کرد.‏(م) [۳۶۳] ابن ابی شیبه در کتابش (٧/۱۸۸) به شماره ی(۳۵۲۰٩)، ابن مبارک در الزهد (۱/۱۰۳) به شماره‏ی (۳۰٧)، ابونعیم در حلیة الاولیاء (۲/۱۵٧) ومزی در تهذیب الکمال (۳۱/۵۳۱) به شماره‏ی (۶٩۱٧) روایت کرده‏اند، ابن جوزی در صفة الصفوة (۳/۲۳۴) آن را آورده است. [۳۶۴] در مقام عبرت و توجه به دل که مبادا دچار غرور شود. (م). [۳۶۵] مالک در موطا (۲/٩٩۲) به شماره‏ی (۱۸۰۰) احمد در الزهد (۱/۱۱۵) و ابن سعد در طبقات کبری (۳/۲٩۲) روایت کرده‏اند. [۳۶۶] احمد در الزهد (۱/۲۸۱) روایت کرده است. [۳۶٧] ابونعیم در حلیة الاولیاء (۴/۲۱۱) روایت کرده است. [۳۶۸] ن. ک: اغاثة اللهفان، ۱/٧۴. [۳۶٩] صحیح است: ابوداود (۲۱۱) بخش النکاح، باب فی خطبه النکاح، نسائی (۱۴۰۴) بخش الجمعة، باب کیفیة الخطبة، دارمی (۲۲۰۲) بخش النکاح، باب فی خطبة النکاح، و احمد در مسند (۳٧۱۲) روایت کرده‏اند، شیخ البانی در صحیح سنن ابوداود آن را تصحیح کرده است. [۳٧۰. ] احمد در الزهد، ۱/۲۸۱ این سخن را نقل کرده است. [۳٧۱] صحیح است: بخاری (۶۵۳۶) بخش الرقاق، باب من نوقش الحسابَ عُذِّبَ و مسلم (۲۸٧۶) بخش الجنة و صفة نعیمها و أهلها، باب اثبات الحساب روایت کرده‏اند. [۳٧۲] ترمذی (۲۴۵٩) بخش صفة القیامة و الرقائق و الورع، نقل کرده و آن را نیک دانسته است. ابن ابی شیبه (٧/٩۶) به شماره‏ی (۳۴۴۵٩) وابن مبارک در الزهد (۱/۱۰۳) به شماره ی (۳۰۶) آن را آورده‏اند. [۳٧۳] احمد در الزهد (۱/۲۸۱) نقل کرده است. [۳٧۴] ابن مبارک در الزهد (۱/۳۸٩) به شماره‏ی (۱۱۰۳) و ابونعیم در حلیة الاولیاء (۲/۱۴۶) نقل کرده است. [۳٧۵] صحیح است: ترمذی (۲۸۵٩) بخش الأمثال، باب ما جاء فی مثل الله لعباده، و احمد در مسند (۱٧۱۸۲) آورده‏‏اند. البانی در صحیح الجامع (۳۸۸٧) آن را صحیح دانسته است.

تعریف محاسبه

محاسبه در لغت مصدر «حاسَبَ یُحاسِبُ» از ریشه‏ی حسب است، «حسبتُ الشیءَ أحسبه حسباناً و حساباً» یعنی شمردم. حساب و محاسبه‏ به معنای شمارش چیزی است. تطبیق معنای لغوی محاسبه با معنای اصطلاحی آن چنین است که می‏گویید مثلاً اشتباهات را شمرد، عیب‌ها را شمرد و...

ماوردی چنین محاسبه را تعریف می‏کند: «این که انسان شب همه‏ی کارهای روزش را از نظر بگذارند، اگر ستوده و پسندیده بود، تأیید می‏کند و همانند آن را انجام می‏دهد، این کار با تأمل و اندیشه در اعمال و رفتارهای روزانه صورت می‏گیرد، به نفس می‏گوید امروز از وقتی که از خواب برخاستی، چه کار کردی؟ چه کارهایی انجام دادی؟ اگر خوب بود، به یاد بیاورد چند ساعت وقت برده است، اگر در نهایت بهتر بود و خیر و نیکی در آن غلبه داشت، آن را بیشتر می‏کند و ادامه می‏دهد، اما اگر ناپسند و مورد نکوهش باشد، اگر بتواند جبران می‏کند، و اگر نتواند آن را جبران کند، با انجام دادن کارهای نیک آن را پاک می‏کند، و زآن پس به چنان کارهایی نمی‏پردازد».

برخی در تعریف محاسبه گفته‏اند: «پرداختن عقل به مواظبت بر خیانت نفس تا ببیند کم شده یا زیاد، و در هر کاری که شخص انجام می‏دهد، می‌پرسد چرا این کار را کردی؟ برای چه کسی انجام دادی؟ اگر برای خدا باشد، ادامه می‏دهد، و اگر برای غیرخدا باشد، از آن جلوگیری می‏کند، او همچنین باید خود را به خاطر کوتاهی و اشتباه سرزنش کند، اگر بتواند مجازات کند و یا نفس خود را به سوی کارهای نیک متوجه سازد».

انواع محاسبه‏ی نفس

محاسبه‏ی نفس– چنانکه ابن قیم گفته است- دوگونه است، یکی پیش از عمل و دیگری پس از آن صورت می‌گیرد.

۱- محاسبه‌ی نفس قبل از انجام کار

چنین است که انسان قصد، فکر، خواست و تصمیم‌هایی را که در نفسش هست، مورد مداقه و تفتیش قرار دهد، نفس اراده، تصمیم و همت دارد. از جمله صادقترین صفت‌های انسان حارث و همام است، زیرا نفس همت می‏کند و نهال عمل می‏کارد. لذا محاسبه‏ را ازآن چه قصد کرده، اراده کرده، و آن چه به فکرش خطور کرده است، شروع می‏کند، به عبارت دیگر آغازگر محاسبه اندیشه‏ها و قصد و تصمیم‌هاست، باید بیندیشد آیا این کار که می‏خواهد انجام دهد درست است؟

اگر پاسخ مثبت بود آن را انجام دهد و اگر به مصلحتش نباشد آن را رها کند.

به همین علت حسن بصری می‏گوید: «رحمت برآن کس که هنگام قصد کاری تأمل می‌کند، محاسبه می‏کند، اگر برای خدا باشد، به پیش می‌رود و اگر نه، خودداری می‏کند و آن را انجام نمی‏دهد». [۳٧۶]

این نوع محاسبه در اخلاص اعمال بسیار حایز اهمیت است، بدون آن اخلاص در کار نادیده گرفته می‏شود و انسان به تباهی می‌گراید، چرا که چه بسا مشمول این فرموده‏ی الهی واقع شود:«رنج کشیده و فرسوده به آتش سوزان در افتند» با وجود اینکه کارهایش به ظاهر نیک است، اما چون برای خدا و به نیت او نبوده از آن سودی حاصل نمی‏کند.

این چنین انسان هرگاه نفسش برای کاری می‏جنبد باید درنگ کند و بنگرد آیا این کار از عهده‏ی او بر می‏آید یا خیر، اگر قادر به انجامش نباشد، آن را رها کند تا وقتش را در مواردی که در توانش نیست، هدر ندهد، و اگر از عهده‏ی آن برآید، بار دیگر رنگ کند و بنگرد آیا انجام آن بهتر از رها کردن آن است، یا برعکس، در حالت اول آن را انجام می‏دهد، و در حالت دوم یعنی اگر انجام ندادن آن بهتر باشد آن را رها می‏کند، واگر در انجامش مصلحتی باشد، باید برای خود یادآوری کند، آیا برای خشنودی خدا این کار را می‏کند و او انگیزه‏ی اصلی است یا اینکه به قصد دیگری و برای غیر خداست، مثل جاه و مقام مخلوقات و ستایش و آفرین آن‌ها و یا اموال‌شان.

محاسبه درجلوگیری نفس از افتادن در دام شرک بزرگ و کوچک بسیار مهم و مؤثر است، برای اینکه نفس به شرک عادت نکند و به دامگه ریا نیفتد، چهار نکته هست که انسان در محاسبه‏ی نفس قبل از انجام کار به آن نیاز دارد:

۱- آیا از عهده‏ی آن کار بر می‏آید؟ آیا انجام دادنش از ترک آن بهتر است؟ آیا برای خدا اقدام می‏کند؟ در این کار چه کسی با چه چیزی به او کمک می‏کند.

انسان طبعاً از خدا کمک می‏گیرد ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ٥[الفاتحة: ۵] «تنها تو را می‏پرستیم و تنها از تو یاری می‏جوییم».

[۳٧۶] بیهقی در شعب الإیمان (۵/۴۵۸) به شماره‏ی (٧۲٧٩) این سخن را نقل کرده است.

۲- محاسبه‏ی نفس پس از انجام کار

این محاسبه در چند مورد صورت می‏پذیرد:

۱- محاسبه‏ی نفس بر طاعتی که در ادای آن کوتاهی کرده است.

محاسبه به خاطر کاری که انجام ندادنش بهتر بوده است، و محاسبه بر کاری عادی و مباح، باید بداند آیا قصدش خدا و سرای جاوید بوده است؟ یا خیری را از دست داده است؟ محاسبه‏ی نفس در طاعتی که در آن کوتاهی ورزیده، مانند رعایت نکردن خشوع و خضوع در نماز، شکستن روزه به گناه، بدکاری و نزاع در حج، باید از خود بپرسد آیا طاعت را چنانکه شایسته و زیبنده است انجام داده است؟ آیا موافق سنت عمل کرده است؟ یا چیزی از آن را فرو گذاشته است؟

حق خداوند در طاعت شش مورد است:

۱- اخلاص در عمل

۲- نصیحت برای خداوندأ

۳- توجه به دستور خدا درآن

۴- پیروی از پیامبر ج به بهترین شکل ادا کردن آن

۵- منت خدا را بر خود ملاحظه کند

۶- پس از کار نیک کوتاهی خود در انجام آن را به ذهن بیاورد، چرا که انسان هر چه در راه خدا و کار برای رضای او تلاش کند، باز هم اندک است.

با توجه به این موارد ششگانه معلوم شد که محاسبه تنها در گناهان نیست مانند زنا، شرابخواری، دزدی، مراوده با زنان بیگانه و...

در هر طاعتی انسان غیر از اخلاص و پیروی از پیامبر ج به طور ویژه باید به یاد داشته باشد که اگر کاری مفید انجام می‏دهد، توفیق الهی است که شامل حالش شده و اوست که برای این کارخیرآماده‏اش کرده، اگر او یاری‏اش نمی‌کرد، موفق به انجام آن نمی‏شد.

محاسبه‏ی نفس به خاطر هر کاری که بهتر آن بود انجام ندهد، چه بسا در مورد خطاهایی باشد، یا مشغول امور بیهوده شده، مثل اینکه شب را به بیهودگی بیدار باشد و نماز صبح را از دست بدهد، یا مشغول ذکرهایی گردد که اذکار بهتری برایش مقدور باشد، چنانکه پیامبر ج به مادر مؤمنان گفت: «لقد قلتُ بعدَك أربع كلماتٍ ثلاثَ مراتٍ لو وزنت بِما قلت لوزنتهنََّ: سبحانَ الله عدد خَلقه، سبحان الله رضا نفسه، سبحان الله زنة عرشهِ، سبحان الله مداد كلماته»: «پس از تو سه بار چهار عبارت را تکرار کردم که اگر با تمام آن چه تو گفتی مقایسه شود، سنگین‏تر درآید، سبحان الله به اندازه‏ی تمام آفریدگانش، سبحان الله تا خشنود گردد، سبحان الله به بزرگی عرشش و سبحان الله به اندازه‏ی کلماتش». [۳٧٧]

در این نوع محاسبه باید فکر کنید و بنگرید آن کار انجامش بهتر بود، یا انجام ندادنش، چه بسا گناه باشد، که بی‏گمان دوری از آن بهتر است، و چه بسا از کارهای بیهوده باشد که مشغول شدن به آن انسان را از کارهای مفیدتر و بهتر باز ‏دارد.

همچنین باید خود را محاسبه کنید به خاطرکار عادی و مباح، از خود بپرسید چرا این کار را کردید؟ آیا منظور خشنودی خدا و سربلندی در سرای آخرت بود؟ یا سود را از دست داده و عملش از روی عادت است؟ آیا نیت درستی در آن داشته‏اید، یا همین طور رخ داده است؟ مثل اینکه انسان از خود درباره‏ی هزینه‏یی که برای خانواده‏اش هر روز صرف می‏کند، بپرسد و فکر کند.

با محاسبه‏ی نفس انسان سود و منافع زیادی فراچنگ می‏آورد که روزِ شمار به آن نیاز دارد، پیامبر ج فرمود: «إن المسلمَ إذا أنفقَ علی أهله نفقةً و هو یحتسبها كانت له صدقةً»: «انسان مسلمان اگر چیزی برای خانواده‏اش هزینه کند و نیت خیر و حساب آخرت را در نظر داشته باشد، برایش مانند صدقه خواهد بود». [۳٧۸] او می‏خواسته مردم را به نفقه‏یی که ازروی عادت برای خانواده می‏گذارند متوجه کند که اگر نیت درستی پایه‏ی آن باشد، مثل صدقه است و پاداش معادل آن را برای‌شان خواهد داشت، تا مردم برای هزینه‏گذاری و تأمین معاش خانواده‏هایشان تشویق شوند و در حق بچه‏هایشان بخل نورزند و بدون اسراف و خساست امید حساب و پاداش داشته باشند.

[۳٧٧] صحیح است: مسلم (۲٧۲۶) بخش الذکر و الدعاء و التوبة والاستغفار، باب التسبیح أول النهار و عند النوم، آورده است. [۳٧۸] صحیح است: بخاری (۵۶) بخش الإیمان، باب ما جاء إن الاعمال بالنیة و الحسبة، و مسلم (۱۶۲۸) بخش الوصیة، باب الوصیة بالثلث روایت کرده‏اند.

اولویت‌های محاسبه

ابن قیم: می‏گوید: «انسان بهتر است محاسبه را با فرایض آغاز کند، اگر در آن نقصی ببیند، جبران کند، و آن گاه به محاسبه‏ی نفس در منهیات روی آورد، اگر بداند که مرتکب چیزی از آن شده است، با توبه، پوزش و کارهای نیک به جبران آن اقدام کند، آن گاه به محاسبه‏ی نفس بر غفلت از چیزی که برایش آفریده شده، بپردازد، اگر ببیند از او غفلتی سرزده است، با ذکر و روآوردن به خدا آن را جبران کند، اعضای خود را محاسبه کند، زبان را به خاطر سخنان، پاها را به خاطر رفتن، دست‌ها را به خاطر کارها، چشم‌ها را به خاطر نگاه کردن و گوش‌ها را بر شنیدن بازخواست کند، منظورم از این کار چه بود؟ به قصد چه کسی آن را انجام دادم؟ به چه نیتی؟». [۳٧٩]

باید بدانیم درشریعت جنس واجبات بالاتر از ترک محرمات است اگر کسی بپرسد کدام یک پاداش بیشتری دارد انجام واجبات یا ترک محرمات؟ باید در پاسخ او بگوییم: هر دو را باید مدنظر داشت، اما از لحاظ فایده و منفعت جنس واجبات و انجام آن در شریعت والاتر و دارای پاداش بیشتری است، زیرا مقصود اصلی همان واجبات است، محرمات ممنوعند.

اگر در وضو چیزی را فراموش کند، باید آن را انجام دهد، در نماز اگر رکعتی را فراموش کند، باید جبران کند، روزه‏ی واجب اگربدون نیت باشد، باید آن را قضا کند، جبران خطا و اشباه در واجبات در نتیجه‏ی محاسبه انجام می‏شود، بعضی تقصیرات را می‏شود جبران کرد و برخی را نه. در ادای واجب اشتباهی کرده است مثل اینکه نماز عصر را با نماز جمعه جمع کند و بداند که هر چند مسافر باشد، جایز نیست، باید نماز عصررا باز بخواند. یا مسافری که پشت سر یک پیش‏نماز ساکن در جایی نماز می‏خواند باید نماز را کامل بخواند، نه شکسته گاهی در واجبات و فرایض تقصیرهایی می‏شود که می‏توان آن را جبران کرد.

شخص باید خود را محاسبه کند آیا از محرمات و نواهی چیزی مرتکب شده است؟ کارهایی هستند که نیاز به درنگ و تأمل فوری و ضروری دارند، مانند کسب حرام، کار حرام، و چیزهایی که با رهایی از مال حرام و توبه قابل جبران است، و پایمال کردن و خوردن حقوق انسان‌ها، که با باز پس دادن اموال به صاحبان‌شان، تلافی می‏شود، و برخی چیزها نیاز به طلب حلالیت و بخشش دارد. مواردی نیز هست که جز با توبه، پشیمانی و تصمیم قاطع به عدم ارتکاب دوباره و انجام نیکیهای زیاد قابل جبران نیست، کار نیک و زیاد انجام دادنش اشتباهات را جبران می‏کند: ﴿وَأَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ طَرَفَيِ ٱلنَّهَارِ وَزُلَفٗا مِّنَ ٱلَّيۡلِۚ إِنَّ ٱلۡحَسَنَٰتِ يُذۡهِبۡنَ ٱلسَّيِّ‍َٔاتِ[هود: ۱۱۴] «نماز را در آغاز و انجام روز و پاسی از شب برپا دار که مسلماً نیکی‌ها بدی‌ها را می‏زدایند».

سپس نفس خود را به خاطر غفلت از آن چه برایش آفریده شده است، محاسبه کنید، غفلت‌هایی مثل فرو رفتن در لهو و لعب، سرگرمی‌های زیاد، با اینکه حرام نیست، برای تلافی آن باید زمان‌های بیشتری را به ذکر، عبادت وکارهای شایسته بگذراند.روش دیگر محاسبه، رسیدگی به تک- تک اندامان بدن است، از خود بپرسد با دست چه کار کردم؟ چه کارهایی با دستانم مرتکب شده‏ام، با پا، با گوش، چشم و زبان چه اعمالی انجام داده‏ام؟ این محاسبه باعث می‌شود همه‏ی اندامان بدن را در راستای طاعت خدا به کار گیرد.

محاسبه‏ی نفس بر نیت‌ها گام بعدی است، با این کار چه منظوری داشتم؟ نیتم چه بود؟ قلب که به عنوان یکی از اعضای بدن چه بسا در مرحله‏ی پیشین محاسبه شده باشد اما به خاطر اینکه جایگاه نیت‌هاست و هر لحظه دگرگون می‏شود، منقلب می‏گردد- و به همین سبب قلب نامیده شده است- نیازمند یک محاسبه‏ی ویژه و موشکافانه است.

انسان همان گونه که در آغاز روز خود را به حق و راستی سفارش می‏کند، شایسته است در پایان روز نیز اندکی به خود بیندیشد، نفس خود را در همه‏ی رفتارها و جنبش‌هایش مورد محاسبه و ارزیابی قرار دهد، آن گونه که بازرگانان در دنیا در پایان هر سال یا هر ماه ویا هر روز می‏کنند، مبادا چیزی از حق‌شان ضایع شود.

عالمان دین برای نمونه‏ی محاسبه، شریک خسیس و محاسبه‏ای را که با دیگر شریکش می‏کند مثال می‏آورند، که دقت نظر خاصی در آن هست که در محاسبه لازم است. بدین گونه که انسان نفس خود را به دقت بررسی کند همه چیز را با تیزبینی مورد مداقه و تفتیش قرار دهد. چون گاهی چیزهای مهمی را به فراموشی می‌سپرد، مسامحه با نفس کارساز و مناسب نیست. با مردم از در بخشش و تسامح در آید، اما با نفس خود نه، نباید از کوچکترین مورد بگذرد، مگر اینکه در محاسبه‏ی آن دقت کند. آیا او واجبات را ادا کرده است؟ آیا مرتکب کار حرام شده است؟ آیا بیهودگی را کنار گذاشته است؟ آیا غفلت ورزیده است؟ آیا حقوق اندام‌های بدن را ادا کرده است؟ آیا خدا را به خاطر نعمت‌هایش شکرگزاری نموده است؟

مجازات نفس به خاطر کوتاهی‌هایش نکته‏ی مهمی است، که باید با ملزم نمودن آن به انجام فرایض و واجبات ومستحبات در عوض کارهای حرامی که مرتکب شده است، محقق شود. در دنیای امروز شگفت این است که انسان گاهی بنده، کنیز(!!)، همسر، فرزند، خدمتکار، راننده و یا کارمند زیردستش را به خاطر رفتار ناباب و کوتاهی‏اش مجازات کند، اما هرگز نفس خویش را به خاطر کار زشتی که از آن سرزده است، بازخواست و مجازات نمی‏کند!

[۳٧٩] إغاثة اللفهان، ۱/۳۸ با اندک تصرف.

انواع مجازات‌های نفس

منظور از مجازات این است که نفس را وادار به طاعت کرد و با بند و ابزار طاعت آن را کنترل کرد. برای روشن شدن بهتر مسأله نمونه‏هایی از مجازات‌های پیشینیان بر نفس خود را ذکر می‌کنیم.

عمر بن خطاب وقتی نماز عصری را به جماعت از دست داد، خود را به صدقه دادن زمینی به ارزش دویست هزار درهم مجازات کرد.

ابن عمر وقتی نماز جماعتی را از دست می‏داد آن شب را کامل زنده می‏داشت، روزی نماز مغرب را به تأخیر انداخت، تا اینکه دو ستاره طلوع کردند و او با اینکه هنوز وقت نماز باقی بود، دو برده را آزاد کرد.

ابن ابی ربیعه دو رکعت سنت صبح را ادا نکرد، و در تلافی آن یک برده را آزاد کرد.

ملاحظه می‏شود مجازات‌هایی که گذشتگان بر نفس خویش روا می‌داشتند به خاطر چیزهایی بوده که در آن نوعی کوتاهی روی داده است، کوتاهی برای پیشینیانِ دارایِ نفسِ والا، انجام ندادن کار واجبی یا ارتکاب حرامی نبوده است بلکه درضایع نمودن ذکر یا وردی یا طاعت بهتری بوده است.

نفس تا به زحمت و تلاش وادار نگردد، تا محاسبه و مجازات نشود، صلاح نمی‏یابد، اندیشه و تأمل در احوال جهادگران و مبارزان به مجازات و واداشتن نفس به جبران مافات کمک می‏کند.

پیامبر ج فرمود: «مَن قامَ بِعشرِ آیاتٍ لیُكتب مِنَ الغافلین، و مَن قام بمائة آیة كتِبَ مِنَ القانتین، و مَن قامَ بألف آیة كتِبَ مَن المقنطرینَ»: «هرکس ده آیه بخواند در شمار غافلان نوشته نخواهد شد، هرکس صد آیه بخواند از گروه عابدان شمرده می‏شود، و هرکس هزار آیه بخواند در شمار توانگران در می‏آید». [۳۸۰]

شاید تأمل و اندیشه در احوال گذشتگان و آن چه در این گونه موارد و انجام می‏دادند، با وجود نمونه‏های اندکی که در دست هست، انسان را به چگونگی مجازات نفس راهنمایی کند، و آن را به عبادات و مستحبات بیشتری ملزم کند.

همسر مسروق – نام یکی از عابدان بوده است- می‏گوید: مسروق همیشه در حالی دیده می‏شد که ساق پاهایش بر اثر طول دادن نماز ورم کرده بود، به خدا وقتی پشت سرش می‏نشستم، از رحم و شفقت بر او می‏گریستم. [۳۸۱]

ابودرداء می‏گوید: اگر به خاطر سه چیز نبود حتی یک روز هم زندگی را دوست نمی‏داشتم: تشنگی در گرمای نیمروزی به خاطر خدا، سجده در دل شب و همنشینی با مردمی که گزیده و نیکو سخن می‏گویند. [۳۸۲]

مادر ربیع بن خثیم از زیادی گریه و شب بیداری پسرش برای عبادت نگرانش شد و می‏ترسید بیمار شود، به او گفت: پسرم! شاید کسی را کشته‏ای؟ گفت: آری ای مادر! مادرش گفت: پس بگو کیست تا از خانواده‏اش بخواهیم تو را ببخشند، به خدا سوگند اگر بدانند تو به چه حال و روزی افتاده‏ای، دل‌شان به رحم می‏آید و تو را می‏بخشند، پسر گفت: مادر... آنکه کشته‏ام نفس خودم است!! [۳۸۳] بسیار فرق است بین چنین نفس پاک و سرزنشگر و نفسی مانند نفس کافر ملحد و ستیزه‏جویی که به فرزندش – که زیاد عبادت می‏کرد- گفت توصیه می‏کنم زیاد خود را در عبادت خسته نکنی، پسر گفت چرا؟ گفت: چون ممکن است چیزی در کار نباشد! این شک در رستاخیز و روزشمار و پاداش کفر بزرگی است!

قاسم بن محمد گفت: روزی از خانه بیرون رفتم- عادتم این بود که وقتی صبح از خانه بیرون می‏رفتم، نزد عایشهل می‏رفتم و بر او سلام می‏کردم- دیدم مشغول نماز است و این آیه را می‏خواند: ﴿فَمَنَّ ٱللَّهُ عَلَيۡنَا وَوَقَىٰنَا عَذَابَ ٱلسَّمُومِ٢٧[الطور: ۲٧] «اما خدا بر ما منت نهاد و از عذاب کشنده حفظمان کرد» می‏گریست، دعا می‌کرد و آیه را تکرار می‏کرد، من خسته شدم، و او در همان حال بود، برخاستم و به بازار رفتم، چون کارهایم تمام شد، به پیش عایشهل بازگشتم و باز دیدم در همان حال است، من برگشتم و او هنوز آن آیه را می‏خواند، می‏گریست و دعا می‏کرد. [۳۸۴]

دل‌ها زود به گناه گرایش پیدا می‏کنند، باید آن را کنترل و وارسی کرد.

[۳۸۰] صحیح است: ابوداود (۱۳٩۸) بخش الصلاة، باب تخریب القرآن، روایت کرده است. البانی در صحیح الجامع به شماره‏ی (۶۴۳٩) آن را صحیح دانسته است. [۳۸۱] ابن مبارک در الزهد (۱/۳۲) به شماره‏ی (٩۵) روایت کرده است. [۳۸۲] بیهقی در الزهد الکبیر (۲/۳۲۴) به شماره‏ی (۸٧۰) و ابن المبارک در الزهد (۱/٩۴) به شماره‏ی (۲٧٧) واحمد در الزهد (۱/۳۵۱) روایت کرده‏اند. [۳۸۳] ابونعیم ، حلیة الاولیاء، ۲/۱۱۴. [۳۸۴] ابونعیم، همان، ۲/۵۵.

شیوه‏ی محاسبه

در محاسبه باید نفس را توبیخ کرد، چون نفس که بسیار به بدی امر می‏کند به سخت‏گیری و توبیخ نیاز دارد. خداوند سفارش فرموده که آن را پاکیزه و ارزیابی کنیم. نفس جز با زنجیرهای زور به عبادت روی نمی‏آورد، و از شهوت‌ها دست بر نمی‏دارد و جز با این دوراندیشی و اراده از لذت‌ها منصرف نمی‏شود. اگر نفس را به حال خو رها کنید سرکشی می‏کند، رام نمی‏شود، اما اگر پیوسته توبیخ، سرزنش و نکوهشش کنید، نفس لوامه رشد می‏کند وامید است پیشرفت کند و به نفس مطمئنه بدل گردد.

انسان باید نفس را به کاستی‌ها، پستی، خساست و گرایش به حرام و ترک واجبات و تفریط در حق خدا متذکر شود.

فواید محاسبه

از جمله فواید محاسبه- که بسیار زیاد است- این است که انسان از عیب‌های خود مطلع می‌شود و چیزهای حیرت‏انگیزی از نفس خود کشف می‌کند.

از ابودرداء نقل است: انسان به فهم و آگاهی کامل نمی‏رسد مگر اینکه به خاطر خدا از مردم گریزان گردد، سپس به نفس خویش مراجعه کند و از آن بیشتر متنفر باشد. [۳۸۵]

یکی از بزرگان دردعای عرفه می‏گفت: خداوندا دعای مردم را به خاطر من رد نکن! [۳۸۶]

محمد بن واسع با اینکه یکی از عابدان بزرگ بود- می‏گفت: اگر گناهان بو داشتند هیچکس نمی‏توانست در کنار من بنشیند. [۳۸٧]

یونس بن عبید گفت: صد خصلت نیک می‏شناسم که هیچیک را در نفس خود نمی‏بینم. [۳۸۸]

حماد بن سلمه نزد سفیان ثوری که در حال احتضار بود، رفت، به او گفت: ای ابوعبدالله اکنون که به نزد کسی می‏روی که به او امیدوار بودی و او ارحم الراحمین است، آیا نسبت به آن چه از آن می‏ترسیدی آرامش یافته‏ای؟ سفیان پاسخ داد: ای ابن سلمه آیا تو امیدواری من از آتش نجات یابم؟ گفت: بله، به خدا من به این امیدوارم.

جعفر بن زید حکایت می‏کند: با جنگجویانی به کابل رفتیم. صله بن اشیم نیز در میان لشکر بود، مردم شامگاه در جایی اردو زدند، نماز خواندند و او دراز کشید. با خود گفتم: مراقب کارهایش خواهم بود! ناگاه از غفلت مردم استفاده کرد و از جایگاه خود بیرون جهید، وارد انبوه درختانی شد که در آن نزدیکی بود. من هم به دنبال او رفتم، وضو گرفت، و به نماز ایستاد، ناگهان شیری آمد تا به نزدیکی او رسید، من به بالای درختی گریختم، چون او به سجده رفت گفتم الان شیر به او حمله می‏کند. اما از سجده برخاست، نشست و سلام داد، سپس گفت: ای درنده، روزی‏ات را در جایی دیگر بجوی، شیر با غرشی از آنجا رفت. او پیوسته بر آن حال نماز می‏‏خواند، تا اینکه صبح شد، نشست و خداوند را حمد گفت و چنین دعا کرد: خدایا از تو می‏خواهم مرا از آتش پناه دهی، کسی مثل من شرم دارد که خواهان بهشت باشد. سپس برگشت و وقتی صبح شد گویی بر بالش خوابیده بود، در حالی که من از هول و وحشت آن چه شب دیده بودم، حالی داشتم که فقط خدا می‏دانست. [۳۸٩]

عمر بن خطاب گفت: خدایا ستم و کفر را به دیده‏ی عفو بنگر. شخصی از او پرسید: ای امیرالمؤمنین ستم شاید، اما کدام کفر؟ گفت: ﴿إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لَظَلُومٞ كَفَّارٞ[إبراهيم: ۳۴] «انسان ستمکار و ناسپاس است.» بنابراین وقتی انسان در حالات گذشتگان دقت کند، و در آن بیندیشد، حال خویش و تفاوت فاحش آن با احوال آن‌ها را در می‏یابد.

این نکته نیز از نوع تفکر در عیب‌ها به شمار می‏آید، اینکه انسان به خاطر کاری که انجام داده است، ببینید چه خودشیفتگی و غروری در او پدید می‏آید، و می‏بیند که نزدیک است هلاک شود. انسان نباید فراموش کند هر چه قدر عمل داشته باشد، همچنان تقصیر و کوتاهی در پرونده‏اش خواهد بود.

آن چه انسان را در محاسبه‏ی نفس یاری می‏رساند درک این امر است که خداوند مراقب اوست و بر همه‏ی اسرار و بر نهانخانه‏‏اش آگاه است و هیچ رازی بر او پوشیده نمی‏ماند: ﴿وَنَعۡلَمُ مَا تُوَسۡوِسُ بِهِۦ نَفۡسُهُۥۖ وَنَحۡنُ أَقۡرَبُ إِلَيۡهِ مِنۡ حَبۡلِ ٱلۡوَرِيدِ[ق: ۱۶] «واز وسوسه‏های نفس او آگاهیم و از رگ گردنش به او نزدیکتریم»، ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ يَعۡلَمُ مَا فِيٓ أَنفُسِكُمۡ فَٱحۡذَرُوهُ[البقرة: ۲۳۵] «و بدانید که خدا از نیات درونی شما آگاه است از او بترسید».

از دیگر موارد مهم در محاسبه تفکر در سؤال‌های روز رستاخیز است واینکه لازم است بدانیم آن روز مورد سؤال و بازخواست قرار می‌گیریم. تنها گناهکاران نیستند که از آن‌ها سؤال می‏شود: ﴿لِّيَسۡ‍َٔلَ ٱلصَّٰدِقِينَ عَن صِدۡقِهِمۡ[الأحزاب: ۸] «تا سرانجام از صدق راستگویان بپرسد». جایی که صادقین در مورد صدق‌شان مورد باز خواست قرار می‌گیرند، درباره‏ی دیگران چه فکر می‏کند؟ ﴿فَلَنَسۡ‍َٔلَنَّ ٱلَّذِينَ أُرۡسِلَ إِلَيۡهِمۡ وَلَنَسۡ‍َٔلَنَّ ٱلۡمُرۡسَلِينَ٦[الأعراف: ۶] «به طورقطع از کسانی که پیامبران را به سوی‌شان فرستادیم و نیز از پیامبران سؤال خواهیم کرد» حتی فرستادگان و پیامبران الهی نیز بازخواست می‏شوند.

آنگاه قضیه‏ی سؤال کردن از اعضای بدن که در آن روز انجام می‌شود شایسته‏ی توجه است: ﴿إِنَّ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡبَصَرَ وَٱلۡفُؤَادَ كُلُّ أُوْلَٰٓئِكَ كَانَ عَنۡهُ مَسۡ‍ُٔولٗا[الإسراء: ۳۶] «گوش، چشم و دل همه انسان در قبال آن مسؤولیت دارد» وقتی انسان بیندیشد که روز قیامت آن سؤال‌ها از او پرسیده می‏شود، از هم اکنون برای آن روز خود را آماده می‏کند و توشه‏ی پربارتری بر می‌گیرد.

به علاوه حتی درباره‏ی نعمت‌هایی که در اختیار او قرار گرفته شده، از او می‌پرسند: ﴿ثُمَّ لَتُسۡ‍َٔلُنَّ يَوۡمَئِذٍ عَنِ ٱلنَّعِيمِ٨[التكاثر: ۸] «در آن روز از نعمت‌هایی که داشتید بازخواست خواهید شد.» حتی آب سرد که از آن بهره مند بوده است، مورد سؤال است، تحقیق درباره‏ی این مسایل و این سؤال‌ها انسان را بر جاده‏ی حق راهنمایی می‏کند تا خویشتن را اصلاح کند، سهل‏انگاری و هوا و هوس را کنار بگذارد، پیرو حق و حقیقت باشد، بر فرایض و ترک محرمات، انجام مستحبات و دوری از مکروهات و شبهه‏ها پایبند باشد.

[۳۸۵] ابن جریر طبری در تفسیرش (۱/۲۵۸) این سخن را آورده است. [۳۸۶] امام احمد در الزهد (۱/۲۴۴) نقل کرده است. [۳۸٧] امام احمد در کتاب الورع (۱/۱۵۲) به شماره‏ی (۸۰) روایت کرده است. [۳۸۸] ابن جعد در مسندش (۱/۲۰۳) به شماره‏ی (۱۳۳۵) و ابونعیم در حلیة الاولیاء (۳/۱۸) آورده‏اند. [۳۸٩] بیهقی، شعب الإیمان (۳/۱۶۰)، ابن مبارک، الزهد (۱/۲۵٩) و ابونعیم، حلیة الاولیاء (۲/۲۴۰).

صحنه‏هایی از محاسبه‏ی صالحین

عمرو بن عاصس و محاسبه‏ی نفس

عمرو بن عاص وقتی که در حال احتضار بود، مدت زیادی گریست، و رویش را به دیوار کرد، پسرش به او گفت: «ای پدر، مگر رسول خدا تو را به فلان و بهمان مقام بشارت نداده است؟! او گفت: بهترین چیزی که برای توشه‏ی راه آماده کرده‏ایم، شهادت به این است که هیچ خدایی جز الله نیست، و محمد فرستاده‏ی اوست، که سه حالت داشتم، خود را به یاد آوردم، که در گذشته هیچکس کینه‏توزتر از من در حق رسول خدا نبود، و هیچ چیزی برای من دلچسب‏تر از این نبود که بر او فرصتی می‏یافتم و او را می‏کشتم، اگر در آن وضعیت می‏مردم بی‏گمان جایگاهم آتش دوزخ بود! اما چون خداوند نور اسلام را به دلم تاباند، نزد پیامبر ج آمدم و گفتم: دستت را بده تا به تو بیعت کنم، او دستش را آورد، ولی من دستم را پس کشیدم، فرمود: «چه شد ای عمرو؟» گفتم: می‏خواهم شرط ببندم و قول بگیرم، فرمود: «چه شرطی؟!» گفتم: «اینکه بخشیده شوم». فرمود: «أما علمتَ أنَّ الاسلامَ یَهدمُ ما كانَ قبله، و أنّ الهجرة تهدمَ ما كان قبلها، و أنّ الحجَّ یهدمُ ما كان قبله»: مگر نمی‏دانی که اسلام، هجرت و حج هر چه را که قبل از آن‌ها بوده، نابود و پاک می‏کند؟ از آن روز هیچکس برایم محبوبتر از پیامبر خدا نبود و هیچکس را بزرگتر و گرامی‏تر از او نمی‏دیدم، از روی بزرگداشت و گرامی‏داشت او نمی‏توانستم چشم از او بردارم، اگر کسی از من بخواهد او را وصف کنم، نمی‏توانم، زیرا هرگز از نگاه کردن به او سیر نشدم و به اندازه‏ی کافی به او نگاه نکردم، اگر بر آن حال می‏مردم امیدوار بودم که از شمار اهل بهشت باشم، اما پس از آن حوادثی را پشت سر گذاشتیم و اموری را به عهده گرفتیم که من نمی‏دانم چه وضعیتی برای خودم پیش آورده‏ام، و چون بمیرم زنان برایم گریه نمی‌کنند. و چراغی برایم روشن نمی‏شود، هنگامی که مرا دفن کردید و خاک را بر قبرم ریختید، چند لحظه‏یی بر روی قبرم بمایند، به اندازه‏ی مدت زمان ذبح یک گوسفند قربانی و تقسیم گوشتش، تا با بودن شما وحشتم برطرف گردد و ببینم چه جوابی به ملایکه‏ی پروردگارم می‏دهم». [۳٩۰]

حالت سوم این بود که عمرو بن عاص نفس خود را محاسبه کرد، او وارد موقعیت‌هایی شده بود که بر نفس خود می‏ترسید و اکنون در پیشاپیش مرگ نگران حال خود است.

[۳٩۰] صحیح است: مسلم (۱۲۱) بخش ایمان، باب کون الاسلام یهدم ما قبله، روایت کرده است.

حنظلهس و محاسبه‏ی نفس

حنظله خود را به نفاق متهم کرد، پس از محاسبه و تفکر گفت حنظله نفاق دارد. چرا این اتهام را بر خود وارد کرد؟ او خود یکی از نویسندگان پیامبر ج بود، حکایت می‏کند که ابوبکر یک روز مرا بدید و گفت: حالت چطور است حنظله؟! گفتم: حنظله دچار نفاق شده است. گفت: سبحان الله چه می‏گویی؟ گفتم: هنگامی که نزد پیامبر خدا هستیم آتش و بهشت را به یادمان می‏آورد، چنانکه انگار با چشم می‏بینیم، اما همین که از خدمت او برخاستیم، سرگرم زندگی با همسران و فرزندان و کار در املاک می‏شویم و فراموش می‌کنیم! ابوبکر گفت: به خدا ما نیز با چنین حالاتی روبه‏رو می‏شویم، آن گاه با ابوبکر رفتیم، تا به خانه‏ی پیامبر ج وارد شدیم، من گفتم: حنظله نفاق پیدا کرده است ای پیامبر خدا؟ پیامبر ج فرمود: «چه نفاقی؟» گفتم: ای فرستاده‏ی خدا ما تا در حضور تو هستیم دوزخ و بهشت را برایمان یادآوری می‏کنی چنانکه انگار با چشم می‏بینیم، اما چون از پیش تو رفتیم مشغول زندگی با همسران و فرزندان و کار در زمین‌هایمان می‌شویم و بسیاری از آن امور را فراموش می‌کنیم، پیامبر ج فرمود: «و الذی نفسی بیده لو تدومونَ علی ما تكونونَ عِندی، و فی الذكر لَصافَحَتكم الملائكة عَلی فُرشِكم، و فی طُرُقكم، و لكن یا حنظلُة ساعة و ساعة»: «سوگند به کسی که جانم در دست اوست اگر برآن حال که نزد من دارید، باقی بمانید و در حال ذکر باشید، ملایکه در خانه‏ها و در راه با شما دست می‏دادند، اما ای حنظله یک لحظه با یک لحظه.» سه بار آن را تکرار کرد. [۳٩۱]

این چنین انسان مسلمان باید آن گونه نفس خود را رهبری کند که آن را رهایی ببخشد، با آن مبارزه کند، مطیع کند و بداند که جز با تلاش و مدارا نفس رام نمی‏گردد، هرگاه ملاحظه کرد احساس امنیت و آرامش می‌کند ترس از خدا را برایش یادآوری کند، و هرگاه دید نزدیک است به ناامیدی برسد، آن را به امید به خدا متذکر سازد.

نفس همانند همسر نافرمان باید سه مرحله‏ی وعظ، دور کردن و تنبیه را برایش به کار گرفت، گاهی انسان با دوراندیشی نفسش را به چیزهایی آگاه می‏کند و برحذر می‏دارد تا هلاک نشود و گاهی امور مباحی را رها می‏کند. به قول شاعر:

و النفسُ كالطفل إن تُهمله ینشأ علی
حبِّ الرضعة و إن تفطمه ینفطم

نفس مانند نوزاد است، اگر آزادش بگذارید همچنان با عادت به شیر مادربزرگ می‏شود، اما اگر به موقع آن را از شیرمادر باز دارید، او نیز از آن منصرف می‏شود.

بنابراین نفس نیازمند دوراندیشی، وعظ وتنبیه است. تنبیه نفس با الزام آن به طاعات و عبادات بیشتری صورت می‏گیرد، پیشینیان اگر نماز جماعتی را از دست می‏دادند برده‏یی را آزاد می‏کردند، یا زمینی را به ارزش دویست هزار درهم صدقه می‏دادند، گویی به نفس خود می‏گفتند اگر چیزهایی را از دست بدهم، من تو را به تحریم چیزهایی که به آن علاقمند هستی، مجازات می‏کنم، و یک روز با وجود گرمای طاقت فرسا روزه می‏گرفت، این بود مجازات، نه اینکه شلاقی را بردارد و خود را بزند، همچنین خود را و نفس خود را از عذاب الهی می‏ترساند و از چیزهایی که ممکن است در دنیا و آخرت دامنگیرش شود آن را برحذر می‏داشت: ﴿قُلۡ أَرَءَيۡتُمۡ إِنۡ أَخَذَ ٱللَّهُ سَمۡعَكُمۡ وَأَبۡصَٰرَكُمۡ وَخَتَمَ عَلَىٰ قُلُوبِكُم[الأنعام: ۴۶] «بگو اگر خدا گوش و چشم شما را بگیرد و بر دل‌هایتان مهر بزند» در این صورت چه اتفاقی می‏افتد؟!

گاهی خداوند انسان را مجازات می‏کند و او این مجازات را احساس نمی‌کند:

﴿سَأَصۡرِفُ عَنۡ ءَايَٰتِيَ ٱلَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي ٱلۡأَرۡضِ بِغَيۡرِ ٱلۡحَقِّ[الأعراف: ۱۴۶] «کسانی را که به ناحق بر روی زمین تکبر می‏ورزند به زودی از آیات خود باز می‏داریم.» یعنی خداوند آن‌ها را از تدبر، تفکر و عبرت گرفتن محروم می‏کند، بدون اینکه خود احساس کنید و این یکی از سخت‏ترین مصیبت‌هاست که انسان آن را درک نمی‏کند.

علاوه بر آن چه گذشت انسان لازم است نفس را با آرزوهایی به طمع بیندازد و ثواب و پاداش را به یادش آورد تا انجام کارهای مفید و نیک برایش آسان گردد.

یکی از دانشمندان قصه‏یی را تعریف می‌کند بدین مضمون که دو حمال را دیدم که بارهای سنگین را حمل میکردند، و به نوبت شعری را می‌خواندند، یک بار این و بار دیگر آن می‏خواند، اولی یک بیت را می‏خواند، دومی یک بیت، من با خود گفتم اگر چنین نمی‏کردند سختی و مشقت کار برای‌شان بیشتر می‏شد و سنگینی بار را زیاد احساس می‏کردند، اما با این کار برای‌شان آسان شده، وقت زود می‌گذرد و سختی قابل تحمل‏تر است.

انسان هنگامی که کارهایی به عهده‏اش واگذار می‏شود که برای نفس سخت و سنگین است باید با وعده‏ی خدا، پاداش و ثواب بی‏مانند او خود و نفسش را به تحمل و صبر وا دارد.

نفس اگر در مباحات آزاد گذاشته شود، در آن غرق می‏گردد و چه بسا موجب هلاکت خود می‏شود، چون نفس قانونمند نیست، و اگر در آن سهل‏‏انگاری شود کنترلش از کف می‏رود.

لذا انسان نباید رشته‏ی دوراندیشی و قاطعیت را از دست دهد باید یک زمان و حد مشخصی را تعیین کند و از آن بیشتر رها نشود نفس نیاز به نیش وگزندگی دارد تا یادآوری کند، و این با ضربه‏ی شلاق حاصل نمی‏شود، بلکه با تازیانه‏ی پند و وعظ و رفتن به شهر مردگان بیدار می‌شود. وقتی به زیارت قبرستان برود و خود از نزدیک حال مردم را ملاحظه کند و ببیند که کارشان با دنیا به کجا ختم می‏شود و او نیز روزی به همین حفره باز می‏گردد، عبرت می‏گیرد و از خواب غفلت بیدار می‏شود.

مردی نزد معروف کرخی بود، از او خواست نماز را با آن‌ها بخواند، و او پیش نماز باشد، آن مرد بی‏اختیار و آهسته این سخن را بر زبان راند: نماز ظهر را با شما می‏خوانم، اما برای نماز عصر با شما نخواهم بود! معروف گفت گویا امید داری تا عصر زنده باشی! پناه بر خدا از آرزوهای دور و دراز!

شخصی در حضور معروف کرخی زبان به غیبت گشود، معروف به او گفت: به یاد بیاور آن زمان را که پنبه را بر چشمانت می‏گذارند!

انسان باید همیشه به نفس خود تذکر دهد تا آن چه را که مورد اعتمادتر و مطمئن‏تر است، انتخاب کند و از سهل‏انگاری و بی‌تفاوتی بپرهیزد، زیرا سهل‏انگاری گاهی عاقبت خوبی ندارد، اما آن چه شرع مجاز دانسته، عمل کردن به آن، طاعت و نزد خدا دارای پاداش است.

یکی از عالمان می‌گفت: «روزی مانند یک محقق در نفس خود تفکر کردم، و پیش از روزشمار، به محاسبه‏ی آن پرداختم، و پیش از اینکه سنجیده شود، آن را ارزیابی کردم، آن چه ملاحظه کردم لطف ربانی بود که از زمان تولد تاکنون یکی به دنبال دیگری شامل حالم شده است و هر لحظه پرده بر عیب و کار زشتی از من انداخته و بخششی را به دنبال آن فرستاده است، و هیچ وقت جز با زبان از این همه الطاف شکرگزاری نکرده‏ام، به خطاهایی فکر کردم که اگر تنها به خاطر مقدار اندکی از آن مجازات می‏شدم، بی‌گمان زود به هلاکت می‏رسیدم، و اگر بخش ناچیزی از آن بر مردم آشکار می‏شد، از شرم آب می‏شدم، همین طور ادامه دادم تا زمانی که در دعاهایم می‌گفتم: خدایا تو را شکر می‏کنم، همچنان که گناهان و عیب‌هایم را پوشیده‏ای، مرا ببخش! سپس از نفسم خواستم به خاطر همه‏ی آن الطاف شکرگزاری کند، اما هرگز آن را چنانکه شایسته است، ندیدم، تا به جایی رسیدم به مقام بزرگان امیدوار شدم و می‏گفتم آن‌ها چگونه شکرگزاری می‏کردند؟ همین طور پله- پله نفس را بالا می‏بردم تا به کمال نزدیکتر شود و از خدا کمک می‏خواستم.

خدایا نفس ما را پاک و صالح بگردان! تقوا و پرهیزکاری به آن عطا کن!

خدایا تو مالک و سرور ما و نفس ما هستی، آن را چنانکه پسند خودت است، پاکیزه بگردان! هر گونه غبار گناه و انحراف را از آن دور کن.

[۳٩۱] صحیح است: مسلم (۲٧۵۰) بخش التوبة، باب دوام الذکر و الفکر فی امور الاخرة والمراقبة، آورده است.

تقوی

تقوی جایگاه والا و مقام پربرکتی است. تقوی اساس دین است و زندگی بدون تقوی زندگی نیست، بلکه غیرقابل تحمل و پایین‏تر از زندگی چهارپایان است. انسان بی‏تقوا صلاح نمی‏یابد. گنج گرانبهایی است که هرکس به آن دست یابد گوهرهای نایاب، خیر زیاد، روزی بزرگوارانه، کامیابی بزرگ، غنیمت فراوان و دست مایه‏ی عظیمی پیدا می‏کند، گویی تمام خیر و برکت‌های دنیا و آخرت گردآورده شده و همه در زیر این خصلت اخلاقی گنجانده شده است.

بنگرید در قرآن چگونه از آن یاد شده است، چه فواید، ثواب و سعادتی با آن ذکر شده است! تقوی خود زندگی کریمانه و سایه‏ی دل انگیزی است که زیستن در آن لذتبخش و وصف ناشدنی است، اکنون ببینیم تقوا چیست؟ چگونه به دست می‏آید؟ چه ثمره‏هایی دارد؟ مراتبش کدام است؟ چه چیزهایی برای ر سیدن به آن انسان را یاری می‏کند؟

تعریف تقوی

تقوی در لغت اسمی است از مصدر اتقاء که از ریشه‏ی «وقی» و «وقایة» آمده است. وقایه به چیزی گفته می‏شود که انسان با آن از خود محافظت می‏کند و بر دفع چیزی به وسیله‏ی چیزی دیگر دلالت می‏کند، «وقاه الله السوء!» یعنی خداوند او را از بدی حفظ کند.

اما تقوی در شرع تعریفهایی دارد که علمای دینی بیان داشته‏اند، مانند:

تقوی به معنای شرعی یعنی:

- اینکه میان خود و آن چه خدا حرام کرده است، پرده و مانعی ایجاد کنید.

- فرمانبرداری و اطاعت از دستورهای خدا و پرهیز از نواهی‏اش. بنابراین متقین (پرهیزکاران) کسانی هستند که خداوند آن‌ها را چنان می‏بیند که خود دستور داده است و هرگز به آن چه از آن نهی کرده، اقدام نمی‏کنند.

- ترس از صاحب جلال و شکوه، عمل به قرآن، قناعت به اندک و آمادگی برای روز رفتن و رخت بربستن از این منزلگه.

- اینکه مسلمان میان خود و خشم، ناخرسندی و کیفر خداوند و هر چه از آن می‏ترسد مایه‏ای وقایت قرار دهد که خود را با آن حفظ کند، و این امر با انجام طاعت‌ها و پرهیز از معصیت‌ها امکانپذیر است.

عمر از ابی بن کعب پرسید: تقوی چیست؟ ابی پاسخ داد:ای امیرالمؤمنین آیا از راهی رفته‏ای که خار در آن باشد؟ گفت: آری، ابی گفت: چه کار کردی؟ عمر گفت: لباسم را بالا می‌گرفتم و به جایی که می‏خواستم قدم بگذرام به دقت نگاه می‏کردم، مبادا خاری به پایم اصابت کند. ابی بن‏کعب گفت: تقوی همین است...! [۳٩۲]

بنابراین تقوی کمر همت بستن برای طاعت ودقت در حلال و حرام و دوری از لغزش و ترس و خشیت از خداوند بزرگ است.

تقوی اساس دین است با آن می‏توان به مراتب یقین رسید، توشه‏ی دل‌ها و روحهاست، از آن تغذیه می‏کنند، و نیرو می‏گیرند، و در راه وصال و رهایی بر آن تکیه می‏کنند. ابن معتز گوید: خَلِّّ الذُّنـوب صـغـیرَهـا و كبیـرَها ذاك التّقـی واصنع كماشٍ فوقَ أرضِ الشَّوك یحـذَر مایــری لـاتَــحـقـرنَّ صـغـیـــرةً إنَّ الجبالَ مِنَ الحــصی یعنی: گناه را کنار بگذار، هم کوچک و ناچیز آن و هم بزرگ، این است تقوی./ مانند کسی عمل کن که در زمینی پر از خار راه می‏رود، با پرهیز گام بر می‏دارد، از آن چه می‏بیند، حذر می‏کند./ هیچ گناه کوچکی را ناچیز مپندار، و بدان که کوه‌ها از سنگریزه‏ تشکیل شده‏اند. [۳٩۳]

ابن رجب گوید: تقوی در اصل چنان است که انسان در مابین خود و آن چه که از آن می‏ترسد و پرهیز می‏کند، چیزی قرار بدهد که با آن خود را حفظ کند.

گاهی تقوی به نام خدا اضافه می‌شود: ﴿وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ[البقرة: ۱۸٩] «تقوای خدا پیشه کنید». در این گونه موارد منظور این است که خود از خشم و نارضایتی او حفظ کنید، کاری نکنید که در معرض خشم و ناخرسندی خدا واقع شوید، منظور این نیست که از نزدیک شدن به او یا دینش بپرهیزید، بلکه ترس و پرهیز از عذاب و ناخرسندی و غضب او مدنظر است. کیفر دنیوی و اخروی خدا نیز از همین جا ناشی می‏شود: ﴿وَيُحَذِّرُكُمُ ٱللَّهُ نَفۡسَهُۥ[آل عمران: ۲۸] «خدا شما را از خودش بیم می‏دهد».

خداوند فرمود: ﴿هُوَ أَهۡلُ ٱلتَّقۡوَىٰ[المدثر: ۵۶] ﴿هُوَ أَهۡلُ ٱلتَّقۡوَىٰ [المدثر: ۵۶] «او اهل تقواست» یعنی شایسته است که تقوای او را داشته باشید و از او بترسید، در دل باشکوه، عظمت و با هیبت از او یاد کنید، تا او را عبادت کنید و اطاعت. چرا که او مستحق تجلیل و اکرام و عبادت است، بزرگی و شکوهمندی و اقتدار مطلق مخصوص اوست.

گاهی تقوی به کیفر و مجازات خدا یا به جایگاه آن در آتش اضافه می‏شود: ﴿وَٱتَّقُواْ ٱلنَّارَ[آل عمران: ۱۳۱] «از آتش بپرهیزید.» یا به زمان آن اضافه می‏شود: ﴿وَٱتَّقُواْ يَوۡمٗا تُرۡجَعُونَ فِيهِ إِلَى ٱللَّهِ[البقرة: ۲۸۱] «از روزی که به سوی خدا باز می‏گردید، بترسید».

انجام واجبات، فرو گذاشتن محرمات و شبهه‏ها بخشی از تقوای کامل است و چه بسا انجام مستحبات و ترک مکروهات نیز در محدوده‏ی آن در آید، و فرموده‏ی خدا ﴿الٓمٓ١ ذَٰلِكَ ٱلۡكِتَٰبُ لَا رَيۡبَۛ فِيهِۛ هُدٗى لِّلۡمُتَّقِينَ٢[البقرة: ۱-۲] «الف. لام. میم. بی‏تردید این کتاب راهنمای پرهیزکاران است» تمام این‌ها را شامل می‏شود.

ابن قیم درباره‏ی تقوی و تعریف شرعی آن گوید: «حقیقت تقوی عبارت است از عمل به طاعت خدا همراه با ایمان راستین، امید به حساب، اجرای امر و نهی الهی. هر چه خداوند دستور می‏دهد با ایمان به او تصدیق وعده‏اش انجام دهد، و از هر چه او نهی کرده، با ایمان به او و از ترس هشدارهایش، دوری کند».

طلق بن حبیب می‏گوید: «هرگاه آشوبی برپا شود، با تقوی آن را خاموش کنید، گفتند: تقوی چگونه است؟ گفت: اینکه در پرتو نور خدا طاعت او را انجام دهید، به ثواب و پاداش او امیدوار باشید و در پرتو نورش از معصیتش حذر کنید و از کیفرش بترسید». [۳٩۴] این سخن بهترین تعریفی است که برای تقوی بیان شده است.

[۳٩۲] ابن کثیر در تفسیرش (۱/۴۱)، قرطبی در تفسیرش (۱/۱۶۲) و ابن رجب حنبلی در جامع العلوم و الحکم (۱/۱۶۰) این روایت را آورده‏اند. [۳٩۳] ابن نعیم در حلیة الاولیاء، (۵/۴۶۵) به شماره‏ی (٧۳۰۱) این ابیات را آورده و به ابن معتز نسبت داده است. ابن کثیر در تفسیرش (۱/۴۱) قرطبی در تفسیرش (۱/۱۶۲) و نیز ابن رجب حنبلی در تفسیرش (۱/۱۶۰) آن را روایت کرده‏اند. [۳٩۴] ابن مبارک در الزهد (۱/۴٧۴) به شماره‏ی (۱۳۴۳) و ابن ابی شیبه (۶/۱۶۴) به شماره ی (۳۵۶-۳) روایت کرده‏اند.

مراتب تقوی

تقوی در مقام اطاعت از دستورهای خدا و دوری از نواهی‏اش سه مرتبه دارد:

نخست: پرهیز و دور نگه داشتن خود از عذابی که هر که در آن گرفتار آید جاودانه در آن خواهد ماند، و آن شرک است پرهیز و اجتناب از این عذاب از طریق اعتقاد به توحید حاصل می‏شود و مقصود در این آیه همین است: ﴿وَأَلۡزَمَهُمۡ كَلِمَةَ ٱلتَّقۡوَىٰ[الفتح: ۲۶] «و آن‌ها را به کلمه تقوی ملزم کرد».

دوم: پرهیز از هر آنچه که موجب عذاب آتش می‏شود هر چند برای مدت کوتاهی، و آن گناهان کوچک و بزرگی است که در شرع تعریف شده است.

سوم: اینکه انسان از هر چیزی که او را از یاد خدا باز بدارد، دوری کند، هرچند کارهای مباحی باشد که او را از طی طریق به سوی خدا متوقف می‏کند و یا حرکتش را آهسته می‌سازد، این مرتبه‏ی بلند مخصوص کمال یافتگان است، چون مشغول مباحات شدن قلب را از خدا غافل می‌کند و چه بسا شخصی را به سنگدلی و در نتیجه افتادن در دام مکروهات می‏کشاند، مکروهات نیز منجر به گرفتار شدن در منجلاب محرمات می‏شود، این زنجیره را انسان گاهی در نفس خویش ملاحظه می‏کند.یکی از واعظان گفت: «بدان که تقوی در درجه‏ی اول به اصطلاح اهل اصلاح باطن عبارت است از پاک کردن دل از گناه، تا با عزم و اراده بر ترک آن مانع استواری بین خود و گناهان ایجاد کنی، و نفس را به فرو گذاشتن هر گونه کار و رفتار زشت عادت دهی».

تقوی در قرآن

در قرآن کریم تقوی برای چند مقصود به کار رفته است:

۱- به معنای خشیت و ترس عمیق آمده است: ﴿وَإِيَّٰيَ فَٱتَّقُونِ[البقرة: ۴۱] «و فقط از قهر من بترسید» یعنی از من بهراسید و شکوه و جلال مرا در دل جای دهید: ﴿وَٱتَّقُواْ يَوۡمٗا تُرۡجَعُونَ فِيهِ إِلَى ٱللَّهِ[البقرة: ۲۸۱] «از روزی که به سوی خدا باز می‏گردید بترسید» یعنی از این روز و اتفاقات آن بترسید، «و از روزی می‏ترسند که عذابش فراگیر است».

۲- به معنای طاعت و عبادت به کار رفته است: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِۦ[آل عمران: ۱۰۲] «ای مؤمنان چنانکه سزاوار است از خدا بترسید» یعنی ان گونه که شایسته‏ی طاعت اوست از او اطاعت کنید و آن طور که شایسته‏ی عبادت اوست، او را بپرستید، چنانکه مجاهد گفته است: یعنی اینکه خداوند را اطاعت کنند و از عصیان بپرهیزند، او را یاد کنند و هیچ گاه از یاد او غفلت نکنند، از او شکرگزاری کنند و هرگز در حق او ناسپاسی نکنند. [۳٩۵]

۳- بر پاکی از گناه اطلاق می‌شود، واین حقیقت تقوی در اصطلاح شرع است. خداوند فرمود: ﴿وَمَن يُطِعِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَيَخۡشَ ٱللَّهَ وَيَتَّقۡهِ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡفَآئِزُونَ٥٢[النور: ۵۲] «کسی که خدا و رسولش را اطاعت کند و خدا ترس و پرهیزکار باشد رستگار است».

«یتّقه» یعنی هر گونه گناه و معصیت را کنار بگذارد، در این آیه ابتدا طاعت و خشیت را یاد کرد، سپس تقوی را با توجه به این نکته معلوم می‏شود که حقیقت تقوی غیر از طاعت و خشیت است.

در مراتب تقوی یا حالات آن پرهیز از شرک، معصیت و بدعت نیز آمده است.خداوند در یک آیه سه بار از تقوی نام برده است: ﴿لَيۡسَ عَلَى ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ جُنَاحٞ فِيمَا طَعِمُوٓاْ إِذَا مَا ٱتَّقَواْ وَّءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ ثُمَّ ٱتَّقَواْ وَّءَامَنُواْ ثُمَّ ٱتَّقَواْ وَّأَحۡسَنُواْ[المائدة: ٩۳] «بر آنان که ایمان آورده‏اند و کارهای شایسته کرده‏اند، گناهی در آنچه خورده‏اند نیست- به شرطی که پرهیزکار- و باایمان باشند و کارهای شایسته کنند.اگر باز پرهیزکاری کنند و ایمان بیاورند و بار دیگر تقوا پیشه کنند و نیکی پیش گیرند». این تکرار با این آرایش خاص بیهوده نیست، برخی گفته‏اند: تقوای اول پرهیز از شرک است، تقوای دوم پرهیز از بدعت و در سومی دوری از معصیت‌ها منظور است. تقوا در معنای نخست آن در این آیه معادل توحید، دومی معادل سنت و سومی معادل طاعت است. این چنین در این آیه سه درجه از تقوی- ایمان، سنت و طاعت- در کنار هم آمده است.

[۳٩۵] ابونعیم در حلیة الاولیاء (٧/۲۳۸) ابن مبارک در الزهد (۱/۸) به شماره‏ی (۲۲) و طبری در تفسیرش (۴/٩-۲۸) از عبدالله بن مسعود روایت کرده‏اند.

مردم و تقوی

چنان که پیشتر یاد شد پرهیز از مکروهات و مشتبهات نیز در تقوی وارد است، و انسان باید آن چه را که اهمیت ندارد رها کند و به چیزی که مهم است روی آورد، تا به درجه‏ی متقین دست یابد. برخی از مردم خود را از جاودانه ماندن در آتش حفظ می‏کنند و همت‌شان تا همین حد است. از معصیت‌هایی که آن‌ها را هر چند برای زمان اندکی، وارد آتش می‏کند، پرهیز نمی‏کنند به توحید معترف‏اند و پیامبر را باور می‏کنند می‏گویند ما مسلمانیم، ارکان اسلام و ایمان را فراهم می‌کنند، اما سعی نمی‌کنند خود را به طور مطلق از ورود به آتش نگه دارند، در واجبات کوتاهی می‌کنند و مرتکب محرمات می‏شوند. چنین اشخاصی باید بدانند در چه درجه‏یی از تقوی واقع شده‏اند چه بسا مستحق نام متقی نباشند چرا؟ زیرا در معرض عذاب‏اند و به خاطر کارهای‌شان مستحق کیفر، مگر اینکه خداوند یا رحمت خود آن‌ها را دریابد و مشمول مشیت خود گرداند. زیرا اهل توحید ممکن است مشمول مشیت خدا واقع شوند، یعنی اگر بخواهد آن‌ها را می‏بخشد و اگر بخواهد با توجه به اعمال‌شان آن‌ها را از عذاب می‏دهد تا اینکه روزی ازآتش بیرون شوند.

عده‏یی از مردم از کفر و گناهان بزرگ پرهیز می‌کنند، طاعت و واجبات را به انجام می‌رسانند، اما از گناهان کوچک خودداری نمی‏کنند و نوافل را زیاد ادا نمی‏کنند، این به راه رستگاری نزدیکتر است اما نمی‏توان او را پرهیزکار و متقی نامید: ﴿إِن تَجۡتَنِبُواْ كَبَآئِرَ مَا تُنۡهَوۡنَ عَنۡهُ نُكَفِّرۡ عَنكُمۡ سَيِّ‍َٔاتِكُمۡ[النساء: ۳۱] «اگر از گناهان کبیره‏ای که از آن نهی شده‏اید اجتناب کنید از گناهان دیگرتان می‌گذریم» و پیامبر فرمود: «الصلواتُ الخمسُ والجمعةُ إلی الجمعة و رمضان إلی رمضان مكفّراتٌ»: «نمازهای پنجگانه، هر جمعه تا جمعه‏ی بعد و هر رمضان تا رمضان بعد گناهان را پاک می‏کنند». [۳٩۶] اما گاهی اوقات این کفایت نمی‌کند، چه شاید معاصی و گناهان کوچک بسیار زیاد باشد، چنانکه این موارد- که در حدیث آمد- برای پاک کردن و پوشاندن آن کافی نباشد، و چنین شخصی به طور کامل از آتش رهایی نیافته باشد، چون از کوتاهی انسان به صغایر می‏افتد، و گاهی در آینده جسارت ارتکاب کبایر را در او ایجاد می‌کند.

لذا خداوند فرمود: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِۦ[آل عمران: ۱۰۲] «ای مؤمنان چنانکه سزاوارست ازخدا بترسید» یعنی تقوای کامل. نه اینکه تنها از جاودانه ماندن در جهنم یا تنها از گناهان بزرگ پرهیز کنیم، بلکه باید از صغایر، و نیز هر چه موجب ورود به آتش می‏شود دوری کرد، با طاعت و عبادت سپر محکمی بین خود و آتش قرار دهیم.

[۳٩۶] صحیح است: مسلم (۲۳۳) بخش الطهار، باب الصلوات الخمس و الجمعه إلی الجمعة و رمضان إلی ر مضان مکفرات، روایت کرده است.

تقوی از زبان بزرگان

ابودرداء درباره‏ی تقوی می‏گوید: «تقوای کامل یعنی اینکه انسان از خدا بترسد تا او را از کمترین گزندی حفظ کند، و چیزی را که فکر می‏کند حلال است، از ترس اینکه حرام باشد، رها کند». [۳٩٧] البته مقصود این نیست که همه‏ی حلال‏ها را کنار بگذراد، اما احتیاط اقتضا می‏کند مورد مباحی از ترس افتادن در حرام رها شود و این ورع نامیده می‌شود. خداوند توضیح داده است که هرکس به اندازه‏ی یک ذره عمل بد داشته باشد، کیفر آن را می‏بیند، لذا گاهی ناچار باید برای اینکه از ذره‏های بدی بپرهیزید، دایره‏ی پرهیزها را گسترده کرد تا از گزند دور شد، و طمع آن در دل بیفتد: «ألا و إنَّ لِكلِّ ملك حمیً و إنَّ حمی الله محارمه، و مَن اقَتربَ مِنَ الحمی أوشك أن یقعَ فیه»: «بدانید هر پادشاهی حریمی دارد، حریم خداوند محرماتش است، هرکس به آن نزدیک شود، هر لحظه ممکن است در آن بیفتد». [۳٩۸]

حسن بصری گوید: «تقوی عرصه را بر پرهیزکاران تنگ می‌کند تا اینکه از ترس دامنگیر حرم شدن، بسیاری از حلال‌ها را رها می‌کنند». [۳٩٩]

سفیان ثوری گوید: «متقیان به این خاطر به این نام مشهور شده‏اند که از چیزهایی پرهیز می‏کنند که از آن پرهیز نمی‌شود» یعنی معمولاً از آن پرهیز نمی‏شود و یا بیشتر مردم آن را ترک نمی‏کنند. [۴۰۰]

متقی بیشتر و سخت‏تر از محاسبه و بازخواست شریک از شریک دیگرش خود را محاسبه می‌کند، لذا تمام گناهان را کنار می‌گذارد.

[۳٩٧] ابن مبارک در الزهد (۱/۱٩) آورده، حافظ در فتح الباری (۱/۴۸) و شوکانی در نیل الأوطار (۵/۳۲۳) آن را ذکرکرده و به ابن ابی دنیا در کتاب التقوی به نقل از ابودرداء نسبت داده‏اند. [۳٩۸] صحیح است: به روایتی اشاره داد که بخاری (۵۲) بخش الإیمان، باب فضل من استبرأ لدینه، و مسلم (۱۵٩٩) بخش المساقاة، باب أخذ الحلال و ترک الشبهات آورده‏اند. [۳٩٩] ابن رجب حنبلی در جامع العلوم و الحکم (۱/۱۵٩) نقل کرده و آن را به حسن بصری نسبت داده است. [۴۰۰] ابن رجب حنبلی، همان، ۱/۱۵٩ اما آن را به سفیان ثوری نسبت داده است.

تقوی و شناخت حلال و حرام

مسأله‏ی مهمی که باید در نظر داشت فایده‏ی علم و شناخت در بحث تقوی است. ابتدا باید بدانید از چه چیز باید پرهیز کرد، و این فایده‏ی علم و شناخت است، زیرا هر چه را که لازم است از آن پرهیز کنید، برایتان روشن می‏سازد، و باید احکام دین و حلال و حرام را بشناسید، به علاوه گاهی انسان از روی جهل از یک حلال خالص به گمان حرام بودن، خودداری می‌کند، که در این کار نه مایه‏یی از ورع هست و نه رنگ و بویی از تقوی، جز اینکه نفس بیهوده محروم می‏شود. گروهی که تصمیم گرفته‏اند ازدواج نکنند، یا گروهی که تصمیم گرفته‏اند تمام عمرشان روزه باشند، از علم و آگاهی از امور دین بهره‏یی نبرده‏اند.

جهل و عدم شناخت دقیق مسایل دروازه‏ی بلاها و آشوب‌ها را به روی جامعه‏ی انسانی می‏گشاید، در طول تاریخ مسلمانان زیادی در جنگ و جدال‌های داخلی میان خود شرکت کرده‏اند که اگر علم و شناخت و اطلاعی از دین داشتند در آن وارد نمی‏شدند و دست‌شان به خون آغشته نمی‏شد، هر چند برخی ازآنان در موراد بسیار جزئی تقوا پیشه می‏کردند، اما از روی جهل از آلودگی به خون و خونریزی پرهیز نمی‌کردند.

کوچک شماردن گناهان

بسیاری از مردم برخی گناهان را کوچک می‏شمارند، و در رابطه با آن سهل‏انگاری می‏کنند و معتقدند که چیزی نیست، در حالی که این مسأله‏ی مهمی است، مثل حکایتی که می‏گوید: مؤمن گناهانش را مثل کوهی می‌بیند که هر لحظه می‏ترسد بر او بیفتد، اما انسان بدکار فاسد گناهانش را مثل مگسی می‏بیند که بر روی بینی‏اش می‏نشیند. [۴۰۱] در حدیث آمده است که: «إیاكم و محقِّرات الذنوب»: «به شما هشدار می‌دهم که از گناهان کوچک و ناچیز بپرهیزید.» پیامبر ج از این دست گناهان برحذر داشته و آن را به چوب‌هایی تشبیه کرده است که مسافر یا کسی که در جایی فرود آمده جمع می‌کند، تا آتشی روشن کند این گناهان مانند آن تکه چوب‌ها ممکن است آتش دوزخ را برای شخص برافروزد». [۴۰۲]

لاتحقرنَّ مِن الذنـوبِ صغـیـرةً
إنَّ الصغیرَ غـداً یعـودُ كـبـیرا
إنَّ الصغیـرَ و لـو تَقَادَم عـهـدُهُ
عنـدَ الإلهِ مـسطراً تسـطـیــرا
فَازجُر هواك عَن البطالة لاتكن
صعبَ القیاد و شمرّنَّ تشمـیرا
إنَّ الـمـحـبَّ إذا أحـبَّ إلـهـَهُ
طـارَ الفـؤادُ و ألهِمَ التـفـكـیرا
فَاسـأل هـدایـتـك الإله فَتتئد
فـكـفی برِّبـك هـادیاً و نصیرا

هیچ گناه کوچکی را ناچیز مشمار، هر کوچکی فردا بزرگ می‏شود./ گناه کوچک هر چند دوران‌هایی بر آن گذشته باشد، نزد خداوند نوشته شده است./ نفس را از بیکارگی و هرزگی دور بدار، تا چنان نباشد که سخت رام گردد، در این راه کمر همت ببند./ محب اگر الهش را دوست بدراد، دلش به سوی او پر می‏گشاید و فکر و اندیشه به او الهام می‌شود./ از خداوند بخواه هدایتت کند و با آرامش و تأنی گام بردار، پروردگارت برای هدایت و یاری‏ات کافی است.

امام احمد در این باره می‏گوید: «تقوی یعنی فرو گذاشتن آن چه دوست دارید، به خاطر آن چه از آن هراس دارید»، بدین گونه عشق و هر چیز دوست داشتنی را کنار بگذارید، چون از عذاب و روزی دراز ترس دارید، همچنین درباره‏ی تقوی گفته‏اند: «خداوند تو را مشغول چیزی که نهی کرده، نبیند، و تو را بر سر آن چه دستور داده، غایب نبیند». [۴۰۳]

اگر خداوند نهی کرده از اینکه در مجلسهایی که آیات الهی در آن رد می‏شوند و مورد تمسخر قرار می‏گیرند، بنشینید، نباید شما را در آن جاها ببیند، واگر دستور داده که در مسجدها و نمازهای پنجگانه و نماز جمعه حضور داشته باشید، نباید شما را در آن نیابد.

[۴۰۱] از سخن عبدالله بن مسعود روایت شده است. بخاری (۶۳۰۸) بخش الدعوات، باب التوبة و احمد در مسند (۱/۳۸۳) به شماره‏ی (۳۶۲٧). [۴۰۲] صحیح است: طبرانی در معجم کبیر (۱/۱۶۵) به شماره ی (۵۸٧۲) و بیهقی در شعب الایمان (۵/۴۵۶) به شماره‏ی (٧۲۶۵) نقل کرده و البانی در صحیح الجامع به شماره‏ی (۲۶۸۶) آن را صحیح معرفی کرده است. [۴۰۳] این سخن از داود طائی نقل شده است: ابونعیم در حلیة الاولیاء (٧/۳۵۸) از ابوحازم سلمه بن دینار نیز نقل شده است. نیز همان ۲/۲۳۵.

جایگاه و منزلت تقوی

برای درک جایگاه والا و ارزش این مقام معنوی همین بس که تقوی وصیت اول وآخر خدا به گذشتگان و متأخران است: ﴿وَلَقَدۡ وَصَّيۡنَا ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ مِن قَبۡلِكُمۡ وَإِيَّاكُمۡ أَنِ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ[النساء: ۱۳۱] «ما به شما و کسانی که پیش از شما دارای کتاب بودند سفارش کردیم که از خدا بترسید».

قرطبی می‌گوید: امر به تقوی در میان همه‏ی امت‌ها مشترک بوده است. [۴۰۴] و یکی از عالمان دینی بر دین نظر است که این آیه محور و قطب تمام آیه های قرآن است، زیرا بقیه‏ی آیه‏ها همه به گرد آن می‏گردد، هر گونه احسان و خیر زودرس یا دیررس، آشکار یا نهان که وجود دارد، تقوی راهی است برای رسیدن به آن، و ابزاری است برای دریافت آن، و هر گونه شر و بدی زودرس یا دیررس، آشکار یا پنهان، تقوی محافظی استور و دژی مستحکم است برای رهایی از گزند و ضرر آن.

شیخ الاسلام ابن تیمیه درباره‏ی حدیث «اتّقِ الله حیثُ كنتَ»: «هرکجا هستی از خدا بترس» می‏گوید: «هیچ وصیت و سفارشی سودمندتر و کارآمدتر از وصیت خدا و پیامبر برای انسان صاحب خرد، ندیده‏ام»، خداوند فرمود: ﴿وَلَقَدۡ وَصَّيۡنَا ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ مِن قَبۡلِكُمۡ وَإِيَّاكُمۡ أَنِ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ[النساء: ۱۳۱] «ما به شما و کسانی که پیش از شما دارای کتاب بودند سفارش کردیم که از خدا بترسید». و پیامبر ج وقتی معاذ را به یمن فرستاد به او سفارش کرد: «یا معاذ اتقِّ الله حیثُما كنتَ و أتبع السیئة الحسنة تَمحُها و خالِقِ الناسَ بِخُلقٍ حَسَنٍ»: «ای معاذ هر جا هستی تقوای خدا پیشه کن، هر کردار بدی را با کار نیک جبران کن تا آن را پاک کند، و با مردم نیک رفتار باش». [۴۰۵]

مشهور است که معاذ نزد پیامبر ج جایگاه والایی داشت، به او گفت: «ای معاذ به خدا من تو را دوست دارم». [۴۰۶]

اکنون که محقق است او معاذ را دوست می‏داشته است، پیداست که وصیتش عمیق و با تأمل بوده است، چون انسان در وصیت و نصیحت به کسی که دوست می‏دارد نسبت به کسی که با او رابطه‏ای دوستانه‏یی ندارد، بیشتر تلاش و جدیت می‌کند، معاذ کسی است که پیامبر برای ابراز محبتش به او به نام خدا سوگند یاد کرد، پس وصیتش به او معلوم است چه جایگاهی دارد! به علاوه معاذ خود یکی از بزرگان صحابه و از سروران مردم بود، در حلال و حرام بسیار بااطلاع و دانا بود، پیامبر به او اعتماد زیادی داشت، او را به مناطق زیادی فرستاد، همچنان که به عنوان امیر، قاضی و حاکم و مفتی او را به یمن گسیل ساخت. [۴۰٧] روز رستاخیز معاذ بن جبل یک گام جلوتر از علما محشور می‏شود. [۴۰۸]

معاذ شبیه ابراهیم÷ بود، ابن مسعود می‏گفت: «معاذ یک امت عابد و بر دین حنیف بود، او از مشرکین نبود». [۴۰٩] ابن مسعود از مهاجران پیشگام بود که در علم و زهد جایگاه والایی داشت، و این چنین درباره‏ی معاذ سخن می‌گوید.

معاذ با آن موقعیت و جایگاه مرموق پیامبر به او گفت: «هر جا هستی تقوای خدا پیشه کن و هر رفتار اشتباه را با یک کار نیک جبران کن، و با مردم خوش رفتار باش!».

اما اکنون در این روزگار ما از این سفارش پیامبر به شخصی که چنان مقام والایی داشته، چه فوایدی می‌توانیم برگیریم؟

بدیهی است که انسان، ولو داناترین عالمان باشد، یا پرهیزکارترین متقیان، باز محتاج تقوی است، چرا که انسان حالات مختلفی را تجربه می‌کند، گاهی ضعیف می‏شود، که برای اثبات و پایداری به تقوی نیاز دارد. «هر جا هستید تقوا پیشه کنید» چه نهان و چه آشکار. وصیت پیامبر بسیار نغز و پرمعناست، «به دنبال هر رفتار بد، کار نیکی بکن تا آن را جبران کند» سیئه را مقدم کرد چون در این موقعیت مقصود آن است، زمان پاک سازی و پوشاندن است و سیئه، رفتار و کردار بد باید پاک شود، مقدم شدنش به خاطر فضلش نیست، بلکه به خاطر این است که مشکلی است که باید حل شود. «با مردم نیک رفتار کن»، چیزهایی بین انسان وآفریدگار و بین انسان با انسان‌های دیگر هست. آدم زیرک پیوسته کارهای حسنه‏یی انجام می‌دهد تا سیئاتش را پاک کند، در این جا منظور تعلیم است، تعلیم اینکه مردم یاد بگیرند چگونه اشتباهات و خطاهای خود را از کارنامه‏ی اعمال خود پاک کنند.

پزشک نیز اگر بیمارش چیز مضر خورده باشد، او را به چیزی سفارش می‏کند که بیماری و دردش را برطرف کند. گویی گناه برای بنده مقرر شده، اما او باید از آن دوری کند و به همین سبب فرمود: «هر جا هستی تقوای خدا پیشه کن» ابتدا بر تقوای حریص باشید، آن را حفظ کنید، و اگر به گناهی گرفتار شدید، راه را می‏دانید: نیکی کنید تا آن را پاک کند. بنابراین این وصیت هم برای حقوق خداوند است و هم برای حقوق انسان‌ها. آن حضرت در آخرین وصیت‌هایش نیز همین سخن را به یارانش گفت.

عرباض حکایت می‏کند: «پیامبر ج روزی در هنگام چاشتگاه موعظه‏ی غرّایی برای ما ایراد فرمودند که اشک از چشم‌ها جاری ساخت و دل‌ها را به ترس و نگرانی انداخت، یکی از حاضران گفت: این موعظه‏ی شخصی است که وداع می‏کند، اکنون ای پیامبر خدا، چه توصیه‏یی برای ما دارید؟ فرمود: «اُوصیم بتقوی الله والسمع و الطاعة...»: «شما را به تقوای خدا و فرمانبرداری و طاعت او سفارش می‏کنم». [۴۱۰]

مردی نزد پیامبر ج رفت وگفت: ای پیامبر خدا مرا نصیحتی بگو! فرمود: «تو را به تقوای خداوند توصیه می‏کنم که اصل هر کاری است» و در روایتی دیگر «تقوای خدا پیشه کن که زبده‏ی همه‏ی خیرات است». [۴۱۱]

همچنین به ابوذر گفت:« ای ابوذر اندیشه کن در آن چه بعداً به تو می‏گویم». شش روز این سخن را خطاب به او گفت، چون روز هفتم فرا رسید، فرمود: «اُوصیك بتقوی الله فی سرّ أمرك و علانیته»: «در امور نهان و آشکارت تو را به تقوای خدا توصیه می‏کنم». [۴۱۲]

گذشتگان صالح پیوسته و مدام همدیگر را به تقوی توصیه می‏کردند، ابوبکر در خطبه‏هایش می‏گفت: «أوصیكم بتقوی الله». [۴۱۳] و هنگامی که نزدیکی وفاتش را حس کرد، این وصیت را به حضرت عمر ارایه کرد که: «ای عمر تقوای خدا پیشه کن». [۴۱۴] عمر نیز همین وصیت را برای پسرش نوشت: «اما بعد، تو را به تقوای خدا سفارش می‏کنم». [۴۱۵]

حضرت علی بن ابی طالب مردی را به فرماندهی سپاهی منصوب کرد و به او گفت: «تو را به تقوای خدا- که بی‏گمان با او روبه‏رو خواهی شد- سفارش می‏کنم». [۴۱۶]

عمر بن عبدالعزیز در نامه‏یی خطاب بر شخصی نوشت: «تو را به تقوای خدا سفارش می‏کنم که غیر از آن چیزی را قبول نمی‏کند، و جز اهل تقوی به کسی رحم نمی‏کند و جز با وجود تقوی کسی را ثواب نمی‏رساند، سفارش کنندگان به آن زیادند، اما عمل کنندگان به آن اندک، امیدوارم خداوند ما را و شما را از شمار متقیان در آورد». [۴۱٧] او هنگامی که امیر شد، خداوند را ستایش و ثنا گفت، و افزود: «شما را به تقوای خدا سفارش می‏کنم، تقوای خدا جای همه چیز را پر می‏کند، اما هیچ چیز جای آن را نمی‏گیرد». [۴۱۸] تقوی می‏تواند جای هر چیز دیگری را بگیرد و کمبود را جبران کند، اما وقتی از دست برود چیزی جای خالی آن را پر نمی‏کند.

شخصی از یونس بن عبید خواست او را نصیحت کند، او گفت: «تو را به تقوای خدا و نیکوکاری توصیه می‏کنم، چرا که خداوند با کسانی است که تقوا پیشه می‏کنند و نیکوکارند». [۴۱٩]

یکی از پیشینیان در نامه‏یی به برادرش نوشت: «تو و خود را به تقوا سفارش می‏کنم، که بهترین توشه برای دنیا وآخرت است، و آن را مسیرت به سوی هر خیر و گریزگاهت از هر شری بگردان، خداوند برای اهل تقوی رهایی از هر چه که از آن می‏ترسند و روزی آن‌ها را از جایی که گمان نمی‏کنند، تضمین کرده است». [۴۲۰]

ابن سماک واعظ نیز به برادرش نوشت: «اما بعد، تو را به تقوای خدا که همرازت در نهانخانه‏ی دل و مراقب تو در دنیای بیرونت است، توصیه می‏کنم، همیشه و در همه حال، چه در روز و چه در شب، خداوند را در ذهن داشته باش، به اندازه‏ی نزدیکی خدا به تو و قدرتش بر تو، از او بترس، و بدان که هرگز از زیر سلطه‏ی او به زیر سلطه‏ی کس دیگری نخواهی رفت، و هرگز از ملک او به ملک دیگری بیرون نمی‏روی، لذا ترس و حذرت از او خیلی باید زیاد باشد، و السلام». [۴۲۱]

پیامبر ج در دعای خود از خدا تقوای طلب می‏کرد: «اللهم أساالك الهدی و التقی و العفاف و الغنی»: «خدایا من، هدایت، پرهیزکاری، پاکدامنی و بی‏نیازی را از تو می‏خواهم». [۴۲۲]

در دعای سفر نیز فرمود: «اللهم إنا نسألك فی سفرنا هذا البر و التقوی ومن العمل ما ترضی»: «خدایا در این سفرمان احسان و تقوی و کارهایی را که مورد خشنودی توست، از تو می‏خواهیم». [۴۲۳] همچنان که به یک شخص مسافر سفارش کرد: «أوصیك بتقوی الله و التكبیر علی كل شرفٍ»: «تو را به تقوای خدا و تکبیر گفتن بر روی هر جای بلندی توصیه می‏کنم». [۴۲۴]

لذا تقوی به ویژه در سفر ارزش مخصوصی پیدا می‏کند، مسافر مکان و احوالش عوض می‏شود، چه بسا در دیار غربت، در کشورهای بیگانه‏یی خواهد بود که از آن چه در کشور و شهر خود از آن می‏ترسید، ترسی ندارد، اگر رازش آشکار شود، ترس فضیحت و رسوایی ندارد. اما در شهر خود از رسوایی می‏هراسد، از این روست که پایبندی وتمسک به تقوی در سفر بسیار مهم است و جایگاه والایی دارد. به هر حال انسان چه در سفر باشد و چه در حضر باید از خدا بخواهد به او تقوی عطا کند. چنانکه پیامبر ج می‏فرمود: «اللهم آتِ نفوسنا تقواها و زكها أنت خیرُ من زكاها أنت ولیُّها و موالاها»: «خدایا به ما تقوا عنایت فرما، نفس ما را پاکیزه بگردان، تو بهتریت تزکیه دهنده هستی و سرپرست و صاحب جان‌ها و نفس‌های مایی». [۴۲۵]

به علاوه قبل از پیامبر گرامی اسلام همه‏ی فرستادگان و پیامبران الهی به تقوی سفارش کرده‏اند: ﴿إِذۡ قَالَ لَهُمۡ أَخُوهُمۡ نُوحٌ أَلَا تَتَّقُونَ١٠٦[الشعراء: ۱۰۶] «هنگامی که برادرشان نوح به آن‌ها گفت: «آیا نمی‏پرهیزید؟»، ﴿إِذۡ قَالَ لَهُمۡ أَخُوهُمۡ هُودٌ أَلَا تَتَّقُونَ١٢٤[الشعراء: ۱۲۴] (چون برادرشان هود گفت: «آیا نمی‏ترسید؟»)، ﴿إِذۡ قَالَ لَهُمۡ أَخُوهُمۡ صَٰلِحٌ أَلَا تَتَّقُونَ١٤٢[الشعراء: ۱۴۲] (چون برادرشان صالح به آن‌ها گفت «آیا پرهیز نمی‏کنید؟»)، ﴿إِذۡ قَالَ لَهُمۡ أَخُوهُمۡ لُوطٌ أَلَا تَتَّقُونَ١٦١[الشعراء: ۱۶۱] (چون برادرشان لوط به آن‌ها گفت: «آیا نمی‏ترسید؟») حضرت شعیب به صاحبان بیشه که داستانش مشهور است، گفت: ﴿إِذۡ قَالَ لَهُمۡ شُعَيۡبٌ أَلَا تَتَّقُونَ١٧٧[الشعراء: ۱٧٧] «چرا نمی‌ترسید؟» یعنی چرا تقوی پیشه نمی‏کنید؟ برای موسی÷ دستور آمد: ﴿ٱئۡتِ ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِينَ١٠ قَوۡمَ فِرۡعَوۡنَۚ أَلَا يَتَّقُونَ١١[الشعراء: ۱۰-۱۱] «به سوی قوم ستمکار برو، قوم فرعون، آیا آن‌ها نمی‏ترسند؟»

[۴۰۴] ن. ک: تفسیر قرطبی، الجامع لأحکام القرآن، ۵/۴۰۸. [۴۰۵] درجه‏ی حدیث حسن است: ترمذی (۱٩۸٧) بخش البر و الصلة، باب ما جاء فی معاشرة الناس، دارمی (۲٧٩۱) بخش الرقاق، باب فی حسن الخلق، و احمد در مسند (۲۰۸۴٧) روایت کرده‏اند، البانی در صحیح الجامع (٩٧) آن را صحیح دانسته است. نیز ن. ک: مجموع الفتاوی (۱۰/۶۵۴) از شیخ الاسلام ابن تیمیه. [۴۰۶] صحیح است: ابوداود (۱۵۲۲) بخش الصلاة، باب فی الاستغفار، نسائی (۱۲۰۳) بخش السهو، باب نوع آخر من الدعاء، و احمد در مسند (۲۱۶۱۴) روایت کرده‏اند. البانی در صحیح الجامع (٧٩۶٩) آن را صحیح دانسته است. [۴۰٧] اشاره به روایتی دارد که بخاری (۴۳۴٧) بخش المغازی، باب بعث أبی موسی و معاذ الی الیمن قبل حجة الوداع و مسلم (۱٩) بخش الإیمان، باب الدعاء الی الشهادتین و شرائع الإسلام آورده‏اند. [۴۰۸] روایت صحیحی است: حاکم در مستدرک (۳/۳۰۱) به شماره‏ی (۵۱٧۰) طبرانی در معجم کبیر (۲۰/۲٩) به شماره‏ی (۴۰) آورده‏اند. البانی در صحیح الجامع به شماره‏ی (۵۸۸۰) آن را صحیح دانسته است. [۴۰٩] حاکم در مستدرک (۲/۳٩۰) به شماره‏ی (۳۳۶٧) این سخن را اآورده است و گفته است: بنا به نظر بخاری و مسلم حدیث صحیحی است. نیز طبرانی در معجم کبیر (۱۰/۵٩) و طبرانی در تفسیرش (۱۴/۱٩۱) آورده‏اند. [۴۱۰] صحیح است: ابوداود (۴۶۰٧) بخش السنة، باب فی لزوم السنة، و ترمذی (۲۶٧۶) بخش العلم، باب ما جاء فی الاخذ بالسنة و اجتناب البدع روایت کرده‏اند، ترمذی آن را حدیث عالی و درستی می‏داند، نیز ابن ماجه (۴۲) بخش المقدمة، باب اتباع سنة الخلفاء الراشدین المهدیین و احمد در مسند (۱۶۶۶٩۲) آن را ذکر کرده‏اند. البانی درصحیح الجامع (۲۵۴٩) آن را صحیح دانسته است. [۴۱۱] حدیث نیکویی است: امام احمد در مسند (۱۱۳۶۵) آن را نقل کرده است، البانی در صحیح الجامع به شماره‏ی (۲۰۴۳) آن را نیکو دانسته است. [۴۱۲] حدیث نیکویی است: امام احمد در مسند (۲۱۰۶۳) نقل کرده و آلبانی درصحیح الجامع به شماره‏ی (۲۵۴۴) آن را نیکو دانسته است. [۴۱۳] ابونعیم در حلیة الاولیاء (۱/۳۶) و ابوجعفر طبری در الریاض النضرة (۲/۲۴۴) روایت کرده‏اند. [۴۱۴] ابونعیم در حلیة الاولیاء (۱/۳۶) و ابوجعفر طبری در الریاض النضرة (۲/۲۴۴) روایت کرده‏اند. [۴۱۵] ابن رجب جنبلی در جامع العلوم و الحکم (۱/۱۶۱) آورده وآن را به عمر نسبت داده که در وصیت به پسرش بیان کرده است. [۴۱۶] خلال در کتاب السنة (۱/۱۱۴) روایت کرده است. [۴۱٧] ابونعیم در حلیة الاولیاء (۵/۲۶٧) ذکر کرده است. [۴۱۸] ابونعیم در حلیة الاولیاء (۵/۲٩٧) و ابن رجب حنبلی در جامع العلوم و الحکم (۱/۱۶۱) این سخن را آورده‏اند. [۴۱٩] ابن رجب حنبلی در جامع العلوم والحکم (۱/۱۶۱) روایت کرده است. [۴۲۰] ابن رجب حنبلی، همان (۱/۱۶۱). [۴۲۱] ابونعیم در حلیة الاولیاء، (۸/۲۰۶) و ابن جوزی در صفة الصفوة (۳/۱٧۵)، ابن رجب حنبلی در جامع العلوم و الحکم (۱/۱۶۲) از سخنان ابن سماک واعظ آورده‏اند. [۴۲۲] صحیح است: مسلم (۲٧۲۱) بخش الذکر و الدعاء، باب التعوذ بالله من شر ما عمل و من شر ما لم یعمل، آورده است. [۴۲۳] صحیح است: مسلم (۱۳۴۲) بخش الحج، باب مایقول إذا رکب الی سفر الحج و غیره. [۴۲۴] صحیح است: ترمذی (۳۴۴۵) بخش الدعوات، باب ما یقول إذا ودع انساناً، روایت کرده و آن را حدیث نیکو دانسته است، ابن ماجه (۲٧٧۱) بخش الجهاد، باب فضل الحرس و التکبیر فی سبیل الله، و احمد در مسند (۸۱۱۱) آن را آورده‏اند. البانی در صحیح الجامع به شماره‏ی (۱۲۸۶) آن را صحیح دانسته است. [۴۲۵] صحیح است: مسلم (۲٧۲۲) بخش الذکر و الدعاء، باب التعوذ بالله من شر ما عمل و من شر ما لم یعمل روایت کرده است.

بر بال تقوی

تقوی زیباترین و بهترین لباس و آرایشی است که انسان خود را با آن می‏آراید: ﴿يَٰبَنِيٓ ءَادَمَ قَدۡ أَنزَلۡنَا عَلَيۡكُمۡ لِبَاسٗا يُوَٰرِي سَوۡءَٰتِكُمۡ وَرِيشٗاۖ وَلِبَاسُ ٱلتَّقۡوَىٰ ذَٰلِكَ خَيۡرٞ[الأعراف: ۲۶] «ای فرزندان آدم لباسی برای شما فرو فرستادم که برایتان زینت است و شرمگاهتان را می‏پوشاند و لباس تقوا بهتر است.» خداوند منت بر سرشان نهاده و این نعمت را به آن‌ها داده است.

طبق قاعده اشاره به چیزی در ضمن ابراز منت افاده‏ی مباح بودن می‏کند، مثلاً ﴿ لِتَأۡكُلُواْ مِنۡهُ لَحۡمٗا طَرِيّٗا وَتَسۡتَخۡرِجُواْ مِنۡهُ حِلۡيَةٗ تَلۡبَسُونَهَا[النحل: ۱۴] «تا از آن گوشت تازه خوراکتان شود و زینتی را برای آرایش خود استخراج کنید.» مادام که آمدنش در مقام منت باشد، به معنای مباح بودن آن است، چون خداوند به خاطر چیزی که بر بندگانش حرام کرده، بر آن‌ها منت نمی‏نهد، بلکه او به خاطر آن چه حلال گردانده، منت بر آن‌ها گذاشته است: ﴿يَٰبَنِيٓ ءَادَمَ قَدۡ أَنزَلۡنَا عَلَيۡكُمۡ لِبَاسٗا يُوَٰرِي سَوۡءَٰتِكُمۡ وَرِيشٗا[الأعراف: ۲۶] «ای فرزندان آدم لباسی برای شما فرو فرستادم که برایتان زینت است و شرمگاهتان را می‏پوشاند.» در عین حال چیز دیگری که مهمتر است، برای آن‌ها یادآوری کرده است به لباس معنوی غیر از لباسی که لمس می‏شود و محسوس و البته گرانقدرتر و والا تر است، اشاره کرده است: «لباس تقوا بهتر است». لباس که عورتهای بدن را می‏پوشاند، لباس اصلی است و «ریشاً» یعنی آن چه مایه‏ی تجمل، زیبایی و آراستگی است، وقتی انسان را به چیز که ظاهرش را با آن بپوشاند، آگاه کرد، در گام بعدی آن‌ها را از چیزی خبردار کرد که باطن و درون‌شان را با آن بپوشانند، و چون آن مایه‏ی زینت و آرایش ظاهر است، به آن‌ها باز نمود، آن‌ها را از آن چه مایه‏ی زینت و آرایش درون و باطن است، آگاه ساخت.

إذا المرءُ لم یلبس ثیاباً مِن التقی
تقلّب عریاناً و إن كان كاسیاً
و خیرُ لباس المرءِ طاعةُ رَبِّه
و لاخیرَ فیمن كان لله عاصیاً

اگر آدمی پوششی از تقوا نداشته باشد، مانند این است که عریان بگردد در حالی که لباس به تن دارد.

بهترین لباس برای انسان لباسی از طاعت پروردگار است و آن کس که از پروردگار خود عصیان می‏کند هیچ بهره‏یی نخواهد برد.

لباس تقوی یعنی کردار نیک، شرمگینی، سیمای نیک، دانش و عمل صالح. گاهی بعضی از مردم فکر می‏کنند لباس تقوی جامه‏یی است که زبر و زمخت باشد...! این دیدگاه بی‏گمان نادرست است. انسان باید چیزی بپوشد که در دسترسش باشد و البته تواضع و میانه‏روی را از یاد نبرد. هرکس به خاطر خدا در آرایش و پوشش خود تواضع داشته باشد، خداوند روز قیامت جامه‏های زینتی بی‏نظیر و زیبارویان درشت چشم را نصیبش می‏کند. [۴۲۶]

به علاوه تقوی بهترین توشه‏ی راه است، ﴿وَتَزَوَّدُواْ فَإِنَّ خَيۡرَ ٱلزَّادِ ٱلتَّقۡوَىٰۖ وَٱتَّقُونِ يَٰٓأُوْلِي ٱلۡأَلۡبَٰبِ[البقرة: ۱٩٧] «زاد و توشه تهیه کنید که بهترین توشه پرهیزگاری است. ای خردمندان از من بترسید». وقتی خداوند بندگانش را به آماده شدن برای سفر امر فرمود، چنان نسبت به آنان مهربان و دلسوز است که دستور داده، آن چه برای‌شان مفید است، با خود ببرند، نخست که مجهز، به سفر بروند، و این یک مسأله‏ی دنیوی است، در سفر خطرهای زیادی هست. انسان با مشکلات و تنگناهایی روبه‏رو می‏شود که چه بسا مجبور شود، دست خود را به سوی مردم دراز کند- که مکروه است- او آن‌ها را سفارش کرده که چیزی با خود ببرند که برای همیشه حتی در دنیا نیز مفید باشد و گفت بهترین توشه تقوی است. تقوای من پیشه کنید ای صاحب خردان! این توشه در آخرت نیز مفید است.

علت فرود آمدن این آیه این است که اهالی یمن به سفر حج می‏رفتند و توشه‏یی با خود نمی‏بردند، می‏گفتند ما به خدا توکل کرده‏ایم، او غذا و مایحتاج به ما می‏دهد، و با این کار باعث ایجاد زحمت و سنگینی برای مردم می‏شدند و دست کمک به سوی آن‌ها دراز می‏کردند. به دنبال این قضیه این آیه فرود آمد. [۴۲٧]

[۴۲۶] روایت نیکی است: ترمذی (۲۴۸۱) بخش صفة القیامة و الرقائق و الورع آورده وگفته است: حدیث نیکویی است؛ نیز احمد، مسند (۱۵۲۰۴) البانی در صحیح الجامع به شماره‏ی (۶۱۴۵) آن را نیکو دانسته است. [۴۲٧] صحیح است: بخاری (۱۵۲۳) بخش الحج، باب قوله الله تعالی ﴿وَٱتَّقُونِ يَٰٓأُوْلِي ٱلۡأَلۡبَٰبِ روایت کرده است.

اولیای خدا و تقوی

کسانی که تقوای خدا پیشه می‏کنند وآن را به درستی به کمال می‏رسانند، در حقیقت این‌ها اولیای خدا هستند نه کسانی که بر دریا راه می‏روند و در هوا پرواز می‏کنند: ﴿أَلَآ إِنَّ أَوۡلِيَآءَ ٱللَّهِ لَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ٦٢ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَكَانُواْ يَتَّقُونَ٦٣[يونس: ۶۲-۶۳] «آگاه باش که دوستان خدا نه ترسی دارند و نه غمگین می‏شوند. آنان کسانی هستند که ایمان آوردند و تقوای الهی پیشه کردند»، ﴿وَٱللَّهُ وَلِيُّ ٱلۡمُتَّقِينَ١٩[الجاثية: ۱٩] «خداوند دوست پرهیزکاران است.» بنابراین پرهیزکاران شایستگان راستین دوستی خداوند هستند، آنان که در انجام طاعت‌ها و نوافل تلاش می‏کنند: «ولایزالُ عَبدی یَتقرّب إلی بالنوافل حتی أُحبُّه»: «بنده‏ی من پیوسته با نوافل به من نزدیکی می‏جوید، تا اینکه او را دوست می‏دارم». [۴۲۸]

از این منظر دروغ و شیادی کسانی که می‏گفتند ما اولیای صوفیه هستیم، آشکار می‏گردد؛ آنان که در ولادت‌ها می‏رقصند، بر طبل‌ها می‏نوازند، به این طرف و آن طرف متمایل می‏شوند و ادعای صرع و از خود بیخودی می‏کنند، با غلامان زیبارو و زنان همنشین می‏شوند- چنانکه برخی از علما از آن‌ها نقل کرده‏اند- آنان منحرفان صوفیه هستند، به بیراهه رفته‏اند، می‏گویند ما اولیای خدا هستیم، و مردم از آن‌ها فریادرسی می‏کنند..!!

از جمله خرافات صوفیه حکایتی است که می‏گویند: گروهی پشت سر یکی ازآنان که ادعا می‏کنند ولی الله هستند، به نماز ایستادند، چون به سجده رفتند، زمان زیادی درنگ کرد، مردم سرشان را بلند کردند، دیدند همچنان در سجده است، بار دیگر نگاه کردند، دیدند در همان حال است، پس از نماز گفتند نگرانت شدیم! او آستین‌های پیراهنش را به آن‌ها نشان داد که خیس شده است! پرسیدند کجا بودی؟ گفت: جماعتی از مردم بر روی دریا در حال غرق شدن از من کمک خواستند، به کمک آن‌ها رفتم، نجات‌شان دادم و به نماز برگشتم...!!

حکایت این اولیای ادعایی در دنیای بدعت‌ها و خرافات زیاد است و بیانش به طول می‏انجامد. خداوند نشانی به ما داده است که با آن اولیای خود و اولیای شیطان را از هم باز شناسیم: ﴿أَلَآ إِنَّ أَوۡلِيَآءَ ٱللَّهِ لَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ٦٢ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَكَانُواْ يَتَّقُونَ٦٣[يونس: ۶۲-۶۳] «آگاه باشید که دوستان خد نه ترسی دارند و نه غمیگن می‏شوند،آنان کسانی هستند که ایمان آوردند و تقوا پیشه کردند»، ﴿إِنۡ أَوۡلِيَآؤُهُۥٓ إِلَّا ٱلۡمُتَّقُونَ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَهُمۡ لَا يَعۡلَمُونَ٣٤[الأنفال: ۳۴] «اولیاء مسجد (مسجد الحرام) فقط پرهیزگارانند ولی بیشتر آن‌ها نمی‏دانند».

[۴۲۸] صحیح است: بخاری (۶۵۰۲) بخش الرقاق، باب التواضع روایت کرده است.

تقوی میزان سنجش

خداوند تقوی را میزان برتری مردم قرار داده است: ﴿إِنَّ أَكۡرَمَكُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰكُمۡۚ[الحجرات: ۱۳] «گرامیترین شما نزد خدا باتقواترین شماست.» از پیامبر ج سؤال شد: گرامیترین مردم چه کسی است؟ و بالاترین آن‌ها از لحاظ حسب و نسب چه کسی است؟ فرمود: «الكریم بن الكریم بن الكریم یوسف بن یعقوب ابن اسحاق بن ابراهیم»: «یوسف پسر اسحاق پسر حضرت ابراهیمکه همه بزرگوار و سخاوتمند بودند» گفتند: ای پیامبر خدا سؤال ما این نبود! پس از آن برای آن‌ها روشن کرد وتوضیح داد و چون بار دیگر پرسیدند گرامیترین مردم کیست؟ فرمود: «پرهیزکارترین آنها». [۴۲٩] بنابراین فضل و کرم تنها با تقوای الهی مشخص می‏شود، نه به منسوب بودن به قبایل. شاعر سروده است:

فَقَد رفعَ الإسلام سلمانَ فارسٍ
و قَد وَضعَ الكفرُ الشریف أبالهبٍ

اسلام سلمان را که از ملت فارس بود مقامی والا داده و کفر، ابولهب را – که از بزرگان بود- بی‏مقدار کرده است.

گویند سلمان می‏گفت:

أبی اسلام لا أبَ لی سواهُ إذا افتخروا بقیسٍ أو تمیمٍٍِ

وقتی مردم به قبیله‏های قیس و تمیم افتخار می‏کنند، من با عزت و افتخار می‏گویم پدر من اسلام است و غیر از آن پدر دیگری ندارم.

نشان ارزش و جایگاه بزرگ تقوی این است که خداوند به خاطر آن دستور به همیاری داده است و مصلحت انسان‌ها جز با تقوی رعایت نمی‏شود: ﴿وَتَعَاوَنُواْ عَلَى ٱلۡبِرِّ وَٱلتَّقۡوَىٰۖ[المائدة: ۲] «و به نیکی و پرهیزگاری یاور یکدیگر باشید».

[۴۲٩. ] صحیح است: بخاری (۳۴٩۰) بخش المناقب، باب قول الله تعالی: «یا ایها الناس إنا خلقنکم من ذکر و أنثی» و مسلم (۲۳٧۸) بخش الفضائل، باب من فضائل یوسف علیه السلام روایت کرده‏اند.

نشانه‏های تقوی

تقوی سرچشمه‏ی فضیلت‏هاست. درختی است با شاخ و برگ‌ها و میوه‏های رنگارنگ: مهربانی، وفاداری، راستگویی، عدالت، ورع، بخشش، سخاوتمندی و... همه از میوه‏های این درخت است. وقتی پرورش بیابد، و به بار بنشیند، آرامش و اطمینان را به قلب مؤمن ارزانی می‏دارد.

حضرت علیس به گورستانی رفت وگفت ای ساکنان قبرها! چه خبرهایی برای ما دارید؟ خبرهای پیش ما از این قرار است که دارایی‌هایتان تقسم شده، در خانه‏هایتان کسان دیگری ساکن شده‏اند و همسرانتان ازدواج کرده‏اند. سپس گریست و گفت: به خدا اگر قادر به پاسخگویی باشند بی‏گمان می‏گویند: ما به تحقیق پی بردیم که بهترین توشه تقوی است. [۴۳۰]

از جمله ویژگی‌ها و صفات متقیان می‏توان به این‌ها اشاره کرد: رهایی از آفت غفلت و کوچک شماری گفته‏ها و کرده‏های ناشایست؛ اظهار بیزاری و انزجار از کارهای زشت؛ و اگر به هر گونه اعمال زشتی آلوده گردد، ناراحت و متأسف شود، و خالصانه و مخلصانه برای زدودن زنگار آن به سوی خدا روی آورد وبه او پناه ببرد و خواستار بخشش و مغفرت شود. خداوند فرمود: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ٱتَّقَوۡاْ إِذَا مَسَّهُمۡ طَٰٓئِفٞ مِّنَ ٱلشَّيۡطَٰنِ تَذَكَّرُواْ فَإِذَا هُم مُّبۡصِرُونَ٢٠١[الأعراف: ۲۰۱] «پرهیزگاران وقتی گرفتار وسوسه‏های شیطانی شوند خدا را یاد می‏کنند و بصیرت می‏یابند.» اگر حالت‌های ناپسند و شیطانی بر آن‌ها چیره شود، هرگز آرام و قرار نخواهند یافت، مگر از آن احوال بیرون رفته و با توبه و استغفار خواستار رهایی و جبران مافات شوند.

پرهیزگاران همیشه و در همه حال به یاد خدا هستند، زیرا یاد خدا شیطان و وسوسه را از آن‌ها می‏راند، هر گونه ناپاکی و آلودگی که از ناحیه‏ی شهوت‌ها و شبهه‏ها به درون آن‌ها راه یابد و هر تیر زهرآگینی را که قلبشان را هدف قرار دهد، می‏زداید و دفع می‏کند: ﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ ٱللَّهُ وَجِلَتۡ قُلُوبُهُمۡ وَإِذَا تُلِيَتۡ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتُهُۥ زَادَتۡهُمۡ إِيمَٰنٗا وَعَلَىٰ رَبِّهِمۡ يَتَوَكَّلُونَ٢ ٱلَّذِينَ يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ يُنفِقُونَ٣ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ حَقّٗاۚ لَّهُمۡ دَرَجَٰتٌ عِندَ رَبِّهِمۡ وَمَغۡفِرَةٞ وَرِزۡقٞ كَرِيمٞ٤[الأنفال: ۲-۴] «مؤمنان کسانی هستند که هر وقت نام خدا برده شود، دل‌هاشان بترسد و چون آیاتش بر آن‌ها خوانده شود ایمان‌شان فزونی یابد و به پروردگارشان توکل کنند، آن‌ها که نماز را برپا می‏دارند و از آنچه روزی‌شان داده‏ایم انفاق می‏کنند. مؤمنان حقیقی آنان هستند که نزد پروردگارشان درجاتی عالی و آمرزش و روزی فراوان دارند».

[۴۳۰] ابن عبد بر در التمهید (۲۰/۲۴۲) از علی بن ابی طالب روایت کرده است.

شیوه‏های رسیدن به تقوی

برای دست یافتن به تقوی و مسلط کردن این خصیصه بر تمام اعضای ظاهرو باطن می‏توان از این نکات کمک گرفت: خدا را بیشتر از هر چیز دیگر دوست بدارید، همیشه مراقبت و عنایت خدا به انسان را به دل دریابید، از عواقب گناه و معصیت آگاه باشید، یاد بگیرید چگونه در برابر هوای نفس ایستادگی کنید و بر آن چیره شوید، نیرنگ‌ها، فریب‌ها و وسوسه‏های شیطان را بشناسید، و احساس کنید.

گرچه بیان این امور و صحبت کردن درباره‏ی آن آسان است، اما در عمل و اجرا بسیار سخت است. انسان اکثراً فراموش می‏کند که خداوند از هر لحاظ مراقب اوست، بدین معنی که هم اعمال، رفتار و حرکت‌هایش را می‏بیند و هم او را از بلاها، خطرها و لغزش‌ها حفظ می‏کند، کما اینکه انسان به سادگی از کنار نکته‏های مهمی مانند این فرموده‏ی پیامبر ج می‏گذرد: «اعبدالله كأنك تراهُ»: «خداوند را چنان عبادت کنید که انگار او را می‏بینید». [۴۳۱]

إذا ما خلوتَ الدهرَ یوماً فلا تَقُل
خلوتُ و لكن قُل علیَّ رقیب

اگر روزی در جاهای خلوت و دور از نگاه دیگران باشید، نگویید در جای خلوتی هستم که هیچکس نیست، بلکه بگویید کسی مراقب من است./ چنین گمان مبر که خداوند حتی یک لحظه غافل می‏شود و یا هر چه را که پنهان کنید پوشیده می‏ماند. [۴۳۲]

برای شناخت درد و رنج‌ها و مفاسدی که در امور ناروا وجود دارد، کافی است انسان در آن چه برای بزرگان و ملت‌های پیشین اتفاق افتاده است، تأمل و تفکر کند، چه چیزی باعث رانده شدن پدر و مادرمان از بهشت شد؟ چرا از سرای سعادت، لذت، شادکامی و شادمانی به سرای اندوه و درد کشیده شدند؟ به خاطر نافرمانی... سرپیچی... معصیت!

چه چیز باعث شد ابلیس از فرمانروایی آسمان عزل شود و طرد گردد، مورد لعنت قرار گیرد و ظاهرو باطنش مسخ شود؟! به زشت‏ترین شکل در آید؟ و نزدیکی‏اش به دوری، رحمت در حقش به لعنت و بهشت برای او مبدل به دوزخ گردد؟ چه عاملی سبب شد در برابر خداوند به نهایت گستاخی بورزد و فاسق و مجرم شود و به رهبری بشریت به سوی هر گونه فساد و نابه‏کاری اقدام کند؟ معصیت... نافرمانی...!!

ساکنان زمین چرا همگی در معرض نابودی به وسیله توفان قرار گرفتند، چنانکه آب به قله‏های کوه‌ها رسید و همه جا را فرا گرفت؟ به چه علت باد نابارور بر قوم عاد مسلط شد و آن‌ها را بیهوش نقش بر زمین کرد؟ چه چیزی باعث شد که قوم ثمود با فریادی هراسناک و گوشخراش قلبهایشان در سینه پاره- پاره گردد...؟ چه عاملی سرزمین ثمود... سرزمین قوم لوط را بالا برد... تا جایی که ملایکه صدای سگ‌هایشان را می‏شنیدند و آن‏گاه آن را بر آن‌ها واژگون کرد و سنگ بر آن انداخت و به جای آن چیزهای بدبویی قرار داد که هیچ گونه آثار زندگی در آن یافت نمی‏شد..؟ چه عاملی عذاب را بسان سایبانی بر قوم شعیب فرستاد و بر سرشان آتش باراند...؟ چه چیزی فرعون و قومش را به کام دریا فرستاد... و روح‌هایشان به دوزخ منتقل گشت تا هر سپیده‏دم و شامگاه بر آتش عرضه شوند...؟ جسدهایشان در دنیا غرق شد و روح‌هایشان طعمه‏ی آتش ودیدار به قیامت...!!

بنابراین اندیشه وتفکر در مصیبت‌ها و عذاب‌های ناشی از گناه، آدمی را به سوی تقوی راه می‏نماید.

تـفنـی الّـلذاذة ممّن نالَ لذّتها
من الحرامِ و یبقی الإثم و العارُ
تَبقی عواقبُ سوءٍ من مَغبتها
لاخیر فی لذةٍ من بعدها النـارُ

هرکس لذت گناه را بچشد، به زودی لذتش از بین می‏رود و بار گناه و لکه‏ی ننگ برایش می‏ماند./ در نهایت عاقبت بد از آن به جای می‏ماند، بی‏گمان لذتی که به دنبال آن آتش است هیچ فایده‏یی برای هیچکس ندارد. [۴۳۳]

مردی با زنی همآغوشی کرد، زن حامله شد و او سرگردان و حیران، نمی‏دانست، چه کار کند: آیا تن به رسوایی در خانواده و عشیرت دهد و با او ازدواج کند؟ یا بچه را در شکم مادرش بکشد؟ که این جنایتی بزرگتر بود! یا اینکه زن را با بچه به حال خود رها کند و در آوارگی و بی‌خانمانی بیندازد، که در هر صورت از هر طرف مصیبت بود ودرد و ماتم...!! این است نتایج لذت یک لحظه‏یی که تا قام قیامت بدی و زشتی آن می‏ماند!

***

انسان با تأمل در چنین اموری می‏تواند به تقوی برسد و یاد بگیرد چگونه با هوای نفس مقابله کند: ابتدا اندیشه ‏ها و افکارش را اصلاح کند، از فکر معصیت و شر بپرهیزد، از آن به شدت دوری کند، این کار ممکن است برایش سخت و دردناک باشد، ولی نباید فراموش کرد که چشم‏پوشی و کنترل نفس از تجاوز به محدوده‏ی حرام آسان نیست، اما آسایش و لذت بی‏مثال سرای جاوید را به ارمغان می‏آورد.

أنـتَ فـی دار شـتات
فَتَأهّـب لـشـتاتـك
وَاجـعـل الدّنیا كیَوم
صُمتَهُ عَن شهواتك
واجعل الفطرَ عندالله
فــی یـوم وَفـاتـك

شما اکنون در سرای آشفتگی و پریشانی هستید، پس پریشانی و درماندگی خویش را دریابید! تمام دنیا را مثل یک روز فرض کنید که روزه گرفته‏اید و از شهوت‌ها دوری کرده‏اید! و تنها در هنگام رسیدن به خدا در سرآغاز مرگ روزه‏اتان را باز کنید!

لاخـیرَ فـیمـن لـایـراقـبُ ربّـه عـنَد
الـهـوی و ِیَـخـافه إیـمـاناً
حجب التقی سُبل الهوی فأخو التقی
یخشی إذا وافی المعادَ هـوانا

کسی که در برابر هوا و هوس از پروردگار پروا نمی‏کند و از او نمی‌ترسد، هیچ بهره‏یی حاصل نمی‏کند./ تقوی راه هوا و هوس را می‏بندد، انسان باتقوی از اینکه با خواری در پیشگاه خدا حضور یابد، می‏ترسد!

ما إن دعانی الهوی لفاحشة
إلا نهانی الحیاءُ و الكرمُ
فَلا إلی فاحش مددتُ یدی
و لامَشَت بی لربیة قَدَمُ

هرگاه هوای نفس مرا به کار ناپسندی فرا می‏خواند شرم خود و کرم رب مرا از آن نهی می‏کنند.

هرگز به سوی کار زشت دست دراز نکرده‏ام و به جاهای گناه و دامگه بلا گام ننهاده‏ام.

چنان که پیشتر اشاره شد، این امر چه بسا در آغاز سخت و ناممکن بنماید، اما بهتر از خار، چرک آب و خونابه‏ی روز قیامت است. انسان گاهی از روی شجاعت و شهامت و مردانگی از معصیت و گناه پرهیز می‏کند که اگر دقیق بنگرد هیچ اثری از رذالت و خواری در آن نیست.

وأغضُّ طرفی إن بَدَت لی جارتی
حتّی یُواری جارتی مأواها

اگر زن همسایه‏ام بیرون بیاید، چشم فرو می‏بندم تا به خانه‏اش برود.

این سخن یک انسان در دوران پیش از اسلام است که با افتخار و شهامت از آن یاد می‏کند، پس از اسلام باید چگونه عمل کرد...؟ وقتی انسان می‏تواند به خاطر شرم و حیا خجالت زدگی در برابر مردم از برخی گناهان دوری کند، اگر به خداوند ومقام او فکر کند، چه کار می‏کند؟ شکی نیست اگر تفکر درست باشد، دوری از گناه استوارتر و عظیم‏تر است.

مردمان باید نیرنگ‌های ابلیس را بشناسند تا از آن پروا کنند. او برای به دام انداختن مردم روش‏های زیادی دارد. انسان باید ازآن آگاه باشد و خود را در برابرش حفظ کند. مثلاً او را به امور بیهوده سرگرم می‏کند تا از کارهای بهتر باز بماند و یا از راه شرک بر او وارد می‏شود.

[۴۳۱] صحیح است: بخاری (۵۰)بخش الایمان، باب سؤال جبرئیل النبی ج، و مسلم (۸) بخش الایمان، باب بیان الاسلام و الإیمان و الإحسان، روایت کرده‏اند. [۴۳۲] بیهقی در شعب الإیمان (۵/۲۶۱) به شماره‏ی (٧۲٩۲) این ابیات را آورده و گفته است امام شافعی/ آن را همیشه زمزمه می‏کرد، ابونعیم در حلیة الاولیاء (٩/۲۲۰) آن را آورده و گفته امام احمد آن را می‏خواند. [۴۳۳] ابونعیم در حلیة الاولیاء (٧/۲۲۱) و ابن جوزی در صفة الصفوة (۳/۱۳۰) آورده‏اند.

ویژگی‌های پرهیزگاران

خداوند از ویژگی‌های پرهیزگاران در قرآن به چند مورد اشاره کرده است:

۱- آن‌ها به غیب ایمان دارند: ﴿هُدٗى لِّلۡمُتَّقِينَ٢ ٱلَّذِينَ يُؤۡمِنُونَ بِٱلۡغَيۡبِ[البقرة: ۲-۳] «راهنمای پرهیزگاران است. آنان که به غیب ایمان دارند».

۲- اهل بخشش و گذشت هستند: ﴿وَأَن تَعۡفُوٓاْ أَقۡرَبُ لِلتَّقۡوَىٰۚ[البقرة: ۲۳٧] «اگر گذشت کنید به پرهیزکاری نزدیکتر است».

۳- گناه کبیره مرتکب نمی‏شوند و گرد گناه صغیره نمی‏گردند، و چون به گناهی گرفتار آیند، شتابان توبه می‏کنند: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ٱتَّقَوۡاْ إِذَا مَسَّهُمۡ طَٰٓئِفٞ مِّنَ ٱلشَّيۡطَٰنِ تَذَكَّرُواْ فَإِذَا هُم مُّبۡصِرُونَ٢٠١[الأعراف: ۲۰۱] «پرهیزگاران وقتی گرفتار وسوسه‏های شیطانی شوند خدا را یاد می‏کنند و بصیرت می‏یابند».

۴- در گفتار و کردار راست و درستند: ﴿وَٱلَّذِي جَآءَ بِٱلصِّدۡقِ وَصَدَّقَ بِهِۦٓ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُتَّقُونَ٣٣[الزمر: ۳۳] «آن کس که سخن راست را آورد و آن را تصدیق کرد از پرهیزگاران است». آن کس که خبر درست را آورد محمد ج بود و آن کس که او را تصدیق کرد ابوبکر بود. ﴿أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ صَدَقُواْۖ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُتَّقُونَ١٧٧[البقرة: ۱٧٧] «اینان راستگویان و پرهیزگارانند.» این آیه معلوم می‏کند که پرهیزگار، راستگو است.

۵- مناسک الهی را بزرگ می‏دارند: ﴿ذَٰلِكَۖ وَمَن يُعَظِّمۡ شَعَٰٓئِرَ ٱللَّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقۡوَى ٱلۡقُلُوبِ٣٢[الحج: ۳۲] «همچنین بزرگ داشتن شعایر الهی، به راستی از پرهیزگاری دل‌هاست».

بزرگ داشت مناسک خداوند به چه معناست؟ یعنی انسان حریم‌های پروردگارش را گرامی بداند وآن را زیر پا نگذارد، دستورهای خدا را بزرگ بداند وآن را درست اجرا کند، و هر چه از او خواسته شود بهترین و ارزشمندترین را بیاورد، اگر قربانی از او خواسته می‏شود برای حج، بهترین و چاق‏ترین حیوان را انتخاب کند، گرانبهاترین و دوست‏داشتنی‏ترین را بیاورد، این یعنی بزرگ داشت مراسم خداوند، هر چیزی که خداوند به آن دستور داده باشد در شمار شعایر اوست. نشانه‏گذاری حیوان قربانی که در حج به تبعیت از سنت انجام می‏دهند، برای این است که اشتباه نشود، و اگر گم شد آسان پیدا شود.

۶- خواستار عدالتند وطبق آن حکم می‏کنند: ﴿وَلَا يَجۡرِمَنَّكُمۡ شَنَ‍َٔانُ قَوۡمٍ عَلَىٰٓ أَلَّا تَعۡدِلُواْۚ ٱعۡدِلُواْ هُوَ أَقۡرَبُ لِلتَّقۡوَىٰۖ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ[المائدة: ۸] «و دشمنی با گروهی شما را وادار به ترک عدالت نکند، عدالت پیشه کنید که به پرهیزگاری نزدیکتر است و از خدا بترسید.» مشرکین به خاظر شرک و کفر مورد تنفر و کینه‏اند، با این وجود خداوند دستور داده که با آن‌ها به عدالت رفتار کنیم.

حضرت علی وقتی با یک شخص یهودی بر سر زره‏یی پیش قاضی رفت، چون دلیل واضحی نداشت، قاضی علیه او حکم صادر کرد. و زره به آن یهودی داده شد، اما او مدهوش و متحیر شد، چگونه در برابر امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب به نفع او حکم می‏دهند، و حال آنکه زره مال علی بود، اما دلیلی نداشت. او گفته بود: حسن و حسین شاهدم هستند. قاضی گفته بود: شهادت پسر برای پدر جایز نیست. علی گفته بود: این‌ها سرور جوانان بهشت‏اند. قاضی گفته بود: این قضیه مربوط به بهشت است. شخص یهودی در اوج شگفتی، از آن چه می‏دید درمانده بود، گفت: ای امیرالمؤمنین أشهد أن لا إله إلا الله، وأشهد أن محمداً رسول الله، زره مال توست، هنگامی که به صفین می‏رفتی از لوازمت افتاد و من آن را برداشتم. [۴۳۴]

بنابراین اگر مردمان غیرمسلمان عدالت و درستگاری مسلمانان را ببینند چه بسا ایمان بیاورند!

٧- پرهیزگاران راه پیامبران، صادقین و نیکوکاران را ادامه می‏دهند، و با آن‌ها خواهند بود: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَكُونُواْ مَعَ ٱلصَّٰدِقِينَ١١٩[التوبة: ۱۱٩]. «ای مؤمنان از خدا بترسید، و با راستگویان باشید».

اهل راستی و درستی، یاران پرهیزگاران، برادر و همراه و همنشین آنان هستند.

۸- انسان پرهیزگار آن چه را که به ظاهر مشکلی ندارد، از ترس چیزی که به آن مشکوک است رها می‏کند، به دلیل این حدیث «دَع ما یُریبك إلی ما لا یُریبك»: «آن چه را که در شما شک ایجاد می‏کند به قصد چیزی که شکی در آن نیست، رها کنید». [۴۳۵] تقوای کامل چنین است که از خدا چنان بترسید که گاهی برخی چیزهای حلال را از ترس اینکه حرام باشد، رها کنید، پیامبر ج خرمایی را دید، می‏خواست آن را بخورد، اما چون می‏ترسید، از خرمای صدقه افتاده باشد، آن را رها کرد. [۴۳۶]

پرهیزکاری نیز باید به شیوه‏ی درست، در اخلاق و سرشت انسان نمود پیدا کند. برخی از مردم گناهان بزرگ انجام می‏دهند، و ازآن طرف در برابر چیزهای بی‏مقدار و کم ارزش پرهیزکاری نشان می‏دهند...! «از شما درشگفتم ای اهل عراق! پسر دخت گرامی پیامبر را می‏کشید، سپس درباره‏ی خون جانداران کوچک سؤال می‏کنید و جویا می‏شوید». [۴۳٧]

بنابراین پرهیزگاری باید بر اساس درستی مبتنی باشد.

لذا وقتی از امام احمد درباره‏ی مردی سؤال شد که وقتی سبزی می‏خرید، برگ خرمایی را که سبزی با آن بسته شده بود در معامله لحاظ می‏کرد، و با فروشنده درباره‏ی آن صحبت می‏کرد. امام احمد پرسید: چرا از این مسایل سؤال می‏کنید...؟ گفتند فلانی این چنین عمل می‏کرد، ابراهیم بن ابونعیم... گفت: آری، از او بر می‏آید. چنین شخصیتی زیبنده است که این رفتارش باشد. [۴۳۸]

اما اگر شخص دارای مقام و اساس درستی نباشد این جزئیات فایده‏یی برایش ندارد و از او پذیرفته نخواهد شد. مثلاً از او (امام احمد) درباره‏ی مردی پرسیدند که مادرش از او خواسته است همسرش را طلاق بدهد، امام گفت: «اگر از هر لحاظ نسبت به مادرش حق مادری‏اش را ادا کرده و به او احسان کرده باشد، به طوری که هیچ کاری باقی نمانده و مادرش هر چه از او خواسته انجام داده است و تنها این یک مورد باقی است، به سخن مادرش عمل کند، اما اگر با طلاق دادن همسرش می‏خواهد به حرف مادرش عمل کرده باشد و پس از آن به آزار و اذیت مادرش بپردازد و او را کتک بزند، نباید این خواسته‏ی مادرش را عملی کند». [۴۳٩]

[۴۳۴] ابونعیم در حلیة الاولیاء (۴/۱۴۱) از حضرت علی نقل کرده است. [۴۳۵] صحیح است: به روایت ترمذی (۲۵۱۸) بخش صفة القیامة و الرقائق و الودع، نسائی (۵٧۱۱) بخش الأشربة، باب الحث علی ترک الشبهات، دارمی (۲۵۳۲) بخش البیوع، باب دع ما یریبک إلی ما لایریبک، و احمد در مسند (۲٧٩۳٩). آلبانی در صحیح الجامع به شماره‏ی (۳۳٧۸) آن را صحیح دانسته است. [۴۳۶] صحیح است: به روایت بخاری (۲۰۵۵) بخش البیوع، باب ما یتنزه من الشبهات، و مسلم (۱۰٧۱) بخش الزکاة، باب تحریم الزکاة علی رسول الله. [۴۳٧] بخاری (۵٩٩۴) بخش الأدب، باب رحمة الولد و تقبیله و معانقته این سخن را آورده است. [۴۳۸] ابن رجب حنبلی در جامع العلوم و الحکم (۱/۱۱۱) روایت کرده است. [۴۳٩] ابن رجب حنبلی، جامع العلوم و الحکم، ۱/۱۱۱.

ثمرهها و فواید تقوی

۱- تقوی انسان را از هر گونه تنگنایی بیرون می‏آورد، تقوی روزنه‏یی است برای روزی که هیچکس انتظارآن را ندارد، زیرا خداوند این وعده را داده و او هرگز خلف وعده نمی‏کند: ﴿وَمَن يَتَّقِ ٱللَّهَ يَجۡعَل لَّهُۥ مَخۡرَجٗا٢ وَيَرۡزُقۡهُ مِنۡ حَيۡثُ لَا يَحۡتَسِبُۚ[الطلاق: ۲-۳] «هرکس از خدا بترسد، خداوند راه نجاتی پیش پای او می‏گذارد و او را از جایی که گمان ندارد روزی می‏رساند.» در شغل‌ها و کارهای کم درآمد این نکته بسیار مهم است. تقوای پروردگار باعث می‏شود به جای ترک کارهای حرام جانشین‌های مباحی برای انسان فرا برسد. حتی اگر با محرومیت روبه‏رو شدید حلقه‏ی تقوی را از دست ندهید و حتی اگر در معرض آزار و اذیت مردم واقع شدید به صداقت و درستی پایبند باشید. پروردگار به زودی راهی برای برون‏رفت از این تنگناها برایتان فراهم می‏کند.

یک نفر بازرگان می‏گفت در شرکتی بازرگانی کار می‏کرد و در بسیاری از خرید و فروش‌ها به او پیشنهاد رشوه می‏شده ‏است، و بیشتر کارهای بازرگانان با رشوه انجام می‏شد، وقتی پی برد که این کار ناروا و معیصیت است، تقوای خدا پیشه کرد و از ترس او از این کار خودداری کرد... طولی نکشید که شخصی آمد و بدون رویارویی با رشوه ابزارها و دستگاه‌های زیادی را خریداری کرد. این چنین خداوند سبحان برای آن پرهیزکار خیر و احسان اراده کرد و در قبال نیت خیرش به او عوض داد، وعده‏اش را به زودی عملی ساخت، زیرا او در تقوایش با خدا روراست و مخلص بود، تقوی نمی‏تواند در یک جانب، در یک امر و یا در یک نهی یا در یک دستور دینی بدون جوانب و امر و نهی‌های دیگر صورت پذیرد.

کسی که وعده‏ی خدا را کند و آهسته می‏داند و فکر می‏کند دیر عملی می‏شود، در درجه‏ی اول باید به خود بنگرد، آیا مراتب تقوی را به درستی کسب کرده است؟ و آن را به حد کمال رسانده است؟ بی‏گمان کسی که دستوری را اجرا می‏کند و دستور دیگر را زیر پا می‏گذارد، به بعضی نواهی عمل می‏کند و بعضی را می‏شکند، تقوای الهی را به درستی محقق نساخته است وشایستگی تحقق وعده‏ی الهی را ندارد.

۲- آسان سازی کارها؛ خداوند سلسله اسباب را برای انسان با تقوی آسان می‏کند: ﴿وَمَن يَتَّقِ ٱللَّهَ يَجۡعَل لَّهُۥ مِنۡ أَمۡرِهِۦ يُسۡرٗا[الطلاق: ۴] «هرکس از خدا بترسد خداوند کار را بر او آسان گیرد».

۳- از جمله مهمترین چیزهایی که به متقی داده می‏شود دانش سودمند ناشی از تقوی است: ﴿وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۖ وَيُعَلِّمُكُمُ ٱللَّهُۗ وَٱللَّهُ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمٞ٢٨٢[البقرة: ۲۸۲] «از خدا بترسید خدا به شما آموزش می‏دهد و بر هر چیز داناست.» خداوند همه چیز را به شما یاد می‏دهد، هر آن چه که به آن نیاز دارید، حلال، حرام، مصلحت‏ها و منفعتهایتان را به شما یاد می‏دهد، اموال و دارایی‌هایتان را برایتان حفظ می‏کند، گناه و نافرمانی از جمله اسباب نقصان دانش و حفاظت الهی، و عدم روی آوری نفس به علم و دانش است.

۴- بصیرت و تیزبینی از بزرگترین دست‏آوردهای تقوی است. متقی، بصیرت و درکی به دست می‏آورد که به کمک آن حق را از باطل باز بشناسد، و نوری از سوی خداوند راه را برایش روشن گرداند، و از شر و بدی بپرهیزد و جویای خیر و نیکی باشد وتوفیق بیابد: ﴿إِن تَتَّقُواْ ٱللَّهَ يَجۡعَل لَّكُمۡ فُرۡقَانٗا[الأنفال: ۲٩] «اگر از خدا بترسید وسیله‏ای برای جدایی حق از باطل برایتان قرار می‏دهد» «فرقان» در لغت آن است که حق باطل را از هم جدا می‏کند، مانند صبح که روز را از شب جدا می‏کند.

۵- محبت خداوند و ملایکه و مردم در حق انسان پرهیزگار: ﴿بَلَىٰۚ مَنۡ أَوۡفَىٰ بِعَهۡدِهِۦ وَٱتَّقَىٰ فَإِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُتَّقِينَ٧٦[آل عمران: ٧۶] «آری هرکس به پیمان خود وفا کند و پرهیزگار باشد، خدا پرهیزگاران را دوست دارد» خداوند وقتی کسی را دوست بدارد جبرییل را فرا می‏خواند تا او را دوست بدارد، و اهل آسمان و سپس اهل زمین او را دوست می‏دارند. [۴۴۰]

﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ سَيَجۡعَلُ لَهُمُ ٱلرَّحۡمَٰنُ وُدّٗا٩٦[مريم: ٩۶] «خداوند رحمان محبت ایمان آوردگان صالح را در دل‌ها افکند» یعنی مودتی از خود، ملایکه و نیز از مردم برای او مقرر می‏کند.

۶- یاری و پشتیبانی خداوند از متقی: ﴿وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلۡمُتَّقِينَ[البقرة: ۱٩۴] «و بترسید از خدا و بدانید که او با پرهیزگاران است.» این همراهی خدا با بنده در قالب کمک، تأیید و حمایت از اوست. او (سبحانه و تعالی) این عطیه‏ی خود را به پیامبران تقوا پیشه‏ی خود عطا فرمود، به موسی و هارون گفت: ﴿قَالَ لَا تَخَافَآۖ إِنَّنِي مَعَكُمَآ أَسۡمَعُ وَأَرَىٰ٤٦[طه: ۴۶] «فرمود: نترسید، من با شمایم، می‏شنوم و می‏بینم»، ﴿قَالَ كَلَّآۖ إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهۡدِينِ٦٢[الشعراء: ۶۲] «گفت: هرگز، پروردگارم با من است و به زودی هدایتم خواهد کرد».

٧- پرهیزگاران از آسمان‌ها و زمین برکتهایی برای‌شان می‏رسد، برکت یعنی افزایش چیز اندک، سپس فراوانی، زیادت، خیر و بالاخرة عافیت و سلامتی: ﴿وَلَوۡ أَنَّ أَهۡلَ ٱلۡقُرَىٰٓ ءَامَنُواْ وَٱتَّقَوۡاْ لَفَتَحۡنَا عَلَيۡهِم بَرَكَٰتٖ مِّنَ ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِ[الأعراف: ٩۶] «اگر ساکنان تمام بلاد ایمان می‏آوردند و تقوا پیشه می‏کردند درهای برکات آسمان و زمین را بر آن‌ها می‏گشودیم.» این یعنی خداوند نیکی و خیر را برای آن‌ها فراوان می‏گرداند و به خاطر تقوی دروازه‏های خیرو برکت را به روی آن‌ها می‏گشاید: ﴿وَأَلَّوِ ٱسۡتَقَٰمُواْ عَلَى ٱلطَّرِيقَةِ لَأَسۡقَيۡنَٰهُم مَّآءً غَدَقٗا١٦[الجن: ۱۶] «اگر پایداری کنند، به آب فراوان سیرابشان می‏کنیم.» برعکس اگر تقوی حاصل نشود، فساد در زمین فراگیر می‏شود: ﴿ظَهَرَ ٱلۡفَسَادُ فِي ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِ بِمَا كَسَبَتۡ أَيۡدِي ٱلنَّاسِ[الروم: ۴۱] «به سبب اعمال مردم، در برّ و بحر فساد آشکار شد». آلودگی، بیماری و انواع سرطانها انتشار می‏‏یابد: ﴿لِيُذِيقَهُم بَعۡضَ ٱلَّذِي عَمِلُواْ[الروم: ۴۱] «تا جزای بخشی از اعمالی را که انجام داده‏اند به آن‌ها بچشانیم.» این در سزای اعمال‌شان است. برکت با نافرمانی و گناه زوال می‏یابد... چه بسا می‏بینید اموال فراوانی بیهوده به هدر می‏رود، نه صاحبش و نه کس دیگری ازآن استفاده نمی‏کند... چه بسا می‏بیند برای برخی از مردم انواع غذا فراهم باشد اما مایه‏ی بیماری و وبال آن‌ها می‏شود...!

۸- مژده و بشارت برای پرهیزگار... چه بسا در قالب ستایش مردم باشد... یا رؤیای مبارک.. ودیدار ملایکه در هنگام مرگ: ﴿أَلَآ إِنَّ أَوۡلِيَآءَ ٱللَّهِ لَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ٦٢ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَكَانُواْ يَتَّقُونَ٦٣ لَهُمُ ٱلۡبُشۡرَىٰ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَفِي ٱلۡأٓخِرَةِۚ[يونس: ۶۲-۶۴] «آگاه باش که دوستان خدا نه ترسی دارند، ونه غمگین می‏شوند. برای مؤمنان پرهیزگار در زندگی دنیا و آخرت خبری مسرت بخش است.» این مژده می‏تواند رؤیای نیکویی باشد یا تمجید و تحسین مردم! نبوت به پایان رسیده است... اما نشانه‏های بشارت دهنده همچنان باقی است.

٩- محفوظ ماندن از نیرنگ و فریب دشمنان، انسان هرگز به دور از دشمن و حسود نیست﴿وَإِن تَصۡبِرُواْ وَتَتَّقُواْ لَا يَضُرُّكُمۡ كَيۡدُهُمۡ شَيۡ‍ًٔاۗ[آل عمران: ۱۲۰] «اگر استقامت و پرهیزگاری پیشه کنید مکرشان به هیچ وجه به شما ضرر نمی‏رساند». خداوند شر بدکاران و نیرنگ نابه‏کاران را از پرهیزگاران دور می‏کند.

۱۰- رساندن منافع دنیایی، حفاظت خانواده و اموال: ﴿وَلۡيَخۡشَ ٱلَّذِينَ لَوۡ تَرَكُواْ مِنۡ خَلۡفِهِمۡ ذُرِّيَّةٗ ضِعَٰفًا خَافُواْ عَلَيۡهِمۡ فَلۡيَتَّقُواْ ٱللَّهَ وَلۡيَقُولُواْ قَوۡلٗا سَدِيدًا٩[النساء: ٩] «آنان که نگران فرزندان ناتوانی باشند که از خود به جا می‏گذارند باید از خدا بترسند و سخنی عادلانه و درست بگویند.» خداوند پدران را که می‌ترسند فرزندان سهل‏انگار و ضعیفی را پس از خود به جا بگذارند، به ترس و تقوا در دیگر امورشان سفارش می‏کند که تقوای خدا پیشه کنند تا او از فرزندان‌شان حفاظت کند و مراقبت و نعمت نگهداری خود را شامل حال‌شان بگرداند: ﴿وَأَمَّا ٱلۡجِدَارُ فَكَانَ لِغُلَٰمَيۡنِ يَتِيمَيۡنِ فِي ٱلۡمَدِينَةِ وَكَانَ تَحۡتَهُۥ كَنزٞ لَّهُمَا[الكهف: ۸۲] «اما دیوار از آن دو پسر یتیم از مردم این شهر بود که زیر آن گنجی داشتند.» این چنین خداوند اگر بخواهد برای حفظ جان و مال بندگان خود مأمورانی مقرر می‏کند، در این آیه نکته‏ی دیگری هم قابل ملاحظه است: ﴿وَكَانَ أَبُوهُمَا صَٰلِحٗا[الكهف: ۸۲] «و پدر آن‌ها مرد صالحی بود.» او به خاطر اهلیت و شایستگی آن پدر جان واموال پسرانش را محفوظ نگه داشت.

محمد بن منکدر می‏گوید: «خداوند فرزند، نوه و نتیجه‏ی انسان صالح و نیز محل سکونت او و ناحیه‏های اطراف آنرا محفوظ می‏دارد و آن‌ها پیوسته در سایه حفاظت و توجه خداوند خواهند بود». [۴۴۱]

ابن مسیب گوید: «ای فرزندم! من به خاطر تو و به امید اینکه آثار من در وجود تو بماند و ادامه یابد، بیشتر نماز می‏خوانم و دعا می‏کنم!». [۴۴۲] سپس این آیه را خواند: ﴿وَكَانَ أَبُوهُمَا صَٰلِحٗا[الكهف: ۸۲] «پدرشان صالح و نیکوکار بود.» او بی‌‏گمان برای خدا نماز می‏خواند و داناتر و آگاهتر از آن بود که به خاطر عملش فقط به ثواب دنیوی چشم داشته باشد، بلکه او در ورای ثواب و پاداش اخروی به امور دنیایی نیز نظر داشت، و خداوند کریم و سخاوتمند است، به خاطر عبادت‌های بندگانش هم در دنیا و هم در عقبی به آن‌ها ثواب و رحمت می‏رساند.

۱۱- تقوی سبب قبول عمل است و این از جمله بزرگترین فواید است: ﴿إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ ٱللَّهُ مِنَ ٱلۡمُتَّقِينَ[المائدة: ۲٧] «خدا فقط از پرهیزگاران می‏پذیرد».

این آیه پاسخ یک انسان صالح به برادر بدکارش است که عاقبت بدکاریش او را به قتل برادر صالحش وا داشت.

یکی از پیشینیان می‏گفت: «اگر بدانم خداوند یک سجده‏ی من را قبول کرده است آرزوی مرگ می‏کردم». [۴۴۳]

۱۲- تقوی سبب رهایی و رستگای از عذاب و آزار دنیا می‏شود: ﴿وَنَجَّيۡنَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَكَانُواْ يَتَّقُونَ١٨[فصلت: ۱۸] «و مؤمنان پرهیزکار را نجات دادیم».

۱۳- با وجود تقوی انسان در میان مردم محبوبیت، شرافت و شکوه و هیبت ایجاد می‏کند، انسان خود نیز دوست دارد در میان مردم منزلت و جایگاهی داشته باشد:

ألا إنما التقوی هی العزّ و الكرم
و حبُّك للـدنیا هـو الـذلّ و الـسقم
و لـیس عـلی عـبدٍ تقی نقیصةٌ
إذا حقّق التقوی و إن حاك أو حجم

هان! بدانید که افتخار و کرامت تنها در تقوی است، ذلت و نادرستی در صاحب دنیا است./ انسان پرهیزکار اگر تقوی را به درستی و کمال محقق سازد، نقص در کارش باقی نخواهد ماند.

۱۴- تقوی انسان را از خشنودی پروردگار، پاک شدن اشتباهات، رهایی از آتش دوزخ و کامیابی در بهشت بهره‏مند می‏‏سازد. و این اوج خواسته‏ی انسان مسلمان و نهایت آرزومندی اوست که خداوند او را به نعمت جاوید خود برساند. ﴿وَلَوۡ أَنَّ أَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ ءَامَنُواْ وَٱتَّقَوۡاْ لَكَفَّرۡنَا عَنۡهُمۡ سَيِّ‍َٔاتِهِمۡ[المائدة: ۶۵] «اگر اهل کتاب ایمان بیاورند و تقوا پیش گیرند، گناهان‌شان را خواهیم زدود»، ﴿وَمَن يَتَّقِ ٱللَّهَ يُكَفِّرۡ عَنۡهُ سَيِّ‍َٔاتِهِۦ وَيُعۡظِمۡ لَهُۥٓ أَجۡرًا[الطلاق: ۵] «و هرکس تقوای الهی پیشه سازد خداوند گناهانش را می‏آمرزد و پاداش او را افزون می‏گرداند»، ﴿ثُمَّ نُنَجِّي ٱلَّذِينَ ٱتَّقَواْ[مريم: ٧۲] «و بعد کسانی را که تقوا پیشه کردند و از آن نجات می‏دهیم»، پیداست که سرافرازی و کامیابی و سربلندی در برابر مردم در روز رستاخیز با عزت و سربلندی دنیا قابل مقایسه نیست: ﴿زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُواْ ٱلۡحَيَوٰةُ ٱلدُّنۡيَا وَيَسۡخَرُونَ مِنَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْۘ وَٱلَّذِينَ ٱتَّقَوۡاْ فَوۡقَهُمۡ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِۗ[البقرة: ۲۱۲] «کافرانی که زندگی دنیایی در نظرشان آراسته شده است مؤمنان را مسخره می‏کنند و پرهیزگاران در قیامت از آن‌ها بالاترند». آنان به وسیله‏ی تقوی بهشت را به ارث می‏برند: ﴿وَجَنَّةٍ عَرۡضُهَا ٱلسَّمَٰوَٰتُ وَٱلۡأَرۡضُ أُعِدَّتۡ لِلۡمُتَّقِينَ[آل عمران: ۱۳۳] «بهشتی که به وسعت آسمان‌ها و زمین است و برای پرهیزگاران آماده شده است»، ﴿تِلۡكَ ٱلۡجَنَّةُ ٱلَّتِي نُورِثُ مِنۡ عِبَادِنَا مَن كَانَ تَقِيّٗا٦٣[مريم: ۶۳] «این همان بهشتی است که به بندگان پرهیزگارمان می‏دهیم»، پرهیزگاران برای رفتن و ورود به بهشت زحمت و مشقتی نخواهند دید، آن‌ها با عزت و احترام با همراهان و اکرام کنندگان به بهشت می‌رسند: ﴿وَأُزۡلِفَتِ ٱلۡجَنَّةُ لِلۡمُتَّقِينَ غَيۡرَ بَعِيدٍ٣١[ق: ۳۱] «بهشت را برای پرهیزگاران نزدیک آورند تا دور نباشند»، ﴿يَوۡمَ نَحۡشُرُ ٱلۡمُتَّقِينَ إِلَى ٱلرَّحۡمَٰنِ وَفۡدٗا٨٥[مريم: ۸۵] «روزی که پرهیزگاران را در پیشگاه خدای مهربان گرد آوریم.» هیأت و وفد مکرّم و با احترام به سوی پادشاه پادشاهان و فرمانروای مطلق برده می‏شوند و او آن‌ها را وارد بهشت می‌گرداند. ﴿إِنَّ لِلۡمُتَّقِينَ مَفَازًا٣١[النبأ: ۳۱] «به راستی نصیب پرهیزگاران کامیابی است»، جویبارها و رودهایی در اطراف آن‌ها جاری می‏گرداند: ﴿إِنَّ ٱلۡمُتَّقِينَ فِي جَنَّٰتٖ وَنَهَرٖ٥٤[القمر: ۵۴] «به راستی پرهیزگاران در باغ‌ها و کنار یکدیگرند».

سرای جاوید نصیب پرهیزگاران می‏شود، انسان آن روز با دوستان و محبوبانش به هم می‏رسند: ﴿ٱلۡأَخِلَّآءُ يَوۡمَئِذِۢ بَعۡضُهُمۡ لِبَعۡضٍ عَدُوٌّ إِلَّا ٱلۡمُتَّقِينَ٦٧[الزخرف: ۶٧] «در آن روز دوستان دشمن یکدیگرند جز پرهیزگاران». آنان بر روی تخت‌هایی روبه روی هم نشسته‏اند: ﴿إِنَّ ٱلۡمُتَّقِينَ فِي جَنَّٰتٖ وَعُيُونٍ٤٥ ٱدۡخُلُوهَا بِسَلَٰمٍ ءَامِنِينَ٤٦ وَنَزَعۡنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِّنۡ غِلٍّ إِخۡوَٰنًا عَلَىٰ سُرُرٖ مُّتَقَٰبِلِينَ٤٧[الحجر: ۴۵-۴٧] «پرهیزگاران در باغ‌ها و کنار چشمه‏ها هستند به سلامت و ایمنی به آن وارد شوید. آنچه در دل‌هایشان مایه‏ی کینه است برکنیم و برادرانه‏ بر تخت‌هایی روبروی یکدیگر قرار دارند». گروه- گروه، دسته- دسته، و با اکرام و احترام به سوی بهشت و به سوی خدا می‌روند: ﴿وَسِيقَ ٱلَّذِينَ ٱتَّقَوۡاْ رَبَّهُمۡ إِلَى ٱلۡجَنَّةِ زُمَرًاۖ[الزمر: ٧۳] «آنان که از پروردگارشان ترسیده‏اند گروه گروه به بهشت برده شوند».

در پایان به ناچار باید از این زندگی جدا شد و از آن دل کند.

عِـش ما بَدا لـك سـالمـاً
فـی ظلّ شاهقة القصـور
یُسعی علیـك بما اشتهیت
لَدَی الـرواح و فی البكورِ
فإذا النفوس تقعقعت فی
ضیق حشرجـة الـصدور
فهناك تعلـم مـوقـناً مـا
كـنـت إلــا فــی غــرور

هر چند برایتان مقدور باشد سالم و خوشحال در سایه‏ی کاخ‌های بلند زندگی کنید./ صبحگاهان و شامگاهان هر چه دوست دارید و هر چه آرزو کنید برایتان آورده می‌شود./ اما آن گاه که جان‌ها در سینه به تنگ آید و دل‌ها در آن نگنجد،/ به یقین می‏دانید که شما تا آن موقع در غفلت و غرور بوده‏اید.

تلاش و تکاپو و مواظبت برنفس و دل به منظور رسیدن به تقوی، انجام آن چه خدا واجب کرده و پرهیز از آن چه ازآن نهی کرده، در حقیقت شیوه‏ی درست و مسلک راستین آن زندگی است، از اینکه بگذریم هر چه در دنیا است، لهو است و لعب، دنیا خود بازیچه‏یی بیش نیست، مورد لعنت واقع شده است. [۴۴۴]

این بود گوشه‏یی از موضوع و معانی تقوی، و راه‌ها و شیوه‏های حصول آن، مراتب و بهره و فایده‏های آن... و همچنین صفات و ویژگی‌های پرهیزگاران و تقواپیشگان، از خداوند بزرگ خواستاریم ما را در مسیر تقوی و دست یافتن به آن یاری دهد، و از دنیا و شر و شور آن رهایی بخشد!

[۴۴۰] صحیح است: بخاری (٧۴۸۵) بخش التوحید، باب کلام الرب مع جبرییل و نداءالله الملائکة، و مسلم (۲۶۳٧) بخش البر والصلة و الآداب، باب اذا أحب الله عبداً حببه إلی عباده، روایت کرده‏اند. [۴۴۱] ابن مبارک در الزهد (۱/۱۱۲) به شماره‏ی (۳۳۰)، وحمیدی در مسندش (۱/۱۸۵) به شماره‏ی (۳٧۳) این سخن را آورده‏اند. [۴۴۲] ابن رجب حنبلی در جامع العلوم والحکم (۱/۱۸٧) روایت کرده است. [۴۴۳] ابن عبدبر در التمهید (۴/۲۵۶) این چنین روایت کرده است: «گدایی نزد ابن عمر آمد و از او چیزی خواست، ابن عمر به پسرش گفت یک دینار به او بدهد، پسرش گفت خدا قبول کند، پدر! او گفت: اگر می‏دانستم خداوند یک سجده یا یک درهم صدقه را از من قبول کرده است، هیچ چیز برایم محبوبتر از مرگ نبود! آیا می‏دانی خداوند از چه کسانی قبول می‏کند؟ او تنها از پرهیزگاران قبول می‏کند». [۴۴۴] ترمذی (۲۳۲۲) بخش الزهد، و ابن ماجه (۴۱۱۲) بخش الزهد، باب مثل الدنیا، و دارمی (۳۲۳) در بخش المقدمة، باب فی فضل العلم و العالم، با درجه‏ی نیکو روایت کرده‏اند، البانی در صحیح الجامع به شماره‏ی (۱۶۰٩) آن را نیکو دانسته است.

ورع

در مسیر پرفراز و نشیب مطالعه و بررسی رفتارها، کنش‌ها و اعمال دل از مقوله‏ها، موضوع‌ها و مباحث زیاد و مهمی یاد شد که دردل می‌گذرد و آن را تحت تأثیرخود قرار می‏دهد. از یک رویی و اخلاص سخن به میان آمد، بیم و امید، خشنودی و شکیبایی و شکرگزاری مورد بحث و کنکاش قرار گرفت، اندیشه و تفکر، توکل ، محبت، محاسبه‏ی نفس وتقوی که جایگاه و صحنه‏ی پدیدار شدن این خصوصیت‌ها دل است، از نظرتان گذشت و اکنون در آخرین پرده از کشن‌های مربوط به دل در این پژوهش از ورع سخن می‌رود.

ورع در لغت

از ماده‏ی «وَرعَ یَرع» به معنای کنترل و انقباض است، به پاکدامنی و عفت نیز گفته می‏شود، که عبارت است از کنترل نفس از هر چیز ناشایست، می‌گویند: «تورّعَ» یعنی پرهیز کرد، از این منظر ورع هم‏معنای تقوی است.

اما در اصطلاح شرعی: ورع عبارت است از خودداری کردن از آن چه در انسان شک ایجاد می‏کند، دوری از هر چه که مذمت و عیب به دنبال داشته باشد، پرداختن به آن مورد اطمینان است، واداشتن نفس به احتیاط و پرهیزاز شبهه‏ها.

شیخ الاسلام ابن تیمیه درباره‏ی ورع می‌گوید: «دوری از آن چه از عاقبتش می‏ترسید: که یا به حرام بودنش واقفید یا مشکوک، ضرر و زیان پرهیز از آن کمتر از انجام آن است. این قید در موارد شک بسیار مهم است». [۴۴۵]

ابن قیم چنین ورع را تعریف می‌کند: «پرهیز از آن چه ترس زیانبخشی در آخرت از آن می‏رود». [۴۴۶] ازجمله منازل ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ٥[الفاتحة: ۵] «تنها تو را می‏پرستیم و تنها از تو کمک می‏خواهم» ورع است. خداوند فرمود: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلرُّسُلُ كُلُواْ مِنَ ٱلطَّيِّبَٰتِ وَٱعۡمَلُواْ صَٰلِحًاۖ إِنِّي بِمَا تَعۡمَلُونَ عَلِيمٞ٥١[المؤمنون: ۵۱] «ای رسولان ازپاکیزه‏ها بخورید و کارهای شایسته انجام دهید که من به آنچه انجام می‏دهید آگاهم». در جایی دیگر فرمود: ﴿وَثِيَابَكَ فَطَهِّرۡ٤[المدثر: ۴] «و لباست را پاکیزه‏دار» یعنی نفس و درونت را از گناه پاک بگردان، «ثوب» یا لباس کنایه از نفس است، چنانکه گروهی از محققان حوزه‏ی تفسیر گفته‏اند.

غیلان ثقفی می‏گوید: «بحمدالله من نه لباس ناپاکی پوشیده‏ام و نه نقاب دورویی بر چهره دارم!». [۴۴٧]

بی‏گمان پاکسازی نفس از شوائب و لکه‏های ناپاک در شرع و دین سفارش شده و مورد تأکید قرار گرفته است، و اعمال و اخلاق با آن صلاح می‏یابد. ورع تیرگی‌ها و ناپاکی‌های قلب را می‌زداید، آن گونه که آب ناپاکی و کثافت لباس را از بین می‏برد. لباس وقلب تناسب آشکاری به هم دارند.

پیامبر ج در سخنی گزیده ورع را معنی کرده است: «مِِِن حُسن إسلام المرء تَركهُ ما لایَعنیه»: «از جمله نشانه های کمال دین در انسان این است که از هر چه به او مربوط نمی‌شود، دوری کند». [۴۴۸] این سخن کامل و مفید همه چیز را در بر می‏گیرد: دوری از هر چه که به انسان مربوط نمی‏شود، از جمله سخن گفتن، نگاه کردن، گوش دادن، رفتن، اندیشه و دیگر رفتارهای آشکار و نهان.

ابراهیم ورع را «پرهیز از هر گونه شبهه، رها کردن چیزهای اضافی و زاید و هر آن چه که ارتباطی به ما ندارد» می‏داند.

این سخن با استناد خطاب به ابوهریره رایت شده است: «یا أباهریرة كن ورعاً تكن أعبدَ الناس»: «ای ابوهریره ورع داشته باش، تاعابدترین مردمان باشی». [۴۴٩]

انسان تا آن چه را که به ظاهر ممنوعیتی ندارد، از ترس اینکه ایرادی داشته باشد، رها نکند به تقوای حقیقی نمی‏رسد. [۴۵۰]

برخی از پیشینیان می‌گفتند: «ما هفتاد مورد حلال را ازترس دامنگیر شدن به چیزهای حرام رها می‌کردیم». [۴۵۱]

[۴۴۵]ن. ک: مجموع الفتاوی (۱۰/۵۱۲) از شیخ الاسلام ابن تیمیه. [۴۴۶] ن. ک: الفوائد: ۱۱۸. [۴۴٧] ابن عبدالبر در التمهید (۲۲/۲۳۶) و ابن جریر طبری در تفسیرش (۲٩/۱۴۵) ازغیلان ثقفی روایت کرده‏اند. [۴۴۸] صحیح است: ترمذی (۲۳۱٧) بخش الزهد، باب فیمن تکلم بکلمة یضحک بها الناس، ابن ماجه (۳٩٧۶) بخش الفتن، باب کف اللسان فی الفتنة، مالک در موطا (۱۶٧۲) بخش الجامع، باب ما جاء فی حسن الخلق، و امام احمد (۱٧۳۴) در مسند روایت کرده‏اند. البانی در صحیح الجامع (۵٩۱۱) آن را صحیح دانسته است. [۴۴٩] با درجه‏ی نیکو، ابن ماجه – که لفظ از اوست- (۴۲۱٧) بخش الزهد، باب الورع و التقوی، و ترمذی مضمون آن را (۲۳۰۵) بخش الزهد، روایت کرده‏اند، البانی در صحیح الجامع به شماره ی (٧۸۳۳) آن را نیکو دانسته است. [۴۵۰] روایت ضعیف است ترمذی (۲۴۵۱) بخش صفة القیامة و الرقائق و الورع، باب ما جاء فی صفة أوانی الحوض، ابن ماجه (۴۲۱۵) بخش الزهد، باب الورع و التقوی، و طبرانی در الکبیر (۱٧/۱۶۸) به شماره‏ی (۴۴۶) روایت کرده‏اند البانی در صحیح الجامع (۶۳۲۰) آن را ضعیف دانسته است. [۴۵۱] عبدالرزاق در کتابش (۸/۱۵۲) به شماره‏ی (۱۴۴۸۳) و دیلمی در الفردوس (۱/۱٩۶) به شماره‏ی (٧۳۸) و ابن رجب در جامع العلوم و الحکم (۱/٧۴) روایت کرده‏اند.

دانش و ورع

در بحث ورع مسأله‏ی دانش و دانشوری بسیار مهم است، زیرا پایبندی به ورع بدون دانش ممکن نیست، ابن تیمیه در این باره نکته‏ی مهمی را یادآوری کرده است. می‏گوید: «حد کمال ورع در این است که انسان از میان دو گزینه‏ی بهتر، بهترین و از میان دو گزینه‏ی بد، بدترین را تشخیص دهد، و بداند که اساس و پایه‏ی شریعت به دست آوردن نیازمندی‌ها و مصالح و تکمیل آن، و کنار گذاشتن مفاسد و کاستن از آن است، در غیر این صورت هرکس مصلحت یا موجب تباهی شریعت در انجام دادن یا کنار نهادن کاری را نسنجد، چه بسا واجبات را رها می‏کند و به گرداب ارتکاب محرمات می‏افتد و این حالت را ورع می‏داند، مانند اینکه کسی جهاد و مبارزه در صف فرمانروایان ستمکار را رها می‏کند و فکر می‏کند از روی ورع است». و می‏گوید من ورع پیشه کرده‏ام، با این ستمکار به جهاد نمی‏روم. اما نتیجه‏ی این کار هجوم دشمن و شکستن مرزهای کشور است و شکست مسلمانان را به دنبال خواهد داشت.

یکی از این قبیل اشحاص که پدرش دارایی‌های شبهه‏داری داشت و مبالغ زیادی بدهکار بود، هنگامی که پدرش فوت کرد و مردم برای طلب بدهی‌هایش آمدند، گفت من از پرداخت بدهیهای پدرم از این دارایی شبهه دار، پرهیز می‌کنم! چنین ورع و پرهیزی درست نیست، و این آدم اطلاع درست و کاملی از این امور ندارد، او به گمان اینکه دارایی پدرش مشکوک بود، ازپرداخت حقوق مردم خودداری کرده است، با وجود اینکه باز پرداخت قرض و بدهی واجب است.

بنابراین جهالت برخی از مردم را وا می‏دارد که به ادعای ورع بعضی واجبات را ادا نکنند. هم چنانکه گروهی «نماز جمعه و جماعت را پشت سر پیش نمازهایی به بهانه‏ی نشانه‏هایی از بدعت و گناه که در آن‌ها می‏بینند، نمی‏خوانند، و به خاطر میزان بسیار ناچیز بدعت در کسی از یاد گرفتن و کسب علم نزد او خودداری می‏کنند و فکر می‏کنند گوش نکردن سخنان درست از او، از روی ورع است».

شیخ الاسلام ابن تیمیه مواردی از قواعد ورع را یادآوری کرده است: «زهد و ورع در واجبات و مستحبات کارآمد نیست، امادر محرمات و مکروهات اقتدا به زهد و ورع روا است». [۴۵۲] در ادامه آورده است: «ورع یعنی خودداری از آن چه زیانبخش است- مانند محرمات- یا ممکن است زیانبخش باشد – مانند موارد شبهه- لذا هم محرمات و هم مشتبهات را در بر می‏گیرد. زیرا شبهه چه بسا آفت و ضرر خواهدداشت. هرکس از شبهه‏ها پرهیز کند شرافت و شریعت خویش را محفوظ نگه داشته است، اما آنکه در منجلاب شبهه‏ها به دام افتد، دامنگیر حرام می‏شود، مانند شبان که در اطراف حریم خاصی می‏گردد و نزدیک است به آن وارد شود، [۴۵۳] اما پرهیز از آن چه زیانی ندارد، یا به خاطر جلب منفعت برتر یا دفع ضرر سخت‏تری، زیانش قابل تحمل و مرجّح است، چنین پرهیز و ورعی نادانی و دوری از حقیقت به شمار می‏آید، این امر سه قسم ورع را شامل می‏شود: منافع برتر و منافع خالص، مانند مباح، مستحب و واجب که پرهیز از این امور ضلالت و منحرف شدن از حق است». [۴۵۴]

[۴۵۲] ن. ک: مجموع الفتاوی: ۱۰/۶۱٩. [۴۵۳] اشاره به روایت صحیحی دارد که بخاری (۵۲) بخش الإیمان، باب فضل من استبرأ لدینه، و مسلم (۱۵٩٩) بخش المساقاة، باب أخذ الحلال و ترک الشبهات آورده است. [۴۵۴] ن. ک: مجموع الفتاوی: ۱۰/۶۱۵.

مراتب و انواع ورع

گروهی از علما سه مرتبه را برای ورع معرفی کرده‏اند:

۱- واجب، که عبارت است ازپرهیز از محرمات که بر همه‏ی مردم واجب است.

۲- ورع اختیاری، یعنی پرهیز از شبهه‏ها که شمار اندکی از مردم به آن پایبندند.

۳- دوری از بسیاری از مباحات و بسنده کردن به کمترین ضرورت‌ها، این درجه‏ی پیامبران، صدیقین، شهدا و صالحین است.

این گونه ورع یعنی از پرهیز از آن چه خدا را و یاد آخرت را از انسان دور کند، جایز است امامشروط به اینکه عملش موافق و همگام با سنت باشد، مثلاً پرهیز از ازدواج و غذا خوردن و این قبیل امور نباشد.

درجه‏ی نهایی ورع که بالاترین حد آن است پرهیز از تمام آن چه برای خدا نیست، می‏باشد، در نتیجه اگر انسان از هر کار مباح نیت نیکویی داشته باشد، مثلاً به قصد تقویت برای عبادت، غذا بخورد، به قصد بیدار ماندن برای عبادت شبانه بخوابد، به نیت تأمین هزینه‏ی همسر و دارای فرزند شدن و عفت نفس و افزایش تعداد انسان‌های ایماندار، ازدواج کند... با نیت درست همه‏ی کارهای مباح- مانند آن چه ذکر شد- برای انسان تبدیل به طاعت و عبادت می‏شود. در این حال پناه بردن به ورع روا نیست، بلکه ورع و پرهیز باید از چیزی باشد که منجر به حرام شود، یا دل را ازیاد خدا و سرای آخرت باز دارد.

جایگاه ورع

انسان هر اندازه ازورع برخوردار باشد وهر چه به درجه‏ی بالایی از آن رسیده باشد، روز رستخیز سبکبارتر و در هنگام گذر از صراط سریعتر خواهد بود. ملاک تفاوت در آنجا بر اساس درجه‏های ورع است، یعنی خودداری از زشتی‌ها به خاطر پاکسازی نفس و انجام دادن هر چه بیشتر کارها و رفتارهای نیک وایمان ناب و همین طور دوری گزیدن از حدود خداوند. نزدیک شدن به حدود خدا چه بسا انسان را به آن می‌کشاند که آن را زیر پا بگذارد، لذا همیشه باید هوشیار باشد: ﴿تِلۡكَ حُدُودُ ٱللَّهِ فَلَا تَقۡرَبُوهَاۗ[البقرة: ۱۸٧] «این مرزهای الهی است به آن نزدیک نشوید»، ﴿تِلۡكَ حُدُودُ ٱللَّهِ فَلَا تَعۡتَدُوهَاۚ[البقرة: ۲۲٩] «این حدود خداست از آن تجاوز نکنید.» گاهی منظور از حدود، اواخر امور حلال است که از نزدیک شدن به آن نهی شده، و ازجهت دیگر گاهی اوایل امور حرام منظور است، لذا انسان نباید از محدوده‏ی آن چه خدا مباح کرده، بگذرد وبه آن چه حرام گردانده، نزدیک شود. ورع انسان را از نزدیکی به این موارد و تجاوز از آن رها می‏کند. گذشتن از حدود حلال ممکن است او را به حوزه‌ی حرام بکشاند.

آدمی باید بپرهیزد از اموری که پرداختن به آن منجر به افتادن به ورطه‏ی هلاکت می‏شود. چه مربوط به نگاه کردن باشد، یا گوش دادن، یا بوییدن، سخن گفتن یا مربوط به شهوت باشد، یا هر کار دیگر.

پیامبر ج ورع را به ما یاد داده است: «گناه آن است که در سینه نقش بسته است هر چند مردم درباره‌ی آن نظر مساعد داشته باشند». [۴۵۵]

پیامبر همچنین فرمود: «إنَّكَ لَن تدَع شیئاً لله إلا بَدَّلك الله بِه ما هو خیرٌ لك منه»: «شما هر چیزی را که به خاطر خدا رها کنید، خداوند بهتر از آن را نصیبتان می‏گرداند». [۴۵۶]

ازعبدالله بن عمر نقل است که پیامبر ج فرمود: «أربعٌ إذا كنّ فیك فلا علیك مافاتك من الدُّنیا: حفظُ أمانةٍ و صدقُ حدیث، و حسنُ خلیقةٍ وعفةٌ فی طعمة»: «چهار خصلت هست که اگرآن را داشته باشید، هر چه از دنیا از دست داده‏اید، نقضی برایتان ایجاد نمی‏کند: امانتداری، راستگویی، نیک رفتاری و کنترل شکم». [۴۵٧]

در حدیث نغز و پرمعنای دیگر آمده است: «الحلال بینٌ والحرام بیّنٌ و بینهما امورٌ مشتبهات لایعلمها كثیر من الناس»: «هم حلال مشخص است و هم حرام، و امور مشتبهی میان‌شان هست که بسیاری از مردم از آن بی‏اطلاعند.» در روایت دیگری آمده است: «همانندی‌هایی بین‌شان هست که بسیاری از مردم آن را نمی‏دانند، هرکس از آن همانندها بپرهیزد دین و حیثیتش را محفوظ داشته است، و هرکس در همانندها بیفتد، مانند شبانی که در اطراف حریم ممنوعی بگردد، هر لحظه امکان دارد، در آن بیفتد، بدانید که هر پادشاهی حریمی دارد، و بدانید که حریم خدا در زمین محارمش است، آگاه باشید که در کالبد شما تکه گوشتی هست که اگر صلاح یابد، تمام تن به صلاح می‏گراید، و اگرتباه شود تمام بدن تباه می‏شود، هان که آن قلب است». [۴۵۸]

[۴۵۵] صحیح است: دارمی (۲۵۳۳) بخش البیوع، باب دع ما یریبک الی ما لایریبک، و احمد در مسند (۱٧۵۴۵) روایت کرده‏اند. البانی در صحیح الجامع به شماره‏ی (۲۸۸۰) آن را صحیح دانسته است. [۴۵۶] صحیح است: احمد در مسند (۵/۳۶۳) به شماره‏ی (۲۲۵۶۵)، شهاب قضاعی در مسندش (۲/۱٧٩) به شماره‏ی (۱۱۳۸) و هیثمی در مجمع الزوائد آورده‏اند. [۴۵٧] احمد در مسند (۲/۱٧٧) به شماره‏ی (۶۶۵۲)، خرائطی در مکارم الاخلاق (۱/۴۶) به شماره ی (۱۱٩) و هیثمی در مجمع الزوائد (۱۰/۲٩۵) روایت کرده‏اند. هیثمی گفته است: به نقل از احمد و طبرانی با اسناد نیکو. [۴۵۸] صحیح است: بخاری (۱۴) بخش الایمان، باب فضل من استبرأ لدینه، و مسلم (۱۵٩٩) بخش المساقاة، باب أخذ الحلال و ترک الشبهات، روایت کرده‏اند.

نمونه‏هایی از ورع صالحین

پیامبر ج حکایت دو نفر را بیان کرد که به ورع مشهورند: بدین شرح که یکی از آن‌ها زمینی را از دیگری می‌خرد، و پس از چندی کوزه‏یی پر از طلا را در آن پیدا می‌کند، آن را نزد فروشنده‏ی زمین می‏برد، می‏گوید: این مال تو است، من زمین را از تو خریده‏ام، نه طلا را! او پاسخ داد: بی‏گمان من زمین و هر چه را که در آن بوده، به تو فروخته‏ام! هردو از پذیرفتن آن مال طلا خودداری کردند. و قضاوت پیش مردی بردند. او گفت: آیا شما فرزند دارید؟ یکی از آن‌ها گفت من پسری دارم! و دیگری گفت من نیز یک دختر دارم! آن شخص گفت: دختر را به نکاح پسر درآورید و این مال را صرف آن‌ها کنید، و از آن صدقه بدهید. [۴۵٩]

ابوقتاده حکایت می‏کند که: روزی با پیامبر بودیم، بعضی از ما لباس احرام به تن داشتیم. دیدم همراهانم با چشم چیزی را به هم نشان می‏دهند - در روایت دیگری آمده که: آن‌ها خندیدند - وقتی نگاه کردم، متوجه شدم یک گورخر است، گفتند در شکار آن ما به تو کمک نمی‏کنیم، چون در لباس احرام هستیم، من وسیله‏یی برداشتم و از پشت تپه‏یی آمدم و آن را کشتم و نزد آن‌ها بردم، عده‏یی از آن‌ها گفتند: بخورید، و برخی گفتند: از آن نخورید. من نزد پیامبر آمدم و از او پرسیدم. او فرمود: «آن را بخورید، حلال است.» با دقت در این روایت می‏توان دریافت که آن‌ها حتی از اشاره به آن شکار پرهیز می‌کردند». [۴۶۰]

[۴۵٩] صحیح است: بخاری (۳۴٧۲) بخش أحادیث الانبیاء، باب حدیث الغار و مسلم (۱٧۲۱) بخش الاقضیه، باب استحباب اصلاح الحاکم بین الخصمین روایت کرده‏اند. [۴۶۰] روایت صحیح است: بخاری (۱۸۲۳) بخش الحج، باب لایعین المحرم الحلال فی قتل الصید، و مسلم (۱۱٩۶) بخش الحج، باب تحریم الصید للمحرم».

ورع پیامبر ج

پیامبر ج از خوردن خرمایی که در خانه‏ی خودش پیدا کرد پرهیز کرد. حسن بن علی از خرمایی که صدقه بود برداشت و آن را در دهان گذاشت، پیامبر گفت: «کخ... کخ...!» یعنی آن را بینداز، سپس گفت: «أما شعرت أنّنا لا ناكلُ الصدقة»: «نمی‏دانی ما صدقه نمی‏خوریم». [۴۶۱]

اما قضیه‏ی آن دانه‏ی خرما که پیامبر ج پیدا کرد و آن را نخورد، چنین است: «إنی لَأنقلب إلی أهلی فَأجدُ التّمرةَ ساقطةً علی فراشی فأرفعها لآكلها ثُمَّ أخشی أن تكون صدقةً فألقیها»: «هرگاه به خانه برگردم و ببینم خرمایی در خانه افتاده، آن را بر می‏دارم تا بخورم، اما می‏ترسم از صدقه باشد، لذا آن را نمی‏خورم و دور می‏اندازم». [۴۶۲]

یعنی از پروای اینکه مبادا از خرمای صدقه‏یی باشد، از خوردن آن پرهیز می‏کند.

[۴۶۱] صحیح است: بخاری (۱۴٩۱) بخش الزکاة، باب ما یذکر فی الصدقة للنبی ج، و مسلم (۱۰۶٩) بخش الزکاة، باب تحریم الزکاة علی رسول الله. [۴۶۲] صحیح است: بخاری (۲۰۵۵) بخش البیوع، باب مایتنزه من الشبهات، و مسلم (۱۰٧۱) بخش الزکاة، باب تحریم الزکاة علی رسول الله.

ورع زینب بنت جحشل

باعث شد در قضیه‏ی افک از اشتباه و گناه محفوظ بماند، با وجود اینکه او هووی عایشهل بود و با او رقابت داشت و می‏خواست خود را نزد پیامبر بالا ببرد، اما وقتی منافقان زبان به افترا گشودند، و مردم سخنان آن‌ها را رد و بدل کردند، زینب با اینکه انگیزه‏ی سخن گفتن برایش مهیا بود، اما از گفتن غیرحق پرهیز کرد، ورع ورزید، و جز حقیقت چیزی نگفت، عایشهل می‏گوید: پیامبر ج درباره‏ی من از زینب می‏پرسید: «ای زینب تو در این باره چه می‏دانی؟ چه دیده‏ای؟ گفت: «ای پیامبر خدا، به خدا قسم جز خوبی و نیکی از او چیزی ندیده‏ام!» این چنین او پیش پیامبرع از عایشهل دفاع کرد، و خداوند با ورع و پرهیزکاری او را حفظ کرد». [۴۶۳]

[۴۶۳] صحیح است: به روایت بخاری (۲۶۶۱) بخش الشهادات، باب تعدیل النساء بعضهن بعضاً، و مسلم (۲٧٧۰) بخش التوبة، باب فی حدیث الإفک و قبول توبة القاذف.

ورع عبدالله بن عمرب

هنگامی که صدای نوازندگی را از یک شبان شنید، برای دور شدن از آنجا و نشنیدن آن سرعتش را بیشتر کرد، در حالی که انسان مسؤول چیزهایی که می‏شنود، نیست. بلکه مسؤول چیزهایی است که گوش می‏دهد، چون گوش دادن اختیاری است. لذا به قصد لذت گوش دادن جایز نیست. به همین سبب ابن عمر گوشهایش را با انگشت می‌گرفت و مرکبش را از راه منحرف می‏کرد و به همراهش – که اسمش نافع بود- می‌گفت هنوز صدا هست؟ وقتی پاسخ مثبت را دریافت می‏کرد، بر همان حال به راهش ادامه می‏داد، تا جایی که دیگر آن صدا را نمی‌شنید، و انگشتش را از روی گوشش بر می‌داشت و به راه خود باز می‌گشت. [۴۶۴]

[۴۶۴] احمد در مسند (۲/۸) حدیث (۴۵۳۵) و ابونعیم در حلیة الاولیا (۶/۱۲٩) آورده‏اند.

ورع ابوبکر صدیقس

نیز چنانکه حکایت‌هایی درباره‏اش وجود دارد، برخوردار از منزلت والایی از ورع بود، او پس از پیامبر ج با ورع‏ترین مردمان بود، در یکی از حکایت‌های منقول از او آمده است که او غلامی داشت، عهده‏دار مالیات روزی آمد و مقداری خوردنی برای ابوبکر آورد و ازآن خورد. سپس غلام به او گفت: می‏دانی این چه بود؟ ابوبکر گفت: چه بود؟ گفت در زمان جاهلیت من برای یک نفر پیشگویی کرده بودم- و پیشگویی چه خوب حرفه‏یی بود!- اما من او را فریب دادم! آن شخص امروز مرا دید و این را که ازآن خوردی، به من داد. ابوبکر انگشتش را در گلویش فرو کرد و استفراغ کرد و همه را از شکمش بیرون ریخت». [۴۶۵]

[۴۶۵] صحیح است: بخاری (۳۸۴۲) بخش المناقب، باب أیام الجاهلیة، روایت کرده است.

ورع عمر بن خطابس

به نقل از نافع – برای نخستین مهاجران مبلغ چهار هزار مستمری مقرر کرد، اما برای پسرش ابن عمر سیصد و پنجاه هزار قرار داد. به او گفتند او نیز از نخستین مهاجران است، چرا مبلغ کمتری برایش در نظر گرفتی؟ گفت: «به خاطر اینکه پدر و مادرش او را هجرت دادند، چون او بچه بود، هرگز مانند کسی نیست که خودش مهاجرت کرده باشد». [۴۶۶]

از ابن شهاب نقل است، ثعلبه ابن ابومالک گفت: عمر بن خطاب چند تکه پارچه را میان تعدادی از زنان مدینه تقسیم کرد، یک تکه‏ی مرغوب باقی ماند. برخی از اطرافیانش گفتند ای امیرالمؤمنین این تکه را به دختر رسول خدا که نزد تو است، بده- منظورشان ام کلثوم دختر حضرت علی و نوه‏ی پیامبر بود که عمر با او ازدواج کرده بود- عمر گفت: ام سلیط مستحق‏تر است- ام سلیط یکی از زنان انصار بود که با پیامبر بیعت کرده بود- عمر گفت او در روز نبرد احد برای ما مشک‏های آب می‏دوخت و آماده می‏کرد. [۴۶٧]

[۴۶۶] صحیح است: به روایت بخاری (۳٩۱۲) بخش المناقب، باب هجرة النبی و أصحابه. [۴۶٧] صحیح است: به روایت بخاری (۴۰٧۱) بخش المغازی، باب ذکر ام سلیط.

فواید ورع

آن چه که بسیار حائز اهمیت و شایان توجه است اینکه ورع از خوف از خدا پدید می‏آید. و از ورع زهد حاصل می‏شود. به علاوه ورع فواید و بهره‏های دیگری نیز دارد: مانند دور نگه داشتن خویشتن از عذاب خداوند رحمان، تحقق آرامش خاطر، اطمینان درونی در مؤمن، خودداری از حرام؛ دوری از صرف و دقت در امور بیهوده، سبب مستجاب شدن دعا می‏شود، زیرا انسان اگر خوراک و نوشیدنی‏اش را پاکیزه و حلال گرداند و ورع بورزد، هرگاه دستش را به دعا بردارد، دعایش قبول می‏شود، ورع همچنین موجب خشنودی خدا و افزایش حسنات می‏گردد، مردم در بهشت برحسب ورع متفاوتند.

چند مسأله درباره‏ی ورع

انسان مسلمان اگر دل از دنیا بکند و بر سر موضوع آخرت متمرکز سازد و به قرآن کریم روی بیاورد، از هر طرف دری به رویش باز می‏شود. با ورع می‌توان به این خواسته دست یافت.

باید دانست که خیلی چیزها، حلال، ناب و آشکار است. و بسیاری از چیزها حرام خالص و آشکار. میان این دو قسم مسایلی هست که انسان را به اشتباه می‏اندازد. از این جمله پوشیدن پشم، کتان و پنبه... و ازدواج با عقد درست، گرفتن مال ارث یا اهدایی کسی که روزی حلال دارد، و خریدن چیزی با بیع درست، اموری است حلال آشکار. همچنان که اموری نیز هست حرام آشکار، مانند مرده، خون، گوشت خوک، ازدواج با محارم، لباس ابریشمی برای مردان، گرفتن اموال غصبی یا دزدی، تقلب در معامله، رشوه اموری است آشکارا حرام. اما آن چه مشتبه است و انسان باید از آن بپرهیزد. و در برابر آن ورع پیشه کند، مانند آن چه در حلال یا حرام بودنش اختلاف هست، از قبیل پوست درندگان اگر چه دباغی شده باشد و یا مانند خرید و فروش قسطی، بدین گونه که چیزی را قسطی خریداری نمایید و به منظور کسب نقدینگی آن را به پول نقد بفروشید. عده‏یی از علما این عمل را جایز نمی‏دانند، با وجود این جایز بودنش مرجح است. اما در هر صورت این مسأله مورد اختلاف است.

لذا از جمله اسباب ایجاد شبهه، درگیری و اختلاف علما بر سر مورد معینی است که هر یک دلایلی بر حلال یا حرام بودنش دارند، در حالی که پیامبر همه‏ی حلال و حرام‏ها را آشکارا بیان کرده است، اما برخی از مردم از تشخیص مواردی از حلال و حرام عاجزند و دچار اختلاف شده‏اند. از جمله عوامل پدید آمدن اختلاف میان علما در بعضی مسایل این است که دو متن در آن روایت شده که یکی دال بر حلال بودن است و دیگر حرام بودنش را می‏رساند. چه بسا یکی از دو متن صحیح و دیگری ضعیف باشد، یا یکی ناسخ و دیگری منسوخ باشد. هر گروه از علما یکی از متن‌ها را وجهه‏ی نظر قرار می‏دهد و در نتیجه اختلاف بروز می‏کند، گاهی ممکن است در متنی امر وجود داشته باشد و برداشت برخی از آن‌ها این باشد که واجب است و برخی دیگر معتقد باشند که امر در آن مورد برای استحباب آمده است. ورع در این جا اقتضا می‏کند که به حقیقت عمل کنید. یا اگر در موردی نهی آمده باشد شماری از علما بگویند نهی به منظور تحریم است و بعضی بگویند برای کراهت، که بنابر اقتضای ورع باید آن را حرام تلقی و از آن دوری کرد.

علما حتی خودشان گاهی اموری بر آن‌ها مشتبه می‏شود، در مورد آن نظر می‏دهند، یا سکوت اختیار می‏کنند. مانند اینکه با مسأله‏یی مواجه شوند که دو متن درباره‏ی آن نقل شده باشد، یکی ناسخ و دیگری منسوخ، و آن‌ها تاریخ ناسخ و منسوخ را ندانند، لذا از اظهار نظر و فتوا دادن خودداری می‏کنند.

از دیگر نمونه‏های امور مشتبه آن است که مالکیت اصلی چیزی معلوم نباشد، مثلاً انسان در منزلش چیزی بیابد و نداند مال خودش است یا ازآن شخص دیگری است؟ در این مورد حدیث پیامبر درباره‏ی خرما که پیشتر نقل شد، مشهور است. اما سؤالی که در این جا مطرح است اینکه اموالی که در خانه‏ی شما یافت می‌شود در اصل از آن کیست؟ پاسخ این است که مال شماست، جنبه‏ی حلال بودنش قوی‏تر و راجح است، اما اگر شما بخواهید ورع پیشه کنید و چیزی را که در خانه‏ی خود پیدا می‏کنید صدقه بدهید، بهتر است.

در برخی مواقع در یک مورد خاص سببی بر حلال بودن آن هست و سببی نیز بر حرام بودنش، انسان آن را رها می‏کند، چون پیامبر چیزهایی را به ما آموخته است که اصل در آن پرهیز و امتناع است. مانند مهریه و گوشت حیوانات که تا یقین حاصل نشود نباید از آن تناول کرد. اگر در جاهایی شک پدید آمد مثلاً یک سبب بر ممنوعیت باشد و یک سبب بر مباح بودن، ما باید پایبند به اصل باشیم اصل تحریم است.

یا کسی که تیری را به قصد شکاری رها می‏کند، یا سگش را به دبنال آن می‏فرستد، و هنگامی که خود به آن می‏رسد، سگ دیگری را نیز در کنار شکار می‏بیند، نمی‏داند آیا سگ او شکار را گرفته است یا آن سگ دیگر، یا اینکه وقتی می‏رسد، می‏بیند آن شکاری را که به سویش تیر پرتاب کرده، در آب افتاده است، و اکنون نمی‏داند شکار به سبب تیر کشته شده یا اینکه در آب غرق شده است؟

از طرف دیگر وقتی نقل شده که سگ آموزش دیده برداشتن شکارش جایز است، آیا این بدین معناست که آن چه سگ آموزش ندیده شکار کرده، جایز نیست؟

در حالت نخست که سگ دیگری را کنار شکار ببیند ورع حکم می‏کند که از برداشتن آن بپرهیزد، همین حکم در مورد آنکه در آب غرق شده، صادق است. [۴۶۸]

وقتی کسی می‏خواهد بر روی زمینی یا سجاده‏یی نماز بخواند، و با خود بگوید وجود با بچه‏ها- که ممکن است بر آنجا نجاست کرده باشند- من در این جا نماز نمی‏خوانم، و از آن پرهیز کند، این گونه تورع و پرهیز چه حکمی دارد؟ آیا از دیدگاه شرع درست است یا خیر؟ در پاسخ می‏گوییم که این گونه تورع شرعی نیست، چون بدون هیچ گونه نشانی با اصل مخالفت کرده است، به خاطر اینکه هیچ دلیلی بر نجاست وجود ندارد، و اصل بر طهارت و پاکیزگی است.

امام احمد شبهه را به مقامی در مابین حلال و حرام- یعنی حلال ناب و حرام ناب – تفسیر کرده است. او گفته هرکس از آن دوری کند دینش را حفظ کرده است، هر چند در مواردی آن را به اختلاط حلال و حرام تفسیر کرده است.

معامله با کسی که اموالش مختلط (از حلال و حرام) است، از دیگر نمونه‏های شبهه است. کسی که ربا می‏دهد و خرید و فروش می‏کند، در اموالش هم حلال هست و هم حرام. تشخیص حلال و حرام در این مورد چگونه امکان‏پذیر است؟

امام احمد می‏گوید: باید از او دوری کرد، مگر اینکه مال حرامش به میزان بسیار اندک باشد، یا قابل شناسایی نباشد، - حرام نامشخص و نامعلوم است- در این حالت استفاده از اموال اوجایز است، اما اقتضای ورع ترک آن است.زهری گوید: تا زمانی که عیناً مشخص نشود، آن مال حرام است، ایرادی ندارد از آن صرف شود، اما سفیان ترک آن را خوشایندتر می‏داند.

امام احمد درباره‏ی اموالی که حلال و حرام در آن به هم آمیخته است، می‏گوید اگر مال زیاد باشد، صاحبش به اندازه‏ی حرام را از آن جدا کند و در مابقی آن هر گونه می‌خواهد عمل کند، اما اگر اندک باشد، از کل آن بپرهیزد، زیرا مال اندک وقتی مقداری از آن را مورد استفاده قرار دهد، بعید می‏نماید از قسمت حرام تهی باشد.

شماری از علمای پیشین درباره‏ی استفاده از اموال کسی که درآن حرام نیز هست اما به طور معین نمی‏دانند کدام جز از آن حرام است، اجازه داده‏اند.

در نهایت قاعده چنین است: معامله با کسی که اموالش آمیخته‏ای از حلال و حرام است به شرطی که ندانیم دقیقاً کدام، حرام است، جایز است و همچنان حکم ورع پرهیز از آن است.

حفظ دین و دورکردن خدشه و شبهه در آن و زندگی انسان مسلمان بسیار مهم است. آدمی از شبهه سیر نمی‏شود. سفیان ثوری درباره‏ی کسی که درهم‌هایی در خانه‏ش وجود داشت، نقل کرده است که گفته بود: «دوست دارم اگر ندانم این مال از کجا و از چه راهی آمده، خانه از آن تهی باشد».

«انسان در شمار پرهیزگاران آرایش نمی‏یابد مگر اینکه موارد بدون شک را از ترس موارد مشکوک رها کند».

حسن بصری درباره‏ی ورع گفته است: پرهیزگاری همچنان پرهیزگاران را رها نمی‏کند تا اینکه از ترس حرام از حلالهای زیادی بگذرند. [۴۶٩]

سفیان ثوری: پرهیزگاران بدین خاطر چنین نامیده شدند که از چیزی که از آن دوری نمی‏شود، پرهیز کردند. [۴٧۰]

ابن عمر: دوست دارم میان خودم و حرام پرده یا مانعی از حلال قرار بدهم که هرگز آن را پاره نکنم. [۴٧۱]

سفیان بن عینیه: انسان به حقیقت ایمان دسترسی پیدا نمی‏کند مگر زمانی که میان خود و حرام مانعی از حلال ایجاد کند، و از گناه و هر چه شبیه آن است، گریزان باشد. [۴٧۲]

[۴۶۸] ن. ک: روایتهای بخاری (۲۰۵۴) بخش البیوع، باب تفسیر الشبهات، و مسلم (۱٩۲٩) بخش الصید و الذبائح و ما یؤکل من الحیوان، باب الصید بالکلاب المعلمة. [۴۶٩] جامع العلوم والحکم، ۱/۱۵٩. [۴٧۰] همان، ۱/۱۵٩. [۴٧۱] امام احمد در بخش الورع (۱/۵۰) به شماره‏ی (۳۱) روایت کرده است. [۴٧۲] ابونعیم در حلیة الاولیاء (٧/۲۸۸) و امام احمد در الورع (۱/۱۳۵) به شماره‏ی (۶٩) روایت کرده‏اند.

شرایط ورع

پیامبر فرمود: «الإثم ما حاك فی الصدرِ وكرهتَ أن یطلع علیه الناس»: «گناه آن است که در سینه نقش بسته و دوست ندارید مردم بر آن آگاه شوند». [۴٧۳] اشاره به این دارد که گناه آن است که در سینه آشوب، نگرانی و آشفتگی به جای گذاشته است با این وجود در میان مردم زشت می‏نماید، بدین گونه که چون بر آن وقوف یابند آن را نپسندیده و زشت بدانند. اگر کسی در حلال یا حرام بودن چیزی شک داشته باشد، اما نفسش و درونش به آن آرامش نیابد، از او بپرسید: آیا اگر تو آن کار را انجام دهی و مردم بر آن آگاه شوند، می‌پسندند یا نه؟ و او بگوید نه، مردم آن را زشت می‏دانند، تعریف گناه بر چنین عملی منطبق است.

گاهی انسان به خاطر بی‌اطلاعی از چیزهایی نگران و آشفته می‏شود. در چنین مواردی باید هشیار بود، ازاهل علم بپرسیم اگر گفتند مشکلی ندارد، انسان با آن آرامش می‏یابد. اهمیت نظرخواهی و پرسش از دانایان مطمئن و مورد اعتماد در این امور آشکار می‌شود، برای مثال صحابه از خوردن گوشت شکار ابوقتاده خودداری کردند، اما پیامبر ج از آن خورد. [۴٧۴]

علما بین این دو مقوله تفاوت قایل‏اند اینکه چیزی به قصد کسی که در لباس احرام است و برای او شکار شود، و اینکه کسی که لباس احرام نپوشیده برای خود شکار کند، که در این صورت جایز است آن دیگری نیز که در لباس احرام است از آن بخورد.

گناه دل‌ها را و نفس را تحریک می‏کند.در برابرآن باید به حلقه‏ی استوار اطمینان وایمان چنگ زد. دروغ دام شک و ریب است.

کسب حلال بر هر مسلمانی فرض است. تعدادی از نادانان ادعا کردند که در زمین، حلال به پایان رسیده است و تنها حشیش مانده که در سرزمین‌های خشک می‌روید، جایی که آب و رود نیست. در حالی که این سخن ناشی از جهل و ناآگاهی و به قصد در تنگنا گذاشتن بندگان خداست. پیامبر با قاعده‏ی محکم خود حلال را از حرام جدا کرده و واضح و آشکار این دو مقوله را تبیین کرده است. حلال به طور کلی پاکیزه و گوارا است، اما در میان خود درجاتی دارد، برخی از برخی دیگرگواراتر و پاکیزه‏تر است، کما اینکه حرام همه، پلید است، و بعضی از آن از بعضی دیگر پلیدتر. انسان مسلمان گاهی حلال نزد او از پیش مشخص شده و برایش معلوم بوده است، اما سپس دچار شک و تردید می‌گردد، ولی تا قرینه و دلیلی نباشد نباید به این وسوسه تن دهد. و همین طور از قبل حرام را می‌شناخته است. اما وسوسه‏یی در نفسش پدید می‏آید که این حرام نیست، در حالی که اطلاع دقیق و معتبری ندارد و از اهل علم خبر درستی مبنی بر حلال بودن آن دریافت نکرده است، لذا نباید به وسوسه توجه کند. فقها حکایتی نقل می‏کنند بدین مضمون که: دو نفر ایستاده بودند، که ناگاه پرنده‏یی آمد، آن‌ها با هم به مشاجره پرداختند که آیا این پرنده کلاغ است یا خیر؟ یکی از آنها با گفتن سوگند طلاق گفت کلاغ است و دیگری نیز با جاری کردن سوگند طلاق گفت کلاغ نیست؟ وقتی خواستند برای کشف حقیقت به پرنده نزدیک شوند، پرواز کرد و نتوانستند آن را از نزدیک ببینند. مشکل بالا گرفت: همسر کدام یک از آن‌ها بایستی طلاق می‌گرفت؟!

علما بر این نظرند که در این حالت‌ها اصل، برقراری نکاح است، و زن برای مرد حلال است. احتمال طلاق وجوددارد، اما مورد شک است، که باعث می‌شود به تنگناهایی بیفتند که برونرفت از آن مشکل باشد، و دچار عذاب نفس و وجدان شوند.

گاهی بسیاری از مردم در مسایلی دچار شک می‌شوند که اصلاً از دیدگاه شرع سؤال در مورد آن‌ها روا نیست. آیا رواست انسان به خانه‏ی شخص مسلمان قابل اعتمادی که هیچ شک و شبهه‌یی درباره‏اش نیست، برود و چون برایش غذا بیاورند به او بگوید: پولی را که این غذا را با آن خریده‏ای از کجا آوردی؟ آیا باید این را ورع نامید؟! البته که نه، چه آزار و اذیتی بالاتر از این؟ این سؤال خود اتهام است! اتهام به یک مسلمان و ایجاد شک و شبهه در مورد او، و آن هم بدون دلیل وبدون هیچ گونه نشانی! بدگمانی و آزار در حق مسلمانان حرام است.

گاهی مواردی پیش می‏‏آید که باعث پرهیز و تورع می‏شود. مثل آمیختن مقدار اندکی حلال به مقدار زیادی حرام. در این گونه مواقع انسان به حقیقت باید جانب ورع را بگیرد.

در مسایل مربوط به مهریه و ازدواج نیز گاهی شبهه‏هایی پیش می‏آید، مثلاً از دختری خواستگاری می‌کنید: زن قابل اعتمادی که به شما شیر داده است می‌آید و می‏گوید من به آن دختر یا خواهرش شیر داده‏ام، مطمئنم یکی از آن‌ها را شیر داده‏ام، اما نمی‌دانم کدام یک! ورع اقتضا می‏کند که با هیچ کدام از آن‌ها ازدواج نکنید.

نمونه‏ی دیگر اینکه دو نفر یکی بودایی و دیگر مسلمان دو حیوان را ذبح می‌کنند، شما می‏خواهید گوشت بخرید و از این قضیه مطلعید، اما نمی‏دانید هر یک از آن‌ها کدام یک از حیوان‌ها را ذبح کرده‏اند! چون مسأله‏ی گوشت حیوان‌ها در شرع بسیار مهم است و بر آن تأکید شده، لذا بیشتر از هر چیزهای دیگر درآن احتیاط می‏شود، چاره این است که از آن‌ها خرید نکنید. البته احتیاط در این موارد و موارد شبیه آن نباید به حد وسوسه برسد.

به پرهیز بیش از حد انسان‌های وسواس نباید توجه کرد.ابن حجر در فتح الباری می‏گوید: «ورع وسواسان مانند اجتناب کسی از خوردن گوشت شکار که مبادا شکار از دست انسان دیگری گریخته باشد، و مانند کسی که چیزی را که به آن نیاز دارد از کسی که نمی‏شناسد و نمی‏داند مالش حرام است یا حلال، نمی‏خرد، در حالی که دلیلی بر حرام بودن مال او ندارد». [۴٧۵]

[۴٧۳] صحیح است: به روایت دارمی (۲۵۳۳) بخش البیوع، باب دع مایریبک إلی ما لایریبک، و احمد در مسند (۱٧۵۴۵)، البانی در صحیح الجامع به شماره‏ی (۲۸۸۰) آن را صحیح معرفی کرده است. [۴٧۴] پیشتر سند روایت ذکر شد. [۴٧۵] ن. ک: فتح الباری شرح صحیح البخاری (۴/۲٩۵) از ابن حجر عسقلانی.

ورع دقیق

در موراد جزئی‏تر و دقیق‏تر ورع مسایلی هست که همه‏ی افراد را نشاید. ابن رجب معتقد است: «در این جا نکته‏یی است که نباید از آن غافل بود، اینکه دقت زیاد در خودداری از شبهه‏ها شایسته‏ی کسی است که همه‏ی مقامات و احوالش درست باشد و کارها و رفتارهایش از لحاظ تقوی و ورع همسان شده باشد؛ اما کسی که در ورطه‏ی ارتکاب محرماتِ نمایان افتد و بخواهد از امور بسیار ریز و جزئی شبهه پرهیز کند و ورع بورزد، چنین اقدامی برایش قابل تحمل نخواهد بود و کسی از او نمی‏پذیرد. [۴٧۶] حکایت چنین کسی مانند حکایت اهل عراق است که از ابن عمر درباره‏ی خون بهای جانور ناچیزی سؤال کردند، در حالی که در میان آن‌ها کسانی بودند که دست‌شان به خون حسین بن علی آلوده بود. از او پرسیدند کسی که در لباس احرام است اگر پشه‏یی را بکشد باید چه کار کند؟ ابن عمر گفت: دربارره‏ی خون پیشه سؤال می‏کنند، در حالی که حسین را کشته‏اند! پیامبر درباره‏ی او و حسن گفته است: «هُما ریحانتای من الجنة»: «آن دو، دوشاخه گل ریحان بهشتی من‏اند!!». [۴٧٧]

کوتاه سخن اینکه در مسیر ورع جزئیاتی هست که کمتر کسی بدان می‏رسد و اگر کسی مدعی آن شود به سادگی از او پذیرفته نخواهد شد. اما در هر حال ورع یکی از عبادت‌های بزرگ و از ملاک‌های دین است. به ویژه شخص فقیه پرهیزگار زاهد که با ورع سنت پیامبر را اجرا می‏کند. روز رستاخیز پاداش بزرگی دارد.

انسان شایسته است- چنانکه اوزاعی گفت- خود را به جایگاه درست و مخصوصی از ورع برساند. اوزاعی گفت: ما مزاح می‏کردیم و می‏خندیدیم- و هنگامی که به جایگاهی رسیدیم که به ما اقتدا می‏شد - ترسیدم که دیگر لبخندی هم بر لبمان نقش نبندد. [۴٧۸]

ورع آموختنی است- چنانکه ضحاک بن مزاحم بیان کرده است: پیشینیان ورع را یاد می‏گفتند، زمانی خواهد رسید که سخن گفتن آموزش داده شود. [۴٧٩]

انسان اگر ورع پیشه کند هیچ حلالی را از دست نمی‏دهد و هرگز گمان نمی‌کند خود را به تنگنایی می‏کشاند که برونرفت از آن برایش ممکن نیست، ورع باید چنانکه در شرع آمده است طلب شود.

***

ازخداوند، پادشاه مطلق مخلصانه، با بیم و امید، ضمن ابراز خشنودی از قضای او، باشکیبایی در برابر حوادث روزگار، با سپاسگزاری از نعمت‌های او و با توکل بر او، خواستاریم، به ما تفکر در نشانه‏ها و آیاتش درآفاق و انفس، محبت خاص خود، تقوی و ورع عنایت فرماید!

الهی! تقوی و محبت خود را زینت بخش دل‌های ما قرار بده!

الهی! چنان کن که هرگز از یاد تو، ذکرتو و محاسبه‏ی نفس خویش غافل نشویم!

الهی! ما را و همه‏ی انسان‌ها را یاری کن تا در شمار مخلصان، امیدواران، خرسندان، شکیبایان، شکرگزاران، متوکلان، محبان و پرهیزگاران درآییم!

آمین.

پایان

[۴٧۶] ابن رجب حنبلی، جامع العلوم و الحکم، (۱/۱۱۱). [۴٧٧] بخاری (۵٩٩۴) بخش الادب، باب رحمة الولد و تقبیله و معانقته، آورده است. [۴٧۸] ابونعیم، حلیة الاولیاء، (۴/۱۴۳). [۴٧٩] ابن مبارک، الزهد، (۱/۱۱) به شماره‏ی ۴۰.