گفتگویی آرام با دوست شیعهام
تأليف:
عمر شمری
مترجم:
گروه علمی فرهنگی موحدین
بسم الله الرحمن الرحیم
به برادر محبوبم سید (ابوفرح)، که دارای صفاتی همچون شهامت، مردانگی، اخلاق پسندیده و زبردستی میباشد.
و به برادر بزرگوارم استاد ولید (ابوحلمی) که سمبل سرآغازهای بلند و بخشش مستمر در جهان آزادی و دفاع از آن است.
و تقدیم به برادر عزیزم استاد ولید (ابوحلمی)، رمز اصول عالی و بخشش و عطای مداوم در جهان آزادی و دفاع از آزادگی است.
و به برادر ارجمندم سید: سمیر (ابوالعبد) که نشان صدق و وفاداری در جهان مردانگی و دنیای اموال و کار و تلاش است.
و تقدیم به خواهر عزیزم؛ مریم (ام فیصل) که دارای چشمهی روشن و بخشش ثمربخش و اندیشهی روشن در میدآنهای قضاوت و وکیل -مدافعی است.
و تقدیم به خواهر بزرگوار غاده (ام مشهور) ستارهی شب و نسیم صبح و عنوان پاکی و شرافت و عفاف است..
این کتاب را به همهی آن ستارگان درخشان تقدیم می-نمایم.
عمر شمری
زندگی انسان در این دنیا هر قدر که طولانی و گسترده باشد؛ باز هم کوتاه و محدود است، چرا که همهی تجارب و خوبیهای کسب شده با مرگ به خط پایان میرسد، مرگی که برای همه قطعی و حتمی است و خدای متعال آن را برای هر موجود زندهای نوشته است:
﴿إِنَّكَ مَيِّتٞ وَإِنَّهُم مَّيِّتُونَ٣٠﴾ [الزمر: ۳۰].
«(ای محمّد! مرگ از مسائلی است که همه انسانها در آن یکسانند، و شتری است که بر در خانه همه کس میخوابد. لذا) تو هم میمیری، و همه آنان میمیرند.»
آنگاه مسیر و فرجام هر انساینی یا به سوی بهشت است و یا بسوی دوزخ- پناه برخداوند- اگر قرار بود این جهان برای کسی جاودان و ماندگار باشد؛ برای برترین بشر ج جاویدان میبود، که پروردگار او را در بین انتخاب دنیا با گنجینه و سرمایههای آن، یا پیوستن به رفیق اعلی و بازگشت بسوی خدا مخیّر کرد، ایشانص فرمود: «بل الرفيق الأعلی.. بل الرفيق الأعلی» بلکه رفیق اعلی؛ یعنی رفیقی را که از همه چیز بالاتر است برمیگزینم.
همانگونه که همه میدانند زندگی دارای راههای متعدد و فریبنده-های فراوان است، ولی انسان خردمند و هوشیار راهی را برمیگزیند که به فرجام نیک و بهشت جاوید ختم گردد؛ اگرچه سخت و دشوار باشد، و راه و مسیر منتهی شده به دوزخ را ترک کرده و رهگذر آن نمیگردد هرچند هموار و بدون مشکل باشد [۱].
بنابراین هدر دادن شب و روزهای عمر گرانمایه در چیزی که نفع دینی و دنیوی در پی نداشته باشد جز حماقت و دیوانگی نیست، بلکه احمقترین انسان کسی است که بخش عمده عمرش را سپری کند بدون اینکه کمترین تأمل و تفکّری در مورد راه و روش زندگی درست داشته باشد، و بدون اینکه از خود سؤال کند آیا دین و مذهب و مسیری که من میپیمایم مورد تأیید و قبول پروردگار است یا خیر، و آیا اعتقادات من حق است یا باطل؛ و بدون هیچکدام از اینها؛ معتقد باشد که خود بر راه حق و درست قرار دارد و دیگران را بر راه باطل و گمراهی ببیند.
بنابراین بر خویشتن واجب و ضروری میدانم که در راه دستیابی به حق و حقیقتی که مورد تأیید و رضایت پروردگار متعال است تحقیق و پژوهش نمایم و سؤال و کنکاش کنم، آنگاه از خطر در امان هستم و در نیکی نجاتبخش قرار میگیرم.
نوشتهای که پیش روی خواننده قرار دارد گفتگویی فکری و مناظره-ای عقلی و منطقی است که به صورت سؤالهای عقلی و استدلال منطقی؛ طرح شده و بنده قبل از هر چیز به منظور رضای پروردگار، سپس بهرهوری و استفاده برادران مسلمانم، اعم از شیعه و سنی آن را تدوین و تألیف کردهام. این گفتگو و دعوت صادقآنهای است برای هر خواهر و برادر شیعه مذهبی دور از گفتار و کردار علمای شیعه امامیه، و نیز بدون در نظر گرفتن حوادث تلخ و فجایع تاریخ گذشتهی اسلام؛ در جستجوی حق و حقیقت است و تابع هدایت و راه صحیح است و از آن پیروی مینماید.
﴿تِلۡكَ أُمَّةٞ قَدۡ خَلَتۡۖ لَهَا مَا كَسَبَتۡ وَلَكُم مَّا كَسَبۡتُمۡۖ وَلَا تُسَۡٔلُونَ عَمَّا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ١٣٤﴾ [البقرة: ۱۳۴].
«(به هر حال، جنگ و جدل درباره آنان چرا؟!) ایشان قومی بودند که مردند و سر خود گرفتند. آنچه به چنگ آوردند متعلّق به خودشان است، و آنچه شما فراچنگ آوردهاید، از آن شما است، و درباره آنچه میکردهاند از شما پرسیده نمیشود.»
مشکل اصلی همهی انسانها در هر زمان و مکانی، در تمام دنیا ناشی از پذیرفن دین به صورت ارثی و تقلیدی از آباء و اجداد، و بدون تحقیق و بررسی است. بارها شنیدهام که مسلمانان، هندوها را مورد انتقاد شدید قرار دادهاند که گاو و سنگ و درخت و غیره میپرستند، که چطور آنها که تعدادشان به صدها ملیون میرسد تسلیم این خرافات شدهاند، در حالی که در میانشان افراد دکتر، مهندس، وکیل، دانشمند و استاد دانشگاه وجود دارد، چطور این همه مردم عقل و دل و شعور خود را تسلیم مشتی کاهن و شعبده باز (هندویی) کرده و تسلیم ایشان شدهاند؟
در واقع آن مسلمان اگر عین همان سؤال را از خود بپرسد، عین همان جواب قبلی را به دست میآورد. چون چگونه انسان مؤمن هوشیار و خردمند عقل و دل خود را تسلیم رهبران و پیشوایانی میکند که دینشان مطابق امیال و معتقدات و تصورات خودشان ساختهاند؟ چون همانگونه که پیروان آیین (هندو) کیش و دین خود را درست و صحیح قلمداد میکنند، پیروان این رهبران هم بدون تحقیق و پژوهش همه چیز را درست میپندارند.
تربیت و پرورش خانواده در شکلگیری عقل، اندیشه، تصورات و جهانبینی ما پیرامون جهانهستی، زندگی، انسان، دین و عقیده نقش اساسی را ایفا میکند.
استاد (محمدسالم خضر) صاحب کتاب (ثم ابصرت الحقیقه) درست میفرماید: «در واقع دین و مذهب بسیاری از مسلمانان امروز همانند وسایل و اثاثیه منزل و اموال و زمین موروثی است و از پدران و اجداد به ارث بردهاند، و بر همان راه آنان میروند، چون در زندگی برای «دین و اعتقادات دینی» خود به اندازه ارزش پول و ثروت و بهرههای ناچیز دنیوی ارزش و اهمیّت قائل نشدهاند.
امتهای گذشته پیامبران خدا را تکذیب میکردند، و به جای اینکه از حق و حقیقتی که آنها از جانب خدا آورده بودند استقبال کنند و پذیرای آن باشند؛ به مقابله و دشمنی با آنها پرداختند، همانگونه که خداوند متعال میفرماید:
﴿۞قَٰلَ أَوَلَوۡ جِئۡتُكُم بِأَهۡدَىٰ مِمَّا وَجَدتُّمۡ عَلَيۡهِ ءَابَآءَكُمۡۖ ٢٤﴾ [الزخرف:۲۴].
«(پیغمبرشان بدیشان) میگفت: آیا اگر من آئینی را هم برای شما آورده باشم که از آئینی هدایت بخشتر باشد که پدران و نیاکان خود را بر آن یافتهاید (باز هم از گذشتگان خود پیروی میکنید و بر بتپرستیخویش میروید و دست به دامان تقلید میشوید؟)».
جواب طرفداران باطل و آن جاهلان به حق و حقیقت این بود:
﴿قَالُوٓاْ إِنَّا بِمَآ أُرۡسِلۡتُم بِهِۦ كَٰفِرُونَ٢٤﴾.
«میگفتند: (آری! چنین است و) اصلاً ما به چیزی که (با خود آوردهاید و) بدان مأمور و مبعوث شدهاید، باور نداریم.»
این حوادث تعصب و تقلید تکرار میشود، اما این بار درگیری و ستیز میان پیامبران خدا و کافران بت پرست نیست، بلکه این بار جنگ میان کلمهی حق و کسانی است که دین را از پدران و نیاکان به ارث بردهاند پدران خویش را بر آن دین یافتند، و برای آن تعصّب میورزند، از این روی حق را ردّ میکنند و به باطل گرویدند [۲].
عموم اهل سنّت و جماعت، و عموم تشیّع امامیه (و غیره) مذهب خود را از آباء و اجداد به ارث بردهاند، نه اینکه در نتیجهی کسب علم و فهم درست و تحقیق بدان گرویده باشند، پس منطق تعصب کورکورانه برای مذهب خودنمایی کرده و آشکار میشود و منطق عقل و خرد و گذشت و بردباری ناپدید میگردد.
نوبت تأثیر و نقش جامعه و محیط زندگی انسان است که فوق العاده در معنویت و تصوّرات انسان تأثیرگذار است، و قرآن به این حقیقت اشاره کرده آنجا که میفرماید:
﴿وَقَالَ نُوحٞ رَّبِّ لَا تَذَرۡ عَلَى ٱلۡأَرۡضِ مِنَ ٱلۡكَٰفِرِينَ دَيَّارًا٢٦ إِنَّكَ إِن تَذَرۡهُمۡ يُضِلُّواْ عِبَادَكَ وَلَا يَلِدُوٓاْ إِلَّا فَاجِرٗا كَفَّارٗا٢٧﴾ [نوح: ۲۶-۲٧].
«نوح (به دعای خود ادامه داد و) گفت: پروردگارا! هیچ احدی از کافران را بر روی زمین زنده باقی مگذار که اگر ایشان را رها کنی، بندگانت را گمراه میسازند، و جز فرزندان بزهکار و کافرِ سرسخت نمیزایند و به دنیا نمیآورند».
آری، محیط اجتماعی و خانواده به ویژه در آغاز زندگی و دوران کودکی نقش بسزایی در شکلگیری عقل و اندیشه انسان ایفا میکند، و انسان مسلمان و کافر، شیعه و سنی، عرب و غیرعرب، سفید و سیاه، و ساکنان مشرق و مغرب از آن تأثیرپذیری خارج و مستثنی نیستند.
ولی همیشه در میان بسیاری از مذاهب و ادیان افرادی هستند که خود را از قید و بند اسارت و جاذبهی محیط و خانواده آزاد کرده و در در پی یافتن حق و حقیقت در هر جا که گمان کنند حق یافت میشود، در طلب آن جستجو میکنند، و هرگاه آن را یافتند از آن استقبال میکنند، و محکم و قاطعانه آن را با آغوش باز میپذیرند و در مورد آن سستی و سهل انگاری به خرج نمیدهند، زیرا چنین کسانی آگاهانه و از طریق بحث و تحقیق به آن حق نایل آمدهاند و آسان آن را رها نمیکنند.
با چشم و گوش خودم دیدهام وشنیدهام دهها نفر از اروپائیان و امریکاییهایی که خود را از قید و بند سنگین زندگی و محیط اجتماعی جذّاب و افسونگر رهانیده بودند، از طریق پژوهش و تحقیق و گفتگو به اسلام گرویدهاند و بعد از تحقیق زیاد با منّت و لطف الهی هدایت یافتهاند.
چرا مسلمانان شیعه و سنی مانند افراد اروپایی و امریکایی در پی حق و راستی و هدایت ربّانی تحقیق نمیکنند؟ واقع این مسئله نیاز به ارادهی مؤثر و تصمیم قاطع و عقل گشوده دارد.
و از خدا متعال مسألت دارم که این کتاب را چراغ فروزان بر فرار راه هر خواهر و برادر شیعی حقطلب قرار دهد که به دور از تأثیر عوامل تعصبآفرین موروثی و قدیم و بدون تأثر از ملحقات بعدی، در جستجو حقیقت هستند، و از خداوند متعال خواستارم آن را قبول کند و مورد قبول و پسند مردم گرداند.
چند سال پیش وقتی که با یکی از شیعیان بزرگوار عربستان سعودی در مورد مذهبگرایی میان شیعه و سنی بحث و گفتگو کردم؛ اندیشهی این کتاب به صورت طرح سؤال و جواب به نظرم رسید و پرسشها را طوری بر او عرضه کردم که در پایان (مناظره و گفتگو) جز تسلیم شدن به آن حق و حقیقتی که از من شنید هیچ عکس العملی از خود نشان نداد.خدا هم او و هم بنده را به حق و صواب موفق گرداند و ما را برای تمسک به قرآن و سنّت صحیح هدایت فرماید -آمین-.
عمر شمری
- عمان" اردن"-۱۵/۴/۲۰۰۵م
[۱] از مقدمهی کتاب حسین موسوی (لله ثم للتاريخ). [۲] کتاب "ثم أبصرت الحقیقة"، ص (۱۱،۱۲)
برادر شیعی گفت: با هم خوش و بش و مصافحه نکنیم؟
گفتم: - برادر- ابتدا لازم است که صریح با هم بحث کنیم و روشن شویم، بعد از آن با هم مصافحه کنیم.
گفت: منظورت از جملهی صراحتگویی و روشن شدن چیست؟
گفتم: چگونه با تو دست دهم در حالی که مادرم را دشنام و ناسزا میگویی؟
گفت: من مادرت را دشنام و ناسزا میگویم، کی و کجا؟ من هرگز او را ندیدهام و در مورد او چیزی نشنیدهام، پس چگونه او را فُحش و دشنام میگویم؟
گفتم: بله شب و روز او را فوش و دشنام میدهید، تنها تو نه، بلکه تمام طایفه و اهل مذهبت او را فُحش و دشنام میگویند، مگر نص قرآن عائشه صدیقه دختر صدیقل مادر مؤمنان نیست؟!
مگر خداوندأ در قرآن در مورد عائشهل و سایر همسران پیامبر نفرموده:
﴿ٱلنَّبِيُّ أَوۡلَىٰ بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ مِنۡ أَنفُسِهِمۡۖ وَأَزۡوَٰجُهُۥٓ أُمَّهَٰتُهُمۡۗ وَأُوْلُواْ ٱلۡأَرۡحَامِ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلَىٰ بِبَعۡضٖ فِي كِتَٰبِ ٱللَّهِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُهَٰجِرِينَ إِلَّآ أَن تَفۡعَلُوٓاْ إِلَىٰٓ أَوۡلِيَآئِكُم مَّعۡرُوفٗاۚ كَانَ ذَٰلِكَ فِي ٱلۡكِتَٰبِ مَسۡطُورٗا٦﴾ [ الأحزاب: ۶].
«پیغمبر از خود مؤمنان نسبت بدانان اولویت بیشتری دارد (و اراده و خواست او در مسائل فردی و اجتماعی مؤمنان، مقدم بر اراده و خواست ایشان است) و همسران پیغمبر، مادران مؤمنان محسوبند (و باید احترام مادری آنان را از نظر به دور نداشت، و یکایک ایشان را بزرگ و ارجمند شمرد)، و خویشاوندان نسبت به همدیگر (از نظر ارث بردن بعضی از بعضی) از مؤمنان و مهاجران، در کتاب یزدان (قرآن) از اولویت بیشتری برخوردارند، (و پیمان مؤاخات و برادری موجب ارث نمیباشد)، مگر این که بخواهید در حق دوستان خود کار نیکی انجام دهید (و از طریق وصیت، مقداری برای آنان به ارث بگذارید و بدیشان خوبی کنید، که این عمل مانعی ندارد). این (حکم توارث خویشاوندان) در کتاب (قرآن) مکتوب و مقرّر است».
آیا جرأت دارید بگویید عائشه از جملهی مادر مؤمنان نیست، و در برابر خداوندأ و پروردگار جهانیان قد علم کنید؟ قطعاً تو اگر در مقابل خدا قد علم کنی؛ مرتکب کفر صریح شدهای و از شریعت خدا خارج میشوید، و از جملهی انسآنهای مرتد و از دین برگشته محسوب میشوید، و هیچ فرض و سنّتی از تو قبول نمیشود، و فرجام تو روز قیامت بسوی جهنم ابدی است. اجماع علمای اسلام از شیعه و سنّی بر این است که هرکس در مقابل خدا و پیامبرشص قد علم کند و پاسخ ردّ بدهد کافر و مرتد است، و ازدواج همسر مسلمان با او باطل و حرام است، و از او ارث گرفته نمیشود، و بر جنازهاش نماز خوانده نمیشود، و در قبرستان مسلمانان دفن نمیگردد و در آخرت از خسارتمندان است.
ما اهل سنّت و جماعت عائشهل را یکی از (همسران پیامبر اسلامص و) مادر مؤمنان میدانیم و کلام پروردگار را تصدیق و تأیید میکنیم، پس عائشه از بهترین برگزیدهها و صدّیقه دختر صدیّق است.
اما شما شیعیان شب و روز او را تکفیر و لعن و نفرین میکنید و ایشان را دشنام و ناسزا میگویید، و در مورد او مرتکب گناهی بسیار بزرگ شدهاید، سخن ناهنجار و دروغی را میگویند.
گفت: مگر در مورد ایشان چه میگوییم؟
گفتم: مگر نمیگویید عائشه کافر، خائن و فاحشهگر بوده (پناه بر خدا)، و مردم را بر کار زشت واداشته و آن را در میان مردم انتشار داده است؟ این هم نوارهای تصویری و صوتی علمای شیعه که آخوندهای شما در بین مردم نشر و تبلیغ میکنند و مردم عوام و جاهل شیعه در هر محفلی و به هر مناسبتی؛ بویژه در ایام عاشورای حسینی آن حرفهای بیجا را تکرار میکنند.
اما برادر محترم شیعی اجازه دهید بپرسم: آیا تو راضی هستی با زنی بدکار خائن، و هرزه و فاحشهگر ازدواج کنی که اهل پستیگری باشد و آن را میان مردم انتشار نماید؟
گفت: نه، و هزار بار نه، و این کار مطلقا ممکن نیست. من مردی شریف هستم و جز با زن شرافتمند و پاک و پاکدامن و مؤمن ازدواج نمیکنم.
گفتم: آیا تو شریفتر و با تقواتر و پاکتر از پیامبرص هستی؟
گفت: «حاشا لله» (منزه خدا است) فاصلهی بین من و رسول خداص از زمین تا ثریا است، او رسول و برگزیدهی خدا است، و من بندهای بیش نیستم و به رحمت خدا امید بستهام.
گفتم: چیزی که برای خود روا نمیدارید چگونه برای پیامبرص روا میبینید؟ مگر شایسته است پیامبرص که اشرف مخلوقات و پاکترین و پرهیزگارترین انسان است با زنی ازدواج کند که اهل فسق و فجور و کفر و خیانت و بدکاری باشد؟! تو این کار را برای خودت جایز نمیدانی... چگونه برای پیامبرص جایز میدانید؟
و اصلاً چگونه خدا راضی است زنی را برای خاتم پیامبران انتخاب کند که دارای آن همه صفات زشت و ناپسند باشد؟
نه؛ هرگز، برادرم! ما اهل سنّت ممکن نیست به اینگونه فکر کنیم و این گونه یاوه سرایی کنیم چنین حرفهای باطل و فاسد را بر زبان آوریم، بلکه محال است بر دل کسی از ما خطور کند، چون به محض فکر کردن در این مورد؛ احساس میکنیم مرتکب گناهی بزرگ شدهایم، ما در مورد (سیده عائشهل) همسر رسول خداص و دخت گرامی صدیقس میگوئیم: خداوندأ از بالای همهی آسمآنها پاکی و برائت ایشان را تایید، و در این مورد آیات سورهی نور را نازل فرموده است، تا برای همیشه این که عفت و پاکی و برائت او را به جهانیان اعلان فرماید، آنجا که فرمود:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ جَآءُو بِٱلۡإِفۡكِ عُصۡبَةٞ مِّنكُمۡۚ لَا تَحۡسَبُوهُ شَرّٗا لَّكُمۖ بَلۡ هُوَ خَيۡرٞ لَّكُمۡۚ لِكُلِّ ٱمۡرِيٕٖ مِّنۡهُم مَّا ٱكۡتَسَبَ مِنَ ٱلۡإِثۡمِۚ وَٱلَّذِي تَوَلَّىٰ كِبۡرَهُۥ مِنۡهُمۡ لَهُۥ عَذَابٌ عَظِيمٞ١١ لَّوۡلَآ إِذۡ سَمِعۡتُمُوهُ ظَنَّ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ بِأَنفُسِهِمۡ خَيۡرٗا وَقَالُواْ هَٰذَآ إِفۡكٞ مُّبِينٞ١٢﴾ [النور: ۱۱-۱۲].
«کسانی که این تهمت بزرگ را (درباره عائشه، امّالمؤمنین) پرداخته و سرهم کردهاند، گروهی از خود شما هستند، امّا گمان مبرید که این حادثه برایتان بد است، بلکه این مسأله برایتان خوب است (و خیر شما در آن است. چرا که: منافقان کوردل از مؤمنان مخلص جدا، و کرامت بیگناهان را پیدا، و عظمت رنجدیدگان را هویدا میکند، برخی از مسلمانان سادهلوح را به خود میآورد. آنانی که دست به چنین گناهی زدهاند، هریک به اندازه شرکت در این اتّهام، سهم خود را از مسؤولیت و مجازات آن خواهد داشت و) هرکدام از آنان به گناه کاری که کرده است گرفتار میآید، و کسی که (سردسته آنان در این توطئه بوده و) بخش عظیمی از آن را به عهده داشته است، عذاب بزرگ و مجازات سنگینی دارد».
چرا هنگامی که این تهمت را میشنیدید، نمیبایست مردان و زنان مؤمن نسبت به خود گمان نیک بودن (و پاکدامنی و پاکی) را نیندیشند و نگویند: این تهمت بزرگ آشکار و روشنی است؟
خداوندأ عائشه را پاک و مبراء اعلام میکند، ولی شما شخصیت و حیثیّت او را مورد اتهام قرار میدهید و در این بهتان و افترای آشکار با منافقین عصر پیامبرص همدست و شریک میشوید؛ و سرور و پیشوای شما در این گناه عبدالله بن سلول منافق است که خداوندأ او را به عذاب بس بزرگ تهدید کرده است.
ای شیعیان، شما قرآن را میخوانید اما معنای آن را نمیفهمید، یا اینکه میفهمید ولی مطابق امیال نفسانی بیمار و قلب کینهتوز خویش آن را تأویل و تفسیر میکنید. در انجیل آمده است: «هرگاه نمک گندید آن را چه بزنند؟ وقتی نور و روشنی قلب تو به تاریکی مبدل شد؛ دیگر تاریکی باید چگونه باشد؟». اگر دارای عاقل و خردمند پیشه بودید در برابر اتهامی که منافقان بر آن بزرگوار وارد ساختهاند چیزی را میگفتید که پروردگار فرموده، آنجا که میفرماید:
﴿ٱلۡخَبِيثَٰتُ لِلۡخَبِيثِينَ وَٱلۡخَبِيثُونَ لِلۡخَبِيثَٰتِۖ وَٱلطَّيِّبَٰتُ لِلطَّيِّبِينَ وَٱلطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَٰتِۚ أُوْلَٰٓئِكَ مُبَرَّءُونَ مِمَّا يَقُولُونَۖ لَهُم مَّغۡفِرَةٞ وَرِزۡقٞ كَرِيمٞ٢٦﴾ [النور: ۲۶].
«زنان ناپاک، از آنِ مردان ناپاکند، و مردان ناپاک، از آنِ زنان ناپاکند، و زنان پاک، متعلّق به مردان پاکند، و مردان پاک، متعلّق به زنان پاکند. (پس چگونه تهمت میزنید به عائشه عفیفه رزین، همسر محمّد امین، فرستاده ربّالعالمین؟!) آنان از نسبتهای ناموسی ناروائی که بدانان داده میشود مبرّا و منزّه هستند، (و به همین دلیل) ایشان از مغفرت الهی برخوردارند و دارای روزی ارزشمندند (که بهشت جاویدان و نعمتهای غیرقابل تصوّر آن است».
بنابر این پروردگار پاکترین و نجیبترین زنان را برای پیامبر بزرگوارص انتخاب کردهاند.
علّت نفرت و بیزاری شما از مادر مؤمنان؛ سیده عائشهل، ناشی از درگیری او با امیر مؤمنان علی بن ابیطالبس است که در جنگ جمل صورت گرفت، و این واقعه را بهانه و سببی قرار دادید برای تکفیر او و همه کسانی که به صف او پیوستند. ولی خداوند در رابطه با نزاع بین مؤمنان در سورهی حجرات میفرماید:
﴿وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱقۡتَتَلُواْ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَاۖ فَإِنۢ بَغَتۡ إِحۡدَىٰهُمَا عَلَى ٱلۡأُخۡرَىٰ فَقَٰتِلُواْ ٱلَّتِي تَبۡغِي حَتَّىٰ تَفِيٓءَ إِلَىٰٓ أَمۡرِ ٱللَّهِۚ فَإِن فَآءَتۡ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَا بِٱلۡعَدۡلِ وَأَقۡسِطُوٓاْۖ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُقۡسِطِينَ٩﴾ [الحجرات: ٩].
«هرگاه دو گروه از مؤمنان با هم به جنگ پرداختند، در میان آنان صلح برقرار سازید. اگر یکی از آنان در حق دیگری ستم کند و تعدی ورزد (و صلح را پذیرا نشود)، با آن دستهای که ستم میکند و تعدی میورزد بجنگید تا زمانی که به سوی اطاعت از فرمان خدا برمیگردد و حکم او را پذیرا میشود. هرگاه بازگشت و فرمان خدا را پذیرا شد، در میان ایشان دادگرانه صلح برقرار سازید و (در اجرای مواد و انجام شرائط آن) عدالت بکار برید، چرا که خدا عادلان را دوست دارد.»
مؤمنان گاهی با هم درگیر میشوند؛ و ممکن است منجر به قتل برخی توسط برخی دیگر شود، اما تنها با این گناه کافر نمیشوند، و این آیه دلیل است که آنها بعد از جنگ و کشتار و درگیری با همدیگر هم بر ایمان و اسلام باقی میمانند، برادر شیعه توجه کن و با من به این آیه گوش جان فرا ده که میفرماید:
﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ إِخۡوَةٞ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَ أَخَوَيۡكُمۡۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ لَعَلَّكُمۡ تُرۡحَمُونَ١٠﴾ [الحجرات: ۱۰].
«فقط مؤمنان برادران همدیگرند، پس میان برادران خود صلح و صفا برقرار کنید، و از خدا ترس و پروا داشته باشید، تا به شما رحم شود».
خداوند خالق بزرگوار آنها را مؤمن نامیده، ولی شما عائشهل و همراهانش را کافر میپندارید؟ آیا ما پرودگار عالمیان و نازل کنندهی قرآن را تایید کنیم؛ یا شما و علمایانتان را؟ یا اینکه به خاطر مصلحت دنیوی (مادی یا معنوی) میخواهند شما را به راهی سوق دهند که خدا و پیامبرص از آن راه اباء دارند و نمیپذیرند! بدون شک مؤمن واقعی خدا و کلام او را تایید و تصدیق مینماید، ای شیعهی محترم نظرت در مورد آنچه از من شنیدی چیست؟
گفت: البته کلام پروردگار جهانیان را تایید و تصدیق مینمایم.
بله، ممکن نیست بعد از آن همه یادآوریها این گونه فکر کنیم که خداوند متعال برای پیامبرشص زن کافر، فاسد و خائن را برای همسری او برگزیند، ایشان پاک و مطهر است، این امری است که با مفاهیم و منطق ایمان و اسلام متضاد است، و با شرافت و مروّت و اخلاقهای پسندیده و والای پیامبر بزرگوارص سازگار نیست و جور در نمیآید.
***
از آن برادر شیعی پرسیدم: اگر فرض کنیم که از یکی از دانشگاههای جهان درخواست شده که بخش عمدهای حدود صد هزار نفر از دانشجویانش را برای پروژهای مهم و بسیار اساسی آماده سازد که مربوط به سرنوشت و زندگی یک ملت باشد؛ بلکه سرنوشت همه جهان بر آن بنا خواهد شد. در این صورت آن دانشگاه برنامه و قانون بسیار پیشرفته و مهمی را برای تدریس و تمرین و تربیت دانشجویان فراهم کند، و زبدهترین و ماهرترین استاد را انتخاب کنند، و استاد شروع کند بصورت همه جانبه آن برنامهی پیشرفته و مهم به مرحلهی اجرا و عمل درآورد و به اندازهی سر انگشتی از آن تخطی نکند، بلکه خودش برای تطبیق و اجرای برنامهها در طول بیست و سه سال پیوسته تلاش کند و در کار خود نمونه و الگو باشد، و دانشجویان نجیب و زیرک را بطور مداوم و شب و روز؛ در سفر و حضر؛ بدون وقفه و بدون احساس خستگی تعلیم و تربیت نموده و آماده سازد، و آنان را وارد زنجیرهای تجارب عمیق و خطیر و مؤثر نماید، و خود نیز همیشه در خط مقدم قرار گیرد و آستین همت بالا زند و همه هستی خود را در آن راه بذل نماید و از مال و جان خود بگذرد از چیزی دریغ نکند، و به خاطر موفقیت این برنامه و پیشرفت و سرفرازی و موفقیّت کارآموزان از هیچ تلاشی کوتاهی نکند. امّا بعد از همه تلاش و زحمات طاقتفرسا وقتی دانشجویان در آخر مورد آزمون قرار گرفتند از مجموع صد هزار نفر تنها سه یا چهار نفر قبول شوند؟!.
اکنون سؤال مهم این است:
آیا شکست خوردهی واقعی در این طرح کیست؟! مسئولیت آن شکست سنگین متوجه چه کسی میشود؟ آیا استاد مسئول است که نتوانسته دانشجویان را به درجهی قبولی برساند، یا دانشجویان که نتیجهی مطلوب و نمره قبولی و قابل انتظار را کسب نکردند....! یا اینکه مشکل به برنامه و قانون تدریس شده برمیگردد چون قابل اجرا و تطبیق نبود و ممکن نیست در زمین پیاده گردد؟
اینجا بیش از سه احتمال وجود ندارد، عامل و سبب اصلی شکست یا استاد است یا دانشجویان، احتمال سوم ناهمواری و سخت و سنگینی برنامه درسی و آموزشی است که نبایستی در خواست پیشنهاد میشد چون قابل اجرا نبود!!.
ای برادر شیعی! نظر تو چیست و چه میگویی؟ دلیل و سبب آن شکست را به چه کسی ارجاع میدهی؟
در جواب گفت: میتوانیم بگوییم: عامل چنین شکست بزرگی؛ استاد بوده و مسئولیت بر عهده او است.
گفتم: شیعه هم در شأن پیامبرص بصورت غیر مستقیم چنین میگویند، و برخی هم به آن تصریح دارند، از جمله (دکتر احمد وائلی) در سخنرانی که در سال ۱٩۸۰م در دانشکدهی کالج تکنولوژی بحرین ایراد نمود، گفت: «بیست وسه سال برای تربیت یک نسل کافی نیست، و حسین÷ آمد تا آن تربیت ناتمام را تکمیل نماید....».
حاشا از پیامبرص از این پندارهای دروغین که به ایشان نسبت میدهند، و این ادعاهای دروغین طعنه و انتقادهایی است که متوجه رسول خداص و قرآن کریم است! ولی خداوند متعال در رابطه با پیامبرص ویارانش فرموده است:
﴿هُوَ ٱلَّذِي بَعَثَ فِي ٱلۡأُمِّيِّۧنَ رَسُولٗا مِّنۡهُمۡ يَتۡلُواْ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتِهِۦ وَيُزَكِّيهِمۡ وَيُعَلِّمُهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ وَإِن كَانُواْ مِن قَبۡلُ لَفِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٖ٢﴾ [الجمعه: ۲].
«خدا کسی است که از میان بیسوادان پیغمبری را برانگیخته است و به سویشان گسیل داشته است، تا آیات خدا را برای ایشان بخواند، و آنان را پاک بگرداند. او بدیشان کتاب (قرآن) و شریعت (یزدان) را میآموزد. آنان پیش از آن تاریخ واقعاً در گمراهی آشکاری بودند».
مگر پیامبر بزرگوارص نبود که خدا او را میان افراد امّی و درس ناخوانده برگزید؟ و مگر افرادی چون (ابوبکر، عمر، عثمان، علی، زبیر، ابوعبیده، سعد بن وقّاص، حفصه و عا ئشه و...) در زمان بعثت رسول خداص در صدر آن عربهای امّی نبودند که پیامبر بسویشان مبعوث گردید؟
آیا قرآن مجید آن کتاب نیست که خداوند بر او نازل کرد، و مگر حکمت سنّت پیامبرص نیست؟ مگر برخی از شیعیان شما ادعا نمیکنند که قرآن شما غیر از قرآن ما اهل سنّت است که اکنون در دسترس همه مسلمانان جهان است، پس محتویات این قرآن را نمیپذیرند و قبول ندارند.
بنابراین میتوانیم بگوییم: آن استاد بزرگ پیامبرص است.
و دانشجویان و کارآموزان او اصحاب و یاران بزرگوار پیامبرص هستند.
وآن قانون و برنامه درسی؛ قرآن مجید وسنّت پاک پیامبرص است، و استاد گرامی ومعلم فاضلص برای تدریس و تعلیم واجرای آن قانون و برنامه قیام کرد که هیچ گونه باطلی در آن نیست و از هیچ جهت و نظری باطل متوجّه قرآن نمیگردد، یعنی قرآن را با تمام دقّت هم برخود و هم بر دیگران تطبیق و اجرا کرد، و قبل از هر چیز به فضل و یاری خدای بزرگ، سپس به فضل پیامبر رحمت و قرآن مجید، شاگردانش بهترین امت جهان هستند، همانگونه که خداوند متعال شهادت میدهد:
﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ ١١٠﴾ [آل عمران: ۱۱۰].
«شما (ای پیروان محمّد) بهترین امّتی هستید که به سود انسانها آفریده شدهاید».
و آن امّت دارای این صفات است که خداوندأ بیان کرده و میفرماید:
﴿تَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَتَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَتُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِۗ ١١٠﴾ [آل عمران: ۱۱۰].
«امر به معروف و نهی از منکر مینمائید و به خدا ایمان دارید».
آن اصحاب گرامی را اعم از زن و مرد پاک و روشن گردانید، قرآن و سنّت را به آنان یاد داد و از آنها بهترین امّت به وجود آورد. صفات آن بزرگواران آنگونه است که خداوند متعال آنان را توصیف فرموده:
﴿تَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَتَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَتُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِۗ ١١٠﴾ [آلعمران:۱۱۰].
ولی شما – شیعیان - آنها را تکفیر کرده و لکه دار و معیوب معرفی میکنید. خداوند متعال توسط پیامبرص قرآن وسنت را به آنها تعلیم داده؛ ولی شما آنها را جاهل و گمراه میپندارید، کدام را تأیید کنیم، خداوند متعال را یا شیعه وآخوندهایشان؟
مؤمن و مسلمان واقعی همیشه فرمایش خداوند متعال را تأیید مینماید، چون کلام خدا حق مطلق است، اگر چنین است گفتار متناقض آخوندهای شما شیعیان هیچ ارزشی ندارد.
به حقیقت خدا با نعمت هدایت و تزکیه و پاکسازی؛ بر اصحاب پیامبرص منّت نهاد و آنها را به روح ایمان و پرهیزگاری و تقوا وا داشت. رضایت و خشنودی خدا بر همه آنها باد.
ای برادر شیعه همراه من این فرمودهی خداوند بزرگوار بشنو که میفرماید:
﴿لَقَدۡ مَنَّ ٱللَّهُ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ بَعَثَ فِيهِمۡ رَسُولٗا مِّنۡ أَنفُسِهِمۡ يَتۡلُواْ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتِهِۦ وَيُزَكِّيهِمۡ وَيُعَلِّمُهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ وَإِن كَانُواْ مِن قَبۡلُ لَفِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٍ١٦٤﴾ [آل عمران: ۱۶۴].
«چه بسیار پیغمبرانی که مردان خدای فراوانی به همراه آنان کارزار میکردهاند و به سبب چیزی که در راه خدا بدانان میرسیده است (از قبیل: کشتهشدن برخی از یاران و مجروحشدن خود و دوستان) سست و ضعیف نمیشدهاند و زبونی نشان نمیدادهاند (و بلکه شکیبائی میکردهاند) و خداوند شکیبایان را دوست میدارد».
همچنین میفرماید:
﴿إِذۡ جَعَلَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ فِي قُلُوبِهِمُ ٱلۡحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ فَأَنزَلَ ٱللَّهُ سَكِينَتَهُۥ عَلَىٰ رَسُولِهِۦ وَعَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ وَأَلۡزَمَهُمۡ كَلِمَةَ ٱلتَّقۡوَىٰ وَكَانُوٓاْ أَحَقَّ بِهَا وَأَهۡلَهَاۚ وَكَانَ ٱللَّهُ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمٗا٢٦﴾ [الفتح: ۲۶].
«آنگاه که کافران تعصب و نخوت جاهلیت را در دلهایشان جای دادند (و تصمیم گرفتند که مؤمنان را به مکه راه ندهند)، خدا اطمینان خاطری بهره پیغمبرش و بهره مؤمنان کرد (و آرامشی خوش به دلهایشان راه داد، تا در پرتو آن، طوفان خشم و ناراحتی خویش را فرو نشانند، و راضی به قضای خدا، و گوش به فرمان پیشوای خود باشند، و سر به شورش برندارند». همچنین خداوندأ روح ایمان را در وجود ایشان ماندگار و جاودانه ساخت و به حقیقت بیش از هرکس سزاوار داشتن روح ایمان؛ و برازنده آن بودند، و خدا از هر چیزی آگاه و بر هر کاری توانا است.»
ای برادر شیعی بیا با هم فرمودهی حضرت علیس؛ امام ما و امام شما را در (نهج البلاغه) بخوانیم که مورد اتفاق شیعهی امامیه است که در توصیف اصحاب بزرگوار میفرماید: «راستی من اصحاب محمّدص را آنگونه دیدهام که هیچکدام از شما شبیه آنها نیستید، ژولیده وخاکی رنگ صبح میکردند، شب را درحال سجده و ایستاده (در شب زندهداری) سپری میکردند، روی پیشانی وگونههایشان استراحت میکردند، وقتی که ذکر و یاد معاد به میان میآمد گویی روی اخگر افروخته میایستادند، به حدی سجدههایشان را طولانی مینمودند که پیشانی ایشان چون زانوی بُز چروکیده بود، هرگاه ذکر و یاد خداوند متعال را میشنیدند؛ چشمانشان آنقدر اشک میریخت که سینههایشان خیس میشد، و به جهت ترس از عقاب، و امید به پاداش شدیداً میلرزیدند همانگونه که درختان در روز وزش باد میلرزند [۳].
و نیز میفرماید: «آنان برادران از دست رفتهی من هستند، حق داریم که شیفته و تشنهی دیدارشان باشیم و دستهایمان را بر فراق آنان بگزیم» [۴].
آن فرمودهی خداوند متعال، و این هم سخن که علی بن ابی طالبکرم الله وجهه وس در مورد اصحاب بزرگوار، ولی شیعه وآخوندها چه میگویند؟
شیعه میگویند.... اصحاب بلا فاصله بعد از وفات پیامبرص کافر ومرتد گشتند، و از اسلام روی برتافتند، و جز تعداد اندکی همچون (سلمان فارسی، ابوذر غفاری، مقداد، و عمّار بن یاسر) کسی بر اسلام و ایمان باقی نماندند. و در روایت دیگر از شیعه نقل شده که تنها هفت نفر بعد از وفات پیامبرص مرتد نشدند. مصداق سخن شما این است که محمدص در راستای تربیت آن امتی که خداوند او را برایشان فرستاد عاجز و ناتون مانده است و گرنه ممکن نیست این همه اصحاب بزرگوار یک دفعه کافر و مرتد شوند، و آن هم بلا فاصله بعد از وفات پیامبرص! آیا هیچ انسانی این منطق را قبول دارد، چه رسد به اینکه به این که عاقل و مسلمان هم باشد؟
بعد از آن که چند آیه قرآن؛ و برهان آشکار در رابطه با توصیف و تمجید خداوند از اصحاب بزرگوار پیامبرص، سپس تعریف و توصیف امام علیس از آنها را برایت نقل نمودم، اکنون میخواهم توجه شما را به سخن امامتان (خمینی) در کتاب (کشف الاسرار ص ۱۱۴) جلب نمایم که میگوید: «آن صحابههایی که جز دنیا داری و نیل به سُلطه به جای اسلام و قرآن هیچ هدف وغرض دیگری نداشتهاند، و آنهایی که قرآن را وسیلهای برای رسیدن و دستیابی به نیات فاسدشان قرار داده بودند، حذف آن آیاتی که بر خلافت علی و ائمه دلالت میکردند برایشان سهل و آسان بود، همچنین تغییر و تحریف کتاب آسمانی و دور نگه داشتن قرآن از انظار همهی مردم جهان برای آنان سخت نبوده، تا برای همیشه قرآن را از نظر جهانیان بیندازند، و تا روز قیامت این ننگ برای مسلمانان و قرآن آنها بماند، و همان عیبی را که مسلمانان به کتاب یهود و نصاری میگرفتند عیناً برای خود اینها ثابت شود...».
این گفتار خمینی در خصوص اصحاب پیامبرص است، که حرف پیشینیان خود از جمله بزرگان و آخوندهای شیعهی امامیه را نقل و تکرار کرده است.
ای شیعهی محترم، اگر از یهود سؤال کنیم: بزرگترین شخصیتهای شما چه کسانی هستند، در جواب میگویند: اصحاب و یاران موسی هستند.
و اگر از نصاری سؤال شود: بزرگترین و برترین افراد دین و ملّت شما چه کسانی هستند؟ در جواب میگویند: حواریون عیسی.
امّا اگر از شیعه سؤال کنیم: بدترین انسانها به اعتقاد شما چه کسانی هستند، پاسخ میدهند: اصحاب و یاران پیامبرص!!!؟
این قضیه در واقع دو صورت متضاد و ضد و نقیض نتایج زحمات و تلاشهای پیامبرص را نشان میدهد. یک جهت آن، دیدگاه اهل سنّت؛ و جهت دیگرش دیدگاه شیعهی امامیه است.
یکی از آن دو چشمانداز و تصوّر دارای صورتی درخشان و زیبا و پاک، و صورت دیگر آن در نقطه مقابل؛ و درست بر خلاف آن است.
جمع کردن دو چیز متضاد در یک امر محال است، چون یا باید نور باشد یا تاریکی، یا حق باشد یا باطل... و در مورد حکم قرآن هم همانگونه است، یا قرآن تحریف شده است، و یا ثابت است و از جانت خدا حفظ آن تضمین شده است و هیچ باطلی از هیچ جهتی متوجه آن نمیشود، و انسان عاقل انتخاب خود را به دیگران نمیسپارد، و بزرگترین گناه و ستم انسان در حق خویشتن این است که تقلید کننده و دنبالهرو دیگران باشد طوریکه نمیداند به کجا برده میشود و سرنوشتش به کجا ختم میشود.
***
[۳] کتاب ثم أبصرت الحقيقة، ص (۱۱،۱۲) [۴] نهج البلاغه.
سؤال سوّم متوجه آن برادر شیعه نمودم و گفتم: برادر گرامی آنهایی که در سرزمینهای فارس، شام، مصر، مغرب، آذربایجان، ارمنستان وغیره..کشورگشایی کردند و بردگان را آزاد میکردند چه کسانی بودند؟ مگر آنان که اقدام به این فتوحات کردند و سرزمینها را آزاد کردند اصحاب پیامبرص نبودند؟
مگر آنها نبودند که کاخهای کسری و قیصر را به لرزه انداختند و آنها را ویران کردند، و ملتها و قبایل را به دین اسلام مشرّف کردند؟
یا اینکه کسانی که این فتوحات بزرگ را به نتیجه رساندند اصحاب بزرگوار نبودند، بلکه ملتهای ناشناخته دیگری بودهاند که در مورد آنها اطلاعی نداریم.
مگر ابوبکر صدیقس خالد بن ولید را به عنوان فرمانده جنگ برای مبارزه با مرتدین در جزیره عرب منصوب نکرد و سپس او را به جنگ فارس و روم اعزام داشت، و بعد از او عمر فاروقس نبود که سرزمینهای فارس کاملاً فتح کرد، و مسلمین در زمان او وارد طاق کسری شدند، و بعد از آن همه سرزمینهای شام، مصر، و لیبی فتح شدند و حضرت عمرس وارد بیت المقدس شد و کلیدهای آن را از یکی از بزرگان نصاری تحویل گرفت؟ و آیا او نبود که پیماننامهی معروف به پیماننامهی عمری نوشت، که تا امروز هم ماندگار است؟
سپس عثمان بن عفانس آمد تا فتحات عمر بن خطابس را تکمیل نماید، خصوصاً سرزمینهایی که حضرت عمرس فتح آنها را نیمه تمام جا گذاشته بود؛ از جمله سرزمین ماوراءالنهر و مناطق خاص دیگری که فتح شدند، که اگر آن فتنه و آشوب زمان حضرت علیس بین مسلمین بوقوع نمیپیوست؛ سایر سرزمینهای فتح میشدند، و افراد بیشتری از زیر یوغ بردگی آزاد میشدند. شیعهی امامیه خودشان اعتراف میکنند که اصحاب بزرگوارش آن فتوحات را در تاریخ ثبت نمودند، امّا میگویند: این فتوحات به راهنمائی و دستور حضرت علیس صورت گرفته است، ما (اهل سنّت) میگوئیم: اگر با دستور و رهنمون او هم باشد هیچ اشکالی ندارد و مورد قبول ما است، چون امام علیس به خلفای قبل ازخود (ابوبکر، عمر و عثمان) پیشنهاد میکرد، و آنها هم با او مشاوره کرده و از او درخواست اظهار نظر مینمودند، و نظر او را مورد تأیید قرار میدادند.
اکنون باید این سؤال مهم مطرح شود که آیا اگر اصحابش بعد از وفات پیامبرص کافر و مرتد گشتهاند؛ امام علیس چگونه راضی شده است که وزیر و مشاور ابوبکر و عمر و عثمانش باشد، حال آنکه (به ادعای شما) میدانسته آنها کافر و مرتد و خارج از دین اسلام هستند؟
شاید گفته شود: چه اشکالی دارد، حضرت یوسف÷ هم وزیر پادشاه مصر بود، او مسلمان و یکتاپرست و حاکم مصر کافر و بتپرست بود، با این حال راضی بود که وزیر آن کافر باشد!.
امّا قرآن سبب و علّتی را یاد آوری کرده که یوسف به خاطر آن سمت وزارت را قبول کرد، آنجا که میفرماید:
﴿وَقَالَ ٱلۡمَلِكُ ٱئۡتُونِي بِهِۦٓ أَسۡتَخۡلِصۡهُ لِنَفۡسِيۖ فَلَمَّا كَلَّمَهُۥ قَالَ إِنَّكَ ٱلۡيَوۡمَ لَدَيۡنَا مَكِينٌ أَمِينٞ٥٤﴾[یوسف: ۵۴]
پادشاه مصر بعد از اینکه از صداقت، امانت، پاکی و پاکدامنی یوسف باخبر شد، او را برگزید و آن انتخاب موفق سبب شد مصر از گرسنگی وخشکسالی نجات یابد، اما در خصوص امام علیس مطابق آراء و روایات شیعهی امامیه، او با نص صریح از طرف خدا و پیامبرص به امام و خلیفهی منصوب گردیده، با این حال خلافت از او غصب گردید و ابتدا به ابوبکرس؛ سپس بعد از او به عمرس، و بعد به عثمانس رسید. امام علیس چگونه به خود اجازه داد که مشاور و دلسوز و امین سه خلیفهی مرتد و کافر و نافرمان از امر و فرمان خدا گردد؟ مگر این ادعا یاوهسرایی و تناقضگویی نیست؟ صرف نظر از اینکه قیاس کردن امام علیس بر یوسف÷ باطل است، زیرا یوسف بعنوان مشاور دلسوز انتخاب شده بود و کارش را به خاطر این نکته دوست داشت که از این طریق دعوت توحیدی و رسالت الهی خود را به عنوان پیامبر خدا ابلاغ کند و موفق هم عمل کرد، اما علیس میدانست - به قول شیعه- نه حسن نیت دارند، و نه اهل سازش هستند و از دشمنی دست برمیدارند، لذا آنجا یک حکم شرعی وجود دارد که بایستی یا آن را اجرا میکرد، یا کناره گیری میکرد.
این از یک جهت، و از جهت دیگر؛ آن اصحابش که کافر شدند و از اسلام روی برتافتند، با همین وضع کفر و بیدینی وعقبگرایی که(به ادعای شما) داشتند، چرا و چگونه حامل پیام اسلام بودند، و آن را به دیگر ملتها و قبایل رساندند، بر اساس منطق درست : «کسی که چیزی را نداشته باشد نمی تواند آن را ببخشد» وضع وحال آنها هم چنین اقتضاء میکرد که این ملتها و قبایل را به سوی جاهلیت پست دعوت کنند؛ نه به سوی اسلام عظیم.
نه هرگز، ای برادر شیعی؛ ما چنین منطقی نداریم و اینگونه هم فکر نمیکنیم، ما میگوییم: علی مشاور، وفادار، امین و منتخب سه خلیفهی قبل از خود و تمام اصحاب بزرگوار بوده است، و آن اصحاب گرامی همان بزرگواران بودند که سرزمینها را گشودند، و انسانها را از بردگی بندگان به سوی بندگی پروردگار همه بندگان رهانیدند، و این دین بردوش آنها پا گرفت، و بعد از لطف خداوند متعال با مجاهدتهای آنان اسلام در تمام جهان منتشر شد.
قبرهای متعدد آن بزرگواران که در سرزمینهای دور از جزیره عرب یافت میشود دلیل این مدعاست؛ چون در مسیر دعوت و نشر اسلام شهید شدهاند، و شاهد و گواه صداقت و اخلاص و فداکاری آنها در حمل این دین اسلام بسوی جهانیان است.
آیا شیعهی امامیه سرزمینهای فارس، روم، شام، مصر و سرزمینهای ماوراءالنهر را فتح کردند، یا اصحاب پیامبرص؟ من این سؤال را از هر شیعهی عاقل و منصف و حقیقتجو میپرسم.
یکی از بلاها این است که عاقل ساکت بنشیند و جاهل سخن بگوید، (گنبد کر و ناشنوا جز تکرار و انعکاس صدا چیزی را بر نمیگرداند).
***
از آن برادر شیعه سؤال کردم: از دیدگاه شما شیعیان امامیه پیامبرص بزرگتر است یا ائمه اطهار اهل بیت؟ در جواب گفت: قطعاً پیامبرص بزرگتر و والا مقامتر و بهتر است، او صاحب پیام و رسالت الهی است، او حامل دعوت اسلام و دعوتگر اول است، او کسی است که قرآن برایشان نازل گردید، و او... و.. تا آخر.
گفتم: آن چه گفتید زیبا است، و حق همین است، آفرین برشما، امّا شیعه علاوه بر آنچه تو گفتی میگویند: «اطاعت از امامان همچون اطاعت از پیامبران واجب است، و ائمه مانند پیامبران معصوم هستند، و کسی که معتقد به ائمه معصوم است اهل بهشت است هر چند که ظالم و فاسق و گناهکار باشد، و مقام ائمه همچون مقام پیامبر است، و ائمه اختیار حلال و حرام نمودن اشیاء را دارند، خلاصه همچون پیامبر هستند، و مقام و جایگاه آنان نزد خدا مانند مقام و منزلت پیامبرص است، و حتّی آنها از تمام پیامبران خدا بزرگتر و بالاتر است، و گاهی از گذشته و آینده باخبر هستند» [۵].
همچنین ادعا میکنند که هر شب و روز اعمال بندگان بر ائمه عرضه میشود، و فرشته پیش آنها میروند، و بر آنان نازل میشوند، و دنیا و آخرت از آنِ ایشان است، هر چه بخواهند میتوانند به هرکس بدهند، آنها جز به اذن و رضای خودشان نمیمیرند.. تا آخر این اعاهای دروغین که نه عقل سالم، و نه سرشت درست آنها را نمیپذیرد، و در واقع این حرفها مجموعهای افسانه و خرافات بیش نیستند.
همراه من بخوان آنچه را خمینی در کتاب خود (حکومت اسلامی) خود نوشته، که در رابطه با ائمه میگوید: «ائمهی ما دارای مقام شایسته و درجهی رفیع وخلافت تکوینی هستند، که نه ملائکهی مقرّب، و نه پیامبر مرسل به آن مقام نمیرسند، و آنها پیش از خلق این جهان نورهایی بوده اند که اطراف عرش الهی حلقه زده بودند، برای آنها منزلت وجایگاهی در نظر گرفته شده که تنها خدا از کیفیت آن مطلع است».
در جایی دیگر از همان کتاب میگوید: «ما حالتهایی با خدا داریم که نه ملائکهی مقرّب و نه نبیّ مرسل نمیتوانند به آن دست یابند».
و در جایی دیگر در همان کتاب میگوید: «تعالیم ائمه همچون تعالیم قرآن است، از این جهت که مربوط به یک نسل مخصوص نیستند، بلکه در هر زمان و مکان برای همهی انسانها تا روز قیامت درس و تعلیم است و واجب است اجرا و تطبیق گردد، و از آن پیروی شود، و در مورد ائمه سهو وغفلت قابل تصور نیست».
و این سخنان خمینی است که در واقع تکرار سخن علمای پیشین شیعه است. یک سؤال مهم از شما و از هر برادر عاقل شیعه این است که اگر ائمه شما دارای چنین مقام و جایگاهی هستند و بر تمام ذرات جهان هستی تسلط دارند، و دارای خلافت تکوینی هستند، چرا این قدرت مطلقه را جهت تغییر حوادث و مسیر و مجرای تاریخ و به سود و مصلحت خود به کار نگرفتهاند؟
از جمله چرا خلافت را به امام علیس سپس بعد از وفات او به فرزندانشش ندادند اگر در این جهان قادر و مسلط بر همه چیز بودهاند، چرا بر وفق خلافت تکوینی که خمینی در مورد آن سخن گفته به سود خود آن قدرت را به کار نگرفتهاند؟ مگر با گفتن یک کلمه و اشارهی دست از طرف آنها نمیتوانستند طبق خلافت تکوینی که خمینی و همنوعان و ادامهدهندگان راه او ادعا میکنند، همه چیز را تغییر دهند، چون قطعاً امام علیس در توان داشته مسیر جریان تاریخ را دگرگون کند، و در نهایت اصحاب بزرگوارش به جای ابوبکر صدیقس با او بیعت میکردند، و آنکه خلافت تعیین شده و مقرر را به خود و فرزندان و نوهی خویش واگذار مینمود، لیکن این امر هرگز واقع نشد، و جز علی و فرزندش حسنش به خلافت نرسیدند، و بقیهی ائمه در طول زندگی خود خلیفه نشدند.
بلکه خود امام علیس در کتاب (نهج البلاغه) که کتاب مورد تأیید شیعیان است، میگوید: «کسانی که با ابوبکر، عمر و عثمان بیعت کردند؛ بر همان شروط آنها با من هم بیعت کردند، حاضرین حق اختیار وغائبین حق رد کردن را نداشتند، بلکه شورا حق مهاجرین وانصار است، هرگاه در مورد کسی اجتماع میکردند و او را امام نامیدند؛ رضایت خداوند هم در همین بود، و هرگاه کسی با طعنه زدن و بدعتگری از امر آنها خارج میشد، او را برمیگرداندند به جائی که از آن خارج شده بود، و اگر امام را قبول نداشت؛ با او مبارزه میکردند، به جهت این که راهرو راه غیر مسلمین است، و خدا هم از او رویگردان بود تا زمانی که او از خدا رویگردان بود» [۶]. سخنان امام علی در اینجا تمام شد.
پس کجا است آن (خلافت تکوینی) که تمام ذرات جهان هستی در برابر قدرت و سیطرهی آ تسلیمشده و ناتوان هستند، آن ائمه که از دیدگاه شیعه هرچه میخواستند انجام میدادند، ولی ما میبینیم که آنها از انجام آن کار مهم به نفع و مصلحت خویش ناتوان ماندهاند، با آن که امامت نزد شیعهی امامیه رکنی از ارکان ایمان است.
اکنون به قضیهای دیگر میپردازیم که بسیار با اهمیت است، و شیعه از آن بحث میکنند، و علمای آنها در کتاب و درس و بحثهای علمی و فقهی خودشان آن را ذکر میکنند و آن مسئلهی آگاهی از (غیب) و آگاهی بر آینده است، که کلینی در کتاب خود (الکافی) یک باب را تحت عنوان (ائمه از گذشته و آینده خبر دارند و چیزی بر آنان پوشیده نیست) تدوین کرده که همه مخالف و نقیض فرمودهی خداوند هستند که فرموده:
﴿عَٰلِمُ ٱلۡغَيۡبِ فَلَا يُظۡهِرُ عَلَىٰ غَيۡبِهِۦٓ أَحَدًا٢٦ إِلَّا مَنِ ٱرۡتَضَىٰ مِن رَّسُولٖ فَإِنَّهُۥ يَسۡلُكُ مِنۢ بَيۡنِ يَدَيۡهِ وَمِنۡ خَلۡفِهِۦ رَصَدٗا٢٧﴾ [الجن: ۲۶ و ۲٧]
«داننده غیب خدا است ، و هیچ کسی را بر غیب خود آگاه نمیسازد. مگر پیغمبری که خدا از او خوشنود باشد. خدا (برای حفظ آن مقدار غیبی که او را از آن مطّلع میکند، از میان فرشتگان) محافظان و نگهبانانی در پیش و پس او روان میدارد.»
ما منکر آن نیستیم که خداوندأ برخی از بندگان صالح خود را جهت تکریم و بزرگداشت بر امری از امور غیبی مطلع سازد، امّا ما قبول نداریم که علم و اطلاع از غیب در هر مخلوقی یک اصل و اساس باشد.
خود پیامبر جز آن که خداوند بدو تعلیم کرده باشد و خبر داده باشد، هیچ غیبی را نمیدانست، و آن هم با نص صریح قرآن بیان شده، آنجا که میفرماید:
﴿قُل لَّآ أَقُولُ لَكُمۡ عِندِي خَزَآئِنُ ٱللَّهِ وَلَآ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ وَلَآ أَقُولُ لَكُمۡ إِنِّي مَلَكٌۖ إِنۡ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَىٰٓ إِلَيَّۚ قُلۡ هَلۡ يَسۡتَوِي ٱلۡأَعۡمَىٰ وَٱلۡبَصِيرُۚ أَفَلَا تَتَفَكَّرُونَ٥٠﴾ [الأنعام: ۵۰].
«(ای پیغمبر! بدین کافران) بگو: من نمیگویم گنجینههای (ارزاق و اسرار جهان) یزدان در تصرّف من است (چرا که الوهیت و مالکیت جهان تنها و تنها از آن خدای سبحان است و بس) و من نمیگویم که من غیب میدانم (چرا که کسی از غیب جهان باخبر است که در همه مکآنها و زمآنها حاضر و ناظر باشد که خدا است) و من به شما نمیگویم که من فرشتهام. (بلکه من انسانی همچون شمایم. این است عوارض بشری از قبیل: خوردن و خفتن و در کوچه و بازار راه رفتن، در من دیده میشود، جز این که به من وحی میشود و) من جز از آنچه به من وحی میشود پیروی نمیکنم (و سخن کسی جز سخن خدا را نمیشنوم و تنها به فرمان او راه میروم). بگو: آیا نابینا و بینا (و کافر سرگشته و مؤمن راه یافته، در شناخت این حقائق) یکسانند؟ (و هردو مساوی در پیشگاه یزدانند؟) مگر نمیاندیشید (تا در پرتو عقل، حق برایتان نمودار و آشکار شود؟)».
و در آیهای دیگر میفرماید:
﴿قُل لَّآ أَمۡلِكُ لِنَفۡسِي نَفۡعٗا وَلَا ضَرًّا إِلَّا مَا شَآءَ ٱللَّهُۚ وَلَوۡ كُنتُ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ لَٱسۡتَكۡثَرۡتُ مِنَ ٱلۡخَيۡرِ وَمَا مَسَّنِيَ ٱلسُّوٓءُۚ إِنۡ أَنَا۠ إِلَّا نَذِيرٞ وَبَشِيرٞ لِّقَوۡمٖ يُؤۡمِنُونَ١٨٨﴾ [الأعراف: ۱۸۸].
«بگو: من مالک سودی و زیانی برای خود نیستم، مگر آن مقداری که خدا بخواهد و (از راه لطف بر جلب نفع یا دفع شرّ، مالک و مقتدرم گرداند.) اگر غیب میدانستم، قطعاً منافع فراوانی نصیب خود میکردم (چرا که با اسباب آن آشنا بودم) و اصلاً شرّ و بلا به من نمیرسد (چرا که از موجبات آن آگاه بودم. حال که از اسباب خیرات و برکات و از موجبات آفات و مضرّات بیخبرم، چگونه از وقوع قیامت آگاه خواهم بود؟). من کسی جز بیمدهنده و مژدهدهنده مؤمنان (به عذاب و ثواب یزدان) نمیباشم».
پس اگر ائمه غیب میدانند و بر ظاهر و باطن و بر آینده و وقایع آن مطلع هستند، ولی پیامبرص از غیب اطلاع ندارد (همانگونه که قران بیان فرمود)، در این صورت مقام آنها بزرگتر و بالاتر از مقام پیامبرص است، زیرا کسی که برغیبیات و گذشته و آینده مطلع است، بهتر و بزرگتر از کسی است که بر آن غیبیات هیچ اطلاعی ندارد.
کسی که قدرت و توانایی آفریدن و ابداع و صورت نگاری و چرخش افلاک وکهکشانها را دارد، و هر کاه که از او درخواست شود قادر به قبول کردن و استجابهی دعا است، همانگونه که شیعه در سختیها و مصیبت و گرفتاریها ائمه را به فریاد میخوانند، او بدون گمان بزرگتر و بهتر از کسی است که این تواناییها را نداشته باشد، و به اتفاق تمام عاقلان و صاحبان فطرتهای سالم موجود توانا بزرگتر و بهتر از ناتوان.
آن برادر شیعی گفت: آری این درست است، کسی که غیب بداند، و از آینده اطلاع داشته باشد، قطعا برتر است، و مقام قادر و توانا بالاتر از مقام جایگاه موجود عاجز و ناتوان است، و عالم برتر و بالاتر از جاهل است.
گفتم: اگر این مسئله از ما پذیرفته شده است، خواهشمندم به یک محور دیگر از محورهای گفتگو بپردازیم. آفرین بر شما، بارک الله.
[۵] اصول الکافی (۱/۲۶۰) چاپ دار صعب ودار التعارف بیروت - لبنان ۱۴۰۱ﻫ. [۶] کتاب "نهج البلاغه" ص (۳۲۲) چاپ دار الحديث، قاهرة.
در رابطه با مهمترین قضیه در مذهب شیعهی امامیه از آن برادر شیعه سؤال کردم که قضیهی امامت است، پرسیدم: آیا امامت یکی از ارکان دین و اسلام است که ایمان مؤمن بدون آن صحیح نیست؟ گفت: آری، امامت یک رکن اساسی از ارکان دین، ایمان و اسلام است که ایمان مؤمن بدون آن صحیح نیست، و اسلام کاملاً به آن وابسته است و ایمان مؤمن بدون آن قبول نمیباشد.
گفتم: این سخن را کجای قرآن پیدا کنم؟ خواهشمندم مرا بر یک آیهی صریح و روشن راهنمایی کنید که نیاز به تأویل نداشته باشد. گفت: در قرآن چندین آیه وجود دارند که از امامت بحث میکنند.گفتم: تکرار میکنم؛ لطفاً چند آیه روشن و صریح را ارائه دهید که به امامت علی و فرزندان و نوههای اوش طوری تصریح کند که انسان مؤمن بتواند آن را بخواند و به این آیات بر امام مشخص و تعیین شده از طرف خدا استدلال نماید.
گفت: خیر ، نص مشخص و روشنی در این مورد وجود ندارد، اما اشارههای عمومی وجود دارند که حکم امامت را از آنها استنباط میکنیم.
گفتم: ای شیعیان شما عجیب وغریب هستید، میگویید: امامت یک رکن اساسی از ارکان ایمان و اسلام است و ایمان مؤمن بدون آن صحیح نیست، ولی انسان را حتی به یک آیه هم راهنمایی نمیکنید، فقط یک آیه در قرآن که بر امامت علی و فرزندان و نوهاش تصریح نماید! چگونه این امر درست است؟
قرآن در مورد چیزهایی سخن گفته، که بسیار کمتر از مسئله امامت هستند، همچون موضوع حیض، شیردهی و طلاق وبسیاری چیزهای ساده، اما در هیچ جایی از قرآن این قضیهی مهم که سرنوشت انسان در روز قیامت، و امر اسلام و مسلمین مبتنی بر آن است ذکر و تصریح نشده است، میگویید امامت یک رکن اساسی است، امّا آن را در قرآن پیدا نمیکنید!! آیا مسئلهی حیض و نفاس و ازدواج و طلاق مهمتر از امامت است که همه محورهای دین بر آن میچرخد، - همانگونه که میپندارید-؟
ای برادر محترم ما قایل به چنین چیزی نیستیم و نمیگوییم خدا بر ولایت و امامت علی و اولاد و نوهی او تصریح نموده، هرگز، قطعا و مطلقا قائل به آن قول نیستیم، بلکه در خصوص آنها میگوییم: آنها ائمه تقوی و هدایت و ارشاد و تعلیم و جهاد و دعوت و فداکاری در راه خدا و منارههای هدایت هستند، آنان در رابطه با امامت همچون بقیهی اصحاب رسول خداص هستند، و هیچ نقل صحیح و نص صریحی در مورد اختصاص امامت به علیس و فرزند و نوههای او از نسل امام حسین وجود ندارد، در اسلام متن و عبارت روشنی وجود ندارد که مردان اهل بیت پیامبرص را به امامت اختصاص دهد، امامتی که ایمان مؤمن بدون آن صحیح نمیباشد و هرگاه مؤمن آن را انکار کند جهنمی به حساب میآید.
میخواهم در اینجا این نکته را یادآوری کنم که اگر بعد از وفات پیامبرص علی بن ابی طالب را انتخاب میکردند و با او بیعت مینمودند؛ هیچگونه اشکال و اعتراضی در کار نبود، علی هم از لحاظ وزن کمتر از ابوبکر و عمر و عثمانش نیست، آنها دارای سابقه در اسلام هستند، و از جملهی اولین کسانی بودند که هجرت کردند، و خداوند در شأن آنها چنین میفرماید:
﴿مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡۖ تَرَىٰهُمۡ رُكَّعٗا سُجَّدٗا يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗاۖ سِيمَاهُمۡ فِي وُجُوهِهِم مِّنۡ أَثَرِ ٱلسُّجُودِۚ ذَٰلِكَ مَثَلُهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِۚ وَمَثَلُهُمۡ فِي ٱلۡإِنجِيلِ كَزَرۡعٍ أَخۡرَجَ شَطَۡٔهُۥ فََٔازَرَهُۥ فَٱسۡتَغۡلَظَ فَٱسۡتَوَىٰ عَلَىٰ سُوقِهِۦ يُعۡجِبُ ٱلزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ ٱلۡكُفَّارَۗ وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ مِنۡهُم مَّغۡفِرَةٗ وَأَجۡرًا عَظِيمَۢا٢٩﴾ [الفتح: ۲٩].
«محمد فرستاده خدا است و کسانی که با او هستند در برابر کافران تند و سرسخت و نسبت به یکدیگر مهربان و دلسوزند. ایشان را در حال رکوع و سجود میبینی. آنان همواره فضل خدای را میجویند و رضای او را میطلبند. نشانه ایشان بر اثر سجده در پیشانیهایشان نمایان است. این، توصیف آنان در تورات است، و اما توصیف ایشان در انجیل چنین است که همانند کشتزاری هستند که جوانههای (خوشههای) خود را بیرون زده، و آنها را نیرو داده و سخت نموده و بر ساقههای خویش راست ایستاده باشد، بگونهای که برزگران را به شگفت میآورد. تا کافران را به سبب آنان خشمگین کند. خداوند به کسانی از ایشان که ایمان بیاورند و کارهای شایسته بکنند آمرزش و پاداش بزرگی را وعده میدهد».
بنابراین اگر بعد از وفات پیامبرص علی بن ابی طالبس را برای منصب خلافت انتخاب میکردند، هیچگونه اشکال و اعتراضی متوجه کسی نمیشد. اگر ما بتوانیم در مورد اجتماع (سقیفه) و حضور به هم رسانی انصار در این اجتماع بعد از وفات پیامبرص و - آنچه خلأ سیاسی نامیده شده است- و در مورد دعوت آنان برای انتخاب خلیفه تحقیق کنیم، در نهایت یقین حاصل میکنیم که در خلافت تصریح بر شخص معین فلان یا فلان نشده است، بلکه فقط به صورت انتخابات و مشاوره بر کسی را که حایز صلاحیت برای این امر بود صورت میگرفت، و بعد از آن مردم با او بیعت میکردند، و در مورد خلافت واگذاری و وراثتی نص و عبارتی از طرف خدا و پیامبرص وجود ندارد، و فرمودهی امام علی در نهج البلاغه مؤید این سخن است که فرمود: «آن کسانی که با ابوبکرٍ و عمر و عثمان بیعت کردند با من بیعت کردند با همان شروط که با آنها داشتند...».
***
از آن شیعهی محترم پرسیدم در شأن امام هُمام علیس چه میگویید که شجاعت و قهرمانی او زبانزد خاص و عام شده و به صورت ضرب المثلی در آمده که مورخین کتابها و ادبیات خود آن را ثبت کردهاند و شعرای عرب چهارده قرن است که از او تعریف و تمجید میکنند...؟
در جواب گفت: امام علی بن ابی طالب قهرمان قهرمانان و پیشوای امام دلیرمردان است، و او عموزادهی پیامبرص و همسر فاطمهی زهراء است، همه علیس را میشناسند، و همه مردم با شجاعت و قهرمانی او در تاریخ اسلام و مسلمین آشنا هستند.
گفتم: این زیبا است، امام علی حقیقتاً که اینطور و بلکه بیشتر از آن هم بوده، اما من دوست دارم که یک سؤال از تو بپرسم: چه کار میکردی اگر کسی در روی همسرت یا فرزندت تف میکرد و مظلومانه او را کتک میزد، آنگاه در برابر آن انسان چطور دیده میشدید، آیا ساکت خواهید شد از آن ستم و از آن تجاوز بدون دلیل، یا انتقام حق خود و همسرت را میگیری؟
گفت: اگر چنین اتفاقی برای من بیفتد، اقدام به ادب کردن و زدن او میکنم، بلکه با تمام قدرت اقدام به شکست و خورد کردن او مینمایم، حتی از این هم فراتر شاید تا حد قتل او هم پیش بروم، چگونه در برابر آن ظلم و تجاوز ساکت بمانم، وخون در رگهایم نجوشد؟
گفتم: با تأسف بسیار شدید، آن چیزی است که شما در حق امامتان علی بن ابی طالب میگویید. مگر شما نمیگویید: عمر بن خطابس به خانهی علی رفت تا با اجبار از او برای ابوبکر صدیقس بیعت بگیرد، و چون او را در خانه نیافت و (فاطمه) دخت گرامی پیامبرص آنجا پشت درِ خآنهاش ایستاده بود، عمرس اقدام به فشار دادن درِ خانه کرد در حالی که فاطمه بین درِ خانه و دیوار قرار داشت، بر اثر آن فشار و ضربه؛ جنین او که بعداً آن را محسن نام نهادند سقط شد، و سپس خانهاش را به آتش کشید. مگر این مطالبی نیست که در کتابها است و آخوندهای شما تبلیغ میکنند؟
ای برادر عزیز! شما نسبت به شخص خود راضی به چنین توهینی نیستید، پس چگونه نسبت به امام خود علی بن ابی طالبس که امام شجاع و قهرمان نمونه بوده راضی میشوید که بگویید از زن خود دفاع نکرده؟
برادر! اگر در این عصر چنین چیزی برای یک (فاسق) اتفاق افتد، به خاطر حرمت و شرف همسرش حتماً انتقام میگیرد، بلکه چنانچه شاعر دوره جاهلی میگوید:
أصونُ عِرضي بمالي لا أبدده
لا بارك الله بعد العرض بالمال
یعنی: با تمام سرمایهام از حیثیتم محافظت مینمایم، به سادگی آن را به باد نمیدم، برکت نباد در پول و مالم آنگاه که آبرو و حیثیتم را از دست دهم.
حالا شما برای خود چنین رزالتی را نمیپسندید ولی امیر مؤمنان، قهرمان قهرمانان علی بن ابی طالبس، که چگونه در برابر اهانت و کتک زدن و سقط جنین همسرش و سوزاندن منزل او چگونه با تمام ضعف و ذلت ساکت و تسلیم نشست!!، امّا زن او چه کسی باشد؟ (فاطمهی زهراء)، دسته ریحانهی پیامبرص و محبوب قلب او .
این سکوت کامل بر شجاعت امام علیس دلالت نمیکند، بلکه دلیل ترسویی و ضعف و بزدلی او است، و چنین موضعی او را به(دیوثی) بیشتر نزدیک میکند تا (شجاعت).
ما اهل سنّت و جماعت قایل به این نظر توهینآمیز به علیس نیستیم و به آن اعتقاد نداریم و به چنین یاوه اعتراف نمینماییم و هرگز آن را تأیید نمیکنیم. آن نوع موضعگیری مردانگی هر مردی را زیر سؤال میبرد، چه رسد به اینکه امام و پیشوای مسلمین باشد، لیکن آیا شیعهی امامیه به وسیلهی ساختن این دروغهای تاریخی به او ضربه نمیزنند، دروغی که نویسندگان شیعه آن را ابداع و در کتابهایشان ثبت کردهاند تا از این طریق عواطف مردم شیعه را برانگیزند، و آنها را وادار به بُغض امیرالمؤمنین عمربن خطابس جدا کنندهی حق از باطل در میان این امت؛ کنند!.
به هر حال شما سکوت امام علی را در خصوص قضیهی خلافتی که به- گفتهی شما ابوبکرس آن را از او غصب کرده است- توجیه میکنید و میگویید: اهتمام اول و آخر او وحدت مسلمین و عدم اختلاف آنها بود، با آن که خلافت و امامت همانگونه که شما میگویید یکی از حقهایی است که خداوند پشت هفت آسمان بر آن تصریح نموده است، و پیامبرص مجدداً در (غدیرخم) بر آن تأکید کرد. امّا چه توجیهی برای آن سکوت زشت و شرم آور دارید؟ آن سکوت کاملی که هیچ انسان شرافتمندی نه نسبت به خود و نه نسبت به دیگران آن را نمیپسندد؟ حال چه رسد به علی بن ابی طالبس که قهرمان و دلاور اسلام است؟
این سؤال را از آن برادر شیعی پرسیدم: آیا تو دختر و محبوبت را به ازدواج دشمن خود در میآوری؟ گفت: خیر؛ هرگز، هر چند که اسباب و شرایط و ظروف اقتضا کند امکان ندارد که دختر و محبوبم را به نکاح دشمنم درآورم، حتی اگر با فشار مادی و روحی روبهرو شوم.
گفتم: چیزی که برای خود و دخترت نمیپسندی برای امام علی بن ابی طالبس و دخترش امکلثومل میپسندی؟
گفت: چهطور؟
گفتم: در کتابها و منابع دینی شما ذکر شده که امام علی دختر و محبوب خویش امکلثوم دختر فاطمه زهرا را به ازدواج مهمترین دشمنش (از دیدگاه شیعه) در آورده که همواره برای علی و همه ائمهی اطهار و شیعهی امامیه در طول تاریخ آنها بزرگترین دشمن بوده است.
عمرس سبب اول و آخر در ضایع شدن خلافت از دست علی و رسیدنش به ابوبکر صدیقس بود، او (از دیدگاه شیعه) نه تنها دشمن است؛ بلکه کافر و مرتد و ظالم هم هست، او از ابلیس هم کافرتر است، جایگاه او قعر آتش دوزخ است، شیعیان امامیه شب و روز با فرستادن لعنت بر او تقرّب خدا را میجویند.
سؤال من این است: آیا برای مسلمان جایز است دخترش را به ازدواج یک کافر مرتد درآورد که سرانجام و سرنوشت او بسوی جهنّم است؟
علمای شیعه و سنّی بر عدم صحت ازدواج زن مسلمان با کافر متفق هستند، پس چطور علیس راضی شد و موافقت کرد که دخترش (ام کلثوم) را به نکاح عمربن خطابس (که شما او را کافر و مرتد میپندارید) درآورد.
تنها توجیهی که علمای شیعهی امامیه در این خصوص دارند روایت ابوجعفر کلینی در فروع (الکافی) [٧] است که از امام جعفر صادق نقل کرده در مورد آن ازدواج گفت: «آن فرج و شرمگاهی بوده که از ما غصب شده است) [۸]. ما از مدعیان این سخن میپرسیم: آیا عمرس ام کلثوم را به صورت مشروع نکاح کرد یا قهراً او را غصب کرد؟
معنای سخنی که به جعفر صادق نسبت داده میشود واضح و روشن است، آیا ابوعبدالله چنین سخن باطلی را در مورد دختر علیس میگوید!.
باز هم اگر عمرس امکلثوم را غصب کرده؛ چگونه پدرش شیر خدا صاحب (ذوالفقار) و جوانمرد قریش قبول کرده است؟ امروز بعضی از علمای شیعه به منظور ایجاد شک و گمان در مورد روایت ازدواج عمرس با ام کلثوم حرفهایی میزنند، در حالی که آن روایت در کتابهای شما شیعیان ثابت و ماندگار است، و (طوسی) در کتاب خود (تهذیب الاحکام) [٩] میگوید: «ام کلثوم دختر امام علی÷ با فرزندش زید بن عمر بن خطاب همزمان در یک وقت وفات یافتند، و معلوم نبود کدام یک پیشتر فوت کرده است، هیچ یک از آنها از همدیگر ارث نبردند، و بر هر دوی آنها یک نماز میّت خوانده شد».
در حقیقت عمر بن خطابس با ام کلثوم دختر علی بن ابی طالبس ازدواج نمود، و زید بن عمر از او متولد شد، و قطعاً امام علیس این ازدواج و خویشاوندی را تبریک گفت، و محدثین شیعه به مشروعیت آن ازدواج اعتراف کردهاند.
کلینی از معاویهی بن عمار بن ابی عبدالله÷ روایت میکند که گفت: از او سؤال کردم در مورد زنی که شوهرش وفات یافته است، آیا زمان عده را در منزل شوهرش سپری کند یا هر جایی که خود میخواهد؟ گفت: «بلکه هر جایی که آرزو داشته باشد، چون علیس وقتی که عمرس وفات یافت نزد ام کلثوم رفت و او را به خانهی خودش انتقال داد» [۱۰].
آقای مصطفی حسینی طباطبائی در کتاب (حل اختلاف بین شیعه و سنی در مسئله امامت- ص۴٧- میگوید: «آن ازدواج در کتابهای (الارشاد) تالیف شیخ مفید و (التهذیب) تالیف شیخ طوسی، و در (وسائل الشیعه) تالیف حر عاملی و دیگر کتابهای جدید شیعه ذکر گردیده و به آن تصریح شده است».
***
[٧] کتاب "نهج البلاغه" ص (۳۲۲) چاپ دار الحدیث، قاهره. [۸] کتاب إعلام الوری بأعلام الهدی تالیف: طبرسی نگاه کن. [٩] تهذیب الأحکام طوسی (۲/۳۸۰) کتاب المیراث، چاپ تهران. [۱۰] الكافي في الفروع، باب المتوفي عنها زوجها المدخول بها أين تعتدُّ؟ (۲/۳۱۱) چاپ هند.
از آن برادر شیعه پرسیدم: آیا امکان دارد که فرزندانت را به نامهای سرسختترین دشمنانت نامگذاری کنی؟ دشمنانی که حقوقت را از تو سلب کردهاند، همسرت را زدهاند و منزلت را سوزاندهاند، و زن حاملهات را دچار سقط جنین کرده باشد، و اضافه بر آن؛ آنهاکافر و روی برتافته از دین خدا باشند، و جایگاه آنان جهنم و بدترین قرارگاه است.
گفت: خیر، و هزار بار خیر، این امر ناممکن است، چطور نام سختترین دشمنانم را برای پسر و دخترانم اختیار میکنم، اگر نام هیچ عیب و اشکالی ندارند، بلکه تمام عیب در مُسمّی و حامل آن است.
گفتم: آن چه گفتید زیبا است، نام و اسم جای بث نیست، احیاناً به کسی میگوییم زیبا است اما در حقیقت زشت است، و به شخص دیگری میگوییم خوب است اما در حقیقت بد است،...، اما امر عجیب و بعید در شأن شما شیعیان این است که از نامهایی پرهیز میکنید که ائمه بزرگوار برای پسران و دخترانشان میپسندند، و از این که دختران و پسران خویش را به این نامها نامگذاری کنید امتناع میورزید، و هیچ دلیلی ندارد جز این که نام اصحاب پیامبرص هستند، و به محبت ابوبکر و عمر و عثمان و عائشهش مربوط میشود، بسیاری از مردم عامی شیعی امروز وقتی از این حقیقت مطلع میشوند که سالهای سال از آنها مخفی شده متعجب و شگفتزده میشوند، چون علمای شیعه و سخنوران منبر و حسینیهها این حقایق را از آنها پنهان کردهاند. و حقیقت این است که ائمهی اطهارش پسران و دخترانشان را به نامهای ابوبکر، عمر، عثمان و عائشه نامگذاری کردهاند، و در انجام آن کار احساس حقارت نکردهاند، بلکه تمام محبت، احترام و عزت را در آن کار دیدهاند و بدان افتخار کردهاند، و آنها در اذهان شیعهی امامیه همان شخصیاتی هستند که با نفاق، کفر، ارتداد و برگشتن به عقب پیوند و ارتباط دارند.
این امیرمؤمنان است که پسرانش را به نامهای ابوبکر و عمر نامگذاری کرد که برادر حسن و حسین هستند [۱۱]. و پس از او امام حسن بن علیس پسرانش را ابوبکر و عمر نام نهاد، و امام حسینس هم چنین کرد. و امام علی بن حسین (زین العابدین) یکی از پسرانش را عمر نامید. و نیز امام موسی بن جعفر(کاظم) یکی از دخترانش را عائشه نامید، و امام علی بن موسی(الرضا) و دخترش را عائشه نامید، همچنین امام علی بن محمد هادی دخترش را عائشه نامید. این حقایق در کتابهای شیعهی امامیه ذکر شده اما از مسلمانان شیعه مخفی کردهاند. ای شیعیان امروز آیا شما باتقواتر و بزرگتر از ائمهی هستید؟! و آیا شما از آنها وارعتر هستید؟ آیا این ادعا صحیح است که شما در همه مسائل بزرگ یا کوچک از دین و اخلاق و نام و نامگذاری به ائمهی اطهار اقتدا میکنید! حال آنکه آنها چنین بودهاند.
سخنرانان و روضهخوانان حسینیهها در مناسبتها حادثهی (کربلا) را یادآوری میکنند، به ویژه به مناسبت سوگواری حادثه کربلا و عاشورا آن حادثهی تلخ تاریخی را بصورت خستهکننده توضیح میدهند و از آن سخن میگویند.
در این مناسبتها از قهرمانی و فداکاریهای کسانی یاد میکنند که در کنار امام حسینس شهید شدهاند. اما شگفتا که از ذکر نام پسران علی بن ابی طالب و دو برادر امام حسن و امام حسین خودداری میکنند، چون نام این شخصیتهای بزرگوار ابوبکر و عمر بوده و دارای نام سایر پسران ائمه و سایر همراهان هستند، و که از جمله ابوبکر بن علی، ابوبکر بن حسن بن علی، و عبدالرَّحمن بن عقیل بن ابی طالب هستند.
این شخصیتهای بزرگوار به کلّی فراموش شدهاند، مثل اینکه اصلاً آنها در این دنیا نبوده باشند و در واقعهی طف و حادثهی کربلا در جهاد و استشهاد امام حسین با او شرکت نکرده باشند، آنها فقط نامهای زیر را ذکر میکنند:
اوّل: فرزندان امام علی بن ابی طالب، که عبارتند از: حسین، جعفر و محمد) و ذکر نامهای (ابوبکربن علی، عمر بن علی و عثمان بن علی) برادران امام حسینش را اهمال و نادیده گرفتهاند.
دوم: از شهادت پسران حسینس که علی اکبر و عبدالله هستند یاد میکنند و بس.
سوم: شهادت فرزندان حسنس را ذکر میکنند که عبدالله بن حسن و قاسم بن حسن هستند، اما از ابوبکر بن حسن ذکری به میان نمیآید و او را اهمال میکنند.
چهارم: شهادت قهرمانانهی پسران عقیل بن ابی طالب را ذکر میکنند، که جعفر و عبدالله بودند و از ذکر نام عبدالرَّحمن بن عُقیل خودداری میکنند.
اکنون ما سؤال میکنیم: به چه دلیلی سخنرانان و روضهخوانان حسینیهها از ذکر اسامی آن بزرگواران خودداری میکند؟! مگر به گمان شما آنها پسران ائمهی معصوم نیستند؟ مگر خداوندأ به واسطهی شهادت در راه او و همراهی با امام حسین بر آنها منّت ننهاده است؟
دلیل روشن ومعلوم است، چون این بزرگواران دارای نام اصحاب و یاران پیامبرص یعنی ابوبکر، عمر، عثمان وعبدالرحمن هستند، و شیعه حوصلهی شنیدن آن اسامی را ندارند، حتی اگر نام پسران ائمهی اطهار هم باشند.
و به آن دلیل در جامعهی شیعهی امروزی اسم ابوبکر، عمر، عثمان، عائشه، حفصه، عبدالرحمن، طلحه و زبیر..تا آخر) بسیار نایاب است و شاید اصلاً یافت نشود.
آن اسامی در جوامع شیعی کنونی در (ایران و کشورهای حوزه خلیج فارس، عراق، سوریه، لبنان، هندو پاکستان تقریباً رو به کاهش است.
شیعه امامیه از ذکر این اسامی بزرگ بدبینند و آنها را به فال بد میگیرند، حال آنکه ائمهی معصوم پسران و دخترانشان را به آن نامها نامگذاری کردهاند.
من نمیدانم، آیا شیعیان امروز بیشتر از ائمهی معصوم ورع و پرهیزگاری دارند و آیا آنها مؤمنتر و مخلصتر از ائمهی معصوم هستند؟ به خدا قسم نه، و هزار بار نه، شاید به من بگویید: آن نامگذاریها از روی تقیه و ناچاری بوده تا از شر متجاوزان به حقوق اهل بیت و ائمه نجات و رهایی یابند، من در جواب میگویم: این تقیه با ایمانی که در قلب اهل بیت بوده کاملاً متضاد و ناسازگار است، علاوه بر صفتهای کمنظیر ایشان؛ از قبیل مردانگی و شجاعت و ... لذا است برای شیعه زشت و ننگ که شخصیت آنها را تحقیر کنند، و آنها را به چیزهایی توصیف کنند که مخالف شخصیّت و جایگاه آنها است.
ای برادر شیعه! حقیقتاً این کینه تاریک و سیاه شما نسبت به اصحاب بزرگوار است که شما را آنقدر بدبین کرده که حتّی از نامگذاری فرزندانتان به اسامی اصحاب بزرگوارش خودداری میکنید.
چنانچه قبلا ذکر کردم در انجیل آمده است: «...هرگاه نمک بگندد چه میزنند.. و هرگاه نور دل به تاریکی تبدیل شود؛ دیگرتاریکیها معنایی ندارند».
و در انجیل نیز آمده است: «آیا از خار انگور چیده میشود؟».
آن قضیه مرا واداشت که از قضیهای دیگر برایت بحث کنم که کماهمیتتر از آن بحث نیست، و همچنان آخوندها، نویسندگان، مورخین و ادیبان شیعه آن را اهمال کرده و نادیده گرفتهاند. و آن قضیه هم عدم اهتمام شیعه نسبت به سیرهی پاک پیامبرص است.
در زمانی که هزاران تألیف و کتاب را در مورد سیره و زندگی و تاریخ ائمهی اطهار و اهل بیتش مییابیم، چرا کتابهایی را که بیانگر سیره و رفتار برترین پیامبران (محمّدص) را نمیبینیم، و اگر هم پیدا کنیم، خلاصه و چکیدهای از زندگینامهی او بیش نیست، و بسیار به ندرت میبینیم یکی از خطیبان منبر حسینیهها از تاریخ و زندگینامهی پیامبرص سخن بگوید، و نیز به ندرت میبینیم یا میشنویم کسی زندگینامهی پیامبر گرامیص را در مساجد و حسینیهها به طلاب تدریس کند، بلکه حتی درحوزههای علمیه هم تدریس سیرهی نبوی ندارند. و گویی همه تاریخ اسلام بزرگ تنها در زندگینامهی ائمهی بزرگوار خلاصه شده است.
ای برادرشیعه ارجمند! آیا میدانید چرا؟ دلیل روشن است، چون تاریخ پیامبرص در برگیرنده تاریخ و سیرهی اصحاب و یاران او از جمله ابوبکر و عمر هم هست، و زندگی آنها با هم آمیخته بود، و و قابل جدا کردن نیست، و آخوندهای شیعه حوصلهی ذکر اسامی و بحث فداکاریهای آنان در راه خدا و اسلام را ندارند.
چگونه اصحاب بزرگوار را یاد میکنند حال آنکه آنها را کافر و مرتد قلمداد مینمایند، و آنها را به زشتترین صفات توصیف میکنند.
واقعاً این یک حالت روانی و بیماری عقلی و روانی است که از ذکر اسامی افرادی برحذر باشی که آنها را کافر و مرتد و منافق و در نهایت حزب شیطان میپنداری.
با من نوشتهی شیخ عبدالحسین بن مظفر را بخوان که در بین شما معروف به ابوذر زمانه بوده است. او در کتابش (الشافی فی اصول الکافی) میگوید:
«واقعاً آن عارفان، اصحاب پیامبرص، چون از برهان روشن و راههای تابناک و اطاعت از غیر اهل بیت عصمت و طهارت رویگردان و منحرف شدهاند، شیطان آنها را گمراه کرد، پس فاصله گرفتن از آن اصحاب فاصله گرفتن از حزب شیطان است»!
استاد (عیاده ایوب کبیسی) در کتاب ارزشمند خود به عنوان: (صحابه رسول اللهص فی الکتاب والسنّه) میگوید: شگفتترین چیزی که در کتابهای شیعی در مورد اصحاب رسول خداص خواندهام آن است که محمد خالصی شیعه در نامهی خود به محمد بهجت بیطار در تاریخ ۲۶/ ربیع الاول۱۳۸۲هجری- نوشته است که میگوید: «اصحاب را به نیکی یاد نمیکنم، چون نمیخواهم به وسیله مخالفت کردنم با قرآن و سنت در مدح کسی که قرآن و سنت او را ملامت کرده است با خشم و عذاب خداوند رو به رو شوم، و نمیخواهم بر اثر تعریف و تمجید از کسی که قرآن مجید و احادیث متواترهی پیامبرص رفتار و کردارش را زشت جلوه میدهد با قهر خدا رو به روشوم، رویهم رفته آنچه من مینویسم و میگویم این است که در قرآن و سنّت اصحاب به نیکی ذکر نشدهاند، و به دلیل اینکه صحابه هستند به فضیلت آنها اشاره نکرده است».
بنابراین شیعهی امامیه چطور تاریخ آن صحابهی کرام را یاد میگیرند و یاد میدهند، زیرا همانگونه که (خالصی) گفته میترسند با قهر و عذاب خدا روبه روشوند؟
و آن هم امامتان (خمینی) که در وصیتنامه آخر حیات حیان مینویسد: «من با جرأت مدعی هستم که ملت ایران و تودۀ میلیونی آن در عصر حاضر بهتر از ملت حجاز در عهد رسولالله ـ صلیالله علیه و آله ـ و کوفه و عراق در عهد امیرالمؤمنین و حسین بن علی ـ صلوات الله و سلامه علیهما ـ میباشند. آن حجاز که در عهد رسولالله ـ صلیالله علیه و آله ـ مسلمانان نیز اطاعت از ایشان نمیکردند و با بهانههایی به جبهه نمیرفتند، که خداوند تعالی در سورۀ «توبه» با آیاتی آنها را توبیخ فرموده و وعدۀ عذاب داده است. و آنقدر به ایشان دروغ بستند که به حسب نقل، در منبر به آنان نفرین فرمودند. و آن اهل عراق و کوفه که با امیرالمؤمنین آنقدر بدرفتاری کردند و از اطاعتش سر باز زدند که شکایات آن حضرت از آنان در کتب نقل و تاریخ معروف است. و آن مسلمانان عراق و کوفه که با سیدالشهدا ـ علیهالسلام ـ آن شد که شد. و آنان که در شهادت دستْ آلوده نکردند، یا گریختند از معرکه و یا نشستند تا آن جنایت تاریخ واقع شد. اما امروز میبینیم که ملت ایران از قوای مسلح نظامی و انتظامی و سپاه و بسیج تا قوای مردمی از عشایر و داوطلبان و از قوای در جبههها و مردم پشت جبههها، با کمال شوق و اشتیاق چه فداکاریها میکنند و چه حماسهها میآفرینند...».
آیا کاری از دست مسلمان ساخته است جز اینکه در برابرآن مقایسهها بگوید: پاک و منزهی خدایا، این بهتان بزرگی است»!.
به خاطر این اسباب و غیر آنها آخوندها و سخنرانان شیعه از سخن گفتن در مورد زندگینامهی پیامبرص خودداری میکنند، چون زندگینامهی پیامبرص تاریخ اسلام را در صفحههای تابناک و درخشانش به تصویر میکشاند.
زیبا است که در این مناسبت کلام موسی موسوی را که در کتاب (الثورة البائسة)ذکرکرده نقل کنیم، میگوید: «خمینی و پدرش از هند آمدند، و غیر از این نسب معلومی ندارد، چه معمایی در آن نهفته هست»؟ خدا میداند.
** *
[۱۱] کتاب إعلام الورى بأعلام الهدى طبرسی، ص(۲۰۳)، چاپ دار المعرفه، لبنان
سپس ای شیعهی عزیز، با من بیا به قضیهی دیگری در مورد اصحاب کرامش بپردازیم. به حقیقت خداوند متعال از آن بزرگواران راضی گردید، و سند رضایت و مدح خود را در قرآن مجید بر آنها نازل فرمود، برای اینکه تا قیامت آن را تلاوت کنند، آنجا که خداوندأ فرمود:
﴿۞لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ يُبَايِعُونَكَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمۡ فَأَنزَلَ ٱلسَّكِينَةَ عَلَيۡهِمۡ وَأَثَٰبَهُمۡ فَتۡحٗا قَرِيبٗا١٨﴾ [الفتح: ۱۸].
«خداوند از مؤمنان راضی گردید همان دم که در زیر درخت با تو بیعت کردند. خدا میدانست آنچه را که در درون دلهایشان (از صداقت و ایمان و اخلاص و وفاداری به اسلام) نهفته بود، لذا اطمینان خاطری به دلهایشان داد، و فتح نزدیکی را (گذشته از نعمت سرمدی آخرت) پاداششان کرد».
و در آیهی دیگر فرمود:
﴿وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَٱلَّذِينَ ءَاوَواْ وَّنَصَرُوٓاْ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ حَقّٗاۚ لَّهُم مَّغۡفِرَةٞ وَرِزۡقٞ كَرِيمٞ٧٤﴾ [الأنفال: ٧۴].
«بیگمان کسانی که ایمان آوردهاند و مهاجرت کردهاند؛ و در راه خدا جهاد نمودهاند، و همچنین کسانی که پناه دادهاند و یاری کردهاند، (هر دو گروه) آنان حقیقه مؤمن و باایمانند (و شایسته واژه مهاجر و انصارند و تار و پود جاودانه پرچم اسلامند و) برای آنان آمرزش (گناهان از سوی یزدان منان) و روزی شایسته (در بهشت جاویدان) است».
و فرمودهی خدا در سوره (فتح:۲٩):
﴿مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡۖ تَرَىٰهُمۡ رُكَّعٗا سُجَّدٗا يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗاۖ سِيمَاهُمۡ فِي وُجُوهِهِم مِّنۡ أَثَرِ ٱلسُّجُودِۚ ذَٰلِكَ مَثَلُهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِۚ وَمَثَلُهُمۡ فِي ٱلۡإِنجِيلِ كَزَرۡعٍ أَخۡرَجَ شَطَۡٔهُۥ فََٔازَرَهُۥ فَٱسۡتَغۡلَظَ فَٱسۡتَوَىٰ عَلَىٰ سُوقِهِۦ يُعۡجِبُ ٱلزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ ٱلۡكُفَّارَۗ وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ مِنۡهُم مَّغۡفِرَةٗ وَأَجۡرًا عَظِيمَۢا٢٩﴾ [الفتح: ۲٩].
«محمد فرستاده خدا است، و کسانی که با او هستند در برابر کافران تند و سرسخت، و نسبت به یکدیگر مهربان و دلسوزند. ایشان را در حال رکوع و سجود میبینی. آنان همواره فضل خدای را میجویند و رضای او را میطلبند. نشانه ایشان بر اثر سجده در پیشانیهایشان نمایان است. این، توصیف آنان در تورات است، و اما توصیف ایشان در انجیل چنین است که همانند کشتزاری هستند که جوانههای (خوشههای) خود را بیرون زده، و آنها را نیرو داده و سخت نموده و بر ساقههای خویش راست ایستاده باشد، بگونهای که برزگران را به شگفت میآورد. تا کافران را به سبب آنان خشمگین کند. خداوند به کسانی از ایشان که ایمان بیاورند و کارهای شایسته بکنند آمرزش و پاداش بزرگی را وعده میدهد».
و خداوند متعال فرمود:
﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ وَأَعَدَّ لَهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي تَحۡتَهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدٗاۚ ذَٰلِكَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ١٠٠﴾ [التوبة: ۱۰۰]
«پیشگامان نخستین مهاجران و انصار، و کسانی که به نیکی روش آنان را در پیش گرفتند و راه ایشان را به خوبی پیمودند، خداوند از آنان خوشنود است و ایشان هم از خدا خوشنودند، و خداوند برای آنان بهشت را آماده ساخته است که در زیر (درختان و کاخهای) آن رودخانهها جاری است و جاودانه در آنجا میمانند. این است پیروزی بزرگ و رستگاری سترگ».
آیاتی که در رابطه با این موضوع در قرآن ذکر شده زیاد و متعدد هستند، و تمام آنها شامل مدح و ثنا و اعلان خوشنودی از اصحاب بزرگوارش است.
چطور خدای متعال از آنها راضی شده ولی شما جماعت شیعهی امامیه آنها را دشنام میدهید و طعنه میزنید و قدر و منزلت و جایگاه آنها را پایین میآورید؟ آنها کسانی هستند که پیامبرص در خصوص ایشان فرمودند: «لا تسبوا أصحابی، فو الذي نفسی بيده لو أنّ أحدکم أنفق مثلَ اُحد ذهبا ما أدرك مدّ أحدهم ولا نصيفه»متفق علیه.
یعنی: «یاران مرا ناسزا نگویید، قسم به کسی که جان من در دست او است اگر کسی از شما به مقدار کوه اُحد جواهرات را صرف کند، به مشتی از صدقه و حتی به نیم مشت آنها نمیرسد». [حدیث متفق علیه است].
اما آخوندهای شیعه در بارهی آن بزرگواران که حامل پرچم اسلام به همهی اقطار زمین در مشرق و مغرب بودند، و با جان و مال خود در راه خدا تلاش کردند و جهاد نمودهاند، چه میگویند.
برادر محترم، دوست دارم دو عبارت از گفتار آخوندهای شما را برایت نقل کنم، یکی از آنها از گذشتگان شیعه آن هم شیخ استادتان «کلینی) از کتاب (الکافی) و دیگر از علمای معاصرین که (خمینی) است و از کتاب (کشف الاسرار).
اوّل (کلینی) در بارهی ابوبکر و عمر میگوید: «شیخین (ابوبکر و عمر) بدون توبه از دنیا رفتند، و فراموش کرده بودند با امیرمؤمنان چه کردند، لعنت خدا و فرشتگان ومردم برآنان باد». (پناه بر خدا از کفر).
اما (خمینی) با صراحت گفته: «ابوبکر و عمر و عثمان خلفای رسول خداص نبودهاند، بلکه فراتر از آن، آنها احکام خدا را تغییر دادند، حرام خدا را حلال نمودند، و به فرزندان پیامبرص ستم روا دیدند، و نسبت به قوانین خدا و احکام دین جاهل بودند».
توجه کن قرآن کریم در بارهی اصحاب بزرگوار چه میفرماید، و شیعه در مورد آنها چه میگویند. قرآن از آنها اعلان رضایت میکند و شیعه آنها را دشنام و نفرین میگویند، کدام را تصدیق نماییم؟
قطعاً انسان مؤمن و پرهیزگار و با تقوا کلام پروردگار جهانیان را تصدیق مینماید.
ای برادر محترم، بیا با هم به این حادثه گوش دهیم که داستان یکی از آخوندهای شیعهی امامیه است و (مصطفی حسینی طباطبائی) آن را در کتابش(حل اختلاف شیعه و سنی در مسئله امامت) نقل کرده است.
قصه- از ابراهیم بن قدامه بن حاطب از پدرش، و او هم از علی بن ابی الحسین ملقب به زین العابدین روایت شده که گفت: «چند نفر از اهل عراق نزد من آمدند، از ابوبکر و عمر و عثمان یاد کردند و به آنها طعنه زدند، بعد علی بن حسین؛ خطاب به آنها گفت: آیا شما از مهاجرین اولیه هستید که خداوند در مورد آنها فرموده:
﴿لِلۡفُقَرَآءِ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ ٱلَّذِينَ أُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِمۡ وَأَمۡوَٰلِهِمۡ يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗا وَيَنصُرُونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلصَّٰدِقُونَ٨﴾ [الحشر: ۸].
«همچنین غنائم از آنِ فقرای مهاجرینی است که از خانه و کاشانه و اموال خود بیرون رانده شدهاند. آن کسانی که فضل خدا و خوشنودی او را میخواهند، و خدا و پیغمبرش را یاری میدهند. اینان راستانند».
آن چند نفر در جواب گفتند: خیر ما آنها نیستیم.
گفت: پس شما از انصار و یاری دهندگان پیامبرص هستید که خداوند در وصف آنها فرمود:
﴿وَٱلَّذِينَ تَبَوَّءُو ٱلدَّارَ وَٱلۡإِيمَٰنَ مِن قَبۡلِهِمۡ يُحِبُّونَ مَنۡ هَاجَرَ إِلَيۡهِمۡ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمۡ حَاجَةٗ مِّمَّآ أُوتُواْ وَيُؤۡثِرُونَ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ وَلَوۡ كَانَ بِهِمۡ خَصَاصَةٞۚ وَمَن يُوقَ شُحَّ نَفۡسِهِۦ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ٩﴾ [الحشر: ٩].
«آنانی که پیش از آمدن مهاجران خانه و کاشانه (آئین اسلام) را آماده کردند و ایمان را (در دل خود استوار داشتند) کسانی را دوست میدارند که به پیش ایشان مهاجرت کردهاند، و در درون احساس و رغبت نیازی نمیکنند به چیزهائی که به مهاجران داده شده است، و ایشان را بر خود ترجیح میدهند، هرچند که خود سخت نیازمند باشند. کسانی که از بخل نفس خود، نگاهداری و مصون و محفوظ گردند، ایشان قطعاً رستگارند».
باز هم در جواب گفتند: نه، ما از انصار نیستیم.
زین العابدین گفت: اما شما خودتان را از آن دو دسته تبرئه ساختید، و من هم گواهی میدهم که شما از جمله کسانی نیستید که خداوندأ در شأن آنها میفرماید:
﴿وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَا تَجۡعَلۡ فِي قُلُوبِنَا غِلّٗا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَآ إِنَّكَ رَءُوفٞ رَّحِيمٌ١٠﴾ [الحشر: ۱۰].
«کسانی که پس از مهاجرین و انصار به دنیا میآیند، میگویند: پروردگارا! ما را و برادران ما را که در ایمان آوردن بر ما پیشی گرفتهاند بیامرز. و کینهای نسبت به مؤمنان در دلهایمان جای مده، پروردگارا! تو دارای رأفت و رحمت فراوانی هستی».
سپس زین العابدین فرمود: بیرون شوید، خدا شما را لعنت کند».
***
به آن برادر شیعه گفتم: آیا میدانی مشکل تو و فرقهی تو چیست؟
در جواب گفت: نمیدانم به نظر شما مشکل ما چیست؟
گفتم: مشکل تو و همه شیعیان در یک جمله خلاصه میگردد: افراط در محبت، و افراط در بغض و کینهورزی، و این مشکلی است که نه تنها شیعه، بلکه همه بشریت از آن رنج میبرد.
کسی که دوستش داریم (مبارک) است، و آن که را دوست نداریم (ابلیس) میدانیم، نقطه و حد وسط نداریم. یا زیادهروی در محبت اشخاص تاحد قداست و (پاک و بزرگ پنداشتن) و یا افراط در کراهیت و بغض اشخاص و کاستن از قدر آنها تاحد (نجس پنداشتن) است.
و این همان اشتباهی است که یهود و نصاری در اعتقاد خود نسبت به حضرت عیسی÷ مرتکب شدند، یهود از او متنفر بودند، و دعوتش را نپذیرفتند، و برای قتل او توطئه چینی کردند، او و مادرش را فرزند زنا معرفی کردند- هر دوی آنها منزه و دور از آن هستند- ولی در واقع تنفرشان از عیسی آنها را از این که تن به آن حق دهند که حضرت عیسی÷ از جانب خداوندأ آورده بود کور و نابینا شدند، و یهودیان بطور مداوم تا امروز هم بغض و کینهی او را در دل میپرورانند و او را نفرین میکنند، و مادر پاک و بزرگوراش را که مریم دختر عمران است؛ با صفتهای زشت و بد توصیف میکنند.
اما نصاری و مسیحیان درست بر عکس آنها هستند، محبت آنها برای حضرت مسیح÷ به حد (تقدیس و خدا و به فرزند خدا خواندن) رسید- خدا پاک و منزه است از اینکه پسر و فرزند داشته باشد- ولی محبت آنان را در راستای بشر بودن ایشان÷ کور و نابینا کرده است، در هردو حالت نقص و اشکال در فکر کردن و اندیشیدن است که منجر به نقص و خلل در عقیده میگردد. شیعهی امامیه در اعتقادات به همان بلایی گرفتار شدند که یهود و نصاری بدان گرفتار شدهاند، و در محبت و دوست داشتن ائمهی اطهار تا حد (غلو و تقدیس و معصوم پنداشتن) افراط و زیادهروی میکنند، و در بغض اصحاب بزرگوارش تا حد (احتقار و پلید پنداشتن) مبالغه و زیادهروی میکنند.
به مثالی گوش کن در مورد این افراط و پاک و منزّه پنداشتن شأن ائمهش که در (بحارالأنوار) تألیف آقای مجلسی است، در آن روایت ساختگی از امام صادق آمده است که گفت: «به خدا سوگند علم اولین و آخرین به ما داده شده است، یکی از یارانش پرسید: فدایت گردم آیا نزد شما علم غیب هست؟ امام جعفر گفت: وای بر شما من میدانم چه که در پشت مردان و در رحم زنان هست، وای بر شما باید سینههایتان را بگشایید و چشمهایتان بینا باشد، ما حجت خدا بر خلق خدا هستیم، و جز دل مؤمن نیرومند ظرفیت آن را دارد که مانند کوههای تهامه قوی باشد، البته فقط به اذن خدا، والله اگر بخواهم همه سنگریزه های کوه تهامه را برایتان حساب کنم، دقیق تعداد آن را به شما میگفتم، و هیچ شب و روزی نیست که سنگ ریزهها در آن متولد نشوند، همانگونه که مردم متولد میشوند، به خدا سوگند با هم کینه توزی و دشمنی خواهیدکرد، تا این که بعضی از شما بعض دیگر را خواهد خورد».
و در کتاب (الکافی) کلینی از عبدالله بن بشر از ابی عبدالله روایت شده که گفته: «من میدانم آنچه که در زمین و آسمآنها هستند، و میدانم آنچه در بهشت و آن چه در جهنم است، و میدانم چه شده و آن چه خواهد شد..».
آیا افراطی بیشتر و بزرگتر از آن افراط را دیده ای، و انحرافی را در اعتقاد همچون آن انحراف دیدهای؟
پس- ای برادر محترم- پیشوایان شما معتقدند که آنها از غیب خبر دارند، و به آنچه در پشت مردان و رحم زنان است، و نیز به آن چه در زمین و آسمآنها است آگاه هستند، و از آن چه در بهشت و جهنّم است خبر دارند، و به آن چه شده و خواهد شد آگاهند، بلکه ائمه کار خلق آفرینش میکنند و تصویر همه چیز را در این دنیا میکشند، پس بعد از این همه افراط و مبالغهگویی چه کاری را برای خدا باقی گذاشتهاید؟
این (افراط و تفریط) یک درد قدیمی است که شما به آن مبتلا شدهاید، همانگونه که قبل از شما یهود و نصاری به آن مبتلا شدند، و شما را دچار کوری و تاری دید و عدم ادراک حق روشن کرده است. پیامبرص زمانی به آن درد کشنده اشاره کرد که رو به اصحابش فرمودند: «لا تطروني کما اطرت النصاری ابن مریم، إنما أنا عبد الله، فقولوا: عبد الله ورسوله» روایت بخاری. یعنی: مرا تمجید نکنید همانگونه که نصاری پسر مریم را تمجید کردند، من بنده و فرستاده خدا هستم، بگویید بنده و فرستادهی خدا.
آری.. به حقیقت دچار درد ملتهای پیشین از جمله یهود و نصاری شدهاید، در (محبت وپاک کردن) آل بیتش افراط و زیاده روی کردید تا جایی که او را به مقام (الوهیت) و(ربوبیّت) رساندید، و اما (خوارج) آن فرقهی- خونین- گمراه، با امام علیس دشمنی کردند تا او را به قتل رساندند.
اما اهل سنت و جماعت در قضیهی محبت و بُغض پایبند به حق و راستی هستیم، به دور از افراط و تفریط، و دور از مبالغه و انحراف، نزد ما اهل سنت و جماعت جز پیامبر بزرگوارص اشخاص معصوم یا مقدس و پاک شده وجود ندارد، و تنها او در رابطه با آن چه از جانب پروردگار تبلیغ میکند معصوم است، و سایر مردم گاهی به حق اصابت میکنند، و گاهی به اشتباه میروند، معصوم کسی است که خدای عزوجل او را مصون و محفوظ گرداند، (رسول خداص فرمود:) من بنده و فرستادهی خدا هستم.
***
یکی از بارزترین پدیدههایی که در همه نقاط جهان شیعه از آن رنج میبرند قضیهی مرجعیت است، چون انسان شیعه جز با تقلید از یک مرجع دینی شیعه عبادات و فعالیّتهای دینیش صحیح نیست؛ و نمیتواند از جاذبه و تأثیر آن مرجع دینی نجات و رهایی یابد، و این امر به نسبت (مقلد) یکسان است در هر سطحی از علم و روشنفکری و جایگاه اجتماعی قرار گرفته باشد فرقی به حال او نمیکند.
تقلید و پیروی از مرجع دینی در زندگی انسان شیعه یک مبدأ اعتقاد پایهای است، و فتوایی که مرجع دینی صادر مینماید برای پیروانش در امور ریز و درشت و کوچک و بزرگ دینی ایشان الزام و اجبار به حساب میآید، و حتی در تمام امور دنیوی خود از او تقلید میکنند.
طبقه و رتبهبندی در جامعهی شیعه مسئلهای معروف است، همچون رتبه بندی (قداست) موجود نزد نصاری به ویژه شاخهی کاتولیک، بنابراین در عراق و خلیج فارس از نویسندگان شیعه و علمایان آنها افراد زیادی را دیدیم که در مورد تقدیس و تعظیم آیت الله (سیستانی)، و قبل از او در مورد آیت الله العظمی خویی و محمد باقر صدر و غیره مقالات زیادی را به رشتهی تحریر در آوردهاند.
از زمان تشکیل دولت صفویه و انتشار مذهب شیعه در ایران با استفاده از قدرت و خشونت؛ در جامعه شیعه برترین امتیارات اجتماعی به مرجع شیعه واگذار شده است، و تا کنون هم آن تأثیر و جایگاه برای آخوند و مرجع شیعه به جای خود قرار دارد.
جایگاه و امتیاز سخن مرجع دینی شیعه را طوری جلوه میدهد که بیشترین اهمیت و قداستش را در روح و روان و دل شیعه داشته باشد، بنابراین انسان شیعه توان رد کردن حرف مراجع شیعه و مصاحبه و مناظره با آخوند و مرجع دینی را ندارد، چگونه با او مناقشه میکند و نظرش را بر او رد مینماید در حالی که آن مرجع نمایندگی امام غایب (مهدی منتظَر) را بر عهده دارد و در میان امّت و جامعهی شیعهی امامیه؛ وکیل اوست؟
از آنجا میتوانیم علّت پیروی کردن عموم شیعه از علما و مراجعشان را درک کنیم و بشناسیم، و بدانیم که رد کردن بر آنها مانند رد کردن بر امام غایب است، و رد کننده بر امام چون رد کننده بر رسول خداص است، و رد کننده بر رسول خداص چون رد کننده بر خدای تعالی است!!.
از این دیدگاه انسان شیعه جرأت و جسارت مناقشه و جواب دادن به مرجع دینی را ندارد، و تنها کاری که بر او واجب است تبعیت و پیروی و تسلیم شدن و گردن نهادن و تواضع و فروتنی در برابر حرف اوست.
و این در واقع و حقیقت پیروی کورکورانه و تسلیم شدن به این آخوند و آن آخوند شیعی است، او در واقع مانند شاگردی است در زیر دست استاد جاهل که به شاگردش میگوید: چراغ عقلت را خاموش کن و دنبال من بیا.. همانطور بدون مناقشه و مناظره و فکر کردن، و بدون علم و اطلاع درست باید پیروی کند.
در پرتو این تقلید کورکورانه هر کسی که از مذهب شیعهی امامیه خارج شود، یا سرپیچی کند، در معرض اذیت و آزار و تبعید و یورش و بدنام کردن و تحقیر علم و شهرت روبرو شده و خواهد شد، و گاهی تا مرز قتل او ادامه مییابد، همانگونه که برای بسیاری از بزرگان شیعه پیش آمده، کسانی که انحرافات را کنار گذاشته و به آن خرافات پاسخ دادهاند، بعد از اینکه خدا به وسیلهی هدایت و توفیق و ملحق شدن به جمع اهل سنت و جماعت و ترک مذهب شیعه و عدم پذیرش آن بر آنان منت نهاد. از جمله علامه (برقعی) که نوهی امام رضا و صاحب کتابهای مهمی مانند (بت شکن) که در نقد کتاب (الکافی) کلینی نوشته و اساساً آن را باطل و ملغی کرده است.
همچنین استاد احمد کسروی صاحب کتاب (شیعه و شیعهگری) و استاد سیدموسی موسوی صاحب کتاب (الشیعه و التصحیح) وکتاب (الثورة البائسه)، و نیز استاد احمد کاتب صاحب کتاب (تطور الفکر السياسی الشيعي) که در آن وجود امام مهدی منتظَر را نقض انکار کرده است. همچنین آقای آیت الله العظمی ابوالحسن الاصفهانی و سید حسین موسوی صاحب کتاب (لله..ثم للتاريخ)(اهل بیت از خود دفاع میکنند).
علاوه بر اینها جمع زیادی دیگر از علماء و اساتید برجستهی شیعه که از نعمت هدایت الهی بهرهمند شده و تمام خرافات و افسانههای شیعهی (صفوی) خونین و تروریست را رها کرده اند.
سپس امام برقعی فرزند امام ابوالحسن اصفهانی با ترور به قتل رسید، همانگونه که احمد کسروی و سید حسین موسوی (رحمهم الله جميعا) کشته و ترور شدند.
اما بزرگواران موسی موسوی و احمد کاتب در معرض ضرب و تهدید و اذیت و اتهام به مزدوری برای (وهابیت) مواجه شدند.
و در این اواخر آیت الله العظمی محمد حسین فضل الله با اذیت و بدنام شدن و خلع مقام مرجعیت و اتهام به مزدوری برای آژانس اطلاعاتی امریکا از طرف منبرهای حسینیه و عزاداری مواجه گردید و در بارهی او کتابهایی را نظیر کتاب (حوزه علمیه علیه انحراف رد میدهد..) بر ضد ایشان تالیف کردند، و خیلی چیزهای دیگر...
ای رفیق شیعهام، آن ترور و تعصبهای کورکورانه که ذکر شد در زشتترین صورت و اشکال خود صورت گرفت که یادآور دولت (صفوی) است که در گذشته بر ایران حکومت میکرد، و اقدام به سر بریدن و کشتار دستهجمعی و ترور ملیونها سنی ایرانی میکردند، و آنها را مجبور به پذیرش مذهب شیعهی امامیه (صفوی) کرد، و این حوادث در ایران اتفاق افتاد است. و در اثنای حکومت صفوی بر عراق در عصر حاضر هم این حادثه اتفاق افتاد.
آن ترور و خفقان در واقع دولت بزرگ ترور و ارعاب (امریکا) و دست پروردهی او (اسرائیل) را به یاد ما میاندازد که رئیس جمهور آن جورج بوش پسر؛ بعد از حادثهی یازده سپتامبر با تمام وقاحت و صراحت وگستاخی گفت: «کسی که با ما نیست.. دشمن ما است».
در حقیقت مذهب تشیع دوازده امامی وارد مذهب شیعهی صفوی شدند، نه شیعهی علوی، همانگونه که متفکر آزاده و معروف شیعه (دکترعلی شریعتی) در کتاب (تشیع علوی..و تشیع صفوی) این موضوع را روشن کرده است.
آری.. احترام شیعه به مرجعیت و پایبند بودنش به آن چه از او صادر میشود قابل ستایش است، و اگر آن احترام و تقدیر به مرجعیّت از روی آگاهی و بصیرت عدم تعطیلی بخشش بزرگ الهی «عقل» باشد نوعی موفقیّت و است. ولی قرآن مجید بشریت را به تفکّر، تعقّل، بصیرت و تدبّر دعوت کرده است، نه به تبعیت و پیروی کورکورانه: «چراغ عقلت را خاموش کن و از من پیروی کن»، بلکه بخشش پروردگارت را «استخدام کن» در هر چیزی که پروردگارت را راضی گرداند، اکیداً غیر از پیامبرخداص هیچ متبوع و پیروی شدهای معصوم نیست.
امروز امت اسلامی ما شامل تعداد زیادی مذاهب فکری و مدارس فقهی و نژادها و زبآنهای مختلف است، بلکه در یک مذهب واحد تعداد زیادی مدارس فقهی وجود دارد، و بین آنها اختلافات زیادی در احکام و آراء اجتهادی به چشم میخورد.
میتوانیم چند نمونهای از اوضاع کنونی سنّی را بیان کنم که بزرگترین مذهب اسلامی است و از لحاظ جمعیّت و پراکندگی در بالاترین سطح است. کشورهایی هستند که فقط یک مذهب میشناسند، مانند کشور مغرب عربی بزرگ که مردم آنجا ادر مورد حکام فقهی اهل سنّت در میان چهار مذهب فقهی (حنفی، مالکی، شافعی و حنبلی) تنها مذهب (مالکی) را به آغوش گرفته اند. هم چنان که در ترکیه، پاکستان، هند، و جمهوریهای مسلمان نشین استقلال یافته از اتحاد شوروی (سابق) پیروان مذهب حنفی بیش از دیگر مذاهب انتشار یافته است. در گذشتههای نه چندان دور اختلاف بین پیروان آن مذاهب داغ بود، حتی اختلاف به جایی رسیده بود که پشت سر یکدیگر نماز نمیخواندند، و در مساجد مخالفین عبادت نمیکردند. و در مساجد حرمین (مسجدالنبی و مسجدالحرام) اذان و قامت و نماز بر اساس هر چهار مذهب اهل سنّت اقامه میشد.
اضافه میکنم که اختلاف در مسائل فقهی به قضایای ازدواج و خویشاوندی سببی هم سرایت کرده بود، در بعضی از کشورهای عربی، حنفی ازدواج دخترش با مرد شافعی را رد میکرد، و بالعکس. و حنبلی پشت سر مالکی نماز نمیخواند، حال آنکه آن چهار امام بزرگوار برخی شاگرد برخی دیگر بودهاند، اما میان پیروان آنها اختلاف بوجود آمده است.
امروز به نظر میرسد که پیروان مذاهب سنی به قدری که به دلایل شرعی برگرفته از قرآن و سنت اهتمام میدهند؛ به مذهب گرایی فقهی اهتمام نمیدهند، بویژه جوانان متدیّن، به این جهت که همهی آنها از مسئلهی مذهبگرایی صرفنظرکردهاند، و حتی گاهی فقهای یک مذهب بر اساس دیگر مذاهب اهل سنّت فتوا میدهند، و با این کار از مکتب فقهی خود تجاوز میکند.
اینک دانشمند بزرگوار (دکتر یوسف قرضاوی) اگر رأیی را نزدیکتر به حق و درستتر تشخیص دهد از همه مذاهب سنی برمیگیرد، حال آنکه او (حنفی) مذهب است. و سایر فقهای معاصر را بر او قیاس کن، چون دیگر اختلاف مذهبی نزد آنان آنگونه که در میان گذشتگان مشکلساز بوده؛ نیست، بلکه همه مسائل به دلیل شرعی سرچشمه گرفته از دو اصل بزرگ (کتاب و سنت) بر میگردد.
مسأله نزد شیعه نیز چنین است، زیرا آنها هم به نوبهی خود به چند مذهب فکری و مدرسه تقسیم شدند، دوانزده امامی (امامیه) که نزد شیعیان جهان از همهی مدارس آنان بزرگتر و شاملتر است، سپس (زیدیه) در یمن، و (اسماعیلیه) در شبه قارهی هند و در قسمتی از کشورهای شام وجود دارد.
و حتی تنها در یک مذهب شیعه بیشتر از یک مدرسهی فقهی وجود دارد. بعنوان نمونه مذهب (امامیه) موجود در کشورهای خلیج عربی و در جمهوری اسلامی ایران را در نظر بگیر که پیروانشان به دو قسمت (اصولگرا) و (اخباریه) تقسیم میشوند، و گاهی فرقهی (شیخیه) هم به آنها اضافه میشود که در برخی مناطق احساء و عراق وجود دارند.
اختلاف میان آن فرقهها در گذشته تا حد جنگ و درگیری و انگشت نما کردن و افتراء و اتهام زدن پیش رفت تا این که شیخ (یوسف بحرانی) آمد و تلاش کرد و توانست با یکی از کتابهای معروف خود در میان آن دو مدرسه توافق حاصل کند، و بعد از او تعداد زیادی از فقهای امامیه به این راه ادامه دادند، و همانگونه که نزد اهل سنت و جماعت اتفاق افتاد، پیروان مذهب امامیه پارافراتر از اختلاف مذهبی و فقهی گذاشتند، صاحبان مدرسهی اصولی نزد شیعه بزرگتر، غالبتر و عامترگردیدند، بویژه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران و تشکیل حکومت که از جانب مدرسهی اصولیها راهنمایی میشود، و آنجا تنها شیعه قدرت دارد، مخصوصا شیعهی امامیه، و در مسائل عبادی و شئون زندگی خویش به مرجع علمی و فقیه جامع الشرایط که آو شروط عبارتند از (آگاهتر بودن، پاکی، عدالت.. تا آخر) مراجعه میکنند.
اما اختلاف بین شیعه و سنّی آنگونه که برخی گمان میبرند تنها در فروع نیست ، بلکه گاهی به اصول اعتقادی هم سرایت میکند که اختلاف در اصول اختلاف در مسئلهای فقهی فرعی همچون قضیهی (ازواج موقّت یا صیغه) نیست که شیعه آن را مباح میپندارند، و سنی حرام میدانند، این مسئلهای نیست که لازم باشد زیاد روی آن توقف شود، هردو طایفه در این مسئله دلیل شرعی دارند، اما قضیهی مهمتر مسئلهی (اصول) است، مثلا شیعه امامت تعیین شده را یک مسئلهی جوهری و اساسی در مذهب امامیه میدانند و ادعا میکنند که به امامت امام علیس و فرزندانش تا امام دوازدهم با نص صریح خداوند متعال منصوب شدهاند، و امامت یکی از ارکان آن مذهب است.
ولی در مقابل؛ اهل سنت (امامت) را یکی از ارکان دین به حساب نمیآورند، همانگونه که معتقد به منصوص بودن امامت (علی) و فرزندانشش از طرف خدا نیستند، لیکن آنان را ائمهی بزرگوار دین و صاحب جایگاه و نسب شریف و از اهل بیت پیامبرص و دارای بزرگواری و احترام میدانند؛ لیکن امامت تعیین شده به آنها اختصاص ندارد همانگونه که شیعه ادعا میکنند، بلکه اهل سنّت تا مرز برتری دادن ابوبکر و عمر و عثمان بر امام علیش پیش میروند، و این امر نزد اهل سنّت معروف و مشهور است.
در رابطه با قضیهی (معصوم بودن ائمه) شیعه اعتقاد دارند که یکی از ضروریات مذهب امامیه است، از این رو به اقوال ائمه تمسّک میجویند و گفتار آنها را در سطح فرمودههای رسول خداص محسوب میکنند، و از دیدگاه شیعه امامیه تشریع و قانونگذاری از زمان پنهان شدن امام (مهدی) در غیبت کبری متوقف شده است.
اما اهل سنت به معصوم بودن ائمه اعتقاد ندارند، چون معصوم فقط پیامبرص است، و دین زمانی که پیامبرص از دنیا رحلت فرمودند تکمیل گردید.
این تصور در مسئلهی معصوم بودن ائمه بر قضیهای دیگر سایه افکنده که در آن اختلاف واضحی میان آن دو فرقه پدید آمد، که قضیهی (جرح و تعدیل) است، یعنی از اعتبار انداختن راوی حدیث و تأیید صداقت راوی – که مخصوص راویان حدیث پیامبر بزرگص است، و میتوانیم آن مصطلح را به زبان معاصر به مسئلهی (معیارها و یا تصحیح و بهاگذاری) نامگذاری کنیم که مخصوص رجال و راویان حدیث است، با همه اشخاصی که در میان آنان است؛ از صحابه که افتخار مصاحبت با پیامبرص داشتهاند، و احادیث زیادی را در رابطه با تمام شئون زندگی و دین روایت کرده اند.
اهل سنت در گرفتن و پذیرفتن حدیث و روایت، همه افراد صحابه را عادل میدانند. نمیخواهم وارد بحث تعریف شوم که صحابه چه کسی است؟ اما نکته شایان ذکر ایمکه در مورد تعریف صحابه میان سنّی و شیعه اختلاف نظر هست، هرکدام از آن دو دسته قسمتی از اصحاب را تزکیه میکنند که آن قسمت دیگر آنها را تزکیه نمیکنند و قبول ندارند، که به عنوان مثال نه به صورت انحصاری ابوبکر و عمر و عثمان و ابوهریره از جمله آنها هستند که شیعه روایتشان را قبول ندارند، اضافه بر آن؛ کتابهای حدیث حاوی روایاتی هستند که از راه آن بزرگ مردان و غیر آنها به ما رسیده، و در روایات شک افتاده است، از این رو میبینیم که اهل سنّت احادیث (کلینی) را قبول ندارند مگر اینکه آن حدیث با احادیث کتابهای صحیح اهل سنّت موافقت داشته باشد، شیعه نیز در عدم قبول کتابهای امام (بخاری) و امام (مسلم) بدینسان عمل میکنند، مگر اینکه موافق باشد با آنچه نزد آنان معتبر است.
و این قضیه بر بخش عمدهای از مسائل فقه و حدیث نتیجهی معکوس داده است، و سبب آن - به اصطلاح جدید- اختلاف در معیارها و تصحیحها و یا (جرح و تعدیل) خاص به اهل حدیث و راویان آن است.
به نظر میرسد که آن مسئله اینجا کم خطرتر از مسئلهی تحریف قرآن باشد که در تاریخ امّت اسلامی مناقشات طولانی و مناظرات زیادی بر آن جریان داشته است، به این جهت اهل سنت و جماعت شیعهی امامیه را متهم به مقولهی تحریف قرآن میکنند که در میان تفاسیر علمای شیعه ثبت شده است، و در آن کتابها چند نمونه از آن تحریفهای دروغ و غیر واقعی را ذکر کردهاند، از قبیل کتاب (فصل الخطاب فی اثبات تحریف کتاب رب الارباب) تالیف نووی طبرسی.
هر چند که اغلب مسلمانان امروز از شیعه و سنی قایل به محفوظ و مصون بودن قرآن کریم از تحریف هستند.
و هرگاه به مسائل عبادتی همچون (روزه) بنگریم میبینیم که اختلاف به طبیعت لغت عربی برمیگردد، و تنها کلمهی(الی) منجر به اختلاف در یک قضیه گردید.
اهل سنت و جماعت از کلمهی «فطر» بعد از روزه گرفتن مذکور در آیهی شریفهی (بقره:۱۸٧) که میفرماید:
﴿ثُمَّ أَتِمُّواْ ٱلصِّيَامَ إِلَى ٱلَّيۡلِۚ ١٨٧﴾.
«سپس روزه را تا شب ادامه دهید».
استنباط میکنند که آن (الی) حدی است، یعنی: به محض غروب خورشید زمان افطاراست، اما شیعه از آن چنین فهمیدهاند که (الی) برای (غایت) است، و گریزی از وارد شدن زمان غایت در مغیّا نیست، یعنی ورود جزئی از شب (حدود یکربع ساعت بعد از غروب) اجباری است، آنگاه فطر و روزه شکستن واجب میگردد، و بقیهی مسائل فقهی را از جمله مسئلهی وضو یا طهارت و حیض و غیره یک اختلاف علمی است که ناشی از اجتهاد در فهم متن قرآن مجید است.
من معتقدم که شیعه نمیخواهند مخالف سنی باشند، و همچنان سنی دوست ندارند که در آن قضایای علمی با شیعه مخالفت داشته باشند، پس اختلاف در فهم کلام الهی ناگزیر بوقوع میپیوندد.
از اینجا من میگویم اگر از مسائلی که ما را متفرق میکند بپرهیزیم، برای فرزندان هردو دسته ممکن خواهد بود حد اقل در قضایای اختصاصی خودشان همدیگر را یاری کنند، و نوعی نزدیکسازی بوجود آورد، بعنوان مثال
اولا: ما فرزندان معاصر مسئولیت جنگهای خونینی را بر عهده ندارم که در عصر صحابهی کرام اتفاق افتاده و دربارهی آنها از ما سؤال نمیشود- خداوند به همهی ما چنین توصیه فرموده است:
﴿تِلۡكَ أُمَّةٞ قَدۡ خَلَتۡۖ لَهَا مَا كَسَبَتۡ وَلَكُم مَّا كَسَبۡتُمۡۖ وَلَا تُسَۡٔلُونَ عَمَّا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ١٣٤﴾ [البقرة: ۱۳۴]
«به هر حال، جنگ و جدل درباره آنان چرا؟!) ایشان قومی بودند که مردند و رفتند، آنچه به چنگ آوردند متعلّق به خودشان است، و آنچه شما فراچنگ آوردهاید، از آن شما است، و درباره آنچه میکردهاند از شما پرسیده نمیشود».
هرگاه در آن مسئله توافق حاصل گردید؛ حتماً در فراهم کردن عوامل و اسباب آشتیدهی و نزدیکسازی میان شیعه و سنی قدمی به جلو برداشتهایم.
دوم: هیچکدام از ما فساد اداری و مالی و اخلاقی را در جوامع اسلامی و مسلمین دوست نداریم، پس برای مبارزه با آن بیماری که ویژگیهای انسان و زندگی آیندهاش را تخریب و ویران میکند بیایید همکاری کنیم.
سوم: در مقابل خطراتی که عموما ما مسلمانان را در این منطقه از جهان احاطه کردهاند بصورت یک صف واحد ایستادگی کنیم، چرا که دشمنان خدا و پیامبرص (شیعه و سنی) بودن ما را در نظر نمیگیرند، بلکه در نظر آنها همه ما مسلمان هستیم، و در یک کلمه خلاصه میشویم، و به خاطر آن قرآن در سورهی انفال توجه ما را به آن قضیهی سرنوشتسازجلب میکند:
﴿وَٱلَّذِينَ كَفَرُواْ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِيَآءُ بَعۡضٍۚ إِلَّا تَفۡعَلُوهُ تَكُن فِتۡنَةٞ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَفَسَادٞ كَبِيرٞ٧٣﴾ [الأنفال: ٧۳] «و کسانی که کافرند، برخی یاران برخی دیگرند (و در جانبداری از باطل و بدسگالی با مؤمنان همرأی و همسنگرند. پس ایشان را به دوستی نگیرید و در حفظ عهد و پیمان بکوشید) که اگر چنین نکنید فتنه و فساد عظیمی در زمین روی میدهد».
پس گزیری از وحدت و تعاون بر نشر اسلام و دعوت به سوی آن در این جهان آشفته و پریشان نیست، این قدم سوم بود در مسئلهی نزدیکسازی.
چهارم: دعوت به سوی گفتگوی سازنده میان پیروان آن دو مذهب بزرگ و پرهیز از مسائل تنشزا و تعصب و طائفهگری که جز تفرقه و اختلاف و جنگ و جدال بهرهای را برای ما در برندارد. ای سروران برای ما کافی است از جنگهای دو عهد عثمانی و صفوی عبرت بگیریم. جنگهایی که پارچه تنهی اسلام را پاره پاره کردند، گفتگو یک مبدأ و اصل مشروع اسلامی ریشهدار است، ننگ است بر ما که میبینیم گفتگو در بین کلیساهای مختلف و مذاهب نصرانی متعدد مفید و مثمر ثمر واقع میشود، ولی بر ما اهل اسلام سخت و دشوار است که با هم به گفتگو بنشینیم، پس به همه نوع گفتگوی فردی یا جمعی در همه سطوح و در اطراف مسائل مورد اختلاف به گفتگو دعوت میکنم. و اینجا قبل از همه نوبت علمای دین است، آنها در آن خصوص الگوی خوبی هستند.
پنجم: دعوت بسوی احترام و رعایت حقوق و کرامت انسان؛ هر مذهب یا نژاد و زبانی داشته باشد، و از طایفهگری، گزینش، حزبگرایی و شلی و سستی دور باشیم، و بدین ترتیب دعوت بسوی آزاد اندیشی و آزادی فکر و عقیده و آزادی نقدسازنده دعوت کنیم، که اینها و مسائلی دیگر که خداوند ما را به حفظ و صیانت از آنها توصیه فرموده، و میفرماید:
﴿۞وَلَقَدۡ كَرَّمۡنَا بَنِيٓ ءَادَمَ ٧٠﴾ [الإسراء: ٧۰].
«ما آدمیزادگان را (با اعطاء عقل، اراده، اختیار، نیروی پندار و گفتار و نوشتار، قامت راست، و غیره) مورد اکرام قرار دادهایم....»
پس همهی بنیآدم بدون فرق و جدایی و بدون امتیازبندی بین جنس یا رنگ یا نژاد نزد خدا گرامی هستند.
ششم: برای هوشیاری و بیداری بخشیدن به کشورهای عربی و اسلامی به طور عموم تلاش کنیم و تلاش نماییم، دور از فضای طایفهگری مبغوض و تجزیه طلبی، و پرهیز از تمام صورتها و اشکال ارعاب و افراط و خشونتمآبی و سختگیری منفی، چرا که در غیر اینصورت منجر به تشکیل دریایی از خون در کشورهای اسلامی میشود که نه آرام میگیرد و نه کوتاهی میآیند.
هفتم: کاشت مبادی گذشت و انسانیت، به هنگام ارتباط بین افراد این دو مذهب بزرگ، بخواهد یا نخواهد مسلمان برادر مسلمان است، همانگونه که در قرآن کریم آمده است، مؤمنان همه با هم برادرند، آنها همه اهل یک دین، و دارای یک پیامبرص و یک قبله هستند، موضعگیری امیرمؤمنان علی بن ابی طالبس بهترین الگو است، او در پرداختن به جنگ با خوارج که بر او شوریده بودند با شتاب عمل نکرد، و به آنها گفت: «شما را از نماز خواندن در مساجدی که مربوط به ما است منع نمیکنیم، و شما را از برگشتن بازنمیداریم، و تا شما اقدام به جنگ نکنید وارد جنگ باشما نمیشوم..» وقتی که خوارج خون حرام را ریختند و شمشیر را مقابل آنان کشیدند، بر امیرمؤمنان واجب گردید که با آنها بجنگد و دست آنها را کوتاه کند، تا این که به دست یکی از خوارج گمراه به شهادت رسید.
هشتم: گریزی از تقویت اعتماد بین پیروان این دو مذهب نیست، هرگاه اینجا نوعی تبادل اعتماد مبتنی بر صراحت و راستگویی وجود نداشته باشد، ممکن نیست که رویکرد دو جانبه اتفاق بیفتد، پس نباید یکی از آنها با طرف مقابل خیانت کند، و نباید طرف را متهم کنند، و نسبت به نیات طرف بدگمان باشند، زیرا محل نیّات قلب است و خداوند حتی از صاحب قلبها بهآنها آگاهتر است، ما حق نداریم جز بر ظاهر حکم کنیم، آنچه امروز و قبل از هر چیز برای ما مطلوب است تصریح و راستگویی است، اوّل صراحتگویی و صداقت، سپس دست دادن و ارتباط.
قطعاً وجود تبادل اعتماد و اطمینان متقابل برای شروع آشتیدهی و تقریب بین شیعه وسنی امری اساسی است. در اینجا گفتگویی را ذکر میکنم که در بین حکیم چینی و شاگردش دایرگردید، شاگرد از معلمش پرسید:
ای استاد شایسته! به من بگو دولتها بر اساس چه چیزی استوار هستند؟
حکیم در جواب گفت: بر اساس سه چیز: لشکر، سپس کار و بعد اعتماد.
شاگردگفت: هرگاه بخواهیم یکی از این سه چیز را رها کنیم از کدامیک دست بکشیم بهتر است؟
حکیم گفت: از لشکر.
شاگرد گفت: اگر بخواهیم از دوّمی دست بکشیم از میان آن دو که باقی ماند از کدام دست بکشیم؟
حکیم گفت: از کار، اما ای شاگرد نجیب ممکن نیست که از اعتماد دست بکشیم و دولت همچنان پابرجا باقی بماند، چون مردم تنها به وسیلهی آن چه نزد خود دارند از تبادل اعتماد و محبت کنار هم زندگی و داد و ستد میکنند.
و این مصداق ما پیروان آن دو مذهب بزرگ در منطقهی عربی و اسلامی است، و خلاصه این که آن نکته مصداق احوال و اوضاع ماست. بدیهی است که بر ماست ابتدا به مصلحت وطن و سرزمینمان بیندیشیم، سپس مصلحت فرزندان و ملتمان را در نظر داشته باشیم و بدان بیندیشیم، و پیش از همه و بعد از همه به فکر مصلحت دین اسلام عزیز باشیم که خداوند به وسیلهی آن ما را عزیز کرده و عزّت بخشیده است. سپس لازم است همه بدانیم که ما همه مسافران یک کشتی هستیم، هرگاه که کف کشتی سوراخ شود آنکه در طبقهی بالای کشتی هم قرار گرفته نجات نخواهد یافت.
مطالب فوق یک دعوت راست و درست و مخلصانه است از همهی امّت اسلامی خواستارم به اسباب و عوامل نزدیکسازی توجه کنند و در مورد آن بیندیشند برای بناسازی آیندهای وسیع و با گذشت و اعتماد بیشتر تلاش نمایند، و باید در اموری که مورد اتفاق همه است با هم همکاری کنیم، و در اموری که در آنها اختلاف داریم معذرت یکدیگر را پذیرا باشیم.
از خدای متعال خواستارم که دست همهی ما را به سوی راههای خیر و امنیت و صلح برای وطن و امت اسلامی بزرگمان بگیرد.
و بعد. سرنوشت همهی انسانها فقط به این دین بزرگ وابسته شده است؛ ولی مطابق با آنچه پیامبرص برای ما آورده، نه بر طبق آن چه علمای ادیان و مذاهب و فرقهها. به هیچ انسانی سود و منفعت نمیرسد، در هر زمان و مکانی که قرار گرفته باشد که در روز قیامت نزد خداوند پروردگار جهان عذر بیاورد و بگوید:
﴿وَقَالُواْ رَبَّنَآ إِنَّآ أَطَعۡنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَآءَنَا فَأَضَلُّونَا ٱلسَّبِيلَا۠٦٧ رَبَّنَآ ءَاتِهِمۡ ضِعۡفَيۡنِ مِنَ ٱلۡعَذَابِ وَٱلۡعَنۡهُمۡ لَعۡنٗا كَبِيرٗا٦٨﴾ [الأحزاب: ۶٧-۶۸]
«و میگویند: پروردگارا! ما از سران و بزرگان خود پیروی کردهایم و آنان ما را از راه به در بردهاند و گمراه کردهاند. پروردگارا! آنان را دو چندان عذاب کن، و ایشان را کاملاً از رحمت خود به دور دار (و کمترین ترحّمی بدیشان منما)».
حقیقت قضیهی اعتقاد یک مسئلهی بسیار مهم و بزرگ است، زیرا مسئلهی اعتقاد سرنوشت دنیا و آخرت است، هرگاه تصور در اعتقاد و در امور مربوط به عبادت نادرست باشد، در حکم کردن بر دیگران هم نادرست خواهد بود، اما در آخرت قضیه خیلی مهمتر است، چون در آخرت سرنوشت و فرجام یا بسوی بهشت است یا جهنم (اعاذناالله).
ای شیعهی آزاد، عاقل و منصف، اینها حقایق علمی و قواعد فکری وعقلی و اساسیات منطقی هستند، که خواستم آنها را پیش روی تو بگذارم به امید اینکه خداوند منّان تو را موفق به عمل به آنها و تفکر و اندیشه زیاد و مفید گرداند، و به دور از تعصب، خودگیری وسختگیری برای موروثیات آباء و اجداد، و یا متأثر شدن به محیط خانواده و محیط زندگی به آنها فکر کنی بدان امید که خداوند توفیق استفاده مثمر از آن را به شما عنایت فرماید و به آنها بیاندیشی، پس مسئولیت در اصل و اساس فردی است:
﴿وَكُلَّ إِنسَٰنٍ أَلۡزَمۡنَٰهُ طَٰٓئِرَهُۥ فِي عُنُقِهِۦۖ وَنُخۡرِجُ لَهُۥ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ كِتَٰبٗا يَلۡقَىٰهُ مَنشُورًا١٣ ٱقۡرَأۡ كِتَٰبَكَ كَفَىٰ بِنَفۡسِكَ ٱلۡيَوۡمَ عَلَيۡكَ حَسِيبٗا١٤﴾ [الإسراء: ۱۳ - ۱۴].
«ما اعمال هرکسی را (همچون گردنبند) به گردنش آویختهایم (و او را گروگان کردار و عهدهدار رفتارش ساختهایم) و در روز قیامت کتابی را (که کارنامه اعمال او است) برای وی بیرون میآوریم که گشوده به (دست) او میرسد. (در آن روز بدو گفته میشود:) کتاب (اعمال) خود را بخوان (و سعادت یا شقاوت خویش را بدان). کافی است که خودت امروز حسابگر خویشتن باشی».
این کلام برادر دوستدار و مخلصی است که برای برادران شیعهاش تمنا و آرزوی نیل به همه خیر و خوبیها را دارد، آنهم در زمانیکه دوستداران و مخلصان کمیابند.
وآخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمين.