كتاب مشهور به ابوشجاع موسوم به غاية الإختصار
تأليف:
إمام أحمد بن الحسین بن أحمد الأصفهانی
بسم الله الرحمن الرحيم. الحمد لله ربّ العالمين. والصلاة والسلام علی خاتم النبيّين سيدنا محمّد وآله الطاهرين وصحابته أجمعين.
شرح مختصر کتاب مشهور ابی شجاع که نام نامی او احمد بن الحسین بن احمد اصفهانی است، و از افراد نادر الوجودی است که توانسته است به برکت کارهای خیر و خداپسندانهاش در مسجد نبوی ج در مدینۀ منوّره آرامگاه بیابد، و در طول تاریخ غیر از رسول الله ج و شیخین ب هیچ شخص دیگری در آن مسجد راه نیافته است، او که مردی ثروتمند و دانشمند و خیرخواه و ابوالفقراء بوده است، توانسته است نزدیک باب جبریل قبر او را قرار دهند و بر قبر او بنویسند: «ثلاثة رابعهم كلبهم» و به این ترتیب سعادتی یافته است که نصیب هیچ شخص دیگری بعد از رسول الله ج و شیخین ب نشده است، و کتاب او که در اصل: «متن الغاية والتقريب» نام دارد و دهها شرح و حاشیه بر آن نوشتهاند، به نام مؤلف آن به کتاب ابوشجاع معروف شده است، و در مقبولیت این کتاب همین بس که هر شافعی مذهبی نخستین کتابی که در فقه شافعی میخواند، همین کتاب ابوشجاع است. در فقه مذهب امام شافعی: صدها کتاب مختصر نوشته شده، امّا هیچ کدام این مقبولیت را نیافته است. به برکت کتاب او، این شرح خیلی مختصر بیش از بیست بار به چاپ رسیده است و اکنون که بار بیست یکم چاپ آن است باز هم امیدوارم مانند چاپهای قبلی بحلیۀ قبول آراسته شود، و برای چاپ آینده فرصتی بیابم که شرح و بسطی شایستۀ آن را به رشتۀ تحریر در آورم. امیدوارم خدای متعال از فضل و کرمش آن را مقبول درگاه پرعظمتش قرار دهد، و پردازندۀ هزینۀ چاپ و کارکنان چاپخانه و ناشر آن و خوانندۀ گرامی آن همگیشان را به نیکبختی دو جهان برساند.
محمّد علی خالدی
(سلطان العلماء).
۲ محرم ۱۴۲۶
۲ بهمن ۱۳۸۳
بسم الله الرحمن الرحيم، الحمد لله رب العالمين، والصلاة والسلام علی خاتم النَّبيين سيدنا محمد وآله الطاهرين وصحبه أجمعين.
شرح مختصر ابی شجاع که پنجاه سال قبل برشتۀ تحریر آورده بودم بارها به چاپ رسیده و همانطور که قصدم بوده برای مبتدیان سودمند بوده و مورد استفاده شان قرار گرفته است. امسال که بعضی از دوستان تقاضای چاپ مجدّد آن نمودند درخواست فرمودند که: مقدمۀ مختصری بر آن بنویسم، بنابر آن باز هم مختصری دربارۀ مؤلف و شارح و کتاب ابوشجاع مینویسم.
امّا مؤلف آن: الإمام العلّامۀ الُقْدوۀ القاضی ابوشجاع احمد بن الحسین بن احمد الأصفهانی دانشمند بلند نام و صالح و زاهد و خیراندیش نیکنام که نزد شافعیها معروف خاص و عام است، کتاب ارجمند خود را که «متن الغاية والتقريب» نام نهاد، و بنام کتاب ابوشجاع معروف شد. در مقبولیت آن همین بس که هر شافعی مذهبی اوّلین کتاب فقهی که درسی میخواند کتاب ابوشجاع است و در سراسر دنیا مقبولیت احمد بن الحسین ابن احمد اصفهانی گذشته از اطلاع واسع در علم، او در کرم، در گشاده دستی هم شهرۀ آفاق بود، و در مدینۀ منوره روزانه مبالغ زیادی در انفاق بر علما و صلحا و فقها و همچنین بر ایتام و فقرا مصرف مینمود، و در مقبولیت او همین بس که در مدینۀ منوره در جوار حضرت رسول ص آرام گرفت، او وصیت نمود که: در اطاق کوچکی پهلوی باب جبرئیل به خاک سپرده شود و بر قبر او بنویسند: «ثلاثة رابعهم كلبهم»، که در داخل مسجد سه تن آسودهاند: رسول الله ص، و ابـوبکر صدیـق س و عمر الفاروق س و چهارمین که سگ آن سه تن محسوب است: ابوشجاع میباشد، و بعد از حضرت رسول الله ص نصیب هیچ پادشاه و رئیس جمهور و وزیری نشد که در مسجد نبوی دفن شود مگر ابوشجاع قدِس سرُّه.
(ولادت ایشان به سال ۴۳۳ هجری قمری و) وفات او به سال ۵۹۳ هجری قمری در مدینه منوّره است رحمه الله تعالی رحمۀ واسعۀ.
شارح مختصر آن محمد علی بن عبدالرحمن، سلطان العلماء که در مدرسۀ علوم دینیۀ سلطان العلما بتدریس انواع علوم اشتغال داشته است. از خوانندگان، نامبرده استدعا دارد او را به دعای خیر یاد وشاد فرمایند، تحریراً فی ۷ شعبان المعظم سنه ۱۴۲۴ موافق ۱۱ مهر ۱۳۸۲.
تراب أقدام أهل العلم: محمد علی
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد الله ربّ العالمين. وصلّی الله علی سيّدنا محمّد النّبي وآلِهِ الطّاهرين وصحابته أجمعين. قال القاضي أبو شجاع أحمد بن الحسين بن أحمد الأصفهاني رحمه الله تعالی: سألني بعض الأصدقاء حفظهم الله تعالی، أن أعمل مختصراً في الفقه علی مذهب الإمام الشافعي رحمة الله عليه ورضوانهُ في غایة الإختصار ونهایة الإيجاز ليقرب علی المتعلّم درسهُ ويسهل علی المبتدي حفظه وأن أكثر فيه من التقسيمات وحصر الخصال. فأجبته إلي ذلك طالباً للثّواب، راغباً إلی الله تعالی في التّوفيق للصّواب. إنّه علی ما يشاء قدير وبعباده لطيف خبير.
بنام خداوند بخشنده و بسيار مهربان
همه ستایش خداوندی را شاید که پروردگار جهانیان است، و درود خدا باد بر آقای ما که نام شریفش محمد صَلَّی اللهُ عَلیه وَ آلِه وَ َسلَّم پیغمبر است و بر خویشان پاکانش، و به یارانش همگی. گفت قاضی ابو شجاع که نام او احمد پسر حسین پسر احمد اصفهانی است، خدایش بیامرزد: که از من خواست برخی از دوستان نگهداردشان خدایتعالی. آنکه بنویسم کتاب کوچکی در علم فقه بر روش امام شافعی (آمرزش خدا و خوشنودیش بر او باد). که از حیث کوچکی و کمی لفظ با دارا بودن معانی بسیار در پایان آن مراتب باشد، تا بر دانش آموز خواندنش آسان شود، و بر آغازنده ازبر کردنش آسان گردد، و آنکه بسیار بیاورم در آن از تقسیم بندیها و شمردن خصلتها، پس پذیرفتم از او خواهشش، در حالیکه در این پذیرش رغبتم به سوی خدا بود تا در کامیابی به راه حقّ مرا توفیق دهد و جویندۀ پاداشی بودم که از خدا باشد و در روزی که هیچ چیز جز خشنودی خدا بکار نیاید، پاداش و خوشنودی بکارم آید. محققاً خدا بر هر چه خواهد توانا، و به بندگان مهرفرما و آگاه است.
كِتَابُ الطَّهَارَةِ
المياه الّتي يجوز بها التطهير سبع مياهٍ، ماء السّماء، وماء البحر، وماء النّهر، وماء البئر، وماء العين، وماء الثّلج، وماء البرد. ثمّ المياه علی أربعـة أقسامٍ، طاهر مطهّر غيرُ مكروه وهو الماء المطلق، وطاهر مطهّر مكروه وهو الماء المشمّس، وطاهر غير مطهرّ وهو الماء المستعمل، والمتغيّر بما خالطهُ من الطّاهرات، وماء نجس، وهو الّذي حلّت فيه نجاسـة وهو دون القُلّتين أو كان القلّتين فتغيّر، والقلّتان خمس مائة رطل بغداديّ تقريباً في الأصحّ.
آبهایی که درست است پاکیزگی نمودن به آنها هفت آب است: آب باران، و آب دریا، و آب رود، و آب چاه، و آب چشمه، و آب برف، و آب تگرگ. پس از آن آبها بر چهار قسم است: ۱- آبی که پاک است و پاک کننده است و ناپسند نیست، و آن آب بیقید است (که نه بکار رفته و نه چیزی از پاکیها به آن آمیخته است، که این آب برای خوردن خوب است و برای طهارت نیز خوب است). ۲- آبی که پاک است و پاک کننده است ولی ناپسند است بکار بردنش، و آن آبی است که در ظروف فلزی در آفتاب (که به کار رفته و یا تغییر نموده به سبب آمیختن چیزی از پاکیها به آن مانند آبی که دوغ و یا دوشاب به آن آمیخته است که این آب پاک است، برای خوردن خوب است ولی پاک کننده نیست و برای طهارت و پاک کردن بکار نمیآید). ۴- آب پلید است، و آن آبی است که در حالت کمتر از دو قلّه بودن پلیدی در آن افتاده باشد: (زیرا آب کمتر از دو قلّه بمجرّد افتادن پلیدی در آن پلید میگردد) و یا اینکه آب دو قلّه بوده ولی به ملاقات پلیدی متغیر نموده است (که هر چند دو قلۀ هم باشد پلید میگردد). و دو قلۀ عبارتست از پانصد رطل بغدادی به تقریب بنا به قول صحیح. (یعنی اگر یکی دو رطل از آن کمتر باشد پاکی ندارد).
فصل: وجلود الميتـة تطهر بالدّباغ إلّا جلد الكلب والخِنزير وما تولّد منهما أو من أحدهما وعظم الميتـة وشعرها نجس إلّا الآدمي.
فصل: ولا يجوز إستعمال أواني الذّهب والفضـَة، ويجوز إستعمال غير هما من الأواني.
فصل: والسّواك مستحب في كلّ حالٍ إلّا بعد الزّوال للصّائم. وهو في ثلاثة مواضع أشدّ استحباباً، عند تغيّر الفم من أزم وغيره، وعند القيام من النّوم، وعند القيام إلى الصّلاة.
فصل: وفروض الوضوء ستّه أشياء: النيّة عند غسل الوجه، وغسل الوجه، وغسل اليدين إلي المرفقين، ومسح بعض الرّأس، وغسل الرِّجلين إلي الكعبين، والتّرتيب على ما ذكرناه. وسنّته عشرة أشياء: التَّسمية، وغسل الكفّين من قبل إدخالهما الإناء، والمضمضة، والإستنشاق، ومسح جميع الرّأس، ومسح الأذنين ظاهرهما وباطنهما بماء جديد، وتخليل اللّحية الكثّة، وتخليل أصابع اليدين والرّجلين، وتقديم اليمني على اليسري، والطّهارة ثلاثاً ثلاثاً والموالاة.
فصل:
و پوست هر مرداری پاک میشود به دبّاغی کردن مگر پوست سگ و خوک و آنچه بزاید از آن دو یا یکی از آن دو. و استخوان و موی هر مرداری پلید است مگر استخوان و موی مردۀ آدمی که پاک است.
فصل:
و درست نیست بکار بردن ظرفهای زر و سیم، و درست است بکار بردن غیر آن دو از ظرفهای دیگر.
فصل:
و مسواک کشیدن سنّت است در هر حال مگر بعد از زوال برای روزه دار (که مکروه است). و مسواک در سه جا سختتر است سنّت بودنش. نزد تغیر نمودن بوی دهن از سکوت و یا غیر آن، و نزد پا شدن از خواب، و نزد برخاستن به سوی نماز.
فصل:
و فرضهای وضوء شش چیز است: قصد وضو گرفتن لله تعالی نزد شستن رو، و شستن رو، و شستن دو دست تا دو آرنج، و دست تر کشیدن به بعضی از سر، و شستن دو پا تا دو کعب، و ترتیب نگاه داشتن چنانکه گفتیم.
و سنتهای وضوء ده چیز است: نام خدا بردن، و شستن دو کف دست پیش از داخل کردن دو کف در ظرف آب، و آب به دهن گردانیدن، و آب به بینی بالا بردن، و دست تر کشیدن به همۀ سر، و دست تر به دو گوش کشیدن به ظاهر و باطن دو گوش با آب تازه، و خلال کردن ریش کلفت، و خلال کردن انگشتهای دو دست و پا، و جلو کردن راست بر چپ، و شستن هر عضو سه بار سه بار، و پی در پی شستن.
فصل: الإستنجاء واجب من البول والغائط والأفضل أن يستنجي بالأحجار ثمّ يتبعها بالماء. ويجوز أن يقتصر على الماء أو على ثلاثة أحجارٍ ينقي بهنَّ المحلّ، فإذا أراد الإقتصار على أحدهما فالماء أفضل، ويجتنب إستقبال القبلة واستدبارها في الصّحراء، ويجتنب البول والغائط في الماء الرّاكد وتحت الشّجرة المثمرة وفي الطّريق والظّلّ والثّقب ولا يتكلّم على البول والغائط، ولا يستقبل الشمس والقمر، ولا يستدبرهما.
فصل: والذّي يبطل الوضوء ستّة أشياء: ما خرج من السّبيلين، والنّوم على غير هيئة المتمكّن، وزوال العقل بسكرٍ أو مرض، ولمس الرَّجل المرأة الأجنبيّة من غير حائل ومسّ فرج الآدمي بباطن الكفّ، ومسّ حلقة دبره على الجديد.
فصل:
و خود را پاک کردن از شاش و سرگین واجب است. و بهتر است آنکه خود را پاک کند به سنگها و پس از آن خود را به آب بشوید. و درست است اکتفا کردن بر آب تنها و یا بر سه سنگ که پاک کند به آنها محلّ پلیدی را. پس هر گاه خواست اکتفا کردن بر یکی از آن دو پس آب تنها بهتر است از سنگ تنها. و
دوری جوید از رو به قبله کردن و پشت به قبله کردن در حال قضاء حاجت در بیابان، و دوری جوید از شاش و سرگین کردن در آب ایستاده، و زیر درخت میوه دار، و در راه، و در سایه، و در سوراخ. سخن نگوید در حال بول و غائط، و درحال قضاء حاجت و تخلیه روده، رو به آفتاب و ماهتاب و پشت به آن دو نکند.
فصل:
و چیزی که وضوء را باطل میسازد شش چیز است: آنچه بیرون آید از دو راه، (پیش یا پس)، و خواب رفتن نه بر هیأت کسی که چسبانیده است نشیمنگاه خود را از زمین، و نیست شدن خرد به مستی یا بیماری، و رسیدن پوست مرد به زن بیگانه بدون پرده، (یعنی پوست زن و مرد بیگانه بهم رسیدن بدون اینکه در میان دو پوست لباس و یا حائل دیگری باشد)، و شکم کف دست به شرمگاه آدمی نهادن، و شکم کف دست بر مقعد نهادن.
فصل: والذّي يوجب الغسل ستّه أشياء: ثلاثة تشترك فيها الرّجال والنّساء بنوهي التقاء الختانين، وإنزال المني، والموت، وثلاثة تختصّ بها النّساء وهي الحيض والنّفاس والولادة.
فصل: وفرائض الغسل ثلاثة أشياء: النّية، وإزالة النّجاسة إن كانت على بدنه وإيصال الماء إلى جميع الشّعر والبشرة.
وسنّته خمسة أشياء: التّسمية والوضوء قبله، وإمرار اليد علی الجسد والموالاة، وتقديم اليمني علی اليسري.
فصل: والإغتسالات المسنونة سبعه عشر غسلاً: غسل الجمعة، والعيدين، والإستسقاء، والخسوف، والكسوف، والغسل من غسل الميّت، والكافر إذا أسلم، والمجنون والمغمي عليه إذا أفاقا، والغسل عند الإحرام، ولدخول مكّة، وللوقوف بعرفة، وللمبيت بمزدلفة، ولرمي الجمار الثّلاث، وللطّواف، وللسّعي، ولدخول مدينة رسول الله صلّى الله عليه وسلّم.
فصل:
و چیزی که آب تنی را واجب میکند شش چیز است، سه تا شریکند در آن مردان و زنان، و آن سه: بهم رسیدن ختنه گاه مرد و زن، و آوردن منی، و مرگ. و سه تا اختصاص به زنان دارد، و آن حیض یعنی قاعدۀ ماهیانه زنها است، و نفاس خون آینده پس از زایمان است، و زایمان.
فصل:
و فرضهای غسل سه چیز است: نیت (یعنی قصد بدن شستن لله تعالی)، و نیست کردن پلیدی اگر پلیدی بر بدنش باشد (پیش از بدن شستن، و وضو گرفتن پیش از غسل)، و رسانیدن آب بر تمام مویهای بدنش و به تمام پوستش،
و سنتهای غسل پنج است، بسم الله گفتن، و وضوء کردن پیش از غسل، و کشیدن دست به بدن در حال بدن شستن، و پی در پی شستن، و جلو کردن راست بر چپ.
فصل:
و غسلهای سنّت هفده است: بدن شستن در روز جمعه، و بدن شستن در دو عید، فطر و قربان، و بدن شستن برای نماز طلب باران، و بدن شستن برای گرفتن ماه، و بدن شستن برای گرفتن آفتاب، و بدن شستن کسی که میت را شست، و بدن شستن کافر وقتی که مسلمان شد، و بدن شستن دیوانه و بیهوش هر گاه به هوش آمدند، و بدن شستن برای احرام بستن به حج یا عمره، و بدن شستن برای داخل شدن به مکه معظّمه، و بدن شستن برای حاضر شدن به زمین عرفات، و بدن شستن برای شب ماندن در مُزْدَلِفَهْ، و بدن شستن برای سنگ انداختن به ستونهای سه تا در مِنی، و بدن شستن برای دور خانه خدا گشتن، و بدن شستن برای دویدن میان صفا و مروه، و بدن شستن برای داخل شدن به مدینه، آرامگاه پیغمبر ج.
فصل: والمسح على الخفّين جائز بثلاثة شرائط: أن يبتدي لبسهما بعد كمال الطّهارة وأن يكونا ساترين لمحلّ غسل الفرض من القدمين، وأن يكونا ممّا يمكن تتابع المشي عليهما، ويمسح المقيم يوماً وليلة والمسافر ثلاثة أيام بلياليهنّ، وابتداء المدّة من حين يحدث بعد لبس الخفّين فإن مسح في الحضر ثمّ سافر أو مسح في السّفر ثمّ أقام أتّم مسح مقيم، ويبطل المسح بثلاثة أشياء: بخلعها، وانقضاء المدّة وما يوجب الغُسل.
فصل: وشرائط التيمّم خمسة أشياء: وجود العذر بسفر أو مرض، ودخول وقت الصّلاة، وطلب الماء، وتعذر إستعمالِهِ، وإحتیاجه بعد الطّلب، والتّراب الطّاهر الذّي له غبار فإن خالطهُ جصّ أو رَمْلٌ لم يُجْزِ.
فصل:
و دست تر کشیدن بر دو کفش روا است به سه شرط: آنکه آغاز پوشیدن آن دو نماید بعد از وضوئی کامل، و آنکه دو کفش پوشاننده محلّ شستن فرض از دو پا باشند، و آنکه دو کفش از جنسی باشد که ممکن شود پی در پی راه رفتن بر آن دو. و شخص مقیم در ولایت میتواند یک روز و یک شب بجای شستن دو پا در وضو دست تر بر آن دو بکشد، و شخص مسافر میتواند سه روز و سه شب هنگام وضو بجای شستن دو پا دست بر دو کفش بکشد، و ابتدا مدّت یک روز و یک شب در حقّ مقیم و ابتدا مدّت سه روز و سه شب در حقّ مسافر از موقعی است که بعد از پوشیدن دو کفش بیوضوئی میشود. (زیرا بعد از پوشیدن کفش تا هر موقعی که بیوضوئی نشده است وضو دارد و حاجت به مسح خفّین ندارد). پس اگر مسح خفین در ولایت نمود پس از آن به سفر رفت و یا اینکه مسح خفّین در سفر نمود، پس از آن به ولایت آمد، فقط یک روز و یک شب مسح نماید، و مسح خفّین باطل میشود به سبب واجب شدن شستن دو پا به سه چیزها: به کندن دو کفش، و به گذشتن مدّت مسح، و به واجب شدن غسل.
فصل:
و شرطهای واجب شدن تیمّم پنج چیز است: بودن عذر به سبب سفر که آب نباشد و یا به سبب بیماری که نتواند آب را در وضو و غسل بکار برد، و داخل شدن وقت نماز، و جستجوی آب، و ناممکن بودن بکار بردنش، و حاجت داشتن به آب بعد از جستجوی آن و یافتنش، و خاک پاکی که گرد داشته باشد، و پس از گچ یا ریگ به خاک آمیخته باشد کفایت نمیکند.
وفرائضهُ أربعة أشياء: النية، ومسح الوجه، ومسح اليدين مع المرفقين، والتّرتيب، وسنّتهُ ثلاثة أشياء: التّسمية وتقديم اليمني علی اليسري والموالاة، والّذي يبطل التيمّم ثلاثة أشياء: ما أبطل الوضوء، ورؤية الماء في غير وقت الصّلاة والرِّّدّة، وصاحب الجبائر يمسح عليها ويتيمّم ويصلّي، ولا إعادة عليه إن كان وضعها علی طهرٍ ويتيمّم لكلّ فريضـة، ويصلّي بواحد ماشاء من النّوافل.
فصل: وكلّ مائع خرج من السبيلين نجس إلّا المنيّ وغسل جميع الأبوال والأرواث واجب إلّا بول الصبيّ الذّي لم يأكل الطّعام فإنّه يطهر برشّ الماء عليه. ولا يعفي عن شيء من النّجاسات إلّا اليسير من الدّم والقيح.
و فرضهای تیمّم چهار چیز است: نیت به معنی قصد روا داشتن نماز به تیمّم لله تعالی، و دست خاکی کشیدن به رو، و دست خاکی کشیدن به دو دست با دو آرنج، و ترتیب نگاه داشتن به اینکه اول رو، دگر دو دست را خاک کشد. و سنتهای تیمّم سه چیز است: نام خدا بردن; بسم الله الرحمن الرحیم، و جلو کردن راست بر چپ، و پی در پی تیمّم کردن. و آنچه تیمّم را باطل میکند سه چیز است: آنچه وضو را باطل کند، و دیدن آب در غیر وقت نماز، و از دین برگشتن، صاحب وصلهها بر زخم یا تختهها بر عضو شکسته، دست تر میکشد، بر آن و تیمّم میکند و نماز میخواند و اعاده بر او لازم نیست، اگر موقع نهادن وصله با وضو و مطهر بوده است. و برای هر یک نماز فرض یک تیمّم میخواهد، و میتوان به یک تیمّم آنچه بخواهد از نمازهای سنّت خواند.
فصل:
و هر چه بیرون آید از دو راه پیش و پس، پلید است مگر منی که پاک است; (زیرا آدمی از منی است) و شستن از همه شاشها و سرگینها واجب است، مگر شاش پسر بچهای که سن او از دو سال نگذشته و نخورده خوراکی غیر شیر که در این حالت به پاشیدن آب بر جای بول او پاک میشود و بخشوده نمیشود چیزی از پلیدیها مگر کمی خون و ریم که بخشوده است.
كلمات:
(نية): برای جدا کردن مراتب عبادت است; زیرا نماز فرض از نماز واجب، نذر از نماز سنّت، بوسیلۀ نیت تمییز داده شود.
(حكمتِ نيّت): به دست آوردن خوشنودی خدا به اخلاص در اول هر عملی همراه یاد مقدّس او.
(مسح): به معنی دست خاکی کشیدن و در اصل مجرّد دست کشیدن. مَسَحْتُ الْجِدَارَ یعنی دست به دیوار کشیدم. مَسَحْتُ الرَّأسَ دست به سر کشیدن.
(ترتيب): به معنی نگاه داشتن نظم و رعایت هیأت است. اگر در نماز رکوع بعد از سجود و فاتحه در رکوع انجام داده شود نماز نیست. در تیمّم هم اول رو همراه با نیت، بعد دست به خاک کشیده میشود.
(حكمت تيمّم): رعایت شروط نگهداری انضباط است، تا هر گاه آب نباشد یا ممکن نشود، بَدلِ آن بکار رود.
(موالاة): یعنی پی در پی، و قصد از آن فاصله نیامدن میان ارکان وضو و تیمّم است تا هیأت آن محفوظ ماند.
(جبائر): جمع جبیره است، و آن تختههایی است که بر دست شکسته بندند و مقصود از آن هر چه حائل از رسیدن به آب به اعضاء باشد، مانند وصله روی زخم.
(رشّ): به معنی پاشیدن.
(مائع): روان و آن بر خلاف جامد به معنی بسته است.
(عفو): به معنی بخشودگی.
(دم): خون.
(قيح): ريم.
وما لا نفس له سائلة إذا وقع في الإناء ومات فيه فإنّه لا ينجّسهُ. والحيوان كلّه طاهرُ إلّا الكلب والخنزير وما تولّد منهما أومن أحدهما. والميتة كلّها نجسة إلّا السّمك والجراد والآدميّ. ويغسل الإناء من ولوغ الكلب والخنزير سبع مرّاتٍ، إحداهنّ بالتّراب. ويغسل من سائر النجاسات مرّة تأتي عليه، والثّلاثة أفضل. وإذا تخلّلت الخمرة بنفسها طهرت وإن خُلّلت بطرح شيء فيها لم تطهر.
و چیزی که خون جاری شونده ندارد هر گاه افتادن در ظرف و مُرد در آن، پس پلیدش نمیکند، و جانور همهاش پاک است، مگر سگ و خوک و آنچه از آن دو بزاید یا یکی از آن دو بزاید. و مردار همهاش پلید است، مگر مردۀ ماهی و ملخ و آدمی که پا کند، و شسته میشود ظرف از دهن کردن سگ و خوک هفت بار که یکی از آن هفت بار با آب آمیخته به خاک باشد. و شسته میشود از دیگر پلیدیها یک بار که آب همۀ محل پلید شده را فرا گیرد، و سه بار شستن بهتر است. و هر گاه سرکه شد شراب بخودی خودش پاک میشود، و اگر شراب به سرکه کرده شد به انداختن چیزی در آن، پاک نمیشود.
كلمات:
(ما): یعنی: چیزی که.
(لا نفس لهُ سائلة): یعنی: خون جاری شونده ندارد که اگر عضوی از بدنش جدا کنند خونی از آن جاری نشود مانند جُعَلْ. (سائلة): یعنی: روان شونده. (وقع): یعنی: افتاد. (مات): یعنی: مرد. (إنا): یعنی: ظرف، جایگاه چیزی. (حيوان): یعنی: جانور. (طاهر): پاک (نجس): پلید. (ما تولّد): آنچه بزاید و پدید آید. (ميته): مردار. (كلّه - كلّها): همهاش. (سمك): ماهی. (جراد): ملخ. (ولوغ): دهن کردن. (كلب): سگ. (خنزير): خوک. (تخلّلت): سرکه شد. (خَلّ): سرکه. (خِلّ): دوست. (خمره): شراب، می. (بنفسها): خودش، خود بخود. (طرح): انداختن. (بطرح شيء): به انداختن چیزی.
فصل: وَيخرج من الفرج ثلاثة دماءٍ: دم الحيض، والنّفاس، والإستحاضـة، فالحيض: هو الدّم الخارج من فرج المرأة على سبيل الصّحّة من غير سبب الولادة. ولو نه أسود محتدم لذّاع. والنّفاس: هو الدّم الخارج عقب الولادة. والإستحاضة: هو الدّم الخارج في غير أيّام الحيض والنّفاس. وأقلّ النّفاس لحظة، وأكثره ستّون يوماً، وغالبه أربعون. وأقلّ الطّهر بين الحيضتين خمسة عشر يوماً، ولا حدّ لأكثره. أقلّ زمن تحيض فيه المرأة تسع سنين، وأقلّ الحمل ستّه أشهر وأكثره أربع سنين، وغالبه تسعه أشهر. ويحرم بالحيض والنّفاس ثمانية أشياء: الصّلاة، والصّوم، وقراءة القرآن ومسّ المصحف وحمله، ودخول المسجد، والطّواف، والوطء والإستمتاع بما بين السّرّة والرّكبة.
فصل:
و بیرون میآید از شرمگاه زن سه خون: خون حیض، و خون نفاس، و خون استحاضه. حیض: همان قاعدۀ ماهیانه است که در حال تندرستی هر ماهه در روزهای معین میآید. بدون سبب زایمان، و رنگ خون آن سیاه سرخوش و گزنده است. و نفاس: آن خونی است که پس از زایمان میآید. و استحاضه: خونی است که در اثر بیماری و یا بریدگی رگ درونی دراز غیر وقت حیض و نفاس میآید. و کمترین مدّت جریان حیض یک روز و یک شب است. و بیشتر آن پانزده روز و پانزده شب، و غالب آن شش یا هفت روز در ماه است. و کمترین مدّت جریان خون پس از زایمان یک چشم بهم زدنی است، و بیشتر آن شصت روز است، و غالب آن چهل روز میباشد. و کمترین مدّت پاکی میان دو حیض پانزده روز است، و حدّی نیست برای بیشتر پاکی; زیرا ممکن است زنی در همۀ عمر پاک باشد و قاعده نشود. و کمترین سنّی که در آن سنّ و سال، حیض زن میآید، سن نه سالگی است. و کمترین مدّت ماندن یک بچّه کامل در شکم مادر شش ماه است. و بیشترین مدّت امکان ماندن بچّه در شکم مادر چهار سال است. در غالب ماندن بچه در شکم مادر نُه ماه است. و حرام میشود به حیض و نفاس هشت چیز: نماز، و روزه، و خواندن قرآن، و دست نهادن به قرآن، و برداشتنش، و داخل شدن به مسجد، و طواف گشتن دور خانۀ خدا، و نزدیکی با زن حائض یا نُفَساء و لذت بردن از میان ناف و زانوی حائض یا نَُفَساء.
ويحرم علی الجنب خمسة أشياء: الصّلاة وقراءة القرآن، ومسّ المصحف، وحمله والطّواف واللّبث في المسجد. ويحرم علی المحدث ثلاثة أشياء: الصّلاة، والطّواف ومسّ المصحف وحمله.
كِتَابُ الصَّلاَةِ
الصّلاة المفروضة خمس: الظّهر، وأوّل وقتها زوال الشّمس وآخره إذا صار ظلّ كلّ شيء مثلهُ بعد ظلّ الزّوال. والعصر، وأوّل وقتها الزّيادة علی ظلّ المثل، وآخره في الإختيار إلی ظلّ المثلين، وفي الجواز إلی غروب الشّمس. والمغرب، ووقتها واحد وهو غروب الشّمس، وبمقدار ما يؤذّن ويتوضّأ ويستر العورة ويقيم الصّلاة ويصلّي خمس ركعاتٍ. والعشاء، وأوّل وقتها إذا غاب الشّفق الأحمر، وآخره في الإختيار إلی ثلث اللّيل وفي الجواز إلی طلوع الفجر الثّاني. والصّبح، وأوّل وقتها طلوع الفجر الثّاني وآخره في الإختيار إلی الإسفار وفي الجواز إلی طلوع الشّمس.
و حرام میشود بر جنُب پنج چیز: نماز خواندن، قرآن خواندن، دست نهادن به قرآن و برداشتنش، و طواف خانۀ خدا، و ماندن در مسجد. و حرام است بر بیوضو سه چیز: نماز، و طواف، و دست نهادن به قرآن و برداشتنش.
نمازهای فرض شبانه روزی پنج است: پیشین و اوّل وقت آن حرکت کردن آفتاب از میان آسمان و میل آن به سوی مغرب است، و آخر نماز پیشین وقتی است که بگردد سایۀ هر چیز به اندازۀ آن، بعد از انداختن سایۀ زوال. و نماز پسین، و اوّل وقت آن افزودن سایۀ هر چیز از اندازۀ آن چیز و آخر آن در وقت گزیدهاش تا شدن سایۀ هر چیز دو برابر آن چیز، و درست بودن نماز پسین وقت آن تا غروب آفتاب است. و نماز مغرب، (یا شام) و وقت آن یکی است و آن غروب آفتاب است، و امتداد دارد تا به قدری که شخص اذان بگوید و وضو بگیرد و عورت بپوشاند و اقامۀ نماز بگوید و نماز بخواند پنج رکعت. (این قولی ضعیف است و معتمد این است که وقت مغرب امتداد دارد تا پنهان شدن شفق سرخ از جهت مغرب) و نماز خفتن، و اول وقت آن هنگامی است که شفق سرخ از جهت مغرب پنهان شود، و آخر وقت گزیدۀ آن گذشتن سه یک شب است، و در درست بودن نماز خفتن وقت آن باقی است تا دمیدن صبح صادق. و نماز صبح یا بامداد، و اوّل وقت آن دمیدن صبح صادق است و آخر وقت گزیدۀ صبح موقعی است که هوا روشن شود، و در درست بودن نماز صبح وقت آن باقی است تا بیرون آمدن آفتاب.
فصل: وشرائط وجوب الصّلاة ثلاثة أشياء: الإسلام، والبلوغ، والعقل، وهو حدّ تكليف. والصّلوات المسنونات خمس: العيدان، والكسوفان، والإستسقاء. والسّنن التّابعة للفرائض سبعة عشر ركعة: ركعتا الفجر، وأربع قبل الظّهر، وركعتان بعده، وأربع قبل العصر، وركعتان بعد المغرب، وثلاث بعد العشاء يوتر بواحده منهنّ، وثلاث نوافل مؤكّدات: صلاة اللّيل، وصلاة الضحى، وصلاة التّراويح.
فصل: وشرائط الصّلاة قبل الدّخول فيها خمسة أشياء: طهارة الأعضاء من الحدث والنّجس، وستر العورة بلباس طاهر، والوقوف على مكان طاهر، والعلم بدخول الوقت، وإستقبال القبلة، ويجوز ترك القبلة في حالتين: في شدّة الخوف، في النافلة في السفر على الرّاحلة.
فصل:
و شرطهای واجب شدن نماز سه چیز است: مسلمانی، و بالغ بودن، و خردمندی، و آن خرد نشانه مکلّف بودن است. و نمازهای سنّتی که (با جماعت خوانده میشود) پنج است: نماز دو عید، عید فطر و عید قربان، و نماز گرفتن آفتاب، و نماز گرفتن ماهتاب، و نماز طلب باران. و نمازهای سنّت پیرو نمازهای فرض هفده رکعت است: دو رکعت قبل از نماز صبح، و چهار رکعب قبل از نماز ظهر، و دو رکعت بعد از نماز ظهر، و چهار رکعت قبل از نماز عصر، و دو رکعت بعد از نماز مغرب، و سه رکعت بعد از نماز عشاء که یک رکعت از آن سه تاک مینماید به قصد و تر. و سه نمازها سنّت مؤکده هستند: نماز تهجّد در شب، و نماز ضحی، و نماز تراویح در رمضان.
فصل:
و شرطهای درست بودن نماز که باید قبل از نماز بجا آید و در حال نماز گذاردن نیز رعایت شود پنج چیز است: پاک بودن اندامها از پلیدی و بیوضوئی، و پوشانیدن عورت به لباس پاک، و ایستادن بر جای پاک، و دانائی به داخل شدن وقت نماز، و رو به قبله نماز گذاردن. و درست است ترک رو به قبله نمودن در دو حالت: در شدّت ترس در جنگ که نماز به هر طرز ممکن شد انجام میدهد، رو به قبله یا پشت به قبله پیاده و یا سواره، و در نماز سنّت نافله در سفر که بر حیوان یا در ماشین انجام میدهد.
فصل: وأركان الصّلاة ثمانية عشر ركناً. النّية، والقيام مع القدرة، وتكبيرة الإحرام، وقراءة الفاتحة وبسم الله الرّحمن الرّحيم آية منها، والركوع، والطّمانينة فيه، والرّفع، والإعتدال، والطّمانينة فيه، والسّجود، والطّمانينة فيه، والجلوس بين السّجدتين والطّمانينة فيه، والجلوس في الأخير، والتشهدّ فيه، والصّلاة على النّبي صلي ص فيه، والتّسليمة الأولي، ونيّة الخروج من الصّلاة، وترتيب الأركان على ما ذكرناه.
وسننها قبل الدّخول فيها شيئان: الأذان، والإقامة. وبعد الدّخول فيها شيئان: التشهد الأوّل، والقنوت في الصّبح وفي الوتر في النّصف الثّاني من شهر رمضان. وهيئاتها خمسة عشر خصلة: رفع اليدين عند تكبيرة الإحرام وعند الرّكوع والرفع منه، ووضع اليمين علی الشّمال، والتّوجّه، والإستعاذة، والجهر في موضعه والإسرار في موضعه، والتّأمين، وقراءة السّورة بعد الفاتحة، والتكبيرات عند الرّفع والخفض، وقول سمع الله لمن حمدهُ ربّنا لك الحمد، والتّسبيح في الرّكوع والسّجود، ووضع اليدين علی الفخذين في الجلوس يبسط اليسري ويقبض اليمني إلّا المسبّحة فإنّه يشير بها متشهّداً، والإفتراش في جميع الجلسات، والتّورّك في الجلسة الأخيرة، والتّسليمة الثّانية.
فصل:
و رکنهای نماز هیجده رکن است: ۱- نیت، نماز فرض را بجا میآورم لله تعالی. ۲- و ایستادن با توانائی. ۳- و الله اکبر اول نماز. ۴- و خواندن سورۀ فاتحه و بسم الله الرحمن الرحیم آیهای از آن است. ۵- و رکوع رفتن. ۶- و آرام گرفتن در آن. ۷- و بالا آمدن از رکوع و راست ایستادن. ۸- و آرام گرفتن در آن. ۹- و سجود رفتن. ۱۰- و آرام گرفتن در آن. ۱۱- و نشستن میان دو سجده. ۱۲- و آرام گرفتن در آن. ۱۳- و نشستن در آخر نماز. ۱۴- و تحیات خواندن در نشستن آخر نماز. ۱۵- و صلوات فرستادن بر پیغمبر ص در نشستن آخر نماز. ۱۶- و سلام اولی نماز گفتن. ۱۷- و نیت بیرون رفتن از نماز. ۱۸- و ترتیب رکنهای نماز نگاه داشتن چنانکه گفتیم.
سنتهای نماز پیش از داخل شدن در نماز دو است: اذان، و اقامت. سنتهای نماز بعد از داخل شدن در آن دو است: تحیات اولی، و قنوت «اللّهمّ اهدني..» تا آخر در اعتدال رکعت دوم در نماز صبح و در آخر وتر در نیمه دوم ماه رمضان.
و هیأتهای نماز پانزده خصلت است: ۱- بالا بردن دو دست نزد الله اکبر اول نماز، و نزد رفتن برکوع و نزد بالا آمدن از رکوع. ۲- و نهادن دست راست بر دست چپ. ۳- و وَجَّهْتُ خواندن. ۴- و أعوذ بالله من الشّیطان الرجیم گفتن. ۵- و بلند خواندن در محل بلند خواندن. ۶- و آهسته خواندن در محل آهسته خواندن. ۷- و آمین گفتن بعد از خواندن فاتحه. ۸- و خواندن سورهای بعد از فاتحه. ۹- و الله اکبر گفتن در زیر و بالا شدنهای نماز. ۱۰- و گفتن سمع الله لمن حمده، ربّنا لک الحمد; شنید خدا ستایش کسی که ستایش او گفت، در اعتدال رفتن. ۱۱- و سبحان ربّی العظیم و بحمده گفتن در رکوع. ۱۲- و سبحان ربّی الأعلی و بحمده گفتن در سجود. ۱۳- و نهادن دو دست بر دو ران در نشستنهای نماز و در حال تحیات بازگذاشتن انگشتان دست چپ و گرفتن انگشتان دست راست مگر انگشت شهادۀ که اشاره به آن مینماید نزد گفتن أشهد أن لا إله إلا الله. ۱۴- و نششتن مفترش، یعنی بر شتالنگ پای چپ نشستن و پای راست را راست گرفتن در تحیات اولی و در همۀ نشستنیهای نماز، و نشستن متورّک; یعنی بر دنبه نشتن و پای چپ را از زیر پای راست بیرون آوردن در نشستن آخر نماز. ۱۵- و سلام دوّمی نماز گفتن.
فصل: والمرأة تخالف الرّجل في خمسة أشياء: فالرّجل يجافي مِرفقيه عن جنبيه ويُقِلُّ بطنَهُ عن فخذيه في الرّكوع والسّجود، ويجهر في موضع الجهر وإذا نابَهُ شيء في الصّلاة سبّح، وعورة الرّجل ما بين سُرّته وركبته. والمرأة تضمّ بعضها إلى بعضٍ وتخفض صوتها بحضرة الرّجال الأجانب، وإذا نابَها شيء في الصّلاة صفقت، وجميع بدن الحرّة عورة إلّا وجهها وكفّيها والأمة كالرّجل.
فصل: والّذي يبطل الصّلاة أحد عشر شيئا: ۱- الكلام العمد، ۲- والعمل الكثير، ۳- والحدث، ۴- وحدوث النّجاسة، ۵- وإنكشاف العورة، ۶- وتغيير النّية، ۷- وإستدبار القبلة، ۸- والأكل، ۹- والشرّب، ۱۰- والقهقهة، ۱۱- والرِّدّة.
فصل:
زن بر خلاف مرد است (در نماز) در پنج چیز: ۱- مرد دور میدارد آرنجش را از دو پهلویش، ۲- و بالا میگیرد شکمش را از دو رانش در رکوع و سجود، ۳- و بلند میخواند در محلّ بلند خواندن، ۴- و هر گاه به او رسید چیزی در حال نماز سبحان الله میگوید، ۵- و عورت مرد میان ناف و زانوی او است. امّا زن ۱- جمع میکند بعضی از بدن خود را به سوی بعضی دیگر از بدن خود، یعنی دو دست را به دو پهلو میچسباند، ۲- و شکم را به ران میچسباند در رکوع و سجود، ۳- و آهسته میدارد آوازش را در حضور مردان بیگانه، ۴- و هر گاه به زن رسید چیزی در حال نماز (مثلاً دید گربه میخواهد چیزی را تلف کند) کف دست راست را بر پشت دست چپ میزند، ۵- و همۀ بدن زن آزاد عورت است مگر رو و دو کف دستش در حال نماز که باید بیرون باشد. و کنیز مانند مرد است (یعنی عورت کنیز میان ناف و زانوی او است).
فصل:
و چیزی که باطل میسازد نماز را یازده چیز است: ۱- سخن عمد، ۲- کار بسیار، مانند سه گام برداشتن و سه بار دست را جنباندن، ۳- بیوضوئی، ۴- پدید شدن پلیدی، ۵- پدید شدن عورت، ۶- تغییر نیت دادن مانند اینکه در نماز فرض باشد و قصد نماید آن را سنّت گردانده، ۷- پشت به قبله نمودن، ۸- خوردن، ۹- آشامیدن، ۱۰- خنده به آواز بلند، ۱۱- ارتداد (از دین اسلام برگشتن).
كلمات:
(يجافي): دور میدارد. (مرفق): آرنج. (مرفقيه): دو آرنجش. (يُقلّ): بالا میگیرد. (بطنه): شکمش را. (فخذيه): دو رانش. (يجهر): بلند مینماید. (إذا): هر گاه. (نابه): به او رسید. (سبّح): سبحان الله میگوید. (سرّته): نافش. (ركبته): زانویش. (تضمّ): جمع مینماید. (تخفض): آهسته میدارد. (بحضرة): بحضور. (أجانب): بیگانگان. (صفقت): کف دست راست بر پشت دست چپ میزند. (حرّة): زن آزاد. (الأمة): کنیز.
فصل: وركعات الفرائض سبعة عشر ركعة. فيها أربع وثلاثون سجدة، وأربع وتسعون تكبيرة، وتسع تشهّدات، وعشر تسليمات ومائة وثلاث وخمسون تسبيحة، وجملة الأركان في الصّلاة مائة وستّة وعشرون ركناً: في الصّبح ثلاثون ركناً، وفي المغرب إثنان وأربعون ركناً، وفي الرّّباعية أربعة وخمسون ركناً. ومَن عَجِزَ عن القيام في الفريضة صلّي جالساً ومَن عجز عن الجلوس صلّي مضطجعاً.
فصل:
و رکعتهای نمازهای فرض شبانه روزی هفده رکعت است (و در روز جمعه پانزده رکعت و در سفر که نماز قصر میشود یازده رکعت). در این هفده رکعت سی و چهار سجده است، و نود و چهار الله اکبر، و نه تحیات، و ده سلام نماز، و یکصد و پنجاه و سه سبحان الله، و جملۀ رکنهای نمازهای پنجگانه یکصد و بیست و شش رکن است; در نماز صبح سی رکن است، و در نماز مغرب چهل و دو رکن و در نماز چهار رکعتی پنجاه و چهار رکن. و کسی که ناتوان شد از ایستادن در نماز فرض، نماز بخواند به نشستن، و کسی که ناتوان شد از نشستن، نماز بخواند به پهلو.
كلمات:
(سبعة): هفت. (عشر): ده. (سبعة عشر): هفده. (أربع): چهار. (ثلاثون): سی. (أربع وثلاثون): سی و چهار. (تسعون): نود. (أربع وتسعون) نود و چهار. (تسع): نُه. (تشهدات): تحیاتها. (تسليمات): سلام دادنهای نماز. (مائة): صد. (ثلاث): سه. (خمسون): پنجاه. (مائة وثلاثة وخمسون): یکصد و پنجاه و سه. (ستّة): شش. (عشرون): بیست. (مائة وستّة وعشرون): یکصد و بیست و شش. (إثنان): دو. (أربعون): چهل. (إثنان وأربعون): چهل و دو. (الرباعية): چهار رکعتی. (أربعة وخمسون): پنجاه و چهار. (عجز): ناتوان شد. (قيام): ایستادن. (صلّي): نماز بخواند. (جالساً): در حال نشستن. (جلوس): نشستن. (مضطجعاً): به پهلو خوابیده.
فصل: والمتروك من الصّلاة ثلاثة أشياء: فرض، وسنّة، وهيئة. فالفرض لاينوب عنه سجود السّهو بل إن ذكرهُ والزّمان قريب أتي به وبني عليه وسجد للسّهو. و السنّـة لا يعود إليها بعد التّلبس بالفرض لكنّه يسجد للسّهو عنها. و الهيئة لا يعود إليها تركها ولا يسجد للسّهو عنها. وإذا شكّ فيعدد ما أتي به من الرّكعات بني على اليقين وهو الأقلّ وسجد للسّهو. وسجود السّهو سنّة ومحلّه قبل السّلام.
فصل: وخمسة أوقات لا يصلّي فيها إلّا صلاة لها سبب، بعد صلاة الصّبح حتّى تطلع الشّمس، وعند طلوعها حتّى تتكامل وترتفع قدر رمح، وإذا استوت حتّى تزول، وبعد صلاة العصر حتّى تغرب الشّمس، وعند الغروب حتّى تتكامل غروبها.
فصل:
وآنچه ترک شده از نماز بر سه قسم است: فرض است، و سنّت، و هیأت، پس فرض اگر ترک شد در نماز، سجود سهو جای آن نمیگیرد، بلکه اگر به یادش آمد که فرضی ترک نموده و مدّتی که گذشته است نزدیک است، همان فرض را بجا میآورد و دنبالۀ آن را بگیرد و در آخر نماز سجود سهو بخواند. (مثلاً اگر رکوع رکعت اوّلی را ترک نمود و موقعی بیادش آمد که از سجود فارغ شده بود در این حال بر گردد به رکوع و پس از خواندن رکوع به اعتدال و سجود میرود، و اگر موقعی به یادش آمد که در رکعت دومی در رکوع بود، در اینحال هر دو رکعت به یک رکعت حساب میشود و رکعت اوّلی به رکوع رکعت دومی تکمیل میشود، و اگر طول کشیده و در آخر نماز به یادش آمد که در رکعت اولی رکوع ننموده است در اینحال یک رکعت دیگر بخواند) و سنّت اگر ترک شد پس از مشغول شدن به فرض بر نگردد برای انجام دادن سنّت. (مثلاً اگر تحیات اوّلی نماز ننشست و موقعی که راست ایستاده به یادش آمد که تحیات اوّلی ننشسته است، بر نگردد بلکه در آخر نماز قبل از سلام سجود سهو میخواند برای ترک سنّت در آخر نماز. و هیأت اگر ترک شد بر نگردد به سوی آن و سجود سهو هم نخواند.
و هر گاه شک نمود در شمارۀ آنچه که خوانده از نماز که یک رکعت است یا دو رکعت، در اینحال یقین را بگیرد و آن گرفتن اقلّ و کمتر است - و سجود سهو سنّت است و آن دو سجده است مانند سجدۀ نماز، و محلّ سجود سهو در آخر نماز پیش از سلام دادن است.
فصل:
و پنج وقت است که نماز در آن پنج وقت خوانده نمیشود مگر نمازی که دارای سبب باشد (مانند نماز قضا، نماز نذر، نماز سنّت قبلیه و بعدیه نمازها و نماز سنّت وضو و یا تحیه مسجد) ۱- بعد از نماز صبح تا آنکه آفتاب بیرون آید، ۲- و نزد بیرون آمدن آفتاب تا آنکه کاملاً بیرون آید و بلند شود بقدر نیزه (یعنی شانزده دقیقه بعد از طلوع بگذرد) ۳- و نزد استواء تا آنکه میل به سوی مغرب نماید، و زوال حاصل شود و وقت ظهر داخل شود، ۴- و بعد از نماز عصر تا آنکه آفتاب غروب نماید، ۵- و نزد غروب نمودن آفتاب تا آنکه کاملاً غروب نماید.
فصل: وصلاة الجماعة سنّة مؤكّدة وعلى المأموم أن ينوي الإئتمام دون الإمام، ويجوز أن يأتمّ الحرّ بالعبد، والبالغ بالمراهق، ولا تصحّ قدوة رجل بامرأة، ولا قاري بامّيّ. وأيّ موضع صلّي في المسجد بصلاة الإمام فيه وهو عالم بصلاته أجزأهُ ما لم يتقدّم عليه، وإن صلّي في المسجد والمأموم خارج المسجد قريباً منه وهو عالم بصلاته ولا حائل هناك جاز.
فصل: ويجوز للمسافر قصر الصّلاة الرّباعية بخمس شرائط: أن يكون سفره في غير معصيه، وأن تكون مسافته ستة عشر فرسخاً، وأن يكون مؤدّيا للصّلاة الرّباعية، وأن ينوي القصر مع الإحرام، وأن لا يأتمّ بمقيم. ويجوز للمسافر أن يجمع بين الظّهر والعصر في وقت أيّهما شاء، وبين المغرب والعشاء في وقت أيّهما شاء، ويجوز للحاضر في المطر أن يجمع بينهما في وقت الأولي منهما.
فصل:
و نماز جماعتی سنّت مؤکده است. و لازم بر مأموم است که نیت اقتداء نماید، امّا بر امام نیت امامت لازم نیست. و درست است نماز خواندن آزاد پشت سر برده، و نماز خواندن بالغ پشت سر کودک و قریب البلوغ، و درست نیست نماز خواندن مرد پشت سر زن، و نماز خواندن کسی که فاتحه درست میخواند پشت سر کسی که فاتحه درست نمیداند. و هر محلّی از مسجد که در آن نماز بخواند، باقتداء به امام در حالی که اطلاع از نماز امام دارد، درست است، مادامی که جلوتر از امام نباشد، و اگر امام نماز خواند در مسجد و مأموم بیرون از مسجد ولی نزدیک از مسجد در حالی که میانشان پرده و حائل نیست، درست است.
فصل:
و درست است برای مسافر کوتاه کردن نماز چهار رکعتی: که ظهر و عصر و عشاء را به قصر دو رکعت بخواند، به پنج شرط: ۱- آنکه سفر او در غیر گناه باشد; سفر او گناه نباشد، ۲- و آنکه مسافت سفر او شانزده فرسخ باشد، ۳- و آنکه ادا کنندۀ نماز چهار رکعتی باشد، ۴- و آنکه نیت قصر همراه الله اکبر اوّل نماز نماید، ۵- و آنکه پشت سر کسی نماز نخواند که چهار رکعت کامل میخواند. و درست است برای مسافر جمع نمودن میان نماز ظهر و عصر در وقت هر یک از آن دو که بخواهد و جمع نمودن میان مغرب و عشاء در وقت یکی از آن دو. و درست است برای شخص مقیم در ولایت در وقت باران جمع نمودن میان نماز ظهر و عصر، و میان نماز مغرب و عشاء در وقت اولی از آن دو یعنی نماز ظهر و عصر را بعذر باران در وقت ظهر جمع نماید، و نماز مغرب و عشاء را در وقت مغرب جمع نماید.
فصل: وشرائط وجوب الجمعة سبعة أشياء: الإسلام، والبلوغ، والعقل، والحرّية والذّكورية، والصحة والإستيطان. و شرائط فعلها ثلاثـة: أن تكون البلد مصراً أو قرية وأن يكون العدد أربعين من أهل الجمعة وأن يكون الوقت باقياً فإن خرج الوقت أو عدمت الشّروط صُلّيت ظهراً.
وفرائضها ثلاثة: خُطبتان يقوم فيهما ويجلس بينهما وأن تصلّي ركعتين في جماعة. وهيئاتها أربع خصال: الغُسل وتنظيف الجسد، ولبس الثّياب البيض، وأخذ الظّفر، والطِّيب. ويستحب الإنصات في وقت الخطبة، ومن دخل والإمام يخطب صلّي ركعتين خفيفتين ثمّ يجلس.
فصل:
و شرطهای واجب شدن نماز جمعه هفت چیز است: ۱- مسلمانی، ۲- بلوغ، ۳- خردمندی، ۴- آزادی، ۵- مرد بودن که نماز جمعه بر زنها واجب نیست، ۶- تندرستی، ۷- مقیم بودن. و شرطهای درست بودن انجام دادن نماز جمعه سه است: آنکه محلّ جمعه شهر و یا ده باشد، و آنکه شمار نمازکنندگان چهل تن باشد از کسانی که جمعه برایشان واجب است، و آنکه وقت جمعه باقی باشد. پس اگر وقت جمع بیرون شد به اینکه وقت نماز عصر داخل شد یا اینکه شرطهای واجب شدن نماز جمعه یافته نشد، نماز ظهر خوانده میشود. و فرضهای نماز جمعه سه است: ۱- دو خطبه پیش از نماز جمعه که در دو خطبه بایستد و میان دو خطبه بنشیند، ۲- آنکه نماز جمعه دو رکعت خوانده شود، ۳- آنکه نماز جمعه با جماعت خوانده شود; زیرا نماز جمعه به تنهائی جائز نیست. و هیأتهای نماز جمعه چهار خصلت است: ۱- بدن شستن، ۲- پاکیزه نمودن بدن، ۳- پوشیدن لباس سفید، ۴- گرفتن ناخن و بکار بردن بوی خوش.
و سنّت است خاموش نشستن در وقت خطبه و شنیدن خطبه، و کسی که داخل مسجد شود در حالی که خطیب مشغول خطبه است، دو رکعت سبک نماز بخواند پس از آن بنشیند و گوش به خطبه دهد.
كلمات:
(شرائط): یعنی: شرط، و شرط هر چیزی است که وسیلۀ حصول چیز دیگر باشد، مانند وضو که شرط صحت نماز است، و بدون وضو نماز روا نیست.
(جمعه): آدینه. (حرّية): آزادی. (ذكورية): نر بودن. (صحة): درستی، تندرستی. در زبان فارسی برای تندرستی صحّۀ را نویسند و برای درستی صِحَّتْ به تاء درازه استعمال کنند. (البلد): محلّ نماز جمعه، و برای جایگاه هر جائی که باشد. (مصر): شهر. (قريه): ده. (عدد): شماره. (أربعين): چهل تن. (أهل): کسان. (باقي): مانده. (خرج): بیرون شد. (عدمت): یافته نشد. (خُطبه): سخنرانی. (يقوم): میایستد. (في جماعة): با جماعت. (غسل): شستن، آب تنی، بدن شستن (تنظيف): پاکیزه ساختن (جسد): تن. (لبس): پوشیدن. (بيضٍ): سفیدها. (أخذ): گرفتن. (ظفر): ناخن. (إنصات): خاموشی. (يستحبّ): پسندیده است. (وقت): هنگام. (دخل): درون شد. (خفيف): سبک.
فصل: وصلاة العيدين سنة مؤكّدة وهي ركعتان يكبّر في الأولي سبعاً سوي تكبيرة الإحرام وفي الثّانية خمساً سوي تكبيرة القيام. ويخطب بعدها خطبتين يكبّر في الأولي تسعاً وفي الثّانية سبعاً ويكبّر من غروب الشّمس من ليلة العيد إلى أن يدخل الإمام في الصّلاة. وفي الأضحى خلف الصّلوات المفروضات من صبح يوم عرفة إلى العصر من آخر أيّام التّشريق.
فصل:
و نماز دو عید، عید فطر و عید قربان سنّت مؤکده است، و آن نمازی است که در روز عید خوانده شود دو رکعت که در رکعت اولی هفت بار اَللهُ اَکبَرُ گفته میشود و الله اکبر نماز بستن غیر از این تکبیر است، و در رکعت دوّمی پنج اللهُ اَکبَرُ که الله اکبر بلند شدن بعد از رکعت اولی غیر از این پنج تکبیر است، و خطبه میخواند بعد از نماز عید، دو خطبه که در خطبۀ اولی ابتداءً نه الله اکبر پی در پی میگوید، و در ابتدا خطبه دومی هفت بار الله اکبر پی در پی میگوید. سنّت است تکبیر گفتن از غروب آفتاب شب عید تا آنکه امام داخل نماز عید شود. (و آن تکبیر چنین است: «اَللهُ أكْبَرُ، اَللهُ أَكْبَرُ لا إلهَ إلّا اللهُ وَاللهُ أَكْبَرُ ولِلّهِ الْحَمْدُ، اَللهُ أَكْبَرُ كَبِيْراً وَالْحَمْدُ للهِ كَثِيْراً، وَسُبْحَانَ اللهِ بُكْرَةً وَأصِيْلاً، لاَ إلهَ إلَّا اللهُ وَحْدَهُ صَدَق وَعْدَهُ وَنَصَرَ عَبْدَهُ وَهَزَمَ الأحْزَابَ وَحْدَهُ لاَ إلهَ إلَّا اللهُ وَلاَ نَعْبُدُ إلَّا أيَّاهُ مُخْلِصِيْنَ لَهُ الدِّيْنََ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُوْنَ»).
و در عید قربان سنّت است تکبیر گفتن بعد از هر نماز فرض (و همچنین هر نماز سنّت و غیره) بعد از نماز صبح روز عرفه تا بعد از نماز عصر روز سیزدهم ماه ذیحجه.
فصل: وصلاة الكسوف سنّة مؤكّدة، فإن فاتت لم تقض. ويصلّي لكسوف الشّمس وخسوف القمر ركعتين. في ركعة قيامان يطيل القراءة فيهما، وركوعان يطيل التّسبيح فيهما دون السّجود، ويخطب بعدها خطبتين ويُسرّ في كسوف الشّمس ويجهر في خسوف القمر.
فصل:
و نماز گرفتن آفتاب و گرفتن ماهتاب، سنّت مؤکده است، و این نماز باید در حال گرفتن آفتاب و ماهتاب انجام شود. اگر نماز خوانده نشد تا آنکه آفتاب و یا ماهتاب روشن شد، در اینحال نماز آن فوت شده و قضا ندارد. و نماز میخواند برای گرفتن آفتاب و یا ماهتاب دو رکعت. در هر رکعتی دو قیام است که از رکوع که بالا آمد دوباره فاتحه و سوره میخواند و طول میدهد خواندن قرآن را در قیامهای نماز مثلاً در رکعت اوّلی بقدر دویست و پنجاه آیه، و دویست آیه، و در رکعت دومی بقدر یکصد و پنجاه آیه، و یکصد آیه، و در هر رکعتی دو رکوع است که طول میدهد به تسبیح گفتن، در رکوع اوّلی بقدر یکصد و پنجاه، در رکوع دومی بقدر یکصد، در رکوع سومی بقدر هشتاد، و در رکوع چهارمی بقدر پنجاه. و در سجود هم مانند رکوع. (پس گفتۀ ابوشجاع که در سجود طول دادن تسبیح نیست، ضعیف است). و خطبه میخواند بعد از نماز گرفتن آفتاب و یا ماهتاب، دو خطبه و نماز را به آهسته میخواند در نماز گرفتن آفتاب که در روز است، و نماز را در گرفتن ماهتاب به آواز بلند میخواند; زیرا که در شب است. (حاصل میشود سنّت کسوف و یا خسوف به خواندن دو رکعت نماز سنّت نه به آن تفصیل، و نماز کسوف و خسوف به تنهائی یا با جماعت خوانده میشود، و از سنتهای آن است: بدن شستن، استغفار، صدقه دادن، آشتی دادن دشمنان با هم و غیره).
فصل: وصلاة الإستسقاء مسنونة، فيأمرهم الإمام بالتّوبة والصّدقة والخروج من المظالم ومصالحة الأعداء وصيام ثلاثة أيّام ثمّ يخرج بهم في اليوم الرّابع في ثياب بذلة واستكانة وتضرّع ويصلّي بهم ركعتين كصلاة العيدين ثمّ يخطب بعدهما، ويحوّل رداءه، ويكثر من الدّعاء والإستغفار ويدعو بدعاء رسول الله ص وهو: اَللّهُمّ أجعل سُقيا رحمة ولا تجعلها سُقيا عذاب ولا محق ولا بلاءٍ ولا هدم ولا غرق، اَللّهُمّ على الظّراب والآكام ومنابتِ الشّجر وبطون الأودية، اَللّهُمَّ حوالينا ولا علينا، اَللّهُمّ اسقنا غيثا مغيثاً هنيئاً مريئا مريعا سحّا عامّا غدقا طبقا مجلّلا دائما إلى يوم الدّين.
فصل:
نماز طلب باران سنّت است: پس فرمان میدهد امام مردم را به توبه کردن، و صدقه دادن، و بیرون دادن، و بیرون شدن از حقوق مردم و آشتی نمودن دشمنان با هم، و روزه داری سه روز. پس از آن در روز چهارم به حال روزه با مردم به سوی نمازگاه میروند در لباس خدمت (نه لباس فاخر) و در حال فروتنی و زاری. و نماز میخواند اما با جماعت دو رکعت مانند نماز دو عید، پس از نماز دو خطبه میخواند مانند دو خطبۀ عید، و دستمال دوش را چرخ دهد (اما بعد از سه یک خطبۀ دوم)، و مردم هم لباس خود را راست به چپ یا عکس آن و زیر و بالا کردن دستمال دوش مانند امام و همراه او انجام میدهند، و بسیار مینماید از دعا کردن و استغفار نمودن، و دعا میکند همان دعائی را که پیغمبر ص خوانده است و آن چنین است:
اَللّهُمَّ اجعلها سقيا رحمة ولا تجعلها سقيا عذاب.
خدایا، بگردان این باران را، باران رحمت و مگردان آن را باران شکنجه
ولا محق ولا بلاء ولا هدم ولا غرق
و نه باران بیبرکتی و نه باران بلا و نه باران ویرانی و نه باران غرق کردن
اَللّهُمَّ علی الظّراب والآكام ومنابت الشّجر
خدایا بر کوههای کوچک و تپّهها و محل روئیدن درختان
وبطون الأودية اَللّهُمَّ حوالينا ولا علينا
و شکمهای درواها خدایا اطراف ما و نه بر ما
اَللّهُمَّ أسقنا غيثاً مغيثاً هنيئاً مريئاً
خدایا! بده ما را باران فریاد رس گوارا پسندیده
مريعاً سحّاً عامّاً غدقاً
عاقبت دارای ریع و حاصل بقوت آینده همه جا گیرنده دانه درشت
طبقاً مجلّلاً
همه جا را مانند طبق سیراب کند جل پوش که همه جا برسد
دائماً إلی يوم الدّين
همیشه در موقع حاجات بیاید تا روز قیامت.
اَللَّهمّ أسقنا الغيث ولا تجعلنا من القانطين، اللّهمّ إِنّ بالعباد والبلاد من الجهد والجوع والضّنك ما لا نشكو إلّا إليك، اللّهمّ أنبت لنا الزّرع وأدرّ لنا الضّرع وأنزل علينا من بركات السّماء وأنبت لنا من بركات الأرض، واكشف عنّا من البلاء ما لا يكشفه غيرك، اللّهمّ إنّا نستغفرك إنّك كنت غفّاراً فأرسل السماء علينا مدراراً، ويغتسل في الوادي إذا سأل ويسبّح للرّعد والبرق.
خدایا، بده ما را باران و مگردان ما را از نومیدان. خدایا محقّقاً به بندگان و شهرها از سختی و گرسنگی و مشقّت بحدّی است که شکایت آن نکنیم مگر به سوی تو. خدایا برویان برای ما کشتها، و بریزان برای ما بستانها، و فرو آر برای ما از برکتهای آسمان و برویان برای ما از برکتهای زمین، و بر دار از ما از بلاها آنچه نمیبرداردش غیر تو. خدایا محقّقاً ما طلب آمرزش از تو میکنیم محققاً تو همیشه آمرزگاری، پس بفرست بر ما باران بسیار ریزنده را. و سنّت است بدن شستن در دروا وقتی که جای شد و تسبیح گفتن موقع رعد (تَنَْدَرْ) و دیدن برق (آذرخش) به گفتن: سُبْحَان الَّذِي يُسَبَّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِه وَالْمَلائِكَة مِنْ خِيْفَتِه.
كلمات:
(اَللّهُمَّ): خدایا. (أسقنا): آب ده ما را. (الغيث): باران. (لا تجعلنا): مگردان ما را. (من القانطين): از نومیدان. (قانط): نا امید. (قنوط): نومیدی. (بالعباد): به بندگان. (والبلاد): به شهرها. (من الجهد): از رنج و زحمت. (الجوع): گرسنگی. (الضّنك): سختی. (ما لا نشكو): آنچه شکایت نمیکنیم از آن. (إلّا): مگر. (إليك): به سوی تو (أنبت): برویان (لنا): برای ما. (الزرع): کشتنیها مانند: جو و گندم و غیره از آنچه کاشته میشود و از آنچه خود میروید. (أدرّ): بریزان. (درّ): ریختن و شیر خوردنی; زیرا از پستان میریزد (الضرع): پستانها. (أدّرلنا الضّرع): یعنی بریزان برای ما پستانها; یعنی پستانها را پر شیر فرما. ما را از خیرهای زمین از گیاهان و حیوانات بهره مند فرما. (أنزل): فرود آر. (علينا): بر ما. (من بركات): از برکتها. (بركت): فزونی و زیاد شدن. (السماء): به معنی آسمان و به معنی باران; یعنی باران را بر ما نازل فرما و برکتهای آسمان را با آن همراه دار تا باران با برکت باشد.
(وأنبت لنا من بركات الأرض): و برویان برای ما از برکتهای زمین تا آنچه میروید با برکت باشد، و خوشی همراه آورد و از آفات دور باشد. (وأكشف): و برداشته فرما، بر طرف کن، از بین ببر. (عنّا): از ما. (من البلاء): از بلا. (بلا): مصیبت، پیش آمد ناگوار. (آفت): آسیب. (بلاء): آسیب. (ما لا يكشفه): آنچه برطرفش نمیکند. (غيرك): غیر تو. (إنّا نستغفرك): محقّقاً ما آمرزشت جوئیم. (إنّا): محقّقاً ما. (إنّك): محقّقاً تو. (كنت غفّاراً): همیشه آمرزگاری. (فأرسل): پس بفرست. (السماء): باران. (علينا): بر ما. (مدراراً): بسیار ریزنده. (ويغتسل): آب تنی کند، بدن بشوید. (في الوادي): در دروا (إذا): هر گاه. (سال): جاری شد. (ويسبّح): تسبیح گوید، سبحان الله گوید. (تسبيح): خدا را منزه از جمله عیب و نقص دانستن. (سبحان الله): خدا منزّه و پاک است و بری از هر عیب و نقص. (رعد): تَنْدَرْ. (برق): آذرخش.
فصل: وصلاة الخوف علی ثلاثة أضرب: أحدها أن يكون العدوّ في غير جهة القبلة فيفرقهم الإمام فرقتين، فرقة تقف في وجه العدوّ وفرقة خلفه. فيصلّي بالفرقة الّتي خلفه ركعة ثمّ تتمّ لنفسها وتمضي إلى وجه العدوّ وتأتي الطّائفة الأخري فيصلّي بها ركعة وتتمّ لنفسها وتمضي إلى وجه العدوّ وتأتي الطّائفة الأخري فيصلّي بها ركعه وتتمّ لنفسها ويسلّم بها. والثّاني أن يكون في جهة القبلة فيصفّهم الإمام صفّين ويحرم بهم فإذا سجد سجد معهُ أحد الصّفين ووقف الصفّ الآخر يحرسهم فإذا رفع سجدوا ولحقوه. والثّالث أن يكون في شدّة الخوف والتحام الحرب فيصلّي كيف أمكنهُ راجلاً أو راكباً مستقبل القبلة أو غير مستقبل لها.
فصل:
و نمازی که در حال ترس در جنگ خوانده میشود بر سه گونه است: یکی از آن سه قسم این است که دشمن در غیر جهت قبله باشد. پس امام گروه خود را به دو قسمت مینماید: گروهی که روبروی دشمن میایستد و گروهی پشت سر امام. پس امام نماز میخواند با گروهی که پشت سر او است، یک رکعت، و در موقعی که امام در رکعت دوم است این گروه نماز خود را تکمیل مینماید و سلام نماز میگوید، و میرود رو به روی دشمن. و آن گروهی که قبلاً روبروی دشمن ایستاده بود میآِد و پشت سر امام نماز میبندد، و موقعی که امام در تشهد مینشیند این گروه نماز خود را تکمیل نموده به تشهد مینشیند و امام با این گروه سلام نماز میدهند. قسم دوم آنکه دشمن در جهت قبله باشد. در اینحال امام همراهان خود را به دو صف مینماید و با همه شان نماز میبندد. پس هر گاه که امام به سجده رفت یک صف با امام به سجده میرود و صف دیگر میایستد و پاسبانی آنانی که در سجده هستند مینماید. وقتی که صفی که با امام به سجده رفته بودند از سجده بالا آمدند، آن صفّی که ایستاده بودند به سجده میروند و در رکعت دوم به امام میرسند. و قسم سوم این است که ترس شدت یابد، و جنگ تن به تن و یا گوشت به گوشت رسیده باشد که در این حال نمازگزار، نماز میخواند هر طور ممکنش شد، پیاده یا سواره در حال رو به قبله و یا نه رو به قبله.
فصل: ويحرم على الرّجال لبس الحرير والتّختّم بالذّهب ويحلّ للنّساء وقليل الذّهب وكثيره في التحريم سواء. وإذا كان بعض الثوب إبريسماً وبعضه قطنا أو كتّانا جاز لبسهُ ما لم يكن الإبريسم غالباً.
فصل: ويلزم في الميّت أربعة أشياء: غسلهُ، وكفنهُ، والصّلاة عليه، ودفنهُ. وإثنان لا يُغسّلان ولا يصلّي عليهما: الشّهيد في معركة المشركين والسِّقط الّذي لم يستهلّ صارخاً. ويغسل الميّت وتراً ويكون في أوّل غسله سدر وفي آخره شيء من كافور ويكفّن في ثلاثة أثواب بيض ليس فيها قميص ولا عمامة ويكبّر عليه أربع تكبيرات يقرأ الفاتحة بعد الأولي ويصلّي على النّبي صَلَى اللهُ عَليَه وَ آله و سَلمَ بعد الثانية ويدعو للميّت بعد الثّالثـة.
فصل:
و حرام است بر مردان پوشیدن ابریشم، و انگشتر نمودن در دست از طلا، و روا است ابریشم و طلا برای زنان. کم طلا و بسیار آن در حرام بودن بر مردان یکسان است. هر گاه بعضی از پارچه ابریشم باشد و بعضی دیگرش پنبه و یا کتانی باشد، درست است پوشیدنش مادامی که ابریشم زیادتر نباشد.
فصل:
و واجب است در حقّ میت چهار چیز: شستنش، کفن کردنش، نماز خواندن بر او، و دفن کردنش. دو کسند که شسته نمیشوند و نماز بر آن دو خوانده نمیشود: کسی که در جنگ با کافران شهید شد، و بچه که از مادر بزاد و زنده بودنش معلوم نشد، نه نفس کشید نه آواز داد نه رگش میزند. میت شسته میشود شستن تاک سه بار یا پنج بار الخ، و میباشد در اوّل شستنش کمی برگ کنار و در آخر شستنش اندکی کافور، و کفن کرده میشود میت در سه سرتاسری که نه از آن سه تا است جامه و نه دستار، و الله اکبر گفته میشود بر میت در نماز میت چهار الله اکبر، که فاتحه میخواند بعد از الله اکبر اوّلی، و درود میفرستد بر پیغمبر ص بعد از الله اکبر دومی و دعا مینماید برای میت بعد از الله اکبر سومی.
كلمات:
(لبس): پوشیدن. (التّختّم): انگشتر بدست نمودن. (ذهب): طلا، زر. (يحلّ): روا است. (للنّساء): برای زنان. (قليل): اندک (كثير): بسیار. (سواء): یکسان. (الحرير): ابریشم، حریر عربی است و ابریشم معرب ابریشم است. (قطنا): پنبه. (كتّان): کتان که از شاهدا میسازند. (ميّت): مرده. (غسله): شستنش. (تكفينه): کفن کردنش. (كفن): تن پوش مرده. (دفنهُ): پوشیدنش زیر خاک که خاک آن را بپوشاند. (شهيد): کسی که در جنگ با کافران کشته شد. (شهيد): گواهی دهنده به یکتائی خدا و معتقد به ثواب اخروی به تحقیق بجائی که حیات خود را در این راه از کف داده است. (سِقط): بچهای که از شکم مادر بدنیا آمد و علامت حیاتش ظاهر شد. (لم يستهلّ): بلند نکرد آوازش. (صارخا): بفریاد زدن. (وتر): تاک. (سدر): برگ کنار و آرد آن. (قميص): پیراهن، جامه. (عمامة): دستار. (معركة): جنگ. (مشركين): کفّار.
فيقول: اللّهم هذا عبدك وابن عبديك، خرج من رَوْح الدّنيا وسعتها، ومحبوبه وأحبّاؤه فيها، إلی ظلمة القبر وما هو لاقيه، كان يشهد أن لا إله إلّا أنت وحدك لا شريك لك وأنّ محمّداً عبدك ورسولك، وأنت أعلم به منّا. اللّهمّ إنّهُ بك وأنت خير منزولٍ به، وأصبح فقيراً إلی رحمتك وأنت غنيّ عن عذابه وقد جئناك راغبين إليك شفعاء لهُ. اللّهمّ إن كان محسناً فزِدْ في إحسانه وإن كان مُسيئاً فتجاوز عنه ولقّه برحمتك رضاك وقه فتنة القبر وعذابهُ وافسح لهُ في قبره وجاف الأرض عن جَنبيه ولقّه برحمتك الأمن من عذابك حتّی تبعثهُ أمنا إلی جنّتك يا أرحم الرّاحمين. ويقول في الرّابعة: اللّهمّ لا تحرمنا أجرهُ ولا تفتنّا بعدهُ واغفر لنا ولهُ و يسلّم بعد الرّابعة.
پس میگوید: خدایا، این میت بندۀ تو و پسر دو بندۀ تو است. بیرون رفته از راحت دنیا و فراخیش، و پسندیدۀ او و دوستانش در دنیا هستند. از همۀ اینها جدا شده به سوی تاریکی گور رفته و آنچه به او میرسد. گواهی میداد آنکه نیست معبودی بحق جز تو که یکتائی و شریک نیست تو را و گواهی میداد آنکه حضرت محمّد بندۀ تو و فرستادۀ تو است، و تو داناتری به او از ما. خدایا محققاً او مهمان تو شده است و تو بهترین کسی هستی که مهمانش شوند. و گردیده محتاج رحمتت و تو بینیازی از عذاب او، و هر آینه ما آمدهایم به درگاه تو میل کنندگان به سوی تو و شفاعتکاران برای او، خدایا اگر بوده نیکوکار پس زیاد فرما در نکوئی او، و اگر بوده بدکار پس گذشت بفرما از او، و برسان او را به رحمتت به خوشنودیت و نگهدار او را از فتنۀ قبر و عذاب آن، و گشاده فرما جای او در قبرش، و دور فرما زمین را از دو پهلویش و برسان او را به رحمتت به ایمنی از عذابت تا آنکه او را بفرستی در حال ایمنی به سوی بهشت، ای مهربانترین مهربانان. و میگوید بعد از الله اکبر چهارمی: خدایا ما را محروم مفرما از ثواب او، و ما را به فتنه مینداز بعد از او، و بیامرز برای ما و برای او. و سلام دهد بعد از الله اکبر چهارمی.
كلمات:
(هذا): این. (عبدك): بندۀ تو. (ابن عبديك): پسر دو بندۀ تو. (روح الدّنيا): راحت دنیا. (وسعتها): و فراخی دنیا. (محبوبه): پسندیدهاش. (أحبّاؤه): دوستانش. (إلي): بسوی. (ظلمة القبر): تاریکی گور. (وما هو لاقيه): و آنچه او به آن میرسد. (نزل بك): مهمان تو شده است. (وأنت خير منزول به): و تو بهترین کسی هستی که مهمانش شوند. (أصبح): گردیده. (فقيراً): بینوا و نیازمند. (غني): بینیاز. (قد): هر آینه. (جئناك): بدرگاه تو آمدهایم. (راغبين إليك): رغبت کنندگان به سوی تو. (شفعاء له): شفاعتگران برای او. (محسن): نکوکار (مسييء): بدکار. (تجاوز): گذشت فرما. (لقّه): برسان او را.
ويدفن في لحد مستقبل القبلة، ويسلّ من قِبل رأسه برفق، ويقول الذّي يلحده بِسْمّ اللهِ وَعَلی مِلَّة رَسُولِ اللهِ ج ويضجع في القبر بعد أن يعمّق قامة وبسطه ويسطّح القبر ولا يبني عليه ولا يجصّص. ولا بأس بالبكاء علی الميّت من غير نَوْحٍ ولا شقّ جيب ويعزّي أهلهُ إلی ثلاثة أيّام من دفنه ولا يدفن إثنان في قبر إلّا لحاجة.
دفن کرده میشود میت در قبر در حالی که رو به قبله خوابانده شود و کشیده میشود از جنازه از طرف سر میت به نرمی و میگوید کسی که میت را در لَحَدْ میخواباند: بنام خدا و بر دین پیغمبر خدا ج، و به پهلو خوابانده میشود میت در قبر بعد از آنکه گود کرده شود یک قد و یک دست، و مسطّح یعنی یکسان کرده میشود قبر و ساختمان بر آن نمیشود، و گچکاری نمیشود قبر. اشکالی نیست به گریه کردن بر میت هر گاه که نوحه خوانی و پاره کردن گریبان همراه آن نباشد. و تعزیه گفته میشود به کسان میت تا سه روز از دفن آن. و دفن کرده نمیشود دو میت در یک قبر مگر برای حاجت.
كِتَابُ الزَّكَاة
تجب الزكاة في خمسة أشياء: وهي المواشي، والأثمان، والزّروع، والثّمار، وعروض التّجارة. فأمّا المواشي: فتجب الزكاة في ثلاثة أجناس منها وهي: الإبل والبقر والغنم، وشرائط وجوب الزكاة فيها خمسة أشياء: الإسلام، والحرّيّة، والملك التّامّ، والنّصاب والحول. وأمّا الزّروع: فتجب الزّكاة فيها بثلاثة شرائط: أن يكونَ ممّا يَزْرعهُ الآدميّون وأن يكون قوتا مدّخرا، وأن يكون نصابا وهو خمسة أوسق لا قشر عليها.
زکات واجب میشود در پنج چیز، و آن پنج چیز عبارتنداز: مواشی، یعنی: شتر و گاو گوسفند. و أثمان، یعنی: طلا و نقره و اسکناس که نمایندۀ آن دو است. و زروع، یعنی: کشتنیها. و ثمار، یعنی: برها، و عروض التجارة، یعنی: مال التجارة. امّا مواشی، یعنی حیوانات، پس زکات در سه جنس از آنها واجب است، که شتر و گاو و گوسفند باشد. شرطهای واجب شدن زکات در شتر و گاو و گوسفند شش چیز است: مسلمانی، آزادی، مالک تمام بودن که مالک آن مکاتب نباشد، و حدّ زکاتی بودن، و گذشتن سال، و چرندن در همۀ سال.
امّا نقدینهها پس دو چیز است: زر و سیم و اسکناس که نمایندۀ آن دو است. شرطهای واجب شدن زکات در نقدینه پنج چیز است: مسلمانی، آزادی، مالک تمام بودن که مالکش مکاتب نباشد، و حدّ زکاتی بودن و گذشتن سال. امّا کشتنیها پس زکات واجب میشود در آنها به سه شرط: اینکه انسان خودش آنرا کاشته باشد، آنکه باشد کشتنی از قوتی که ذخیره میشود، و آنکه باشد حدّ زکاتی، و آن پنج وسق بدون پوست است.
و امّا برها: پس واجب میشود زکات در دو چیز از آنها: بر درخت خرما و بر درخت انگور. و شرطهای واجب شدن زکات در آن برها چهار چیز است: مسلمانی، آزادی، مالک تمام بودن و حدّ زکاتی بودن. و امّا مال التّجارة پس واجب میشود زکات در آن به همان شرطهای پنجگانه که در نقدینهها یاد شد.
فصل:
و اوّل زکاتی شدن شتر موقعی است که به پنج تا برسد و در آن پنج تا گوسفندی لازم است، و در ده شتر دو گوسفند، و در پانزده شتر سه گوسفند، و در بیست شتر چهار گوسفند (و قصد از گوسفند بز و یا میش است که هر کدام بدهد فرق نمیکند و چه نر بدهد و چه ماده) و در بیست و پنج شتر یک مادۀ شتر یکساله، و در سی و شش شتر یک مادۀ شتر دو ساله، در چهل و شش شتر یک مادۀ شتر سه ساله، در شصت و یک شتر یک مادۀ شتر چهارساله، در هفتاد و شش شتر دو مادۀ شتر دو ساله، در نود و یک شتر دو مادۀ شتر سه ساله، و در یکصد و بیست و یک شتر سه مادۀ شتر دو ساله، پس از آن موقعی که نه شتر بر یکصد و بیست و یک شتر اضافه شد رو به بعد دائماً در هر چهل شتر یک مادۀ شتر دو ساله، و در هر پنجاه شتر یک مادۀ شتر سه ساله. مثلاً در یکصد و شصت شتر چهار مادۀ شتر دو ساله، زکات داده میشود; زیرا چهار چهل تا است. و در یکصد و پنجاه شتر سه مادۀ شتر سه ساله است; زیرا سه پنجاه تا است.
كلمات:
(ثمار): برها. (ثمرة): بر. (نخل): درخت خرما. (كرم): درخت انگور که در فارسی: مَوْ، زر، تاک نامند. (أوّل): نخستین. (خمس): پنج تا. (شاة): گوسفند، چه بز و چه میش. (عشر): ده (شاتان): دو گوسفند. (شياه): چند گوسفند. (خمسة عشر): پانزده. (عشرين): بیست. (خمس وعشرين): بیست و پنج. (ستّ وثلاثين): سی و شش. (ستّ وأربعين): چهل و شش. (إحدى وستّين): شصت و یک. (ستّ وسبعين): هفتاد و شش. (إحدى وتسعين): چهل. (خمسين): پنجاه. (بنت مخاض): دختر زائو: شتری که یک سال دارد و موقع زائیدن مادرش است. (بنت لبون): دختر شیرده شتری که مادرش شیر به بچه شتر میدهد. (حِقّة): مادۀ شتر سه ساله که مستحق بارداری و باربرداری است. (جذعة): دندان کنده، مادۀ شتر چهار ساله که دندان را کنده است.
فصل: وأوّل نصاب البقر ثلاثون، وفيها تبيع، وفي أربعين مسنّة، وعلى هذا ابدأ فقس.
فصل: وأوّل نصاب الغنم أربعون، وفيها شاة جذعة من الضّأن أو ثنيّة من المَعز، وفي مائة وإحدى وعشرين شاتان، وفي مائتين وواحدة ثلاث شياه، وفي أربعمائة أربع شياه ثمّ في كلّ مائه شاة.
فصل: والخليطان يزكيّان زكاة الواحد بسبع شرائط: إذا كان المراح واحداً، والمسرح واحداً، والمرعي واحداً، والفحل واحداً، والمشرب واحداً، والحالب واحداً، وموضع الحلب واحداً.
فصل: ونصاب الذّهب عشرون مثقالاً، وفيه ربع العشر وهو نصف مثقال، وفيما زاد بحسابه، ونصاب الورق مائتا درهم، وفيه ربع العشر وهو خمسة دراهم، وفيما زاد بحسابه. ولا تجب في الحلي المباح زكاة.
فصل:
و اوّل حدّ زکاتی شدن گاو، سی تا است. در سی گاو یک گوساله لازم است، و در چهل گاو یک مادۀ گاو دو ساله، و بر این همیشه قیاس بگیر که در سی گاو یک گوساله و در چهل تا یک مادۀ گاو دو ساله لازم است.
فصل:
و اوّل حدّ زکاتی شدن گوسفند چهل رأس میباشد. در چهل گوسفند یک گوسفند لازم است، یک دندان کنده میش یا دو سالۀ بز، و در یکصد و بیست و یک گوسفند دو گوسفند، و در دویست و یک گوسفند سه گوسفند، و در چهارصد گوسفند چهار گوسفند. پس از آنکه از چهارصد زیاد شد، در هر صد رأس گوسفند یک رأس گوسفند لازم است.
فصل:
و دو نفری که شریکند مانند یک نفر زکات میدهند، هر گاه دربارۀ حیوانهای مشترکشان هفت شرط بجا آید: پایگاه همه یکی باشد، محلّ جمع کردنشان برای بردنشان به چراگاه یکی باشد، چراگاه یکی باشد، و نری یکی باشد، محلّ آب دادنشان یکی باشد، دوشنده یکی باشد، و جای دوشیندنشان یکی باشد (قصد از یکی بودن آن است که فرقی در میان نهاده نشود، نه اینکه نری فقط یکی باشد، وقتی که تفاوت در بین نیست بگو نری و یا دوشنده ده باشد و امّا ظرف دوشیدن بگو متعدّد باشد).
فصل:
و حدّ زکاتی شدن طلا رسیدن آن به بیست مثقال است، و در آن از هر چهل قسمت یک قسمت زکات است که در بیست مثقال نیم مثقال زکات است. و در آنچه زیاده بر بیست مثقال باشد، بحساب آن لازم است. و حدّ زکاتی شدن نقره، رسیدن آن به دویست درهم است، و در آن چهل یک (یعنی از هر چهل قسمت، فقط یک قسمت) زکات است. که پنج درهم در دویست درهم باشد. و در آنچه زیاده بر دویست درهم باشد بحساب آن لازم است. و واجب نیست زکات در زیورهای طلا و نقره که زن میپوشد و به حدّ اسراف نیست.
فصل: و نصاب الزّروع والثّمار خمسة أوسق وهي: ألف وستّمائة رطل بالعراقي وفيما زاد بحسابه، وفيها إن سقيت بماء السّماء أو السّيح العُشر، وإن سقيت بدولاب أو نضح نصف العشر.
فصل: وتقوم عروض التّجارة عند آخر الحول بما اشتريت به، ويخرج من ذالك ربع العشر وما استخرج من معادن الذّهب والفِضّة يخرج منه ربع العشر في الحال، وما يوجد من الرّكاز ففيه الخمس.
فصل: وتجب زكاة الفطر بثلاثة أشياء: الإسلام، وبغروب الشّمس من آخر يوم من شهر رمضان، ووجود الفضل عن قوته وقوت عياله في ذالك اليوم، ويزّكي عن نفسه و عمّن تلزمه نفقته من المسلمين صاعاً من قوت بلده، وقدره خمسة أرطال وثلث بالعراقي.
فصل:
حدّ زکاتی شدن کشتنیها و برها رسیدن کشتنیها و برها به پنج وَسَقْ و آن یکهزار و ششصد رطل عراقی است. و در آنچه زیاده بر این باشد هم بحساب خود زکاتش لازم است. در کشتنیها و برها اگر به باران و یا آب جاری آب داده باشد ده یک لازم است، و اگر به دولاب و یا چاه بر حیوان آب داده شده باشد، نیم ده یک بیست یک آن زکاتش بدهد.
فصل:
و قیمت کرده میشود مال التّجارۀ در آخر سال به همان پولی که خرید آنها به آن پول بوده باشد، و بیرون کرده میشود زکات مال التّجارۀ چهل یک آن. و آنچه بیرون آورده شد از طلا و نقره از معدن آن دو باید بفوری چهل یک آن زکاتش بیرون شود. و آنچه یافته شود از گنجینه، پس پنج یک آن باید به فقرا و مستحقین داده شود.
فصل:
و زکات فطر واجب میشود به سه چیز: مسلمانی، و به غروب آفتاب آخرین روز از ماه رمضان، و یابیدن از خوراک خود و بستگانش در آن روز عید. و زکات فطر از خودش و بستگانش از مسلمانان از هر یک نفر یک صاع داده میشود که سه کیلو باشد، از خوراک شهر زکات دهنده. و اندازۀ آن صاع به رطلها: پنج رطل و ثلث است به رطل عراقی.
فصل: وتدفع الزّكاة إلي الأصناف الثّمانية الذّين ذكر هم الله تعالي في كتابه العزيز في قوله تعالى: ﴿۞إِنَّمَا ٱلصَّدَقَٰتُ لِلۡفُقَرَآءِ وَٱلۡمَسَٰكِينِ وَٱلۡعَٰمِلِينَ عَلَيۡهَا وَٱلۡمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمۡ وَفِي ٱلرِّقَابِ وَٱلۡغَٰرِمِينَ وَفِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِيلِۖ﴾ [التوبۀ: ۶۰]. وإلى من يوجد منهم ولا يقتصر على أقلّ من ثلاثة من كلّ صنف إلّا العامل. وخمسة لا يجوز دفعها إليهم: الغنيّ بمال أو كسب، والعبد، وبنو هاشمٍ وبنو عبد المطّلب والكافر. ومن تلزم المزكيّ نفقته لا يدفعها إليهم بإسم الفقراء والمساكين.
فصل:
و داده میشود زکات به أصناف هشتگانه که یادشان فرمود خدایتعالی در قرآن در آیه: ﴿إِنَّمَا ٱلصَّدَقَٰتُ...﴾; مُحقّقاً زکاتها برای بینوایان است و مسکینان و جمع آوران زکات و بدست آورده شده دلهایشان یعنی نودینان و کسانی که در قید بردگی هستند و خود را از آقایان بازخرند، و بدهکاران، و در راه خدا یعنی برای مجاهدان که به جهاد مشغولند و راهگذران. و به کسانی که یافته شوند از آن هشت صنف و کوتاهی نکند بر کمتر از سه نفر از هر صنفی، مگر صنف عامل که میتواند سهم عاملین یعنی جمعآوران را به یک نفر ایشان بدهد. و پنج کسند که درست نیست دادن زکات به ایشان: توانگر به مال و یا به کسب، و برده و فرزندان هاشم و مطلّب یعنی سادات، و کافر، و کسی که لازم زکات دهنده است مصرفش، نمیتواند زکات به اسم فقراء و مسکینان به او بدهد. ولی به اسم بدهکار میتواند به او زکات بدهد هر گاه نفقۀ مزکی کفایتش نبوده و مقروض شده باشد.
كِتَابُ الصَّيَامِ
وشرائط وجوب الصّيام أربعة أشياء: الإسلام، والبلوغ، والعقل، والقدرة علی الصّوم. وفرائض الصّوم أربعة أشياء: النيّة، والإمساك عن الأكل والشّرب والجماع وتعمّد القيء.
و شرطهای واجب شدن روزهداری ماه رمضان چهار چیز است: مسلمانی، بالغ بودن، خردمندی و توانائی روزهداری داشتن. و فرضهای روزه چهار چیز است: قصد روزهداری که در روزۀ رمضان به شب قصد مینماید، فردا به روزۀ فرض رمضان امسالیه میروم لله تعالی، خودداری از خوردن و آشامیدن، نزدیکی با زن و قی بعمد.
والّذي يفطر به الصّائم عشرة أشياء: ما وصل عمداً إلی الجوف أو الرّأس، والحُقنة في أحد السّبيلين، والقيء عمداً، والوطء عمداً في الفرج، والإنزال عن مباشرة، والحيض، والنّفاس، والجنون، والرّدهّ. ويستحبّ في الصّوم ثلاثة أشياء: تعجيل الفطر، وتأخير السّحور، وترك الهَجْرِ من الكلام; ويحرم صيام خمسة أيّام: العيدان، وأيّام التّشريق الثلاثة. ويكره صوم يوم الشّك إلّا أن يوافق عادة لّه. ومن وطيء في نهار رمضان عامداً في الفرج فعليه القضاء والكفّارة، وهي عتق رقبة مؤمنة، فإن لم يجد فصيام شهرين متتابعين، فإن لمّ يستطع فإطعام ستّين مسكيناً، لكلّ مسكين مدّ. ومن مات وعليه صيام من رمضان اُطعم عنه لكلّ يومٍ مدٌّ. والشّيخ إن عجز عن الصّوم يفطر ويطعم عن كلّ يوم مدّاً.
والحامل والمرضع إن خافتا علی أنفسهما أفطرتا وعليهما القضاء، فإن خافتا علی أولادهما أفطرتا وعليهما القضاء والكفّارة عن كلّ يوم مدّ وهو رطل وثلث بالعراقي. والمريض والمسافر سفرا طويلا يفطران ويقضيان.
و آنچه به آن باطل میشود روزۀ روزهدار ده چیز است: آنچه به عمد رسد به شکم یا سر، اماله در یکی از دو راه، استفراغ بعمد، نزدیکی به عمد در شرمگاه، نازل ساختن منی به بازی و بوسه، آمدن خون حیض، آمدن خون نفاس، دیوانگی، و کلمۀ کفر گفتن; از دین برگشتن.
سنّت است در روزهداری سه چیز: شتاب افطار نمودن که تا آفتاب غروب کرد افطار نماید، بدنبال انداختن سحری که از فراغت از سحری خوردن تا اذان صبح، بیش از ده دقیقه نباشد، و سخن بیهوده نگفتن بلکه زبان را در روزه به قرآن و یاد خدا و درود پیغمبر ج مشغول ساختن.
حرام است روزهداری پنج روز: روز دو عید، فطر و قربان، و روزۀ سه روز بعد از عید قربان. و مکروه است روزۀ روز شک (و در قول معتمد روزۀ روز شک حرام است) روز سیام شعبان است. هر گاه گفتگوی دیدن ماه بود و ثابت نشد، مگر اینکه روزۀ روز شک برای کسی که موافق عادتش باشد که در این صورت روا است. مثل آنکه همیشه دوشنبه روزه میگرفته است و روز شک دوشنبه باشد. و کسی که نزدیکی نمود در روز رمضان بعمد در شرمگاه پس قضاء آن روز فاسد شده و کفّارۀ آن لازم است. کفّاره: آزاد کردن بردۀ مسلمانی است، اگر نیابد پس روزهداری دو ماه پی در پی، اگر نتواند خوراک دادن به شصت فقیر، برای هر فقیر یک مدّ که چهار قیاس و نیم باشد. و کسی که مرد و در گردن او روزۀ رمضان است بجای هر یک روز از ترکه او یک مد گندم داده میشود، (و یا از خویشاوندان او کسی بجایش روزه میگیرد) و پیرمرد و یا پیرزن اگر از روزه گرفتن عاجز ماندند، افطار میکنند و بجای هر یک روز یک مدّ میدهند. و زن باردار و زن شیرده اگر از روزهداری بر خود ترسیدند، افطار میکنند، و در موقع رفع شدن خطر قضاء میآروند، و اگر از روزهداری بر فرزندشان ترسیدند، افطار میکنند و با قضا رفتن برای هر یک روز یک مدّ هم میدهند. این یک مدّ کفارّۀ افطار برای نگهداری بچّه باردار و بچۀ شیرده میباشد. مُدّ عبارت از یک رطل و ثلث به رطل عراقی است. و بیمار و مسافر سفر شانزده فرسخ حق افطار دارند و قضا میگیرند.
فصلَ: والإعتكاف سنّة مستحبّة وله شرطان: النيّة، واللّبث في المسجد. ولا يخرج من الإعتكاف المنذور إلّا لحاجة الإنسان أو عذر من حيض أو مرض لا يمكن المقام معه ويبطل بالوطء.
فصل:
و اعتکاف یعنی به مسجد نشستن برای عبادت، سنّتی است پسندیده. و آن را دو شرط است: قصد اعتکاف، و ماندن در مسجد، و بیرون رفتن از اعتکافی که نذر شده است، درست نیست، مگر برای حاجت آدمی از خوراک و آب و قضا حاجت یا بودن عذر از حیض یا بیماری که ممکن نباشد ماندن با آن بیماری در مسجد. و باطل میشود اعتکاف به نزدیکی با زن.
كِتَابُ الْـحَجَّ
وشرائط وجوب الحجّ سبعة أشياء: الإسلام، والبلوغ، والعقل، والحرّيّة، ووجود الزّاد والرّاحلة وتخلية الطّريق وإمكان المسير.
وأركان الحجّ أربعة: الإحرام مع النّية، والوقوف بعرفة، والطّواف بالبيت، والسّعي بين الصّفا والمروة. وأركان العمرة ثلاثة: الإحرام، والطّواف، والسّعي، والحلق أو التّقصير في أحد القولين.
و شرطهای واجب شدن حجّ هفت چیز است: مسلمانی، و بالغ بودن، و خردمندی، و آزادی، و یابیدن توشه و بارگیر، و امن بودن راه و ممکن بودن رفتن به حجّ به اینکه وقت حجّ باشد. و رکنهای حجّ چهار است: احرام بستن به حج که با نیت آن همراه باشد، و ایستادن به عرفات و طواف یعنی گشتن دور خانۀ خدا، و سعی یعنی دویدن میان صفا و مروه.
و رکنهای عمره سه است: احرام به عمره بستن، و طواف خانۀ خدا، و سعی میان صفا و مروه، و ستردن موی یا کوتاه کردن آن در یکی از دو قول امام شافعی.
كلمات:
(إعتكاف): به معنی ماندن. و در اینجا مقصود از آن نشستن در مسجد به قصد عبادت است. از این راه سنّت است هر گاه انسان داخل مسجد شد چنین قصد نماید: نَوَيْتُ سُنَّةَ الإعْتكَافِ. (سُنَّةَ): به معنی راه و مقصود از آن راه پیغمبر است. (أهل سُنَّةَ): کسانی که راه پیغمبر را گرفتهاند. (مستحبة): دوست داشتن، پسندیده، و اتفاقاً سنّت پیغمبر را باید دوست داشت. (اللبث): ماندن. (مسجد): سجدهگاه، عبادتگاه. (منذور): نذر شده. (نذر): به معنی التزام و تعهّد کاری نمودن که هر گاه در طاعت باشد عملی کردنش واجب است. (حاجة): نیاز. (إنسان): بنی آدم; زیرا انس میگیرند. (عذر): دستاویز بهانه. (حيض): روان شدن و قصد از آن قاعدۀ ماهیانۀ زنها است که در مدّت قاعدگی خون از آنها روان میشود. (مرض): بیماری. (لا يمكن): شدنی نیست. (إمكان) شدنی. (مقام): ماندن. (معه): همراه آن. (يبطل): نابود میشود. (بالوطء): به نزدیکی، اصل وطء به معنی پا نهادن. «وطئت الأرض»: پا نهادم بر زمین، «وطئت الرؤس»: پا نهادم بر سرها. (حجّ): قصد نمودن. حججت بیت الله: قصد نمودم خانۀ خدا را. (واجب): افتنده، «فإذا وجبت جنوبها»: پس وقتی که افتاد پهلوهای شتران ذبح شده. واجبٌ: چیزی است که بدون انجام دادنش از مذمّت نیفتد. (بلوغ): رسیدن. قصد از آن رسیدن به سنّ تکلیف است (عقل): بازداشتن، زیرا عقل انسان را از زشتیها باز میدارد. (وجود): یابیدن هستی. (زاد): توشه. (راحلة): بارگیر. (تخلية الطّريق): امن بودن راه. (إمكان المسير): شدنی بودن رفتن به حجّ که وقت آن باشد. (الإحرام): آنچه بوسیلۀ آن چیزهایی حرام شود، احرام به حج: لباس دوخته و بوی خوش و محرمات را حرام میسازد. (عُمرة): زیارت، بدیدار رفتن، و در عمری یکبار عمره فرض است. (حلق): سر تراشیدن. (تقصير): کوتاهی، قصد ازآنکوتاهکردنمویسر.
وواجبات الحجّ غير الأركان ثلاثة أشياء: الإحرام من الميقات، ورمي الجمار (الثّلاث، والحلق. وسنن الحجّ سبع: الإفراد، وهو تقديم الحجّ علی العمرة، والتّلبية، وطواف القدوم، والمبيت بمزدلفة: وركعتا الطّواف، والمبيت بمني، وطواف الوداع. ويتجرّد الرّجل عند الإحرام من المخيط ويلبس إزاراً ورِداءً أبيضين.
فصل: ويحرم على المحرم عشرة أشياء: لبس المخيط وتغطية الرّأس من الرّجُل والوجه من المرأة، وترجيل الشّعر وحلقه، وتقليم الأظفار، والطّيب، وقتل الصّيد، وعقد النّكاح، والوطء، والمباشرة بشهوة. وفي جميع ذالك الفدية إلّا عقد النّكاح فإنّه لا ينعقد. ولا يفسده إلّا الوطء بالفرج. ولا يخرج منه بالفساد. ومن فاته الوقوف بعرفة تحلّل بعمل عمرة وعليه القضاء والهدى. ومن ترك ركناً لم يحلّ من إحرامه حتّى يأتي به، ومن ترك واجباً لزمه الدّم، ومن ترك سنّة لم يلزمه بتركها شيء.
و واجبات حج غیر از رکنهای آن سه چیز است: احرام بستن از میقات و سنگ انداختن به ستونهای سه تا در منی، و ستردن موی. و سنتهای حج هفت است: و آن جلو کردن حجّ بر عمره است که اِفراد نامیده میشود، و لبّیک گفتن، و طواف خانۀ خدا موقع وارد شدن به مکه معظّمه، و شب ماندن در مُزدلفه، و دو رکعت نماز سنّت بعد از طواف، و شب ماندن در منی، و طواف هنگام خداحافظی یعنی موقع بیرون رفتن از مکه به قصد سفر از آن. و برهنه شود مرد نزد احرام بستن از لباس دوخته، و میپوشد لنگپا و لنگ دوش که هر دو سفید باشند.
فصل:
و حرام است بر کسی که احرام بسته است به حجّ یا عمره ده چیز: پوشیدن لباس دوخته، و پوشیدن سر از مرد، و رو از زن، و شانه زدن موی، و ستردن موی، و چیدن ناخن، و بکار بردن بوی خوش، و کشتن شکار، و عقد زناشوئی، و نزدیکی با زن، و بوسه بازی به شهوت. در همۀ این ده چیز فدیه لازم است، مگر عقد نکاح که در حال احرام بسته نمیشود.
و حجّ را فاسد نمیکند مگر جماع در شرمگاه، و اگر حج را به جماع فاسد کرد، نمیتواند از حج بیرون رود، بلکه باید آن حج فاسد را به پایان برساند و سال دگر قضا رود و ذبح شتر لازم او است، و کسی که وقوف عرفه از او فوت شد، اینکه روز یازدهم به مکه رسید، از احرام بیرون میآید به انجام دادن عمل عمره، که طواف و سعی و حلق باشد. و لازم او است قضا رفتن در سال دیگر و ذبح گوسفندی. و کسی که ترک نمود یکی از رکنهای حجّ بیرون نمیآید از احرام تا آنکه آن رکن را انجام دهد. و کسی که ترک نمود یکی از واجبت حجّ را، ذبح گوسفندی لازم او است، و کسی که ترک نمود یکی از سنتهای حجّ را، لازم او نیست به ترک آن چیزی.
كلمات:
(ميقات): وقت حجّ که شوال و ذیقعده است، و وقت عمره همۀ سال است، و میقات در اینجا یکی از جاهای پنجگانه است که احرام از یکی از این جاها بندند: يَلَمْلَمْ، ذُوالْحُلَيْفَة يا أبيار على، قرن المنازل، ذات عرق، جحُفَهْ يا رَاَبَغْ. (رمى): سنگ انداختن. (جِمار): ستونهای سه گانه در منی. (إفراد): تنها ساختن، که حجّ را به تنهائی بدون عمره قبلاً انجام دهد بعداً عمره بجا بیاورد. (التلبية): یعنی لبّیک گفتن: لَبَّيْك اَللّهُمَّ لَبَّيْك، لَبَّيْك لَا شَرِيك لَك لَبَّيْك، إنَّ الْحَمْدَ وَالنِّعْمَة لَك وَالْمُلْك لَا شَرِيْك لَك. وصلوات بر پیغمبر وآل واصحابش بعد از لبّیک گفتن. (قُدوم): رسیدن، ابتدا ورود به مکه معظّمه طواف خانۀ خدا بنام طواف قدوم سنّت است. (المبيت): شب ماندن. (مني): محلّی است در یک فرسخی مکه. (مزدلفة): محلّی است در یک فرسخی منی و دو فرسخی مکه. (عرفة): محلّی است در یک فرسخی مزدلفه و سه فرسخی مکه. (عرفة): محلّی است در یک فرسخی مزدلفه و سه فرسخی مکه. (وداع): خداحافظی، که موقع بیرون رفتن از مکه به قصد سفر یا مراجعت به وطن، طوافی سنّت است و طواف وداع نامیده میشود. (يتجرّد): برهنه میشود. (مَخيط): لباس دوخته. (مُحِيط): فرا گیرنده مانند عرق چین و غیره. (إزار): لنگ پا. (رداء): لنگ دوش (أبيضين): هر دو سفید (تغطیة): پوشانیدن. (رأس): سر. (رَجل): مرد. (وجه): روی. (امرأة): زن. (ترجيل): شانه زدن. (شَعر): موی.
فصل: والدّماء الواجبة في الإحرام خمسة أشياء: أحدها الدّم الواجب بترك نُسُك وهو على التّرتيب: فإن لم يجد فصيام عشرة أيّام، ثلاثة في الحجّ وسبعة إذا رجع إلى أهله. والثّاني الدّم الواجب بالحلق والتّرفة، وهو على التّخيير: شاة، أو صوم ثلاثة أيّام، أو التّصدّق بثلاثة آصُع على ستّة مساكين. والثّالث الدّم الواجب بالإحصار فيتحلّل ويهدي شاة. والرّابع الدّم الواجب بقتل الصّيد، وهو على التّخيير، إن كان الصّيد ممّا له مثل، أخرج المثل من النّعم أو قوّمه و اشتري بقيمته طعاماً و تصدّق به أو صام عن كلّ مدّ يوماً. إن كان الصّيد ممّا لا مثل لهُ أخرج بقیمة أو صام عن كلّ مدّ يوماً.
فصل:
و خونیهایی که ذبح آنها در حال احرام واجب میشود پنج چیز یعنی چیز قسم است: یکی از آنها خونی که واجب شود به سبب ترک یکی از واجبات حج و عمره، مثل احرام نبستن از میقات، و آن به ترتیب است: ابتدائاً ذبح گوسفندی واجب است، اگر گوسفند را نیافت، پس روزهداری ده روز که سه روز در حال احرام روزه میرود، و بهتر است پنجم و ششم و وهفتم ذیحجّه باشد، و هفت روز موقعی که برگشت نزد کسان و وطنش. دوّم: خونی که واجب شود به تراشیدن موی و خوشی به لباس مثلاً و آن باختیار خونی دهنده است که یا گوسفندی ذبح نماید و یا سه روز به روزه رود و یا سه صاع (صاعی سه کیلو است) صدقه به شش مسکین نماید. سوم: خونی که واجب شود به منع شدن از رفتن حج (مثلاً اگر زنی احرام به حج بست بدون اذن شوهرش و یا برده بدون اذن آقایش احرام به حجّ بست مثلاً و شوهر مانع شد و یا آقای برده مانع شد، و دیدند امکان رفتن نیست) خود را از احرام بیرون میآورند به ذبح گوسفندی به نیت تحلّل و سر تراشیدن یا کوتاه کردن. و چهارم: خونی که واجب شود به کشتن شکار و آن به اختیار دهندۀ خونی است: اگر شکار از بین شتر و گاو و گوسفند مانندهای دارد، مثلاً مانند آهو، بز است مانند گاو، گاو کوهی است، مانند شتر مرغ، شتر است. در اینحال مانندۀ آن را ذبح مینماید و به فقراء میدهد، و یا آن ماننده را قیمت مینهد و به قیمت آن گندم میخرد و به فقرا میدهد یا حساب میکند که قیمت آن چند مدّ گندم میشود و بجای هر یک مدّ یک روز به روزه میرود. و اگر شکار از نوعی باشد که ماننده ندارد، آن را قیمت مینهند و به قیمت آن گندم خریده به فقراء میدهد، یا به روزه میرود بجای هر یک مدّ، یک روز.
والخامس: الدّم الواجب بالوطء وهو علي التّرتيب: بُدنة، فإن لم يجدها فبقرة، فإن لم يجدها فسبع من الغنم، فإن لم يجدها قوّم البدنة واشتري بقيمتها طعاماً وتصدّق به، فان لم يجدها صام عن كلّ مدّ يوماً، ولا يجزئه الهدی ولا الإطعام إلّا بالحرم، ويجزئه أن يصوم حيث يشاء، ولا يجوز قتل صيد الحرم ولا قطع شجره، والمحلّ والمحرم في ذالك سواء.
و پنجم: خونی که واجب شود در حجّ به سبب نزدیکی با زن، و آن به ترتیب است: ذبح شتری است، اگر نیابدش پس ذبح گاوی است، اگر نیابدش، ذبح هفت سرگوسفند است، اگر نیابد آن شتر را قیمت کند و به قیمت آن گندم بخرد و به فقراء حرم صدقه نماید، اگر قیمت آن را نیابد خوراک بخرد و به فقراء دهد، پس شتر را به قیمت بیاورد و ببیند چند مدّ گندم میشود و بجای هر یک مدّ یک روز به روزه رود. و کفایتش نمیکند ذبح حیوان و خوراک دادن مگر در حرم مکه، و کفایتش میکند روزهداری در هر جا که خواهد. درست نیست کشتن شکار حرم و بریدن درختان حرم مکه. در این حکم کسی که احرام بسته و کسی که احرام نبسته یکسانند.
كتابُ البُيوعِ وغَيرِها مِنَ الْمُعاملات
البيوع ثلاثة أشياء: بيع عين مشاهدة فجائز، وبيع شيء موصوف في الذّمّة فجائز إذا وجدت الصّفة علی ما وصف به، وبيع عين غائبـة لم تشاهد فلا يجوز. ويصحّ بيع كلّ طاهر منتفع به مملوك، ولا يجوز بيع عين نجسة ولا ما لا منفعة فيه.
فروختنها بر سه گونه است: فروش چیزی که دیده شود که جائز است، و فروش چیزی که دیده نشود ولی وصف آن در ذمت شود پس درست است، هر گاه که خرید شده مطابق وصف شده بیرون آید، و فروش چیزی که از نظر نهان است و دیده نشده، پس جائز نیست. درست است فروش هر چیزی که پاک باشد، نه مثل سگ، مورد استفاده باشد نه مثل عقرب، ملک فروشنده باشد نه اینکه مال دیگری را بدون وکالت بفروشد. و درست نیست فروش هر چیزی که عین آن پلید باشد مثل سگ و خوک; زیرا هرگز پاک نشوند. امّا فروش پارچهای که پلید شده باشد، جائز است; زیرا که میتوان به شستن آن را پاک کرد. و درست نیست فروش چیزهای بیمنفعت مثل کژدم و جُعَل.
فصل: والرّبا في الذّهب والفضّة والمطعومات. ولا يجوز بيع الذّهب بالذّهب ولا الفضّة كذالك إلّا متماثلا نقدا. ولا بيع ما ابتاعه حتّى يقبضه، ولا بيع اللّحم بالحيوان. ويجوز بيع الذّهب بالفضّة متفاضلا نقدا، وكذالك المطعومات لا يجوز بيع الجنس منها بمثله إلّا متماثلا نقدا، ويجوز بيع الجنس منها بغيره متفاضلا نقدا ولا بيع الغُرر.
فصل: والمتبايعان بالخيار ما لم تفرّقا، ولهما أن يشترطا الخيار إلى ثلاثة أيّام، وإذا وجد بالمبيع عيب فللمشتري ردّه، ولا يجوز بيع الثّمرة مطلقا إلّا بعد بدوصلاحها، ولا بيع ما فيه الرّبا بجنسه رطباً إلّا اللّبن.
فصل:
و ربا در سه چیز است: ۱- در طلا، ۲- نقره. در حکم این دو است اسکناس، ۳- در خوراکیها. و درست نیست فروختن طلا به طلا و نقره به نقره مگر به دو شرط: هر دو حاضر باشند و در وزن بقدر هم باشند، یعنی هیچ طرف زیاده بر طرف دیگر نباشد. و درست نیست فروختن آنچه خریده و قبض ننموده است، تا آنکه خودش قبض نماید بعد بفروشد. و درست نیست فروختن گوشت به حیوان که یک من گوشت بدهد و حیوانی که یک من وزن دارد بگیرد. و درست است فروختن طلا به نقره و اگر چه نقره در وزن زیادتر از طلا باشد، هر گاه هر دو حاضر باشند. و همچنین خوراکیها درست نیست جنسی از آنها به مانند آن فروختن، مثل گندم به گندم، مگر اینکه هر دو حاضر باشند و در کیل یا وزن بقدر هم باشند. و درست است فروختن جنس از خوراکیها به جنس دیگر، مانند گندم به جو و اگر چه زیادتر باشد، مشروط بر اینکه هر دو حاضر باشند. و درست نیست هر فروشی که گول و فریب در آن باشد، مانند فروختن پرنده در هوا.
فصل:
و خریدار و فروشنده اختیار فسخ را دارند، مادامی که هر دو در مجلس بیع هستند و اختیار لزوم عقد نکردهاند، و میرسد برای خریدار و فروشنده، شرط اختیار کردن تا سه روز که بگوید: من تا سه روز اختیار دارم که اگر خواستم عقد را فسخ نمایم، و هر گاه یافته شد به فروخته شده عیبی پس خریدار میتواند آن را به فروشنده پس دهد. و درست نیست فروختن بَرِ نارَسْ بدون شرط قطع مگر وقتی که ثمر رسا شد، و شایستگی خوردن یافت که درست است فروختن بدون شرط قطع. و درست نیست فروختن جنس ربوی در حال تریاش، پس فروختن رطب به رطب جائز نیست مگر شیر که در حال شیر بودن، درست است معاوضهاش، مثل شیر گوسفند به شیر گاو و معاوضه کردن.
فصل: ويصحّ السّلم حالّا ومؤجّلا فيما تكامل فيه خمس شرائط: أن يكون مضبوطاً بالصّفة، وأن يكون جنساً لم يختلط به غيره ولم تدخله النّار لإحالته، وأن لا يكون معيّنا، ولا من معين.
ثمّ لصحّة السّلم فيه ثمانية شرائط: وهو أن يصفه بعد ذكر جنسه ونوعه بالصّفات الّتي يختلف بها الثّمن، وأن يذكر قدره بما ينفي الجهالة عنه. وإن كان مؤجّلا ذكر وقت محلّه، وأن يكون موجوداً عند الإستحقاق في الغالب، وأن يذكر موضع قبضه، وأن يكن الثّمن معلوماً، وأن يتقابضا قبل التفرّق، وأن يكون عقد السّلم ناجزاً لا يَدْخلهُ خيار الشّرط.
فصلَ: وكلّ ما جاز بيعه جاز رهنه في الدّيون إذا استقرّ ثبوتها في الذّمّة. وللرّاهن الرّجوع فيه ما لم يقبضه ولا يضمنه المرتهن إلّا بالتّعدّي. وإذا قبض بعض الحقّ لم يخرج شيء من الرّهن حتّي يقضي جميعه.
فصل:
و درست است سَلَم یعنی پیش فروختن، بیمدت و با مدّت در چیزی که کامل شود در آن پنج شرط: ۱- آنکه در وصف کردن آن زیر صفتی داخل بشود (نه مانند مروارید که نه به وصف میتوان آن را مشخّص کرد و نه به وزن، زیرا مدار آن بر نظر است). ۲- و آنکه جنسی باشد که غیرش مخلوط با آن نباشد، ۳- و آتش برای تغییر دادنش بر آن داخل نشده باشد، مثل گوشت پخته که پیش فروش آن صحیح نیست، ۴- و آنکه جنس معین نباشد. پس اگر بگوید من این صد کیسۀ گندم را پیش فروش بتو فروختم جائز نیست، ۵- و آنکه از نزد شخص معین نباشد. (پس اگر بگوید یک هزار من گندم از تو پیش خرید نمودم که این هزار من از فلان شخص برایم بخری جائز نیست).
پس از آن برای درست بودن چیزی که پیش خرید میشود، هشت شرط لازم است که عبارتنداز: ۱- بستایدش بعد از یاد کردن جنس و نوع آن به وصفهایی که قیمت آن به آن وصفها تفاوت مینماید، ۲- و آنکه یاد نماید اندازهاش را به طوری که نادانی را از آن نیست نماید، ۳- و اگر مدتدار باشد یاد کند موقع سر رسیدن مدت آن، ۴- و آنکه جنس پیش خریدی یافته شود نزد مستحق شدنش در غالب، ۵- و آنکه یاد کند محلّ تحویل دادنش، ۶- و آنکه قیمت جنس پیش خرید شده معلوم باشد، که در مجلس خرید معین شود، ۷- و آنکه خریدار قیمت جنس پیش خریده شده را در مجلس به پیش فروش تحویل دهد، ۸- و آنکه عقد سلم به معنی پیش خرید فوری باشد، بدین معنی که خیار شرط در آن داخل نمیشود. پس اگر گفت: من یک هزار من گندم به تو فروختم بشرط اینکه اختیار فسخ داشته باشم تا سه روز، جائز نیست.
فصل:
و هر چه درست است فروختنش، روا است گرو نهادنش در بدهی. هر گاه بدهی در ذمّت ثابت باشند. (امّا اگر بگوید: من این خانه را رهن نزد تو نمودم که فردا هزار تومان قرض به من بدهی، جائز نیست، زیرا هنوز بدهی ثابت نشده و قبل از ثبوت بدهی رهن کردن جائز نیست). و میرسد راهن را رجوع کردن در رهن مادامی که تحویل مرتهن نداده است. (اگر گفت: خانه را نزد تو رهن میگذارم و پیش از اینکه خانه را به قبض او بدهد، گفت: خیر خانه رهن نمیکنم میتواند، ولی اگر خانه را در مقابل بدهی خود تحویل مرتهن داد نمیتواند در آن رجوع کند، مگر اینگه همۀ بدهی خود را به مرتهن بپردازد)، و مرتهن غرامت مال رهنی نمیکشد مگر موقعی که تعدّی نماید و هر گاه گرو نهنده بعضی از بدهی خود را پرداخت، چیزی از رهن بیرون نمیآید، مگر وقتی که همۀ بدهی خود را بپردازد.
فصل: والحجر على ستّة: الصبّي، والمجنون، والسّفيه المُبذِّر لماله، والمفلس الّذي ارتكبته الدّيون، والمريض فيما زاد على الثّلث، والعبد الّذي لم يؤذن لهُ في التّجارة. وتصرّف الصّبيّ والمجنون والسّفيه غير صحيح، وتصرّف المفلس يصحّ في ذمّته دون أعيان ماله، وتصرّف المريض فيما زاد على الثّلث موقوف على إجازة الورثة من بعده، وتصرّف العبد يكون في ذمّته يتّبع به بعد عتقه.
فصل: ويصحّ الصّلح مع الإقرار في الأموال وما أفضي إليها، وهو نوعان: إبراء ومعاوضة، فالإبراء إقتصاره من حقّه على بعضه، ولا يجوز تعليقه على شرط، والمعاوضة عدوله عن حقّه إلى غيره. ويجري عليه حكم البيع. ويجوز للإنسان أن يشرع روشناً في طريق نافذ بحيث لا يتضرّر المارّ به، ولا يجوز في الدّرب المشترك إلّا بإذن الشّركاء، ويجوز تقديم الباب في الدّرب المشترك، ولا يجوز تأخيره إلّا بإذن الشّركاء.
فصل:
و منع شدن از معامله بر شش کس است: ۱- کودک، ۲- دیوانه، ۳- نادان پایمال کننده مالش را، ۴- بیچیزی که سوار است بر او طلبهای مردم (یعنی کسی که مقروض است و هستیاش به قدر بدهیاش نیست)، ۵- بیمار در زیاده از سه یک مالش، ۶- و برده که اذن داده نشده در معامله. تصرّف کودک و دیوانه و پایمال کنندۀ مالش، صحیح نیست. تصرّف مفلس صحیح است در ذمتش نه در عین مالش. (یعنی آنچه مثلاً مفلس بخرد که بهای آن در ذمتش بماند، تا هر گاه توانائی یافت بدهد، صحیح است، و اگر چیزی خرید تا بهای آن را از مال موجودش بپردازد، صحیح نسیت، زیرا مال موجودش حقّ طلبکاران است). و تصرّف بیمار در زیاده از سه یک موقوف است بر اجازۀ میراث بران پس از مرگ مریض. و تصرّف بردهای که اذن داده نشده به ذمّتش تعلق میگیرد، که پس از آزاد شدنش مطالبه شود.
فصل:
و درست است آشتی دادن میان مدّعی و مدّعی علیه، هر گاه ادّعاء مدّعی همراه با اقرار مدّعی علیه باشد در مالها در آنچه بکشاند به سوی مالها.
(آنچه به سوی مال میکشاند خون بها که هر گاه کوشش شد اولیاء مقتول، عفو از قاتل نمایند و صلح شد بینشان بر اینکه از قتل عفو کنند و خون بهاء بگیرند) و آن صلح بر دو گونه است: ابراء، و معاوضه. ابراء به معنی بری ساختن بدهکاری عبارتست از کوتاهی طلبکار از همۀ حقّش بر بعضی از آن (مثل صلح نمودن از صد تومان بر پنجاه تومان) و معاوضه عبارتست از عوض گرفتن. مثل اینکه صد تومان از یکی طلب دارد و بینشان اطلاح میشود که بجای صد تومان گوسفندی بگیرد. پس معاوضه عبارتست از: چرخ خوردن طلبکار از حقش به سوی غیر جنس حقش، و جاری میشود بر معاوضه حکم بیع از رؤية و قبض و غیره.
و درست است برای انسان بیرون آوردن بالکن در راه باز، بطوری که زیانی به گذرندگان نرسد.
(یعنی بالکن را طوری بلند نماید که سر نگیرد و سواره بتواند از زیر آن بگذرد) و درست نیست بیرون آوردن بالکن در کوچۀ مشترک که فقط از یک طرف نافذ است مگر به اذن شریکان در آن کوچه، و درست است جلو آوردن دروازه از ته کوچه به سر کوچه، ولی درست نیست بدنبال بردن دروازه از سر کوچه به ته کوچه در کوچۀ مشترک مگر به اذن شریکان.
فصل: وشرائط الحوالة أربعة أشياء: رضاء المحيل، وقبول المحتال، وكون الحقّ مستقرّا في الذّمّة، واتّفاق ما في ذمّة المحيل والمحال عليه في الجنس والنّوع والحلول والتّأجيل، وتبرأ بها ذمّة المحيل.
فصل: ويصحّ ضمان (الدّيون المستقرّة في الذّمّة إذا علم قدرها، ولصاحب الحقّ مطالبة من شاء من الضّامن والمضمون عنه، إذا كان الضّمان على ما بَيّنّا، وإذا عزم الضّامن رجع على المضمون عنه إذا كان الضّمان والقضاء بإذنه، ولا يصحّ ضمان المجهول، ولا ما لا يجب إلّا درك المبيع.
فصل: والكفالة بالبدن جائزة إذا كان على المكفول به حقّ لآدميّ.
فصل:
و شرطهای درست بودن حواله چهار چیز است: ۱- خشنودی حواله دهنده ۲- پذیرفتن شخص حواله شده ۳- ثابت بودن طلب شخص حواله شده در ذمۀ حواله دهنده، ۴- یکسان بودن آنچه در ذمۀ حواله کننده و حواله شده بر او در جنس و نوع و بیمدّت بودن و مدّت داشتن. و بری میشود و مجرّد حواله کردن ذمۀ حواله کننده، و اگر چه حواله شده بر او از پرداخت حواله عاجز باشد.
فصل:
و درست است ضمانت بدهیهای ثابت در ذمۀ بدهکاران هر گاه اندازۀ بدهی معلوم باشد (مثلاً زید یکصد تومان را بجای عَمرو، بپردازد) طلبکار حق دارد که مطالبه نماید از هر کدام که بخواهد چه بدهکارش و چه ضامن او هر گاه ضامن شدن به همان طریق باشد که گفتیم، که بدهی در ذمّت بدهکار ثابت باشد، و اندازۀ بدهی معلوم باشد، و هر گاه ضامن غرامت کشید و بدهی بدهکار را پرداخت، میتواند رجوع بر بدهکار که بجای او ضامن شده است، بنماید، در صورتی که ضامن شدن و پرداخت بدهی به اذن مضمون عنه یعنی بدهکار باشد. و درست نیست ضامن شدن چیز نامعلوم و ضمانت آنچه هنوز ثابت نشده است، مگر درک فروخته را متعهّد شدن، که درست است، مثلاً زید میخواهد خانهای را از تقی بخرد، ولی زید میگوید: شاید خانه بعداً معلوم شود که ملک تقی نیست که در این صورت اگر تقی گفت: درک این خانه بر من است که اگر معلوم شد خانه ملک تقی نیست، آنچه در بهای خانه پرداختهاید بدهم.
فصل:
و کفیل بدن کسی شدن روا است، هر گاه بر شخص کفالت شده حقّی برای آدمی باشد. مثلاً اگر زید کسی را کشته باشد، و بخواهند او را به زندان برند، و عَمرو کفیل شود که او را زندان مبرید، هر گاه بخواهید من او را حاضر کنم. این تعهّد حاضر نمودن تن زید را کفالت نامند.
فصل: وللشّركة خمس شرائط: أن يكون على ناضّ من الدّراهم والدّنانير، وأن يتّفقا في الجنس والنّوع، وأن يخلطا المالين، وأن يأذن كلّ واحد منهما لصاحبه في التصرّف، وأن يكون الرِّبح والخسران على قدر المالين. ولكلّ واحد منهما فسخها متى شاء، ومتى مات أحدهما بطلت.
فصل: وكلّ ما جاز للإنسان التصرّف فيه بنفسه جاز له أن يوكّل أو يتوكّل فيه. والوكالة جائزة، ولكلٍّ منهما فسخها متى شاء، وتنفسخ بموت أحدهما. والوكيل أمين فيما يقبضه وفيما يصرفه، ولا يضمن إلّا بالتّفريط، ولا يجوز أن يبيع ويشتري إلّا بثلاثة شرائط: أن يبيع بثمن المثل، وأن يكون نقداً البلد، ولا يجوز أن يبيع من نفسه، ولا يقرّ على موكلّه إلّا باذنه.
فصل:
و برای درست بودن شرکت و همدستی پنج شرط است: ۱- آنکه بر نقدینه باشد از سکههای نقره و طلا و اسکناس. ۲- آنکه جنس مال مشترک و نوع آن یکسان باشد. مثلاً اگر یکی از دو شریک یک هزار ریال نقره برای شرکت آورد، شریک دیگر هم از نوع ریال و جنس نقره برای شرکت آورد. قصد از آن روشن بودن شرکت و دوری از کشمکش و نزاع است. ۳- آنکه به هم بیامیزند دو مال را تا جدائی در میان نباشد. ۴- آنکه اذن دهد هر یک از دو شریک برای رفیقش در تصرّف و زیر و بالا کردن معامله. ۵- آنکه سود و زیان به حساب مالشان باشد، هر کدام مال بیشتری به شرکت آورده، سود و زیانش بیشتر باشد. و هر یک از دو شریک را میرسد فسخ شرکت نمودن هر گاه بخواهد، و هر گاه یکی از دو شریک مُرد، شرکت باطل میشود، و مال هر یک به صاحبش بر میگردد.
فصل:
و هر چه تصرّف در آن برای انسان خودش روا باشد، روا است دیگری را در تصرّف در آن وکیل نماید و یا خود از طرف دیگری برای تصرّف در آن وکیل شود. (مثلاً انسان میتواند خانۀ خودش را بفروشد پس درست است دیگری را وکیل نماید تا خانهاش را بفروشد و یا آنکه خانۀ دیگری را به وکالت از صاحبش بفروشد). و وکالت یک عقد جائزی است، بدین معنی که هر یک از وکیل و مؤکل هر گاه بخواهند میتوانند وکالت را فسخ کنند. و به مرگ هر یک از وکیل و موکل وکالت فسخ میشود. و وکیل ایمن دانسته میشود در آنچه تحویل میگیرد و آنچه از دست میدهد، و وکیل غرامت نمیکشد مگر در صورتی که کوتاه کاری نماید. (مثلاً گاوی به وی سپردند که بفروشد، گاو را به شب در صحرا بِهِلْ کرد و درنده آن را خورد که غرامت قیمت آن میکشد. و درست نیست که وکیل بخرد و بفروشد مگر به سه شرط: ۱- آنکه بفروشد به قیمت مانندش، یعنی به نرخ روز و به حساب محلّ، ۲- و آنکه بفروشد به نقد نه به قرض، و آن هم بفروشد به نقدی که رایج در محلّ باشد، و درست نیست که وکیل مال وکالت شده در آن را به خود بفروشد (۳- و قولی است ضعیف که: نمیتواند اقرار بر موکل خود نماید مگر به اذنش، و معتمد آن است که وکالت در اقرار روا نیست، والله تعالی أعلم).
فصل: والمقرّبه ضربان: حقّ الله تعالى، وحقّ الآدمي، فحقّ الله تعالى يصحّ الرّجوع فيه عن الإقرار به، وحقّ الآدميّ لا يصحّ الرّجوع فيه عن الإقرار به. وتفتقر صحّة الإقرار إلى ثلاثة شرائط: البلوغ، والعقل، والإختيار. وإن كان بمال اعتبر فيه شرط رابع وهو الرّشد. وإذا أقرّ بمجهول رجع إليه في بيانه. ويصحّ الإستثناء في الإقرار إذا وصله به وهو في حال الصّحة والمرض سواء.
فصل: وكلّ ما يمكن الإنتفاع به مع بقاء عينه جازت إعادتهُ إذا كانت منافعه آثاراً. وتجوز العارية مطلقة ومقيّدة بمدة، وهي مضمونة على المستعير بقيمتها يوم تلفها.
فصل:
و آنچه اقرار به آن میشود بر دو قسم است: حق خدایتعالی است، و حق بنیآدم. پس حق خدای تعالی رجوع کردن در آن و انکار کردنش بعد از اقرار به آن، جائز است. (مثلاً اگر کسی اقرار کرد که ده تومان مال زید را به دزدی برده است و بعد انکار کرد که دزدی ننموده است، انکار او پذیرفته میشود از جهت حقّ خدای متعال، و دست او بریده نمیشود، ولی ده تومان زید باید بدهد). و حقّ آدمی درست نیست رجوع کردن در آن و انکار کردنش بعد از اقرار به آن. درست بودن اقرار نیازمند به سه شرط است: بالغ بودن اقرار کننده، و عاقل بودنش، و اختیار داشتن که اقرار به زور از او نگرفته باشند. و هر گاه اقرار به مال باشد، اعتبار میشود در آن شرط چهارمی و آن: رشید بودن است. (رشید کسی است که صلاحیت دین و مال، هر دو داشته باشد، هم امور دینی خودش انجام دهد و هم در نگهداری مال خود توانا باشد، که فریب در معامله نخورد، و مال خود را پایمال نسازد)، و هر گاه اقرار نمود به چیز نامعلومی (به اینکه گفت: زید نزد من یک چیزی دارد، رجوع به خود اقرار کننده میشود، در روشن کردن مطلب که آن یک چیز چیست). و درست است اقرار هرگاه استثناء متّصل به اقرار باشد، (مثل اینکه اقرار کند این خانه مال زید است، مگر یک اطاق آن که جدا کردن یک اطاق از خانه مورد اقرار، درست است). و اقرار در حال تندرستی و بیماری یکسان است.
فصل:
و هر چه ممکن باشد استفاده از آن با ماندن عین آن، درست است عاریت دادنش، هر گاه فائدههای آن اثرهایش باشد، (مانند عاریت دادن دیگ برای پختن در آن که درست است، زیرا به پختن در آن استفاده میشود، و از دیگ کم نمیشود). و درست است عاریت دادن بدون قید مدّت (که بگوید: این دیگ را تا موقعی که حاجت داری از آن استفاده کن)، و درست است عاریت دادن با مدّت (مثل اینکه بگوید: این کتاب به عاریت برای یک ماه پیش تو پیش تو بماند و بعد مرجوع نمائی)، و عاریت مورد غرامت است، که عاریت گیرنده اگر مال عاریتی نزد او تلف باشد باید قیمت آن در روز تلف شدنش به صاحب عاریت بدهد.
فصل: ومن غصب مالاً لأحد لزمه ردّه وأرش نقصه واُجرة مثله، فإن تلف ضمنه بمثله إن كان لهُ مثل أو بقيمته إن لم يكن له مثل أكثر ما كانت من يوم الغصب إلى يوم التّلف.
فصل: والشفعة واجبة بالخلطة دون الجوار فيما ينقسم دون ما لا ينقسم، وفي كلّ ما لا ينقل من الأرض كالعقار وغيره بالثّمن الّذي وقع عليه البيع وهي على الفور. فإن أخّرها مع القدرة عليها بطلت. وإذا تزوّج امرأة على شقصٍ أخذهُ الشّفيع بمهر المثل، وإن كان الشّفعاء جماعة استحقّوها على قدر الأملاك.
فصل:
و کسی که به زور گرفت مالی که تعلّق به دیگری دارد لازم او است برگرداندن آن مال به صاحبش و بهای کمبود (اگر کمبود پیدا شده است) و کرایۀ مانندش. پس اگر آن مالی که به غصب گرفته بود تلف شده باشد، غرامت میکشد به دادن مانند آن به صاحبش هر گاه آن مال غصب شده مانند داشته باشد (به اینکه کیلی باشد حبوبات)، یا غرامت بکشد به قیمت آن پرداختن اگر مانند ندارد، (مثل حیوانات) که بیشترین قیمت را باید بپردازد، از روز غصب کردن تا روز تلف شدن. (هر روزی که در آن روز قیمت مال غصبی بیشتر بوده باشد، به حساب همان روز قیمتش از غاصب گرفته میشود و به مالک پرداخت میگردد).
فصل:
و شفعه حقّی است قهری که به شرکت ثابت میشود نه به همسایگی، در چیزی که قسمت شدن را میپذیرد، نه در چیزی که قسمت شدن را نمیپذیرد.
(چیزی که میشود قسمت کرد مانند خانه، و چیزی که نمیتوان قسمت کرد مانند حمّام، زیرا اگر قسمت شود محلّ آب گرم جائی میافتد و محلّ آب سرد جائی دیگر و نفعش از بین میرود). و شفعه در هر چیزی است که جابجا از زمین نمیشود، مانند زمین (و نخیل و اشجار تابعۀ آن و خانه). و مستحقّ شفعه سهم شریک خود را که به شخصی دیگر فروخته است، به شفعه میگیرد و همان قیمتی که بیع بر آن واقع شده میپردازد. (مثلاً اگر زید و عمرو در زمینی شریک باشند و عمرو سهم خود را از زمین به بکر بفروشد، به یکصد تومان که زید یکصد تومان را به بکر میدهد و به شفعه زمین خریدی او را از او میگیرد). و حقّ شفعه حقّ فوری است (که مستحقّ شفعه همین که باخبر شد شریکش سهم خود را از زمین فروخته است باید بیدرنگ مطالبۀ شفعه نماید)، پس اگر تأخیر نمود از مطالبه به شفعه پس از خبر شدن با توانائی بر مطالبه، در این حال حقّ شفعۀ او باطل میشود. و هر گاه یکی از شریکان در زمین، با زنی زناشوئی نمود و سهم خود را از زمین مشترک مهریۀ او ساخت، در اینحال مستحقّ شفعه مهر المثل آن زن را میپردازد و سهم آن شریک به شفعه میگیرد. (مهر المثل: مانند اینکه نظر میشود مهریۀ خواهر آن زن چقدر است، و به همان حساب مهریۀ آن زن پرداخت میشود). و اگر مستحقّین شفعه گروهی باشند، حقّ شفعهشان به حساب مقدار ملکشان است. (یعنی کسی که نصف دارد سه برابر کسی میگیرد که شش یک دارد. مثلاً زید نصف زمین دارد، و عمرو شش یک زمین دارد، بکر سه یک زمین دارد که اگر بکر سهم خود را به دیگری فروخت، زید و عمرو سهم بکر را به شفعه میگیرند، سه قسمت آن برای زید و یک قسمت برای عمرو).
فصل: وللقراض أربعة شرائط: أن يكون على ناض من الدّراهم والدّنانير، وأن يأذن ربّالمال للعامل في التصرّف مطلقاً، أو فيما لا ينقطع وجودهُ غالباً، وأن يشترط له جزءاً معلوماً من الرّبح، وأن لا يقدر بِمدَّة، ولا ضمان على العامل إلّا بعدوان. وإذا حصل ربح وخسران جبر الخسران بالرِّبح.
فصل: والمساقاة جائزة على النّخل والكرم، ولها شرطان: أحدهما أن يقدّرها بمدّة معلومة، والثّاني أن يعيّن للعامل جزءاً معلوماً من الثّمرة. ثمّ العمل فيها على ضربين: عمل يعود نفعه إلى الثّمرة فهو على العامل. وعمل يعود نفعه إلى الأرض فهو على ربّ المال.
فصل:
و برای درست بودن قِراضْ چهار شرط است: ۱- آنکه باشد بر نقدینه از سکههای نقره و طلا (و اسکناس که نمایندۀ آن دواست) ۲- و آنکه اذن دهد صاحب سرمایه برای عامل در تصرّف نمودن در مال قراض، بدون قید تعیین جنس مورد معامله و یا با قید تعیین جنسی که در غالب یافته میشود، ۳- و آنکه قسمت معینی از فائده برای عامل معین کند، ۴- و آنکه معین کرده نشود معامله در قراض به مدّت معینی. غرامت نیست بر عامل اگر مال قراض تلف شد، مگر در صورتی که عامل تعدّی نموده باشد، (مثل اینکه گفته باشد صاحب مال به عامل که: فلان جنس مَخَر و آن را خریده و زیان کرده باشد) و هر گاه بدست آمد سود و زیان که جبران خسارت از فائده میشود. (مثلاً زید یکهزار تومان به حسین داد که در آن معامله نماید فائده به نصف که این سپردن مال یا اجازۀ معامله و تعیین نصیب حسین را قراض مینامند. هر گاه حسین را در این یکهزار تومان که در معامله انداخت، یکهزار نفع برد، و دویست تومان ضرر کرد، که میگوئیم: فائده هشتصد تومان است، زیرا ضرر را از فائده کم میکنیم برای اینکه سرمایه باید سلامت بماند، و هشتصد تومان نصف میشود، چهارصد تومان برای زید و چهارصد تومان برای حسین و زید را ربالمال یعنی صاحب سرمایه و حسین را عامل یعنی کارگر در آن نامند).
فصل:
و عقد مساقات (یعنی آبیاری) روا است بر درخت خرما و درخت انگور. و برای مساقات دو شرط است: یکی اینکه آبیاری را برای مدّت معلومی معین نماید، دوم اینکه برای عامل قسمت معلومی از ثمره قرار دهد (مانند اینکه تقی به نقی بگوید: من عقد آبیاری با تو بستم برای مدّت یکسال، بر اینکه نصف ثمرۀ نخیل و انگورها برای تو باشد) و کار در عقد آبیاری بر دو نوع است: ۱- کاری که فائدهاش به ثمر برسد، (مثل آب دادن و شیار نمودن که) لازم عامل است. و کاری که فائدهاش برای زمین و ملک باشد، (مانند سدّ و بند و بخشبندی آب که) لازم صاحب ملک است. (دارندۀ زمین و ملک را مالک نامند، و کارگر در آن را که برای بَرْ به کار پردازد و بازیار، یا بَرْزگر نامیده شود عامل نامند).
فصل: وكلّ ما أمكن الإنتفاع به مع بقاء عينه صحّت إجارته إذا قدرت منفعته بأحد أمرين: بمدّة أو عمل، وإطلاقها يقتضي تعجيل الأجرة إلّا أن يشترط التّأجيل، ولا تبطل الإجارة بموت أحد المتعاقدين، وتبطل بتلف العين المستأجرة، ولا ضمان علي الأجير إلّا بعدوان.
فصل: والجعالة جائزة، وهو أن يشترط في ردّ ضالّته عوضاً معلوماً، فإذا ردّها استحقّ ذالك العوض المشروط.
فصل: وإذا دفع إلي رجُلٍ أرضاً ليزرعها وشرط لهُ جزءاً معلوماً من ريعها لم يجز، وإن أكراها إيّاه بذهب أو فضّة أو شرط لهُ طعاماً معلوماً في ذمّته جاز.
فصل:
و هر چه ممکن باشد استفاده از آن با باقی ماندن عین آن، درست است اجاره دادنش (اجاره به معنی به مزد دادن) هر گاه منفعت آن چیز به یکی از دو چیز تعیین شود. به مدّت معین شود (مانند این خانه را برای مدّت یکسال به اجارۀ تو دادم به هزار تومان) و یا به کار معین شود، (مانند کندن این چاه به اجارۀ تو دادم به صد تومان)، و بیقید مدّت بودن اجاره، خواهان شتاب دادن مزد است، مگر اینکه قید مدّت شرط شود (که حق الإجارة پس از دو ماه بدهد، که در اینحال پس از دو ماه باید مزد را بپردازد). اجاره عقد لازمی است که به مرگ اجاره دهنده و یا اجاره گیرنده باطل نمیشود، (زیرا میراث بران آن دو جایشان را میگیرند. اگر کسی که خانه را برای مدّتی یکسال به اجاره گرفته بود پس از دو ماه مُرد، میراث برانش ده ماه دیگر از آن خانه استفاده میکنند). و اجاره باطل میشود موقعی که عین اجاره شده تلف شود، (اگر خانهای که اجاره داده شده است ویران شد، اجاره باطل میشود).
فصل:
و جعاله روا است. (جعاله به معنی مَقْطع دادن، کنْترات نمودن)، و آن عبارت از این است که شرط نماید برای پس آورندۀ گم شدهاش عوض معلومی بپردازد که هر گاه کسی گم شدهاش را پس آورد مستحقّ آن عوض شرط شده خواهد بود، (مثلاً گاوش گم شده بود گفت: هر کس گاو مرا پیدا کند و بیاورد، ده تومان به او میدهم که در این حال آن کسی که گاوش را پیدا کرد و آورد نزد صاحبش، مستحقّ آن ده تومان میشود. جعاله به معنی مقطع، مانند اجاره است مُنتهی نامعلومی بیشتری در آن مسامحه است. مثلاً اگر کسی به معمار گفت: خانهای را به این طول و عرض و ارتفاع و دارای اینقدر اطاق و مزایا به مقطع تو دادم به ده هزار تومان و معمار پذیرفت، این را هم جعاله نامند).
فصل:
و هر گاه سپرد زمینی را به کسی تا در آن زراعت نماید و در مقابل کشتن او مقدار معینی از حاصل آن کشت برای او شرط نمود، اینطور جائز نیست، (زیرا ممکن است از آن کشت حاصلی بدست نیاید، و زحمت کشتن آن عامل به هدر رود). امّا اگر زمین را برای زراعت به کرایۀ او داد در مقابل زر و یا سیم (به اینکه گفت: بیست من گندم مثلاً در این زمین برایم بکار به ده مثقال طلا، یا پنجاه تومان اسکناس)، و یا اینکه برای او در مقابل کشتنش خوراک معین در ذمّت خود ملتزم شد، (به اینکه گفت: این بیست من گندم در این زمین بکار که بیست من گندم به تو خواهم داد)، در این چند صورت جائز است.
فصل: وإحياء الموات جائز بشرطين: أن يكون المحيي مسلماً وأن تكون الأرض حرّة لم يجر عليها مِلك لمسلم، وصفة الإحياء ما كان في العادة عمارة للمحيا. ويجب بذل الماء بثلاثة شرائط: أن يفضل عن جاجته، وأن يحتاج إليه غيره لنفسه أو لبهيمته، وأن يكون ممّا يستخلف في بئر أو عين.
فصل: والوقف جائز بثلاثة شرائط: أن يكون ممّا ينتفع به مع بقاء عينه، وأن يكون على أصل موجود وفرع لا ينقطع، وأن لا يكون في محظور وهو على ما شرط الواقف من تقديم أو تأخير أو تسوية أو تفضيل.
فصل:
و زنده کردن زمین بیصاحب روا است به دو شرط: ۱- آنکه زنده کنندۀ زمین مسمان باشد، ۲- و آنکه زمین آزاد باشد که پیش از آن در ملک هیچ مسلمانی داخل نشده باشد، و چگونگی زنده کردن به حساب آنچه که در عادت تعمیر و آباد کردن زمین است میباشد (مثلاً زمینی که احیاء میشود برای خانه، احیاء آن به دیوار کشیدن دور زمین و چسباندن در روی آن، و احیاء زمین برای کشت به آماده ساختن آن و کشیدن آب و یا ممرّ برای آن، و احیاء زمین برای نشاندن نهال به سدّ و بند و جاری ساختن آب و کشیدن دراو و غیره) و واجب است بخشودن آب به دیگران به سه شرط: ۱- آنکه آب زیاده از حاجت صاحب آب باشد، ۲- و آنکه دیگری نیاز به آب داشته باشد برای خودش و یا حیوانش نه برای درختان، ۳- و آنکه آب از جائی باشد که جایش پر میشود، مانند آب چاه و چشمه نه آب استخر و آب انبار.
فصل:
و وقف درست است به سه شرط: ۱- آنکه موقوف چیزی باشد که استفاده از آن بشود با ماندن عین آن (مانند وقف دکان که از غلّۀ آن استفاده میشود و دکان میماند نه وقف کردن نان که چون خورده شود نماند) ۲- و آنکه وقف بر چیزی باشد که در وقت وقف موجود باشد و پس از آن بر چیزی که پیوسته موجود باشد (مثلاً وقف بر زید نماید که در وقت وقف موجود باشد و پس از او وقف بر فقراء نماید که همیش فقراء موجود باشند و یا اینکه وقف بر زید نماید که امام مسجد است، و پس از زید بر کسانی که امام آن مسجد شوند) ۳- و آنکه وقف در راه حرام نباشد. (امّا وقف در راه حرام مثل وقف بر معبد نصاری درست نیست)، و در وقف بنا به شرط واقف عمل میشود از جلو انداختن (مثل آنکه بگوید: از غلّۀ این وقف اوّل به زید بدهید) و یا بدنبال انداختن (مثل اینکه بگوید: به فقراء بعد از رسانیدن سهم زید بدهید) و یا یکسان نمودن (مثل اینکه بگوید: به زید و فقراء یکسان بدهید) و یا برتری دادن (مثل آنکه بگوید: به زید دو برابر فقراء بدهید).
(وَقْفٌ: به معنی ایستادن، و در اینجا مقصود از آن مالی است که در راه خیر ایستانده میشود، تا کسی در آن تصرّفی نتواند مگر هر تصرّفی که به مصلحت مال وقف باشد. وقف کننده را واقف نامند، و مال وقف شده را مَوْقُوْفۀ نامند، و شخص یا چیزی که موقوفه برای آن است مَوْقُوفٌ عَلَیهِ نامند).
فصل: وكلّ ما جاز بيعه جاز هبته، ولا تلزم الهبة إلّا بالقبض، وإذا قبضها الموهوب له لم يكن للهواهب أن يرجع فيها إلّا أن يكون والداً، وإذا أعمر شيئاًً أو أرقبهُ كان للمعمر أو للمرقب ولورثته من بعده.
فصل: وإذا وجد لُقطة في موات أو طريق فله أخذها وتركها، وأخذها أولي من تركها إن كان على ثقة من القيام بها. وإذا أخذها وجب عليه أن يعرف ستة أشياء: ۱- وعائَها ۲- عفاصها ۳- وكائها ۴- جنسها ۵- عددها ۶- وزنها، و يحفظها في حرز مثلها. ثمّ إذا أراد تملّكها عرّفها سَنة على أبواب المساجد وفي الموضع الذّي وجدها فيه. فإن لم يجد صاحبها كان له أن يتملّكها بشرط الضّمان. واللّقطة على أربعة أضرب: أحدها ما يبقي على الدّوام فهذا حكمه، والثّاني ما لا يبقي كالطّعام الرّطب فهو مخيّر بين أكله وغرمه أو بيعه وحفظ ثمنه. والثّالث ما يبقي بعلاج كالرّطب، فيفعل ما فيه المصحلة من بيعه و حفظ ثمنه أو تجفيفه وحفظه، والرّابع ما يحتاج إلى نفقة كالحيوان وهو ضربان: حيوان لا يمتنع بنفسه فهو مخيّر بين أكله و غرم ثمنه أو تركه والتّطوع بالانفاق عليه أو بيعه وحفظ ثمنه، وحيوان يمتنع بنفسه فإن وجده في الصّحراء تركه وإن وجده في الحضر فهو مخيّر بين الأشياء الثلاثة فيه.
فصل:
و هر چه درست باشد فروختنش، درست است هبه نمودنش، و لازم نمیشود هبه مگر به تحویل گرفتن کسی که هبه به او شده است. و هر گاه کسی که هبه به وی داده شده آن را تحویل گرفت هبه کننده نمیتواند در آن رجوع کند که آن را پس بگیرد، مگر آنکه هبه کننده پدر و یا مادر باشد (یعنی زاینده باشد از پدر پدر و مادر مادر و هر چه بالا رود، که میتواند آنچه به فرزند خود داده است، پس بگیرد). و هر گاه چیزی را به عمر کسی داد و یا به گردن او داد (به اینکه گفت: این خانه مثلاً برای تو دادم که ملک تو باشد تا زنده هستی و هر گاه بمیری بخودم برگردد) که در اینحال مال هبه شده ملک هبه داده شده است و به دهنده بر نمیگردد بلکه بعد از هبه داده شده برای میراث بران او است.
فصل:
و هر گاه یابید مال افتاده در زمین موات و یا در کوچه پس میرسد او را بر داشتن آن و نبرداشتنش، و برداشتنش بهتر است از نبر داشتنش اگر اعتماد به خود دارد در نگهداری آن، و هر گاه آن مال افتاده را برداشت، واجب است بر او آنکه بشناسد شش چیز را: ۱- ظرف آن، ۲- جای آن را که از چرم باشد، ۳- پوشش آن، ۴- جنس آن را که طلا یا نقره یا غیره است، ۵- شمار آن، ۶- وزن آن. و واجب است بر او آنکه نگهداریش کند در جای مانند آن (مثلاً پول را در صندوق آهنی مینهند، و بر این هر چیزی را در جای مخصوص آن نگهدارند) پس از آنکه آن شش چیز را دانست و آن مال را در جای مانندش نگهداشت، اگر بخواهد به ملک خود در آورد، باید آن را یک سال بر درهای مسجدها و در محلّی که آن مال را از آنجا برداشته است، بشناساند. پس اگر یکسال گذشت و صاحب آن پیدا نشد، میرسد او را به ملک خود آوردن به شرط غرامت که هر گاه صاحبش آمد، قیمت آن را و یا عین آن را اگر باقی است به صاحبش بدهد. و مال افتاده بر چهار گونه است: یکی آنچه میماند و مصرفی ندارد، مانند زر و سیم، پس حکم آن چنان است که یاد شد، دوم آنچه نمیماند، مانند خوراک تر، مثل هریسه، پس یابنده اختیار دارد بخوردش و غرامتش بکشد و یا بفروشد و نگهداری قیمت آن نماید. و نوع سوم از انواع لُقطه، آنچه میماند به علاج و درمان، مانند رطب، پس میکند آنچه مصلحت در آن است، از فروختن آن و نگهداری قیمتش، یا خشک کردنش و نگهداریش، و نوع چهارم: آنچه نیازمند به مصرف باشد مانند جانور، و آن بر دو قسم است: ۱- جانوری که نگهداری خود از درندگان نمیتواند، مانند گوسفند، پس او مخیر است میان ذبح آن و خوردنش و غرامت قیمتش، یا گذاشتنش و به رایگان مصرف آن دادن، یا فروختنش و نگهداری قیمتش، ۲- و جانوری که نگهداری خود از درندگان میتواند، مانند شتر، پس اگر یابیدش در صحرا بحال خود بگذاردش و اگر یابید آن را در نزدیک شهر، پس او اختیار دارد میان آن سه چیز: از ذبح و خوردنش و غرامت قیمتش، یا به رایگانی مصرف آن دادن و یا فروختن و نگهداری قیمتش.
فصل: وإذا وجد لقيط بقارعة الطّريق، فأخذه وتربيته وكفالته واجبة على الكفاية. ولا يقرّ إلّا في يد أمين، فإن وجد معه مال أنفق عليه الحاكم منه، وإن لم يوجد معه مال فنفقته في بيت المال.
فصل:
و هر گاه یافته شد بچۀ افتاده در میانۀ راه، پس برداشتنش و پرورشش و نگهداریش واجب است بر سبیل کفایت (که اگر بعضی از مسلمانان این کار را کردند از گردن همه آید، و اگر هیچکدام او را بر نداشتند و ضایع شد، همه عاصی شوند). و گذاشته نمیشود مگر در دست شخص با امانت، (و مبادا که اگر دست آدم بیامانت باشد ادّعای بردگی او نماید). و هر گاه همراه لقیط یعنی بچه افتاده در کوچه مالی بود، حکومت شرع مصرف کودک را از آن مال همراه کودک میپردازد. (قصد از حاکم در کتب فقه مفتیان هستند، زیرا مفتی حاکم شرعی است) و اگر همراه کودک مالی نبود، پس مصرف کودک در بیت المال است.
فصل: والوديعة أمانة، ويستحبّ قبولها لمن قام بالأمانة فيها ولا يضمن إلّا بالتّعدّي، وقول المودَع في ردّها على المودع، وعليه أن يحفظها في حرز مثلها، وإذا طولب فلم يخرجها مع القدرة عليها حتّى تلفت ضمن.
فصل:
و ودیعه به معنی سپرده، امانت است. سنّت است پذیرفتن سپرده برای کسی که ایستادگی به امانتداری در آن بنماید (یعنی کسی که میداند امانت مردم را میتواند نگهداری نماید، سنّت است برای او قبول کردن آن و کسی که اعتماد به امانت داری خود ندارد، روا نیست سپردۀ مردم را تحویل بگیرد) و کسی که امانت را پذیرفت غرامت نمیکشد مگر در صورتی که تعدّی بنماید، (و آنکه دستبُرد در آن بنماید، و یا در جای مانند آن، جایش ندهد). و گفتار کسی که سپرده نزد او است، پذیرفته است گرفته آنکه نگهدارش در جای مانندش. و هر گاه کسی که امانت نزد او است مطالبه شد بر پس دادنش بر صاحب امانت و پس نداد تا آنکه تلف شد غرامتش میکشد.
كِتَابُ الفَرَائِضِ وَ الْوَصَايَا
والوارثون من الرّجال عشرة: الإبن وابن الإبن وإن سفل، والأب والجدّ وإن علا، والأخ وابن الأخ وإن تراخي، والعمّ وابن العمّ وإن تباعدا، والزّوج، والمولی المعتق. والوارثات من النسّاء سبعة: البنت، وبنت الابن، والأمّ، والجدّة، والأخت، والزّوجة والمولاة المعتقة.
و میراثبران از مردان ده کسند: پسر است و پسر پسر و هر قدر بزیر رود (مانند پسر پسر پسر پسر) و پدر است و پدر بزرگ و هر قدر بالا رود (مانند پدر پدر پدر پدر) و برادر و پسر برادر و اگر دور شود (مانند پسر پسر پسر برادر) و عمو و پسر عمو و اگر دور شوند (مانند پسر پسر پسر عمو) و شوهر و آقای آزاد کننده. و میراث بران از زنان هفت کسند: دختر پسر، و مادر، و جدّه که مادرِ مادر یا مادر پدر باشد، و زوجه بمعنی همسر، و بیبی آزاد کننده.
ومن لا يسقط بحال خمسة: الزوجان والأبوان وولد الصُّلب. ومن لا يرث بحال سبعة: العبد، والمدبّر، وأمّ الولد، والمكاتب، والقاتل، والمرتدّ وأهل ملّتين. وأقرب العصبات: الإبن، ثمّ ابنه، ثمّ الأب، ثمّ أبوه، ثمّ الأخ للأب والاُمِّ، ثمّ ابن الأخ للاب والأمّ، ثمّ ابن الأخ للأب، ثمّ العمّ علی هذا الترتيب، ثمّ ابنه، فإن عدمت العصبات فالمولی المعتق. والفروض المذكورة في كتاب الله تعالی ستّة: النّصف، والرّبع، والثّمن، والثّلثان، والثُّلث، والسُّدس، فالنّصف فرض خمسة: البنت، وبنت الإبن، والاُخت من الأب والأمّ، والاُخت من الأب، والزّوج إذا لم يكن معه ولد. والرّبع فرض اثنين: الزّوج مع الولد، أو ولد الإبن وهو فرض الزّوجة والزّوجات مع عدم الولد أو ولد الأبن.
و کسانی که هیچگاه از میراث نمیافتند پنج کسند: زن و شوهر و پدر و مادر و پسر و دختر از کمر میت. و کسانی که هیچگاه میراث نمیبرد هفت کسند: برده، و بردهای که پس از مرگ آقایش آزاد میشود، و بردهای که از آقایش فرزند دارد، و بردهای که خود را از آقایش باز خریده و کشنده، و برگشته از دین، و مردم دو دین (که یهودی میراث نصرانی نمیبرد مثلاً). و نزدیکترین عصبهها: پسر است، دگر پسر پسر، دگر پدر، دگر پدر پدر، دگر برادر پدر و مادری، دگر برادر پدری، دگر پسر برادر پدر و مادری، دگر پسر برادر پدری، دگر عمو به این ترتیب که اوّل عموی پدر و مادری، دگر عموی پدری، دگر پسر عموی پدر و مادری، دگر پسر عموی پدری، پس اگر عصبهها نباشند پس آقای آزاد کننده میراث میبرد. و بهرههای میراث بران که در قرآن کلام الله مجید یاد شده است، شش بهره است: نیم، و چهار یک، و هشت یک، و دو سه یک، و سه یک و شش یک . پس نیم بهرۀ پنج کس است: دختر و دختر پسر، و خواهر پدر و مادری، و خواهر پدری، و شوهر هر گاه همراه او فرزند یا فرزند پسر نباشد. و چهار یک بهرۀ دو کس است: شوهر همراه فرزند یا فرزند پسر، و آن بهرۀ یک یا چند زن است، هنگامی که فرزند یا فرزند پسر همراهشان نباشد.
والثّمُن فرض الزّوجة والزّوجات مع الولد أو ولد الإبن. والثّلثان فرض أربعة: البنتين، وبنتي الإبن، والأختين من الأب والاُمّ، والأختين من الأب، والثلث فرض اثنتين: الأمّ إذا لم تحجب، وهو للإثنين فصاعداً من الإخوة والأخوات من ولد الأمّ. والسُّدس فرض سبعة: الأمّ مع الولد أو ولد الإبن أو اثنين فصاعداً من الإخوة والأخوات، وهو للجدّة عند عدم الامّ، ولبنت الإبن مع بنت الصّلب، وهو للاخت من الأب مع الأخت من الأب والامّ، وهو فرض الأب مع الولد أو ولد الإبن وفرض الجدّ عند عدم الأب، وهو فرض الواحد من ولد الامّ.
و هشت یک بهرۀ یک یا چند زن است همراه فرزند یا فرزند پسر. و دو سه یک بهرۀ چهار کس است: دو دختر، و دو دختر پسر، و دو خواهر پدر و مادری، و دو خواهر پدری. و سه یک بهرۀ دو کس است: مادر وقتی که بهرهاش کم کرده نشد و بهرۀ دو تا یا بیشتر از برادران و خواهران مادری. و شش یک بهرۀ هفت کس است: مادر همراه فرزند یا فرزند پسر یا همراه دو تا یا بیشتر از برادران و خواهران میت، و بهرۀ مادر مادر و یا مادر پدر، هنگامی سکه مادر نباشد، و بهرۀ دختر پسر همراه دختر میت است، و بهرۀ خواهر پدری همراه خواهر پدر و مادری است، و بهرۀ پدر است همراه فرزند یا فرزند پسر میت، و بهرۀ پدر پدر است وقتی که پدر نباشد، و بهرۀ یک شخص از برادر یا خواهر مادری است.
وتسقط الجدّات بالأمّ، والأجداد بالأب. ويسقط ولد الأمّ مع أربعة: الولد، وولد الإبن، والأب، والجدّ. ويسقط الأخ للأب والأمّ مع ثلاثـة: الإبن، وابن الإبن، والأب. ويسقط ولد الأب بهؤلاء الثّلاثة وبالأخ للأب والأمّ. وأربعة يعصّبون أخواتهم: الإبن، وابن الإبن، والأخ من الأب والأمّ، والأخ من الأب. وأربعة يرثون دون أخواتهم وهم: الأعمام، وبنو الأعمام، وبنو الأخ وعصبات المولی المعتق.
و میافتند مادران مادر و مادر پدر به مادر، که هر گاه میت، مادر داشته باشد، مادر پدر و مادر مادر او میراث نمیبرند. و میافتند پدران پدر به پدر، که هر گاه متوفّی، پدر داشته باشد، پدر پدر میراثش نمیبرد. و میافتند برادر و خواهر مادری به چهارکس: به فرزند که هر گاه میت، فرزند داشته باشد چه پسر و چه دختر، برادران و خواهران مادری میت میراث نمیبرند. و به فرزند پسر، که اگر میت دارای فرزند پسر باشد، چه پسر پسر و چه دختر پسر، برادران و خواهران مادری میت میراث نمیبرند. و به پدر، که اگر میت، پدرش زنده باشد، برادران و خواهران (مادری) میراث نمیبرند. و به پدر پدر، که اگر میت، پدر پدرش زنده باشد، برادران و خواهران مادری میت میراث نمیبرند. و میافتند برادران و خواهران پدری به پسر، و پسر پسر، و پدر، و برادران و خواهران پدر و مادری. و چهار کسند که بازوگیر خواهرانشان میشوند: پسر، پسر پسر، برادر پدر و مادری، و برادر پدری که پسر میراث میبرد، و دختر که خواهر او است میراث میبرد، و پسر پسر میراث میبرد، و خواهرش یعنی دختر پسر میراث میبرد، و برادر پدر و مادری میراث میبرد، و خواهرش، خواهر پدری میراث میبرد. و چهار کسند که خودشان میراث میبرند ولی خواهرانشان میراث نمیبرند، و ایشان عبارتنداز: عموها، پسران برادر، و عصبه آقای آزاد کننده، زیرا عمو میراث میبرند، ولی خواهرانشان، دختران عمو، میراث نمیبرند، وعصبه آقای آزاد کننده میراث برده آزاد شده میبرد، ولی دختر آقای آزاد کننده، میراث برده آزاد شده را نمیبرد.
فصل: وتجوز الوصیّة بالمعلوم والمجهول والموجود والمعدوم. وهي من الثُّلث، فإن زاد وقف علی إجازة الورثة. ولا تجوز الوصیّة لوارثٍ إلّا أن یجیزها باقي الورثة. وتصحّ الوصیّة من کلّ بالغ عاقل لکلّ متملّک وفي سبیل الله تعالی. وتصحّ الوصیّة إلی من اجتمعت فیه خمس خصال: الإسلام، والبلوغ، والعقل، والحرّیّة، والأمانة.
فصل:
و درست است وصیّت نمودن به چیز معلوم، (مثل اینکه بگوید: ده تومان وصیّت کردم برای مسجد)، و به چیز نامعلوم، (مثل آنکه بگوید: یک چیزی وصیّت کردم برای خیر، که از خودش سؤال میشود که آن چیز کدام چیز است؟ اگر خودش بیان نکرد، ورثهاش بیان میکنند). و درست است وصیّت به چیزی که در وقت وصیّت موجود است، (مثل اینکه بگوید: این ده کیسه برنج را برای فقراء وصیت نمودم)، و به چیزی که در وقت وصیّت معدوم است و موجود نیست، (مثل اینکه ثمره نخل که بعد از شش ماه ثمر میکند، وصیّت نمودم برای آب انبار ساختن). و وصیّت از سه یک مال وصیّت کننده است، که پس از مرگش آنچه بماند سه یک آن در وصیّتش مصرف میشود، پس اگر زیاده بر سه یک وصیّت نمود، در زیاده از سه یک موقوف است بر اجازه میراث بران بعد از مرگش، و اگر وصیّت به کمتر از سه یک باشد، که همان مقدار وصیّت شده از مالش انداخته میشود، و بقیّه برای میراث بران هر گاه بدهی نداشته باشد. اگر بدهی داشته باشد، اوّل بدهی داده میشود، بعد از وصیّت از سه یک آنچه بعد از بدهی بماند، بیرون میشود، و بقیه برای میراث بران. و درست نیست وصیّت برای میراث بر مگر اینکه باقی میراث بران بعد از مرگ وصیّت کننده اجازه دهند. و درست است وصیّت کردن کسی که بالغ و عاقل باشد و وصیّت برای چیزی نماید که بتواند مالک شود، مثل مسجد و وصیّت در راه خدا باشد; یعنی وصیّت در معصیت روا نیست. تا اینجا وصیّت بود و از اینجا وصیّ معیّن کردن است که هر گاه کسی دارای فرزندان خردسال باشد، خوب است بعد از خود برای سرپرستی و نگهداری خردسالان و مالشان، وصیّ امینی معیّن کند. و درست است وصّی معیّن کردن ولی باید وصّی دارای این پنج خصلت باشد: مسلمان باشد، بالغ باشد، عاقل باشد، آزاد باشد، امین باشد، تا در وصایت خود امانت داری نماید.
کِتَابُ النِّکَاحِ وَمَا یَتَعَلَّقُ بِه مِنَ الأحکَامِ وَالقَضَایَا
النکاح مستحبّ لمن یحتاج إلیه. ویجوز للحرّ أن یجمع بین أربع حرائر، وللعبد بین اثنتین. ولا ینکح الحرّ أمة إلّا بشرطین: عدم صداق الحرّة وخوف العَنت. ونظر الرّجل إلی المرأة علی سبعة أضرب: أحدها نظره إلی أجنبیة لغیر حاجة فغیر جائز، والثّاني نظره إلی زوجته أو أمته، فیجوز أن ینظر إلی ماعدا الفرج منهما. والثّالث نظره إلی ذوات محارمه أو أمته المزوّجة، فیجوز فیما عدا ما بین السُّرّة والرّكبة. والرّابع النّظر لأجل النّکاح فیجوز إلی الوجه والکفّین. والخامس النظر للمداواة، فیجوز إلی المواضع الّتي یحتاج إلیها. والسّادس النّظر للشّهادة أو للمعاملة فیجوز النّظر إلی الوجه خاصّة. والسّابع النّظر إلی الأمـة عند ابتیاعها، فیجوز إلی المواضع الّتي یحتاج إلی تقلیبها. فصل: ولا یصحّ عقد النّکاح إلّا بوليّ وشاهدي عدل. ویفتقر الوليّ والشّاهدان إلی ستّة شرائط: الإسلام، والبلوغ، والعقل، والحرّیّة، والذّکورة، والعدالة إلّا أنّه لا یفتقر نکاح الذّمّیّة إلی إسلام الولیّ، ولا نکاح الأمة إلی عدالة السّیّد.
زناشوئی سنّت است، برای کسی که حاجت به زناشوئی داشته باشد. و درست است برای مرد آزاد، جمع نمودن میان چهار زن آزاد، که با چهار همسر آزاد زناشوئی کند. و برای برده روا است جمع دو زن به زناشوئی. و مرد آزاد نمیتواند زن کنیز را بگیرد (زیرا اگر کنیز بگیرد، فرزندانش از کنیز، بردگان آقای کنیز میشوند، و روا نیست که یک نفر سبب شود فرزندانش به بردگی افتند) مگر به دو شرط: نداشتن مهریّه زن آزاد، و ترسیدن افتادن در عمل شنیع زنا. و نظر کردن مرد بسوی زن بر هفت گونه است: یکی از آنها نظر کردن مرد به زن بیگانه بدون حاجت است، که روا نیست. دوم نظر کردن مرد بسوی زوجه و کنیزش که درست است نظر کردن به همه بدن زوجه و کنیزش غیر از شرمگاه، زیرا نظر به شرمگاه آن دو مکروه است. و سوم نظر کردن شخص به سوی محرمهایش یا کنیزش که شوهر دارد، پس درست است نظر کردن به سوی تمام اعضایشان غیر از میان ناف و زانو. و چهارم نظر کردن برای زناشوئی است، که درست است نظر کردن بسوی رو و دو کف دست. و پنجم نظر کردن برای درمان کردن، پس درست است نظر کردن پزشک بسوی جاهایی از بدن که نیاز به درمان داشته باشد. و ششم نظر کردن برای گواهی دادن و یا معامله نمودن، که درست است نظر کردن بسوی رو و بس. و هفتم نظر کردن بسوی کنیز موقع خریدنش، پس درست است نظر کردن بسوی جاهایی از بدنش که در خرید و فروش آن به آن جاها نظر میشود.
فصل:
و درست نیست بستن عقد زناشوئی مگر به اذن ولیّ و حضور دو گواه درستکار. و ولیّ و دو گواه نیازمندند بسوی شش شرط:
۱- مسلمانی ۲- بالغ بودن ۳- خردمندی ۴- آزادی ۵- مرد بودن ۶- درستکاری. مگر اینکه در شوهر دادن زنی که کافر ذمّی است نیازی به مسلمانی ولیّ او نیست، و شوهر دادن کنیز نیازی به درستکاری آقایش ندارد.
واُولي الولاة الأب ثمّ الجدّ أبوالأب ثمّ الأخ للأب والأمّ ثمّ الأخ للآب ثمّ ابن الأخ للأب و الأمّ ثمّ ابن الأخ للأب ثمّ العمّ ثمّ ابنه علی هذا التّرتیب، فإن عدمت العصبات فالمولي المعتق ثمّ عصباته ثمّ الحاکم. ولا یجوز أن یصرّح بخطبة معتدَّة، ویجوز أن یعرّض لها وینکحها بعد انقضاء عدّتها. والنّساء علی ضربین: ثیّبات، وأبکار. فالبکر یجوز للأب والجدّ إجبارها علی النّکاح، والثّیب لا یجوز تزویجها إلّا بعد بلوغها وإذنها. فصل: والمحرمات بالنّصّ أربع عشرة: سبع بالنّسب، وهنّ الأمّ وإن علت، والبنت وإن سفلت، والأخت، والخالة، والعمّة، وبنت الأخ، وبنت الأخت. واثنتان بالرّضاع: الإمّ المرضعة، والأخت من الرّضاع. وأربع بالمصاهرة: أمّ الزوجة، والرّبيبة إذا دخل بالأمّ، وزوجة الأب، وزوجة الإبن، وواحدة من جهة الجمع وهي أخت الزّوجة.
و مستحقّترین ولیها، پدر است، دگر پدر پدر، دگر برادر پدر و مادری، دگر برادر پدری، دگر پسر برادر پدر و مادری، دگر پسر برادر پدری، دگر عمو، دگر پسر عمو، به همان ترتیب (که اوّل عموی پدر و مادری، دگر عموی پدری، دگر پسر عموی پدر و مادری، دگر پسر عموی پدری). اگر عصبهها نباشند پس آقای آزاد کننده که میراث برده آزاد شدهاش میبرد، دگر پس از آقای آزاد کننده عصبههای او که میراث برده آزاد شده شان میبرند، پس از آن حاکم (و مقصود از آن حاکم شرعی است که مفتی باشد) (آن زن را که هیچ ولیّ دیگری ندارد به شوهر میدهد). و درست نیست صریحاً گفتگوی خواستگاری زنی نمودن که در عده است. و درست است که به پهنای سخن اشاره به خواستگاری او نمودن، (مثل اینکه بگوید: مانند تو پیدا نمیشود). و او را میتواند به زنی بگیرد بعد از به آخر رسیدن عدهاش.
و زنان بر دو گونهاند: دوشیزگان و بیوگان. پس دوشیزه، روا است برای پدر و پدر پدر مجبور کردنش بر شوهر گرفتن، و بیوه، درست نیست شوهر دادنش مگر پس از رسیدن به سنّ بلوغ و اجازه دادنش.
فصل:
و زنانی که حرام است زناشوئی با آنها به نصّ قرآن، چهاردهاند: هفت تا به نسب و آنان عبارتنداز: ۱- مادر و اگر چه بالا رود، ۲- و دختر و اگر چه پائین رود، مانند دختر دختر، ۳- و خواهر، ۴- و خاله یعنی خواهر مادر، ۵- و عمّه که خواهر پدر باشد، ۶- و دختر برادر ۷- و دختر خواهر. و دو تا حرام هستند به سبب شیر و آن دو عبارتنداز: ۱- مادر شیرده ۲- و خواهر شیری.
و چهار تا حرامند به سبب زناشوئی و آنان عبارتنداز: ۱- مادر زن، ۲- و پی زاده هر گاه شوهر مادرش، دخول به مادرش نموده باشد، ۳- و زن پدر، ۴- و زن پسر. و یکی از جهت جمع کردن و آن خواهر زن است.
ولا یجمع بین المرأة و عمّتها، ولا بین المرأة وخالتها. ویحرم من الرّضاع ما یحرم من النّسب. وتردّ المرأة بخمسة عیوب: بالجنون، والجذام، والبرص، والرتق، والقرن. ویردّ الرّجل بخمسة عیوب: بالجنون، والجذام، والبرص، والجبّ، والعنّة.
فصل: ویستحبّ تسمیة المهر في النّکاح، فإن لم یسمّ صحّ العقد. ووجب المهر بثلاثة أشیاء: أن یفرضه الزّوج علی نفسه، أو یفرضه الحاکم أو یدخل بها فیجب مهر المثل. ولیس لأقل الصّداق ولا لأکثره حدٌّ. ویجوز أن یتزوّجها علی منفعة معلومة. ویسقط بالطّلاق قبل الدّخول نصف المهر.
فصل: والوليمة علی العرس مستحبّة، والإجابة إلیها واجبة إلّا من عذر.
و درست نیست که جمع کرده شود میان زنی و عمّهاش، و میان زنی و خالهاش در نکاح یک شوهر. (و اگر بخواهد عمّه و یا خاله زنی را ازدواج نماید مادامی که آن زن در عقد زناشوئی او است، عقد عمّه و یا خاله آن زن منعقد نمیگردد، مگر وقتی که آن زن را طلاق دهد) و حرام میشود از شیرخواری آنچه از نسب حرام بود (از نسب مادر حرام است، از شیر هم مادر شیرده حرام است زناشوئیش با پسری که نزد او شیر خورده است و بر این قیاس). و پس داده میشود زن به پنج عیب: به دیوانگی، و خوره، و پیسی، و گرفتن گوشت در فرج، و گرفتن استخوان در فرج. (یعنی اگر مردی با زنی عقد نکاح نمود و معلوم شد که زن دارای یک از آن عیبهای پنجگانه است، مرد میتواند فسخ نکاح نماید و فائده این فسخ آن است که اگر فسخ به یکی از آن عیبها قبل از تصرّف زن باشد، مهریه چیزی لازم شوهر نمیشود)، و پس داده میشود شوهر به پنج عیب: به دیوانگی، و خوره، و پیسی، و نداشتن آلت مردی که بریده شده باشد، و نامردی. (یعنی اگر زنی شوهری گرفت و پس از عقد معلوم شد که یکی از آن عیبهای پنجگانه در شوهر هست، زن میتواند فسخ نکاح نماید، و وقتی که خود زن فسخ نمود و فسخ پیش از تصرّف بود، آن زن حقّ مهری ندارد).
فصل:
و سنّت است نام مهر بردن در عقد نکاح، پس اگر در عقد نکاح نامی از مهر برده نشد عقد نکاح صحیح است. و واجب میشود مهر به یکی از سه چیز: ۱- به اینکه خود شوهر پس از عقد و قبل از تصرّف مهریهای برای زوجهاش معیّن نماید و زوجهاش راضی شود، ۲- یا اینکه زوجهاش به تعیین مهر از شوهر راضی نشود، و حاکم مهر آن زن را معیّن نماید. قصد از معیّن کردن آن است که مقدار آن بیان شود، ۳- و یا اینکه شوهر آن زن را تصرّف نماید و مهرالمثل آن زن لازمش شود. و صداق که کابین است حدّی برای کمتر آن نیست، (بلکه درست است زنی را به یک دانه خرما به نکاح آوردن مثلا)ً و همچنان بیشترین حدّ مهر هم نمیتوان تعیین کرد،( بلکه میتوان میلیاردها مهر زنی قرار داد). و درست است که زنی را بر منفعت چیز معلومی زناشوئی نماید. (مثلاً مهریه زنی باسواد کردنش قرار دهد، و یا تعلیم قرآن مهریهاش نماید)، و هر گاه شوهر قبل از تصرف زوجهاش او را طلاق داد، نصف مهر میافتد و فقط نصف مهر لازم او است که به زوجهاش بدهد.
فصل:
و شیرینی دادن بر عقد زناشوئی سنت است. و رفتن کسی که دعوت شد به سوی آن واجب است، مگر اینکه عذر داشته باشد، به اینکه بیمار باشد و نتواند آنجا حاضر شود.
فصل: والتّسوية في القسم بین الزّوجات واجبة، ولا یدخل علی غیر المقسوم لها لغیر حاجة، وإذا أراد السّفر أقرع بینهنّ وخرج بالّتي تخرج لها القرعة. و إذا تزوّج جدیدة خصّها بسبع لیالٍ إن کانت بکرا، وبثلاث لیال إن کانت ثیّبا. وإذا خاف نشوز المرأة وعظها فإن أبت إلّا النشوز هجرها، فإن أقامت علیه هجرها وضربها، ویسقط بالنشوز قسمها ونفتها.
فصل: والخلع جائز علی عوض معلوم وتملک به المرأة نفسها، ولا رجعة له علیها إلّا بنکاح جدید، ویجوز الخلع في الطّهر وفي الحیض. ولا یلحق المختلعة الطّلاق.
فصل:
و یکسان نمودن در نوبت بین زنها واجب است. و شوهر نمیتواند بر زنی که نوبتاش نیست بدون حاجت داخل شود. (اما برای حاجت مثل بیماری زنی که نوبتاش نیست و به پرستاری شوهر نیاز دارد، در این حالت داخل شدن شوهر بر او روا است). و هر گاه شوهر قصد مسافرت نماید و بخواهد یکی از آن زوجهها را با خود ببرد، باید قرعه اندازد میان آنها، و همان که قرعهاش بیرون آمد با خود به سفر برد. و هر گاه زنی به تازه گرفت (غیر از زوجه سابقش) اختصاص دهد آن زن نو را به هفت شب اگر دوشیزه باشد، و به سه شب اگر بیوه باشد. و هر گاه شوهر ترسید از نافرمانی زن، به اینکه نافرمانی را از او دید، آن زن را پند دهد و نصیحت کند، و اگر سودمند نشد و ماند بر نافرمانی، او را در سخن و خوابگاه ترک نماید. پس اگر ترک سخن و خوابگاه با او سودی نداد و بر نافرمانی بماند، او را ترک نماید، و بزندش. و میافتد به نافرمانی زن، نوبت و نفقهاش.
فصل:
و خلع نمودن روا است در مقابل عوض معلومی. (خلع عبارت است از این است که شوهری به زوجهاش میگوید: من خلع با تو نمودم به یک تومان، و زوجهاش هم بگوید: من قبول خلع از تو نمودم به یک تومان مثلاً، که پس از تلفّظ به این صیغه خلع)، زن مالک نفس خود میشود، (و از زیر ارتباط زناشوئی با شوهرش بیرون میآید، بدین معنی که) شوهر نمیتواند رجوع در آن زن نماید مگر به عقد نکاح از نو و با رضایت زن. و درست است خلع نمودن در حال پاکی و قاعده شدن زن. و نمیرسد به زنی که خلع نموده طلاق، (یعنی زنی که سر خود را از شوهر خرید به خلع که در اینحال از همسری بیرون رفته است و آن شوهر نمیتواند طلاقی بر او جاری کند، زیرا طلاق بر زن بیگانه واقع نمیشود).
فصل: والطّلاق ضربان: صریح وکناية. فالصّریح ثلاثة ألفاظ: الطّلاق، والفراق، و السّراح، ولا یفتقر صریح الطّلاق إلی النّیة. والکناية: کلّ لفظ احتمل الطّلاق وغیره، یفتقر إلی النّیة. والنّساء فیه ضربان: ضربٌ في طلاقهنّ سنّة وبدعة، وهنّ ذوات الحیض. فالسّنّة أن یوقع الطّلاق في طهر غیر مجامع فیه، والبدعة أن یوقع الطّلاق في الحیض أو في طهر جامعها فیه. وضربٌ لیس في طلاقهنّ سنّة ولا بدعة، وهنّ أربع: الصغیرة، والآیسة، والحامل، والمختلعة الّتي لم یدخل بها.
فصل:
و طلاق بر دو قسم است: صریح، به معنی آشکار، و کنایه، به معنی پوشیده. پس آنچه آشکارند طلاق باشد سه لفظ است: لفظ طلاق، و لفظ فراق، و لفظ سراح (که در این سه لفظ در رسانیدن جدائی زن و شوهر و هِشتَنِ زن و بریدگی پیوند زناشوئی آشکارند) و کنایه عبارت از هر لفظی است که احتمال طلاق و غیر طلاق دارد، از این راه باید قصد طلاق با آن همراه باشد، تا طلاق واقع شود. (مثلاً هر گاه گفت به زوجهاش: أنتِ مُطَّلقۀ – تو هِشتَه ای – آشکارا میرساند که شوهر او را طلاق داده است. و هر گاه به زوجهاش گفت: من کاری به کار تو ندارم، (به عربی: لا أندَهُ سَربُکِ)، که اینگونه الفاظ هم امکان دارد که شوهر از راه تهدید و ناپسندی رفتار به زن بگوید، و هم احتمال دارد که به سبب جدائی او از زوجهاش کاری به کار او نداشته باشد. چون هر دو احتمال دارد، هر گاه شوهر در گفتن این الفاظ قصد طلاق داشته باشد، طلاق واقع میشود، و اگر قصد طلاق نداشته باشد، طلاق واقع نیست. اگر زوجه در قصد طلاق از شوهر تردید داشته باشد، شوهر تصدیق میشود به قسم که طلاق نداشته است. اما اگر شوهر اعتراف نماید که قصدش طلاق بوده، طلاق واقع میشود). و زنان در طلاق بر دو گونهاند: قسمی که در طلاق آنان سنّت و بدعتی موجود است، و آنانند زنانی که قاعده میشوند. و سنّت در طلاق اینگونه زنان آن است که شوهر طلاقشان را در حال پاکی و آن هم پاکیی که در آن پاکی شوهر با او نزدیکی نکرده، واقع سازد. و بدعت در طلاق آنگونه زنان چنان است که شوهر طلاقشان را در حال حیض بیندازد، و یا اینکه طلاقشان را در پاکیی بیندازد که در آن پاکی با آن زن نزدیکی نموده باشد. و قسمی از زنان در طلاقشان سنّت و بدعتی نیست، و آنان چهارند: زن خردسال که قاعده نشده است، و پیره زن که به یائسگی رسیده و قاعده نمیشود، و زن باردار، و زنی که قبل از اینکه شوهرش او را تصرّف کند، با شوهرش خُلع نمود.
فصل: ویملک الحرّ ثلاث تطلیقات والعبد تطلیقتین، ویصحّ الإستثناء في الطّلاق إذا وصله به، ویصحّ تعلیقه بالصّفة والشّرط. ولا یقع الطّلاق قبل النّکاح. وأربع لا یقع طلاقهم: الصبيّ، والمجنون، والنّائم، والمکره.
فصل: وإذا طلّق امرأته واحدة أو اثنتین فله مراجعتها ما لم تنقض عدّتها، فإن انقضت عدّتها حلّ له نکاحها بعقد جدید وتکون معه علی ما بقي من الطّلاق، فإن طلقّها ثلاثاً لم تحلّ له إلّا بعد وجود خمس شرائط: إنقضاء عدّتها منه، وتزویجها بغیره، ودخوله بها وإصابتها، وبینونتها منه، وانقضاء عدتّها منه.
فصل:
و مرد آزاد مالک سه طلاق است، و مرد برده دارنده دو طلاق است. و درست است استثناء در طلاق هر گاه استثناء را همراه طلاق یاد نمود (مثلاً گفت به زوجهاش: أنتِ طَالِقٌ ثلَاثَ تَطلِیقَاتٍ إلّا وَاحِدَة. توبه سه طلاقی مگر یک طلاق، یعنی از سه طلاق دوتایش واقع است) و درست است معلّق نمودن طلاق به صفت و شرط (مثل آنکه به زوجهاش بگوید: اگر به خانه تقی رفتی به طلاق هستی، که هر گاه به خانه تقی رفت طلاقش میافتد) و واقع نمیشود طلاق پیش از زناشوئی (زیرا شرط وقوع طلاق این است که طلاق داده، زوجه طلاق دهنده باشد، پس طلاق دادن به زنانی که زوجه او نیستند ارزش ندارد). و چهار کسند که طلاقشان واقع نمیشود: کودک، دیوانه، شخصی که در خواب است، و کسی که به زور گرفته شد که طلاق دهد. (به اینکه به وی تهدید شد، اگر طلاق از زوجهاش ندهد، کشته میشود، و تهدید کننده هم توانائی عملی کردن این تهدید داشت و تهدید شده هم چارهای به گریختن یا دیگری به کمک خواستن نداشت. تهدید به حسب اشخاص تفاوت میکند. تهدید مردم آبرومند به بیآبروئی شان در انظار هم اکراه نامیده میشود، و طلاق کسی که مجبور شد به طلاق به شرح بالا واقع نمیشود).
فصل:
و هر گاه مرد آزاد طلاق زوجهاش داد یک طلاق و یا دو طلاق، پس میرسد او را بازگشت دادن زوجهاش به خانهاش، مادامی که عدّه آن زن نگذشته باشد، پس اگر عدّه زن طلاق داده شده به یک و یا دو طلاق گذشت، در این حال روا است برای او عقد زناشوئی بستن با آن زن از نو، و هر گاه زن طلاق داده شده که یک و یا دو طلاق گرفته بود و عدّهاش گذشته بود، به عقد نکاح نو به خانه آورد، این زن با همین شوهر بر بقیّه طلاق هستند; یعنی اگر پیشتر دو طلاق داده است حالا در این عقد فقط یک طلاق دیگر دارد. اگر شوهر زوجهاش را سه طلاق گفت، پس از سه طلاق این زن بر طلاق دهندهاش حرام است، و موقعی این زن میتواند با شوهر سه طلاق دهندهاش بگذرد، و شوهر دیگری اختیار نماید، و این شوهر بعدی آن زن را تصرّف کند، و با او نزدیکی نماید، و آنگاه شوهر بعدی طلاق آن را بگوید، و عده آن زن از شوهر بعدی بگذرد. هر گاه این پنج شرط بجا آمد، شوهر قبلی زن میتواند با او ازدواج نماید. (این دستور شریعت مطهّره اسلام که هر گاه شوهری زوجه خود را سه طلاق داد، تا شوهر دیگری نگیرد، ازدواج با شوهر قبلی نمیتواند، خود درسی آموزنده است که مردمی که به خرده گیری و بهانه جوئی پردازند و نیک بختی زناشوئی را فدای چیزهای جزئی نمایند و از بی کفایتی نتوانند یکدیگر را اصلاح کنند، باشد به دوری از همدیگر، و معاشرت با شوهری دیگر، مزه جدائی را بچشند و درس عبرت گیرند. و طلاق همیشه باید آخرین علاج باشد، یعنی وقتی که به هیچ وجه سازش بین زن و شوهر میّسر نشد، اقدام به طلاق شود، همچنان که اگر دستی زخم شد تا امید بهبودیش است قطع نکنند، مگر وقتی که ترس سرایت و تلف همه بدن باشد).
فصل: وإذا حلف أن لایطأ زوجته مطلقاً أو مّدة تزید علی أربعة أشهر فهو مول ویؤجّل له إن سألت ذلک أربعة أشهر، ثمّ یخیّر بین الفَیئة والتّکفیر أو الطلّاق، فإن امتنع طلّق علیه الحاکم.
فصل: والظّهار أن یقول الرّجل لزوجته أنت عليَّ کظهر اُمّي، فإذا قال لها ذالک ولم یتبعه بالطّلاق صار عائداً ولزمته الکفّارة: والکفّارة عتق رقبة مؤمنة سلیمة من العیوب المضرّة بالعمل والکسب، فإن لم یجد فصیام شهرین متتابعین، فإن لم یستطع فإطعام ستّین مسکینا، لکلّ مسکین مدّ، ولا یحلّ للمظاهر وطؤها حتّی یکفّر.
فصل:
و هر گاه قسم یاد نمود مردی بر اینکه نزدیکی با زوجهاش ننماید، و مدّتی برای قسم خود معیّن نکرد، یا مدّت بیش از چهار ماه معیّن نمود، پس او، ایلاء کننده است. (ایلاء عبارت است از سوگند بر نزدیک نشدن به زوجه است). در اینحال اگر زوجهاش درخواست مدّت گذاری نمود، تا چهار ماه مهلت به شوهر او داده میشود. چنانچه در این مدّت با زوجهاش نزدیکی ننمود، به شوهر نامبرده اختیار داده میشود که یا از سوگند خود رجوع کند و به زن نزدیکی نماید و کفّاره این سوگند (که در فصل ظهار میآید، فصل بعد از این بیان میشود) بدهد، و یا اینکه طلاق زوجهاش بدهد. پس اگر خودداری نمود و نه طلاق و نه رجوع نمود که نزدیکی با زوجهاش نماید، در این حالت حاکم شرع یک طلاق زوجه نامبرده را واقع میسازد.
فصل:
و ظهار یا مظاهره عبارت از آن است که مردی به زوجهاش بگوید: «تو بر من مانند کمر مادرم هستی»، که هر گاه چنین گفتاری به زوجهاش گفت و فوراً بدنبال آن طلاق زوجهاش نداد، گردید رجوع کننده در گفتار خود و لازم او گشت کفّاره (یعنی وقتی که شوهر به زنش گفت: تو بر من مثل کمر مادرم هستی، وقتی این لفظ تحقق مییابد که فوراً بدنبال آن طلاقش بگوید، زیرا به طلاق گرفتن زن و حرام شدنش بر شوهر مانند کمر مادر میشود. ولی اگر بدنبال آن لفظ طلاق زوجهاش را واقع نکرد، گفتار بیهودهای را گفته و توهین به مادر خود نموده است که جبران آن در دادن کفّاره است) و کفّاره: عبارت است از آزاد کردن یک گردن مسلمانی یعنی برده مسلمانی که سلامت باشد از عیبهایی که زیان به کار و کسب میرساند. اگر برده مسلمان را نیابد که آزاداش کند، پس دو ماه پی در پی به روزه رود، پس اگر روزه داری دو ماه پی در پی نتواند، پس خوراک به شصت بینوا بدهد، به هر مسکینی یک مدّ که چهار قیاس و نیم باشد از قوت غالب محلّ. و روا نیست بر مرد ظهار گوینده نزدیکی با آن زن مظاهره شده مگر پس از کفّاره دادن. (ایلاء و اظهار از نظر اذیّت زوجه و بی احترامی هر دو حرامند).
کلمات:
(حلف): سوگند یاد نمود. (أن لایطأ زوجته): آنکه نزدیکی با زوجهاش ننماید. (فهو مول): پس او ایلاء کننده است. و ایلاء همان قسم خودداری از نزدیک شدن به زوجه است. (یؤجّل له): مدّت برای آن شوهر گذاشته میشود. (إن سألت): اگر زوجهاش درخواست مدّت گذاری نمود (ثمّ یخیّر): پس از گذشتن چهار ماه از روز ایلاء گفتن شوهر را اختیار میدهند میان دو چیز. (الفیئة): یعنی برگشتن از گفتار خود و نزدیکی با زوجهاش نمودن (اظهار): مشتق از ظهر به معنی کمر است. ظهار و مظاهره عبارت است از گفتن شوهر به زوجهاش: تو بر من مانند کمر مادرم هستی، چون سبب نزول آیه مظاهره ﴿ٱلَّذِينَ يُظَٰهِرُونَ مِنكُم مِّن نِّسَآئِهِم مَّا هُنَّ أُمَّهَٰتِهِمۡۖ...﴾ [المجادلۀ: ۲].
درباره کسی است که این لفظ گفتهاند، به این لفظ شهرت یافته است. و گرنه اگر بگوید: مانند سینه مادرم هستی، هم همان حکم را دارد. (صار عائداً): گردید رجوع کننده در سخن خود و پس گیرنده گفتار خود. (رقبۀ): گردن، و قصد از آن برده است.
فصل: وإذا رمی الرّجل زوجته بالزّنا فعلیه حدّ القذف إلّا أن یقیم البیّنة أو یُلاعن فیقول عند الحاکم في الجامع علی المنبر في جماعة من النّاس: أشهد بالله إنّني لمن الصّادقین فیما رمیت به زوجتي فلانة من الزّنا، وأنّ هذا الولد من الزّنا ولیس منّي، أربع مرّات، ویقول في المرّة الخامسة بعد أن یعظه الحاکم: وعليَّ لعنة الله إن کنت من الکاذبین. ویتعلّق بلعانه خمسة أحکام: سقوط الحدّ عنه، ووجوب الحدّ علیها، وزوال الفرش، ونفي الولد، والتّحریم علی الأبد. ویسقط الحدّ عنها بأن تلتعن فتقول: أشهد بالله إنّ فلانا هذا لمن الکاذبین فیما رماني به من الزّنا، أربع مرّات، وتقول في المرّة الخامسة بعد أن یعظها الحاکم: و عليّ غضب الله إن کان من الصّادقین.
فصل:
و هر گاه دشنام داد مردی زوجهاش را به عمل زنا متّهم کرد، پس واجب است بر آن مرد حدّ تهمت که هشتاد چوب به او زنند، مگر آنکه گفتار خود را به گواهان ثابت کند، یا لعان نماید. و لعان چنین است که بگوید نزد حاکم و روی منبر در حضور گروهی از مردم: گواهی میدهم به خدا که محقّقاً از راست گویانم در آنچه نسبت به زوجه ام فلانه، گفته ام از زناکاریش، و محقّقاً این فرزند از زنا است و از من نیست، چهار بار آن جمله را تکرار نماید. و بگوید بار پنجم هر گاه وعظ و پند حاکم برای جلوگیری از گفتن بار پنجم سودمند نیفتاد: و نفرین خدا بر من باد اگر باشم از دروغگویان. و به این لعان شوهر پنج حکم تعلّق میگیرد: ۱- افتادن حدّ تهمت از او، ۲- و واجب شدن حدّ زنا بر آن زن، ۳- و نیست شدن زناشوئی از میان آن زن و شوهر لعان کنندهاش، ۴- و نیست شدن نسب آن فرزند از آن مرد لعان کننده، ۵- و حرام شدن آن زن بر مرد لعان کننده برای همیشه. و میافتد حدّ زنا از آن زن به اینکه آن زن هم لعان نماید و چنین بگوید: گواهی میدهم که این فلان (و نام ببرد) محقّقاً از دروغگویان است در آنچه از زناکاری به من نسبت داده است، چهار بار این جمله را بگوید، و بار پنجم هر گاه وعظ و پند حاکم در خودداری از گفتن پنجمین بار سودمند نیفتاد، بار پنجم میگوید: و بر من باد خشم خدا اگر او (نام ببرد) از راستگویان باشد.
فصل: والمعتدّة علی ضربین: متوفّی عنها، وغیر متوفی عنها، فالمتوفّی عنها إن کانت حاملاً فعدّتها بوضع الحمل وإن کانت حائلاً فعدّتها أربع أشهر وعشرا، وغیر المتوفّی عنها إن کانت حاملاً فعدّتها بوضع الحمل وإن کانت حائلاً وهي من ذوات الحیض فعدّتها ثلاثة قروء، وهي الأطهار إلّا إذا کانت صغیرة أو آيسة فعدتها ثلاثة أشهر. والمطلّقة قبل الدّخول بها لا عدّة علیها. وعدّة الأمة بالحمل کعدّة الحرّة، وبالأقراء أن تعتّد بقرائن وبالشّهور عن الوفاة أن تعتدّ بشهرین وخمس لیال، وعن الطّلاق أن تعتدّ بشهر و نصف فإن اعتدّت بهشرین کان أولی.
فصل:
و زنانی که عدّه میگیرند بر دو قسماند: زنی که شوهرش وفات نموده و عدۀ غیر وفات میگیرد. امّا زنی که عدّه وفات نشسته است، اگر باردار باشد که عدّه او به زایمان به آخر میرسد، و اگر باردار نباشد، پس عدّۀ او چهار ماه و ده روز عدّه گرفتن است. و امّا زنی که شوهرش وفات ننموده بلکه او را طلاق داده مثلاً، که در اینحال اگر باردار باشد، عدّهاش به زائیدن بچّه پایان میپذیرد و اگر باردار نباشد، بلکه از زنانی باشد که قاعده میشوند، پس عدّۀ او به گذشتن سه پاکی به سر میرسد. و اگر از زنانی باشد که قاعده نشده مانند زن خردسال و یا قاعده نمیشوند مانند پیرزن، پس عدّۀ زن خردسال و پیرزن گذشتن سه ماه است. و اما زنی که پیش از دخول شوهر به او، طلاق داده شد، که عدّه ای بر او نیست. و امّا عدّۀ کنیز که اگر باردار باشد که در این حال چه از عدّۀ وفات و چه غیر وفات، عدّهاش به زائیدن بچّه به سر میرسد، و عدّۀ کنیز به پاکی به گذشتن دو پاکی پایان میپذیرد، و عدّۀ کنیز به ماه از عدّۀ وفات به گذشتن دو ماه و پنج روز است، و عدّۀ کنیز به ماه از عّدۀ طلاق به گذشتن یک ماه و نیم به آخر میرسد، و هر گاه دو ماه عدّه بگیرد بهتر است.
فصل: ویجب للمعتدّة الرجعیّة السّکنی والنّفقة، ویجب للبائن السّکنی دون النّفقة إلّا أن تکون حاملاً. ویجب علی المتوفّی عنها زوجها الإحداد، وهو الإمتناع من الزّينة والطّیِّب وعلی المتوفّی عنها زوجها والمبتوتة ملازمة البیت إلّا لحاجة.
فصل: ومن استحدث ملک أمة حرم علیه الإستمتاع بها حتّی یستبرئها إن کانت من ذوات الحیض بحیضة، وإن کانت من ذوات الشّهور بشهر، وإن کانت من ذوات الحمل بالوضع. وإذا مات سیّد اُمّ الولد استبرأت نفسها کالأمة.
فصل:
واجب است بر شوهر دادن نفقه و خانۀ نشیمن به زوجهاش که او را طلاق رجعی داده است (که هر گاه شوهری زوجهاش را طلاق رجعی داد به اینکه سه طلاق او نگفت، پس مادامی که آن زن در عدّه است، نشیمن و مصرف او لازم شوهر است) (و زنی که در عدّۀ رجعی نشسته است، حکم زوجه را دارد در اینکه نفقه و نشیمن او لازم شوهر است، و در اینکه اگر در عدّۀ رجعیّه زن و یا شوهر مرد، میراث یکدیگر میبرند، و از اینکه اگر شوهر بخواهد طلاق دیگرش بیندازد، میتواند، و در اینکه ایلاء و ظهار و لعان میتوان با او گفت). و واجب است بر شوهر برای زنی که طلاق بائن گرفته به اینکه خلع نموده و یا سه طلاق گرفته است، نشیمن او، امّا نفقه زنی که طلاق بائن گرفته است لازم بر طلاق دهنده نیست، و لازم است بر زنی که شوهرش وفات نموده دوری جستن از زیبائی و بو خوشی که تا موقعی که در عدّۀ وفات است لباسهای زیبا و زیورآلات و سرمه و غیره و بو خوشی نمیتواند بکار برد. و واجب است بر زنی که شوهرش در گذشته است، و همچنان زنی که طلاق قطعی گرفته است لازمشان است که در مدّت عدّه داری در خانه نشیند و بیرون نروند مگر برای حاجت.
فصل:
و کسی که به دست آورد کنیزی را به خرید و یا به غیر آن، حرام است بر او نزدیکی با آن کنیز تا آنکه پاکی بچه دانش را بداند، به اینکه اگر آن کنیز قاعده میشود یک قاعدهاش بگذرد، و اگر کنیز قاعده نمیشود که خردسال و یا پیرزن است، یک ماه بگذرد، و اگر کنیز باردار باشد، باید به او نزدیک نشود تا بچّه را بدنیا آورد. و هر گاه آقای کنیزی که فرزند از آقایش دارد، بمیرد آن کنیز باید مانند کنیز پاکی بچّه دان خود را به قاعده شدن و یا گذشتن یک ماه پس از مرگ آقایش، یقین کند.
فصل: وإذا أرضعت المرأة بلبنها ولداً صار الرّضیع ولدها بشرطین: أحدهما أن یکون له دون الحولین، والثّاني أن ترضعه خمس رضعات متفرّقات. یصیر زوجها أباً له، ویحرم علی المرضَع التّزویج إلیها وإلی کلّ من ناسبها، ویحرم علیها التّزویج إلی المرضع وولده دون من کان في درجته، أو أعلی طبقة منه.
فصل:
و هر گاه زنی شیر داد به شیر خودش کودکی را، میگردد آن کودک فرزندش به دو شرط: یکی آنکه کودک کمتر از دو سال داشته باشد، و دوم اینکه شیر به او دهد پنج شیر دادن جدا از همدیگر. و میگردد شوهر آن زن شیرده پدر آن کودک شیرخوار، و حرام است بر آن شیرخوار زناشوئی با آن زنی که شیر به او داده است، و همچنان حرام است بر آن شیرخوار زناشوئی با هر کسی که نسبتی با آن زن شیرده داشته باشد. (مانند مادر آن زن، عمّهاش، جدّهاش، خالهاش و غیره) و حرام است بر آن زن شیرده زناشوئی با آن پسری که شیر او خورده است. و همچنین با فرزندان آن پسر شیرخوار، اما زناشوئی آن زن شیرده با کسانی که در درجه شیرخوار هستند، مانند زناشوئی با برادر آن طفل و یا با کسانی که بالاتر از آن طفل شیرخوار هستند، مانند زناشوئی زن شیرده آن بچه با پدر آن بچه و یا عمویش که روا است و مانعی ندارد. الحاصل، طفل شیرخوار موقعی که بزرگ شد نمیتواند با مادر شیریاش زناشوئی نماید، و نه هم با محارم آن زن و نه با شوهر آن زن. پدر طفل هم برای طفلش نمیتواند آنان را به زنی بگیرد، یعنی طفل شیرخوار از شیرده و شوهر و محارم او ممنوع از زناشوئی است، چه در حال طفلی و چه در موقع بزرگیش. و زن شیرده هم نمیتواند با پسری که شیر او خورده است، زناشوئی نماید نه با آن پسر شیرخوار و نه پسرانش. و همچنین شوهر زنی که به بچه شیرخواره شیر داده است نمیتواند با آن بچه و یا فرزندانش زناشوئی کند. و آن بچه هم نمیتواند با شوهر آن زن شیرده و فرزندان آن شوهر، و اگر هم از غیر آن زن باشند، نمیتواند زناشوئی کند. موضوع رضاع و شیردادن موضوع بسیار مهمی است که باید زنان و مردان آن را ثبت کنند و بنویسند و گواه بر آن بگیرند، مبادا که به مرور ایّام و غفلت باعث نکاح محارم شود.
فصل: ونفقة العمودین من الأهل واجبة للوالدین والمولودین، فأمّا الوالدون فتجب نفقتهم بشرطین: الفقر والزّمانة، أو الفقر والجنون، وأمّا المولودون فتجب نفقهم بثلاثة شرائط: الفقر والصّغر أو الفقر والزّمانة أو الفقر والجنون. ونفقة الرّقیق والبهائم واجبة ولا یکلّفون من العمل ما لا یطیقون. ونفقة الزوجة الممکنّة من نفسها واجية، وهي مقدّرة، فإن کان الزّوج موسراً فمدّان من غالب قوتها، ویجب من الإدم والکسوة ماجرت به العادة، وإن کان معسراً فمدّ من غالب قوت البلد وما یأتدم به المعسرون ویکسونه، وإن کان متوسّطاً فمدّ ونصف ومن الإدم والکسوة الوسط، وإن کانت ممّن یخدم مثلها فعلیه إخدامها. وإن أعسر بنفقتها فلما فسخ النّکاح، وکذلک إن أعسر بالصّداق قبل الدّخول.
فصل:
و نفقۀ دو ستون نسب از خویشاوندان واجب است: برای زایندگان، پدران و مادران. و برای زائیده شدگان، پسران و دختران. امّا نفقۀ زایندگان، پدران و مادران که واجب میشود به دو شرط: تهیدستی و زمین گیری، و یا تهیدستی و دیوانگی. امّا اگر زایندگان توانگر و یا تندرست و کارگر باشند که نفقه شان در حالشان و بر خودشان است. و نفقه فرزندان واجب میشود به سه شرط: تهیدستی و خردسالی، و یا تهیدستی و زمین گیری، و یا تهیدستی و دیوانگی. امّا اگر فرزند دارای مال باشد، و یا اینکه بزرگ و تندرست باشند، که نفقه شان بر خودشان و در مالشان است، و لازم پدر و مادر نیست. و نفقۀ بردگان و حیوانات بر صاحبانشان واجب است، کسی که دارای برده و یا حیوان باشد، نفقه دادن به برده به شکم پُری و پوشاک لائق و راحتشان به معروف بر او لازم است، و در حیوان سیر کردنشان و کار به حساب لازم صاحب حیوان است. و آقای برده و صاحب حیوان نمیتواند برده و یا حیوان را به کار بیش از توانائی شان وادار نماید. و مصرف زنی که در فرمان شوهر است، واجب است بر شوهر، و آن نفقۀ زوجه معیّن شده است که اگر شوهر توانگر باشد، پس روزی دو مدّ از غالب خوراک آن زن، و از نان خورش و پوشاک به حسب عادت توانگران، بر شوهر واجب است. و اگر شوهر بی چیز و بینوا باشد، پس هر روزی که یک مدّ که چهار قیاس و نیم باشد از غالب خوراک محلّ و از نان خورش و پوشاک به حسب آنچه مردم بی چیز میپوشند و خورش میکنند. و اگر شوهر میانه حال باشد، پس هر روزی یک مدّ و نیم که هفت قیاس کم ربع باشد، از خوراک غالب مردم شهر و از نان خورش و پوشاک هم میانه، به زوجهاش باید بدهد. و اگر زوجه از خانوادهاش باشد که دارای خدمتکار هستند، پس لازم شوهر است خدمتکار گرفتن برای زوجهاش. و اگر شوهر از دادن مصرف زوجهاش به سبب بی چیزی عاجز ماند، پس زن او حقّ فسخ نکاح را دارد. و همچنین اگر شوهری با زنی عقد نکاح بسته بود، و از پرداخت صداق آن زن، عاجز ماند، هر گاه آن زن را تصرّف نکرده است، آن زن میتواند فسخ نکاح نماید.
فصل: وإذا فارق الرّجل زوجته وله منها ولد فهي أحقّ بحضانته إلی سبع سنین ثمّ یخیّر بین أبویه فأیّهما اختار سلّم البه. وشرائط الحضانة سبع: العقل، والحرّیّة، والدّین، والعفّة والأمانة، والإمامة، والخلومن زوج، فإن اختلّ منها شرط سقطت.
فصل:
و هر گاه مردی با زوجهاش جدائی نمود به اینکه طلاق زوجهاش داد، مثلاً در حالی که از آن زوجه فرزند داشت، پس آن زن به پرورش و نگهداری آن فرزند مستحق تر از پدر آن فرزند است، تا آنکه فرزند به هفت سالگی برسد، پس از اینکه طفل به هفت سالگی رسید، طفل را اختیار میدهند تا هر کدام از پدر و مادر را بخواهد، به او سپرده شود. ولی اگر دختر مادرش را اختیار نمود، شب و روز به نزد مادرش میماند. ولی اگر پسر برای مادرش اختیار نمود، روزها باید نزد پدرش باشد، تا به تربیتش قیام نماید. و این حقّ حضانت و پرورش و نگهداری طفل وقتی که برای مادر است، که دارای هفت شرط باشد، و آن هفت شرط از این قرار ا ست: خردمندی، آزادی، دینداری، پاکدامنی، امانت داری، مقیم شهر بودن، نداشتن شوهر. پس اگر یکی از این هفت شرط خَلل یافت، حقّ حضانت مادر ساقط میشود، مثلاً اگر شوهر گرفت حق حضانتاش ساقط میشود، یا اگر مادر دیوانه بود، حقّ حضانت ندارد، یا اگر مادر طفل شوهر گرفت حق حضانتاش ساقط میشود، یا اگر مادر دیوانه بود، حقّ حضانت ندارد، یا اگر مادر طفل پاکدامن نبود، حقّ نگهداری بچه نزد خود ندارد، و باید بچّه به پدرش تحویل داده شود. و اگر پدر قصد انتقال از آن شهر نمود باید بچّه به پدرش تحویل داده شود.
کِتَابُ الجِنَایَاتِ
القتل علی ثلاثة أضرب: عمد محض، وخطأ محض، وعمد خطأ، فالعمد المحض هو أن یعمد إلی ضربه بما یقتل غالبا ویقصد قتله بذالک فیجب القود علیه، فإن عفا عنه وجبت دية مغلّظة حالة في مال القاتل. والخطأ المحض أن یرمی إلی شيء فیصیب رجلاً فیقتله فلا قود علیه بل تجب علیه دية مخفّفة علی العاقلة مؤجّلة في ثلاث سنین. وعمد الخطأ أن یقصد ضربه بما لا یقتل غالباً فیموت فلا قود علیه بل تجب دية مغلّظة علی العاقلة مؤجلة في ثلاث سنین.
جنایت به معنی بزهکاری. کشتن بر سه گونه است: عمد خالص، و خطای خالص، و سوم عمد بخطا. امّا عمد صرف، پس عبارت از این است که به عمد بزند کسی را به چیزی که کشنده است. (قصد کشتن او هم به آن چیز نماید، مثل زدن کسی به شمشیر و یا تفنگ که هر گاه شخصی به تفنگ کسی را کشت، قصاص بر او واجب است). پس اگر ولیّ مقتول از کشنده گذشت نمود تا خون بها بگیرد، که در این حال خون بهای سنگین شده (که تفصیل آن در فصل بعد میآید) و به فوری در مال کشنده لازم میشود، (یعنی کشنده بعد هر گاه مورد گذشت ولیّ مقتول قرار گرفت در مقابل خونبها، باید کشنده فوراً از مال خود خونبهای کشته شده را بپردازد. و خطای صرف، عبارت از این است که تیر را از چیزی بیندازد و در مردی اصابت کند و او را بکشد، قصاص بر تیر اندازنده نیست، زیرا قصد او تیر انداختن به آن شخص نبوده، بلکه خونبهای سبک شده (که حکم تفصیل آن در فصل بعد آید) لازم عاقله تیر اندازنده است که به مدّت سه سال خونبهای کشته شده را بپردازند. و عمد بخطا، عبارت از این است که قصد زدن کسی نماید به چیزی که در غالب احوال زدن به آن کشنده نیست، ولی آن شخص از زدن آ ن بمیرد، که در این حال قصاص روی زننده نیست، بلکه خونبهای سنگین شده (که تفصیل در فصل بعد بیاید) لازم عاقلۀ کشنده است، که عاقلۀ کشنده به مدّت سه سال خون بهای کشته شده را بپردازند.
زدن کسی به تفنگ به قصد کشتنش، که اگر کسی را به تیر تفنگ کشت قصاص لازم کشنده است، و اگر مورد عفو از طرف ولیّ مقتول شد در مقابل خون بها پس خونهای سنگین شد لازم او است.
تیر انداختن از کبک ولی شخص که تیر اندازنده او را ندیده از آنجا عبور کند و مورد اصابت تیر شود، که این را قتل خطا نامند. و بر تیر اندازنده قصاص نیست، بلکه خون بهای سبک شده لازم عاقله تیراندازنده است، که در مدّت سه سال بپردازند.
زدن کسی به نی قلم، که غالباً قلم کشنده نیست، ولی تصادفاً او را کشت که چون قصد زدن نموده است، حکم عمد را دارد و چون به نی قلم زده است که کشنده نیست، حکم خطا دارد. و فی الجملة آمیخته از عمد و خطا است. که قصاص بر زننده نیست، بلکه خونبهای سنگین شده لازم عاقله زننده است، که در مدت سه سال خون بهای مقتول را بپردازند.
وشرائط وجوب القصاص أربعة: أن یکون القاتل بالغاً عاقلاً، وأن لا یکون والداً للمقتول، وأن لا یکون المقتول أنقص من القاتل: بکفرٍ أو رق.ّ وتقتل الجماعة بالواحد. وکلَّ شخصین جری القصاص بینهما في النّفس یجري بینهما في الأطراف، وشرائط وجوب القصاص في الأطراف بعد الشّرائط المذکورة إثنان: الإشتراک في الإسم الخاص، الیمني بالیمني والیسری بالیسری، وأن لا یکون بأحد الطّرفین شلل. وکلّ عضو أخذ من مفصل ففیه القصاص، ولا قصاص في الجروح إلّا في الموضحة.
و شرطهای واجب شدن قصاص چهار است: آنکه باشد کشنده بالغ، و عاقل، و آنکه کشنده زاینده کشته شده نباشد (زیرا پدر مقابل کشتن کشته نمیشود) و آنکه کشته شده کمتر از کشنده نباشد، پس اگر کشنده مسلمان باشد و کشته شده کافر باشد، مسلمان در مقابل کافر کشته نمیشود. و اگر کشنده برده آزاد باشد، که آزاد در مقابل برده کشته نمیشود، زیرا برده و کافر کمتر از آزاد و مسلمان هستند در ارزش. و کشته میشود گروهی در مقابل یک نفر، که اگر هزار نفر همدست شوند در کشتن یک نفر و آن یک نفر را بشکند، همه آن هزار نفر در مقابل یک نفر کشته میشوند. (زیرا قصاص برای جلوگیری از قتل است، و هر گاه چند نفر در مقابل یک نفر کشته نشوند، دستاویزی برای تبهکاران میشود) و هر دو کسی که در کشتن میانشان قصاص باشد، قصاص در بریدن دست و پا هم به میانشان جاری میشود، مثلاً اگر شخص کافر آزادی کافر آزاد دگری را کشت، قصاص در بینشان جاری میشود و کشنده را در مقابل کشته میکشند، و اگر کافر آزادی دست کافر آزاد دگری را برید، دست برنده را در مقابل دست بریده قصاص میبرند. و شرطهای واجب شدن در اندامها بعد از آن شرطهای چهارگانه که یاد شد، دو شرط دیگر است: یکی همانند بودن در اسم خاص، یعنی دست راست در مقابل دست راست بریده میشود، و دست چپ در مقابل دست چپ. (یعنی اگر کسی دست چپ دیگری را برید، دست راست او را نمیبرند، بلکه دست چپ از او میگیرند) دوم اینکه در سلامتی اعضاء هم مثل هم باشند. پس دست سالم را در مقابل دست فلج نمیبرند. و هر عضوی که از پیوندش برداشته شد، قصاص در آن است، مثلاً اگر کسی دست دیگری را از آرنج کشید، دست او از آرنج کشیده میشود، زیرا در کشیدن از پیوند همانندی حاصل است. و قصاص نیست در زخم و خراشها مگر زخمی که به استخوان برسد.
فصل: والدّية علی ضربین: مغلّظة ومخفّفة. فالمغلّظة مائة من الإبل: ثلاثون حقّة وثلاثون جذعة و أربعون خلفه في بطونها أولادها، والمخفّفه مائة من الإبل: عشرون حقّة وعشرون جذعة وعشرون بنت لبون وعشرون ابن لبون وعشرون بنت مخاض، فإن عدمت الإبل انتقل إلی قیمتها، وقیل ینتقل إلی ألف دینار أو اثني عشر ألف درهم. وإن غلظت زید علیها الثّلث، وتغلظ دية الخطأ في ثلاثة مواضع: إذا قتل في الحرم أو قتل في الأشهر الحرم أو ذارحم محرم. ودية المرأة علی النّصف من دية الرّجل، ودية الیهوديّ والنّصرانيّ ثلث دية المسلم، وأمّا المجوسيّ ففیه ثلثا عشردية المسلم. وتکمل دية النّفس في: قطع الیدین، والرِّجلین، والأنف، والأذنین، والعینین، والجفون الأربعة، واللّسان، والشّفتین، وذهاب الکلام، وذهاب البصر.
فصل:
و خون بهاء بر دو گونه است: خون بهای سنگین شده و سبک شده. خون بهای سنگین شده یکصد شتر است از سه نوع: سی ماده شتر سه ساله، و سی ماده شتر چهار ساله، و چهل ماده شتر باردار که بچّه هایشان در شکمشان باشد. و خونهای سبک شده یکصد شتر است از پنج نوع: بیست ماده شتر سه ساله، و بیست ماده شتر چهار ساله، و بیست ماده شتر دو ساله، و بیست نر شتر دو ساله، و بیست ماده شتر یک ساله. پس اگر شتر نباشد، بجای آن قیمت آنها را باید داد. و یک قول ضعیفی است که اگر شتر نباشد بجای آن، یا یکهزار مثقال طلا و یا دوازده هزار درهم. و اگر سنگین کرده شد، سه یکی بر آن افزوده میشود، یعنی در طلا به یکهزار و سیصد و سی و سه مثقال و ثلث رسانیده میشود، و در نقره به شانزده هزار درهم رسانیده میشود. و خون بهای خطا که سبک شده بود، سنگین کرده میشود در سه جا: هر گاه در حرم مکه کسی را بخطا کشت که خون بهای سنگین شده لازم میشود، و یا اگر در ماههای حرام یعنی در ذیقعده و ذیحجّه و محرّم و رجب، کسی را کشت به خطا که خون بهای سنگین شده لازم میگردد، و یا اگر کسی را کشت بخطا که با کشنده خویشی و محرمیّت دارد، که خون بهای سنگین شده لازم آید، و خون بهای زن نصف خون بهای مرد است، یعنی اگر مردی زنی را کشت به خطا و خون بها لازم شد، که خون بهای زن نصف خون بهای مرد است. اما اگر مردی به عمد زنی را کشت که کشنده در مقابل کشتن زن کشته میشود، و در قتل عمد که قصاص واجب میشود زن و مرد یکسانند. و خون بهای یهودی و نصرانی سه یک خون بهای مسلمان است. امّا مجوسی که خون بهای او پانزده یک خون بهای مسلمان است. و کامل میشود خون بهای یک شخص یعنی یکصد شتر لازم میآید هر گاه دو دست کسی را بریده، و یا دو پای کسی را برید، و یا بینی کسی را برید، و یا دو گوش کسی را برید، و یا دو چشم کسی را کَند، و یا پلکها چهارگانه چشم کسی را برید، و یا زبان کسی را برید، و یا دو لب کسی را برید، و یا بر اثر جنایت سخن کسی را قطع کرد که دیگر از سخن گفتن محروم باشد، و یا بر اثر جنایت بینائی کسی را از بین برد. در هر یک از اینها یک خون بهای کامل لازم میشود.
وذهاب السّمع، وذهاب الشّمّ، وذهاب العقل، والذّکر والاُنثیین. وفي الموضوحة، والسّنّ خمس من الإبل. وفي کلّ عضو لا منفعة فیه حکم العدلین، ودية العبد قیمته، ودية الجنین الرّقیق عشر قيمة اُمّه.
فصل: وإذا اقترن بدعوي الدّم لوث یقع به في النّفس صدق المدّعي، حلف المدّعيّ خمسین یمیناً واستحقّ الدّية، وإن لم یکن هناک لوث فالیمین علی المدّعي علیه. وعلی قاتل النّفس المحرّمة کفّارة عتق رقبة مؤمنة سلیمة من العیوب المضرّة، فإن لم یجد فصیام شهرین متتابعین.
و در رفتن قوّۀ شنوائی بر اثر جنایت، یکصد شتر است و همچنین در بردن قوّۀ بویائی، و در رفتن عقل و در بریدن آلت مردی و در بریدن دو بیضه، در هر یک از اینها که یاد شده، یکصد شتر لازم میشود. و در زخمی که به استخوان برساند، و در کندن یک دندان پنج شتر لازم میشود، و در هر عضوی که فائده در آن نیست، مانند انگشت ششم دست مثلاً در بریدن آن هر چه دو نفر عدل قیمت کردند، لازم میشود. و خون بهای برده قیمت او است. و خون بهای بچّه که برده باشد و در شکم مادر باشد، ده یک قیمت مادر او لازم است.
فصل:
و هر گاه همراه شد، با ادّعای کشتن، نشانهای که به آن نشانه در دل میافتد، راست گفتن ادّعاء کننده، در این حال شخص مدّعی پنجاه قسم یاد میکند، و مستحقّ خون بهای کشته شده میگردد. (این پنجاه قسم برای گرفتن خون بهای مقتول را قسامه نامند. مثلاً هر گاه دیده شد که شخصی کشته شده است، و دانسته نشد که کشنده او کیست ولیکن مقتول در محله ای افتاده بود که اهل آن محلّ دشمنی با مقتول داشتهاند، و یا اینکه دیدند یک نفر از روی مقتول بلند شد و سلاح داشت، که افتادن مقتول در محلّۀ دشمنانش، و بلند شدن یکی از دشمنانش از روی او، نشانهای است که در دل میاندازد راستگوئی مدّعی را. و در اینحال مدّعی با یاد کردن پنجاه قسم، مستحقّ خون بهای مقتول میگردد)، و اگر نشانهای نباشد، که راستگوئی مدّعی را دلیلی باشد، پس مدّعی علیه که مورد تهمت است، پنجاه قسم یاد میکند و خود را تبرئه میکند. و واجب است بر کسی که دیگری را به ناحق کشت، کفّاره دادن. و کفّارۀ قتل به ناحقّ عبارت است از آزاد کردن بردۀ مسلمانی که سالم باشد از عیبهای زیان رساننده و بازدارنده از کار و کسب. پس اگر برده را نیابد به اینکه نبود و یا توانائی خرید آن نداشت، پس دو ماه پی در پی روزه گیرد.
کِتَابُ الحُدُودِ
والزّاني علی ضربین: محصن، وغیر محصن. فالمحصن حدّه الرّجم، وغیر المحصن حدّه مائة جلدة وتغریب عامٍ إلی مسافة القصر، وشرائط الإحصان أربعة: البلوغ، والعقل، والحرّیّة، ووجود الوطء في نکاح صحیح. والعبد والأمة حدّهما نصف حدّ الحرّ، وحکم اللواط وإتیان البهائم کحکم الزّنا. ومن وطيء فیما دون الفرج عزّر، ولا یبلغ بالتّعزیر أدنی الحدود.
(حدود جمع حدّ است، و حدّ: بر فاصلۀ میان دو چیز گفته میشود. کسی که به معصیت افتاد مثل این است که فاصلۀ میان طاعت و معصیت برداشته از حدود طاعت و مرز آن گذشته به معصیت رسیده است) و زناکار بر دو گونه است: زناکار محصن، و زناکار غیر محصن. امّا زناکار محصن که حدّ او سنگسار کردن است. و زنا کار غیر محصن حدّش یکصد چوب زدنش و یکسال به غربت فرستادنش تا محلّی که از محلّ زنا کاریش شانزده فرسخ دور باشد. (به غربت فرستادن برای این است که شاید در محلّش وسائلی پیش آمده که این عمل شنیع برایش فراهم گردیده باشد، و با فرستادنش به غربت و دوری از وسائل آن عمل بتواند خود را اصلاح کند و دوباره برایش تکرار نشود. همانطور که تشخیص اطبّاء و دوای مورد تجربه شان به نفع بیمار است، همانطور هم آنچه از حدود که شریعت معیّن فرموده است به نفع بزهکاران است) و شرطهای محصن شدن چهار است: بالغ بودن، خردمندی، و آزادی، و داماد شدن در عقد نکاح صحیح که زن را تصرّف نماید. (هر گاه کسی که بالغ و عاقل و آزاد است و داماد هم شده زنا نماید، او محصن بوده و حدّ او رجم یعنی سنگسار کردن اوست) برده و کنیز حدّشان نصف حدّ آزاد است. و حکم لواط و نزدیک شدن با حیوانات همان حکم زنا است. (لواط که عبارت از نزدیک شدن مرد با مرد است با آنکه حدّ آن حدّ زنا است، با آن حال نشانۀ سقوط در پرتگاه بدبختی و از دست دادن شرف انسانیت و جوانمردی است. و تا کنون دیده نشده است که در حیوانات دو نر با هم جمع شوند، عملی که حتّی سگ هم از آن دور است، چگونه نزد مردی که بقیّه ای از انسانیت در وجودشان باشد، پیش میآید) (و اینکه ابوشجاع فرمود که جمع شدن با حیوانات حکم زنا دارد، قولی است ضعیف و معتمد این است که موجب تعزیر و ادب دادن است، نه حدّ زنا). و کسی که نزدیکی در غیر شرمگاه نمود (به اینکه رانش را به ران زنی کشید یا زنی را بوسید) ادب داده میشود. (و تعزیر که به معنی ادب دادن است در نظر حاکم میباشد). و حاکم تعزیر را به کمترین حدود که حدّ شرابخوارگی و آن چهل چوب است، نرساند.
فصل: وإذا قذف غیره بالزّنا فعلیه حدّ القذف بثمانية شرائط: ثلاثة منها في القاذف وهو: أن یکون بالغاً، عاقلاً، وأن لا یکون والداً للمقذوف. وخمسة في المقذوف، وهو: أن یکون مسلماً، بالغاً، عاقلاً، حرّاً، عفیفاً. ویحدّ الحرّ ثمانین والعبد أربعین. ویسقط حدّ القذف بثلاثة أشیاء: إقامة البیّنة أو عفو المقذوف أو الّلعان في حقّ الزّوجة،
فصل: ومن شرب خمراً أو شراباً مسکراً، يحدّ أربعین، ویجوز أن یبلغ به ثمانین علی وجه التّعزیر، ویجب علیه بأحد أمرین: بالبیّنة أو الإقرار. ولا یحدّ بالقيء والاستنکاه.
فصل:
و هر گاه دیگری به زناکاری تهمت داد، (مثل اینکه به دیگری گفت که: تو زناکاری)، پس واجب است بر تهمت زننده، حدّ قذف که آن هشتاد چوب است به هشت شرط: سه شرط که باید در تهمت زننده بجا آید و آن سه عبارت است از: ۱- بالغ بودن تهمت زننده ۲- و عاقل بودنش، ۳- و اینکه تهمت زننده، پدر تهمت داده شده نباشد، (زیرا پدر اگر تهمت زنا به فرزندش داد، حدّ قذف زده نمیشود). و پنج شرط است که در تهمت داده شده بجا آید: ۱- مسلمان باشد، ۲- بالغ ۳- و خردمند باشد، ۴- آزاد باشد، ۵- پاکدامن باشد. و حدّ قذف برای شخص آزاد هشتاد چوب است، و حدّ قذف برای برده که اگر برده تهمت داد، چهل چوب زده میشود. و حدّ تهمت میافتد به سه چیز: بر پا داشتن گواهان به اینکه چهار نفر گواهی بدهند که تهمت داده شده مرتکب زنا شده است، و یا اینکه تهمت داده شده از تهمت زننده گذشت نماید، یا اگر شوهر تهمت زنا به زوجهاش داد ملاعنه نماید - به تفصیلی که در فصل لعان گذشت.
فصل:
و کسی که آشامید خمر یا هر مشروب مست کننده ای را (خمر گفته میشود به مسکری که از آب انگور درست شود، و آنچه از غیر آب انگور باشد نَبِیذنامند، در حکم هر مست کننده ای از حیث حد یکسانند) حد زده میشود چهل تازیانه. ودرست است که حاکم حد شرابخوار را به هشتاد تازیانه برساند برای ادب دادنش. وحد واجب میشود بر شرابخوار به شرابخواریش، وثابت میشود نزد حاکم برای اجرای حد بر او به دو چیز: گواهان به اینکه به دو گواه ثابت شود شراب خردنش، ویا اقرار کردن شرابخوار، وحد زده نمیشود به قئکردن ویا بوی مشروب از دهنش آمدن.
فصل: وتقطع ید السّارق بثلاثة شرائط: أن یکون بالغاً عاقلاً وأن یسرق نصاباً، قیمته ربع دینار من حرز مثله، لا ملک له فیه، ولا شبهة في مال المسروق منه. تقطع یده الیمني من مفصل الکوع، فإن سرق ثانیاً قطعت رِجله الیسری، فإن سرق ثالثاً قطعت یده الیسری، فإن سرق رابعاً قطعت رجله الیمني، فإن سرق بعد ذلک عزّر وقیل یقتل صبراً.
فصل: وقطّاع الطّریق علی أربعة أقسام: إن قتلوا ولم یأخذوا المال قتلوا، فإن قتلوا وأخذوا المال قتلوا وصلبوا، وإن أخذوا المال ولم یقتلوا تقطع أیدیهم وأرجلهم من خلاف. فإن أخافوا السّبیل ولم یأخذوا مالاً ولم یقتلوا، حُسِبوا وعزّروا، ومن تاب منهم قبل القدرة علیه سقط عنه الحدّ وأخذ بالحقوق.
فصل:
وبریده میشود دست دزد به سه شرط: آنکه بالغ باشد وعاقل باشد، آنکه بدزد نصاب دزدی را که قیمت آن ربع مثقلال طلا است. از ظرف مانند آن بدزدد، خودش در آن مال دزدیده شده حق ملکیت نباشد. وشبهه هم در مال دزدیده شده نداشته باشد (اما کودک نا بالغ وهمچنین دیوانه اگر دزدیدند، ودستشان بریده نمیشود، واگر مال دزدیده شده کمتر از قیمت ربع مثقال طلا است، هم دست دزد بریده نمیشود، واگر دزد از حرز ننموده مثلا از ثمر نخل خورده باشد، دست او بریده نمیشود، واگر شبهه در آن مال دارد، دستش بریده نمیشود، مثلا پسر اگر مال پدر دزدید، دستش بریده نمیشود، وپدر اگر مال فرزندش دزدید، دستش بریده نمیشود کسی که در مال حق مالکیت دارد، مثلا اگر یکی از شرکاء از مال شرکت دزدید، دستش بریده نمیشود). وبریده میشود دست راست دزد از پیوند میان کف وساعد. اگر دومین بار دزدی نمود، پای چپش بریده شود. اگر سومین بار دزدی نمود، دست چپش بریده میشود. و اگر چهارمین بار دزدی نمود، پای راستش بریده میشود. (پس از بریدن محل بریدگی را در روغن داغ فرو میبرند، تا بریان شود واز خون ریزی جلو گیری نماید. وقیمت این روغن از مال دزد پرداخته میشود). واگر بعد از چهار بار وآن بریدن دست و پاها، باز هم به دزدی ادامه داد ادب میشود. وقولی است کشتن او به صبر یعنی زندان کردنش تا بمیرد، و حدیثی که فرموده است: «اگر پنجمین بار دزدی نمود کشته شود»، آن حدیث منسوخ است.
فصل: وراهزنان بر چهار قسماند: ۱- اگر مسافران را میکشند ولی مالشان را نمیگیرند، فقط کشته میشوند، ۲- اگر مسافران را میکشند و مالشان را هم میگیرند، که هم کشته میشوند و هم به صلابه زده میشوند، ۳- اگر مال میگیرند، ولی نمیکشند، که دست وپایشان بر خلاف بریده میشود؛ یعنی دست راست و پای چپش بریده میشود. ۴- پس اگر راه را ترساندند ولی نه مال را گرفتند ونه کسی را کشتند بلکه فقط تهدید میکنند، وترس در راهگذاران ایجاد میکنند که زندان کرده میشوند، ادب داده میشوند، وکسی از آنها که پیش از دست یافتن بر او، توبه نمود، حد راهزنی از اومی افتد و مطالبه میشود به حقوق. (مثلا اگر مال کسی را گرفته باید پس بدهد واگر کسی را کشته است فقط کشته میشود).
فصل: ومن قصد بأذي في نفسه أو حریمه فقاتل عن ذلک وقتل فلاضمان عیله، وعلی راکب الدابة ضمان ما أتلفته دابته.
فصل: ویقاتل أهل البغي بثلاثة شرائط: أن یکونوا في منعة، وأن یخرجوا عن قبضة الإمام، وأن یکون لهم تأویل سائغ، ولا يقتل أسیرهم ولا یغنم مالهم ولا یذفف علی جریحهم.
فصل: ومن أرتد عن الإسلام استتیب ثلاثا، فإن تاب وإلا قتل ولم یغسل ولم یصل علیه ولم یدفن في مقابر المسلمین.
فصل: وتارک الصلاة علی ضربین: أحدهما أن یترکها غیر معتقد لوجوبها فحکمهم حکم المرتد، والثاني أن یترکها کسلا معتقدا لوجوبها، فلیستاب، فان تاب وصلی وإلا قتل حدا وکان حکمه حکم المسلمین.
فصل:
و کسی که قصد اذیّت او شد، به آزردنش یا آسیب رسانیدن به مالش یا دستبرد در ناموسش، و او دفاع نمود و در همین دفاع قصد بدکننده را کشت، پس غرامتی بر او نیست (زیرا دفاع از خود و مال و ناموس حقّ هر فردی است، و کسی که به قصد اذیّت به یکی از آن سه هجوم آورد و کشته شد، خون ندارد، و دفاع کننده را غرامتی لازم نیاید) و لازم است بر کسی که سوار بر حیوان است، اگر در آن موقع چیزی را تلف نمود، غرامت آن لازم سوار است. (زیرا موقعی که حیوان در اختیار سوار است، سوار میتواند آن را از تلف کردن باز دارد، اگر جلوگیری نکرد، غرامت میکشد. امّا حیوانی که به اذیّت معروف نشده است و صاحب آن همراهش نیست، اگر به روز چیزی را تلف کند، غرامت ندارد و اگر به شب چیزی را تلف نمود به سبب تقصیر صاحبش که آن را نسبت بود، صاحبش غرامت میکشد).
فصل:
و جنگ میشود با یاغیان به سه شرط: ۱- آنکه یاغیان دارای قدرت و نیروئی باشند، ۲- و آنکه از زیر حکم امام بیرون باشند، ۳- و آنکه دست آویزی که روا باشد داشته باشند. (اگر دارای قدرت و ساز و برگ جنگی نیستند و سرکرده ای ندارند راهزن نامیده میشوند نه یاغی، و اگر از زیر حکم امام بیرون نباشد، یاغی نیستند و نمیتوان با آنها جنگید، و اگر دستاویزی ندارند و فقط به قصد فتنه و آشوب گری یاغی شدهاند، مشمول این حکم نیستند، یعنی کسانی یاغی شناخته میشوند که دارای قدرت و نیرو باشند و ساز و برگ جنگلی و سرکرده داشته باشند، و از زیر حکم امام بیرون باشند، و دستاویزی داشته باشند، مثلاً بگویند: بیرون رفتنشان از فرمان امام به سبب ستمگری امام است). در این صورت کشته نمیشود کسی از ایشان که بندی (اسیر) شد، و غنیمت نمیشود مالشان بلکه پس از به فرمان آوردنشان مالشان به خودشان پس داده میشود و کشته نمیشود زخمیشان بلکه به درمان و علاج زخمیشان بهبود داده میشود، زیرا قصد از جنگ به فرمان آوردنشان و آسوده ساختن آنان و دیگران است.
فصل:
و کسی که برگشت از دین اسلام طلب توبه میشود از او تا سه روز. پس اگر توبه کرد که معلوم، و اگر توبه نکرد کشته میشود. و پس از کشتنش شسته نمیشود، و نماز بر او خوانده نمیشود، و دفن کرده نمیشود در گورستان مسلمانان. (زیرا برگشتن از دین به کلّی از احترام افتاده است، لاشه او را بدون انجام دادن تشریفات احترام، بیرون انداخته میشود. از دین برگشتن بزرگترین گناهان کبیره است، و سرآمد زشتیها است).
فصل:
و تارک الصّلاۀ یعنی کسی که نماز نمیخواند، بر دو گونه است: یکی کسی که نماز را نمیخواهند در حالی که عقیده به وجوب آن ندارد، و میگوید: نماز لازم نیست، که این شخص مرتدّ شناخته میشود، و حکم مرتدّ فصل پیش یاد شد. و دوم کسی که عقیده به واجب بودن نماز دارد، ولی از روی سستی نماز نمیخواند، پس طلب توبه میشود از او، اگر توبه کرد و نماز خواند که معلوم، و گرنه که توبه نکرد و نماز نخواند، کشته میشود و کشتن حدّ او است. و میباشد حکم او پس از کشتنش حکم مسلمانان. (یعنی شسته میشود و کفن کرده میشود و نماز بر او خوانده میشود و در گورستان مسلمانان دفن میشود).
کِتَابُ الجِهَادِ
وشرائط وجوب الجهاد سبع خصال: الإسلام، والبلوغ، والعقل، والحرّیّة، والذّکوریّة، والصّحّة، والطّاقة علی القتال. ومن أسر من الکفّار فعلی ضربین: ضرب یکون رقیقاً بنفس السَّبي، وهم الصبیان والنّساء، وضرب لا یرقّ بنفس السّبي، وهم الرّجال البالغون. والإمام مخیّر فیهم بین أربعة أشیاء: القتل، والاسترقاق، والمنّ، والفدية بالمال، أو بالرّجال یفعل من ذالک ما فیه المصلحة. ومن أسلم قبل الأسر احرز ماله ودمه وصغار أولاده. ویحکم للصّبّي بالإسلام عند وجود ثلاثة أسباب: أن یسلّم أبویه، أو یسبیه مسلم منفرداً عن أبویه، أو یوجد لقیطاً في دار الإسلام.
(جهاد به معنی کوشش، در راه پیشرفت اسلام و انتشار آن، و به معنی دفاع از حوزه واجب است، و تا روز قیامت باقی است). و شرطهای واجب شدن جهاد هفت خصلت است، که این خصلتها در جهاد کننده جمع باشد: ۱- مسلمانی، ۲- بلوغ، ۳- خردمندی، ۴- آزادی، ۵- نر بودن که مرد باشد، ۶- تندرستی، ۷- و توانائی بر جنگ. و کسی که از کافران اسیر شد، پس این اسیر بر دو گونه است: یکم بندیی که به مجرّد گرفتن آن از دیار کفر، برده میشود، و اینان عبارتنداز: کودکان و زنان کافران. و دوم بندیانی که به مجرّد چپاو شدن برده نمیشوند، و آنان کافرانی هستند که مردان بالغ باشند، و امام دربارۀ اینها میان چهار کار اختیار دارد: کشتنشان، برده کردنشان، منّت گذاشتن بر آنها، و رها ساختنشان، و سر بها گرفتن از آنان (که هر کافربندی مقداری مال بدهد و خود را آزاد کند)، و یا مسلمانانی که اسیر شدهاند، پس بدهند و در مقابل آنان بندیان کافر را بگیرند. امام از این چهار کار هر کدام که مصلحت مسلمانان در آن است، انجام دهد. و کسی که از کافران پیش از اسیر شدن مسلمان شود، اموال و خون و فرزندان کودکش را نگهداشته است، و حکم به مسلمانی کودک میشود، نزد بودن سه سبب: آنکه یکی از پدر و مادر طفل، مسلمان شود، یا اینکه شخص مسلمانی کودک را جدا از پدر و مادرش، چپاول کند، یا کودک در راه افتاده باشد در شهرهای اسلام و مسلمانی آن را بردارد.
فصل: ومن قتل قتیلا اُعطي سلبه، وتقسم الغنیمة بعد ذلک علی خمسة أخماس، فیعطي أربعة أخماسها لمن شهد الوقعة، ویعطي للفارس ثلاثة أسهم وللرّاجل سهمٌ. ولا یسهم إلّا لمن استکملت فیه خمس شرائط: الإسلام، والبلوغ، والعقل، و الحرّیه، والذکوریّة، فإن اختلّ شرط من ذالک رضخ له، ولم یسهم، ویقسم الخمس علی خمسة أسهم: سهم لرسول الله ج یصرف بعد للمصالح، وسهم لذوي القربی وهم بنو هاشم وبنو المطلّب، وسهم للیتامی، وسهم للمساکین، وسهم لأبناء السَّبیل، ویقسم مال الفيء علی خمس فرق، یصرف خمسة علی من یصرف علیهم خمس الغنیمة ویعطي أربعة اخمسها للمقاتـلة وفي مصالح المسلیمن.
فصل:
و کسی که کافری را کشت داده میشود سلب آن کافر، (یعنی کسی که کافری را در جهاد جنگ کشت، آنچه کافر پوشیده است از لباس جنگی و غیر جنگی و آنچه همراه دارد از سلاح و غیره و اسبی که بر آن سوار است، همه به مسلمانی داده میشود که آن کافر را کشته است). و بعد از بیرون کردن سلب غنیمت را به پنج قسمت متساوی تقسیم میکنند، چهار قسمت آن چهار پنجم آن باشد، به جنگجویان مسلمین داده میشود، آن جنگجویانی که در آن نبرد حاضر بوده باشند. و برای سواره سه سهم و برای پیاده یک سهم داده میشود. و یک سهم کامل داده نمیشود مگر به کسی که دارای این پنج شرط باشد: ۱- مسلمان باشد، ۲- بالغ ۳- و عاقل باشد، ۴- آزاد باشد ۵- و مرد باشد. پس اگر خلل به یکی از این پنج شرط رسید، به اینکه مسلمان نبود و یا بالغ نبود و یا عاقل نبود و یا آزاد نبود و یا مرد نبود یعنی زن بود، در این حالت پاره ای که کمتر از یک سهم باشد، به او داده میشود و به یک سهم رسانیده نمیشود. و قسمت میشود یک پنجم باقی از غنیمت بر پنج بخش: بخشی برای پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم بوده است که بعد از ایشان در مصالح مسلمانان مصرف میشود. و بخشی به خویشان پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم که بنوهاشم و بنومطلّب هستند، داده میشود. و بخشی به یتیمان و بخشی به بینوایان و بخشی به راهگذاران داده میشود. و قسمت کرده میشود مال فی بر پنج قسمت: یک قسمت آن مصرف بر کسانی میشود که پنج یک غنیمت برایشان مصرف میشد. و چهار پنجم آن به جنگجویان داده میشود، و در مصالح مسلمین مصرف میشود.
غنیمت: آن مالی را گویند که بر اثر جنگ با کافران بدست آید.
و فی: مالی است که بدون جنگ از کافران بدست آید.
فصل: وشرائط وجوب الجزية خمس خصالٍ: البلوغ والعقل والحرّية والذّکورية، وأن یکون من أهل الکتاب أو ممّن له شبهة کتاب. من أقلّ الجزية دینار في کلّ حول، ویؤخذ من المتوسّط دیناران ومن الموسر أربعة دنانیر، ویجوز أن یشترط علیهم الضّیافة فضلاً عن مقدار الجزية، ویتضمّن عقد الجزية أربعة أشیاء: أن یؤدّوا الجزية وأن تجري علیهم أحکام الإسلام وأن لا یذکروا دین الإسلام إلّا بخیر، وأن لا یفعلوا ما فیه ضرر علی المسلمین. ویعرفون بلبس الغیار وشدّ الزّنّار ویمنعون من رکوب الخیل.
فصل:
و شرطهای واجب شدن جزیه پنج خصلت است: بالغ بودن، خردمندی، آزادی، و مرد بودن، و آنکه از اهل کتاب باشد مانند یهود و نصاری، و یا اینکه شبهۀ کتاب داشته باشند، مانند مجوس. (جزیه: عبارت از مقدار مالی است که از کافران گرفته میشده و در برابر آن مسلمانان از کافران جزیه دهنده محافظت میکردهاند و نمیگذاشتهاند، کافران دیگر آنان را آسیب رساند، و از کافرانی گرفته میشده است، که دینشان دارای کتاب و یا شبهۀ کتاب بوده باشد، مثل یهود نصاری و مجوس. امّا از بت پرستاران جز مسلمانی و ترک بت پرستی چیزی دیگر نمیپذیرفته اند. و کسانی از کفّار مشمول جزیه میشدهاند که مرد بالغ عاقل آزاد باشند) و حدّاقّل جزیه یک مثقال طلا در سال است. و از شخص میانه حال دو مثقال گرفته میشود، و از توانگر چهار مثقال طلا. و درست است برای امام آنکه شرط نماید، بر کافران مهمانی کسانی از مسلمانان که به نزد آنها وارد شوند، و این مهمانی زیاده بر جزیه است، کاری به جزیه ندارد. و عقد جزیه هر گاه میان امام و کافران بسته شد در بر گیرندۀ چهار چیز است: ۱- آنکه جزیه بپردازند، ۲- و آنکه به احکام اسلام گردن نهند، ۳- و آنکه نام اسلام را بخوبی یاد کنند، ۴- و آنکه کاری نکنند که در آن زیانی به مسلمانان وارد شود. و شناخته میشوند جزیه دهندگان به پوشیدن تکّۀ پارچه ای بر لباس که رنگ آن تکّه غیر از رنگ لباس باشد، و به بستن زنّار، (و آن بندی است که به کمر می بندند). و منع میشوند از سوار شدن بر اسب.
کِتَابُ الصَّیدِ وَالذَّبَائِح
وما قدر علی ذکاته فذکاته في حلقه ولبّته، وما لم یقدر علی ذکاته فذکاته عقرٌ حیث قدر علیه. وکمال الذّکاة أربعةأشیاء: قطع الحلقوم والمري والودجین. والمجزي منها شیئان: قطع الحلقوم والمري. ویجوز الاصطیاد بکلّ جارحة معلَّمة من السّباع ومن جوارح الطیّر، وشرائط تعلیمها أربعة: أن تکون إذا أرسلت استرسلت، وإذا زجرت انزجرت، وإذا قتلت شیئاً لم تأکل منه شیئاً، وأن یتکرّر ذالک منها. فإن عدمت إحدی الشّرائط لم یحلّ ما أخذته إلّا أن یدرک حیّاً فیذکّي. وتجوز الذّکاة بکلّ ما یجرح إلّا بالسّنّ والظّفر. وتحلّ ذکاة کلّ مسلم وکتابي، ولا تحلّ ذبیحة مجوسيّ ولا وثنيّ. وذکاة الجنین بذکاة أمّه إلّا أن یوجد حیّاً فیذکّي، وما قطع من حيّ فهو میّت إلّا الشّعر.
و آنچه توانائی بر ذبح آن باشد، پس کارد دادنش بر بریدن حلق و لبۀ آن است (حلق: عبارت از نای و گلو است که اوّل مخرج نفس و دومی مجرای خوراک و آب است، و لبّه: همان گود زیر گردن است) و آنچه توانائی بر ذبح آن نباشد، پس کارد دادن آن به هلاک کردنش میباشد، به هر نوع که فراهم شد، (مثلاً اگر شتری یاغ شد و دید که به دست نمیآید، تیری از آن انداخت و آن را کشت به همین کشتن حلال میشود). و ذبح کامل به چهار چیز حاصل میشود: ۱- بریدن حلقوم یعنی نای ۲- و بریدن مری یعنی گلو ۳- و بریدن دو رگ دو طرف گردن، که در آدمی هنگام خشم بخوبی ظاهر میشود. ۴- و کفایت کننده در ذبح فقط بریدن دو چیز است: و آن بریدن نای و گلو است. و درست است شکار کردن به هر شکار کنندۀ تعلیم یافته، از درندگان (مانند شکار کردن به سگ شکاری، به شیر شکاری، از پرندگان مانند شکار کردن به شاهین و باز و باشه. شرطهایی که درست بودن آموختن شکار به جانوران را ظاهر میسازد چهار چیز است: آنکه هر گاه فرستاده شود برود، و هر گاه بازداشته نرود، و هر گاه شکاری را کشت از آن نخورد، و آنکه این سه چیز چند بار تکرار شود. هر گاه یکی از آن شرطها بجا نیامد، شکار آن جانور حلال نیست، مگر در صورتی که شکار در حال زندگی یافته شود و کارد داده شود. (یعنی مثلاً سگ شکاری) باید طوری آموخته باشد، که تابع دستور شکار کننده باشد هر گاه آن را بفرستد، برود، و هر گاه آن را باز دارد، و هر گاه فرستاده شد و شکار گرفت، از آن نخورد، و نگهداردش تا آمدن صاحبش. پس اگر خلل به یکی از آن شرطها رسید به این که سگ شکاری تابع فرمان نبود، و یا خودش از شکار خورد، در این حال حلال نمیشود، مگر در صورتی که درحال زندگی یافته شود و کارد داده شود) و درست است ذبح به هر چیز برنده ای بجز به ناخن و دندان که به این دو ذبح کردن جائز نیست. و درست است ذبح کردن هر حیوانی که ذبح شدۀ مسلمان باشد. هر حیوان حلال گوشت، که ذبح شدۀ مسلمان باشد، حلال است. و ذبح شده ای که یهود و نصاری آن را ذبح کرده باشند، برای مسلمان حلال است، و ذبح شدۀ مجوسی و بت پرست، حلال نیست. و بچه ای که در شکم حیوان است، ذبح حیوان کافی است. برای حلال بودن بچه ای که در شکم آن است، مگر در صورتی که در هنگام زندگی یافته شود، که باید کارد داده شود. امّا اگر حیوان ماده ای ذبح شد، پس از شکافتن شکمش بچّهاش در شکمش مرده بود، که این بچّه هم حلال است; زیرا ذبح مادرش به منزلۀ ذبح آن است. و هر اندامی که از حیوان زنده جدا شد، پلید است، (مثلاً اگر دست گوسفند را در حال زندگیش بریدند آن دست پلید است، مگر موی حیوان حلال گوشت که در حال زندگیش چیده میشود و پاک است).
فصل: وکلّ حیوان استطابته العرب فهی حلال إلّا ما ورد الشّرع بتحریمه، وکلّ حیوان استخبثته العرب فهي حرام إلّا ما ورد الشّرع بإباحته، ویحرم من السّباع ما له ناب قويّ یعدوبه، ویحرم من الطّیور ما له مخلب قويّ یجرح به. ویحلّ للمضطرّ في المخمصة أن یأکل من المیتة المحرّمة ما یسدّ به رمقه. ولنا میتتان حلالان: السّمک والجراد، ودمان حلالان: الکبد والطّحال.
فصل: والأضحیّة سنّـة مؤکّدة ویجزي فیها الجذع من الضّأن والثّنيّ من العز، والثنيّ من الإبل، والثنيّ من البقر وتجزي البدنة عن سبعة، والبقرة عن سبعة، والشاة عن واحد، وأربع لا تجزي في الضّحایا: العوراء البیّن عورها، والعرجاء البیّن عرجها، والمريضة الّتي بیّن مرضها، والعجفاء الّتي ذهب مُخّها من الهزال.
فصل:
و هر جانوری که پاکیزهاش دانستند عربها، پس آن حلال است، مگر آنچه که شریعت اسلام آن را حرام دانسته است، که پاک دانستن عربها آن را، قدر فایده در پی ندارد. و هر جانوری که ناپاکش دانستند عربها، پس آن حرام است، مگر آنچه که شریعت اسلام آن را حلال دانسته است، که در اینحال اعتماد بر شریعت است. و حرام است از جانوران: درندگان که دارای نیش قوی باشند که به وسیلۀ آن شکار خود را میدرند، و حرام است از پرندگان: آن پرندگانی که دارای چنگال نیرومند هستند، که به وسیلۀ آن شکار را میگیرند، (درندگان: مانند گرگ و پلنگ و غیره، دارای دندانهای انیاب خیلی قوی هستند که به آنها شکار میکنند. اینها حرام است گوشتشان، امّا روباه و کفتار که دندان قوی ندارند و طعمۀ خود را خفه میکنند، حلال گوشتند، و پرندگان مثل باز و شاهین دارای چنگال و منقار قوی و خیلی نیرومند هستند، که به وسیلۀ آنها شکار میکنند. و اینها حرام است گوششتشان، امّا کبوترها که چنگال نیرومند ندارند گوششتشان حلال است. آنچه خداوند گوشتشان را حرام فرمود برای این است که مردار خوارند و بوسیلۀ آنها عفونت مردهها از بین میرود). و حلال است برای کسی که ناچار است در وقت قحطی و گرسنگی شدید، آن که از مردار به قدری که سدّ رمق نماید بخورد. ما دو مردۀ حلال داریم که مردۀ ماهی و مردۀ ملخ باشد، و دو خون حلال داریم و آن جگر و اسپرز است.
فصل:
و قربانی نمودن سنّت مؤکّده است، (و وقت قربانی روز عید قربان است و سه روز بعد از آن). و کفایت میکند در قربانی دندان کندۀ میش، و یا یک سالۀ آن، دو دندان کندۀ بز و یا دو سالۀ آن، و دندان کندۀ شتر و یا پنج سالۀ آن، و دندان کندۀ گاو و یا دو سالۀ آن. و کفایت میکند شتر برای قربانی از هفت نفر، و گاو از هفت نفر، و گوسفند برای قربانی از یک نفر. (و بر کسانی که توانائی دارند، تأکید شده است که در روز عید و یا سه روز بعد از آن قربانی از خود و بستگان بیرون کنند). و کفایت نمیکند در قربانی حیوان یک چشم که یک چشمی آن زیان ظاهر به آن رسانیده باشد، و کفایت نمیکند لنگی که لنگی آن سبب واماندنش از چراگاه به همراهی گوسفندان رمه باشد، و کفایت نمیکند حیوان بیمار، و حیوان لاغری که از لاغری مغز آن رفته باشد.
ویجزي الخصيّ والمکسور القرن، ولا تجزي المقطوعة الأذن والذّنب، ووقت الذّبح من وقت صلاة العید إلی غروب الشّمس من آخر أیّام التّشریق. ویستحبّ عند الذّبح خمسة أشیاء: التسمیة، والصّلاة علی النّبيّ ج، وإستقبال القبلة، والتّکبیر، والدّعاء بالقبول. ولا یأکل المضحيّ شیئاً من الأضحیّة المنذورة، ویأکل من الأضحیّة المتطوّع بها، ولا یبیع من الأضحیّة، ویطعم الفقراء والمساکین.
فصل: والعقیقة مستحبّة، وهي الذّبیحة عن المولود یوم سابعه، ویذبّح عن الغلام شاتان وعن الجارية شاة، ویطعم الفقراء والمساکین.
و کفایت میکند در قربانی، حیوان بهته و شکسته شاخ، و کفایت نمیکند بریده گوش و دم بریده. وقت ذبح قربانی از وقت نماز عید قربان است تا غروب آفتاب روز سیزدهم ذیحجه (که مجموعاچهار روز باشد). و سنت است نزد ذبح وکارد دادن قربانی پنچ چیز: ۱- نام خدا بردن، ۲- و درود فرستادن بر پیغمبرج ۳- و الله اکبر گفتن، ۴- و روبه قبله نمودن، ۵- و دعا نمودن برای پذیرفته شدن قربانی دردرگاه خدا. و قربانی کننده نمیتواند چیزی از قربانی نذر شده را بخورد، و میتواند خوردن از قربانی سنت که به رایگانی یعنی بدون نذر است. قربانی چه نذرشده باشد و چه غیر نذر یعنی به رایگان باشد، که فروش از آن نه از گوشت، و نه از پوست و غیره، روا نیست. و باید در قربانی نذر همۀ قربانی را به فقیران و مسکینان دهد، و درقربانی سنت باید قسمتی را به فقراء و مسکینان بدهد، و بقیه را هر قدرکه زیاد هم باشد، میتواند خودش و بستگانش بخورند.
فصل:
عقیقه از کودک بدنیا آمده سنت است. و عقیقه عبارت از: حیوانی است که از طرف طفل نوزاد، روز هفتم ولادت او را ذبح میشود. (زیرا سنت است درروز هفتم تولد طفل، عقیقهاش را ذبح کردن، و نام نیکو برای او نام گذاری نمودن و موی سرش را ستردن، و هم وزن آن طلا و یا نقره صدقه نمودن). و عقیقۀ پسر دو گوسفند ذبح میشوند، و عقیقۀ دختر یک گوسفند ذبح میشود، و گوشت عقیقه به فقراء و مسکینان داده میشود. (و سنت است گوشت عقیقه با کمی از شیرینی پخته به فقراء داد و استخوان را نشکست، تا فال شیرین خلقی و سلامت او باشد. و در عقیقه و قربانی رایگانی میتوان سه یکی را به فقراء داد، و سه یکی را به اغنیاء اهداء کرد، و سه یکی را خود و بستگان خورد. و شتر و گاو هر کدام برای هفت دختر کافی است و همچنین برای سه پسر و یک دختر بنا به اینکه بهتر را انجام دهد، که برای پسر دو گوسفند و برای دختر یک گوسفند است. اما اگر نتواند که برای پسر هم یک گوسفند کافی است، و بنابر آن یک گاو یا یک شتر برای هفت پسر هم کافی است. ولی یک گوسفند برای عقیقه دادن از شرکت در گاو و یا شتر بهتر است).
کِتَابُ السَّبَقِ وَ الرَّمیِ
وتصحّ المسابقة علی الدّوابّ والمناضلة إذا کانت المسافة معلومة وصفة المناضلة معلومة، ویخرج العوض أحد المتسابقین حتّی إنّه إذا سبق استردّه وإن سبق أخذه صاحبه له، وإن أخرجاه معاً لم یجز إلّا أن یدخلا بینهما محلّلا، فإن سبق أخذ العوض وإن سبق لم یغرم.
و درست است مسابقۀ اسب دوانی و تیراندازی، هر گاه اندازۀ میدان اسب دوانی و نشانه گیری معلوم باشد. (مسابقه بر همه حیوانات بکار آینده در جنگ و دفاع جائز است). و عوض را یکی از دو شخص مسابقه کننده میگذارد، تا اگر خودش جلو افتاد همان عوض را پس بگیرد، و اگر همراه او جلو افتاد همراه او آن وجه را میگیرد، و اگر دو نفر مسابقه کننده هر دوشان وجه برای سبقت گیرنده گذارند، جائز نیست، مگر اینکه شخص سومی در این مسابقه شرکت سازند، تا اگر یکی از آنها و یا شریک که شخص سوم است جلو افتاد آن دو وجه را میگیرد، و اگر شخص سوم بدنبال افتاد غرامت نمیکشد. (در مسابقۀ اسب دوانی چه بر شتر و چه بر اسب و چه بر استر و غیره دارای این شرط، سواری دو مسابقه کننده یک جنس باشد، یعنی هر دو بر اسب باشند و یا هر دو بر شتر باشند مثلاً. دوم اندازۀ اسب دوانی از اوّل میدان تا نشانۀ پایان معلوم باشد. سوم اینکه هر دو نفر مسابقه کننده وجه نگذارند، تا قمار نباشد، بلکه یکی از دو نفر مسابقه کننده وجه گذارد تا تشویق باشد. و در مسابقۀ تیراندازی هم جنس تیراندازیشان یکی باشد، تفنگ یا مسلسل یا توپ یا غیره بشمار تیراندازی و طرز آن معیّن باشد، که نشانه را سوراخ کند و یا فقط به نشانه بیاید مثلاً، و هر دو مسابقه کننده وجه نگذارند، چنانکه در بالا یاد شد. این باب مسابقه که در تمام کتابهای کوچک و بزرگ فقه یاد شده است، دلیل است که هر مسلمان باید از نیروی دلاوری و شجاعت و دانستن اسب سواری و تیراندازی بهره مند باشد. تعلیمات نظام وظیفۀ اجباری هر گاه در نگهداری عبادات و رعایت حال خدمت کنندگان بر وفق شرع باشد، خود نشر این امر مهّم است).
کِتَابُ الأیمَانِ وَالنُّذُورِ
لا ینعقد الیمین إلّا بالله أو باسم من أسمائه أو صفة من صفات ذاته. ومن حلف بصدقة ماله فهو مخیّر بین الصّدقة وکفّارة الیمین. ولا شيء في لغو الیمین. ومن حلف ألّا یفعل شیئاً فأمر غیره بفعله لم یحنث، ومن حلف علی فعل أمرین، ففعل أحدهما لم یحنث، وکفّارة الیمین هو مخیّر فیها بین ثلاثة أشیاء: عتق رقبة مؤمنة، أو إطعام عشرة مساکین لکلّ مسکین مدّ، أو کسوتهم ثوباً ثوباً، فإن لم یجد فصیام ثلاثة أیّام.
فصل: النّذر یلزم في المجازاة علی مباح وطاعـة کقوله: إن شفي الله مریضي فلله عليّ أن أصلّي أو أصوم أو أتصدّق. ویلزمه من ذلک ما یقع علیه الإسم. ولا نذر في معصیة کقوله: إن قتلت فلاناً فلله عليّ کذا. ولا یلزمه علی ترک مباح کقوله: لا آکل لحماً ولا أشرب لبناً وما أشبه ذلک.
بسته نمیشود قسم مگر به نام خدا، یا به هر نامی از نامهای نود و نه گانه پروردگار، و یا به یکی از صفتهای ذات پروردگار. و کسی که سوگند یاد نمود، بر صدقه کردن مال خودش، اختیار دارد که مال خود را به صدقه دهد، و یا کفّارۀ قسم بدهد. و چیزی لازم نیست در قسم سر زبانی که بدون قصد یاد میشود. و کسی که سوگند یاد کرد بر نکردن کاری و دیگری را فرمان داد تا آن کار را بکند قسم گیر نمیشود، و کسی که قسم یاد کرد که دو کار را با هم ننماید و در این حال یکی از آن دو کار را کرد، قسم گیر نمیشود. و کفّارۀ قسم در آن اختیار دارد میان سه چیز: یا آزاد کردن بردۀ مسلمانی، یا خوراک دادن به ده فقیر، به هر یک فقیر یک مدّ یعنی چهار قیاس و نیم که کیلو باشد، یا پوشاک دادن به ده فقیر، و اگر چه به یکی کلاه و دیگری جامه و دیگری لنگ میدهد مثلاً، اگر هیچیک از این سه را نیافت پس سه روز به روزه رود.
فصل:
و نذر لازم میشود هر گاه در برابر مباح و یا طاعت قرار گرفت. (مباح: مثل اینکه بگوید: اگر برادرم از سفر آمد نذر نمودم که در روز قدوم او سجدۀ شکر بجا آورم، و یا دو رکعت نماز بخوانم، و یا یک روز به روزه روم، و یا مقداری مال صدقه نمایم، و در مقابل طاعت چنانکه گوید: هر گاه موفق به اداء حج شدم نذر نمودم که در برابر آن اینقدر رکعت نماز بجا آرم و یا روزه روم و یا صدقه دهم). مانند گفتار نذر کننده: اگر خدا بهبودی به بیمارم داد، پس خدا را بر من است آنکه نماز بگذارم یا روزه روم یا صدقه دهم. و اگر معیّن انجام دهد، لازم او است از آنچه گفته است مقداری که اسم نماز یا روزه و یا صدقه بر آن گفته شود، (مثلاً اگر گفته است که اگر خدا بیمارم را شفا داد، نذر نمودم که نماز بجا آورم و نگفت چند رکعت، که دو رکعت لازم او است، و در روزه یک روز لازم او است، و در صدقه مقداری که صدقه نامیده شود). و نذر در معصیت و گناه نخواهد بود، مانند گفتار او: که اگر فلانی را کشتم خدا را بر من است این چنین ... که این نذر بسته نمیشود. و نذر بر ترک مباح بسته نمیشود، مثلاً اگر نذر کرد که گوشت نمیخورم و یا شیر نمیآشامم و مانند اینها، این نذر نیست و چیزی لازم او نیست.
کِتَابُ الأقضِیَهِ وَالشَّهَادَاتِ
ولا یجوز أن یلی القضاء إلّا من استکملت فیه خمس عشرة خصلة: الإسلام، والبلوغ، والعقل، والحریّة، والذّکورة، والعدالة، ومعرفة أحکام الکتاب والسّنّة، ومعرفة الإجماع، ومعرفة الاختلاف، ومعرفة طرق الاجتهاد، ومعرفة طرف من لسان العرب، ومعرفة تفسیر کتاب الله تعالی، وأن یکون سمیعاً، وأن یکون بصیراً،وأن یکون کاتباً، وأن یکون مستیقظاً، ویستحبّ أن یجلس في وسط البلد في موضع بارز للنّاس ولا حاجب له، ولا یقعد للقضاء في المسجد، ویسوّي بین الخصمین في ثلاثة أشیاء: في المجلس واللّفظ واللّحظ، ولا یجوز أن یقبل الهدية من أهل عمله، ویجتنب القضاء في عشرة مواضع: عند الغضب، والجوع، والعطش، وشدّة الشّهوة، والحزن، والفرح المفرط، وعند المرض، ومدافعة الأخبثین، وعند النّعاس، وشدّة الحرّ والبرد، ولا یسأل المدّعي علیه إلّا بعد کمال الدّعوی، ولا یحلفه إلّا بعد سؤال المدّعيّ، ولا یلقّن خصما حجّة ولا یفهّمه کلاما ولا یتعنّت بالشّهداء، ولا یقبل الشّهادة إلّا ممّن ثبتت عدالته، ولا تقبل شهادة عدوّ علی عدوّه، ولا شهادة والد لولده، ولا ولدٍ لوالده، ولا یقبل کتاب قاض إل قاض آخر في الأحکام إلّا بعد شهادة شاهدین یشهدان بما فیه.
و درست نیست که سررشته داری قضاوت و داوری بدست گیرد مگر کسی که این پانزده خصلت در او جمع باشد: ۱- مسلمانی، ۲- و بلوغ، ۳- و آزادی، ۴- و مرد بودن، ۵- و خردمندی، ۶- و درستکاری، ۷- و شناسائی به حکمهای قرآن و حدیث، ۸- و دانائی به اجماع علماء، ۹- و دانائی به موارد اختلاف علماء، ۱۰- و دانستن راههای اجتهاد، و چگونگی استدلال و استفاده از دلائل، ۱۱- و دانستن قسمتی از زبان عرب مثل آشنائی به لغت عرب و قواعد عربیّه از صرف و نحو و غیره، ۱۲- و دانائی به معنای کلام الله، ۱۳- و آنکه شنوا باشد و بینا باشد، ۱۴- و نویسنده باشد، ۱۵- و بیدار باشد، که مردم نادرست نتواند او را بفریبند. و سنّت است آنکه قاضی در میانۀ شهر در جائی که ظاهر باشد برای مردم و دربان نداشته باشد، و ننشیند برای حکم کردن در مسجد، و یکسان رفتار نماید، با دو کسی که با هم کشمکش دارند در سه چیز: در نشستن، که یکی را در مجلس بالاتر از دیگری ننشاند، و در گفتگو، که با هر دو یکسان گفتگو نماید، و در نگاه کردن، که صورت خود بسوی هر دو یکسان نماید، نه اینکه همه رو به یک نفر نماید و از دیگری رو بگرداند. و درست نیست آنکه ارمغان از کسانی که در محلّ حکم او هستند بپذیرد، و دوری بجوید از حکم کردن در ده موقع: نزد خشم، و گرسنگی، و شدّت شهوت، و اندوه زیاد، و شادمانی زیاد، و نزد بیماری، و هنگام فشار آوردن بول و غائط، و نزد چرت زدن، و در شدّت گرما و سرما. و نپرسد از مدّعی علیه مگر بعد از کامل شدن دعوی. یعنی وقتی که مدّعی حرف خود را با آخر رساند و ادّعای خود را بیان کرد، آنگاه از مدّعی علیه بپرسد، که در برابر آن چگونه میگوید، و سوگند به مدّعی علیه ندهد مگر بعد از خواهش مدّعی، و بر زبان خصم ننهد دلیل را، که این دلیل بیاور تا پیروز شوی، و او را نیاموزد سخنی، و عناد نورزد با گواهان که هر گواهی که گواهی دهد، نپذیرد و بگوید: برو گواه دیگری بیاور، و نپذیرد گواهی مگر از کسی که ثابت شود درستکاریش، و پذیرفته نمیشود گواهی دشمن بر دشمنش، و گواهی پدر برای فرزند، و گواهی فرزند برای پدر، و مادر، و پدر پدر و دیگر زایندگان و زائیدگان، نیز چنانند، و پذیرفته نمیشود کتاب، یعنی نامۀ قاضی بسوی قاضی دیگر در احکام، مگر بعد از گواهی دو گواه که به آنچه در نامه است گواهی دهند، (یعنی هر قاضی موقعی میتواند به حکمنامۀ قاضی دیگر عمل نماید که یقین بداند نامه از آن قاضی است و حکم او صحیح است).
کلمات:
(وسط): میانه. (بارز): ظاهر و پیدا. (حاجب): دربان. (للقضاء): برای حکم کردن. (یسوّي): یکسان نماید. (بین الخصمین): میان دو کسی که با هم نزاع دارند. (في المجلس): در نشستن. (واللّفظ): و گفتگو. (واللّحظ): نظر کردن، متوجّه شدن. (هدیّة): ارمغان. (مدافعة الأخبثین): فشار آوردن بول و غائط. (نعاس): چرت زدن. (لا یلقّن): بر زبان ننهد. (تلقین): بر زبان نهادن. (خصم): یکی از دو طرف دعوی. (حجّة): دلیل. (لا یتعنّت): عناد نورزد. (عدوّ): دشمن.
فصل: ویفتقر القاسم إلی سبعة شرائط: الإسلام، والبلوغ، والعقل، والحرّیّة، والذّکورة، والعدالة، والحساب. فإن تراضي الشّریکان بمن یقسم بینهما لم یفتقر إلی ذلک، وإن کان في القسمة تقویم لم یقتصر فیه علی أقلّ من اثنین، وإذا دعا أحد الشّریکین شریکه إلی قسمة ما لا ضرر فیه لزم الآخر إجابته.
فصل: وإذا کان مع المدّعي بیّنة سمعها الحاکم وحکم له بها، وإن لم تکن بیّنة فالقول قول المدّعي علیه بیمینه، فإن نکل عن الیمین ردّت علی المدّعي فیحلف ویستحقّ.
وإذا تداعیا شیئاً في ید أحدهما، فالقول قول صاحب الید بیمینه، وإن کان في یدیهما، تحالفا وجعل بینهما. ومن حلف علی فعل نفسه حلف علی البتّ والقطع، ومن حلف علی فعل غیره، فإن کان إثباتاً حلف علی البتّ والقطع، و إن کان نفیاً حلف علی نفي العلم.
فصل:
و نیازمند است کسی که قسمت میکند (مال مشترکی را) به سوی هفت شرط: مسلمانی، و بلوغ، و خردمندی، و آزادی، و مرد بودن، و درستکاری، و دانائی به علم حساب. پس اگر خوشنود شدند دو شریک به کسی که میانشان قسمت نماید، در این حال نیازی به آن شرطها نیست.
(یعنی اگر قسمت کننده را خود دو شریک معیّن میکنند، در این حال نیازمند به آن شروط نیست، و هر گاه حاکم کسی را برای قسمت میان دو شریک میفرستد، باید دارای آن هفت شرط باشد). و هر گاه در قسمت قیمت گذاردن باشد، برای قیمت گذاردن نباید به کمتر از دو کس اکتفا شود، بلکه دو نفر آن مال مورد قسمت را قیمت کنند تا از اشتباه دور باشد. و هر گاه یکی از دو شریک خواستار قسمت شد و در آن قسمت زیانی متوجّه شریکش نمیشود، لازم است بر شریک او که قسمت کردن را بپذیرد.
فصل:
و هر گاه همراه ادّعا کننده گواهان باشد، حاکم ادّعای ادّعا کننده را بشنود و به گواهی گواهان حکم برای او نماید، و اگر ادّعا کننده دارای گواه نباشد، پس گفتار مدّعی علیه مصدّق است که قسم یاد میکند. پس اگر مدّعی علیه از قسم خودداری کرد، قسم به مدّعی مرجوع میشود تا مدّعی قسم یاد کند و قسم که یاد کرد مستحقّ مورد ادّعایش گردد. و هر گاه دو نفر ادّعاء چیزی نمودند، که در دست یکی از آن دو میباشد، پس آن کسی که در دست او است، مصدّق است به قسم، و هر گاه چیزی در دست دو کس باشد، و هر یکی مدّعی مالکیّت آن باشد، باید هر دو قسم یاد کنند، وقتی که هر دو قسم یاد کردند همان چیز میان هر دوشان قسمت میشود; یعنی هر دو به یکسان مالک آن میشوند. و کسی که سوگند یاد میکند بر کار خودش، باید در قسم یاد کردن اظهار یقین کند، (مثلاً والله من یکهزار از این شخص طلب دارم، و در صورت انکار: والله من هیچگونه بدهکاری این شخص ندارم)، و کسی که قسم را بر کار دیگری یاد میکند، اگر برای ثابت کردن باشد، باید بر سبیل قطع و یقین قسم یاد کند، مثلاً: والله پدرم یکصد ... از این شخص طلب دارد، و تا حالا طلبش باقی است، و هر گاه قسم بر کار دیگری از روی انکار و نفی کردن باشد، قسم را بر بی اطلاعی یاد کند، مثلاً: والله من خبری از طلب تو بر پدرم ندارم.
فصل: ولا تقبل الشّهادة إلّا ممّن اجتمعت فیه خمس خصال: الإسلام، والبلوغ، والعقل، والحرّیّة والعدالة. وللعدالة خمس شرائط: أن یکون مجتنباً من الکبائر غیر مصرّ علی القلیل من الصّغائر، سلیم السریرة، مأمون الغضب محافظا علی مروءة مثله.
فصل: والحقوق ضربان: حقّ الله تعالی، وحقّ الآدميّ. فأمّا حقوق الآدمیّین فثلاثة أضرب: ضرب لا یقبل فیه إلّا شاهدان ذکران، وهو ما لا یقصد منه المال ویطّلع علیه الرّجال، وضرب یقبل فیه شاهدان أو رجل وامرأتان، أو شاهد ویمین المدّعي، وهو ما کان القصد منه المال، وضرب یقبل فیه رجل وامرأتان أو أربع نسوة، وهو ما لا یطّلع علیه الرّجال. وأمّا حقوق الله تعالی فلا تقبل فیها النّساء. وهي ثلاثة أضرب: ضرب لا یقبل فیه أقلّ من أربعة وهو الزّنا، وضرب یقبل فیه اثنان، وهو ما سوي الزّنا من الحدود، وضرب یقبل فیه واحد، وهو هلال رمضان. ولا تقبل شهادة الأعمی إلّا في خمسة مواضع: الموت، والنّسب، والملک المطلق، والتّرجمة وما شهد به قبل العمی، وعلی المضبوط، ولا تقبل شهادة جارٍ لنفسه نفعاً ولا دافعاً عنها ضررا.
فصل:
و پذیرفته نمیشود گواهی مگر از کسی که در او جمع شود پنج خصلت: ۱- مسلمانی، ۲- و بلوغ، ۳- و خردمندی، ۴- و آزادی، ۵- و درستکاری. و برای عدالت به معنی درستکاری پنج شرط است: ۱- آنکه دوری جوینده باشد از گناهان کبیره; یعنی درستکار و با عدالت کسی است که گرد گناهان کبیره نگردد، ۲- و پافشاری نکند بر گناهان صغیره (گناهان کبیره هر گناهی است که شریعت برای آن عقوبتی معیّن کرده باشد، مثل زنا و سرقت. و گناه صغیره هر گناهی است که عقوبتی برای آن معیّن نشده باشد، مثل دروغ به مزاح و شوخی گفتن) پس عدالت وقتی است که گناه کبیره اصلاً نکند و گناه صغیره هم بر اندک آن پافشاری نکند، ۳- و سلامت باشد نهانی او، ۴- ایمنی باشد از خشم او، نه اینکه به مجرّد خشمگین شدن زمام اختیار از دستش به در رود، ۵- نگهداری کننده بر شرافت مانند خودش باشد، یعنی کارهائی که مخالف شرافت و بر خلاف آداب و رسوم است نکند، مثلاً پابرهنه در بازار ندود، که این عمل برای مردم شریف نشانۀ مقیّد نبودن به شرافت است، و کسی که مقیّد به شرافت نباشد چگونه در گواهی و حقوق مردم احتیاط کند.
فصل:
و حقوق بر دو گونه است: حقّ خدایتعالی، (و قصد از آن هر حقّی است که متعلّق به اجتماع باشد)، و حقّ بنی آدم. امّا حقّ بنی آدم پس در دو گونه است: یک قسمی که پذیرفته نمیشود در آن کمتر از گواهی دو مرد، و این قسم در خصوص چیزهائی است که قصد از آن مال نباشد، مثل طلاق که گواهی کمتر از دو مرد در آن اثری ندارد. و یک قسمی که پذیرفته میشود در آن گواهی دو مرد یا گواهی یک مرد و دو زن، یا گواهی یک مرد که مدّعی به موجب گواهی او قسم یاد کند و این قسم در چیزهائی است که قصد از آن مال باشد. و قسمی که پذیرفته شود در آن گواهی یک مرد و دو زن یا گواهی چهار زن بدون گواهی مرد، و این در چیزهائی است که مردان بر آن آگاه نشوند، (مثل زائیدن زن و شیر دادن به بچّه و مانند آن). امّا حقوق خدایتعالی پس گواهی زنان در آن پذیرفته نشود، و آن بر سه گونه است: قسمی که کمتر از گواهی چهار مرد در آن پذیرفته نشود، و آن گواهی بر زنا است. و قسمی که پذیرفته میشود در آن گواهی دو مرد و آن غیر زنا است، از حدّهای دیگر (مثل حدّ قذف و سرقت و حدّ خمر و غیره). و قسمی که گواهی یک مرد در آن پذیرفته میشود، و آن گواهی یک مرد در دیدن ماه شب رمضان است. (و در فصل پیش گذشت که گواه باید دارای چند شروطی باشد). و پذیرفته نمیشود گواهی نابینا مگر در پنج محلّ: مرگ، و نسب، و ملک مطلق، و ترجمه، یعنی برگرداندن زبانی و زبان دیگر، (مثلاً لغت عربی را به لغت فارسی ترجمه کردن)، و گواهی دادن بر آنچه پیش از نابینا شدن دیده است، (گواهی دادن به مرگ فلان که مرده است، و گواهی به نسب که فلانی پسر زید است، و گواهی به ملک بدون مقیّد که این خانه مال زید است)، و گواهی بر چسبیده به او، (مثل اینکه کسی در گوش نابینا اقرار کند که من صد تومان بدهکار فلانی هستم، و نابینا به گردنش چسبید و کشان کشان او را به نزد قاضی برد، و از اقرار او گوهی دهد، گواهی نابینا در این موارد پذیرفته میشود). و پذیرفته نمیشود گواهی کسی که از آن گواهی سودی میبرد و نه گواهی کسی که به آن گواهی زیانی از خود دفع میکند.
کِتَابُ العِتقِ
ویصحّ العتق من کلّ مالک جائز التصرّف في ملکه. ویقع تصریح العتق، والکناية مع النّیة، وإذا أعتق بعض عبد عتق علیه جمیعه، إن أعتق شرکاً له في عبد وهو موسر سري العتق إلی باقیه، وکان علیه قيمة نصیب شریکه. ومن ملک واحداً من والدیه أو مولودیه عتق علیه.
فصل: والولاء من حقوق العتق، وحکمه حکم التّعصیب عند عدمه وینتقل الولاء عن المعتق إلی الذّکور من عصبته، وترتیب العصبات في الولاء کتر تیبهم في الإرث. ولا یجوز بیع الولاء ولا هبته.
و درست است آزاد کردن برده از هر مالک جائز التصرّف که برده که در ملک او است آزاد نماید. و حاصل میشود آزادی برده به صریح عتق، (مثل: أعتقتک) تو را آزاد کردم، أنت حُرّ لوجه الله تعالی: تو برای خدا آزادی)، و به کنایه هر گاه نیّت آزاد کردن همراه داشته باشد، (مثل اینکه بگوید: بند تو را بدست خودت دادم، که هر گاه به قصد آزاد شدنش بگوید، آزاد میشود)، و هر گاه بعضی از بردۀ خود را آزاد کرد، (مثلاً گفت: نیمی از تو آزاد است، همۀ آن برده آزاد میشود)، و اگر آزاد کرد بهرۀ خود را از برده که دیگری با او در آن برده شریک است، در اینحال اگر آزاد کننده توانگر است همۀ آن برده آزاد میشود، و لازم آزاد کننده است که قیمت بهرۀ شریکش در برده را بپردازد. و کسی که مالک یکی از زایندگانش مثل پدر و مادرش و یا یکی از زائیدگانش مثل فرزند و فرزندزادهاش شد، به مجرّد مالک شدن آنها، آزاد میشوند.
فصل:
و آقائی از حقوق آزاد کردن است. و حکم این ولاء به معنی آقائی همان حکم عصبه بودن است، وقتی که عصبۀ آزاد شده نباشند، (مثلاً اگر زید برده ای را آزاد کرد و آن بردۀ آزاد شده مرد و هیچیک از میراث بران و عصبه ندارد که در اینحال آقای آزاد کنندهاش میراث میبرد)، و حقّ آقائی منتقل میشود از آزاد کننده به نرهای عصبۀ او، (یعنی اگر بردۀ آزاد شده مرد، و آقای آزاد کنندهاش هم مرده است، پسر آقای آزاد کنندهاش میراثش میبرد. دختر آقای آزاد کننده میراث بردۀ آزاد شده نمیبرد). و ترتیب عصبههای ولاء مانند ترتیب عصبهها در میراث بردن است. و درست نیست فروختن حقّ آقائی و بخشیدن آن.
فصل: ومن قال لعبده: إذا متّ فأنت حرّ، فهو مدّبر یعتق بعد وفاته من ثلثه، ویجوز له أن یبیعه في حال حیاته، ویبطل تدبیره. وحکم المدبّر في حال حیاة السیّد حکم العبد القنّ.
فصل: والکتابة مستحبّة إذا سألها العبد وکان مأموناً مکتسباً. ولا تصحّ إلّا بمال معلوم، ویکون مؤجّلاً إلی أجل معلوم. أقلّه نجمان، وهي من جهة السّید لازمة، ومن جهة المکاتب جائزة، فله فسخها متی شاء. وللمکاتب التصرّف فیما في یده من المال، ویجب علی السیّد أن یضع عنه من مال الکتابة ما یستعین به علی أداء نجوم الکتابة، ولا یعتق إلّا بأداء جمیع المال.
فصل:
و کسی که به بردهاش گفت: هر گاه مُردَم تو آزادی، پس آن برده را مدبّر نامند که پس از مرگ آقایش آزاد میشود، و از سه یک مال آقایش بیرون میرود. (یعنی اگر قیمت مدبّر بیش از سه یک مال آقایش باشد فقط تا سه یک مال آقا آزاد میشود و بقیّۀ بردۀ نامبرده به حال بردگی میماند) و درست است برای آقای برده آنکه در حیات خودش بردۀ مدبّر را بفروشد، و در آنحال مدبّر بودنش باطل میشود. حکم بردۀ مدبّر در حال زندگی آقایش حکم بردۀ کاملاً مملوک را دارد. (الحاصل: مدبّر نمودن به معنی معلّق نمودن آزادی برده بر مرگ آقا است، که در حیات آقا حکم بردۀ مملوک را دارد و اگر در ملک آقایش باقی ماند تا آنکه آقایش مُرد، اگر قیمتش بیش از سه یک مال آقایش نیست، همهاش آزاد میشود، و اگر قیمتش بیش از سه یک مال آقایش باشد فقط به حساب سه یک مال آقا از آن مدبّر آزاد میشود، و بقیّهاش بحال بردگی میماند).
فصل:
و عقد کتابت با برده بستن سنّت است، هر گاه برده ای آن را خواهش کرد و دارای امانت و توانائی بر کسب بود، که از آن راه نجوم کتابت را بپردازد. (مثلاً وقتی که برده ای به آقایش گفت: مرا بخودم بفروش به یکهزار، و آقا هم پذیرفت که این عقد کتابت نامند، و مبلغ یکهزار که قرار شده است برده به آقا بدهد، را نجوم کتابت نامند. شریعت این را روا فرمود تا کمکی به آزاد شدن بردگان باشد، و بردگانی که توانائی کسب و کار داشته باشند، بتوانند خود را از بردگی نجات دهند. خداوند به آن دستور داد: ﴿فَكَاتِبُوهُمۡ إِنۡ عَلِمۡتُمۡ فِيهِمۡ خَيۡرٗاۖ﴾ [النور: ۳۳] [۱]. و حضرت ج هم در اجراء آن تأکید فرمود). و درست نیست کتابت مگر در مقابل مال معلومی. و مال کتابت هم باید مدّت دار باشد تا برده بتواند برای بدست آوردن آن تلاش نماید و مدّت آن هم معلوم باشد. اقلّ آن در دو قسط است که در دو مدّت، (مثلاً قرار دهد که هزار تومان مال الکتابت را در دو شش ماه بدهد، هر شش ماه نصف آن). و عقد کتابت از طرف آقا لازمی است، (یعنی آقا نمیتواند آن را فسخ کند)، و از طرف مکاتب عقد جائزی است، یعنی برده ای که خود را کتابت کرده بود، اگر بخواهد میتواند فسخ کند و به بردگی بر گردد. و برده ای که خود را کتابت نمود میتواند در آنچه در دست او است تصرّف نماید و این تصرّف تصرّف مالی الست، (امّا نمیتواند خود را بفروشد و یا زناشوئی نماید مگر به اذن آقا میتواند زناشوئی کند)، و واجب است بر آقا آنکه یک مقداری از مال کتابت را تقریب ربع آن از برده بیندازد تا برده به این کمک بتواند نجوم کتابت را بپردازد، و بردۀ کتابت شده آزاد نمیشود مگر وقتی که همۀ نجوم کتابت را پرداخت.
فصل: وإذا أصاب السیّد أمته فوضعت ما تبیّن فیه شيء من خلق آدميّ حرم علیه بیعها، ورهنها، وهبتها، وجازله التصرّف فیها بالإستخدام، والوطء، وإذا مات السیّد عتقت من رأس ماله قبل الدّیون والوصایا، وولدها من غیره بمنزلتها، ومن أصاب أمة غیره بنکاح فالولد منها مملوک لسیّدها، وإن أصابها بشبهة فولده منها حُرّ وعلیه قیمة للسیّد، وإن ملک الأمة المطلقة بعد ذلک لم تصر أمّ ولد له بالوطء في النکاح، وصارت أمّ ولد له بالوطء بالشّبهة علی أحد القولین.
فصل:
و هر گاه نزدیکی نمود آقا با کنیزش، و کنیزش بدنیا آورد چیزی که در آن آثار خلفت آدمی نمایان بود، در این حال کنیز نامبرده مادر فرزند آقا شناخته میشود، و حرام است بر آقا فروختن آن کنیز و گرو کردنش، و بخشیدنش به دیگری، و درست است برای آقا تصرّف در آن کنیز، به خدمت کردن بر او و نزدیکی با او. و هر گاه آقای کنیز نامبرده که فرزند از آقا آورد، هر گاه آقای او مرد، کنیز نامبرده آزاد میشود از سر مال، پیش از بیرون کردن بدهیها و سفارشهای آقای کنیز نامبرده. و فرزندی که آن کنیز از غیر آن آقایش دارد، هم به منزله خود کنیز است که همراه کنیز پس از مرگ آقا آزاد میشوند. و کسی که باکنیز دیگری به زناشوئی نزدیکی نمود، و دارای فرزند شد، فرزند او از کنیز دیگری ملک آقای کنیز است. و اگر با کنیز دیگری به اشتباه نزدیکی نمود و فرزندی بوجود آمد، آن فرزند آزاد است، و لازم آن شخص است که به شبهه با کنیز جمع شده، پرداختن قیمت آن فرزند به آقای کنیز. و هر گاه کنیزی را که ملک دیگری است و با او به زناشوئی نزدیکی نموده و از او دارای فرزند شده است، هر گاه مالک آن کنیز شد، آن کنیز به نزدیکی و فرزندی که در زناشوئی قبل بدست آورده است، امّ الولد نمیگردد، و کنیز اگر به شبهه از کسی دارای فرزند شد، و بعد همان شخص نزدیکی کننده آن کنیز را خرید، کنیز نامبرده به سبب فرزندی که به وطء شبهه بوجود آمده است امّ الولد نمیگردد بنا به قول معتمد، و قول ضعیفی است که کنیز به وطء شبهه و فرزند که بوطء شبهه بدست آمده کنیز به آن امّ الولد میگردد.
الحاصل: اگر کسی با کنیزی که ملک دیگری است، زناشوئی نمود، فرزند او از آن کنیز ملک آقای کنیز است، و برای این علّت است که ازدواج با کنیز برای شخصی آزاد منع شده است، تا انسان سبب بردگی فرزندان خود نشود. و قصد از کنیز این است که مملوکه دیگری باشد نه اینکه رنگ آن سیاه و یا غیر باشد.
و اگر کسی با کنیزی که ملک دیگری است، به اشتباه نزدیکی نمود، چنانکه گمان کرده بود زوجۀ او است، و بعد معلوم شد کنیز دیگری است، در این حال فرزندی که از این نزدیکی اشتباهی بوجود آید، آزاد است و پدر دارد، و لازم مرد نزدیکی کننده است، پرداختن قیمت آن بچّه به آقای کنیز.
و اگر کسی با کنیز مملوکۀ خودش نزدیکی نمود، و از کنیز دارای فرزند شد، چه یک بچۀ کامل از او بدنیا آرد و چه ناقص مثلاً پارچه گوشتی که آثار آدمی بودنش نمایان باشد به دنیا آرد، این کنیز امّ الولد یعنی مادر فرزند از آقا دانسته میشود، و آقا نمیتواند این کنیز را بفروشد و یا گرو دیگری نماید و یا به دیگری ببخشد، برای اینکه این کنیز به مجرّد مرگ آقا آزاد میشود، و شریعت اسلام که به ادنی وسیله در صدد آزاد شدن بردگان است، استعداد برای آزاد شدن او را مانع تصرّف نمود.
[۱] -یعنی: «و كسانى از ملك یمینهایتان كه در پى باز خرید خود هستند -اگر در آنان شایستگىاى بدانید- باز خریدشان كنید».