دنیای سحر و شعبده بازی
تأليف:
عمر سلیمان الأشقر
مترجم:
گروه فرهنگی انتشارات حرمین
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَمَا كَفَرَ سُلَيۡمَٰنُ وَلَٰكِنَّ ٱلشَّيَٰطِينَ كَفَرُواْ يُعَلِّمُونَ ٱلنَّاسَ ٱلسِّحۡرَ وَمَآ أُنزِلَ عَلَى ٱلۡمَلَكَيۡنِ بِبَابِلَ هَٰرُوتَ وَمَٰرُوتَۚ وَمَا يُعَلِّمَانِ مِنۡ أَحَدٍ حَتَّىٰ يَقُولَآ إِنَّمَا نَحۡنُ فِتۡنَةٞ فَلَا تَكۡفُرۡۖ فَيَتَعَلَّمُونَ مِنۡهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بِهِۦ بَيۡنَ ٱلۡمَرۡءِ وَزَوۡجِهِۦۚ وَمَا هُم بِضَآرِّينَ بِهِۦ مِنۡ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذۡنِ ٱللَّهِۚ وَيَتَعَلَّمُونَ مَا يَضُرُّهُمۡ وَلَا يَنفَعُهُمۡۚ وَلَقَدۡ عَلِمُواْ لَمَنِ ٱشۡتَرَىٰهُ مَا لَهُۥ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ مِنۡ خَلَٰقٖۚ وَلَبِئۡسَ مَا شَرَوۡاْ بِهِۦٓ أَنفُسَهُمۡۚ لَوۡ كَانُواْ يَعۡلَمُونَ١٠٢﴾ [البقرة: ۱۰۲].
«و سلیمان کفر نورزیده است، بلکه شیاطین (صفتان گناه پیشه) کفر ورزیدهاند، و (بجای دستورات الهی) جادو و آنچه در بابل بر دو فرشتهی هاروت و ماروت نازل شده بود، به مردم میآموزند. (دو فرشتهای که سحر کردن را جهت آشنایی و پرهیز از آن به مردم یاد میدادند) و به هیچ کس چیزی را نمیآموختند مگر اینکه پیشاپیش به او میگفتند: ما وسیلهی آزمایش هستیم کافر نشو. از آنان چیزهایی آموختند که با آن میان مرد و همسرش جدایی میافکندند. در حالی که با این جادوی خود نمیتوانند به کسی آسیب برسانند مگر اینکه با اذن و ارادهی خدا باشد. و چیزهایی یاد میگیرند که به آنان زیان میرساند و سودی بدیشان نمیرساند. به یقین میدانستند هرکس خریدار این گونه متاع باشد، در آخرت بهرهای نخواهد داشت. بد چیزی است آنچه خود را بدان فروختهاند اگر میدانستند».
ستایش خدایی را سزاست که با نور کتاب خود تاریکیهای ظلم و ستم را روشن نمود و با انوار هدایت آن دلهای عرب و عجم را نورانی گردانید و علم او همهی جهان هستی را فراگرفته و هیچ چیزی در زمین و آسمانها بر او پنهان نمیماند. درود و رحمت خداوند بر کسی که او را به عنوان هدایتگر، دعوتگر به راه راست و منادی حق فرستاد و به وسیلهی او گوشهای کر را شنوا و چشمهای کور را بینا و دلهای بسته را باز کرد و در نتیجه بشریت بعد از کج روی، گمراهی و تاریکی به راه راست، هدایت و نور و روشنایی راه یافت.
درود و رحمت خدا بر او که طبیب و درمان دلها و نور و روشنایی چشمهاست. او فرستاده و دوست برگزیده و دارای مقام ستوده و شفاعت عظیم است.درود و سلام بر یاران برگزیده، اهل بیت نیکوکار و تمام کسانی که راه آنان را میپیمایندو به خوبی از راه آنان پیروی میکنند.
دنیای سحر و جادو، دنیای شگفتانگیزی است که در آن حقیقت با خرافات و علم با شعبدهبازی و انگیزه با هدف در هم آمیخته میشوند.
دنیای سحر و جادو، دنیایی است که ظاهر آن زیبا و فریبنده است که انسانهای ساده لوح را فریب میدهد، ولی باطن آن زشت و پَلید است که خردمندان و انسانهای دارای فطرت سلیم و دلهای نورانی از آن کناره گیری میکنند.
تاریخ سحر، تاریخی سیاه و تاریک است. سحر در واقع یک نیرنگ شیطانی است که شیاطین انس و جن به وسیلهی آن بندگان خدا را گمراه میکنند و آنان را در دام بزرگترین گناه یعنی کفر و شرک و گمراهی میاندازند.
شیطان ساحران و پیروان آنان را بندهی خورشید، ماه، ستارگان و بتها قرار داده است، بلکه فراتر از این آنان را بندهی نفس پلید خود ساخته است.
جادو همواره لغزشگاهی بوده است که بشریت جز نتایجی تلخ چیزی از آن به دست نیاورده است. نتایج تلخی که شیطان و پیروان او آن را با نیرنگهایی پوشاندهاند که جز در میان افراد فرومایه رواج پیدا نمیکند.
انتظار میرفت که انسان بتواند در این دوران به گمراهی جادوگران پی ببرد و از دروغپردازی و کارهای باطل آنان دوری گزیند، چون انسان، امروزه به جایگاه والایی در علم و دانش رسیده است؛ ولی علوم مادی چگونه میتواند از ماهیت این دروغپردازی و دروغ پردازان آگاهی یابد؟
امروزه رویآوردن به جادو و جادوگران هشدار دهنده،خطرناک و رو به افول است.
زندگی مادی خشک و بیجان، انسان را با مصیبتهای بزرگی مواجه نموده است. دلها سخت شدهاند، سرچشمههای نیکی در روح بسیاری از مردم این دوران خشکیده و عقدهها و مشکلات روانی از ویژگیهای بارز این دوران به شمار میآیند و بسیاری از کسانی که آرامش درونی خود را از دست دادهاند به جادوگران و شعبدهبازان پناه میبرند تا راه حلی برای مشکلاتی پیدا کنند که روانشناسان، جامعهشناسان و فیلسوفان از حل آنها ناتوان ماندهاند. این افراد همچون کسانی هستند که از زمین داغ به آتش پناه میبرند.
مدتی پیش کتابی را در مورد «جنّ و شیاطین» نوشتم که بسیاری از خوانندگان از آن بهرهمند شدند. در این کتاب از نقشههای شیطان برای فریب دادن انسان سخن گفتهام که سحر و جادو یکی از آن نیرنگهاست، ولی چون موضوع سحر در آن کتاب موضوع جزئی و مختصر بود، به طور خلاصه به آن پرداختهام.
پس از انتشار این کتاب، افراد زیادی با من تماس گرفتند که از کارهای شگفتانگیزی که برای آنان پیش میآید، سخن میگفتند. یکی از اموری که زیاد در مورد آن سخن میگفتند، جادو بود. حوادث زیادی را هم شنیدهام که برای افرادی که هنوز در قید حیات هستند پیش آمده و از آن دردمند و رنجیده خاطر شدند.
روزنامههای کویت هم موضوع جن و شیاطین و جادو و جادوگران را مورد بررسی قرار دادند و مطالب مختلفی در این زمینه نوشتند که نمیتوان حق را از باطل تشخیص داد. از این رو به این نتیجه رسیدم که موضوع سحر نیازمند کتاب مستقلی است. بنابراین مدت زیادی را در این زمینه مطالعه و تحقیق کردم که این کتاب نتیجهی آن مطالعه و تحقیق است.
این پژوهش در یک مقدمه، چهارده فصل و یک خاتمه تدوین شده است.
فصل اول به تاریخچهی جادو اختصاص دارد.به بررسی پیشینهی سحر در میان کلدانیان ساکن بابل، ایرانیان، مصریان، هندیان، یونانیان، یهودیان، مسیحیان، عربها، مسلمانان، اروپائیان و نیز دروان معاصر پرداختم.
در فصل دوم سحر را در لغت و اصطلاح تعریف کرده و تفاوت بین سحر، معجزه و حسد را بیان نمودهام.
در فصل سوم انگیزهها، نتایج و آثار سحر را بیان کردهام.
فصل چهارم به بیان حقیقت سحر و اختلاف نظر علما و دلایل آنان و رأی برگزیده اختصاص دارد.
فصل پنجم تکمیلکننده فصل چهارم است و از روشهای سحرکردن اعم از حقیقی، تخیّلی و مجازی سخن میگوید.
در فصل ششم بیان نهایت آخرین درجهی سحراست که ساحر به آن میرسد و نیز ارتباط پلید میان ساحر و شیطان مورد بررسی قرار گرفته است.
فصل هفتم به روش جادوگر شدن و شرایط یک جادوگر که شیطان او را یاری میکند، اختصاص دارد.
فصل هشتم دربارهی سحر کردن پیامبر خدا ص سخن میگوید: در این فصل روایاتی که بیانگر صحت این واقعه هستند و اعتراضات و دلایل کسانی که آن را رد کردهاند همراه با پاسخ آنها ذکر شدهاند.
فصل نهم به بیان راههای پیشگیری از جادو و درمان آن پرداخته است. در این فصل روشهای جوامع مختلف را که بیشتر شرکآلود و کفرآمیز هستند بیان کردهام. سپس روش اسلام در پیشگیری از جادو و درمان آن که جهت بهبود یافتن از جادوی جادوگران تجویز کرده است را مورد بررسی قرار دادهام.
در فصل دهم حکم فراگیری و آموزش جادو از نظر اسلام و نیز حکم جادوگران از نظر ملتهای مختلف و مسلمانان بیان شده است.
فصل یازدهم در مورد مسألهی پذیرش توبهی جادوگر است.
فصل دوازدهم به تفسیر آیات جادو از سورهی بقره اختصاص دارد.
در فصل سیزدهم به تفصیل دربارهی مدعیان غیبدان اعم از کاهنان، فالگیران و منجّمان و نیز از گمراهی آنان و حکم خداوند در مورد آنان پرداخته است.
فصل چهاردهم در مورد کتابهایی است که پیرامون جادو نوشته شدهاند.
خاتمه شامل گزیدهای از مطالب کتاب است.
از خداوند متعال میخواهم که حق مطلب را ادا کرده باشم و هرگونه کوتاهی و لغزش مرا مورد آمرزش قرار دهد. درود و رحمت خدا بر بنده و فرستادهی او «محمد»ص و بر اهل بیت و یاران او باد.
دکتر عمر سلیمان اشقر
کویت. چهارم ذی الحجه ۱۴۰٩هـ. ق
۶ ژوئیه ۱٩۸٩م.
بسیاری از کسانی که در مورد تاریخ سحر به تحقیق و پژوهش پرداختهاند بر این باورند که منشأ و آغاز سحر از زمان آفرینش انسان است که در این زمینه به نوشتهها، رموز، تصاویر و اسطورههایی استدلال کردهاند که از انسان بر جای مانده و در خرابهها و قبرها پیدا شدهاند. اگرچه حقیقت همین است ولی ما تنها به این دلایل بسنده نکردهایم؛ زیرا در این دلایل شک و تردید وجود دارد و این مرحله از تاریخ انسان که دوران قبل از تاریخ نامیده میشود توسط انسان تدوین نشده است.
تاریخ مدوّن انسان که به پنج هزار سال پیش بر میگردد، آغاز آن با ابهام و پیچیدگی همراه است و آگاهی ما از آن اندک است، از این رو نمیتوان به طور یقین بر اساطیر و رموز و تصاویری که انسان آنها را حفظ کرده و یا شناخته است بسنده کرد.
آنچه که بیانگر راستی این گفتار است، این سخن خداوند است که میفرماید: ﴿كَذَٰلِكَ مَآ أَتَى ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِم مِّن رَّسُولٍ إِلَّا قَالُواْ سَاحِرٌ أَوۡ مَجۡنُونٌ٥٢﴾[الذاريات: ۵۲].
«همین گونه هیچ پیامبری به سوی مردمان پیش از آنان نرفته است، مگر اینکه گفتهاند: او ساحر یا دیوانه است».
این آیهی قرآن عموماَ بیانگر این نکته است که تمام ملتها با این سخن ظالمانه با پیامبران خود روبرو شده و آنان را به ساحری یا دیوانگی متهم کردهاند، و این نشان میدهد که تمام ملتها سحر را شناختهاند.
اولین پیامبر (صاحب شریعت) حضرت نوح÷ است. با توجه به آیهی فوق، قوم حضرت نوح با سخن مذکور با او به مقابله پرداختهاند.
ابن حجر عسقلانی/ میگوید: سحر در زمان حضرت نوح÷ وجود داشته است، زیرا خداوند در مورد قوم نوح به ما خبرداده است که آنان بر این گمان بودند که وی جادوگر است، و با توجه به آنچه که ابن اسحاق و دیگران ذکر کردهاند، داستان هاروت و ماروت قبل از حضرت نوح بوده است. [۱]
اگر منظور ابن حجر این است که آیهای در قرآن با صراحت وجود دارد مبنی بر اینکه قوم نوح، او را به ساحری متهم کردهاند، درست نیست زیرا در قرآن آیه ای وجود ندارد که با صراحت به این موضوع پرداخته باشد. ولی اگر منظور ابن حجر همان آیهی عمومی است که ما بدان استدلال کردیم، پس سخن وی درست است.
اما آنچه که ابن حجر از ابن اسحاق روایت کرده است مبنی بر اینکه داستان هاروت و ماروت قبل از حضرت نوح÷ اتفاق افتاده است امری احتمالی است، چون هیچ دلیلی از کتاب و سنت وجود ندارد که بتوان با استدلال به آن، زمان دقیق وقوع داستان هاروت و ماروت را مشخص کرد.
من با کسانی که معتقدند سحر در تاریخ انسان بر تمام ادیان و اعتقادات پیشی گرفته، موافق نیستم،زیرا سحر نوعی انحراف از راه راست است و خداوند متعال به ما اعلام کرده است که نخستین انسان یکتاپرست و بر راه راست بوده و خدای یگانه را پرستش کرده است. کافی است که بدانیم نخستین انسانی که خداوند آفریده است یعنی حضرت آدم÷ یکی از پیامبران الهی بود که پروردگار را بخوبی میشناخت. پس از این بیان الهی نباید به آنچه که مورخان و جامعهشناسان مبنی بر جهل و گمراهی نخستین انسان نوشتهاند توجه کرد، چون خداوند به ما اعلام کرده است و پس از حق چیزی جز گمراهی وجود ندارد.
[۱] ابن حجر، فتح الباری (۱۰/۲۲۳)
یکی از امتهای قدیمی که به جادو و جادوگری پرداخته و با آن گمراه شده است اهل بابل است خداوند متعال فرموده است:
﴿وَلَٰكِنَّ ٱلشَّيَٰطِينَ كَفَرُواْ يُعَلِّمُونَ ٱلنَّاسَ ٱلسِّحۡرَ وَمَآ أُنزِلَ عَلَى ٱلۡمَلَكَيۡنِ بِبَابِلَ هَٰرُوتَ وَمَٰرُوتَۚ﴾[البقرة: ۱۰۲].
«بلکه شیاطین (صفتان گناه پیشه) کفر ورزیدهاند، و (بجای دستورات الهی) جادو و آنچه در بابل بر دو فرشته هاروت و ماروت نازل شده بود، به مردم میآموزند».
شهر بابل که در این آیه بدان اشاره شده یکی از شهرهای عراق و بر ساحل رودخانهی فرات قرار داشت. آثار این شهر هنوز هم باقی ماندهاند. این شهر درآن دوران یکی از بزرگترین شهرهای جهان و مهد علوم و فنون بوده است. از جمله علوم و فنون این شهر جادو وعلم فلکیات بوده است. «هیرودش» مورخ سرشناس آن زمان، بابل را به صورت زیبایی توصیف کرده است که بیانگر عظمت و شکوفایی آن است. ساکنان بابل از کلدانیان نبطی و سریانیان بودند. [۲]
انتشار سحر در میان بابلیان مشهور است و قرآن کریم هم بدان تصریح کرده است. ابن خلدون میگوید: «وجود جادو در میان ساکنان بابل که از کلدانیان نبطی و سریانیان بودند زیاد بوده و قرآن کریم به آن تصریح کرده و در روایات هم آمده است. سحر در بابل و در مصر و در زمان بعثت حضرت موسی÷ بازار پررونقی داشته است. [۳]
نویسندهی دایرة المعارف قرن بیستم از نبوغ بابلیان در زمینهی سحر صحبت کرده و گفته است: «ساکنان بابل که از کلدانیان نبطی و سریانیان تشکیل شدهاند بانبوغترین مردم در زمینهی جادو و طالعبینی به حساب میآیند و حرفهی مناجات با ارواح و خارج کردن آنها از اجساد در میان آنان جایگاه اول را داشته است. [۴]
ابوبکر رازی مشهور به جصّاص میگوید: «اهل بابل صابئانی بودند که سیارههای هفتگانه را پرستش میکردند و آنها را خدایان خود مینامیدند و معقتد بودند که تمام حوادث جهان توسط این خدایان انجام میگیرد. آنان خدای یگانهای که این سیارهها و تمام اجرام هستی را آفریده است باور نداشتند. آنان همان کسانی هستند که خداوند، ابراهیم خلیل÷ را به سوی آنان فرستاد و آنان را به سوی خدا فرا خواند و چنان در برابر آنان استدلال کرد و اتمام حجت نمود که آنان را شگفتزده نمود و در نتیجه نتوانستند دلایل او را رد کنند، پس او را در آتش انداختند و خداوند آن آتش را سرد و مایه سلامتی او گردانید و سپس به او دستور داد که به شام مهاجرت کند».
جصاص همچنین مینویسد: «اهل بابل بتهایی را پرستش میکردند که به نام سیارات هفتگانه ساخته بودند و برای هریک پوششی درست کرده بودند که هر بت را در جای مخصوصش میگذاشتند و طبق اعتقادات خود با انجام دادن کارهای مختلف به این بتها تقرّب میجستند و برای هر کاری به یکی از آنها پناه میبردند. مثلاً کسی که دنبال خیر و صلاح بود با نیرنگ و طلسم و جادو کردن به سیارهی مشتری تقرّب میجست، و کسی که خواستار بدی، جنگ، مرگ و نابودی دیگران بود به گمان خود به سیارهی زحل پناه میبرد، و کسی که خواهان رعد و برق، آتشسوزی و طاعون بود با سر بریدن حیوانات به سیارهی مریخ تقرّب میجست».
جصّاص در ادامه میگوید: «تمام این طلسمهایی که با زبان نبطی نوشته شدهاند، مشتمل بر تعظیم سیارههایی هستند که آنها از نیکی و بدی و محبت و کینه میخواهند، و میپندارند که با تعظیم این سیارهها هر کاری را که بخواهند میتوانند برای دیگران انجام دهند بدون این که نیاز به لمس کردن آنها داشته باشند و تنها قربانیهایی را که به سیارهی مورد نظرشان تقدیم کردهاند و برای این کار کافی میدانند.
برخی از مردم گمان میکنند که میتوانند انسان را به الاغ و سگ تبدیل کنند و هرگاه بخواهند دوباره او را به شکل انسان برمی گردانند، و همچنین بر تخممرغ و جارو و کوزه سوار میشوند و در فضا پرواز میکنند و در یک شب از عراق به هندوستان و به هر جا که بخواهند میروند و در همان شب بر میگردند.
عموم مردم چنین اعتقادی داشتند، چون این سیارات را پرستش میکردند و به هرچه که مایهی تعظیم آنها بود اعتقاد داشتند. در این میان ساحران هم با نیرنگهای خود حقایق را بر عموم مردم وارونه جلوه میدادند و چنین وانمود میکردند که تاوقتی که به صحت سخنان آنان باور نداشته باشند هیچ سودی از جانب این سیارات به آنان نمیرسد. [۵]
کاهنان و جادوگران کلدانی در مورد تأثیر سیارات و ستارگان بر زندگی انسان اعتقادات کفرآمیز و شرکآلودی داشتند و کارهای زیادی را به آنها نسبت میدادند از جمله:
۱- طلوع سیارهی مشتری در شبهای مهتابی به زنان حامله مژدهی فرزند پسر را میدهد.
۲- طلوع سیارهی عطارد بیانگر افزایش معاملات تجاری، بهبود وضعیت اقتصادی کشورها و گسترش علوم و ادبیات و بهبود وضعیت عالمان و ادیبان است.
۳- طلوع سیارهی زحل نشان دهندهی اختلافات خانوادگی و گسترش گرسنگی و بیماری و شعلهور شدن جنگهاست.
۴- طلوع سیارهی زهره هم بیانگر رونق ازدواج بویژه برای دختران بزرگسالی که هنوز ازدواج نکردهاند، میباشد.
جادوگران کلدانی در کارهای سحرآمیز خود بر حرکات این سیارات، وقت طلوع، روبرو شدن، دور شدن و هرچه مربوط به آنها بود تکیه میکردند، زیرا اعتقاد راسخی به تاثیر آنها بر زندگی انسانها داشتند. [۶]
تمام این کارها کفر و گمراهی هستند و شیاطین انس و جن بندگان خدا را با آن گمراه کردهاند.
پژوهشگران در میان آثار ملتهای گذشته، آثار زیادی را از شهر بابل کشف کردهاند. «و سنگ نوشتهها و نقش و نگارهایی که بابلیان و آشوریان بر جای گذاشتهاند و نیز لوحههایی که با خط میخی نوشته شدهاند بیانگر این نکته هستند که جادو بیشترین بهره را از این سنگ نوشتهها و نقش و نگارها داشته است».
با این آثار چنین استدلال کردهاند که ترس از جن و شیاطین یک پدیدهی اساسی در دیانت بابلیان و آشوریان بوده و زندگی روزانهی آنان متأثر از سحر بوده است.
شهر قدیمی «اور» -یکی از مراکز قدیمی فرهنگ و تمدن سومری- از اماکن مهم جادو و جادوگری به شمار میآید و کتابهای قدیمی سومریان مملو از موضوعات سحرآمیزی همچون سرودهها، طلسمها و افسونها ست.
آشور بانیپال پادشاه آشوری از سال ۶۲۶ تا ۶۶۸ قبل از میلاد بسیاری از متون دینی و جادوگری را در کتابخانهی خود نگهداری کرده است. وی این متون را از معابد مختلف شهرهای قدیمی جمعآوری کرده است. بیشتر این متون با زبان سومری نوشته شدهاند. [٧]
پژوهشگران، کتابها و متون سحرآمیز بابلیان را به سه مجموعهی اصلی تقسیم کردهاند:
۱- متون اخترشناسی، در این متون ذکر شده است که این ستارگان خدایان مردم هستند و بر زندگی، کردار و سرنوشت آنان تأثیر میگذارند.
۲- لوحههای مخصوص برخی از وسایلی که در امر کاهنی و غیبگویی به کار میروند.
۳- طلسمها و افسونهایی که برای دفع شر سحر سیاه و دورکردن ارواح خبیثهای که وارد بدن انسانها و موجب بیماری آنها میشدند، بکار میرفت، چون اعتقاد داشتند که علت اصلی بیماری، روی آوردن به شیاطین و ارواح خبیثه است و جهت شفا یافتن شخصی از بیماری باید این ارواح از بدن او دفع شوند. [۸]
اهل بابل معتقد بودند که ارواح خبیث مسئول حوادثی از قبیل: زلزله، آتشفشانی، طوفان و سیل ویرانگری که گاهی در جهان اتفاق میافتند، هستند؛ از این روی بکارگیری این افسونها را ضروری میدانستند تا از بیهوده بودن این ارواح خبیث با نظام حاکم بر هستی جلوگیری کنند. این افسونها در لوحههای مختلفی مرتب میشدند که هرکدام از آنها برای جلوگیری از یکی از حوادث مذکور مورد استفاده قرار میگرفت.
کلدانیان پس از سر بریدن پرندگان از خون آنها برای جادوگری استفاده میکردند، از این رو به پرندگان توجه ویژهای داشتند و خوراک مخصوصی به آنها میدادند و هرگز از گوشت آنها نمیخوردند. [٩]
آیا نمیبینی که جادو چگونه این اقوام را در گمراهی بزرگ و شرارتی فراگیر فرو برده است؟
یکی از موارد نغز و جالبی که در مورد جادو کردن با خون پرندگان روایت شده مربوط به زمان رویارویی لشکر کلدانیان به رهبری «فلامینوس» با لشکر قرطاجیان به فرماندهی «هانیپال» است که «فلامینوس» به رئیس جادوگران خود دستور داد پرندهای را ذبح کند و با آن چنان جادو کند که شکست دشمنانش را تضمین نماید.
هنگامی که جادوگر به طرف پرندهی مورد نظر رفت و قبل از ذبح به او غذا داد تا سحر خود را بر روی آن انجام دهد، پرنده از خوردن آن غذا خودداری کرد و جادوگر، این امر را دلیلی بر شکست فرماندهی خود شمرد و به سوی او برگشت و او را از هر حملهای به سوی دشمنانش در آن روز برحذر نمود، ولی فرمانده «فلامینوس» از سخن جادوگر خندید و از او پرسید: اگر پرنده امروز و فردا و برای مدتی طولانی از خوردن غذا خودداری کند، چه باید کرد؟ جادوگر در پاسخ گفت: فرمانده باید منتظر بماند.
ولی فرمانده اندرز و توصیهی جادوگر خود را مورد ریشخند قرار داد و به او دستور داد که فوراً پرنده را ذبح کند و سحر خود را انجام دهد، ولی جادوگر از اجرای این دستور سر باز زد و بلافاصله کشته شد.
«فلامینوس» فرمان حمله به قرطاجیان را صادر کرد و جنگ در اطراف دریاچهی «تراسمین» در گرفت که «فلامینوس» و پانزده تن از لشکریان او کشته شدند.
آیا کم عقلتر و پستتر از اینها را دیدهای که معتقدند پرندگان از غیب آگاهی دارند و احکام خود را بر این کارهای بیهوده پایهگذاری میکنند.
جصّاص میگوید: گمراهی بندگی این سیارات هفتگانه به اهل بابل اختصاص نداشت، بلکه در عراق، شام، مصر و روم تا روزگار «بیوراسب» که عربها او را «ضحاک» مینامند، رایج بوده است. «فریدون» که اهل «دنباوند» [۱۰] بود، زمانی که مردم علیه ضحاک شورش کردند، نامهای به طرفداران خود نوشت (و آنان را به کمک طلبید) و برای فروپاشی حکومت ضحاک داستانهای مفصلی است:
ابن کثیر میگوید: کسانی که شهر دمشق را آباد کردند، چنین دیدگاهی داشتند و به قطب شمال روی میکردند و با کردار و گفتار مختلف، این سیارات هفتگانه را پرستش میکردند و برای آنها جشن و قربانی برپا میکردند و بر هریک از دروازههای هفتگانهی قدیمی شهر دمشق هیکلی برای یکی از این سیارات وجود داشت. [۱۱]
تمام این امور گمراهی بزرگی هستند که بندگان با آن گمراه شدهاند.
[۲] یاقوت حموی در کتاب معجم البلدان (۱/۳۰٩) به تفصیل از آن سخن گفته است. [۳] ابن خلدون، المقدمه: ص(٩۲٧) [۴] دایرة المعارف قرن بیستم: (۵/۶۵) [۵] در مورد این نقل قولها به کتاب «أحکام القرآن» ابوبکر رازی (۱/۴۴-۴۵) نگاه کن و اگر میخواهی مطالب بیشتری را در مورد صابئیان یاد بگیری به کتاب «الملل و النحل» شهرستانی (۲/۴٩۰۵) مراجعه کن. [۶] محمد محمد جعفر، السحر: ص(۱۳) [٧] احمد شنتناوی، فنون السحر: ص(۱۰) [۸] همان، ص(۱۲) [٩] همان، ص(۱۳) [۱۰] شاید منظور دماوند باشد. [۱۱] البدایه والنهایه (۱/۱۴۰)
جصّاص میگوید: ایرانیان در آغاز یکتاپرست بودند و زمانی که پادشاهان ایرانی بر شهر بابل مسلط شدند، به منظور کسب ثواب به کشتن جادوگران اقدام نمودند. ایرانیان بر این آیین بودند تا زمانی که آتشپرستی در میان آنان به وجود آمد. [۱۲]
مورخان میگویند: رستم فرماندهی بزرگ ایرانی یک شخص فالگیر بود و به ستارگان نگاه میکرد، وی در زمینهی پیدایش مسلمانان و پیروز شدن آنان بر اخترشناسی تکیه کرد، و همین امر یکی از دلایلی بود که وی حدود چهار ماه رویارویی با مسلمانان در جنگ قادسیه را به تأخیر انداخت. [۱۳]
مورّخان میگویند: پرچم کسری موسوم به «درفش کاویانی» زیر نظر جادوگران و طبق معتقدات وفق مئینی عددی [۱۴] و به شکلهای فلکی خاصی زراندود شده بود و هدف از آن استمرار پیروزی ایرانیان در تمام جنگهایی بود که علیه همسایگان و دشمنان خود شعلهور میساختند.
این پرچم در جنگ قادسیه که رستم در آن کشته شد و ایرانیان شکست خوردند تکه تکه شد در حالی که ایرانیان معتقد بودند که تمام پیروزیهایی که در طول تاریخ خود به دست آورده بودند به این پرچم بر میگردد، ولی هنگامی که مسلمانان با دین خدا و پرچم حق آمدند، سحر آنان باطل شد و پرچم کفر بر زمین افتاد و سحر هیچ مشکلی از ایرانیان را حل نکرد. [۱۵]
[۱۲] جصاص، أحکام القرآن (۱/۴۴) [۱۳] ابن کثیر، البدایه والنهایه (٧/۳۸) [۱۴] «وفق مئینی عددی» عبارت مربعی است که به صد خانه تقسیم شده است، هر ضلع آن شامل ده خانه میشود. سازندگان آن بر این باورند که اگر ممکن شود اعداد یک تا صد به هر ترتیبی که باشد در این مربع نوشته شوند بطوری که اعداد هر ضلع از اضلاع دهگانه افقی و عمودی مساوی مجموع اعدادی باشند که دو قطر آن از آن تشکیل شدهاند بطوری که هیچ عددی دو بار تکرار نشود، و این مربع در لوحی طلا هنگام وارد شدن خورشید به برج حوت یا قوس رسم شود، هرکس این لوح را حمل کند به بیشترآرزوهای خود میرسد. [۱۵] محمد محمد جعفر، السحر، ص (۱۱)
یکی از ملتهایی که در تاریخ به جادوگری شهرت داشتهاند، قبطیان مصر بودند «و دستنوشتههای قدیمی مصر که بر کاغذ پاپیروس یافت شدند، نشان میدهند که جادو در میان تمام طوایف مصر از جایگاه والایی برخوردار بوده است تا جایی که مراسمی برای آن ترتیب میدادند و وظایفی را در قبال آن مشخص میکردند که عالمان دینی آنان عهدهدار آن میشدند».
این دستنوشتهها بیانگر این نکتهاند که گاهی مصریان به منظور غافلگیرکردن خدایان خود، افسونهای شرکآلودی را میخواندند تا خدایان بتوانند برچیز مورد نظر آنان اثر داشته باشند، و گاهی هم جهت دفع بیماریها نسخههای پزشکی را با طلسمها و افسونها آمیخته میکردند.
مصریان قدیم بدن انسان را به اعضای مختلف تقسیم میکردند و معتقد بودند که هریک از این اعضا تحت تأثیر یکی از خدایان قرار دارند و جدولی را برای روزهای با برکت و نحس ترسیم کرده بودند و میگفتند: در روز نوزدهم ماه «هاتور» عبور از رودخانهی نیل جایز نیست، و نیز معتقد بودند که اگر کودکی در ماه «بابه» به دنیا بیاید، محکوم به قتل خواهد شد». [۱۶]
یکی از بزرگترین پادشاهان مصر که در واپسین روزگار مصریان قدیم بر آنان حکومت میکرد جادوگری ماهر بنام «نیکتانیبس» که تا سال ۳۵۸ قبل از میلاد حکومت او ادامه داشت. [۱٧]
قرافی در کتاب «الفروق» میگوید: «قبطیان در زمان «دلوکا» پادشاه مصر بعد از فرعون، در معابد سحر انجام میدادند [۱۸] و لشکریان دنیا را به تصویر میکشیدند در حالی که چشمانشان را بیرون میآوردند و گردنهایشان را میزدند. هر لشکری که قصد حمله به آنان را داشت از دیدن این تصاویر به وحشت میافتاد و ازیورش به آنان خودداری میکرد. بدین ترتیب پس از غرق شدن فرعون و لشکریانش، زنان مدت ششصد سال بر قبطیان پادشاهی و فرمانروایی میکردند.
جادوگران مصر دارای معادلات جبری و مجموعههای حسابی و فلکی و رموز و کلمات مبهمی بودند که هنگام سحر کردن از آنها استفاده میکردند. کاهن قبل از آنکه به اعمال سحرآمیز بپردازد، به مدت نه روز در عبادتگاهش خلوت میکرد و در این مدت محل و لباسهای روزانهی خود را پاک میکرد و غذای مخصوصی میخورد و ریاضتهای دینی سختی را انجام میداد. پس از پایان یافتن این نه روز، دهان خود را با نترون میشست و با رنگ سبز تصویر یک پر کوچک را بر زبان خود رسم میکرد. این تصویر از نظر آنان بیانگر راستی و حقیقت بود. سپس دایرهی بزرگی را به رنگ روزی که سحر را در آن شروع میکرد میکشید و در اطراف آن از داخل و خارج علامتها و رمزهای سحرآمیزی را رسم میکرد و پس از آن کار خود را آغاز میکرد. [۱٩]
جادوگران هنگام تجهیز مردگان جهت انتقال به جهان آخرت جادو میکردند و از نظر مصریان قدیمی عملیات مومیایی و دفن کردن، ارتباط نزدیکی با سحروجادو داشت. هنگام مومیایی کردن، طلسمها، افسونها و عبارتهای سحرآمیز مخصوصی را میخواندند که بدون آنها، مومیایی کردن آنطور که شایسته است انجام نمیگرفت.
علاوه بر این، کتیبههای بدست آمده در «اهرام» که به زبان هیروگلیفی نوشته شدند و قدیمیترین آثار فکری انسان به شمار میآیند، شامل آثار واضحی از سحر هستند، و حتی برخی از باستانشناسان این کتیبهها را مجموعهای از افسونها و رموز سحری برشمردند.
پژوهشگران باستانشناسی تاکید میکنند که مناظر و تصاویر کشیده شده بر دیوارهی قبرهای قدیمی مصر، دارای انگیزههای سحرآمیزی بودهاند، زیرا که هدف از آنها تحقق یافتن محتویات آنها در زندگی اخروی بوده است.
در دورهی امپراتوری قدیم مصر نامهی مشهور مردگان مجموعهای از تصاویر سحرآمیز و افسون و طلسمهایی بود که مردگان هنگام انتقال به جهان آخرت آن را مورد استفاده قرار میدادند.
زندگی روزمرهی مصریان قدیم را نیز سحر و جادو فرا گرفته بود تا جایی که آنان غذای خود را آماده نمیکردند و به مسافرت نمیرفتند مگر پس از خواندن افسونها و صیغههای سحرآمیز مخصوصی. جادوگری در دولتهای میانی و جدید بیشتر از دولتهای قدیمی مصر رایج بود، زیرا بیشتر آثار و کتیبههای کشف شدهی حاوی سحر در دوران دو دولت میانی و جدید بود.
مصر قدیم جایگاه فنون و صنایع مختلف بوده است به گونهای که تاریخ آنها بیانگر این نکته است که هیچکدام از کارهای صنعتی و شیمیایی آنان انجام نمیشد مگر همراه با (گفتن) کلماتی دینی و تعابیری سحرآمیز که برای موفقیت در این کارها لازم و ضروری بودند. [۲۰]
جادوگران مصر در زمینهی سحر به جایگاه والایی رسیده بودند، زیرا ملتهای دیگر مثل یونانیان، رومیان و غیره بر این باور بودند که جادوگران مصر از جادوگران دیگر ممالک شرقی پیشرفتهتراند، و ساحران سرزمینهای همجوار مصر تلاش میکردند که از جادوگران مصر تقلید کنند. [۲۱]
کسی که از جایگاه سحر و جادو نزد مصریان قدیم آگاهی داشته باشد، به جنایت سحر بر زندگی انسان در طول تاریخ پی میبرد و انسان مسلمانی که این گمراهی را مورد مطالعه قرار میدهد، راهی ندارد جز اینکه بگوید: سپاس و ستایش سزاوار خدایی است که نعمت اسلام را به ما ارزانی داشت.
[۱۶] دایرة المعارف قرن بیستم (۵/۶۴) «هاتور» و «بابه» از ماههای مصری قدیم هستند. [۱٧] محمد محمد جعفر، السحر ص(۱۵) [۱۸] هر روستایی در مصر دارای معبدی بود که کاهنی بر روی یک صندلی طلایی در آن مینشست. (نگا: نهایه الأرب فی فنون الأدب نویری (۱/۳٩۴) [۱٩] محمد محمد جعفر، السحر ص(۱٩) [۲۰] احمد شنتناوی، فنون السحر ص(۲۵) [۲۱] همان، ص(۲٩)
خداوند متعال در قرآن کریم که هرگز باطل به آن راه نمییابد از آنچه بین حضرت موسی÷ و جادوگران ماهر مصر اتفاق افتاد ما را باخبر نموده است.
خداوند حضرت موسی÷ را به سوی فرعون و اشراف و بزرگان او فرستاد تا آنان را به سوی ایمان به خدا دعوت کند. خداوند همراه با موسی÷ نشانههای آشکاری را فرستاد که بیانگر راستگویی وی باشند، یکی از بزرگترین این نشانهها عصایی بود که وقتی حضرت موسی÷ آن را میانداخت به اژدهای بزرگی تبدیل میشد. هنگامی که فرعون حضرت موسی÷ را تکذیب کرد و از او نشانهای خواست که بیانگر راستگویی او باشد، حضرت موسی÷ این نشانهی بزرگ را به او نشان داد. ﴿فَأَلۡقَىٰ عَصَاهُ فَإِذَا هِيَ ثُعۡبَانٞ مُّبِينٞ١٠٧﴾[الأعراف: ۱۰٧].
«پس موسی عصای خود را انداخت و بناگاه به صورت اژدهای آشکاری در آمد». فرعون و اشرافش خواستند با سحر جادوگران خود که در آن روزگار از جایگاه والایی برخوردار بود، با این معجزهی حضرت موسی÷ مبارزه کنند و آن را باطل نمایند، به همین منظور جادوگران را از تمام نقاط مصر جمع کردند.
﴿قَالَ ٱلۡمَلَأُ مِن قَوۡمِ فِرۡعَوۡنَ إِنَّ هَٰذَا لَسَٰحِرٌ عَلِيمٞ١٠٩ يُرِيدُ أَن يُخۡرِجَكُم مِّنۡ أَرۡضِكُمۡۖ فَمَاذَا تَأۡمُرُونَ١١٠ قَالُوٓاْ أَرۡجِهۡ وَأَخَاهُ وَأَرۡسِلۡ فِي ٱلۡمَدَآئِنِ حَٰشِرِينَ١١١ يَأۡتُوكَ بِكُلِّ سَٰحِرٍ عَلِيمٖ١١٢﴾[الأعراف: ۱۰٩-۱۱۲].
«اشراف قوم فرعون گفتند: به راستی این ساحر ماهری است. او میخواهد شما را از سرزمینتان بیرون کند، چه نظر میدهید؟ (اشراف به فرعون) گفتند: او و برادرش را به تأخیر بینداز و (مأمورانی را) به شهرها بفرست تا (جادوگران مجرّب را) جمع کنند، تا همهی ساحران ماهر را نزد تو بیاورند». حضرت موسی روز عید را موعد رویارویی قرار داد.
﴿قَالَ أَجِئۡتَنَا لِتُخۡرِجَنَا مِنۡ أَرۡضِنَا بِسِحۡرِكَ يَٰمُوسَىٰ٥٧ فَلَنَأۡتِيَنَّكَ بِسِحۡرٖ مِّثۡلِهِۦ فَٱجۡعَلۡ بَيۡنَنَا وَبَيۡنَكَ مَوۡعِدٗا لَّا نُخۡلِفُهُۥ نَحۡنُ وَلَآ أَنتَ مَكَانٗا سُوٗى٥٨ قَالَ مَوۡعِدُكُمۡ يَوۡمُ ٱلزِّينَةِ وَأَن يُحۡشَرَ ٱلنَّاسُ ضُحٗى٥٩﴾[طه: ۵٧-۵٩].
«(فرعون) گفت: ای موسی! آیا آمدهای که با سحر خود ما را از سرزمینمان بیرون کنی؟ همانا ما هم سحری مانند سحر تو برای تو میآوریم، پس موعدی را میان ما و خود معین کن که نه ما و نه تو از آن تخلّف نکنیم، وعدهگاه ما (باید) مکانی صاف و مسطح باشد، (موسی) گفت: موعد ما روز جشن زینت باشد و باید مردم در هنگام چاشتگاه گرد آورده شوند».
جادوگران از نقاط مختلف مصر گردآوری شدند و فرعون با اعطای پاداش و پست و مقام آنان را تشویق کرد تا در روز رویارویی هرچه در توان دارند انجام دهند. در این روز مردم هم از مناطق مختلف جمعآوری شدند.
﴿فَجُمِعَ ٱلسَّحَرَةُ لِمِيقَٰتِ يَوۡمٖ مَّعۡلُومٖ٣٨ وَقِيلَ لِلنَّاسِ هَلۡ أَنتُم مُّجۡتَمِعُونَ٣٩ لَعَلَّنَا نَتَّبِعُ ٱلسَّحَرَةَ إِن كَانُواْ هُمُ ٱلۡغَٰلِبِينَ٤٠ فَلَمَّا جَآءَ ٱلسَّحَرَةُ قَالُواْ لِفِرۡعَوۡنَ أَئِنَّ لَنَا لَأَجۡرًا إِن كُنَّا نَحۡنُ ٱلۡغَٰلِبِينَ٤١ قَالَ نَعَمۡ وَإِنَّكُمۡ إِذٗا لَّمِنَ ٱلۡمُقَرَّبِينَ٤٢﴾[الشعراء: ۳۸-۴۲].
«سرانجام ساحران برای روز موعود گردآورده شدند، و به مردم گفته شد: آیا شما هم گرد میآیید؟ تا اگر ساحران پیروز شدند، ما از آنان پیروی کنیم. هنگامی که ساحران آمدند، به فرعون گفتند: آیا اگر ما پیروز شویم پاداش بزرگی خواهیم داشت؟ (فرعون) گفت: بلی و شما از مقرّبان خواهید بود».
حضرت موسی÷ قبل از شروع مبارزه، جادوگران را نصیحت کرد و ساحران با هم به گفتگو پرداختند و در نهایت تصمیم گرفتند که مبارزه را ادامه دهند.
﴿قَالَ لَهُم مُّوسَىٰ وَيۡلَكُمۡ لَا تَفۡتَرُواْ عَلَى ٱللَّهِ كَذِبٗا فَيُسۡحِتَكُم بِعَذَابٖۖ وَقَدۡ خَابَ مَنِ ٱفۡتَرَىٰ٦١ فَتَنَٰزَعُوٓاْ أَمۡرَهُم بَيۡنَهُمۡ وَأَسَرُّواْ ٱلنَّجۡوَىٰ٦٢ قَالُوٓاْ إِنۡ هَٰذَٰنِ لَسَٰحِرَٰنِ يُرِيدَانِ أَن يُخۡرِجَاكُم مِّنۡ أَرۡضِكُم بِسِحۡرِهِمَا وَيَذۡهَبَا بِطَرِيقَتِكُمُ ٱلۡمُثۡلَىٰ٦٣ فَأَجۡمِعُواْ كَيۡدَكُمۡ ثُمَّ ٱئۡتُواْ صَفّٗاۚ وَقَدۡ أَفۡلَحَ ٱلۡيَوۡمَ مَنِ ٱسۡتَعۡلَىٰ٦٤﴾[طه: ۶۱-۶۴].
«موسی به ساحران گفت: وای بر شما! بر خدا دروغ نبندید که خدا شما را با عذاب (خود) نابود و ریشهکن خواهد ساخت، پس ساحران دربارهی کارهایشان به نزاع با یکدیگر پرداختند و مخفیانه و درگوشی با هم سخن گفتند. (ساحران) گفتند: همانا این دو نفر ساحرند که میخواهند شما را با سحر خود از سرزمینتان بیرون کنند و آیین برتر شما را از بین ببرند، پس تمام مکر و کید خود را روی هم بریزید و یکپارچه بکار گیرید سپس همگی به یک صف درآیید. امروز کسی پیروز میگردد که بتواند برتری خود را نشان دهد».
ساحران اختیار (شروع مبارزه) را به موسی دادند و گفتند:
﴿إِمَّآ أَن تُلۡقِيَ وَإِمَّآ أَن نَّكُونَ نَحۡنُ ٱلۡمُلۡقِينَ١١٥﴾[الأعراف: ۱۱۵].
«یا تو (عصای خود را) بینداز یا ما (ریسمانهای خود را) میاندازیم».
حضرت موسی ترجیح داد که ساحران شروع کنندهی مبارزه باشند.
﴿قَالَ أَلۡقُواْۖ﴾[الأعراف: ۱۱۶]
«موسی گفت: شما (آنچه دارید) بیندازید».
﴿قَالُواْ يَٰمُوسَىٰٓ إِمَّآ أَن تُلۡقِيَ وَإِمَّآ أَن نَّكُونَ أَوَّلَ مَنۡ أَلۡقَىٰ٦٥ قَالَ بَلۡ أَلۡقُواْۖ فَإِذَا حِبَالُهُمۡ وَعِصِيُّهُمۡ يُخَيَّلُ إِلَيۡهِ مِن سِحۡرِهِمۡ أَنَّهَا تَسۡعَىٰ٦٦﴾[طه: ۶۵-۶۶].
«ساحران گفتند: ای موسی! یا شما (عصای خود را) میاندازی و یا ما اول (اسباب جادوی خود را) بیندازیم. موسی گفت: بلکه شما اول بیندازید».
﴿فَلَمَّآ أَلۡقَوۡاْ قَالَ مُوسَىٰ مَا جِئۡتُم بِهِ ٱلسِّحۡرُۖ إِنَّ ٱللَّهَ سَيُبۡطِلُهُۥٓ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُصۡلِحُ عَمَلَ ٱلۡمُفۡسِدِينَ٨١ وَيُحِقُّ ٱللَّهُ ٱلۡحَقَّ بِكَلِمَٰتِهِۦ وَلَوۡ كَرِهَ ٱلۡمُجۡرِمُونَ٨٢﴾[يونس: ۸۱-۸۲].
«هنگامی که ساحران (ریسمانهای خود را) انداختند، موسی گفت: همانا آنچه ارائه دادید سحر است و حتماً خداوند آن را باطل و نابود خواهد کرد، (چرا که) خدا کار تباهکاران را شایسته نمیگرداند، خداوند با سخنان خود (که بر پیامبران نازل میکند) حق را پایدار میگرداند، اگرچه مجرمان نپسندند».
﴿فَأَلۡقَوۡاْ حِبَالَهُمۡ وَعِصِيَّهُمۡ وَقَالُواْ بِعِزَّةِ فِرۡعَوۡنَ إِنَّا لَنَحۡنُ ٱلۡغَٰلِبُونَ٤٤﴾[الشعراء: ۴۴].
«پس ساحران ریسمانها و عصاهای خود را انداختند و گفتند: به عزت فرعون سوگند که ما قطعاً پیروزیم».
در این هنگام ناگهان حضرت موسی لرزه بر اندام شد و زبان حاضران ازسخن گفتن بند شد، جادوگران چشمان حاضران را سحر کردند و به آنان چنان وانمود شد که گویی این ریسمانها و عصاهای انداخته شده مارهایی هستند که بر زمین راه میروند.
﴿قَالَ بَلۡ أَلۡقُواْۖ فَإِذَا حِبَالُهُمۡ وَعِصِيُّهُمۡ يُخَيَّلُ إِلَيۡهِ مِن سِحۡرِهِمۡ أَنَّهَا تَسۡعَىٰ٦٦﴾[طه: ۶۶].
«موسی گفت: بلکه شما اول بیندازید، (آنان ریسمانها و عصاهای خود را انداختند و موسی) چنین به نظرش رسید که بر اثر سحر آنان بناگاه ریسمانها و عصاهای آنان (مار شدهاند و) تند راه میروند».
﴿قَالَ أَلۡقُواْۖ فَلَمَّآ أَلۡقَوۡاْ سَحَرُوٓاْ أَعۡيُنَ ٱلنَّاسِ وَٱسۡتَرۡهَبُوهُمۡ وَجَآءُو بِسِحۡرٍ عَظِيمٖ١١٦﴾[الأعراف: ۱۱۶].
«موسی گفت: شما بیندازید پس هنگامی که (وسایل جادوگری خود را) انداختند، مردم را چشمبندی کردند و آنان را به هراس انداختند و سحر بزرگی را انجام دادند».
﴿فَأَوۡجَسَ فِي نَفۡسِهِۦ خِيفَةٗ مُّوسَىٰ٦٧﴾[طه: ۶٧].
«پس موسی در درون خود احساس اندکی هراس کرد».
در این هنگام وحی الهی نازل شد تا موسی را استقامت وثابت قدم بگرداند و کار آنان را ناچیز جلوه دهد و به او مژدهی پیروزی بدهد.
﴿فَأَوۡجَسَ فِي نَفۡسِهِۦ خِيفَةٗ مُّوسَىٰ٦٧ قُلۡنَا لَا تَخَفۡ إِنَّكَ أَنتَ ٱلۡأَعۡلَىٰ٦٨ وَأَلۡقِ مَا فِي يَمِينِكَ تَلۡقَفۡ مَا صَنَعُوٓاْۖ إِنَّمَا صَنَعُواْ كَيۡدُ سَٰحِرٖۖ وَلَا يُفۡلِحُ ٱلسَّاحِرُ حَيۡثُ أَتَىٰ٦٩﴾[طه: ۶٧-۶٩].
«پس موسی در درون خود احساس اندکی هراس کرد، گفتیم: مترس! همانا تو برتری، و آنچه در دست راست داری بینداز که همهی ساختههای (مزوّرانهی) آنان را به سرعت میبلعد، چرا که کارهایی که انجام دادهاند نیرنگ ساحر است، و ساحر هرکجا برود پیروز و رستگار نمیشود».
موسی آنچه در دست راست خود داشت انداخت (و به اژدهایی تبدیل شد) و به سوی ساختههای آنان رفت و تمام ریسمانها و عصاها را یکی پس از دیگری بلعید. رویداد ترسناکی بود و جادوگران درمقابل پروردگار جهانیان به سجده افتادند و در برابر جمعیت بزرگی که برای تماشای آن مبارزه آمده بودند، اعلام کردند که آنچه موسی آورده است یک معجزهی الهی است.
﴿۞وَأَوۡحَيۡنَآ إِلَىٰ مُوسَىٰٓ أَنۡ أَلۡقِ عَصَاكَۖ فَإِذَا هِيَ تَلۡقَفُ مَا يَأۡفِكُونَ١١٧ فَوَقَعَ ٱلۡحَقُّ وَبَطَلَ مَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ١١٨ فَغُلِبُواْ هُنَالِكَ وَٱنقَلَبُواْ صَٰغِرِينَ١١٩ وَأُلۡقِيَ ٱلسَّحَرَةُ سَٰجِدِينَ١٢٠ قَالُوٓاْ ءَامَنَّا بِرَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ١٢١ رَبِّ مُوسَىٰ وَهَٰرُونَ١٢٢﴾[الأعراف: ۱۱٧-۱۲۲].
«به موسی وحی کردیم که عصای خود را بینداز. ناگهان (به صورت اژدهایی در آمد و) به سرعت آنچه را به هم میبافتند بلعید. پس حق ثابت شد و آنچه آنان انجام میدادند باطل گردید. در آنجا (فرعون و فرعونیان) شکست خوردند و خوار و ذلیل برگشتند، و ساحران به سجده افتادند، گفتند: به پروردگار جهانیان ایمان آوردیم، پروردگار موسی و هارون».
خداوند در جای دیگری فرموده است:
﴿وَأَلۡقِ مَا فِي يَمِينِكَ تَلۡقَفۡ مَا صَنَعُوٓاْۖ إِنَّمَا صَنَعُواْ كَيۡدُ سَٰحِرٖۖ وَلَا يُفۡلِحُ ٱلسَّاحِرُ حَيۡثُ أَتَىٰ٦٩ فَأُلۡقِيَ ٱلسَّحَرَةُ سُجَّدٗا قَالُوٓاْ ءَامَنَّا بِرَبِّ هَٰرُونَ وَمُوسَىٰ٧٠﴾[طه: ۶٩-٧۰].
«و آنچه را که در دست راست داری بیفکن که همهی ساختههای (مزوّرانه) آنان را به سرعت میبلعد، چرا که کارهایی که انجام دادهاند نیرنگ است و ساحر هرکجا برود پیروز نمیشود، پس ساحران همگی به سجده افتادند و گفتند: ما به پروردگار هارون و موسی ایمان آوردیم».
ابن کثیر میگوید: «هنگامی که موسی عصای خود را انداخت، به اژدهایی بزرگ و ترسناک تبدیل شد، طوری که مردم از آن کناره گرفتند و به سرعت فرار کردند و از آن جای دور شدند. آن اژدها به سوی ریسمانها و عصاهایی که جادوگران انداخته بودند رفت و به سرعت همهی آنها را یکی پس از دیگری بلعید در حالی که مردم از مشاهدهی آن شگفت زده شده بودند.
اما جادوگران چیزی را مشاهده کردند که آنان را وحشت زده و حیران نمود و از چیزی باخبر شدند که به قلبشان هم خطور نمیکرد و در واقع کار وحرفهی آنان نبود. در این هنگام با توجه به علم و شناختی که داشتند، یقین پیدا کردند که این کار سحر، شعبدهبازی، نیرنگ، خیال، دروغ، بهتان و گمراهی نیست، بلکه حقیقتی است که هیچ کس توان انجام آن را ندارد بجز پروردگار برحقی که موسی را مبعوث و با حق تأیید کرد. خداوند پردهی غفلت را از دلهای آنان برداشت، و آنها را با نور هدایت روشن گردانید، و سنگدلی را از آنان دور نمود و سرانجام آنان به سوی پروردگار خود توبه کردند و در مقابل او به سجده افتادند». [۲۲]
[۲۲] ابن کثیر، البدایه و النهایه: (۱/۲۵۶)
در هند دین و جادوگری با هم آمیخته شده بودند، نه تنها به خاطر محافظت از شیطانی که انسان را با شهوات میفریبد، بلکه جهت تسلط بر خدایان از طریق ریاضت، تنگدستی، قربانی کردن و...
هنگامی که دین بودایی که اصلاح دین برهمایی است آمد، سحر را حذف نکرد، بلکه آن را مورد تأیید قرار داد و هنوز هم جادوگری در تبت و چین از جایگاه والایی برخوردار است». [۲۳]
کافی است که بدانیم یکی از اسفار چهارگانهی کتاب «ویدا» یعنی سفر «اترافا» به شناخت افسون و سحر اختصاص دارد.
«ویدا» کتاب مقدس هندوان است و این کتاب در طی چندین نسل به تکامل رسیده است و امروزه بجز چهار سفر آن باقی نماندهاند. کسی که وضعیت کنونی هند را مورد بررسی قرار دهد، به تصویر گذشتهی هند هم پی میبرد. (امروزه) تعداد ساحران، کاهنان، فالگیران و پرورش دهندگان مار در هند به میلیونها نفر میرسد.
اما برهمائیان که معتقدند جهان از فرمانروا و معبود آنان «براهما» نشأت گرفته است، با وجودی که سحر و هر آیینی که آن را مورد تأیید قرار دهد را مورد تمسخر قرار دادهاند، ولی تاکنون هیچ مقاومتی در برابر آن انجام نداده و آن را نکوهش نکردهاند.
هندیان معتقد بودند که ستارگان تأثیر زیادی بر انسان دارند و جادوگران و منجّمان هندی مدعی بودند که از غیب آگاهی دارند و در مقابل پاداش ناچیزی، مردم را از غیب باخبر میکنند، و میتوانند با شرّی که در شیاطین و مارها نهفته است مبارزه نمایند.
جادوگران هندی همچنین بر این باور بودند که میتوانند شیاطین را بر دشمنان کسانی که از آنان یاری میجویند یا مالی به آنان پرداخت میکنند مسلّط نمایند همانطور که میتوانند خود آن دشمنان را هم دفع نمایند.
همچنین بر این باور بودند که میتوانند شادابی را در انسان تجدید کنند و هر انسانی را عاشق انسان دیگر نمایند.
اگر کتابهای پزشکی قدیم هندی را مورد مطالعه قرار دهیم، میبینیم که در تمام مباحث خود ازقبیل دردها و بیماریها ویا درمان و علاج در مورد سحر و جادو به کثرت بحث شده است. [۲۴]
[۲۳] دایرة المعارف قرن بیستم: (۵/۶۵) [۲۴] مراجعه کن به: ویل دورانت، قصه الحضاره(۳/۳۸،۲۲۱،۲۳۵،۲۴۲،۲۶٧٧)
«سحر نزد یونانیان از جایگاه والایی برخوردار بود و یونانیان هم مانند دیگر جوامع بشری به افسون و طلسم و تأثیر ارواح بد و غیره معتقد بودند». [۲۵]
«در آغاز عصر نهضت و روشنگری که دانشمندان میراث کهن یونان و روم را مورد نقد وبررسی قرار دادند، براین باور بودند که جامعهی یونان در مقایسه با دیگرجوامع با سحر و جادو فاصلهی زیاد داشته است، چون جامعهای که امثال ارسطو، افلاطون، اکسینیفون و اربیدس را پرورش داده است امکان ندارد که شیفتهی هنری همچون جادوگری شود که جزو هنرهای زیبا به شمار نمیآید.
با وجود این، این دیدگاه که معتقد به تبرئهی یونان باستان از سحر و جادوگری است نتوانسته است از نقد جدید هنر و فلسفهی یونان در امان بماند، زیرا امروزه هر پژوهشگری میتواند آثار سحر را در دین، تاریخ و ادبیات یونانی که پر از رموز و کنایههای سحرآمیز است، پیدا کند. اسطورههای یونانی مملو از کارهای سحرآمیز شگفتانگیزی هستند که موجودات را از وضعیتی به وضعیتی دیگر منتقل میکنند، همچنین در این اسطورهها اخبار سحرآمیز و موجودات شگفتانگیز وجود دارند که از ویژگیهای انسان و حیوان برخوردارند.
اسبرطیها که با قانون و نظام آموزشی خود فلاسفه را به شگفتی واداشتهاند، زندگی روزانهشان در واقع همچون زندگی صحرانشینانی است که مراسم و شعایری که ارتباط نزدیکی با سحر دارند را، انجام میدهند.
مورخ مشهور یونانی «هیرودتس» که به پدر علم تاریخ معروف است به تدوین داستانها و روایتهای مربوط به پیشگوییهای شگفتانگیز و صداهایی که از درون زمین یا آسمانها بر میخیزند علاقهی ویژه ای داشت و جادوگران آنطور که میخواستند و دوست داشتند آنها را تفسیر میکردند. بنابراین تاریخ مشهور او مملو از این داستانها و شگفتیها است همانگونه که در کتابهای «اکسینیفون» اخبار قربانیها، پیشگوییها و خواب و رؤیاها و نیکیها و بدیهایی وجود دارد که درآنها نهفتهاند.
بیان این شگفتیها و پیشگوییها به نویسندگان عادی یونانی بسنده نمیشود، بلکه حتی نویسندگان دیگری مثل «افلاطون» که به حکمت و فلسفه آشنایی داشتند و یا مثل «اربیدس» که در ادبیات شهرت داشتهاند، افسونها، طلسمها، نوشیدنیها و اعمال سحرآمیز دیگری را یادآور شدهاند که بوجود آورندهی عشق و شیدایی هستند.
اگر تمام این شواهد ذکر شده در کتابهای تاریخ، ادبیات و فلسفه را در نظر بگیریم به این نتیجه میرسیم که یونانیان هم در زمینهی سحر و جادو کمتر از دیگر جوامع قدیم نبودند و سحر یکی از عناصر مهم تمدن یونان بوده است.
آنچه جای شگفتی است این است که علم اخترشناسی و دیگر علوم غیبی به شکل پیشرفته در یونان ظهور پیدا نکردند مگر در دروهی «هللینی» که در آن تمدن یونان به اوج خود رسیده بود. در برخی روایات آمده است که شخصی به نام «اوثانسی» در زمان جنگهای ایران و یونان، فنون جادوگری را بعنوان پیشرفتهترین روش وارد یونان کرد، و این از نظر یونانیان چیز جدیدی نبود، بلکه پیشرفتهترین فنون جادوگری آن زمان بودند که یونانیان انجام میدادند.
جادو فلسفهی یونان را فرا گرفته بود. «زیللر» که یکی از عمیقترین و دقیقترین کسانی است که آثاری در زمینهی فلسفهی یونان تألیف کرده است میگوید: فیلسوف «امبیدوقلیس» معتقد بود که خود قادر به انجام دادن سحر است. از آثار ایشان نیز میتوان به این نکته پی برد، وی در آثارش گفته است که میتواند پیری و بیماری را درمان کند، طوفانها را برانگیزد یا آرام کند، باران را فرود بیاورد یا متوقف کند و حتی ادعا کرده است که میتواند مردگان را زنده نماید.
افلاطون در کتابهای فلسفی بویژه در قوانین خود دربارهی سحر و جادو سخن گفته است. او میگوید: پزشکان، پیامبران و منجّمان تنها کسانی هستند که میتوانند به طبیعت سحرآمیز و مجسمههای مومیایی پی ببرند. چون مردم دیگر نسبت به این اشیا شناخت یقینی ندارند، نسبت به آنها بیتوجه هستند و آنها را کوچک میشمارند.
افلاطون همچنین اعتراف میکند که هیچ فایدهای در قانع کردن بیشتر مردم به حقیقت این اشیاء وجود ندارد و لازم است که قوانینی جهت مبارزه با سحر و پیشگویی تدوین شود.
ظاهراً دیدگاههای افلاطون دربارهی طبیعت از عقایدی که از مجوسیان مشرق زمین گرفته شده است و یا از عقایدی که نسبت به علم با سحر ارتباط بیشتری دارد، اشباع شده است و با علم اخترشناسی همخوانی دارد. وی به اشیاء مادی ویژگی انسانی میدهد و ویژگیهای روحی و مادی را در هم میآمیزد.
افلاطون تلاش میکند که تفسیری طبیعی یا عقلانی از سحر و جادو ارائه دهد. مثلاً وی در مورد منجّمی از طریق کبد میگوید: کبد منزلهی آینهای است که اندیشهها و صورت نفس انسان را منعکس میکند. افلاطون از عشق سازگار و عشق ناسازگار بین عناصر سخن میگوید و بر این باور است که عشق سازگار سرچشمهی سلامتی و حاصل خیزی گیاهان، حیوانات و انسان است در حالی که عشق ناسازگار علت طاعونها و بیماریها است و بررسی و شناخت این دو نوع عشق و ارتباط آنها با گردش اجرام آسمانی و تغییر فصلهای سال، علم فلکیات یا اخترشناسی نامیده میشود و اساس قانون این علم تسلط ستارگان بر مخلوقات دنیاست. [۲۶]
[۲۵] دایرة المعارف قرن بیستم: (۵/۶۵) [۲۶] احمد شنتناوی، فنون السحر: ص(۱٧-۲۱) با کمی تصرف و اختصار.
تمام شریعتهایی که خداوند نازل کرده است، سحر را انکار کرده و به مبارزه با ساحران دستور دادهاند، زیرا که سحر با حقیقتی که خداوند نازل کرده است در تضاد است، خداوند مردم را دعوت میدهد به اینکه به خدا ایمان بیاورند، و تنها او را بندگی کنند، وکسی را با او شریک قرار ندهند و تنها بر او توکل کنند و به او پناه ببرند در حالی که سحر و جادو بندگان خدا را بندهی غیرخدا قرار میدهد و دل و روی آنان را به سوی شیاطین، ستارگان، خورشید، ماه و انسانها بر میگرداند.
تورات به بنی اسرائیل دستور داده است که جادوگران را بکشند. در تورات آمده است: «به هیچ ساحری اجازه ندهید که زندگی کند». [۲٧]
تورات همچنین مبارزهی بین موسی و ساحران و چگونگی پیروزی موسی بر جادوگران را یاد آور شده و گفته است: «هارون در مقابل فرعون و بردگان او عصایش را انداخت و به اژدهایی تبدیل شد. فرعون هم حکمان و جادوگران را فرا خواند و هریک از ساحران مصر عصای خود را انداخت و به اژدهایی تبدیل شد ولی عصای هارون تمام عصاهای آنان را بلعید». [۲۸]
پژوهشگران تاریخ یهود میدانند که یهودیان از مسیر خود منحرف شده و بسیاری از آنان سحر را یاد گرفته و آن را انجام دادهاند و این امر را نه تنها عموم آنان فرا گرفته بودند بلکه به علما و اندیشمندان آنان هم سرایت کرده بود.
تلمود اعتقاد راسخی دارد به اینکه اخترشناسی علمی است که در زندگی انسان تأثیرگذار است و ستاره از نظر نویسندگان تلمود انسان را باهوش و ثروتمند میسازد.
خاخام «شانینا» میگوید: «تأثیر ستارگان انسان را باهوش و ثروتمند میسازد و بنیاسرائیل تحت تأثیر ستارگان هستند». [۲٩]
تلمود مملو از شعایر سحر، شعبدهبازی و اخترشناسی است. یکی از خرافههای مربوط به سحر که در تلمود آمده است، این است که برخی از خاخامهای یهودی میتوانند انسان و الاغ را بیافرینند.
تلمود در این زمینه میگوید: یکی از خاخامهای یهودی زنی را به الاغ ماده تبدیل کرد و سپس بر آن سوار شد و به بازار رفت، در آنجا خاخام دیگری آن را به صورت اصلیش برگرداند.
خاخامها بر این باورند که حضرت ابراهیم÷ اخترشناسی را میدانست و به فرزندان خود هدایایی داده بود که در آنها نیروی سحر وجود داشت و گردنبندی بر گردن خود آویزان کرده بود که در وسط آن سنگی قرار داشت که هرکس به آن نگاه میکرد شفا مییافت. [۳۰]
یهودیان چنان به سحر وجادو مشغول شدند که شریعت نازل شده از جانب خداوند را رها کردند و در تمام امور زندگی خود به سحر پناه بردند. خداوند در این زمینه میفرماید:
﴿وَلَمَّا جَآءَهُمۡ رَسُولٞ مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِ مُصَدِّقٞ لِّمَا مَعَهُمۡ نَبَذَ فَرِيقٞ مِّنَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ كِتَٰبَ ٱللَّهِ وَرَآءَ ظُهُورِهِمۡ كَأَنَّهُمۡ لَا يَعۡلَمُونَ١٠١ وَٱتَّبَعُواْ مَا تَتۡلُواْ ٱلشَّيَٰطِينُ عَلَىٰ مُلۡكِ سُلَيۡمَٰنَۖ وَمَا كَفَرَ سُلَيۡمَٰنُ وَلَٰكِنَّ ٱلشَّيَٰطِينَ كَفَرُواْ يُعَلِّمُونَ ٱلنَّاسَ ٱلسِّحۡرَ﴾[البقرة: ۱۰۱-۱۰۲].
«و هنگامی که فرستادهای (به نام محمد) از جانب خدا به سراغ آنان آمد، اگرچه با آنچه با خود داشتند مطابقت داشت، جمعی از اهل کتاب، کتاب خدا را پشت سر افکندند، گویی آنان نمیدانند و به آنچه شیاطین (صفتان و گناه پیشگان) دربارهی سلطنت سلیمان میخواندند، باور داشتند و از آن پیروی نمودند در حالی که سلیمان هرگز کفر نورزیده است، بلکه شیاطین کفر ورزیدهاند و به مردم سحر میآموزند».
این آیهی قرآن کریم بیان کنندهی مشغول بودن یهودیان با سحر میباشد. آنان کتاب خدا را انداختند و از آنچه شیاطین دربارهی سلطنت سلیمان میخواندند، پیروی کردند و این همان سحری بود که شیاطین آن را آموزش میدادند.
یهودیان بر این باور بودند که پیامبر خدا، «سلیمان» جادوگر بوده است و بوسیلهی سحر، جن و انسان و پرندگان و باد برای او مسخر شده بودند. خداوند سلیمان را از این افترای یهودیان تبرئه می کند و میفرماید:
﴿وَمَا كَفَرَ سُلَيۡمَٰنُ وَلَٰكِنَّ ٱلشَّيَٰطِينَ كَفَرُواْ يُعَلِّمُونَ ٱلنَّاسَ ٱلسِّحۡرَ﴾[البقرة: ۱۰۲].
«سلیمان هرگز کفر نورزیده است، بلکه شیاطین کفر ورزیدهاند و به مردم سحر میآموزند».
قرآن کریم بسیاری از اخبار حضرت سلیمان رابیان نموده و به ما خبر داده است که حضرت سلیمان از پروردگار خود درخواست کرد که به او حکومت و سلطنتی بدهد که پس از او هیچ کس سزاوار آن نباشد، و خداوند دعای او را اجابت کرد.
﴿قَالَ رَبِّ ٱغۡفِرۡ لِي وَهَبۡ لِي مُلۡكٗا لَّا يَنۢبَغِي لِأَحَدٖ مِّنۢ بَعۡدِيٓۖ إِنَّكَ أَنتَ ٱلۡوَهَّابُ٣٥﴾[ص: ۳۵].
«سلیمان گفت: پروردگارا! مرا ببخشای و حکومتی به من عطا بفرما که پس از من سزاوار هیچ کس نباشد. بیگمان تو بسیار بخشایشگری».
خداوند در بیان حکومتی که به سلیمان ارزانی نموده بود میفرماید:
﴿فَسَخَّرۡنَا لَهُ ٱلرِّيحَ تَجۡرِي بِأَمۡرِهِۦ رُخَآءً حَيۡثُ أَصَابَ٣٦ وَٱلشَّيَٰطِينَ كُلَّ بَنَّآءٖ وَغَوَّاصٖ٣٧ وَءَاخَرِينَ مُقَرَّنِينَ فِي ٱلۡأَصۡفَادِ٣٨ هَٰذَا عَطَآؤُنَا فَٱمۡنُنۡ أَوۡ أَمۡسِكۡ بِغَيۡرِ حِسَابٖ٣٩ وَإِنَّ لَهُۥ عِندَنَا لَزُلۡفَىٰ وَحُسۡنَ﴾[ص: ۳۶-۴۰]
«پس ما (دعای سلیمان را برآورده کردیم و) باد را تحت فرمان او در آوردیم، باد طبق فرمان او به هرکجا که میخواست، حرکت میکرد. و همهی بنّاها و غواصان شیاطین را هم تحت فرمان او در آوردیم، و گروه دیگری از شیاطین را در غل و زنجیر به زیر فرمان او کشیدیم. (ما به او وحی کردیم که) این عطا و بخشش ما است. پس (به هرکس که میخواهی) ببخش یا (آن را از هرکس که میخواهی) بازدار بدون هیچگونه حساب و کتابی، و حتماً برای سلیمان نزد ما مقامی ارجمند و سرانجامی نیکو است».
خداوند در جاهای دیگری از قرآن هم از باد مسخّر شده برای سلیمان به ما خبر داده و فرموده است:
﴿وَلِسُلَيۡمَٰنَ ٱلرِّيحَ عَاصِفَةٗ تَجۡرِي بِأَمۡرِهِۦٓ إِلَى ٱلۡأَرۡضِ ٱلَّتِي بَٰرَكۡنَا فِيهَاۚ وَكُنَّا بِكُلِّ شَيۡءٍ عَٰلِمِينَ٨١﴾[الأنبياء: ۸۱].
«ما باد تند و سریع را فرمانبردار سلیمان کرده بودیم تا به فرمان او به سوی سرزمینی حرکت کند که آن را پرخیر و برکت ساخته بودیم. و ما به هر چیزی دانا و آگاه هستیم».
﴿وَلِسُلَيۡمَٰنَ ٱلرِّيحَ غُدُوُّهَا شَهۡرٞ وَرَوَاحُهَا شَهۡرٞۖ﴾[سبأ: ۱۲].
«و برای سلیمان باد را مسخر کردیم که بامدادان مسیر یک ماه و شامگاهان مسیر یک ماه را میپیمود».
خداوند از مسخر گرداندن جن برای سلیمان و کارهایی که انجام میدادند نیز سخن گفته و فرموده است:
﴿وَمِنَ ٱلۡجِنِّ مَن يَعۡمَلُ بَيۡنَ يَدَيۡهِ بِإِذۡنِ رَبِّهِۦۖ وَمَن يَزِغۡ مِنۡهُمۡ عَنۡ أَمۡرِنَا نُذِقۡهُ مِنۡ عَذَابِ ٱلسَّعِيرِ١٢ يَعۡمَلُونَ لَهُۥ مَا يَشَآءُ مِن مَّحَٰرِيبَ وَتَمَٰثِيلَ وَجِفَانٖ كَٱلۡجَوَابِ وَقُدُورٖ رَّاسِيَٰتٍۚ﴾[سبأ: ۱۲-۱۳].
«و گروهی از جنیان به اذن پروردگارشان نزد او کار میکردند، و اگر یکی از آنان از فرمان ما سرپیچی میکرد، از عذاب آتش سوزان بدو میچشاندیم. آنان هرچه سلیمان میخواست برایش درست میکردند، از قبیل پرستشگاههای عظیم، مجسمهها، ظرفهای بزرگ غذاخوری مانند حوضها و دیگهای ثابت».
قرآن کریم به ما خبر داده که خداوند سخن گفتن پرندگان را به پیامبرش سلیمان یاد داده است:
﴿وَوَرِثَ سُلَيۡمَٰنُ دَاوُۥدَۖ وَقَالَ يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ عُلِّمۡنَا مَنطِقَ ٱلطَّيۡرِ وَأُوتِينَا مِن كُلِّ شَيۡءٍۖ إِنَّ هَٰذَا لَهُوَ ٱلۡفَضۡلُ ٱلۡمُبِينُ١٦ وَحُشِرَ لِسُلَيۡمَٰنَ جُنُودُهُۥ مِنَ ٱلۡجِنِّ وَٱلۡإِنسِ وَٱلطَّيۡرِ فَهُمۡ يُوزَعُونَ١٧ حَتَّىٰٓ إِذَآ أَتَوۡاْ عَلَىٰ وَادِ ٱلنَّمۡلِ قَالَتۡ نَمۡلَةٞ يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّمۡلُ ٱدۡخُلُواْ مَسَٰكِنَكُمۡ لَا يَحۡطِمَنَّكُمۡ سُلَيۡمَٰنُ وَجُنُودُهُۥ وَهُمۡ لَا يَشۡعُرُونَ١٨ فَتَبَسَّمَ ضَاحِكٗا مِّن قَوۡلِهَا﴾[النمل: ۱۶-۱٩].
«سلیمان وارث (پدرش) داوود شد و گفت: ای مردم! به ما (درک) سخن پرندگان آموخته شده است، و به ما از همهی چیزها داده شده است. همانا این فضیلت و لطف آشکاری است. لشکریان سلیمان از جن و انس و پرنده برای او جمعآوری شدند و همهی آنان به یکدیگر ملحق و در نزد هم نگاه داشته شدند، تا رسیدند به درهی مورچگان، مورچهای گفت: ای مورچگان! به لانههای خود بروید تا سلیمان و لشکریانش بدون اینکه متوجه باشند شما را پایمال نکنند، پس سلیمان از سخن آن مورچه تبسم کرد و خندید».
کسی که در این آیات تأمل کند، به یقین میداند که آنچه به سلیمان داده شده، فضیلت و لطفی از جانب خداوند متعال بوده است، همانگونه که سلیمان بعد از آنکه کسی که علم و دانشی از کتاب داشت، تخت ملکهی سبا را برای او آورد قبل از آنکه چشم بر هم زند، گفت:
﴿هَٰذَا مِن فَضۡلِ رَبِّي لِيَبۡلُوَنِيٓ ءَأَشۡكُرُ أَمۡ أَكۡفُرُۖ﴾[النمل: ۴۰].
«این فضل و لطف پروردگار من است تا مرا بیازماید که آیا شکر او را بجا میآورم یا ناسپاسی میکنم».
سلیمان پس از آنکه سخن مورچه را فهمید گفت:
﴿وَقَالَ رَبِّ أَوۡزِعۡنِيٓ أَنۡ أَشۡكُرَ نِعۡمَتَكَ ٱلَّتِيٓ أَنۡعَمۡتَ عَلَيَّ وَعَلَىٰ وَٰلِدَيَّ وَأَنۡ أَعۡمَلَ صَٰلِحٗا تَرۡضَىٰهُ﴾[النمل: ۱٩].
«و گفت: پروردگارا! چنان کن که پیوسته سپاسگزار نعمتهایی باشم که به من و پدر و مادرم ارزانی داشتهای و کارهای نیکی را انجام دهم که تو از آنها راضی باشی».
بنابراین سلیمان پادشاه و پیامبر بوده نه جادوگر، ولی این افترایی است که حتی پیامبران هم از آن نجات پیدا نکردهاند. متهم کردن سلیمان به جادوگری کمتر از متهم کردن او به عبادت کردن بتان از جانب یهودیان نیست. در تورات تحریف شده آمده است: «همسران سلیمان در زمان پیری او قلبش را به برخی از خدایان دیگر متمایل نمودند، و قلب او همچون قلب داوود به طور کامل با پروردگارش نبود، پس سلیمان به دنبال «عشتورت» الههی صیدونیان و «ملکوم» بت عمونیان رفت و در برابر چشمان پروردگار مرتکب بدی شد و همچون پدرش داود به طور کامل از پروردگارش پیروی نکرد. در این هنگام سلیمان هیکلی را برای «کموش» بت موآبیان بر کوه مقابل اورشلیم و هیکلی را نیز برای «مولک» بت بنی عمون ساخت. سلیمان همچنین این کار را برای تمام زنان غریبهی خود که برای خدایانشان آتش روشن میکردند و قربانی مینمودند، انجام داد، از این روی خداوند بر سلیمان خشم گرفت، چون دلش از خدای اسرائیل برگشته بود». [۳۱]
این چیزی است که تورات تحریف شده در مورد پیامبر خدا سلیمان گفته است، پس آیا بعید است که یهودیان در مورد سلیمان بگویند: سلیمان بوسیلهی سحر وجادو جن و انسان و پرندگان و باد را به تسخیر خود در آورده است؟!
با وجود اینکه نص صریح قرآن کریم حضرت سلیمان را از سحر تبرئه کرده است، در ذهن بسیاری از مردم از جمله برخی از منتسبان به اسلام همواره سحر دامنگیر این پیامبر گرامی الهی بوده است و سلیمان و سحر را ملازم همدیگر تلقی کردهاند به طوری که هیچکدام از آنها بدون دیگری تصور نمیشود.
کسی که این پدیدهی ظالمانه را مورد بررسی قرار دهد، درمییابد که این دروغ و افترا نسبت به سلیمان پس از اسلام هم متوقف نشد، بلکه داستانها و اسطورههای زیادی نظیر آنچه که در هزار و یک شب و کتابهای دیگر میبینم بر سیرهی آن حضرت افزوده شد و بسیاری از نویسندگان فارس و عرب و ترک مانند فردوسی، سعدالدین، اسحاق بن ابراهیم، احمد کرمانی و شمسالدین سیواسی در بیان شگفتیهای سلیمان مبالغه کردند و بسیاری از چیزهایی که حتی یهودیان هم از آنها غفلت کرده بودند،را در کتابهای خود ذکر کردند. بدین ترتیب شخصیت سلیمان در کتابهای آنان یک شخصیت اسطورهای بینظیر بود که همانند آن در کتابهای ادبی و حتی اسطورههای هندی که بسیار تخیلی هستند نیز یافت نمیشود. [۳۲]
انسانها در طول تاریخ کتابهای سحر را که آنان را بردهی شیاطین قرار داده و بین آنان و پروردگارشان مانع ایجاد کردهاند، مورد استفاده قرار داده و آنها را به پیامبر خدا سلیمان نسبت دادهاند در حالی که سلیمان از آنها بری بوده است.
[۲٧] سفر خروج، اصحاح بیست و دوم، پاراگراف (۱۸) [۲۸] سفر خروج، اصحاح هفتم، پاراگراف(۱۰-۱۲ )در اینجا خواننده باید به تحریفی که در متن تورات روی داده است توجه کند، چون عصا عصای موسی بوده نه عصای هارون، و آنکه عصا را انداخته است موسی بوده است نه هارون. و این تحریف با توجه به قرآن کریم معلوم میشود. [۲٩] ظفر الإسلام خان، التلمود، ص(٧۴) [۳۰] همان، ص(۸۱) [۳۱] سفر ملوک اول، اصحاح یازدهم، پاراگراف (۴-٩) [۳۲] احمد شنتناوی، فنون السحر ص(۴٧)
قبلاَ بیان کردیم که یهودیان زمانی جادوگری را در اروپا منتشر کردند که در اسپانیای تحت سلطهی مسلمانان اقامت کردند، زیرا یهودیان امنیت را در سایهی حکومت عدل اسلامی یافتند و این فرصت را جهت پاشیدن زهر خود در مناطق مختلف اروپا غنیمت شمردند. «نقش بزرگی که جادو و جادوگران در حیات این ممالک بازی کردهاند، پژوهشگران تاریخ اروپا را به شگفتی واداشته است، چون جادو و جادوگران در آن سرزمینها نزد حاکمان و طبقهی مرفه جامعه از جایگاه والایی برخوردار بودند و تمام طبقات جامعه اعم از امیران و دزدان، ثروتمندان و فقیران و عالمان و جاهلان در صدد یادگیری و انجام دادن فن جادوگری بودند. این جای شگفتی نیست، زیرا وجود حسادت و رقابت و دشمنی به خاطر قدرت، و عشق به قدرت و ثروت، و حرص و طمع، و حب شهوت و انتقام و نیرنگها و دسیسهها در این کشورها بسیار نیازمند جادوگری بود تا افراد از این طریق به منافعشان برسند. از این روی هر پادشاه و امیری ساحری داشت تا در خدمت وی باشد و اهداف او را برآورده نماید». [۳۳]
سحر در اروپا بوسیلهی یهودیان منتشر شد و از حالت اولیه که تنها افرادی خاص در شهرهای مختلف آن را انجام میدادند خارج گردید و یهودیان جمعیتی به نام «قبلانیه» تأسیس کردند. این جمعیت به شکل یک مذهب و فلسفهی دینی در آمد که منبع آن کتاب «تلمود» بود، چون معروف بود که ارواح بد همواره در میان مردم وجود دارند. همچنین در بخشهایی از این کتاب آمده است که میتوان از این ارواح بد برای رسیدن به اهداف مشخصی استفاده کرد.
در قرن چهاردهم جمعیت «قبلانیه» از طریق آلمان در اروپا منتشر شد و به فرانسه و ایتالیا رسید و این گروه یهودی یک مدرسهی «قبلانیه» را در سال ۱۵۳۳ تأسیس کردند که نخستین مدرسهی جادوی سیاه شناخته شد، تا اینکه در سال ۱۵٧۲ بسته شد. پس از آن جمعیتهای زیادی پدید آمدند که سحر سیاه انجام میدادند و برخی از این جمعیتها تا امروز هم وجود دارند، از جمله جمعیت «ماسونی» که شعایری شبیه برنامههای «قبلانیه» انجام میهند.
از شخصیتهای تاریخی که به این جمعیتها پیوستهاند میتوان از «جیل دی رایس» همراه «ژان دارک» مارشال فرانسه نام برد. «دی رایس» به تقوا و پرهیزکاری شهرت داشت، کارهای نیک انجام میداد و به ارزشهای والا پایبند بود، ولی پس از مرگ «ژان دارک»، وی نوشته است که خود را تسلیم شیطان نمود و به گروهی ملحق شد که زشتترین جنایتها را بویژه در حق کودکان مرتکب میشدند. در طول هفت سال هزاران کودک ناپدید شدند که اعتقاد بر این است که این گروه بخاطر شیطان آنان را قربانی کرده است. بعد از کشف شدن این جنایت «دی رایس» سوزانده شد و نام قربانیان او در کتابچهای مربوط به این دوره از تاریخ ثبت گردید.
[۳۳] محمد محمد جعفر، السحر ص(۳۱)
در تاریخ ملت عرب اخباری را مییابیم که بیانگر این است که عربها هم مانند جوامع دیگر با جادوگری آشنا بودند و آن را انجام دادهاند تا از جان و مال و سرزمین خود حمایت کنند. ولی کسی که با تاریخ ملت عرب آشنایی دارد، میداند که عربها همانند آشوریان، سریانیان، مصریان و یونانیان به جادوگری اهمیت نمیدانند و بیشتر به پیشگویی و منجّمی روی آوردند که در پایان همین کتاب به آن خواهیم پرداخت.
یکی از مهمترین دلایل وجود سحر در میان عربها به همان معنی که در میان دیگر جوامع بوده است، داستان «اصحاب اخدود» است که در احادیث صحیح وارد شده است. در این داستان روایت شده است که پادشاه، جادوگری داشت که از جایگاه والایی برخوردار بود و به هرکس که شایستگی این کار را در او میدید، سحر میآموخت.
ولی چنین استدلالی صحیح نیست، زیرا احادیث صحیحی که دربارهی این داستان وارد شدهاند، به صراحت بیانگر این نسیتند که «اصحاب اخدود» عرب و اهل نجران بودهاند آنطور که برخی از مؤرخان گفتهاند و نظریه صحیح در همین است.
داستان «اصحاب اخدود» در صحیح مسلم به نقل از صهیب چنین روایت شده است که پیامبرخدا ص فرمود: «در میان امتهای پیش از شما پادشاهی بود که جادوگری داشت. زمانی که جادوگر پیر شد، به پادشاه گفت: من پیر شدهام، جوانی را نزد من بفرست تا به او جادو بیاموزم. پادشاه جوانی را جهت فراگیری سحرنزد او فرستاد. وقتی که این جوان نزد جادوگر میرفت، بر سر راه او راهبی بود که نزد او مینشست و به سخنان او گوش فرا میداد و آنها را میپسندید، و هرگاه نزد جادوگر میآمد، جادوگر او را میزد. آنگاه جوان نزد راهب شکایت کرد. راهب گفت: اگر از جادوگر ترسیدی، بگو بخاطر امور خانوادهام تاخیر کردم، و اگر از خانوادهات ترسیدی، بگو جادوگر مرا دیر میفرستد.
در حالی که این جوان روزگار را این چنین سپری میکرد، روزی در مسیر رفتن به نزد جادوگر حیوان بزرگی را دید که راه را بر مردم بسته بود. آن جوان گفت: امروز خواهم دانست که جادوگر بهتر است یا راهب؟ سنگی را برداشت و گفت: خدایا! اگر کار راهب نزد شما از کار جادوگر محبوبتر است، این حیوان را بکش تا مردم به راهشان ادامه بدهند، آن سنگ را پرتاب کرد و آن حیوان را کشت و مردم رفتند. جوان نزد راهب آمد و ماجرا را برایش تعریف کرد و راهب گفت: ای پسرم! تو امروز از من بزرگتر هستی، چون کار تو به جایی رسیده است که آن را میبینم و حتماً مورد آزمایش قرار خواهی گرفت، از این رو آنگاه کسی را از این ماجرا باخبر نکن.
این جوان، کوران مادرزاد و افراد مبتلا به بیماری پیسی را شفا میداد و مردم را در برابر سایر بیماریها هم درمان میکرد. یکی از همنشینان پادشاه که نابینا شده بود، این را شنید و با هدایای زیادی نزد او رفت وگفت: اگر مرا شفا دهی، تمام این هدایا مال شما خواهد بود. جوان گفت: من هیچ کس را شفا نمیدهم و تنها خداوند شفا میدهد، اگر به خدا ایمان بیاوری، من از او شفای تو را میخواهم و او تو را شفا میدهد، آن فرد ایمان آورد و خداوند هم او را شفا داد.
آن مرد نزد پادشاه آمد و پیش او نشست همانگونه که قبلاً مینشست. پادشاه به او گفت: چه کسی چشمان تو را به تو باز گردانده است؟ آن مرد گفت: پروردگارم. پادشاه گفت: آیا جز من پروردگاری داری؟! آن مرد گفت: خداوند پروردگار من و شماست. پادشاه آن مرد را دستگیر کرد و او را چنان مورد شکنجه قرار داد تا اینکه آن جوان را معرفی کرد.
آن جوان را آوردند و پادشاه به او گفت: ای پسرم! جادوی تو به جایی رسیده است که کوران مادرزاد و مبتلایان به بیماری پیسی را شفا میدهی و چنین و چنان میکنی؟. آن جوان گفت: من هیچ کس را شفا نمیدهم و تنها خداوند شفا میدهد، پس پادشاه او را دستگیر کرد و مورد شکنجه قرار داد تا اینکه راهب را معرفی کرد.
راهب را آوردند و به وی گفته شد: از دین خود برگرد، ولی وی خودداری کرد،آنگاه پادشاه ارّه را خواست و آن را بر تارک سر راهب گذاشت و او را دو نیم کرد که دو طرف بدنش بر زمین افتادند. سپس همنشین پادشاه را آوردند و به وی گفته شد: از دین خود برگرد ولی وی نیز خودداری کرد، پس ارّه را بر تارک سر او گذاشتند و او را نیز دو نیم کردند و دو طرف بدنش بر زمین افتاد.
سپس آن جوان را آوردند و به وی گفته شد: از دین خود برگرد، ولی وی خودداری کرد. پادشاه او را به تعدادی از مأموران خود تحویل داد و گفت: او را بر بالای فلان کوه ببرید، هرگاه به قلهی کوه رسیدید و از دین خود برنگشت، او را از همانجا بیندازید. او را به بالای کوه بردند و آن جوان گفت: خداوندا! آنطور که خود میخواهی مرا از شر اینها نجات بده. کوه به لرزه درآمد و همهی مأموران پادشاه از بالای کوه افتادند و جوان نزد پادشاه برگشت.
پادشاه به وی گفت: همراهان تو چه کار کردند؟ جوان گفت: خداوند مرا از شر آنان نجات داد.
پادشاه او را به تعداد دیگری از مأموران تحویل داد وگفت: او را با یک کشتی کوچک به وسط دریا ببرید و اگر از دین خود برنگشت او را در وسط دریا بیندازید. او را به وسط دریا بردند و گفت: خداوندا! آنطور که میخواهی شر آنان را از من دفع کن. کشتی واژگون شد و همهی مأموران غرق شدند و آن جوان به نزد پادشاه آمد. پادشاه گفت: همراهان تو چه کردند؟! گفت: خداوند شر آنان را از من دفع کرد.
آن جوان به پادشاه گفت: تو نمیتوانی مرا بکشی مگر اینکه آنچه را که به تو دستور میدهم انجام دهی. پادشاه گفت: دستور شما چیست؟ جوان گفت: مردم را در یک سرزمین هموار جمع کن و مرا بر درخت خرما به صلیب بکش، سپس تیری را از تیردان من بردار و آن را در کمان بگذار سپس بگو: «بسم الله، ربِّ الغلامِ» آنگاه تیر را به سوی من پرتاب کن. اگر این کار را انجام دهی مرا خواهی کشت.
پادشاه مردم را در یک سرزمین هموار جمع کرد و جوان را بر درخت خرما به صلیب کشید، سپس تیری را از تیردان او برداشت و در کمان گذاشت و گفت: «بسم الله، ربِّ الغلام» آنگاه تیر را به سوی او پرتاب کرد و تیر به چهرهی او اصابت کرد. جوان دست خود را بر محل اصابت تیر گذاشت و از دنیا رفت. مردم فریاد بر آوردند: ما به پروردگار این جوان ایمان آوردیم، تا سه مرتبه این جمله را تکرار کردند.
مردم نزد پادشاه آمدند و به او گفتند: آیا دیدی چیزی را که از آن میترسیدی؟ به خدا قسم آنچه که از آن در هراس بودی، بر تو فرود آمد و همهی مردم ایمان آوردند. پادشاه دستور داد که بر سر راهها چالههایی را بکنند و در آنها آتشی را شعلهور سازند و گفت: هرکس از دین خود برنگشت، او را در این چالهها بیندازید. مأموران پادشاه چنین کردند تا اینکه نوبت به زنی رسید که کودکی به همراه داشت. آن زن توقفی کرد و نمیخواست در چالهی آتش انداخته شود، آنگاه فرزندش به او گفت: ای مادر! شکیبا باش که تو بر حق هستی». [۳۴]
[۳۴] صحیح مسلم ص(۲۲٩٩)
در برخی از کتابهای تاریخی آمده است که بعضی از عربها با طلسم آشنایی داشتهاند. در کتاب «البدایه و النهایه» ابن کثیر آمده است که یکی از پادشاهان ایرانی به قلعهی «حضر» که یکی از پادشاهان یمنی به نام «بالساطرون» آن را ساخته بود، حمله کرد و به خاطر طلسمی که در آن قلعه بود، نتوانست آن را فتح کند. کلید این طلسم این بود که کبوتری متمایل به سبزی گرفته شود و پاهایش با خون حیض دختری آبی چشم رنگآمیزی شود، سپس آن کبوتر رها گردد، اگر بر دیوار قلعه بنشیند، طلسم شکسته میشود و در قلعه باز میشود. [۳۵]
[۳۵] ابن کثیر، البدایه و النهایه (۲/۱۸۲)
یکی دیگر از اخباری که بیانگر گسترش جادو در جزیره العرب بود - و شاید این اخبار جزو اساطیر ساختگی و دورغین باشند- آن است که مورخان در مورد عبدالله بن جدعان یکی از سخاوتمندان دوران جاهلیت در مکه روایت کردهاند. مورخان میگویند: روزی عبدالله از مکه خارج شد و به یکی از درههای مکه رفت. شکافی را در کوه دید، وقتی که به آن نزدیک شد، اژدهایی از آن خارج شد و به وی حمله کرد. عبدالله تلاش کرد که خود را از آن دور کند، ولی فایدهای نداشت.آنگاه عبدالله متوجه شد که آن اژدها، یک اژدهای واقعی نیست، بلکه اژدهای ساختگی است که از طلا ساخته شده است و دو چشم یاقوتی دارد و نگهبان قبر برخی از پادشاهان جُرهُم است که همراه با اموال و گنجهایشان در آنجا دفن شدهاند. [۳۶]
[۳۶] همان (۲/۲۱٧)
هنگامی که اسلام آمد، به مبارزه با جادوگران، کاهنان و منجّمان پرداخت و پیامبر خدا ص سحر را یکی از جرایم بزرگ هفتگانه برشمرد. از ابوهریرهس روایت شده است که پیامبر ص فرمود: «از هفت گناه هلاککننده بپرهیزید». گفتند: ای رسول خدا آن هفت گناه کداماند!؟
فرمود: «شرک ورزیدن به خدا، سحر، کشتن نفسی که خدا حرام کرده است مگر به حق (قصاص و غیره)، خوردن ربا، خوردن مال یتیم، فرار کردن از میدان جنگ با کفار و تهمت زدن به زنان پاکدامن مؤمن و غافل». [۳٧]
این گناهان هفتگانه «موبقات» نامیده شدهاند، چون باعث نابودی انسان میشوند، «موبقات» یعنی نابود کنندهها.
بسیاری از علمای مسلمان سحر را کفر برشمردند و از این فرمودهی خداوند استدلال کردهاند که میفرماید:
﴿وَمَا كَفَرَ سُلَيۡمَٰنُ وَلَٰكِنَّ ٱلشَّيَٰطِينَ كَفَرُواْ يُعَلِّمُونَ ٱلنَّاسَ ٱلسِّحۡرَ وَمَآ أُنزِلَ عَلَى ٱلۡمَلَكَيۡنِ بِبَابِلَ هَٰرُوتَ وَمَٰرُوتَۚ وَمَا يُعَلِّمَانِ مِنۡ أَحَدٍ حَتَّىٰ يَقُولَآ إِنَّمَا نَحۡنُ فِتۡنَةٞ فَلَا تَكۡفُرۡۖ﴾[البقرة: ۱۰۲].
«و سلیمان هرگز کفر نورزیده است، بلکه شیاطین کفر ورزیدهاند. به مردم سحر و آنچه در بابل بر دو فرشتهی هاروت و ماروت نازل شده بود میآموزند. (دو فرشتهای که) به هیچ کس چیزی نمیآموختند مگر اینکه پیشاپیش به او میگفتند: ما وسیلهی آزمایش هستیم کافر نشو».
رسول خدا ص فرموده است: «کسی که نزد کاهن یا منجّمی میرود و سخن او را تصدیق نماید، تا چهل روز نماز او پذیرفته نمیشود». در حدیث دیگری میفرماید: «(کسی که چنین کند) به آنچه بر محمد نازل شده کفر ورزیده است» و همچنین فرموده است: «کسی که بخشی از اخترشناسی را یاد بگیرد، همانند کسی است که بخشی از جادوگری را یاد بگیرد».
بسیاری از علما بر این باورند که کشتن جادوگر واجب است و توبهی او صحیح نیست. در روایت صحیحی از عمر بن خطابس نقل شده است که: آن حضرت ص به کارگزاران خود در مناطق مختلف کشور اسلامی دستور داد که هر مرد و زن جادوگری را بکشند و برخی از کارگزاران این دستور خلیفهی راشد را اجرا کردند. [۳۸]
بنابراین جادوگران در سرزمین اسلامی بازار پر رونقی نداشتهاند و مسلمانان راستین با دیدهی حقارت به آنان نگاه میکردند. با وجود این در طول تاریخ در جاهایی از سرزمین اسلامی جادو و جادوگران وجود داشتند، ولی مسلمانان با دیدهی خشم به آنها نگریستهاند و شمشیر حاکمان همواره با کشتن، زدن و اذیت کردن، با آنان بر خورد نموده و علمای مسلمان هم پلیدی، نیرنگ و گمراهی آنان را بیان کردهاند.
ابن کثیر در کتاب «البدایه و النهایه» در مورد حوادث سال ۲۸۴ میگوید: معتضد خلیفهی عباسی دستور داد که در تمام مناطق اعلام شود که عموم مردم حق ندارند نزد هیچ قصهپرداز، منجّم و جدل کنندهای جمع شوند. [۳٩]
ابن خلدون از تاریخ سحر نزد مسلمانان صحبت کرده و گفته است: «علوم سحر و طلسم در شرایع آسمانی مهجور مانده است، چون هم ضرر دارند و هم اینکه باید به غیرخدا از قبیل ستارگان و غیره توجه کرد. به همین دلیل کتابهای مربوط به آن علوم در میان مردم پیدا نمیشوند مگر کتابهای پیشینیان مربوط به قبل از نبوت حضرت موسی÷، و از کتابهای آنان جز تعداد اندکی برای ما ترجمه نشدهاند، از قبیل: کتاب «الفلاحة النبطیة» که متعلق به بابلیان بوده و «ابن وحشیه» آن را ترجمه کرده است و مردم فنون کشاورزی را از آن یاد گرفتهاند، و کتاب «مصاحف الکواکب السبعه» و کتاب «طمطم الهندی» در مورد درجات فلکی، ستارگان و غیره.
سپس جابر بن حیان، پیشوای ساحران در مشرق زمین ظهور کرد و کتابهای ساحران را مورد جستجو قرار داد و صنعت سحر را از آنها استخراج نمود و در این زمینه ماهر و چیره شد و چندین کتاب زمینه تألیف کرد. و در این مورد و علم اشارات زیاد سخن گفت، زیرا این علم هم از توابع سحر به شمار میآید، چون تبدیل کردن اجسام نوعی از یک صورت به صورتی دیگر با نیروی درونی انجام میگیرد نه با صنعت علمی، پس این علم نیز جزو سحر و جادوگری میباشد.
سپس «مسلمه پسر محمد مجریطی» پیشوای اندلسیان در زمینهی تعالیم سحر ظهور کرد و تمام آن کتابها را تلخیص نمود و راههای سحر کردن را در کتابی که بنام «غایةالحکیم» جمعآوری کرد و پس از او هیچکسی در زمینهی این علم کتابی ننوشته است». [۴۰]
در جای دیگری میگوید: کتاب «الغایه» نوشتهی مسلمه پسر احمد مجریطی در زمینهی فن جادوگری تدوین شده است و در آن حق مطلب ادا شده بگونه ای که به تمام مطالب زوایای سحر پرداخته شده است. برای ما نقل شده است که امام «فخر بن خطیب» کتابی را در این زمینه تالیف کرده و آن را «السر المکتوم» نامیده است که ساکنان مشرق زمین از آن استفاده میکنند. ولی به نظر من امام فخر از زمرهی این گروه نبوده است و شاید این خبر صحیح نباشد».
ابن خلدون میگوید: «در مغرب گروهی از افرادی که کارهای سحرآمیزی انجام میدهند وجود داشتند که به «بعاجین» یعنی پاره کنندگان شکم معروف بودند. اگر یکی از آنان به لباس یا پوستی اشاره میکرد، پاره میشد، آنان همچنین به شکم گوسفندان اشاره میکردند که پاره شود و شکم آنها هم پاره میشد. این گروه «بعّاج» نامیده شدهاند، چون بیشترین سحری که انجام میدادند مربوط به پاره کردن شکم چهارپایان بود تا از این طریق صاحبان آنها را بترسانند و از آنها چیزی دریافت کنند. آنها از ترس حاکمان، این کارها را کاملاً مخفیانه انجام میدادند».
ابن خلدون در ادامه میگوید: که «با بعضی از افراد این گروه ملاقات کرده و برخی از کارهای آنان را مشاهده کرده است و به وی خبر دادهاند که افراد این گروه سمت و سو و ریاضتهای ویژه و دعاهای کفرآمیزی دارند و ارواح جنیان و ستارگان را با خدا شریک قرار میدهند و همهی این کارها را در صحیفهای به نام «خزیزیه» ثبت کرده و آن را مورد مطالعه قرار میدهند. آنان با این ریاضت و رویکرد به توانایی انجام دادن این کارها دست مییابند. [۴۱] آنان بجز انسان آزاد، بر کالاها، حیوانات و بردگان نیز تأثیر میگذارند. آنان خود در این زمینه میگویند: ما تنها در چیزهایی تأثیر میگذاریم که درهم در مورد آنها کاربرد دارد یعنی چیزهایی که به ملکیت در میآیند و قابل خرید و فروش هستند. این چیزی بود که آنان گمان میکردند».
ابن خلدون میگوید: «در این باره از برخی از آنان پرسیدم و آنان همین چیزها را به من گفتند. و اما کارهایشان آشکار و موجود هستند و بر بسیاری از آنها اطلاع پیدا کرده و آنها را مشاهده کردهام بدون اینکه در این زمینه تردیدی وجود داشته باشد». [۴۲]
ابن خلدون مینویسد: برخی از متصوّفان نوعی سحر را به نام علم «اسرار حروف» به کار بردهاند و این نوع سحر همان چیزی است که « سیمیاء یا علم اشارات نامیده میشود، و از طلسمها منتقل شده و به این شکل ویژه به کار رفته است».
ابن خلدون در ادامه میگوید: «این علم پس از صدر اسلام پیدا شد، زمانی که متصوفان غالی پیدا شدند و به کشف پردهی محسوسات تمایل پیدا کردند و برخی خوارق عادات و تصرف در عالم عناصر توسط آنان انجام گرفت و کتابها و اصطلاحات و پندارهای آنان دربارهی تنزّل وجود از واحد و ترتیب آن تدوین شد، و گمان کردند که مظهر کمال نامها ارواح افلاک و ستارگان است و طبایع و اسرار حروف در نامها جاری است و بنابراین طبایع و اسرار مزبور طبق همین نظام در جهان هم جریان دارند و کاینات از آغاز نخستین ابداع در مراحل خود انتقال مییابند و اسرار خویش را آشکار میسازند، پس به همین منظور علم اسرار حروف پدید آمد و این علم در واقع شاخهای از علم سیمیا یا علم اشارات است که نمیتوان به موضوع و مسایل آن احاطه پیدا کرد. بوئی، ابن عربی و پیروان آنها آثار زیادی را در این زمینه تألیف کردهاند که حاصل و ثمرهی این علم نزد آنان تصرف نفوس ربانی در عالم طبیعت است بوسیلهی اسماء حسنی و کلمات الهی ناشی از حروفی که اسرار جاری در هستی را احاطه کردهاند». [۴۳]
ابن خلدون در مورد این نوع سحر به تفصیل سخن گفته است که اگر میخواهی مطالب بیشتری را در این زمینه یاد بگیری به کتاب «المقدمه» او مراجعه کن.
[۳٧] این حدیث در صحیح بخاری کتاب «الوصایا»، باب «قول خداوند: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يَأۡكُلُونَ أَمۡوَٰلَ ٱلۡيَتَٰمَىٰ ظُلۡمًا﴾ روایت است. فتح الباری: (۵/۳٩۳)، صحیح مسلم: (۱/ ٩۲)، حدیث شماره ۸٩، عبارت حدیث از بخاری است. [۳۸] تخریج احادیثی که به آنها اشاره کردیم، در ادامهی همین بحث خواهد آمد، همچنین در مورد مسایلی که در اینجا مطرح کردیم مانند کشتن جادوگر و توبهی او سخن خواهیم گفت. [۳٩] ابن کثیر، البدایه و النهایه (۱۱/٧۶) [۴۰] ابن خلدون، المقدمه:ص(٩۲۴) [۴۱] این کارها را به کمک شیاطین انجام میدهند. در واقع اینها بندگان شیاطین هستند، و امروزه انسان بجایی رسیده است که بدون کمک شیاطین هم این کارها را انجام میدهد. مثلاً اشعه بدون صدا و به آرامی میکُشد و از بین میبرد. [۴۲] ابن خلدون، المقدمه:ص(٩۳۰) [۴۳] همان، ص(٩۳۶)
«هنگامی که اسپانیائیها آمریکا را اشغال کردند، متوجه شدند که جادوگری از جایگاه والایی برخوردار است و جادوگران در بیابانها به غارها پناه میبرند در حالی که ساده زیست بودند و چیزی نمیخوردند و بر آداب و رسوم و ریاضتهای نفسی خاصی محافظت میکردند و معتقد بودند که این کارها باعث میشود که آنان به مناجات با ارواح و تسلط بر نوامیس طبیعت دسترسی پیدا کنند.
اسپانیائیها همچنین جادوگران را در آمریکای شمالی مشاهده کردند که اطّلاعات زیادی در مورد خواص گیاهان دارند و گیاهان را برای بیماریهای گوناگون به کار میبرند. این جادوگران بر این باور بودند که با تأثیر بر عکس یا مجسمهی یک شخص میتوانند این تاثیر را به صاحب عکس یا مجسمه منتقل نمایند و در نتیجه آن طور که میخواهند به او ضرر یا سود برسانند». [۴۴]
[۴۴] دایرة المعارف قرن بیستم (۵/ ۶۴)
اهل روستا بعد از هر حادثهای که بر اثر رعد و برق یا جز آن برای آنان پیش میآمد، اطراف جادوگر روستا جمع میشدند و از او میخواستند که دلیل حادثهای که بر روستای آنان وارد آمده است را مشخص نماید. در این هنگام جادوگر به آینه نگاه میکرد و نام یک یا چند نفر از ساکنان روستا را ذکر میکرد و اهل روستا آنان را زنده میسوزاندند و هیچیک از محکومان به اعدام و نزدیکان آنان حق اعتراض نسبت به این کیفر سخت را نداشتند، چون تمام اهل روستا به این قناعت رسیده بودند که کسانی که محکوم به این کیفر شدهاند ابزار شیطان بوده که شیطان از طریق آنان به دیگر اهالی روستا ضرر و زیان میرساند.
کسی که این حادثه را بخواند، گمان میکند که مربوط به قرون وسطی است، ولی این روستا هم اکنون در جنوب آفریقا وجود دارد و شش نفر از اهالی آن سوزانده شدهاند، چون جادوگر روستا گفته است آنان علت حادثهای بودهاند که در سال ۱٩۸۳م بر اثر رعد و برق در روستایشان به وقوع پیوسته است. [۴۵]
برخی از مردم گمان میکنند که این نوع نیرنگها امروزه تنها مخصوص ملتهای عقب افتاده است، در حالی که این درست نیست زیرا در میان متمدنترین ملتهای جهان هم، فنون جادوگری سحر بطور گسترده و به شیوههای مختلف برگزار میشود که گاهی منجر به اذیت کردن و کشتن افراد میشود.
«در فرانسه میلیونها انسان وجود دارند که به این قناعت رسیدهاند که آنان قربانی شیطان شدهاند. اجتماعات شبانهی زیادی در انبار مشروبات در طبقات پایین هتلهای بزرگ یا در محل پارکینگ اتومبیلها و یا در طبقات همکف وزارت دفاع در پاریس برگزار میشوند که گویی پاریس میزبان یکی از جشنهای فودو - یکی از عبادتهای روحی سیاه پوستان هائیتی- را بر عهده گرفته است.
در ماه مه ۱٩۸۵ مردی با خواهرش، رختخواب پدر معلولشان را آتش زدند تا وی را از دست شیطان نجات دهند.
در آوریل ۱٩۸۵ یک زوج بازنشسته تمام چهارپایان خود را از دست داد و سنگهایی به وزن پانصد کیلوگرم در رختخواب دخترشان پیدا کردند و هزاران چماق را با اشکال مختلف در باغچه و خانهی خود یافتند.
در آوریل ۱٩۸۴ دو برادر پدرشان را با سی ضربه چاقو کشتند، چون معتقد بودند که پدرشان «شراب محبت» را آماده میکند تا همسرش را سحر کند و او را فریب دهد، در حالی که پنج سال پیش تلاش کرده بود که همسرش را با آتش بسوزاند. در فوریه ۱٩۸۴ بنّایی، یک شهروند ترکیهای را با چاقو کشت، چون با سحر او را اذیت میکرد.
جادوگری تنها مختص فرانسه نیست، در ایالت «اوهایو» آمریکا از سال ۱٩۶٩، سالانه پنج نوزاد به مناسبت مراسم فرا رسیدن فصل تابستان در قربانگاه شیطان قربانی میشوند. در ماه ژوئیه گذشته سه افسونگر، دختری را مورد ضرب و شتم قرار دادند و او را سوزاندند تا به نام کسانی که روح وی را عذاب میدادند پی ببرند.
تحقیقی که وزارت صنعت و پژوهش فرانسه در سال ۱٩۸۲ به منظور تعیین میزان عقلانیت شهروندان فرانسوی انجام داده، به این نتیجه رسیده است که هجده درصد اهالی فرانسه به جاوگری معتقدند، و با وجود اینکه نصف افراد پاسخدهنده اعلام کردهاند که علم روزی تأثیر و نتایج جادوگری را توضیح خواهد داد، ولی این فاصله رو به افزایش است. در همین حال سالانه چندین هزار درخواست افسون و طلسم به حوزههای دینی اسقفها تحویل داده میشود.
تعداد جادوگران و شعبده بازان در فرانسه بالغ بر سی هزار نفر تخمین زده میشود و مجموع فروش سالانهی آنان بیش از میلیاردها فرانک میباشد، اگرچه نمیتوان به ارقام دقیق پی برد، زیرا مادهی ۴۰۵ قانون جزایی، سحر را منع کرده و برای انجام دهندهگان آن از یک تا پنج سال زندان را درتعیین کرده است. برای «شعبدهبازان و افسونگرانی که فریب خوردگان خود را قانع میکنند مبنی بر اینکه میتوانند برخی از بیماران را درمان کنند و یا موفقیت را به ارمغان بیاورند و حوادثی را ایجاد کنند». بدین ترتیب بسیاری از نجوا کنندگان با ارواح و واسطه به صورت پنهانی به جادوگری مشغولند و بر مدارس سحر و جمعیتهای شیطان پرستان نام مستعار و توهمی را اطلاق میکنند که تحت قانون شماره ۱٩۰۱ قرار میگیرند مانند «جمعیتهایی که دنبال سود نیستند».
این جمعیتها از رهگذر این فعالیتهای خود، کنفرانسها، همایشها و حلقههای درس بسته را برگزار میکنند و هر روز رو به افزایش هستند، جادوگران هم سالانه صدها «راهنمای سحر» و جزوههای «جهان شیطانی» را منتشر میکنند. علاوه بر این تلویزیون هم به این موضوع اهمیت زیادی میدهد و در این زمینه برنامههای متعددی دارد.
هر روز روزنامهها یک داستان سحرآمیز واقعی را نقل میکنند. برخی از این داستانها خندهآور هستند، مانند داستان آن بازرگان تولزی که در شهر «تولز» در اطراف صندوق کوچک پر از اوراق بهادار میچرخید تا قراردادی با ژاپن را از آن بیرون بیاورد. برخی دیگر از این داستانها ترسناک و غمانگیز هستند، مانند آن سناریوی تراژدیکی که در ماه مارس ۱٩۸۳ در شهر «مونپلیه» اتفاق افتاد که در آن یک خانم پرستار در اثنای یک مراسم دینی پسر شش سالهی خود را کُشت تا ارواح بد را از او دور کند.
اینها امور سرسامآوری است که هنگام صدور حکم، قاضیان را متحّیر و کلیسا را نگران میکند. در ۲٩ آوریل گذشته «کمیسیون پیشگیری» متشکل از کارشناسان کلیسا در امور باطنیگری و منجّمی، مؤمنان را به بسیج عمومی در مقابل این چالش بزرگ بیدینی فرا خواند. واتیکان هم چند ماه پیش در روزنامهی «اوسرفاتوری رومانو» جادوگران و کسانی که خواهان سحر هستند را به شدت محکوم کرد.
اعتقاد به خرافات تنها مختص فرانسه نیست. در آلمان از هر چهار نفر یک نفر به سحر و آثار آن معتقد است و در این کشور هشتاد هزار زن جادوگر وجود دارد و حتی آلمانیها از سه سال پیش بر این باور بودهاند که «رومنیگه» یکی از قهرمانان تیم ملی فوتبال آلمان قربانی یک جادوگر فرانسوی شده است. در ماه مه گذشته یکی از معروفترین شرکتهای آمریکایی پودرهای شوینده، شعار موجود بر قوطیهایش را برداشت، زیرا روزانه و در طول یک ماه هزاران نامه را دریافت کرد که وجود رموز شیطانی در این شعار را محکوم میکردند. در چین هنوز هم جادوگری وجود دارد و در شهر شانگهای زنی به پانزده سال زندان محکوم شد، چون تلاش کرده بود که از طریق یک جادوگر با برادر مردهی خود تماس برقرار کند.
چه قشری از فرانسویان بیشتر از جادو متأثر میشوند؟ بر اساس بررسی مدیر پژوهشهای علمی مجلس ملی، زنان بیشترین کسانی هستند که تحت تأثیر جادو قرار میگیرند. پژوهشی که در سال ۱٩۸۲ به درخواست وزیر آموزش و پرورش انجام گرفته است نشان میدهد که بیشتر زنان فرانسوی بویژه زنان غیرشاغل تمایل بیشتری به اعتقاد به چیزهای نامعقول دارند. پس از زنان افرادی که با وجود تحصیلات عالی از موقعیت اجتماعی مناسبی برخوردار نیستند در جایگاه بعدی قرار دارند، زیرا تفاوت بین تعداد این افراد و موقعیت اجتماعی آنان، باور به تصورات دیگری از وضع موجود را تقویت میکند. اکثراً سلسلهای از حوادث ناگوار، دردها و شکستهای شغلی و شخصیتی باعث میشوند که انسان به دنبال فردی است که سحر را از او بگشاید. شیطان یا جادوگر دو مجرم آمادهی محاکمه و مجازات هستند.
هنگامی که پزشکی به ناتوانی خود اعتراف میکند، بیمار به جادوگر پناه میبرد و از او کمک میخواهد، و زمانی که شانههای خود را تکان میدهد، کاهن ظاهر میشود. در فرانسه افسونگران در بسیاری از حوزههای دینی وجود دارند که روحانیان مسیحی با توجه به تقوا و پایبندی به تقالید، آنان را برمیگزینند. در فرانسه تعداد این افراد بیش از صد نفر است. این کاهنان که اکثراً افراد کهنسال هستند به هر درخواستی پاسخ میدهند. در پاریس گاهی برخی از افراد بخاطر کثرت مراجعه کنندگان مدت طولانی در نوبت قرار میگیرند، این هم فقط بخاطر ملاقاتی است که بیشتر از ربع ساعت طول نمیکشد.
بهر حال به نظر میرسد که پناه بردن به اخترشناسی و باور به قوای پنهانی تنها چوب خلاصی برای مردان و زنان سرگردان نیست، بلکه این پدیده عمیقتر و ریشه در تاریخ غرب دارد. این پدیده یکی از نتایج فروپاشی روحانیت و عقلانیت علمی افراطی است که از اعطای معنی به زندگی انسانها ناتوان است.
آنچه که کلیسا در گذشته«استحواذ» مینامید، امروزه پزشکی آن را «هستریا» مینامد. و این همان چیزی است که انسان را به نیرنگهای بیشماری وا میدارد. همانطور که برای یک هتلدار در شهر نانسی (فرانسه) پیش آمد و ۶۵ هزار فرانک فرانسه را در مقابل یک افسون ساخته شده از کاغذ دستشویی پرداخت کرد.
امروزه نگرانی و بیم جادوگران از کلیسا و پلیس نیست، بلکه از قانون جدید مالیاتهاست.
از دو سال پیش واسطهها (ی جادوگران) مالیاتی بر ارزش افزوده پرداخت میکنند، و همین امر باعث نگرانی دانشمندان از موجی شده است که پیشرفت اطلاع رسانی علمی را تهدید میکند.
در سال ۱٩۸۸ پلیس فرانسه در شهرهای مختلف بویژه پاریس تعداد زیادی از افراد نیرنگ باز را دستگیر کردند که به نوع خاصی مدعی سحر و خبر دادن از آینده بودند تا پول زیادی را از مشتریان سادهلوح و افرادی که تشنهی چیزهای شگفتانگیز و غیرعادی هستند بگیرند.
ملاحظه شده است که فعالیت این شعبدهبازان هیچ وقت مانند امروزه پررونق نبوده است، اگرچه استثمار و ساده لوحی تعداد زیادی از مردم در طول تاریخ منبع درآمد زیادی برای برخی از نیرنگبازان بوده است.
ولی این پدیده که در سالهای گذشته یک مسألهی حاشیهای و ساده بود، امروزه ابعاد جدیدی پیدا کرده و به یک پدیدهی نگران کننده تبدیل شده و دستگاههای دولتی فرانسه را وادار کرده است که در این زمینه مداخله کنند تا از گسترش آن جلوگیری کنند. معمولاً در میان تمام جوامع بشری و در تمام سرزمینها، زنان و مردان طالعبینی وجود دارند، که معتقدند قدرت خواندن حوادث گذشته و خبر دادن از آینده را دارند و به همین حد بسنده مینمایند و فعالیتشان علنی و گسترده است. فرانسویان سالانه حدود سی میلیون فرانک را در مقابل خدمات اینها پرداخت میکنند. این افراد جشنوارهها و کنفرانسها را برگزار مینمایند و کامپیوتر و تکنولوژیهای نوین را جهت پاشیدن خاکستر در چشمان مشتریان خود (و فریب دادن آنان) بکار میگیرند.
در کنار این طالعبینیهای رسمی- اگر تعبیر درست باشد- امروزه در پاریس و لیون و مارسی و لوهاتر و دیگر شهرها و حتی در روستاهای کوچک و دوردست، انواع جدیدی از جادوگران و واسطهگران روحانی وجود دارند که مدعی انجام دادن معجزاتی از قبیل: پیدا کردن اشخاص مفقود شده، باز گرداندن معشوقان، جلب ثروت، مشخص کردن شمارههای برگههای بختآزمایی، حتی نوشتن جادوی شر برای دشمنان و شفا دادن بیماریهای خطرناک بیماران میباشد. این جادوگران و شعبدهبازان در مقابل این خدمات خیالی خود که هیچ ارتباطی با واقعیت ندارد، هزینههای سرسامآوری را از مشتریان خود دریافت میکنند.
در بسیاری از اوقات این ساحران بعد از آنکه مردم را فریب دادند و اموال آنان را گرفتند، پنهان میشوند به گونهای که هرگز یافت نمیشوند.
طبق آمارهای پلیس فرانسه تعداد جادوگران، طالعبینان و تجارت کنندگان انسان¬های ساده لوح در حال حاضر بیش از شصت هزار نفر تخمین زده میشود.
شگفانگیزتر این که بیشتر این جادوگران و طالعبینان و واسطهگران روحانی به صورت علنی یا شبه علنی فعالیت میکنند. برخی از آنان دفاتر یا مطبهای مشخص دارند. برخی دیگر هم از طریق آگهیهایی در برخی روزنامهها و مجلات حاشیهای یا متخصص در زمینهی علوم غیرطبیعی مشتری جذب میکنند.
کافی است که انسان این روزنامهها و مجلات را بخواند تا آگهیهایی همراه با آدرس و شماره تلفن را مشاهده کند که از قدرت شگفتانگیز و سحرآمیز و غیرعادی این افراد سخن میگویند. پلیس فرانسه افزایش نوع ویژهای از این جادوگران را در شهرهای بزرگ ملاحظه کرده است. این ساحران آفریقاییهایی بودند که خود را «مارابوت» مینامیدند و هرکدام از آنها مدعی بودند که در زمینهی خاصی تخصص دارند.
اینها مدعی بودند که بعضی از آنان متخصّص از بین بردن بدشانسی و بدیمنی و برخی دیگر متخصص افسون نوشتن هستند و برخی هم در زمینهی مشخص کردن ارقام برگههای بختآزمایی ملی، پیدا کردن مفقودان و تضمین موفقیتهای شغلی، اجتماعی و عاطفی مهارت دارند. این افراد معمولاً در اتاقهای کوچکی در محلههای فقیرنشین شهرهای بزرگ از مشتریان خود استقبال میکنند و به گفته مسؤلان فرانسوی بیشتر این افراد از راه غیرقانونی و از کشورهای آفریقایی بویژه کنیا و سنگال وارد فرانسه شدهاند.
مسؤلان فرانسوی به این نتیجه رسیدهاند که این آفریقاییها مافیایی را برای جادوگران و شعبدهبازان تشکیل دادهاند که گاهی با وسایلی که هیچ ارتباطی با جادو و علوم غیر طبیعی ندارد از مصالح آنان محافظت میکنند. پلیس فرانسه اخیراً در شهر «لوهافر» شبکهی بزرگی از جادوگران آفریقایی را کشف کرده است که ادعا میکردند آنان فرستادهی پیامبران هستند و از تواناییهای سحری فوق العادهای برخوردارند. مسألهی دشوارتر این است که پلیس از اثبات اتهام این ساحران به حیله و نیرنگ ناتوان است و مشتریان آنها هم که پولهای زیادی را در مقابل «هیچ» به آنان دادهاند نمیتوانند باز پس گیرند.
در قرون وسطی، مسؤلان گاهی جادوگران را میسوزاندند، ولی امروزه تنها میتوانند آنان را به نیرنگبازی و گرفتن مال از دیگران متهم کنند. ولی با نبودن دلایل مادی و محسوس چگونه میتوان این اتهام را اثبات کرد.
تنها کاری که مسؤلان میتوانند در این زمینه انجام دهند، این است که این جادوگران را در دام جرم محسوس بیاندازند و یا آنان را به جرم ورود غیرقانونی به فرانسه از آن کشور اخراج کنند.
اعتقاد مشتریان فرانسوی به تواناییهای این جادوگران و شعبدهبازان مسأله را پیچیدهتر میکند و این مشتریان تنها زمانی به نیرنگ آنان پی میبرند که فرصت از دست رفته است.
نباید اعتقاد داشت که تنها طبقات سادهی جامعه قربانی این نیرنگها میشوند، بلکه بسیاری از روشنفکران و بازرگانان هم در دام این ساحران و جادوگران افتاده¬اند، مانند «پاتریک» ۳٩ ساله، وی که کارمند یکی از شرکتهای بزرگ پاریس است میگوید: «گفته میشود این کارها تنها برای دیگران (افراد سادهلوح) اتفاق میافتد در حالی که برای خود من هم پیش آمده است. خیلی مشتاق بودم که پروژهی بزرگی را در شرکتی که در آن کار میکنم به انجام برسانم، و بطور تصادفی و توسط یکی از دوستانم با شخصی از یکی از کشورهای آفریقایی آشنا شدم که معلومات زیاد او مرا به شگفتی وا داشت.
بعد از برگزاری چند جلسهی روحی، به قدرت و توانایی او ایمان آوردم و مبلغ هفتاد و پنج هزار فرانک را به صورت امانت به او تحویل دادم و وی آن را در گاو صندوقی گذاشت و تأکید کرد که اگر پروژهی من به انجام نرسد، آن را به من بر میگرداند. ولی پروژهی پاتریک تحقق پیدا نکرد و این جادوگر بزرگ هم با مبلغی که بصورت امانت به وی تحویل داده شده بود پنهان گردید.
به گفتهی یکی از بازرسان پلیس، این نیرنگی بیش نیست که هیچ مدرک و دلیلی برای اثبات آن وجود ندارد و در نتیجه پیگرد قانونی و مجازات نیرنگ بازان هم امکانپذیر نمیباشد. به نظر میرسد که تنها راه حل این مشکل این است که برخی از فرانسویان از ایمان کورکورانهی خود به این ساحران بکاهند و نگاهی واقعگرایانهتر به امور داشته باشند. [۴۶]
در جزایر «هائیتی» و «برزیل» نوعی جادو وجود دارد که «فودو» نامیده میشود. «فودو» یکی از انواع سحر سیاه است که جادوگران در آن ارواح را برای تحقق اهداف و مقاصد سوء خود بکار میگیرند.
انجام دهندگان این جادو در یک مراسم رقص گرد هم میآیند و گمان میکنند که روح بر جسد یک زن مسلط میشود و آن زن به رقص میپردازد. رقص، جزیی از این شعبدهبازی است که در آن شیطان به عقلهای بشری میخندد.
در «فودو» عروسکها بکار گرفته میشوند تا بیماری و مرگ را برای کسی که میخواهند اذیتش کنند فراهم نمایند، و در اثنای سرودههای سحرآمیز، خون، منی، گیاهان سمّی و بقایای اجساد آدمیان را بکار میبرند. ملاحظه میشود که انجام دهندگان این نوع سحر به نوعی صرع مبتلا میشوند که به دنبال آن روح «از رویل» وارد بدن شخص رقّاص میشود و گمان میکنند زنی که روح وارد بدن او شده است، بدن خود را احساس نمیکند ولی وجود نیرویی را در خود احساس میکند که سر وی را منفجر میکند و مدت سه، چهار ساعت در این وضعیت باقی میماند تا سحر انجام گیرد.
یکی از گمراهیهای این آیین کفرآمیز این است که به زنی که این رقصها را انجام میدهد اجازه داده میشود با چند مرد به تعداد انگشترهایی که در دست دارد ازدواج کند، همچنین با هر تعداد از مردان که میخواهد رابطه برقرار کند.
با پایان یافتن رقص، روح، نوشیدنیها و مشروبات الکلی را درخواست میکند و میخواهد که بر یک تخت منتقل شود تا بخوابد و سپس از بدن آن زن جدا میشود. [۴٧]
بدون تردید این روحی که انسان را بازیچه قرار میدهد، در واقع شیطانی از شیاطین است.
کسانی که اخبار انتخابات را در غرب پیگیری میکنند، ملاحظه مینمایند که در زمان انتخابات مردان و زنان غیبگو فعال میشوند و خبر میدهند که چه کسی رئیس جمهور میشود و یا آیندهی کشور در سالهای آینده چگونه خواهد بود.
مطبوعات خبر بسیار دردناک و شگفتانگیزی منتشر کردند مبنی بر این که در آمریکا بیش از هشت نفر که از یک سبک عقل به نام «جون» تبعیت کرده بودند، خودکشی کردند. این افراد گمراه به پیروان خود دستور داده بودند که از جامعه کناره بگیرند تا پاک شوند و شعایر خرافی ویژهی خود را انجام دهند. زمانی که رهبرشان تصمیم به مرگ دسته جمعی گرفت، همهی آنان با اختیار خود به استقبال مرگ رفتند و خودکشی کردند و قبل از آن کودکان خود را سر بریدند.
خبرگزاریها گزارش دادند که در کرهی جنوبی دجّال و دروغپردازی است که میلیونها انسان از او پیروی میکنند و از هر فردی که در آمریکا رئیس جمهور شده محبوبتر است از این راه میلیاردها دلار و کاخهای بسیار باشکوهی را بدست آورده است.
روشنترین دلیل بر وجود عقلیت خرافی در دنیای معاصر چشمی است که جهت دفع چشم زخم حسودان بر دلار آمریکا ترسیم شده است.
کسی که اخبار جادوگران و شعبدهبازان را در کشورهای عربی و اسلامی پیگیری کند، درمییابد که اوضاع این کشورها از فرانسه و آمریکا بهتر نیست در حالی که انتظار میرود جادوگران در کشورهای اسلامی که دین اسلام جادوگری را حرام قرار داده و آن را یکی از هفت گناه کبیره به شمار آورده است، جادوگران بازار پر رونقی نداشته باشند.
جهت کسب اطلاعات بیشترخوانندگان گرامی برخی از اخباری که روزنامهها و مجلات کویتی در مورد جادو در کشور کویت در دورهای که من این موضوع را پیگیری می¬کردم ذکر نمودهاند، یادآور میشوم.
روزنامه «القبس» در شماره روز (۸ مارس۱٩٧٩) خبری منتشر کرد مبنی بر دستگیری یک زن شعبدهباز که به جادو و شعبدهبازی مشغول بود و برای هر جلسه از بیماران خود مبلغ بیست دینار کویتی دریافت میکرد.
در شماره روز ۲۱ ژوئن ۱٩٧٩ روزنامه القبس آمده است: دادگاه جرایم غیرجنایی، فردی شعبدهباز به نام «سکینه» را به اتهام حیلهگری، جادو و شعبده بازی محکوم کرد و نزد او مقداری خرمهره و سنگهایی یافته شدکه با آنها به جادوگری میپرداخت. این زن حدود بیست سال مشغول این کار بوده و در مقابل هر جلسه چهل و پنج تا پنجاه دینار را دریافت میکرده است.
یکی از شگفت انگیزترین اخبار منتشر شده در این زمینه خبر شعبدهبازی است که ادعا میکند که میتواند بیماران روانی را با روشهای شگفتآوری معالجه کند. در شماره روز ۲۱ ژانویه ۱٩۸۰ روزنامه القبس آمده است: شعبدهبازی موسوم به «عودا» در خیمهای در صحرا از قربانیان خود استقبال میکرد و با وارد کردن سیخهای آهن در بدن آنان بطوری که از طرف دیگر بدنشان بیرون شود، آنان را درمان میکرد. به این هم بسنده نمیکرد بلکه با سیخ یا شمشیر بیماران خود را میزد و مأموران انتظامی مقداری پول که محصول نیرنگ و شعبدهبازی این نیرنگباز است از او کشف و ضبط کردهاند.
روزنامه القبس در شماره روز ۱۸ ژانویه ۱٩۸۰ گزارش داد که مأموران انتظامی، نگهبانی را دستگیر کردند که به زعم این که طلسمهایی را میسازد که بوسیلهی آن زن را محبوب شوهرش میکند مشغول انجام دادن سحر و شعبدهبازی بود. در شماره روز ۲٧ ژانویه ۱٩۸۰ خبری ذکر شده مبنی بر دستگیری یک زن شعبدهباز و پسرش به جرم انجام دادن سحر و شعبدهبازی.
در شماره روز۱۱ ژوئیه ۱٩۸۰ هم خبر دستگیری مردی نود ساله به اتهام انجام دادن جادو درج شده است. مأموران مقداری کاغذ، خرمهره، گوش ماهی، سر هدهد و پای گرگ از این پیرمرد کشف و ضبط کردهاند.
در شماره روز ۱۶ ژوئیه ۱٩۸۰ خبری درج شده است مبنی بر دستگیری زنی به نام فاطمه در استان پایتخت (کویت) به اتهام انجام دادن سحر که یک حجاب را به مبلغ پنجاه دینار میساخت. این زن در سحر خود از مرغ و مقداری شکر استفاده میکرد. وی از بیمار میخواست تکهی شکر را در محل حساسی قرار دهد و مرغ را زیر تخت بگذارد.
در تاریخ ۸ اکتبر ۱٩۸۰ روزنامه القبس از دستگیری زن شعبدهبازی به نام «وبریه» خبر داد که به جادوگری مشغول بود.
روزنامه السیاسه در تاریخ ۲۸ مه ۱٩۸۰ خبری را منتشر کرد مبنی بر اینکه راهبهی سوری در «رمیثیه» مردم را بوسیلهی دعاها و طب عربی مداوا میکند و مردم برای رسیدن به او دو سال در نوبت میمانند.
در تاریخ ۲۵ ژوئیه ۱٩٧٩ روزنامه القبس سخنان آقای عبدالکریم جعفر مدیر دفتر وزیر بهداشت کویت را منتشر کرد که در آن بیماران کویتی را از یک شعبدهباز اردنی به نام «مدلله» که برای درمان پیش او میرفتند بر حذر داشته است.
مدیر دفتر وزیر در سخنان خود گفته است که وی به دستور وزیر بهداشت به اردن رفته و شش روز را در آنجا سپری کرده است تا بر نیرنگهای این شعبدهباز که بیماران از کشورهای دور از جمله کویت نزد او میروند اطلاع پیدا کند. به گفتهی وی این زن روزانه حدود سی بیمار را ویزیت میکند ولی تاکنون ثابت نشده است که هیچ بیماری توسط او شفا یافته باشد.
روزنامه القبس در تاریخ ۱۲ اوت ۱٩۸۵ نوشت که یک شعبدهباز، نسخهای خرافی را به مبلغ هزار و پانصد دینار به یک زن فروخت. این زن نازا بود و این شعبدهباز ادعا کرده بود که میتواند او را صاحب فرزند کند. پس از، از دست دادن فرصت این زن فهمید که مبلغ زیادی را در مقابل تعدادی کاغذ که با کلمات و حروف و موادی که ارزش یک دینار هم ندارند سیاه شده، پرداخت نموده است.
روزنامه السیاسه در تاریخ ۱۲ مه ۱٩۸٧ خبری را با این مضمون منتشر کرد که زنی توانسته است صد و پنجاه هزار دینار کویتی را از یک مرد ثروتمند بدست آورد. این مرد ادعا کرده که این زن او را سحر کرده و پس از این که آب مرغی به او داده او را عاشق خود ساخته و در نتیجه وی را خواستگاری کرده است. آن زن مقداری مال را از وی خواسته و او هم آن مال را در اختیارش گذاشته و پس از آن دیگر آن زن را ندیده است.
در شماره روز ۲۱ فوریه ۱٩۸٧ روزنامه القبس آمده است که مردی شعبدهباز توانسته است مبلغ هنگفتی را از کویتیها و خارجیانی که از بیماریهای روانی رنج میبرند دریافت کند. این مرد بعداً فرار کرده و تعدادی طلسم از خود بر جای گذاشته که هیچ دردی را درمان نمیکنند.
روزنامه السیاسه، در تاریخ ۲۱ مه ۱٩۸۶ تصاویر طلسمهایی را منتشر کرده که کلمات آنها نامفهوم است و شامل آیات قرآنی جابجا و توسلهای شرکآلود است.
در ادامه این روزنامه آمده است: شبکهای از شعبدهبازان در کویت این طلسمها و خرافات را ترویج میکنند و هر طلسم گاهی به هزار و پانصد دینار میرسد. به گفتهی این روزنامه افراد این شبکه در مناطقی که ساکنان آن ساده لوح هستند و به آسانی میتوان آنان را فریب داد در حال افزایش هستند.
این شعبدهبازان در اجرای مراسم جادوگری خود از چیزهای زیادی استفاده میکنند، مثلاً مدال پیچیده شده با یک نخ را بر ضد سحر، و خرمهره را برای جلب شانس و محبت، رزق و روزی و جدایی انداختن میان زن و شوهر بکار میبرند. آنان همچنین از فنجان؛ کف خوانی، دف زنی، عود، گوش ماهی و کاسهی نجات استفاده میکنند. آنان از مشتریان خود هم چیزهای شگفت انگیزی درخواست میکنند، مثلاً برخی یک گوسفند سیاه یا یک برهی سفید یا شاخدار از آنان میخواهند، برخی هم از آنان میخواهند که خروسی را ذبح کنند و آن را در قبرستان دفن نمایند.
[۴۵] مراجعه کن به مجله «الحوادث» چاپ لندن، شماره (۱۴۲۳)، تاریخ (۱۰/۲/۱٩۸۴) [۴۶] مراجعه کن به: روزنامه القبس کویت، تاریخ (۱۲/٧/۱٩۸۸) [۴٧] مراجعه کن به: ضمیمهی روزنامهی الانباء کویتی، تاریخ(۲۲/۶/۱٩۸۸)
سحر در زبان عربی به هر چیزی که علت آن پنهان و دقیق باشد، اطلاق میشود، به همین علت عربها در مورد چیزهای بسیار پوشیده و پنهان میگویند: «أخفی من السحر» یعنی از سحر پنهانتر است. عربها زیبایی چشمها را هم به سحر توصیف میکنند، چرا که چشمها با تیرهای خود به صورت پنهانی دلها را مورد هدف قرار میدهند. بیان هم به سحر توصیف میشود از جمله در فرمودهی پیامبر ص که میفرماید: «إن من البیان لسحرَ» [۴۸] یعنی برخی از بیان سحر است. علت این که برخی از بیانها سحر نامیده شده است این است که این نوع بیانها مورد پسند شنوندگان قرار میگیرند و دلهای آنان را جذب میکنند و بر نفس آنان غالب میشوند و اشیاء را از حقیقت و جهت خود بر میگردانند. سَحَری هم «سحور» نامیده شده است، چون به صورت پنهانی در آخر شب خورده میشود. ریه هم بخاطر پنهانی و دقت مجراهای آن به اجزای بدن سحر نامیده میشود. عربها سحر را بر خدعه و نیرنگ هم اطلاق میکنند، زیرا علت آن پنهان و دقیق است. کلمهی سحر در این بیت لبید به همین معنا به کار رفته است:
فإن تسألینا فیم نحنُ فإنّنا
عصافیرُ في هذا الأنامِ المُسحَّرِ
[۴٩] «اگر از ما سؤال میکنی که ما چه کار میکنیم، پس (بدان که) ما گنجشکهایی هستیم در میان این انسانهای فریفته شده».
[۴۸] این حدیث را امام بخاری در صحیحش، در کتاب «الطب»، باب «إن من البیان لسحرً» روایت کرده است. بخاری به نقل از عبدالله بن عمرب گفته است: دو مرد از طرف مشرق آمدند و خطبهای خواندند و مردم از بیان آنان تعجب کردند، پس پیامبر ص فرمود: «برخی از بیان سحر است». برخی از علما گفتهاند: این حدیث بمنزلهی ذم است، چون گاهی شخصی که حق به جانب او نیست از شخص صاحب حق فصیحتر است و با بیان خود مردم را مسحور میکند و بدین ترتیب حق را ضایع میکند. مذموم بودنش بدین خاطر است که شخص فصیح باطل را درست و زیبا جلوه میدهد بطوری که شنونده آن را حق تصور میکند. برخی از علما هم این حدیث را بر مدح و تشویق به زیباسازی سخن و الفاظ حمل کردهاند. بلاغت زمانی پسندیده است که به حد اطناب و زیادهگویی نرسد و باطل را به صورت حق نشان ندهد. (مراجعه کن به: فتح الباری (۱۰/۲۳٧) و تفسیر قرطبی (۲/۵۴) [۴٩] در مورد معنی لغوی سحر به لسان العرب (۲/۱۰۶) و قاموس المحیط ۵۱٩) و کتابهای لغت مراجعه کن.
جصّاص در تعریف سحر تفاوتی بین معنی لغوی و معنی اصطلاحی آن قائل نشده است. سحر از نظر او عبارت است از «هر چیزی که علت آن پوشیده و پنهان باشد و برخلاف حقیقت خود تصور شود و بمنزلهی گمراه کردن و نیرنگ باشد». [۵۰]
فخررازی هم در تفسیر خود همین دیدگاه را دارد و گفته است: «بدان که سحر در اصطلاح شریعت مختص هر چیزی است که علت آن پنهان باشد و برخلاف حقیقت خود تصور شود و بمنزلهی گمراه کردن و نیرنگ باشد». [۵۱]
این دو تعریف مانع نیستند، لذا این دو دانشمند چیزهایی که در قلمرو سحر قرار نیستند را نیز جزو مصادیق سحر به شمار آوردهاند. در مبحث انواع سحر در این زمینه سخن خواهیم گفت.
ابن عابدین سحر را این چنین تعریف کرده است: «سحر علمی است که بوسیلهی آن ملکهای نفسانی بدست میآید که انسان میتواند از طریق آن کارهای شگفتانگیزی را انجام دهد که علل و اسباب آنها پوشیده و پنهان است». [۵۲]
ابن خلدون هم تعریفی شبیه تعریف مذکور را در مورد سحر ارائه داده و گفته است: «سحر عبارت است از علم به کیفیت استعدادهایی که نفوس بشری از طریق آنها میتوانند بدون یاریگر و یا به یاری امور آسمانی در عالم عناصر تاثیر بگذارند، که اولی سحر و دومی طلسم نامیده میشود». [۵۳]
تفاوت بین دو تعریف اول و دو تعریف آخر در این است که سحر از نظر دو تعریف اول شامل هر چیزی میشود که علت آن پوشیده و پنهان باشد، خواه آن چیزی که علتش پنهان است یک نیرنگ علمی باشد و یا ویژگی برخی از مخلوقات باشد و یا اینکه تخیل و نیرنگ باشد. ولی دو تعریف آخر سحر را صفتی برای برخی از نفوس آدمیان قرار میدهد که میتوانند بوسیلهی آنچه از سحر آموختهاند در جهان مادی تاثیر بگذارند.
ما با جصّاص و رازی در جواز اطلاق سحر بر هر چیزی که علت آن پنهان باشد نزاعی نداریم، ولی اختلاف ما با آنان در این است که سحر اصطلاح شارع است (و احکامی بر آن مترتب است)، وجصّاص خود اقرار کرده است که اطلاق سحر بر بیان در حدیث «إن من البیان لسحرً» مجاز است نه حقیقت. [۵۴]
شایسته بود که جصّاص سخنچینی و آنچه که حیلهگران بوسیلهی دستگاههای مرکب هندسی و داروها و چابکدستی انجام میدهند تا به مقصود خود برسند، را جزو سحر مجازی به شمار میآورد نه سحر حقیقی که خداوند از انجام دهندهی آن به کافر نامبرده است.
شیخ سلیمان پسر عبدالله پسر محمد پسر عبدالوهاب میگوید: «سحری که از طریق دارو و دود کردن و امثال آنها انجام میگیرد سحر به شمار نمیآید، و اگر سحر نامیده شود از طریق مجاز است همانند نامگذاری سخن بلیغ و سخنچینی به سحر. ولی این نوع سحر به خاطر ضرر و زیانی که دارد حرام است و انجام دهندهی آن به شدت مورد تعزیر قرار میگیرد». [۵۵]
مسألهی دیگر دیدگاههای مختلف علما در تعریف سحر است، و برخی از علما معتقدند که حقیقت و ماهیتی برای سحر وجود ندارد در حالی که برخی دیگر معتقدند که سحر دارای حقیقت است.
مثلاً اگر ابوبکر رازی در تعریف سحر گفته است: «سحر هر چیزی است که علت آن پوشیده و پنهان باشد و برخلاف حقیقت خود تصور شود و بمنزلهی گمراه کردن و نیرنگ باشد» به این خاطر بوده است که سحر از نظر او حقیقت ندارد.
استاد سید قطب از دانشمندان معاصر هم همین دیدگاه را دارد و در تعریف سحر گفته است: «سحر عبارت است از فریب دادن حواس و اعصاب و الهام کردن به نفوس، و سحر طبیعت اشیا را تغییر نمیدهد و حقیقت جدیدی را ایجاد نمیکند ولی آنچه را که جادوگر میخواهد به حواس و عواطف انسان القا میکند». [۵۶]
اما کسانی که معتقدند سحر دارای حقیقت است، آن را مانند ابن خلدون تعریف کردهاند.
از جمله کسانی که بر این باورند ابن قدامه است. وی در تعریف سحر گفته است: «سحر عبارت است از گرهها و افسونهایی که جادوگر بر آنها میخواند یا مینویسد و یا عملی است که ساحر آن را انجام میدهد و بطور غیرمستقیم در بدن، قلب و یا عقل فرد جادو شده تأثیر میگذارد». [۵٧]
تهانوی هم در تعریف سحر گفته است: «سحر عبارت است از این که انسان در حین ارتکاب گفتار یا کرداری که در شریعت حرام شده است، کاری خارق عادت را انجام دهد. سنت خدا بر این جاری بوده است که خود در ابتدا انجام دهندهی این کار خارق عادت باشد». [۵۸]
[۵۰] الجّصاص، أحکام القرآن (۱/۴۲) [۵۱] قصه السحر(۲۵) [۵۲] حاشیه ابن عابدین(۱/۴۴) [۵۳] ابن خلدون، المقدمه (٩۲۳) [۵۴] جصّاص، احکام القرآن (۱/۴۳) [۵۵] تیسیر العزیز الحمید(۳۲۵) [۵۶] سید قطب، فی ظلال القرآ (۶/۴۰۰٧) [۵٧] ابن قدامه، المغنی(۸/۱۵۰) [۵۸] تهانوی، کشاف اصطلاحات الفنون (۱۵۲)
با بررسی کردن در تفاوت سحر با معجزه و کرامت، حقیقت سحر روشن میشود. بسیاری از مردم سحر را با معجزه و کرامت در میآمیزند و معتزلیان حقیقت سحر را انکار کردهاند، چون نتوانستهاند جادو را از معجزه تشخیص دهند.
تفاوت جادو با معجزه و کرامت در این مورد است:
۱- جادو علمی است که از طریق یادگیری و مهارت پیدا کردن بدست میآید. خداوند متعال میفرماید:
﴿فَيَتَعَلَّمُونَ مِنۡهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بِهِۦ بَيۡنَ ٱلۡمَرۡءِ وَزَوۡجِهِۦۚ﴾[البقرة: ۱۰۲].
«از آنان چیزهایی میآموزند که با آن میان مرد و همسرش جدایی میافکنند».
﴿إِنَّمَا صَنَعُواْ كَيۡدُ سَٰحِرٖۖ﴾[طه: ۶٩].
«آنچه که انجام دادهاند، نیرنگ ساحر است».
و موسی به جادوگران گفت:
﴿مَا جِئۡتُم بِهِ ٱلسِّحۡرُۖ إِنَّ ٱللَّهَ سَيُبۡطِلُهُۥٓ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُصۡلِحُ عَمَلَ ٱلۡمُفۡسِدِينَ٨١﴾[يونس: ۸۱].
«آنچه شما ارائه دادید، سحر است و حتماً خداوند آن را نابود و باطل خواهد کرد، خداوند کار مفسدان را شایسته نمیگرداند».
سحر در واقع با تحمل و رنج گفتار و کردار صورت میگیرد، در حالی که کرامت، عطا و بخششی از جانب خداوند است که هیچ نیازی به تحمل و رنج ندارد. معجزه نیز چنین است و به پیامبران و فرستادههای خدا داده میشود. [۵٩]
ابن خلدون میگوید: «معجزه نیرویی است که تأثیر بزرگی بر نفس انسان میگذارد و صاحب معجزه در انجام دادن کار اعجازآمیز خود از جانب خداوند مورد تایید قرار میگیرد، ولی ساحر کار خارق عادت خود را با نیروی نفسانی خود و گاهی با همکاری شیاطین انجام میدهد». [۶۰]
۲- معجزه و کرامت توسط انسان فاسق انجام نمیگیرند ولی انجام دهنده جادو تنها انسان فاسق میباشد. «پیامبری که معجزه از او سر میزند از نظر پیدایش، تولد، مزایا، اخلاق، آفرینش، صداقت، ادب، مهربانی و دوری از پستیها و دروغ و نیرنگ از همهی انسانها برتر است در حالی که جادوگر کاملاً برعکس این موارد است و هر جا یافته شود در میان مردم مبغوض و حقیر است و دوستان و پیروان وی هم در صدد رسیدن به باطل هستند». [۶۱]
ابن حجر میگوید: «باید وضعیت کسی که کار خارق عادت را انجام میدهد، بررسی شود، اگر آن شخص پایبند شریعت بود و از گناهان کبیره دوری میکرد، کارش کرامت و در غیر این صورت جادو خواهد بود، زیرا این کار او یکی از انواع سحر مانند یاری کردن شیاطین نشأت میگیرد.
شیخ الإسلام ابن تیمیه/ در مورد جادوگران، منجّمان، کاهنان و کسانی که در زمینهی علم و زهد و عبادت تلاش میکنند ولی به آنچه که پیامبران آوردهاند ایمان نمیآورند و سخنان آنان را باور نمیکنند و از دستورات آنان اطاعت نمینمایند میگوید: «همهی اینها باید تکذیب شوند و در اعمالشان گناه و نافرمانی باشد مانند نوعی شرک، ستم، فواحش، غلو و یا بدعت در عبادت، و به همین خاطر شیاطین بر آنان نازل میشوند و با آنان همراه میگردند و بدین ترتیب آنان جزو اولیای شیطان قرار میگیرند نه اولیای رحمان. خداوند میفرماید:
﴿وَمَن يَعۡشُ عَن ذِكۡرِ ٱلرَّحۡمَٰنِ نُقَيِّضۡ لَهُۥ شَيۡطَٰنٗا فَهُوَ لَهُۥ قَرِينٞ٣٦﴾[الزخرف: ۳۶].
«و هرکس از یاد خدا غافل و روگردان شود، شیطانی را مأمور او میسازیم و این شیطان همواره همدم او میگردد».
ذکر خدای رحمان همان قرآن کریم است که خداوند، پیامبر ص را با آن مبعوث کرده است، هرکس به قرآن ایمان نیاورد و آن را تصدیق نکند و به وجوب اطاعت از دستورات آن اعتقاد نداشته باشد، در واقع از قرآن رویگردان شده و در نتیجه شیطانی برای او مسخر میشود که او را همراهی خواهد کرد. بنابراین اگر کسی در نهایت زهد شب و روز مشغول ذکر خدا شود و در عبادت و بندگی او تلاش نماید ولی از ذکری که نازل کرده است- یعنی قرآن کریم - پیروی نکند، جزو اولیای شیطان به شمار میآید اگرچه در هوا پرواز کند و یا بر سطح آب حرکت نماید، چون در واقع شیطان او را در هوا حمل میکند و به پرواز در میآورد». [۶۲]
ابن خلدون در این زمینه میگوید: «از جادوگر هیچ کار نیکی صادر نمیشود و (سحر خود را) هیچ وقت در راههای نیک بکار نمیبرد و صاحب معجزه هیچ شری از او صادر نمیشود و (معجزه را) هیچ وقت در راههای بد بکار نمیبرد، گویی که این دو در اصل فطرت خود نقیض یکدیگرند، و خداوند هرکه را بخواهد هدایت میکند و او توانمند و باعزت است و هیچ پروردگاری جز او نیست». [۶۳]
۳- معجزههای پیامبران† دارای حقیقت هستند و باطن شان مانند ظاهرشان است و هرچه در آنها به تأمل بپردازی، بیشتر به صحّت آنها پی میبری و اگر تمام مخلوقات تلاش کنند مانند آن را انجام دهند ناتوان خواهند شد، ولی کارهای جادوگران و تخیّلات آنان نوعی نیرنگ و چابکدستی است برای نشان دادن چیزهایی که حقیقت ندارند، و آنچه هم که نشان داده میشود، حقیقت ندارد. با تأمل و تحقیق میتوان به این نکته پی برد. هرکه هم بخواهد میتواند جادوگری را بیاموزد و به جایگاه دیگر جادوگران دسترسی پیدا کند و کارهایی مانند آنان انجام دهد». [۶۴]
قرافی هم به این موضوع پرداخته و در تفاوت میان سحر و معجزه گفته است: «تفاوت بین سحر و معجزه در این است که در جادو و طلسم چیزی خلاف عادت وجود ندارد، بلکه یک امر عادی است که طبق سنت الهی و بر اساس اسباب و مسبّبات انجام میگیرد، ولی این اسباب تنها برای تعداد اندکی از مردم فراهم میشوند مانند داروهایی که از آنها کیمیا ساخته میشود، و گیاهانی که از آنها نفتی درست میشود که دژها و صخرهها را میسوزاند، و از آنها روغنی ساخته میشود که هرکس آن را بر خود بمالد، آهن او را نمیبرد، و مانند سمندل که حیوانی است که آتش بر او تأثیر نمیگذارد و تنها در آتش پناه میگیرد. تمام اینها کارهای شگفتانگیزی هستند که به ندرت در جهان به وقوع میپیوندد، ولی اگر اسباب آنها فراهم گردد طبق روال عادی خود واقع میشوند.
همچنین اگر اسبابی که خداوند طبق معمول برای جادو قرار داده است فراهم گردند، سحر تحقق پیدا خواهد کرد.
سیمیا (که نوعی سحر است) و غیر آن هم طبق اسباب عادی به وقوع میپیوندند، ولی کسانی که این اسباب را میشناسند تعداد کمی هستند. اما معجزات اسباب معمولی ندارند، پس خداوند اسبابی را در جهان قرار نمیدهد که دریا را ببندند و یا کوهها را در هوا به حرکت در آورند و امثال آن. منظور ما از معجزه آن چیزی است که خداوند در جهان میآفریند که پیامبران† (با معاندان) روبرو شده و مبارزه میکنند و میان سحر و معجزه تفاوت زیادی است». [۶۵]
آنچه که این دو دانشمند (جصّاص و قرافی) گفتهاند، درست است، زیرا شبیه معجزه را نمیتوان انجام داد و انسان از اسباب آن اطلاعی ندارد، ولی سحر دارای اسباب پنهانی است که برخی از مردم آنها را نمیدانند ولی تعداد کمی از آنها اطلاع دارند و گاهی در یک دوران شناخته نمیشوند اما در دورههای بعدی شناسایی میشوند.
مثلاً در قدیم برخی از کسانی که با جن ارتباط برقرار میکردند، جنیان «چیز شفافی مانند آب و شیشه به آنان نشان میدادند و آنچه را که از آنان میخواستند در موردش خبر دهند، برایشان در آن چیز شفاف نمایش میدادند و آنان به مردم خبر میدادند و همچنین سخن کسانی که از ولی آنان درخواست کمک میکردند و به وی میرساندند و پاسخ وی را هم برای آنان میبردند». [۶۶]
امروزه بشر توانسته است به آنچه که جن در گذشته به آن رسیده بود برسد، و دور و نزدیک آن را میدانند. تلفن، رادیو و ماهوارههایی که شبانه روز اخبار را منتقل میکنند باعث میشوند که ما از چیزهایی اطلاع پیدا کنیم که مردم در قدیم آن را نهایت سحر و جادو سحر میدانستند و شیاطین بندگان را با آن گمراه میکردند و امکان استفاده از آنها را به بندگان نمیدادند تا زمانی که آنان را بنده خود میکردند.
انتقال از مکانی به مکانی دیگر با سرعت زیاد امروزی در مدت زمانی کوتاه انجام میگیرد ولی آنچه که شیاطین در گذشته با این سرعت منتقل میکردند مردم از آن شگفت زده شدند. خداوند به ما خبر داده است که شیاطین از تواناییهای شگفتانگیزی برخوردارند و میتوانند با آن در این جهان منتقل شوند و هرکه را بخواهند منتقل کنند.
۳- معجزه باطل نمیشود ولی جادو باطل خواهد شد، زیرا یک جادوگر و یا یک فرد داناتر از او میتواند سحرش را باطل کند، به همین علت بین جادوگران و شیاطین آنان درگیریها و جنگهایی رخ میدهد. گاهی پرهیزگاران و مؤمنان با یقینی که خداوند به آنان داده است و با آیات و دعاها و اذکاری که تلاوت میکنند جادوی جادوگران را باطل میگردانند. گاهی برخی از پرهیزکاران در محفل این منحرفان حاضر شده و آیةالکرسی را تلاوت کردهاند و جادوگر نتوانسته است چیزی را انجام دهد و گاهی هم برخی از این منحرفان در هوا پرواز کردهاند و وقتی که این پرهیزکاران شروع به تهلیل کردهاند، بر زمین افتادهاند.
ابن خلدون میگوید: در پرچم کسری که «درفش کاویانی» نامیده میشد وفق مئینی عددی (طلسمی که بر اساس مربع بنا شده است) زربافت وجود داشت و آن را به اشکال فلکی خاصی که برای این وفق رصد کرده بودند، در آورده بودند. اهل طلسم و اوفاق بر این باور بودند که این پرچم مخصوص پیروزی در جنگهاست، و هر پرچمی که این طلسم در آن یا با آن باشد هرگز شکست نمیخورد.
ولی این پرچم در جنگ قادسیه افتاد همانطور که فرماندهی ایرانیان رستم نقش بر زمین شد و در خاک غلتید. ایمان اصحاب پیامبر ص و تمسّک آنان به کلمهی خداوند به عنوان مدد الهی با سحری که در این پرچم بود مقابله کرد و تمام گرههای سحری آن باز شد و در برابر لشکریان ایمان پایدار نماند و آنچه که انجام داده بودند، باطل گردید.
۴- هر فرد، خواه جادوگر و یا فرد عادی باشد میتواندجادو کند و یک گروه میتوانند بطور همزمان جادوگری را بیاموزند و آن را انجام دهند، در حالی که هیچ کس (بجز صاحب معجزه) نمیتواند چیزی مثل معجزه انجام دهد. [۶٧]
۵- تفاوتی که متکلّمان بر آن تکیه کردهاند به «تحدّی» بر میگردد، و آن ادعای وقوع معجزه بر اساس مدعای پیامبر ص است. متکلّمان در این زمینه گفته اند: جادوگران از مثل این تحدی بازداشته شدهاند و نمیتوانند چنین تحدّی را انجام دهند. وقوع معجزه هم طبق ادعای شخص دروغگو مقدور نیست، زیرا دلالت معجزه بیانگر راستگویی یک امر عقلی است، چون صفت (و ماهیت) معجزه تصدیق (و تأیید پیامبر ص است، پس اگر معجزه با دروغ هم واقع شود، شخص صادق و راستگو به دروغگو تبدیل میشود و این محال است، بنابراین هرگز معجزه توسط شخص دروغگو انجام نمیگیرد. [۶۸]
[۵٩] مراجعه کن به: فتح الباری (۱۰/۲۲۳) [۶۰] ابن خلدون، المقدمه (٩۳۲) [۶۱] القرافی، الفروق (۴/۱٧۰) [۶۲] ابن تیمیه، مجموع الفتاوی (۱۱/۱٧۳) [۶۳] ابن خلدون، المقدمه (٩۳۵) [۶۴] جصّاص، احکام القرآن (۱/۴٩) [۶۵] القرافی، الفروق (۴/۱۶۸) [۶۶] ابن تیمیه، مجموع فتاوی (۱۱/۳۰٩) [۶٧] قرطبی، تفسیر قرطبی (۲/۴٧) [۶۸] ابن خلدون، المقدمه(٩۳۵)
جهت کسب آگاهی بیشتر در مشخص کردن معنی سحر لازم است که تفاوت بین جادو و حسد مورد بررسی قرار گیرد، چون برخی از مردم فرق این دو را نمیدانند، عربها میگویند: «حَسَدَهُ یَحسِدُهُ ویَحسُدُهُ حَسَدًا وحَسَّدَهُ»: یعنی حسود آرزو کرد که نعمت و فضیلت از شخص محسود گرفته شوند و به وی منتقل گردند.
و یا شخص حسود آرزو کرد که نعمت و فضیلت را از شخص محسود سلب کند.
شاعر عرب گفته است:
وترَی اللّبیبَ مُحَسَّدًا لم یجترِم
شَتمَ الرجالِ وعِرضُه مَشتُومُ
و شخص خردمند را میبینی که مورد حسادت قرار میگیرد و با وجود اینکه به کسی ناسزا نگفته است، آبروی او مورد ناسزا گفتن قرار میگیرد.
جوهری گفته است: حسد عبارت است از اینکه آرزو کنی نعمت از کسی که مورد حسادت واقع شده، سلب شود و به شما داده شود. گفته میشود: «حَسَدَهُ یَحسُدُهُ حسُوداً». [۶٩]
اگر انسان آروز کند که همانند نعمتی که به دیگری داده شده است به وی هم داده شود بدون اینکه آرزوی زوال نعمت از او را بکند، این امر غبطه نامیده میشود. این منظور میگوید: «غبطه این است که انسان آرزو کند نعمتی همانند نعمتی که به دیگری داده شده است به وی هم داده شود بدون اینکه آرزوی زوال نعمت او را بکند». [٧۰]
انسان حسود از نفسی پلید و خشمگین برخوردار است که از دو راه در کسی که مورد حسادت واقع شده تاثیر میگذارد: یکی از طریق قدرت ذاتی نفس که در این صورت در محسود تاثیر میگذارد چه محسود غایب باشد و چه حاضر، دیگری از طریق چشم حسود، که در این صورت تنها زمانی در محسود تاثیر میگذارد که وی حاضر باشد و شخص حسود با چشم شر و حسادت به وی نگاه کند، چون اگر سهواً یا بطور غیرعمد به او نگاه کند تاثیری در وی نمیگذارد.
کسی که از طریق این نگاه پلید نشأت گرفته از اعماق درون خود دیگران را بیمار میکند و یا آنان را مورد اذیت و آراز قرار میدهد به دو دلیل به آنان ضرر میرساند: یکی بخاطر شدت عداوت و حسادت، چون زمانی که چشم زخم زننده دشمن خود را میبیند و با نفس پلید خود او را مورد توجه قرار میدهد به وی ضرر میرساند، و دیگری بخاطر شیفته شدن به چیزی که در این صورت بیننده با دیدهی خودپسندی و بزرگبینی به چیزی نگاه میکند و در نتیجه روح او کیفیتی به خود میگیرد که در آن چیز تاثیر میگذارد.
ابن خلدون در کتاب «المقدمه» در مورد کسانی که با چشم زدن در دیگران تأثیر میگذارند گفته است: «و از قبیل این تأثیرات روحی چشم زدن است و این تاثیری است از جانب نفس شخص چشم زن هنگامی که با چشم خود ذات یا حالتی را میبیند و آن را نیکو میشمارد و در آن افراط میکند. از این نیکو شمردن حسدی پیدا میشود که با آن سلب آن چیز را از کسی که بدان متصف شده است میطلبد و در نتیجه این فساد او تاثیر میگذارد.
و این چشم زخم رساندن یک امر فطری است و تفاوت آن با دیگر تاثیرات نفسانی در این است که صدور این چشم زخم یک امر فطری و طبیعی است و هیچ وقت تخلف نمیکند و در اختیار صاحب آن نیست و نمیتواند آن را کسب کند، ولی تاثیرات دیگر اگرچه بعضی از آنها اکتسابی نیستند ولی صدور آنها به اختیار فاعل آنهاست و قوهای که در آنها هست فطری است نه خود صدور تاثیر آنها. به همین علت (فقها) گفتهاند: کسی که با سحر دیگری را بکُشد کشته میشود ولی کشندهی با چشم زخم کشته نمیشود و این تنها بدین علت است که این کار در شمار اعمال اختیاری وی نمیباشد که بخواهد آن را انجام دهد یا ترک کند بلکه وی در صدور آن عمل مجبور است».
جادوگر و حسود هردو در اینکه در صدد شر و بدی هستند مشترکاند ولی حسود با طبیعت و نفس و کینهای که نسبت به محسود دارد درصدد شر است در حالی که جادوگر با علم و کسب و شرک و یاری گرفتن از شیاطین به دنبال شر میرود. [٧۱]
شیاطین حسود و جادوگر را یاری میدهند، ولی حسود را یاری مینمایند بدون اینکه از شیاطین یاری بخواهند در حالی که جادوگر از شیطان میخواهد که او را یاری کند و چه بسا او را بجای خدا بندگی کند تا نیاز او را برآورده سازد. [٧۲]
خداوند هم در سورهی فلق پناه بردن به خداوند از شر حسود و جادوگر را در کنار هم قرار داده و فرموده است:
﴿قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلۡفَلَقِ١ مِن شَرِّ مَا خَلَقَ٢ وَمِن شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ٣ وَمِن شَرِّ ٱلنَّفَّٰثَٰتِ فِي ٱلۡعُقَدِ٤ وَمِن شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ٥﴾[الفلق: ۱-۵].
«بگو پناه میبرم به خدای سپیدهدم، از شر هرآنچه خداوند آفریده است. و از شر شب آنگاه که کاملاً فرا میرسد، و از شر کسانی که در گرهها میدمند، و از شر حسود آنگاه که حسد میورزد».
پناه بردن به خدا از این دو شر، شامل هر شرّی میشود که از جانب شیاطین انس و جن انجام میگیرد، بنابراین سرچشمهی حسد و جادو هردو شیاطین انس و جن میباشند. [٧۳]
آیهی ﴿وَمِن شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ٥﴾ بیانگر این است که برای حسود شرّی است که با آن فرد مورد حسادت را اذیت وآزار مینماید. بنابراین برای هیچ کس جایز نیست که مدعی شود حسود هیچ تاثیری بر فرد مورد حسادت نمیگذارد و به او هیچ ضرری نمیرساند. در این دوران حیواناتی از خشکی و دریا را میبینیم که با اشعهای که از چشم یا بدن آنان پیدا میشود میتوانند دیگر حیوانات را بکشند، پس چگونه نباید برخی از انسانها دارای نیرویی باشند که بتوانند با آن دیگران را مورد اذیت و آزار قرار داده و یا به آنان ضرر برسانند.
[۶٩] ابن منظور، لسان العرب (۱/۶۳۲) [٧۰] همان، (۱/۶۳۲) [٧۱] ابن قیّم الجوزیه، بدائع الفوائد (۲/۲۳۵) [٧۲] همان، (۲/۲۳۴) [٧۳] همان، ج(۲)/ص(۲۳۳)
کسی که وضعیت جادوگران را در طول تاریخ مورد بررسی قرار دهد، در مییابد که آنان چه قدر رنج کشیده و مورد شکنجه قرار گرفتهاند ولی با وجود این، استقبال بسیاری از مردم از فراگیری جادو و عمل کردن به آن ادامه پیدا کرده است، (حال این سؤال مطرح است که) چه چیزی باعث شده است که اینها این راه پرخطر و پرفراز و نشیب را برگزینند.
هدف اول این افراد، انگیزهی درونی است که خواهان عشق به شر و اذیت کردن و نابود ساختن دیگران و تسلط بر آنان میباشد. در این مسیر با شیطان همپیمان میشوند که هم خود را نابود میکنند و هم دیگران را.
افراد نادان هم جادوگران را بیشتر ترغیب و تشویق مینمایند تا به این شر بزرگ روی بیاورند، زیرا بسیاری از مردم جادوگران را اکرام و تعظیم میکنند و جهت رسیدن به خواستههایشان به آنان پناه میبرند و بهترین اموال و دارایی و هدایای شان را به آنان میدهند.
پژوهشگران تاریخ جادو و جادوگری در زمینهی ثروت و جاه و مقامی که برخی از جادوگران و کاهنان در آن به سر بردهاند را به ما خبر دادهاند.
معبد «دلفی» در یونان به میدانهای بزرگ احاطه شده بود و اطراف آن آب نماها و معابد زیبایی وجود داشت و برای آن استادی بزرگ و صحنهی نمایش باشکوهی بود که شامل مجسمههای ساخته شده از طلا، برنز و سنگ مرمر بودند و با تصاویری که توسط بزرگترین هنرمندان آن دوران ترسیم شده بودند آراسته گردیده بود. [٧۴]
این پژوهشگران همچنین میگویند: قارون پادشاه «لیدیه» سه هزار رأس از انواع حیوان به معبد «دلفی» تقدیم کرد و تعداد زیادی از لباسهای نفیس آراسته شده با مروارید و سنگهای گرانبها را سوزاند تا لطف و یاری خدای موهوم این معبد را بدست بیاورد. قارون هم از لیدیان خواست که هرکدام از آنها یک قربانی تقدیم خدای آن معبد کند.
قارون سپس مقدار زیادی طلا را ذوب کرد و با آن یکصد و هفده پایه مجسمه را با طول شش وجب و عرض سه وجب و ارتفاع یک وجب ساخت. چهار تا از این پایهها از طلای خالص بودند اما بقیهی آنها آمیزهای از طلا و نقره بودند.
قارون همچنین یک مجسمهی شیر از طلای خالص و دو دیگ بزرگ ساخت که یکی از آنها از طلا و دیگری از نقره بود، دیگ طلایی را در سمت راست ورودی معبد و دیگ نقرهای را در سمت چپ آن قرار داد. قارون علاوه بر همهی اینها چهار شیشهی نقرهای را برای نگهداری شراب و دو شیشه را هم برای نگهداری آب پاک به آن معبد فرستاد که یکی از آنها از طلا و دیگری از نقره بود. [٧۵]
ولی جادوگران در مقابل سحرشان بهای سنگینی را پرداخت میکنند، زیرا آنان در مقابل سحر، نفس خود را پرداخت میکنند و شیطان را پرستش میکنند، و هرگاه انسان تسلیم شیطان شد، نفس او پلید، قلبش تاریک، اخلاقش فاسد و کارهایش کج و نادرست میشوند. به هر جا وارد شود (نهال) شرّ میکارد و به هر جا برسد پلیدی نفس و بدرفتاری خود را گسترش میدهد.
گاهی در راه ارضای نفس خبیث و خواهشهای نفسانی پلید خود مرتکب هر نوع حماقت و شرک میشود، خدایان مختلف را بجای خداوند متعال فرا میخواند، گناهان کبیره انجام میدهد، نجاسات و محرّمات را میخورد و قربانیها را به نام شیطان و خدایانی که بجای خداوند متعال پرستش میکند تقدیم مینماید.
در بسیاری از موارد دیدهایم که احترام و گرامی داشتی که جادوگر از آن برخوردار بوده به ذلت و اهانت تبدیل شده است، چون در بسیاری از موارد وقتی که مردم به دروغگویی ساحر پی ببرند و بدانند که نمیتواند وعدههایی را که به آنها داده است انجام دهد، بر او میشورند، و حتی او را میکُشند و به زندگی او پایان میدهند.
شیخ الاسلام ابن تیمیه / در بیان سود ناچیزی که جادوگران بدست میآورند و زیان بزرگی که با آن مواجه میشوند میگوید: «جادوگران و سخنچینان و کیمیاگران که کارشان در زمرهی کارهای باطل پوشیده و پنهان قرار میگیرد، به کارهای بزرگ و افکار عمیق و انواع گوناگون عبادات و زهد و ریاضت و دوری از شهوتها و عادتها نیاز دارند. آخرین عملکرد آنان این است که به خدای رحمان شک میورزند و طاغوت و شیطان را پرستش میکنند و مرتکب نیرنگ و فساد در زمین میشوند. در مقابل، تعداد کمی از آنان به اهداف خود که تنها آنان را از خدا دور میکند، میرسند و بیشتر آنان محروم و گناهکارند و آرزوی کفر و فسق و نافرمانی میکنند. اینها به چیزی جز دروغپردازی و آرزوی طغیان دسترسی پیدا نمیکنند و زیاد به دروغ گوش فرامی دهند و مال حرام میخورند و بر آنان (آثار) ذلت افترا کنندگان است. [٧۶]
همچنین «جادوگر با وجود تمام تلاش و کوششی که انجام میدهد و جانفشانیهایی که با ذلت و خواری و ارتکاب گناهان و رسواییها و فروختن جان خود و هرچه که دارد به شیطان، نشان میدهد، میبینیم که شیطان در قبال این همه تلاش و جانفشانیها به او پاداشی نمیدهد، زیرا کار جادوگر بطور پیوسته ادامه پیدا نمیکند و اگر او بخواهد تاثیر سحرش ادامه پیدا کند، باید کار خود را دوباره تکرار نماید و بدین ترتیب جادوگر پیوسته با شیطان در ارتباط خواهد بود و به او احساس نیاز میکند، ولی هنگامی که برای جادوگر مشکلاتی پیش میآید، شیطان از او کناره میگیرد و برای رهایی او تلاش نمیکند». [٧٧]
محمد محمد جعفر در جاهای مختلف کتاب خود تلاشهای فراوان جادوگران را به نمایش گذاشته است. [٧۸]
اما افرادی که به جادوگران پناه میبرند، جز حسرت و ناامیدی چیزی نصیبشان نمیشود و برای (بدبختی) آنان همین بس است که پناهگاه حقیقی که انسان باید به او پناه ببرد یعنی پروردگار بندگان را رها کرده و به شیطان و بندگان او پناه بردهاند، پس انتظار دارند که شیطان چه چیزی به آنان عطا کند؟!
جادو در طول تاریخ با اسطوره، نیرنگهای گمراه کننده و خرافات درهم آمیخته است و همهی اینها مسیر فکری و رویکرد انسان را تغییر میدهند و باعث میشوند که انسان کارهای احمقانهای انجام دهد که موجب نابودی جان و مال و خانوادهی وی میگردند.
در تاریخ ثبت شده است که یک اسطورهی قدیمی در مورد خدای سفیدی که از پشت دریاها میآید تا ملت را نجات دهد، تمدن قدیمی ملتهای آمریکای لاتین را از بین برده است. هنگامی که «کورتیز» اسپانیایی همراه با نیرویی مسلح (به آمریکای لاتین) آمد، ملتهای آن منطقه بر این باور بودند که آن وعدهی اسطورهای تحقق پیدا کرده است و این ملتهایی که این اسطوره آنان را گمراه کرده بود تنها زمانی به ماهیت «کورتیز» پی بردند که در جستجوی طلا بود که جنگجویان آنان را سر برید و افراد زندهی آنان را به معادن فرستاد.
در آفریقا هم حاکم انگلیسی «جورج گرای» اسطورهای که نزد قبیلهی «هوسا» یکی از قبایل «بانتو» که در قسمتهای جنوب شرقی آفریقا سکونت داشتند جهت سرکوب کردن این قبیله و سیطره بر آن مورد استفاده قرار داد.
این اسطوره عبارت بود از مشورت کردن با نیاکان در همهی کارها.
«جورج گرای» سه تن از مردان خود را در سال ۱۸۵٧ در جامهی نیاکان آنان فرستاد تا پیشگویی عجیبی را به این قبیله که درگیر جنگ سختی با اشغالگران اروپا بود، اعلام کنند مبنی بر اینکه نیکی و صلح و آشتی، سرزمین آنان را فرا میگیرد و آنان اروپاییان و استعمارگران را از سرزمین خود بیرون میرانند ولی بعد از آن که خورشید از سمت مغرب طلوع کند این معجزه هم تحقق پیدا نمیکند مگر اینکه این قبیله چهارپایان خود را سر ببرند و مزارع خود را آتش بزنند. اعتراض رئیس قبیله و تعداد اندکی که با وی بودند نسبت به این مشورت سودی در بر نداشت و این نادانان چهارپایان و مزارعشان را نابود کردند تا از این به بعد لقمهی گوارایی برای این حاکم نیرنگباز باشند که توانست به آسانی کمر این قبیله را بشکند.
یکی از بزرگترین انگیزههایی که امروزه با وجود پیشرفتهای علمی انسانها را در دام جادوگران و شعبده بازان و دروغپردازان میاندازد، رنجهایی است که بشریت امروزه با آن مواجه است. سرگردانی، اضطراب، غمهای نهفته در اعماق درون انسانها و عقدههای روانی از عواملی هستند که باعث میشوند انسانها به جادوگران، شعبدهبازان، مخدّرات و آرام بخشها پناه برند تا به راحتی نفس و آرامش درون برسند، ولی با این کارها جز بدتر شدن اوضاع شان چیزی نصیب آنان نمیشود.
هر گاه انسان از خداوند و برنامهی او و پناه بردن و روی کردن به او دورتر شود، سرگردانی و مصیبتهای او بیشتر میشوند و شیاطین انس و جن بازار پررونقی برای نیرنگهای خود نزد انسانهای ضایع شده و سرگردان مییابند.
[٧۴] التنبّوء بالغیب (۱٩) [٧۵] همان (۳۴) [٧۶] ابن تیمیه، درء تعارض العقل و النقل (۵/۶۲) [٧٧] محمد محمد جعفر، السحر:ص(٩۱)، با اندکی تصرف. [٧۸] به عنوان مثال به صفحات(۲۲۰،۲۲۱) نگاه کنید.
اسلام گرایان در این زمینه با هم اختلاف آشکاری دارند. «اهل سنت و جماعت بر این باورند که سحر، ثابت و دارای حقیقت است و اهل حل و عقد که اجماع با آنان منعقد میشود نیز چنین دیدگاهی دارند. با توافق اهل حل و عقد، فرومایگان معتزله و مخالفت آنان با حقیقت اعتباری ندارد». [٧٩]
قرافی در کتاب «الفروق» خود گفته است: «سحر دارای حقیقت است و شخص سحر شده گاهی میمیرد و یا سرشت و عادات او تغییر میکنند اگرچه این سحر با بدن او برخورد نداشته باشد. شافعی و احمد بن حنبل هم بر همین باورند.
حنفیها گفتهاند: اگر جادو مانند دود و امثال آن به بدن فرد سحر شده برسد ممکن است تأثیر داشته باشد ولی اگر به بدن وی نرسد اثری نخواهد داشت. قدریه گفتهاند: سحر هیچ حقیقتی ندارد». [۸۰]
شیرازی شافعی گفته است: «سحر دارای حقیقت است و بر دردمند نمودن و تلف کردن بدن اثر گذار است. ابوجعفر استرآبادی از یاران ما گفته است: سحر و جادو حقیقت ندارد و اثر گذار نیست ولی دیدگاه اول مطابق مذهب شافعی است». [۸۱]
نووی گفته است: «ابوجعفر استرآبادی از یاران ما گفته است: سحر حقیقت ندارد، بلکه تخیّل است، ولی صحیح این است که سحر حقیقت و جمهور علما هم بر این نظرند و کتاب و احادیث صحیح بیانگر برآن هستند». [۸۲]
ابن حجر هیثمی گفته است: «علما این که آیا سحر حقیقت دارد؟ اختلاف نظر دارند، برخی بر این باورند که سحر تخیل است و حقیقت ندارد، ولی بیشتر آنان معتقدند که سحر واقعیت دارد و به نظر همین صحیحتر است و سنت رسول خدا ص بیانگر صحت آن است». [۸۳]
ابن حزم گفته است: «برخی از مردم بر این باورند که سحر ذات و طبیعت اشیا را دگرگون میسازد و جادوگران چیزهایی را به مردم نشان میدهند که قابل رؤیت نیستند، ولی اهل حق بر این باورند که هیچ کس نمیتواند موجودی را تغییر شکل دهد و یا طبیعتی را دگرگون سازد جز خداوند متعال نسبت به پیامبرانش». [۸۴]
از این رو عموم اهل سنت و جماعت بر این باورند که سحر حقیقت دارد، و تعداد منکران سحر بسیار کم هستند، از جمله ابوجعفر استرآبادی شافعی، ابوبکر رازی حنفی و ابن حزم ظاهری و معتزله. [۸۵]
فخررازی پس از بیان انواع هشتگانه سحر میگوید: «معتزله از این هشت نوع سحر تنها سحر منسوب به تخیّل، سحر منسوب به تضریب و سحر منسوب به سخنچینی را قبول دارند و کسانی که پنج نوع اول سحر را پذیرفته و وجود آنها را جایز شمردهاند را تکفیر کردهاند». [۸۶]
[٧٩] قرطبی، تفسیر قرطبی (۲/۴۶) [۸۰] قرافی، الفروق (۴/۱۴٩) [۸۱] امام نووی، المجموع (۱٩/۲۴۰) [۸۲] امام نووی، روضة الطالبین (٩/۳۴۶) [۸۳] ابن حجر، الزواجر (۲/۱۰۰) [۸۴] ابن حزم، الفصل (۲)/ص(۲) [۸۵] امام نووی، المجموع(۱٩/۲۴۰)؛ جصاص، احکام القرآن (۱/۴۳)؛ ابن حزم، المحلی (۱/۳۶)؛ ابن حزم، الفصل (۲/۲) [۸۶] قصه السحر(۴٧)
۱- جمهور علما که معتقدند سحر و جادو واقعیت دارد، به دلایلی از کتاب وسنت استدلال کردهاند. چون اگر سحر واقعاً وجود نداشت در شریعت از آن نهی نمیشد و انجام دهندهی آن مورد تهدید قرار نمیگرفت و مجازاتهای دینی و اخروی برای انجام دهندگان آن در نظر گرفته نمیشد و از آن به خدا پناه برده نمیشد. خداوند متعال خبر داده است که سحر در زمان فرعون وجود داشته است. اکنون به بسیاری ازآیاتی که به این موضوع پرداختهاند اشاره خواهد شد.
۲- خداوند متعال میفرماید:
﴿وَلَٰكِنَّ ٱلشَّيَٰطِينَ كَفَرُواْ يُعَلِّمُونَ ٱلنَّاسَ ٱلسِّحۡرَ وَمَآ أُنزِلَ عَلَى ٱلۡمَلَكَيۡنِ بِبَابِلَ هَٰرُوتَ وَمَٰرُوتَۚ وَمَا يُعَلِّمَانِ مِنۡ أَحَدٍ حَتَّىٰ يَقُولَآ إِنَّمَا نَحۡنُ فِتۡنَةٞ فَلَا تَكۡفُرۡۖ فَيَتَعَلَّمُونَ مِنۡهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بِهِۦ بَيۡنَ ٱلۡمَرۡءِ وَزَوۡجِهِۦۚ وَمَا هُم بِضَآرِّينَ بِهِۦ مِنۡ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذۡنِ ٱللَّهِۚ وَيَتَعَلَّمُونَ مَا يَضُرُّهُمۡ وَلَا يَنفَعُهُمۡۚ﴾[البقرة: ۱۰۲].
«و بلکه شیاطین کفر ورزیدهاند، به مردم سحر و آنچه در بابل بر دو فرشتهی هاروت و ماروت نازل گردیده بود میآموزند، و به هیچ کس چیزی نمیآموختند، مگر اینکه پیشاپیش به او میگفتند: ما وسیلهی آزمایش هستیم کافر نشو، از آنان چیزهایی میآموختند که با آن میان مرد و همسرش جدایی میافکندند در حالی که با این سحر خود نمیتوانند به کسی زیان برسانند مگر اینکه با اجازه و خواست خدا باشد. و آنان قسمتهایی را فرا میگرفتند که برایشان زیان داشت و بدیشان سودی نمیرساند».
خداوند متعال در این آیه خبر داده است که شیاطین سحر را به مردم میآموزند و مردم هم از آنان یاد میگیرند، اگر سحر حقیقت نداشته باشد پس شیاطین چه چیزی را به مردم میآموزند و مردم چه چیزی را یاد میگیرند؟
برای اثبات این موضوع همین کافی است که آیهی قرآن تصریح میکند که جادوگر با سحرش زن وشوهر را از یکدیگر جدا میکند و به مردم ضرر میرساند.
۳- خداوند میفرماید: «(و به خدا پناه میبرم) از شرّ کسانی که در گرهها میدمند».
منظور از ﴿ٱلنَّفَّٰثَٰتِ فِي ٱلۡعُقَدِ٤﴾[الفلق: ۴]. زنان جادوگری است که در سحر خود گرههایی را میبندند و بر آن میدمند. اگر سحر حقیقت نداشته باشد، چگونه خداوند دستور میدهد که از شر آن به خدا پناه ببرند.
۴- قرّافی برای اثبات سحر و جادو به اجماع استدلال کرده است. وی معتقد است که اختلاف در این زمینه بعد از اجماع صحابه مبنی بر واقعیت رخ داده است و در نتیجه این اختلاف پذیرفته نیست.
قرّافی میگوید: «سحر و خبر آن برای صحابهش معلوم بود و قبل از ظهور قدریه بر آن اجماع داشتند». [۸٧]
ابن قیّم در رد دیدگاه معتزله که میگفتند: همه¬ی سحر تخیل است، میگوید: «این دیدگاه برخلاف آثاری است که از صحابه و سلف به تواتر رسیده و فقها و مفسران و محدثان بر آن توافق کردهاند و همچنین برخلاف آن چیزی است که عموم فقها میدانند». [۸۸]
۵- جمهور همچنین برای اثبات حقیقت داشتن سحر، به سحرکردن پیامبر ص استدلال کردهاند. چون در کتابهای حدیث آمده است که لبید بن اعصم یهودی پیامبر ص را سحر کرد تا جایی که به وی چنین وانمود میشد که کاری را انجام میدهد در حالی که کاری را انجام نمیداد، سپس خداوند آن حضرت را شفا داد و به او عافیت بخشید. قرطبی به این حدیث استدلال کرده و سپس گفته است: «در این حدیث این نکته هم آمده است که وقتی پیامبر خدا ص سحر زده شد، فرمود: «خداوند مرا شفا داد» و شفا عبارت است از برداشتن درد و بیماری، و این بیانگر این است که سحر حقیقت دارد. بنابراین حقیقت داشتن سحر قطعی است، چون خدا و پیامبرش ص به وجود و وقوع آن خبر دادهاند». [۸٩]
۶- ابن قیم به این دو آیه استدلال کرده است:
﴿يُخَيَّلُ إِلَيۡهِ مِن سِحۡرِهِمۡ أَنَّهَا تَسۡعَىٰ٦٦﴾[طه: ۶۶].
«چنان به نظرش رسید که بر اثر سحر آنان، آن ریسمانها و عصاها تند راه میروند».
﴿سَحَرُوٓاْ أَعۡيُنَ ٱلنَّاسِ﴾[الأعراف: ۱۱۶].
«چشمان مردم را جادو کردند».
استدلال به این آیات بدین صورت است که اگر «جادوگر بتواند چشمان مردم را با وجود تعداد زیاد آنان سحر کند تا اینکه چیزی را برخلاف ماهیت آن ببینند و این خود نوعی تغییر در احساس آنان است، پس چرا باید تاثیر او در تغییر برخی عوارض، نیروها و طبیعتهای آنان محال باشد؟
چه تفاوتی میان تغییر واقع در دیدن و تغییر واقع در صفت دیگری از صفات نفس و بدن وجود دارد؟ اگر جادوگر بتواند احساس انسان را تغییر دهد بطوری که ساکن را متحرک و متصل را منفصل و مرده را زنده ببیند، چه چیزی مانع میشود که صفات نفس انسان را هم تغییر دهد بطوری که محبوب را مبغوض و مبغوض را محبوب نماید و یا تاثیرات دیگری از این قبیل انجام دهد». [٩۰]
٧- علما جهت اثبات حقیقت سحر، به وقوع سحر و وجود آن هم استدلال کردهاند. ابن قیِم میگوید: «سحری که موجب بیماری، سنگینی، عقل، عشق، کینه و ضعیفی میشود وجود دارد و عموم مردم آن را میشناسند و بسیاری از مردم هم بدان دچار شده اند». [٩۱]
انسانها در هر دوران و در هر سرزمینی مشاهده کردهاند که جادوگران در هوا به پرواز در میآیند و بر روی آب حرکت میکنند.
ابن قدامه میگوید: «سحر حقیقت دارد. برخی از اقسام سحر موجب کشتن و برخی موجب بیمار شدن میشوند، برخی هم زن و مرد را از یکدیگر جدا میکند و یاسبب بوجود آمدن بغض و دشمنی میان آنان میشود و یا میان دو نفر دوستی و محبت ایجاد میکند. و این سخن شافعی است». [٩۲]
ابن قدامه همچنین میگوید: «در میان مردم مشهور است که میگویند فلان مرد که ازدواج کرده بسته شده است و نمیتواند با همسرش نزدیکی کند و یا میگویند گره او با همسرش باز شده است و پس از ناتوانی میتواند با او نزدیکی کند. و این مسأله آنقدر در میان مردم مشهور که به حد تواتر رسیده است و نمیتوان آن را انکار کرد، و از اخبار ساحران چیزهایی روایت شده است که امکان توافق بر دروغ در آنها وجود ندارد». [٩۳]
در کتاب «السحر» نوشتهی محمد محمد جعفر آمده است: سحر حقیقتی است که شک و تردید در آن وجود ندارد. تمام کتابهای آسمانی به آن پرداختهاند و بابلیان، مصریان، هندیان، چینیان و غیره هم آن را در نوشتهها، نقش و نگارها، مجسمهها و آثار خود بر جای گذاشتهاند و در اسناد و پروندههای قضایی در انگلیس، فرانسه، ایتالیا، هلند، روسیه، پرتغال و غیره هم وجود دارد. همچنین سحر در اعترافات مردان و زنان جادوگر هنگام محاکمه و در آنچه که از خود بر جای گذاشتهاند از قبیل تجهیزات و عهد و پیمانهایی که با شیطان بستهاند و هنوز هم در کتابخانههای عمومی و موزهها نگهداری میشوند وارد شده است. [٩۴]
قرطبی میگوید: «سحر در گذشته شایع بوده و مردم در مورد آن سخن گفتهاند و از صحابه و تابعین روایتی نقل نشده که اصل آن را انکار کرده باشند». [٩۵]
ابن خلدون هم میگوید: «بدان که بخاطر تأثیری که ذکر کردیم از نظر خردمندان تردیدی در وجود سحر نیست». [٩۶]
ابن خلدون نمونهای از سحری که خود مشاهده کرده را برای ما نقل نموده است. وی در این باره میگوید: «ما به چشمان خود دیدیم که یکی از این جادوگران صورت شخصی را که قصد داشت او را سحر کند به تصویر کشید و تمام خواص و معانی از قبیل نامها و صفاتی در زمینه جمع کردن و جدا کردن که جادوگر میخواست در شخص سحر شده به وجود بیایند، به تصویر او داد سپس با این تصویری که بجای شخص سحر شده در برابر خود قرار داده بود، سخن میگفت، آنگاه هرچه آب در دهانش جمع میشد در دهان او میدمید با تکرار مخارج آن حروف بد. و به این معنی طنابی میبست که آن را برای این منظور آماده کرده بود و آن را نشانهی قاطعیت امر و پیمان گرفتن از جنی که هنگام دمیدن با وی شریک بود میپنداشت، و با این کار نشان میداد که سحر را با عزم و اراده انجام میدهد. برای این کلمات و نامهای بد روح خبیث و ناپاکی است که هنگام فوت کردن خارج میشود و در موقع دمیدن با آب دهان او در میآمیزد و بدین ترتیب ارواح ناپاک از آن بیرون میآیند و آنطور که جادوگر میخواهد بر شخص سحر شده فرو میافتند». [٩٧]
ابن خلدون در ادامه میگوید: «از برخی از این جادوگران دیدهایم که به عبا یا پوستی اشاره میکرد و پنهانی (اورادی) بر آن میخواند و آن عبا یا پوست پاره میشد، و یا به شکم گوسفندان در چراگاه اشاره میکرد که شکافته شود، پس ناگهان میدیدیم که رودههای گوسفند از شکمش بر زمین افتاده است». [٩۸]
ابن خلدون میگوید: این گروه از جادوگران به «بعّاجین» معروف هستند، زیرا بیشتر سحر آنان در مورد شکافتن شکم گوسفندان است، این جادوگران همچنین صاحبان گوسفندان را میترسانند تا آنان را از محصولات آنها برخوردار کنند. ابن خلدون میگوید: با گروهی از این جادوگران ملاقات کرده و این کارهای آنان را مشاهده کرده است، و خود این گروه به وی خبر دادهاند که آنان دارای رویکرد و ریاضتی هستند که مخصوص به دعوتهای کفرآمیز است و ارواح جن و ستارگان را در کار خود شریک قرار میدهند، دربارهی این دعوتها رسالهای موسوم به «خزیزیه» نوشتهاند که آن را میخوانند و فرا میگیرند. این گروه بوسیلهی این ریاضت و رویکرد به انجام این نوع کارها میپردازند و آنان در موجوداتی غیر از انسان از قبیل کالاها، حیوانات و بردگان تاثیر میگذارند و این کار خود را بدین صورت بیان میکنند که ما تنها در چیزهایی تاثیر میگذاریم که درهم به آن راه یابد یعنی هرچه که در میک و تصرف آید و قابل خرید و فروش باشد. اینها را مردم نقل کردهاند و من از یکی از آنان پرسیدم و او تأیید کرد. اما کارهای آنان آشکار و موجود است و ما بر بسیاری از آنها آگاه شده و بدون تردید آنها را با چشمان خود دیدهایم. [٩٩]
ابن خلدون همچنین میگوید: «در این روزگار در سرزمین هند جادوگری است که به انسان اشاره میکند، آنگاه قلبش از بدنش جدا میشود و میمیرد و هنگامی که قلب او را میجویند در درون او اثری از آن نمییابند و به انار اشاره میکند وقتی آن را باز میکنند، هیچ دانهای در آن نمییابند». [۱۰۰]
دلایل منکران و کسانی که بر این باورند که سحر و جادو خیالی است و حقیقت ندارد:
این گروه برای اثبات دیدگاه خود به این دلایل استدلال کردهاند:
۱- آیات قرآنی که تصریح میکند به اینکه سحر تخیّل و چشم بستن است. مانند آیات: و ﴿يُخَيَّلُ إِلَيۡهِ مِن سِحۡرِهِمۡ أَنَّهَا تَسۡعَىٰ٦٦﴾[طه: ۶۶].
«چنان به نظرش رسید که بر اثر سحر آنان آن ریسمانهاو عصاها تند راه میروند» ﴿سَحَرُوٓاْ أَعۡيُنَ ٱلنَّاسِ وَٱسۡتَرۡهَبُوهُمۡ﴾[الأعراف: ۱۱۶].
«چشمان مردم را جادو کردند و آنان را ترساندند».
۲- ابوبکر رازی میگوید: «اگر جادوگر و افسونگر بتوانند آنچه را که ادعا میکنند مبنی بر سود و ضرر رساندن به روشی که مدعی هستند انجام دهند و بتوانند به پرواز در آیند و از غیب و اخبار کشورهای بسیار دور و دزدی و ضرر رساندن به مردم غیر از راههایی که ذکر کردیم، اطلاع پیدا کنند، باید بتوانند حکومتها را نابود کنند، گنجها را استخراج نمایند و با کشتن پادشاهان بر کشورهایشان تسلط پیدا کنند. بدین ترتیب باید با هیچ کار ناخوشایند مواجه نشوند و به هیچ مصیبتی گرفتار نیایند و از هر فردی که قصد اذیت کردن آنان را دارد، خود را دور کنند و از درخواست آنچه که در دست مردم است بینیاز شوند، ولی چون وضعیت بدین صورت نیست و وضعیت مدعیان سحر و افسون هم از همهی مردم بدتر است و بیش از همه برای گرفتن پول از مردم درصدد طمع و نیرنگ هستند و اظهار فقر و گرسنگی میکنند. بنابراین میدانم که این جادوگران قادر به انجام دادن هیچیک از این ادعاهای خود نیستند». [۱۰۱]
طبری هم بر اثبات این دیدگاه میگوید: «اگر جادوگران میتوانستند که اجسام را ایجاد کنند و حقیقت ذات و حالات آنها را دگرگون سازند، میان حق و باطل تفاوتی وجود نمیداشت و جایز میبود که گفته شود تمام محسوسات سحر شدهی جادوگران هستند و ذات آنها دگرگون شده است». [۱۰۲]
۳- طرفداران این نظریه همچنین گفتهاند: اگر جادوگر به جایی برسد که بتواند آنچه که گفته شده را با سحر خود انجام دهد، سحر با معجزه درمیآمیخت. [۱۰۳]
۴- دانشمندان غربی گفتهاند: اگر بخواهیم راستی پندارهای جادوگران را از طریق تجربه آزمایش کنیم، میبینیم که پندارهای آنان توهمی بیش نیست، زیرا آن طلسمها و افسونهایی که جادوگران مدعی بودهاند که با آنها مردگان را زنده میکنند، نزد ما باقی ماندهاند ولی نمیتوانند به کوچکترین پندار آنان هم تحقق بخشند. [۱۰۴]
[۸٧] قرافی، الفروق (۴/۱۵۰) [۸۸] ابن القیم، تفسیر القیم (۵٧۱) [۸٩] قرطبی، تفسیر قرطبی (۱/۴۱)، در مورد سحرکردن پیامبر ص در فصل جداگا نه ای سخن خواهیم گفت. [٩۰] ابن القیم، تقسیر القیم (۵٧۱) [٩۱] همان (۵٧۱) [٩۲] ابن قدامه، المغنی(۸/۱۵۰) [٩۳] همان (۸/۱۵۱) [٩۴] محمد محمد جعفر، السحر(۱۱) [٩۵] قرطبی، تفسیر قرطبی (۲/۴۶) [٩۶] ابن خلدون، المقدمه (٩۲٧) [٩٧] همان (٩۲۸) [٩۸] همان (٩۲۸) [٩٩] همان (٩۳۰) [۱۰۰] همان (٩۲۸) [۱۰۱] ابوبکر رازی، احکام القرآن (۱/۴۸) [۱۰۲] طبری، تفسیر طبری(۱/۴۶۰) [۱۰۳] آلوسی، روح المعانی(۱/۳۳٩) [۱۰۴] دایرة المعارف قرن بیستم(۵/۶۳)
۱- ما با این گروه توافق داریم بر این که برخی از سحر حقیقت ندارد. راغب میگوید: «سحر بر چندین معنی اطلاق میشود که یکی از آنها نیرنگ و تخیّلاتی است که حقیقتی ندارد مانند آنچه که شعبدهباز با تردستی انجام میدهد و چشمها را از کار خود باز میدارد و مانند آنچه که سخن چین با سخن آراسته شده و بازدارندهی گوشها انجام میدهد». [۱۰۵]
قرطبی بنابر آنچه ابن حجر عسقلانی از وی نقل کرده است میگوید: «سحر عبارت از نیرنگهایی حرفهای است که انسان از طریق کسب کردن به آن دسترسی پیدا میکند، ولی بخاطر دقت زیادی که در آن است جز تعداد کمی از مردم بدان دسترسی نمییابند. ماده سحر هم عبارت است از آگاهی از خواص اشیا و علم به وجوه ترکیب و وقت ترکیب آنها، بیشتر این نیرنگها تخیّلاتی بیحقیقت و توهّماتی غیرثابت هستند که از نظر کسانی که این حقیقت را نمیدانند بزرگ جلوه میکند همانطور که خداوند در مورد جادوگران فرعون فرموده است:
﴿وَجَآءُو بِسِحۡرٍ عَظِيمٖ١١٦﴾[الأعراف: ۱۱۶].
«و سحر بزرگی از خود نشان دادند». با وجود این که ریسمانها و عصاهای آنان هنوز هم ریسمان و عصا بودند. قرطبی سپس گفته است: حق آن است که برخی از اقسام سحر در دلها تاثیر دارند مانند محبت و کینه و القای نیک و بد و برخی دیگر هم با اذیت کردن و بیمار نمودن در بدنها تاثیر میگذارند». [۱۰۶]
گاهی سحری که علمای ما میگویند حقیقت دارد، به اعتبار معینی تخیّل به شمار میآید، چون ساحری که در هوا پرواز میکند و یا بر سطح آب حرکت مینماید و یا به دیگران ضرر میرساند، اگر با این اعتبار به او نگاه کنیم که پرواز میکند و حرکت مینماید و ضرر میرساند، این حقیقت دارد و شکی در آن نیست، ولی اگر هدف این است که جادوگر این کارها را انجام نمیدهد بلکه جز او کسی دیگر آنها را انجام میدهد، چون شیاطین هستند که در واقع او را به پرواز یا به حرکت در میآورند و به مردم ضرر میرسانند، در این صورت کار جادوگر تخیّل به شمار میآید، زیرا ما میپنداریم که جادوگر این کارها را انجام میدهد در حالی که چنین نیست.
۲- اما در مورد رد شبههی دوم باید گفت که قدرت جادوگر و افسونگر بر اذیت کردن دیگران محدود است و این که میتوانند به دیگران ضرر برسانند بدین معنی نیست که بتوانند هر کاری را انجام دهند. انسان مجرم میتواند به دیگران ضرر برساند ولی نمیتواند هر کاری انجام دهد.
میزان قدرت جادوگر را بعداً بیان خواهیم کرد.
۳- در مورد ادعای اشتباه شدن سحر با معجزه قبلاً تفاوت میان این دو را بیان کردیم. سحر توسط اولیای شیطان و معجزه توسط پیامبران و فرستادگان الهی صورت میگیرد و کرامت هم به اولیای خدا اختصاص دارد.
معجزه و کرامت عطا و بخششی از جانب خداوند هستند که صاحب معجزه و کرامت در بدست آوردن آنها هیچ اختیاری ندارند، در حالی که جادو جزو علوم اکتسابی است و هرکس بخواهد میتواند آن را یاد بگیرد و بدست آورد.
معجزه و کرامت خرق ناموس جهان هستی است ولی سحر از جنس آن چیزی است که انسان و جن میتوانند آن را انجام دهند. معجزه و کرامت کار خداوند است ولی سحر و جادو کار انسان و شیطان است.
۴- اما این که بعضی از مردم طلسمها و افسونهای جادوگران را بکار میبرند ولی فایدهای برای آنان ندارد و آنچه که جادوگران قبلاً با آنها انجام دادهاند تحقق پیدا نمیکند، بدین سبب است که این جادوگران قبل از این افسونها و همزمان با آنها شیطان را راضی میکردند و نفس آنان با پلیدی و بدی سازگاری پیدا میکرد و در این هنگام بود که سحر تحقق پیدا میکرد. ولی آن کسانی که این کلمات را تکرار میکنند بدون این که قبل از آن با شیطان رابطهای برقرار کرده باشند و بدون این که نفسشان با بدی سازگار شده باشد، در واقع حالتی را که سحر در آن تحقق پیدا میکند کامل نکردهاند.
در پایان این مبحث (باید بگوییم که) ما بر این باوریم که نه آنان که گفتهاند سحر همهاش حقیقت است و نه آنان که گفتهاند سحر همهاش تخیّل است و حقیقت ندارد راه صحیح را در پیش نگرفتهاند و آنان که به اصل حقیقت دسترسی پیدا کردهاند کسانی هستند که سحر را به دو قسمت تقسیم کردهاند: سحری که حقیقت دارد و سحری که حقیقت ندارد و تنها تخیّل است.
ابن خلدون در کتاب «المقدمه» سحر را به سه قسمت تقسیم کرده است:
سحری که بدون یاریگر تاثیر میگذارد، سحری که به کمک یاریگر تاثیر میگذارد و سحری که تخیّل است و حقیقت ندارد. ابن خلدون سپس گفته است: «و چون دو نوع نخستین سحر دارای حقیقتی در خارج هستند و نوع سوم حقیقتی ندارد، علما در مورد سحر اختلاف پیدا کردهاند که آیا سحر حقیقت دارد یا تخیّل است؟
آنان که میگویند سحر حقیقت دارد به دو نوع نخستین نگریستهاند و کسانی که میگویند حقیقت ندارد نوع سوم را در نظر گرفتهاند، بنابراین در واقع اختلافی میان این دو گروه وجود ندارد، بلکه این اختلاف در نتیجهی اشتباه در انواع آن پدید آمده است». [۱۰٧]
[۱۰۵] راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن(۲۲۶) [۱۰۶] ابن حجر، فتح الباری(۱۰/۲۲۳) [۱۰٧] ابن خلدون، المقدمه:ص(٩۲۶)
در فصل گذشته بیان کردیم که بخشی از سحر دارای حقیقت و وجود خارجی است و بخشی از آن تخیّل است و حقیقت و وجود خارجی ندارد.
نوع دیگری هم وجود دارد که مردم آن را سحر مینامند ولی سحر نیست، بلکه نوعی نیرنگ و تردستی است و من معتقدم که این نوع سحر را باید سحر مجازی بنامیم. بنابراین سحر دارای سه نوع است:
سحر حقیقی
سحر تخیّلی
سحر مجازی
در این فصل به هریک از این سه نوع خواهیم پرداخت.
سحر حقیقی، سحری است که حقیقتی در خارج داشته باشد. در فصل پیش از ابن خلدون نقل کردیم که سحر حقیقی بر دو نوع است:
۱- سحری که تنها با همّت و بدون ابزار و یاریگر تاثیر میگذارد و این همان است که فلاسفه سحر مینامند.
۲- سحری که جادوگر در آن بوسیلهی یاریگر از قبیل ترکیب و خاصیت افلاک یا عناصر یا خواص عددی در غیر خود تاثیر میگذارد و این را طلسم مینامند و از نوع اول ضعیفتر است. [۱۰۸]
[۱۰۸] ابن خلدون، المقدمه (٩۲۶)
سحری که با همّت وتلاش جادوگر تاثیر میگذارد
نوع اول سحر حقیقی، سحری است که جادوگر در آن بدون کمک گرفتن از چیز دیگری در غیرخود تاثیر میگذارد.
این نوع سحر، علم پنهانی است که مبتنی بر گفتار و اعمالی است که وقتی جادوگر انجام میدهد با قدرت خداوند در دیگران تاثیر میگذارند. پیشرفتهای علوم جدید وجود چنین سحری را (به ذهن) نزدیک میکند. علم نیروهای پنهانی را کشف کرده است که میتواند (چیزهای زیادی را) ویران و نابود کند مانند اشعه.
علم شاید پا را فراتر نهد. همین مطلب را میتوان در مورد اشخاصی گفت که از نیروهای ویژهای برخوردارند و میتوانند با خواندن کلماتی دیگران را بکشند.
و این همان چیزی است که چشم زدن نامیده میشود و شرح آن گذشت.
جادوگرانی که این نوع سحر را انجام میدهند گروهی از بندگان ستارگان هستند- همانطور که شهرستانی میگوید- که از جملهی آنها برهمائیان هستند که به «اصحاب فکر» معروف هستند. فکر نزد آنان مرحلهی متوسطی بین محسوسات و معقولات است که صورت معقولات و محسوسات بر آن وارد میشود. بنابراین فکر محل ورود این دو علم از جانب جهانیان است.
این جادوگران برای انجام دادن سحر خود تلاشهای زیادی را انجام میدهند تا اگر فکر به تجرّد از این جهان نایل آمد، جهان دیگر برای آن تجلّی یابد که در این صورت چه بسا شخص جادوگر بتواند از امور غیب خبر دهد، مانع باریدن باران شود و توّهم را بر مردی زنده واقع کند و فوراً او را بکُشد.
یکی از شیوههای آنان این است که جادوگر چند روزی چشمان خود را میبندد تا فکر و وهم او به محسوسات مشغول نشود. گاهی هم گروهی از جادوگران جهت رسیدن به اهدافشان با هم همکاری میکنند. از این روی وقتی مشکلی برای آنان پیش میآید، طبق عادت چهل نفر از مردان تهذیب شده و همفکر جمع میشوند و در نتیجه مشکلی که آنان را فراگرفته و بر آنان سنگینی میکند برطرف میشود. گروهی از آنان «بکرنتینیه» یعنی به زنجیرکشیده نامیده میشوند. آنان سرها و ریشهایشان را میتراشند و تمام بدن خود جز عورتهایشان را برهنه میکنند و بدن خود را از وسط تا سینه به زنجیر میبندند تا شکمهایشان از کثرت علم و شدت وهم و غلبهی فکر پاره نشود. [۱۰٩] بدون تردید شیطان آنان را با انجام چنان کارهایی فریب داده و گمراه نموده است.
دلایل کسانی که معتقدند جادوگر می¬تواند در نفوس و اجساد دیگران تأثیر بگذارند:
۱- نفس انسانها بر بدن آنها تاثیر دارد، زیرا نفس انسان شاد یا اندوهگین میشود و (آثار) این شادی و اندوه بر بدن ظاهر میشود و این تاثیر در گرمایی که بدن انسان هنگام خشم بدان دچار میشود و رنگ پریدگی که در هنگام خشم بر چهرهی انسان مینشیند، نمایان میشود.
رازی میگوید: یکی از پادشاهان فلج شده بود و پزشکان از درمان وی ناتوان شده بودند، یکی از این جادوگران ماهر به طور ناگهانی بر او وارد شد و به او دشنام داد و به ناموس او اهانت کرد، پادشاه خشمگین شد و از شدت ناراحتی از جای خود پرید و این بیماری خطرناک و کشندهی او از بین رفت.
۲- تصورات روانی که برای نفس انسان پیدا میشوند بر انسان تاثیر میگذارند، مثلاً کسی که بر چوبی که بر زمین انداخته شده و یا بر دیواری نزدیک به زمین حرکت میکند، از چیزی رنج نمیبرد، ولی اگر بر همان چوب که بر چاهی یا رودخانهای نصب شده باشد و یا بر دیواری بلند حرکت کند، در بسیاری از اوقات سقوط میکند و میافتد، زیرا تخیّل سقوط اگر قوی شود موجب سقوط میشود.
به همین خاطر پزشکان به افرادی که خونریزی بینی دارند توصیه میکنند که به چیزهای قرمز رنگ نگاه نکنند مبادا این نگاه کردن بر نفس آنان تاثیر بگذارد و خونریزی ادامه پیدا کند. همچنین پزشکان به افرادی که به بیماری صرع مبتلا هستند توصیه میکنند که به چیزهای بسیار درخشان نگاه نکنند، زیرا این امر بر نفس آنان تاثیر میگذارد و موجب ادامه پیدا کردن بیماری صرع او میشود.
واضحتر از این، این که اگر به شخصی گفته شود آنچه که خورده است با ادرار یا مدفوع مخلوط بوده است، آن را از شکمش بیرون میاندازد اگرچه آن خوراک پاک و تمیز باشد. برخی از پزشکان به اشخاصی خبر دادند که آبی را که نوشیدهاند در آن مخدّری بوده است، آنگاه آنان بیهوش شدند اگرچه آن خبر دروغ بود و آن نوشیدنی هم آبی زلال و خالص بود.
شیوهی استدلال به این مثالهایی که بیان شد این است که اگر نفس انسان از تصوراتی که برای آن عارض میشوند متاثر گردد، سپس این نفس هم در بدنی تاثیر بگذارد که در آن جای دارد، تا این که توهم آن را از مکان بلندی بیندازد، بنابراین تاثیر این نفس در دیگران هم بدون اسباب جسمانی طبیعی جایز است، زیرا نسبت نفس با بدنها در این نوع تاثیر یکی است، چون نفس در بدن حلول نمیکند و در آن نقش نمیبندد، پس ثابت میشود که این نفس در دیگر اجسام هم تاثیر میگذارد.
۳- کسانی که معتقد به تاثیر نفوس (جادوگران) بر دیگران هستند، به چشم زخم زدن هم استدلال کردهاند چون در حدیث صحیح آمده است: «چشم زخم زدن حقیقت است، و اگر حکم چیزی قبلاً طبق قضا و قدر صادر شده باشد، چشم زخم زدن بر آن حکم پیشی میگیرد (و آن را تغییر میدهد)». و هرکس نمیتواند با چشم زخم زدن دیگران را اذیت کند، و کسانی هم که با چشم زخم زدن دیگران را اذیت میکنند- همانگونه که قرافی میگوید- احوال مختلفی دارند، برخی از آنان با چشم زخم زدن خود پرنده را در هوا شکار میکنند و درختهای بزرگ را از ریشه در میآورند در حالی که برخی دیگر از آنان به این درجه نمیرسند و تنها میتوانند افراد را به یک بیماری خفیف و امثال آن دچار کنند. [۱۱۰]
حقیقتی که باید بدان اشاره کنیم این است که این جادوگر تنها با همت و تلاش خود و بدون کمک دیگران نمیتواند در دیگران تاثیر بگذارد و کسی که او را در جرم و فساد و به فساد کشاندن یاری میکند شیطان است و آنچه ما از جادوگران میدانیم این است که نفوس آنان با نفوس شیاطین یکی میشوند و آنگاه فساد و به فساد کشیدن به وقوع میپیوندد. اگر خدا بخواهد در فصلی مستقل از نقش شیطان در سحر و جادو سخن خواهیم گفت.
[۱۰٩] شهرستانی، الملل و النحل(۲/۲۵۳-۲۵۴) [۱۱۰] مراجعه کن به: قرافی، الفروق(۴/۱۴۶)؛ ابن خلدون، المقدمه: ص(٩۳۲)
طلسمها
«این نوع سحر آنطور که جادوگران میپندارند با یاری گرفتن از ستارگان تحقق پیدا میکند و همان است که نزد فلاسفه طلسم نامیده میشود. تفاوت بین این و نوع اول، آن است که نوع اول با همت و ارادهی جادوگر و بدون یاریگری تحقق مییابد ولی در سحر طلسم ها، همانطور که منجمان میگویند جادوگر از روحانیت ستارگان، رموز اعداد، خواص موجودات و اوضاع فلکی مؤثر در عالم عناصر کمک میگیرد. منجّمان میگویند: سحر و جادو اتحاد روح با روح است، و طلسم اتحاد روح با جسم است و معنایش چنین است که ارتباط طبایع علوی آسمانی با طبایع سفلی است و طبایع علوی روحانیت ستارگان است، از این روی صاحب طلسمها بیشتر از فن منجّمی یاری میجوید». [۱۱۱]
قرافی در تعریف طلسمها با دقت گفته است: «طلسمها نامهای خاصی هستند که به پندار اهل این علم در قالب اجسامی از معادن و غیره با افلاک و ستارگان ارتباط دارند و برای آنها آثار خاصی است که در مجرای عادات به آنها ربط داده شدهاند. بنابراین در طلسم سه چیز ضروری است: نامهای مخصوص، تعلق آنها به برخی از اجزای فلکی و قرار دادن آنها در جسمی از اجسام. علاوه بر نیروی قوت نفسی هم لازم است که صلاحیت این کارها را داشته باشد، چون هر نفسی برای این کارها سرشته نشده است». [۱۱۲]
« طلسم- همانگونه که حاجی خلیفه میگوید- گرهی است که باز نمیشود. برخی گفتهاند واژهی «طلسم» مقلوب واژهی «مسلّط» است، چون در آن معنی قهر و تسلط است، و طلسم علمی است که دربارهی چگونگی ترکیب نیروهای آسمانی فعال با نیروهای زمینی منفعل در زمانهایی مناسب جهت انجام و تاثیر مورد نظر همراه با بخورهای تقویتکننده جلبکنندهی روحانیت طلسم میپردازد تا از مجموعهی این کارها در جهان هستی و فساد، کارهای شگفتانگیزی به ظهور برسند.
طلسم نسبت به جادو آسانتر بدست میآید، زیرا اصول و اسباب آن مشخص و سود آن آشکار است ولی شیوهی بدست آوردن آن دشوار است.
مجریطی در کتاب «غایة الحکیم» قواعد این فن را گسترش داده است ولی بخاطر شدّت بخل در تعلیم آن، راه ابهام و دقت را در پیش گرفته است. علامه سکّاکی هم در این زمینه کتاب ارزشمندی دارد». [۱۱۳]
برخی از پژوهشگران سحری را که جادوگر در آن از ستارگان کمک میگیرد «هیمیاء» بر وزن «کبریاء» نامیدهاند و آن سحری است که از خواصی آسمانی ترکیب میشود که به حالات افلاک نسبت داده میشوند. کسی که چنین سحری برای او انجام شود کارهایی که نزد جادوگران معلوم است برای او تحقق پیدا میکند که گاهی درک و فهم او باقی میماند و گاهی هم به کلی از او سلب میشود و همچون شخصی که به خواب رفته است بدون هیچ تفاوتی تا جایی که گذشت سالهای زیاد در زمان کوتاهی و پیدایش فرزندان و سپری شدن عمر و غیره را در یک ساعت از زمان تصور میکند ولی کسی که چنین جادویی بر او انجام نشود هیچ امری از آنچه بیان شد نمییابد و این تخیّل است و حقیقت ندارد. [۱۱۴]
این نوع از سحر همانطور که فخررازی میگوید، سحر کلدانیان و کسدانیان است که در سواحل رود فرات در عراق سکونت داشتند. آنان میپنداشتند که ستارگان تدبیرکنندهی جهان هستند و تمام نیکیها و بدیها و خوشبختی و نگونبختی از آنها صادر میشود. خداوند ابراهیم خلیل÷ را پیش آنان فرستاد تا سخن آنان را باطل و شرک آنان را نابود کند. [۱۱۵]
درست آن است که آنچه ما طلسم مینامیم، کار شیطان است و ستارگان در آن تاثیری ندارند. آنان این امور را به ستارگان نسبت میدادند تا گمراهی و کفر خود را پنهان کنند و به مردم نیرنگ بزنند. محمد محمد جعفر به این نکته پی برده و گفته است: «طلسم کاری است که جادوگر با همکاری شیطان و یا به دستور او بر کاغذ، پارچه، فلز، چوب، سنگهای گرانبها و یا معجون مانند شمع و گل در شکل و زمانی مخصوص و به حجم و صورتی معّین انجام میدهد تا به یک نفر یا بیشتر و یا اموال آنان ضرر برساند».
«تعویذ یا تمیمه کاری است که هرشخصی آن را انجام میدهد و ویژهی جادوگر نیست تا مانع تاثیر سحر یا فساد آن حمل کننده تعویذ شود و یا آن را جهت اهداف دیگری انجام میدهد تا تنها حمل کننده یا صاحب آن از سود آن بهرهمند شود». [۱۱۶]
محمد محمد جعفر طلسم و روش انجام دادن و آثار آن را به تفصیل بیان کرده و گفته است: «طلسمها با توجه به زمانی که در آن انجام داده میشوند و ماده و اهداف آن با هم اختلاف دارند. طلسمی که جادوگر برای گرفتار کردن شخصی معیّن به یک بیماری مشخص انجام دهد، برای شخص دیگری که بخواهد به همان بیماری مبتلا شوند فایدهای نخواهد داشت.
طلسم حاوی کلمات و اشکال و نقوش و رموزی است که بر آن نوشته یا کندهکاری و یا به صورت برجسته و رنگی و غیر رنگی بر آن نقش بسته میشوند و تمام اینها در نهایت سختی و دقت هستند که اشخاص عادی از فهم و حل آن ناتوانند. از این روی لفظ طلسم بر خط بد و امور دیگری که انسان در شناخت آنها حیران است، اطلاق میشود.
جز جادوگران ماهر فرد دیگری نمیتواند طلسم را انجام دهد، زیرا انجام دادن طلسم نیازمند شناخت کاملی از شیاطین و درک عمیقی از بذرها، گیاهان، فلزات، ستارگان و چیزهای بسیار دیگری است که عمل جادوگر به آنها نیاز دارد.
برخی از طلسمها تاثیرشان چند روز ادامه پیدا میکند و سپس فاسد میگردند مگر این که تکرار شوند. برخی دیگر تا چند ماه یا چند سال تاثیرشان باقی میماند و برخی دیگر از طلسمها تا مدتی طولانی ادامه پیدا میکند و این بسیار کم است. از این روی معالجهی این طلسمها با دلها و بازوبندهایی مناسب آنها خیلی آسان است. برخی از طلسمها را انسان با خود حمل میکند و برخی دیگر در مسیر وزش باد آویزان میشوند و یا در درون زمین یا قبرهای متروکه دفن میشوند و یا در آب رودخانهها، دریاها و چاهها انداخته میشوند. برخی هم سوزانده میشوند. برخی از طلسمها هم اصلاً نباید آتش به آن برسد در غیر اینصورت فاسد میشوند، ولی هیچ طلسمی یافته نمیشود که خورده یا نوشیده شود.
ساختن طلسم با توجه به اهمیت و هدف آن،مدت زمانی طولانی را سپری میکند و باید قبل از شروع کار خود آمادگی کامل پیدا کند و مواد و بخورهای لازم را تهیه کند، اطلاعات لازم را دربارهی شخصی که طلسم را بر ضد او بکار میبرد بدست آورد، شیاطین ویژه ای را تحریک کند، دایرههای سحرآمیز و رموز و نقشهای آن را رسم نماید و در کنار اینها باید عبارتهایی شیطانی بخواند و لباسهای ویژهای را بپوشد». [۱۱٧]
[۱۱۱] ابن خلدون، المقدمه:ص(٩۳۲) [۱۱۲] القرافی، الفروق(۴/۱۴۲) [۱۱۳] حاجی خلیفه، کشف الظنون (۲/۱۱۱۴) [۱۱۴] أضواء البیان: (۴/۴٩۰) [۱۱۵] قصه السحر:ص(۲۵) [۱۱۶] محمد محمد جعفر، السحر: ص(۲۱۵) [۱۱٧] السحر:ص(۲۱۵-۲۱۶)
تأثیر طلسمها
ابن حزم میگوید: یکی از طلسمهایی که مشاهده کرده است مُهری است که بر آن صورت عقرب نقش بسته است در زمانی که ماه در برج عقرب قرار دارد. نگه داشتن این مُهر برای جلوگیری از عقرب گزیدگی مفید است.
او همچنین میگوید: «دفع طلسمها ممکن نیست، زیرا ما خود مشاهده کردهایم که آثار این طلسمها هنوز در روستاهایی وجود دارد که حتی ملخی هم به آنجا وارد نمیشود. در «کسر قسطه» که هیچ لشکری جز با زور وارد آنجا نمیشود و جاهای بسیار دیگری آثار این طلسمها دیده میشود، و این آثار آنقدر زیاد هستند که جز افراد اجوج و ستیزه گر آن را انکار نمیکنند». [۱۱۸]
محمد محمد جعفر میگوید:«کریگوری» خبر داده است که فرانسویان زمانی که زمینی را جهت ساختن پل بر روی آن میکندند طلسمهای فلزی پیدا کردند که به آنها اهمیت ندادند. بر این طلسمها عکس موش، مار، آتش و حشرات بود. کارگران این طلسمها را در رودخانه انداختند. از آن زمان به بعد پاریس با فوران زیاد آتش و موشهای فراوان و حشرات مواجه شد، در حالی که قبل از این طلسمها از چنین مشکلاتی در امان بود.
«جاک جافاریل» رئیس کتابخانه «ریشیلیو» میگوید: هنگامی که سلطان محمد دوم شهر قسطنطنیه را فتح کرد، لشکریان او مجسمهای را به شکل مار بزرگی یافتند که دهانش از برنز ساخته شده باز بود، لشکریان این مجسمهی مصنوعی را ویران کردند تا مارها را از شهر دور کنند، و از زمانی که این مجسمه نابود شده است، خزندگان در این شهر زیاد شدهاند بگونه ای که هنوز این خزندگان وجود دارند. [۱۱٩]
تمام این موارد که ذکر شد حقیقت ندارند، و جزو خرافاتی به شمار میآیند که سزاوار خردمندان نیست، و گرنه چگونه طلسمی میتواند شهر بزرگی را از آتشسوزی حفظ کند و یا مجسمهی یک مار چگونه میتواند مارها را از وارد شدن به شهر بزرگی مثل استانبول منع کند، ولی این دروغی است که عقلها بدون تحقیق و بررسی آن را تصدیق میکنند.
[۱۱۸] ابن حزم، الفصل فی الملل و الأهواء و النحل (۲/۴) [۱۱٩] محمد محمد جعفر، السحر:ص(۲۲۸)
مدت زمانی که تأثیر جادو و طلسم باقی میماند
بیشتر سحرها بعد از چند روز یا چند ماه و یا چند سال تاثیرشان از بین میرود، ولی برخی از آنان تا مدتهای طولانی باقی میماند و دیده شده است که بسیاری از کسانی که قبر فرعونها را نبش میکنند به مصیبتهای مختلفی دچار میشوند، مثلاً «لوردکانارافون» کاشف قبر «توت عنخ آمون» قبل از به پایان رساندن کشف مقبره و بعد از آنکه به مشکلات خانوادگی و خسارتهای مالی فراوانی دچار شد، از دنیا رفت.
کاشف دیگر این قبر یعنی آقای «کارتر» روزی که همین مقبره را کشف کرد بصورت شگفتانگیزی از مرگ نجات پیدا کرد. «کارتر» به قنّاری که آن را در قفسی در دفتر و یا در منزلش نزدیک مقبره نگهداری میکرد، افتخار مینمود.
در روز کشف این مقبره مار بزرگی از نوع کبری این قناری را بلعید و کمین کرده بود تا «کارتر» را از پای در آورد، ولی «کارتر» بعد از کشف مقبره به دفتر خود برنگشت، بلکه به قاهره رفت تا این خبر را منتشر کند و برخی از همراهان خود را مجبور کرد که وسایل او را به قاهره منتقل نمایند.
هم اکنون در موزهی بریتانیا تابوت داخلی و ظریف یک مومیایی مصری با شماره (۲۲۵۴۲) وجود دارد که متعلق به یکی از افراد خانوادهی حاکم و جزو کاهنان است.
داستان این تابوت آنطورکه در اسناد موزهی بریتانیا ثبت شده است، شگفتیآور است و بیانگر نبوغ مصریان در زمینهی سحرهایی است که تاثیر آنها از هزاران سال پیش باقی مانده است. آقای «دوجلاس مواری» این تابوت را از مصر خرید تا آن را به خانهی خود در لندن منتقل کند. این شخص و تمام کسانی که با این تابوت در ارتباط بودند به مشکلات و سختیهای زیادی دچار شدند تا این که سر انجام با اهدای آن به موزهی بریتانیا خود را از آن نجات دادند.
در روز خرید این تابوت و در حالی که آقای «دوجلاس» سلاح کمری خود را تمیز میکرد، گلولهای از آن بیرون شد و به ران چپش اصابت کرد و در نتیجه ران او به عمل جراحی نیاز پیدا کرد و در اثنای عمل جراحی جان خود را از دست داد.
آقای «دوجلاس» به یکی از همراهان خود به نام «هوبلی» که او را در مسافرت به مصر همراهی کرده بود، توصیه کرد که اگر در اثنای عمل جراحی برای او اتفاقی پیش آمد، تابوت را به خواهر او در خیابان «بیکر» لندن تحویل دهد.
آقای «هوبلی» خود را برای وصیت دوستش آماده کرد و تابوت را به پورسعید برد تا زمینهی انتقال آن با کشتی به لندن را فراهم کند، ولی هنگامی که به پورسعید رسید تلگرافی از لندن به او رسید مبنی بر این که کشته شدن برادرش در انتظار اوست. هنگامی که به لندن رسید و قبل از آن که تابوت را به خواهر آقای «دوجلاس» تحویل دهد، یکی از فرزندانش که چهار ساله بود از پنجره خانهاش افتاد و گردنش شکست.
وقتی که خواهر «دوجلاس» این تابوت را تحویل گرفت، آن را در یکی از گوشههای سالن گذاشت و از لحظهای که این تابوت وارد خانهی او شد مشکلات و سختیها کم کم آغاز شدند. روزی که آن تابوت را دریافت کرد دخترش در راه مدرسه و بر اثر برخورد با یک ماشین از دنیا رفت. بعد از یک هفته شوهرش بخاطر وفات دخترش خودکشی کرد، و اوضاع مالی او وخیم شد، آشفته حال شد و به بیماری اعصاب و روان دچار شد منجّمان و واسطهها و احضار کنندگان ارواح را فرا خواند و همهی آنان اتفاق نظر داشتند که وجود این تابوت در خانهی این زن موجب این همه بلاها شده که جلوی آنها گرفته نمیشود، لرزه بر اندام این زن افتاد و با موزه بریتانیا تماس گرفت تا این تابوت را به آنجا اهدا کند.
هنگامی که تابوت حمل شد تا در جای ویژهای در موزه گذاشته شود یکی از حمل کنندگان تکبر ورزید و عقلانیت هموطنان انگلیسی خود را که به خرافهی فرعونها و آثار فرسودهی آنان اعتقاد دارند و موزهای را به آنها اختصاص میدهند تا هم میهنانشان در آنجا همچون خادمان کار کنند، مورد ریشخند قرار داد، و همین که تابوت در جای خود قرار گرفت این حمل کننده به درد بسیار سختی دچار شد و چند دقیقه به خود پیچید و سپس در کنار تابوت بر زمین افتاد و مرد.
تمام کسانی که در انگلستان به آثار مصر اشتغال داشتند به مسألهی این تابوت اهتمام ورزیدند و کمیتهای را جهت بررسی مشکل این تابوت تشکیل دادند. این کمیته شرکت عکاسی «هـ. أ. مانسل» را مکلّف کرد تا چندین عکس از زوایای مختلف این تابوت بگیرند، شرکت هم نمایندهی خود را برای گرفتن عکسهای مورد نظر ارسال کرد، نمایندهی شرکت برای مأموریت دیگری که در انتظار وی بود به شرکت بازگشت و به آن مأموریت رفت وقتی که از آن مأموریت به شرکت بازگشت، دچار حادثه شد و انگشتان دست راست خود را از دست داد و از گرفتن عکسهای آن تابوت ناتوان گشت.
هنگامی که عکسهای این تابوت چاپ شدند بر یکی از طرفهای آن عکس دختر یا پسر کمسن و سالی بود که لباس کاهنان بر تن داشت و نشانههای خشم و شر بر چهرهی او نمایان بود. وقتی که از کسانی که قبل از عکس گرفتن، این تابوت را دیده بودند یا با آن ارتباط برقرار کرده بودند پرسیده شد، همهی آنان اقرار کردند که قبلاً هیچ نوع عکسی را بر هیچیک از اجزای این تابوت مشاهده نکردهاند. [۱۲۰]
[۱۲۰] محمد محمد جعفر، السحر:ص(۱٧-۱۸)
مجسمهی ژاپنی سحر شده
این داستان را نویسندهی انگلیسی «س.ج. لامبرتس» در سفرنامهی خود روایت کرده است.
لامبرتس میگوید که وی و همسرش طی یک مسافرت دریایی جهانی از شهر «کوبی» ژاپن بازدید کردند. در محل عتیقه فروشی مجسمهی خدای بخت ژاپنی «هو- تی» [۱۲۱] که از عاج ساخته شده بود، توجه آنان را به خود جلب کرد. این مجسمه به شکل مرد چاق متبسّم نیمه برهنهای بود که بر بالشی نشسته بود. همسرش «ماری» شیفتهی این مجسمه شد و تصمیم گرفت آن را بخرد. وقتی فهمیدند با وجود اینکه از عاج ساخته شده،بهایش ارزان است بیشتر خوشحال شدند. بنابراین معامله برای آنان همچون یک خوششانسی غیرمنتظره بود و مجسمه را خریدند. در کابین کشتی به خوبی آن را مورد بررسی قرار دادند. رنگ روشن پوشش آن نشان میداد که این مجسمه از عاج قدیمی و ناب و به صورتی زیبا ساخته شده بود و هیچ عیبی نداشت جز سوارخ کوچکی که در قسمت پایین آن قرار داشت. به نظر میرسید که این مجسمه از دندان یک فیل ساخته شده و این سوراخ محل عصبی بود که با دندان در ارتباط بود، از این رو سازندهی مجسمه آن سوراخ را از خمیر عاج پر کرده بود.
«ماری لامبرتس» مجسمه را در یکی از کیفهای خود گذاشت و کشتی به طرف فیلیپین حرکت کرد. روز بعد خانم لامبرتس درد شدیدی را در دندانهایش احساس کرد. پزشک کشتی برخی داروی مسکّن به او داد ولی فایدهای نداشت. این زوج گردش خود را که دوازده روز به طول انجامید بخاطر دردهای طاقت فرسا به سختی سپری کردند. در مانیل قبل از این که خانم لامبرتس به دندانپزشک مراجعه کند، هر دوی آنان به تب شدیدی مبتلا شدند بگونه ای که تمام مفاصل آنان دردمند شد. هنگامی که خانم لامبرتس نزد دندانپزشک رفت، دندانپزشک اشتباه کرد و با انبُرک خود عصب یکی از دندانهایش را گرفت و بجای این که بهبود یابد دردش بیشتر شد.
در مرحلهی بعدی سفر که کشتی یسوی استرالیا میرفت، مجسمه به یکی از کیفهای آقای لامبرتس منتقل شد. روز بعد آقای لامبرتس درد شدیدی را در دندانهای خود احساس کرد و هنگامی که در بندر «کیرنس» در استرالیا با دندانپزشک مشورت کرد، دندانپزشک تاکید کرد که تمام دندانهای او سالم هستند، هنگام رفتن به دندانپزشکی، درد دندانهایش متوقف شده بود ولی به محض این که به کابین کشتی برگشت درد دندانهایش دوباره شروع شد. بعد از دو روز با دندانپزشک دیگری مشورت کرد ولی همان اتفاق قبلی تکرار شد. در مرحلهی سوم که لامبرتس نزد دندانپزشک رفت اصرار کرد که دندانهایش را یکی پس از دیگری بکشد تا درد آنها متوقف شود، و به محض کشیدن اولین دندان درد دندانهای دیگر نیز متوقف شد، ولی هنگامی که لامبرتس به کشتی برگشت درد دندانهایش از قبل هم بیشتر شد.
در «سدنی» زن و شوهر کیفهایشان را در انبار گمرگ گذاشتند و درد دندانهایشان متوقف شد ولی در سفر به نیوزیلند کیفها به کابینشان برگشتند و همراه با آن درد دندانهایشان هم دوباره شروع شد. در طول سفر به «شیلی» و سپس به «آمریکا» وضعیت همین گونه بود.
در «نیویورک» به دیدار مادر زن که یک خانم آمریکایی بود رفتند، و او سخت شیفتهی مجسمهی «هو- تی» شد و آنان آن مجسمه را به او اهدا کردند. در همان روز دندانهای مادر زن که دندانهایی سالم و قوی بودند شروع به درد کردند. بنابراین مادرزن آن مجسمه را به فال بد گرفت و آن را به دختر خود و همسرش برگرداند و به آنان گفت: «قدمش بد بود». با این وجود این دو زن و مرد تا آن موقع هنوز درد دندانهای خود را ناشی از این نمیدانستند ولی برای اولین بار مشکوک شدند زمانی که در آخرین مسافرت خود از آمریکا به انگلستان از اقیانوس اطلس عبور میکردند در کشتی خانمی این مجسمه را به امانت از آنان گرفت تا آن را به شوهرش نشان دهد. صبح روز بعد در حالی که آن زن مجسمه را به آنان بر میگرداند، به آنان گفت که وی و شوهرش دیشب به درد دندان سختی دچار شدهاند. در این هنگام بود که زن و شوهر فهمیدند که هر وقت مجسمه با آنان بوده، دندانهایشان درد میکرد و هرگاه از آن رهایی یافتهاند، درد دندانهایشان متوقف میشد. با مرور وقایع روزهای گذشته اعتقادشان به این مسأله بیشتر شد. در این لحظه خانم لامبرتس خواست آن مجسمه را به دریا بیندازد ولی شوهرش او را از این کار منع کرد و مجسمه را با خود نگه داشتند تا به لندن برگشتند.
در لندن آقای لامبرتس آن مجسمه را به یک تاجر ژاپنی عتیقههای شرقی نشان داد و آن تاجر به او پیشنهاد کرد که بلا فاصله آن را بخرد ولی لامبرتس گفت که نمیتواند در مقابل این مجسمه پولی را دریافت کند، بلکه تنها چیزی که میخواهد و آرزو میکند این است که خود و همسرش از درد شدید دندانهایشان رهایی یابند و تمام ماجرای مجسمه را برای تاجر نقل کرد. در این هنگام تاجر یکی از دستیاران خود را فرا خواند و پیرمردی ژاپنی که لباسهای سنتی ژاپنی بر تن داشت بیرون آمد و آن دو مرد با دقت به بررسی مجسمه پرداختند. لامبرتس فهمید که «هو-تی» مجسمهی یکی از معابد در شرق ژاپن بوده و این نوع مجسمهها گاهی دارای روح میشوند. سپس آن ژاپنی چوبهایی از بخور را آنجا گذاشت و با فروتنی شدید ژاپنیها لامبرتس را به بیرون مغازه بردند. [۱۲۲]
[۱۲۱] خدا لعنت کند خردهایی را که ایمان میآورند به این که این مجسمه خدا باشد. [۱۲۲] حقائق و غرائب، صص(۱٧٩-۱۸۱). اگر این قصه صحیح باشد، پس باید برای این مجسمه شیطانی باشد که او را همراهی میکند و به او چنین تاثیر میدهد، و گرنه مجسمه خود قطعه جمادی است که نه سود میرساند و نه ضرر.
تحلیل ما از این گونه حوادث
به طور یقین نمیتوانیم این رویدادها را باور کنیم، زیرا ممکن است ساختگی و یا خیالی باشند و یا شاید برای آنها اصلی باشد ولی نه بدین گونه که بیان کردهاند.
به هر حال اگر این وقایع آنطور که روایت شدهاند صحیح باشند پس شیاطین در تمام این ماجراها نقشی داشتهاند.
سحر ستارگان
در گذشته گفتیم که صاحبان طلسمها ادعا میکنند که آنان در ساختن طلسمها از روحانیت ستارگان مدد میجویند و در موضوع «تاریخ سحر» از کسانی سخن گفتیم که میپندارند جادو را بوسیلهی ستارگان انجام میدهند. اینها همان ستارهپرستان مجوس و صابئیانی هستند که گمان میکنند ستارگان دارای تاثیر در انسان، حیوان و جهان هستی هستند، و این ستاره پرستان چند نوع هستند:
۱- گروهی ستارگان هفتگانه را میپرستند و معتقدند که آنها دارای نفع و ضرر هستند. اینها برای این ستارگان خانههایی را ساختهاند و در آنها مجسمههایی را به نام این ستارگان به تصویر کشیدهاند و برای آنها مناسک و شعایری را قرار دادهاند که طبق این مناسک آنان را عبادت میکنند و لباسها و زیورآلات خاصی را میپوشند و برای آنها حیوانات مخصوصی را قربانی میکنند، برای هر ستاره حیوانی که مناسب آن است.
برای عبادت هر ستارهای زمان مخصوصی را مشخص کردهاند مانند اوقات نماز نزد مسلمانان، و معتقد به تصرف این ستارگان در هستی هستند. قوم حضرت ابراهیم در بابل و دیگر شهرها به این کارها معروف بودند و حضرت ابراهیم بنابر آنچه که قرآن حکایت کرده است، آنان را مورد خطاب قرار داد و آنان را به چالش کشید و ضعف خردها و گمراهی دلهایشان را بیان کرد. خداوند میفرماید:
﴿وَكَذَٰلِكَ نُرِيٓ إِبۡرَٰهِيمَ مَلَكُوتَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَلِيَكُونَ مِنَ ٱلۡمُوقِنِينَ٧٥ فَلَمَّا جَنَّ عَلَيۡهِ ٱلَّيۡلُ رَءَا كَوۡكَبٗاۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّيۖ فَلَمَّآ أَفَلَ قَالَ لَآ أُحِبُّ ٱلۡأٓفِلِينَ٧٦ فَلَمَّا رَءَا ٱلۡقَمَرَ بَازِغٗا قَالَ هَٰذَا رَبِّيۖ فَلَمَّآ أَفَلَ قَالَ لَئِن لَّمۡ يَهۡدِنِي رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلضَّآلِّينَ٧٧ فَلَمَّا رَءَا ٱلشَّمۡسَ بَازِغَةٗ قَالَ هَٰذَا رَبِّي هَٰذَآ أَكۡبَرُۖ فَلَمَّآ أَفَلَتۡ قَالَ يَٰقَوۡمِ إِنِّي بَرِيٓءٞ مِّمَّا تُشۡرِكُونَ٧٨﴾[الأنعام: ٧۵-٧۸].
«و همانگونه (که گمراهی قوم ابراهیم را در امر پرستش بتها به او نمودیم، بارها و بارها نیز) مُلک عظیم آسمانها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم، تا از زمره باورمندان راستین شود( و بر راستای خداشناسی رود). (از جمله) هنگامی که شب او را در برگرفت (و تاریکی شب همهجا را پوشاند) ستارهای (درخشان به نام مشتری یا زهره) را دید (سبیل فرض و إرخاءالْعِنان) گفت: این پروردگار من است! امّا هنگامی که غروب کرد (برای ابطال عقیده ستارهپرستان موجود در آن محیط) گفت: من غروبکنندگان را دوست نمیدارم (و به عبادت چیزهای تغییرپذیر و زوالپذیر نمیگرایم). و هنگامی که ماه را در حال طلوع (در کرانهی افق) دید (باز هم بر سبیل فرض و ارخاءالعنان) گفت: این پروردگار من است! ولی هنگامی که (آن هم) غروب کرد، گفت: اگر پروردگارم مرا راهنمایی نکند، بدون شک از زمرهی قوم گمراه (و جمعیت سرگشته در وادی کفر و گمراهی) خواهم بود. و هنگامی که خورشید را در حال طلوع (در کرانهی افق ) دید (دوباره بر سبیل فرض و ارخاءالعنان) گفت: این پروردگار من است (زیرا) این بزرگتر (از ستاره و ماه) است! امّا هنگامی که غروب کرد، گفت: ای قوم من! بیگمان من از آنچه انباز خدا میکنید بیزارم (و تنها رو به خدا میدارم)».
۲- گروه دوم کسانی هستند که حروف «ابجد» را مینویسند و برای هر حرفی عدد مشخصی را قرار میدهند و نام انسانها، زمانها و مکانها و غیره را بر آن جاری میکنند، آنگاه آنها را به روش خاص خودش جمع و کسر و اثبات مینمایند و آن را به برجهای دوازدهگانه معروف نزد حسابدارن نسبت میدهند. سپس بر اساس این قواعد و با توجه به آنچه که شیطان به او الهام میکند حکم به خوشبختی و بدبختی و غیره میدهند.
بسیاری از آنان بدین خاطر نامها را عوض میکنند و میان مرد و همسرش جدایی میاندازند و معتقدند که اگر در یک خانه جمع شوند یکی از آنان زنده نمیماند.
این افراد گاهی هم در مورد مسایل غیبی حکم میکنند و مدعی میشوند که فلانی بچهدار میشود و فلانی بچهدار نمیشود، فلان بچه پسر و فلان بچه دختر خواهد بود، فلان شخص ثروتمند و فلان شخص فقیر، فلانی شریف و فلانی فرومایه، و فلانی محبوب و فلانی مبغوض میشود. گویی که او این چیزها را برای جنین در شکم مادرش مینویسد. نه، به خدا قسم این چنین نیست، حتی فرشتهای که اینها را مینویسد این چیزها را نمیداند تا از پروردگار خود نپرسد که این کودک پسر یا دختر، بدبخت یا خوشبخت است و روزی و اجلش چگونه خواهد بود؟ خداوند این چیزها را به فرشته میگوید و او آنها را مینویسد. اما این دروغگوی افتراگر مدعی آگاهی از چیزی است که علم به آن مختص خداوند است و ادعا میکند که او با صنعتی که خود ساخته و دروغهایی که خود بافته است آن را میداند، و این بزرگترین شرک در ربوبیت است و هرکس او را تصدیق کند و در این زمینه به او اعتقاد پیدا کند کافر میشود. پناه بر خدا.
۳- گروهی که به حرکت و چرخش افلاک و طلوع و غروب و اقتران و افتراق آنها نظر میکنند و معتقدند که هر ستاره در حرکات انفرادی خود دارای تاثیراتی و هنگام اقتران با ستارگان دیگر دارای تاثیرات دیگری است، در زمینهی بالا رفتن و پایین آمدن قیمتها، وزش بادها و آرام شدن آنها و وقوع حوادث. گاهی هم این امور را به صورت مطلق به ستارگان نسبت میدهند. طلب باران بوسیله «أنواء» (غروب یک ستاره در مغرب و طلوع رقیب آن در مشرق) جزو این نوع به شمار میآید.
گروهی که به منازل بیست و هشتگانهی ماه نظر میکنند و معتقدند که اقتران و افتراق ماه با هر یکی از این منازل دارای تاثیرات خاصی است و این اقتران و افتراق باعث خوشبختی، بدبختی، جمع کردن، جدا کردن و غیره میشود. [۱۲۳]
منازل ماه همان چیزی است که عربها آن را «أنواء» مینامند و این «أنواء» بیست و هشت ستاره هستند که برای هرکدام از آنها در طول سال محل طلوع مشخصی است. هر سیزده شب یکی از این ستارگان هنگام طلوع فجر در مغرب ناپدید میشود و ستارهی مقابل آن در همان ساعت در مشرق طلوع میکند. اگر هنگام این طلوع و غروب ستارهها بارانی میبارید، عربهای جاهلی آن را به ستارهای که در مغرب ناپدید میشد نسبت میدادند. [۱۲۴]
خداوند متعال در قرآن کریم بیان کرده است که خورشید و ماه و ستارگان از آیات و نشانههای خداوند هستند که آنها را برای منفعت بندگان خود مسخر کرده است. بنابراین ستارگان مقهور و مسخّر آفریدگان خدا هستند و شایستگی این را ندارند که بجای خدا پرستش شوند و اینها همانگونه که نمی توانند هیچ سود و ضرری به خود برسانند، قادر به رساندن سود و ضرر به دیگران نیز نیستند.
﴿وَٱلشَّمۡسَ وَٱلۡقَمَرَ وَٱلنُّجُومَ مُسَخَّرَٰتِۢ بِأَمۡرِهِۦٓۗ﴾[الأعراف: ۵۴].
«خورشید و ماه و ستارگان را آفریده است و جملگی مسخر فرمان او هستند».
﴿وَمِنۡ ءَايَٰتِهِ ٱلَّيۡلُ وَٱلنَّهَارُ وَٱلشَّمۡسُ وَٱلۡقَمَرُۚ لَا تَسۡجُدُواْ﴾[فصلت: ۳٧].
«و از نشانههای خدا، شب و روز و خورشید و ماه است. برای خورشید و ماه سجده نکنید».
﴿تَبَارَكَ ٱلَّذِي جَعَلَ فِي ٱلسَّمَآءِ بُرُوجٗا وَجَعَلَ فِيهَا سِرَٰجٗا وَقَمَرٗا مُّنِيرٗا٦١﴾[الفرقان: ۶۱].
«والا مقام و بزرگوار است خدایی که در آسمان برجهایی را به وجود آورده است و در آن چراغ (فروزان خورشید) و ماه تابان را قرار داده است».
خداوند همچنین بیان کرده است که این ستارگان را به وجود آورده است تا بندگان او در تاریکیهای خشکی و دریا بوسیلهی آنها راه یابند و نیز تا زینتی برای آسمان و رجم کنندگانی برای شیاطین باشند.
خداوند فرموده است:
﴿وَهُوَ ٱلَّذِي جَعَلَ لَكُمُ ٱلنُّجُومَ لِتَهۡتَدُواْ بِهَا فِي ظُلُمَٰتِ ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِۗ﴾[الأنعام: ٩٧].
«و او کسی است که ستارگان را برای شما آفریده است تا در تاریکیهای خشکی و دریا بدانها رهنمود شوید».
و فرموده است: ﴿وَعَلَٰمَٰتٖۚ وَبِٱلنَّجۡمِ هُمۡ يَهۡتَدُونَ١٦﴾[النحل: ۱۶].
«و نشانههایی (پدید آورد) و (در شب) آنان با ستارگان رهنمون میشوند».
و نیز فرموده است: ﴿إِنَّا زَيَّنَّا ٱلسَّمَآءَ ٱلدُّنۡيَا بِزِينَةٍ ٱلۡكَوَاكِبِ٦ وَحِفۡظٗا مِّن كُلِّ شَيۡطَٰنٖ مَّارِدٖ٧ لَّا يَسَّمَّعُونَ إِلَى ٱلۡمَلَإِ ٱلۡأَعۡلَىٰ وَيُقۡذَفُونَ مِن كُلِّ جَانِبٖ٨ دُحُورٗاۖ وَلَهُمۡ عَذَابٞ وَاصِبٌ٩ إِلَّا مَنۡ خَطِفَ ٱلۡخَطۡفَةَ فَأَتۡبَعَهُۥ شِهَابٞ ثَاقِبٞ١٠﴾[الصافات: ۶-۱۰].
«ما نزدیکترین آسمان (به شما) را با زینت ستارگان آراستهایم. ما آن را از هر شیطان متمرّدی کاملاً حفظ کردهایم. آنان نمیتوانند به گروه والامقام (که فرشتگانند) دزدکی گوش فرا دهند (و اسرار غیب را بشنوند)، چرا که از هر طرف به سویشان نشانه میرود. آنان سخت طرد میشوند و برای آنان عذابی کامل و همیشگی است، اما از آنان هرکه با سرعت استراق سمعی کند، آذرخشی سوراخ کننده (ی آسمان) او را دنبال میکند».
قتاده/ میگوید: «خداوند متعال این ستارگان را به سه هدف آفریده است: زینتی برای آسمان، وسیلهای برای هدایت و راهیابی و رجم کنندهای برای شیاطین قرار داده است. پس اگر کسی جز اینها را از این ستارگان دریافت کند، در واقع از خود چیزی گفته و بهرهی خود را از دست داده و خود را به چیزی ملکف کرده است که بدان آگاهی ندارد.
برخی از مردم بیخبر از اوامر الهی از این ستارگان کهانت را پدید آورده و (گفته)اند: کسی که با (طلوع یا غروب) فلان ستاره ازدواج کند، چنین و چنان میشود و هرکس که با (طلوع و غروب) فلان ستاره مسافرت کند، چنین و چنان میشود و هرکس با (طلوع و غروب) فلان ستاره بچه به دنیا بیاورد، چنین و چنان میشود. در حالی که با (طلوع و غروب) هر ستارهای امکان دارد کودکان سرخپوست، سیاهپوست، کوتاه قد، بلندقد، زیبا یا زشت متولد شوند و علم به این ستاره یا این چهارپا یا این پرنده به هیچ وجه علم به غیب به شمار نمیآید. خداوند مقرّر داشته است که:
﴿لَّا يَعۡلَمُ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ ٱلۡغَيۡبَ إِلَّا ٱللَّهُۚ وَمَا يَشۡعُرُونَ أَيَّانَ يُبۡعَثُونَ٦٥﴾[النمل: ۶۵].
«کسانی که در آسمانها و زمین هستند غیب نمیدانند جز خدا، و نمیدانند چه وقت برانگیخته میشوند».
این کلامی بزرگ، استوار و صحیح است و اصل آن در صحیح بخاری به صورت معلّق آمده است. ابوداود در سنن خود در کتاب «الطب» باب «فی النجوم» گفته است: ابوبکر بن أبی شیبه و مسدّد المعنی به نقل از یحیی بن عبیدالله بن اخنس از ولید بن عبدالله از یوسف بن مالک از ابن عباسس به ما خبر دادند که، پیامبر ص فرموده است: «هر کس بخشی از نجوم را فرا گیرد، در واقع بخشی از سحر را فرا گرفته است و هر اندازه بر فراگیری نجوم بیفزاید، بر فراگیری سحر افزوده است». ابوداود حدیث نَوء «منازل ماه» را هم ذکر کرده است.
عبد بن حمید از رجاء بن حَیوَه روایت کرده است که، پیامبر خدا ص فرمود: «من بر امت خود تنها از سه چیز میترسم: تصدیق منجّمان، تکذیب قضا و قدر و ظلم کردن به پیشوایان.
ابن عساکر حدیثی مرفوع از ابومحجن روایت کرده و آن را حدیثی حسن دانسته است: «بر امت خود از سه چیز میترسم: ظلم کردن به پیشوایان، ایمان آوردن به منجّمان و تکذیب قضا و قدر».
ابویعلی و ابن عدی به صورت مرفوع از انس س روایت کردهاند: «من بعد از خود بر امتم از دو خصلت میترسم: تکذیب قضا و قدر و ایمان آوردن به منجّمان». [۱۲۵]
[۱۲۳] معارج القبول (۱/۵۲۴) [۱۲۴] مراجعه کن به: شرح نووی بر مسلم (۲/۶۱) [۱۲۵] معارج القبول، صص(۵۲۳-۵۲۶). اگر میخواهی از گمراهی منجّمان و بیان این گمراهی اطلاع پیدا کنی به کتاب مفتاح دارالسعاده ابن قیم)۲/۱۲۵) مراجعه کن.
در انسان نیرویی وجود دارد که متخیّله نام دارد، این نیرو همان است که در صورتهای محسوس و معانی جزئی برگرفته از آن، دخل و تصرف میکند، این تصرف گاه با ترکیب صورتها و گاه با تفصیل آنهاست، مثلاً تصور انسانی دو سر و یا بدون سر، چنین نیرویی را اگر عقل به کار گیرد «مفکّره»، و اگر وهم آن را صرفاً در محسوسات استفاده کند «متخیّله» گویند. [۱۲۶]
تخیلی که پژوهندگان در مسائل سحر از آن سخن میگویند به دو شیوه صورت میپذیرد:
۱- آنکه جادوگر متوجه نیروهای مخیّله شود و به گونهای خاص در آن تصرف نماید، وی انواعی از خیالات و تقالید و تصاویری را که از آن در نظر دارد به متخیّله القا میکند و سپس با نیروی مؤثر درون خویش آن را به حواس بینندگان تنزل میدهد، در نتیجه بینندگان طوری به آن مینگرند که گویی در عالم خارج موجود است، در حالی که اصلاً وجود خارجی ندارد، همانگونه که از برخی جادوگران حکایت شده که بستانها و نهرها و قصرها را به بیننده نشان میدادند با آنکه وجود خارجی نداشتند. این کار را فلاسفه «شعوذه» و «شعبذه» (شعبده) مینامند. [۱۲٧]
ابن بطوطه نمونههایی از این نوع جادو را بیان نموده است، از آن جمله آنکه گمراه بدعتگذار ریش و ابروان خویش را میتراشید، دانشمندی او را بر تراشیدن ریش نکوهش کرد و آن گمراه بدعت گذار ناگهان فریادی زد و ریش سیاه فراوانی پیدا کرد، دوباره فریاد کشید ریش سفید و زیبا شد، مرتبهی سوم فریاد زد و سر بر آورد چون حالت نخست بیریش گشت. [۱۲۸]
همچنین ابن بطوطه از اوحدالدین سنجاری (از دانشمندان ساکن در چین) نقل میکند که او بر مرد عابدی در غاری وارد شد، آن عابد دست او را گرفت و اوحدالدین چنان پنداشت که در قصر باشکوهی است که همین عابد بدعتگذار در آن بر تختی نشسته و تاجی بر سر دارد و کنیزهای زیبا در دو طرف او [ایستادهاند] و میوهها در رودهایی [که در آن جاری است] فرو میریزند. أوحدالدین خیال کرد که میخواهد میوهای بردارد تا آن را بخورد اما ناگهان خود را در غار و در پیشگاه آن عابد گمراه دید که داشت به او میخندید.
ابن بطوطه خود آن عابد را دیده و برخی از عجایب او را مشاهده کرده است. [۱۲٩]
گویند [ابن بطوطه] در چین شعبدهبازی را دید که یک گوی چوبین دارای سوراخهای متعدد که رشتههای درازی از آنها گذشته بود را برداشت و به هوا پرتاب کرد. گوی چوبی آنقدر بالا رفت که از دیدهها پنهان شد، آنگاه که جز اندکی از رشته در دستش باقی نماند به یکی از شاگردانش فرمان داد تا خود را به آن بیاویزد. شاگرد نیز آنقدر اوج گرفت که از دیدهها پنهان شد، شعبدهباز سه بار او را صدا زد اما جواب نشنید، تا آنکه خود نیز خشمگین شد کاردی برداشت و خویش را به رشته آویخت و از نظر پنهان شد، سپس دست شاگردش را به زمین انداخت و پای او را، آنگاه دست او و سپس پای دیگرش را و بعد لاشه و سرش را، سپس خود نیز پایین آمد در حالی که تند نفس میزد و جامهاش آغشته به خون بود. آنگاه در پیشگاه امیر زمین را بوسید، و با زبان چینی با او سخن گفت، و امیر فرمان داد تا به او چیزی بدهند. بعد از آن اعضای آن کودک را برگرفت و به هم چسباند و با پای خود به آن لگد زد تا کودک سالم برخاست. ابن بطوطه میگوید: من از آن شگفت زده شدم و هراسی در دل احساس کردم، تا آنکه دارویی به من نوشاندند که ترسم را برطرف نمود، و در آن لحظه «قاضی فخرالدین» کنار من بود و به من گفت: به خدا سوگند که نه بالا رفتنی در کار بود و نه پایین آمدنی و نه بریدن عضوی، هرآنچه که بود شعبدهای بود و بس. [۱۳۰]
صدیق حسن خان نقل میکند که: وی نزد یکی از پادشاهان هند، جادوگری را دید که دو کودک خویش را بیاورد و آنان را تکه تکه نمود، سپس هر عضوی را به سویی پرتاب کرد تا آنجا که کسی اثری از آن اعضا را ندید، سپس فریاد برآورد و گریست؛ ناگهان حاضران متوجه شدند که هر عضو (از آن اعضا) به تنهایی پایین آمد و به دیگری پیوست و هردو کودک چون گذشته سالم برخاستند.
محققان معاصر میگویند: بزرگترین دغدغهی ذهنی هیتلر به هنگام اشغال «لهستان» در جنگ جهانی دوم آن بود که مردی لهستانی به نام «وولف میسینگ» را دستگیر و زنده یا مرده به برلین ببرد. چنان مشهور بود که آن مرد در مقام یک غیبدان پیشگو دارای نیروهای خارق عادهای است. وی قبل از اشغال لهستان پیشگویی کرده بود که هیتلر جنگ را خواهد باخت و سرانجام بدی پیدا خواهد کرد، و چون هیتلر آدم بدبینی بود و به پیشگویی و طالعبینی عقیده داشت، پیشگویی او را پذیرفت و تصمیم گرفت اگر روزی دستش به وی برسد، انتقام خود را بگیرد.
«میسینگ» توانست در آخرین لحظه بگریزد و به «مسکو» پناهنده شود، اما رفتنش به آنجا چون کسی بود که از گرمای سنگ سوزان به آتش پناه میبرد، زیرا او از چنگ دیکتاتوری گریخت تا به چنگ دیکتاتور دیگری «استالین» گرفتار آید.
دیکتاتور شوروی داستان و ماجرای او را شنید و تصمیم گرفت تا قدرت «تلهپاتی» او را آزمایش کند؛ و او خود از «میسینگ» خواست تا نیروهای خیالی مورد ادعای خود را در سرقت یکی از بانکهای شوروی به کار گیرد.
«وولف میسینگ» بانک بزرگی را در مسکو انتخاب کرد که کسی در آن وی را نمیشناخت در روز تعیین شده «میسینگ» با قدمهای استوار وارد بانک شد و نزد تحویلداری که پشت پیشخوان شیشهای خود نشسته بود رفت و برگ سفیدی را که از یک دفتر کنده شده بود به او داد و کیف خالی گشودهای را در مقابل او قرار داد. به شیوه «تله پاتی» به او فرمان داد تا صد هزار روبل به او بدهد؛ تحویلدار به برگه نگاه کرد و با دقت آن را کاوید، او لحظهای تردید نکرد که آن برگ (چک) معتبری است؛ فوراً صندوق خود را گشود و بستههای اسکناس را از آن بیرون آورد و صد هزار روبل را در کیف او نهاد.
«میسینگ» کیف را برداشت و از بانک خارج شد، تا آنکه مردان استالین پولها را نزد او یافتند و سرقت او از بانک محرز شد.
پس از آن برای بار دوم نزد تحویلدار رفت و بستههای اسکناس را به او بازگرداند تحویلدار متحیر به او و پولها و برگ سفید مقابل خویش نگاه کرد و در اثر یک ایست قلبی بر زمین افتاد...
بخت با تحویلدار یار بود و او از آن ایست قلبی نجات یافت، اما «میسینگ» از چنگ استالین رهایی نیافت. آزمایش دیگری منتظر او بود که استالین میخواست بدان وسیله شخصاً از نیروهای استثنایی «میسینگ» اطمینان حاصل کند.
استالین از او خواست که بدون اجازه نامه کتبی به دفترش در «کرملین» وارد شود. برخلاف کسانی که میخواستند به دفتر او بروند، زیرا چنین اشخاصی حتی اگر فرمانده جنگی و یا رهبران کمونیست شوروی هم بودند میبایست اجازهی کتبی میگرفتند. در روز تعیین شده مردی به (کاخ کرملین) نزدیک شد و فضای بیرون آن را پشت سر گذاشت. چون به در ورودی رسید نگهبانان به نشانهی سلام، اسلحه خویش را بالا گرفتند، و آن مرد سالنهای کرملین را یکی پس از دیگری پیمود و از پلهها و در مقابل دیدگان نگهبانان و مردان امنیتی که همه جا پراکنده بودند بالا رفت، همه به هنگام عبور به او سلام میدادند، تا اینکه به اتاق آجودان استالین رسید، او نیز از جا برخاست، و سلام داد و «میسینگ» را تا دفتر استالین همراهی کرد، و در حالی که کاملاً خم شده بود در را برای او گشود. در این هنگام استالین چشم از اوراق مقابل خویش برداشت و به مهمان نگریست، ناگهان خود را رودرروی «میسینگ» یافت!!
«میسینگ» بعدها کار خود را چنین تفسیر کرد: او به نگهبانان و مأموران اطلاعاتی چنان الهام کرده بود که خودِ «بیریا» است، رئیسی که آنان را در این مناصب گماشته است. همان رئیس خوفناک تشکیلات اطلاعات شوروی. او تنها کسی بود که میتوانست بدون کسب اجازه و هر وقت که میخواست نزد استالین برود. [۱۳۱]
[۱۲۶] تعریف جرجانی:ص(۱٧۶) [۱۲٧] مقدمه ابن خلدون (٩۲۶) [۱۲۸] رحله ابن بطوط (۱/۵۰) [۱۲٩] رحله ابن بطوطه (۲/٧۲۵) [۱۳۰] رحله ابن بطوطه (۲/٧۳۱) [۱۳۱] نگا: مجله قطری (الدوحه) ص(۵۴)؛ شماره(٩٩) مارس (۱٩۸۴) و مقالهی با عنوان: خواب مغناطیسی و اسرار پنهان در جهان و سیاست اثر محمد الغرب موسی.
نوع دوم از سحر تخیلی، چشمبندی است
اساس این نوع بر آن استوار است که نیروی باصره گاه به سبب عوارضی اشیا را خلاف آنچه که در واقع هستند میبیند، به همین دلیل خطاهای چشم بسیار است آیا نمیبینی که شخص سوار بر کشتی آنگاه که به رودخانه مینگرد کشتی را ثابت و رودخانه را متحرک میپندارد، همین دلیل آن است که شیء ساکن گاه در حال حرکت دیده میشود و جسم متحرک ساکن. به همین ترتیب قطرههای باران، که به صورت یک خط مستقیم دیده میشوند و یا فتیلهی آتش که به هنگام چرخاندن به صورت دایرهای دیده میشود، و یا حبهی انگوری که در آب به اندازه هلویی مشاهده میگردد و انسان کوچکی که در مه بزرگ به نظر میرسد.
ابن کثیر در تفسیر سورهی بقره سخن رازی را به اختصار آورده و میگوید: «اساس آن (چشم بندی) بر این است که گاه چشم به خطا میرود و متوجه چیز خاصی شده، از دیگر اشیا غافل میماند، مثلاً یک شعبدهباز حاذق و ماهر به ظاهر کاری را انجام میدهد تا بینندگان را به سبب آن شگفت زده کند و چشمانشان را به آن خیره نماید، به محض آنکه ناظران به آن خیره و مشغول شدند به سرعت کار دیگری را انجام میدهد و در این هنگام است که بینندگان چیز غیرمنتظرهای میبینند و از آن شگفتزده میشوند.
در حالی که اگر آن شعبدهباز سکوت کند و چیزی نگوید و ذهن بیننده را با کلام خود به طرف ضد آنچه که انجام میدهد متوجه نسازد، بینندگان هم آنچه را که انجام میدهد متوجه میشوند.
ابن کثیر در ادامه میگوید: هر اندازه کار شعبدهباز به حس بینایی خلل و نقص بیشتری وارد سازد، کار زیباتر جلوه میکند؛ مثلاً شعبدهباز، در جای بسیار روشن یا تاریک بنشیند تا حس بینایی به کارهای او واقف نشود. [۱۳۲]
ابن کثیر معتقد است که جادوی جادوگران فرعون از این گونه بوده است، آیات قرآن نیز به این نکته تصریح دارند که سحر آنان تخیّلی و چشمبندی بوده است. خداوند میفرماید:
﴿فَإِذَا حِبَالُهُمۡ وَعِصِيُّهُمۡ يُخَيَّلُ إِلَيۡهِ مِن سِحۡرِهِمۡ أَنَّهَا تَسۡعَىٰ٦٦﴾[طه: ۶۶].
«موسی چنان به نظرش رسید که بر اثر جادوی ایشان بناگاه طنابها و عصاهای آنان مار شدهاند و میخزند و تند راه میروند». آوردن تخّیل در این آیه نص صریحی است بر این مدعا. همچنین در آیهی دیگری به این مطلب اشاره شده است:
﴿فَلَمَّآ أَلۡقَوۡاْ سَحَرُوٓاْ أَعۡيُنَ ٱلنَّاسِ﴾[الأعراف: ۱۱۶].
«هنگامی که وسائل جادوگری خود را بینداختند چشمبندی کردند» زیرا سحر کردن بر چشمان مردم که در این آیه آمده است، دلیل آن است که چشمان آنها چیزی غیر واقعی را تصور کرده است و خداوند (به حقایق) آگاه است.
شاید آنچه که دجال آن را میآورد نیز از همین گونه سحر باشد، زیرا پیامبر خداص خبر داده که با او بهشتی و آتشی است اما حقیقت برخلاف آن چیزی است که شخص میبیند، بهشت او آتش و آتش او بهشت است.
از حذیفه س روایت شده که پیامبر خدا ص فرمودند: «مَعَهُ جَنَّةٌ وَنَارٌ، فَنَارُهُ جَنَّةٌ، وَجَنَّتُهُ نَارٌ» [۱۳۳] [با او بهشت و دوزخی همراه است، دوزخ او بهشت و بهشت او دوزخ است].
همچنین از حذیفه س روایت شده که پیامبرخدا ص در مورد دجال فرمودند: «إِنَّ مَعَهُ مَاءً وَنَارًا فَنَارُهُ مَاءٌ بَارِدٌ وَمَاؤُهُ» [۱۳۴] (همانا با او آب و آتشی همراه است، آتش او آبی سرد است و آب او آتشی است) در صحیح مسلم علاوه بر آن آمده است: «فلا تهلکوا» (آگاه باشید که هلاک نگردید).
در روایت دیگری از حذیفه س آمده است که: پیامبرخدا ص فرمود: «لأَنَا أَعْلَمُ بِمَا مَعَ الدَّجَّالِ مِنْهُ مَعَهُ نَهْرَانِ يَجْرِيَانِ أَحَدُهُمَا رَأْىَ الْعَيْنِ مَاءٌ أَبْيَضُ وَالآخَرُ رَأْىَ الْعَيْنِ نَارٌ تَأَجَّجُ فَإِمَّا أَدْرَكَنَّ أَحَدٌ فَلْيَأْتِ الَّذِى يَرَاهُ نَارًا وَلْيُغَمِّضْ ثُمَّ لْيُطَأْطِئْ رَأْسَهُ فَيَشْرَبَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مَاءٌ بَارِدٌ» [۱۳۵] به حقیقت من نسبت به آنچه که دجال با خود دارد، از خود او آگاه ترم، با او دو رود جاری است، یکی به ظاهر آبی است سفید و دیگری به ظاهر آتشی است که میجوشد، اگر یکی از شما زمان دجال و کارهای او را دریافت، به روی (رودی) برود که به صورت آتش مشاهده میکند، در آن فرو برود، سپس سر خود را به سمت پایین برده و از آن بنوشد، زیرا آبی سرد و گواراست.
در روایت دیگری از حذیفه س آمده است: «إِنَّ الدَّجَّالَ يَخْرُجُ وَإِنَّ مَعَهُ مَاءً وَنَارًا فَأَمَّا الَّذِى يَرَاهُ النَّاسُ مَاءً فَنَارٌ تُحْرِقُ وَأَمَّا الَّذِى يَرَاهُ النَّاسُ نَارًا فَمَاءٌ بَارِدٌ عَذْبٌ فَمَنْ أَدْرَكَ ذَلِكَ مِنْكُمْ فَلْيَقَعْ فِى الَّذِى يَرَاهُ نَارًا فَإِنَّهُ مَاءٌ عَذْبٌ طَيِّبٌ» [۱۳۶]
همانا دجال ظهور میکند در حالی که با او آبی است و آتشی، آنچه که در نظر مردمان آب است، آتش سوزان، و آنچه که در نظرشان آتش است آبی سرد و گواراست. اگر کسی از شما زمان او را دریافت در آنچه که آن را آتش میپندارد در آید، همانا که آن آبی است گوارا.
از زمرهی سحر خیالی آن است که جادوگران میان زن و مرد را از یکدیگر جدا میکنند در این هنگام شیطان جادوگر نزد زن زیباروی میآید و به شکل عروسکهای زشتی بر چهرهی آن زن زیباروی قرار میگیرد و در نتیجه فرد مورد نظر از آن زن تنفر پیدا کرده و او را زشت میپندارد. از آن سو نزد زن زشت و یا زنی که بهرهای از زیبایی ندارد میرود و به شکل عروسک زیبایی صورت او را میپوشاند، در نتیجه شخص مورد نظر به او علاقهمند شده و با او ازدواج میکند.
طبری میگوید: «جادوگر بدین صورت میان مرد و زن جدایی میاندازد که در ذهن هرکدام از آنها دیگری را برخلاف آنچه که هست جلوه میدهد تا زن و مرد را در نظر همدیگر زشت جلوه دهد و آن دو به هم پشت کرده و از همدیگر دوری کنند و در نتیجه مرد زن خویش را طلاق دهد. در حقیقت جادوگر که سبب جدایی میان آن دو را فراهم نموده جدا کننده اصلی است». [۱۳٧]
گاه جدایی میان زن و شوهر به وسیلهی آن چیزی است که شیطان در دل و اندیشهی انسان القا میکند که در نتیجه آن مرد از زنش متنفّر میشود.
[۱۳۲] تفسیر ابن کثیر: (۱/۵۵) [۱۳۳] مسلم در کتاب الفتن آن را روایت کرده، باب ذکر الدجال (۴/۲۲۴۸)، شماره (۲٩۳۴) [۱۳۴] بخاری در کتاب الفتن باب ذکر دجال، فتح الباری (۱۳/٩۰)، و مسلم در کتاب الفتن باب ذکر دجال (۴/۲۲۴٩) شماره(۲٩۳۴) [۱۳۵] مسلم در کتاب الفتن آن را روایت کرده است (۴/۲۲۵۰) شماره حدیث: (۲٩۳۵) [۱۳۶] همان، شماره حدیث: (۲٩۳۶) [۱۳٧] تفسیر طبری: (۱/۴۶۳)
تفاوت این نوع با جادوی خیالی
سحر مجازی بر حیلههای علمی و آگاهی بر خواص اشیا و تردستی و دروغ نسبت به آدمهای ساده لوح و نظایر آن استوار است. شاید چنین پنداشته شود که این نوع از اقسام سحر خیالی است، اما این تصور نادرست است. جادوگری که ریسمانی را به شکل مار افعی در آورده که با وسیلهای که او حرکت میدهد، حرکت میکند، یا آنکه صورت سفید خود را با رنگ به سیاهی تبدیل میکند، یا آنکه دست خود را در آتش میگذارد و دستش نمیسوزد، زیرا ابتدا با مادهای مقاوم به آتش دست خود را آغشته است، هیچکدام از این اعمال از قبیل سحر خیالی نیست، همان گونه که گفتیم تخییل، یا نتیجه تاثیر در قوای ذهنی فرد جادو شده است و یا در نتیجه چشمبندی است تا کارها را برخلاف واقعیت ببیند.
جز ابن القیم کسی دیگر تفاوت میان این دو را تشخیص نداده است. او معتقد است که «سحر خیالی» در نتیجه تغییری که در شیء دیده شده یا بیننده بوجود آمده است پدید میآید.
کسانی که عملکرد جادوگران فرعون را مشاهده کردند یا در اثر تغییراتی که در ریسمانها و عصاها رخ داده بود جادو شدند (مثلاً اگر ساحران به روحهایی شیطانی پناه برده باشند تا آن را حرکت دهند و بینندگان گمان کرده باشند که خود حرکت میکنند) و یا در اثر تفسیر و تحولی که در بیننده بوجود آمده بود دچار سحر شدند و طنابها و عصاها را متحرک و جنبان میدیدند در حالی که در حقیقت ساکن و ایستا بودند.
ابن قیم میگوید: شکی نیست که جادوگر هردو را انجام میدهد، گاه در خود بیننده و احساس او تصرف میکند تا اشیا را برخلاف آنچه که هست ببیند، و گاه با پناه جستن به ارواح شیطانی در اشیای محسوس تصرف مینماید.
ابن قیم به شدت با کسانی که سحر جادوگران فرعون را در نتیجهی حیلههای ساختگی آنان میداند مخالف است و میگوید: شاید آنان در ریسمانها و عصاها چیزهایی مانند جیوه گذاشته بودند که موجب حرکت آن میشد، زیرا خاصیت جیوه آن است که چون در داخل چیزی ریخته شود و آن چیز در محل گرمی قرار داده شود به حرکت در میآید.
ابن قیم میگوید: دیدگاه آنان به دلایل گوناگونی پذیرفتنی نیست، زیرا اگر چنان بود، چنین کاری خیالی شمرده نمیشد بلکه یک حرکت واقعی بود و در نتیجه، جادو کردن چشم و سحر نامیده نمیشد بلکه فن و صنعتی از صنعتهای مشترک میان مردم بود. در حالی که خداوند میفرماید:
﴿فَإِذَا حِبَالُهُمۡ وَعِصِيُّهُمۡ يُخَيَّلُ إِلَيۡهِ مِن سِحۡرِهِمۡ أَنَّهَا تَسۡعَىٰ٦٦﴾[طه: ۶۶].
«موسی چنان به نظرش رسید که بر اثر جادوی ایشان بناگاه طنابها و عصاهای آنان مار شدهاند و میخزند و تند راه میروند».
واضح و آشکار است که اگر آن گونه که منکران میگویند طنابها و عصاها با نیرنگی به حرکت در آمده باشند، چنین کاری سحر نیست. اگر چنان میبود راه ابطال آن خارج ساختن جیوه از داخل ریسمانها و عصاها و بیان و افشای محلهای حاوی جیوه میبود و نیازی به انداختن عصای موسی و بلعیدن ریسمانها و عصاهای ساحران نبود.
دلیل دیگر آن است که در اجرای چنین نیرنگهایی به کمک گرفتن از جادوگران نیاز نیست، بلکه تنها مهارت سازندگان آن کافی است، و فرعون هم نیازی به تعظیم و ارج نهادن به آنان و تسلیم شدن در مقابل خواستههایشان و وعدهی پاداش به آنان نداشت.
همچنین در مورد این قبیل نیرنگها نمیگویند ﴿إِنَّهُۥ لَكَبِيرُكُمُ ٱلَّذِي عَلَّمَكُمُ﴾[طه: ٧۱].
«مسلماً او بزرگ شماست، بزرگی که به شما جادوگری آموخته». «زیرا تمام مردم در یادگیری و آموزش دادن صنعتها مشترکاند و خلاصه بیاساس بودن چنین نظری آشکارتر از آن است که بخواهیم برای رد آن خود را به زحمت بیندازیم». [۱۳۸]
[۱۳۸] التفسیر القیم: ص(۵٧۲)
دوست دارم نمونههایی از سحر مجازی بیان شود. اساس این نوع بر تردستی و نیرنگهایی علمی و یافتههایی است که در آن جادوگر از زمان خویش پیشی میگیرد و کار جادوگران در چشم مردم بزرگ و عجیب مینماید، زیرا آنان نمیدانند که چگونه مشاهدات خود را تفسیر و تعلیل کنند، و اگر به راز آن پی ببرند، حیرتشان برطرف میشود.
۱- راز پرندگانی که به گنبد بیت المقدس زیتون میبردند
مردم شب اول آبریل هر سال صدها پرنده را میدیدند که دانههای زیتون را به گنبدی که بر روی قبری در بیت المقدس بنا شده بود حمل میکردند و گنبد را از دانههای زیتون پُر نمودند.
آنان معتقد بودند که این کار کرامتی است برای مردهای که آنجا دفن است، در حالی که آن گونه نبود. ماجرا نیرنگ نوازندهای مشهور بود که با حیلهی خود پرندگان را وادار کرده بود تا دانههای زیتون را به آنجا ببرند.
ابوبکر رازی این داستان و راز آن را بیان کرده است. واقعیت آن است که در آن زمان نوازنده مشهوری به نام «أرجعیانوس» میزیست که بر حسب اتفاق [روزی] از صحرایی میگذشت، در آن بیابان جوجه برصلهای دید. (برصله) پرندهی مهربانی است آن جوجه برخلاف دیگر پرندگان آواز اندوهگینی سر میداد و دیگر پرندگان دانههای تازهی زیتون را برای او میآوردند و آن جوجه برخی را به هنگام نیاز میخورد و برخی دانهها نیز باقی میماندند.
نوازنده آنجا ایستاد و عملکرد آن جوجه را بررسی کرد و دانست که در آواز او که با سایر پرندگان متفاوت است نوعی از احساس درد و اندوه وجود دارد که جلب توجه میکند و سایر پرندگان را دلسوز او قرار داده است و آنان غذای او را فراهم میکنند.
[با الهام از این کار] نوازنده وسیلهای شبیه سوت ساخت که چون باد به آن می¬وزید همان صدا را تولید میکرد، نوازنده آنقدر دستگاه خود را آزمود تا به آن اطمینان پیدا کرد و آن پرندگان به همان گونه که برای آن جوجه غذا میبردند، دانههای زیتون را نزد او آوردند، زیرا گمان میکردند آنجا پرندهای از جنس خودشان وجود دارد.
نوزانده چون هدف خویش را نزدیک و محقق شده دانست قصد هیکل اورشلیم کرد و از شب دفن «أسترخوس» عابد پرسید، عابدی که آن هیکل را بر پای داشته بود. به او گفتند که وی در شب اول ماه آبریل دفن شده است. او مجسمهای شیشهای و توخالی ساخت و آن را بر بالای آن هیکل نصب نمود و بر بالای آن نیز گنبدی بنا کرد و از مردم خواست تا شب اول آبریل آن را بگشایند. چون باد میوزید آن مجسمه مانند «برصله» صدا میداد و سیل پرندگان دانههای زیتون را به آنجا میآوردند تا آنکه هر روز گنبد مملو از دانههای زیتون میشد و مردم چنان پنداشتند که این کرامت آن شخص مدفون است. [۱۳٩]
ابن کثیر نیرنگهای بزرگان نصارا را نسبت به مردم خویش از این قبیل میداند. از آن جمله است نورهایی که به آنان نشان میدادند مانند داستان «کنیسه القیامه» در سرزمین مقدس و نیرنگی که جهت داخل نمودن مخفیانه آتش به کنیسه به آن متوسل میشدند، و روشن ساختن چراغهای آن با ترفندی لطیف که نزد توده مردم خریدار داشت، در حالی که بزرگان نصارا خود به آن (ترفند) اقرار داشتند، اما کار خود را به این بهانه توجیه کردند که میخواهند یاران خویش را بر دین خود گرد آورده و نگه دارند و در این راه چنین کاری را درست میدانستند. [۱۴۰]
از همین گونه سحر روایت شده است که مردی در زمانهای پیشین از آهنربایی آگاه بود و به همین نیرنگ یک بت آهنین را در هوا نگاه داشت، او این کار را با ایجاد نیروی جاذبهی مغناطیسی پیرامون آن بتها انجام داد سپس به قوم خویش گفت: این خدای شماست، و مردم نیز به پرستش آن پرداختند.
[۱۳٩] قصة السحر (۴۴) [۱۴۰] تفسیر ابن کثیر(۱/۲۵۶)
۲- شفای بیماران
مردم در مورد بسیاری از کسانی که ادعای دینداری و تقوا دارند، داستانهایی نقل میکنند که گویا آنان بیمارانی را که پزشکان حاذق از درمان آنها ناتوان بودهاند، شفا دادهاند. زمرهی آنها داستان قصه حسین بن منصور حلاج است که بر شهری از بلاد جبل وارد شد و بیماری را مشاهده کرد که کور و زمینگیر شده بود، او برایش دعا کرد و از آب دهان خود در دستانش ریخت و چشمان آن بیمار را با آن مسح نمود تا بیناییاش را بدست آورد، سپس پاهای او را مسح کرد و شخص بیمار فوراً برخاست و شروع به راه رفتن کرد.
اما حقیقت ماجرا فاش شد و مردم دانستند که این از نیرنگهای حلاج بوده است.
راز این ماجرا آن گونه که ابن کثیر به نقل از خطیب بغدادی آورده،آن است که حلاج به یکی از یاران نزدیک خود فرمان داد تا قبل از او به یکی از شهرهای بلاد جبل برود و به عبادت و پارسایی و زهد تظاهر نماید و چون مطمئن شد که آنان نزد او گرد آمده و او را دوست دارند و به او عقیده پیدا کردهاند، خود را نابینا جلوه دهد وپس از چند روز وانمود کند که زمین گیر شده است و آن گاه که مردم برای درمان او تلاش کنند بگوید: ای مردم نیکوکار، کارهای شما به من سودی نمیرساند، پس از سپری شدن چند روز وانمود کند که پیامبرخدا ص را در خواب دیده که به او میگوید: فقط«قطب» میتواند تو را شفا دهد و «قطب» در فلان روز و فلان ماه نزد تو میآید و خصوصیات او چنین و چنان است، و حلاج به آن مرد گفت که در فلان روز نزد تو میآیم!
مرد به آن سرزمین رفت و مدتی را در ظاهر به عبادت و پارسایی و قرائت قرآن سپری کرد، تا اینکه مردم به او عقیده نموده و علاقمند شدند، سپس چنان وانمود کرد که نابینا گشته و مدتی به این حال ابراز باقی ماند، سپس خود را فلج جلوه داد، مردم تا آنجا که ممکن بود تلاش کردند تا او را درمان کنند اما سودی نداشت، وی به آنان گفت: ای مردم نیکوکار! تلاش شما نسبت به من سودی ندارد، و من پیامبر خدا ص را در خواب دیدم که به من گفت: تنها قطب میتواند تو را شفا دهد و او در فلان روز و فلان ماه نزد تو خواهد آمد؛ مردم که در ابتدا او را با خود به مسجد میکشاندند، [چون این سخن را شنیدند] وی را بر دوش خود سوار کرده و به او احترام میگذاشتند.
چون زمان موعود (و مورد توافق او و حلاج) فرا رسید، حلاج مخفیانه وارد شهر شد در حالی که لباس پشمی سفیدی به تن داشت، سپس وارد مسجد شد و در کنار ستونی بدون آنکه به کسی توجه کند مشغول عبادت شد. مردم او را بر همان خصوصیاتی یافتند که آن مرد برایشان گفته بود، و برای عرض سلام و کسب برکت و تبرّک به سوی او روان شدند، آن گاه نزد مرد بیماری که منتظر شفا بود آمدند و او را از آمدن قطب باخبر کردند، مرد گفت: ویژگیهای او را برایم بگویید، آنان ویژگیهای آن شخص را برایش گفتند، مرد گفت: این همان شخصی است که پیامبرخدا ص در خواب به من خبر داده بود و فرموده بود که او مرا شفا خواهد داد، مرا نزد او ببرید، آنان بیمار را در پیشگاه قطب قرار دادند. مرد با او سخن گفت و او را شناخت و گفت: ای بنده خدا! من پیامبر خدا را در خواب دیدم... و خواب خود را برایش تعریف کرد. حلاج دستان خود را به آسمان بلند نمود و برایش دعا کرد، سپس آب دهان خود را در دستانش ریخت و با آن چشمان مرد را مسح نمود. مرد چشمان خود را گشود، گویی هرگز بیماریی نداشته است، او بینا شده بود. حلاج دوباره با دهان خود پاهای مرد بیمار را مسح کرد، و مرد بلافاصله برخاست وشروع به راه رفتن نمود، گویا که هرگز فلج نبوده است. همهی مردم و امیران و بزرگان شهر نزد حلاج حاضر بودند. ناگهان مردم فریاد بلندی سر دادند و تکبیر و تسبیح گفتند و حلاج را فراتر از نیرنگ و باطلی که در حق آنان کرده بود بزرگ داشتند.
حلاج مدتی با احترام فراوان نزد آنان ماند، مردم آرزو میکردند که او چیزی از آنان بخواهد، آن گاه که خواست آنان را ترک کند، خواستند مال فراوان برایش گرد آورند اما او گفت: من نیازی به مال دنیا ندارم، ما با ترک دنیا به این مقام و منزلت رسیدهایم! اما شاید این دوست شما برادران و یارانی از «ابدال» داشته باشد که در مرز «طرسوس» در حال جهادند و حج میکنند و صدقه میدهند، آنان به چنین مالی نیازمندند. مرد بیمار شفا یافته گفت: شیخ راست میگوید، خداوند بینایی مرا به من باز داد و سلامتی را به من ارزانی داشت، باقی ماندهی عمرم را همراه برادران «ابدال» و صالح خویش با جهاد در راه خدا و حج خانهی او سپری خواهم نمود. حلاج مردم را تشویق کرد تا هرآنچه که دوست دارند به آن مرد بدهند و سپس آنان را ترک نمود. آن مرد مدتی میان مردم ماند تا آنکه زر و سیم فراوانی برایش گرد آوردند، چون به اندازهای که میخواست از آن مال اندوخت با آنان وداع کرد و آنها را ترک نمود و نزد حلاج رفت و آن دو ثروت را میان خود تقسیم نمودند. [۱۴۱]
از این قبیل شگفتیهای حلاج، در زمانهای مختلف، مردم را فریفته و هنوز هم میفریبد، اما فقط نزد مردم سادهلوح خریدار دارد و آنان که ادعای سحر میکنند میدانند کدام نوع از آن، نیرنگ و سحرشان را نزد مردم رواج میدهد به خصوص اگر این شعبدهبازان چنان به مردم ساده لوح القا کنند که دارای نیروهای منحصر به فردی هستند و یا هر دستوری که بدهند جنیان آن را اجرا خواهند کرد. در چنین حالتی و بعد از آنکه عقل مردم را به کلی تسخیر کردند با آسودگی خاطر شعبدهی خود را انجام میدهند.
ابن کثیر این نوع از فریفتن را «تنبله» نامیده است، و آنچنان که خود او میگوید فقط نزد مردمان کم عقل و سادهلوح چنین فریب داده میشوند. در علم فراست (درایت و تیزبینی) مواردی وجود دارد که به وسیلهی آن میتوان عاقل را از کمعقل تشخیص داد، و اگر شخص زیرک در این دانش مهارت داشته باشد میداند چه کسی از او اطاعت میکند و چه کسی اطاعت نمیکند.
عموم مردم اسطوره و خرافات و خبرهای دروغ و غیرممکن را زود باور میکنند. [۱۴۲] یکی از این نمونهها ماجرایی است که ابن کثیر در تاریخ خود آورده است. وی نقل میکند که در سال سیصد و چهار در بغداد منتشر شد که حیوانی به نام «زرنب» شبانه بیرون میآید و کودکان را در رختخواب میخورد و به مردم در حالت خواب حمله میکند و گاه دست مرد و یا پستان زنی را در حالت خواب بریده است.
این شایعه در میان مردم بغداد اثرگذار شد. مردم شبها بیدار میماندند و بر بامهای خانه بر وسایل مسی و آهنی خود میکوبیدند تا این حیوان را از خویش برانند، اطراف و گوشههای بغداد آکنده از پژواک این صداها شده بود. مردم برای فرزندان خود گلولههایی از لیف خرما و غیر آن ساخته بودند و دزدان این اغتشاش و شلوغی را غنیمت دانسته بودند و دزدی و گم شدن اموال مردم فزونی یافته بود.
مردم تنها زمانی آرام یافتند که خلیفه دستور داد حیوانی از جنس سگهای آبی را بگیرند و بر روی پل بغداد بر دار آویزند، و چون مردم آن صحنه را مشاهده کردند، به خیال آنکه این حیوان همان است و دولت توانسته که آن را بگیرد، آرام و قرار یافتند!
[۱۴۱] البدایه و النهایه: ابن کثیر(۱۱/۱۳۵) [۱۴۲] نگا: تفسیر ابن کثیر(۱/۲۵٧)
۳- راز مردی که در دارالخلافه پیدا میشد
جصاص و مورّخان چنین نقل کردهاند که در زمان «معتضد بالله» در اوقاتی که او با زنان و خانوادهاش خلوت میکرد و بیشتر اوقات بویژه هنگام ظهر مردی مشاهده میشود شمشیر در دست داشت، هرچه میخواستند او را دستگیر کنند، نمییافتند با وجودی که به شدت در تعقیب او بودند. خلیفه خود بارها او را دیده بود واز این امربسیار وحشت زده شده بود.
خلیفه افسونگران را فرا خواند و آنان با مردان و زنانی که گمان میکردند برخی دیوانه و برخی عاقلاند، حاضر شدند. وی از یکی از بزرگان آنان خواست تا جادو کند، و آن جادوگر یکی از آن مردان را که گمان میکرد سالم است جادو کرد و او دیوانه شد. خلیفه به اوضاع مینگریست و آنان برای وی توضیح میدادند که این کار نهایت مهارت و توانایی در این حرفه است، زیرا جنیان از جادوگر اطاعت کرده و آن مرد سالم را دیوانه کردهاند، اما این کار فقط هماهنگی آن جادوگر با آن مرد بود تا هر وقت که او را جادو نماید، او نیز دیوانه و بیعقل شود. (این سخن در معتضد) اثر کرد و او نسبت به آن افسونگر بدبین شد، اما باز هم در مورد آن شخص که مرتباً در خانهی او ظاهر میشد از آنها سؤال کرد؛ آنان با حیله و نیرنگ در مورد او دروغ گفتند بدون آنکه ماهیت و حقیقت آن مرد را برایش بازگو کنند. خلیفه دستور داد که از نزد او بروند و خواست که به هرکدام از آنها پنج درهم بدهند.
معتضد تا آنجا که میتوانست محکمکاری کرد و فرمان داد تا حصار و دیوار را آنچنان محکم بسازند که هیچ کس نتواند از آن بالا رود. بر بالای دیوارها خمهایی را به حالت خوابیده قرار داد تا دزدان نتوانند با انداختن قلاب از آن بالا بروند، اما هیچ آن مرد را نیافتند جز آنکه گاهی اوقات در دارالخلافه ظاهر میشد، و این ماجرا تا مرگ معتضد ادامه یافت.
من خود این خمهای خوابیده بر باروی قصر ثریا را دیدهام، از دوستی که دربان المقتدر بالله بود در مورد آن شخص پرسیدم. او در جواب گفت: که تا زمان مقتدر خبری از او نبود. آن شخص خدمتکار سفیدپوستی به نام یقق بود که به یکی از کنیزان حرم علاقه مند شد و ریشهای رنگارنگی برای خود تهیه کرده بود. چون یکی از آن ریشها را میگذاشت هیچ کسی نمیدانست که ریش خود اوست. او در زمان مشخصی یکی از آن ریشها را میگذاشت و در مکان موعود سلاح در دست در مقابل چشمان معتضد ظاهر میشد، و چون میخواستند او را دستگیر کنند به داخل درختان باغ و یا یکی از راهروها و دالان ها میرفت و ریش خود را میکَند و در آستین و یا جیب خود قرار میداد و سلاح در دست مانند دیگر خدمتکاران به تعقیب آن شخص میپرداخت بگونه ای که هیچ کسی مشکوک نمیشود و حتی از وی میپرسیدند: آیا آن شخص را اینجا ندیده است؟ ما دیدیم که به این سمت آمد و او در جواب میگفت: کسی را ندیدهام.
هرگاه که این آشوب به پا میشد کنیزها نیز بیرون میآمدند و به آن محل میرفتند و آن شخص کنیز مورد علاقهی خود را ملاقات میکرد و با او سخن میگفت. هدف او از این کارها دیدن و سخن گفتن با آن کنیز بود و این در زمان مقتدر هم عادت او بود تا پس از مدتی به «طرسوس» رفت و در آنجا ماند تا اینکه وفات کرد. پس از مرگش کنیز ماجرای او را تعریف کرد و راز او را فاش نمود.
با وجود مراقبتهای شدید معتضد یک خدمتکار چنین حیله و نیرنگ پنهانی را انجام میدهد و همه از یافتن او ناتوان میشدند، در حالی که مکر و نیرنگ پیشهی اصلی او نیست.
در مقایسه با چنین شخصی، حال آنکه چنین کارهایی پیشهی اوست و او از این راه نان میخورد چگونه باید باشد؟ [۱۴۳]
[۱۴۳] أحکام القرآن جصاص:(۱/۴٧ )و نگا: البدایه و النهایه: (۱۱/٧٧)
۴- نیرنگ زندهکردن مردگان
یکی از این نیرنگها که موجب شگفتی مردم است زنده کردن مردگان است که جادوگر در این مورد به یافتههای علمی تکیه میکند.
نمونهای از این نیرنگ آن است که جادوگر گردن کبوتری را میپیچاند تا آنجا که به نظر برسد کبوتر مرده است، سپس کبوتر را به سمت مردم پرتاب میکند، مردم با دیدن این ماجرا دردمند و آزرده میگردند، جادوگر از مردم کبوتر میخواهد تا به گمان خویش آن را زنده کند، او کبوتر را در ورقی میگذارد و بر آن ضربه میزند، کبوتر زنده میشود و به سمت افرادی که جادوگر را احاطه کردهاند پرواز میکند. راز این کار آن است که دست جادوگر قبل از گرفتن کبوتر آغشته به «بنگ» است آن گاه که به ظاهر گردن کبوتر را میپیچاند میخواهد آن «بنگ» را به حس بویایی کبوتر برساند، در نتیجه کبوتر احساس خود را از دست میدهد و مردم گمان میکنند که او مرده است آنگاه جادوگر به کبوتر ضربه ای میزند و کبوتر پس از مدتی به هوش میآید. آن گونه که گفتهاند اگر سبب و علت این کار فاش شود، شگفتی آن نیز از میان خواهد رفت.
این کار چندان خارق العاده نیست، زیرا یک پزشک بزرگترین کارهای جراحی را انجام میدهد در حالی که بیمار بر اثر مواد بیهوشی به خواب رفته است به گونهای که اگر کسی قبل از انجام عمل جراحی او را ببیند وی را مرده میپندارد. [۱۴۴]
[۱۴۴] فن الشعوذه، من مذاکرات شرلوک هولمز: ص(٩)
۵- نیرنگ شعلهور ساختن شکر بدون آتش
یکی دیگر از نیرنگهایی که جادوگر در آن از یافتههای علمی استفاده میکند، آن است که شعبده باز یک سینی پر از شکر را به مردم نشان میدهد و از آنان میخواهد که آن را بچشند تا مطمئن شوند که شکر است، سپس با عصایی که در دست دارد به سینی اشاره میکند و شکر آتش گرفته و زبانه میکشد.
راز این کار آن است که سینی حاوی دو قسمت مساوی از شکر و «کلرات پتاسیم» (یک مادهی شیمایی شبیه شکر است) میباشد. یک طرف عصایی که در دست شعبدهباز است آغشته به جوهر گوگرد است. آنگاه که با این عصا به سینی اشاره میکند، جوهر گوگرد با ماده شیمیایی داخل سینی تماس پیدا کرده و آتش میگیرد. و جادوگر با تردستی و مهارت و چشمبندی از آن قسمت که حاوی شکر است به مشاهده کنندگان میچشاند.
۶- نیرنگ وارد کردن دود به داخل یک ظرف سربسته
شعبدهباز به داخل یک کوزه سربسته دود میدمد بدون آنکه به آن دسترسی داشته باشد.
حقیقت آن است که جادوگر قبلاً داخل کوزه شیشهای را با نمک میشوید، سپس کف یک سینی را با نوشادر آغشته میسازد و آن را به شکل عادی بر دهانهی کوزه میگذارد و روی آن را با دستمالی میپوشاند. شعبدهباز خود از دور میایستد و سیگاری روشن میکند و دود آن را به سمت کوزه پوشیده شده میدمد تا بینندگان چنان بپندارند که او کوزه را پر از دود میکند.
واقعیت آن است که این کار نتیجه یک فعل و انفعال شیمیایی میان نمک و نوشادر است که کوزه را از دود پر میسازد، و این از امور خارق العادهی شعبدهبازان است.
٧- سیاهکردن چهرهی سفید یک انسان
شعبدهباز قبل از آنکه روبروی تماشاگران قرار گیرد صورت خود را با ماده «اکسید بیسموت» چرب میکند. این ماده زیبایی و درخشندگی خاصی به صورت میدهد و به همین خاطر برخی از خانمها در آرایش خود از آن استفاده میکنند. پس از آن شعبدهباز در مقابل تماشاگران ظرفی پر از آب مخلوط با هیدروژن را جلوی صورت خود میگیرد و چنان وانمود میکند که بوی آن را استشمام میکند. صورت شعبدهباز بلافاصله به رنگ سیاه تبدیل میشود و این نتیجه واکنش شیمیایی ماده بر صورت و ماده موجود در آب است.
۸- مایع و ر نگهای مختلف
در این عمل شعبدهباز برگهای کلم را میپزد، سپس آب آن را که متمایل به قرمز شده است میگیرد و بعد از آنکه کاملاً سرد شد سه ظرف آماده میکند، در یکی از ظرف ها چند قطره «آمونیاک» و در ظرف دوم چند قطره از «جوهر گوگرد» میریزد و در ظرف سوم چیزی نمیگذارد. پس از آن مقداری از آب کلم را در ظرف اول میریزد اما رنگ آن تغییر نمیکند. در مرحله بعد چند قطره از آن آب را در ظرف دوم میریزد و رنگ آن سبز میشود که در این حالت آب کلم بر اثر «آمونیاک» تغییر رنگ میدهد و بالاخره با ریختن چند قطره از آب کلم در داخل ظرف سوم رنگ قرمز بدست میآید و تمام اینها بر اثر واکنشهای شیمیایی است. [۱۴۵]
[۱۴۵] فن الشعوذه:ص(۱۳-۱۴)
٩- شعبدهبازی با بکارگیری مهارت و ظاهرسازی
از دیگر فنون شعبده مهارت و ظاهرسازیهایی است که شعبدهبازان بر اثر تمرین کسب میکنند، مثل آنکه شعبدهباز به ظاهر انسانی را سر ببرد و یا با شمشیر به او ضربه بزند و شگفتآور آن است که تماشاگران جاری شدن خون را هم میبینند، سپس شعبدهباز لگدی به شخص ذبح شده میزند و او زنده میشود. اگر در چنین کاری دقت کنیم در مییابیم که چنین امری واقعیت ندارد، زیرا اگر عمل ذبح حقیقت داشت آن شخص نمیتوانست زنده بماند، چون میراندن و زنده کردن کار خداوند یگانهی بلند مرتبه است و فقط با علم و ارادهی او رخ میدهد.
اگر چه این عقیدهی هر فرد مسلمانی است، اما افراد ضعیف و عصبی وجود دارند که با کوچکترین توهمات و انفعالات متأثر شده و چنین شعبدهبازی را باور میکنند. به نمونههایی از این قبیل میپردازیم:
۱- شعبدهباز و جادوگر چاقوی تیزی را آورده و یا آن را از یکی از تماشاگران میگیرد و بر گردن دستیار خود حرکت میدهد و سر او را میبرد و خون جاری شده و آن شخص میمیرد، پس از ده دقیقه به او لگد میزند و او زنده میشود.
در حقیقت این کار توهم است و واقعیت ندارد، و با پی بردن به حقیقت امر آن توهم برطرف میشود.
حقیقت آن است که یک حباب پوستی به شکل پوست طبیعی انسان را که از مایعی شبیه به خون پر شده است بر گردن دستیار خود قرار میدهد و چاقو را بر روی این حباب حرکت میدهد تا منفجر شود و رنگ قرمز داخل آن که مانند خون است جاری شود و تماشاگران چنان تصور کنند که او دستیار خود را کشته است.
۲- نمونهی دیگر دریدن بدن انسان با شمشیر و خارج ساختن آن از پشت اوست.
شعبدهباز شمشیر فولادی درازی را به تماشاگران نشان میدهد تا مطمئن شوند که اسلحهی برنده و مرگباری در دست دارد، سپس آن را در شکم یکی از دستیاران خود فرو میکند به گونهای که شمشیر خون آلود از پشت او خارج میشود و شخص ضربه خورده زنده میماند.
حقیقت آن است که شعبدهباز جلیقهای را که تا نیمه از یک ماسوره معدنی پر شده است به شکل یک نیم دایره باز به تن دستیار خود میکند، این جلیقه در زیر لباسهای دستیار قرار میگیرد، پس از آن شعبدهباز لبهی شمشیر را به سمت شکم دستیارش میگیرد و جلیقه را پاره میکند تا از ماسوره بگذرد و در نهایت از پشت دستیار خارج شود. ریختن خون نیز نتیجه حبابی پر از مایع شبیه به خون است که بر اثر تماس شمشیر پاره شده و شمشیر آغشته به خون خارج میگردد.
۳- دیگر آن که جادوگر ساعت را از حرکت کردن باز میدارد.
در سالن نمایش شعبدهباز از مردم میخواهد که ساعتهایشان را در آورند. سپس بدون آنکه ساعتی را لمس کند با دست خود به سوی ساعت اشاره میکند و ساعت از حرکت باز میایستد و این کار را برای همه ساعتها تکرار میکند.
در حقیقت شعبدهباز آهنربای قوی کوچکی دارد که آن را زیر آستین و یا پیراهن خود پنهان نموده تا تماشاگران آن را نبینند. وقتی او در این حالت به ساعتی نزدیک میشود، فوراً از حرکت باز میایستد و در حقیقت این ظاهرسازی نتیجهی کار آهنرباست نه فرد شعبدهباز.
کارهای دیگری نیز وجود دارد که شعبدهبازان مردم را به وسیلهی آن فریب میدهند. مانند استفاده از برخی مواد مثل «فسفر» که مادهای است سخت و مومی رنگ که به هنگام تماس با هوا نورافشانی میکند و نیز «روغن زیتون» که شعبدهبازان ترکیبات معیّن این دو ماده را با هم مخلوط میکنند و لباسهای سفید رنگ را با آن آغشته میکنند و در اتاق تاریکی میگذارند که به صورت چهرههای درخشان و نورانی دیده میشود.
سحری که اساس آن بر فن و نیرنگ و تردستی باشد بسیار زیاد است و مردم همه جا آن را میبینند و بسیاری از جادوگران که به این نوع از سحر مشغولند. به سرزمین کویت نیز آمدهاند، یکی از آنان اهل بنگلادش است و«جوی ایش» نام دارد که در کشور خود مدیر مؤسسه آموزش فنون جادوگری است که بعدها مرکز مطالعات سحرِ بنگلادش نام گرفت.
او در یکی از نمایشهای خود در تئاتر اتحادیه کارگران چند بازی به نمایش گذاشت.
یکی از این بازیها آن بود که عدهای از تماشاگران دستهای او را از پشت بستند و او را در کیسهای گذاشتند و کیسه را نیز در صندوقی قرار دادند و درِ آن را محکم بستند و روی صندوق هم کیسهی دیگری گذاشته شد. در کمتر از یک دقیقه جادوگر بیرون آمد و در مقابل مردم قرار گرفت، او به این کار بسنده نکرد و به داخل کیسه و صندوق بازگشت و در کمتر از یک دقیقه دست بسته در مقابل تماشاگران نمایان شد.
در یک بازی دیگر او دختری را در صندوقی به اندازهی وی قرار میدهد و به وسیلهی کاردی عریض او را به سه تکه تقسیم میکند. در یک بازی دیگر دو کبوتر را درب صندوقی خالی میگذارد و سپس در صندوق را میگشاید، اما کبوترها ناپدید شدهاند.
در بازی دیگری دختری را داخل یک تکه پارچه استوانهای قرار میدهد سپس آن را بلند کرده و دوباره پایین میآورد، دختر ناپدید میشود، بار دیگر آن را بلند نموده و پایین میآورد دختر با لباسهای تازه دوباره ظاهر میگردد.
یکی از تماشاگران چشمان او را کاملاً بست و عدهی دیگری عباراتی را بر تخته نوشتند. با چشمانی بسته آن عبارات را مینوشت. یکی از تماشاگران برخاست و تلاش کرد تا او را فریب دهد به این گونه که چیزی ننوشت فقط انگشت خود را تکان داد، اما با کمال شگفتی جادوگر نیز همان حرکت را تقلید نمود.
این جادوگر از نشریه «القبس» دیدار کرد و در سالن نویسندگان نشریه یکی از نمایشهای خود را اجرا نمود و همین نشریه در تاریخ ۱۲/۱/۱٩۸۴ گفتگویی با او ترتیب داد.
۱۰- به کارگیری خواص داروها، غذاها و لباسها
برخی از جادوگران که ادعای انجام کارهای خارق العاده را دارند از ویژگیهای موادی که خداوند آفریده و آنان به آنها پی برده، و دیگران از آن غافلاند، بهره میگیرند.
به عنوان نمونه آنان پس از آنکه پوست خود را با مواد مقاوم در برابر آتش آغشته کرده و یا لباسهایی پوشیده باشند که آتش آن را نمیسوزاند وارد آتش میشوند.
گاهی جادوگران در غذای کسانی که به خیال خود آنها را جادو کرده و یا از طریق سحر اذیت نمودهاند، دارو یا نوشیدنی و خوردنیهایی میریزند که سرشت انسان را تغییر میدهد و حتی گاهی او را کودن و یا بیمار میکند. مثلاً اگر انسان مغز الاغ را بخورد کودن و کم عقل میگردد.
قرافی این نوع سحر را «سیمیاء» نامیده است، و آن ترکیبی است از مواد طبیعی و زمینی مانند روغن غنی و یا مایعاتی مخصوص که موجب تخیّل ویژه ای میشود، و یا حواس پنجگانه را تحت تاثیر قرار میدهد. مثلاً واقعیتهایی مانند چشیدنیها، استشمام کردنیها، دیدنیها، لمس کردنیها و شنیدنیها را از خود متأثر میکند، اینها گاهی اوقات واقعیت داشته و خداوند آن حقایق را بر آن کوششها میآفریند، و گاهی اصلاً واقعیت ندارد اما چنان بر خیال چیره میشود که انسان در مدت زمانی اندک سالهایی طولانی را احساس میکند و چنان میپندارد که فصلها آمدهاند و او پیر شده و صاحب فرزندانی گشته است و یا در مدت زمان اندکی به اندازهی یک ساعت عمرها را سپری شده میپندارد و خلاصه فکر صحیح انسان را مختل مینماید و انسان مانند کسی است که خوابیده است. این تحولات را تنها کسی درک میکند که جادو شده و دیگران از آن بیخبرند. [۱۴۶]
برخی از دانشمندان خواص ناشناخته را نیز جزو این نوع جادو میدانند. مثلاً جادوگران گمان میکنند که اگر سگی را با هفت سنگ مورد اصابت قرار دهی و آن سگ تمام آن هفت سنگ را گاز بگیرد و سپس سنگها را در داخل ظرفی قرار دهی و هر کسی از آن ظرف آب بنوشد آثار شگفتانگیز و به خصوصی در او پدیدار میشود. [۱۴٧]
پژوهشگران خواص حقیقی داروها و غذاها اعم از جمادات، نباتات و مواد حیوانی که بر مزاج انسان اثر مثبت و یا منفی میگذارد و در کتابهای طبیبان و گیاه شناسان و طبیعیدانان به آن اشاره شده است را از این نوع سحر نمیدانند، زیرا چنین مواردی مربوط به دانش پزشکی است نه به جادوگری. برخی از آنان نیز گمان میکنند آنچه که بر جان و روان آدمی تاثیر میگذارد جادو به شمار میآید نه چیزی که بر کالبد و جسم انسان اثر میگذارد. [۱۴۸]
البته این کارها تا زمانی سحر و جادو به شمار میآیند که از انجام دهندهی آن کسی باشد که مدعی سحر است و مردم نیز از واقعیت عملکرد او بیخبر باشند و اگر راز آن آشکار شود سحر به شمار نمیآید.
[۱۴۶] الفروق للقرافی: (۴/۱۳٧) [۱۴٧] الفروق: (۴/۱۳۸) [۱۴۸] همان
۱۱- تلاش برای سخن چینی و گسترش فساد به شیوههای پنهانی
از انواع سحر مجازی - آنگونه که ابوبکر رازی و ابن کثیر و دیگران گفتهاند- تلاش برای سخنچینی و برهم زدن روابط بین انسانهاست. طبق دیدگاه علما این نوع سحر میان مردم بسیار رایج است. جصاص به چنین جادویی اشاره کرده و میگوید: «نوع دیگر سحر، تلاش برای سخنچینی و فاسد ساختن روابط به شیوههای پنهان است و این گونه جادو در میان بسیاری از انسانها رایج است.
میگویند: زنی خواست تا میان یک زن و شوهر جدایی بیندازد، ابتدا نزد زن رفت و به او گفت: شوهرت از تو رویگردان است و او را جادو کردهاند و از تو گرفتهاند. من او را برایت جادو خواهم کرد تا کسی را جز تو نخواهد و به دیگری متوجه نشود.
اما برای این کار باید سه تار از موی گردن او را هنگام خواب با چاقو جدا کرده و برایم بیاوری تا کار تمام شود. آن زن فریفته شد و سخن جادوگر را تصدیق نمود.
سپس نزد شوهر رفت و به او گفت: زن تو عاشق مرد دیگری شده و میخواهد تو را به قتل برساند. من به این امر پی بردهام و دلسوز تو هستم و باید تو را نصیحت کنم هوشیار باش و فریب نخور، او با چاقو این کار را میکند و تو خود به زودی خواهی فهمید و هیچ شکی در آن نیست.
مرد در خانه چنین وانمود کرد که خوابیده است و آنگاه که زن مطمئن شد که شوهرش خوابیده است، چاقوی تیزی برداشت و نزد او رفت تا سه تار موی او را بردارد، مرد ناگهان چشمان خود را گشود و زن را در مقابل خویش دید که با چاقویی میخواهد گردن او را بزند. شوهر گمان برد که میخواهد او را به قتل برساند، بلافاصله برخاست و زنش را کشت و مرد نیز (به جرم قتل) کشته شد. [۱۴٩]
شیخ محمد عبده در تفسیر سورهی فلق میگوید: «سخنچینی نوعی از سحراست زیرا دوستی میان دو نفر را به گونهای پنهان و دروغین به دشمنی تبدیل میکند».
سخنچینی وجدان دوستان را گمراه مینماید آنچنان که شب با تاریکی خود، آدمی را سرگردان میکند. احتیاط برای پرهیز از سخنچینی برای هیچ کس آسان نیست، زیرا سخن چین آنچه را که نزد دوست تو میگوید، نزد خود تو نیز بازگو میکند و تو نمیدانی که دوستت چه گفته و یا ممکن است چه بگوید.
گاه سخنی نزد تو میآورد که امکان درست بودن آن بسیار است و به سختی میتوان آن را انکار کرد، پس برای پرهیز از چنین کاری به نیرویی قویتر از نیروی خودت نیازمندی و آن تنها نیروی خداوند است.
صدیق حسن خان میگوید: أبوخطاب در «عیون المسائل» گفته است: یکی از انواع سحر سخنچینی و برهم زدن روابط میان انسانهاست.
او در «فروع» میگوید: سخن چینی به آن سبب سحر شمرده میشود که هدف سخنچین در گفتار و رفتارش اذیت و آزار است و او این کار را با نیرنگ و حیله انجام میدهد، پس چیزی شبیه سحر و جادوست. عرف و عادت نیز حاکی از آن است که اگر اثر سخنچینی بیشتر از جادو نباشد، کمتر از آن نیست، در نتیجه مانند دو چیز شبیه و یا نزدیک به هم یک حکم دارند.
گفته میشود: جادوگر به این سبب کافر شمرده میشود که ویژگی خاصی(سحر) در او موجود است و این امر خاص (تکفیر) دلیل مخصوصی هم دارد (سحر)، اما سخن چین آنگونه نیست، و فقط تاثیر و نتیجهی آن مانند سحر است، پس در این موارد حکم سحر و جادو را دارد، اما در مواردی مانند تکفیر جادوگر و عدم قبول توبه از او، که مخصوص سحر است چنان حکمی ندارد. [۱۵۰]
پیامبر خدا ص سخنچینی را «عضه» نامیده است. از عبدالله بن مسعود س روایت شده که گفت: پیامبر خدا ص فرمودند: «أَلاَ أُنَبِّئُكُمْ مَا الْعَضْهُ؟ هِيَ النَّمِيمَةُ الْقَالَةُ بَيْنَ» [۱۵۱] آیا به شما بگویم که «عضه» چیست؟ سخن چینی است که میان مردم منتشر شده است.
نووی میگوید: لفظ «عضه» را به دو شیوه روایت کردهاند، یکی «عِضَه» بر وزن «عده» و دیگری «العَضه» با فتح عین و سکون ضاد بر وزن «الوَجه» و تقدیر این حدیث چنین است: آیا به شما بگویم که «عضه» چیست؟ دروغی که به شدت تحریم شده است. [۱۵۲]
«عضه» همان دروغ است و این کلمه بر سخنچینی اطلاق شده، زیرا سخن چین معمولاً دورغ میگوید و افترا میبندد.
[۱۴٩] أحکام القرآن جصاص(۱/۴۸) [۱۵۰] الدین الخالص: (۲/۳۳۱) [۱۵۱] صحیح مسلم: (۴/۲۰۱۲) شمارهی حدیث: (۲۶۰۶) [۱۵۲] شرح نووی بر مسلم: (۱۶/۱۵٩)
قبلاً اشاره کردیم که طبق گفتار دانشمندان و علما جادو حقیقت دارد. اما در میزان اثرگذاری آن اختلاف نظر وجود دارد گروهی معتقدند که سحر بر مزاج انسان تاثیر دارد و او را بیمار کرده و آزار میدهد اما حقیقت اشیا را تغییر نمیدهد. گروهی دیگر میگویند که جادوگر با جادوی خود – اگر جادوی قوی و نیرومندی باشد- میتواند حقیقت و ماهیت اشیا را تغییر دهد.
تهانوی در این مورد چنین میگوید:
«جمهور علما بر آنند که سحر واقعیت دارد، ظاهر آیات قرآن و احادیث نبوی هم بیانگر این امرند. آنچه که در آن اختلاف نظر پیدا کردهاند آن است که آیا جادو فقط در مزاج تغییر حاصل میکند و نوعی بیماری به شمار میآید یا اینکه حقیقت شیء را دگرگون ساخته و به چیز دیگری تبدیل مینماید. مثل تبدیل انسان به جماد و برعکس یا تبدیل انسان به الاغ و گوسفند و برعکس. جمهور علما نظر دوم را پذیرفتهاند». [۱۵۳]
قرافی در کتاب «الفروق» از زمرهی کسانی است که به این موضوع پرداخته و میگوید: «استاد ابواسحاق میگوید: «سحر و جادو گاه موجب تغییر و ضعف بدنی میشود و گاه کُشنده است و یا عشق و کودنی به دنبال دارد. [نزد جادوگر] داروهایی موجود است همچون صفرا و جگر و مغز و چنین کارهایی در عادت جایز است. اما اینکه در اثر جادو گیاهی بلافاصله بروید یا کالاهایی جابجا شود و یا مرگ و کوری و کری فوراً صورت گیرد و یا امر غیبی به آن وسیله دانسته شود، چنین اموری محال است، زیرا در این صورت هیچ کس به هنگام دشمنی با کسی امنیت و آسایش نداشت.
در حالی که خود جادوگران هم مرتکب قتل و کینهتوزی شدهاند اما هیچیک از آنان به چنین مقامی نرسیده [که بتواند چنان کارهایی را انجام دهد] و اگرچه قبطیان در جادوگری برتر از دیگران بودند اما فرعون دستها و پاهای آنان را برید و آنها قدرت دفاع و یا فرار کردن و پنهان شدن را نداشتند.
ابن جوینی میگوید: بیشتر علما معتقدند که ممکن است جادوگر آنقدر باریک شود که از روزنهی کوچکی بگذرد و یا از روی نخ باریکی عبور نماید و یا در هوا به پرواز در آید و [با جادو] دیگری را بکُشد.
قاضی میگوید: جادو در کارهایی به وقوع میپیوندد که انسان بتواند آنها را انجام دهد. و همه امت مسلمان بر این امر اتفاق نظر دارند که جادوگر هرچند ماهر باشد نمیتواند مردگان را زنده کند و یا کور مادرزاد را شفا دهد و دریا را بشکافد و حیوانات را به سخن آورد.
به نظر من (قرافی) جادوگر نمیتواند با سحر خود کسی را بکُشد و ماهیت چیزی را تغییر دهد و یا انسان را به شکل حیوانات درآورد. و این دیدگاه صحیحی است که از علمای اسلام نقل شده است. [۱۵۴]
رازی میگوید: نزد اهل سنت ممکن است جادوگر بتواند در هوا پرواز کند و یا انسان را به الاغ و الاغ را به انسان تبدیل نماید. اما آنان عقیده دارند که خداوند آن هنگام که جادوگر وردِ مخصوصی میخواند و یا کلمات معّینی را میخواند آن امور را میآفریند و فلک و ستارگان هیچ تاثیری در این کارها ندارند. [۱۵۵]
ابن کثیر نیز همین سخن رازی را نقل نموده و در آن مورد اظهارنظر نکرده است. [۱۵۶]
قرطبی نیز در این مورد میگوید:
«علمای ما گفتهاند: نمیتوان انکار کرد که جادوگر اعمال خارق العادهای انجام دهد که خارج از توانایی انسان باشد، مانند: بیمار کردن و جدا کردن و از بین بردن عقل و معیوب ساختن یکی از اعضا و نظایر آن که با دلیل ثابت شده که عموم مردم نمیتوانند انجام دهند.
آنها میگویند: هنگام جادو کردن بعید نیست که جسم جادوگر آنقدر باریک شود که از روزنهها و سوراخها بگذرد و یا بر روی شاخهای از نَی بایستد و یا بر روی نخ باریکی حرکت کند و یا در هوا پرواز کند و بر روی آب راه برود، یا بر سگی سوار شود و...». [۱۵٧]
اما او معتقد است که جادوگر نمیتواند حقیقت اشیا را دگرگون سازد و مثلاً جماد را به حیوان و انسان را به الاغ یا برعکس تبدیل کند.
قرطبی میگوید: مسلمانان بر این نکته اجماع دارند که در جادو قدرتی نیست که بتواند ملخ، شپش و قورباغه فرو فرستد و یا دریا را بشکافد و عصا را تغییر ماهیت دهد، یا مردگان را زنده کند و حیوانات را به سخن آورد و امثال آن که از معجزات بزرگ پیامبران بوده است.
چنین کارهایی قطعاً رخ نخواهد داد و خداوند آن را به هنگام ارادهی فرد جادوگر خلق نخواهد کرد. [۱۵۸]
راغب اصفهانی در مورد نوع سوم از انواع سحر میگوید: «نوع سوم آن است که مردم غیر فصیح به آن روی آورند. از نظر اینها جادو به کاری اطلاق میشود که گمان میکنند میتواند صورتها و طبیعتها را دگرگون نماید و انسان را به الاغ تبدیل کند این جادو نزد تحصیل کنندگان حقیقت ندارد». [۱۵٩]
ابن حجر عسقلانی میگوید: «آنان که میگویند سحر حقیقت دارد در اینکه آیا در جادو تاثیری است که مزاج انسان را تغییر میدهد و در واقع نوعی بیماری است و یا منجر به تغییر ماهیت اشیا شده و جماد را به حیوان و حیوان را به جماد تبدیل میکند، اختلاف نظر پیدا کردهاند. جمهور علما نظریه اول را میپذیرند و گروه اندکی نیز دیدگاه دوم را پسندیدهاند. اگر منظور گروه دوم آن باشد که با نظر به قدرت الهی چنین تغییر ماهیتی ایجاد میشود، این امری قطعی و واضح است، و اگر منظورشان آن است که این تغییر با نظر به واقع صورت میگیرد [یعنی صرف نظر از آن قدرت]، چنین موضوعی محل اختلاف است زیرا بسیاری از کسانی که چنین ادعایی میکنند از آوردن دلیل ناتوانند». [۱۶۰]
از مجموع نظریههایی که بیان کردیم، مشخص شد که دیدگاههای گوناگون و متضاد در این باره است و دلیل این اضطراب، عدم آگاهی بسیاری از پژوهندگان از ماهیت و حقیقت سحر و جادوست.
سحر حقیقی آن است که جادوگر از شیطان یاری بخواهد. پروردگار که محیط و دانا به همه چیزهاست ما را از این موضوع باخبر نموده و فرموده است که شیاطین سحر را به مردم یاد میدهند:
﴿وَمَا كَفَرَ سُلَيۡمَٰنُ وَلَٰكِنَّ ٱلشَّيَٰطِينَ كَفَرُواْ يُعَلِّمُونَ ٱلنَّاسَ ٱلسِّحۡرَ﴾[البقرة: ۱۰۲].
«و حال آنکه سلیمان هرگز دست به سحر نیالوده و کفر نورزیده است و بلکه این شیاطین صفتان گناه پیشه کفر ورزیدهاند».
کسانی که در مورد جادو و جادوگران پژوهش کردهاند رابطه میان جادوگران و شیطان برای آنان ثابت شده و به تواتر رسیده است. جادوگران با عقاید فاسد، اعمال گمراه کننده، خوردن اشیای حرام و پلیدیها که مورد پسند شیاطین است به آنان نزدیک میشوند و شیاطین نیز آنان را در رسیدن به اهدافشان یاری میدهند. به همین دلیل است که دانشمندان ماهر ما سحر را چنین تعریف کردهاند: کاری که [کننده آن] به شیطان نزدیک شده و با یاری او عمل خود را انجام میدهد و هر امری که [دارای چنین خصوصیتی باشد] میتواند سحر هم باشد، و از اقسام آن کاری است که چشم انسان را میرباید و بیننده گمان میکند که وضع همانطوری است که دیده است اما در حقیقت چنین نیست. [۱۶۱]
آلوسی میگوید: منظور از سحر کار نامأنوسی است که شبیه خارق العاده باشد اما در واقع آنگونه نیست، زیرا سحر و جادو آموزش داده میشود و در فراگیری با تقّرب به شیطان از او یاری میجویند این تقرب یا با ارتکاب گفتار پلید است، (مثل وردهایی که کلمات شرکآمیز و مدح شیطان و تسخیر او در آن آمده باشد) و با ارتکاب اعمال پلید مثل پرستش ستارگان و جنایت و گناه، و یا با اعتقاد پلید مثل نیک شمردن آنچه که موجب نزدیکی به شیطان است و یا دوست داشتن شیطان؛ و این کار به انجام نمیرسد جز با شرارت و خباثت نفس، زیرا شرط همکاری و تعاون تناسب [بین طرفین] است، و همانگونه که فرشتگان تنها کسانی را یاری میدهند که در نیکی و مداومت بر عبادت و نزدیکی به خدا با گفتار و رفتار، شبیه آنان هستند، شیاطین نیز جز مشابهان خود در پستی و نجاست قولی و عملی و اعتقادی را یاری نمیدهند و با این خصوصیت جادوگر از پیامبر و ولی تشخیص داده میشود». [۱۶۲]
آنگونه که صدیق حسن خان نقل کرده است، غزالی سحر را چنین تعریف نموده: «جادو عملی است که در آن از علم خواص اشیا و مسائل حسابی در طالع ستارگان بهره میگیرند. جادوگر از این خواص هیکلی مانند شخص جادو شده بر میگزیند و در طالع مخصوصی مترصّد آن میشود، این عمل با کلمات کفرآمیز و دشنام و اعمال مخالف با شریعت میباشد تا به وسیلهی آن [ساحر] خود را به شیطان نزدیک نماید. مجموع این عوامل عادتاً موجب احوال شگفت انگیزی در شخص میگردد». [۱۶۳]
راغب نیز از سحری که در آن از شیاطین یاری میجویند چنین یاد میکند: «دوم: جلب همکاری شیاطین به یکی از شیوههای نزدیکی به آنان، خداوند میفرماید:
﴿هَلۡ أُنَبِّئُكُمۡ عَلَىٰ مَن تَنَزَّلُ ٱلشَّيَٰطِينُ٢٢١ تَنَزَّلُ عَلَىٰ كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٖ٢٢٢﴾[الشعراء: ۲۲۱-۲۲۲].
و نیزمیفرماید:
﴿وَلَٰكِنَّ ٱلشَّيَٰطِينَ كَفَرُواْ يُعَلِّمُونَ ٱلنَّاسَ ٱلسِّحۡرَ﴾ [۱۶۴][البقرة: ۱۰۲].
این فهمیدن مخصوص دانشمندان مسلمان نیست، بلکه بسیاری از پژوهندگان غیرمسلمان نیز به این نتیجه رسیدهاند.
قانون مستعمرات انگلیسی در آمریکا قبل از انقلاب و متحد شدن ایالتها سحر را چنین تعریف میکند: «دوستی و همکاری با شیطان، یا سخن گفتن با او، یا بازی با او و یاری خواستن و مشورت کردن با او». [۱۶۵]
علمایی که میگویند سحر با عبادت شیطان و نزدیکی به او و با شرک و گناه و معصیت به وقوع میپیوندد، سخن درستی است که آیات و احادیث بیانگر آن است. زیرا بزرگترین دغدغهی شیطان بازداشتن بندگان از عبادت خدا و دچار نمودن آنها به شرکی است که آتش و خشم خدای جبار را در پی خواهد داشت. شیوههای گمراه نمودن بندگان از طریق شیطان گوناگون است، اما در نهایت همه¬ی آن انسان را به شرک ورزیدن با خدا وا می¬دارد، و همین شرک است که مایه¬ی خشم و غضب الهی است.
شیخ الاسلام ابن تیمیه / میگوید: شیطان انسان را بر حسب قدرت خویش گمراه میکند. کسی که خورشید و ماه وستارگان را پرستش میکند شیطان بر او وارد میشود و با او در مورد برخی امور صحبت میکند، چنین کاری را «روحانیت ستارگان» مینامند، اما در حالی که کار شیطان است. همچنین شیطان با بتپرستان سخن میگوید و با کسانی که به مرده و یا شخص غیبی پناه میبرند، و یا مردهای را طلب میکنند یا به او متوسّل میشوند و یا گمان میکنند که دعا کردن بر قبر او، از دعا کردن در منازل و مساجد بهتر است». [۱۶۶]
او در جای دیگری میگوید: «شیاطین در بتها داخل میشوند و آنان را در برخی نیازهایشان یاری میدهند. آنچنانکه عبادت کنندگان خورشید و ماه و ستارگان را به هنگام پرستش آن پدیدهها آنگونه که گمان میکنند مناسب است مانند تسبیح کردن آنان و لباس پوشیدنهای مخصوص و بخور و... یاری میدهند، در این حالت شیاطین بر آنان وارد میشوند که خودشان آن را «روحانیت ستارگان» مینامند. این شیاطین برخی نیازهای آنان را برآورده میکنند مثل کشتن دشمنان و بیمار نمودن آنان، دستگیر نمودن و آوردن فرد مورد نظرشان و یا حاضر کردن مال و دارایی. [۱۶٧]
چون شیطان خود موجود پلیدی است، پلیدی و شرارت و فساد را دوست دارد و از آن لذت میبرد، و در نتیجه کسانی را که دارای چنین خصوصیاتی باشند نیز دوست دارد.
هر گاه که انسان به وسیلهی شر و فساد به شیطان نزدیک شود، شیطان نیز او را یاری داده و برخی از نیازهایش را برآورده میکند. یکی از شیوههای گمراه نمودن شیطان آن است که او بر بدکاران و جنایتکاران وارد میشود و آنان چنان میپندارند که روحی بر آنها نازل شده است. این بیچارگان گمان میکنند که فرشتهای نزد آنان آمده در حالی که جز شیطان کسی دیگر نیست.
«أسود عنسی» که ادعای پیامبری میکرد شیاطینی داشت که او را از برخی امور غیبی باخبر میکردند چون مسلمانان با او جنگیدند از آن بیم داشتند که شیاطین از نقشهی آنان او را باخبر کنند و هنگامی که همر اسود از کفر شوهرش یقین حاصل کرد مسلمانان را بر کشتن اسود یاری داد. «مسیلمه¬ی کذاب» نیز شیاطینی داشت که او را از امور غیب باخبر میکردند و او را در برخی کارها یاری میدادند. [۱۶۸]
در اسلام نخستین کسی که گمان کرد ارواح بر او فرود میآیند و با او سخن میگویند «مختار بن ابی عبید ثقفی» بود. به ابن عمر و ابن عباس(رضی الله عنه) گفتند: مختار گمان میکند که روح بر او فرود میآید، آن دو در پاسخ گفتند: راست میگوید، خداوند والامرتبه میفرماید:
﴿هَلۡ أُنَبِّئُكُمۡ عَلَىٰ مَن تَنَزَّلُ ٱلشَّيَٰطِينُ٢٢١ تَنَزَّلُ عَلَىٰ كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٖ٢٢٢﴾[الشعراء: ۲۲۱-۲۲۲].
«آیا به شما خبر دهم شیاطین بر چه کسی نازل میشوند؟ بر کسانی نازل میگردند که کّذاب و بس گناهکار باشند» به دیگری گفته شد: مختار میپندارد که به او وحی میشود، در جواب گفت: خداوند بلند مرتبه میفرماید:
﴿وَإِنَّ ٱلشَّيَٰطِينَ لَيُوحُونَ إِلَىٰٓ أَوۡلِيَآئِهِمۡ لِيُجَٰدِلُوكُمۡۖ﴾[الأنعام: ۱۲۱].
«و شیاطین صفتان مطالب وسوسه انگیزی به طور مخفیانه به دوستان خود القا میکنند تا اینکه با شما منازعه و مجادله کنند». این همان ارواحی است که بر ابن عربی«نویسندهی کتاب فتوحات» فرود میآمدند و همین ارواح کتاب فتوحات را به او القا نمودند. [۱۶٩]
اکنون که ثابت شد سحر و جادو جز با پرستش شیطان از سوی جادوگر و یاری شیطان به وقوع نمیپیوندد، لازم است با قدرت و تواناییهای شیطان آشنا شویم تا بدانیم که جادوی جادوگر چقدر میتواند کارساز باشد.
برای آگاهی بر میزان تواناییها در دنیای جن و شیاطین، پژوهشگران باید به نصوص قرآن و سنت که ما را با این دنیا و با نیروهایی که خداوند به جن و شیطان داده آشنا میکنند مراجعه نماید.
من کتابی در موضوع جن و شیاطین نوشتم که، در آن از تواناییهای موجود در دنیای آنان نیز سخن گفته بودم. جنّیان مخلوقاتی عاقل هستند که خداوند آنان را آفریده تا او را عبادت و اطاعت نمایند. برخی از آنان کافر و برخی مؤمناند، میتوانند ما [انسانها] را ببینند اما ما آنان را نمیبینیم. آنان اطراف و نقاط گوناگون زمین را با سرعت میپیمایند و از لایههای مختلف جوّ بالا میروند و میتوانند بارهای سنگین را با خود حمل کنند. همچنین خود را به شکلهای گوناگون در میآورند و در قالب انسان، حیوان، مار افعی و مانند آن ظاهر میشوند.
خداوند جنیان را برای حضرت سلیمان مسخر نمود و آنان قصرهای باشکوه برای او بنا میکردند و برایش مجسمههای بدیع، طبقهای بزرگ و دیگهای محکم میساختند و برای استخراج مروارید به اعماق دریاها میرفتند و آنگاه که یکی از آنان از فرمان او سرپیچی میکرد او را اسیر و زندان مینمود.
شیطان میتواند به برخی از بندگان آسیب برساند. یکی از جنها خواست پیامبر گرامی اسلامص را آزار دهد، اما خداوند نیرنگش را به خود او باز گرداند و پیامبرص را بر او چیره نمود.
پیامبرگرامی ماص به ما خبر داده که شیطان همچون خون در بدن انسان جریان دارد. در صحیح بخاری و صحیح مسلم از حضرت انسس روایت شده که: پیامبر خداص فرمودند: «إِنَّ الشَّيْطَانَ يَجْرِي مِنْ الْإِنْسَانِ مَجْرَى الدَّمِ» یعنی همانا شیطان مانند خون در بدن انسان جریان دارد. همچنین دانش شیاطین بسیار است، آنان در مورد آفرینش انسان و آنچه که او را بیمار مینماید یا برایش سودمند است آگاهیهای فراوانی دارند و بسیاری از ویژگیهای عناصر و آفریدهها را میدانند و علم و دانش آنان در چنین مواردی پیشرفتهتر از انسان است.
اما شیاطین نمیتوانند خوارقی مانند معجزات پیامبران بیاورند. خداوند بلندمرتبه در قرآن میفرماید:
﴿وَمَا تَنَزَّلَتۡ بِهِ ٱلشَّيَٰطِينُ٢١٠ وَمَا يَنۢبَغِي لَهُمۡ وَمَا يَسۡتَطِيعُونَ٢١١﴾[الشعراء: ۲۱۰-۲۱۱].
«این قرآن را شیاطین فرو نیاوردهاند، اصلاً این کار ایشان را نسزد و توانایی چنین کاری را ندارند». این آیه نص صریحی است بر آنکه شیاطین نمیتوانند قرآن را تقلید نمایند و مانند آن را بیاورند، و به همین دلیل خداوند متعال جن و انس را آوردن مانند قرآن فرا خوانده است:
﴿قُل لَّئِنِ ٱجۡتَمَعَتِ ٱلۡإِنسُ وَٱلۡجِنُّ عَلَىٰٓ أَن يَأۡتُواْ بِمِثۡلِ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانِ لَا يَأۡتُونَ بِمِثۡلِهِۦ وَلَوۡ كَانَ بَعۡضُهُمۡ لِبَعۡضٖ ظَهِيرٗا٨٨﴾[الإسراء: ۸۸].
«بگو اگر همه مردم و جملگی پریان گرد آیند و متفق شوند بر اینکه همچون این قرآن را بیاورند نمیتوانند مانند آن را بیاورند هرچند هم برخی از ایشان پشتیبان و مددکار برخی دیگر شوند».
رسول خدا ص نیز فرمودند: شیطان نمیتواند در خواب به شکل آن حضرت ص ظاهر شود.
در فضا نیز شیاطین نمیتوانند از مرز مشخصی تجاوز نمایند:
﴿يَٰمَعۡشَرَ ٱلۡجِنِّ وَٱلۡإِنسِ إِنِ ٱسۡتَطَعۡتُمۡ أَن تَنفُذُواْ مِنۡ أَقۡطَارِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ فَٱنفُذُواْۚ لَا تَنفُذُونَ إِلَّا بِسُلۡطَٰنٖ٣٣ فَبِأَيِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ٣٤ يُرۡسَلُ عَلَيۡكُمَا شُوَاظٞ مِّن نَّارٖ وَنُحَاسٞ فَلَا تَنتَصِرَانِ٣٥﴾[الرحمن: ۳۳-۳۵].
«ای گروه پریها و انسانها! اگر میتوانید از نواحی آسمانها و زمین بگذرید، بگذرید ولی نمیتوانید بگذرید مگر با قدرت عظیم مادی و معنوی، پس کدام یک از نعمتهای پروردگارتان را انکار میکنید. آتش بیدود و مس گداخته به سوی شما روانه میگردد و شما همدیگر را نمیتوانید یاری دهید».
پیامبر خداص فرمودند: شیطان نمیتواند در بستهای را بگشاید و ظرف پوشیدهای را نمایان کند و مشک بستهای را باز کند.
از جمله کارهایی که شیطان توانایی انجام آن را ندارد اموری است که خداوند به آن تصریح میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٞ فَٱسۡتَمِعُواْ لَهُۥٓۚ إِنَّ ٱلَّذِينَ تَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ لَن يَخۡلُقُواْ ذُبَابٗا وَلَوِ ٱجۡتَمَعُواْ لَهُۥۖ وَإِن يَسۡلُبۡهُمُ ٱلذُّبَابُ شَيۡٔٗا لَّا يَسۡتَنقِذُوهُ مِنۡهُۚ ضَعُفَ ٱلطَّالِبُ وَٱلۡمَطۡلُوبُ٧٣﴾[الحج: ٧۳].
«ای مردم! مثلی زده شده است به دقت بدان گوش فرا دهید، آن کسانی را که به غیر از خدا به کمک میخوانید و پرستش مینمایید، هرگز نمیتوانند مگسی را بیافرینند اگر هم همگان برای آفرینش آن دست به دست یکدیگر دهند. حتی اگر هم مگس چیزی را از آنان بستاند و برگیرد نمیتوانند آن را از او باز پس گیرند و برهانند، هم طالب و هم مطلوب درمانده و ناتوانند».
این آیه بیانگر این است که هر کسی جز خدا مورد پرستش واقع میشود از آفریدن و زنده کردن ناتوان است، اگرچه آن مخلوق موجود حقیری مثل یک مگس باشد، و شکی نیست که جن از جمله خدایان باطلی است که مورد پرستش واقع شده است.
و چون بدانی که شیطان بر چه کارهایی تواناست و از انجام چه اموری ناتوان است، حقیقت این موضوع برایت روشن خواهد شد. شیطان با لذات و یا به یاری دانشی که در اختیار دارد از راه بیماری، از بین بردن عقل و معیوب کردن اعضا بر برخی از مردم چیره میشود.
همانگونه که میتواند جادوگر را به هوا ببرد و یا او را از محلهای تنگ عبور دهد و یا بر روی یک رشته باریک به حرکت در آورد. او میتواند ملخ و شپش را بر روستاها و شهرها فرو ریزد.
جن مانند انسان بر درمان برخی بیماریها تواناست، مانند درمان کری، طاسی و یا بیمارهای قلبی و داخلی و مانند آن.
اما شیطان از زنده کردن مردگان و به سخن آوردن بیزبانان و تبدیل انسان به الاغ و یا الاغ به انسان و انجام کارهایی شبیه معجزات پیامبران مثل «شق القمر» و شکافتن دریا و فرود آوردن طعام و بیرون کردن شتر از سنگ ناتوان است، شیاطین کمتر و کوچکتر از آن هستند که چنین کارهایی را انجام دهند، و آنان که انجام چنین کارهایی را از سوی شیاطین ممکن میدانند هیچ دلیل عقلی و یا نقلی ندارند.
اما اینجا شبههای وجود دارد که نیاز به توضیح دارد، و آن این است که برخی از مردم گمان میکنند که آنان جادوگری را دیدهاند که مردهای را زنده میکند و یا گنگی را به سخن میآورد و یا انسانی را به الاغ تبدیل میکند و یا مارها را میگیرد و با آنان بازی میکند.
در مبحث سحر خیالی نمونههای زیادی از این قبیل بیان کردم.
به عنوان نمونه آنچه که جادوگران فرعون انجام میدادند، آنان چشمان مردم را جادو کرده بودند و بینندگان چنان گمان میکردند که ریسمانها و عصاها به مارهایی تبدیل شده که حرکت و جنب و جوش دارند از همین نوع است.
ابن بطوطه در سفرنامهی خود نقل میکند که او در جزیرهای به نام «ذیبه المهل» در محفلی که بر بلندایی بر پا شده بود، طایفهای موسوم به «فقرا» را دیده است که وارد آتش میشدند و با پاهایشان در آن حرکت میکردند و برخی از آنان آتش را مانند حلوا میخوردند. [۱٧۰]
صدیق حسن خان پس از آنکه این واقعه را از ابن بطوطه نقل میکند، میگوید: به این قوم در اصطلاح و عرف خودشان «ابدال» گفته میشود، در زمان ما نیز جماعتی از آنان در شهر «قنوج» در هند وجود داشتند که پس از مدتی منقرض شدند. [۱٧۱]
نویسنده «الموسوعة العربیة المیسرة» میگوید: «فن جادوی مارها و افعیها و شکار کردن و چیره شدن بر آنها از زمانهای قدیم در مشرق زمین شناخته شده است، خواه این کارها را جهت تفریح و تسلیت خاطر انجام داده باشند و یا همچون وسیلهای جهت دور کردن خزندگان خطرناک از انسان و دام».
مارگیرهای هندی به وسیلهی موسیقی اثرگذار و منظم میتوانند بر مار کبرا چیره شوند و یا به وسیلهی حرکات منظم و ریتم که از یک جسم درخشان سرچشمه میگیرد یک مار سمی را جادو کنند، گاه مارگیرها دندان مارها را میکشند اما بیشتر اوقات به خاطر حفظ سلامتی خود از نیروی سحری که از گذشتگان خود به ارث بردهاند کمک میگیرند. [۱٧۲]
بسیاری از مردم امثال این داستانها را که من نمونههایی از آن را بیان کردم دروغ و افسانه میپندارند.
ابن خلدون و گروه دیگری از محققان میگویند: جادوگر توانسته است بر نیروی تخیّل دیگران اثر بگذارد و در نتیجه آنان چیزی را متفاوت از آنچه که وجود دارد ببینند، و ما گفتار او را در این زمینه قبلاً نقل نمودیم.
به نظر من چنین کارهایی دو تفسیر دیگر نیز میتواند داشته باشد:
۱- برخی از این مشاهدات یافتههایی علمی است که مردم در آن زمان از رمز و راز آن آگاه نبودهاند و ما امروزه به گشودن راز چنین کارهایی نزدیک شدهایم و حتی ممکن است این کارها در آینده موجب شگفتی نشود. امروزه سینما و تلویزیون نقشهایی ایفا میکنند که در گذشته زمرهی جادوهای بزرگ به شمار میآمد و جز جادوگران زبده و ماهر کسی دیگر توان انجام آن را نداشت.
کسی چه میداند شاید شیاطین دانش پیشرفتهای داشتهاند که از طریق آن مردم در حالی که در مکانهایی خاص مینشستهاند، خانهها و باغها و بستانها و رودها و زنان زیباروی را مشاهده میکردهاند و چون زمان اجرا به پایان میرسیده خود را در خانهای وحشتناک تنها یافته و خبری از باغ و بستان نبوده است.
امروزه انسان میتواند فیلمها را بدون وجود پردهی سینما از طریق مجسّم نمودن منظرههای مشاهده شده در فضا نمایش دهد به گونهای که تصویر با تمام ابعادش از هر زاویهای برای بیننده قابل دیدن باشد، زیرا او در آنِ واحد و در تمام جهات با دوربینی که توانایی تصویربرداری با چنین شیوهای را دارد، تصویر بر میدارد.ِ
۲- شیاطین تصاویر را آنگونه در چشم بیننده مجسّم میکنند، [۱٧۳] و در واقع آنها هستند که نقش فریب دادن و مضحکه شدن انسان را به عهده دارند، ما از طریق آموزههای الهی و نبوی به خوبی میدانیم که شیطان میتواند به شکل هر انسانی درآید، آنگونه که بیننده تصور کند که همان انسان را مشاهده کرده است حرکت شیطان گاه آنقدر سریع است که چشم نمیتواند آن را دنبال نماید و در نتیجه برای انسان به شکل معجزه و کاری خارق العاده جلوه میکند.
به گمان من بیشتر اقسام جادو از این قبیل است. آنکه انسان و یا حیوانی را که کشته شده و سرش از بدن جدا گشته در مقابل دیدگان زنده میکند، این ادعایش دروغ است، او فقط سرِ مرده را به تو نشان میدهد که به بدنش میپیوندد و سخن میگوید و در واقع شیطان سر آن مرده را با بدنش گرد آورده و در او نفوذ کرده و زبانش را به شکلی به حرکت در آورده است و تو گمان میکنی که آن مرده سخن میگوید.
گاه شیطان خود را به شکل انسان مقتولی در میآورد گویا برمیخیزد و راه میرود و حرکت میکند و میخورد و میآشامد، و گاه به قالب حیوانی میرود و از درون او سخن میگوید و شنونده چنان میپندارد که آن حیوان خود سخن میگوید، و گاه با سرعتی که چشم آن را درک نمیکند حیوانی را دور ساخته و خود در جای او به شکل انسان ظاهر میشود و یا حیوان کشته شده را به حیوان زندهای تبدیل میکند.
ما به یقین میدانیم که جنها قدرت خاصی دارند و نمیتوانند از آن حدّ تجاوز نمایند، جادوگری نیز که از شیاطین یاری میجوید نمیتواند به وسیلهی جادوی خود از محدودهی توانایی جن و انس بگذرد در چنین مواردی تمام آنچه که رخ میدهد نیرنگ و تجسّم است و حقیقت چیزی جز آن است که بیننده میبیند و یا شنونده میشنود.
در خبر از غیب نیز همین گونه است، کارهایی که از آن سؤال میشود اگر در گذشته رخ داده باشد، ممکن است جنها به آن جواب داده و از آن خبر دهند و ممکن است در [خبر از آن] به خطا هم بروند.
اما آنان از آینده خبر ندارند، و هرآنچه که میگویند مبنی بر حدس و گمان است و یا خبری است که شیاطین قبل از آنکه به زمین برسند از فرشتگان استراق سمع نمودهاند.
همانطور که به آن اشاره خواهیم کرد، در این نوع اخبار دروغهای فراوانی وجود دارد.
اگر گفته شود: آیا شما در انجام جادویی که جادوگر انجام میدهد هرگونه تاثیر و علم را از جانب خود جادوگر انکار میکنید؟ و آنگاه که جادوگر به فوت کردن و دمیدن و یا سخن گفتن با ستارگان و سیّارات و یا ذبح پرندگان و حیوانات و مانند آن اقدام میکند، عملکرد او را چگونه تفسیر مینمایید؟
پاسخ آن است که در برخی موارد کار جادوگر نیز مؤثر است. آن گاه که او میخواهد کسی را اذیت نماید و یا به او ضرر برساند، نفسش با پلیدی آمیخته میگردد و در این حال و پس از آنکه شیطان را به خود فرا میخواند نفس او با شیطان همراه شده و به هنگام فوت کردن و دمیدن به طرف مقابل ضرر میرساند.
ابن قیم میگوید: «دمیدن کار جادوگر است، و هرگاه نفس او به پلیدی و شری که میخواهد متوجه شخص جادو شده نماید، آمیخت و در این کار از ارواح خبیث کمک خواست، در آن گرهها نفسی آمیخته با بزاق دهان میدمد و از جان او نَفَسی آمیخته با شرّ و پلیدی خارج میشود که با بزاقی با همان خصوصیت همراه است جادوگر و روح شیطانی در آزار دادن شخص جادو شده همکاری میکنند و سحر با قضا و قدر و ارادهی تکوینی خداوند اثر میگذارد نه با ارادهی شرعی او. [۱٧۴]
تفسیر بر زبان راندن کلمات مشخص یا ذبح پرندگان و حیوانات و یا سخن گفتن با ستارگان و مانند آن نیز این است که جادوگر با گفتار و کردار شرکآلود شیطان را راضی میکند تا آنچه را که او میخواهد از قبیل آزار و اذیت مردم و ضرر رساندن به آنان را انجام دهد. اما آنچه که جادوگران ادعا میکنند و میگویند که ستارگان روحی دارند که میفهمند و درک میکنند دروغی بیش نیست و آنان کفر و شرک خود را در ورای چنان دروغی پنهان نمودهاند.
دلیل این مدعا آن است که جادوگری که به گمان خود از روح ستارگان کمک میطلبد جز با سوزاندن بخوری مخصوص و یا پوشیدن لباسی خاص به هدف خویش نمیرسد و گاه اعمالی انجام میدهد که یا دیدگاه شریعت حرام است مثل لواط و یا اعمالی که کفر آشکار است.
همچنین کلماتی که بر زبان او جاری میشود برخی کفر صریح است مانند خواندن ستارگان با کلماتی حاکی از عبودیت و الوهیت، اگرچه برخی از کلمات آنان که در کتابهایشان آمده است حرام نیست؟ [۱٧۵]
[۱۵۳] کشاف اصطلاحات الفنون، تهانوی، (۱۵۶) [۱۵۴] الفروق (۴/۱۲٩) [۱۵۵] قصه السحر (۴٧) [۱۵۶] تفسیر ابن کثیر (۱/۲۵۳) [۱۵٧] تفسیر قرطبی (۲/۴٧) [۱۵۸] تفسیر قرطبی (۲/۴٧) [۱۵٩] المفردات فی غریب القرآن (۲۲۶) [۱۶۰] فتح الباری (۱۰/۲۲۲) [۱۶۱] لسان العرب (۲/۱۰۶) [۱۶۲] روح المعانی (۱/۳۳۸) [۱۶۳] الدین الخالص (۲/۳۲۴) [۱۶۴] المفردات فی غریب القرآن (۲۲۶) [۱۶۵] اللعب مع الشیطان. [۱۶۶] مجموع الفتاوی (۱۱/۲٩۲) [۱۶٧] ایضاح الدلاله (۱۲۶) [۱۶۸] مجموع فتاوی شیخ الاسلام (۱۱/۸۴) [۱۶٩] مجموع الفتاوی (۱۱/۲۳۸) [۱٧۰] ابن بطوطه: (۲/۶۶۵) [۱٧۱] الدین الخالص: (۳/۵۸۱) [۱٧۲] الموسوعة العربیة المیسرة: ص(٩٧۲) [۱٧۳] در این زمینه به کتاب «عالم الجن والشیاطین» مراجعه شود. [۱٧۴] التفسیر القیم: ص (۵۶۳) [۱٧۵] الفروق (۴/۱۴۸)
تحقیق گذشته بیانگر این بود که جادوگر واقعی تنها کسی است که در سحر خود از شیطان یاری میجوید، و کسی که با شیطان ارتباط قوی نداشته باشد ممکن نیست در جادو به درجهی نبوغ برسد.
ابن قیم میگوید: «هرچه جادوگر کافرتر، پلیدتر و دشمنی وی با خدا و رسول و بندگان مؤمن شدیدتر باشد، سحرش قویتر و نافذتر است». [۱٧۶]
به همین علت جادوی بتپرستان از جادوی اهل کتاب قویتر و جادوی یهودیان از جادوی اسلام گرایان نافذتر است. [۱٧٧]
برخی گمان میکنند که با چیرهشدن بر جن به هدف خویش نایل میشوند و دانشی دارند که به وسیلهی آن میتوانند جنها را برای انجام امور خود مسخر کنند و این دانش «عزائم» نام دارد. حاجی خلیفه «علم عزائم» را چنین تعریف میکند: «عزائم بر گرفته از عزم و تصمیم قاطع و تعمّق در کار و نیت کردن در آن و تحمیل بر دیگران است، میگویند: «عزمت علیك» یعنی بر تو واجب و قطعی نمودم.
و در اصطلاح آنان به معنی تحمیل و تشدید آن چیزی است که از جن و شیاطین میخواهند و هرگاه که جادوگر بگوید: «عزمت علیك» اطاعت و فرمانبرداری را بر آنان واجب نموده است. [۱٧۸]
فخررازی گمان کرده است «عالم به عزائم اگر تمام شرایط را دارا باشد، آنگاه که فرمان خود را متوجه جنها میکند، خداوند (عزائم) او را به آتشی بزرگ و سوزان برای جنیان تبدیل میکند و تمام عرصههای دنیا را بر آنها تنگ مینماید تا آنجا که هیچ چارهای جز حاضر شدن و فرمان بردن از آنان برایشان باقی نماند. مهمتر از آن چنین فردی اگر ماهر و دارای اخلاق نیکو باشد، خداوند متعال فرشتگان قوی، خشن و تندی بر جنیان فرو میفرستد تا آنها را به سوی اطاعت و فرمان بردن از او سوق دهند. [۱٧٩]
اینها گمان میکنند «چون خداوند پادشاهی را به سلیمان عطا نمود، مشاهده کرد که جنها انسانها را در بازارها به بازی گرفته و مسخره میکنند و آنان را در راهها می¬ربایند، وی از خداوند خواست که بر هر طایفه از جنیان فرشتهای بگمارد تا آنان را از فساد باز دارد، خداوند فرشتگان را بر طوایف جن گماشت و آنان جنها را از فساد و آمدن نزد مردم باز داشتند. سلیمان جنها را در خرابهها و بیابانها- و نه در آبادانی- سکونت داد تا مردم از شر آنها در امان باشند. و آن گاه که یکی از آنان سرکشی و فساد میکرد، دانای به علم «عزائم» کلماتی بر زبان میراند که فرشتگان آن را بزرگ میداشتند.
آنان گمان میکردند گروههای مختلف فرشتگان هرکدام به بزرگداشت دستهای از این نامها امر شدهاند و چون آنان را بر این اساس سوگند دهند، آنها فرمان برده و جواب میدهند و هرچه از آنان خواسته شود انجام میدهند. دانای به علم «عزائم» فرشتهای را با این نامها سوگند میدهد و او آن گروه از جنها یا یکی از آنان را که شخص طلب نموده حاضر میکند و هرآنچه که بخواهد به او دستور میدهد». [۱۸۰]
این ادعا دروغسازی و تلبیسی است که به وسیلهی آن مردم سادهلوح و کم خِرد را مورد مسخره و ریشخند قرار میدهند و هیچ دلیل عقلی و نقلی بر گفتار آنان وجود ندارد. در حقیقت کارهایی که با عنوان «عزائم» انجام میدهند تعظیم و بزرگداشت جن هاست، مانند مشرکان که چون به هنگام سفر به درّهای وارد میشدند به جن پناه میبردند. خداوند میفرماید:
﴿وَأَنَّهُۥ كَانَ رِجَالٞ مِّنَ ٱلۡإِنسِ يَعُوذُونَ بِرِجَالٖ مِّنَ ٱلۡجِنِّ فَزَادُوهُمۡ رَهَقٗا٦﴾[الجن: ۶].
«و کسانی از انسانها به کسانی از پریها پناه میآوردند و بدین وسیله بر گمراهی و سرکشی ایشان میافزودند».
ابن تیمیه / در شرح این آیه میگوید: «یکی از انسانها به درهای فرود میآمد، احتمال وجود جنها در درهها بود، زیرا آنان بیشتر در درهها وجود دارند تا در مکانهای مرتفع، آن فرد میگفت: از سفیهان این دره به بزرگ آن پناه میبرم، جنها چون میدیدند که او به آنان پناه میبرَد طغیان و سرکشیشان بیشتر میشد. و به این وسیله پاسخ کسی را که به آنها پناه میبُرد و اسامی آنان و پادشاهانشان را می¬خواند دادند، زیرا آن شخص آنها را به بزرگشان سوگند داده بود، و به این ترتیب آنها بر انسانها برتری مییافتند که مجبورشان میکرد برخی از خواستههای آنها را انجام دهند. به خصوص اینکه آنها میدانستند که انسان از آنها شریفتر و بامنزلتتر است، تسلیم شدن انسان و پناه بردن او به جنها مانند آن بود که بزرگان برای برآورده ساختن نیازهای خود به فرودستان پناه آوردند». [۱۸۱]
مطالعه قرآن و سنت و آنچه که در مورد سحر و جادو نوشته شده است گویای آن است که جادوگر نخست باید مطیع شیطان و حتی بندهی او باشد تا شیطان نیز او را یاری داده و خدمت کند.
شیطان برای آنکه مردم را خادم و بندهاش بگرداند شیوههای گوناگونی برجای گذاشته تا بوسیلهی آن مردم کفر و گمراهی خود را به اثبات برسانند. نقطه اشتراک تمام این شیوهها آن است که شیطان را راضی کرده و موجب خشم خدای رحمان میشود. برخی از جادوگران با ریاضتهای نفسی به سحر و جادو دست مییابند، آنان از مردم دروی میجویند و غذای اندک میخورند و بسیار تفکر میکنند. اما همه این مجاهدتها شیطانی است و به پلید ساختن و فاسد کردن بدن منجر میشود و تزکیه و پاکسازی نفس در آن نیست.
برخی دیگر به وسیلهی عزائمی که شیطان را با آن بزرگ میدارند به جادو و ارضای شیطان دست مییابند، این کار از طریق سوگند دادن و خواستن و پناه جستن است.
گروه سوم گمان میکنند که از روح ستارگان مدد میخواهند اما آنها دروغ میگویند زیرا ستارگان روح ندارند و شیاطین بر هر دروغگوی گناه کاری فرود میآیند.
حاجی خلیفه شیوههای گوناگون ملل مختلف برای دسترسی به سحر و جادو را بیان کرده و میگوید: شیوهی هندیان تصفیهی نفس، راه نبطیان عزائم در زمانهای مناسب، طریقه یونانیان تسخیر روح فلک و ستارگان و رویهی عبرانیان و قبطانیان و عربها بر زبان راندن دستهای از نامهای بیمعنی است که این خود نوعی از عزائم است. [۱۸۲]
[۱٧۶] التفسیر القیم: ص(۵۸۱) [۱٧٧] التفسیر القیم: ص(۵۸۱) [۱٧۸] کشف الظنون (۲/۱۱۳۸) [۱٧٩] کشف الظنون (۲/۱۱۳۸) [۱۸۰] الفروق (۴/۱۴٧) [۱۸۱] ایضاح الدلالة، نگا: مجموعه الرسائل المنیر (۲۴٧/۱۲۰) [۱۸۲] کشف الظنون (۲/٩۸۱)
قبلاً بیان کردیم که انسان تنها هنگامی جادوگر میشود که در زمرهی بندگان و یاران و خادمان شیطان در آید. پژوهشگران در تاریخ جادو و جادوگران به جستجوی شرایط لازم برای جادوگران و دوستان شیطان پرداختهاند، شرایط زیر نتیجهی مطالعات آنهاست. [۱۸۳]
جادوگر باید خود و تمام دارایی خویش را در حال حیات و مرگ به شیطان بفروشد. درستی این گفته را سخن خداوند ثابت میکند که میفرماید:
﴿وَلَقَدۡ عَلِمُواْ لَمَنِ ٱشۡتَرَىٰهُ مَا لَهُۥ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ مِنۡ خَلَٰقٖۚ وَلَبِئۡسَ مَا شَرَوۡاْ بِهِۦٓ أَنفُسَهُمۡۚ لَوۡ كَانُواْ يَعۡلَمُونَ١٠٢﴾[البقرة: ۱۰۲].
در این آیه ﴿شَرَوۡاْ بِهِۦٓ أَنفُسَهُمۡۚ﴾ به معنی فروختن جانهاست.
آنگاه که آدمی جان خود را به شیطان میفروشد باید از همهی اخلاق و اعمال نیک و پسندیده دست برداشته و سنگدل و کور گشته و در راه بدی کوشا و از نیکی رویگردان باشد.
۳- دشمن تمام ادیان باشد و نسبت به آنها خشمگین بوده و آنها را مورد استهزا قرار دهد و از تمام کتابهای آسمانی بیزاری جوید و در سوزاندن و پاره کردن و به کارگیری آن در کارهای پست کوشا باشد.
در تمام این موارد لازم است که غیر خدا را مورد تعظیم قرار داده و به خداوند شرک بورزد و شیاطین، ستارگان، بتها و یا انسان را عبادت کند.
ابن خلدون میگوید: انسان جز با ریاضت جادوگر نمیشود «و ریاضت جادوگری روی آوردن به افلاک و ستارگان و جهانهای عُلوی و شیاطین، و بزرگداشت و عبادت و خضوع و ذلت در مقابل آنهاست. نتیجهی این زهد و ریاضت توجه به غیر خدا و سجده کردن برای اوست و روی آوردن به غیر خدا کفر است، به این دلیل سحر کفر است و کفر از اجزا و اسباب آن به شمار میآید». [۱۸۴]
ابن تیمیه / میگوید: بسیاری از پرستش کنندگان شیطان کلام خداوند را با نجاست و پلیدی مینویسند، آنها سخن خدای بلند مرتبه را با خون و مانند آن و گاه با چیزی غیر پلید مینویسند، جز این آنها هرآنچه که مایهی خشنودی شیطان باشد را نوشته و با آن سخن میگویند». [۱۸۵]
گفته میشود بندگان و دوستان شیطان، (عزائم) و طلسمهایی میخوانند که حاکی از پرستش و بزرگداشت جنها است و عموم عزائم و طلسمها و دعاهایی که در دست مردم است و در زبان عربی قابل فهم نیست، شامل خطاب شرکآمیز نسبت به جنها میباشد. [۱۸۶]
محمد محمد جعفر میگوید: مهمترین چیز برای جادوگر هنگام انجام عمل جادوگری آن است که کفشی به پا کند که در جلو و اطراف آن نام خداوند نوشته شده تا به این طریق شیطان را خشنود و خداوند را نسبت به خویش غضبناک نماید.
۴- جادوگر باید مظهر کثافت و پلیدی و پستی نفس باشد و پاکیزگی و نظافت را ترک کند تا آنجا که بدن، لباس و مسکن او بوی گندیده بدهد، و باید آماده انجام گناهان و زشتیها و پستیها و فرو رفتن در معصیت و اباحیگری باشد و اوقات خود را به دور از مردم سپری کند و با آنها داد و ستدی نداشته باشد و جز در موقعی که از او میخواهند جادویی بکند و به مردم ضرر برساند، با آنان ارتباط برقرار نسازد.
علمای ما احوال یاران شیطان را مورد بررسی قرار دادند و آنان را به آنچه که پژوهندگان در احوال جادوگران به آن دست یافتهاند، توصیف نمودند.
ذشیخ بدرالدین بن عبدالله شبلی میگوید: «جنها بیشتر در محل نجاسات یافته میشوند، مانند حمام، توالت و زبالهدان، آنانکه شیطان با آنها همراه میشود و حالات شیطانی دارند نه رحمانی، بیشتر به چنین محلهایی که مکان شیاطین است، پناه میبرند. آثار و احادیث زیادی در نهی از نماز در این محلها وارد شده است، زیرا چنین اماکنی جایگاه شیاطین است، برخی فقها علت این نهی را در معرض نجاست بودن این اماکن بیان کردهاند و برخی گفتهاند: این مسأله تعبدی است و نمیتوان حکمت و معنای آن را درک کرد، اما سخن صحیح آن است که علت نهی از نماز در حمام و جای خواب شتران و مانند آن این است که چنین محلهایی جایگاه شیاطین است، و علت نهی از نماز در قبرستان این است که علاوه بر آنکه جایگاه شیاطین میباشند، وسیله ای برای دچار شدن به شرک است.
اهل بدعت و گمراهان که از راههای غیرشرعی زهد و عبادت پیشه کردهاند و گاه مکاشفات و تاثیراتی هم دارند بیشتر به پناهگاههای شیاطین که از خواندن نماز در آنها نهی شده پناه میبرند، زیرا در این اماکن شیاطین بر آنان نازل میشوند و همانگونه که با کاهنان صحبت میکنند و یا به داخل بتها میروند و با بتپرستان سخن میگویند، در مورد برخی امور با آنها به گفتگو میپردازند و آنها را درست مثل کاهنان و بتپرستان و جادوگران و بندگان خورشید و ماه و ستارگان میفریبند. [۱۸٧]
ابن تیمیه / به توصیف این افراد پرداخته و میگوید: آنان خود را پاکیزه نمیگردانند و وضو نمیگیرند، هر یکی ازآنان همیشه همراه نجاستها و همنشین سگان است و به حمامها و زبالهدانیها و گورستان پناه میبرد، بوی بدی دارد و به شیوهی شرعی خود را پاکیزه نمیسازد و نظافت نمیکند. پیامبرخدا ص فرمودهاند: «فرشتگان به خانهای که در آن شخص جنب و یا سگ باشد وارد نمیشوند».
همچنین در مورد چنین جایگاههای نجسی میفرماید: «این مکانها محل حضور شیطان است»، و میفرماید: «کسی که از میوهی این دو درخت خبیث بخورد به مساجد ما نزدیک نشود، زیرا فرشتگان نیز از هرآنچه که آدمی را بیازارد، اذیت و آزار میبیند». [۱۸۸]
سپس او نشانههای اولیای شیطان را بیان کرده و میگوید: «آنان با پلیدیهای مورد علاقهی شیطان ارتباط دارند و به حمامها و مکانهایی که شیطان در آن حضور مییابد پناه میبرند، و مارها و عقربها و زنبورها و گوش سگها را که همه پلید و از مظاهر فسق هستند میخورند، و ادرار و نجاستهایی مانند آن را که شیطان دوست میدارد میآشامند، و با سگها و موشها همنشین هستند و یا به زبالهدانها و جاهای نجس میروند یا به گورستان پناه میبرند، خصوصاً گورستان کفار اعم از یهود و نصارا و مشرکان، آنان شنیدن قرآن را نمیپسندند و از آن فرار میکنند و شنیدن آوازها و اشعار را بر آن ترجیح میدهند و خلاصه نزد آنان فرمان شیطان از کلام خدای رحمان مقدمتر است. [۱۸٩]
۵- جادوگر لازم است کارهای حرام انجام دهد، و به گناهانی که موجب خشم خدا و رضایت شیطان است مبادرت ورزد. جادوگران بیشتر اوقات در اماکن متروکه لخت و عریان مینشینند، و پرندگان و حیوانات را در حالی که نام شیطان یا سایر خدایان باطل را بر آن میخوانند سر میبُرند، و خون را با آبجو و کوبیدهای گرفته شده از حیونات مُردار یا حیواناتی که به نام غیر خدا ذبح شدهاند مخلوط میکنند و از این ترکیب نجس مینوشند و بدنهای خود را به آن آغشته میکنند، و در مراسم خود گناهانی را مرتکب میشوند که پستترین جنایتکاران از انجام آن خودداری مینمایند.
جادوگران در مراسم خود در جمعآوری پس ماندههای غذا از زبالهدانها و کوچهها و نیز مواد مخدر و خون حیوانات و پرندگان تلاش میکنند و برخی جادوگران برای خشنودکردن شیطان کودکان بیگناه را هم میکشند و جادوگر طبق عادتش از کاسهی سر مردهای که به شکل ظرف در آمده مینوشد.
محمد محمد جعفر میگوید: جادوگران به بسیاری از گناهان و جنایتهای زشت و انحرافات جنسی آلودهاند آنان مراسم خود را معمولاً بر روی تپهای انجام میدهند و پس از دزدیدن کودکان و سر بریدن آنان در آن محل قربانی تقدیم میکنند. پلیس فرانسه جنازهی دو پسر را در مدتی کمتر از سه هفته بر روی آن تپه پیدا کرد. آنها کودکان را میکُشند تا از خونشان برای جادو و یا نزدیکی به شیطان استفاده نمایند. از کسی که میخواهد جادوگر شود تعهد بسیار سختی گرفته میشود که تمام آن در جهتی است که شخص را بندهی شیطان قرار میدهد و به سحر و جادو که مخالف حق و عدالت و دینی است که خدا به وسیلهی پیامبر ص بدان فرو فرستاده مبادرت ورزد.
آن گاه که شخص واجد این شرایط شد، باید به تدریج این گناهان و بدیها را در مدت چند ماه تمرین نماید تا با پلیدیهایی که شیطان آن را دوست دارد نفس خویش را پست و پلید کند. پس از آن لازم است کتابهای جادو را که شیوههای نزدیکشدن به شیطان را برای او بیان کرده است و او را آمادهی نزول شیطان میکند مطالعه نماید.
علاقمندان به رسیدن به جادوگری شیوههای مشابهی در روبرو شدن با شیطان و یا یکی از پیروان او دارند. مثلاً برخی در یک نیمه شب مهتابی به مکانی بسیار دور میروند و کارهایی انجام میدهند که مایهی خشنودی شیطان میشود، مانند آنکه لباسشان را بیرون آورده و به دور خود دایرهای میکشند و اشکال و رمزها و طلسمهای مورد پسند و علاقه شیطان را بر روی آن رسم میکنند، سپس شروع به خواندن کرده و شیطان را مدح و ستایش مینمایند و برایش دعا کرده و به او متوجه میشوند. برخی هم با خود حیواناتی دارند که در حال تعریف و تمجید از شیطان آن را ذبح کرده و به شیطان هدیه میدهند.
شیطان در ملاقات اول و یا ملاقاتهای بعد در مقابل آن شخص علاقمند به جادوگری ظاهر میشود، و با او پیمان میبندد که نام آن شخص را با ماده¬ی نجس و گندیده ای مینویسد.
در این پیمان شخص گمراه متعهّد میشود که بندهی شیطان باشد. شیطان نیز زمانی برای تعمید این گمراه معیّن میسازد، در زمان مشخص شده جادوگران و ارواح خبیث هم حضور دارند، مراسم تعمید با پستی به اتمام میرسد و جادوگر در آن خوار شده و مورد اهانت و ضرب و شتم قرار میگیرد و از نجاستها و گوشت مردار میخورد و با کلمهی زشتی نام گذاری میشود.
تمام آنچه که این بیچاره در مقابل چنان بندگی پست و زشتی از دشمن سرسخت خود (شیطان) دریافت میکند آن است که بتواند جادوگر شود.
وکیل برجسته «موریس هارسون» در سخنرانی خود که در آکادمی علوم ماوراء الطبیعه در سال «۱٩۲٩» ایراد نمود میگوید: «اولین کاری که جادوگر هنگام پیمان با شیطان و در اولین ملاقاتش با او انجام میدهد آن است که قراردادی را امضا میکند که در آن، طرف اول (جادوگر) روح و جان و همه چیز خود را به طرف دوم میفروشد و در مقابل طرف دوم (شیطان) نیرو و قدرت جادوگری را به طرف اول (جادوگر) عطا میکند.
«بارنیه» زن جادوگری که در سال «۱۶۱٩» محاکمه و سوزانده شد به رئیس دادگاه آن زمان «قاضی بیوری لانکر» قراردادی را که با شیطان بسته بود نشان داد. این قرارداد عبارت بود از یک تکه کثیف از پوست گربه یا سگ که با خون حیض و دیگر نجاستهایی که انسان توان دیدن و بوییدن آن را ندارد آلوده و نوشته شده بود.
شاید پلیدترین پیمان بسته شده میان جادوگر و شیطان، پیمانی باشد که میان «أوربان گراندیه» و شیطان بسته شد، پیمانی که موجب صدور حکم اعدام او در ۱۸ آگوست ۱٩۳۴ شد و این حکم به صورت علنی در بازار «لودون» به اجرا درآمد. رونوشت این پیمان نامه هنوز در کتابخانهی عمومی پاریس نگهداری میشود. تصویر پیمان منعقد شده میان شیطان و «دانیال سالتنوس» همان استاد زبان عبری که خود را به شیطان فروخت و فوراً مُرد نیز در کتابخانه «أبسالا» موجود است.
از جمله پیمانهای شگفت انگیزی که میگویند مهر شیطان بزرگ بر آن زده شده پیمانی است که در بایگانی گریگستی (Girfite) نگهداری میشود و یکی از کشیشیان با ابلیس آن را منعقد کرده است. زبانی که این پیمان را با آن نوشتهاند بسیار پیچیده است و تاکنون هیچ استاد زبانشناسی نتوانسته آن را ترجمه و حتی یکی از کلمات متن آن را بفهمد.
این پیمان عبارت بود از سطرهایی عمودی و مایل و جز نام کشیش امضا کننده آن، چیزی از آن فهمیده نشده است.
آنچه گفتیم مشتی است از خروار، اما برای توضیح حقیقت جادو و جادوگران کافی است. مؤمن کسی است که به ربوبیت خدای یگانه ایمان داشته باشد و دین او را راه و روش مستقیم و درست بداند، و جادوگر کسی است که به بندگی شیطان راضی شده و به جای خداوند یکتا، او را ربّ خویش برگزیند و تمام امکانات و نیروی خود را زیر فرمان شیطان قرار داده است. به همین خاطر خداوند در مورد جادوگران میفرماید: آنان کتاب خدا را پشت سر انداخته و از آنچه که شیاطین بر ملک سلیمان میخوانند پیروی کردهاند یا او به ما میگوید که آنان سحر را به بهای فروختن جان خویش به شیطان خریداری نموده و در مقابل آن جان و مال خود را به او دادهاند:
﴿وَلَبِئۡسَ مَا شَرَوۡاْ بِهِۦٓ أَنفُسَهُمۡۚ لَوۡ كَانُواْ يَعۡلَمُونَ١٠٢﴾[البقرة: ۱۰۲].
«و چه زشت و ناپسند است آنچه خود را بدان فروخته اگر میدانستند».
شاید گفته شود: شما چگونه میپندارید که جادوگران بندگان شیطان هستند در حالی که برخی از آنان نماز میخوانند و قرآن تلاوت میکنند و در برگهای جادویی خود آیات قرآن را مینویسند.
در جواب این شبهه باید گفت که آنان چنین کارهایی را فقط برای ظاهرسازی و فریفتن مردم انجام میدهند و در درون خالی از تقوا و نیکی هستند.
جادوگری که توبه کرده و پشیمان شده بود در مصاحبه با نشریه کویتی (السیاسه) تصریح کرده بود که شیطان آنان را به تظاهر به تقوا در پیشگاه مردم راهنمایی میکرد و از آنان میخواست که بدون بر زبان آوردن آیهها در مقابل مردم نماز بخوانند، در این حالت جادوگر حرکات را انجام میدهد و در صورت لزوم برخی از آیات قرآن را هم میخواند. شیطان است که جادوگر را به پرهیز از گناه و معصیت در پیشگاه مردم رهنمون میشود تا مردم بگویند فلانی شیخ و بزرگ و ولی است، اما چون (جادوگر) با خود خلوت نمود و یا با دوستان خود همراه شد، هرآنچه که دوست دارد میتواند انجام دهد. [۱٩۰]
[۱۸۳] محمد محمد جعفر این شرایط را به تفصیل آورده است، به کتاب او در مورد سحر مراجعه شود: ص(۴٧) [۱۸۴] المقدمه (٩۲۶) [۱۸۵] إیضاح الدلالة، نگا: مجموعه الرسائل المنیریه (۲/۱۲۱) [۱۸۶] ایضاح الدلالة، مجموعه الرسائل المنیریه (۲/۱۰۲) [۱۸٧] غرائب و عجائب جن (۳٩) [۱۸۸] مجموع فتاوی شیخ الاسلام (۱۱/۲۱۵) [۱۸٩] مجموع فتاوی شیخ الاسلام (۱۱/۲۱۶) [۱٩۰] نشریه کویتی السیاسه: (٧/۶/۱٩۸٧)
خداوند پیامبران خود را با انواع بلاها آزمایش کرده و به این وسیله اجر و ثواب آنان را بیشتر و بزرگتر میکند. از جمله این آزمایشها آن بود که مردم پیامبر خود را تکذیب میکردند و آنها را آزار میدادند. برخی از پیامبران هم به بیماری دچار شدند. یکی از این آزمونهایی که پیامبرخدا ص به سبب آن آزار دید جادو شدن او بود. از حضرت عایشه ب وایت شده است: مردی از طایفهی بنوزریق [۱٩۱] به نام لبید بن العصم پیامبر خدا ص را جادو کرد.
آن حضرت ص در اثر این سحر گمان میکرد کاری را انجام داده در حالی که آن را انجام نداده بود. روزی - یا شبی - که پیامبر خدا ص نزد من بود بسیار دعا کرد، سپس فرمود: ای عایشه! آیا احساس کردی که خداوند در آنچه که از او [در خواب] خواستم مرا راهنمایی کرد؟
دو مرد نزد من آمدند، یکی از آن دو بر بالای سر و دیگری کنار پایم نشستند، یکی از آن دو به دوستش گفت: درد این مرد چیست؟ گفت: جادو شده، گفت: چه کسی او را جادو کرده گفت: لبید بن العصم، گفت: در چه چیز؟ گفت: در شانه و مویی که بر اثر آن ریخته و در غشای جوانه خرمابنی، گفت: آن کجاست؟ گفت: در چاه ذروان. پیامبر خدا ص همراه جمعی از اصحاب بر سر آن چاه رفت و هنگام بازگشت فرمود: ای عایشه! آب آن مانند جوشانده حنا و سر شاخههای خرمایش چون سر شیاطین بود. [۱٩۲]
[۱٩۱] او فردی یهودی بود اما به علت پیمانی که با بنوزریق داشت منسوب به آن طایفه شد. [۱٩۲] بخاری در کتاب طب باب سحر روایت کرده، فتح الباری: (۱۰/۲۲۱، ۲۳۲، ۲۳۵) و مسلم: (۴/۱٧۲۰) ش: (۲۱۸٩)
برخی از علما این حدیث را تکذیب و به شدت رد کردهاند و آن را با کتاب خدا که رسولش در آن از جادو شدن تبرئه شده در تضاد دانستهاند.
یکی از این علما جصاص است که میگوید: «گمان میکنند که پیامبر ص جادو شده و آن جادو بر او تأثیر گذاشته است به اندازهای که در خصوص آن فرموده: من چنان میپندارم که کاری را انجام داده و چیزی گفتهام در حالی که نه آن را گفته و نه انجام دادهام.
و میپندارند که یک زن یهودی به وسیله غشای جوانهای که آن را زیر سنگ بالای چاه پنهان کرده بود او را جادو کرد و چون آن را بیرون آوردند اثر آن نیز بر پیامبرص از بین رفت، در حالی که خداوند در تکذیب کافران که چنان پدیدهای را به پیامبرص نسبت میدادند فرمود:
﴿وَقَالَ ٱلظَّٰلِمُونَ إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلٗا مَّسۡحُورًا٨﴾[الفرقان: ۸].
«ستمگران میگویند شما جز از یک انسان دیوانه پیروی نمیکنید».
او در ادامه میافزاید: چنین روایاتی را افراد بیدین درست کردهاند تا بوسیلهی آن مردم عوام و سادهلوح را به بازیچه گرفته و تا مردم معجزات پیامبران را باطل شمرده و آن را با اشکال مواجه نمایند. [۱٩۳]
ابوبکر أصم میگوید: «حدیث روایت شده در مورد جادو شدن پیامبر ص، حدیث متروکی است، زیرا لازمه چنان حدیثی آن است که کافران در ادعای مسحور شدن پیامبر ص راست گفته باشند و این مخالف با نص قرآن است، زیرا خداوند خود در قرآن کافران را در ادعایشان تکذیب میکند. رازی به نقل از قاضی میگوید: این روایت باطلی است، چگونه میتوان آن را صحیح دانست در حالی که خداوند میفرماید: ﴿وَٱللَّهُ يَعۡصِمُكَ مِنَ ٱلنَّاسِۗ﴾[المائدة: ۶٧] «و خداوند تو را از مردمان محفوظ میدارد».
و میفرماید: ﴿وَلَا يُفۡلِحُ ٱلسَّاحِرُ حَيۡثُ أَتَىٰ٦٩﴾[طه: ۶٩].
«و جادوگر هرکجا برود پیروز نمیشود».
اگر این حدیث را صحیح بدانیم به نبوت خدشه وارد میشود، و اگر چنین روایتی درست بود جادوگران میبایست به تمام پیامبران ضرر میرساندند. همچنین کافران به پیامبر ص طعنه میزدند و میگفتند: جادو شده است، حال اگر چنین واقعهای راست باشد کافران نیز باید در دعوای خود راستگو باشند و آن عیب [جادو شدن] متوجه ذات پیامبر ص میشود و بدیهی است که چنین امری جایز نمیباشد. [۱٩۴]
شیخ جمالالدین قاسمی میگوید: «با دلایلی که ذکر شد جای تعجب ندارد که چنین روایتی مورد قبول واقع نشود اگرچه کتابهایی صحیح هم آن را روایت کرده باشند، زیرا تمام آنچه که در کتب صحاح آمده از نظر سند و معنی عاری از عیب و نقد نیست، و این را راسخان در علم میدانند. همچنین پیشینهی مناقشه، در خبر آحاد از دوران اصحاب وجود داشته است». [۱٩۵]
شیخ محمد عبده میگوید: «احادیثی نقل کردهاند که گویا لبید بن العصم پیامبرص را جادو کرد و آن جادو در او اثر نمود تا جایی که خیال میکرد کاری را انجام میدهد در حالی که آن را انجام نمیداد و یا نزد چیزی میآید، در حالی که چنان نبود، و خداوند پیامبرش را از این واقعه آگاه نمود و اشیایی که پیامبر ص به وسیلهی آن جادو شده بود از چاه بیرون آورده شد و پیامبر ص از آن جادو خلاص شد».
بیشک تاثیر سحر در جان پیامبر ص به آن اندازه که گمان کند کاری انجام میدهد و در واقع آن را انجام ندهد به مانند اثر بیماریها بر بدن و یا عارض شدن سهو و فراموشی در برخی از کارهای عادی نیست، بلکه [در صورت صحت] عقل و روح او را تحت تاثیر قرار داده است.
سپس میافزاید: «عقیده به چنین امری تصدیق مشرکان است که گفتند: ﴿إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلٗا مَّسۡحُورًا٨﴾[الفرقان: ۸].
«شما جز از یک انسان دیوانه پیروی نمیکنید» و فرد سحر شده نزد مشرکان کسی نبود جز آنکه عقلش مختل شده وگمان کند کاری به انجام میرسد در حالی که اصلاً آن کار واقع نشود و چنان بپندارد که به او وحی میشود در حالی که به او وحی نشود.
بسیاری از مقلدان که درک درستی از نبوت و لوازم آن ندارند چنان میپندراند که خبر تاثیر سحر صحّت دارد و باید آن را پذیرفت و انکار آن کار بدعت گذران است، زیرا انکار آن در واقع انکار سحر است در حالی که حقیقت سحر و جادو را قرآن ثابت کرده است».
دلایل این دیدگاه را میتوان در نکات زیر خلاصه کرد:
۱- آنها ادعا میکنند که این روایت باطل است و ملحدان آن را وضع کردهاند.
۲- گمان میکنند که سند این حدیث دارای اشکال است.
۳- آنها ادعا دارند که این حدیث آحاد است و حدیث آحاد مفید ظن است نه یقین، و به همین دلیل نمیتوان به احادیث آحاد استدلال کرد.
۴- ادعا میکنند باور به این حدیث مقام نبوت را خدشهدار میسازد و با عصمت در تضاد است، اگر این گفته درست باشد که پیامبر گمان میکرده کاری را انجام میداده است در حالی که آن را انجام نداده است، این امکان هم وجود دارد که او گمان کرده باشد که به وی وحی میشود در حالی که وحیی در کار نبوده یا چنان پنداشته که وحی را تبلیغ کرده و به مردم رسانده است در حالی که آن را تبلیغ نکرده است.
۵- میگویند سحر کار شیاطین است و شیاطین بر پیامبران و فرستادگان خدا چیره نمیشوند. ﴿إِنَّ عِبَادِي لَيۡسَ لَكَ عَلَيۡهِمۡ سُلۡطَٰنٌ﴾[الحجر: ۴۲].
«بیگمان تو هیچگونه تسلط و قدرتی بر بندگان من نداری».
۶- میگویند: این حدیث مشرکانی را که به پیامبر خداص تهمت جادوشدن میزدند تصدیق میکند، ﴿وَقَالَ ٱلظَّٰلِمُونَ إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلٗا مَّسۡحُورًا٨﴾[الفرقان: ۸].
«و ستمگران گفتند شما جز از یک انسان دیوانه پیروی نمیکنید».
[۱٩۳] أحکام القرآن: (۱/۴٩) [۱٩۴] شارح المجموع آن را از او نقل کرده است: (۱٩/۲۴۳) [۱٩۵] محاسن التأویل، جمال الدین قاسمی.
۱- اینکه آنها میپندارند که این حدیث دروغی است که افراد مُلحد و بیدین آن را وضع نموده¬اند مردود و بیاساس است، زیرا این حدیث را بخاری و مسلم هردو روایت کردهاند و حدیثی را که شیخین (بخاری و مسلم) روایت کرده باشند در اوج درستی است و تنها کسی به حدیث موجود در بخاری و مسلم اشکال وارد مینماید که سرمایهی اندکی در علم حدیث داشته باشد.
۲- اینکه آنها میگویند: سند حدیث دارای اشکال است، ادعایی بیدلیل است، من شرحهای حدیث مانند «فتح الباری» و «شرح نووی بر مسلم» را بررسی نمودم و آنها از هیچ دانشمند حدیثشناسی گفتهای را که حاکی از طعن در این حدیث و یا راویان آن باشد نقل نکردهاند. این حدیث را عدهای از اصحاب روایت کرده و از هرکدام از آنان نیز راویانی در نهایت ضبط و عدالت حدیث را نقل نمودهاند، و هر آنکه را که در مورد مسألهای ادعایی داشته باشد بدون دلایل واضح و آشکار نمیتوان تصدیق نمود.
۳- آنان ادعا میکنند که این حدیث آحاد است و احادیث آحاد در مسائل اعتقادی قابل قبول نیست، در جواب میگوییم: در میان دیدگاههای گوناگون علما، گفتار صحیح آن است که حدیث آحاد در مسائل اعتقادی مانند مسائل علمی قابل قبول است و آنان که میان این دو فرق قائل شدهاند هیچ دلیلی بر صحت این مدعا نیاوردهاند. اینکه احادیث آحاد در مسائل اعتقادی قابل قبول نیست، سخن جدیدی است و من این موضوع را در رسالهی جداگانهای به نام «اصل الاعتقاد» بیان کردهام.
از سوی دیگر باید گفت: این حدیث مفید علم است، زیرا قرینههای متعددی آن را احاطه کردهاند و آن را از مرتبهی ظن به مرتبه علم رساندهاند.
زیرا این حدیث را عدهای از اصحاب روایت کردهاند و علمای گرانقدری که در نهایت دقت و عدالت بودهاند آن را از اصحاب نقل نمودهاند، و حدیث آنقدر دنباله و شاهد دارد که دل هر انسان عالم و آگاهی به صحت و درستی آن یقین پیدا میکند همچنین تمام امت حدیث را قبول کرده و هیچکدام از علمای حدیث اشکالی بر عدم درستی آن وارد نکردهاند و امکان ندارد که تمام امت اسلام به گمراهی برود.
آنگونه که قبلاً یادآوری کردیم اتفاق بخاری و مسلم بر روایت آن، برای ما کافی است.
۴- ادعای آنها مبنی بر اینکه این حدیث مقام پیامبری را خدشهدار میکند و با عصمت منافات دارد، ادعایی نادرست است، زیرا به اجماع ثابت شده که پیامبرص از هرچه که به تبلیغ و تشریع خلل وارد نماید معصوم است، اما نسبت به حالات و عوارض بشری مانند بیماریها و دردها و مانند آن، پیامبران نیز مانند سایر انسانها به چنین عارضههایی دچار میشوند، همانطورکه خداوند متعال میفرماید:
﴿قَالَتۡ لَهُمۡ رُسُلُهُمۡ إِن نَّحۡنُ إِلَّا بَشَرٞ مِّثۡلُكُمۡ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ يَمُنُّ عَلَىٰ مَن يَشَآءُ مِنۡ عِبَادِهِۦۖ﴾[إبراهيم: ۱۱].
«پیغمبرانشان بدیشان گفتند ما جز انسانهایی همچون شما نیسیتم ولی خداوند بر هرکس از بندگانش که بخواهد منّت مینهد».
بسیاری از علما به این شبهه پاسخ داده و نادرستی آن را بیان کردهاند. مازری از ابن حجر عسقلانی چنین نقل میکند: «برخی از اهل بدعت این حدیث را انکار کردهاند و چنان پنداشتهاند که این روایت مقام نبوت را پایین آورده و در آن شک وتردید به وجود میآورد، میگویند: آنچه که منجر به چنین کاری گردد باطل است، به گمان آنها صحت این حدیث اطمینان به شرایع پیامبران را از بین میبرد، زیرا در این صورت احتمال دارد که پیامبر به خیال خود جبرئیل را دیده باشد در حالی که جبرئیل آنجا نبوده است و یا گمان کرده باشد که به او وحی میشود و درحقیقت چیزی به او وحی نشده باشد.
مازری میگوید: همهی این ادعاها مردود است، زیرا بر درستی آنچه که پیامبر ص از طرف خداوند تبلیغ کرده و بر عصمت او در امر تبلیغ دلیل ارائه شده است، و معجزات پیامبر ص شاهد این امرند، در نتیجه جایز دانستن امری که دلیل خلاف آن را ثابت میکند، باطل است.
اما برخی امور دنیوی که رسول خداص به خاطر آن مبعوث نشده و رسالت پیامبرص برای آن نبوده مانند دیگر انسانها در معرض عوارضی چون بیماریها قرار میگیرد، بعید نیست که در یکی از امور دنیوی چیزی برخلاف واقعیت را تخیّل نماید، با وجودی که همان اگر جزو امور دین باشد، پیامبرص نسبت به آن معصوم است. مازری میافزاید: برخی از مردم میگویند: مراد از این خدیث آن است که پیامبرص چنان خیال میکرد که با همسرش جماع نموده در حالی که ننموده است و تخیّل چنین کاری برای انسان به کثرت در خواب یافته میشود و بعید نیست که در بیداری چنین تخیّلی برای او پیش بیاید.
من میگویم: این مطلب به صراحت در روایت ابن عیینه در بابی پس از این موضوع چنین آمده است: «تا جایی که او تصور میکرد که با همسرانش مقاربت میکند در حالی که با آنان نزدیکی نمیکرد».
در روایت حمیدی هم با لفظ: «أَنَّهُ يَأْتِي أَهْلَهُ ولا یأتیهم» [به همین معنی] آمده است.
دراوردی میگوید: [در روایت ابن عینیه] «یُری» با ضم یاء به معنی گمان کردن است.
ابن تین میگوید: من آن را به صورت «یَری» با فتح یاء ضبط کردهام که از «رأی» است نه از «رؤیت» و در نهایت به معنی «ظن» و گمان میباشد.
در مرسل یحیی بن یعمر از طریق عبدالرزاق چنین آمده است: «سحر النبيص عن عائشة حتی أنکر بصره»یعنی رسول خدا ص نسبت به عایشه جادو شد تا جایی که در چشم پیامبر ص ناشناس جلوه میکرد. هم چنین در مرسل سعید بن مسیب از طریق عبدالرزاق چنین روایت شده است: «حتی کاد ینکر بصره» تا آنجا که نزدیک بود او را نشناسد.
عیاض میگوید: به این ترتیب آشکار شد که سحر و جادو فقط بر جسم و اعضای پیامبر چیره شده نه بر نیروی تشخیص و عقیدهی او. میگویم: در مرسل عبدالرحمن بن کعب از طریق ابن سعد آمده است: «خواهر لبید بن العصم گفت: اگر او پیامبر ص باشد [از این جادو] به او خبر خواهند داد وگرنه این سحر او را بیهوش کرده و عقلش را میرباید. میگویم: همانگونه که در این حدیث صحیح آمده است احتمال اول (باخبر شدن) روی داد.
برخی از علما گفتهاند: از اینکه پیامبر ص گمان میکرد که کاری را انجام میدهد و در واقع آن را انجام نمیداد یقین به آن فعل لازم نمیآید، بلکه تنها از گمانهای قلبی غیرثابت بوده که به قلب او خطور کرده است، در نتیجه برای منکر حجتی باقی نمیماند.
عیاض میگوید: ممکن است تخیّل ذکر شده به آن معنی باشد که قدرت و توانایی مقاربت مانند گذشته برای او پدید میآمده اما چون به همسرش نزدیک میشده است مانند آدمی جادو شده از انجام آن عمل سست میشده است. در روایت دیگر جمله «حتی کاد ینکر بصره» به آن معنی است که او مانند کسی شد که چون چیزی را با چشم میبیند، آن چیز بر غیر صفت حقیقی خود، در جلوی دیدگان او ظاهر میشود، اما چون در آن دقت کند به حقیقت آن پی میبرد.
همه آنچه که بیان شد بیانگر این واقعیت است که هیچ روایتی مبنی بر آنکه پیامبرص سخنی را گفته و سپس خلاف آن ثابت شده باشد، نقل نشده است.
مهلب میگوید: حفاظتکردن پیامبرص از شیاطین مانع آن نمیشود که شیاطین نتوانند نیرنگی متوجه او کنند. در حدیث صحیح آمده است که شیطان خواست نماز پیامبرص را فاسد نماید و خداوند نیز آن شیطان را بر انجام چنان کاری توانا کرد، سحر نیز آنگونه نبوده که نقصی را متوجه امور مربوط به تبلیغ پیامبر نماید بلکه از دیگر بیماریهایی بوده که وی به آن مبتلا میشده است مانند ضعیفی در سخن گفتن یا ناتوانی از انجام کاری و یا پدید آمدن تخیّلی گذرا، که به سرعت از میان رفته و خداوند نیرنگ شیاطین را در مورد او باطل میسازد.
ابن قصار برای اثبات آنکه چنان عارضهای از جنس بیماری بوده به جملهی آخر حدیث اشاره و استدلال میکند که میگوید: «أَمَّا أَنَا فَقَدْ شَفَانِي الله» اما من خداوند مرا شفا داد، اما استدلال به این سخن جای بررسی دارد. بیهقی در «الدلائل» از عمره از عایشه روایتی نقل میکند که بیانگر تأیید این ادعا است. در این روایت آمده است «فکان یدور ولایدری ما وجعه» به دور خود میگشت و نمیدانست دردش چیست. ابن سعد هم از ابن عباسب روایت کرده است: «مَرِضَ النَّبِيّ صَلَّى اللَّه عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَأُخِذَ عَنْ النِّسَاء وَالطَّعَام وَالشَّرَاب، فَهَبَطَ عَلَيْهِ مَلَكَانِ» [۱٩۶] «پیامبر ص بیمار شد و نسبت به زن و خوراک و آشامیدن بیرغبت گشت و دو فرشته بر او فرود آمدند».
یکی از کسانی که به رد این شبهه پرداختهاند قاضی عیاض است، او پس از نقل حدیث میگوید: «اگر این واقعه نیز از جنس مشتبه شدن امر بر فرد جادو شده باشد، آن را در مورد پیامبر ص چگونه میتوان توجیه کرد؟ و چگونه چنین چیزی در مورد او جایز است در حالی که پیامبر ص معصوم است؟ بدان- خداوند شما و ما را توفیق دهد- که این حدیث صحیح و متفق علیه است، ملحدان به آن اشکال وارد کردهاند و چون آنها جماعتی بیعقل بوده و خواستهاند با نیرنگ و ظاهرسازی امر شریعت را بر دیگران مشتبه نمایند [چنان ادعاهایی کردهاند] در حالی که خداوند شریعت و پیامبر را از هر امر متشبه و مشکوکی منزه نموده است.
آن جادو چیزی نبود جز یک بیماری و عارضه طبیعی که مانند سایر بیماریها پیامبر نیز به آن دچار میشود و هیچ خللی را به نبوت وارد نمینماید.
اما اینکه او گمان میکرد که کاری را انجام داده و در واقع آن کار را انجام نداده بود، هیچ نقص و اشکالی را در تبلیغ و شریعت و راستگویی پیامبر ص وارد نمیسازد، زیرا دلیل و اجماع امت بر عصمت پیامبر ص واقع شده است. ولی در امور دنیوی که پیامبر ص به سبب آن مبعوث نشده و به خاطر آن بر سایر پیامبران برتری نیافته است، او نیز مانند دیگر انسانها در معرض بیماریها و آفات قرار میگرفت و ممکن است که امری غیر واقعی را برای لحظهای تصوّر کرده، سپس حقیقت آن بر او آشکار شده باشد.
همچنین این حدیث را روایت دیگری تفسیر مینماید که در آن آمده است: «حتی یخیل إلیه أنه یأتي أهله ولا یأتیهن» آنچنان میپنداشت که نزد همسرانش آمده در حالی که نزد آنها نیامده بود. سفیان میگوید: این تندترین نوع جادوست، اما در هیچکدام از آن روایات نیامده که پیامبر ص از انجام کاری خبر داده و خلاف آن ثابت شده باشد، بلکه فقط خواطر قلبی و تخیّل بوده است.
گفته شده است: منظور این حدیث آن است که او در خیال چنان پنداشت که کار را انجام داده و در واقع کار انجام نشده است، اما خود پیامبر ص به صحت آن خیال معتقد نبوده و تمام اعتقادات او راست و گفتارهایش درست بودهاند». [۱٩٧]
۵- میگویند سحر و جادو کار شیطان است و شیطان بر بندگان خداوند قدرت ندارد در جواب میگوییم: منظور از سخن خداوند:
﴿إِنَّ عِبَادِي لَيۡسَ لَكَ عَلَيۡهِمۡ سُلۡطَٰنٌ﴾[الحجر: ۴۲].
«بیگمان تو هیچگونه تسلّط و قدرتی بر بندگان من نداری»، عدم توانایی در گمراه ساختن و اغوا کردن است و این شبیه همان آیه است که از قول شیطان خطاب به پروردگار میگوید:
﴿لَأُغۡوِيَنَّهُمۡ أَجۡمَعِينَ٨٢ إِلَّا عِبَادَكَ مِنۡهُمُ ٱلۡمُخۡلَصِينَ٨٣﴾[ص: ۸۲-۸۳].
«همهی آنان را گمراه خواهم کرد مگر بندگان مخلص تو از ایشان را».
اما اینکه شیطان جسم و بدن بندهی صالحی را تحت تاثیر قرار دهد، هیچ آیهای آن را نفی نمیکند و در قرآن آیاتی وجود دارد که بیانگر امکان وقوع چنین تاثیراتی میباشد. از آن جمله دعای حضرت ایوب÷ است که به پروردگار خویش میگوید: ﴿أَنِّي مَسَّنِيَ ٱلشَّيۡطَٰنُ بِنُصۡبٖ وَعَذَابٍ٤١﴾[ص: ۴۱].
«اهریمن مرا دچار رنج و درد کرده است» و یا سخن موسی پس از آنکه فرد قبطی را کُشت: ﴿هَٰذَا مِنۡ عَمَلِ ٱلشَّيۡطَٰنِۖ﴾[القصص: ۱۵].
«این از عمل شیطان بود» و یا جادو شدن حضرت موسی آنگاه که جادوگران ریسمانها و عصاهای خویش را انداختند:
﴿فَإِذَا حِبَالُهُمۡ وَعِصِيُّهُمۡ يُخَيَّلُ إِلَيۡهِ مِن سِحۡرِهِمۡ أَنَّهَا تَسۡعَىٰ٦٦﴾[طه: ۶۶].
«موسی چنان به نظرش رسید که بر اثر جادوی ایشان بناگاه طنابها و عصاهای آنان مار شدهاند و میخزند و تند راه میروند».
۶- میگویند این حدیث با قرآن تعارض دارد و بیانگر تأیید پندار مشرکان است که گمان میکردند پیامبر÷ سحر شده است، اما قرآن آنان را در این گفتار تکذیب نمود. در جواب این شبهه باید گفت: اگر دقت کنند این حدیث موافق با قرآن است. زیرا حضرت موسی÷ از پیامبران اولوالعزم بود با این وجود آنگاه که جادوگران عصاها را بر زمین انداختند چنان خیال کرد که حرکت میکند:
﴿فَأَوۡجَسَ فِي نَفۡسِهِۦ خِيفَةٗ مُّوسَىٰ٦٧﴾[طه: ۶٧].
«در این هنگام موسی در درون خود احساس اندکی هراس کرد».
آری، قرآن کریم به صراحت میگوید که سحر و جادو در پیامبران اثر میکند، اما اگر منکران بگویند: این تاثیر به عقل پیامبر ص هم سرایت نموده است، در جواب میگوییم: ما چنین ادعایی نمیکنیم و منکر آنیم، تاثیر سحر این اندازه نبوده است و همانگونه که قبلاً نیز یادآوری کردیم جادو نمیتواند دریافت وحی، عمل به آن و تبلیغ آن را تحت تاثیر قرار دهد، زیرا نص قرآن حاکی از آن است که پیامبر ص در این خصوص معصوم بوده است.
منظور مشرکان از اینکه میگفتند: ﴿إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلٗا مَّسۡحُورًا٤٧﴾[الإسراء: ۴٧].
«شما جز از مرد جادو شدهای پیروی نمیکنید» آن بود که تمام اعمال و گفتار رسول خدا ص ناشی از دیوانگی و خیال است، و او در واقع پیامبر نیست و به او وحی نمیشود و قرآن هم از جانب پروردگار او نیست بلکه ناشی از خیال و سحر است. [۱٩۸]
در نتیجه این که پیامبر جادو شده است، تصدیق مشرکان و موافقان آنان در اهداف و نیتشان نیست.
[۱٩۶] فتح الباری: (۱۰/۲۲٧) [۱٩٧] الشفا، قاضی عیاض، نگا: شرح شفا از نورالدین قاری، (/۴۳٩) [۱٩۸] فنون السحر: ص(۱۴)
ادیان آسمانی مردم را به راههای پرهیز و خلاص شدن از سحر وجادو رهنمون میشدند. در مؤطای مالک از کعب روایت شده که گفت: «اینها کلماتی هستند که از تورات به یاد دارم، اگر آن کلمات نبودند یهود مرا به درازگوشی تبدیل میکردند، پناه میبرم به خداوند بزرگ که چیزی بزرگتر از او نیست و پناه میبرم به کلمات تامّهی خداوند که هیچ آدم نیکوکار و بدکاری نمیتواند از آنها تجاوز کرده و بگذرد و پناه میبرم به نامهای نیکوی خداوند، به آنان که میدانم و نمیدانم از شر آنچه که آفریده و خلق نموده است».
اما درمان و پرهیز از سحر نزد ملل مختلف ناشی از گذشتههای بسیار دوری است. آثار گذشتگان افسونها و طلسمهایی برای ما بر جای گذاشته که در آن اشخاص جادو شده یا کسانی که از سحر هراس داشتهاند به خدایان خویش پناه میبردهاند تا آنها را از جادو و جادوگران و نیرنگ آنان حراست نمایند.
از جمله این افسونها و وردهای شرک آلود، این طلسم فرعونی است که میگوید:
درود بر تو ای حورس.
ای کسی که در سرزمین صدگان هستی.
ای دارای دو شاخ تیز.
ای رسیده به مقصود.
من قصد تو کردم زیبایی تو را بستایم.
هان، شیطانی را که جسم مرا تصرف نموده نابود کن.
این در حالی است که آن بیچاره نمیدانسته که به کسی پناه برده که هیچ سودی برایش ندارد.
آثار یافته شده در شهر بابل، طلسم شرکآلود دیگری را برای ما بر جای گذاشته که خطاب به معبود خیالی خود چنین میگوید:
ای ایزد بانو! برخیز و به شِکوهی من گوش فرا ده.
عدالت را به من ارزانی دار و از حالاتم آگاه باش.
همانا پیکرهای برای مرد و زن جادوگرم ساختم.
در پیشگاه تو خوار ایستادم و حاجتم را به تو عرضه نمودم.
و آن به سبب ضرری است که آن دو به من رساندند.
و به سبب آن چیزهای پستی که آن دو گرفتند و خوردند.
بگذار این زن جادوگر بمیرد و تو ای ایزد بانو، به من زندگی ببخش.
بگذار که افسون این زن جادوگر فرو ریزد و سحرش باطل گردد.
بگذار شاخهی گرفته شده از درخت «بینو» مرا پاک نماید.
بگذار این شاخه مرا رها کند و بوی بد دهانم در هوا نابود شود.
و گیاه «مشتکل» که زمین را پر میکند مرا پاک نماید.
قبل از آنکه مرا در زیر گیاه «کنکل» قرار دهید.
بگذار در نظافت گیاه «لاردو» و طراوات آن باشم.
طلسم آن جادوگر، پلید و زیان آور است.
بگذار که کلماتش به دهانش باز گردند و زبانش بریده شود.
معبود شب او را به خاطر جادویش به دردی مبتلا کند.
نگهبانان سه گانهی شب، جادوی گناهکار او را باطل میکنند.
و بگذار دهان او مومی و زبانش عسلی باشد.
بگذار کلمه ای را که او گفته چون موم آب شود که همان سبب بدبختی من بود.
و بگذار افسونی که او کرده چون عسل ذوب گردد.
و آن گره که او بسته به دو نیم شود و هرآنچه که انجام داده متلاشی گردد.
این یکی از آن وردهای شرکآلود و کفرآمیز است که در قدیم در بابل و آشور به کار برده میشد و نشان میدهد که آنان در جادوی خود از پیکرههای سحرآمیز و گرهها و خواص برخی درختان و گیاهان استفاده میکردهاند و پیکرههای جادویی در آن زمان از رسوبات و موم و روغن و مانند آن درست میشده و به شیوههای گوناگون استفاده میشده است.
تحقیقات نشان میدهد که بابلیان در جادو از موادی چون شراب، روغن، نمک، خرما، پیاز و لعاب استفاده مینموده و نوشیدنیها و معجونهایی را که دارای تاثیرات جادویی بودهاند به کار میگرفتهاند و برخی آیینهای مخصوص سحر مانند روشن کردن آتش و سوزاندن بخور را نیز انجام میدادهاند.
بسیاری هنوز در دنیای غرب از افسونها و دعاها برای باطل کردن کار جادوگران استفاده میکنند که به آن «جادوی سفید» میگویند.
آنان معتقدند بهترین وسیله برای باطل نمودن جادو و از بین بردن اثر آن کمک گرفتن از مردان دین جهت خواندن آیههای دینی و برگزاری آیینها همراه با دعا و تضرّع به درگاه خداوند بلندمرتبه میباشد تا زیان فرود آمده بر جادو شدگان برداشته شود. شیوهی دیگر یاری خواستن از دانشمندان متخصصی است که به فواید و ضررهای دانهها و گیاهان آگاه بوده و نسبت به اجرام آسمانی و تاثیرات مفید و زیان آور آن شناخت دارند، تا آنان معلومات خویش را برای باطل نمودن جادو به کار گیرند.
این تفکر موجب شد تا شیوههای گوناگون «سحر مفید» برای درمان «سحر سیاه» رواج پیدا کند، در سراسر اروپا طلسمها و دعاهایی که این جادوگران درست میکردند منتشر شد و به شدت رواج یافت، از جمله این جادوگران میتوان به «جیمز هالس» که خود را «جادوگر سفید» نامیده بود و «شارل لام» شارح داستانهای شکسپیر و «دکتر سیمون رید» متخصص افسونهای عشق و علاقه اشاره کرد.
این طلسمها تنها برای از بین بردن جادو و باطل نمودن آن استفاده نمیشد، بلکه بسیاری از مردم از آن برای اهداف مفید گوناگونی چون منع بدشگونی و حسد، گشایش در روزی و رواج در تجارت و یا از بین بردن بحرانهای روانی و مانند آن که در واقع هیچ ارتباطی با سحر و جادو نداشت استفاده میکردند.
نسخههای بسیار زیادی از این افسونها برای اهداف گوناگون مشاهده شده است مثلاً آدم منحوس- مرد یا زن- انگشتری از نقره میسازد که تصویر زن یا مردی (به فراخور حال) نشسته بر زمین بر آن نقش بسته است، اگر شخص منحوس زن باشد تصویر نقش بسته سرش را به دست راست و اگر شخص منحوس مرد باشد سر را به دست چپ مانند آدمی فرو رفته در فکر تکیه داده است.
اگر شخص منحوس معتقد باشد که بدیُمنی او ناشی از جادوی جادوگر مرد و یا زن است، عروسکی پارچهای به شکل زن یا مرد (به فراخور عقیده او در مورد جنسیت کسی که او را جادو کرده) درست مانند عروسک کودکان درست میکند و لباسهای مخصوص مردانه یا زنانه (به فراخورحال) به تن آن میکند و برایش چشم و ابرو و دهان و... میسازد و پارهای مو بر سر او میگذارد تا به شکل زن و یا مردی جلوه کند، سپس تمام بدن عروسک را با سنجاق پر میکند و آن را در آتش میاندازد و همراه این عمل از خوش بویی بخور نیز استفاده میشود.
هر مملکت و ملتی آداب و رسوم خاص خود را در ساختن افسونها و طلسمهای بازدارنده و باطل کنندهی سحر دارند. ایتالیاییها کوبیدهی گیاه خاصی را در تکه کوچکی از پارچه یا یک کیسه چرمی کوچک میریزند و آن را بر گردن کودکان، چهارپایان و حیوانات اهلی میآویزند و اگر شخص بالغ و بزرگ باشد آن را در لباس او قرار میدهند تا در مقابل جادو و جادوگران او را محافظت نماید.
کشاورز فرانسوی اگر شک میکرد که شخصی میخواهد حیوانات یا محصولات او را جادو کند، با شتاب شیر یکی از گاوهای خود را میدوشید و آن را آمیخته با آب جو به شخص مظنون تقدیم میکرد، اگر آن را مینوشید معلوم میشد که درست حدس زده و آرام مییافت و اگر آن را رد میکرد بر حیوانات یا محصول خود میپاشید به گمان این که جادوی جادوگران را باطل میسازد.
آنان افسونها و طلسمهایی به شکل النگو یا انگشتر با نگینی از سنگهای گرانبها درست میکردند و یا خود آن سنگها را به برخی از تصاویر و رمزها منقّش نمودند و به عنوان طلسم استفاده میکردند و این عمل هم اکنون نیز انجام میشود.
در موزهی بریتانیا انگشتری نگهداری میشود که جادوگر مشهور «لوردنیفل» آن را ساخته است، او جوانی قمارباز و ماجراجو بود که از خانواده «وستمورلاند» ثروت فراوانی به ارث برد. گفته میشود وی به وسیلهی این انگشتر در قمار و یا مضاربههای مالی به ثروت فراوانی دست یافت اما زیاد از آن بهره نگرفت، زیرا در دههی سوم زندگی مرگ به سراغش آمد.
از عادتهای رایج در انگلیس آن بود که اگر کسی به چنان بیماری مبتلا میشد که درمان نداشت و مردم گمان میکردند که آن شخص جادو شده است، وی را وارونه بر الاغی سوار میکردند و چند تار مو از دُم الاغ را کنده و در داخل یک کیسه پوستی کوچک میگذاشتند و آن را بر گردن شخص بیمار میآویختند، سپس تاجی از خار برایش تهیه میکردند و بر سر او میگذاشتند و او را به بیابانی میبردند تا در جای وسیعی آن الاغ نُه مرتبه بیمار را با خود حمل کرده و بیاورد و بعد از آن با اطمینان و آرامش به خانههای خود باز میگشتند.
در فرانسه بیمار را در یک شب مهتابی با چشمانی بسته از منزل خارج کرده و به یک بوستان عمومی میبردند و مکانی را در آنجا به عنوان کانون انجام آیین انتخاب میکردند؛ بیمار در این محل پشت به ماه به رکوع میرفت و از خاک آن بر میگرفت و به محل بیماری خود میمالید و یک سکه نقره ای را در آن محل میگذاشت، سپس در همان محل به ماه روی میکرد و به رکوع میرفت و همان کارها را تکرار مینمود. پس از آن پارچه را از روی چشمانش برمی داشت و برای مدت کوتاهی به ماه مینگریست و به منزل باز میگشت.
در ترکیه و شبه جزیرهی بالکان تخم مرغی میآوردند که بر روی پوست آن با مداد و یا رنگ قرمز یا آبی کلماتی نوشته شده بود و آب آن را پاک نمیکرد. این تخممرغ را در ظرفی پر از آب جوش میگذاشتند تا کاملاً بپزد، سپس آن را در اجاق آتشی مدفون میکردند و آب جوش بر اجاق میریختند تا آتش آن خاموش شود، سپس تخممرغ را بیرون میآوردند و به بیمار میدادند.
در آلمان اگر میخواستند که مرد یا زن جادوگری را از نزدیک شدن به منازلشان و یا ضرر رساندن به خودشان منع نمایند، خرگوش یا خروسی را سر میبریدند و قلب آن را گرفته و چند سنجاق کوچک در آن قرار میدادند و آن را کباب میکردند، هرگاه سگ و یا گربه ای جلوی خانه به صدا در میآمد، یکی از اعضای خانواده بیرون میرفت و آن قلب را به آن حیوان میداد؛ سنجاقها در بدن حیوان کارگر میشد و با سروصدا به این طرف و آن طرف میرفت، و پس از آن دیگر مرد یا زن جادوگر جرأت نمیکرد که به آن خانواده ضرر برساند.
از طلسمهایی که میان زن و شوهرها در تمام نواحی جنوب اروپا به کثرت رواج یافت آن بود که هرگاه زنی نسبت به شوهرش بد گمان میشد و یا خیال میکرد که کسی او را جادو کرده و از زنش دور نموده است، دسته کوچکی از موی خود را در تکه گوشت کوچکی میگذاشت و آن را در اتاق خواب دفن مینمود، سپس بر سر «گوانتی» حاضر میشد و یک سنجاق را در دست راست و سوزنی را دست چپ او قرار می داد و آنها را میسوزاند تا به خاکستر تبدیل شوند و آن خاکستر را در لفافهای جمع کرده و زیر بالش یا تشک پنهان میکرد.
همه ما خرافات رایج در مورد نعل اسب، و اینکه نعل اسب شانس میآورد و یا بدشگون است را شنیده و میدانیم.
این مورد یکی از بقایای طلسمهایی است که ساکنان «لانکشیر» در انگلیس به هنگام شدت گرفتن سحر و جادو انجام میدادند.
اهالی «لانکشیر» به بزرگان دینی شکایت کردند که جادوگران اسبان آنها را با هدف شکنجه و کشتن به سرقت بردهاند- زیرا تمام جادوگران دنیا از هیچ موجود یا حیوانی به اندازهی اسب متنفر نیستند- گفته میشود که از میان حیوانات تنها اسب است که با غریزهی خود نزدیک شدن چیز ترسناکی را به خود احساس میکند و به آسانی روحهای پلید را میبیند و شیهه میکشد و از رفتن سر باز میزند... به همین دلیل این روحهای پلید و جادوگران به شدت از اسب متنفر هستند، زیرا اسب مردم را از آمدن آنان خبر میدهد و نسبت به وجود آنان هشدار میدهد. بزرگان دین در «لانکشیر» از مردم خواستند که هرکدام نعل اسبی را در جای مخصوص در منزل خود بیاویزند که این کار مانع نزدیک شدن جادوگران به آنها میشود.
اهالی «ویلز» در انگلیس برای از بین بردن سحر از گیاهی به نام «انجیر قدیس جون» استفاده میکردند، آنها از آن گیاه فتیله و یا مشعلی درست میکردند و در خانههای خود روشن مینمودند... این عادت هنوز هم در میان ما و به خصوص نزد بیگانههای مقیم نزد ما وجود دارد. نوعروسان پس از ازدواج دستهای از این گیاه را جهت دور کردن حسد و جادو در خانههای خود آویزان میکنند. [۱٩٩]
این دیدگاه تاریخی راههای مبارزه ملتهای غیرمسلمان با جادو و پیشگیری از آن را برای ما آشکار میسازد، این راهها در افسونها و طلسمها خلاصه میشد که همه شرکآلود و کفرآمیز و بندگی شیطان بود. این بیانگر این است که شیطان میتواند انسان را گمراه سازد، او برخی از مردم را با مشغول نمودن به سحر و جادو گمراه میکند و برخی دیگر را با مشغول کردن به گشودن و باطل کردن آن.
[۱٩٩] سحر اثر محمد محمد جعفر: ص(۲۲۳-۲۲٧)
دانشمندان مسلمان گشودن جادو از شخص جادو شده را «نَشره» مینامند.
شیخ سلیمان بن محمد بن عبدالوهاب میگوید: «أبوسعادات میگوید: «نشره» نوعی از علاج و افسون است و هرکس که گمان کند گرفتار جن شده از آن استفاده مینماید، و به این دلیل به آن «نشره» میگویند، آن درد و رنج را از شخص جادو شده میگشاید و آن را از بین میبرد.
دیگری گفته است: «نَشَرَهُ» به معنی نوشتن «نشره» برای جادو شده است که چیزی است مثل طلسم و افسون. ابن جوزی میگوید: ««نشرَه» گشودن سحر از جادو شده است و جز کسی که سحر میداند بر آن توانا نیست». [۲۰۰] به همین دلیل پیامبر خداص آن را از کارهای شیطان به شمار آورده است. در سنن ابوداود و مسند احمد از جابر روایت شده که، از پیامبر خداص در مورد «نشره» سؤال شد، ایشان فرمودند: «آن کار شیطان است».
[۲۰۰] تیسیر العزیز الحمید: ص(۳۶۴)
اسلام به پیروان خود اجازه نمیدهد که جهت گشودن جادو از شخص جادو شده به جادوگر پناه ببرند. کسی که این کار را میکند مانند کسی است که میگوید: مرا با همان دارویی که درد است درمان کن! و یا چون شخصی است که از آتش به ریگ سوزان پناه برده است.
شیخ حافظ حکمی/ میگوید: «گشودن سحر از فرد جادو شده با جادوی دیگری مانند آن حرام است، زیرا این کار یاری دادن جادوگر و تایید کردن کار او و نزدیکی به شیطان از راههای گوناگون برای باطل کردن جادو است. به همین دلیل حسن میگوید: «جادو را جز جادوگر نمیگشاید.... به همین خاطر بسیاری از جادوگران جنایتکار آنگاه که ببینند قدرتی مانع کار آنها نمیشود دوستان و دشمنان خود را جادو میکنند، تا آنان را مجبور سازند که برای گشودن آن نزد خودشان بیایند و به این وسیله به ناحق اموال مردم را میگیرند و بر ثروت و دین آنان چیره شوند». [۲۰۱]
اما برخی از علما این کار را جایز دانستهاند. در صحیح بخاری از قتاده روایت شده که او گفت: به سعید بن مسیب گفتم: «شخصی جادو شده یا او را نسبت به مقاربت با همسرش ناتوان کردهاند، آیا میتوان جادو را باطل نمود و آن را گشود؟ گفت: اشکالی ندارد، این کار را برای اصلاح انجام میدهند، و هرچه که منفعتی در آن باشد از آن نهی نشده است». [۲۰۲] از احمد نیز روایت شده که چنین عملی را جایز دانسته است، اما ابن مسعود و حسن آن را نهی کردهاند که سخن درست همان نظر دوم است. شیخ محمد بن ابراهیم : میگوید: «برخی از حنابله معتقدند که هنگام ضرورت گشودن جادو با جادو درست است، و برخی آن را جایز نمیدانند که دیدگاه درست همین نظریهی دوم است.
در واقع به هنگام انجام این کار شخص گشاینده و شخص رها شده از جادو، هردو از طریق قربانی کردن و سجده بردن و مانند آن شیطان را خشنود میکنند و با این کار به شیطان یاری میرسانند و او نزد یاران خود که سحر را انجام دادهاند میرود، و به این طریق اثر جادو از بین میرود.
اصحاب ما در این موضوع دو دیدگاه دارند، گروهی آن را حرام میدانند و گروهی تنها هنگام ضرورت آن را جایز میشمارند، اما این نظریهی دوم نیازمند دلیل است و جز سخن ابن مسیب دلیلی وجود ندارد.
در حالی که ما برای اثبات ادعای خود حدیث جابر [۲۰۳] و سخن ابن مسعود و نیز سخن حسن را داریم که گفت: فقط جادوگر میتواند جادو را بگشاید و این کار را به وسیله جادوی دیگری انجام میدهد و جادو حرام و کفر است. آیا برای گرفتن جان آدمهای بیمار و جادو شده باید به کفر متوسل شد؟ در حالی که شخص جادو شده در غالب اوقات یا میمیرد و یا دیوانه میشود. به همین خاطر پیامبر ص به کلی از آن منع کرده و کار شیطان را از کار شخص جادو شده جدا نکرده [و در واقع کار جادوگر و جادو شده را در این زمینه یکسان دانسته است]. [۲۰۴]
سخن معتقدان و طرفداران این کار را میتوان بر شیوههای مشروع و جایز آن حمل نمود. شیخ سلیمان بن عبدالله بن محمد بن عبدالوهاب میگوید: «ابن قیم میگوید: «نشره» گشودن جادو از فرد جادو شده است و آن دو نوع است: گشودن جادو با جادو که کار شیطان است و سخن حسن نیز بر همین نوع حمل میشود که در آن گشاینده و از جادو رها شده با شیوههای مورد پسند شیطان به او نزدیک میشوند و او نیز اثر جادو را از فرد جادو شده برداشته و آن را باطل میکند.
نوع دوم گشودن جادو با استفاده از دعاها و اوراد و داروهای مباح است، که این نوع جایز میباشد.
شیخ در شرح این سخن میگوید: سخن ابن مسیب را بر این نوع یا بر نوعی که مشخص نیست که جادو است یا خیر، میتوان حمل نمود. آنچه که از امام احمد در مورد جایز بودن این عمل روایت شده نیز از همین قبیل است، و کسی که گمان میکند او نشره به واسطه جادو را جایز دانسته در اشتباه است و سخن او بر چنین حالتی دلالت ندارد، بلکه آنگاه که از او در مورد شخصی سؤال شد که جادو را میگشاید، در جواب گفت: برخی از مردم آن را جایز دانستهاند.
گفتند: او در دیگچهای آب میریزد و در آن پنهان میشود، در پاسخ گفت: نمیدانم و خود را از توضیح خلاص نمود.
گفتند: آیا به چنین کارهایی را جایز میدانی؟ گفت: نمیدانم چگونه است. و این جواب تصریح میکند که او از گشودن جادو به روشهای مکروه نهی کرده است.
چگونه امام احمد چنین اعمالی را جایز میداند در حالی که حدیثی روایت کرده که از آن به عمل شیطان یاد میکند. اما چون کلمه «نشره» واژه مشترکی است میان گشودن جایز و گشودنی که کار شیطان است، و مردم نیز دیده بودند که ایشان گاهی «نشره» را جایز دانسته است، چنان گمان کردهاند که او آن بخشی را که کار شیطان است جایز شمرده است در حالی این عمل با شخصیت والای او سنخیتی ندارد. [۲۰۵]
[۲۰۱] معارج القبول: (۱/۵۳۰) [۲۰۲] صحیح بخاری، کتاب طب، باب هل یستخرج السحر، فتح الباری: (۱۰/۲۳۲) [۲۰۳] حدیث جابر که در آن از پیامبر در مورد «نشره» سوال شد و ایشان فرمودند: آن کار شیطان است. احمد و دیگران با سند صحیح روایت کردهاند. [۲۰۴] فتاوی و رسائل الشیخ محمد ابراهیم: (۱/۱۶۵) [۲۰۵] تیسیر العزیز الحمید: ص(۳۶٧)
بهترین درمان جادو آن است که فرد قبل از واقع شدن و دچار شدن به جادو از آن پرهیز نماید، زیرا پیشگیری بهتر از درمان است.
جادوگر، فردی گمراه و شیفته بدی و فساد است و برای محقق نمودن اهداف فاسد خود از شیطان یاری میجوید. قرآن به ما میآموزد که چگونه انسان مسلمان خود را از شیطان و یاران و پیروان او در امان نگاه میدارد. برخی از این شیوهها عبارتند از:
۱- پناهبردن به خداوند. قرآن در موارد متعدد ما را به پناه بردن به خدا رهنمون شده است. خداوند میفرماید:
﴿وَإِمَّا يَنزَغَنَّكَ مِنَ ٱلشَّيۡطَٰنِ نَزۡغٞ فَٱسۡتَعِذۡ بِٱللَّهِۚ﴾[الأعراف: ۲۰۰].
«و اگر وسوسهای از شیطان به تو رسید به خدا پناه ببر».
﴿وَقُل رَّبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنۡ هَمَزَٰتِ ٱلشَّيَٰطِينِ٩٧ وَأَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَن يَحۡضُرُونِ٩٨﴾[المؤمنون: ٩٧-٩۸].
«و بگو پروردگارا! خویشتن را از وسوسههای اهریمنان در پناه تو میدارم و خویشتن را در پناه تو میدارم از اینکه با من گرد آیند». بهترین وسیلهی پناه بردن به خدا خواندن معوّذتین یعنی: ﴿قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلۡفَلَقِ١﴾ و ﴿قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلنَّاسِ١﴾ است.
«استعاذه» پناه بردن به خداوند حکیم و دانا و بینایی است که نیرنگ شیطان و جادوگران را میداند و بر رد آن تواناست.
۲- تقوای خداوند و رعایت اوامر و نواهی او. کسی که تقوای خدا را پیشه کند، خداوند نیز حراست و حفاظت او را به عهده میگیرد و او را به دیگری نمیسپارد.
﴿وَمَن يَتَّقِ ٱللَّهَ يَجۡعَل لَّهُۥ مَخۡرَجٗا٢﴾[الطلاق: ۲].
«هرکس از خدا بترسد و پرهیزکاری کند خداوند راه نجات را برای او فراهم میسازد». و میفرماید:
﴿وَإِن تَصۡبِرُواْ وَتَتَّقُواْ لَا يَضُرُّكُمۡ كَيۡدُهُمۡ شَيًۡٔاۗ﴾[آل عمران: ۱۲۰].
«و اگر بردباری کنید و بپرهیزید حیلهگری آنان به شما هیچ زیانی نمیرساند».
۳- توکل و اعتماد به خداوند. کسی که به خداوند توکل میکند، خدا برای او کافی است و توکل از قویترین شیوههایی است که انسان آزار و ظلم و تجاوز دیگران را بدان وسیله از خود دور میکند. ﴿وَمَن يَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِ فَهُوَ حَسۡبُهُۥٓۚ﴾[الطلاق: ۳].
«هرکس بر خدا توکل کند خدا او را بسنده است».
۴- توبه خالصانه در برابر خداوند از تمام گناهانی که دشمن را بر او مسلط نموده است. خداوند متعال میفرماید:
﴿وَمَآ أَصَٰبَكُم مِّن مُّصِيبَةٖ فَبِمَا كَسَبَتۡ أَيۡدِيكُمۡ﴾[الشورى: ۳۰].
«آنچه از مصائب و بلایا به شما میرسد به خاطر کارهایی است که خود کردهاید». و میفرماید:
﴿أَوَلَمَّآ أَصَٰبَتۡكُم مُّصِيبَةٞ قَدۡ أَصَبۡتُم مِّثۡلَيۡهَا قُلۡتُمۡ أَنَّىٰ هَٰذَاۖ قُلۡ هُوَ مِنۡ عِندِ أَنفُسِكُمۡۗ﴾[آل عمران: ۱۶۵].
«آیا هنگامی که مصیبتی در جنگ احد به شما دست داده است به ناله و فغان افتادهاید و حال آنکه در جنگ بدر دو برابر آن کسب کردهاید گفتند: این از کجاست؟ بگو از ناحیهی خودتان است».
۵- صدقه و احسان که تاثیر شگفتی در دور نمودن بلا و جادو و حسد دارد.
۶- توحید خالص و ناب و اینکه شخص هنگام مشاهده نمودن اسباب ظاهری تمام فکر و ذهن خود را متوجه مسبّب حقیقی یعنی خداوند حکیم و توانا نماید و یقین داشته باشد که این ابزار ظاهری مانند حرکات باد هستند که در دست قدرت محرّک و آفریننده خود قرار دارند و جز به اجازهی او سود و زیانی نمیرسانند. پروردگار توانا در مورد سحر میفرماید:
﴿وَمَا هُم بِضَآرِّينَ بِهِۦ مِنۡ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذۡنِ ٱللَّهِۚ﴾[البقرة: ۱۰۲].
«و حال آنکه با چنین جادوی خویش نمیتوانند به کسی زیان برسانند مگر اینکه با اجازه و خواست خدا باشد». و میفرماید:
﴿وَإِن يَمۡسَسۡكَ ٱللَّهُ بِضُرّٖ فَلَا كَاشِفَ لَهُۥٓ إِلَّا هُوَۖ وَإِن يُرِدۡكَ بِخَيۡرٖ فَلَا رَآدَّ لِفَضۡلِهِۦۚ﴾[يونس: ۱۰٧].
«اگر خداوند زیانی به تو برساند هیچ کس جز او نمیتواند آن را برطرف گرداند و اگر بخواهد خیری به تو برساند هیچ کس نمیتواند فضل و لطف او را از تو برگرداند».
آنگاه که انسان کاملاً متوجه خداوند شده و به توحید ناب میرسد، خوف غیرخدا از دلش بیرون میرود و دشمن در چشم او کوچکتر از آن میشود که در کنار خداوند از او بترسد، بلکه فقط از خداوندی هراس دارد که او را از دشمنش در امان نگاه داشته است.
٧- به کثرت قرآن خواندن و دعا کردن. ابن قیم دعاهایی که در قرآن و حدیث وارد شده را داروهای الهی نامگذاری کرده و آنها را مؤثرترین شیوه برای پرهیز از جادو و دور کردن شر جادوگران میداند. او میگوید: «از سودمندترین شیوههای درمان جادو استفاده از داروهای الهی است و در حقیقت داروی اصلی جادو همین است. زیرا سحر و جادو ناشی از تاثیرات روحهای پلید و پست است و آن را باید با چیزی درمان کرد که در مقابل این روحها مقاومت و پیکار نماید یعنی اذکار و آیات و دعاهایی که سحر و تاثیر آن را باطل نماید.
این دعاها هرچه نیرومندتر باشند، جادو را بهتر میگشایند، این کار مانند روبرو شدن دو لشکر است که هرکدام اسلحه و تجهیزات مخصوص به خود را دارد، و هر لشکری که قویتر و نیرومندتر باشد پیروز خواهد شد.
اگر دل انسان لبریز از یاد خدا باشد و فرد در کنار آن دعاها و اورادی را بخواند که منافاتی با یاد خدا نداشته باشد و قلب و زبان در آن مطابق و همراه هم باشند، این بزرگترین و بهترین وسیله برای دور نمودن جادو از انسان است، و هنگام مبتلا شدن به جادو نیز همین بهترین درمان است، زیرا جادوی جادوگران فقط در زنان و کودکان و نادانان و مردم ساده لوح بیابان و کسانی که از دین و توکل و توحید بهرهی کافی ندارند و از دعاهای الهی واحادیث نبوی محرومند تأثیر میگذارد و خلاصه اینکه جادو در دلهای ضعیف و اثر پذیری که به پستیها تمایل دارد اثر میکند.
گفتهاند: شخص جادو شده خود نیز در رساندن ضرر به خویش کمک میکند، زیرا در اغلب اوقات دل او متوجه چیزی است و آن چیز به سبب میل و التفاتی که در دل اوست بر قلب مسلط میشود. روحهای پلید هم به محض آنکه چنان قلبهایی را مشاهده کردند و دانستند که در آن چیزی است که با آنها [روحهای پلید] تناسب دارد، و از سویی هیچ قدرت و نیروی الهی هم در آن دلها نیست و ساز و برگ مبارزه با آنها را ندارند، زمینه را مناسب میبینند و بر آن مسلط میشوند و ممکن است با جادو و یا چیزی شبیه جادو در آن تاثیر نمایند. [۲۰۶]
این گفتار ارزشمند ابن قیم را به این حقیقت راهنمایی میکند که بر مسلمان واجب است که همیشه جان خود را به وسیلهی دعاها و اوراد الهی و اذکار نبوی مصون و محفوظ نگاه دارد. به این ترتیب میتواند از وقوع سحر و جادو پیشگیری نماید. اما کسی که خود را به وسیلهی این داروهای الهی حفظ نمیکند، همان کسی است که خود به ضرر خود کار میکند و به ویژه اگر دلش را به غیر خدا مشغول نماید. در پایان این مبحث برخی از دعاها و اوراد و اذکاری که انسان را در مقابل جادو و شیاطین حفاظت میکنند و در درمان شخص جادو شده هم مفید است، برای شما بیان میکنم.
[۲۰۶] زاد المعاد: (۳/۱۰۵)
۱- دعاها و تعویذها
دعاها از بزرگترین و مهمترین اسباب از بین بردن سحر وجادو هستند. ابن حزم میگوید: «ما کسی را که بر دُمل حادّ و بزرگی در همان ابتدای پیدایش، دعا و تعویذ میخواند آزمودیم و مشاهده کردیم که آن دُمل بتدریج فروکش می¬کند و در روز سوم کاملاً میخشکد و سپس مانند پوست زخمی کنده میشود. ما از این نمونهها بسیار آزمودهایم. نمونه دیگر زنی بود که بر یکی از دو دُمل سر برآورده بر روی بدن شخصی دعا و تعویذ خواند و دیگری را رها کرد، اولی خشکید امّا دومی به تدریج رشد کرد و آن شخص را به شدت اذیت و آزار نمود. همچنین مشاهده کردهایم که کسی بر ورم مشهور «خنازیر» دعا میخواند و در نتیجه آن قسمتهای باز «خنازیر» پیوند خورده و قسمتهای بسته فروکش کرده و بیماری درمان شده است». [۲۰٧]
از دیدگاه قرافی «رُقیه»ها الفاظ خاصی هستند که دردها و بیماریهای کشنده بوسیلهی آن بهبود مییابند، و به لفظی که به انسان ضرری برساند «رُقیه» گفته نمیشود، بلکه آن سحر و جادو است. برخی از این الفاظ جایز و مشروع هستند مانند خواندن فاتحه و معوّذتین و برخی دیگر نامشروع مانند دعاهای دوران جاهلی و یا دعای هندیها و مانند آن، و حتی گاهی این الفاظ کفرآمیزند و به همین دلیل امام مالک و دیگران از خواندن دعاهای غیرعربی مردم را نهی کردهاند، زیرا احتمال دارد کلمهی حرامی در آن باشد». [۲۰۸]
ابن تیمیه/ میگوید: «علمای اسلام مردم را از خواندن دعاهای نامفهوم نهی کردهاند، زیرا احتمال وجود کلمات شرکآلود در آن وجود دارد، اگرچه خوانندهی دعا نداند که آن شرک است. در صحیح مسلم از عوف بن مالک أشجعی نقل شده است که گفت: «ما در دوران جاهلیت از این دعاها و تعویذها میخواندیم، [پس از اسلام] از رسول خدا ص پرسیدم: نظر شما در مورد آن چیست؟ فرمودند: دعاهای خود را بر من عرضه دارید، اگر در آن شرک نباشد اشکالی ندارد».
همچنین در صحیح مسلم از جابر روایت شده که گفت: «پیامبر خدا ص مردم را از خواندن دعا و تعویذ نهی کرد، تا آنکه آل عمرو بن حزم نزد رسول خدا ص آمدند و گفتند: ای رسول خدا! ما دعاها و تعویذهایی داشتیم که هنگام نیش زدن عقرب از آن بهره میگرفتیم و شما ما را از دعاها و تعویذ نهی میکنید. جابر میگوید: آنها دعاهای خود را بر پیامبر عرضه داشتند و پیامبر فرمودند: اشکالی در آن نمیبینم، هرکه میتواند به برادر خود یاری برساند، آن کار را بکند». [۲۰٩]
از گفتار علما چنین معلوم میشود که اگر دعاها و تعویذها دارای سه شرط زیر باشند مشروع و جایز هستند:
۱- در آن کلمات شرکآلود و گناه مانند خواندن غیر خدا و سوگند دادن خدا به غیرخدا وجود نداشته باشد.
۲- به زبان عربی و یا اینکه مفهوم باشد.
۳- نباید چنان پنداشت که این دعاها ذاتاً مؤثرند.
شارح طحاویه میگوید: «علمای اسلام بر این مطلب اتفاق نظر دارند که هر دعا و عزیمت و سوگندی که حاوی کلمات شرکآمیز باشد، بر زبان راندن آن جایز نیست، اگرچه جنها و یا غیر آنان از آن فرد اطاعت کنند». همچنین بر زبان راندن کلمات کفرآمیز و نامفهوم جایز نیست، زیرا ممکن است این کلمات نامفهوم حاوی شرک باشند و فرد از آن بیخبر باشد و به همین علت پیامبر خدا ص فرمودند: «دعا و تعویذ تا زمانی که شرک نباشد اشکال ندارد». [۲۱۰]
سودمندترین انواع دعا و تعویذ قرآن کریم است. شیخ بدرالدین بن عبدالله شبلی در این مورد میگوید: «معالجه و درمان با کتاب خداوند بلند مرتبه ما را به طور کامل از همه چیز بینیاز میسازد، زیرا قرآن نور و شفای [بیماریهای موجود] در سینههاست، بدیها را کاملاً از بین میبرد و برای مؤمنان و مردگان رحمت است. خداوند ما را بر درک معانی آن توفیق دهد و به رعایت حدود اوامر و نواهیاش ملزم گرداند، هر انسان فهمیده و بادرایتی که در آیههای قرآن تدبّر کند، در مییابد که آن آیهها شفای هر دردی است جز مرگ که سرانجام هر موجود زنده ای است- خداوند بلند مرتبه میگوید: ﴿مَّا فَرَّطۡنَا فِي ٱلۡكِتَٰبِ مِن شَيۡءٖۚ﴾[الأنعام: ۳۸].
«در کتاب هیچ چیز را فروگذار نکردهایم» و جز افراد سست عقیده کسی خواص آیهها و اذکار قرآنی را انکار نمیکند، اما جز دانایان کسی از این حقیقت باخبر نیست، زیرا آیات قرآن همه پند و یادآوری است و تنها گوشهای شنوا از آن عبرت میگیرند و فقط خداوند ما را به حقیقت رهنمون میشود». [۲۱۱]
دوست دارم اینجا مطلبی را یادآوری کنم و آن اینکه خواندن دعا و تعویذ مخصوص گروه خاصی از انسانها نیست، انسان مسلمان میتواند بر خویش دعا و تعویذ بخواند همانگونه که بر دیگران میخواند و دیگران نیز میتوانند بر او دعا و تعویذ بخوانند، زن و شوهر نیز هرکدام میتواند بر دیگری دعا و تعویذ بخوانند، اما بیگمان پرهیزکاری انسان در اثر بخشی آن مؤثر است و هرچه انسان پرهیزکارتر و باتقواتر باشد اثر آن دعا هم بیشتر است، زیرا خداوند میفرماید:
﴿إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ ٱللَّهُ مِنَ ٱلۡمُتَّقِينَ٢٧﴾[المائدة: ۲٧].
«خداوند تنها از پرهیزکاران میپذیرد».
اینکه برخی ادعا میکنند دارای خصوصیاتی هستند که دعا و تعویذ آنها اثربخش می¬باشد، زیرا آنان از شیخ و یا صاحب طریقتی پیمان گرفتهاند، ادعایی نادرست و بیاساس و گمراهی است. زیرا تعویذ جز دعا و پناه بردن به خداوند نیست و هرکه خدا را بخواند، او را اجابت میکند. ﴿وَقَالَ رَبُّكُمُ ٱدۡعُونِيٓ أَسۡتَجِبۡ لَكُمۡۚ﴾[غافر: ۶۰].
«پروردگار شما میگوید مرا به فریاد بخوانید تا بپذیرم».
خواندن قرآن و دعاهای مأثور در درمان و معالجه جادو سودمند است به شرطی که خواننده آن پرهیزکار بوده و به اثربخشی آن یقین داشته باشد.
[۲۰٧] الفصل فی الملل و النحل: (۲/۴) [۲۰۸] الفروق: (۴/۱۴٧) [۲۰٩] ایضاح الدلالة، نگا: مجموعه الرسائل المنیریة: (۲/۱۰۳) [۲۱۰] شرح الطحاویه»: ص(۵٧۰)، حدیث را مسلم به روایت عوف بن مالک اشجعی نقل کرده است. [۲۱۱] غرائب و عجائب جن: ص(۱۳۱)
۲- خارج ساختن جادو و باطلکردن آن
یکی از شیوههای درمان سحر خارج کردن و باطل نمودن آن است. ابن قیّم رحمه الله تعالی میگوید: «دو شیوه در مورد درمان سحر از پیامبر خدا ص روایت شده است، یکی از آن دو که سودمندتر هم میباشد خارج ساختن و باطل نمودن جادوست. در حدیث صحیح آمده است که پیامبر خدا ص در این مورد از خدای خویش درخواست کرد، و او به محل پنهان ساختن جادو راهنمایی شد و پیامبر ص آن را بیرون کرد. جادو به وسیلهی شانه و چند تار مو و پوست جوانه خرمایی صورت گرفته بود و چون پیامبر ص آنها را بیرون کرد عوارض جادو نیز از میان رفت چنانکه گویا از بندی رسته است.
این سودمندترین شیوه درمان شخص جادو شده است و به منزله خارج کردن ماده پلید و دور ساختن آن از بدن به وسیلهی استفراغ میباشد». [۲۱۲]
[۲۱۲] اعلام الموقعین: (۳/۱۰۴)
۳- استفاده از داروهای مباح
از وقوع جادو میتوان پیشگیری کرد، همانگونه که با خوردن برخی داروها و یا ایجاد جراحاتی که پزشکان و دانشمندان از آن باخبرند میتوان آن را درمان نمود. یکی از این شیوهها آن است که فرد هر روز صبح هفت عدد خرمای فشرده را بخورد. در صحیح بخاری از عامر بن سعد روایت شده که او از پدرش روایت کرده که پیامبر خدا ص فرمودند: «مَنْ اصْطَبَحَ [۲۱۳] كُلَّ يَوْمٍ تَمَرَاتٍ عَجْوَةً لَمْ يَضُرَّهُ سُمٌّ وَلَا سِحْرٌ ذَلِكَ الْيَوْمَ إِلَى». آنکه هر روز صبح چند عدد خرمای فشرده را بخورد، آن روز هیچ سم و جادویی تا شب متوجه او نمیگردد.
در روایت دیگری این گونه آمده است: «مَنْ تَصَبَّحَ سَبْعَ تَمَرَاتٍ مِنْ عَجْوَةٍ لَمْ يَضُرَّهُ ذَلِكَ الْيَوْمَ سُمٌّ وَلاَ سِحْرٌ» [۲۱۴] [در این حدیث به جای «تَمَرَاتٍ» «سَبْعَ تَمَرَاتٍ» ذکر شده و عدد خرما را هم بیان کرده است (هفت عدد)].
برخی از روایتها حاکی از آن است که خرما باید محصول مدینه یا «عالیه المدینه» باشد.
ابن حجر در فتح الباری میگوید: «عبدالرزاق از طریق شعبی چنین روایت کرده است: «نشره» عربی که به انسان ضرر نرساند اشکالی ندارد و آن به این صورت است که شخص به میان خار بوتهها میرود و از چپ و راست خود گیاهان و برگ درختان را برمیگیرد و آن را خُرد کرده و میکوبد سپس بر آن دعا میخواند و با آن خود را غسل میدهد.
ابن بطال به نقل از کتابهای وهب بن منبه چنین آورده است: شخص جادو شده هفت برگ از سدر سبز برمیگیرد و آن را میان دو سنگ خُرد میکند، سپس آن را در آب ریخته و آیةالکرسی و اواخر قرآن سورههای توحید و معوّذتین را بر آن میخواند و سه جرعه از آن میآشامد و پس از آن خود را با آن آب میشوید، این سبب میشود که تمام عوارض جادو از بین برود و به خصوص برای کسی که از مقاربت با همسرش بازداشته شده (و جادو شده) بسیار مفید است. [۲۱۵]
ابن حجر در ادامه میگوید: «در کتاب «الطب النبوی» جعفر مستغفری چگونگی نشره (گشودن جادو) را خواندم. او میگوید: در نوشتههای نصوح بن واصل دیدم که حماد بن شاکر به او چنین آموزش داده است: اگر شخصی از مقاربت با همسرش ناتوان شد در حالی که میتوانست کارهای دیگرش را انجام دهد، کومهای از شاخه درختان فراهم آورد و تبری دو لبه در داخل آن قرار دهد، سپس کومه را آتش بزند تا جایی که تبر داغ شود، سپس تبر را از آتش بیرون بیاورد و بر آن ادرار کند، به اذن خدا شفا مییابد».
او در مورد گشودن جادو میگوید: «برای گشودن جادو در موسم بهار گل غارها و باغها را جمعآوری کند و در ظرف تمیزی بریزد، سپس آب گوارایی به آن اضافه نماید و آن را به آرامی بجوشاند و پس از سرد شدن آن را بر خود بریزد، به اذن خدا درمان شود». [۲۱۶]
[۲۱۳] اصطبح به معنی نوشیدن صبحگاهی است که بعداً در خوردن هم به کار رفته است. [۲۱۴] صحیح بخاری، کتاب الطب، باب المداواة بالعجوة للسحر، فتح الباری: (۱۰/۲۳۸) [۲۱۵] فتح الباری: (۱۰/۲۳۳) [۲۱۶] فتح الباری: (۱۰/۲۳۴)
۴- درمان با حجامت و ایجاد زخم
یکی از این شیوهها که ابن قیم در «زاد المعاد» از آن سخن گفته است، درمان جادو به وسیلهی حجامت است، او در این مورد میگوید:
«نوع دوم خالی کردن و خارج ساختن ماده پلید از محلی است که جادو در آن اثر کرده است. زیرا سحر در تغییر سرشت و جنباندن اخلاط و برهم زدن مزاج مؤثر است؛ اگر اثرا جادو در عضوی ظاهر شد و خارج ساختن ماده پلید از آن عضو امکان داشت، این کار بسیار سودمند است. ابوعبید در کتاب «غریب الحدیث» از عبدالرحمن بن ابی لیلی روایت میکند که هنگامی که پیامبر خدا ص جادو شده بود به وسیلهی شاخی بر سرِ خود حجامت نمود.
این کار ممکن است برای فردی که علم و دانشش کم باشد شگفت آسا بود و آن را مورد اشکال قرار دهد و بگوید: حجامت چه ارتباطی با جادو دارد؟ این درد با آن درمان چه ارتباطی دارد؟ اگر او میدانست که بقراط و ابن سینا و دیگران به این امر تصریح کردهاند آن را میپذیرفت و تسلیم میشد و میگفت: کسی به آن تصریح نموده که در علم و دانش او شک و تردید نداریم.
پس بدان که ماده جادویی که پیامبرخدا ص به آن مبتلا شد به یکی از نیروهای موجود در سرِ او رسید به گونهای که چنان میپنداشت که کاری را انجام داده در حالی که در واقع آن کار را انجام نداده بود. این عارضه بدان سبب است که جادوگر در طبیعت و ماده خونی به گونهای تصرف میکند که در بطن پیشین مغز افزایش یابد و موجب تغییر مزاج و سرشت اصلی شخص شود.
این سحر آمیزهای است از تاثیرات ارواح پلید و منفعل شدن نیروهای طبیعی در برابر آن و آن سحر تمریخات (یعنی عجین شدن روح پلید با نیروهای بدن) نامیده میشود که سختترین نوع جادوست، و بویژه بیشترین ضرر را به عضوی میرساند که سحر به آن اصابت کرده است. حجامت اگر به شکل صحیح و طبق قوانین خاص خود انجام شود سودمندترین درمان برای عضو آسیبدیدهی جادو شده است.
بقراط میگوید: خارج ساختن مواد باید از محلهایی صورت گیرد که این مواد بیشتر به آنها تمایل دارند و در این کار باید از وسایل مناسب آن استفاده نمود.
گروهی از مردم میگویند: آنگاه که رسول خداص به این عارضه دچار شد و چنان میپنداشت که کاری را انجام داده در حالی که اصلاً آن را انجام نداده بود، گمان کرده که این در اثر مادهای خونی یا مانند آن است که به سمت مغز حرکت کرده و بر بطن پیشین آن غالب شده و مزاج او را از حالت طبیعی خویش خارج نموده است.
حجامت در آن زمان رایجترین و سودمندترین شیوهی درمان بود، و رسول خداص حجامت کرد، این واقعه قبل از آن رخ داد که از طریق وحی به او خبر دهند که آن عارضه بر اثر جادو بوده است و چون از جانب خداوند وحی آمد و به او خبر داد که بیماری بر اثر سحر است متوجه درمان واقعی آن شد». [۲۱٧]
[۲۱٧] اعلام الموقعین: (۳/۱۰۴)
همه¬ی قرآن برای مؤمنان شفا و رحمت است:
﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ ٱلۡقُرۡءَانِ مَا هُوَ شِفَآءٞ وَرَحۡمَةٞ لِّلۡمُؤۡمِنِينَ﴾[الإسراء: ۸۲].
«و ما آیاتی از قرآن را فرو میفرستیم که مایه بهبودی و رحمت مؤمنان است».
ذکر خدا و دعاها و تعویذهایی که انسان به وسیلهی آن به خدا پناه برده و متوجه او میگردد به شرطی که انسان از روی یقین و صداقت از آن استفاده کند، همگی شفابخش و به اذن خدا مؤثر واقع میشوند.
اکنون به برخی از آیات و احادیث و سخنان علما در این زمینه اشاره میکنیم.
۱- پناه بردن به خداوند بزرگ از شر دشمن نفرین شده انسان (شیطان).
خداوند میفرماید:
﴿وَإِمَّا يَنزَغَنَّكَ مِنَ ٱلشَّيۡطَٰنِ نَزۡغٞ فَٱسۡتَعِذۡ بِٱللَّهِۚ إِنَّهُۥ سَمِيعٌ عَلِيمٌ٢٠٠﴾[الأعراف: ۲۰۰].
«و اگر وسوسهای از شیطان به تو رسید به خدا پناه ببر، او شنوای داناست».
و میفرماید:
﴿وَقُل رَّبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنۡ هَمَزَٰتِ ٱلشَّيَٰطِينِ٩٧ وَأَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَن يَحۡضُرُونِ٩٨﴾[المؤمنون: ٩٧-٩۸].
«بگو پروردگارا! خویشتن را از وسوسههای اهریمنان در پناه تو میدارم و خویشتن را در پناه تو میدارم از اینکه با من گرد آیند».
ابن عباسب میگوید: «پیامبر خدا ص حسن و حسین را از شر شیطان به خدا میسپرد و میفرمود: «پدر شما (ابراهیم) اسماعیل و اسحاق را به خداوند میسپرد: پناه میبرم به کلمات تامهی خداوند از هر شیطان و جنبندهی سمی و خطرناکی (مانند عقرب و مار و...) و از هر چشم بدی که آدم را فرا گیرد». [۲۱۸]
۲- گفتن «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ»
جابر بن عبدالله س روایت کرده که پیامبر خدا ص گفت: «چون شب فرا رسد کودکانتان را نگه دارید، زیرا شیاطین در این وقت پراکنده میشوند. و چون ساعتی از شب گذشت آنان را رها کرده و (به حال خود وا گذارید) درها را ببندید و نام خدا را یاد کنید، زیرا شیطان هیچ در بستهای را نمیگشاید، و دهانه مشکهای خود را ببندید و نام خدا را یاد کنید، و ظرفهای خود را بپوشانید و نام خدا را یاد کنید اگرچه [پوشاندن ظروف] با قرار دادن چیزی روی آن باشد، و چراغهایتان را خاموش کنید». [۲۱٩]
۳- خواندن ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ١﴾ و معوّذتین در صبحگاه و شامگاه.
معاذ بن عبدالله بن خبیب از پدرش روایت کرده که گفت: «در یک شب بارانی و بسیار تاریک در جستجوی رسول خدا ص خارج شدیم تا برایمان نماز بخواند. عبدالله بن خبیب میگوید: من پیامبر را یافتم و او به من فرمود: بگو، من چیزی نگفتم. دوباره فرمود: بگو، من باز چیزی نگفتم؛ باز هم فرمود: بگو، عرض کردم: چه بگویم؟ فرمود: ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ١﴾ و معوّذتین را شامگاه و صبحگاه سه مرتبه بخوان که تو را از همه چیز بینیاز میکند». [۲۲۰]
صدیق حسن خان میگوید: معوّذتین تاثیر عجیبی در از بین بردن سحر و جادو دارند.
کسی که شبانه روز بر خواندن آن دو سوره مداومت داشته باشد به اذن خداوند هیچ سحری به او زیان نمیرساند، و اگر شخص جادو شده آن سورهها را بخواند إن شاء الله اثر آن سحر از بین خواهد رفت. [۲۲۱]
عایشهب میگوید: «هرگاه رسول خدا ص دچار رنج و دردی میشد معوّذتین را بر خود میخواند و [به اطراف خود] میدمید، این حدیث را مالک در مؤطأ روایت کرده، و در صحیح بخاری و صحیح مسلم نیز از طریق او آمده است.
۴- خواندن سورهی بقره.
درصحیح مسلم از بوهریره روایت شده که پیامبر ص فرمودند: «لاَ تَجْعَلُوا بُيُوتَكُمْ مَقَابِرَ إِنَّ الشَّيْطَانَ يَنْفِرُ مِنَ الْبَيْتِ الَّذِى تُقْرَأُ فِيهِ سُورَةُ الْبَقَرَةِ» [۲۲۲] خانههای خود را به گورستان تبدیل نکنید، همانا شیطان از خانهای که سورهی بقره در آن خوانده میشود فرار میکند.
۵- خواندن آیة الکرسی.
در داستانی که بخاری در صحیح خود آن را روایت کرده، شیطانی به ابوهریره گفت: آنگاه که به رختخواب رفتی آیة الکرسی را بخوان ﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَيُّ ٱلۡقَيُّومُۚ﴾ تا آخر آیه، زیرا این آیه همیشه نگاهبان تو خواهد بود و تا صبح هیچ شیطانی به تو نزدیک نمیشود.
آنگاه که ابوهریره این ماجرا را برای پیامبر خدا ص تعریف نمود، آن حضرت ص فرمود: «أما إنه صدقك وهو کذوب» [۲۲۳] او به تو راست گفته هرچند که بسیار دروغگوست.
آیة الکرسی این است:
﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَيُّ ٱلۡقَيُّومُۚ لَا تَأۡخُذُهُۥ سِنَةٞ وَلَا نَوۡمٞۚ لَّهُۥ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِۗ مَن ذَا ٱلَّذِي يَشۡفَعُ عِندَهُۥٓ إِلَّا بِإِذۡنِهِۦۚ يَعۡلَمُ مَا بَيۡنَ أَيۡدِيهِمۡ وَمَا خَلۡفَهُمۡۖ وَلَا يُحِيطُونَ بِشَيۡءٖ مِّنۡ عِلۡمِهِۦٓ إِلَّا بِمَا شَآءَۚ وَسِعَ كُرۡسِيُّهُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَۖ وَلَا ئَُودُهُۥ حِفۡظُهُمَاۚ وَهُوَ ٱلۡعَلِيُّ ٱلۡعَظِيمُ٢٥٥﴾[البقرة: ۲۵۵].
«خدایی جز الله وجود ندارد و او زنده پایدار دو جهان هستی را نگهدار است. او را نه چُرتی و نه خوابی فرا نمیگیرد، از آن اوست آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است. کیست آنکه در پیشگاه او میانجیگری کند مگر با اجازهی او؟ میداند آنچه را که در پیش روی مردمان است و آنچه را که در پشت سر آنان است. چیزی از علم او را فراچنگ نمیآورند جز آن مقداری را که وی بخواهد، فرماندهی و فرمانروایی او آسمانها و زمین را در برگرفته است و نگاهداری آن دو وی را درمانده و ناتوان نسازد و او بلندمرتبه و سترگ است».
۶- خواندن دو آیهی آخر سوره بقره.
ابن مسعود س روایت کرده که رسول خدا ص فرمود: «مَنْ قَرَأَ بِالْآيَتَيْنِ مِنْ آخِرِ سُورَةِ الْبَقَرَةِ فِي لَيْلَةٍ كَفَتَاهُ» [۲۲۴] هر کسی که دو آیهی آخر سورهی بقره را در شبی بخواند برای او کفایت میکند.
دو آن این است:
﴿ءَامَنَ ٱلرَّسُولُ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيۡهِ مِن رَّبِّهِۦ وَٱلۡمُؤۡمِنُونَۚ كُلٌّ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَمَلَٰٓئِكَتِهِۦ وَكُتُبِهِۦ وَرُسُلِهِۦ لَا نُفَرِّقُ بَيۡنَ أَحَدٖ مِّن رُّسُلِهِۦۚ وَقَالُواْ سَمِعۡنَا وَأَطَعۡنَاۖ غُفۡرَانَكَ رَبَّنَا وَإِلَيۡكَ ٱلۡمَصِيرُ٢٨٥ لَا يُكَلِّفُ ٱللَّهُ نَفۡسًا إِلَّا وُسۡعَهَاۚ لَهَا مَا كَسَبَتۡ وَعَلَيۡهَا مَا ٱكۡتَسَبَتۡۗ رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذۡنَآ إِن نَّسِينَآ أَوۡ أَخۡطَأۡنَاۚ رَبَّنَا وَلَا تَحۡمِلۡ عَلَيۡنَآ إِصۡرٗا كَمَا حَمَلۡتَهُۥ عَلَى ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِنَاۚ رَبَّنَا وَلَا تُحَمِّلۡنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِۦۖ وَٱعۡفُ عَنَّا وَٱغۡفِرۡ لَنَا وَٱرۡحَمۡنَآۚ أَنتَ مَوۡلَىٰنَا فَٱنصُرۡنَا عَلَى ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡكَٰفِرِينَ٢٨٦﴾[البقرة: ۲۸۵-۲۸۶].
«فرستاده (خدا، محمّد) معتقد است بدانچه از سوی پروردگارش بر او نازل شده است (و شکی در رسالت آسمانی خود ندارد) و مؤمنان (نیز) بدان باور دارند. همگی به خدا و فرشتگان او و کتابهای وی و پیغمبرانش ایمان داشته (و میگویند:) میان هیچ یک از پیغمبران او فرق نمیگذاریم (و سرچشمه رسالت ایشان را یکی میدانیم). و میگویند: (اوامر و نواهی ربّانی را توسّط محمّد) شنیدیم و اطاعت کردیم. پروردگارا! آمرزش تو را خواهانیم، و بازگشت به سوی توست».
خداوند به هیچ کس جز به اندازه توانائیش تکلیف نمیکند (و هیچگاه بالاتر از میزان قدرت شخص از او وظائف و تکالیف نمیخواهد. انسان) هر کار (نیکی که) انجام دهد برای خود انجام داده و هر کار (بدی که) بکند به زیان خود کرده است. پروردگارا! اگر ما فراموش کردیم یا به خطا رفتیم، ما را (بدان) مگیر (و مورد آن مؤاخذه و پرس و جو قرار مده)، پروردگارا! بار سنگین (تکالیف دشوار) را بر (دوش) ما مگذار آن چنان که (به خاطر گناه و طغیان) بر (دوش) کسانی که پیش از ما بودند گذاشتی. پروردگارا! آنچه را که یارای آن را نداریم بر ما بار مکن (و ما را به بلاها و محنتها گرفتار مساز) و از ما درگذر و (قلم عفو بر گناهانمان کش) و ما را ببخشای و به ما رحم فرمای. تو یاور و سرور مایی، پس ما را بر جمعیت کافران پیروز گردان.
«کفتاهُ» در حدیث فوق به معنی کافی بودن در مقابله با شیطان است. در حدیث مرفوعی از نعمان بن بشیر چنین آمده است: «إِنَّ اللَّهَ كَتَبَ كِتَابًا فَأَنْزَلَ مِنْهُ آيَتَيْنِ خَتَمَ بِهِمَا سُورَةَ الْبَقَرَةِ لَا يُقْرَآنِ فِي دَارٍ فَيَقْرَبَهَا الشَّيْطَانُ ثَلَاثَ لَيَالٍ» خداوند [در ازل] کتابی را بر شما فرض کرده و دو آیه از آن نازل نموده که سورهی بقره را با آن تمام کرده است، اگر در خانهای این دو آیه خوانده شود شیطان تا سه شب به آن نزدیک نمیشود. حاکم این حدیث را روایت کرده و آن را صحیح دانسته است. در تفسیر «کفتاهُ» اقوال دیگری نیز وجود دارد.
٧- گفتن «لا إله إلا الله» صد مرتبه در روز.
ابوهریرهس میگوید: پیامبر خدا ص فرمودند: «مَنْ قَالَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ لَهُ الْمُلْكُ وَلَهُ الْحَمْدُ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ فِي يَوْمٍ مِائَةَ مَرَّةٍ كَانَتْ لَهُ عَدْلَ عَشْرِ رِقَابٍ وَكُتِبَتْ لَهُ مِائَةُ حَسَنَةٍ وَمُحِيَتْ مِائَةُ سَيِّئَةٍ وَكَانَتْ لَهُ حِرْزًا مِنْ الشَّيْطَانِ يَوْمَهُ ذَلِكَ حَتَّى يُمْسِيَ وَلَمْ يَأْتِ أَحَدٌ بِأَفْضَلَ مِمَّا جَاءَ بِهِ إِلَّا أَحَدٌ عَمِلَ أَكْثَرَ مِنْ ذَلِكَ» [۲۲۵] «کسی که هر روز صد مرتبه لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ لَهُ الْمُلْكُ وَلَهُ الْحَمْدُ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ را بخواند، [این ذکر] به اندازه ده غلام برایش ارزش دارد و صد نیکی برای او نوشته میشود و صد گناه از گناهانش محو میگردد و در آن روز تا غروب به سپری در برابر شیطان برای او تبدیل میشود و هیچ کس عملی بهتر از آن انجام نمیدهد مگر اینکه بیشتر از او آن ذِکر را بگوید» [معنی ذکر: هیچ معبود بر حقی جز او نیست، او تنها و بیشریک است، همه ملک از آن اوست و تمام ستایش و حمد برای او و او بر هر چیزی قادر و تواناست].
۸- آیههایی که لفظ آن بیانگر ابطال سحر وجادو است.
مانند این سخن خداوند متعال که میفرماید:
﴿فَوَقَعَ ٱلۡحَقُّ وَبَطَلَ مَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ١١٨﴾[الأعراف: ۱۱۸].
«پس حق ثابت و ظاهر گردید و آنچه آنان میکردند باطل شد».
﴿فَغُلِبُواْ هُنَالِكَ وَٱنقَلَبُواْ صَٰغِرِينَ١١٩﴾[الأعراف: ۱۱٩].
«در آنجا که گرد آمده بودند، فرعون و فرعونیان شکست خوردند و خوار و رسوا برگشتند».
و مانند گفته خداوند بلندمرتبه:
﴿مَا جِئۡتُم بِهِ ٱلسِّحۡرُۖ إِنَّ ٱللَّهَ سَيُبۡطِلُهُۥٓ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُصۡلِحُ عَمَلَ ٱلۡمُفۡسِدِينَ٨١﴾[يونس: ۸۱].
«آنچه ارائه دادید واقعاً جادوست قطعاً خداوند آن را پوچ و نابود خواهد کرد و خداوند کار تبهکاران را شایسته و سودمند نمیگرداند».
و یا ﴿إِنَّمَا صَنَعُواْ كَيۡدُ سَٰحِرٖۖ وَلَا يُفۡلِحُ ٱلسَّاحِرُ حَيۡثُ أَتَىٰ٦٩﴾[طه: ۶٩].
«کارهایی که کردهاند نیرنگ و جادوست و جادوگر هرکجا برود پیروز نمیشود».
٩- دعاها و تعویذهای مأثور از پیامبر خدا ص که در احادیث صحیح آمده است.
مانند حدیث «رَبَّنَا اللَّهَ الَّذِي فِي السَّمَاءِ، تبارك اسْمُكَ، أَمْرُكَ فِي السَّمَاءِ وَالأَرْضِ، كَمَا رَحْمَتُكَ فِي السَّمَاءِ، أنزل رحمه من رحمتك وشفاء من شفائك عَلَى هَذَا الْوَجَعِ، فَيَبْرَأُ» «پروردگار ما، ای خدایی که در آسمان، اسم تو مبارک و امر تو در آسمان و زمین و رحمت تو در آسمان است، رحمت و شفایی از جانب خود برای اینِ درد نازل کن تا بهبود یابد» این حدیث را ابوداود روایت کرده است.
و مانند این حدیث عثمان بن ابی العاص که میگوید: پیامبر خدا ص نزد من آمد در حالی که به دردی دچار شده بودم که داشت مرا نابود میکرد، آن حضرت ص فرمودند: «امسح بیمینك سبع مرات وقل: أعوذ بعزة الله وقدرته وسلطانه من شرّ ما أجد» «هفت مرتبه با دست راست [محل درد را] مسح کن و بگو: پناه میبرم به بزرگی و قدرت و سلطنت خدا از شر آن [دردی] که احساس میکنم». عثمان بن ابی العاص میگوید: من آن کار را انجام دادم و خداوند درد مرا به آن وسیله از میان برد و من همیشه خانواده خودم و دیگران را به خواندن آن امر میکنم. ترمذی میگوید: این حدیث حسن و صحیح است. تمام کتابهای حدیث آکنده از چنین دعاها و تعویذهایی است که به اذن خداوند بلند مرتبه کافی و شفا دهنده هستند.
در پایان ما نیز مانند صدیق حسن خان میگوییم: «هر عمل و دعایی که بیماری و درد به وسیله¬ی آن برداشته بود و به عبارتی برای دردها و ناراحتیها سودمند باشد، اگر از الفاظ قرآن و حدیث و سخنان مأثور سلف صالح و عاری از اسامی و صفات شرکآمیز باشد، میتوان از آن بهره برد، در غیر این صورت حرام و شرک است». [۲۲۶]
[۲۱۸] صحیح بخاری، کتاب الأنبیاء، فتح الباری: (۶/۴۰۸) [۲۱٩] صحیح بخاری، کتاب الأشربة، باب تغطیة الإناء؛ فتح الباری: (۱۰/۸۸) [۲۲۰] سنن ترمذی: (۵/۵۶۸) [۲۲۱] الدین الخالص: (۲/۳۲۰) [۲۲۲] صحیح مسلم: (۱/۵۳٩) [۲۲۳] بخاری در کتاب الوکالة آن را روایت کرده، فتح الباری: (۴/۴۸٧) [۲۲۴] صحیح بخاری، کتاب فضائل القرآن، باب فضل سورة بقرة، فتح الباری: (٩/۵۵) [۲۲۵] بخاری در کتاب بدالخلق [باب صفة ابلیس و جنوده] آن را روایت کرده، فتح الباری: (۶/۳۳۸) و مسلم: (۴/۲۰٧۱) حدیث شماره: (۲۶٩۱) [۲۲۶] الدین الخالص: (۲/۳۴۳)
در مباحث گذشته بیان کردیم که سحر جز با یاری شیطان و بندگی او در کردار و گفتار و خوردن چیزهای حرام و پلیدیها و مانند آن به انجام نمیرسد، و تمام این کارها کفر و شرک است. برای فرد مسلمان که به خدا و روز آخرت ایمان دارد هرگز جایز نیست که به جادوگری مبادرت ورزد. دلایل زیادی مبنی بر کافر بودن جادوگر وجود دارد از قبیل:
خداوند متعال میفرماید:
﴿وَمَا كَفَرَ سُلَيۡمَٰنُ وَلَٰكِنَّ ٱلشَّيَٰطِينَ كَفَرُواْ يُعَلِّمُونَ ٱلنَّاسَ ٱلسِّحۡرَ﴾[البقرة: ۱۰۲].
«سلیمان هرگز کفر نورزیده است بلکه شیاطین کفر ورزیدهاند زیرا به مردم جادو میآموزند».
شیوهی استدلال به این آیه این گونه است که چون در این آیه حکم کفر بر وصف مناسب کفر اطلاق شده است میتوان نتیجه گرفت که علت کفر همان جادو است.
خداوند میفرماید:
﴿وَمَا يُعَلِّمَانِ مِنۡ أَحَدٍ حَتَّىٰ يَقُولَآ إِنَّمَا نَحۡنُ فِتۡنَةٞ فَلَا تَكۡفُرۡۖ فَيَتَعَلَّمُونَ مِنۡهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بِهِۦ بَيۡنَ ٱلۡمَرۡءِ وَزَوۡجِهِۦۚ وَمَا هُم بِضَآرِّينَ بِهِۦ مِنۡ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذۡنِ ٱللَّهِۚ وَيَتَعَلَّمُونَ مَا يَضُرُّهُمۡ وَلَا يَنفَعُهُمۡۚ وَلَقَدۡ عَلِمُواْ لَمَنِ ٱشۡتَرَىٰهُ مَا لَهُۥ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ مِنۡ خَلَٰقٖۚ﴾[البقرة: ۱۰۲].
«و به هیچ کس چیزی نمیآموختند مگر اینکه پیشاپیش بدو میگفتند: ما وسیله آزمایش هستیم کافر نشو. از ایشان چیزهایی آموختند که با آن میان مرد و همسرش جدایی میافکندند و حال آنکه با چنین جادوی خویش نمیتوانند به کسی زیان برسانند مگر اینکه با اجازه و خواست خداوند باشد و آنان قسمتهایی را فرا میگرفتند که برایشان زیان داشت و به ایشان سودی نمیرساند و مسلماً میدانستند هرکس خریدار این گونه متاع باشد بهرهای در آخرت نخواهد داشت».
این آیه از چند طریق بیانگر کافر بودن جادوگر است:
الف- یاد گرفتن سحر کفر محسوب میشود: «فلاتکفر». صدیق حسن خان میگوید: «این آیه دلیلی است بر آنکه یادگیری جادو کفر است، و از ظاهر آیه چنان پیداست که در این حکم هیچ فرقی میان معتقد و غیرمعتقد نیست و کسی که سحر را برای جادوگری یاد میگیرد با کسی که برای دفع آن به یاد گرفتن جادو اقدام میکند یکسان هستند». [۲۲٧]
ب- هیچ سودی در سحر نیست و خداوند هیچ چیز زیان آوری را برای بندگان خود مباح نساخته است.
ج- اینکه چنین اشخاصی در آخرت هیچ بهره و نصیبی ندارند. و فقط کافر است که در آخرت بینصیب میماند.
۳- خداوند میفرماید: ﴿وَلَا يُفۡلِحُ ٱلسَّاحِرُ حَيۡثُ أَتَىٰ٦٩﴾[طه: ۶٩].
«و جادوگر هرکجا برود پیروز نمیشود» نفی در این آیه همه انواع فلاح و رستگاری را شامل میشود.
عمومیت مکانی ﴿حَيۡثُ أَتَىٰ﴾ نیز این مطلب را تاکید مینماید، و این دلیل کافر بودن شخص جادوگر است، زیرا فلاح و رستگاری تنها از کسی به طور کلی و عام نفی میگردد که هیچ خیری در او نباشد، و او جز کافر کسی نمیتواند باشد.
با بررسی در آیات قرآن میتوان فهمید که لفظ ﴿وَلَا يُفۡلِحُ﴾ غالباً برای کافر به کار برده میشود: [۲۲۸]
﴿قُلۡ إِنَّ ٱلَّذِينَ يَفۡتَرُونَ عَلَى ٱللَّهِ ٱلۡكَذِبَ لَا يُفۡلِحُونَ٦٩ مَتَٰعٞ فِي ٱلدُّنۡيَا ثُمَّ إِلَيۡنَا مَرۡجِعُهُمۡ ثُمَّ نُذِيقُهُمُ ٱلۡعَذَابَ ٱلشَّدِيدَ بِمَا كَانُواْ يَكۡفُرُونَ٧٠﴾[يونس: ۶٩-٧۰].
«بگو قطعاً کسانی که به دروغ چیزی را به خداوند نسبت میدهند رستگار نمیشوند. [با این حرفها چند روزی مردم را اغفال کردن و چند صباحی به مال و منال دنیا رسیدن] بهره گرفتنی از این دنیاست سپس به سوی ما برمیگردند و آنگاه ما عذاب شدید را به سبب کفری که ورزیدهاند به آنان میچشانیم».
﴿فَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّنِ ٱفۡتَرَىٰ عَلَى ٱللَّهِ كَذِبًا أَوۡ كَذَّبَ بَِٔايَٰتِهِۦٓۚ إِنَّهُۥ لَا يُفۡلِحُ ٱلۡمُجۡرِمُونَ١٧﴾[يونس: ۱٧].
«چه کسی ستمکارتر از آن است که دروغی را به خدا نسبت دهد یا آیههای او را تکذیب کند. هرگز مجرمان رستگار نمیگردند».
آیات و روایات فراوانی مبنی بر نکوهش مراجعه کنندگان به کاهنان و پیشگویان وارد شده که در آن کسانی که کاهنان و پیشگویان را تصدیق کنند، کافر شمرده شدهاند و ما در مبحث مدعیان علم غیب آن را بیان خواهیم نمود.
سحر مجازی هم اگرچه به درجهی کفر نمیرسد، اما چون عقاید عموم مردم را فاسد مینماید حرام است. زیرا شخص عادی هنگام مشاهده کارهای شگفت انگیزی که دلیل آن را نمیداند و ممکن است صفات خداوند را به جادوگر نسبت دهد و در نتیجه نابود گردد.
ابن خلدون میگوید: شریعت اسلام سحر و افسون را یکسان دانسته و همه را از امور ممنوع برشمرده است، زیرا شارع تنها کارهایی را مباح کرده که در امور دینمان که صلاح آخرت ما نیز بر آن است به کار آید و یا در آن مصلحتی دنیوی باشد، اما شعبده مانند جادو و افسون همان اثرات سوء را دارد؛ طالعبینی نیز که به عقاید مردم ضرر رسانده و ایمان آنان را با نسبت دادن امور به غیر خدا فاسد مینماید از همین نوع است. به همین سبب شریعت اسلام سحر و افسون و شعبده بازی را به علت ضرری که در آن است از یک نوع دانسته و همه را حرام نموده است؟ [۲۲٩]
ابن حجر در مورد حکم یادگیری جادو میگوید: «[علما] با استدلال به این آیه [۲۳۰]، سحر را کفر شمرده و یادگیرندهی آن را کافر دانستهاند. این حکم در مورد برخی از اقسام سحر و جادو مانند بندگی شیطان و ستارگان بدیهی است، اما نوع دیگر آن که همان شعبده بازی است شخص با یادگیری آن کافر نمیشود».
نووی میگوید: «سحر و جادو عملی حرام و به اجماع علما جزء گناهان کبیره است. پیامبر خدا ص سحر را جزو هفت گناه هلاک کنندهی انسان برشمردهاند. برخی از اقسام سحر، کفر است و برخی دیگر کفر محسوب نمیشود، اما در هر حال گناه کبیره است. اگر سحر و جادو بیانگر گفتار و یا کردار کفرآمیزی باشد کفر است و گرنه کفر نیست ولی یادگیری و یاد دادن آن حرام است». [۲۳۱]
ابن قدامه نیز حکم یادگیری سحر را بیان کرده و میگوید: «آموختن و یاد دادن سحر و جادو حرام است و در این باره هیج اختلافی میان علما وجود ندارد».
اصحاب ما گفتهاند: «جادوگر با یاد گرفتن سحر و انجام دادن آن کافر میشود خواه به حرام بودن آن معتقد باشد و یا به مباح بودنش. در روایتی از امام احمد آمده است که طبق آن جادوگر تکفیر نمیشود، حنبل از او چنین روایت میکند: عمویم در مورد پیشگو و کاهن و جادوگر گفت: به نظرم به سبب انجام این اعمال باید از او بخواهند که توبه کند، زیرا من معتقدم که چنان شخصی حکم مرتد را دارد، اگر توبه کرد و پشیمان شد باید رها شود. من به او گفتم: آیا کشته میشود؟ گفت: نه بلکه او را زندان میکنند شاید از کار خود پشیمان شد.
ذهبی میگوید: سومین گناه کبیره سحر و جادو است، زیرا جادوگر حتماً باید کافر باشد، خداوند متعال میفرماید:
﴿وَلَٰكِنَّ ٱلشَّيَٰطِينَ كَفَرُواْ يُعَلِّمُونَ ٱلنَّاسَ ٱلسِّحۡرَ﴾[البقرة: ۱۰۲].
«بلکه شیاطین کافر شدند زیرا به مردم جادو یاد میدادند». شیاطین ملعون در آموزش دادن سحر به مردم هدفی جز مشرک ساختن آنان ندارند. خداوند در مورد هاروت و ماروت میفرماید:
﴿وَمَا يُعَلِّمَانِ مِنۡ أَحَدٍ حَتَّىٰ يَقُولَآ إِنَّمَا نَحۡنُ فِتۡنَةٞ فَلَا تَكۡفُرۡۖ فَيَتَعَلَّمُونَ مِنۡهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بِهِۦ بَيۡنَ ٱلۡمَرۡءِ وَزَوۡجِهِۦۚ وَمَا هُم بِضَآرِّينَ بِهِۦ مِنۡ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذۡنِ ٱللَّهِۚ وَيَتَعَلَّمُونَ مَا يَضُرُّهُمۡ وَلَا يَنفَعُهُمۡۚ وَلَقَدۡ عَلِمُواْ لَمَنِ ٱشۡتَرَىٰهُ مَا لَهُۥ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ مِنۡ خَلَٰقٖۚ وَلَبِئۡسَ مَا شَرَوۡاْ بِهِۦٓ أَنفُسَهُمۡۚ لَوۡ كَانُواْ يَعۡلَمُونَ١٠٢﴾[البقرة: ۱۰۲].
«و به هیچ کس چیزی نمیآموختند مگر اینکه پیشاپیش به او میگفتند: ما وسیله آزمایش هستیم کافر نشو. از ایشان چیزهایی آموختند که با آن میان مرد و همسرش جدایی میافکندند و حال آنکه با چنین جادوی خویش نمیتوانند به کسی زیان برسانند مگر اینکه با اجازه و خواست خدا باشد. و آنان قسمتهایی را فرا میگرفتند که برایشان زیان داشت و به ایشان سودی نمیرساند، و مسلماً میدانستند هر کسی خریدار این گونه متاع باشد بهرهای در آخرت نخواهد داشت، و چه زشت و ناپسند است آنچه خود را بدان فروختهاند اگر میدانستند».
بسیاری از مردم بر اثر گمراهی مرتکب سحر وجادو شده و تنها آن را حرام میدانند و نمیدانند که کفر است، در نتیجه به یادگیری «سیمیاء» مشغول میشوند که نوعی جادو است، و یا مرد را نسبت به همسرش بسته و ناتوان میکنند که آن هم سحر است و یا در ایجاد محبت و بغض مرد نسبت به همسر و مانند آن به وسیلهی کلمات نامفهوم که بیشترین آنها شرک و گمراهی است، وارد میشوند.
ابن عربی میگوید: «از انواع سحر اعمالی است که با آن میان مرد و همسرش جدایی انداخته شود، از دیگر انواع آن ایجاد محبت میان زن و شوهر است که «توله» نام دارد و این هردو نوع کفر به حساب میآیند». [۲۳۲]
[۲۲٧] نیل المرام، از صدیق حسن خان: ص(۲۱) [۲۲۸] نگا: اضواءالبیان: (۴/۴٧۸) [۲۲٩] مقدمه ابن خلدون: ص(٩۳۴) [۲۳۰] آیه مشارالیه در آیهی (۱۰۲) سورهی بقره است: ﴿وَمَا كَفَرَ سُلَيۡمَٰنُ وَلَٰكِنَّ ٱلشَّيَٰطِينَ كَفَرُواْ يُعَلِّمُونَ ٱلنَّاسَ ٱلسِّحۡرَ﴾. [۲۳۱] فتح الباری: (۱۰/۲۲۴) [۲۳۲] احکام القرآن ابن عربی: (۱/۳۱)
به ندرت برخی از علما را میتوان یافت که یاد گرفتن سحر و جادو را واجب و یا مستحب و یا مشروع دانستهاند، از جمله این گروه رازی است که آموختن سحر را واجب پنداشته است. حافظ ابن کثیر سخنان رازی را در تفسیر خود آورده است، او میگوید: «آگاه شدن به سحر ناپسند و ممنوع نیست، پژوهشگران بر این مطلب اتفاق نظر دارند، زیرا علم و دانش دارای مقام و مرتبه است، و نیز به دلیل عام بودن آیه: ﴿قُلۡ هَلۡ يَسۡتَوِي ٱلَّذِينَ يَعۡلَمُونَ وَٱلَّذِينَ لَا يَعۡلَمُونَۗ﴾[الزمر: ٩].
«بگو آیا کسانی که می¬دانند با کسانی که نمی¬دانند برابر و یکسانند؟»
دلیل دیگر آن است که اگر مردم نسبت به سحر و جادو آگاهی نداشته باشند، فرق میان سحر و معجزه را درک نمیکنند در حالی که علم به اینکه معجزه، معجزه است واجب است و هر چیزی که امر واجبی بر آن متوقف باشد نیز واجب میگردد، و این مقتضی آن است که یادگیری علم سحر واجب باشد، پس چگونه امر واجبی حرام و قبیح شمرده میشود؟» [۲۳۳]
برخی از علما ادعا کردهاند که یاد گرفتن سحر برای مقابله با جادوگر حربی فرض و جهت ایجاد محبت میان زن و شوهر و یا جدایی میان دو نفر که بر امر شری اتفاق نظر کردهاند مستحب است. ابن عابدین میگوید: در «ذخیره الناظر» چنین آمده است که: یادگیری سحر برای مقابله با جادوگر حربی واجب و برای جدایی میان زن و شوهر حرام و جهت ایجاد محبت میان آنان جایز است». [۲۳۴]
قرافی میگوید: «برخی از علما معتقدند که اگر یاد گرفتن سحر برای شناسایی آن از معجزه باشد، کاری پسندیده است، ما نیز [با قیاس بر این مسأله] میگوییم: انجام دادن سحر به وسیله امری مباح برای جدا کردن کسانی که برای زنا گرد هم آمدهاند یا میخواهند از طریق ایجاد کینه و دشمنی با سپاهیان کفر کاری بکنند که آنان پادشاه مسلمان را بکشند، پسندیده است. از همین قبیل است سحری که برای ایجاد محبت میان زن و شوهر یا میان پادشاه و سپاه اسلام صورت گیرد».
ابن حجر میگوید: برخی از عالمان یاد گرفتن سحر را به دو منظور اجازه دادهاند: برای شناسایی و تشخیص کفر از غیر و یا برای باطل نمودن سحر و دور کردن آن از شخص جادو شده». [۲۳۵]
ابن جریر و آلوسی میگویند: استدلال برخی از علما بر جایز بودن یادگیری سحر آن است که هاروت و ماروت که فرشته بودند به اذن خدا سحر را آموزش میدادند. [۲۳۶]
دلایل طرفداران این نظریه را میتوان چنین خلاصه کرد:
۱- یادگیری سحر وجادو ناپسند نیست.
۲- یادگیری سحر ممنوع نیست.
۳- یادگیری سحر پسندیده و نیکو است.
۴- برای شناختن معجزه از سحر و نیز جدا کردن اهل شر و فساد از همدیگر و دفع فتنه جادوگر حربی و ایجاد عشق و محبت میان زن و شوهر به سحر نیاز است.
۵- استدلال به اینکه فرشتگان اجازهی آموزش سحر را داشتهاند.
این دلایل طرفداران را به شیوههای زیر میتوان رد نمود:
۱- آنان میگویند یاد گرفتن سحر و جادو قبیح نیست، اگر منظور آنان از کلمه «قبیح»، قبیح عقلی است، معتزله در این خصوص با آنان مخالفند و جادو را قبیح میدانند، و اگر ادعا میکنند که سحر قبیح شرعی نیست آیه ذکر شده آن را رد میکند، زیرا آن آیه کسانی را که به یاد گرفتن سحر مبادرت ورزند نکوهش نموده و بیانگر این است که یاد گرفتن سحر کفر است.
۲- آنانی که ادعا میکنند یاد گرفتن سحر ممنوع نیست و محققان بر این امر اتفاق نظر دارند، چنین ادعایی نادرست است، زیرا آیات و احادیث بیانگر نکوهش یادگیرنده آن هستند و علمای بزرگ ما نیز به حرام بودن یاد گرفتن سحر تصریح نموده و بسیاری از آنها یاد گیرندهی سحر را کافر دانسته و حکم به قتل او دادهاند، همچنین آنان نگفتهاند که محققانی که بر این موضوع اتفاق نظر دارند چه کسانی هستند!
۳- استدلال به آیه ﴿قُلۡ هَلۡ يَسۡتَوِي ٱلَّذِينَ يَعۡلَمُونَ وَٱلَّذِينَ لَا يَعۡلَمُونَۗ﴾.
درست نیست. زیرا این آیه علم به شریعت یا علمی که شریعت آن را مباح دانسته را میستاید نه مطلق علم را.
۴- آنان گمان کردهاند که شناخت معجزه منوط به شناخت سحر و جادو است در حالی که این پندار آنان نادرست است، زیرا بزرگترین معجزه پیامبر ص قرآن کریم است و بدیهی است که علم به معجزه بودن قرآن منوط به یاد گرفتن سحر نیست و اصحاب و تابعین و ائمه ما بدون یاد گرفتن سحر از اعجاز قرآن آگاه بودهاند. [۲۳٧]
۵- واضح است که بسیاری از مفاسد ناشی از سحر و جادوست و در نتیجه حرام بودن سحر از باب «سد ذرایع» به شمار میآید وامری ضروری و واجب است.
در حدیث آمده است: «من حام حول الحمی یوشك أن یرتع فیه» «آنکه به گرد محل ممنوع و قُرُق شده میگردد بعید نیست که در آن بچرد».
امروزه، با وجود پیشرفت علمی میبینیم که جادو چگونه عقاید مردم را متزلزل میکند و برای بسیاری مایه شک و تردید میگردد.
امام نووی/ میگوید: «یاد گرفتن سحر و جادو بنا به قول صحیح حرام است».
و جمهور علما به آن تصریح کردهاند، همانگونه که یادگیری فلسفه و شعبده بازی و ستارهشناسی (طالع بینی) و دانشهای مربوط به طبیعت اشیا و هرآنچه که موجب شوراندن و [خراب کردن ذهن مردم] شود حرام است». [۲۳۸]
۶- یادگیری سحری که خداوند صاحب آن را کافر دانسته جز با همراهی و دوستی با شیطان و دخالت مستقیم او ممکن نیست، همانطور که نیزدن و عودزدن را نمیتوان جز از استاد متخصص آن یاد گرفت. [۲۳٩]
٧- این نوع یادگیری جز با کفر و شرک به انجام نمیرسد. مثلاً کسی که میخواهد پادشاهی را جادو کند باید در مقابل برج اسد بایستد و در نهایت خضوع و خشوع بگوید: سرور من، بزرگ من، فقط تو هستی که پادشاهان و جبّاران و شیران در مقابل تو تسلیم میشوند، از تو میخواهم قلب فلان جبّار را مطیع من بگردان». [۲۴۰]
بسیاری از دانشمندان و از جمله ابن عربی این مسأله را فهمیدهاند، او میگوید: «حقیقت سحر عبارت است از سخنان بافته شدهای که با آن غیرخدا را تعظیم کرده و قضا و قدر و وجود کائنات را به او نسبت میدهند». [۲۴۱]
قرطبی میگوید: «برخی از علما گفتهاند: به نظر اهل فن سحر جز با کفر و استکبار و یا تعظیم شیطان به انجام نمیرسد، اگر چنین باشد سحر بیانگر کفر است». [۲۴۲]
شیخ حافظ حکمی میگوید: «مشخص شد که سحر جز با کفر ورزیدن به خدا اثر نمیگذارد، و این مطلب از سبب نزول آیه فهمیده میشود». [۲۴۳]
شیخ سلیمان شارح «کتاب التوحید» میگوید: «چون سحر از انواع شرک است و بدون آن به انجام نمیرسد، مصنف در «کتاب التوحید» از آن سخن به میان آورده تا مانند سایر اقسام شرک نسبت به آن هشدار دهد». [۲۴۴]
ابن عابدین میگوید: «شاید آنچه که مؤلف از اصحاب نقل نموده است (در مورد تکفیر ساحر) مبتنی بر این باشد که انجام سحر و جادو جز با کفر ممکن نیست، همانگونه که خداوند متعال میفرماید:
﴿وَمَا يُعَلِّمَانِ مِنۡ أَحَدٍ حَتَّىٰ يَقُولَآ إِنَّمَا نَحۡنُ فِتۡنَةٞ فَلَا تَكۡفُرۡۖ﴾[البقرة: ۱۰۲].
در مباحث گذشته از ارتباط شیطان با جادو و جادوگران سخن گفتیم و بیان نمودیم که کار جادوگر جز با توسل به کفر و شرک تأثیری ندارد.
۸- کسی نمیتواند آنچه را که خداوند تحریم و منع نموده و یادگیرندهی آن را کافر دانسته است و تصریح نموده که او نمیتواند به کسی سود و یا زیانی برساند، مباح بشمارد.
٩- اینکه سحر سودمند است و جادوگر به وسیلهی آن دفع شر میکند با کلام خداونددر قرآن منافات دارد. خداوند میفرماید:
﴿وَيَتَعَلَّمُونَ مَا يَضُرُّهُمۡ وَلَا يَنفَعُهُمۡۚ﴾[البقرة: ۱۰۲] [۲۴۵].
«آنان چیزهایی را یاد میگرفتند که برایشان زیان داشت و به ایشان سودی نمیرساند».
جادوگر با یاری شیطان به آموزش می¬پردازد، پس چگونه شیطان از اولیای خدا دفع شر میکند؟! و چگونه گرد آمدگان بر شرّ و بدی را میآزارد، در حالی که او خود دوست آنهاست! آنان که به گمان خویش سحر و جادو را برای دفع شر و انجام کار نیک میآموزند از حقیقت سحر هیچ اطلاعی ندارند.
۱۰- این طایفه برای اثبات ادعای خود چنین استدلال میکنند که فرشتگان سحر را آموزش دادهاند، اما این استدلال ضعیف است و ابن جریر ضعف آن را بیان نموده و آن را رد کرده است. او میگوید: «اگر این موضوع بر آدم ساده لوح و کودنی مشتبه شود و بگوید: چگونه ممکن است که فرشتگان خدا شیوهی جدا کردن زن و شوهر را به مردم یاد دهند؟ و چگونه جایز است که نازل کردن چنین امری بر فرشتگان به خدا نسبت داده شود؟ در پاسخ میگوییم: خداوند متعال در ابتدا تمام آنچه را که مردم را به آن امر و یا از آن نهی نموده به آنان شناسانده است و پس از آنکه مردم به آن علم پیدا کردهاند به آنان امر و نهی کرده است و اگر غیر از این بود امر و نهی فایده ای نداشت.
جادو از آن کارهایی است که خداوند انسان را از آن نهی کرده است، و شگفت نیست اگر خداوند آن را در ابتدا به آن دو فرشته که در قرآن از آنها نام برده است، یاد داده باشد و از طریق آنها انسان را آزمایش کرده باشد. همانگونه که قرآن به این مطلب اشاره کرده و میگوید: آن دو فرشته به کسانی که سحر را از آنها یاد میگرفتند میگفتند: ﴿إِنَّمَا نَحۡنُ فِتۡنَةٞ فَلَا تَكۡفُرۡۖ﴾ «ما وسیله آزمایش هستیم کافر نشو»، تا در نتیجه این آزمایش بندگان خود که آنان را از جدا کردن میان زن و شوهر و انجام سحر نهی نموده بود از همدیگر باز شناسد، هم مؤمنی را که از آن دو سحر نیاموخته برگزیند، و هم کافری را که سحر و کفر را از آنان یاد گرفته خوار و زبون نماید، و هم آن دو فرشته در آموزش جادو به کسانی که از آنان یاد گرفتهاند مطیع امر خدا بوده باشند، و هم سحر کسانی که با وجود نهی کردن آن دو، جادو را از آنان آموختند ضرری به حال فرشتگان نداشته باشد». [۲۴۶]
[۲۳۳] قصة السحر: ص(۵۰) [۲۳۴] الفروق: (۴/۱۵٧) [۲۳۵] فتح الباری: (۱۰/۲۳۴) [۲۳۶] تفسیر ابن جریر: (۱/۴۵۵) و روح المعانی: (۱/۳۴۳) [۲۳٧] نگا: تفسیر ابن کثیر: (۱/۲۵۳) [۲۳۸] المجموع: (۱/٧) [۲۳٩] فتح الباری: (۱۰/۲۳۴) [۲۴۰] الفروق، قرافی: (۴/۱۵۳) [۲۴۱] احکام القرآن، ابن عربی: (۱/۳۱) [۲۴۲] تفسیر القرطبی: (۲/۴۸) [۲۴۳] معارج القبول: (۱/۵۱۲) [۲۴۴] تیسیر العزیز الحمید: ص(۳۳۳) [۲۴۵] حاشیه ابن عابدین: (۴/۲۴۴) [۲۴۶] تفسیر ابن جریر: (۱/۴۵۵)
کسی که معتقد به تاثیر ستارگان در تعیین روزی و عمر و خوشبختی و بدبختی و پیروزی و شکست آدمیان باشد کافر است، و اگر از ستارگان یاری بخواهد و به آن پناه ببرد کفری را بر کفری افزوده و گمراهی خود را دو چندان نموده است.
پیامبر خدا ص فساد این عقیده را بیان نموده و آن را کفر دانسته است.
زید بن خالد جهنی میگوید: «پیامبر خدا ص در حدیبیه به دنبال بارانی که شب باریده بود، نماز صبح را برایمان اقامه کرد و چون رهسپار شد به مردم فرمود: آیا میدانید که پروردگارتان چه گفت؟ مردم گفتند: خدا و رسولش بهتر میدانند، فرمود: خداوند گفت: بندگان من چون به صبح در آیند یا مؤمنند یا کافر، آنکه میگوید: به فضل و رحمت خدا باران بر ما بارید مؤمن به من و کافر به ستارگان است و آنکه میگوید: در اثر طلوع فلان ستاره و فلان ستاره باران بر ما بارید به من کفر ورزیده و به ستارگان ایمان آورده است». [۲۴٧]
آیا کفری که حدیث فوق به آن اشاره میکند اصل ایمان را از انسان سلب و او را از دایره اسلام خارج میکند؟ در جواب باید گفت: بله، این کفر اصل ایمان را سلب نموده و شخص را از اسلام خارج مینماید، به شرطی که چنان معتقد باشد که ستاره فاعل حقیقی و تدبیر کننده و بوجود آورندهی باران است آنگونه که برخی از اهل جاهلیت میپنداشتند، و همانطوری که نووی تصریح میکند صاحب چنین عقیدهای کافر است، و این مذهب جمهور علما و امام شافعی است و ظاهر حدیث نیز حاکی از آن است.
اما اگر بگوید: در اثر طلوع فلان ستاره بر ما باران بارید و در اصل معتقد باشد که باران از جانب خدا و در نتیجهی رحمت اوست، و طلوع ستارگان تنها میقات و نشانهی عادی باریدن هستند، مانند آن است که گفته باشد: در آن وقت و زمان مشخص بر ما باران بارید، و این کفر نیست. علما در مکروه بودن این گفته اختلاف نظر دارند و بهترین نظر آن است که این سخن مکروه تنزیهی است و گوینده گناهکار نمیشود، سبب کراهت این است که سخن دوپهلو است و موجب میشود که دیگران نسبت به گویندهی آن دچار سوءظن شوند، همچنین این سخن شعار نادانان و پیروان آنان است.
برخی از علما معتقدند کفری که متوجه گویندهی این سخن میشود کفران نعمت است؛ زیرا او به نسبت دادن باران به ستارگان بسنده کرده است. گویندهی این سخن لازم است کلام خود را به عدم اعتقاد به ستارگان و تدبیر و تاثیر آنان در بارش باران، مقیّد نماید [یعنی بگوید منظور من از این سخن آن نیست که خود ستارگان باران را ایجاد میکنند] برخی از روایات صحیح مسلم این نظر را تأیید میکنند. در روایتی از مسلم چنین آمده است: «أَصْبَحَ مِنَ النَّاسِ شَاكِرٌ كَافِرٌ» [که نشان میدهد منظور از کفر، کفران نعمت است]. در روایتی دیگر آمده است: «مَا أَنْعَمْتُ عَلَى عِبَادِى مِنْ نِعْمَةٍ إِلاَّ أَصْبَحَ فَرِيقٌ مِنْهُمْ بِهَا كَافِرِينَ»[به بندگان خود نعمتی نبخشیدم جز آنکه گروهی از آنان نعمت مرا کفران کردند]. و در روایت دیگری آمده است: «مَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ بَرَكَةٍ إِلاَّ أَصْبَحَ فَرِيقٌ مِنَ النَّاسِ بِهَا كَافِرِينَ» که ضمیر «بِهَا» نشانهی آن است که منظور از کفر، کفران نعمت است. [۲۴۸] یعنی خداوند هیچ برکتی از آسمان نازل ننموده جز آنکه گروهی از مردم نسبت به آن کفران نعمت نمودند.
[۲۴٧] بخاری در کتاب الإستقاء آن را روایت کر ده است، در باب ﴿وَتَجۡعَلُونَ رِزۡقَكُمۡ أَنَّكُمۡ تُكَذِّبُونَ٨٢﴾ فتح الباری: (۲/۵۲۲) و صحیح مسلم: (۱/۸۲) حدیث شماره: (٧۱). مسلم به چند طریق از چند صحابه این حدیث را روایت کرده است. [۲۴۸] نگا: شرح نووی بر مسلم: (۲/۶۱).
بسیاری از کشورهای غربی برای رهایی از جادوگران نهایت تلاش را می¬کنند. در این راستا سختترین مجازاتها را- که کمترین آن اعدام است- بر آنها تحمیل کرده و انواع شکنجه و تنبیه و رسواسازی و مصادرهی داراییها و تحمیل مجازاتهایی بر خود و فرزندانشان را در مورد آنها اجرا کردهاند. در کشورهای فرانسه، آلمان و ایتالیا، همه، جادوگران را محکوم به سوزانده شدن کردهاند. در اسکاتلند مجازاتشان انداخته شدن در ظرف بزرگ آهنی پر از قیر جوشیده بود. انگلیس و برخی دیگر از کشورهای اروپایی نیز آنها را در میان عموم اعدام مینمود، اما در آمریکا مجازات مرد یا زن جادوگر حلق آویز کردن بر نزدیکترین درخت سر راه بود. و برخی کشورها برای اعدام جادوگران از دیرک مرگ استفاده میکردند. در کشورهای زیادی نیز روش «تشبیح» را برای مجازات آنها به کار میگیرند، بدین ترتیب که جادوگر را بر سفرهی ضخیم بزرگی که به چهار قسمت جدا از هم تقسیم شده بود، میخواباندند و دستهایشان را به سوی بالا میکشیدند به طوری که دست راستش را به گوشهی سمت راست بالای سفره و دست چپش را به گوشهی چپ، پای راستش را به گوشهی سمت راست پایین و پای چپش را به سمت چپ آن میبستند و در وسط این سفره چرخی مصنوعی نصب و به شکل مخصوصی به آن وصل شده بود، آن گونه که با چرخشِ آن سطحش به چهار جزء تقسیم میشد و هر جزء آن به سمتی خلاف دیگری حرکت میکرد و در نتیجه دست راست به طرف شمال غربی و دست چپ به سوی شمال شرقی و پای راست به طرف جنوب غربی و پای چپ به سمت جنوب شرقی کشیده میشد... و بدین وسیله رگها، عضلهها و مفاصل جادوگر متلاشی میشد و باعث ایجاد دردهای سخت و آزار دهندهای میشد که شیاطین هم تحمّل آن را نداشتند و سرانجام پس از چند دقیقه نابود میشد، سپس جسدش را جمع میکردند و آتش میزدند و خاکسترش را در خیابانها میریختند. اما سختترین و زشتترین شیوهای که برای مجازات جادوگر در نظر گرفته شده آن بود که دادگاههای بازپرسی در اسپانیا اجرا میکردند، این دادگاهها اتاقهای ویژهای مجهز به تمام ابزار و آلات شکنجه - تا آن جا که انسان گمان میکرد- آماده میکردند و نام «اتاقهای شکنجه یا اعتراف» بر آنها نهاده بودند. وقتی جادوگر دستگیر میشد و به کار جادوگری اعتراف میکرد، از اتاق آتش گرفته میشد، و او را به اتاق شکنجه میبردند که این شکنجهها بر او اجرا میشد: او را - پس از بستن دستانش به پهلو- در یک فلکهی بزرگ از پایهایش آویزان میکردند، چنان که سرش رو به پایین قرار بگیرد، سپس فلکه چند دور به تندی گردانده میشد، و پس از چند روز به حالت طبیعی در میآمد- یعنی حالتش عوض میشد و سرش رو به بالا و پاهایش رو به پایین میشد- آنگاه یکی، یکی ناخنهای پایش را بیرون میکردند، و پس از آن چرخ را می¬گرداندند و به حالت وارونه در میآوردند و این بار نوبت به ناخنهای دستش میرسید. سپس چرخ دوباره میگشت و او را به حالت افقی در میآورد، و از بدنش جاهای پرگوشت و چربی مانند شانهها یا رانها و ساقهایش را میگرفتند و شکافهای کوتاه یا درازی آن چنان که به نظرشان میرسید، ایجاد میکردند، سپس نفت یا قیر جوشیده در آن میریختند، و او را به حالت نخست که وارونه بود بر میگرداندند و با میخهای بزرگ و سرخ شدهای چشمانش را بیرون میکردند و سرانجام با سوزاندن او این شکنجهی بسیار سخت به پایان میرسید.
با وجود این شکنجهی دردناک، دادگاههای اسپانیا جادوگر را به مجازات محکوم نمیکردند، مگر این که با صراحت عمل جادو بر مبنای پیمان یا عقدی که با شیطان بستهاند، اعتراف کنند، و جادوگر بایستی این اعتراف را بنویسد و در اعترافنامهاش مشخص کند که چه وقت و کجا پیمان بسته است، و متن پیمان نامه و مدت اجرایی آن کدام است و شیطان در چه شکلی بر او نمایان میشده است. و در سحرش چه موادی به کار میبرد و این مواد را چه کسی برایش میآورد؟ برای چه کسی و به نفع و ضرر چه کسی جادو میکرد؟
و سؤالهایی دیگر از این قبیل که در نیت باطنی جادوگر هیچ تردیدی باقی نمیگذاشت.
با وجود مجازاتهای سنگین و شکنجههای گوناگونی که حکومتهای خارجی برای جادوگران در نظر گرفتهاند، باز هم برای فلج کردن فعالیتها و خطرهایشان و ترساندن آنها و ریشهکنی تخم بدی در ذاتشان کافی نبوده، آنها معتقد بودند با فروختن روحشان به شیطان دیگر روحی باقی نمانده تا حکومت با به دار آویختن یا سوزاندن یا شیوههای دیگر آنها را مورد آزار و شکنجه قرار دهد.
اما گروهی از جادوگران تحصیلکرده یا روشنفکر مانند صاحبان کار یا ثروتمندان یا اساتید بودند که از ترس کیفر سخت و قطعی، اعمال سحرآمیزشان را به بهانههای پوچ و واهی میپوشاندند؛ زیرا ادعا میکردند به خاطر کارهای نیک و سود رسانی مانند درمان بیماران یا آشتی خانوادهها و همسران یا یافتن رمز گنجی و دانشهای پنهان که به تمدن سود میرساند و مردم از آنها بهره میگیرند، سحرشان موجّه و جایز است. بنابراین آنها این کارشان را سحر سفید (whitemagic) مینامیدند تا از سحر سیاه (blackmagic) که در برگیرندهی ضرر و زیان بود تشخیص داده شود. اما تمام این ادعاها و نیرنگها باعث نشد که حکومتها به آن توجه ویژه ای نمایند یا قانون به آن اعتراف کند و هر کسی را که در کار سحر اعم از سفید و سیاه یا سرخ دست داشت محکوم به اعدام کردند، چون که سحر در هر حالت آن از دایرهی سحر بودنش خارج نمیگردد، از طرف دیگر چون اساس موفقیت در آن متکی بر نیروهای غیر طبیعی است و جادوگری که به آن دست مییازد به خود نیرویی برای غلبه بر قانونهای طبیعی و آرایش آن میدهد و ادعای چیرگی بر عقلها و دلها و جانهای انسان را دارد. [۲۴٩]
«از جمله مجازاتهایی که بر جادوگران زن اجرا میشد این بود که او که محکوم به مجازات شده بود به اتاق شکنجه برده میشد و در آن جا مأموران شکنجه تمام موهای بدنش را یکی، یکی با موچینهای کوچک سرخ شدهای میکَندند، کاری که هیچ فردی تحمل آن را ندارد و هر زن جادوگری که استوار و شکیبا باشد همین که تنها چند تار مو از بدنش کنده میشد فریاد میزد و از شدت درد مینالید و در نتیجه به هر آن چه انجام داده و یا نداده، اعتراف میکرد و تهمتها را میپذیرفت تا از فرایند کندن مو بگذرد و هرچه زودتر سوزانده شود... اما برای بیشتر شکنجه دادنش، مأموران قانون، شکنجهی او را نقطه به نقطه و جزء به جزء اجرا میکردند... و او را تنها پس از کَندن آخرین موی بدنش رها میکردند و او در طی این فرایند شکنجه از دردهای بسیار تحمل ناپذیر و جانکاه چنان رنج میبرد که به کُما فرو میرفت و سپس برای سوزاندن برده میشد». [۲۵۰]
[۲۴٩] محمد محمد جعفر، السحر: (۳۰-۲۸) [۲۵۰] السحر: ص(۳۰)
دیدگاه دانشمندان دربارهی مجازات جادوگر
۱- ابوبکر رازی در بیان دیدگاه ابوحنیفه - خدایش رحمت کند- دربارهی مجازات جادوگر میگوید: «ابن شجاع، از حسن بن زیاد، از ابوحنیفه روایت کرده که دربارهی جادوگر گفته است: مجازات جادوگر اعدام است و توبهی او پذیرفته نیست و این که بگوید جادو را ترک و از آن توبه میکنم مورد قبول نیست، و اگر به جادوگر بودن خود اقرار کند خونش مباح خواهد شد، و اگر دو نفر بر جادوگر بودنش گواهی دهند، و این امر را طوری بیان کنند که معلوم شود جادوگر است، به کیفر آن کشته میشود، و توبهاش پذیرفته نیست. اما اگر اقرار کند و بگوید: من قبلاًسحر میکردم ولی اکنون ترک کردهام، پذیرفته است و کشته نخواهد شد، و همین طور اگر گواهان گواهی دهند که روزی جادوگر بوده و مدتی است سحر را کنار گذاشته، باز هم کشته نمیشود، مگر این که گواهان گواهی دهند که هنوز به جادویش ادامه میدهد و یا خودش اقرار کند، در این صورت نیز باید کشته شود.
چنین است بردهی مسلمان و ذمّی آزاد که اگر هرکدام به جادوگر بودن خود اقرار کنند، خونشان مباح است و کشته میشوند و هیچ توبهای از آنها پذیرفته نیست. اگر بر بردهای یا شخصی ذمّی گواهی داده شود که جادوگر است و چنان کارش را توصیف کنند که سحر از آن فهمیده شود، توبهاش قابل قبول نیست و کشته میشود، اما اگر برده یا ذمّی اقرار کنند که قبلاً جادوگر بودهاند، ولی حالا آن را رها کردهاند سخنشان پذیرفته خواهد بود، و همین طور اگر بر او گواهی دهند که جادوگر بوده، اما اکنون نیست و رها کرده، کشته نخواهد شد.
اما جادوگر زن: اگر گواهان گواهی دهند یا خودش اقرار کند مجازاتش اعدام نیست، بلکه زندان شده و شلّاق زده میشود تا وقتی که یقین حاصل شود که جادوگری را ترک کرده است. اما کنیز و دختر یا زن ذمّی اگر به جادوگر بودنشان گواهی داده شود یا خود اعتراف کند، کشته نمیشود، ولی باید معلوم شود که جادوگری را رها کرده است. این مواردی که بیان شد دیدگاه ابوحنیفه است». [۲۵۱]
ابوبکر رازی از محمد بن شجاع روایت کرده که دربارهی این نظر ابوحنیفه که در مورد جادوگر میگوید: «کشته میشود و توبهاش پذیرفته نیست» از ابویوسف پرسید: چرا چنین شخصی مثل مرتد با او برخورد نمیشود؟ او در پاسخ گفت: جادوگر علاوه بر کفرش به تلاش برای فساد و خرابی در زمین پرداخته و چنین شخصی اگر باعث قتل شده باشد، کشته میشود». [۲۵۲]
آن چه ابوبکر از ابوحنیفه نقل کرده، دیدگاه حنفیان است، بنابراین چیزی که نزد آنها با اهمیت به شمار میآید این است که جادوگر با فرا گرفتن جادو و دست یازیدن به آن کفر ورزیده است، خواه معتقد به حرام بودن آن باشد، و یا نباشد. در میان حنفیها نویسندهی «فتح القدیر» معتقد است کفر نورزیده مگر این که معتقد به کفر بودن کار خود باشد، که در این صورت کیفر آن است که در رودخانه انداخته میشود، شارح نیز از ایشان پیروی کرده، اما آنها بر این اعتقادند که اگر به آن دست یازد به طور مطلق کشته میشود. [۲۵۳]
ابن عابدین میگوید: «چه بسا آنچه نویسندهی «فتح القدیر» از یاران نقل کرده، این است که جادو جز به وسیلهی چیزی که خود کفر است، انجام نمیپذیرد، بنابراین غیرکفر جادو خوانده نمیشود و آن چه از «المختارات» آوردیم بیانگر این نکته است که منظور از جادوگر کسی غیر از شعبدهباز و اهل طلسم و معتقد به اسلام است.
معتقد به اسلام یعنی کسی که کاری منافی اسلام در فعل یا اعتقاد مرتکب نشود. [۲۵۴]
۱- امام مالک/ معتقد است که شخص مسلمان اگر با گفتاری کفرآمیز به کار جادوگری بپردازد مجازاتش قتل است و توبهاش پذیرفته نیست. وی در کتابش «المؤطا» میگوید: «جادوگری که جادو میکند به شرطی که دیگری این کار را برایش انجام ندهد، مانند آن کسی است که خداوند دربارهی او فرموده:
﴿وَلَقَدۡ عَلِمُواْ لَمَنِ ٱشۡتَرَىٰهُ مَا لَهُۥ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ مِنۡ خَلَٰقٖۚ﴾[البقرة: ۱۰۲].
«به تحقیق دریافتند کسی که آن را بخرد در آخرت چیز شایستهای نخواهد داشت»، بنابراین به نظر من چنین شخصی اگر خود این کار را کرده باشد، سزای عملش این است که باید کشته شود. [۲۵۵]
۲- قرافی میگوید: «طرطوشی در حاشیه کتابش میگوید: مالک و یارانش بر این باورند که جادوگر کافر است و باید کشته شود، و جادوگر خواه مسلمان باشد و یا ذمّی- مانند زندیق- هرگز قابل گذشت نیست. محمد گوید: اگر آن را اظهار بدارد توبهاش مقبول است. اصبغ نیز میگوید: اگر اظهار بدارد و توبه نکند کشته میشود و داراییاش از آن بیت المال مسلمانان است. اما اگر آن را پوشیده نگه دارد، داراییاش از وارثانش است، و من به نماز خواندن بر چنین شخصی سفارش نمیکنم، اگر کسی این کار را کرد، خود داند».
وی همچنین ابراز داشته یکی از نظریات دانشمندان پیشین این است: مجازاتش کشتن نیست تا زمانی که ثابت شود عمل او در ردیف سحری است که خداوند عزوجل آن را به کفر وصف کرده است. اصبغ در این باره میگوید: کسی که حقیقتش را میداند از این امر پرده بر میدارد.
مسئولیت کشتن جادوگر بر عهدهی پادشاه است، حتی اگر کاتب یا برده، ارباب خود را جادو کند مسئولیت اعدامش بر عهدهی او نیست بلکه بر عهدهی امام است.
جادوگر ذمی کشته نخواهد شد مگر این که مسلمانی از جادویش زیان ببیند، که اگر چنین شود به منزلهی نقض پیمان خواهد بود و سزای او کشتن است و اسلام آوردن هم از او پذیرفته نمیشود. اما اگر یکی از هم مسلکان او جادو نمود، مجازاتش فقط تنبیه است، مگر این که کسی را به قتل برساند که در این صورت قصاص میشود. سحنون گوید: یا کشته خواهد شد یا اسلام میآورد، مانند فردی که به پیامبر خدا ص ناسزا و دشنام دهد که این مخالف سخن امام مالک است.
اگر فرد دیگری برای شخصی عمل جادو را انجام دهد و خود آن فرد این کار را نکرده باشد، به سختی تنبیه میشود؛ چرا کفر نورزیده بلکه به سمت آن متمایل شده است. وی (قرافی) میگوید: یادگیری جادو از دیدگاه امام مالک کفر است». [۲۵۶]
قرطبی در تبیین دیدگاه امام مالک دربارهی مجازات جادوگر و ذمّی میگوید: مالک دربارهی جادوگر ذمّی گفته است: «مجازاتش قتل نیست، مگر این که با جادویش سبب کشتن فردی شود و خود اقرار نماید. همچنین اگر چیزی که در مورد انجام آن با او به توافق نرسیده باشند، از او انجام بگیرد، کشته میشود. ابن خویز منداد میگوید: در مورد ذمّی روایتهای گوناگونی از مالک روایت شده مختلف است؛ زیرا یک بار چنین گفته است: توبهی او پذیرفته است و توبهاش این است که اسلام بیاورد و در جای دیگر گفته: هرچند مسلمان شود اما باز هم کشته خواهد شد. اما شخص حربی اگر توبه کند کشته نمیشود. امام مالک دربارهی حکم شخص ذمّی که به پیامبر خداص ناسزا بگوید میگوید: توبهاش پذیرفته میشود و آن این که اسلام بیاورد. در جایی دیگر دربارهی همین موضوع گفته است: کشته میشود و مانند شخص مسلمان توبهاش پذیرفته میشود.
امام مالک همچنین دربارهی جادوگر ذمّی گفته است: تنبیه میشود، مگر این که با سحرش مرتکب قتل شود یا کار دیگری انجام دهد که در مورد هرکدام مطابق با آن برخورد خواهد شد. دیگران گفتهاند: باید کشته شود، چون نقض پیمان کرده است. وارثان جادوگر از او به خاطر کفرش، ارث نمیبرند، مگر این که سحرش از زمرهی کفر نباشد. امام مالک دربارهی زنی که همسرش را جادو کند، گفته است: کشته نمیشود بلکه سخت تنبیه میگردد». [۲۵٧]
۳- تقی الدین سبکی در فتاوای خود گزیدهی دیدگاه امام شافعی/ را در این باره به خوبی بیان کرده است. او میگوید: در مجموع دیدگاه امام شافعی دربارهی جادوگر این است که جادوگر سه حالت دارد: اول این که به خاطر کفر کشته میشود، و دوم اینکه به حکم قصاص کشته میشود و سوم اینکه اصلاً قتلی در کار نیست، بلکه حکمش تعزیر است.
اما امام شافعی در حالت نخست که به سبب کفر کشته میشود، میگوید: در صورتی است که با جادوگری چنان عملی انجام دهد که به حد کفر برسد، یاران شافعی این مسأله را با سه نمونه شرح دادهاند:
اول این که سخنی بر زبان براند که سزاوار کفر باشد و بدون شک این سبب قتل است ولی هر زمان توبه کند پذیرفته میشود، و حکم قتلش ساقط است، اما این امر با اقرار و دلیل قاطع ثابت میشود.
دوم این که معتقد به نزدیکی به ستارههای هفت گانه باشد و این که آنها خود عمل میکنند، که در این صورت نیز- چنان که ابن صباغ نقل کرده- باید کشته شود. اما اگر توبه کند پذیرفته میشود، این حالت تنها با اقرار ثابت میشود.
سوم این که معتقد به حقیقتی باشد که با آن میتواند واقعیتها را وارونه جلوه دهد، که در این حالت هم - بنا به قول قاضی حسین و ماوردی- باید کشته شود. این نوع نیز تنها با اقرار ثابت میشود و اگر توبه کند پذیرفته میشود و کشته نخواهد شد.
اما در صورتی قصاص میشود که اعتراف کند با سحرش انسانی را کشته است؛ چون همان طور که میگوید: با سحر مُرد یا سحرش غالباً باعث مرگ است، به حکم قصاص کشته میشود، این حالت نیز با اقرار ثابت میشود ولی توبه حکم قصاص را نقض نمیکند».
و آن حالتی که کشته نمیشود، بلکه حکم تعزیر بر او اجرا میشود، در مواردی غیر از این امور است». [۲۵۸]
نووی میگوید: «عمل سحر و جادو به اجماع علما حرام است و هرکس آن را مباح بداند کافر است. اگر انسان بگوید: سحر آموختم یا آن را به خوبی میدانم، از او خواسته میشود که آن را توصیف کند، اگر در وصفش نشانههای کفر مشاهده شود، کافر است. مانند این که معتقد به نزدیکی به ستارههای هفتگانه باشد.
قفال میگوید: اگر بگوید با قدرت خود غیر از قدرت خدای تعالی انجام میدهم، کافر است، اما توصیف سحر به چیزی که کفر نیست کافر بودنش را ثابت نمیکند.
اثبات قتل جادوگر دشوار و حتی غیرممکن است؛ زیرا گواه از نیت و ارادهی جادوگر آگاه نیست و تاثیر او را نمیبیند، بلکه با اقرار خود جادوگر ثابت میشود. مثلاً اگر بگوید: با جادو مرتکب قتل شدم، یا غالباً موجب قتل میشود، به قتل عمد اقرار کرده است، و اگر بگوید: سحرم به ندرت سبب قتل میشود، این جمله اقرار به قتل شبه عمد است. اما اگر اظهار کند که از روی اشتباه اسمش را گفتهام، اقرار به اشتباه است. دیهی شبه عمد و اشتباه کوچک (مخفّفه) هردو از مال جادوگر داده میشود، و چیزی از خویشاوندان شخص مطالبه نمیشود جز این که آن را تصدیق کنند». [۲۵٩]
۴- امام احمد نیز در یکی از دو روایتی که از او موجود است معتقد به کفر جادوگرست و اینکه باید کشته شود. در مذهب حنبلی بر همین روایت عمل میشود. ابن قدامه میگوید: «آموختن و آموزش دادن جادو بدون هیچ اختلاف نظری میان علما، حرام است، یاران ما میگویند: شخص با آموختن سحر و جادو و انجام دادن آن خواه معتقد به حرام بودنش باشد و یا به مباح بودن آن، کفر ورزیده است». [۲۶۰]
ابن قدامه همچنین گفته است: «جادوگری که بر جارو سوار میشود و آن را در هوا میراند، وارد حوزهی کفر شده و سزای آن کشتهشدن است، اما سحر با استفاده از داروهای گیاهی و دخانیات و نوشیدن یا نوشاندن چیزی زیانآور، دلیل کفر نیست و چنین شخصی مجازاتش قتل نیست، بلکه تعزیر است و اگر مرتکب کاری شود که موجب قصاص است، قصاص میگردد، اما کسی که متکی بر یاری و کمک از جن هاست و ادعا میکند که آنان را جمع میکند و آنها به دستورهایش عمل و از او پیروی میکنند، عملش کفر نیست و کیفرش نیز کشته شدن نیست». [۲۶۱]
از امام احمد روایت دیگری هم هست که میگوید: چنین شخصی کفر نورزیده و مجازاتش کشته شدن نیست، بلکه از او خواسته میشود توبه کند. از میان حنبلیها، ابن عقیل به این روایت عمل میکند، وی روایت قبلی را که امام احمد دربارهی کفر جادوگر بیان نموده، بیانگر کفر جادوگر در اعتقادش میداند، از این رو حنبلیها جادوگر را به شرطی کافر میدانند که جادوگر معتقد به حلال بودن جادو باشد. [۲۶۲]
اما جادویی که فرد را به کفرمی رساند- چنان که ابن قدامه میگوید- همان است که در عرف آن را سحر و جادو میشمارند، مانند عمل لبید بن اعصم که پیامبر را با شانه و زنی آرایشگر، سحر کرد و کسی که شخص صرع زده را افسون کند و ادعا کند جنیها را گرد هم میآورد و به آنها دستور میدهد و آنان از او اطاعت میکنند، به ظاهر وارد این حکم نمیشود، ولی قاضی ابوخطاب حنبلی او را در زمرهی جادوگران شمرده است. [۲۶۳]
از دیدگاه حنبلیها، جادوگر اهل کتاب به سبب سحرش کشته نخواهد شد مگر این که به وسیلهی آن کسی را بکُشد، که در این صورت قصاص میشود. دلیلشان این است که پیامبر خدا ص لبید بن اعصم را که آن حضرت را جادو کرد، نکشت؛ چون شرک بزرگتر از جادوست، و او به خاطر آن کشته نشده بود. دربارهی جادوگر مسلمان روایتهایی آمده است، چون او با سحرش کفر ورزیده ولی شخصی مانند لبید در اصل کافر بود. [۲۶۴]
[۲۵۱] أحکام القرآن: (۱/۵۰) [۲۵۲] أحکام القرآن: (۱/۵۱) [۲۵۳] حاشیه ابن عابدین: (۴/۲۴۰) [۲۵۴] حاشیه ابن عابدین: (۴/۲۴۴) [۲۵۵] المؤطا: ص(۵۴۳) [۲۵۶] الفروق، قراف: (۴/۱۵۲) و نیز در این باره نگاه کنید به «الشرح الصغیر على أقرب السالك: (۴/۴۳۳) و تفسیر قرطبی: (۲/۴٧،۴٩) [۲۵٧] تفسیر قرطبی: (۲/۴٩) [۲۵۸] صاحب المجموع از سبکی نقل کرده است: (۱٩/۲۴۵) و نیز در این باره نگاه کنید به: الروضهی نووی: (٩/۳۴۵) [۲۵٩] روضة الطالبین نووی: (٩/۳۴۶) [۲۶۰] المغنی: (۸/۱۵۱) [۲۶۱] المقنع، ابن قدامه (۳/۵۲۳) و نیز نگاه کنید به «المحرر» از مجدالدین ابن تیمیه (۲۰/۱۶٩) [۲۶۲] نگاه کنید به: المغنی (۸/۱۵۱)؛ والأنصاف، مرداوی (۱۰/۳۴٩) [۲۶۳] المغنی (۸/۱۵۴) [۲۶۴] المغنی (۸/۱۵٧)، نیز نگاه کنید به: الأنصاف (۱۰/۳۵۳)
گزیدهی دیدگاههای علما در مورد جادوگر:
۱- وجوب قتل جادوگر بدون درخواست توبه از او. این دیدگاه امامان ابوحنیفه، مالک، شافعی و امام احمد در روایتی، و در مذهب حنبلی طبق این روایت عمل میشود.
قرطبی این را دیدگاه عموم علما دانسته و از میان صحابه عمر، عثمان، ابن عمر، حفصه و ابوموسی اشعریس معتقد به آن بودند. همچنین قرطبی آن را به هفت نفر از تابعین نسبت داده و از فقهای دیگر سرزمینها ابوثور و اسحاق چنین دیدگاهی داشتند. [۲۶۵]
۲- جادوگر به جرم کفر کشته شود، اگر با سحرش کاری کفر آمیز انجام دهد و اگر سحرش بدون کفر باشد و با آن کسی را هلاک کند، باز هم باید قصاص و کشته شود، در غیر این دو حالت مجازاتش تعزیر است و کشته نمیشود، این دیدگاه امام شافعی و یکی از اقوال امام احمد است.
ابن منذر نیز - که قرطبی از او نقل کرده است- بر این باور است.
قرطبی میگوید: از ابن منذر نقل است که گفت: «اگر شخصی اعتراف کند که با سخنی کفرآمیز جادو کرده است، و توبه نکند،باید کشته شود، و همین طور اگر حجت و دلیل قاطع مبنی بر این که سخنی کفرآمیز بیان نموده وجود داشته باشد، باز حکمش همان است.
اگر با سخنی که کفر نباشد سحر کرده، قتلش جایز نیست، ولی اگر در شخص سحر شده به عمد جرمی مرتکب شود که قصاص داشته باشد، حکم قصاص برایش صادر میشود. [۲۶۶]
۳- امام ابوحنیفه دربارهی جادوگر اهل کتاب معتقد به وجوب قتل اوست و تفاوتی میان او با جادوگر مسلمان قایل نشده است.
دیدگاه جمهور این است که مؤاخذه میشود، و در صورت مرتکب نشدن قتل با جادویش، کشته نخواهد شد، اگر خرابی ایجاد کرده باشد، از او بازخواست خواهد شد. امام مالک میگوید: اگر با سحرش به شخص مسلمانی زیان برساند، پیمانش را نقض کرده است. [۲۶٧]
۴- دیدگاه ابوحنیفه دربارهی زن جادوگر مسلمان و یا ذمّی این است که کشته نمیشود، بلکه زندان میشود تا توبه کند، در حالی که امامان سه گانه مالک، شافعی و احمد در این حکم میان زن و مرد تفاوتی قایل نیستند.
[۲۶۵] تفسیر قرطبی (۲/۴۸) [۲۶۶] تفسیر قرطبی (۲/۴۸) [۲۶٧] نگاه کنید به: فتح الباری (۱۰/۲۳۶)، (۵/۴٧٧)
دلایل معتقدان به دیدگاه نخست- وجوب قتل:
۱- جادوگر با استناد به نص قرآن کافر است.
﴿وَمَا كَفَرَ سُلَيۡمَٰنُ وَلَٰكِنَّ ٱلشَّيَٰطِينَ كَفَرُواْ يُعَلِّمُونَ ٱلنَّاسَ ٱلسِّحۡرَ وَمَآ أُنزِلَ عَلَى ٱلۡمَلَكَيۡنِ بِبَابِلَ هَٰرُوتَ وَمَٰرُوتَۚ وَمَا يُعَلِّمَانِ مِنۡ أَحَدٍ حَتَّىٰ يَقُولَآ إِنَّمَا نَحۡنُ فِتۡنَةٞ فَلَا تَكۡفُرۡۖ﴾[البقرة: ۱۰۲].
«سلیمان هرگز کفر نورزید، بلکه شیاطین کافر شدهاند که به مردم سحر و آن چه در بابل بر دو فرشته هاروت و ماروت نازل شده، میآموزند. به هرکس یاد میدادند تذّکر میدادند که ما فقط مایهی آزمایش هستیم پس کفر نورز». بنابراین نفی کفر از سلیمان به روشنی بیانگر کفر ساحر است، و روشنتر از آن این فرمودهی خداوند است که:
﴿إِنَّمَا نَحۡنُ فِتۡنَةٞ فَلَا تَكۡفُرۡۖ﴾ [البقرة: ۱۰۲].
«ما مایهی آزمایش هستیم پس کفر نورز».
اگر گفته شود چرا درخواست توبه از جادوگر منع شده است در حالی که مرتد میتواند توبه کند؟ پاسخ این است که جادوگر از دیدگاه مالکیها مانند زندیق است و از زندیق توبه قبول نمیشود.
۲- میگویند: «کشتن جادوگر شیوهی خلیفهی راشد عمر بن خطاب رضی الله عنه است. بجاله بن عبده میگوید: من کاتب جزء بن معاویه، عموی احنف بن قیس بودم، که نامهای از سوی حضرت عمر یک سال پیش از مرگش رسید که مضمونش چنین بود: «هر جادوگری را بکشید» [۲۶۸]، و اسنادش هم صحیح است.
احمد در مسندش، و بیهقی و ابن حزم در «المحلی» این روایت را آوردهاند. [۲۶٩]
از ام المؤمنین حفصه نیز نقل است که جادوگر باید کشته شود، در مؤطای امام مالک از عبدالرحمن بن سعد بن زراره آمده که شنیده است حفصه همسر پیامبر یکی از کنیزانش را که او را سحر کرده بود، کشته است. [۲٧۰]
بنابراین بسیاری از بزرگان صحابه موافق با کشتن جادوگر بودند و در میان دانشمندان علم اصول، چنان است که اگر صحابی چیزی میگفت و مخالفی نداشت، جزء اجماع شمرده میشد. ابن قدامه پس از بیان گفتار صحابهای که قایل به وجوب کشتن جادوگر هستند گفته است: «اشتهر هذا القول فلم یُنکر فکانَ إجماعًا» [۲٧۱]: «یعنی این سخن مشهور بود و هیچکس آن را انکار نکرده، بنابراین اجماع است».
۳- آنانی که معتقد به کشتن جادوگر هستند به روایت ترمذی از حسن بن جندب استناد میکنند که گفته بود: پیامبر خدا ص فرمود: «حَدُّ السَّاحِرِ ضَرْبُهُ بِالسَّيْفِ»: «کیفر جادوگر ضربهزدن او با شمشیر است» ترمذی روایت کرده است.
این حدیث ضعیف است، بنابراین استناد به آن جایز نیست. ترمذی پس از بیان این حدیث میگوید: «این حدیث را به صورت زنجیروار و مستند نمیدانیم جز به این طریق، و اسماعیل بن مسلم مکی (یکی از راویان این حدیث) خود آن را ضعیف میداند، و وکیع دربارهی اسماعیل بن مسلم عبدری بصری (یکی دیگر از راویان آن) میگوید: ثقه (مورد اعتماد) است، و از حسن نیز روایت میکند.
در این مسأله صحیح بودن روایت این حدیث تا شخص جندب درست است، و نظر برخی از یاران پیامبر و دیگران نیز بر این اساس است». [۲٧۲]
خلاصهی سخن ترمذی این است که این حدیث از لحاظ سند ضعیف شمرده میشود، اما چون جندب بن عبدالله جزو راویان آن است مقبول است.
دلایل معتقدان به نظر دوم:
شافعی و ابن منذر استناد کردهاند به این که عایشه دختر آموزشیاری را که جادویش کرده بود، فروخت. میگویند اگر قتلش واجب میبود، فروختنش جایز نبود و چون پیامبر فرموده: «لا یحلّ دم امريء مسلم إلا بإحدی ثلاث: کفر بعد ایمان، أو زنا بعد إحصان، أو قتل نفس بغیر حق» [۲٧۳] کشتن هیچ مسلمانی روا نیست مگر به سه دلیل: «پس از ایمان کافر شود، زنای فرد متأهل یا کشتن کسی به ناحق» و در این جا هیچکدام از این سه کار را مرتکب نشده، بنابراین کشتنش جایز نیست.
تقی الدین شبلی در فتاوای خود میگوید: «شافعی آنچه را از عمر و حفصه روایت شده بر سحری حمل کرده که کفر در آن هست، و آن چه از عایشه روایت شده که کنیزش را فروخت و پولش را صدقه داد، بر سحری حمل کرده که کفری در آن نیست. به منظور ایجاد هماهنگی میان سخنان صحابه و در این راستا به حدیث «أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ» [۲٧۴] «دستور یافتم که با مردم بجنگم» توجه داشته است.
البته میتوان برای این سخن شافعی و همراهانش به این استناد کرد که پیامبر لبید بن اعصم یهودی که آن حضرت ص را سحر کرده بود، نکُشت.
[۲۶۸] سنن ابوداود (۳/۲۲۸)، شمارهی حدیث: (۳۰۴۳) [۲۶٩] مسند احمد (۱/۱٩۰، ۱٩۱)؛ بیهقی (۸/۱۳۶)؛ و ابن حزم در المحلی (۱۱/۳٩٧) [۲٧۰] مؤطا ملک ص(۵۴۳) این حدیث را در مؤطا محمد بن عبدالرحمن «بلاغا» روایت کرده، وعبدالله بن احمد در «مسائل پدرش» و بیهقی (۸/۱۳٩) از عبدالله بن عمر با اسناد صحیح روایت کردهاند. [۲٧۱] المغنی (۵/۱۵۳) [۲٧۲] سنن ترمذی (۴/۶۰) و شمارهی حدیث: (۱۴۶۰) [۲٧۳] تفسیر قرطبی (۲/۴۸) [۲٧۴] المجموع: نووی (۱٩/۲۴۶)
اگر پژوهشگر به آرای علما و دلایلشان بنگرد در مییابد که در حقیقت میانشان اختلاف نظری نیست. مثلاً طرفداران دیدگاه اول که معتقد به وجوب کشتن جادوگر بودند، دلیلشان این بود که جادو از نظر آنها جز با کفر و شرک به خدا تحقق نمییابد.
طرفداران دیدگاه دوم نیز که در بعضی موارد معتقد به نکشتن جادوگر هستند تنها به این دلیل این نظر را پذیرفتهاند که بر این باورند گاهی جادو بدون کفر هم انجام میشود، این گروه با گروه اول، بر اینکه اگر جادوی جادوگران با کلمات و افعال شرک آمیز و کفر باشد باید کشته شود، هیچ اختلافی ندارند.
بنابراین نکتهی اساسی این است که حقیقت سحر چیست؟ در حقیقت سحر بر سه نوع است: یکی سحر حقیقی که در واقع یک حقیقت دارد، دومی سحر خیالپردازانه و سومی سحر مجازی.
در حقیقت نوع اول و دوم جز با کفر و بندگی شیطان عملی نمیشود و نوع سوم گاهی با کمک طلبی از جن امکانپذیر است و گاهی بدون آن.
اما امام ابوحنیفه میگوید: کشتن جادوگر اهل کتاب واجب است به عبارت دیگر بین او با جادوگر مسلمان تفاوتی نگذاشته است و به همان دلایلی استناد کرده که برای کشتن جادوگر مسلمان ارائه کرده بود.
جمهور معتقدند که جادوگر کشته نشود. اما مجازات شود، مگر این که با سحرش باعث قتل کسی گردد که در این صورت باید کشته شود، یا عمل دیگری انجام دهد که بازخواست خواهد شد.
امام مالک میگوید: اگر جادوگر با جادویش به مسلمانی زیانی برساند، با این کارش پیمانش را نقض کرده است. [۲٧۵]
از میان امامان، مالک و شافعی و احمد و نیز ابن شهاب زهری بر این باورند که جادوگر کشته نمیشود. ابن وهب گفته است: یونس از ابن شهاب برایم نقل کرد که او در پاسخ این سؤال که آیا کشتن کسانی که پیمان دارند و جادو میکنند، واجب است؟ گفت: نقل است که پیامبر خدا ص جادو شد و جادوگر را که از اهل کتاب بود، نکشت. [۲٧۶]
البته میتوان استدلال دوم را این گونه پاسخ داد که پیامبر بدین خاطر او را نکشت که انتقام گیرنده نبود، و از این نگران بود که اگر او را بکشد مسلمانان و همپیمانانش از انصار با یکدیگر درگیر میشوند، و این مانند صرف نظرکردن از کشتن منافق بود». [۲٧٧]
اما دیدگاه امام ابوحنیفه درباره زن جادوگر این است که کشته نشود، بلکه زندان شود و از او درخواست توبه شود، سه امام یعنی مالک، شافعی و احمد به خاطر این که دلیلی بر تفاوت میان زن و مرد نداشتند حکم جادوگر زن و مرد نزد آنها یکسان است.
[۲٧۵] نگاه کنید به فتح الباری (۱۰/۲۳۶، ۵/۲٧٧) [۲٧۶] صحیح بخاری، کتاب الجزیة، باب «هل یعفی عن الذمیّ إذا سحر»، فتح الباری: (۶/۲٧۶) [۲٧٧] فتح الباری (۱۰/۲۳۶)
قبلاً بیان کردیم که دیدگاه امام ابوحنیفه، مالک و احمد- در یکی از روایتهایش- این است که جادوگر بدون این که از او بخواهند توبه کند، کشته میشود. دلیلشان این بود که یاران پیامبر بدون درخواست توبه از جادوگران، آنها را کشتند به خاطر این که توبهی جادوگر پذیرفته نمیشود.
امام مالک و یارانش بر این باورند که نباید از آنها درخواست توبه کرد؛ زیرا از نظر آنان حکم جادوگر- همان طور که قبلاً بیان شد- مانند حکم زندیق است و توبهی زندیق پذیرفته نمیشود مگر این که پیش از آشکار شدن جادویش توبه کند.
امام شافعی در روایتی از امام احمد، معتقد است که از جادوگر درخواست توبه میشود؛ زیرا گناهش بزرگتر از شرک نیست، در حالی که از مشرک درخواست توبه میشود، و اگر جادوگر کافر باشد و اسلام بیاورد، هم اسلام و هم توبهاش پذیرفته خواهد شد.
این نظریه ای آشکار و واضح است، اما این که توبهی زندیق پذیرفتنی نیست، (یعنی اجازهی توبه کردن به او داده نمیشود) اختلاف نظر وجود دارد.
خداوند بزرگ میفرماید:
﴿وَلَمَّا جَآءَهُمۡ رَسُولٞ مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِ مُصَدِّقٞ لِّمَا مَعَهُمۡ نَبَذَ فَرِيقٞ مِّنَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ كِتَٰبَ ٱللَّهِ وَرَآءَ ظُهُورِهِمۡ كَأَنَّهُمۡ لَا يَعۡلَمُونَ١٠١ وَٱتَّبَعُواْ مَا تَتۡلُواْ ٱلشَّيَٰطِينُ عَلَىٰ مُلۡكِ سُلَيۡمَٰنَۖ وَمَا كَفَرَ سُلَيۡمَٰنُ وَلَٰكِنَّ ٱلشَّيَٰطِينَ كَفَرُواْ يُعَلِّمُونَ ٱلنَّاسَ ٱلسِّحۡرَ وَمَآ أُنزِلَ عَلَى ٱلۡمَلَكَيۡنِ بِبَابِلَ هَٰرُوتَ وَمَٰرُوتَۚ وَمَا يُعَلِّمَانِ مِنۡ أَحَدٍ حَتَّىٰ يَقُولَآ إِنَّمَا نَحۡنُ فِتۡنَةٞ فَلَا تَكۡفُرۡۖ فَيَتَعَلَّمُونَ مِنۡهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بِهِۦ بَيۡنَ ٱلۡمَرۡءِ وَزَوۡجِهِۦۚ وَمَا هُم بِضَآرِّينَ بِهِۦ مِنۡ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذۡنِ ٱللَّهِۚ وَيَتَعَلَّمُونَ مَا يَضُرُّهُمۡ وَلَا يَنفَعُهُمۡۚ وَلَقَدۡ عَلِمُواْ لَمَنِ ٱشۡتَرَىٰهُ مَا لَهُۥ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ مِنۡ خَلَٰقٖۚ وَلَبِئۡسَ مَا شَرَوۡاْ بِهِۦٓ أَنفُسَهُمۡۚ لَوۡ كَانُواْ يَعۡلَمُونَ١٠٢ وَلَوۡ أَنَّهُمۡ ءَامَنُواْ وَٱتَّقَوۡاْ لَمَثُوبَةٞ مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِ خَيۡرٞۚ لَّوۡ كَانُواْ يَعۡلَمُونَ١٠٣﴾[البقرة: ۱۰۱-۱۰۳].
«و هنگامی که فرستادهای (بنام محمّد) از جانب خدا به سراغ آنان آمد، گرچه (اوصافش با نشانههایی که در کتابهایشان بود و) با آنچه با خود داشتند، مطابقت داشت، جمعی از اهل کتاب، کتاب خدا را پشت سر افکندند (و اوصاف محمّد را از کتابهای خود زدودند. انگار در کتابهایشان چیزی دربارهی او نیامده است و) گویی آنان (چیزی از اوصاف چنین پیغمبری) نمیدانند. و (گروهی از احبار یهود) به آنچه شیاطین صفتان و گناه پیشگانشان دربارهی سلطنت سلیمان (به هم میبافتند و بر مردم) میخواندند، باور داشتند و از آن پیروی نمودند. (چه گمان میبردند که سلیمان پیغمبر نبوده و بلکه جادوگر بوده است و با نیروی سحر، پریها و پرندگان و بادها را به زیر فرمان خویش در آورده است و لذا شاه جادوگر کافری بیش نبوده است). و حال آن که سلیمان هرگز (دست به سحر نیالوده و) کفر نورزیده است، و بلکه (این) شیاطین صفتان گناهپیشه، کفر ورزیدهاند. (زیرا چنین سخنانی را به هم بافته و به پیغمبر خدا سلیمان افترا بسته و به جای دستورات آسمانی، به مردم) جادو و (خرافات و از آثار بجا مانده) آنچه در بابل بر دو فرشته هاروت و ماروت نازل گردیده بود میآموزند. (دو فرشتهای که طریق سحرکردن را برای آشنایی به طرز ابطال آن به مردم یاد میدادند) و به هیچ کس چیزی نمیآموختند، مگر این که پیشاپیش بدو میگفتند : ما وسیلهی آزمایش هستیم کافر نشو (و آنچه به تو میآموزیم، به آشوب و کفر منتهی میگردد. آن را بشناس و خویشتن را از آن به دور دار. لیکن مردم نصیحت نپذیرفتند و از آموختههایشان سوء استفاده کردند). از ایشان چیزهایی آموختند (و در راهی از آن استفاده کردند) که با آن میان مرد و همسرش جدایی میافکندند. (آری این شیطان صفتان گناهپیشه، کفر ورزیدند، چون این گونه یاوهگوییها و افسانهسراییهای گذشتگان را به هم بافتند و آن را وسیلهی آموزش جادو به یهودیان کردند) و حال آن که با چنین جادوی (خویش) نمیتوانند به کسی زیان برسانند مگر این که با اجازه و خواست خدا باشد. و آنان قسمتهایی را فرا میگرفتند که برایشان (از لحاظ دنیا و آخرت) زیان داشت و بدیشان سودی نمیرساند. و مسلّمًا میدانستند هر کسی خریدار این گونه متاع باشد، بهرهای در آخرت نخواهد داشت. و چه زشت و ناپسند است آنچه خود را بدان فروخته (و آن را پیشهی خویشتن ساختهاند) اگر میدانستند (و علم و دانشی میداشتند). و اگر آنان ایمان میآوردند و پرهیزگاری میکردند (پروردگار پاداش نیکی بدانان میداد و چنین) پاداشی که نزد خدا (محفوظ) است بهتر (از افسانهها و بد نهادیها) است، اگر (علم و دانشی میداشتند و) میدانستند».
چون این مهمترین آیات پیرامون احکام سحر و جادو در کتاب خداست مشتاقم به شرح و تفسیر آن بپردازم.
خداوند قانون پاک و با برکتی که شریعت تورات بود به سوی بنی اسرائیل فرستاد، اما آنها آن را رها کردند و به سحر و جادو که آنها را بردهی شیطان میکرد، روی آوردند و چون شریعتی که خداوند بر پیامبر خاتم فرستاده به میان آمد و از آن باخبر شدند، به گمراهی خود مبنی بر پیروی از سحرو جادو و روگردانی از وحی آسمانی ادامه دادند و ادعا کردند که سلیمان پیامبر از طریق سحر و جادو جن و انسان و پرندگان و باد برایش مسخّر شده بود. از این رو خداوند در سرزنش و نکوهش آنها این آیات را فرو فرستاد، از کفر و گمراهی شان پرده برداشت و بنده و پیامبر خود «سلیمان» را از تهمتی که آن گمراهان به او نسبت داده بودند مبرّا کرد.
ابن جوزی میگوید: «در سبب نزول این آیات دو دیدگاه وجود دارد:
نخست آنکه یهودیان هر چیزی دربارهی تورات از پیامبر میپرسیدند آن حضرتص جواب میداد».
دربارهی جادو پرسیدند و با او به جدال و خصومت پرداختند، آنگاه این آیات فرو فرستاده شد. این دیدگاه ابوالعالیه است.
دوم آن که هنگامی که در قرآن از سلیمان یاد شد، یهودیان مدینه گفتند: از محمدص در شگفتیم که پسر داوود را پیامبر میپندارد! سوگند به خدا او جادوگری بیش نبود.
از این رو این آیات فرود آمد. این دیدگاه ابن اسحاق است». [۲٧۸]
[۲٧۸] زاد المسیر (۱/۱۲۰)
مرجع «ضمیر هم» در «جاءَهم» اهل کتاب است که خداوند در این سوره بسیاری از عیب هایشان را آشکار کرده است. آنها گمان میکردند همان ملت برگزیده و رستگار و اهل علم و دارای کتاب آسمانی هستند.
از این رو میبایست به سوی ایمان آوردن به محمّد- هنگامی که به پیامبری مبعوث شد- میشتافتند؛ زیرا او به سوی آنها مبعوث شده بود همان طور که به سوی دیگران نیز فرستاده شده بود، و به این خاطر که کتابشان به آنها امر کرد که او را تصدیق کنند و به او ایمان بیاورند و پیشاپیش ویژگیهای آن پیامبر برگزیده (محمد) را به اطلاع آنها رسانده بود.
﴿ٱلَّذِينَ يَتَّبِعُونَ ٱلرَّسُولَ ٱلنَّبِيَّ ٱلۡأُمِّيَّ ٱلَّذِي يَجِدُونَهُۥ مَكۡتُوبًا عِندَهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِ وَٱلۡإِنجِيلِ﴾[الأعراف: ۱۵٧].
«آنهایی که از پیامبر برگزیدهی امّی که در کتاب خود تورات و انجیل هست پیروی میکنند».
اما با وجود این همه دلیل و برهان به او کفر ورزیده و از او روی برتافتند و کتاب خدا را که به پیروی از این رسول کریم دستور داده بود، دور انداختند و به سحر و جادویی روی آوردند که شیاطین یا آن دو فرشته در بابل آورده بودند.
نکره آمدن «رسول» در آیه برای بزرگداشت و گرامیداشت است و تقدیر آن چنین است «لما جاءهم رسولٌ عظیمٌ کریمٌ».
و «من عند الله» جار و مجرور متعلق به صفت محذوف رسول است، یعنی «رسولٌ کائنٌ من عند الله» و «مصدق» صفت دیگری برای رسول است. دلیل این که تأیید و تصدیق کنندهی چیزی است که با آنها هست، این است که به آنها خبر داده که تورات راست میگوید، و این که از جانب خدا نازل شده و هرچه دربارهی یکتاپرستی و اصول دین و اخبار ملتها و پند و اندرز در آن است، راست است و هرچه از پیچیدگیها و نکتههای بغرنج تورات از او میپرسیدند، روشن میکرد.
گویند تصدیق تورات از جانب پیامبر با نازل شدن قرآن و مبعوث شدن خودش به همان توصیفی که تورات بیان کرده، تحقق یافته است؛ زیرا وجود پیامبر و صفات و ویژگیهای او مطابق با صفاتی است که تورات خبر داده است، و اگر چنانچه پیامبر با این هیأت ترتیب نمیآمد، پیشگویی تورات صحیح نمیبود. اما صحیح آن است که هردو معنی درست است.
اصل «نبذ» در زبان عربی انداختن است. به همین خاطر بچه ای که سرراه «لقیط» یافته میشود و «منبوذ» مینامند، و خرما و کشمشی را که در آب میریزند «نبیذ» میگویند. مقصود از نبذ در این آیه رویگردانی آنها از چیزی است که کتابشان دستور داده و آن پیروی از پیامبر و ایمان به او و عمل کردن به کتابی است که آورده است. سدی میگوید: «تورات را رها کرده و نوشتهی آصف و جادوی هاروت و ماروت را برگرفتند». شعبی نیز گفته است: تورات در میانشان بود، آن را میخواندند ولی عمل به آن را رها کرده بودند. سفیان بن عیینه میگوید: آن را در حریر و دیباج میگذاشتند و با طلا و نقره آراسته بودند، اما حلالش را حلال و حرامش را حرام نمیشمردند، به آن عمل نمیکردند و نبذ (دور انداختن و رها کردن) چنین است». [۲٧٩]
خداوند این کارشان – رها کردن کتاب خدا و رویگردانی از آن- را به کسی تشبیه کرده است که چیزی را که نمیخواهد یا آن را بیارزش میداند، پشت سر میاندازد. قرطبی میگوید: «این مثال برای کسی است که چیزی را بیارزش بشمارد به آن عمل نمیکند، عربها میگویند: «إجعل هذا خلف ظهرك ودبرًا منكَ وتحت قدمك» یعنی رهایش کن و از آن روی بگردان و پشت سر بینداز. خداوند بزرگ فرموده:
﴿وَٱتَّخَذۡتُمُوهُ وَرَآءَكُمۡ ظِهۡرِيًّاۖ﴾[هود: ٩۲].
«آن را پشت سرتان انداختید».
استاد سیّد قطب میگوید: «کتاب خدا را پشت سر انداختند، یعنی آن را انکار کردند و عمل به آن را نادیده گرفتند و آن را از میدان اندیشه و زندگی خود دور کردند. این تعبیر تصویرگر این معنی را از دایرهی ذهن به دایرهی حس منتقل میکند. این کارشان را در خیال با حرکتی مادی نشان میدهد، و این رفتار را به شکلی زشت و توهینآمیز به تصویر میکشد که بیانگر نافرمانی و انکار و سبکسری و حماقت سرشار از بیادبی و بیشرمی است. این تعبیر قرآنی به خیال گنجایش آن داده تا این حرکت خشمآلود، حرکت دستان در حالی که کتاب خدا را پشت سر میاندازد را به تصویر کشد». [۲۸۰]
جمله «کأنهم لا یعلمون» در محل نصب حال است، یعنی آن را دور انداختند در حالی که مانند کسی بود که نمیداند «در تورات دستوراتی به پیروی از محمد و تصدیق او هست و این از جانب خدای تعالی خبر دادن از این است که آنها آگاهانه و با شناخت، حقیقت را انکار کردند و با فرمان خدا به ستیز برخاستند، لذا با وجود اطاعت از دستور خدا با آن مخالفت کردند». [۲۸۱]
در آیهی ﴿وَٱتَّبَعُواْ مَا تَتۡلُواْ ٱلشَّيَٰطِينُ﴾[البقرة: ۱۰۲].
﴿تَتۡلُواْ﴾ فعل مضارع به معنای ماضی است یعنی خواندند. «تتلوا» دو معنی دارد: یکی پیروی مانند: «تلوثُ فلاًنا» یعنی پشت سرش راه افتادند و او را تعقیب کردند. خداوند فرموده: ﴿وَٱلشَّمۡسِ وَضُحَىٰهَا١ وَٱلۡقَمَرِ إِذَا تَلَىٰهَا٢﴾[الشمس: ۱-۲].
«سوگند به خورشید و برآمدنش و سوگند به ماه که به دنبال آن آید». یعنی به دنبال آن آمد. معنی دوم که بیشتر در کتاب خدا آمده: خواندن و بررسی است، مانند ﴿رَبَّنَا وَٱبۡعَثۡ فِيهِمۡ رَسُولٗا مِّنۡهُمۡ يَتۡلُواْ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتِكَ﴾[البقرة: ۱۲٩].
«پروردگارا! پیامبری در میان آنها بفرست که آیات تو را بر آنها بخواند».
و ﴿رَسُولٞ مِّنَ ٱللَّهِ يَتۡلُواْ صُحُفٗا مُّطَهَّرَةٗ٢﴾[البينة: ۲].
«فرستادهای از جانب خدا که صحیفههای پاک را بر میخواند».
هیچ روایت درستی به ما نرسیده که بیانگر این باشد که شیاطین در آن زمان چگونه سحر میخواندند؛ (اما روایتهایی که در کتب تفسیر فراوان آمده و چگونگی سحر خواندن شیاطین را بیان میکند، صحیح نیست) و همان نص قرآنی برای مثال دادن نکوهش یهود که کتاب خدا را پشت سر انداختند و از چیزی که شیاطین به آنها القا میکردند، پیروی کردند، کفایت میکند.
«علی» در این آیه به معنای «فی» است که این نکته در زبان عربی بسیار است، همان طور که «فی» به جای «علی» میآید، مانند آیهی:
﴿وَلَأُصَلِّبَنَّكُمۡ فِي جُذُوعِ ٱلنَّخۡلِ﴾[طه: ٧۱].
«شما را بر شاخههای درخت خرما به دار میآویزم» که «فی» در این جا به جای «علی» آمده است.
جملهی «و ما کفر سلیمان» خداوند پیامبرش «سلیمان» را از تهمتی که یهود به او نسبت داده بودند تبرئه کرد؛ زیرا آنها گمان میکردند سلیمان جادوگر بوده، و جن و انسان و پرنده با سحر مطیع او شده و باد زیر فرمان اوست. از این رو یهود همیشه تلاش میکردند که زشتیها و گناهانی را که دارند توجیه کنند، و یکی از روشهایشان برای این منظور این بود که لکهی این گناهان بزرگ را به پیامبران و فرستادگان نسبت دهند، مثلاً میگفتند: لوط با دو دخترش زنا کرده، و یکی از پسران یعقوب به برادر خود خیانت کرده و سلیمان جادوگر بوده است. انگار میخواستند بگویند اگر ما چنین کنیم، بر ما گناهی نیست، زیرا پیامبران الهی هم چنان گناهان بزرگی مرتکب شدهاند و چه بسا پندار دیگرشان دربارهی اینکه خداوند شهوت را بر دو فرشته هاروت و ماروت چیره کرده، از این رو چون بر زمین فرود آمدند چندان طول نکشید که وارد چیزهایی شدند که خداوند حرام کرده بود، از همین قبیل باشد. اما خداوند پیامبران و فرستادگانش را از تهمتهای یهود تبرئه نمود و آنها را با دروغگوییها و ادعاهایشان رسوا کرد.
صدیق حسن خان دربارهی این آیه میگوید: «خداوند پیامبرش را از کفر تبرئه کرد، قبلاً هیچ کس او را به کفر نسبت نداده بود، اما چون یهود او را به جادوگری نسبت دادند مانند این بود که او را به کفر نسبت بدهند؛ زیرا کفر لازمهی جادوست» [۲۸۲]
ابن حجر عسقلانی میگوید: «دربارهی مقصود این آیه اختلاف نظر وجود دارد، نقل است: سلیمان کتابهای سحر و کهانت را جمع آوری نمود و آنها را زیر تختش دفن کرد، و هیچیک از شیاطین نمیتوانست به تخت نزدیک شود. تا این که سلیمان وفات یافت و دانشمندانی که از این امر باخبر بودند رفتند و پراکنده شدند. شیطان به شکل انسانی آمد و به یهود گفت: آیا میخواهید گنج بیمانند سلیمان را به شما نشان دهم؟ گفتند: آری، گفت: پس زیر تخت را حفر کنید. آنها حفّاری کردند- در حالی که شیطان ایستاده بود- کتابها را پیدا کردند. به آنها گفت: سلیمان با اینها بر انسان و جن مسخر بود. از آن پس منتشر شد که سلیمان جادوگر بوده است، و هنگامی که قرآن از سلیمان یاد کرد و در قرآن جزو پیامبران به شمار آمد، یهود انکار کرده، و گفتند: او جادوگر بوده است. سپس این آیه نازل شد. طبری و دیگران این خبر را از سدی نقل کردهاند و از سعید بن جبیر با سند صحیح چنین روایتی آمده است، و از عمران بن حارث از ابن عباس معنایش نقل شده است.
از ربیع بن انس نیز نظیر این خبر نقل شده، اما گفته است: شیاطین سحر را نوشتند و زیر تختش دفن کردند، و چون سلیمان وفات کرد آنها را بیرون آوردند، و گفتند: این همان علمی است که سلیمان از مردم پنهان میکرد. این خبر از محمد بن اسحاق چنان روایت شده که آنها انگشتری مانند انگشتر سلیمان ساختند. کتاب را با آن مهر کردند و عنوانش را چنین نگاشتند: «این کتاب را آصف بن برخیا به پادشاه سلیمان پسر داوود نوشته که سرشار از ذخایر و گنجهای دانش است». سپس دفنش کردند. و ادامهاش را مانند آن چه اشاره شد آورده است.از عوفی از ابن عباس هم نظیر روایت سدی نقل شده اما گفته است: وقتی کتابها را پیدا کردند، گفتند: خداوند اینها را بر سلیمان نازل کرده و او از ما مخفی کرده است. همچنین با سندی صحیح از سعید بن جبیر از ابن عباس روایت شده که گفته است: در روزهای بیماری سلیمان، شیاطین نوشتههایی آمیخته با سحر و کفر تهیه کردند و زیر تخت او دفن نمودند، و پس از مرگ سلیمان آن را بیرون آوردند و برای مردم خواندند. ابن حجر میگوید: گزیدهی آنچه در تفسیر این آیه آمده، این است که از آنچه شیاطین میخواندند پیروی کردند». [۲۸۳]
فرمودهی خداوند: ﴿وَلَٰكِنَّ ٱلشَّيَٰطِينَ كَفَرُواْ يُعَلِّمُونَ ٱلنَّاسَ ٱلسِّحۡرَ وَمَآ أُنزِلَ عَلَى ٱلۡمَلَكَيۡنِ بِبَابِلَ هَٰرُوتَ وَمَٰرُوتَۚ﴾[البقرة: ۱۰۲].
«اما شیاطین کفر ورزیدند، به مردم سحر و آنچه در بابل به دو فرشته هاروت و ماروت نازل شده بود، میآموختند». ابن عامر و حمزه و کسائی «ولکنَّ» را «و لکن» با تخفیف نون و رفع نون «الشیاطین» خواندهاند، و بقیه «ولکنَّ» با تشدید نون و نصب «الشیاطین» خواندهاند، و البته هردو قراءت درست است. [۲۸۴] ابن عباس، حسن، سعید بن جبیر و زهری «الملکین» با کسر لام خواندهاند [۲۸۵] و منظور از آنها داوود و سلیمان، یا دو نفر از انسانهاست.
طبری پس از اشاره به این قراءت (اخیر) میگوید: «اجماع صحابه و تابعین و قاریان ممالک مختلف بر اشتباه بودن این قراءت است». [۲۸۶]
علما در مورد بابل که در این آیه آمده، اختلاف نظر دارند، که کدام است؟ و کجاست؟ قرطبی به این اختلاف پرداخته و میگوید: «بابل به خاطر تأنیث، معرفه و عجمی بودن غیرمنصرف است، و آن یکی از ناحیههای زمین است. گویند عراق و بالاتر از آن است. ابن مسعود به اهل کوفه گفته است: شما در میان حیره و بابل قرار دارید. قتاده نیز گفته: بابل سرزمینی است از ِنصیبین تا رأس العین. گروهی نیز گفتهاند: در مغرب (مراکش) است، البته ابن عطیه این دیدگاه را ضعیف شمرده است. گروهی دیگر معتقدند: کوهی در نهاوند است. همچنین در نامگذاری بابل هم اختلاف نظر است. بعضی گفتهاند: بدین خاطر آن را بابل نامیدند؛ زیرا هنگامی که کاخ نمرود فرو ریخت مردم به تبلبل (اختلاف در سخن گفتن) افتادند. برخی دیگر چنین گفتهاند: بدین سبب به این نام خوانده شده، چون وقتی خداوند خواست لهجههای انسانها مختلف باشد، بادی برانگیخت که آنها را از جاهای مختلف در بابل گرد آورد، و خداوند این بلبله یا جدایی را در زبانهایشان انداخت و همان باد آنها را به ممالک گوناگون منتشر کرد. خلیل می¬گوید: بلبله به معنای اختلاف و جدایی است. ابوعمر بن عبدالله گفته: از خلاصهترین نظر که در مورد بلبله (با معنی مذکور) آن است که گفته شد و زیباترینش روایتی است از داوود بن ابی هند از علیا بن احمر از عکرمه، از ابن عباس که وقتی نوح به دامنههای کوه جودی فرود آمد روستایی بنا نهاد و آن را ثمانین (هشتاد) نامگذاری نمود، تا روزی فرا رسید که تعداد لهجههای آن منطقه به هشتاد لهجه رسید که یکی از آنها زبان عربی است. مردم آن سخنان همدیگر را نمیفهمیدند». [۲۸٧]
اما دربارهی بابل درست این است که شهری بوده در عراق بر ساحل رودخانهی فرات، و در زمان خود بزرگترین شهر دنیا بود. هرودوت [۲۸۸] تاریخ نگار معروف آن زمان این شهر را به بزرگی، فراوانی دانشها و فنون که از جملهی آن جادو و اخترشناسی بوده، وصف کرده است.
هنوز با وجود سپری شدن صدها سال در عراق جادوگری به وضوح یافته میشود. بدرالدین شبلی میگوید: امام مالک شنیده است که عمر بن خطاب س می¬خواست به عراق برود، کعب احبار به او گفت: «ای امیرالمؤمنین! به آن جا نرو، ٩/۱۰ سحر و بدی در آن سرزمین است».
بدرالدین این خبر را به امام مالک در مؤطایش نسبت داده است و همچنین تاریخ نویسان حکایتها، افسانهها و داستانهایی مملو از خیال از سرزمین بابل بیان کردهاند. [۲۸٩]
علما دربارهی «ما» در جمله ﴿وَمَآ أُنزِلَ عَلَى ٱلۡمَلَكَيۡنِ﴾[البقرة: ۱۰۲].
اختلاف نظر دارند که آیا موصول است یا نافیه؟
محمد بن جریر طبری میگوید: ما¬ی موصول است، و «ما» در آیهی ﴿وَٱتَّبَعُواْ مَا تَتۡلُواْ ٱلشَّيَٰطِينُ عَلَىٰ مُلۡكِ سُلَيۡمَٰنَۖ﴾[البقرة: ۱۰۲].
معطوف است یعنی پیروی کردند از چیزی که شیاطین خواندند و چیزی که بر دو فرشته نازل شده، نیز عطف آن به سحر صحیح میباشد، و معنایش این است که شیاطین به مردم سحر و آن چه بر آن دو نازل شده، می¬آموزند. [۲٩۰]
گروهی از مفسران از قبیل قرطبی این نظریه را در تفسیر آیه رد کردهاند، زیرا در این صورت خداوند باید سحر را بر ملایکه نازل می کرد، و آنها به مردم یاد میدهند و می گویند: قواعد شریعت این امر را بر نمیپذیرد. اینها بر این باورند که «ما» در ﴿وَمَا كَفَرَ سُلَيۡمَٰنُ﴾[البقرة: ۱۰۲].
نافیه و معطوف است این چنین آیه بیانگر تبرئهی فرشتگان از ادعاهای یهود مبنی بر اینکه سحر آموزش میدادند، می باشد. همانطور که سلیمان تبرئه شد. معنی آیه چنین خواهد بود: سلیمان کفر نورزیده، و چیزی بر آن دو فرشته نازل نشده است.
اما این گروه با این تفسیر خود مشکلی پیدا میکنند؛ زیرا آیهی «هیچ کس را آموزش نمیدادند مگر این که به او میگفتند ما تنها مایهی امتحانیم پس کافر نشو»، و جملهی «از آنها چیزی فرا میگرفتند که میان زن و شوهر جدایی میانداخت» به روشنی بیانگر بر وجود دو نفر است که با وجود برحذر داشتن یاد گیرنده از آموختن، باز خود آموزش میدادهاند و این که یاد گیرنده دانشش را که از آنها فرا گرفته بود در ضرر و زیانرسانی که آیه اشاره کرده استفاده می کردند. این گروه در تأویل متن قرآن به خطا رفته و اظهار داشتهاند در این آیه تقدیم و تأخیری هست، که تقدیرش چنین است:
﴿وَمَا كَفَرَ سُلَيۡمَٰنُ وَلَٰكِنَّ ٱلشَّيَٰطِينَ كَفَرُواْ يُعَلِّمُونَ ٱلنَّاسَ ٱلسِّحۡرَ وَمَآ أُنزِلَ عَلَى ٱلۡمَلَكَيۡنِ بِبَابِلَ هَٰرُوتَ وَمَٰرُوتَۚ وَمَا يُعَلِّمَانِ﴾[البقرة: ۱۰۲].
إن شاء الله همان دیدگاه نخست صحیح است، به دلایل:
۱- هاروت و ماروت را بجای شیاطین قرار دادند، و در زبان عربی بدل باید مانند مُبدَل منه باشد، اما بدل این جا مثنی و مُبدَل منه جمع است، و این ایراد و اشکالی نیست که نمیتوان پنهان کرد، و قرطبی در توجیه اعراب هاروت و ماروت تکلف کرده است.
۲- تقدیم و تأخیر در متن قرآن با این شیوه ای که به معما و لغز نزدیک تر است، شایستهی سبک قرآن نیست - که به قلّههای بلند فصاحت و بلاغت رسیده است. شوکانی بر این گونه تفسیر تعلیقی آورده و گفته است: «به نظر من به این چنین پیچیدگی و کج راهی که مخالف با ظاهر و واقع است، نیازی نیست».
آلوسی هم اظهار داشته است: «نباید کلام خداوند را که بالاترین درجهی فصاحت و بلاغت است، بر چیزی حمل کرد که پایینتر از آن است، زیرا این کار تحریف کتاب خدا و کاستن از مقام و ارزش والای آن است و زیان کم مایگی بیشمار است».
۳- چطور ممکن است هاروت و ماروت دو شیطان باشند، سپس کسی را که میخواهد سحر و جادو بیاموزد نصیحت میکنند و به او میگویند: «ما مایهی امتحان هستیم پس تو کفر نورز»، در حالی که ما از شیطان جز یک چهرهی وسوسه گر به بدی ندیدهایم و هرگز نشنیدهایم که نصیحتگر و سفارش کننده به نیکی و مانع بدی باشد».
از متن قرآن به روشنی معلوم می شود که خداوند سحر را در سرزمین بابل به قصد آزمایش و تجربه بر دو فرشته نازل کرد، خداوند هر طور که میخواهد بندگانش را بیازماید.
او ابلیس را که ریشهی منکر و بدی است، آفرید و بندگانش را از پیروی از او منع کرد و لشکریان طالوت را با ننوشیدن از آب رودخانه آزمود.
چه بسا حکمت نهفته این آزمایش، آگاه کردن مردم در آن روزگار نسبت به این نکته باشد که سحر و جادو چیز بزرگی نیست که- آن گونه که بسیاری از مردم آن روزگار گمان میکردند- جز خواص و خردمندان کسی به آن دسترسی نمییابد، از این رو خداوند آن دو فرشته را واداشت تا به مردم سحر بیاموزند و به آنها بفهمانند، هرکس میتواند جادوگر بشود، اما ما شما را از سحر و جادو برحذر می داریم، زیرا سحر و جادو کفر است و مایهی خشم خداست.
علامه ابن عربی به دو اعتراض به وجود آمده از نظر آنهایی که نازل شدن سحر از جانب خدا و آموزش فرشتگان را نفی میکردند، پاسخ داده و می گوید: «اگر بپرسند چگونه خدا باطل و کفر را نازل کرده است؟ می گوییم: هرگونه نیک و بدی، فرمانبری و یا سرکشی و ایمان و کفر از سوی خداوند بلند مرتبه نازل شده است. پیامبر فرمود: «امشب چه گنجهایی گشوده شد؟ و خداوند چه بلاها و آزمایشهایی نازل کرده است! صاحب خانهها را بیدار کنید، چه بسا شخصی در دنیا لباس پوشیده اما در روز قیامت لخت و برهنه میباشد!».
پیامبر این چنین از فرود آمدن بلاها و آزمایشها بر مردم، خبر داد». [۲٩۱]
اگر بگویند: چگونه کفر را بر آن دو فرشته نازل کرد؟ در حالی که هرچه به آنها دستور داده می شد انجام می دادند، و بدون سستی و تنبلی شب و روز تسبیح میگفتند، پس چطور درست است سخن کفرآمیز بگویند و آموزش بدهند؟
پاسخ این است که آنها هنگام آموزش سحر به مردم، گناهکار نبودهاند، بلکه فرمان بردار خداوند بودند، چون آنها از سوی خداوند موظف شدند بندگان خداوند را مورد آزمایش و امتحان قرار دهند.
آلوسی میگوید: «این دو فرشته برای آموزش سحر و جادو به مردم به منظور امتحان الهی نازل شدند، از این رو هرکس آن را بیاموزد و اجرا کند، کفر ورزیده و هرکس بیاموزد و از انجام آن خودداری نماید، بر ایمان، پایدار خواهد بود و خداوند اختیار دارد بندگانش را به هر وسیلهای بیازماید، همان طور که قوم طالوت را با رودخانه در بوتهی آزمایش قرار داد». [۲٩۲]
فتنه: به معنای آزمودن و به مصیبت گرفتار کردن است، مانند: «فَتَنتُ الذهبَ بالنار»یعنی: طلا را با آتش آزمایش کردم» جهت شناختن مرغوبیت یا بیارزشی آن.
هیچ کس نباید سحر و جادو بیاموزد و به دیگران بیاموزد مبنی بر این که به آن دو فرشته اقتدا کرده است؛ زیرا خداوند آن دو را موظف کرد که به آموزش دادن آن اقدام کنند، اما بندگان را از آموختن آن نهی نمود. بدین سان نادرستی و ظلمی را که برخی شیادان کلاهبردار مرتکب میشوند، فاش می نماییم، آنها به مردم چنین وهم و گمان تلقین می کنند که روحانی هستند و به هاروت و ماروت اقتدا کرده و به مردمی که نوشتن را به آنها یاد میدهند، می گویند: توصیه میکنیم این مطلب را برای جلب زنی شوهردار به سوی عشق مردی جز همسرش ننویس؟ و برای زن یا شوهری که دیگری را دوست نداشته باشد ننویس؟ و این فواید را به مصلحتهایی مانند ایجاد دوستی میان زن و شوهری که نسبت به هم بغض و کینه دارند، و جدایی بین دو عاشق فاسق اختصاص بده. آنها با این سخنانشان می خواهند به مردم بفهمانند که دانش هایشان الهی و پیشههایشان روحانی است و خود نیز نیتی خالصانه دارند! [۲٩۳]
دربارهی داستان هاروت و ماروت احادیث و روایت های زیادی وجود دارد، خلاصه¬ی آنها چنین است: آنها دو فرشته بودند که به زمین فرود آمدهاند. دلیل آمدنشان این بود که وقتی خداوند به اطلاع فرشتگان رسانید، از گناهان و سرپیچی شان از فرمان خدا – با وجود نعمتهای فراوانی که به آنها ارزانی داشته بود- در شگفت آمدند. آنگاه خداوند هم به فرشتگان فرمود: اگر شما هم به جای آنها بودید، همان طور عمل میکردید.
گفتند: سبحان الله! این شایستهی ما نیست.
به همین منظور خداوند به آنها دستور داد از میان خود دو فرشته را انتخاب کنند تا به زمین بروند، آنها هاروت و ماروت را برگزیدند، و به زمین فرود آمدند. خداوند همه چیزها را برای آنها حلال کرد مشروط به این که به خدا شرک نورزند، دزدی و زنا نکنند، شراب ننوشند، و خون کسی را که خداوند حرام کرده بیهوده نریزند. پس از سپری شدن مدت زمان که به امر قضاوت در میان مردم مشغول بودند، زنی که با شوهرش دعوا کرده بود، پیش آنها آمد، نامش به عربی «زهره» و به فارسی «فندرخت» بود. هاروت و ماروت شیفتهی او شدند؛ از او تقاضا کردند، اما او خودداری ورزید مگر این که بت را پرستند و شراب بنوشند. آن دو فرشته شراب نوشیدند و بت را پرستیدند و با آن زن همبستر شدند. و رهگذری را در راه دیدند از ترس این که مبادا راز آنها را فاش کند، او را کشتند. و به زن سخنانی آموختند که هرکس بر زبان بیاورد به آسمان عروج میکند، آن زن چنین کرد و عروج کرد، اما فراموش کرد که برای پایین آمدن چه بگوید، از این رو به یک ستاره تبدیل شد.
کعب (الاحبار) میگوید: قسم به خدا، آن دو فرشته همان روزی را که فرود آمده بودند، به شب نرساندند، که تمام مواردی را که از آن نهی شده بودند مرتکب شدند، فرشتگان از ین امر بسیار شگفت زده شدند، از آن پس هاروت و ماروت نتوانستند به آسمان برگردند، از این رو به آموزش سحر و جادو روی آوردند. [۲٩۴]
اما این داستان که مفسران در تفسیر این آیه ذکر نمودند، درست نیست. قاضی عیاض میگوید: ای بزرگوار! بدان که آن چه روایتگران دربارهی داستان هاروت و ماروت میگویند و مفسران آن را نقل میکنند، و نیز آن چه از علی و ابن عباس در تأویل آن روایت شده، درست و نادرست آن از پیامبر خدا روایت نشده است، و قیاس شود، و مواردی از آن که در قرآن آمده مفسران در معنایش اختلاف نظر دارند، حتی بسیاری از پیشینیان گفتار برخی از آنها را انکار کردهاند، سرچشمهی این روایات نوشته ها و کتابهای یهود و افتراهایشان میباشد، همان طور که خداوند نیز در آغاز آیات بر آن تأکید کرده است». [۲٩۵]
ابن کثیر چه زیبا گفته، آن جا که پس از آوردن احادیث و روایاتی که دربارهی داستان هاروت و ماروت آمده، می گوید: «مجموع آن به تفصیل، روایتهای بنیاسرائیل می باشد، زیرا هیچ حدیث موضوع، صحیحِ متصلِ به یک شخصِ راستگوی مورد اطمینان معصومی که از روی هوس سخن نگوید، وجود ندارد، و داستان مختصراً بدون بسط و اطناب از سیاق قرآن فهمیده می شود و ما به آن چه در قرآن آمده بر این اساس که خداوند اراده کرده، ایمان داریم، اما در هر حال خدا به حقیقت آگاه تر است». [۲٩۶]
ابن کثیر در جایی دیگر می گوید: «اما آن چه بسیاری از مفسران دربارهی داستان هاروت و ماروت اشاره کردهاند که «زهره» زنی بوده و آن دو فرشته او را برای انجام عمل نامشروع فرا خواندهاند، او انکار نموده و تسلیم نشده مگر به این شرط که اسم اعظم را به او بیاموزند، آنها آن را به او یاد میدادند و او آن را بر زبان می آورد، و سرانجام به ستاره ای تبدیل شد و به آسمان صعود کرد، سخنان واهی و بیاساس و ساختگی میباشند که بنی اسرائیل آنها را ساخته اند، هرچند کعب احبار آن را نقل و از گروهی از پیشینیان دریافت کرده است، و به عنوان حکایت و داستانگویی دربارهی بنی اسرائیل بیان نموده است». [۲٩٧]
قرطبی پس از ذکر برخی آثار و متون که دربارهی هاروت و ماروت بیان کرده میگوید: «همه این روایات ضعیف و شایسته ابن عمر و مانند او نیست، زیرا اصولی که درباره فرشتگان که امین وحی خدا و سفیر او به سوی پیامبران و فرستادگانش هستند وجود دارد، با این روایات در تضاد است، فرشتگان از هیچ فرمان الهی سرپیچی نمیکنند و هرچه به آنها دستور داده شود انجام میدهند، سپس به بیان مطالبی پرداخته که مفهومش این است عقل وقوع چنین عملی از آنها را جایز می داند، اما وقوع چنین امر جایزی جز با گوش درک نخواهد شد، و درست نیست». [۲٩۸]
آیا وجود هاروت و ماروت به دوران خاصی اختصاص داشته، سپس مأموریتشان به پایان رسیده، یا این که وجودشان در طول دورانها همچنین ادامه داشته است؟
طبری در تفسیرش داستانی از عایشهل نقل میکند که بیانگر این است وجودشان ادامه داشته است. وی میگوید: «ربیع بن سلیمان آورده است، که ابن وهب به ما چنین گفت: ابن ابی زناد میگفت: هشام بن عروه از پدرش، از عایشه همسر پیامبرص روایت کرد که گفت: «زنی از اهالی دومه جندل پس از وفات پیامبر نزد من آمد، دربارهی چیزهایی از سحر و جادو که با آن روبهرو شده، اما به آن عمل نکرده بود، از رسول خداص بپرسد».
عایشه برای عروه بازگو می کرد: ای خواهرزاده! وقتی آن زن فهمید رسول الله وفات نموده، به خاطر آرامش دردش گریه میکرد. چنان گریه میکرد که دلم به رحم آمد، میگفت: میترسم زمان رهاییم گذشته و هلاک شده باشم. شوهری داشتم که ناپدید شد، پیرزنی نزدم آمد، در این باره پیش او گلایه کردم، او گفت: اگر آن چه میگویم انجام بدهی، کاری میکنم که شوهرت باز گردد.
هنگام شب آن پیرزن با دو سگ سیاه آمد، بر یکی او سوار شد و بر دیگری من، چندان طولی نکشید که وارد بابل شدیم، با دو مرد که از پا آویزان شده بودند، روبهرو شدیم، پرسیدند: چرا به اینحا آمدی؟ جواب دادم: آمدم سحر و جادو یاد بگیرم. گفتند: ما تنها مایهی آزمایش هستیم، پس کفر نورز و برگرد. اما نپذیرفتم و گفتم: خیر. گفتند: به آن تنور برو و در آن ادرار کن. رفتم، ولی ترسیدم و آن کار را نکردم و به نزدشان برگشتم، گفتند: دستور را اجرا کردی؟ گفتم: آری. پرسیدند: پس آیا چیزی ندیدی؟ پاسخ دادم: نه. گفتند: پس اجرا نکردی، به سرزمین خود برگرد و کفر نورز اما قبول نکردم، باز گفتند: به آن تنور برو و در آن ادرار کن. رفتم: اما بدنم به لرزه افتاد و ترسیدم، و برگشتم گفتم: انجام دادم. پرسیدند: پس چه چیزی دیدی؟ گفتم: هیچ چیز ندیدم. آنها هم دوباره گفتند: دروغ میگویی و این کار را نکردهای، به سرزمینت برگرد و کافر نشو، تو بر سر کار خویش هستی من نیز دوباره از بازگشتن امتناع کردم گفتند: به آن تنور برو و در آن ادرار کن. رفتم اما این بار چنان کردم، ناگهان اسب سواری را دیدم که با نقاب آهنی از وجود من بیرون آمد، و به سمت آسمان تاخت تا آن جا که از جلوی چشمانم پنهان شد، به طوری که دیگر او را نمیدیدم. نزد آنها برگشتم و گفتم: اجرا کردم. گفتند: چیزی دیدی؟ گفتم: اسب سواری با نقابی آهنی که از وجود من خارج شد و به آسمان رفت و از جلوی چشمانم ناپدید گشت، گفتند: اکنون راست گفتی، آن چه دیدی، ایمانت بود که از وجودت بیرون رفت. حالا برو.
به آن زن گفتم: سوگند به خدا، چیزی نمیدانم و چیزی به من نگفتند، گفت: آری، هرچه بخواهی انجام داده میشود، این دانههای گندم را بگیر و پخش کن، من چنان کردم و گفتم: ظاهر شو، آن هم ظاهر گشت، و گفتم: درو کن، درو کرد، سپس گفتم: دانه را از ساقه و گُل جدا کن، جدا کرد. آن گاه گفتم: آن را خشک کن؛ خشکش کرد و گفتم: آن را به آرد تبدیل کن، چنان کرد، و در نهایت از او خواستم آن را به نان تبدیل کند، از آن نان درست کرد. پس چون دیدم هرچه از او بخواهم انجام خواهد داد، بسیار پشیمان گشتم، سوگند به خدا ای ام المؤمنین! هرگز هیچ کاری نکرده و نمیکنم. [۲٩٩]
این داستان درست نیست، و با آیات قرآن در تضاد است، زیرا در قرآن آشکارا آمده که هاروت و ماروت به کسی که میخواست سحر و جادو بیاموزد پس از این که به او میگفتند کافر نشو، سحر را یاد میدادند، و این داستان به صراحت بیانگر این نکته است که آنها به آن زن چیزی یاد نداده بودند.
علاوه بر آن در قرآن آمده که سحر آموزشی بوده، و آن باعث اختلاف و جدایی میان زن و شوهر میشود:
﴿فَيَتَعَلَّمُونَ مِنۡهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بِهِۦ بَيۡنَ ٱلۡمَرۡءِ وَزَوۡجِهِۦۚ﴾[البقرة: ۱۰۲].
از داستان به روشنی چنین معلوم می شود که این زن از هاروت و ماروت چیزی نیاموختند که این آیه قرآن به آموزش آن به جادوگر اشاره کرده باشد.
به فرض صحّت داستان منسوب به عایشه، از کجا بدانیم که این زن راستگو است؟ ممکن است آن چه او دیده باشد شیطان بوده که خواستهاند او را گمراه کنند، و یا این که زن دروغ میگوید چون جزو دشمنان اسلام بوده و قصد گمراه کردن مسلمانان را داشته باشد، چه بسیار اندیشهها و خردها که این داستان به جادهی گمراهی انداخت، و چه بسیار دلها را فاسد نمود. «ولا حول ولا قوة إلا بالله».
آیه ﴿وَمَا هُم بِضَآرِّينَ بِهِۦ مِنۡ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذۡنِ ٱللَّهِۚ﴾[البقرة: ۱۰۲].
یعنی با تقدیر و قضای الهی نه به فرمان او، زیرا که خدای بلند مرتبه به زشتی و انجام کار بد دستور نمی¬دهد، مردم را به آن دچار نمیسازد، این دیدگاه ابن عربی است. [۳۰۰]
این آیه همچنین به روشنی بیان کرده که هرچه خداوند بخواهد، روی می دهد و هرچه اراده نکند، به وقوع نمی پیوندد. بر این اساس اگر خداوند نخواهد، جادوگر نمیتواند با جادویش بر چیزی تأثیر بگذارد، و این راهنمایی است برای دلهای بندگان تا معبود و آفریدگار خود را صدا بزنند نه دیگران را، و بر او توکل کنند که او امید امیدواران است و هیچ جنبشی جز به قدرت او نیست.
﴿وَلَقَدۡ عَلِمُواْ لَمَنِ ٱشۡتَرَىٰهُ مَا لَهُۥ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ مِنۡ خَلَٰقٖۚ﴾[البقرة: ۱۰۲].
یعنی یهود میدانستند - در آن چه خداوند به آنها داده و با آنها پیمان بسته بود- که آنهایی که کتاب خدا را با سحر و جادو عوض کردند، در آخرت هیچ نصیبی نخواهند داشت. «منظور از شراء (خرید و فروش) در این جا عوض کردن است، یعنی کسی که کتاب خدا را با آنچه شیاطین میخوانند عوض کند».
[۲٧٩] تفسیر قرطبی (۲/۴۱) [۲۸۰] فی ظلال القرآن (۱/٩۵) [۲۸۱] تفسیر طبری (۱/۴۴۲) [۲۸۲] الدین الخالص (۲/۲۲۴) [۲۸۳] فتح الباری (۱/۲۲۳) [۲۸۴] حجة القراءات (۱۰٩)؛ زاد المسیر (۱/۱۲۲) [۲۸۵] زادالمسیر (۱/۱۲۲) [۲۸۶] تفسیر طبری (۱/۴۵٩) [۲۸٧] تفسیر قرطبی (۲/۵۳) [۲۸۸] جهانگردی یونانی بود که در سالهای (۴٧۴-۴۲۵) پیش از میلاد زیسته است. [۲۸٩] نگاه کنید به: معجم البلدان، یاقوت حمودی (۱/۳۰٩) [۲٩۰] تفسیر طبری (۱/۴۵٩) [۲٩۱] أحکام القرآن (۱/۲۸) [۲٩۲] روح المعانی (۱/۳۴۰) [۲٩۳] مختصر تفسیر المنار (۱/۸۳) [۲٩۴] تفسیر الماوردی (۱/۱۴۲) [۲٩۵] نگاه کنید به: تعلیق محقق زاد المسیر (۱/۱۲۵) [۲٩۶] تفسیر ابن کثیر (۱/۲۴۸) [۲٩٧] البدایه و النهایه، (۱/۳٧) [۲٩۸] تفسیر قرطبی، (۲/۵۲) [۲٩٩] تفسیر طبری (۱/۴۶۰) [۳۰۰] أحکام القرآن (۱/۳۱)
در زبان عربی غیب به چیزی اطلاق می شود که از چشمان پنهان باشد. ابن اعرابی غیب را چنین تشریح کرده است: غیب آن است که پیدا نیست، هرچند در دل حضور داشته باشد. [۳۰۱]
اما حقیقت این است که غیب تنها به آنچه که قابل رؤیت نیست خلاصه نمیشود، بلکه آن است که با هیچیک از حواس انسان قابل درک نباشد. بنابراین غیب چیزی است که برای فهم و درک آن نمیتوانیم بر حواس پنجگانه تکیه کنیم، از این رو دریافت نتایج به وسیلۀ مقدمات آن، و شناخت مسّببات از طریق اسباب به شیوهی استدلال و قیاس غایب بر حاضر، جزو امور غیب آن نیست، مانند آگاهی یافتن از درمان بیمار پیش از حاصل شدن آن وقتی درمان را مفید و کارآمد بدانیم و نیز مانند فراوانی میوههای زمین وقتی گیاهان و درختها را شکوفا و آماده ببینیم، و نابودی ملّتی اگر افراد آن پراکنده، و در هرزگی و رفاه فرو رفته و از تلاش و کوشش باز آیند، تمام این موارد جزو دانش غیب یا پیشگویی آن نیست. [۳۰۲]
[۳۰۱] لسان العرب (۲۰/۱۰۳۳) بصائر ذوی التمییز (۴/۱۵۲) [۳۰۲] التنبؤ بالغیب ص (۵)
تاریخ نگاران بشر و روانشناسان دریافتهاند که انسان نسبت به آگاهی از امور غیب و جهان ناشناخته بسیار حریص است. علامه ابن خلدون در این باره می گوید: «بدان! که از ویژگیهای درونی انسان، نگرش به عاقبت کارها و شناختن چیزهایی از قبیل زندگی و مرگ، نیکی و بدی، و به ویژه حوادث عمومی مانند آگاهی از باقیماندهی دنیا و عمر دولتها و تغییر آن است، چشم دوختن و کنجکاوی به این امور جزو سرشت انسان است که بخاطر آن آفریده شدهاند، از این رو بسیاری از مردم را مییابیم که جهت باخبر شدن از این امور به خواب پناه میبرند». [۳۰۳]
[۳۰۳] مقدمهی ابن خلدون ص (۵۸٧)
شریعتها و آیینهای الهی و فرستادگان خدا این گرایش انسان را اشباع کردهاند. دربارهی جهان نادیدنی که قرآن آن را «عالم الغیب» نام نهاده، برای مردم صحبت کردهاند. پروردگار آنها را از خودش، نامهایش و ویژگیها و کارهایش باخبر نموده است، همانطور که از دنیای فرشتگان و جن ها سخن گفته است. خداوند به تفصیل از مرگ و سختیهای آن، از قبر و سؤال منکر و نکیر و حالات قبر و از رستاخیز و بهشت و دوزخ برای مردم سخن گفته است.
پروردگار انسانها را از بسیاری از رویدادهایی که در آینده بر روی همین کرهی خاکی اتفاق میافتد آگاه کرده است، مانند موسی و عیسی که از جانب او مژدهی آمدن پیامبر ما محمد ص را دادهاند.
هر پیامبری امت خویش را از دجّال ترسانده و برحذر داشته است. عبدالله بن عمرب میگوید: پیامبر خدا برخاست و خداوند را به آنچه شایستهی اوست ستایش کرد، سپس از دجال نام برد و گفت: «إِنِّي لَأُنْذِرُكُمُوهُ وَمَا مِنْ نَبِيٍّ إِلَّا أَنْذَرَهُ قَوْمَهُ وَلَكِنِّي سأقول فِيهِ قَوْلًا لَمْ يَقُلْهُ نَبِيٌّ لِقَوْمِهِ أَنَّهُ أَعْوَرُ وَأَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِأَعْوَرَ» [۳۰۴] یعنی من شما را از او هشدار میدهم، تمام پیامبران ملت خود را از او برحذر داشتهاند، اما من چیزی به شما میگویم که هیچ پیامبری پیش از من به قومش نگفته، او یک چشم دارد و خداوند اینطور نیست.
از انسس روایت شده که پیامبر خدا ص فرمود: «مَا بُعِثَ نَبِيٌّ إِلَّا أَنْذَرَ أُمَّتَهُ الْأَعْوَرَ الْكَذَّابَ أَلَا إِنَّهُ أَعْوَرُ وَإِنَّ رَبَّكُمْ لَيْسَ بِأَعْوَرَ وَإِنَّ بَيْنَ عَيْنَيْهِ مَكْتُوبٌ كَافِرٌ» [۳۰۵]یعنیهر پیامبری که فرستاده شده امتش را از آن یک چشم دروغگو ترسانده، پس بدانید که او یک چشم دارد و پروردگار شما این طور نیست و بر پیشانی او کافر نوشته شده است).
هرکس در امور غیبی که قرآن و رسول خدا ما را از آن باخبر کرده، با دقت بنگرد آیات و روایات زیادی در این باره می یابد. و من مقداری از روایات را در کتابم «القيامة الصغری» قیامت کوچک گرد آوردهام.
یکی از این اخبار درست آن بود که دولت روم به زودی ایرانیان را در چند سال آینده شکست خواهند داد، و نیز ابوبکر، عمر، عثمان و علیش به ترتیب جانشین پیامبر میشوند و آشتی حسن بن علی پسر ابوطالب میان دو گروه درگیر، و زمامداری حکومت توسط بنیامیه.
از دیگر خبرهای پیش بینی شده نشانه های قیامت است مانند: دود، ظهور دجال، آتشی که هنگام نزدیکی قیامت بیرون میآید و مردم را به محشر گرد میآورد، بیرون آمدن چهارپا و برآمدن خورشید از مغرب. [۳۰۶]
ایمان داشتن به چنین خبرهایی لازم و ضروری است، زیرا از جانب خداوندی که از همۀ امور باخبر است اعلام شده است، و او مؤمنانی را که به غیب و خبرهای گفته شده از جانب خدا یا پیغمبرش باور دارند ستوده است: ﴿الٓمٓ١ ذَٰلِكَ ٱلۡكِتَٰبُ لَا رَيۡبَۛ فِيهِۛ هُدٗى لِّلۡمُتَّقِينَ٢ ٱلَّذِينَ يُؤۡمِنُونَ بِٱلۡغَيۡبِ﴾[البقرة: ۱-۳].
«این همان کتاب است و هیچ شکی در آن نیست، مایهی هدایت پرهیزکاران است، آنهایی که به غیب ایمان دارند».
[۳۰۴] صحیح بخاری: کتاب الفتن، بابُ ذکر الدجال، نیز فتح الباری (۱۳/٩۰) [۳۰۵] صحیح بخاری، کتاب الفتن، باب ذکر الدجال، فتح الباری (۱۳/٩۱). صحیح مسلم، کتاب الفتن، باب ذکر الدجال و صفه مامعه (۴/۲۲۴۸)، شمارهی حدیث (۲٩۳۳) [۳۰۶] بنگرید به کتاب ما: القیامه الصغری.
شیوهی دستیابی فرستادگان به غیب
روشی که خداوند فرستادگان و پیامبرانش را از اخبار غیب و آیینها واحکام باخبر میکند وحی است:
﴿۞إِنَّآ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ كَمَآ أَوۡحَيۡنَآ إِلَىٰ نُوحٖ وَٱلنَّبِيِّۧنَ مِنۢ بَعۡدِهِۦۚ وَأَوۡحَيۡنَآ إِلَىٰٓ إِبۡرَٰهِيمَ وَإِسۡمَٰعِيلَ وَإِسۡحَٰقَ وَيَعۡقُوبَ وَٱلۡأَسۡبَاطِ وَعِيسَىٰ وَأَيُّوبَ وَيُونُسَ وَهَٰرُونَ وَسُلَيۡمَٰنَۚ وَءَاتَيۡنَا دَاوُۥدَ زَبُورٗا١٦٣﴾[النساء: ۱۶۳].
«ما به تو وحی کردیم، همان طور که به نوح و پیامبران پس از او وحی فرستادیم، نیز وحی کردیم به ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط و عیسی و ایوب و یونس و هارون و سلیمان، به داوود هم زبور عطا کردیم».
و وحی چنان بود که پیامبر بدون این که صدایی بشنود، آنچه را که میخواست به او ابلاغ کند در درون خود می یافت، گاهی خداوند با او طوری سخن می گفت که او پروردگار را نمیدید و گاهی هم فرشته ای به سویش میفرستاد تا آنچه را خدا به او سپرده بود، به پیامبر وحی کند.
﴿۞وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ ٱللَّهُ إِلَّا وَحۡيًا أَوۡ مِن وَرَآيِٕ حِجَابٍ أَوۡ يُرۡسِلَ رَسُولٗا فَيُوحِيَ بِإِذۡنِهِۦ مَا يَشَآءُۚ إِنَّهُۥ عَلِيٌّ حَكِيمٞ٥١﴾[الشورى: ۵۱].
«هیچ انسانی را این مقام و مرتبت نیست که خداوند با او سخن بگوید مگر از طریق وحی یا از پس پرده، یا این که فرستادهای الهی بفرستد و آنچه را که خدا خواسته به او وحی کند، خداوند بلند مرتبه و با حکمت است».
از لابلای آیات و روایات گوناگون، چگونگی وحی فرشته به پیامبر ص روشن شده است، فرشتهی وحی به سه طریق بر او نازل میشد:
۱- پیامبر خدا ص جبرئیل را به شکل اصلی اش که خداوند آفریده بود، میدید و جبرئیل وحی خدا را به او القا میکرد، این حالت دو بار برای پیامبر رخ داد.
۲- وحی مانند صدای زیر و بَم زنگ بر پیامبر میآمد و بلافاصله جبرئیل از نزد پیامبر میرفت در حالی که آنچه را که گفته بود، پیامبر دریافت می کرد و می فهمید. در این حالت صورت پیامبر می درخشید، بدنش سنگین میشد و وحی در روز بسیار سرد بر او وارد میشد و جبرئیل از او جدا میگشت در حالی که پیامبر غرق در عرق بود، و حاضران صدایی مانند صدای زنبور عسل نزد سر پیامبر میشنیدند. پیامبر ص هنگام نازل شدن وحی هرگز صحبت نمیکرد، و هنگامی که فرشته میرفت، پیامبر تمام آنچه را که به او وحی کرده بود، درک می کرد.
۳- فرشتهی وحی به شکل انسانی ظاهر می شد و با او صحبت میکرد، هرآنچه میگفت پیامبر حفظ میکرد و این سادهترین و سبکترین حالتهای وحی بر پیامبر بود. [۳۰٧]
[۳۰٧] در این باره بنگرید به کتاب ما: الرسل و الرسالات ص (۵٩)
انسان به خبرها و وقایعی از غیبهای آینده که فرستادگان و پیامبران از آنها اطلاع دادهاند قانع نشده، بلکه خود برای پیدا کردن و شناخت آن امور غیبی آستین بالا زده و گمان کردند برخی افراد توانایی شناخت امور غیب را دارند. از این رو در هر زمان و در هر سرزمینی گروهی برخاسته و ادعا کردهاند قدرت شناسایی رویدادهای آینده و امور غیبی را دارند.
همچنین پژوهشگران در این زمینه تأیید کردهاند که برخی از انسانها قدرتی دارند که می توانند چیزها و رویدادهای نادیدنی را در هر زمان مشاهده نمایند، و این پدیده را سبب وجود یک ویژگی در روح آنها که «دورنگری روحی» نام نهادهاند، میدانند. [۳۰۸]
البته این درست نیست، کافی است بدانیم و دقت کنیم که بهترین و برترین انسانها که پیامبران و فرستادگان الهی هستند، این ویژگی مزعوم را ندارند، خداوند به نمایندهی بهترین آفریدگان خود امر نموده که این حقیقت را به مردم اعلام کند:
﴿قُل لَّآ أَمۡلِكُ لِنَفۡسِي نَفۡعٗا وَلَا ضَرًّا إِلَّا مَا شَآءَ ٱللَّهُۚ وَلَوۡ كُنتُ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ لَٱسۡتَكۡثَرۡتُ مِنَ ٱلۡخَيۡرِ وَمَا مَسَّنِيَ ٱلسُّوٓءُۚ﴾[الأعراف: ۱۸۸].
«بگو جز آنچه خدا بخواهد، اختیار هیچ سود و زیانی برای خود ندارم، و اگر از جهان غیب آگاه بودم، نیکیهای بسیاری برای خود میانباشتم و هیچ گزندی به من نمیرسید».
بنابراین آن چه پیامبران از غیب میدانند، خداوند به آنها گفته است و هرگز ناشی از توانایی و قدرت ذاتی آنان نبوده است.
﴿عَٰلِمُ ٱلۡغَيۡبِ فَلَا يُظۡهِرُ عَلَىٰ غَيۡبِهِۦٓ أَحَدًا٢٦ إِلَّا مَنِ ٱرۡتَضَىٰ مِن رَّسُولٖ فَإِنَّهُۥ يَسۡلُكُ مِنۢ بَيۡنِ يَدَيۡهِ وَمِنۡ خَلۡفِهِۦ رَصَدٗا٢٧ لِّيَعۡلَمَ أَن قَدۡ أَبۡلَغُواْ رِسَٰلَٰتِ رَبِّهِمۡ وَأَحَاطَ بِمَا لَدَيۡهِمۡ وَأَحۡصَىٰ كُلَّ شَيۡءٍ عَدَدَۢا٢٨﴾[الجن: ۲۶-۲۸].
«او دانای غیب است، هیچ کس را بر آن آگاه نمیکند مگر فرستادهای که خود از آن خشنود باشد که آن هم خود در پیشاپیش و پشت سر او مراقب است تا ببیند که رسالت پروردگارش را ابلاغ کرده است، او بر آنچه نزد آنهاست چیره است و همه چیز را شمرده است».
امور غیب تنها به خداوند اختصاص دارد:
﴿قُل لَّا يَعۡلَمُ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ ٱلۡغَيۡبَ إِلَّا ٱللَّهُۚ﴾[النمل: ۶۵].
«بگو جز خداوند هیچ کس در میان آسمانها و زمین از امور غیب آگاه نیست».
آن امور غیبی که خداوند هیچ کس حتی فرستادگان و پیامبرانش را از آن باخبر نکرده، اموری است که آنها را مفاتیح الغیب (اسرار غیب) نام نهاده است.
﴿۞وَعِندَهُۥ مَفَاتِحُ ٱلۡغَيۡبِ لَا يَعۡلَمُهَآ إِلَّا هُوَۚ﴾[الأنعام: ۵٩].
«کلیدهای (اسرار) غیب نزد اوست و جز خودش کسی از آن باخبر نیست».
کلیدها و اسرار غیب همان است که در این آیه آمده است:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ عِندَهُۥ عِلۡمُ ٱلسَّاعَةِ وَيُنَزِّلُ ٱلۡغَيۡثَ وَيَعۡلَمُ مَا فِي ٱلۡأَرۡحَامِۖ وَمَا تَدۡرِي نَفۡسٞ مَّاذَا تَكۡسِبُ غَدٗاۖ وَمَا تَدۡرِي نَفۡسُۢ بِأَيِّ أَرۡضٖ تَمُوتُۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرُۢ٣٤﴾[لقمان: ۳۴].
«تنها خداوند قیامت و زمان آن را میداند، هم اوست باران فرو میباراند، و میداند در رحمها چه وجود دارد، در حالی که هیچ کس نمیداند فردا چه کسب میکند و هیچ کس نمیداند کجا و در چه سرزمینی میمیرد؟ خداوند دانای باخبر است».
[۳۰۸] التنبؤ بالغیب، دکتر احمد شنتناوی، ص(۱۲)
مشهورترین کسانی که ادعای غیب را دارند، کُهّان (غیبگویان) هستند. عرب ها تمام کسانی را که مدّعی غیب هستند کاهن میگویند.
ابن حجر هیثمی کاهن را این گونه معرفی کرده است: «کسی است که از برخی امور غیبی خبر میدهد، بسیاری از خبرهایش درست و بیشتر آن نادرست است و خودش می گوید که جن به او خبر میدهد».
برخی از دانشمندان نقل می کنند که: کهانت «دست یازیدن به خبر دادن از غیب و امور آینده، و ادعای دانستن امور غیب است، و این که جن او را از این امور باخبر می کند». [۳۰٩]
ابن عابدین میگوید: «کاهن کسی است که مدعی اطلاع از امور غیب به شیوههای گوناگون می باشد، به همین خاطر به انواع گوناگونی تقسیم شده، مانند پیشگویی، رمالی و طالع بینی. طالع بین کسی است که با طلوع و غروب ستاره از آینده خبر می دهد، و رمال آن است که با شن و سنگریزه به امور می پردازد. پیشگو کسی است که مدعی است در میان جنها دوستی دارد که او را از رویدادها باخبر میکند». [۳۱۰]
شیخ محمد بن عبدالوهاب میگوید: «بغوی میگوید: پیشگو (عرّاف) کسی است که با مقدمههایی که به کمک آنها از مال ربوده شده و مکان آن گمشده و مانند آن باخبر است. برخی گفتهاند: همان کاهن است، کاهن کسی است که از امور آینده خبر میجدهد، نیز گفتهاند: کسی است که از آنچه در درون نهفته است خبر میدهد.
ابوالعباس ابن تیمیه / میگوید: «پیشگو عنوانی است برای کاهن، طالع بین، رمال و کسانی مانند آنها که با این روشها دربارهی شناسایی امور و رویدادها صحبت میکنند». [۳۱۱]
شیخ سلیمان شارح میگوید: «کسی که می گوید: از غیب باخبر است، یا جزو کاهن است، و یا شریک در معنی آن، که به او ملحق میشود. و گاهی اوقات درست گویی خبردهنده از برخی امور با مکاشفه است و برخی از سوی شیاطین خبر داده میشود، و با فال، راندن پرندگان (فال پرنده)، سنگریزه و خط کشیدن بر زمین و با کهانت و طالع بینی و مانند آن انجام میگیرد و جزء دانشهای دوران جاهلی است... به چنین اشخاصی کاهن، پیشگو یا چیزی شبیه این اطلاق میشود، و هرکس به آنها مراجعه کند و سخنانش را باور کند، به وعیدهای الهی گرفتار خواهد شد». [۳۱۲]
[۳۰٩] الزواجر (۲/۱۰٩) [۳۱۰] حاشیه ابن عابدین (۴/۲۴۲) [۳۱۱] تیسیر العزیز الحمید، ص(۳۶۰) [۳۱۲] تیسیر العزیز الحمید (۳۶۱)
پژوهشگران احوال مدعیان امور غیب را به دقت بررسی کرده، و دریافتهاند، از آنچه که خبر میدهند، یا چیزی است که اتفاق افتاده و سپری شده، و یا در آینده رخ می دهد. در حالت نخست که آن چیز اتفاق افتاده باشد، شناسایی و خبر دادن از آن کاری ممکن است، و جزو امور غیب نیست، آنها جاسوسانی در میان مردم دارند که اخبار و رویدادها را برایشان میبرند، سپس برای مردم بازگو میکنند، در نتیجه آن که از حقیقت امر باخبر نیست گمان میکند آنها غیب میدانند.
جن به برخی از آنها دزد و مکان دزد را شناسایی نموده و به آنها خبر میدهند که فلان شخص غایب فردا یا پس فردا نزد آنها میآید، و مواردی مانند آن، و علم به واقعیت و انتقال آن کاری ممکن و آسان است. امروزه با اختراع تلفن، فاکس و دیگر وسایل ارتباطی، دیگر جای شگفتی نیست.
برخی از کاهنان چنان زیرک و تیزهوش اند که جوابهایی عمومی و چند پهلو میدهند که در پرتو آن میتوان همهی طرق احتمالی را تفسیر کرد. به طوری که هر نتیجهجای که مراجعه کننده میگیرد، به نظر می رسد کاهن حقیقت را گفته است. به نمونه ای در این مورد دقت کنید: مردی دربارهی فرزند بیمارش با یکی از این شیّادان دروغگو مشورت کرد. کاهن گفت: پسرت به زودی راحت میشود. هنگامی که فرزند فوت کرد، کاهن به پدرش گفت: مگر نگفتم که به زودی از درد و رنجهایش راحت میشود، در صورتی که اگر بهبود مییافت، آن پاسخ نیز برای پدرش قانعکننده میبود.
بسیاری از این پیشگوییهای کاهنان از روی گمان، تخمین و حدس است. و خداوند بعضی افراد با وجود دروغگو بودنشان، نیرویی در آن قرار میدهد، گاهی به استناد تجربهها و عادت ها پیشگویی می کنند، مثلاً با توجه به آنچه روی داده است، به حادثهی آینده اشاره می کنند.
اما خبرهایی که کاهنان بدون استناد به تجربه و یا حدس و گمان در مورد امور آینده میدهند، با همکاری شیاطین است و در حقیقت شیطان به آنهایی که شایستهی نام کهانت هستند، القا میکند.
کاهنان بندهی شیطان اند که خود را به شکل آنها در میآورند، با زبان آنها سخن می گویند، و شیاطین با این جان های پلید که با خباثت آلوده، خو گرفته و به آنها خشنودند.
خطابی می گوید: «کاهنان افرادی تیزهوش و دارای روحی بدکار و اخلاق و سرشتی آتشین هستند، شیاطین به خاطر این وجه اشتراک با آنها و کمک کردن به آنها با تمام قدرت خود، به آنها عادت کردهاند و در عصر جاهلیت کهانت به سبب قطع نبوّت در میان عربجها رایج بوده است». [۳۱۳]
[۳۱۳] فتح الباری (۱/۲۱٧)
۱- کاهنان یونان و مصر
از بزرگترین مراکز پیشگویی در دنیای قدیم مرکز «دلفی» در سرزمین یونان بود. یونانی ها برای مشورت با کاهنان در کارها و نیتهایی که قصد انجام و عملی کردن آن را داشتند، به آنجا میرفتند. آنان معبد دلفی را بسیار گرامی میداشتند، و به قربانگاههای آن هدیه و قربانی می بردند. آن مرکز میدانججهای بزرگ زیادی داشت و با فوّارهها و پرستشگاههای زیبا آراسته بود. یک استادیوم بزرگ و مرکز نمایش با شکوهی همراه با مجسمههای مرمری، برنزی و طلایی در آنجا وجود داشت که بزرگ ترین هنرمند آن زمان تصویرهای آن را کشیده بود.
مشهورترین زن کاهن دلفی «بیثا» نام داشت و یکی از عادت های او این بود که برگهای درخت برگ بو را می جوید و از گازهایی که از شکاف سنگ زیر تختی که بر آن مینشست، بیرون می آمد، استشناق میکرد. وقتی از آب چشمههای «کاسوتس» می¬نوشید بیهوش شده و در حالت کما به سر می برد. و سخنانی بر زبان میآورد و از رویدادهای آینده خبر میداد. [۳۱۴]
یک مرکز قدیمی در یونان مرکز کهانت «دودودنا» در جنوب مقدونیه بود. این مرکز در میانهی مرغزاری از درختان بلوط قرار داشت. مردم آن روزگار بر این اعتقاد بودند که نسیم و نوازش آن درختان در لابهلای خود ارادهی معبود «زیوس» را به ارمغان میآورند.
کاهنان دروغگو به تفسیر صداهایی که از برگهای درختان برمیخواست میپرداختند و آن را پاسخ مورد نظر سؤالهایی به شمار میآوردند که در آن مرکز از سوی مراجعه کنندگان که از سراسر یونان برای اطلاع از آنچه تقدیر از آنها مخفی میدارد، آمده بودند، مانند این که باران بر آنها فرود میآمد. [۳۱۵]
از مراکز مشهور کهانت در دنیا مرکز «آمنون رع» در مصر بود، تاریخ این پرستش گاه آلوده به شرک مربوط به قرن پنجم پیش از میلاد است، شیطان در آن جا لانه ساخته و تخم گذاشته بود. او خود را به عنوان نماینده خدا برای مردم ظاهر میکرد و با آنها صحبت مینمود و به سؤال ها گوش فرا داده و پاسخ میداد. نقل است که اسکندر بزرگ هنگامی که به پرستشگاه «آمنون رع» در بیابان مصر رفت، آن کاهن به سوی او بیرون آمد و خطاب به او گفت: «من به تو وعده می دهم که تمام سرزمینها را به دست میآوری و همهی دینها تابع تو خواهند شد». [۳۱۶]
کاهنان ادعا میکردند که به آنها وحی میشود، البته این درست است، اما نه وحی خدایی، بلکه وحیی ابلیسی و شیطانی.
خداوند فرمود:
﴿شَيَٰطِينَ ٱلۡإِنسِ وَٱلۡجِنِّ يُوحِي بَعۡضُهُمۡ إِلَىٰ بَعۡضٖ زُخۡرُفَ ٱلۡقَوۡلِ غُرُورٗاۚ﴾[الأنعام: ۱۱۲].
«شیاطین انس و جن با فریبکاری گفتارهای آراسته به همدیگر وحی میکنند» و ﴿وَإِنَّ ٱلشَّيَٰطِينَ لَيُوحُونَ إِلَىٰٓ أَوۡلِيَآئِهِمۡ﴾[الأنعام: ۱۲۱].
«شیطانها به دوستان خود وحی میکنند».
شیطان وقتی به آن کاهنان وحی میکرد - همان طور که از حالت شان نیز معلوم میشود - یکی از آنها بی هوش میشد، و عقل و خردش را از دست می داد و هذیان می گفت و در حالت بیهوشی صحبت میکرد، در حالی که آن صحبت کننده شیطان بود از زبان کاهن حرف میزد، و به هرچه از او پرسیده میشد، پاسخ میداد و هنگامی که آن کاهن به هوش میآمد نمیدانست چه سؤالهایی از او شده و دربارهی چه چیزهایی از او پرسیدهاند، و در آن حالت بیهوشی چه جواب داده، بنابراین تمام این حالت ها و آنچه تشریح شده با حالت فرستادگان الهی که از چگونگی وحی خدا به آنها و حالت آنها هنگام وحی صحبت کردیم تفاوت دارد و در تضاد است.
پیامبر خدا ص هرگز در هنگام پذیرش وحی صحبت نمیکند و وحی در بدنش میماند طوری که جسمش سنگین میشود و پیشانیش عرق میکند، در صورتی که این برخلاف حالت کاهن است که صورتش زرد و بدنش ضعیف میشود، نیرویش از بین میرود، هنگام بیهوشیش سخن می گوید، و چون به هوش میآید نمی داند چه گفته و دربارهی چه چیزی صحبت کرده است. احمد شنتناوی دربارهی حالت کاهنان هنگام وحی شیطانی، چنین می گوید: «گمان بر این بود که این نوع پیشگویی ها نوعی هذیان است که در مراکز پیشگویی به کاهنان دست میداد، زبانشان به حرکت میافتاد و سخنانی بر زبان میآوردند که از رویدادهای روزهای آینده خبر میداد. سقراط این هذیان را به یک بخشش آسمانی، و سرچشمهای از بزرگترین نعمتهای موجود میان انسان تفسیر میکرد». [۳۱٧]
این دیدگاه سقراط درست نیست، زیرا این القای شیطان است نه وحی خداوندی و امری است که خداوند را به خشم میآورد و هرگز نعمت الهی نیست.
همچنین در دیار مصر پرستش گاه «هلیوپولیس» مشهور بود. مردم از هر سو برای راهنمایی و مشورت با کاهنان در مهمترین کارهایشان به آن جا می آمدند و مشهور است که امپراطور رومانی «تراجان» پیش از اینکه در جنگ «بریش» شرکت کند، هیأتی برای مشورت با کاهنان دربارهی سرنوشت این جنگ به این مرکز فرستاد. تاریخ بیان میجکند که کاهنان در قبال این درخواست سکوت کردند، به این ترتیب که شاخهی شکستهی انگوری را بدون هیچگونه تعلیق یا شرحی، به سوی «تراجان» فرستادند. این امپراطور در جنگ با یونان کشته شد و جسدش را به روم بردند». [۳۱۸]
[۳۱۴] التنبؤ بالغیب، ص (۱٩) [۳۱۵] التنبؤ بالغیب، ص (۱٩) [۳۱۶] همان، ص (۳٩) [۳۱٧] التنبؤ بالغیب، ص (۱۸) [۳۱۸] التنبؤ بالغیب، ص (۳٩)
۲- کاهنان عرب
کاهنان پیش از اسلام در جزیرة العرب پراکنده بودند، و در میان عرب ها از منزلت اجتماعی والایی برخوردار بودند. مردم برای چارهجویی و راهنمایی در تنگناها و امور پیچیده به آنها پناه میبردند، ضمن این که از امور غیبی و رویدادهایی که در زمان آینده رخ میدهد، از آنها جویا می شدند.
جابر بن عبدالله انصاریس می گوید:: «نام طاغوتهایی که در جهینه از آنها درخواست قضاوت می کردند یکی بود، در اسلم و در هر قبیله و هر محلّه ای همین طور، کاهنانی بودند که شیطان به سراغشان میآمد». [۳۱٩]
علاوه از آنچه ذکر شد، این کاهنان به احوالپرسی بیماران هم می رفتند، و به درمان آنها می پرداختند. عرب ها این امر را در شعرشان به ثبت رساندهاند، یکی از شاعران عرب در این باره میگوید:
فقلتُ لعرافِ الیمامة داوِني
فإنكَ إن داویَتني لَطبیبُ
به پیشگوی یمامه گفتم: مرا مداوا کن که اگر این کار را بکنی حتماَ تو پزشکی.
شاعر دیگری چنین سروده است:
جعلتُ لعرّافِ الیمامه حکمَه
وعّراف نجد إن هما شَفَیانی
فقالا شَفاكَ اللهُ واللهِِ ما لَنا
بما حملت منكَ الضلوع یدانِ
به کاهن یمامه و نجد اختیار دادم که اگر مرا شفا دهند، هرچه بخواهند، (فراهم می کنم)، گفتند: خداوند تو را شفا بدهد، به خدا سوگند ما قدرتی بر آن چه در سینهی تو هست، نداریم.
پیشگوی یمامه رباح بن عجله و پیشگوی نجد ابلق اسدی بوده است.
البته کهانت و پیشگویی در میان عرب ها تنها منحصر به مردان نبود، بلکه زنان نیز بدان پرداختند و معروف ترین کاهنان زن عرب در دوران جاهلی اینها بودند: ظریفه الخیر کاهن حمیر، سلمی همدانیه، فاطمه دختر مُرّ همدانیه، عفراء حمیر و سجاح که ادعای پیامبری کرد.
از مشهورترین کاهنان عرب دوران جاهلیت شق و سطیح، خنافر بن توأم حمیری و سواد بن قارب دوسی بودهاند.
[۳۱٩] بخاری در حاشیهی صحیحش آورده است، نیز نگاه کنید به فتح الباری، (۸/۲۵۱)
اخبار شق و سطیح
شق بدین خاطر به این اسم نامگذاری شده که - چنانچه که میگویند - مانند نیمهی انسان بوده است. اما سطیح مانند تکه گوشتی بوده که بر زمین افتاده باشد، و گویا بر آن پهن شده است، به او سطیح (در سطح قرار گرفته و پهن شده) نام نهادهاند.
ابن عباس میگوید: «سطیح در میان انسانها نظیر نداشت، تنها گوشت و عضله بود، استخوان و عصب نداشت، جز در سر و چشمان و کف دستانش. او مانند لباس از پاهایش به طرف سرش پیچیده میشد، هیچ عضوی نداشت حرکت کند، جز زبانش. همچنین دربارهی او گفتند: وقتی خشمگین میشد، باد میکرد و مینشست». [۳۲۰]
سطیح نامش ربیع بن مسعود بن مازن بن ذئب بن عدی بن مازن غسان بود. و شق پسر صعب بن یشکر بن ادهم بن اَفرک بن قسر بن عبقر بن أثمار بن نزار بود که أنمار پدر بجیله و خثعم بود. [۳۲۱]
از اخبار شق و سطیح میتوان به این جریان اشاره کرد که ربیعه بن نضر پادشاه یمن خوابی وحشتناک دید و به شدت ترسید. از این رو تمام کاهنان، جادوگران، فالگیران و طالع بینان سرزمینش را گرد آورد و به آنها گفت: من خوابی وحشتناک دیدهام و به شدت مرا سراسیمه کرده است، آن را برایم تعبیر کنید. گفتند: خواب را بیان کن تا تعبیر کنیم. او گفت: اگر خوابم را بگویم، به تعبیرهای شما اطمینان نخواهم داشت، بنابراین تنها کسی تعبیر آن را میداند که پیش از این که من بگویم از خواب من خبر داشته باشد، و تأویلش را بفهمد و بداند. یکی گفت: اگر پادشاه چنین می خواهد باید به سطیح و شق خبر بدهد، زیرا هیچ کس آگاهتر از آنها نیست، و حتماً پاسخ پادشاه را خواهند داد.
پادشاه آنها را فرا خواند، سطیح قبل از شق رسید، پادشاه به او گفت: من خوابی هولناک دیدهام که مرا آشفته و سراسیمه کرده است، آن خواب چه بود؟ اگر درست بگویی، آن را درست تعبیر خواهی کرد. سطیح بیدرنگ چنین گفت: این کار را میکنم، تو شعلهی آتشی دیدهای که از تاریکی (روی دریا) درخشیده و به زمین های اطراف دریا افتاده و هر ذی روحی را طعمهی خود قرار داده است.
پادشاه گفت: ای سطیح! کاملاً درست بود تعبیر آن چیست؟ گفت: سوگند به افعیهای موجود در فاصلهی میان دو سرزمین سنگلاخی، که حبشی ها به سرزمین شما حمله میکنند، و مناطق اَبین و جُرَش را به تصرف خود در میآورند.
پادشاه به او گفت: ای سطیح! سوگند به جان پدرت، این برای ما بسیار دردآور و سخت خواهد بود، کَی این اتفاق خواهد افتاد؟ آیا در زمان من یا پس از آن؟ گفت: نه مدتی پس از زمان تو، پس از شصت یا هفتاد سال که بگذرد. پادشاه پرسید: آیا این وضعیت همچنان بر کشور ادامه خواهد داشت یا میگذرد؟ جواب داد: خیر، تا هفتاد و چند سال چنین خواهد بود، پس از آن یا کشته میشوند یا فرار میکنند. پرسید: چه کسی عهدهدار کشتن و اخراج آنهاست؟ گفت: اِرم بن ذی یزن، [۳۲۲] از سرزمین عدن بر آنها میشورد و یک نفر را در یمن باقی نمیگذارد. پادشاه دوباره پرسید: آیا همچنان بر قدرتش باقی خواهد ماند؟ سطیح پاسخ داد: خیر، گفت: چه کسی این پادشاه را از بین میبرد؟ گفت: پیامبری منبع نیکی و احسان که از جانب مقامی بلند به او وحی میشود. پادشاه پرسید: این پیامبر از چه قبیله و طایفهای خواهد بود؟ گفت: از نوادگان غالب بن فهر بن مالک بن نضر، و تا آخر زمان پادشاهی ازآن قومش باقی میماند.
گفت: آیا روزگار، پایانی دارد؟ جواب داد: آری، روزی است که نخستین ها و آخرین ها در آن گِرد میآیند، نیکوکاران به گوهر خوشبختی میرسند و بدکاران به خاک سیهروزی مینشینند. پادشاه به شگفتی پرسید: آنچه خبر میدهی حقیقت است؟ پاسخ داد: بله، سوگند به شب هنگام و سپیدهدمان و افق هنگامی که میگیرد، آنچه به تو خبر دادم، حقیقت است.
سپس شق آمد، همان سؤالهایی که از سطیح پرسیده بود، از او هم پرسید. اما پاسخهای سطیح را از او مخفی نگه داشت، تا ببیند آیا پاسخ هایشان مشترک هستند؟ شق هم گفت: آری، تو شعلهی آتشی دیدهای که از تاریکی (روی دریا) بیرون آمده و در میان باغ و تپهای افتاده و هر جانداری را که در آن جا بوده، سوزانده است.
هنگامی که شق نیز چنین جواب داد، پادشاه فهمید که هردو یک جواب داده و سخنان شان یکی است با این اختلاف که سطیح گفته بود: «به زمینهای اطراف دریا افتاده و هر ذی روحی را می سوزاند»، و شق گفت: «در میان باغ و تپهای افتاده و هر جانداری را که آنجا بود، می سوزاند».
آن گاه پادشاه به او گفت: ای شق! کاملاً درست گفتی اما تعبیر آن چیست؟ شق چنین گفت: سوگند به جان انسانهایی که میان دو زمین سنگلاخیاند، سودانی ها وارد سرزمین شما می شوند و بر کوچک و بزرگ چیره میشوند، و از ابین تا نجران را تصرف میکنند، پادشاه گفت: ای شق! سوگند به جان پدرت، این بسیار دشوار و دردآور است، کَی اتفاق میافتد؟ آیا در زمان من یا پس از آن؟ گفت: خیر، مدتی پس از زمان تو. سپس شخصی بزرگ و مهم شما را از آنها می رهاند و سختترین خفّت و خواری را به شما میچشاند. گفت: این فرد والامقام چه کسی است؟ گفت: بندهای که غلام و سهل انگار نیست، از خانهی ذی یزن ظهور میکند، و هیچ کس از آنها را در یمن باقی نمیگذارد.
پادشاه پرسید: آیا قدرتش ادامه خواهد داشت، یا از بین میرود؟ گفت: خیر، بلکه توسط پیامبری فرستاده که بین اهل دین وفضل حق و عدالت را به ارمغان میآورد از بین میرود. و پادشاهی تا روز داوری در میان قومش باقی میماند. گفت: روز داوری چیست؟ پاسخ داد: روزی است که فرمانروایان در آن روز پاداش داده میشوند، و از آسمان نداهایی میآید، زنده و مرده میشنوند، و مردم در روز تعیین شده جمع میشوند، در آن روز نجات و خیرو پاداش از آن پرهیزگاران است.
پادشاه با همان حالت شگفتی از او پرسید: آیا آنچه می گویی حقیقت دارد؟ شق گفت: آری، سوگند به پروردگار آسمان و زمین، و پستی و بلندیهای میان آنها، آنچه به تو خبر دادم حقیقت است و هیچ شکی در آن نیست.
گفتههای شق و سطیح در درون ربیعه بن نضر نفوذ کرد. او فرزندان و خانوادهاش را با هرآنچه لازم بود، به سوی عراق روانه کرد و به یکی از پادشاهان ایران به نام شاپور پسر خرزاذ (خرداد) نامه ای نوشت و آنها را در حیره سکونت داد. [۳۲۳]
حافظ ابن کثیر در البدایه و النهایه از حافظ ابوبکر محمد بن جعفر بن سهل خرائطی در کتابش «هواتف الجان» با اسناد به مخزوم بن هانی مخزومی و او از پدرش نقل میکند که ایوان کسری به لرزه در آمد، و چهارده تا از بالکن ها و رواقهای آن فرو ریخت، فروغ آتش ایران فروکش کرد، در حالی که پیش از آن هزار سال خاموش نشده بود، آب دریاچهی ساوه فرو رفت، و موبدان (در خواب) شترهایی رام نشدنی دید که اسبهایی اصیل را به دنبال خود یدک میکشیدند و از رودخانهی دجله گذشتند و در سرزمین آنها پراکنده گشتند. صبح وقتی کسری از خواب بیدار شد، از آن خواب وحشتناک بسیار ترسید، اما برای نشان دادن شجاعت خود بر آن صبر کرد سپس فهمید که نباید آن را از مرزبانان خود پوشیده نگه دارد، آنها را فرا خواند، و تاجش را بر سر نهاد، و بر تختش تکیه داد، و چون آنها نزد او جمع شدند، گفت: آیا میدانید چرا شما را فرا خواندهام؟ گفتند: خیر، پادشاه ما را باخبر میکند.
در همان هنگام که آنها در گفتگو بودند، خبر خاموشی آتش ها رسید، و باری بر اندوه و نگرانی او افزود، آن گاه به آنها خبر داد که خوابی هولناک دیده و سراسیمه گشته است. موبدان در این هنگام گفت: پادشاه به سلامت باد، من نیز دیشب خوابی دیدهام. او نیز رؤیایی را که دربارهی شتران دیده بود برایش بازگو کرد. پادشاه پرسید: ای موبدان! تعبیر این چیست؟ موبدان که آگاهترین آنها بود، پاسخ داد: واقعهای در سرزمین عرب ها رخ خواهد داد.
از داستان چنان بر میآید که کسری پیکی به سوی نعمان بن منذر فرستاد، نعمان مردی دانا به اسم عبدالمسیح نزد پادشاه فرستاد. وقتی کسری خواب خود و موبدان را برای او گفت: عبدالمسیح به خبر سطیح اشاره کرد، بلافاصله کسری او را به سوی سطیح روانه کرد، و هنگامی که به آنجا رسید، سطیح آخرین لحظههای زندگیش را میگذراند، عبدالمسیح با چند بیت شعر علت آمدنش را برای او بیان کرد، و سطیح چون شعرش را شنید سر بلند کرد و گفت: عبدالمسیح سوار بر شتری قوی نزد سطیح که پایش لب گور است آمد، پادشاه ساسان تو را فرستاده، به سبب لرزش ایران، فروکش کردن آتشها، خواب موبدان، که شترانی رام نشده دیده که اسبانی اصیل میکشیدند و از دجله گذشتند و در کشورش پراکنده گشتند:
ای عبدالمسیح آن گاه که خواندن زیاد میشود، و صاحب عصا ظهور میکند، دشت ساوه سرشار میشود، دریاچهی ساوه فرو میرود، آتش فارس خاموش میگردد، شام دیگر برای سطیح شام نخواهد بود، زنان و مردانی از آنها به تعداد رواقها بر تخت مینشینند، هرچه مقدّر باشد بیاید، پس از آن حادثه سطیح آخرین نفسهای زندگیش را برکشید و جان سپرد. [۳۲۴]
ابن کثیر همچنین میگوید: سطیح یک بار به مکه آمد، گروهی از سران شهر از او استقبال کردند، و از او دربارهی حوادث آخر زمان پرسیدند، گفت: از من و از الهام خدا به من بگیرید و بشنوید: ای مردم عرب! شما در روزگار پیری هستید، بصیرت و دید شما و عجمها یکسان است، هیچ دانش و درکی ندارید، نزد شما گروهی فهیم و دانا میآیند، درِ انواع دانش ها را میکوبند، بتها را میشکنند، رومیان را میرانند، عجم ها را میکُشند و غنیمت میگیرند.
سپس گفت: سوگند به جاودانه و آن که به خواستهی خود میرسد، از این شهر پیامبری هدایتگر ظهور میکند، به راه درست مینمایاند، «یغوث» و «فند» را رد میکند، از پرستش «ضَدَد» بیزاری میجوید، خدایی یکتا میپرستد، آن گاه خداوند با نام نیک او را از بهترین خانه به سوی خود بر میگیرد، از زمین رخت بربسته و در آسمان درخشیده، پس از او راستگویی به جای او تکیه میزند، چون به امر قضاوت میپردازد، با صداقت داوری میکند، در باز پس دادن حقوق بیانصافی و سبکسری نمی نماید، سپس شخصی بر آیین یکتاپرستی، کارآزموده و خوش اندام جانشین او میشود، میهمانداری را پاس میدارد و یکتاپرستی را استوار میکند، آن گاه از عثمان و کشته شدنش و روی دادهای پس از آن در زمان بنی امیه و آشوبها و ناآرامیهای پس از آن دوران خبر دارد.
ابن کثیر می گوید: ابن عساکر با سند این داستان را به ابن عباس نسبت داده است. [۳۲۵]
[۳۲۰] البدایه و النهایه، (۸/۲۵۱) [۳۲۱] اختلاف نظر در متن اصلی است. م [۳۲۲] آنچه معروف است: سیف بن ذی یزن است، اما او را ارم ذکر کرده، یا به خاطر این که ارم اسم شناخته شده ومشهوری است و خواسته او را این چنین بیان و معرفی کند، و یا خواسته است او را به ارم عاد در درشت هیکلی و تنومندی تشبیه کند. [۳۲۳] سیرهی ابن هشام، (۱۵-۱۸)، نیز دربارهی این داستان نگاه کنید به: البدایه و النهایه، (۲/۱۶۲) [۳۲۴] داستان را به طور کامل در البدایه و النهایه، (۲/۲۶۸) بخوانید. [۳۲۵] همان
شیاطینی که امور غیب را به کاهنان الهام میکنند، بیشتر آنها دروغگو هستند. پروردگار با عزت و شکوه در این باره میفرماید:
﴿هَلۡ أُنَبِّئُكُمۡ عَلَىٰ مَن تَنَزَّلُ ٱلشَّيَٰطِينُ٢٢١ تَنَزَّلُ عَلَىٰ كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٖ٢٢٢ يُلۡقُونَ ٱلسَّمۡعَ وَأَكۡثَرُهُمۡ كَٰذِبُونَ٢٢٣﴾[الشعراء: ۲۲۱-۲۲۳].
«آیا میخواهید به شما بگویم شیاطین بر چه کسانی فرود میآیند؟ بر هر شیّاد گناهکاری، به گوشها الهام میکنند و بیشترشان دروغگویند».
یکی از نمونه های این سخنان دروغین که تاریخ آن را گرد آورده است، و به عنوان لکّهی ننگی بر پیشانی کاهنان و طالع بینان باقی مانده است، ادعای دروغینی بود که گفتند «مُعتَصِم» نمیتواند پیش از ثمر دادن انجیر و انگور شهر عموریه را فتح کند، به همین خاطر طالعبینان به معتصم توصیه کردند که در این فصل به جنگ نرود، اما معتصم به گفتارها و یاوه گویی هایشان اهمیتی نداد و با توکل به پروردگار بیرون رفت، خداوند دروغ طالع بینان را فاش نمود و به مؤمنان عزت و سربلندی عطا کرد. مسلمانان آن شهر محکم را گشودند، این پیروزی در پاسخ به فریاد زنی مسلمان بود که رومیها او را خوار کرده بودند و او فریاد برآورد: وامعتصماه!
شاعر توانا «ابوتمام» در این پیروزی عموریه، خلیفهی مسلمانان را همراهی میکرد. [۳۲۶] معتصم در سال ۲۲۲هـ آن شهر را فتح کرد. [۳۲٧] شاعر، در وصف آن پیروزی قصیدهای سروده که، در آن به نابکاری و دروغپردازیهای طالع بینان پرداخته است. تعدادی از ابیات قصیدهاش را ذکر میکنیم:
السیف اصدق انباءً من الکتب
في حده الحد بین الجد واللعب
بیض الصفائح لا سود الصفائح
في متونهن جلاء الشك والریب
والعلم في شهب الأرماح لامعة
بین الخمسین لا في السبعة الشهب
أین الروایة بل أین النجوم وما
صاغوه من زخرف فیها ومن کذب
تـخـرصـا واحـادیثا ملفقة
لیست بنبع إذا عدت ولا غرب
عجئبا زعموا الأیام مجفلة
عنهن في صفر الأصفار أو رجب
و خوفوا الناس من دهیاء مظلمة
إذا بدا الکواکب الغربي ذوالنب
وصیروا الأبراج العلیا مرئیة
ما کان منقلبا أو غیر منقلب
لو بینت قط أمرا قبل موقعه
لم یخف ما حل بالأوثان والصلب
تسعون ألفا کاساد الشری نضجت
أعمارهم قبل نضج التین والعنب
فتح الفتوح تعالی أن یحیط به
نظم من الشعر أو نثر من الخطب
فتح تفتح أبواب السماء له
وتبر الأرض في أثوابها القشب
تدبیر معتصم بالله منتقم
لله مرتقب في الله مرتغب
يعنى:
شمشیر در خبر دادن از کتابها (ی طالع بینان) راستگوتر است، لبهی آن جدّی و شوخی را از هم جدا میکند/.
دارای رویههای سفیدند نه مانند کتابها ورقهای سیاه داشته باشند، در متن آنها شک و تردید به کناری نهاده شده است/.
دانش در درخشش نیزههای شهاب مانند میان دو سپاه است، نه در هفت ستاره/.
کجاست روایت؟ و بلکه کجاست ستارگان؟ و چه دروغ و یاوه گویی در مورد آن ساختهاند؟/.
با گنگی و نامفهومی سخنانی تکه پاره می گویند که چون به آن بیندیشی در حقیقت چیزی قابل ذکر نیست/.
گمان می کردند حوادث شگفتانگیز روزگار و تکان دهنده در خود دارد و در ماه صفر یا رجب است/.
مردم را از مصیبت سختی ترساندند. وقتی ستارهی غربی دنبالهدار پدیدار گشت/.
و برجهای بالا را به چشم نمایاندند، که برخی دگرگون شده و برخی نشده بود/.
اگر حتی یک بار کاری را پیش از وقوع بیان کند، هرچه بر سر بتها و صلیبها میآمد پنهان نمیماند/.
نود هزار نیروی جنگی مانند شیران جنگی عمر آنها را به پایان رساندند پیش از این که انجیر و انگور ثمر دهد/.
این پیروزی بزرگترین پیروزیها بود، بالاتر و والاتر از آن است که در نظم شعر یا در خطبهها جای بگیرد یا گنجانده شود/.
چنان پیروزی بود که درهای آسمان برای آن گشوده میشود و زمین در لباسهای تازهی خود ظاهر میگردد/.
اقدام سنجیده و تیزهوشانهی معتصم بود که به کمک خدا انتقام میگیرد و منتظر دیدار خداوند و مایل به اوست/.
تاریخ نگاران میگویند: طالع بینان هنگام ساخت بغداد ادعا کردهاند که طالع آن چنان اقتضا میکند که هیچ خلیفهی در آن نمیرد و این امر شایع گشت تا این که یکی از شاعران در شعری این خبر را به عنوان تبریک سرود:
یهنیك منها بلدة تقضی لنا
أن الممات بها علیك حرام
لما قضت أحاکم طالع وقتها
أن لا یری فیها بموت أمام
مبارکت باد شهری که چنین مقدّر شده برایش که مُردن تو در آن اتفاق نمیافتد/.
احکام طالع زمان خود اقتضا کرده که هیچ امامی مرده در آن دیده نشود.
مرگ منصور در مسیر مکه، مرگ خلیفه مهدی در ماسبندان، مرگ هادی در عساباد و مرگ رشید در طوس این پندار را در اذهان مردم تقویت کرد، اما این دروغ فایده ای نداشت، و هنگامی که مأمون امین را در خیابان باب الأنبار به قتل رساند، دروغ بودن آن آشکار گشت، یکی از شاعران آن دوران در این باره چنین سروده:
کذب المنجم في مقالته التي
نطقت به کذبا على بغدان
قتل الأمین بها لعمري یقتضى
تکذبیهم في سائر الحسبان
دروغ گفت آن طالع بین در پندارش که به ناروا به بغداد نسبت داده بود/.
سوگند به جان خودم، کشته شدن امین در آن، دروغ آنها را در سایر موارد نیز تصدیق میکند/.
پس از آن نیز جماعتی از خلفا مانند واثق، متوکّل، معتضد، مکتفی، ناصر و... در بغداد وفات یافتند. [۳۲۸]
همچنین طالع بینان ادعا کردند که دعوت فاطمیین در قاهره تنها به خودشان میرسد، هرچند زبانزد مردم عرب و غیرعرب هم باشد. این ادعا چنین بود که طالع ستارههای آن، هنگام بنای قاهره در نهایت استواری و پایداری بودند. فرمانده جوهر صقلی «سیسیلی» طالع بینان را جمع کرد و به همهی آنها دستور داد رصدخانه بسازند و طرحهای آن را عملی کرده و تحکیم بخشند، و به معماران دستور داد تا به آنها گفته نشده اساس آن را پی ریزی نکنند، و بیدار و آماده باشند که با طلوع ستارهی قاهر که همان زحل یا مریخ بود همراه و همزمان گردند، سرانجام هنگامی که طالع بینان دستور دادند اساس کار پی ریزی شد.
زمانی ادعای طالع بینان مورد تأکید قرار گرفت که مردم اسدالدین شیرکوه و پس از او برادرزادهاش صلاح الدین ایوبی را دیدند دعوت فاطمیه را که ملکشان زایل شده بود، برای آنها محفوظ نگه داشتند، اما هنگامی که صلاح الدین دعوت را به نفع بنی عباس واگذار کرد، دروغ طالع بینان برای همگان آشکار گشت. [۳۲٩]
شیخ الاسلام ابن تیمیه / میگوید: که هنگامی که علی بن ابی طالب میخواست به جنگ خوارج برود یک نفر طالع بین پیش او آمد و گفت: ای امیرالمؤمنین! به این سفر نرو، ماه در برج عقرب قرار دارد و اگر در این زمان به جنگ بروی، سپاهیانت شکست می خورند، علی گفت: با ایمان و اعتماد به خداوند و توکل بر او و به منظور روشن شدن دروغ تو می رویم. حضرت علی به جنگ خوارج رفت و سفری مبارک و پیروزمندانه داشت، چون تمام خوارج را به هلاکت رساند، و این از بزرگترین شادیهای او بود، زیرا جنگ با آنان به فرمان پیامبر خدا ص بود. [۳۳۰]
یکی دیگر از دروغهای بزرگ، پیشگویی «جوهر ستوفلر» در قرون وسطی بود که خبر داد، طوفانی سهمناک و ویرانگر مانند طوفان نوح جهان را در مینوردد، مردم به سرعت به ساختن کشتیها پرداختند، تا هنگام سیل به آنها پناه ببرند. [۳۳۱]
همچنین آن دروغگویان در بسیاری از دورانها از پایان رسیدن جهان خبر دادهاند، بیشتر طالع بینان در زمان خود گفته بودند که جهان سال (٩٩٩م) پایان می یابد، چنان که این دروغ بزرگ مردم اروپا را متأثر کرده بود، و حاجیان از آن جا بیرون آمدند و به سوی بیت المقدس (سرزمین بعث) روانه شدند، و به خاطر کثرت تعدادشان مانند لشکری سهمگین بودند. تاریخ نویسان آوردهاند که آنها تمام دارایی و املاک خود از جیفهی دنیا را پیش از این که اروپا را به جا بگذراند، فروختند.
در آن زمان مردم ساختن و برافراشتن ساختمانهای عمومی یا تعمیر آن را رها کردند، زیرا آنها انگیزهای برای آبادانی نداشتند، در حالی که پایان جهان به اندازهی دو کمان یا کمتر بود، در نتیجه بسیاری از آن تأسیسات و ساختمانهای عمومی در کام نیستی فرو رفتند. بیشترشان نابود شدند، حتی کنیسهها و عبادتگاهها از این سرنوشت فجیع رهایی نیافتند.
فرمانروایان، سواران، دین مداران و بردگان به سوی بیت المقدس حرکت کردند، همه با فرزندان و همسران خود میرفتند و سرود و ترانه میخواندند، چشمانشان رو به آسمان سرشار از ترس و نگرانی و تضرّع، هر لحظه در این انتظار بودند، که آسمان شکافته شود و عیسی مسیح از آن فرود آید». [۳۳۲]
با این وجود هنگامی که دروغ مدعیان امور غیب آشکار شد، هنوز هم مردم چنین افتراهایی را باور می کردند. و همچنان در هر دورانی فردی ادعا میکرد، که جهان در تاریخی که او مشخص میکند پایان مییابد.
[۳۲۶] عموریه: شهری استوار در اناتول (ترکیه امروزی) است. [۳۲٧] نگاه کنید به ابن اثیر، حوادث این سال. [۳۲۸] التنبؤ بالغیب، ص(۶٧) [۳۲٩. ] - التنبؤ بالغیب، ص(۶٧) [۳۳۰] الفتاوی الکبری، شیخ الاسلام: ج۱، مسألهی شمارهی (۲۳۱) [۳۳۱] التنبؤ بالغیب، ص(۸۳) [۳۳۲] التنبؤ بالغیب، (۸۴)
با آغاز سال جدید طالعبینان، دروغگویان و مدعیان غیب با سیلی از پیشگوییها و انتظارهای خود از آنچه در یک سال آینده در جهان روی میدهد، بر انسانها یورش میآورند... و ادعا می کنند که به زودی جنگی میان فلان کشور رخ می دهد، و فلان هنرمندِ زن طلاق داده میشود و آرامش و امنیت از فلان منطقه سلب می شود.
بسیاری از آنها در فریبکاری های خود چنان به پیش میروند که آینده و سرنوشت برجها را تعیین میکنند. مثلاً میگویند متولدین برج جدی خوشبختاند، اما متولدین برج جوزاء بینوایند... و روزهایی نحساند و روزهایی مبارک... و دیگر یاوه گویی های سیل آسایشان.
نمونهی دیگر در اروپا... در کنار استقبال بسیار خوب کشورها از مسافران عرب که به منظور درمان یا کار به آن کشورها می روند، شغل دیگری به تازگی پیدا شده،... و اشخاص بدحساب و ناجوانمرد توانستهاند به خوبی در جذب پولهای مسافران عرب، از آن شغل استفاده کنند. به طوری که اکنون وجود بسیاری از مکانهای تخصصی برای مطالعهی آینده از طریق کف، ستاره یا ورقهای بازی یا حتی فنجان، بسیار عادی و طبیعی است.
در اروپا همچنین اعلام شد که رییس جمهور وقت آمریکا «ریگان» و همسرش «نانسی» از «جوان کویجلیِ» طالع بین در مشخص کردن و نوشتن جدول کارهایشان و تصمیم در برخی امور کمک گرفتند، که این خود تأثیر بسزایی در افزایش ملی و مردمی بودن طالع بینان داشت، چطور تأثیر نداشته باشد، در حالی که رئیس بزرگترین کشور دنیای متمدن... به کمک خواستن از طالع بینان پناه میبرد!
بسیاری از آنها از این فرصت به خوبی استفاده کردند، و عکس ریگان و نانسی و آن زن پیشگو را در نمای محل کار و ساختمانهای خود آویختند. علاوه بر آن کتاب «رونالد ریگان» (از وول ستریت تا کاخ سفید) نه تنها مراجعهی ریگان و نانسی به طالع بینان را نشان داده، بلکه پرده از پناه بردن بسیاری از رؤسای کنونی و گذشتهی کشورها به کمک طلبی از پیشگویان، برداشته است.
اکنون پیداست که ریگان تنها رییسی نیست که همسرش پس از تلاش برای ترورش توسط جوانی هوسباز، برای فعالیتهای آیندهاش به مشورت با پیشگویان پناه برده است، بلکه مشخص شد که راجیف گاندی هنگامی که از موج خشک سالی شدید که کشورش را فراگرفته بود، ناامید شد، به همان اقدام پناه برد. همان طور که سیاستمداران تایوانی برای مشخص کردن بهترین روز برای دفن رییس جمهور فقید «شیانگ شنگ کو» با آنها مشورت کردند.
همچنین رییس جمهور اندونزی «سوهارتو» همیشه برای روحانیون و شعبده بازان جلسه برگزار می کرد... و علاوه بر آن یکی از آنها تقریباً به صورت همیشگی در کاخ ریاست جمهوری ساکن بود.
همانطور که گفتند اندیرا گاندی و نیز نخستوزیر پیشین هند موراچی دیسای از ستارگان راهنمایی و مشورت میگرفتند.
اخیراً معلوم شد که رییس جمهور اسبق فرانسه «جیسکار دیستان» با یکی از طالع بینان دربارهی انتخابات ریاست جمهوری سال ۱٩۸۱م مشورت کرده است.
به خاطر این که «خواجهها» دریافتهاند تا زمانی که مشتری هست، و دستمزد با ارز کمیاب پرداخت میشود، وهم و پندار به مردم تزریق میکنند، برخی افراد فرصت طلب ابتکار عمل به دست گرفته و یک طالعبین الکترونیکی ویژه طرح ریزی کردهاند. این پیشگوی الکترونیکی ظریف کار، ازدواجهای ناموفق و موفق را تعیین و همسر مناسب را انتخاب میکند... این دستگاه به اندازهی یک ماشین حساب است، فکرش بر مبنای یک دوره زندگینامه، یک دورهی روانی و یک دورهی عصبی است که از تولد انسان شروع میشود... شیوهی کار با آن چنین است که با وارد کردن تاریخ تولد دستگاه سه دوره را برای شخص حساب میکند، یک دوره هر ٩۰ روز، دورهی دوم هر ماه و دورهی سوم متغیر است... و بر اساس این دورهها روزهای تکامل عصبی و آرامش ذهنی را تعیین میکند... به طوری که شخص می تواند به تصمیم گیری دربارهی امور بسیار بزرگ و مهم و کارهای دیگری که این «دجال الکترونیکی» مشخص میکند، بپردازد.
در فرانسه انجمنی از صاحبان پیشههای طالعبینی و شغلهای دیگر مرتبط با آن تشکیل شده است، اعضای این انجمن ادعا دارند، طالع بینی بیشتر از آن که علمی برای پیشگویی باشد علمی برای تفسیر است، و مدعیاند میتوانند با نوسانات بدن، گذشته را بشناسند، کار طالعبینی به کشورهای پیشرفته محدود نمیشود... حتی کشورهای عربی نیز طالع بینهایی دارند، برای مثال در کشوری مانند مغرب حدود ۱۶ هزار کف بین زن وجود دارد!
خانههای جادوگران و شعبدهبازان و محل کارشان در غرب بیشتر در محله های فقیرنشین روستاها و شهرها تمرکز دارد... در مصر نیز چنین است. چنان که شهر یا حتی روستایی از کف بین یا مدعی شناخت غیب که میتواند «دستمال» باز کند و روح سرگردانی را احضار کند، خالی نیست!
طالع بینان ادعا میکنند رابطهای بین اجسام آسمانی و اجسام انسانی وجود دارد، اگر این رابطه را تفسیر و تأویل کنیم، میتوانیم حال و آینده و حتی گذشتهی انسان را بشناسیم! وضعیت خورشید و ماه و ستارگان در هنگام تولد شخص رابطهی واضحی با شخصیت و زندگی او خواهند داشت. طالعبین به کار پیشگویی ها و دروغ پردازی های خود به وسیلهی نقشههای برج ها... که بر آن جایگاه ستارهها و تاریخ تولد هریک از انسانها را مشخص میکند، میپردازد. برج ها دوازده تا هستند و هریک تاریخ و نشان ویژه و مخصوصی دارد.
از آخرین بیهودهگویی ها و ادعاها که به حقیقت نادانی طالع بینان و این که سخنانشان چیزی جز خرافات و یاوه سرایی بیش نیست، بیانگر... پیشگوییهایی است که این دروغگویان برای سال گذشته (۱٩۸۸) اعلام کردند، اما آنها چه گفتند؟
در آغاز پیشگویی هایشان – که عادت سالهای اخیرشان است- آمده که سال ۸۸ شاهد طلاق شاهزاده دیانا، و کنت صوفیه خواهد بود. یک طالع بین زن دیگری به اسم «باربرا» ادعا کرد شاهزاده دیانا در روزهای آینده تصادف می کند، یا یک عمل جراحی زیبایی خواهد داشت، هیچیک از اینها اتفاق نیفتاد.
طالع بین مجلهی «جلوب» پیشبینی کرد شاهزاده کارولین چهار دو قلو خواهد آورد. یک دجال دیگری از رسوایی در امیرنشین موناکو خبر داد، اما باز هم هیچیک از این دروغ و بهتانها رخ نداد.
زنی دروغگو نیز که مدعی غیبگویی بود با تأکید اظهار داشت که رئیس فیدل کاسترو به شکلی معجزهآسا از مرگ نجات می یابد، جالب این است که او اعلام کرد رهبر شوروی «گورباچف» همسرش «ریسا» را ترک میکند و با یک بلوند (مهماندار) هواپیما که ۱٩ سال دارد، ازدواج می کند. باز هم هیچکدام از این موارد به وقوع نپیوست.
همان زن در پیشگویی های خود افزود که جاکسون و دیاناروس از یک حادثهی آتش سوزی هولناک در نیویورک نجات می یابند یک پیشگوی دیگری به اسم جین دیکسون پیشگویی های بیهودهی خویش را فاش نموده و ادعا کرده بود که دههی هشتاد شاهد نابودی بشریت و پیدایش آن به شکلی روحانیتر خواهد بود، و یک نفر از خاورمیانه در جهان انقلابی ایجاد می کند!
تنها به این بسنده نکردند، بلکه یک نفر از آنها مدعی شد که کشوری ثروتمند در ذخایر نفت در خاورمیانه در ماه مارس علیه چین اعلان جنگ میکند. اصلاً نمیتوانم بفهمم این طالع بین به چه علت و از روی چه نشانهیی این سخن را گفته بود، همان طور که به وجود یک بیماری پوستی بغرنج در هر گوشه و کنار جهان معتقد بود. طالع بینان مانند عادت همیشگی، در پیشگویی ها چیزهایی معماگونه ارایه میکنند. یکی از آنها گفته بود: انتخابات ریاست جمهوری آمریکا شاهد کنارهگیری یکی از سیاستمداران برجسته به خاطر چاپ عکسی از او با لباس زنانه در یکی از نشریهها، خواهد بود. باز هم حتی یک مورد از این پیش بینیهای دروغین روی نداد!
اگر اندکی به گذشته برگردیم در سال ۱٩۸۳م تعدادی طالع بین - طبق حسابهای فلکی دقیق خود که خطا نمیکند(!)- خبردادند که ملکهی بریتانیا از سلطنت کنارهگیری میکند تا پسرش ولیعهد چارلز بر تخت بنشیند. همان طورکه اعلام کردند رئیس جمهور فرانسوا میتران به زودی به خاطر بیماری ناچار صحنهی سیاست را رها می کند! و این که اتحاد شوروی به ایران حمله میکند!
آیا چیزی از اینها تحقق یافت؟
اما با این همه، شگفتآورترین پیشگویی هایی که طالع بینان و پیشگویان از خود ابراز داشتهاند این است که پایان جهان با آغاز سال ۱٩۸۶ که دو سال از آن گذشته، خواهد بود! در پیشگویی دروغین خود گفته بودند زمین ناگهان از مدار خود منحرف میشود، و تمام قاره ها به طور کامل ناپدید شده و آتشفشانها زمین را با موجودات آن میسوزاند. این همه به سبب ظهور ستارهی دنباله دار هالی است که هر ٧۶ سال یک بار میآید. و این ستاره برای ساکنان کرهی زمین بسیار خطرناک است. خداوند را سپاسگزاریم که سال ۸۶ گذشت و ۸٧ و ۸۸ م هم سپری شد و هیچیک از این یاوه سرایی ها روی ندارد!
به نظر میرسد طالع بینان از اموری خبر می دهند که با طبیعت گرایشهای سیاسی سازگاری داشته باشد، یکی از این پیشگویی ها این بود که طالع بینان امریکایی گفتند سال ۱٩۸٧ شاهد برانداخته شدن دو حکومت کوبا و نیکاراگوئه پس از وفات کاسترو، خواهد بود، و آثار قارهی مفقود «اطلنتس» در شمال اقیانوس اطلس در نتیجهی یک زمین لرزهی شدید پدیدار میگردد. نه تنها این بلکه با یک شهاب بزرگ برخورد میکند و در نتیجهی آن حجمش به نصف حجم کنونی آن کاهش مییابد! و در سال ۱٩۸٧ فردی از «تبت» برای نجات نژاد انسان به پا میخیزد. آیا حتی یک مورد از این یاوهگویی ها روی داد؟!
[۳۳۳] این موضوع از نوشتاری ارزشمند گرفته شده که نشریهی المسلمون، در شمارهی ۲۰۵، ۲۸ جمادی الأولی، سال ۱۴۰٩هـ، ۶ ینایر ۱٩۸٩م منتشر کرد.
بهرهگیری سیاستمداران از طالع بینان و غیب گویان
رجال سیاسی در گذشته و هنوز هم از طالع بینان برای اجرای طرحها و رسیدن به اهداف خود استفاده میکنند، پس شگفت نیست که بسیاری از آنها در برخی کشورها از سوی سران حکومت خریداری میشوند و از آنها میخواهند بر رهبران و مردمانی که به آنها باور دارند و پیشگویی هایشان را تصدیق میکنند، تأثیر بگذارند.
بسیار پیش آمده که پیشگویی های جادوگران ساختهی سیاستمداران با تجربه ای است مبنی بر نابودی ملتها، شکست لشکرها و به گمراهی انداختن مردم- تا حقیقت را ندانند- بزرگترین اثر را داشته است.
در خبری که «کونا» در لندن پخش و نشریهی «القبس» در تاریخ ۲۳/۵/۱٩۸۸م چاپ کرد، آمده بود که رییس جمهور آمریکا «رونالد ریگان» تنها سیاستمداری نبوده که به توصیههای طالع بینان در امور کشوری عمل کرده است.
یک جاسوس پیشین بنگاه اطلاعات مرکزی آمریکا در نامه ای به روزنامهی «تایمز» نوشت که این بنگاه تلاش کرده است با پیشگویی های دروغین بر سران و رهبران جهان سوم تأثیر بگذارد.
«مایلز کوبلاند» که ناظر بخش عملیات جهانی بود، نوشت. رییس جمهوری غنا «کوامی نکروما» و رییس جمهوری اندونزی «احمد سوکارنو» و رهبر آلبانی «محمد شیخو» همه را با موفقیت از طریق نقشههای ستارهها که بنگاه اطلاعات مرکزی آمریکا به او داده است، تحت تأثیر قرار داده است.
کوبلاند اعلام کرده بود توانسته «نکروما» را به سفر چین قانع کند تا هنگامی که ژنرال «انکراه» برای رسیدن به قدرت، کودتا میکند، او از میدان حوادث دور باشد.
مدیر اطلاعات مرکزی آمریکا در آن زمان «جون فوستر دالاس» هنگامی که پی برد که نقشههای همانند برای کارمندان رییس جمهور در کاخ سفید در راه بوده است، فرمانی مبنی بر بسته شدن آن بخش صادر کرد.
در نامهی دیگری به روزنامهی تایمز کارشناس تبلیغاتی بریتانیا «سیرپیترتینانت» اظهار داشت او برای نابود کردن نیروهای آلمانی در نروژ و دانمارک در سالهای جنگ جهانی دوم از اقدامات طالع بینان استفاده کرده است.
مجموعه کتابهای «از ستارهها بپرس» نیز که کارگزارانی بریتانیایی پخش کردهاند، آموزشهایی دربارهی بیماریهای صعب العلاج مثل تیفوئید و دوزنتاریا برای ناتوان کردن سربازان آلمان از خدمت در جبههی روسیه در بردارد.
ممکن است گفته شود بیشتر اخبار کاهنان و طالع بینان و پیشگویان دروغ و بهتان است، اما ما شنیده و دیدهایم که برخی خبرها و پیش گویی هایشان راست بوده است. مثلاً یک طالع بین به نام «تیخو» در سال ۱۵۶۳م پیش بینی کرد که در سال ۱۶۶۵م تمام اروپا طاعونی فرا می گیرد.
طالع بینی دیگر بنام «جون دی» مرگ «گوستاو ادولف» را در همان سال وفاتش پیشگویی کرد. [۳۳۴]
«لپللی» طاعون و آتشسوزی که سال ۱۶۶۶م لندن را در نور دید، چند سال قبل از وقوع آن پیشگویی کرد. [۳۳۵]
«نستراداموس» که از مشهورترین پیشگویان اروپاست، خبرهای زیادی را پیشگویی کرده است کتابش «القرون: سدهها» هنوز برای شناسایی بسیاری از خبرها و حوادثی که در این جهان اتفاق می افتد به آن مراجعه میشود. قرآن کریم و سنت پیامبر(ص) پرده از راز راستگویی این پیشگویی ها در برخی موارد برداشته است.
آیات و روایات بیانگر این است که شیاطین میتوانند خبرهای آسمان را که دربارهی حوادث هستی پیش از وقوع آنها بحث می کند، بشنوند. این پدیده پیش از مبعث پیامبر بسیار رخ می داد. هنگامی که پیامبر مبعوث شد، آسمان بیشتر حفاظت میشد و قدرت شیاطین بر استراق سمع کاهش یافت. پروردگار از جن برایمان می گوید که آنها گفتند:
﴿وَأَنَّا كُنَّا نَقۡعُدُ مِنۡهَا مَقَٰعِدَ لِلسَّمۡعِۖ فَمَن يَسۡتَمِعِ ٱلۡأٓنَ يَجِدۡ لَهُۥ شِهَابٗا رَّصَدٗا٩﴾[الجن: ٩].
«ما بر جایگاههایی برای استراق سمع مینشستیم، الآن هرکس گوش فرا دهد، شهابی رادرکمین خودمییابد».
در جایی دیگر قرآن می فرماید:
﴿إِلَّا مَنِ ٱسۡتَرَقَ ٱلسَّمۡعَ فَأَتۡبَعَهُۥ شِهَابٞ مُّبِينٞ١٨﴾[الحجر: ۱۸].
«مگر کسی که پنهانی گوش فرا دهد که آن هم شهابی روشن دنبالش میکند».
همچنین میگوید:
﴿وَلَقَدۡ زَيَّنَّا ٱلسَّمَآءَ ٱلدُّنۡيَا بِمَصَٰبِيحَ وَجَعَلۡنَٰهَا رُجُومٗا لِّلشَّيَٰطِينِۖ وَأَعۡتَدۡنَا لَهُمۡ عَذَابَ ٱلسَّعِيرِ٥﴾[الملك: ۵].
«آسمان دنیا را به چراغهایی آراستیم و آنها را برای راندن شیاطین قرار دادیم و عذاب آتش را برایشان آماده کردیم».
احادیث متون قرآنی را شرح و توضیح می دهند. برای نمونه در صحیح بخاری از ابوهریرهس روایت شده که «پیامبر خدا ص فرمود: وقتی خداوند کاری را در آسمان مقدر مینماید، فرشتگان برای نشان دادن اطاعت از فرمان الهی بالهایشان را به هم میزنند مانند زدن زنجیری بر صخره ای صاف. و چون دلهایشان کشف میشود، می گویند: پروردگارتان چه گفت؟ به پرسنده میگویند: حق گفت، و اوست بلند مرتبهی بزرگ، بدین ترتیب آن که گوش فرا گرفته، میشنود، اینها طبقه طبقه بر روی یکدیگر قرار دارند، و سفیان با کف دستش آن را متمایل کرد و انگشتانش را از هم بازگذاشت، و سخن را میشنید و آن را به نفر پایینی القا می کرد، او هم به نفر پایین، تا به جادوگر یا کاهن میرسید، در این روند چه بسا- پیش از آن که القایش کند- شهابی فرار رسد و مانع شود، و چه بسا پیش از آمدن شهاب آن را القا کند، و با آن یک کلمه هزاران دروغ همراه کند، از این رو گفته میشود: آیا فلان روز این طور و آن طور به ما نگفت و این چنین با آن کلمه که از آسمان شنیده می شد، باور میکرد.
ابن عباسب می گوید: یکی از یاران پیامبر (از انصار) گفت: آنها شبی با پیامبر خدا نشسته بودند که ستارهای پرتاب شد، و ناپدید گشت. رسول خدا ص به آنها فرمود: «مَا كُنْتُمْ تَقُولُونَ إِذَا كَانَ مِثْلُ هَذَا فِي الْجَاهِلِيَّةِ إِذَا رُمِىَ بِمِثْلِ هَذَا؟» وقتی در دوران جاهلیت چنین چیزی پرتاب میشد، شما چه می گفتید؟ جواب دادند: خدا و پیغمبرش بهتر میجدانند، ولی ما میگفتیم: امشب مردی بزرگ به دنیا میآید، یا امشب مردی بزرگ وفات می کند. پیامبر فرمود: «فَإِنَّهُ لَا يُرْمَى بِهَا لِمَوْتِ أَحَدٍ وَلَا لِحَيَاتِهِ»بدانید که اینها هرگز به خاطر مرگ یا زندگی کسی پرتاب نمی شوند، اما پروردگار وقتی کاری انجام دهد، حاملان عرش تسبیح میگویند، سپس اهل آسمان که پس از آنها قرار دارند، تسبیح میگویند، تا تسبیح به اهل آسمان دنیا برسد، سپس افراد مرتبهی دوم به حاملان عرش می گویند: پروردگار چه گفت؟ بدین سان به آنها خبر میدهند، و اهل آسمانها به همدیگر اطلاع میدادند، تا خبر به آسمان این دنیا برسد. در این جا جن ها به طور پنهانی گوش میدادند، و به سوی سرپرستان و دوستان خود میرفتند و آن را می گفتند، بنابراین هرچه را به شکل خودش میآوردند حقیقت بود، اما آن را کم و زیاد میکردند. [۳۳۶]
عایشهل می گوید: «از پیامبر خدا دربارهی کاهنان پرسیده شد، جواب داد: «لیسوا بشيءٍ» چیزی نیستند. گفتند: ای پیامبر خدا! آنها گاهی دربارهی چیزهایی با ما صحبت می کنند که درست میباشد؟ پیامبر فرمود: «تِلْكَ الْكَلِمَةُ من الْحَقُّ يَخْطَفُهَا الْجِنِّىُّ فَيَقْذِفُهَا فِي أُذُنِ وَلِيِّهِ فیحلطونَ معها مِائَةَ كَذْبَةٍ» آن، کلمهای است که جنی از حق میشنود، و آن را به گوش سرپرست و دوستش میرساند و صد تا دروغ با آن میآمیزند.
در روایتی افزوده است: «فَيُقَرْقِرُهَا فِي أُذُنِ وَلِيِّهِ كَقَرْقَرَةِ الدَّجَاجَةِ» آن را در گوش سرپرستش میخواند مانند صدای خواندن مرغ. در روایت دیگری: «فَيُقَرْقِرُهَا فِي أُذُنِ وَلِيِّهِ كَقَرْقَرَةِ الدَّجَاجَةِ» آن را در گوش سرپرستش میخواند مانند صدای مرغ.
بخاری در روایت دیگری چنین آورده است: «الْمَلَائِكَةُ تَتَحَدَّثُ فِي الْعَنَانِ وَالْعَنَانُ الْغَمَامُ بِالْأَمْرِ يَكُونُ فِي الالسماء فَتَسْمَعُ الشَّيَاطِينُ فَتَقُرُّهَا فِي أُذُنِ الْكَاهِنِ كَمَا تُقَرُّ الْقَارُورَةُ فَيَزِيدُونَ مَعَهَا مِائَةَ كَذِبَةٍ»فرشتگان دربارهی کاری که در آسمان صورت میگیرد، صحبت میکنند، شیاطین کلمات آنها را میشنوند و آن را در گوش کاهن باز میخوانند مانند صدای شکسته شدن شیشه، و صد دروغ به آن اضافه میکنند. [۳۳٧]
ممکن است گفته شود این پیش از بعثت بوده اما پس از آن شیاطین از استراق سمع ممنوع شدند! پاسخ این است که شیاطین به طور کامل و قطعی منع نشدند، بلکه حراست آسمان بیشتر شد و بدین ترتیب استراق سمع آنها کمتر شد.
ابن حجر می گوید: [۳۳۸] «درست گویی کاهنان پیش از اسلام بسیار زیاد بود، اما هنگامی که اسلام آمد و قرآن نازل شد، آسمان از ورود شیاطین منع و حراست میشد، شهاب پرتاب میگشت، بنابراین از استراقشان تنها این میماند که نفر بالایی کلمه را میربود، و پیش از این که شهاب به آن برسد به پایینی القا میکرد، این آیهی قرآن بیانگر آن است:
﴿إِلَّا مَنۡ خَطِفَ ٱلۡخَطۡفَةَ فَأَتۡبَعَهُۥ شِهَابٞ ثَاقِبٞ١٠﴾[الصافات: ۱۰].
«مگر آن کس که پنهانی و نادیده گوش فرا دهد که شهاب فروزانی بر آن شلیک میشود».
[۳۳۴] التنبؤ بالغیب ص (٧۸) [۳۳۵] التنبؤ بالغیب ص (۸۲) [۳۳۶] صحیح مسلم (۴/۱٧۵۰)، شمارهی حدیث (۲۲۲٩۰)، ترمذی (۵/۳۶۲)؛ ترمذی دربارهی این حدیث میگوید: حدیث حسن و صحیحی است. [۳۳٧] جامع الأصول، ابن اثیر (۵/۶۳) [۳۳۸] فتح الباری (۱۰/۲۱٧)
تطیر فال بد همان بدبینی است و از «طیر» مشتق شده است، عرب کلاغ و أخیل را به فال بد میگرفتند و نسبت به آن بدبین بودند، و معتقد بودند مانع نیکی است.
در میان مردم جاهلیت وقتی کسی برای کاری بیرون میرفت اگر پرندهای را میدید که به سمت راست پرواز می کند، ادامه میداد و آن را مبارک میدانست، اما اگر به سمت چپ پرواز میکرد، فال بد میگرفت و بر میگشت. گاهی پرنده را به پرواز در میآوردند و بر مبنای جهت پرواز آن عمل می کردند. پرنده یا حیوانی می نامیدند که وقتی تهییج می کردند، در پرواز یا حرکتش جانب راست را میگرفت، «سانح» و به همدیگر مژده میدادند و آن را مبارک میدانستند و چنین می پنداشتند که سفرشان موفقیتآمیز و نیازشان بر آورده خواهد شد.
اما آن که به طرف چپ حرکت میکرد «بارح» مینامیدند و به فال بد میگرفتند، چه بسا وقتی کسانی چنین میدیدند از ادامهی سفر منصرف میشدند یا کاری را که آغاز کرده بودند، تعطیل میکردند.
بیهقی در شاخههای ایمان مطالبی ذکر کرده که خلاصهاش این است «فال پرنده در دوران جاهلیت در میان عرب ها عبارت بود از برانگیختن پرنده هنگامی که میخواستند برای کار یا نیازی بیرون بروند. نیز به صدای کلاغ و به آهو سر راه آمدن، بدبین بودند و اینها را فال بد نام نهادند، چون اصلش از مورد اول پرواز کردن پرنده میآمد.
وی میگوید: در میان عجم چنین بود که اگر بچه به سوی معلم میرفت باعث فال بد، و اگر بر میگشت فال نیک بود، همچنین اگر شتری را با بار سنگین میدیدند به فال بد و اگر با بار سبک میدیدند، به فال نیک می گرفتند، و دین اسلام تمام این موارد را باطل کرد.. [۳۳٩]
بد فالی در میان ملتها سابقهای طولانی دارد. خداوند در کتابش میگوید: فرعون و قومش، موسی و همراهانش را به فال بد گرفتند:
﴿فَإِذَا جَآءَتۡهُمُ ٱلۡحَسَنَةُ قَالُواْ لَنَا هَٰذِهِۦۖ وَإِن تُصِبۡهُمۡ سَيِّئَةٞ يَطَّيَّرُواْ بِمُوسَىٰ وَمَن مَّعَهُۥٓۗ﴾[الأعراف: ۱۳۱]
«اگر کار خوبی برایشان پیش میآمد میگفتند این از آن ماست، و چون کار بدی و امر ناخوشایندی بر آنها وارد میشد، به موسی و همراهانش بدبین میشدند». قوم صالح نیز به او بدبینی ورزیدند:
﴿قَالُواْ ٱطَّيَّرۡنَا بِكَ وَبِمَن مَّعَكَۚ﴾[النمل: ۴٧].
«گفتند: تو و هرکه با توست را به فال بد میگیریم» و روستاییانی که در قرآن داستانش آمده به پیامبرانشان بدبین بودند:
﴿قَالُوٓاْ إِنَّا تَطَيَّرۡنَا بِكُمۡۖ﴾[يس: ۱۸].
«گفتند: ما شما را به فال بد گرفتهایم».
پاسخ تمام آنها این است که بدی منحصراً از سوی خودشان با کفر و ناسپاسی و لجاجت و سستی ورزیدن به سنتهای خداوند در زندگی دامنگیرشان شده بود:
﴿أَلَآ إِنَّمَا طَٰٓئِرُهُمۡ عِندَ ٱللَّهِ﴾[الأعراف: ۱۳۱].
«هان بدانید که بخت آنها پیش خداست»
و ﴿طَٰٓئِرُكُم مَّعَكُمۡ﴾[يس: ۱٩].
«شانس شما به خودتان است».
ملتها در بدبینی به روزها، ساعتها و عددها حکایت های بسیار شگفتآوری دارند. برای مثال، به گفتهی ابن تیمیه رافضه «گفتن کلمهی ده و انجام دادن کاری را که ده در آن باشد، دوست ندارند، حتی در ساختمان سازی بر ده ستون خانه نمی سازند، ده شاخه و مانند آن هم برایشان خوشایند نیست، زیرا بهترین یاران پیامبر را که ده نفر بودند و مژدهی بهشت به آنها داده شده دوست ندارند و از آنها متنفرند.» [۳۴۰]
بسیاری از مردم مغرب زمین شمارهی سیزده را فال بد می دانند و به همین سبب برخی شرکتهای هواپیمایی در شمارهگذاری صندلی ها این شماره را حذف کردند و بسیاری از مردم کشور خودمان نیز صدای بوم و کلاغ را فال بد می شمارند.
[۳۳٩] نگاه کنید به جامع الأصول (٧/۶۲۸) و نیز شرح نووی بر صحیح مسلم (۴/۲۱۸) و فتح الباری (۱۰/۲۱۳) [۳۴۰] منهاج السنه (۱/۱۰)
پیامبر ص فال بد را در شمار «جبت» قرار داده که همان سحر و جادوست، در حدیثی که قطن بن قبیصه از پدرش روایت می کند، می گوید: از پیامبر خدا شنیدم که میگفت: «الْعِيَافَةُ وَالطَّرْقُ وَالطِّيَرَةُ الْجِبْتِ» فال، بدبینی و فال سنگریزه جزو سحرند. [۳۴۱]
عمر بن خطاب س نیز به روایت بخاری «جبت» را به سحر و جادو تفسیر کرده است. [۳۴۲]
اسلام از فال بد برحذر داشته و آن را نهی کرده است. از عبدالله بن مسعودس روایت شده که گفت: پیامبر خدا ص فرمود:«الطِّيَرَةُ شِرْكٌ الطِّيَرَةُ شِرْكٌ وَمَا مِنَّا إِلاَّ وَلَكِنَّ اللَّهَ يُذْهِبُهُ بِالتَّوَكُّلِ» فال بد شرک است- سه بار این جمله را تکرار کرد- و همهی ما گاهی به آن دچار می شویم، اما خداوند با توکل آن را برطرف می نماید). [۳۴۳]
جملهی «و مامنّا» در این جا محذوف است، تقدیرش چنین است: «وما منّا إلّا ویعتربه التطیر» یعنی به همهی ما فال بد و بدبینی می رسد، و نفرت از آن پیشتر به دلش راه می یابد، حذف ادامهی جمله به خاطر اختصار و اعتماد به درک شنونده است. در کتاب ترمذی آمده است که: این سخن از ابن مسعود است و حدیث نیست». [۳۴۴]
در جملهی (وما منّا إلّا ولکن الله یذهبه بالتوکل) اشارهای ضمنی به این موضوع هست که برای هرکس این امر پیش بیاید و خود را به خدا بسپارد و به فال بد توجهی نکند، نسبت به آنچه برایش روی داده است، مؤاخذه نخواهد شد.
فال بد را به این خاطر در ردیف شرک قرار داده که معتقد بودند، به انسان سود و زیان می رساند، پس چنان است که آن را شریک خداوند قرار داده باشند، اما این اعتقاد به آن چه خداوند در آیه هایی مانند آیهی زیر مقرر نموده است، منافات دارد:
﴿وَإِن يَمۡسَسۡكَ ٱللَّهُ بِضُرّٖ فَلَا كَاشِفَ لَهُۥٓ إِلَّا هُوَۖ وَإِن يُرِدۡكَ بِخَيۡرٖ فَلَا رَآدَّ لِفَضۡلِهِۦۚ﴾[يونس: ۱۰٧].
«اگر خداوند زیانی به تو برساند هیچ کس نمی تواند آن را بردارد جز خودش، و اگر برای تو نیکی بخواهد هیچ کس نمی تواند مانع فضل او گردد»
بنابراین خداست که زیان یا سود میرساند، این پرندهها از غیب چیزی نمیدانند بنابراین به چپ یا به راست پرواز کردنشان سود و زیان نمیرسانند.
ابن قیم در این باره میگوید: «فال بد، بدبینی است به چیزی شنیدنی یا دیدنی، اگر انسان آن را به کار بگیرد، مثلاً از سفری منصرف شود یا از انجام آنچه قصد آن را کرده است خودداری کند، راه شرک را در پیش گرفته، یا چه بسا پای در وادی شرک نهاده، و از توکل بر خدای سبحان دور شده و بیزاری جسته، و دروازهی ترس و وابستگی به غیر خدا را به روی خویش گشوده است. فال بد از جمله چیزهایی است که شخص میبیند و یا میشنود و این با این آیات در تضاد است:
﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ٥﴾[الفاتحة: ۵].
«تنها تو را میپرستیم و تنها از تو کمک میخواهیم»
و ﴿فَٱعۡبُدۡهُ وَتَوَكَّلۡ عَلَيۡهِۚ﴾[هود: ۱۲۳].
«او را بپرست و بر او توکل کن».
و ﴿عَلَيۡهِ تَوَكَّلۡتُ وَإِلَيۡهِ أُنِيبُ١٠﴾[الشورى: ۱۰].
«بر او توکل کردم و به سوی خودش باز میگردم».
در نتیجه قلبش در پرستش و توکل به غیر خدا وابسته میشود و دل و ایمان و موقعیتش را فاسد می گرداند و خود آماج تیرهای فال بد و بدبینی واقع میشود، که از هر طرف به سوی آن رانده میشود و شیطان کسی را به سوی او سوق میدهد که دین و دنیایش را بر او خراب کند و چه بسیار کسانی که بدین سان به کام هلاکت فرو رفتند و دنیا و آخرت را نیز باختند و چه بسیار افرادی که فال بد به دنیای آنان ضرر و زیان رسانده و آنها را از خوبی های فراوان بینصیب ساخته است. چه بسیار دیدهایم خانوادههایی را که پس از خوانده شدن خطبهی عقد از ازدواج دخترشان به خاطر کلمهای که شنیده یا خیالی که در خواب به ذهنشان خطور کرده، پشیمان شدهاند، و دختر و خوشبختی او را فراموش کرده و فرصت زندگی جدید را از او گرفتهاند، و چه بسیار بازرگانانی را دیدهایم که فال بد یا پیشگویی فالگیر دروغگو را پذیرفته و از سفر، خودداری کرده و تجارت خود را رها نموده اند.
[۳۴۱] سنن ابوداود، کتاب الطب (۴/۲۲)، شماره ی حدیث (۳٩۰٧) [۳۴۲] صحیح بخاری، کتاب التفسیر، سوره ی نساء، فتح الباری (۸/۲۵۱): دانشمندان در تفسیر جبت نظرهای دیگری نیز دارند. بنگرید به: فتح الباری (۱۰/۲۵۲) [۳۴۳] ابوداود (۴/۲۲) شمارهی حدیث (۳٩۱۰)، ترمذی (۴/۱۶۰)، شمارهی حدیث (۱۶۱۴) و گفته است حدیث خوب و صحیحی است، لفظ حدیث از ابوداود است. [۳۴۴] جامع الأصول (٧/۶۳۰)
در حقیقت فال بد اساس درستی ندارد، بلکه تنها مبتنی بر وهم و گمان و خیال پردازیهایی است که در قلب آدمی بوجود میآید. از ابوهریره س روایت شده است که، پیامبر خدا ص فرموده است: «لا عدوی ولا طیرة ولا هامة ولا صفر» انتقال بیماری، فال بد، مسخ سر و صفر نیست و واقعیت ندارد. [۳۴۵]
این حدیث چنین اموری را که مردم دوران جاهلیت باور داشتند نفی کرده است. آنها گمان میکردند بیماری به شخص سالم سرایت می کند، همانگونه که در شناخت سرانجام امور به راندن پرنده میپرداختند، و این فرموده: «لا هامة» نفی اعتقادی است که عرب ها بدان معتقد بودند، بدین سان که استخوانهای شخص مرده و روحش به سری تبدیل میشود که پرواز میکند.
«لاصفر» نیز اشاره به این است که «مردم دوران جاهلیت نسبت به ماه صفر بدبین بودند. [۳۴۶] و بر این باور بودند که ماه مصیبتهاست. پیامبر این عقیده را رد کرد، و اظهار داشت که صفر نیز مانند دیگر ماهها هیچ تأثیری در سود یا زیان رساندن ندارد، همین طور روزها، شبها و لحظهها نیز با هم فرقی ندارند. مردم دوران جاهلیت روز چهارشنبه را روز نحس میدانستند و ماه شوال را به ویژه ازدواج در آن را به فال بد میگرفتند. عایشهل در این باره میگفت: «پیامبر خدا در ماه شوال با من ازدواج کرد، و چه کسی خوشبختتر از من هست؟» [۳۴٧]
محمد بن مصفی گفت: بقیه برای ما نقل کرد که: به محمد- منظور ابن رشد- گفتم: «هامه» بیانگر این است که مردم دوران جاهلیت میگفتند: هرکس بمیرد و دفن شود از قبرش سری بیرون میآید. پرسیدم: پس «صفر» به چه چیزی اشاره دارد؟ گفت: چنان شنیدهام که مردم دوران جاهلیت، ماه صفر را ماه نجس میدانستند به همین سبب پیامبر خدا ص فرمود: «لاصفر». [۳۴۸]
کسانی که به برخی روزها و لحظهها بدبین هستند، برای درستی ادعای خود به فرمودهی خدا در وصف عذاب قوم عاد استدلال می کنند:
﴿إِنَّآ أَرۡسَلۡنَا عَلَيۡهِمۡ رِيحٗا صَرۡصَرٗا فِي يَوۡمِ نَحۡسٖ مُّسۡتَمِرّٖ١٩﴾[القمر: ۱٩].
«ما باد سرد شدیدی در روزی نحس بر آنها فرستادیم»
و ﴿فَأَرۡسَلۡنَا عَلَيۡهِمۡ رِيحٗا صَرۡصَرٗا فِيٓ أَيَّامٖ نَّحِسَاتٖ﴾[فصلت: ۱۶].
«باد شدید و سردی در چند روز نحس بر آنها فرستادیم». و میگفتند: از این آیههای قرآن معلوم می شود که در بین روزها نیز نحس و مبارک وجود دارد.
برای پاسخ به این گروه و رد ادعای آنها- چنان که آلوسی گفته است- همین کافی است که رویداد عاد تمام روزهای هفته را فرا گرفت. خداوند فرموده:
﴿سَخَّرَهَا عَلَيۡهِمۡ سَبۡعَ لَيَالٖ وَثَمَٰنِيَةَ أَيَّامٍ حُسُومٗاۖ﴾[الحاقة: ٧].
«هفت شب و هشت روز آن را بر آنها چیره کرد»، بنابراین اگر نحس بودن روزها به خاطر آن است، پس چه روزی نحس نیست؟
اگر به حقیقت برگردیم در مییابیم که همهی روزها یکسان اند، و هیچ روزی بدیمن و نحس نیست، همانگونه که هیچ روزی هم خوش یمن نمی باشد. در واقع تمام لحظه ها و ساعت های انسان با برکت است و بر شخص دیگر بدیمن با توجه به خیر و نیکی که بر او وارد میشود و شر و بدی که دامن این را میگیرد. پس اگر روزی به خاطر حادثهای که در آن روز روی داده نحس پنداشته میشود، باید همهی روزها را به سبب حوادث گوناگون نحس شمرد، زیرا شب و روز در هم فرو نمیروند جز برای ایجاد حوادث. اما این حوادث هیچ تأثیری در آن ندارد، زمان و مکان واشیا هیچ ربطی به بدیمنی یا مبارکی ندارد.
[۳۴۵] صحیح بخاری کتاب الطب، باب لاصفر، فتح الباری، (۱۰/۱٧۱)، صحیح مسلم: (۴.۱٧۴۳) شمارهی حدیث: (۲۲۲۰) [۳۴۶] بخاری صفر را به یک بیماری در ناحیهی شکم تفسیر کرده است. که دیدگاهی نیز در تفسیر این حدیث است. [۳۴٧] فتاوی و رسایل شیخ محمد بن ابراهیم (۱/۱۶٧) [۳۴۸] سنن ابوداود (۴/۲۴)
ممکن است کسی بگوید: انسان گاهی نمیتواند حس بدبینی را که در درونش پیدا میشود، دفع کند. در جواب باید گفت: شخص مسلمان نباید فریب وسوسههایی را بخورد که در درونش پدید میآید. معاویه بن حکم می گوید: به پیامبرخدا ص گفتم: «به فال بد ما عقیده داریم» فرمود: «ذَاكَ شَيْءٌ يَجِدُهُ أَحَدُكُمْ فِي نَفْسِهِ، فَلا يَصُدَّنَّكُم» آن چیزی است که ممکن است یکی از شما آن را در خود بیابد، اما نباید مانع شما شود). [۳۴٩]
همچنین در سنن ابوداود از بریده نقل شده که رسول خدا ص به هیچ چیزی بدبین نبود و هنگامی که کارگزاری را انتخاب میکرد نامش را میپرسید، اگر از آن خوشش می آمد، خوشحال می شد و این خوشحالی و خرمی در چهرهاش نمایان می شد، و اگر نامش را نمیپسندید ناپسند بودن آن در چهرهاش نمایان بود. و چون وارد روستایی می شد نام آن روستا را میپرسید، اگر مورد پسندش واقع میشد، ابراز خوشحالی و خرسندی می کرد بگونه ای که آثار آن در سیمایش ظاهر بود، و اگر نام آن را نمیپسندید، آثار کراهت نیز در صورتش نمایان میشد». [۳۵۰]
اما درمان این فال بد چنان که پیامبر خدا ص اشاره نموده این است که اگر برای انجام دادن کاری تصمیم گرفتهایم ما را باز ندارد و با یاری از خداوند و توکل بر او پیش برویم، و آن گونه که در برخی دعاها آمده بگویم: «اللَّهُمَّ لاَ يَأْتِي بِالْحَسَنَاتِ إِلاَّ أَنْتَ وَلاَ يَدْفَعُ السَّيِّئَاتِ إِلاَّ أَنْتَ وَلاَ حَوْلَ وَلاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِكَ» خداوندا! تنها خودت کارهای نیک را پیش میآوری و خودت کارهای بد را دفع می کنی، و هیچ نیرو و ارادهای جز به قدرت تو وجود ندارد». [۳۵۱]
از عبدالله بن عمرب روایت شده که پیامبر خدا ص فرمود: «من ردّتهُ الطیرةُ عن حاجته فقدأ شرك» هرکس را فال بد از قصدش منصرف کند، شرک ورزیده است. پرسیدند: کفارهی آن چیست؟ گفت: «أن تقول: اللّهم لا خیر إلا خیرك، ولا طیر إلا طیرك ولا إله غیرك»این که بگوید: «الهی! هیچ خیری جز خیر تو نیست، و هیچ فالی جز فال تو نیست و هیچ خدایی جز تو وجود ندارد». [۳۵۲]
[۳۴٩] صحیح مسلم، (۴/۱٧۴۸) [۳۵۰] سنن ترمذی، (۴/۲۵) شمارهی حدیث (۳٩۲۰) [۳۵۱] این حدیث را ابوداود در سننش نقل کرده، ودر اسنادش بحث هست، به همین خاطر آن را به پیامبر نسبت ندادیم. [۳۵۲] النهج السدید (۱۶۳)
اگر کسی بپرسد: در برخی احادیث ذکر شده که بدیمنی در سه چیز وجود دارد: خانه، زن و اسب، نهی از فال بد چگونه با این حدیث سازگاری دارد؟ مانند حدیثی که عبدالله بن عمرب نقل میکند: «لَا عَدْوَى وَلَا طِيَرَةَ إِنَّمَا الشُّؤْمُ فِي ثَلَاثٍ فِي الْفَرَسِ وَالْمَرْأَةِ وَالدَّارِ» واگیری و فال بد درست نیست، بدیمنی تنها در سه چیز است: اسب، زن و خانه.
در روایت دیگری چنین آمده است: «نزد پیامبر خدا ص از بدیمنی صحبت کردند، فرمود: «إِنْ كَانَ الشُّؤْمُ فِي شَيْءٍ فَفِي الدَّارِ، وَالْمَرْأَةِ، وَالْفَرَسِ» اگر وجود داشته باشد، در خانه، زن و اسب است. [۳۵۳]
نووی میگوید: «دانشمندان دربارهی این حدیث اختلاف نظر دارند، مالک و گروهی دیگر گفتهاند همان است که از ظاهرش خوانده میشود، گاهی خداوند سکونت در خانه را سبب زیان یا هلاکت میگرداند، همچنین انتخاب زن، اسب و یا خدمتکار گاهی به قضای الهی سبب هلاکت می شوند. معنای حدیث این است که گاهی در این سه چیز بدیمنی پدید میآید، همان طور که در روایت «اگر بدیمنی در چیزی نباشد» نیز به آن تصریح کرده است. خطابی و بسیاری دیگر گفتهاند حدیث در معنای استثنا از بدفالی است، بدین معنا که از فال بد نهی شده مگر این که شخص خانهای داشته باشد که در آن ساکن شود یا زنی که از صحبت کردن با او راضی نباشد، یا اسب و خدمتکار، که باید آنها را با فروختن و طلاق دادن و عوض کردن یا مانند آن رها کند.
گروهی دیگر می گویند: بدیمنی خانه در کوچکی آن و همسایهی ناباب و اذیت و آزار آنان است، و بدیمنی زن در نازایی، بدزبانی و مشکوکی اوست و بدیمنی اسب در آن است که با آن کارزار نشود، و نیز گفتهاند: بدیمنی اسب گران بهایی آن است. و در مورد خدمتکار آمده است که بدیمنی او در بداخلاقی و بی تعهّدی نسبت به کاری است که بر عهدهی او گذاشته شده است، و نیز گفتهاند منظور از بدیمنی در این جا ناهماهنگی و عدم توافق است.
عدهای از دهریّون به همین بهانه حدیث «لا طیرة» را آماج حملات اعتراضآمیز خود قرار دادهاند.
ابن قتیبه و دیگران در پاسخ آنها گفتهاند: این مخصوص حدیث «لا طیرة» است مگر در این سه مورد.
قاضی میگوید: برخی فقها نقطهی اشتراک موارد مذکور در این احادیث را سه چیز میدانند:
۱- آنچه ضرری از آن ناشی شده باشد، و عادت ویژه یا عمومی نداشته باشد، که به آن اهمیت داده نمیشود، و شارح توجه به آن را منع کرده است و آن فال بد است.
۲- آنچه که از آن به عموم ضرر رسانده واقع می شود ولی به آن اختصاص ندراد، و به ندرت پیش میآید، مانند وبا که بر آن وارد نمیشوند و از آن بیرون نمیروند (یعنی جایی که وبا هست نباید رفت، و اگر در آن شهر بودهاند نباید به شهری دیگر بروند).
۳- آنچه که خصوصی است و نه عمومی مانند خانه و اسب و زن، در این مورد رهایی از آن جایز است. [۳۵۴]
اما آنچه علامه ابن قیم تحقیق کرده است: «این است که خبر دادن پیامبر به بدیمنی در این سه مورد به معنای اثبات فال بد نیست، بلکه مقصودش این است که خداوند چیزهایی بدیمن را میآفریند که برای کسی که به آن نزدیک می شود شوم است، و چیزهایی نیز میآفریند که بدیمنی و بدی به او نمیرساند، درست مانند این که خداوند به پدر و مادری فرزند مبارکی عطا می کند که در چهرهی او آثار نیکی را ببینند، و به خانوادۀ دیگری فرزندی میدهد که آثار بدی در صورتش پیداست، همین طور است دوستی و محبت که انسان بدست می آورد، خانه و زن و اسب نیز همین گونه اند.
خداوندی که نیکی و بدی و مبارکی و نحسی را آفریده است، برخی از این کالاها را نیز مبارک و خوشیمن آفریده و خوشبختی کسی را که به آنها نزدیک میشود با دستیابی به نیکی و برکت، مقدر کرده است، همچنین عدهای از آن را نحس و نامیمون خلق کرده که هرکس به آن نزدیک شود، بدیمنی او را فرا میگیرد. تمام این موارد بنا به تقدیر الهی است، همان طور که دیگر سبب ها را آفریده و آن را به مسبب های ضد و مختلف آن ربط داده است، او مشک و بوی خوش را از روح های پاک آفریده و لذت آن را به هرکس به آن نزدیک بشود چشانده است. تفاوت این دو با حس درک میشود، دربارهی خانهها و زنان و اسب ها نیز به همین گونه است، این یک نوع است، فال بد نیز یک نوع.
[۳۵۳] بخاری و مسلم روایت کردهاند، نیز نگاه کنید به جامع الاصول (٧/۶۳۱) [۳۵۴] شرح نووی بر صحیح مسلم (۱۴/۲۲۱)
انسس نقل می کند که شخصی گفت: ای پیامبر خدا! ما در خانهای بودیم، پس از مدتی زندگی تعدادمان زیاد شد، دارایی و اموال مان نیز افزایش یافت، سپس به خانهی دیگری رفتیم، اما در آنجا تعدادمان کمتر و مال و داراییمان نیز کمتر شد، رسول خداص فرمود: «ذروها ذمیمة» در حالی که نکوهش شده آن را رها کنید. [۳۵۵]
امام مالک در مؤطا از ابوسعید نقل می کند که: «زنی نزد رسول خدا آمد و گفت: با خانوادهیی پرجمعیت و اموالی فراوان در خانهای سکونت کردیم، تعدادمان کم شد و مال و دارایی از بین رفت. رسول خدا ص فرمود: «عوها ذمیمة» در حالی که نکوهش میشود آن را ترک کنید.
ابن اثیر دربارهی جمله «عوها ذمیمة» می گوید: یعنی رهایش کنید در حالی که از آن به بدی یاد می شود، و پیامبر تنها به این خاطر آنها را به ترک خانه سفارش کرد که گمان می کردند به سبب آن خانه و سکونت در آن دچار مصیبت و تنگدستی شدهاند، پس اگر از آن خانه بروند عامل آن وهم و گمان از بین میرود و شبهه و خیال باطلی که در درونشان ایجاد شده، برطرف میگردد. والله أعلم. [۳۵۶]
[۳۵۵] سنن ابوداود، (۴/۲۶) شمارهی حدیث(۴/۲۶) [۳۵۶] جامع الاصول، (٧/۶۴۱)
هواپیمای نحس
یکی دیگر از شواهد شومی سواری ها، حادثهای بود که برای یک هواپیمای بزرگ مسافربری دارای چهار موتور از نوع «لوکهید کونستللینس» پیش آمد. در ماه ژوئیهی سال ۱٩۴۵ زنجیرهی بدیمنی آن هواپیما با اتفاقی که یکی از کارگزاران حفاظت، از آن قربانی شد، آغاز گشت. داستان بدین ترتیب بود که کارگر به یکی از موتورهای هواپیما نزدیک شد تا آن را تمیز کند، موتور چرخید و او را کُشت. یک سال بعد در ٩ ژوئیه ۱٩۴۶ خلبان همان هواپیما «آرثرلویس» در حالی که در کابین خلبانی بود و هواپیما از بالای آتلانتا میگذشت، بر اثر سکتهی قلبی مرد. سپس یک سال پس از آن، در ٩ ژوئیهی ۱٩۴٧ یکی از موتورهای هواپیما اندکی پس از بلند شدن آن منفجر شد و باعث ایجاد آتشسوزی در اتاق خلبانی شد که نزدیک بود به حادثهی مرگباری منجر شود، اما خلبان و دستیارش به شکلی معجزهآسا فرود آمدند. یک سال بعد، سال ۱٩۴۸بیخطر و بدون حادثه سپری شد، اما در روز ۱۰ ژوئیهی ۱٩۴٩ هواپیما در نزدیکی شیکاگو سقوط کرد و تمام سرنشینان آن کشته شدند.
اتومبیل نحس
یکی از نمونههای مشهور بدیمنی حادثهای بود که برای ماشین ارشیدوق «فرانس فردیناند» ولی عهد اتریش و مجارستان پیش آمد. که دانشجوی صربستانی در سال ۱٩۱۴ در هنگام سوار شدن بر اتومبیلش در شهر سارایوگو او را ترور کرد و همسرش نیز در همان حادثه جان باخت، برابر این حادثه جنگ جهانی اول رخ داد.
پس از جنگ فرماندهی ارتش اتریش ژنرال «بوتیوریک» اتومبیل را غصب نمود. چند هفته بعد در «فالجینو» به شدت شکست خورد و با خواری به وِیَن بازگشت، و نتوانست آن خواری و رسوایی را تحمل کند، سرانجام دیوانه شد و مُرد.
مالک بعدی آن اتومبیل، پلیسی از ارتش اتریش و از هیأت ستاد «بیوتریک» بود. پس از نه روز سپری شدن تصادف نمود و دو نفر کشاورز را کُشت، سپس خودش به درختی برخورد کرد و گردنش شکست.
در پایان جنگ حاکم یوگسلاوی مالک آن ماشین شد، در طول چهار ماه، چهار حادثهی بین راهی برایش پیش آمد، در آخرین آنها بازویش را از دست داد و اتومبیل را به یک پزشک فروخت. شش ماه پس از این معامله آن اتومبیل نحس را در گودالی بزرگ پیدا کردند که پزشک در داخل آن تکه تکه شده بود. سپس آن اتومبیل به یک بازرگان ثروتمند زیورآلات رسید، طولی نکشید که پس از یک سال خودکشی کرد. پزشکی دیگر آن ماشین را خرید، اما او نسبت به آن بدبین شد، از این رو با ضرر زیادی آن را به ورزشکار سویسی ماهر در مسابقات اتومبیلرانی، فروخت. مالک جدید در مسابقهای در کوههای آلپ در ایتالیا، بر اثر برخورد ماشین با دیوار کشته شد. پس از او مالک بعدی کشاورزی صربستانی بود. او نیز بر اثر حادثهای در داخل اتومبیل جان باخت، اما آخرین مالک آن ماشین نامیمون صاحب یک «گاراج اتومبیل ها» به اسم «تیبور هیرشفیلد» بود. او روزی همراه شش نفر از دوستانش از یک جشن عروسی بر میگشتند. هیروشفیلد خواست از خودرویی سبقت بگیرد، که اتومبیل از جاده منحرف و وارونه گشت، خود و چهار نفر از دوستانش کشته شدند، از آن پس انگار شناسنامهی آن اتومبیل با آن همه تصادفات و حوادث پر شده بود سرانجام به یک موزه در وین منتقل شد و هنوز در آنجا نگهداری میشود.
کاخ نحس
مثال دیگری برای منازل مسکونی که برای ساکنانش بدشانسی به ارمغان آورده، قلعهی «میرامار» در نزدیکی «تریستا» است. این قصر را «فرانز جوزیف» امپراطور اتریش در اواسط سدهی نوزدهم بنا نهاد، اما او هرگز در آن زندگی نکرد. گویا نخستین کسی که در آن ساکن شد «ارشیدوک ماکسیمیلیان» بود که بعدها امپراطور مکزیک شد و در مقابل جوخهی آتش کشته شد، همسرش نیز به بیماری جنون دچار گشت. پس از آن امپراتور «الیزابت» و پسرش شاهزاده «رودلف» وارد آن کاخ شدند. در سال ۱۸۸٩ «رودلف» معشوقهاش «ماری فیتیرا» را در داخل کاخ «میرامار» به قتل رساند و خود نیز در برابر جسدش خودکشی کرد. در سال ۱۸٩۸ امپراتور الیزابت توسط یک شورشی ایتالیایی که معتقد به جدایی ایتالیا از اتریش بود، ترور شد. نفر بعدی از ساکنان قصر، پسر عموی رودلف «ارشیدوک فرینسیس فردیناند» و مالک همان اتومبیل بدیُمنی بود که در سال ۱٩۱۴ با آن کشته شد و همانطور که اشاره کردیم منجر به جنگ جهانی اول شد. در پایان جنگ، دوق «اوستا» برای اقامت در «میرامار» به آنجا رفت اما این دوق اتریشی در اردوگاهی بریتانیایی در دوران جنگ جان باخت. سپس به ترتیب دو نفر از ژنرالهای انگلیسی در خلال اشغال ایتالیا از سوی متحدین در کاخ اقامت گزیدند، و هردو یکی پس از دیگری بر اثر سکتهی قلبی به کام مرگ فرو رفتند، تا پس از آن، قلعهی «میرامار» به موزه تبدیل شد!
پیامبر خداص به مسلمانان دعایی آموخته است که هنگام ازدواج یا انتخاب خدمتکار یا خریدن چهارپایی خدا را با آن بخوانند. بخاری در «آفریدن اعمال بندگان» و نسائی در «کارهای روز و شب» و ابن ماجه در سننش و حاکم- که آن را تصحیح کرد و ذهبی و بیهقی و بغوی در «شرح السنه» با او موافقت کردهاند و از عمرو بن شعیب از پدرش و او از جدش از پیامبر خداص روایت میکنند که فرمود: «وقتی با زنی ازدواج میکنید یا خدمتکاری میخرید، بگویید: خدایا! خیر و نیکی او و آنچه او را بر آن سرشتهای را، از تو میخواهم، و از بدی او و بدی آنچه در سرشتش نهادهای، به تو پناه میبرم، و هنگامی که شتر می خرید بالای کوهانش را بگیرید و همین دعا را بخوانید». [۳۵٧]
[۳۵٧] القول السدید فی تخریج أحادیث تیسیر العزیز الحمید: (۱۵۸) اسناد آن حسن است، و نووی در اذکار آن را آورده، حافظ عراقی نیز گفته است: اسنادش خوب است.
فال کلمهی نیکویی است که انسان آن را میشنود و خوشحال میشود.
ابن اثیر میگوید: «فال، در اصل با همزه است و گاهی تلیین میشود و آن چنین است که مثلاً شخص بیمار از دیگری بشنود که میگوید: ای سالم، یا طالب علم، و از دیگری می شنود که میگویند: ای یابنده؛ و چنان به خیالش آید که از بیماری نجات مییابد و گمشدهاش را پیدا میکند. از این رو منتظر درستی این مژده میماند، و بدان خودش را شاد میکند، زیرا با گوینده سازگار است.
از این ریشهی فال میتوان گفت: «تفاءلتُ» یعنی به فال نیک گرفتم. [۳۵۸]
پیامبر این گونه برخوردها را میپسندید. در حدیثی که بخاری و مسلم از انس بن مالک نقل میکنند، آمده است که پیامبر خدا ص فرمود: «لَا عَدْوَى وَلَا طِيَرَةَ وَيُعْجِبُنِي الْفَأْلُ قَالُوا وَمَا الْفَأْلُ؟ قَالَ كَلِمَةٌ طَيِّبَةٌ»انتقال بیماری (واگیر بودن آن) و فال بد درست نیست، اما از فال خوشم میآید، پرسیدند: فال چیست؟ گفت: یک کلمهی زیبا و خوب.
بخاری نیز مثل این مطلب را ذکر کرده است و میگوید: «وَيُعْجِبُنِى الْفَأْلُ الصَّالِحُ الْكَلِمَةُ الْحَسَنَةُ» فال را میپسندم: کلمهی زیبایی است) همچنین مسلم مانند این حدیث نقل کرده و میگوید: «وَيُعْجِبُنِى الْفَأْلُ: الْكَلِمَةُ الْحَسَنَةُ، كَلِمَةٌ طَيِّبَةٌ» فال را دوست دارم، سخن زیبا سخن پاک است) [۳۵٩].
انس س می گوید: پیامبر خدا ص دوست داشت وقتی برای کاری بیرون میرفت بشنود که میگویند: ای راشد (راهنما)، ای نجیح (پیروز). ترمذی گفته: که این حدیث حسن، غریب و صحیح است. [۳۶۰]
چه بسا کسی بپرسد تفاوت فأل و فال بد چیست؟ و راز پسندیده بودن اولی و ناروا بودن دومی چیست؟ ابن اثیر به چنین سؤالهایی پاسخ داده است، آنجا که میگوید: «فال در مواردی است که در واقع شدن آن خیر باشد، و ظاهرش خوب و باعث شادمانی باشد، اما فال بد تنها در امور بد است. پیامبر فال را پسندیده است، زیرا هرگاه مردم از خداوند امید فایدهای داشته باشند سلامتاند و اگر به آنچه امید داشتند، دست نیابند، در عوض در امیدواری به خداوند و درخواست از او درست عمل کردهاند، علاوه بر این که امیدواری آنها بهترین دستاویز رسیدن به اهداف است. برای درک این موضوع کافی است دقت کنیم که انسان با قطع امید از خداوند، دچار بدی و بدی میشود.
اما فال بد بدگمانی و قطع امید و انتظار مصیبت و ناامیدی از برکت را در پی دارد، که این حالت نزد خردمندان نکوهیده، و از جانب شرع نهی شده است. [۳۶۱]
[۳۵۸] جامع الاصول، (٧/۶۳۸) [۳۵٩] جامع الاصول، (٧/۶۳۱) [۳۶۰] سنن ترمذی، (۴/۱۶۱) شمارهی حدیث (۱۶۱۶) [۳۶۱] جامع الاصول، (٧/۶۳۱)
با توجه به آیات و احادیث، آنهایی که ادعای غیب میکنند، گمراهند، زیرا غیب مخصوص خداست: ﴿قُل لَّا يَعۡلَمُ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ ٱلۡغَيۡبَ إِلَّا ٱللَّهُۚ﴾[النمل: ۶۵].
«بگو هیچ کس در آسمانها وزمین غیب نمیداند جز خدا».
پیامبران نیز جز آنچه خداوند به آنها گفته است، چیزی از غیب نمی دانند. خداوند به پیامبرش فرموده که: ﴿وَلَوۡ كُنتُ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ لَٱسۡتَكۡثَرۡتُ مِنَ ٱلۡخَيۡرِ وَمَا مَسَّنِيَ ٱلسُّوٓءُۚ إِنۡ أَنَا۠ إِلَّا نَذِيرٞ وَبَشِيرٞ لِّقَوۡمٖ يُؤۡمِنُونَ١٨٨﴾[الأعراف: ۱۸۸].
«اگر غیب میدانستم نیکی ها و سود زیادی جمع میکردم و هیچ بدی به من نمیرسید. اما من تنها یک هشداردهنده و مژدهدهنده به کسانی هستم که ایمان دارند».
جن ها نیز غیب نمیدانند، زیرا وقتی که خداوند روح سلیمان را در حالی که ایستاده و بر عصایش تکیه داده بود، گرفت و جن ها به او مینگریستند و مشغول انجام کارهای سخت بودند، گمان میکردند، سلیمان زنده است تا این که حشرات و جانداران عصایش را خوردند و او بر زمین افتاد، آن گاه جن ها فهمیدند که سلیمان وفات کرده است از این رو مردم دریافتند که جن ها از غیب اطلاعی ندارند:
﴿فَلَمَّا قَضَيۡنَا عَلَيۡهِ ٱلۡمَوۡتَ مَا دَلَّهُمۡ عَلَىٰ مَوۡتِهِۦٓ إِلَّا دَآبَّةُ ٱلۡأَرۡضِ تَأۡكُلُ مِنسَأَتَهُۥۖ فَلَمَّا خَرَّ تَبَيَّنَتِ ٱلۡجِنُّ أَن لَّوۡ كَانُواْ يَعۡلَمُونَ ٱلۡغَيۡبَ مَا لَبِثُواْ فِي ٱلۡعَذَابِ ٱلۡمُهِينِ١٤﴾[سبأ: ۱۴].
«تا این که مرگ را برای او مقّدر کردیم، و آنها نفهمیدند تا زمانی که حشرات زمین از عصایش خوردند و او بر زمین افتاد، آنگاه فهمیدند و آرزو کردند که کاش از غیب خبر داشتند و آن عذاب خفت بار را تحمل نمیکردند».
پیامبر اسلام کاهنان را نکوهش کرده و جادوگری را حرام قرار داده و مراجعه کنندگان به آنها را گناهکاران بزرگ معرفی کرده است.
پیشگویان، رمالان و طالع بینان از این قبیل بودند. در صحیح مسلم از یکی از زنان پیامبر نقل شده است که پیامبر خدا ص فرمود: «مَنْ أَتَى عَرَّافًا فَسَأَلَهُ عَنْ شَيْءٍ لَمْ تُقْبَلْ لَهُ صَلاَةٌ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً» هرکس نزد پیشگویی برود از او چیزی بپرسد، نماز چهل شبش قبول نیست». [۳۶۲]
همچنین در صحیح مسلم از معاویه بن حکم سلمی روایت شده که پرسیدم: ای رسول خدا! ما در دوران جاهلیت به کاهنان مراجعه میکردیم، پیامبر فرمود: «فلا تأتوا الکُهّان» پس دیگر پیش آنها نروید. گفتم: بعضی چیزها را به فال بد میگرفتیم. فرمود: آنها چیزهایی بودند که شما در درون خود مییافتید، پس نباید مانع شما بشوند». [۳۶۳]
از عمران بن حصین روایت شده: «هر کس بدفالی کند، یا برای او انجام شود، یا غیبگویی کند، یا برایش پیشگویی کنند، یا جادو کند یا برایش جادو کنند، از (امت) ما نیست، و هرکس پیش غیبگو برود و او را تصدیق کند، به آنچه بر محمد نازل شده کفر ورزیده است». [۳۶۴]
همچنین میگوید: «کاهن کسی است که با دلایل مختلف ادعای اطلاع از امور غیب دارد، از این رو به چندین نوع تقسیم شده است: طالعبین، که با برآمدن و فرو شدن ستارهها از آینده خبر میدهد، رمال که با شن و سنگریزه کار میکند و پیشگو که ادعا میکند در میان جن ها دوستی دارد که او را از رویدادها باخبر میکند. همهی این موارد از دیدگاه شرع مذموم و نکوهیده است و خود و تصدیق کنندهی آنها نیز محکوم به کفرند. در «بزازیه» آمده است: شخص با ادعای علم غیب یا مراجعه به کاهن و تصدیق آن پا به دایرهی کفر گذاشته است. در «تتارخانیه» نیز چنین آمده است که: کسی که بگوید من از اموال سرقت شده خبر میدهم یا خبرهایی که جن به من گفته، بازگو میکنم، آن شخص کفر ورزیده است». [۳۶۵]
در مذهب حنبلیها غیبگو و پیشگو مانند جادوگری هستند که با کهانت و پیشگویی پای در دایرهی کفر نهاده و بدان جرم کشته می شوند. اما آنها روایت دیگری از امام احمد دارند که ابن عقیل بدان عمل کرده و بر اساس آن، عملشان کفر نیست.
در «الترغیب» آمده است: از نظر دوستان حکم کاهن و طالع بین با جادوگر یکسان است. ابن عقیل معتقد است که اگر فردی بگوید: با گمان و زیرکی به راز چیزی پی بردم، تنها فاسق شده است. [۳۶۶]
اما در حقیقت کاهنان و پیشگویانی که ادعای علم غیب دارند، اگر از دوستان شیطان که بر آنها فرود میآیند، باشند، کافرند. خداوند میفرماید:
﴿هَلۡ أُنَبِّئُكُمۡ عَلَىٰ مَن تَنَزَّلُ ٱلشَّيَٰطِينُ٢٢١ تَنَزَّلُ عَلَىٰ كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٖ٢٢٢ يُلۡقُونَ ٱلسَّمۡعَ وَأَكۡثَرُهُمۡ كَٰذِبُونَ٢٢٣﴾[الشعراء: ۲۲۱-۲۲۳].
«آیا به شما خبر بدهم شیاطین بر چه کسانی وارد میشوند، بر هر فتنهگر گناهکاری، گوش فرا می دارند و بیشترشان دروغگویند» همچنین قرآن تأکید کرده است که شیاطین بر کسانی که وارد شوند، آنها دوست شیاطین اند:
﴿وَإِنَّ ٱلشَّيَٰطِينَ لَيُوحُونَ إِلَىٰٓ أَوۡلِيَآئِهِمۡ﴾[الأنعام: ۱۲۱].
«به تحقیق شیاطین به دوستانشان وحی میکنند». و طبق آیات قرآنی دوست دار شیطان، نمیتواند دوست رحمان نیز باشد:
﴿وَمَن يَتَّخِذِ ٱلشَّيۡطَٰنَ وَلِيّٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِ فَقَدۡ خَسِرَ خُسۡرَانٗا مُّبِينٗا١١٩﴾[النساء: ۱۱٩].
«هرکس به جای خداوند شیطان را به دوستی برگزیند، به حقیقت سخت زیان دیده است».
گرچه مدعیان علم غیب از زمرۀ کسانی هستند که برای مردم شیادی میکنند و با گمان و تخمین سخنانی به مردم میگویند، اما آنها با این ادعا که از طریق خط کشیدن بر شن، نگریستن به دست و فنجان و مانند آن قدرت اطلاع بر امور غیب را دارند، مردم را فریب میدهند. پس بدون شک این اشخاص از راه درست منحرف شده و سزاوار تنبیه و نکوهش اند، و تا زمانی که معتقد به جایز بودن آن کار نباشند آنها را کفر نمیدانیم.
حکم کسانی که به کاهنان مراجعه میکنند نیز چنین است. اگر به طور قطع معتقد به مباح بودن کهانت باشند و آنچه را کاهن میگوید، تصدیق کنند، این کفر است، زیرا کلام خداوند را در اینکه فرموده تنها خودش از امور غیب باخبر است، خدشهدار میکنند. قرآن مجید میفرماید:
﴿قُل لَّا يَعۡلَمُ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ ٱلۡغَيۡبَ إِلَّا ٱللَّهُۚ﴾[النمل: ۶۵].
«بگو در میان آسمانها و زمین هیچ کس از غیب نمیداند جز خدا».
و ﴿عَٰلِمُ ٱلۡغَيۡبِ فَلَا يُظۡهِرُ عَلَىٰ غَيۡبِهِۦٓ أَحَدًا٢٦ إِلَّا مَنِ ٱرۡتَضَىٰ مِن رَّسُولٖ﴾[الجن: ۲۶-۲٧].
«آگاه از جهان ناپیدا تنها اوست و هیچ کس را بر غیبش مطلع نمیکند، مگر فرستادهیی که خود بخواهد».
و ﴿۞وَعِندَهُۥ مَفَاتِحُ ٱلۡغَيۡبِ لَا يَعۡلَمُهَآ إِلَّا هُوَۚ﴾[الأنعام: ۵٩].
«اسرار غیب پیش خود اوست جز خداوند کسی آن را نمیداند».
از شیخ محمد بن ابراهیم دربارهی این حدیث که: «هرکس نزد کاهنی برود و سخنانش را تصدیق کند، به آنچه بر محمد نازل شده کفر ورزیده است» پرسیده شد که آیا با این کفر فرد از اسلام خارج میشود؟
وی پاسخ داد: «علما در این مسأله اختلاف نظر دارند، برخی گفتهاند او را از اسلام خارج نمیکند، بلکه در شمار مسلمانان سرکشی خواهد بود که گناهان بزرگی دارند، و گرنه اگر کافر میشد، پیامبر با تهدید چهل روز (در اصل شب. م) نماز دربارهی او سخن نمیگفت - منظور این فرمودهی پیامبر است (نماز چهل روزش قبول نیست). عدهای دیگر بر این باورند که: این حدیث در زمرهی حدیثهایی است که در برگیرندهی تهدید است، به همان ترتیب که آمده از آن میگذرند و به تأویل آن نمیپردازند، این نظر احمد و عموم پیشینیان است، زیرا در جلوگیری از جرم رساتر است.
دیدگاه اول تأویل نیست، بلکه تأدب در معنی با لفظ است، اما دومی تأدب با لفظ است و هردو درست هستند.
سپس چنین ادامه داد: «اما بهتر این است به کسی که گمان میرود موافق با خوارج است، گفته شود: از دین خارج نشده است، که این بیان حکم او میباشد، زیرا خوارج ادعا کردند این شخص و امثال او دلیل تکفیر سرکشان از میان امت محمد است. و اگر از این که کسی او را به تکفیر سرکشان متمایل کند، وضعیت در امان باشد – مثل آنچه ذکر شد- گفته میشود، آزاد میگردد.
همچنین طالع بین و رمال این گونهاند، اما عدم کفر آنها تا زمانی است که معتقد به مباح بودن آن نباشند، اگر معتقد به اباحت آن باشند، مرتد به شمار میآیند، چون دلیل آن در شریعت مشخص است. زیرا این کار به مطیع و خوار شدن در برابر شیاطین و بهرهمند شدن شیاطین از آنها وابسته است. و اگر ادعا نکند که غیب میداند، یا مدعی دخالت در وجود در بعضی وقتها نباشد، به همان ترتیب است. بسیاری از آنها یا بیشترشان، از ادعای علم به امور غیب باز نمیآیند.
بر چنین افرادی حد تعزیر زده میشود تا خود و امثال آنها از این کارها بازداشته شوند، سپس رها میگردند. تعزیر و حکم آن مربوط به امام ناظر به امور شریعت میباشد، اگر جرمش قتل باشد، به ویژه کسی که مشهور باشد، کشته خواهد شد. [۳۶٧]
اما حدیثی که مسلم در صحیحش از معاویه بن حکم سلمی نقل میکند، به دیدگاه تحریم کهانت و پیشگویی ایراد وارد کرده است. «كَانَ نَبِيُّ مِنَ الأَنْبِيَاءِ يَخُطُّ فَمَنْ وَافَقَ خَطَّهُ فَذَاكَ» یکی از پیامبران در زمین خط میکشید، و هرکس موافق آن میشد، بسیار خوشحال کننده بود». [۳۶۸]
علما در معانی این حدیث اختلاف نظر دارند. معنای درستش این است که هرکس موافق خطش باشد، برای او مباح است، اما هیچ راهی برای اطلاع یقینی از موافقت با آن نداریم، از این رو مباح نیست، بنابراین آن حرام است، چون جز با حاصل شدن یقین به موافقت مباح نمیشود، البته یقین دارم که حاصل نمیشود.
پیامبر ص به این خاطر فرمود: «هرکس موافق خطش است ایرادی ندارد» بدون این که کلمهی «موافقت» را ذکر کند و نگفت: حرام است، تا کسی نپندارد که این نص شامل آن پیامبری هم میشود که در شن خط میکشد، و بدین شکل رسول گرامی احترام به آن پیامبر را همراه با بیان حکم در حق ما نگه داشت.
[۳۶۲] صحیح مسلم (۴/۱٧۵۱) شمارهی حدیث (۲۲۳۰) [۳۶۳] صحیح مسلم (۴/۱٧۴۸) [۳۶۴] بزاز با اسناد روایت کرده است و در الترغیب اثر حافظ منذری: (۴/۳۳) آمده است. منذری گفته است: اسناد آن خوب است. [۳۶۵] حاشیه ابن عابدین (۴/۴۴۲) [۳۶۶] نگاه کنید: المغنی (۸/۱۵۵) والإنصاف (۱۰/۳۵۱) و المقنع (۵۲۴۱۳) [۳۶٧] فتاوی و رسایل محمد بن ابراهیم (۲۱/۱۶۵) [۳۶۸] صحیح مسلم (۴/٧۶٩)
جادوگران در طول روزگاران به کتابهایی که دربارهی سحر و جادو نوشته شده بود، مراجعه میکردند و این گمراهی که بندگان را با آن دچار خسران میکردند، را از آن کتابها میگرفتند. اما این کتابها به دو سبب منتشر نشدند:
۱- به خاطر این که جادوگران نسبت به چاپ و پخش این کتابها در میان مردم هیچ رضایتی نداشتند و مانع میشدند.
۲- بسیاری از مردم منتشر کردن این کتابها و نگهداری آنها را به فال بد میگرفتند.
اما برخی کتابخانههای عمومی در کشورهای مختلف شماری از این کتابها را از خطر نابودی نجات داده و نگهداشتهاند، ولی کسی جز پژوهشگران و متخصصان آن هم در شرایط ویژه اجازهی دسترسی به آنها را ندارند.
کتابهای تألیف شده در موضوع سحر و جادو بر دو نوع اند: بخشی به موضوع جادو و جادوگری میپردازد، و این که انسان چگونه میتواند جادوگر شود. این کتابها برای صاحبان آن مانند مصحفها برای مسلمانان است. در این کتابها شیوهی زندگی و چگونگی غذا و نوشیدنی و لباس و روابط با مردم و تلاشهای شخص را مشخص میکند و در حقیقت شیطان تمام این موارد را تعیین میکند تا بشر را بندهی ذات پلید خود بگرداند. اینها همان کتابهایی هستند که داشتن و خواندن و انتشار آن ممنوع است.
بخشی دیگر کتابهایی هستند که به موضوع سحر و جادو و شناختن حقیقت و بیان تباهی آن و گمراهی جادوگران میپردازد مانند همین کتابی که شما مشغول خواندن آن هستید.
از جمله کتابهای نوع اول «إلایضاح والبساتین لأرواح جن والشیاطین» و «بغیة الناشد ومطلب القاصد على طریقة العبرانین» و «الجمهرة ورسائل ارسطو» و کتاب «الوقوفات على طریقة الیونانیین» و «اعمى»به روش عبرانیها و «مرأة المعاني في إدراك العالم الإنساني» به شیوهی هندیهاست، حاجی خلیفه این کتابها را در «کشف الظنون» این کتابها را ذکر کرده است.
همچنین کتاب «الفلاحه النبطیة» از ابن وحشیه، دربارهی اوضاع مردم بابل و «مصاحف الکواکب السبعة» و «طمطم الهندي» و نیز از کتابهای جابر بن حیان و «غایة الحکیم» از محمد مجریطی اندلسی را میتوان نام برد.
ابن خلدون این کتابها را در مقدمهاش آورده و اضافه کرده است که کتاب «غایه الحکیم» مجموعه قوانین این علوم است که در آن به تمامی، روشهای مختلف آن تشریح شده است.
محمد محمد جعفر نیز تعدادی را زمینهی کتاب نام میبرد که دروغگویان در غرب در اختیار داشتهاند و میگوید: نخستین کتاب در زمینهی سحر و جادو، کتابی است که جادوگر «زورستر» نوشته است و این کتاب اولین مرجع جادوگران است.
در کتابخانهی «ترسانه» در پاریس مصنفی دربارهی سحر و جادو وجود دارد که هیچ نسخهی دیگری از آن در جایی دیگر یافته نمیشود. نام این کتاب «اسرار سحر ابراThesecret magic of abra» و مؤلف آن «ملینMelin» جادوگر است. محمد محمد جعفر معتقد است این جادوگر کتابش را با الهام از مؤلفات جادوگری یهودی بنام «إبراهام» گرفته که آن را در سال ۱۴۶۸ برای فرزندش «یافح» نگاشته است.
از بزرگترین کتابهای سحر و جادوگر که یهودیان از آن استفاده میکنند کتاب «کباله» است که کتاب خطی و دست نوشته به زبان عبری و در ده مجلد است. یهودیان که این کتاب را در اختیار دارند به هیچ کس اجازه نمیدهند آن را بخوانند. از دیگر کتابها در موضوع سحر، کتاب «الحکیم» از فرانسیس بارت است.
از دورانهای بسیار دور جادوگران و گمراهان این کتاب را که به ناحق و ناروا «حکیم» نامیدند، به پیامبر خدا سلیمان نسبت میدادند. این کتاب در دروهی امپراتور «فسباسیان» رواج داشته است و سرشار از افسونهای مخصوص احضار جن و شیاطین است.
«فلافیوس ژوزیفوس» (Flavius. Jozephus) تاریخ نگار معروف آن دوران، میگوید: این کتاب در اختیار یک نفر یهودی به نام «عازار» بوده است، توانسته بود در حضور امپراطور «فسباسیان» چند نفر را که جن زده بودند، شفا دهد. بدین ترتیب که حلقههایی با نقشهایی ویژه بر آن که سلیمان به همین منظور درست کرده بود، در بینی آنها میگذاشت، آن گاه همزمان عبارتهایی که سلیمان در این کتاب ذکرکرده بود، میخواند.
با گذشت زمان دعاها و افسونهای سحری بسیار زیادی بر این کتاب افزوده شد. شاید این کتاب هستهی اصلی کتاب «مفاتیح سلیمان» باشد که در قرون وسطی شهرت یافت و به نام Cia vicule de salamon معروف بود.
نویسندهها در دوران مختلف از کتابهای سحر جادو منسوب به سلیمان سخن راندهاند. در قرن یازده میلادی نویسندهی یونانی «میخاییل سللوسMichael psellus» از رسالهای دربارهی جن و خواص سنگها صحبت کرد و گفت: نویسندهی این کتاب سلیمان حکیم است. در قرن سیزدهم یک تاریخ نویس بیزانسی دیگر در تاریخ امپراتور «مانویل کومنینوسManuel Comnenus» از کتابی در زمینهی سحر و جادو صحبت کرده است که شاید همان کتاب «مفاتیح سلیمان» است که ذکر شد. وی گفته است این کتاب در اختیار هارون اسحاق مترجم امپراتور بوده است و هرکس این کتاب را بخواند میتواند لشکرهایی انبوه از جن و شیاطین را فرا خواند.
به نظر میرسد این کتاب در قرن سیزدهم از دنیای بیزانسی به دنیای لاتینی برده شده است.
روایتها حاکی از این است هنگامی که پاپ «هنوریوس» سوم که به جای پاپ «اینوست» سوم در سال ۱۲۱۶م حاکم شده، نسخهی جدیدی از این کتاب تهیه کرد و به همین خاطر به سحر و شعبده متهم شد. همانطور که به این پاپهها «لیوی سوم، جان بیست و دوم و سلفستر دوم» نیز چنین اتهاماتی وارد شد.
«روجر باکون» راهب نامدار که در سال ۱۲٩۴م وفات یافت دربارهی کتابهای سحر منسوب به سلیمان حکیم اطلاع وافی داشت، اما او معتقد بود به خاطر فضل و حکمت این پیامبر، نسبت این کتاب به او صحت ندارد. در حدود سال ۱۳۵۰م پاپ «اینوست ششم» دستور داد کتاب بزرگی در موضوع سحر و جادو به بنام «کتاب سلیمان» سوزانده شود. میگفتند این کتاب مملو از قواعد و افسونهای ویژهی احضار جن بود.
از یادداشتها و اشارههای مختلفی که مورخان مسیحی در دورههای مختلف بر جای گذاشتهاند، چنین میتوان نتیجه گرفت که کتاب سحری که منسوب به سلیمان بود در کتابخانههای اروپا وجود داشت، اما چه بسا این کتاب از مسالک و شعایری یهودی بوده باشد که بعضی از آن منسوب به سلیمان بود و برخی دیگر به دورههای دیگر غیر از دوران سلیمان بر میگشت. محتوای کتاب بیانگر عبارتها و افسونهای سحری بسیار قدیمی برای احضار جن بود که با زبان میخی بر لوحهای «نینوی» نقش شده بود.
با نزدیک شدن به پایان قرون وسطی، نسخههای خطی زیادی از این کتاب در اروپا منتشر شد. دانشمندان دوران نهضت با جدیت به این کتاب اهتمام ورزیدند و نخستین نسخهی چاپی آن در سال ۱۶۲٩م تهیه شد. از آن پس بارها این کتاب به زیور طبع آراسته شد.
با این وجود این نسخههای چاپی از منظر عملیات اجرایی هیچ ارزشی نداشت، زیرا رسم چنان بود که جادوگری که خود و هنرش را محترم میشمارد، بایستی نسخهای از کتاب سلیمان را داشته باشد، و رعایت این شرایط بهترین تضمین موفقیت فرایند احضار جن و شیاطین است.
نویسندهی مقدمهی این کتاب آورده است که سلیمان کتاب - مفاتیح سلیمان- را به پسرش «رحبعم» واگذار کرد و این گفتگو میان سلیمان و پسر رد و بدل شد:
«فرزند «رحبعم»! به یاد داشته باش که تو گرامیترین و بالاترین موجود برای من در این دنیا هستی، و آفریدگار همهی مخلوقات هر حکمتی را در ذات من نهاده است».
رحبعم میپرسد: «من باید چکار کنم تا مانند پدرم باشم؟».
سلیمان میگوید: «فرشتهی پروردگار این راز را در خواب به من الهام کرد، من نام مقدس «یهوه» (الله) را خواندم، و از او خواستم وسیلهی حکمت را بر من ارزانی دارد، آن را در خواب به من نمایاند و گفت: سر رازها را به بهترین شکل مخفی نگه دار، زیرا امروز کسی میآید که دانشها در او پخش و به تمامی پنهان میگردد، و در شمار اباطیل در میآید، و بدان که روزت نزدیک است، در این لحظه از خواب بیدار شدم و مانند شخصی سرمست بودم، از ترس بر خود لرزیدم، به فکر این افتادم که با این قضیه چکار کنم».
سپس پادشاه سلیمان از پسرش رحبعم خواست این کتاب را با او در قبرش دفن کند. همه چیز آن گونه که سلیمان دستور داده بود انجام شد وآن کتاب همچنان مدفون بود تا این که عدهای از فیلسوفان بابل از دوستان سلیمان آن را در قبرش پیدا کردند. کتاب در صندوقی عاجی گذاشته شده بود، و آن را برداشتند. اما هیچیک از آنها نتوانستند آن را بخوانند یا حتی بخشی از آن را بفهمند، البته این به خاطر گنگی و نامفهومی الفاظ فن جادوگری بود.
در مقدمه، پس از موارد یاد شده آمده است که روزی یکی از آن فیلسوفان به نام «تزگرکTozgrec» در اتاقش نشسته بود و در تأمل و اندیشه این کتاب غرق بود که فرشتهی پروردگار بر او ظاهر گشت و خطاب به او گفت: «نگاه کن و این کتاب کوچک را بخوان، کلماتی که بر تو پنهان و نامفهوم است، شرح و توضیح آن برایت آسان میشود». تزگرک با شنیدن این کلمات بسیار خوشحال شد و به وَجد آمد و سرانجام به سراغ کتاب آمد و توانست آن را بخواند و حال آن که هیچ کس نتوانسته بود آن را بخواند، در این لحظه او با تضرع و التماس از خدا خواست که هیچ نادان مستی از آن کتاب اطلاع نیابد گفت: «من تمام کسانی را که از این کتاب باخبر شوند، به جان خود و هرچه دوست دارند و هرچه میخواهند انجام دهند، سوگند میدهم که این کتاب را ترجمه نکنند و به تفسیر آن نپردازند و حتی آن را به هیچ کس نشان ندهند، جز به داناترین و حکیمترین مردم».
پس از این مقدمه فصلهای ویژهی کارهای مقدماتی مربوط به احضار جن و شیاطین آمده است. [۳۶٩] اما باید گفت تمام این مطالب دروغ و بهتان بر آن پیامبر گرانقدر است.
اما کتابهای نوع دوم، «الأساطیر العربیة والخرافات» از دکتر مصطفی جوزو، و «الأساطیر والخرافات عند العرب قبل الإسلام» از دکتر محمد عبدالعین خان افغانی را میتوان نام برد. مؤلف کتاب دوم به خاطر همین کتاب به درجهی دکترا نایل آمد و در سال ۱٩۳۸م در قاهره آن را چاپ کرد. [۳٧۰]
و کتاب «اللعب مع الشیطان» از نویسندهی بریتانیایی «جون ریموس» چاپ سال ۱٩۸۳م نیز از این نوع است.
در بخش کتابنامهی همین کتاب، اسامی کتابهای مرجع ذکر شده است.
[۳۶٩] کشف الظنون (۲/٩۸۱) [۳٧۰] فنون السحر (۵٧۰-۵۳)
در پایان میتوان مهمترین دستاوردها و نتایج این پژوهش را به شکل زیر خلاصه کرد:
۱- سحر و جادو دنیایی شگفتانگیز است، ظاهرش زیبا ولی باطنش زشت و بدبو، حقیقت در آن با باطل و شعبدهبازی با علم آمیخته است. جادوگر بر تردستی و علم و گنگی متکی است و از شیاطین کمک میطلبد.
۲- سحر و جادوگر در تاریخ بشر انحرافی کهن و ریشه دار به شمار میآید. ملتها و اقوام در طول تاریخ با آن آشنا بودهاند و شیطان از این طریق افراد بسیاری را به جادهی گمراهی سوق داده و با جادو سرشت انسانی را فاسد و او را بندهی غیر خدا گردانده است، و در نتیجه او را به وادی ذلت و هلاکت کشانده است.
۳- در این قرن نیز سحر و جادو هنوز پا برجاست و از بین نرفته است، بلکه میتوان گفت جادوگران امروزه در زندگی بشر نقش برجستهای دارند و هنوز تلاشهای انسانی در پی اوهام جادوگران و پیشگویان و شیادان در حرکت است و با حرکت در مسیر آنها وقت و مال را به هدر میدهد و جان ها و دل ها را به تنگ میآورد.
۴- سحر و جادو علمی اکتسابی است که با آموزش و صنعت به دست میآید، و اشخاص باهوش و کند ذهن هم میتوانند به آن دست یابند. اما ممکن نیست انسانهای پرهیزگار و نیکوکار به آن روی آورند. وضعیت جادوگران خود بیانگر این مدعاست، آنها فاسقترین و پستترین انسانها هستند.
۵- سحر و جادو از مقولهی خرق عادت نیست، بلکه به عوامل پنهانی منسوب است که ما آن را نمیدانیم. گاهی رموز سحری، عمومی و معلوم است و همهی مردم آن را میدانند، با پیشرفت معلومات و دانشها، باز گاهگاهی جادوگران بر جن و شیاطین متکیاند، جن و شیاطین نیروهایی دارند که برای انسان خارق العاده به نظر میرسد.
۶- سحر و جادو حقیقت دارد، چه بسا جادوگر با سرعتی فوق العاده و غیرمعمولی از جایی به جایی دیگر میرود. گاهی جادوگر زیان میرساند و بیماری ایجاد میکند، اما قدرتش محدود است و از آن تجاوز نمیکند. مثلاً نمیتواند خورشید را متوقف کند، یا ستارهها را بیندازد یا از حرکت زمین جلوگیری کند، و زندگی را به کالبد مردهها برگرداند، یا از جمادات، موجودات زنده بیافریند. همان طور که نمیتواند انسان را به حیوان یا حیوان را به انسان تبدیل کند، و هر آن چیزی را که ایهام میکند، که از این نمونهها چیزی انجام داده، نیرنگی است که تنها در عقلهای ضعیف میگنجد.
٧- سحر و جادو ممکن است توسط جادوگری دیگر باطل شود، و چه بسیار پرهیزگاران صالحی که به خدا پناه میبرند و به حریم او راه مییابند و آن را باطل میکنند.
۸- سحر بر چند نوع است: حقیقی، خیالی و مجازی. اما بیشتر جادوگران هر سه نوع را با هم میآمیزند. جادوگر تمام قدرت و توان خود را برای فریفتن عقل بشر به کار میگیرد و گاهی آنچه به کار میبرد مهارتهای علمی و یا خیالی است. جادوگر از شیاطین هم کمک میگیرد.
٩- جادوگر تا خودش را بندهی شیطان نکند نمیتواند در سحرش پیشرفت کند، و هرچه در بندگی این مخلوق رانده شده به پیش برود، در کار جادو و جادوگری ترقی میکند، بنابراین جادوگر نفس خود را به پلیدی و فساد آغشته میکند و از شر و بدی لذت میبرد و گرایش همیشگی به آزار دادن در او افزایش مییابد.
شیطان جادوگر را به سرکشی و شرک و مخالفت با خدا و پیامبر ملزم میکند، او را به هرآنچه خداوند را به خشم میآورد امر، و از هدایت و ایمان دور میکند. با تمام دوستی و فرمانبری که جادوگر به شیطان نشان میدهد، در مواقع اضطراری که جادوگر نیازمند اوست، شیطان او را رها میکند، و چون عذاب بر او وارد میشود و سختیها او را فرا میگیرد، او را به سرنوشت هول انگیز خود میسپارد.
۱۰- سلطهی مادیگرایی در این روزگار، و شقاوت روح در اثر قطع رابطه با خدا، منجر به روی آوردن بسیاری از مردم به جادوگران شده است، تا بیماریهای روحی خود را درمان کنند و برای جانهای خسته و از پای درآمدهی خود، آسایشی بجویند، اما جز بار بیشتری از درد و مصیبتها چیزی نیافتند.
۱۱- ملتها برای پیشگیری از سحر و جادو قبل از واقع شدن آن، و برای رهایی از آن اگر پیش آمد، روشهای زیادی دارند. اما بیشتر این روشها مبنی بر پناه جستن به جادوگران است و بر کفر، شرک و گمراهی استوار است، و بهترین راهنمایی، همان است که رسول خدا ص به انسانها آموخته است و آن توسل جستن به خدا و پناه بردن به او و خواندن قرآن و دعاها و اذکار است.
۱۲- هرگونه افسونی تا زمانی که شرکآلود نباشد، جایز است.
۱۳- در هیچ شرایطی آموختن سحر و جادو یا آموزش دادن آن جایز نیست. کسانی که یاد گرفتن آن از اهل علم را روا دانستهاند، جماعتی اندک و نادرند و پیروی از آنها و عمل نمودن به دیدگاهشان جایز نیست.
۱۴- علما بر این نکته اتفاق نظر دارند که اگر سحر و جادو از نوع کمک خواستن از شیاطین و ستارهها باشد، جادوگر کفر ورزیده است، و کشتن او واجب است. اما اگر سحرش با استفاده از مهارتهای صنعتی باشد، به خاطر ایجاد آشفتگی و فساد در اندیشهی مردم، حکم تعزیر دارد. زیرا در این حالت به مردم چنان مینمایاند که توانایی کارهایی را دارد که جز خدا، دیگری قادر بر انجام آن نیست.
۱۵- صحیحترین دیدگاه در مورد توبهی جادوگر این است که اگر پیش از دستگیریاش توبه کند، پذیرفته می شود و در محضر خداوند، درِ توبه همیشه به روی همگان باز است، و هیچ کس نمیتواند مانع شود.
۱۶- جز خداوند کسی علم غیب ندارد، کمک طلبی از مدعیان غیب مانند طالع بینان و غیبگویان و پیشگویان جایز نیست. حاکمان بایستی با این نوع حقهبازی مبارزه نموده و چنین افرادی را به سختترین نوع مجازات کنند، دانشمندان نیز باید مردم را از پناه جستن به این شیادان برحذر دارند.
۱٧- بسیاری از مدعیان غیب کسانی هستند که قدرت درک بسیار بالایی دارند و بعضی از آنها از شیاطین کمک میطلبند.
۱۸- مسلمانان باید هنگام مصیبتها و گرفتاریها بر خدا توکل کنند، و به جادوگران و پیشگویان و غیبگویان پناه نبرند:
﴿وَمَن يَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِ فَهُوَ حَسۡبُهُۥٓۚ﴾[الطلاق: ۳].
«هرکس بر خداوند توکل کند برایش کافی است و از هر چیزی دیگر بینیاز میکند».
۱- آلوسی، روح المعانی، إدارة الطباعة المنیریة.
۲- ابن الأثیر، جامع الاصول، کتاب خانه حلوانی و چاپخانه ملاح، دمشق، چاپ نخست، ۱۳٩۱ هـ/۱٩٧۱ م.
۳- ابن الجوزی، زادالمسیر فی علم التفسیر، المکتب الاسلامی، چاپ نخست، ۱۳۸۴ هـ/۱٩۶۴م.
۴- ابن القیم، التفسیر القیم، جمع آوری محمد أویس الندوی، چاپ جنة التراث العربی- بیروت.
۵- ابن القیم، زاد المعاد، چاپخانه مصریه و کتابخانه آن.
۶- ابن القیم، مفتاح دار السعادة، کتابخانه صبیح، قاهره.
٧- ابن تیمیة، مجد الدین أبو البرکات، المحرر فی الفقه، دار الکتاب العربی، بیروت.
۸- ابن تیمیة، مچموع فتاوی، جمع آوری: ابن قاسم، انتشارات دولت مملکت عربستان سعودی، چاپ دوم.
٩- ابن تیمیه، إیضاح الدلالة فی عموم الرسالة، دارالطباعه المنیریه، قاهره، چاپ نخست، ۱۳۴۳هـ.
۱۰- ابن حزم، الفصل فی الملل و النحل، بیتا، بیجا.
۱۱- ابن حزم، المحلی، تحقیق: احمد محمد شاکر، المکتب التجاری للطباعة، بیروت.
۱۲- ابن خلدون، المقدمة، مکتبة المدرسة و دار الکتاب اللبنانی، بیروت، چاپ دوم، ۱٩٧٩م.
۱۳- ابن زنجله، حجة القراءات، مؤسسة الرسالة-بیروت، چاپ نخست، ۱۳٩٩هـ/۱٩٧٩م.
۱۴- ابن عابدین، حاشیة ابن عابدین، چاپ مصطفی البابی الحلبی، مصر، چاپ دوم، ۱۳۸۶ هـ/۱٩۶۶ م.
۱۵- ابن عربی، أحکام القرآن، کتابخانهی عیسی بابی حلبی، ۱۳۰٧هـ، ۱٩۶٧م.
۱۶- ابن قدامة، المغنی، مکتبة الریاض الحدیثة، ریاض.
۱٧- ابن قدامه، المقنع، مکتبة الریاض الحدیثة، ریاض، ۱۴۰۰هـ/۱٩۸۰م.
۱۸- ابن قیم، أعلام الموقعین، دارالکتب الحدیثه، قاهره، ۱۳۸٩هـ، ۱٩۶٩م.
۱٩- ابن قیم، بدائع الفوائد، دارالکتاب العربی، بیروت، بیتا.
۲۰- ابن کثیر، البدایة و النهایة، کتابخانهی معارف، بیروت، چاپ دوم، ۱٩٧۴م، ۱۳٩۴هـ.
۲۱- ابن کثیر، تفسیر ابن کثیر، چاپخانه دارالاندلس- بیروت، چاپ نخست، ۱۳۸۵ هـ /۱٩۶۶ م.
۲۲- ابن مفلح، المبدع فی شرح المقنع، المکتب الاسلامی، بیروت، چاپ نخست، ۱۳٩٩هـ/۱٩٧٩م.
۲۳- ابن هشام، السیرة النبویة، چاپخانه مصطفی البابی الحلبی، قاهره، چاپ دوم، ۱۳٧۵هـ/۱٩۵۵م.
۲۴- ابوبکر رازی، أحکام القرآن، دارالفکر للطباعه و النشر، بیتا.
۲۵- اسلام خان، ظفر،التلمود تاریخه و تعالیمه، دارالنفائس- بیروت، چاپ دوم، ۱٩٧۲ م.
۲۶- الأشقر، عمر سلیمان، أصل الإعتقاد، کتابخانهی سلفیه، کویت، بیتا.
۲٧- الأشقر، عمر سلیمان، الرسل والرسالات، کتابخانه فلاح،کویت.
۲۸- الأشقر، عمر سلیمان، القیامة الصغری، مکتبة الفلاح، کویت.
۲٩- الأشقر، عمر سلیمان، عالم الجن و الشیاطین، کتابخانه فلاح، کویت.
۳۰- اصفهانی راغب، المفردات فی غریب القرآن، چاپ: مصطفی البابی الحلبی، قاهره، ۱۳۸۱هـ/۱٩۶۱م.
۳۱- اصفهانی راغب، المفردات،چاپ: مصطفی البابی الحلبی، قاهره، ۱۳۸۱هـ/۱٩۶۱م.
۳۲- امام احمد، مسند الامام احمد، المکتب الاسلامی، بیروت.
۳۳- امام مالک بن انس، الموطأ، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، چاپخانه: کتاب الشعب.
۳۴- بدوی نجیب یوسف، التفاؤل و التشاؤم، دارالمعارف، مصر، ۱٩۶۸ م.
۳۵- التورات، چاپ انتشارات دار الکتاب المقدس فی الشرق الاوسط.
۳۶- تهانوی، محمد علی فاروقی، کشاف اصطلاحات الفنون، چاپ: الهیئة المصریة العامة للکتاب،۱٩٧۲م.
۳٧- جرجانی، التعریفات، چاپ مصطفی البابی الحلبی، قاهره، ۱۳۵٧ هـ/۱٩۳۸ م.
۳۸- جمل، ابراهیم محمد، السحر، کتابخانه القرآن للطباعة و النشر، قاهره.
۳٩- حاجی خلیفه، کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون، چاپخانه المثنی-بغداد، چاپ دوم، ۱۳٧۸هـ/۱٩۴٧م.
۴۰- حسن خان، صدیق،الدین الخالص، کتابخانه دارالعروبة، قاهره، ۱۳٧٩ هـ/۱٩۶۰ م.
۴۱- حکمی، شیخ حافظ، معارج القبول، چاپ: الرئاسة العامة لإدارات البحوث، عربستان سعودی.
۴۲- الدردیر، الشرح الصغیر إلی أقرب المسالک، دار المعارف، مصر،۱٩٧۴م.
۴۳- الرازی، قصة السحر و السحرة، محمد ابراهیم سلیم این موضوع را در تفسیر رازی درآورده ومنتشر کرده است، مکتبة القرآن، قاهره، چاپ اول.
۴۴- رحلة ابن بطوطة، تحقیق: دکتر علی المنتصر الکتانی، مؤسسة الرسالة، چاپ دوم، ۱۳٩٩ هـ/۱٩٧٩م.
۴۵- سکری، عبد السلام عبدالرحیم، السحر بین الحقیقة و الوهم، چاپخانه دارالکتب الجامعیة الحدیثة، طنطا، مصر، ۱۴۰٧ هـ/۱٩۸٧م.
۴۶- سنن ابی داود، المکتبة التجاریة الکبری، قاهره.
۴٧- سنن الترمذی، تحقیق: محمد أحمد شاکر، چاپخانه مصطفی البابی الحلبی، قاهره، چاپ نخست، ۱۳۵۶ هـ/۱٩۳٧م.
۴۸- سید قطب، فی ظلال القرآن، چاپ دار الشروق.
۴٩- شبلی، بدرالدین بن عبدالله، غرائب و عجائب الجن، مکتبة القرآن، قاهره، چاپ نخست.
۵۰- شرح النووی علی مسلم، چاپخانه مصریه و کتابخانه آن.
۵۱- شنتاوی احمد، التنبؤ بالغیب،دار المعارف، مصر،۱٩۵٩ م.
۵۲- شنتاوی، احمد، فنون السحر، دارالمعرفة، مصرف، ۱٩۵٧ م.
۵۳- شنقیطی، شیخ محمد امین، أضواء البیان، چاپخانهی مدنی، قاهره، چاپ اول، ۱۳۸۴هـ، ۱٩۶۵م.
۵۴- شوکانی، فتح القدیر، دار احیاء التراث العربی، بیروت.
۵۵- شهرستانی، الملل و النحل، دار المعرفة للطباعة و النشر، بیروت، چاپ دوم، ۱۳٩۵هـ/۱٩٧۵م.
۵۶- شیخ الإسلام، درء تعارض العقل و النقل، تحقیق: محمد رشاد سالم، انتشارات: جامعة الإمام محمد بن سعود، ریاض.
۵٧- شیخ سلیمان بن عبدالله بن محمد بن عبدالوهاب، تیسیر العزیز الحمید فی شرح کتاب التوحید، انتشارات الرئاسة العامة للبحوث، عربستان سعودی.
۵۸- شیخ محمد بن ابراهیم، فتاوی و رسائل، جمع آوری و مرتب نمودن: ابن قاسم، چاپخانه الحکومة در مکه مکرمه، چاپ نخست، ۱۳٩٩ هـ.
۵٩- صحیح البخاری، متن فتح الباری، چاپخانه سلفیة، قاهره، چاپ نخست.
۶۰- صحیح مسلم، چاپ: دار إحیاء التراث العربی، بیروت، چاپ دوم، ۱٩٧۲م.
۶۱- طبری، تفسیر طبری، چاپ مصطفی البابی الحلبی، قاهره، چاپ دوم، ۱۳٧۳ هـ/۱٩۵۴ م.
۶۲- عسقلانی، ابن حجر، فتح الباری، مکتبة السلفیة، قاهرة الاولی.
۶۳- فن الشعوذة الحدیثة، یادداشتهای شارلوک هولمز، ترجمه به عربی:فؤاد واصف،چاپ: دارالهلال، ۱٩۲۳ م.
۶۴- فیروزآبادی، بصائر ذوی التمییز، چاپ شورای عالی امور اسلامی، قاهره، ۱۳۸۳هـ.
۶۵- قاضی عیاض، الشفا، و نگا به: شرح آن نوشته نورالدین قاری، چاپخانه مدنی، قاهره.
۶۶- قرافی، الفروق، دار المعرفة، بیروت.
۶٧- قرطبی، تفسیر قرطبی،چاپ دار الکتب المصریه، ۱۳۸٧ هـ/ ۱٩۶٧ م.
۶۸- کحالة، عمر رضا، علوم الدین الإسلامی، چاپخانه حجاز، دمشق، ۱۳٩۴هـ/۱٩٧۴م.
۶٩- لسان العرب، مرتب نمودن: یوسف خیاط و ندیم مرعشلی، دار لسان العرب، بیروت، چاپ نخست.
٧۰- لول دیورانت، قصة الحضارة، چاپخانه: لجنة التألیف و الترجمة و النشر، چاپ دوم، ۱٩۵۶ م.
٧۱- ماوردی، تفسیر الماوردی، انتشارات وزارت اوقاف، کویت. چاپ نخست، ۱۴۰۲ هـ/۱٩۸۲ م.
٧۲- محمد احمد کنعان، مختصر تفسیر المنار، المکتب الاسلامی، بیروت، چاپ نخست، ۱۴۰۴هـ/۱٩۸۴م.
٧۳- محمد بن محمد بن أبی العز الحنفی، شرح العقیدة الطحاویة، المکتب الإسلامی، بیروت،۱۳٩۱هـ.
٧۴- محمد محمد جعفر،السحر،کتابخانه أنجلو مصری، ۱٩۵۸م.
٧۵- مرادوی، الإنصاف فی معرفة الراجح من الخلاف، چاپخانهی السنتة المحمدیة، قاهره، چاپ نخست، ۱۳٧٧هـ، ۱٩۵۴م.
٧۶- منهاج السنة النبویة، مکتبة الریاض الحدیثة، ریاض.
٧٧- الموسوعة العربیة المیسرة، زیر نظر محمد شفیق غربال، چاپ: دار الشعب و مؤسسه فرانکلین.
٧۸- موسی،محمد العزب، حقائق و غرائب، کتابخانه مدبولی، قاهره،و دارزیدون، لبنان.
٧٩- نووی، المجموع، المکتبة السلفیة، مدینه منوره.
۸۰- نووی، روضة الطالبین، المکتب الاسلامی، بیروت.
۸۱- نیل المرام، کتابفروشی مدنی، جدة، ۱۳٩٩هـ/۱٩٧٩م.
۸۲- وجدی، محمد فرید، دائرة المعارف القرن العشرین، دار المعرفة للطباعة و النشر، بیروت، چاپ دوم،۱٩٧۱ م.
۸۳- هیتمی، الزواجر عن اقتراف الکبائر، دار المعرفة، یروت.