672

مشخصات کتاب

اندیشه‌های اسلامی در پرتو کتاب و سنت


اسماء و صفات الهی




تأليف:

دکتر عمر سلیمان اشقر


ترجمه:

گروه فرهنگی انتشارات حرمین

بدایه

﴿هُوَ ٱللَّهُ ٱلَّذِي لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۖ عَٰلِمُ ٱلۡغَيۡبِ وَٱلشَّهَٰدَةِۖ هُوَ ٱلرَّحۡمَٰنُ ٱلرَّحِيمُ ٢٢ هُوَ ٱللَّهُ ٱلَّذِي لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡمَلِكُ ٱلۡقُدُّوسُ ٱلسَّلَٰمُ ٱلۡمُؤۡمِنُ ٱلۡمُهَيۡمِنُ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡجَبَّارُ ٱلۡمُتَكَبِّرُۚ سُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ عَمَّا يُشۡرِكُونَ ٢٣ هُوَ ٱللَّهُ ٱلۡخَٰلِقُ ٱلۡبَارِئُ ٱلۡمُصَوِّرُۖ لَهُ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰۚ يُسَبِّحُ لَهُۥ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ وَهُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ ٢٤ [الحشر: ۲-۳].

«الله آن ذاتی است که جز او معبود حقی وجود ندارد؛ آگاه از جهان نهان و آشکار است. او دارای رحمت عامه ـ در این جهان در حق همگان ـ و دارای رحمت خاصه ـ در آن جهان، نسبت به مؤمنان ـ است. خدا ذاتی است که جز او معبود حقی وجود ندارد. او فرمانروا، منزه، بی‌عیب و نقص، امان‌ دهنده و امنیت بخشنده، محافظ و مراقب، قدرتمند و چیره، بزرگوار و شکوهمند، والامقام و فرازمند است. خداوند پاک دور از چیزهایی است که انباز او قرار می‌دهند. ‏‏او خداوندی است که طراح هستی و آفریدگار آن از نیستی و صورتگر جهان است؛ دارای نامهای نیک و زیبا است؛ چیزهایی که در آسمان‌ها و زمین هستند، تسبیح و تقدیس او را می‌گویند و او چیره و باحکمت است».

پیشگفتار

سپاس و ستایش از آن خدایی است که ما را به راه راست هدایت فرمود و دل‌های ما را با شناخت و ایمان به خودش، حیات بخشید و نهان ما را با نور هدایت قرآن منور گرداند؛ و درود و رحمت بی‌پایان خداوند بر روح مبارک پیامبر اسلام، حضرت ختمی مرتبت؛ پیامبری که خداوند توسط ایشان پرده‌ی مبهمات را برداشت و امتی ویژه را بنیان نهاد و ایشان را به عنوان دلیل و برهان برای بشریت قرار داد. بی شک، هرکس که در مسیر او حرکت کند، پیروز و رستگار خواهد شد، و هر کس که راهی غیر از راه او انتخاب کند، در نهایت، دچار هلاکت و فلاکت خواهد شد. همچنین درود و رحمت بی‌پایان خداوند بر روح یاران بزرگوار پیامبر باد؛ کسانی که راه آنحضرت را پیمودند و با پیروی از راه و روش وی، هدایت شدند؛ آنانی که دل و درونشان آمیخته با ایمان و شناخت و حکمت بود؛ آنانی که خداوند از ایشان راضی بود و ایشان هم از خداوند راضی بودند.

بدون شک، بحث و پژوهش پیرامون اسماء و صفات خداوند، یکس از مهم‌ترین مباحث اختلافی است و گروه‌های اسلامی راجع به این موضوع، راههای گوناگونی رفته و دیدگاههای مختلفی مطرح کرده‌اند؛ تا جایی که در این خصوص، اعتقادات و دیدگاههای باطلی نیز پا به میدان نهاده‌اند؛ اما خداوند در این میدان پر هیاهو و گیر و دار اختلافاتی، سلف صالح ما را به پیمودن راه حق هدایت نمود.

همین امور باعث شد تا بنده تصمیم بگیرم که در این موضوع کتابی به رشته‌ی تحریر درآورم و در آن دیدگاه اهل «سنت و جماعت» ‏‏را شرح دهم و پایه‌های اساسی مذهب آنها و شاخصه‌های ویژه‌ای را که خط فاصل آنها از دیگران است، بیان دارم و در عین حال، راه و روش ویژه‌ی قرآنی و نبوی را در این راستا مورد کنکاش قرار دهم؛ راه و روشی را که سلف صالح ما دنبال کردند و بر آن اعتماد نمودند.

در حقیقت، پیروی از این راه و روش، قایق نجاتی است که مسافرانش را از هلاکت و فلاکت نجات می‌دهد و هر که از این قایق فاصله گیرد، حتما غرق خواهد شد.

خداوند بهترین شهادت را برای اصحاب پیامبر داده و رضایت خویش را از آنان اعلان نموده است:

﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ وَأَعَدَّ لَهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي تَحۡتَهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدٗاۚ ذَٰلِكَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ ١٠٠[التوبۀ: ۱۰۰].

«پیشگامان نخستین مهاجران و انصار و کسانی که به نیکی، روش آنان را در پیش گرفتند و راه ایشان را به خوبی پیمودند، خداوند از آنان خوشنود است و ایشان هم از خدا خوشنودند؛ و خداوند برای آنان بهشت را آماده ساخته است که در زیر ـ درختان و کاخهای ـ آن رودخانه‌ها جاری است و جاودانه در آنجا می‌مانند؛ این است پیروزی بزرگ و رستگاری سترگ». ‏

﴿وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَٱتَّبَعَتۡهُمۡ ذُرِّيَّتُهُم بِإِيمَٰنٍ أَلۡحَقۡنَا بِهِمۡ ذُرِّيَّتَهُمۡ وَمَآ أَلَتۡنَٰهُم مِّنۡ عَمَلِهِم مِّن شَيۡءٖۚ كُلُّ ٱمۡرِيِٕۢ بِمَا كَسَبَ رَهِينٞ ٢١[الطور: ۲۱].

«کسانی که خودشان ایمان آورده‌اند و فرزندانشان از ایشان در ایمان آوردن پیروی کرده‌اند، ـ در بهشت ـ فرزندانشان را بدیشان ملحق می‌گردانیم بی‌آنکه ما اصلاً از عمل آنان چیزی بکاهیم ـ و از اندوخته‌ی پدران و مادران چیزی برداریم و به فرزندانشان بدهیم، یا بدین وسیله بر حسنات فرزندان بیفزاییم و یا گناهانشان را از این راه بزداییم ـ چرا که هر کس در گرو کارهایی است که انجام داده است».

همچنین در فرازی از دعای ابراهیم ÷ آمده است که: ﴿فَمَن تَبِعَنِي فَإِنَّهُۥ مِنِّيۖ [ابراهیم: ۳۶]. «پس هرکس از من پیروی کند، او از من است».

و به همین سبب است که خداوند می‌فرماید:

﴿إِنَّ أَوۡلَى ٱلنَّاسِ بِإِبۡرَٰهِيمَ لَلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُ وَهَٰذَا ٱلنَّبِيُّ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْۗ وَٱللَّهُ وَلِيُّ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٦٨[آل عمران: ۶۸].

«‏سزاوارترین مردم به ابراهیم، کسانی هستند که از او پیروی نمودند و نیز این پیغمبر ـ محمّد ـ و کسانی‌ که ایمان آورده‌اند؛ و خداوند سرپرست و یاور مؤمنان است».

پس مخالفت با صحابه و دنبال کردن راهی غیر از راه آنها، باعث ایجاد جدایی و فاصله با آنان خواهد شد:

﴿وَمَن يُشَاقِقِ ٱلرَّسُولَ مِنۢ بَعۡدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ ٱلۡهُدَىٰ وَيَتَّبِعۡ غَيۡرَ سَبِيلِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ نُوَلِّهِۦ مَا تَوَلَّىٰ وَنُصۡلِهِۦ جَهَنَّمَۖ وَسَآءَتۡ مَصِيرًا ١١٥[النساء: ۱۱۵].

«کسی که با پیامبر دشمنانگی کند، بعد از آن که راه هدایت برایش روشن شده است، و راهی جز راه مؤمنان در پیش گیرد، او را به همان جهتی که دوست داشته است، رهنمود می‌گردانیم و به دوزخش داخل می‌نماییم و با آن می‌سوزانیم و دوزخ چه بد جایگاهی است!».

قرآن کریم کسانی را که از راه و روش گروهی پیروی می‌کنند، جزو همان گروه می‌شمارد:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ ٱلۡيَهُودَ وَٱلنَّصَٰرَىٰٓ أَوۡلِيَآءَۘ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِيَآءُ بَعۡضٖۚ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمۡ فَإِنَّهُۥ مِنۡهُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِينَ ٥١[المائدۀ: ۵۱].

«ای مؤمنان! یهودیان و مسیحیان را به دوستی نگیرید ـ و به طریق اولی آنان را به سرپرستی نپذیریدـ؛ آنان دوست یکدیگرند. هرکس از شما با آنها دوستی ورزد ـ و آنان را به سرپرستی بپذیرد ـ بیگمان او از زمره‌ی آنان بشمار می‌آید. بی شک، خداوند افراد ستمگر را هدایت نمی‌کند».

پس هرکس که در دنیا از رهبران گمراه و تحریفگر پیروی کند، در سرای آخرت با آنها حشر خواهد شد. لذا قوم فرعون یعنی کسانی که در دنیا در گمراهی از وی تبعیت کردند، پروردگار آنها را در آخرت نیز وارد آتش جهنم خواهد نمود.

﴿إِلَىٰ فِرۡعَوۡنَ وَمَلَإِيْهِۦ فَٱتَّبَعُوٓاْ أَمۡرَ فِرۡعَوۡنَۖ وَمَآ أَمۡرُ فِرۡعَوۡنَ بِرَشِيدٖ ٩٧ يَقۡدُمُ قَوۡمَهُۥ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ فَأَوۡرَدَهُمُ ٱلنَّارَۖ وَبِئۡسَ ٱلۡوِرۡدُ ٱلۡمَوۡرُودُ ٩٨[هود: ۹۷-۹۸].

‏«موسی را به سوی فرعون و اشراف و اعیان او فرستادیم؛ پس اطرافیان فرعون از فرمان او پیروی کردند در حالی که فرمان فرعون مترقّیانه و مایه‌ی هدایت نبود. فرعون در روز قیامت، پیشاپیش قوم خود بوده و آنها را به آتش دوزخ می‌اندازد؛ چه بد جایگاهی که بدان وارد می‌شوند!».

در حدیث آمده است که خداوند متعال در روز قیامت، معبودان هر ملتی از قبیل سنگ و درخت و انسان و ماه و چیزهای دیگر را به تصویر می‌کشد. آنها در آخرت نیز از همان معبود خود پیروی می‌کنند تا اینکه ایشان را به آتش دوزخ می‌اندازد.

همچنین هر کسی که در دنیا، در سنت، بدعت، امور خیر و شر از کسی پیروی کند، در آخرت نیز با او حشر خواهد شد. کسی که می‌خواهد در آخرت با سلف صالح باشد و در میدان محشر و در بهشت آنها را همراهی کند، باید در این دنیا راه و روش آنها را در پیش گیرد.

گفتنی است که آنچه باعث تقویت انگیزه‌ی من در تدوین این نوشتار گردید، این بود که کتابی تحقیقی و مفید در این خصوص ندیدم که بتواند به عنوان مرجع برای پژوهشگران این مبحث باشد. امیدوارم که این کتاب بتواند این هدف را محقق نماید.

این پژوهش شامل یک مقدمه و پنج فصل و یک خاتمه می‌باشد.

و مقدمه‌ی آن در چهار بحث ارائه شده است:

بحث اول، موضوع و هدف‌های پژوهش را تعریف می‌کند.

بحث دوم، راه شناخت اسماء و صفات خداوند متعال را بیان می‌نماید.

بحث سوم، توضیحی بر اهمیت اسماء و صفات خداوند می‌باشد.

بحث چهارم، به فواید شناخت اسماء و صفات خداوند می‌پردازد.

و فصل اول به بحث در مورد اسماء حسنی اختصاص یافته است که مطالب آن شامل پنج مبحث می‌باشد.

در بحث اول راجع به تعداد اسمای حسنی تحقیق نموده‌ام. و بحث دوم را به تعیین این اسماء اختصاص داده‌ام. در بحث سوم به بیان قواعد و قوانینی پرداخته‌ام که من در تعیین و متمایز ساختن اسماء خداوند به آن قواعد تکیه نموده‌ام. گفتنی است که تعداد این قواعد به چهارده قاعده و قانون رسید؛ به همین سبب، چهارده مطلب را به بیان و توضیه این مطالب اختصاص دادم.

و بحث چهارم را به تعیین اسمای حسنی در پرتو قواعد بیان شده در بحث سوم، اختصاص دادم.

و در مبحث پنجم این فصل به بیان اقسام اسما و صفات و مفاهیم آنها پرداخته‌ام.

همچنین در این مبحث به برخی از مسایل مهم اشاره خواهم نمود؛ از جمله به تحقیق در مورد مراتب برتری اسماء خداوند، مباحثی مربوط به نصوص در ارتباط با اسم اعظم خداوند و همچنین رابطه‌ی صفات خداوند با ذات وی و نهایتا به بحثی در خصوص حقیقت و مجاز در اسماء باری تعالی پرداخته‌ام.

و در مبحث اول و دوم فصل دوم، اهل سنت و جماعت را معرفی نموده و سپس به بیان اعتقادات آنها درباره‌ی اسماء و صفات خداوند پرداخته‌ام. همچنین به پایه‌های اساسی‌ای که اعتقاد آنان بر آنها مبتنی است، اشاره کرده‌ام که شامل نه پایه است و پیرامون هر یک از این پایه‌ها مباحث بسیاری وجود دارد که با این پایه‌ها در ارتباط‌اند.

بعد از آن، در همین فصل به دو بحث دیگر اشاره می‌کنم: نخست، به ذکر دلیل برای آنچه که به عنوان مذهب سلف صالح ذکر کردیم، می‌پردازم. سپس ویژگی‌های روش سلف صالح را بیان می‌نمایم.

و فصل سوم با مباحث چهارگانه‌ا‌ی که دارد به معرفی گروههایی اختصاص یافته که علی رغم اختلاف دیدگاههایشان در باب اسماء و صفات خداوند راه انحراف را پیموده‌اند؛ شبهاتی را که باعث انحراف آنها شده، ذکر نموده‌ام؛ سپس دلایلی را که باعث کشف انحراف مذهب آنها و شبهه‌زدایی از استدلالشان می‌شود، ارائه داده‌ام.

و در فصل چهارم، عواملی را که منجر به ایجاد اختلاف در باب اسماء و صفات خداوند شده، مورد بحث قرار داده‌ام.

و در آخرین و پنجمین فصل به موضع مذهب سلف صالح در کشمکش با این موضوع پرداخته‌ام؛ در مبحث اول، میزان تعارض روشهای باطل را با آنچه که پیامبر اکرم فرموده، توضیح داده‌ام.‌ و در مبحث دوم به ارائه‌ی دلایلی همت گماشته‌ام که دال بر این است که مذهب سلف صالح سالمتر و قوی‌تر است. همچنین در این مبحث به ذکر اقوال فراوانی درباره‌ی تضاد و تناقض سخنان دانشمندان علم کلام و سردرگمی آنها پرداخته‌ام.

و در مبحث چهارم این فصل به گوشه‌ای از شیوه‌هایی اشاره نموده‌ام که هدف آنها بدنام کردن مذهب سلف است.

در پایان نیز مردم و علما را به حفظ مذهب سلف صالح و اهل سنت و جماعت دعوت نموده‌ام تا اینکه چراغ هدایت رهروان راه حقیقت همچنان فروزان بماند و راه و روشی که خداوند آن را ارائه فرموده، همچنان پرتو افشانی نماید.

امیدوارم که توانسته باشم این موضوع بسیار مهم را به روش پژوهشی، منظم و مفصل ارائه داده باشم و از خداوند متعال می‌خواهم که اجر و پاداش آنرا به من عنایت فرماید؛ همچنین از بارگاه ایشان مسئلت می‌نمایم که در صورت نقص و کوتاهی، مرا مورد مغفرت قرار دهد؛ زیرا عیب و نقص جزو طبیعت بشر است و عذر من نزد خداوند متعال این است که من نهایت تلاش خود را بنا بر قواعد پژوهشی که علمای ما بر آنها تکیه کرده‌اند، مبذول داشته‌ام.

«والحمدلله رب‌العالمین»

«دکتر عمر سلیمان عبدالله اشقر»

دانشگاه اردن. عمان

مقدمه

مبحث اول :موضوع و هدف این پژوهش

هدف از این پژوهش تبیین اصل و لب اعتقاد اسلامی است که آن ‌هم معرفی خداوند متعال با اسماء و صفاتش بر اساس نصوص قرآن کریم و سنت نبوی می‌باشد؛ همچنین هدف از این پژوهش کشف چهره‌ی ساختگی‌ای است که در بسیاری از کتاب‌های تدوین شده‌ی اعتقادی ظاهر مباحث اسماء و صفات خداوند را به خود گرفته است. علاوه بر آن، هدف این پژوهش، بیان قواعدی در باب اسماء و صفات است که اندیشه‌ها و دلها را از به انحراف کشیده شدن در یکی از مهمترین مباحث اعتقادی مصون دارد.

این پژوهش، روش حقیقی و واقعی‌ای را در این باب معرفی می‌نماید که نسل اول این امت و پیروان راستینشان، بر آن، گام نهادند.

این پژوهش به بیان انحرافاتی خواهد پرداخت که پیروانش را از روش اهل سنت و جماعت منحرف ساخت و پرده از چهره‌ی گروههایی برمی‌دارد که مرتکب اینگونه انحرافات شدند.

اصل و مبنایی که این پژوهش بر آن مبتنی است، همان وحی الهی است؛ آن وحیی که آمده است تا پروردگار بندگان را به آنان معرفی نماید؛ چنانکه خداوند ما را در آیه‌ی زیر به حرکت در مسیر چنین پژوهشایی فراخوانده است:

﴿وَلِلَّهِ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ فَٱدۡعُوهُ بِهَاۖ وَذَرُواْ ٱلَّذِينَ يُلۡحِدُونَ فِيٓ أَسۡمَٰٓئِهِۦۚ[الاعراف: ۱۸۰].

«خداوند دارای زیباترین نامها است پس او را بدان نامها صدا بزنید و بخوانید و کسانی را که در نام‌های خدا به تحریف دست می‌یازند، رها کنید».

این آیه سه نکته‌ی مهم را برای ما بیان می‌نماید:

یک: اثبات آنچه که خداوند از اسماء ‌مبارک خویش به اثبات رسانیده و صفاتی که اسما بر آنها دلالت می‌نمایند.

دو: نتیجه‌ی این شناخت، فراخواندن خداوند با نامهای نیک خودش می‌باشد.

سه: شناخت خط انحرافی که در تحریف اسماء خداوند ایجاد شده و سپس دوری از آن و اهل آن.

شیخ‌الاسلام ابن‌تیمیه در مورد به این موضوع و ابعاد آن می‌گوید:

اصل در باب صفات این است که خداوند را با آنچه که خودش را بدان توصیف نموده و یا با آنچه که پیامبر اسلام به صورت نفی یا اثبات، خداوند را بدان توصیف کرده، توصیف کرد و آنچه را که خداوند برای خودش ثابت کرده، آنها را برای وی ثابت نموده و آنچه را که از خود نفی نموده، آنها را نفی نماییم. معلوم است که روش و راه سلف و ائمه‌ی ما همانا اثبات صفاتی بود که خداوند خود، آنها را ثابت فرموده، آنهم بدون هیچ تمثیل و تشبیهی و بدون هیچ تحریف و تبدیلی.

همچنین آنها بدون هیچ تحریفی در اسماء و آیات الهی، هر آنچه را که خدا از خود نفی نموده بود، نفی می‌نمودند؛ زیرا خداوند کسانی را که در اسماء و آیات الهی تحریف ایجاد می‌کنند، مورد مذمت قرار داده، چنانکه می‌فرماید:

﴿وَلِلَّهِ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ فَٱدۡعُوهُ بِهَاۖ وَذَرُواْ ٱلَّذِينَ يُلۡحِدُونَ فِيٓ أَسۡمَٰٓئِهِۦۚ سَيُجۡزَوۡنَ مَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ ١٨٠[الاعراف: ۱۸۰].

«‏خداوند دارای زیباترین نامها است؛ پس او را بدان نامها صدا بزنید و بخوانید و کسانی را که در نامهای خدا به تحریف دست می‌یازند، رها کنید؛ آنان بزودی کیفر کار خود را خواهند دید».‏

همچنین خداوند متعال می‌فرماید:

﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يُلۡحِدُونَ فِيٓ ءَايَٰتِنَا لَا يَخۡفَوۡنَ عَلَيۡنَآۗ[فضلت: ۴۰].

«کسانی که آیات ما را مورد طعن قرار می‌دهند و به تحریف حقایق و معانی آنها دست می‌یازند، بر ما پوشیده نخواهند بود» [۱].

[۱] مجموعه فتاوای ابن تیمیه (۳/۳).

مبحث دوم: راه شناخت اسماء و صفات خداوند

انسان در طول تاریخ، هیچگاه لحظه‌ای از تحقیق و بررسی درباره‌ی پروردگار خود غفلت نورزیده است؛ زیرا علاقه‌ی بسیار زیادی در نهان انسان نهفته است که او را وادار به شناخت خدا می‌نماید و در این راستا بسیاری از پژوهشگران از عقل خود به عنوان ابزاری برای شناخت اسماء و صفات خدا استفاده کرده‌اند و در کنار تفکر و تأمل در نظام هستی به برخی از شناخت‌ها دست یافته‌اند. این تفکر در نظام هستی که بسیار شگفت انگیز، گسترده و بزرگ است، عقل بشر را به این سمت رهنمون گردید که حتماً طراح نظام هستی دارای شناخت و حکمتی گسترده و قدرتی فوق‌العاده می‌باشد؛ اما عقل بشریت چطور می‌تواند به جایگاهی برسد که بتواند میل شدید خود را نسبت به شناخت اسماء و صفات خداوند، اشباع کند؟ چرا که اسماء و صفاتی که برای شناخت خداوند به کار می‌روند و انسان آنها را نشناخته است، بسیار فراوانتر از آنهایی هستند که بشر نسبت به آنها شناخت پیدا نموده است. تازه آنچه را که بشر نسبت به آنها شناخت پیدا نموده، از چندان ثباتی نزد او برخوردار نیستند؛ زیرا چه بسا که این اسما و صفات نیز در مقاطع مختلف در معرض قبول یا رد قرار گرفته‌اند. و پر واضح است که اگر شناخت خداوند بر اساس یقین قطعی مبتنی نباشد، منتهی به نتیجه‌ای درست نخواهد شد.

پژوهشگرانی که تنها به عقل تکیه دارند، درباره‌ی احاطه‌ی علم خداوند بر همه چیز دچار شک و گمان شده‌اند و می‌گویند: علم خداوند تنها به کلیات است و از جزئیات شناختی ندارد. همچنین آنان خداوند را واجب‌ الوجود و عقل فعال نام نهاده‌اند.

همین جا اضافه کنم که بشر نمی‌تواند برخی از اسماء و صفات خداوند را صرفا با عقل خود درک کند؛ بلکه تنها راه شناخت آنها همان دلایل نقلی است؛ صفاتی مانند فرود آمدن خداوند در یک سوم آخر شب به آسمان دنیا، بالای عرش بودن، اثبات چشم و گوش و دست و وجه و غیره برای خداوند از طریق عقل شناخته نمی‌شوند.

در حقیقت، اعتماد صرف به عقل، جهت شناخت اسماء و صفات خداوند، راهی پر مخاطره است و چه بسا که باعث لغزش انسان گردد. همچنین اطلاعاتی را که بشر از این طریق بدست می‌آورد، چه بسا که خالص و پاک نباشد. از طرفی دیگر، بخش بزرگی از این امور را عقل بشر نمی‌تواند بدون وحی الهی درک نماید.

ابن بدران می‌گوید: «صفات والای خداوند را می‌توانیم از طریق عقل یا از طریق نقل صحیح دریافت نماییم. اگر ما راه شناخت آنها را عقل بدانیم، در این صورت موضع سردرگمی را اتخاذ کرده‌ایم؛ زیرا می‌بینیم که خردمندان در اثبات صفات خداوند دچار سردرگمی شدیدی شده‌اند؛ بعضی‌ها ادعای ثنویت و بعضی‌ها تثلیث و برخی دیگر ادعای حلول کرده‌اند در حالی که همه‌ی اینها جزو صفات بشریت است و هیچ یک از آنها نمی‌تواند صفات خداوند باشد.

همچنین چه بسا که عقل منکر اتصاف خداوند به صفاتی مانند کلام و شنوایی و بینایی شود؛ چنانکه «معطله» چنین اعتقادی دارند. و چه بسا که این صفات را همانند انسان برای خداوند نیز اثبات کند؛ چنانکه گزوه «مجسمه» چنین اعتقادی دارند؛ و چه بسا که موضعی غیر شفاف میان اثبات و نفی بگیرد و در این موضوع بلاتکلیف و سردرگم باقی بماند» [۲].

خداوند بزرگ را نمی‌توان با چشمان سر دید؛ زیرا جزو حوزه‌ی مغیبات است؛ لذا به ما دستور داده تا بطور غیبی به او ایمان بیاوریم و در همه‌ی احوال، ترس او را به دل داشته باشیم و تنها راه شناخت امور غیبی، وحی الهی می‌باشد.

برای ما جایز نیست که در حوزه‌ی مغیبات بدون دلیل و برهان صحبت نماییم:

﴿وَلَا تَقۡفُ مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٌۚ إِنَّ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡبَصَرَ وَٱلۡفُؤَادَ كُلُّ أُوْلَٰٓئِكَ كَانَ عَنۡهُ مَسۡ‍ُٔولٗا ٣٦[الاسراء: ۳۶].

«از چیزی دنباله‌روی مکن که از آن آگاهی نداری. بی‌گمان، چشم و گوش و دل، همه مورد پرس و جوی قرار می‌گیرد».

خداوند متعال قومی را که گمان می‌کردند فرشتگان مؤنث هستند، سرزنش و مذمت می‌نماید و آن را سندی برای قیامت جهت بازجویی از آنها قرار می‌دهد:

﴿وَجَعَلُواْ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةَ ٱلَّذِينَ هُمۡ عِبَٰدُ ٱلرَّحۡمَٰنِ إِنَٰثًاۚ أَشَهِدُواْ خَلۡقَهُمۡۚ سَتُكۡتَبُ شَهَٰدَتُهُمۡ وَيُسۡ‍َٔلُونَ ١٩[الزخرف: ۱۹].

«آنان فرشتگان را که بندگان خدای مهربانند، مؤنّث بشمار می‌آورند ـ و دختران خدا قلمداد می‌نمایندـ. آیا ایشان به هنگام آفرینش فرشتگان حضور داشته‌اند و خِلقتشان را مشاهده نموده‌اند؟! اظهارنظر و گواهی ایشان، ثبت و ضبط می‌شود و در روز قیامت، بازخواست خواهند شد».

وقتی که سخن بدون دلیل وحجت در مورد فرشتگان بازخواست خواهد داشت، در مورد خداوند چگونه خواهد بود؟ ما باید بدانیم که صحبت کردن در مورد خداوند متعال بدون دلیل و جحت در ترازوی الهی، گناه بسیار بزرگی بشمار خواهد رفت:

﴿قُلۡ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّيَ ٱلۡفَوَٰحِشَ مَا ظَهَرَ مِنۡهَا وَمَا بَطَنَ وَٱلۡإِثۡمَ وَٱلۡبَغۡيَ بِغَيۡرِ ٱلۡحَقِّ وَأَن تُشۡرِكُواْ بِٱللَّهِ مَا لَمۡ يُنَزِّلۡ بِهِۦ سُلۡطَٰنٗا وَأَن تَقُولُواْ عَلَى ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ ٣٣[الاعراف: ۳۳].

«بگو: خداوند کارهای نابهنجار ـ چون زنا ـ را حرام کرده است خواه که آشکارا انجام گیرد و ظاهر باشد یا اینکه پوشیده انجام گیرد و پنهان ماند. همچنین خداوند تجاوز به ناحق و اینکه شما بدون آنکه خداوند دلیل و برهانی نازل کرده باشد به او شرک ورزید و همچنین نسبت دادن سخنانی به خداوند را که اطلاعی در مورد آنها ندارید، حرام گردانیده است».

ما باید بدانیم که تنها راه بدون مخاطره برای شناخت الله أ همان راه وحی است که این دانش را بسیار واضح برای ما بیان نموده است. همچنین ما باید بفهمیم که این راه، راه امن و خوش فرجامی است؛ زیرا مصدر و منبع آن، خدا و پیامبرش می‌باشند.

و باید بدانیم که هیچ کس خداوند را بهتر از خود خدا نمی‌شناسد؛ همچنین در میان مخلوقات کسی وجود ندارد که خداوند را بهتر از پیامبرش بشناسد.

به همین سبب، میدان بحث ما در این موضوع، همان نصوص قرآنی و احادیث نبوی است و برای فهم این نصوص از تفسیر و توضیحات علما کمک می‌گیریم.

[۲] العقود الیاقوتیۀ صفحه (۵۵).

مبحث سوم: اهمیت شناخت اسماء و صفات خداوند

قلم انسان ضعیف و ناتوان چگونه می‌تواند فواید و منافع والا و بزرگی را که در پس این تحقیقات عاید انسان می‌شود، ابراز دارد.

خداشناسان و اندیشمندان در مورد فواید بزرگی که از شناخت خداوند و اسماء و صفاتش عاید انسان می‌شود، بسیار سخن گفته‌اند. و علی‌رغم اینکه با بیاناتشان عقل‌ها را خیره و دچار شگفتی نموده‌اند، اما آن دانشی که بوسیله‌ی آن، دلها منور شده و عقلها رهنمون گردیده، همچنان یک قطره از دریا، و جرعه‌ای ناچیز از یک نهر بزرگ بشمار می‌رود. چرا که ورای این نصوص، اسرار و انوار فراوانی نهفته است که اندیشه‌ها را به شگفتی وامی‌دارد و دلها را نورانی می‌گرداند.

همین کافی است که خداشناس‌ترین انسان؛ آن کسی که بیشتر از همه از خدا می‌ترسید و تقوای بیشتری داشت، اعتراف می‌نماید که نمی‌تواند آن حمد و ثنا و مدحی را که پروردگار جهانیان شایسته‌ی آن است، بجا آورد؛ اینجا است که خطاب به پروردگارش فرمود: «لاَ أُحْصِيْ ثَنَاءً عَلَيْكَ». «خدایا! نمی‌توانم آنگونه که شایسته‌ی توست، تو را مدح نمایم».

ما در این پژوهش از نصوص دینی و اقوال علما برای بیان منافع و فواید این پژوهش استفاده می‌نماییم. و در این مبحث، هشت مطلب را برای بیان فوایدی که در پس این تحقیقات عاید انسان می‌شود، اختصاص داده‌ایم.

مطلب اول: شناخت اسماء و صفات خداوند راه شناخت خداوند است

اگر انسان بخواهد پروردگارش را بشناسد و یا شناختش را نسبت به او افزایش دهد، هیچ راهی جز شناخت وی از کانال نصوصی که اوصاف و اعمال و اسماء وی را صراحتاً بیان می‌دارند پیش رو ندارد؛ زیرا خداوند را نمی‌توان با چشمان و یا در دنیا مشاهده کرد، پس باید با مراجعه به نصوص دینی وی را شناخت.

خداوند اینگونه خود را معرفی می‌نماید:

﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَيُّ ٱلۡقَيُّومُۚ لَا تَأۡخُذُهُۥ سِنَةٞ وَلَا نَوۡمٞۚ لَّهُۥ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِۗ مَن ذَا ٱلَّذِي يَشۡفَعُ عِندَهُۥٓ إِلَّا بِإِذۡنِهِۦۚ يَعۡلَمُ مَا بَيۡنَ أَيۡدِيهِمۡ وَمَا خَلۡفَهُمۡۖ وَلَا يُحِيطُونَ بِشَيۡءٖ مِّنۡ عِلۡمِهِۦٓ إِلَّا بِمَا شَآءَۚ وَسِعَ كُرۡسِيُّهُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَۖ وَلَا يَ‍ُٔودُهُۥ حِفۡظُهُمَاۚ وَهُوَ ٱلۡعَلِيُّ ٱلۡعَظِيمُ ٢٥٥[البقرۀ: ۲۵۵].

«هیچ معبود حقی بجز الله وجود ندارد و او زنده و پایدار و جهان هستی را نگهدار است. او را نه چرتی و نه خوابی فرا نمی‌گیرد. آنچه در آسمانها و آنچه در زمین وجود دارد، از آنِ او است. کیست آن که در پیشگاه او میانجیگری کند مگر با اجازه‌ی او؟ می‌داند آنچه را که در پیش روی مردمان است و آنچه را که در پشت سر آنان است و مردمان چیزی از علم او را فراچنگ نمی‌آورند جز آن مقداری را که وی بخواهد. کرسی او آسمانها و زمین را در بر گرفته است. و نگاهداری آن دو ـ آسمان و زمین ـ وی را درمانده نمی‌سازد و او بلندمرتبه و سترگ است».

همچنین می‌فرماید:

﴿هُوَ ٱللَّهُ ٱلَّذِي لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡمَلِكُ ٱلۡقُدُّوسُ ٱلسَّلَٰمُ ٱلۡمُؤۡمِنُ ٱلۡمُهَيۡمِنُ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡجَبَّارُ ٱلۡمُتَكَبِّرُۚ سُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ عَمَّا يُشۡرِكُونَ ٢٣[الحشر: ۲۳].

«خداوند آن ذاتی است که جز او معبود حقی وجود ندارد؛ او فرمانروا، منزه، بی‌عیب و نقص، امان‌دهنده و امنیت بخشنده، محافظ و مراقب، قدرتمند و چیره، بزرگوار و شکوهمند، و والامقام و فرازمند است».

و در مورد کارها و تصرفاتش در جهان هستی می‌فرماید:

﴿أَوَ لَمۡ يَرَ ٱلَّذِينَ كَفَرُوٓاْ أَنَّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ كَانَتَا رَتۡقٗا فَفَتَقۡنَٰهُمَاۖ وَجَعَلۡنَا مِنَ ٱلۡمَآءِ كُلَّ شَيۡءٍ حَيٍّۚ أَفَلَا يُؤۡمِنُونَ ٣٠ وَجَعَلۡنَا فِي ٱلۡأَرۡضِ رَوَٰسِيَ أَن تَمِيدَ بِهِمۡ وَجَعَلۡنَا فِيهَا فِجَاجٗا سُبُلٗا لَّعَلَّهُمۡ يَهۡتَدُونَ ٣١ وَجَعَلۡنَا ٱلسَّمَآءَ سَقۡفٗا مَّحۡفُوظٗاۖ وَهُمۡ عَنۡ ءَايَٰتِهَا مُعۡرِضُونَ ٣٢ وَهُوَ ٱلَّذِي خَلَقَ ٱلَّيۡلَ وَٱلنَّهَارَ وَٱلشَّمۡسَ وَٱلۡقَمَرَۖ كُلّٞ فِي فَلَكٖ يَسۡبَحُونَ٣٣[الانبیاء: ۳۰-۳۳].

«آیا کافران نمی‌بینند که آسمانها و زمین به هم متّصل بوده و ما آنها را از هم جدا ساختیم و هرچیز زنده‌ای را از آب آفریدیم. پس آیا ایمان نمی‌آورند؟ ‏ما در زمین کوههای استوار و ریشه‌داری پدید آوردیم تا زمین انسانها را مضطرب نسازد و توازن آنان را به هم نزند. و در لابلای کوهها راههای پهناوری به وجود آوردیم تا این که انسانها راهیاب گردند. و آسمان را سقف محفوظی نمودیم؛ ولی آنان از نشانه‌های آن روی گردانند. خداوند است که شب و روز و خورشید و ماه را آفریده ‌است و همه در مداری ـ معین ـ می‌گردند».

نصوص وارده در این رابطه بسیار زیادند؛ بلکه قرآن کریم سراسر سخن از خداوند متعال است. و قرآن کریم خلاصه و درونمایه‌ی تمام رسالت‌های آسمانی را در یک آیه بیان می‌دارد:

﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِيٓ إِلَيۡهِ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنَا۠ فَٱعۡبُدُونِ ٢٥[الانبیاء: ۲۵].

«ما قبل از تو هیچ پیامبری را نفرستادیم، مگر این که به او وحی کردیم که: هیچ معبود حقی بجز من وجود ندارد؛ پس تنها مرا پرستش کنید».

همچنین خداوند متعال خلاصه‌ا‌ی از آنچه را که بر پیامبر اسلام وحی نموده چنین بیان می‌نماید:

﴿قُلۡ إِنَّمَا يُوحَىٰٓ إِلَيَّ أَنَّمَآ إِلَٰهُكُمۡ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞۖ فَهَلۡ أَنتُم مُّسۡلِمُونَ ١٠٨[الانبیاء: ۱۰۸].

«بگو: صرفا به من وحی می‌شود که معبود شما تنها یکی است. حال که چنین است، آیا شما تسلیم ـ خداوند یگانه ـ می‌شوید؟».

و ما باید بدانیم که انسان نمی‌تواند حقیقت عبودیت را درک کند و ان را در قول و عمل تحقق بخشد بدون اینکه صفات خداوند را بشناسد.

اینجا است که ما می‌توانیم به جنایت کسانی پی ببریم که اسماء و صفات و افعال خداوند را نفی می‌کنند؛ زیرا آنان با این کارشان دروازه‌ی شناخت خداوند متعال را می‌بندند. چرا که اگر اسما، صفات و افعال موجودی ناشناخته باقی بماند، آن موجود به تصور محضی تبدیل خواهد شد که به صاحب تصور هیچ سودی نمی‌رساند.

کسانی که راه انحراف را در پیش گرفته‌اند و صفات الهی را نفی می‌کنند، به میزان اسما و صفاتی که نفی می‌کنند، دروازه‌ی معرفت الهی را می‌بندند. چنانکه ابن ‌تیمیه می‌گوید: «نمی‌توان ذات خداوند را بدون شناخت اسماء و صفات ثبوتی و سلبی او شناخت؛ اگر کسی بنا را بر این بگذارد که خداوند ذاتی است مجرد از قیود سلبی و ایجابی، این، شناخت خداوند بشمار نمی‌رود؛ زیرا کسی که گمان ببرد خداوند مجرد از تمام امور سلبی و ایجابی است، دچار اشتباه بزرگی شده است. به همین سبب، این دیدگاه (سلب کلی چیزی را که شامل امر ثبوتی یا عدمی می‌شود) را هیچ‌ کس بجز گروه قرامطه که یک گروه باطنی هستند، نپذیرفته است. یکی از سخنان باطل قرامطه این است که اطلاق وجود و عدم، عالم و غیر عالم و قادر و غیر قادر را بر خداوند جایز نمی‌دانند.

علم به صفات و اسماء خدا یکی از دو رکن توحید است

اهمیت علم به اسماء و صفات خداوند در این است که شناخت آنها یکی از دو رکن توحید به شمار می‌آید و توحید بزرگترین مسئله‌ای است که انبیا علیهم السلام برای تثبیت آن آمده‌اند.

توحیدی که پیامبران منادی آن بوده‌اند، بر دو نوع است: یکی توحید در علم و اعتقاد و دیگری در نیت و اراده؛ نوع اولی آن «توحید علمی»، و دومی «توحید ارادی» نام دارد؛ چون که نوع اول مربوط به اخبار و معرفت و دومی مربوط به اراده است. محور نوع اول از توحید مبتنی بر اثبات صفات کمال خدا و نفی تشبیه و مثال و عیوب و نقص از اوست [۳].

[۳. التفسیر القیم ابن قیم صفحه (۲۴).

مطلب دوم: تزكيه و تربيت نفس بنا بر منهج عبوديت براي خداي يگانه

هدف از نازل شدن شریعت الهی همانا اصلاح انسان است؛ و راه اصلاح نیز وادار نمودن انسان به طی کردن راه عبودیت واقعی برای خدای یگانه است؛ زیرا کلیدی که پیامبران بدان دل انسان را باز می‌کردند، همان آیات الهی بود که درباره‌ی خداوند متعال صحبت می‌نمودند و آنها از این طریق دل و وجود انسان را با خدای یگانه مرتبط می‌ساختند‌.

در واقع، محور اساسی قرآن کریم، صحبت از خداوند و صفات و افعال وی در هستی و بیان عظمت وی و همچنین دعوت مردم به پاسخ مثبت به شریعت الهی و دوری از خشم خداوند و بیان برخورد خدا با اهل طاعت و اهل معصیت است.

زیرا این نوع گفتمان است که می‌تواند وجود انسان را به لرزه در آورد و دل مردم را به حرکت به سوی خدا وادارد و نجاست و خباثتی که انسان را از راه خیر باز می‌دارد، برطرف نماید؛ به عنوان نمونه به این فرموده‌ی خداوند متعال توجه نمایید که درباره‌ی تأثیر نصوص قران کریم بر افراد نیکوکار این امت سخن می‌گوید:

﴿ٱللَّهُ نَزَّلَ أَحۡسَنَ ٱلۡحَدِيثِ كِتَٰبٗا مُّتَشَٰبِهٗا مَّثَانِيَ تَقۡشَعِرُّ مِنۡهُ جُلُودُ ٱلَّذِينَ يَخۡشَوۡنَ رَبَّهُمۡ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمۡ وَقُلُوبُهُمۡ إِلَىٰ ذِكۡرِ ٱللَّهِۚ[الزمر: ۲۳].

«خداوند بهترین سخن را فرو فرستاده است؛ کتابی را که همگون و مکرّر است. از آن کتاب لرزه بر اندام کسانی می‌افتد که از پروردگار خود می‌ترسند و از آن پس پوستهایشان و دلهایشان نرم و آماده‌ی پذیرش قرآن خدا می‌گردد».

در حقیقت، علم به اسماء و صفات خدا انسان را از گناه، لغزش و کوتاهی در کارها مصون می‌دارد؛ همچنین کلیدی است که دروازه‌های امید را به روی انسان می‌گشاید و انسان را به صبر و پایداری دعوت می‌نماید و از سستی و تنبلی نجات می دهد.

چه بسا نفس بشری به ارتکاب فحشا و گناه میل پیدا می‌کند؛ اما انسان به یاد این نکته می‌افتد که که خداوند متعال او را زیر نظر دارد و روز قیامت در برابر او پاسخگو خواهد بود؛ در نتیجه از انجام گناه پرهیز می‌نماید.

همچنین چه بسا که انسان مرتکب گناه و معصیت می‌شود؛ سپس وسعت رحمت خداوند را به یاد می‌آورد؛ در نتیجه در انجام گناه اصرار نمی‌ورزد و راه سقوط و هلاکت را ادامه نمی‌دهد؛ بلکه راه توبه را در پیش می‌گیرد و به درگاه پروردگار توبه پذیر و مهربان برمی‌گردد.

و چه بسا که انسان در زندگی‌اش به مصیبت و بلایی گرفتار می‌شود؛ اما هیچگاه بی‌صبری نمی‌کند و آرامش خود را از دست نمی‌دهد؛ بلکه به محکمترین قلعه و مهمترین پایگاه یعنی خداوندوند متعال پناه می‌برد و با دلی مالامال از رضایت و خوشنودی به مقابله‌ی با آن می‌پردازد.

و چه بسا که افراد شرور در صدد آن برمی‌آیند تا جلوی رزق انسان را بگیرند یا اینکه با به قتل رساندن وی، حیاتش را قطع و عمرش را کوتاه کنند؛ اما او می‌داند که میزان رزق و روزی و هنگام فرارسیدن مرگ در دست خداوند متعال است.

ابن‌قیم در مورد آثار مثبت ایمان به اسماء و صفات خداوند مباحثی دارد؛ او متذکر می‌گردد که به هر یک از صفات خداوند یک عبودیت و بندگی ویژه تعلق می‌گیرد که از مقتضیات و آثار آن صفت بشمار می‌رود.

به عنوان نمونه، شناخت انسان نسبت به این صفات که نفع و ضرر در دست خداوند متعال است، اوست که به یکی عطا می‌کند و از دیگری دریغ می‌ورزد، آفرینش و رزق و زنده‌گردانیدن و میراندن در قبضه‌ی قدرت اوست، باعث غرس نهال عبودیت توکل در درون انسان می‌گردد و لوازم و ثمرات آن در اعمال و رفتار انسان به چشم می‌آید.

و مقتضای شناخت ما نسبت به شنوایی، بینایی و علم خداوند متعال این است که هیچ ذره‌ای در زمین و آسمان‌ها بر او پنهان نمی‌ماند و او رازهای نهانی انسان و آنچه را که در دلها می‌گذرد و همچنین خیانت پنهانی چشمان را می‌داند. چنین شناختی باعث می‌شود تا انسان زبان و سایر اعضا و جوارحش و خطورات قلبی خویش را حفظ کند و کاری انجام ندهد که ناخشنودی خداوند متعال را به همراه داشته باشد؛ همچنین اعضایش را معلق به کارهایی می‌نماید که محبت و خوشنودی خداوند را به ارمغان می‌آورد. در نتیجه، انسان به نوعی حیای باطنی آراسته می‌گردد و این حیا باعث می‌شود تا از کارهای حرام و سایر زشتی‌ها پرهیز نماید.

و شناخت انسان نسبت به غنا، جود، کرم، احسان و رحمت الهی باعث ایجاد امیدی گسترده در قلب بنده می‌گردد؛ در نتیجه، این امید انسان باعث ایجاد انواع عبادت‌های ظاهری و باطنی به میزان شناختی که انسان از خداوند دارد، خواهد شد.

و شناخت انسان نسبت به جلال، عظمت و عزت خداوند متعال باعث ایجاد خضوع، خشوع، فرمانبرداری و محبت خواهد شد. و این احوال درونی انسان است که انواع عبادات ظاهری و باطنی را شکل می‌دهد.

همچنین شناخت انسان نسبت به کمال، جلال و صفات والای خداوند متعال موجب ایجاد محبتی ویژه به خداوند می‌گردد. در نتیجه، ما ملاحظه می‌نماییم که تمام عبودیت‌ها به مقتضای اسما و صفات الهی برمی‌گردد [۴].

ابن قیم در جایی دیگر در مورد تأثیر شناخت اسماء و صفات و اوامر و افعال خداوند در نهان انسان می‌گوید: «یکی از اسرار قرآن کریم این است که پروردگار جهانیان را با بیان صفاتش به بندگانش معرفی می‌نماید؛ گاهی خداوند متعال در آیات قرآن کریم در لباس هیبت و عظمت و جاه و جلال ظاهر می‌شود که باعث تواضع و فروتنی انسان، پایین آمدن صدا و ذوب شدن تکبر مانند ذوب شدن آب در نمک می‌گردد.

گاهی هم با صفات جمال و کمال، یعنی کمال اسماء و جمال صفات و افعال ظاهر می‌گردد و این امر نیز باعث غرس محبت کامل در دل انسان می‌گردد و بنا بر میزان معرفت انسان از صفات جمال و کمال الهی، دل انسان از محبت غیر خدا تهی می‌گردد. و اگر دیگران بخواهند این محبت را به بسوی خود سوق دهند، دل انسان از آنها فاصله می‌گیرد و هرگز حاضر نیست به چنین محبتی تن دهد.

و هرگاه که خداوند با صفات رحمت، بخشش، لطف و احسانش تجلی پیدا کند، نیروی امید در انسان شکوفا می‌گردد، آرزوهایش افقی فراتر را در برمی‌گیرد، طمع وی به پروردگارش افزایش می‌یابد، در راه پروردگارش گام برمی‌دارد و در این مسیر، امید هم رکاب وی می‌گردد. و هر اندازه که طمعش بیشتر شود، تلاش وی نیز بیشتر خواهد شد. همانگونه که کشاورز هر اندازه که امید بیشتری به محصول داشته باشد، بذر بیشتری در زمین می‌کارد؛ اما اگر امید اندکی به محصول داشته باشد، بذر کمتری در زمین می‌پاشد.

و هرگاه که خداوند با صفات عدل و انتقام و عصبانیت و عقوبت متجلی گردد، نفس اماره به گوشه‌ای می‌خزد و نیروی شهوانی و لهو و لعب انسانی و پافشاری بر انجام محرمات فروکش کرده و یا ضعیف می‌گردد و افسار بی‌پروایی آن از بین رفته و راه خوف وخشیت الهی و پرهیز از گناه را در پیش می‌گیرد.

و هر گاه که با صفات امر و نهی و عهد و وصیت و فرستادن پیامبران، نازل نمودن کتب و تشریع قوانین ظاهر شود، آنگاه در انسان نیروی اجرا و تنفیذ اوامر خداوند، تبلیغ دین الهی، توصیه‌ی مردم به آن و ذکر و تصدیق او برانگیخته می‌گردد.

و هرگاه با صفات سمع و بصر و علم تجلی پیدا کند، نیروی حیا در انسان شکوفا می‌گردد؛ در نتیجه، بنده شرم می‌کند که خداوند وی را در کاری ببیند که مورد پسند او نیست یا اینکه خداوند از او چیزی بشنود که از آن کراهیت دارد و یا در دلش چیزی را مخفی نگه دارد که مورد پسند خداوند نباشد. اینجاست که حرکات و اقوال و افعال و خواطر وی آزاد و رها یا تابع هوا و هوس نیست؛ بلکه در میزان شرع قرار می‌گیرد.

و هرگاه خداوند با صفات کفایت، محبت، انجام مصالح بندگان، روزی رسان، دفع مصایب، کمک از دوستان و حمایت از آنها تجلی پیدا کند، نیروی توکل بر خداوند، سپردن کارها به او، راضی بودن به رضایت وی و به هر آنچه که با بندگانش انجام می‌دهد، در درون انسان نهادینه می‌شود.

قابل یادآوری است که توکل، مفهومی است که از شناخت انسان نسبت به اینکه خدا برای وی کافی است و خداوند هر آنچه را که شایسته است برای بندگانش انتخاب می‌کند و اطمینان داشتن به خداوند و راضی بودن به آنچه که او برای ما انتخاب می‌نماید، شکل می‌گیرد.

و هر گاه با صفات عزت و کبریاء ظاهر شود، انسان در برابر عظمت و قدرت و بزرگی وی سر تعظیم فرود می‌آورد و دل و درون و همه‌ی اعضای انسان بیشتر و بیشتر خاشع می‌گردد و دیگر توان و قدرت انسان در برابر قدرت و توان خداوند ناچیز خواهد بود.

خلاصه‌ی کلام اینکه: خداوند، گاهی با صفات الوهیت، و گاهی با صفات ربوبیت خود را به انسان معرفی می‌نماید؛ صفات الوهیت باعث ایجاد محبت ویژه نسبت به خدا و شور و شوق جهت ملاقات وی، آرامش روحی و روانی و خوشحال شدن به خاطر خدمت به وی، مسابقه دادن برای قرب و نزدیکی و سخن گفتن با وی از طریق ذکر و فرار از مردم برای نزدیک شدن به وی‌ می‌شود تا آنجا که تنها خداوند هم و غم او خواهد شد.

اما صفات ربوبیت باعث ایجاد توکل برخداوند، نیازمند شدن به او، طلب کمک از وی و تسلیم در برابرش و فرمانبرداری از وی می‌شود.

و زمانی انسان در این باب به کمال می‌رسد که ربوبیت خداوند را در الوهیتش، الوهیتش را در ربوبیتش، حمد و ثنا را در ملکش، قدرت وی را در عفوش، حکمت او را در قضا و قدرش، نعمت او را در بلا و مصیبتش، بخشش وی را در عنایت نکردن، لطف و احسان و رحمت وی را قیومیت‌اش، عدالتش را در انتقامش، و کرم و بخشش وی را در مغفرت و ستر رازهای انسان مشاهده نماید.

همچنین حکمت و نعمتش را در امر و نهی‌اش، عزت وی را در رضایت و خشمش، حلم و بردباری او را در مهلت دادنش، کرم او را در اقبال وی، و غنای وی را در اعراض و روی برگرداندنش ببیند.

اگر شما در قرآن کریم بدون تحریف و دخیل نمودن آرای متکلمین و اندیشه‌های تشریفاتی تأمل نمایید، به شما پادشاهی معرفی می‌نماید که فوق آسمانها بر عرش‌اش قرار دارد، امور انسانها و هستی را مدیریت می‌نماید، امر و نهی می‌کند، پیامبران را به سوی بشریت روانه می‌نماید، کتابهای خویش را نازل می‌کند، برخی از بندگانش را مورد رضایت، و برخی دیگر را مورد خشم، بعضی را مشمول ثواب و بعضیها را مشمول عقاب قرار می‌دهد. همچنین به بعضی‌ها عطا می‌نماید و از بعضی دریغ می‌ورزد، عده‌ای را عزت می‌دهد و تعدادی را به ذلت می‌کشد، برخی را پایین می‌آورد و برخی دیگر را بالا می‌برد، از بالای هفت آسمان می‌بیند و می‌شنود، امور پنهان و آشکار را می‌داند، هر چه بخواهد انجام می‌دهد، از همه‌ی کمالات برخوردار است، از هر عیب و نقصی پاک است، هیچ ذره‌ای بدون اذن وی حرکت نمی‌کند، هیچ برگ درختی بدون علم او پایین نمی‌افتد، هیچ کسی نزد او بدون اجازه‌اش شفاعت نمی‌کند و او تنها دوست و شفیع بندگانش می‌باشد» [۵].

[۴] مفتاح دارالسعادة (۲/۹۰). [۵] الفوائد صفحه‌ی (۸۰).

مطلب سوم: علم به اسماء و صفات خدا، بهترين علوم است

انسان‌ها در طول تاریخ شیفه‌ی علم و معرفت بوده‌‌اند؛ لذا شما می‌بینید که چگونه در ویرانه‌ها و حفره‌ها به تحقیق و بررسی می‌پردازند تا از اخبار انسانهای گذشته باخبر شوند؛ و چگونه راجع به افرادی که از مسائل غیبی سخن به میان آورده‌اند، مطالعه می‌نمایند تا از وقایع آتی اطلاع پیدا کنند و چگونه تلسکوپ‌ها را برای ستاره‌شناسی اختراع می‌کنند و حتی سفینه‌های فضایی را با افراد و دستگاههای متنوعی به فضا می‌فرستند تا امور پوشیده و پنهان هستی را کشف نمایند.

همچنین انسان به زمین‌شناسی روی آورد؛ کوه‌ها، بیابانها، لایه‌ها و طبقات مختلف زمین را مورد بررسی قرار داد و به اعماق دریاها فرو رفت تا اسرار و موجودات آن را کشف نماید. و در مورد انسان، گیاهان و حیوانات به جستجو پرداخت و در این راستا تألیفات فراوانی از خود بجا گذاشت و علم تاریخ، جغرافیا، ستاره‌شناسی، شیمی، فیزیک، پزشکی، گیاه شناسی و سایر رشته‌ها را تدوین نمود.

و از آنجایی که ارزش هر علمی بستگی به ارزش آن چیزی دارد که در مورد آن بحث می‌نماید، باید دانست که علومی که پروردگارمان را به ما معرفی می‌نمایند، بهترین علوم هستند و دانشمندان علم خداشناسی بهتر و بالاتر از کرم شناسان، ماهی شناسان، زمین شناسان، حیوان شناسان، ستاره شناسان و انسان شناسان هستند.

ابن العربی می‌گوید: «جایگاه علم وابسته به جایگاه معلوم است؛ و از آنجایی که خداوند بزرگ‌ترین معلومات است، پس علم به اسماء و صفات بزرگ‌ترین علوم می‌باشد» [۶].

اسلام پیروانش را به شناخت و تفکر در هستی و تحقیق راجع به اسرار نهفته‌ی آن تشویق می‌نماید و آنانی را که علمشان را در محدوده‌ی حیات خلاصه می‌کنند و به خالق حیات و هدفی که خداوند به خاطر آن زندگی و زندگان را آفریده است، نپردازند مورد مذمت قرار می‌دهد:

﴿يَعۡلَمُونَ ظَٰهِرٗا مِّنَ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَهُمۡ عَنِ ٱلۡأٓخِرَةِ هُمۡ غَٰفِلُونَ ٧[الروم: ۷].

‏ «آنها تنها شکل ظاهری زندگی دنیا را می‌دانند و ایشان از آخرت کاملاً بی‌خبرند». ‏

همچنین از آنجایی که علوم دینی بهترین و با ارزش‌ترین علوم هستند، پس علمی که خدا را به ما بشناساند از سایر علوم دینی ارزش بیشتری دارد؛ به همین سبب هم نصوصی که خدا و اسماء و صفاتش را معرفی می‌نمایند، بهترین نصوص قرآنی‌اند؛ چنانکه در حدیث صحیح وارد شده است که آیۀ‌الکرسى بهترین آیه در قرآن کریم، و سوره‌ی اخلاص معادل یک سوم قرآن کریم می‌باشد.

بسیار واضح است که عظمت و ارزش این آیات تنها به خاطر آن است که از ذات یکتا و بی همتای خداوند صحبت می‌نمایند.

[۶] احکام‌القرآن (۲ /۹۹۳) ابن العربی.

مطلب چهارم: علم به اسماء و صفات خدا، اساسی است براي سایر علوم

علم به اسماء و صفات والای خداوند، اساس سایر علوم و معلومات بشمار می‌رود؛ چرا که بجز خداوند، سایر معلومات به دو دسته تقسیم می‌شوند:

اول: مخلوقاتی که خداوند آنها را آفریده و سروسامان داده است.

دوم: اوامر و دستورات خداوند که آنها نیز بر دو نوع‌اند: اوامر تکوینی که خداوند بوسیله‌ی آنها مخلوقات را آفرید و اوامر و دستورات تشریعی و دینی.

و این تنها خداوند است که صاحب خلق و امر می‌باشد: ﴿أَلَا لَهُ ٱلۡخَلۡقُ وَٱلۡأَمۡرُ [الاعراف: ۵۴].

و منبع خلق و امر همان اسماء والای خداوند است؛ خلق و امر با اسماء والای الهی ارتباط نزدیکی همانند ارتباط مقتضی با اقتضایش دارند. همه‌ی اوامر الهی از اسماء خداوند متعال سرچشمه می‌گیرد؛ پس همه‌ی دستورات الهی خوب و مفیدند و از دایره‌ی مصلحت انسان و محبت و مهرورزی و احسان به انسانها خارج نمی‌شوند.

لذا فعل خداوند هرگز از دایره‌ی عدالت و حکمت و مصلحت و رحمت خارج نمی‌شود؛ زیرا مصدر و منبع آن، اسماء والای الهی است. همچنین هیچگونه اختلاف و بیهودگی‌ای در آفرینش وی وجود ندارد و هرگز خداوند آفرینش را به باطل و بیهودگی نیافریده است.

و از آنجایی که بجز خداوند، سایر موجودات با دستور خداوند پا به عرصه‌ی وجود نهاده‌اند، پس وجود آنها وابسته به وجود خداوند است. لذا شناخت خداوند اصل و پایه‌‌ی سایر شناخت‌ها است. پس کسی که اسماء و صفات خداوند را آنگونه که هستند، به مردم معرفی کند، می‌تواند سایر علوم را نیز درست معرفی نماید؛ چرا که علم به اسماء خداوند پایه‌ و اساس سایر شناخت‌ها بشمار می‌رود؛ چونکه سایر معلومات از مقتضیات اسماء خدواند و مرتبط با آنها هستند. پس تأمل نمایید که امر و خلق چگونه از منبع علم و حکمت خداوند سرچشمه می‌گیرند؛ به همین سبب است که هیچ خللی در آن مشاهده نمی‌کنید. اگر خللی وجود دارد، در حقیقت، خلل ناشی از امر و کردار انسان است، آنهم یا به دلیل جهل برآن و یا عدم حکمت وی است؛ اما خداوند بزرگ، عالم و حکیم مطلق است و هیچ خلل و تناقصی در افعال وی راه نخواهد داشت [۷].

[۷] به بدایع ‌الفوائد (۱/۱۶۳) مراجعه نمایید.

مطلب پنجم: افزایش ايمان

ایمان با علم و عمل افزایش می‌یابد؛ هر اندازه که علم انسان نسبت به خدا و آیاتش بیشتر ‌شود، به همان اندازه، ایمان وی نیز زیاد خواهد شد. همچنین هرگاه انسان به اوامر خداوند لبیک گوید، ایمانش سیر صعودی طی می‌نماید. و اگر علم و عمل انسان اندک باشد، ایمان نیز سیر نزولی طی خواهد نمود؛ خداوند متعال می‌فرماید:

﴿وَإِذَا مَآ أُنزِلَتۡ سُورَةٞ فَمِنۡهُم مَّن يَقُولُ أَيُّكُمۡ زَادَتۡهُ هَٰذِهِۦٓ إِيمَٰنٗاۚ فَأَمَّا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ فَزَادَتۡهُمۡ إِيمَٰنٗا وَهُمۡ يَسۡتَبۡشِرُونَ ١٢٤ وَأَمَّا ٱلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٞ فَزَادَتۡهُمۡ رِجۡسًا إِلَىٰ رِجۡسِهِمۡ وَمَاتُواْ وَهُمۡ كَٰفِرُونَ ١٢٥[التوبۀ: ۱۲۴-۱۲۵].

«هنگامی که سوره‌ای نازل می‌شود، کسانی از آنان ـ منافقان ـ می‌گویند : این سوره بر ایمان کدام یک از شما افزود؟ و امّا این آیات، ایمان مؤمنان را افزایش می‌دهد و شادمان می‌گردند.‏ ولی کسانی که در دلهایشان بیماری نفاق است، خباثتی بر خباثتشان می‌افزاید و در حال کفر می‌میرند». ‏

بلی، مؤمنان آیات نازل شده و علوم و قوانینی را که در بر دارند، با عزم به عمل کردن به آنها تصدیق می‌نمایند. و این، باعث افزایش ایمان آنها می‌گردد. اما منافقان به خاطر تکذیب آیات الهی و عدم استجابت، کفرشان افزیش می‌یابد.

بدون شک، مهم‌ترین و بزرگ‌ترین آیات الهی همان آیاتی است که راجع به اسماء و صفات خداوند صحبت می‌کنند؛ لذا هرکس به آنها ایمان آورد و معنای‌شان را درک کند و به مقتضای آنها عمل نماید، ایمانش چند برابر می‌گردد.

علم به اسماء و صفات خداوند، درک معنای آنها، عمل به محتوایشان و خواستن از خداوند بوسیله‌ی آنها در دل بندگان خدا تعظیم، تقدیس، محبت، امید، ترس، توکل، و انابت ایجاد می‌کند؛ طوری که خداوند در دل آنها به مثل اعلی در خواهد آمد که هیچ شریکی در ذات و صفاتش ندارد. همچنین هیچ کس نمی‌تواند چنین جایگاهی در قلب انسان داشته باشد. اینجا است که توحید قلبی متحقق می‌گردد، عبودیت خداوند تجلی پیدا می‌کند، دلها در برابر عظمت و جلال خداوند خاشع و فروتن می‌گردند و تمام وجود انسان در برابر قدرت باری تعالی سر تعظیم فرود می‌آورد.

مطلب ششم: پاداش والاي كسي كه نام‌هاي خدا را حفظ كند

هرکس که نام‌های خداوند متعال را حفظ کند، معنای آنها را بفهمد و به مقتضایشان عمل نماید، مستوجب پاداش بسیار بزرگی خواهد شد؛ امام بخاری در صحیح خود از ابوهریره س روایت می‌کند که رسول الله ص فرمود:

«إِنَّ لِلهِ تِسْعَةً وَتِسْعِينَ اسْمًا، مِائَةً إِلاَّ وَاحِدًا، مَنْ أَحْصَاهَا دَخَلَ الـْجَنَّةَ» [۸]. «خداوند نود و نه اسم دارد؛ یعنی یکی کمتر از صد؛ هر کس که آنها را حفظ نماید، وارد بهشت خواهد شد».

تحقیقی در باره‌ی معنای واژه‌ی «احصاء» در حدیث مذکور

علما در مورد معنای واژه‌ی «احصاء» اختلاف نظر دارند؛ بعضی‌ها گفته‌اند: به معنی احاطه‌ی کامل بر معانی آنها است. برخی می‌گویند: به این معنی است که شخص معنای آنها را بداند و به مقتضای آنها عمل نماید. اما صحیح این است که واژه‌ی «احصاء» به معنی برشمردن و حفظ نمودن است؛ زیرا کلمه‌ی «احصاء» در لغت به همین معناست؛ ابن منظور می‌گوید: «احصاء به معنی شمردن و حفظ نمودن است و «أحصي الشيء» یعنی بدان چیز احاطه پیدا نمود. در قرآن کریم نیز آمده است که:

﴿وَأَحۡصَىٰ كُلَّ شَيۡءٍ عَدَدَۢا[الجن: ۲۸].

ازهری می‌گوید: یعنی علم خداوند برای شمارش عدد هر چیزی به کمال رسیده است و «أحصيت الشيء» یعنی آن چیز را شمردم. فراء در مورد این فرموده‌ی خداوند: ﴿عَلِمَ أَن لَّن تُحۡصُوهُ فَتَابَ عَلَيۡكُمۡ [المزمل: ۲۰]. می‌گوید: یعنی خداوند می‌دانست که آنها اوقات شب را نمی‌توانستند، حفظ نمایند» [۹].

فیروزآبادی می‌گوید: «احصاء از لفظ «الحصی» به معنی بدست آوردن عدد و شمارش است. می‌گویند: «احصیت كذا» یعنی آن را شمردم. و کلمه‌ی "حصی" که به معنای سنگریزه است از آن جهت برای شمارش استعمال می‌شود که مردم آن زمان برای شمارش از سنگریزه استفاده می‌کردند همانگونه که ما از انگشتانمان استفاده می‌نماییم.

ابن اثیر می‌گوید: «اسماءالله الـمحصی» یعنی اسم‌های خدایی که علم محیط دارد و همه چیز را بنا به علمش شمارش می‌نماید، طوری که هیچ چیز کوچک و بزرگی را از یاد نمی‌برد. و احصاء به معنای شمردن و حفظ نمودن است.

در حدیث آمده است كه: «لاَ أُحْصِيْ ثَنَاءً عَلَيْكَ» یعنی: خدایا! نمی‌توانم نعمت‌های تو را بشمارم و تو را در برابر آنها سپاس گویم و نمی‌توانم در این باره ادای واجب نمایم.

در حدیثی دیگر آمده است که: «أَكُلَّ الْقُرْآنِ أَحْصَيْتَ»؟ یعنی آیا کل قرآن را حفظ نموده‌ای؟ [۱۰]

همچنین امام بخاری رحمه الله «احصاء» را به حفظ تفسیر کرده و بعد از روایت فوق می‌گوید: «احصیناه» یعنی ما آن را حفظ کردیم [۱۱].

بر صحت این سخن، روایت ابو هریره س نیز در صحیح بخاری دلالت می‌نماید که رسول اللهص فرمود: «لِلهِ تِسْعَةٌ وَتِسْعُونَ اسْمًا، مِائَةٌ إِلَّا وَاحِدًا، لَا يَحْفَظُهَا أَحَدٌ إِلَّا دَخَلَ الـْجَنَّةَ، وَهُوَ وَتْرٌ يُحِبُّ الْوَتْرَ» [۱۲]. «خداوند نود و نه اسم دارد؛ یعنی یکی کمتر از صد؛ هر کس که آنها را حفظ نماید، وارد بهشت خواهد شد؛ و خداوند فرد است و عدد فرد را دوست دارد».

ابن حجر عسقلانی می‌گوید: «امام نووی می‌گوید: بخاری و دیگر محققان می‌گویند: «احصاها» یعنی آن را حفظ کرد و این قول، بهتر است؛ چون که در متن حدیث وارد شده است».

امام نووی در الأذکار می‌گوید: این، قول اکثر علماست.

ابن جوزی می‌گوید: چون در برخی از طرق حدیث، «من حفظها» به جای «من احصاها» وارد شده است، ما این دیدگاه را برگزیده‌ایم که احصا به معنای شمارش است، یعنی کسی که آنها را بشمارد و خوب حفظ نماید [۱۳].

پس نظریه‌ی درست ان ‌شاء الله همین است؛ چرا که حفظ این نام‌های مبارک باعث برکت نفس و تزکیه‌ی آن می‌گردد. البته باید دانست که این مطلب با این سخن علما تضادی ندارد که حافظ این نامها باید معانی آن را نیز درک نماید و خداوند را با آن نامها فرا خواند؛ ابن حجر از ابن عطیه نقل می‌نماید که: «احصاها، یعنی اینکه آن نامها را شمارش و بعداً حفظ نماید؛ و این امر، حاوی آن است که به آنها ایمان داشته باشد، تعظیمشان کند، نسبت به آنها علاقه و محبت داشته باشد و به معانی آنها توجه کند» [۱۴]. و رتبه‌ی کسی که آنها را حفظ نماید و معانی آنها را بداند، بالاتر از رتبه‌ی کسی است که تنها آنها را حفظ نماید؛ و رتبه‌ی کسی که آنها را حفظ نماید، معانی آنها را بداند و خداوند را با آنها بخواند و صدا کند، بالاتر از دو نفر قبلی است.

ابن قیم رحمه الله می‌گوید: احصای اسماء الهی سه رتبه دارد:

اول: اینکه آنها را بشمارد و حفظ نماید.

دوم: اینکه مفاهیم و معانی آنها را بفهمد.

سوم: اینکه خداوند را با آنها بخواند و دعا نماید؛ چنانکه خداوند متعال می فرماید:

﴿وَلِلَّهِ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ فَٱدۡعُوهُ بِهَاۖ[الاعراف: ۱۸۰].

«‏خدا دارای زیباترین نامها است ـ که بر بهترین معانی و کاملترین صفات دلالت می‌نمایند ـ پس او را با آن نامها بخوانید» [۱۵].

بعضی از علما هم می‌گویند: احصا در حدیث فوق به معنای ایمان آوردن به آنها و شناخت مفهوم آنها است؛ یا احصا به معنی حفظ قرآنی است که این اسمها در آن وارد شده‌اند؛ و یا اینکه به معنای عمل به مقتضای آنها است.

ابن حجرعسقلانی می‌گوید: «در باره‌ی «من احصاها» چهار قول وجود دارد:

یک: آنها را حفظ کند.

دو: معانی آنها را بشناسد و به آنها ایمان بیاورد.

سه: آنها را کاملا در نظر داشته باشد و تا جایی که برایش ممکن است اخلاقش را با آنها وفق دهد و به آنها عمل نماید.

چهار: قرآن را ختم نماید، چون که با تلاوت مکرر قران کریم به محتوای نام‌ها پی می‌برد، ابو عبدالله زبیری این دیدگاه را پذیرفته است.

امام نووی می‌گوید: دیدگاه اول مورد اعتماد است.

اما من معتقدم که احتمال دارد دیدگاه زبیری مورد نظر باشد [۱۶].

[۸] صحیح بخاری (۲۷۳۶). [۹] لسان العرب (۱/۶۵۸). [۱۰] تفسیر اسماءالله الحسنی صفحه‌ی (۲۲) تألیف زجاج. [۱۱] صحیح بخاری با فتح‌الباری (۱۱/۲۱۴). [۱۲] فتح‌الباری (۱۱/۲۲۶). [۱۳] فتح‌الباری (۱۱/۲۲۶). [۱۴] منبع سابق. [۱۵] بدایع‌الفواید (۱/۱۶۴). [۱۶] تلخیص الجبیر (۴/۱۷۴).

مطلب هفتم: تعظيم و تقديس و فرا خواندن خداوند با نامها و صفات الهي

اسماء و صفات خداوند دال بر عظمت او هستند؛ اینجاست که اسماء و صفات خداوند فراوانند و بعضی‌ها گفته‌اند: «شخص بزرگ، کسی است که دارای صفات کمال فراوان باشد»۱.

از آنجا که اسماء و صفات خداوند بر عظمت، کمال و برتری او دلالت دارند، لذا این بزرگترین راهی است که انسان می‌تواند آن را برای حرکت به سوی تعظیم و تمجید و فراخواندن خداوند در پیش گیرد.

خداوند به ما دستور داده که او را با نامهای زیبایش صدا بزنیم: ﴿وَلِلَّهِ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ فَٱدۡعُوهُ بِهَا [الاعراف: ۱۸۰]. یعنی از خداوند با نام‌های زیبایش طلب و درخواست نمایید [۱۷].

فرا خواندن خداوند با نامهای زیبایش آنگونه که ابن قیم می‌گوید: دو مرتبه دارد: [۱۸]

اول: فرا خواندن خداوند جهت سپاس و یا عبادت وی؛ چرا که خداوند متعال به ما دستور داده که که پاکی او را بیان کنیم و به ثنا و ستایش او بپردازیم:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱذۡكُرُواْ ٱللَّهَ ذِكۡرٗا كَثِيرٗا ٤١ وَسَبِّحُوهُ بُكۡرَةٗ وَأَصِيلًا ٤٢[الاخزاب: ۴۱-۴۲].

«ای مؤمنان! بسیار خدای را یاد نمایید و صبح و شام پاکی او را بیان کنید».

در صحیح بخاری از عبدالله بن مسعود س روایت است که رسول الله ص فرمود: «مَا مِن أَحدٍ أَحَبُّ إِلَيْهِ الـْمَدْحُ مِنْ اللهِ » [۱۹] «هیچ کس بیشتر از خداوند مدح و ستایش را دوست ندارد».

همچنین خداوند به کسانی که او را یاد می‌کنند وعده داده است که آنها را یاد نماید:

﴿فَٱذۡكُرُونِيٓ أَذۡكُرۡكُمۡ وَٱشۡكُرُواْ لِي وَلَا تَكۡفُرُونِ ١٥٢[البقرۀ: ۱۵۲].

«پس مرا یاد کنید تا من نیز شما را یاد نمایم و از من سپاسگزاری کنید و ناسپاسی مرا مکنید».

امام بخاری از ابوهریره س روایت نموده است که رسول الله ص فرمود:

«يَقُولُ اللهُ تَعَالَى: أَنَا عِنْدَ ظَنِّ عَبْدِي بِي، وَأَنَا مَعَهُ إِذَا ذَكَرَنِي، فَإِنْ ذَكَرَنِي فِي نَفْسِهِ ذَكَرْتُهُ فِي نَفْسِي، وَإِنْ ذَكَرَنِي فِي مَلإٍ ذَكَرْتُهُ فِي مَلإٍ خَيْرٍ مِنْهُمْ» [۲۰]. «خداوند متعال می‌فرماید: من با بنده‌ام بر اساس گمانی که به من دارد، رفتار می‌نمایم. و هنگامی که مرا یاد می‌کند، من با او هستم. پس اگر در تنهایی مرا یاد کند، من هم او را در تنهایی، یاد خواهم کرد. و اگر مرا در میان جمع، یاد کند، من او را در میان جمع بهتری، یاد خواهم کرد».

همچنین خداوند متعال اعلان نموده است که یادش باعث آرامش دلها می‌گردد:

﴿أَلَا بِذِكۡرِ ٱللَّهِ تَطۡمَئِنُّ ٱلۡقُلُوبُ[الرعد: ۲۸].

«هان! دلها با یاد خدا آرام می‌گیرند».

دوم: خواندن خداوند برای برآورده ساختن نیاز و حاجتی؛ خداوند متعال به ما دستور داده که او را بخوانیم و نیازهای خود را با او در میان بگذاریم و او هم وعده‌ی اجابت داده است:

﴿وَقَالَ رَبُّكُمُ ٱدۡعُونِيٓ أَسۡتَجِبۡ لَكُمۡ[غافر: ۶۰].

«پروردگار شما می‌گوید: مرا به فریاد خوانید تا بپذیرم».

قابل یادآوری است که صدا زدن خداوند و درخواست نیازها از او صرفا بوسیله‌ی اسماء و صفات والای الهی جایز است؛ به این معنا که نمی‌توان گفت: ای موجود! ای چیز! مرا مورد مغفرت و رحمت خود قرار ده.

دانشمندان دینی به ما گوشزد کرده‌اند که لازم است کسی که دعا می‌کند، برای هر دعایی نام مناسب دعای مورد نظر را انتخاب کند و خدا را با آن فرا خواند. ابن قیم می‌گوید: «خدا را با نامی که مناسب محتوای دعا است، بخوانید. و اگر کسی به دعاهای رسول اکرم ص توجه نماید، خواهد دید که دعاها مطابق با نامهای خداوند است» [۲۱].

همچنین در جایی دیگر می‌گوید: «فرد دعا کننده خداوند را با نامی که مناسب محتوای دعا است، بخواند؛ مانند اینکه: خدایا مرا مورد مغفرت و رحمت خود قرار ده؛ زیرا تو غفور و رحیم هستی. و پسندیده نیست که بگوید: چون که تو سمیع و بصیری [۲۲].

ابن العربی می‌گوید: «با هر اسمی از خداوند، چیزی را بخواهید که شایسته‌ی آن نام است؛ به عنوان نمونه بگویید: ای خدای رحیم! به ما رحم کن. ای خدای حکیم! کارهای مرا منظم و استوار گردان. ای خدای رازق! مرا رزق و روزی ده. ای خدای هادی! مرا هدایت فرما» [۲۳].

همچنین ابن العربی یادآوری می‌نماید که برخی از اسماء خداوند مانند الله و پروردگار عام هستند؛ لذا می‌توان در هر جا و برای هر کاری خداوند را با این نام‌ها صدا زد و خواند.

نمونه‌هایی از تقدیس خداوند و فراخواندن وی با اسماء و صفاتش

در قرآن و سنت، نصوص فراوانی وارد شده‌ که در آنها خداوند بوسیله‌ی صفاتش مورد حمد و ثنا و تعظیم قرار گرفته است؛ همچنین در آنها دعا و درخواست نیز آمده است.

ما در اینجا به بیان گوشه‌ای از نصوصی می‌پردازیم که خداوند متعال را تعریف و تمجید می‌نمایند:

﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ ٱلَّذِي خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ وَجَعَلَ ٱلظُّلُمَٰتِ وَٱلنُّورَ[الانعام: ۱].

«ستایش خداوندی را سزا است که آسمانها و زمین را آفریده و تاریکیها و روشنایی را ایجاد نموده است».

﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ فَاطِرِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ جَاعِلِ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ رُسُلًا أُوْلِيٓ أَجۡنِحَةٖ مَّثۡنَىٰ وَثُلَٰثَ وَرُبَٰعَۚ يَزِيدُ فِي ٱلۡخَلۡقِ مَا يَشَآءُ[فاطر: ۱].

«ستایش خداوندی را سزا است که آفریننده‌ی آسمان‌ها و زمین است؛ او فرشتگان را مأمور و دارای دو بال، سه بال و چهار بال قرار داد. وی هر چه که بخواهد بر آفرینش ـ فرشتگان و مردمان و سایر موجودات جهان ـ می‌افزاید».

﴿وَهُوَ ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۖ لَهُ ٱلۡحَمۡدُ فِي ٱلۡأُولَىٰ وَٱلۡأٓخِرَةِۖ وَلَهُ ٱلۡحُكۡمُ وَإِلَيۡهِ تُرۡجَعُونَ٧٠[القصص: ۷۰].

«پروردگار تو الله است و هیچ معبود حقی بجز او وجود ندارد؛ هر گونه سپاس و ستایشی چه در این جهان و چه در آن جهان، بدو تعلّق دارد؛ فرماندهی و داوری از آن او است و بازگشت همه‌ی شما به سوی او خواهد بود».

﴿فَسُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ حِينَ تُمۡسُونَ وَحِينَ تُصۡبِحُونَ ١٧[الروم: ۱۷].

«پس سحرگاهان و شامگاهان به تنزیه خدا ـ از هر عیب و نقص و چیزهایی که لایق جلال و کمال او نیست ـ بپردازید».

﴿يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِ ٱلۡمَلِكِ ٱلۡقُدُّوسِ ٱلۡعَزِيزِ ٱلۡحَكِيمِ ١[الجمعۀ: ۱].

«آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است، به تسبیح و تقدیس خدا مشغولند؛ آن خدایی که مالک و حاکم کل جهان است، از هر نقص و عیبی مبرا و منزه می‌باشد و غالب و با حکمت است».

﴿تَبَٰرَكَ ٱلَّذِي بِيَدِهِ ٱلۡمُلۡكُ وَهُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٌ ١ ٱلَّذِي خَلَقَ ٱلۡمَوۡتَ وَٱلۡحَيَوٰةَ لِيَبۡلُوَكُمۡ أَيُّكُمۡ أَحۡسَنُ عَمَلٗاۚ وَهُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡغَفُورُ ٢ ٱلَّذِي خَلَقَ سَبۡعَ سَمَٰوَٰتٖ طِبَاقٗاۖ مَّا تَرَىٰ فِي خَلۡقِ ٱلرَّحۡمَٰنِ مِن تَفَٰوُتٖۖ فَٱرۡجِعِ ٱلۡبَصَرَ هَلۡ تَرَىٰ مِن فُطُورٖ ٣[الملک: ۱-۳].

«بزرگوار و دارای برکات بسیار است آن ذاتی که فرمانروایی از آنِ او است و او بر هر چیزی کاملاً قادر و توانا است.‏ همان کسی که مرگ و زندگی را آفرید تا شما را بیازماید که کدام یک از شما کار بهتر و نیکوتر انجام می‌دهد. او چیره و توانا و آمرزگار است.‏‏ آن که هفت آسمان را بالای یکدیگر و همآهنگ آفریده است. اصلاً در آفرینش و آفریده‌های خداوند مهربان خلل و تضادّ و عدم تناسبی نمی‌بینی. پس دیگر باره بنگر ـ و با دقّت جهان را وارسی کن ـ آیا هیچ گونه خلل و رخنه‌ای می‌بینی‌؟».

و گوشه‌هایی از دعاهای عبادت که در احادیث وارد شده است عبارت است از اینکه رسول الله ص می‌فرمود:

«اللَّهُمَّ أَنْتَ السَّلَامُ، وَمِنْكَ السَّلَامُ، تَبَارَكْتَ وَتَعَالَيْتَ يَا ذَا الـْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ». «بارالها! تو سلامى و سلامتى از جانب تو است؛ تو بسیار بابرکت و بلند مرتبه‌ای، اى صاحب عظمت و بزرگى». [روایت ابوداود و نسائی].

همچنین آنحضرت ص الله را در نمازهای تهجدش حمد و ثنا می‌نمود و می‌فرمود: «أَللَّهُمَّ لَكَ الْـحَمْدُ، أَنْتَ نُوْرُ السَّمَوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَنْ فِيْهِنَّ، وَلَكَ الْـحَمْدُ، أَنْتَ قَيِّمُ السَّمَوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَنْ فِيْهِنَّ، وَلَكَ الْـحَمْدُ، أَنْتَ الْـحَقُّ، وَوَعْدُكَ حَقٌّ». [روایت بخاری و مسلم]. «بار الها! حمد از آنِ تو است؛ تو نور آسمان‌ها و زمین و آنچه که در ما بین آنهاست، هستى. حمد از آنِ تو است، تو سرپرست آسمان‌ها و زمین و آنچه که در بین آنهاست، هستی. و حمد از آنِ تو است؛ تو حقّى و وعده‌ات حقّ است».

همچنین پیامبر اکرم ص به هنگام سختی‌ها می‌فرمود:

«لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللهُ الْعَظِيْمُ الْـحَلِيْمُ، لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللهُ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيْمِ، لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللهُ رَبُّ السَّمَوَاتِ وَرَبُّ اْلأَرْضِ وَرَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِيْمُ» [۲۴]. «هیچ معبود حقی بجز خداى بزرگ و بردبار وجود ندارد. هیچ معبودى جز الله که پروردگار عرش بزرگ است، وجود ندارد. هیچ معبودى به جز الله که پروردگار آسمان‌ها و زمین و عرش گرامى است، وجود ندارد».

و در سنن نسائی آمده است که رسول الله ص در رکوعش می‌فرمود:

«سُبْحَانَ ذِيْ الْـجَبَرُوْتِ، وَالْـمَلَكُوْتِ، وَالْكِبْرِيَاءِ، وَالْعَظَمَةِ» [۲۵]. «پاک است پروردگارى که مالک قدرت، فرمانروایى، بزرگى و عظمت است».

همچنین امام بخاري در صحيحش از شداد بن اوس س روايت نموده است كه رسول الله ص فرمود: «بهترین استغفار این است که شخص بگوید: «أَللَّهُمَّ أَنْتَ رَبِّيْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ، خَلَقْتَنِيْ وَأَنَا عَبْدُكَ، وَأَنَا عَلَى عَهْدِكَ وَ وَعْدِكَ مَا اسْتَطَعْتُ، أَعُوْذُ بِكَ مِنْ شَرِّ مَا صَنَعْتُ، أَبُوْءُ لَكَ بِنِعْمَتِكَ عَلَيَّ، وَأَبُوْءُ بِذَنْبِيْ، فَاغْفِرْ لِيْ، فَإِنَّهُ لاَ يَغْفِرُ الذُّنُوْبَ إِلاَّ أَنْتَ». و افزود: «هرکس هنگام شب آنرا با یقین بگوید و در آن شب بمیرد، و یا صبح بگوید و در همان روز بمیرد به بهشت وارد مى‌شود» [۲۶]. ترجمه: «الهى! تو پروردگار من هستى؛ بجز تو معبود حق دیگرى وجود ندارد؛ تو مرا آفریدى، و من بنده‌ى تو هستم، و بر پیمان و وعده‌ام با تو بر حسب استطاعت خود، پایبند هستم؛ و از شر آنچه که انجام داده‌ام به تو پناه مى‌برم؛ به نعمتى که به من عطا فرموده‌اى، اعتراف مى‌کنم؛ و به گناهم اقرار مى‌نمایم. پس مرا ببخشاى؛ چرا که بجز تو کسى گناهان را نمى‌بخشاید».

و هنگامی که یاران فقیر رسول مکرم اسلام ص نزد وی آمدند و شکایت کردند و گفتند: ای رسول خدا! ثروتمندان با انفاق اموالشان همه‌ی پاداشها را بردند، آنحضرت ص فرمود:

«أَفَلاَ أُخْبِرُكُمْ بِأَمْرٍ تُدْرِكُونَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ، وَتَسْبِقُونَ مَنْ جَاءَ بَعْدَكُمْ، وَلاَ يَأْتِى أَحَدٌ بِمِثْلِ مَا جِئْتُمْ بِهِ، إِلاَّ مَنْ جَاءَ بِمِثْلِهِ، تُسَبِّحُونَ فِى دُبُرِ كُلِّ صَلاَةٍ عَشْرًا، وَتَحْمَدُونَ عَشْرًا، وَتُكَبِّرُونَ عَشْرًا» [۲۷]. «آیا شما را به انجام کاری راهنمایی نکنم که با انجام آن به گذشتگان می‌رسید و از آیندگان سبقت می‌گیرید و هیچ کس نمی‌تواند همانند آن را بیاورد مگر اینکه آن را انجام دهد. آن هم اینکه: بعد از هر نماز، ده بار سبحان الله، ده بار الحمدلله، و ده بار الله اکبر بگویید».

و برای دعای مسئلت و طلب می‌توان این آیات قرآن کریم را بیان نمود:

﴿رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذۡنَآ إِن نَّسِينَآ أَوۡ أَخۡطَأۡنَاۚ رَبَّنَا وَلَا تَحۡمِلۡ عَلَيۡنَآ إِصۡرٗا كَمَا حَمَلۡتَهُۥ عَلَى ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِنَاۚ رَبَّنَا وَلَا تُحَمِّلۡنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِۦۖ وَٱعۡفُ عَنَّا وَٱغۡفِرۡ لَنَا وَٱرۡحَمۡنَآۚ أَنتَ مَوۡلَىٰنَا فَٱنصُرۡنَا عَلَى ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡكَٰفِرِينَ[البقرۀ: ۲۸۶].

«پروردگارا! اگر ما فراموش کردیم یا به خطا رفتیم، ما را بخاطر آن مورد مؤاخذه قرار مده. پروردگارا! بار سنگین را بر دوش ما مگذار آن چنان که بر دوش کسانی که پیش از ما بودند، گذاشتی. پروردگارا! آنچه را که یارای آن را نداریم بر ما بار مکن و از ما درگذر و ما را ببخشای و به ما رحم فرمای. تو یاور و سرور مایی؛ پس ما را بر جمعیت کافران پیروز گردان».

﴿رَبَّنَا لَا تُزِغۡ قُلُوبَنَا بَعۡدَ إِذۡ هَدَيۡتَنَا وَهَبۡ لَنَا مِن لَّدُنكَ رَحۡمَةًۚ إِنَّكَ أَنتَ ٱلۡوَهَّابُ٨[آل عمران: ۸].

«پروردگارا! دلهای ما را بعد از آن که ما را هدایت نموده‌ای، منحرف مگردان و از جانب خود رحمتی به ما عطا کن؛ بی‌گمان تو بخشایشگری».

﴿رَبِّ ٱشۡرَحۡ لِي صَدۡرِي ٢٥ وَيَسِّرۡ لِيٓ أَمۡرِي ٢٦ وَٱحۡلُلۡ عُقۡدَةٗ مِّن لِّسَانِي ٢٧ يَفۡقَهُواْ قَوۡلِي ٢٨[۲۵-۲۸].

«پروردگارا! سینه‌ام را فراخ و گشاده دار و کار رسالت مرا بر من آسان گردان و گره از زبانم بگشای تا این که سخنان مرا بفهمند».

﴿رَبَّنَا هَبۡ لَنَا مِنۡ أَزۡوَٰجِنَا وَذُرِّيَّٰتِنَا قُرَّةَ أَعۡيُنٖ وَٱجۡعَلۡنَا لِلۡمُتَّقِينَ إِمَامًا[الفرقان: ۷۴].

«پروردگارا! همسران و فرزندانی به ما عطاء فرما که باعث روشنی چشمانمان گردند و ما را پیشوای پرهیزگاران بگردان».

و در سوره‌ی فاتحه که بزرگترین سوره‌ی قرآن کریم، بلکه بزرگترین سوره‌ی تمام کتابهای آسمانی است، دعای عبادت و دعای طلب با هم جمع شده‌اند؛ ابو هریره س روایت می‌کند که رسول الله ص فرمود:

«قَالَ اللهُ تَعَالَى: قَسَمْتُ الصَّلاَةَ بَيْنِي وَبَيْنَ عَبْدِي نِصْفَيْنِ، وَلِعَبْدِي مَا سَأَلَ، فَإِذَا قَالَ الْعَبْدُ: ﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٢ قَالَ اللهُ تَعَالَى: حَمِدَنِي عَبْدِي وَإِذَا قَالَ: ﴿ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ ٣ قَالَ اللهُ تَعَالَى: أَثْنَى عَلَيَّ عَبْدِي وَإِذَا قَالَ: ﴿مَٰلِكِ يَوۡمِ ٱلدِّينِ ٤ قَالَ: مَجَّدَنِي عَبْدِي، وَقَالَ مَرَّةً: فَوَّضَ إِلَيَّ عَبْدِي، فَإِذَا قَالَ: ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ ٥ قَالَ: هَذَا بَيْنِي وَبَيْنَ عَبْدِي، وَلِعَبْدِي مَا سَأَلَ، فَإِذَا قَالَ: ﴿ٱهۡدِنَا ٱلصِّرَٰطَ ٱلۡمُسۡتَقِيمَ ٦ صِرَٰطَ ٱلَّذِينَ أَنۡعَمۡتَ عَلَيۡهِمۡ غَيۡرِ ٱلۡمَغۡضُوبِ عَلَيۡهِمۡ وَلَا ٱلضَّآلِّينَ ٧ قَالَ: هَذَا لِعَبْدِي، وَلِعَبْدِي مَا سَأَلَ» [۲۸].

«خداوند فرموده است: من نماز را میان خودم و بنده‌ام به دو نیم، تقسیم نموده‌ام و به درخواست بنده‌ام پاسخ مثبت می‌دهم؛ پس هنگامی که بنده ﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٢ بگوید، خداوند می‌فرماید: بنده‌ام مرا ستایش کرد؛ و وقتی که بنده ﴿ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ ٣ بگوید، خداوند می‌فرماید: بنده‌ام مرا ثنا گفت؛ و هنگامی که بنده ﴿مَٰلِكِ يَوۡمِ ٱلدِّينِ ٤ بگوید، خداوند می‌فرماید: بنده‌ام عظمت مرا بیان کرد. و گاهی می‌فرماید: بنده‌ام اختیارش را به من سپرد. و هنگامی که بنده ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ ٥ بگوید، خداوند می‌فرماید: این ارتباط میان من و بنده‌ام است «ارتباط عبودیت و بندگی». و بنده‌ام هر چه بخواهد به او می‌دهم. و وقتی که ﴿ٱهۡدِنَا ٱلصِّرَٰطَ ٱلۡمُسۡتَقِيمَ ٦ صِرَٰطَ ٱلَّذِينَ أَنۡعَمۡتَ عَلَيۡهِمۡ غَيۡرِ ٱلۡمَغۡضُوبِ عَلَيۡهِمۡ وَلَا ٱلضَّآلِّينَ ٧ بگوید، خداوند می‌فرماید: «این از آن بنده‌ام هست و هر آنچه بخواهد به او عنایت خواهم نمود»».

[۱۷] احکام القران ابن العربی (۲/۸۰۵). [۱۸] بدائع‌الفواید (۱/۱۶۴). [۱۹] فتح الباری (۱۳/۳۸۳). [۲۰] صحیح بخاری با فتح الباری (۱۲/۳۸۴). [۲۱] بدائع الفواید (۱/۱۶۴). [۲۲] بدائع الفواید (۱/۱۶۰). [۲۳] احکام القرآن ابن العربی (۲/۸۰۵). [۲۴] فتح‌الباری (۱۱/۱۴۵). [۲۵] روایت نسائی و أبو داود (۱/۲۳۰) و أحمد، و سند آن حسن است. [۲۶] صحیح بخاری. نگا: فتح الباری (۱۱/۹۷). [۲۷] صحیح بخاری. نگا: فتح الباری (۱۱/ ۱۳۲). [۲۸] صحیح مسلم، سنن ابو داود، سنن نسائی و سنن ترمذی. و نگا: نیل الاوطار (۲/۲۱۴).

مطلب هشتم: شناخت خداوند طبق برنامه‌ی قرآني و نبوي

شناخت خداوند متعال بر اساس برنامه‌ی قرآنی و نبوی باعث قدرت یافتن در روی زمین می‌شود و دوری از او، باعث شکست و نابودی خواهد شد.

ما باید بدانیم که شناخت خداوند طبق منهج قرآن کریم و سنت نبی مکرم اسلام، باعث تحکیم اعتقاد راستین و شناخت واقعی خداوند خواهد شد و انسان را وادار به حرکت در صراط مستقیم خواهد نمود. این شناخت، انسان را به خداوند نزدیک می‌نماید، خشنودی خداوند را به ارمغان می‌آورد، باعث نزول برکات می‌شود، سبب نصرت و تأیید الهی، قدرت یافتن در روی زمین و تحقق وعده‌های الهی می‌گردد:

﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَيَسۡتَخۡلِفَنَّهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ كَمَا ٱسۡتَخۡلَفَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمۡ دِينَهُمُ ٱلَّذِي ٱرۡتَضَىٰ لَهُمۡ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّنۢ بَعۡدِ خَوۡفِهِمۡ أَمۡنٗا[النور: ۵۵].

«خداوند به کسانی از شما که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته انجام داده‌اند، وعده می‌دهد که آنان را قطعاً جایگزین و وارث حکومت ـ گذشتگان ـ در زمین خواهد کرد همان گونه که پیشینیان را جایگزین انسانهای قبل از خودشان نموده است. همچنین آیین ایشان را که برای آنان ‌پسندید، حتماً پابرجا و برقرار خواهد ساخت و نیز خوف و هراس آنان را به امنیت و آرامش مبدّل می‌سازد».

پس هرگاه، انسان از دینی که خداوند برایش انتخاب نموده است، اعراض و رویگردانی کند، قدرت و حکومتش از هم می‌پاشد و دشمن بر او غلبه می‌کند و پیروز می‌شود.

امام ابن تیمیه در مورد آثار مخربی که از اینگونه انحرافات در جامعه‌ی اسلامی شکل می‌گیرد، صحبت می‌کند و می‌گوید: «جعد بن درهم همان کسی است که آخرین خلیفه‌ی بنی امیه ؛مروان بن محمد جعدی؛ به او نسبت داده شده بود. او چنان سایه‌ی نحسی بر مروان انداخت که باعث زوال دولت وی گردید. بله، هرگاه بدعتها که با دین انبیا سازگاری ندارند، گسترش یابند خداوند از کسانی که با پیامبران مخالفت می‌کنند، انتقام می‌گیرد. به همین سبب، هنگامی که ملحدان باطنی مذهب‌ ظهور کردند و بر شام و سرزمین‌های دیگری تسلط پیدا کردند، نفاق و بی‌دینی که اساس اندیشه‌ی آنها بود، آشکار گردید. آنها در واقع مانند فرعون خالق را انکار می‌کردند واز عبادتش استنکاف داشتند و بهترین چیزی که بدان تظاهر می‌جستند همان رفض بود. پس نیکو‌ترین و نزدیکترین آنها به اسلام رافضی‌ها بودند؛ همان کسانی که باعث رفض و الحاد در جامعه‌ی اسلامی شدند. حتی گروههایی مانند بنی حمران و غالیه که در شام سکنی داشتند و بنی بویه در مشرق جزو کسانی بودند که گرایش شیعی داشتند.

و ابن سینا و خانواده‌اش از جمله افراد آنها بودند. به همین خاطر بود که ابن سینا به فلسفه مشغول شد.

سرآغاز ظهور رافضی‌ها هنگام به حکومت رسیدن مقتدر بود. و این، سرآغاز انحلال دولت عباسی بود. به همین خاطر او را در آن موقع امیرالمؤمنین اموی در اندلس می‌خواندند؛ زیرا تا آن وقت او را بدان نام فرا نمی‌خواندند. او می‌گفت: مسلمانان نباید دارای دو خلیفه باشند، وقتی که مقتدر حکومت را به دست گرفت، ابن سینا گفت: این بچه است و ولایت وی صحیح نیست و بعداً او را بدان اسم نام نهادند.

همچنین شیخ الاسلام از بنی عبیدالله قداح سخن به میان آورده و می‌گوید: آنها در باطن ملحد و بی‌دین و منافق بودند. همچنین نسبی که آنها مدعی آن بودند، همانند دینشان باطل بود. برخلاف سلسله‌ی اموی و عباسی که نسب آنها صحیح بود و مانند سایر خلفای مسلمین، مسلمان بودند.

آنگاه شیخ الاسلام به این مسأله می‌پردازد که ظهور نفاق و بدعت و گناه چگونه باعث تسلط دشمنان بر مسلمانان گردید و چگونه نصرانی‌های روم اندک اندک به سرزمین شام و جزیره سرازیر شدند و مرزهای شام را یکی بعد از دیگری درنوردیدند تا اینکه در اواخر قرن چهارم به بیت‌المقدس رسیدند. سپس، دمشق را محاصره کردند و مردم شام با بدترین وضع میان کفار نصاری و منافقان بی‌دین زندگی می‌کردند.

شیخ الاسلام همچنین توضیح می‌دهد که چگونه خداوند متعال پیروان این دین را عزت بخشید آن هنگامی که نورالدین شهید به حکومت رسید و به دستورات اسلام عمل نمود و دین خدا را آشکار ساخت و در راه خدا جهاد کرد. و همچنین هنگامی که صلاح‌الدین ایوبی سپاه نصاری را در هم شکست، خداوند بوسیله‌ی او اسلام را آشکار ساخت و مرتدان و فاسدان را قلع و قمع نمود.

شیخ الاسلام در مورد تأثیر ظهور بدعت‌ها، انحرافات و گمراهی‌ها در جوامع اسلامی بطور مفصل صحبت می‌نماید و توضیح می‌دهد که چگونه ظهور این بدعتها باعث ذلت و خواری مسلمانان و تسلط دشمنان بر آنها گردید. همچنین توضیح می‌دهد که چگونه استقامت مسلمانان بر دین خدا باعث عزت و اقتدار اسلام و مسلمانان می‌شود تا آنجا که می‌گوید: «منظور این است که انقراض دولت بنی امیه به سبب جعد بن درهم و یک سری عوامل دیگر بود» [۲۹].

[۲۹] مجموعه فتاوای ابن تیمیه (۱۳/۱۷۷-۱۹۲).

مبحث چهارم: فواید خیالی

برخی از پژوهشگران حوزه‌ی اسماء و صفات خداوند یک سری فواید و منافع برای اسماء وصفات برمی‌شمارند که هیچ عقل و نقلی بر آنها دلالت نمی‌کند. ما در این باب به ذکر برخی از آنها می‌پردازیم تا مسلمانان برای آنچه که انجام می‌دهند یا ترک می‌کنند، دلیل و برهانی داشته باشند.

مطلب اول: گمان بر اين كه اسماء خداوند داراي خواص و اسراري نهفته است

گروهی معتقدند که هر اسمی از اسم‌های خداوند متعال دارای خواص و اسراری ویژه است و برخی‌ها پا را از این هم فراتر نهاده‌ و گمان می‌کنند که هر اسمی از اسماء خداوند متعال یک خادم روحانی دارد و از کسی که آن ذکر را همیشه ورد زبانش نماید محفاظت و نگهداری می‌کند. بعضی‌ها هم معتقدند که آنها می‌توانند از طریق اسم‌های الله اسرار نهفته‌ی غیبی و پنهان جهان را کشف کنند. و تعدادی فکر می‌کنند که اسم اعظم خداوند رازی است که در اختیار بعضی از افراد قرار می‌گیرد و آنها به وسیله‌ی آن مسایل پیچیده را حل می‌کنند و اعمال خارق العاده‌ای انجام می‌دهند و در مجموع، این افراد ویژگیهایی دارند که دیگران از آن بی‌بهره‌اند.

صاحبان این نظریه هیچ دلیلی از قرآن کریم و سنت صحیح پیامبر اکرم ص ندارند، و چیزهایی را که آنان بدانها تکیه می‌کنند، در حقیقت، دلیل محسوب نمی‌شود. و هر نظریه‌ای که چنین وضعیتی داشته باشد، از هیچ اعتباری برخوردار نیست. و برای رد آن، صرفا این حدیث رسول مکرم اسلام ص کفایت می‌نماید که فرمود: «مَنْ عَمِلَ عَمَلًا لَيْسَ عَلَيْهِ أَمْرُنَا فَهُوَ رَدٌّ». «هر کس، کاری انجام دهد که دستور ما بر آن نیست، آن کارش، مردود و باطل است».

قابل یادآوری است که این نظریه دروازه‌ی خرافات را بر امت باز کرده است تا جایی که ساحران و شعبده بازان از همین دروازه وارد شده‌اند. لذا شما بندگان شیطان را می‌بینید که مردم را با سحر و شعبده‌بازی فریب می‌دهند و گمان می‌کنند که می‌توانند انسان‌های دیگر را تسخیر کنند و در آنها تأثیر ‌بگذارند. همچنین اینگونه وانمود می‌کنند که با دست یافتن به اسرار اسماء و صفات والای خداوند، به اخبار غیبی پی می‌برند.

متأسفانه چنین افرادی هنوز در جوامع اسلامی وجود دارند و تعدادی از انسانهای ساده لوح به آنها اعتماد دارند و از گمراهی‌شان پیروی می‌کنند. واجب است که علما و طلاب علوم دینی مردم را از چنین انسانهایی برحذر دارند.

مطلب دوم: درخواست تشبيه به صفات خداوند متعال

برخی از پژوهشگران معتقدند که از جمله فواید شناخت صفات خداوند، تشبیه یا تخلق به اخلاق خداوند است. ما باید بدانیم که این عبارت از این مقوله‌ی فیلسوفان گرفته شده است که می‌گویند: فلسفه تشبه به خداوند به اندازه‌ی توان است.

همینجا باید بگویم که این طرز تفکر به دلایل زیر نمی‌تواند درست باشد:

اول: جایز نیست که ما عبارت «اخلاق الله» را بر صفات الله اطلاق نماییم؛ چرا که اخلاق از آن انسان است؛ اما آنچه که مربوط به خداوند است، همان صفات است.

دوم: فیلسوفان تناقض گویی می‌کنند؛ از یک طرف، روش فکری آنها صفات خداوند را نفی می‌کند و از طرفی دیگر، انسان را به تشبه به اخلاق خداوند فرا می‌خوانند!!.

سوم: اگر فرض نماییم که گویندگان مقوله‌ی فوق، صفات خداوند متعال را قبول داشته باشند، باز هم نصوص دینی ما را از اطلاق برخی از صفات بر انسانها منع نموده‌اند؛ چنانکه خداوند ما را از اتصاف به صفت کبر و عظمت نهی فرموده است؛ چرا که تنها خداوند است که متکبر و عظیم می‌باشد.

صحیح این است که بگوییم: لازم است ما خود را با اخلاقی آراسته نماییم که خداوند ما را بدان دستور داده، و از اخلاقی که ما را از آن منع نموده، دوری جوییم؛ خداوند به ما دستور داده است تا خود را به صفت رحمت، صداقت و علم که خداوند نیز متصف به این صفات است، بیاراییم. از طرفی دیگر، ما را از متصف شدن به تکبر و عظمت که از صفات خودش هستند، منع نموده است. همچنین ما را از متصف شدن به صفاتی مانند دروغ، غیبت و سخن‌چینی که خودش هم متصف به آنها نیست، منع نموده است.

فصل اول نام‌های مبارک خداوند

مبحث اول: تحقیق درباره‌ی تعداد نامهای خداوند

گروهی از علما معتقدند که نامهای خداوند منحصر به نود و نه اسم‌اند و بیشتر از این نیستند و در این راستا از حدیث پیامبر اکرم ص استدلال می‌نمایند که بر همین عدد تصریح نموده است.

ابن حزم می‌گوید: «خداوند دارای نود و نه نام است که معروف به اسماء الله الحسنی هستند و هر کس از طرف خودش، چیزی به آنها اضافه کند، در این باره دچار انحراف شده است. و آنها همان اسم‌هایی هستند که در قرآن و سنت ذکر شده‌اند» [۳۰].

ایشان با سند خودش این حدیث را آورده است که رسول الله ص فرمود: «خداوند نود و نه اسم دارد. یعنی یکی کمتر از صد. هر کس که آنها را حفظ نماید، به بهشت می‌رود». در روایت همام که یکی از راویان این حدیث است علاوه بر آن، آمده است که: «خداوند فرد است و عدد فرد را دوست دارد».

سپس ابن حزم می‌گوید: «به صحت رسیده است که خداوند دارای نود و نه اسم می‌باشد؛ لذا برای هیچکس جایز نیست که برای خداوند نام دیگری را جایز بداند، چرا که پیامبر اکرم ص فرمود: «خداوند نود و نه اسم دارد یعنی یکی کمتر از صد» [۳۱].

اما جمهور علما منحصر دانستن نامهای خداوند را در این تعداد نمی‌پسندند. و آنچه که آنها را به این سمت سوق داده است، وجود نصوصی است که دال بر این است که تعداد آنها بیشتر از این می‌باشد.

ابن حجر عسقلانی / می‌گوید: «جمهور علما معتقدند که نامهای خداوند در این تعداد منحصر نمی‌شود؛ بلکه بیشتر از این است و امام نووی نقل کرده است که علما بر این رأی، اتفاق نظر دارند.... و این دیدگاه را روایت ابن مسعود از رسول الله ص که امام احمد آن را روایت کرده و ابن حبان آن را صحیح دانسته، تأیید می‌نماید:

«أَسْأَلُكَ بِكُلِّ اسْمٍ هُوَ لَكَ، سَمَّيْتَ بِهِ نَفْسَكَ، أَوْ أَنْزَلْتَهُ فِيْ كِتَابِكَ، أَوْ عَلَّمْتَهُ أَحَداً مِنْ خَلْقِكَ، أَوِ اسْتَأْثَرْتَ بِهِ فِيْ عِلْمِ الْغَيْبِ عِنْدَكَ، أَنْ تَجْعَلَ الْقُرْآنَ رَبِيْعَ قَلْبِيْ، وَنُوْرَ صَدْرِيْ، وَجَلاَءَ حُزْنِيْ، وَذَهَابَ هَمِّيْ». «الهى! من بوسیله‌ى هر اسمى که خـود را بـدان نام نهاده‌اى، یـا در کتابت نازل نموده‌اى، یا به یکى از مخلوقاتت تعلیم داده‌اى، یا ترجیح داده‌اى که نزد تو در علم غیب بماند، از تو مسألت مى‌نمایم که قرآن را بهار دلم، نور سینه‌ام و برطرف کننده‌ى غم و اندوه من بگردانى».

و نزد مالک از کعب الاحبار در دعا آمده است که: «أسألك باسمائك الحسنی ما علمتُ منها و ما لم أعلم». «خدایا! تو را با نام‌های زیبایت فرا می‌خوانم، اعم از نامهایی که می‌دانم و یا نمی‌دانم». و طبری شبیه این دعا را از قتاده روایت نموده است» [۳۲]. همچنین در حدیث آمده است که: «لاَ أُحْصِيْ ثَنَاءً عَلَيْكَ، أَنْتَ كَمَا أَثْنَيْتَ عَلَى نَفْسِكَ» «خدایا! ستایش‌های تو قابل شمارش نیست و از عهده‌ی من خارج است. بدون تردید تو آنچنانى که خود فرموده‌اى».

و در حدیث شفاعت آمده است که: «فیفتح على من محامده بما لا أحسنه الآن». «دروازه‌های حمد و ثنای الهی برایم گشوده می‌شود که هم اینک آنها را خوب نمی‌دانم».

چنانکه ملاحظه می‌نمایید حدیث ابن مسعود نامهای خداوند را به سه دسته تقسیم نموده است:

دسته‌ی اول: نامهایی هستند که خداوند در کتابش نازل نموده است؛ لذا هر که از قرآن آگاهی داشته باشد و آیات آن را مورد بررسی قرار دهد، می‌تواند آن نامها را استخراج نماید.

دسته‌ی دوم: نامهایی هستند که خداوند به برخی از بندگانش تعلیم داده است؛ مثل اینکه به برخی از فرشتگان یا همه‌ی فرشتگان ـ بدون انسانها ـ یا به بعضی از اولیا آموزش داده است.

دسته‌ی سوم: نام‌هایی هستند که تنها خودش می‌داند و هیچ پیامبر و فرشته و یا انسانی از آن اطلاع ندارد.

و اینگونه معلوم می‌شود که تعداد نام‌های خداوند بیشتر از نود و نه اسم می‌باشد. چرا که برخی از نام‌ها را فقط خود خداوند می‌داند و برخی را صرفا به بعضی از مخلوقاتش آموزش داده و در کتابش نازل نفرموده است. پس انسان نمی‌تواند تمام نامهای خداوند را برشمارد.

به همین سبب، علما می‌گویند: هدف پیامبر اکرم ص از حدیث: «إِنَّ لِلهِ تِسْعَةً وَتِسْعِينَ اسْمًا، مَنْ أَحْصَاهَا دَخَلَ الـْجَنَّةَ» منحصر نمودن اسم‌های خداوند نبوده است؛ بلکه هدفش این بوده که هر کس این اسمها را حفظ کند، وارد بهشت می‌شود [۳۳].

ابن قیم / می‌گوید: «نام‌های مبارک خداوند منحصر نمی‌شوند و با عدد تعیین نمی‌گردند؛ زیرا خداوند اسماء و صفاتی دارد که بجز خودش هیچ کس دیگری حتی فرشتگان مقرب و انبیا نیز از آنها آگاهی ندارند» [۳۴].

شیخ الاسلام ابن تیمیمه می‌گوید: «مقید بودن نامهای خداوند با عدد، شامل اسماء موصوفه می‌شود و اسماء موصوفه تعداد مشخصی است.

پس جمله‌ی «مَنْ أَحْصَاهَا دَخَلَ الـْجَنَّةَ» صفت «تِسْعَةً وَتِسْعِينَ» یعنی نود و نه است و یک جمله‌ی جدید و مبتدا نمی‌باشد. و مفهومش این است که خداوند نود و نه اسم دارد که هر کس آنها را حفظ کند، وارد بهشت می‌شود. و این جمله مانند این است که کسی می‌گوید: من صد برده دارم که آنها را برای آزادی آماده نموده‌ام یا اینکه صد درهم دارم که آنها را برای صدقه آماده نموده‌ام. در تمام این جمله‌ها، همان عددی ذکر شده که موصوف به این صفت هست نه اینکه او تنها همین تعداد را دارد؛ چرا که پیامبر اکرم ص نفرموده که: اسمهای خداوند متعال نود و نه اسم هستند.» [۳۵]

ابن قیم می‌گوید: «فرموده‌ی پیامبر که: «إِنَّ لِلهِ تِسْعَةً وَتِسْعِينَ اسْمًا، مَنْ أَحْصَاهَا دَخَلَ الـْجَنَّةَ» یک جمله است و «مَنْ أَحْصَاهَا دَخَلَ الـْجَنَّةَ» صفت آن است نه خبری مستقل. و معنای آن چنین است که: خداوند نامهایی دارد که هر کس آنها را حفظ کند، وارد بهشت خواهد شد.

و این جمله، منافاتی ندارد با اینکه خداوند نامهای دیگری هم داشته باشد. مثل اینکه شما می‌گویید: فلانی صد برده دارد که آنها را برای جهاد آماده کرده است. این جمله، منافاتی ندارد با اینکه آن فرد برده‌های دیگری داشته باشد و آنها را برای کارهای دیگر آماده کرده باشد. و در این مطلب، هیچ اختلافی میان علما وجود ندارد» [۳۶].

اگر کسی بگوید: در صورتی که خداوند نامهای زیادی دارد و منحصر به این عدد نیستند، پس چرا برشمردن و حفظ کردن در نود و نه اسم منحصر شده است؟

ما می‌گوییم: دانشمندانی که قایل به بیشتر از نود و نه هستند، در این باره دو قول دارند:

اول: نامهایی که حفظ آنها باعث ورود به بهشت می‌شود، نام‌هایی معین و مشخص و پراکنده‌ در میان نامهای فراوان خداوند می‌باشند. و از آنجایی که رسول اکرم ص این نامها را مشخص ننموده و در این زمینه هیچ حدیثی از او به صحت نرسیده است، پس انسان زمانی مشمول این ثواب بزرگ می‌گردد که تمام نام‌هایی را که در قرآن و سنت وارد شده‌اند، حفظ نماید تا مطمئن شود که نود و نه اسمی را که باعث ورود به بهشت می‌شوند، حفظ نموده است.

ابن العربی می‌گوید: «نود و نه اسم در میان کل اسمها پنهان شده‌اند تا اینکه ما خداوند را با تمام نامهایش بخوانیم و اینگونه در میان آنها به آن نود و نه اسمی که وعده‌ی بهشت در آنها است، دست پیدا کنیم» [۳۷].

ابن العربی معتقد است که نود و نه اسم خداوند که حفظ آنها بهشت را به ارمغان می‌آورد، در قرآن و سنت وجود دارند؛ ولی مشخص نشده‌اند، همانگونه که ساعت اجابت در روز جمعه، شب قدر در رمضان و گناهان کبیره از میان سایر گناهان مشخص نشده‌اند تا اینکه فرد در تمام اوقات جمعه و تمام شبهای رمضان مشغول عبادت شود و از تمام گناهان دوری کند. همچنین نود و نه اسم خداوند بطور دقیق مشخص نشده‌اند تا ما خداوند را با تمام اسمهایش بخوانیم و اینگونه به آن نود و نه اسم دست یابیم.

امام فخر رازی نیز چنین دیدگاهی دارد؛ ابن حجر عسقلانی از ایشان روایت کرده که: «منظور از عدم تفسیر آنها، این است که فرد همیشه خداوند را با تمام اسمهایش بخواند به امید اینکه به آن نامهای مخصوص دست یابد ـ و وارد بهشت گردد ـ همانگونه که لحظه‌ی اجابت در روز جمعه، شب قدر و نماز وسطی، تعیین نشده‌اند».

لذا ابن العربی در کتاب با ارزش خود «احکام القرآن» صد و چهل و شش اسم برای خداوند برمی‌شمارد و می‌گوید: سی نام باقی مانده‌ است که آنها را در کتاب «الأمد الأقصی» آورده‌ام [۳۸].

ابن حجر می‌گوید: «قاضی ابوبکر بن عدی از بعضیها روایت کرده که خداوند هزار اسم دارد. ابن العربی می‌گوید: این، تعداد کمی از آنها است» [۳۹] .

دوم: منظور از عدد مذکور همان حفظ نود و نه اسم از میان سایر اسمهای خداوند متعال است. پس هر کس این تعداد از اسمهایش را حفظ کند، مستحق این پاداش خواهد شد. و آنها هم نود و نه اسم‌اند که معین و مشخص نشده‌اند.

شیخ الاسلام در تبیین این دو دیدگاه می‌گوید: کسانی که اسمهای خداوند را جمع‌آوری نموده‌اند و همچنین دیگران بر این اعتقادند که اسمهایی که هرکس آنها را حفظ کند وارد بهشت می‌شود، معین و مشخصی نیستند؛ بلکه هر کس که نود و نه اسم را از اسمهای خداوند حفظ کند، وارد بهشت خواهد شد. و آن دو اسمی که دارای یک معنا هستند، یکی از آنها می‌تواند جانشین دیگری شود؛ مانند أحد و واحد، و معطی و مغنی» [۴۰].

البته آنچه را که ابن تمیمه در آخر ذکر کرده، خود توجیه سومی برای این موضوع است.

[۳۰] المحلی (۱/۳۰) ابن حزم. [۳۱] مرجع سابق. [۳۲] فتح الباری (۱۱/۲۲۰). [۳۳] فتح الباری (۱۱/۲۲۰). [۳۴] بدائع الفوائد (۱/۶۶). [۳۵] مجموعه فتاوای ابن تمیمه (۶/۳۸۱). [۳۶] بدائع الفواید (۱/۱۶۷). [۳۷] احکام القرآن (۲/۷۹۴). [۳۸] احکام القرآن (۲/۸۰۵). [۳۹] فتح الباری (۱۱/۲۲۰). [۴۰] مجموعه فتاوای ابن تمیمه (۶/۳۸۰).

مبحث دوم: تعیین نامهای مبارک خداوند

پیامبر اسلام ص با وعده‌ی بهشت، مؤمنان را تشویق نموده است تا نامهای خداوند را حفظ کنند و برشمارند به این امید که وارد بهشت گردند.

نام‌های خداوند در روايت ترمذی:

در تعیین این نام‌ها حدیثی وارد شده است که ترمذی و ابن ماجه آن را روایت کرده‌اند؛ در سنن ترمذی از ابوهریره روایت است که پیامبر اکرم ص فرمود:

«إِنَّ لِلهِ تِسْعَةً وَتِسْعِينَ اسْمًا، مَنْ أَحْصَاهَا دَخَلَ الـْجَنَّةَ». «خداوند نود و نه نام دارد که هر کس آنها را حفظ نماید، وارد بهشت خواهد شد».

«هُوَ اللهُ الَّذِى لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ، الـْمَلِكُ، الْقُدُّوسُ، السَّلاَمُ، الْـمُؤْمِنُ، الـْمُهَيْمِنُ، الْعَزِيزُ الـْجَبَّارُ، الـْمُتَكَبِّرُ، الْـخَالِقُ، الْبَارِئُ، الـْمُصَوِّرُ، الْغَفَّارُ، الْقَهَّارُ، الْوَهَّابُ، الرَّزَّاقُ، الْفَتَّاحُ، الْعَلِيمُ، الْقَابِضُ، الْبَاسِطُ، الَخَافِضُ، الرَّافِعُ، الـْمُعِزُّ، الـْمُذِلُّ، السَّمِيعُ، الْبَصِيرُ، الـْحَكَمُ، الْعَدْلُ، اللَّطِيفُ، الْـخَبِيرُ، الْـحَلِيمُ، الْعَظِيمُ، الْغَفُورُ، الشَّكُورُ، الْعَلِىُّ، الَكَبِيرُ، الـْحَفِيظُ، الـْمُقِيتُ، الـْحَسِيبُ، الـْجَلِيلُ، الْكَرِيمُ، الرَّقِيبُ، الـْمُجِيبُ، الْوَاسِعُ، الْـحَكِيمُ، الْوَدُودُ، الـْمَجِيدُ، الْبَاعِثُ، الشَّهِيدُ، الـْحَقُّ، الْوَكِيلُ، الْقَوِىُّ، الْمَتِينُ، الْوَلِىُّ، الـْحَمِيدُ، الـْمُحْصِى، الـْمُبْدِئُ، الـْمُعِيدُ، الـْمُحْيِى، الـْمُمِيتُ، الـْحَىُّ، القَيُّومُ، الْوَاجِدُ، الـْمَاجِدُ، الْوَاحِدُ، الصَّمَدُ، الْقَادِرُ، الْـمُقْتَدِرُ، الْـمُقَدِّمُ، الـْمُؤَخِّرُ، الأَوَّلُ، الآخِرُ، الظَّاهِرُ، الْبَاطِنُ، الْوَالِى، الـْمُتَعَالِى، الْبَرُّ، التَّوَّابُ، الـْمُنْتَقِمُ، الْعَفُوُّ، الرَّءُوفُ، مَالِكُ الْـمُلْكِ، ذُو الـْجَلاَلِ وَالإِكْرَامِ، الـْمُقْسِطُ، الـْجَامِعُ، الْغَنِىُّ، الـْمُغْنِى، الـْمَانِعُ، الضَّارُّ، النَّافِعُ، النُّورُ، الـْهَادِى، الْبَدِيعُ، الْبَاقِى، الْوَارِثُ، الرَّشِيدُ الصَّبُورُ» [۴۱] .

[۴۱] سنن ترمذی (۵/۵۳۰) شماره حدیث (۳۵۰۷).

میزان صحت احادیث وارده در مورد اسماء خداوند

اگر احادیثی که نامهای خداوند را به صراحت بیان می‌کنند، صحیح می‌بودند، کسانی که می‌خواستند آنها را حفظ کنند، بی‌نیاز می‌شدند. اما ناقدان و حافظان حدیث این احادیث را ضعیف دانسته و آنها را از نظر سند و متن مورد نقد قرار داده‌اند.

بله، سند این احادیث به سبب ضعف راویانش، ضعیف می‌باشد. و متن آنها نیز اضطراب و اختلاف دارد.

امام ترمذی بعد از روایت حدیث فوق، می‌گوید: «این، حدیث غریبی است؛ افراد متعددی آنرا از صفوان بن صالح روایت نموده‌اند و ما آن را بجز از طریق صفوان بن صالح نمی‌شناسیم و او هم نزد اهل حدیث، ثقه است.

این حدیث با طرق مختلفی از ابوهریره روایت شده است. ما در هیچ یک از روایات صحیح ‌الاسناد، به جز این حدیث ندیده‌ایم که نامها در آن ذکر شوند» [۴۲].

ابن حجر در تخریج خود می‌گوید: «این حدیث، دارای طرق گوناگونی است؛ ابن خزیمه، ابن حبان، ترمذی و حاکم آن را از طریق ولید از شعیب از ابو زناد از اعرج از ابوهریره روایت کرده‌اند و نامهای خداوند را ذکر نموده‌اند. همچنین آدم بن ابو إیاس این حدیث را با سندی دیگر از ابوهریره روایت کرده و نامهای خداوند را ذکر کرده است. و این حدیث، سند صحیحی ندارد».

ابن حجر می‌گوید: «همچنین این حدیث را ابن ماجه از طریق زهیر بن محمد از موسی بن عقبه از اعرج روایت نموده و اسمهای خداوند را ذکر کرده است. و این روایت در ترتیب ذکر نامها و اضافه و کم کردن آنها با روایت ترمذی اختلاف دارد.

در این روایت، اسم‌هایی مانند: البار، الراشد، البرهان، الشديد، الواقي، القائم، الحافظ، الفاطر، السامع، الـمعطي، الأبد، الـمنير و التام اضافه بر اسمهای روایت ترمذی آمده‌اند.

و طریقی را که ترمذی بدان اشاره نموده است، حاکم در المستدرک از طریق عبدالعزیز بن حسین از ایوب از هشام بن حسان از محمد بن سیرین از ابوهریره روایت کرده است که در آن نیز کم و زیاد شدن نامها نسبت به روایت ترمذی مشاهده می‌شود.

وی می‌گوید: حدیثی که از ایوب و هشام به صحت رسیده است، بدون ذکر نام‌ها است.

حاکم می‌گوید: عبدالعزیز فردی ثقه است. من می‌گویم: بلکه محدثین بر ضعف او اتفاق نظر دارند. امام بخاری، مسلم و ابن معین او را واهی (بسیار ضعیف) دانسته‌اند. بیهقی می‌گوید: نزد اهل حدیث ضعیف است. بیهقی اضافه می‌کند که: احتمال دارد که ذکر اسمهای خداوند از طرف بعضی از راویان باشد. به همین سبب، امام بخاری و مسلم از آوردن حدیث ولید در صحیحین خودداری نموده‌اند.

قاضی ابوبکر بن العربی می‌گوید: نمی‌دانم که آیا ذکر این نام‌ها در حدیث وجود دارد یا سخن خود راویان است؟!.

ابن حجر می‌گوید: دلیل بر ضعف آن، اختلاف در آن است با اینکه حدیث ولید از لحاظ سند ارجح‌ترین آنها است.

ابو محمد بن حزم می‌گوید: احادیث مضطربی نام‌های خداوند را برشمرده‌اند که هیچ یک از آنها صحیح نیستند.

ابن عطیه می‌گوید: حدیث ترمذی، حدیثی متواتر نیست و ذکر برخی از اسمهایی که در این حدیث وارد شده‌اند شاذ است. همچنین در دعای نبی اکرم ص یا حنان و یا منان آمده است اما در حدیث ترمذی هیچ یک از این دو نام ذکر نشده است» [۴۳].

حافظ ابن حجر در «فتح الباری» بیشتر به تخریج این حدیث پرداخته است. وی طرق مختلف آن را در کتابهای حدیث بیان نموده و ضعفش را آشکار ساخته است. سپس می‌گوید: «مشکل این حدیث نزد امام بخاری و مسلم تنها متفرد بودن ولید در روایت این حدیث نیست؛ بلکه در این حدیث، اختلاف، اضطراب، و تدلیس نیز وجود دارد و احتمال ادراج نیز منتفی نیست» [۴۴].

یکی از کسانی که به طور قطع، احادیثی را که نود و نه اسم را ذکر کرده‌اند، ضعیف دانسته، امام ابن تمیمه است؛ او می‌گوید: «حدیث صحیحی از رسول الله ص در تعیین نود و نه اسم روایت نشده است» [۴۵].

همچنین وی مانند سایر حافظان حدیث این نظریه را ترجیح داده که نامها را در روایت ترمذی یکی از راویان حدیث بنام ولید بن مسلم از شیوخش نقل نموده است [۴۶].

از جمله دلایل دیگر بر عدم صحت این حدیث، این است که: تعدادی از نامهایی که در قرآن و سنت آمده‌اند مانند رب، خلاق، قدیر و قریب در این حدیث نیامده‌اند. همچنین در این حدیث نامهایی مانند صبور، محصی، رشید و باقی ذکر شده که هیچ نصی دال بر آنها در کتاب و سنت وجود ندارد.

[۴۲] سنن ترمذی (۵/۵۳۰) شماره حدیث (۳۵۰۷). [۴۳] تلخیص الجبیر (۴/۱۷۲). [۴۴] فتح الباری (۱۱/۲۱۵). [۴۵] مجموعه فتاوای ابن تمیمه (۲۲/۴۸۲). [۴۶] مرجع سابق.

سبب اختلاف در تعيين نام‌هاي مبارك خداوند

از آنجایی که نصوصی که نامهای خداوند را برشمرده‌اند، صحیح‌ نیستند، دانشمندان اسلامی برای شناختن و معرفی آنها بسیار تلاش نموده‌اند. و بعضی در تعیین آنها راه افراط را در پیش گرفته و بیشتر از یک صد و پنجاه نام برای خداوند برشمرده‌اند. در مقابل، برخی دیگر راه تفریط را پیموده‌اند. در نتیجه، نتوانسته‌اند آنها را به نود و نه اسم برسانند.

ابن حزم آنها را برشمرده و به هشتاد و یک اسم رسانده است؛ زیرا او مدعی است که تنها نام‌هایی را آورده که در قرآن کریم به صیغه‌ی اسم آمده است. اما در حقیقت، اینگونه نیست؛ زیرا وی برای این کار وارد عرصه‌ی حدیث نیز شده است [۴۷].

ابن العربی در کتاب «احکام القرآن» یک صد وچهل و شش اسم برشمرده و در کتاب دیگرش «الأمد الأقصی» یک صد و هفتاد و شش اسم ذکر نموده است [۴۸].

ابن وزیر هم آنها را به یک صد و هفتاد و سه اسم رسانده است ولی در شمارش آنها را یک صد و پنجاه و هفت اسم می‌داند [۴۹].

ابن حجر می‌گوید: ابن العربی از بعضیها نقل کرده که خداوند دارای هزار اسم است. ابن العربی بعد از این نقل قول، می‌گوید: اینها بسیار اندک‌اند.

ابن حجر از فخر رازی روایت می‌کند که ایشان از برخی نقل کرده‌اند که خداوند دارای چهار هزار اسم است. گفتنی است که طبق گفته‌ی ابن حجر، اینها ادعاهایی است که نیاز به دلیل دارد. [۵۰]

تا آنجا که من اطلاع دارم، تمام آنچه را که دانشمندان علوم دینی جزو نام‌های خداوند به حساب آورده‌اند، دویست و نود اسم می‌باشد و ما آنها را جهت آگاهی شما متذکر می‌شویم:

الله، الآخذ، الإله، الأول، الآخر، الأكرم، الأعلی، الأكبر، الأعظم الأعَز، الأعلم، الأحكم، الأقوی، الأقرب، الأبد، الأمد، الأحد، أرحم الراحمين، أحكم الحاكمين، أسرع الحاسبين، أحسن الخالقين، أهل التقوی، أهل الـمغفرة.

البارئ، البديع، البر، الباطن، الباسط، الباعث، الباقي، البرهان، البالغ امره البالي، البصير، البادي.

التواب، الثابت، الجبار، الجام، الجليل، الجاعل، الجواد، الجميل، الحليم، الحكيم، الحيّ، الحسيب، الحميد، الحق، الحكم، الحافظ، الحفي، الحاسب، الحنان، الحاكم.

الخالق، الخلاق، الخبير، الخافض، خيرالـماكرين، خير الرازقين، خير الناصرين، خیر الفاصلین، خير الوارثين، خير الـمنزلين، خير الراحمين، خير الحافظين، خير الغافرين، خير وأبقي.

الدائم، الدّهر، الداعي، الدافع، الديان، الدارئ.

ذوالجلال و الإكرام، ذوالطول، ذوالقوة، ذوالفضل، ذوالرحمة، ذوالعرش، ذوالعقاب، ذوالـمعارج، ذوالجبروت، ذوالـملكوت، ذوالكبرياء، ذوالعظمه.

الرحمن، الرحيم، الرزاق، القريب، الرئوف، الرب، الرافع، الرشيد، الرضا، الراشد، رابع الثلاثة، الرفيق، الرفيع، رفيع الدرجات، الزارع، السلام.

السميع، السابق، سريع العقاب، سريع الحساب، السالـم، السخط، السيّد، السبّوح، سادس الخمسة، الشكور، الشاكر.

الشهيد، الشفيع، الشافي، شديدالعقاب، شديد الـمحال، شئ.

الصمد، الصبور، الصادق، الضار.

الطيب، الطبيب، الطاهر، الظاهر، العزيز.

العالـم، العليم، العلاّم، العليّ، العظيم، العدل، العادل، العفوّ، عدو الكافرين، عين، الغفور، الغفّار، الغافر، الغالب، الغني، الغيور.

الفاطر، فالق الحبّ و النوى، فالق الإصباح، الفعّال لما يريد، الفاعل، الفاتن، الفرد، الفاتح، الفتّاح.

القائم، القيِّم، القيَّام، القهَّار، القاهر، القدُّوس، القريب، القيوم، القادر، القدير، قابل التوب، القاضي، القوي، القديم، القاسم، القاصم، القابض.

الكبير، الـمستغات، الكريم، الكفيل، الكافي، الكائن، الكاتب، كاشف الضر، كثير العفو، اللطيف.

الـمالك، الـمليك، الـمستعاذ، الـملك، الـمؤمن، الـمعاذ، الـمهيمن، الـمتكبر، الـمصوِّر، الـمستجار، الـمحيط، الـمولى، الـمجيب، الـمقيت، الـمجيد، الـماحي، الـمبين، الـمتين، الـمقتدر، الـمستعان، الـمحيي، الـمثبت، الـمتعالي، الـمقدر، الـمستمع، الـمعطي، الـمؤيِّد، الـمغيث، الـمنيب، الـمدبر، الـمنعم، الـمتفضل، الـمدافع، الـمنير، الـمنَّان، الـموئل، الـماهد، الـمسعر، الـمجيد، الـمحسن، الـمحسان، الـمتكلم، الـمملي، الـمبقي، الـمزكِّي، الـموجد، الـمبدع، الـموجود، الـمعزّ، الـمذل، الـموفق، الـمحصي، الـمبدي، الـمعيد، الـماجد، الـمقدم، الـمصرِّف، الـمؤخر، الـمقسط، الـمغني، الـمانع، الـمكرم، الـممكن، الـمبرم، الـمنذر، الـمرسل، الـموسع، الـمنشي، الـمخشي، الـمريد، الـمحبّ، الـمبغض، الـمبتلي، الـمبلي، الـمرهوب، الـممتحن، الـمثيب، الـمستجيب، الـمنتقم، الـمطعم، الـملجأ، الـمسقي، الـمذكور، الـمعبود، متمُّ نوره، مقلِّب القلوب، الـمنجا، مخزي الكافرين، مخرج الحي من الـميت و مخرج الـميت من الحي، الـمنجي.

الناصر، النصير، النور، النفس، الهادي.

الوهَّاب، الواسع، الوكيل، الودود، الوارث، الوليّ، الواحد، الواجد، الوالي، الوفي، الواقي، الوتر.

[۴۷] سبلالاسلام: (۴/۱۴۳) [۴۸] احکام القرآن: (۲/۸۰۵) [۴۹] سبل السلام: (۴/۱۴۳) [۵۰] فتح الباری: (۱۱/۲۲۰)

مبحث سوم: قواعد و قوانینی که در پرتو آنها نامهای خداوند تعیین می‌گردند

در برابر نام‌های فراوانی که علما برای خداوند متعال ذکر کرده‌اند، لازم است که پژوهشگران، اصول و قواعدی وضع نمایند تا در پرتو آنها نام‌های خداوند از سایر نام‌ها جدا گردد.

اما بنده در میان علما کسی را نیافتم که به این امر مهم پرداخته باشد؛ لذا تلاش نمودم تا این اصول و ضوابط را شناسایی و پایه گذاری کنم تا مرجعی برای تعیین و جدا ساختن نامهای خداوند از سایر نام‌ها قرار گیرد.

لذا ما در این مبحث، برای بیان این قواعد و قوانین، سیزده مطلب را مرتب نموده و توضیح داده‌ایم:

مطلب اول: اکتفا کردن به نامهایی که در قرآن و سنت وارد شده‌اند

هر پژوهشگر باریک بین می‌تواند در میان نامهایی که ما در صفحات گذشته برشمردیم، اسم‌هایی را پیدا کند که در قرآن و سنت وارد نشده‌اند؛ مثلا نام‌های الأبد، الأمد، البرهان، البالي، البارّ، الثابت، الدائم، الرشيد، السالـم، الشفيع، القديم، الكائن، الـمنير، البادي والـمذكور در قرآن و سنت وارد نشده‌اند.

شاید کسانی بگویند: نامهایی از قبیل البرهان، الباری و الرشید در سنت وارد شده‌اند. در پاسخ آنها باید گفت: نصوصی که این نامها در آنها ذکر شده‌اند، مثل حدیث ترمذی و حدیث ابن ماجه، صحیح‌ نیستند.

ما در برشمردن نامهای خداوند صرفا بر قرآن و سنت اکتفا می‌نماییم و از چهارچوب آنها بیرون نمی‌رویم؛ زیرا نام‌های خداوند توقیفی هستند. لذا نباید نامی را بر خداوند اطلاق نماییم که او خودش چنین نامی را بر خود ننهاده و پیامبر هم از جانب خداوند آن نام را ذکر نکرده است.

از آنجایی که ما در این باب قائل به تخطی از قرآن و سنت نیستیم، با کسانی که در این باره تنها بر قرآن اکتفا می‌کنند موافق نیستیم؛ زیرا آنچه را که پیامبر اکرم ص آورده، همانند قرآن حق است. پس سخن کسانی که در این باب تنها به نصوص قرآن اکتفا می‌کنند، حجت نیست. چون نامهایی مانند الحنان، الـمنان، السبوح، الشافي والـمحسن در قرآن ذکر نشده‌اند؛ بلکه صرفا در احادیث پیامبر اکرم ص وارد شده‌اند.

در بحث سنت نیز صرفا به احادیثی استدلال می‌نماییم که به صحت رسیده باشند و از استدلال به احادیث ضعیف و ساختگی پرهیز می‌کنیم. چرا که اسم‌هایی مانند الأبد، الرشيد و الصبور در احادیث ضعیف وارد شده‌اند؛ لذا نمی‌توانند جزو نام‌های خداوند متعال قرار گیرند.

مطلب دوم: همه‌ی اخبار نصوص جزو اسم‌های خداوند نيستند

ما باید بدانیم که اخبار دارای دامنه‌ی گسترده‌ای هستند حال آنکه اسماء از چنین دامنه‌ی گسترده‌ای برخوردار نیستند. خداوند در مورد خودش خبر داده که : كثير العفو، قابل التوب، فالق الحب والنوی، فالق الإصباح، محب الـمؤمنين، مبغض الكافرين، فعال لما يريد، عدو الكافرين، منعم، متفضل، مكرم، مقلب القلوب و غیره است. و برخی از علما اینها را نیز جزو اسم‌های خداوند به شمار آورده‌اند.

گفتنی است که علما دامنه‌ی اخبار را گسترش داده‌اند؛ به همین خاطر، اسم موجود، شئ و ثابت را که از باب اخبارند بر خداوند اطلاق نموده‌اند با اینکه در قرآن و سنت هم نیامده‌اند.

ابن قیم می‌گوید: «آنچه که در دایره‌ی خبر دادن از خداوند متعال قرار می‌گیرد، گسترده‌تر از دایره‌ی اسماء و صفات خداوند است. بعنوان نمونه، بوسیله‌ی کلماتی مانند شئ، موجود و قائم بنفسه می‌توانیم از خداوند خبر ‌دهیم؛ اما اینها در دایره‌ی اسماء و صفات خداوند قرار نمی‌گیرند» [۵۱].

ما باید دقت داشته باشیم که بسیاری از آنچه را که در قرآن و سنت آمده‌اند و یا نیامده‌اند ولی علما آنها را جزو نامهای خداوند شمرده‌اند، در باب خبر دادن از خداوند می‌گنجند و جزو اسمهای خداوند بحساب نمی‌آیند. اینجا نکته‌ی مهمی وجود دارد که شیخ الاسلام ابن تیمیه به آن پی برده و متذکر شده که جایز نیست از خداوند با نامی بد خبر داد؛ وی می‌گوید: «میان فرا خواندن خداوند و خبر دادن از وی تفاوت زیادی وجود دارد؛ زیرا خداوند تنها با نام‌های زیبایش فرا خوانده می‌شود؛ اما خبر دادن از او هرگز با نامی بد نمی‌تواند صورت گیرد. ولی گاهاً می‌توانیم با نامی زیبا و یا نامی غیر بد ـ هر چند به زیبا بودن آن حکم نشده باشد ـ مانند شئ، ذات و موجد از او خبر دهیم» [۵۲].

[۵۱] بدائع الفاید (۱/۱۶۱). [۵۲] مجموعه فتاوای ابن تمیمه.

مطلب سوم: جايز نيست از صفات و افعال خداوند نامهايي براي او بسازیم

این قاعده جزو معنای توقیفی بودن نامهای خداوند متعال است؛ پس جایز نیست از افعال خداوند که در قرآن و سنت وارد شده‌اند، نامهایی برای خداوند بسازیم. لذا نمی‌توان اسم‌هایی مانند الجائی (آینده)، المطعم (روزی دهنده)، المسقی (آب دهنده)، الکاتب (نویسنده)، القاضی (قضاوت کننده)، المؤید (تأیید کننده)، المبتلی (امتحان کننده) و مانند اینها از آیات زیر استنباط کرد و ساخت:

﴿وَجَآءَ رَبُّكَ وَٱلۡمَلَكُ صَفّٗا صَفّٗا ٢٢ [الفجر: ۲۲]. «و پروردگارت بیاید و فرشتگان صف صف حاضر آیند». ﴿وَٱلَّذِي هُوَ يُطۡعِمُنِي وَيَسۡقِينِ ٧٩ [الشعراء: ۷۹]. «آن کسی است که او مرا می‌خوراند و می‌نوشاند». ﴿كَتَبَ رَبُّكُمۡ عَلَىٰ نَفۡسِهِ ٱلرَّحۡمَةَ [الانعام: ۵۴]. «خداوند شما ـ از روی لطف ـ بر خودش رحمت را نوشته و واجب نموده است». ﴿وَٱللَّهُ يَقۡضِي بِٱلۡحَقِّ [غافر: ۲۰]. «خداوند به حق و عدل داوری و قضاوت می‌کند». ﴿هُوَ ٱلَّذِيٓ أَيَّدَكَ بِنَصۡرِهِۦ [الانفال: ۶۲]. «او همان کسی است که تو را با تأیید خودش، تقویت و پشتیبانی کرد». ‏﴿وَنَبۡلُوكُم بِٱلشَّرِّ وَٱلۡخَيۡرِ فِتۡنَةٗ [الانبیاء: ۳۵]. «ما شما را با سود و زیان و بدیها و خوبیها ـ در زندگی دنیا ـ کاملاً می‌آزمائیم».

علاوه بر موارد فوق، از اسم‌های دیگری که تحت این قاعده می‌گنجند و به عنوان اسم بر خداوند اطلاق نمی‌شوند می‌توان الباعث، الباقی، القاضی، الصبور، العدل، العادل، الفاتح و القیام را نام برد.

ابن قیم می‌گوید: «لازمه‌ی خبر دادن از خداوند با یک فعل مقید، این نیست که از آن فعل، برای خداوند، اسمی مطلق ساخته شود؛ آنگونه که برخی از متأخرین دچار این اشتباه شده‌اند و «المضل»، «الفاتن» و «الماکر» را جزو نام‌های خداوند به حساب آورده‌اند؛ زیرا این نامها را نمی‌توان به عنوان اسم بر خداوند اطلاق نمود؛ بلکه اینها افعال مخصوص خداوند هستند و به عنوان نام مطلق خداوند محسوب نمی‌شوند» [۵۳].

البته ابن العربی با این روش و قاعده مخالفت ورزیده و معتقد است که اسم‌های مشتق و گرفته شده از افعال خداوند می‌توانند نام خداوند بحساب آیند. وی همچنین مدعی شده است که صحابه و علما نامهای مشتق از افعال خداوند را نام قرار داده‌اند؛ اما دلیلی بر صحت ادعای خویش نیاورده است.

[۵۳] بدائع الفواید (۱/۱۶۲).

مطلب چهارم: جايز نيست خداوند را با نامهاي ناپسند و يا مشعر به ذم نام نهاد

جایز نیست که بر خداوند نامهای مذمومی مانند عاجز، خائن و فقیر اطلاق نماییم. همچنین جایز نیست او را با صفاتی که مشعر به ذم هستند از قبیل مخادع (نیرنگ باز)، ماکر (حیله باز)، فاتن (افسونگر)، سخط (خشمناک) و منتقم (کینه توز) توصیف نمود. همچنین اطلاق نامهایی بر خداوند که قابلیت کمال و نقص در آنها وجود دارد از قبیل زارع (کشاورز)، ماهد (فراهم کننده)، آتی (آمدنی)، مرید (طرفدار)، متکلم (سخنگو)، فاعل (انجام دهنده)، فعال (بسیار انجام دهنده)، مبرم (محکم کننده) و مانند اینها جایز نیست.

ابن حجر می‌گوید: «دانشمندان دینی اتفاق نظر دارند که اطلاق اسم یا صفتی که موهم نقص باشد، بر خداوند جایز نیست. لذا اطلاق اسمهایی از قبیل زارع، ماهد و فالق بر خداوند جایز نیست هر چند در قرآن آمده است که: فنعم الماهدون و نحن الزارعون» [۵۴].

ما در مبحث اصل دوم از اصول مذهب اهل سنت و جماعت، بیشتر از این به شرح و بسط این موضوع خواهیم پرداخت.

[۵۴] فتح الباری (۱۱/۲۲۳). و نگا: سبل السلام (۴/۱۴۳).

مطلب پنجم: جايز نيست كه تعداد نام‌های خداوند را از نود و نه نام كمتر كرد

علت آن هم این است که پیامبر اکرم ص اعلام داشته است که خداوند دارای نود و نه نام است و هر کس آنها را حفظ نماید، وارد بهشت می‌شود. همچنین خداوند به ما خبر داده است که او دارای نامهایی است و ما باید او را با آن نامها فرا خوانیم. پس اگر این نامها در قرآن و سنت وجود نداشته و شناخت آنها غیر ممکن باشد، چگونه ما می‌توانیم خداوند را با آن نامها بخوانیم و یا آنها را حفظ نماییم؟

همچنین اگر کسی مدعی شود که تعداد اسم‌های خداوند کمتر از نود و نه اسم است، نتیجه‌اش تکذیب اخبار صحیح و ثابت خدا و پیامبر می‌باشد.

و علت اینکه افرادی تعداد اسم‌های خداوند متعال را کمتر از نود و نه اسم ذکر کرده‌اند، ضعف آگاهی و ضعف بررسی نصوص قرآن و سنت می‌باشد.

مطلب ششم: هر اسمي كه نتوانیم خداوند را بدان فرا خوانیم، جزو اسم‌های خداوند متعال شمرده نمی‌شود

ما می‌توانیم خداوند را با نام‌هایی که برای خودش نهاده است، بخوانیم و صدا بزنیم؛ زیرا خداوند متعال به ما دستور داده است تا او را با نامهایش بخوانیم. پس اگر اسمی وجود داشته باشد که نتوانیم خداوند متعال را با آن اسم بخوانیم و صدا بزنیم، جایز نیست که آن اسم را جزو اسم‌های خداوند متعال بشماریم.

بنابراین جایز نیست که اسم‌های زیر را جزو اسم‌های خداوند به حساب آوریم: الدهر، الأبد، الأمد، البرهان، الداعي، الدارئ، الزارع، الرضا، السخط، الشئ، القاضي، الـمستمع، الـمملي، الـمتكلم، الـماهد، الثابت، الجاعل، السريع، العين، الغيور، الكامن، الفاعل، الفعال، القاتل، الكائن، الكاتب، الكاشف، الـمبرم، الـمتم نوره و النفس.

زیرا نمی‌توان گفت: یا دهر، یا أمد، یا برهان، یا داعی، یا دارئ و....

گفتنی است که نباید طالب علم گمان کند که خواندن و صدا زدن خداوند تنها با نامهایش صورت می‌گیرد و نمی‌توان با صفات و افعالش، او را فرا خواند. بلکه همانگونه که خداوند با نام‌هایش فرا خوانده می‌شود، با صفات و افعالش نیز صدا زده می‌شود. لذا می‌توان گفت: یا داهی الأرض «ای کسی که زمین را گسترانیده‌ای»، یا رافع السماء «ای کسی که آسمان را استوار گردانیده‌ای». یا منزل الغیث «ای نازل کننده‌ی باران»، یا منجی المؤمنین «ای نجاتبخش مؤمنان»، یا مهلک الظالـمین «ای کسی که ظالمان را نابود می‌کنی»، یا مجیر الـمظلومین «ای پناه مظلومان» و یا معلی شأن الـمجاهدین «ای کسی که منزلت مجاهدان را گرامی داشته‌ای» و....

البته جواز فرا خواندن خداوند با صفات و افعال والای وی، قاعده‌ای را که ما وضع نمودیم، لغو نمی‌نماید؛ چون قاعده‌ی ما این بود که: هر آنچه را نتوان بدان خداوند را فرا خواند، جزو اسمای وی نیست. و این بدان معنا نیست که نتوان خداوند را با صفات و افعالش فرا خواند.

از اینجا معلوم می‌شود که «زجاج» راه حق را نپیموده، آنجا که می‌گوید: «هر آنچه را که شرع اجازه داده است که خداوند را بدان بخوانیم چه مشتق باشد چه غیر مشتق، جزو اسم‌های خداوند بشمار می‌آید. و هر آنچه را جایز است که به خداوند نسبت دهیم، قابل تأویل باشد یا نباشد جزو صفات خداوند بشمار می‌رود و اسم نیز بر آن اطلاق می‌گردد» [۵۵].

چرا که خداوند، فرا خواندنش را منحصر به نامهایش قرار نداده است؛ ولی هر اسمی که نتوان خداوند را بدان فرا خواند، جزو اسمهای وی بشمار نمی‌رود و فرق میان این دو بسیار واضح است.

ابن العربی کسانی را که دعاهایی اختراع کرده‌اند و در آنها خداوند را با غیر نامهایش فرا می‌خوانند و او را با چیزهایی یاد می‌کنند که خداوند آنها را جزو افعال خود به حساب نیاورده است، به شدت مورد تاخت و تاز قرار داده‌است» [۵۶]. و این امر را گمراهی در نامهای خداوند به شمار آورده، کاری که خداوند راجع به آن هشدار داده و می‌فرماید:

﴿وَذَرُواْ ٱلَّذِينَ يُلۡحِدُونَ فِيٓ أَسۡمَٰٓئِهِۦ[الاعراف: ۱۸].

البته سخن ابن العربی دارای تناقضی آشکار است؛ چرا که خودش نامهایی را جزو اسم‌های خداوند به شمار آورده است که در قرآن وسنت نیامده‌اند.

[۵۵] در فتح الباری (۱۱/۲۲۳) از او نقل نموده است. [۵۶] احکام القرآن (۲/۸۰۵).

مطلب هفتم: صفات افعال خداوند جزو نام‌هايش بحساب نمی‌آید

کلماتی مانند شدید العقاب، سریع العقاب، سریع الحساب، شدید المحال و رفیع الدرجات جزو اسمهای خداوند شمرده نمی‌شود؛ زیرا شدید، سریع و رفیع جزو صفات افعال خداوند هستند و در معنا هیچ تفاوتی میان «إنّ الله شدید العقاب وسریع العقاب، وشدید الـمحال وسریع الحساب» و میان «إنّ عقاب الله شدید و عقابه سریع و محاله شدید و حسابه سریع، و درجاته رفیع وجود ندارد [۵۷].

[۵۷] ایثار الحق ص (۱۶۰).

مطلب هشتم: اسم‌هایی که دارای یک معنا و الفاظ متفاوتی هستند، جزو اسم‌های خداوند بشمار می‌روند

جایز نیست که ما نام‌های مبارک خداوند را که در قرآن و سنت آمده‌اند و دارای یک معنا هستند ولی الفاظ آنها با هم متفاوت است با ادعای اینکه اینها از باب تکرارند، از دایره‌ی اسماء خداوند خارج نماییم. بعنوان نمونه رحمن و رحیم دو اسم جداگانه‌اند. و هر یک از قادر، مقتدر و قدیر یک اسم مستقل است؛ چرا که در قرآن و سنت اینگونه آمده‌اند.

شایسته است که اینجا به این نکته اشاره نماییم که این نام‌ها از هر جهت، تکرار نشده‌اند؛ زیرا اسمی که به ظاهر به صورت تکرار دیده می‌شود، خودش به تنهایی معنای ویژه‌ای دارد که دیگری فاقد آن می‌باشد، هر چند که در اصل معنا با هم مشترکند.

ابن حجر عسقلانی می‌گوید: «مانعی وجود ندارد که ما هر یک از اسمهایی را که از یک صفت مشتق می‌شوند، اسم جداگانه‌ای بحساب آوریم؛ چرا که این اسمها در مجموع، تفاوتهایی با یکدیگر دارند و هر یک از آنها دارای ویژگی خاصی است که دیگری فاقد آن می‌باشد» [۵۸].

ابن حجر به نقل از ابو عباس بن معد می‌گوید: «در اسم‌های خداوند چیزی به نام مترادف وجود ندارد؛ زیرا هر اسمی، یک ویژگی دارد، هر چند که بعضی از این اسم‌ها با یکدیگر در اصل معنا یکی هستند» [۵۹].

در برابر کسانی که نام‌های متعدد دارای یک معنا را یک اسم دانسته‌اند، گروهی دیگر نامهایی را که لفظ آنها تکرار شده است و در جایی مضاف شده‌اند و در جایی دیگر بدون اینکه مضاف شوند، ذکر شده‌اند، اسم‌های جداگانه‌ای بحساب آورده‌اند. به عنوان نمونه آنها هر یک از ربّ، رب الـمشرقين، رب الـمغربين، رب الـملائكه و الروح، رب الناس، ربنا و رب كل شئ را اسم‌های جداگانه‌ای دانسته‌اند. اما در حقیقت، اینها یک اسم بحساب می‌آیند و آن هم «رب» است.

همچنین آنها هر یک از واسع الـمغفرة را با واسع، بدیع السموات را با بدیع، النور را با نور السموات و الارض، الوكیل را با نعم الوكیل، القادر را با نعم القادر و الناصر را با نعم الناصر، اسم‌های جداگانه‌ای دانسته‌اند، حال آنکه یک اسم‌اند.

[۵۸] فتح الباری (۱۱/۲۱۹). [۵۹] فتح الباری: (۱۱/۲۲۳).

مطلب نهم: حذف اسم‌های مضافی كه در قرآن و سنت آمده‌اند از دايره‌ی اسم‌های خداوند جايز نيست

صحیح نیست که افرادی عالم الغيب و الشهادة، مالك الـملك، بدیع السموات و الأرض، نور السموات و الأرض، غافر الذنب، علام الغیوب و فاطر السموات والأرض را از دایره‌ی اسم‌های خداوند خارج ‌نمایند؛ زیرا آنها بجز مضاف بودن این اسم‌ها هیچ دلیل دیگری ندارند. و مضاف بودن هم نمی‌تواند دلیل باشد. اصلاً چه اشکالی دارد که اسم‌های خداوند مضاف باشند؟ کافی است ما بدانیم که یکی از بزرگترین اسم‌های خداوند در قرآن کریم فقط به صورت مضاف آمده و آن هم «ربّ» است. علی رغم آنکه بسیاری از دعاها، استغاثه‌ها و توسل‌هایی که در قرآن آمده با همین اسم وارد شده است. همچنین بیشتر دعاهای انسان با «ربّ» آغاز می‌شود.

مطلب دهم: صحت تعبید نام انسان با نام‌هاي خداوند

صحیح نیست که انسان نام خود را جز با نام خداوند به بندگی درآورد. به عبارت دیگر، اگر درست نباشد که انسان برای اسمی بندگی نماید، جزو اسمهای خداوند بشمار نمی رود.

به عنوان نمونه، جایز نیست که انسان را به نام‌های زیر نام نهاد: عبد الزارع، عبد عدو الكافرین، عبد الـمرسل، عبد رابع ثلاثه، عبد السخط، عبد القاضی، عبد الـمبغض، عبد الـمتكلم، عبد القائم، عبد البالغ، عبد الغیور، عبد الـمنزل و عبد الـماهد چرا که این نام‌ها و مشابه آنها جزو اسماء خداوند نیستند.

مطلب يازدهم: اسم‌های جامد جزو اسم‌های خداوند نيستند

اسم‌های جامدی که معنای آنها شایستگی الحاق به اسم‌های خداوند را ندارند، جزو اسم‌های خداوند به حساب نمی‌آیند؛ زیرا اسم‌های خداوند اعلام و اوصاف‌اند.

بنابراین، الدهر، الأبد، الأمد، الشئ و العین نام خداوند شمرده نمی‌شوند؛ زیرا دهر و ابد و أمد نامهایی برای زمان هستند. خداوند متعال از زبان منکران حیات مجدد و قیامت می‌فرماید:

﴿وَقَالُواْ مَا هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا ٱلدُّنۡيَا نَمُوتُ وَنَحۡيَا وَمَا يُهۡلِكُنَآ إِلَّا ٱلدَّهۡرُ[الجاثیۀ: ۲۴].

«منکران رستاخیز می‌گویند: حیاتی جز همین زندگی دنیا که در آن بسر می‌بریم در کار نیست. گروهی از ما می‌میرند و گروهی جای ایشان را می‌گیرند و جز طبیعت و روزگار، ما را هلاک نمی‌سازد».

چه بسا برخی اعتراض کنند و بگویند: در صحیح بخاری از ابوهریره روایت شده است که پیامبر اکرم ص فرمود:‌ «لَا تَقُولُوا خَيْبَةَ الدَّهْرِ، فَإِنَّ اللهَ هُوَ الدَّهْرُ» [۶۰]. «هیچ یک از شما نگوید: ای بلای روزگار؛ زیرا روزگار، همان خداوند است».

همچنین در صحیح مسلم از ابوهریره س روایت است که رسول الله ص فرمود: «لَا يَسُبُّ أَحَدُكُمْ الدَّهْرَ، فَإِنَّ اللهَ هُوَ الدَّهْرُ» [۶۱]. «هیچ یک از شما به روزگار دشنام ندهد؛ زیرا روزگار، همان خداونداست».

همچنین پیامبر اکرم ص در حدیث قدسی می‌گوید: خداوند فرمود:

«يُؤْذِينِي ابْنُ آدَمَ، يَسُبُّ الدَّهْرَ، وَأَنَا الدَّهْرُ، بِيَدِي الْأَمْرُ، أُقَلِّبُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ» [۶۲]. «فرزند آدم مرا ناراحت می‌کند؛ او به روزگار دشنام می‌دهد؛ حال آنکه من روزگار هستم. کارها در دست من است؛ شب و روز را من به گردش در می‌آورم».

در جواب آنها می‌گوییم: انسان در حقیقت، کسی را بد و بی‌راه می‌گوید که او را دچار بلا و مصیبت نموده است و تصورش این است که این بلاها را روزگار به سرش آورده است. اما حقیقت این است که همه‌ی اینها را خداوند ایجاد نموده؛ زیرا تنها او است که امور آنها و هستی را اداره می‌نماید، او است که بعضیها را بلند و بزرگ و بعضیها را پست و خوار می‌گرداند، او است که به هر کسی که بخواهد روزی می‌دهد یا محروم می‌گرداند و او است که بعضیها را شادمان و بعضیها را زنده می‌نماید، تنها او است که شب و روز را پی‌درپی به وجود می‌آورد. پس اگر انسانی به کسی که این کارها را نجام می‌دهد، دشنام دهد، در حقیقت خداوند را دشنام داده است، هر چند که آنرا زمان یا روزگار نام نهد؛ زیرا انجام دهنده‌ی حقیقی خداوند است و او در نسبت دادن این افعال به زمان وروزگار دچار اشتباه شده است.

[۶۰] صحیح بخارى (۶۱۸۲). و نگا: مشکاة المصابیح (۲/۵۶۷) شماره (۴۷۶۳). [۶۱] صحیح مسلم (۶۰۰۴). و نگا: مشکاة المصابیح (۲/۵۶۷) شماره (۴۷۶۴). [۶۲] صحیح بخارى (۴۵۴۹) و صحیح مسلم (۶۰۰۰).

مطلب دوازدهم: نام‌هايي كه با «ذو» آغاز مي‌شوند، جزو اسم‌های خداوند نيستند

نام‌هایی که در قرآن و سنت آمده‌اند و با «ذو» آغاز شده‌اند و آن «ذو» به سوی صفتی از صفات خداوند یا فعلی از افعال وی و یا موجودی از موجودات خداوند مضاف شده است هر چند یکی از بهترین روش‌های مدح خداوند بحساب می‌آید ولی بنا به قول راجح‌تر جزو نود و نه نام خداوند به شمار نمی‌آیند. زیرا «ذو القوة» و «ذو الرحمة» و «ذو ااكبرياء» به معنای صاحب قدرت وصاحب رحمت و صاحب کبریاء است و واژه‌ی ذو در لغت به معنای صاحب است. و این اسمها بر سه قسم‌اند:

قسم اول: آنچه که به یکی از صفات باری تعالی اضافه می‌شود که آنهم دو نوع است:

نوع اول: اینکه این صفات دارای نام‌هایی باشند که بر آنها دلالت نماید و نصوص دینی نیز بدان تصریح نموده باشد. و آنها عبارتند از: ذو الرحمة، ذوالقوة، ذوالجبروت، ذوالـملكوت، ذوالكبرياء، ذوالعظمة.

نامهایی که بر این صفات دلالت می‌نماید، عبارتند از: الرحمن، الرحيم، القوي، الجبار، الـملك، الكبير، العظيم.

نوع دوم: صفاتی است که دارای نامهایی در قرآن و سنت نباشد که بر آن دلالت نماید. و آنها عبارتند از: ذوالطول، ذوالفضل، ذوالجلال و الإكرام، زیرا «ذو» به هر یک از این صفات اضافه شده است. اما اسمی در قرآن و سنت برای هیچ یک از آنها نیامده است.

قسم دوم: آنچه که به یکی از افعال خداوند اضافه شده باشد که اسم واحدی است، همانند: ذو عقاب علیم.

قسم سوم: آنچه که به یکی از موجودات خداوند اضافه شده باشد، آن هم اسم واحدی است، مانند: ذو العرش.

مطلب سيزدهم: آنچه كه بر صيغه‌ي اسم تفضيل آمده است

اسم‌هایی که بر صیغه‌ی تفضیل آمده و مضاف نشده باشند، جزو اسم‌های خداوند محسوب می‌شوند مانند: الأعلی و الأكرم.

اما آنچه که به صیغه‌ی اسم تفضیل آمده و مضاف شده باشند، هر چند که یکی از مهمترین شیوه‌های حمد و ثنای خدا و خواندن وصدا زدن وی هستند، اما بنا بر قول راجح جزو اسم‌های خداوند بشمار نمی‌روند، همانند: أرحم الراحمين، أحكم الحاكمين، أسرع‌الحاسبين، أحسن الخالقين، خير الفاصلين، خير الرازقين، خير الناصرين، خير الوارثين، خير الـمنزلين، خير الراحمين، خير الحافظين، خير الغافرين و خير الـماكرين.

قابل یاد آوری است نامهایی که به صیغه‌ی اسم تفضیل آمده‌اند، دلیل بر کمال خداوند متعال هستند؛ چرا که هر کمال بدون نقصی که مخلوقات بدان متصف باشند، خداوند به صورت کامل‌تر از آن برخوردار است.

لذا برای دلالت بر این معنا (کامل‌تر بودن) ما می‌توانیم از صفات ثابت خداوند متعال اسم‌های تفضیل مانند أعظم، أقوی، أعلم، أقرب و أكبر بسازیم، هر چند که در قرآن و سنت هم نیامده باشد.

مطلب چهاردهم: تعيين اسم‌های خداوند در پرتو قواعد سابق

در مبحث سابق، قواعدی را ذکر کردیم که بر اساس آنها تعدادی از نامهایی را که علما جزو نام‌های خداوند به شمار آورده‌اند، در دایره‌ی نامهای او قرار نمی‌گیرند. همچنین بعضی از نامهایی را که از دایره‌ی نامهای خداوند خارج کرده بودند، جزو نام‌های خداوند قرار می‌گیرند.

ما در این مبحث، به نامهایی که در قرآن و سنت آمده‌اند، با رعایت قواعد گذشته نگاهی می‌اندازیم و برای اثبات نام‌های خداوند متعال از قرآن و سنت، دلایل کافی ذکر می‌نماییم بدون اینکه همه‌ی دلایل این باب را متذکر شویم؛ چرا که هدف ما اثبات نام‌های خداوند متعال است نه آوردن همه‌ی نصوص و دلایل.

قبل از هر چیز به این نکته اشاره کنیم که اسمهایی که در نصوص وارد شده‌اند، بر دو نوع‌اند:

اول: اسم‌هایی که در قرآن کریم آمده است.

دوم: اسم‌هایی که در سنت ذکر شده‌اند.

اسم‌هایی که در قرآن کریم آمده‌‌اند بر دو نوع‌اند:

نوع اول: اسم‌هایی که به صورت مفرد آمده‌اند؛ یعنی مضاف نشده‌اند.

نوع دوم: اسم‌هایی که به صورت مضاف آمده‌اند.

نوع اول: اسم‌هایی که به صورت مفرد آمده‌اند

(۱ - ۱۵) پانزده اسم خداوند متعال که عبارتند از: الله، الرحمن، الرحيم، الـملك، القدوس، السلام، الـمؤمن، الـمهيمن، العزيز، الجبار، الـمتكبر، الخالق، البارئ، الـمصور و الحكيم در این آیه‌ی قرآن کریم آمده است:

﴿هُوَ ٱللَّهُ ٱلَّذِي لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۖ عَٰلِمُ ٱلۡغَيۡبِ وَٱلشَّهَٰدَةِۖ هُوَ ٱلرَّحۡمَٰنُ ٱلرَّحِيمُ ٢٢ هُوَ ٱللَّهُ ٱلَّذِي لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡمَلِكُ ٱلۡقُدُّوسُ ٱلسَّلَٰمُ ٱلۡمُؤۡمِنُ ٱلۡمُهَيۡمِنُ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡجَبَّارُ ٱلۡمُتَكَبِّرُۚ سُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ عَمَّا يُشۡرِكُونَ ٢٣ هُوَ ٱللَّهُ ٱلۡخَٰلِقُ ٱلۡبَارِئُ ٱلۡمُصَوِّرُۖ لَهُ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰۚ يُسَبِّحُ لَهُۥ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ وَهُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ ٢٤[الحشر: ۲۲-۲۴].

«خداوند کسی است که جز او هیچ معبود حقی وجود ندارد؛ آگاه از جهان نهان و آشکار است. او دارای رحمت عام ـ در این جهان، در حق همگان ـ و دارای رحمت خاص ـ در آن جهان، نسبت به مؤمنان ـ است. ‏خداوند کسی است که جز او معبود حقی وجود ندارد. او فرمانروا، منزه، بی‌عیب و نقص، امان‌دهنده و امنیت بخشنده، محافظ و مراقب، قدرتمند و چیره، بزرگوار و شکوهمند و والامقام و فرازمند است. خداوند دور و فراتر از چیزهایی است که انباز او می‌کنند. او خداوندی است که طراح هستی و آفریدگار آن از نیستی و صورتگر جهان است. دارای نامهای نیک و زیبا است. چیزهایی که در آسمانها و زمین هستند، تسبیح و تقدیس او می‌گویند و او پیروز و با حکمت است».

(۱۶ - ۱۹) چهار اسم دیگر خداوند متعال که عبارتند از: الأول، الآخر، الظاهر والباطن در این آیه‌ی قرآن کریم وارد شده‌اند:

﴿هُوَ ٱلۡأَوَّلُ وَٱلۡأٓخِرُ وَٱلظَّٰهِرُ وَٱلۡبَاطِنُۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمٌ ٣[الحدید: ۳].

«او پیشین و پسین و پیدا و ناپیدا است و او آگاه از همه چیز است‏».

(۲۰ - ۲۳) چهار اسم که عبارتند از: الحي، القيوم، العلي والعظيم هم در این آیه آمده است:

﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَيُّ ٱلۡقَيُّومُۚ لَا تَأۡخُذُهُۥ سِنَةٞ وَلَا نَوۡمٞۚ لَّهُۥ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِۗ مَن ذَا ٱلَّذِي يَشۡفَعُ عِندَهُۥٓ إِلَّا بِإِذۡنِهِۦۚ يَعۡلَمُ مَا بَيۡنَ أَيۡدِيهِمۡ وَمَا خَلۡفَهُمۡۖ وَلَا يُحِيطُونَ بِشَيۡءٖ مِّنۡ عِلۡمِهِۦٓ إِلَّا بِمَا شَآءَۚ وَسِعَ كُرۡسِيُّهُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَۖ وَلَا يَ‍ُٔودُهُۥ حِفۡظُهُمَاۚ وَهُوَ ٱلۡعَلِيُّ ٱلۡعَظِيمُ ٢٥٥[البقرۀ: ۲۵۵].

(۲۴ - ۲۵) در آیات زیر نیز دو اسم الأحد والصمد آمده است:

﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ ١ ٱللَّهُ ٱلصَّمَدُ ٢[الاخلاص: ۱-۲].

(۲۶ - ۳۸) سیزده اسم دیگر خداوند متعال که عبارتند از: العلیم، الحلیم، العفوّ، الغفور، السمیع، البصیر، الحقّ، الكبیر، الطیف، الخبیر، الغنی، الحمید والرئوف در این آیات کلام الله وارد شده‌اند:

﴿لَيُدۡخِلَنَّهُم مُّدۡخَلٗا يَرۡضَوۡنَهُۥۚ وَإِنَّ ٱللَّهَ لَعَلِيمٌ حَلِيمٞ ٥٩ ۞ذَٰلِكَۖ وَمَنۡ عَاقَبَ بِمِثۡلِ مَا عُوقِبَ بِهِۦ ثُمَّ بُغِيَ عَلَيۡهِ لَيَنصُرَنَّهُ ٱللَّهُۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٞ ٦٠ ذَٰلِكَ بِأَنَّ ٱللَّهَ يُولِجُ ٱلَّيۡلَ فِي ٱلنَّهَارِ وَيُولِجُ ٱلنَّهَارَ فِي ٱلَّيۡلِ وَأَنَّ ٱللَّهَ سَمِيعُۢ بَصِيرٞ ٦١ ذَٰلِكَ بِأَنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلۡحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدۡعُونَ مِن دُونِهِۦ هُوَ ٱلۡبَٰطِلُ وَأَنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلۡعَلِيُّ ٱلۡكَبِيرُ ٦٢ أَلَمۡ تَرَ أَنَّ ٱللَّهَ أَنزَلَ مِنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ فَتُصۡبِحُ ٱلۡأَرۡضُ مُخۡضَرَّةًۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٞ ٦٣ لَّهُۥ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِۚ وَإِنَّ ٱللَّهَ لَهُوَ ٱلۡغَنِيُّ ٱلۡحَمِيدُ ٦٤ أَلَمۡ تَرَ أَنَّ ٱللَّهَ سَخَّرَ لَكُم مَّا فِي ٱلۡأَرۡضِ وَٱلۡفُلۡكَ تَجۡرِي فِي ٱلۡبَحۡرِ بِأَمۡرِهِۦ وَيُمۡسِكُ ٱلسَّمَآءَ أَن تَقَعَ عَلَى ٱلۡأَرۡضِ إِلَّا بِإِذۡنِهِۦٓۚ إِنَّ ٱللَّهَ بِٱلنَّاسِ لَرَءُوفٞ رَّحِيمٞ ٦٥[الحج: ۵۹-۶۵].

(۳۹ - ۴۱) سه اسم الواحد، القهار و الغفار نیز در این آیات ذکر شده است:

﴿لَّوۡ أَرَادَ ٱللَّهُ أَن يَتَّخِذَ وَلَدٗا لَّٱصۡطَفَىٰ مِمَّا يَخۡلُقُ مَا يَشَآءُۚ سُبۡحَٰنَهُۥۖ هُوَ ٱللَّهُ ٱلۡوَٰحِدُ ٱلۡقَهَّارُ ٤ خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ بِٱلۡحَقِّۖ يُكَوِّرُ ٱلَّيۡلَ عَلَى ٱلنَّهَارِ وَيُكَوِّرُ ٱلنَّهَارَ عَلَى ٱلَّيۡلِۖ وَسَخَّرَ ٱلشَّمۡسَ وَٱلۡقَمَرَۖ كُلّٞ يَجۡرِي لِأَجَلٖ مُّسَمًّىۗ أَلَا هُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡغَفَّٰرُ ٥[الزمر: ۴-۵].

(۴۲) و اسم «متعالی» در این آیه وارد شده است:

﴿عَٰلِمُ ٱلۡغَيۡبِ وَٱلشَّهَٰدَةِ ٱلۡكَبِيرُ ٱلۡمُتَعَالِ ٩[الرعد: ۹].

(۴۳) و اسم «توّاب» در این آیه ذکر شده است:

﴿إِلَّا ٱلَّذِينَ تَابُواْ وَأَصۡلَحُواْ وَبَيَّنُواْ فَأُوْلَٰٓئِكَ أَتُوبُ عَلَيۡهِمۡ وَأَنَا ٱلتَّوَّابُ ٱلرَّحِيمُ ١٦٠[البقرۀ: ۱۶۰].

(۴۴) و اسم «وهّاب» در آیه‌ی ذیل آمده است:

﴿رَبَّنَا لَا تُزِغۡ قُلُوبَنَا بَعۡدَ إِذۡ هَدَيۡتَنَا وَهَبۡ لَنَا مِن لَّدُنكَ رَحۡمَةًۚ إِنَّكَ أَنتَ ٱلۡوَهَّابُ٨[آل عمران: ۸].

(۴۵) و اسم «ولی» در این آیه آمده است:

﴿وَهُوَ ٱلۡوَلِيُّ ٱلۡحَمِيدُ[الشوری: ۲۸].

(۴۶) و اسم «البَرّ» در این آیه ذکر شده است:

﴿إِنَّا كُنَّا مِن قَبۡلُ نَدۡعُوهُۖ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡبَرُّ ٱلرَّحِيمُ ٢٨[الطور: ۲۸].

(۴۷) و اسم «ودود» نیز در این آیه آمده است:

﴿وَهُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلۡوَدُودُ ١٤[البروج: ۱۴].

(۴۸) و اسم «خلاّق» در این آیه ذکر شده است:

﴿إِنَّ رَبَّكَ هُوَ ٱلۡخَلَّٰقُ ٱلۡعَلِيمُ ٨٦[الحجر: ۸۶].

(۴۹ -۵۰) و دو اسم رزّاق و متین خداوند متعال در این آیه وارد شده است:

﴿إِنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلرَّزَّاقُ ذُو ٱلۡقُوَّةِ ٱلۡمَتِينُ ٥٨[الذاریات: ۵۸].

(۵۱) و اسم «فتّاح» در این آیه آمده است:

﴿قُلۡ يَجۡمَعُ بَيۡنَنَا رَبُّنَا ثُمَّ يَفۡتَحُ بَيۡنَنَا بِٱلۡحَقِّ وَهُوَ ٱلۡفَتَّاحُ ٱلۡعَلِيمُ ٢٦[سبأ: ۲۶].

(۵۲) و اسم «قدیر» در این آیه ذکر شده است:

﴿ [الممتحنۀ: ۷].

(۵۳) و اسم «واسع» نیز در این آیه‌ آمده است:

﴿وَٱللَّهُ يَعِدُكُم مَّغۡفِرَةٗ مِّنۡهُ وَفَضۡلٗاۗ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِيمٞ[البقرۀ: ۲۶۸].

(۵۴) و اسم «کریم» در این آیه آمده است:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡإِنسَٰنُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ ٱلۡكَرِيمِ ٦[الانفطار: ۶].

(۵۵ – ۵۶) و دو اسم قریب و مجیب در این آیه ذکر شده‌اند:

﴿إِنَّ رَبِّي قَرِيبٞ مُّجِيبٞ [هود: ۶۱].

(۵۷ – ۵۸) و دو اسم ملیک و مقتدر در این آیه آمده‌اند:

﴿إِنَّ ٱلۡمُتَّقِينَ فِي جَنَّٰتٖ وَنَهَرٖ ٥٤ فِي مَقۡعَدِ صِدۡقٍ عِندَ مَلِيكٖ مُّقۡتَدِرِۢ ٥٥[القمر: ۵۴-۵۵].

(۵۹) و اسم «حَکم» هم در این آیه ذکر شده است:

﴿أَفَغَيۡرَ ٱللَّهِ أَبۡتَغِي حَكَمٗا وَهُوَ ٱلَّذِيٓ أَنزَلَ إِلَيۡكُمُ ٱلۡكِتَٰبَ مُفَصَّلٗا[الانعام: ۱۱۴].

در سنن ابو داوود، نسائی، صحیح ابن حبان، و مستدرک حاکم از هانی بن یزید س‌ روایت است که رسول الله ص فرمود: «إِنَّ اللهَ هُوَ الـْحَكَمُ، وَإِلَيْهِ الـْحُكْمُ» [۶۳] . «خداوند داور است، و هر حکمی به او برمی‌گردد».

(۶۰) و اسم «مجید» در این آیه آمده است: ﴿إِنَّهُۥ حَمِيدٞ مَّجِيدٞ [هود: ۷۳].

(۶۱) و اسم «شاکر» هم در این آیه وارد شده است:

﴿وَمَن تَطَوَّعَ خَيۡرٗا فَإِنَّ ٱللَّهَ شَاكِرٌ عَلِيمٌ[البقرۀ: ۱۵۸].

(۶۲) و اسم «شکور» نیز در این آیه‌ ذکر شده است:

﴿وَمَن يَقۡتَرِفۡ حَسَنَةٗ نَّزِدۡ لَهُۥ فِيهَا حُسۡنًاۚ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ شَكُورٌ[الشوری: ۲۳].

(۶۳) و اسم «إله» هم در این آیه آمده است:

﴿وَهُوَ ٱلَّذِي فِي ٱلسَّمَآءِ إِلَٰهٞ وَفِي ٱلۡأَرۡضِ إِلَٰهٞۚ وَهُوَ ٱلۡحَكِيمُ ٱلۡعَلِيمُ ٨٤[الزخرف: ۸۴].

(۶۴) و اسم «قوی» نیز در این آیه ذکر شده است:

﴿إِنَّ ٱللَّهَ قَوِيّٞ شَدِيدُ ٱلۡعِقَابِ[الانفال: ۵۲].

(۶۵) و اسم «أعلی» هم در این آیه وارد شده است:

﴿سَبِّحِ ٱسۡمَ رَبِّكَ ٱلۡأَعۡلَى ١[الاعلی: ۱].

(۶۶) و اسم «قادر» نیز در این آیه‌ آمده است:

﴿قُلۡ هُوَ ٱلۡقَادِرُ عَلَىٰٓ أَن يَبۡعَثَ عَلَيۡكُمۡ عَذَابٗا مِّن فَوۡقِكُمۡ[الانعام: ۶۵].

(۶۷) و اسم «أکرم» در این آیه ذکر شده است: ﴿ٱقۡرَأۡ وَرَبُّكَ ٱلۡأَكۡرَمُ ٣ [العلق: ۳].

(۶۸) و اسم «کفیل» در این آیه وارد شده است:

﴿وَقَدۡ جَعَلۡتُمُ ٱللَّهَ عَلَيۡكُمۡ كَفِيلًا[النحل: ۹۱].

(۶۹) و اسم «نصیر» در این آیه ذکر شده است: ﴿وَكَفَىٰ بِٱللَّهِ نَصِيرٗا [النساء: ۴۵].

(۷۰) و اسم «حفی» در این آیه‌ آمده: ﴿إِنَّهُۥ كَانَ بِي حَفِيّٗا [مریم: ۴۷].

(۷۱) و اسم «حفیظ» هم در این سخن خداوند متعال آمده است:

﴿وَرَبُّكَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٍ حَفِيظٞ[سبأ: ۲۱].

(۷۲) و اسم «مُقیت» فقط در یک جای قرآن کریم آمده است:

﴿وَكَانَ ٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ مُّقِيتٗا[النساء: ۸۵].

(۷۳) و اسم «رقیب» در این آیه آمده است:

﴿وَكَانَ ٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ رَّقِيبٗا[الاحزاب: ۵۲].

(۷۴) و اسم «هادی» در این آیه ذکر شده است:

﴿وَكَفَىٰ بِرَبِّكَ هَادِيٗا وَنَصِيرٗا[الفرقان: ۳۱].

(۷۵) و اسم «حسیب» هم در این سخن خداوند متعال آمده است:

﴿وَكَفَىٰ بِٱللَّهِ حَسِيبٗا[النساء: ۶].

(۷۶) و اسم «صادق» نیز در این آیه‌ی قرآن کریم وارد شده است:

﴿وَأَتَيۡنَٰكَ بِٱلۡحَقِّ وَإِنَّا لَصَٰدِقُونَ ٦٤[الحجر: ۶۴].

(۷۷) و اسم «وراث» در آیه‌ی زیر آمده است:

﴿وَكُنَّا نَحۡنُ ٱلۡوَٰرِثِينَ[القصص: ۸۵].

قابل یادآوری است که هیچ مانعی برای ذکر اسم به صیغه‌ی جمع مانند صادقون و وارثون وجود ندارد. و بسیار واضح است که هدف از کلمه‌ی «نحن» (ما) در نصوص فوق، صرفا خداوند متعال است نه کسی دیگر. چرا که اسلوب اعراب در سخن گفتن اینگونه است که فرد بزرگ اگر چه یک نفر هم باشد، کلمه‌ی «نحن» (ما) را برای خودش استعمال می‌نماید. و همانگونه که می‌دانید در اینجا «نحن» مبتدا و جمع است و بر اساس قواعد زبان عربی، خبر باید با مبتدا مطابقت داشته باشد و با صیغه‌ی جمع بیاید. در نتیجه، صادقون و وارثون نیز با صیغه‌ی جمع آمده‌اند.

(۷۸) و اسم «مستعان» در این آیه ذکر شده است:

﴿وَٱللَّهُ ٱلۡمُسۡتَعَانُ عَلَىٰ مَا تَصِفُونَ[یوسف: ۱۸].

نوع دوم: اسم‌هایی که به صورت مضاف در قرآن کریم آمده‌اند:

اسم‌هایی که تا کنون ذکر نمودیم، در قرآن کریم با صیغه‌ی مفرد یعنی غیر مضاف آمده‌اند. ولی باید دانست که در قرآن کریم تعدادی از اسم‌های خداوند وجود دارند که بصورت مضاف ذکر شده‌اند و جزو اسمای حسنی بشمار می‌روند. چرا اینگونه نباشد در حالی که یکی از آنها اسم «رب» است که در قرآن کریم صرفا به صورت مضاف ذکر شده است.

(۷۹–۸۰) دو اسم «ربّ» و «مالک» از این اسم‌ها در سوره‌ی فاتحه آمده است:

﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٢ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ ٣ مَٰلِكِ يَوۡمِ ٱلدِّينِ ٤ [الفاتحۀ: ۲-۴].

همچنین در جایی دیگر آمده است: ﴿قُلِ ٱللَّهُمَّ مَٰلِكَ ٱلۡمُلۡكِ [آل عمران: ۲۶].

(۸۱) و اسم «نور» در این آیه ذکر شده است:

﴿ٱللَّهُ نُورُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ[النور: ۳۵].

(۸۲) و اسم «غافر» در این آیه وارد شده است:

﴿غَافِرِ ٱلذَّنۢبِ وَقَابِلِ ٱلتَّوۡبِ[غافر: ۳].

(۸۳) و اسم «محیی» در این آیه آمده است:

﴿إِنَّ ٱلَّذِيٓ أَحۡيَاهَا لَمُحۡيِ ٱلۡمَوۡتَىٰٓ[فضلت: ۳۹].

(۸۴) و یکی دیگر از این اسم‌ها «عالم» است:

﴿إِنَّ ٱللَّهَ عَٰلِمُ غَيۡبِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ إِنَّهُۥ عَلِيمُۢ بِذَاتِ ٱلصُّدُورِ ٣٨[فاطر: ۳۸].

(۸۵) و «علاّم» هم یکی دیگر از این اسم‌ها است:

﴿قَالُواْ لَا عِلۡمَ لَنَآۖ إِنَّكَ أَنتَ عَلَّٰمُ ٱلۡغُيُوبِ[المائدۀ: ۱۰۹].

(۸۶) یکی دیگر از اسم‌های خداوند متعال «بدیع» است که در دو سوره‌ی بقره و أنعام آمده و بسوی آسمانها و زمین مضاف شده است:

﴿بَدِيعُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ وَإِذَا قَضَىٰٓ أَمۡرٗا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُۥ كُن فَيَكُونُ ١١٧[البقرۀ: ۱۱۷].

﴿بَدِيعُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ أَنَّىٰ يَكُونُ لَهُۥ وَلَدٞ[الانعام: ۱۰۱].

(۸۷) یکی دیگر از اسم‌های خداوند که مضاف شده است، «فاطر» می‌باشد:

﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ فَاطِرِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ جَاعِلِ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ رُسُلًا[فاطر: ۱].

(۸۸) و اسم «جامع» که در قرآن کریم آمده است:

﴿رَبَّنَآ إِنَّكَ جَامِعُ ٱلنَّاسِ لِيَوۡمٖ لَّا رَيۡبَ فِيهِ[آل عمران: ۹].

نوع دوم: اسم‌هایی که در سنت آمده‌اند

(۸۹–۹۰) احادیث دلالت بر آن دارند که دو اسم «حنّان» و «منّان» نیز جزو اسم‌های خداوند متعال هستند؛ در مسند احمد بن حنبل از انس س روایت است که: من در محفل رسول الله ص نشسته بودم. در آن اثنا، مردی مشغول نماز خواندن بود. پس هنگامی که رکوع و سجده نمود، نشست و تشهد را خواند. بعد از آن، دعا کرد و گفت: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِأَنَّ لَكَ الـْحَمْدَ، لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ الـْحَنَّانُ، بَدِيعَ السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضِ، ذَا الـْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ، يَا حَيُّ يَا قَيُّومُ، إِنِّي أَسْأَلُكَ...». «پروردگارا! من فقط از تو مى‌خواهم؛ چرا که حمد فقط از آنِ توست؛ هیچ معبود حقی جز تو که بسیار مهربانی، وجود ندارد؛ اى بوجود آورنده‌ى آسمان‌ها و زمین! اى صاحب عظمت و بزرگى! اى زنده‌! ای پایدار! من از تو مسألت می‌نمایم که...».

رسول الله ص با شنیدن این جملات فرمود: «وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ، لَقَدْ دَعَا اللهَ بِاسْمِهِ الْعَظِيمِ، الَّذِي إِذَا دُعِيَ بِهِ أَجَابَ، وَإِذَا سُئِلَ بِهِ أَعْطَى» [۶۴]. «سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، او خداوند را با نام عظیمش فرا خواند؛ آن نامی که هر گاه با آن، فرا خوانده شود، اجابت می‌نماید، و هر گاه با آن نام، از او درخواست گردد، عنایت می‌نماید».

و در روایت ترمذی، ابو داوود و نسائی آمده است که آن شخص در دعایش «أنت الـمنّان» گفت [۶۵].

همچنین امام احمد در مسندش از انس بن مالک س روایت نموده است که رسول الله ص فرمود:

«إِنَّ عَبْدًا فِي جَهَنَّمَ لَيُنَادِي أَلْفَ سَنَةٍ: يَا حَنَّانُ، يَا مَنَّانُ، قَالَ: فَيَقُولُ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ لِجِبْرِيلَ عَلَيْهِ السَّلَام: اذْهَبْ فَأْتِنِي بِعَبْدِي هَذَا، فَيَنْطَلِقُ جِبْرِيلُ، فَيَجِدُ أَهْلَ النَّارِ مُكِبِّينَ يَبْكُونَ، فَيَرْجِعُ إِلَى رَبِّهِ فَيُخْبِرُهُ، فَيَقُولُ: ائْتِنِي بِهِ، فَإِنَّهُ فِي مَكَانِ كَذَا وَكَذَا، فَيَجِيءُ بِهِ، فَيُوقِفُهُ عَلَى رَبِّهِ عَزَّ وَجَلَّ، فَيَقُولُ لَهُ: يَا عَبْدِي، كَيْفَ وَجَدْتَ مَكَانَكَ وَمَقِيلَكَ؟ فَيَقُولُ: أَيْ رَبِّ، شَرَّ مَكَانٍ وَشَرَّ مَقِيلٍ، فَيَقُولُ: رُدُّوا عَبْدِي، فَيَقُولُ: يَا رَبِّ، مَا كُنْتُ أَرْجُو إِذْ أَخْرَجْتَنِي مِنْهَا أَنْ تَرُدَّنِي فِيهَا، فَيَقُولُ: دَعُوا عَبْدِي». «بنده‌ای در جهنم هزار سال خدا را فرا می‌خواند و می‌گوید: یا حنان! یا منان. خداوند عز و جل به جبرئیل ÷ می‌گوید: برو و این بنده‌ام را نزد من بیاور. جبرئیل می‌رود و جهنمیان را می‌بیند که به چهره‌هایشان به زمین افتاده‌اند و گریه می‌کنند. جبرئیل با دیدن این صحنه نزد خداوند بازمی‌گردد و ماجرا را برایش تعریف می‌کند. خداوند می‌فرماید: برو و او را که در فلان مکان است نزد من بیاور. دوباره جبرئیل می‌رود و او را نزد خداوند متعال می‌آورد. خداوند می‌فرماید: ای بنده‌ی من! مکان و خوابگاهت را چگونه دیدی؟ آن بنده می‌گوید: پروردگارا! بدترین مکان و بدترین خوابگاه. خداوند می‌فرماید: بنده‌ام را برگردانید. بنده می‌گوید: ای پروردگارم! انتظار نداشتم که بعد از اینکه مرا از جهنم بیرون آوردی، دوباره مرا به آن بازگردانی. آنگاه خداوند می‌فرماید: بنده‌ام را بگذارید» [۶۶].

(۹۱) یکی دیگر از اسم‌های خداوند متعال، «سبّوح» است؛ در صحیح مسلم از عایشه رضی الله عنها روایت است که رسول الله ص در رکوع و سجده‌اش می‌فرمود: «سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْـمَلاَئِكَةِ وَالرُّوحِ» [۶۷] «بسیار پاک و منزّه است پروردگار فرشتگان و جبرئیل».

نووی می‌گوید: «ابن فارس، زبیدی و دیگران گفته‌اند: سبّوح همان خداوند است و سبّوح و قدّوس به معنای مسبَّح و مقدَّس می‌باشد. یعنی اینکه خداوند از هر گونه نقص و شریک و هر آنچه که شایسته‌ی او نیست، پاک و مبرّا است» [۶۸].

(۹۲) و «شافی» یکی دیگر از اسم‌های خداوند متعال است؛ در صحیح بخاری و مسلم از عایشه رضی الله عنها روایت شده است که رسول الله ص برای بیمار اینگونه دعا می‌نمود:

«اللَّهُمَّ رَبَّ النَّاسِ، أَذْهِبِ الْبَاسَ، اشْفِ، أَنْتَ الشَّافِى، لاَ شِفَاءَ إِلاَّ شِفَاؤُكَ، شِفَاءً لاَ يُغَادِرُ سَقَمًا» [۶۹]. «خدایا! ای پروردگار مردم! بلا و بیماری را از بین ببر و آنگونه شفایی به او عنایت کن که هیچ آفتی باقی نگذارد. تو شفا دهنده هستی و هیچ شفایی جز شفای تو وجود ندارد».

(۹۳–۹۴) و از جمله نامهای خداوند «الحیی» و «الستّیر» است. در مسند احمد، سنن ابو داوود و نسائی از یعلی بن امیه س روایت شده است که رسول الله ص فرمود:

«إِنَّ اللهَ حَيِىٌّ سِتِّيرٌ، يُحِبُّ الـْحَيَاءَ وَالسَّتْرَ، فَإِذَا اغْتَسَلَ أَحَدُكُمْ فَلْيَسْتَتِرْ» [۷۰]. «خداوند بسیار با حیا و پرده پوش است و حیا و پرده پوشی را دوست دارد. پس هر گاه یکی از شما خواست غسل کند، خودش را بپوشاند».

همچنین در سنن ترمذی از سلمان فارسی س روایت شده است که رسول الله ص فرمود:

«إِنَّ اللهَ حَيِيٌّ كَرِيمٌ، يَسْتَحْيِي إِذَا رَفَعَ الرَّجُلُ إِلَيْهِ يَدَيْهِ أَنْ يَرُدَّهُمَا صِفْرًا خَائِبَتَيْنِ» [۷۱]. «خداوند بسیار با حیا و سخاوتمند است؛ لذا هر گاه، شخصی دستانش را بسوی او بلند ‌کند، خداوند شرم می‌نماید که دستانش را خالی و ناامید برگرداند».

(۹۵–۹۸) همچنین جواد، نظیف، طیب و ماجد از جمله نام‌های خداوند هستند که در احادیث آمده‌اند: در سنن ترمذی آمده است که صالح بن ابی حسان می‌گفت: از سعید ابن مسیب شنیدم که می‌گفت:

«إِنَّ اللهَ طَيِّبٌ يُحِبُّ الطِّيبَ، نَظِيفٌ يُحِبُّ النَّظَافَةَ، كَرِيمٌ يُحِبُّ الْكَرْمَ، جَوَّادٌ يُحِبُّ الْـجُودَ، فَنَظِّفُوا أَفْنِيَتَكُمْ، وَلاَ تَشَبَّهُوا بِالْيَهُودِ». «خداوند پاک است و پاکی را دوست دارد، پاکیزه است و پاکیزگی را دوست دارد، سخی است و سخاوت را دوست دارد، بخشنده است و بخشندگی را دوست دارد. پس حیاط و صحن خانه‌هایتان را نظافت کنید و مانند یهود نباشید».

خالد که یکی از راویان این حدیث است، می‌گوید: این حدیث را برای مهاجر بن مسمار بیان کردم. او گفت: عامر بن سعد بن ابی وقاص این حدیث را به نقل از پدرش از رسول الله ص برایم روایت نمود.

ترمذی می‌گوید: این حدیث، حدیث غریبی است و خالد ابن ایاس، ضعیف است [۷۲].

همچنین در صحیح مسلم از ابوهریره س روایت شده است که رسول الله ص فرمود: «إِنَّ اللهَ طَيِّبٌ لَا يَقْبَلُ إِلَّا طَيِّبًا» [۷۳]. «خداوند پاک است و فقط چیز پاک ـ حلال ـ را قبول می‌نماید».

و در حدیث قدسی که ترمذی آن را از ابوذر س روایت نموده، آمده است که خداوند فرمود: «ذَلِكَ بِأَنِّي جَوَادٌ مَاجِدٌ أَفْعَلُ مَا أُرِيدُ» [۷۴]. «من سخاوتمند و بزرگوار هستم و هر آنچه را که بخواهم انجام می‌دهم».

(۹۹) یکی دیگر از نام‌هایی که در حدیث آمده «محسن» است.

در کتاب «الکامل» ابن عدی از سمره س با سندی صحیح روایت شده است که رسول الله ص فرمود: «إن الله تعالی محسن ویحب الـمحسینین» [۷۵] .«خداوند نیکوکار است و نیکوکاران را دوست دارد».

همچنین در «الـمعجم الكبیر» طبرانی با سندی صحیح از شداد ابن اوس س روایت است که آنحضرت ص فرمود:

«إن الله محسن و يحب الإحسان، فإذا قتلتم فاحسنوا القتل، و إذا ذبحتم فاحسنوا الذبح، وليحد احدكم شفرته، ثم ليرح ذبيحته» [۷۶]. «خداوند نیکوکار است و نیکوکاری را دوست دارد. پس هر گاه قصاص ‌کردید، آن را به نحو احسن انجام دهید. و هر گاه حیوانات را ذبح نمودید، خوب ذبح نمایید. چاقویتان را خوب تیز نمایید تا ذبیحه‌اش راحت کند».

(۱۰۰) یکی دیگر از نام های خداوند «وتر» است:

در سنن ترمذی از علی س روایت است که رسول الله ص فرمود:

«إِنَّ اللهَ وِتْرٌ يُحِبُّ الْوِتْرَ، فَأَوْتِرُوا يَا أَهْلَ الْقُرْآنِ» [۷۷]. «خداوند فرد است و عدد فرد را دوست دارد. پس ای اهل قرآن! نماز وتر را بخوانید».

همچنین در مسند ابو یعلی از ابن مسعود س روایت است که پیامبر اکرم ص فرمود: «إِنَّ اللهَ وِتْرٌ يُحِبُّ الْوِتْرَ، فَإِذَا اسْتَجْمَرْتَ فَأَوْتِرْ» [۷۸]. «خداوند فرد است و عدد فرد را دوست دارد. پس هر گاه استنجا نمودید، عدد فرد را در استعمال سنگ‌ها رعایت نمایید».

(۱۰۱) یکی دیگر از نامهای خداوند «جمیل» است. رسول الله ص فرمود: «لَا يَدْخُلُ الـْجَنَّةَ مَنْ كَانَ فِي قَلْبِهِ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ مِنْ كِبْرٍ». «کسی که در دلش به اندازه‌ی یک ذره تکبر وجود داشته باشد، وارد بهشت نمی‌شود».

مردی گفت: انسان دوست دارد که کفش‌ها و لباسهایش زیبا باشد. رسول الله ص فرمود: «إِنَّ اللهَ جَمِيلٌ يُحِبُّ الـْجَمَالَ، الْكِبْرُ بَطَرُ الـْحَقِّ وَغَمْطُ النَّاسِ» [۷۹]. «خداوند زیبا است و زیبایی را دوست دارد. تکبر به معنای نپذیرفتن حق و تحقیر مردم می‌باشد».

(۱۰۲- ۱۰۳) مقدِّم و مؤخِّر هم از نامهای خداوند هستند. امام بخاری و مسلم در کتابهای صحیح‌شان از ابوموسی اشعری س روایت کرده‌اند که رسول الله ص اینگونه دعا می‌نمود:

«اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِي خَطَايَايَ وَعَمْدِي وَجَهْلِي وَهَزْلِي، وَكُلُّ ذَلِكَ عِنْدِي، اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِي مَا قَدَّمْتُ وَمَا أَخَّرْتُ وَمَا أَسْرَرْتُ وَمَا أَعْلَنْتُ، أَنْتَ الـْمُقَدِّمُ وَأَنْتَ الْـمُؤَخِّرُ وَأَنْتَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ» [۸۰]. «خدایا! لغزشها، کارهای عمدی، نادانی‌هایم و شوخی‌هایم را بیامرز. همه‌ی این کارها از من سر زده است. خدایا! گناهان گذشته و آینده‌ام و گناهان پنهان و آشکار مرا مغفرت کن. تقدیم و تأخیر بدست توست و تو به انجام هر کاری توانایی».

(۱۰۴–۱۰۹) رفیق، مسعر، سید، قابض و باسط نیز جزو اسم‌های خداوند بشمار می‌روند. در سنن ابن ماجه از ابوهریره س روایت است که نبی اکرم ص فرمود:

«إِنَّ اللهَ رَفِيقٌ يُحِبُّ الرِّفْقَ، وَيُعْطِي عَلَيْهِ مَا لاَ يُعْطِي عَلَى الْعُنْفِ» [۸۱]. «خداوند، لطیف است و لطافت و نرمی در کارها را دوست دارد. و چیزهایی با رفتار نرم و ملایم عطا می‌نماید که با رفتار تند و خشن، عطا نمی‌کند».

همچنین عایشه رضی الله عنها روایت می‌کند که رسول الله ص فرمود:

«إِنَّ اللهَ رَفِيقٌ يُحِبُّ الرِّفْقَ فِي الْأَمْرِ كُلِّهِ» [۸۲]. «خداوند لطیف است و لطافت و نرمی را در همه‌ی کارها دوست دارد».

همچنین امام مسلم از عایشه روایت نموده که پیامبر اکرم ص فرمود:

«إِنَّ اللهَ رَفِيقٌ يُحِبُّ الرِّفْقَ، وَيُعْطِي عَلَى الرِّفْقِ مَا لَا يُعْطِي عَلَى الْعُنْفِ وَمَا لَا يُعْطِي عَلَى مَا سِوَاهُ» [۸۳].

ابن ماجه روایت نموده است که انس بن مالک س گفت: در زمان رسول الله ص قیمت کالاها بالا رفت. مردم گفتند: ای رسول خدا! همانگونه که ملاحظه می‌نمایید، قیمت کالاها بالا رفته است. شما کالاها را برای ما قیمت‌گذاری نمایید.

رسول اکرم ص فرمود:

«إِنَّ اللهَ هُوَ الـْمُسَعِّرُ الْقَابِضُ الْبَاسِطُ الرَّازِقُ، وَإِنِّى لأَرْجُو أَنْ أَلْقَى رَبِّى وَلَيْسَ أَحَدٌ يَطْلُبُنِى بِمَظْلَمَةٍ فِى دَمٍ وَلاَ مَالٍ» [۸۴]. «خداوند خودش مسعِّر ـ نرخ‌گذارـ، قابض، باسط و رازق است. من امیدوارم که خداوند را در حالی ملاقات کنم که کسی از من هیچ درخواست و شکایتی خونی و مالی نداشته باشد».

(۱۰۹) «سید» یکی دیگر از نامهای خداوند متعال است. در مسند امام احمد آمده است که عبدالله بن شخیر س گفت: «مردی خدمت نبی اکرم ص آمد و گفت: شما سید قریش هستید. آنحضرت ص فرمود: «السَّيِّدُ اللهُ».«خداوند سید است». آن مرد گفت: شما از لحاظ قول و عمل برتر و بهتر از آنها هستید. پیامبر اکرم ص فرمود: «لِيَقُلْ أَحَدُكُمْ بِقَوْلِهِ، وَلَا يَسْتَجِرُّهُ الشَّيْطَانُ» [۸۵] «از زبان خودتان صحبت کنید؛ مبادا شیطان شما را به بی‌راهه ببرد».

(۱۱۰) «دیان» یکی دیگر از نامهایی است که در احادیث به ثبوت رسیده است. در صحیح بخاری آمده که خداوند روز قیامت ندا می‌دهد و می‌گوید: «أَنَا الـْمَلِكُ، أَنَا الدَّيَّانُ» [۸۶] «من پادشاه هستم،من پاداش دهنده هستم».

این مسئله نیاز به تحقیق و بررسی بیشتری دارد

علما درباره‌ی بخش بزرگی از اسم‌هایی که دلایل آنها را از قرآن و سنت آوردیم، اتفاق نظر دارند. اما درباره‌ی برخی از این اسمها اختلاف نظر وجود دارد. چرا که احتمال دارد برخی از این نصوص به شیوه و سبک خبر دادن نه بیان اسم آمده باشند که از میان آنها می‌توان به مسعِّر، نظیف و سید اشاره نمود. همچنین اگر کسی بیشتر سنت را مورد تحقیق و تفحص قرار دهد، به اسم‌های بیشتری دست خواهد یافت. بنابراین، این مسئله نیاز به تحقیق بیشتری دارد. شاید هم ما به توفیق الهی، در چاپ‌های آینده به این مهم بپردازیم.

[۶۳] صحیح الجامع (۲/۱۳۵) شماره (۱۸۴۱). [۶۴] مسند امام احمد (۳ /۱۵۸). «و شیخ شعیب ارناؤوط در تعلیقاتش بر مسند آنرا صحیح دانسته است.» ناشر [۶۵] جامع الاصول (۴ /۱۷۱). «و آلبانی آنرا صحیح دانسته است.» ناشر [۶۶] مسند احمد (۳/۲۳۰). «و شیخ شعیب ارناؤوط در تعلیقاتش بر مسند آنرا بسیار ضعیف دانسته است. [۶۷] صحیح مسلم با شرح نووی (۴/۲۰۴). [۶۸] شرح نووی بر صحیح مسلم (۴/۲۰۴). [۶۹] صحیح الجامع الصغیر (۳/۱۳۱). [۷۰] صحیح الجامع الصغیر (۲/۱۰۸) شماره (۱۷۵۲). [۷۱] صحیح سنن ترمذی (۳/۱۷۹) و ابن ماجه (۲/۱۲۷۱) و نگا: صحیح سنن ابن ماجه (۳۸۶۵). [۷۲] سنن ترمذی (۵/۱۱۲) و شیخ ناصرالدین آلباني در تعليقاتش بر مشکاة المصابیح (۴۴۸۷) آنرا حسن دانسته است. [۷۳] صحیح مسلم (۱۰۶۵) و نگا: مشکاة المصابيح (۲/۷۳) شماره (۲۷۶۱). [۷۴] سنن ترمذی (۴/۶۵۷) ش (۲۴۹۵). «و آلبانی در احادیث ضعیفه (۵۳۷۵) آنرا ضعیف دانسته است.» ناشر [۷۵] صحیح الجامع الصغیر (۲/۱۲۹) شماره (۱۸۱۹). [۷۶] صحیح الجامع الصغیر (۲/۱۲۹) شماره (۱۸۲۰). [۷۷] سنن ترمدی (۴۵۳) و شیخ ناصر الدین آلبانی آنرا صحیح دانسته است . [۷۸] مسند ابو یعلی الموصلی (۵۲۷۰). [۷۹] صحیح مسلم با شرح نووی (۲/۸۹). [۸۰] صحیح بخاری با فتح الباری (۱۱/۹۶) و مسلم (۲۷۱۹) و لفظ آن از صحیح بخاری است. [۸۱] صحیح سنن ابن ماجه (۲/۲۹۹) شماره (۲۹۷۴). [۸۲] صحیح سنن این ماجه (۲/۲۹۹) شماره (۲۹۷۵). [۸۳] مشکاة المصابیح (۲/۶۲۸) شماره (۵۰۶۸). [۸۴] صحیح سنن ترمذی (۲/۳۲). [۸۵] مسند امام احمد (۴/۲۴). «و شیخ شعیب ارناؤوط در تعلیقاتش بر مسند احمد سندش را بنا بر شرایط مسلم صحیح دانسته است.» ناشر [۸۶] صحیح بخاری، کتاب التوحید ونگا: مسند احمد (۳/۴۹۵).

مبحث پنجم اقسام نامها و صفات خداوند و دلالت‌های آنها

مطلب اول: اقسام نامها و صفات

اسم‌های خداوند بر حسب معانی‌شان و صفاتی که در بردارند به چهار نوع تقسیم می‌شوند:

نوع اول: اسم عَلَم که همان الله است. جا دارد که اندیشمندان دینی این اسم را از میان سایر اسم‌ها، یک نوع مستقل و جداگانه بحساب آورند؛ زیرا این اسم حاوی تمامی معانی اسمای حسنی می‌باشد؛ و به همین سبب، همه‌ی اسم‌های دیگر به عنوان صفت برای این اسم می‌آیند؛ چنانکه خداوند متعال می‌فرماید:

﴿هُوَ ٱللَّهُ ٱلَّذِي لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۖ عَٰلِمُ ٱلۡغَيۡبِ وَٱلشَّهَٰدَةِۖ هُوَ ٱلرَّحۡمَٰنُ ٱلرَّحِيمُ ٢٢ هُوَ ٱللَّهُ ٱلَّذِي لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡمَلِكُ ٱلۡقُدُّوسُ ٱلسَّلَٰمُ ٱلۡمُؤۡمِنُ ٱلۡمُهَيۡمِنُ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡجَبَّارُ ٱلۡمُتَكَبِّرُۚ سُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ عَمَّا يُشۡرِكُونَ ٢٣ هُوَ ٱللَّهُ ٱلۡخَٰلِقُ ٱلۡبَارِئُ ٱلۡمُصَوِّرُ[الحشر: ۲۲-۲۴].

«الله کسی است که جز او معبود حقی وجود ندارد. او فرمانروا، منزه، بی عیب و نقص، امان دهنده و امنیت بخشنده، محافظ و مراقب، قدرتمند و چیره، بزرگوار و شکوهمند، والا مقام و فرازمند است. خداوند دور و فرا از چیزهایی است که انباز او می‌کنند. او خداوندی است که طراح هستی و آفریدگار آن از نیستی و صورتگر جهان است و دارای نام‌های نیک و زیباست».

نوع دوم: نامهایی که بر صفات ذاتی پروردگار دلالت می‌نمایند، مانند سمیع، بصیر، علیم، قدیر، حکیم، رحمان و ودود. قابل یاد آوری است که بعضی از علما این صفات و امثال آنها را صفات معنوی می‌نامند.

همچنین صفاتی که پیامبر اکرم ص به ما اعلام داشته که خداوند متصف بدانهاست مانند اثبات دو دست، صورت، دو چشم، ساق، انگشتان و قدم جزو این صفات بشمار می‌آیند و به صفات خبری نیز مشهورند.

نوع سوم: اسم‌هایی که بر صفات فعلی خداوند متعال دلالت می‌نمایند، مانند‌ خالق، رزاق، محیی و ممیت. و تمام افعال خداوند که در قرآن و سنت به ثبوت رسیده‌اند مانند قرار گرفتن خداوند بر عرش، نزول خداوند به آسمان اول در یک سوم آخر شب، آمدنش در روز قیامت برای محاسبه‌ی بندگانش، گرفتن آسمانها در روز قیامت با یک دستش و گرفتن زمین با دست دیگرش، سخن گفتن وی با بندگانش در دنیا و آخرت، همگی جزو صفات فعلی خداوند شمرده می‌شوند.

تفاوت میان صفات ذاتی و فعلی در این است که صفات ذاتی از ازل و برای همیشه لازمه‌ی ذات خداوند هستند و او همچنان و برای همیشه متصف به آنها است. اما صفات فعلی مثل استواء و کلام و نزول به مشیت و خواست خداوند تعلق دارند؛ یعنی اگر خداوند بخواهد، انجام می‌دهد و اگر نخواهد، انجام نمی‌دهد.

نوع چهارم: نامهایی که دال بر صفات تنزیه و تقدیس خداوند هستند و هرگونه عیب و نقصی را از خداوند نفی می‌کنند، مانند: قدّوس، سلام، علی و مانند اینها [۸۷].

علامه ابن قیم دو نوع دیگر به این چهار نوع افزوده است:

نوع اول: صفات جامع و فراگیری که هر یک از آنها بر اوصاف متعددی دلالت می‌نمایند و به یک صفت معین اختصاص ندارند؛ بلکه هر وصف بر معنایش دلالت می‌نماید نه بر یک معنای مفرد؛ مانند مجید، عظیم، صمد. زیرا مجید یعنی کسی که متصف به صفات متعددی از صفات کمال باشد و لفظ آن هم بر این خصوصیت دلالت می‌نماید؛ چرا که برای تکثر و ازدیاد و وسعت وضع شده است.

همچنین عظیم یعنی کسی که متصف به صفات بسیاری از صفات کمال باشد؛ و صمد نیز همانند این است، یعنی سرور و فرمانروایی که در حاکمیتش بی‌عیب باشد، آنگونه که ابن عباس گفته است. و دیگران گفته‌اند: یعنی سرور و فرمانروایی که در سیادتش به نهایت کمال رسیده باشد. ابن انباری می‌گوید: میان اهل لغت اختلافی وجود ندارد که صمد یعنی قدرتی که مافوق تمام قدرتها است و مردم برای رفع نیازها و مسایل خود به او پناه می‌برند.

نوع دوم: صفتی که با اقتران و جمع شدن دو اسم و یا دو صفت با یکدیگر بدست می‌آید؛ البته علاوه بر معنی مستقلی که هر یک از آنها دارد. مانند الغنی الحمید، العفو القدیر، الحمید المجید و تمام صفات و اسم‌های کنار هم در قرآن کریم. زیرا به عنوان نمونه، هر یک از غنی و حمید یک صفت کمال است و کنار هم قرار گرفتن غنی با حمید کمال دیگری است؛ به این معنا که خداوند به خاطر غنی بودنش مستحق ستایش است؛ همچنین بخاطر حمید بودنش مستحق حمد و ثنا است و بخاطر اجتماع این دو صفت، مستحق ستایش دیگری می‌باشد [۸۸].

حلیمی آنگونه که ابن حجر از او نقل نموده است، اسم‌های خداوند را به گونه‌ای دیگر تقسیم کرده است. وی اسم‌های خداوند را به پنج نوع تقسیم نموده که هر نوع آن به یک بعد از ابعاد اعتقادی اشاره دارد:

نوع اول: نامهایی که در جهت اثبات وجود خداوند و رد منکرانش هستند. نامهایی مانند حی، باقی، وارث و سایر نامهایی که به مفهوم اینها هستند، جزو این نوع قرار می‌گیرند.

نوع دوم: نامهایی که توحید و یگانگی خداوند را به اثبات می‌رسانند و کسانی را که غیر خدا را در عبادت خداوند شریک قرار می‌دهند، رد می‌نمایند؛ مانند کافی، علی، قدیر و سایر نام‌های شبیه اینها.

نوع سوم: نامهایی که تنزیه و تقدیس خداوند را اثبات می‌نمایند و اندیشه‌های فرقه‌ی مشبهه را رد می‌کنند؛ مثل قدّوس، مجید، محیط و مانند اینها.

نوع چهارم: نامهایی که دلالت بر این دارند که تمام موجودات را خداوند عز و جل آفریده است و کسانی را که نظام علت و معلول را سبب اصلی آفرینش می‌دانند، رد می‌کنند؛ مثل خالق، بارئ، مصوّر، قوی و مانند اینها.

نوع پنجم: نامهایی که اثبات می‌نمایند خداوند گرداننده‌ی آفریده‌های خویش است و هر گونه بخواهد در آنها تصرف می‌نماید؛ مثل قیوم، علیم، حکیم و مانند اینها. [۸۹]

متکلمین نیز صفات واجب خداوند را به چهار نوع تقسیم کرده‌اند:

نوع اول: صفات نفسی؛ آن هم تنها صفت وجود می‌باشد.

نوع دوم: صفات معانی؛ آنها تنها هفت صفت از صفات معانی را برای خداوند اثبات می‌نمایند و بقیه را انکار می‌کنند. و آن هفت صفت عبارتند از: قدرت، اراده، علم، حیات، سمع، بصر و کلام.

قاعده‌ی تشخیص صفات معانی نزد آنها عبارت است از: صفاتی‌ که به یک معنای وجودی و قایم به ذات خداوند دلالت کنند، صفات معانی هستند.

نوع سوم: صفات معنوی؛ و اینها نیز هفت صفت‌اند و لازمه‌ی هفت صفت مذکور در نوع دوم می‌باشند و آنها عبارتند از: مرید بودن، قادر بودن، عالم بودن، حی بودن، سمیع بودن، بصیر بودن و متکلم بودن. و صفات معنوی نزد متکلمین به کیفیت اتصاف خداوند به صفات می‌باشد.

متکلمینی که صفات معنوی را ذکر کرده‌اند، بنا بر ثبوت آنچه که آنها آن را حالت معنوی می‌نامند و گمان می‌کنند که حالت معنوی یک واسطه‌ی ثبوتی است که نه معدوم‌ است و نه موجود. اما در حقیقت، آنچه را که آنها ذکر کرده‌اند، جز یک خرافه و خیال پردازی نیست؛ زیرا عقل سلیم میان دو چیز که نقیض یکدیگرند، هیچ واسطه‌ای قرار نمی‌دهد؛ چرا که هر آنچه موجود نباشد، حتماً معدوم است. و هر آنچه معدوم نباشد حتماً موجود است و هیچ واسطه‌ای میان این دو وجود ندارد.

نوع چهارم: صفات سلبی؛ و اینها هم نزد متکلمین پنج صفت‌اند که عبارتند از: قدیم، بقاء، مخالفت خلق، وحدانیت و غنای مطلق که آن را قائم به نفس نام نهاده‌اند و منظور آنها این است که نیاز به حیز و مکان ندارد [۹۰].

نزد متکلمین، صفاتی که بیان گردید، صفاتی‌ هستند که برای ذات خداوند واجب‌اند. و صفاتی هم برای خداوند غیر ممکن‌اند. و آنها بیست صفتی هستند که ضد صفات واجب‌اند. و صفات جایز برای خداوند نیز نزد آنها صفاتی هستند که وجود و عدم آنها ممکن باشد.

[۸۷] به سبل السلام (۴/۱۴۸) و بدائع الفواید (۱/۱۶۰) مراجعه نمایید. [۸۸] به بدائع الفواید (۱/۱۶۰۹ رجوع نمایید. [۸۹] فتح الباري (۱۱/۲۳۳). [۹۰] البرهان في العقايد ص (۳).

مطلب دوم: دلالت اسماء خداوند متعال بر ذات و صفاتش

اسم‌های مبارک خداوند متعال بر ذاتش دلالت مطابقت دارند. و بر صفاتی که از آنها مشتق می‌شود، بطور تضمنی دلالت می‌کنند و بر سایر صفات، دلالت التزامی دارند.

به عنوان نمونه، رحمان و رحیم بر ذاتی که الله نام دارد، بطور مطابقت، دلالت می‌کنند؛ (یعنی رحمان همان الله است). و بر صفت رحمت که از آنها مشتق می‌شود به صورت تضمنی دلالت می‌کنند. و بر سایر صفاتی که از آنها مشتق نمی‌شوند مانند حیات، قدرت و علم بطور التزامی دلالت می‌نمایند.

البته باید دانست که این مطلب بر مخلوقات صدق پیدا نمی‌کند؛ زیرا چه بسا که انسانی به نام قدیر باشد؛ اما در حقیقت، عاجز و ناتوان باشد. یا اینکه نامش امین ‌باشد، اما در حقیقت، خائن باشد.

مطلب سوم: اسم‌های خداوند، نام‌هایی مترادف، و اوصافی متباين‌اند

نامهای مبارک خداوند متعال، اعلام و اوصاف‌اند. از این جهت، اعلام‌اند که هر یک از آنها بر ذات خداوند متعال دلالت می‌نماید و می‌توان خداوند را بدان فراخواند و صدا زد و از او کمک خواست. لذا از این جهت با یکدیگر مترادف‌اند که همگی نام ذات الله متعال هستند و هر کدام از آنها به طور جداگانه بر ذات الله دلالت می‌نمایند.

و از این جهت اوصاف‌اند که هر یک از آنها بطور جداگانه بر یک صفت از صفاتی که شایسته‌ی جلال و کمال الله هستند، دلالت می‌نمایند. پس از این جهت با یکدیگر متباین می‌باشند. مثلاً رحمن از این جهت که بر رحمت دلالت می‌نماید، با اسم قدیر که بر قدرت دلالت می‌نماید، متباین است. همچنین اسم سمیع که بر سمع، و اسم بصیر که بر بصر دلالت دارد. گاهی هم چند اسم خداوند متعال بطور مشترک بر یک صفت دلالت می‌کنند؛ مانند رحمن و رحیم که هر دو بر صفت رحمت دلالت می‌نمایند. و یا قادر، قدیر و مقتدر که همه بر قدرت خداوند دلالت می‌کنند.

توصیف نمودن به وسیله‌ی اسم‌های خداوند، با عَلَمیت (اسم بودن) آنها هیچگونه منافاتی ندارد؛ حال آنکه اوصاف بندگان اینگونه نیستند؛ چرا که وصف بوسیله‌ی اوصاف بندگان با اسم بودن آنها به دلایل زیر منافات دارد:

اول: اوصاف انسانها با یکدیگر مشترک‌اند و این اشتراک، مانع علمیتی می‌شود که باید اختصاصی باشد، بر خلاف اوصاف باری تعالی که مشترک نیستند.

دوم: چه بسا که انسانی را امین، قوی و مؤمن می‌نامند؛ حال آنکه در حقیقت، آن شخص، متصف به صفتی نیست که آن اسم برآن دلالت می‌نماید.

عطف میان اسم‌های خداوند متعال

اسم‌های خداوند متعال که در قرآن کریم آمده‌اند، بیشتر بدون عطف به یکدیگر ذکر شده‌اند؛ به عنوان نمونه، به آیات زیر توجه نمایید:

﴿هُوَ ٱللَّهُ ٱلَّذِي لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡمَلِكُ ٱلۡقُدُّوسُ ٱلسَّلَٰمُ ٱلۡمُؤۡمِنُ ٱلۡمُهَيۡمِنُ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡجَبَّارُ ٱلۡمُتَكَبِّرُۚ سُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ عَمَّا يُشۡرِكُونَ ٢٣[الحشر: ۲۳].

﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَيُّ ٱلۡقَيُّومُ[البقرۀ: ۲۵۵].

و گاهی هم به یکدیگر عطف شده‌اند: ﴿هُوَ ٱلۡأَوَّلُ وَٱلۡأٓخِرُ وَٱلظَّٰهِرُ وَٱلۡبَاطِنُ [الحدید: ۳].

همچنین بعضی از صفاتی که با اسم موصول آمده‌اند، به یکدیگر عطف شده‌اند؛ مانند این سخن خداوند متعال که می‌فرماید:

﴿ٱلَّذِي خَلَقَ فَسَوَّىٰ ٢ وَٱلَّذِي قَدَّرَ فَهَدَىٰ ٣[الاعلی: ۲-۳].

باید دانست که عدم عطف به خاطر این است که اصل، عدم عطف است؛ چرا که یک چیز به خودش عطف نمی‌گردد. و همانگونه که می‌دانید اسم‌های خداوند، عَلَم ذات مقدس ایشان هستند.

و عطف نمودن نیز به خاطر در نظر گرفتن امور مختلفی است که برخی از آنها عبارتند از:

۱- توجه به ویژگیها و صفاتی که این اسم‌ها دارند. و همانگونه که می‌دانید اسم‌ها از این جهت با یکدیگر متباین‌اند.

۲- عدم تناسب میان صفاتی که این اسم‌ها حاوی آنها هستند؛ مثل اول و آخر و ظاهر و باطن.

و اگر مایل به تحقیقات بیشتری در این زمینه هستید، می‌توانید به کتاب «بدائع الفوائد» ابن قیم مراجعه نمایید [۹۱].

[۹۱] بدائع الفوائد (۱/۱۸۹).

مطلب چهارم: اسم‌های خداوند متعال مراتب مختلفی دارند

نام‌ها و صفات خداوند همه زیبا و دارای کمال می‌باشند و اسماء خداوند حاوی صفات او هستند. بعضی از اسماء و صفات خداوند نسبت به بعضی دیگر برتری دارند؛ در حدیث صحیح آمده که خداوند دارای اسم اعظمی است که هر گاه بدان فرا خوانده شود، اجابت می‌نماید. و هرگاه بوسیله‌ی آن از خداوند مسئلت شود، عطا می‌کند.

همچنین در حدیث صحیح آمده که خداوند در لوح محفوظ نوشته است: رحمتش بر خشمش غلبه نموده است. و در روایتی آمده است که: رحمتش از غضبش پیشی گرفته است.

ابن تیمیه به این مسئله نیز توجه نموده است که چه بسا یک صفت خداوند هم دارای مراتب مختلفی باشد؛ بعنوان نمونه، خشنودی خداوند از پیامبران بیشتر از خشنودی وی از سایر انسانها است. همچنین رحمت خداوند نسبت به پیامبران بیشتر از رحمتش نسبت به سایر انسانها می‌باشد. و سخن گفتن خداوند با برخی از بندگانش کاملتر از سخن گفتن با برخی دیگر است و دیگر مسایل این باب نیز همینگونه‌اند [۹۲].

اسم أعظم خداوند

یکی از دلایلی که برتری داشتن اسم‌های خداوند را نسبت به یکدیگر تأیید می‌نماید، این است که یک اسم در میان اسمهای فراوان خداوند وجود دارد که بزرگترین و برترین اسم شمرده می‌شود و از آن بعنوان اسم أعظم یاد می‌شود و در این باره احادیث زیادی به صحت رسیده‌اند که برخی از آنها عبارتند از:

۱- ترمذی، ابو داوود، ابن حبان و حاکم با سند صحیح از بریده‌ی اسلمی س روایت کرده‌اند که رسول الله ص شنید که مردی دعا می‌نماید و می‌گوید:

«أَللَّهُمَّ إِنّيْ أَسْأَلُكَ بِأَنِّيْ أَشْهَدُ أَنَّكَ أَنْتَ اللهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ، الأَحَدُ الصَّمَدُ الَّذِيْ لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُوْلَدْ وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفْواً أَحَدٌ». «پروردگارا! من تنها از تو ـ نیازهایم را ـ مى خواهم؛ زیرا شهادت مى‌دهم که تو الله هستى، و هیچ معبود حقی بجز تو وجود ندارد؛ تو آن یکتا و بى نیازى هستى که نه زاده است، و نه زاییده شده است، و همتایى ندارد».

رسول الله ص فرمود: «لَقَدْ دَعَا اللهَ بِاسْمِهِ الْأَعْظَمِ، الَّذِي إِذَا دُعِيَ بِهِ أَجَابَ، وَإِذَا سُئِلَ بِهِ أَعْطَى». «سوگند به ذاتی که جانم در دست او است، این شخص، خداوند را با نام اعظمش فرا خواند؛ اسمی که اگر با آن فراخوانده شود، اجابت می‌نماید و اگر بوسیله‌ی آن از خداوند مسئلت شود، عطا می‌کند».

۲ـ ترمذی، نسائی، ابو داوود، ابن حبان و حاکم با سند صحیح از انسس روایت نموده‌اند که ایشان با پیامبر اکرم ص نشسته بود که فردی به نماز ایستاد و سپس اینگونه دعا نمود:

«اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِأَنَّ لَكَ الـْحَمْدَ، لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ الـْحَنَّانُ، بَدِيعَ السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضِ، ذَا الـْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ، يَا حَيُّ يَا قَيُّومُ، إِنِّي أَسْأَلُكَ ...». «پروردگارا! من فقط از تو مى‌خواهم؛ چرا که حمد فقط از آنِ توست؛ هیچ معبود حقی جز تو که بسیار مهربانی، وجود ندارد؛ اى بوجود آورنده‌ى آسمان‌ها و زمین! اى صاحب عظمت و بزرگى! اى زنده‌! ای پایدار! من از تو مسألت می‌نمایم که ..».

رسول الله ص با شنیدن این جملات فرمود: «وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ، لَقَدْ دَعَا اللهَ بِاسْمِهِ الْعَظِيمِ، الَّذِي إِذَا دُعِيَ بِهِ أَجَابَ، وَإِذَا سُئِلَ بِهِ أَعْطَى» [۹۳]. «سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، او خداوند را با نام عظیمش فرا خواند؛ آن نامی که هر گاه با آن، فرا خوانده شود، اجابت می‌نماید، و هر گاه با آن نام، از او درخواست گردد، عنایت می‌نماید».

۳- همچنین در سنن ابن ماجه، مستدرک حاکم و معجم کبیر طبرانی با سند صحیح از ابو امامه روایت است که رسول الله فرمود: «اسْمُ اللهِ الأَعْظَمُ الَّذِي إِذَا دُعِيَ بِهِ أَجَابَ فِي ثَلاثِ سُوَرٍ مِنَ الْقُرْآنِ: فِي الْبَقَرَةِ، وَآلِ عِمْرَانَ، وَطه». «اسم اعظم خداوند که اگر با آن فرا خوانده شود، اجابت می‌نماید، در سه سوره‌ی قرآن آمده است: بقره، آل عمران و طه».

۴- دو آیه‌ی سوره‌ی بقره و آل عمران که اسم اعظم خداوند در آنها آمده است، مشخص شده‌اند؛ ترمذی، ابوداوود، ابن ماجه و دارمی با سند صحیح از اسماء دختر یزید انصاری رضی الله عنها روایت کرده‌اند که نبی اکرم ص فرمود: «اسم اعظم خداوند در این دو آیه آمده است:

﴿وَإِلَٰهُكُمۡ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞۖ لَّآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلرَّحۡمَٰنُ ٱلرَّحِيمُ ١٦٣ [البقرۀ: ۱۶۳]. و ﴿الٓمٓ ١ ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَيُّ ٱلۡقَيُّومُ ٢ [آل عمران: ۱-۲].

قابل یادآوری است که تعدادی از علما برتری داشتن بعضی از اسم‌های خداوند متعال را نسبت به بعضی دیگر را قبول ندارند که از میان آنها می‌توان ابوجعفر طبری، ابوالحسن أشعری، ابو حاتم رازی، ابن حبان بستی و قاضی ابوبکر باقلانی را نام برد. و برخی از علما این نظریه را به امام مالک رحمه الله نیز نسبت داده‌اند.

دلیل آنها نیز این است که قبول کردن این برتری، برای شنونده این گمان را ایجاد می‌نماید که مفضول نسبت به افضل دارای نقص است. [۹۴] باید گفت که بعد از به صحت رسیدن احادیث در اثبات اسم اعظم خداوند، توجه به این نظریه، جایگاهی ندارد و شبهه‌ای که به سبب آن، داشتن برتری بعضی از اسم‌ها بر بعضی دیگر را رَد کرده‌اند، با توضیح و بیان علما از بین می‌رود؛ لذا نباید چنین شبهه‌ای باعث نفی حقیقتی گردد که با احادیث صحیح به اثبات رسیده است. به گمان من چنین شبهه‌ای برای عموم مسلمانان هم ایجاد نمی‌شود، چه رسد به اینکه برای علما ایجاد گردد؛ زیرا هر مسلمان آگاه با شنیدن اسماء و صفات خداوند، بجز کمال و تعظیم، چیز دیگری به ذهنش خطور نمی‌کند و هرگز نقص و کمی و کاستی در دلش ایجاد نمی‌گردد.

کسانی که قایل به اختلاف مراتب در اسماء خداوند نیستند، معتقدند که آن برتری و اعظمیتی که در احادیث آمده، شامل تمام اسم‌های خداوند متعال می‌شود؛ یعنی تمام اسم‌های خداوند مستحق این وصف هستند. اما این دیدگاه، بسیار بعید به نظر می‌رسد؛ زیرا نصوص دلالت بر این دارند که تمام اسم‌های خداوند بزرگ‌اند؛ اما یکی از آنها از همه بزرگتر می‌باشد.

بعضی‌ها هم گفته‌اند: هدف از اعظم بودن، صرفا همان ثواب بزرگی است که فرد به هنگام فرا خواندن خداوند با آن اسم، مستحق آن می‌گردد.

برخی دیگر معتقدند: مراد از اعظم بودن، مشغول شدن با تمام وجود به دعا کردن است تا جایی که در فکر و ذهن دعا کننده، کسی بجز خداوند وجود نداشته باشد و در چنینین حالتی است که خداوند دعایش را اجابت می‌نماید و نیازش را برآورده می‌سازد [۹۵].

جمهور علما که معتقدند یکی از اسم‌ها بطور مسخص و معین، اسم اعظم است، در تعیین آن اختلاف نظر دارند. بعضیها می‌گویند: تنها خداوند آن را می‌داند و کسی را از آن آگاه نکرده است.

اما احادیث وارده از پیامبر که آن را یکی از چند اسمی دانست که یکی از صحابه‌ خداوند را بدان فرا خواند و همچنین بیان اینکه بعضی از آیات قرآن کریم متضمن آن هستند، این دیدگاه را نفی می‌نماید.

باز هم کسانی که آن اسم را معلوم و معروف می‌دانند، در تعیین آن، اختلاف نظر دارند؛ بعضی می‌گویند: «الله» یا «رحمن» است. بعضی هم معتقدند که اسم اعظم از چند اسم تشکیل شده و آنها «الله الرحمن الرحیم» هستند. برخی دیگر می‌گویند: «الحی القیوم» می‌باشد. گروهی هم «الحنان، المنان، بديع السموات و الارض، ذوالجلال و الإكرام، الحي و القيوم» را اسم اعظم دانسته‌اند.

برخی گفته‌اند: «ذوالجلال و الإكرام» است. بعضی هم «الله لا اله إلا هو الاحد الصمد، الذي لم يلد و لم يولد، و لم يكن له كفواً احد» را اسم اعظم می‌دانند. و اقوال دیگری هم در این زمینه وجود دارد [۹۶].

شیخ الاسلام اسم «الحيّ» را ترجیح داده و آن را اسم أعظم می‌داند؛ زیرا «حي» مستلزم تمام صفات و اصل آنها می‌باشد. به همین سبب، بزرگترین آیه‌ی قرآن کریم ﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَيُّ ٱلۡقَيُّومُ [البقرۀ: ۲۵۵]. می‌باشد. همچنین «حي» یعنی کسی که آگاه است و دارای اراده باشد؛ لذا مستلزم تمام صفات است و اگر به تلازم در اسم‌ها اکتفا می‌شد، اسم «حي» کفایت می‌نمود [۹۷].

اما ترجیح ما این است که «الله» اسم أعظم است، آن هم به چند دلیل:

اول: اگر ما نگاهی به اسم‌های وارده در احادیثی بیندازیم که رسول الله ص اسم أعظم را در میان آنها دانست، درمی‌یابیم که تنها اسمی که در تمام آنها وجود دارد، «الله» است.

دوم: این اسم به مراتب بیشتر از سایر اسم‌ها در قرآن کریم تکرار شده است؛ این اسم (۲۶۰۲) بار تکرار شده است که (۹۸۰) بار به صورت مرفوع، (۵۹۲) بار به صورت منصوب، (۱۱۲۵) بار به صورت مجرور و (۵) بار نیز با لفظ «اللَّهُمَّ» آمده است [۹۸].

حال آنکه اسم «الرحمن» (۵۷) بار در قرآن کریم تکرار شده است. [۹۹] و اسم «الرحیم» (۱۱۴) بار در قرآن کریم بر خداوند اطلاق شده است. و اسم «الحی» صرفا در پنج آیه بر خداوند متعال اطلاق شده است.

سوم: اینکه این اسم، بزرگترین و جامعترین اسم‌ خداوند متعال است و مرجع تمام اسم‌ها بشمار می‌رود و تمام مفاهیم و معانی در تفسیر این اسم گفته می‌شود. و حقیقت الله، ذاتی است که در صفات و افعالش بی‌نظیر باشد. و همیین معنا در حقیقت، جوهر الوهیت است. و کسی که اینگونه باشد، الله است [۱۰۰].

چهارم: این اسم هرگز بر غیر خدا اطلاق نگردیده است و هیچ کس هم جرأت نکرده که چنین ادعایی کند بجز رهبران گمراهی مانند فرعون که پست‌ترین و گمراه‌ترین مردم به شمار می‌آیند [۱۰۱].

شیخ احمد شرباصی می‌گوید: «الله همان اسم خاص خداوند است؛ اسمی که خداوند آن را به خود اختصاص داده و اولین نامش قرار داده و تمام اسم‌های دیگر را به آن نسبت داده و این اسم را به هیچ یک از اسم‌های دیگر نسبت نداده و هر اسمی که بعد از آن می‌آید، نعت و صفت آن محسوب می‌گردد.

و این اسم بعنوان یک عَلَم (اسم خاص) بر معبود حق، دلالت می‌نماید؛ آنگونه دلالتی که جامع تمام نامهای مبارک ذات احدیت، می‌باشد.

مثلاً گفته می‌شود: «اسماء حسنی از اسم‌های الله هستند نه اینکه: اسماء حسنی از اسم‌های رحمن یا غفور هستند» [۱۰۲].

[۹۲] مجموعه فتاوای ابن تيميه (۱۷/۲۱۲). [۹۳] مسند امام احمد (۳ /۱۵۸). «و شیخ شعیب ارناؤوط در تعلیقاتش بر مسند آنرا صحیح دانسته است.» ناشر [۹۴] فتح الباری (۱۱/۲۲۴). [۹۵] فتح الباری (۱۱/۲۲۴). [۹۶] فتح الباری (۱۱/۲۲۴). [۹۷] مجموعه فتاوای ابن تيميه (۱۸/۳۱۱). [۹۸] آنچه بیان گردید، بر اساس شمارش المعجم المفهرس لألفاظ القرآن الکریم می باشد. [۹۹] منبع سابق. [۱۰۰] احکام القرآن، ابن العربي (۲/۷۹۸). [۱۰۱] فتح الباری (۱۱/۲۲۵). [۱۰۲] موسوعة الأسماء الحسنى (۱/۱۵).

مطلب پنجم: حقيقت و مجاز در اسم‌هاي خداوند متعال

اهل سنت و جماعت معتقدند که اسم‌هایی مانند حی، سمیع، بصیر، علیم، قدیر و ملک که بر خدا و انسان اطلاق می‌گردند، هم برای خداوند و هم برای انسان در معنای حقیقی‌شان استعمال می‌شوند. اما اختلاف این دو حقیقت با یکدیگر باعث نمی‌شود که هر یک از آنها یک حقیقت نباشد؛ زیرا حیات و قدرت و شنوایی و بینایی خدا شایسته‌ی جلال و جمال و کمال و صفات خداوند است، همانگونه که ویژگیهای انسان هم شایسته‌ی عجز و نقص و قصور او می‌باشد.

مطلب ششم: ارتباط صفات خداوند با ذات وي

متکلمین با عقل محض، وارد مباحث بسیار ریزی در صفات الهی شده‌ و در همین راستا اصول و قواعدی را وضع نموده‌اند که با حقی که خداوند متعال آن را نازل نموده است، تضاد دارند.

اهل سنت و جماعت بر این اعتقاد نیستند که: صفات خداوند عین ذات خداوند و یا غیر ذات او می‌باشند؛ زیرا جزء لازم و صفت لازم یک شیئ، غیر آن شیئ بشمار نمی‌رود، همانگونه که این صفات، عین ذات آن شیئ نیز به حساب نمی‌آیند.

سفارینی بطور خلاصه از شیخ الاسلام ابن تیمیه چنین نقل می‌نماید که: «هر گاه از سلف امت و امامان گذشته سؤال می‌کردند که: آیا علم و کلام خدا، غیر خدا است یا ذات خدا؟ آنها هرگز پاسخ مثبت یا منفی به این سؤال نمی‌دادند؛ زیرا اگر می‌گفتند: صفات خداوند غیر ذات خداوند هستند، این وهم و گمان پیش می‌آمد که مباین و جدا از خداوند هستند. و اگر می‌گفتند: صفات خداوند غیر ذات خداوند نیست، تصور می‌شد که صفات همان ذات می‌باشد.

شیخ الاسلام معتقد است که مسئول (فردی که از او سؤال می‌شود) در اینجا اینگونه توضیح دهد که اگر منظور از «غیر ذات خداوند» این است که صفاتش مباین و جدا از ذاتش هستند، صحیح نیست؛ زیرا صفات یک موصوف نمی‌توانند مباین و جدا از او باشند؛ اگر چه موصوف یکی از مخلوقات باشد چه رسد به صفات خالق؟

و اگر منظور از «غیر ذات»، این است که صفات، ذات خداوند نیستند، صحیح است؛ چرا که صفت عین موصوف نیست. لذا صفات از این جهت، غیر ذات خداوند هستند. و هرگاه، اسم پروردگار اطلاق شود، شامل ذات مقدس خداوند همراه با صفات کمال آن خواهد بود؛ زیرا وجود ذاتی که بدون صفت باشد، ممتنع است.

اسم الله، شامل ذاتی است که موصوف به صفات کمال می‌باشد. این صفات هرگز زائد بر مسمی نیستند؛ بلکه داخل آن هستند؛ اما این صفات، زائد بر ذات مجردی هستند که نفی کنندگان صفات آن را اثبات کرده‌اند [۱۰۳].

فلاسفه معتقدند که صفات خداوند معانی قائم به ذات او نیستند؛ بلکه صفات خداوند ذات او می‌باشند و نزد آنها خداوند دارای صفاتی زائد بر ذات، مانند علم و قدرت و اراده نیست؛ بلکه علم و قدرت و اراده‌ی خداوند همان ذات او هستند. و این دیدگاه باعث شده است که آنها تمام صفات را از خداوند نفی کنند.

معتزله نیز هر چند که به زعم خودشان قایل به اتصاف خداوند به صفات می‌باشند، اما هنگامی که می‌گویند: صفات عین ذات خداونداند، با مذهب فلاسفه هیچ تفاوتی ندارند؛ آنها می‌گویند: خداوند با ذات خویش است که عالم و قادر و سمیع می‌باشد و اینگونه آنها صفات را زائد بر ذات اثبات نمی‌کنند.

بله، آنها گمان می‌کنند که اثبات صفات مستلزم یکی از امور زیر است:

اول: اینکه صفات خداوند حادث باشد. پس قیام حوادث با ذات خداوند و همچنین فارغ بودن خداوند در ازل از علم و اراده و حیات لازم می‌آید که این امر به اتفاق علما باطل است.

دوم: اینکه صفات خداوند قدیم ‌باشد. پس تعدد قدما لازم می‌آید. و این امر هم بنا به اجماع مسلمانان کفر است.

پاسخ این شبهه این است که: تعدد قدمایی ممتنع است که با یکدیگر مغایرت داشته باشند. و ما قایل به عدم مغایرت ذات با صفات، و عدم مغایرت صفات با یکدیگر هستیم. پس تعدد منتفی است. اگر هم نظریه‌ی آنها را بپذیریم مبنی بر اینکه تعدد قدیم لازم می‌آید، باید به آنها گفت که تعدد قدیمهایی ممتنع است که هر کدام یک ذات مستقل باشد نه تعدد یک ذات و صفاتش. و دیدگاه واقعی و حقیقی در این باره این است که ذات و صفات خداوند ازلی‌اند.

[۱۰۳] عقيدة السفاريني (۱/۲۱۸).

فصل دوم اعتقاد اهل سنت و جماعت در خصوص اسماء و صفات خداوند

امت اسلامی نیز مانند امتهای گذشته درباره‌ی اسماء و صفات خداوند دچار اختلاف شده‌اند. اما خداوند راه هدایت را در اموری اختلافی به کسانی که انتخاب نموده، نشان داده است. ما در این فصل بر آنیم تا اهل حق را که حقیقت را شناخته و از آن پیروی نموده‌اند، معرفی نماییم. سپس هم به معرفی اصول و قواعدی بپردازیم که اعتقاداتشان در این باب بر آنها استوار است.

مبحث اول: معرفی اهل حق (اهل سنت و جماعت)

اهل حق در میان این امت و سایر امتها کسانی هستند که خداوند آنان را به راه راست هدایت نموده است: ﴿ٱهۡدِنَا ٱلصِّرَٰطَ ٱلۡمُسۡتَقِيمَ ٦ صِرَٰطَ ٱلَّذِينَ أَنۡعَمۡتَ عَلَيۡهِمۡ [الفاتحۀ: ۶-۷]. «خدایا! ما را به راه راست هدایت کن؛ راه کسانی که بدانان نعمت داده‌‌ای».

و آنانی که خداوند به آنها نعمت‌ ارزانی داشته، کسانی هستند که در موردشان می‌فرماید: ﴿وَمَن يُطِعِ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَ فَأُوْلَٰٓئِكَ مَعَ ٱلَّذِينَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِم مِّنَ ٱلنَّبِيِّ‍ۧنَ وَٱلصِّدِّيقِينَ وَٱلشُّهَدَآءِ وَٱلصَّٰلِحِينَ [النساء: ۶۹]. «کسانی که از خدا و پیامبر اطاعت کنند، ـ روز رستاخیز ـ همنشین کسانی خواهند بود که خداوند بدیشان نعمت ـ هدایت ـ داده است و آنها هم عبارتند از: پیغمبران، صدیقین، شهیدان و بندگان صالح و نیکوکار».

اهل حق در میان امت اسلامی، کسانی‌ هستند که دین خدا را شناخته و بر آن، استوار و پایدار مانده‌اند و در اصطلاح به آنها «اهل سنت و جماعت» یا «سلف صالح» می‌گویند.

به آنها اهل سنت می‌گویند چون که از پیروان رسول الله ص هستند؛ پیامش را فهمیده‌اند و از آن پیروی می‌نمایند.

و اهل جماعت می‌گویند زیرا آنها بر حقیقتی که از جانب خداوند آمده است اجتماع نموده‌اند. لذا نامگذاری آنان بنا بر دستوری است که خدا و رسولش صادر نموده‌اند مبنی بر اینکه از پیامبر اکرم ص پیروی کنند و بر پیروی از حق اجتماع نمایند و از تفرقه و اختلاف بپرهیزند.

از آنجایی که مهاجرین و انصار از میان صحابه، بهترین نمایندگان علمی و عملی اسلام بشمار می‌روند، روش و منهج آنها الگو و مقتدا قرار گرفته است. آری، آنان سلف صالح این امت و کسانی‌ هستند که در عصر نزول قرآن می‌زیسته‌اند، تربیت یافته‌ی معلم بشریت ؛محمد رسول الله ص؛ هستند، قرآن و پیامبر را بهتر از همه‌ی امت درک کرده‌اند، خداوند گواهی داده است که آنها از بعدیها بهتر و برترند و رسول الله ص در حالی دنیا را وداع نمود که از آنها راضی و خشنود بود.

و اینگونه راهی را که آنان طی کردند و منهجی را که بر اساس آن حرکت نمودند، به عنوان پرچم و چراغی بر فراز راه راست قرار گرفته و واجب است نسلهای بعدی آن را نصب العین خویش قرار دهند و در آن مسیر حرکت کنند. و این راه و روش را «مذهب سلف صالح» نام نهاده‌اند. و هر کس که این راه را طی نماید، در حقیقت، در راه و مذهب سلف صالح گام برداشته است.

ابن بدران اهل حق و مذهب آنها را معرفی می‌نماید و می‌گوید: «گروه نجات یافته، یک گروه‌اند. آن هم گروهی است که راه و روش پیامبر بزرگوار و اصحاب کرام و تابعین را در پیش گرفته‌اند؛ آنان آیات و احادیث صفات خداوند را همانگونه که آمده‌اند، بدون تشبیه، تمثیل، تأویل و تعطیل می‌خوانند و بدانها اعتقاد دارند...». امام ابو محمد بن حزم نیز در کتاب خود «الفصل» به همین مطلب اشاره می‌کند و می‌گوید: «اهل سنت همان اهل حق‌اند و هر که با آنها مخالفت ورزد، اهل بدعت است. چرا که اهل سنت همان اصحاب بزرگوار و تابعین کرام می‌باشند که راه و روش اصحاب را در پیش گرفتند. بعد از آنان هم اهل حدیث و پیروان آنها از فقها هستند که نسل به نسل تا به امروز آمده‌اند و همچنین طبقه‌ی عوامی است که در شرق و غرب از آنها پیروی می‌نمایند.»

سفارینی س در تبیین مراد از مذهب سلف صالح می‌گوید: «مذهب سلف شامل راه و روشی است که اصحاب کرام و تابعین و تبع تابعین آن را طی کردند. همچنین راه آن امامان دینی است که علما به امامت آنها گواهی داده و جایگاه والای آنها در دین شناخته‌ شده است و مردم کلام آنها را نسل به نسل پذیرفته‌اند. غیر از کسانی که بدعت سازی کرده‌اند و یا با لقبی غیر مقبول شهرت پیدا کرده‌اند، مانند: خوارج، رافضی، قدریه، مرجئه، جبریه، جهمیه، معتزله و کرامیه» [۱۰۴].

وقتی که سلف صالح همان اصحاب بزرگوار پیامبر هستند، پس کسانی که بعد از آنها راه و روش آنان را در پیش گیرند و دارای منهج آنها باشند، شایسته است که آنها را به یار و یاوران روش سلفی نام نهاد؛ زیرا آنها در راه و روش با صحابه مشترکند.

امامان بزرگوار، علم و دانش سلف صالح را به ارث برده و مردم جایگاه و مکانت آنها را شناخته و به امامت آنها اقرار نموده‌اند و مذهب آنها در حقیقت، نماینده‌ی مذهب علمای گذشته است.

شیخ حرمین ابوالحسن محمد بن عبدالملک گرجی که از امامان شافعی مذهب است در کتابش «الفصول في الاصول عن الائمة الفحول إلزاما لذوي البدع و الفضول» می‌گوید: امامان دین در حقیقت وارثان گذشتگان‌اند. و آنها عبارتند از: شافعی، مالک، ثوری، احمد بن حنبل، بخاری، سفیان بن عیینه، عبدالله بن مبارک، اوزاعی، لیث بن سعد و اسحاق بن راهویه. آنگاه اعتقادات آنها را نقل می‌نماید.

ما باید بدانیم که امامان گذشته بسیار بیشتر از این هستند؛ اما نویسنده تنها به ذکر این مجموعه اکتفا نموده است؛ زیرا آنها در دوران خویش، الگو بودند و در کل، صاحب مذهب بوده‌اند. همچنین آنها جامع شرایط امامت بودند و صلاحیت اقتدا را داشتند و دیگران در چنین سطحی نبودند، هر چند که امامان بزرگوار دیگری هم وجود داشتند که بعضیها از آنها پیروی می‌نمودند. [۱۰۵]

امام لالکائی در «شرح اصول اعتقاد اهل السنة» تعداد زیادی از بزرگوارانی را که به راه وروش سلف حرکت می‌کردند، ذکر نموده است [۱۰۶].

بارزترین شخصیتی که منهج سلف صالح را بطور کامل فرا گرفت و از آن دفاع نمود، امام احمد بن حنبل بود. همان کسی که خداوند دین خود را در برابر فتنه‌ی خلق قرآن توسط ایشان حفظ نمود. به همین سبب، پیروی از وی و از فقه ایشان، پیروی از منهج سلف صالح بشمار می‌رود.

ابو الحسن اشعری می‌گوید: «ما محبت کسانی را که خداوند آنان را بعنوان یار و یاور پیامبرش انتخاب نمود، جزو دینمان می‌دانیم و آنها را تعریف و تمجید می‌نماییم و دوستشان داریم» [۱۰۷].

همچنین می‌گوید: «سخن و دیانت ما عبارت است از: پایبندی به قرآن و سنت پیامبر اسلام و روایات صحابه و تابعین و امامان حدیث. ما به اینها چنگ می‌زنیم و آنچه را که امام ابوعبدالله احمد بن حنبل ـ خداوند سیمایش را نورانی و درجات وی را بلند نماید و ایشان را جزای خیر فراوانی عنایت کند ـ گفته است، می‌پذیریم و با کسانی که با رأی او مخالفت کنند، مخالفت می‌نماییم، زیرا او امامی فاضل و رهبری کامل بود که خداوند بوسیله‌ی او حق را آشکار ساخت، گمراهی را برطرف کرد، راه حق را واضح نمود و بدعت بدعت گذاران، فریب فریب کاران و شبهه‌ی شبهه‌ افکنان را بوسیله‌ی او قلع و قمع نمود. پس رحمت خداوند بر این امام بزرگوار و فاضل باد» [۱۰۸].

سفارینیس بعد از معرفی مذهب سلف صالح که آن را ابتدای این مبحث نقل نمودیم، علت انتساب مذهب سلف صالح را به امام احمد بن حنیل بیان می‌کند و می‌گوید: «بعد از قرن دوم هجری با ترجمه‌ی کتابهای بیگانگان به زبان عربی، آن هنگامی که بدعت‌ها ظهور کردند و میان مردم گسترش یافتند و گرفتاریها افزایش یافت و مأمون موضوع خلق قرآن را مطرح کرد و مذهب معتزله به سبب انحراف خلفا از مذهب حق، ظهور چشمگیری پیدا کرد، کسی که در این برهه‌ی هولناک، شجاعانه برای شکست و رَد نظریات و ابطال و تحریف مذهب آنها قیام کرد و پیروان آنها را بشدت نکوهش و مذمت نمود، امام احمد بن حنبل بود. وی به نکوهش کسانی پرداخت که به آن مذهب گرویده‌اند یا بدان تکیه نموده‌اند و یا نسبت به آن گرایش پیدا کرده و یا از آن دفاع می‌کردند و از طرف دیگر، اهل حق را در عصر خویش به اعتماد به مذهب حق تشویق نمود و آنها را نوید داد.

به همین سبب است که مذهب سلف به ایشان نسبت داده شده است. حال آنکه مذهب ایشان همان مذهب نقل شده از سایر ائمه‌ی دین و حق ثابت و مشهوری است که از بزرگان گذشته‌ی امت نقل شده است» [۱۰۹].

[۱۰۴] لوامع الأنوار البهية (۱/۲۱). [۱۰۵] مجموعه فتاوای ابن تيميه (۴/۱۷۵-۱۷۹). [۱۰۶] شرح اصول اعتقاد اهل السنة (۱/۲۹- ۴۹). [۱۰۷] الإبانة ص (۱۱). [۱۰۸] الإبانة ص (۹). [۱۰۹] لوامع الأنوار البهية (۱/۲۱).

مبحث دوم اصولی که اعتقادات اهل سنت و جماعت راجع به اسماء و صفات خداوند بر آنها مبتنی است

مباحث سلف صالح بر پایه‌ها و اصولی مبتنی است که قرآن بر همگی آنها دلالت می‌نماید و کسی که به این پایه‌ها بنگرد، دلش اطمینان پیدا خواهد کرد که این مذهب همان مذهب حق است که واجب است آن را محکم بگیریم و سایر مذاهب را ترک نماییم.

اصل اول: اثبات آنچه كه خدا و رسولش اثبات نموده‌اند

سلف صالح صفاتی را اثبات می‌نمایند که خدا و رسولش آنها را اثبات نموده‌اند و صفاتی را نفی می‌نمایند که خدا و رسولش آنها را نفی کرده‌اند.

شیخ الاسلام ابن تیمیه می‌گوید: «اصل در باب صفات این است که خداوند را باید با آنچه که خودش را بدانها توصیف نموده و یا اینکه رسولش او را به طور اثبات یا نفی برای خدا بیان داشته، توصیف نمود. لذا آنچه را که خداوند برای خودش اثبات نموده، اثبات می‌شود و آنچه را که از خودش نفی نموده، نفی خواهد شد» [۱۱۰].

ابو اسماعیل عبد الرحمن بن اسماعیل انصاری می‌گوید: «اصحاب حدیث پروردگارشان را با صفاتی می‌شناسند که قرآن بدانها تصریح نموده‌ یا رسول الله ص از آنها سخن به میان آورده و آنها را افراد عادل و قابل اعتماد از پیامبر اکرم ص نقل نموده‌اند. و صفاتی را برای خداوند اثبات می‌نمایند که خداوند خودش آنها را در کتاب خویش و یا از زبان پیامبرش اثبات نموده است» [۱۱۱].

امام شافعی می‌گوید: «من به تمام چیزهایی که از جانب خدا و پیامبرش آمده با همان مراد و مقصود رسول الله ص ایمان دارم» [۱۱۲].

همچنین امام شافعی به عنوان تأکید بر این اصل می‌فرماید: «خداوند دارای اسماء و صفاتی است که قرآن از آنها سخن گفته و پیامبر از آنها امتش را باخبر نموده و هیچ یک از افرادی که برای آنها اتمام حجت شده توانایی رَد آنها را ندارد...». وی سخنانش را ادامه می‌دهد تا آنجا که می‌گوید: مانند اینکه خداوند به ما خبر داده که او سمیع و بصیر است و دارای دو دست می‌باشد؛ چنانکه می‌فرماید: ﴿بَلۡ يَدَاهُ مَبۡسُوطَتَانِ [المائدۀ: ۶۴]. «بلکه دو دست خدا باز است ـ و او جواد و بخشنده است». و او دست راست دارد: ﴿وَٱلسَّمَٰوَٰتُ مَطۡوِيَّٰتُۢ بِيَمِينِهِۦ [الزمر: ۶۷]. «آسمانها به دست راست او در هم پیچیده می‌شود». واو دارای صورت است، چنانکه می‌فرماید: ﴿وَيَبۡقَىٰ وَجۡهُ رَبِّكَ ذُو ٱلۡجَلَٰلِ وَٱلۡإِكۡرَامِ ٢٧ [الرحمن: ۲۷]. «و تنها وجه پروردگار با عظمت و ارجمند تو می‌ماند و بس‏».

و خداوند قدم دارد؛ زیرا رسول الله ص ‌فرمود: «حتى یضع الرب فيها قدمه» [۱۱۳] یعنی جهنم همچنان ندای هل من مزید سر می‌دهد تا اینکه خداوند قدمش را در آن می‌گذارد.

شیخ الحرمین ابوالحسن محمد بن عبدالملک گرجی در کتاب «الفصول في الأصول عن الأئمة الفحول إلزاماً لذوي البدع و الفضول» با بیان چکیده‌ی اقوال علمای سلف در خصوص اسماء و صفات خداوند می‌گوید: «ما معتقدیم که اسماء و صفات خداوند مخلوق نیستند؛ قرآن آنها را بیان نموده و پیامبر و اصحاب پیامبر نیز از آنها خبر داده‌اند. آن اسما و صفاتی که راویان اهل ثقه آنها را روایت کرده‌اند و ناقدان حدیث نیز آنها را صحیح دانسته‌اند و قرآن و حدیث صحیح بر آنها دلالت می‌نماید. و آنها عبارتند از: أول، آخر، أحد، قدیم، صمد، کریم، علیم، حلیم، علی، عظیم، رفیع و مجید، او دارای قدرت فوق‌العاده می‌باشد، او قبلاً آفرینش را آغاز نموده و او است که بعداً آفرینش را دوباره باز می‌گرداند، هر آنچه که بخواهد انجام می‌دهد، او قوی و قدرتمند و استوار است: ﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞۖ وَهُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡبَصِيرُ [الشوری: ۱۱]. «هیچ چیز مانند او نیست و او شنوا و دانا است». و دیگر صفاتش مانند صورت، چشم، قدم، دو دست، علم، نظر، سمع، بصر، اراده، مشیت، رضایت، غضب، محبت، خندیدن، تعجب، حیا و آزرم، شهامت، ناخوشایند، برآشفتن، قبض و بسط، نزدیکی، بلند مرتبه، کلام و سلام، سخن و نداء، تجلی و لقاء، فرود آمدن، صعود کردن، استواء، و اینکه او در آسمان و بالای عرش قرار دارد، و از مردم جدا است» [۱۱۴].

اموری که بر صحت این اصل دلالت می‌نماید:

اول: اسماء و صفات خداوند جزو امور غیبی هستند و صرفا از طریق وحی می‌توان از آنها باخبر شد. و خداوند بندگان مؤمنش را که به غیب ایمان دارند، مورد ستایش قرار می‌دهد و می‌فرماید:

﴿الٓمٓ ١ ذَٰلِكَ ٱلۡكِتَٰبُ لَا رَيۡبَۛ فِيهِۛ هُدٗى لِّلۡمُتَّقِينَ ٢ ٱلَّذِينَ يُؤۡمِنُونَ بِٱلۡغَيۡبِ[البقرۀ: ۱-۳].

«الف، لام، میم، این کتاب، هیچ شک و تردیدی در آن وجود ندارد و راهنمای پرهیزگاران است، آن کسانی که به دنیای غیب باور ‌دارند».

همچنین خداوند افرادی را که به آنچه از جانب خداوند آمده ایمان دارند، مورد ستایش قرار می‌دهد و می‌فرماید:

﴿ءَامَنَ ٱلرَّسُولُ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيۡهِ مِن رَّبِّهِۦ وَٱلۡمُؤۡمِنُونَۚ كُلٌّ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَمَلَٰٓئِكَتِهِۦ وَكُتُبِهِۦ وَرُسُلِهِۦ [البقرۀ: ۲۸۵].

«پیامبر معتقد است بدانچه از سوی پروردگارش بر او نازل شده است و مؤمنان بدان باور دارند؛ همگی به خدا، فرشتگانش، کتاب‌های وی و پیغمبرانش ایمان دارند».

دوم: رَد و انکار هر آنچه که خداوند برای خودش قائل است و یا پیامبر آن را برای خدا ثابت نموده، در حقیقت به معنای تکذیب خدا و سول خدا می‌باشد. چگونه کسی ادعای اسلام و ایمان می‌نماید حال آنکه اسماء و صفات الهی را رَد می‌کند. بله، خداوند برای خودش صفاتی مانند الحی، القیوم، العلیم، الخبیر، الحكیم، الـملك، القدوس، السلام، الـمؤمن، الـمهیمن، العزیز، الجبار والـمتكبر را ثابت می‌نماید؛ آنگاه یک فرد جاهل و مغرور در برابر خداوند خبیر و حاکم آسمانها و زمین قرار می‌گیرد و آنچه را که خداوند برای خود اثبات نموده است، نفی می‌کند و می‌گوید: خداوند حی و قیوم و خبیر و... نیست.

چگونه کسی می‌تواند ادعا ‌کند که به وحی الهی ایمان دارد و در عین حال، علم، سمع، بصر، رضا، محبت، استواء و سایر صفاتی را که خداوند برای خود اثبات نموده، نفی می‌کند؟!!.

سوم: نصوصی که دستور به ایمان آوردن به اسماء و صفات خداوند می‌دهند. کسی که آیات قرآن کریم را مورد مطالعه‌ قرار دهد، متوجه خواهد شد که خداوند در آیات اسماء و صفات، تنها به بیان اسماء و صفات بسنده نمی‌کند؛ بلکه دستور به ایمان آوردن به آنها نیز می‌دهد. آیا کسی که دستور خداوند را نمی‌پذیرد، مسلمان بشمار می‌رود؟

﴿فَلۡيَحۡذَرِ ٱلَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنۡ أَمۡرِهِۦٓ أَن تُصِيبَهُمۡ فِتۡنَةٌ أَوۡ يُصِيبَهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمٌ[النور: ۶۳].

«آنان که با فرمان او مخالفت می‌کنند، باید از این که بلایی گریبانگیرشان گردد یا به عذاب دردناکی گرفتار شوند بر حذر باشند».

حقا که این سخن خداوند متعال متحقق گردیده و بسیاری از منکران اسماء و صفات الهی، چنانکه در زندگی‌شان می‌خوانیم، گرفتار شده‌اند و در دنیا قبل از آخرت به عذابهای دردناک مبتلا گردیده‌اند.

نصوص فراوانی در قرآن کریم وجود دارد که به ما دستور می‌دهد تا خداوند و اسماء و صفاتش را بشناسیم:

﴿وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمٞ[البقرۀ: ۲۳۱].

«از خدا بترسید و بدانید که خداوند از هر چیزی آگاه است».

﴿وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِيرٞ[البقرۀ: ۲۳۳].

«از خدا بترسید و بدانید که خداوند به آنچه که انجام می‌دهید، بینا است».

﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٞ[البقرۀ: ۲۴۴].

«و بدانید که خداوند شنوا و دانا است».

﴿فَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٞ[المائدۀ: ۳۴].

«و بدانید که خداوند دارای مغفرت و رحمت فراوان است».

﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ[البقرۀ: ۲۶۷].

«و بدانید که خداوند بی‌نیاز و شایسته‌ی ستایش است».

﴿فَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ[البقرۀ: ۲۰۹].

«پس بدانید که بی‌گمان خدا توانا و حکیم است».

همچنین خداوند مهربان آیات و نشانه‌های خود را برای مردم بیان می‌نماید و دستاوردهای خود را به آنها نشان می‌دهد تا اینکه بدانند که خداوند بر هر چیزی قادر و مالک و صاحب هستی است:

﴿أَلَمۡ تَعۡلَمۡ أَنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٌ ١٠٦ أَلَمۡ تَعۡلَمۡ أَنَّ ٱللَّهَ لَهُۥ مُلۡكُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۗ وَمَا لَكُم مِّن دُونِ ٱللَّهِ مِن وَلِيّٖ وَلَا نَصِيرٍ ١٠٧[البقرۀ: ۱۰۶-۱۰۷].

«مگر نمی‌دانی که خداوند بر هر چیزی توانا است؟ آیا ندانسته‌ای که ملک و فرمانروایی آسمانها و زمین از آن خداست؟ و جز خدا سرپرست و یاوری برای شما وجود ندارد».

نصوصی که بر وجوب شناخت اسماء و صفات خداوند دلالت می‌نمایند، فراوانند؛ در حقیقت، نصوص فراوانی که راجع به صفات خداوند آمده‌اند، بر وجوب شناخت خداوند از طریق آشنایی با صفاتش، دلالت می‌نمایند. چرا که خداوند به ما دستور داده تا به او ایمان بیاوریم و او را بشناسیم. و باید دانست که ایمان هیچ فردی کامل نمی‌شود تا زمانی که به صفات مذکور در قرآن و سنت ایمان نیاورد.

و اگر ما معنای صفتی از صفات خداوند را ندانیم، واجب است قرآن و سنت را تصدیق نماییم و به آن صفت ایمان داشته باشیم.

اما در مورد صفاتی که تعدادی خداوند را بدانها توصیف می‌کنند ولی در قرآن و سنت نیامده‌اند، قبول و رَد آنها منوط به شناخت هدف و مراد فرد می‌باشد؛ اگر منظور و مراد صحیحی داشته باشد، آنها را می‌پذیریم. در غیر این صورت، نمی پذیریم. البته ما إن شاء الله در صفحات آینده بیشتر به این موضوع خواهیم پرداخت.

اسماء و صفاتی که بوسیله‌ی احادیث آحاد اثبات شده‌اند

علما معتقدند که هیچ تفاوتی میان مسایل اعتقادی اثبات شده با قرآن و حدیث صحیح، و همچنین امور اعتقادی اثبات شده با حدیث متواتر و آحاد ـ اگر به صحت رسیده باشد ـ وجود ندارد. به همین سبب است که علما صفات وارده در احادیث صحیح مانند الحنان، المنان، الشافی و السبوح را جزو اسم‌های مبارک خداوند به شمار آورده‌اند. ولی برخی از فقها و اصولیان متأخر، با اثبات مسایل اعتقادی بوسیله‌ی احادیث آحاد به مخالفت پرداخته‌اند؛ اما آنچه صحیح است، صحت اثبات مسایل اعتقادی با احادیث آحاد می‌باشد. ما در کتاب «شناخت الله» به تفصیل به این مسئله پرداخته‌ایم.

[۱۱۰] مجموعه فتاوای ابن تیمیه (۳/۳). [۱۱۱] عقیدة السلف و اصحاب الحدیث، اثر صابونی ص (۳). [۱۱۲] مجموعه فتاوای شیخ الاسلام (۳/۲). [۱۱۳] مجموعه فتاوای شیخ الاسلام (۴/۱۸۲). [۱۱۴] شیخ الاسلام آن را از گرجی نقل کرده است. نگا: مجموعه فتاوی (۴/۱۸۱).

اصل دوم: تمام اسماء و صفات خداوند كامل و در نهايت كمالند

اهل سنت و جماعت که در مسیر اصحاب بزرگوار و تابعین گام برمی‌دارند، اعتقاد جازم دارند که اسماء و صفاتی را که خداوند آنها را برای خودش ذکر نموده، هیچگونه نقص و عیبی ندارند؛ بلکه زیباترین اسماء و کاملترین صفات می‌باشند. چنانکه خداوند متعال این حقیقت را بیان می‌نماید و می‌فرماید:

﴿وَلِلَّهِ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ فَٱدۡعُوهُ بِهَا[الاعراف: ۱۸۰].

«‏خدا دارای زیباترین نامها است ـ که بر بهترین معانی و کاملترین صفات دلالت می‌نمایند ـ پس او را با آن نامها بخوانید».

﴿قُلِ ٱدۡعُواْ ٱللَّهَ أَوِ ٱدۡعُواْ ٱلرَّحۡمَٰنَۖ أَيّٗا مَّا تَدۡعُواْ فَلَهُ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ[الاسراء: ۱۱۰].

«بگو: «الله» یا «رحمن‌» را بخوانید ـ فرقی نمی‌کند و خدا را به نامها و صفات متعدّد به فریاد خواندن، مخالف توحید نیست ـ خدا را به هر کدام از اسماء حُسنی بخوانید ـ مانعی ندارد ـ او دارای نام‌های زیبا است». ‏

﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۖ لَهُ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ ٨[طه: ۸].

«او الله است و جز او معبود حقی وجود ندارد. او دارای نامهای نیکو است‏».

﴿هُوَ ٱللَّهُ ٱلۡخَٰلِقُ ٱلۡبَارِئُ ٱلۡمُصَوِّرُۖ لَهُ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ[الحشر: ۲۴].

«او خداوندی است که طراح هستی و آفریدگار آن از نیستی و صورتگر جهان است؛ دارای نامهای نیک و زیبا است».

شیخ الاسلام ابن تیمیه می‌گوید: «صفات کامل برای خداوند ثابت است؛ بلکه نهایت کمال ممکن، مختص ذات خداوند می‌باشد، طوری که هر کمال عاری از نقص، مختص پروردگار است و ذات مقدسش مستحق آن خواهد بود» [۱۱۵].

ابن قیم می‌گوید: «صفات خداوند، همه صفات کمال محض می‌باشند؛ خداوند موصوف به کامل‌ترین صفات می‌باشد و او از کامل‌ترین کمالات برخوردار است. همچنین اسم‌های خداوند که بر صفات وی دلالت می‌نمایند، زیباترین و کامل‌ترین اسم‌ها می‌باشند؛ در میان اسم‌ها، هیچ اسمی زیباتر و کامل‌تر از اسم‌های خداوند متعال وجود ندارد و هیچ اسمی نمی‌تواند جای آنها را پر کند و یا معنای آنها را ادا نماید» [۱۱۶].

«و حُسنی جمع أحسن است نه جمع حَسَنْ. و این مطلب، رازی بسیار ارزشمند دارد و آن اینکه واژه‌ی حَسَنْ جزو صفات الفاظ است و أحسن جزو صفات معانی می‌باشد. چون که هر لفظی دارای دو معنای حَسَنْ و أحسن است. پس مراد از آن دو همان أحسن است تا اینکه بتوان آن را بر صیغه‌ی حُسنی جمع کرد؛ لذا جایز نیست که از آن دو معنا جز با أحسن تفسیر نمود» [۱۱۷].

هم اکنون که این اصل، ثابت گردید، کسانی که خود را منتسب به اسلام می‌دانند، بر چه مبنایی اسم‌ها و صفات الهی را نشانه می‌گیرند و گمان می‌کنند که چون اسم‌ها و صفات خداوند مستلزم تشبیه است، پس واجب است که نفی یا تأویل شوند؛ زیرا کمال باری تعالی جز با نفی و تأویل این اسماء و صفات تحقق پیدا نخواهد کرد؟!

استدلال برای اتصاف خداوند به صفات کمال

نخست: دلیل فطرت

باید دانست که اقرار به کمال اسماء و صفات خداوند امری فطری است که خداوند فطرت بشر را بر آن سرشته است. حتی کسانی که همه یا بعضی از اسماء و صفات خداوند را نفی می‌کنند، اگر شبهات و یاوه‌هایی که دل آنها را بیمار و عقل و وجدان آنها را فاسد کرده، برطرف گردد، بدون هیچ شک و شبهه‌ای فطرت آنها به صفات کمال خداوند اعتراف می‌کند. ولی باید دانست که اصول و مبادی فاسد باعث فساد فطرت انسانی می‌گردد. بله، اگر به اوضاع کسانی که که اسماء و صفات خداوند را نفی می‌کنند، نگاهی بیندازیم متوجه خواهیم شد که آنها سعی می‌کنند تا فطرت خود را تحت فشار قرار دهند و اثرات حق را در آن خاموش کنند و بر آن فائق آیند. آری، فطرت آنها را بسوی اثبات علوّ، محبت و خشنودی خداوند متعال و سایر صفاتش فرا می‌خواند؛ اما آنها به سبب دیدگاهها و نظریات فاسدشان دست رد بر سینه‌ی حق می‌زنند.

شیخ الاسلام ابن تیمیه در مورد جهمیه که درباره‌ی خداوند متعال سخنان متناقضی به زبان آورده‌اند، می‌گوید: «آنها فطرت‌ها و عقل‌هایشان را مجبور می‌کنند تا امور محال و متناقض را بپذیرد و می‌گویند: او در جهان است؛ ولی در آن وجود ندارد. یا اینکه او هستی است و او آن نیست» [۱۱۸].

شارح عقیده‌ی طحاوی می‌گوید: «خداوند در فطرت انسانی که با جحود، تعطیل، تشبیه و تمثیل آلوده نشده، به ودیعت نهاده است که خداوند در اسماء و صفاتش از کمال برخوردار است و او موصوف به صفاتی است که خود و رسولش آنها را بیان نموده‌اند. همچنین کمالاتی که از دید مردم پنهان مانده است، به مراتب بیشتر از آن چیزهایی است که مردم می‌دانند» [۱۱۹].

شیخ الاسلام در کتابهای مختلف خود ماجرای شیخ ابو جعفر همدانی را با ابو المعالی جوینی ذکر نموده است که چگونه همدانی دلیل فطرت را جهت اثبات صفت علوّ (بالا بودن) خداوند متعال برای جوینی مطرح نمود و از آن استدلال کرد.

شیخ الاسلام می‌گوید: «همچنین آنچه را که محمد بن طاهر مقدسی در داستان معروفش آورده، از این باب است: باری شیخ ابو جعفر همدانی حضور داشت که ابو المعالی جوینی بالای منبر صحبت ‌نمود و گفت: «خداوند وجود داشته است در حالی که عرش نبوده است» و اینگونه چنانکه از سخنش استنباط می‌شود، صفت استوای بر عرش خداوند را نفی کرد؛ البته وی در آخر عمر خود از این اعتقادش برگشت و بر دین کنیزان و پیر زنان نیشابور فوت نمود.

شیخ ابو جعفر گفت: «ای استاد! موضوع ذکر عرش را بگذار ـ یعنی این موضوع مربوط به وحی است ـ بلکه از آن ضرورتی برای ما صحبت کن که در دلهایمان می‌یابیم؛ هر گاه عارفی می‌گوید: یا الله! حتماً در دلش معنایی را می‌یابد که علوّ را می‌طلبد؛ چرا که به سمت چپ و راست نگاه نمی‌کند؛ پس چگونه ما این امر بدیهی را از دلهایمان دور می‌کنیم؟

ابو المعالی جوینی فریاد زد و دستش را بر سرش گذاشت و گفت: همدانی مرا متحیر کرد.

در واقع، این شیخ از زبان تمام انسانها صحبت می‌نماید و به علوّ و بالا بودن خداوند اقرار می‌کند؛ زیرا اقرار بدان، امری فطری و ضروری است که ما و هر آن کسی که خداوند را فرا می‌خواند، آنرا در دلش احساس می‌کند، پس چطور می‌توانیم آن را از دلهایمان بیرون کنیم.

و آن کنیزی که رسول الله ص به وی فرمود: «خداوند کجاست؟ گفت: در آسمان. پیامبر فرمود: او را آزاد کنید، زیرا وی مؤمن است».

آری، او یک کنیز غیر عرب بود. آیا فکر می‌کنید کسی به او آموزش داده بود که چنین پاسخی بدهد؟ بلکه او بر اساس فطرتی پاسخ داد که خداوند در سرشتش نهاده بود. و اینجا بود که پیامبر اکرم ص نیز او را تأیید نمود و گواهی داد که وی مؤمن است [۱۲۰].

دوم: اتصاف خداوند به صفات کمال دلیل صحت الوهیت و ربوبیت او، و نفی، دلیل بطلان الوهیت و ربوبیت است

الله، پروردگاری است که مورد پرستش قرار می‌گیرد و باید دارای صفات کمال باشد؛ زیرا نقص معبود دلیل بطلان الوهیت و ربوبیت وی می‌باشد. لذا قرآن کریم با سلب نمودن اوصاف کمال، معبودان کفار را مورد مذمت قرار می‌دهد و عیب آنها را ایگونه بیان می‌کند که آنها فاقد شنوایی و بینایی هستند، نمی‌توانند صحبت کنند، کسی را هدایت دهند و نفع یا ضرری به کسی برسانند.

خداوند مهربان به نقل از ابراهیم در مجادله‌ی با پدرش می‌فرماید:

﴿إِذۡ قَالَ لِأَبِيهِ يَٰٓأَبَتِ لِمَ تَعۡبُدُ مَا لَا يَسۡمَعُ وَلَا يُبۡصِرُ وَلَا يُغۡنِي عَنكَ شَيۡ‍ٔٗا ٤٢[مریم: ۴۲].

«هنگامی را بیان آور که ابراهیم به پدرش گفت: ای پدر! چرا چیزی را پرستش می‌کنی که نمی‌شنود و نمی‌بیند و هیچ شرّ و بلایی از تو به دور نمی‌دارد؟».

همچنین ابراهیم علیه السلام با زیر سؤال بردن الوهیت بت‌ها خطاب به قومش فرمود:

﴿هَلۡ يَسۡمَعُونَكُمۡ إِذۡ تَدۡعُونَ ٧٢ أَوۡ يَنفَعُونَكُمۡ أَوۡ يَضُرُّونَ ٧٣[الشعراء: ۷۲-۷۳].

«آیا هنگامی که آنها را به کمک می‌خوانید، صدای شما را می‌شنوند و نیازتان را برآورده می‌کنند؟‏ ‏یا سودی به شما می‌رسانند و یا زیانی متوجّه شما می‌سازند؟». ‏

همچنین ابراهیم هنگام شکستن بت‌های قومش به آنها فرمود:

﴿قَالَ أَفَتَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا يَنفَعُكُمۡ شَيۡ‍ٔٗا وَلَا يَضُرُّكُمۡ ٦٦ أُفّٖ لَّكُمۡ وَلِمَا تَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِۚ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ ٦٧[الانبیاء: ۶۶-۶۷].

«آیا به جای خداوند، چیزهایی را می‌پرستید که کمترین سود و زیانی به شما نمی‌رسانند؟ ‏ وای بر شما! و وای برچیزهایی که به جای خدا می‌پرستید! آیا نمی‌فهمید ـ که از این مجسّمه‌ها و تندیسها کاری ساخته نیست و شایسته‌ی پرستش نیستند؟».

و خداوند متعال با بیان بطلان الوهیت گوساله‌ای که بنی‌اسرائیل آن را پرستش می‌کردند، می‌فرماید:

﴿وَٱتَّخَذَ قَوۡمُ مُوسَىٰ مِنۢ بَعۡدِهِۦ مِنۡ حُلِيِّهِمۡ عِجۡلٗا جَسَدٗا لَّهُۥ خُوَارٌۚ أَلَمۡ يَرَوۡاْ أَنَّهُۥ لَا يُكَلِّمُهُمۡ وَلَا يَهۡدِيهِمۡ سَبِيلًاۘ ٱتَّخَذُوهُ وَكَانُواْ ظَٰلِمِينَ ١٤٨[الاعراف: ۱۴۸].

«و بعد از ـ رفتن ـ موسی، قوم او از زیورهایشان گوساله‌ای ساختند و آن را معبود خود گرفتند که پیکر بی‌جانی بود و صدای گاو داشت. مگر نمی‌دیدند که چنین پیکر گوساله‌ گونه‌ای با آنان سخن نمی‌گوید و به راهی ایشان را راهنمایی نمی‌کند. آنها گوساله را به خدایی گرفتند و به خود ستم کردند‏».

لذا روشن شد که خداوند نفی صفات شنوایی و عدم اجابت دعا و عدم توانایی نفع و ضرر و عدم کلام و عدم هدایت را دلیل بر بطلان الوهیت قرار داده است. همین جا است که جنایت آن گروهی که صفات خداوند را نفی می‌نمایند و یا صفات وی را تأویل می‌کنند، معلوم می‌شود. آنان خیال می‌کنند که توحید خداوند مقتضی نفی صفات اوست.

در حقیقت، این گروه با دلایل صحیح عقلی و نصوص صریح که بر وجوب اتصاف خداوند به صفات کمال و جلال دلالت می‌نمایند، مخالفت می‌ورزند. گفتنی است که هر اندازه تعداد صفات کمال خداوند متعال بیشتر باشد، به همان اندازه ستایش و تعظیم خداوند کاملتر و بزرگتر خواهد بود. و به سبب کثرت و کمال اسماء و صفات خداوند متعال، انسان نمی‌تواند او را آنگونه که شایسته‌اش هست مورد ستایش قرار دهد.

سوم: دلایل عقلی‌ای که بر اتصاف خداوند به صفات کمال دلالت می‌نمایند:

قرآن کریم اندیشه‌ی بشر را بسوی دلایل عقلانی هدایت و راهنمایی می‌نماید تا آنها او را به سوی خداوند هدایت کند. اینها دلایلی آسان و در توان همه‌ی انسانها است که مبتنی بر مبانی درستی است که هرگز باطل بدان راه نمی‌یابد و هرگز همانند دلایل متکلمین نیست که دارای دلایل متناقض و باطل باشد که ایمان را باطل می‌گردانند و حق را دچار شک و تردید می‌کنند.

آری، قرآن عقل انسان را بسوی دلایلی هدایت می‌نماید که بر کمال خداوند و کمال اسماء و صفاتش دلالت می‌کنند؛ چنانکه می‌فرماید:

﴿لِلَّذِينَ لَا يُؤۡمِنُونَ بِٱلۡأٓخِرَةِ مَثَلُ ٱلسَّوۡءِۖ وَلِلَّهِ ٱلۡمَثَلُ ٱلۡأَعۡلَىٰۚ وَهُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ ٦٠[النحل: ۶۰].

«کسانی که به آخرت باور ندارند، دارای صفات پست هستند و خدا دارای صفات عالیه است و او با عزّت و با حکمت است». ‏

همچنین در جایی دیگر می‌فرماید:

﴿وَهُوَ ٱلَّذِي يَبۡدَؤُاْ ٱلۡخَلۡقَ ثُمَّ يُعِيدُهُۥ وَهُوَ أَهۡوَنُ عَلَيۡهِۚ وَلَهُ ٱلۡمَثَلُ ٱلۡأَعۡلَىٰ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ وَهُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ ٢٧[الروم: ۲۷].

«او است که آفرینش را آغاز کرده است و سپس آن را باز می‌گرداند و این برای او آسانتر است. بالاترین وصف، در آسمانها و زمین متعلّق به خدا است و او بسیار با عزّت و اقتدار و سنجیده و با حکمت است».

و در سوره‌ی ملک می‌فرماید:

﴿أَلَا يَعۡلَمُ مَنۡ خَلَقَ وَهُوَ ٱللَّطِيفُ ٱلۡخَبِيرُ ١٤[الملک: ۱۴].

«مگر کسی که می‌آفریند نمی‌داند، حال آنکه او دقیق و باریک بین بس آگاهی است».

مثال و نمونه‌ی بدی که خداوند برای دشمنانش قرار داده، همان وجود نقص و عیب و سلب صفات کمال از مشرکان و بت‌پرستان می‌باشد.

و مثال والایی که خداوند متعال مستحق آن است، همان دارا بودن تمام صفات کمال می‌باشد. لذا کسی که صفات کمال را از خداوند سلب می‌نماید، در حقیقت، مثال و نمونه‌ی بدی را برای خداوند قرار می‌دهد و صفات و نمونه‌های والایی را که خداوند برای خود قایل است از وی نفی می‌کند؛ حال آنکه خداوند متعال کمال مطلقی است که حاوی امور وجودی و معانی ایجابی می‌باشد که هر اندازه در ذات موصوف بیشتر باشند، به همان اندازه از دیگران کامل‌تر و بالاتر خواهد بود.

از آنجایی که صفات خداوند متعال نسبت به صفات دیگران، عظیم‌تر و کاملتر است، او دارای صفات برتر و عالیه است و از دیگران نسبت به این صفات عالیه مستحق‌تر است. بلکه اصلا غیر ممکن است دو نفر در صفات والای مطلق مشترک باشند؛ زیرا اگر هر دوی آنها از هر جهت بطور مساوی از صفات برتر برخوردار باشند، هیچ یک از آنها بر دیگری برتری نخواهد داشت. و اگر در صفات والا و برتر مساوی نباشند، آن ذاتی که از صفات برتر برخوردار است، یکی می‌باشد. پس غیر ممکن است که کسی دارای صفات برتر و والا باشد و در عین حال، دارای شریک و نظیر باشد.

این همان چیزی است که شارح طحاویه آن را در مورد استحقاق خداوند متعال نسبت به صفات برتر بیان نموده است. و این فرموده‌ی خداوند متعال که ﴿وَلِلَّهِ ٱلۡمَثَلُ ٱلۡأَعۡلَىٰ [النحل: ۶۰]. اندیشه‌ی بشر را به این سمت سوق می‌دهد که خداوند در حق خودش «قیاس اولی» را استعمال نموده است؛ به این معنا که تمام کمالاتی که ذاتاً بدون نقص برای مخلوقی ثابت شود، خداوند بدانها شایسته‌تر است. و هر نقصی که انسان از آن دوری می‌جوید و عاری از کمال باشد، خداوند به طریق اولی شایسته‌تر است که از آن منزه و پاک باشد.

پس صفاتی مانند علم، حکمت، قدرت، شنوایی، بینایی که انسان به سبب آنها مورد ‌ستایش، قرار می‌گیرد، خداوند شایسته‌تر به آنها است. و صفاتی مانند جهل، کوری، مرگ و کری که انسان از آنها دوری می‌نماید، خداوند شایسته‌تر است که از آنها منزه و پاک باشد.

در نصوص صریح قرآن آمده که خداوند ﴿أَرۡحَمُ ٱلرَّٰحِمِينَ [الانبیاء: ۸۳]. ﴿أَحۡكَمُ ٱلۡحَٰكِمِينَ [هود: ۴۵]. ﴿أَسۡرَعُ ٱلۡحَٰسِبِينَ [الانعام: ۶۲]. ﴿أَحۡسَنُ ٱلۡخَٰلِقِينَ [المؤمنون: ۱۴]. می‌باشد. و او أکبر، أعزّ، أعلم و أقوی است.

همچنین در قرآن آمده که خداوند ﴿خَيۡرُ ٱلۡفَٰصِلِينَ [الانعام: ۵۷]. ﴿خَيۡرُ ٱلرَّٰزِقِينَ [المائدۀ: ۱۱۴]. ﴿خَيۡرُ ٱلۡوَٰرِثِينَ [الانبیاء: ۸۹]. ﴿خَيۡرُ ٱلنَّٰصِرِينَ [آل عمران: ۱۵۰]. ﴿خَيۡرُ ٱلرَّٰحِمِينَ [المؤمنون: ۱۰۹]. ﴿خَيۡرُ ٱلۡفَٰتِحِينَ [الاعراف: ۸۹]. ﴿خَيۡرُ ٱلۡغَٰفِرِينَ [الاعراف: ۱۵۵]. ﴿وَٱللَّهُ خَيۡرٞ وَأَبۡقَىٰٓ [طه: ۷۳]. می‌باشد.

تمام این نصوص به طور واضح و روشن بر روشی قرآنی‌ دلالت می‌نماید که عقل انسان را برای استعمال قیاس اولی در خصوص خداوند هدایت می‌کند؛ زیرا هر کمالی که بدون نقص برای مخلوق ثابت شود به طریق اولی برای خداوند ثابت می‌گردد. البته می‌توان قیاس اولی را به گونه‌ای دیگر نیز بیان داشت و آن اینکه هر کمالی که در انسان یافت می‌شود، بخشش خداوند است. پس چگونه کسی که فاقد کمال باشد کمال را به دیگران می‌بخشد؟ از قدیم گفته‌اند که فرد فقیر نمی‌تواند چیزی را ببخشد.

فیلسوفان و متکلمان در استدلال‌هایشان برای اثبات کمال خداوند بر قیاس تمثیل تکیه ورزیده‌اند؛ قیاسی که اصل و فرع در آن مساوی است و یا اینکه از قیاس شمول استفاده کرده‌اند؛ قیاسی که افراد آن مساوی است. و اینگونه خداوند را به دیگران تشبیه نموده‌اند و خداوند و دیگران را تحت قضایای کلی قرار داده‌اند که همه‌ی افراد آن با هم مساوی هستند. و به سبب ضعف دلایلی که بدانها تکیه کرده‌اند، این منهج، آنان را دچار مشکل ساخته و بسوی شک و تردید و ضطراب سوق داده است. بر خلاف منهج قرآنی که گویای آن است که خداوند متعال در مورد خودش صرفا قیاس اولی را بکار برده، همانگونه که قبلاً بیان نمودیم.

تفسیر علما از «مثل أعلی»

عبارات علما در تفسیر «مثل أعلی» که در قرآن کریم آمده است، پیرامون چهار معنا دور می‌زند:

اول: ثبوت صفات والا برای پروردگار هستی؛ آن پروردگاری که کمال مطلق است و هیچگونه نقصی به هیچ شکلی به او راه ندارد. و این کمال خداوند متعال مشروط به شناخت بندگان نیست؛ تمام کمال مطلق از آن خداوند متعال است. بندگان این نکته را بدانند یا ندانند، تفاوتی نمی‌کند.

دوم: مثل أعلی همان تعظیم و تقدیس خداوند، بیم و هراس از او، و امید و توکلی است که در قلب بندگان، وجود دارد. در واقع، همان احساسی است که بنده از خداوند دارد تا جایی که هیچ چیز و هیچ کس را در این احساس، همتا و شریک خداوند قرار نمی‌دهد. باید دانست که مطلب فوق، با شرک و کفری که در دل بعضی از بندگان وجود دارد، هیچگونه منافاتی ندارد؛ زیرا آنها فطرت خویش را زیر پا گذاشته و آن را آلوده ساخته‌اند. هنگامی که این پرده از فطرت آنها برداشته شود، تعظیم، تقدیس و تنزیهی که نسبت به خداوند در گوهر انسان، وجود دارد، آشکار می‌گردد. همچنین روشن خواهد شد که هیچ کس نمی‌تواند در دل بندگان، جایگاهی مانند جایگاه خداوند داشته باشد.

سوم: مثل أعلی، همان اثبات صفات کمال برای خداوند یکتا و پاک دانستن وی از هر عیب و نقص و تمثیل می‌باشد.

چهارم: مثل أعلی، عبارت است از: عبادت خداوند متعال با علم و شناختی که در قلب عبادت کنندگان و ذاکرانش وجود دارد که از میان آنها می‌توان به عبادات قلبی از جمله اخلاص، توکل، محبت خداوند و دعا اشاره نمود.

یکی از دلایل کمال اسما و صفات خداوند متعال این است که صفاتش، ازلی و ابدی هستند

جایز نیست انسان تصور کند که خداوند متصف به صفتی است که قبلاً متصف به آن نبوده است. یا معتقد باشد که برخی از صفاتش از او جدا می‌‌شوند؛ زیرا متصف بودن خداوند به صفاتش، کمال محسوب می‌شود و فقدان صفات نقص و عیب بحساب می‌آید. و اصلاً ممکن نیست که خداوند بعد از نقص به کمال برسد، همانگونه که جایز نیست بعد از کمال، تنزل پیدا کند.

طحاوی در تأیید این مفهوم می‌گوید: «خداوند قبل از آفرینش، از قدیم، متصف به این صفات بوده و با آفرینش موجودات، هیچ چیز به صفاتش اضافه نشده است. همچنین برای همیشه متصف به این صفات خواهد بود».

شارح طحاویه در توضیح عبارت فوق می‌گوید: «خداوند از قدیم متصف به صفات کمال یعنی صفات ذاتی و صفات فعلی بوده است. و جایز نیست انسان معتقد باشد که خداوند متصف به صفاتی شده که قبلاً متصف بدانها نبوده است؛ زیرا صفات خداوند صفات کمالند و فقدان آنها به معنای نقص است. و تصور اینکه خداوند بعد از نقص به کمال دست یافته است، جایز نیست».

سپس شارع طحاویه می‌افزاید: «صفات فعلی و صفات اختیاری و مانند اینها از قبیل آفرینش، تصویر، میراندن، زنده گردانیدن، قبض و بسط، استواء، آمدن، نزول، خشم، خشنودی و دیگر صفات شبیه اینها که خداوند خودش را بدانها توصیف نموده یا پیامبرش آنها را برای او ذکر کرده است، هیچ اشکالی برای قانون فوق، بحساب نمی‌آید؛ چرا که چنین حدوثی به این اعتبار، ممتنع نیست؛ مثلا نمی‌گویند که فعل خداوند بعد از عدم، برای وی حادث شده است. همانگونه که اگر کسی امروز صحبت کند و دیروز نیز صحبت کرده و از این نعمت برخوردار بوده، نمی‌توان در مورد وی گفت: صحبت و کلام برای وی حادث شده است. اما اگر کسی به سبب مشکلی مانند کودک بودن و لال بودن نتواند صحبت کند؛ سپس زبانش باز شود و صحبت کند، در مورد او می‌توان گفت که: صحبت و کلام برای وی حادث شده و بوجود آمده است. ولی کسی که بدون هیچ مشکلی سکوت کند و صحبت نکند، چنین شخصی بالقوه متکلم است؛ یعنی هرگاه بخواهد، صحبت می‌نماید. و در حال صحبت به وی گفته می‌شود که وی بالفعل صحبت می‌کند. همچنین کسی که در حال نوشتن باشد به وی گفته می‌شود بالفعل نویسنده است. اما هنگامی که مشغول نوشتن نباشد، از صفت کاتب بودن خارج نمی‌شود» [۱۲۱].

اتصاف خداوند به صفات کمال بطور ابدی و ازلی ما را به این واقعیت راهنمایی می‌نماید که: «افعال خداوند ناشی از اسماء و صفات وی می‌باشند و اسماء مخلوقات نیز ناشی از افعالشان است. پس افعال خداوند از کمالش بوجود می‌آید؛ اما کمال مخلوقات از افعالشان بدست می‌آید؛ به این معنی که بعد از انجام فعل، اسمهایش از فعل گرفته می‌شود. اما خداوند از قدیم و همیشه کامل بوده و افعالش از کمال وی سرچشمه می‌گیرد. زیرا خداوند در ذات و صفاتش کامل است و افعال وی نشأت گرفته از کمال وی می‌باشد. اما مخلوقات، نخست فعل را انجام می‌دهند؛ سپس کمالی که شایسته‌ی آن فعل است، برایشان حاصل می‌گردد» [۱۲۲].

اموری که اطلاق آنها بر خداوند جایز است و اموری که اطلاق آنها بر خداوند جایز نیست

یک: اطلاق اسماء مذموم در حق خداوند جایز نیست

اطلاق نمودن افعال و اسم‌های مذموم به طور مطلق بر خداوند جایز نیست؛ نه به شکل مقابله و جزا و نه به شکلی دیگر. به این معنا که نمی‌توان گفت: خداوند فقیر، عاجز و یا خائن است. و اینجا است که اشتباه قول افراد نادانی مشخص می‌شود که می‌گویند: کسی که خیانت کند، خدا هم به او خیانت می‌کند، کسی که ظلم کند، خدا به او ظلم می‌نماید و کسی که ستم کند، خداوند به او ستم می‌کند؛ زیرا خداوند هرگز خیانت و ظلم و ستم نمی‌کند. به همین سبب است که خداوند متعال در مورد کسانی که نیت خیانت به پیامبر داشتند، می‌فرماید:

﴿وَإِن يُرِيدُواْ خِيَانَتَكَ فَقَدۡ خَانُواْ ٱللَّهَ مِن قَبۡلُ فَأَمۡكَنَ مِنۡهُمۡۗ وَٱللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ٧١[الانفال: ۷۱].

«ای پیغمبر! اگر مشرکان با اظهار ایمان بخواهند به تو خیانت کنند، آنان پیش از این به خداوند خیانت کرده‌اند. پس خداوند شما را بر آنان پیروز کرد و خداوند آگاه و با حکمت است». ‏

شما ملاحظه می‌نمایید که خداوند شیوه‌ای را که برای گول زنندگان بکار برده برای خائنان استعمال ننموده است؛ چنانکه در مورد گول زنندگان می‌فرماید:

﴿يُخَٰدِعُونَ ٱللَّهَ وَهُوَ خَٰدِعُهُمۡ[الانساء: ۱۴۲].

«خدا را گول می‌زنند! حال آنکه خداوند ایشان را گول می‌زند».

چرا که خیانت به هر شکل و حالتی که باشد، مذموم است؛ اما خدعه و گول زدن اینگونه نیست؛ بلکه اگر به شکل مقابله و مجازات باشد، آنگونه که در آیه‌ی فوق آمده است، صفت مدح شمرده می‌شود.

دو: نام گذاری و توصیف خداوند به امور بد جایز نیست

از آنجایی که افعال خداوند از اسماء و صفات وی نشأت می‌گیرد، لذا تمامی افعالش نیز خیر می‌باشد. در حدیث هم آمده است که: «شر از جانب خدا نیست». اگر انتساب شر به خداوند جایز باشد، پس باید جایز باشد که نام‌هایی را که دال بر شر است، برای خدا وضع نمود. و در این صورت، نامهای خداوند همه تحت عنوان اسماء الحسنی قرار نمی‌گرفتند؛ بلکه در این میان، نامهایی وجود می‌داشت که احسن و زیبا نمی‌بود، که این امر هم باطل است؛ چونکه شر نه به صورت فعل و نه به صورت وصف به خداوند نسبت داده نمی‌شود. بلکه در قلمرو مخلوقات وی قرار می‌گیرد. و باید دانست که میان فعل و مفعول تفاوت بسیاری وجود دارد؛ زیرا شر وابسته به مفعول است که خارج از خدا می‌باشد، و هرگز وابسته به فعل خداوند نیست [۱۲۳].

شیخ الاسلام ابن تیمیه می‌گوید: «شر به تنهایی در کلام خدا و رسول خدا، به خداوند نسبت داده نشده است و صرفا به یکی از شکل‌های زیر وارد شده است:

۱ـ در عموم مخلوقات وارد شده است. و هنگامی که اینگونه در عموم مخلوقات وارد شود، عموم قدرت، مشیت و خلق الهی را می‌رساند و حاوی حکمتی است که به عموم مخلوقات تعلق می‌گیرد؛ مانند این سخن خداوند متعال که می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌فرماید:

﴿ٱللَّهُ خَٰلِقُ كُلِّ شَيۡءٖۖ[الزمر: ۶۲].

«خداوند آفریننده‌ی همه چیز است».

باید دانست که هر رحمت و منفعت و مصلحتی که خداوند ایجاد کرده، از فضل وی سرچشمه می‌گیرد، و هر چیزی که غیر از این باشد، در چهار چوب عدالت او می‌گنجد.

۲- یا این که به علت و فاعل نسبت داده شده است؛ چنانکه خداوند متعال می‌فرماید:

﴿قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلۡفَلَقِ ١ مِن شَرِّ مَا خَلَقَ ٢[الفلق: ۱-۲].

«بگو: پناه می‌برم به پروردگار سپیده‌دم .‏ از شر هر آنچه او آفریده است».

و در سوره‌ی نساء می‌فرماید:

﴿مَّآ أَصَابَكَ مِنۡ حَسَنَةٖ فَمِنَ ٱللَّهِۖ وَمَآ أَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٖ فَمِن نَّفۡسِكَۚ[النساء: ۷۹].

«ای پیامبر! آنچه از خیر و خوبی به تو می‌رسد، از جانب الله است‌ و آنچه که از بلا و بدی به تو می‌رسد از خود تو است».

۳ـ یا اینکه فاعل آن حذف می‌شود؛ مانند این سخن خداوند متعال که می‌فرماید:

﴿وَأَنَّا لَا نَدۡرِيٓ أَشَرٌّ أُرِيدَ بِمَن فِي ٱلۡأَرۡضِ أَمۡ أَرَادَ بِهِمۡ رَبُّهُمۡ رَشَدٗا ١٠[الجن: ۱۰] [۱۲۴].

«ما نمی‌دانیم که آیا برای ساکنان زمین شر و بلا در نظر گرفته شده است، یا این که پروردگارشان خیر و هدایت ایشان را خواسته است‌».

ابن قیم می‌گوید: «شر به صفات، افعال و اسماء خداوند راه پیدا نمی‌کند؛ بلکه به مفعول‌ها راه پیدا می‌کند. با توجه به این نکته که هنگام نسبت دادن به انسان، شر به حساب می‌آید؛ اما از این جهت که به خداوند نسبت داده می‌شود، شر محسوب نمی‌شود.» [۱۲۵].

سوم: تصغیر اسم‌های خداوند متعال جایز نیست

زیرا چه بسا که تصغیر به معنای تحقیر می‌آید. به همین سبب، علما اتفاق نظر دارند که تصغیر صفات خداوند متعال جایز نیست. امام الحرمین نقل نموده که علما بر عدم جواز، اجماع کرده‌اند و ابن حجر عسقلانی نیز این مطلب را از او نقل نموده است [۱۲۶].

چهارم: آنچه که در برخی موارد، اطلاق آنها بر خداوند جایز است

و آنها مواردی هستند که به شکل جزا، عدالت و مقابله، بر خداوند متعال اطلاق گردیده‌اند. اگر کسی بگوید: نظر شما چیست درباره‌ی اسماء و افعالی که خداوند متعال بر خودش در این آیات اطلاق نموده است:

﴿إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ يُخَٰدِعُونَ ٱللَّهَ وَهُوَ خَٰدِعُهُمۡ[النساء: ۱۴۲].

«بی‌گمان منافقان خدا را گول می‌زنند! حال آنکه خداوند آنان را گول می‌زند».

﴿وَمَكَرُواْ وَمَكَرَ ٱللَّهُۖ[آل عمران: ۵۴].

«و آنان مکر کردند و خداوند هم مکر نمود».

﴿وَإِذَا خَلَوۡاْ إِلَىٰ شَيَٰطِينِهِمۡ قَالُوٓاْ إِنَّا مَعَكُمۡ إِنَّمَا نَحۡنُ مُسۡتَهۡزِءُونَ ١٤ ٱللَّهُ يَسۡتَهۡزِئُ بِهِمۡ[البقرۀ: ۱۴-۱۵].

«و هنگامی که منافقان با رؤسای شیطان‌صفت خود به خلوت می‌نشینند، می‌گویند: ما با شماییم و مؤمنان را مسخره می‌نماییم.‏ خداوند ایشان را مسخره می‌نماید».

﴿سَخِطَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِمۡ[المائدۀ: ۸۰].

«خداوند بر آنان خشمگین گردید». ‏

﴿إِنَّا مِنَ ٱلۡمُجۡرِمِينَ مُنتَقِمُونَ[السجدۀ: ۲۲].

«مسلّماً ما از همگی جنایت کاران انتقام خواهیم گرفت».

در پاسخ او می‌گوییم: این صفات در بعضی از حالت‌ها کمال، و در حالت‌های دیگر، نقص شمرده می‌شوند. «هرگاه که یک صفت در بعضی حالت‌ها کمال، و در حالت‌های دیگر، نقص شمرده ‌شود، اطلاق آن بر خداوند متعال نه به طور مطلق جایز، و نه به طور مطلق، ممتنع است. لذا این صفات نه بطور مطلق بر خداوند اطلاق می‌گردند و نه بطور مطلق از او نفی می‌شوند؛ بلکه لازم است که در چنین صفاتی قایل به تفصیل باشیم؛ به این معنا که در حالتی که این صفات، کمال شمرده می‌شوند، اطلاق آنها بر خداوند جایز است و در آن حالتی که نقص بحساب می‌آیند، اطلاق آنها بر خداوند جایز نیست. صفاتی مانند مکر، کید، حیله و مانند اینها از این قبیل‌اند. چنین صفاتی اگر به شکل مقابله با انجام دهندگان این کارها باشند، کمال بشمار می‌روند؛ چرا که دلیل بر این هستند که فرد توانایی مقابله به مثل و بلکه بیشتر از آن را در برابر دشمنش دارد. و در غیر این صورت، نقص شمرده می‌شوند. و همانگونه که می‌دانید خداوند این صفات را بطور مطلق بر خودش اطلاق ننموده، بلکه اینها را به شکل مقابله به مثل با کسانی که چنین رفتارهایی را با خودش و پیامبرش می‌کنند، ذکر نموده است» [۱۲۷].

اینجا است که ما به اشتباه کسانی پی می‌بریم که اسم‌های ماکر، خادع، ناسی، مستهزء، فاتن، ساخط، منتقم و مانند اینها را جزو اسماء خداوند بشمار آورده‌اند. ابن قیم صاحبان این نظریه را بشدت مورد تهاجم قرار داده است؛ حافظ حکمی نقل می‌کند که ایشان گفته است: «هرگز خداوند، خودش را با اوصافی مانند کید، مکر، حیله و استهزاء بطور مطلق توصیف ننموده است. و هرگز چنین اسم‌هایی جزو اسماء حسنای خداوند شمرده نمی‌شوند. مصنفان نادانی که اسماء حسنای خداوند را شرح داده‌اند و گمان کرده‌اند که نامهایی مانند ماکر، خادع، مستهزء و کائد جزو نامهای خداوند هستند، در حقیقت، چنان سخن بزرگی بر زبان آورده‌اند که بدنها به لرزه در می‌آید و نزدیک است که گوشها از شنیدن آن، شنوایی خودشان را از دست بدهند. آنچه این افراد نادان را فریب داده، این است که خداوند متعال این افعال را بر خودش اطلاق نموده است؛ لذا اینها اسم‌هایی را از این افعال برای خداوند متعال اشتقاق کرده و گرفته‌اند. و از آنجایی که همه‌ی نام‌های خداوند متعال، حسنی (خوب و زیبا) هستند، اینها را هم در کنار رحیم، ودود، حکیم و کریم جزو اسماء حسنی شمرده‌اند. قطعاً این جهل و نادانی بسیار بزرگی است؛ زیرا این افعال هرگز به طور مطلق قابل مدح نیستند؛ بلکه این اسماء در برخی موارد، قابل مدح، و در مواردی دیگر، مذموم‌اند. لذا اطلاق کردن افعال آنها به طور مطلق، بر خداوند متعال جایز نیست؛ به این معنا که هرگز نمی‌توان گفت: خداوند حیله و نیرنگ می‌کند و استهزاء می‌نماید. پس وقتی که این سخن درست نباشد، به طریق اولی نمی‌توان از آنها نامهایی را برای خداوند وضع کرد» [۱۲۸].

شیخ الاسلام ابن تیمیه می‌گوید: «اسمی که حاوی معنای شر باشد، جزو اسم‌های خداوند بشمار نمی‌رود؛ بلکه شر جزو مفعول‌های خداوند بحساب می‌آید. و در حدیث نیامده که اسم «منتقم» جزو اسم‌های خداوند متعال است؛ بلکه در قرآن کریم به صورت مقید ذکر شده است: ﴿إِنَّا مِنَ ٱلۡمُجۡرِمِينَ مُنتَقِمُونَ [السجدۀ: ۲۲]. «ما از مجرمان انتقام می‌گیریم». و ﴿إِنَّ ٱللَّهَ عَزِيزٞ ذُو ٱنتِقَامٖ [ابراهیم: ۴۷]. [۱۲۹] «خداوند چیره و انتقام گیرنده است».

پنجم: اسم‌هایی که اطلاق آنها بر خداوند جایز نیست؛ چونکه قابل تقسیم به مدح و ذم‌اند:

همچنین کسانی که نام‌های مرید، فاعل، صانع، ماهد و مانند اینها را جزو اسم‌های خداوند متعال شمرده‌اند ـ حال آنکه جزو اسم‌های خداوند نیستند ـ مانند گروه گذشته دچار اشتباه شده‌اند؛ زیرا اراده، فعل، صنع و مهد می‌توانند به کمال و نقص تقسیم شوند؛ به همین سبب، خداوند آنها را صرفا در صورتی بر خودش اطلاق نموده است که چه از جهت فعل و چه از جهت خبر، کامل‌تر باشد:

﴿تُرِيدُونَ عَرَضَ ٱلدُّنۡيَا وَٱللَّهُ يُرِيدُ ٱلۡأٓخِرَةَ[الانفال: ۶۷].

«شما متاع ناپایدار دنیا را می‌خواهید، در صورتی که خداوند سرای آخرت را می‌خواهد‏».

﴿وَٱلۡأَرۡضَ فَرَشۡنَٰهَا فَنِعۡمَ ٱلۡمَٰهِدُونَ ٤٨[الذاریات: ۴۸] [۱۳۰].

«و زمین را پهن کرده‌ایم و چه آماده‌کنندگان خوبی بوده‌ایم!‏».

ابن العربی «فاعل» و «زارع» را نیز جزو نامهای خداوند به حساب آورده است؛ اما صحیح این است که این دو نام و امثال اینها اگر بدون هیچ متعلق یا سیاق حاوی کمال ذکر گردند، مدحی بشمار نمی‌آیند. ولی در سیاق آیاتی که ذکر شده‌اند، صفت کمال و مدح بحساب می‌آیند. خداوند متعال می‌فرماید:

﴿كَمَا بَدَأۡنَآ أَوَّلَ خَلۡقٖ نُّعِيدُهُۥۚ وَعۡدًا عَلَيۡنَآۚ إِنَّا كُنَّا فَٰعِلِينَ[الانبیاء: ۱۰۴].

«همان گونه که آفرینش را آغاز نمودیم، از نو بازگشت می‌دهیم. این وعده‌ای است که ما می‌دهیم و ما قطعاً آن را به انجام می‌رسانیم».

و در جایی دیگر می‌فرماید:

﴿أَفَرَءَيۡتُم مَّا تَحۡرُثُونَ ٦٣ ءَأَنتُمۡ تَزۡرَعُونَهُۥٓ أَمۡ نَحۡنُ ٱلزَّٰرِعُونَ ٦٤[الواقعۀ: ۶۳-۶۴].

«آیا هیچ درباره‌ی آنچه کشت می‌کنید، اندیشیده‌اید؟‏‏ آیا شما آن را می‌رویانید یا ما می‌رویانیم‌؟‏».

همچنین ابن العربی «رابع ثلاثة» و «سادس خمسة» را با استدلال از آیه‌ی سوره‌ی مجادله، جزو نامهای خداوند قرار داده است:

﴿مَا يَكُونُ مِن نَّجۡوَىٰ ثَلَٰثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمۡ وَلَا خَمۡسَةٍ إِلَّا هُوَ سَادِسُهُمۡ[المجادلۀ: ۷].

«هیچ سه نفری نیست که با همدیگر رازگویی کنند، مگر این که خداوند چهارمین ایشان است و نه پنج نفری مگر این که او ششمین ایشان است».

اما این خطایی ‌آشکار است؛ زیرا این آیه چه به لحاظ مفهوم و چه به لحاظ منطوق بر چنین چیزی دلالت نمی‌نماید؛ بلکه معنای آیه این است که: در هر نجوایی که سه نفر یا پنج نفر انجام می‌دهند حتماً خداوند چهارمین و یا ششمین نفر آنها است و آگاه به افعال و اقوال آنها می‌باشد.

ششم: اسم‌هایی که اطلاق آنها بر خداوند جایز نیست مگر اینکه مقترن با نام مقابلشان باشند و آنها هم نام‌های مزدوج‌اند

اندیشمندان دینی معتقدند که برخی از اسم‌های خداوند متعال به تنهایی، کمال شمرده نمی‌شوند؛ بلکه برای افاده‌ی کمال باید آنها را همراه با نام مقابلشان ذکر نماییم.

نام‌هایی از قبیل مذلّ، ضارّ، منتقم و مانع جزو نام‌هایی هستند که به تنهایی، کمال شمرده نمی‌شوند؛ لذا نمی‌توان خداوند متعال را به مجرد اذلال، اضرار، انتقام و منع کردن، مورد مدح و ستایش قرار داد؛ بلکه درست این است که باید گفت: الـمعزّ الـمذلّ، الضارّ النافع، العفوّ الـمنتقم والـمعطی الـمانع. پس در صورتی، کمال برای خداوند متعال متحقق می‌گردد که هر اسم همانگونه که ذکر شد، در کنار مقابلش بیاید. زیرا هدف از این اسم‌ها این است که عزت و ذلت، نفع و ضرر، عفو و انتقام و منع و بخشش همگی در دست خداوند متعال و تحت تصرف او هستند. قابل یادآوری است که این اسم‌های دوگانه‌ی خداوند متعال حکم یک اسم را دارند که نمی‌توان برخی از حروف آن اسم را از برخی دیگر جدا کرد. این نامها هر چند که متعدد هستند اما حکم یک اسم را دارند. به همین سبب به صورت مفرد نیامده‌اند و صرفا با مقترن بودن اسم مقابلشان بر خداوند اطلاق شده‌اند. پس اگر کسی یا مذلّ! یا ضارّ! و یا مانع! بگوید و خبری بدهد، خداوند را تعریف و تمجید ننموده است مگر اسم مقابلش را ذکر نمایند.

برخی از پژوهشگران می‌گویند: این اسم‌ها همراه مقابلشان معنای عموم را می‌رسانند. و ما بیان کردیم که قرآن «شرّ» را با یکی از سه روش به خدا نسبت می‌دهد. و یکی از آن سه روش این است که «شرّ» در عموم مخلوقات وارد می‌شود و اینگونه در تحت عموم قدرت، مشیت و خلقت وی قرار می‌گیرد.

البته این اسم‌های دوگانه بسیار اندک‌اند. بیشتر اسم‌های خداوند متعال مانند علیم، سمیع، بصیر و حکیم طوری هستند که می‌توان آنها را به تنهایی و در کنار اسم‌های دیگر بر خداوند اطلاق نمود. لذا صدا کردن خداوند متعال با این دسته از اسم‌ها به تنهایی و در کنار اسم‌های دیگر جایز است. همچنین می‌توان خداوند متعال را با این نامها به تنهایی و یا مقترن با نام‌های دیگر، حمد و ثنا گفت [۱۳۱].

[۱۱۵] مجموعه فتاوای شیخ الاسلام (۶/۷۱). [۱۱۶] بدائع الفوائد (۱/۱۶۸). [۱۱۷] ایثارالحق ص (۱۶۶). [۱۱۸] مجموعه فتاوای شیخ الاسلام (۴/۶۰). [۱۱۹] شرح العقیدة الطحاویة ص (۹۵). [۱۲۰] مجموعه فتاوای شیخ الاسلام، با اندکی اختصار: ۴/۶۱ [۱۲۱] شرح العقیدة الطحاویة (۱۲۷- ۱۲۸). [۱۲۲] بدائع الفوائد (۱/۱۶۲). [۱۲۳] بدائع الفوائد (۱/۱۶۳). [۱۲۴] مجموعه فتاوای شیخ الاسلام (۸/۹۴) [۱۲۵] الفوائد ص (۱۴۳). [۱۲۶] فتح الباری (۱۳/۳۶۶). [۱۲۷] القواعد المثلی في صفات الله و اسمائه الحسنی، شيخ محمد صالح عيثمين ص (۲۰). [۱۲۸] معارج القبول (۱/۷۶). [۱۲۹] مجموعه فتاوای شيخ الاسلام (۸/۹۶). [۱۳۰] بدائع الفوائد (۱/۱۶۱). [۱۳۱] بدائع الفوائد (۱/۱۶۷).

اصل سوم: پاک دانستن خداوند از تشبيه، تمثيل و همه‌ی صفات نقص

این موضوع نزد سلف صالح و پیروان آنها بسیار واضح و روشن است؛ زیرا مهمترین هدف آنها تنزیه و تقدیس خداوند از هر عیب و نقصی می‌باشد.

البته نزد آنان تنزیه خداوند تنها به معنای نفی تشبیه نیست؛ بلکه آنان او را مطلقا از تشبیه و صفاتی که شایسته‌ی او نیستند، منزه و پاک می‌دانند. همچنین او را تسبیح گفته و به روش‌های مختلف، پاکی او را بیان می‌کنند. حال آنکه مخالفان آنان تمام تلاش خود را جهت نفی تشبیه بکار گرفتند و در این مسیر گمراه شدند؛ چرا که صفات خداوند متعال را به بهانه‌ی اینکه منجر به تشبیه می‌شود، نفی کردند.

این اصل، بسیار واضح است و نصوص فراوانی در قرآن بر آن دلالت می‌نماید:

﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞۖ وَهُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡبَصِيرُ[الشوری: ۱۱].

«هیچ چیزی همانند خدا نیست ـ و نه او در ذات و صفات به چیزی از چیزهای آسمان و زمین می‌ماند و نه چیزی از چیزهای آسمان و زمین در ذات و صفات بدو می‌ماند ـ و او شنوا و بینا است».

﴿وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ كُفُوًا أَحَدُۢ ٤[الاخلاص: ۴].

«و کسی همتا و همگون او نمی‌باشد‏».

اهل سنت و جماعت بنا به شناخت‌شان از قرآن کریم معتقدند که خداوند متعال نه در ذات و نه در صفاتش، مشابهتی با هیچ یک از مخلوقاتش ندارد. شارح طحاویه رحمه الله می‌گوید: «اهل سنت و جماعت اتفاق نظر دارند که خداوند در ذات، صفات و افعالش نظیر و مانندی ندارد» [۱۳۲].

امام ابو حنیفه رحمه الله در کتاب «الفقه الأکبر» می‌گوید: «تمام صفات خداوند متفاوت با صفات مخلوقاتش می‌باشد؛ او علم و قدرت دارد و می‌بیند اما نه مانند علم و قدرت و دیدن ما» [۱۳۳].

نعیم ابن حماد می‌گوید: «هر که خداوند را به چیزی از مخلوقاتش تشبیه کند، کافر می‌شود. همچنین هرکس اوصافی را که خداوند خودش را بدانها توصیف نموده، انکار کند، کافر می‌شود؛ البته در اوصافی که خداوند خودش را بدانها توصیف نموده یا پیامبرش بیان کرده است، هیچ تشبیهی وجود ندارد» [۱۳۴].

اسحاق بن راهویه می‌گوید: «هر کس، خداوند را توصیف کند و او را به صفات یکی از مخلوقاتش تشبیه کند، کافر می‌شود» [۱۳۵].

شیخ الاسلام ابن تیمیه می‌گوید: «از ربیع بن سلیمان روایت است که گفت: در مورد صفات خداوند متعال از امام شافعی رحمه الله پرسیدم. او گفت: حرام است که عقل انسان خداوند را به تصویر بکشد، حرام است که خیال انسان او را محدود کند، حرام است که گمانها او را معین کند، بر مغزها نیز حرام است که در مورد ذات وی بسیار فکر نماید و بر نفس انسان حرام است که درباره‌ی او کنجکاوی کند مگر به آن اندازه‌ای که در سخنان خدا و پیامبرش آمده است» [۱۳۶].

شیخ الاسلام ابن‌تیمیه می‌گوید:‌ «خداوند بزرگ در ذات مقدسش با اسماء و صفاتش و همچنین در افعالش هیچ همتا و نظیری ندارد. ما همانگونه که یقین داریم که خداوند متعال ذات و افعال حقیقی دارد، یقین داریم که خداوند دارای صفات حقیقی است. و هیچ چیز در ذات و صفات و افعالش مانند او نیست. و هر آنچه که موجب نقص و یا حدوث گردد، خداوند از آن پاک است؛ زیرا خداوند مستحق آنگونه کمالی است که بالاتر از آن کمالی وجود ندارد و از آنجایی که عدم بر او راه ندارد، نمی‌توان برای خداوند حدوث قائل شد؛ زیرا عدم برای خداوند معنایی ندارد» [۱۳۷].

شیخ مرعی ‌بن یوسف کرمی حنبلی با بیان این اصل می‌گوید: «خداوند بزرگ با تمامی حوادث و مخلوقات تفاوت دارد؛ ذات او مانند ذات موجودات نیست و صفاتش مانند صفات مخلوقات نمی‌باشد. او با هیچ یک از مخلوقات و امور حادث مشابهتی ندارد. او منفرد و یکتا است؛ در ذات، صفات و افعالش همتایی ندارد؛ زیرا او وجود مطلقی است که زمان و مکان برای وی مطرح نیست؛ خداوند قائم به ذات خود است و در تمامی افعالش مستقل می‌باشد. هر چیز زیبا و با ارزش و یا جسم و تمثیلی که به دل و فکر انسان خطور می‌کند خداوند متفاوت با آنها است: ﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞ [الشوری: ۱۱]. «هیچ چیز مانند او نیست». مگر نمی‌بینید هنگامی که خداوند بر کوه تجلی نمود، کوه از عظمت او از هم پاشید. پس خداوند بر هر چیزی که تجلی کند و ظاهر شود، آن چیز از بین می‌رود؛ همینگونه اگر دل انسان خواسته باشد، توهمی در مورد وی داشته باشد، هلاک می‌گردد. لذا به اخباری که راجع به خود فرموده، بسنده نمایید و خالصانه تسلیم او شوید.» [۱۳۸]

تفاوت ميان تنزيه پيامبران و پيروانشان با تنزيه معطله

تمام گروهها با ذکر صفاتی برای خداوند و نفی کردن صفاتی دیگر از وی مدعی آن هستند که هدفشان بیان تقدیس و پاکی پروردگارشان می‌باشد.

اما هر ادعایی نمی‌تواند درست باشد؛ اینجاست که معطله با نفی کلام خداوند، استوای بر عرش، عروج فرشتگان بسوی او، علوّ خداوند متعال، وجه، دست و مانند اینها به گمان خودشان می‌خواهند تقدیس و تنزیه خداوند را نشان دهند.

در حقیقت، آنها با این سخنانشان خداوند متعال را متهم به دروغگویی کرده‌اند و اینگونه خودشان گمراه شده و دیگران را نیز گمراه ساخته‌اند؛ چرا که آنها در این اعتقاداتشان با پیامبران و پیروان راستین آنان مخالفت کرده‌اند. چون که راه پیروان حق همانا اثبات صفاتی است که خداوند آنها را برای خودش اثبات نموده و یا پیامبرانش آنها را بیان کرده‌اند با این اعتقاد که همه‌ی اینها صفات کمال و جلال‌اند. و صفات نقص را از خداوند نفی نموده‌اند، همانگونه که تشبیه را نفی کرده‌اند.

قابل یادآوری است که برخی از پژوهشگران تلاش نموده‌اند تا فاصله‌ی اهل سنت و جماعت و گمراهانی که صفات خداوند را نفی می‌کنند، کم نمایند، آنهم به بهانه‌ی اینکه هدف هر دو گروه، تقدیس وتنزیه خداوند می‌باشد [۱۳۹].

آنها با این کار می‌خواهند برای کسانی که در این باب گمراه شده‌اند، عذر و بهانه بیاورند و منهج آنها را در کنار منهج اهل حق قرار ‌دهند.

ما باید بدانیم که سهل انگاری در خصوص کسانی که از راه راست منحرف شده‌اند و صفات خداوند را انکار کرده‌اند، خطایی بسیار بزرگ است؛ زیرا اعتقاد آنها موجب تکذیب خدا و پیامبر می‌شود. نباید خطای آنها را به دلیل حق خواهی‌شان مورد چشم پوشی قرار داد؛ زیرا چه بسیارند کسانی که طالب حق هستند اما به حق نمی‌رسند. و اگر چنین منطقی، جایز و صحیح باشد، هر کار شرک آمیز و گمراه کننده توجیه می‌شود و تمام مشرکان مدعی می‌شوند که هدف ما تقدیس خداوند متعال است.

در تنزيه خداوند تنها نفی تشبيه کافی نيست

دو اصل وجود دارد که با یکدیگر متلازم و وابسته‌اند: یکی، توصیف خداوند به آنچه خودش را بدانها توصیف نموده و یا پیامبر بیان داشته است. دیگری، نفی مشابهت بین صفات خداوند و صفات مخلوقات. البته باید دانست که برای اثبات کنندگان صفات، تنها نفی تشبیه بدون اکتفا بر صفاتی که در قرآن و سنت آمده‌اند، کافی نیست. چرا که اگر عدم اکتفا به صفات وارده در قرآن و سنت جایز می‌بود، خداوند به اعضا و افعالی توصیف می‌شد که در حق او ممتنع هستند. همچنین در این صورت، خداوند بدون تشبیه با نقص و عیبهایی توصیف می‌شد که جایز نیست؛ مانند اینکه کسی بگوید: خداوند گریه می‌کند اما نه مانند گریه‌ی انسان، یا خداوند ناراحت می‌شود اما نه مانند ناراحتی انسان، یا خداوند گرسنه و تشنه می‌شود اما نه مانند گرسنگی و تشنگی انسان. [۱۴۰]

به چنین گوینده‌ای باید گفت: شما راه را گم کرده‌اید و از راه مستقیم منحرف شده‌اید؛ هرگز با نسبت دادن این معایب و نواقص به خداوند کاری را انجام نداده‌اید که ما‌یه‌ی خیر دین و دنیا باشد. نفی تشبیه شما هیچ سودی به حال شما ندارد؛ بلکه شما باید این صفات را بطور کلی نفی کنید؛ زیرا اینها صفات نقص‌اند.

[۱۳۲] شرح العقيدة الطحاوية ص (۱۲۰). [۱۳۳] شرح العقيدة الطحاوية ص (۱۲۰). [۱۳۴] منبع سابق. [۱۳۵] منبع سابق. [۱۳۶] - مجموعه فتاوی شيخ ‌الاسلام (۴/۶). [۱۳۷] مجموعه فتاوي شيخ ‌الاسلام (۵/۲۶) و نگا: (۵/۲۶۳). [۱۳۸] أقاويل‌الثقات ص (۱۴۳). [۱۳۹] دراسات في الفرق والعقايدالاسلامية عرفان عبد الحميد ص (۲۲۶). [۱۴۰] مجموعه فتاواي شيخ‌الاسلام (۳/۸۲).

اصل چهارم: پذيرفتن صفات بر اساس ظاهر آنها

اصل چهارمی که مذهب سلف صالح در خصوص اسماء و صفات خداوند بر آن مبتنی است، پذیرفتن آنها بر حسب ظاهرشان می‌باشد.

شیخ‌ الاسلام ابن تیمیه می‌گوید: «خطابی، ابوبکر بن خطیب و دیگران نقل کرده‌اند که: ‌مذهب سلف صالح پذیرفتن احادیث وارده در مورد صفات، بر حسب ظاهرشان می‌باشد» [۱۴۱].

و منظور سلف از پذیرفتن آنها بر حسب ظاهرشان این است که انسان یقین قطعی داشته باشد که صفات خداوند دارای معانی حقیقی‌ای است که شایسته‌ی مقام شامخ خداوند می‌باشد. آنهم معنایی که از لفظ، آنگونه که اعراب می‌فهمند، متبادر و آشکار می‌گردد.

مخالفان منهج سلف در مورد این اصل، سه گروهند:

اول: کسانی که صفات خداوند را بر حسب ظاهرشان می‌پذیرند و ظاهر آنها را از جنس صفات مخلوقات می‌دانند؛ اینها گروه مشبهه می‌باشند که دارای مذهب باطلی هستند. سلف صالح این امت با این رأی به مخالفت برخاسته، آن را تقبیح کرده و این رأی و صاحبانش را بشدت مورد هجوم قرار داده‌اند. اشتباه آنها این است که فکر می‌کنند ظاهر صفات خداوند به معنای تشبیه است، حال آنکه تمام کسانی که خداوند را مقدس و بزرگ می‌دانند، متوجه هستند که ظاهر صفات همانا تقدیس و تعظم خداوند می‌باشد.

دوم: گروهی که معتقدند باید ظاهر صفات را نفی کرد؛ زیرا ظاهرشان باعث تشبیه خداوند‌ می‌شود. تعدادی از این گروه تمام صفات خداوند متعال را نفی می‌کنند و صرفا برای خداوند، صفات سلبی، اضافی و مرکب از آن دو را اثبات می‌کنند. و قایل به صفات ثبوتی برای خداوند نیستند.

و برخی دیگر از این گروه، فقط هفت یا هشت یا پانزده صفت را برای خداوند اثبات می‌کنند. یا اینکه حالت‌ها را اثبات، و صفات را نفی می‌کنند. و برخی از آنها هم صفات خبری قرآن کریم را می‌پذیرند؛ اما صفات وارده در احادیث را رد می‌کنند.

گروه دوم به طور کلی دو دسته‌اند: یک دسته از آنها صفات را تأویل، و مراد آنها را تعیین می‌کنند؛ بعنوان نمونه می‌گویند: إستوی به معنای حاکم و غالب شدن است یا به معنای بلندی جایگاه و مکانت خداوند می‌باشد و یا به معنای ظهور نور خداوند بر عرش است و یا اینکه مخلوقات همه به سوی او برخواهند گشت و معانی دیگری که متکلمین ذکر کرده‌اند. دسته‌ی دوم معتقدند که: خداوند خودش بهتر منظور صفات را می‌داند. اما ما خوب می‌دانیم صفتی که خارج از چهارچوب دانش ما باشد، وارد نشده است.

سوم: کسانی که قائل به توقف‌اند؛ اینها نیز به دو دسته تقسیم می‌شوند: یک گروه می‌‌گویند: جایز است که ظاهرشان آنگونه که شایسته‌ی جلال خداوند متعال است، مراد باشد. همچنین جایز است که برای خداوند صفت نباشند. و این، شیوه‌ی بسیاری از فقها و متکلمین است.

دسته‌ی دیگر، افرادی هستند که از هر گونه اظهار نظری خودداری می‌ورزند. آنها تنها به تلاوت قرآن و خواندن احادیث اکتفا می‌کنند و دلها و زبانهایشان را از حدس و گمان دور می‌دارند. [۱۴۲]

به هر حال، خلاصه‌ی مذهب سلف صالح در باره‌ی این اصل این است که: «سلف صالح اسماء و صفات خداوند را بر حسب ظاهرشان می‌پذیرند و معتقدند که معنای ظاهریشان، معنای حقیقی آنهاست که شایسته‌ی جلال و کمال خداوند متعال می‌باشد. و اصلاً ممکن نیست که که این معنا با صفات مخلوقات مشابهتی داشته باشد و ما نیازی به تأویل صفات خداوند در هیچ شرایطی نداریم».

شیخ‌ الاسلام نیز مذهب سلف صالح را در این باره توضیح داده و می‌گوید: «مذهب سلف همانا پذیرفتن احادیث و آیات صفات بر حسب ظاهرشان با نفی کیفیت و تشبیه می‌باشد. لذا ما نمی گوییم که «ید» به معنای قدرت است و «سمع» به معنای علم است؛ چرا که سخن گفتن در مورد صفات، برگرفته و فرع سخن در مورد ذات خداوند متعال است و از همان قانون پیروی می‌کند. پس همانگونه که اثبات ذات، اثبات وجود بدون کیفیت است، اثبات صفات نیز اثبات وجود بدون کیفیت می‌باشد» [۱۴۳].

شیخ محمد بن ابراهیم / می‌گوید: «مذهب اهل سنت و جماعت عبارت است از: ایمان به لفظ و معنای اسماء و صفاتی که در قرآن و سنت به ثبوت رسیده و ایمان به اینکه اسماء و صفات بر معنای حقیقی‌شان حمل می‌شوند نه معنای مجازی. همچنین اعتقاد به اینکه آنها دارای معانی حقیقی شایسته‌ی ذات خداوند‌ می‌باشند و در این باره دلایل زیادی وجود دارد.

و معانی این صفات مانند سایر الفاظ قرآن کریم بسیار واضح و روشن است طوری که پیچیدگی‌، اشکال و التباسی در آنها وجود ندارد. بله، اصحاب رسول الله ص قرآن را از پیامبر مهربان یاد ‌گرفتند و احادیث را از ایشان روایت ‌کردند و اصلاً در فهم معانی این آیات و احادیث دچار اشکال نشدند؛ چرا که مفهوم آنها واضح و روشن بود. همچنین مردم در خیر القرون اینگونه بودند» [۱۴۴].

رد نظریه‌ی مفوّضه

کسانی که صفات خداوند را بر حسب ظاهرشان می‌پذیرند و شناخت معانی آنها را به خداوند تفویض می‌کنند و می‌گویند: ما معنای آنها را نمی‌دانیم، مفوّضه نام دارند.

بسیاری از پژوهشگران مدعی‌ شده‌اند که مذهب مفوّضه‌ همان مذهب سلف صالح است.

اما تحقیقات نشان می‌دهد که سلف صالح معانی اسماء و صفات را به خداوند تفویض و واگذار نکرده‌اند؛ بلکه آنها کیفیت صفات را به خداوند تفویض نموده‌اند. ولی معانی آنها باتوجه به زبان عرب، معلوم و روشن است.

رد مفوضه از جهات مختلف

۱- از سلف صالح به ثبوت رسیده است که آنها معانی اسماء و صفات خداوند را بر حسب فهم اعراب از زبان عربی تفسیر کرده‌اند و هرگز خلاف این از آنها روایت نشده است.

در این زمینه مقوله‌ی امام مالک معروف است که در پاسخ سؤالی در مورد کیفیت استواء فرمود: استواء معلوم، اما کیفیت آن مجهول، و مراد از آن نیز معلوم؛ یعنی معنای آن معلوم می‌باشد.

۲- اگر اسم‌های خداوند متعال الفاظ بدون معنا می‌بودند، دیگر آنگونه که خداوند خبر داده است، حسنا و خوب بحساب نمی‌آمدند و اصلاً بر مدح و کمال دلالت نمی‌نمودند؛ چونکه حُسن آنها به اعتبار معانی آنها است. اگر معنایی وجود نداشته باشد پس حُسن آنها از کجا ظاهر می‌گردد؟ [۱۴۵]

۳- اگر اسم‌های خداوند الفاضی بدون معانی می‌بودند، باید جایز می‌بود که ما اسم‌های دال بر خشم و انتقام را جایگزین اسم‌های دال بر رحمت و احسان کنیم و بگوییم: خدایا من به خود ظلم کرده‌ام، پس مرا ببخش؛ زیرا تو جبار و انتقام گیرنده هستی. خدایا نعمت خویش را به من عطا بفرما، زیرا تو ضرر رسان و مانع و قابض هستی.

۴- اگر آنچه نافیان صفات می‌گویند، درست می‌بود، جایز نبود که بجای صفت بوسیله‌ی مصدرش خبر دهیم و خدا را با مصدر صفت، توصیف نماییم؛ حال آنکه خداوند متعال می‌فرماید:

﴿إِنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلرَّزَّاقُ ذُو ٱلۡقُوَّةِ ٱلۡمَتِينُ ٥٨[الذاریات: ۵۸].

«تنها خدا روزی‌رسان و صاحب قدرت و نیرومند است و بس».

همانگونه که ملاحظه می‌نمایید، «قوی» از اسم‌های خداوند متعال است و به معنای خداوندی است که موصوف به صفت قوت می‌باشد.

همچنین خداوند متعال می‌فرماید: ﴿فَلِلَّهِ ٱلۡعِزَّةُ جَمِيعًاۚ [فاطر: ۱۰]. «همه‌ی عزت از آنِ الله است».

پس عزیز نام کسی است که دارای عزت باشد. اگر قوت و عزت برای خداوند ثابت نمی‌شد، چگونه او را قوی و عزیز نام می‌نهادند.

۵- اگر اسماء خداوند مشتمل بر معانی و صفات نمی‌بود، جایز نبود که از خداوند با افعالش خبر دهیم.

یعنی نمی‌توانستیم بگوییم: خداوند می‌شنود، می‌بیند، می‌داند و اراده می‌کند؛ زیرا ثبوت احکام صفات فرع بر ثبوت صفات است و انتفای اصل صفت، ثبوت حکم آن را نیز غیر ممکن می‌نماید.

۶- اگر اسم‌های خداوند دارای معانی و اوصاف نمی‌بودند، مانند اعلام محض جامد می‌بودند؛ آنگونه اعلامی که برای مسمای آنها معنایی لحاظ نشده است. لذا همه‌ی آنها از نظر معنا مساوی می‌شدند و هیچ تفاوتی میان مدلولات آنها وجود نداشت. و این، یک لجاجت واضح و افترای آشکار است که هیچ کس آن را نمی‌پذیرد؛ زیرا کسی که اسم قدیر را به معنای اسم سمیع و بصیر بداند یا معنای اسم توّاب را با معنای اسم منتقم یکی بداند و اسم معطی را با اسم مانع هم معنا بداند، در واقع با عقل و لغت و فطرت مخالفت ورزیده است. [۱۴۶]

[۱۴۱] مجموعه فتاوای شيخ الاسلام (۳۳/۱۷۷). [۱۴۲] مجموعه فتاوای شيخ الاسلام (۵/۱۱۳). [۱۴۳] مجموعه فتاوای شيخ الاسلام (۳۳/۱۷۷). [۱۴۴] فتاوا و رسائل شيخ محمد بن ابراهيم (۱/۲۲۳). [۱۴۵] التفسير القيم ابن قيم ص (۲۸). [۱۴۶] التفسير القيم (۲۹).

اصل پنجم: اجمال در نفي صفات و تفصيل در اثبات آنها

دلالت قرآن و سنت بر این اصل که فقهای ما از سلف صالح آن را درک و استنباط کرده‌اند، بسیار واضح و روشن است. نگاهی گذرا به قرآن کریم بطور واضح و روشن بر صحت این اصل دلالت می‌نماید.

خداوند در قرآن کریم خودش را اینگونه توصیف می‌نماید که: به هر چیز آگاه است، دارای توانایی مطلق است، زنده و حاکم جهان می‌باشد، عزیز، حکیم، غفور، رحیم، سمیع و بصیر است. او پرهیزگاران و نیکوکاران و صابران را دوست دارد، فساد را نمی‌پذیرد، راضی نیست که بندگانش راه کفر را در پیش گیرند، از مؤمنان راضی است و آنها نیز از خداوند راضی‌اند، کافران را مورد خشم و لعنت خود قرار می‌دهد و کلام و سخن پاک و عمل صالح به سوی او بالا می‌رود و با موسی علیه السلام صحبت نمود.

ما ملاحظه می‌نماییم که در باب اثبات به تفصیل سخن می‌گوید؛ اما مسئله‌ی نفی را بطور اجمال و کلی مطرح می‌نماید؛ به آیات زیر دقت نمایید: ﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞ [الشوری:۱۱]. ﴿فَلَا تَجۡعَلُواْ لِلَّهِ أَندَادٗا [البقرۀ: ۲۲]. ﴿وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ كُفُوًا أَحَدُۢ ٤ [الاخلاص: ۴].

خداوند در این آیات به صورت اجمالی می‌گوید که وی هیچ همتا، شریک و نظیری ندارد.

شیخ ‌الاسلام می‌گوید: «پیامبران الهی در خصوص صفات نفی به صورت مجمل و در خصوص صفات مثبت به صورت مفصل بحث نموده‌اند. به همین سبب است که خداوند متعال می‌فرماید:

﴿سُبۡحَٰنَ رَبِّكَ رَبِّ ٱلۡعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ ١٨٠ وَسَلَٰمٌ عَلَى ٱلۡمُرۡسَلِينَ ١٨١ وَٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ١٨٢[الصافات: ۱۸۰-۱۸۲].

«پاک و منزّه است پروردگارت از توصیفهایی که ـ مشرکان درباره‌ی خدا به هم می‌بافند و سر هم ـ می‌کنند، پروردگار عزّت و قدرت. ‏ و درود بر پیامبران. ‏ ‏ستایش، الله را سزا است که پروردگار جهانیان است».

خداوند در این آیه، خودش را در برابر آنچه که مخالفان پیامبر راجع به او می‌گفتند، پاک و منزه اعلام می‌دارد و درود و رحمت خود را آراسته‌ی وجود پیامبران می‌نماید؛ زیرا آنچه را که می‌گویند عاری از عیب و نقص است و راه و روش پیامبران همان راهی است که قرآن آن را مطرح می‌نماید. اینگونه خداوند متعال در قرآن کریم صفات را بطور تفصیلی برای خودش اثبات می‌نماید و اموری مانند تشبیه و تمثیل را بصورت اجمالی از خود نفی می‌کند» [۱۴۷].

فلسفه‌ی آن هم این است که نفی محضی که مستلزم اثبات نیست، هرگز قابل مدح و ستایش نمی‌باشد؛ چرا که عدمی بیش نیست. و آنچه که باعث مدح و ستایش و تمجید و تعظیم می‌گردد، اثبات صفات است. اینجا است که هرگاه خداوند یک صفت سلبی را برای خودش اثبات می‌نماید، حتماً آن صفت متضمن ثبوت چیزی است؛ مانند أحد که متضمن منفرد بودن خداوند در ربوبیت و الوهیت می‌باشد و صفت سلام که متضمن برائت خداوند از هر عیب و نقصی است.

همچنین خبر دادن از خداوند با صفات سلبی وارد شده است تا اینکه این سلب متضمن امری ثبوتی باشد. بنابر این، عموم اوصافی که خداوند آنها را از خودش، نفی نموده است، حاوی مدح می‌باشد؛ بعنوان نمونه، خداوند در آیه‌ی ذیل چُرت زدن و خوابیدن را از خودش نفی می‌نماید و می‌فرماید:

﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَيُّ ٱلۡقَيُّومُۚ لَا تَأۡخُذُهُۥ سِنَةٞ وَلَا نَوۡمٞ[البقرۀ: ۲۵۵].

چنین نفیی همانگونه که ملاحظه می‌نمایید دلیل بر حیات کامل و قیومیت خداوند متعال است؛ چنانکه در حدیث هم آمده است که: «خداوند هرگز نمی‌خوابد و اصلاً شایسته‌ی او نیست که بخوابد».

همچنین این سخن خداوند متعال که: ﴿وَلَا يَ‍ُٔودُهُۥ حِفۡظُهُمَاۚ [البقرۀ: ۲۵۵]. «حفظ آسمان و زمین او را خسته نمی‌کند». مستلزم کمال قدرت خداوند متعال است؛ بر خلاف انسان قادری که با زحمت و مشقت، می‌تواند کاری را انجام دهد. چرا که این انسان در قدرت و توان خود دچار عیب و نقص است.

در جایی دیگر خداوند متعال می‌فرماید: ﴿لَا يَعۡزُبُ عَنۡهُ مِثۡقَالُ ذَرَّةٖ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَلَا فِي ٱلۡأَرۡضِ [سبأ: ۳]. «به اندازه‌ی سنگینی ذرّه‌ای، در تمام آسمانها و زمین از او پنهان نمی‌ماند».

در این آیه، نفی پنهان ماندن، مستلزم علم خداوند به همه چیز است.

و نفی خستگی در آیه‌ی زیر نیز اینگونه است:

﴿وَلَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ وَمَا بَيۡنَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيَّامٖ وَمَا مَسَّنَا مِن لُّغُوبٖ ٣٨[ق: ۳۸].

«ما آسمانها و زمین را در شش دوره آفریدیم و هیچ گونه درماندگی و خستگی به ما نرسیده است». ‏

نفی خستگی نیز مستلزم کمال و نهایت قدرت و قوت خداوند متعال است؛ برخلاف انسان که بعد از انجام کار، دچار خستگی می‌شود.

آری، این است منهج قرآن در نفی. اما اگر نفی، مستلزم امری ثبوتی برای خداوند متعال نباشد، خداوند به طور مفصل از خود نفی نمی‌نماید؛ بلکه تحت نفی عام و مجمل قرار می‌گیرد؛ چنانکه می‌فرماید: ﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞۖ [الشوری: ۱۱].

لذا باید دانست که روش افراط در نفی، نه تنها اینکه مدحی در آن وجود ندارد بلکه نوعی بی ادبی نیز بشمار می‌رود؛ زیرا اگر شما به پادشاهی بگویید: شما جاروکش، حجامت کننده و بافنده نیستید، حتماً شما را به خاطر چنین توصیفی تنبیه و ادب خواهد کرد، هر چند که شما صادق هستید. اما زمانی شما در مقام مدح قرار می‌گیرید که در نفی صفات، با اجمال حرف بزنید؛ به عنوان نمونه بگویید: شما مانند هیچ یک از رعیت خود نیستید، شما بزرگتر و مهم‌تر از آنهایید. لذا هرگاه در نفی صفات، اجمال و کلی گویی نمودید، در حقیقت، ادب بیشتری رعایت کرده‌اید» [۱۴۸].

بله، این روش علمای ماست که آن را از قرآن کریم و سنت نبوی درک نموده‌اند؛ یعنی اجمال و کلی گویی در نفی صفات، و تفصیل در اثبات صفات. اما متفکران منهج فلسفی/ کلامی راه عکس فقهاء را در پیش گرفته‌اند؛ یعنی آنها شیفته‌ی تفصیل در نفی صفات و اجمال و کلی گویی در اثبات صفات می‌باشند؛ آنها درباره‌ی خداوند متعال می‌گویند: «خداوند جسم، شبح، جسد، صورت، گوشت، خون، شخص، جوهر، عرض، دارای خون، بو و طعم نیست. خداوند دارای حرارت، سرما، رطوبت، خشکی، طول، عرض و عمق نمی‌باشد. خداوند قابل جمع و افتراق و تحرک و سکون و تجزیه نیست و دارای ابعاض و اجزاء و جوارح و اعضا و همچنین دارای جهت و راست و چپ و شمال و بالا و پایین و فوق و تحت نیست، زمان و مکان برای خداوند مطرح نمی‌باشد، خداوند قابل لمس و تفکیک و طول در اماکن نیست و هرگز خداوند به اوصاف انسان که بر حدوث دلالت می‌نمایند، توصیف نمی‌شود. خداوند به شئ متناهی و به مساحت و حرکت در جهات توصیف نمی‌شود و شئ محدود نیست. نه از کسی زاده شده و نه کسی از او زاده می‌شود. قابل اندازه نیست و هیچ چیزی نمی‌تواند او را تحت پوشش خود قرار دهد و دیگر اوصافی که ابوالحسن اشعری رحمه الله آنها را از معتزله نقل کرده است» [۱۴۹].

دانشمندان ما معتقدند آنهایی که خداوند را با این اوصاف سلبی بطور تفصیلی توصیف می‌کنند، صرفا وجود مطلقی را به اثبات می‌رسانند که در صورت تحقیق، وجود خارحی ندارد؛ بلکه برای او یک وجود ذهنی ثابت می‌کنند که در عالم واقع و عینی، ممتنع است.

اگر کسی بعنوان یک چیستان بپرسد و بگوید: آن چیزی که نه جسم است و نه شبح و نه جسد و نه صورت و نه گوشت و نه بالا است و نه پایین و صحبت نمی‌نماید، چیست؟ حتما در پاسخ او گفته می‌شود: عدم است.

اینگونه این گروه با منهجی که در پیش گرفته‌اند، از تشبیه خداوند با موجودات فرار نموده و او را با معدومات تشبیه کرده‌اند. و کسانی که وجود و عدم را از خداوند سلب کرده‌اند، او را با ممتنعات تشبیه نموده‌اند.

بله، اگر آنان در اثبات اسماء و صفات خداوند، آنگونه که شایسته‌ی او است بدون هیچگونه تمثیلی، پایبند منهج قرآنی و نبوی می‌بودند، هرگز دچار این سقوط فکری نمی‌‌شدند.

شیخ ‌الاسلام می‌گوید: «عقل صریح حکم می‌کند که مطلق به شرط اطلاق، فقط در عالم خیال وجود دارد و مصداق خارجی ندارد. و مطلق بدون شرط هم در خارج، وجود مطلق ندارد؛ بلکه یک وجود معین دارد. و خداوند نزد آنها حقیقتی مغایر با مخلوقات نیست؛ بلکه وجود او را مانند وجود مخلوقات یا وجود جزئی از مخلوقات یا وصف آنها قرار می‌دهند. و باید دانست که الفاظ مجمل از ایجاد چنین معنایی جلوگیری می‌کنند» [۱۵۰].

[۱۴۷] مجموعه فتاوای شيخ ‌الاسلام (۶/۳۷). [۱۴۸] شرح ‌العقيدة الطحاوية ص (۱۰۹) و رجوع کنید به مجموعه فتاوای شيخ‌الاسلام (۳/۳۵) و بدائع ‌الفوائد (۱/۱۶۱) ابن قيم. [۱۴۹] شرح العقيدة الطحاوية (۱۰۹). [۱۵۰] مجموعه‌ی فتاوای شيخ‌الاسلام (۶/۳۸).

اصل ششم: توقیفی بودن أسماء و صفات خداوند

یکی از مسایل مهم در موضوع اسماء و صفات خداوند، خودداری از نام نهادن و توصیف نمودن خداوند به چیزهایی است که خدا و پیامبرش نگفته‌اند؛ آن هم به دلایل زیر:

اول: مخالفت با این منهج، حرف زدن در مورد خداوند بدون علم شمرده می‌شود و حدس و گمانی بیش نیست. و این، چیزی است که خداوند متعال آن را حرام قرار داده و جزو گناهان بزرگ شمرده است. همچنین وقتی یک انسان راضی نیست که او را با نامی غیر از نام خودش صدا بزنیم، پس چنین چیزی چگونه در حق خالق انسان جایز است.

دوم: مخالفت با این منهج، پیشی گرفتن از خدا و پیامبر است؛ حال آنکه ما از آن، منع شده‌ایم. همچنین بنده برای این کارش یعنی توصیف خداوند به چیزهایی که در قرآن و سنت نیامده است، روز قیامت نزد خداوند متعال چه پاسخی خواهد داشت؟

سوم: همه‌ی اسم‌های خداوند متعال حُسنی (زیباترین و بهترین اسم‌ها) هستند. انسان هر اندازه تلاش کند، چه بسا که نتواند چنان اسم زیبایی را که شایسته‌ی خداوند باشد، شناسایی کند.

ابن قیم می‌گوید: «خداوند از جهت درک مسایل، صفت علیم و خبیر را دارد که با عاقل و فقیه‌ تفاوت دارند. همچنین دارای صفات سمیع و بصیر است که آنها غیر از صفات سامع و باصر می‌باشند. و در باب احسان، از صفات برّ، رحیم و ودود برخوردار است که با صفات رفیق و شفیق و مانند اینها تفاوت دارند. همچنین صفاتی مانند علی و عظیم متفاوت با رفیع و شریف‌اند. همچنین خداوند دارای صفات کریم، ‌خالق‌، بارئ، مصوّر، غفور و عفوّ است که با سخی، فاعل، صانع، مشکل، صفوح و ساتر فرق دارند» [۱۵۱].

البته چه بسا که برخی از روشنفکران دچار توهم شوند و فکر کنند نامهای زیبایی از قبیل ‌عارف، عاقل و الفطن وجود دارد که می‌توان آنها را بر خداوند اطلاق نمود؛ اما باید دانست که چنین چیزی صحیح نیست.

ابن بدران می‌گوید: «جایز نیست که خداوند را عارف بنامیم؛ زیرا چه بسا که معرفت به معنای علمی مسبوق به غفلت باشد. همچنین نمی‌توانیم خداوند را عاقل بنامیم؛ چرا که عقل از عقال به معنای قید و بند گرفته شده و علمی است که انسان را از انجام کارهای ناشایسته جلوگیری می‌کند. و چنین معنایی در حق کسی متصور است که انگیزه‌ی انجام کارهای ناشایسته داشته باشد؛ (حال آنکه خداوند اینگونه نیست». همچنین جایز نیست که خداوند را با لفظ فطن (زیرک) توصیف نماییم؛ زیرا فطن به معنای سرعت درک چیزی است که برشنونده عرضه می‌شود و مسبوق به جهل است».

آری، اندیشمندان اهل سنت و جماعت این قضیه را بخوبی درک کرده‌اند و گفته‌اند: اسماء و صفات خداوند توقیفی‌اند. ابن قیم رحمه الله می‌گوید: «هر آنچه که در باب اسماء و صفات بر خداوند اطلاق می‌گردد، توقیفی است»۲.

علامه ابن حجر عسقلانی می‌گوید: «امام فخر می‌گوید: ‌آنچه از بزرگوران ما مشهور است این است که اسماء و صفات خداوند توفیقی‌اند.... ابو القاسم قشیری می‌گوید: اسماء خداوند به صورت توقیفی از قرآن و سنت و اجماع گرفته می‌شود.» [۱۵۲].

سفارینی در منظومه‌اش می‌گوید:

لكنها في الحق توقيفيه
لـنـا بـذا ادلـة وفـيـه

«اسماء و صفات خداوند بنا بر قول حق، توقیفی هستند و ما در این زمینه دلایل کافی داریم».

و در شرح «الدرة البهیة» می‌گوید:‌ «جمهور علما اطلاق اسمی را بر خداوند که در نصوص دینی نیامده است، منع نموده‌اند. و معتزله بطور مطلق، جایز دانسته‌اند. همچنین برخی از اشاعره مانند قاضی ابوبکر باقلانی به این رأی تمایل دارند. و امام حرمین جوینی معتقد به توقیفی بودن آنها است.... و برای قول قابل اعتماد اینگونه دلیل آورده است که اسماء خداوند توقیفی‌اند؛ زیرا همانگونه که جایز نیست برای پیامبر، نامی غیر از نامهایش ذکر نماییم، برای خداوند به طریق أولی جایز نیست» [۱۵۳].

عبدالقاهر بغدادی می‌گوید: «اسماء خداوند متعال توقیفی هستند؛ باید آنها را از قرآن کریم یا سنت صحیح پیامبر ص و یا اجماع امت فرا گرفت. و اطلاق هیچ اسمی بر خداوند از طریق قیاس جایز نیست.

این قول بر خلاف قول معتزله‌ی بصره است که اطلاق اسم را بر خداوند متعال از طریق قیاس جایز دانسته‌اند.

جبایی در این باب راه افراط را در پیش گرفته تا جایی که خداوند را به سبب برآورده ساختن خواسته‌های انسان، مطیع انسان نامیده است. و امت اسلامی او را به سبب این جسارت پر خسارتش در حق خداوند متعال، گمراه دانسته است» [۱۵۴].

ابن حجر عسقلانی متذکر شده است که معتزله و کرامیه به مخالفت با اهل سنت برخاسته‌اند و گفته‌اند: «هرگاه عقل دلالت نماید که معنای لفظ در حق خداوند ثابت است، می‌توان آن را بر خداوند اطلاق نمود. و قاضی ابوبکر و غزالی گفته‌اند: اسماء و صفات خداوند توقیفی‌اند.» [۱۵۵]

مفهوم توقیفی بودن اسماء و صفات خداوند

۱- اینکه فرد در این موضوع تنها به آنچه که خداوند خودش را بدانها توصیف نموده و پیامبر آنها را بیان داشته، اکتفا کند و هر آنچه را که خدا و رسولش از او نفی نموده‌اند، نفی نماید.

شیخ‌ الاسلام ابن تیمیه می‌گوید: «سخن کلی و شامل در باب اسماء و صفات خداوند این است که خداوند را آنگونه که خودش و پیامبرش و سابقین اولین (پیشگامان صحابه) توصیف نموده‌اند، توصیف کنیم بدون اینکه از چهارچوب قرآن و حدیث تجاوز کنیم.

امام احمد رضی الله عنه می‌گوید: ‌خداوند تنها بر اساس توصیفات خودش و توصیفات رسول اکرم ص توصیف می‌شود و در این باره از چهارچوب قرآن و حدیث تجاوز نمی‌شود» [۱۵۶].

۲- جایز نیست از آنچه که خداوند از خودش خبر داده، اسم‌هایی برایش بسازیم؛ بعنوان نمونه نمی‌توانیم اسم‌های مفتی، زارع (کشاورز)، ماکر (حیله‌گر)، ماهد (آماده کننده) و فالق (شکافنده) را از آیات زیر گرفته و بر خداوند اطلاق نماییم:

﴿وَيَسۡتَفۡتُونَكَ فِي ٱلنِّسَآءِۖ قُلِ ٱللَّهُ يُفۡتِيكُمۡ فِيهِنَّ[النساء: ۱۲۷].

«از تو درباره‌ی زنان سؤال می‌کنند و نظر می‌خواهند. بگو: خداوند درباره‌ی آنان به شما فتوا می‌دهد».

﴿أَفَرَءَيۡتُم مَّا تَحۡرُثُونَ ٦٣ ءَأَنتُمۡ تَزۡرَعُونَهُۥٓ أَمۡ نَحۡنُ ٱلزَّٰرِعُونَ ٦٤[الواقعۀ: ۶۳-۶۴].

«آیا هیچ درباره‌ی آنچه کشت می‌کنید، اندیشیده‌اید؟‏ ‏آیا شما آن را می‌رویانید یا ما می‌رویانیم‌؟‏».

﴿وَيَمۡكُرُونَ وَيَمۡكُرُ ٱللَّهُۖ وَٱللَّهُ خَيۡرُ ٱلۡمَٰكِرِينَ[الانفال: ۳۰].

«و آنان مکر می‌کنند و خداوند نیز مکر می‌کند و خداوند بهترین مکر کنندگان است».

﴿وَٱلۡأَرۡضَ فَرَشۡنَٰهَا فَنِعۡمَ ٱلۡمَٰهِدُونَ ٤٨[الذاریات: ۴۸].

«و زمین را پهن ساخته‌ایم و چه آماده‌کنندگان خوبی بوده‌ایم!‏».

﴿إِنَّ ٱللَّهَ فَالِقُ ٱلۡحَبِّ وَٱلنَّوَىٰۖ[الانعام: ۹۵].

«این خدا است که دانه و هسته را می‌شکافد».

صنعانی می‌گوید: «علما درباره‌ی توقیفی بودن اسم‌های خداوند متعال اختلاف نظر دارند. توقیفی بودن به این معناست که نباید از افعال ثابت خداوند برایش اسمی مشتق نماییم؛ بلکه صرفا اسمی بر خداوند اطلاق می‌گردد که به صراحت در قرآن و سنت آمده باشد» [۱۵۷].

البته باید دانست که توقیفی بودن اسم‌های خداوند با اشتقاق مصدر و فعل از اسم‌های ثابت هیچ منافاتی ندارد؛ لذا با توجه به اسم‌های سمیع، بصیر و قدیر می‌توان سمع، بصر و قدرت را بر خداوند اطلاق نمود و همچنین با فعلهای آنها در مورد خداوند متعال خبر داد؛ چنانکه خداوند متعال می‌فرماید:

﴿قَدۡ سَمِعَ ٱللَّهُ قَوۡلَ ٱلَّتِي تُجَٰدِلُكَ فِي زَوۡجِهَا وَتَشۡتَكِيٓ إِلَى ٱللَّهِ وَٱللَّهُ يَسۡمَعُ تَحَاوُرَكُمَآۚ إِنَّ ٱللَّهَ سَمِيعُۢ بَصِيرٌ ١[المجادلۀ: ۱].

«خداوند گفتار آن زنی را شنید که درباره‌ی شوهرش با تو بحث و مجادله می‌کند و به خدا شکایت می‌برد. خدا قطعاً گفتگوی شما دو نفر را می‌شنود؛ چرا که خدا شنوا و بینا است».

و در جایی دیگر می‌فرماید:

﴿فَقَدَرۡنَا فَنِعۡمَ ٱلۡقَٰدِرُونَ ٢٣[المرسلات: ۲۳].

«ما توانایی آن را داشته‌ایم و ما بهترین توانا بوده و هستیم».

لازم است این را هم بدانیم که خبر دادن در مورد خداوند صرفا با افعال متعدی برگرفته از اسم‌های خداوند درست است؛ اما با افعال لازم نمی‌توان در مورد خداوند خبر داد؛ مانند الحی که تنها اسم و مصدر آن بر خداوند اطلاق می‌گردد نه فعل آن [۱۵۸].

۳- عدم جواز فراخواندن خداوند متعال با اسماء و صفاتی که در قرآن و حدیث وارد نشده است. زجاج طبق آنچه که ابن العربی از وی نقل نموده، می‌گوید: «فراخواندن خداوند به غیر از نامهایی که خودش را بدانها توصیف نموده، جایز نیست».

همچنین ابن العربی اضافه کردن اسم‌های خداوند را جزو الحادی شمرده است که در این آیه از آن منع شده است:

﴿وَذَرُواْ ٱلَّذِينَ يُلۡحِدُونَ فِيٓ أَسۡمَٰٓئِهِۦۚ[الاعراف: ۱۸۰].

«‏و کسانی را که در نام‌های خداوند به تحریف دست می‌یازند، ترک کنید».

وی می‌گوید:‌ «الحاد با افزایش نامی به نامهای خداوند یا کاستن نامی از نامهای وی صورت می‌گیرد. چنانکه بعضی از افراد جاهل، دعاههایی را اختراع می‌کنند و در آنها نام‌هایی برای خداوند می‌آورند که به ثبوت نرسیده است و افعالی را برایش ذکر می‌کنند که خداوند جزو افعالش نشمرده است. همچنین چیزهای دیگری را ذکر می‌کنند که شایسته‌ی خداوند نیستند؛ شما از آنها پرهیز نمایید» [۱۵۹].

۴- آنها به الفاظ وارده در قرآن و سنت در خصوص اسماء و صفات خداوند ملتزم وپایبند بودند و الفاظ جدید و تازه‌ای مانند بدعت گذاران بر خداوند اطلاق نمی‌کردند.

شارح طحاویه می‌گوید: «‌منهج اهل سنت و جماعت این است که از الله با الفاظ شرعی، نبوی و الهی تعبیر نموده‌اند؛ اما معطله به اسماء و صفاتی که شارع فرموده، پشت کرده‌اند و در معانی آنها تدبر نمی‌کنند. آنان معانی و الفاظی را که خودشان ابداع کرده‌اند، جزو محکماتی قرار داده‌اند که اعتقاد و اعتماد به آنها واجب است. اما صاحبان حق و سنت و ایمان قول خدا و رسولش را حق دانسته و اعتقاد و اعتماد به آن را واجب می‌دانند» [۱۶۰].

شیخ الاسلام در این باره می‌گوید: «سلف صالح و امامان بزرگوار در باب نفی و اثبات به بدعتهایی که گروه‌هایی مختلف ایجاد کرده‌اند، وارد نشده‌اند؛ بلکه به قرآن و سنت چنگ زده‌اند و آن را موافق عقل صریح دانسته‌اند. پس هر لفظی را که قرآن و سنت در مورد اسماء و صفات خداوند ذکر کرده‌، حق، و ایمان به آن را واجب دانسته‌اند هر چند که حقیقت معنای آن درک نشود. و هر لفظی را که مردم اختراع کرده‌اند و گروهی آن را اثبات، و گروهی دیگر آن را نفی نموده‌اند، ما نباید تا وقتی که مراد متکلم را نفهمیده‌ایم، در مورد آن اظهار نظر کنیم. اگر مراد او حق باشد، آن را می‌پذیریم و اگر باطل و مخالف قرآن و سنت باشد، نمی‌پذیریم» [۱۶۱].

سلف صالح در خصوص آنچه که گروههای منحرف درباره‌ی اسماء و صفات خداوند گفته‌اند، قرآن و سنت را به عنوان داور پذیرفته‌اند؛ لذا تا زمانی که مراد متکلم را نمی‌فهمیدند به قبول یا رد آن مبادرت نمی‌ورزیدند. اگر سخن متکلم حاوی معنایی اشتباه و مخالف قرآن و سنت بود، آن را رد می‌نمودند و اگر حاوی معنایی خوب و زیبا ‌بود، آن را می‌پذیرفتند و به متکلم آن می‌گفتند: مراد شما صحیح است؛ اما این الفاظ مبتدع و موهم در حق خداوند استعمال نمی‌شود.

اگر کسی بگوید: پاسخ شما چیست به کسی که بپرسد: خداوند شیئ است یا غیر شیئ؟ خداوند موجود است یا معدوم ؟ خداوند قدیم است یا حادث؟ خداوند قایم به نفس است یا نیازمند به دیگران؟ و در کل آیا جایز است که بگوییم: خداوند شیئ، موجود، قدیم و قایم به نفس خویش است؟ اگر بگویید: آری، قاعده‌ی خودتان را نقض کرده‌اید. و اگر بگویید:‌ خیر، سخن بسیار بزرگی به زبان آورده‌اید.

پاسخ: اینکه ما می‌گوییم: خداوند شیئ، قدیم، موجود و قایم به نفس خویش است، از باب اخبار (خبر دادن) می‌باشد نه از باب ذکر صفات؛ چرا که در باب خبر دادن گنجایش بیشتری وجود دارد. اما در باب صفات تنها باید بر آنچه که در قرآن و سنت آمده است، اکتفا کرد. ابن قیم می‌گوید: «آنچه که درباب اسماء و صفات بر خداوند اطلاق می‌شود، توقیفی است. اما آنچه که در باب اخبار (خبر دادن) مانند قدیم، شیئ، موجود و قایم به نفس بر خداوند اطلاق می‌شود، واجب نیست که توقیفی باشد. این، سخن نهایی در این مورد است که آیا اسماء خداوند متعال، توقیفی هستند و یا جایز است که بعضی از اسم‌هایی که در نصوص نیامده، بر خداوند اطلاق گردد» [۱۶۲].

بنده می‌گویم: در باب اخبار نیز بهتر است که هنگام وجود اینگونه الفاظ به همان الفاظی که در قرآن و سنت آمده‌اند اکتفا نماییم؛ بعنوان نمونه «اوّل» را بجای قدیم، «قیوم» را بجای قائم به نفس، و «الآخر» را بجای ازلی و ابدی استعمال نماییم؛ زیرا تعبیر نمودن با الفاظی که در نصوص دینی آمده است، بهتر و پسندیده‌تر می‌باشد.

در اینجا یک موضوع دیگر باقی مانده که شیخ الاسلام به آن پرداخته است و آن هم این است که جایز نیست در مورد خداوند با اخبار سوء خبر داد؛ ایشان می‌گوید: «میان فراخواندن خداوند و خبر دادن از وی تفاوت وجود دارد؛ زیرا خداوند فقط با اسم خوب یا اسم غیر بد فرا خوانده می‌شود، هر چند که راجع به آن دستوری نیامده باشد؛ مانند اسم، شیئ، ذات و موجود؛ آن هم وقتی که از آن معنای ثابت، مورد نظر باشد. اگر منظور از آن موجود به هنگام وقوع حادثه و مصیبت باشد پس از جمله اسماء مبارک وی بشمار می‌رود. مرید و متکلم جزو همین اسم‌ها هستند؛ زیرا اراده و کلام به خوب و بد تقسیم می‌شوند و از جمله اسم‌های مبارک خداوند نیستند. برخلاف اسم حکیم، رحیم، صادق و مانند اینها که تنها معنای نیک از آنها فهمیده می‌شود» [۱۶۳].

چه بسا که کسانی اعتراض کنند و بگویند: از علما و اندیشمندان اسلامی اعم از محدثین و مفسرین به تواتر رسیده است که آنها اسماء و صفات خداوند را تفسیر نموده‌اند؛ پس با این کثرت تفسیرها چگونه شما آنها را توقیفی می‌دانید؟

پاسخ این سؤال در سخن ابن قیم نهفته است که می‌گوید «هیچ چیزی نمی‌تواند جایگزین اسماء خداوند شود و معنای آنها را ادا نماید. و تفسیر آنها با کلمات دیگر، تفسیر به مرادف محض نیست؛ بلکه به خاطر تقریب به ذهن و فهماندن مفهوم آنها است.» [۱۶۴]

اطلاق لفظ صفات بر خداوند منافاتی با توقیفی بودن ندارد

برخی از علما گمان کرده‌اند که اطلاق لفظ صفات بر خداوند با توقیفی بودن که یکی از اصول اعتقادی اهل سنت و جماعت بشمار می‌رود، منافات دارد و گمان آنها بر این است که این، کار بدعت گذاران است و در قرآن و سنت و سخنان سلف صالح وارد نشده است.

اما مسأله آنگونه نیست که آنها می‌گویند؛ زیرا خداوند متعال در قرآن کریم می‌فرماید:

﴿سُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ ١٥٩ إِلَّا عِبَادَ ٱللَّهِ ٱلۡمُخۡلَصِينَ ١٦٠[الصافات: ۱۵۹-۱۶۰].

«خداوند، پاک و منزّه است از توصیفهایی که ـ مشرکان ـ می‌کنند، جز توصیف بندگان مخلص خدا که شایسته‌ی اوست‏».

خداوند در این آیه پاکی‌اش را از صفات نقصی که مشرکان و گمراهان به او نسبت می‌دهند، اعلان می‌نماید؛ ولی از جانب دیگر، موضوع توصیف خداوند از جانب مسلمانان به صفات جمال و جلال و کمال را استثناء می‌نماید.

در صحیح بخاری از عایشه رضی الله عنها روایت است که پیامبر اکرم ص مردی را بعنوان فرمانده و امیر یک دسته‌ی نظامی تعیین نمود. او نماز را برای همراهانش امامت می‌کرد و قرائتش را با سوره‌ی اخلاص به پایان می‌رساند. هنگامی که مأموریت به پایان رسید و آنها برگشتند، این مسئله را برای رسول اکرم ص مطرح نمودند. آنحضرت ص فرمود: «از او بپرسید که انگیزه‌اش از این کار چه بوده است.» پس علت را از وی جویا شدند. او گفت: چونکه خدای رحمان در سوره‌ی اخلاص توصیف شده است، من دوست دارم که آن را بخوانم. پیامبر اکرم ص فرمود: «به اطلاع او برسانید که خداوند نیز او را دوست دارد» [۱۶۵].

محل استدلال در این حدیث، این است که آن صحابی گفت: صفت خداوند رحمان در سوره‌ی اخلاص آمده است و پیامبر اکرم ص هم او را تأیید نمود و سخنش را رد نکرد. اگر اطلاق صفت جایز نمی‌بود، پیامبر اکرم ص آن را رد می‌نمود.

ابن حجر در شرح حدیث مذکور می‌گوید: «این حدیث، دلیلی است برای کسانی که خداوند را دارای صفت می‌دانند و این، اعتقاد جمهور علماست».

ابن حزم در این زمینه سخنی شاذ دارد؛ وی می‌گوید: « این (صفت) لفظی است که متکلمین اعم از معتزله و پیروان آنها آن را مصطلح ساخته‌اند. و این لفظ از پیامبر و هیچ یک از اصحاب بزرگوارش به ثبوت نرسیده است. و اگر کسانی این نظر ما را با حدیث «باب» مورد اعتراض قرار دهند، باید بدانند که این حدیث را تنها سعید بن ابی هلال روایت نموده است و وی دارای ضعف می‌باشد. و به فرض صحت آن، سوره‌ی اخلاص همانگونه که در حدیث آمده است، صفت خداوند است و نباید موارد دیگری به آن افزود. و این، با صفتی که معتزله بر خداوند اطلاق می‌کنند، فرق دارد؛ زیرا صفت در زبان عربی فقط بر جوهر و عرض اطلاق می‌شود» [۱۶۶].

ابن حجر در رد ابن حزم می‌گوید: علما در حجت دانستن سعید اتفاق نظر دارند؛ لذا تضعیف ابن حزم اعتباری ندارد. و سخن اخیرش نیز مردود است؛ زیرا همه در مورد اثبات اسماء حسنای خداوند اتفاق نظر دارند؛ چرا که خداوند متعال می‌فرماید:‌

﴿وَلِلَّهِ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ فَٱدۡعُوهُ بِهَاۖ[الاعراف: ۱۸۰].

و اسم‌هایی که در آیه آمده‌اند، بر اساس زبان عربی، همان صفات هستند. پس اثبات اسماء خداوند مستلزم اثبات صفات او است؛ چرا که بعنوان مثال، هرگاه اثبات گردد که خداوند حیّ (زنده) است، بعد از آن، می‌توانیم خداوند را به وصفی که زائد بر ذات او باشد که آنهم صفت حیات ‌است، توصیف کنیم. و اگر این، جایز نمی‌بود، ‌باید صرفا بر اموری که وجود ذات را اثبات می‌نمایند، اکتفا می‌شد [۱۶۷].

[۱۵۱] بدائع الفوائد (۱/۱۶۸). [۱۵۲] بدائع‌ الفوائد (۱/۱۶۲). [۱۵۳] لوامع الانوار البهيهة (۱/۱۲۴) تألیف سفارینی. [۱۵۴] الفرق بين الفرق ص (۳۳۷). [۱۵۵] فتح الباری (۱۱/۲۲۳). [۱۵۶] مجموعه فتاوای شيخ الاسلام (۵/۲۶). [۱۵۷] سبل السلام (۳/۱۴۳). [۱۵۸] نگا: عقيدة السفاريني (‌۱/۱۲۶). [۱۵۹] احکام القرآن (۲/۸۰۵) تألیف ابن العربي. [۱۶۰] شرح العقيدة الطحاوية (۱۰۹). [۱۶۱] مجموعه فتاوای شیخ الاسلام (۶/۳۶) و (۳/۴۱). [۱۶۲] بدائع الفوائد (۶/۱۶). [۱۶۳] مجموعه فتاوای شيخ الاسلام (۶/۱۴۲). [۱۶۴] بدائع الفوايد (۱/۱۶۸). [۱۶۵] نگا: فتح الباري (۱۳/۳۴۸). [۱۶۶] فتح الباري (۱۳/۳۵۶). [۱۶۷] فتح الباري (۱۳/۳۵۷).

اصل هفتم: خودداري از بحث و گفتگو پیرامون حقیقت ذات و صفات خداوند

ذات خداوند متعال هیچ همتا و همگونی ندارد؛ همچنین صفاتش بی‌نظیر می‌باشند؛ زیرا سخن گفتن در مورد صفات، برگرفته و فرع سخن گفتن در مورد ذات خداوند متعال است. و از آنجایی که حقیقت ذات، قابل درک نیست، ماهیت و حقیقت صفات نیز قابل درک نمی‌باشد. و مصداق سخن ما، فرموده‌ی خداوند متعال است که:

﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞۖ[الشوری: ۱۱].

«هیچ چیز مانند الله متعال نیست».

اینجاست که کسانی که منهج قرآنی را بخوبی درک کرده‌اند از سؤال کردن در مورد ماهیت و چگونگی ذات خداوند متعال و صفاتش منع نموده‌اند؛ زیرا ماهیت ذات و صفات قابل درک نیستند؛ پس نباید گفت: خداوند چگونه است؟ خداوند چگونه بر عرش قرار گرفت؟ علم، شنیدن و دیدن او چگونه است؟

البته این به معنای نفی صفات از خداوند متعال نیست؛ زیرا خداوند در این باره می‌فرماید: ﴿وَلَا يُحِيطُونَ بِهِۦ عِلۡمٗا [طه: ۱۱۰]. «و آنان هیچگونه احاطه‌ای علمی به خداوند ندارند». ‏ ﴿وَلَا يُحِيطُونَ بِشَيۡءٖ مِّنۡ عِلۡمِهِۦٓ [البقرۀ: ۲۵۵]. «و آنان به چیزی از علم او احاطه ندارند».

ما باید بدانیم که دیدن خداوند در آخرت ممکن است؛ اما احاطه و فهم حقیقت خداوند، غیر ممکن می‌باشد. همچنین درک معنای علم ممکن است؛ اما احاطه‌‌ی علم الهی غیر ممکن است.

به همین سبب است که پیامبر اسلام ص مردم را از اندیشیدن در مورد ذات خداوند متعال منع فرمود و در مقابل آن، دستور داد تا در مورد آفریده‌های خداوند بیندیشند؛ در حدیث آمده است که: «تَفَكَّرُوا فِي خَلْقِ اللهِ، وَلا تَتَفَكَّرُوا فِي اللهِ» [۱۶۸] «درباره‌ی آفریده‌های خداوند بیندیشید و در باره‌ی ذات خداوند نیندیشید».

و در حدیث دیگری آمده است که: «تَفَكَّرُوا فِي آلاءِ اللهِ، وَلا تَتَفَكَّرُوا فِي اللهِ[۱۶۹] «در باره‌ی نعمتهای خداوند بیندیشید و درباره‌ی ذات خداوند نیندیشید».

پیامبر رحمت ص با این رهنمودهایش می‌خواهد فکر انسان را از پرداختن به اموری که نمی‌تواند بخوبی از عهده‌ی آن برآید و آنها را درک کند، راحت نماید. از سهل بن عبدالله شوشتری در مورد ذات الله پرسیدند. وی گفت: «ذات الله، موصوف به صفت علم است و ماهیت او قابل درک و احاطه نیست و در دنیا با چشم دیده نمی‌شود. خداوند بر اساس حقایق ایمانی وجود دارد؛ اما هیچ حد و مرزی ندارد، هیچ کس نمی‌تواند از او آگاهی کامل پیدا کند. چشمان او را در آخرت خواهند دید که با پادشاهی و قدرتش ظاهر شده است. مخلوقات ‌نمی‌توانند به کنه و حقیقت ذاتش پی ببرند. خداوند با نشانه‌هایش خود را به آنها معرفی نموده است. لذا دلها او را می‌شناسند ولی چشمها نمی‌توانند او را درک کنند. مؤمن در روز قیامت با چشم‌هایش به سوی او نگاه می‌کند بدون اینکه بر او احاطه داشته باشد و کنه و حقیقت او را دریابد» [۱۷۰].

ابو جعفر طحاوی در العقیدة الطحاویة می‌گوید: «لا تبلغه الأوهام، ولا تدركه الأفهام، ولا يشبه الأنام» «خیال و عقل انسان به او نمی‌رسد، فهم‌ها از درک او عاجزند و با مخلوقات هیچ مشابهتی ندارد».

در جایی دیگر می‌گوید: «‌رؤیت خداوند توسط بهشتیان بدون احاطه و کیفیت حق است؛ چنانکه قرآن پروردگار ما می‌فرماید:

﴿وُجُوهٞ يَوۡمَئِذٖ نَّاضِرَةٌ ٢٢ إِلَىٰ رَبِّهَا نَاظِرَةٞ ٢٣[القامۀ: ۲۲-۲۳].

«در آن روز، چهره‌هایی تر وتازه و شادابند و ‏به پروردگارشان نگاه می‌کنند» [۱۷۱].

[۱۶۸] صحيح الجامع الصغير (۳/۹). [۱۶۹] صحيح الجامع الصغير (۳/۹). [۱۷۰] شرح العقيدة الطحاوية ‌ص (۱۷). [۱۷۱] العقيدة الطحاوية ‌ص (‌۲۶).

اصل هشتم: عدم الحاد در اسماء و صفات خداوند متعال

پرهیز از الحاد در اسماء و صفات خداوند متعال یکی از بارزترین ویژگیهای اهل سنت و جماعت در این باب می‌باشد. و این روش بجز با تحقق بخشیدن به هشدار خداوند در آیات زیر عملی نمی گردد:

﴿وَلِلَّهِ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ فَٱدۡعُوهُ بِهَاۖ وَذَرُواْ ٱلَّذِينَ يُلۡحِدُونَ فِيٓ أَسۡمَٰٓئِهِۦۚ[الاعراف: ۱۸۰].

«خداوند دارای نام های نیکی است. پس او را با آنها فراخوانید و کسانی را که در نامهایش راه الحاد را در پیش می‌گیرند، رها کنید».

﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يُلۡحِدُونَ فِيٓ ءَايَٰتِنَا لَا يَخۡفَوۡنَ عَلَيۡنَآۗ[فضلت: ۴۰].

«کسانی که در آیات ما راه الحاد را در پیش می‌گیرند بر ما پوشیده نمی‌مانند».

«الحاد در اسم‌های خداوند به معنای کج کردن و منحرف ساختن معانی و حقایق اسم‌ها از حقیقت آنها است. و الحاد چنانکه از ماده‌ی آن (ل.ح.د) برمی‌آید از میل گرفته شده است. لحد قبر نیز که به معنای شکافتن و کندن یک جانب قبر است طوری که از راسته‌ی آن کج می‌شود، از همین ماده است. ملحد در دین نیز به کسی گفته می‌شود که از حق منحرف و کج گردد و بسوی باطل برود. ابن سکیت می‌گوید:‌ ملحد کسی است که از حق منحرف می‌شود وچیزهایی به آن می‌افزاید که جزو آن نیستند و مُلتَحد هم از باب افتعال همین ماده است چنانکه خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَلَن تَجِدَ مِن دُونِهِۦ مُلۡتَحَدٗا [الکهف: ۲۷]. «و هرگز پناهی جز او نخواهی یافت».

یعنی کسی که به خداوند رجوع می‌کند، به سوی او فرار می‌نماید، به او پناه می‌برد، نزد او گریه و زاری می‌کند و از دیگران روی گردانی می‌نماید و به او متمایل می‌گردد. عربها می‌گویند «التحد فلان الی فلان» یعنی فلانی به سوی فلانی تمایل پیدا نمود و به او پناه برد» [۱۷۲].

انواع الحاد در اسماء و صفات خداوند

الحاد در اسماء وصفات خداوند بر سه نوع است:

اول: تکذیب تمام اسم‌های خداوند متعال یا بعضی از آنها. مانند اینکه مشرکین اسم «رحمان» را تکذیب و انکار می‌کردند؛ چنانکه خداوند می‌فرماید:

﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ ٱسۡجُدُواْۤ لِلرَّحۡمَٰنِ قَالُواْ وَمَا ٱلرَّحۡمَٰنُ أَنَسۡجُدُ لِمَا تَأۡمُرُنَا وَزَادَهُمۡ نُفُورٗا۩ ٦٠[الفرقان: ۶۰].

«هنگامی که به مشرکین گفته می‌شود: برای خداوند رحمان سجده کنید، می‌گویند: رحمان چیست؟ آیا ما برای چیزی سجده کنیم که تو به ما دستور می‌دهی‌؟ و امر به سجده بر نفرت و گریز ایشان می‌افزاید».

ابن کثیر در تفسیر این آیه می‌گوید: «یعنی اینکه ما رحمان را نمی‌شناسیم. آنها نمی‌پذیرفتند که خداوند را با نام رحمان فراخوانند؛ چنانکه در روز حدیبیه نپذیرفتند که در عهدنامه کلمه‌ی رحمان نوشته شود و هنگامی که رسول الله ص به کاتب فرمود: «بسم الله الرحمن الرحیم بنویس.» آنها گفتند: ما رحمان رحیم را نمی‌شناسیم؛ بلکه همانگونه بنویس که در گذشته می‌نوشتی. بنویس: «باسمک اللهم». به همین سبب، خداوند متعال این آیه را نازل فرمود که:

﴿قُلِ ٱدۡعُواْ ٱللَّهَ أَوِ ٱدۡعُواْ ٱلرَّحۡمَٰنَۖ أَيّٗا مَّا تَدۡعُواْ فَلَهُ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰۚ[الاسراء: ۱۱۰].

ابن کثیر در تفسیر این آیه می‌گوید: «‌ای محمد! به مشرکینی که منکر صفت رحمان هستند و از نوشتن آن جلوگیری می‌کنند، بگو: هیچ فرق نمی‌‌کند که خداوند را با اسم الله یا با اسم رحمان بخوانید؛ زیرا او دارای نامهای نیک می‌باشد» [۱۷۳].

قابل یادآوری است الحاد جهمی‌ها که اسماء و صفات خداوند متعال را نفی می‌کنند، جزو این نوع الحاد بشمار می‌رود. همچنین کار معطله، نوعی الحاد تکذیب بحساب می‌آید؛ چرا که آنان معانی اسماء و صفات خداوند را تعطیل کرده و منکر حقایق آنها شده و می‌گویند:‌ خداوند حی بدون حیات، سمیع بدون سمع، بصیر بدون بصر، و رحمان بدون رحمت است.

دوم: توصيف خداوند متعال با صفات مخلوقات

برخی از این توصیف‌ها عبارتند از:

۱ـ توصیف خداوند متعال به صفات نقصی که خداوند از آنها پاک و منزه است؛ چنانکه یهودیها می‌گفتند: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ فَقِيرٞ وَنَحۡنُ أَغۡنِيَآءُۘ [آل عمران: ۱۸۱]. «خدا فقیر است و ما بی‌نیازیم». همچنین آنها می‌گفتند: ﴿يَدُ ٱللَّهِ مَغۡلُولَةٌ [المائدۀ: ۶۴]. «دست خدا بسته است».

و آنها معتقد بودند که: خداوند متعال آسمانها و زمین را در شش روز آفرید؛ سپس خسته شد و در روز هفتم به استراحت پرداخت. لذا خداوند این سخن آنان را تکذیب ‌نمود و ‌فرمود:

﴿وَلَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ وَمَا بَيۡنَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيَّامٖ وَمَا مَسَّنَا مِن لُّغُوبٖ ٣٨[ق: ۳۸].

«ما آسمانها و زمین را در شش دوره آفریده‌ایم و هیچ گونه درماندگی و خستگی به ما نرسیده است».

۲ـ نامیدن خداوند با نامهای مخلوقات؛ چنانکه نصارا او را پدر می‌گفتند. همچنین فلاسفه خداوند را واجب الوجود، علت فاعلی و یا عقل فعال می‌نامیدند.

۳ـ تشبیه صفات خداوند به صفات مخلوقات. مشبّهه معتقدند که خداوند صورتی مانند صورت ما، و دستی مانند دست ما دارد و مانند ما بر عرش قرار دارد.

سوم: کشمکش با خداوند در اسماء و صفاتش، و توصیف مخلوقات با صفات خاص خداوند

یکی از این موارد، ادعای الوهیت و ربوبیت است؛ چنانکه فرعون سرکش به قومش می‌گفت: ﴿مَا عَلِمۡتُ لَكُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَيۡرِي [القصص: ۳۸]. «‏من خدایی بجز خودم برای شما سراغ ندارم». ‏

همچنین فرعون مدعی بود که خدای بزرگ و برتر آنهاست و می‌گفت:

﴿أَنَا۠ رَبُّكُمُ ٱلۡأَعۡلَىٰ [النازعات: ۲۴]. «من والاترین معبود شما هستم‏».

همچنین مشرکین نام‌های خداوند متعال را بر بتهایشان می‌گذاشتند؛ ابن عباس، ابن جریج و مجاهد می‌گویند: مشرکان اسم‌های خداوند را تحریف می‌کردند؛ سپس آن اسم‌های تحریف شده را بر بت‌هایشان می‌گذاشتند؛ بعنوان نمونه، آنها لات را از الله، عزی را از عزیز، و منات را از منان گرفته بودند.

متأسفانه برخی از مسلمانان نیز نام‌های خداوند متعال را بر فرزندانشان می‌گذارند و آنها را عزیز و جبار می‌نامند. و چه بسا که نام فرزندانشان را از نامهای خداوند متعال می‌گیرند و به عنوان نمونه، آنها را عزّات می‌نامند که از عزیز گرفته شده است.

[۱۷۲] بدائع الفوائد (۱/۱۶۸) و نگا: تفسیر طبری (۹/۱۳۴). [۱۷۳] تفسیر ابن کثیر (۵/۱۶۱).

مبحث سوم: دلایل مبنی بر اینکه آنچه در مبحث گذشته ذکر کردیم، اعتقاد سلف است

چه بسا که برخی از منتسبین به اسلام به مخالفت برخیزند و بگویند: چه دلیلی وجود دارد که آنچه شما از امامان بزرگوار درباره‌ی اسماء و صفات خداوند ذکر کردید، عقیده‌ی سلف است؟

به همین سبب ما در این مبحث به ذکر دلایلی می‌پردازیم که دال بر اجماع و اتفاق نظر آنان بر این اعتقاد می‌باشد؛ برخی از این دلایل عبارتند از:

اول: سلف صالح نصوص متعلق به اسماء و صفات خداوند را نقل نموده‌اند بدون اینکه مانند برخی‌ها به تکذیب آنها بپردازند یا مانند برخی دیگر، صفات خالق را به صفات مخلوق تشبیه کنند و یا مانند گروهی دیگر دست به تحریف و تأویل آنها بزنند.

شیخ الاسلام ابن تیمیه در توضیح این استدلال می‌گوید: «دلیل اینکه این، مذهب سلف صالح می‌باشد، آن است که آنان قرآن و اخبار رسول گرامی ‌را با تصدیق، ایمان و قبول، بدون شک و تردید در آنها و گوینده‌شان برای ما نقل نموده‌اند و آنچه را که متعلق به صفات خداوند بوده، تفسیر و تأویل نکرده و به صفات انسانها نیز تشبیه ننموده‌اند؛ چرا که اگر این کارها را انجام می‌دادند، حتما از آنها نقل می‌شد و‌ اصلا ممکن نبود که به طور کلی پنهان بماند؛ زیرا اتفاق بر کتمان موضوعی که نیاز به نقل و شناخت آن است در قبح و زشتی مانند اتفاق بر دروغ و انجام فعل حرام است.

بلکه آنان به اندازه‌ای بر رعایت سکوت در این موضوع مبالغه می‌نمودند که اگر کسی را مشاهده می‌کردند که درباره‌ی موضوعات متشابه می‌پرسد، در جلوگیری او مبالغه می‌کردند تا جایی که گاهی سخنان تندی به وی می‌گفتند و چه بسا که او را تنبیه می‌کردند و گاهی هم با رویگردانی از او، شدت انزجار خود را از سؤالش اعلام می‌نمودند» [۱۷۴].

دوم: آنها برای صحت اصولی که این اعتقاد بر آنها مبتنی است از نصوص قرآن و سنت استدلال نموده‌اند که ما در صفحات گذشته بسیاری از این استدلالها را ذکر نمودیم.

سوم: سخنان صریح و مورد اتفاق آنها در مورد معانی صفات به اصولی تصریح دارد که ما بیان نمودیم. و ما گوشه‌هایی از سخنان سلف صالح را در این خصوص نقل کردیم.‌ برای آگاهی بیشتر در این زمینه می‌توانید به کتابهایی که این اقوال را نقل کرده‌اند، مراجعه نمایید.

چهارم: نقل اینها توسط افرادی مورد اعتماد صورت گرفته که آگاه به اقوال سلف و عالم به اقوال افراد هدایت یافته و گمراه بوده‌اند. آنان در مورد اینکه اعتقاد سلف صالح همین است، هیچ اختلاف نظری با یکدیگر ندارند.

محمد بن حسن شیبانی شاگرد امام ابوحنیفه رحمه الله می‌گوید: «همگی فقها در شرق و غرب بر ایمان به قرآن کریم و احادیثی که افراد مورد اعتماد از پیامبر در مورد صفات خداوند روایت کرده‌اند، بدون تفسیر، بیان کیفیت و تشبیه اتفاق نظر دارند؛ چرا که هر کس آنها را تفسیر کند، از منهج نبی اکرم ص بیرون رفته و از جماعت مسلمین جدا شده است؛ چرا که آنان توصیف، تفصیل و تفسیر ننموده‌اند؛ بلکه به آنچه در قرآن و سنت آمده است، ایمان آورده‌اند. پس هرکس، به رأی جهم بن صفوان گردن نهد، از جماعت مسلمین جدا گردیده است» [۱۷۵] .

شیخ الاسلام بعد از نقل مذهب سلف صالح درباره‌ی اسماء و صفات خداوند متعال می‌گوید: «همه‌ی سلف صالح بر این اساس زندگی کردند. و اگر ما بخواهیم تمام سخنان سلف صالح را در این خصوص ذکر کنیم از مقصود اصلی دور خواهیم شد. همانا آنچه که ما در خصوص مذهب سلف صالح می‌گوییم با ذکر اقوال آنها در صفحات قبلی به اثبات رسید.‌ همه‌ی عالمان و آگاهان از نقل و روایت، بدان اعتراف نموده‌اند و من از هیچ یک از علما، اختلافی در این مسئله سراغ ندارم» [۱۷۶].

همچنین شیخ الاسلام بیان می‌کند که وی بعد از جستجوی کامل و بررسی سخنان سلف، سراغ ندارد که سخن یکی از سلف با صراحت یا ظاهر آن بر نفی صفات خبری در نفس الامر دلالت نماید. همچنین وی بیان می‌کند که کسی را سراغ ندارد که صفات خبری را نفی کرده باشد. البته‌ آنها تشبیه را نفی کرده‌اند و رأی مشبّهه را که خداوند را با مخلوقات تشبیه می‌کنند و رأی کسانی را که صفات را نفی می‌کنند، رد کرده‌اند. به عنوان نمونه، نعیم بن حماد‌‌ استاد امام بخاری می‌گوید: «هرکس خداوند را با مخلوقاتش تشبیه کند، کفر ورزیده است و هرکس اوصافی را انکار کند که خداوند خودش را بدانها توصیف نموده، کافر شده است. و در اوصاف خداوند توسط خدا و پیامبرش، تشبیهی وجود ندارد» [۱۷۷].

ابن عبد البر قرطبی می‌گوید: «اهل سنت و جماعت در مورد اقرار به تمامی ‌صفات وارده در قرآن و سنت، ایمان به آنها و حمل آنها بر حقیقت نه مجاز، اتفاق نظر دارند و آنها هرگز در یکی از آنها تغییر ایجاد نمی‌کنند و صفتی از آنها را انکار نمی‌نمایند.

اما تمام بدعتی‌ها اعم از جهمیه، معتزله و خوارج صفات را انکار می‌کنند و هیچ یک از آنها را بر معنای حقیقی‌شان حمل نمی‌کنند و‌ خیال می‌کنند که اگر کسی آنها را قبول کند، مرتکب تشبیه شده است و نزد آنها اگر کسی اسما و صفات را اثبات نماید، در حقیقت خداوند را نفی نموده است. ‌ولی واقعیت همان چیزی است که قرآن و سنت آن را بیان داشته و امامان بزرگوار اهل سنت و جماعت آن را برای ما نقل نموده‌اند» [۱۷۸].

[۱۷۴] مجموعه فتاوای شیخ الاسلام (۴/۳). [۱۷۵] مجموعه فتاوای شيخ الاسلام (۴/۷). [۱۷۶] مجموعه فتاوای شيخ الاسلام (۵/۱۱۱-۱۱۴). [۱۷۷] مجموعه فتاوی شيخ الاسلام (۳۳/۱۷۷). [۱۷۸] التمهيد (۷/۱۴۵) تألیف ابن عبد البر.

مبحث چهارم: ویژگی های منهج سلف صالح

منهج سلف صالح یعنی راه و روش صحابه و امامان بزرگوار بعد از آنها، ‌دارای ویژگیهایی است که آن را از سایر روشها جدا می‌نماید. ‌درک و شناخت این ویژگیها راه را برای رهروان حق روشن می‌نماید. در این مبحث، مهم‌ترین ویژگی‌هایی را که در این پژوهش برایم روشن شده، ارائه می‌نمایم:

نخست: مذهب سلف صالح همان مذهب اكمل و احسن و سالم است

مذهب سلف صالح در حقیقت نمونه‌ی شناخت واقعی همان پیامی‌است که پیامبر اکرم ص و صحابه بزرگوار آن را تبلیغ کردند و خودشان نیز زیر سایه‌ی آن حرکت نمودند. این مذهب، همان راه حقی است که هیچگونه مشکلی در آن وجود ندارد.‌ نوری است که انسان را به راه راست هدایت می‌نماید و راه نجات در برابر تاریکی‌های زندگی است. اما باز هم منحرفان گمان می‌برند که راه آنها راه هدایت و پایداری است ‌ولی ما در آینده به طور تفصیلی راجع به این موضوع بحث خواهیم کرد که سلف صالح بیشتر از سایرین مستحق چنین ادعایی هستند، چرا که منهج آنها منهج نمونه است و راه روشن آنها بهترین و سالم ترین راه و روش است.

در پایان نیز تحت عنوان «منهج سلف صالح در میدان نبرد» به این بحث می‌پردازیم.

دوم: اعتدال و ميانه روي

سلف صالح در تمام امور به ویژه در باب اعتقاد، معتدل و میانه رو هستند.

آنها در میان مذاهبی که دچار افراط و تفریط شده‌اند، راه اعتدال و میانه روی را در پیش گرفته‌اند. ‌و در باب اسما و صفات نیز بین اهل تمثیل که خداوند را به انسان و مخلوقات تشبیه می‌نمایند و اهل تعطیل که صفات خداوند را نفی می‌کنند، راه اعتدال و وسط را در پیش گرفته‌اند.

ابن تیمیه می‌گوید: «‌همانگونه که این امت در میان دیگر امت‌ها، امت وسط و اعتدال است، ما نیز در میان گروههای مختلف این امت، گروه وسط و میانه هستیم.‌ همچنین عقیده‌ی ما در مورد صفات خداوند متعال، در میان جهمی‌ها که اهل تعطیل‌اند و مشبهه که اهل تمثیل‌اند، عقیده‌ای وسط می‌باشد» [۱۷۹].

سفارینی می‌گوید: «مذهب سلف صالح میان تعطیل و تمثیل قرار دارد؛ ‌آنها صفات خداوند را به صفات مخلوقات تشبیه نمی‌نمایند همانگونه که ذات وی را به ذات مخلوقات تشبیه نمی‌کنند. صفاتی را که خداوند خودش را به آنها توصیف نموده، نفی نمی‌نمایند، اسماء و صفات خداوند را تعطیل نمی‌کنند و کلمات الهی را تحریف نمی‌نمایند» [۱۸۰].

فلسفه‌ی اعتدال و میانه روی این منهج در تمسک به حقی است که از جانب پروردگارشان نازل شده است.‌ حق نیز همیشه میان افراط و تفریط قرار دارد.

اما گروه‌های گمراه همواره راه افراط را در پیش می‌گیرند. و‌ هرگاه گروهی راه افراط را در پیش گیرد، در مقابل آنها، گروه دیگری پیدا می‌شود که راه تفریط را در پیش می‌گیرد. به عنوان نمونه، ‌جهمی‌ها در نفی صفات خداوند متعال بسیار افراط کردند ‌تا جایی که وجود خداوند نزد آنها به موجودی غیر حقیقی و صرفا یک وجودی ذهنی و خیالی تبدیل گردید. آنگاه در مقابل آنان، شخصی به نام مقاتل بن سلیمان ظهور کرد و به اندازه‌ای در اثبات صفات، مبالغه کرد که خداوند را جسم دانست. ‌امام ذهبی می‌گوید: «در خراسان، شخصی بنام جهم بن صفوان ظهور کرد و مردم را به سوی نفی صفات خداوند و مخلوق بودن قرآن فراخواند. در مقابل او، مقاتل بن سلیمان مفسر ظهور کرد و به اندازه‌ای در اثبات صفات خداوند، مبالغه کرد که خداوند را جسم دانست» [۱۸۱].

جهمی‌ها معتقد به مخلوق بودن قرآن بودند. آنگاه ابن کلاب آمد و در رد معتزله دچار افراط گردید. وی فکر می‌کرد که نمی‌تواند سخنان باطل آنها را رد کند مگر اینکه بگوید: کلام خداوند معنای واحد و قائم به ذات اوست.

[۱۷۹] العقيدة الواسطة ‌ص (۳۲) تأليف شيخ الاسلام. [۱۸۰] لوامع الانوار البهية (۱/۱۱۶) تأليف سفارينى، و نگا: مجموعه فتاوای شیخ الاسلام (۵/۲۷). [۱۸۱] تذکرة الحفاظ (۱۵۹-۱۶۰).

سوم: تمسک به قرآن و سنت

مهم‌ترین ویژگی پیروان منهج قرانی و نبوی این است که آنها متمسک به قرآن و سنت می‌باشند؛ ‌آنهم در جهت اجابت دستور خداوند متعال که می‌فرماید:

﴿وَٱعۡتَصِمُواْ بِحَبۡلِ ٱللَّهِ جَمِيعٗا وَلَا تَفَرَّقُواۚ[آل عمران: ۱۰۳].

«و همگی به ریسمان خدا ـ قرآن ـ چنگ زنید و پراکنده نشوید».

بدون شک، تمسک به قرآن و سنت، عقل را از گمراهی، نفس را از کجرویها و دل را از انحراف مصون نگه می‌دارد. به همین سبب، علمای ما می‌گویند: تمسک به قرآن تنها راه نجات است؛ امام مالک می‌گوید: «سنت همانند کشتی نوح است که هرکس بر آن سوار شود، نجات می‌یابد‌ و هرکس از آن دوری کند، هلاک می‌شود» [۱۸۲].

بلی، اهل حق کاملاً معانی قرآن کریم را می‌دانستند و بر مسایلی که نصوص قرآنی بر آنها دلالت می‌نمود یا خود از آن استنباط می‌کردند، ملتزم و پایبند بودند. آنها هرگز بر اساس خیال‌های فلسفی، تکیه بر رأی و قیاس و ذوق و سلیقه‌ی خود، حرکت نمی‌کردند. اینگونه بود که این منهج، آنان را به راه راستی رهنمون گردید که خداوند متعال به ما دستور می‌دهد تا از آن پیروی نماییم:

﴿وَأَنَّ هَٰذَا صِرَٰطِي مُسۡتَقِيمٗا فَٱتَّبِعُوهُۖ وَلَا تَتَّبِعُواْ ٱلسُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمۡ عَن سَبِيلِهِۦ[الانعام: ۱۵۳].

«این راه ـ که من آن را برایتان ترسیم و بیان کردم ـ راه مستقیم من است. پس از آن پیروی کنید و از راههای ـ باطلی که شما را از آن نهی کرده‌ام ـ پیروی نکنید که شما را از راه خدا منحرف و پراکنده می‌سازد‏».

[۱۸۲] مجموعه فتاوای شيخ الاسلام (۴/۱۳۷).

چهارم: آرامش روحي و رواني‌اي كه اين منهج براي پيروانش ايجاد مي‌كند

این، یک ویژگی است که هر کس با پیروان حق سر و کار داشته باشد و نگاهی به علوم، تألیفات و سیرت آنها بیندازد، به این واقعیت پی می‌برد. ‌و هر پژوهشگر می‌تواند این ایمان راسخ و معرفت واضحی را که علمای گذشته‌ی ما بدان متصف بودند، دریابد.

حکمت آن هم این است که سلف صالح پیروان راستین منهج قرآنی و نبوی بودند و نصوص قرآنی و نبوی هم پیروانش را به یقین و آرامش می‌رساند:

﴿ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَتَطۡمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِكۡرِ ٱللَّهِۗ أَلَا بِذِكۡرِ ٱللَّهِ تَطۡمَئِنُّ ٱلۡقُلُوبُ ٢٨[الرعد: ۲۸].

«کسانی که ایمان می‌آورند و دل‌هایشان با یاد خدا سکون و آرامش پیدا می‌کند. هان! دلها با یاد خدا آرام می‌گیرند».

آری، دلها به سخنان بشر چندان اعتمادی ندارند؛ زیرا سخنان بشر همچنان قابل بررسی و رد است. اما ذاتی که حقایق غیبی و علوم شرعی را برای وی وضع می‌نماید، خالق و معبود او است. به همین سبب است که دلها در برابر او تسلیم می‌شوند و با هدایت او آرام می‌گیرند.

علاوه بر این، خداوند راههای ورودی دل‌های بشر را بخوبی می‌داند. به همین سبب، هنگامی که انسان به قرآن روی می‌آورد، قرآن کریم دلایل، حقایق و واقعیاتی را بر دلها عرضه می‌نماید که به صداقت کلام الهی یقین پیدا می‌کند.

از این جا معلوم می‌شود که ادعای رازی و امثال وی مبنی بر اینکه دلایل قرآنی و نبوی مفید یقین و علم نیستند، یک ادعای ‌باطل است‌ و با آنچه که در قرآن و سنت آمده است، تناقض دارد [۱۸۳].

ابن تیمیه نقل می‌کند که ابو عبدالله رازی و شخص دیگری از متکلمان معتزله نزد نجم الدین کبیری رفتند و به او گفتند: یا استاد! می‌گویند علم شما علم الیقین است؟ او گفت: من علم الیقین دارم.

-آندو گفتند: مگر این ممکن است؟ حال آنکه ما شب و روز با هم مجادله می‌کنیم و کسی از ما نمی‌تواند برای دیگری دلیلی ارائه دهد.

-گفت: من نمی‌دانم شما چه می‌گویید، اما من علم الیقین دارم.

- آندو گفتند: پس علم الیقین را برای ما تعریف و توصیف کن.

-گفت: نزد ما علم الیقین عبارت از الهاماتی است که بر دل‌ها وارد می‌شود و دل‌ها نمی‌توانند آنها را رد کنند.

با شنیدن این سخنان، آندو شروع کردند به تکرار این جمله که: الهاماتی است که بر دلها وارد می‌شود و دلها نمی‌توانند آنها را رد کنند. و اینگونه این پاسخ را بسیار پسندیدند [۱۸۴].

بدون شک، این الهاماتی که بر دلها وارد می‌گردد، با نگاه و تفکر در کلام خدا و رسولش‌، عمل به رهنمودهای قرآن و در سایه‌ی عبادت و تعظیم خداوند و خشیت الهی حاصل می‌شود.

شیخ الاسلام می‌گوید: «هرکس نسبت به خداوند شناخت بیشتری داشته باشد، عبادت بیشتری انجام دهد، بیشتر دست به دعا بردارد، و قلبش بیشتر به یاد الله بتپد، ‌علم یقینی او نسبت به خداوند، قویتر و کاملتر خواهد بود» [۱۸۵].

در جایی دیگر می‌گوید: یقین، معرفت و هدایتی که به علمای اهل حدیث و خواص آنان عنایت شده است، در بیان نمی‌گنجد. بلکه عوام آنان از چنان یقین و دانش مفیدی برخوردار هستند که رهبران فیلسوف نمای متکلمین از آن بی بهره‌اند [۱۸۶].

یکی از بزرگترین دلایل این مدعای ما این است که سلف صالح و پیروان آنها بیشتر از سایر مردم در برابر بلاها، مصیبت‌ها و سختی‌ها صبر و پایداری نشان داده‌اند. هرگز یکی از آنها در اوقات سخت زندگی از اعتقاداتش پشیمان نشده است. و این، راه و روش پیامبران و پیروان آنها می‌باشد. بلی، چگونه از ایمانی که خداوند به آنان عنایت فرموده، دست برمی‌دارند آنهم بعد از اینکه ایمان در سویدای دلهایشان جای گرفته و شیرینی آن را چشیده‌اند. بلکه بسیاری از آنان هنگام مصیبت، چنان حلاوت، رضایت و آرامشی احساس می‌کنند که در حالت‌های عادی احساس نمی‌کنند. همچنین هنگامی که با شبهات مواجه می‌شوند، آنها را با یقین و نوری که از قرآن و سنت بدست آورده‌اند، دفع می‌نمایند.

[۱۸۳] مجموعه فتاوای شيخ الاسلام (۴/۱۰۴). [۱۸۴] مجموعه فتاوای شيخ الاسلام (۴/۴۳). [۱۸۵] مجموعه فتاوای شيخ الاسلام (۴/۴۵). [۱۸۶] مجموعه فتاوی شيخ الاسلام (۴/۲۹).

پنجم: توافق و انسجام و عدم تناقض و اختلاف

هیچ اختلافی در آنچه که از جانب خداوند متعال نازل گردیده، وجود ندارد:

﴿وَلَوۡ كَانَ مِنۡ عِندِ غَيۡرِ ٱللَّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ ٱخۡتِلَٰفٗا كَثِيرٗا[النساء: ۸۲].

«‏و اگر از سوی غیر خدا آمده بود، در آن تناقضات و اختلافات فراوانی پیدا می‌کردند». ‏

روش کسانی که به منهج قرآنی و نبوی ایمان دارند، در باب اسماء و صفات خداوند کاملا هماهنگ است و هرگز در وضع قوانین، قواعد و شرح مسایل دچار اختلاف و تناقض نشده‌اند. بر خلاف منهج فلسفی و کلامی که در وضع قواعد و قوانین بسیار دچار اختلاف و تناقض گویی شده‌اند و این موضوع با ذکر موارد ذیل روشن خواهد شد:

۱- آنها مدعی هستند که با نفی اسماء و صفات ‌یا نفی صفات و تأیید اسماء در صدد بیان تنزیه و تقدیس خداوند متعال هستند. آنها می‌گویند: اثبات اسماء و صفات یا اثبات صفات مستلزم تشبیه و تمثیل است. ‌ولی متوجه این نکته نشده‌اند که با نفی صفات، خداوند را به معدومات تشبیه کرده‌اند. و هنگامی که گروهی از آنان متوجه گردیدند که دچار گمراهی شده‌اند، هر دو نقیض را از خداوند نفی کردند و گفتند: ما نمی‌گوییم که خداوند داخل هستی است یا خارج آن. همچنین نمی‌گوییم که عالم یا جاهل است. در اینجا نیز آنها متوجه نشده‌اند که با این کارشان، خداوند را به ممتنعات تشبیه کرده‌اند. البته تمام کسانی که از منهج قرآنی و نبوی تخطی کرده‌اند، دارای چنین وضعیتی هستند.

۲- اکثر کسانی که صفات خداوند را نفی می‌کنند، مدعی‌اند که عقل اثبات صفاتی را که آنها نفی ‌کرده‌اند، محال می‌داند. به عنوان نمونه، کسانی که رؤیت خداوند را در آخرت انکار می‌کنند، گمان می‌نمایند که عقل رؤیت خداوند را محال می‌داند. به همین سبب است که به تأویل نصوصی پرداخته‌اند که دال بر رؤیت خداوند متعال است. همچنین کسانی که علم، قدرت و غیر مخلوق بودن کلام خداوند را محال می‌دانند، مدعی‌اند که عقل آنها را محال می‌داند؛ لذا به تأویل پناه می‌برند. حتی فیلسوفانی که منکر حشر جسمانی انسان و خوردن و آشامیدن حقیقی در بهشت‌اند، گمان می‌کنند که عقل این چیزها را نمی‌پذیرد؛ لذا آنها مجبورند که به تأویل پناه ببرند.

قابل یادآوری است که کسانی که بر محال دانستن عقل تکیه کرده‌اند، در این زمینه دارای یک قاعده و قانون پایدار نیستند؛ زیرا مواردی را که برخی از آنان از دیدگاه عقل محال می‌دانند، برخی دیگر اثبات آنها را از دیدگاه عقل واجب می‌دانند.

در صورت تحقیق و پژوهش، عدم صحت دیدگاه آنها روشن خواهد شد. همچنین اشتباه آنان در مورد وجوب تأویل نصوص، آشکار می‌شود؛ زیرا نصوصی را که آنها تأویل می‌نمایند، هرگز قابل تأویل نیستند. همچنین باید دانست که عقل صریح هیچگاه مخالف نقل صحیح نیست.

۳- متکلمین بیشتر از دیگران آرا و اندیشه‌هایشان را تغییر می‌دهند و چه بسا که در جایی یک رأی قطعی صادر می‌کنند و در جایی دیگر با فاطعیت تمام، ضد آن را به اثبات می‌رسانند و گوینده‌ی رأی اول را تکفیر می‌کنند. و این خود، دلیل عدم یقین آنها است. به همین سبب است که متکلمین بسیار دچار اختلاف و نزاع شده‌اند. و فیلسوفان بیشتر از آنها با یکدیگر دچار اختلاف شده‌اند.

و به سبب همین تناقض گویی و اختلافات است که بعضی از آنها بعضی دیگر را تکفیر می‌کنند و از یکدیگر تبرّی می‌جویند؛ اما اهل سنت اینگونه نیستد.

عبدالقادر بغدادی می‌گوید: «اهل سنت یکدیگر را تکفیر نمی‌نمایند و میان آنها اختلافی وجود ندارد که موجب تبرّی و تکفیر گردد. لذا آنها بر جماعت و حق هستند. خداوند نیز از حق و پیروانش حمایت می‌نماید. لذا دچار تناقض و اختلاف نمی‌شوند.

تمام گروه‌های مخالف اهل سنت مانند خوارج، رافضیه و قدریه یکدیگر را تکفیر کرده و از یکدیگر تبرّی می‌جویند تا جایی که اگر هفت نفر از آنها در جایی اجتماع کنند، با تکفیر یکدیگر از هم جدا می‌شوند. آنان در این باب مانند یهود و نصارا هستند که یکدیگر را تکفیر می‌کردند» [۱۸۷].

[۱۸۷] الفرق بين الفرق ص (۳۶۱).

ششم: منهجي كه در اسلوب و معاني‏اش آسان است

اگر کسی کتاب‌های فلسفی و کلامی‌ای را که درباره‌ی خداوند و اسماء و صفاتش صحبت می‌کنند، مطالعه ‌نماید، متوجه خواهد شد که اسلوب و روش آنها بسیار خشک، پیچیده، در هم آمیخته و مالامال از اصطلاحات غریب و نامأنوس با فکر اسلامی می‌باشد. هنگامی که اندیشه‌ی اسلامی با چنین شیوه‌ای ارائه گردد، زیبایی و شکوه آن از بین می‌رود و روشنی خود را از دست می‌دهد. همچنین چنین اسلوبی نمی‌تواند حاوی معانی و مفاهیمی باشد که مد نظر قرآن و سنت هستند.

امتیازی که منهج قرآنی بر سایر مناهج دارد این است که بسیار ساده، آسان، واضح و روشن می‌باشد. و این ویژگی، فهم عقیده‌ی اسلامی ‌را نه تنها برای علما بلکه برای تمام سطوح مختلف مردم آسان نموده است تا جایی که هر فرد بر اساس توان فکری و روحی خویش از آن بهره‌مند می‌گردد؛ برخلاف روش پیچیده‌ی فلاسفه و متکلمین که پر از اصطلاحات پیچیده می‌باشد و محتوای آنها را فقط تعداد کمی از مردم می‌توانند درک کنند.

علاوه بر این، مفاهیمی را که قرآن و حدیث عرضه می‌نمایند، خالی از تعارضات و تناقضهایی است که متکلمان مطرح می‌کنند؛ تعارضات متکلمین به اندازه‌ای است که بخشی از سخنان‌شان بخشی دیگر را نقض می‌کند. و این تناقضات باعث می‌گردند تا عقل‌ها گمراه گردد و معیارها دگرگون شود؛ در نتیجه، در این سیل تناقضات و اختلافات، نمی‌توانیم به حق برسیم. به همین سبب است که پژوهشگران این میدان در خلال پژوهش خویش دچار سردرگمی‌ و سرگردانی می‌شوند.

فخر الدین رازی به خوبی این ویژگی منهج قرآنی را درک نمود. لذا در وصیت خود که در بیماری وفاتش بر شاگردانش املا نمود، گفت: «من تمام روشهای کلامی و مناهج فلسفی را آزمایش کرده‌ام؛ ‌اما فایده‌ای که در قرآن یافتم در هیچکدام از آنها نیافتم؛ زیرا قرآن کریم در صدد آن است تا انسان در برابر عظمت و جلال خداوند متعال بطور کامل تسلیم گردد و او را از تعمق در تعارضات و تناقضات جلوگیری می‌نماید؛ زیرا اندیشه‌ی بشری در این تنگناهای عمیق و مناهج پنهان متلاشی می‌شود و کارآیی خودش را از دست می‌دهد باید دانست که عقل انسان در این تنگناهای عمیق و روش‌های پنهان دچار سردرگمی و نابودی می‌شود.

لذا می‌گویم: بنده به هر آنچه که با دلایل ظاهری ثابت گردید از قبیل وجوب وجود، یگانگی خداوند متعال و تنزیه او از همتا داشتن در قدمت، ازلیت و خالق بودن، اعتقاد دارم و با این اعتقاد به ملاقات الله می‌روم» [۱۸۸].

بهمین سبب، علما تصریح نموده‌اند که: «با مطرح کردن شبهات پیروان هوا و هوس، به مجادله پرداختن با اهل حق جایز نیست؛ زیرا چنین اقدامی، دعوت به سوی باطل، تلبیس حق و تباه کردن دین است» [۱۸۹].

[۱۸۸] نقل از مقدمه‌ی تحقیق کتاب رازی: اعتقادات فرق المسلمین ص (۲۴). [۱۸۹] شرح العقيدة الطحاوية (۳۵۱).

فصل سوم مخالفان مذهب سلف صالح در باب اسماء و صفات خداوند

راه و روشی که پیشگامان نخستین صحابه، تابعین و پیروان راستین‌شان درباره‌ی اسماء و صفات خداوند داشتند، بسیار شفاف و روشن بود؛‌ اما بعد از آنها گروههایی آمدند که راه انحراف را در پیش گرفتند. هر چند که میزان گمراهی و انحراف آنان متفاوت است تا جایی که برخی از آنها بطور کلی و برخی دیگر بطور جزئی دچار گمراهی شده‌اند.

ما در این مبحث به گونه‌های مختلف این انحرافات می‌پردازیم و اطلاعاتی شفاف در مورد آنها ارائه می‌نماییم تا کسانی که این مبحث را مطالعه نمایند، به مشیت الهی، از سقوط در وادی ضلالت نجات پیدا کنند.

مبحث اول کسانی که خداوند را به صفات نقص متصف می‏کنند

اینها در حقیقت جزو اراذل و اوباش این ‌امت می‌باشند که خداوند را مورد بی احترامی قرار می‌دهند و او را به صفاتی که دال بر نقص است، توصیف می‌کنند. بله، اینها جزو گمراهان و کجروان این‌امت به حساب می‌آیند و نقش و گفتار آنها در این ملت همانند پیش کسوتانشان در قوم بنی اسرائیل است که می‌گفتند:

﴿يَدُ ٱللَّهِ مَغۡلُولَةٌۚ غُلَّتۡ أَيۡدِيهِمۡ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْۘ بَلۡ يَدَاهُ مَبۡسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيۡفَ يَشَآءُۚ[المائدۀ: ۶۴].

«دست خدا به غل و زنجیر بسته است ـ بخیل است ـ دستهایشان بسته باد و به سبب آنچه می‌گویند، نفرینشان باد. بلکه دو دست خدا باز ـ و او جواد و بخشنده است ـ هرگونه که بخواهد، انفاق می‌نماید».

و رهبر این دسته از گمراهان بنی اسرائیل گفت:

﴿إِنَّ ٱللَّهَ فَقِيرٞ وَنَحۡنُ أَغۡنِيَآءُۘ سَنَكۡتُبُ مَا قَالُواْ وَقَتۡلَهُمُ ٱلۡأَنۢبِيَآءَ بِغَيۡرِ حَقّٖ وَنَقُولُ ذُوقُواْ عَذَابَ ٱلۡحَرِيقِ[آل عمران: ۱۸۱].

«خدا فقیر است و ما بی‌نیازیم! آنچه را گفتند برایشان خواهیم نوشت. به قتل رساندن پیامبران را به ناحق ـ توسّط گذشتگان ـ ایشان هم ثبت و ضبط خواهد شد. و بدانان خواهیم گفت: بچشید عذاب آتش سوزان را».

همچنین گمراهان بنی اسرائیل خیال می‌کردند که خداوند بعد از آفرینش آسمانها و زمین در شش روز خسته شده و در روز هفتم به استراحت پرداخته است. ‌اما خداوند آنها را تکذیب می‌نماید و می‌فرماید:

﴿وَلَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ وَمَا بَيۡنَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيَّامٖ وَمَا مَسَّنَا مِن لُّغُوبٖ ٣٨[ق: ۳۸].

«ما آسمانها و زمین را در شش روز آفریده‌ایم و هیچ گونه درماندگی و خستگی به ما نرسیده است».

برخی از جاهلان دوران جاهلیت نیز خیال می‌کردند که خداوند بر سخن نجوا کنندگان اطلاع پیدا نمی‌کند:

﴿وَمَا كُنتُمۡ تَسۡتَتِرُونَ أَن يَشۡهَدَ عَلَيۡكُمۡ سَمۡعُكُمۡ وَلَآ أَبۡصَٰرُكُمۡ وَلَا جُلُودُكُمۡ وَلَٰكِن ظَنَنتُمۡ أَنَّ ٱللَّهَ لَا يَعۡلَمُ كَثِيرٗا مِّمَّا تَعۡمَلُونَ ٢٢ وَذَٰلِكُمۡ ظَنُّكُمُ ٱلَّذِي ظَنَنتُم بِرَبِّكُمۡ أَرۡدَىٰكُمۡ فَأَصۡبَحۡتُم مِّنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ ٢٣[فضلت: ۲۲-۲۳].

«شما اگر گناهانتان را پنهان می‌کردید نه از این جهت بود که از شهادت گوشها و چشمها و پوستهایتان بر ضدّ خودتان بیم داشته باشید؛ بلکه گمان می‌بردید خدا بسیاری از اعمالی را که ـ مخفیانه ـ انجام می‌دهید، نمی‌داند. ‏این گمان بدی که درباره‌ی پروردگارتان داشته‌اید، شما را به هلاکت انداخته است؛ لذا از زمره‌ی زیانکاران شده‌اید».

یکی دیگر از صفات نقصی که گمراهان به خدا نسبت می‌دهند این است که می‌گویند: فرشتگان دختران خداوند هستند، عیسی فرزند او است و خداوند همسری دارد؛ ‌اما خداوند متعال پاکی خود را از این افتراها اعلام می‌نماید و می‌فرماید:

﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ ١ ٱللَّهُ ٱلصَّمَدُ ٢ لَمۡ يَلِدۡ وَلَمۡ يُولَدۡ ٣ وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ كُفُوًا أَحَدُۢ٤[الاخلاص: ۱-۴].

«بگو: خدا، یگانه و یکتا است. ‏خدا، سَرورِ والای برآورنده‌ی امیدها و برطرف کننده‌ی نیازها است.‏ نزاده است و زاده نشده است. و کسی همتا و همگون او نمی‌باشد».

همچنین می‌فرماید:

﴿وَقَالُواْ ٱتَّخَذَ ٱلرَّحۡمَٰنُ وَلَدٗا ٨٨ لَّقَدۡ جِئۡتُمۡ شَيۡ‍ًٔا إِدّٗا ٨٩ تَكَادُ ٱلسَّمَٰوَٰتُ يَتَفَطَّرۡنَ مِنۡهُ وَتَنشَقُّ ٱلۡأَرۡضُ وَتَخِرُّ ٱلۡجِبَالُ هَدًّا ٩٠ أَن دَعَوۡاْ لِلرَّحۡمَٰنِ وَلَدٗا ٩١ وَمَا يَنۢبَغِي لِلرَّحۡمَٰنِ أَن يَتَّخِذَ وَلَدًا ٩٢[مریم: ۸۸-۹۲].

«و کفار می‌گویند: خداوند مهربان فرزندی برای خود برگرفته است! واقعاً چیز بسیار زشت و زننده‌ای را می‌گویید. نزدیک است آسمانها به خاطر این سخن از هم متلاشی گردد و زمین بشکافد و کوهها به شدّت درهم فرو ریزد از این که به خداوند مهربان، فرزندی نسبت می‌دهند. برای خداوند مهربان سزاوار نیست که فرزندی برگیرد».

مبحث دوم کسانی که خداوند را به مخلوقات تشبیه می‌کنند

برخی از کسانی که منسوب به اسلام‌اند اما در باب مسایل اعتقادی دچار گمراهی بسیار آشکاری شده‌اند، گمان می‌کنند که ذات و صفات خداوند مانند ذات و صفات بشر می‌باشد؛‌ ولی باید دانست که خداوند برتر و بالاتر از آن چیزی است که این ستمگران می‌گویند.

شایسته نیست که انسان مسلمان چنین سخنانی را حتی بازگو نماید مگر اینکه خواسته باشد باطل بودن آنها را بیان کند و مردم را از آنها برحذر دارد. قابل یادآوری است که متأسفانه بیشتر گروههای گمراه و بدعت گرا دارای این اعتقادات هستند.

به عنوان نمونه، برخی از آنها قائل به تجسیم خداوند هستند و برخی دیگر این را انکار کرده‌اند. [۱۹۰]

شهرستانی می‌گوید: «اشعری از محمد بن عیسی از مضر و کهمس و احمد هجیمی نقل کرده که آنها معتقد به ملامسه و مصافحه با خداوند بودند و می‌گفتند: مسلمانان مخلص اگر در ریاضت نفس و جهاد با آن به حد اخلاص و اتحاد محض برسند، در دنیا و آخرت با او معانقه خواهند کرد.

کعبی از برخی از آنها نقل نموده که آنها رؤیت خداوند را در دنیا جائز می‌دانند تا جایی که مؤمنان وی را زیارت می‌کنند و او نیز از آنها دیدن می‌نماید» [۱۹۱].

[۱۹۰] مقالات الاسلامین ابو الحسن اشعری ص (۲۰۷-۲۱۰) [۱۹۱] الملل و النحل شهرستانی (۱/۱۰۴).

مبحث سوم کسانی که صفات خداوند را نفی می‌کنند و گروهای مختلف آنها

یکی دیگر از انواع انحرافات در این باب، نفی صفات جلال و کمال خداوند متعال است که خداوند خودش را با آنها مورد ستایش قرار داده و یا اینکه پیامبرش بوسیله‌ی آنها وی را ستوده است. منحرفان بر این باورند که اینها صفات نقص‌اند، لذا باید خداوند از آنها منزه و پاک باشد. ما باید بدانیم که این سخنانشان حاوی بسیاری از پایه‌های گمراهی است؛ زیرا آنان با نفی صفات، نصوص اثبات کننده‌ی صفات را تکذیب می‌کنند. همچنین یافته‌های اندیشه‌های ضعیفشان را بر نصوص قرآنی و نبوی مقدم می‌دارند و گمان می‌کنند که اینها صفت نقص‌اند؛ حال آنکه خداوند متعال خودش را با آنها مورد ستایش قرار داده است. علاوه بر اینها، آنان، فقه و دانش سلف صالح اعم از صحابه و تابعین و سایر علمای اسلام را زیر سؤال می‌برند و خیال می‌کنند که آنها بر باطل بوده‌اند و گمراهی خودشان را حق می‌دانند.

گفتنی است که نفی کنندگان صفات، گروههای مختلفی هستند؛ برخی از آنها بطور کلی اسماء و صفات خداوند را نفی می‌کنند. و بعضی دیگر تنها صفات را نفی می‌کنند و تعدادی هم صرفا برخی از صفات را نفی می‌کنند.

البته آنان از این کارشان، انگیزه‌های مختلفی دارند؛ بعضی از آنها در صدد آنند که اندیشه‌های اسلامی را نابود کنند و از بین ببرند و برای مسلمانان شک و شبهه‌ ایجاد کنند. برخی دیگر هم عقل‌شان توانایی شناخت حق را نداشته؛ لذا با شبهات واهی و بی اساس که مخالف شریعت، فطرت و عقل سلیم‌اند، صفات خداوند متعال را نفی کرده‌اند.

مطلب اول: فیلسوفان افراطی و گروه باطنیه

اینها معتقدند که خداوند به هیچ وصفی و نقیض آن، توصیف نمی‌شود؛ به این معنا که در مورد خداوند نمی‌توان گفت: خداوند موجود یا غیرموجود است، یا خداوند عالم یا غیر عالم است، یا خداوند قادر یا غیر قادر است. ابن تیمیه می‌گوید: «افراط گرایان دو صفت نقیض هم را از خداوند نفی می‌کنند. آنها می‌گویند: خداوند نه موجود است و نه معدوم، نه زنده است و نه مرده، نه عالم است و نه جاهل؛ زیرا گمان می‌کنند که اگر خداوند را با صفات ثبوتی توصیف کنند، شبیه با موجودات می‌شود. و اگر با صفات سلبی توصیف کنند، شبیه معدومات می‌گردد؛ لذا هر دو صفت نقیض هم را از او سلب می‌کنند» [۱۹۲].

این گمراهان با این اعتقاد و بینش، خداوند را به ممتنعات تشبیه نموده‌اند؛ زیرا کسی که به یکی از دو وصف متناقض توصیف نشود، ممتنع الوجود است.

[۱۹۲] مجموعه فتاوای شیخ الاسلام (۳۰/۷).

مطلب دوم: گروه دوم جهمیه

جهمیه نخستین گروه اسلامی بودند که نفی صفات خداوند متعال را مطرح کردند. بنیانگذار این گروه، جعد بن درهم است؛ او نخستین کسی بود که این بدعت را بنیان نهاد. یکی دیگر از رهبران این گروه، جهم بن صفوان است که این اعتقاد را از استادش جعد بن درهم فرا گرفت و سپس به نشر و گسترش آن در میان مردم پرداخت. به همین سبب است که این اعتقاد را به او نسبت داده‌اند. بشر مریسی یکی دیگر از تئوریسین‌های این اندیشه است که اصول و قواعدی برای این مذهب، وضع کرد و برای اثبات آن، با دیگران به مناظره پرداخت.

ابن کثیر می‌گوید: «جهم بن صفوان این اعتقاد را از جعد بن درهم فراگرفت و بشر مریسی آنرا از جهم فراگرفت و احمد بن داوود نیز آن را از بشر یاد گرفت» [۱۹۳].

ابن تیمیه می‌گوید: «جهم بن صفوان این مذهب را از جعد بن درهم فراگرفت و آن را آشکار ساخت و برای اثبات آن، با دیگران به مناظره پرداخت و دیدگاه جهمیه به او نسبت داده شده است.» [۱۹۴] و در جایی دیگر می‌گوید: «این دیدگاه که سلف صالح آن را دیدگاه جهمیه می‌نامیدند در حدود صده‌ی سوم توسط بشر بن غیاث مریسی و همفکران معاصر وی گسترش یافت» [۱۹۵].

بدون شک، پیروان این اندیشه‌ی گمراه، دروازه‌ی شر و بدی را به روی ‌امت اسلامی باز کردند و با این دیدگاه‌شان، بسیاری از مردم را گمراه ساختند. قابل یادآوری است که بسیاری از علما در مورد وابستگی تئوریسین‌های این دیدگاه به اسلام و مسلمین شک وتردید کرده‌اند تا جایی که در سخنان‌شان، اشاره‌های بسیار واضح و روشنی دارند مبنی بر اینکه هدف جهمی‌ها تخریب دین بود. علامه ابن جریر ‌طبری رحمه الله در مورد جعد بن درهم می‌گوید: «جعد بن درهم، زندیقی است که برای نخستین بار مسئله‌ی مخلوق بودن قرآن را ابداع کرد» [۱۹۶].

ذهبی در مورد او می‌گوید: «جعد بن درهم در دوران تابعین می‌زیست. وی فردی بدعت گذار و گمراه بود. او معتقد بود که خداوند ابراهیم را بعنوان دوست خود انتخاب ننموده و با موسی علیه السلام سخن نگفته است. سرانجام، در روز عید قربان به خاطر همین دیدگاه، به قتل رسید و داستان وی معروف است» [۱۹۷].

اسفراینی می‏گوید: «جلال الدین سیوطی در کتابش «الأوائل» می‌گوید: نخستین کسی که در مسایل اعتقادی سخن پلیدی را بر زبان آورد، جعد بن درهم مربی مروان حمار ؛آخرین پادشاه بنی‌امیه؛ بود؛ او ‌گفت: خداوند سخن نمی‌گوید» [۱۹۸].

ابن نباته می‌گوید: «نخستین کسی که از میان‌ امت محمد موضوع مخلوق بودن قرآن را در دمشق مطرح کرد، جعد بن درهم بود. بعد از آن، تحت تعقیب قرار گرفت؛ اما او به کوفه گریخت و در آنجا جهم بن صفوان این دیدگاه را از او فراگرفت» [۱۹۹].

ذهبی در مورد جهم بن صفوان شاگرد جعد بن درهم می‌گوید: «جهم بن صفوان ؛ابو محذر سمرقندی؛ گمراه و بدعت گذار بود. وی رهبر جهمی‌ها است و در دوران صغار تابعین هلاک گردید» [۲۰۰].

ذهبی در مورد بشر مریسی می‌گوید: «ایشان فردی مبتدع و گمراه بود که موضوع مخلوق بودن قرآن را مطرح کرد و برای اثبات آن با دیگران به مناظره پرداخت. او جهم بن صفوان را ملاقات نکرد؛ اما دیدگاه وی را فراگرفت و برای آن، استدلال آورد و مردم را بسوی آن فرا خواند» [۲۰۱].

اصل جعد بن درهم از خراسان است و می‌گویند: او از موالی (آزاد شدگان) بنی مروان است. وی مربی مروان بن محمد ؛آخرین پادشاه بنی‌امیه؛ معروف به مروان الحمار می‌باشد. به همین سبب، مروان الحمار را به شیخش جعد نسبت می‌دادند و به او مروان الجعدی نیز می‌گفتند [۲۰۲].

«جعد نخستین کسی بود که دیدگاه نفی صفات و مخلوق بودن قرآن را مطرح کرد. البته استادش وهب بن منبه متوجه شد که وی چنین انحرافی دارد؛ لذا او را از این اندیشه برحذر داشت و منعش نمود؛ اما وی گوش نکرد و باز نیامد» [۲۰۳].

ابن کثیر می‌گوید: «ابن عساکر در تاریخ خودش آورده است که جعد بن درهم نزد وهب بن منبه رفت و آمد داشت و از او در مورد صفات خداوند متعال سؤال می‌کرد. روزی، وهب به او گفت: ای جعد وای بر تو! از این مسایل دست بردار؛ من گمان می‌کنم که تو جزو کسانی هستی، که هلاک می‌شوند. اگر خداوند در قرآن کریم به ما نمی‌گفت که دست و چشم و ذات دارد، ما هرگز نمی‌گفتیم. همچنین اگر نمی‌گفت که سمع و علم دارد و تکلم می‌کند، ما این صحبت‌ها را نمی‌نمودیم» [۲۰۴].

در حقیقت، گمان وهب بن منبه مصداق پیدا نمود و بوقوع پیوست؛ زیرا جعد با گمراهی‌هایش هلاک گردید و انسانهای زیادی را به هلاکت انداخت. و همچنان این ضلالتی را که او از ملت‌های منحرف گذشته‌ی خود فراگرفت، بندگان خدا را بسوی گمراهی سوق می‌دهد، حال آنکه جعد با سوء خاتمه از دنیا رفت.

ابن کثیر در تاریخش می‌گوید: «خالد بن عبدالله قسری جعد را روز عید قربان در کوفه به قتل رساند؛ او برای مردم سخنرانی نمود و گفت: ای مردم! قربانی کنید؛ خداوند قربانی‌های شما را قبول کند. من جعد بن درهم را قربانی خواهم نمود؛ زیرا او معتقد است که خداوند، ابراهیم را به عنوان دوست برنگزیده است و با موسی ÷ سخن نگفته است‌. باید دانست که خداوند برتر و بالاتر از این چیزهایی است که جعد می‌گوید. آنگاه از منبر پایین آمد و او را زیر منبر ذبح کرد».

ابن کثیر بعد از روایت این حادثه می‌گوید: «این حادثه را تعداد زیادی از حافظان حدیث من جمله‌ بخاری، ابن ابی حاتم، بیهقی، عبدالله بن احمد و ابن عساکر ذکر نموده اند» [۲۰۵].

قابل یادآوری است که جعد در سال ۱۲۴ هجری قمری کشته شد.

اما جهم بن صفوان همان ابو محرز سمرقندی مولای بنی راسب است که برخی وی را خزری، و برخی دیگر وی را ترمذی نیز گفته‌اند [۲۰۶].

کسی که از زندگی جهم اطلاع دارد، می‌داند که او علیه حاکم وقت قد علم کرد و به صف معترضان حاکم پیوست. او همراه حارث بن سریج خروج کرد و کاتب، فرمانده لشکر و گرداننده‌ی امور ابن سریج بود و در سال (۱۲۸ﻫ) همراه او کشته شد.

روش کشتنش هم به این صورت بود که فردی یک نیزه در دهانش فرو کرد و اینگونه او به سزای شایسته‌ی عملش رسید؛ زیرا او مدعی بود که کلام خداوند مخلوق است.

بعضیها می‌گویند: جهم توسط سالم بن احوز رئیس پلیس نصر بن سیار به اسارت گرفته شد. پس سالم فریب سخنان پر زرق و برقش را نخورد و به او گفت: اگر زمین را ستاره باران کنی و عیسی بن مریم را از آسمان پایین بیاوری، نجات پیدا نمی‌کنی. همچنین اگر وارد شکم من شوی، شکمم را پاره می‌کنم و تو را به قتل می‌رسانم. آنگاه گردن وی را زد [۲۰۷].

اما فرد سوم این گروه، بشر مریسی است که این اعتقاد خرافی را از جهم بن صفوان به ارث برد. هر چند که او را ملاقات نکرده بود. او بشر بن غیاث بن ابی کریمه ابو عبدالرحمن مریسی است که در بغداد متولد شد. ذهبی درباره‌ی وی می‌گوید: «او فردی گمراه و بدعت گذار بود. شایسته‌ نیست که از او روایت شود و مورد احترام قرار گیرد. او نزد ابو یوسف علوم دینی را آموخت و در علم کلام دست بالایی پیدا کرد. سپس موضوع مخلوق بودن قرآن را مطرح کرد و برای اثباتش به مناظره پرداخت. وی جهم بن صفوان را ندید؛ ‌اما دیدگاههای او را فراگرفت و بدانها استناد می‌ورزید و مردم را به سوی آنها دعوت می‌کرد.

ابو نصر ‌هاشم بن قاسم می‌گوید: پدر بشر مریسی یهودی بود.

من می‌گویم: بشر در دولت‌ هارون الرشید دستگیر شد و بخاطر دیدگاهش، مورد شکنجه قرار گرفت.

مروزی می‌گوید: از ابو عبدالله شنیدم که در مورد بشر می‌گفت: پدرش یهودی بود. بشر در مجلس ابو یوسف سر و صدا می‌کرد. ابویوسف به او گفت: از این سخنت باز می‌آیی یا بالای چوبه‌ی دار می‌روی.

خطیب می‌گوید: اقوال و اعتقادات زشتی از او نقل شده است؛ علما الفاظ بدی در حق او بکار برده‌اند و بیشترشان او را به سبب سخنانش، تکفیر کرده‌اند. وی در سال ۲۱۸ ﻫ فوت کرد» [۲۰۸].

خطیب بغدادی شرح حال وی را بطور مفصل آورده و اقوال وی و اقوال علما را در مورد او ذکر نموده و متذکر شده که وی در دوران ‌امام شافعی می‌زیست؛ ‌امام شافعی با وی مجادله و مخالفت نمود و او را شکست داد و وادار به سکوت نمود.

همچنین خطیب بغدادی از ابو یعقوب اسحاق بن ابراهیم نقل می‌کند که او گفت:

از راهی می‌گذشتم که بشر مریسی را دیدم در حالی که تعدادی اطرافش جمع شده بودند. در این اثنا، یک مرد یهودی از آنجا عبور کرد و گفت: او کتاب شما را خراب می‌کند همانگونه که پدرش تورات را خراب کرد؛ یعنی پدرش یهودی بود. از احمد بن عبدالله عجلی روایت است که: «من یک بار بشر مریسی را دیدم؛ او پیرمردی قد کوتاه و بد قیافه بود، لباسهای کثیفی به تن داشت، دارای موهای بلندی بود و بسیار با یهودیان شباهت داشت؛ چرا که پدرش یک یهودی بود و در بازار مراضع کوفه مشغول رنگ کاری بود. خداوند او را رحمت نکند. او یک انسان فاسق بود».

دیدگاه جهمیه در خصوص صفات خداوند

هرکس، نگاهی به اندیشه‌های جهمیه بیندازد، متوجه خواهد شد که بسیاری از اصول گمراهی و انحرافات به اعتقادات آنها برمی‌گردد. ابوالحسن أشعری در کتاب «مقالات الإسلامیین» می‌گوید: «جهم معتقد است که بهشت، دوزخ، بهشتیان و دوزخیان فنا می‌شوند و از بین می‌روند تا جایی که تنها خداوند باقی می‌ماند و هیچ چیز دیگری وجود ندارد. و جایز نیست که خداوند بهشتیان و دوزخیان را در بهشت و دوزخ برای همیشه بگذارد» [۲۰۹].

همچنین وی معتقد است که انسان در انجام افعالش، مجبور می‌باشد و اینکه در حقیقت، انسان هیچ فعلی اختیاری ندارد بلکه همه از آن خداوند است. و فعل بطور مجازی به انسان نسبت داده می‌شود همانگونه که گفته می‌شود: درخت به حرکت درآمد و خورشید متمایل شد. فرق اساسی میان انسان و غیر انسان در این است که خداوند نیرویی در انسان برای انجام افعال آفریده همانگونه که برای او طول و عرض را خلق نموده است [۲۱۰].

همچنین او شئ بودن خداوند متعال را نفی می‌کند؛ زیرا از دیدگاه وی این سخن به معنای تشبیه خداوند با اشیا است. همچنین وی معتقد است که اگر معرفتی برای انسان حاصل شد، سپس او با زبان آن را انکار کرد، بخاطر این انکار، کافر نخواهد شد. او می‌گوید: ایمان تجزیه پذیر نیست و انسان‌های مؤمن در ایمان با یکدیگر تفاوت ندارند و ایمان و کفر تنها در قلب انسان وجود دارند نه در سایر اعضا و جوارح. و کفر نزد وی تنها جهل نسبت به خداوند است، و بجز انسان جاهل کسی کافر به خدا نیست [۲۱۱].

البته آنچه که در این کتاب برای ما اهمیت دارد، بیان مذهب آنها در باب اسماء و صفات خداوند متعال است؛ چرا که دیدگاه آنها در این باره مخالف منهج قرآنی و نبوی و سلف صالح می‌باشد؛ زیرا جهمیه خداوند را تنها با صفات سلبی بطور تفصیلی توصیف می‌کنند و صرفا یک وجود مطلق برای او به اثبات می‌رسانند که حقیقتی در عالم واقع ندارد و تنها یک وجود ذهنی دارد. آنها با این کارشان، تمام اسماء و صفات خداوند متعال را تعطیل می‌کنند به گونه‌ای که مستلزم نفی ذات او می‌گردد.

شیخ الاسلام ابن تیمیه می‌گوید: «جهم اسماء خداوند را انکار می‌کرد؛ او خداوند را شئ، زنده و....فقط بطور مجازی می‌دانست؛ زیرا می‌گفت: اگر برای خداوند اسمی ذکر کنیم که مخلوقات دارند، تشبیه خداوند به مخلوقات است» [۲۱۲].

در جایی دیگر می‌گوید: «جهم هیچ یک از صفات خداوند اعم از اراده و غیر آن را اثبات نمی‌کرد. پس اگر گفته شود که: خداوند طاعات را دوست دارد و گناهان را مبغوض می‌دارد، معنایش ثواب و عقاب است» [۲۱۳].

همچنین شیخ الاسلام در جایی دیگر می‌گوید: «نخستین کسی که گفت: خداوند حقیقتا بر عرش وجود ندارد و استواء به معنای سیطره و حاکمیت است، جعد بن درهم بود. و جهم بن صفوان این اندیشه‌ها را از وی فرا گرفت و اینگونه مذهب جهمی‌ها به او نسبت داده شد» [۲۱۴].

عبدالقادر بغدادی می‌گوید: «جهم از توصیف خداوند به شئ، حیّ، عالم و مرید امتناع ورزید و گفت: من او را با اوصافی از قبیل شئ، موجود، حیّ، عالم، مرید و غیره که اطلاقشان بر دیگران جایز است، توصیف نمی‌کنم. اما او خداوند را با وصفهای قادر، موجد، فاعل، خالق، محیی و ممیت توصیف می‌کرد؛ چرا که این اوصاف تنها ویژه‌ی خداوند هستند. همچنین او مانند قدریه معتقد به حدوث کلام الهی بود و خداوند را متکلم آن نمی‌دانست» [۲۱۵].

تاثیر جهمیه بر نسل‌های بعدی

بعضی از اندیشمندان جهان اسلام گمان می‌کنند که با وفات رهبران و تئوریسین‌های جهمی‌ها اندیشه‌ی نفی صفات نیز از بین رفت و دیگر وجودی ندارد. اما کسانی که نسبت به فرقه‌های مختلف و اندیشه‌هایشان شناخت و آگاهی دارند، خوب می‌دانند که بسیاری از اصول وضع شده توسط جهمی‌ها و تأویلاتی که آنها ابداع و اختراع کردند، همچنان در طول تاریخ اسلام به نحوی وجود داشته است و تعدادی از مدعیان حق دنباله روی آنان بوده‌اند. در این زمینه همین قدر کافی است که ما بدانیم معتزله ادامه‌ی اندیشه‌ی جهمی‌ها و یکی از شاخه‌های آنها می‌باشد.

شیخ الاسلام می‌گوید: «‌تأویلاتی که امروز وجود دارد، مانند تأویلات ابوبکر بن فورک در کتاب «التأویلات»، و تأویلات ابو عبدالله محمد بن عمر رازی در کتاب «تأسیس التقدیس» و تأویلاتی که در سخنان افراد دیگری از قبیل ابوعلی جبائی، عبدالجبار بن احمد همدانی، ابوحسین بصری، ابو وفاء بن عقیل، ابوحامد غزالی و دیگران یافت می‌شود، عین همان تأویلات بشر مریسی است که در کتابش آورده است، هر چند که در کلام بعضی از آنها رد و ابطال این تأویلات نیز وجود دارد و همچنین در بعضی از موارد سخنان زیبایی ارائه نموده‌اند.

بنده تأویلات آنها را عین تأویلات بشر مریسی می‌دانم؛ زیرا کتابی را که عثمان بن سعید دارمی یکی از علمای مشهور زمان ‌امام بخاری بنام «رد عثمان بن سعید علی الکاذب العنید فیما افتری علی الله فی التوحید» تألیف نموده است، بر این مسئله دلالت می‌نماید؛ عثمان بن سعید در این کتاب، عین این تأویلات را بگونه‌ای از بشر مریسی نقل کرده است که گویای آن می‌باشد که بشر مریسی آنها را پایه گذاری کرده است و همچنین او بهتر از این متأخرین امور نقلی و عقلی را می‌دانسته است» [۲۱۶].

و در جایی دیگر می‌گوید: « جهم بن صفوان این مذهب را از جعد بن درهم فراگرفت و آن را آشکار ساخت و برای اثبات آن به مناظره پرداخت. سپس این مذهب به معتزله یعنی پیروان عمرو بن عبید منتقل شد و فکر و اندیشه‌ی آنان نیز در دوران خلافت مأمون آشکار گردید» [۲۱۷].

چه بسا، بعضی از افرادی که راه جهمیه را در پیش گرفته‌اند و بر منهج آنان حرکت می‌کنند، چنین وانمود می‌نمایند که مخالف جهمی‌ها و موافق با اهل سنت هستند؛ اما اگر اندیشه‌های آنان مورد بررسی قرار گیرد، به این نتیجه می‌رسیم که آنان فقط از لحاظ شکلی و ظاهری با جهمیه مخالفند؛ ولی در حقیقت با آنها موافق هستند. شیخ الاسلام می‌گوید: «آن گروه از معتزله که در موضوع قدر و وعید از عمرو بن عبید پیروی می‌کنند، وارد مذهب جهم شده‌اند؛ لذا اسماء خداوند را اثبات می‌نمایند و صفات خداوند را اثبات نمی‌کنند؛ آنها می‌گویند: ما معتقدیم که خداوند در حقیقت متکلم است و در این زمینه، اجماع مسلمانان را نیز یادآوری می‌نمایند تا به آنها نسبت ندهند که خداوند متکلم نیست. ‌اما می‌گویند: معنای متکلم بودن خداوند این است که که خداوند کلام را در غیر خودش خلق کرده است. لذا مفهوم مذهب معتزله و جهمیه یک چیز است. ولی معتزله می‌گویند: خداوند حقیقتا متکلم است؛ ‌اما جهمیه متکلم بودن خداوند را نفی می‌کنند. و حقیقت سخن هر دو گروه این است که: خداوند متکلم نیست؛ زیرا هیچ متکلم، مرید، محبّ، مبغض و رحیمی متصور نمی‌شود مگر اینکه دارای صفت کلام، اراده، حبّ، بغض و رحمت باشد» [۲۱۸].

شیخ الاسلام در تبیین تأثیر جهم بر دیگران می‌گوید: جهم در نفی صفات راه افراط را در پیش گرفت و فلاسفه و باطنیه در این باره با او موافقت کردند. معتزله تنها در نفی صفات با او موافقت کردند. و کلابیه و برخی از فقها و اهل حدیث در نفی صفات اختیاری در مسیر او قرار گرفتند و کرامیه و گروههایی مانند آنها در اصل این موضوع یعنی امتناع دوام چیز غیر متناهی با جهم همراه شدند. به این معنا که نمی توان گفت هرگاه خداوند بخواهد همچنان متکلم خواهد بود یا اینکه هرگاه خداوند بخواهد فعال خواهد بود؛ چون ایجاد حوادثی که آغاز ندارد، برای خداوند ممتنع است. آنها بر اساس همین اصل، وجود آنچه را که در آینده غیر متناهی باشد، نفی می‌کنند و می‌گویند: بهشت و دوزخ نابود خواهند شد. و پیشوای معتزله ؛ابو هذیل؛ ‌نیز در این موضوع با وی موافقت کرد؛ ‌اما او به متناهی بودن حرکات معتقد بود» [۲۱۹].

جمال الدین قاسمی در خصوص تأثیر جهمیه بر نسل‌های بعدی می‌گوید: «بعضی گمان می‌کنند که هیچ اثری از جهمیه باقی نمانده است حال آنکه معتزله شاخه‌ای از آنها بشمار می‌روند و تعدادشان به میلیونها نفر می‌رسد. علاوه بر این، همانگونه که بر متبحران علم کلام پوشیده نیست، متکلمین متأخر و منسوب به ابو الحسن اشعری در بسیاری از مسایل به مذهب جهمیه مراجعه می‌کنند» [۲۲۰].

[۱۹۳] البدایة و النهایة (۹/۳۵۰). [۱۹۴] مجموعه فتاوای شیخ الاسلام (۱۰/۶۷). [۱۹۵] مجموعه فتاوای شیخ الاسلام) ۵/۲۳.( [۱۹۶] نگا: تاریخ طبری، حوادث سال (۱۲۸)هجری. [۱۹۷] میزان الاعتدال (۱/۳۹۹) ذهبی. زندگی نامه‌ی شماره‌ی (۱۴۸۲). [۱۹۸] لوامع الأنوار البهیه اسفراینی (۱/۲۳). [۱۹۹] سرح العیون ابن نباته ص (۱۸۶). [۲۰۰] میزان الاعتدال (۱/۴۲۶). [۲۰۱] میزان الاعتدال (۱/۳۲۳). [۲۰۲] البدایة والنهایة (۹/۳۵۰). [۲۰۳] البدایة و النهایة (۹/۳۵۰). [۲۰۴] منبع سابق. [۲۰۵] منبع سابق. [۲۰۶] نگا: میزان الاعتدال (۱/۴۲۶) زندگی نامه‌ی شماره (۱۵۸۴) و البدایة والنهایة (۹/۳۵۰) [۲۰۷] حاشیه‌ی مقالات الاسلامین ص (۶۲۶) و البدایة والنهایة (۱۰/۲۷). [۲۰۸] میزان الاعتدال ذهبی (۱/۳۲۲). [۲۰۹] مقالات الاسلامین ص (۱۴۶ـ ۲۷۹). [۲۱۰] مقالات الاسلامین ص (۲۷۹). [۲۱۱] مقالات الاسلامین ص (۱۵۲). [۲۱۲] مجموعه فتاوای شیخ الاسلام (۱۲/۳۱۱). [۲۱۳] مجموعه فتاوای شیخ الاسلام (۸/۲۳۰). [۲۱۴] مجموعه فتاوای شیخ الاسلام (۵/۲۰). [۲۱۵] الفرق بین الفرق ص (۲۱۱) و نگا: الملل و النحل (۱/۸۶) شهرستانی. [۲۱۶] مجموعه فتاوای شیخ الاسلام (۵/۲۳). [۲۱۷] مجموعه فتاوای شیخ الاسلام (۱۰/۶۷). [۲۱۸] مجموعه فتاوای شیخ الاسلام (۱۲/۳۱۲). [۲۱۹] مجموعه فتاوای شیخ الاسلام (۸/۲۲۸). [۲۲۰] تاریخ الجهمیة والمعتزلة ص (۹).

مطلب سوم: گروه سوم: معتزله

این گروه، اسم‌های خداوند متعال را اثبات می‌کنند؛ اما صفاتی را که این اسمها بر آنها دلالت دارند، نفی می‌کنند. آنان پیرو واصل بن عطاء غزال هستند؛ همان ‌کسی که از مجلس امام اهل سنت در دوران خودش ؛حسن بصری؛ جدا شد و کناره گیری کرد و این کناره گیری او باعث کناره گیری از مذهب اهل سنت گردید.

واصل بن عطا در سال هشتاد هجری در مدینه‌ی منوره متولد گردید و در بصره بزرگ شد. وی‌ ابو هاشم عبدالله بن محمد بن حنیفه را ملاقات نموده است. سپس بطور مرتب در مجلس حسن بصری شرکت می‌کرد. و از آنجایی که او بسیار به بازار غزال می‌رفت تا زنان پاکدامن را شناسایی کند و به آنها صدقه بدهد، به وی واصل بن عطاء غزال می‌گویند.

واصل بن عطا فردی بسیار فصیح بود. او با وجود اینکه لکنت زبان داشت و نمی‌توانست حرف «راء» را تلفظ کند، سعی می‌کرد از استعمال کلماتی که حرف «راء» در آنها وجود دارد، پرهیز کند. و پر واضح است که با کثرت کلماتی که دارای حرف راء هستند، پرهیز از آنها بسیار دشوار است. وی در سال (۲۳۱) هجری قمری فوت کرد و کتاب‌های «المنزلة بين المنزلتين»، «الفتيا» و «التوحيد» را از خود بجا گذاشت.

فرقه‌های مختلف معتزله با تمام اختلافاتی که دارند، بر چند اصل اساسی اتفاق نظر دارند بگونه‌ای که هیچ کس بدون التزام به این اصول نمی‌تواند معتزلی باشد. و این اصول عبارتند از: عدل، ‌توحيد، منزلة بين المنزلتين، ‌وعده و وعيد و ‌امر به معروف و نهی از منکر.

آنچه در این مبحث برای ما اهمیت دارد، اصل توحید است؛ چرا که معتزله توحید را به معنی وحدت ذات می‌دانند؛ به این معنا که خداوند نباید دارای صفات قدیم ‌و زائد بر ذات باشد. و علت آن را هم اینگونه بیان کرده‌اند که مختص‌ترین صفات الوهیت‌، قدیم بودن است. ‌پس اگر ذات خداوند دارای صفاتی قدیمی ‌باشد، تعدد آلهه لازم می‌آید.

بزرگترین مصیبت معتزله این است که آنها در تقدیس عقل افراط می‌کنند و آن را نخستین منبع مسایل اعتقادی می‌دانند. لذا آنان در تأویل نصوصی که آنها را متعارض با حکم عقل می‌پندارند، هیچ شک و تردیدی به خود راه نمی‌دهند؛ چرا که به گمان آنان، حکم عقل قطعی است اما دلالت نصوص ظنی می‌باشد [۲۲۱].

آنها گمان می‌کنند که: «هرکس بگوید خداوند دارای علم و قدرت است،‌ در واقع، خدا را جسم مرکب دانسته است و این تشبیه خداوند به مخلوقات است؛ زیرا که این صفات جزو اعراض هستند و عرض فقط با جوهر متحیز قایم می‌شود. و هر متحیزی نیز مرکب یا جوهر فرد است. و هرکس که چنین سخنی بگوید، مرتکب تشبیه شده است؛ زیرا اجسام مانند یکدیگرند» [۲۲۲].

صاحب طحاویه در تبیین مذهب باطل آنها می‌گوید: «معتزله با اصول پنجگانه‌ی خویش بسیاری از امور دینی را نابود کرده‌اند.

آنها اصل اعتقاد خود را بر جسم و عرض پایه گذاری کرده‌اند که نزد آنها همان موصوف و صفت است. آنان با صفات که اعراض‌اند بر حدوث موصوفی که جسم است، استدلال می‌کنند؛ بنا بر این اصل، درباره‌ی توحید صحبت می‌نمایند. لذا ‌تمامی ‌صفات خداوند را نفی می‌کنند؛ آنهم ‌بدین خاطر که صفات خداوند را به صفات موجودات که همان اجسام هستند، تشبیه می‌کنند» [۲۲۳].

معتزله می‌گویند: «خداوند با ذات خودش علیم، بصیر و سمیع است نه اینکه علم، سمع و بصر دارد. آنها اسم‌ها را برای خداوند اثبات می‌کنند؛ آنان صفات را که بر اسم‌ها دلالت می‌کنند و از آنها مشتق می‌شوند، نفی می‌نمایند.‌ این اقدامشان نیز بدین سبب است که به گمان آنها اثبات صفات موجب تعدد قدما می‌شود و این امر با توحید منافات دارد. همچنین می‌گویند: صفات اعراض‌اند، و عرض نیز صرفا با جوهر متحیز بوجود می‌آید. و هر متحیز نیز جسم مرکب یا جوهر فرد می‌باشد. پس هرکس که چنین چیزی بگوید، در واقع، خداوند را به مخلوقات تشبیه کرده است؛ زیرا اجسام مانند یکدیگرند» [۲۲۴].

اینها در حقیقت با بدیهیات عقلی مخالفت می‌کنند؛ ‌زیرا برای عقل قابل هضم نیست که ذاتی عالم، سامع و قادر بدون علم، سمع، و قدرت وجود داشته باشد.

همچنین با نصوصی که صراحتاً صفات خداوند را اثبات می‌نمایند، مخالفت می‌کنند؛ چنانکه خداوند متعال در این آیات می‌فرماید:

﴿أَنزَلَهُۥ بِعِلۡمِهِۦۖ[النساء: ۱۶۶].

«خداوند قرآن را بر اساس علم خود نازل فرموده است».

﴿وَمَا تَحۡمِلُ مِنۡ أُنثَىٰ وَلَا تَضَعُ إِلَّا بِعِلۡمِهِۦۚ [فاطر: ۱۱].

«هیچ زنی باردار نمی‌شود و وضع حمل نمی‌کند مگر اینکه خداوند نسبت به آن علم دارد».

﴿إِنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلرَّزَّاقُ ذُو ٱلۡقُوَّةِ ٱلۡمَتِينُ ٥٨ [الذاریات: ۵۸].

«تنها خدا روزی‌رسان و صاحب قدرت است و بس». ‏

و در حدیث آمده است که: «أَللَّهُمَّ إِنِّيْ أَسْتَخِيْرُكَ بِعِلْمِكَ، وَأَسْتَقْدِرُكَ بِقُدْرَتِكَ». «بار الها من با تکیه به علم تو استخاره می‌نمایم و از قدرت تو طلب قدرت می‌نمایم».

ما ملاحظه می‌نماییم که خداوند صراحتاً برای خودش صفاتی مانند علم، قوت و قدرت را اثبات می‌نماید ‌و باید دانست که نصوص دال بر این موضوع بسیار زیادند. [۲۲۵]

تاثیر معتزله بر نسل های بعدی‌شان

بعضی گمان می‌کنند که معتزله منقرض شده‌اند و از بین رفته‌اند. ولی این، یک اشتباه بزرگ است؛ زیرا بسیاری از آرا و اعتقادات‌شان به نسلهای بعدی منتقل گردید.

جمال الدین قاسمی می‌گوید: شیعه‌های عراق بدون استثنا معتزلی هستند. همچنین شیعه‌های هندی و سرزمین شام و فارس و شیعه‌های زیدی یمن، همگی معتزلی مسلک هستند آنگونه که علامه مقبلی در کتاب «العلم الشامخ» گفته است.

و اینگونه معلوم می‌شود که جهمی‌های معتزلی مسلک نه تنها اینکه منقرض نشده‌اند تا نیازی به مجادله‌ی با آنها نباشد؛ بلکه تعداد آنها هم اندک نیست. و باید دانست که کسانی که آنها را تمام شده تصور می‌کنند، هیچ شناختی از جغرافیای سرزمین های مختلف و مذاهب آنها ندارند [۲۲۶].

[۲۲۱] به کتاب خبيئة الأکوان في افتراق الأمم على الأديان ص (۱۵‌) تأليف محمد صديق حسن خان مراجعه نماييد. [۲۲۲] مجموعه فتاواي شيخ الاسلام (۵/۱۱-۱۱۲). [۲۲۳] شرح العقيدة الطحاوية ص (۳۳۴). [۲۲۴] نگا: أقاويل الثقات في تأويل الأسماء و الصفات ص (۶۹). [۲۲۵] روایت بخاري (۱۱۶۲و ۶۳۸۸) و ترمذی (۴۸۰) و ابن ماجه (۱۳۸۳) و ابوداوود (۱۵۳۸) و نسائی (۶/۸۰) و احمد (۶/۸۰ ،۸۱). [۲۲۶] تاریخ الجمعیه و المعتزله:ص(۵۶)

مبحث چهارم شبهاتی که نفی کنندگان صفات خداوند بر آنها تکیه می‌کنند و پاسخ آنها

مطلب اول: شبهات‌ نفی کنندگان صفات خداوند

نفی کنندگان صفات خداوند گمان می‌کنند که هدف‌شان از این کار تنزیه و تقدیس خداوند متعال است و مدعی هستند که اثبات این صفات به معنای تشبیه خداوند به مخلوقات می‌باشد. تا جایی که اهل سنت را که اثبات صفات می‌نمایند، مورد حمله‌ی شدید خویش قرار می‌دهند و آنها را متهم می‌کنند که «مشبهه» هستند و همچنین آنها را گمراه می‌دانند. و معتقدند که مذهب نفی صفات تنها مذهب حق و درستی است که منجر به توحید خداوند و تنزیه وی خواهد شد.

همچنین آنها گمان می‌کنند که اثبات صفات منجر به پوشاندن صفات بشری به ذات الهی می‌گردد و این کار نزد آنها باعث تجسیم، ترکیب، تحیز و مشکلات دیگری از این قبیل می‌شود. و اینگونه مردم را هر چه بیشتر از راه و روش قرآنی و نبوی دور می‌کنند.

آری، آنها شبهات متنوع و رنگارنگی را از این انحراف، ساخته و پرداخته و مطرح می‌کنند و معتقدند که اینها دلایلی عقلی‌ برای نفی صفات هستند؛ اما در حقیقت، اینها جز گمانه زنی و توهمات، چیز دیگری نیست و هرگز جزو دلایل بشمار نمی‌آیند.

شیخ الاسلام گمانه زنی‌هایی را که آنها دلیل پنداشته‌اند، بطور مختصر، بیان داشته و می‌گوید: «جهمیه که صفات خداوند را نفی می‌کنند، می‌گویند: اثبات صفات مستلزم تشبیه و تجسیم خداوند است؛ حال آنکه خداوند از این چیزها پاک و منزه می‌باشد؛ زیرا صفاتی از قبیل علم، قدرت، اراده و مانند اینها معانی و اعراضی هستند که قایم به غیرند. و اعراض با جسم شکل می‌گیرند و بوجود می‌آیند؛ حال آنکه خداوند جسم نیست؛ زیرا اجسام نمی‌توانند خالی از اعراض حادث باشند. و هر آنچه که خالی از حوادث نباشد، خودش حادث است. آنها می‏گویند: ما با همین روش، حدوث اجسام را به اثبات رساندیم. لذا اگر این استدلال باطل شود، استدلال به حدوث عالم نیز باطل خواهد شد. در نتیجه، دلیل اثبات صانع باطل می‌گردد.

آنها می‌گویند: وقتی که اعراض که همان صفات‌اند، صرفا با جسم معنا پیدا می‌کنند و جسم هم مرکب از اجزای خودش می‌باشد و مرکب نیز محتاج غیر خود است و بی نیاز از غیر خودش نیست. پس نمی‌تواند واجب الوجود باشد. حال آنکه خداوند بی نیاز از غیر خود است و واجب الوجود می‌باشد.

همچنین می‌گویند: جسم محدود و متناهی است. پس اگر خداوند دارای صفات باشد، محدود و متناهی می‌شود و برای متناهی بودن نیاز به مخصص دارد که او را خاص گرداند. و هر چیزی که نیازمند مخصص باشد، غنی و قدیم و واجب الوجود نیست.

و می‌گویند: اگر قائل به صفات برای خداوند باشیم، پس او جسم است. و اگر جسم باشد، مانند سایر اجسام می‌باشد. پس هر آنچه برای جسم مطرح باشد، برای خداوند نیز مطرح خواهد بود و هر آنچه که برای اجسام ممتنع باشد، برای او هم ممتنع خواهد بود. و چنین چیزی برای خداوند متعال محال است. [۲۲۷]

همچنین می‌گویند: اثبات صفات قدیم برای خداوند متعال به معنای آنست که ما برای خداوند متعال همتا و شریکی قرار داده‌ایم؛ حال آنکه خداوند ما را از این کار، منع نموده و آن را شرک بحساب آورده است. آنها در توجیه این سخن خود می‌گویند: مهمترین صفت خداوند همان قدیم بودن است. پس هرکس، صفت قدیمی مانند سمع، بصر، قدرت و علم را برای خداوند اثبات نماید، در حقیقت، همتا و شریکی قدیمی برای خداوند اثبات نموده است [۲۲۸].

همچنین آنها کلام خداوند را مانند رؤیت خداوند در آخرت، نفی می‌کنند و در این راستا می‌گویند: این مخلوقات هستند که با حواس پنجگانه قابل درک هستند. پس وقتی که مخلوقات با حواس قابل درک هستند، نباید خداوند با این حواس قابل درک باشد. در غیر این صورت، تشبیه خالق با مخلوق لازم می‌شود [۲۲۹].

و کسانی که صفات اختیاری مثل خلق، تصویر، اماته، احیا، قبض، بسط، استوا، آمدن، نزول، غضب، رضا و مانند اینها را از خداوند نفی می‌کنند، می‌گویند: اثبات این صفات برای خداوند مقتضی حلول حوادث برای خداوند خواهد شد [۲۳۰].

[۲۲۷] مجموعه فتاوای شیخ الاسلام (۶/۳۴). [۲۲۸] مجموعه فتاوای شیخ الاسلام (۳/۷۰). [۲۲۹] شرح العقیدة الطحاویة ص (۱۲۸). [۲۳۰] رد الدارمی علی بشر المریسی (۵،۶).

مطلب دوم: رد شبهات آنها

اول: کسانی که صفات را نفی می‌کنند، هیچ دلیلی از قرآن و سنت و سلف صالح این امت ندارند

هر پژوهشگری که به دلایل آنان، نگاهی بیندازد، متوجه می‌شود که اگر دیدگاه آنها درست می‌بود، حتماً ما دلایلی در قرآن و سنت جهت تأیید آنها می‌دیدیم. زیرا بزرگترین قضیه‌ای که وحی الهی بدان پرداخته، همانا معرفی خداوند به انسان است. پس چگونه راه معرفت خداوند و توحید وی، نفی صفات است، حال آنکه خداوند متعال این راه را به ما معرفی ننموده و در این زمینه هیچ دستوری صادر نفرموده است!.

بلکه ما در قرآن کریم خلاف منهج آنها را مشاهده می‌نماییم همانگونه که قبلاً بیان نمودیم که خداوند متعال صفات خودش را برای ما بیان می‌نماید و به ما دستور می‌دهد که آنها را خوب بشناسیم و به آنها ایمان بیاوریم. علاوه بر این، چگونه نفی صفات راه درست معرفت الهی شمرده می‌شود حال آنکه نسل اول این امت، آنرا نشناختند؟ آنگاه این تازه به دوران رسیده‌ها آمده‌اند و مدعی هستند که ما راه و روشی را می‌دانیم که صحابه و تابعین (پیروان راستین‌شان) و ائمه‌ی بزرگوار ندانستند.

دوم: اثبات صفات، تشبیه خداوند نیست

چه بسا نفی کنندگان صفات، گمان کنند که دلیل‌شان از قرآن کریم این آیه است که خداوند متعال می‌فرماید:

﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞ [الشوری: ۱۱]. «هیچ چیز مانند خداوند متعال نیست».

آنها می‌گویند: اثبات صفاتی مانند سمع، بصر، استوا، ید و وجه باعث تشبیه خالق با مخلوق می‌گردد؛ چرا که بشر دارای این صفات است حال آنکه خداوند می‌فرماید:

﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞ [الشوری: ۱۱]. «هیچ چیز مانند خداوند متعال نیست».

باید گفت که این استدلال آنها در حقیقت، تحریف آیه‌ی قرآن کریم می‌باشد؛ زیرا آیه‌ای که آنها بدان استناد کرده‌اند، دو صفت سمع و بصر را برای خداوند متعال اثبات نموده است: ﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞۖ وَهُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡبَصِيرُ [الشوری: ۱۱].

اگر اثبات صفات باعث تشبیه می‌شد، خداوند این آیه را با این دو صفت بزرگ، به پایان نمی‌رساند.

پایان آیه‌ای که بدان استدلال کرده‌اند، بصورت بسیار واضح و روشن آنها را رد می‌نماید؛ تا جایی که گویا این آیه به بندگان می‌گوید: صفاتم را به بهانه‌ی اینکه اثبات آنها باعث تشبیه می‌گردد، نفی نکنید. و معنای آیه طبق دیدگاه امامان بزرگوار این است که خداوند در ذات و اسما و صفاتش با هیچ چیزی مشابهت ندارد.

پژوهشگر منصف با کمترین تأملی درمی‌یابد که دیدگاه کسانی که به بهانه‌ی تشبیه، صفات را نفی می‌کنند، یک دیدگاه کاملاً باطل است؛ زیرا وجود خداوند متعال یک وجود خاص به اوست؛ همچنین اسماء و صفات خداوند خاص به او هستند و ارتباطی با مخلوقات ندارند. و باید دانست که اشتراک در یک اسم عام هنگام اطلاق شدن باعث تماثل صفات خالق و مخلوق در مسمای آن نام نمی‌گردد، بخصوص هنگامی که آن نام به خداوند نسبت داده شود.

و چنین منهجی را عقلا حتی در اسماء مشترک میان مخلوقات نمی پذیرند؛ به عنوان نمونه اگر کسی بگوید: عرش، ماه، فیل، مورچه، مگس و پشه وجود دارند، آیا می‌توان گفت که این مخلوقات از یک وجود مساوی برخوردارند و آنها یک چیزند؟ لذا وقتی که چنین چیزی درباره‌ی مخلوقات درست نیست، پس تفاوتی که میان خالق و مخلوق وجود دارد، بسیار بیشتر از تفاوت میان مخلوقات می‌باشد.

اگر کسی بگوید: فرشتگان بال دارند، پرندگان بال دارند، مگس نیز بال دارد، آیا می‌توان گفت که این بالها همه همانند هم هستند؟ هر انسان عاقلی بطلان این سخن را می‌داند.

خداوند به ما خبر داده که در بهشت طعام، شراب، ازدواج و لباس وجود دارد. و ما طبق اعلان پروردگارمان می‌دانیم که طعام و شراب و عسل و هر آنچه که در بهشت وجود دارد، مانند چیزهایی نیست که در دنیا وجود دارد هر چند که آنها در نام‌هایشان با یکدیگر مشترک باشند. لذا شرابی که در بهشت وجود دارد، آنگونه که خداوند اعلام نموده است، انسان را نشئه نمی‌کند، آب آنجا فاسد نمی‌شود، بهشتیان همیشه جوان می‌مانند و پیر نمی‌شوند، خوشحالی آنها به پایان نمی‌رسد، لباسهایشان کهنه و فرسوده نمی‌گردد و دیگر اوصافی که دال بر تباین نعمت‌های بهشت با نعمت‌های دنیا است.

روحی که در بدنمان قرار دارد، طبق فرموده‌ی خداوند متعال در جسد دمیده می‌شود، از جسد بیرون می‌رود، صعود می‌کند، نزول می‌نماید، زنده، عالم، قادر، سمیع و بصیر است. و با وجود اینکه دارای این صفات است، با مخلوقاتی که ما مشاهده می‌کنیم، شباهت ندارد. لذا خداوند به طریق اولی با تمام اسماء و صفاتی که دارد، با مخلوقاتش تفاوت دارد.

پس اگر کسی صفات روح را به بهانه‌ی اینکه اثبات این صفات موجب تشبیه آن با دیگر مخلوقات خواهد شد، نفی کند، دچار اشتباه بزرگی شده است.

کسی که قرآن کریم را مورد مطالعه قرار دهد، متوجه خواهد شد که خداوند متعال نامها و صفاتی را برای خودش ذکر نموده و همچنین بعضی از بندگانش را با همین نامها مخاطب قرار داده است. به عنوان نمونه خداوند متعال خودش را حیّ، سمیع، بصیر، علیم، حلیم، رئوف، رحیم، عزیز، جبار، متکبر، و غیره نام نهاده است؛ به آیات زیر توجه نمایید:

﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَيُّ ٱلۡقَيُّومُۚ[البقرۀ: ۲۵۵].

«هیچ معبود حقی بجز الله وجود ندارد و او زنده و پایدار ـ و جهان هستی را ـ نگهدار است».

﴿إِنَّ ٱللَّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُم بِهِۦٓۗ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ سَمِيعَۢا بَصِيرٗا[النساء: ۵۸].

«خداوند شما را به بهترین اندرزها پند می‌دهد. بی‌گمان خداوند دائماً شنوا و بینا بوده و می‌باشد».

﴿وَإِنَّ ٱللَّهَ لَعَلِيمٌ حَلِيمٞ[الحج: ۵۹].

«بی‌گمان خدا کاملاً آگاه و شکیبا است».

﴿إِنَّ ٱللَّهَ بِٱلنَّاسِ لَرَءُوفٞ رَّحِيمٞ[الحج: ۶۵].

«بی‌گمان خدا نسبت به مردم بس رؤوف و مهربان است».

﴿هُوَ ٱللَّهُ ٱلَّذِي لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡمَلِكُ ٱلۡقُدُّوسُ ٱلسَّلَٰمُ ٱلۡمُؤۡمِنُ ٱلۡمُهَيۡمِنُ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡجَبَّارُ ٱلۡمُتَكَبِّرُۚ[الحشر: ۲۳].

«الله کسی است که معبود حقی بجز او وجود ندارد. او فرمانروا، منزه، بی‌عیب و نقص، امان‌دهنده و امنیت بخشنده، محافظ و مراقب، قدرتمند و چیره، بزرگوار و شکوهمند و والامقام و فرازمند است».

همچنین خداوند متعال برخی از بندگانش را به همین نامها نامیده است؛ چنانکه می‌فرماید:

﴿إِنَّا خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ مِن نُّطۡفَةٍ أَمۡشَاجٖ نَّبۡتَلِيهِ فَجَعَلۡنَٰهُ سَمِيعَۢا بَصِيرًا ٢[الانسان: ۲].

«ما انسان را از نطفه‌ی آمیخته آفریده‌ایم. و چون او را مورد آزمایش قرار می‌دهیم، وی را شنوا و بینا کرده‌ایم».

﴿وَبَشَّرُوهُ بِغُلَٰمٍ عَلِيمٖ[الذاریات: ۲۸].

«سپس او را به تولد پسری دانا و آگاه بشارت دادند».

﴿فَبَشَّرۡنَٰهُ بِغُلَٰمٍ حَلِيمٖ ١٠١[الصافات: ۱۰۱].

«ما او را به پسری بردبار و خردمند مژده دادیم‏».

﴿لَقَدۡ جَآءَكُمۡ رَسُولٞ مِّنۡ أَنفُسِكُمۡ عَزِيزٌ عَلَيۡهِ مَا عَنِتُّمۡ حَرِيصٌ عَلَيۡكُم بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ رَءُوفٞ رَّحِيمٞ ١٢٨[التوبۀ: ۱۲۸].

«بی‌گمان پیغمبری از خود شما به سویتان آمده است. هرگونه درد و رنج و بلا و مصیبتی که به شما برسد، بر او سخت و گران می‌آید. به شما محبت می‌ورزد و اصرار به هدایت شما دارد و نسبت به مؤمنان دارای محبّت و لطف فراوان و بسیار مهربان است».

﴿كَذَٰلِكَ يَطۡبَعُ ٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ قَلۡبِ مُتَكَبِّرٖ جَبَّارٖ[غافر: ۳۵].

«این گونه خداوند بر هر دلی که متکبر و جبار ـ زورگو ـ باشد، مهر می‌نهد».

ما باید توجه داشته باشیم که نامها و اوصافی را که خداوند برای خودش ذکر می‌نماید، خاص به خودش هستند و به مخلوقات تعلق نمی‌گیرند و مناسب جلال و عظمت او می‌باشند؛ اما اوصافی که بندگانش را با آنها توصیف می‌نماید، هر چند که حق و درست‌اند، اما مناسب ضعف و عجز آنها می‌باشند.

سوم: نفی صفات باعث تمجید و تعظیم خداوند نمی‌شود

اندیشه‌ی نفی صفات یکی از مهمترین مکرهایی است که اسلام و مسلمانان به آن گرفتار شده‌اند. آنان گمان می‌کنند که هدفشان از نفی صفات، تعظیم و تقدیس خداوند متعال است. اما با این کار خودشان، تمام صفات مدح و ثنا را از خداوند متعال خلع می‌کنند، دروازه‌های معرفت خداوند متعال را می‌بندند، ارتباط انسان را با خداوند قطع می‌کنند و اینگونه اندیشه‌ها و دلهای انسان را مورد ستم قرار می‌دهند و مردم را با مسایل بی اهمیت مشغول می‌کنند و زندگی بشریت را به فساد می‌کشند.

در حقیقت، همه‌ی گروههای منحرف به گمان خودشان مدعی تنزیه و تقدیس معبودشان هستند، حتی کسانی که گاو، انسان، شجر و حجر را مورد پرستش قرار می‌دهند، همین ادعا را دارند. اما راه درست تقدیس و تنزیه را طی نمی‌کنند؛ زیرا چه بسا که تقدیس و تنزیه آنها عین نقص و ذم باشد. از طرفی دیگر، رهبران باطل برای گسترش ضلالت و گمراهی خود در سایه‌ی اهداف خوب حرکت می‌کنند و اینگونه باطل خویش را در میان اندیشه‌های ضعیف رواج می‌دهند. باید دانست که چنین تلبیس‌ها و مکرهایی را فقط افراد با بصیرت و اندیشه‌های ژرف می‌توانند درک کنند.

چهارم: دلایل عقلی موافق دلایل نقلی است

ممکن نیست که دلایل عقلی و نقلی در تناقض ‌باشند؛ اگر عقلها به نتیجه‌ای متناقض با نقل رسیدند، از دو حالت خارج نیست:

یک: یا اینکه آن نقل صحیح نیست؛ مانند احادیث باطل و جعلی، یا اینکه درست فهمیده نشده است؛ بدینگونه که فرد از آن نقل یک مفهوم اشتباه فهمیده است که مراد خدا و رسولش نبوده است.

دو: یا اینکه عقل در نتیجه گیری دچار اشتباه شده است؛ اما اینکه عقل سلیم با نصوص ثابت از خدا و رسولش در تضاد باشد، چنین چیزی در گذشته اتفاق نیفتاده و در آینده هم اتفاق نخواهد افتاد؛ زیرا نصوصی که از جانب خداوند علیم و خبیر آمده، ممکن نیست که با حقایق و ثوابت تناقض داشته باشد.

کسانی که در خصوص نفی صفات مدعی ارائه‌ی دلایل عقلی قاطع هستند، دارای قاعده‌ایی ثابت و پایدار در آنچه که به گمان آنها عقل واجب یا محال می‌داند، نیستند. چرا که آنها با یکدیگر نیز ضد و نقیض هستند و آنچه را که به گمان بعضی، عقل واجب می‌داند، به گمان بعضی دیگر محال می‌داند.

پس از آنجایی که عقل‌ها با یکدیگر تفاوت دارند؛ بلکه گاهی با هم تناقض دارند، صلاحیت ندارند که در امور غیبی به عنوان داور پذیرفته شوند، چه رسد به اینکه بتواند در میان اختلافات مردم نقش آفرینی کند.

قرآن کریم آمده است تا ما را از سردرگمی در باب اعتقاد و تشریع، نجات دهد؛ اما اینها می‌خواهند دوباره ما را به آن دوران سرگردانی برگردانند.

همچنین قران کریم دلایلی عقلی صحیحی ارائه داده است که بطور واضح و روشن بر وحدانیت و صفات و کمال خداوند متعال دلالت می‌نمایند. ما به گوشه‌ای از آنها در کتابهای دیگر اشاره نموده‌ایم.

علمای دینی ما بیان داشته‌اند که عقل سلیم با نقل صحیح هیچ تناقضی ندارد. البته چه بسا که شریعت اموری را مطرح نماید که عقل متحیر گردد و یا از درک تفاصیل و جزئیات آنها عاجز شود؛ اما در شریعت، چیزی که با عقل تناقض داشته باشد، وجود ندارد. به همین سبب گفته‌اند: عقل سلیم حتما با نقل صحیح موافق است.

پنجم: تناقض گویی و اختلاف میان نفی کنندگان صفات

بسیار واضح و روشن است که در منهج قرآنی و نبوی هیچ تناقض و اختلافی وجود ندارد؛ اما منهج بشر هیچگاه خالی از تناقض و اختلاف نیست. اینجاست که اگر به منهج نفی کنندگان صفات نگاهی بیندازیم، اختلاف و تناقض آشکاری در میان آنها مشاهده می‌نماییم و در موارد متعددی این اختلاف و تناقض آنها قابل رؤیت است و برخی از این موارد عبارتند از:

۱ـ احکام گوناگون در مورد یک چیز

هر آنچه که خدا و رسولش در باب صفات برای ما بیان نموده‌اند، باید از یک حکم برخوردار باشند؛ چرا که آنها یک موضوع هستند؛ لذا ایمان آوردن به برخی از آنها و انکار کردن و کفر ورزیدن به برخی دیگر جایز نیست.

پس کسی که به علم، سمع، بصر، حیات و قدرت خداوند متعال ایمان می‌آورد و اینها را صفات حقیقی خداوند متعال می‌داند و صفاتی مانند غضب، کراهیت، استوا، محبت و رضایت خداوند متعال را نفی می‌کند و با شیوه‌های مختلف، تأویل می‌نماید، در حقیقت دچار تناقض شده است؛ چرا که میان صفاتی که آنها را اثبات می‌کند و صفاتی که آنها را نفی می‌کند، هیچ تفاوتی وجود ندارد.

اگر صاحبان این رأی بگویند: علم، حیات، سمع، بصر و کلام خداوند هیچ مشابهتی با صفات مخلوقات ندارند و اینها صفاتی هستند که شایسته‌ی ذات خداوند متعال هستند، به او می‌گوییم: بقیه‌ی صفاتی که شما آنها را انکار یا تأویل می‌کنید مانند ید، وجه، رضایت و غضب نیز شایسته‌ی ذات خداوند‌ هستند و هیچ شباهتی با صفات مخلوقات ندارند.

اگر آنها بگویند: صفاتی را که ما نفی می‌کنیم باعث تشبیه خداوند به مخلوقات می‌شوند، می‌گوییم: صفاتی را که شما اثبات می‌کنید نیز باعث تشبیه خداوند متعال به مخلوقات می‌گردند.

اگر بگویند: عقل بر صفاتی که ما آنها را اثبات می‌کنیم، دلالت می‌نماید، می‌گوییم: نهایت آنچه که می‌توان گفت، این است که: اگر عقل صفاتی را که شما نفی می‌کنید، اثبات نمی‌نماید، نفی هم نمی‌کند؛ بلکه در این زمینه سکوت نموده است. پس با وجود اینکه شریعت آنها را اثبات نموده است، نباید گمان کرد که عقل آنها را نفی می‌نماید.

اما واقعیت این است که اثبات عقلی بیشتر صفات با همان دلایلی که آنها برخی از صفات را با آنها اثبات کرده‌اند، ممکن است.

قابل یادآوری است که بر اساس آنچه بیان نمودیم، دیدگاه کسانی که اسماء را اثبات، و صفات را نفی می‌کنند، نیز رد می‌شود؛ زیرا هیچ تفاوتی میان اثبات صفات و اثبات اسماء وجود ندارد؛ چرا که اگر اثبات حیات، قدرت، علم و مانند اینها مقتضی تشبیه و تجسیم می‌باشد به این دلیل که ما در اشیای قابل مشاهده فقط اجسام را می‌بینم که این صفات را دارند، پس در مورد اسم‌هایی مانند حیّ، علیم، قدیر، و مانند اینها نیز همین قاعده صدق پیدا می‌کند؛ زیرا در عالم شهود صرفا اجسام دارای این اسم‌ها هستند.

اما به کسانی که اسماء و صفات خداوند را به بهانه‌ی اینکه باعث تشبیه خداوند به اجسام و مخلوقات می‌شوند، نفی می‌کنند، می‌گوییم: شما خداوند را با معدومات تشبیه می‌کنید. و این کار شما بدتر از تشبیه خداوند به موجودات است.

و به کسانی که نه صفات را اثبات، و نه نفی می‌کنند و می‌گویند: خداوند نه عالم است و نه غیر عالم، نه بالا است و نه پایین و مانند اینها، می‌گوییم: شما خداوند را به ممتنعات تشبیه می‌کنید؛ زیرا ممتنع است که یک چیز هم موجود باشد و هم معدوم، یا اینکه نه موجود باشد و نه معدوم. همچنین ممتنع است که یک چیز در یک زمان به حیات و موت، و علم و جهل توصیف شود.

۲ـ تناقض حکم آنها در فرع با حکم آنها در اصل

کسانی که صفات را نفی می‌کننند، یک ذات حقیقی برای خداوند متعال اثبات می‌کنند که با ذات مخلوقات هیچ مشابهتی ندارد. اما آنها تمام صفات و افعال و یا برخی از آنها را با ادعای اینکه باعث مشابهت خداوند با مخلوقات می‌شوند، نفی می‌کنند. به آنها باید گفت: وقتی که خداوند دارای ذاتی حقیقی است که با ذات مخلوقات هیچ شباهتی ندارد، همچنین دارای صفات و افعالی حقیقی است که با صفات و افعال مخلوقات هیچ مشابهتی ندارند.

اگر کسانی ادعا کنند و بگویند: ما ید، وجه و استوای خداوند را نفی می‌کنیم؛ چونکه کیفیت این صفات را نمی‌دانیم، به آنها می‌گوییم: شما باید ذات و وجود خداوند متعال را نفی کنید؛ زیرا شما کیفیت ذات و وجود خداوند متعال را نیز نمی‌دانید. اگر بگویید: وجود خداوند مخصوص وی است و کسی همانند وی نیست، می‌گوییم: اسماء، صفات و افعالش نیز مخصوص او هستند؛ زیرا علم به کیفیت صفت مستلزم علم به کیفیت موصوف می‌باشد. پس وقتی که ما کیفیت ذات خداوند متعال را نمی‌دانیم، کیفیت صفات را نیز نمی‌دانیم؛ چرا که سخن گفتن در مورد صفات فرع سخن گفتن در مورد ذات خداوند متعال می‌باشد.

۳ـ گرفتار شدن نفی کنندگان صفات به همان چیزی که از آن فرار می‌کردند

نفی کنندگان صفات بدون اینکه بدانند، دچار تناقض گویی می‌شوند؛ چرا که آنها با نفی صفات خداوند به دلیل پرهیز از تشبیه، گرفتار همان چیزی می‌شوند که از آن فرار می‌کردند.

و مخالفان آنها از این تناقض گویی آنان بهره برداری کرده و آنها را مجبور ساخته‌اند تا راه بسیار لغزنده و خطرناکی را در پیش گیرند تا جایی که برخی از آنها خالق را انکار و نفی کرده‌اند.

مخالفان کسانی که برخی از صفات را اثبات، و برخی دیگر را به سبب فرار از تشبیه، نفی می‌کنند، می‌گویند: صفاتی را که اثبات کردید، هم باید نفی کنید؛ زیرا این صفات نیز منجر به تشبیه خداوند خواهد شد. همچنین مخالفان کسانی که تمام صفات خداوند را نفی می‌کنند، به آنها می‌گویند: اسم‌های خداوند را هم مانند صفات او نفی کنید؛ زیرا اثبات اسماء نیز موجب تشبیه خداوند می‌شود. و مخالفان کسانی که اسما و صفات را نفی می‌کنند، می‌گویند: اگر شما اسما و صفات را به سبب ترس از تشبیه، نفی می‌کنید، با این کار، خداوند را به معدومات تشبیه می‌کنید. لذا از باران فرار کردید و زیر میزاب قرار گرفتید.

در این میان، گروهی شتاب زده شده و راه افراط را در پیش گرفته و ‌گفتند: خداوند نه عالم است و نه جاهل، نه داخل هستی است و نه خارج از آن، نه بالاست ونه پایین، و در مورد سایر صفات نیز همینگونه است. مخالفان این گروه به آنها خواهند گفت: شما با این سخنانتان، خداوند را شبیه ممتنعات می‌کنید. همچنین مخالفانشان خواهند گفت که: اگر اثبات اسما و صفات باعث تشبیه خداوند می‌شود، پس ذات خداوند را هم نفی کنید؛ زیرا بر اساس منهج شما اثبات ذات خداوند نیز موجب تشبیه و تمثیل خواهد شد.

آیا این پرتگاه خطرناک را که چنین تناقض‌گویی‌هایی انسان را بسوی آن سوق می‌دهد، مشاهده نمودید؟ آری، کتاب خدا و سنت پیامبرش خداوند را از این تناقض گویی‌ها پاک و مبرّا می‌دانند.

در اینجا باید بگویم که نفی کنندگان صفات همانگونه که در نفی صفات دچار اشتباه شده‌اند، در متهم ساختن اهل سنت که صفات را اثبات می‌نمایند به مشبهه و مجسمه نیز مرتکب اشتباه شده‌اند. باید دانست که اهل سنت از این تهمت بسیار فاصله دارند.

ششم: رد ادعای آنها مبنی بر اینکه خداوند با حواس قابل درک نیست

آنها رؤیت خداوند متعال و صفت کلام را نفی می‌کنند و می‌گویند: از آنجایی که مخلوقات با حواس قابل درک‌اند، پس خداوند با حواس قابل درک نیست. باید گفت که آنها با این ادعای خودشان، نصوص قرآن کریم و احادیث را تکذیب می‌کنند؛ چرا که در قرآن کریم و احادیث به صراحت بیان شده است که بندگان کلام خداوند را می‌شنوند و مؤمنان روز قیامت خداوند را می‌بینند. چنانکه خداوند متعال با موسی علیه السلام سخن گفت:

﴿وَكَلَّمَ ٱللَّهُ مُوسَىٰ تَكۡلِيمٗا [النساء: ۱۶۴].

«خداوند حقیقتاً با موسی سخن گفت».

﴿وَلَمَّا جَآءَ مُوسَىٰ لِمِيقَٰتِنَا وَكَلَّمَهُۥ رَبُّهُۥ[الاعراف: ۱۴۳].

«هنگامی که موسی به میعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت».

همچنین هنگامی که خداوند محمد ص را به سفر مهم اسرا و معراج برد، در آنجا با ایشان صحبت نمود.

و نصوص مربوط به صحبت خداوند با انسان در روز قیامت چه در قرآن و چه در سنت بسیار زیاداند.

همچنین نصوص بسیاری وجود دارد که به رؤیت خداوند توسط مؤمنان در روز قیامت، صراحت دارند. از آن جمله این آیه‌ی قرآن کریم است که:

﴿وُجُوهٞ يَوۡمَئِذٖ نَّاضِرَةٌ ٢٢ إِلَىٰ رَبِّهَا نَاظِرَةٞ ٢٣[القیامۀ: ۲۲-۲۳].

«در آن روز، چهره‌هایی تر و تازه هستند و به سوی پروردگارشان نگاه می‌کنند».

واحادیثی که رؤیت خداوند را اثبات می‌نمایند به درجه‌ی تواتر رسیده‌اند. پس چگونه این نصوص قرآنی و احادیث نبوی با دلایل موهوم و شبهاتی که در میدان نزاع و استدلال به ثبوت نمی‌رسد، رد می‌شود؟

ادعای آنها مبنی بر نفی رؤیت خداوند با استدلال از آیه‌ی: ﴿لَّا تُدۡرِكُهُ ٱلۡأَبۡصَٰرُ [الانعام: ۱۰۳]. یک ادعای باطل است؛ زیرا آیه این موضوع را نفی می‌نماید که چشم‌ها نمی‌توانند بر خداوند احاطه داشته باشند، نه اینکه نمی‌توانند او را ببینند. مؤمنان خداوند را می‌بینند؛ اما نمی‌توانند بر او احاطه داشته باشند، همانگونه که بندگان خداوند را می‌شناسند؛ اما احاطه‌ی علمی به او ندارند؛ چنانکه خداوند متعال می‌فرماید:

﴿وَلَا يُحِيطُونَ بِهِۦ عِلۡمٗا[طه: ۱۱۰].

علامه ابن قیم / می‌گوید: «خداوند خودش را اینگونه مورد مدح و ستایش قرار می‌دهد که به سبب عظمت و جلالش، چشمها نمی‌توانند او را درک ‌نمایند. او دیده می‌شود؛ ‌اما درک نمی‌شود. همچنان که او شناخته می‌شود؛ اما کسی نمی‌تواند بر او احاطه‌ی علمی داشته باشد. در غیر این صورت، تنها نفی رؤیت، هیچ کمالی بحساب نمی‌آید؛ ‌بلکه کمال در این است که چشمها نتوانند او را احاطه کنند و عظمت واقعی‌اش را درک نمایند؛ زیرا او بالاتر از آن است که مخلوقات او را درک کنند» [۲۳۱] .

هفتم: بیان مشتبه بودن اصطلاحاتی که به کار می‌برند

کسانی که صفات را نفی می‌کنند، بر این تصورند که اثبات صفات موجب می‌شود که خداوند جسم،‌ مرکب، متحیز، دارای جهت، محل حوادث و اعراض و دارای اعضا و جوارح باشد. اما ما تسلیم این اطلاقات آنها در جهت نفی اسما و صفاتی که خدا و رسولش اثبات نموده‌اند، نمی‌شویم.

علمای ماهر ما یادآوری نموده‌اند که این الفاظ، الفاظی مجمل و مبهم‌اند که هدف از آنها می‌تواند مطلبی حق یا باطل باشد.‌ لذا آنان در این زمینه بسیار دقیق و عالمانه موضع گیری نموده‌اند و از آنها خواسته‌اند که هدف خود را معین کنند و قرآن و سنت را درباره‌ی هدفشان، داور قرار داده‌اند. به این معنا که اگر آنان مفهوم درستی را اعلام داشتند، می‌پذیرند و اگر مفهوم باطلی را مد نظر داشتند آن را رد می‌نمایند و آنها را نصیحت می‌کنند تا الفاظی را که در قرآن و سنت نیامده‏اند، ترک کنند و در این زمینه، ملتزم به الفاظ قرآن و سنت باشند.

شیخ الاسلام ابن تیمیه می‌گوید: «مسایلی که متأخرین در مورد نفی و اثبات آنها اختلاف نظر دارند، هیچ کس نباید بر اثبات یا نفی لفظ با آنان موافقت کند‌ تا اینکه مراد آنها روشن شود؛ ‌اگر مراد آنها حق بود، پذیرفته می‌شود، ‌و اگر باطل بود، رد می‌شود. و اگر سخن او شامل حق و باطل بود، مطلقا پذیرفته نمی‌شود و کل مفهومش هم رد نمی‌شود؛ بلکه توقف می‌شود و معنایش با تفصیل بیان می‌گردد. از این امور اختلافی می‌توان به جهت، تحیز و امثال اینها اشاره نمود.» [۲۳۲]

شارح طحاویه در این رابطه می‌گوید: «مردم در رابطه با اطلاق این الفاظ سه رأی دارند: گروهی اطلاف این الفاظ را درست می‌دانند. و گروهی دیگر اطلاق آنها را درست نمی‌دانند. و گروهی هم قایل به تفصیل هستند ‌و اینها همان پیروان سلف صالح هستند. این گروه بطور مطلق این الفاظ را نفی یا اثبات نمی‌کنند مگر اینکه مراد از این الفاظ، بیان گردد. سپس مراد و مقصود درست آنها را می‌پذیرند و مقصود نادرست را رد می‌نمایند. چرا که در معنای اصطلاحی این الفاظ نزد متأخرین مانند سایر اصطلاحات، اجمال و ابهام وجود دارد و همه‌ی آنها این الفاظ را در معانی لغوی‌شان بکار نمی‌بردند.

لذا کسانی که صفات را نفی می‌کردند، با استعمال این اصطلاحات، حق و باطل را با هم نفی می‌نمودند. همچنین به اثبات کنندگان صفات، چیزهایی را نسبت می‌دادند که قایل به آنها نبودند. و برخی از کاربران این اصطلاحات، معانی باطلی را مراد می‌گرفتند که مخالف قرآن و سنت و قول سلف بود.

قابل یادآوری است که در قرآن و سنت هیچ صراحتی در نفی یا اثبات این الفاظ وجود ندارد. لذا ما حق نداریم خداوند را به چیزی توصیف نماییم که در جهت نفی یا اثبات آن در قرآن و سنت مطلبی وارد نشده است؛ زیرا ما پیرو قرآن و سنت هستیم نه بدعتگذار.

اینجاست که موضوع صفات باید بیشتر مورد توجه و بررسی قرار گیرد؛ پس هر آنچه را که خدا و رسولش اثبات نموده‌اند، ما نیز اثبات نماییم، و هر آنچه را که خدا و رسولش نفی نموده‌اند، ما نیز نفی کنیم. اما الفاظی که نفی یا اثبات آنها در قرآن و سنت وارد نشده است، باید از اطلاق آنها تا زمانی که مقصود گوینده‌ معین نشده است، خودداری نماییم؛ آنگاه اگر گوینده مقصودی صحیح داشت، می‌پذیریم، و اگر مقصودی باطل داشت، رد می‌نماییم. ولی لازم است که از استعمال الفاظ مجمل خودداری کنیم بلکه از الفاظ قرآن و سنت استفاده نماییم. البته در صورت نیاز و ضرورت می‌توانیم از الفاظ مجمل استفاده کنیم به شرط اینکه قراینی وجود داشته باشد که مقصود را بیان کند» [۲۳۳].

خوشبختانه، علما به بیان التباس اصطلاحات کلامی پرداخته‌اند و ما در این مبحث، به بیان مهمترین این اصطلاحات و اشتباهی که در آنها رخ داده است، می‌پردازیم.

۱- بیان التباس در اصطلاح ترکیب

شارح طحاویه می‌گوید:‌ «‌ترکیب دارای چند معنی است:

اول: ‌ترکیب چند چیز متباین که به آن ترکیب مزجی می‌گویند؛ مانند ترکیب حیوان از طبیعتهای چهارگانه و از اعضای مختلف که ترکیب به این معنا برای خداوند متعال جایز نیست. و از توصیف خداوند به صفت علوّ و سایر صفات کمال چنین ترکیبی لازم نمی‌آید.

دوم: ترکیب جوار؛‌ مانند ترکیب دو لنگه‌ی دَر و مانند اینها. و از اثبات صفات خداوند چنین ترکیبی نیز اثبات نمی‌گردد.

سوم: ترکیب از اجزای همانند که به آن جواهر مفرده می‌گویند.

چهارم: ترکیب از هیولا و صورت مانند انگشتر که هیولای آن همان نقره و صورت آن نیز شناخته شده و معروف است.

متکلمین می‌گویند:‌ جسم از جواهر مفرده ترکیب یافته است و این نوع ترکیب از ثبوت صفات خداوند متعال و علوّ او بر مخلوقاتش، لازم نمی‌شود. البته واقعیت این است که جسم از این چیزها ترکیب نشده است و سخن آنها تنها ادعایی بیش نیست.

پنجم: ترکیب از ذات و صفات؛ متکلمین این را هم ترکیب نام نهاده‌اند تا صفات پروردگار را نفی کنند. باید گفت که این اصطلاح آنها است؛ ولی در لغت چنین چیزی وارد نشده است. در اصطلاح شارع نیز چنین استعمالی وجود ندارد؛ لذا ما این نام گذاری را نمی‌پذیریم و ارزش پذیرفتن را هم ندارد.

اگر آنها اثبات صفات خداوند را ترکیب بنامند، به آنها می‌گوییم: هر نامی که می‌خواهید، بگذارید؛ ‌آنچه مهم می‌باشد معانی است نه الفاظ؛ زیرا هیچ حکمی بر الفاظ بدون معانی مترتب نمی‌شود. به عنوان نمونه اگر شما شیر را شراب بنامید، حرام نمی‌شود.

ششم: ‌ترکیب ماهیت و وجود آن،؛ و این ذهن است که آنها را دو چیز جدا از هم فرض می‌کند؛ اما در خارج آیا امکان دارد که ذات بدون وجود باشد، یا برعکس؟ چنین چیزی محال است.

شما مشاهده می‌نمایید که متکلمین می‌گویند: ‌آیا ذات خداوند همان وجود آن است یا غیر وجود آن؟ آنگاه در پاسخ به آن دچار سرگردانی زیادی شده‌اند. و بهترین راه را کسانی انتخاب کرده‌اند که توقف کرده و در آن دچار تردید شده‌اند. باید دانست که بسیاری از گمراهیها با توضیح و تبیین روشن خواهد شد» [۲۳۴].

۲- بیان التباس در دو واژه‌ی ‌جهت و تحیز

از جمله این الفاظ، لفظ جهت و تحیز است که آنها با این دو واژه، علوّ خداوند بر مخلوقاتش و همچنین رؤیت وی در آخرت را نفی می‌کنند. شیخ ‌الاسلام می‌گوید: «گاهی هدف از ‌لفظ جهت یک موجود دیگر غیر از خداوند است که در این صورت، جهت مخلوق می‌باشد؛ چنانکه گاهی منظور از جهت خود عرش یا آسمانها است. و گاهای هم هدف از آن، موجودی غیر از خداوند متعال نیست؛ چنانکه اگر هدف از جهت مافوق هستی باشد.

آنچه معلوم است، این است که آنگونه که اثبات علوّ، استواء، فوقیت و عروج بسوی خداوند در نصوص قرآن و سنت ثابت شده است، اثبات یا نفی لفظ جهت در نصوص دینی وارد نشده است. همچنین بسیار روشن است که آنچه وجود دارد، خالق است و مخلوق؛ و خالق جدا و متمایز از مخلوق می‌باشد. و در مخلوقاتش هیچ چیز از ذاتش وجود ندارد، و در ذاتش هم هیچ چیز از مخلوقاتش وجود ندارد.

لذا به کسی که جهت را نفی می‌کند، گفته می‌شود: آیا منظورت از جهت، یک چیز موجود و مخلوق می‌باشد؟ باید دانست که خداوند جزو مخلوقات نیست. یا اینکه هدفت از جهت، مافوق هستی است؟ بدون شک خداوند ما فوق عالم و متمایز از مخلوقات می‌باشد.

همچنین به کسی که می‌گوید: خداوند، در جهتی وجود دارد، گفته می‌شود: ‌آیا منظور اینست که خداوند ما فوق عالم می‌باشد یا اینکه او داخل چیزی از مخلوقات است؟ اگر اولی مورد نظرت باشد، درست است. ولی اگر دومی ‌باشد، باطل است» [۲۳۵].

«‌همچنین اگر مراد از لفظ تحیز این باشد که مخلوقات خداوند را در بر گرفته‌اند، درست نیست؛ چرا که خداوند بزرگتر از این چیزها است بلکه کرسی خداوند آسمانها و زمین را در بر گرفته است. همچنین خداوند متعال می‌فرماید:

﴿وَمَا قَدَرُواْ ٱللَّهَ حَقَّ قَدۡرِهِۦ وَٱلۡأَرۡضُ جَمِيعٗا قَبۡضَتُهُۥ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ وَٱلسَّمَٰوَٰتُ مَطۡوِيَّٰتُۢ بِيَمِينِهِۦۚ[الزمر: ۶۷].

«آنان آنگونه که شایسته است خدا را نشناخته‌اند. حال آنکه روز قیامت، تمام کره‌ی زمین در مشت او قرار دارد و آسمانها با دست راست او در هم پیچیده می‌شود».

همچنین در کتب صحیح از پیامبر اکرم ص روایت شده است که فرمود:‌ «يَقْبِضُ اللهُ الْأَرْضَ، وَيَطْوِي السَّمَوَاتِ بِيَمِينِهِ، ثُمَّ يَقُولُ: أَنَا الـْمَلِكُ، أَيْنَ مُلُوكُ الْأَرْضِ؟» «‌خداوند زمین را در مشت خود می‌گیرد و آسمانها را با دست راست خود در هم می‌پیچید و می‌فرماید: من پادشاه هستم؛ پادشا‌هان زمین کجایند؟» و در سخن ابن ‌عباس آمده است که: «مَا السَّمَواتُ السَّبْعُ فِي یَدِ الرَّحمن إِلاَّ كَخَرْدَلَة فِي يَدِ أَحَدِكُمْ». «آسمانها و زمینهای هفتگانه و هر آنچه در آنها وجود دارد، در دست خدای رحمان مانند دانه‌ی اسپندی ‌است در دست یکی از شما».

و اگر هدفش از تحیز این باشد که خداوند متعال منحاز و جدا از مخلوقات است، پس خداوند همانگونه است که امامان اهل سنت می‌گویند: فوق آسمانها، بر عرش و جدا از مخلوقاتش می‌باشد» [۲۳۶].

۳- بیان التباسی که در حلول حوادث وجود دارد

شارح طحاویه می‌گوید: «حلول حوادث در ذات پروردگار که در علم کلام، نفی شده و مورد مذمت قرار گرفته است، در قرآن و سنت نیامده است. و در آن، اجمال وجود دارد. پس یعنی اگر مراد از نفی این باشد که در ذات خداوند هیچ یک از مخلوقات حادث، حلول نمی‌کند یا اینکه هیچ صفت جدیدی که قبلاً وجود نداشته، برای خداوند ایجاد نمی‌شود، این، مطلب صحیحی است.

و اگر هدف از نفی وجود حوادث در ذات خداوند این باشد که خداوند متعال آنچه بخواهد انجام نمی‌دهد، طبق مشیت خود صحبت نمی‌کند، خشمگین نمی‌شود، خشنود نمی‌گردد و از صفاتی مانند نزول، استوا و اتیان (آمدن) آنگونه که شایسته‌ی ذات اوست، برخوردار نیست، این، سخن باطلی است.

قابل یادآوری است که متکلمین بطور مطلق ایجاد حوادث را ذات خداوند نفی می‌کنند. لذا یک صاحب سنت به این تصور که او صفاتی را که شایسه‌ی عظمت و جلال خداوند نیستند، نفی نموده است، تسلیم می‌شود. سپس متکلم یک گام جلوتر می‌رود و صاحب سنت را ملزم به نفی صفات اختیاری و صفات فعل خداوند متعال می‌گرداند، حال آنکه چنین چیزی بر وی لازم نمی‌شود؛ اما مشکل از اینجا ایجاد می‌شود که صاحب سنت نفی مجمل او را پذیرفت. ولی اگر از اول، استفسار می‌نمود و خواهان تفصیل نفی می‌شد، دچار این مشکل نمی‌گردید» [۲۳۷].

شیخ‌الاسلام نظریه‌ی کسانی را که صفات اختیاری خداوند متعال را نفی می‌کنند با این ادعا که مستلزم قیام حوادث به خداوند می‌شود، رد می‌کند همانگونه که نظریه‌ی کسانی را که صفات خداوند را با این ادعا که اثبات آنها مستلزم ایجاد اعراض برای خداوند خواهد شد، نفی می‌کنند، رد می‌کند و می‌گوید: ‌«لفظ اعراض و حوادث دو لفظ مجمل‌اند. اگر مراد از آنها همان چیزهایی باشد که اهل لغت از آنها می‌فهمند مبنی بر اینکه این اعراض و حوادث، همان آفات و بیماری‌ها هستند؛ چنانکه می‌گو‌یند: «فلان عرض له مرض شدید» یعنی فلانی دچار بیماری شدیدی شده است یا «فلان قد احدث حدثاً عظیماً» یعنی حادثه‌ی بزرگی برای فلانی رخ داه است یا آنگونه که پیامبر می‌فرماید «‌اياكم و محدثات الأمور، فإن كل محدثة بدعة و كل بدعة ضلالة» «از امر محدث پرهیز نمایید؛ زیرا هر امر تازه‌ای ـ در امور دینی ـ بدعت است و هر بدعتی گمراهی می‌باشد». باید دانست که اگر اعراض و حوادث به این معنا باشند، اینها نقایصی هستند که خداوند متعال از آنها پاک است» [۲۳۸].

بعد از آن، شیخ الاسلام متذکر می‌شود که: «اگر مراد از نفی اعراض و حوادث، نفی صفاتی باشد که خداوند برای خودش اثبات نموده است، این، صحیح نیست. و باید دانست که اعراض و حوادث دانستن این صفات، اصطلاحی است که متکلمین آن را وضع کرده‌اند. همچنین هیچ زبان شناس و قرآن شناسی از این الفاظ، مفاهیمی را که متکلمین اصطلاح کرده‌اند و بوسیله‌ی آنها صفات خداوند را نفی می‌کنند، نمی‌فهمد» [۲۳۹].

و از اثبات صفات اختیاری برای خداوند مانند زنده گردانیدن، میراندن، خلق، تصویر، غضب، خشنودی و صفاتی مانند اینها، ایجاد حوادث برای خداوند لازم نمی‌آید؛ زیرا هنگامی که خداوند چیزی را می‌آفریند یا هنگامی که سخن می‌گوید یا خشمگین یا خوشحال می‌شود، بدان معنا نیست که خداوند بعد از عدم توانایی بر انجام این کارها هم اکنون انجام می‌دهد؛ زیرا همانگونه که طحاوی رحمه الله می‌گوید: ‌«خداوند با صفاتش قبل از مخلوقاتش از ازل و قدیم بوده و هیچگاه صفتی بعد از عدم برای وی ایجاد نشده است؛ و همچنان خداوند و صفاتش تا ابد باقی خواهند ماند» [۲۴۰].

معنای سخن طحاوی آنگونه که شارح طحاویه می‌گوید، این است که: «‌خداوند از ازل متصف به صفات کمال بوده چه صفات ذات و چه صفات فعل. و جایز نیست معتقد باشیم که خداوند متصف به صفتی شده که قبلا به آن متصف نبوده است؛ زیرا صفات خداوند صفات کمال است و فقدان آنها بمعنای صفت نقص می‌باشد. و جایز نیست که بعد از اینکه متصف به نقص بوده، برایش کمال حاصل شود» [۲۴۱].

و در توضیح عدم لزوم ایجاد حوادث در ذات خداوند هنگام اثبات این صفات می‌گوید:‌ «کلام، خلق و تصویر در بعضی از اوقات، غیر ممتنع است. و چنین اطلاق نمی‌شود که کلام بعد از اینکه وجود نداشت، برایش حادث شد. مگر شما مشاهده نمی‌کنید کسی که امروز صحبت می‌نماید و دیروز هم متکلم بوده، به وی گفته نمی‌شود که: کلام برای وی ایجاد و حادث شده است. اما اگر به سبب آفتی مانند لالی و کودکی صحبت نکرده باشد و بعداً صحبت کند، به وی گفته می‌شود: کلام برای او حادث و ایجاد شده است. زیرا کسی که بدون آفت سکوت کند، به او متکلم بالقوه گفته می‌شود؛ یعنی هر گاه که بخواهد صحبت می‌نماید، و درحال صحبت به وی متکلم بالفعل گفته می‌شود. همچنین کاتب در حال کتابت، کاتب بالفعل است و هنگامی که مشغول نوشتن نیست از کاتب بالقوه بودن خارج نمی‌گردد» [۲۴۲].

۴- بیان التباسی که در لفظ اعضاء و ارکان و ادوات وجود دارد

جهمیه و معتزله در نفی صفات خداوند از قبیل دست، صورت و قدم اینگونه استدلال می‌کنند که اثبات آنها موجب اثبات اعضاء و ارکان و ابزار برای خداوند می‌شود. آنان با این کار، نصوص فراوانی که این صفات را اثبات می‌نمایند، رد می‌کنند. مخالفان آنان یعنی اهل سنت و جماعت می‌گویند: ‌«نمی‌توان گفت که این صفات اعضاء و اندام و ابزار و ارکان می‌باشند؛ زیرا رکن جزو ماهیت است و خداوند یکتای بی‌نیازی است که قابل تجزیه نیست. اعضاء هم دارای معنای تفریق و تجزیه است و جوارح هم حاوی معنای اکتساب و ایجاد نفع است. همچنین ابزار ‌آلاتی که در جلب منفعت و دفع مضرت از آنها استفاده می‌شود، تمامی ‌این معانی در مورد خداوند منتفی است؛ لذا ذکر آنها در صفات خداوند متعال نیامده است» [۲۴۳] .

هشتم: ‌ابطال این ادعای آنها که اثبات صفات خداوند، موجب ابطال دلیل وجود خداوند می‌گردد

اما ادعای مبنی بر اینکه اثبات صفات خداوند موجب ابطال دلیل وجود خداوند است، اصل گمراهی و سبب گرفتاری مدعیان آن می‌باشد.

آنها در اثبات حدوث عالم می‌گویند: ‌هر جسمی‌حادث است؛ زیرا خالی از تغییر و تحول نیست. و هر چه خالی از تغییر و تحول نباشد، پس حادث است.

وقتی که آنها معتقدند اجسام حادث هستند و دلیل آن نیز تغییر و تحولاتی مانند حرکت، سکون آمدن، نزول و کلام است، می‌گویند: باید صفات خداوند را نفی نمود؛ زیرا اثبات آنها موجب ایجاد تغییر و تحول در ذات خداوند می‌گردد. لذا توحید خداوند جز با نفی صفات، تحقق پیدا نمی‌کند.

شیخ ‌الاسلام دلیل آنها و چگونگی رَد آن را بیان می‌نماید و می‌گوید: «کسانی که صفات را نفی می‌کنند، می‌گویند: ‌ما صفات را بدین سبب نفی می‌نماییم که دلیل ما برای حدوث عالم و اثبات صانع همان اثبات حدوث و تغییر هستی است و حدوث و تغییر هستی را نیز با تغییر اجسام ثابت نموده‌ایم. تغییر اجسام را نیز با تغییر صفاتی که همان اعراض‌اند، ثابت کرده‌ایم. یا اینکه می‌گویند: ‌حدوث هستی با حدوث و تغییر افعال اثبات می‌شود که همان حرکات و سکنات است و هر چیزی که خالی از تغییر و تحول نباشد پس حادث است. یا هر آنچه که نزول و مجیئ را قبول نماید، موصوف به حرکت خواهد شد و هر آنچه هم متصف به حرکت باشد، نمی‌تواند عاری از حرکت و سکون باشد و هر که نتواند عاری از تغییرات و تحولات باشد، پس حادث است.

سپس هنگامی که حدوث اجسام ثابت گردید، می‌گوییم: ‌«هر چیزی که حادث باشد، حتماً باید ایجاد کننده‌ای داشته باشد؛ لذا با این قاعده صانع را ثابت کردیم. پس اگر خداوند را با صفات و افعال قائم به وی توصیف نماییم، جایز است که افعال و صفات با قدیم نیز قائم گردد، پس در این صورت، دلیلی بر حدوث اجسام وجود نخواهد داشت؛ لذا دلیل اثبات صانع باطل می‌شود.» [۲۴۴]

شبیه این استدلال را ابن سینا برای اثبات واجب بیان کرده است؛ او با دلیل ممکن به اثبات واجب پرداخته است. وی در این استدلال می‌گوید:‌ هر موجودی ممکن است؛ زیرا هیچ موجودی در ذات خودش واجب ‌الوجود نیست. لذا این، دلیلی بر نفی واجب‌ الوجود است؛ چرا که از دیدگاه وی خداوند هم ممکن‌الوجود می‌باشد.» [۲۴۵]

شیخ‌الاسلام با سه روش، استدلال آنها را رد نموده است:

اول:‌ بطلان این دلیل معین، مستلزم بطلان تمام دلایل نیست و بجز این دلیل، راههای زیاد دیگری برای اثبات صانع وجود دارد.

دوم:‌ هیچ یک از صحابه، تابعین و امامان بزرگوار به این دلیل استدلال ننموده‌اند. اگر معرفت خداوند و ایمان به آن منوط به این دلیل باشد، پس باید گفت که آنها خداوند را نشناخته و به او ایمان نداشته‌اند. و این تفکر، یکی از بزرگترین کفرهایی است که مسلمانان بر آن اتفاق نظر دارند.

سوم: ‌هیچ یک از پیامبران انسان را به طی نمودن این مسیر وادار ننموده‌اند. اگر معرفت خداوند که واجب است منوط به آن می‌بود، واجب ‌بود که آن را طی نمایند. و اگر شناخت آن مستحب می‌بود بیان این دلیل نیز مستحب ‌می‌بود. و اگر واجب یا مستحب بود، حتماً پیامبر آن را بیان می‌داشت و صحابه نیز آن را نقل می‌نمودند [۲۴۶].

نهم: ‌تغییر دادن معانی اصطلاحات شرعی

یکی از تحریفهای آنها این است که معانی اصطلاحات شرعی را تغییر می‌دهند؛ آنها نفی صفات خداوند را توحید نام نهاده‌اند و گمان می‌کنند کسی که صفات خداوند را اثبات می‌نماید، مشرک است و نقص و عیب را به خداوند نسبت داده است؛ زیرا به گمان آنها هر که صفات را برای خداوند اثبات نماید، همتایی قدیمی‌ برای خداوند قرار داده و خداوند را دارای اجزاء و ابعاد قلمداد نموده است.

باید دانست که همه‌ی اینها گمراهی‌هایی است که ابلیس آنان را بدانها گرفتار کرده است. بله، آنها اینگونه معنای آن توحیدی را که قرآن و سنت از آن سخن گفته‌اند، تغییر داده‌اند؛ همان توحیدی که به معنای یکتا بودن خداوند متعال در الوهیت و اسماء و صفاتش می‌باشد. آنها معنایی متضاد با توحید قرآن ارائه داده‌اند و گمان می‌کنند که توحید خداوند جر با نفی صفاتش متحقق نمی‌گردد.

هر پژوهشگر ژرفنگر خواهد دانست که اثبات وجود مطلق برای خداوند از جانب این گروهها تنها به خاطر این است که اعلام دارند خداوند وجود حقیقی ندارد و تنها موجودی خیالی است که در اذهان وجود دارد [۲۴۷].

زیرا آنچه که هیچ اسم و صفتی نداشته باشد، عدم محض است و موجود نیست. لذا اینها در عین حال که گمان می‌کنند که در اوج توحید قرار گرفته‌اند، توحید را نفی می‌کنند.

اینها همانند آن قوم گمراه قبل از خود می‌باشند که گمان می‌بردند خداوند بزرگتر از آن است که کتابی را نازل و پیامبری را ارسال فرماید:

﴿وَمَا قَدَرُواْ ٱللَّهَ حَقَّ قَدۡرِهِۦٓ إِذۡ قَالُواْ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ عَلَىٰ بَشَرٖ مِّن شَيۡءٖۗ[الانعام: ۹۱].

«کافران، خدا را چنان که باید نشناخته‌اند، وقتی که می‌گویند: خداوند هیچ چیزی بر هیچ کسی فرو نفرستاده است».

همچنین آتش پرستان و مشرکان، کسانی را غیر از خداوند به عنوان واسطه انتخاب کردند و ‌گفتند: خداوند بزرگتر از آن است که بدون واسطه مورد پرستش قرار گیرد. لذا آنها به خیال خودشان کسانی را عبادت می‌نمودند که از آنها به خداوند نزدیکتر است. آنها خورشید، ماه، ستاره، فرشتگان و انسانهای صالح را پرستش می‌کردند.

﴿وَٱلَّذِينَ ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِهِۦٓ أَوۡلِيَآءَ مَا نَعۡبُدُهُمۡ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَآ إِلَى ٱللَّهِ زُلۡفَىٰٓ[الزمر: ۳].

«کسانی که جز خدا یاوران دیگری را برمی‌گیرند و می‌گویند: ما آنان را پرستش نمی‌کنیم مگر بدان خاطر که ما را به خداوند نزدیک گردانند».

[۲۳۱] التفسير القيم (۲۷). [۲۳۲] مجموعه فتاوای شیخ الاسلام (۳/۴۱) و نگا: (۶/۳۶). [۲۳۳] شرح العقيدة الطحاوية ص (۲۳۹). [۲۳۴] شرح العقيدة الطحاوية ص (۲۲۵). [۲۳۵] مجموعه فتاوای شیخ الاسلام (۳/۴۱). [۲۳۶] مجموعه فتاوای شیخ الاسلام (۳/۴۲). [۲۳۷] شرح العقيدة الطحاوية ص (۱۲۹). [۲۳۸] مجموعه فتاوای شیخ الاسلام (۶/۹۱). [۲۳۹] مجموعه فتاوای شیخ الاسلام (۶/۹۱). [۲۴۰] شرح العقيدة الطحاوية ص (۱۲۷). [۲۴۱] شرح العقيدة الطحاوية ص (۱۲۷). [۲۴۲] شرح العقيدة الطحاوية ص (۱۲۸). [۲۴۳] شرح العقيدة الطحاوية ص (۲۳۸ـ۲۴۲). [۲۴۴] مجموعه فتاوای شیخ الاسلام (۶/۴۹) و نگا: (۱۳/۱۴۷). [۲۴۵] مجموعه فتاوای شیخ الاسلام (۶/۵۰). [۲۴۶] مجموعه فتاوای شیخ الاسلام (۱۳/۱۴۹). [۲۴۷] مجموعه فتاوای شیخ الاسلام (۶/۳۸).

فصل چهارم عوامل اختلاف در باب اسماء و صفات

جر و بحثها پیرامون اسماء و صفات خداوند دامنه دار شده و در این خصوص مذاهب و افکار و فرقه‌های گوناگونی به وجود آمده‌اند. فرد پژوهشگر در این حوزه می‌داند که این گونه تضارب آراء به عوامل گوناگونی بر می‌گردد که ما مهمترین آنها را به بحث خواهیم گذارد:

اول: اعراض کردن از قرآن و سنت و حکم قرار دادن عقل در حوزه‌ی شرع

امت‌های گذشته همانگونه که در آرای زیادی به بی‌راهه رفتند، در خصوص اسماء و صفات خداوند نیز دچار گمراهی گردیدند. آنگاه خداوند متعال بر پیامبرش محمد ص وحی نازل فرمود تا مردم را از گمراهی بیرون آورده و بسوی نور الهی رهنمون گردد. و اینگونه، وحی با اخبار صادق و علم مفید به صحنه آمد و پروردگار را به بهترین وجه به مردم معرفی نمود و سخنان وحی برای هدایت آنان کافی بود.

اما همانگونه که شوکانی می‌گوید بعضی از عالم نمایان در مرز معین وحی توقف نکردند و وارد دروازه‌هایی شدند که خداوند به آنها اجازه‌ی ورود نداده بود. و در جستجوی اموری برآمدند که خداوند آنها را تنها به خودش اختصاص داده بود؛ لذا دچار تفرقه و اختلاف شده‌ و به گروهها و احزاب مختلفی تقسیم شدند [۲۴۸].

بسیاری از افرادی که زیر پرچم اندیشه‌های انسانی حرکت می‌کنند، اصول و قواعدی بدون دلیل به گمان اینکه حق و درست‌اند، وضع کردند و دست به سینه‌ی نصوص قرآن و سنت زدند و این ترواش‌های فکری خود را بالاتر از احکام نصوص دانستند. اما در حقیقت، آنچه که آنان بعنوان قاعده و اصل معرفی کردند، قاعده و اصل نبود؛ بلکه شبهات و خیالاتی بیش نبودند. این راه و روش بود که بعضی از سالکانش را بسوی نفی اسماء و صفات خداوند سوق داد و برخی‌ دیگر را مجبور ساخت تا دست به دامن تأویل شوند و تعدادی دیگر را هم متحیر کرد تا جایی که راه حق را گم کردند و ندانستند که حق و باطل را از یکدیگر متمایز و جدا سازند.

ابن‌ قیم در مورد اندیشه‌هایی که با مقیاسهای باطل، اسماء و صفات خداوند را نفی می‌کنند و از جانب گروه‌های گمراهی مانند جهمیه و معتزله و قدریه و امثال آنها مطرح شده‌اند، صحبت نموده و اشاره کرده که صاحبان این اندیشه‌ها از قیاس‌های فاسد، افکار باطل و شبهات پوچ و بی‌اساس برای رد نصوص صحیح و صریح استفاده کرده‌اند و اینگونه راهی برای تکذیب راویان آنها پیدا کردند و اگر نتوانستند الفاظ نصوص را رد کنند، سلف این امت را در فهم نصوص تخطئه کردند. لذا با حربه‌ی تکذیب به مقابله با نصوص اول رفتند و با تحریف و تأویل به جنگ با نصوص نوع دوم پرداختند. و با همین روش، رؤیت خداوند را در آخرت توسط مؤمنان انکار کردند و صحبت خداوند با بندگانش را رَد کردند. همچنین جدا بودن خداوند از هستی، قرار گرفتن وی بر عرش، علوّش بر مخلوقاتش و عموم قدرت وی بر هر چیزی را انکار کردند.

هرکس از ذره‌ای عقل برخوردار باشد، درمی‌یابد که فساد هستی از مقدم داشتن رأی بر وحی، و هوا و هوس بر عقل می‌باشد.

[۲۴۸] التحف في مذاهب السلف تألیف شوکانى (مجموعة الرسائل المنيرية (‌۲/۸۵).

دوم: رَد محکمات و پیروی از متشابهات

کسانی که از راه مستقیم منحرف شده‌اند، با ظواهر قران به معارضه و مخالفت با قوانین قرآن پرداخته‌اند و با استفاده از متشابهات، محکمات قرآن را رَد می‌کنند، حتی اگر لفظی متشابه برای رَد آن نیابند، از محکمات، وصفی متشابه استخراج می‌کنند و هدف خود را متحقق می‌سازند.

آنها برای رَد قوانین از دو روش استفاده می‌کنند:

اول: قوانین ثابت را با آیات و احادیث متشابه رَد می‌کنند.

دوم: آیات محکم را متشابه قلمداد می‌کنند تا دلالت آنها را تعطیل کنند.

در این زمینه می‌توان به نظریه‌ی جهمیه اشاره نمود که آنها نصوص بسیار محکم و واضح و روشنی را که صفات علم، قدرت، اراده، حیات، کلام، سمع، بصر، وجه، یدین، غضب، رضایت، خوشحالی، خندیدن، رحمت و حکمت و همچنین افعال آمدن، و نزول خداوند متعال را به آسمان دنیا و مانند اینها را بیان می‌کنند، رد کرده‌اند. و برای رد آنها از نصوص متشابه زیر استدلال کرده‌اند: ﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞ [الشوری: ۱۱]. «هیچ چیز مانند خداوند نیست». ﴿هَلۡ تَعۡلَمُ لَهُۥ سَمِيّٗا [مریم: ۶۵]. «آیا شبیه و مانندی برای خداوند سراغ داری؟». ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ ١ [الاخلاص: ۱]. «بگو: خدا، یگانه و یکتا است».

‏سپس از این نصوص محکم و روشن، احتمالات و تأویلاتی را استخراج می‌کنند و آنها را جزو متشابهات قرار می‌دهند.

نمونه‌هایی دیگری از مسایل محکم و ضروری که در آیات و احادیث بیان شده‌اند، عبارتند از اثبات علوّ خداوند بر مخلوقاتش، استوای خداوند بر عرش و مانند اینها که توسط بعضی‌ها با آیات متشابه زیر رد شده‌اند: ﴿وَهُوَ مَعَكُمۡ أَيۡنَ مَا كُنتُمۡۚ [الحدید: ۴]. «و او با شما است هر کجا که باشید». ﴿وَنَحۡنُ أَقۡرَبُ إِلَيۡهِ مِنۡ حَبۡلِ ٱلۡوَرِيدِ [ق: ۱۶]. «و ما به او از رگ گردنش نزدیکتر هستیم».

باید دانست که روش صحابه، تابعین بزرگوار و امام‌هایی مانند شافعی، احمد، مالک، ابوحنیفه، ابو یوسف، بخاری و اسحاق کاملاً بر عکس این روش بوده است. زیرا آنان معنای متشابهات را به محکمات ارجاع می‌دادند و با استفاده از محکمات، متشابهات را معنا و تفسیر می‌نمودند. و اینگونه دلالت محکم با متشابه هماهنگ می‌گردید و تمام نصوص قرآنی و نبوی یکدیگر را تأیید و تصدیق می‌کردند؛ زیرا همه‌ی آنها از جانب خداوند بود و هر آنچه که از جانب خداوند باشد، اختلافی در آن وجود ندارد؛ بلکه اختلاف و تناقض در سخنان دیگران وجود دارد [۲۴۹].

[۲۴۹] أعلام الموقعین (۲/۳۹۶) و ابن قیم رحمه الله مثالهای زیادی در مورد ارجاع متشابه به محکم ذکر نموده است.

سوم: تأثیر فلسفه و عقاید گمراه کننده‌ی وارداتی بر آنها

مسلمانان، سرزمینهای زیادی را فتح نمودند و مدت مدیدی صاحب دولت بزرگی بودند. آنها با ساکنان کشورهای فتح شده زندگی می‌کردند و با هم حشر و نشر داشتند. و بعضی از کسانی که مسلمان شدند، هنوز اسلام و اعتقادات اسلامی‌ کاملا در دل و جانشان نفوذ نکرده بود. آنها همراه با دیدگاههای فکری و اعتقادی خویش، اسلام را پذیرفتند و مسلمانان از کتابهای تدوین شده‌ی اعتقادی یهودی و مسیحی و فیلسوفان آگاهی پیدا کردند. مجادله و مناقشه‌هایی میان دانشمندان مسلمانان و دانشمندان ملت‌های دیگر صورت گرفت. هر چند که این گفتگوها و مناقشه‌ها نتایج خوبی در پی داشت تا جایی که بسیاری از مردم اسلام را درک کردند و پذیرفتند؛ اما نتایج بدی را نیز در پی داشت و اعتقادات گمراه ‌کننده‌ای به دل مسلمانان و کتابهای آنها راه پیدا کرد و کسانی که این اعتقادات را می‌پذیرفتند خیال می‌کردند به گنج علم و دانش دست یافته‌اند؛ لذا این مباحث را با مباحث دینی و اعتقادات اسلامی‌ خلط کردند و با این کار چهره‌ی پاک دین را آلوده ساختند. و در بخشی از قسمتهای تاریخ این بیماری به رؤسای دولتها نیز سرایت کرد و آنها تلاش کردند تا این اندیشه‌های انحرافی را با قدرت شمشیر گسترش دهند چنانکه مأمون این کار را انجام داد.

یکی از بزرگترین بدعتها در باب مسایل اعتقادی رأی جهمیه در خصوص اسماء و صفات خداوند بود. آنها با این اعتقادات باطل خودشان، همه‌ی صفات را از خداوند متعال نفی کردند. و اصول این بدعت بزرگ که می‌رفت تا اندیشه‌ی اسلامی را نابود کند، به مشرکین، یهود و امت‌های دیگر برمی‌گشت و از آنها سرچشمه گرفته بود. چرا که هر کس عقاید این ملتهای گمراه را مورد مطالعه قرار دهد، این انحرافات را در کتابهای آنها می‌یابد.

جعد بن درهم از مباحث فلسفی‌ای که ترواش فکری فیلسوفان بود، متأثر گردید؛ چرا که او در شهر حرّان سرزمین شام بزرگ شد. و این، همان سرزمین صابئین ؛پیروان نمرود؛ بود و بقایای آنها در آنجا وجود داشت. و بسیاری از کسانی که از منهج فلسفی‌ پیروی کردند، دانش خود را از این دیار کسب کرده‌اند.

شیخ الاسلام ابن تیمیه می‌گوید: ‌«اصل دیدگاه نفی صفات، از شاگردان یهود و مشرکین گرفته شده است؛ زیرا نخستین کسی که عدم وجود خداوند را بر عرش مطرح ساخت و «استوی» را به «استولی» یعنی غالب و چیره شدن تفسیر کرد، جعد بن درهم بود» [۲۵۰].

همچنین می‌گوید: ‌«جعد بن درهم چنانکه می‌گویند از ساکنان حرّان است و در میان مردم حرّان، تعداد زیادی صابئی و فیلسوف وجود داشت. آنها بقایای پیروان نمرود و کنعانی‌ها‌یی هستند که برخی از متأخرین در مورد سحر و ساحری آنها کتاب نوشته‌اند. نمرود هم پادشاه صائبیان کلدانی مشرک بود. و صائبی‌ها بجز تعداد اندکی، همه مشرک بودند. و فیلسوفان علمای آنها بودند و بسیاری از آنها یا بیشترشان کافر یا مشرک بودند و ستارگان را مورد پرستش قرار می‌دادند و برای آنها هیکل درست می‌کردند.

صابئیان نیز صفات خداوند را نفی می‌کردند و بر این اعتقاد بودند که خداوند تنها صفات سلبی یا اضافی یا ترکیبی از آن دو دارد؛ و اینها همان قومی ‌بودند که خداوند متعال ابراهیم خلیل‌ الله را نزد آنها فرستاد؛ لذا جعد بن درهم این اندیشه را از صابئیان فیلسوف گرفت.

همچنین ابونصر فارابی وارد حرّان شد و فلسفه‌ی خود را کلاً از فیلسوفان صابئی اخذ نمود. جهم نیز آنگونه که امام احمد و دیگران ‌گفته‌اند عقیده‌اش را از سمنیها یک گروه از فیلسوفان هندی گرفت. سمنیها گروهی بودند که بجز حسیات، سایر علوم را انکار می‌کردند. لذا شما مشاهده می‌نمایید که تمام اسانید جهم به یهود، صابئین، نصارا و مشرکین برمی‌گردد» [۲۵۱].

شیخ‌ الاسلام در ادامه می‌گوید: «هنگامی که کتابهای رومی ‌و یونانی در سده‌ی دوم به عربی ترجمه شد، مصیبت بیشتر گردید» [۲۵۲].

در جایی دیگر می‌گوید «اصل دیدگاه جهمیه از مشرکان، صابئیان، فیلسوف نماها و بدعتگذاران اهل کتاب گرفته شده است؛ چرا که آنها نیز بر این اعتقاد بودند که خداوند هیچگونه صفات ثبوتی ندارد. آنها همان دشمنان ابراهیم خلیل‌ الله بودند، ستارگان را پرستش می‌کردند، هیکل‌هایی از عقول، ستارگان و چبز‌های دیگر می‌ساختند و خلیل بودن ابراهیم و کلیم بودن موسی علیهما السلام را نمی‌پذیرفتند» [۲۵۳].

امام احمد مناظره‌ای را که میان جهم و سمنی‌‌ها صورت گرفت و باعث گمراهی و تغییر روش وی گردید، برای ما نقل نموده است.

او می‌گوید: «آنچه که در مورد دشمن خدا جهم بن صفوان به ما رسیده، این است که از ترمذ خراسان بوده و دارای جدلها و سخنان زیادی است و بیشتر سخنان وی در مورد خداوند متعال می‌باشد. او با گروهی از مشرکین که به آنها سمنیه می‌گفتند، ملاقات کرد. آنها او را ‌شناختند و به او گفتند: ‌ما با تو صحبت می‌کنیم؛ اگر ما پیروز شدیم، تو دین ما را بپذیر، و اگر تو پیروز شدی، ما دین تو را می‌پذیریم.

و اینگونه یکی از سخنانی که برای جهم مطرح کردند، این بود که به او گفتند: مگر تو اعتقاد نداری که خدایی داری؟ جهم گفت: بله.

گفتند:‌ آیا خدای خودت را دیده‌ای؟

گفت:‌ خیر.

گفتند: آیا سخن او را شنیده‌ای؟

گفت: خیر.

گفتند: ‌آیا بوی وی را استشمام نموده‌ای؟

گفت: ‌خیر.

گفتند: آیا او را حس کرده‌ای؟

گفت: ‌خیر.

گفتند: آیا او را لمس کرده‌ای؟

گفت: خیر.

گفتند: پس چگونه می‌دانی که او خداست؟

اینجا بود که جهم مات و مبهوت شد و تا چهل روز ندانست که چه کسی را عبادت کند.

سپس حجتی مانند حجت زندیقان نصارا را بخاطر آورد؛ چرا که زندیقان نصارا بر این باور بودند که روحی که در بدن عیسی وجود دارد، همان روح خدا و از ذات خداوند می‌باشد. و هرگاه خداوند بخواهد چیزی را بوجود آورد، در برخی از مخلوقاتش حلول می‌کند و از زبان مخلوقاتش صحبت می‌نماید و امر و نهی می‌کند. و این روح از چشمان مردم پنهان است.

جهم این استدلال را به یاد آورد و به سمنی‌ها گفت:‌ مگر شما معتقد نیستید که روحی دارید؟

گفتند: بلی.

گفت: مگر روح خود را دیده‌اید؟

گفتند: خیر.

گفت: آیا سخن او را شنیده‌اید؟

گفتند: خیر.

گفت: آیا آن را حس یا لمس کرده‌اید؟

گفتند: خیر.

گفت:‌ پس خداوند هم صورتش دیده نمی‌شود، صدایش شنیده نمی‌شود و بویش استشمام نمی‌گردد؛ او غایب از چشم می‌باشد و اینگونه نیست که تنها در برخی از مکان‌ها حضور داشته باشد و سه آیه‌ی متشابه زیر را دستآویز خود قرار داد:

﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞۖ[الشوری: ۱۱].

«هیچ چیز مانند خداوند نیست».

﴿وَهُوَ ٱللَّهُ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَفِي ٱلۡأَرۡضِ[الانعام: ۳].

«در آسمانها و زمین، اوست که خداوند است».

﴿لَّا تُدۡرِكُهُ ٱلۡأَبۡصَٰرُ وَهُوَ يُدۡرِكُ ٱلۡأَبۡصَٰرَۖ[الانعام: ۱۰۳].

«چشمها او را درنمی‌یابند و او چشمها را درمی‌یابد».

اینگونه جهم اصل اعتقادی خود را بر این سه آیه بنا نهاد و یک تفسیر نادرست از قرآن کریم ارائه کرد و احادیث رسول الله ص را تکذیب کرد و گمان نمود که هرکس خداوند را به یکی از اوصافی که خدا و یا رسولش بیان داشته‌اند، توصیف کند، کافر است و جزو مشبهه بشمار می‌رود. و با این سخنش انسانهای زیادی را گمراه ساخت» [۲۵۴].

خلاصه‌ی استدلال سمنی‌های گمراه که باعث گمراهی جهم و امثال او گردید، این بود: چیزی را که انسان با حواسش درک نکند، وجود ندارد و نباید آن را پذیرفت و بدان ایمان آورد. جهم نیز به آنها پاسخ داد که امکان دارد چیزی مانند روح وجود داشته باشد ولی قابل درک نباشد.

شکی وجود ندارد که استدلال جهمی‌ها باطل است؛ زیرا انسان بسیاری از امور را می‌پذیرد حال آنکه آنها را ندیده و مشاهده نکرده است. و جهم در رد آنان اقرار می‌کند که خداوند دیده نمی‌شود، مشاهده نمی‌گردد و چیزی از او شنیده نمی‌شود. و نتیجه‌ی آن این می‌شود که سخنی نمی‌گوید. و اینگونه جهم نتیجه گیری می‌کند که توحید بدون نفی صفات، متحقق نمی‌گردد [۲۵۵].

ار آنجایی که جعد در سرزمین فلاسفه بزرگ شد و با یهودیان حشر و نشر داشت، این دیدگاه را از آنها فرا گرفت.

ابن کثیر می‌گوید: «ابن عساکر و دیگران گفته‌اند: جعد بدعت خود را از بیان بن سمعان فرا گرفت و بیان نیز آن را از دامادش (شوهر دخترش) طالوت که خواهر زاده‌ی لبید بن أعصم بود، اخذ نمود. طالوت نیز آن را از عبید بن أعصم ؛همان ساحری که رسول الله ص را سحر کرد؛ فرا گرفت. و لبید هم آن را از یک نفر یهودی در یمن فرا گرفت» [۲۵۶].

بسیاری از اندیشمندان معتقدند که فلسفه‌های گوناگون و گمراهی‌های قدیم تأثیر شگرفی در ایجاد انحرافات داشته‌است.

شهرستانی می‌گوید: «‌واصل بن عطا آشکارا وارد مبحث نفی صفات گردید؛ اما یاران وی بعد از مطالعه‌ی کتابهای فلسفه به نفی صفات پرداختند» [۲۵۷].

همچنین می‌گوید:‌ «ابو هذیل علاّف شیخ بزرگ معتزله با فلاسفه در اینکه خداوند با علم خویش عالم است و علم او همان ذات اوست، موافق بود و بدعتهایی در مورد سخن گفتن خداوند متعال و اراده‌اش، ایجاد کرد» [۲۵۸].

همچنین می‌گوید: ‌«‌ابراهیم بن سیار نظام در دوران معتصم در مورد تثبیت مذهب فلاسفه بسیار افراط ورزید و بدعتهایی درباره‌ی قدر و غیره ایجاد کرد و خود را از سلف جدا نمود» [۲۵۹].

[۲۵۰] مجموعه فتاوای شیخ الاسلام (۵/۲۰). [۲۵۱] مجموعه فتاوای شیخ الاسلام (۵/۲۱-۲۲). [۲۵۲] مجموعه فتاوای شیخ الاسلام (۵/۲۲). [۲۵۳] مجموعه فتاوای شیخ الاسلام (۱۰/۶۷). [۲۵۴] الرد علی الزنادقة و الجهمية (۲۳-۲۴). [۲۵۵] نگا تاريخ المعتزلة و الجهمية ص (‌۲۳) تأليف ‌قاسمي. [۲۵۶] البداية و النهاية ابن کثير (‌۹/۳۵۰) و نگا مجموعه فتاوای شیخ الاسلام (۵/۲۰). [۲۵۷] الملل و النحل (‌۱/۴۶). [۲۵۸] الملل و النحل (‌۱/۳۰). [۲۵۹] الملل و النحل (‌۱/۳۱).

چهارم: نابود کردن اعتقادات بطور برنامه ریزی شده

دشمنان اسلام تلاش کردند تا با استفاده از زور و قدرت، اسلام را از بین ببرند؛ اما موفق نشدند. لذا تلاشهای بسیاری از آنها متوجه تخریب اعتقادات مسلمانان گردید. برخی به این نتیجه رسیدند که نابودی اسلام از داخل آسانتر از نابودی آن از خارج است. لذا بسیاری از کسانی که می‌خواستند اعتقادات اسلامی ‌را از بین ببرند، مسلمان شدند و سمپاشی خود را در میان مسلمانان آغاز کردند و این مفاسدی که پخش کردند دستاویز خطرناکی برای منافقان و ملحدان و مشرکان گردید.

تا جایی که برخی از این رهبران ضلالت، هدف خود را به صراحت بیان کردند. اما اهداف بیشتر آنها بطور ناگهانی و ناخودآگاه از زبانشان آشکار می‌شود. همچنین گاهی اهداف آنها را اصول کفر آمیز و متناقض‌شان که اعتقادات اسلامی ‌را بد جلوه می‌دهد و آموزش‌های قرآنی را نادیده می‌گیرد، آشکار می‌کند.

بر زبان ابو میمون قداح آمده است که: «من از دین محمد بسیار دلتنگم و سپاهی ندارم تا به جنگ با آن بروم و مال چندانی هم ندارم که در این راه صرف نمایم؛ ولی در ایجاد حیله بسیار ماهرم تا جایی که می‌توانم دین محمد را به کلی تغییر دهم» [۲۶۰].

ابن راوندی می‌گوید:‌ «فصاحت اکثم بن صیفی برتر از فصاحت قرآن است» [۲۶۱].

در جایی دیگر می‌گوید:‌ «قرآن حکیم نیست و در آن سخنان متناقض، اشتباه و محال وجود دارد» [۲۶۲].

همچنین می‌گوید:‌ «آنچه که پیامبر آورده، بیشتر از دو حالت ندارد: یا معقول است یا غیر معقول. اگر معقول باشد، عقل برای کشف آن کافی است و نیازی به پیامبر نداریم. اگر غیر معقول است، مقبول نیست؛ زیرا قبول چیز غیر معقول، خروج از دایره‌ی انسانیت به دایره‌ی حیوانیت است» [۲۶۳].

قابل یادآوری است که این انسانهای گمراه برای فاسد کردن اعتقادات اسلامی ‌دو روش را پیش گرفتند:‌

اول: راه افراط و مبالغه. دوم:‌ راه تحریف و تأویل.

اکثر کسانی که راه افراط را در پیش گرفته‌اند، گروههای باطنی هستند؛ زیرا آنها در تعظیم امامان دچار افراط شده‌اند تا جایی که تعدادی از آنها امامان را به سطح خداوند رسانیده‌اند.

شهرستانی می‌گوید: «غلات، نام کسانی است که در حق امامانشان افراط کردند، تا جایی که آنها را از دایره‌ی انسانیت خارج کردند و احکام الوهیت را به آنها دادند. آنان چه بسا که یکی از امامانشان را به خدا تشبیه می‌کنند. و گاهی نیز خداوند را به مخلوقات تشبیه می‌کنند. آنها در دو طرف افراط و تفریط‌ قرار دارند. و شبهات آنها از مذهب حلولیت و تناسخ و مذاهب یهود و نصارا نشأت گرفته است.

نخستین کسی که نقشه کشید تا با افساد اعتقادات، اسلام را از داخل نابود کند، عبدالله ‌بن سبأ یهودی بود.‌ بغدادی می‌گوید: «پژوهشگران اهل سنت می‌گویند: ابن سبأ فردی یهودی بود که می‌خواست با تأویلات خود در خصوص حضرت علی و فرزندانش در اعتقاد مسلمانان فساد ایجاد کند تا اینکه مسلمانان نیز راجع به حضرت علی همان دیدگاهی را داشته باشند که مسیحی‌ها نسبت به حضرت عیسی دارند» [۲۶۴].

این فرد خبیث و طرفداران و پیروان وی، راجع به علی و فرزندانش مدعی جایگاه والایی بودند تا جایی که او را خدا قلمداد کردند و صفات الوهیت را به علی دادند.

اگر کسی در دیدگاههای جهمیه دقت کند، متوجه می‌شود که اعتقادات آنها در نهایت به انکار خداوند می‌انجامد. لذا علمای اهل سنت معتقدند کسانی که این دیدگاهها را مطرح و ابداع کردند، کفار و افراد زندیق بودند که خداوند را انکار می‌کردند؛ ولی آنها خود را پشت نطریات فلسفی و دیدگاههای گمراه، پنهان کردند تا بدون ظاهر شدن اهدافشان به مقصودشان برسند.

همچنین کسانی که صفات خداوند را انکار می‌کنند، در حقیقت سخن آنها مانند سخن فرعون و نمرود است که خداوند را انکار می‌کردند؛ زیرا کسی که دارای صفات نباشد، وجود ندارد و نمی‌توان او را شناخت.

شیخ الاسلام می‌گوید: «آنچه که از سلف و امامان بزرگوار به ما رسیده، این است که آنها جهمی‌های محض را که منکر صفات خداوند هستند، تکفیر کرده‌اند. و حقیقت عقیده‌ی آنها این است که خداوند دیده نمی‌شود، سخن نمی‌گوید، از مخلوقات جدا نیست و دارای قدرت، علم، و بینایی و حیات نیست. بلکه قرآن مخلوق است و اهل بهشت مانند اهل جهنم خداوند را نمی‌بینند» [۲۶۵].

همچنین می‌گوید: «در حقیقت، عقیده‌ی جهمیه‌ همان عقیده‌ی فرعون می‌باشد؛ چرا که آنان مانند فرعون خداوند را انکار می‌کردند و کلام و دین او را تعطیل می‌کردند. فرعون هم همین کار را انجام می‌داد و می‌گفت:

﴿مَا عَلِمۡتُ لَكُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَيۡرِي[القصص: ۳۸].

«من خدایی بجز خودم برای شما سراغ ندارم».

و به موسی علیه السلام می‌گفت:

﴿لَئِنِ ٱتَّخَذۡتَ إِلَٰهًا غَيۡرِي لَأَجۡعَلَنَّكَ مِنَ ٱلۡمَسۡجُونِينَ[الشعراء: ۲۹].

«‏اگر جز مرا به پروردگاری برگزینی، تو را از زمره‌ی زندانیان خواهم کرد». ‏

و می‌گفت:

﴿أَنَا۠ رَبُّكُمُ ٱلۡأَعۡلَىٰ[النازعات: ۲۴].

«من والاترین پروردگار شما هستم».

همچنین او صحبت کردن خداوند با موسی علیه السلام را انکار می‌کرد و نمی‌پذیرفت که موسی خدایی فوق آسمانها دارد و می‌خواست عبادت و طاعت خداوند را تعطیل کند و خودش معبود و مطاع باشد.

از آنجایی که اندیشه‌ی جهمیه که صفات را نفی می‌کنند، منجر به عقیده‌ی فرعون می‌شود که انکار خداوند و عبادت و کلامش می‌باشد، سرانجام با ادعای تحقیق و توحید و عرفان آشکار گردید. این مدعیان می‌گفتند: هستی، خداوند است، وجود، واحد می‌باشد، موجود، قدیم و ازلی و خالق همان موجود محدث و مخلوق است، خدا همان عبد می‌باشد، و خدا و عبد و خالق و مخلوقی وجود ندارد.

لذا آنها از انبیا همچون نوح و ابراهیم و دیگران، خرده گیری می‌کردند و منزلت آنان را پایین می‌دانستند و فرعون را تعریف و تمجید می‌کردند و عبادت تمام مخلوقات و تمام بتها را جایز می‌دانستند. آنها می‌گفتند: عبادت کنندگان بتها خداوند را می‌پرستند. خداوند خودش عابد و معبود است و او همه چیز و همه‌ی وجود می‌باشد. آنان با این دیدگاه، علناً خداوند را انکار و دین وی و پیام وی را رد می‌کردند. گروهی از آنها که آگاه به مسایل کلام و فلسفه و تصوف بودند، دچار گمراهی شدند؛ مانند ‌ابن سعید، صدر قونوی؛ شاگرد ابن عربی؛ بلیانی و تلمسانی که وی از همه‌ی آنها علم و معرفت بیشتری داشت و با فعل، مذهبش را اظهار می‌کرد، شراب می‌خورد و محرمات را انجام می‌داد» [۲۶۶].

ابن تیمیه می‌گوید: فردی که مورد اعتماد من بود، گفت: کتاب «فصوص الحکم» ابن عربی را نزد تلمسانی خواندم با این اعتقاد که این سخن اولیای الهی و عارفان است. پس گفته‌اش را مخالف قرآن ‌دیدم و به تلمسانی گفتم:‌ این سخن، مخالف قرآن است. تلمسانی گفت: قرآن همه‌اش شرک است؛ بلکه توحید تنها در کلام ما می‌باشد.

همچنین می‌گوید: ‌یکی از کسانی که با تلمسانی و یکی از هم مسلکان وی از راهی عبور می‌کرد، گفت: آن دو از کنار یک سگ گر که در کنار راه مرده بود، می‌گذشتند. رفیق تلمسانی پرسید: این هم ذات خداوند است؟ تلمسانی جواب داد: آیا چیزی غیر از ذات خداوند وجود دارد؟ بله، همه چیز ذات خداوند است.

شیخ الاسلام در ادامه‌ی سخنانش می‌گوید: «حقیقت سخن آنها همان سخن فرعون است؛ اما فرعون از کسی نمی‌ترسید که مجبور به نفاق باشد. لذا با وجود اینکه در دلش خدا را قبول داشت، انکار می‌کرد. اما اینها از یک طرف، با مسلمانان دست به نفاق می‌زدند؛ چرا که نمی‌توانستند خداوند را آشکارا انکار کنند. و از طرف دیگر، گمراهانی بودند که تصور می‌کردند بر حق‌‌اند و معتقد بودند که خالق همان مخلوق است. پس سخن آنها با سخن فرعون یکی است؛ ولی فرعون معاندی بود که عناد و انکارش را اظهار می‌کرد. اما اینها یا افراد نادان و گمراهی بودند و یا منافقانی بودند که الحاد و انکار خود را پنهان می‌کردند و به ظاهر با مسلمانان، موافق بودند. همچنین شیخ بزرگوار برخی از ضلالت‌ها و اعترافات آنها را بیان داشته که آنها بر راه و روش فرعون هستند.» [۲۶۷]

بله، تمام گمراهان تأویل را بعنوان راهی جهت گمراه کردن مردم و نابودی اسلام در پیش گرفتند و راه باطنیه هم همین است. محمد بن حسین دیلمی ‌راجع به آنها می‌گوید: «مذهب باطنیه در سال ۲۵۰ هجری تأسیس گردید. گروهی از فیلسوفان، ملحدان، مجوسیها و یهودیان آن را بنا نهادند که خود را مسلمان می‌پنداشتند؛ اما در حقیقت، دلشان پر از کینه نسبت به اسلام و مسلمانان بود. هدفشان از این کار این بود تا قدرت اسلام را بکاهند و مردم را بی‌دین کنند. آنها هیئت‌هایی را جهت دعوت مردم به این مذهب به سرزمین‌های مختلف اسلامی اعزام کردند تا شاید قدرتمندان و پادشاهان به دین آنها بگروند و بتوانند دین محمد را از بین ببرند.

آخرین دعوتگر آنها میمون بن قداح ثنوی بود. آنها وقتی که این مذهب را بنیان نهادند، ادعای شیعه و مذهب امامیه کردند و اصول اعتقادیشان مانند اعتقاد فیلسوفان بود. ظاهر مذهب آنان رفض و باطن آن کفر محض بود.

میمون بن قداح برای هر آیه‌ و حدیثی، یک تفسیر و تأویل خاص قرار داد و می‌گفت: تمام ‌فرضها و سنتها دارای رمز و راز و اشارات و مثلهایی است و همه‌ی ظواهر صرفا پوسته و قشر است و باطن آنها مغز و هدف آن می‌باشد. و افراد را به تمسک به غایب مفقود و دوری جستن از حاضر موجود دستور می‌داد. و اصل دعوت خود را با حضرت علی و تقدیم وی در امامت آغاز کرد تا اینکه با جلالت اسلام و حضرت علی و فرزندانش کفر بسیار بزرگ و افتراهای قدیمی‌ و الحاد واضح و طعن به تمامی ‌صحابه و تابعین را پنهان کند. بلی، این فرد ملعون معتقد به یهودیت بود؛ اما خود را مسلمان جلوه می‌داد. و از آنجایی که یهودیان با نبی مکرم اسلام عداوت و دشمنی داشتند، برای نابودی اسلام بسیار تلاش می‌کرد.

باطنی‌ها ده لقب دارند: «اسماعیلیه، باطنیه، قرامطه، سبعیه، بابلیه، محمره، تعلیمیه، قرمطیه و خرمندینیه» [۲۶۸].

دیلمی‌ بسیاری از تأویلات گروههای باطنی را ذکر کرده است؛ آنها می‌گویند: وحی و ملائکه و معجزات همه رمز و اشاره و مثالهایی هستند که اهل ظاهر اینها را نمی‌دانند؛ مثلاً مار موسی به معنای غلبه‌ی موسی بر فرعون است. و اینکه عیسی بدون پدر است، یعنی علم و دانش را از امام فرانگرفته بلکه از نائب امام اخذ نموده است. و جاری شدن آب در میان انگشتان پیامبر اسلام را به وفور علم وی تفسیر کرده‌اند. طلوع خورشید از مغرب را خروج امام تفسیر کرده‌اند. معنای قیام از قبر را که در قرآن و سنت ذکر شده، به قیام امام زمان تفسیر نموده‌اند. و معاد یعنی هر چیز به طبیعتهای چهارگانه‌ی خود بر می‌گردد. معنای غسل که در شرع آمده همان تجدید عهد با امام است. جماع یعنی سخن گفتن با کسی که با اهل باطن پیمان ندارد. زنا یعنی علم آموزی به کسی که با آنها رابطه ندارد. احتلام یعنی پیشی گرفتن از مذهب اهل باطن. طهور یعنی بیزاری جستن از هر کسی که با مذهب باطنیه مخالفت می‌کند. تیمم یعنی فرا گرفتن علم مشروع. نماز یعنی دعا برای امام اهل باطن. زکات یعنی نشر علم میان کسانی که مستحق آن هستند و تزکیه می‌شوند. روزه یعنی کتمان علم از اهل ظاهر. کعبه همان پیامبر است و دروازه‌ی آن علی می‌باشد. صفا پیامبر و مروه علی می‌باشد و میقات امام باطنیان است. طواف هفتگانه خانه خدا همان طواف پیرامون محمد و امامان هفتگانه است. جهنم همان مکلف نمودن مردم به عبادات است، آنهم وظیفه‌ی کسانی است که علم باطن ندارند. و بهشت علم باطن می‌باشد.

طوفان، علمی است که اهل سنت در آن غرق شده‌اند. آتش ابراهیم خشم نمرود علیه او است. ذبح اسحاق اجرای عهدی بود که بر آن متعهد شده بود. عصای موسی دلیل او بود که هنگام مناظره بوسیله‌ی آن غلبه یافت. تسبیح کوهها همان مردان محکم باطنیان هستند. جن‌ها هم همان یاران سلیمان یعنی باطنیه‌ی آن دوران بودند. ابلیس و آدم همان ابوبکر و علی هستند. یأجوج و مأجوج اهل ظاهرند» [۲۶۹].

اندیشمندان دینی می‌گویند: هدف گروههای باطنی در ورای اینکه نصوص دینی دارای معنای ظاهر و باطن‌اند، بازیچه قرار دادن دین طبق دلخواه خودشان می‌باشد.

ابن جوزی می‌گوید «هدف آنها از این کار ابطال شریعت‌ها است؛ زیرا وقتی که عقاید را از موجب ظاهر، تحریف کنند، با ادعای باطن به دلخواه خودشان چنان تفسیر می‌کنند که مردم را از چهارچوب دین بیرون می‌کنند» [۲۷۰].

دیلمی‌می‌گوید: گروه باطنیه معتقدند که: «خداوند به اوصاف نفی و اثبات توصیف نمی‌شود؛ یعنی نمی‌توان گفت: خداوند موجود است یا غیر معدوم است، قادر یا غیر قادر است، عالم یا غیر عالم است و همچنین در سایر صفات اینگونه می‌گویند و هدف آنها از این کار، انکار خداوند می‌باشد. ولی با این عبارات خود را پنهان می‌کنند تا مردم هدفشان را نفهمند؛ زیرا هیچ نفیی بلیغ‌تر و رساتر از این نیست که گفته شود: خداوند نه موجود است و نه معدوم» [۲۷۱].

غزالی نیز بعد از ذکر معتقدات آنها می‌گوید: ‌«گویا آنها در نهایت می‌خواهند خداوند را نفی کنند؛ زیرا اگر بگویند خداوند معدوم است، کسی نمی پذیرد؛ لذا مردم را از اینکه بگویند خداوند موجود است، منع می‌کنند. و این، عین نفی است؛ اما آنها مهارت بخرج داده و در عبارت آن تغییر ایجاد کرده‌اند و این نفی را تنزیه خداوند بشمار آورده‌اند و مخالفان این نظریه را متهم به تشبیه کرده‌اند تا دل‌ها بهتر متمایل به پذیرفتن آن گردند» [۲۷۲].

[۲۶۰] بیان الأدیان (۴۱-۴۲) تألیف عبد المعالی الحسنی. [۲۶۱] تاریخ الإلحاد (۱۲۱) تألیف ‌عبد الرحمن بدوی. [۲۶۲] الإنتصار (۱۲) تألیف خیاط. [۲۶۳] تاریخ الإلحاد (۱۴۱) تألیف ‌عبد الرحمن بدوی. [۲۶۴] الفرق بین الفرق ص (۳۳۵). [۲۶۵] مجموعه فتاوای شیخ الاسلام (۱/۳۵۲). [۲۶۶] مجموعه فتاوای شیخ الاسلام (۱۳/۱۸۵). [۲۶۷] مجموعه فتاوای شیخ الاسلام (۱۳/۱۸۶). [۲۶۸] بيان مذاهب الباطنية ص (۳) تأليف محمد بن حسن ديلمى با اندکى اختصار و تصرف. [۲۶۹] منبع سابق ص (۵-۱۰). [۲۷۰] القرامطه ص (۳۷) ‌تألیف ابن جوزی. [۲۷۱] بيان مذاهب الباطنية ص (۷۲) تأليف ديلمى. [۲۷۲] فضائح الباطنية ص (۲۹).

پنجم: احاديث ضعیف و موضوع (ساختگی)

احادیث باطل نیز نقش بسیار مهمی در راستای افساد اعتقادات مسلمانان بازی کردند. در یک حدیث ساختگی آمده است که از پیامبر اکرم ص پرسیدند: خداوند از چه چیزی آفریده شده است؟ آنحضرت ص فرمود: ‌«از آبی جاری که در آسمانها و زمین وجود ندارد. خداوند اسب‌هایی آفرید و آنها را وادار به دویدن نمود. در نتیجه، آنها عرق کردند. پس خودش را از عرق آنها آفرید» [۲۷۳].

یکی دیگر از احادیث باطل و منسوب به پیامبر این است که می‌گویند: پیامبر اکرم فرمود: ‌«روز عرفه خداوند را دیدم که بر شتری قرمز رنگ سوار است و دو ازار بر تن دارد و می‌گوید: من از همه‌ی مردم بجز ظالمان گذشت کردم» [۲۷۴].

در حدیث باطل دیگری آمده است که پیامبر اکرم ص فرمود: «خداوند را در خواب در بهترین شکل دیدم؛ او به شکل مرد جوان پرتوانی در مکانی سبز و پر از گیاه بود و کفشهایی طلایی پوشیده بود و بر صورتش یک پروانه‌ی طلایی وجود داشت» [۲۷۵] .

یکی دیگر از این احادیث باطل را ابن ابی عاصم در کتابش «السنة» ذکر نموده است: ‌«هنگامی که خداوند کار آفرینش را به پایان رساند، به پشت دراز کشید و یک پایش را روی پای دیگرش گذاشت» [۲۷۶].

قابل یادآوری است که محقق این کتاب شیخ ناصر الدین آلبانی در تعلیق خودش بر این حدیث می‌گوید: «سند آن ضعیف، و متن آن، منکر است. گویا یهودیان آن را وضع کرده‌اند» [۲۷۷].

[۲۷۳] تنزیه الشریعة المرفوعة عن الاخبار الشنیعة والموضوعة (۱/۱۳۴). [۲۷۴] منبع سابق (۱/۱۳۹). [۲۷۵] منبع سابق (۱/۱۴۵). [۲۷۶] السنة ابن ابى عاصم ‌حدیث شماره (‌۵۶۸). [۲۷۷] منبع سابق.

فصل پنجم مذهب سلف صالح در میدان مبارزه

مبحث اول: رقابت مناهج باطل با منهج رسول الله ص

کسانی که در باب اعتقادات از منهج سلف صالح منحرف شدند، با سلف صالح به مخالفت می‌پردازند و گمان می‌کنند که منهج آنها سالم‌تر، محکم‌تر و علمی‌تر از منهج سلف است. برخی از آنها هم دست به فریبکاری می‌زنند و مدعی می‌شوند که منهج سلف سالم‌تر، و منهج خلف محکم‌تر است.

بعضی از مخالفان هم راه افراط را پیش گرفته و پایشان را از گلیم‌شان درازتر کرده و اصحاب بزرگوار را به ساده نگری متهم می‌کنند و می‌گویند: آنها حقی را که خداوند نازل نموده، خوب نفهمیده‌اند.

بله، این ستمگران به اندازه‌ای از حد و مرز خود تجاوز کرده‌اند که علم و دانش پیامبر بزرگوار اسلام را هم زیر سؤال برده‌اند. این افراد مغرور و فریب خورده مدعی‌اند که رسول اکرم ص حقایق علوم الهی و کلیات را خوب نفهمیده است؛ لذا به گمان آنان، پیامبران این صلاحیت را ندارند که صاحبان علم و خرد و معرفت را مورد خطاب قرار دهند و صرفا صلاحیت مخاطب قرار دادن عوام را دارند. برخی دیگر هم گمان می‌کنند که پیامبران حقایق علوم را درک کرده‌اند؛ اما برای مردم بیان ننموده‌اند؛ بلکه با مردم بر اساس تصورات آنان، صحبت کرده‌اند. و با این کارشان، پیامبران را به فریبکاری و گمراهی متهم می‌کنند.

گروهی دیگر گمان می‌کنند که پیامبران حقایق علوم را دانسته‌اند و بیان نموده‌اند؛ اما نمی‌توان حق را از کلام آنها شناخت؛ بلکه سخن آنها نیاز به تأویل دارد.

شیخ الاسلام ابن تیمیه این گروه را اهل تخیل، اهل تأویل و اهل تجهیل نام نهاده و در تألیفات خود در مورد آنها بسیار نوشته است؛ زیرا آنها با دستورات پیامبر به مخالفت برخاسته و راه فریبکاری و دجل را با مردم در پیش گرفته‌اند.

«اهل تخیل، همان فیلسوف نمایان، متکلمان، صوفیان و فقیه نمایانی هستند که می‌گویند: آنچه را که پیامبر در مورد ایمان به خدا و روز آخرت فرموده در حقیقت چیزهای خیالی است تا اینکه مورد استفاده‌ی طبقه‌ی عوام قرار گیرد نه اینکه حق را بیان نموده و مردم را هدایت کرده و حقایق را توضیح داده است.

اینها دو گروهند: گروهی از آنها می‌گویند: پیامبر حقایق را آنگونه که هستند، درک نکرده است و معتقدند که: بعضی از فیلسوفان خدا شناس و همچنین افرادی به نام اولیای خداوند وجود دارند که آن حقایق را می‌دانند. و گمان می‌کنند که برخی از فیلسوفان و اولیای خداوند بیشتر از پیامبران به خدا و روز آخرت علم دارند. این سخن همان فیلسوفان و باطنیه‌های ملحد است. مثل باطنیان شیعه و باطنیان صوفی. و فارابی و امثال او چنین اعتقادی دارند.

گروهی دیگر از آنها می‌گویند: پیامبر حقایق را فهمیده؛ اما ضد آنها را بیان داشته است و قصدش این بوده که مردم ضد آن حقایق را بفهمند؛ زیرا مصلحت مردم در اعتقاداتی است که با حق مطابقت ندارد. از گروه می‌توان به ابن سینا اشاره کرد.

همچنین این گروه می‌گویند: واجب است که پیامبر مردم را به اعتقاد به تجسیم دعوت نماید، هر چند که باطل است. و به معاد جسمانی دعوت دهد هرچند که باطل است. و به مردم خبر ‌دهد که بهشتیان غذا می‌‌خورند هرچند که باطل است.

زیرا دعوت مردم فقط از این راه ممکن است که حاوی دروغ برای مصلحت بندگان است. بله، این است سخن این گروه در مورد ایمان به خدا و روز آخرت» [۲۷۸].

«اما اهل تأویل می‌گویند: پیامبر در مورد نصوص وارده در خصوص صفات خداوند این هدف را دنبال نکرده که مردم به باطل اعتقاد داشته باشند؛ بلکه هدفش معانی‌ای بوده‌اند که آنها را بیان ننموده و حتی به آنها اشاره‌ای هم نکرده است. بلکه خواسته تا مردم خود بدان بنگرند و حق را با عقل خودشان درک نمایند. سپس برای عدول از مدلول این نصوص تلاش علمی‌ کنند. و هدف از این کار، امتحان آنها بوده است تا ذهن خویش را برای عدول نصوص از مدلول و مقتضای خود بکار ببرند و حق را از باطل بشناسند. این، سخن جهمیه، متکلمین، معتزله و کسانی است که در بعضی از این اعتقادات آنها را همراهی کرده‌اند» [۲۷۹].

و صنف سوم که همان اهل تجهیل هستند، تعدادی از اهل سنت و پیروان سلف هستند که می‌گویند: «پیامبر و جبریل معانی آیات وارده در خصوص صفات را درک نکرده‌اند و و سابقین اولین نیز آنها را ندانسته‌اند. همچنین در مورد احادیث وارده در خصوص صفات می‌گویند: هیچ کس بجز خداوند معنای آنها را نمی‌داند، هر چند که پیامبر خود آنها را بیان داشته است. لذا براساس این سخن آنان، پیامبر سخنانی بیان نموده که معنای آنها را ندانسته است» [۲۸۰].

[۲۷۸] مجموعه فتاوای شيخ الاسلام (‌۵/۳۲) و نگا: مجموعه فتاوی (۱۶/۴۴). [۲۷۹] مجموعه فتاوای شيخ الاسلام (‌۵/۳۴) و نگا: مجموعه فتاوی (۱۶/۴۴۱). [۲۸۰] مجموعه فتاوای شيخ الاسلام (‌۵/۳۴) و نگا: مجموعه فتاوی (۶/۴۴۲).

مبحث دوم: دلايل مبنی بر اينکه اعتقادات سلف صالح علمی‌تر، سالم‌تر و محکم‌ترند

۱- «از نظر عقلی و دینی محال است که چراغ پر فروز نبوت، آن کسی که خداوند او را بسوی مردم فرستاده تا آنها را از تاریکی به سوی نور هدایت کند، قرآن را بر وی نازل فرموده تا اختلافات مردم را فیصله نماید و به مردم دستور داده که در صورت اختلاف در مسایل دینی به او مراجعه کنند. آن پیامبری که مردم را طبق دستور خدا به راه راست دعوت می‌نمود، خداوند به وی اعلام داشته که دین او کاملترین دین است و نعمت خود را بر او و امتش کامل نموده است؛ با تمام این ویژگیها و سایر ویژگیهای دیگر محال است که پیامبر اکرم موضوع ایمان به الله و شناخت او را رها کند و این امر عظیم را برای مردم ملتبس و مشتبه بگذارد و اسم‌ها و صفات لازم خداوند متعال و همچنین امور جایز و ممتنع در حق او را بیان ننماید.

چرا که معرفت این امور، اصل دین و اساس هدایت به شمار می‌رود و بهترین و واجب‌ترین چیزی است که دلها کسب می‌کنند و اندیشه‌ها درک می‌نمایند؛ پس چگونه ممکن است که قرآن و پیامبر و بزرگترین انسانها بعد از انبیا، این موضوع را از نظر اعتقادی و عملی در زندگی‌شان پیاده نکرده باشند» [۲۸۱].

۲- خداوند در مورد پیشگامان نخستین مهاجرین و انصار و پیروان راستین آنها گواهی داده که آنها بر حق هستند، آنها را مورد ستایش قرار داده است و رضایت خویش را از آنان اعلان نموده است:

﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ وَأَعَدَّ لَهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي تَحۡتَهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدٗاۚ ذَٰلِكَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ ١٠٠[التوبۀ: ۱۰۰].

«خداوند از پیشگامان نخستین مهاجران و انصار و پیروان راستین آنان خوشنود گردید و آنها نیز از خدا خوشنود شدند. و خداوند برای آنان بهشت را آماده ساخته که در زیر ـ درختان و کاخهای ـ آن رودخانه‌ها جاری است و جاودانه در آنجا می‌مانند. این، پیروزی بزرگ و رستگاری سترگی است‏».

﴿۞لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ يُبَايِعُونَكَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمۡ فَأَنزَلَ ٱلسَّكِينَةَ عَلَيۡهِمۡ وَأَثَٰبَهُمۡ فَتۡحٗا قَرِيبٗا ١٨[الفتح: ۱۸].

«خداوند از مؤمنانی که زیر درخت با تو بیعت کردند، راضی گردید. پس خدا می‌دانست آنچه را که در درون دلهایشان ـ از صداقت و ایمان و اخلاص و وفاداری به اسلام ـ نهفته بود. لذا اطمینان خاطری به دلهایشان داد و فتح نزدیکی را پاداش‌شان قرار داد‏».

همچنین خداوند کسانی را که راهی را غیر از راه آنها در پیش می‌گیرند، تهدید به عذاب نموده است:

﴿وَمَن يُشَاقِقِ ٱلرَّسُولَ مِنۢ بَعۡدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ ٱلۡهُدَىٰ وَيَتَّبِعۡ غَيۡرَ سَبِيلِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ نُوَلِّهِۦ مَا تَوَلَّىٰ وَنُصۡلِهِۦ جَهَنَّمَۖ وَسَآءَتۡ مَصِيرًا ١١٥[النساء: ۱۱۵].

«و هرکس که با پیامبر بعد از آن که راه هدایت برایش روشن شده است، مخالفت کند و راهی بجز راه مؤمنان در پیش گیرد، او را به حال خودش وا می‌گذاریم و به دوزخش داخل می‌گردانیم و با آن می‌سوزانیم و دوزخ چه بد جایگاهی است».

بدون شک، راه مؤمنان که در آیه‌ی فوق بدان اشاره شده است همان راه صحابه و مهاجرین و انصار است؛ همان راه قرآن و پیامبر است و این راه، بسیار واضح و روشن می‌باشد. و کسانی که مدعی هستند که صحابه راه ایمان و اسلام را نشناخته‌اند، دروغ بزرگی به خداوند نسبت می‌دهند.

در سنت به ثبوت رسیده است که پیامبر اکرم ص همه چیز حتی روش قضای حاجت را به صحابه آموزش داد و ‌فرمود:

«تَرَكْتُكُمْ عَلَى الـْمَحَجَّةِ الْبَيْضَاءِ لَيْلُهَا كَنَهَارِهَا، لا يَزِيغُ عَنْهَا بَعْدِي إِلا هَالِكٌ» [۲۸۲]. «شما را بر راه و روش بسیار واضح و روشنی گذاشتم که شب آن مانند روز آن می‌باشد و بجز انسان هلاک شده کسی بعد از من از آن تخطی نخواهد کرد».

همچنین به صحت رسیده است که رسول الله ص فرمود:

«إِنَّهُ لَمْ يَكُنْ نَبِيٌّ قَبْلِي إِلَّا كَانَ حَقًّا عَلَيْهِ أَنْ يَدُلَّ أُمَّتَهُ عَلَى خَيْرِ مَا يَعْلَمُهُ لَـهُمْ، وَيُنْذِرَهُمْ شَرَّ مَا يَعْلَمُهُ لَـهُمْ» [۲۸۳]. «بر هر پیامبری که قبل از من مبعوث گردیده است واجب بوده که امتش را بر هر کار خیری که می‌داند، هدایت نماید و از هر کار شری که می‌داند، برحذر دارد».

ابوذر می‌گوید: «پیامبر وفات کرد حال آنکه همه چیز را برای ما بیان داشت حتی در مورد پرنده‌ای که در آسمان بال می‌زد، معلوماتی به ما آموخت» [۲۸۴].

عمر بن خطاب می‌گوید: «پیامبر آمد و همه چیز را برای ما بیان داشت، از همان مراحل اول آفرینش انسان تا داخل شدن انسان مسلمان به بهشت و انسان گناهکار به جهنم. بعضیها آن را حفظ و برخی دیگر آن را فراموش کردند.» [روایت بخاری]

پس محال است که پیامبر با بیان همه‌ی مسائل مفید دینی اموری را که مردم به زبان می‌آوردند و بدانها در مورد معبودشان اعتقاد داشتند، ترک نماید؛ حال آنکه شناخت خداوند غایت همه‌ی شناختها و عبادت او جزو والاترین مقاصد بشمار می‌رود؛ بلکه شناخت خداوند چکیده‌ی دعوت پیامبران و رسالت‌های الهی است. پس چگونه کسی که ذره‌ای ایمان و عقل داشته باشد، تصور می‌کند که پیامبر اکرم ص نهایت تلاش خود را در این باب ننموده است؟

و از آنجایی که پیامبر همه‌ی این امور را بیان نموده، محال است که بهترین افراد این امت (صحابه) و بهترین نسل‌های آن در این باب با اضافه و کم کردن، دچار کوتاهی شده باشند.

۳- کسانی که با راه و منهج صحابه‌ی پیامبر اکرم ص مخالفت می‌کنند، جوجه‌های فیلسوف نمایان، پیروان هند و یونان، وارثان مجوس و مشرکین، گمراهان یهود و نصارا، صابئین و امثال آنها هستند. چگونه اینها از وارثان پیامبران و صاحبان قرآن آگاهی بیشتری دارند؟

[۲۸۱] مجموعه فتاوای شيخ الاسلام (‌۵/۶). [۲۸۲] روایت ابن ماجه (۴۳) و حاکم (۱/۹۶) و أحمد (۴/۱۲۶) و آلبانی در سلسله‌ی صحیحه (۵۹) آنرا صحیح دانسته است. ناشر [۲۸۳] روایت صحیح مسلم (۴۸۸۲). ناشر [۲۸۴] روایت طبرانی در المعجم الکبیر (۱۶۴۷) و آلبانی در سلسله‌ی صحیحه (۱۸۰۳) آنرا صحیح دانسته است. ناشر

مبحث سوم: تناقض گویی متکلمین و سرگردانی آنها

یکی از اموری که ما را بر محکم‌تر بودن، سالم‌تر بودن و علمی‌تر بودن مذهب سلف صالح راهنمایی می‌‌نماید، این است که بسیاری از بزرگان متکلمین از اندیشه‌ی خود رجوع کردند و آن را مورد مذمت قرار دادند. بعضی از آنها در مسیر زندگی رجوع کردند و برخی دیگر توبه‌ی خود را بر بستر مرگ اعلام نمودند. و گروهی هم متوجه گمراهی و سرگردانی خود شدند اما راه هدایت را نشناختند.

«بله، این فخرالدین رازی است که در نهایت عمرش بعد از اینکه این مسیر او را از پای درآورد و در این راه رنج‌های فراوانی را متحمل گردید، اعلان می‌کند که به نتیجه‌ای نرسیده است. آری، او از منهج قرآنی و نبوی فاصله گرفت و بدنبال نتایج اندیشه‌های بشری افتاد. اما افکار و اندیشه‌های بشر او را به آن یقینی نرساند که فرد استفاده کننده از چشمه‌ی زلال وحی به آن می‌رسد. لذا در نهایت عمرش این واقعیت را درک کرد که روحش از چشمه‌ای که به آن وارد شده، سیراب نگردیده و هدفی که برای آن تلاش نموده، متحقق نشده و آنچه را که بدانها اعتماد کرده و به جمع آوری آنها پرداخته، صرفا سخنانی متناقض و متضاد هستند.

من هر گاه اشعارش را که در کتاب «اقسام اللذات» آورده، می‌خوانم، بوی نوحه‌ی غمگینی را که از قلبی مجروح متصاعد می‌گردد، استشمام می‌نمایم. این آه و ناله‌ی نفسی است که زندگی‌اش را در غیر راه حق ضایع ساخته است. گوش کنید که او چگونه برای خودش گریه و شیون می‌کند و می‌گوید:‌

نهـايـة اقـدام العقـول عقــــال
ونهـاية سـعي الـعـالمين ضلال
وارواحنا في وحشة من جسومنا
وحاصل دنيانا اذى ووبال
ولم نستفد من بحثنا طول عمرنا
سوی ان جمعنا فیه قیل وقالوا
فکم قد رأینا من رجال ودولة
فبادوا جمیعاً مسرعین وزالوا
وکم من جبال قد علا شرفاتها
رجال فزالوا والجبال جبال [۲۸۵]

«حاصل و ثمره‌ی کار خردها پیچیدگی و گره است و حاصل سعی و تلاش علمای کلام و فلسفه، گمراهی و سردرگمی است؛ روح ما در خوف و هراس بدن بوده و نتیجه‌ی دنیایمان نیز جز رنج و عذاب چیز دیگری نیست؛ در طول عمر خود از تحقیق و بررسی و مباحثه هیچ سودی عاید ما نشد جز جمع آوری و اندوختن قیل وقال؛ چندها بزرگ مرد و دولت را دیدیم که آمدند و به سرعت نابود شدند و رفتند و چندها کوه را دیدیم که مردانی به قله‌هایشان رسیدند و رفتند اما کوهها به جای خود باقی ماندند و هنوز هم کوه هستند».

ایشان روزی خدمت شهاب‌الدین غوری رفت و عرض کرد: «‌ای سلطان العلماء! نه سلطان تو باقی می‌ماند و نه شک و شبه‌های رازی» [۲۸۶].

ابن صلاح می‌گوید: «قطب طوغانی ‌دوبار به من گفت: شنیدم که فخرالدین رازی می‌گفت: ای کاش! خود را مشغول علم کلام نمی‌نمودم و شروع به گریه کرد» [۲۸۷].

همچنین رازی در کتاب «اقسام الذات» خود می‌گوید:‌ «من روش کلامی و فلسفی را مورد مداقه قرار دادم و متوجه شدم که دردی را درمان نمی‌کند و تشنه‌ای را سیراب نمی‌نماید. و مشاهده کردم که نزدیکترین راهها، راه قرآن است. من در مورد اثبات این آیات را می‌خوانم:

﴿ٱلرَّحۡمَٰنُ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ ٱسۡتَوَىٰ ٥[طه: ۵].

«خداوند مهربان بر عرش قرار گرفت». ‏

﴿إِلَيۡهِ يَصۡعَدُ ٱلۡكَلِمُ ٱلطَّيِّبُ[فاطر: ۱۰].

«گفتار پاکیزه به سوی خدا اوج می‌گیرد».

و در مورد نفی نیز این آیات را می‌خوانم:

﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞۖ[الشوری: ۱۱].

«هیچ چیز مانند خداوند نیست».

﴿وَلَا يُحِيطُونَ بِهِۦ عِلۡمٗا[طه: ۱۱۰].

«ولی آنان به آفریدگار احاطه‌ی علمی ندارند».

آنگاه سخن خود را با این جمله به پایان می‌رساند و می‌گوید: «هرکس که تجربه‌ای مانند تجربه‌ی من داشته باشد، به شناختی مانند شناخت من می‌رسد» [۲۸۸].

عبدالکریم شهرستانی در مقدمه‌ی کتاب خود «نهاية الكلام في علم الكلام» وضعیت پیروان کلام را در خصوص علوم اعتقادی بیان می‌دارد و می‌گوید:

لعمری لقد طفت الـمعاهد كلّها
وسيرت طرفی بين تلك الـمعالم
فلــــم أر إلّا واضعاً كف حائر
علـــــی ذقن أو قارعاً سن نادم

«به جانم سوگند، تمام مراکز آموزشی ـ فلسفی ـ را سرزدم و به تمام آثار فلسفی نگاهی انداختم؛ بجز انسان سرگردانی که دست به چانه زده یا از شدت پشیمانی، دندانهایش را به یکدیگر می‌مالد، چیز دیگری ندیدم».

نباید در اینجا سخن جوینی را به بوته‌ی فراموشی بسپاریم؛ کسی که امام الحرمین خوانده می‌شد و شما می‌دانید که او در علم کلام و بحث و نظر از درجه‌ی بسیار بالایی برخوردار بود. او هنگامی که در اواخر عمرش به مسیر زندگی و دستاوردهایش نگاه می‌کند، مانند زنی که فرزندش را از دست داده باشد، گریه می‌کند. وی بخش بزرگی از زندگی‌اش را در مسیری ضایع ساخت که او را به ساحل نجات نرساند. وی در دریای افکار و عقایدی غواصی نموده بود که هر کس به غواصی در آنها بپردازد، روی آرامش را نمی‌بیند. هم اینک به سخنانش گوش فرا دهید که در لحظات سکرات موت، یارانش را وصیت می‌کند و می‌گوید: ‌«من در دریای بسیار عمیقی فرو رفتم، مسلمانان و علوم دینی را رها کردم و مشغول چیزی شدم که مرا از آن، منع کردند. پس وای بر من، اگر رحمت خداوند مرا در نیابد و شما شاهد باشید که من هم اکنون بر عقیده‌ی مادرم می‌میرم» [۲۸۹].

و این یکی دیگر از متکلمین است که هنگام مرگ دستاوردهای زندگی‌اش را بررسی می‌کند و هیچ چیز حقی نزد خودش نمی‌یابد؛ لذا اعلام می‌کند و به افراد پیرامون خودش می‌گوید: «شاهد باشید که من اکنون می‌میرم و تا به حال چیزی ندانسته‌ام جز اینکه ممکن نیازمند واجب است. و افتقار و نیاز یک امر عدمی ‌است. پس من هیچ چیز نمی‌دانم» [۲۹۰].

و یکی دیگر از متکلمین می‌گوید: «بیشترین کسانی که به هنگام مرگ دچار شک می‌شوند، متکلمین هستند» [۲۹۱].

شمس‌ الدین خسرو شاهی که یکی از بزرگترین شاگردان فخر الدین رازی بود، روزی نزد یکی از علما رفت و گفت: به چه چیزی معتقد هستی؟ گفت: به آنچه که مسلمانان بدان معتقدند. گفت: احساس شرح صدر و آرامش می‌کنی و بدان یقین داری؟ گفت:‌ بله. گفت:‌ خدا را بر این نعمت سپاس کن. به خدا سوگند، من نمی‌دانم که به چه چیزی معتقدم. سپس آنقدر گریه کرد که محاسنش خیس شد [۲۹۲].

مرتضی یمانی مشهور به ابن وزیر می‌گوید: «برخی از متکلمان و بدعت گران با روش انبیاء، اولیاء، امامان بزرگوار و سلف صالح مخالفت کردند و تکلف و تعمق نمودند و معانی واضحی را با عباراتی خفی تعبیر کردند و بعد از یک سفر طولانی به شک و تردید و دشمنی و تکذیب رسیدند.

و بسیاری از متکلمان به افتادن در سرگردانی و مسایل مشکل و متعارض اعتراف کرده‌اند.

یکی از افراد متأخری که عمیقاً وارد بحث‌های کلامی ‌شد و هیچ فایده‌ای نصیبش نگردید و گرفتار حیرت و سرگردانی شد، شوکانی بود؛ او در مورد خودش می‌گوید: «من برای شما در مورد خودم صحبت می‌نمایم و از وضعیت دیروزم شما را باخبر می‌کنم. من در اوج جوانی مشغول علمی‌شدم که گاهی آن را علم کلام، گاهی علم توحید و گاهی علم اصول دین می‌گویند. به مطالعه‌ی کتاب‌های گروههای مختلف آنها روی آوردم به این امید که فایده‌ای بدست آورم؛ اما بجز حیرت و سرگردانی هیچ چیزی عاید من نشد و این یکی از اسبابی بود که مذهب سلف صالح را نزد من محبوب گرداند.

هرکس، نگاهی به سرگردانی متکلمین بیندازد، به صداقت قول شیخ الاسلام در مورد آنان پی خواهد ‌برد که می‌گفت: «به آنها ذکاوت داده شده؛ اما پاک نیستند. فهم دارند؛ اما آنها علم و دانش ندارند. گوش و چشم و دل دارند؛ اما ﴿فَمَآ أَغۡنَىٰ عَنۡهُمۡ سَمۡعُهُمۡ وَلَآ أَبۡصَٰرُهُمۡ وَلَآ أَفۡ‍ِٔدَتُهُم مِّن شَيۡءٍ إِذۡ كَانُواْ يَجۡحَدُونَ بِ‍َٔايَٰتِ ٱللَّهِ وَحَاقَ بِهِم مَّا كَانُواْ بِهِۦ يَسۡتَهۡزِءُونَ [الاحقاف: ۲۶] [۲۹۳]. «گوشها و چشم‌ها و د‌ل‌هایشان سودی بدانان نبخشید؛ چرا که آیات خدا را تکذیب می‌کردند و چیزی آنان را فرا گرفت که مسخره‌اش می‌کردند ـ و آن عذاب خدا بود». ‏

شیخ الاسلام در بیان حال متکلمین می‌گوید: متکلمین بیشتر از همه دچار شک و اضطراب می‌شوند و از نظر علم و یقین از همه ضعیف‌ترند. این موضوعی است که آنها در درونشان احساس می‌کنند و مردم هم مشاهده می‌نمایند. لذا می‌بینید که بیشتر از همه مبتلا به درد بی ثباتی در سخن‌اند طوری که در یک جا معتقد به چیزی و در جایی دیگر معتقد به نقیض و تکفیر گوینده‌ی آن می‌باشند. و این، دلیل بر عدم یقین آنهاست.

آنها تنها فضیلتی که دارند این است که از توان انتقاد، جدل و مباحثه‌ی بالایی برخوردارند. و بسیار واضح است که: اعتراض و جدل علم نیست و هیچ نفعی ندارد؛ بلکه علم در پاسخ دادن به سؤال می‌باشد. لذا بیشتر استدلال آنها شبیه یکدیگر است؛ چرا که هر یک از آنها دیگری را زیر سؤال می‌برد.

برخی می‌گویند: با اینکه ابو الحسن اشعری بیشتر از دیگران به سنت نزدیک بود و سناخت او هم به آن بیشتر بود، در آخر عمر خود کتابی را در خصوص تشابه دلایل اهل کلام تألیف نمود.

ابن واصل حموی که یکی از بزرگان فلسفه و کلام بود، می‌گفت: «من به پشت سرم دراز می‌کشم و با ملافه‌ای نیمی‌ از صورتم را می‌پوشانم. سپس اندیشه‌ها، دلایل و اعتراضات گروههای مختلف را بیاد می‌آورم تا اینکه صبح می‌شود در حالی که هیچ نظری را ترجیح نداده‌ام» [۲۹۴].

راز این سرگردانی و اضطرابی که بزرگان متکلمین از آن صحبت می‌کنند این است که طبیعت روشی که آنها دنبال می‌کنند هیبت خداوند را از دلها دور می‌کند و آنگونه که جنید بغدادی رحمه الله می‌گوید قلبی که خالی از هیبت خداوند باشد، ایمان از آن رخت می‌بندد [۲۹۵].

علم کلام همانگونه که در مورد خداوند صحبت می‌کند، در مورد سایر موضوعات و مخلوقات بدون هیچ تفاوتی میان آنها صحبت می‌نماید. علاوه بر این، تکیه‌ی علم کلام بر دلایل عقلی ‌است و از آنجایی که این دلایل ساخته و پرداخته‌ی انسان هستنند، مجال گسترده‌ای برای پذیرش و رد آنها وجود دارد. غزالی رحمه الله تعالی می‌گوید: «ایمانی که از دلایل کلامی ‌به دست آمده باشد، بسیار ضعیف است و با اندک شبهه‌ای از بین می‌رود. و ایمان راسخ و محکم ایمانی است که عوام آن را به طور متواتر از طریق سماع (شنیدن) بدست آورده‌اند» [۲۹۶].

[۲۸۵] الصواعق المرسله ص (۷) تألیف ابن قیم و مقدمه‌ی کتاب ‌اعتقادات فرق المسلمین ‌ص (۲۳) تألیف رازی. [۲۸۶] مقدمه‌ی کتاب ‌اعتقادات فرق المسلمین ‌ص (۲۳) تألیف رازی. [۲۸۷] منبع سابق. [۲۸۸] الفتوى الحمویة الکبرى ص (۷) تأليف ابن تيميه. [۲۸۹] نهاية الاقدام في علم الکلام شهرستاني ص (۳). [۲۹۰] الصواعق المرسلة ابن قيم ص (۷). [۲۹۱] منبع سابق. [۲۹۲] شرح العقيدة الطحاوية ص (۲۲۸). [۲۹۳] مجموعه فتاوای شيخ الاسلام (۵/۱۱۹). [۲۹۴] مجموعه فتاوای شيخ الاسلام (۴/۲۷). [۲۹۵] اقاويل الثقات ص (۱۱۳) تأليف شيخ مرعی بن يوسف الکرمی. [۲۹۶] الجواهر ص (۹۹) تأليف غزالی.

ايمان سلف صالح مانند ايمان پیرزنان نیست

مطلبی را که در آخر مبحث قبلی از غزالی نقل نمودیم مبنی بر اینکه ایمان راسخ ایمان عوام است و یا برخی دیگر که از آن به عنوان ایمان پیرزنان تعبیر کرده‌اند و مانند اینها ایمان دانشمندان پیرو منهج قرآنی و نبوی نیست. بلکه اندیشمندان سلف و پیروان روش قرآنی و نبوی ایمانی مبتنی بر یقین داشتند که هیچ شک و تردیدی به آن راه نداشت. چرا که منهج قرآنی باعث شک و تردید و سرگردانی آنان نمی‌شود؛ زیرا آنان بر اساس برهانی از جانب پروردگارشان حرکت می‌کنند. لذا وقتی که ایمان عوام اهل سنت اینگونه باشد، ایمان اهل علم و فضل، این حافظان کتاب الله و سنت رسول الله که عوام از آنها پیروی می‌کنند، چگونه خواهد بود.

مرتضی یمانی حال عوام اهل سنت نه علمای آنان را اینگونه توصیف می‌نماید: «اگر تمام فلاسفه جمع شوند و از هوش سرشار متقدمین و متأخرین خود استفاده کنند و شبهاتی را مطرح کنند که افراد زیرک را متحیر می‌کند و قدم انسانهای با هوش را می‌لغزاند، عوام اهل سنت به سخنشان وقعی نمی‌نهند و تمایلی نشان نمی‌دهند و شبهات قوی آنان آتش شک و تردید را در دلهایشان شعله ور نمی‌سازد و در اعتقاد راسخ‌شان هیچ شک و تردیدی ایجاد نمی‌کند.

این ایمان از طریق نظری بوجود نیامده است؛ زیرا بسیاری از علمای اهل کلام که از طریق تئوری ایمان آورده‌اند، هنگام این گونه شک و شبه‌ها مرتد شده‌اند» [۲۹۷].

[۲۹۷] البرهان الساطع في اثبات الصانع ص (۵۲) تألیف محمد بن ابراهيم الوزير.

مبحث چهارم: موضع‌گیری علمای سلف در برابر مخالفانشان

علمای سلف بیم داشتند که مبادا شبهات گمراهان در صفوف مسلمانان اهل سنت نفوذ کند؛ لذا بسیار تلاش نمودند تا با شیوه‌های مختلف اهل سنت را در برابر دیدگاههای گمراه کننده واکسینه کنند. ما در این مبحث به بیان برخی از این شیوه‌ها می‌پردازیم:

۱- اهل سنت را از مجالست با صاحبان بدعت برحذر می‌داشتند. ابن بطه می‌گوید: عبدالله بن سری گفت: «روش ما این نیست که پاسخ اهل هوا را بدهیم؛ بلکه نباید با آنها صحبت کنیم» [۲۹۸].

۲- اعتقاد صحیح را در میان مردم گسترش می‌دادند و برای مردم بیان می‌نمودند و این کار را علمای ما در تمام زمانها انجام داده‌اند. شیخ الاسلام ابن تیمیه نقل نموده است که: ابو اسحاق اسفراینی که امام عصر خود بشمار می‌رفت، روزهای جمعه هنگامی که به نماز می‌رفت، در مکانی که رباط نام داشت و طلاب علوم دینی که از مناطق مختلف به بغداد آمده بودند، در آن سکونت داشتند، توقف می‌نمود و می‌گفت: گواه باشید که من اقرار می‌کنم قرآن کلام خداوند و غیر مخلوق است آنگونه که امام احمد می‌گوید نه آنگونه که باقلانی می‌گوید.

و هنگامی که از وی فلسفه‌ی تکرار این سخن را در هر جمعه پرسیدند، گفت: تا در میان همه‌ی مردم و در همه‌ی سرزمینها پخش شود و مردم بدانند که من از آنچه باقلانی و یارانش می‌گویند، بیزارم [۲۹۹].

۳- بدعت را در میان مردم پخش نمی‌کردند و به رد آن نمی‌پرداختند مگر اینکه در میان مردم پخش می‌شد و باعث بیماری دلها و اندیشه‌های مسلمین می‌شد؛ اینجا بود که آنها چاره‌ای بجز رد کردن آن و بیان عیوبش نداشتند.

بغوی روایت کرده که سفیان ثوری گفت: «هرکس بدعتی را شنید، نباید آنرا برای دوستانش نقل نماید؛ مبادا که در دلهایشان جای گیرد» [۳۰۰].

همچنین امام احمد فردی را که می‌خواست به اهل بدعت پاسخ دهد، نصیحت نمود و گفت: «این کار را نکن» [۳۰۱].

قابل یادآوری است که سلف صالح از اهل بدعت نمی‌ترسیدند؛ اما آنها از اهل بدعت دوری می‌نمودند تا مبادا بدعت و گمراهی آنان میان مردم گسترش یابد. ولی هر گاه وارد صحنه‌ی نبرد می‌شدند، با اهل باطل به مبارزه می‌پرداختند. لذا شما انوار حق را مشاهده می‌نمایید که ارتش‌های ظلمت و تاریکی را شکست می‌دهد و شمشیر حق شبهات باطل را می‌شکافد و مغلوب می‌نماید.

ابن عباس رضی الله عنهما با خوارج به مناظره پرداخت و توانست پرده‌های گمراهی و ضلالت را از جلوی چشمان دو هزار نفر از آنان بردارد و آنها را به حق بازگرداند.

همچنین محمد بن عبدالعزیز با خوارج و قدریه مناظره نمود و آنها را مغلوب ساخت. و هنگامی که امام احمد در برابر جهمیه و جوجه‌های معتزلی مسلک آنان قرار گرفت، با حقی که همراه داشت، باطل آنها را درهم کوبید. در نتیجه، هنگامی که در میدان حجت و برهان مغلوب شدند، سلطان را علیه او تحریک کردند.

یکی از پرچمداران اهل سنت به نام عثمان بن سعید دارمی‌، متوفای (۲۸۲ هـ) در مقدمه‌ی کتابی که در رد بشر مریسی نوشته، روش و منهجی را که علمای ما در رد کسانی که در موضوع اسماء و صفات خداوند از راه حق منحرف شده‌اند، ذکر نموده و می‌گوید: «اگر این فرد معارض نشر گمراهی‌های مریسی را آغاز نمی‌کرد و آنها را در میان شما پخش نمی‌کرد، ما با ذکر سخنانش خودمان را مشغول نمی‌ساختیم؛ زیرا بیم آن می‌رود که برخی از سخنانش بر دل انسان‌های نادان بنشیند و آنها را نسبت به خالقشان دچار شک و تردید کند و در گمراهی بیندازد یا اینکه آنها را وادار به تأویل‌های محال او کند؛ زیرا تمام سخنان او در واقع، تنقیص، عیب جویی، استخفاف و سب و شتم پروردگار متعال می‌باشد و بیم آن می‌رود که تنازع و اختلاف در این موارد، انسان را به کفر بکشاند.

و شاید به همین سبب است که عبدالله بن مبارک می‌گوید: «نقل سخنان یهود و نصارا برایم بهتر از نقل سخنان جهمیه است.» ما هم به همین سبب، اشتغال به این امور و پخش نقایص وی را ناپسند دانستیم تا اینکه این شخص معارض به پخش و نشر آنها پرداخت. لذا برای ما هیچ راهی باقی نماند مگر اینکه در برابر پخش کننده‌ی آنها بایستیم، پاکی خداوند را بیان کنیم، اسما و صفاتش را اثبات نماییم، مردم را به راه راست هدایت کنیم و از افراد ضعیف و ناتوان و زنان و کودکان غافل دفاع نماییم تا مبادا گمراه شوند و دچار فتنه گردند؛ زیرا فردی که این سخنان را میان مردم پخش می‌کند، به نوعی اشاره می‌شود که از فقه و بصیرتی برخوردار است.

علی بن خشرم نامه‌ای به من نوشت و گفت: شنیدم که یونس می‌گفت: «با جهمیه همنشینی نکنید و جریان آنها را برای مردم بیان کنید تا آنها را بشناسند و از آنان برحذر باشند» [۳۰۲].

هرکس که در این نقل قول دارمی ‌دقت کند، به منهج سلف صالح در مورد رد اهل بدعت پی خواهد برد.

مسئله‌ی دیگری که جا دارد در اینجا به آن اشاره نماییم این است که: روش سلف صالح در رد منهج اهل بدعت اینگونه است که شبهات گمراهان را بطور مجمل ذکر می‌کنند؛ اما بطور مفصل به آنها پاسخ می‌دهند. و این روش کاملا با روش قرآن موافق است؛ لذا شما می‌بینید که قرآن کریم اقوال گمراهان را بطور اجمالی ذکر می‌نماید و بطور تفصیلی پاسخ می‌دهد. مانند این ادعای نصارا که عیسی را پسر خدا می‌دانند و خداوند آن را بطور مفصل رد می‌نماید.

[۲۹۸] الابانة (۲/۳۶۵). [۲۹۹] شرح العقيدة الاصفهانية ص (۳۶). [۳۰۰] الشرح السنة ص (۳۶) تأليف بغوى. [۳۰۱] الابانة (۱/۴۴) تأليف ابن بطه. [۳۰۲] رد الامام الدارمي عثمان بن سعيد علي بشر المريسي ص (۴).

مبحث پنجم : بد جلوه دادن مذهب سلف صالح

مخالفان منهج سلف صالح بدنبال بد جلوه دادن مذهب اصلی و واقعی هستند. ما در این مبحث به مهم‌ترین روش‌هایی که آنها برای متحقق ساختن اهدافشان بدانها متوسل می‌شوند، می‌پردازیم:

اول: ادعاي اينكه آنها پيروان بهترين منهج‌اند

ما قبلاً این موضوع را مورد بررسی قرار دادیم و بیان داشتیم که به خلاف این ادعا مذهب سلف صالح سالمترین و بهترین منهج است.

اما کسانی که حقایق را وارونه جلوه می‌دهند، گمان می‌کنند که منحرفان از راه راست امثال معتزله و فلاسفه تنها صاحبان منهج اصیل عقلی‌اند. و آنها آزاد اندیشان مسلمان‌ هستند. پژوهشگر کتاب «رسائل العدل والتوحید» اثر قاضی عبدالجبار معتزلی و دیگران معتقد است که این رساله‌ها «نصوصی اسلامی‌اند که از چشمه‌ها‌ی فکر عقلانی‌ سرچشمه گرفته‌اند» و گمان می‌کند که شناخت معتزله از توحید ـ همان شناختی که بوسیله‌ی آن صفات خداوند را نفی کردند ـ «بینش برتری است که عقل انسانی بدان رسیده است».

همچنین تصور می‌کند که نویسندگان این رساله‌ها «چراغهای فروزانی هستند که یکی پس از دیگری در عصرهای مختلف درخشیدند» و خیال می‌کند که «مدارس و جریانهای فکری شیعه، معتزله، امامیه، زیدیه و اهل سنت در این اصول فکری و اساسی مثل توحید و عدل با هم اتفاق نظر دارند و این دو اصل، خلاصه‌ی فلسفه‌ی انسان مسلمان و تصور وی در مورد ذات خداوند متعال است» [۳۰۳].

باید دانست که چنین سخنانی وارونه جلوه دادن حقایق است؛ زیرا معتزله جزو بهترین افراد این امت بشمار نمی‌روند، آزاد اندیش اسلامی بحساب نمی‌آیند و صاحبان منهج اصیل اسلامی را نمایندگی نمی‌کنند؛ چرا که آنان به گواهی تاریخ، بیشتر از دیگران استبداد رأی داشتند و در برابر مخالفانشان تنگ نظری بیشتری نشان می‌دادند. بله، هنگامی که دستگاه سیاسی به آنان گرایش داشت، به مخالفانشان ظلم و ستم می‌کردند، به اذیت و آزار همه‌ی امت می‌پرداختند، مردم را مجبور به پذیرش اعتقادات خودشان می‌کردند، نصوص قرآنی و نبوی و عقلانی را زیر پا می‌گذاشتند و خودشان را با وضع اصول و قواعد مخالف با نصوص وحی از خالق آسمانها و زمین آگاه‌تر می‌دانستند.

خلاصه‌ی دستاورد آنها نفی صفات و متهم کردن اثبات کنندگان صفات به شرک و تشبیه می‌باشد. و چنین دستاوردی نمی‌تواند دلیلی برای رشد عقلی و آزاد اندیشی آنها باشد؛ بلکه آنها از روش و منهج حق منحرف شدند و حق را درست نفهمیدند.

[۳۰۳] مقدمه‌ی کتاب «رسائل العدل و التوحيد» ص (۸).

دوم: ادعاي برخي از مخالفان سلف صالح مبنی بر اينكه آنها پيروان مذهب سلف صالح هستند

چه بسا که بعضی از مشبهه و نفی کنندگان صفات ادعا کنند که اندیشه‌های بدعتی آنها اقوال سلف صالح است. و اینگونه حق را با باطل درآمیزند و مردم را دچار سرگردانی کنند.

پاسخ ما این است که مذهب سلف صالح مشهور و معروف است و در کتابها تدوین و ثبت و ضبط شده است. و آنان هرگز دارای اعتقادی سری، پنهانی و مجهول نبوده‌اند. پس هرکس ادعا می‌کند که قول وی مطابق و یا برگرفته از اقوال سلف صالح است، باید برای سخنان خویش به اقوال آنها استناد کند.

ما قبلاً برخی از اقوال سلف صالح را که بیان کننده‌ی فکر و اندیشه‌ی آنها است، بیان داشتیم.

جای بسی تعجب است که افرادی امثال اینها ادعا کنند که از سلف صالح پیروی می‌کنند؛ آنگاه با اصول و قواعدی که سلف بیان کرده‌اند، مخالفت کنند؛ زیرا که هرکس پیرو مذهب فردی باشد از او پیروی می‌نماید و با وی مخالفت نمی‌کند.

آنها چگونه پیرو مذهب سلف صالح‌اند حال آنکه سلف را گمراه می‌دانند و تخطئه‌ می‌کنند؛ بلکه بسیاری از مخالفان سلف امثال خوارج و روافض آنها را تکفیر می‌کنند. همچنین معتزله بسیاری از صحابه را فاسق می‌دانند و علمای بزرگ این امت ‌را متهم به جهل، قلت علم و دانش و عدم آشنایی به فنون روز می‌کنند.

پیروان روش‌های مخالف سلف صالح خوب می‌دانند که آنها بر راه و روش سلف صالح نیستند؛ ولی در عین حال، دست به تزویر و فریبکاری می‌زنند. لذا شما مشاهده می‌نمایید که بعضی از کسانی که مدعی مذهب سلف صالح هستند، در کتابهایشان خلاف اندیشه‌های آنها می‌نویسند.

سوم: متهم کردن اهل سنت به القاب زشت

هرکس، نگاهی به کتابهای مخالفان منهج اهل سنت بیندازد، مشاهده می‌کند که آنها القابی را به اهل سنت نسبت می‌دهند تا مردم را از آنان متنفر کنند. می‌توان از میان این تهمت‌ها به تهمت تجسیم و تشبیه اشاره نمود. آنها با این تهمت‌های باطل و وارونه جلوه دادن حقایق تلاش کردند تا چهره‌ی سفید و درخشان سلف را نزد مسلمانان آلوده و چرکین نشان دهند و اینگونه مردم را از راه و روش آنان منصرف گردانند. اما چگونه باطل می‌تواند جلوی خورشید حقیقت را بگیرد و چگونه ظلمت و تاریکی می‌تواند انوار فروزان حق را بپوشاند.

حتی شیخ الاسلام ابن تیمیه را نیز متهم به این القاب زشت کردند. دشمنانش در دوران حیات و بعد از مرگش به او تهمت زدند. اما شیخ ‌الاسلام بطلان این تهمت را در تألیفاتش برملا نمود و طرفداران حق و حقیقت نیز بعد از وفاتش به دفاع از او پرداختند. با وجود این، امروزه هم افرادی وجود دارند که این تهمت باطل را به او نسبت می‌دهند.

در مورد مناظره‌‌ای که میان شیخ‌‌ الاسلام و علمای عصر وی رخ داد و منجر به نوشته شدن کتاب العقيدة‌ الواسطية گردید، شیخ الاسلام می‌گوید: «مناظره کنندگان با من شروع به نفی تشبیه و تجسیم کردند و سخن را در این زمینه به درازا کشیدند و اشاره به اموری می‌کردند که برخی از مردم در این باره به به ما نسبت می‌دادند» [۳۰۴].

در این میان، ابن بطوطه ادعا کرده و می‌گوید: من شنیدم که ابن تیمیه از بالای منبر در حالی که یک پله پایین آمد، ‌گفت: خداوند به آسمان دنیا پایین می‌آید، اینگونه که من پایین می‌آیم.

کسانی که در این زمینه به تحقیق و بررسی پرداخته‌اند، دروغ بودن سخن ابن بطوطه را به اثبات رسانده‌اند؛ زیرا تحقیقات نشان می‌دهد که ابن تیمیه در سال ورود ابن بطوطه به دمشق در زندان بوده است. علاوه بر این، شیخ الاسلام دیدگاه‌های اعتقادی خود را تدوین نموده و اعتقادش را در این خصوص در ده‌ها جا از کتابهایش بیان نموده است که همه‌ی موارد بر برائت ایشان از آنچه که به او نسبت داده‌اند، دلالت می‌کند.

همچنین معاندان پیروان امام اهل سنت ؛احمد بن حنبل؛ را به تشبیه و تجسیم و حشویه بودن متهم کردند. شما می‌دانید که امام احمد بن حنبل در برابر معتزله که می‌خواستند این دین را ترور کنند و نور آن را خاموش کنند، ایستاد.

به همین سبب، بسیاری از پژوهشگران این مقولات را رَد کرده، آنها را پاسخ داده و ماهیت دروغین‌شان را فاش ساخته‌اند [۳۰۵]. یکی از کسانی که در این زمینه صحبت کرده است، شیخ مرعی بن یوسف کرمی‌ می‌باشد. وی می‌گوید: «با وجود اینکه امامان حنبلی مسلک ما معتقد به مذهب سلف هستند و خداوند را آنگونه که خودش و پیامبرش توصیف نموده‌اند، بدون تحریف، تعطیل، بیان کیفیت و تمثیل توصیف می‌نمایند، بسیار جای تعجب است که افرادی که در دین‌شان احتیاط نمی‌کنند، آنها را به تجسیم نسبت می‌دهند؛ حال آنکه آنان مجسمه را کافر می‌دانند بر خلاف مذهب شوافع که تجسیم نزد آنها کفر محسوب نمی‌شود. پس کسانی ‌که اهل تجسیم را کافر می‌دانند، چگونه خودشان معتقد به تجسیم هستند؟» [۳۰۶].

آنها تنها به متهم ساختن پیروان ائمه به این القاب ناپسند و زشت اکتفا نکردند بلکه بعضی از آنها جلوتر رفته و خود امامان بزرگوار را نیز به این تهمت‌های باطل متهم ساخته‌اند تا مردم را از مذهب آنان متنفر کنند.

رازی رحمه الله تعالی می‌گوید: «گروهی از معتزله امام احمد، اسحاق بن راهویه و یحیی بن معین را متهم به تشبیه می‌کنند؛ ولی این یک اشتباه بزرگ است؛ زیرا آنها از اندیشه‌ی تشبیه و تجسیم کاملا پاک و بری هستند. اما آنان در مورد متشابهات صحبت نمی‌کردند. بلکه می‌گفتند: ایمان آوردیم و تصدیق نمودیم. علاوه بر این، آنها یقین جازم دارند که خداوند هیچ همتا و مانندی ندارد و پر واضح است که این اعتقادات کاملاً با اندیشه‌ی تشبیه فاصله دارد» [۳۰۷].

آنها به متهم ساختن ائمه هم اکتفا نکردند؛ بلکه پیامبران را هم با این القاب زشت متهم ساختند. شیخ الاسلام می‌گوید: «هنوز هم معتزله و جهمیه دروغ می‌گویند و تهمت می‌زنند و کسانی را که صفات خداوند را اثبات می‌نمایند، متهم به تشبیه می‌کنند تا جایی که برخی از آنها دچار افراط شده و پیامبران بزرگوار را نیز متهم به تشبیه کرده‌اند؛ بعنوان نمونه، یکی از رؤسای جهمیه بنام ثمامه بن اشرس می‌گوید: از میان پیامبران سه نفرشان مشبهه هستند: یکی موسی÷ است که گفت: ﴿إِنۡ هِيَ إِلَّا فِتۡنَتُكَ [الاعراف: ۱۵۵]. «این ـ درخواست رؤیت، یا وقوع زلزله، یا کار گوساله ‌پرستی ـ جز آزمایش تو چیز دیگری نیست». دومی عیسی÷ است که گفت: ﴿تَعۡلَمُ مَا فِي نَفۡسِي وَلَآ أَعۡلَمُ مَا فِي نَفۡسِكَ [المائدۀ: ۱۱۶]. «تو از راز درون من باخبری، ولی من از آنچه که در نفس توست، بی‌خبرم». سومی محمد ص که گفت: «خداوند به آسمان دنیا فرود می‌آید» [۳۰۸].

و اینگونه روشن می‌شود که از دیدگاه آنها تمام کسانی که صفات را برای خداوند اثبات می‌نمایند، مشبهه و مجسمه هستند. ولی برخی از آنان صرفا پیروان این منهج را متهم می‌کنند و جرأت نسبت دادن این القاب را به ائمه ندارند. برخی دیگر هم که جسارت بیشتری دارند؛ ائمه را نیز متهم می‌کنند و تعدادی دیگر حتی پیامبران را هم متهم ساخته‌اند.

شیخ محمد بن محمد بن ابی العز حنفی / می‌گوید: «تمام کسانی که به نحوی اسماء و صفات خداوند را نفی می‌کنند، اثبات کنندگان اسماء و صفات را مشبهه می‌نامند. غالیان زندیق که همان قرامطه و فلاسفه هستند و معتقدند که نمی‌توانیم خداوند را عالم و قادر بنامیم، می‌گویند: هرکس که خداوند را عالم و قادر بنامد، مرتکب تشبیه شده است؛ زیرا اشتراک در اسم موجب اشتباه در معنا خواهد شد.

همچنین غالیان جهمیه که اسم‌ها را اثبات می‌کنند ولی معتقد به مجازی بودن آنها هستند، معتقدند که هر کس خداوند را حقیقتا عالم و قادر بداند، مشبّه است.

همینگونه کسانی که صفات را انکار می‌کنند و خداوند را دارای صفات علم، قدرت و اراده نمی‌دانند، معتقدند که هر کس صفات را اثبات کند، مرتکب تشبیه و تجسیم شده است.

قابل یادآوری است که کتابهای نفی کنندگان صفات یعنی جهمیه، معتزله، رافضه و امثال اینها پر از این تهمت‌ها و القاب زشت نسبت به اثبات کنندگان صفات است. آنها در کتابهایشان می‌گویند: یکی از گروههای مجسمه، قومی‌ هستند که به آنها مالکی می‌گویند. آنها منسوب به فردی به نام مالک بن انس هستند. گروهی‌ دیگر هستند که به آنها شافعی می‌گویند و منسوب به فردی به نام محمد بن ادریس شافعی هستند.

تا جایی که مفسران‌شان امثال عبد الجبار، زمخشری و دیگران معتقدند که هرکس یکی از صفات خداوند را اثبات نماید و معتقد به رؤیت خداوند در آخرت باشد، مرتکب تشبیه شده است. و این اصطلاح نزد غالب گروههای متأخرین شایع شده است.

اما مشهور نزد علمای معروف اهل سنت این است که: نفی تشبیه نزد آنها به معنای نفی صفات نیست و هرکس که صفات را اثبات نماید، مشبهه گفته نمی‌شود. بلکه نفی تشبیه نزد آنها به این معناست که خداوند در اسماء، صفات و افعالش هیچ مشابهتی با مخلوقات ندارد. و این، معنای سخن خداوند متعال است که می‌فرماید: ﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞۖ وَهُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡبَصِيرُ [الشوری: ۱۱]. خداوند متعال در این آیه داشتن مثل را نفی می‌نماید و صفت سمع و بصر را اثبات می‌کند» [۳۰۹].

گفتنی است که متهم ساختن اهل سنت و جماعت به تشبیه و تجسیم و عیبجویی اهل اثر یکی از ویژگیهای افراد گمراه بشمار می‌رود که پیروان حق آنها را بوسیله‌ی آن می‌شناسند.

محمد بن محمد بن ابی العز حنفی می‌گوید: «اسحاق بن راهویه می‌گوید: اوصاف جهم و یارانش این است که آنها به دروغ می‌گویند: اهل سنت مشبهه هستند. همچنین بسیاری از امامان گذشته معتقدند که یکی از ویژگیهای جهمیه این است که اهل سنت را مشبهه می‌نامند» [۳۱۰].

ابن ابی حاتم می‌گوید: «علامت افراد مبتدع بد و بیراه گفتن اهل حدیث است و علامت افراد زندیق این است که اهل سنت را حشویه (ظاهر بین) می‌خوانند و هدفشان از این کار، باطل گردانیدن احادیث است. و علامت جهمیه این است که اهل سنت را مشبهه می‌نامند» [۳۱۱].

گفتنی است که علما این اقوال را نقل نموده و در تألیفات و سخنرانی‌هایشان متذکر شده‌اند [۳۱۲].

آری، این منحرفان از کتاب الله و سنت رسول الله ص گمان می‌کنند که تراوش‌های فکری آنان حق است؛ به همین سبب، کسانی را که بر منهج حق حرکت می‌نمایند، خطا کار و گمراه می‌دانند. شیخ‌الاسلام ابن تیمیه می‌گوید: «منحرفان از سنت رسول الله ص باید بدنبال نقصی برای اهل سنت باشند تا بوسیله‌ی آن، آنها را مذمت کنند و نام‌های دروغینی بر آنان بگذارند» [۳۱۳].

[۳۰۴] العقيدة‌ الواسطية ص (۳۰). [۳۰۵] العقيدة‌ الواسطية ص (۳۰). [۳۰۶] اقاويل الثقات في تأويل الاسماء و الصفات ص (۶۴) تأليف مرعي بن يوسف حنبلي. [۳۰۷] اعتقادات فرق المسلمين والمشرکين ص (۱۶) تأليف رازی. [۳۰۸] مجموعه فتاواي شيخ الاسلام (۵/۱۱۰). [۳۰۹] شرح العقيدة الطحاوية ص (۱۲۱). [۳۱۰] شرح العقيدة الطحاوية ص (۱۲۱). [۳۱۱] شرح اصول اعتقاد اهل السنة ص (۱۷۹). تأليف لالکائى. [۳۱۲] منبع سابق (۱/۱۸۲) و عقيدة السلف ص (۱۰۱) تأليف صابونى. [۳۱۳] مجموعه فتاواي شيخ الاسلام (۵/۱۱۱)

چهارم: متهم كردن اهل سنت به شرك و كفر

یکی از بزرگترین چیزهایی که وِزوِز می‌کنند این ادعای آنان است که خودشان بر توحید هستند و اهل سنت که صفات خداوند را اثبات می‌کنند، مشرکند؛ چرا که به گمان آنان، اثبات صفات به معنای اثبات یک قدیم و ازلی‌ای دیگر با خداوند متعال است. و مقتضای توحید این است که صفات خداوند نفی شود تا او همچنان یگانه و بدون شریک باقی بماند. ما قبلاً بی‌مایگی این شبهه را بیان داشتیم و دیگر بدان نخواهیم پرداخت.

پایان و نتیجه‌ی کل مطالب

حتماً باید منهج اهل سنت بطور یگانه باقی بماند و با دیگر مذاهب آمیخته نشود.

یکی از بزرگترین نعمتهای خداوند بر مسلمانان این است که منهج ایمانی و قرآنی‌ای که خداوند بر پیامبر نازل فرموده بطور شفاف و روشن و بدون دست‌خوردگی باقی مانده و با هیچیک از اعتقادات فاسد و مذاهب گمراه کننده آمیخته نشده و این همان حراست خداوند از دینش است که قرآن آن را ضمانت فرموده است.

قبل از اسلام، ادیان و مذاهبی وجود داشتند و بعد از ظهور و استقرار اسلام نیز مذاهب دیگری سر بر آوردند. پیروان این مذاهب و ادیان تحریف اسلام را از مسیر اصلی خودش، در دستور کار خود قرار دادند و گمان می‌کنند که آنها می‌توانند میان اسلام و دیگر ادیان تحریف شده و باطل سازگاری ایجاد کنند.

امروزه نیز فراخوانهای بسیار داغی برای ایجاد سازگاری میان اسلام و مسیحیت و یهودیت و کمونیسم مطرح می‌شود و اینها گمان می‌کنند که هدف خیر دارند.

گروه‌های اسلامی‌ای که از مسیر اسلام منحرف شده و روش اعتقادی و رفتار جداگانه‌ای را تشکیل داده‌اند، برخی از پیروانشان ندای سازگاری و نزدیک سازی با پیروان منهج حق را سر می‌دهند. برخی از پیروان اهل حق هم فریب این فراخوانها را خورده و گمان می‌کنند که این برای اسلام و مسلمانان مایه‌ی خیر و رحمت است.

ما اعلام می‌داریم که: ما هرگز گفتگویی را که هدفش کشف حقایق و پرده برداشتن از اعتقادات گمراه و منحرف باشد، رد نمی‌کنیم. زیرا این دین ما است که ما را به این کار دعوت می‌نماید. اما ما گفتگویی را رد می‌کنیم که در آن حقایق اسلام بخاطر پیوستن با خرافات مسیحیت و یهودیت و کمونیسم، تحریف شود.

لذا ما تلاشهایی را که برخی از پیروان منهج حق برای ایجاد پلی با منهج‌های نادرست در باب اسماء و صفات و سایر مسایل دنبال می‌کنند، ناپسند می‌دانیم.

بسیار با ارزش و مهم است که منهج حق و راستین برای جویندگان حق، شفاف و روشن باقی بماند، آشکارا نور افشانی کند، مسیر و راهش روشن باشد و تفاوت میان این راه و راههای دیگر بطور برجسته باقی بماند، تا حجت خداوند بر خلقش تمام شود و پویندگان حق در شناخت آن مشکلی نداشته باشند. خداوند متعال یهودیانی را که حق را با باطل درآمیختند و دین خدا را با امور دیگر خلط کردند و ویژگیهای دین الهی را تغییردادند، مورد مذمت قرار داده است؛ چرا که در این صورت، رسیدن به حق برای جستجوگران بسیار دشوار خواهد بود.

بنده خودم بسیاری از پژوهشگران بزرگوار معاصر را دیده‌ام که فریب اینها را خورده‌اند و بعنوان منادی تقریب بین منهج حق و دیگر منهجهای باطل عمل می‌کنند و گمراهیهای اهل باطل را توجیه و برای آنها عذر می‌آورند. در حقیقت، منهجی که ما بر اساس آن حرکت می‌نماییم، منهجی است که خداوند در دستور به پیامبرش به ما آموخته است:

﴿قُلۡ هَٰذِهِۦ سَبِيلِيٓ أَدۡعُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِۚ عَلَىٰ بَصِيرَةٍ أَنَا۠ وَمَنِ ٱتَّبَعَنِيۖ وَسُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ وَمَآ أَنَا۠ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ ١٠٨[یوسف: ۱۰۸].

«بگو: این راه من است که من ـ مردمان را ـ با آگاهی و بینش به سوی الله می‌خوانم و پیروان من هم چنین می‌باشند. و خدا را منزّه می‌دانم و من از زمره‌ی مشرکان نمی‌باشم».

و در پایان، همان چیزی را می‌گوییم که خداوند به ما دستور داده است:

﴿سُبۡحَٰنَ رَبِّكَ رَبِّ ٱلۡعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ ١٨٠ وَسَلَٰمٌ عَلَى ٱلۡمُرۡسَلِينَ ١٨١ وَٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ١٨٢[الصافات: ۱۸۰-۱۸۲].

منابع ومراجع

۱- ابن ابی عاصم، السنة، الـمکتب الاسلامی، بیروت، چاپ نخست، ۴۰۰ﻫ/۱۹۸۰م.

۲- ابن أثیر، جامع الأصول فی أحادیث الرسول، مکتبة الحلوانی و آخرون، سوریه.

۳- ابن الجوزی، القرامطة، انتشارات: المکتب الاسلامی، بیروت، ۱۴۰۱ ﻫ..

۴- ابن العربی، أحکام القرآن، مکتبة عیسی البابی الحلبی، ۱۳۰۷ ﻫ /۱۹۶۷ م.

۵- ابن القیم الجوزیة، أعلام الموقعین، دارالکتب الحدیثة، قاهره، ۱۳۸۹ ﻫ /۱۹۶۹م.

۶- ابن القیم الجوزیة، بدائع الفوائد، دارالکتاب العربی، بیروت.

۷- ابن القیم، الصواعق المرسلة، چاپخانه امام، قاهره.

۸- ابن القیم، الفوائد، چاپخانه صبیح، قاهره.

۹- ابن القیم، مفتاح دار السعادة، چاپخانه صبیح، قاهره.

۱۰- ابن الوزیر، البرهان الساطع، الـمکتبة السلفیة، قاهره.

۱۱- ابن الوزیر، إیثار الحق، دارالکتب العلمیة، بیروت، چاپ نخست، ۱۴۰۳ ﻫ /۱۹۸۳م.

۱۲- ابن الوزیر، ترجیح أسالیب القرآن علی أسالیب الیونان، دارالکتب العلمیة، بیروت.

۱۳- ابن بدران، العقود الیاقوتیة، چاپخانه: صحابة، کویت، چاپ نخست، ۱۴۰۴ ﻫ /۱۹۸۴م.

۱۴- ابن تیمیة، ارسالة الـمدنیة، دار طیبة، ریاض، چاپ نخست، ۱۴۰۸ ﻫ.

۱۵- ابن تیمیة، العقیدة الواسطیة، مکتبة السلفیة، قاهره، چاپ نهم، ۱۳۹۹ ﻫ.

۱۶- ابن تیمیة، شرح العقیدة الاصفهانیة، دار الکتب الحدیثة، قاهره.

۱۷- ابن تیمیة، مجموع فتاوی شیخ الاسلام، جمع‌آوری: ابن قاسم، نشر: دولت عربستان سعودی.

۱۸- ابن حجر، تلخیص الحبیر، چاپخانه: شرکة الطباعة الفنیة، قاهره.

۱۹- ابن حجر، فتح الباری، مکتبة السلفیة، قاهره، چاپ اول.

۲۰- ابن حزم، الـمحلی، الـمکتب التجاری، بیروت، تحقیق: احمد شاکر.

۲۱- ابن عبد البر، التمهید لـمل في الـموطأ من الـمعانی و الاسانید، انتشارات: وزارت اوقاف کشور مغرب، ۱۳۹۹ ﻫ /۱۹۷۹م.

۲۲- ابن کثیر، البدایة والنهایة، مکتبة الـمعارف، بیروت، لبنان، چاپ دوم، ۱۳۹۴ ﻫ /۱۹۷۴م.

۲۳- ابن کثیر، تفسیر ابن کثیر، چاپ: دارالأندلس، بیروت، چاپ نخست، ۱۳۸۵ ﻫ /۱۹۵۴م.

۲۴- ابن ماجة، سنن ابن ماجة، چاپخانه: دار إحیاء الکتب العربیة، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، قاهره، ۱۹۷۳ ﻫ /۱۹۵۳م.

۲۵- ابن ماجه، صحیح سنن ابن ماجة، مکتب التربیة لدول الخلیج، ۱۴۰۸ ﻫ /۱۹۸۸م.

۲۶- ابو الحسن أشعری، مقالات الاسلامیین، دار إحیاء التراث العربی، بیروت.

۲۷- ابوالحسن اشعری، الإبانة، مطبوعات الجامعة الاسلامیة، مدینه منوره.

۲۸- احمد بن حنبل، الرد علی الزنادقة و الجهمیة، چاپخانه: مطبعة السلفیة، قاهره، ۱۳۹۹ ﻫ.

۲۹- امام احمد، مسند الامام احمد، تصویر الـمکتب الاسلامی، بیروت.

۳۰- بخاری، صحیح بخاری، بر اساس متن فتح الباری، چاپخانه سلفیه، قاهره، چاپ اول.

۳۱- ترمذی، سنن ترمذی، دار التراث العربی، بیروت.

۳۲- ترمذی، صحیح سنن الترمذی، مکتب التربیة لدول الخلیج، ۱۴۰۸ ﻫ /۱۹۸۸م.تنزی.

۳۳- الشریعة الـمرفوعة عن الأخبار الشنیعة والـموضوعة.

۳۴- جمال‏الدین قاسمی، تاریخ الـمعتزلة و الجهمیة، مؤسسة الرسالة، بیروت، چاپ نخست، ۱۳۹۹هـ/۱۹۷۹م.

۳۵- سفارینی، لوامع الانوار البهیة، نشر: دولت قطر.

۳۶- شرباصی، موسوعة الأسماء الحسنی، چاپ نخست، ۱۴۰۲ ﻫ /۱۹۸۱م.

۳۷- شوکانی، التحف في مذاهب السلف، داخل مجموعه الرسائل الـمنیریة به چاپ رسیده است.

۳۸- شوکانی، نیل الاوطار، مصطفی البابی الحلبی، قاهره.

۳۹- شهرستانی، الـملل والنحل، دار الـمعرفة للطباعة، بیروت، چاپ دوم، ۱۳۹۵ ﻫ /۱۹۷۵م.

۴۰- شهرستانی، نهایة الإقدام فی علم الکلام، مکتبة الـمثنی، بغداد.

۴۱- شیخ حافظ بن احمد حکمی، معارج القبول، انتشاراتک دائرة الافتاء، عربستان سعودی.

۴۲- صحیح الجامع الصغیر، الـمکتب الاسلامی، بیروت، چاپ اول.

۴۳- صحیح مسلم بشرح النووی، چاپخانه و کتابفروشی: مصریة،

۴۴- صدیق حسن خان، أبجد العلوم، وزارة الثقافة، سوریه، چاپ نخست، ۱۹۸۸ م.

۴۵- صدیق خان، الدین الخالص، مکتبة دارالعروبة، قاهره، ۱۳۷۹ ﻫ /۱۹۷۹م.

۴۶- صنعانی، سبل السلام شرح بلوغ الـمرام، دار الفرقان، عمان.

۴۷- طبری، تفسیر طبری، مصطفی البابی الحلبی، قاهره، چاپ دوم، ۱۳۷۳ ﻫ /۱۹۵۴م.

۴۸- عبد القاهر بغدادی، الفرق بین الفرق، دارالـمعرفة، بیروت، تحقیق: محمد محی الدینعبد الحمید.

۴۹- عرفان عبد الحمید، دراسات فی الفرق و العقائد الاسلامیة، مؤسسة الرسالة، بیروت، چاپ نخست، ۱۴۰۴ ﻫ /۱۹۸۴م.

۵۰- غزالی، فضائح الباطنیة، الدار العربیة للطباعة و النشر،۱۳۸۳ ﻫ /۱۹۶۴م.

۵۱- فیروزآبادی، بصائر ذوی التمیز، چاپ: الـمجلس الأعلی للشؤون الاسلامیة، قاهره.

۵۲- قاضی عبد الجبار و دیگران، رسائل العل و التوحید، دار الشروق، قاهره، چاپ دوم، ۱۴۰۸ ﻫ /۱۹۸۸م.

۵۳- لالکائی، شرح أصول إعتقاد اهل السنة و الجماعة، انتشارات: دار طیبة، ریاض.

۵۴- لسان العرب، مرتب و آماده کردن: یوسف خیاط و ندیم مرعشلی، دار لسان العرب، بیروت، چاپ نخست.

۵۵- محمد بن حسن دیلمی، مذهب الباطنیة، انتشارات: دار ابن قتیبة، کویت.

۵۶- محمد بن محمد بن أبو العز حنفی، شرح العقیدة الطحاویة، الـمکتب الاسلامی، بیروت.

۵۷- محمد خلیل هراس، دعوة التوحید، مکتبة طنطا، مصر.

۵۸- محمد صدیق خان، خبیئة الأکوان فی إفتراق الأمم علی الأدیان، دارالکتب العلمیة، بیروت، چاپ نخست، ۱۴۰۵ ﻫ /۱۹۸۴م.

۵۹- مشکاة الـمصابیح، الـمکتب الاسلامی، چاپ اول.