651

مشخصات کتاب

ویرانگری‌ها و خیانت‌های مدعیان تشیع در اسلام و ریشه‌های مشترک یهودیت و تشیع




اثری از:

دکتر مولانا عبدالرحیم ملازاده

اشاره:

تشیع از روزى که پیدا شده با دینى جز اسلام نجنگیده و بنابر این یک وجب خاک فتح نکرده است، و در مقابل، صدها و بلکه هزاران نفر از علماء و دانشمندان و سیاستمداران مسلمان را یا بوسیلۀ همکارى با دشمنان اسلام و یا بوسیلۀ ترور و خیانت از بین برده است!

آیا یک دولت شیعه امامیه اثناعشریه بدون همکارى دشمنان اسلام در تاریخ اسلام بوجود آمده است؟

و از همین آغاز باید روشن نمود که قصد ما از تشیع، روحانیت -مخصوصا-، و رهبران دینى و سیاسى آنها چه در تاریخ و یا در وقت حاضر هستند، نه عامۀ مقلدین که مهارشان را بخلاف شرع اسلام بدست شیادانى داده‌اند که هر طور که بخواهند از آنها سوء استفاده می‌کنند.

و خدا می‌داند که قصد ما روشن‌نمودن عموم هموطنان محترم متدین و بیرون آوردن آنها از منجلاب خرافات ضد دین می‌باشد، و از ملاحظات صاحب نظران محترم که بر صاحب این قلم منت گذاشته و او را مفتخر به آراء و انتقادات اصلاحى خود می‌فرمایند، قبلاً سپاسگزاریم.

بسم الله الرحمن الرحيم

از روزى که یزد‌‌گرد شاهِ آتش پرستان زردشتى در کنفرانس شهیر خود در نهاوند ‌گفت که: لشکریان مسلمان را باید در داخل خانه‌ی خود مشغول نمود، از آنروز تا کنون جنگ و درگیرى بین سربازان یزدگرد و سربازان توحید و اسلام ادامه دارد، و تشیع یکى از چهره‌هاى این اختلاف می‌باشد که به بهترین شکل وصیت آن فرمانده‌ی زردشتى را در ایجاد اختلاف و تفرقه بین مسلمین به میدان عمل در آورده است، و این کتاب براى بیان این حقیقت نوشته شده است، و لهذا از کسانى که قدرت تحمل حقائق را ندارند از همین الان این کتاب را ورق نزنند، چون این حقائق فقط براى کسانى نوشته شده است که خواهان بیدارى بوده و حقیقت، عشق مفقود آنها می‌باشد، و براى این عزیزان است که می‌گوییم: اى شیعیان جهان بیدار شوید، و بدانید که دکانداران مذهب و تفرقه بنام تشیع و آل بیت چه جنایت‌هایى در تحریف دین و توحید و تشیع انجام داده‌اند.

و از وراء این فتنه‌ی ویرانگر،

آیا می‌دانید که امت اسلامى در تمام فتوحات خود به مقدار اموال و افرادى که شیعیان از مسلمین کشته و ترور کرده و تاراج کرده‌اند از دست نداده‌اند؟

آیا می‌دانید که اگر احزاب و دسته‌هاى تروریستى شیعه نمی‌بود و در راه اسلام قد علم نمی‌کرد امروز در جهان جایى نمی‌بود که به اسلام گرویده نباشد، و قبل از ۱۳۰۰ سال اسلام دنیا را فراگرفته و یک امت شده بود؟

آیا می‌دانید که همه‌ی آنچه را که مجرمان تاریخ انجام داده‌اند در مقابل آثار شوم رفض و تشیع ناچیز است، آیا می‌دانید آنچه را که طاغوت‌هاى شیعه که به خود مراجع نام نهاده‌اند از اموال مردم بنام خمس و اهل بیت، می‌دزدند و می‌خورند و براى عیش و نوش و دنیاى خود مصرف می‌کنند براى ساختن تمام بیمارستان‌ها و مدارس و پناهگاه‌اى جهان کفایت می‌کند، براى اینکه هر مرجع شیعى یک میلیاردر بالفعل است که مهار فکرى و اقتصادى مقلدان نادان در دست اوست؟

آیا می‌دانید بسبب کشتارهایى که مجرمان تاریخ و حکامشان انجام دادند مثل صفویه و فاطمیه ملت‌هاى زیادى از اروپائیان بطور کلى از اسلام فاصله گرفته و مرتد شده و در جنگ‌هاى صلیبى برعلیه مسلمین شریک شدند؟ [۱].

و آیا می‌دانید که اگر دشمنان اسلام - بقول آقاى دکتر ابوالحسن بنى صدر در سال اول بعد از انقلاب- قرن‌ها کار می‌کردند نمی‌توانستند اسلام را چنین در ایران بدنام کنند که این نظام شیعى و این دکانداران مذهب کرده‌اند که بنابه سرشمارى‌هاى خودشان الان بیشتر از هشتاد تا نود درصد مردم بطور کلى نماز را ترک کرده‌اند؟ بگذریم از بدبینى بسیارى از مردم از اصل دین و ارتداد آنها به نصرانیت و زرتشتیت و...

[۱] تنبیه الظلام وتنبیه النیام از شیخ ابراهیم جبهان ص ۲۱۳.

مقدمه

إنّ الحمد للّه، نحمده ونستعينه ونستهديه، ونعوذ بالله من شرور أنفسنا ومن سيّئات أعمالنا، من يهده الله فلا مضلّ له، ومن يضل له فلن تجد له وليّاً مرشداً.

اکنون [۲] بیست و چهار سال از انقلاب ایران مى‌‌گذرد و مذهبی که خودش را در مدت بیش از هزار سال مذهب حقّه می‌نامید امتحانش را در میدان عمل پس داده‌است. و این دودهه‌ی سیاهی که بر کشور و ملّت ایران گذشته‌است، بیانگر شکست این مذهب مخرب در میدان عمل می‌باشد. لیکن معدود کسانی هستند که در میدان تئوری و اندیشه به بررسی و ریشه‌یابی آراء و اندیشه‌های مذهبی و تاریخی این مذهب پرداخته باشند، مذهبی که به مکر و دروغ و فریب خود را به آل بیت رسول اکرم ج نسبت داده‌ است و اگر کسانی هم در این باره قلم‌فرسایی کرده‌اند متأسّفانه بعضى از آنها دچار عکس‌العمل منفی گشته و بکلّی بر روی دین قلم بطلان کشیده‌اند که در واقع خود از چاله به چاه افتاده‌اند و مقلّد طوطى‌‌وار غرب و شرق گشته‌اند.

البته نباید زحمات و رنج‌ها و گام‌های بلند اصلاح‌گرانه‌ی علمای بزرگی از شیعیان ایران را که برای اصلاح تشیع همّت گماشته و چه بسا جان و مال و نام خود را دراین راه گذاشته‌اند از یاد برد که از جمله‌ی این مصلحان آیت الله سید اسدالله خرقانی و آیت الله شریعت سنگلجی [۳] و آیت الله علامه سید ابوالفضل ابن الرّضا برقعی [۴] و استاد سید مصطفی حسینی طباطبائی محقّق نامدار و شهیر و نیز دکتر موسی الموسوی و احمد کاتب و سید حسین موسوی صاحب کتاب: برای خدا و تاریخ (لله ثمّ للتّاریخ) [۵] و نیز آقای حیدرعلی قلمداران صاحب تألیفات متعدّد (که از آن جمله است: شاهراه اتّحاد یا بررسی نصوص امامت) مى‌‌باشد.

و اینجانب سعی دارم که برای ریشه‌یابی مذهبی که اکنون به عنوان تشیع یا مذهب جعفری امامی اثنی عشری در مقابل ما می‌باشد و بر کشور ما حکومت نموده و دمار از روزگار ملّت در آورده‌است، راه دیگری بپیمایم و از خداوند متعال آرزوی توفیق می‌نمایم که برای روشن شدن پژوهشگران و طالبان حقّ و حقیقت و اداء واجب دینی کمکم نماید که خداوند فرموده: بر هرمسلمان و مخصوصاً عالمی که حقّ را شناخت فرض است که آن را بیان نماید:

﴿وَإِذۡ أَخَذَ ٱللَّهُ مِيثَٰقَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ لَتُبَيِّنُنَّهُۥ لِلنَّاسِ وَلَا تَكۡتُمُونَهُۥ فَنَبَذُوهُ وَرَآءَ ظُهُورِهِمۡ وَٱشۡتَرَوۡاْ بِهِۦ ثَمَنٗا قَلِيلٗاۖ فَبِئۡسَ مَا يَشۡتَرُونَ ١٨٧ [آل عمران: ۱۸٧]. «و چون خدا از اهل کتاب پیمان گرفت که کتاب خدا را برای مردم آشکار سازید و پنهانش مکنید، آنها آن را پیش سر افکندند و در مقابل، بهای اندکی گرفتند، چه بد معامله‌ای کردند».

این حکم بدون شک با علّتش همراه است همچنانکه علماء اصول فقه می‌گویند: «الحكم يدور مع علّته حيثما دار» و شامل هر کسی که حق را پنهان کند می‌شود، یعنی هر چند آیه در مورد اهل کتاب است، و لی خداوند این داستان را برای مسلمانان نقل می‌کند که خود دچار آن نگردند. علاوه بر این، حکم امر به معروف و نهی از منکر در اسلام که یک حکم طلایی است شامل هرکجی و ناراستی می‌باشد و هر مسلمان وظیفه دارد از راه‌های گوناگون، از جمله روزنامه‌ها و وسائل ارتباط جمعی، به انتقاد از کجی‌ها پرداخته و دراصلاح آنها بکوشد و بنا براین ما از خداوند درخواست توفیق نموده و ازخواننده‌ی محترم این کتاب که در واقع مختصر و برگزیده‌اى ازچندین کتاب متخصص در این مورد می‌باشد، و منبع اصلى هر فصل را در جاى خودش ذکر نموده‌ایم، از خواننده‌ی مکرم تقاضا داریم که مطالبش را دلیل بر تعصّب مذهبی نویسنده نیانگارد، و از پیش‌داوری و قضاوت قبل از خواندن بپرهیزد، چرا که دوست و صدیق صادق، شخصى است که حقایق دینى و تاریخى را آن چنانکه هست براى عزیزانش نمایان سازد، نه اینکه با بازى با عواطف مردم و سخن از وحدت اسلامى حقایق را در مسلخ مصالح پوشیده و یا فدا نماید.

اینجانب با تمام انتقادى که از باورهایى که بنام تشیع وارد مذهب شده دارم ولى عموم شیعیان را به خاطر اینکه مقلد بوده و از اساس توطئه خبر ندارند و در ضمن شهادتین می‌گویند، اهل قبله و مسلمان می‌دانم و خواستار نصیحت و بیدارى و خیرخواه و ناصح آنها می‌باشم و اگر در بیان من شدت و حدَتى می‌بینند آن را به حساب صراحت و غیرت دینى بگذارند، و طرف انتقاد من روحانیان مذهب و کسانى هستند که ملت مسلمان را چون میمون مقلد خود در و رده و از این راستا جیب آنها را به اسم دین و امام و اهل بیت خالى می‌کنند، و اینجانب در صدد نجات این توده‌ی سربزیر و مقلد میمون وار می‌باشم و هدفم از نوشتن این کتاب روشنى این گروه می‌باشد، اما روحانیان تاجر صفت و عمامه پوشان غالبا مکار را که هیچ امیدى به آنها نیست بخدا واگذار می‌کنم که یا آنها را هدایت کرده و یا شرشان را از سر مردم دور کند.

شایان ذکر است که اینجانب خود سال‌هاى اول جوانیم فریب شعارهاى وحدت اسلامی و عدم اختلاف مذاهب را خورده بودم، لیکن انقلاب ایران و عملکردها و اندیشه‌های سردمداران حکومتش مرا به تجدیدنظر واداشت، و این تجربه‌ی تلخ به من آموخت که این‌ها سخن حقّی را دست‌آویز باطل خود قرار داده و قصد و هدف باطل از این شعار زیبا دارند و بقول حضرت علىس: «كلمة حقّ يراد بها الباطل».

به هر حال اکنون بعد از گذشت دو دهه وقت آنست که تئوری‌ها و آراء و اندیشه‌هایی را که روحانیت شیعی در مدت بیش از هزار سال بافته و به تشیع حقیقی که یک حزب بوده نه مذهب نسبت داده‌است، یا بهتر بگویم: تشیع را ویران و دگرگون ساخته‌است، در محک بررسی قرار دهیم تا مخالفت آنها با قرآن و اسلام آشکار گردد.

بى‌‌تردید سعی و کوشش در نزدیکى دل‌هاى بین آحاد و افراد امّت اسلامی و اصلاح ذات‌البین و تقریب بین آراء بر اساس حقّ و بر مبنای کتاب خدا و سنّت رسول الله، از بزرگترین خواسته‌های اسلام و از ابواب خیر می‌باشد چون حاصل تفرقه را جز دشمنان این امّت نچیده‌اند و همچنانکه امام ابن حزم اندلسى می‌گوید: و قتی که دشمنان این دین دیدند که آنها را یارای مقابله با اسلام نیست، از راه مکر و فریب وارد شدند و توطئه‌چینی را آغاز کردند و گروهی از آنها تظاهر به اسلام نموده و با اظهار محبّت به اهل بیت، شیعیان را به خود جذب نمودند و بعد از آن، چنان برخی از آنها را فریفتند که به کلّی از دین اسلام خارجشان نمودند [۶].

اسلام و قرآن خود راه وحدت این امّت را روشن نموده‌است و خداوند می‌فرماید: ﴿وَٱعۡتَصِمُواْ بِحَبۡلِ ٱللَّهِ جَمِيعٗا وَلَا تَفَرَّقُواْۚ [آل عمران: ۱۰۳]. «و همگی به ریسمان الهی چنگ بزنید و متفرّق نگردید» و راه و روش رفع اختلاف را نیز ذکر کرده‌ و می‌فرماید: ﴿فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ [النساء: ۵٩]. «اگر در چیزی نزاع نمودید آن را به خدا و رسول بازگردانید» یعنی کتاب خدا و سنّت رسول الله مرجع حلّ اختلاف می‌باشد. این اسلوب و روش ویژه‌ی مسلمین است که سرمشق آنها هدایت الهی است، امّا کسانی که تظاهر به اسلام نموده و در واقع با آن مخالفت می‌کنند باید پرده‌ی آنها را درید تا مسلمانان دشمنان و اقعی، و نفاق و دورنگی آنها را بشناسند.

و در پایان این مقدمه این را متذکر می‌شوم که در شماره‌گذارى فصول و حواشى کتاب اندک اشتباهى رخ داده است که مخل موضوع نیست و مشکل فنى کمپیوتر بود که با تمام سعى، نتوانستیم آن را برطرف کنم و از این بابت عذر مرا بپذیرید و از طرفى دیگر حد اکثر سعى خود را نموده‌ام که این کتاب با سهل‌ترین روش ممکن در اختیار خواننده قرار بگیرد، تا کمکى به روشنگرى مردم ما مخصوصا نسل جوان و خرافات زدایى جامعه‌ی دین باور ایران باشد،

و این نوشته در واقع گلچینى از چند کتاب و تحقیق می‌باشد که این قلم آنها را به عنوان منابع اساسى یاد نموده و درحاشیه‌ی هر موضوعى بدان اشاره شده است، که در حقیقت فضل و بزرگوارى و رنج و زحمت حقیقى تحقیق و مراجعه به منابع و مصادر متعدد به آن محققان باز می‌گردد و اینجانب فقط تا توانسته‌ام درهاى گرانقدر آنها را در یک رشته جمع نموده و چون دانه‌هاى یک تسبیح در نزد هم چیده‌ام تا خواننده‌ی محترم بزبان فارسى بدانها دسترسى داشته باشد تا که اگر توفیق الهى نصیبش شده باشد از آنها استفاده نماید، والله ولی التوفیق.

[۲] یعنى در وقت آغاز نوشتن این کتاب. [۳] کتب ایشان از آن جمله: ای شیعیان جهان بیدار شوید و شیعه و تصحیح، در سایت ما به زبان فارسی و عربی موجود می‌باشد. [۴] کسی که کتاب توحید شیخ محمّدبن عبدالوهاب را به فارسی ترجمه و در زمان شاه به چاپ رساند. صاحب تألیف‌های متعدّد که اینجانب بعضی از آنها را به عربی ترجمه و چاپ کرده‌ام، و نیز ایشان یکی از شاهکارهای شیخ‌الإسلام احمدبن تیمیه را که «منهاج السّنّة» باشد و ذهبی آن را خلاصه کرده و «المنتقی» نام گذاشته‌است به فارسی به عنوان «رهنمود سنّت در ردّ اهل بدعت» ترجمه کرده و چاپ شده‌است. [۵] دو نویسنده اخیر عراقی هستند که کتاب «لله ثمّ للتّاریخ» نیز در سایت‌ ما می‌باشد و همچنین کتاب‌های آقای قلمداران. و کتاب لله ثم للتاریخ به فارسى بعنوان اهل بیت از خود دفاع می‌کنند بوسیله جواد منتظرى ترجمه شده است. [۶] الفصل فی الملل والأهواء والنّحل، ابن حزم: ۲/۱۰۸-۱۰٩.

فصل اول: تعريف اهل سنّت و جماعت

سنّت: در زبان عربی به معنای راه و روش و سیرت می‌باشد، که قصد از آن روش نیکو است [٧]. و در شرع به سیرت رسول اکرم و یا آنچه که از اقوال و افعال و تأییدات او نقل شده‌است اطلاق می‌شود [۸].

امام ابن رجب حنبلى [٩]/ در تعریف سنّت می‌گوید: سنّت: یعنی راه و روش پیامبر اکرمص که او و یارانش بر آن بوده و از هر گونه شبهات و شهوات به دور بوده‌اند، و در عرف علمای متأخّر از اهل حدیث و دیگران سنّت عبارتست از دوری شبهه‌ها و هوی‌پرستی‌ها مخصوصاً در مسائل اعتقادی مثل ایمان به خداوند و ملائکه و کتب و پیامبران او و روز قیامت و فضائل صحابه.

امام آلوسی [۱۰]/ نیز می‌گوید: سنّت در اصل و اساس به چیزی گفته می‌شود که رسول خداص بر آن بوده‌است، و آنچه از اوامر و سنن او را که به آن امر فرموده‌است، چه در اصول و یا فروع دین، و بعد از آن شامل بعضی از اصطلاحاتی گشته‌است که اهل سنّت در اثبات صفات الهی برآن رفته‌اند، که بر خلاف جهمیه و اهل تعطیل که صفات الهی را نفی نموده‌اند، و یا در اثبات قدر و نفی جبر بر خلاف قدریه اظهار نظر کرده‌اند، و نیز سنّت بر روشی اطلاق می‌شود که سلف و پیشینیان این امّت در مسائل امامت و تفضیل بین صحابه و توقّف و سکوت دربارۀ اختلاف اساسی اصحاب رسول خداص بر آن رفته‌اند. اهل سنّت: به کسانی گفته می‌شود که، به سنّت رسول خدا چنگ زده‌اند و آنها عبارتند از صحابه و یاران رسول خدا و کسانی که به نیکی از آنها تا قیامت پیروی کنند.

ابن حزم می‌گوید: اهل سنّت، عبارتند از اهل حق و غیر از آنها اهل بدعت می‌باشند، و اهل سنّت عبارتند از صحابه و کسانی که به راه آنها رفته‌اند که عبارتند از برگزیدگان تابعین و بعد از آنها اهل حدیث و کسانی از فقهاء که از آنها پیروی نموده‌اند و همۀ مردمی که نسل به نسل از شرق و غرب از آنها پیروی کرده‌اند [۱۱].

و سبب تسمیۀ آنها به اهل سنّت همچنانکه شیخ‌الإسلام ابن تیمیه [۱۲] می‌گوید: اینست که آنها از سنّت رسول خداص پیروی کرده‌اند. و نیز ابوالمظفّر اسفراینی [۱۳] به همین قول رفته و می‌گوید: در تمام فرقه‌های امّت هیچکس بیشتر از آنها مطیع‌تر و جویاتر از اخبار و سنّت رسول خدا نمی‌باشد و لهذا اهل سنّت نام گرفته‌اند، و اضافه می‌فرماید: وقتی که رسول اکرمص از فرقۀ ناجیه (نجات یافته) پرسیده شد، فرمود: «مَا أَنَا عَلَيْهِ، وَأَصْحَابِي» «کسانی که در راهی باشند که اکنون من و یارانم بر آن هستیم» [۱۴]. و این صفت ویژۀ اهل سنّت می‌باشد، چون اخبار و آثار از رسول خدا و یاران او نقل می‌کنند و کسانی مثل خوارج و رافضیان [۱۵] که بر یاران او طعنه مى زنند جزو آنها نمی‌باشند.

و امّا تفسیر جماعت: در بعضی از احادیث به معنای جماعت مسلمین آمده‌است، یعنی کسانی که در راهی هستند که رسول اکرم و یاران او بر آن بوده‌اند.

در حدیث حذیفه بن الیمان آمده‌است که می‌فرمود: «...تَلْزَمُ جَمَاعَةَ الْمُسْلِمِينَ وَإِمَامَهُمْ...» «همراه با جماعت مسلمانان و امام و رهبر آنها باش...» [۱۶] که روشن نموده‌است که قصد از جماعت، جماعت مسلمین می‌باشد.

عبدالله بن مسعودس در تفسیر جماعت می‌گوید: که معنای جماعت موافقت با حق می‌باشد اگرچه تنها باشى [۱٧]. و امام ابوشامه این برداشت ابن مسعودس را گرفته و تأکید می‌کند که: هر جا که امروز به لزوم جماعت آمده است قصد از آن پیروی از حقّ می‌باشد، اگرچه پیروان حقّ اندک و مخالفان آن فراوان باشند، چون جماعت اوّلیه از عهد رسول خدا و یاران او که بر حقّ بوده و بر حقّ رفتند [۱۸].

پس جماعت در اینجا موافقت با حقّ می‌باشد.

و قابل ذکر است که لفظ سنّت در کلام سلف شامل عبادات و معتقدات مخصوصاً در مسائلی می‌باشد که اهل بدعت با آنها مخالفت نموده‌اند، بنابراین امام ابوحنیفه/ راجع به جماعت از این زاویه نگریسته و می‌گوید: «جماعت اینست که ابوبکر و عمر و علی و عثمانش را افضلیت داده و از هیچکدام از یاران رسول خدا نکوهش و بدگویی ننموده و بخاطر ارتکاب معصیت و گناه کسی را تکفیر نکرده و بر کسی که لاإله إلا اللّه می‌گوید نماز بخوانی... » [۱٩].

همچنانکه امام ابوحنیفه جماعت را به بعضی از مفردات و اصول آن تعریف می‌کند می‌بینیم که امام ابن تیمیه التزام به مصادر و منابع اهل سنّت را دربرداشت و فهم و اسلوب فصل الخطاب بین اهل سنّت و جماعت و دیگران می‌شمارد و می‌گوید: «هر کس که پیروی از کتاب و سنّت و اجماع مسلمین نماید از اهل سنّت و جماعت می‌باشد... چون جماعت عبارتست از اجتماع که بر خلاف تفرّق می‌باشد و آنها کسانی هستند که امور را با این موازین سه‌گانه می‌سنجند و تمام گفتار و کردارهای بشر را که مرتبط با دین باشد با این سه میزان – قرآن و سنّت و اجماع – می‌سنجند» [۲۰]. و از این دیدگاه است که سالی را که امام حسن از خلافت تنازل نموده و با معاویه بیعت نمود، عام الجماعة می‌گویند.

اما سبب تسمیه‌ی آنها به اهل سنّت و جماعت چنانکه امام عبدالقادر اسفراینی بغدادى [۲۱] می‌گوید اینست که: چون اهل سنّت همدیگر را تکفیر نمی‌کنند و اختلاف در میان آنها باعث تکفیر و تبرّی نمی‌شود، پس آنها اهل جماعتی هستند که مبنایشان حقّ است... و هیچ گروه و مخالفی غیر از آنها نیست مگر اینکه همدیگر را تکفیر نموده و از همدیگر تبرّی جسته‌اند، مثل خوارج و رافضیان و قدریه (معتزله) [۲۲].

و ابن تیمیه/ می‌گوید: اهل جماعت نامیده شده‌اند چون جماعت عبارتست از اجتماع که برخلاف تفرّق می‌باشد، اگرچه لفظ جماعت به خود مجتمعین اطلاق شده است، و «اجماع» اصل سوّمی است که در علم و دین بدان اعتماد گشته و آنها با این اصول سه گانه (قرآن و سنّت و اجماع) همۀ اقوال و اعمال افراد را که مرتبط با دین باشد، می‌سنجند. ابن تیمیه در این تعریف معنای اجتماع و عدم تفرّق را در جماعت ملاحظه می‌کند و اینکه اجماع اصلی از اصول سنّت می‌باشد و اینکه آنها براساس کتاب خدا و سنّت رسول خدا و آنچه را که سلف این امّت بر آن اتّفاق نموده‌اند، گرد آمده‌اند و این اصول سه گانه معیار سنجش آنها می‌باشد.

و امام مالک/ از اهل سنّت پرسیده شد گفت که: «اهل سنّت کسانی هستند که دارای هیچ لقبی نیستند، نه جهمی هستند نه قدری (معتزلی) و نه رافضی» [۲۳].

پس اهل سنّت به نظر مالک، آنهایی هستند که دارای هیچ لقب و اسم و رسمی نیستند، چون آنها همان اصلی هستند که همۀ مخالفین از آن متفرّع گشته‌اند، و مخالف با بدعتی که پدید می‌آورد مشهور می‌گردد و اصل، نیاز به اسم و رسمی ندارد [۲۴].

[٧] لسان العرب: ابن منظور افریقی: مادۀ: سنّ (۱٧/٩۰): مصدر و منبع من در این بحث: مسأله التّقریب بین أهل السّنّة والشّیعة: از د. ناصرالفقاری می‌باشد ص ۲۳-۴٧. [۸] معجم مقاییس اللّغة: احمد بن فارس بن زکریا قزوینی – مادۀ سنّ: (۳/۶۱)، فتح الباری: ابن حجر: (۱۳/۲۴۵). [٩] عبدالرّحمنبن أحمدبن رجب ابوالفرج زینالدّین مشهور به ابنرجب از ائمۀ حدیث است که در سال ٧۰۶ هـ در بغداد متولد و در سال ٧٩۵ هـ در دمشق وفات یافت. ابن حجر: الدّرر الکامنۀ ۲/۴۲۸، ۴۲٩: و الأعلام: الرزکلی: (۳/۶٧). [۱۰] امام آلوسی علامه شیخ محمود شکری فرزند عبدالله الآلوسی الحسینی می‌باشد که مؤرّخ و ادیب و از علمای دین و مصلحان بوده‌است. در سال ۱۲٧۳ در بغداد متولد و در سال ۱۳۴۲ در بغداد وفات یافت. دارای ۵۲ تألیف می‌باشد: أعلام العراق (ص ۸۶ و ۲۴۱) و الأعلام: زرکلی ۸/۴٩. [۱۱] الفصل: ابن حزم ۲/۱۰٧، و ابن الجوزی: تلبیس ابلیس ص ۱۶، ابن تیمیه در تعریف بدعت می‌گوید: آن چیزی است که خدا و رسول آن را تشریع ننموده‌اند. مجموع الفتاوی: امام ابن تیمیه: ۴/۱۰٧ و ۱۰۸. [۱۲] شیخ الإسلام أحمد بن عبدالحکیم حرانی دمشقی، محقّق و دانشمند سرشناس دنیای اسلام که در فنون متعدّد از نوادر روزگار بوده‌است، در سال ۶۶۱ هـ در حران متولد و در سال ٧۲۸ هـ در زندان قلعه دمشق وفات یافت: تذکرة الحفاظ، ذهبی: ۴/۸-۱۴٩۶، ابن کثیر: البدایة والنّهایة: ۱۴/۱۴۱-۱۳۲. [۱۳] ابوالمظفّر شهفور (شاهپور) بنطاهربن محمّد اسفراینی، امام در اصول فقه و تفسیر: طبقاتالشافعیة ۵/۱۱، الأعلام ۳/۲۶۰. [۱۴] ترجمۀ نصّ کامل حدیث چنین است، یهودیان هفتاد و یک فرقه شدند همه اهل آتش هستند جز یک گروه و آن گروه مادر است – اصل – و مسیحیان هفتاد و دو فرقه شدند همگی اهل آتش هستند جز یک گروه، گروه مادر، و امّت من هفتاد و سه فرقه خواهند شد همه اهل آتش هستند جز یک گروه و آن گروه مادر است (یعنی اکثریت امّت که فرقه فرقه نشده است) و آنها کسانی هستند که از سنّت و جماعت پیروی می‌کنند. نگاه شود: کتاب الإیمان، سنن ترمذی (٧/۲٩٧ شمارۀ ۲۶۴۳) فیض القدیر ۵/۳۴٧، تحفة الأحوذی: مبارکفوری ٧/۴۰۰، مستدرک، حاکم نیشابوری ۱/۱۲۸ و ۱۲٩. [۱۵] خوارج کسانی از شیعیان علی هستند که بر او خروج کردند و او را تکفیر نمودند، و خوارج نام گرفتند. و رافضیان کسانی هستند که از تشیع فاصله گرفته و از زید بن علی تبرّی جسته و رافضی نام گرفتند، که امروز همان شیعیان جعفری اثنی عشری می‌باشند. [۱۶] جماعت از اجتماع گرفته شده‌است که دلالت بر وحدت و اجتماع دارد بر خلاف تشیع که دلالت بر تفرّق و اختلاف می‌کند: تاج العروس ماده جمع، صحیح بخاری ۸/٩۳ صحیح مسلم ۶/۲۰: جماعت مسلمین بر خلاف مارقین و خارجین از اسلام می‌باشد. دائرة المعارف الإسلامیة ٧/٩۴. [۱٧] این سخن در باب احادیثی آمده‌است که رسول خدا درباره پیروی از سواد أعظم و اکثریت مسلمانان تشویق نموده‌است: لالکائی: کاشف الغمّة فی اعتقاد أهل السّنّة ص ٩ اغاثة اللفهان: ابن القیم ۱/٧۰. [۱۸] امام ابوشامه عبدالرّحمن به اسماعیل المقدسی مؤرّخ و محدّث و مفسّر و فقیه مشهور می‌باشد در سال ۵٩٩ در دمشق تولّد یافته و در سال ۶۶۵ هـ وفات یافته است، ابن کثیر: البدایة ۱۳/۲۵۰، الأعلام: زرکلی ۴/٧۰. [۱٩] ابن عبدالبرّ: الانتقاء ص ۴-۱۶۳. [۲۰] مجموع فتاوای ابن تیمیه: ۳/۳۴۶ و ۱۵٧. [۲۱] عبدالقاهر بن طاهر تمیمی بغدادی اسفراینی در سال ۴۲٩ در اسفراین فوت نمود که دو کتاب: اصول الدّین و الفرق بین الفرق او بسیار مشهور است: نگاه شود: سبکی: طبقات الشّافعیه ۵/۱۴۵-۱۳۶، سیوطی: بغیة الوعاة:۲/۱۰۵ [۲۲] الفرق بین الفرق: عبدالقاهر بغدادی ص ۳۶۱. [۲۳] الاعتصام، امام شاطبی ۱/۵۸، الانتقاء: ابن عبدالبرّ ص ۳۵. [۲۴] مسألة التّقریب: د. ناصر الغفاری ج ۱ ص ۳۵: و منهاج السّنّة: ابن تیمیه تحقیق د. رشاد سالم: ۲/۱۶۳.

آغاز پیدایش و نشأت اسم اهل سنّت و جماعت

هدف در اینجا بحث از پیدایش اسم سنّت و جماعت به عنوان یک مذهب فکری و عقیدتی معین می‌باشد.

شیخ الإسلام ابن تیمیه می‌گوید که: راه اهل سنّت، راه اسلام می‌باشد. لیکن وقتی که رسول خداص پیشگویی نموده‌است که امّت او به هفتاد و سه فرقه تقسیم شده که همه اهل آتشند جز یک گروه، و آن جماعت است [۲۵] پس پیروان اسلام محض و دین خالص بدون هرگونه آشفتگی به اهل سنّت و جماعت نام گرفته‌اند [۲۶].

و این گفته دلالت بر این می‌کند که توجه به اسم اهل سنّت و جماعت وقتی صورت گرفته‌است که تفرّق و اختلافی که پیامبر اکرم از آن خبر داده ‌بود رخ داد و این مصطلحات تسنّن و تشیع و غیره پیدا شد، و إلا اسم و مسمّی قبلاً همان اسلام بود که در قرآن آمده است: ﴿إِنَّ ٱلدِّينَ عِندَ ٱللَّهِ ٱلۡإِسۡلَٰمُۗ [آل عمران: ۱٩]. «همانا دین نزد خدا اسلام است».

امّا آغاز این اسم همچنانکه دکتر مصطفی حلمی – بحق – می‌گوید: تاریخ اسلامی به اهل سنّت برای پیدایش این مصطلح کمک چندانی نمی‌کند [۲٧].

بنابراین همچنانکه شیخ الإسلام ابن تیمیه می‌گوید: مسلمانان بر آن چیزی بودند که خداوند پیامبرش را بر آن هدایت کرد و دین حقّی که برانگیخته بود که موافق عقل صریح و نقل صحیح می‌بود، و هنگامی که عثمان بن عفّانس کشته شد در میان مسلمانان فتنه افتاد و در صفین با همدیگر جنگیدند. و گروهی با تکفیر مسلمانان، از سواد اعظم مسلمین جدا شدند. که پیامبر ص از آن خبر داده‌بود: «تَمْرُقُ مَارِقَةٌ عِنْدَ فُرْقَةٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ يَقْتُلُهُمْ أَوْلَى الطَّائِفَتَيْنِ بِالْحَقِّ» [۲۸]. «هنگامی که مسلمانان دچار فرقه می‌شوند گروهی از آنها خروج – مروق – کرده که نزدیکترین گروه به حق با آنها می‌جنگد»، و مروق و خروج آنها وقتی رخ داد که دو حَکم در میان مردم قضاوت می‌کردند، و مردم بدون اتّفاق متفرّق گشتند.

این اوّلین رخنه و تفرّق عقیدتی در میان مسلمانان راه‌یافته (بیعت‌کنندگان با علی و دیگر خلفاء) بود. و لهذا خروج خوارج اوّلین و قدیمی‌ترین انشقاق دینی در صف مسلمانان می‌باشد [۲٩] و بعد از بدعت خوارج بدعت تشیع رخ داد که غُلات-افراطیون- -افراطیون- آنها مدّعی ألوهیت علی گشتند و ادّعاء نصّ بر امامت او نمودند و بر شیخین ابوبکر و عمر ب لعن و سبّ می‌نمودند که علی امیرالمؤمنین علیس هردو گروه را به کیفر خود رسانده و با مبتدعان تشیع و خوارج برخورد نمود، با خارجیان جنگید و با کسانی که به نام دوستی او غلوّ می‌کردند و او را به خدایی گرفتند، به روایتی دستور داد که آنها را آتش بزنند [۳۰].

لهذا دکتر مصطفی حلمی درست می‌گوید که می‌گوید: اهل سنّت و جماعت امتداد طبیعی مسلمانان اولیه‌ای هستند که رسول خدا از دنیا رفت و از آنها خشنود و راضی بود، و نمی‌توانیم آغاز این مصطلح را دقیقاً مشخص کنیم، لیکن با بقیۀ فرق این کار به راحتی صورت می‌گیرد، و پرسش از آغاز نشأت اهل سنّت و جماعت محلّی از اعراب نخواهد داشت در صورتیکه با بقیۀ فِرَق می‌شود این کار را انجام داد [۳۱].

و ابن تیمیه می‌گوید که: مذهب اهل سنّت و جماعت معروف و قدیمی است قبل از اینکه خداوند ابوحنیفه و مالک و شافعی و احمد را خلق کند، چرا که آن مذهب صحابه و یاران رسول خداست که آن را از پیامبرشان آموخته‌اند و هرکس با آنها مخالفت کند در نزد آنها اهل بدعت شمرده می‌شود [۳۲].

و عجیب‌ترین آراء در مورد پیدایش اسم اهل سنّت و جماعت زعم دکتر مصطفی الشکعه می‌باشد که می پندارد که: تسمیۀ جمهور مسلمانان به اهل سنّت تسمیه‌ای بسیار متأخّر است که به حدود قرن هفتم هجری باز می‌گردد [۳۳].

او این زعم را بدون هیچ دلیلی ابراز می‌دارد و این خود برای سست بودنش کافی است و نصوص وارده در ردّ آن بسیار است. بسیار او فقط نگاهی به اسامى مؤلّفاتی که در قرن سوّم و چهارم نوشته شده که آنها را به اسم اهل سنّت و جماعت نامیده‌اند برای دلالت به این تسمیه کافی می‌باشد، و این نصوص دلالت می‌کند بر اینکه اسم اهل سنّت بعد از فتنۀ قتل عثمانس در میان مردم رایج بود، که ابن سیرین و طبری بر این قول تصریح دارند [۳۴].

[۲۵] برای تحقیق در این حدیث دوباره مراجعه شود به: سنن ابو داود: اول کتاب السّنّة، عون المعبود ۱۲/۳۴۱ و ۳۴۲ شماره ۴۵٧۳، سنن دارمی ۲/۲۴۱، مسند احمد ۴/۱۰۲، مستدرک الحاکم ۱/۱۲۸، الآجری/ الشریعة/ ص ۱۸.حاکم این حدیث را صحیح شمرده و امام ذهبی با او موافقت نموده‌است چون تحقیق حاکم بدون موافقت ذهبی پیش محدّثان ارزش زیادی ندارد (المستدرک:۱/۱۲۸) و علامه مقبلی می‌گوید: حدیث افتراق امّت به هفتاد و سه فرقه روایت‌های متعدّدی دارد که همدیگر را تقویت می‌نماید و در درستی معنای آن هیچ تردیدی باقی نمی‌گذارد: العلم الشّامخ ص ۴۱۴و ابن تیمیه می‌گوید که: این حدیث صحیح و مشهور بوده و در کتب سنن و مسند ما موجود می‌باشد، الفتاوی ۳/۳۴۵. بعضی از محدّثین به آخرین جمله حدیث «كلّها في النّار إلا واحدة» ایراد گرفته‌اند که شیخ ناصرالدّین آلبانی آنها را جواب داده‌است و صحّت حدیث را ثابت کرده‌است. [۲۶] ابن تیمیه، مجموع فتاوی ۳/۱۵٩. [۲٧] نظام الخلافة فی الفکر الإسلامی ص ۲۸۴. [۲۸] منهاج السّنّة، ابن تیمیه: (۱/۲۱۸، ۲۱٩). [۲٩] بعضی از احادیث دلالت می‌کند که زمینه فکر خوارج حتّی در زمان رسول خدا وجود داشت، در هنگامی که شخصی به پیامبرص گفت: ای محمّد عدالت کن! بنگرید به: فتحالباری ۱۲/۲٩۰و صحیح مسلم، شرحالنّووی ٧/۱۶۵و ۱۶۶. [۳۰] منهاج السّنّة ۱/۲۱٩. روایت کشتن غلاة از سوی علیس از مسلّمات تاریخ اسلام نیست هر چند مخالفت سرسختانه او با غالیان مسلّم است. اما برخورد على با کسانى که او را بر ابوبکر و عمرب ترجیح می‌دادند این بود که فرمود: هرکس مرا بر ابوبکر و عمر ترجیح دهد من بر او حد افتراء جارى میکنم (یعنى هشتاد ضربه شلاق میزنم) و از او این روایت متواتر است و بیش از هشتاد روایت نقل شده است که فرموده است: بهترین و برترین این امّت بعد از پیامبر ابوبکر و عمر هستند، فتح البارى ٧/۲۰ و مسند احمد تحقیق احمد شاکر أحادیث شمارۀ ۸۳۳ و ۸۳٧ و ۸٧۱ و ۸٧۸ و۸٧٩ و ۸۸۰ و ۱۰۵۴ ج۲ و منهاج السنة : ابن تیمیه ۱/۲۱٩ و ۲۲۰ [۳۱] نظام الخلافة فی الفکر الإسلامی. [۳۲] منهاج السّنّة: ابن تیمیه ۲/۴۸۲-۴۸۳ تحقیق رشاد سالم و مسألة التّقریب، د. ناصر القفاری ص ۴۰ ح ۱. [۳۳] اسلام بلا مذاهب ص ۲۸۱، د. مصطفی الشکعه. [۳۴] صحیح مسلم ۱/۱۱، تاریخ طبری حوادث سال ۱٩۳ ج ۸ ص ۳۵۳.

تعريف شيعه و تشيّع [۳۵]

شیعهنها را آنها و تشیع و مشایعه در زبان عربی همگی در گرد معنای متابعت و نصرت و موافقت در رأی می‌چرخد، و این اسم غالباً بر کسانی غلبه کرده ‌است که به زعم خود ولایت علی و اهل بیت او را دارند، لیکن همچنانکه دکتر قفاری می‌گوید، اگر به معنای لغوی کلمۀ شیعه دقّت شود بر اکثر فرقی که ادّعای پیروی از علی و آل بیت او را می‌کنند صدق نمی‌کند [۳۶].

[۳۵] مصدر اینجانب در این بحث دو کتاب الشّیعه و التّشیع از شهید احسان الهی ظهیر و أصول مذهب الشّیعة الإمامیة الاثنی عشریة می‌باشد که کتاب اخیر رساله دکتراى شیخ ناصربن عبدالله بن علی القفّاری می‌باشد. [۳۶] لسان العرب: ماده شیع و تاج‌العروس ۵/۴۰۵، القاموس: فیروز‌ آبادی ۳/۴٧ (ماده شیع): دکتر القفاری: اصول مذهب الشّیعه ج ۱/۱.

لفظ شیعه در قرآن کریم و سنّت و معنای آن:

مادۀ شیع در قرآن کریم در دوازده موضع آمده‌است که امام ابن جوزی معانی آن را خلاصه کرده و می‌گوید: مفسّران گفته‌اند که: معانی شیع در قرآن بر چهار وجه است:

اوّل: تفرّق و فرق، مثل این آیه شریفه ﴿ٱلَّذِينَ فَرَّقُواْ دِينَهُمۡ وَكَانُواْ شِيَعٗاۖ [الروم: ۳۲] «آنهایی که در دین تفرقه آورده و شیعه شیعه و گروه گروه شدند». و ﴿وَجَعَلَ أَهۡلَهَا شِيَعٗا [القصص: ۴] «اهل آن را دسته دسته و فرقه فرقه کرد». و ﴿مِنَ ٱلَّذِينَ فَرَّقُواْ دِينَهُمۡ وَكَانُواْ شِيَعٗاۖ [الروم: ۳۲] «از آنهایی که در دین تفرقه آورده و متفرّق (شیعه) گشتند».

دوّم: اهل و نسب: مثل آیه ﴿هَٰذَا مِن شِيعَتِهِۦ وَهَٰذَا مِنۡ عَدُوِّهِۦۖ [القصص: ۱۵] «این از اهل و شیعه‌ی او و دیگری از دشمنانش می‌باشد».

سّوم: اهل ملّت: مثل این آیه: ﴿ثُمَّ لَنَنزِعَنَّ مِن كُلِّ شِيعَةٍ [مریم: ۶٩] «آنگاه از هر گروه کسانی را جدا می‌کنیم». ﴿وَلَقَدۡ أَهۡلَكۡنَآ أَشۡيَاعَكُمۡ [القمر: ۵۱] «کسانی را که همانند شما بودند هلاک کردیم». ﴿كَمَا فُعِلَ بِأَشۡيَاعِهِم مِّن قَبۡلُۚ [سبأ: ۵۴] «همچنانکه با کسانی که امثال ایشان بودند نیز چنین شد». ﴿۞وَإِنَّ مِن شِيعَتِهِۦ لَإِبۡرَٰهِيمَ ٨٣ [الصافات: ۸۳] «همانا از پیروان او (نوح) ابراهیم است».

چهارم: أهواء متعدّد و گوناگون، مثل آیه: ﴿أَوۡ يَلۡبِسَكُمۡ شِيَعٗا [الأنعام: ۶۵] «یا شما را گروه‌گروه در هم افکند».

و علامه ابن قیم [۳٧] در یک سخن مهم به این معنا اشاره می‌کند که لفظ شیعه و أشیاع در قرآن کریم غالباً در سبیل مذمّت و نکوهش آمده‌است، و دلیل او اینست که لفظ شیعه و شیاع و اشاعه ضدّ اجتماع و ائتلاف و وحدت می‌باشد و لهذا لفظ شیع و فرَق جز بر فرقه‌هایی که متفرّق و مختلف هستند اطلاق نمی‌شود [۳۸].

اینست الفاظ شیعه که در قرآن کریم آمده‌است و هیچکدام دلالت بر مذهب و عقیده معروف شیعی نمی‌کند، و این امری است که بالبداهه شناخته می‌شود، لیکن تعجّب در اینست که کسانی از شیعیان با هر مکر و حیله‌ای که شده الفاظ وارده در قرآن را بر حسب اهواء خود تفسیر نموده و آن را معطوف به فرقه‌ خود معنی می‌کنند، و تأویل به رأی دقیقاً همین است، و تحریف آیات الهی و تفسیر به رأی جز این نیست. در روایات شیعیان آمده‌است که آیه ۸۳ سوره صافّات را ﴿۞وَإِنَّ مِن شِيعَتِهِۦ لَإِبۡرَٰهِيمَ ٨٣ اینطور معنی نموده‌اند که ابراهیم÷ از شیعیان علی بوده‌است [۳٩]. و این مخالف سیاق قرآن و اصول اسلام است که منبع آن عقیدۀ غُلات-افراطیون--افراطیون- رافضى است و ائمّه را بر انبیاء ترجیح می‌دهند. و این تفسیر که پیامبر بزرگی مثل حضرت ابراهیم را شیعۀ علی بدانند، موضوعی است که بطلان آن بالضّرورة معلوم است، و نیز بطلان آن عقلاً و به لحاظ تاریخی روشن و واضح است [۴۰].

و آنچه که واضح است و مفسّران بزرگ اسلام برآنند که از سلف و خلف نقل شده‌است اینست که ابراهیم از شیعیان و پیروان نوحإ بوده یعنی بر سنّت و منهاج او گام مى‌‌زده‌است و این تفسیر مطابق سیاق آیه و ماقبل و مابعد آن می‌باشد، چون آیه‌های سابق راجع به نوح÷ می‌باشد.

لفظ شیعه در سنّت نیز به معنای پیرو و تابع آمده‌است. همچنانکه پیامبر دربارۀ مردی که به او گفت: می‌بینم که عدالت نکردی، گفت: او دارای شیعیان خواهد بود که در دین چنان زیاده ‌روی کرده و راه می‌روند که از آن خارج می‌شوند [۴۱].

که شیعه در اینجا مرادف اصحاب و انصار و اتباع می‌باشد.

و شیخ دکتر ناصر القفاری می‌گوید که: در خلال مراجعه به منابع سنّت، استعمال لفظ شیعه را به معنای فرقۀ موجود جز در آثاری واهی و ضعیف و جعلی ندیده‌است [۴۲].

[۳٧] امام محمّدبن ابیبکر دمشقی معروف به ابن قیمالجوزیه درسال ٧۵۱ هـ وفات نمود و از شاگردان برجسته امام ابنتیمیه می‌باشد که خود نیز از نوادر زمان بوده‌است، ابنکثیر: البدایة والنّهایة۱۴/۲۳۴، ابنحجر: الدّرر الکامنة: ۳/۴۰۰. [۳۸] بدائع الفوائد ۱/۱۵۵. [۳٩] بحرانی: تفسیر البرهان ۴/۲۲۰، تفسیر قمی ۲/۳۲۳، مجلسی بحار الأنوار ۶۸/۱۲، ۱۳، عباس قمی: سفینة البحار ۱/٧۳۲. البحرانی: المعالم الزلفی ص: ۳۰۴، الطریحی: مجمع البحرین: ۲/۳۵۶. و این تفسیر را به کذب و افتراء به امام جعفر صادق نسبت داده‌اند و در مناظره‌ای که دکتر ابوزاهر و عبدالحمید نجدی رافضی در سال ٩۸ با ما در لندن داشت و بعد از آن فرار کرد نیز همین تفسیر را نمود. [۴۰] اصول مذهب الشّیعة الإثناعشریة: د. القفاری ج ۱ ص ۳۴ و ۳۵. [۴۱] همانطور که قبلاً اشاره کردیم، این اصل جوهر خوارج بود که در دین غلوّ می‌کردند. و اسم این فرد ذوالخویصره نمیمی می‌باشد که اصل خوارج است: مسند احمد ۱۲/۴ و ۳-۵، ابن ابی عاصم، السنه: ۲/۴۵۲: آلبانی می‌گوید: سند آن صحیح است. [۴۲] أصول مذهب الشّیعة ج ۱/۳۶.

لفظ شیعه در تاریخ اسلامی:

در تاریخ صدر اسلام لفظ شیعه به معنای لغوی آن که عبارتست از پیروی و یاری و دوستی آمده‌است و در سند تحکیم بین علی و معاویه ب لفظ شیعه به همین معنی آمده‌است که پیروان علی را شیعیان علی و پیروان معاویه را شیعۀ معاویه نام برده‌است و در وثیقۀ تحکیم چنین آمده‌است: این همان چیزی است که علی بن أبی طالب و شیعیان او و معاویۀ‌بن أبی سفیان و شیعیان او دربارۀ آن دادرسی نموده‌اند، و علی و شیعیان او به «حکمیت» عبدالله بن قیس و معاویه و شیعیان او به «حکمیت» عمروبن عاص راضی شده‌اند. و اگر یکی از دو حکم فوت نمود شیعیان و انصار او می‌توانند به جای او کسی دیگر را انتخاب نمایند، و اگر یکی از دو امیر قبل از پایان رسیدن مدت معین دراین قضیه فوت نماید، شیعیان او می‌توانند دیگری را که بدان راضی شوند برگزینند [۴۳].

و حکم بن افلح گفت که: من عائشه را نهی کردم که دربارۀ این دو شیعه چیزی بگوید [۴۴].

و شیخ الإسلام ابن تیمیه این متن تاریخی را نقل نموده تا از آن دلالت تاریخی مهمّی بر عدم اختصاص پیروان علی به اسم شیعه در آنوقت اخذ نماید [۴۵].

و نیز در تاریخ آمده‌است که معاویه به بسربن أرطاة که او را به سوی یمن روانه نمود گفت: برو به سوی صنعاء که ما در آنجا شیعیانی داریم [۴۶] همۀ این متون دلالت دارد بر اینکه در آنوقت لفظ شیعه ویژۀ پیروان حضرت علی نبوده‌است.

و چنانکه از گفتۀ مسعودی [۴٧] شیعی بر می‌آید: آغاز تجمّع فعلی مدّعیان تشیع و آغاز تمییزآنها به این اسم بعد از قتل مظلومانۀ حضرت حسینس آغاز گشته‌است. مسعودی می‌گوید: در سال شصت و پنج هجری شیعیان در کوفه به حرکت در آمدند و جنبش توّابین و سپس جنبش مختار – کیسانیه – پیدا شد. در این وقت بود که شیعه تکوین یافت و برای خودش اصول ویژه‌ای گذاشت که بدان شهرت پیدا کرد.

از تمام این متون به روشنی بدست می‌آید که نام شیعه لقب هر گروهی می‌بوده که به گرد رهبرشان جمع می‌شده‌اند امّا اگر بعضی از شیعیان تجاهل نموده و حقایق تاریخی را پشت سر گذاشته و ادّعا می‌کنند که آنها اوّلین کسانی هستند که در میان این امّت لقب شیعه به خود گرفته‌اند، حقایق تاریخی به ادّعای آنها قلم باطل می‌کشد. بلکه این لقب بعد ازکشته شدن على و یا بعد از کشته شدن حسین بر حسب اختلاف آراء مخصوص آنها متداول گشته‌است [۴۸].

[۴۳] الأخبار الطّوال، دینوری ص ۱٩۶-۱٩۴، تاریخ الطّبری ۵/۵۳-۵۴، محمّد حمیدالله: مجموعة الوثائق السیاسیة ص ۲۸۱-۲۸۲. [۴۴] صحیح مسلم ۲/۱۶۸-۱٧۰، جزئی از حدیث می‌باشد. [۴۵] منهاج السّنّة ۲/۶٧. [۴۶] تاریخ یعقوبی شیعی ۲/۱٩٧. [۴٧] مروج الذّهب: مسعودی ۳/۱۰۰. [۴۸] محمّد ابوزهره: المیراث عند الجعفریة ص ۲۲، د. علی سامی النشار: نشأة الفکر الفلسفی ص ۳۵۲.

معنای تشيّع در كتب اماميّه اثنا عشريّه:

۱- شیخ و عالم شیعی سعدبن عبدالله قمی [۴٩] می‌گوید: شیعیان پیروان علی در زمان پیامبرص می‌باشند که بعد از پیامبر به سوی علی رفته و قائل به امامت او گشته‌اند [۵۰] و نوبختی [۵۱] نیز همین الفاظ را تکرار می‌کند.

اینست تعریف تشیع در مهمترین و قدیمی‌ترین کتب شیعه که مخصوص فرق و مذاهب می‌باشد، و این تعریف هیچ اشاره‌ای به اصول تشیع در نزد اثناعشری نمی‌نماید که در نظر آنها لبّ و اساس تشیع است، مثل نصّ بر علی و فرزندانش، جز اینکه فقط به امامت علی اشاره نموده بدون اینکه یادی از فرزندانش نماید.

و این تعریف ، بسیارى از مدعیان تشیع را که بعدها اصول و فروعى بدان اضافه نموده و امروزه بدان مشهور گشته‌اند بطور کلى از میدان تشیع بیرون می‌نماید، و لهذا برحسب مقیاس امامیه اثناعشرى این تعریف کامل نیست اگرچه قمى و نوبختى آن را گفته باشند،

امّا عجیب اینجاست که این تعریف بدون هیچ دلیلی منطقی فرض نموده که شیعیان علی در زمان پیامبر اکرم وجود داشته‌اند، و از آنها نام هم می‌برد [۵۲] لیکن هیچ دلیلی از قرآن و سنّت و وقایع درست تاریخی بر این مدّعا نیست، بلکه خداوند متعال می‌فرماید: ﴿إِنَّ ٱلدِّينَ عِندَ ٱللَّهِ ٱلۡإِسۡلَٰمُۗ [آل عمران: ۱٩] «دین نزد خدوند اسلام است» و نه تشیع و نه چیزی دیگر و یاران رسول خدا که به گرد او بودند همگی یک ملّت و یک گروه و یک دسته و یک طائفه بودند که ولاء و محبت همۀ آنها برای رسول خداص بود.

دوّمین تعریف را از تشیع، شیخ و عالم بزرگ شیعه در زمان خود یعنی شیخ مفید بدست می‌دهد که می‌گوید: لفظ شیعه به اتباع امیرالمؤمنین به عنوان ولاء و اعتقاد به امامت بلا فصل او بعد از رسول خدا – صلوات الله وسلامه علیه وعلی آله – و نفی امامت دیگران می‌باشد [۵۳].

باز هم در این تعریف اگرچه شامل امامیه و جارودیه از فرق شیعه می‌گردد و امّا بقیۀ فرق شیعه از آن جمله شیعیان زیدیه را شامل نمی‌شود و در این تعریف ایمان به امامت اولاد علی نیست.

اگرچه مفید در این تعریف بر مسألۀ نصّ و وصیت انگشت نمی‌گذارد ولی می‌بینیم که شیخ شیعیان طوسی [۵۴] وصف تشیع را به اعتقاد به امامت علی به وصیت پیامبر و به ارادۀ خدا می‌داند [۵۵]. طوسی در تعریف خود اعتقاد بر نصّ را اساس تشیع می‌شمارد. تعاریف متعدّد دیگری نیز در کتب اسماعیلیه و بقیۀ شیعیان آمده‌است.

تعریف امام ابن حزم از تشیع: دقیق‌ترین تعریف از تشیع، گفتۀ ابن حزم [۵۶] می‌باشد که می‌گوید: هرکس که قائل به أفضلیت علی از بقیۀ صحابه رسول خدا و أحقّیت او و فرزندانش به امامت باشد او شیعی است اگرچه در بقیۀ امور با آنها اختلاف داشته‌باشد و اگر در این مورد با آنها اختلاف نماید او شیعی نخواهد شد [۵٧].

[۴٩] سعدبن عبدالله القمی از علمای بزرگ امامیه و کثیر التّصنیف می‌باشد که در سال ۳۰۱ هـ و به قولی در سال ۲٩٩ فوت نموده‌است: الطّوسی الفهرست: ص ۱۰۵، الأردبیلی/ جامع الرّواة ۱/۳۵۵. [۵۰] المقالات و الفرق ص ۳ و ۱۵. [۵۱] حسن بن موسی نوبختی فیلسوفی است متکلّم و از امامیه بوده که بعد از سال ۳۰۰ هـ وفات یافته است. نگاه شود به طوسی: فهرست ص ٧۵، القمی: الکنی والألقاب ۱/۱۴۸، ذهبی: سیر أعلام البغداد ۱۵/۳۲٧. [۵۲] مثل مقداد بن اسود و سلمان و ابوذر و عمّاربن یاسر... المقالات و الفرق ص ۱۵، فرق الشّیعة نوبختی ص ۱۸. [۵۳] أوائل المقالات: ص ۳٩. [۵۴] ابوجعفر محمدبن الحسن بن علی الطّوسی ملقّب به شیخ الطّائفه رئیس فقهای شیعه است، وی در سال ۳۸۵ تولد و در سال ۴۶۰ وفات یافت: الفهرست ج۲/ ص ۳۵٧، لسان المیزان: ابن حجر ۵/۱۳۵. [۵۵] تلخیص الشّافی ۲/۵۶. [۵۶] ابوعلی محمّد علی بن أحمد بن سعید بن حزم ظاهری امام اندلس (اسبانیا) می‌باشد که در سال ۳۸۴ در قرطبه تولد و در سال ۴۵۶ هـ وفات یافت: المقری/ نفخ الطّیب ۲/۲۸۳. [۵٧] الفصل: ۲/۱۰٧.

تعریف راجح و برگزیده در معناى تشیع:

همانطور که شیخ ناصر القفاری می‌گوید، تعریف شیعه اساساً مرتبط به مراحل تحوّل عقیدتی آن بوده و بر اساس تحوّل و دگرگونی آن می‌باشد. و همچنانکه بر هر محقّقی هویداست عقاید شیعه همیشه دستخوش تغییر و تحوّل بوده‌ است و لهذا تشیع در عصر اوّل نشأت خودش غیر از تشیع فیمابعد می‌باشد.

و بدین‌خاطر است که در صدر اوّل شیعه به کسانی اطلاق می‌شده ‌است که علی را بر عثمان مقدّم می‌داشته‌اند و بنا براین می‌گفتند: شیعی و عثمانی، و شیعی به کسی گفته می‌شد که علی را افضل بر عثمان می‌دانست، و عثمانی به کسی گفته می‌شد که عثمان را بر علی ترجیح می‌داد [۵۸].

و لهذا ابن تیمیه می‌گوید که: شیعیان اوّلیه که در عهد علی بودند ابوبکر و عمر را بر علی ترجیح می‌دادند [۵٩]. و شریک بن عبدالله که خود شیعی بود به خاطر نص متواتر از خود على از تفضیل علی بر شیخین منع می‌نمود، چون تشیع یعنى پیروى و نصرت نه مخالفت و دو دستگى.

ابن بطّه با اسناد خویش از شیخ معروف خود ابوالعبّاس بن مسروق روایت می‌کند که: ابواسحاق سبیعی کوفی وارد بغداد شد، شمر بن عطیه گفت که: برویم به جلسۀ او، پیش او رفتیم و ابواسحاق گفت: من وقتی که از کوفه خارج شدم هیچکس در تقدیم و أفضلیت ابوبکر و عمر تردید نداشت و الان که آمده‌ام مردم چنین و چنان می‌گویند [۶۰].

امام محب الدین خطیب می‌گوید که:

این متن تاریخى بسیار مهمى براى تحدید و مشخص‌نمودن تغییر و تحول در مسیر تشیع می‌باشد، چون ابواسحاق سبیعى که شیخ و عالم کوفه بوده است، در زمان خلافت امیرالمؤمنین عثمان و سه سال قبل از شهادتش متولد شده است و تاسال ۱۲٧هـ مى‌زیسته است، و در زمان خلافت امیرالمؤمنین على دوران کودکى را مى‌گذرانده است که دربارۀ خودش می‌گوید، پدرم مرا بلند نموده تا اینکه على بن ابى طالب را در حال خطبه خواندن میدیدم که موى سر و ریشش سفید بود، و اگر بدانیم که او چه زمانى کوفه را ترک نموده و کى دوباره بدانجا بازگشته است، به شناخت زمانى دست مى‌یابیم که اهل کوفه شیعۀ علوى بوده و رأى آنها رأى امام شان در تفضیل ابوبکر و عمر بر او بوده است، و چه وقت از راه امام خود بیرون رفته و مخالفت آراء او نموده‌اند؟ چون على بربالاى منبر کوفه أفضلیت دو یار رسول خدا ص را و دو وزیر و دوخلیفه‌ی او را بارها اعلام نموده است. و لیث بن ابراهیم گوید که: من شیعیان اولیه را دیده‌ام و به هیچ وجه على را بر ابوبکر و عمر ترجیح نمى‌دادند.

لیکن تشیع با این تفاوت و سلامت و بى آلایشى خود باقى نماند، بلکه مبدأ تشیع بکلى متحول شد و شیعه شیعه‌ها گشت و خود تشیع بهانه و پرده‌اى شد براى هرکسى که در صدد کید و مکر و توطئه برعلیه اسلام و مسلمین میشد، و لهذا بعضى از ائمه کسانى را که از شیخین بدگویى کنند شیعه ننامیده و آنها را رافضى مى‌نامند چون شایستگى وصف تشیع را ندارند،

اگر کسی از مراحل دگرگونی و تحوّل تشیع مطلّع باشد، از اینکه به تعداد زیادی از محدّثین و غیر محدّثین سرشناس، شیعه گفته شده‌است تعجب نمی‌کند، اگرچه آنها از بزرگان اهل سنّت باشند، چون تشیع در زمان سلف مفهوم و معنایی غیر از تشیع در زمان خلف و متأخّر داشته‌است.

امام ذهبی گوید: شیعی غالی (تندرو) در زمان گذشته و در عرف آنها به کسانی اطلاق می‌شده‌است که از عثمان و زبیر و طلحه و معاویه و کسانی که با علی ‌جنگیدند بدگویی کنند و امّا شیعۀ غالی و تندرو در زمان و عرف ما به کسانی گفته می‌شود که، این بزرگان را تکفیر نموده و از شیخین (ابوبکر و عمر) تبرّی جوید، که این‌ها گمراه و افتراگو هستند [۶۱].

پس تشیع دارای درجه‌های متعدّد و تحوّلات و دگرگونی‌هایی می‌باشد، همچنانکه دارای فرق و مذاهب متعدّد می‌باشد.

[۵۸] د. شیخ ناصر القفاری: أصول الشّیعة ج ۱ ص ۵۳ و نشوان الحمیری/ الحورالعین ص ۱٧٩. [۵٩] منهاج السّنّة ۲/۶۰، تحقیق د. رشاد سالم. [۶۰] المنتقی، ذهبی ص ۳۶۰.و ۳۶۱ این کتاب مهم را علامه برقعی به عنوان «رهنمود سنّت در ردّ أهل بدعت» ترجمه نموده که چاپ و منتشر شده‌است و در سایت ما موجود می‌باشد و خوانندگان محترم می‌توانند در سایت ما بدان دسترسی پیدا کنند: (WWW.ISL.ORG.UK). و همچنان این کتاب در سایت عقیده موجود می‌باشد: (www.aqeedeh.com). [۶۱] ذهبی: میزان الاعتدال ۱/۵۰۶، ابن حجر: لسان المیزان ۱/٩/۱۰.

ريشه‌يابی تاريخی پيدايش تشيّع

همچنانکه سابقاً گفته شد تشیع یکباره پیدا نشده بلکه مراحل متعدّدی را پشت‌سر گذاشته تا به مرحلۀ کنونی رسیده‌است. ما ابتدا به سراغ اقوال خودشان می‌رویم تا بدانیم چه می‌گویند و سپس گفته‌هایشان را با میزان عقل و علم می‌سنجیم.

آراء شیعیان در پیدایش تشیع:

رأی اوّل:

می‌گویند: تشیع قدیم و حتّی قبل از رسالت و بعثت پیامبر خدا ص وجود داشته و هیچ پیامبری نیامده مگر اینکه ولایت علی بر او عرضه شده‌است و ... و شیعیان برای اثبات این موضوع اسطوره‌ها و افسانه‌های زیادی بافته‌اند چنانکه در کافی کلینی آمده‌است: «ولایت علی در جمیع کتب انبیاء نوشته شده‌است و خداوند هیچ پیامبری نفرستاده مگر اینکه دربارۀ نبوّت محمّد و وصی او علی به او سفارش کرده‌است» [۶۲].

و از ابو جعفر باقر روایت می‌کنند که دربارۀ آیۀ شریفه: ﴿وَلَقَدۡ عَهِدۡنَآ إِلَىٰٓ ءَادَمَ مِن قَبۡلُ فَنَسِيَ وَلَمۡ نَجِدۡ لَهُۥ عَزۡمٗا ١١٥ [طه: ۱۱۵] «و ما پیش از این با آدم پیمان بستیم ولی او فراموش کرد و شکیبایش نیافتیم» [۶۳]، گفته‌است که: «پیمان خدا دربارۀ محمّد و ائمّۀ بعد از او بوده‌است که آدم در این باره شکیبا نبود و انبیاء أولوالعزم را از آنرو بدین نام خوانده‌اند که دربارۀ محمّد و أوصیاء بعد از او و مهدی و سیرت او به آنها سفارش شده‌است...» [۶۴].

در بحار نیز چندین روایت آورده‌اند که: «ای علی خداوند هیچ پیامبری را مبعوث نکرده، مگر آنکه او را به ولایت تو خواند، چه مطیع بوده و چه نافرمانی کرده‌باشد!» [۶۵] و در روایت دیگری آورده‌اند که: «خداوند از پیامبران برای ولایت علی میثاق گرفته‌است» [۶۶]. و می‌گویند: هیچکس به بهشت نمی‌رود مگر محبّ علی باشد و او تقسیم‌کنندۀ بهشت و دوزخ است [۶٧]. و شیخ حرّ عاملی که صاحب یکی از منابع حدیثی شیعیان است ادّعا می‌کند که روایت‌هایی که دلالت دارد خداوند از انبیاء به ولایت علی پیمان گرفته‌است، بیشتر از هزار می‌باشد [۶۸].

شیعیان به این حدّ نیز بسنده نکرده و از قول ائمّه می‌گویند: «خداوند ولایت ما را بر آسمانها و زمین و کوه‌ها و شهرها عرضه نموده است» [۶٩]. و هادی تهرانی می‌گوید که: از بعضی از روایات بر می‌آید که هر پیامبری مکلّف شده‌است که به ولایت علی دعوت نماید و حتی اینکه ولایت علی بر همۀ أشیاء عرضه شد، هر آنچه پذیرفت صالح گشت و هر آنچه نپذیرفت فاسد گشته‌است [٧۰].

نقد و بررسی این رأی:

برای بیان فساد بعضی از آراء فقط عرضه نمودن آنها کافی است، اینکه گفته شود: «ولایت علی قدیم است»، فساد و بطلان آن ضرورتاً واضح و معلوم است. هیچکدام از این ادّعاهاى نابخردانه در قرآن پیدا نمی‌شود، بلکه می‌بینیم که دعوت همۀ انبیاء برای توحید الهی بوده است نه به ولایت علی و أئمّه. خداوند می‌فرماید: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِيٓ إِلَيۡهِ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنَا۠ فَٱعۡبُدُونِ ٢٥ [٧۱]. و ﴿وَلَقَدۡ بَعَثۡنَا فِي كُلِّ أُمَّةٖ رَّسُولًا أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَٱجۡتَنِبُواْ ٱلطَّٰغُوتَۖ [٧۲]. پس همۀ رسولان و أنبیاء الهی اقوامشان را به عبادت خداوند و عدم شرک به او دعوت کرده‌اند، و نوح و هود و صالح و شعیب و دیگران همگی به اقوام خود می‌گفتند: ﴿ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مَا لَكُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَيۡرُهُۥٓ [٧۳].

و در سنّت پیامبر اسلام نیز همین امر تأکید شده‌ و هیچ چیزی خلاف آن یافت نمی‌شود، و همۀ ائمّه اسلام اتّفاق دارند که هر انسانی به مجرّد ایمان به خدا و ذکر شهادتین مسلمان می‌شود. پس این پنداربافی‌ها راجع به ولایت علی از کجاست؟! اگر برحسب ادّعای شیعیان ولایت علی در کتب همۀ انبیاء نوشته شده‌است، چرا فقط افراطیون رافضى آن را نقل می‌کنند و هیچکس دیگری از آن خبر ندارد؟ چرا بقیۀ اهل ادیان از آن خبری ندارند؟ و چرا در قرآن که بر همۀ کتب سابق برتری داشته چنین چیزی نیست؟! [٧۴] آری ادّعای بی‌دلیل بسیار آسان است. و هرکس که پروای حساب نداشته‌باشد از اینگونه ادّعاها عاجز نمی‌ماند.

شیخ الإسلام ابن تیمیه می‌گوید که: کتب انبیاء که در میان مردم است، آنچه را که راجع به پیامبر ص بوده، بیرون آورده و منتشر کرده‌است و هیچ اشاره‌ای در میان آنها به علی نیست، و حتّی کسانی از اهل کتاب که مسلمان شده‌اند هیچ یک از آنها نگفته‌است که، راجع به علی چیزی در میانشان بوده‌است، پس چطور می‌شود گفت که: همۀ انبیاء برای ولایت علی مبعوث شده‌اند، در حالیکه آنها به امّت‌های خود چنین چیزی نگفته‌اند و هیچکس آن را روایت نکرده‌است [٧۵].

صاحبان این افسانه چگونه به ساحت انبیاء اهانت نموده و می‌پندارند که آدم و بقیۀ انبیاء غیر أولی‌العزم به امر الهی در مورد ولایت علی پشت پا زده و در این‌باره شکیبا نبوده‌اند؟ این بهتان واضحی است، و حقیقت اینست که چنین نسبتى زعم باطل بوده و هیچ اساسی ندارد و نباید به انبیاء الهی افتراء زد.

این افسانه‌ها و هذیان بافى‌ها همه دلیل بر اینست که دل و اندیشۀ بافندگان، پر از کینه و توطئه نسبت به فرقه‌های غیر خود بوده‌است. و بنا براین از راه پیوستن به تشیع، مى‌‌خواسته‌اند دین مردم را خراب کنند. چرا که جز بیدینان و زندیق‌ها کسى جرأت و گستاخى چنین افتراهایى را ندارد، گویا با این آراء عجیب! می‌خواهند بگویند که: شیعیان، برتر از پیروان انبیاء غیر أولی‌العزم هستند چرا که آنها از سفارش خدا دربارۀ علی پیروی کردند و پیروان سایر ادیان نکردند!

امّا چنانکه می‌دانیم و در آیۀ ۸۱ سورۀ آل عمران واضح است، خداوند از همۀ انبیاء میثاق و پیمان گرفته‌است که اگر محمّد مبعوث شد و آنها زنده بودند به او ایمان بیاورند و او را نصرت و یاری کنند. [٧۶] و این افراطیون مثل سایر عاداتشان گویا می‌خواهند آنچه را که خاصّ پیامبر است حقّ علی نیز بدانند.

و مسلمین اتّفاق دارند بر اینکه اگر شخصی به پیامبر ایمان بیاورد و از او اطاعت کند و اصلاً ابوبکر و عمر و عثمان و علی را نشناسد، در ایمانش هیچ خلل و نقصانی نیست.

واقعاً آیا کسانی که این افسانه‌ها را باور می‌کنند راه عمل و انصاف را می‌پیمایند؟ همانطور که شیخ الإسلام ابن تیمیه می‌گوید: آن پیامبران سالها قبل از اینکه خداوند علی را بیافریند مرده‌اند، چطور علی امیر آنها می‌شود، حداکثر ممکن اینست که علی امیر زمان خودش باشد، امّا امارت بر مخلوقات قبل و بعد از خود، این دروغ خنکی است که با هیچ عقلی تطبیق نمی‌کند!

و این گفته شبیه قول غُلات-افراطیون--افراطیون- صوفیه است مثل ابن عربی و امثال او از ملحدان متصوفه که می‌گویند: علم انبیاء از معدن علم خاتم الأولیاء – یعنی خود ابن عربی – بوده‌است در صورتی که او ششصد سال بعد از محمّدص به دنیا آمده‌است.

ادّعای شیعیان بر امامت نیز از جنس و نمونۀ ادّعای آنها بر ولایت است و مبنای هردو دروغ و غلوّ و شرک و اباطیل می‌باشد که بر خلاف قرآن و سنّت و اجماع سلف است. [٧٧]

آیا نتیجۀ بافتن این دروغ‌های واضح بدنام کردن اسلام و منع مردم از گرایش به سوی آن نیست؟ چرا که چنین ادّعاهای باطل و مخالف عقل و دانش، هر عاقلی را از دین می‌رهاند. عاقلان جهان راجع به امارت علی و ائمّه بر اشیاء و جمادات و نباتات و دریا و خشکی چه می‌گویند؟ وقتی که خمینی و امثال او ادّعا می‌کنند که ائمّه بر ذرّات کائنات حکومت می‌کنند [٧۸]، واقعاً برای عاقلان خنده‌آور نیست؟! آیا دینی را که برای جهان عرضه می‌کنند همین است؟ آیا این اعتقادات و باورها مخالف عقل و دین و علم نیست که باعث شده ۸۰% ملّت ایران بنا به سرشماری‌ها از دین فرار کنند؟!!

آیا بهترین راه سیاه جلوه دادن و معیوب نمودن اسلام همین راه نیست که مدّعیان تشیع پیموده‌اند؟

ولی اینگونه آراء بی‌اساس از شیعیان غالی تعجب‌آور نیست، چرا که آنها همیشه مبالغه‌جو و افراطی بوده‌اند، و حقایق روشن و واضح را تکذیب می‌کنند و اخبار متواتر را ردّ می‌کنند، لیکن آنچه را که عقل و نقل شهادت بر کذب آن می‌دهد باور می‌کنند [٧٩].

[۶۲] اصول کافی: کلینی ۱/۴۳٧. [۶۳] طه، آیه ۱۱۵. [۶۴] کلینی: کافی ۱/۴۱۶. ابن بابویه قمی – علل الشّرائع ص ۱۲۲، الکاشانی: الصّافی ۲/۸۰، تفسیر قمی ۲/۶۵، مجلسی: البحار ۱۱/۳۵. [۶۵] بحار، ۱۱/۶۰، بحرانی: المعالم الزّلفی ص ۳۰۳. [۶۶] المعالم الزّلفی ص ۳۰۳. [۶٧] کاشانی: تفسیر صافی ۱/۱۶. [۶۸] الفصول المهمّة ص ۱۵٩، و روایت‌های متعدّدی به این معنی در کتب ذیل آمده‌است: اصول کافی ۲/۸ و وافی ۲/۱۵۵ و بحار ۳۵/۱۵۱ و مستدرک الوسائل نوری طبرسی ۲/۱٩۵ و الخصال: صدوق ۱/۲٧۰ و علل الشّرائع: صدوق ص ۱۲۲، ۱۳۵، ۱۴۳، ۱۴۴ و ۱٧۴. و مصادر متعدّد دیگر آنها. [۶٩] نوری: مستدرک الوسائل ۲/۱٩۵. [٧۰] هادی تهرانی: ودایع النّبوّة ص ۱۱۵. [٧۱] الأنبیاء/۲۵: ترجمه: «ما پیش از تو هیچ پیامبری نفرستادیم جز آنکه به او وحی کردیم که جز من خدایی نیست، پس مرا بپرستید». [٧۲] النّحل/۳۶ یعنی «در میان هر ملّتی پیامبری مبعوث کردیم که خدا را بپرستید و از طاغوت (هر معبود غیر از خدا) بپرهیزید و دوری جویید». [٧۳] الأعراف: آیه‌های ۵٩، ۶۵، ٧۳ و ۸۵ یعنی «خدا را بپرستید که شما خدایی غیر از او ندارید». [٧۴] أصول الشّیعة: د. القفاری ج ۱ ص ۶۰-۶۱. [٧۵] منهاج السّنّة: ابن تیمیه ۴/۴۶. [٧۶] این رأی ابن عبّاس هم می‌باشد. [٧٧] منهاج‌السّنّة: ابن تیمیه ۴/٧۸. [٧۸] به کتاب «ولایت فقیه» بخش مربوط به «ولایت تکوینی» نگاه شود. [٧٩] اصول التّشیع: د. القفاری ج ۱ ص ۶۳.

رأی دوّم از آراء شیعه:

از قدیم و جدید بعضــی از شیعیان بر این پندارند که خود رسول خدا ص بذر تشیع را کاشته‌است و در عصر خود او تشیع ظهور کرده و بعضی از یاران رسول خدا از شیعیان علی بوده‌اند ... که قمی [۸۰] و محمّد حسین آل کاشف الغطاء [۸۱] و بسیاری از شیعیان معاصر به این رأی رفته‌اند [۸۲].

نقد و بررسی این رأی:

اوّلاً: قابل ذکر است که اولین کسانی از مؤلّفین که به این قول رفته‌اند قمی در کتاب: «المقالات والفرق» و نوبختی در کتاب «فرق الشّيعة» بوده‌اند، و شاید از مهمترین اسباب ایجاد این رأی بوده‌است که بعضی از علمای مسلمان اصول تشیع را خارج از اسلام دانسته‌اند و بدین خاطر علمای شیعه عکس‌العمل نشان داده و خواسته‌اند که یک لباس شرعی پیدا کرده و این ادّعاها را مطرح ساخته‌اند.

ثانیاً: این گفته نیز هیچ اساس و پایه‌ای در قرآن و سنّت ندارد و دلیل ثابت تاریخی نیز برایش نیست، بلکه گفته‌ای است که: بر خلاف اصول اسلام و حقایق ثابت تاریخی است، اسلام برای وحدت امّت بر اساس توحید آمده‌است نه اینکه آن را به احزاب و گروه‌ و فرقه‌ها، متفرّق نماید. و از حقایق ثابت تاریخی متواتر که بطلان این بافته را ثابت می‌کند اینست که در زمان ابوبکر و عمر و عثمانش از تشیع به عنوان یک فرقۀ مذهبی هیچ خبری نبود.

ثالثاً: بنا به این رأی، شیعیان از عمّار و ابوذر و مقداد و امثالهم تشکیل شده‌اند، آیا این بزرگان قائل به عقاید شیعۀ کنونی راجع به خلافت منصوص و تکفیر شیخین و بقیۀ صحابه و یا سبّ و شتم آنها بوده‌اند؟ هرگز. تمام دعاوی و پندارهای شیعیان در این‌باره که کتبشان را پر کرده‌است جز توطئه دشمنان دین و پندار چیزی نیست.

رابعاً: بنا به رأی شیخ موسی جارالله رأی فوق‌الذکر مغالطۀ بسیار زشتی است که خارج از حدود هر گونه ادب و احترام می‌باشد. او می‌گوید که: این بازى با کلمات و افترا بر رسول خداست. مى‌‌گوید: چطور شیعیان ادّعا می‌کنند که پیامبر تخم تشیع را کاشته‌است، این چه تخمى است که ثمرۀ آن جز سبّ و شتم بر یاران برگزیدء رسول خدا نبوده‌است، و این چه تخمى است که ثمرۀ آن قول به تحریف قرآن بوده و حق را در مخالفت با امّت می‌داند؟ [۸۳].

[۸۰] فرق الشّیعة: ص ۱٧. [۸۱] أصل الشّیعة: آل کاشف الغطاء: ص ۴۲. [۸۲] محمّد جواد مغنیه: الإثنا عشریة و أهل البیت ص ۲٩: محسن العاملی/ أعیان الشّیعة ۱/۱۳-۱۶، هاشم معروف: تاریخ الفقه الجعفری ص ۱۰۵، الواثلی: هویۀ التّشیع ص ۲٧ و غیرهم. [۸۳] الوشیعة ص مه. أصول الشّیعة، د. ناصر القفاری: ص ۶۵-۶٧.

رأی غیر شیعیان در مورد تشیع

رأی اول:

تشیع بعد از وفات رسول خدا ص پیدا شد، چون کسانی پیدا شدند که قائل به شایستگی بیشتر علی برای امامت بودند، و بسیاری از قدما و معاصران از جمله ابن خلدون و احمد امین و بعضی خاورشناسان بدین رأی رفته‌اند. و ابن خلدون می‌گوید که: اساس دولت تشیع بر این مبناست که وقتی رسول خدا فوت نمود اهل بیتش خود را احق در خلافت می‌دانستند [۸۴].

نقد این رأی:

استناد این رأی بر این است که نزدیکان و خانوادۀ رسول الله به امامت سزاوارتر می‌باشند، ولی بدون تردید کسانی هم پیدا شدند که گفتند: سعدبن عبادۀ انصاری از دیگران سزاوارتر است و امامت باید در انصار باشد. ولی این گفته دلیل بر میلاد حزب و یا فرقۀ مشخصّی نیست و تعدّد آراء یک امر طبیعی و از مقتضیات نظام شوری در اسلام می‌باشد. اگر چنین رأیی دلیل بر میلاد حزب معین باشد، باید در زمان ابوبکر و عمر و عثمانش از آن حزب اثری می‌بود ولی چنین نیست، بلکه آن یکی از آرائی بود که در اجتماع سقیفه اظهار شد و بعد از اینکه بیعت با ابوبکر به اتمام رسید و کلمۀ مسلمین بر او متفق شد، دیگر از این رأی چندان خبری نشد و موضع‌گیری خود حضرت علی و بیعت او با ابوبکر این رأی را (که قائلین به افضلیت علی به صورت یک فرقۀ مشخّص و تازه از دیگر مسلمین ممتاز شوند) نفی می‌کند.

[۸۴] ابن خلدون: العبر … / تاریخ ابن خلدون ۳/۱٧۰-۱٧۱، فجر الإسلام: احمد امین ص ۲۶۶.

رأی دوّم:

تشیع با قتل عثمانس آغاز شد. امام ابن حزم می‌گوید: بعد از عمرس، عثمانس خلیفه شد و دوازده سال بر سر خلافت بود و با مرگ او اختلاف آغاز شد و موضوع رافضیان آغاز گشت [۸۵].

و کسی که بذر تشیع را کاشت عبدالله بن سبا [۸۶] یهودی بود آنگاه که جنبش و فتنه‌ای در اواخر ایام عثمان آغاز شد و بسیاری از محقّقان بر این رفته‌اند که اولین سنگ را در بنای مذهب شیعی ابن سبا گذاشته‌است، و ذکر او در کتب شیعه و سنّی متواتر می‌باشد، فقط در عصر حاضر بعضی از شیعیان منکر او گشته‌اند تا بتوانند از تشیع دفاع کنند و به مذهب خود شرعیت بدهند، در صورتی که قبل از این سده هیچ عالم شیعی منکر ابن سبا نگردیده‌است.

و آراء دیگری نیز در این مورد مطرح شده‌است که ما به خاطر اختصار از آنها صرفنظر می‌کنیم. بعضی‌ها می‌گویند: تشیع در سال ۳٧ هـ ایجاد شده و آن را به جنگ صفّین مرتبط می‌دانند که از مشهورترین کسانی که به این رأی رفته‌اند شاه عبدالعزیز دهلوی صاحب کتاب تحفۀ اثنی عشریه [۸٧] و خاورشناس شهیر وات مونتگمری می‌باشد، و امّا استروت من خود، وقایع مربوط به حضرت حسین را اولین منشأ تشیع می‌داند [۸۸].

[۸۵] ابن حزم: الفصل ۲/۸ و ابن حزم در این رأی، موافقان بسیاری از مسلمانان و خاورشناسان دارد. [۸۶] رأس فرقۀ سبأیه بود که قائل به الوهیت علی بود، و قائل به رجعت بود، و اصل او از یهودیان یمن بود که تظاهر به اسلام می‌کرد که دربارۀ او بحث بیشتری خواهد آمد. [۸٧] تحفه اثنی عشری ص ۵. [۸۸] رودلف استروت من از خاورشناسان متخصّص در فرق و مذاهب می‌باشد.

رأی ارجح از میان این آراء:

آنچه از آراء فوق برداشت می‌شود اینست که تشیع به عنوان یک عقیده و تفکر ناگهان ظهور ننمود، بلکه مراحل زمانی متعدّدی را طی نموده‌است، لیکن پیشاهنگان عقیدتی تشیع و اصولی که امروزه بر آن می‌باشند به اعتراف کتب خود شیعیان به دست ابن سبأ یهودی بنیان نهاده شده‌است، چرا که حتی کتب خود شیعیان اعتراف می‌کند که اولین کسی که قائل به نصّ بر امامت بود و آن را فرض می‌دانست که امروزه اساس تشیع است، ابن سبأ بوده‌است، همچنین کتب شیعی اعتراف دارند که ابن سبأ و گروه او، اولین کسانی بودند که علناً از ابوبکر و عمر و عثمان و بقیۀ یاران رسول خداش بدگویی می‌کردند، و این روش امروزه نیز درمیان شیعیان معمول می‌باشد، و هم او بود که قائل به رجعت بود و علیس و اهل بیتش را دارای علوم سرّی و خاص می‌دانسته‌است [۸٩].

این‌ها مسائلی است که امروز از اصول اعتقادات شیعیان گردیده ولی باید توجّه داشت که این اصول افراطی دستاورد ابن سبأ می‌باشد، و تشیع معتدل و غیر افراطى که مضمون آن تفضیل علی بر دیگران مى‌‌باشد، این تشیع راستین از دستاورد ابن سبأ و زندیق‌های دیگر نمى‌‌باشد. اصول افکار غالیه و افراطیون که بدان اشاره شد بعد از شهادت عثمان پیدا شد، لیکن به مجرّد ظهور آنها علی به شدّت با جنگ با آنها برخاست ولی حوادثی مثل صفّین و جمل و حادثه تحکیم و شهادت علی و حسین، محیط مناسبی برای ظهور آن آراء اجنبی مهیا نمود، و آن حوادث دردناک دل‌های مردم را به سوی آل بیت بیشتر از پیش کشاند و افکار ضدّ اسلامی و ضدّ شیعی به نام علی و آل بیت او داخل تشیع گردید، و تشیع بعد از آن بهانه‌اى شد براى هر منافق و ملحد و زندیقى که در صدد ویرانى و تخریب اسلام بود و از این راستا باورها و معتقداتى داخل مسلمین نمودند که بکلى از آن بیگانه بود لیکن خود را در قالب تشیع مخفى مى‌نمودند و با مرور زمان این آراء گسترده‌ گردیده و ابن سبأ نیز بعد از خود پیروان و خلفای بسیاری پیدا کرده‌است.

تشیع در عهد علی جز به معنای موالات و نصرت نبود و هرگز شامل باورها و معتقدات امروزی شیعه نمی‌بود و در ضمن اطلاق کلمۀ شیعه نیز مخصوص پیروان علی نبود و برای دیگران هم به کار می‌رفت و لیکن حوادث دردناکی که بر بعضی از اهل بیت گذشت از طرف دشمنان دین مورد سوء استفاده قرار گرفت و با مکر و توطئه در لباس تشیع و غیره به چیزهایی دست یافتند که در میدان جنگ از دسترسی به آن عاجز شده ‌بودند و در صفحات آینده چگونگی این سوء استفاده و تغییر را مفصّلاً بررسی خواهیم کرد.

[۸٩] قمی: المقالات والفرق ص ۲۱، نوبختی: فرق الشّیعة ص ۲۳، الناشی‌ء الأکبر: مسائل الإمامة ص ۲۳-۲۲.

تعريف اهل بيت

اهل بیت به خانوادۀ رسول خدا ص گفته می‌شود. ولی شیعیان بر خلاف عرف و زبان عربی آن را فقط به دوازده امام خود اختصاص می‌دهند. پس لازم است که به ریشه‌یابی این کلمۀ مرکب برویم تا بدانیم که اهل بیت چه کسانی هستند؟ و مقصود از آنها کیست؟

اهل بیت [٩۰] مرکب از اهل و بیت است، یعنی ساکنان خانه و صاحب قاموس می‌گوید: «أهل الأمر، ولاته» یعنی حاکمان و اهل بیت، یعنی ساکنان بیت و اهل مذهب یعنی کسانی که به آن ایمان دارند. و اهل مرد یعنی همسرش و اهل پیامبر یعنی همسران و دختران و دامادش علی [٩۱]. و اهل هر پیامبری یعنی امّتش [٩۲] و زبیدی می‌گوید: اهل مذهب یعنی معتقدان به آن و اهل مرد یعنی همسر و فرزندانش و این آیه را ﴿وَسَارَ بِأَهۡلِهِۦٓ [القصص: ۲٩] به همسرش تفسیر نموده‌است و اهل برای پیامبر، یعنی همسرانش و دخترانش و دامادش علی و یا زنانش. و گفته شده‌است که: اهل او یعنی مردانی که آل او هستند و نوه‌ها و ذریۀ او نیز داخل آن می‌گردند و از این جمله است گفتۀ خداوند: ﴿وَأۡمُرۡ أَهۡلَكَ بِٱلصَّلَوٰةِ وَٱصۡطَبِرۡ عَلَيۡهَاۖ [٩۳]، و ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ [٩۴]، و ﴿رَحۡمَتُ ٱللَّهِ وَبَرَكَٰتُهُۥ عَلَيۡكُمۡ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِۚ [٩۵].

و اهل هر پیامبری امّت و اهل ملّت اوست، و از این جمله است گفتۀ خداوند: ﴿وَكَانَ يَأۡمُرُ أَهۡلَهُۥ بِٱلصَّلَوٰةِ وَٱلزَّكَوٰةِ [٩۶]. و راغب و مناوی می‌گویند: أهل مرد کسانی هستند که از نظر نسب و یا دین و امثال آن مثل یک کار و صنعت و خانه و شهر با او جمع می‌شوند، اهل مرد کسانی هستند که یک خانه آنها را جمع می‌کند، سپس مجاز آن گرفته شده و گفته می‌شود که: اهل بیت مرد کسانی هستند که یک نسب آنها را جمع کند، و به طور مطلق در خانوادۀ پیامبر ص شناخته شده‌است تا اینکه می‌گوید: آل خداوند و رسولش ، اولیاء و انصار او هستند [٩٧].

ابن منظور افریقایی می‌گوید: اهل مذهب کسانی هستند که بدان ایمان دارند و اهل حکومت (امر) والیان آن هستند و اهل مرد افراد بخصوص او هستند، و اهل بیت پیامبر ص همسران و دختران و همسر دخترش یعنی علیس می‌باشد، و گفته شده‌است: همسران پیامبران ص و اهل هر پیامبری امّت اوست، تا اینکه می‌گوید: اهل مرد همسرش می‌باشد و متأهل شد یعنی ازدواج کرد و تأهّل یعنی ازدواج و اهل یعنی متزوّج [٩۸].

جوهری می‌گوید: «أهل فلان» یعنی فلانی ازدواج کرد [٩٩] و زمخشری در أساس البلاغة می‌گوید: تأهّل: ازدواج کرد [۱۰۰]، و خلیل می‌گوید: اهل مرد یعنی همسرش و تأهّل یعنی ازدواج و اهل مرد، یعنی مخصوص‌ترین افراد او، و اهل بیت یعنی ساکنان آن و اهل اسلام یعنی کسانی که به آن ایمان دارند [۱۰۱].

راغب اصفهانی می‌گوید: «اهل شخص کسانی هستند که نسب و یا دین و امثال آن مثل صنعت و خانه و شهر آنها را با هم جمع می‌کند و اهل شخص در اصل کسانی هستند که یک مسکن و خانه آنها را جمع مى ‌کند، سپس مجازاً به کسانی گفته می‌شود که یک نسب آنها را به هم پیوند دهد، و در خانوادۀ پیامبر ص شهرت یافته است، چون در قرآن دربارۀ همسران او آمده‌است: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ [الأحزاب: ۳۳]» [۱۰۲].

و دربارۀ لفظ آل می‌گوید: «آل مقلوب از اهل است... و برای کسانی به کار می‌رود که ویژگی ذاتی یا نزدیکی و قرابتی و یا ولائی با فردی دارند. خداوند می‌فرماید: ﴿وَءَالَ إِبۡرَٰهِيمَ وَءَالَ عِمۡرَٰنَ [آل عمران: ۳۳]، و می‌فرماید: ﴿أَدۡخِلُوٓاْ ءَالَ فِرۡعَوۡنَ أَشَدَّ ٱلۡعَذَابِ ٤٦ [المؤمن: ۴۶]. و آل پیامبر أقارب او هستند، و گفته شده‌است که عالمانی هستند که او را می‌شناسند» [۱۰۳].

محمّد جواد مغنیه شیعی معاصر می‌گوید: اهل بیت ساکنان آن هستند، و آل شخص خانوادۀ او و اهل او هستند، و لفظ «آل» جز برای شخصی که موقعیتی دارد به کار نمی‌رود، و ذکر اهل بیت در دو آیۀ قرآن آمده‌است: اوّل در آیۀ ٧۳ سورۀ هود که می‌فرماید: ﴿رَحۡمَتُ ٱللَّهِ وَبَرَكَٰتُهُۥ عَلَيۡكُمۡ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِۚ «رحمت و برکات الهی بر شما اهل بیت باد»، و دوّم در آیۀ ۳۳ سورۀ احزاب است که می‌فرماید: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا ٣٣ «همانا خداوند می‌خواهد که ناپاکی را از شما اهل بیت (ساکنان خانه) بردارد و شما را پاک و پاکیزه نماید»، و مفسّران اتّفاق دارند که آیۀ اوّل در مورد اهل بیت ابراهیم خلیل و آیۀ دوّمی در مورد اهل بیت محمّدبن عبدالله می‌باشد و بر اساس قرآن مسلمانان لفظ اهل بیت و آل بیت را برای خانوادۀ محمّد ص به کار می‌برند، و این لفظ برای آنها علم گردیده‌است و مسلمانان در تعداد همسران پیامبر اختلاف نظر دارند و به هر حال ۳٧ سال با همسران خودش بسر برد، و... مسلمانان اتّفاق نظر دارند که علی بن أبی طالب و فاطمه و حسن و حسینش از أهل بیت می‌باشند [۱۰۴].

و از همۀ این‌ها روشن می‌شود که اهل بیت در اصل به همسران گفته می‌شود و سپس برای فرزندان و نزدیکان و اقارب مجازاً به کار برده می‌شود و این چیزی است که از قرآن کریم ثابت می‌شود، همچنانکه این لفظ در داستان خلیل الله (ابراهیم)÷ آمده‌است، در وقتی که قاصدان الهی برای ابراهیم بشارت آوردند که خداوند در سیاق سخن می‌فرماید: ﴿وَٱمۡرَأَتُهُۥ قَآئِمَةٞ فَضَحِكَتۡ فَبَشَّرۡنَٰهَا بِإِسۡحَٰقَ وَمِن وَرَآءِ إِسۡحَٰقَ يَعۡقُوبَ ٧١ قَالَتۡ يَٰوَيۡلَتَىٰٓ ءَأَلِدُ وَأَنَا۠ عَجُوزٞ وَهَٰذَا بَعۡلِي شَيۡخًاۖ إِنَّ هَٰذَا لَشَيۡءٌ عَجِيبٞ ٧٢ قَالُوٓاْ أَتَعۡجَبِينَ مِنۡ أَمۡرِ ٱللَّهِۖ رَحۡمَتُ ٱللَّهِ وَبَرَكَٰتُهُۥ عَلَيۡكُمۡ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِۚ إِنَّهُۥ حَمِيدٞ مَّجِيدٞ ٧٣ [هود: ٧۱-٧۳]، «زنش که ایستاده بود، خندید، پس او را به اسحاق بشارت دادیم و پس از اسحق به یعقوب، زن گفت: وای بر من، آیا در این پیرزنی می‌زایم و این شوهر من نیز پیر است؟ این چیز عجیبی است، گفتند: آیا از فرمان خدا تعجّب می‌کنی؟ رحمت و برکات خدا بر شما (ای) اهل خانه (اهل بیت) ارزانی باد، او ستودنی و بزرگوار است».

خداوند عزّ وجلّ این لفظ اهل بیت را با زبان ملائکه‌اش دربارۀ همسر ابراهیم به کار برده‌است، و علمای شیعه و مفسّران آنها امثال طبرسی [۱۰۵] و کاشانی [۱۰۶] نیز به این اعتراف نموده‌اند اگرچه بعد از آن به تأویل‌های دیگری روی آورده‌اند. و همچنین خداوند در مورد همسر موسی می‌فرماید: ﴿۞فَلَمَّا قَضَىٰ مُوسَى ٱلۡأَجَلَ وَسَارَ بِأَهۡلِهِۦٓ [القصص: ۲٩] «چون موسی مدّت را به سر آورد و با زنش روان شد...».

پس مراد از اهل موسی÷ همسر او می‌باشد. و مفسّران شیعه در این مورد اتّفاق نظر دارند و طبرسی می‌گوید که: مقصود از أهل موسی در سورۀ نمل همسر او می‌باشد [۱۰٧].

و همچنین لفظ اهل بیت در قرآن مجید در سورۀ احزاب/ ۳۳ نیز آمده‌است: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ «همانا خداوند می‌خواهد ناپاکی را از شما (ای) اهل بیت دور کند». این لفظ (اهل بیت) جز در سیاق داستان همسران پیامبرص نیامده است: ﴿يَٰنِسَآءَ ٱلنَّبِيِّ لَسۡتُنَّ كَأَحَدٖ مِّنَ ٱلنِّسَآءِ إِنِ ٱتَّقَيۡتُنَّۚ فَلَا تَخۡضَعۡنَ بِٱلۡقَوۡلِ فَيَطۡمَعَ ٱلَّذِي فِي قَلۡبِهِۦ مَرَضٞ وَقُلۡنَ قَوۡلٗا مَّعۡرُوفٗا ٣٢ وَقَرۡنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجۡنَ تَبَرُّجَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ ٱلۡأُولَىٰۖ وَأَقِمۡنَ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتِينَ ٱلزَّكَوٰةَ وَأَطِعۡنَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا ٣٣ وَٱذۡكُرۡنَ مَا يُتۡلَىٰ فِي بُيُوتِكُنَّ مِنۡ ءَايَٰتِ ٱللَّهِ وَٱلۡحِكۡمَةِۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ لَطِيفًا خَبِيرًا ٣٤ [الأحزاب: ۳۲-۳۴]، «ای زنان پیامبر، شما همانند دیگر زنان نیستید، اگر از خدا بترسید، پس به نرمی سخن مگوئید تا آن مردی که در قلب او مرضی است به طمع افتد، و سخن پسندیده بگویید، و در خانه‌های خود بمانید، و چنانکه در زمان پیشین جاهلیت می‌کردند، زینت‌های خود را آشکار مکنید و نماز بگزارید و زکات بدهید و از خدا و پیامبرش اطاعت کنید، ای اهل بیت، خدا می‌خواهد پلیدی را از شما دور کند و شما را پاک دارد، و آیات الهی و حکمت را که در خانه‌های شما تلاوت می‌شود متذکر شوید همانا خدا لطیف و خبیر است». برای کسی که اوّلین بار این آیات را تلاوت می‌کند به طور بدیهی آشکار می‌شود که این لفظ اهل بیت جز برای همسران پیامبران به کار برده نشده‌است، چون در صدر آیه و ماقبل و مابعد آن همگی خطاب به همسران پیامبر می‌باشد. و ابن ابی حاتم و ابن عساکر از روایت سعید بن جبیر از ابن عبّاس نقل کرده‌اند که: این آیه فقط برای همسران پیامبر نازل شده‌است [۱۰۸].

و امام شوکانی در تفسیر خود می‌گوید: ابن عبّاس و عکرمه و عطاء و کلبی و مقاتل و سعید بن جبیر گفته‌اند که: لفظ اهل بیت که در این آیه وارد شده‌است فقط همسران پیامبر می‌باشند و گفته‌اند که: مراد از بیت (خانه) خانۀ پیامبر و محلّ سکونت همسران او می‌باشد [۱۰٩].

و در حدیث بخاری هم آمده‌است که پیامبر ص داخل حجرۀ عائشه ل شد و گفت: «السّلام عليكم أهل البيت ورحـمة الله» «سلام بر شما ساکنان خانه و ...» عائشه گفت: «وعليك‌ السّلام ورحمة الله وبركاته» [۱۱۰]، و أیضاً مراد از بیت، خانۀ پیامبرص می‌باشد که با همسرانش در آن می‌زیست.

حاصل اینکه مراد از اهل بیت در اصل و حقیقت همسران پیامبر ص می‌باشند و فرزندان و عموها و فرزندانشان نیز مجازاً داخل این کلمه می‌شوند، همچنانکه آمده‌است که پیامبر ص فاطمه و حسنین و علی را داخل کساء [۱۱۱] خود نموده و گفته‌است: خدایا این‌ها اهل بیت من می‌باشند تا آنها را مشمول آیه گرداند، همچنانکه عمویش عبّاس و فرزندانش را در زیر عبای خود قرار داد تا شامل آیه شوند. و در بعضی روایات آمده‌است که همۀ بنی هاشم داخل در کلمۀ اهل بیت پیامبر ص می‌باشند.

لیکن شیعیان بر خلاف این رفته و معانی لغوی و قرآنی را در نظر نگرفته و اهل بیت پیامبر را در چهار نفر مخصوص کرده‌اند: علی و فاطمه و حسن و حسین، و بقیه را خارج نموده‌اند و دوباره روش دیگری هم اختراع کرده‌اند و تمام اولاد علی غیر از حسنین را از اهل بیت اخراج نموده‌اند. مثلاً بقیۀ فرزندان علی مثل محمد بن حنفیه و ابوبکر و عمر و عثمان و عبّاس و جعفر و عبدالله و عبیدالله و یحیی و فرزندان آنها را از زن و مرد نیز از اهل بیت نمی‌دانند، و دختران علی که تعدادشان ۱۸ یا ۱٩ نفر به اختلاف روایات می‌باشند همه را نیز از اهل بیت اخراج نموده‌اند، و حتی دختران فاطمه دختر رسول خدا ص را نیز از اهل بیت نمی‌دانند، زینب و امّ کلثوم و فرزندان آنها را از اهل بیت نمی‌شمارند، این روش عجیبی است، و همچنین فرزندان حسن بن علی را از اهل بیت خارج می‌دانند و همچنین فرزندان حسین را که با آنها همفکر نیستند از اهل بیت خارج کرده‌اند!! و لهذا بسیاری از فرزندان حسین را متّهم به فسق و فجور و دروغ و حتی کفر و ارتداد نموده‌اند.

و سه دختر پیامبر را نیز غیر از فاطمه و فرزندان آنها را هم از اهل بیت خارج کرده‌اند. این چه تقسیم ظالمانه‌ای است، که نه بر وفق زبان عرب است و نه با عرف عرب می‌خواند. پس با تعبیر دقیق و صریح به قول شیخ احسان الهی ظهیر شیعیان جز نصف شخصیت فاطمه و نصف شخصیت علی و نصف شخصیت حسن و بقیۀ ائمّۀ تسعۀ خود را نمی‌بینند! [۱۱۲].

اینست مفهوم حقیقی اهل بیت در میان شیعیان، و آنست معنای درست اهل بیت که ما ذکر کردیم.

[٩۰] منبع اصلی این بحث کتاب الشیعة وأهل البیت: ص ۱۳-۱۵: احسان الهی ظهیر. [٩۱] احسان الهی ظهیر می‌پرسد که این تخصیص فقط برای علی از کجا آمده‌است، و چرا دامادهای دیگر پیامبر شامل اهل نشوند، مثل عثمان که دو دختر پیامبر را پی در پی به همسری داشت، و أبی‌العاص بن ربیع همسر زینب و برای چه عموی پیامبر عبّاس‌بن عبدالمطلب و فرزندانش داخل اهل نشوند؟! [٩۲] القاموس: فیروز آبادی: ص ۴۳۲ ج ۳. [٩۳] طه: ۱۳۲. ترجمه: «و خانواده‏ات را به نماز فرمان ده و بر [گزاردن‏] آن شکیبایى ورز» [٩۴] الأحزاب: ۳۳. ترجمه: «جز این نیست که خداوند مى‏خواهد پلیدى را از شما، اى اهل بیت دور کند» [٩۵] هود: ٧۳. ترجمه: «بخشایش خداوند و برکاتش بر شما، اهل این خانه باد» [٩۶] مریم: ۵۵. ترجمه: «و خانواده‏اش را به [گزاردن‏] نماز و [پرداخت‏] زکات فرمان مى‏داد» [٩٧] تاج العروس: زیبدی. [٩۸] لسان العرب: ابن منظور ص ۲۸-۳۰ ج ۱۱. [٩٩] الصّحاح: جوهری ۴/۱۶۲٩. [۱۰۰] أساس البلاغة ص ۱۱. [۱۰۱] مقاییس اللّغة: احمد بن فارس ۱/۱۵۰. [۱۰۲] المفردات فی غرائب القرآن ص ۲۸. [۱۰۳] المفردات فی غرائب القرآن ص ۲٩ و ۳۰. [۱۰۴] الشیعة فی المیزان ص ۴۴٧. [۱۰۵] مجمع البیان ۳/۱۸۰. [۱۰۶] منهج الصّادقین ۴/٩۳. [۱۰٧] مجمع‌البیان ۴/۲۱۱، سوره نمل و تفسیر قمی ۴/۲۵۰ سوره قصص و عروسی حویزی: نورالثّقلین ۴/۱۲۶ و کاشانی: منهج الصّادقین ٧/٩۵. [۱۰۸] الشیعة وأهل البیت، احسان الهی ظهیر ص ۱۸ و ۱٩. [۱۰٩] تفسیر فتح القدیر: شوکانی ۴/۲٧۰. [۱۱۰] بخاری، کتاب التّفسیر. [۱۱۱] بسیارى از حدیث شناسان حدیث کساء را موضوع و مجعول دانسته‌اند، مراجعه شود به تبدید الظلام وتنبیه النیام از شیخ ابراهیم سلیمان الجبهان ص ۵۰۶ و ۱۴٧ که دلایل متعددى بر جعل بودن این روایت ارائه نموده است. [۱۱۲] الشیعة وأهل البیت، ص ۱٩و۲۰.

فصل دوم: تشيّع و شيعيان اوّليّه [۱۱۳]

چنانکه قبلاً گفته شد کاربرد واژۀ شیعه و تشیع در صدر اسلام جز در معنای اصلی آن که عبارت از دوستی و پیروی و همکاری می‌بود چیز دیگری نبود ، و کاربرد سیاسی آن نیز جز بر أحزاب مخالفی که در مسائل حکومت و خلافت اختلاف نظر داشتند رخ نمی‌داد، و کاربرد آن بعد از شهادت عثمان در وقت اختلاف علی و معاویهب شایع شد که به انصار علی شیعیان علی و به انصار معاویه شیعیان معاویه گفته می‌شد، و امروز دقیقاً به معنای حزب بکار برده می‌شود. حزب (شیعه) علی او را برای خلافت شایسته می‌دانستند و در مقابل معاویه از علی طرفداری و حمایت می‌کردند، و حزب (شیعه) معاویه به خاطر اینکه قاتلان عثمان در ارتش علی جای گرفته بودند به آن احقّیت اعتراف نمی‌کردند و می‌گفتند: اگر علی آنها را قصاص نموده و از دم شمشیر بگذراند به خلافت او گردن نهاده و با او بیعت خواهند نمود. چنانکه مؤرّخان روایت کرده‌اند، معاویه در جواب کسانی که از طرف علیس، معاویه را به پیوستن به جماعت و طاعت می‌خواندند پاسخ داد:

امّا بعد، شما مرا به طاعت و جماعت خوانده اید، امّا جماعت که با ما می‌باشد، و امّا اطاعت، چگونه از مردی پیروی نمایم که در کشتن عثمان کمک نموده است، و او می‌پندارد که او را نکشته است. و ما گفتۀ او را ردّ نمی‌کنیم و او را متّهم نمی‌نمائیم، لیکن به قاتلان عثمان پناه داده است، آنها را به ما بدهد تا آنها را بکشیم و سپس ما به اطاعت و جماعت درخواهیم آمد [۱۱۴].

و به ابوالدّرداء و ابوامامه که فرستادۀ علی بودند نیز پاسخ داد: به او بگوئید: قاتلان عثمان را به ما بدهد، من اوّلین کسی هستم که از اهل شام با او بیعت خواهم کرد [۱۱۵].

و هنگامی که علی، جریربن عبداللّه را به سوی معاویه فرستاد و از او تقاضای بیعت نمود: معاویه عمروبن عاص و بزرگان اهل شام را خواسته با آنها مشورت نمود، آنها از بیعت امتناع نمودند مگر اینکه یا علی قاتلان عثمان را قصاص نماید و یا آنها را در اختیارشان گذارد تا قصاص نمایند [۱۱۶].

و هنگامی که ابوالدّرداء و ابوامامه پیش علی بازگشته این خبر را به علی رساندند، علی گفت: این‌ها هستند که می‌بینید! گروه‌های زیادی بیرون آمده و همگی می‌گفتند: ما قاتلان عثمان هستیم، هر که خواست ما را دور بیاندازد [۱۱٧]!

ما اینجا در صدد تحلیل و تاریخ نویسی و علل جنگ دو گروهی نیستیم که پیامبر هردو آنها را گروهی بزرگ از مسلمین نامیده است [۱۱۸] که هریک از این دو گروه شیعۀ علی و شیعۀ معاویه نام گرفته بودند، و اختلاف بین آندو فقط یک اختلاف سیاسی بود، شیعیان علی او را با توجّه به سوابق درخشنده اش أحق و برتر می‌دانستند چرا که بیعت با مشورت اهل حلّ و عقد از مهاجران و انصار نیز به اتمام رسیده بود [۱۱٩]، و گروه دیگری معاویه را شایسته‌تر می‌دانستند چون خواستار خون امام مظلوم عثمان بن عفّانس بود که هم خلیفۀ سوّم مسلمین بود و هم داماد پیامبرص.

همچنان لفظ تشیع بر یک حزب متحد بین علی و بنی عبّاس به عنوان شیعیان آل محمّد در مقابل شیعیان بنی امیه اطلاق می‌شد و این بیانگر یک نظریۀ سیاسی دربارۀ أحقّیت کسی می‌بود که متولّی حکومت می‌گشت، و ما می‌دانیم که اوّلین خلاف بعد از وفات رسول خدا ص در مورد خلافت و امامت مسلمین رخ داد، لیکن با بیعت ابوبکرس مسئله حلّ شد، و بعد از او با عمرس سپس با عثمانس و سپس با علیس بیعت گردید، و مردم در مورد علی اختلاف نمودند، کسانی منکر خلافت و امامت او گشتند و کسانی بی‌طرف شدند و گوشه نشینی اختیار نمودند و کسانی معتقد به خلافت او گشته و از او حمایت می‌کردند. و در روزگار علیس نیز در مورد طلحه و زبیرب و جنگ آندو با علی و جنگ با معاویه اختلاف و دو دستگی رخ داد [۱۲۰].

همۀ اختلاف نظرها که رخ می‌داد، مثل اختلاف رأی در موضع دفن رسول خدا، و یا جنگ با مانعین زکات، با بازگشت به قرآن و سنّت این اختلاف نظرها برطرف می‌شد، جز اختلافی که هرگز حلّ نشد و به پایان نرسید و مسلمانان را به دو گروه بزرگ تقسیم نمود و دشمنان دین بیشترین سوء استفاده را از آن کردند که اختلاف بین علی و معاویه بود و تکرار می‌کنیم که این اختلاف سیاسی باعث نشد که هیچکدام مذهب جدیدی ایجاد نموده و باورهای جدیدی داخل دین نماید، و یا ثوابت قرآن و سنّت را انکار کند، و حتّی برعکس آنچه که شیعیان بعدها ساختند، در میان مهاجران و انصار و یاران پیامبر هیچگونه دشمنی و بغض و کینه و دو دستگی و تعصّب‌های قبیله‌ای و نژادی و قومی وجود نداشت.

به ویژه این نکته قابل ذکر است که شیعیان اوّلیۀ علی این باورها و اعتقادات شیعیان امروزی را که مبنای آن بغض یاران رسول و همسران او و تحریف قرآن و انکار سنّت می‌باشد نداشتند، چرا که این باورها را احزاب سرّی یهود به رهبری عبداللّه بن سبأ یمنی وارد تشیع نمودند تا با اسلام کاری کنند که با مسیحیت کردند، و همچنانکه پولس یهودی الأصل نصرانیت را ویران کرد و دین جدیدی برای آنها به جای دین حضرت مسیح ساخت، ابن سبا نیز همین تجربه را می‌خواست در اسلام تکرار کند، و لباس تشیع پوشید، و بنا براین تشیع را بطور کلّی دگرگون کرد که این تغییر و دگرگونی را در صفحات آینده کتاب مفصّلاً شرح خواهیم داد.

در اینجا این موضوع قابل ملاحظه است که اختلاف دردناکی که بین علی و معاویه رخ داد به تکفیر و تفسیق و قطع صلۀ دائمی و بغض همیشگی نیانجامید (آن چنانکه شیعیان ترسیم نموده‌اند!) بلکه هریک از دو حزب معتقد به اسلام و ایمان طرف دیگر بودند و سعی در اصلاح ذات البین می‌نمودند و کاری را که امام حسن انجام داد در همین راستا بود و اگر چنانکه مدّعیان امروزی تشیع می‌پندارند امام حسن معتقد به کفر و یا فسق معاویه و شیعیانش می‌بود با آنها صلح نمی‌کرد، و با او بیعت نمى‌نمود، و نیز با آنها وصلت و دامادى نمى‌داشت [۱۲۱].

خلاصۀ موضوع اینکه مدلول و معنای تشیع اوّلیه باورهای مخصوص و افکار دسیسه آمیزى نبود، و شیعیان اوّلیه جز یک حزب سیاسی نبودند که با علی هم فکر بودند، امّا بعد از شهادت علی کرّم اللّه وجهه و تنازل حسن از خلافت و صلح او با معاویهس، پیروان علی مطیع معاویه گشتند، همچنانکه امام حسن و امام حسین و فرماندۀ لشکر آنها قیس بن سعد علناً این کار را انجام داده و کتب شیعه به تفصیل آن را آورده است [۱۲۲]، و بعد از آن، شیعیان به رهبری حسن و حسین پشت سر معاویه و شیعیان او نماز خوانده و از آنها هدایا قبول می‌کردند و به دیدار آنها می‌رفتند [۱۲۳].

امّا بعد از آن عصر تشیع به کلّی تغییر کرده و دگرگون شد، و از آراء یهودى و مسیحى و زرتشتى متأثرگردید و به خاطر رسیدن به کرسى حکومت و انتقام از حکام مسلمان در دام مکر و توطئه یهودیان و زرتشتیان و غیره افتاد و از کسانی که تظاهر به اسلام نموده لیکن در باطن توطئه می‌چیدند متأثّرشد و سردستۀ این فتنه بازان عبداللّه بن سبأ یهودی بود که بسیارى از پیروان او در لشکر علی جای گرفتند، و بعضی هم در لشکر معاویه رخنه کردند، لیکن به هر حال پیروان ابن سبا نه شیعۀ علی بودند و نه شیعۀ معاویه. بلکه گروه مستقلّی بودند که دارای مختصّات و برنامه‌های خاصّ خودشان بودند و از آب گل آلود ماهی می‌گرفتند، و همین‌ها بودند که هر وقت دو گروه به صلح نزدیک می‌شدند، آتش فتنه می‌دمیدند، اگرچه آنها تظاهر به تشیع می‌کردند لیکن کارشان و برنامۀ منظّمشان خرابکارى و فساد و افساد بود و حتّی بعضی از محقّقان [۱۲۴] آنها را اساس و بنیاد خوارج نیز می‌دانند که هم علی و هم عثمان و هم معاویه را تکفیر نمودند.

چراکه همّ و غم آنها فقط اسقاط خلافت عثمان نبود بلکه هدف آنها از بین بردن دولت نوپای اسلام و توقّف فتوحات اسلامی بود، که در واقع این همان برنامۀ یزدگرد بود که در کنفرانس شهر دماوند اعلان کرد که سربازان عمر را باید در داخل خانه‌شان مشغول نمود [۱۲۵]. و بنا براین وقتی که توانستند آتش فتنه را در عهد عثمان روشن کنند و او را به شهادت برسانند بر خود علی نیز شوریدند، و با او جنگیدند، و این موضوعى است که جز معاند و مجادل و منکر حق و یا نادان و جاهل آن را بدون علم انکار نمی‌کند.

آنچه که قابل تردید نیست اینکه شیعیان اوّلیه و مخلص از این فتنه جویان مبرّی بودند همچنانکه امام و رهبرشان از آنها بیزار بود و تبرّی می‌جست. لیکن شیعیان علی غالباً بی‌وفا و ترسو و تنبل و دور از شجاعت و جوانمردی بودند، برعکس شیعیان عثمان و یا شیعیان معاویه که وفاء و اخلاص و مردانگی و امانت در آنها غالب بود و بنابر این علیس با جرأت و شجاعت بی‌مانندش از دست شیعیانش شکوه داشته و آه و ناله می‌کرد و می‌گفت: ای نامردان و بزدلان کاش که شما مرا نمی‌شناختید و من با شما آشنا نمی‌شدم ... خدا شما را بکشد، قلب مرا پر از غم کردید و با عصیان خود رأی مرا تباه نمودید تا حدّی که قریش می‌گوید: فرزند ابوطالب در جنگ خبره نیست [۱۲۶]. و در مقارنه با شیعیان معاویه می‌گوید: به خدا قسم که این‌ها نه به خاطر اینکه بحقّ سزاوارترند بر شما غلبه می‌کنند بلکه به خاطر اطاعتشان از باطل و اطاعت از رهبرشان و کوتاهی شما از حقّ من بر شما پیروز میگردند، ملّت‌ها از ظلم رهبران خود می‌ترسند و من از ظلم رعیت خود بیم دارم، شما را به جهاد خواندم نپذیرفتید و به شما ندا دادم نشنیدید، و مخفیانه و علنی برایتان پیغام فرستادم گوش ندادید، نصیحتتان کردم قبول نکردید ... کاش معاویه ده تن از شما را با یکی از افرادش عوض می‌کرد [۱۲٧].

بزرگترین دلیل خذلان و کوتاهی شیعیان علی اینست که برادر بزرگتر علیس، به نام عقیل که از بزرگان شیعیان او بود، علی را ترک نمود و به معاویه پیوست [۱۲۸].

امّا با حسن و حسین چه نمودند؟ که نمی‌شود وقایع تاریخی را مخفی نمود، و شاید بحث مستقلّی در این زمینه لازم باشد، و اما از عدم صدق و امانت و راستی شیعیان علی، همین بس که یکی از پیروان جعفربن محمّد صادق اعتراف نموده است به طوری که در کافی روایت می‌کند: «به ابوعبداللّه گفتم که: من از کسانی تعجّب می‌کنم که موالی شما نیستند و ولایت فلان و فلان را دارند، و دارای صدق و امانت و وفاء می‌باشند، و افرادی ولایت شما را دارند لیکن آن صدق و امانت و وفا را ندارند می‌گوید: ابوعبدالله برخاست و خشمگین برمن خیره شد وگفت: هرکس به ولایت امامى که از طرف خدا نیست روى بیاورد دین ندارد و کسى که به ولایت امام الهى ایمان بیاورد مورد سرزنش نیست» [۱۲٩].

از قرن دوم هجرى به بعد شیعۀ امامى که از غُلات-افراطیون- -افراطیون- نباشد وجود ندارد، براى اینکه آن چه که سابقا در نزد آنها غلو شمرده میشده بعد ازآن-بقول ممقانى شیعى- از ضروریات مذهب گشته است، لهذا شیخ ابراهیم جبهان می‌گوید: هر شیعى در روى زمین یا در بطن آن یک سبأى می‌باشد، براى اینکه از آرائى پیروى می‌کند بانى و مؤسس آنها ابن سبأ بوده است، همچنانکه به هر نصرانى که از پولس پیروى کند پولسى گفته می‌شود، و هکذا به هرکس که از اسلام پیروى کند -تابع هر مذهب فقهى باشد- مسلمان گفته می‌شود، هکذا هرکس که پیرو رفض و تشیع باشد یک ویرانگر ملحد صفت می‌باشد ولو اینکه سبأى یا امامى یا خطابى یا اسماعیلى یا بیانى و.... باشد، براى اینکه انسان در نزد آنها یک شیعۀ درست شمرده نمی‌شود مگر اینکه به اسلام و حاملان آن وکتاب آن و راویان سنت پیامبر شک و تردید نماید.

[۱۱۳] منبع اصلی این فصل از کتاب (الشیعة والتّشیع، فرق و تاریخ) ازعلامۀ شهید احسان الهی ظهیر می‌باشد که از علمای بزرگ پاکستان بود و نوشته‌های تحقیقی متعدّدی در مورد مذاهب و فرق دارد و به دست تروریست‌هاى مزدوررژیم ایران در پاکستان ترور شد. [۱۱۴] البدایة والنّهایة: ابن کثیر ج٧ ص۲۵٧ چاپ بیروت، تاریخ طبری ج۵ ص۶، الکامل: ابن اثیر ج۲/۲٩۰. [۱۱۵] البدایة والنّهایة ٧/۲۵٩. [۱۱۶] البدایة والنّهایة ٧/۲۵۳. [۱۱٧] البدایة والنّهایة ٧/۲۵٩ (عذر علیس این بود که در آن شرایط، با وجود اینهمه مدّعیان قتل عثمان، چگونه می‌توان آنها را قصاص کرد ؟!). [۱۱۸] پیامبر این جمله را در مدح حضرت حسن فرموده است که بین دو گروه بزرگ از مسلمانها خداوند او را سبب صلح آنها می‌گرداند. [۱۱٩] و خود علی در نامه ۶ نهج البلاغه (ص۳۶٧) سند و مدرک امامت خود را همین بیعت دانسته است، نه امر آسمانی و می فرماید که: «شوری از آنِ مهاجران و انصار است، و اگر برکسی اتّفاق نموده و او را به امامت اختیار نمایند، رضای الهی در همان است، و اگر کسی با طعن و بدعت بر آنها خروج نماید او را باز گردانده و اگر امتناع نماید با او به خاطر پیروی از راه غیر مؤمنان قتال نمایند». [۱۲۰] مقالات الإسلامیین، اشعری ۱/۳٩. [۱۲۱] این موضوع را در فصل خاصّی بررسی خواهیم نمود. [۱۲۲] رجال الکشی ص۱۰۲ متتهی الآمال ص۳۱۶، جلاءالعیون / مجلسی ۱/۳۵٩. [۱۲۳] البدایة والنّهایة ۸/۱۵۱-۱۵۰، جلاءالعیون : ص۳٧۶. فروع الکافی : کتاب العقیقة ج۶/ص۱٩، طبقات ابن سعد ۵/۸۶. [۱۲۴] الشّیعة والتّشیع. [۱۲۵] تبدید الظّلام وتنبیه النّیام: شیخ ابراهیم سلیمان الجهبان ص ۴. [۱۲۶] نهج البلاغة: ص ۶٧. (خطبه ۲٧) [۱۲٧] عمدة الطّالب فی أنساب آل ابی طالب ص ۱۵. [۱۲۸] أصول الکافی ۱/۲٧۳. [۱۲٩] أصول الکافی ۱/۲۳٧، و الشّیعة والتّشیع ص ۴۳.

تشيّع و سبأيّه

شیعیان اوّلیه با تمام اوصافی که داشتند و علی نارضایتی خود را از آنها کتمان نمی‌کرد، لیکن در بقیۀ افکار و عقائد با بقیۀ مسلمانان اختلافی نداشتند، و نه قائل به تحریف قرآن بودند و نه مثل خمینی می‌گفتند که: هرکس ادّعا کند قرآن قابل فهم است غرق در جهل است و قرآن را جز امام معصوم کسی دیگر نمی‌فهمد. و نه منکر سنّت پیامبر بودند و نه بقیۀ یاران پیامبر را تکفیر می‌کردند و منکر فضائل آنها بودند، و مذهب خاصّی غیر از مذهب بقیۀ مسلمانان نداشتند و نه مراسم و عبادت‌های خاصّی داشتند و نه سینه زنی‌ها و زنجیرزنی‌ها و قبر پرستی و تقلید و خمس و متعه و غیرذلک در میان آنها رواج داشت، بلکه با بقیۀ مسلمانان و پشت سر آنها نماز می‌خواندند، و تحت امارت آنها به حجّ می‌رفتند و با دختران آنها ازدواج می‌کردند و دختران خود را به ازدواج آنها در می‌آوردند، جز کسانی که از افکار دسیسه‌آمیز و از توطئه‌های یهودى متأثّر شدند و از راه مستقیم و از راه علی و شیعیانش خارج شدند، مثل خوارج و سبأیه، و در اسلام دینی درست نمودند که نه در قرآن از آن خبری هست و نه پیامبر دربارۀ آن چیزی گفته است.

چنانکه گفتیم از هیچ یک از شیعیان اوّلیه غیر از این نقل نشده‌است، لیکن بعد از شهادت امام حسینس تشیع عوض شد و بسیاری از آنها از افکار و آرائی متأثّر شدند که سموم خطرناک آن را ابن سبأ و سبأیه و مجوسیان و بقیۀ فِرَق ضاله منتشر کرده بودند. و اینجا بود که تفرّق و تشتّت در میان آنها شروع شد، کسانی چنان غلوّ کردند که از هر حدودی متجاوز بود و آنها غُلات-افراطیون- نامیده شدند [۱۳۰]، و افرادی در این باطل راه وسط پیش گرفتند و معتدل نامیده شدند، که البته اعتدالی بود در آن باطل، و نه اینکه اعتدال در حق و حقیقت باشد، لیکن همگی در یک چیز مشترک شدند و آن اینکه دنباله‌رو افکار ابن سبأ گردیدند، جز شیعیان اصلی مثل غالب پیروان زیدبن علیس که از سبأیه تبرّی جستند.

این توطئه‌ای بود که با مشارکت زرتشتیان [۱۳۱] و یهودیان یمن، رشته‌های آن با تمام زیرکی چیده شده ‌بود و از شهادت عمرس آغاز شد و بعد از آن به شهادت عثمانس و به شهادت خود علیس انجامید، و در نهایت وحدت مسلمین را متفرّق کرد و تا کنون نیز این تفرقه و دو دستگی ادامه دارد، و پرده‌داران تقیه و خمس و قبرپرستی به شدّت از وحدت حقیقی مسلمین (اگر چه سنگ آن را به سینه می‌زنند) و دوری از خرافات (که نانشان در آنست) می‌ترسند و هر مصلح و عالم شیعی که تا کنون به راه دین حقیقی گام برداشته‌است، طعمۀ ترور و خیانت‌های روحانیت خرافی شده‌است.

هدف اصلی توطئه که بدان اشاره شد و ریشۀ یهودی داشت عبارت بود از تفریق وحدت مسلمین و نشر فتنه‌ها و خونریزی و شمشیرکشی در میان مسلمانها و افساد دین و خراب کردن و تحریف و تبدیل آن، و نشر الحاد و اباحى گرى و بدعت تا اینکه شریعت الهى معطل بماند و تشیع بعد‌ها که منحرف شد تمام این کارهارا به بهترین شکلى در زیر لفافه صدها بدعت انجام داد، و نظام شرک آلود کنونى ایران بهترین مثال می‌باشد که بنا به اعترافات سردمداران خود نظام هفتاد تا هشتاد در صد مردم بیدین شده‌اند.

بنا براین امام اسفراینی [۱۳۲] از قدیم گفته‌است که: هدف این‌ها اسقاط تکالیف شرعی بود لیکن پیش عوام بهانه می‌جویند که این قرآن و این شرع تحریف شده‌است و درست آن نزد مهدی غائب می‌باشد [۱۳۳]!

تا کنون ما اشاره‌های فراوانی به ابن سبأ کرده‌ایم، حال بی‌مناسبت نیست که بدانیم او کیست و مورّخان و فرقه‌شناسان از مسلمانان و غیر مسلمانان دربارۀ او چه گفته‌اند و چرا بعضی‌ها در قرن بیستم منکر شخصیت او گشته‌اند؟

[۱۳۰] شیعیان امروزی خود می‌گویند که: تمام آنچه که جزو غلوّ شمرده می‌شد، امروزه از ضروریات مذهب شده‌است، در صورتیکه امام جعفر صادق می‌گوید: غُلات-افراطیون- از یهود و نصاری بدتر می‌باشند. [۱۳۱] نقش زرتشتیان ایرانی و همکاری آنها با یهود نیاز به بحث و کتاب مستقلّی دارد. [۱۳۲] ابوالمظفّر شاهپور بن طاهر که نظام‌الملک او را در نظامیه معین نمود و دارای تألیفات مهمّی در تفسیر و اصول فقه می‌باشد. [۱۳۳] التّبصیر فی الدّین: اسفراینی ص ۴۳ چاپ بغداد.

عبدالله بن سبأ و سبأیه

امام ابوالحسن أشعری راجع به ابن سبا می‌گوید:

عبدالله بن سبا از یهودیان یمن بود که به خاطر اینکه دین جدید نفوذ و سلطۀ یهودیان را در مدینه و حجاز از بین برد، ناراضی بود. در زمان عثمانس اسلام آورد، سپس سرزمین‌های حجاز و بصره و کوفه و شام را در نوردید و هر جا که مى‌‌رفت سعی در گمراهی سبک ‌سران و بی‌عقلان می‌نمود، لیکن موفق نمی‌شد تا اینکه وارد مصر شد و نظر آنها را به گفته‌های خود جلب نمود و گفت: من در شگفتم که شما می‌گویید عیسى ‌بن مریم به این دنیا باز می‌گردد و رجعت محمّد را تکذیب می‌کنید، همچنان این گفته را تکرار می‌کرد تا اینکه بعضی‌ها را قانع نمود، و او اوّلین کسی بود که در میان این امّت قول به رجعت را طرح نمود، سپس گفت: هر پیامبری یک وصی داشته‌است و علی بن ابی‌طالب وصی محمّدص بوده‌است، و ظالم‌تر از کسی که به وصیت رسول عمل نکرده و جای وصی رسول نشسته‌است، نیست. و بعد اضافه نمود که عثمان خلافت علی را بدون حق قبضه کرده‌است، به پاخیزید و اسلوب شما انتقاد از والیان عثمان باشد و تظاهر به أمر به معروف و نهی از منکر نمائید، بدینوسیله دل مردم را به دست می‌آورید. و براى نشر این اندیشه‌ها و نقشه‌ها همفکرانی پیدا نمود و آنها را روانۀ شهرها کرد، تا اینکه تقدیر به وقوع پیوست و خلیفه مظلومانه در حالی کشته‌شد که کتاب خدا در مقابلش بود [۱۳۴].

طبری شیخ مؤرّخان نیز همین موضوع را مفصّلاً در تاریخ خود ذکر کرده و اضافه می‌کند که همفکران او نامه‌هایی در انتقاد و عیبجوئی والیان عثمان جعل کرده و به شهرهای دیگر می‌فرستادند و همفکران آنها در شهرهای دیگر نیز همین کار را انجام می‌دادند، تا اینکه مدینه و بقیۀ‌ شهرها را از این اخبار پر کردند. و هدف آنها غیر از آن چیزی بود که اعلان می‌کردند، و ساکنان هر شهری می‌گفتند که، ما از ابتلاء برادران ما در شهرهای دیگر در امان هستیم، جز اهل مدینه که این اخبار از همۀ شهرها بدانجا می‌آمد و پیش عثمان ‌رفتند و پرسیدند که، آیا اخباری که شنیده‌ایم برایتان آورده‌اند؟ پاسخ داد که جز سلامتی چیزی نمی‌دانم و به آنها گفت که، شما شرکای من می‌باشید و اظهار نظر بنمائید، گفتند: به نظر ما افراد مطمئنی به شهرها بفرست تا اخبار را برایت بررسی کرده و بیاورند، پس محمّد بن مسلمهس را به کوفه و اسامۀ بن زیدب را به سوی بصره و عمّار بن یاسرس را به سوی مصر و عبدالله بن عمرب را به سوی شام فرستاد و افراد دیگری را نیز به این طرف و آن طرف روانه نمود، همگی بازگشتند به جز عمّار و گفتند: ای مردم ما هیچ منکری را ندیدیم و بزرگان اسلام و حتی عوام آنها می‌گفتند که، امرای آنها در میانشان به عدالت رفتار می‌کنند، اما عمّار تأخیر نمود و گمان بردند که شاید ترور شده‌باشد تا اینکه نامه‌ای از عبدالله بن أبی سرح به آنها خبر داد که افرادی از مصر از جمله عبدالله بن السّوداء – ابن سبا – و خالدبن ملجم و سودان بن حمران و کنانۀ بن بشر، عمّار را به سوی خود جلب کرده‌اند [۱۳۵] و ابن کثیر و ابن الأثیر نیز همین گفته را نقل کرده‌اند [۱۳۶].

و ابن خلدون بنیانگذار فلسفۀ تاریخ نیز همین موضوع را ذکر کرده و اضافه می‌کند که ابن سبأ ابوذر را بر علیه معاویه برانگیخت، و با ابوالدّرداء و عباده ‌بن صامت نیز همین کار را کرد و عباده ابن سبأ را پیش معاویه آورده و گفت: اینست که ابوذر را بر علیه تو برانگیخته‌است [۱۳٧].

و اسفراینی نیز دربارۀ او آورده‌است که: «ابن سوداء (ابن سبأ) فردی یهودی بود که تظاهر به اسلام می‌کرد و می‌خواست دین مسلمین را خراب کند» [۱۳۸]. و طبری نیز پاره‌ای از اخبار ابن سبأ را دربارۀ شهر به شهر رفتن او و اجتماع با افراد ناباب ذکر کرده‌است [۱۳٩]. ابن سبأ در مصر ماند تا اینکه قاتلان عثمانس را با خود به مدینه آورد، با چهار گروه از مصر خارج شد که حدّاقل تعداد آنها را ششصد نفر و حدّاکثر هزار نفر ذکر کرده‌اند، و لیکن جرأت نکردند که اعلان نمایند که برای جنگ به سوی مدینه می‌روند و بنا براین تظاهر به قصد حجّ نمودند [۱۴۰].

و دکتر احمد امین مصری نویسندۀ سرشناس مصری بعد از نقل این اخبار و تأیید آنها می‌گوید که: احتمال بسیار می‌رود که ابن سبا این افکار را از مزدکیان عراق و یمن فرا گرفت [۱۴۱]. و اضافه می‌کند که این ابن سبأ بود که ابوذر را به سوى سوسیالیسم تحریک و مردم را بر علیه عثمان بر می‌انگیخت، و آنچه از سرگذشت ابن سبأ بر می‌آید اینست که، اصول و فروعى را برای ویران نمودن اسلام گذاشت و جمعیت مخفى‌اى را بنیان گذاشت تا بدعت‌هاى او را منتشر نمایند [۱۴۲].

[۱۳۴] مقالات الإسلامیین، أشعری: ۱/۵۰. [۱۳۵] تاریخ طبری ۵/٩٩۰٩۸. (البته مقام عمّار یاسر و خدمات او به اسلام جای شبهه نیست و نمی‌توان گفت، او یا ابوذر فریب خوردند. آن دو به فهم و اجتهاد خود عمل کردند. سوء نیت در کار ابن سبا بود نه در کار ایشان). [۱۳۶] البدایة والنّهایة ٧/۱۶٧. [۱۳٧] تاریخ ابن خلدون ۲/۱۳. [۱۳۸] التّبصیر فی الدّین: ابوالمظفّر اسفراینی ص ۱۰٩. [۱۳٩] تاریخ طبری ۵/٩۰. [۱۴۰] تاریخ طبری ۵/۱۰۳ و ۱۰۴. [۱۴۱] فجر الإسلام ص ۱۱۰-۱۱۱. [۱۴۲] فجر الإسلام ص ۲۶٩.

افکار ویران‌کننده و مخرّب یهودی

از اندیشه‌های توطئه‌گرانه‌ی ابن سبأ که آنها را از یهودیان به ارث برده‌بود، یکی از قدیمی‌ترین مؤرّخان شیعه یعنی نوبختی که اوّلین کتاب فرقه‌‌شناسی در میان شیعیان را نوشته‌‌است، چنین می‌گوید:

«سبأیه: طرفداران عبدالله بن سبأ می‌باشند و او بود که از ابوبکر و عمر و عثمان و صحابه بدگویی نمود و اظهار برائت از آنها می‌کرد و می‌گفت که: علی÷ او را چنین دستور داده‌است، علی او را گرفته و از این گفته‌اش بازخواست نمود، و او اقرار کرد، پس دستور به قتل او داد، مردم اعتراض کرده و گفتند که: ای امیر‌المؤمنین، آیا کسی را که طرفدار حکومت اهل بیت و ولایت شما و برائت از دشمنان شماست می‌کشید؟ پس او را به طرف مدائن روانه نمود، و گروهی از اهل علم از یاران علی÷ گفته‌اند که: عبدالله ابن سبأ یهودی بوده و مسلمان شد و ولایت علی÷ را اختیار کرد و هنگامی که یهودی بود قائل به وصی بودن یوشع بن نون بعد از موسی÷ بود، و بعد از اسلام خود دربارۀ علی÷ همان مقوله را اظهار نمود و او اوّلین فردی [۱۴۳] است که فرضیت امامت علی÷ را مشهور نمود و از دشمنانش – یعنی صحابه – تبرّی جسته و مخالفتش را علنی نمود، و از اینجاست که کسانی که با شیعیان مخالفت نموده‌اند گفته‌اند که: اصل رافضیان – یعنی تشیع – از یهودیت گرفته شده‌است [۱۴۴].

و هنگامی که خبر وفات علی در مدائن به ابن سبأ رسید گفت: دروغ می‌گویید، اگر رأس او را در هفتاد کیسه برایمان بیاورید و هفتاد شاهد عادل نیز اقامه کنید باز هم می‌گوییم که: او نمرده [۱۴۵] است و نمی‌میرد تا اینکه مالک زمین گردد» [۱۴۶].

ابو عمرو بن عبدالعزیز الکشّی از علمای رجال قرن چهارم شیعه که قدیم‌ترین کتب رجالی آنها را به رشتۀ تحریر درآورده است روایت‌های متعدّدی دربارۀ عبدالله بن سبأ و افکار او را نقل کرده‌است:

با اسناد خود از ابان بن عثمان نقل می‌کند که می‌گوید: از ابوعبدالله÷ شنیدم که می‌گفت: لعنت خدا بر ابن سبأ باد که دربارۀ امیر‌المؤمنین÷ ادّعای ربوبیت می‌کرد. به خدا قسم که امیرالمؤمنین÷ بندۀ مطیع خداوند بود، وای بر کسی که بر ما دروغ بگوید، افرادی دربارۀ ما چیزهایی می‌گویند که ما خود دربارۀ خودمان نمی‌گوییم، ما در پیشگاه خداوند از آنها تبرّی می‌جوییم [۱۴٧]. و با اسناد خود از ابوحمزۀ ثمالی نقل می‌کند که علی بن الحسین (صلوات الله علیهما) می‌گفت: لعنت خدا بر کسی که بر ما دروغ بگوید، من ذکر عبدالله ابن سبأ نمودم و موی بدنم راست شد، مدّعی امر عظیمی گشته‌است، خدا لعنتش کند، والله علی÷ بندۀ نیکی بوده‌است که ارزش و کرامت او جز در اطاعت خدا و رسول نبوده‌است و پیامبر و آل او کرامت را جز به اطاعت الهی حاصل نکرده‌اند. و کشّی دوباره با اسناد خود از ابوعبدالله نقل می‌کند که گفته‌ است: ما اهل بیتی راستگو هستیم و دروغگویانی پیدا می‌شوند که بر ما دروغ می‌گویند تا با دروغ خود سخن راست ما را در میان مردم بی‌اعتبار کنند. رسول خداص از راستگوترین مردم و از صادق‌ترین خلق بود و مسیلمۀ کذّاب بر او دروغ می‌بست و امیر المؤمنین÷ بعد از رسول خدا از راستگوترین افراد بود و عبدالله بن سبأ بر او دروغ می‌بست و در تکذیب سخنان صدق او فعّالیت می‌کرد، و بعد از آن همان سخن نوبختی را تکرار کرده که ابن سبأ اوّلین کسی است که قائل به فرضیت امامت گشته‌است... الخ [۱۴۸].

حسن بن علی حلّی شیعی در کتاب رجالی مشهور خود می‌گوید: عبدالله بن سبأ غلوّ نموده و به کفر بازگشته و مدّعی نبوّت شده و ادّعا کرده که علی÷ خدا می‌باشد، علی÷ سه روز به او مهلت داد تا توبه کند لیکن توبه نکرد، و همراه با هفتاد نفر که دربارۀ او چنین ادّعا کردند آنها را آتش زده‌است [۱۴٩]. و مامقانی که از ائمّۀ متأخّر شیعه در علم رجال می‌باشد همین مطالب را نیز نقل کرده‌است [۱۵۰].

مؤلّف ایرانی روضة الصّفا نیز می‌گوید: عبدالله بن سبأ به سوی مصر رفت و تظاهر به علم و تقوی نمود تا اینکه مردم فریب او خوردند، و بعد از اطمینان آنها به او شروع به اظهار مسلک و مذهب خود نمود به اینکه: هر پیامبری خلیفه و وصیی داشته‌است و وصی و خلیفۀ رسول خدا جز علی کسی نیست، و اینکه مردم بر علی ظلم نموده و حقّ او را غصب کرده‌اند و باید همۀ مردم از بیعت عثمان دست کشیده و علی را یاری کنند و بسیاری از مصریان از آراء و اقوال او متأثّر گشتند و بر عثمان شوریدند [۱۵۱].

و استرآبادی عالم رجالی شیعی نیز همین مطلب را آورده و اضافه می‌کند که: عبدالله بن سبأ ادّعای نبوّت نموده و می‌پنداشت که علی خداست، وقتی که خبر به امیرالمؤمنین رسید او را خواسته و سؤال نمود، او اقرار کرده و گفت: تو او هستی، امیرالمؤمنین به او گفت: شیطان تو را تسخیر کرده‌است، از این گفته بازگرد و توبه کن لیکن او امتناع نمود، سه روز او را زندانی نمود، او توبه نکرد، سپس او را آتش زد [۱۵۲].

لیکن ابن ابی الحدید -شیعى غالى بقول شیخ احسان الهى ظهیر- معتزلی شارح نهج البلاغه مخالف این است و می‌گوید: ابن سبأ ألوهیت علی را بعد از وفات علی مطرح نمود و گروهی از او پیروی کردند که سبأیه نام گرفتند [۱۵۳]، یعنی آتش زدن آنها را منکر می‌شود، و از علمای اهل سنّت عبدالقادر بغدادی تا حدودی تأیید او نموده و می‌گوید که: به خاطر شماتت اهل شام، و اختلاف اصحابش، بعضی را در آتش انداخته و از سوزاندن بقیه امتناع نمود. ابن سبأ را به ساباط مدائن تبعید نمود و هنگامی که علی شهید شد ابن سبأ مدعى شد که مقتول شیطانی بوده‌است در صورت علی و علی به آسمان رفته‌است، همچنانکه عیسی بن مریم÷ به آسمان رفته‌است و ادّعا نمود، همچنانکه یهودیان و نصرانیان در ادّعایشان راجع به قتل عیسی دروغ گفته‌اند، خوارج و نواصب [۱۵۴] نیز در ادّعاء خود دربارۀ قتل علی دروغ گفته‌اند، بلکه یهود و نصاری شخصی را بر سر دار دیده‌اند که با عیسی بر ایشان مشتبه شده‌است و همچنین معتقدان قتل علی نیز کار بر ایشان مشتبه شده‌است شخصی را کشته دیده و بر ایشان با علی مشتبه شده‌است بلکه علی به آسمان صعود کرده‌است و به دنیا باز می‌گردد و از دشمنانش انتقام خواهد گرفت. و بعضی از سبأیه پنداشته‌اند که، علی در میان ابرهاست و رعد صدای او و برق شلاق او می‌باشد و پندار این طایفه اینست که مهدی منتظر خود علی می‌باشد، و شیخ عبدالقادر بغدادی اضافه می‌کند که امام شعبى گفته‌است که: عبدالله بن السّوداء (ابن سبأ) از یهودیان اهل حیره بود که تظاهر به اسلام نمود و درصدد دستیابی ریاست و آوازه‌اى در کوفه بوده‌است، و به مردم می‌گفت که، در تورات دیده‌است که هر پیامبری دارای یک وصی بوده‌است و علی وصی محمّد ص می‌باشد، وقتی که شیعیان علی این حرف را شنیدند به علی گفتند: او از دوستدارانت می‌باشد و علی منزلت او را بالا برد و او را در زیر منبرش نشاند، لیکن وقتی که اصل گفتۀ او را شنید، قصد قتل او کرد ولی ابن عبّاس او را از این کار بازداشت و به او گفت که: کشتن او سبب اختلاف پیروانت می‌شود و شما اینک قصد بازگشت به قتال اهل شام دارید، و نیاز به مدارای یارانت دارید و هنگامیکه مثل ابن عبّاس از فتنه و قتل او بیمناک شد، او را به مدائن تبعید نمود، لیکن بعد از قتل علی سبب فتنۀ عوام گردید و ابن سبأ به آنها گفت که: به خدا قسم دو چشمه برای علی در مسجد کوفه بیرون خواهد آمد که یکی از عسل و دیگری روغن خواهد بود که شیعیانش از آن خواهند خورد. و محقّقان اهل سنّت گفته‌اند که، ابن سوداء (ابن سبا) هوای یهودیت در سر داشت، و با تأویلات خود دربارۀ علی و فرزندانش در صدد افساد دین اسلام بود، تا مردم دربارۀ علی همان باورهایى را پیدا کنند که نصرانی‌ها دربارۀ عیسی÷ پیدا کردند، و بنا براین سبأیه وقتی رافضیان را عمیق‌ترین فرقه از هوی‌پرستان دیدند به آنها منتسب شدند و با تأویلات خود ضلالت‌های خود را بر آنها تلبیس می‌نمودند [۱۵۵].

تمام این تفصیلات را که ذکر شد، علمای بزرگ شیعه دربارۀ ابن سبأ مفصّلاً نقل کرده‌اند، از آن جمله سعد بن عبدالله أشعری قمی [۱۵۶] و شیخ الطّائفه طوسی [۱۵٧] و التّستری (شوشتری) در قاموس الرّجال [۱۵۸] و عبّاس قمی در تحفة الأحباب [۱۵٩] و خوانساری در روضة الجنّات و اصفهانی در ناسخ التّواریخ و صاحب روضة الصّفا در تاریخ خود [۱۶۰].

ما فهرست کامل از منکران و قائلان به ابن سبأ را تهیه خواهیم نمود تا ثابت کنیم که چرا بعضی از قلم به دستان معاصر شیعه فقط در این قرن منکر ابن سبأ گشته‌اند، و حتی یک نویسنده در میان شیعیان در چهارده قرن گذشته پیدا نشد که منکر ابن سبأ شود. ولی قبل از اینکه به موضوع دیگری بپردازیم، بد نیست آنچه که احمد امین دربارۀ ابن سبا و گروه او نوشته‌است برای خوانندگان محترم نقل کنیم، او می‌گوید:

«در آخر عهد عثمان گروهی مخفی و سرّی تشکیل شد که دعوت به خلع عثمان و خلافت کسی دیگر می‌نمود، و از میان این جمعیت‌های سرّی، بعضی‌ها دعوت به علی می‌کردند، که از مشهورترین افراد آن عبدالله بن سبا بود که از یهودیان یمن بود و مسلمان شده‌بود...» [۱۶۱] و ادامه می‌دهد که «او افکاری را برای ویران نمودن اسلام پایه‌ریزی کرد و جمعیتی مخفیانه تشکیل داد و اسلام را پرده‌ای قرار داد تا منویاتش را بپوشاند. بعد از تظاهر به اسلام به بصره رفت تا دعوتش را منتشر کند، لیکن از آنجا طرد شد و به کوفه آمد، از آنجا نیز اخراج شد و به مصر رفت. بعضی‌ها در آنجا اطرافش را گرفتند و از مهمترین افکار او قول به وصیت و رجعت بود» [۱۶۲].

این بود عبدالله بن سبأ ابن السّوداء یهودی که تشیع را دستاویز خود قرار داد و این بود افکار و آراء او، که اصل این افکار را از یهودیت و مجوسیت (مزدکیت) گرفته بود که خود یک توطئه محکم بپا کرد و افکار مسموم خود را میان مسلمین و به خاطر افساد و شکست اسلام منتشر نمود و خواهیم دید که چگونه بعدها شیعیان افکار او را تا حد زیادى پیروی کرده و از عقاید و آراء او دفاع نمودند، و چگونه تشیع اوّلیه تغییر یافت و همین افکار بیگانه و دور از اسلام که علی به مبارزه با آنها برخاست در میان آنها رواج یافت.

لیکن جای تعجّب است که بعضی از افراد مخصوصاً از شیعیان در قرن چهاردهم هجری قد برافراشته [۱۶۳] و منکر ابن سبا گشته‌اند، لیکن انکار آنها از این مکار یهودی بر مبنای دلیل و برهان [۱۶۴] - همچنانکه شیخ احسان الهی ظهیر می‌گوید- نیست، و انکار آنها مثل انکار آفتاب در روز روشن است، چرا که ماجرای ابن سبا را فقط یک یا دو تن غیر شیعی ذکر نکرده‌اند، بلکه تمام کسانی که در مورد فرق و مذاهب چه در تاریخ و چه در سیرت بحث کرده و نوشته‌اند، از او یاد کرده‌اند، و بنا براین شیخ احسان الهی ظهیر می‌پرسد، آیا قبل از قرن چهارم هجری حتّی یک نفر از شیعیان منکر ابن سبا شده است؟

چرا کتبی که از ملل و فرق و تاریخ سخن می‌گویند حتّی در الفاظ در مورد این شخص متّفق می‌باشند؟

یک شیعی معاصراندکى انصاف به خرج داده و مى‌گوید:

«به هر حال این شخص در عالم وجود داشته و واقعیت بوده و راه غلوّ پیش گرفته است، و اگر کسانی در وجود او تردید کرده‌اند ما بعد از استقراء در این موضوع در وجود و غلوّ او شک نداریم، که افکار او در میان گروه‌هایی منتشر شد و به اسم او مذهب سبأیه نام گرفتند، و بعدها این افکار به سرعت متحوّل شد تا اینکه قائل به الوهیت دو یا سه یا چهار یا پنج یا بیشتر از اهل بیت گشتند» [۱۶۵].

بسیاری از سرشناسان شیعه مثل مظفّری [۱۶۶] و سید محسن امین [۱۶٧] و بسیاری دیگر وجود ابن سبأ را قبول داشته و در مورد او قلم فرسایی کرده‌اند.

اینست ابن سبأ و اینست افکار و آراء او که آنها را در میان مسلمانان و خصوصاً شیعیان رواج داد و یا به تعبیر دقیق‌تر، شیعیان زمینۀ مناسب برای بذرهای غلوّآمیز او بودند و او به نام رهبر آنها توانست تخم کینه را در میان مردم بیافشاند، و در واقع توانست بسیاری از مردم را به خود جذب کرده و در مورد خلیفۀ مظلوم داستان‌ها بتراشد، و به وسیلۀ آنها جمعیتی سرّی تشکیل دهد که قائل به وصایت علی و وراثت او بود، و توانست در میان شیعیان افرادی بسازد که علی را تقدیس نموده و صفات الهی را به او می‌دادند، و امروزه این عقاید شرک آمیز و مملوّ از غلوّ از عقاید قریب به اتفاق امامیه از شیعیان گشته است.

همۀ این‌ها همچنانکه شیخ احسان الهی ظهیر می‌گوید [۱۶۸]، زیر پرچم تشیع گرد آمدند، و آراء مسمومانۀ خود را بین دوستان و همنشینان خود منتشر نمودند که بسیاری از آن آراء متأثّر شدند، و هرکس که غلوّ خود را اظهار می‌کرد علی او را اعقاب می‌کرد و علناً اعلان می‌نمود که او جز بندۀ خدا نیست.

زیدبن وهب از سویدبن غفله روایت می‌کند که در امارت علی پیش او رفت و به او گفت که، من پیش افرادی گذر کردم که گمان می‌کنند شما راجع به ابوبکر و عمر گمان بدی دارید، و از جملۀ این‌ها ابن سبأ می‌باشد، علی فرمود : مرا چه به ابن سبای خبیث، و فرمود: پناه بر خدا اگر من جز مدح و ثناء برای شیخین در سر داشته باشم، سپس عبداللّه بن سبأ را به مدائن تبعید نمود و فرمود که: او هرگز نباید جایی که من هستم ساکن شود، سپس بر منبر رفته و این داستان را ذکر نمود و در آخر فرمود: اگر بشنوم کسی مرا بر شیخین ترجیح می‌دهد بر او حدّ مفتری جاری می‌کنم [۱۶٩].

همدانی معتزلی متوفّای سال ۴۱۵هـ نیز این روایت را ذکر نموده و در روایت او اضافاتی هست که در جای دیگر نیست می‌گوید: ابن سبا به اصحاب خود می‌گفت که: امیرالمؤمنین به او گفته است که: او داخل دمشق خواهد شد و مسجد آنها را سنگ به سنگ ویران خواهد کرد و بر اهل زمین غلبه نموده و اسراری را فاش خواهد نمود تا بدانند که او خدای آنهاست (العیاذباللّه) و چنین شخصی مثل ابوبکر و عمر و عثمان نیست، و سوید بن غفله که از یاران خاصّ علی بود پیش او آمد و به او خبر داد که بعضی از شیعیان برعکس بقیۀ أمت بدگویی ابوبکر و عمر می‌کنند و فکر می‌کنند که گمان تو نیز همین است، علی گفت: پناه بر خدا، پناه بر خدا، پناه بر خدا، من جز اینکه خود می‌خواهم بر آن باشم دربارۀ آنها گمان دیگری ندارم، لعنت خدا بر کسی که بر ایشان غیر از ثنا و نیکی گمان دیگری داشته باشد، آندو برادران پیامبر و وزیران و یاران او بودند، خداوند آندو را رحمت نماید، سپس در حالی که گریه می‌کرد و چشمانش پر از اشک بود، دست سوید را گرفت و داخل مسجد شد، بالای منبر رفت و صبر کرد تا اینکه مردم جمع شدند، برخاست و خطبۀ مختصر و بلیغی ایراد نمود و گفت: چه شده است افرادی را که دربارۀ سادات قریش و پدر مسلمانان چیزهایی می‌گویند که من از گفته شان بیزارم، و دربارۀ آنچه گفته‌اند عقاب می‌بینند، قسم به ذات آنکه دانه را شکافت و روح را آفرید [۱٧۰]، جز مؤمن پرهیزکار آندو را دوست نخواهد داشت و جز انسان فاجر و پست از آندو بدشان نخواهد آمد، آندو با صدق و وفاء همراهی رسول خداص نمودند، امر به معروف و نهی از منکر کردند، و از آنچه که رسول خداص انجام می‌داد تجاوز ننمودند، و رسول خداص از دنیا در حالی چشم فروبست که از آندو راضی بود، و آندو چشم از دنیا فرو بستند و مؤمنان از آندو راضی بودند، رسول خداص ابوبکر را پیشنماز مردم قرار داد، و در آن روزها و در حیات رسول خدا بر مردم نماز گزارد و هنگامی که خداوند پیامبرش را قبض روح نمود مؤمنان او را برگزیدند، و زکات را به او پرداخت می‌کردند چرا که نماز و زکات مقرون به همدیگر می‌باشند، و مردم با او بدون هیچ اکراهی بیعت نمودند، و من اوّلین کسی هستم از آل ابی طالب که با اکراه و بی‌میلی با مردم بیعت می‌کنم - یعنی دنبال خلافت نیستم – و دوست داشتم که کسی دیگر این کار را بر دوش می‌گرفت، به خدا قسم که او (ابوبکر) مهربانترین و نرم دل‌ترین کسی بود که وجود داشت، رسول خداص او را در رأفت و رحمتش به میکائیل، و در عفو و وقار و سنگینی به ابراهیم تشبیه نموده بود، در میان ما با سیرت و عملکرد رسول خداص رفتار می‌کرد تا اینکه خداوند روح او را قبض نمود، سپس عمر ولی امر شد، و با مسلمانان شورا و مشورت می‌نمود، بعضی‌ها در آغاز با او موافق و بعضی‌ها مخالف بودند، لیکن دنیا را وداع ننمود مگر اینکه همان‌هایی که با او موافق نبودند، موافق او شدند، و در کارها بر روش پیامبرص می‌رفت و مانند بچّه شتر که دنبال مادرش می‌رود، پیروی از پیامبر می‌نمود، به خدا که او برای ضعفاء مسلمانان مهربان و نرم دل بود، و یار و یاور مؤمنان در مقابل ظالمان بود، در راه خدا از هیچ سرزنشی بیم نداشت، خداوند حقّ را بر زبان او جاری نموده بود، و راستی را روش او کرده بود، تا حدّی که ما گمان می‌کردیم که فرشته‌ای بر زبان اوست، خداوند با اسلام آوردن او به اسلام عزّت داد، و هجرت او را سبب قدرت دین گردانید، و خداوند در دل‌های مؤمنین برای او رحمت و در دل‌های منافقان و مشرکان ترس و بیم قرار داده بود، رسول خداص در شدّت بر دشمنان او را به جبرئیل و در بغض و بیم کفّار به نوح تشبیه کرده بود، سختی در طاعت الهی را بر آسانی در معصیت ترجیح می‌داد، چه کسی مثل آندو را پیدا می‌کند (رحمة اللّه عليهما) خداوند به ما راه آندو را نصیب فرماید، هیچ کسی به اندازۀ آندو نمی‌رسد مگر به دوستی آندو و پیروی از آثار آندو، هرکس مرا دوست دارد آندو را دوست داشته باشد، و هرکس بر آندو بغض داشته باشد و آندو را دوست نداشته باشد من از او بیزارم، هرکس از آندو بدگویی کند دچار سخت‌ترین عقوبت خواهد شد. و بعد از امروز هرکس مرا از آندو أفضل بداند جزاء او حدّ مفتری می‌باشد، آگاه باشید که نیکوترین فرد این أمّت بعد از پیامبر ابوبکر و عمر می‌باشند، و بعد از آن خدا داند که خیر در کجاست، أقول قولي هذا وأستغفر اللّه لي ولکم [۱٧۱].

و این خطبۀ شیوا را بسیارى از شیعیان و سنیان نقل نموده‌اند، و سخن نوبختی شیعی هم بخشی از آن را تأیید نموده که علی خواستار عقوبت بدگویان شیخین بوده است. و از اینجا بود که سبأیه کارشان را پنهان نموده و در چاه تقیه فرو رفتند [۱٧۲].

علی این چنین سعی کرد تا پیروان و شیعیان راستین خود را از عقاید یهودی و مجوسی دور نگه دارد، لیکن به مجرّد اینکه به دست ابن ملجم مرادی جام شهادت نوشید سبأیه با تمام قدرت سر از چاه تقیه بیرون آورده و ابن سبأ با بی‌شرمی اظهار داشت که اگر سر علی را در میان هفتاد کیسه و همراه با هفتاد شاهد عادل بیاورید ما مرگ او را باور نمی‌کنیم، سپس به سوی خانۀ علی رفتند و مانند کسی که از حیات او مطمئن است اجازۀ دخول خواستند، کسانی از اهل و اصحاب که آنجا بودند، گفتند: سبحان اللّه، مگر نشنیده‌اید که امیرالمؤمنین شهید شده است؟ آنها گفتند: ما می‌دانیم که کشته نشده است و نمی‌میرد تا اینکه با عصا و شمشیر خود عرب را مطیع نماید، همچنانکه سابقاً با حجّت و برهان خود این کار را کرد، او صدای مخفی و نجواها را می‌شنود، و زیر پرده‌ها را می‌داند و در تاریکی‌ها مثل شمشیر برّنده می‌درخشد [۱٧۳].

این گروه مکار و خبیث و توطئه گر و خارج از دین به رهبری عبداللّه بن سبأ ادّعا می‌کرد که این تعالیم را علیس به آنها داده است، لیکن همچنانکه بسیاری از علمای فرق و تاریخ و مذهب خاطرنشان نموده‌اند این تعالیم و توطئه‌ها را خود ابن سبأ چیده بود. هرچند با کمال تأسّف بسیاری از ساده دلان شیعه فریب او را خورده و به اقوال و عقاید بافتۀ او چنگ زدند، و در اینجا بود که تشیع اوّل دگرگون شد و شیعیان اوّلیه از بین رفتند و تشیع از یک حزب سیاسی محض بیرون آمده و یک مذهب دینی و دیدگاه جدیدی گردید.

خاورشناس آلمانی ولهوزن که نسبت به شیعیان هم بسیار خوش بین است بر سبیل تأیید می‌گوید: شیعیان در اصل یک فرقۀ دینی نبودند، بلکه در تمام این اقلیم (عراق) بیانگر یک رأی سیاسی بودند، چرا که همۀ ساکنان عراق، مخصوصاً اهل کوفه با درجات متفاوتی شیعه بودند. این موضوع فقط در مورد افراد نبود بلکه شامل قبائل و رؤسای آنها هم می‌شد، فقط میزان تشیع در میان آنها متفاوت بود، علی در نظر آنها رمز سیادت از دست رفتۀ شهرشان بود، و از اینجا بود که تمجید از شخص او و اهل بیت او ایجاد شد، تمجید و تعریفی که او در حیات خود از آن راضی نبود، لیکن طولی نکشید که این موضوع در دامن یک مذهب مخفی به عبادت حقیقی شخص علی انجامید [۱٧۴].

حقّ نیز همین است که علیس خود را با ابوبکر و عمر و عثمانش در یک خطّ دانسته وآنها را برخود و فرزندانش ترجیح میداده است و به راه و روش آنها عمل می‌کرده و خلافتش را امتداد راه آنها می‌دانست و همچنانکه در خطبۀ شهیر او ذکر شده سند و مدرک خلافتش را بیعت مهاجرین و انصار دانسته و هرگز فکر امامت منصوص که بعدها برایش جعل شد، در خاطرش خطور نمی‌کرد. ملاحظه شود که چقدر روشن در خطاب به معاویه این موضوع را شرح می‌دهد:

«إنَّهُ بَايَعَنِي الْقَوْمُ الَّذِينَ بَايَعُوا أَبَا بَکْرٍ وَعُمَرَ وَعُثْمانَ عَلَي مَا بَايَعُوهُمْ عَلَيْهِ، فَلَمْ يَکُنْ لِلشَّاهِدِ أَنْ يَخْتَارَ، وَلاَ لِلغَائِبِ أَنْ يَرُدَّ، وَإنَّمَا الشُّورَی لِلْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ، فَإِنِ اجْتَمَعُوا عَلَی رَجُلٍ وَسَمَّوْهُ إِمَاماً کَانَ ذلِكَ لِلَّهِ رِضيً، فَإِنْ خَرَجَ عَنْ أَمْرِهِمْ خَارِجٌ بِطَعْنٍ أَوْبِدْعَةٍ رَدُّوهُ إِلَى مَا خَرَجَ مِنْهُ، فَإِنْ أَبَى قَاتَلُوهُ عَلَى اتِّبَاعِهِ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ، وَوَلاَّهُ اللهُ مَا تَوَلَّى. وَلَعَمْرِي، يَا مُعَاوِيَةُ، لَئِنْ نَظَرْتَ بِعَقْلِكَ دُونَ هَوَاكَ لَتَجِدَنِّي أَبْرَأَ النَّاسِ مِنْ دَمِ عُثْمانَ، وَلَتَعْلَمَنَّ أَنِّي کُنْتُ فِي عُزْلَةٍ عَنْهُ، إِلاَّ أَنْ تَتَجَنَّي; فَتَجَنَّ مَا بَدَا لَكَ! وَالسَّلاَمُ» [۱٧۵].

ترجمه: «همانا با من کسانی بیعت نمودند که با ابوبکر و عمر و به همان شرایط بیعت کردند، حاضر توانایی اختیار دیگری نداشت و غائب توانایی ردّ آن را نداشت، همانا شوری از آن مهاجرین و انصار است، اگر در مورد فردی اتّفاق کنند و او را امام نمایند رضای الهی در همان است، اگر کسی با بدعت و بدگویی از امر آنها خارج شود او را به راه اولی (راست) دعوت می‌کنند و اگر امتناع نماید به خاطر خروج از راه مؤمنان با او می‌جنگند، به خدا قسم ای معاویه، اگر بدون هوی و با عقل خودت بنگری می‌دانی که من مبرّی ترین شخص از خون عثمان می‌باشم و می‌دانی که من عزلت و گوشه نشینی اختیار کرده بودم و از آن خونریزی دور بودم، مگر اینکه تجاوز و جنایت نمائی که اختیار خودداری ...»

قبل از ادامۀ مطلب توجّه به چند نکتۀ مهم در این خطبه ضروری است که آنها را به نقل از شیخ احسان الهى ظهیر [۱٧۶] نقل می‌کنم:

۱- از میان یاران رسول خدا ص شورى از آن مهاجران و انصار است و حلّ وعقد در دست آنهاست، آیا موضع مدّعیان تشیع با این سخن علیس یکی است؟

۲- اتّفاق آنها سبب خشنودی الهی و علامت موافقت او است.

۳- امامت در زمان آنها بدون اختیار و رضای آنها منعقد نمی‌شود، آیا چنین امامتی آسمانی و منصوص است یا حق و اختیار مردم است؟.

۴- قول آنها را جز مبتدع و باغی ردّ نمی‌کند.

۵- مخالف اجماع صحابه در نظر علی حقّش شمشیر است.

۶- بالاتر از این، چنین مخالفی، به خاطر مخالفت با یاران رسول خدا و دوستانش از مهاجرین و انصار، در پیشگاه خداوند محاسبه خواهد شد.

اینست رأی علی و آیا شیعیان امروز واقعاً می‌توانند کلاه خود را قاضی کنند و ببینند که آیا آنان پیروان و شیعۀ علی هستند یا قربانی آراء و دسیسه‌های ابن سبا؟

بعد از این نکات مهمّ و حسّاس بازگردیم به سخن خاورشناس ولهوزن، او می‌گوید که: انصار قدیمی علی او را در یک مرتبه از بقیۀ خلفاء راشدین قرار می‌دادند، و او را با ابوبکر و عمر و همچنین با عثمان (مادامی که در خلافتش به عدالت رفتار میکرد) در یک دید می‌نگریستند، و او را در مقابل امویان قرار می‌دادند که خلافت او را که استمرار خلافت شرعی بود غصب کرده بودند، و منشأ حقّ او در خلافت از اینجا سرچشمه می‌گرفت که او از بزرگان صحابه بود و او را در قلّه قرار می‌دادند و أهل مدینه با او بیعت نموده بودند، و منشأ این حقّ (برای خلافت) از این سرچشمه نمی‌گرفت که او از آل بیت رسول می‌باشد یا حدّاقلّ این امر سبب مستقیم حقّ وی نمی‌بود [۱٧٧].

آرى این حقائق روشن و ثابت را جز معاند یا جاهل انکار نمى‌نماید

اینک باید دید چرا تشیع حقیقی تغییر یافته و سبأیه توانست پیشرفت کند؟ پاسخ اینست که امام حسن که به وسیلۀ همین شیعیان تضعیف شد و حتّی مورد حمله قرار گرفت، نتوانست سیطرۀ کامل بر امور داشته باشد به ویژه که برخی از یاران او خیانت کرده و به معاویه پیوستند. از طرف دیگر توطئه‌های شبانه روزی یهودیان که مجوسیان شکست خورده نیز با آنان همراه شده بودند، و نیز موالی و بقیۀ افرادی که در مقابل مسلمین شکست خورده بودند و أصحاب منافع و مصالح از ملل متعدّد، دنبال فرصت می‌بودند تا بر ضدّ فاتحان جدید قد برافرازند.

امام حسنس نیروی کافی و شرایط لازم در مقابل این‌ها نداشت و نتوانست که از انتشار افکار آنها در بین شیعیان خود و پدرش جلوگیری کند، مخصوصاً بعد از اینکه ضعف و اوهام و ترس در دل آنها فرورفته و اکاذیب به اسم اهل بیت رائج گشته و عقاید نادرست در میان آنها منتشر شده بود. عالم مشهور شیعی سید محسن امین نیز در دائرة‌المعارف خود بعد از نقل قول یکی از ائمه بدین امر اعتراف می‌کند و می‌گوید:

«سیدعلی خان شیعی درکتاب رفیع الدّرجات در طبقات الإمامیة آورده است که ابوجعفر محمّدبن باقر - علیهما السّلام- به بعضی از از اصحابش گفته است که ای فلانی، چه ظلمی از قریش دیدیم که بر ما پشت پا زدند. و شیعیان و دوستان ما، از مردم چه آسیب‌ها که ندیدند؟ رسول خداص قبض روح شد و خبر داده بود که ما اولی‌ترین مردم بر ایشان هستیم، قریش اتّفاق نمود تا اینکه امر حکومت را از معدن خود خارج نمود و انصار به حقّ و حجّت ما احتجاج نمودند، سپس یکی بعد از دیگری این امر در میان قریش قرار گرفت تا اینکه به ما بازگشت، آنگاه بیعت ما را نقض کردند، و بر علیه ما جنگیدند، و صاحب امر همچنان در جنگ و جدال بود تا اینکه کشته شد، و با فرزندش حسن بیعت شد و به او عهد و پیمان داده شد سپس به او خیانت گردید و أهل عراق بر او شوریدند تا اینکه بر او خنجر زده و پایگاهش را چپاول کردند و دست بندهای زنانش را چاپیدند، پس خون خود و اهل بیتش را حفظ نموده و با معاویه صلح نمود... سپس بیست هزار نفر از أهل عراق با حسین بیعت نمودند و سپس به او خیانت نمودند در حالی که بیعت در گردنشان بود و بر او خروج کردند و او را کشتند و بعد از آن ما اهل بیت همچنان در ذلّت و خواری و حرمان بودیم و نصیب ما خوف و قتل بوده است و بر ارواح و اموال خود اطمینان نداریم، و دروغگویان و منکران فرصت یافته و برای تقرّب به اولیاء و حکمرانان احادیث جعلی درست نموده و از زبان ما نقل کردند که ما نه آنها را گفته ایم و نه انجام داده‌ایم، تا اینکه ما را مورد خشم مردم قرار دهند» [۱٧۸].

پس دروغگویان دروغ بافته و اقوال و روایاتی از زبان أئمّه جعل نموده‌اند تا ضلالتها و اباطیل خود را رواج دهند و علی و اولاد پاک او از آنها بیزار می‌باشند، و در رأس این جاعلان دجّال و سخن چین، سبأیه می‌باشند که رهبرشان عبدالله بن سبا بود، و بعد از مدّتی و پس از حوادث متعدّدی آنها توانستند که بسیاری را فریفته و از اسلام صحیح و صریح خارج سازند و داخل یک مذهب غریب و اجنبی نمایند، و از عقاید ساده و بی‌غلّ و غش اسلامی که عبارتست از وحدانیت خداوند عزّوجلّ و آزادی و عدالت و کرامت انسان و عدم تفریق بین مردم بر حسب جاه و مقام، خارج نمایند و آنها را به سوی شرک و وثنیت و بت‌پرستی و قبرپرستی و امام پرستی و مرجع بازى و شخصیت پرستی بکشانند.

آری از اسلام ساده و فطری که منبع آن قرآن می‌باشد مردمان را به سوی فلسفه‌بافی یهودی و وثنیت و مجوسیت و پیچیدگی‌های مسیحیت تحریف شده و به سوی شرک به خداوند و بردگی بشر و تفریق بین مسلمین بنابر حسب و نسب و جاه و مال، خارج ساختند. سبأیه اصل تمام فرق و مذاهبی گشت که از تشیع ناشی شدند و آراء سبأیه عقاید اکثرقریب به اتفاق این فرقه‌ها گردید، و اختلافشان برحسب دوری و نزدیکی به آن باورهای سبأیه بود، و در صفحات آینده (إن شاء الله) با دلیل و برهان بیشتری و با رجوع به کتب معتمد و موثق خوانندگان خواهند دید که چگونه افراد پیرو همین مجعولاتی گشتند که آل بیت از آنها نالیده و بیزاری می‌جستند و لهذا حکیم دهلوی در کتاب مهّم خود بعد از ذکر فرق شیعه می‌گوید:

«طبقه دوّم: گروهی هستند از سست ایمان‌های منافق صفت که قاتلان عثمان و پیروان عبدالله ابن سبا بودند و هم این‌ها بودند که به صحابۀ کرام ناسزا گفته و در لشگر امیر جای گرفته و خود را بعد از ارتکاب آن جنایات عظیم از شیعیان می‌شمردند و بعضی از آنها به خاطر مقام و مال به دامن امیر چنگ زدند، و با این حال به امیر اظهاراتی می‌نمودند که دارای کمال خباثت و لئامت بود و به دعوت امیر گردن ننهادند و بر مخالفت او اصرار می‌ورزیدند و خیانتهایشان روشن و ظاهر بود و بر مردم و اموال آنها دست‌درازی می‌کردند و بر صحابه زبان درازی می‌نمودند. این گروه رؤسای اوّلیه رافضیان هستند. چرا که بنای دین و ایمان خود را در این طبقه بر این فاسقان و منافقان و منقولات آنها گذاشتند و سبب کثرت روایت این مذهب از امیر (کرّم الله وجهه) به واسطۀ این افراد همین است و مؤرّخان سبب دخول منافقان از این باب را ذکر نموده و می‌گویند که: آنها قبل از وقوع حادثۀ تحکیم به خاطر کثرت و قدرت شیعیان اوّلیه و راستین در لشگر امیر، ضعیف بودند، لیکن وقتی که تحکیم رخ داد و از قدرت‌گیری دوبارۀ خلافت نومید شدند، شیعیان راستین و اوّلیه از دومة‌الجندل که محلّ تحکیم بود با یأس و نومیدی به اوطان و مساکن خود بازگشتند، و سعی در ترویج احکام شریعت و ارشاد و روایت احادیث و تفسیر قرآن مجید نمودند، همچنانکه خود امیر (کرّم الله وجهه) در داخل کوفه به همین کارها مشغول شد، و در این وقت از شیعیان اوّلیه جز اندکی که در کوفه منزل داشتند در رکاب او باقی نماندند. هنگامیکه آن فرقۀ ضالّه مجال را برای اظهار ضلالت‌های خود مناسب دید، آن جسارت و گستاخی‌های بی‌ادبانه را که سابقاً در مورد امیر و سبّ اصحاب و پیروان زندۀ او مخفی نموده‌بودند، اظهار نمودند و معهذا طمع در مناصب نیز داشتند. چرا که عراق و خراسان و سرزمین فارس و حیره هنوز در تصرّف امیر بود و امیر (کرّم الله وجهه) همچنانکه موسی÷ با یهود و پیامبر÷ با منافق رفتار نمود با آنها رفتار کرد» [۱٧٩]. و نوبختی شیعی نیز این دگرگونی و تحوّل را تأیید می‌کند و می‌گوید:

«وقتی علی÷ کشته شد، قائلان به امامت او سه گروه شدند: گروهی گفتند که: علی نمرده و نمی‌میرد و کشته نمی‌شود تا اینکه با عصای خود بر عرب مسلّط شده و زمین بعد از اینکه پر از ظلم و جور شده‌است پر از عدل و داد نماید. و این اوّلین فرقه در اسلام بعد از پیامبر÷ است که قائل به توقّف می‌باشد، و اوّلین گروهی است که غلوّ و افراط نمود و این گروه سبأیه نامیده شد و از پیروان عبدالله بن سبأ می‌باشد و او کسی بود که ناسزاگویی از ابوبکر و عمر و عثمان و صحابه را علنی نموده و از آنها اظهار بیزاری می‌کرد و می‌گفت که: علی این‌ها را به او یاد داده‌است». و بقیۀ سخنانی را که سابقاً از ایشان و دیگران نقل کردیم، نقل می‌کند، تا اینکه می‌گوید: «بدین خاطر است که کسانی که با شیعیان مخالفند می‌گویند که اصل رفض (تشیع) از یهودیت گرفته شده‌است» [۱۸۰]. و کشّی نیز همین روایت را همچنانکه سابقاً آوردیم، ذکر نموده‌است.

این عبارات را خصوصاً اعاده کردیم چون ارتباط مستقیم با فهم شیعه و تشیع و مراحل تحوّل و دگرگونی آن دارد تا شیعیان بدانند که چطور مذهبشان تغییر کرده. و بدانند که حتّی مراجع و منابع قدیم آنها نیز به این امر خطیر اتّفاق دارند.

این اوّلین حادثۀ مهمّ تغییر عقیدتی و دینی و فکری و اساسی و ریشه ای بود که در تشیع رخ داد که فکر و روش تشیع را در خلال قرون متمادی تغییر داد، همچنانکه نوبختی و کشّی شیعه و قبل از آنها قمی و بسیاری دیگر اعتراف دارند. از اینجا بود که رهبری فکری تشیع به دست سبأیه و یهودیان افتاد و احزاب مخفی و مخوف یهود با تشیع همان بازی را کردند که قبلاً با مسیحیت به دست پولس کرده‌بودند و هرکس که از مسلمانان و غیر مسلمانان کتب تاریخ را تحقیق و بررسی کرده و همۀ مؤرّخان و علمای رجال و فرق از سنّی و شیعه و مستشرق و یهود و نصاری و غیره، بر این امر اتّفاق رأی دارند [۱۸۱].

یولیوس و لهازن در ذکر سبأیه می‌گوید:

«منشأ سبأیه به زمان علی و حسن باز می‌گردد و به عبدالله بن سبأ منسوب می‌باشند ... جز اینکه مذهب شیعه که به عبدالله بن سبأ منسوب است و او مؤسس آن می‌باشد، بیشتر از اینکه به ایرانیان باز گردد به یهود نزدیکتر است» [۱۸۲].

و قابل ذکر است که گروهی از شیعیان اوّلیه که هیچ فرقی با بقیۀ مسلمین در عقاید نداشتند، پس از آنکه آن تحوّلات رخ داد، همچنان بر سر عقاید اوّلیۀ خود ماندند، که در رأس این‌ها فرزندان علیس مثل حسن و حسین و محمّد و ابوبکر و عمر و عثمان و بقیۀ فرزندان علی و بقیۀ بنی‌هاشم از فرزندان عبّاس و عقیل و جعفر و طالب و دیگر از عموزادگان حسنین و غیره می‌باشند که همچنان بر سر عقاید خود ماندند، لیکن ما در اینجا درصدد بیان بدعت‌ها و تغییرات و تحوّلاتی هستیم که به دست توطئه‌گران یهودی و غیر یهودی در تشیع رخ داد.

[۱۴۳] ملاحظه شود که عالم و مؤرّخ شیعی خود می‌گوید و اعتراف می‌کند که: ابن سبا اوّلین فردی است که فرضیت امامت علی را مشهور نموده‌است!! [۱۴۴] چه اعترافی صریح‌تر از این. [۱۴۵] چون ابن سبا اهداف شوم دیگری را دنبال می‌کند و برایش مرگ و حیات علی مهم نیست. [۱۴۶] فرق الشّیعة: نوبختی ص ۴۱-۴۲ چاپ نجف. [۱۴٧] آیا این سخن به خمینی و امثال او صدق نمی‌کند که درباره أئمه غلوّ‌می‌کنند و آنها را متصرّف در هستی می‌دانند، آیا تبرّی آنها شامل اینها نیز نمی‌شود؟ [۱۴۸] رجال الکشّی ص ۱۰۰-۱۰۱. [۱۴٩] کتاب الرّجال: حلّی ص ۴۶٩ چاپ ایران. مجازات آتش زدن چنانکه پیش از این گفتیم مورد تردید است به ویژه که در پاره‌ای از روایات آمده که ابن سبا بعد از شهادت علی زنده بوده‌است! البته آنهایى که این روایت را قبول می‌کنند مى‌گویند که: ابن سبأ مکار بوده و این شایعه را ایجاد نمود ولى برعلیه خودش ادلۀ کافى بدست نیامد و لهذا حضرت على او را تبعید نمود. [۱۵۰] تنقیح المقال ج ۲ ص ۱۸۴ چاپ ایران. [۱۵۱] تاریخ روضة الصّفا – فارسی – ج ۲ ص ۲٩۲ چاپ تهران. [۱۵۲] منهج المقال ص ۲۰۳. [۱۵۳] شرح نهج البلاغة ج ۲ ص ۳۰٩. [۱۵۴] نواصب در منطق غلاة شیعه یعنی اهل سنّت، و هر کس که در منطق آنها ابوبکر و عمر را بر علی ترجیح دهد ناصبی خوانده می‌شود ولی شیعیان معتدل و اصیل که همان زیدیه باشند چنین عقیده‌ای را نپذیرفته و با آن مخالفت کرده‌اند. [۱۵۵] الفرق بین الفرق: عبدالقادر بغدادی ص ۲۳۳-۲۳۵ چاپ مصر. [۱۵۶] المقالات والفرق: سعدبن عبدالله أشعری قمی که در سال ۳۰۱ هـ فوت نموده‌است، ص ۲۱، چاپ تهران. [۱۵٧] رجال الطّوسی ص ۵۱ چاپ نجف ط ۱٩۶۱ م. [۱۵۸] ج ۵ ص ۴۶۳. [۱۵٩] ص ۱۸۴. [۱۶۰] ج ۳ ص ۳٩۳ چاپ ایران. [۱۶۱] فجر الإسلام: ص ۳۵۴ احمد امین. [۱۶۲] فجرالإسلام: ص ۲۶٩-۲٧۰. [۱۶۳] از جمله مرتضی عسکری کتابی در این مورد نوشته و منکر ابن سبا شده است که مالامال است از تدلیس و تلبیس. [۱۶۴] الشیعة والتّشیع ص ۶۲. [۱۶۵] الشّیعة والتّاریخ : محمّدحسین الزّین ص۲۱۲-۲۱۳ چاپ بیروت. [۱۶۶] تاریخ الشّیعه، محمّد حسین المظفّری ص ۱۰. [۱۶٧] أعیان الشّیعة، محسن الأمین، قسم اوّل جزء اوّل. [۱۶۸] الشّیعة والتّشیع ص ۶۵. [۱۶٩] لسان المیزان: ابن حجر عسقلانی ج۳ ص۲٩۰ چاپ بیروت. [۱٧۰] علی همیشه این طور قسم یاد می‌کرد: واّلذی فلق الحبّة وبرأ النّسمة. [۱٧۱] تثبیت دلائل النّبوة، عبدالجبّار همدانی ج۲، ص۵۴۸-۵۴۶ چاپ بیروت. [۱٧۲] و همانطور که بعدها خواهیم دید تقیه انحرافی نیز از یهودیان به تشیع سرایت کرده است، تثبیت دلائل النّبوّة ج۲ ص۵۴٩-۵۵۰. [۱٧۳] المقالات والفرق: سعدبن عبداللّه شیعی قمی، تثبیت دلائل النّبوّة ج۲ ص ۵۴٩، الشّیعة والتّشیع ص ۶۸-۶٧. [۱٧۴] الخوارج والشّیعة، ولهوزن ص ۱۱۳. [۱٧۵] نهج البلاغه: ص ۳۶۶-۳۶٧ : در ناسخ التّواریخ آمده است: شما با من بیعت نمودید بر همان چیزی که با پیشینیان من بیعت کردید. البتّه که مردم قبل از بیعت اختیار دارند، امّا بعد از اینکه بیعت نمودند دیگر اختیاری ندارند: ناسخ التّواریخ، ج۳، جزء ۲. [۱٧۶] الشّیعة وأهل البیت، احسان الهی ظهیر ص ۳٩-۳۸، چاپ لاهور. [۱٧٧] الخوارج والشّیعة: ص ۱٧۱. [۱٧۸] أعیان الشّیعة ۱/۳۴. [۱٧٩] مختصر التّحفة الإثنا عشریة، ص ۵۸-۵۶. [۱۸۰] فرق الشّیعة: نوبختی ص ۴۳-۴۴. [۱۸۱] الشیعة و التّشیع ٧۵-٧۶. [۱۸۲] الخوارج و الشّیعه ص ۱٧۰-۱٧۱ یولیوس ولهازن.

عبدالله بن سبأ بین وهم و حقیقت [۱۸۳]

نویسندگان و مؤرّخان در شخصیت و شهر و قبیلۀ عبدالله بن سبأ اختلاف کرده‌اند. بعضی‌ها او را به قبیلۀ «حمیر» [۱۸۴] نسبت داده‌اند. ابن حزم می‌گوید: «گروه دوّم فرقۀ غُلات-افراطیون- کسانی هستند که به الوهیت و خدایی غیر خدا معتقدند که اوّلین گروه آنها پیروان عبدالله‌بن سبا حمیری می‌باشند» [۱۸۵].

امّا بلاذری و أشعری قمی ابن سبأ را به قبیلۀ «همدان» نسبت می‌دهند و بلاذری [۱۸۶] او را «عبدالله بن وهب همدانی» و أشعری قمی [۱۸٧] او را «عبدالله بن وهب راسبی همدانی» می‌نامند و می‌گوید که: فرقۀ سبأیه پیروان عبدالله بن وهب راسبی همدانی می‌باشند.

و عبدالقاهر بغدادی می‌گوید که: ابن سبأ از اهل «حیره» بوده و از یهودیان حیره که تظاهر به اسلام می‌کرده‌است [۱۸۸].

ابن کثیر می‌گوید که: اصل ابن سبأ از روم بوده و تظاهر به اسلام می‌نموده و بدعت‌های قولی و فعلی زشتی ایجاد نموده‌است [۱۸٩].

امّا طبری و ابن عساکر می‌گویند که: ابن سبأ از یهودیان یمن و از اهل صنعاء می‌باشد [۱٩۰].

بعد از تأمّل در آراء مؤرّخان به این نتیجه می‌شود رسید که ابن سبأ از اهالی یمن بوده و رأی اکثر محقّقان و اهل علم بر این است و اگر در گفته‌های سابق دقّت کنیم می‌بینیم که در آنها تعارض حقیقی وجود ندارد، زیرا «حمیر» و «همدان» دو قبیله در یمن بوده‌اند، و در اصل ابن سبأ که یمنی است جز بغدادی و ابن کثیر اختلاف نکرده‌اند. ظاهراً برای بغدادی امر مشتبه گشته و پنداشته‌است که ابن سبا و ابن السّوداء دو شخصیت متفاوت بوده‌اند [۱٩۱]، اما هیچکدام از مؤرّخین با ابن کثیر در این مورد موافقت نداشته‌اند، اگرچه به طور قطع نمی‌توان گفت که ابن سبأ از چه قبیله‌ای بوده‌است.

در مورد پدر ابن سبأ نیز مؤرّخان اختلاف کرده‌اند، بعضی‌ها مثل جاحظ، ابن سبا را از طرف پدر به «حرب» نسبت می‌دهند [۱٩۲] و اکثر علما او را از طرف پدر به «سبأ» نسبت داده و می‌گویند: «عبدالله ابن سبأ». و از جملۀ این دانشمندان ابن قتیبه [۱٩۳] و طبری [۱٩۴] و ابوالحسن أشعری [۱٩۵] و شهرستانی [۱٩۶] و شیخ الإسلام ابن تیمیه [۱٩٧]، و از شیعیان النّاشیء الأکبر [۱٩۸] و أشعری قمی [۱٩٩] و نوبختی می‌باشند.

امّا نسبت مادری ابن سبأ از حبشیه [۲۰۰] می‌باشد و لهذا به او ابن السّوداء نیز می‌گویند، همچنانکه جاحظ [۲۰۱] و طبری و ذهبی [۲۰۲] و مقریزی [۲۰۳] بر این قول رفته‌اند.

البتّه نسبت مادری نامبرده برای بعضی از محقّقان ایجاد اشکال نموده و پنداشته‌اند که ابن سبأ غیر از ابن سوداء می‌باشد، همچنانکه برای اسفراینی این شبهه رخ داده‌است [۲۰۴].

[۱۸۳] منبع اصلی مطالب این فصل دو کتاب می‌باشد: ۱- بذل المجهود فی إثبات مشابهة الرّافضة للیهود، تألیف شیخ عبدالله الجمیلی ص ٩۸ و مابعد آن و ۲- عبدالله بن سبأ و امامة علی بن أبی طالب تألیف علی عبدالرّحمن السّلمان ص ۳۰ و مابعد آن (البتّه این کتاب معلوماتش را در این مورد تقریباً به طور کامل از کتاب اوّل گرفته‌است). [۱۸۴] قبیله‌ای هستند که به حمیر بن سبأ … نسبت داده می‌شوند: معجم البلدان ۲/۳۰۶. [۱۸۵] الفصل فی الملل والأهواء والنّحل ۵/۴۶. [۱۸۶] أنساب الأشراف ۵/۲۴۰. [۱۸٧] المقالات والفرق ص ۲۰. [۱۸۸] الفرق بین الفرق. [۱۸٩] البدایة والنّهایة ٧/۱٩۰. [۱٩۰] تاریخ الطّبری ۴/۳۴۰ و ابن عساکر تاریخ مدینة دمشق ص ۱۶۵. [۱٩۱] بذل المجهود، ۱/٩٩. [۱٩۲] البیان والتّبیین ۳/۸۱. [۱٩۳] المعارف ص ۶۲۲. [۱٩۴] تاریخ طبری ۴/۳۴۰. [۱٩۵] مقالات الإسلامیین ۱/۸۶. [۱٩۶] الملل والنّحل ۱/۱٧۴. [۱٩٧] مجموع الفتاوی ۲۸/۴۸۳. [۱٩۸] أصول النّحل، نقل از عبدالرّحمن بدری: مذاهب الإسلامیین ۲/۴۳. [۱٩٩] المقالات والفرق ص ۲۰. [۲۰۰] المحبر: حبیب البغدادی ص ۳۰۸. [۲۰۱] البیان والتّبیین ۳/۸۱. [۲۰۲] ذهبی: تاریخ الإسلام ۲/۱۲۲. [۲۰۳] خطط المقریزی: ۲/۳۵۶. [۲۰۴] التّبصیر فی الدّین ص ۱۲۴.

سبب اختلاف در تعيين شخصيّت ابن سبأ

از اینکه این همه تعدّد آراء در میان محقّقان و مؤرّخان در تعیین شخصیت ابن سبأ رخ داده جای تعجب نیست، زیرا او به عنوان یک بازیگر سیاسی و توطئه‌گر خود را در پرده‌ای از ابهام‌ها پوشانده‌است. چون هدف او از توطئه‌هایش تفرقۀ بین مسلمین و نابودی اسلام و جنگ با توحید بوده‌است، و لهذا وقتی که عبدالله بن عامر والی بصره از طرف عثمان بن عفّانس از او دربارۀ شخصیتش پرسید، پاسخ داد که: «من از اهل کتاب هستم و رغبت به اسلام و به جوار تو دارم» و از نام خود و نام پدرش چیزی نگفت [۲۰۵].

و همین رازگونگی و مخفی‌زیستی اوست که سبب اختلاف بین مؤرّخان شده‌است، و هیچ بعید نیست که نامبرده مثل هر بازیگر و توطئه‌گر ماهری نام‌های دیگری نیز بر خود نهاده‌باشد، تا جرائم و دسیسه‌هایش را مخفی سازد.

[۲۰۵] تاریخ طبری ۴/۳۲۶-۳۲٧.

منکران وجود ابن سبأ:

بعضی از شیعیان معاصر و معدودی از کسانی که به اهل سنّت منتسب می‌شوند و برخی از خاورشناسان، منکر وجود ابن سبأ گشته‌اند و به نظر آنها آنچه را که مؤرّخان و فرقه‌شناسان و محقّقان دربارۀ روایت‌ها و اخباری که دربارۀ ابن سبأ و نقش تاریخی او در صدر اسلام و ایجاد فرقۀ سبأیه نقل کرده‌اند همه جعلی بوده و می‌گویند: دشمنان شیعیان این اخبار را وضع کرده‌اند. بد نیست که به سراغ اینان و اقوال و ادلّه‌شان برویم:

اوّلاً- منکران وجود ابن سبأ از شیعیان:

۱- محمّد حسین کاشف‌الغطاء

روحانی شیعی عراقی محمّد حسین آل کاشف الغطاء می‌گوید که: ابن سبأ خرافه‌ای بیش نیست که ساخته و پرداختۀ قصّه‌های شبانه در عهد اموی و عبّاسی است. امّا تعجّب در اینست که بعد از این انکار، اعتراف کتب قدیمی شیعه را در شرح حال ابن سبأ ذکر نموده و می‌گوید که: آنها همگی او را لعنت نموده‌اند [۲۰۶]. و عجیب‌تر اینکه در جای دیگر اعتراف می‌کند که آن مطلب را از سر تقیه گفته است [۲۰٧]. مؤلّف کتاب «لله ثمّ للتّاریخ» آقای سید حسین الموسوی که از علمای نجف می‌باشد می‌گوید: وقتی که از آل کاشف الغطاء دربارۀ ابن سبأ پرسیدم، پاسخ داد که ما در این مورد تقیه کرده‌ایم (چرا که آن کتاب را برای دعوت اهل سنّت نوشته‌ایم). این هم بزرگترین عالم شیعی معاصر که حتّی در مورد قضایای تاریخی تقیه می‌کند!!

[۲۰۶] أصل الشّیعة وأصولها ص ۴۰-۴۱. [۲۰٧] لله ثمّ للتِاریخ : ص ۱۳.

۲- مرتضی عسکری

او از پرگوترین و کوشاترین نویسندگان شیعی در مورد ابن سبأ می‌باشد، و می‌گوید که: سیف بن عمر نامبرده را جعل کرده و طبری از او نقل نموده است، و عسکری کتابی در این مورد نوشته به نام: «عبدالله بن سبأ و افسانه‌های دیگر» که به زعم وی همۀ نویسندگان این افسانه را از طبری نقل کرده‌اند و طبری از سیف بن عمر که او را به زعم خود، جاعل این قصّه و قصّه‌های دیگر می‌داند. و در جلد دوّم کتابش اتّهام‌های بیشتری به سیف بن‌عمر زده و می‌گوید که: او اوّلاً از تعصّب قبلی برخوردار بوده و به مدح و ثنای عدنانی‌ها و نشر فضائل آنها و ایجاد فتنه بین قحطانی‌ها و نشر معایب آنها می‌پرداخته است. ثانیاً زندیق بودن او سبب بدنامى تاریخ اسلام و حقایق آن شده است، و اضافه می‌کند که سیف‌بن‌عمر اصلاً در نزد محدّثین ضعیف است و نباید به روایات تاریخی او اعتناء کرد، و در نهایت به این نتیجه می‌رسد که اساساً ابن سبایی وجود نداشته است.

۳- محمّد جواد مغنیه

او از کسانی است که مقدّمه‌ای بر کتاب عسکری نوشته و سخن او را دربارۀ ابن سبأ تأیید کرده و می‌گوید: سیف بن عمر این شخصیت خیالی را جعل نموده، چنانکه افرادی به نام صحابه و تابعین جعل کرده و از زبان آنها اخبار و روایاتی نقل نموده است [۲۰۸].

[۲۰۸] مقدّمۀ (عبدالله بن سبأ و أساطیر أخری): به قلم محمّد جواد مغنیه ۱/۱۲.

۴ و ۵- دکتر علی الوردی و دکتر کامل مصطفی الشّیبی

این دو نقر از نویسندگان نامدار شیعی عراق هستند که الشّیبی از آراء وردی متأثّر شده و هردو منکر ابن سبا گردیده‌اند و سعی کرده‌اند که عمّار بن یاسر را به جای ابن سبأ بگیرند و آندو را یک شخصیت حساب کنند [۲۰٩].

[۲۰٩] وعّاظ السّلاطین: وردی ص۲٧۳، الصّلة بین التّصوّف والتّشیع ص۴۰، مصطفی کامل الشّیبی.

۶- عبدالله فیاش

او نیز از علمای شیعه است که منکر وجود ابن سبأ گردیده و می‌گوید که: او به خیال نزدیکتر است تا به حقیقت [۲۱۰].

[۲۱۰] تاریخ الإمامیة وأسلافهم من الشّیعة.

ثانیا- منکران ابن سبأ از غیر شیعه

۱- طه حسین

طه حسین در رأس نویسندگان معاصری است که منکر وجود ابن سبأ گردیده‌اند و می‌گوید: به خیال من کسانی که ابن سبأ را بزرگ کرده‌اند، هم به خود و هم به تاریخ شدیداً ظلم کرده‌اند، و اوّلین چیزی که ملاحظه می‌کنیم اینست که در منابع مهمّی که در مورد اختلاف بر علیه عثمان سخن گفته‌اند، خبری از قصّۀ ابن سبأ نیست [۲۱۱]. و در جای دیگر می‌گوید که: دشمنان شیعه او را جعل کرده‌اند [۲۱۲].

[۲۱۱] الفتنة الکبری (عثمان) ص۱۳۲، طه حسین. [۲۱۲] علی و بنوه – طه حسین ص٩۰

۲- دکتر علی النشار

بعد از طه حسین دکتر علی النّشار دوّمین شخصیت مهمّی است که منکر وجود ابن سبا گردیده و او را یک شخصیت وهمی می‌داند و می‌گوید: احتمال دارد که شخصیت ابن سبا جعلی بوده و همان «عمّاربن‌یاسر» باشد، و نواصب او را جعل کرده‌اند [۲۱۳]. و این سخن از نشار بعید نیست چرا که او بسیار متأثّر از وردی شیعی است و سخن وی را کلمه به کلمه نقل می‌کند.

[۲۱۳] نشأة الکفرالفلسفی فی الإسلام ۲/۳٩/۳۸ : علی النّشار ۲/۳۸ و ۳٩.

۳- دکتر حامد حفنی داود

نامبرده از کسانی است که از نوشته‌های شیعیان حاضر متأثّر شده و وجود ابن سبا را انکار نموده است. او در مقدّمه‌ای که بر کتاب عسکری نوشته، تأیید کامل خود را از آن کتاب اعلان نموده است [۲۱۴].

[۲۱۴] مقدّمۀ کتاب (عبدالله بن سبأ و أساطیر أخری)، به قلم د. دفنی داود، چاپ مصر ص ۲۱و۱۸.

ثالثا- منکران وجود ابن سبأ از خاورشناسان

۱- اسرائیل فرد لندر

او یک خاورشناس آلمانی است که در مورد فرق و ادیان و یهودیت در جزیرة العرب و مذاهب شیعه نوشته هایی دارد [۲۱۵]، و از اوّلین خاورشناسانی است که به موضوع ابن سبأ پرداخته و روایات متعدّد دربارۀ او را طی حدود ۸۰ صفحه بررسی کرده است [۲۱۶]. و در نهایت او را انکار می‌کند.

[۲۱۵] نجیب العقیقی: المستشرقون ۳/٩٩۵. [۲۱۶] عبدالله بن سبأ و أثره فی إحداث الفتنة فی صدرالإسلام ص۶۵ : سلیمان بن حمد العودة.

۲- کایتانی

خاورشناس ایتالیایی کایتانی نیز از کسانی است که منکر وجود ابن سبا گشته و از روایات سیف بن عمر خرده گرفته است و می‌گوید که: مدرسۀ مدینه و روایات شامی و مصری به حوادث فتنه در ایام عثمان رنگ سیاسی و اداری و اقتصادی داده، بدون اینکه از اساس دینی آن حوادث حرفی بزند، و چنین اضطراب دینی را در آن زمان مستحیل می‌داند. می‌گوید: بعید نیست که یک بازیگر سیاسی در اصحاب علی بوده باشد که ابن سبأ نام داشته لیکن این همه نقش را به او دادن به خیال‌پردازی بیشتر شبیه می‌ماند [۲۱٧]، و افراد دیگری نیز مثل برناردلویس خاورشناس انگلیسی و لیوی دیلا ویدا، خاورشناس ایتالیایی یهودیت ابن سبأ را منکر شده‌اند [۲۱۸].

[۲۱٧] کایتانی: حولیات الإسلام ج ۸ نقل از عبدالرّحمن البدوی: مذاهب الإسلامیین. [۲۱۸] مذاهب الإسلامیین: عبدالرّحمن بدوی ۲/۲٩، و عبدالله بن سبأ، سلیمان العودة ص ۶٧-٧۲.

بررسی ادلّۀ منکران وجود ابن سبأ و ردّ بر آنها

خلاصۀ ادلّۀ منکران وجود ابن سبأ عبارتست از:

اوّلاً: اخبار ابن سبأ در میان مردم از طریق طبری منتشر شده‌است که او این روایات را از سیف بن عمر تمیمی اخذ کرده‌است. پس تنها مصدر اخبار ابن سبأ سیف می‌باشد، و سیف بن عمر کذّاب بوده و علمای جرح و تعدیل او را تضعیف کرده‌اند.

ثانیاً: اینکه ابن سبأ اصلاً وجود واقعی نداشته و در واقع او عمّاربن یاسر بوده به دلیل اینکه هردو به ابن سوداء مشهور بوده‌اند.

ثالثاً: اینکه مؤرّخان از ذکر ابن سبأ یا ابن سوداء در جنگ صفّین خودداری نموده‌اند و این دلیل عدم وجود اوست.

رابعاً: ابن سبأ وجود حقیقی نداشته بلکه شخصیتی وهمی بوده که دشمنان تشیع به خاطر طعن به مذهب و نسبت آن به یهودیان او را جعل کرده‌اند.

نقد ادلّه:

دلیل اوّل فوق الذکر دارای دو مقدّمه می‌باشد: یکی اینکه طبری مصدر این اخبار است که در میان مردم منتشر شده‌است و او این اخبار را از سیف بن عمر گرفته که تنها مصدر و منبع اخبار ابن سبأ می‌باشد. دوم اینکه سیف ضعیف است و علمای جرح و تعدیل او را جرح کرده‌اند.

مقدّمۀ اوّل باطل است چرا که تنها طبری نیست که روایات سیف بن عمر را از ابن سبأ نقل کرده‌است بلکه روایات سیف از طرق دیگری غیر از طبری نیز نقل شده‌است و این طرق عبارتند از:

۱- از طریق ابن عساکر (متوفّای سال ۵٧۱ هـ)

ابن عساکر روایات سیف دربارۀ ابن سبا و سبأیه را از طریقی غیر از طبری روایت کرده‌است و می‌گوید: ابوالقاسم سمرقندی از ابوالحسین بن النقور از طاهر المخلص از احمد بن عبدالله بن سیف از السّری بن یحیی از شعیب بن ابراهیم از سیف بن عمر از عبدالله بن مغیره عبدی از مردی از عبدالقیس روایت می‌کند که وقتی که ابن السّوداء ناسزاگویان را دید که به سیرت علی بد می‌گویند برخاست و گفت... الخ [۲۱٩].

۲- از طریق محمّد بن یحیی المالقی (متوفّای ٧۴۱ هـ)

نامبرده در مقدّمۀ کتاب (التّمهید والبیان في مقتل الشّهید عثمان بن عفّان) ذکر نموده‌است که به تألیف خود سیف مراجعه نموده‌است و می‌گوید: این کتابی است که در آن از کشتن امام شهید سخن خواهم گفت و آنچه را که ائمّه و علماء در کتب و تاریخ می‌یابند و از آن جمله کتاب الفتوح است از سیف بن عمر تمیمی [۲۲۰].

مالقی می‌گوید که: مستقیماً از کتاب سیف اخذ نموده‌است، و از آن جمله در این کتاب آمده‌است که: در سال سی و سه گروهی بر علیه عثمان حرکت نمودند که مالک اشتر و أسود بن یزید و عبدالله بن سبأ مشهور به ابن السّوداء در میان آنها بودند [۲۲۱].

۳- از طریق ذهبی (متوفّای ٧۴۸ هـ)

ذهبی در تاریخ خود در ضمن شرح اخبار کشته‌شدن عثمانس سخنی دربارۀ ابن سبأ از سیف‌بن عمر آورده و می‌گوید: سیف‌بن عمر از عطیه از یزید نقعیسی نقل می‌کند که وقتی که ابن السّوداء به سوی مصر رفت نزد کنانۀ بن بشر منزل گزید [۲۲۲]. و دو چیز دلالت دارد بر اینکه ذهبی این روایت را مستقیماً از کتاب سیف گرفته‌است و از روایت طبری نبوده‌است. یکی اینکه این روایت در تاریخ طبری وجود ندارد. دوم اینکه: ذهبی در مقدّمۀ کتابش مصادری را که مطالعه نموده ذکر کرده و می‌گوید: دربارۀ این تألیف مصنّفات فراوانی را مطالعه کرده‌است و مادّۀ آن از دلائل النّبوّة بیهقی و الفتوح سیف بن عمر می‌باشد [۲۲۳].

این طرق سه‌گانه دلالت دارد بر اینکه طبری راجع به روایت‌های سیف بن عمر دربارۀ ابن سبأ تنها نیست، و اینکه او تنها منبع این اخبار نیست بلکه در نقل از سیف‌بن عمر، ابن عساکر و مالقی و ذهبی با او شریک می‌باشند.

امّا این ادّعا که سیف‌بن عمر تنها منبع اخبار ابن سبأ می‌باشد نیز نادرست است چرا که ابن عساکر در تاریخ خود روایات دیگری نیز ذکر نموده که سیف در سلسلۀ راویان آنها نیست و این اخبار نیز وجود ابن سبأ را ثابت نموده و تأیید می‌کند.

ابن عساکر از عمّار الدّهنی نقل کرده که می‌گوید: از ابوالطّفیل شنیدم که می‌گفت: مسیب بن لجبه را دیدم که او (ابن السّوداء) را آورد و علی بر منبر بود، علی پرسید که چه کار کرده؟ گفت: بر خدا و رسول دروغ می‌بندد [۲۲۴].

و از یزید بن وهب از علی روایت است که گفت: این سیاه چرده (یعنی ابن سبأ) را چه شده‌است و از من چه می‌خواهد؟ و از طریق یزید بن وهب نیز از سلمه از شعبه و از علی‌بن ابی طالب روایت است که گفت: این سیاه چرده (یعنی ابن سبأ) را چه شده‌است که از ابوبکر و عمر انتقاد می‌کند [۲۲۵].

این روایت‌ها دلالت دارد بر اینکه سیف تنها مصدر اخبار ابن سبأ نیست و ثقات [۲۲۶] دیگری نیز این اخبار را نقل کرده‌اند، و این دلیل بر بطلان ادّعای منکران وجود ابن سبأ و استدلال آنها می‌باشد که بر این مقدّمه استوار بود.

[۲۱٩] تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر ورقه ۱۶٧ مخطوط نقل از بذل المجهول ص ۱۱٧ ج ۱. [۲۲۰] التّمهید والبیان فی مقتل الشهید عثمان، به نقل از مرتضی عسکری، عبدالله بن سبأ ۱/۶۸. [۲۲۱] به نقل از شیخ سلیمان العودة، عبدالله بن سبأ: ص ۵۶. [۲۲۲] تاریخ الإسلام، ذهبی ۲/۱۲۲-۱۲۳. [۲۲۳] تاریخ الإسلام ۱/۱۴-۱۵. [۲۲۴] تاریخ مدینة دمشق (نسخه خطی) ورقۀ ۱۶٧. [۲۲۵] همان منبع. [۲۲۶] شیخ سلیمان العوده می‌گوید که: اسانید این روایت‌ها را برای شیخ ناصر الدّین آلبانی محدّث شهیر فرستادم که همه آنها را بین صحیح و حسن ضبط نمود، ص ٩۸: عبدالله بن سبأ.

امّا ردّ بر مقدّمۀ دوّم:

در اینکه سیف ضعیف است و علمای جرح و تعدیل او را ضعیف شمرده‌اند، نسائی می‌گوید: سیف بن عمر الضّبیی ضعیف است [۲۲٧] ذهبی می‌گوید: سیف بن عمر الضّبیی الأسدی و تمیمی برجمی و یا سعدی کوفی نیز به او گفته می‌شود و دربارۀ فتوحات و رده تألیفاتی نوشته‌است، او مثل واقدی از هشام بن عروه و عبدالله بن عمر و جابر جعفی و بسیاری از مجهولان روایت کرده. عبّاس از یحیی نقل کرده که او ضعیف است و ابوداود گفته‌است که: او ارزش ندارد، و ابو حاتم گفته‌است که: او متروک است و ابو حیان گفته‌است که: او متّهم به زندقه است و بیشتر احادیث او منکر است [۲۲۸].

ابن حجر می‌گوید: او در حدیث ضعیف و در تاریخ پایه و حجّت است و دربارۀ اتّهام ابن حبان به او می‌گوید که: او درباره‌اش زیاده‌روی کرده‌است [۲۲٩].

خلاصۀ سخن علمای جرح و تعدیل اینست که سیف در حدیث ضعیف است ولی در تاریخ روایات او مورد قبول است و بلکه بالاتر از این عمده و حجّت شمرده می‌شود، چنانکه ابن حجر او را چنین وصف نموده‌است.

و از اینجا پی می‌بریم که اخبار تاریخی که از طریق سیف‌بن عمر آمده نزد اهل حدیث قابل قبول بوده و لهذا محدّثان و دیگران بر روایت کتب او اعتماد کرده‌اند.

و لهذا ابن حجر بعد از نقل روایات ابن عساکر دربارۀ ابن سبأ می‌گوید: اخبار عبدالله بن سبأ مشهور بوده و در تاریخ وجود دارد [۲۳۰]. او تصریح به شهرت این روایات نموده‌است که در ضمن آنها روایات سیف‌بن عمر وجود دارد.

ذهبی یکی از منابع خود در کتاب تاریخ الإسلام خود را کتاب «الفتوح» سیف‌بن عمر ذکر می‌کند [۲۳۱]، همچنانکه سابقاً دیدیم. پس هردو مقدمۀ منکران وجود ابن سبأ که مبنای پندار و گمانشان بود، باطل می‌شود.

[۲۲٧] الضّعفاء والمتروکین ص ۲٩۳. [۲۲۸] میزان الاعتدال ۲/۲۵۵. [۲۲٩] تقریب التّهذیب ص ۲۶۲. [۲۳۰] لسان المیزان ۳/۲٩۰. [۲۳۱] تاریخ الإسلام ۱/۱۴-۱۵.

ردّ بر دلیل دوّم:

دوّمین دلیل آنها بر مبنای این زعم است که ابن سبأ اصلاً وجود نداشته‌است بلکه او همان عمّار بن یاسر است. این خود، بنا به گفتۀ شیخ جمیلی [۲۳۲] باطل است و دلیل جهل و بی‌اطّلاعی گویندۀ آن می‌باشد و بطلان آن از چند جهت است:

۱- مؤرّخانی که اخبار ابن سبأ را آورده‌اند، شخصیت مستقلّ عمّاربن یاسر را از شخصیت ابن سبا جداگانه ذکر کرده‌اند. مثلاً طبری که از قدیمی‌ترین مصادری است که اخبار ابن سبأ را ذکر نموده، آن اخبار را ضمن داستان او و حرکات مشکوک و توطئه هایش در عهد عثمانس آورده و اینکه چگونه وی در صدد افساد عقیدۀ مسلمین و ایجاد شورش در شهرها بر علیه عثمانس بوده‌است و در ضمن ذکر می‌کند که عثمانس عمّارس را به سوی مصر روانه نمود... [۲۳۳]. و همچنین ابن کثیر [۲۳۴] و ابن الأثیر [۲۳۵] و ابن خلدون [۲۳۶] شخصیت جداگانه برای هریک از آن دو تن، ذکر می‌کنند.

اینها مؤرّخان بزرگ اسلام می‌باشند و همگی شخصیت ابن سبأ و شخصیت عمّار بن یاسر را جداگانه ذکر می‌کنند و اینکه ابن سبأ در صدد ایجاد فساد بین مسلمین بوده‌است. بعد از همۀ این اقوال، معقول نیست که کسی مدّعی شود آن دو تن، یک شخصیت واحد بوده‌اند!

۲- کتب جرح و تعدیل مورد اعتماد خود شیعیان، این ادّعا را ردّ می‌کند، چرا که کتب آنها نیز شخصیت عمّاربن یاسر را از ابن سبأ جدا ساخته و او را از اصحاب علی‌بن ابی طالب دانسته‌اند و ابن سبأ را زندیق و ملعون شمرده‌اند که بر علیس دروغ می‌بسته‌است [۲۳٧].

۳- همۀ دلایلى که وردی و شیبی و دیگران بر این آورده‌اند که ابن سبأ و عمّار یک شخصیت می‌باشند، سست و بی‌اساس است و اتّفاق آن دو بر کنیۀ مشترک «ابن السّوداء» است که اگر هم این کنیه برای عمّار فرضاً درست باشد، دلیل بر این نمی‌تواند باشد که آن دو یک شخصیت بوده‌اند، چرا که بسیاری از افراد در کنیه و حتی در اسم تشابه دارند و یکی نیستند، و اینکه عمّار یمنی بوده و به هر یمنی می‌شود گفت سبأی، این نیز نادرست است چرا که سبأ جزئی از سرزمین یمن است و به هر یمنی نمی‌شود سبأیی گفت و فقط عکس آن درست است. و اینکه عمّار شدیداً علی را دوست داشته و برای بیعت او فعّالیت می‌کرده است، این ویژۀ عمّار نیست، همۀ صحابه، علیس را دوست داشته‌اند و اصلاً آنها با همدیگر دوست و یار بوده‌اند و همین‌ها بودند که بعد از شهادت عثمانس با علی بیعت کردند و تفاوت بسیاری است بین محبّت عمّارس به علیس و غلوّ ابن سبأ دربارۀ علی.

و امّا این زعم آنها که عمّار به مصر رفته تا مردم را بر علیه عثمان بشوراند، یک دروغ روشن و واضح است، چون خود عثمان او را برای تحقیق شایعات به مصر فرستاد.

[۲۳۲] بذل المجهود ج ۱ ص ۱۲۱. [۲۳۳] تاریخ طبری ۴/۳۶۰. [۲۳۴] البدایة والنّهایة ٧/۱۶٧. [۲۳۵] الکامل فی التّاریخ ۳/٧٧. [۲۳۶] تاریخ ابن خلدون ۲/۱۰۳۴. [۲۳٧] د. سعدی الهاشمی: ابن سبأ حقیقة لاخیال ص ۲۱.

ردّ بر دلیل سوّم مبنی بر عدم وجود ابن سبأ در صفّین:

این دلیل عجیب است که عدم ذکر مؤرّخین از ابن سبا در جنگ صفّین دلیل بر عدم وجود اوست! چنین چیزی دلیل عدم وجود ابن سبا نمی‌شود، زیرا مؤرّخان این عهد را بر خود نبسته‌اند که همۀ تفاصیل حوادث را ذکر کنند. از سوی دیگر ممکن است ابن سبا در صفّین شرکت نداشته و در این صورت، دلیلی برای ذکر او توّسط مؤرّخان در میان نبوده است. و روی همرفته، این بهانه نمی‌تواند در مقابل آنچه که مؤرّخان در اثبات وجود ابن سبا ذکر کرده‌اند ایستادگی کند.

ردّ بر دلیل چهارم:

مبنای چهارمین شبهه این بود که ابن سبا در واقع وجود نداشته است، بلکه او یک شخصیت خیالی است که دشمنان شیعه بخاطر طعن بر تشیع، او را جعل کرده‌اند!

این ادّعایی است که حجّتی به همراه ندارد، و هرکس می‌تواند ادّعاهای دیگری نیز نظیر آن را مطرح کند. باید به حجّت و برهان نگریست و بنا بر دلایل تاریخی ابن سبا یک شخصیت حقیقی بوده و مؤرّخان شیعه نیز مثل مؤرّخان سنّی او را ذکر کرده‌اند و از قدماء هیچ‌کس منکر او نشده است، اگر دشمنان شیعه او را جعل کرده بودند، چرا خود شیعیان او را ذکر کرده و ترجمۀ احوالش را آورده‌اند؟!

حال که این شبهات را یک به یک بررسی کردیم به سراغ مؤرّخان و دانشمندانی می‌رویم که به اثبات شخصیت ابن سبأ پرداخته و در این ارتباط تحقیق و بررسی کرده‌اند.

اوّل- غیر شیعیانی که وجود ابن سبا را ثابت کرده‌اند:

۱- ابن حبیب بغدادی (۲۴۵هـ)

ابن حبیب بغدادی ابن سبأ را ذکر کرده او را از فرزندان حبشی‌ها شمرده است [۲۳۸].

۲- جاحظ (۲۵۵ هـ)

جاحظ روایتی از زهربن‌قیس آورده که می‌گوید: وقتی که بعد از ضربت خوردن علی‌ابن‌أبی‌طالب به مدائن آمدم ابن‌السّوداء مرا ملاقات کرد [۲۳٩].

۳- ابن قتیبه (۲٧۶ هـ)

از سبأیه نام برده و می‌گوید که: به ابن سبأ منسوب هستند: «سبأیه از رافضیان هستند که منسوب به ابن سبأ می‌باشند و او اوّلین کس از رافضیان بود که کفر ورزیده و گفت: علی ربّ جهانیان است و علی او و یارانش را در آتش انداخت» [۲۴۰].

۴- طبری (۳۱۰ هـ)

قصّۀ ابن سبأ و فتنه‌انگیزی‌های او را در زمان عثمان بن عفّانس مفصّلاً آورده است که سابقاً بدان اشاره شد.

۵- ابن عبد ربّه (۳۲۸ هـ)

می‌گوید که: ابن سبأ و گروه او سبأیه دربارۀ علی‌بن‌أبی‌طالبس غلوّ کردند و گفتند که: او خالق ماست [۲۴۱].

۶- ابوالحسن أشعری (۳۳۰ هـ)

راجع به سبأیه می‌گوید که: آنها پیروان عبدالله بن سبا بوده و می‌پندارند که علی نمرده و به دنیا باز می‌گردد و می‌گوید که: ابن سبا به علی می‌گفت: تو هستی، تو هستی (یعنی تو خدا هستی!) [۲۴۲].

٧- ابن حبان (۳۵۴ هـ)

ابن حبان در دو موضع از کتابش می‌گوید که: یزید جعفی و محمّد بن‌سائب کلبی از سبأیه و از پیروان عبدالله بن سبأ بودند [۲۴۳].

۸- مطهر بن طاهر مقدسی (۳۵۵ هـ)

از سبأیه یاد نموده و می‌گوید که آنها می‌پندارند نمی‌میرند و علی نمرده است و در میان ابرهاست و اگر صدای رعد را بشنوند می‌گویند: علی خشمگین شده است [۲۴۴].

٩- ملطی (۳٧٧ هـ)

از سبأیه سخن گفته و می‌گوید: آنها پیروان عبدالله بن سبأ می‌باشند که به علی می‌گفت توئی توئی: علی گفت من کیم؟ گفت: خداوند خالق [۲۴۵].

۱۰- بغدادی (۴۲۱ هـ)

سبأیه را فرقه‌ای خارج از اسلام دانسته و می‌گویند آنها پیروان عبدالله ‌بن‌سبا بودند که راجع به علیس غلوّ می‌کرد و او را پیامبر می‌پنداشت و بعدها بیشتر غلوّ نموده و قائل به خدایی علی شد [۲۴۶].

۱۱- ابن حزم اندلسی (۴۵۶ هـ)

در ضمن سخنش از شیعه از ابن سبا یاد نموده و می‌گوید: سبأیه پیروان عبدالله‌بن‌سبأ‌حمیری، یهودی هستند که گفته‌اند: علی زنده است و در میان ابرها می‌باشد [۲۴٧].

۱۲- اسفراینی (۴٧۱ هـ)

از سبأیه سخن گفته و می‌گوید: آنها پیروان عبدالله بن سبأ می‌باشند که علیس او را به ساباط مدائن تبعید نمود [۲۴۸].

۱۳- شهرستانی (۵۴۸ هـ)

راجع به سبأیه نوشته و می‌گوید: آنها پیروان ابن سبأ می‌باشند که علی او را مدائن تبعید کرد [۲۴٩].

۱۴- سمعانی

به ابن سبا پرداخته و می‌گوید: او از رافضیان بوده و سبأیه با او نسبت دارند [۲۵۰] و علی او را به مدائن تبعید کرد.

۱۵- ابن عساکر (۵٧۱هـ)

چند روایت دربارۀ ابن سبأ و اخبار او نقل کرده که بعضی‌ها از طریق سیف‌بن‌عمر و بعضی از طرق دیگر می‌باشد که سابقاً به آن اشاره شد.

۱۶- نشوان حمیری (۵٧۳هـ)

در مادّۀ سبأیه می‌نویسد: سبأیه (و عبدالله بن سبأ)گفته‌اند که: علی نمرده و نمی‌میرد تا زمین را پر از عدل و داد کند، از آنجا که پر از ظلم و جور شده است [۲۵۱].

۱٧- فخرالدّین رازی (۶۰۶هـ)

از فرق غُلات-افراطیون- سخن گفته و سبأیه را ذکر نموده و می‌گوید: آنها پیروان عبدالله‌بن‌سبأ می‌باشند که می‌پنداشته‌اند علی خدا می‌باشد [۲۵۲].

۱۸- ابن أثیر (۶۳۰هـ)

بعضی از روایات طبری دربارۀ عبدالله‌بن‌سبأ را بعد از حذف اسانید آن نقل کرده است [۲۵۳].

۱٩- شیخ الإسلام ابن تیمیه (٧۲۸هـ)

در چند موضع از کتبش از عبدالله بن سبأ نام برده و می‌گوید که: او، اوّلین فردی است که مذاهب رافضیان را بنا نهاد، و می‌گوید: اصل رافضیان از منافقی زندیق می‌باشد و ابن‌سبأ زندیق، رفض را بنیان نهاد و اظهار غلو کرده دعوای امامت منصوصه را نمود [۲۵۴].

۲۰- مالقی (٧۴۱هـ)

در ضمن سخنش از کشته شدن عثمان، از ابن سبأ نام برده و می‌گوید: در سال سی‌و‌نه‌هجری عبدالله‌بن‌سبأ معروف به ابن سوداء با گروهی بود که بر عثمان شورش کردند [۲۵۵].

۲۱- ذهبی (٧۴۸هـ)

در شرح حال عبدالله بن سبأ می‌گوید: او از غُلات-افراطیون- شیعه و ضالّ و مضلّ (گمراه وگمراه کننده) بوده است [۲۵۶].

۲۲- صفدی (٧۶۴هـ)

در کتاب الوافی از شرح حال ابن سبا نوشته و می‌گوید که: علی او را به مدائن تبعید نمود [۲۵٧].

۲۳- ابن کثیر (٧٧۴هـ)

ابن کثیر از نقش ابن سبا در شورش بر علیه عثمانس سخن گفته و به روایت سیف‌بن‌عمر استشهاد می‌کند که می‌گوید: او یهودی بوده و تظاهر به اسلام می‌نموده است [۲۵۸].

۲۴- شاطبی (٧٩۰هـ)

می‌گوید که: بدعت سبأیه و پیروان عبدالله ابن سبأ از بدعتهای اعتقادی است که راجع به وجود خدای دوّمی با خداوند است [۲۵٩].

۲۵- ابن أبی الغر الحنفی (٧٩۲هـ)

در شرح عقیدۀ طحاویه می‌گوید که: عبدالله‌بن‌سبأ تظاهر به اسلام نموده و می‌خواسته همچنانکه پولس نصرانیت را ویران کرد، اسلام را ویران کند [۲۶۰].

۲۶- جرجانی (۸۱۶هـ)

دربارۀ سبأیه می‌گوید که: آنها پیروان عبدالله‌بن‌سبأ بودند و علی را خدا می‌دانستند، و ابن‌سبأ می‌گفته علی نمرده و ابن ملجم شیطانی را کشته است که به شکل علی درآمده است [۲۶۱].

۲٧- مقریزی (۸۱۶هـ)

از حوادث روزگار علی سخن به میان آورده و می‌گوید که: در زمان او عبدالله‌بن ‌وهب ‌بن‌سبأ مشهور به ابن سوداء برخاسته و قائل به وصیت رسول خدا بر امامت علی گردید و اینکه او وصی رسول الله و خلیفۀ اوست و قول به رجعت را نیز او بدعت نهاده است [۲۶۲].

۲۸- ابن حجر (۸۵۲هـ)

اخبار ابن عساکر را دربارۀ ابن سبا نقل نموده و می‌گوید: اخبار او در تاریخ مشهور می‌باشد و بحمدالله بر مبنای روایت نیست، لیکن پیروانی دارد به نام سبأیه که معتقد به خدایی علی می‌باشند و علی آنها را با آتش سوزاند [۲۶۳].

۲٩- اسفراینی (۱۱۸۸هـ)

ضمن شرح فرق شیعه فرقۀ سبأیه را نام برده و می‌گوید: آنها پیروان عبدالله بن سبأ می‌باشند که به امیر المؤمنین علی گفت که: تو حقّا خدا هستی و او آنها را به آتش انداخت [۲۶۴].

۳۰- عبدالعزیز بن ولی الله دهلوی (۱۲۳٩ هـ)

دربارۀ ابن سبأ می‌گوید که: از بزرگترین مصائب اسلام در آن ایام تسلّط شیطانی از شیاطین یهود بر طبقۀ دوّم از مسلمین بود که برایشان تظاهر به اسلام می‌نمود و ادّعای غیرت دینی و محبّت اهل بیت داشت. این شیطان عبدالله بن سبأ از یهودیان صنعاء بود که ابن سوداء نیز شهرت یافته و دعوتش پر از مکر و خباثت و تدریجی بوده‌است [۲۶۵].

بسیاری از محقّقان معاصر نیز وجود ابن سبأ را ثابت کرده‌اند که فقط بعضی از آنها را نام می‌بریم.

۳۱- خیر الدّین زرکلی

در فرهنگ شهیر خود (الأعلام) از ابن سبا نام برده و می‌گوید: او رأس طائفۀ سبأیه بود و قائل به خدایی علی که اصل وی از یمن بوده که تظاهر به اسلام می‌کرده‌است [۲۶۶].

۳۲- عبدالله قصیمى

عبدالله قصیمى در کتاب خود (الصّراع بین الإسلام والوثنيّة) از عبدالله ابن سبأ نام برده و از نقش او در ایجاد بدعت‌ها و ضلالت‌ها خبر داده که چگونه بعضی‌ها را گمراه کرده‌است. می‌گوید: از مشهورترین افرادی که به پندار خود مسلمان شده تا مسلمانان را از دین خود خارج نماید مردی مکار و خبیث از یهودیان یمن بود که به او عبدالله ابن سبا گفته می‌شد که پیروان او از شیعیان سبأیه می‌باشند و ادّعای ربوبیت علی را داشت و علی خواست تا قصاصش کند لیکن او از کلاغ محتاط‌تر بوده و فرار کرد [۲۶٧].

۳۳- عبدالرّحمن بدوی

قضیۀ ابن سبا را در کتاب خود (مذاهب الإسلامیین) تحت عنوان «چگونگی تأثیر یهودیت و مسیحیت بر اسلام» بررسی نموده و بعد از ذکر گفته‌های طبری و بقیۀ مؤرّخین دربارۀ ابن سبا می‌گوید که: از این اقوال روشن می‌شود که:

۱- عبدالله بن سبأ همان ابن سوداء می‌باشد چون مادرش سیاه (سوداء) بوده است.

۲- او از یهودیان اهل صنعاء بوده‌است.

۳- در زمان عثمانس اسلام آورده‌است.

۴- او بود که در زمان عثمان بن عفّان فتنه‌ها بر پا کرد و در شهرهای مصر و عراق و شام و حجاز در صدد شورش بود.

۵- او اوّلین کسی است که گفت: علی وصی رسول خداست و اینکه علی به زمین باز می‌گردد.

و بعد از آن اقوال منکران وجود ابن سبأ را از خاورشناسان و غیره یاد کرده و آنها را رد نموده‌است [۲۶۸].

۳۴- شیخ سلیمان بن حمد العودة

این شیخ پایان نامۀ فوق لیسانس خود را تحت عنوان «عبدالله بن سبأ و تأثیر او در ایجاد فتنه در صدر اسلام» اختیار نموده و همۀ آنچه را که قدماء و معاصران نوشته‌اند بررسی کرده و سپس به این نتیجه رسیده‌است که: ابن سبأ شخصیتی حقیقی بوده و نمی‌توان وجود او را انکار کرد [۲۶٩].

۳۵- دکتر سعدی الهاشمی

ایشان بحثی در ردّ بر منکران وجود ابن سبأ نوشته و می‌گوید که: اجماع محدّثین و علمای جرح و تعدیل و مؤرّخان و فرقه‌شناسان و ادباء و علماء طبقات بر این است که ابن سبا وجود حقیقی داشته‌است، و آراء مخالفان را به شدّت رد نموده و می‌گوید که: عقایدی چون، عصمت و وصیت و برائت از مخالفان (سیاسی) علی و الوهیت علی از بدعت‌های ابن سبا بوده‌است و از کتب موثّق شیعه در این مورد استدلال فراوان آورده‌است و می‌گوید: شیعیان بر اقوال او خرده گرفته‌اند چرا که ائمّۀ شیعه ابن سبأ را لعنت کرده‌اند و ممکن نیست که بر معدوم لعنت بفرستند [۲٧۰].

[۲۳۸] ابن حبیب البغدادی: المحبر ص ۳۰۸. [۲۳٩] البیان و التبیین، جاحظ. [۲۴۰] المعارف: ابن قتیبه ص ۶۲۲. [۲۴۱] العقد الفرید ۲/۲۴۵. [۲۴۲] به مقالات الإسلامیین ۱/۸۶ [۲۴۳] المجروحین ۱/۲۰۸ و ۲/۲۵۳. [۲۴۴] البداء والتّاریخ ۵/۱۲٩ [۲۴۵] التّنبیه والرّدّ علی أهل الأهواء و البدع ص ۱۸. [۲۴۶] الفرق بین الفرق ص ۲۳۳ [۲۴٧] الفصل ۵/۳۶. [۲۴۸] التّبصیر فی الدّین ص ۱۲۳. [۲۴٩] الملل والنّحل ۱/۱٧۴ [۲۵۰] الأسباب ٧/۴۶ [۲۵۱] الحور العین ص ۱۵۴. [۲۵۲] اعتقادات فرق المسلمین والمشرکین ص ۵٧ [۲۵۳] الکامل فی التّاریخ ۳/٧٧. [۲۵۴] مجموع الفتاوی ۴/۴۳۵ و ۲۸/۴۸۳. [۲۵۵] التّمهید والبیان فی مقتل الشّهید عثمان ص ۵۴. [۲۵۶] المغنی فی الضّعفا ۱/۳۳٩ – ۲/۴۲۶ [۲۵٧] الوافی بالوفیات (نسخۀ خطی ۱٧/۲۰) [۲۵۸] البدایة والنهایة ٧/۱۶٧ [۲۵٩] الاعتصام ۲/۱٩٧ [۲۶۰] شرح العقیدة الطحاویة ص ۵٧۸ [۲۶۱] التعریفات ص ۱۰۳ [۲۶۲] الخطط ۲/۳۵۶ [۲۶۳] لسان المیزان ۳/۲٩۰ [۲۶۴] لوامع الأنوار ۱/۸۰. [۲۶۵] مختصر التّحفة الإثنی عشریة ص ۳۱٧. [۲۶۶] الأعلام. [۲۶٧] الصّراع بین الوثنیة و الإسلام ۱/۱۱. [۲۶۸] مذاهب الإسلامیین ۲/۱٩، ۲۰، ۳۶ و ۳٧. [۲۶٩] عبدالله بن سبأ و أثره فی إحداث الفتنة فی صدر الإسلام ص ۱۱۰. [۲٧۰] ابن سبأ حقیقة لا خیال: د. سعدی الهاشمی ص ۵.

علمای بزرگ شیعه که قائل به وجود ابن سبأ بوده‌اند:

۱- النّاشیء الأکبر (۲٩۳ هـ)

النّاشی‌ء الأکبر ضمن سخنش از فرق سبأیه، از ابن سبا نام برده و می‌گوید: فرقه‌ای هستند که به زعم آنها علی÷ زنده‌است و نمی‌میرد ... و این‌ها پیروان عبدالله بن سبأ می‌باشند و او از یهودیان صنعاء بوده‌است [۲٧۱].

۲- أشعری قمی (۳۰۱ هـ)

در کتاب المقالات و الفرق از سبأیه نام برده و می‌گوید: این فرقه از پیروان عبدالله بن وهب راسبی همدانی است و او اوّلین کسی بود که علناً از صحابه تبرّی جست و به ابوبکر و عمر و عثمان و صحابه (ش) ناسزا می‌گفت [۲٧۲].

۳- نوبختی (از اعلام شیعه در قرن سوّم)

از بدعت‌های ابن سبأ دربارۀ وجوب امامت علی بن أبی طالب نوشته و می‌گوید که: گروهی از علما از اصحاب علی گفته‌اند که: عبدالله بن سبأ یهودی بوده و مسلمان شده و ولایت علی را اختیار نموده‌است و در ایام یهودیت خود می‌گفته که: یوشع بن نون وصی موسی÷ بوده‌است و در ایام اسلام خود همین مقوله را گفته که علی بعد از وفات پیامبر وصی اوست [۲٧۳].

۴- الکشّی (۳۶٩ هـ)

دربارۀ عبدالله بن سبأ سخن گفته و پنج روایت از ائمّه در برائت از ابن سبأ و لعن وى و مذهب او آورده‌است. از ابو جعفر روایت نموده که عبدالله بن سبأ ادّعای نبوّت کرده و گمان می‌کرده‌است که امیر المؤمنین÷ خدا می‌باشد و این سخن به امیر المؤمنین÷ رسیده و از او بازخواست نمود. ابن سبا اعتراف نموده و می‌گفت: «تو او هستی» و در خاطرم افتاده‌است که تو خدا هستی و من پیامبرم، امیر المؤمنین به او گفت که: شیطان تو را مسخّر کرده، از این گفته‌ات توبه کن، لیکن او امتناع نمود. سه روز او را مهلت داد تا توبه کند و توبه نکرد. سپس او را آتش زد. و از ابوعبدالله روایت کرده که خداوند ابن سبأ را لعنت کند. دربارۀ امیر المؤمنین ادّعای ربوبیت می‌کرد. به خدا قسم او [۲٧۴] بنده‌ای مطیع بود، وای بر کسی که بر ما دروغ بندد و افرادی دربارۀ ما چیزهایی می‌گویند که خود ما نمی‌گوییم و ما از آنها بیزاری می‌جوییم [۲٧۵].

۵- صدوق (۳۸۱ هـ)

در کتب خود روایتی در چگونگی مدعا آورده که ابن سبا در آن ذکر شده و به امیر المؤمنین اعتراض کرده‌است [۲٧۶].

۶- ابن ابی الحدید (۶۵۶ هـ)

می‌گوید که: ابن سبأ اولین کسی است که راجع به علی غلوّ کرد و به او نسبت ربوبیت داد [۲٧٧].

٧- نعمت الله جزائری (۱۱۱۲ هـ)

در کتاب خود می‌گوید که: ابن سبأ به علی÷ گفت: حقّا تو الله هستی، علی او را به مدائن تبعید کرد [۲٧۸].

۸- مامقانی (۱۳۵۱ هـ)

در کتب خود از ابن سبا نام برده و می‌گوید که: او از اصحاب علی بود و اظهار غلوّ نموده و کافر گردید، و اقوال صدوق را نقل و تصدیق نموده که ابن سبأ غالی و ملعون بوده و علی را خدا می‌دانسته و خودش را پیامبر [۲٧٩].

٩- محمّد حسین مظفّری (۱۳۶٩ هـ)

وی منکر ابن سبأ نیست لیکن او را در تشیع انکار می‌کند [۲۸۰].

۱۰- تا۲۰- همچنین حسن بن علی حلی (٧۳۶ هـ) [۲۸۱] و یحیی بن حمزه زبیدی (٧۴٩ هـ) [۲۸۲] و مرتضی احمدبن یحیی (۸۴۰ هـ) [۲۸۳] و علی قهبائی (۱۰۱۶ هـ) [۲۸۴] و اردبیلی (۱۱۶ هـ) [۲۸۵] و ملا محمّد باقر مجلسی (۱۱۱۱ هـ) که به تفصیل از ابن سبأ سخن گفته [۲۸۶] و محمّد باقر خوانساری (۱۳۱۳ هـ) [۲۸٧] و میرزا نوری طبرسی (۱۳۲۰ هـ) [۲۸۸] شریف یحیی امین [۲۸٩] و دکتر محمّد جواد مشکور [۲٩۰] و صائب عبدالحمید [۲٩۱].

همۀ این‌ها بعد تفصیل از ابن سبأ سخن گفته و وجود او را تأیید کرده‌اند.

و بسیاری از مستشرقان نیز قائل به وجود ابن سبأ بوده‌اند، از آن جمله فان قلوتن (۱۸۶۶-۱٩۰۲ م) [۲٩۲] و یولیوس ولهزان [۲٩۳] و گولدزیهر (۱٩۲۱ م) [۲٩۴] و رینولد نیکلسن (۱٩۴۵ م) [۲٩۵] و دادیت- م. رونالدسن [۲٩۶] و بسیاری دیگر می‌باشند.

این‌ها مختصری از اقوال و آراء محقّقان قدیم و معاصر از اهل سنّت و شیعه و خاورشناسان است که حقیقت وجود ابن سبأ را ثابت نموده و نقش او را در ایجاد فرقۀ سبأیه و شورش بر علیه ‌اسلام روشن می‌سازد، و قابل تصوّر نیست که همۀ این دانشمندان از ملل پراکنده و در اعصار مختلف و با تخصّص‌های گوناگون بر جعل وجود ابن سبأ اتّفاق نمایند. بنابراین راهی جز تسلیم به حقیقت نیست و آنهایی که به خاطر ننگ و عار او را انکار می‌کنند بهتر است که این عار را از مذاهب و اندیشه‌های دینی خود بزدایند تا گامی راستین و بدون تقیه در وحدت حقیقی مسلمانان برداشته باشند.

[۲٧۱] أصول النّحل – به نقل از عبدالرّحمن بدوی: مذاهب الإسلامیین ۲/۴۳. [۲٧۲] المقالات والفرق ص ۲۰. [۲٧۳] فرق الشّیعة ص ۲۲. [۲٧۴] یعنی امیر المؤمنین. [۲٧۵] رجال الکشّی ص ٧۰-٧۱. [۲٧۶] من لا یحضه الفقیه ۱/۲۲٩، الخصال ص ۶۲۸. [۲٧٧] شرح نهج البلاغه ۵/۵. [۲٧۸] الأنوار النّعمانیة ۲/۲۳۴. [۲٧٩] تنقیح المقال فی علم الرّجال ۲/۱۸۳-۱۸۴. [۲۸۰] تاریخ الشیعة ص ۱۰. [۲۸۱] رجال الحلّی قسم دوّم ص ۲۵۴. [۲۸۲] طوق الحمامة فی مباحث الإمامة به نقل از عبدالله بن سبأ ص ۶۲. [۲۸۳] طبقات المعتزلة: چاپ بیروت ص ۵-۶. [۲۸۴] رجال القهبائی ۳/۲۸۴. [۲۸۵] جامع الرّواة ۱۰/۴۸۵ چاپ بیروت. [۲۸۶] بحار الأنوار ۵۱/۲۱۰، ۳۳/۵۶۶ و ۴۲/۱۴۶. [۲۸٧] روضات الجنّات ۳/۱۳۳، چاپ بیروت. [۲۸۸] مستدرک الوسائل ۱۸/۱۶۸. [۲۸٩] معجم الفرق الإسلامیة: ص ۱۳۲. [۲٩۰] موسوعة الفرق الإسلامیة: ص ۲٧۶. [۲٩۱] ابن تیمیه، حیاته وعقیدته ص ۲۳٧-۲۳۸ چاپ بیروت. [۲٩۲] السّیادة العربیة والشیعة والإسرائیلیات فی عهد بنی امیه ص ۸۰. [۲٩۳] الخوارج والشّیعة ۱٧۰-۱٧۱. [۲٩۴] العقیدة والشّریعة فی الإسلام ص ۲۰۵. [۲٩۵] تاریخ الأدب العربی ص ۲۱۵. [۲٩۶] عقیدة الشّیعة ص ۸۵.

تهمت‌های بی‌اساس سبأيّه و شيعيان بر عثمان بن عفّانس و تحوّل تشيّع اوّليه

قبل از پرده‌برداری از چهرۀ بعضی از حقایق تاریخی [۲٩٧] باید به این نکته توجه نمود که:

اوّلا:ً شعار عمومی نویسندگان مذهبی و روحانیون شیعی (یعنی تقیه) دروغ و خطاى محض بوده که به آن پوشش مذهبی داده‌اند و به دروغ روایت می‌کنند که: «هر کس تقیه نکند ایمان ندارد» [۲٩۸]. و حتی ائمّۀ بزرگوار اهل بیت از دروغ‌سازی‌های آنها می‌نالیدند و کشّی که از علمای بزرگ رجال شیعی می‌باشد از ابوعبدالله جعفربن محمّد/ نقل می‌کند که گفت:

«ما خاندان راستگویی هستیم، و دروغگویان بر ما دروغ می‌بندند تا سخن راست ما را نزد مردم بی‌اثر کنند. رسول خدا ص از راستگوترین خلق بود، مسیلمه بر او دروغ‌ها می‌بست، و علی بعد از رسول خدا ص از راستگوترین افراد بود. عبدالله بن سبا (لعنة الله علیه) بر او دروغ می‌بست و ابوعبدالله الحسین بن علی به مختار مبتلا گشت». سپس از حارث شعبی و بنان نام برد و گفت: «آن دو بر علی بن الحسین÷ دروغ می‌بستند» و سپس از مغیرۀ بن سعید و بزیغ و سری و ابوالخطّاب و معمر و بشار أشعری و حمزۀ یزیدی و صائد نهدی نام برده و گفت: «خدا این‌ها را لعنت نماید، دروغگویان بر ما دروغ می‌بندند، خداوند ما را از شرّ دروغ آنها باز دارد و آنها را نصیب آتش گرداند» [۲٩٩].

ثانیاّ: اکثر کسانی که آن تهمت‌ها را به عثمانس بستند که به شهادت او انجامید و باب فتنه را گشود، از شیعیان بودند که از کاه کوه ساختند و مؤرّخان بدون تحقیق و تفحص، آن اکاذیب و تهمت‌ها را که شیعیان در تأیید معتقدات باطل خود ساخته‌اند، نقل کرده‌اند.

ثالثاً: آن وقایع را از کسانی که آنها را مشاهده نموده‌ بودند نقل نکرده‌اند، بلکه فقط شایعات و شنیده‌هایی از این و آن را گفته‌اند.

رابعاً: راویان شیعی با دروغ‌سازی‌ها در صدد تقویت مذهب خود بوده‌اند و لهذا هر منصفی باید دقّت نموده و در قبول روایات آنها احتیاط کند زیرا در نقل اخبار بی‌طرف نبوده‌اند، و بنا براین نباید به آنچه که ابومخنف و واقدی و دو کلبی به تنهایی روایت کرده‌اند و مؤید دیگری نداشته‌است، اعتماد کرد و استنباطات و استنتاجات آنها را معتبر شمرد.

هرچند از بخت بد، منبع اصلی آن روایت‌ها وآن وقائع و روایات درگیری بین اصحاب رسول خدا ص همین‌ها هستند و این‌ها وارثان اصلی آن رهبران شورشی می‌باشند که مزدور یهودیت و مجوسیت و فریب خوردگان آنها بوده حاملان همان افکار و اندیشه‌های مسموم هستند.

ابومخنف لوط بن یحیی ازدی غامدی را کتب شیعه مرجع و صاحب اخبار و پدرش را از اصحاب علی و .. دانسته‌اند و از او تعریف و تمجیدهای متعدّد نموده‌اند و او را از بزرگترین مؤرّخان شیعی دانسته‌اند همچنانکه قمی می‌گوید [۳۰۰].

امّا وقتی که به شرح حال او در کتب علمای حدیث و سنّت مراجعه می‌کنیم می‌بینیم که،

ابن حجر او را اخبارى بی‌اساس و بیهوده دانسته که نباید به اخبارش اعتماد کرد و دارقطنی وی را ضعیف می‌داند. یحیی بن معین می‌گوید: او قابل اعتماد نیست و ذهبی و ابن عدی و ابن تیمیه همه او را غیر قابل اعتماد و ضعیف توصیف کرده‌اند [۳۰۱]. البتّه طبری به او اعتماد نموده و از وی وقایع بسیاری را گزارش می‌کند.

[۲٩٧] منبع اصلی این فصل کتاب الشیعة والتشیع: از علامۀ شهید احسان الهی ظهیر می‌باشد، ص ٧٩ و مابعد. [۲٩۸] أصول الکافی – باب التّقیة ج ۲ ص ۱٩ چاپ ایران و این دروغ را به امام محمّد باقر/ نسبت می‌دهند. [۲٩٩] رجال الکشّی ص ۲۵٧-۲۵۸. [۳۰۰] أعیان الشّیعة: محسن الأمین ج ۱ قسمت دوّم ص ۱۲٧، فهرست اسماء مصنفّی الشّیعة: نجاشی ص ۲۲۴-۲۲۵، رجال الحلی ص ۲۸۲، الکنی والألقاب ج ۱ ص ۱۴۸-۱۴٩. [۳۰۱] لسان المیزان ج ۴ ص ۳-۴٩۲. میزان الاعتدال: ذهبی ج ۲ ص ۳۶۰، المنتقی من منهاج الاعتدال: ذهبی ص ۲۲۲۱/۲۳.

محمّد بن عمرو واقدی

محمّد بن عمرو واقدی که محسن امین به نقل از ابن ندیم او را شیعه و صاحب تقیه و عالم به مغازی و سیره و تاریخ و صاحب تصنیفات متعدّد دانسته [۳۰۲] و قمی او را امام و عالم و قدیمی‌ترین مؤرّخ اسلام و شیعه و نیک مذهب و صاحب تقیه و راوی معجزات علی دانسته [۳۰۳] و خوانساری [۳۰۴] او را امام علامه دانسته و اصحاب کتب شیعی نامبرده را سخت ستوده‌اند (جز اینکه گفته‌اند: بسیار بد حافظه بوده‌است) باید دید سایرین دربارۀ او چه گفته‌اند.

وقتی به ائمۀ رجال‌شناس و جرح و تعدیل اهل سنّت دربارۀ وی مراجعه می‌کنیم، قضیه روشن‌تر می‌شود.

ابن حبان می‌گوید: محمّد بن عمرو واقدی از ثقات وارونه روایت می‌کرد، ابن حنبل او را تکذیب کرده. المدینی وی را جاعل و واضع حدیث دانسته [۳۰۵]، ذهبی می‌گوید که: به اتّفاق متروک است، شانی نیز او را جاعل و واضع حدیث می‌دانسته‌است [۳۰۶]. بخاری او را متروک دانسته و می‌گوید: احمد و ابن المبارک و ابن نمیر و اسماعیل بن زکریا او را ترک نموده و به اخبار او اعتنایی نکرده‌اند. احمد بن حنبل گفته که: او کذّاب است. یحیی بن معین اعلام داشته، او ضعیف است. شافعی می‌گوید: کتب واقدی همه پر از دروغ است. شانی در کتاب ضعفاء می‌گوید: دروغگویان مشهور بر رسول خداص چهار نفر هستند: واقدی در مدینه، مقاتل در کوفه، محمّد بن سعید که در شام به دار آویخته شد و چهارم: ابن عدی که احادیث او مورد اطمینان نیست.

ابوداود می‌گوید: من در دروغ‌سازی واقدی شکی ندارم. بندار گفته‌است: دروغگوتر از او ندیدم. اسحاق بن راهویه می‌گوید: او حدیث ساز و جعّال است، ابن جوزی از ابوحاتم نقل کرده که او حدیث‌ساز و جعّال بوده‌است، و بسیاری از علمای دیگر که به واقدی اعتماد ننموده و وی را جاعل و دروغ‌ساز شمرده‌اند [۳۰٧].

این است شرح حال مختصر واقدی که نسبت به تشیع او اتّفاق نظر وجود دارد. صاحب تقیه نیز بوده و همچنین دروغ‌ساز، وى دومین منبع احادیث و روایات فتنه می‌باشد.

[۳۰۲] أعیان الشّیعة ص ۱۲۸. [۳۰۳] الکنی والألقاب ج ۳ ص ۲۳۰، ۲۳۱ و ۲۳۲. [۳۰۴] روضات الجنّات ٧/۲۶۸. [۳۰۵] کتاب المجروحین: ابن حبان ۲/۲۸۴ [۳۰۶] المغنی: ذهبی ج ۲/۶۱٩. [۳۰٧] تهذیب التّهذیب: امام ابن حجر عسقلانی ٩/۳۶۳ تا ۳۶۸. ذهی: میزان الاعتدال ۳/۱۱۰.

محمّد بن سائب و فرزندش هشام (کلبی)

محمّد بن سائب و فرزندش هشام را محسن امین [۳۰۸] در طبقات مؤرّخین شیعه و ابن ندیم در فهرست ذکر نموده‌اند. نجاشی راجع به فرزندش هشام می‌گوید: «او هشام بن محمّد بن سائب بن بشیر بن عمرو... بن کلب می‌باشد که مشهور به علم و فضیلت و تشیع است» و کتب متعدّدی را برایش ذکر کرده‌است [۳۰٩]. حلّی محمّد بن سائب را از اصحاب امام باقر می‌داند [۳۱۰] و فرزندش را از نزدیکان و مقرّبان امام جعفر می‌داند [۳۱۱]. و طوسی، محمّد بن سائب را از اصحاب امام صادق و امام باقر [۳۱۲]، و از غُلات-افراطیون- تشیع دانسته‌است [۳۱۳].

قمی عالم رجال شناس شیعی می‌گوید: «هشام کلبی نسب شناس بوده و او را ابن الکلبی نیز می‌گویند، محمّد بن سائب کلبی اهل کوفه و قائل به رجعت بوده و فرزندش هشام نیز دارای نسب عالی و از غُلات-افراطیون- شیعه می‌باشد» [۳۱۴].

برای شرح حال بیشتر هشام و پدرش محمّد (کلبی) همین کافی است که از غُلات-افراطیون- شیعه بوده‌است. ولی به سراغ علماء و اهل فنّ و رجال شناس اهل سنّت برویم تا ببینیم آنها او را چگونه ارزیابی می‌کنند.

ابن حجر عسقلانی به نقل از معمر بن سلیمان از پدرش دربارۀ محمّد بن سائب می‌گوید: «در کوفه دو کذّاب وجود داشت که یکی کلبی بود». لیث بن ابی سلیم نیز همین را گفته‌است. یحیی بن معین گفته‌است: او بی‌ارزش است. معاویۀ بن صالح از یحیی نقل می‌کند که او ضعیف است. بخاری می‌گوید: یحیی و ابن مهدی او را متروک دانسته‌اند. زائده گفته‌است: از سه نفر روایت نکن: ابن ابی لیلی و جابر جعفی و کلبی. أصمعی از ابوعوانه می‌گوید: کلبی کفر می‌گوید و قائل به رجعت است و همه هشام را ضعیف شمرده‌اند و دارقطنی او را متروک دانسته‌است و جوزجانی او را ساقط و کذّاب دانسته‌است.

بنابراین همۀ علمای رجال بر کذب و متروک بودن و جعّال بودن محمّد بن سائب و پسرش هشام اتّفاق دارند [۳۱۵].

همین هشام کلبی کتابی در بدگویی از صحابه نوشته‌است، چنانکه ابن مطهّر حلّی نقل می‌کند [۳۱۶].

ابن تیمیه مى‌‌گوید: هشام کلبی ازدروغگوترین افراد و از شیعیان می‌باشد و از پدرش و از ابی مخنف لوط بن یحیی روایت می‌کند که هردو متروک و کذّاب هستند [۳۱٧].

ما در شرح حال این چهار نفر سخن را کمی به درازا کشیدیم زیرا که این‌ها عمده و اساس مؤرّخان در نقل داستان‌هاى ساختگى و روایات گوناگونی هستند که دربارۀ حوادث و وقایع عهد عثمانس آورده‌شده‌ است.

و این‌ها به آن وقایع و حوادث و فتنه‌ها رنگ دیگرى داده و بدترین تحریف‌ها و سوء استفاده‌ها را نموده‌اند تا افکار و اندیشه‌هاى سیاسى و باورهاى یهودى و یا زرتشتى قدیم خود را در میان مردم رواج دهند، تا از نظر تاریخى چنان مردم را اغوا کنند که سابقا به لحاظ عقاید و به اسم محبت اهل بیت این کار را کردند، و درهاى دیگرى براى طعن و بدگویى از اصحاب رسول خدا ص باز کرده و ساده دلان و سبک عقلان غافل را به باورهایى سوق دهند که جز عبدالله بن سبأ یهودى و انصار و شیعه‌هاى او آنهارا نیاورده‌اند [۳۱۸].

بدین‌خاطر است که ما قبل از ورود به مطالب اساسی و تحلیل و تفسیر حوادث به این قسمت پرداختیم تا قیمت روایت بر اساس راویش شناخته شود و تا روشن شود که اگر آنها قضیه‌ای را به تنهایی و انفراد نقل نمودند، نباید به آن اعتماد کرد.

بعد از بیان این مختصر می‌گوییم که: سبأیه از طریق تشیع برنامه ریخته و نقشه کشیدند و توطئه چیدند تا مسلمانان را متفرّق کنند و اساس دولت اسلام را برچینند و بنا براین تشیع در تاریخ خود این کار را به بهترین نحو انجام داده‌است. آیا شیعیان در طول تاریخ یک بار با غیرمسلمان جنگیده‌اند و حتی یک وجب از خاک کفّار را فتح کرده‌اند [۳۱٩]؟

لیکن هزاران عالم و سیاستمدار و شخصیت مسلمان را ترور کرده‌اند! این واقعیت گویای چیست؟ آیا تاکتیک و برنامۀ آنها را برای از بین بردن اساس دولت اسلامی و تفرقۀ مسلمین نشان نمی‌دهد؟ این تاکتیک از چند راه بوده‌است:

اوّلاً: نشر عقاید اجنبی و باورها و غلوّ پیروان ادیان گذشته (مخصوصاً غلوّهای سبک یهودی) در حقّ اهل بیت در لباس محبّت و ارادت به آنها و سپس رواج اکاذیب و اراجیف دربارۀ حکام و خلفاء و بدنام کردن آنها که این کار را با عثمان و والیان او شروع کردند، عثمان که سوّمین خلیفۀ راشد و مشهور به کرم و حلم و سخاوت بود و پسر دختر عمّۀ رسول خدا ص و همسر دو دختر او بوده‌است [۳۲۰]، که هم رسول اکرم و هم على و اولادش از او تعریف و تمجید نموده‌اند.

لیکن برای شناخت بیشتر گام به گام توطئه و اینکه چگونه با فکر و اندیشه و اقدام چیده شد و چگونه فتنه برخاست و چه کسانی در پشت این فتنه‌ها بودند؟ ابتدا روایت طبری را نقل می‌کنیم. او می‌گوید:

عبدالله بن سبأ از یهود صنعاء بود که مادرش سوداء بود. در زمان عثمان اسلام آورد، سپس در شهرهای مسلمان شهر به شهر گشت تا آنها را گمراه کند، از حجاز آغاز نمود، سپس به بصره و کوفه و شام رفت لیکن آنچه را که به دنبالش بود در نزد اهل شام به دست نیاورد و او را اخراج کردند تا اینکه به مصر آمد و مدّت فراوانی آنجا ماند و گفت: تعجّبم از کسانی که گمان می‌کنند عیسی [۳۲۱] باز می‌گردد و بازگشت محمّد(ج) را تکذیب می‌کنند در صورتی که خداوند عزّ وجلّ می‌فرماید: ﴿إِنَّ ٱلَّذِي فَرَضَ عَلَيۡكَ ٱلۡقُرۡءَانَ لَرَآدُّكَ إِلَىٰ مَعَادٖۚ [القصص: ۸۵] «کسی که قرآن را برایت فرض کرده‌است تو را به معاد باز می‌گرداند». پس محمّد (ج) سزاوارتر از عیسی () به بازگشت می‌باشد!! اینرا از او پذیرفتند و بنا براین مبدأ رجعت [۳۲۲] را بنیان نهاد، و بعد از آن به آنها گفت: هزار پیامبر وجود داشته که هر کدام یک وصی داشته‌اند و علی وصی محمّد (ص) بوده‌است و محمّد خاتم انبیاء و علی خاتم اوصیاء است [۳۲۳]، بعد گفت: چه کسی ظالم‌تر از فردی که به وصیت رسول خدا عمل نکرده و حقّ وصی رسول خدا را غصب کرده‌است و زمام امور امّت را به دست گرفته‌است [۳۲۴]، سپس اضافه نمود که عثمان (س) خلافت را بدون حقّ غصب کرده و این -یعنی علی- وصی رسول خدا در میان شماست بپا خیزید و شروع کنید به بدگویی از والیان و فرماندهان عثمان و بدگویی از امراء و دولت مردان و تظاهر به امر به معروف و نهی از منکر نمائید تا دل مردم را به دست آورد، پس دعوتگران و همفکرانش را به شهرها و اطراف روانه نموده که مخفیانه به همان چیزی دعوت نمودند که برآن اتّفاق داشتند و تظاهر به امر به معروف و نهی از منکر کردند و نامه‌هایی جعل و در عیوب و انتقاد از دولتمردان به شهرهای دیگر می‌فرستادند ... الخ [۳۲۵].

این اخبار که به عثمان رسید، او قاصدانی به شهرهای متعدّد فرستاد.

[۳۰۸] أعیان الشّیعة ۱/۱۲٧-۱۲۸. [۳۰٩] رجال النّجاشی ۳۰۵/۳۰۶. [۳۱۰] رجال ابن أبی داود الحلی ص ۲۱۲. [۳۱۱] أیضاً ص ٩-۳۶۸. [۳۱۲] رجال الطّوسی ۲۸٩ و ۱۳۶. [۳۱۳] أعیان الشّیعة ۱/۵٩. [۳۱۴] الکنی والألقاب: قمی ۳/٩۶-٩۵-٩۴. [۳۱۵] برای تفصیل بیشتر مراجعه شود به تهذیب التّهذیب: ابن حجر ص ۱٧۸ تا ۱۸۱. [۳۱۶] منهاج الکرامة فی إثبات الإمامة – همراه با کتاب منهاج السنة از ابن تیمیه ص ۵۸. [۳۱٧] منهاج السنة ۳/۱٩. [۳۱۸] الشیعة والتشیع احسان الهى ظهیر ص ٩۲-٩۳ [۳۱٩] البته مقصود از «فتح» لزوماً از طریق هجوم و جنگ و خونریزی نیست. بخش عظیمی از بلاد اسلامی امروزی -چون مالزی و اندونزی و غیره– از راه تبلیغ مسلمانهایی که برای تجارت به آن صفحات می‌رفتند به اسلام وارد شد. چندین میلیون مسلمان در چین نیز مرهون همین تبلیغات هستند. ولی شیعیان هیچگاه به اینگونه خدمات دست نزدند، بلکه فقط تبلیغ تشیع کردند و از خدماتی هم که به لحاظ علمی توسّط ایرانیان نسبت به اسلام شد، اگر بخواهیم نام ببریم، باید گفت که: آن خدمات توسّط سنّیان ایرانى بوده‌است، نه شیعیان. [۳۲۰] برای تفصیل بیشتر نگاه شود به: الشّیعة وأهل البیت: باب موقف أهل البیت من ذی النّورین: ص ۱۳۶ و مابعد آن: احسان الهی ظهیر. [۳۲۱] ضلالت فکری و تحریف عقیده که قبلاً بدان اشاره شد. [۳۲۲] امروزه رجعت از اصول مسلّم شیعه گشته‌است! [۳۲۳] این نیز از اصل و اساس تشیع گردیده‌است. [۳۲۴] اکنون شیعیان منصف خود قضاوت کنند که اوّلین بار چه کسانی این معتقدات را برایشان نوشته‌اند و بعدها اصول و فروعی بر ایشان تراشیده‌اند. [۳۲۵] تاریخ طبری ج۵/٩۸-٩٩.

عکس العمل عثمانس

عکس العمل عثمانس را نیز از طبری می‌آوریم:

سپس عثمان نامه به هر شهری نوشته و گفت: همانا من از کارمندانم هر سال در موسم حجّ بررسی و تحقیق و بازپرسی می‌کنم. از روزی که من متولّی امور گشتم امر به معروف و نهی از منکر روش ما بوده‌است. هرچه که دربارۀ من و والیانم ثابت شود آن را به صاحب حقّ خواهم رساند، من و خویشانم هیچ حقّی قبل از مردم نداریم. اهل مدینه به من خبر داده‌اند که بعضی به ناحقّ ضرب و شتم شده‌اند، هرکس که باشد باید حقّش را بستاند از خودم یا از عمّال و کارمندان من، یا ببخشید که خداوند بخشنده‌ها را دوست دارد.

وقتی که مردم رسالۀ عثمانس را در شهرها خواندند به گریه افتادند و گفتند که: امّت در انتظار یک شرّ می‌باشد و عثمان قاصد به سوی دولتمردان در ولایات فرستاد و همه آمدند. عبدالله بن عامر و معاویه و عبدالله بن مسعود و سعید و عمرو جمع شدند و عثمان گفت: وای بر شما، این شکوائیه‌ها چیست و این اخبار چه می‌گوید؟! می‌ترسم که این اخبار راست باشد و می‌ترسم که به من نسبت داده شود، گفتند: آیا شما قاصدانی به شهرها نفرستادید، آیا آنها بازگشتند و هیچ کس با آنها شکایتی نکرده‌بود؟ نه به خدا قسم، این‌ها راست نیست و ما اصول این شایعات را نمی‌دانیم و این‌ها شایعاتی بیش نیست، عثمان گفت: مشورت بدهید. سعید بن عاص گفت: این توطئه‌ای است که مخفیانه انجام گرفته‌است، گفت: علاج آن چیست؟ این‌ها باید خواسته و مؤاخذه شده و کسانی که این شایعات را ساخته‌اند باید کشته‌ شوند. عبدالله بن‌سعد گفت: آنچه را که به مردم است بگیر و اگر آنچه را که حقّ آنهاست به آنها بدهی بهتر است از اینکه آنها را ترک کنی. معاویه گفت: تو مرا گماشتی و من نیز کسانی را گماشتم که جز اخبار نیک از آنها برایت نمی‌آید و آن دو مرد از جای خود بهتر خبر دارند، عثمان گفت: نظرت چیست؟ گفت: نیک‌رفتاری و ادب. عثمان گفت: ای عمرو تو چه می‌گویی؟ پاسخ داد: که به نظر من شما نرم شده‌اید و بر آنها آسان می‌گیرید و از آنچه که عمرس می‌کرد با آنها بیشتر تساهل می‌کنید، به نظرم راه دو دوستت را گرفته که در موضع شدّت، شدّت به‌خرج دهی و در موضع نرمش‌نرمش نمایی، لیکن شما با همه نرمش نشان دادید.

عثمانس برخاست، حمد و ثنای الهی کرده و گفت: همۀ آنچه را که بیان داشتید شنیدم لیکن هر کاری راهی دارد، و این بیمی که برای امّت می‌رود رخ دادنی است ... الخ.

امّا ایرادهایی که وارد کرده‌بودند و بدگویی‌هایی که در این شایعات وجود داشت و برای تکه پاره کردن دولت اسلام رواج داده‌بودند، عثمان ذوالنورین در خطبۀ حجّ خود که همۀ مؤرّخان آن را ذکر نموده‌اند همه را یک به یک پاسخ داد، که شرح آن در تاریخ طبری است [۳۲۶].

و بعدها این ارث شوم سبأیه را شیعیان تصاحب کردند و پشت از پشت آنها را به همدیگر تحویل داده و در امّت اسلام تفرقه انداختند، و این خود یکی از شواهد بزرگی است که شیعیان امروزی مذهب خود را جز بر پایه‌ها و ارکانی که سبأیه آن را پی‌ریزی کردند بنا ننموده‌اند و هیچ ارتباطی با شیعیان اوّلیه جز اسم ندارند.

هنگامی که امام مظلومان عثمان بن عفّانس به دست سبأیه و اهل فتنه و شورش به شهادت رسید [۳۲٧]، مدینه منوّره پنج روز بدون رهبر ماند و یا به عبارت دیگر مدینه در دست یکی از قاتلان عثمان یعنی غافقی بن حرب بود و بقیۀ قاتلان و سبأیه او را احاطه کرده‌بودند و دارای نظرات متعارض و مخالفی دربارۀ خلیفۀ بعد از عثمان بودند، به جز سبأیه که از همان ابتدا جز اسم علی را نیاورده و در پشت او پنهان می‌شدند که او از آنها بیزاری می‌جست و می‌دانیم که عبدالله بن سبا یهودی مکار که در پشت همۀ این توطئه‌ها بود با مصریان بود.

در اینجا نظریات یاغیان و طاغیان و اراذل و اوباش-همۀ این الفاظ را مؤرخان و ائمه بزرگى چون ابن العربى و ابن تیمیه براى این شورشیان فتنه جو بکار برده‌اند- مختلف و متعارض بود، بعضی‌ها طرفدار طلحه و بعضی‌ها طرفدار زبیر و بعضی‌ها طرفدار علی بودند. و هرکدام که به خباثت و سرکشى و اشتراک دیگرى را به توطئه میدانست به او اطمینان نداشته و به رأى خود پافشارى مى‌نمود،

اتّفاق نظر همۀ این‌ها فقط برای ویرانی و از بین‌بردن خلافت اسلامی بود که اطراف این دولت برای اوّلین بار در عهد طلایى عثمان بسیار گسترده شده ‌بود. چنین شرایطی در تاریخ اسلام از نظر فتوحات و کشورگشایی کم‌نظیر بود و بعد از فتنۀ قتل سیدنا عثمان در عهد سیدنا علی این فتوحات ادامه نداشت و به خاطر جنگ داخلی حتّی یک وجب هم به کشور اسلامی اضافه نشد.

و هنگامی که اهل فتنه از هر سه نفر، علی و طلحه و زبیر، مأیوس شدند به سوی سعدبن أبی وقّاص فاتح ایران و عبدالله بن عمر رفتند، لیکن جواب همۀ این بزرگان به اهل فتنه یکی بود و آن اینکه همه از آنها بیزاری جستند. و برویم سراغ قدیم‌ترین و موثّق‌ترین مؤرّخ اسلام مثل طبری که ابن کثیر و ابن الأثیر و ابن خلدون و دیگران نیز با او هم رأی می‌باشند.

طبری به سند خود از ابوعثمان روایت می‌کند که: «بعد از قتل عثمانس پنج روز مدینه بدون امیر ماند، و امیر (موقّت) آن فاقعی بن حرب بود، دنبال کسی می‌گشتند که متولّی امارت گردد و کسی را حاضر نمی‌یافتند، مصری‌ها پیش علی رفتند او را نمی‌یافتند و او به باغ خود در اطراف مدینه رفته‌بود و اگر او را می‌دیدند از آنها و از گفتۀ ایشان بیزاری می‌جست و کوفی‌ها به دنبال زبیر می‌رفتند، او را نمی‌یافتند، قاصد به سوی او فرستادند، او از گفتۀ ایشان بیزاری جست، بصری‌ها به دنبال طلحه می‌رفتند، اگر آنها را می‌دید از آنها دوری جسته و اظهار بیزاری می‌کرد. این‌ها در قتل عثمان متّفق و در امیر آینده مختلف بودند و هنگامی که موافقتی از آنها ندیدند، عصبانی شده و گفتند: هیچکدام از این سه نفر را امارت نخواهیم داد و به سوی سعد بن أبی وقّاص قاصد فرستادند و گفتند که: شما از اهل شوری هستید و ما در مورد شما اتّفاق نظر داریم بیا تا با تو بیعت کنیم. او جواب داد که من و ابن عمر از شوری [۳۲۸] خارج شدیم و ما را بدان نیازی نیست. سپس به سوی ابن عمرب آمدند و از او تقاضای امارت کردند، او پاسخ داد که به خدا قسم این امر انتقامی الهی خواهد داشت و هرگز سوی آنها نخواهیم آمد، کسی دیگر را نگاه کنید، سرگردان ماندند که چه کار کنند» [۳۲٩].

حیرت و سرگردانی این‌ها بدین خاطر بود که می‌دانستند هرکس که بدون نظر و رأی آنها سر کار بیاید حکمشان شمشیر خواهد بود و به خاطر خون امام مظلومین و خلیفۀ راشد از آنها قصاص خواهد گرفت حتّی ابن کثیر تصریحاً این را ذکر کرده و نقل می‌کند که: «گفتند: اگر ما بعد از قتل عثمان بدون تعیین امیری که مورد اتّفاق باشد بازگردیم، سالم نخواهیم ماند» [۳۳۰].

بعد از این اهل مدینه را جمع کرده و دیدند که: سعد و زبیر خارج شده و طلحه به باغ خود رفته و از بنی امیه هرکس که توانسته فرار کرده‌است، سعید و ولید به مکه گریختند و مروان و کسانی دیگر نیز به دنبالشان به آنها ملحق شدند. و وقتی که اهل مدینه جمع شدند مصریان به آنها گفتند که: «شما اهل شوری هستید و شما هستید که امام را تعیین می‌کنید و رأی شما برای بقیۀ امّت قابل قبول است، کسی را پیدا کنید تا او را انتخاب کنید و ما پیرو شما هستیم. ما به شما دو روز وقت می‌دهیم و اگر این کار را نکردید ما فردا علی و طلحه و زبیر و بسیاری دیگر را خواهیم کشت. پس مردم به سوی علی شتافتند و گفتند که: با تو بیعت می‌کنیم و می‌بینید که اسلام از دست خویشان به چه مصیبتی گرفتار شده‌است» [۳۳۱].

علیس به آنها جوابی داد که در مقدّس‌ترین کتب شیعه وارد شده‌است، که آن نهج البلاغه است:

«مرا واگذارید، به دنبال کسی دیگر بروید، ما در صدد امری هستیم که وجوه گوناگونی دارد، دلها بر آن گرد نمی‌آید و عقل‌ها بر آن ثابت نمی‌گردد، ... بدانید اگر من بپذیرم، آنچۀ را که می‌دانم بدان عمل می‌کنم و به سخن این و آن و به سرزنش سرزنش‌کنندگان گوش نخواهم داد، اگر مرا ترک کنید مثل هر کدام از شما هستم و شاید از همه شنواتر و مطیع‌تر به کسی باشم که او را ولی امر نمائید، و من وزیر شما باشم بهتر از این است که امیر شما باشم» [۳۳۲].

لیکن علی را بدین کار مجبور نمودند، مالک اشتر دست او را گرفت و با او بیعت نمود و بعد از او کسانی دیگر بیعت کردند [۳۳۳]. و آنچنان که شیعیان نقل می‌کنند علی این مطلب را در رسالۀ خود به اهل مصر نیز یادآور شده‌است [۳۳۴]. و شبیه این مطلب را نیز شریف رضی در نهج البلاغه تحت عنوان امر بیعت نقل می‌کند [۳۳۵].

کسانی با علی بیعت کردند. و کسانی هم وقت و جوّ و شرایط را مناسب ندیده از بیعت امتناع کردند که شرح آن به قرار زیر است:

سعد به علی گفت: بیعت نمی‌کنم تا اینکه مردم بیعت کنند، علی گفت: رهایش کنید و ابن عمر را آوردند و مثل همان جواب را داد. گفتند: کفیلی بیاور، گفت: ندارم، اشتر گفت: بگذار او را بکشم. علی گفت: خودم کفیل او هستم، و انصار بیعت کردند و از آنها حسّان بن ثابت و کعب بن مالک و مسلمۀ بن خالد و ابو سعید خدری و محمّد بن مسلمه و لقمان بن بشیر و زیدبن ثابت و رافع بن خدیج و فضالۀ بن عبید و کعب بن عجزه و سلمۀ بن سلامۀ بن وقش، تأخیر نمودند. و از مهاجران عبدالله بن سلام و صهیب بن سنان و اسامۀ بن زید و قوامۀ بن مظعون و مغیرۀ بن شعبه تأخیر نمودند. اما نعمان بن بشیر انگشتان نائله همسر عثمان را گرفته و با پیراهنی که در آن کشته شده بود فریاد کنان خود را به شام رساند [۳۳۶]. و طلحه گفت: من در صورتی بیعت کردم که شمشیر بالای سرم بود [۳۳٧].

و زبیر گفت: دزدی از دزدان عبدالقیس مرا آورد و من در صورتی بیعت کردم که ریسمان در گردنم بود [۳۳۸]. و در روایتی: طلحه را آوردند و گفتند: بیعت کن. گفت: من در حالت اکراه بیعت می‌کنم و زبیر را آوردند، او نیز چنین گفت [۳۳٩]. و بعضی‌ها گفته‌اند که: آن دو به شرط اقامۀ حدود بر قاتلان عثمان بیعت کردند [۳۴۰]. و گفته شده که: طلحه بیعت کرد و زبیر و سلمۀ بن سلامه و اسامۀ بن زید بیعت نکردند [۳۴۱]. و مدائنی از زهری نقل می‌کند که اقوامی از مدینه به شام گریخته و با علی بیعت نکردند [۳۴۲].

بیعت علیس این گونه به اتمام رسید، و سبأیه و کسانی از قاتلان عثمان که فریب آنها را خورده بودند در پشت سر بیعت کنندگان علیس مخفی شدند، و از هر طرف او را احاطه کردند. بعد از آن علی با طلحه و زبیر و گروهی از صحابه اجتماع کرد، و آنها گفتند: ای علی، ما اقامۀ حدود را شرط بیعت قرار دادیم، و این گروه در ریختن خون این مرد (عثمانس) شریک بوده و آن را حلال نموده‌اند. بدانها گفت: برادرانم، شما می‌دانید که من جاهل به آن نیستم، لیکن با کسانی که مالک ما هستند و ما بر آنها توانایی نداریم چه توانم کرد. شما می‌بینید که بردگان و بادیه ‌نشینان شما همراه با آنها شورش کرده و هرچه بخواهند با شما خواهند کرد، آیا مجالی برای اجرای آنچه که شما خواستار آن هستید وجود دارد؟ گفتند: خیر، گفت: به خدا قسم، من جز آنچه را که شما فکر می‌کنید، فکر نمی‌کنم و رأیم رأی شما می‌باشد. ان شاءالله، این کاری از کارهای جاهلّیت است و این‌ها مادّۀ آن هستند ... گروهی از مردم با شما هم عقیده و گروهی با شما مخالف هستند و گروهی نه این و نه آن نظر را دارند، صبر کنید تا مردم آرام شوند و دلها آرام گیرد، تا حقوق گرفته شود، آرام باشید و منتظر بمانید که چه می‌شود، علیس از خروج قریش جلوگیری کرد و خروج بنی امیه را احساس کرده بود. مردم متفرّق شدند، بعضی‌ها گفتند: اگر کار از این جلوتر برود هرگز بر این اشرار مسلّط نخواهیم شد، بعضی‌ها گفتند: وظیفۀ خود را انجام می‌دهیم و کار خیر می‌کنیم چرا که علی به نظر خود رفته و از ما بی نیاز است [۳۴۳].

و بدین خاطر بود که پسر عموی علی عبدالله بن عبّاس او را از بیعت گرفتن نهی می‌نمود. همچنانکه فرزند علی حسن ماندن علی را در مدینه از قبل انکار نمود.

ابن عبّاس ب به علیس گفت: از من بشنو و داخل منزلت بمان، و یا بر سر مالت در ینبع برو، و درب خانه‌ات را ببند. چرا که عرب غیر از تو را نخواهد یافت، به خدا قسم اگر با این قوم بپا خیزی فردا مردم خون عثمان را به گردنت خواهند انداخت، لیکن علی خودداری کرد [۳۴۴].

مؤرّخان گفته‌ی امام حسن را نیز در منع علی از ماندن در مدینه در روز استیلای سبأیه ذکر کرده‌اند [۳۴۵].

سبأیه آغاز به تقویت نیروی خود نموده و در گرد خود موالی و بادیه نشینان را جمع کردند تا اینکه قدرت آنها بالا گرفت و علیس می‌خواست که شوکت آنها را شکسته و با ایجاد موانع بین آنها و موالی و بردگان اعراب بادیه نشین، تضعیفشان نماید. در میان مردم اعلان نمود که: «بردگانی که به صاحبان خود باز نگردند، من از آنها بیزارم»، سبأیه و بادیه نشینان ناراحت شده و گفتند: فردا برای ما مثل آنست.

در روز سوم بیعتش علی بین مردم آمده و گفت: «ای مردم بادیه نشینان را اخراج کنید، ای اعراب بر سر آبهایتان بروید»، سبأیه امتناع نمودند و اعراب با آنها رفتند [۳۴۶].

وقتی که مردم و در مقدّمۀ آنها بزرگان صحابه دیدند که سبأیه روز به روز بر طغیان خــود افزوده و دستهایشان به خون امام مظلوم آلوده است، و بالاتر از این می‌خواهند اوباش را گرد خود جمع کرده و از طرف دیگر باورها و معتقدات غریب و اجنبی را رواج مى‌دهند، از علیس تقاضای قصاص خون عثمان را از آنها نمودند لیکن علی از سلطه و نفوذ آنها بیمناک بود و بنا براین با صحابه مدارا نموده و از آنها به خاطر ازدیاد نفوذ سبأیه خواستار مهلت بود و مؤرّخان الفاظ متعددّی را در صدد توجیه علی درتأخیر و تقصیر او از اقامۀ حدّ و انتقام از خون عثمان ذکر نموده‌اند.

حافظ ابن کثیر می‌گوید:

«وقتی که موضوع بیعت علی تمام شد، طلحه و زبیر و پیروان صحابهش پیش او رفته و خواستار اجرای عدالت و اقامۀ حدّ به خاطر خون عثمان گشتند، او عذر آورد که این‌ها دارای نیرو و کمک و اعوان می‌باشند و الان این امکان برایش وجود ندارد، زبیر از او خواست که او را بر امارت کوفه تعیین کند تا برایش لشگر بیاورد و طلحه نیز از او خواست تا او را بر بصره بگمارد تا برایش نیرو آورد و تا شوکت این خوارج و اعراب بادیه‌نشین جاهل که در قتل عثمان با آنها بودند را به پایان برساند. علی خواستار مهلت شد تا در این مورد فکر کند» [۳۴٧].

امّا عبارت طبری از گفتۀ طلحه و زبیر اینست:

«ای علی ما با تو شرط نمودیم که حدود را بر این قوم اجرا کنی ... علی گفت: آنچه را که می‌گویید من بدان ناآگاه نیستم، لیکن چکار می‌شود کرد با افرادی که آنها مالک (مسلّط بر) ما بوده و ما بر آنها قدرت نداریم ... آیا جای بکار بردن قدرت وجود دارد» [۳۴۸].

ابن اثیر از علی نقل می‌کند که گفت:

«چکار می‌توانم بکنم با کسانی که آنها مالک (مسلّط بر) ما بوده و ما بر آنها قدرتی نداریم‌» [۳۴٩].

و اما ابن خلدون می‌گوید که: علیس در پاسخ آنها گفته است:

«آنچه را که شما می‌خواهید من توانایی آن را ندارم، تا اینکه مردم آرام شوند و امور بررسی شود و حقوق همه گرفته شود. آنها از پیش او خارج شده و بعضی از آنها درباره قاتلان عثمان زیاد سخن گفتند» [۳۵۰].

این باعث شد که زبیر و طلحه از قصاص خون خلیفۀ مظلوم عثمان بن عفّان به دست علی نومید گشته و از مدینه خارج شوند، و در آنجا با عائشهل به هم رسیدند، و از طرف دیگر نامه‌ها بین علی و معاویه شروع به ردّ و بدل شد، چرا که علی معاویه را عزل و عبدالله بن عبّاس را بر آنجا گماشت، ابن عبّاس گفت: این کار درستی نیست، معاویه مردی از بنی امیه و پسر عموی عثمان و والی شام است، بعید نیست که گردنم را به خاطر عثمان بزند [۳۵۱]. علی از او عذر خواسته و از این کار رهایش کرد.

در حالی که آنها در این شرایط بودند، سبأیه کار خود را کرده و شروع به ایجاد فتنه و ناآرامی و اضطراب و فساد بیشتر نمودند، و کینه‌های قدیمی را زنده کرده و در خاکستر می‌دمیدند، و سعی می‌کردند که جنگی بین مسلمانان آغاز گردد، و هر کسی را که در صدد خون عثمان بود، مخصوصاً معاویه که از پیروی علی امتناع می‌کرد، بر علیه او بسیج می‌کردند. امّا سبب امتناع معاویه از پیروی علی این بود که می‌گفت بیعت به درستی انجام نگرفته است چرا که شوری صورت نگرفته و اهل حدّ و عقد (خبرگان) با او بیعت نکرده‌اند و جز معدودی از مهاجران و انصار از اهل مدینه با او بیعت نداشته و بالاتر از همۀ این‌ها قاتلان عثمان و سبأیه در لشگر و حزب او پناه گرفته‌اند. در حالی که علی می‌گفت بزرگان مهاجر و انصار و اهل بدر با من بیعت کرده‌اند و پس از آرامش کشور، حکم قصاص را باید اجرا کرد وگرنه بر آشوب و خونریزی افزوده می‌شود.

نامه‌ها بین آنها رد و بدل می‌شد تا اینکه قاصد معاویه نزد علی آمد و پرسید: آیا من در امان هستم؟ علی گفت: آری، قاصد کشته نمی‌شود، گفت: من از پیش قومی می‌آیم که جز با قصاص راضی نمی‌شوند، سپس نامه را تسلیم کرد و اجازۀ خروج خواست. علی به او اجازه داد و گفت: برو، گفت: آیا در امان هستم؟ علی گفت: آری در امان هستی [۳۵۲].

سبأیه و اهل شورش و فتنه باز هم در ازدیاد اضطراب و ناآرامی کوشش نمودند تا جنگ لفظی به جنگ با شمشیر مبدّل نشود، ببینیم مؤرّخان چه نقل کرده‌اند:

«سبأیه فریاد کشیدند که: این سگ قاصد سگان است، او را بکشید، او فریاد کشید: ای مصریان یا قیسیان، اسب و کمان، به خدا قسم می‌خورم که این را بر شما بر می‌‌گردانند ... بر علیه او شعار می‌دادند و فریاد می‌کشیدند، و مصریان از کشتنش منع کردند و به او گفتند: ساکت باش، می‌گفت: به خدا این‌ها هرگز رستگار نمی‌شوند خداوند آنها را به سزایشان می‌رساند، به او می‌گویند: ساکت باش ....» [۳۵۳].

این شعارها و فریادها و عبارت‌ها صریحاً نشان می‌دهد که آنها در صدد چه کاری بودند، آنها شروع به شایعه پراکنی و نشر اراجیف و اکاذیب بین مردم نمودند تا شمشیرها بیرون آمده و جنگ و درگیری بین مسلمین رخ داده گردن همدیگر را بزنند، و عقیده داشتند که در این صورت است که همه آنها را فراموش کرده و خون عثمان از بین رفته و کسی دیگر درصدد قصاص آنها نخواهد بود و اختلاف و شقاق بین مسلمین رخ داده و جنگ و جدال بین آنها ادامه خواهد یافت، و این تنها چیزی بود که آرزوی آنها بود و سعی در ایجاد آن می‌کردند [۳۵۴].

آنها هنگامی که از اجتماع طلحه و زبیر با امّ المؤمنین عائشه ل در مکه با خبر شدند، شروع به تحریک شیعیان علی و حتی خود علی بر جنگ با اهل شام کردند، و قبل از اینکه خطر بالا گیرد، علی از اهل مدینه خواست که به سوی شام حرکت کنند و آنها رغبتی نشان نمی‌دادند، و حتی فرزندش حسن او را منع نموده و گفت:

ای پدرم، این کار را رها کن، در آن خون مسلمانان ریخته می‌شود، و در میان آنان دو دستگی ایجاد می‌کند، لیکن او نپذیرفت و تصمیم قتال گرفته و لشکر را آماده کرد، و پرچم را به پسرش محمّد بن حنفیه داد [۳۵۵].

زیاد بن حنظلۀ تمیمی نیز که از خواصّ علی بود او را منع کرده و گفت: ای علی صبر و بردباری بهتر است [۳۵۶].

امّا علیس هنوز به سوی شام خارج نشده بود که خبر خروج امّ المؤمنین و طلحه و زبیر را به سوی بصره شنید که خواستار خون عثمان بودند، پس با افرادی از اهل مدینه به سوی آنها رفت تا از دخول آنها به بصره جلوگیری کند، و اکثر اهل مدینه راضی به خروج نشدند. شعبی می‌گوید که فقط شش نفر از اهل بدر با او بود که هفتمی ندارد. و علی با نهصد جنگجو از مدینه خارج شد و عبدالله بن سلام علی را در زبده دید و مهار اسبش را گرفته و به او گفت: یا امیر المؤمنین، از مدینه خارج نشو، به خدا قسم که اگر خارج شوی، هرگز قدرت مسلمین به آن باز نخواهد گشت. بعضی‌ها به او ناسزا گفتند، علی گفت: رهایش کنید، او از بهترین اصحاب پیامبر می‌باشد، و حسن بن علی به پدر گفت: ای پدر من تو را از این کار نهی کردم و تونپذیرفتی.

علی به او گفت: هنوز مثل دختران به من مهربانى مى‌کنى، از چه چیز منعم کردی که نپذیرفتم؟ گفت: آیا به تو نگفتم که قبل از کشتن عثمان از مدینه خارج شوی تا با حضور تو در مدینه عثمان کشته نشود و هر کسی سخنی نگوید؟ آیا به تو نگفتم که بعد از قتل عثمان با مردم بیعت نکن تا هر اهل شهری بیعت خود را بفرستد؟ و پیشنهاد دادم که وقتی که این زن و آن دو مرد (عائشه و طلحه و زبیر) خارج شدند در منزلت بمانی تا آنها صلح کنند و در همۀ این‌ها سخن مرا نپذیرفتی؟

علی به او گفت: امّا راجع به خروج قبل از کشتن عثمان، همچنانکه او در محاصره بود ما هم در محاصره بودیم، و امّا بیعت من قبل از آمدن بیعت شهرها، بدین خاطر بود که کراهت داشتم که این امر (حکومت و خلافت بدون رهبر بکلی) ضایع شود، و امّا اینکه در منزل بمانم در حالیکه این‌ها بیرون رفتند، آیا از من می‌خواهی که مثل کفتاری باشم که محاصره شود ... اگر من دراین امور دخالت نکنم چه کسی باید دخالت کند؟ دست از من بکش فرزندم! علیس نامه هایی به اهل بصره و کوفه نوشت و گفت که: ما خواستار صلح و برادری و وحدت امّت هستیم [۳۵٧].

اهل مدینه و مکه و کوفه و بصره در گرد دو گروه جمع شدند، و نکته‌ای که قابل ملاحظه است اینست که اکثریت اصحاب پیامبرص که زنده بودند، از هردو گروه دوری جستند. عائشه امّ المؤمنین و همراهانش در بصره و علی در ذی قار جای گرفتند، سپس علی، قعقاع بن عمرو را به سوی طلحه و زبیر فرستاد و آنها را به الفت و جماعت خواند و از تفرّق و اختلاف بر حذر داشت، قعقاع به بصره رفته و از امّ المؤمنین عایشه آغاز نموده و گفت:

ای مادر! چه چیز تو را به این شهر آورده است؟ گفت: ای فرزند، اصلاح بین مردم، قعقاع از او تقاضا نمود که صلحه و زبیر را بخواهد، آن دو حاضر شدند، قعقاع گفت: من از امّ‌المؤمنین پرسیدم که چرا در این شهر آمدی، پاسخش اینست که برای اصلاح آمده است، آن دو گفتند: ما نیز همچنین، پرسید: این اصلاح شما چگونه است و بر چه چیزی است؟ به خدا قسم اگر آن را بدانیم صلح خواهیم نمود و اگر آن را منکر بدانیم، خیر، گفتند: قاتلان عثمان، اگر این کار ترک شود، ترک – حکم – قرآن است، او گفت: شما قاتلان او را از اهل بصره کشتید، و قبل از قتل آنها به استقامت نزدیکتر بودید تا امروز، ششصد نفر را کشتید و شش هزار نفر در پشتیبانی آنها قیام کرد، و بر علیه شما قیام کردند، و شما حرقوص بن زهیر را خواستید. شش هزار نفر از او پشتیبانی نمودند، اگر آنها را رها کنید به همان چیزی افتادید که از آن سخن می‌گویید و اگر با آنها بجنگید بر شما غلبه می‌کنند و آنچه را که در صدد قصاص آن هستید مفسد‌اى بزرگتر از آنست، و علی نیز در ترک قاتلان عثمان همین عذر را دارد، و قتل آنها را به تأخیر انداخته است تا بر آنها قدرت داشته باشد، ...

عائشه امّ‌المؤمنین از او پرسید: شما چه می‌گویید؟ گفت: به نظر من علاج این موضوع آرامش و سکون است ... و اگر شما بیعت کنید نشانی خیر و آغاز رحمت است، و انتقام نیز گرفته خواهد شد، و اگر مکابره نموده و خوددارى کنید، نشانی شرّ و از دست رفتن این قدرت و ملک می‌باشد، عافیت را ترجیح دهید و مفتاح خیر باشید همچنانکه در آغاز بودید، به خدا قسم که من این را می‌گویم و شما را به آن دعوت می‌کنم و بیم دارم که به اتمام نرسد و خداوند این امّت را که ضعیف شده گرفتارش نماید، و آنچه رخ داده است کاری است بس عظیم، و مانند کشتن یک نفر و یک گروه و یک قبیله نیست، به او گفتند: راست گفتید و نیک گفتید، بازگرد و اگر علی بر همین رأی بود، کار درست می‌شود، او به سوی علی بازگشت و به او خبر داد، آن را پسندید و دو طرف به صلح نزدیک شدند، کسانی آن را پسندیده و کسانی از آن خوشحال بودند، عائشه قاصدی به سوی علی فرستاد و به او خبر داد که برای صلح آماده است، هردو طرف خوشحال شدند و علی در میان مردم برخاسته و خطبه‌ای ایراد نمود و از دوران جاهلیت و اعمال و شقاوت‌های آن یاد نمود، سپس از اسلام و سعادت اهل آن با الفت و اجتماع یادآوری شد، و اینکه خداوند مردم را بعد از پیامبرش به وسیلۀ خلیفۀ او ابوبکر صدّیق جمع نمود، و بعد از او بر گرد عمر بن خطّاب و سپس بعد از آن بر گرد عثمان، سپس این حادثه که بر امّت می‌گذرد رخ داد، افراد طلب دنیا نموده و بر کسی که خداوند بر او نعمت داده و بر فضائل او حسد ورزیدند، و خواستار بازگشت مسلمانان به ایام گذشته (قبل از اسلام) بودند [۳۵۸].

لشکر علی بیست هزار و لشگر امّ المؤمنین سی هزار نفر بودند [۳۵٩].

امّا سبأیه و در رأس آنان عبدالله بن سبأ و قاتلان عثمان با تمام دقّت مراقب همه چیز بوده و آنچه را که در میان دو طرف جریان داشت تا به صلح و صفا و اتّفاق برسند، کاملاً زیر نظر داشتند. و آنها ناظر این موضوع بودند که چگونه برنامه‌ها و توطئه‌هایشان در ایجاد فتنه و فساد و جنگ افروزی بین مسلمانها در حال شکست بود، و این چیزی بود که نه خواستار آن بودند و نه تصوّرش را می‌کردند، خصوصاً وقتی که امیرالمؤمنین در میان لشکر خود برخاسته و گفت: آگاه باشید، من فردا حرکت می‌کنم، و هرکس که به هر شکل بر قتل عثمان کمک کرده است با من نیاید [۳۶۰]. وقتی که سبأیه و بقیۀ خائنان و شورشگران این سخن علی را شنیدند دانستند که چه چیزی در انتظارشان می‌باشد. ابن کثیر می‌گوید: وقتی که علی این سخن را گفت، گروهی از سران آنها (یعنی قاتلان عثمان) مثل اشتر نخعى و شریح بن أوفى و عبدالله بن سبا معروف به ابن سوداء و سالم بن ثعلبه و غلاب بن هیثم و دیگران که حدود دو هزار و پانصد نفر بودند جمع شدند که در میان آنها بحمدالله یک صحابی هم وجود نداشت، گفتند: این چه نظرى است؟ به خدا که علی از کسانی که خواستار خون عثمان هستند به کتاب خدا آگاه‌تر و در عمل به آن هم نزدیک‌تر است، و شنیدید آنچه را که گفت، فردا مردم را بر علیه شما جمع می‌کند، همۀ مردم دنباله رو شما هستند، چه کار می‌توانید بکنید و تعداد شما در برابر کثرت آنها اندک می‌باشد. اشتر گفت: رأی طلحه و زبیر را دربارۀ ما دانستیم، لیکن رأی علی را تا کنون نمی‌دانیم،

اگر با آنها صلح کرده باشد صلحشان به خاطر خون ما می‌باشد اگر کار چنین است، علی را نیز پیش عثمان می‌فرستیم (یعنی می‌کشیم) و مردم دیگر سکوت خواهند کرد. ابن سوداء (یعنی ابن سبأ) گفت: چه بد نظری داری، اگر او را بکشیم کشته می‌شویم. ای قاتلان عثمان ما دو هزار و پانصد نفر هستیم و طلحه و زبیر پنج هزار نفر، شما قدرت مقابله با آنها را ندارید، و آنها هم شما را می‌خواهند، غلاب بن هیثم گفت: آنها را رها کنید و باز گردیم به بعضی از شهرها و در آنجا پناه می‌بریم. ابن سوداء گفت: چه بد سخن گفتی، به خدا قسم که مردم یک یک شما را خواهند کشت. بعد از آن ابن سبا گفت: ای قوم، راه شما در این است که در میان مردم رفته و اگر آنها به هم رسیدند جنگ و قتال درمیان آنها بر افروخته و نگذارید که اتحاد کنند و جمع شوند، و گروهی را که شما با او باشید قدرت جلوگیری از جنگ را نخواهد داشت، و خداوند طلحه و زبیر را مشغول نموده و از آنچه که در صدد آن هستند بازداشته و آنها را دچار چیزی خواهد نمود که کراهت داشته باشند. این نظر را پذیرفتند و بعد از آن بر اساس همین تصمیم متفرّق شدند.

علی بار سفر بست و بر عبدالقیس گذشت، و با او همراه شده و در زاویه منزل گزیدند و از آنجا به سوی بصره روانه شد و طلحه و زبیر و کسانی که با او بودند برای ملاقات او روانه شدند، و در نزد قصر عبیدالله بن زیاد اجتماع نمودند و مردم هر کدام در طرفی مسکن گزیدند. علی قبل از لشکرش آمده بود و آنها به او ملحق شدند، سه روز در آنجا ماندند و قاصدان بین آنها در رفت و آمد بودند.

این در سال سی و شش هجری در نیمۀ جمادی الآخره بود، بعضی از افراد به طلحه و زبیر اشاره کردند که فرصت را غنیمت شمرده و از قاتلان عثمان انتقام بگیرند، گفتند که: علی به آرامش مردم اشاره کرده است و ما قاصد برای صلح به سوی او فرستاده‌ایم.

و علی در میان مردم برخاسته و سخنرانی نمود، اعور بن نیار منقری از سبب آمدنش به بصره از او سئوال نمود پاسخ داد که: اصلاح و خاموش نمودن نعره‌ها تا مردم بر خیر و نیکی اجتماع نموده و کلمۀ این امّت متّحد گردد. گفت: اگر با ما موافقت نکنند؟ گفت: اگر ما را رها کنند ما هم رهایشان می‌کنیم. پرسید: اگر ما را رها نکنند، گفت: از خود دفاع ‌می‌کنیم، گفت: آیا آنها مثل ما دراین امر نصیبی دارند؟ گفت: بله!

ابو سلام دالانی برخاست و پرسید: آیا این قوم در خونی که طلب می‌کنند حجّتی دارند؟ آیا به خاطر خدا این کار را می‌کنند؟ گفت: بله، پرسید: آیا تو حجّتی برای طلب خون آنها داری اگر قصدشان خدا باشد؟ گفت: بله، پرسید: آیا حجّتی برای تأخیر آن داری؟ گفت: بله، پرسید: اگر فردا ما و آنها مبتلا شده و درگیر شویم چگونه خواهیم بود؟ گفت: از ما و آنها هرکس قلبش را برای خدا خالص نموده است، من امیدوارم که اگر کشته شد داخل بهشت برود [۳۶۱].

حوادث این چنین دوستانه پیش می‌رفت و هردو طرف اینگونه مخلصانه به سوی صلح و دوستی و اتّحاد و وحدت کلمه گام‌های سریع بر می‌داشتند، لیکن ابن سبأ و دستیارانش به سرعت برنامه ریزی نموده و رشته‌های توطئه را می‌بافتند و مؤمنان با اخلاص از شیعیان علی و شیعیان عثمان از آنچه در پشت پرده می‌گذشت بی‌خبر بودند.

ولی توطئه چینان از آنچه در مقابل چشمانشان انجام می‌شد کاملاً بیدار و مراقب بودند، در عین حال دو گروه علی و عائشه با هم مکاتبه نموده و علی از طلحه و زبیر پرسید که: اگر شما بر همان رأی هستید که به قعقاع بن عمرو گفتید، دست نگه دارید تا در آن فکر کنیم، آنها جواب فرستادند که: ما بر همان امری هستیم که به او گفتیم و خواستار صلح بین مردم می‌باشیم. پس دل‌ها آرام گرفت و هر گروهی با لشکریان خود اجتماع کرد [۳۶۲].

کاری شایسته تر از صلح و دوری از جنگ ندیدند، و امور به سوی فرج و گشایش می‌رفت [۳۶۳].

شب را به امید صلح گذراندند، چنانکه طبری [۳۶۴] می‌گوید: «چنین شبی را هرگز برای صلح و صفا نگذرانده بودند و این یکی از بهترین شبهای آنها بود، و کسانی که خون عثمان را ریخته بودند، در بدترین شب ممکن بسر بردند و نزدیک به هلاکت بودند و همۀ شب را با یکدیگر به شور و مشورت گذراندند».

ابن کثیر می‌گوید: «مردم در بهترین شب و قاتلان عثمان در بدترین شب بسر بردند» [۳۶۵].

شب سرنوشت سازی بود که چشم احزاب سرّی یهود و کینه‌توزان بر اسلام و مسلمین و فریب خوردگان آنها خواب به خود ندیدند و یک لحظه هم آرام نگرفتند. ببینیم تاریخ چه می‌گوید:

«مردم بهترین شب را گذرانده و قاتلان عثمان بدترین شب را، آنها با یکدیگر شور و مشورت کرده و اتّفاق بر این نمودند که در تاریکی شب جنگ را آغاز کنند، آنها که نزدیک دو هزار نفر مرد بودند قبل از طلوع فجر بپا خاستند و هر گروهی به کسانی که نزدیک او بودند، با شمشیر حمله کردند، و هر گروهی برای دفاع از قوم خودش بلند شد و مردم از خواب به سوی اسلحه بپا خاستند. گفتند که: اهل کوفه به ما شبیخون زده خیانت کردند و گمان کردند که این کار در میان اصحاب علی علنی و آشکار است و خبر به علی رسید پرسید که، در میان مردم چه خبر است؟ گفتند: اهل بصره به ما شبیخون زده‌اند و هر گروهی به سوی اسلحۀ خود پریده و کلاه خود پوشیده و سوار اسب‌ها شدند، و هیچکدام متوجّه نشد که این موضوع برای دیگری نیز رخ داده است و تقدیر چنین بود و جنگی بپا خاست و جنگجویان و شجاعان و اسب‌سواران به هم تاختند. در میدان جنگ بیست هزار نفر با علی و سی هزار نفر با عائشه بود. «إنّا لله وإنّا إليه راجعون»، و سبأیه یاران ابن سوداء (ابن سبأ) از کشتن وانمی‌ایستادند و منادی علی فریاد می‌زد دست بردارید، دست بردارید، لکن کسی گوش فرا نمی‌داد. کعب بن سوار قاضی بصره پیش آمد و گفت: ای امّ‌المؤمنین به مردم برس تا شاید خداوند به وسیلۀ تو بین مردم اصلاح نماید، او در کجاوۀ خود بر بالای شتر نشسته و مردم با سپرهای خود گرد او را گرفتند، آمد و جایی ایستاد که نظاره گر مردم در وقت حرکت بود. به شدّت جنگیدند، ولی اگر کسی مجروح می‌شد او را نمی‌کشتند و اگر کسی به جنگ پشت می‌کرد، رهایش کردند [۳۶۶].

طبری و ابن اثیر اضافه می‌کنند که:

سبأیه از افراد خود شخصی را نزد علی گذاشتند تا آنچه را که می‌خواهد به او برساند، علی پرسید: این چه وضعی است! آن شخص گفت: گروهی از آنها ما را غافلگیر کرده و شبیخون زدند و ما به آنها پاسخ دادیم و مردم شوریدند [۳۶٧].

آن مصیبت که قربانی آن هزاران نفر بود این چنین رخ داد، که علیس بعد از آن به فرزندش حسن گفت:

ای فرزندم کاش پدرت بیست سال قبل از این روز مرده بود، حسن گفت: ای پدرم، من تو را از این کار نهی می‌کردم، علی گفت: من فکر نکردم که کار بدین جا می‌رسد [۳۶۸]. و عائشه نیز گفت: دوست داشتم که بیست سال قبل از این روز مرده بودم [۳۶٩].

و چون ما در صدد بررسی تاریخ نیستیم، لهذا بقیۀ مطالب را به عهدۀ کتب تاریخ و مؤرّخین می‌گذاریم، فقط می‌خواستیم روشن شود که سبأیه چگونه از آب گل آلود ماهی گرفته و در میان مسلمین نقشۀ دشمنانه را پیاده کردند.

و حتّی وقتی جنگ جمل به پایان رسید باز هم خباثت سبأیه و سوء نیت آنها پایان نیافت، چنانکه ابن کثیر می‌گوید:

مجموع کسانی که از دو طرف کشته شدند ده هزار نفر بودند، پنج هزار نفر از هر طرف. بعضی از اصحاب علی از او تقاضا کردند که اموال اصحاب طلحه و زبیر را بین آنها تقسیم کند، او امتناع کرد، سبأیه از او انتقاد کردند و گفتند: چگونه خونشان بر ما حلال است و اموالشان حلال نیست؟ این سخن به علی رسید گفت: چه کسی از شما دوست دارد که امّ المؤمنین در سهم او باشد؟ آنها ساکت شدند [۳٧۰]. و حتی توطئه‌های سبأیه در جنگ صفّین نیز کمتر از جنگ جمل نبود و آنها باز هم سعی در ایجاد اضطراب‌ها و فتنه‌ها و ناآرامی‌ها نمودند و در تمام مدّت حکومت علیس نیز با آرائشان او را آزار می‌دادند، و با عقاید اجنبی و با گردآوری مجرمان و اوباش به دور خود و با حزب‌بازى و گروهک‌سازى و ایجاد تفرقه و جدائى بین مسلمین و دور کردن افراد مخلص از دور علی، مشکل پشت مشکل می‌آوردند و حتّی از ایجاد درگیری بین علی و یارانش خودداری نکردند و هدف و مقصد آنها از ولاء و محبّت علی که به آن تظاهر می‌کردند و بیزاری و دشمنی با اصحاب رسول خدا که پیش می‌آوردند، دوستی علی و فرزندانش نبود. بلکه این تظاهر به محبّت علی را پوششی برای اهداف خبیث و مطامع حقیقی خود بر علیه اسلام و مسلمین قرار داده بودند تا حدّی که بین علی و بین مخلصانش مانند رئیس لشکر و مشاور مخصوصش که پسر عمویش عبدالله بن عبّاس بود مانع ایجاد کرده و او را متّهم به غصب اموال نمودند [۳٧۱]. همچنین با زیاد امیر سرزمین فارس و بسیارى دیگر همین کار را کردند.

این بود احوال سبأیه در ایام علیس و این بود کوشش‌ها و توطئه‌های شوم آنها و در اینجا باید تصریح گردد که شیعیان راستین علی که با آنها موافق نبودند، در طرف دیگر قرار داشتند و بنا براین همیشه سعی در اصلاح و اجتناب از جنگ و قتال می‌نمودند. اگرچه اندکی از آنها از افکار آن شیاطین متأثّر شده و اباطیل و اکاذیب آنها را تصدیق نموده و در دام آنها افتادند، لیکن اکثریت شیعیان راستین علی چنین نبودند و لهذا شیعیان اولیۀ علی از اصحاب محمّد ص بدگویی نمی‌کردند. شیخ الإسلام ابن تیمیه می‌گوید:

شیعیان اولیه علی در آن زمان که همراه علی بودند در تقدیم ابوبکر و عمر بر علی اختلاف نداشتند، بلکه اختلاف آنها در تفضیل بین علی و عثمان بود و این مطلب علمای بزرگ شیعه در قدیم و جدید اعتراف دارند، چنانکه یکی از شیعیان اولیه که شریک ابن عبدالله می‌باشد نقل می‌کند که فردی از او پرسید: کی افضل است، ابوبکر یا علی؟ گفت: ابوبکر، آن شخص باز پرسید: تو این را می‌گویی و شیعی هستی؟ گفت: آری، کسی که چنین نگوید شیعه نیست. به خدا قسم که علی بر بالای پلّه‌های این منبر رفته و گفت: مردم بیدار باشید، برترین فرد این امّت بعد از پیامبر ابوبکر و سپس عمر می‌باشد، چطور گفته اش را ردّ کنیم و او را تکذیب نمائیم؟ به خدا قسم که او دروغگو نبود [۳٧۲].

و امام ابن تیمیه اضافه می‌کند که:

چگونه شیعیان اولیه ابوبکر و عمررا بر على ترجیح ندهند، در حالیکه از خود امیرالمؤمنین بیشتر از هشتاد طریق نقل شده است که برترین فرد این امت بعد پیامبرش ابوبکر وعمر مى باشد [۳٧۳].

همچنانکه شیخ احسان الهی ظهیر می‌گوید:

فرزندان علی و اهل بیت او نیز بر همین منوال و اعتقاد بودند و دربارۀ یاران پیامبرص و خلفای سه گانۀ راشدین نیز همین نظر را داشتند، بلکه بالاتر از این، جنگ معاویه و یارانش را با علی خروج از اسلام و طغیان و دشمنی با اسلام ندانستند و این بدین خاطر بود که بزرگترین پسر علی حضرت حسن (امام معصوم به زعم شیعیان) با معاویه بیعت نمود، و بقیۀ فرزندان علی، از جمله حضرات حسین و محمّد بن حنفیه و عبدالله بن عبّاس و دیگران نیز با او موافق بودند. و با او و خانواده‌اش وصلت و دامادی نمودند و در کارهای خیر او را یاری می‌دادند و از آنها صلات و هدایا قبول می‌کردند، جز افرادی که از سبأیه متأثّر گشته و یا داخل آن حزب گردیدند که علی و فرزندانش آنها را لعنت نموده‌اند و هیچیک از شیعیان آن موقع به یاران رسول خدا ناسزا نمی‌گفتند، چنانکه ابن خلکان ذکر نموده است که یحیی بن معمّر شیعی بود و اهل بیت را افضل می‌دانست، بدون اینکه از دیگران نکوهش نماید [۳٧۴].

حتّی یکی از شیعیان معاصر می‌گوید: من در مطالعاتم از کتب تاریخ ندیدم که کسی از اصحاب امام بعد از وفات رسول خدا تا نهایت خلفاء، متعمّداً به کسی ناسزا بگوید و اضافه می‌کند: حتّی در عهد دوّم، یعنی در عهد امویه اکثر شیعیان از سبّ و شتم فردی از اصحاب دوری می‌کردند [۳٧۵].

اما اکنون اگر به اوضاع شیعیان بنگریم حتّی یک نام ابوبکر و عمر و عثمان و عائشه و حفصه .... و یاران نزدیک رسول خدا را بین آنها که نمی‌بینیم هیچ، بلکه افراد مذهبی که در جلسات سینه زنی و محرّم‌ها و فاطمیه‌ها و ... شرکت کرده و به آن بزرگان ناسزا نگویند و به یاران رسول خدا فحّاشی نکنند، بسیار نادرند.

بدین خاطر است که امام شعبی که خود شیعی بوده و از آن دست برداشته می‌گوید:

به یهود گفته شد که بهترین افراد امّت شما کی هستند؟ گفتند: اصحاب موسی و به نصرانی‌ها گفته شد که: بهترین افراد امّت شما کی هستند؟ گفتند: اصحاب عیسی، و به رافضیان گفته شد که: بدترین افراد امّت شما کی هستند؟ گفتند: اصحاب پیامبر و حواریون او! این‌ها می‌خواهند که دین اسلام را تحریف کنند همچنانکه پولس نصرانیت را تحریف کرد، چرا که بدگویی صحابۀ رسول خدا بدگویی از دین و موجب اعراض از دین می‌باشد و مقصود و هدف اوّلین کسانی که بدعت تشیع را اختراع کردند همین بود.

اینجاست که ما با شیخ محبّ الدّین خطیب هم سخنیم که می‌گوید:

مفهوم و معنای دین در نزد شیعیان پیوسته در حال تغییر و تبدیل است، آنچه را که دیروز غلوّ و افراط می‌شمردند و به خاطر آن غُلات - افراطیون- را لعنت می‌کردند، امروزه از ضروریات و لوازم مذهبی آنها گردیده است و مذهب آنها امروزه غیر از آن چیزی است که قبل از صفویه بود و مذهبشان قبل از صفویه غیر از آن چیزی است که قبل از آل بویه بود و مذهبشان قبل از آل بویه غیر از آن چیزی است که قبل از شیطان طاق بود و مذهبشان قبل از شیطان طاق غیر از آن چیزی است که در حیات امام حسن و امام حسین ب بود.

[۳۲۶] تاریخ طبری ۵/٩٩-۱۰۰ و ۱۰۲ و ۱۰۳ و ۱۰۵ و ۱۲۶ و ۱۳۱ و ۱۳۲ و ۱۱۸. [۳۲٧] مقتل عثمان نیاز به کتابی مستقل دارد و لهذا در این کتاب به آن نپرداختیم. [۳۲۸] از شورای شش نفره که عمرس برای تعیین خلیفه گماشت. [۳۲٩] تاریخ طبری ج ۵/۱۵۵، ابن کثیر ٧/۲۲۶ و ۳/٩٩ و تاریخ ابن خلدون ۲/۱۵۱. [۳۳۰] البدایة والنّهایة ٧/۲۲۶. [۳۳۱] تاریخ طبری ۵/۱۵۶، الکامل: ابن الأثیر ۳/٩٩ و تاریخ ابن خلدون ۲/۱۵۱. [۳۳۲] این خود بهترین دلیل بر ردّ مزاعم شیعیان می‌باشد که می‌گویند: امامت منصوص و الهی می‌باشد زیرا نشان می‌دهد که علی خود را نه منصوب پیامبر دانسته و نه امامت را با نصّ الهی دانسته‌است، چرا که اگر چنین می‌بود حق ردّ و تردید نداشت. و بنا براین ابن ابی الحدید معتزلی شیعى ناچار در شرح این خطبه می‌گوید که: «این سخن علی دلالت دارد که او از طرف پیامبر بر امامت منصوص نبوده‌است»، اگر چه او را از همه شایسته‌تر می‌داند و می‌گوید: اگر منصوص می‌بود او نمی‌گفت مرا ترک کنید و به دنبال کسی دیگر بروید و نمی‌گفت: من وزیر باشم بهتر از این است که امیر شما باشم... شرح نهج البلاغه: ابن ابی الحدید ٧/۳۳-۳۴.آیا ممکن است روزی فرا رسد که شیعیان واقعاً به تشیع حقیقی روی آورده و انصاف به خرج دهند و از غلوّ و افراط سبأیی دست بردارند؟ تا اختلاف و فتنه از میان امت اسلامى بکلى رخت بربندد. [۳۳۳] ابن کثیر ۵/۲۲۶. [۳۳۴] الغارات: ثقفی کوفی شیعی ۱/۳۱۱-۳۱۰، شرح نهج البلاغه ابن أبی الحدید ۶/٩٧-٩۶، بحار الأنوار مجلسی ص ۵۱-۵۲. [۳۳۵] نهج البلاغه ص ۱۵٩ چاپ بیروت. [۳۳۶] تاریخ ابن خلدون ۲/۱۵۱، الکامل ابن اثیر ۳/٩۸، البدایة والنهایة: ابن کثیر ٧/۲۲۶. [۳۳٧] تاریخ طبری ۵/۱۵۴. [۳۳۸] الکامل ۵/٩٩. [۳۳٩] ایضاٌ ص ۱۵٧، ابن خلدون ۲/۱۵۱. [۳۴۰] ایضاٌ ص ۱۵۸. [۳۴۱] الکامل: ابن الأثیر ۳/٩۸. [۳۴۲] البدایة والنهایة ٧/۲۲۶. [۳۴۳] تاریخ طبری ۵/۱۵۸. [۳۴۴] طبری ۵/۱۸۵. [۳۴۵] طبری ۵/۱۶۰، ابن کثیر ۳/۱۰۱، ابن خلدون ۲/۱۵۱. [۳۴۶] طبری ۵/۱۵٩، ابن اثیر ص ۱۰۱، ابن خلدون ۲/۱۵۱. [۳۴٧] البدایة والنّهایة: ابن کثیر ٧/۲۲۸-۲۲٧. [۳۴۸] تاریخ طبری ۵/۱۵۸. [۳۴٩] ابن الأثیر: الکامل ۳/۱۰۰. [۳۵۰] تاریخ ابن خلدون ۲/۱۵۱.بعد از این بررسى دقیق و مختصر بد نیست که سؤالى را که علامه احسان الهى ظهیر در این صدد مطرح کرده است نقل نمائیم ایشان مى‌پرسد: من نمی‌دانم که چرا امیرالمؤمنین علىس در اقامۀ حد بر فرزند امیرالمؤمنین فاروق یعنى عبیدالله که هرمزان را کشته بود عجله به خرج داده و بر او حد جارى نمود، در صورتى که بیشتر از ده سال از آن موضوع گذشته بود، و اصل موضوع هم مختلف فیه بوده که در مورد آن مسئله بیشتر از یک نظر وجود دارد، اما خون عثمان خلیفۀ راشد هنوز خشک نشده بود و او امام و رهبر و خلیفۀ مسلمین بود و داماد رسول خدا ص و همزلف خود على نیز بود، چرا از قصاص خون او طفره مى‌رفت و به آینده موکول می‌کرد؟! نظر خود من همان قول خود حضرت على است که توانایى اجراى آن کار را در آن لحظه نداشت، ولى آیا هرمزان با عثمان و عبیدالله بن عمر با عبدالله بن سبأ قابل مقایسه هستند؟ و باز ایشان اضافه می‌کند که: معلوم نیست چرا علىس در عزل معاویه که امیر شام بود ودو خلیفۀ سابق (صدیق و فاروق) او را بر آنجا گماشته و هیچ شکایتى نیز از شام بر علیه او نرسیده بود، عجله بخرج داد و به نصیحت پسر عمو و نزدیکترین نزدیکانش یعنى عبدالله بن عباس و زیرک عرب مغیره بن شعبه که او را به شدت نصیحت کردند که معاویه را عزل نکن که او انسان با جرأتى است و در شام مورد اطاعت می‌باشد گوش نکرد، چرا عجله در اینموردها و تأخیر و مماطله در مورد فتنه جویان که مرکز خلافت را قبضه کرده و خلیفۀ مسلمین را کشته بودند؟ اینها را نمی‌دانیم جز اینکه بگوییم که على÷ بالاتر از اشتباه و معصوم نبوده (کما اینکه سایر خلفاى راشدین نیز معصوم نبودند)، هر اجتهادى احتمال صواب و ناصواب در آن وجود دارد، الشیعة والتشیع ص ۱۱۴ البته راجع به قصاص قاتلان عثمان با توجه به کثرتشان و بلواى سیاسى که راه انداخته بودند، محتاج تأمل و برنامه ریزى بود ولى قصاص قاتل هرمزان این جنبه را نداشت، [۳۵۱] تاریخ طبری ۵/۱۶۰. [۳۵۲] الکامل: ابن اثیر ۳/۱۰۴. [۳۵۳] الکامل: ابن اثیر ۳/۱۰۴ و تاریخ طبری ۵/۱۶۳. [۳۵۴] آیا روحانیون شیعه تا کنون همین برنامه ها را اجرا نکرده اند، آیا آنها دقیقاً بر همان خطّی که سبأیه رسم نموده اند نمی روند؟ [۳۵۵] البدایة والنّهایة، ابن اثیر ۳/۱۰۴. [۳۵۶] تاریخ طبری ۵/۱۶۳، ابن اثیر ۳/۱۰۴. [۳۵٧] تاریخ ابن کثیر ٧/۳۳۴-۳۳۳، تاریخ ابن اثیر ۲/۱۱۳-۱۱۴، تاریخ طبری ۵/۱۶٩ و تاریخ ابن خلدون ۲/۱۵٧. [۳۵۸] ابن کثیر ٧/۲۳٧-۲۳۸، طبری ۵/۱٩۱۱٩۲، ابن خلدون ۲/۱۶۲. [۳۵٩] طبری ۵/۲۰۲. [۳۶۰] البدایة والنّهایة ٧/۲۳۸ و ۵/۱٩۴ و ابن اثیر ۳/۱۲۰. [۳۶۱] تاریخ ابن کثیر ٧/۲۳۸، تاریخ طبری ۵/۱٩۵، ابن اثیر ۳/۱۳۰، تاریخ ابن خلدون ۳/۱۶۰-۱۶۱. [۳۶۲] ابن اثیر ٧/۲۴۱. [۳۶۳] تاریخ طبری ۵/۲۰۳. [۳۶۴] تاریخ طبری ۵/۲۰۱ و الکامل: ابن اثیر ۳/۱۲۳. [۳۶۵] البدایة والنّهایة ٧/۲۳٩، ابن خلدون ۲/۱۶۲. [۳۶۶] البدایة والنّهایة ٧/۲۳٩-۲۴۰، طبری ۵/۲۰۲-۲۰۳ – الکامل ۳/۱۲۳-۱۲۴. [۳۶٧] ابن اثیر ۳/۱۲۴، طبری ۵/۲۰۳. [۳۶۸] البدایة والنّهایة ۳/۲۰۴. [۳۶٩] ابن اثیر ۳/۱۳۰-۱۳۱. [۳٧۰] البدایة والنّهایة: ٧/۲۴۴، طبری ۵/۲۲۳. [۳٧۱] تاریخ ابن خلدون ۲/۱۸۳-۱۸۴ و بقیۀ منابع تاریخی. [۳٧۲] منهاج السنة النّبویة: ابن تیمیه ج ۱ ص ۳ و ۴. [۳٧۳] منهاج السنة: ابن تیمه ج ۱ ص ۳ و۴. [۳٧۴] وفیات الأعیان ۲/۲۶٩. [۳٧۵] هویة التّشیع: أحمد الوائلی ص ۴۱.

خویشاوندی و دامادی بین ابوبکر صدّیق و عمر و عثمان و آل بیت [۳٧۶]

ارتباط بین اهل بیت رسول خدا ص و خانوادۀ ابوبکر صدّیق بسیار دوستانه بود، بر عکس آن چیزی که شیعیان ساخته و پرداخته‌اند. اوّلاً: عائشه ل دختر ابوبکر همسر پیامبر بود که علیس می‌گفت: او همسر پیامبر در دنیا و آخرت می‌باشد، ثانیاً: اسماء دختر عمیس همسر جعفربن ابی طالب برادر علی بود، و هنگامی که جعفر فوت کرد ابوبکر صدّیق با او ازدواج کرد و از او فرزندی به نام محمّد آورد که علی وی را بر مصر گماشت و هنگامی که ابوبکرس وفات نمود علیس با اسماء ازدواج نمود و فرزندی به نام یحیی آورد [۳٧٧].

نوۀ ابوبکر صدّیق با محمّد باقر (نوۀ علی) ازدواج کرد که کلینی می‌گوید: مادر ابو عبدالله امّ فروه دختر قاسم بن محمّد بن ابی بکر و مادرش اسماء دختر عبدالرّحمن بن ابی بکر می‌باشد [۳٧۸].

ابن عنبه [جمال الدّین احمد بن علی] شیعی می‌گوید: مادر (جعفر) امّ فروه دختر قاسم بن محمّد بن ابی بکر و مادرش اسماء دختر عبدالرّحمن بن ابی بکر می‌باشد. و لهذا امام جعفر صادق / گفته است: من از دو طرف به ابوبکر می‌رسم [۳٧٩] آیا امام صادق در نسب خود هم تقیه می‌کند؟!

و همچنین قاسم بن محمّد بن ابوبکر که نوۀ ابوبکر صدّیق است، و علی بن حسین بن علی نوۀ علی مرتضی پسر خالۀ یکدیگر بوده‌اند. چنانکه مفید می‌گوید [۳۸۰] و مجلسی نیز بعد از تصحیح روایت مفید این مطلب را تصدیق می‌کند [۳۸۱].

مؤرّخان و نسب شناسان خویشاوندی دیگری را نیز ذکر نموده‌اند و آن ازدواج حفصه دختر عبدالرّحمن بن ابوبکر صدّیق با حسین بن علی بن ابی طالب، بعد و یا قبل از عبدالله بن زبیر می‌باشد. و محمّد بن ابی بکر [از اسماء دختر عمیس] دست پروردۀ [ربیب] علی بود که در عصر خود او را بر امارت مصر گماشت و علیس می‌گفت: محمّد فرزند من از پشت ابوبکر می‌باشد [۳۸۲].

از دوستی و محبّت اهل بیت با ابوبکر صدّیق همین نشان کافی است که فرزندان خود را به نام او نامگذاری می‌کردند و اوّلین فرد در این مورد خود حضرت علی است که یکی از فرزندانش را به نام ابوبکر نامید، چنانکه مفید و یعقوبی و اصفهانی [که همه شیعه هستند] ذکر نموده‌اند [۳۸۳].

آیا این امر جز دلیل محبّت و تقدیر و احترام علی نسبت به ابوبکر می‌باشد؟ خصوصاً آنکه نامگذاری بعد از وفات ابوبکر بوده است [۳۸۴]. آیا کسانی که امروزه ادّعا می‌کنند شیعیان علی هستند از این کار علی پیروی می‌کنند و یا اینکه در عمل شیعۀ ابن سبأ هستند و در ادّعا شیعۀ علی؟

و نباید فراموش کرد که علیس دست به این کار نزد مگر برای اظهار محبّت خود نسبت به ابوبکر و تیمّن به اسم او و اظهار محبت و ولاء به ابوبکر می‌باشد در بنی هاشم قبل از علی کسی وجود نداشته که نام ابوبکر بر فرزند خود گذاشته باشد.

و تنها علی نبود که به این تبرک و اظهار ولاء و محبّت به ابوبکر صدّیق دست زد، بلکه فرزندان علی نیز در حیات او و بعد از او همین کار را کردند. به عنوان نمونه حسن بن علی فرزند فاطمه، چنانکه یعقوبی شیعی نقل می‌کند، یکی از فرزندانش را ابوبکر نام نهاد. اصفهانی می‌گوید: او در کربلاء با برادرش حسین شهید شد [۳۸۵].

شیعیان امروزی نه تنها جرأت این کار را ندارند بلکه از اظهار این معلومات تاریخی نیز طفره رفته و دورى می‌کنند.

و حسین بن علی نیز یکی از فرزندانش را ابوبکر نام گذاشت که مسعودی مؤرّخ شیعی می‌گوید: او با پدرش حسین در کربلا به شهادت رسید [۳۸۶].

و گفته شده است که: زین العابدین فرزند حسین نیز کنیۀ ابوبکر داشته است [۳۸٧].

و نوۀ علی یعنی حسن بن حسن بن علی یکی از فرزندانش را چنانکه اصفهانی نقل می‌کند، ابوبکر نام گذاشته است [۳۸۸].

و امام هفتم شیعیان یعنی موسی بن جعفر ملقّب به کاظم، آنچنانکه اصفهانی نقل می‌کند یکی از فرزندانش را ابوبکر نام نهاده است [۳۸٩]. و امام موسی کاظم یکی از دخترانش را نیز به نام دختر ابوبکر یعنی عائشه نام گذاشت [۳٩۰]. و جدّش علی بن الحسین یکی از دخترانش را عائشه نامید [۳٩۱]. و علی الهادی [امام دهم شیعیان] چنانکه مفید نقل می‌کند یکی از دخترانش را عائشه نام نهاد [۳٩۲]. و در میان بنی هاشم بسیاری دیگر نام ابوبکر بر خود نهادند، مثل برادرزادۀ علی عبدالله بن جعفر طیار که یکی از فرزندانش را ابوبکر نام نهاد [۳٩۳].

آیا همۀ این افراد تقیه نموده‌اند؟ آیا این نشانی محبّت و دوستی است یا علامت بغض و کینه که شیعیان مدّعی آن هستند؟ آیا این دلیل آن نیست که شیعیان تغییر روش داده و راه ائمّه را به کنار گذاشته و دنبال افکار و اعمال ابن سبأ رفته‌اند؟

[۳٧۶] منبع اصلی این بحث کتاب: الشیعة وأهل البیت از احسان الهی ظهیر می باشد ص ٧۸-۸۰ و کتاب الشّیعة والتّشیع نیز از ایشان می باشد ص ۳۵-۴۰. [۳٧٧] مجالس المؤمنین: شوشتری – شیعی، حقّ الیقین: مجلسی و ارشاد: مفید ص ۱۸۶. [۳٧۸] کافی کلینی – کتاب الحجّة ج ۱ ص ۴٧۲. [۳٧٩] ولّدنی ابوبکر مرّتین، عمدة الطّالب ص ۱٩۵. [۳۸۰] الإرشاد: مفید ص ۲۵۳ و مثل او نیز منتهی الآمال: عباس قمی ج۲/۳. [۳۸۱] جلاء العیون (فارسی) ص ۶٧۳ و ۶٧۴. [۳۸۲] جلاء العیون (فارسی) ص ۶٧۳ و ۶٧۴. [۳۸۳] مفید: الإرشاد ص ۱۸۶، تاریخ الیعقوبی ج ۲ ص ۲۱۳، مقاتل الطّالبیین: ابوالفرج اصفهانی ص ۱۴۲ و مجلسی: جلاء العیون ص ۵۸۲ – کشف الغمّة ج ۲/۶۴. [۳۸۴] الشّیعة وأهل البیت ص ۸۰-۸۱. [۳۸۵] تاریخ الیعقوبی ۲/۲۲۸، منتهی الآمال ۱/۲۴۰ ومقاتل الطّالبیین: اصفهانی ص ٧۸. [۳۸۶] التّنبیه والأشراف: مسعودی ص ۲۶۳. [۳۸٧] کشف الغمّة ۲/٧۴. [۳۸۸] مقاتل الطّالبیین: اصفهانی ص ۱۸۸. [۳۸٩] مقاتل الطّالبیین: ص ۵۶۱ و ۵۶۲. [۳٩۰] الإرشاد: مفید ص ۳۰۲ و ۳۰۳، فصول المهمّة ص ۲۴۲، کشف الغمّة ۲/۲۳٧. [۳٩۱] کشف الغمّة ۲/٩۰. [۳٩۲] کشف الغمّة ۲/٩۰ و الفصول المهمّة ص ۲۸۳. [۳٩۳] مقاتل الطّالبیین: ص ۱۲۳.

ازدواج‌های بین بنی‌أمیه و بنی‌هاشم

سابقاً از ارتباط بین خلفای راشدین و اهل بیت سخن گفتیم. لیکن اکنون می‌خواهیم ثابت کنیم که حتّی بعد از واقعۀ دلخراش کربلاء، آب‌ها به جوی بازگشت و بین بنی‌أمیه و بنی هاشم آن دشمنی بیش از اندازه که شیعیان شایع ساخته‌اند، وجود نداشته است. زیرا در بین آنها روابط زناشویی و دامادی ایجاد شد.

و ما می‌دانیم که بنی امیه و بنی هاشم پسر عموهای یکدیگرو برادر و دوست بوده‌اند و می‌دانیم که بین ابوسفیان و عبّاس بن مطلب چنان دوستی برقرار بود که که شهرۀ آفاق است و قبل و بعد از اسلام در میان آنها دامادی و وصلت وجود داشت. پیامبر سه دختر از چهار دختر خود را به امویان داد (ابوالعاص بن ربیع که از بنی امیه است و عثمان بن عفّان بن ابی العاص بن أمیه و او پسر دختر عمۀ رسول خدا می‌باشد) [۳٩۴].

بعد از عثمان بن عفّان فرزندش ابان بن عثمان نیز با بنی هاشم ازدواج کرد و أمّ کلثوم دختر عبدالله بن جعفر طیار را به همسری اختیار نمود [۳٩۵].

نوۀ علی و دختر حسین، سکینه با نوۀ عثمان، زید بن عمرو بن عثمان ازدواج کرد [۳٩۶]. و نوۀ دوّم علی و دختر حسین فاطمه همسر دیگر نوۀ عثمان (محمّد بن عبدالله بن عمرو بن عثمان بن عفّان) بود و مادر محمّد فاطمه دختر حسین بود که عبدالله بن عمرو بعد از وفات حسن بن حسن بن علی با او ازدواج کرد [۳٩٧].

و نوۀ فرزند علی، حسن بن علی با نوۀ عثمان، مروان بن أبان ازدواج کرد، یعنی أمّ قاسم دختر حسن مثنّی بن حسن در عقد مروان بن أبان بن عثمان بوده که محمّد بن مروان فرزند اوست [۳٩۸].

چنانکه می‌دانیم ام حبیبه دختر ابوسفیان رهبر بنى امیه [که شیعیان حتى اسلامش را قبول ندارند] همسر سید و سرور بنی هاشم و سرور جهانیان حضرت رسول خدا بود که این نیازی به اثبات ندارد.

و هند دختر ابوسفیان همسر حارث بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب بن هاشم بود که فرزندى بنام محمد برایش آورد [۳٩٩].

لبابه دختر عبیدالله بن عبّاس بن عبدالمطّلب با عبّاس بن علی بن أبی طالب ازدواج کرد، سپس بعد از او با ولید بن عتبه (برادر زادۀ معاویه) بن ابی سفیان ازدواج کرد [۴۰۰].

و بعد از رمله دختر محمّد بن جعفر [طیار] بن أبی طالب با سلیمان بن هشام بن عبدالملک اموی و سپس با ابوالقاسم بن ولید بن عتبه بن ابوسفیان ازدواج کرد [۴۰۱].

و دختر علی بن أبی طالب رمله با پسر مروان بن حکم بن ابی العاص اموی، یعنی معاویه بن عمران ازدواج کرد (رمله دختر علی أمّ سعید دختر عروه بن مسعود ثقفی) [۴۰۲] و رمله دختر علی نزد ابوالهیاج بود ... بعد از او با معاویه بن مروان بن حکم بن ابی العاص ازدواج کرد [۴۰۳].

و زینب دختر حسن بن حسن بن علی نیز در ازدواج ولید بن عبدالملک بن مروان اموی بود [۴۰۴].

و نوۀ علی بن ابی طالب با نوۀ مروان حکم ازدواج کرد یعنی نفیسه دختر زیدبن حسن بن علی بن ابی طالب با ولید بن عبدالملک بن مروان ازدواج کرد که مادر نفیسه لبابه دختر عبدالله بن عبّاس می‌باشد. [۴۰۵]

و امثال این خویشاوندی سببی و دامادی بین بنی هاشم و بنی امیه بسیار زیاد است، و آنچه ذکر کردیم فقط برای نمونه می‌باشد و لهذا علی مرتضی در نامه‌ای به معاویه نوشت که: عزّت قدیمی ما و سیطرۀ ما بر قوم شما مانع این نگشت که با همدیگر ازدواج کنیم و مثل دوهم وزن بین ما وصلت‌ها بوده است [۴۰۶].

آیا بعد از همۀ این خویشاوندى و وصلت‌ها می‌شود مدعى شد که بازهم آنها دشمن خونى یکدیگر بوده‌اند؟ در حالیکه بنى امیه و بنى هاشم فرزندان یک پدر و نوادگان یک جد هستند،

دختر دیگر علی خدیجه، همسر عبدالرّحمن بن عامر أموی بود. و پدرش عامر بن کریز اموی از طرف معاویه امیر بصره و در جنگ جمل شریک طلحه و زبیر و بر ضدّ علی بود [۴۰٧].

و قابل توجه است که شش نفر از نواده‌های مختلف حسن (دختران) با پسران اموی و رهبران آنها ازدواج کردند که علمای نسب شناس این دامادی‌های بین هاشمی‌ها و اموی‌ها را به بیش از بیست مورد نوشته‌اند که همۀ این‌ها بعد از جنگ بین معاویه و علی ب و بعد از صفّین و جمل رخ داده است. بدین ترتیب آیا باز هم جایی برای این سخن بیهوده وجود دارد که جنگ با علی کفر است؟ آیا این رفتار اهل بیت علی سخن شیعیان را تکذیب نمی‌کند؟ و همچنین بسیاری از مردان بنی هاشم با دختران اموی به ویژه با خانوادۀ حاکم ازدواج کردند و در میان آنها دیدار و مهمانی و ردّ و بدل هدیه وجود داشت، خصوصاً بین ائمّۀ اثنا عشر شیعه و خانواده‌های آنها با امویان و همچنانکه مشهور است غیر از امام حسین کسی از ائمّۀ دوازده گانۀ شیعه با آنها نجنگید.

خلاصۀ موضوع اینکه تشیع اوّل به معنای یک عقیدۀ خالص بوده و نماد افکار بیگانه ویرانگرنبود، و شیعیان اوّلیه بیش از این نبودند که از حزب علی بودند و از او در مقابل معاویه دفاع می‌کردند، و امّا بعد از شهادت علی، فرزندش حسن از خلافت دست کشید و با معاویه صلح کرد و شیعیان نیز غالباً با او همراه شده و با معاویه بیعت کردند. و درمیان شیعیان و بنی امیه نه اختلاف دینی وجود داشت و نه جنگ قبیله‌ای و تعصّبی و نژادی، بلکه شیعیان نزد حکام بنی امیه می‌آمدند و پشت سر آنها نماز می‌خواندند، چنانکه حضرات حسنین نزد معاویه رفته و از او هدایائی پذیرفتند. ابن کثیر می‌گوید: وقتی که خلافت برای معاویه استقرار یافت، حسین با برادرش حسن نزد او تردّد می‌کردند و معاویه به آنها اکرام نموده می‌گفت: خوش آمدید و عطایای بزرگی به آنها می‌داد. و در یک روز دو صد هزار دینار به آنها بخشید و گفت: بفرمائید، من پسر هند هستم، و هیچ کس نه قبل و نه بعد از من این مقدار به شما نخواهد داد، حسن در جواب به اوگفت: به خدا که نه تو و نه قبل و نه بعد از تو، کسى به بهتر از ما، عطا نخواهد کرد، و بعد از وفات حسن برادرش حسین نیز نزد معاویه می‌رفت و مورد اکرام قرار می‌گرفت [۴۰۸].

و مجلسی از جعفر بن باقر [امام ششم شیعیان] روایت می‌کند که روزی امام حسن به امام حسین و عبدالله بن جعفر گفت که: هدایای معاویه در اوّل ماه آینده خواهد رسید، و در همان روز هم اموال معاویه رسید، و امام حسن بسیار مدیون بود و از آن مال وامهایش را پرداخت نمود و بقیه را بین اهل خود و شیعیانش تقسیم کرد و امّا امام حسین بعد از پرداخت وامهایش مالش را به سه قسمت تقسیم کرد. قسمتی برای شیعیان و خواصّش و دو قسمت برای خانواده و فرزندانش و عبدالله بن جعفر نیز همچنین بود [۴۰٩].

و کلینی می‌گوید که: مروان بن حکم برای علی بن حسین و بقیۀ جوانان مدینه اموالی مقرّر نمود. معاویه مروان بن حکم را بر مدینه گماشت و به او دستور داد که برای جوانان قریش حقوق مقرّر نماید و او چنین کرد. علی بن حسینس گفت که: آمدم و پرسید: اسمت چیست؟ گفتم: علی بن حسین. پس برایم مقرّر داشت [۴۱۰]. و همچنین عموی حسین و برادر بزرگتر علیس یعنی عقیل بن ابی طالب که نزد معاویه می‌رفت و هدیه‌ها و بخشش‌ها از او قبول می‌کرد و از جمله معاویه به او صد هزار درهم داد [۴۱۱].

و ابن أبی الحدید شیعى به این امر تصریح نموده و می‌نویسد که: معاویه اوّلین فرد در زمین است که یک میلیون در هر سال به حسن و حسین عطا می‌نمود و فرزندش یزید آن را مضاعف نمود و همچنین به عبدالله بن عبّاس و عبدالله بن جعفر می‌بخشید [۴۱۲].

و ابو مخنف غالى نیز می‌گوید که: معاویه برای حسین در هر سال یک میلیون (هزار هزار) علاوه بر انواع هدایا از هر نوعی می‌فرستاد [۴۱۳]. و آنها پشت سر حکام و امراء معاویه نماز می‌خواندند.

و جعفر بن محمّد باقر از پدرش علی زین العابدین روایت می‌کند که حسن و حسین پشت سر مروان نماز خوانده و آن را اعاده نمی‌کردند [۴۱۴]. و مروان در آن وقت امیر مدینه بود.

و أبان بن عثمان امیر مدینه از طرف عبدالملک بن مروان اموی، برای پیش‌نمازی از طرف علی‌بن محمّد مشهور به محمّد بن حنفیه مقدّم شد، و ابو هاشم محمّد بن علی به او گفت: ما می‌دانیم که امام برای پیش نمازی شایسته‌تر است والاّ تو را مقدّم نمی‌شمردیم، پس جلو رفته و بر آنها نماز خواند. و همچنان بر برادرزادۀ علی عبدالله بن جعفر طیار نماز گزارد. و امثال این حوادث فراوان است.

بخدا اگر حکومت بدون هیچ مشکلى بدست على مستقر میشد شیعیان از حرمان معاویه و خاندانش پیراهن عثمان درست می‌کردند و برآن میگرستند، چون قصد کسانى که این باورها را جعل نموده‌اند ایجاد اختلاف درمیان امت اسلام بوده است نه حق این و آن.

[۳٩۴] أنساب الأشراف: بلاذری ۵/۱، المحبر: بغدادی ص ۴۰٧، طبقات ابن سعد ۸/۱۶۶، أسدالغابة ۵/۱٩۱، منتهی الآمال ۱/ فصل ٩. منبع اصلى این مبحث کتاب الشیعة وأهل البیت – چاپ دوم- میباشد از شهید احسان الهى ظهیر میباشد از ص ۱۴۰- به بعد [۳٩۵] المعارف: دینوری ص ۸۶. [۳٩۶] نسب قریش: زبیری ۴/۱۲۰، المعارف: ابن قتیبه ص ٩۴، جمهرة أنساب العرب: ابن زم ۱/۸۶، طبقات ابن سعد ۶/۳۴٩. [۳٩٧] حیاة القلوب: مجلسی ۲/۵۸۸ باب ۵۱. [۳٩۸] نسب قریش ۲/۵۳، جمهرة أنساب العرب ۱/۵۸، المحبر: بغدادی ص ۴۳۸. [۳٩٩] الإصابة ج ۳ ص ۵۸-۵٩ و طبقات ابن سعد ۵/۱۵ [۴۰۰] المحبر: ص ۴۴۱، نسب قریش ص ۱۳۳، عمدة الطّالب، حاشیۀ ص ۴۳. [۴۰۱] کتاب المحبر ص ۴۴٩. [۴۰۲] این همان مروانی است که مورد هجوم شبانه روزی شیعیان است که فرزندنش با فرزند علی ازدواج می‌کند، الإرشاد: مفید: ص ۱۸۶. [۴۰۳] نسب قریش ص ۴۵، جمهرة أنساب العرب: ص ۸٧. [۴۰۴] نسب قریش ص ۵۲، جمهرة أنساب العرب ص ۱۰۸. [۴۰۵] طبقات ابن سعد ۵/۲۳۴، عمدة الطّالب فی أنساب آل أبی طالب ص ٧۰. [۴۰۶] نهج البلاغه: تحقیق صبحی صالح ص ۳۸۶ و ۳۸٧ ج ۳/۳۲ تحقیق محمّد عبده. [۴۰٧] الأعلام: طبرسی: ص ۲۰۳ والإرشاد: مفید: ص ۱۸۶ و الشیعة والتّشیع: احسان الهی ظهیر ص ۳۵. [۴۰۸] البدایة والنّهایة: ابن کثیر ۸/۱۵۰-۱۵۱. [۴۰٩] جلاء العیون: مجلسی ص ۳٧۶. [۴۱۰] فروع الکافی ۶/۱٩. [۴۱۱] الأمالی، طوسی ۲/۳۳۴. [۴۱۲] شرح نهج البلاغه: ابن ابی الحدید ۲/۸۲۳. [۴۱۳] مقتل ابی مخنف ص ٧. [۴۱۴] تاریخ ابن کثیر (البدایة والنّهایة): ۸/۲۵۸.

اهل بیت و نامگذاری به اسم عمر فاروق و ازدواج با دختر علی

بسیاری از اهل بیت همچنانکه به اسم ابوبکر تبرک و تیمَن نموده و فرزندانشان را به این نام می‌نامیدند، همین کار را با عمر فاروق انجام می‌دادند، ولی قبل از شرح این موضوع لازم به یادآورى است که علی مرتضی دختر خود امّ کلثوم را به ازدواج عمر در آورد و این خود اقرار به فضائل و مناقب و محاسن عمر از جانب علی می‌باشد و این موضوع در بین مؤرّخان شیعه به تواتر آمده [۴۱۵] و صحاح اربعۀ شیعه آن را تأیید کرده‌اند [۴۱۶].

و از محدّثان شیعه و فقهای آنها، سید مرتضی علم الهدی در کتاب شافی (ص ۱۱۶) و کتاب: تنزیه الأنبیاء ص ۱۴۱ و ابن شهر آشوب در کتاب مناقب آل ابی‌طالب (۳/۱۶۲) و أربلی در «کشف الغمّة في معرفة الأئمّة» (ص ۱۰) و ابن أبی الحدید در شرح نهج البلاغه (۳/۱۲۴) و مقدّس اردبیلی در حدیقة الشّیعة (ص ۲٧٧) و قاضی نورالله شوشتری (شهید ثالث) در کتاب مجالس المؤمنین ص ٧۶ و بسیاری از مصادر و منابع دیگر این مطلب را ذکر نموده‌اند.

این ازدواج و بعد از آن نامگذاری فرزندان اهل بیت توسّط آنها به نامهای ابوبکر و عمر، دلیل واضح و روشن از محبّت اهل بیت به این دو یار رسول خدا ص می‌باشد.

اوّلین کسی که اسم فرزندش را به اسم عمر گذاشت خود علی بود، چنانکه مفید و یعقوبی و مجلسی و اصفهانی و صاحب الفصول المهمّه ذکر کرده‌اند. و مجلسی می‌گوید: عمر بن علی در کربلا با حسین کشته شد [۴۱٧].

و بعد از علی فرزندش حسن بن علی نیز برای اظهار محبّت و دوستی به عمر یکی از فرزندانش را عمر نام نهاد [۴۱۸]. و مجلسی می‌گوید: عمر بن حسن از کسانی بود که با حسین در کربلا شهید شد، لیکن اصفهانی می‌گوید که: او از میان کسانی بود که اسیر گردید [۴۱٩].

و حسین بن علی نیز یکی از فرزندانش را عمر نام نهاد که مجلسی می‌گوید: او در کربلا با پدرش حسین شهید شد [۴۲۰].

و بعد از حسین فرزندش علی ملقّب به زین العابدین نیز یکی از فرزندانش را عمر نامید (به اسم عمو و همسر عمّه اش و دوست جدّش)، چنانکه مفید و اصفهانی و غیرهما ذکر کرده‌اند و قابل ذکر است که بسیاری از فرزندان این عمر با عموزادگان خود بر عبّاسیان خروج نموده اند [۴۲۱].

و همچنین موسی الکاظم [امام هفتم شیعیان] یکی از فرزندانش را عمر نام نهاد، چنانکه اربلی شیعی ذکر نموده است [۴۲۲].

اینها پنج امام شیعه هستند که به گمان شیعیان معصوم بوده‌اند، آیا این کار آنها درست است یا خیر؟ اگر درست است چرا شیعیان امروزی این کار را نمی‌کنند.

به علاوه این‌ها فقط از مشهوران هستند که ما نام بردیم و الا بسیاری دیگر از اهل بیت همین کار را کردند [۴۲۳]. و همین روش نسبت به گزینش نام عثمان نیز ادامه داشت و علی نام یکی از فرزندانش را عثمان نهاد [۴۲۴].

[۴۱۵] تاریخ الیعقوبی ۲/۱۴٩ و ۱۵۰ و تاریخ طبری ۵/۱۶ و تاریخ ابن کثیر: البدایة والنّهایة ج ٧/۱۳٩ و ابن الأثیر: الکامل ۳/۲٩، طبقات ابن سعد ص ۳۴۰. [۴۱۶] فروع کافی: کتاب النّکاح ۵/۳۴۶، المستدرک للحاکم؟ ۱۳۰/۳، الاستبصار: طوسی ۳/۳۵۳، تهذیب الأحکام طوسی ۸/۱۶۱ و ٩/۲۶۲. [۴۱٧] مفید: الإرشاد: ص ۱٧۶، تاریخ یعقوبی ۲/۲۱۳، مقاتل الطّالبیین: اصفهانی ص ۸۴، جلاء العیون: مجلسی ص ۵٧۰، الفصول المهمّة ص ۱۴۳، عمدة الطّالب فی أنساب آل ابی طالب ص ۳۶۱، تحفة الأدب ص ۲۵۱ و ۲۵۲، کشف الغمّة ۱/۵٧۵. [۴۱۸] مفید: الإرشاد ص ۱٩۴، تاریخ یعقوبی ۲/۲۱۳، عمدة الطّالب ص ۸۱، منتهی الآمال ۱/۲۴۰، الفصول المهمّة ص ۱۶۶. [۴۱٩] جلاء العیون: مجلسی ۵۸۲، مقاتل الطّالبیین: اصفهانی ص ۱۱٩. [۴۲۰] جلاء العیون: مجلسی ۵۸۲. [۴۲۱] الإرشاد ص ۲۶۱، کشف الغمّة ۲/۱۰۵، عمدة الطّالب ص ۱٩۴، منتهی الآمال ۲/۴۳، الفصول المهمّة ص ۲۰٩، مقاتل الطّالبیین ص ۱۲٧ و الشّیعة وأهل البیت: احسان الهی ظهیر ۱۳۴-۱۳۵. [۴۲۲] کشف الغمّة: اربلی ص ۲۱۶. [۴۲۳] الشّیعة وأهل البیت: احسان الهی ظهیر ص ۱۳۵. [۴۲۴] مقاتل الطّالبیین ص ۸۳، عمدة الطّالبیین ص ۳۵۶، تاریخ یعقوبی ۲/۲۱۳.

نقش سبأيّه در تحوّل تشيّع بعد از امام علی و در ايّام امام حسن

شیعیان علی بعد از سه روز از شهادت او، به دور فرزندش حسن بن علیب جمع شده و با او بیعت کردند [۴۲۵]. و اوّلین کسی که با او بیعت نمود قیس بن سعد عباده بود [۴۲۶].

لیکن در همین موقع فتنه جویان سبأیه دوباره سر بلند کرده و با قدرت بیشتری عقایدی را که سابقاً از ترس علی مخفی نموده بودند، ابراز داشتند. مؤرّخی شیعی نقل می‌کند که:

«بدعت سبأیه در غلوّ در همان عهد امیر المؤمنین علی بن أبی طالب÷ ظهور کرد و آن وقتی بود که بر افرادی در ماه رمضان در روز گذر کرد و آنها مشغول خوردن بودند، از آنها پرسید: آیا شما مسافر یا مریض هستید؟ گفتند: نه مسافریم و نه مریض، پرسید: آیا از اهل کتاب هستید که عهد و جزیه شما را در امان نگه می‌دارد؟ گفتند: خیر، گفت: پس چرا روز ماه رمضان غذا می‌خورید؟ گفتند: توئی تو، ایمان به خدایی تو داریم، از آنها طلب توبه نمود و آنها را ترساند. لیکن آنها باز نگشتند، حفره‌هایی کند و آتش روشن نمود تا آنها را بترساند باز هم توبه نکردند، به آنها گفت: نمی‌بینید که برایتان حفره‌های آتش کنده‌ام، و این شعر را خواند:

لمَاَّ رأيت الأمر أمراً منكــراً
اججحت ناري و دعوت قنبراً

یعنی وقتی که این منکر بزرگ را دیدم، آتشم را روشن نموده و قنبر (که غلام او بود) را صدا کردم.

آنها را در همان جا آتش زد، و این مقوله تا حدود یکسال مخفی شد و سپس عبدالله بن سبأ بعد از وفات امیر المؤمنین آن را آشکار نمود و افرادی از او پیروی کردند که سبأیه نام گرفتند و گفتند: علی نمرده است» [۴۲٧].

و همین گفته را یکی از قدیمترین کتب شیعه در مورد فرق و مذاهب یعنی کتاب نوبختی ذکر کرده است [۴۲۸]. و نیز هرکس که از تاریخ شیعه و تشیع اطلاع داشته این موضوع را نقل کرده است،

ظهور دوباره سبأیه و اظهار عقاید ویرانگرشان را بعد از شهادت علی از اهل سنّت افرادی مثل بغدادی [۴۲٩] و أشعری [۴۳۰] و رازی [۴۳۱] و اسفراینی [۴۳۲] و شهرستانی [۴۳۳] و ابن حزم [۴۳۴] و ابوالحسن بلسطی [۴۳۵] و جرجانی [۴۳۶] و مقریزی [۴۳٧] ذکر کرده‌اند. همۀ این‌ها یادآور شده‌اند که، عبدالله بن سبأ بعد از شهادت علیس از تبعیدگاه خود بازگشت و عقایدش را دربارۀ علی ابراز می‌داشت، و چنانکه سابقاً ذکر شد، اسفراینی می‌گوید که: علیس از سوزاندن بقیه به خاطر شماتت اهل شام و دو دستگی پیروانش ترس داشت، و ابن سبا را به ساباط مدائن تبعید نمود، و هنگامی که علیس کشته شد، ابن سبا می‌پنداشت که مقتول، علی نبوده است [۴۳۸]. و شهرستانی نیز همین را می‌گوید [۴۳٩].

امام حسنس مثل پدرش با ابن سبأ و افکار او مخالفت نمود. ابن أبی الحدید معتزلی شیعى می‌گوید: «سپس عبدالله بن سبأ که یهودی بود و تظاهر به اسلام می‌کرد بعد از وفات امیر المؤمنین÷ ظاهر شد و آرائش را آشکار کرد و افرادی از او پیروی کردند که سبأیه نام گرفتند و گفتند: علی÷ نمرده است و او در آسمان است و رعد صدای او و برق نور اوست و اگر صدای رعد را می‌شنیدند می‌گفتند: السّلام عليك يا أمير المؤمنين! و راجع به رسول خداص، سخنان درشت‌تری گفتند و بر او بزرگترین افترا را زدند و گفتند که: نه دهم وحی را کتمان کرده است، حسن بن علی بن محمّد بن حنفیه در رسالۀ خود که در آن از «ارجاء» حرف می‌زند سخن او را ردّ کرده است» [۴۴۰].

لیکن به خاطر شرایط خاصّ، مخالفت امام حسن، با آنها به اندازۀ مخالفت پدرش نبود و سبأیه با آزادی بیشتری زمان امام حسن تخم فتنه و فساد را در میان مردم کاشته و سمّ تفرّق و اختلاف و دو دستگی را رایج نمودند، به ویژه بعد از اینکه شیعیان امام حسن را خوار نموده و دست از یاری او برداشتند، و بعضی از آنها به سبأیه داخل شده و بعضی‌ها به طرف معاویه رفتند و بعضی به خوارج ملحق شدند. این اوضاع را علمای شیعه مثل مفید و اربلی و مجلسی در کتب خودشان در موضوع تحرّک معاویه به سوی عراق ذکر کرده‌اند:

«معاویه به سوی عراق حرکت نمود تا بر آن مستولی شود، وقتی که به پل منبج رسید حسن÷ حرکت نموده حجر بن عدی را به سوی مردم فرستاد تا آنها را برای جهاد بسیج کند. لیکن کوتاهی نمودند و به کثرت جمع نشدند و گروه‌های گوناگونی با او بیرون آمدند، بعضی‌ها شیعیان او و پدرش بودند، و بعضی‌ها محکمه بودند که به هر شکل و هر حیله‌ای در صدد جنگ با معاویه بودند، و بعضی‌ها اهل فتنه و به دنبال غنائم بودند و بعضی‌ها شکاک و بعضی‌ها تعصّب قبلی داشته و از رؤسای خود پیروی نموده و دین نداشتند، با همۀ این‌ها امام حسن حرکت نمود تا به منطقۀ حمام عمر رسید و سپس به سوی دیر کعب رفته و در ساباط مدائن قبل از قنطره منزل گزید و شب را آنجا گذراند. و هنگام صبح در صدد امتحان اصحاب خود بر آمد تا حدود طاعت و پیروی آنها را دانسته و دوستانش را از دشمنان تمییز دهد، و تا با بصیرت با معاویه و اهل شام مقابله نماید، دستور نماز جماعت داد، وقتی که گرد آمدند، برخاست و خطبه خواند.

بعد از حمد خدا و صلات بر مصطفی گفت امّا بعد:

به خدا قسم که من امیدوارم که به حمد و منت الهی ناصح‌ترین فرد برای مردم باشم، و هیچ کینه و سوء اراده‌ای با هیچ مسلمانی ندارم، آگاه باشید آنچه را که در الفت و جماعت از آن بیم دارید برایتان بهتر از تفرقه می‌باشد، بدانید که من برایتان بهتر از خودتان می‌نگرم، از دستور من سرپیچی مکنید و با نظرم مخالفت نکنید، خداوند ما و شما را ببخشد و آنچه را که محبّت و رضای او در آنست ما را بدان راهنمایی کند.

می‌گوید:

مردم به همدیگر نگریسته و گفتند: به نظر شما قصد او از این سخن چیست؟ گفتند: به گمان ما خواستار صلح با معاویه بوده و می‌خواهد حکومت را تسلیم او کند، گفتند: به خدا که این مرد کافر شده است. سپس به خیمۀ او حمله نموده و حتّی مصلایش را- از زیر پایش - ربودند، سپس عبدالرّحمن بن عبدالله أزدی به شدت او را تکان داده و ردایش را از دوشش برداشت، او همچنان با شمشیرش بدون ردا باقی ماند، بعد از آن اسبش را خواسته و سوار آن شد، و گروهی از شیعیان و خواصّ او گردش را گرفته و کسانی را که در صدد او بودند، منع می‌کردند.

امام حسن گفت: (قبائل) ربیعه و همدان را بخواهید، آنها آمدند و مردم را از او دور نمودند، و افراد مختلفی با او حرکت نمودند وقتی که از مظلم ساباط عبور می‌کرد شخصی از بنی اسد که به او جراح ابن سنان گفته می‌شد به سرعت به سوی او رفت و مهار قاطرش را گرفت و در دستش دشنه‌ای بود، گفت: الله اکبر، ای حسن به شرک گراییدی، همچنانکه پدرت شرک ورزید، سپس دشنه را به زانویش فرود آورده رانش را پاره نمود تا اینکه به استخوان رسید، حسن او را در آغوش گرفته و هردو به زمین افتادند. فردی از شیعیان حسن بر او پرید که نامش عبدالله بن خطل طائی بود و دشنه را از دستش در آورده و در شکمش داخل نمود، و شخص دیگری که ظبیان بن عماره نام داشت به او حمله کرد و بینی‌اش را قطع نمود و در همان جا مرد و شخص دیگری را نیز که با او بود گرفتند و کشته شد و حسن÷ را روی تخت نشانده و به مدائن حمل کردند و در آنجا نزد سعد بن مسعود ثقفی که والی امیرالمؤمنین÷ در آنجا بود و حسن نیز او را ابقاء کرده بود، فرود آمد.

حسن÷ مشغول معالجۀ خود شد، و گروهی از سران قبائل به معاویه نامه نوشته و طاعت و پیروی خود را مخفیانه اعلام نمودند و او را تشویق به حرکت به سوی خود کردند، و ضمانت نمودند که به هنگام نزدیک شدنش به قرارگاه، حسن را تسلیم کنند و یا او را از پای درآورند. این خبر به حسن÷ رسید و همزمان نامه‌ای نیز از قیس بن سعدس به او رسید که خبر می‌داد آنها با معاویه در قریۀ حبوبیه درگیر شده‌اند و معاویه نامه‌ای به عبیدالله بن عبّاس (امیر لشکر امام حسن در کوفه) نوشته و او را تشویق به پیوستن به خود کرده و به او وعدۀ یک میلیون درهم داده است که نصف آن نقد و بقیه را در وقت دخول کوفه به او بپردازد، عبیدالله شبانه پایگاهش را رها نموده و به پایگاه معاویه ملحق شد، و مردم صبح بعد امیر خود را نیافتند، و قیس بن سعد بر آنها نماز خواند.

از اینجا بود که بصیرت و آگاهی امام حسن از خذلان و تقصیر و سوء نیت همراهان و برخی که او را سب و شتم نموده و تکفیر کردند و مال و خونش را حلال نموده بودند، بیشتر گشت، و با او جز بعضی از کسانی که از شیعیان پدرش و پیروان خود او که از آنها اطمینان داشت کسی باقی نماند. و آنها یارای مقابله با سربازان شام را نداشتند، پس به معاویه نامه نوشت و تقاضای توقّف جنگ و صلح نمود، و این نامه را به وسیلۀ افرادی از یارانش فرستاد که از جانب آنها آسوده خاطر بود و ترس خیانت و تسلیم خودش از طرف آنها را نداشت، و برای خود شروط بسیاری برای صلح گذاشته بود که وفاء به آنها به مصلحت عمومی بود» [۴۴۱].

مؤرّخان و نویسندگان شیعه همگی ذکر کرده‌اند که افرادی که امام حسن را ناراحت و خشمگین نموده و به او حمله کرده و اموالش را مباح نموده و خود او را مجروح کردند از ساباط مدائن بودند، و این همان مکانی است که عبدالله بن سبأ از طرف علی در آنجا تبعید شده بود، و قربانی سبأیه یعنی مختار بن أبی عبید ثقفی نیز که بعدها جنجالی بپا کرد و همان عقایدی را که از یهودی مکار عبدالله بن سبا فرا گرفته بود اظهار داشت، آنجا بود.

مؤرّخان می‌گویند که: حسن بن علیب که مجروح بود با علم مختار بن أبی عبید ثقفی داخل مدائن شد و در آنجا ماند، مختار که جوان بود به عموی خود گفت: آیا در صدد مال و جاه هستی؟ گفت: چگونه؟ گفت: حسن بن علی را گرفته و دست و پا بسته تحویل معاویه بده. عمویش به او گفت که: خدا ذلیلت کند که چه بد قولی گفتی، آیا به پسر دختر رسول خداص خیانت کنم [۴۴۲]؟!

وقتی که امام حسن این موضوع را از یک طرف و از طرف دیگر رفتار سبأیه و خواری و ذلّت شیعیان را دید، نمی‌خواست که خون‌ها به هدر رود، و صلح را ترجیح داد.

یعقوبی مؤرخ شیعى می‌گوید:

«حسن به سختی خونریزی کرد و او را به مدائن بردند و حالش سخت خراب شده بود، مردم از گرد او پراکنده شدند و معاویه به عراق آمد و بر امور غلبه کرد، وقتی که حسن دید که راه چاره و قوّتی ندارد و یارانش پراکنده شده و رهایش نموده‌اند، با معاویه صلح نمود و بر منبر رفته و گفت: ای مردم خداوند با اوّل ما هدایتمان کرد و با آخر ما خونتان را حفظ خواهد نمود، من با معاویه صلح کردم، شاید برای شما خوشایند نباشد...» [۴۴۳].

و امام حسن با صلح با معاویه و تسلیم حکومت به او اکتفا ننمود بلکه خود و برادرانش و رهبران لشکرش همگی در ملأ عام با معاویه بیعت نمودند، چنانکه کشّی عالم مشهور شیعی در علم الرّجال از امام جعفر بن باقر روایت می‌کند که: «معاویه به حسن÷ نوشت که، تو و حسین و اصحاب علی بیائید، و قیس بن سعد بن عباده أنصاری با آنها همراه شده و به شام آمدند. معاویه به آنها اجازۀ ورود داد و سخنرانان را بر ایشان آماده کرده بود، گفت: ای حسن برخیز و بیعت کن، سپس به حسین÷ گفت: برخیز و بیعت کن آنها برخاسته و بیعت کردند، سپس گفت: یا قیس برخیز و بیعت کن، او به حسین÷ نگاه کرده و منتظر دستورش بود، به او گفت: یا قیس (یعنی حسن-ع-) امام من می‌باشد» [۴۴۴].

و مثل این مطلب را شیعی متعصّب و فحاش یعنی مجلسی در کتاب «جلاء العیون» [۴۴۵] و محدّث بزرگ شیعه قمی در تاریخ خود «منتهی الآمال» [۴۴۶] و نیز ابن أبی الحدید [۴۴٧] روایت نموده‌اند. و در آن وقت شیعیان حسن چند فرقه شدند. امام حسن وقتی که با معاویه صلح نمود، گروهی از پیروانش با او مخالفت کرده و از او انتقاد نمودند و از امامت او بازگشتند، و به بقیۀ مسلمانان رجوع کردند، و گروهی بر امامت او ماندند تا اینکه کشته شد [۴۴۸].

خلاصۀ مطلب اینکه:

۱- گروهی با امام حسن موافقت نموده و به صلح با معاویه رضایت نشان دادند و تا آخر عمر بر آن ماندند، که در رأس آنها فرزندان علی و اهل بیت او حسین و محمّد بن حنفیه و عبدالله بن عبّاس و فرزندان عقیل و بقیۀ بزرگان بنی هاشم بودند که همان اعتقادات بقیۀ مسلمانان را داشتندۀ بدون اینکه کسی را تکفیر و تفسیق نمایند، بلکه به وحدت کلمه راضی شده و اختلافات را به فراموشی سپردند و با همدیگر دوستی و وصلت نمودند.

۲- فرقه‌ای از حسن و حسین دوری گزیده و به امامت محمّد بن حنفیه قائل شدند که بعدها به کیسانیه معروف شدند و بعد از صلح امام حسن با معاویه، این فرقه قدرت گرفت و از همان افکار سبأیه پیروی نموده و به شدّت متحوّل شد و بعد از آن به فرقه‌های متعدّدی تقسیم شدند.

۳- گروهی بعد از صلح به طورکامل ترک تشیع نموده و خود را بعد از آن شیعه ننامیدند.

و نوبختی نیز می‌گوید که: «بعد از قتل علی÷ شیعه به سه گروه تقسیم شدند:

۱- سبأیه.

۲- گروهی که به امامت محمّد بن حنفیه رفته و کیسانیه نامیده شدند.

۳- گروهی از تشیع دست کشیدند» [۴۴٩].

و امّا سبأیه در این عصر به شدّت رشد کرده و در میان شیعیان افرادی را به خود جذب نمودند، چنانکه یکی از نویسندگان شیعی اعتراف می‌کند: «این بدعت ضالّه مثل وباء درمیان اهل عراق رواج پیدا کرد و سبب رواج آن را از ابن أبی الحدید نقل کرده که گوید:

آنها چنان کوردل و ضعیف العقل بودند که با کراماتی که از علی÷ دیده بودند دربارۀ او فکر می‌کردند که جوهر الهی در او پیاده شده است و گفته شده است که: گروهی از این‌ها از نوادگان یهود و نصاری بوده و از آباء و اجداد خود گفتۀ حلول خدا در انبیاء را شنیده بودند، و همین اعتقاد را راجع به علی÷ پیدا کردند، و شاید أصل این گفته از ملحدانی باشد که قصد داخل‌کردن الحاد در اسلام را داشته‌اند» [۴۵۰].

[۴۲۵] مروج الذّهب: مسعودی شیعی ۲/۴۲۶. [۴۲۶] طبری ۶/٩۱. [۴۲٧] الشّیعة فی التاریخ: محمّد حسین زین شیعی ص ۵۴-۵۵ و ابن أبی الحدید ۲/۳۰٩. هر چند متن روایت مشکوک است زیرا مجازات آتش برای انسانها فقط توسّط خداوند و در آخرت است. [۴۲۸] فرق الشّیعة: نوبختی ص ۴۳-۴۴. [۴۲٩] الفرق بین الفرق: عبدالقاهر بغدادی ص ۲۲۵-۲۳۳. [۴۳۰] مقالات الإسلامیین ۱/۸۵. [۴۳۱] اعتقادات فرق المسلمین والمشرکین ص ۵٧. [۴۳۲] التّبصیر ص ۱۰۸-۱۰٩. [۴۳۳] الملل والنّحل ۴/۱۸۰. [۴۳۴] الفصل ۴/۱۸۰. [۴۳۵] التّنبیه ص ۲۵ و ۱۴۸. [۴۳۶] التّعریفات ص ٧٩. [۴۳٧] الخطط ۲/۳۵۶. [۴۳۸] الفرق بین الفرق ص ۲۳۳. [۴۳٩] الفصل ۲/۱۱، حاشیه. [۴۴۰] شرح نهج البلاغه، ابن أبی الحدید ۸/۱۲۰. [۴۴۱] الإرشاد: مفید ص ۱۸٩-۱٩۱، جلاء العیون: مجلسی ص ٩۰، کشف الغمّة: أربلی ۲ ص ۶۵، تاریخ یعقوبی ص ۲۱۴-۲۱۵، مروج الذّهب ص ۴۳۱ و شرح نهج البلاغه: ابن أبی الحدید ج ۱۶ ص ۳۶. [۴۴۲] شرح نهج البلاغه: ابن ابی الحدید ج ۱۶ ص ۳۶. همین مختار بعدها لباس داغ تشیع پوشیده و شیعه دو آتشه‌ای شد و بعدها ادّعای نبوّت کرد. [۴۴۳] تاریخ یعقوبی ۲/۲۱۵. [۴۴۴] رجال الکشّی ص ۱۰۲. [۴۴۵] جلاء العیون ۱/۳٩۵. [۴۴۶] منتهی الآمال ص ۳۱۶. [۴۴٧] شرح نهج البلاغه ۱۶/۳۸. [۴۴۸] نوبختی ص ۴۶. [۴۴٩] نوبختی: فرق الشّیعة ص ۴۴-۴۵ و ۴۶، رجال الکشّی ص ۱۱٧، الملل والنّحل: شهرستانی ۱/۲۸-۲٩. [۴۵۰] الشّیعة فی التّاریخ: محمّد حسین الزّین ص ۱۰۵.

تحوّل تشيّع در أيّام امام حسينس و نقش سبأيّه

وقتی امام حسنس فوت کرد شیعیان گرد برادرش امام حسین بن علیب جمع شدند، در اینجا مصیبت بزرگی رخ داد و آن شهادت حسین بعد از خروج او بر حکم یزید بن معاویه بود، لیکن قبل از اینکه سراغ نقش سبأیه و توطئه‌های آنها برویم سراغ مؤرّخان شیعه برویم تا ببینیم دربارۀ خیانت و خواری و بی وفایی شیعیان راجع به امام حسین چه می‌گویند:

یعقوبی مؤرّخ غالی شیعه می‌گوید:

وقتی که یزیدبن معاویه به خلافت رسید از فرماندار خود در مدینه ولید بن عقبه بن أبی سفیان خواست که از حسین بن علیس بیعت بگیرد، حسین به مکه رفت و چند روزی آنجا ماند و اهل عراق نامه پشت سر نامه به او نوشتند که بیا و ما شیعۀ تو هستیم و امامی غیر از تو نداریم، شتاب کن و شتاب کن [۴۵۱] و ما منتظر بیعت با تو هستیم و به خاطرت می‌میریم و به هیچ جمعه و جماعتی حاضر نمی‌شویم [۴۵۲]، باغ‌ها سبز شده و ثمره‌ها رسیده است و اگر خواستی لشکریان آماده‌ای داری. وقتی که نامه‌های فراوان فرستاده شد، امام حسین مسلم بن عقیل بن أبی طالب را به سوی آنها فرستاد، و با او بیعت کرده و عهد و پیمان نمودند [۴۵۳].

مفید اضافه می‌کند که در حالت گریه بیعت کردند و تعدادشان هجده هزار نفر بود [۴۵۴].

بعد از چند روز از طرف مسلم بن عقیل کسی آمد و به امام حسین گفت: صد هزار نفر لشکر داری، تأخیر مکن [۴۵۵].

حسین به سوی کوفه حرکت نمود، ابن عبّاس از بنی هاشم، فرماندۀ لشکر علی و مشاور خاصّ او که شخصی با تجربه بود و شیعیان زمانش را به خوبی می‌شناخت پیش او آمد و گفت:

ای پسر عموی من، من شنیده ام که تو قصد عراق داری، آنها خیانت پیشه هستند، تو را برای جنگ می‌خواهند عجله نکن، اگر می‌خواهی با این جبّار (یعنی یزید) بجنگی و نمی‌خواهی در مکه بمانی، به یمن برو که در آنجا انصار و برادرانی داری، در آنجا بمان و نمایندگانت را به این طرف و آن طرف بفرست ... من از مکر اهل عراق و خیانت آنها بیم دارم. و در یمن قبائل و قصرهایی وجود دارد. حسین گفت: ای پسر عمو من می‌دانم که تو نصیحت می‌نمایی و بر من شفقّت داری، لیکن مسلم بن عقیل برای من نوشته است که همۀ اهل عراق برای بیعت با من و همکاری و نصرتم آمادگی دارند، من تصمیم گرفته‌ام که به سوی آنها بروم، گفت: آنها همانها هستند که تجربه کرده‌ای و می‌شناسی. آنها با پدرت و برادرت چه کار کردند، و فردا تو را با امیرشان خواهند کشت (چه راست می‌گفت و چه با تجربه بود) اگر خارج شوی، و ابن زیاد بشنود آنها را بر علیه تو بسیج خواهد نمود، و آنها که برایت نامه نوشته‌اند از دشمنانت بر علیه تو شدیدتر خواهند شد، اگر از من نمی‌شنوى و به کوفه می‌روى، زن‌ها و فرزندانت را با خود مبر، به خدا قسم که من بیم دارم که مثل عثمان کشته شوی که زن و بچه‌اش نظاره گر او بودند [۴۵۶].

این نظر ابن عبّاسب بود، و این نظرش راجع به شیعیان بود، و خود علی نیز در آخرین ایامش می‌گفت: کاش که معاویه ده نفر از شما را با یکی از لشکریان خود معاوضه کند [۴۵٧].

ابوبکر بن هشام نیز تأیید رأی ابن عبّاس نموده و از خیانت شیعیان علی سخن می‌گوید، مسعودی نقل می‌کند که: ابوبکر بن حارث بن هشام نزد حسین بن علّی رفت و گفت: ای پسر عمو، خویشاوندیم مرا برایت پریشان کرده است و نمی‌دانم که نصیحت من چگونه باشد؟ گفت: ای ابوبکر تو کسی نیستی که متّهم به تقلّب باشد، ابوبکر گفت: پدرت باسابقه‌تر و در اسلام مؤثّرتر و قوی‌تر بود و مردم به او بیشتر امید داشتند و گوش شنواتر به او داشتند، وقتی که به سوی معاویه رفت مردم همه (جز اهل شام) بر او اتّفاق داشتند، لیکن به خاطر دنیا دست از نصرت او کشیدند و دلش را پر خون کردند ... سپس با برادرت همان کار را کردند، و همۀ این‌ها را خودت مشاهده کردی، و الان تو به سوی کسانی می‌روی که با پدرت و برادرت دشمنی نمودند. می‌خواهی با این‌ها با اهل شام بجنگی که آنها آماده‌تر و قوی‌تر هستند ... اگر خبر رفتنت را بشنوند آنها را با پول می‌خرند، و کسانی که به تو وعدۀ نصرت داده‌اند بر علیه تو خواهند جنگید، حسین گفت: خدا جزای خیرت دهد و آنچه خدا بخواهد خواهد شد.

بگذارید داستان دیگری را از کتب خود شیعیان نقل کنم تا میزان خیانت این قوم که نامه به حضرت امام حسین می‌فرستادند روشن شود. مسعودی شیعی می‌گوید:

وقتی که خبر آمدن مسلم به کوفه به یزید رسید، عبیدالله بن زیاد را فرماندار کوفه نمود. او به سرعت از بصره خارج شده و به کوفه رفت، با لشکر و نیروی خود داخل کوفه شد و بر او عّمامه‌ای سیاه بود که چهرۀ خود را نیز پوشانده و سوار بر مرکبش بود و مردم در انتظار آمدن حسین بودند، او به مردم سلام می‌کرد و آنها می‌گفتند: علیک السّلام ای فرزند رسول الله خیر مقدم باد تا اینکه به قصری سید که نعمان بن بشیر در آنجا سنگر گرفته بود، نعمان به او نگریست و گفت: ای فرزند رسول خدا از من چه می‌خواهی و چرا از میان همۀ شهرها، شهر ما را انتخاب نموده ای! ابن زیاد به او گفت: ای نعیم، در خواب طولانی به سر می‌بری، نقاب از چهره اش برداشت و نعیم او را شناخت و قصر را باز کرد، مردم شعار دادند: پسر مرجانه و به او سنگ زدند لیکن آنها را پشت سر گذاشت و داخل قصر شد.

وقتی که خبر ابن زیاد به مسلم رسید به سوی هانی بن عروه مرادی رفت، ابن زیاد مراقبانی بر مسلم گذاشت تا اینکه جایش را دانست. محمّد بن أشعث بن قیس را به سوی هانی فرستاد، پیش او آمد، و دربارۀ مسلم از او پرسید انکار نمود، ابن زیاد با شدّت با او برخورد کرد، هانی گفت: پدرت زیاد در نزد من امتحان خوبی داده است، و من در صدد جواب نیکی او هستم، آیا در صدد خیر هستی؟ ابن زیاد گفت: آن چیست؟ گفت: تو و اهل بیتت و اموالت سالم به سوی شام بروید، الان حقّ کسی فرا رسیده که از تو و رفیقت به حقّ نزدیکتر است. ابن زیاد گفت: او را نزدیکتر بیاورید، نزدیکترش نمودند، با چوبی که در دستش بود به صورتش زده و به بینی و سر و پیشانی‌اش اصابت کرده که بینی او شکسته و گوشت صورتش تکۀ پاره شد، هانی دستهایش را به سوی شمشیر پلیسی که در پهلویش بود دراز کرد، لیکن پلیس با او درگیر شد و شمشیر را به او نداد.

طرفداران هانی در درب قلعه فریاد کشیدند که رفیق ما را کشت. ابن زیاد از آنها ترسید، و دستور داد در منزلی در نزدیکی او زندانیش کنند، و شریح قاضی را به سوی مردم فرستاد و شهادت داد که او نمرده و زنده است. و مردم بازگشتند، هنگامی که به مسلک خبر رسید که زیاد با هانی چه کار کرده است، به منادی دستور داد که فریاد کنند «یا منصور» و این شعارشان بود. در کوفه ندا داده شد، و در یک وقت هجده هزار نفر جمع شد، و به سوی ابن زیاد رفت، او در قصر سنگر گرفت، او را محاصره کردند، شب فرا رسید و آنگاه با مسلم بیشتر از صد نفر نمانده بود!! وقتی دید که مردم پراکنده می‌شوند به سوی ابواب کنده رفت و به آن باب نرسید مگر اینکه فقط سه نفر با او مانده بود، و از باب که خارج شد یک نفر هم با او نمانده بود! [۴۵۸] سرگردان ماند و نمی‌دانست کجا برود، و کسی نیافت که راه را به او نشان دهد، از اسب پیاده شد و درکوچه‌های کوفه راه افتاد و نمی‌دانست کجا برود، تا اینکه به درب خانۀ زنی از موالی أشعث بن قیس رسید و از او آب خواست. آن زن به او آب داد و از حال و احوالش پرسید. دربارۀ موضوع با او حرف زد، دل زن برایش سوخت و جایش داد و پسر زن رسید و جای او را شناخت و صبح بعد به سوی أشعث رفت و به او خبر داد و او به زیاد نیز خبر رساند ... مسلم و هانی را کشتند در حالیکه فریاد می‌کشید: ای آل مراد، و او زعیم آنها بود که در آن روز او چهار هزار نفر زره پوش و هشت هزار نفر پیاده نظام داشت و اگر کنده و بقیۀ هم پیمانان او به او کمک می‌کردند سی هزار نفر زره پوش بودند، رهبر آنها از آنها جز سستی و رسوایی ندید [۴۵٩].

وقتی حسین به قادسیه رسید حرّ بن یزید تمیمی او را دید و به او گفت: کجا می‌روی فرزند رسول خدا؟ گفت: به سوی این شهر، از اخبار و قتل مسلم او را آگاه نمود، و به او گفت: بازگرد، من در پشت سر خود هیچ خیری برایت نمی‌بینم، به فکر بازگشت افتاد، برادرش مسلم به او گفت: به خدا قسم باز می‌گردیم تا یا انتقام خود را بگیریم و یا همه کشته شویم، حسین گفت: بعد از شما زندگی ارزشی ندارد [۴۶۰].

سپس به مردم گفت: همانا خبر وحشت انگیز قتل مسلم بن عقیل و هانی بن عروه و عبدالله بن یقطر به ما رسیده است، و شیعیان ما سستی نموده و از ما دفاع ننمودند، هرکس از شما دوست دارد بازگردد، بازگردد بدون هیچ رودربایستى و تردید آزاد است، مردم از راست و چپ از پیش او رفتند، با یارانش که از مدینه با او همراه بودند و تعداد کمی که به او ملحق شده بودند، باقی ماند، این کار را کرد برای اینکه می‌دانست که بادیه نشینانی که به او ملحق شده‌اند، به این گمان بوده‌اند که آنها به سوى شهری می‌روند که مطیع آنها می‌باشد، و دوست داشت کسانی که با او هستند بدانند که به سوی چه می‌روند، و وقتی که سحر فرا رسید، حرکت کردند، شیخی از بنی عکرمه که عمروبن لوذان نام داشت از او پرسید که، قصد کجا دارى؟ حسین÷ به او گفت: به سوی کوفه، آن شیخ به او قسم داد که بازگردد، به خدا قسم که جز به سوى شمشیرها نمی‌روی، اینهایی که برایت قاصد فرستاده‌اند اگر تو را از مسئولیت جنگ و قتال راحت گذاشته بودند و کارهایى را نموده بودند و پیش آنها می‌رفتی، این یک مسئله اى بود، اما با این وضعیتى که می‌گویند به نظر من این کار را نکن، به او گفت: ای بندۀ خدا، موضوع برایم پوشیده نیست لیکن تقدیر الهی قابل تغییر نیست [۴۶۱].

سپس به سوی کوفه روانه شد، در راه یکی از اهل کوفه را دید که از غدر و خیانت و ترس و خواری آنها خبر داد و گفت: «تو در کوفه هیچ ناصر و شیعه و مدافعی نداری، و بیم دارم که همه بر علیه تو باشند» [۴۶۲].

وقتی که با لشکر کوفه روبرو شدند و بر عکس آنچه را که گفته بودند مشاهده نمود، به بعضی از دوستانش گفت: دو صندوقی را که پر از نامه‌هایشان است به من بدهید. دو صندوق را که پر از نامه بود در مقابلشان گذاشت و نامه‌ها را در جلویشان ریخت [۴۶۳]. آنها این نوشته‌ها و نامه‌ها را منکر شدند! و به سوی کربلا رفت تا اینکه بدانجا رسید. وقتی که لشکریان او را احاطه کردند، و راه و چاره‌ای ندید گفت: بار خدایا، بین ما و کسانی که ما را دعوت نمودند تا کمک کنند، و الان همان‌ها با ما می‌جنگند، داوری بفرما، همچنان جنگید تا اینکه کشته شد رضوان الله علیه و همۀ سربازانی که بر علیه او جنگیدند و افرادی که او را کشتند همگی از کوفه و اطراف آن بودند و یک شامی در آنجا حاضر نبود [۴۶۴].

سپس یعقوبی شیعه پر حماسه (به قول ولهازن) نقل می‌کند که: اکثریت اهل کوفه رغبتی به نیروهای دولتی نداشتند لیکن با این حال به صف مخالفان حسین پیوستند، حتّی آنهایی که نامه‌ها به حسین فرستتاده و قسم به وفاداری به او خورده ‌بودند در وقت سختی از او دست کشیدند، و حدّأکثر چیزی که انجام دادند، از دور نظاره‌گر جنگ و کشته شدن او بودند و بعدها برایش گریه کردند! و بسیار اندک هستند آن کسانی که جرأت کردند با او همراه و در تقدیر او شریک شوند، مثل ابوحمامۀ مائدی خزانه‌دار بیت‌المال و ابن عوسجه. امّا غیر از این‌ها بعضی از افرادی که با او کشته شدند یا از کسانی بودند که در وسط راه به او ملحق شدند و یا از کسانی بودند که در لحظه‌های حمیت و درد انسانی به او پیوسته بودند و از شیعیان قبلی‌اش نبودند.

و مؤرّخان این تناقض را بین کسانی که ادّعا کرده ‌بودند و هیچ کاری نکردند و بین کسانی که هیچ ادّعا و تضمینی نکرده و مدّعیان اولیه را شرمنده نمودند، بطور درماتیک و بارز نشان داده‌اند. و چیز بسیار قابل ملاحظه اینکه نه فقط قریش بلکه حتّی انصار هم حسین را تنها گذاشتند و هیچیک از آنها از مدینه با او خارج نشدند و جز افراد بسیار اندکی از شیعیان کوفه در میان آنها نبودند، و انقلابی که در سال ۶۳ هـ در مدینه رخ داد به خاطر آل علی نبود، بلکه علی‌بن حسین نیز دست را از آن شسته‌بود.

و در مقابل این ترسوها و غیر مخلصان از دشمنان صریح شیعه بودند که پیروان حکومت بنی‌امیه و کارمندان آنها بودند و بحث اصلاً بر سر موضوع‌های دینی و ایمانی نبود [۴۶۵].

و بدین خاطر است که بغدادی می‌گوید:

«رافضیان کوفه به خیانت و بخل شهرت دارند، تا حدّی که ضرب‌المثل شده‌اند که بخیل‌تر از کوفی و خیانت‌کارتر از کوفی وجود ندارد، و خیانت آنها در سه مورد شهرۀ آفاق است:

یکی اینکه بعد از کشتن علیس با فرزندش حسن بیعت کردند، لیکن وقتی که حسن برای جنگ با معاویه رهسپار شد در ساباط مدائن به او خیانت نمودند و سنان جعفی به او حمله کرد و از اسب پایینش انداخت، و این یکی از اسباب صلح او با معاویه گردید.

دوّم اینکه شیعیان کوفه با حسینس مکاتبه نموده و او را دعوت نمودند، تا او را بر علیه یزیدبن معاویه یاری کنند، و او پس از فرستادن نماینده‌اش مسلم بن عقیل و گزارش مثبت او، فریب آنها را خورده و به سوى آنها حرکت نمود، و هنگامی که به کربلا رسید به او خیانت نمودند و با عبیدالله بن زیاد بر علیه او یکی شدند تا اینکه او و خانواده‌اش در کربلا کشته شدند.

سوّم خیانت آنها به زیدبن علی بن حسین بن علی بن أبی طالب که بعد از اینکه همراه با او بر ضدّ یوسف بن عمر خارج شده‌بودند، بیعت او را نقض کرده و در وقت شدّت جنگ و درگیری، او و همراهانش را تسلیم نمودند» [۴۶۶].

شیعیان چنین بودند، شیعیان علی و حسن و حسین، و این بود رفتار و کردار آنها با أئمّه و رهبران خودشان. علّت اینکه ما سخن را در این مورد به درازا کشیدیم و ناچار شدیم بعضی از شواهد تاریخی را از زبان شیعیان و مستشرقان و بقیۀ مؤرّخین ذکر کنیم اینست که بعد از آن حادثه و حوادث، تغییرات بزرگی در تشیع رخ داد که هدف اصلی ما در این کتاب است، و اکنون تشیع بعد از آنکه سیاسی بود یعنی در مقابل معاویه و بنی امیه با رأی سیاسی علی و اولاد علی پیوند داشت، رنگ مذهبی به خود گرفت. بنگریم ولهازن در این مورد چه می‌گوید:

«حال تشیع در کوفه لباس تازه‌ای پوشیده است، و ما سابقاً دانستیم که در اصل معنای آن چه بود، عبارت بود از یک دیدگاه سیاسی عام که مخالفت عراق بر سلطۀ اهل شام بود، در آغاز اشراف با مردم عادی در یک راستا بوده و رهبری آنها را به عهده داشتند، لیکن هنگامیکه در خطر قرار گرفتند عوض شده و برای نزدیکی با حکومت (حکومت امویان در شام) نرمش اختیار نمودند و بعد از آن برای از بین‌بردن شورش‌های شیعی به کار برده شدند، و اینجا بود که از تشیع جدا شدند و(در اینجا بود) که محدودۀ تشیع آهسته آهسته معین شده و به شکل یک فرقۀ دینی در آمد که مخالف با اریستوکراسی و نظام قبائل و عشایر بود و به خاطر شهادت رهبرانش رنگ افسانه‌ای به خود گرفت، و أنصار سلیمان بن صرد قصد شورش بر اریستوکراسی عشایر در کوفه را داشتند، لیکن مختار اوّلین کسی بود که این هدف را برآورده و عملاً آن را انجام داد و موالی‌ها نیز به این جنبش جذب شدند، و جذب این‌ها آسان بود چرا که میل آنها به حکومت دینی (نه حکومت قومی و شعوبی) بسیار آسانتر بود، اگرچه در آن موقع در اختیار اعراب باشد و هنگامی که تشیع با عناصر مظلوم ارتباط پیدا کرد، دست از تفکر قومی عربی برداشته و حلقۀ ارتباط او اسلام شد، لیکن نه آن اسلام قدیم، بلکه نوع جدیدی از اسلام» [۴۶٧].

و در این مرحله بود که تشیع افکار وآراء بیگانه و مشکوکی را به خود گرفت و نیز تفرّق و اختلاف در آن آغاز گشت.

دکتر احمد امین چقدر دقیق و با جرئت اظهار می‌دارد که:

تشیع ملجأ و مأواى همۀ کسانى گشت که به خاطر کینه و دشمنى با اسلام و یا به خاطر اینکه آموزش‌هاى موروثى خود از یهودیت و نصرانیت و زرتشتیت و هندویسم را داخل اسلام نمایند، خواستار ویرانى آن بودند، و یا کسانى که مى‌خواستند کشورشان مستقل شده و از مملکت اسلام جدا شود، همۀ این‌ها -براى اهداف سیاسى خود- شعار دوستى و مظلومیت اهل بیت را بهانه کرده و در وراء آن هرچه خواستند انجام دادند، لهذا یهودیت در لباس تشیع و از خلال رجعت (و غیره) ظاهرگشت، و شیعیان گفتند که: آتش بر هر شیعى جز اندکى حرام می‌باشد، همچنانکه یهودیان گفتند: ﴿لَن تَمَسَّنَا ٱلنَّارُ إِلَّآ أَيَّامٗا مَّعۡدُودَةٗۚ [البقرة: ۸۰] «یعنى جز چند روزى ما در آتش قرار نمى‌گیریم».

و نصرانیت در قول بعضى‌ها که مى‌گفتند: نسبت امام به خداوند مثل نسبت مسیح به او می‌باشد (به تشیع آمد) و گفتند: لاهوت با ناسوت در امام متحد شده است، و اینکه نبوت و رسالت هرگز قطع نمی‌شود هرکسى که در او لاهوت رخ داد پیامبر است! و زیر لواء تشیع قول به تناسخ ارواح و تجسم الهى و حلول و امثال این اقوال فاسد پیدا شد که در پیش برهمیان- هندو- و فلسفه مآبان و زرتشتى‌ها مشهور بود، و بعضى از ایرانیان نیز خود را زیر پردۀ تشیع مخفى نموده و با دولت اموى جنگیدند تا سعى در استقلال خود نمایند [۴۶۸].

و مقریزی نیز می‌گوید:

«پارسیان داراى قدرت و در نظر خود از همۀ ملّت‌ها قوى‌‌تر و برتر بودند تا حدّى که خود را آزادگان و دیگران را بردگان می‌نامیدند، و هنگامی که مبتلی به از دست دادن دولتشان به وسیلۀ اعراب گشتند، این کار برایشان گران تمام شد چرا که اعراب در نزد پارسیان بی‌خطرترین قوم بودند و بنا براین مصیبت پیش آنها دو چندان شد و شروع به توطئه‌چینی و مکر و فریب در اوقات متعدّد نمودند، و در همۀ این اوقات خداوند حقّ را ظاهر می‌نمود، ... پس دیدند که راه و چارۀ مؤثّرتر مکر و فریب است، گروهی از آنها تظاهر به اسلام نموده و با تظاهر به محبّت اهل بیت و مظلومیت علی شیعیان را به سوی خود جذب نموده و سپس آنها را به راه‌های متعدّد بردند تا اینکه به کلّی از راه هدایت خارجشان نمودند» [۴۶٩].

[۴۵۱] تاریخ یعقوبی ۲/۲۴۱-۲۴۲، الإرشاد: مفید ص ۲۰۳، کشف الغمّة: اربلی ۲/۳۲. [۴۵۲] مروج الذّهب: مسعودی ۳/۵۴. [۴۵۳] أعلام الوری: طبرسی ۱/۲۲۳، الإرشاد: مفید ص ۲۲۰. [۴۵۴] الإرشاد: مفید ص ۲۲۰. [۴۵۵] الإرشاد: مفید ص ۲۲۰. [۴۵۶] مروج الذّهب ۳/۵۵. [۴۵٧] نهج البلاغه. [۴۵۸] اینست وفای شیعه و کوفی، در شعار دادن مردم را می‌فریبند، و در عمل خیانت و سستی، آنهم با مسلم بن عقیل، پسر عموی حسینس. [۴۵٩] مروج الذّهب، مسعودی شیعی: ج ۳ ص ۵٧-۵۸-۵٩. [۴۶۰] مروج الذّهب ج ۳ ص ۶۰-۶۱. [۴۶۱] الإرشاد: مفید ص ۲۲۳، أعلام الوری: طبرسی ۲/۲۳۱، جلاء العیون: مجلسی ۲/۵۴۰. [۴۶۲] الإرشاد: ص ۲۲۲. [۴۶۳] أعلام الوری ص ۲۳۲، الإرشاد ۲۲۵، جلاء العیون ص ۵۴۱-۵۴۲. [۴۶۴] مروج الذّهب: مسعودی ۳/۶۱. [۴۶۵] الخوارج والشّیعة ص ۱۳۴. [۴۶۶] الفرق بین الفرق ص ۳٧. [۴۶٧] الخوارج والشّیعة ص ۱۶٧-۱۶۸. [۴۶۸] فجر الإسلام احمد امین ص ۲٧۶-۲٧٧ [۴۶٩] الخطط المقریزی، به نقل از فجر الاسلام ص ٧٧.

تفرّق شیعیان بعد از امام حسینس

بعد از شهادت امام حسین شیعیان او به سه گروه تقسیم شدند: گروهی به امامت محمّدبن حنفیه (برار ناتنی امام حسین) معتقد شدند و گفتند که: بعد از حسنین کسی نزدیکتر از او به امیرالمؤمنین نیست، پس او به امامت شایسته ‌تر است.

گروهی مدّعی شدند که محمّد بن حنفیه/ مهدی موعود و وصی علی‌بن ابی طالب÷ می‌باشد. هیچکس از اهل بیت او حقّ مخالفت و خروج از امامت و رفع شمشیر ندارد جز به اذن او، امّا حسن بن علی با اجازۀ او با معاویه جنگ و صلح نمود و حسین با اجازۀ او با یزید جنگید، و اگر بدون اجازۀ او خروج می‌کردند، گمراه می‌شدند، و هرکس مخالفت با محمّد بن حنفیه نماید کافر و مشرک است، و محمّد بعد از قتل حسین از مختار بن أبی عبید کمک گرفته و به او دستور داده‌است که انتقام خون حسین را گرفته و قاتلانش را بکشد، و آنها کیسانیه و یا مختاریه نامیده می‌شوند [۴٧۰].

و کیسانیه در اصل بعد از قتل علیس پیدا شدند. لیکن این اسم بعدها بر مختاریه غلبه نمود و فرقه‌های متعدّدی از کیسانیه منشعب شد که عبارتند از کرابیه و حربیه و رزارمیه و بیانیه و راوندیه و ابومسلمیه و هاشمیه و حارثیه و فرقه‌های دیگر [۴٧۱].

همۀ این فرقه‌ها در اعتقاد به امامت محمّدبن حنفیه و اعتقاد به باورهایی که سبأیه و عبدالله بن سبا در میان مسلمین کاشتند، مثل غیبت و رجعت و تناسخ، ... اشتراک داشتند. و شگفت‌آور اینکه امامت (مورد پندارشیعیان) از کیسانیه به بنی عبّاس منتقل شد و بعضی از فرق آن معتقد شد که امامت از ابوهاشم بن محمّد بن حنفیه به محمّد بن علی بن عبّاس و از او به فرزندش ابراهیم و از ابراهیم به ابوالعبّاس و از او به ابوجعفر منصور ...منتقل شده‌است [۴٧۲]!!

و از میان همۀ این فرقه‌هاى متعدّد فرقۀ مختاربن ابی عبید ثقفی شهرت فراوان یافت چرا که به ادّعا و دست‌آویزى قصاص خون حسین قدرت و سر و صدایى پیدا کرد [۴٧۳].

ولهازن شخصیت مختار را اینگونه ترسیم می‌کند:

«مختار به ساحر و دجّال [۴٧۴] و معمولا به کذّاب نام برده مى‌‌شد و این اوصاف به او اطلاق مى‌‌شده‌ است نه به خاطر اینکه به زعم خود از طرف ابن حنفیه مکلّف شده‌است، بلکه تظاهر به این می‌کرده ‌است که پیامبر است. ولی حقیقت اینست که خود او این ادّعا را نمی‌کرده، لیکن کارهای انجام می‌داد که این فکر را تقویت می‌کرد. مثلاً به شکلی سخن می‌گفته که گویا در حضرت الهی است و یا غیب می‌داند و مثل رمّالان غیب‌گویی می‌کرده‌است و می‌خواسته که شخصیت خود را بر دیگران برتر نماید و در این کار موفّق هم بوده‌است، اگرچه در میان عقلا موفقیت او کمتر از عوام بوده‌است و هنگامی که شکست خورد، دنیا نیز به او پشت نمود. و دوزی دربارۀ او می‌گوید که: او خارجی بوده سپس زبیری و بعد از آن شیعی گردید و بدعت «بداء» را ایجاد کرد تا تقلّب خود از یک مذهب به دیگری را توجیه کند.

از همۀ انتقادهایی که به مختار شده مهمتر و خطیرتر این است که او در پشت شخصیت خیالی (محمّدبن حنفیه) پنهان شده‌بود و از خود هیچ چیزی اظهار نمی‌کرد، و وجدان او از این ناحیه تمیز نبود، لیکن شرایط او در آن وقت به او اجازه نمی‌داد که -به عنوان یک مسلمان شیعه- نام اصلی خود را اظهار کند! بلکه باید برای خود جایگاه مهم و مطمئنی از مهدی مستور ایجاد می‌نمود.

مختار آغاز کارش را از بدعت غامض و مشکوکی آغاز نمود که نقشۀ آن را کشید و آن سبأیه بود و سبأیه مسیری را پیموده‌ بود که عقایدش در میان طبقه‌های وسیعی از شیعیان رواج پیدا کرده ‌بود، تا حدّی که شیعیان عموماً در صدد اتخاذ مواضع تندتری در مقابل اسلام سنّی می‌شدند و اختلاف‌ها بین شیعه و سنّی می‌آوردند. و سبأیه کیسانیه نیز نامیده می‌شوند، چون رهبر آنها کیسان رهبر موالی و در همان وقت رهبر سبأیه نیز بود و از این موضوع چنین برداشت می‌شود که سبأیه و موالی تقریباً یک چیز بوده‌اند و بر مبنای این برداشت بعضی‌ها بر این گمان رفته‌اند که، تشیع یک مذهب دینى است که اصالت ایرانی دارد چرا که موالی کوفه غالباً ایرانی بودند، به هر حال اینکه آراء شیعه مناسب ایرانیان بود قابل تردید نیست امّا اینکه منشأ این آراء ایرانی‌ها بودند دلیل محکمی ندارد [۴٧۵].

ما اندکی روی این فرقه شیعه و این شخص (مختار) توقّف کردیم چرا که او و پیروانش وارث حقیقی سبأیه هستند و شیعیانی که بعداً آمدند به افکار و آراء آنها چنگ زدند و تشیع اصلی شروع به ذوب شدن و نابود شدن نمود [۴٧۶]. و از شیعیان اولیه جز اندکی که در رأس آنها اولاد علی و بنی هاشم بودند باقی نماند. چرا که افکار و آراء سبأیه در میان شیعیان رواج پیدا کرد، به ویژه بعد از شهادت حضرت امام حسین که بسیاری از دوستان علی و فرزندانش و حتی بعضی از طالبیه‌ها احساس حرمان و نومیدی نموده و خود را در معرض انتقام و سرنگونی توسّط نظامی می‌دیدند که متّهم به قتل حسینس بودند.

و بعضى از سبک سران و نادانان شروع به انتقاد از هر چیزى نمودند که مرتبط به حکام و همفکران آنها بود حتى معتقدات و باورها، حتى آنچه را که در مساجد و بر بالاى منبرها مى‌شنیدند با آن مخالفت می‌نمودند، و لهذا امام ذهبى نقل مى‌کند که:

سلف این امت بر تفضیل ابوبکر و عمرب بر علىس و دیگران اتفاق نظر داشتند، و با سند خود از ابو اسحاق سبیعى کوفى نقل مى‌کند که گوید: من از کوفه خارج شدم و هیچ کس تردید در أفضلیت ابوبکر و عمر و تقدیم آندو (بر دیگران) نداشت، ولى حال که به آنجا بازگشته‌ام آنها چنین وچنان می‌گویند، نه والله نمى‌دانم که چه می‌گویند...

بخارى از محمدبن حنفیه (فرزند على) نقل مى‌کند که می‌گوید: به پدرم (على) گفتم: اى پدر برترین فرد بعد از رسول خداصکیست؟ گفت: اى پسرم مگر نمیدانى؟ گفتم: نه، گفت: ابوبکر، سپس گفتم: بعد از او چه کسى؟ گفت: عمر،

این سخن را فرزندش و بین دو نفر می‌گوید که تقیه - بر حسب زعم شیعیان- توسط آنها جایز نیست، و همچنین از او روایت است که هرکس که مرا بر ابوبکر و عمر ترجیح دهد حدّ افتراء بر او جارى می‌کنم. امام محب الدین خطیب در حاشیۀ این متن عظیم تاریخى در تعیین وقت تحول تشیع از مسیر اصلى خودش می‌نویسد که:

ابو اسحاق سبیعى شیخ و عالم کوفه بوده است ...، که سخن او را سابقا نقل نمودیم، ولى جاى شگفتى اینجاست که خوارج و اباضیه مثل بقیۀ مسلمین دربارۀ ابوبکر و عمر ب بر عقیدۀ اولیۀ خود باقى ماندند، ولى شیعیان مخالفت امام خود نموده و بعد از قرن اول به عقیدۀ دیگرى رفتند، یعنى در اواخر عهد ابواسحاق سبیعى [۴٧٧].

تحوّل تشیع به چنان حدّی رسید که مسلّمات و اساس اوّلیه‌ای را که دین حنیف اسلام و شریعت آسان او بر آن بنا شده‌است را انکار می‌نمودند، فقط بدین خاطر که حکام آن زمان بر آن بوده و بدان اعتقاد داشتند.

بعد از شهادت حضرت حسینس خرافات و خزعبلات در میان شیعه به حدّی رسید که بعضی از مخلصان از اشراف و از شیعیان اولیه سعی می‌کردند که مانع رواج این خرافات در میان مردم باشند، لیکن در این کار شکست خوردند و لهذا بعد از اینکه از رجوع شیعیان به حق ناامید گشتند و از دست برداشتن آنها از ضلالت‌ها مأیوس شدند، از تشیع دوری اختیار نمودند [۴٧۸].

به عنوان نمونه یکی از آنها ابن الاشتر ابراهیم می‌باشد که ولهازن ضمن شرح تسلّط مختار بر شیعیان و امتناع ابراهیم از انضمام به آنها او را ذکر می‌کند و می‌گوید:

«بر مختار بود که برای خود در کوفه شخص دیگری را پیدا کند که بدون او رؤسای شیعه موفقیتی بر ضدّ اشراف و حکام بدست نمی‌آوردند و این شخص ابراهیم بن أشتر بود و شخصی سیاست باز و حیله گر و مستقل‌الرّأی بود، و مثل پدرش از مخلصان علی بود و با ابن‌الحنفیه در ارتباط بود، لیکن ایمان به تشیع به صورتی که بعدها در آمده‌بود نداشت» [۴٧٩].

و هنگامی که مختار متحول شده و افکار سبأیه را در دشمنی با سلف صالح و یاران رسول خدا ص که مخفی نموده‌ بود اظهار می‌کرد، ابراهیم بن أشتر شروع به انتقاد از او نمود که بدون رضای آنها و بدون اذن ابن‌حنفیه بر آنها امارت نموده و اظهار سبأیت در برائت از بزرگان گذشته نموده‌است [۴۸۰].

این اشراف که مراکز اصلی شهر کوفه را اشغال کرده ‌بودند مختار را در قصر و مسجد محاصره نموده و ارتباط او را با خارج قطع نمودند، لیکن مختار برای شکست برنامۀ آنها پیشنهاد نمود که هم آنها و هم او گروهی را پیش ابن الحنفیه بفرستند تا از تأیید ابن الحنفیه مطمئن گردند و در این تدبیر موفق شد. ولهازن می‌گوید: مختار هم در قله بود و هم در مقابل درّه، شیعیان نسل قدیم به او اعتماد نداشته و از او دوری می‌کردند [۴۸۱].

این مقدار برای بیان کشمکش و درگیری بین تشیع قدیم و تشیع جدید و تحوّل و دگرگونی تشیع در این مرحله کافی می‌باشد.

بعد از قتل مختار فرقه‌بازی و مذهب‌بازی آغاز شد. گروهی به انقطاع امامت بعد از حسین معتقد شدند و اینکه ائمّه سه نفر بوده‌اند و دیگر امامی نیست. گروهی گفتند که: امامت در فرزندان حسن و حسین می‌باشد و گروهی آن را فقط در میان فرزندان حسن می‌دانستند و بعضی‌ها قائل به نبوّت بعد از پیامبر شدند [۴۸۲]. و بعضی قائل به الوهیت و خدایی غیر از خدا گشتند، و گروهی به نبوّت علی رفتند و گروهی به نبوّت محمّدبن اسماعیل بن جعفر رفتند که آنها را قرامطه گویند و گروهی به نبوّت علی و سه فرزندش حسن و حسین و محمّدبن حنفیه رفتند که آنها گروهی از کیسانیه هستند و ده‌ها فرقۀ کفرآمیز دیگر که نقل معتقدات و اسماء آنها از میدان بحث ما خارج است و همۀ این فرقه‌ها و بسیاری از آنها را اشعری و بغدادی و ملطی و اسفراینی و دیگر ائمّه فرق ذکر نموده‌اند.

علی بن الحسین با ولاء و اطاعت کامل به حکام بنی امیه از دنیا رفت و از هر گونه کمک به مخالفان آنها در مکه و مدینه خودداری نمود [۴۸۳]. زیرا به وفاداری مدّعیان تشیع امیدوار نبود و فرزندان زیادی به جای گذاشت. گروهی از شیعیان از محمّدبن علی و گروهی دیگر از زیدبن علی پیروی نمودند که زید همان امام مذهب زیدیه می‌باشد که در واقع شیعیان اصلی هستند که از افکار سبأیه متأثّر نشدند و بگذریم از اینکه حتّی در تاریخ نیز مواضع بهتری داشته‌اند، و دولت‌ها تشکیل داده‌اند و بعضاً سرزمین‌هایی فتح کردند، و تاریخ بیاد ندارد که مثل امامیه آلت دست دشمنان اسلام باشند، امّا جعفریۀ اثناعشریه نه تنها یک وجب خاک در تاریخ خود فتح نکردند که هیچ بلکه همیشه با مسلمانان جنگیدند، و با هر دشمنى که به سرزمین اسلام حمله کرد از مغول و صلیبیان کمک و همکارى نمود، و ادارسه در مغرب که از پادشاهان مغرب (مراکش) بودنــد از نوادگان امام زید می‌باشند و در خراسان و دیلم نیز زیدیان حکومت تشکیل دادند.

گروهی که به امامت محمّد بن باقربن علی معتقد شده‌ بودند، بعد از وفات محمّد گرد فرزندش جعفربن محمّد جمع شدند که در ایام او تغییر و تحوّل تشیع به وسیلۀ راویان دروغگو کامل شد و به طور کلّی از ریشه تغییر کرد که بدایت آن تقریباً پس از کشته شدن حسینس و به دست سبأیه انجام شد، این‌ها توانستند بعد از شصت سال از قتل حسین و بعد از نود سال از نشأت خود گروهی از مسلمانان را از نظر اعتقادی کاملاً جدا نمایند.

سبأیه و فریب خوردگان آنها، از انتقام و کینه‌ای که نسل به نسل از رنج‌ها و محنت‌های بعضی از اهل بیت از دست حکام به ارث برده می‌شد سوء استفاده می‌کردند و در جنب این توطئه‌های فکری و عقیدتی و سیاسی که مخفیانه چیده می‌شد، اجتماع ایرانیان و موالی و بابلیان و عاشوریان و کلدانیان و بقیۀ فرزندان تمدّنهای قدیم بود و نیاز همه این‌ها به سازمانی انقلابی که برحکام و عقاید دینی آنها شورش نموده ‌باشد، سبأیه از همۀ این شرایط بهترین سوء استفاده نمود و تمام این شرایط، شیعه و تشیع را در یک قالب جدید قرار داد و از آن مذهب دیگری ساخت و بنا براین هرچه را که موجود بود باید با آن مخالفت مى‌‌کردند و در مقابل آن قانون جدیدی جعل می‌نمودند. ببینیم روایتی را که به امام جعفر نسبت می‌دهند چگونه گواه این ادّعا می‌باشد:

«شخصی سئوال کرد که، اگر دو فقیه باشند و حکم مسئله‌ای را از کتاب و سنّت پیدا کردند و دیدیم که یکی موافق عامّه (عموم مسلمین) است و دیگر مخالف آنهاست، به کدام یک باید چنگ زد؟ امام پاسخ داد که: آنچه را که مخالف (عموم) عامّه است، بگیر که هدایت و رشد در آن می‌باشد. گفت: فدایت شوم اگر هردو خبر موافق آنها باشد، گفت: باید دید که آنها و حکام و قاضیان آنها به کدامیک میل بیشتری دارند باید آن را ترک و به خبر دیگر عمل کرد» [۴۸۴]. یعنی به هر حال باید اختلافی ایجاد کرد.

هنگامی که این افکار سبأیه و عقاید متعدّدی که مخالف تعالیم اسلام بود، از طرف کسانی اختراع شد که مدّعی دوستی و تشیع علی و فرزندانش بودند، آنگاه باید آن را در شکل و قالب مذهب در می‌آوردند چون در تضادّ با مذهب و معتقدات عموم بود و این پدیده‌ای بود که از زمان امام جعفر به وسیلۀ راویان جعّال در تشیع رخ داد.

دراینجا بود که شیعیان سبأی زده شروع به علنی نمودن این باورهای ضدّ اسلامی نموده و مدّعیان تشیع در پرتو افکار ابن سبأ و ایدئولوژی جدید، شروع به ساختن مذهبی با مسائل فروع و اصول و روش استنتاج فروع از اصول در عقاید و معاملات و ... نمودند و همۀ این مذهب سازی و دکان‌بازی‌ها را در تأسیس مذهبی جدید و تکوین دین مستقلّی با فقه نوین و قوانین و تشریفاتی تازه در اصول و فروع و قواعد استنباطی، بکار گرفتند و دینی ساختند که به کلّی با دینی که محمّد ص برای بشر آورد، بیگانه است و آن را به علی و ائمّه اهل بیت نسبت دادند. از اینجا بود که مبنای تشیع اقوال و افعال افراد شد، چه اینکه این اقوال و افعال از آنها صادر شده باشد یا خیر. همین نسبت دادن به آنها کافی بود و اگر این منسوبات در تعارض با فعل و قول ثابتی از آنها باشد می‌گویند: این تقیه بوده‌است و اگر در مخالفت با کتاب آسمانی باشد، می‌گویند: کتاب خدا تحریف شده‌ است و در آن تبدیل و تغییر رخ داده‌است و اگر در مخالفت با سنّت پیامبر باشد می‌گویند: آن سنّت از کسانی نقل شده‌است که بعد از رسول خدا مرتدّ شدند (یعنی صحابهش) و راویان قرآن و سنّت را مرتدّ می‌دانند [۴۸۵].

بدین خاطر بود که فرزندان نیک علیس از این مدّعیان دروغگو و جعّالان و دکان‌سازان مذهبی و تفرقه‌اندازانی که کارشناسان جعل و تحریف و تبدیل و توطئه بودند، شدیداً هشدار می‌دادند از امام جعفر صادق- امام معصوم ششم برحسب زعم شیعیان- روایت است که می‌گوید: «ما دشمنی شدیدتر از کسانی که تظاهر به دوستی ما می‌کنند نداریم» [۴۸۶].

و از او همچنین روایت است که می‌گوید:

«ما خانواده‌ای راستگو می‌باشیم لیکن دروغگویانی بر ما دروغ می‌بندند تا با دروغ خود سخن راست ما را در میان مردم بی‌اثر کنند، رسول خدا راستگوترین فرد بود و مسیلمه، کذّاب بر او دروغ می‌بست، و امیرالمؤمنینس از راستگوترین افراد بعد از رسول خدا ص بود و شخصی که بر او دروغ می‌بست عبدالله بن سبأ (لعنه الله) بود و ابوعبدالله حسین بن علی ب به مختار مبتلا شد، سپس ابوعبدالله حارث شامی و بنان را نام برده و گفت که: آن دو بر علی بن حسینس دروغ می‌بستند، سپس از مغیره بن سعید و بزیع و سری و ابوالخطاب و معمر و بشّار أشعری و حمزه یزیدی و صائب نهدی (یعنی اصحاب خود) نام برده و گفت: خدا این‌ها را لعنت کند، ما از دست دروغگویان خلاص نمی‌شویم و بر ما دروغ می‌گویند خداوند ما را از شرّ کذّابان راحت نموده و آنها را آتش جهنّم نصیب نماید» [۴۸٧].

و از نوۀ او علی بن موسی الرّضا - امام هشتم معصوم بر حسب زعم آنها - روایت است که می‌گوید: «بنان کذّاب بود و بر علی بن حسین دروغ می‌بست، خداوند او را در آتش بیندازد و مغیره بن سعید بر علی بن جعفر÷ دروغ می‌بست، خدا او را در آتش بیندازد و محمّد بن بشر بر ابوالحسن علی بن موسی الرّضا÷ دروغ می‌بست خداوند او را در آتش بیندازد، و ابوالخطّاب بر ابو عبدالله÷ دروغ می‌بست، خداوند او را در آتش بیندازد و کسی که بر من دروغ می‌گوید محمّد بن فرات می‌باشد» [۴۸۸].

و ابو جعفر محمّد باقر می‌گوید: «خداوند، بنان را لعنت کند، بنان لعنه الله بر پدرم دروغ می‌گفت، به خدا که پدرم مردی صالح بود» [۴۸٩].

و آل بیت از آنها بیزاری جسته و پیروان خود را از افتادن در دام آنها هشدار می‌دادند، چنانکه کشّی از جعفر نقل می‌کند که در پیش او از جعفربن واقد و گروهی از اصحاب ابوالخطاب یاد شد، و گفته شد که: از جملۀ آنها شده ‌است و گفته است که:

«او که در آسمان إله و در زمین إله است، او امام است»، ابوعبدالله گفت: نه به خدا قسم من و او در زیر سقف یک خانه جمع نخواهیم شد، این‌ها از یهود و نصاری و زرتشتیان و مشرکان بدتر هستند، به خدا قسم کسی مثل این‌ها عظمت الهی را تحقیر نکرده‌است، به خدا قسم که اگر چیزی از آنچه که یهود می‌گفت در خاطر عزیر (پیامبر آنها) می‌گذشت اسمش از نبوّت محو می‌شد، به خدا قسم که اگر آنچه را که نصرانی‌ها دربارۀ عیسی می‌گفتند اقرار می‌نمود خدا تا روز قیامت او را کر می‌نمود و به خدا قسم اگر آنچه را که اهل کوفه دربارۀ من می‌گویند اقرار و تأیید نمایم زمین مرا فرو می‌برد، من جز بنده‌ای مملوک نیستم که قادر بر ضرر دادن و نفع دادن به چیزی نمی‌باشم.

ابوعبدالله می‌گفت: بعضی‌ها گمان می‌کنند که، من امام آنها هستم، به خدا که من امام آنها نیستم، این‌ها را چه شده‌است؟ خدا لعنتشان کند، هرچه را که می‌پوشم آن را فاش می‌کنند که خداوند شرّ آنها را فاش کند، من گویم اینطور، می‌گویند مقصودش چنین است، من امام کسی هستم که از من پیروی و اطاعت کند [۴٩۰].

لیکن کوشش‌های مخلصانۀ این بزرگان شکست خورد و شیعیان به خاطر وجود دروغگویان فراوان و مدّعیان مودّت اهل بیت، مثل ابوالخطّاب و ابو بصیر مرادی و زراره بن اعین و جابر جعفی و مغیره بن سعید و هردو هشام و ابوجارود و غیره، روز به روز بر غلوّ و افراط‌گرى ‌شان افزوده شد و آراء و فرق و تفرّق فراوان یافتند و بعضی‌ها حتّی از سبأیه نیز جلوتر رفتند و یکی از مؤرّخان شیعه این مطلب را چنین ترسیم می‌کند:

«صادق - در آن شرایط سخت که زیدیه ظاهر شد- نتوانست با این‌ها در مورد چیزی از امامت مناظره کند ... و با مخفی‌کاری شدید یک روز منصور او را احضار نمود و گفت: خدا مرا بکشد اگر تو را نکشم در کشور من الحاد می‌کنی؟ صادق به او گفت: به خدا قسم که نه کرده‌ام و نه اراده‌اش را داشته‌ام و اگر به شما رسیده از دروغگویی بوده‌است» [۴٩۱].

[۴٧۰] فرق الشّیعه: نوبختی ص ۴٧-۴۸. [۴٧۱] فرق الشّیعه ص ۴۸، مقالات الاسلامیین ص ۸٩، الفرق بین الفرق ص ۳۸، مقدّمه ابن خلدون ص ۱٩٩. [۴٧۲] فرق الشّیعة: ص ۶٩، مقدّمه ابن خلدون ص ۱٩٩. [۴٧۳] رجال الکشّی ص ۱۱٧. [۴٧۴] تاریخ طبری ۲/٧۳۰ و ٧/۶۸۶. [۴٧۵] الخوارج والشّیعة ص ۱۶۵-۱۶٩. [۴٧۶] الشّیعة والتّشیع: احسان الهی ظهیر ص ۱٩۵. و منبع این مبحث همین کتاب میباشد از ص ۱٩۲ به بعد. [۴٧٧] المنتقى: ذهبى ص ۳۶۰-۳۶۱ این کتاب مهم توسط علامه برقعى بفارسى ترجمه شده و در سایت ما موجود می‌باشد. [۴٧۸] الشّیعة والتّشیع، احسان الهی ظهیر ص ۱٩٧. [۴٧٩] الخوارج والشّیعة ولهازن ص ۱۴٧-۱۴۸. [۴۸۰] الخوارج والشّیعة ص ۱۵۶. [۴۸۱] الخوارج والشّیعة ص ۱۵٩. [۴۸۲] به اینها غرابیه گفته می‌شود. [۴۸۳] الفصل فی الملل والأهواء والنّحل: ابن حزم ص ۱۸۳. [۴۸۴] أصول کافی ۱/۶۸. [۴۸۵] الشّیعة والتّشیع: شیخ احسان الهی ظهیر ص ۲۱۶-۲۱۵. [۴۸۶] رجال الکشّی ص ۲۵٩: «لقد أمسینا وما أحد أعدی لنا ممّن ینتحل مودّتنا». [۴۸٧] رجال الکشّی ص ۲۵٧-۲۵۸. [۴۸۸] رجال الکشّی ص ۲۵۶. [۴۸٩] رجال الکشّی ص ۲۵۴-۲۵۵. [۴٩۰] رجال الکشّی ص ۲۵۴-۲۵۵. [۴٩۱] الشّیعة فی التّاریخ ص ۱۰٧-۱۰۸.

امامیۀ اثنا عشریه در خطّ سبأیه

این فرقه گروهی از غُلات -افراطیون- شیعه می‌باشند که قائل به امامت فردى معدوم و موهومند و او را محمّد بن حسن عسکری نام گذاشته‌اند. امامت را در علی و اولاد او می‌دانند [۴٩۲] و اثنا عشری نامیده می‌شوند چون معتقد به دوازده (اثناعشر) امام هستند. و جعفری نیز گفته می‌شوند چون در فروع، خود را پیرو امام جعفر صادق می‌دانند. این همان فرقه‌ای است که در کتب ملل و نحلل و فرقه‌شناسی، غالباً نزد علمای اسلام به رافضیان یاد می‌شوند، و رفض یعنی امتناع. چون آنها غالباً از پیروی ائمّه خود امتناع (رفض) نموده و به آنها خیانت کرده‌اند، به رافضی شهرت یافته‌اند. به عنوان مثال علیس بارها و بارها از خیانت و غدر آنها شکایت نموده، چنانکه می‌گوید:

«اگر من شیعیانم را امتحان کنم جز مشبّهه (واصفه) و مرتدّ کسی را نمی‌یابم و از هزار نفر یک نفر خالص پیدا نمی‌شود» [۴٩۳].

علی بن حسین ملقّب به زین العابدین نیز دربارۀ شیعیان حسین می‌گوید: «کسی از شیعیان حسین باقی نماند مگر اینکه به ترس و رسوایی و رفض و امتناع از کمک به او دست یازید جز پنج نفر ...» [۴٩۴].

آری، رفض و امتناع اثناعشریان از یاری به ائمّۀ خود و تنها گذاشتن آنها در جنگهایی که خودشان آتش‌بیار معرکه بودند در تاریخ معروف و مشهور است. نمونه‌های بارز این موضوع در کتاب «مقاتل الطّالبیین» آمده است.

همچنین گفته می‌شود که: چون با زید بن علی بن حسین (امام زیدیه) در تعریف از ابوبکر مخالفت نمودند، به «رافضیان» شهرت یافتند، زیرا زید به آنها گفت: امروز از ما امتناع (رفض) نمودید، و لهذا رافضه نامیده شدند [۴٩۵].

با تمام این احوال فرقۀ مزبور مدّعی است که خود (خاصّه) و دیگران (عامّه) می‌باشند که این، دقیقاً دیدگاه یهودى است. حال بعد از تفصیلاتی که گذشت و بررسی سیر تاریخی تفکر شیعی و تحوّلات عجیب و غریب آن و تأثیری که گفته شد از آراء سبأیه یافته‌است، به شرح مطالبی دربارۀ «اثنا عشریان» می‌پردازیم تا برای منصفان سبب تأمّلی باشد و نیز ثابت شود که جعفریۀ اثنا عشریه که به دروغ خود را معتدل می‌نامند، وارثان همان غُلات-افراطیون- و افکار مخرّب و اندیشه‌های ویران‌گر ابن سبأ می‌باشند.

قبل از هر چیز یادآور می‌شویم که آراء و اعمال ابن سبأ عبارت بود از:

اوّل: قیام به تکوین جمعیت‌های سرّی و مخفی یهودی به نام اسلام که زیر پرچم تازه مسلمان شده‌ای به نام عبدالله بن سبأ جمع شدند.

دوّم: تظاهر به محبّت و تشیع و ولایت علی و فرزندانش.

سوّم: دشمنی و بغض اصحاب رسول خدا ص و برائت و بیزاری از آنها مخصوصاً از ابوبکر و عمر و عثمانش و بدگویی و تکفیر آنها.

چهارم: تشویق مردم بر شورش علیه عثمان و ابراز اتّهام‌های ناروا نسبت به او، تا خلافت اسلامی را بر انداخته و امّت را متفّرق نمایند.

پنجم: ترویج عقائد یهودی و نصرانی و زرتشتی بین مسلمانان به لباس اسلامی.

این خلاصۀ افکار و برنامۀ سبأیه بود که آنها را از کتب خود شیعیان استخراج و نقل نمودیم.

در ارتباط با موضوع اوّل یعنی تکوین گروه‌های سرّی زیر فرماندهی عبدالله بن سبأ، برای ترویج فساد و فتنه، بعد از آنکه اقوال ائمّۀ شیعه را نقل کردیم، و از اقوال ائمّه رجال و فرق و حدیث استشهاد نمودیم، دیگر نیازی به شرح بیشتر نیست.

ولی در ارتباط با موضوع دوّم یعنی تظاهر به محبّت اهل بیت و ولایت آنها: این همان چیزی است که اثنا عشریان آن را شعار خود قرار داده و هرکس را که با آنها مخالفت نماید به دشمنی با اهل بیت متّهم می‌کنند و چنان در این مورد غلوّ نموده و احادیث جعلی از پیامبر و علی و اهل بیت نقل کرده‌اند که حیرت‌انگیز است. مثلاً از ابو جعفر نقل می‌کنند که: «آیا دین جز محبّت (علی) است؟» [۴٩۶] آری، می‌گویند دین ولایت است و محبّت (ائمّه)، نه نماز روزه و حج و بقیۀ عبادات و تکلیف‌‌هایی که شرع مقرّر داشته‌است! و ایمان عبارتست از محبّت خاندان علی، چنانکه از ابو جعفر باقر نقل می‌کنند: «محبّت ما (ائمّه) ایمان و بغض ما کفر است» [۴٩٧] (نه ایمان به خدا و رسول و قرآن و ...). مفسّر شیعی بحرانی در مقدّمۀ تفسیر خود نقل می‌کند که: امیرالمؤمنین÷ گفت: خداوند ولایت ما را بر اهل آسمانها و زمین عرضه نمود، کسانی آن را پذیرفته و کسانی آن را ردّ کردند. یونس آن را نپذیرفت خداوند او را در شکم ماهی زندانی نمود! تااینکه به ولایت ما اقرار کرد [۴٩۸]. و از «بصائر الدّرجات» از محمّد بن مسلم نقل نموده که می‌گوید: از ابو جعفر÷ شنیدم که می‌گفت: خداوند از پیامبران عهد و پیمان گرفته‌است برای ولایت علی [۴٩٩]. به این همه غلو و افراط‌گویی متناقض با شرع نیز اکتفا ننموده و می‌گوید: در کنزالفوائد از خطّ شیخ طوسی از کتاب مسائل البلدان از جابر جعفی از یکی از اصحاب امیرالمؤمنین÷ نقل شده که سلمان بر علی وارد شد و از او دربارۀ خودش پرسید. گفت: ای سلمان، منم که همۀ امّت‌ها را به پیروی از خود دعوت کرده‌ام و آنها کفر ورزیدند و داخل آتش شدند و من خازن آتش بر آنها هستم، ای سلمان هرکس مرا به درستی بشناسد با من خواهد بود و خداوند از مردم دربارۀ من پیمان گرفته‌است ... سلمان گفت: ای امیرالمؤمنین من تو را در تورات چنین دیدم و در انجیل چنین دیدم، پدر و مادرم فدایت باد ای کسی که در کوفه کشته می‌شوی، تو حجّت خدایی که به آن از آدم توبه پذیرفت و به وسیلۀ تو یوسف را نجات داد و تو قصّۀ ایوب و سبب تغییر نعمت او هستی، امیرالمؤمنین گفت: می‌دانی قصّۀ ایوب چیست؟ گفت: خدا و امیرالمؤمنین داناتر هستند، گفت: ایوب در مسلک من شک نمود و گفت: این کار بزرگی است، خداوند گفت: ای ایوب در شکلی که من آن را ایجاد می‌کنم تردید می‌کنی؟ من آدم را مبتلا نمودم و سپس با تسلیم او به امیرالمؤمنین از او درگذشتم، تو می‌گویی که کار بزرگی است، قسم به عزّت خودم که تو را عذاب خواهم نمود مگر اینکه توبه نموده و به پیروی از امیرالمؤمنین تسلیم شوی، سپس سخت بیمار شد و تسلیم شد [۵۰۰]!! و صدها کفریات مانند این و بدتر از اینها، که کتب شیعه مالامال از آنهاست و عوام را بدانها می‌فریبند. معنی واقعی این سخنان اینست که طاعت و معصیت همه در قبول یا ردّ ولایت علی و یازده فرزندش خلاصه می‌شود! آیا بهتر از این می‌شود اسلام را خراب کرد و با آن بازی نمود؟ این ادّعاها دقیقاً همان چیزهایی است که ابن سبای یهودی آنها را بین شیعیان رواج داد.

همۀ این عقاید و بسیاری دیگر که ما به خاطر اختصار ذکر نکردیم، عقاید جعفریۀ امامیۀ اثناعشریه را تشکیل می‌دهد که دقیقاً همان افکار و آرائی است که ابن سبأ آنها را رایج نمود. بنا براین ولهازن خاورشناس می‌گوید:

«امّا دراینکه آراء شیعه مناسب ایرانیان بود مورد تردید نیست، لیکن این گفته که اصل این افکار ایرانی است هیچ دلیلی ندارد، بلکه روایت‌های تاریخی عکس آن را ثابت می‌کند و نشان می‌دهد که تشیع صریح و واضح ابتدا در محیط عربی پیدا شد و سپس به موالی منتقل گردید و رابط بین این‌ها و آنها کسانی بودند که به گرد «کرسی مقدّس» می‌گشتند و سبأیه نامیده می‌شدند و این‌ها از موالی نبودند بلکه از اعراب بودند و از قبائل: نهد و خارف و ثور و شاکر و شبام بودند و این سبأیه به خاطر مذهب عجیب خود روابط خوبی با افراد عشایر و قبائل خود نداشتند، مخصوصاً با شبامی‌ها، در صورتیکه ارتباط آنها با مختار خیلی خوب بود و به خاطر او جنگیده و در قبائل خود سخن‌چینی می‌نمودند و روایتی از دو نفر شیعه وجود دارد که در منزل دو زن مشهور جمع می‌شدند و نام بعضی از آنها ذکر شده که یکی ابن نوف همدانی است که با موالی و استاد خود «مختار» در غیب‌گویی و پیامبر بازی مسابقه می‌داده‌است و در نزد «کرسی مقدّس» وحی می‌ساخته، و اوّلین پرده‌دار این کرسی موسی بن موسی أشعری و بعد از او حوشب برسمی بوده‌ است، و گفته می‌شود که مختار این کرسی را به عنوان کرسی علی بن أبی طالب معرفی نمود، لیکن روایت‌های دیگری نیز وجود دارد که عکس این را می‌گوید که به باور نزدیکتر است، به هر حال کرسی در دست یمنی‌‌ها قرار داشت، ... در اصل، کرسی خدا و سپس کرسی علی است، چرا که علی را به خدایی رساندند ... و منشأ سبأیه به زمان علی و حسن باز می‌گردد و منسوب به عبدالله بن سبأ می‌باشند و همچنانکه از اسم عجیب او پیداست او نیز یمنی و در واقع از پایتخت صنعاء بوده ‌است، و گفته می‌شود که در اصل یهودی بوده‌است» [۵۰۱]. سپس ولهازن اضافه می‌کند که:

«مذهب شیعه که به عبدالله بن سبأ نسبت داده می‌شود و اینکه او مؤسّس آنست، در حقیقت به یهود نزدیکتراست تا به ایرانیان، و دلیل این مطلب آنست که ... انصار قدیمی علی او را در مرتبه‌ای مساوی با خلفای راشدین و در یک نظر می‌نگریستند و او را در مقابل امویان قرار می‌دادند که خلافت را غصب نموده و او را وارث شرعی خلافت می‌دانستند و منشأ حقّانیت خلافت او در این بود که او از بزرگان صحابه بود و اهل مدینه با او بیعت کردند و منشأ این حق از آنرو نبود که او از اهل بیت است یا حدّاقل حقّانیت خلافت علی مستقیماً از اهل بیت بودنش نشأت نمی‌گرفت، ... به هر حال موضوع در اینجا محدود به ادّعای خلافت بود، و باید بین این موضوع و ادّعای نبوّت و این زعم که نبوّت به محمّد (ص) ختم نگردیده بلکه در علی و فرزندانش استمرار پیدا کرده‌است، تمیز قائل شویم چرا که این زعم در نهایت پیدا شد، ... لیکن اسلام سنّی می‌گوید محمّد (ص) خاتم پیامبران است و بعد از وفات او باید به شریعت او عمل کرد ... و نظریات شیعی از همین جا آغاز شد و مبدأ اساسی که مذهبشان بر آن بنا شده اینست که: نبوّت که شکل زندۀ سلطۀ الهی است، ضرورتاً به خلافت و استمرار آن مرتبط می‌گردد و قبل از محمّد سلسله‌های طولانی از نبوّت به هم پیوسته بوده‌است چنانکه یهود می‌گویند، و در اصحاح ۱۸ از سفر «ثنیه الإشتراع» آمده‌است که زمانه هرگز بدون پیامبری نبوده که یا جانشین موسی بوده و یا همنوع او بوده‌است، و می‌گویند: این سلسله به محمّد (ص) توقف نمی‌نماید و هر پیامبری در پهلوی خود خلیفه‌ای دارد که با او زندگی می‌کند، و چنانکه موسی (÷) خلیفه‌ای به نام یوشع داشت، محمّد (ص) نیز خلیفه‌ای به نام علی و فرزندانش داشت که نام «وصی» و یا «مهدی» و یا «امام» بر آنها گذاشته شده‌است، و اگرچه این نامها بر آنها گذاشته نمی‌شد، مقصود از حقیقت فعلى این‌ها اینست که آنها عارف به غیب بوده و نمود خلافت الهی هستند».

ولهازن دوباره اضافه می‌کند که: «خدایی و تألیه (الله قرار دادن) آل بیت پیامبر بر اساس فلسفی، به وسیلۀ قول به رجعت و یا تناسخ ارواح بنا نهاده شده که روح با مرگ جسمی به جسم دیگر منتقل شده و به همین شکل و به طور مستمر در مجرای طبیعی زندگی قیامت‌های متعدّد رخ می‌دهد. و این در تناقض شدید با بر پایی قیامت در وقت زوال دنیا می‌باشد و این مذهب مخصوصاً از طریق انتقال روح خدایی در انبیاء الهی اهمیت عملی پیدا می‌کند، چرا که این روح از یک پیامبر به دیگری منتقل می‌شود و در یک وقت بیشتر از یک پیامبر وجود نخواهد داشت و تا هزار نفر هم پی در پی می‌آیند و بنابراین با روح الهی که در آنها دمیده می‌شود همیشه پی در پی مبعوث می‌شوند. و با این نگرش بود که گفتند: محمّد (ص) در علی (س) و آل علی برانگیخته می‌شود و به آیه ۸۵ سورۀ ۲۸ و آیه ۸ سورۀ ۸۲ استناد می‌جویند و این تفکر به احتمال زیاد یهودی است، اگرچه از بدعت‌های یهود می‌باشد و در مواعظ منسوب به کلیمانس آمده‌است که روح خدا در شخص انسانی متّحد می‌گردد که به صف پیامبری راستین و در اشکال متعدّد مبعوث می‌شود و سلطۀ دائمی او بر ملکوت مقرّر شده ‌است ...

لیکن متأخّران رجعت را ظاهراً به شکل دیگری فهمیده و آن را دیالکتیکی تصوّر کرده‌اند. گاهی به «غیبت» مکرّر امام صادق از آن یاد کرده‌اند و در مقابل، ظهور تازۀ او را رجعت به وضوح مرادف با تناسخ ارواح می‌باشد و سید حمیری به رجعت خودش ایمان دارد» [۵۰۲].

سپس ولهازن خطبۀ ابو حمزۀ خارجی را بر منبر مدینۀ منوّره دربارۀ شیعه از اغانی نقل می‌کند که می‌گوید: «شیعیانی که به کتاب خدا پشت نمودند و بر خداوند افترا زدند، نه با نگاه درستی به قرآن می‌نگرند و نه عقل درستی برای فقه و فهم دارند و نه دنبال حقیقت هستند. برای کارهایشان از هوی و هوسشان پیروی کردند و دین خود را با تعصّب به حزبی مبدّل نموده و خود را پیروان آن حزب می‌دانند. و هرچه از گمراهی و یا رشد باشد، از آن پیروی می‌کنند و در رجعت مردگان انتظار حکومت دارند و ایمان به قیامت قبل از قیامت دارند و ادّعای علم غیب برای افرادی می‌کنند که نمی‌دانستند در داخل خانۀ آنها چه می‌گذرد. خشکه مقدّسانی در دین هستند که عقلشان اندک است، و مقلّد اهل بیتی از عرب شدند و پنداشتند که با تولای آنها نیازی به اعمال صالح و نیک نداشته و این‌ها نجات دهندگانشان از عقاب کارهای بد می‌باشند» [۵۰۳].

و شبیه این قول را هشام بن عبدالملک اموی در نامه‌ای به یوسف بن عمر نیز گفته‌است:

«همانا عبادت شیعیان، بندگی بنى انسان می‌باشد و نتیجۀ آن قیصرى و کسروى و سلطۀ پاپ‌ها می‌باشد، آنها بر امامت موجود و سلطۀ او اعتراض داشتند، لیکن امامت شرعی آنها که بر مبنای ذرّیۀ آل بیت است بهتر از آن نیست چرا که در نهایت به بی‌قانونی و خروج از شریعت می‌انجامد، هرکس از او (امام) پیروی کند، تکالیف از او برداشته شده و از مسئولیت معاف می‌شود» [۵۰۴].

اینست تشیعی که مؤرّخان و مستشرقان و سایرین بر آن اتّفاق نظر دارند که چیزى سواى اسلام می‌باشد.

[۴٩۲] امام سمعانی: الأنساب. [۴٩۳] کتاب الرّوضة – کافی: کلینی ۸/۳۳۸. [۴٩۴] مجالس المؤمنین ص ۱۴۴. [۴٩۵] اعتقادات فرق المسلمین والمشرکین: رازی ص ۵۲. [۴٩۶] کلینی: فروع کافی ۸/۸۰. [۴٩٧] أصول کافی: ۱/۱۸۸. [۴٩۸] بصائر الدّرجات ۲/۱۰. [۴٩٩] بصائر الدّرجات ۲/۱۰. [۵۰۰] تفسیر البرهان: بحرانی مقدّمه ص ۲٧. [۵۰۱] الخوارج والشّیعة: ولهازن ص ۱۶٩-۱٧۰. [۵۰۲] الخوارج والشّیعة: ولهازن ص ۱۶٩-۱٧۳. [۵۰۳] الخوارج والشّیعة: ولهازن ص ۱٧۵. [۵۰۴] الخوارج والشّیعة: ص ۱٧۵ به نقل از طبری ۲/۸۸۲.

فصل سوم: وجوه تشابه عقيدتی بين يهود و تشيّع

شیخ ابراهیم جبهان در کتاب خود تبدید الظلام و تنبیه النیام ص ۱۵٩-۱۶۰ می‌گوید:

تشیع در دامن فراماسونرى (قدیم) رشد نموده و اولین سنگ بنا و تخم آن را شخصیت‌هایى ریخته‌اند که عبارتند از:

شخصیت‌هایى یهودى که تظاهر به اسلام نموده و بعد از آن به شکل غول‌هاى وحشى و مارهاى خطرناکى درآمده که سم خطرناک خود را در اینجا و آنجا می‌ریخته‌اند، مثل عبدالله ابن سبأ یهودى و بقیۀ دعوتگران خاموش و ناطق آن، و این هسته‌ها در حول على و فرزندانش جمع شده تا بعدها از آنها خدایانى به شکل بشر درست نمودند، و در میان این دسته‌ها بسیارى از کینه توزان و شکست خوردگان سابق و از شعوبیه و غرض ورزان سیاسى در اجراى همه نقشه‌ها پشت سر این‌ها قرار گرفتند، و وحدت هدف نیز همۀ آنها را در یک صف قرار می‌داد، و هم چنین کوردلانى که آلت دست این‌ها شده و در لشکر این‌ها قرار می‌گرفتند،

همین توطئه‌گران و منافقان آلت دست آنها بودند که جریمۀ ترور امیرالمؤمنین عمربن خطاب بدست آنها صورت گرفت، و همین‌ها بودند که نقشۀ قتنه‌اى را ریختند که سرانجام به شهادت امیرالمؤمنین عثمان انجامید، و همین‌ها بودند که آتش جنگ خانمانسوز بین على و عایشه ب در جمل شدند، و همین‌ها بودند که مانع هرگونه صلح و آشتى بین على و معاویه شده و براى خونریزى وحشتناک صفین شرایط را مهیا می‌کردند، و همین‌ها بودند که شروط تحکیم را (برخود) على دیکته کردند، و بازهم همین‌ها بودند که نقشۀ و توطئه شهادت على را چیدند، و همین‌ها بودند که حسن را وادار به تنازل از خلافت کردند، و همین‌ها بودند که شرایط غمناک و مصیبت بار کربلاء را فراهم نمودند، و همین‌ها بودند که نقشۀ نابودى زید بن على و فرزندش یحیى را ریختند، و همین‌ها بودند که فرماندهى لشکر مختار را در دست داشتند، و همین‌ها بودند که ابوالخطاب اسدى و مغیرۀ عجلى را وادار به نشر بى نظمى و ترور و وحشت می‌نمودند، و همین‌ها بودند که امت اسلامى را به فرق و احزاب متعدد و متحارب و بعد از آن به دول متعدد و متحارب منقسم نمودند، و همین‌ها بودند که نقشۀ جنگ‌هاى صلیبى را ریختند، و همین‌ها بودند که خلافت عثمانى را که آرزو و امید دنیاى اسلام بود ساقط نمودند، و همین‌ها هستند که (به رهبرى صلیبیت وصهیونیست) هنوز هم با هرگونه تفکرى به بازگشت به دولت (صحیح) اسلامى مبارزه می‌کنند، و همین‌ها هستند که افکار غربى و مذاهب ویرانگرى چون اگزیستانسیالیست و بى نظمى وکمونیستى و بهائیت و قادیانیت و اباحیت و انحلال اخلاقى و جنگ با همه ادیان و یگانه پرستى را منتشر مینمایند.

وجوه تشابه عقیدتی بین یهود و تشیع

پس از بررسی سیر تاریخی تحوّل تشیع، اکنون باید دید که در میدان عمل و اندیشۀ مذهبی، چه توافقهایی بین تشیع و کسانی که تشیع را منحرف کردند وجود دارد.

درخلال بررسی‌های قبلی روشن شد که سبأیه، کانونی برای همۀ فرق ضاله در جامعۀ اسلامی شد [۵۰۵] و آثار عبدالله ابن سبأ نیز با مرگ او از بین نرفت، بلکه عبدالله القصیمى بعد از آنکه از پدیدۀ غلوّ دربارۀ علی بن أبی طالب سخن گفته می‌گوید: ادّعاهای این مرد (ابن سبأ) و بدعت‌های او به هر طرف رفته و شعاع ناراحت‌کنندۀ آن در اطراف مملکت اسلامی پیچید و در جایگاه عقیده‌ای نشست که در راه آن خونها ریخته شد و بعدها این عقاید به تشیع و مذهب شیعه معروف گشت [۵۰۶].

حال وجوه تشابه بین عقاید یهود و شیعه را با استناد به کتب آنها بررسی می‌کنیم:

۱- تشابه در تسمیۀ «وصی»:

نام وصی برای خلیفۀ پیامبر و رهبر سیاسی مسلمان‌ها بعد از پیامبر، از مسلمانان صدر اسلام شنیده شده‌است و برای هیچ یک از خلفای راشدین کلمۀ وصی به کار برده نشده‌است، تا اینکه ابن سبأ این واژه را برای علیس به کار برد و این واژه یک اصطلاح یهودی است [۵۰٧] که از طریق ابن سبأ در بین مسلمین مطرح شد [۵۰۸].

۲- اتّفاق یهود و شیعیان در وجوب نصب وصی:

در نزد یهود نصب وصی واجب می‌باشد و در سفر اعداد آمده‌است که خداوند به موسی گفت که: یوشع بن نون را به عنوان وصی معرفی نماید [۵۰٩]. و در نزد شیعیان صفّار یک باب کامل به نصب وصی اختصاص داده و می‌گوید: اگر زمین بدون امام ماند، ذوب می‌شود و حتّی اگر یک ساعت بدون امام باشد مثل موج دریا به هم می‌خورد [۵۱۰].

۳- اتّفاق یهود و شیعیان بر اینکه تعیین وصی از طرف خداوند است نه پیامبر:

۳-۱ یهود

خداوند به موسی گفت که: روزهایت به پایان رسیده یوشع را در خیمۀ اجتماع بخوان تا او را وصیت کنم ... «ربّ به موسی گفت: الان تو با پدرانت آرام می‌گیری، به یوشع بن نون وصیت کن و من با تو هستم» [۵۱۱].

۳-۲ شیعه

در کتاب بصائر الدّرجات از ابو عبدالله آمده‌است که: پیامبر صد و بیست بار به آسمان عروج کرد و در هر بار خداوند او را به ولایت علی و ائمّه بعد از خودش توصیه نمود و بیش از فرائض او را وصیت به ولایت نمود! و در بحار آمده‌است که، خداوند حقّ اختیار را به پیامبر داد [۵۱۲].

۴- اتّفاق یهود و شیعیان بر اینکه خداوند با اوصیاء سخن گفته و بر آنها وحی می‌نماید:

۴-۱ یهود

در سفر یوشع آمده که خدا بعد از وفات موسی یوشع را مخاطب قرار داده و به او می‌گوید: «بعد از مرگ موسی رب عبادت شود، رب به یوشع بن نون خادم موسی گفت: بنده‌ام موسی وفات کرد، الان برخیز و از این اردن گذر نما» [۵۱۳].

۴-۲ شیعه

مفید از حمران بن أعین روایت می‌کند که: به ابوعبدالله÷ گفتم که: من شنیده‌ام که خداوند تبارک و تعالی با علی مناجات نموده‌است، پاسخ داد: آری، در بین آنها در طائف مناجات رخ داد [۵۱۴]. و نیز روایت است که در طائف و تبوک یوم خیبر علی با خدا مناجات نمود [۵۱۵].

۵- وصی به منزلت نبی در نزد یهود و شیعه:

۵-۱ یهود

در سفر یوشع آمده‌است که «ربّ به یوشع گفت: من از امروز تو را در چشم بنی اسرائیل عظمت می‌دهم تا بدانند که با تو مثل موسی خواهم بود» [۵۱۶]. و در جای دیگری آمده‌است: در آنروز رب در چشم همۀ بنی اسرائیل به یوشع عظمت داد و هیبت او در نزد آنها مثل هیبت موسی شد [۵۱٧].

۵-۲ شیعه

در کافی از محمّد بن مسلم روایت است که می‌گوید: از ابو عبدالله÷ شنیدم که می‌گفت: ائمّه به منزلت رسول خدا ص می‌باشند جز اینکه پیامبر نیستند و جز در مورد تعداد زنان، به منزلت رسول خدا ص می‌باشند [۵۱۸].

و غلوّ و افراط آنها حدّ نشناخته و حتّی طلاق زنهای پیامبر را نیز در دست علی قرار داده‌اند و می‌گویند: پیامبر به علی گفته ‌است: ای علی اختیار زنهایم بعد از من در دست توست [۵۱٩]. و به این هم اکتفا ننموده بلکه ائمّه را اعلم و افضل از انبیاء دانسته‌اند چنانکه در بحار الأنوار عنوانی است به نام: «آنها از انبیاء اعلم می‌باشند» [۵۲۰]. و باب «تفضیل ائمّه بر انبیاء و همۀ مخلوقات» [۵۲۱].

۶- یهودیان امامت را در آل داود و شیعیان در آل حسین محدود نموده‌اند:

۶-۱ یهود

یهودیان مملکت را در آل داود محصور نموده‌اند و نزد آنها جایز نیست که تا روز قیامت مملکت از خانوادۀ داود خارج شود.

در سفر ملوک اوّل آمده‌است که: کرسی داود تا ابد در مقابل عرب ثابت خواهد بود [۵۲۲].

۶-۲ شیعه

شیعیان امامت را در آل علی و در فرزندان حسین محدود نموده و می‌گویند: تا قیامت در آنها باقی خواهد ماند. چنانکه در کتاب علل الشّرائع و غیره آمده‌است که از ابوعبدالله روایت است که: خداوند علی را به وصایت رسول خداص اختصاص داده‌است سپس به وصایت حسن بعد به حسین سپس به علی بن حسین و بعد از او در اعقاب او خواهد بود [۵۲۳]. و مفید اجماع شیعه را نقل کرده‌است که امامت بعد از پیامبرص در بنی‌هاشم و سپس در علی و حسن و حسین و بعد از آن در میان فرزندان حسین تا قیامت باقی خواهد ماند [۵۲۴].

٧- یهودیان مملکت را در فرزندان هارون (نه موسی) قرار دادند و شیعیان امامت در فرزندان حسین (نه حسن) قرار دادند:

٧-۱ یهود

در سفر خروج آمده‌است که خداوند موسی را مخاطب قرار داده و می‌گوید: «برادرت هارون را نزدیک کن و فرزندانش نیز با او هستند تا در بنی اسرائیل کاهن من باشد» [۵۲۵].

٧-۲ شیعه

صدوق از هشام بن سالم روایت می‌کند که می‌گوید: به امام صادق جعفربن محمّد÷ گفتم که: حسن افضل است یا حسین؟ گفت: حسن از حسین افضل است، گفتم: پس چگونه امامت بعد از حسین در فرزندان او شده‌است نه فرزندان حسن؟ گفت: خداوند خواسته‌است که سنّت موسی و هارون در حسن و حسین جاری شود [۵۲۶].

۸- بناء هیکل سلیمان در نزد یهود و حمل سلاح رسول در نزد شیعه:

۸-۱ یهود

در سفر صموئیل دوّم آمده‌است که خداوند خطاب به داود می‌گوید: آنگاه که روزهایت تکمیل شود و با پدرانت آرام گیری، بعد از تو نسلت را که از درونت بیرون می‌آید بر پا داشته و مملکت آنها را ثابت نگه می‌دارم ... و من کرسی مملکت او را تا ابد ثابت نگه خواهم داشت [۵۲٧].

۸-۲ شیعه

شیعیان شرط صحّت امامت ائمّه خود را داشتن سلاح رسول خدا ص می‌دانند و سلاح را در میان آنها شبیه به تابوت در بنی اسرائیل می‌دانند. چنانکه کلینی روایت می‌کند که ابوعبدالله می‌گوید: سلاح در میان ما مثل تابوت در بنی اسرائیل است، در میان بنی اسرائیل هر خانواده‌ای که تابوت در میان آنها بود نبوّت به آنها داده می‌شد و از میان ما هرکس که سلاح در میان او باشد امامت به او داده خواهد شد [۵۲۸].

٩- انتهاء مملکت و امامت در میان یهود و شیعه:

مملکت آل داود از بنی اسرائیل که یهودیان می‌پنداشتند تا قیامت ادامه خواهد داشت از ازمنۀ بسیار دوری است که قطع شده‌است و همچنین امامت فرزندان حسین نیز چنین است، بلکه بالاتر از این نه حضرت حسین و نه فرزندان او هرگز حکومت به دستشان نرسید و این خود دلیل روشنی بر اکاذیب یهود و شیعه می‌باشند که بر خداوند افترا زده و دروغ ساخته‌اند. چرا که اگر خداوند چنین وعده‌ای نموده بود خلف وعده نمی‌فرمود، خداوند می‌فرماید: ﴿وَعۡدَ ٱللَّهِۖ لَا يُخۡلِفُ ٱللَّهُ وَعۡدَهُۥ... [الروم:۶].

۱۰- محدودنمودن یهود به اسباط خود و شیعیان به ائمّه خود:

شیعیان محدود نمودن ائمّه خود را به دوازده عدد مشابه با عدد اسباط بنی‌اسرائیل می‌دانند. چنانکه اربلی می‌گوید: خداوند عزّ وجلّ در کتاب خودش می‌گوید: ﴿۞وَلَقَدۡ أَخَذَ ٱللَّهُ مِيثَٰقَ بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ وَبَعَثۡنَا مِنۡهُمُ ٱثۡنَيۡ عَشَرَ نَقِيبٗاۖ [المائدة: ۱۲]. «خداوند از بنی‌اسرائیل پیمان گرفت و در میان آنها دوازده نقیب برانگیخت» و عدد آن نقیب‌ها را که قائمان بر امر می‌باشند دوازده نفر قرار داد، پس عدد ائمّه دوازده نفر می‌گردند.

این‌ها برخی از وجوه تشابه بین یهود و شیعه می‌باشد که از طریق مقارنه بین متون دو مذهب استنباط می‌شود و در بعضی از این روایات، شیعیان خود در تشابه خودشان با یهود تصریح می‌کنند والاّ چه مقصودی در تشبیه به متون اسفار یهود وجود دارد، جز اینکه پیامبر می‌فرماید: «هر کس به قومی تشبیه جوید از آنهاست» [۵۲٩].

۱۱- غلوّ یهود و شیعه در انبیاء و اوصیاء:

از بارزترین وجه تشابه بین آراء یهود و شیعه غلوّ در حقّ انبیاء و اوصیاء خیالى و صالحان می‌باشد.

۱۱-۱ غلوّ یهود

شواهد متعدّدی در کتاب تلمود که از اسفار مقدّس یهودی می‌باشد وجود دارد که ما به یک مثال اکتفا می‌نمائیم. در سفر خروج آمده‌است: «رب به موسی گفت: بنگر، من تو را إله فرعون قرار دادم و برادرت هارون را پیامبر تو» [۵۳۰]، بدون شک که یهود در این مورد از حد تجاوز نموده و موسی را از مرتبۀ بندگی به مقام الوهیت ارتقاء داده‌اند.

۱۱-۲ غلوّ شیعه

شیعیان در مورد علی تا مرتبۀ خدایی غلوّ نموده‌اند، چنانکه مجلسی دربارۀ این آیه که می‌گوید: ﴿أَمَّا مَن ظَلَمَ فَسَوۡفَ نُعَذِّبُهُۥ ثُمَّ يُرَدُّ إِلَىٰ رَبِّهِۦ [الکهف: ۸٧] «امّا کسی که ظلم نموده‌است به زودی او را عذاب داده سپس به سوی خدایش باز می‌گردد و ...» می‌گوید: تفسیر باطن این آیه اینست که به سوی امیرالمؤمنین باز می‌گردد ... وقتی که او را عذاب می‌دهد می‌گوید: ﴿يَٰلَيۡتَنِي كُنتُ تُرَٰبَۢا ٤٠ [نبأ: ۴۰] «کاش که من خاک می‌بودم» کاش که من از شیعۀ ابوتراب (یعنی علی) می‌بودم و در تعلیق و شرح این روایت می‌گوید: ممکن است بازگشت به رب یعنی بازگشت به کسی باشد که خداوند او را برای حساب مخلوقات در روز قیامت مقرّر داشته‌است، و این مجاز شایع است، یا اینکه مراد از ربّ امیرالمؤمنین است چرا که خداوند او را در تربیت مخلوقات در علم و کمالات قرار داده ‌است و هم او حاکم بر آنها در دنیا و آخرت است» [۵۳۱].

و در روایات دیگر آنها آمده‌است که علی گفته‌است: من ربّ و پروردگار زمینم که با او زمین آرام می‌گیرد [۵۳۲].

آیا غلوّ و کفری بالاتر از این می‌شود تصوّر کرد؟ و صدها نمونه از این افراط‌گری‌ها در روایات اثناعشریان وجود دارد و مذهبشان اساساً بر مبنای همین غلوّ و افراط‌گری‌ها بنا شده‌است.

۱۲- قراردادن اسماء الهی براى انبیاء و اوصیاء:

۱۲-۱ یهود

یهودیان دربارۀ دانیال غلو نموده و به زعم آنها خداوند در او حلول کرده‌است، همچنانکه در سفر دانیال از زبان بخت النصر آمده‌است [۵۳۳].

۱۲-۲ شیعه

شیعیان دربارۀ ائمّه خود غلو نموده و اسماء حسنای الهی را بر آنها گذاشته‌اند. محسن کاشانی از ابو جعفر روایت می‌کند که می‌گوید: والله که ما اوصیاء و خلفای بعد از پیامبر ص هستیم، و ما مثانی (یعنی فاتحه)‌ای هستیم که به پیامبر داده شده‌است، ما شجرۀ نبوّت و منشأ رحمت و معدن حکمت و چراغ علم و موضع رسالت و محلّ رفت و آمد ملائکه و موضع سرّ الهی و امانت الهی در میان بندگان و حرم بزرگ الهی هستیم ... و ما اسماء حسنای الهی هستیم که خداوند هیچ عملی را جز با شناخت ما نمی‌پذیرد، والله ما کلماتی هستیم که آدم آنها را از خداوند دریافت نمود و بر او توبه کرد [۵۳۴]. و در بصائرالدّرجات است که از امیرالمؤمنین نقل می‌کند که: من چشم خدا و دست خدا و پهلوی خدا و باب خدا هستم [۵۳۵].

و ده‌ها نمونه از این غلوّهای کفرآمیز که کتب شیعه از آنها پر است.

۱۳- ادّعای یهود و شیعه در علم غیب برای انبیاء و اوصیاء:

۱۳-۱ یهود

یهودیان دربارۀ بعضی از پیامبران خود غلو نموده و به این زعم رفته‌اند که آنها بعضی از امور غیب را می‌دانند، چنانکه دربارۀ ایلیا می‌گویند: بدون اینکه علامتی از باران باشد می‌دانسته چه وقتی باران می‌آید [۵۳۶].

۱۳-۲ شیعه

شیعیان درمورد ائمّه خود چنان غلوّ نموده‌اند که به آنها مقام فوق بشریت و صفاتی داده‌اندکه جز برای خداوند متصوّر نیست و از جملۀ این صفات معرفت غیب می‌باشد. در بحار الأنوار از امام صادق / نقل شده که می‌گوید: والله که به ما علم اوّلین و آخرین داده شده‌است، یکی از اصحابش به او گفت که: فدایت شوم آیا علم غیب دارید؟ گفت: وای بر تو، من آنچه را که در پشت مردها و در رحم زنان می‌باشد می‌دانم ... ما حجّت الهی بر مخلوقات هستیم و اگر من بخواهم می‌توانم شن‌های کوه تهامه را بشمارم ... [۵۳٧]! و سیف تمّار از ابوعبدالله نقل می‌کند که، امام گفت: قسم به ربّ کعبه (سه بار) که اگر من بین موسی و خضر می‌بودم به آنها می‌گفتم که از آن دو عالم‌تر هستم و آنچه را که نمی‌دانستند به آن دو اطّلاع می‌دادم، چرا که آن دو علم به آنچه که رخ داده است داشتند امّا علم به آنچه را که رخ نداده‌است نمی‌دانستند ... ما آن را از رسول خدا ارث برده‌ایم [۵۳۸].

۱۴- تشابه یهود و شیعه در مورد ادّعایشان که اولیاء آنها از پیامبران برتر هستند:

۱۴-۱ یهود

یهودیان در مورد خاخام‌های خود که در واقع بانیان دین آنها هستند، غلوّ نموده و اقوال آنها را بهتر و برتر از اقوال انبیاء دانسته‌اند. در تلمود آمده‌ است که: «بدان که گفتار خاخام‌ها برتر از گفتار پیامبران بوده و باید گفتار آنها را مثل شریعت برای خودت بدانی چرا که گفتار آنها گفتۀ خداوند زنده می‌باشد». و باز در تلمود آمده‌ است: «به گفتار خاخام‌ها بیشتر از شریعت موسی باید توجّه کرد»، «و هرکس گفته‌های خاخام‌ها را ناچیز بشمارد اقوال تورات را تحقیر کرده‌است ...» [۵۳٩].

۱۴-۲ شیعه

شیعیان در مورد ائمّه خود چنان غلوّ نموده‌اند که امامت را بالاتر از نبوّت دانسته و مقام آنها را از مقام انبیاء بالاتر دانسته‌اند و بنا براین خمینی که عقاید باطنی داشته مدّعی است که، «امام مقام و مرتبه‌ای دارد که هیچ ملک مقرّب و پیامبری بدان نمی‌رسد و اینکه بر ذرّات این هستی حکومت دارند و آنها دارای خلافت تکوینی هستند، و این ضروریات مذهب می‌باشد» [۵۴۰]. و به این کفریات مخالف با بدیهیات اسلام اکتفا ننموده و ادّعا می‌کنند که علی بن أبی طالب دارای فضائلی است که رسول خداص هم نداشته است.

مجلسی هم به زعم خود از پیامبر روایت می‌کند که: «به من سه خصال داده شده‌است که علی با من در آنها شریک است و به علی سه خصال داده شده ‌است که من در آنها با او شریک نیستم، ... به علی شجاعتی داده شده که من داده نشده‌است و ...» [۵۴۱].

این روایت و امثال آن دلالت روشن دارد بر برتری علی بر پیامبرص و بنابراین نعمت الله جزائری که او را خاتمة المحدّثین می‌نامند می‌گوید که: در میان اصحاب ما اختلاف بر برتری علی بر سایر انبیاء نیست بلکه اختلاف بر افضلیت امیرالمؤمنین و ائمّۀ طاهرین بر جدّشان می‌باشد [۵۴۲].

۱۵- زنده‌کردن مردگان در نزد یهود و شیعه:

۱۵-۱ یهود

یهودیان بر این باور هستند که خاخام‌های آنها می‌توانند مردگان را زنده کنند و در تلمود آمده‌است که: «یکی از خاخام‌های دیگری را در حالت مستی کشت، سپس معجزه کرد و آن خاخام را زنده نمود» [۵۴۳].

و در تلمود آمده‌است که: «یکی از مؤسّسان مذهب تلمودی یهودی می‌تواند با سحر کسی را که کشته‌ است زنده نماید، و هر شب گوسالۀ سه‌ساله‌ای را با همکاری یکی از ربّانیین زنده نموده و با هم می‌خوردند» و «بعضی از ربّانی‌ها که تلمودی بودند دارای سنگی بودند که به وسیلۀ آن مرده‌ها را زنده می‌کردند» و «یکی از ربّانی‌ها که (جانی نام داشت) آب را به عقرب مبدّل می‌نمود و در یکی از روزها زنی را به چهارپایی تبدیل کرد که در گردش‌هایش بر او سوار می‌شد» [۵۴۴].

۱۵-۲ شیعه

شیعیان می‌پندارند که به مقدور أئمّۀ آنها می‌باشد که به هرکس که خواستند از انسان و حیوان، اعادۀ حیات نمایند چنانکه در کتاب بصائرالدّرجات در باب «أئمّۀ مرده‌ها را به اذن الهی زنده می‌کنند» چند روایت آمده است. یک روایت به ابوعبدالله نسبت داده شده که می‌گوید: یکی از خویشان امیرالمؤمنین نزد او آمد و گفت: ای خال من، برادرم و برادرزاده‌ام مرده‌اند و من سخت غمگین می‌باشم، گفت: دوست داری آنها را ببینی؟ گفت: بله، گفت: قبرستان را به من نشان بده [۵۴۵]، و با ردای مستجاب پیامبر برخاست و وقتی که به قبر سید لبانش را تکان داده (یعنی چیزی خواند) سپس با لگد به قبر زد و او بیرون آمد و می‌گفت: «رمیکا» [۵۴۶] به زبان فارسی، علی÷ به او گفت: مگر وقتی که مردی عرب نبودی؟ گفت: چرا لیکن چون بر سنّت فلان (یعنی ابوبکر) مردم زبان ما عوض شد [۵۴٧].

دوباره مجلسی روایت می‌کند که محمّدبن راشد از جدّش روایت می‌کند که علامتی از جعفر بن محمّد پرسیدم: گفت: هرچه خواستی بپرس ان‌شاءالله جواب می‌دهم، گفتم: برادرم که درمیان این قبرها است دستور بده که بیاید. گفت: اسمش چه بوده؟ گفتم: احمد، گفت: ای احمد به اذن خدا و به اذن جعفربن محمّد برخیز. والله برخاست و گفت: آمدم [۵۴۸].

[۵۰۵] منبع اصلی معلومات این فصل دو کتاب عبدالله بن سبأ و امامت علی بن أبی طالب: بخش پنجم می‌باشد. به تألیف عبدالرّحمن السّلمان و کتاب: بذل المجهود في اثبات مشابهة الرّافضة للیهود: عبدالله جمیلی. [۵۰۶] الصّراع بین الإسلام والوثنیة ۱/۱۱. [۵۰٧] بذل المجهود: عبدالله جمیلی ۱/۱۸۲. [۵۰۸] البتّه وصی به معنای کسی که پیامبر خداص به او سفارش‌هایی فرموده بود شامل علی÷ می‌شود ولی به معنای جانشین پیامبر نبوده و در صدر اسلام سابقه نداشته‌است. [۵۰٩] اصحاح ۲٧ فقرات ۱۵/۲۳. [۵۱۰] بصائر الدّرجات ص ۵۰۸، دلائل الإمامة ۲۳۰. [۵۱۱] تثنیه: اصحاح ۳۱/۱۴-۱۶-۲۳. [۵۱۲] بصائر الدّرجات ص ٩٩: بحار الأنوار مجلسی ۱۸/۳۴۱ و ۳۸/۱۰٧. [۵۱۳] سفر یوشع: اصحاح ۱/۱. [۵۱۴] الاختصاص ص ۳۲٧. [۵۱۵] الاختصاص ص ۳۲۸، و خمینی مدّعی است که جبرئیل بر حضرت فاطمه نازل شده و شش ماه با او مراوده داشته و می‌گوید: شاید از مسائل جمهوری اسلامی با او سخن گفته ‌است. آیا روزی می‌آید که شیعیان به عقل آمده و خرافات را از حقایق بشناسند؟ [۵۱۶] اصحاح ۳/٧. [۵۱٧] سفر یوشع اصحاح ۴ فقره ۱۴. [۵۱۸] أصول کافی ۱/۲٧۰. [۵۱٩] الاحتجاج: طبرسی ص ۱۶۴، بحار: مجلسی ۲۶/۶۶. [۵۲۰] بحار الأنوار ۲۶/۱۴٩-۲۰۰ و در آنجا سیزده روایت در این مورد وجود دارد. [۵۲۱] بحار ۲۶/۲۶٧-۳۱٩، در آنجا ۸۸ روایت در این مورد وجود دارد. [۵۲۲] سفر آرمیا: اصحاح ۳۳/۱٧ و اصحاح ۲/۳۳ و ۴۵. [۵۲۳] علل الشّرائع: صدوق ص ۲۰٧، بحار: مجلسی ۲۵/۲۵۸. [۵۲۴] أوائل المقالات ص ۴۴. [۵۲۵] اصحاح ۲۸ فقره ۱. [۵۲۶] کمال الدّین و تمام النّعمة ص ۳۱۶ و بحار: مجلسی ۲۵/۲۴٩. [۵۲٧] اصحاح ٧ فقره ۱۲/۱۳. [۵۲۸] أصول کافی ۱/۲۳۸. [۵۲٩] ابوداود ۴/۳۱۴-احمد: مسند ۲/۵۰. [۵۳۰] اصحاح هفتم فقره ۱. [۵۳۱] بحار: مجلسی ۲۴/۲۶۲ و ۲۶۳. [۵۳۲] مرآة الأنوار ص ۵٩. [۵۳۳] سفر دانیال: ۴/۱۲۸. [۵۳۴] محسن کاشانی: علم الیقین فی معرفة أصول الدّین ۲/۵٩٧، بذل المجهود ۱/۴۶۴. [۵۳۵] صفّار: بصائر الدّرجات ص ۸۱/۸۶، أصول الکافی ۱/۱۴۳ و ۱۴۴. [۵۳۶] اصحاح ۱۸/۴۱ و ۴۵. [۵۳٧] مجلسی: بحار ۲۶/۲٧ و ۲۸. [۵۳۸] اصول کافی ۱/۲۶۱، صفّار: بصائر الدّرجات ص ۱۴٩: این کفریات و غلوّها حتّی در ذهن یهود هم خطور نکرده است. [۵۳٩] د. روهلنج: الکنز المرصود، ص ۴۴-۴۵ و ۴۶، ابراهیم خلیل: اسرائیل والتّلمود ص ۶۵، پولس حناسعد: همجیة التّعالیم الصّهیونیة ص ۲۲، بذل المجهود ۱ ص ۴۴۶ و ۴۴٧. [۵۴۰] الحکومة الإسلامیة – نسخه عربی – ص ۵۲: خمینی. [۵۴۱] بحار الأنوار: ۳٩/۴۰. [۵۴۲] الأنوار النّعمانیة ۱/۲۰ و ۲۱ و بحار الأنوار ۲۵/۳۵۲. [۵۴۳] التّلمود – تاریخچه و تعالیمه ص ۸۵ ظهیر الإسلام همان. [۵۴۴] پولس حناسعد: همجیة التّعالیم الصّهیونیة ص ۴۳ و ۴۴ و د. روهلنج: الکنزالمرصود، و بذل المجهود ص ۲۸۱ و ۲۸۲. [۵۴۵] چقدرمسخره است، کسی که مرده را زنده می‌کند نمی‌داند که قبرشان کجاست، چقدر با این روایت‌های جعلی با عقل شیعیان بازی کرده‌اند. [۵۴۶] گویا که «رمیکا» فارسی است، و مسخره کردن مقلدان هم مجّانی است. [۵۴٧] بصائر الدّرجات ص ۲٩۳ و بحار الأنوار ۶/۲۳۰: گویا در نزد آقایان زبان فارسی جرم است! و باید فردوسی و سعدی و حافظ در قعر جهنّم باشند!! [۵۴۸] بحار الأنوار ۴٧/۱۳٧.

و امّا زنده کردن حیوانات:

مجلسی از مفضّل بن عمر روایت می‌کند که من با ابوعبدالله جعفربن محمّد در مکه یا منی همراه می‌رفتم که زنی بود که گاوی در جلوی او مرده بود، او و بچّه‌اش گریه می‌کردند! او پرسید که چه خبر است؟ زن گفت: من و بچّه‌ام از این گاو روزگار می‌گذراندیم و آن مرد و الان نمی‌دانم چه کار کنم، گفت: دوست داری خدا زنده‌اش کند؟ زن گفت: آیا با من شوخی می‌کنی؟ گفت: نه، سپس دعا نموده و بعد به آن گاو لگدی زده و بر آن فریاد کشید: گاو با سرعت برخاست. زن گفت: به خدای کعبه که عیسی بن مریم است، صادق در میان مردم رفت و زن او را نشناخت [۵۴٩].

۱۶- تشابه اقوال یهود و شیعه به اینکه گفته‌های رهبرانشان مثل گفتۀ خداوند است:

۱۶-۱ یهود

در کتاب یکی از خاخام‌ها آمده‌است که کسی که تورات را بدون شنادغامارا (دو کتاب یهود که خاخام‌ها آنها را نوشته‌اند) بخواند، او خدایی ندارد [۵۵۰].

و در تلمود آمده‌است که، گفتۀ آنها مثل گفتۀ خدای زنده است: «اگر خاخام به تو گفت که دست راستت چپ است و برعکس گفته‌اش را تصدیق کن و با او مجادله نکن» [۵۵۱]. و در نصّ دیگری از تلمود آمده است که: «کلمات ربّانی‌ها در هر شهر و زمانی کلمات خداست و لهذا از کلمات انبیاء برتر است و اگرچه متناقض باشد و هرکس که آنها را مسخره کند از آنها خرده بگیرد گناه بزرگی مرتکب شده گویا که خدا را مسخره کرده‌است» [۵۵۲].

۱۶-۲ شیعه

خمینی راجع به تعالیم ائمّه ادّعا می‌کند که: «تعالیم ائمّه مثل تعالیم قرآن است و ویژۀ یک نسل خاص نیست، بلکه برای همۀ عصرها و زمان و افراد می‌باشد و تا روز قیامت باید به آنها عمل کرد» [۵۵۳].

و محمّدرضا مظفّر می‌گوید: ما معتقدیم که امر و نهی و طاعت و معصیت آنها امر و نهی و طاعت و معصیت خداوند است، ولی آنها ولی خداست و دشمن آنها دشمن خداست و ردّ بر آنها روا نیست و کسی که بر آنها ردّ کند گویا بر خدا رد نموده‌است و بر رسول رد نموده‌است [۵۵۴].

۱٧- ادّعای یهود و شیعه در عصمت انبیاء و اوصیاء:

۱٧-۱ یهود

یهود دربارۀ خاخام‌های خود غلوّ نمودند و دربارۀ آنها ادّعای عصمت نمودند و گفتند: خطا و اشتباه و فراموشی در آنها راه ندارد. خاخام «روسکی» یکی از نویسندگان تلمود دربارۀ اختلاف دو خاخام می‌گوید: «هردو خاخام حق گفته‌اند چون خداوند خاخام را از اشتباه مصون داشته‌است» [۵۵۵]. و از این بیشتر حتّی حیوانی که آنها به کار می‌گیرند نیز معصوم است، در تلموذ آمده ‌است: «هر خاخام امکان ندارد که چیز حرامی بخورد» [۵۵۶].

۱٧-۲ شیعه

مفید عالم بزرگ و شهیر شیعه می‌گوید: «ائمّه که در تنفیذ احکام و اقامۀ حدود و حفظ شریعت و تأدیب مردم مثل انبیاء هستند مثل آنها معصوم می‌باشند و هیچ گناه صغیره‌ای برایشان روا نیست مگر آنچه برای انبیاء رخ می‌دهد و هیچ سهوی در دین برایشان روا نیست و هیچ چیز از احکام را فراموش نمی‌کنند و مذهب امامیه همه بر این گفته هستند مگر کسانی که به ظاهر روایات براساس گمان فاسد چنگ زده‌اند» [۵۵٧].

و محمّدرضا مظفّر می‌گوید: به اعتقاد ما امام مثل پیامبر باید معصوم از هر گونه رذائل و فواحش ظاهری و باطنی از کودکی تا مرگ باشد چه عمداً و چه سهواً و از خطا و فراموشی نیز باید معصوم باشد» [۵۵۸].

۱۸- اولیاء یهود و شیعه در دنیا و آخرت بین مخلوقات حکومت می‌کنند:

۱۸-۱ یهود

افراط و غلوّ یهود راجع به روحانیت خود یعنی خاخام‌ها به حدّی رسیده‌است که می‌پندارند چنانکه در تلمود آمده‌است: خداوند در حلّ مشکلات با آنها مشورت نموده و آنها به ملائکه آسمان هم تعلیم می‌دهند [۵۵٩].

۱۸-۲ شیعه

شیعیان نیز ادّعا می‌کنند که ائمّه آنها به ملائکه توحید و ذکر الهی یاد می‌دهند! صدوق حتّی بر پیامبر افترا زده و می‌گوید که: آن حضرت به علی گفت: «خداوند پیامبران را بر ملائکه مقرّب برتری داده‌است ... و ای علی برتری بعد از من برای تو و ائمّۀ بعد از تو می‌باشد و ملائکه خدمتگزار ما و دوستداران ما هستند ... ای علی اگر ما نبودیم خداوند آدم و حوّا و جنّت و آتش و آسمان و زمین را خلق نمی‌کرد، چطور ما از ملائکه بهتر نیستیم (در صورتیکه) ما در توحید و معرفت الهی و تسبیح و تقدیس ... برآنها سبقت گرفته‌ایم. ملائکه به وسیلۀ ما هدایت ‌شدند» [۵۶۰].

سلیم بن قیس نیز بر پیامبر افترا زده و می‌گوید که: به علی گفت: «ای علی بعد از من تو علم بزرگ الهی در زمین هستی و تو رکن اعظم هستی و حساب مردم با تو می‌باشد و رجوع آنها به تو می‌باشد و میزان، میزان توست و راه، راه توست و حساب و موقف از آن توست ...» [۵۶۱].

شیخ مفید هم بر عبدالله بن مسعودس افترا زده و می‌گوید که: گفته‌است: «من نزد فاطمه آمدم و گفتم: شوهرت کجاست؟ گفت: جبرئیل او را به آسمان برده‌است (عروج کرده‌است) گفتم: چرا؟ گفت: چند فرشته با هم اختلاف کرده‌اند و خواستار حکمی از آدمیان شده‌اند و خداوند به آنها وحی نموده که خود اختیار نمائید، آنها علی را برگزیده‌اند» [۵۶۲].

این عقاید فاسدی که در کتب شیعه وجود دارد و تا امروز نیز علمای شیعه از آنها دفاع می‌کنند، نتیجۀ آن توطئه‌ای است که ابن سبأ به پا نمود و این گروه را به نام محبّت اهل بیت از دین اهل بیت جدا کرد.

۱٩- عدم یاری یهود و شیعه به ائمّه و رؤسای خود:

۱٩-۱ یهود

با تمام غلوّی که یهود راجع به پیامبران و روحانیون (خاخام‌های) خود نموده‌اند، لیکن در شدیدترین اوقات دست از یاری آنها برداشته و آنها را تنها گذاشتند. موسی÷ هنگامیکه به یهود دستور جنگ داد تا داخل سرزمین مقدّس شوند، پاسخ یهودیان این بود که: «ای موسی مادامی که آنها (عمالقۀ جبّار) آنجا هستند، ما هرگز داخل آن سرزمین نمی‌شویم، تو وخدایت بروید و بجنگید ما دراینجا نشسته‌ایم» [۵۶۳].

۱٩-۲ شیعه

شیعیان نیز در موارد متعدّد از یاری ائمّۀ خود دست کشیدند تا حدّی که علی و حسن و حسینش از دست آنها شکوه داشته و می‌نالیدند، به طوریکه خطبه‌های علی در شکوه از شیعیانش شهرۀ آفاق است [۵۶۴] و ما تعدادی از آنها را قبلاً ذکر کردیم، و شیعیان دست از یاری حسنس نیز کشیده و به او حمله کردند و از اطراف حسینس پراکنده شده و از کمک به زیدبن علی بن حسین خودداری کردند [۵۶۵].

۲۰- ناسزاگویی و نسبت نقص به خداوند توسّط یهودیان و شیعیان:

در نسبت دادن اندوه و پشیمانی به خداوند بین یهود و شیعه اختلافی نیست، زیرا هردو به خداوند نسبت «بداء» داده‌اند. «بداء» یعنی ظهور، یعنی شخص چیزی را ندانسته و سپس از آن آگاه شده‌است. هیچ تردیدی نیست که عقیدۀ «بداء» که در میان شیعیان رایج است با تغییر اندکی در الفاظ از اسفار یهود گرفته شده‌است. یهودیان به خداوند نسبت پشیمانی و حزن و تأسّف داده‌اند و شیعیان به خدا نسبت «بداء» [۵۶۶] می‌دهند. با این کار در حقیقت هردو دسته می‌گویند که: خداوند مصالح امور را جز بعد از وقوع امور نمی‌داند و آینده داخل در علم و قدرت الهی نیست و بی‌شک این، اعلام نقص در ذات خداست.

۲۰-۱ یهود

یهودیان فراوان نسبت پشیمانی و غم و اندوه و صفات نقص به خداوند داده‌اند. و در اسفار یهود نصوص متعدّدی در این مورد آمده‌است. مثلاً در سفر خروج می‌خوانیم که، خداوند از ناسپاسی‌های بنی اسرائیل که با موسی از مصر خارج شده‌ بودند خشمگین شده و می‌خواهد آنها را هلاک نماید ولی موسی از خدا می‌خواهد که رأیش را تغییر دهد و به خدا می‌گوید: «از داغ خشم خود بازگرد و از فعل شرّ به ملّت خودت پشیمان شو ... پس خداوند از شرّی که می‌خواست با ملّتش انجام دهد پشیمان شد» [۵۶٧]. و در تلمود آمده‌است که: «خداوند ازاینکه یهود را در بدبختی گذاشته‌ است پشیمان شده و هر روز به صورت خود زده و گریه می‌کند ...» [۵۶۸] و در سفر تکوین آمده‌است که: «وقتی که خداوند شرّ انسان را در زمین دید ... از خلقت انسان در زمین پشیمان شد و تأسّف خورد ...» [۵۶٩].

۲۰-۲ شیعه

شیعیان نسبت «بداء» به خداوند داده‌اند (‌ظاهرشدن چیزی که از قبل معلوم نبوده‌است) و چنان در این مورد غلوّ کرده‌اند که روایت می‌کنند: «خداوند به هیچ چیزی عبادت نشده مثل بداء» [۵٧۰] و ده‌ها روایت امثال آن. و این عقیده در میان شیعیان مورد اتفاق می‌باشد [۵٧۱]، که به معنای نسبت جهل به خداوند است. بنا براین از امام جعفر روایت می‌کنند که گفت: برای خداوند در هیچ چیزی مثل فرزندم اسماعیل بداء رخ نداد [۵٧۲]. چون اسماعیل که به قول شیعیان زمان امام بعد از جعفر بود در حیات پدرش جعفر فوت کرد.

آیا این موارد دلیل بر توافق این دو عقیده نیست و دلیل بر این نیست که مصدر یهود و تشیع یکی است؟

۲۱- تشابه یهود و شیعه در تحریف کتب الهی:

۲۱-۱ یهود

کتابی که اکنون در دست یهود می‌باشد و تورات نام دارد تورات اصلی نیست، یعنی آن توراتی نیست که خداوند آن را به موسی÷ نازل کرد (هرچند عناصری از آن تورات در تورات کنونی وجود دارد) و بنابراین قرآن دربارۀ آنها می‌فرماید: ﴿يُحَرِّفُونَ ٱلۡكَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِۦ وَنَسُواْ حَظّٗا مِّمَّا ذُكِّرُواْ بِهِۦۚ [المائدة: ۱۳] «سخن را از جایگاه خود منحرف می‌کنند و قسمتی از آنچه را که برایشان نازل شد فراموش کردند ...». و همچنین به یهود می‌فرماید: ﴿وَتُخۡفُونَ كَثِيرٗاۖ [الأنعام: ٩۱] «و بسیاری از آن را مخفی می‌کنید». امّا نوع دیگر تحریف، تحریف معانی و تغییر آن و حقّ و باطل را با هم مخلوط کردن است، که در این مورد نیز قرآن به یهودیان هشدار می‌دهد: ﴿وَلَا تَلۡبِسُواْ ٱلۡحَقَّ بِٱلۡبَٰطِلِ وَتَكۡتُمُواْ ٱلۡحَقَّ وَأَنتُمۡ تَعۡلَمُونَ ٤٢ [البقرة: ۴۲] «حق را با باطل میامیزید، حق را پنهان می‌کنید و خود می‌دانید». و نصوص تورات خود گواه آنست که موسی آن را ننوشته و بعدها تحریف شده‌است [۵٧۳]، و اختلاف بین تورات‌های عبری و سامری نیز دلیل تحریف آن می‌باشد چنانکه شیخ رحمت الله هندی صد دلیل محکم بر تحریف تورات و انجیل در کتاب تحقیقی خود «اظهار الحق» ارائه کرده‌است.

حتّی خود علمای یهود قائل به تحریف تورات می‌باشند [۵٧۴]. و بنا براین «نولدکه» می‌گوید که: «تورات نهصد سال بعد از موسی جمع‌آوری شده‌است و در معرض اضافه و نقصان قرار گرفته‌است و به سختی کلمه‌ای می‌توان در تورات یافت که دقیقاً از آن موسی باشد، چرا که تورات در عهد او و حتّی در عهد سالهای معدود بعد از او جمع‌آوری نشده‌است» [۵٧۵]. محقّقان بر آنند که کاتب تورات بعد از تحریف آن «عزراء ورّاق» می‌باشد که بعد از فتح بخت النّصر (پادشاه بابل) به ارشلیم نوشته‌است [۵٧۶]. و علامۀ هندی در این راستا می‌گوید که: در هر سفر از اسفار تورات بین اهل کتاب اختلاف وجود دارد و این دلیل قاطع بر عدم صحّت نسبت این اسفار به انبیاء می‌باشد [۵٧٧].

۲۱-۲ شیعه

اکثریت علمای شیعه قائل به تحریف قرآن هستند و ادّعا می‌کنند که صحابه قرآن را تحریف کرده‌اند و علّت این بوده که به زعم آنها: فضائل اهل بیت و مخصوصاً علی و نصّ بر امامت او در قرآن بوده و توسّط صحابه حذف شده‌ است.

بزرگان شیعه مثل سلیم بن قیس هلالی و صفار و ابراهیم قمّی و کلینی و عیاشی و مفید و طبرسی و کاشانی و مجلسی و نعمت الله جزائری همه تحریف قرآن را متّفق علیه فیمابین خود دانسته‌اند [۵٧۸]. و حتّی به این اکتفا ننموده و نوری طبرسی کتاب مستقلّی نوشته و بیش از هزار روایت جمع کرده تا به زعم خود ثابت کند که قرآن تحریف شده‌است [۵٧٩].

منشأ این تلاش‌ها (همانگونه که گفته شد) اینست که در قرآن سخنی از امامت نیست و چون امامت نزد شیعیان از اصول دین است، بنا براین گفته‌اند که: در قرآن بوده و آن را برداشته‌اند. پس شیعیان به مانند یهودیان قائل به تحریف کتاب خدا هستند و هر چند سخن یهودیان در مورد تورات بنا به قرآن صحیح است لیکن هم عقل (بنا به یکپارچگی قرآن در طول تاریخ) و هم خود قرآن ناقض افترائات شیعیان نسبت به قرآن است و خداوند می‌فرماید: ﴿إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا ٱلذِّكۡرَ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ ٩ [الحجر: ٩] «ما قرآن را نازل کردیم و ما حافظ آن هستیم».

۲۲- تشابه یهود و شیعیان در تقدیس خود و تحقیر دیگران:

۲۲-۱ یهود

یهودیان ادّعا می‌کنند که خداوند آنها را برگزیده و بر بقیۀ بشر برتری داده و آنها ملّت برگزیدۀ خدا هستند. در سفر تثنیه آمده‌است که: «ای اسرائیل امروز تو ملّت خاصّ خدا گشتی از میان همۀ ملّت‌ها» [۵۸۰]. و از این نصوص و شبیه آن است که یهودیان خود را ملّت برتر و برگزیدۀ خدا می‌شمارند و خود را مقدّس می‌دانند و در تلمود آمده‌است که: «ارواح یهود از بقیۀ ارواح متمایز است چرا که پاره‌ای از خداوند است، همچنانکه فرزند پاره‌ای از پدرش می‌باشد» [۵۸۱]. و همین ادّعای آنها را قرآن مطرح کرده و رد نموده‌است: ﴿وَقَالَتِ ٱلۡيَهُودُ وَٱلنَّصَٰرَىٰ نَحۡنُ أَبۡنَٰٓؤُاْ ٱللَّهِ وَأَحِبَّٰٓؤُهُۥۚ قُلۡ فَلِمَ يُعَذِّبُكُم بِذُنُوبِكُمۖ بَلۡ أَنتُم بَشَرٞ مِّمَّنۡ خَلَقَۚ [المائدة: ۱۸] «یهود و نصاری گفتند: ما فرزندان خدا و دوستان او هستیم، بگو: پس چرا شما را با گناهانتان عذاب می‌دهد، بلکه شما مثل بقیۀ بشر هستید».

در مقابل این ادّعاهای طویل و عریض برای خود، یهودیان مدّعی هستند که بقیۀ امّت‌ها مورد غضب الهی می‌باشند [۵۸۲]. چنانکه در تلمود آمده‌است که: «اگر خداوند یهود را خلق نمی‌کرد برکت از زمین برچیده می‌شد و خورشید و باران خلق نمی‌شدند» [۵۸۳].و همچنین می‌گوید که: «یهودی می‌تواند هر چیزی را که مال مسیحی‌ها می‌باشد بردارد ولو با مکر و حیله» [۵۸۴]. و حتّی به مال اکتفا ننموده و غیر یهود را بردۀ خود قرار دهند [۵۸۵]. و صدها نمونه از این ادّعاهای باطل که قرآن نیز از بعضی از آنها خبر داده‌است: ﴿وَقَالُواْ لَن تَمَسَّنَا ٱلنَّارُ إِلَّآ أَيَّامٗا مَّعۡدُودَةٗۚ [البقرة: ۸۰] «گفتند ما (بیش از) چند روزی در آتش نخواهیم ماند ...»، ﴿وَقَالُواْ لَن يَدۡخُلَ ٱلۡجَنَّةَ إِلَّا مَن كَانَ هُودًا أَوۡ نَصَٰرَىٰۗ [البقرة: ۱۱۱] «و گفتند: جز یهود و نصاری داخل جنّت نمی‌شوند».

۲۲-۲ شیعه

شیعیان نیز مدّعی هستند که آنها برگزیدگان خدا هستند و اینکه ارواح آنها از نور الهی بوده و غیر از بقیه بشر می‌باشند.

در بصائر الدّرجات از ابوعبدالله آمده که می‌گوید: «خداوند برای ما (ائمّه) شیعیانی داده و آنها را از نور خود خلق نموده ...» [۵۸۶]. و کلینی روایت می‌کند که ابوعبدالله می‌گوید: «خداوند ما (ائمّه) را از نور عظمت خود آفریده‌ است و سپس از خاکی که زیر عرش بوده‌ است جسم ما آفریده‌است! و ارواح شیعیان ما را از جنس خاک ما آفریده‌است ... و بنا براین ما و آنها انسان هستیم و بقیۀ مردم وحشی و برای آتش هستند». و برقی از ابوجعفر و مفید از امام صادق شبیه همین مطلب را نقل می‌کنند [۵۸٧].

همۀ این روایات تصریح دارد بر اینکه به اعتقاد شیعیان آنها از بقیۀ بشر متمایز بوده و در اصل خلقت از دیگران برتر هستند و پس از مطالعۀ کتب یهود و شیعه به این تشابه واضح بین هردو می‌رسیم که:

۱- یهودیان مدّعی هستند که ملّت برگزیدۀ خدا هستند و شیعیان نیز مدّعی هستند که آنها شیعیان خدا و انصارالله و برترین مخلوق او هستند.

۲- هردو دسته مدّعی هستند که دوستان خاصّ الهی می‌باشند [۵۸۸].

۱- یهودیان می‌پندارند که غضب الهی بر همۀ ملّت‌ها جز بر یهود نازل می‌شود و شیعیان نیز همین پندار را دارند و می‌گویند: پیامبر مرد و جز از شیعیان از همه ناراضی بود [۵۸٩].

۲- یهود وشیعه -امامیه- هردو مى‌پندارند که ارواح آنها از نور الهى خلق شده است.

۳- یهود معتقدند که اگر آنها نمی‌بودند خداوند برکت را از زمین می‌گرفت و شیعیان می‌گویند که: اگر ائمّۀ آنها نمی‌بودند خداوند این هستی را اصلاً نمی‌آفرید [۵٩۰].

۴- یهودیان می‌پندارند که هر آنچه در زمین است ملک آنها می‌باشد و غیر یهودی حقّ تملّک چیزی ندارد و یهودی حقّ دارد به هر وسیله‌ای آن را بازگرداند، و شیعیان می‌پندارند که زمین مال امام است و او آن را به ایشان بخشیده‌ است و هرکس غیر از شیعه مالک چیزی شود بر او حرام است و اگر امام قائم قیام کند آن را باز می‌گرداند.

۵- یهود و شیعه هردو بر این زعم هستند که آنها از ملائکه برترند!

۶- هردو معتقدند که جنّت مال آنهاست و شیعیان از ائمّۀ خود روایت کرده‌اند که: «خداوند برای شیعیان ما دنیا و آخرت داده‌است، آنها داخل بهشت و دشمنان آنها داخل جهنّم می‌شوند» [۵٩۱].

با مقارنۀ این پندارهای موهوم روشن می‌شود که اصل و ریشۀ این بافته‌ها و اوهام یکی است و اسلام که دین عمل است از این افسانه‌های ساختگی پاک و بیزار می‌باشد. چرا که اسلام به تعصّب قومی و یا مذهبی و یا نژادی دعوت نمی‌نماید بلکه میزان حقیقی در اسلام تقوی و خدا ترسی و عمل صالح است ﴿إِنَّ أَكۡرَمَكُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰكُمۡۚ [الحجرات: ۱۳].

آراۀ فوق چنان سست و مخالف فطرت می‌باشد که ما را نیازی به ردّ آن نیست والاّ می‌شودبه سادگی و مفصّل بر آنها ردّیه نوشت.

۲۳- تشابه یهود و شیعه در تکفیر دیگران و مباح دانستن جان و مال آنها:

۲۳-۱- یهود

یهودیان جهان را به دو قسمت تقسیم می‌کنند، یهود و غیریهود، و غیر از خود را کافر و بت‌پرست می‌دانند، چنانکه در تلمود آمده است: «همۀ مردم غیر از یهود بت‌پرست هستند» [۵٩۲] و حتّی حضرت مسیح نیز از تکفیر آنها در امان نبود [۵٩۳]، و او را ساحر و بت‌پرست دانسته‌اند. در سفر تثنیه آمده است که، حکم همۀ غیر یهود شمشیراست، امّا زنها و اطفالشان غنائم به‌شمار می‌روند [۵٩۴]، و نه اینکه قتل غیر یهود مباح است بلکه واجب دینی است [۵٩۵] چنانکه در تلمودآمده است: «هرکس یک مسیحی و یا یک اجنبی و بت‌پرست (غیر یهودی) رابکشد پاداشش جاودانه بودن دربهشت است» [۵٩۶]. دربارۀ مباح دانستن اموال و املاک غیر یهود برای یهودیان نیز نصوص بسیاری درکتب مقدّس یهود آمده است و تلمود می‌گوید: «خداوند یهود را براموال و ارواح غیر یهود مسلّط کرده است» [۵٩٧]. و اینکه «دزدیدن مال غیر یهودی جایزاست» [۵٩۸]. و «زندگی غیر یهودی از آن یهود است پس چگونه مال او (نباشد؟)» [۵٩٩]. و زنا با غیر یهودی مباح است و در تلمود آمده است که: «اگر یهودی بر عرض زنی تجاوز کرد گناهکار نیست، چرا که نکاح غیر یهودی فاسد است، و زن غیر یهودی به مانند حیوان است و در میان حیوانات عقد نکاح وجود ندارد» [۶۰۰] و «زنای با غیر یهود هیچ اعقاب و گناهی ندارد چرا که آنها از نسل حیوانات هستند» [۶۰۱].

۲۳-۲- شیعه

به زعم شیعیان تنها آنها مسلمان هستند و بقیه مسلمین مرتدّند و هیچ نصیبی از اسلام ندارند و سبب تکفیر آنها به بقیه مسلمین این است که غیر شیعیان به «ولایت» که رکنی از ارکان تشیع است ایمان ندارند. از اینرو روایات متعّددی در تکفیر بقیۀ مسلمین جعل نموده‌اند [۶۰۲] چنانکه برقی از ابوعبدالله نقل می‌کند که: «جز ما و شیعیان ما هیچ کس بر ملّت ابراهیم نیست و بقیۀ مردم بهره‌ای ندارند» [۶۰۳]. و مفید از علی بن حسین روایت کرده که می‌گوید: «غیر از ما و شیعیان ما هیچکس بر سرشت اسلام نیست و بقیۀ مردم از آن (اسلام) بهره‌ای ندارند» [۶۰۴]. و روایات و اقوال و فتاوای متعدّدی در این زمینه از شیعیان هست.

بعد از تکفیر سایر مسلمانان شیعیان ذبیحۀ آنها را نیز حرام [۶۰۵] نموده‌اند و نکاح با آنان را نیز ناروا دانسته‌اند. چنانکه کلینی روایت می‌کند که از ابوعبدالله از نکاح ناصبی (یعنی اهل سنّت) پرسیده شد، گفت: نه به خدا جایز نیست [۶۰۶]. و خمینی نیز همین رأی را تأیید کرده [۶۰٧]، و می‌گوید: سنی از شیعه ارث نمی‌برد [۶۰۸] و نماز پشت سر سنی را جز در حال تقیه جایز نمی‌دانند [۶۰٩]. شایان ذکر است که آنها به جای اهل سنت کلمه ناصبی را ذکر می‌کنند و تعریف ناصبی در نزد آنها کسانی هستند که غیر علی را بر علی مقدم شمارند [۶۱۰]. بنا براین سنّی را نجس و بدتر از یهودی و نصرانی و زرتشتی شمرده و گفته‌اند: ناصبی کافر و نجس است (به اجماع علمای امامیه) [۶۱۱].

همچنین در جواز قتل و مباح نمودن سنّیان، چندین روایت آورده‌اند:

مجلسی از ابوعبدالله روایت می‌کند که دربارۀ قتل ناصبی (سنّی) پرسیده شد؟ گفت: خونش حلال است اگر توانستی دیواری را برسرش خراب کنی و یا درآب غرقش کنی، این کار را بکن، پرسید: مالش چی؟ گفت: هر قدر که توانستی مالش را از بین ببر‌» [۶۱۲].

بعد از انقلاب به اصطلاح اسلامی در ایران نیز بنا به فتوای خمینی که می‌گوید: ناصبی (سنّی) مثل اهل حرب است و اموالش مباح است [۶۱۳]، مکرر به جان و مال سنّیان تجاوز شده است.

شباهت دیگر بین یهود و شیعه امامیه گرفتن ربا از مخالفانشان مى‌باشد، چنانکه در کتاب «کافي» و «من لا یحضره الفقیه» و «الاستبصار» از قول پیامبرص آمده است که بین ما و بین اهل حرب ربا وجود ندارد، هزار درهم ازآنها درمقابل یک درهم می‌گیریم [۶۱۴].

۲۴- نگاه تحقیرآمیز یهود و شیعه نسبت به دیگران:

۲۴-۱ یهود

از آنجا که یهودیان مدّعی‌اند که ملت برگزیده خدا هستند و جنس یهودی برترین جنس بشری است و نزد خداوند از ملائکه نیز برتر می‌باشند، به ملل و ادیان دیگر به تحقیر نگریسته و معتقدند که دیگران حیواناتی بیش نیستند که به شکل بشر آفریده شده‌اند تا در خدمت یهود قرار گیرند، و حتی ارواح دیگران را نیز نجس می‌دانند. چنانکه در تلمود آمده است: «ارواح یهودیان از بقیه ارواح بدین لحاظ متمایز است که جزیی از خداونداست ... اما ارواح غیر یهود ارواحی شیطانی است و شبیه به ارواح حیوانات می‌باشد» [۶۱۵].

و یکی از نویسندگان تلمود می‌گوید: «ای یهودیان شما انسان زاده هستید، چرا که منبع روح شما روح خدا می‌باشد، اما بقیه ملت‌ها چنین نیستند، و منبع ارواح آنها روح نجسی است» [۶۱۶]، و بنا براین غیر از یهود را نجس می‌دانند [۶۱٧]، و چنان مبالغه نموده‌اند که یکی از خاخام‌های آنها می‌گوید: اگر زن یهودی به غیر یهودی نگاه کرد باید غسل کند. خاخام آریل می‌گوید: «اگر زن یهودی در وقت خروج از حمّام چیزی نجس مانند سگ و یا الاغ و یا دیوانه و یا شاعر و یا خنزیر و یا اسب و یا کسی غیر یهودی را دید باید دوباره غسل کند، و غیر یهودی عموماً حیوان است فرق نمی‌کند که او را سگ و یا الاغ و یا خنزیر بنامی، و نطفه‌ای که از آن خلق شده است نطفه حیوان است» [۶۱۸]. و از اینرو غیر یهود در تلمود حیوانات نامیده شده‌اند [۶۱٩]!

۲۴-۲- شیعه

شیعیان نیز درست به مانند یهودیان راجع به غیر خود نظری تحقیرآمیز دارند، و این نظر آنان از خلال صفاتی که به مخالفان خود می‌دهند روشن می‌شود، و آنقدر این اهانت‌های شیعیان به غیرشیعه زیاد است که قابل شمارش نیست و هیچ کتاب مهمی از کتب آنها را نمی‌توان یافت که از اینگونه اهانت‌ها خالی باشد. به طور مختصر آنها معتقدند که از خاک مخصوص خلق شده و مخالفانشان از آتش خلق شده‌اند و اعتقاد به نجاست مخالفان خود دارند و حیوانات را بر آنها ترجیح می‌دهند و اینکه غیرشیعه زنازاده هستند.

برای این اعتقادات فاسد چندین روایت جعل کرده‌اند. از آن جمله مجلسی از ابوجعفر نقل می‌کند که می‌گوید: «ما و شیعیان ما از خاکی آفریده شده ایم که از ملأ اعلی می‌باشد و دشمنان ما از خاکی فاسد و سیاه و گندیده درست شده‌اند» [۶۲۰].

و در روایت دیگری آمده است که: ناصبی‌ها (یعنی اهل سنّت) از آتش خلق شده‌اند [۶۲۱]. و در روایت دیگری ابوعبدالله می‌گوید: بقیه مردم (غیر شیعه) همه از آتش و برای آتش خلق شدهاند [۶۲۲].

عیاشی روایت می‌کند که ابوعبدالله گفته است: شیعیان بشر هستند امّا دیگران خدا داند که چی هستند [۶۲۳]. روایت صفّار می‌گوید که: دیگران (جز شیعه) خنزیر و دیگر حیوانات هستند، از ابوبصیر نقل می‌کنند که می‌گوید: با ابوعبدالله حجّ نمودم، وقتی که در طواف بودیم به او گفتم: فدایت شوم فرزند رسول خدا، خداوند مغفرت نماید این مخلوقات را، پاسخ داد که: ای ابوبصیر، اکثر این‌ها که می‌بینی بوزینه و خنزیر هستند، می‌گوید: گفتم: به من نشان بده. کلماتی را خواند و دستهایش را به چشمانم مالید، من آنها را بوزینه و خنزیر دیدم ...» [۶۲۴].

و همچنانکه یهودیان حیوانات را برغیر یهود ترجیح می‌دهند شیعیان نیز حیوانات را بر سایر مسلمانان ترجیح می‌دهند. چنانچه طوسی از محمّد بن حنفیه از علیس نقل می‌کند که: خداوند بدتر از سگ نیافریده است و ناصبی (سنّی) از سگ هم بدتر است [۶۲۵]. و در روایت ابوعبدالله: ناصبی از ولد زنا هم بدتر است [۶۲۶]. و در روایتی کلینی به نجاست مخالفین رفته و غذای پس مانده آنها را نجس دانسته است [۶۲٧]. و در روایت دیگری دستور داده که پس از مصافحه با ناصبی (سنّی) دستش را بشوید [۶۲۸].

همچنانکه می‌بینیم این روایات ساختگی دلیل بر نجاست همه مردم غیر از شیعیان دارد ولی در مورد اهل سنّت شدّت بیشتری پیدا می‌کند تا حدّی که مصافحه با آنان نیز ممنوع بوده و باید شیعه بعد از این کار دستش را بشوید. در صورتی که مسلمانان غیر شیعه اتّفاق دارند که حتّی نجاست مشرکان فکری است نه عینی و دست دادن و حسن رفتار با آنان نه تنها اشکالی ندارد بلکه قرآن می‌گوید: ﴿وَقُولُواْ لِلنَّاسِ حُسۡنٗا [البقرة: ۸۳] «با مردم به نیکی گفتار نمائید». و کسی گمان نکند که این آراء قدمای شیعه است، بلکه خمینی [۶۲٩] نیز بر همین قول رفته است که ناصبی (سنّی) و خارجی بدون تردید نجس هستند، از همین رو وقتی نگارنده در اوّل انقلاب به اتّفاق عدّه‌ای از همکیشان در قم به دیدارش رفتیم با ما مصافحه ننمود و در آن موقع نمی‌دانستیم که قائل به نجاست ماست!!

و این آراء پست شیعه و یهود آن قدر بی ارزش و مخالف عقل سلیم است که نیازی به ردّ بر آن نمی‌بینیم، و هر عاقل و متدینی می‌تواند به بی ارزشی آنها پی‌ببرد [۶۳۰].

آری این روایات تفرقه‌آور که در میان مسلمانان جز کینه و حقد نمی‌کارد برای از بین بردن اسلام جعل شده است و بر شیعیان است که خود را از این منجلاب که روحانیت شیعه برایشان ساخته است نجات دهند، و هرچه را که مخالف قرآن و عقل است دور بیندارند.

۲۵- تشابه یهود و شیعه در به کاربردن نفاق و تقیه با دیگران:

۲۵-۱- یهود

دو رویی و نفاق یک اصل معمول در نزد یهود از قدیم الأیام می‌باشد، و خداوند نیز در قرآن دربارۀ آنها فرموده است که ﴿وَإِذَا لَقُوكُمۡ قَالُوٓاْ ءَامَنَّا وَإِذَا خَلَوۡاْ عَضُّواْ عَلَيۡكُمُ ٱلۡأَنَامِلَ مِنَ ٱلۡغَيۡظِۚ «وقتی که شما را ملاقات کنند می‌گویند: ایمان آوردیم، و هنگامی که خلوت گزینند بر علیه شما انگشت خشم می‌گزند» [۶۳۱]، و آیات دیگری شبیه این آیه در قــرآن کریــم در مـورد آنان آمده است. انسان حقیقتاً از این دورویی یهود تعجّب می‌کند، لیکن وقتی که به کتب آنها مراجعه می‌کنیم و می‌بینیم که روحانیون آنها مخصوصاً نویسندگان تلمود، این صفت زشت را میان آنها کاشته و خوب جلوه داده‌اند و بلکه آن را واجب دینی شمرده‌اند.

در تلمود آمده است که: «یهودى مجاز است که با غیر یهود تظاهر به محبت کند تا از شرّ او در امان باشد و در باطن نیت بد و اذیت و آزار برایش داشته باشد» [۶۳۲]. و یکی از نویسندگان تلمود که خاخام بایشا می‌باشد می‌گوید: «نفاق جایز است و انسان (یعنی یهودی) می‌تواند با کافر مودّب بوده و ادّعای محبّت کاذب به او بنماید، اگر ترس اذیت او را داشته باشد» [۶۳۳]. و در نصّ دیگری از تلمود آمده است که: «یهود حقّ دارد که با کافر تقلّب نماید و او را فریب دهد و برایش روا نیست که مادامی که از عداوت و ضرر او نمی‌ترسد، به او سلام بدهد در غیر این صورت نفاق جایز است ....» [۶۳۴]. و خاخام (اکیبا) می‌گوید: «یهود نباید قصد حقیقی خود را ظاهر کند تا اعتبار و ارزش دین در نزد بقیه ملت‌ها از بین نرود!» [۶۳۵]. و روحانیان یهود وقتی که نفاق را روا دانسته‌اند آن را کلاه شرعی نموده و واجب دینی شمرده‌اند، و بنا براین در تلمود آمده است که: «یهودی اگر با اجنبی ملاقات کرد می‌تواند به او سلام بدهد و بگوید: خدا کمکت کند و به تو برکت بدهد به شرطی که قصد مسخرۀ او را داشته باشد» [۶۳۶]. در وصیت روحانیون یهود آمده است که: «اگر داخل قریه‌ای شدی و دیدی که اهل آن قریه جشن عید می‌گیرند، تو باید تظاهر به مشارکت با آنها نموده و اظهار خوشحالی نموده و خشم خودت را پنهان کنی» [۶۳٧] و حتّی در تلمود آمده است که: «اگر یهودی توانست برای فریب بت پرستان (یعنی غیر یهود) ادّعا کند که او به دین آنها درآمده است، می‌تواند چنین کاری بکند» [۶۳۸].

و روحانیون (خاخام) یهود برای فریب بیشتر پیروانشان به آنها دستور داده‌اند که می‌توانند به دروغ قسم خورند و هیچ گناهی متوجّه آنها نمی‌شود. در تلمود آمده است: «برای یهودی روا می‌باشد که به دروغ قسم بخورد، مخصوصاً با بقیه ملّت ها» [۶۳٩] و «یهودی می‌تواند به دروغ بیست قسم بخورد و برادر یهودی خود را در معرض خطر قرار ندهد» [۶۴۰].

۲۵-۲- شیعه

یکی از عقاید اختلافی بین شیعیان و بقیه مسلمانان تقیه می‌باشد، و منزلت این عقیدۀ پست در نظر آنان چنان مهم می‌باشد که از امام جعفر صادق نقل کرده‌اند که: «تقیه، دین من و دین پدران من است و کسی که تقیه نکند ایمان ندارد» [۶۴۱] و از ابوعبدالله نقل کرده‌اند که می‌گوید: «نه دهم دین تقیه است و کسی که تقیه نکند دین ندارد، و تقیه در همه چیز است جز در آب انگور (نبیذ) و مسح بر خفّین» [۶۴۲]. و از ابوعبدالله آورده‌اند که: «به خدا قسم که در زمین چیزی پیش من محبوب‌تر از تقیه نیست، هرکس که تقیه کند خداوند او را رفعت می‌دهد و هرکس که تقیه نکند خداوند او را ذلّت می‌دهد» [۶۴۳]. و کسی که تقیه را ترک کند او را مثل تارک نماز می‌دانند [۶۴۴]. و از امام باقر نقل کرده‌اند که از او پرسیده شد: کامل‌ترین فرد کیست؟ گفت: عالم‌ترین آنها به تقیه [۶۴۵].

همه این روایات منزلت تقیه را در میان شیعیان نشان می‌دهد، و امّا در تعریف تقیه، شیخ شیعه، مفید می‌گوید: «تقیه مخفینمودن حقّ و کتمان اعتقاد در آن می‌باشد...» [۶۴۶].

و یوسف بحرانی می‌گوید: «مقصود از تقیّه تظاهر به موافقت با مخالفان در دین می‌باشد، به خاطر ترس» [۶۴٧]. و خمینی می‌گوید: «تقیه اینست که انسان قولی را که مخالف واقعیت است بگوید و یا عملی انجام بدهد که مخالف میزان شرع است تا اینکه مال و جان و آبروی خود را حفظ کند» [۶۴۸]. و یا حتّی اگر توقّع ضرر داشت می‌تواند تقیه کند [۶۴٩].

از تمام این روایات روشن می‌شود که تمام بوق و کرنایی که شیعیان راجع به وحدت اسلامی سر می‌دهند جز نفاق و تقیه نیست.

و تقیه در نزد شیعیان در همۀ موارد است و می‌گویند: هر کجا به آن نیاز باشد، خداوند آن را حلال کرده است [۶۵۰]. و بنابراین کلینی روایت می‌کند که خداوند به چیزی مثل تقیه عبادت نشده است [۶۵۱]، حتّی به دروغ می‌توانند قسم بخورند و از ابوعبدالله روایت می‌کنند که: «استفاده از تقیه در وقت تقیه واجب است و کسی که به دروغ قسم خورده تا ظلمی را برطرف کند گناهی ندارد» [۶۵۲].

بدین ترتیب دائره تقیه و کذب و نفاق چنان میان شیعیان توسعه یافته که شامل نماز و روزه و عبادتهای متعدّد نیز گردیده است تا حدّی که به دروغ می‌توانند قسم به قرآن و خدا بخورند. آیا تقیه شیعیان با تقیه یهودیان فرقی دارد؟ و چه فرقی بین این‌ها و منافقان وجود دارد؟ بلکه گروهی از علماء آنها را از منافقان نیز بدتر دانسته‌اند، چرا که منافق آنچه را که مخفی می‌کند حقّ نمی‌پندارند اما این‌ها معتقدند که حقّ را می‌شود با تقیه مخفی کرد، تا حدّی که طوسی از امام صادق نقل می‌کند که: «کسی که تقیه را لباس خود قرار ندهد تا اینکه سرشت و فطرت او نگردد، از ما نیست» [۶۵۳].

و «تقیه سپر مؤمن است» [۶۵۴].

از این روایات و سلوک شیعه با ناحقّ، تشابه مهمّی بین شیعیان و یهودیان روشن می‌گردد. و علّت و سبب این اعتقاد زشت آنست که هردو قوم (یهود و شیعه) غالباً در طول تاریخ در ذلّت و مسکنت زیسته‌اند و بنا براین این روش روباهی را اختراع نموده‌اند تا در برابر قدرت مسلّط در امان باشند. موجب دیگر برای گزینش این عقیدۀ فاسد توسّط شیعیان، مذهب آنها می‌باشد و از آنجا که مجبور بودند مذهب خود را مخفی کنند نظریۀ تقیه و نفاق را اختراع نموده‌اند، در صورتی که همه می‌دانند این روش برخلاف کردار و روش انبیاء است که همواره حقّ را علنی نموده و هیچگاه تقیه نکرده‌اند، در صورتیکه همچنانکه دیدیم هم یهود و هم شیعیان، نفاق و تقیه را با مخالفان خود لازم می‌دانند، و حتّی قسم دروغ را جایز می‌شمرند، همۀ این روش‌ها ثابت می‌کند که مصدر این عقاید یکی است.

موضع قرآن نسبت به هردو گروه یکی است: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ جَامِعُ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ وَٱلۡكَٰفِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعًا ١٤٠ [النساء: ۱۴۰] «خداوند کافران و منافقان همگی را در جهنّم جمع می‌کند» و ﴿إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ فِي ٱلدَّرۡكِ ٱلۡأَسۡفَلِ مِنَ ٱلنَّارِ [النساء: ۱۴۵] «منافقان در پست ترین درجات جهنّم هستند». لیکن نکته‌ای که باید ذکر کرد اینست که یهودیان نفاق را فقط مباح دانسته‌اند امّا شیعیان آن را واجب دانسته‌اند. یعنی شیعیان در این زمینه از یهودیان سبقت گرفته‌اند. و بنابراین علمای اسلام می‌گویند که: خطر شیعیان بیشتر از دیگران است چرا که نفاق را لباس شرعی پوشانده و آن را مبدأ دینی قرار داده و واجب شرعی دانسته‌اند [۶۵۵].

قرآن کریم فقط در دو مورد تقیه را مجاز دانسته است که یکی از آنها در آیۀ ۲۸ سورۀ آل عمران گفته شده است: ﴿لَّا يَتَّخِذِ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلۡكَٰفِرِينَ أَوۡلِيَآءَ مِن دُونِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَۖ وَمَن يَفۡعَلۡ ذَٰلِكَ فَلَيۡسَ مِنَ ٱللَّهِ فِي شَيۡءٍ إِلَّآ أَن تَتَّقُواْ مِنۡهُمۡ تُقَىٰةٗۗ «مؤمنان کافران را، سوای اهل ایمان به دوستی نگیرند و هرکس چنین کند پیوند او با خدا گسسته باشد، مگر آنکه (خطری از جانب ایشان شما را تهدید کند و) از ایشان پرهیز داشته باشید (و بترسید)...». یعنی در شرایطی که اگر مؤمنان به کافران اظهار مسالمت نکنند در معرض خشونت قرار می‌گیرند، قرآن اجازۀ تظاهر به دوستی داده است. مورد دیگر در آیۀ ۱۰۶ سورۀ نحل منعکس می‌باشد: ﴿مَن كَفَرَ بِٱللَّهِ مِنۢ بَعۡدِ إِيمَٰنِهِۦٓ إِلَّا مَنۡ أُكۡرِهَ وَقَلۡبُهُۥ مُطۡمَئِنُّۢ بِٱلۡإِيمَٰنِ «هر آنکه بعد از ایمانش به خدا کفر ورزد (خشم خدا بر اوست) مگر آنکه در جبر بوده و قلبش مطئمن به ایمان باشد» که این مورد (به مانند عمّار یاسر) در شرایط شکنجه است، مؤمنی را شکنجه کنند که بگو: مسلمان نیستم، خدا اجازه داده که او برای خلاصی از شکنجه تمکین نماید.

مشخّص است که دو مورد فوق با آنچه که روایات شیعیان به عنوان تقیه ترویج و شایع مى‌کنند، متفاوت است. به ویژه که ادّعا دارند أئمّه احکام خدا را از تقیه تغییر می‌دادند درحالى که می‌توانستند سکوت کنند! به علاوه شیعیان برای کارشکنی تقیه می‌کنند نه از ترس آسیب به خود!

[۵۴٩] منبع سابق و روایات دیگری که برای مسخره مردم آنها را آورده‌ است و جالب‌تر اینکه همه این مجعولات را اسرار آل محمّد می‌دانند! [۵۵۰] د. روهلنج: الکنز المرصود ص ۴۵. [۵۵۱] د. روهلنج: الکنز المرصود ص ۴۶. [۵۵۲] بولس یوحنّا: همجیة التّعالیم الصّهیونیة ص ۲۶. [۵۵۳] الحکومة الإسلامیة – خمینی ص ۱۱۳. [۵۵۴] مظفّر: عقائد الإمامیة ص ۱۰۶ و ۱۰٧. [۵۵۵] د. روهلنج: الکنز المرصود ص ۴٧. [۵۵۶] د. روهلنج: الکنز المرصود ص ۴٧. [۵۵٧] أوائل المقالات ص ٧۱ و ٧۲. [۵۵۸] مظفّر: عقائد الإمامیة: ص ۱۰۴. [۵۵٩] د. روهلنج: الکنز المرصود ص ۴٧ و بولس حنا: همجیة التّعالیم الصّهیونیة ص ۳۱ و بذل المجهود ص ۴۴۸. [۵۶۰] صدوق: علل الشّرائع: باب «العلّة التّی من أجلها صارت الأنبیاء والحجج... أفضل من الملائكة»: و عبدالله بن سبا و امامة علی بن أبی طالب ص ٩۰. [۵۶۱] کتاب سلیم بن قیس ص ۲۴۵، من از نقل این کفریات عذر می‌خواهم. [۵۶۲] مفید: الاختصاص ص ۲۱۳، بحار ۳٩/۱۵، مدینة المعاجز ۱/٩۱. [۵۶۳] ترجمه آیه ۲۴ سوره مائده. [۵۶۴] شرح نهج البلاغه: ابن أبی الحدید ۲/۱۱۱، باب ۲٩. [۵۶۵] مختصر تحفة اثنا عشریة ص ۶۲ و ۶۳ و عبدالله بن سبأ و امامة علی بن أبی طالب ص ٩۵. [۵۶۶] أصول کافی، کتاب التّوحید ۱/۱۴۶، ابن بابویه: التّوحید: باب البداء ص ۳۳۲، بحار: باب البداء ۴/۱۰٧. [۵۶٧] اصحاح ۳۲ فقر ۱۲ و ۱۴. [۵۶۸] ابراهیم خلیل احمد: اسرائیل و التّلمود ص ۶۶. [۵۶٩] اصحاح ۶ فقره ۵ و ۸. [۵٧۰] أصول الکافی ۱/۱۴۶-۱۴۸. [۵٧۱] أوائل المقالات ص ۴۸ و ۴٩. [۵٧۲] صدوق: کمال الدّین و تمام النّعمة ص ۶٩، نوبختی: فرق الشّیعة ص ۶۴، نعمة الله الجزائری: الأنوار النّعمانیة ۱/۳۵٩. [۵٧۳] به عنوان مثال: اصحاح ۳۴/۱-۸. [۵٧۴] افحام الیهود: ص ۱۳۵-۱۳٧: سموأل بن یحیی مقربی. [۵٧۵] الّلغات السّامیة: د. محمّد دیاب، أضواء علی الیهودیة ص ۱۴۵. [۵٧۶] ابن حزم: الفصل: ۱/۲٩۸. [۵٧٧] اظهار الحق ص ٩۰ و مابعد آن. [۵٧۸] کتاب سلیم بن قیس ص ۱۲۲: بصائرالدّرجات ص ۲۱۳، أصول کافی ۲/۶۳۱ و ۱/۲۳٩ و ۸/۱۲۵ و تفسیر عیاشی ۱/٩ و ۱/۱۳ و ۱/۱۸۰ و أوائل المقالات: مفید ص ۴۸-۴٩ و الاحتجاج ص ۲۴٩ و ۲۵۳ و ۲۵۴ و تفسیر الصّافی ۱/۱۵ و ۴۴ و ۴٧، بحار: مجلسی ۲۴/۱۵ و ۱٧ و ۱۸ و ۲۰ و ۲۳ و ۵٩.. و الأنوار النّعمانیة ۱/٩٧. [۵٧٩] فصل الخطاب فی تحریف کتاب ربّ الأرباب: نوری طبرسی. [۵۸۰] اصحاح بیست و هفتم/٩ و اصحاح ٧/٩، و سفر خروج ۱٩/۶/۵. [۵۸۱] آی. بی. برانانیس: فضح التّلمود ص ٩٧. [۵۸۲] سفر اشعیاء ۳۴/۱-۳ و سفر تثنیه: اصحاح ٧/۱۰۲. [۵۸۳] ابراهیم خلیل احمد: اسرائیل و التّلمود ص ۶٩. [۵۸۴] فضح التّلمود ص ۱۳۱. [۵۸۵] سفر اللاوین: اصحاح ۲۵/۳٩ و ۴۶. [۵۸۶] صفّار: بصائر الدّرجات ص ٧۰ و بحار: مجلسی ۶٧/٧۴. [۵۸٧] أصول کافی ۱/۳۸٩: صفّار بصائر الدّرجات ص ۴۰، بحار ۲۵/۱۲: نعمت‌الله جزائری: الأنوار النّعمانیة ۱/۲٩۰: المحاسن: برقی ص ۱۳۱ و ۱۳۴ و مفید: الاختصاص ص ۲۱۶ و روایت متعدّدی در این مورد آورده‌اند. [۵۸۸] تفسیر العیاشی ۲/۱۰۵ و أمالی: طوسی ص ٧۶. [۵۸٩] کلینی: الرّوضة الکافی ۸/۲۱۲ و ۲۱۳: تفسیر فرات ص ۲۰۸ و ۲۰٩، صدوق: صفات الشّیعة وفضائل الشّیعة ص ۸ تا ۱۰، أمالی: صدوق ص ۵۰۰ و ۵۰۱، بحار مجلسی ۶۸/۴۳ و ۴۴. [۵٩۰] تفسیر فرات ص ٩۵، اصول کافی ۱/۴۰۸. [۵٩۱] بذل المجهود فی مشابهة الرّافضة للیهود ص ۵۴۱ و ۵۴۲. [۵٩۲] د. روهلنج: الکنزالمرصود ص ۴۲. [۵٩۳] د. روهلنج: الکنزالمرصود ص ۱۰۰. [۵٩۴] د. روهلنج: الکنزالمرصود ص ٩٩. [۵٩۵] سفر تثنیه: اصحاح۲۰/۱۰ و ٧٧ و آی. بی: برناتیس: فضح التّلمود ص ۱۴۶. [۵٩۶] د. روهلنج: الکنزالمرصود ص ۸۵. [۵٩٧] د. روهلنج: الکنزالمرصود ص ٧۲. [۵٩۸] د. روهلنج: الکنزالمرصود ص ٧۳. [۵٩٩] ابراهیم خلیل: اسرائیل والتّلمود ص ٧۲. [۶۰۰] ابراهیم خلیل: اسرائیل والتّلمود ص ٧۵. [۶۰۱] ابراهیم خلیل: اسرائیل والتّلمود ص ٧۶. [۶۰۲] أصول کافی: ۲/۱۸ [۶۰۳] محاسن: برقی ص ۱۴٧. [۶۰۴] تفسیر قمی ۲/۱۰۴ و مفید: الاختصاص ص ۱۰٧ و فروع کافی ۸/۱۴۵. [۶۰۵] تفسیر عیاشی ۱/۳٧۵. [۶۰۶] فروع کافی ۵/۳۵۰ [۶۰٧] تحریر الوسیلة: خمینی ۲/۲۶۰. [۶۰۸] تحریر الوسیلة: خمینی ۲/۳۲۳. [۶۰٩] حسین بن محمّد آل مصفور: المحاسن النّفسانیة ص ۱۶۱. [۶۱۰] المحاسن النّفسانیة: حسین الدارزی ص ۱۴۵ و ۱۴٧، و می‌گوید: ناصبی به کسی گفته می شود که سنی نام دارد. [۶۱۱] صدوق: معانی الأخبار ص ۳۶۵، مجلسی: بحارالأنوار ۲٧/۲۳۳، الأنوار النّعمانیة ۲/۳۰۶ و ۳۰٧، نباطی: الصّراط المستقیم ۳/۲۲۳. [۶۱۲] مجلسی : بحارالأنوار ۲٧/۲۳۱. [۶۱۳] خمینی: تحریرالوسیلة ۱/۳۱۸، الأنوار النّعمانیة ۲/۳۰٧ و ۳۰۸. [۶۱۴] فروع کافى ۵/۱۴٧ صدوق: من لایحضره الفقیه ۳/۱٧٩ طوسى: الاستبصار ۳/٧۰ و براى تفصیل این مجعولات مراجعه شود به بذل المجهود فی مشابهة الرافضة للیهود ۲/۵۸۳-۵۸٧. [۶۱۵] ابراهیم خلیل: اسرائیل والتلمود. [۶۱۶] براناتیس: فضح الّتلمود ص ٩٧ و د. روهلنج : الکنز المرصود ص ۶۸. [۶۱٧] سفر لاوین: اصحاح ۱۸/۲۴ و ۲۵ و ۲۸. [۶۱۸] د. روهلنج: الکنزالمرصود ص ۶۸ خاخام أربیل یکی از نویسندگان تلمود کتاب مقدس یهود می باشد. [۶۱٩] براناتیس: فضح التلمود ص ٩٩. [۶۲۰] بحارالأنوار: مجلسی ۲۵/۸ و ۱۱، بصائرالدرجات ص ۳۶. [۶۲۱] بصائرالدّرجات ص ۳۶، بحار ۲۵/٩. [۶۲۲] صفّار : بصائرالدّرجات ص ۴۰. [۶۲۳] تفسیر عیاشی ۲/۳۶۴ و بصائرالدّرجات ص ۲٩۰، بحار ۲٧/۳۰. [۶۲۴] بصائرالدّرجات ص ۲٩۰ و بحار ۲٧/۳۰. [۶۲۵] أمالی الطّوسی ص ۲٧٩ و بحار ۲٧/۲۲۱. [۶۲۶] برقی : المحاسن ص ۱۸۵: صدوق: ثواب الأعمال ص ۲۵۱، مجلسی: بحار ۲٧/۲۳۶. [۶۲٧] فروع کافی ۳/۱۱ و ۱۴ [۶۲۸] أصول کافی ۳/۶۵۰. [۶۲٩] خمینی: تحریرالوسیلة ۱/۱۰٧. [۶۳۰] اگر کسی خواستار تفصیل بیشتر دراین مورد باشد می‌تواند به کتاب بذل المجهود مراجعه نماید ص ۶۲۲-۶۲۸. [۶۳۱] آل عمران: ۱۱٩- و نیز نگاه شود به مائده: ۶۱ و مجادله: ۸ و تفسیر ابن کثیر ۴/۳۲۳ و بقره ٧۶. [۶۳۲] عبدالله التل: جذور البلاء ص ۸۰. [۶۳۳] د. روهلنج: الکنز المرصود ص ٧۰. [۶۳۴] ابراهیم خلیل: اسرائیل والتّلمود ص ۶٩. [۶۳۵] الکنز المرصود ص ٧۵. [۶۳۶] الکنز المرصود ص ٧۱. [۶۳٧] فضح التّلمود ص ۱۲۶. [۶۳۸] فضح التّلمود ص ۱۳۳. [۶۳٩] ابراهیم خلیل: اسرائیل والتّلمود ص ٧٧ : بذل المجهود ص ۶۳۶- ۶۳٩. [۶۴۰] د. روهلنج: الکنز المرصود ص ٩۵. [۶۴۱] أصول الکافی ۲/۲۱٩ و برقی: المحاسن: ص ۲۵۵. [۶۴۲] کلینی: أصول کافی ۲/۲۱٧ و برقی: المحاسن/۲۵٩. [۶۴۳] برقی ص ۲۵٧. [۶۴۴] عبدالله شبر: الأصول الأصلیة ص ۳۲۰. [۶۴۵] عبدالله شبر: الأصول الأصلیة ص ۳۲۴. [۶۴۶] مفید: تصحیح الاعتقاد: ص ۱۱۵. [۶۴٧] الکشکول ۱/۲۰۲. [۶۴۸] کشف الأسرار ص ۱۴٧. [۶۴٩] حسین ن محمّد عصفور: الأنوارالوضیة فی العقائد الرّضویة ص ۱۱۰. [۶۵۰] المحاسن ص ۲۵٩. [۶۵۱] أصول الکافی ۲/۲۱٩. [۶۵۲] أصول الکافی ۲/۲۱٩. [۶۵۳] أمالی الطّوسی ص ۲۲٩. [۶۵۴] أصول الکافی ۲/۲۲۰. [۶۵۵] بذل المجهود ص ۶۶۰ و ۶۶۱.

نتايج اين بررسی

حال که به فضل الهی به نهایت این بررسی و تحقیق رسیده‌ایم بد نیست که پیامدهای آن را به اختصار ذکرنماییم:

۱- وقتی که دشمنان اسلام از مواجهه و رویارویی مستقیم با اسلام عاجز شدند، راه مکر و حیله را پیش گرفتند تا از درون اسلام و به نام اسلام با آن مبارزه کنند.

۲- ابن سبأ یک شخصیت سیاسی بود که وجود تاریخی او ثابت است، و هیچیک از علمای قدیم آن را نفی نکرده‌اند نه از شیعه و نه از أهل سنّت، امّا سبب انکار بعضی از معاصران شیعه جز فرار از عار نیست.

۳- تنها طبری نیست که روایت‌های سیف بن عمر دربارۀ ابن سبأ را آورده، بلکه روایات سیف بن عمر از ابن سبأ از طرق دیگری غیر از طریق طبری نیز وجود دارد، مثلاً از طریق ابن عساکر و محمّد بن یحیی المالقی و ذهبی.

۴- سیف بن عمر تنها مصدر أخبار ابن سبأ نیست (چنانکه منکران ابن سبأ ادّعا می‌کنند) بلکه روایات دیگری غیر از روایات سیف دربارۀ ابن سبأ وجود دارد که وجود او را ثابت می‌کند.

۵- نقش عبدالله بن سبأ در ایجاد فرقۀ شیعه و اینکه او مؤسّس حقیقی رفض و تشیع می‌باشد قابل انکار نیست و علمای بزرگ شیعه به این موضوع اعتراف کرده‌اند.

۶- علمای اهل سنّت که در طول تاریخ تشابه بین شیعیان و یهود را متذکر شده‌اند ظلمی به شیعیان ننموده‌اند، بلکه آنچه را که در کتب دو مذهب (یهود و شیعه) وجود دارد بیان نموده و نشان داده‌اند.

٧- تشابه بزرگی که بین یهود و شیعه در موضوع «وصایت» وجود دارد، که شیعیان می‌پندارند خداوند بعد از محمّدص بر علی به خلافت وصیت نموده و یهودیان عقیده دارند که خدا بعد از موسی÷ بر یوشع وصیت نموده، از جمله مواردیست که نمایانگر روحیۀ مشترک در دو مذهب می‌باشد.

۸- شیعیان واژۀ «وصّی» را برای خلیفۀ مسلمین از یهودیان گرفته‌اند و در عهد خلفای راشدین چنین واژه‌ی برای حاکم وجود نداشت.

٩- تشابه کامل بین یهود و شیعه در حصر امامت و پادشاهی و حکومت در گروه معینی، در خور توجّه است. یهودیان حکومت را از آن آل داود می‌دانند و شیعیان از آن آل حسین.

۱۰- واقعیت تاریخ پندارهاى یهود و شیعیان را دربارۀ حکومت ردّ نموده و بطلان آن را ثابت کرده است. برخلاف گفتۀ یهودیان (که حکومت از آل داود بیرون نمی‌رود) قرنهاست که از آل داود کسی حکومت نمی‌کند، و بر خلاف ادّعای شیعیان که خداوند حکومت را در آل حسینس قرار داده، هیچکس از آل حسینس به حکومت نرسید.

۱۱- تشابه بزرگی که بین مسیح دجّال یهود و بین مهدی مورد پندارشیعیان وجود دارد، حتّی در صفات و کیفیت خروج و أعمالی که بدان قیام می‌کنند، قابل توجه است.

۱۲- یهودیان معتقدند که مهدی موعودشان با زبان عبرانی خدا را می‌خواند، با تابوت یهود شهرها را فتح می‌کند، با عصای موسی خارج می‌شود، قبای هارون را می‌پوشد، و به حکم آل داود حکم می‌کند، و شیعیان نیز همین عقاید را دربارۀ ظهور امام دوازدهم خود دارند.

۱۳- اتّفاق بین یهود و شیعه در عقیدۀ رجعت، نشان می‌دهد که این عقیده در اصل یهودی بوده و سپس به شیعه سرایت کرده است.

۱۴- تشابه یهود و شیعه در تحریف کتب الهی: یهودیان تورات را تحریف نمودند و شیعیان تنها فرقه‌ی هستند که در مورد تحریف کتاب خدا تألیفاتی داشته و بسیاری از علمای آنها تصریح به تحریف قرآن نموده‌اند.

۱۵- سبب اعتقاد یهود به تحریف در تورات و اعتقاد شیعه به تحریف در قرآن این است که حکومت آل هارون و امامت آل علی در آنها وجود ندارد.

۱۶- همچنین شیعیان در تحریف قرآن از اسلوب یهود پیروی کردند که قرآن به آن گوشزد کرده است: تحریف سخن از معنای آن و تأویل باطل آن و آمیختن حق با باطل و ...

۱٧- یهود و شیعه هردو نسبت پشیمانی و اندوه و بداء به خداوند داده‌اند که تمام این باورها اهانت به ذات مقدّس الهی است.

۱۸- مشابهت رویه در یهود و شیعه که رعایت اعتدال در محبّت و دشمنی ننموده، انصاف و عدالت را نشناخته‌اند و همواره درحبّ و بغض شدید نسبت به هرکس و هر مطلبی قرار دارند، نمایانگر اشتراکات روحی در پیروان دو مذهب است.

۱٩- ابن سبأ اوّلین کسی بود که غلّو امروزی شیعه راجع به بعضی از اهل بیت و پیامبرص و طعن بر صحابه را بنا نهاد، چنانکه علمای بزرگ شیعه بدان اعتراف کرده‌اند.

۲۰- اتّفاق نظر بین شیعه و یهود به اینکه هر کدام مدّعی تقدّس برای خود و نجاست مخالفانشان بوده وعقیده دارند که تافتۀ جدا بافته‌ای از سایر خلایق می‌باشند، در خور توجّه است.

۲۱- هرکدام از شیعه و یهود مدّعی‌اند که جز آنها کسی داخل بهشت نمی‌شود، و اینکه اگر آنها نمی‌بودند خداوند این هستی را نمی‌آفرید و اینکه آنها برتر از ملائکه هستند و مخالفانشان کافر و اهل آتشند.

۲۲- یهود و شیعه مال و جان غیر خودشان را حلال می‌دانند.

۲۳- هم یهود و هم شیعه مخالفانشان را در زمرۀ حیوانات (سگ و الاغ و خنزیر و ...) در نظر می‌گیرند.

۲۴- یهود و شیعه «تقیه» را از موضع درست قرآنی‌اش منحرف ساخته و ماهیت اصلی خود را به صورت شیطنت آمیزی روشن نمی‌کنند، و این سبب پیدایش احزاب و گروهکهای سرّی در میان آنها شده است تا حدّی که حتّی بین خود تقیه می‌کنند [۶۵۶].

[۶۵۶] برای تفصیل بیشتر مراجعه شود به: بذل المجهود فی إثبات مشابهة الرّافضة للیهود: عبدالله جمیلی ص ۶٧۳-۶۸۰.

فصل چهارم: مهدى موعود يا مهدى موهوم؟

چه حجتى از حجت خیالى و موهومى بدست مى‌آید که یک کلمه حرف نزده و هیچ کس هم او را ندیده است، بر وجود خودش هیچ حجتى جز مشتى روایات مجعول نیست؟، که این روایات شیعه را به شکل تنها مذهبى در آورده است که اسلام را به زشت‌ترین و مسخره‌ترین شکل نمایش می‌دهد،

و چه دزدى شگفتر از این در تاریخ ادیان که صفات الهى را کسى به ائمۀ خود داده و آنها را حاکم بر ذرات این هستى بشمارد؟

مهدى موعود یا مهدى موهوم؟

نگاهى به عمود خیمۀ خرافات روحانیت و بررسى پاسخ‌هاى آقاى منتظرى [۶۵٧] به پرسش‌هاى آقاى دکتر مسعود امید در مورد امام زمان.

[۶۵٧] این مقاله درواقع نامه اى بود به آقاى منتظرى که برایش فرستاده شد و در جواب وعده داده شد که آن را جواب بدهند ولى تا حالا که بیشتر از دو سال می‌باشد از جواب خبرى نشد که نشد!

مقدمه

تردید در فرضیۀ امام زمان و تفاوت بزرگ آن با مهدى موعود

۱- صفات مسیح منتظر و موعود یهودیان!

* شکنجۀ مردگان

* محاکمه و قصاص همۀ ملت‌ها بخاطر یهود و به بردگى گرفتن آنها

* کشتن دوسوم جهان

* ازدیاد خیرات و انعام در عهد مسیح مورد پنداریهود

* روش حکومت مسیح مورد پندار یهود

۲- صفات و رفتار امام زمان و تشابه آن با أعمال مسیح مورد پندار یهود

* امام زمان خدا را با زبان عبرى می‌خواند!

* قیام قائم و جمع نمودن شیعیان از همه جا!!

* امام زمان و شکنجۀ مردگان و تخریب مسجد الرسول!

* امام زمان و قتل اعراب مخصوصا قتل قریش

* امام زمان و کشتن دو سوم بشر!

* امام زمان مورد پندار و تخریب خانۀ کعبه و مسجد الحرام و مسجد النبى

* امام زمان و دعوت به کتابى نو و دینى نو و حکمى جدید

* قیام امام زمان با تابوت یهود!

* چشمه‌هاى شیر و آب خیالى براى امام زمان خیالى و سنگ موسى!

* امام زمان و حکم آل داود

* تفاوت عمیق بین مهدى موعود و امام زمان ساختگى

* تشابهات رفتار و کردار مسیح دجال یهود و امام زمان امامیه

* رد بر مسیح دجال یهود

* رد بر باور امامیه در مورد امام زمان

أولا: عدم ثبوت ولادت این امام زمان

دوم: بیهودگى غیبت این مهدى خیالى

سوم: هیچ منفعتى از وراء این موهوم صورت نگرفته است

چهارم: چرا روحانیت امامیه این دروغ خطرناک را ساخته و ولادت این معدوم را جعل کردند؟

از آنجائیکه نقد مبادى روحانیت در واقع نقد تمام خرافاتى است که به نام دین مبین اسلام در جامعۀ ما وجود دارد، و نقد و زدودن آن نه اینکه پاسخى مثبت به در خواست آقاى امید می‌باشد بلکه خدمتى شایان به دین و روشنگرى مهمى در میان متدینین هم هست، بنابراین اینجانب میخواهم به ریشۀ تاریخى یکى از این پاسخ‌ها بپردازم که در واقع عمود خیمۀ خرافات بوده و بررسى علمى و قرآنى آن در واقع همۀ خیمۀ خرافات را برچیده و پرده داران این افسانه‌ها را نیز از سلاحى خلع ید می‌کند که به نام آن بر آراء مردم و بر جامعه حکومت کرده و دمار از روزگار مردم در آورده‌اند،

و لهذا بى‌مناسبت نیست که این پاسخ‌ها با میزان علمى بحث و بررسى اسناد تاریخى و عقیدتى که در میان مسلمین رایج بوده سنجیده شود تا حقیت داشتن و یا توطئه بودن و ویرانگرى آن روشن شود که از قدیم این دستور طلایى براى قبول خبر رایج بوده است که «إذا كنت مدعيا فالدليل وإذا كنت ناقلا فالصحة» «که اگر مدعى چیزى هستى دلیلت را نشان بده و اگر ناقل آن هستى صحت سند و درستى روایتت را ثابت کن».

و پر واضح است که هر مسلمانى باید معتقدات دینى خود را از کتاب آسمانى خود قرآن که تنها حجت الهى برزمین است أخذ نماید چون هدایت الهى منحصر به قرآن است، و لهذا خداوند قرآن را هادى و راهنماى مسلمین قرار داده است، و می‌فرماید: ﴿قُلۡ إِنَّ هُدَى ٱللَّهِ هُوَ ٱلۡهُدَىٰۗ [۶۵۸] «یعنى هدایت فقط هدایت خداوند است» و خود حضرت پیامبر نیز از آن پیروى می‌کرده است، ﴿إِنۡ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَىٰٓ إِلَيَّۚ [الأنعام: ۵۰]. ﴿قُلۡ إِنَّمَآ أَتَّبِعُ مَا يُوحَىٰٓ إِلَيَّ مِن رَّبِّيۚ [۶۵٩] و از آنجا که بعد از انبیاء کسى بر مردم حجت نیست.

در قرآن هیچ خبرى از این امام زمان کذائى نیست مگر بزور تحریف آیات و تأویل آن بروش باطنیه که در واقع جنگ با قرآن است، و اما آنچه در اخبار آحاد راجع به مهدى موعود آمده است هیچ ارتباطى با امام زمان ساخت روحانیت شیعه که آن را آلت دست خود جهت گمراهى مقلدانش قرار داده است ندارد، بلکه راجع به مصلحى [۶۶۰] است که از ذریۀ حضرت رسول خواهد بود،که به دین رسول اکرم عمل خواهد کرد نه اینکه دین تازه بیاورد آنچنانکه کتب امامیه مدعى آنست که مفصلا خواهد آمد.

[۶۵۸] بقره/۱۲۰ و انعام/ ٧۱ براى آگاهى بیشتر در این مورد می‌توانید به مقدمۀ کتاب (تضاد مفاتیح الجنان با قرآن) تألیف علامۀ برقعى مراجعه نمائید که براى اولین بار و آنهم در خارج از ایران در اینترنت گذاشته می‌شود. (www.isl.org.uk) و(www.aqeedeh.com) [۶۵٩] الأعراف: ۲۰۳ ترجمه: «بگو: من همانا فقط از آنچه به من وحى می‌شود پیروى می‌کنم». [۶۶۰] در صورتیکه این امام زمان مورد پندار همچنانکه در صفحات آینده از خلال اعمال خواهیم دید بزرگترین مفسد تاریخ می‌باشد.

تردید در فرضیۀ امام زمان و تفاوت بزرگ آن با مهدى موعود

آقاى منتظرى می‌گوید که: «اصل وجود امام زمان مورد تردید نبوده تا بخواهیم از راه نواب چهارگانه آن را اثبات نمائیم، علاوه براینکه بوسیلۀ براهینى که دلالت می‌کند برلزوم امامت عامه [۶۶۱] در همه اعصار و زمان‌ها به اثبات می‌رسد بوسیلۀ اخبار متواتره که از پیامبر اکرم و ائمۀ معصومین [۶۶۲] نقل شده و از طریق فریقین روایت شده است و به اثبات می‌رسد، و بیش از سه هزار حدیث [۶۶۳] از طرق شیعه و سنى دربارۀ آنحضرت در دسترس است به گونه‌اى که اجمالا در حد تواتر است و موجب قطع و یقین مى‌باشد، شما می‌توانید در این زمینه به صحیح مسلم و سند احمد بن حنبل و جامع الوصول و کنزالعمان [۶۶۴] و سنن ابن ماجه از کتب اهل سنت و غیبت نعمانى، غیبى شیخ طوسى، کمال الدین صدوق و بحار مجلسى از کتب شیعه مراجعه فرمایید..».

من نمی‌دانم که این سخن‌ها را آقاى منتظرى از سر تقیه و تلبیس و فریبکارى گفته است؟ و یا واقعا از آراء و اندیشۀ دیگران بى‌خبر است؟ اما در مورد تردید بر امام زمان همین کافى است که در هیچ مذهبى اصولا پذیرفته نیست و آن را خرافه‌اى مضحک بیش نمی‌دانند که مخصوص امامیه است و همگى متفقند که دست مکر تقیه پیشگان آن را ساخته و پرداخته است، لیکن از آنجائیکه الآن این نظام بقول بانیش نظام و کشور امام زمان است باید این آراء را جدى گرفت، و قیاس چنین شخصیت موهومى با احادیث مهدى مکرى بیش نیست، و حتى احادیث مهدى را نیز کم نیستند کسانى که نپذیرفته و آنها را رد نموده‌اند، از آنجمله مفتى سابق و رئیس محاکم شرعى قطر شیخ عبدالله بن زید آل محمود تألیفى دارد به نام «لا مهدي ينتظر بعد النبي خير البشر» «بعد از پیامبر خیرالبشر نباید به انتظار مهدى نشست»، که در آن می‌گوید: سبب نشأت خرافۀ مهدى موهوم شیعیان هستند که در هرزمان و مکانى جنجالى بپا می‌کنند و عوام را میفریبند، و این بر خلاف ادعاء منتظرى است که می‌گوید: احادیث امام زمان در صحیح مسلم و بین فریقین متفق علیه است، یعنى حتى در میان اهل سنت نیز متفق علیه نیست تا چه برسد بین فریقین، بگذریم از اینکه مهدى موعود اصولا غیر از امام زمان مورد بحث و سؤال و جواب است، و شیخ عبدالله در کتاب مذکور می‌گوید: بعضى از اخبار می‌گوید که: مهدى همان منصور دوانیقى است که گویا بنى عباس در جعل و وضع اینگونه احادیث دست داشته‌اند، و برنامه‌هاى سیاسى آنها تقاضاى چنین دروغهایى را روشن می‌کند [۶۶۵]،

اما دانشمندانى که احادیث مهدى (بگذریم از روایات امام زمان که یکى از بزرگترین وخطرناکترین دروغها درتاریخ اسلام است) را بطور کلى کذب و جعل دانسته‌اند کم نیستند، مثل دانشمند شهیر و معاصر پاکستانى مولانا أبوالأعلى مودودى و مؤرخ شهیر اسلام و بنیان گذار علم فلسفۀ تاریخ عبدالرحمن ابن خلدون و علامه ابن القیم شاگرد بزرگ شیخ الإسلام ابن تیمیه و امام شاطبى از ائمۀ بزرگ مالکیه و صاحب کتاب الموافقات در اصول فقه که یکى از وصایاى امام محمد عبده خواندن این کتاب است، و فرید وجدى در دائرة المعارف الإسلامیة ص ۸ و امام دار قطنى و امام ذهبى و علامه محمد رشید رضا و بسیارى دیگر... [۶۶۶].

آیا با این همه هردو ادعاء آقاى منتظرى بی‌دلیل و واهى نیست؟ یکى اتفاق بین فریقین در این مورد و دیگرى یکى دانستن دو موضوع متفاوت یعنى مهدى و فرضیه ساختگى امام زمان؟

آیا این را واقعا از بى‌خبرى او دانست یا اینکه بحساب دنیا و خمس و سهم امامى‌که مقلدان غافل را بدان فریفته و دین و دنیایشان را ویران کرده‌اند، که اگر این فرضیۀ ساخته و پرداختۀ روحانیت مکار بهم ریخته شود دیگر برایشان نه بهانه‌اى براى حکومت امام زمانى و ولایت فقیهى خواهد ماند، و نه بهانه‌اى براى استحمار و اغفال دین باوران سادۀ مقلد خود که باور کرده‌اند واقعا على آباد هم شهرى است و امام زمان هم شخصیتى حقیقى!!

کتاب صحیح مسلم را که آقاى منتظرى بدان حواله داده است براى بررسى دلیل ایشان مراجعه نمودم نه اینکه مدعاى ایشان در آنجا نیست بلکه حتى یک حدیث هم در مورد مهدى (که بازهم بگویم: غیر از امام زمان) هم در آنجا نیامده است و حقیقتا انسان در تعجب میماند که واقعا این از بى خبرى بزرگترین مرجع شیعیان است یا از مکر و فریب ایشان؟ آرى صحیح مسلم مخصوصا در (ج ٩ –بشرح امام نووى) که علامت‌هاى قبل از قیامت را ذکر نموده و از فتنه‌هاى داخلى این امت و فتنۀ یأجوج و مأجوج و فتح قسطنطینیه و خروج دجال و نزول عیسى بن مریم روایاتى آورده است لیکن چنین امامى اشاره هم نکرده است آیا واقعا این نقل روایت و احاله دادن به دروغ روشن چرا؟ اگرچه همچنانکه از کتب امامیه هویداست صفات این امام زمان با دجال یهود شباهت‌هاى فراوان دارد که در این مقاله مفصل [۶۶٧] از مقارنۀ اعمال آندو خواهد آمد.

و اما فرق بزرگ بین مهدى که در بعضى از مصادر درجۀ دوم اهل سنت آمده با امام زمان امامیه که ریشه در تلمود یهود دارد چنان واضح است که علماء و محققان مسلمان از قدیم اینرا روشن نموده‌اند.

لیکن این موضوع چون از اصول باورهاى امامیه گشته شاید براى بعضى از هموطنان حق جوى‌ ما این امر پوشیده باشد بنا براین سعى اینجانب در اینست که که انگشت روى این موضوع گذاشته و تاحد توانایى خودم آن را روشن نمایم تا کسانى که بخواهند خود را از سرداب جهل و فریب نجات ندهند حجت تمام شده و روشن شوند.

بد نیست بدانیم همانطور که توطئۀ امامت و وصایت اولین بار در تاریخ اسلام از طرف عبدالله بن سبأ یهودى به ظاهر مسلمان مطرح شد اندیشۀ امام زمان نیز آرام آرام ساخته و پرداخته شده که بازهم دنبالۀ همان توطئه جهت تخریب اندیشۀ اسلامى و از بین بردن قدرت و سلطۀ اسلام بوده است، پس اجازه بدهید که اجمالا نگاهى به عقیدۀ مسیح منتظر (موعود) یهودیان نموده و سپس بعد از روشن شدن آن مقارنه‌اى علمى و تاریخى بین آن و منتظر امامیه نماییم تا ببیننیم که آیا واقعا سه هزار روایت مورد اشارۀ آقاى منتظرى مثل سه هزار کلاغ است که با یک کلوخ میرمد یا نه؟ و از آنجائیکه تشابه شدیدى بین دو طرز تفکر و باور موجود بین امامیه و یهود در مورد امام زمان و مسیح منتظر وجود دارد ناچارم که ابتدا به بررسى عقیدۀ مسیح منتظر یهود بپردازم تا روشن شود که باور امام زمان از کجا ریشه گرفته است و تا چه حد اعمال او عینا به مسیح یهودیان مشابهت دارد؟.

[۶۶۱] این امامت عامه ربطى به امامت افراد معینى ندارد بلکه امامت همگانى و مشترک است یعنى هر مؤمنى حق دارد با کار و کوشش و بنا به استفاده از استعداهاى خدادادیش کاندید امامت و رهبرى گردد و لهذا خداوند به آنها آموخته است که از او تقاضا نمایند که ﴿وَٱجۡعَلۡنَا لِلۡمُتَّقِينَ إِمَامًا ٧٤ «بارخدایا ما را امام تقوى پیشگان قرار بده». [۶۶۲] بعد از پیامبران وحى قطع شده و کسى نمی‌تواند معصوم باشد و ادعاى عصمت بر غیر از پیامبران غلوى بیش نیست و خود حضرت على می‌فرماید: من بالا تر از این نیستم که اشتباه و خطا نکنم خطبۀ۲۱۶ نهج البلاغه. [۶۶۳] دروغ که باکثرت روات راست نمی‌گردد و این عوام فریبى همچنان در میان روحانیون امامیه رواج دارد که براى ترساندن مردم و در واقع فریب آنها به تعداد روات میافزایند که مثل چهل کلاغ که بایک کلوخ می‌رمند مگر چند ملیون تهرانى نگفتند که: عکس خمینى را در ماه دیدند آیا این دروغ بخاطر کثرت دروغگویان و فریب خوردگان شیطان راست شد؟ [۶۶۴] اسماء این کتب که احتمالا اشتباهى چاپ شده است عبارتند از: مسند احمد نه سند احمد و جامع الأصول نه جامع الوصول و کنزالعمال نه کنزالعمان و غیبة طوسى نه غیبى. [۶۶۵] لا مهدی ینتظر بعد النبی خیر البشر ص ٧. [۶۶۶] مصلح فقید علامه آیة الله ابوالفضل برقعى که هم مدرسه‌اى خمینى بوده و از احفاد امام رضا می‌باشد در این مورد تألیف مستقلى دارد بنام بررسى علمى در احادیث مهدى که در آن سه جلد کتاب بحار مجلسى را که در مورد امام زمان مزعوم می‌باشد بررسى کرده و ضعف آن احادیث را حتى با معیار مذهب امامیه و مخالفت آنها را با قرآن ثابت کرده است که اینجانب این کتاب را به عربى ترجمه کرده‌ام و شاید مثل بقیۀ کتب ایشان به غیر از فارسى زودتر چاپ شود چون تمام کتب اصلاحى ایشان در ایران امام زمانى! ممنوع النشر می‌باشد، می‌توانید به مقدمۀ آن کتاب در موارد مذکور مراجعه بفرمایید. [۶۶٧] منبع اساسى اینجانب در این بحث و بررسى کتاب بذل المجهود فی إثبات مشابهة الرافضة للیهود تألیف آقاى عبدالله الجمیلى می‌باشد که از ص ۲۲٧ تا ۲٧۴ ج ۱ بحث مفصلى در این مورد می‌نماید.

مسيح منتظر و موعود يهوديان!

یهودیان، منتظر مردى از آل داود [۶۶۸] هستند که بیاید و بر دنیا حکومت کرده و عزت و عظمت از دست رفته را بدانها باز گرداند، و بدین سبب بود که به حضرت مسیح÷ اگرچه از نسل حضرت داود بود ایمان نیاوردند، و بنا به ادعاء آنها این مسیح موعود همچنانکه تلمود آنها مدعى است:

* همۀ ملل جهان را زیر سلطه و در خدمت یهود در آورده و همۀ کشورها مطیع آنها خواهند بود [۶۶٩].

* و اینکه یهودیان همچنان در جنگ‌هایى سخت با بقیۀ ملت‌ها خواهند بود تا مسیح حقیقى آنها قیام کند [۶٧۰].

* و براین پندار هستند که این مسیح مجعول بعد از قیام خودش آنها را در بیت المقدس جمع کرده و برایشان دولتى تشکیل داده و دنیا را از غیر از آنها خالى نموده و تا مدتى طولانى مرگ بسراغشان نمیآید [۶٧۱].

اما صفات این مسیح (دجال) و روش حکومت او و اینکه در عهد او چه کارهایى صورت میگیرد أسفار یهود به روشى نا منظم از آن سخن می‌گوید.

* یهودیان پراکنده را جمع می‌کند

یهودیان تا امروز بر این باور هستند وقتیکه مسیح موعودشان قیام می‌کند همۀ یهودیان متفرق در دنیا را گرد آورده و از آنها ارتش بزرگى تشکیل داده و مکان اجتماع آنها کوههاى اورشلیم در بیت المقدس خواهد بود [۶٧۲]! و این تجمع حتى شامل مردگان شده و از قبرها بیرون آمده تا به ارتش مورد خیالى به رهبرى مسیح خیالى و مجعولشان بپیوندند، و در سفر حزقیال این پندار با تفصیل بیشترى آمده است [۶٧۳].

* شکنجۀ مردگان

به همۀ این اوهام و خیالبافى‌ها اکتفا ننموده بلکه جثه‌هاى گناهکاران از غیر بنى اسرائیل را در آورده تا تماشاگر عذاب و شکنجۀ آنها گردند [۶٧۴].

* محاکمه و قصاص همۀ ملت‌ها بخاطر یهود و به بردگى‌گرفتن آنها.

بنا براین اسطوره‌هاى ساختگى که دلیل بر آرزوهاى بافندگان آنها می‌باشد این مسیح خیالى بعد از گردآورى یهود شروع به گردآورى بقیۀ مللى مینماید که بنا بزعم آنها ستمى بر یهود روا داشته‌اند تا همۀ آنها را محاکمه و قصاص نماید [۶٧۵].

*کشتن دوسوم جهان

و اما نتیجۀ این محاکمه را سفر زکریا [۶٧۶] توضیح داده است که مسیح مورد پندار یهود در آن روز دو سوم جهان را می‌کشد و تلمود [۶٧٧]، نیز با تأیید این امر اضافه می‌کند که یهودیان هفت سال تمام اسلحه‌هایى را که غنیمت گرفته‌اند می‌سوزانند، و در آنوقت است که یهودیان بر جهان مسلط شده و بقیۀ ملت‌ها بردگان آنها گشته و گوسفندان آنها را می‌چرانند [۶٧۸].

* ازدیاد خیرات و انعام در عهد مسیح مورد پندار یهود

در عهد این مسیح مورد پندار بنا بزعم آنها از کوه‌ها جوی‌هاى شیر و عسل و از زمین خمیرتازه و لباس پشمى بیرون میآید [۶٧٩].

* روش حکومت مسیح مورد پندار یهود:

روش و سیاست حکومت او چنین است که در میان مردم بر اساس دلیل و بینه حکم نمی‌کند بلکه برخلاف همه بشر و حتى انبیاء براساس الهام و معرفت الهى! محاکمه می‌کند [۶۸۰].

[۶۶۸] سفرزکریا: اصحاح ٩ فقره ٩ و۱۰ سفر اشعیا اصحاح ۶۱ فقره ۱و۲. [۶۶٩] همجیة التعالیم الصهیونیة بولس حنا مسعد ص ۵٧. [۶٧۰] الکنز المرصود فی قواعد التلمود ص ۶۵ د. روهلنج. [۶٧۱] افحام الیهود ص ۱۲۵ او صاموئیل بن یحیى مغربى که خودش پزشکى یهودى بوده که به اسلام مشرف شده است و این کتاب را در رد بر أکاذیب یهود نوشته است و در جوانى در مراغه در سال ۵٧۰ هـ فوت کرده است: ابن ابی صبیعۀ: عیون الأنباء فی طبقات الأطباء ص ۴٧۱. [۶٧۲] سفر أشعیا اصحاح ۶۶ فقره ۲۰ و۶۰/۱-۴. [۶٧۳] سفر حزقیال اصحاح ۳٧ فقره ٩-۱۲. [۶٧۴] سفر زکریا اصحاح ۱۰ فقره ٩-۶ و سفر حزقیال اصحاح ۶۶ فقره ۲۴ این نمونه ها را با دقت تمام به خاطر داشته باشیم تا ببینیم که چطور بعدا دوباره در لباس امام زمان ظهور خواهد کرد!!! [۶٧۵] سفر یوئیل اصحاح ۱۳ فقره ۸. [۶٧۶] سفر زکریا اصحاح ۱۳ فقره ۸. [۶٧٧] الکنز المرصود د. روهلنج ص ۶۵. [۶٧۸] سفر اشعیا اصحاح ۶۱ فقره ۵-۶ واصحاح ۶۶ فقره ۲۲. [۶٧٩] سفر یوئیل اصحاح ۳ فقره ۱۸ و سفر اشعیا اصحاح ٧ فقره ۱٧-۲۲ و الکنز المرصود ص ۶۴ د. روهلنج و اسرائیل والتلمود ص ۶٧ ابراهیم خلیل احمد. [۶۸۰] سفر أشعیا اصحاح ۱۱ فقره ۲و۳.

امام زمان و تشابه آن با مسیح مورد پندار یهود

از بارزترین باورهاى امامیه که محور مذهبشان بر آنست و در اعمال روز مرۀ زندگیشان حتى از خداوند هم بیشتر مورد استعانت و توجهشان قرار می‌گیرد، امام زمانى‌ها او را مثل خداوند ولایت تکوینى (به قول خمینى) داده و همه جا حاضر و ناظر می‌دانند، و نظام کشور ما بنا به گفتۀ آقاى خمینى بنام امام زمان درست شده است، آیا وقت آن نرسیده است که پیروان این افسانه‌ها بخود آمده و از این واقعیت‌هاى سیاسى روزمره تلخ این نظام خرافى و امام زمانى که نتیجۀ این معتقدات و باورهاست عبرت بگیرند و خود را از دام این رندان دین فروش رها سازند؟

آرى این امام زمانى که امامیه مدعى آن بوده و آقاى منتظرى آن را بنا درست از متواترات بین فریقین می‌داند از پرفتنه‌ترین أکاذیب تاریخ اسلامى است و معدومى است که اصلا وجود خارجى نداشته و ندارد و نخواهد داشت، و امام حسن عسکرى/ که این موهوم جعلى را بدو نسبت می‌دهند به شهادت تاریخ اصلاً فرزندى نداشته و بدین علت بعد از وفاتش میراثش را بین مادر و برادرش جعفر تقسیم کرده‌اند، که ذکر این مطلب مفصلا خواهد آمد.

این افسانۀ ساختگى همراه با دیگر افسانه‌هاى ضد قرآنى دیگر که هیچ عقل سالم آنها را نمی‌پذیرد مثل حمل و تولد یک شبۀ او و دخول در چاه سرداب در بیش از ۱۲۰۰ سال تا کنون و افسانه‌هایى که خصوصا بعد از ظهور او روى خواهد داد همگى نشان از آرزوها و کینه‌هاى بافندگان آن دارد، و بزعم آنها او از ذریه امام حسینس می‌باشد که صفت دائم او قتل و کشتار می‌باشد و طوسى چند روایت در این مورد آورده است [۶۸۱].

[۶۸۱] الغیبة طوسى ص ۱۱۵-۱۱۶.

* امام زمان خدا را با زبان عبرى می‌خواند!

به پندار امامیه وقتی که این امام موهوم قیام می‌کند خدا را با عبرى خوانده و دعایش‌ مستجاب می‌گردد و خداوند همۀ اصحابش را از همه‌جا برایش جمع می‌کند، نعمانى مدعى است که: وقتیکه امام زمان اذان می‌گوید خدا را با عبرى خوانده و ۳۱۳ اصحاب او جمع می‌شوند ... و بعضى از آنها در شب به رختخواب خود رفته و در صبح خود را در مکه می‌بینند [۶۸۲]!!

[۶۸۲] شاید اذان به عبرى اولین علامت یهودى‌بودن او باشد!! النعمانى: الغیبة ص ۱۶٩.

* قیام قائم و جمع‌نمودن شیعیان از همه جا!!

در بحار مجلسى که دائرة المعارف خرافات می‌باشد آمده که: «والله لو قد قام قائمنا يجمع الله إليه شيعتنا من جميع البلدان» [۶۸۳]. «بخدا قسم وقتى که قائم ما قیام کند خداوند شیعیانش را از همۀ شهرها برایش جمع می‌نماید» واین اجتماع مخصوص زندگان نیست بلکه مردگان نیز بنا به ادعاء حر عاملى واحسائى [۶۸۴] به نداء او لبیک خواهند گفت، و حتى ملا باقر مجلسى مکان این اجتماع را نیز کوفه تعیین می‌کند [۶۸۵]!

[۶۸۳] بحار محمد باقر مجلسى ۵۲/۲٩۱. [۶۸۴] الإیقاظ من الهجعة حرعاملى ص ۲۴٩ والرجعة : الإحسائی ص ۱۶۴. [۶۸۵] بحار مجلسى ۵۲/۳۱۸.

* امام زمان و شکنجۀ مردگان و تخریب مسجدالرسول!

بنابه پندار کسانى که این افسانه‌هاى پرخطر را بافته‌اند اولین کارى که این امام ساختگى انجام می‌دهد اخراج اجساد دو یار و خلیفۀ رسول خداص یعنى ابوبکر و عمرب از قبرهایشان بوده که بعد از شکنجه آن‌ها را می‌سوزاند و حتى مسجد را نیز خراب می‌کند [۶۸۶] (چه کینه‌اى بالاتر از این) و نعمت الله جزائرى به این آرزوى افسانه‌اى مجلسى و روحانیت پیروان او اکتفا ننموده بلکه در ضرورت حکم لعن شیخین(ب) مدعى است که: مولانا امام زمان بعد از اینکه آندو را از قبرهایشان بیرون نموده از همۀ ستم‌هایى که در دنیا قبل و بعد از آندو رخ داده است از آن دو نفر انتقام می‌گیرد! از قتل هابیل و قابیل گرفته تا گناه برادران یوسف که او را به چاه انداختند و ظلم نمرود که ابراهیم÷ را به آتش انداخت و حتى از گناه آتش‌پرستان نیز از آندو انتقام می‌گیرد، و سپس انواع دیگرى از شکنجه‌ها را نقل می‌کند [۶۸٧]!! و حتى به این هم اکتفا ننموده و همسر فوت شدۀ رسول خداص یعنى ام المؤمنین عایشه (ل) را شلاق می‌زند [۶۸۸]!! خدایا این چه کینه‌هایى است به نام دین اسلام و اهل بیت نبوت!

[۶۸۶] بحار مجلسى ۵۲/۳۸۶ ودلائل الإمامة: محمد بن جریر بن رستم طبرى ص ۲۴۲ والرجعة: الاخسائی ص۱۸۶-۱۸٧. [۶۸٧] الأنوار النعمانیة: جزائرى ۱/۱۴۱. [۶۸۸] الإیقاظ من الهجعة: حرعاملى ص ۲۴۴ و بحار مجلسى ۵۲/۳۱۴.

* امام زمان و قتل اعراب مخصوصا قتل قریش

این امام ساختگى که گویاى کینۀ روحانیت جاعلان آنست به خاطر دین و عقیده نمی‌جنگد بلکه به خاطر تعصب و فرقه‌گرایى و نژاد می‌جنگد، و بنابراین مجلسى از ابوعبدالله جعل می‌کند که: «وقتى قائم خروج می‌کند بین او عرب و قریش جز شمشیر نخواهد بود» [۶۸٩]، تا حدى ظلم و ستم می‌کند که براى تبریر و توجیه این ستم‌ها از ابوجعفر جعل کرده‌اند که که گفته است: بسیارى از مردم می‌گویند که: این از آل محمد (ص) نیست والا رحم می‌کرد و دوباره حتى اموات نیز بنا به گفتۀ مفید از شکنجه این منتقم کینه‌توز امامیه رها نمی‌شوند که پانصد تا پانصدتا یکجا گردن می‌زند [۶٩۰]، جالب اینجاست که حتى تعداد کشته‌هاى او نیز با کشته‌هاى مسیح مورد پندار یهود برابر می‌باشد.

[۶۸٩] بحار مجلسی ۵۲/۳۵۵. [۶٩۰] ارشاد مفید ص ۳۶۴ و بحار مجلسى ۵۲/۳۳۸.

امام زمان و کشتن دو سوم بشر!

احسائى از ابوعبدالله جعل می‌کند که می‌گوید: این کار به اتمام نمی‌رسد مگر اینکه دو سوم مردم کشته شوند! و از او سؤال می‌شود که بعد از رفتن دو سوم جهان چه می‌ماند؟ می‌گوید که: آیا از اینکه شما یک سوم بقیه باشید خشنود نمی‌شوید [۶٩۱]!؟ و این بافتۀ روحانیت چنان بافته شده است که بیانگر اعمال دولت‌هاى روحانیت امامیه باشد و چنان قسى القلب و بیرحم است که حتى مجروحان را کشته و از کسى توبه هم نمی‌پذیرد [۶٩۲]. (یعنى برخلاف صریح نص قرآن و سنت پیامبر) و حتى به ابوجعفر نسبت می‌دهند که می‌گوید: پیامبر در میان امتش با نرمى رفتار کرده است و با مردم به خوبى و آرامش رفتار نموده است اما قائم با قتل و کشتار عمل می‌کند و در کتابى که با او می‌باشد آمده: که از کسى توبه نپذیرد و کشتار کند و واى بر کسى که با او مخالفت نماید [۶٩۳].

[۶٩۱] الرجعة احسائى ص ۵۱. [۶٩۲] الغیبة نعمانى ص ۱۵۳ و بحار مجلسى ۵۲/۳۵۳،خمینى بر خلاف همه مستبدان جهان یک نفر از هزاران حکم اعدام را نیز معاف ننمود. [۶٩۳] دو منبع سابق.

* امام زمان خیالى و تخریب خانۀ کعبه و مسجد الحرام و مسجد النبىص:

این معدوم ساختگى که روحانیت امامیه جهت رسیدن به قدرت آن را بافته است به این هم اکتفا ننموده بلکه همۀ مساجد روى زمین را ویران کرده و از خانۀ کعبه و مسجد نبوى آغاز می‌کند بدین بهانه که آنها را به همان اساس اولیه باز گرداند [۶٩۴]، و از زبان ابوجعفر جعل می‌کند که: وقتى قائم قیام می‌کند به کوفه رفته و در آنجا چهار مسجد را ویران می‌کند و هیچ مسجدى را که در روى زمین شرف و عزتى داشته باشد رها ننموده و ویران می‌کند [۶٩۵].

[۶٩۴] الرجعة احسائى ص ۱۸۴و۱۶۲. [۶٩۵] الإرشاد مفید ص ۳۶۵ و بی‌خود نیست که مبینیم که رژیم امام زمانى کنونى مساجد اهل سنت را مثل مسجد شیخ فیض در مشهد و مسجد کنارک در بلوچستان و مسجد اهل سنت در اهواز و مسجد اهل سنت آبادان ویران نموده است اگرچه به خاطر نفاق و صد چهره‌اى ذاتى و عقیدتى که دارد از خراب‌کردن مسجد بابرى در هند انتقاد می‌کند که دولتش از اعمال هندوهاى متعصب از مسلمانان عذرخواهى کرده است.

* امام زمان و دعوت به کتابى نو و دینى نو و حکمى جدید

نوشته‌ها و تصریحاتى که در کتب امامیه در مورد این افسانۀ ساختگى وجود دارد دلیل برخروج این امام ساختگى از اسلام می‌باشد چون با دین تازه‌اى خواهد آمد و کتاب دیگرى غیر از قرآن خواهد آورد که شاید این خود آرزوى دیرینۀ بافندگان این جعلیات می‌باشد تا شاید بتوانند مردم را فریفته و اسلام را بنام اسلام و آل بیت ویران کنند، نعمانى از ابو جعفر جعل می‌کند که: «قائم قیام می‌کند به دستورى نو و کتابى جدید و حکمى جدید که بر اعراب بسى سختگیر است و با آنها جز شمشیر نمی‌شناسد و توبه نمی‌پذیرد...» [۶٩۶]. و طوسى با تأیید این مطلب از ابوعبدالله جعل می‌کند که: «قائم به امرى غیر از آنچه بوده است قیام می‌کند» [۶٩٧].

[۶٩۶] الغیبة از نعمانى ص ۱۵۴ و۲۲۰و۱۶٧. [۶٩٧] الغیبة از طوسى ص ۲۸۳ و۱۵۳ و بحار مجلسى ۵۲/۳۵۴.

* قیام امام زمان با تابوت یهود!

براى اینکه بدانیم که اندیشۀ امام زمان و از قبل کل طرز تفکر امامت منصوصه که امامیه مدعى آن هستند ابن سبأ یهودى و یهودیان براى محو قدرت اسلام آن را ساخته و پرداخته‌اند تا چه حد حتى در جزئیات منشأ یهودى دارد اینست که امام ساختگى که خدا را با عبرى می‌خواند الان مدعیند که حتى شهرها را هم با تابوت یهود فتح می‌کند، و می‌دانیم که تابوت در میان یهودیان جایگاه مقدسى دارد و بر این باورند که اگر در جنگ‌هایشان تابوت را حمل کنند شکست نخواهند خورد و احسائى در روایتى طولانى کیفیت این فتوحات را با تابوت شرح می‌دهد که واقعاً مضحک است [۶٩۸].

[۶٩۸] الرجعة احسائى ص ۱۵۶.

* چشمه‌هاى شیر و آب خیالى براى امام زمان خیالى و سنگ موسى!

این موضوع نیز حدود تأثیر از دجال مسیح را بر اندیشۀ امام زمان می‌رساند که حتى حرف به حرف همان موضوعات مسیح مورد پندار یهود تکرار می‌شود، آرى کتب روحانیت امامیه نقل می‌کند که وقت خروج قائم مورد پندار در کوفه دو چشمه از آب و شیر برایش جارى می‌گردد و سنگ موسى را که دوازده چشمه از آن با معجزۀ الهى به نص قرآن جارى شده همراه داشته و هر وقت که آب و غذا بخواهد آن سنگ را نصب می‌کند. و مجلسى پرده دار این خرافات با آب و تاب این خبر را نقل می‌کند [۶٩٩].

[۶٩٩] بحار مجلسى ص ۱۵۶.

* امام زمان و حکم آل داود

وقتى این موهوم جعلى بنا به زعم باورمندانش قیام می‌کند به قرآن حکم ننموده بلکه به حکم آل داود امر می‌کند و کلینى از ابو عبدالله جعل می‌کند که: «دنیا تمام نمی‌شود تا اینکه مردى از من با حکم آل داود حکومت کند و از دلیل و بینه نمی‌پرسد..» و صفار اضافه می‌کند که با حکومت داود و سلیمان حکم می‌کند و از دلیل و بینه نمی‌پرسد [٧۰۰]، آیا کسى می‌تواند بپرسد که فرق این موهوم با خلخالى چیست؟! یا اینکه این گرگ زاده از آن گرگ خیالى می‌باشد.

[٧۰۰] کافى کلینى ص ۱۵۶ و بصائر الدرجات از صفار ص ۲٧۸.

تفاوت عمیق بین مهدى موعود و امام زمان ساختگى

همچنانکه سابقاً در صدر این نوشته اشاره کردم در میان مسلمین مشهور است که مردى مصلح از اهل بیت نبوت بنام مهدى ظهور خواهد کرد که مهمترین ویژگى او طبق احادیث درست و صحیح عبارتست از اینکه: اسمش با اسم پیامبر و اسم پدرش با اسم پدر پیامبرص یکى بوده و دین و کتاب جدیدى نیاورده بلکه به سنت پیامبر عمل خواهد کرد بلکه به همۀ سنت‌ها عمل کرده و بدعت‌ها را محو خواهد نمود و در آخر زمان دین اسلام را بپاداشته و زمین را که پر از جور و ظلم گشته پر از عدل و داد خواهد نمود و صلیب را شکسته و خنزیر را به قتل خواهد رساند که کنایه از شکست مسیحیت می‌باشد [٧۰۱].

که اگر مجموعۀ جعلیات روحانیت امامیه را دربارۀ امام زمان با آنچه که در احادیث صحیحه دربارۀ مهدى در آخر زمان آمده است مقایسه کنیم تفاوت‌هاى بسیار فاحشى را مشاهده می‌کنیم که مبین این مطلب است که چگونه دشمنان اسلام و سبأیه و باطنیه هر موضوعى از موضوعات اسلامى را که اصل و اصول درستى داشته تحریف نموده و لباس‌هاى متعدد از جمله لباس تشیع اهل بیت پوشانده‌اند تا مقبول عام افتد.

و علماء محقق از قدیم الأیام تا به امروز به این تفاوت‌ها آگاهى داشته و به صراحت روشن نموده‌اند که امام زمان ساختگى هیچ ارتباطى با مهدى مورد اشاره در احادیث و روایات صحیح را ندارد، لهذا امام ابن القیم او را از فرزندان امام حسنس دانسته و در توجیه این موضوع می‌گوید که: در این نیز سرى وجود دارد، و آن اینکه امام حسن خلافت را به خاطر خداوند ترک نمود و لهذا خداوند مهدى را در ذریۀ او گذاشت، و این سنت الهى است که اگر انسان چیزى را به خاطر او ترک کند خداوند به او و ذریۀ او بهتر از آن را نصیب می‌نماید [٧۰۲].

و امام ابن کثیر نیز بعد از اینکه مهدى را یکى از خلفاء راشدین آینده دانسته می‌گوید: او امام زمان مورد پندار شیعیان نیست که از چاه سامرا انتظار او را می‌کشند، که آن نه حقیقتى دارد و نه اثرى و نه کسى او را دیده است [٧۰۳]. و ادامه می‌دهد که مهدى از مشرق ظهور می‌کند نه از چاه سرداب در سامرا چنانکه جاهلان می‌پندارند که این یک نوع هذیان و شیطان‌پرستى بزرگى می‌باشد چون نه دلیلى دارد و نه برهانى از کتاب و سنت صحیحه و نه مدرکى از عقل و دانش در این مورد وجود دارد [٧۰۴].

امام سفارینى می‌گوید که: این زعم و پندار که امام زمان نامش محمد بن حسن عسکرى می‌باشد هذیانى بیش نیست [٧۰۵].

و شیخ خالد محمد على الحاج بعد از اینکه احادیث صحیح دال بر خروج مهدى را در آخر زمان نقل می‌کند می‌گوید: صفات این مهدى برخلاف مهدى مورد پندار شیعه می‌باشد چون نام پدرش با نام پدر پیامبر یکى نیست، بگذریم از اینکه در تاریخ درست و موثوق براى امام حسن عسکرى فرزندى وجود ندارد، مختصر اینکه ادعاء شیعیان هیچ سندى نداشته و هیچ عالم معتبرى از آن سخن نگفته است، اما اگر عقل از میدان بدر رود همه چیز ممکن می‌گردد [٧۰۶]!!

دکتر شیخ عبدالمحسن العبَاد رئیس اسبق دانشگاه اسلامى مدینه منوره می‌گوید: احادیث مهدى فراوان است و بعضى‌ها تاحد تواتر آن رفته‌اند... لیکن به طور قطع این حقیقت ثابت هیچ ارتباطى با عقیدۀ شیعیان ندارد، چون شیعیان منتظر خروج مهدى‌اى هستند که نامش محمد بن حسن عسکرى از نسل حسینس می‌باشد که این اصلاً حقیقت نداشته و موهوم است همچنانکه در حقیقت امامت کسانى که ادعاء امامت آنها می‌کنند نیز حقیقت نداشته جز امام على بن ابیطالب و فرزندش حسنب که آندو از معتقدات آنها مبرا می‌باشند [٧۰٧]، بد نیست که الان تفاوت‌هاى مهم بین مهدى و امام زمان ساختگى را روشن نمائیم:

۱- نام مهدى در کتب سنت و روایات صحیحه محمد بن عبد الله می‌باشد اما امام زمان موهوم امامیه نامش محمد بن حسن می‌باشد.

۲- مهدى راستین از ذریۀ امام حسنس می‌باشد و امامیه مدعى هستند که امام زمان مورد پندار از نسل حضرت حسینس می‌باشد.

۳- ولادت و مدت عمر مهدى مورد اشاره در کتب سنت مثل بقیۀ بشر طبیعى است، و در هیچ روایت درستى نیامده که در این مورد از دیگران متفاوت است اما امام زمان مورد پندارهم مدت حاملگى و هم ولادت او فقط در یک شب صورت گرفته و در دو و یا پنج‌سالگى بنا به اختلاف جعلیات در چاه سرداب رفته که الان بیشتر ۱۲۵۰ سال است که در آنجاست که به قول علامه برقعى اگر این حرف درست است برزندگان واجب است که او را از آنجا نجات دهند!!

۴- مهدى حقیقى مورد اشاره در احادیث براى کمک و نصرت اسلام و مسلمین خواهد آمد، و بین نژادها تفاوت قائل نمی‌شود اما امام زمان مجعول روحانیت فقط براى کمک آنها خروج کرده و از دیگران و حتى از مردگان انتقام می‌گیرد و چنان از اعراب و مخصوصاً از قریش کراهت داشته که در میان پیروانش از آنها کسى وجود ندارد!! آیا این امام زمان جزئى از توطئه شعوبیه بر علیه اسلام و اعراب نیست؟.

۵- مهدى راستین یاران پیامبر را گرامى داشته و برایشان دعاء خیر نموده و به خط آنها میرود و امهات المؤمنین را نیز دوست داشته و به نیکى یاد می‌کند اما امام زمان ساختۀ روحانیت امامیه نه اینکه بر یاران رسول بغض ورزیده بلکه جسدهاى آنها را از قبرهایشان بیرون آورده و آتش میزند و حتى امهات المؤمنین را قصاص نموده و عائشه را حد میزند!!

۶- مهدى راستین به سنت جدش عمل نموده تا حدی که به همۀ سنن پیامبر عمل نموده و با بدعت‌ها مبازه می‌کند اما امام زمان ساختگى به دین جدیدى دعوت نموده و به کتاب تازه‌اى غیر از قرآن می‌خواند [٧۰۸].

٧- مهدى راستین مساجد را آباد می‌کند اما امام زمان جعلى مساجد را خراب می‌کند و این تخریب از مسجد الحرام و خانۀ کعبه و مسجد النبى آغاز می‌گردد.

۸- مهدى راستین به کتاب خدا و سنت رسول او رفتار می‌کند اما امام زمان ساختگى به حکم آل داود (یهود) فرمان می‌دهد!

٩- مهدى راستین از طرف مشرق ظهور می‌کند اما امام ساختگى از چاه سرداب سر می‌کشد.

۱۰- مهدى مورد اشاره در احادیث صحیح حقیقتى است ثابت (بنا به ایمان ما به صدق رسول و صدق روایات وارده از او در اینمورد) که مصلحى است از امت محمد، و خداوند او را تأیید نموده و موفق می‌دارد و دین اسلام کامل است هیچ ربطى به آمدن و نیامدن او ندارد و هنگام آمدن هم چیزى بدین اضافه و یا کم نمی‌کند، اما امام زمان ساختگى امامیه وهمى بیش نیست که نتیجۀ کینه به اسلام و استحمار مقلدان عوامى است که از دین جز تقلید کورکورانه چیزى نمی‌فهمند.

[٧۰۱] که مجموعۀ این روایات را در کتب ذیل می‌توان یافت: سنن ابی داود، کتاب مهدى ۴/۴٧۳ و ۴٧۵ سنن ترمذى، کتاب الفتن باب ماجاء فی المهدی و می‌گوید: این حدیث صحیح حسن می‌باشد و شیخ آلبانى در مشکاة المصابیح ۳/۱۵۰۱(۵۴۵۲) نیز آن را صحیح می‌داند، و لوامع الأنصار: ۲/٧۳ و٧۵ شیخ محمد بن احمد سفارینی. [٧۰۲] المنار المنیف ابن القیم ص ۱۵۲. [٧۰۳] الفتن والملاحم ابن کثیر ۱/۲۴و۲۵. [٧۰۴] منبع سابق ص ۲٩. [٧۰۵] لوامع الأنوار السفارینی ۲/٧۱. [٧۰۶] الکشاف الفرید عن معاول الهدم و نقائض التوحید ۱/۱۲۳و۱۲۴. [٧۰٧] عقیدة أهل السنة والأثر فی المهدی المنتظر: دکتر شیخ عبدالمحسن العباد ص ۲۲۱. [٧۰۸] آیا هنوز هم وقت آن نرسیده که حقیقت جویان شیعه به نداى داشمندان و مصلحان خود مثل آیة الله برقعى و د. موسى موسوى وکسرى و آیة الله شریعت سنگلجى وآقاى قلمدران و دانشمند محترم آقاى مصطفى طباطبائى و امثالهم گوش داده و از این آراء و اندیشه‌هاى خرافى ضد اسلامى دست برداشته و به کتاب خدا و سنت رسول مراجعه نمایند و از دام روحانیت به در آیند، و بدانند که همۀ این اختلافات ساختگى براى هدم اسلام بوده است و فقط نام تشیع و آل بیت به خود گرفته است.

تشابهات رفتار و کردار مسیح مورد پندار یهود و امام زمان خیالى امامیه

محقق و پژوهشگرى که در رفتار و صفات مسیح مورد پندار و امام زمان امامیه اندیشه و بررسى می‌نماید تشابهات و توافقات زیادى را در این دو موهوم مجعول می‌بیند که ثابت می‌کند هردو از یک منبع و از یک کینه سرچشمه گرفته است، و بنابر آنچه که سابقاً از منابع یهود و منابع امامیه نقل شد می‌توان نتایج ذیل را با وضوح تمام بدست آورد.

۱- مسیح مورد پنداریهود بعد از ظهور خودش بنا به زعم آنها همۀ یهودیان را که در دنیا پراکنده‌اند در بیت المقدس جمع می‌کند، و امام زمان مورد پندار نیز وقتیکه که بزعم امامیه قیام می‌کند همۀ شیعیان را جمع نموده و محل اجتماعشان هم کوفه خواهد بود!

۲- مسیح مورد پنداریهود بنا به پندار آنها مرده‌ها را زنده نموده و از قبرهایشان بپاخاسته و به ارتش او ملحق میشوند و امام زمان مورد پندار نیز مرده‌هاى شعیان را زنده نموده تا به ارتش او ملحق شوند!

۳- مسیح مورد پنداریهود بعد از قیام خودش اجساد گناهکاران را از قبرهایشان بیرون آورده تا یهودیان نظاره‌گر شکنجۀ آنها شوند، و امام زمان مورد پندار نیز بنا به زعم جاعلانش جسد‌هاى یاران رسول را از قبرهایشان در آورده تا شکنجه نماید!

۴- مسیح مجعول یهود همۀ کسانى را که بر یهود ظلم و ستمى نموده‌اند محاکمه و قصاص مینماید، و امام زمان مجعول نیز همۀ کسانى را که بر شیعیانش ظلم نموده‌اند محاکمه و قصاص می‌نماید.

۵- مسیح مجعول یهود دوسوم بشر را می‌کشد و امام زمان مجعول روحانیت امامیه نیز دو سوم بشر را می‌کشد.

۶- وقت قیام مسیح مجعول اجسام یهودیان تغییر کرده و مثل عمرهایشان طولانى می‌گردد [٧۰٩]، و وقت قیام قائم مجعول اجسام امامیه نیز تغییر کرده و قدرت هرکدام باندازۀ چهل نفر گشته و مردم را زیر دست و پاى خود له می‌کنند [٧۱۰]!!

٧- در وقت قیام مسیح مورد پندار خیرات و نعمت‌هاى زمین فراوان گشته بنابه زعم آنها از کوه‌ها شیر و عسل جارى می‌گردد، و از زمین خمیر مایه و لباس پشمى بیرون می‌آید! و در وقت قیام امام زمان مجعول نیز چنین شده و در کوفه جوى آب و شیر جارى می‌گردد که شیعیانش از آن می‌خورند.

۸- مسیح یهودیان مجعول و موهومى است که وجود نداشته و نخواهد داشت و امام زمان امامیه نیز موهومى است که حقیقت نداشته و هردو آنها از جعلیات روحانیت دو ملت است که براى استحمار اتباع خویش ساخته‌اند، لیکن این مجعول امامیه بر دین مسلمانان ضررهاى فراروان داشته است که بنام او فتنه‌ها بپاخاسته است.

و سبب تأکید ما بر ارتباط این پندار جعلى دلایل و مدارکى است که در کتب امامیه آمده است از آنجمله که امام زمانشان:

۱- خدا را با عبرى می‌خواند نه به عربى در صورتى که مدعى هستند او از نسل پیامبر عربى است!

۲- شهر‌‌ها را با تابوت یهود فتح می‌کند و سنگ و عصاى موسى همراه اوست و منَ و سلوى نیز بهمراه دارد!!

۳- به حکم آل داود حکم می‌کند نه به حکم قرآن!!

آیا همۀ این توافقات و تشابهات حرف به حرف و قدم به قدم در باورها و کردار دلیل بر وحدت منشأ اعتقادى نمی‌باشد؟

[٧۰٩] التلمود وتاریخه: ظفر الإسلام خان ص ۶۰. [٧۱۰] روضة کافی، کلینى ۸/۲۴۱ و بحار مجلسى ۵۲/۳۱٧.

رد بر مسیح دجال یهود

ادعاء یهود مبنى بر اینکه مسیح موعود مبعوث خواهد شد دروغى بیش نیست، چون مسیحى که بشارت به او در کتبشان آمده همان حضرت عیسى بن مریم÷ می‌باشد که یهودیان به او ایمان نیاورده و کافر گشته و او را متهم به جنون و سحر و ارتداد می‌نمایند [٧۱۱].

صوموئیل/ که از آگاهان به منابع و مصادر دینى یهود می‌باشد می‌گوید که: «انبیاء راجع به جلالت دین مسیح برایشان مثال‌ها زده‌اند و اینکه جباران مطیع اهل ملتش می‌گردند، از آنجمله اشعیا در نبوت خود می‌گوید که: (گرگ و بره باهم می‌چرند و باهم می‌خوابند و گرگ و گاو باهم چریده و شیر مثل گاو کاه خواهد خورد) آنها از این مثال‌ها جز ظاهر آن را نفهمیده و از معانى عقلى آن غفلت نموده‌اند و لهذا در وقت بعثت عیسى از ایمان به او سر باز زده و منتظر این بودند که شیر کاه بخورد تا علامت ظهور مسیح درست باشد» [٧۱۲]!

شیخ الإسلام ابن تیمیه می‌گوید: «سه امت (مسلمان و نصارى و یهود) راجع به اخبار مسیح هدایت از نسل داود و مسیح ضلالت متفق می‌باشند و اینکه مسیح ضلالت هنوز نیامده و خواهد آمد، و بعد از آن مسلمانان و نصارى بر این اتفاق دارند که مسیح هدایت همان عیسى بن مریم÷ می‌باشد و یهود با اعتراف به اینکه حضرت مسیح از نسل داود است منکر این هستند که مسیح هدایت عیسى بن مریم باشد، و می‌گویند که: مسیحى که بشارت بر او آمده است همۀ امت‌ها به او ایمان خواهند آورد، و می‌پندارند که مسیح بدین نصرانیت مبعوث گشته که باطل‌بودن این دین روشن است، و لهذا وقتى که مسیح دجال ظهور می‌کند به او ایمان آورده و هفتاد نفر کلاه پوش از یهود اصفهان همراه او خواهد بود» [٧۱۳]. و قرآن کریم از حضرت عیسى بن مریم در مقابل افتراءهاى دفاع و او و مادرش را تبرئه نموده است [٧۱۴].

و هرچقدر یهود لجاجت نموده و منکر نبوت حضرت عیسى باشند لیکن بعضى از احبار و روحانیون یهود به این حقیقت اعتراف نموده‌اند که موعد معین مسیح تمام شده است و خاخام راو می‌گوید که: موعد مقرر آمدن مسیح از مدت‌هاى طولانى به پایان رسیده است [٧۱۵].

[٧۱۱] الکنز الرصود د. روهلنج ص٩٩. [٧۱۲] إفحام الیهود: صموئیل ص ۱۲۶-۱۲٧. [٧۱۳] الجواب الصحیح لمن بدل دین المسیح: ابن تیمیه ۳/۳۲۴. [٧۱۴] سوره‌هاى نساء /۱۵۶ و تحریم /۱۲ و انبیاء/٩۱ و آل عمران /۵٩ و بقره/۸٧. [٧۱۵] التلمود وتاریخه وتعالیمه: ظفرالإسلام خان ص ۵٩.

رد بر باور اماميه در مورد امام زمان

این باور امامیه در مورد امام زمان از چند جهت باطل و بى‌اساس می‌باشد:

أولا: عدم ثبوت ولادت این امام زمان

حکمت الهى بر این رفته است که امام حسن عسکرى وفات کند و از او فرزندى نماند، و این رسوایى بزرگى براى جاعلان امامت و بافندگان آن بود، چرا که امام مرده و کسى نیست که امام بعد از او گردد، چون بنا به باور آنها چنانکه صدوق مدعى است بعد از حسن و حسین نباید امامت به برادران منتقل شود!! [٧۱۶].

و عدم ولادت این مهدى مورد پندارحتى در کتب خود امامیه نیز ثابت است، و لهذا در کتب خود روایت می‌کنند که حسن عسکرى بدون اینکه فرزندى بگذارد فوت نمود و خلیفۀ عباسى به شدت به این موضوع اهمیت داده قاضیان بزرگ و همراهان ثقات آنها را مسئول این پیگیرى نمود که بعد از وفات حسن و تفتیش منازل ثابت شد که هیچ فرزندى نداشته و لهذا ارثش را بین مادر و برادر او تقسیم نمودند.

کافى این موضوع را در روایتى طولانى از احمد بن عبیدالله بن خاقان آورده که می‌گوید: (... وقتی که حسن عسکرى مریض شد براى پدرم قاصدى فرستاده شد که ابن الرضا مریض شده است فورا سوار شده و به سوى دارالخلافه رفت، سپس با عجله همراه با پنج نفر از کارمندان امیرالمؤمنین باز گشت که همه از ثقات و خواص او بودند که نحریر (خادم) هم درمیان آنها بود، به آنها دستور داد که در منزل حسن مانده و مراقب صحت و اخبار او باشند، و به چند نفر طبیب نیز دستور داده شد که صبح و شب به خانۀ او بیایند، بعد از دو سه روز از آن خبر آمد که (حسن) ضعیف شده، به پزشکان دستور داده شد که در خانۀ او بمانند و قاضی القضات نیز به مجلس آورده شد، و به او دستور داده شد که ده نفر را که از تدین و امانت دارى و پرهیزکارى آنها اطمینان دارد نیز به همراهى خود انتخاب کند، آنها را حاضر نموده و به خانۀ حسن فرستاده و دستور داد که شبانه روز آنجا باشند، همچنان آنجا بودند تا اینکه (حسن)÷ فوت نمود و سرّ من رأى (سامرا) یکسره ضجه شد، و سلطان افرادى را به خانه اش فرستاد و اتاق اتاق آنجا را بررسى و تفتیش کردند [٧۱٧] و هر آنچه آنجا بود مهر و موم کرده و بدنبال آثار فرزند و حاملگى شدند، و دایه‌هایى آوردند که آثار حاملگى را شناخته و بسوى جاریه‌ها رفته و بررسى می‌کردند، بعضى‌ها گفتند که: جاریه‌اى وجود دارد که که حامله است او را در اتاقى قرار داده و نحریر (خادم) و همراهان او و زنانى راکه همراه او بودند بر آن زن گماشتند، تا اینکه (جسد حسن) را آماده کنند... و بعد از دفن او، سلطان و مردم در صدد بچه شده و در منازل و اتاقها بفراوانى تفتیش نموده و تقسیم میراث را توقف نمودند، و آنهایى که مواظب و مراقب جاریه‌اى بودند که گمان حاملگى او میرفت همچنان ملازم او بودند تا اینکه عدم حاملگى آن زن ثابت گشت، و هنگامى که حاملگى او باطل شد میراثش را بین مادر و برادرش جعفر تقسیم نمودند) [٧۱۸].

این روایت از کتابى که مدعى هستند که به امام زمان نشان داده شده وگفته است که، براى شیعیان ما کافى است [٧۱٩] ثابت می‌کند تولد این مهدى مورد پندار از ریشه و اساس باطل است، و مذهب تراشان فرقه باز نمیتوانند این روایت را انکار کنند و یا برآن خرده بگیرند، چون درچندین منابع موثق و مورد اعتماد آنها وارد شده و بسیارى از بزرگان آنها در حدیث و تفسیر و تاریخ آن را روایت کرده‌اند که فقط بعضى از آنها (نه بعنوان حصر) عبارتند از:

۱- کافى کلینى همین روایتى که نقل شد کتاب الحجة ج۱ص۱۲۶

۲- مفید در کتاب الإرشاد ص ۳۳۸-۳۳٩

۳- طبرسى در أعلام الورى ص ۳۵۸-۳۵٩

۴- أربلى در کشف الغمة ج۲ص۴۰۸-۴۰٩

۵- مجلسى در جلاء العیون زیر عنوان: ذکر المهدى و عباس قمى در منتهى الآمال نیز زیر همین عنوان آن را آورده‌اند.

و أما نوبختى از علماء بزرگ امامیه در قرن سوم که خود در میان این اقوال مضطرب و متعارض و متناقض گیج است می‌گوید که: بعضى‌ها گفتند: پدرش (حسن) فوت کرد و هیچ اثرى از او نمانده و فرزند ظاهرى از او شناخته نشده [٧۲۰]، و دیگرانى مدعى شدند که این موهوم دو سال قبل از وفات حسن یعنى در بیست سوم رمضان سال ۲۵۰ هـ متولد شده! [٧۲۱]، و بعضى‌ها مدعى شدند که هشت ماه بعد از وفات حسن این مورد پندار متولد شده [٧۲۲]، و دیگرانى مدعى شده‌اند که این موهوم در سال ۲۵۸هـ متولد شده است و بعضى‌ها سال ۲۵۶ را مدعى گشته‌اند [٧۲۳]، و مدعیان دیگرى ادعاء نموده‌اند که در نصف شعبان سال ۲۵۵ یعنى پنج سال قبل از وفات حسن متولد شده است [٧۲۴]، که این ادعاء امروزه به کام رهبران نظام امام زمانى ایران جور آمده و هرساله بدین مناسبت جشن گرفته و شهرها چراغانى و مزین نموده و ملیون‌ها مصرف نموده تا از مقلدین عوام بیشتر سوارى بگیرند.

وحتى در اسم جاریه‌اى که این ولادت را براو بسته‌اند نیز چنان اختلاف کرده‌اند که دروغ بودن او واضح و آشکار است، بعضیها مدعى شده‌اند که اسمش نرگس است [٧۲۵]، و بعضى‌ها مدعى شده‌اند که اسم آن صقیل یا صیقل است [٧۲۶]، و مدعیان دیگرى ادعاء نموده‌اند که نامش حکیمه است [٧۲٧] و اقوال دیگرى نیز بافته شده است.

آیا حجت عصر و صاحب زمان که همۀ دین باو مرتبط است و همۀ احکام اصلى دین مثل جهاد و حکومت و حتى نماز جمعه را بخاطرش ترک نموده‌اند چنین کسى است که حتى مادرش هم مورد اتفاق نباشد، و بقول بعضیها بنا به گفتۀ امام ابن حزم امام اندلس که می‌گوید: بعضى از آنها مدعى هستند که اسم مادرش سوسن است که مدعیند حکیمه بنت محمد شاهد ولادتش بوده که در هنگام خروج از شکم مادرش قرآن میخوانده که همۀ این‌ها هوس می‌باشد و حسن مذکور اصلا فرزندى نداشته و این اولین حماقت آنها و کلید همۀ شرارت هایشان می‌باشد که خود مهلکه‌اى عظیم می‌باشد [٧۲۸].

دانشمند زبردست و شیرمرد پاکستان امام احسان الهى ظهیر که اطلاعات رژیم تروریستى و فرقه گراى ایران چون از جواب دادن به او و تألیفاتش عاجز مانده بود بوسیلۀ مزدورانش در حال سخنرانى در پاکستان او را ترور کرد در این مورد می‌گوید: افسانه‌هایى که براى ولادت این مولودى که هرگز متولد نشده و چگونگى ناپدید شدن او از چشمهاى خاص و عام و دور و نزدیک و عدم علم اهل بیت و اهل منزل و عدم شناخت چنین چیزى بافته‌اند و اینکه چگونه به امامت رسیده و چگونه به همۀ علوم که از لوازم امامت در نزد قوم است دست یافته، همۀ این‌ها باعث شده که افسانه‌ها بافته و براى اثبات مدعاى خود که ثابت نشده و نشدنى است دروغها مبالغه انگیز ساخته‌اند که شایسته است نام خرافات بى‌اساس و بیهوده بر آنها گذاشت که این اکاذیب خود شواهدى است بر علیه خودش، و سپس نمونه‌هایى از این روایات بیهوده را بعنوان مثال ذکر کرده است [٧۲٩]، می‌پرسد که چطور چنین تولدى از چشم بنى هاشم و از خانوادۀ علوى مخصوصا از نقیب آنها احمد بن عبدالصمد که به ابن الطومار شهرت داشت و دفترى داشت که ولادت علوى‌ها را در آن ضبط می‌نمود مخفى ماند!

و لهذا وقتى که یک خبر یک مدعى امام زمانى! در سال ۳۰۲ هـ که بدروغ ادعاء نمود که، او محمد بن حسن عسکرى است به خلیفۀ عباسى المقتدر رسید دستور داد که بزرگان و شیوخ آل ابی‌طالب را جمع نموده تا موضوع روشن شود، که همگى آنها شهادت دادند که او کذاب است و حسن عسکرى فرزندى نداشته است، و این مدعى تقیۀ پیشۀ امام زمانى زندانى و تا یکماه در میان مردم شلاق می‌خورد [٧۳۰]، و اختلاف مدعیان تشیع خودش دلیلى است بر عدم ولادت چنین موهومى و لهذا اکثر آنها بعد از یأس از فرزندى براى حسن عسکرى بعد از او به امامت دیگران رفته و آراء متعددى بافته‌اند.

[٧۱۶] کمال الدین وتمام النعمة: صدوق ص۴۱۴. [٧۱٧] چرا بحث و بررسى و تفتیش منازل مادامی که فرزند حسن چنانکه در جاى دیگر مدعى هستند که از بزرگ شده و چرا میراث امام حسن عسکرى بین ورثۀ او تقسیم شد بدون اینکه فرزندى در میان باشد. [٧۱۸] کافى کلینى ۱/۵۰۵. [٧۱٩] البته بعضى از عقلایشان به این دروغ‌ها آگاهى دارند لیکن از ترس روحانیت از یکطرف و از عوام کالأنعام از طرف دیگر سکوت می‌کنند که سربازان مجهول امام زمان ترورشان نکنند، همچنانکه بعضى از استاده‌هاى دانشگاه الهیات تهران چند سال پیش به اینجانب یواشکى گفتند. [٧۲۰] فرق الشیعة: نوبختى ص ۱۱۸-۱۱٩. [٧۲۱] منتهى الآمال: عباس قمى، نسخۀ فارسى ص۱۱٩۸ [٧۲۲] فرق الشیعة: نوبختى ص۱۲۶. [٧۲۳] منتهى الآمال: قمى ص ص ۱٩۸. [٧۲۴] الإرشاد: مفید ص ۳۴۶، أعلام الورى طبرسى ص ۴۱٩. [٧۲۵] الإرشاد: مفید ص ۳۴۶. [٧۲۶] کشف الغمة ج۳ص۲۲٧. [٧۲٧] همان منبع. [٧۲۸] الفصل امام ابن حزم ج۴ص ۱۸۱. [٧۲٩] الشیعة والتشیع احسان الهى ظهیر ص ۲٧۳-۲٧۴. [٧۳۰] تاریخ الطبری ج ۱۳ ص ۲۶-۲٧ حوادث سال ۳۰۲هـ.

دوم: بیهودگى غیبت این مهدى خیالى

فرضا که ولادت این موهوم را بپذیریم، چه معنایى در این اختفاء و پنهان شدن درچاه سرداب وجود دارد و چرا براى مردم ظهور نمی‌کند؟، و اگر از امام زمانى‌هاى سرمست بپرسیم همان جوابى را میشنویم که از روحانیان و علمایشان شنیده شده است که از قدیم در توجیه آن گفته‌اند، صدوق از روایت زراره از ابی عبدالله جعل می‌کند که: «قائم قبل از قیام خود غیبتى دارد، پرسیدم چرا؟ گفت که: از ذبح می‌ترسد» [٧۳۱]. و طوسى شیخ طائفۀ در توجیه همین موضوع می‌گوید: «جز ترس از کشتن چیزى مانع ظهور او نیست...» [٧۳۲]. و شکى نیست که این موضوع تعبدى نیست که فقط تسلیم شویم و ایمان بیاوریم و این توجیهات همانطور که شیخ احسان الهى ظهیر گفته است: همدیگر را تکذیب می‌کند، و ترس از قتل چنان واهى است که حتى خود بافته‌هاى امام زمانى‌هاى دو آتشه آن را رد می‌کند.

۱- چون در کتب خودشان آمده که این پندار مورد نصرت و تأیید خداوند است و دنیا را پر از عدل و داد خواهد کرد، آیا از یک ترسو مخفى شده این امکان دارد؟ از ابوجعفر نقل کرده‌اند که: قائم منصور به رعب و ترس است و با نصر و پیروزى مؤید می‌باشد، و زمین برایش پیچیده شده و سلطانش به شرق و غرب می‌رسد و.... [٧۳۳]. و اخبار زیادى در این معنى نقل کرده‌اند، اگر این پندار به اخبار وارده از آباء و اجدادش اعتقاد دارد یا نه؟ پس چرا از ذبح و قتل می‌ترسد؟ وانگهى هر عاقلى می‌تواند بپرسد که چرا ترس از مرگ و مخفى شدن در چاه سرداب مادامى که ملائکه پشتیبان او هستند همچنانکه مجلسى مدعى آنست [٧۳۴]؟

۲- این گفتۀ شما که، از کشتن خودش می‌ترسد لازمه‌اش سقوط امامت اوست براى اینکه شما در چندین روایات گفته‌اید که از شروط امامت اینست که او از شجاع‌ترین مردم باشد [٧۳۵]، و کسى که از قتل بترسد که اشجع نیست بلکه اجبن (ترسوتر) است.

۳- بنابر این توجیه شما این موهوم هرگز نباید ظهور کند تا اینکه دول ظلم و جور از بین برود و خطر قتل در میان نباشد و آنوقت دیگر نیازى به خروج او نخواهد بود!

۴- در تاریخ دولت‌هاى متعددى بنام این خرافات بنا شده که مثل همین رژیم کنونى ایران بنام امام زمان مقلدان‌شان را فریفته‌اند و این دولت خرافى خودش نمونۀ بارز و زنده‌اى از این قماش می‌باشد که پابوس امام زمان هستند و حتى آقاى خامنئى براى مکر بیشتر پنجشنبه‌ها به مسجد چمکران قم رفته که امام زمانش را زیارت کند، خوب الان که زمینه این همه مهیا است و مخلصانش چشم براه جمال او هستند چرا ظهور نمی‌کند دیگر که نه خطرى است و نه قتلى بلکه چاقوى نائب او بر گردن عاقلانى است که به این چرندیات گردن نمى‌نهند.

۵- کسى که از خودش نتواند دفاع کند و از قتل میترسد این آقا چگونه از دیگران دفاع نموده و چگونه از دشمنان شما انتقام می‌گیرد؟ الان بگذریم از اینکه دنیا را چنین و چنان کند آیا بهتر نیست از اینکه خود را مسخرۀ عالم کنید، کمى به خود آیید و قرآن را سر منشأ معتقدات خود نمائید تا از این غل و زنجیرها راحت شوید.

[٧۳۱] کمال الدین وتمام النعمة ص ۴۸۱. [٧۳۲] الغیبة طوسى ص ۱٩٩. [٧۳۳] بحار مجلسى ۵۲/۱٩۱. [٧۳۴] جلاء العیون مجلسى ص ٧٧۲ منتهى الآمال: قمى ص ۱۲۰۶ روضة الواعظین ج۲ ص ۲۵٩ أعلام الورى طبرسى ص ۴۲۰ و الشیعة والتشیع احسان الهى ظهیر ص ۲٧٩. [٧۳۵] الأنوار النعمانیة نعمة الله الجزائرى ۱/۳۴.

سوم: هیچ منفعتى از وراء این موهوم صورت نگرفته است

از ادلۀ بطلان این فرضیه همین است که این امام زمانى که دست و پابوسانش اینهمه برایش سینه چاک می‌کنند هیچ مصلحت دنیوى و یا دینى از این آقا سرنزده است و نه معتقدانش و نه منکرانش هیچ نفعى از او ندیده‌اند جز اینکه ضرر فراوان که دین اسلام از اسم این موهوم خورده است.

شیخ الإسلام ابن تیمیه می‌گوید: «این معصومی که که مدعى او هستند کوچکترین نفعى که از یک امیر و یا از یک کارمند عادى و یا عالم و یا قاضى سر می‌زند از او سر نزده است، پس چه فایده‌اى از او اگر تازه موجود هم باشد چطور که او موهومى بیش نیست، و چه لطف و منفعتى براى دین و یا دنیاى مؤمنانش دارد... و این شخصى که رافضیان مدعى او هستند یا کسى است که پیش آنها مفقود و در نزد عقلاء معدوم می‌باشد، و به هردو تقدیر هیچ منفعتى براى کسى نه در دین و نه در دنیا داشته است» [٧۳۶].

اما غائب شدن این موهوم در این مدت طولانى نه اینکه براى کسى مصلحت دینى و دنیوى درستى نداشته بلکه بهانه‌اى شده است براى شیادان دین فروشى که بسیارى از مهمترین احکام دین را بنام او تعطیل نموده‌اند، براى امامت از اصول دین امام زمانى‌ها بوده و آن را از ارکان اسلام شمرده‌اند و ایمان شخص بنا بزعم آنها جز با معرفت امام و ولایت او درست نیست و پنهان شدن این دوازدهمین مجعول به تعطیل شدن بسیارى از مصالح دینى و دنیوى بقول خودشان گشته است، و حتى خمینى امام زمانى نیز بدین اعتراف می‌کند که: «شاید غیبت ازمنۀ طولانی بیانجامد..والان احکام اسلامى و قوانین شریعت آیا باید تا زمان ظهور معطل بماند، تا مردم در این مدت طولانى بدون تکلیف مانده و در شهوت‌هایشان آزاد باشند [٧۳٧] و معنى این سخن اینست که شریعت اسلامى براى مدت محدودى بوده است، یعنى فقط براى دو قرن که این از رسواترین نسخ در شریعت است که نه ما و نه هیچ مسلمانى هرگز آن را نمی‌گوید» [٧۳۸].

این سخن آقاى خمینى است اگرچه بعد از آن به تأویل‌هاى فاسد و کاسد مى‌پردازد، و این خود اعترافى روشن است از او به اینکه نتیجۀ غیبت مهدى تعطیل شدن بسیارى از قوانین دین بلکه به رسواترین نسخ انجامیده است، این سخن حقى است که بقول شیخ عبدالله الجمیلى [٧۳٩] خداوند از دهان این امام زمانى بیرون آورده است تا اینکه حجت را برایشان تمام کند.

[٧۳۶] منهاج السنة ۸/۲۶۱-۲۶۲. [٧۳٧] الان شخصى که با دختر چهار ساله مقلد احمقش متعه می‌کند از شهوت‌هاى مردم می‌نالد، آیا این متعه‌اى که شما به نام دین جعل کردید آزادى شهوت‌ها نیست که کسى با زنا به خدا تقرب جوید کدام دین در دنیا با زناى مذهبى به خدا تقرب جسته است جز مذهب شما و مذهب یهود راجع به رسوایى متعه ایشان با دختر چهارساله نگاه شود به کتاب «لله ثم للتاریخ= بخاطر خدا و تاریخ» ص ۳٧ که آقاى سید حسین موسوى شاگرد و دوست و مقلد سابق خمینى فضایح جانگدازى را ذکر کرده است که مخصوص ایشان نیست بلکه به همۀ روحانیت خصوصا و به محیط‌هاى دینى امامیه و مذهب عموما باز می‌گردد که اگر خدا فرصت دهد به زودى این کتاب را ترجمه کرده و در اختیار حق جویان هموطنم قرار خواهم داد. [٧۳۸] الحکومة الإسلامیة ص ۴۱و ۴۲ [٧۳٩] بذل المجهود فی إثبات مشابهة الرافضة للیهود عبدالله الجمیلى ص۲٧۴ که این کتاب همچنانکه در آغاز اشاره کردم منبع و اصول افکار این مقاله می‌باشد.

چرا ملایان امامیه این دروغ خطرناک را ساخته و ولادت این معدوم را جعل کردند؟

امام زمانى‌ها چرا ناچار شده‌اند که این معدوم را موجود جلوه داده و این موهوم را ببافند؟ به خاطر فرار از سؤالهاى بى‌جوابى که جوابى منطقى برایش ندارند، و به خاطر خروج از تنگنایى است که علت آن قواعد و اصول و لوازمى است که براى اوصاف و احوال و شرائط امام بافته اند [٧۴۰]، براى اینکه مدعى هستند که امام نمى‌میرد مگر اینکه وصیت کند و برایش جانشین و خلفى باشد [٧۴۱] و شخص بعد از خودش را بداند، و بعد از حسنین جز در اعقاب هم نمی‌تواند باشد و جز در فرزند بزرگتر هم نمی‌تواند باشد، و جسد امام را جز امام هم غسل نمی‌دهد، و به اندازه زرۀ رسول خدا می‌گردد، و سلاح رسول پیش او می‌گردد، و امام اعلم و اشجع می‌باشد و بافته‌هاى متعدد دیگر [٧۴۲]، مثل اینکه امام محتلم و جنب نمى‌شود [٧۴۳]!!، و اینکه امام عالم وآگاه به گذشته وآینده می‌باشد و هیچ چیز بر او مخفى نیست و همۀ کتاب‌هایى که از طرف خداوند نازل شده پیش او بوده به همۀ آنها با زبان‌هاى متفاوت آگاهى و علم دارد [٧۴۴]، و اینکه امام ختنه شده متولد می‌شود و طاهر و مطهر است و از پشت مثل جلو می‌بیند! و سایه ندارد! و هنگامی که از شکم مادر بر زمین میافتد بر گونه‌هایش بر زمین افتاده و با صداى بلند شهادتین می‌گوید! و احتلام نشده و چشمش خوابیده و قلبش نمی‌خوابد و ملهم و محدث می‌باشد و ادرار و مدفوعش دیده نمی‌شود چون زمین موکل است که آن را ببلعد!! و بویش خوشبوتر از مسک می‌باشد (و بقیۀ اوصافی که لازم است انسان عقلش را بکنار گذاشته و دیوانه و یا سفیه تا به آنها معتقد باشد و یا مکار و دجال باشد تا دیگران را اغفال نموده و سوارى بگیرد)، از جملۀ این صفات اینکه داراى صحیفه‌اى است که نام شیعیانش تا قیامت در آن بوده و صحیفۀ دیگرى که اسماء دشمنانش در آن می‌باشد و کتب دیگرى بنام جفر بزرگ (سرخ) و جفر کوچک که از پوست بز و بره می‌باشد! که همۀ علوم در آن می‌باشد! و مصحف فاطمه نیز همراه اوست، (خوب دیگر چه می‌خواهید کتبى دیگر هم که دارد و عبرى هم صحبت می‌کند و باز به بهائیان می‌گویند که: چرا دعوى نبوت جدید می‌کنید و به ختم نبوت قائل نیستید!!) و در روایت دیگرى می‌گویند که: امام (یعنى حتى همینى که در ته چاه سرداب قائم شده) مؤید به روح القدس (یعنى جبریل) می‌باشد و بین او و خداوند ستون نورى وجود دارد که اعمال بندگان را از خلال آن می‌بیند و هر وقت که نیاز به دلیل و یا دلالتى داشته باشد به آن نگاه می‌کند [٧۴۵]. و در روایت دیگرى مدعى هستند همانطور که کافى مدعى است که اگر زمین بدون امام بماند ذوب می‌شود و اگر دو نفر در زمین نماند یکى از آنها حجت است [٧۴۶]!

این‌ها اصول و باورهاى اساسى است که بناء امامت کسانى را که مدعى امامتشان گشته‌اند را بر آن بافته و جعل کرده‌اند، و وقتى که دیده‌اند اکثر کسانى که معتقد به امامت‌شان هستند این صفات و شروط بر آنها منطبق نمی‌گردد، چون بعضى از آنها مثل موسى الکاظم و حسن عسکرى بزرگترین فرزند پدرش نبوده و یا بعضى دیگر را مثل على بن موسى بن جعفر امامى غسل تکفین نکرده است چرا که فرزندش محمد الجواد در آنوقت بیشتر از هشت سال نداشت، و همینطور موسى بن جعفر که فرزندش او را غسل نداد چون در وقت وفاتش غائب بود، و قابل ذکر است که محمد بن الرضا (امام هشتم آنها) در وقت وفاتش در مدینه بود [٧۴٧]. و همچنان ثابت نشده است که حسین بن على را فرزندش على زین العابدین غسل داده باشد چون در بستر بیمارى بوده و نیز سربازان ابن زیاد از این کار او را باز داشته‌اند، و بعضى‌ها زرۀ رسول خدا بر آنها نیامده چون کوچک بودند مثل محمدبن على الرضا که در وقت وفات پدرش بیشتر از هشت سال نداشت و همچنین فرزندش على بن محمد که در وقت وفات او کوچک بود، و بعضى دیگر سلاح رسول خدا در پیش آنها نبوده والا برادرش زید با او مخالفت نمی‌کرد و یا مثل موسى بن جعفر که عبدالله افطح به مخالفت او برخاست [٧۴۸]. و کسانى دیگر بودند که اعلم نبودند و چطور کودکى اعلم از دیگران می‌شود؟! و لهذا از خود قوم روایاتى نقل شده که کسانى را که به گمان آنها امام بوده‌اند سرپرستى آنها را کسانى دیگر بعهده گرفته‌اند تا اینکه بالغ و راشد گردند، و حتى بزرگان شیعه و اکابرشان در علم جعفر بن باقر تردید نموده‌اند، این زراره بن اعین که از اکابر رواۀ شیعه است که خود جعفر در باره اش براساس روایات قوم گفته است: اگر زراره و امثالش نمی‌بودند احادیث پدرم از بین می‌رفت [٧۴٩]. این زراره دربارۀ جعفر وپدرش می‌گوید: خدا پدر جعفر را بیامزد در دلم راجع به او چیزى هست، و در باره او میافزاید که: «در بارۀ سخنان رجال بصیرت ندارد» [٧۵۰].

و دربارۀ علم فرزندش موسى نیز چنین قضاوت نموده‌اند، ابوبصیر مرادى که که از ارکان اربعه در روایت شیعى است و بنابه ادعایشان حضرت جعفر بن محمد به او وعدۀ جنت داده است [٧۵۱]. کشی از ابوبصیر روایت می‌کند که گفته است: به گمان من حکم و در روایتى علم صاحب ما (اشاره به موسى الکاظم می‌باشد) هنوز کامل نیست [٧۵۲].

و اما شجاعت (که از شروط امامت شمرده‌اند) آنچنانکه شهید احسان [٧۵۳] می‌گوید: بعد از حسین بن على بر حسب روایات شیعه هیچکدام از آنها بدین صفت مشهور نبوده‌اند، بلکه همۀ روایاتشان عکس این را می‌گوید چه اینکه هیچکدام آنها برعلیه حکام و سلاطین قیام نکردند بلکه بعضى از آنها به پیروى و ولاء به آنها اعتراف نموده و بعضى از آنها از نصرت و یارى عموزاده‌هایشان که برعلیه امراء و حکام قیام می‌کردند کوتاهى نموده و کنج سلامت را ترجیح می‌دادند، و بعضى‌ها با احتیاط رفتار کرده و مردم را به طاعت و ولاء حکام دعوت می‌کردند، تمام این گفته‌ها برحسب روایات خود قوم، و آنچه را که امام حسن انجام داد و درباره او گفته‌اند مشهور و معروف است که او را مذل المؤمنین لقب دادند، و بعضى از آنها هم که نص بر جنب و احتلام‌شدنشان وارد شده مثل على و حسن و حسین و فاطمه [٧۵۴]. و اما اگر علم بما کان و بما یکون (گذشته وآینده) درست می‌بود جواب‌هایشان براى شیعیان مخلصشان متفاوت نمی‌بود همچنانکه نوبختى می‌گوید [٧۵۵]، تازه اگر غیب می‌دانستند برحسب ادعاها و روایات خود قوم کشته و یا مسموم نمی‌شدند چون مدعى هستند که «هیچ امامى نبوده مگر اینکه کشته و یا مسموم شده است» [٧۵۶]. و اما سخن‌گفتن به همۀ زبان‌ها افسانه‌اى است که براى خندیدن به ریش و عقل مردم آن را ساخته‌اند!

این باورهاى افسانه‌اى ضد قرآنى آقایان امام زمانى‌ها را سخت در تنگنا قرار داده است که هیچ امکان خارج‌شدن درست آن ممکن نیست مگر به دور انداختن آنها و قبول به حکمیت قرآن که خالى از این خرافات است.

هنگامى که براى حسن عسکرى فرزندى نیامد این‌ها دیدند که همۀ قواعد و اصول و بافته‌هایشان پنبه شد و از بین رفت و مجالى هم براى تاویل و تحریفى که سابقا انجام می‌دادند نماند، اینجا بود که هیچ راه و چاره‌اى برایشان جز ایجاد معدومى نماند تا در آینده از همۀ سؤال‌هایى که در مورد عدم تطابق آن اوصاف و شروط طویل و عریضى که براى امامت و علامت امام درست کرده و بافته بودند پیش خواهد آمد راحت شوند، و علاوه بر این امامت خود عسکرى هم زیر سؤال می‌رفت چون علامت‌هاى زیادى بر او صدق نمی‌کرد، بعد از خودش فرزند و جانشینى نگذاشت، و بعد از خودش به کسى وصیت نکرد، و امامى نیز او را غسل و تکفین ننمود، و بعد از او زره رسول بر کسى نیامد، چگونه بر کسى که وجود نداشته و معدوم است صفت عالم و شجاع می‌توان داد؟ و اخیرا زمین (برطبق اوصاف من در آوردى آنها از حجت خالى شد) و بدون امام ماند لیکن ذوب نگردید!!

اینجا بود که پریشان و سرگردان شدند و راه و چاهى‌هم پیدا نکردند چون عدم وجود فرزند براى حسن عسکرى نه اینکه فقط امامت موهوم او را پنبه می‌کرد بلکه کل امامت را زیر سؤال برده و همه بافته‌هاى قوم را در معرض خطر قرار می‌داد، در حالیکه آنها سال‌ها براى این باورها زحمت کشیده و این اصول بى‌اصول را در میان پیروانشان ریشه دار کرده بودند، اگرچه این اصول و قواعد جعلى آنها در مورد بسیارى از مدعیان امامت‌شان نادرست در آمده بود لیکن این وضعیت جدید همۀ اشتباهات و پیشگویى‌هاى آنها راکه آنها ملهم و محدث و معصوم هستند در زیر سؤال برد، و لهذا نوبختى اگرچه شیعۀ متعصب و مشهورى است و از اکابر طائفه و از متکلمان و فیلسوفان آنها [٧۵٧] هم می‌باشد با عبارت صحیح و بدون پرده‌پوشى می‌گوید که: شیعیان بعد از موت حسن (عسکرى) متحیر شده و به آراء گوناگون رفته و به فرقه‌ها و گروه‌هاى متعددى تقسیم گشته‌اند:

فرقه‌اى بر این رفته‌اند که حسن (عسکرى) نمرده و زنده است لیکن غیبت کرده است و قائم اوست، و علت این بافتۀ خلاف واقع اینست که به زعم آنها جایز نیست که بمیرد و فرزند ظاهرى نداشته باشد براى اینکه زمین خالى از حجت نمی‌شود [٧۵۸].

و فرقه‌اى گفته‌اند که: حسن بن على مرده لیکن بعد از آن زنده شده... اگر واقعا فرزندى می‌داشت مرگش صحیح بود و رجعتى! درکار نمى‌بود، براى اینکه امامت در خلف او ثابت می‌شد و لیکن براى کسى وصیت نکرده است.

و فرقه‌اى گفتند که: امام، جعفر است نه حسن چرا که او بدون اینکه فرزندى داشته باشد فوت کرد، و امام نمى‌میرد مگر اینکه وصیت نموده و داراى جانشینى باشد!

و افتراهاى متعدد و مضحک دیگرى که نقل آن به درازا میانجامد.

چنین وقتى بود که به ناچار براى حسن عسکرى فرزندى ساختند، چگونه امامى که امامتش و وصیتش ثابت شده و امورش بر همین منوال رفته و پیش همگى اینطور مشهور شده است چگونه می‌میرد و جانشینى ندارد؟!

فرقه‌اى از شیعیان در رد بر آنها گفتند که:

حسن اصلا فرزندى نداشته و ما این را آزمودیم و همه‌جا گشتیم فرزندى نیافتیم اگر جایز باشد که دربارۀ حسن که بدون فرزند مرده است بگوییم داراى فرزندى است مخفى این ادعاء در مورد هر میتى که بدون فرزند فوت کند صدق می‌کند و حتى می‌توان در مورد پیامبرص نیز ادعاء نمود که فرزندى به جا گذاشته و یا اینکه ابوالحسن رضا غیر او ابوجعفر سه فرزند به جا گذاشته که یکى از آنها امام است براى اینکه وارد‌شدن خبر بوفات حسن بدون فرزند مثل این خبر است که پیامبرص مردى از صلب خودش را جانشین نگذاشته است و نه عبدالله بن جعفر پسرى بجا گذاشته است و نه رضا چهار پسر داشته است، پس وجود فرزند به طور کلى باطل شده است، (و بعد از آن این پندار را بافته‌اند) لیکن حاملگى بین او و کنیزش وجود دارد که آن کنیز هر وقت که وضع حمل کند فرزندى خواهد آورد که امام خواهد بود، چون روا نیست که که امام برود و خلف و جانشینى نداشته باشد، چرا که در اینصورت امامت باطل شده و زمین از حجت خالى می‌گردد!!

فرقه‌اى از آنها بر این طایفه ایراد گرفته که مدعیان فرزند بر این‌ها اشکال گرفته‌اند که: شما در موضوعى بر ما منکر گشتید که شبیه آن را خود گفتید و حتى به این هم قانع نشده تا اینکه چیزى به آن اضافه کردید که عقل منکر آنست، گفتید که: حملى وجود دارد اگر شما درطلب فرزند و بحث از او سعى فراوان کردید و آن را نیافتید و لهذا آن را انکار نمودید ما بیشتر ازآن در شناخت حاملگى سعى و کوشش و اجتهاد نمودیم و آن را نیافتیم و بحث ما دربارۀ حاملگى و نیافتن آن راست‌تر است تا بحث شما چون عقلا و عرفا و ممکن است انسان فرزندى مخفى داشته باشد که ظاهرا شناخته نباشد لیکن بعدها شناخته شده و نسبش هم درست باشد [٧۵٩] و موضوعى که شما مدعى آن هستید چنان زشت و شنیع است که عقل هر عاقلى منکر آن می‌باشد و عرف و عادت هم بر خلاف آنست، مخصوصا اینکه روایات زیادى از ائمه صادقین آمده است که حاملگى بیشتر از نه ماه نمی‌تواند باشد و این حاملگى که شما مدعى آن هستید سال‌ها ازآن گذشته است و شما همچنان بدون دلیل و برهانى بر قول خود هستید.

و فرقه‌اى ادعا نمودند که: حسن عسکرى بعد از هشت ماه از وفاتش داراى فرزندى شد، و آنهایى که مدعى فرزند در حیاتش شدند دروغگو می‌باشند و ادعایشان باطل است، براى اینکه اگر چنین چیزى رخ میداد مخفى نمى‌ماند لیکن او رفت و فرزند ظاهرى از او شناخته نشد، و حاملگى در گذشته در نزد سلطان و در نزد مرد ثابت بوده و لهذا از تقسیم میراث او امتناع نمودند تا اینکه حاملگى بعد از آن در نزد سلطان باطل شده و موضوع حاملگى برایش مخفى ماند، و بعد از هشت ماه از وفات حسن برایش فرزندى متولد شد و دستور این بود که محمد نامیده شود، و به او وصیت کرده بود و او از انظار مخفى است و دیده نمی‌شود،

و اخیرا فرقۀ اثناعشریه که امامیه نامیده می‌شوند گفتند که: گفتۀ همۀ این‌ها درست نیست چرا که خداوند عزوجل حجتى دارد که فرزند حسن بن على می‌باشد، و امامت بعد از حسن و حسین در میان دو برادر نمی‌گردد، و اگر این جایز می‌بود گفته‌ی اصحاب اسماعیل بن جعفر (یعنى اسماعیلیه) و مذهبشان درست می‌بود، و امامت محمد بن جعفر ثابت می‌شد، و نیز جایز نیست که زمین خالى از حجت باشد و اگر نه هم زمین و هم آنچه برآنست ذوب می‌شد.

بنابراین ما معتقد به وفات حسن هستیم و اعتراف می‌کنیم که او فرزندى از صلب خودش دارد که مخفى است و مردم حق ندارند که به آثار کسى بروند که مخفى شده است، و نه ذکر اسمش جایز است و نه سوال از مکان او، بحث از او اصلا جایز نیست و حرام است [٧۶۰].

این است حقیقت روشنى که نیاز به ضرورت ایجاد فرزندى براى حسن عسکرى را تقاضا نموده است!! که نیاز به شرح و تفسیر ندارد، آیا الان بعد از همۀ این ادله و وقایع وقت آن نرسیده که امام زمانى‌ها اندکى بخود آمده و عقاید و باورهاى خود را بجاى اینکه از داستان‌هاى قهوه‌خانه‌ها و یا روضه‌خوان‌هاى شیاد بگیرند به قرآن مراجعه نموده و هر آنچه را که با آن مخالف است دور بیاندازند؟

[٧۴۰] اصول افکار این بند از مقاله از کتاب الشیعة والتشیع از احسان الهى ظهیر ص ۲۸۳-۲٩۵ گرفته شده است. [٧۴۱] فرق الشیعة از نوبختى ص ۱۲۳ [٧۴۲] أصول کافى کتاب الحجة ج۱ص و۲۸۴و۲٧٧و۳۰۸ و۲۸۶و۳۸۴و۳٧٩ و۳۸٩ و عیون اخبار الرضاج۱ ص۲۳۱. [٧۴۳] همچنانکه طوسى در کتاب الخصال می‌گوید ج۲ص۵۲۸ و عیون اخبار الرضا ج۱ص۲۳۱ [٧۴۴] بدون تردید که این‌ها صفات خداوند است و هدف از این غلوهاى کفرآمیز نه دوستى ائمه بلکه هدم اندیشۀ و عقیدۀ اسلامى به نام اسلام بوده است و ائمۀ اهل بیت از اولین کسانى بودند که این کفرها را انکار نموده بلکه حضرت على کسانى مثل انصار ابن سبا را که بدین اقوال تصریح می‌نمودند می‌سوزاند، الان چنین امرى از ضروریات مذهبى گشته است که بناحق مدعى است مذهب آل بیت می‌باشد براى آگاهى از این غلوهاى ضد اسلامى مراجعه شود به کافى کلینى که مملو از آراء ابن سبأ می‌باشد کتاب الحجة ج۱ص۲۲٧و۲۶۰ والفصول المهمة از الحرالعاملى ص۱۵۵. [٧۴۵] کتاب الخصال او قمى ص۵۲٧-۵۲۸ آیا این روایت‌ها و آراء و اندیشه‌هاى خرافى ضد قرآنى نیست که عاقلان را از دین رمانده و بکلى بی‌دین می‌گرداند اگرچه عقل اینست که انسان خرافات را از دین تمییز داده و سره را از ناسره و حق را از باطل تشخیص دهد، نه اینکه علاج بد دینى بیدینى باشد که نتیجۀ آن پشت پازدن به همۀ حقایق دینى باشد که این خود پناه‌بردن از باران به ناودان است. [٧۴۶] اصول کافى باب أن الأرض لاتخلو من حجة ج۱ص۱٧٩. [٧۴٧] منبع سابق. [٧۴۸] الشیعة والتشیع شهید احسان الهى ظهیر ص ۲۸۸ وفرقه فطحیه منسوب به شخص می‌باشد. [٧۴٩] رجال الکشی ص۱۲۴. [٧۵۰] رجال الکشی ص ۱۳۳ و۱۳۳ در شرح حال زرارۀ بن اعین. [٧۵۱] رجال الکشی ص۱۵۲. [٧۵۲] ایضا ص۱۵۴. [٧۵۳] الشیعة والتشیع شهید احسان الهى ظهیر ص۲۸٩-۲٩۱. [٧۵۴] عیون أخبارالرضاج۲ص۶۰ [٧۵۵] فرق الشیعة نوبختى ص۸۰-۸۱ وکلینى هم مثل آن را روایت کرده است اصول کافى ج۱ص۶۵. [٧۵۶] اصول کافى ج۱ص۳٧۵ و عیون أخبارالرضاج۱ص۲۱۴. [٧۵٧] مجالس المؤمنین تسترى (شوشترى)ص۱٧٧. [٧۵۸] اما اگر هدایت را در قرآن جویا می‌شدند می‌دانستند که حجت الهى کلام اوسست که در میان مردم است نه معدوم و یا مرده‌اى که اجل او را از میان مردم برده است لیکن همانطور که حضرت على فرموده است هرکسى که هدایت را از غیر قرآن بجوید به گمراهى‌ خواهد رفت. [٧۵٩] بر خواننده مخفى نیست که همۀ اینها سفسطه و بازى با الفاظ می‌باشد. [٧۶۰] این خلاصۀ چیزى است که نوبختى در کتاب خودش «فرق الشیعة» ص۱۱٩ و بعد از آن ذکر کرده است.

فصل پنجم: آثار سوء تشيع در جهان اسلام

خلاصۀ دین در نزد شیعیان شناخت امام است، یعنى بدون آن دین دین نیست! پس دین پیش آنها در واقع عبادت شخصى است بنام امام، و اصول الحادى تشیع از جمله امامت، بین همۀ فرق آن مشترک می‌باشد، و در این راستا شیعیان دین خود را بوته‌اى قرارداده‌اند که همۀ تفکرات معکوس و مقلوب از تمام فرق ضاله در آن جمع شده است، و آنچه را که شیعیان دربارۀ سینه‌زنى و نوحه‌خوانى و زیارت و گریه بر قبور ائمه خود نوشته‌اند برابر با نود درصد تمام نوشته‌هاى آنها در موارد دیگر مثل توحید و نبوت می‌باشد! و بنابراین یک درصد مقدارى که ائمه و قبور آنها را می‌خوانند به خدا روى نیاورده و او را نمی‌خوانند!

مهمترین خیانت‌ها و جنایت‌هاى تاریخى شیعه بر علیه مسلمانان

بعد از فتنه و توطئه ابن سبأ که منجر به شهادت امیرالمرمنین عثمان شد، و بعد از ناله و زارى‌هاى خود ائمه اهل بیت از دست شیعى نمایان‌شان به نکات بارز و سیاهى در تاریخ برمی‌خوریم که لکه‌هاى ننگى هستند بر پیشانى مدعیان ولایت، مثلا در عهد عباسى نقش دو وزیر شیعه یعنى نصیر الدین طوسى که در واقع نصیر الکفر بود و ابن العلقمى در همکارى با مغول‌هاى تاتار در سقوط خلافت عباسى که بعد از آن در دنیاى عرب شیعیان در نزد مخالفانشان موسوم به نواده‌هاى آندو خائن گشتند.

اتحاد شیعیان و مغول‌ها برعلیه خلافت اسلامى بغداد و توطئه ابن العلقمى و طوسى [٧۶۱]

براى تاریخ‌نگاران پرواضح است که یکى از مهمترین علل ویرانى تمدن اسلامى و انتقال آن به غرب و سقوط دارالعلم یعنى بغداد بوسیلۀ وحشیان مغول بود که اگر همکارى و هم‌پیمانى شیعیان با مغول نمى‌بود چنین کارى ممکن نمی‌شد، یعنى دقیقاً همین طرحى که دوباره بوسیله ایران با امریکا در سقوط عراق و افغانستان رخ داد، و هرکس که از تاریخ مطلع باشد برایش نقش این دو شخصیت شیعه در سقوط بغداد و در نتیجه شکست و زبونى مسلمانان پوشیده نخواهد ماند.

ابن العلقمى وزیر شیعى دولت عباسى براى طرح چنین خیانت بزرگى به خلیفۀ عباسى معتصم گفت که: براى تخفیف در هزینه عمومى و بیت المال بیشترین عدد ممکن از سربازان ارتش را اخراج نماید، و نیازى به آنها نیست، و خلیفۀ از توطئه بى‌خبر بود، و نمی‌دانست که این وزیر مخفیانه با هولاکو تماس گرفته و او را براى حمله به عراق تشویق کرده است، موافقت نمود، و نمی‌دانست که این طرح فقط براى تضعیف ارتش خلافت در مقابله با مغول‌هاى مهاجم می‌باشد، و این توطئه به حدى در وضعیت اجتماعى و مالى آنها تأثیر گذاشت که بعضى‌‌‌ها مجبور به سپورى و جمع آشغال در خیابان‌ها می‌شدند.

خلاصۀ نقشه ابن العلقمى از این قرار بود: خلیفه عباسى را که شخصى غافل و تدین نیم‌بندى داشت فریفته و بعد از آن خلافت را از میان برداشته و اهل سنت را کلا نابود و مساجد و مدارس را از بین برده و براى شیعیان مدرسۀ بزرگى بنا نموده تا مذهب تشیع را جایگزین نماید، لیکن خدا به او و فرزندش مهلت نداده و بعد از چندماهى از این حادثه بکام مرگ فرو رفتند.

و نقشۀ شوم او عبارت از سه مرحله بود:

مرحلۀ اول: تضعیف ارتش و ناراض‌کردن مردم، که ابن کثیر در این مورد می‌نویسد: ابن علقمى کوشش تمام بکار برد تا ارتش را خالى نموده و اسم ارتشیان را از دیوان ارتش پاک نموده و آنها را اخراج می‌نمود، تعداد ارتشیان در ایام المستنصر حدود صد هزار جنگجو بود که پیوسته آنها را کم نموده تا اینکه بیشتر از ده هزار نفر را باقى نگذاشت.

مرحلۀ دوم: مکاتبه سرى با مغول‌ها که ابن کثیر در این مورد می‌نویسد: سپس با تاتار مراسله نموده و آنها را براى حمله به کشور تشویق می‌نموده و نقاط ضعف کشور را برایشان روشن می‌نمود [٧۶۲].

مرحلۀ سوم: نهى از جنگ با مغول‌ها مأیوس کردن مردم و خلیفه [٧۶۳].

و اینجاست که مؤرخ بزرگى چون جلال الدین سیوطى می‌نویسد که، مغول‌هاى تاتار بوسیلۀ توطئه و طرحى که ابن العلقمى ریخت موفق به استیلاء بر بغداد گشتند.

قطب الین یونینى در این مورد می‌نویسد:

ابن العلقمى با مغول مکاتبه کرده و طمع آنها را بر عراق برانگیخت، و غلامش را بسوى آنها فرستاد، و هجوم و استیلاء بر عراق را بر ایشان خیلى آسان جلوه داده و از آنها تقاضا نمود که خود او را نائب و نماینده آنها قرار دهند، و مغول این وعده را هم به او دادند، اگرچه بعدها به این وعده وفا نکرده و او را بخاطر عدم وفاداریش به رهبرانش بسزاى خود رساندند.

مغول‌ها با بدرالدین لؤلؤ حاکم موصل مکاتبه نموده و از او خواستار وسائل جنگى شدند که برایشان فرستاد، و وقتى که هدف آنها را جویا شد فهمید که در صدد هجوم به عراق هستند و اگر آن را اشغال کنند او را نیز نخواهند گذاشت، و لهذا مخفیانه به خلیفه نامه فرستاد و او را برحذر داشته و اینکه براى کارزار با آنها مهیا شود، لیکن ابن العلقمى نامه‌ها را به خلیفه نمی‌رساند، و اگر نامه و یا قاصدى بدون علم او به خلیفه می‌رسید خود خلیفه او را آگاه می‌ساخت.

بعلبکى در شرح هجوم مغول‌ها به بغداد ادامه داده و می‌نویسد: وقتیکه نیروى دفاعى ناچیزى که در حومه بغداد بود را شکست دادند، ابن العلقمى به خلیفه گفت که: مصلحت بر این است که با پادشاه مغول از در صلح درآیى، و از او خواست که براى ازدواج فرزندش امیر ابوبکر با دختر شاه مغول از در صلح درآید، تا او را در منصب خلافتش ابقاء نماید و به او گفت: همچنانکه اجدادت با سلاطین آل سلجوق نمودند، مصلحت و حفظ خون مسلمانان در این رأى می‌باشد، و بعد از آن هرچه بخواهى انجام بده، و بعد از آن به پیش باز رفتن و استقبال شاه مغول را برایش مزین نمود، و خلیفه به مشورت وزیرش عمل نموده و با همراهى بزرگان و اطرافیانش از بغداد به استقبال خان مغول رفت، او را به خیمه‌اى نشانده و ابن العلقمى فقهاء و دولتمردان را خواست تا به عقد نکاح (کذائى) شرکت کنند که همه دسته دسته آمدند، و مغول‌ها هم همانجا دسته دسته آنها را از دم شمشیر گذراندند، این بود مکر وزیر شیعى براى کسى که سال‌ها وزرات او را نموده بود.

عبدالوهاب ابن تقى الدین سبکى می‌نویسد:

ابن العلقمى رافضى قلبش پر از کینه بر مسلمانان اهل سنت بود و خلیفه را به زراندوزى و تقلیل ارتش تشویق می‌کرد، و در شرح حال توطئه ابن العلقمى در کشتن خلیفه و علماء و فقهاء اسلام و قتل عام بغداد و ریختن شراب در مساجد اهل سنت می‌نویسد:

هولاکو از طرف شرق (یعنى ایران) به سوى بغداد آمده و آن را محاصره نمود، وزیر شیعى خلیفه را ترغیب به مصالحه با آنها نموده و گفت: من براى گرفتن عهدنامه صلح به سوى آنها می‌روم، سپس به سوى آنها رفته و براى خودش امان نامه گرفته و پیش معتصم بازگشت، و گفت: اى مولاى من خان مغول می‌خواهد دخترش را به ازدواج فرزندت امیر ابوبکر درآورده و تو را در منصب خلافت ابقاء نماید، همچنانکه سلطان روم را به منصب خود ابقاء نموده است، و چیزى جز این نمی‌خواهد که طاعت و فرمان از آن او باشد، و همچنانکه اجداد تو با سلاطین سلجوقى بودند، مولانا امیرالمؤمنین باید براى حفظ خون و جان مسلمانان باید این کار را انجام بدهد، و بعد از آن هرکارى که خواستیم انجام می‌دهیم، و مصلحت بر اینست که بسوى او بروید، پس امیرالمؤمنین (بدبخت) همراه با اعیان و انصارش بسوى طاغوت مغول هولاکو رفت، و خلیفه در خیمه‌اى نشانده شد، و ابن العلقمى وارد شده و فقهاء و بزرگان کشور را خوانده تا در عقد ازدواج حاضر شوند که دسته دسته از بغداد بدانجا رفتند، و خان مغول در همانجا همه را دسته دسته گردن می‌زد، و بعد ازآن فرزندان خلیفه را خواسته و از دم شمشیرگذراند، و اما خود خلیفه را شب هنگام خواسته و از او سؤال‌هایى نموده و بعد ازآن دستور قتلش را داده است.

اما از طرفى به هولاکو گفته شد بود که: اگر خون این فرد ریخته شود دنیا تاریک شده و سبب ویرانى مملکت تو خواهد شد، چون او عموزادۀ رسول خدا می‌باشد، لیکن نصیرالدین طوسى (که در واقع نصیر الکفر بود) برخاسته و گفت: باید کشته شود ولى خون او نباید ریخته شود، و این شیطان معمم از همه بر مسلمانان سختگیر‌تر بود، وگفته شده که: خلیفه را زیر ستوران لگدمال نموده تا جان داده است، و بعد از آن بغداد را قتل عام نموده و این قتل عام سى و چند روز ادامه داشت، و جز کسانى که مخفى شده بودند کسى جان سالم بدر نبرد، و گفته شده که: بعد از آن هولاکو آن دستور داده است که تعداد کشته‌شدگان شمرده شود که آن را یک ملیون و هشتصد هزار تا نه صد هزار بر آورد کرده‌اند، البته این عدد غیر از کشته‌شدگانى است که شمرده نشده و یا غرق شده و نا پیدا شده‌اند، و بعد از آن امان نامه خوانده شده است، و کسانى که مخفى شده بودند بیرون آمدند که بسیارى از آنها در زیر زمین و مخفى گاه‌ها با امراض گوناگون مرده‌اند، و آنهایى که خارج شدند دچار انواع مذلت و خوارى‌ها شدند، بعد از آن خانه‌ها بازرسى شده و دفینه‌ها و اموال مخفى شده را بیرون آوردند که مقدار آن بی‌شمار بود، و بعد از آن از نصارى خواسته شد که علنا شراب خوارى نموده و گوشت خنزیر بخورند، و مسلمانان را مجبور کردند که در ماه مبارک رمضان روزه‌خوارى نموده و گوشت خنزیر و شراب بخورند، سپس هولاکوى مغول به دار الخلافت آمده و خانۀ خلیفه را به یک نصرانى داده و دستور داد در مساجد شراب ریخته و مسلمانان از اذان‌دادن ممنوع شدند، این دارالسلام بغدادى بود که قبل از آن هرگز دار الکفر نگشته بود اینک به خاطر تعصب و خوش خدمتى شیعیان به مغول و خیانت به مسلمانان حوادثى در آن رخ داد که در تاریخ جهان بى‌نظیر است.

حسن دیاربکرى می‌نویسد:

ابن العلقمى رافضى به خان مغول نوشت که تو بسوى بغداد حرکت کن و من آن را تسلیم تو خواهم نمود، هولاکو به او نوشت که تعداد ارتش خلافت زیاد است و اگر در گفتار خودت صادق هستى و پیرو ما شده‌اید ارتش بغداد را متفرق کن، آنوقت ما خواهیم آمد، وقتى که نامه‌اش به وزیر رسید پیش معتصم (خلیفه) رفته و از او خواست که موافقت کند تا پانزده هزار از ارتش اخراج شوند، و معتصم پذیرفت، و ابن العلقمى فورا بیرون آمده و اسم آنها را از دیوان ارتش محو نموده و آنها را از بغداد اخراج نمود، و دستور منع اقامت آنها را در بغداد صادر کرد، و بعد از یکماه دوباره همین کار را تکرار کرد و اسم بیست هزار نفر را از دیوان ارتش پاک نموده و بعد از آن به هولاکو نوشت و او را از این کار خود با خبر نمود.

و هدف ابن علقمى رافضى خائن از آمدن هولاکو چند چیز بود:

اول اینکه خودش یک شیعۀ رافضی متعصب و نمک‌نشناس بود که می‌خواست خلافت را (ولو بوسیلۀ مغول) از بنى عباس به علوى‌ها منتقل نماید یعنى بهانۀ عوام فریب همیشگى آنها، و از آنجا که قدرت عباسیان به حدى رسیده بود که چنین آرزویى برایش ممکن نبود، و براین پندار بود که هولاکو معتصم و اطرافیانش را می‌کشد و دوباره وضعیت به حالت اولیه خودش باز میگردد، و شوکت و قدرت عباسیان نابود شده و او شیعیان فرصت را غنیمت شمرده و از موقعیت و قدرت خودش استفاده نموده و قدرت را به علوى‌ها باز خواهد گرداند، و بعد از آن همه اهل سنت را قتل عام خواهد کرد.

و هنگامى که هولاکو شنید که وزیر رافضى در بغداد چه کارهایى براى تقرب به او انجام داده است، به سوى بغداد حرکت نمود، معتصم سربازان ارتش را خوانده تا به دفاع از بغداد بپردازد، و اهل بغداد با اتفاق کلمه براى دفاع از بغداد در مقابل هولاکو متفق شدند، و در حومۀ شهر شدیدا با لشکریان مهاجم جنگیدند، و در میان هردو طرف کشته‌ها و زخمى‌هاى فراوانى رخ داد، تا اینکه نصرت نصیب سربازان بغداد شده و مغول‌ها به زشت‌‌ترین شکلى منهزم شده و عقب‌نشینى نمودند، و مسلمانان آنها را پیگیرى نموده و دوباره گروهى را کشته و گروهى را اسیر گرفتند، و با اسیران و سرهاى کشته‌شدگان دشمن به اطراف بغداد آمده و در آنجا خیمه زدند، و مطمئن بودند که دشمن شکست خورده و فرار کرده است، لیکن خیانت وزیر شیعه و دشمن داخلى دوباره آغاز شد، ابن العلقمى در همان شب به گروهى از یارانش دستور داد تا سد رودخانه دجله را شکسته و سیلاب آن را بسوى لشکر مسلمان که در خواب هستند روانه نماید، که لشکریان مسلمان که در خواب بودند همراه با اموال و حیوانات خود غرق در آب شدند، و خوش شانس کسى بود که اسبى پیدا کند و خود را نجات دهد، ابن العلقمى هولاکو را از این کار خود آگاه ساخته و از او تقاضا نمود که دوباره به بغداد بازگردد، از اینجا بود که هولاکو دوباره با لشکریانش بازگشته و بغداد را قتل عام نمود.

استاد حسن سودانى (معاصر) می‌نویسد:

ابن العلقمى و طوسى به بهانۀ دفاع از شیعیان على با ملت کفر برعلیه خلافت اسلامى متفق شدند، و معروف است که طوسى مرجع شیعه بود و القاب بزرگى چون استاد بشر و عقل یازدهم و فخر حکماء و مؤید فضلاء و نصیر ملت و.... نام گرفته است، لیکن آیا این هولاکوى بت پرست خونریز از فضلایى بوده است که طوسى داعیۀ تأیید آنها را داشته باشد؟ و آیا مغول ملتى بود که به نصرت او رفت تا آنها را بر علیه مسلمین یارى نموده تا مرکز تمدن اسلامى را ویران نموده و اعراض و شرف مسلمانان بدست وحشیان مغول لکه‌دار گردد؟ آرى طوسى و ابن علقمى از حاشیۀ هولاکو شده بودند لیکن وقتى که هولاکو ضریح (منسوب به) امام موسى کاظم را ویران نمود سکوت کردند، درست مثل سیستانى مرجع شیعه در عراق الان که در مقابل هجوم نیروهاى امریکا به نجف و بمب باران آن خائنانه سکوت کرد تا روش سلف خود را تکرار کند، و قبلا هم هنگام یورش امریکا به عراق مردم را به بیطرفى و عدم مقاومت دعوت کرده بود.

همۀ منابعى که از ساعت‌هاى پایانى سقوط خلافت اسلامى بغداد می‌نویسند اتفاق نظر دارند بر اینکه هولاکو قبل از هجوم به بغداد با یکى از منجمان خود که اتفاقاً مسلمان! هم بود و حسام الدین نام داشت مشورت کرد، و این منجم غیرت به خرج داده و به او گفت: هرکس به خلافت حمله کرده و با لشکریان خود به بغداد برود نه تاج و تختى برایش باقى خواهد ماند و نه زندگى و حیات، و اگر خان مغول این سخن او را قبول نکند چند چیز رخ خواهد داد: اسب‌‌ها می‌میرد، سربازان مریض می‌شوند، آفتاب طلوع نمی‌کند، باران نخواهد آمد، و خان أعظم خواهد مرد، لیکن مشاوران هولاکو نظر به این دادند که سخن این منجم ناشنیده شده و به بغداد حمله شود.

هولاکو نصیرالدین طوسى را (که منجم هم بود) خواست، و طوسى شیعه سخن حسام الدین را رد کرده و به هولاکو اطمینان داد که هیچ مانع شرعى! براى هجوم به بغداد وجود ندارد، طوسى مستشار هولاکو براى هجوم ببغداد و ویران نمودن تمدن اسلامى به این حد هم اکتفا ننمود بلکه فتوایى صادر نمود که نظرش را باصطلاح با ادلۀ عقلى و نقلى ثابت کند!

پس هولاکو خونخوار مغول با فتواى امام شیعه طوسى و همکارى وزیر نمک‌نشناس شیعه که متأسفانه هردو هم ایرانى بودند، به بغداد حمله کرد و آن قتل عام را نمود که تاریخ از آن شرم دارد که حتى خود خلیفه هم جان بدر نبرد، اگرچه بعضى‌ها به او گفتند که: با کشتى به بصره رفته و در یکى از جزیره‌ها پنهان شود تا فرصتى پیش آید، لیکن ابن علقمى او را فریفته و به او مزین نمود که اگر با هولاکو ملاقات کند همه کارها روبراه خواهد شد، لیکن نتیجه این شد که هولاکو او را در کیسه‌اى گذاشته و اسب‌ها را بر او دواند تا زیر سم اسب‌ها جان دهد، باز هم این طوسى امام شیعه بود که وقتى که هولاکو در قتل خلیفه مردد بود فتواى قتل مستعصم را صادر کرد، و با فتواى او بغداد در فوریه ۱۲۵۸ قتل عام شد.

البته این آخرین خیانت علماء و سیاست بازان شیعه به امت اسلام نبوده و نخواهد بود، و آنها بنا به تربیت تقیه (که عین کذب و نفاق است) و بنا به کینه‌هایى که در حسینیه‌ها و مراسم محرم و روضه خوانى‌ها، بدان خو کرده و بزرگ می‌شوند در همۀ ادوار تاریخ اسلامى هنگامیکه که مسلمانان قدرت داشته باشند در صدد تملق و چاپلوسى حکام بر میآیند، و در واقع همیشه تابع قدرت هستند، و اما هنگامیکه مسلمانان دچار ضعف شده یا مورد هجوم دشمنانشان قرار بگیرند فوراً در صف دشمنان آنها قرار می‌گیرند، و برعلیه مسلمانان حتى از کفار هم سخت‌تر خواهند شد، همچنانکه در اواخر دولت اموى رخ داد که انقلاب عباسى بر علیه امویان به مکر و تشویق شیعیان رخ داد لیکن وقتى که عباسیان ضعیف شده و مورد تهدید مغول قرار گرفتند اولین آتش بیار معرکه و توطئه‌گر خود رهبران دینى و سیاسى شیعه بودند که با بت‌پرستان مغول برعلیه مسلمانان همکارى نموده و رودخانه بزرگ دجله را پر از خون و دوات و کتب و ذخائر فرهنگى مسلمانان نمودند.

این نصیر الکفر طوسى حکیم شیعه! در چاپلوسى و تملق براى خلیفۀ عباسى معتصم سابقا شعرها مى‌سرود، لیکن وقتى که شرایط برگشت او هم چهره عوض کرد، و در سال ۶۵۵ او بود که مغولان را به ویرانى دارالسلام یعنى بغداد مرکز تمدن اسلامى تشویق نمود، و خود طوسى امام شیعه در مقدم همراهان هولاکو سفاک بود که در قتل عام اهل بغداد شراکت داشت، البته دو شریک دیگر او در این خیانت شرم‌آور تاریخى محمد بن احمد علقمى مشهور به ابن علقمى و دیگرى هم عبدالحمید بن أبى الحدید مؤلف معتزلى شیعه شده‌اى بود که همۀ عمرش را در دشمنى با یاران رسول خدا صرف نمود، و با شرح خبیث خودش از نهج البلاغه آن را مملو از اکاذیبى نموده است که تاریخ اسلامى را پر از تحریف کرده است.

و با همۀ این سوابق زشت تاریخى خمینى، طوسى را از خادمان بزرگ اسلام راستین! نامیده است و دخول او را در رکاب مغول شکلى و ظاهرى برای نجات اسلام اصیل و خدمت به آن دانسته است،! البته علماء شیعه از طرف دیگر از اعمال جلیله مغول (به قول خودشان) خشنود و از آن تمجید کرده‌اند، و کتاب روضات الجنات خوانسارى مملو است از مدح و ثناء این سفاک تاریخ که شبیه او فقط خود خمینى و یارانش می‌باشد.

[٧۶۱] منبع اصلى معلومات این فصل سایت انترنتى (دفاع از سنت میباشد) اگر چه کتب تاریخ این وقائع را مفصل‌تر ذکر می‌کند. [٧۶۲] البدایة والنهایة ۱۳/۲۰۲ [٧۶۳] أصول الشیعة د. ناصر القفارى ص ۱۲۱۸

خیانت و جنایت شیعیان قرامطه و کندن حجر الأسود از خانۀ کعبه و نقل آن به منطقۀ قطیف

قرمطیان یا قرامطه گروهى از شیعیان اسماعیلیه (هفت امامى) هستند که سبب فتنه‌ها و شرارت‌هاى بزرگى شده و عقاید باطنى و افراطى را براى نشر ترور و وحشت و رعب بین مسلمانان رواج دادند، و هرگز با کفار روبرو نشده‌اند، و شیعیان اسماعیلیه دسته‌اى از شیعیان باطنیه بودند (البته همۀ آنها به درجات متعددى باطنى هستند) که قائل به امامت اسماعیل بن جعفر صادق بودند، و یا در واقع زیر چتر امامت که بزرگترین توطئه در تاریخ اسلام و بر علیه اسلام می‌باشد پنهان شده بودند، و حمدان بن قرمط که یکى از مبلغان بارز اسماعیلیه بود و فرقۀ قرامطه یا قرمطیان به اسم او خوانده می‌شود، به اتفاق منابع اسلامى حمدان بن قرمط یکى از شاگردان میمون قداح بود که او بنوبۀ خود یکى از موالى امام جعفر صادق بود، و میمون قداح گاهى متهم به یهودیت [٧۶۴] و گاهى متهم به دیصانیت [٧۶۵] و گاهى به زرتشتیت [٧۶۶] بوده است.

با همۀ این بازهم منابع شیعى عبدالله بن میمون را موثق جلوه داده و همۀ اقوالى که او را از شیعیان قرمطى اسماعیلى می‌داند را بدور انداخته و نپذیرفته است.

ابن ندیم راجع به میمون قداح می‌گوید: او از پیروان ابوالخطاب بوده و علنا دعوت به الوهیت على بن ابى طالب می‌نمود، او و فرزندش عبدالله دیصانى مذهب بودند، و فرزندش عبدالله شعبده باز و ساحر بود، و براى مدتى طولانى ادعاء نبوت کرد... و بعد از آن به سلمیه (در سوریه) رفت و در آنجا شخصى بنام حمدان بن أشعث که لقب قرمط [٧۶٧] داشت به دعوت او پیوست.

امام فخر رازى دربارۀ باطنیه می‌نویسد: شخصى از اهواز که عبدالله بن میمون قداح نامیده می‌شد و از زنادقه بود پیش جعفر صادق آمد که بیشتر وقتش را در خدمت اسماعیل فرزند امام جعفر بود، و بعد از وفات اسماعیل بخدمت فرزندش محمد در آمد و بعدا مدعى شد که همه افکار الحادى و زندیقى خود را از او آموخته است [٧۶۸]، و چنانچه ملاحظه می‌شود این عبدالله بن میمون که مؤسس فرقۀ باطنیه و قرامطه است شخصى است دجال و کذاب، در صورتى که منابع شیعى او را یکى از خواص امام باقر و امام صادق میشناسند، و مدعى هستند که او یکى از روات ثقه احادیث می‌باشد، چنانکه نجاشى در رجال خود این ادعا را دارد [٧۶٩]، و بر حسب گفتۀ نوبختى و اشعرى (که هردو شیعه هستند) خلاصۀ معتقدات شیعیان قرمطى اسماعیلى این بود که معتقد به امامت محمدبن اسماعیل بن جعفر صادق بوده و براین باور هستند که او قائم مهدى و بالاتر از این او و دیگر ائمه همگى پیامبر می‌باشند، و می‌گویند: محمدبن اسماعیل زنده است و نمرده، و در سرزمین روم مخفى است [٧٧۰].

[٧۶۴] الإسماعیلیون فی التاریخ: تألیف تعدادى از مستشرقان ص ۸۰. [٧۶۵] فهرست ابن ندیم ص ۲٧۸. [٧۶۶] الإسلام فی ایران پطروشفسکى ص ۲٩٩. [٧۶٧] ابن ندیم ص ۲٧۸. [٧۶۸] اعتقادات فرق المسلمین: فخر رازى ص ۱۰۶. [٧۶٩] رجال النجاشى ص ۱۴۸. [٧٧۰] المقالات والفرق ص ۸۳ وفرق الشیعة ص ۱۰۴.

قیام دولت شیعه قرامطه و هجوم بر خانۀ کعبه و بردن حجر الأسود

قرمطیان در سال ۲۸۶هـ یک دولت نسبتا قوى در حاشیۀ خلیج فارس یعنى در بحرین و قطیف و احساء تشکیل دادند که در رأس آن شخصى قرار داشت به نام ابوسعید جنابى که امام طبرى دربارۀ او می‌گوید: در سال ۲۸۶ مردى از قرامطه در بحرین قیام کرد که ابوسعید جنابى نام داشت، و گروهى از اعراب بادیه‌نشین و قرامطه در گرد او جمع شدند، و قدرت او بالا گرفت و دعوتش منتشر شده و بسیارى از شهرنشینان را کشتند، و بعد از آن به سوى قطیف رفته و در آنجا نیز بسیارى را کشت، و از آنجا در صدد حمله به بصره شد که والى بصره بدستور سلطان از مردم خراج و صدقات جمع کرده و با مبلغ ۱۴ هزار دینار دیوارى در گرد شهر براى حمایت آن بنا نمود [٧٧۱].

و بعد از کشته‌شدن ابوسعید جنابى ریاست شیعیان قرمطى بدست فرزندش ابوطاهر سلیمان الجنابى افتاد که یکى از خونریزترین حکام آنان بود، و بارها به کاروان‌هاى حجاج هجوم آورده و آنها را کشته و اموالشان را تاراج می‌نمود، و جنایتش به حدى رسید که به خانه کعبه حمله کرده و بعد از کشتار عظیمى که در آنجا انجام داد، حجر اسود را از خانۀ کعبه کنده و با خود برد.

هجوم‌هاى وحشى قرامطه به شهرهاى دور و نزدیک و قتل‌عام‌هاى وحشتناک که قرامطه انجام می‌دادند و رفتارشان با حجاج خانۀ خدا رعب و وحشت در میان مسلمانان ایجاد کرده بود، و بالآخره با ۱٧۰۰ فدائى به بصره حمله کرد و به مدت ۱٧ روز در بصره قتل عام وحشتناکى انجام داد [٧٧۲]، و کاروان‌هاى حج که از مناطق زیر سلطۀ قرامطه عبور می‌کردند (مخصوصا عراقیان) همیشه مورد هجوم وحشیانۀ قرمطیان واقع می‌شدند، تا حدى که در سال‌‌هاى ۲۶۳ و ۳۱۶ هیچ کس نتوانست براى حج خارج شود [٧٧۳].

و این توحش و شدت عمل در سال ۳۱٧ به اوج خود رسید که به یک فاجعۀ بزرگ انجامید، قرمطیان در این سال برخلاف عادت دائمى خود از حمله به کاروان‌هاى حجاج دست نگه داشتند، و کاروان‌هاى حجاج و از آنجمله کاروان عراق به امارت منصور دیلمى سالم به مکه رسیدند [٧٧۴].

اما قرامطه طرح دیگرى داشتند، و با فرماندهى ابوطاهر جنابى در روز ترویه (روزى که مردم براى اداء شعائر حج از مکه بطرف منى خارج می‌شوند) به طور ناگهانى هجوم آورده و دسته‌هاى بزرگى از حجاج را قتل عام کردند، و بعد از آن به مکه حمله کرده و حرمت و قدسیت حرم را هتک نموده و قتل عام وحشتناکى در میان مردم بیگناه مکه راه انداخت، و مؤرخان می‌نویسند که قرمطیان حدود ۱٧۰۰ نفر حاجى را که اکثرشان در حول کعبه و به پرده‌هاى آن آویزان بوده و دعا می‌کردند را کشتند، و حتى کسانى را که به دره‌ها و اطراف فرار کرده بوند را نیز رها نکردند، و تعداد کشته‌شدگان را حدود ۳۰ هزار نفر نوشته‌اند، و قرامطه اکثر اجساد را در چاه زمزم انداخته و بقیه بدون غسل و کفن دفن می‌شدند [٧٧۵]، و در چنین حالتى بود که ابوطاهر عربده کشیده و با شعر مدعى می‌شد که: منم خدا و خدا منم او میآفریند و من فنا می‌کنم [٧٧۶].

و شیعیان قرمطى علاوه براین وحشى گرى‌ها و کشتن مردم و تاراج اموال آنها شروع به سرقت ذخائر و نفائس موجود در خانۀ کعبه نمودند، حتى درب خانۀ کعبه را کنده و پرده‌هاى آن را تکه تکه نموده و سعى در کندن میزاب آن نمودند اینکه کسى که می‌خواست آن را بردارد از سقف کعبه به زمین افتاده و درجا هلاک شد، و مهمتر از این خود حجر الأسود را کنده و به بحرین بردند که این موضوع در همۀ کتب تاریخ آمده است و بعضى از منابع تاریخى اضافه می‌کند، وقتى که ابوطاهر ملعون حجر الأسود را با تبر شکسته و رو بسوى مردم نموده وگفت: اى جهال شما می‌گویید که: هرکس که داخل حرم شود در امان است (این ترجمه آیه قرآن است که می‌فرماید: ﴿وَمَن دَخَلَهُۥ كَانَ ءَامِنٗاۗ [آل عمران: ٩٧] و شما دیدید که من تا حالا چه کردم! یکى از حضار که خود را براى مرگ مهیا نموده بود لگام اسبش را گرفته و فورا در جوابش گفت که: معناى این سخن این است که هرکس داخل خانۀ خدا شد باید به او امان داد و مال و جان و آبرویش باید در امان باشد، آنگاه او ترشرو شده و بدون یک کلمه صحبت با اسبش حرکت نمود [٧٧٧].

و حجر اسود به مدت ۲۲ سال در بحرین بدست شیعیان قرامطه ماند و تمام کوشش‌هاى عباسیان و حتى فاطمیان که خود از جنس قرمطیان بودند براى اعادۀ حجر اسود به خانۀ کعبه بجایى نرسید، و خلفاء عباسى ۵۰ هزار دینار به قرامطه جهت اعاده حجرالأسود پیشنهاد کردند، لیکن آنها نپذیرفته و به عناد و تعصب خود ادامه دادند، تا بالآخره بعد از تهدید شدید فاطمیان و گرفتن باج زیادى از عباسیان آن را اعاده نمودند، و این عار براى همیشه در تاریخ تشیع ثبت شد.

[٧٧۱] تاریخ الطبرى ج۵ ص ۲۸۶. [٧٧۲] الکامل: ابن الأثیر ج۶ص۱۸٧. [٧٧۳] النجوم الزاهرة: ابن تغرى ج۳ص ۲۲۶. [٧٧۴] البدایة والنهایة: ابن کثیر ج۱۱ص۱۶۳-۱۶۵. [٧٧۵] شفاء الغرام ۲/۲۱۸. [٧٧۶] تاریخ مکه أحمد السباعى ۱/۱٧۱. [٧٧٧] تاریخ أخبار القرامطة ص ۵۴ شذرات الذهب ۲/۲٧۴.

اتحاد شیعى- صلیبى و نقش شیعیان در توقف انتشار اسلام در اروپا

وقتى که شاه اسماعیل، خونخوار صفوى براى اولین بار مذهب شیعه را در ایران به زور شمشیر صفوى و همکارى و مکر صلیبیان رسمى کرد و بعد از آن قتل عام‌هاى وحشتناکى که در سراسر ایران سنى آن زمان برقرار نمود و همان محاکم تفتیش را که در نزد هم پیمانان صلیبیش بود به ایران به بدترین شکلى انجام داد، و زنده خوارى اجساد دشمنان را رائج نمود، و وقتى که داخل شهر تبریز شد فقط در آن شهر بیست هزار نفر به خاطر عدم تغییر مذهب قتل عام کرد، و همین کشتار در تمام شهرهاى ایران براى اهل سنت ادامه داشت، و مرشد کامل! صفویه مدعى بود که على (س) را در خواب دیده و به اوگفته است: «اقتل سني أدخل الجنة» یعنى سنى بکش تا داخل جنت شوى!

اما در خارج از مرزهاى ایران دولت رافضى اثناعشرى شیعه صفویه با خلافت اسلامى عثمانى جنگید، و در این راستا با صلیبیان مسیحى بر علیه اهل سنت متحد شد، و این در شرایطى بود که دولت عثمانى پرچم اسلام را در دنیا برافراشته و در مقابل هجوم مسیحیان صلیبى با عزت و قدرت بمدت شش قرن از سرزمین اسلام دفاع نمود، و علاوه بر این اسلام را در اروپا داخل نموده و اگر توطئه و خنجر شیعیان از پشت و اتحاد آنها با صلیبیان نمى‌بود امروز همۀ اروپا مسلمان شده بود، بوسیک سفیر فردناند شاه اتریش در دربار سلطان محمد فاتح می‌گیوید: ظهور صفویه مانع شد از اینکه ما به دست عثمانیان از بین برویم، و در جاى دیگرى می‌گوید: اگر صفویه نمى‌بودند ما مثل جزائرى‌ها قرآن می‌خواندیم (یعنى مسلمان شده بودیم).

و در بسیارى از جنگ‌هاى صفویه با عثمانیان ارتش عثمانى بالاجبار دست از فتوحات خود در اروپا کشیده و براى مواجهه با دشمن داخلى یعنى لشکر صفویه (که دربارش مملو از کشیش‌هاى صلیبى بود) می‌شد، چنانچه سلطان سلیم/ وقتى که اتریش را محاصره کرده بود و به مدت شش ماه دیوارهاى آن را می‌کوبید و نزدیک بود که آن را فتح کند ناچار شد دست از آنجا برداشته و براى مواجهه با لشکر صفوى به استانبول بازگردد.

اتفاقيه‌هاى شيعيان صفويه با صليبيان بر عليه خلافت اسلامى عثمانى

بعد از شکست سختى که صفویه در چالدران از دست عثمانیان خورد براى اتفاق با صلیبیان پرتغال وارد عمل شد و مهمترین بندهاى اتفاقیه این بود که:

۱- نیروى دریایى پرتغال با لشکر ایران براى حمله به بحرین و قطیف (شهرى است در عربستان سعودى الان) که در دست عثمانیان بودند همکارى کند.

۲- هردو دولت براى خاموش کردن شورش‌هاى مردم بلوچستان و مکران (که اهل سنت هستند) همکارى کنند و برتغال در خاموش کردن این شورش‌ها وارد عمل شود.

۳- هردو دولت در مقابل عثمانى متحد گردند.

۴- ایران از جزیرۀ هرمز دست برداشته و موافقت کند که حاکم آن تابع پرتغال باشد و در امور داخلى آن جزیره دخالت نکند.

و در ضمن مرشد کامل صفویه! سفیرهایى به دربار و نیز فرستاده و تقاضا نمود که آنها از راه دریا و خشکى به عثمانى حمله کنند، و از اسپانیا و مجارستان تقاضا نمود که از اولى از راه بندقیه خاک عثمانى را تقسیم کنند که قسمت اروپایى خلافت مال اسپانیا و قسمت آسیایى آن مال دومى باشد، و این فقط یکى از پیشنهادهایى بود که سفراء ایران (تازه بزور شیعه شده) هزاران کیلومتر را در راه آن طى می‌کردند، تا برعلیه مسلمین با صلیبیان همکارى کنند، و بدون تردید این یک فرصت حیاتى براى صلیبیان غرب بود تا بقول خودشان مثل الجزائرى‌ها قرآن نخوانند، اینست افتخار تاریخى شیعیان.

اتفاق شیعیان با صلیبى‌ها بر علیه صلاح الدین ایوبى سردار شهیر اسلامى

بدون تردید صلاح الدین ایوبى یکى از بزرگترین فرماندهان و حکام مسلمان می‌باشد که چهرۀ تاریخ را در عهد خود عوض نمود، و توانست دومین کسى باشد که بعد ازحضرت امیرالمؤمنین عمربن خطابس بیت المقدس را فتح کند و از دست صلیبیان بعد از هفتاد سال بیرون بیاورد، اگرچه در ایران کمتر کسى از او چیزى می‌داند.

و هنگامى که دولت سنى سلجوقى در شمال سرزمین شام دچار حملۀ صلیبیان شد دولت رافضى عبیدیه که خود را به دروغ فاطمیه نامیدند فرصت را غنیمت شمرده و شهر صور را در سال ۱٩۰٧ تصرف کرد و این درحالى بود که صلیبیان شهر انطاکیه را محاصره کرده بودند.

و قاضى ابن عمار که یکى از پیروان عبیدیه رافضى بود طرابلس را جدا کرد، و باز هم عبیدیان سفیرانى براى صلیبیان فرستاده و تقاضاى اتحاد برعلیه سلجوقیان سنى نمودند، و پیشنهاد دادند که در جنگ بر علیه سلجوقیان با آنها متحد شوند، تا قسمت شمالى (سوریه) براى صلیبیان و فلسطین براى عبیدیان باشد، و صلیبیان هم گروهى را براى حسن نیت به مصر پیش عبیدیان فرستادند.

یعنى وقتى که سلجوقیان مشغول جنگ با صلیبیان دشمن اسلام بودند عبیدیان شیعه در صدد توسعه نفوذ خود در فلسطین و همکارى با مسیحیان بودند، لیکن آنها به متفقان عبیدى خود خیانت کرده و در سال ۱۰٩٩ داخل فلسطین شدند، یعنى در واقع فلسطین براى اولین بار بعد از اسلام بسبب همکارى شیعیان سقوط کرد و دریاى خون از مسلمانان جارى شد، که در این اشغال مسجد الأقصى فقط ٧۰ هزار نفر در داخل مسجد کشته شدند، لیکن جهاد مسلمانان اهل سنت برعلیه فرنگیان مهاجم ادامه پیدا کرد، و در سال ۵۴۱ عمادالدین زنگى بعد از اینکه بیشتر از ۲۲ سال پرچم جهاد را بر دوش گرفت به شهادت رسید، و سبب شهادت او هم خیانت گروهى از شیعیان اسماعیلیه بود، و بعد از او فرزندش نورالدین بجاى او نشسته و جهاد بر علیه صلیبیان و متحدان خائن و منافق آنها را مثل عبیدیۀ و اسماعیلیه را ادامه داد، و گویند که: بعد از خلفاى راشدین کمتر کسى به عدالت او بوده است، وقتى که او با لشکریانش وارد مصر شد به فرمانده‌اش صلاح الدین دستور داد که دولت عبیدى خائن و خبیث را در سال ۵٧٧ برانداخته و در یکى از همین درگیرى‌ها بود که رموند امیر صلیبى‌ها برانطاکیه و رهبر شیعیان باطنیه على بن وفا که همکار با آنها بود به هلاکت رسیدند، و در وقت دولت عبیدیه اهل سنت حتى از امامت مساجد خود هم ممنوع شده بودند، صلاح الدین همۀ ائمه مساجد کشور را که شیعه اسماعیلیه بودند بیرون نموده و اهل سنت را بجاى آنان گماشت، و در زمان او اهل مصر بقول مؤرخان عدالتى را دیدند که قرن‌ها مشاهده نکرده بودند، و این نهایت تشیع در قارۀ افریقا بود.

لیکن نکتۀ مهم دراینست که بدانیم که دولت‌هاى شیعه همیشه در وقت ضعف مسلمین و خیانت و همکارى با دشمنان اسلام بوجود آمده و با رفتن آنها این‌ها نیز رفته‌اند.

و شیعیان اسماعیلیه بارها در صدد استعمال سلاح همیشگى خود یعنى ترور صلاح الدین ایوبى شدند، و اگر همکارى نزدیک شیعیان با صلیبیان نمى‌بود و درب‌هاى دیوار عکارا باز نمی‌کردند هرگز ریچارد قلب الأسد (شیردل) صلیبى نمیتوانست داخل شهر شود.

و اتحاد شیعى صلیبى بعد از صلاح الدین همچنان ادامه پیدا کرد و این اتحاد شیعه با دشمنان اسلام توسعه پیدا کرده و شامل مغول‌هاى تاتار هم شد که سابقا مفصلا در آن سخن گفتیم.

و اینجاست که شیخ الإسلام ابن تیمیه بحق می‌گوید: شیعیان همیشه باکفار بر علیه مسلمین بوده‌اند، و اهل علم اتفاق نظر دارند که بدترین و مضر‌ترین شمشیرى که از اهل قبله برعلیه مسلمانان کشیده شده است شمشیر شیعه بوده است که از خوارج هم مضرتر بوده‌اند.

آیا یک نمونه ازاین خیانت‌هاى شرمسار و ننگین (یعنى همکارى با کفار) از دولت‌هاى اهل سنت با انتقاد زیادى که بر بسیارى از آنها وارد است، برعلیه شیعیان را در تاریخ اسلام می‌شود پیدا کرد؟ چرا یک دولت شیعى در تاریخ بدون کمک با دشمنان اسلام روى کار نیامده است؟ نه اینکه افکار و باورهاى آنها در اصل از همان‌ها وارد تشیع شده و بنا براین سیاست‌شان هم تابع همان تئورى‌ها بوده است.

اما در مورد خیانت و جنایت این نظامى که به دروغ خود را جمهورى اسلامى نامیده و شجرۀ خبیثه‌اى است که در جهان معاصر در خبث و نفاق بى‌نظیر و مثل دوستانش می‌باشد، فقط نمونه‌هاى زیر را راجع به اهل سنت ایران ذکر می‌کنم:

فهرست بعضى از شهداء علماء اهل سنت ایران

فهرست شهداء علماء اهل سنت ایران که بوسیلۀ نظام متعصب و فرقه‌گراى حاکم بر ایران (برحسب تسلسل تاریخى) که همگى به جرم عقیدتى و سنى بودن در داخل و یا خارج از کشور ترور و یا اعدام شده‌اند.

۱- استاد بهمن شکورى: از مبارزان اهل سنت طوالش بود که در سال ۱٩۸۶ در زندان اوین با دهان روزه اعدام شد و اتهامش این بود که به عتبات عالیات توهین کرده است یعنى قبر پرستى را نمى‌پذیرفت و در آن موقع تهمت وهابیت تهمت رایج فعالان اهل سنت بود و ایشان تقریبا در دهۀ پنجم عمرش بود و مبارزى بود که جزئى از عمرش را در زمان شاه هم در زندان گذرانده بود.

۲- شیخ عبدالوهاب خوافى: از اهل سنت خراسان که از مدارس دینى پاکستان فارغ التحصیل شده بود که در دهۀ دوم عمرش یعنى حدود بیست سالگى شهید شد و در زندان دادگاه ویژۀ روحانیت در سال ۱٩٩۰ اعدام گردید و تهمت او عقیدتى و بر طبق روال معمول وهابیت بود.

۳- شیخ قدرت الله جعفرى: از فرزندان اهل سنت خراسان بود که از مدارس دینى پاکستان فارغ التحصیل شده و بعد از باز گشتش به ایران زندانى و در سال ۱٩٩۰ اعدام گردید. ایشان نیز در سن حدود بیست سالگى بود.

۴- شیخ ناصر سبحانى: از علماء اهل سنت‌کردستان بود که در تفسیر قرآن نظرات ثاقبى داشته و در این زمینه کار کرده بود، در سال ۱٩٩۲ به تهمت وهابیت بعد از شکنجه‌هاى فراوان اعدام گردید که جرم او مثل بقیه فقط عقیدتى بود، و در دهۀ سوم عمر خودش در وقت شهادتش بود حدود سى سالگى.

۵- دکتر على مظفریان: از پزشکان (جراح قلب) مشهور شیراز بود که در عهد شاه تغییر مذهب داده و از تشیع خارج شده و عقیدۀ اهل سنت را پذیرفته بود، و بعد از انقلاب در شیراز با همکارى اهل سنت شیراز منزلى را خریده و با اجازۀ رسمى به مسجدى تبدیل کرده بودند که ایشان در آنجا خطبه می‌خواند، ولى بعد از مدتى دستگیر و بعد از شکنجه‌هاى شدید در زندان و گرفتن اعترافات موهن جهت ترور شخصیت، او در سال ۱٩٩۲ اعدام گردید.

۶- علامه احمد مفتى زاده: از رهبران مذهبى مشهور کردستان و مؤسس اولین جنبش اهل سنت در ایران بعد از انقلاب بود که شوراى مرکزى اهل سنت (شمس) نام گرفت، و به خاطر مواضع روشن و بدون نفاقى که می‌گرفت و مخالفت علنى با خمینى در حین سخنرانى در حسینیۀ ارشاد به او تیراندازى شد و بعد از آن دستگیر و در حدود بعد از ۱۰ سال زندان و بعد از اینکه از امراض متعددى که در زندان دچارش کرده بودند و از مرگش مطمئن شده بودند از زندان بیرونش نموده و براى رفتن به علاج در خارج ممنوع شده و بعد از چند ماهى در سال ۱٩٩۳ برحمت الهى پیوست که تشییع جنازه‌اش هم ممنوع شده بود.

٧- شیخ محمد صالح ضیائى: از رهبران و علماء بزرگ اهل سنت بندرعباس که داراى مدرسه‌اى دینى (حوزه علمیه) بود که اطلاعات خواستار تعطیل‌کردن آن از او شده بود که با امتناع او موجه شده و جواب داده که خود شما می‌توانید تعطیلش کنید، و به او گفته بودند که، دانشجویانى که شما براى تحصیل در مدینه منوره فرستادید براى ما از موشک‌هاى صدام حسین خطرناک‌تر هستند، و در سال ۱٩٩۴ بعد از چند روز بازجویى بطرز فجیعى در بیابان ترور و قطعه قطعه شده بود تا شاهدى از عدل علوى سربازان مجهول امام زمان (اطلاعات) باشد.

۸- مولوى عبدالعزیز اللهیارى: امام جمعۀ اهل سنت بیرجند بود که در سال ۱٩٩۴ بعد از چند روز بازجویى از طرف دادگاه ویژۀ روحانیت مشهد و شکنجه بوسیلۀ سوزن مسموم شده بود.

٩- دکتر مولانا احمد سیاد میرین: ایشان تنها دکتراى علم حدیث در ایران بود که از فارغ التحصیلان دانشگاه اسلامى مدینه منوره بود بعد از بازگشت مدرسۀ دینى کوچکى در اقصى نقاط بلوچستان در اطراف کنارک (زرآباد) بنا کرده بود که بعد از مدتى از طرف دادگاه ویژۀ روحانیت به اتهام وهابیت به ۱۵ سال زندانى محکوم شد که ۵ سال آن را در گذراند، و در سال ۱٩٩۶ بعد از خروج از زندان که براى چند روزى به امارات رفته بود بعد از باز گشت از امارات در فرودگاه بندرعباس بوسیلۀ اطلاعات دستگیر و بعد از سه روز جسد او را در بیابان انداخته بودند تا شاهدى دیگر از تطبیق وحدت اسلامى‌اى باشد که رژیم فرقه‌گراى منافق بدروغ مردم جهان را بدان فریفته است.

۱۰- مولانا عبدالملک ملازاده: از رهبران و فعالان مذهبى بلوچستان و پسر بزرگ رهبر مذهبى بلوچستان مولانا عبدالعزیز بود، که بعد از انقلاب همراه با ۴۰۰ نفر از علماء اهل سنت در سراسر ایران در ارتباط با شوراى شمس زندانى شد، و بعد از آزادى از زندان حرکت محمدى اهل سنت را ایجاد کرد و در نهایت از تدریس هم ممنوع شد، تا اینکه ناچار به هجرت از وطن شد که در سال ۱٩٩۶ در شهر کراچى بوسیلۀ مزدوران اطلاعات امام زمانى ایران در روز روشن ترور شد.

۱۱- مولوى عبدالناصر جمشیدزهى: از جوانان متدینى بود که بعد از هجوم سپاه پاسداران به منزلش در خاش (بلوچستان) ناچار به هجرت به پاکستان شد و در آنجا بعد از فراغت از تحصیل در دانشگاه تدریس می‌کرد، که در سال ۱٩٩۶ به همراهى مولوى عبدالملک در کراچى بوسیلۀ اطلااعات ایران ترور شد.

۱۲- شیخ فاروق فرساد: از شاگردان و همکاران بارز علامه احمد مفتى زاده در کردستان بود که بعد از سال‌ها زندانى شدن به مدت پنج سال به رضائیه تبعید شد که بعد از پایان مدت تبعیدش در همانجا در سال ۱٩٩۶ ترور شد.

۱۳- شیخ ملا محمد ربیعى: از علماء و نویسندگان سرشناس کردستان و امام جمعۀ اهل سنت کرمانشاه بود که در سال ۱٩٩۶ بوسیلۀ اطلاعات ترور و مسجد او نیز تعطیل گشت که بعد از آن تظاهراتى انجام گرفت که تعدادى در این تظاهرات کشته و زندانى شدند.

۱۴- دکتر مولانا عبدالعزیز کاظمى بجد: از فارغ التحصیلان شاگرد اول دانشگاه اسلامى مدینۀ منوره بود که در سال ۱٩٩۶ فقط به خاطر سنى‌بودن و معتقداتش مثل بقیۀ شهداء علماء سنت بعد از سه روز شکنجه وحشیانه از طرف اطلاعات زاهدان جسدش را در خیابان انداخته بودند که آثار شکنجه در صورت و فک مچاله شده‌اش هویدا بوده است که آثار کینه‌هاى پاسداران خمینى را روشن ساخته است.

۱۵- مولوى حبیب الله حسین‌بر: از علماء اهل سنت سراوان (بلوچستان) می‌باشد که از سال ۱٩٩۱ از طرف اطلااعات سراوان بعد از خروج از زندان به شرط همکارى ربوده شد و هیچ اثرى از او نیست که احتمالا ترور شده است.

۱۶- مولوى یارمحمد کهرازهى: امام جمعۀ اهل سنت شهرستان خاش و مدیر مدرسۀ دینى مخزن العلوم خاش بطور مشکوکى در سال ۱٩٩٧ درگذشت که شواهد و قرائن و وضعیت و موقعیت وى این تفکر را تقویت مى‌نماید که وى توسط مأموران اطلاعاتى نظام کشته شده است.

۱٧- مولوى عبدالستار روحانى سرشناس و امام جمعۀ خاش و مدیر قبلى حوزۀ مذکور بعد از مراجعه به بیمارستان براى زخم کوچکى که در دستش بود ناگهان و بطور مشکوکى درگذشت که پزشکان رژیم بظاهر چنین گفتند که: وى سکتۀ قلبى کرده است!! بعد از وى جانشینش مولوى یارمحمد کهرازهى (ریگى) مرتب به اطلاعات احضار شده و مورد بازجویى و تفتیش عقاید قرار گرفته است، و مدرسۀ مخزن العلوم هم تحت فشار بوده تا طلاب غیر بومى را اخراج نماید که وى مقاومت کرده تا اینکه اطلاعات طلاب را دستگیر و بعد از زندانى آنها را به منطقه‌شان (بندرعباس) عودت داده است. موقعیت زیر فشار مدرسۀ خاش و به شهادت رسیدن مدیر قبلى آن و احضار مرتب مولوى یارمحمد این یقین را تقویت نموده است که وى هم توسط اطلاعات مثل بقیۀ رهبران اهل سنت ایران ترور شده است.

و در همین تاریخ از منابع ترکمن‌هاى ایران خبر می‌رسد که عواملى ناشناس (سربازان مجهول امام زمان!!) در صدد ترور یکى از علماء سرشناس اهل سنت ترکمن آخوند ولى محمد ارزانش که از ایران هجرت و به ترکمنستان پناه برده است برآمده‌اند؛ افراد مذکور ساعت ۲ نیمه شب پنجم اوت ٩٧ به منزل ایشان در عشق آباد حمله کرده و چون او را نیافته‌اند فرزندش را ضرب و شتم نموده و خانه و مخصوصاً کتاب‌ها و دفاتر و اوراق را تفتیش کرده که از آن میان یادداشت‌هاى چندین سالۀ مربوط به ترکمن‌هاى ایران و تعدادى اسناد و مدارک و عکس را برداشته و در آخر با تهدید به مرگ در صورت مطلع‌نمودن پلیس آنجا را ترک می‌کنند. و این دومین حادثه در مورد یکى از رهبران دینى اهل سنت ترکمن می‌باشد، چون در ماه آوریل نیز فردى (شاید باز هم از مجهولان امام زمان!!) با خنجر قصد کشتن او کرده و لیکن جان بدر برده و فقط زخمى گشته است، و قرائن به یکى بودن ترتیب دهندگان این دو سوء قصد دلالت کرده که همه این یقین را تقویت می‌نماید که در پشت این حوادث وحشیانه اطلاعات جهنمى ایران است که می‌خواهد کشور را از وجود اهل سنت خالى نماید.

جامعۀ اهل سنت ایران- دفتر لندن/۲٩/۱۲/٩٧

۱۸- مولوى نورالدین غریبى: از شهداء علماء اهل سنت خراسان و از فارغ التحصیلان مدارس دینى پاکستان و سپس از دانشگاه اسلامى مدینه منوره فارغ التحصیل شده و به خاطر وضعیت بغرنج اهل سنت در ایران و تتبع اطلاعات از شخص ایشان حتى در زمانى که در پاکستان بوده به ناچار بعد از فراغت از تحصیل به تاجیکستان رفته و در آنجا مشغول تدریس شده بود که در سال ۱٩٩۸ در یک روز که براى تدریس قرآن از منزل خارج شده دو نفر از اطلاعات ایران او را ترور کرده‌اند.

۱٩- عبدالجبار فرزند نور محمد: دانشجوى دانشگاه سیستان و بلوچستان در سال ۲/۳/٩٩ ترور شد.

۲۰- خدابخش صلاح زهى فرزند حسین: در ۱٧/۴/٩٩ همانطور که در بیانیۀ جامعۀ اهل سنت ایران آمده ایشان در ایرانشهر دستگیر و به همدان برده شد و بعد از دو هفته شکنجه به اتهام انتساب به مجاهدین اهل سنت اعدام گردید.

۲۱- انور مبارکی فرزند مولوى عبد الحق: در حین خدمت سربازى بوده که به او تیر اندازى شده و کشته شد که هدف از آن نشر رعب بین اهل منطقه بوده است قابل ذکر است که شهداى شماره‌هاى ۱٩و۲۰و۲۱و۲۴و۲۵ از علماء نبوده‌اند.

۲۲- مولوى موسى کرمى: ایشان امام و خطیب مسجد شیخ فیض اهل سنت در مشهد بود که این مسجد در سال ۱٩٩۴ بوسیلۀ اطلاعات و بدستور خامنه‌اى خراب گردید که ایشان بعد از مدتى ناچار به هجرت به افغانستان شده بود، که در سال ۴/۵/۲۰۰۱ بوسیلۀ گذاشتن مواد منفجره در هنگام خروج از مسجد در شهر هرات ایشان و چهار نفر از همراهانش به شهادت رسیدند که والى وقت هرات فوراً اطلااعات ایران را متهم نمود، و شکى هم نیست که اطلاعات ایران او را ترور کرده بود چون از دست آنها فرارى بود و دشمن دیگرى غیر از این خونخواران هم نداشته بود.

۲۳- شمس الدین کیانى: طلبۀ اهل سنت که در ۱۳/۳/۲۰۰۰ بعد از ربودنش از طرف اطلاعات زاهدان و تفتیش عقاید دست و پایش بسته و بنزین بر او ریخته و زنده زنده به آتش کشیده شد که عبرتى براى دیگران باشد که روزنامه‌هاى اصلاح طلب خبر آن را منتشر نمودند!

۲۴- سوزاندن سه نفر از اکراد اهل سنت در شهر ماکو در سال ۲۰۰۰ که در نهایت به استعفاى نمایندگان کرد از مجلس گشت.

۲۵- حاج نورمحمد ناروئى: ایشان از مبارزان طایفۀ ناروئى بود و از فعالان مسلح بلوچ بر علیه رژیم بود که در تاریخ ۲۸/۶/۲۰۰۲ عناصر اطلاعات رژیم به خانۀ او در تبعید در کویتۀ پاکستان حمله و او را در مقابل زن و فرزندانش به شهادت رسانده‌اند قابل ذکر است که از طایفۀ ناروئى افراد بسیارى ترور و کشته شده‌اند که بعضى از بررسی‌ها به حدود ۴۰۰ نفر می‌رساند.

۲۶- جلیل غزنوی و دو نفر دیگری که در سال ۲۰۰۲ اعدام شده ‏اند که هر سه تهمتشان بمب گذاری در صحن رضوی گفته شده که افترائى بیش نیست آن دو نفر از ‏جوانان غیر معروفی بوده‌اند از هم شهریان مولوی کرمپوری بودند که هنوز اسامی‌شان بدستمان نرسیده است.‏

۱- یکنفر از اهلسنت بعد از انقلاب تاکنون در حکومت و حتى پست‌هاى مهم در سطح شهرها مثل استاندارى و فرماندارى وجود نداشته است جز در عهد آقاى خاتمى یکنفر در کردستان فقط!!؟ در صورتى که اهل سنت در ایران که عبارت از کردها و بلوچ‌ها و ترکمن‌ها و طوالشى‌ها و حاشیۀ خراسان و حاشیۀ خلیج فارس می‌باشند بین ربع تا ثلث جمعیت کشور را تشکیل می‌دهند، اگرچه باید اذعان داشت که بعد از آمدن آقاى خاتمى و جبهۀ دوم خرداد اندکى از فشارها کاسته شده است و تحولاتى بسیار اندک در مناطق سنى‌نشین ولو جزئى صورت گرفته است.

۲- تهران تنها پایتخت دنیاست که اهل سنت هم در آن و هم در همۀ شهرهاى بزرگ که شیعیان در اکثریت می‌باشند از بناى یک مسجد ممنوع می‌باشند در صورتیکه ده‌ها کلیسا و معابد براى مسیحیان و یهود و هندوها و سیک‌ها و زرتشتیان وجود دارد، و این علاوه بر این مشکل دیگر می‌باشد که حتى در مناطق خود ما نیز بناى مسجد در بعضى موارد از جرم‌هایى است که ریش تراشیدن و زندان و غیره را در پى خود داشته است که این قصه سر دراز که ریشه در اندیشۀ تنگ‌نظران و خشونت‌طلبان دارد، و بدون شک که این موضوع براى همۀ مسلمانان جهان سؤال برانگیز است که چرا در پایتخت جمهورى اسلامى بناى مسجد براى اهل سنت ممنوع می‌باشد، اگرچه بعد از انقلاب ده هزار متر مربع زمین به همین هدف از طرف رهبر انقلاب در نزد صدا و سیما اختصاص داده شد که بعدا ممنوع گردید.

۳- چندین مسجد و مدرسۀ دینى اهل سنت تا کنون با خاک یکسان گشته است و بعنوان مثال فقط این‌ها را ذکر نموده تا تو خود مفصل خوانى از این مجمل،

مسجد اهل سنت در مشهد که مشهور به مسجد شیخ فیض بود و در کوچه اى واقع بود که پدر آقاى خامنه‌اى در آنجاست در سال ٩۳م=٧۱ ش با خاک یکسان گشت.

و همچنین مسجد چهارم آبان مشهد از بناى آن ممانعت گردید.

و نیز مسجد اهلسنت در اهواز و مسجد و مدرسۀ دینى امام شافعى در کردستان به همین سرنوشت دچار شدند.

و مسجد قبا در تربت جام که سال‌ها تحت تصرف سپاه بود.

و مسجد حسنین شیراز که مصادره و به محل فروش فیلم‌هاى ویدیوئى مبدل و امام جمعۀ اهلسنت آن دکتر مظفریان نیز بسبب تغییر مذهب در زمان شاه بدست اطلاعات زندانى و شکنجه و اعدام گشت.

و نیز مسجد و مدرسۀ دینى نگور در بلوچستان در سال ۱٩۸٧ ویران شد،

و مدرسۀ دینى و مسجد اهلسنت طالش که در سال ۱٩٩۲ مصادره و شیخ قریشى امام جمعۀ آنجا زندانى گشت، و این‌ها علاوه از ده‌ها مساجد کوچک دیگرى که در شهرها و دهات بلوچستان و غیره خراب گشته است، و هنوز که هنوز است بعد از ترور ملا محمد ربیعى مسجد جامع او در کرمانشاه تعطیل می‌باشد،که این قصه سر دراز دارد.

۴- سیاست مستمر دولت در تغییر معادلۀ جمعیت در مناطق سنى‌نشین مخصوصاً در بلوچستان که از زمان وزارت محتشمى تاکنون ادامه دارد، و فقط بعنوان مثال ذکر می‌کنم که در اطراف سد پیشین (بلوچستان) که همۀ ساکنان آنجا بلوچ می‌باشند تمام زمین‌هاى اطراف سد که بسیار وسیع نیز می‌باشد همگى به غیر بومیان داده شده‌اند تا معادلۀ جمعیت به هم خورده و به زعم خود مانعى از موانع صدور انقلاب را بردارند.

و اگر منصفى به مناطق سنى‌نشین سرزده این واقعیت‌هاى تلخ را درک می‌کند، و به یاد این جملۀ اطلاعات که به مولوى عبدالمک (که بعدها بدست واواک ترور گردید) در زندان گفته بودند: میافتد که مثال شما اهل سنت به یک سالن بزرگ میماند که در آن پرژکتور‌ها و لامپ‌ها و شمع‌هاى متعددى وجود دارد،که ما أول پرژکتور‌ها و بعدا لامپ‌ها و سپس پنکه‌ها را روشن نموده تا شمع‌ها را خاموش نماید (کنایه از تشیع اجبارى مردم مثل زمان شاه اسماعیل صفوى که به زور ایران را شیعه نمود) که ما البته معتقدیم که با این تنگ نظرى‌ها مشکلات کشور حل که نشده هیچ بلکه بیشتر نیز میگردد، و در راستاى این سیاست‌هاى خشن و غیر اسلامى بوده است که ده‌ها عالم و دانشمند اهل سنت ایران تاکنون اعدام و یا ترور گشته‌اند که بخاطر اختصار فقط خلاصه‌اى از آن را ذکر کردیم.

و اما در افغانستان نصیب مجاهدان افغانى در مقابل روس اشغالگر از شیعیان ایران و افغانستان جز خیانت و خنجر از پشت چیزى دیگر نبود، و در ایام جهاد مخفیانه با روس‌ها بر علیه مجاهدین همکارى می‌کردند و چه فرماندهان میدانى که بوسیلۀ شیعه ترور نشد، و همین از خیانت آنها بس که خمینى هالک به احزاب مزدور خود در افغانستان امثال حزب وحدت توصیه نمود که برعلیه روس‌ها اسلحه برندارند، و به آنها گفت که: جهاد شما بعد از خروج روس شروع خواهد شد (یعنى با مجاهدان مسلمان و عملا هم همین کار را کردند)، این وثیقه را بعد‌ها طالبان و جرائد پاکستانى منتشر نمودند، و واقعا بعد از فتح کابل شیعیان افغان با پشتیبانى ایران وارد میدان شده و تا توانستند بین احزاب مجاهدین فتنه انداختند و مانع ایجاد یک دولت اسلامى شدند، همانطور که ولایتى وزیر خارجۀ وقت ایران در کنفرانس افغانستان در تهران باتمام بیشرمى اظهار داشته بود که: ما نخواهیم گذاشت یک دولت وهابى (یعنى سنى در منطق شیعه) در همسایگى ایران در افغانستان ایجاد شود، و بى‌شرم‌تر از این اظهارهاى رفسنجانى رئیس جهمور سابق و ابطحى معاون خاتمى رئیس جمهورى لاحق بود که اعلان نمودند اگر همکارى ایران نمی‌بود امریکا در مرداب افغانستان غرق شده بود، و نمیتوانست وارد عراق شود، اینست شمه‌اى از سابقۀ تاریخى و معاصر رهبران مذهبى و سیاسى شیعیان.

آثار سوء تشیع درجهان اسلام موضوع مهم و بزرگى است که نیاز به بررسى مؤسسه‌هاى بزرگ و تزهاى متعدد دکترا در زمینه‌هاى متعدد دارد ولى هدف ما اینجا همانطور که مشاهده نمودید فقط رؤوس اقلام می‌باشد، و بنا براین کوشش می‌کنم که بعضى از آثار سوء تشیع را در میادین عقیده و سیاست و اجتماعى مشخص کنم، چرا که ما می‌دانیم که آثار شوم اهل بدعت در تاریخ امت ما همیشه ویران‌کننده بوده است تا حدى که امام عظیمى از ائمه مسلمین تاریخ را بر این مبنا بررسى می‌کند نه بر اساس سنن مادى فقط، و می‌گوید که: یکى از اسباب مهم سقوط دولت امویه بدعت جعد بن درهم [٧٧۸] بود که صفات خدا را تعطیل نموده بود و آخرین خلیفه اموى مروان بن محمد جعدى به همان جعد مبتدع منسوب است و شؤم بدعت جعد به دولت اموى تأثیر نموده و یکى از اسباب مهم سقوط آن شد، چرا که وقتى که بدعت‌هایى که مخالف دین پیامبرص است ظهور کند، خداوند از کسانى که با پیامبرانش مخالفت نموده انتقام می‌گیرد [٧٧٩].

[٧٧۸] جعد بن درهم اولین کسى بود مقولۀ تعطیل اسماء و صفات الهى را بدعت نمود. [٧٧٩] مجموع فتاواى ابن تیمیه ۱۳/۱۸۲ و ۱٧٧.

آثار سوء تشيع در ميدان فكر و انديشه [٧۸۰]

[٧۸۰] منبع اساسى این بحث کتاب مهم، أصول مذهب الشیعة الإمامیة الإثناعشریة از دکتر ناصر القفارى میباشد که تز دکتراى اوست ص ۱۱۸٩ -۱۲۴۵.

۱- ایجاد شرک در میان امت اسلام

عقیدۀ افراطى شیعیان دربارۀ امام و امامت داراى تاثیر واضحى در ایجاد شرک و شرکیات در جهان اسلام بوده است، تا حدى که بعضى از اهل علم بر این نظریه هستند که، شیعیان اولین کسانى هستند که شرک و قبرپرستى را در میان امت محمدص ایجاد کرده‌اند، و غلو شیعه راجع به امامت و ائمه به غلو در قبرهاى منسوب به ائمه و مشاهد و بارگاه‌ها انجامیده و چه روایت مجعولى که در این راستاى و ثنیت نساخته‌اند.

شیخ الإسلام ابن تیمیه می‌گوید: اولین کسانى که این روایات سفر راجع به زیارت مشاهد و بارگاه‌ها را جعل نموده‌اند رافضیان اهل بدعت بوده‌اند که مساجد خدا را تعطیل نموده و بارگاه‌ها و قبورى را تعظیم می‌کنند که در آنجا اعمال شرک و بدعت صورت می‌گیرد و هیچ دلیلى برایشان از قرآن و سنت ندارند [٧۸۱].

اما امروزه که این بارگاه‌ها رنگ سیاسى به خود گرفته و هر شخصیتى که به ایران می‌رود باید از قبر خمینى بازدید نماید قبرى که ملیون‌ها تومان برایش از سرمایۀ ملت فقیر و بدبخت خرج شده است، و این قبرهاى سیاسى به شکل قبرهاى صنعتى درآمده که درآمدش براى پرده داران این قبور از درآمد نفت هم بیشتر است، و از طرف دیگر این قبرها مرکز شرک و عبادت غیر خدا و طلب حاجت از مرد گان شده است، و این میصبتى که شیعیان براى اولین بار به تقلید از مسیحیان مخصوصاً از جانب دولت عبیدیه (فاطمیه) در دنیاى اسلام وارد کردند به جهان اهل سنت مخصوصا صوفیه سرایت کرد، و شیعیان رافضی اصل این بدعت شرک آلود هستند و واقعیت حال آنها و نیز کتب آنها گواه بر این مطلب است،

و از آنجا که این بارگاه‌هاى صنعتى! شیعه در تمام دنیا مشهور است و برایش کاروان‌هاى زیارت صورت می‌گیرد نیازى به ذکر اسماء آنها نیست و هر عاقلى مفتضحات آنجا را به راحتى درک می‌کند،

که علماء بزرگ و مصلحى از شیعیان که این خرافات را رد نموده‌اند یا ترور و یا کشته و یا منزوى شده‌اند، و علامۀ برقعى نمونۀ بارز آنست که کتابى نوشت بنام «خرافات وفور در زیارات قبور» و بعد از آن کتاب مهمترى با مشارکت با استاد حیدرعلى قلمداران/ بنام «زیارت و زیارت نامه» که در سایت انترنتى ما موجود می‌باشد.

اما تمام آیاتى که در قرآن راجع به الوهیت خداوند است را به ائمۀ ساختگى خود تأویل نموده‌اند، و ولایت مجعول ابن سبا را اصل قبول اعمال در پیشگاه الهى قرار داده‌اند، و اینکه ائمه آنها واسطۀ بین خدا و مردم هستند یعنى درست مدعیان مسیحیت و مسیح بزعم آنها، و اینکه خدا جز با اسم ائمه حتى دعاها را هم قبول نمی‌کند، و جز با ائمه هم هدایت نمیشوند، و از ائمه استغاثه می‌کنند که این‌ها همه در منطق اسلام و توحید شرک محض است، و اینکه حج به بارگاههاى ائمه آنها از حج بیت الله الحرام مهمتر است، و اینکه زیارت کربلاء از هرکارى مهمتر می‌باشد، و اینکه قبر آنها قبله قرار بگیرد چنانکه مجلسى بانى تشیع در عهد صفوى مدعى است، و صدها شرک و کفر امثال این، و اینکه تحلیل و تحریم دست امام است، و دنیا و آخرت در دست امام است، و شخصى مثل خمینى مدعى می‌شود که ائمه بر ذرات کون قدرت داشته و بر آنها تحکم دارند، و صدها کفر و شرک مثل این‌ها، که نقل آن نیاز به تألیف مستقلى دارد.

[٧۸۱] الرد على الأخنائى ص ۴٧.

۲- بدنام‌کردن دین خدا و مانع‌شدن مردم از قبول دین

تفکر شیعى با تمام ضلالت‌ها و مخالفتى که با توحید و قرآن دارد همیشه با تبلیغات گمراه کننده از آخوندهاى آن همراه بوده تا بتوانند تعداد خود را افزایش دهند، براى اینکه هر چقدر مقلد بیشتر داشته باشند درآمد بیشترى خواهند داشت، براى اینکه مقلد را چنان بخود وابسته می‌کنند که قدرت تفکر خود را در مورد دین بکلى از دست می‌دهد و مطیع محض می‌گردد.

و این تبلیغات فریبنده شیعه همیشه براین (دروغ بزرگ) استوار بوده که شیعیان بخوبى از عهدۀ بازى آن برآمده‌اند وآن اینکه مجعولاتى را که نقل می‌کنند در نزد اهل سنت هم وجود دارد، تا پیروان عوام و مقلدان جاهل خود را بفریبند.

و کسانى که ایمان درستى نداشته و قلب‌های‌شان مریض بوده با این دروغ بزرگ آخوندهاى شیعه فریب خورده و آن را تصدیق نموده‌اند، و از طرف دیگر دیده‌اند که این بدعت‌ها با هیچ تفکر و عقل و اندیشۀ درستى موافق نیست لهذا در نهایت بکلى از اسلام خارج شده و در درۀ الحاد و زندقه سقوط کرده‌اند که بسیارى از مبلغان فکرى و الحادى تلویزیون‌هاى فارسى زبان امریکا که مملو است از شیعیانى که یا مسیحى شده و یا ملحد و بیدین و با اسلام علنا مبارزه می‌کنند بهترین شاهد مدعاء ما می‌باشد، و پیروان بابک خرمى و قرامطه که سابقا به آنها اشاره کردیم از این نمونه‌هاى تاریخى می‌باشند.

بدون شک جایگزینى بدعت‌هاى تشیع به جاى اسلام از بزرگترین علل منع مردم از دین خدا و بدنام‌کردن اسلام است، والا کدام عاقل می‌تواند خرافاتى چون غیبت مهدى و رجعت و امامت و فحاشى به یاران رسول خدا و تأویل‌هاى باطنیه و حجیت حجت موهومى را بپذیرد که براى خودش هیچ حجتى نیست.

و بدون شک بقول آقاى دکتر ناصر القفارى [٧۸۲] قیام دولت آخوندى ایران نیز در این راستا و براى منحرف‌کردن خواست و امید مسلمانان براى بازگشت خلافت راشده و وحدت امت و جلوگیرى از بیدارى اسلامى است که ایجاد شده است می‌باشد.

و وقتى که ملل اسلامى بعد از تجربۀ شکست مکاتب متعدد خواستار بازگشت اسلام شدند، برایشان نمونۀ اسلامى را بر سرکار آوردند که خود از قبل بوسیلۀ ابن سبأ ساخته بودند، و نتیجۀ آن هم کشتن ده‌ها هزار نفر از ایرانیان و فقر و تبعید فرار ملیون‌ها ایرانى به خارج از وطن و دست‌کشیدن ۸۰ تا ٩۰ درصد مردم از دین و ده‌ها معضلۀ بزرگ اجتماعى می‌باشد، و وقتى که مردم در داخل و خارج کشور می‌بینند که اسلام اینست بدون شک تاب تحمل اسم آن را هم نخواهند داشت.

ایجاد نظامى که اسلام را بدنام نموده و معیوب جلوه داده و تصورى مخالف با امید‌هاى مردم ایجاد نماید بدون تردید سبب یأس مردم شده و دیگر جد و جهدى براى ایجاد دولتى اسلامى از طرف جوانان مسلمان جذاب نخواهد بود، و بدون تردید دولت‌هاى بزرگ استعمارى به این طفیلى‌هاى بدعت‌آمیز که در جسم امت اسلامى سرزده‌اند اهمیت داده و از تقاریر خاورشناسانى که غالبا در وزارت‌هاى خارجه و یا وزارت‌هاى مستعمره و یا در سفارت‌هاى خود کار می‌کنند در این زمینه‌ها بهترین استفاده را نموده و میدانند که چه مذهب و جنبشى را کى و چگونه اجازۀ ظهور بدهند؟ و قیام نظام ملایان شیعه در ایران در این راستا چه عمدا از طرف قدرت‌هاى بزرگ براى این هدف ایجاد شده باشد یا نه ولى بهترین خدمت ممکن را انجام داده است، والا چرا بعد از اسقاط خلافت عثمانى تا کنون با یک نظام اسلامى سنى که مهارش در آخور آنها نباشد این همه دشمنى نموده و شدیدا از ایجاد آن ممانعت می‌کنند.

[٧۸۲] أصول الشیعة ص ۱۱٩۱.

۳- سبب ظهور مذاهب الحادى و زندقه

شیخ الإسلام ابن تیمیه/ می‌گوید که: مبدأ و علت ضلالت اسماعیلیه و نصیریه (که به آنها علویه = على اللهى نیزگفته می‌شود) (والان بهائیه و قادیانیه) و امثال آنها اینست که أکاذیب شیعه را در مورد اسلام و در تفسیر و تأویل قرآن و سنت تصدیق نموده‌اند و برداشت گمراهانه آنها را درست پنداشته‌اند، ائمه ملحد عبیدیه (فاطمیه) اساس دعوت و ادعاهاى آنها برمبناى اکاذیبى بود که شیعیان ساخته بودند، تا اولا شیعیان را بدست آورده و بعد از آن مرحله به مرحله بدگویى از یاران رسول خدا و بعدا از خود على و بعدا حتى از خود خداوند عزوجل بدگویى می‌کنند، هم چنانکه صاحب کتاب «البلاغ الأکبر والناموس الأعظم» برایشان ترتیب داده است، و از اینجا است که تشیع و رفض بزرگترین پایگاه کفر و الحاد بوده است [٧۸۳].

شیعیان رافضى باب و پایگاه این ملحدان بوده و بقیۀ کسانى که در اسماء و آیات الهى الحاد ورزیده و آنها را انکار و یا تحریف نموده‌اند می‌باشند، و قرامطه و اسماعیلیه و بقیۀ منافقان از آبشخور آنها سیراب شده و از مرداب آنها سر زده‌اند [٧۸۴].

روایت‌هاى شیعى که به زعم آنها از اهل بیت نقل نموده‌اند شرایط مناسب و زمینۀ لازم را براى ظهور آراء غُلات -افراطیون- و ظهور فرقه‌هاى ملحد مثل اسماعیلیۀ و شیخیه و بابیه و بهائیه و قرامطه و على اللهیه (نصیریه) و... می‌باشد چرا که این مذهب با فرق متعددش بدترین آراء و اقوال مخالف و مرجوح را در میان خود داشته و امت اسلامى را متفرق نموده و آن را به فساد فکرى و عملى کشانده است [٧۸۵]. و از آنجایى که تشیع مأوى و پایگاه بدترین فرقه‌ها می‌باشد امام غزالى [٧۸۶] می‌گوید: مذاهب باطنیه ظاهرش تشیع و رفض است اما باطن آنها کفر محض است، آنها ملحدان کفارى هستند که تظاهر به تشیع می‌کنند. و ابن تیمیه می‌گوید: بسیارى از ائمه و رهبران شیعه و عوام آنها زندیق‌هاى ملحدى هستند و هیچ هدف علمى و دینى ندارند [٧۸٧]. و از آنجایى که تشیع محیط مناسبى براى رشد مذاهب ویرانگر بوده و هست و لهذا شیخ محب الدین خطیب می‌گوید: تشیع سبب انتشار کمونیستى و بهائیت در ایران است [٧۸۸].

[٧۸۳] منهاج السنة: ابن تیمیه ۴/۳. [٧۸۴] منهاج السنة ۱/۳. [٧۸۵] براى اطلاع مفصل در این باره مراجعه شود به اصول الشیعة از دکتر ناصر القفارى ص ٩٧٩-٩۸۰ و ۱۱٩۳. [٧۸۶] فضائح الباطنیة: غزالى ص ٧٧. [٧۸٧] منهاج السنة: ابن تیمیه ۴/٧۰. [٧۸۸] الخطوط العریضة ص ۴۴-۴۵.

۴- سعى در تحریف سنت پیامبر و فریب مردم در این مورد

از فریب‌هاى شیعه در مورد سنت رسول اکرمص این بوده است که گروهى از آنها به شکل علماء حدیث در آمده و کوشش کرده‌اند که روایت‌هایى جعل کنند که باورهاى خرافى آنها را ثابت کند، و این فریب و نیرنگ تاحدى کارساز بوده است که در کتب حدیث بخش خاصى در این مورد وجود دارد، و لهذا اهل حدیث آن را کشف کرده و حقیقت را براى مسلمین روشن نموده‌اند، و شیخ سویدى در این مورد می‌گوید: بعضى از آخوندهاى شیعه در علم حدیث داخل شده و روایت‌هایى را از محدثین ثقات شنیده و اسانید صحیح روات اهل سنت را حفظ نموده و تظاهر به پارسایى و تقوا هم نموده‌اند، لیکن بعد از آن روایت‌هاى مجعولى از خود را به آن اسانید اضافه کرده و بسیارى از مردم را بدینوسیله فریب داده‌اند، لیکن باز هم ائمه حدیث دست به کار شده و این‌ها را رسوا نموده‌اند، و بعضى از این نمونه افراد بعد از اینکه مچشان باز شده اعتراف بدین کار نموده‌اند، و سویدى می‌گوید: این روایت‌هاى مجعول هنوز هم در کتبى که اهل سنت در این مورد نوشته‌اند موجود می‌باشد [٧۸٩].

آلوسى می‌گوید: از کسانى که بر روش مکارى و فریب رفته‌اند جابر الجعفى (رافضى) بوده است که ابن قیم از ابو یعلى در کتاب الإرشاد نقل می‌کند که: رافضیان حدود سیصد هزار روایت دربارۀ فضائل علىس و اهل بیت جعل کرده اند [٧٩۰].

[٧۸٩] نقض عقائد الشیعة السویدى مخطوط ص ۲۵-۲۶ والتسعینیة: ابن تیمیه ص ۴۰ و أصول الشیعة القفارى ص ۱۱٩۴. [٧٩۰] السیوف المشرفة ص ۵۰ و المنار المنیف: ابن القیم ص ۱۱۶.

۵- تظاهر به سنى شدن براى فریب و گمراه کردن مردم

از آثار فکرى که مکر و فریب شیعه بجاى گذاشته و مؤثر هم بوده است تظاهر عده‌اى از علماء شیعه در طول تاریخ (نه الان) به تسنن بوده و خود را حنفى و یا شافعى و.... جازده‌اند لیکن کتبى نوشته‌اند که مؤید مذهب شیعه بوده است تا بگویند که: اهل سنت هم مذهب شیعه را تأیید کرده‌اند، البته بدون تردید افراد منصف و صادقى هم بوده‌اند که از سر تحقیق خرافات تشیع را کنار گذاشته و تابع سنت پیامبر اکرم شده‌اند، که این‌ها فورا از طرف شیعیان مورد حمله و هجوم و ترور و بدنامى قرار گرفته‌اند، باید حساب این صادقان را از آن مکاران جدا کرد.

شیخ محمد ابو زهره عالم شهیر و معاصر مصرى براین نظر است که، نجم الدین طوفى (متوفاى سال ٧۱۶هـ) از این مکارانى است که براى ترویج تشیع به چنین حیله‌اى دست زده است.

و از طرف دیگر شیعیان از تشابه اسمى بعض از مشاهیر سوء استفاده نموده و ضلالت‌ها و بدعت‌هاى خود را از این راه رواج داده‌اند که به اسم مشاهیر اهل سنت تمام کرده‌اند، مثلا وقتى که دو اسم یکى شیعه و دیگرى از اهل سنت متشابه می‌باشد، روایت او را به این یکى نسبت می‌دهند تا مورد قبول واقع شود، مثلا امام محمد بن جریر طبرى امام شهیر اهل سنت صاحب تفسیر و کتاب تاریخ همنام با یک محمد بن بن جریر بن رستم طبرى شیعى می‌باشد، و هردو در بغداد و معاصر بوده و در یک سال هم فوت کرده‌اند، یعنى در سال ۳۱۰هـ شیعیان از این همنامى آندو سوء استفاده نموده و کتابى بنام «المسترشد في الإمامة» که از این شیعى است را به آن سنى نسبت داده‌اند تا رواج پیدا کرده و سند سنى داشته باشند، و همچنین کتابى راجع به غدیر خم را هم به او نسبت داده‌اند، که از او نیست و حتى او در حیات خودش هم در این مورد رنج برده و آسیب‌هایى هم دیده است [٧٩۱]. و مثل ابن جریر اسم ابن قتیبه می‌باشد، یکى از آنها عبدالله بن قتیبه از غُلات -افراطیون- شیعه می‌باشد و دیگرى عبدالله بن مسلم بن قتیبه از ثقات اهل سنت می‌باشد، ایشان کتابى نوشته بنام «المعارف» و آن شیعى هم براى فریب مردم کتابى به همین اسم نوشته است، و از این نمونه است کتاب «الإمامة والسیاسة» که به ابن قتیبه سنى نسبت داده‌اند در صورتى که آراء شیعى در آن است، و این کتاب در واقع از ابن قتیبه شیعى است [٧٩۲]. و از این نمونه مکر و فریب‌ها که در نزد مدعیان تشیع فراوان است و کتاب «مراجعات» نمونۀ دیگرى است که به اسم شیخ الأزهر نوشته شده است در صورتى که یک دروغ روشن براى فریب خود شیعیان می‌باشد، یا کتاب «خاطرات همفر» که در واقع نوشته خود شیعیان در ایران می‌باشد و از اول انقلاب تا کنون سفارت‌هاى ایران به زبان‌هاى متعدد آن را مجانى توزیع می‌کنند در صورتى که شخصى بنام همفر مذکور در مدت سه قرن در دائرة المعارف بریتانیا اصلا وجود ندارد و ده‌ها کتاب امثال این، تا بتوانند هم نسل جوان شیعه و هم غیر شیعه را فریب بدهند.

[٧٩۱] البدایة والنهایة: ابن کثیر ۱۱/۱۴۶ ابن ندیم الفهرست ص ۳۳۵ ابن حنبل: محمد ابو زهره ص ۳۲۶. [٧٩۲] أصول الشیعة د. ناصر القفارى ص ۱۱٩۸.

۶- تحریف و بدنام‌کردن تاریخ اسلام

شیعیان کتبى در تاریخ نوشته‌اند که عمدا به تاریخ اسلامى بی‌حرمتى نموده و آن را پر از تحریف و تغییر کرده‌اند که روایت‌هاى و اخبار کلبى [٧٩۳] و ابى مخنف [٧٩۴] و نصر بن مزاحم منقرى [٧٩۵] و حتى نوشته‌هاى مسعودى و یعقوبى در تاریخشان نمونه‌هایى از آن می‌باشد، و شیخ محب الدین خطیب در حاشیۀ «العواصم من القواصم» اشاره براین موضوع می‌کند که تاریخ نویسى بعد از دولت اموى شروع شد، و دست‌هاى تلاعب و تحریف باطنیه و شعوبیه که طبق روال معمول در زیر عباى تشیع مخفى شده بودند در مخفى‌نمودن خوبی‌ها و نشانى‌هاى خیر و عزت در آن فعال بوده است [٧٩۶]، و کسى که در کتاب «العواصم» تدبر کند متوجه می‌شود چگونه آخوندهاى شیعه هزاران صفحه فقط براى سب و لعن و بدگویى از بهترین نسلى نوشته‌اند که پیامبر اکرم آنها را تربیت نموده و در حالى از دنیا رفت که از آنها خشنود و راضى بود، و این مواد مسمومى که شیعیان بدروغ وارد تاریخ نموده‌اند که کتاب «الغدیر» و یا «إحقاق الحق» و یا روایت‌هاى کافى و بحار مجلسى نمونه‌‌هایى از آن می‌باشد این مواد سیاه و هزاران روایت جعلى آن که تاریخ اسلام را ملوث نموده است، مرجعى براى دشمنان اسلام از بعضى از خاورشناسان و غیره شده است، و بعد از آن این نسل مسخ شده و هویت باخته که از نظر روحى شکست خورده و کاملا تسلیم غرب شده و غربیان را استاد و الگوى خود قرار داده‌اند نوشته‌هاى شرق شناسان مکار و کینه‌توز و دشمن قسم خوردۀ اسلام را منبع و مدرک خود قرار داده‌اند، و آنچه را که در تلویزیون‌هاى فارسى زبان در امریکا می‌شنویم و می‌بینیم نمونۀ کوچکى از آن می‌باشد، این نسل غرب زده این مسمومات را از غرب به سرزمین مسلمان منتقل نمود، و بدون شک این افکار ویرانگر و مخرب نقش خود را درگمراهى بسیارى بازى کرده، و همچنان که اشاره کردیم اساس این شر و تخریب، شیعیان بودند، بررسى آراء مستشرقان و ارتباط آن با تشیع خود موضوعى است که باید جداگانه بررسى شود، البته دشمنان اسلام خیلى زود از افتراهاى شیعیان بر علیه اسلام استفاده نموده‌اند، در عهد امام ابن حزم (وفات سال ۴۵۶هـ) نصرانیان از افتراء علماء شیعه راجع به تحریف قرآن در مناظره برعلیه مسلمین استفاده می‌کردند، و ابن حزم در جواب آنها قاطعانه می‌گفت که: رافضیان اصلا مسلمان نیستند تا شما از اقوال آنها بر علیه ما استناد کنید [٧٩٧].

[٧٩۳] محمد بن سائب بن بشر کلبى بقول ابن حبان از سبأیه بوده که بر این نظر بودند که: على نمرده است و به دنیا مراجعه می‌کند، میزان الاعتدال ۳/۵۵۸ و ابوحات الجرح والتعدیل: ٧/۲٧۰-۲٧۱. [٧٩۴] لوط بن یحیى بن سعید بن مخنف ازدى (ابومخنف) از اهل کوفه بوده و ابن عدى می‌نویسد که: شیعى غالى بوده و نوشته‌هایى در مورد اخبار ارتداد و جنک جمل و صفین دارد، میزان الاعتدال ۳/-۴۲۰-۴۱٩ الأعلام الزرکلى ۶/۱۱۰-۱۱۱. [٧٩۵] نصربن مزاحم بن سیار منقرى کوفى است که امام ذهبى مینویسد او رافضى فعالى است و نوشته‌هایى در مورد صفین و جمل و مقتل حسین دارد، میزان الاعتدال ۴/۲۵۳ لسان المیزان ۶/۱۵٧ الأعلام ۸/۳۵۰. [٧٩۶] حاشیة العواصم من القواصم ص ۱٧٧. [٧٩٧] أصول الشیعة: د.القفارى ص ۱۲۵۶و۱۲۱۰.

٧- تأثیر تشیع در ادبیات عرب

ادبیات و مملکت شعر و نثر هم از تحریفات و لوث‌هاى تشیع جان بسالم بدر نبرده است، و آثار سیاه و شوم انگشتان آنها در ادبیات عرب هویدا است، و نوحه خوانان و شعراء و روضه خوانان و خطباء شیعه از آنچه که بنام مصائب اهل بیت نامیده شده سوء استفاده نموده تا عواطف مردم را به جوش آورده و بر ضد امت اسلامى آن را بکار گیرند، در بعضى از کتب ادبیات تصویرهاى بسیار مبالغه‌آمیزى از طرف شیعیان راجع به اهل بیت و مشکلاتشان شده است، و مبلغان و پرده‌داران تشیع در زمینه نشر خرافات و افسانه‌ها در لباس داستان و قصه و روایت یا بزبان خطبه و شعر راجع به ائمه چنان به افراط رفته و مبالغه نموده‌اند که باورهاى آنها به توحید راستین خدشه وارد شده و ائمه را اربابى غیر از رب العالمین گرفته‌اند، که مراجعه به فهرست اصول کافى فقط بعنوان مثال براى اثبات مدعاء ما بسنده می‌نماید.

آقاى محمد سید کیلانى می‌گوید:

شیعیان نوعى از ادبیات ساخته‌اند که سبب عقب‌افتادگى و انحطاط مسلمانان شده است و وهابى‌ها فقط توانستند که بر بسیارى از این خرافات در داخل کشور خود فائق آیند، اما در بقیۀ شهرهاى اسلامى حتى در میان تحصیل‌کردگان وضعیت به همان منوال می‌باشد [٧٩۸].

و صدها قصیده به عربى و فارسى که علىس را به مثابۀ خدا قرار داده‌اند شاهد و دلیل ما بر این مدعا می‌باشد.

و از سلاح ادبیات وسیله‌اى براى انتقاد از امت اسلامى و بدنام‌کردن خلفاء آن و تحریف تصویر جامعه مسلمانان استفاده نموده‌اند، مثلا در جانب انحراف جامعه چنان مبالغه نموده که خلیفه‌اى چون هارون الرشید را که یک سال حج می‌رفت و یک سال به جهاد، به شکلى منحرف و بسیار زشت ترسیم نموده‌اند، و در دنیاى ادبیات و عاطفه و خیال پردۀ تقیه برداشته شده و تمام کینه‌هاى خود را بر امت و خلفاء در قالب شعر و داستان و خطبه پیاده نموده‌اند، و کتاب «الأغانى» از ابوالفرج اصفهانى شیعى رافضى در این مورد بهترین مثال است.

[٧٩۸] أثر التشیع فی الأدب العربی محمد سید کیلانى ص ۴۳.

۸-آثار سوء تشیع در میدان سیاسى

شیعیان بر وفق اصول (جعلى) خود به شرعیت هیچ دولت و نظامى جز خودشان در تاریخ اسلام باور ندارند، و خلیفه را در دنیاى اسلام طاغوت دانسته و نظامش را هم غیر شرعى می‌دانستتد و هرکسى که با آنها بیعت کند مدعى بودند که آنها غیر خدا را مى‌پرستیده‌اند، و مدعى بوده و هستند که: هر پرچمى قبل از قیام قائم برافراشته شود صاحب آن طاغوت است [٧٩٩] و همه شهرهاى مسلمانان (مخصوصا مکه و مدینه) را دار الکفر می‌دانند [۸۰۰]، و قضات مسلمین و ائمه و علماء آنها را هم طاغوت می‌دانند [۸۰۱].

از اینجا بود که دشمنان اسلام و امت اسلامى که در کمین آن هستند گمشدۀ خود را در تشیع یافتند [۸۰۲]، و بسیارى از اهداف خود را بوسیلۀ آن برآورد نمودند، و از اینجا بود که بسیارى از رموز شیعه مزدوران سهل و باربران مطیعى در دست دشمنان اسلام جهت رسیدن به اغراض خود بوده‌اند.

و عقیدۀ مخرب و پست تقیه هم براى شیعیان شرایط را براى توطئه و مزدورى اجنبى مهیا می‌ساخت، چرا که آنها مثل هسته‌هاى فرامانسورى در داخل مسلمین بوده که در زیر عباى اسلام برعلیه مسلمین توطئه چینى‌ نمایند، ظاهرا با مسلمانان بوده و مطیع دولت می‌باشند و در باطن برعلیه آن و بر علیه امت با دشمنانش همکارى می‌کنند چرا که امامشان به آنها آموخته است که: ظاهرا با آنها باشید و در باطن از آنها دورى کنید [۸۰۳].

و از اینجا بود که در طول تاریخ تشیع و شیعیان از طرف ملحدان و زنادقه مورد سوء استفاده قرار گرفته و از آنها براى رسیدن به اغراض و مقاصد شوم خود بر علیه امت اسلامى استفاده نموده‌اند، ائمه نفاق و زندقه به شیعیان پیوسته تا از آن مقلدان باربر و مطیع سوارى بگیرند، و از اینجاست که شیخ الإسلام ابن تیمیه می‌گوید: اکثر کسانى (از علماء آنها) تظاهر به تشیع می‌کنند اصلا به اسلام عقیده‌ى ندارند، لیکن بخاطر کم عقلى و جهل شیعیان تظاهر به تشیع مینمایند تا به اغراض خود برسند [۸۰۴].

حوادث تاریخ و معاصر نشان داده است که تشیع پناهگاه همۀ کسانى بوده است که بر علیه اسلام و مسلمین نقشه ریخته و کار کرده‌اند.

گروهى از ایرانیان که مسلمانان امپراتورى آنها را در مدت هفت سال از صحنۀ روزگار برچیدند و ایمان داخل دل‌هایشان نشده بود گمشدۀ خود را در تشیع براى تفرقۀ امت یافتند، و از اینجا بود که یزدگرد در کنفرانس دماوند گفت: باید سربازان عمربن خطاب (س) را در داخل خانۀ خود مشغول نمود. همچنانکه یهودیان گمشدۀ خود را از راه ابن سبأ در تشیع یافتند.

و امروزه نیز می‌بینیم که شارون علنا در خاطرات خود می‌گوید: ما با تشیع مشکلى نداریم و همه می‌دانند که در لبنان شیعیان چگونه با شارون بر علیه فلسطینیان همکارى نمودند، و از طرف دیگر الان بعد از حوادث ۱۱ سپتامبر همه می‌بینیم که چه فشارى از طرف غرب و امریکا بر همۀ مؤسسات و نهادها و شخصیت‌هاى اسلامى می‌آید که زندان‌هاى آنها در همه جا پر از علماء مسلمان اهل سنت می‌باشد آیا یک نفر عالم شیعه مورد مؤاخذه امریکا قرارگرفته است؟ و یا برعکس می‌بینیم که بسیارى از علماء شیعه در عراق و غیر عراق علنا از امریکا برعلیه مسلمین دفاع می‌نمایند.

این هم نمونه‌اى از ارتباط و دوستى مراجع شیعه مثل سیستانى با پل بریمر حاکم سابق امریکا (بعد از اشغال عراق)

این در صورتى است که حتى جمعیت‌هاى خیریه اهل سنت در جهان از شر امریکا راحت نیستند بگذریم از صدها عالم و مبلغ و دعوتگر اهل سنت در زندان‌هاى امریکا و مزدورانش هستند، این‌ها همه دلیل چیست؟

و هرکس که حوادث و جنگ‌هاى تاریخ اسلام را بررسى کند بخوبى متوجه می‌شود که ویرانگرى مدعیان تشیع از همه روش‌هاى دیگر کارسازتر و ویرانگرتر بوده است، چرا که آنها بنا بروایت‌هایى که جعل نموده‌اند ظاهرا با مسلمانان و در باطن بر علیه آنها و از بدترین دشمنان آنها می‌باشند، و لهذا شیخ الإسلام ابن تیمیه می‌گوید: أصل و ریشۀ تمام بلایا و مصیبت‌ها در اسلام شیعه‌ها و کسانى که در زیر لواى آنها مخفى شده‌اند می‌باشد، و بسیارى از شمشیرهایى که در اسلام کشیده شده است از طرف شیعیان بوده و بسیارى از زنادقه در پشت پردۀ ایشان مخفى شده‌اند [۸۰۵]. براى اینکه شیعیان غیر خودشان را از یهود و نصارى کافرتر می‌دانند [۸۰۶]، و بنابراین شیعیان همیشه دوست دشمنان اسلام از یهود و نصارى و مشرکان بوده و هستند و دشمن اولیاء خدا از صحابه پیامبر و بقیۀ امت می‌باشند [۸۰٧].

می‌گوید: مردم شاهدند که وقتى که هولاکو شاه کفار مغول در سال ۶۵۸هـ وارد شام شد شیعیان رافضى از بزرگترین اعوان و انصار او در شکست مسلمین و برقرارى سلطۀ مغول‌ها بودند، و نیز همۀ خواص و عوام می‌دانند که وقتیکه هولاکو به عراق حمله کرد و خون بیشمارى از بیگناهان را ریخت وزیر شیعۀ خلیفه یعنى ابن العلقمى و بقیۀ رافضیان از نزدیکترین همکاران مغول بودند، و قبل از آن نیز با جد هولاکو چنگیزخان بر علیه مسلمانان همکارى نزدیک کرده بودند، و مسلمانان در سواحل شام و غیره دیده‌اند که در وقت جنگ و قتال مسلمانان و نصارى شیعیان در دل با نصارى بوده و تا حد امکان به آنها کمک نموده‌اند، و از اینکه شهرهاى نصارى بدست مسلمین فتح شود ناراحت می‌شوند چنانکه در مورد فتح عکا و غیره ناراحت می‌شدند، و هنگامیکه مسلمانان شکست بخورند چنانکه در سال ۵٩٩ رخ داد، و شام از لشکر مسلمانان خالى شد این شیعیان در شهر فساد بپا کرده و اموال مردم را دزدیده و خون‌ها ریخته و پرچم صلیب را برافراشته و نصارى را برمسلمین ترجیح می‌دادند، و اسیرها و اموال مسلمین را گرفته و در قبرص و غیره تحویل نصارى می‌دادند، و این چنین است که شیعیان از بزرگترین اسباب استیلاء نصارى در گذشته بر بیت المقدس بوده‌اند [۸۰۸].

و سخن در این مورد طولانى و بس دردناک است که کتب تاریخ مالامال از آن است اگرچه به زبان فارسى کاملا مخفى و دست نخورده بوده و کسى جرئت بازکردن این موضوع را ندارد.

اگر این تأثیر و خیانت شیعیان بر جوامع اسلامى که در آن زیسته‌اند و در داخل دولت‌هاى اسلامى می‌باشد، دولت‌هاى شیعى که همیشه به کمک دشمنان اسلام بر پاشده‌اند بیشتر از این و خیانت‌هایشان هم بزرگتر بوده است.

و لهذا ابن تیمیه دربارۀ دولت آل بویه می‌گوید: این دولت شامل اقوامى از زنادقه و بدمذهبان و قرامطه و فلسفه بافان و معتزله و رافضیان بود، و پیروان اسلام و سنت در ایام آنها چنان سرکوب می‌شدند که تا زمان استیلاء نصارى بر حدود شام بی‌سابقه بود، و قرامطه در مغرب و مصر منتشر شده و حوداث متعددى بدست آنها رخ داد [۸۰٩].

و راجع به دولت خدا بنده می‌گوید، بنگرید که براى مسلمانان در ایام او چه رخ داد که کتاب «منهاج الکرامة» در عهد او نوشته شد (و ابن تیمیه یکى از شاهکارهاى خود یعنى مهناج السنة را در آن نوشت)، و چه شر و فتنه‌هایى در آن دولت به پا شد که اگر آن دولت ادامه پیدا می‌کرد همۀ شرائع و قوانین اسلام تعطیل می‌شد، چرا که ﴿يُرِيدُونَ لِيُطۡفِ‍ُٔواْ نُورَ ٱللَّهِ بِأَفۡوَٰهِهِمۡ وَٱللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِۦ وَلَوۡ كَرِهَ ٱلۡكَٰفِرُونَ ٨ [الصف: ۸] [۸۱۰] «آنان مى‏خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش سازند; ولى خدا نور خود را کامل مى‏کند هرچند کافران خوش نداشته باشند». و بدون تردید وضعیت در ایام دولت صفوى بسیار بدتر بود.

و آثار ویرانگرى تشیع تا عصر حاضر ادامه یافته و آثار فساد و افساد نظامى که خود را جمهورى اسلامى نامیده است بوسیلۀ احزاب دست نشاندۀ خود در لبنان و افغانستان و غیره ادامه دارد، و شیخ احسان الهى ظهیر می‌گوید که: یک توطئه شیعى سبب انفصال پاکستان شرقى شد که یکى از نوادگان قزلباش یعنى یحیى خان آن را انجام داد، [۸۱۱]، هم چنانکه علماء شیعه در پاکستان همیشه مخالف تطبیق شریعت بوده‌اند تا راه براى شهوتهایشان بنام متعه باز باشد.

و از سخنان جاودانه شیخ الإسلام ابن تیمیه در این موضوع که اگر بر اوضاع کنونى تطبیق داده شود و از خلال آن موضوعات تاریخ بررسى شود حقیقت آن مثل روز روشن نمایان می‌گردد وآن اینست که می‌گوید:

هر عاقلى در آنچه که از فتنه‌ها و فساد و شرارت‌ها در عصر او و یا نزدیک به آن در میان مسلمین رخ می‌دهد دقت کند درمى‌یابد که اکثر آن فتنه‌ها و مصیبت‌هاى بزرگ از طرف شیعیان رافضى بوده و می‌باشد، چرا که آنها از فتنه بازترین و شرورترین افراد هستند و تا می‌توانند از شرارت و ایجاد تفرقه و دو دستگى در میان امت دست برنمی‌دارند، و ما هم با تواتر از دیگران و هم با چشم خود دیده‌ایم که آنها منبع شرارت‌ها و فتنه‌هاى عظیم می‌باشند [۸۱۲].

[٧٩٩] الکافى با شرح مازندرانى (عربى) ۱۲/۳٧۱ و بحار الأنوار ۲۵/۱۱۳. [۸۰۰] أصول الکافى ۲/۴۰٩. [۸۰۱] أصول الکافى ۱/۶٧ و۱/۳٩۲ و ۳٩۳ و بحارالأنوار ۲/۲۱۶. [۸۰۲] البته تشیع بعد از تحریف که تمام بحث ما در این کتاب راجع به همین تشیع تحریف شده است نه تشیع اولى که محبت اهل بیت بود و هیچ تفاوت عقیدتى با بقیه مسلمین نداشتند. [۸۰۳] اصول الکافى ۲/۲۲۰. [۸۰۴] منهاج السنة ۲/۴۸. [۸۰۵] منهاج السنة ۳/۲۴۳. [۸۰۶] أصول الشیعة ص٧۱۴-٧۱۵. [۸۰٧] منهاج السنة ۴/۱۱۰. [۸۰۸] منهاج السنة ۳/۲۴۴ و۴/۱۱۰. [۸۰٩] مجموع فتاوى شیخ الإسلام ابن تیمیه ۴/۲۲. [۸۱۰] منهاج السنة ۳/۲۴۴. [۸۱۱] الشیعة والسنة احسان الهى ظهیر ص ۱۱. [۸۱۲] منهاج السنة ۳/۲۴۳ و ۲۴۵.

٩-آثار سوء تشیع در جامعه و اجتماع

نفاق اجتماعى بر اساس تقیه

شیعیان در میان مسلمین و بعنوان اعضاء جامعۀ بزرگ اسلامى بسر می‌برند، لیکن ارتباط شیعیان با دیگر مسلمانان بر حسب نفاق و اذیت و آزار برحسب وقت و شرائط بوده است.

دشمنى و کراهت را در دل مخفى‌نمودن از صفات دائم مذهبیون آنها می‌باشد، بیوفائى و عدم مراعات حقوق دیگران و حق کشى از سرشت آنها می‌باشد، أما غدر و خیانت و مکر و خدعه و تقیه و دروغ از کارهاى معروف و مشهور مذهبیون آنها می‌باشد.

شیخ الإسلام ابن تیمیه می‌گوید: اما رافضى با هرکس که معاشرت کند با او تقیه می‌کند، چرا که دین و ایمانى که در قلبش می‌باشد فاسد بوده و به او اجازه دروغ و خیانت و غش و بدنیتى و سوء اراده به دیگران میدهد [۸۱۳].

اما امام محمدبن علی الشوکانی که خود از شیعیان زیدى بوده و بعد از آن از اهل سنت شده و حتى از مجتهدین اهل سنت گشته است، مشاهدات شخصى خود را از خلال معاشرتش با شیعیان رافضى یمن نقل می‌کند، و امور عجیبى را نقل کرده و می‌گوید: رافضى با مخالف خودش هرگز امانت را رعایت نمی‌کند، بلکه مال و جان او را در اولین فرصت حلال میداند، و هرچه از دوستى و مودت که به آن تظاهر می‌کند همه از باب تقیه می‌باشد در اولین فرصت از بین میرود [۸۱۴].

و ‌شهادت‌هاى متنوعى در این مورد ذکر نموده است، که این شهادت‌ها از فردى است که خود شیعه بوده و در جامعه آنها می‌زیسته است.

[۸۱۳] منهاج السنة ۳/۲۶۰. [۸۱۴] طلب العلم شوکانى ص ٧۰-٧۱.

۱۰- ترور و ایجاد عدم امنیت در جامعه

همه می‌دانیم که نوشته‌هاى بسیارى از مراجع شیعه اصل ترور مخالفان را به هرشکلى از قدیم مجاز میدانند و نظام ملاتاریا هم در داخل و هم در صحنۀ بین المللى در ظرف ۲۵ سال به شکلى روشن آن را پیاده کرده است، و از قدیم هم کتب شیعه از داود بن فرقد نقل می‌کند که می‌گوید که: به ابوعبدالله گفتم: نظر شما راجع به نواصب (در عرف شیعیان یعنى اهل سنت) چیست؟ پاسخ داد: خونش حلال است، لیکن برایت بیم دارم، اگر توانستى او را زیر دیوار انداخته یا در آب غرقش کن تا کسى برعلیه تو شهادت ندهد [۸۱۵]. و در کتاب «رجال کشى» یکى از شیعیان براى امامش تعریف می‌کند که، چگونه بسیارى از مخالفانش (یعنى اهل سنت) را خائنانه ترور کرده است، می‌گوید: بعضى از آنها را به این وسیله می‌کشتم که میرفتم بالاى سقف منزلش و از آنجا او را ترور می‌کردم و بعضى از آنها را، می‌رفتم در منزلش تا بیرون می‌آمد ترورش می‌کردم، و بعضى را در راهى همراهى می‌کردم تا اینکه تنها شده و کسى نمی‌بود او را ترور می‌کردم، و می‌گوید: بدینوسیله سیزده نفر مسلمان را ترور کرده است، چون به زعم او به ولایت على ایمان نداشتند!!

نعمت الله جزائرى خاتمۀ محدثان شیعه می‌گوید که: در روایت‌هاى آنها آمده که: على بن یقطین (که بقول او از خواص شیعه بوده و بقول طبرى زندیق بوده) که وزیر هارون الرشید بود در زندان او که گروهى از مخالفن (اهل سنت) بودند، به مأمورانش دستور داد تا سقف زندان را بر سر زندانیان خراب کردند تا همه کشته شدند که حدود ۵۰۰ نفر بودند، و خواست از خون آنها خلاص شود و به مولانا امام کاظم نوشت که در جواب او نوشت: تو اگر قبل از اقدام به این کار از من سؤال کرده بودى هیچ چیزى به عهدۀ تو نمی‌بود لکن از آنجا که با من مشورت نکرده بودى نسبت به هرخون یک بز دیه بده و بز از خود آنها بهتر است! (به به دست امام هم درد نکند که چه عدالت علوى اجرا می‌کند درست مثل عدالت خمینى و شاه اسماعیل !!)

بنگرید که، چگونه در میان مسلمین زیسته و چگونه از کمترین فرصت بدست آمده سوء استفاده کرده وکسانى را که به افراط‌گرى‌ها و شرکیات و بدعت‌هاى آنها آلوده نیستند ترور می‌کنند، و این‌هم منابع آنها می‌باشد که به این خیانت‌ها هم اقرار می‌کند، و امام جعلى او هم بخاطر اینکه ۵۰۰ مسلمان را کشته او را تأیید می‌کند، ولى چون از او کسب اجازه نکرده باید یک بز دیه بدهد، اما اگر از او و یا مرجع بعد از او اجازه بگیرد که در واقع جهاد فی سبیل الله انجام داده و اجر هم دارد، و لهذا شیخ رافضیان نعمت الله جزائرى در تعلیق این موضوع می‌نویسد که: این دیه ناچیز را بنگر، که برابر با دیۀ برادر کوچک آنها یعنى سگ شکارى که بیست درهم باشد نیست و نه با دیۀ برادر بزرگتر آنها یعنى یهودى و یا مجوسى (زرتشتى) که ۸۰۰ درهم است (کذا) باشد نیست و در آخرت هم نجس‌تر و بدبخت تر (یعنى غیر شیعیان!).

این قول چنان قبیح و زشت است که نیازى به رد کردن ندارد.

[۸۱۵] ابن بابویه / علل الشرائع ص ۲۰۰ الحر العاملى: وسائل الشیعة: ۱۸/۴۶۳ بحار الأنوار ۲٧/۲۳۱.

۱۱- نشر اباحیت و زنا

از ویرانگرى‌هاى تشیع (بعد از تحریف آن بدست ابن سبأ) در جامعه نشر اباحى‌گرى است که وسائل و اسباب آن را بنام‌هاى شرعى مهیا می‌کنند مثل متعه و یا نکاح موقت که زن و مرد بتوانند بدون هیچ ضوابطى جز رضایت طرفین با همدیگر هم‌بستر باشند، و هم چنین اعارۀ فرج [۸۱۶]! و اما متعه با روسپیان [۸۱٧] با زنان شوهر دار [۸۱۸] را نیز جایز می‌دانند، و رسواتر از همۀ این‌ها متعۀ دورى و نوبتى می‌باشد که گروهى با یک زن متعه نمایند هرکدام به نوبت خودش [۸۱٩]!!

چنین اعمال زشتى را که واقعا عار و ننگ است برایش روایاتى جعل نموده‌اند که اجر و ثواب هم دارد، تا حدى که روایت‌هاى متعددشان می‌گوید که: شخصى که یک متعه را انجام دهد به درجۀ امام حسن و دو متعه انجام دهد بدرجۀ امام حسین و سه متعه انجام دهد به درجۀ على و متعۀ چهارم بدرجۀ پیامبر می‌رسد [۸۲۰].

و هیچ راهى از راه‌هاى شهوت بازى را بسته نگذاشته‌اند تا حدى که حتى لواط با همسران را نیز جائز شمرده‌اند و خمینى می‌نویسد که: ارجح این است که می‌شود با زن از راه دبر (عقب) نزدیکى کرد [۸۲۱]. و این سخن پست و حقیر را مقایسه کن با سخن ابن نجیم که می‌نویسد: حلال شمردن لواط با همسر در نزد جمهور فقهاء کفر است [۸۲۲].

چه فرقى است بین این اباحى‌گرى مدعیان تشیع و تجار ولایت و بین اباحیت خرمیه پیروان مزدک و بابک، و این وسیله را جهت نشر مذهب خود در دنیا استفاده نموده شهوت‌پرستان را بسوى خود کشانده‌اند.

آیا این‌ها زانیانى نیستند که در زیر عباى آل بیت پنهان شده و اسم آنها را براى فریب عوام یدک می‌کشند؟ لیکن مکر و فریب مراجع شیعى را تماشا کن که چگونه جیب شیعیان را بنام خمس خالى می‌کنند و سپس زن‌هایشان را به چه عناوینى هتک حرمت می‌کنند، تا حدى که از دختر بچه‌هاى کوچک هم دست برنمی‌دارند، و لهذا سید حسین موسوى که خود از این فضائح نجات یافته می‌نویسد که: خمینى به مهمانى دوستى در عراق بود که با دختر ۴ سالۀ او متعه نمود [۸۲۳]، به همۀ این‌ها اکتفا ننموده تا لواط با مردان را هم راهى برایش پیدا کرده‌اند، تا حدى که سید عبدالحسین شرف الدین موسوى اجازۀ همجنس بازى و نکاح با مردان را هم براى کسى که در سفر باشد جایز می‌دانست، و می‌گفت: «إذا طال بك السفر فعلیك بنکاح الذکر» [۸۲۴].

آیا هنوز هم شیعیان به سر عقل نیامده و فریب این دجالان را می‌خورند؟ آیا وقت آن نرسیده که خود را از دام تعصبى که همین شهوت‌پرستان برایشان گسترده‌اند نجات دهند و به قرآن و توحید و سنت بازگردند،؟ تا هم اخلاقشان انسانى و اسلامى گردد و هم عقایدشان قرآنى شود.

[۸۱۶] از حسن عطار نقل می‌کنند که: از ابوعبدالله (یعنى امام جعفر) راجع به عاریه دادن فرج پرسیدم جواب داد که اشکالى ندارد، وسائل الشیعة ٧/۵۳۶-۵۳٧ تهذیب الأحکام الطوسى ۲/۱۸۵ والاستبصار ۳/۱۴۱ و از مراجعى که اعارۀ زن را جایز میدانند سیستانى و صدر و طباطبائى و بروجردى می‌باشد، لله ثم للتاریخ موسوى ص۴٩. [۸۱٧] طوسى می‌گوید: اشکال ندارد که مرد با زن روسپى و فاجرۀ متعه نماید، النهایة ص ۴٩۰ و خمینى می‌نویسد که: متعه با زن زناکار جایز است، تحریر الوسیلة ۲/۲٩۲. [۸۱۸] تهذیب الأحکام، ۲/۱۸٧ والنهایة، ص ۴٩۰. [۸۱٩] مختصر التحفة الاثنى عشریة ص۲۲٧ شیخ عانى مینویسد که این متعۀ نوبتى در مدارس نجف رائج است، الذریعة لإزالة کتب الشیعة ص ۴۵-۴۶ و مجلة الفتح شماره ۸۴۵ رجب سال ۱۳۶۶ و أصول الشیعة: القفارى ص ۱۲۳۵. [۸۲۰] تفسیر منهج الصادقین ص ۳۵۶ و موسوى مینویسد که: شیخ احمد وائلى (که بنده با او در تلوزیون ها با مناقشاتى داشته ام و هلاک شده) بعد از اینکه از این روایت ها مطلع شده آن را انجام داده و کمتر از راه طبیعى با همسرش نزدیک میشده است. ص ۵۱ لله ثم للتاریخ. [۸۲۱] تحریر الوسیلة خمینى ۲/۲۴۱. [۸۲۲] الأشباه والنظائر ص ۱٩۱. [۸۲۳] لله ثم للتاریخ: سید حسین موسوى ۳٧و۳۸ و این بسیار مهم بزبان فارسى چاپ و منتشر شده است بنام اهل بیت از خود دفاع می‌کنند. [۸۲۴] لله ثم للتاریخ ص ۵۳.

۱۲- ویرانگرى تشیع در مجال اقتصادى و دزدیدن مال شیعیان به اسم أهل بیت و خمس

تشیع از قدیم در میدان اقتصادى در زندگى مسلمین مؤثر بوده و طبقه‌اى مفت‌خور بوجود آورده که از مال مردم و از جیب مردم ارتزاق کنند، مراجع شیعه بعد از اهل بیت به این دروغ مال مردم را دزدیده و به جیب خود می‌زنند که آن مال حق اهل بیت می‌باشد، و این اموال مقلدان را گرفته و براى تحقق خواست‌ها و نقشه‌هاى خود مصرف می‌کنند.

به این اقرار خطرناک توجه کنید:

کتب شیعه می‌نویسد: وقتى که پدر حسن÷ فوت کرد و هیچکس از گماشتگان او نبود مگر اینکه در پیش خودش اموال فراوانى داشت، و این خودش سبب توقف و انکار مرگ او از طرف آنها شده بود، در نزد زیاد قندى هفتاد هزار دینار و در نزد على بن حمزه سى هزار دینار و در نزد عثمان بن عیسى اموال و جوارى فراوان بود، که رضا÷ برایش قاصد فرستاده و مال و کنیزها را میخواست، او در جوابش نوشت که پدرت فوت نکرده، رضا گفت که: فوت کرده و میراثش را ما تقسیم نمودیم، و اخبار راجع به وفاتش دقیق است، او پاسخ داد که اگر پدرت نمرده که تو حقى در مال ندارى و اگر مرده بمن دستور نداده که به تو چیزى بدهم، و کنیزها را من آزاد کرده و با آنها ازدواج کردم [۸۲۵]!!

این سند تاریخى از منابع اثناعشرى حکایت از مال خورى و جنگ بر سر پول و دنیا را از قدیم الأیام حکایت می‌کند، و علتى را که این روایت برایش جعل شده و آن بطلان توقف به آن چه که امام رضاگفته است، به جانبى رها می‌کنیم تا به آنچه که در پشت پرده از مال اندوزى و جنگ بر سر مال و دینار و درهم پى ببریم، چرا که این‌هایى که هرکدام به شهرى رفته و براى امامى پرچمى علم کرده‌اند، هدفشان فقط و فقط جمع زر و سیم بوده است تا بدینوسیله جیب مردم را خالى وکیسه‌هاى گشاد خود را تا حد ممکن پر کنند، و از پشت پردۀ امامت و ائمه این هسته‌هاى سرى به اغراض خود رسیده و اموال زیادى انباشته و جامعه را با این اموال حرام آلوده و ملوث نموده‌اند.

کسى که در جنبش‌هاى شیعى که در تاریخ اسلام ظهور کرده‌اند تأمل نماید در می‌یابد که اولا این جنبش‌ها همانطور که یزدگرد در کنفرانس نهاوند توصیه کرده بود، مسلمانان را متفرق نموده و به خود مشغول نموده و از مهمترین عواملى بوده است که امت اسلامى را به جاى رودررویى با دشمنانش به خود مشغول داشته است، و کوشش امت اسلامى را به جاى ایجاد یک دولت متحد و متفق و بزرگ بهدر داده است، و کسى که در این جنبش‌ها تأمل نماید میداند که کثرت و قدرت این جنبش‌ها مرهون همین اموالى است که از مقلدان چشم بسته به اسم آل بیت و بنام خمس دریافت نموده‌اند.

و امروزه نیز جنبش‌هاى تروریستى شیعى و احزاب متعدد آن در دنیا از همین منبع باد آورده استفاده می‌کنند، و حتى منابع زیرزمینى دولتى مثل ایران نیز از این دزدى مذهبى شیعى جان سالم بدر نبرده، و لهذا خمس اموال نفت کشور به جیب خامنئى میرود که بدروغ خود را ولى فقیه مسلمین نامیده است، بدون اینکه دولت و مجلس خبر داشته باشند که این اموال بزرگ چگونه و کجا به مصرف می‌رسد.

و همین سرمایه باد آورده و دزدى مرجعى شیعه است که سبب شده صدها کتاب خرافات و مخرب و مفسد در دنیا مفت و مجانى پخش شود، و از اینجاست که مراجع شیعه بخاطر همین اموال است که برحسب رغبت مقلدانشان فتوى صادر می‌کنند، تا رزق و روزیشان قطع نشود، و حقائق روشن دین را کتمان می‌کنند.

این مال و منبع در آمد مفت و مجانى از طرف آن مقلدان فریب خورده و شیرده خطر این مذهب ویرانگر و احزاب مخرب آن را روز بروز زیادتر نموده است، از اینجاست که مراجع شیعه به مسئلۀ خمس اهمیت بسیار داده و اگر یک فرد شیعه یک درهم را ندهد او را از شمارکافران و ظالمان به اهل بیت! می‌شمرند [۸۲۶].

و ما می‌دانیم که در نزد همۀ مسلمین خمس فقط از غنائم جنگى است چنانکه نص صریح قرآن است، و شیعیان را غنائم جنگى حساب کردن واقعا شاهکار مراجع دغل و نیرنگ می‌باشد.

این اموال بزرگ و چشمۀ زاینده به چه کسى باید پرداخت شود؟ به مرجع! زاهد و عابد! و از اینجاست که شخصى مثل سیستانى فقط هشت خانۀ بزرگ در لندن دارد که بنده در یک تحقیق به زبان عربى آن را منتشر نمودم، و از اینجاست که مؤسسه خویى به یکى از مؤسسات بزرگ فساد در اختاپوس جهانى شده است که بنده در یک گفتگوى تلویزیونى رئیس آن یعنى عبدالمجید خوئى را رسوا کردم که بعدها که با تانک‌هاى امریکایى و با جیب‌هاى پر از دلار به عراق رفته بود به هلاکت رسید.

می‌دانیم که در نزد شیعیان کسى نمی‌تواند به حج برود مگر اینکه خمس خود را ادا نماید و این به نوبت خودش شاید سبب شده که نظام فاسد ایران هرساله ازدیاد تعداد حجاج خود را بنماید چون برایش در آمد بیشترى خواهد داشت.

و این خمس و یا دزدى مرجعیت أثرى از آثار امامتى می‌باشد که ابن سبأ یهودى توطئه آن را ریخت، و اینکه مال و زمین همه مال امام است و در غیاب او مال نائب او می‌باشد.

و شیخ الإسلام ابن تیمیه می‌گوید: اما آنچه را که رافضیان مدعى هستند که خمس مکاسب از مسلمین گرفته می‌شود، و به نائب کسى داده می‌شود که بزعم آنها نائب امام می‌باشد، این زعم را نه على و نه هیچیک از خلفاء راشدین و نه از صحابۀ پیامبر و یا تابعین و نه فردى از اهل بیت چنین قولى گفته‌اند، (بلکه موضوع خمس را زنادقۀ سابق جعل نموده‌اند، تا حافظ بدعت‌هاى خود باشند)،

هرکس که چنین گفته‌اى را از علماء اهل بیت مثل حسن و حسین و على بن حسین و ابوجعفر و جعفربن محمد نقل کند برآنها دروغ بسته است، این مخالف تواترى است که ازسیرت علىس شناخته شده است، او چهارسال و خورده اى متولى خلافت شد و هرگز از مسلمین خمس (مکاسب) نگرفت، و حتى بالاتر از این در مدت حکومت او هیچ خمسى تقسیم نشد، (چون فتحى رخ نداد) و اما راجع به مسلمانان نه على و نه غیر على از اموال آنها خمس نگرفتند، اما هر وقت که از اموال کفار (در جنگ) خمس گرفته می‌شد براساس کتاب و سنت بین مردم (نه مراجع) تقسیم می‌شد، لیکن در عهد علىس از آنجا که فتنه و اختلاف داخلى رخ داد باکفار جنگى رخ نداد (تا خمسى باشد)، و همچنین پر واضح است که پیامبرص از اموال مسلمانان خمس دریافت نکرده است، و از هیچ مسلمانى نخواسته است که از اموال خود خمس پرداخت نماید [۸۲٧].

و این اموال حرامى را که مراجع شیعه به دعواى اجتهاد! و حق اهل بیت! و فریضۀ اسلامى! بر مقلدان جاهل خود وضع کرده‌اند، از هرمالیاتى در تاریخ بشر بیشتر بوده که از همۀ اطراف زمین مثل سیل به طرفشان سرازیر است که هر مرجعى را بعنوان یک ملیونر بالفعل در آورده است، که بزرگترین علت حفظ خرافات شیعه و سبب حماسه و تعصب آخوندهاى شیعه راجع به مذهبشان می‌باشد چون نان شان درین می‌باشد، چون کسى که از خرافات و بدعت‌هاى آنها انتقاد کند در واقع سعى در خالى شدن جیبشان می‌کند.

و از اینجاست که شخص خبره و متخصصى در باره شیعه مثل دکتر على السالوس می‌گوید: به نظر من اگر این اموال (مفت) نمی‌بود این اختلاف بین شیعه جعفریه و بین بقیۀ امت اسلامى ادامه پیدا نمی‌کرد، بسیارى از فقهاء آنها آتش این اختلاف را زنده نگه می‌دارند تا سر چشمۀ این اموال را زنده نگه دارند [۸۲۸].

و به وسیلۀ این اموال مفت است که بارگاه‌هاى متعدد را حفظ نموده و قبرى مثل قبر امام رضا بزرگترین واحد اقتصادى مشهد و شاید ایران باشد، یعنى این خمس‌ها منبع درآمد دیگرى براى آنها ساخته است که آن قبرهاى صنعتى و پول زا است که در تمام دنیاى اسلام بنام اهل بیت درست کرده‌اند، و بوسیلۀ این اموال خمس و قبرها در هر کشورى که هستند سعى در خرید اقلام نموده و بر اعمال بازرگانى و شرکت‌ها تأثیر گذاشته تا بر ارزاق مردم هم تاثیر بگذارند [۸۲٩].

بعد از اینکه اموال شیعیان را بنام امام و اهلبیت می‌دزدند راجع به اهل سنت روایاتى جعل کرده‌اند که به آنها دستور می‌دهد اموال اهل سنت را بطرق متعدد بدزدند، (مال ناصبى را هرجا که یافتید بردار و خمس آن را به ما بده) و (مال ناصبى و تمام مایملک او- براى ما – حلال است) [۸۳۰]. وآخوندهاى شیعه در تعریف ناصبى چنان پیش رفته‌اند که شامل همۀ غیر شیعیان می‌شود و بزعم آنها هرکس غیر علىس را بر او مقدم دارد ناصبى است [۸۳۱].

این‌ها بعضى از آثار منفى شیعیان و تشیع در جوامع اسلامى بوده و هست ولى نکات مثبت آنها چیست؟

علماء مسلمین بعد از بررسى و استقراء احوال آنها به این پرسش پاسخ دقیق داده و گفته‌اند که: در میان ائمه دین و فقه یک رافضى شیعه وجود نداشته و در میان پادشاهان و ملوک اسلام که براى اسلام خدمات شایانى انجام داده و در راه اسلام جهاد نموده‌اند یک شیعى رافضى وجود نداشته است، اکثر شیعیان یا از زنادقه منافق و ملحد بوده‌اند و یا از جاهلانى که نه در منقولات و نه در معقولات قدم راسخى داشته‌اند، لیکن آنها نوشته‌هایى در تفسیر و حدیث و فقه دارند آیا این خود مشارکت در غناء فرهنگ اسلامى نیست؟

دکتر ناصر القفارى [۸۳۲] متخصص در تشیع و کتب آنها می‌گوید که: کسى که در نوشته‌هاى آنها تدبر کند در می‌یابد که نوشته‌هاى مثبت در این تألیفات را از اهل سنت اقتباس و یا نقل نموده‌اند، و هرکس از آنها که در تفسیر نوشته است از تفاسیر اهل سنت نقل نموده‌اند، اما ا گر از همکیشان خود چیزى نقل کنند همه خرافات و عجائب می‌باشد، چنانکه در تفسیر قمى و برهان مى بینیم، و خود اینجانب هم وقتى که در تلویزیون شارجه که برنامۀ فارسى آن را به توفیق الهى در سال ۱٩٩۳ بنیان گذاشتم در درس‌هاى تفسیر قرآن که موفق به مقارنۀ بسیارى از مطالب تفسیر المیزان طباطبائى با تفاسیر اهل سنت شدم دیدم که غالبا از تفسیر شوکانى و غیره اخذ نموده بدون اینکه ذکر کند و سخن را به صاحبش نسبت بدهد.

اما در حدیث شناسى که شیعیان از جاهل‌ترین افراد به اسانید و متون‌شناسى روایات می‌باشند، اما هرکتابى که مطابق میل و منافعشان باشد نقل می‌کنند.

اما در فقه آنها از دورترین افراد به فقه و فهم دین می‌باشند، و آنچه را که در کتب‌شان از فواید می‌بینیم از شیوخ آنها نیست بلکه سرقت از کتب اهل سنت می‌باشد، و لهذا شیخ الإسلام ابن تیمیه دربارۀ سرقت علمى آنها می‌گوید:

اگر یکى از آنها کتابى در مورد اختلافات فقهى و یا اصول فقه بنویسد مثل موسوى و غیره اگر در مسئله اختلافى باشد حجت کسى را که با او موافق باشند گرفته و با ادلۀ او احتجاج می‌کنند و جواب‌هاى او را عاریت می‌گیرند، فرد جاهل گمان می‌کند که این مؤلف (سارق) کتاب مهمى در فقه و اصول و... نوشته است، و این جاهل نمی‌داند که او سخنان اهل سنت را به عاریه گرفته است،که آنها را تکفیر می‌کنند [۸۳۳]، و اگر کسى اندک تخصصى داشته و الان در عصرما هم نوشته‌هاى مراجع و آخوندهاى شیعه را با دیگران مقایسه کند صدق سخن ابن تیمیه برایش روشن می‌شود.

و در مقابل همۀ این توطئه‌هاى شیعیان برعلیه مسلمین بازهم بعضى از تحصیل کردگان کشور که به دروغ خود را روشنفکر می‌نماند، آنها را نماینده اسلام دانسته تا از آب گل آلودى که روحانیت حاکم شیعه ایجاد کرده ماهى بگیرند و کفر و الحاد خود را پنهان نموده و حملات و فحاشى‌ها و اهانت‌ها و اکاذیب و تحریف‌ها و حملات خود را متوجه اسلام و قرآن و پیامبر نموده‌اند و کاش که این شعور و سواد و انصاف را می‌داشتند تا بین زمین و آسمان و بین شرک و توحید و بین سنت و بدعت و بین هدایت و ضلالت و بین تشیع و تسنن فرق قائل میشدند، لیکن حقیقت نور گرانبهائى است که نصیب دل‌هاى مریض و کینه توز نمی‌شود، و اینجاست که باید دانست که این سیاست بازانى که بخاطر قدرت تظاهر به علم و روشنفکرى می‌نمایند ولى درست مثل آخوندهایشان روضه یکطرفه می‌خوانند مثل آنها و در بعضى موارد شاید بسیار هم بدتر باشند، و همانطور که آخوندهاى شیعه از مناظره فرار می‌کنند این‌ها نیز حاضر نیستند کسى افکار آنها را با خودشان مطرح نموده و با آنها علنا مناظره نماید، و اینجانب این موضوع را با اکثر این مدعیان اسلام ستیز و درغگو که در تلویزیون‌هاى ایرانى امریکا برنامه دارند بارها و بارها مطرح کرده‌ام ولى در جواب برعکس حتى از ارتباط تلفنى بسیارى از آنها علنا منع شده‌ام و اعلان نموده‌اند که شما دیگر حق ندارید به برنامه ما زنگ بزنید و اتفاقا همین کار را یک آخوند خرافى شیعه هم در برنامه خود نمود، و همین کار را یک کشیش مسیحى نیز انجام داد، چرا این‌ها اینقدر زبون هستند که حاضر به مناظره نمی‌شوند؟ اولاً چون می‌دانند که علم و دانشش را ندارند، ثانیاً اینکه می‌دانند دارند مردم را بازى می‌دهند، ثالثاً اینکه می‌دانند اگر جهالت و بی‌سوادى و عوام‌فریبى آنها ثابت شود غالباً نشان هم قطع می‌شود، براى اینکه همۀ این‌ها درست مثل آخوندها به خاطر رضاى مقلدانشان حرف می‌زنند نه به خاطر رضاى خدا، البته این‌ها عوامل اجتماعى و روانى متعددى دارد که جاى شرحش در اینجا نیست، و شاید کتاب تلبیس ابلیس امام ابن الجوزى که به فارسى هم ترجمه شده است یکى از بهترین کتب در این مورد باشد که شیطان چگونه هر گروه و فرقه وطائفه اى را (مخصوصا از راه خودش) فریب میدهد، و لهذا هرکس که بخواهد افکارى را که دراین کتاب مطرح شده مورد مناظره قرار دهد سلفا و باکمال خوشوقتى از او تشکر می‌کنیم، چرا که هدف ما رسیدن به قدرت و حکومت نیست بلکه ما خواهان بیدارى ملت و نجات آنها از خرافات مذهبى که مخاف قرآن می‌باشد هستیم.

چون به نظر ما تنها راه اصلاح ملت از راه خود قرآن می‌باشد، و تا زمانیکه افکار دینى مردم جامعه اصلاح نشود همین بازى موش و گربه و دور باطلى را که از ایام شاه و خمینى درآن هستیم ادامه خواهیم داد، و همین سخنى بود که یکبار در جلسۀ جناب دکتر سروش در اجتماع ایشان در لندن مطرح کردم،که جواب درستى نشنیدم، البته این راه را همانطور که در مقدمه کتاب عرض کردم دانشمندان و مصلحانى مخلص و با جرئت از خود شیعه بعد از رهایى از چنگ خرافات و رسیدن به توحید راستین و سنت صحیحه در ایران دهه‌ها قبل شروع کرده‌اند، و مسئولیت علماء راستین هم همینست که باورهاى دینى مردم را اصلاح کنند نه اینکه دین را وسیلۀ سیاست بازى قرار داده و بوسیلۀ آن بدنیا رسیده و دمار از روزگار مردم در بیاورند، براى اینکه سیاست در اسلام عبادتى است براى خدمت به مردم نه براى خمس‌گرفتن از مردم و صیغه‌کردن و فساد عظیم برپانمودن که پاى مفسدان به پاى فساد روحانیت حاکم نرسد.

[۸۲۵] الامامۀ /على بن حسین بن بابویه ص ورجال الکشی ص ۴٩۳ وص ۵٩۸ بحارالانوار ۴۸/۲۵۳ الغیبة –الطوسی ص ۴۳ [۸۲۶] العروة الوثقى یزدى ۲/۳۶۶. [۸۲٧] منهاج السنة ۳/۱۵۴. [۸۲۸] أثر الإمامة ص ۴۰۸. [۸۲٩] در این مورد میشود به کتاب مهم «وجاء دور المجوس» از عبدالله غریب مراجعه نمود ص ۳۱۲ و مابعد آن. [۸۳۰] تهذیب الأحکام طوسى ۱/ ۳۸۴ و ۲/۴۸ابن ادریس / السرائر ص ۴۸۴ الحر العاملى/ وسائل الشیعة ۶/۳۴۰ و ۱۱/۶۰. [۸۳۱] السرائر ص ۴٧۱ وسائل الشیعة ۶/۳۴۱-۳۴۲ المحاسن النفسانیة ص ۱۳۸ العروة الوثقى: یزدى ۲/۳۶٧-۳۶۸ شریعت مدارى: هدایة العباد ص ۱۶۸. [۸۳۲] أصول الشیعة دکتر ناصر القفارى ص ۱۲۴۵. [۸۳۳] منهاج السنة ۳/۲۴۶.

فصل ششم: شيعيان و اهانت و خيانت آنها به اهل بيت

تعریف اهل بیت و تحریف شیعیان در معناى آن:

اهل بیت از دو کلمۀ اهل و بیت یعنى ساکنان منزل یعنى خانواده می‌باشند، و اگر به فرهنگ‌هاى لغت عربى مراجعه کنیم می‌بینیم که مثلا فیروز آبادى صاحب القاموس المحیط می‌نویسد: اهل بیت یعنى ساکنان آن، و اهل کارى صاحب آن، و اهل مذهب کسانى هستند که به آن ایمان دارند، و اهل یک مرد همسر و اهل بیت پیامبر همسران و دختران او می‌باشند، که دامادش على و همسران متعدد او می‌باشند [۸۳۴].

زبیدى [۸۳۵] می‌نویسد: اهل مذهب کسانى هستند که به آن باور دارند، و اهل یک مرد همسر او می‌باشد که فرزندانش هم داخل آن می‌شوند، و این آیه را ﴿وَسَارَ بِأَهۡلِهِۦٓ [القصص: ۲٩] «با همسرش رفت» بر زوجه و همسر تعریف کرده است، و اهل پیامبر همسران و خانواده او می‌باشد که دختران و دامادش على در آن داخل می‌شود، از این جمله است: ﴿وَأۡمُرۡ أَهۡلَكَ بِٱلصَّلَوٰةِ وَٱصۡطَبِرۡ عَلَيۡهَاۖ [طه: ۱۳۲] «خانواده‌ات را به نماز بخوان و بر آن شکیبا باش».

و ابن منظور [۸۳۶] افریقى نیز در تأیید همین مطلب می‌گوید: اهل مرد یعنى نزدیکترین فرد به او و اهل بیت پیامبر یعنى همسران و دختران و دامادش على می‌باشد، فلانى متأهل شد یعنى همسر اختیار کرد، و آل همان اهل است که هاء به همزه بدل شده است، و شده أأل و چون دو همزه متوالى شده دومى به الف مبدل شده است، (یعنى بقول راغب اصفهانى آل مقلوب اهل است) و جوهرى و زمخشرى و خلیل نیز همین معنى را براى اهل تأیید نموده و شواهدى ذکر نموده‌اند [۸۳٧].

محمد جواد مغنیه شیعى معاصر می‌گوید: اهل بیت یعنى ساکنان منزل و آل یک مرد اهل و خانواده او می‌باشند، و لفظ (آل) جز براى کسانى که مقام و منزلتى داشته باشند بکار نمی‌رود، و ذکر کلمۀ (اهل بیت) در دو آیه از قرآن آمده است، که اولى آیۀ ٧۳ سورۀ هود می‌باشد که می‌فرماید: ﴿رَحۡمَتُ ٱللَّهِ وَبَرَكَٰتُهُۥ عَلَيۡكُمۡ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِۚ «رحمت خدا و برکاتش بر شما هل بیت باد»، و دومى آیۀ ۳۳ سورۀ احزاب که می‌فرماید: ﴿وَقَرۡنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجۡنَ تَبَرُّجَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ ٱلۡأُولَىٰۖ وَأَقِمۡنَ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتِينَ ٱلزَّكَوٰةَ وَأَطِعۡنَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا ٣٣ [الأحزاب: ۳۳] «و در خانه‏هاى خود بمانید، و همچون دوران جاهلیت نخستین (در میان مردم) ظاهر نشوید، و نماز را برپا دارید، و زکات را بپردازید، و خدا و رسولش را اطاعت کنید; خداوند فقط مى‏خواهد پلیدى و گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملا شما را پاک سازد».

و مفسران اتفاق نموده‌اند که مراد از آیۀ اول اهل بیت ابراهیم خلیل و از آیۀ دوم اهل بیت محمد بن عبداللهص می‌باشد، و مسلمانان به پیروى از قرآن کلمۀ اهل بیت و آل بیت را در اهل بیت محمد مخصوصا ذکر نموده‌اند [۸۳۸].

و از همۀ این شواهد ثابت می‌شود که اهل بیت در اصل ویژهْ همسران بوده و سپس براى فرزندان و نزدیکان مجازا بکار می‌رود، و این از قرآن کریم ثابت است چنانکه این لفظ در معرض ذکر قصۀ ابراهیم خلیل÷ آمده است، ﴿وَٱمۡرَأَتُهُۥ قَآئِمَةٞ فَضَحِكَتۡ فَبَشَّرۡنَٰهَا بِإِسۡحَٰقَ وَمِن وَرَآءِ إِسۡحَٰقَ يَعۡقُوبَ ٧١ قَالَتۡ يَٰوَيۡلَتَىٰٓ ءَأَلِدُ وَأَنَا۠ عَجُوزٞ وَهَٰذَا بَعۡلِي شَيۡخًاۖ إِنَّ هَٰذَا لَشَيۡءٌ عَجِيبٞ ٧٢ قَالُوٓاْ أَتَعۡجَبِينَ مِنۡ أَمۡرِ ٱللَّهِۖ رَحۡمَتُ ٱللَّهِ وَبَرَكَٰتُهُۥ عَلَيۡكُمۡ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِۚ إِنَّهُۥ حَمِيدٞ مَّجِيدٞ ٧٣ [هود: ٧۱-٧۳]. «و همسرش ایستاده بود، (از خوشحالى) خندید، پس او را بشارت به اسحاق، و بعد از او یعقوب دادیم. گفت: اى واى بر من! آیا من فرزند مى‏آورم در حالى که پیرزنم، و این شوهرم پیرمردى است؟! این راستى چیز عجیبى است! گفتند: آیا از فرمان خدا تعجب می‌کنى؟! این رحمت خدا و برکاتش بر شما خانواده است، چرا که او ستوده و والا است!».

خدواند متعال این لفظ را بزبان فرشتگانش دربارۀ همسر ابراهیم صلوات الله علیه بکار برده است و بس.

و علماء شیعه مانند طبرسى و کاشانى به این اعتراف کرده‌اند اگرچه بعد از آن دست به تأویل‌هاى بنى اسرائیلى زده‌اند [۸۳٩].

و خداوند متعال در داستان موسى نیز این لفظ اهل بیت را براى همسر او بکار برده است: ﴿۞فَلَمَّا قَضَىٰ مُوسَى ٱلۡأَجَلَ وَسَارَ بِأَهۡلِهِۦٓ ءَانَسَ مِن جَانِبِ ٱلطُّورِ نَارٗاۖ قَالَ لِأَهۡلِهِ ٱمۡكُثُوٓاْ إِنِّيٓ ءَانَسۡتُ نَارٗا لَّعَلِّيٓ ءَاتِيكُم مِّنۡهَا بِخَبَرٍ أَوۡ جَذۡوَةٖ مِّنَ ٱلنَّارِ لَعَلَّكُمۡ تَصۡطَلُونَ ٢٩ [القصص: ۲٩]. «هنگامى که موسى مدت خود را به پایان رسانید و همراه خانواده‏اش (از مدین به سوى مصر) حرکت کرد، از جانب طور آتشى دید! به خانواده‏اش گفت: درنگ کنید که من آتشى دیدم! (مى‏روم) شاید خبرى از آن براى شما بیاورم، یا شعله‏اى از آتش تا با آن گرم شوید!»

مراد از اهل، یعنى همسر موسى÷ می‌باشد، همچنانکه همۀ مفسران شیعه در اینجا اتفاق دارند که مراد از این آیه همسر موسى می‌باشد چون کسى دیگر با او نبود، و لهذا طبرسى می‌گوید: مراد از اهل موسى همسر او که دختر شعیب است می‌باشد [۸۴۰]، و هکذا قمى در تفسیر خودش، و عروسى الحویزى در نورالثقلین و کاشانى در منهج الصادقین.

و این چنین است کلمۀ اهل بیت در قرآن مجید که در سورۀ احزاب در آیۀ ۳۳، که در سیاق همسران پیامبر (مخصوصا) می‌باشد، ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ «خداوند فقط مى‏خواهد پلیدى و گناه را از شما اهل بیت (ساکنان خانه) دور کند و کاملا شما را پاک سازد.

براى اینکه قبل از آن به همسران پیامبر دستور می‌دهد (و در خانه‏هاى خود بمانید، و همچون دوران جاهلیت نخستین (در میان مردم) ظاهر نشوید، و نماز را برپا دارید، و زکات را بپردازید، و خدا و رسولش را اطاعت کنید)،

از همان نگرش اولى به آیه خیلى واضح و روشن است که این کلمۀ اهل بیت جز براى همسران پیامبر مخصوصاً وارد نشده است، براى اینکه اول و آخر آیه فقط آنها را مورد خطاب قرار می‌دهد، و آیۀ بعدى نیز فقط همسران پیامبر را مورد خطاب قرار داده است.

و ابن أبى حاتم و ابن عساکر از ابن عباسب نقل نموده‌اند که: این آیه جز براى همسران پیامبر نازل نشده است [۸۴۱].

و امام شوکانى در تفسیر خود می‌گوید که: ابن عباسب و عکرمه و عطاء و الکلبى و مقاتل و سعیدبن جبیر گفته‌اند: اهل بیت که در آیه ذکر شده است فقط همسران پیامبر ص می‌باشند، و گفته‌اند: مراد از منزل (بیت) منزل پیامبر ص و محل سکونت همسران او می‌باشد، چون آنها مخاطب قرار گرفته‌اند، و نیز سیاق آیه راجع به آنها می‌باشد [۸۴۲].

و در حدیث بخارى نیز آمده است: پیامبر ص داخل حجرۀ عایشه ل رفته و گفت: السلام عليكم أهل البيت ورحمة الله (سلام بر شما اهل بیت) و عائشه در جواب گفت: وعليك السلام ورحمة الله وبركاته [۸۴۳].

پس مراد از بیت منزل پیامبر و محل سکونت او می‌باشد که باهمسرانش در آنجا می‌زیسته است.

خلاصه اینکه مراد از اهل بیت پیامبر در اصل و حقیقت براى همسران او می‌باشد، اما فرزندان و عموها و پسر عموها مجازا داخل این کلمه می‌باشند، همچنانکه روایت است که رسول اکرم ص فاطمه و حسنین و على را زیر کساء (چادر) آورده و فرمود که: بارخدایا این‌ها اهل بیت من هستند، تا شامل آیه شوند، همچنانکه عمویش عباس و فرزندانش را داخل عباى خود نموده تا شامل آیه شوند، و بعضى از روایات همۀ بنى هاشم را داخل اهل بیت نموده‌اند [۸۴۴].

اما مراجع سیاست‌باز و مکار شیعه این موضوع را وارونه نموده و اهل بیت نبوت را در چهار نفر یعنى على و حسن و حسین و فاطمهش محصور نموده و دیگران را بطور کلى از اهل بیت خارج نموده‌اند، و روش دیگرى اختراع نموده تا بتوانند حتى فرزندان على را نیز غیر حسن و حسین از اهل بیت اخراج کنند، و بقیۀ فرزندان او را مثل محمد بن حنفیه و ابوبکر بن على و عمر بن على و عثمان بن على و عباس و عبدالله و عبیدالله و یحیى و... و حتى دوازده فرزند آنها و نیز هجده یا نوزده دختر او را (جز فاطمه) از اهل بیت اخراج نموده‌اند، و حتى دختران فاطمه بنت رسول الله را مثل زینب و ام کلثوم و فرزندان آنها را از اهل بیت اخراج نموده‌اند، این واقعا شگفت آور است، و هکذا فرزندان حسن بن على را نیز از اهل بیت نشمرده و حتى همۀ کسانى از اهل بیت را که با او موافق نباشد، از اهل بیت اخراج نموده‌اند، و هکذا بافرزندان حسین رفتار نموده‌اند و هرکس که با او موافق نبوده از اهل بیت اخراج کرده‌اند.

و لهذا بسیارى از فرزندان حسین را متهم به فسق و فجور و دروغ و حتى کفر ارتداد نموده‌اند، همچنانکه پسر عموها و عمه‌هاى پیامبر و فرزندان آنها را سب و شتم نموده و حتى اولاد ابوطالب غیر على نیز شامل این ناسزاهاى شیعیان شده است، و عجیب اینجا است که سه دختر پیامبر و همسران آنها را (یعنى غیر فاطمه ل) را از همان آغاز از اهل بیت اخراج نموده‌اند، این چه تقسیم بندى است که هم برخلاف زبان عرب و هم برخلاف عرف عرب می‌باشد.

پس با تعبیر صریح و صحیح شیعیان در مورد اهل بیت جز نصف شخصیت فاطمه و نصف شخصیت على و نصف شخصیت حسن و بقیۀ ائمۀ تسعۀ خود البته باضافۀ قائم موهوم را نمبینند [۸۴۵]!! و این توهم اندازى آنها که آنها قصدشان از اهل بیت اهل بیت پیامبر می‌باشد نیز اشتباه می‌باشد.

اینست حقیقت مفهوم اهل بیت در نزد شیعیان، و اگرچه دربارۀ موالات على و بعضى از فرزندانش راه افراط رفته و مبالغه‌هاى بسیار نموده‌اند، تاحدى که مذهبى مستقل و دینى جدا از دین مسلمین درست کرده‌اند که با دینى که محمد بن عبداللهص آورده فرسنگ‌ها فاصله دارد، و صد البته شیعیان نه اینکه پیرو و موالى همۀ اهل بیت نیستند بلکه حتى مخالف تعالیم حقیقى همین افرادى هستند که زعم امامت آنها را هم دارند.

[۸۳۴] القاموس المحیط: فیروز آبادى ص ۴۳۲ ج ۳ فصل همزۀ. [۸۳۵] تاج العروس: از زبیدى. [۸۳۶] لسان العرب: از ابن منظور ج۱۱ص۲۸و۲٩و۳۰. [۸۳٧] الصحاح از جوهرى ۴/۱۶۲٩ اساس البلاغة از زمخشرى ص۱۱ مقاییس اللغة احمد بن فارس زکریا ۱/۱۵۰ المفردات فی غرائب القرآن از راغب اصفهانى ص ۲۸-۳۰. [۸۳۸] الشیعة فی المیزان: محمد جواد مغنیه ص ۴۴٧. [۸۳٩] مجمع البیان از طبرسى ۳/۱۸۰ و منهج الصادقین از کاشانى ۴/۴٩۳. [۸۴۰] تفسیر مجمع البیان ۴/۲۵۰ تفسیر قمى ۲/۱۳٩ تفسیر حویزى ۴/۱۲۶ تفسیر نور الثقلین۴/۱۲۶. [۸۴۱] الشیعة وأهل البیت ص ۱٩ نقل از دائرة المعارف الإسلامیة بزبان اردو ۳/۵٧۶. [۸۴۲] تفسیر فتح القدیر از امام شوکانى ۴/۲٧۰. [۸۴۳] صحیح بخارى کتاب تفسیر. [۸۴۴] الشیعة و أهل البیت: إحسان الهى ظهیر ص ۱٩. [۸۴۵] الشیعة وأهل البیت ص ۲۰.

مخالفت شیعه با اهل بیت

شیعیان همیشه مردم را به این ادعاء فریفته‌اند که آنها پیرو اهل بیت پیامبر اکرم می‌باشند، و بدین خاطر مذهبشان هم صحیح‌ترین مذهب می‌باشد، سابقا اشاره کردیم که مراد آنها از اهل بیت خانوادۀ علىس می‌باشد نه خانوادۀ پیامبر که آنها را نه اینکه پیروى نمی‌کنند بلکه اصلا دوستشان هم ندارند، پس قصد آنها از اهل بیت تعداد معینى از اهل بیت على می‌باشد نه اهل بیت پیامبر، و در اینجا به وضوح می‌بینیم که این مدعیان تشیع نه در پیروى از اهل بیت رسول اکرم صادق هستند و نه در پیروى آل بیت علىس، و نه بر رأى آنها هستند و نه بر مذهب آنها میروند، و برعکس تمام ادعاهاى طویل عریضشان نه از آراء و اقوال آنها و نه از اعمال و کردار آنها پیروى می‌کنند، بلکه علنا با آنها مخالفت می‌کنند.

مدعیان تشیع مخالف آراء و اقوال اهل بیت على دربارۀ خلفاء راشدین و دربارۀ همسران رسول اکرم و در باره ء یاران و اصحاب کرام پیامبر اکرم می‌باشند.

خداوند متعال در ده‌ها آیۀ قرآن کریم از اصحاب پیامبر بطور واضح تعریف و تمجید نموده است، بعنوان مثال در وصف اصحاب رسول اکرم در آیۀ ۲٩ سورۀ فتح می‌فرماید: ﴿مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡۖ تَرَىٰهُمۡ رُكَّعٗا سُجَّدٗا يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗاۖ سِيمَاهُمۡ فِي وُجُوهِهِم مِّنۡ أَثَرِ ٱلسُّجُودِۚ ذَٰلِكَ مَثَلُهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِۚ وَمَثَلُهُمۡ فِي ٱلۡإِنجِيلِ كَزَرۡعٍ أَخۡرَجَ شَطۡ‍َٔهُۥ فَ‍َٔازَرَهُۥ فَٱسۡتَغۡلَظَ فَٱسۡتَوَىٰ عَلَىٰ سُوقِهِۦ يُعۡجِبُ ٱلزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ ٱلۡكُفَّارَۗ وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ مِنۡهُم مَّغۡفِرَةٗ وَأَجۡرًا عَظِيمَۢا ٢٩ «محمد (ص) فرستاده خداست، و کسانى که با او هستند در برابر کفار سرسخت و شدید، و در میان خود مهربانند; پیوسته آنها را در حال رکوع و سجود مى‏بینى در حالى که همواره فضل خدا و رضاى او را مى‏طلبند; نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نمایان است; این توصیف آنان در تورات و توصیف آنان در انجیل است، همانند زراعتى که جوانه‏هاى خود را خارج ساخته، سپس به تقویت آن پرداخته تا محکم شده و بر پاى خود ایستاده است و بقدرى نمو و رشد کرده که زارعان را به شگفتى وامى‏دارد; این براى آن است که کافران را به خشم آورد (ولى) کسانى از آنها را که ایمان آورده و کارهاى شایسته‏انجام داده‏اند، خداوند وعده آمرزش و اجر عظیمى داده است».

یا دربارۀ کسانى که در غزوه تبوک مشارکت داشته‌اند در آیۀ ۱۱٧ سورۀ توبه می‌فرماید: ﴿لَّقَد تَّابَ ٱللَّهُ عَلَى ٱلنَّبِيِّ وَٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ ٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ ٱلۡعُسۡرَةِ مِنۢ بَعۡدِ مَا كَادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٖ مِّنۡهُمۡ ثُمَّ تَابَ عَلَيۡهِمۡۚ إِنَّهُۥ بِهِمۡ رَءُوفٞ رَّحِيمٞ ١١٧ «مسلما خداوند رحمت خود را شامل حال پیامبر و مهاجران و انصار، که در زمان عسرت و شدت (در جنگ تبوک) از او پیروى کردند، نمود; بعد از آنکه نزدیک بود دل‌هاى گروهى از آنها، منحرف شود (و از میدان جنگ بازگردند); سپس خدا توبه آنها را پذیرفت، که او نسبت به آنان مهربان و رحیم است!»

و یا دربارۀ کسانى که در غزوه حدیبیه شرکت کردند در سورۀ فتح آیات ۱۸و۱٩ می‌فرماید: ﴿۞لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ يُبَايِعُونَكَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمۡ فَأَنزَلَ ٱلسَّكِينَةَ عَلَيۡهِمۡ وَأَثَٰبَهُمۡ فَتۡحٗا قَرِيبٗا ١٨ وَمَغَانِمَ كَثِيرَةٗ يَأۡخُذُونَهَاۗ وَكَانَ ٱللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمٗا ١٩ «خداوند از مؤمنان، هنگامى که در زیر آن درخت با تو بیعت کردند راضى و خشنود شد; خدا آنچه را در درون دل‌هایشان (از ایمان و صداقت) نهفته بود مى‏دانست; از این رو آرامش را بر دل‌هایشان نازل کرد و پیروزى نزدیکى بعنوان پاداش نصیب آنها فرمود; و (همچنین) غنایم بسیارى که آن را به دست مى‏آورید; و خداوند شکست ناپذیر و حکیم است!».

و یا در سورۀ آل عمران آیۀ ۱٩۵ می‌فرماید: ﴿فَٱلَّذِينَ هَاجَرُواْ وَأُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِمۡ وَأُوذُواْ فِي سَبِيلِي وَقَٰتَلُواْ وَقُتِلُواْ لَأُكَفِّرَنَّ عَنۡهُمۡ سَيِّ‍َٔاتِهِمۡ وَلَأُدۡخِلَنَّهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ ثَوَابٗا مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِۚ وَٱللَّهُ عِندَهُۥ حُسۡنُ ٱلثَّوَابِ ١٩٥ «آنها که در راه خدا هجرت کردند، و از خانه‏هاى خود بیرون رانده شدند و در راه من آزار دیدند، و جنگ کردند و کشته شدند، بیقین گناهانشان را مى‏بخشم; و آنها را در باغ‌هاى بهشتى، که از زیر درختانش نهرها جارى است، وارد مى‏کنم. این پاداشى است از طرف خداوند; و بهترین پاداش‌ها نزد پروردگار است».

و خداوند در آیۀ ٧۴ سورۀ انفال به ایمان حقیقى آنها شهادت داده است: ﴿وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَٱلَّذِينَ ءَاوَواْ وَّنَصَرُوٓاْ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ حَقّٗاۚ لَّهُم مَّغۡفِرَةٞ وَرِزۡقٞ كَرِيمٞ ٧٤ «و آنها که ایمان آوردند و هجرت نمودند و در راه خدا جهاد کردند، و آنها که پناه دادند و یارى نمودند، آنان مؤمنان حقیقى‏اند; براى آنها، آمرزش (و رحمت خدا) و روزى شایسته‏اى است».

و مهاجران و انصار اولیه را به نیکى یاد کرده و در آیۀ ۱۰۰ سورۀ توبه راجع به آنها می‌فرماید: ﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ وَأَعَدَّ لَهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي تَحۡتَهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدٗاۚ ذَٰلِكَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ ١٠٠ «پیشگامان نخستین از مهاجرین و انصار، و کسانى که به نیکى از آنها پیروى کردند، خداوند از آنها خشنود گشت، و آنها (نیز) از او خشنود شدند; و باغ‌هایى از بهشت براى آنان فراهم ساخته، که نهرها از زیر درختانش جارى است; جاودانه در آن خواهند ماند; و این است پیروزى بزرگ».

و در سورۀ حشر در آیات ۸ و٩ همۀ مهاجران و انصار را به نیکى یاد نموده و وعده نجات و فلاح داده است: ﴿لِلۡفُقَرَآءِ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ ٱلَّذِينَ أُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِمۡ وَأَمۡوَٰلِهِمۡ يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗا وَيَنصُرُونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلصَّٰدِقُونَ ٨ وَٱلَّذِينَ تَبَوَّءُو ٱلدَّارَ وَٱلۡإِيمَٰنَ مِن قَبۡلِهِمۡ يُحِبُّونَ مَنۡ هَاجَرَ إِلَيۡهِمۡ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمۡ حَاجَةٗ مِّمَّآ أُوتُواْ وَيُؤۡثِرُونَ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ وَلَوۡ كَانَ بِهِمۡ خَصَاصَةٞۚ وَمَن يُوقَ شُحَّ نَفۡسِهِۦ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ ٩ «این اموال براى فقیران مهاجرانى است که از خانه و کاشانه و اموال خود بیرون رانده شدند در حالى که فضل الهى و رضاى او را مى‏طلبند و خدا و رسولش را یارى مى‏کنند; و آنها راستگویانند. و براى کسانى است که در این سرا (سرزمین مدینه) و در سراى ایمان پیش از مهاجران مسکن گزیدند و کسانى را که به سویشان هجرت کنند دوست مى‏دارند، و در دل خود نیازى به آنچه به مهاجران داده شده احساس نمى‏کنند و آنها را بر خود مقدم مى‏دارند هر چند خودشان بسیار نیازمند باشند; کسانى که از بخل و حرص نفس خویش باز داشته شده‏اند رستگارانند»

و ده‌ها آیه امثال این‌ها ولى در مقابل ببینیم که شیعیان راجع به اصحاب رسول خدا چه باورهایى دارند و چه ناسزاهایى که به آنها نمى‌گویند.

پس اجازه بدهید ببینیم آیا مدعیان تشیع و مدعیان موالات اهل بیت و مدعى دوستى و محبت و پیروى از آنها راجع به یاران رسول اکرم چه مى‌گویند و ائمه معصوم (برحسب زعم)آنها راجع به یاران رسول خدا چه گفته‌اند؟

آیا اهل بیت پیامبر دشمن یاران رسول خدا بودند چنانکه این کذابان جعل نموده‌اند و در میان مردم منتشر نموده‌اند؟ آیا اهل بیت بر یاران رسول خدا بغض داشته و به آنها ناسزا گفته یا اینکه با آنها دوست بوده و به پیروى از قرآن از آنها تعریف نموده و در مشکلاتشان با آنها یارى نموده و در حکومت هم با آنها شریک بوده و زیر لواء آنها جهاد نموده و از غنائمى که نصیب‌شان شده استفاده نموده و با آنها و فرزندانشان ازدواج نموده و دخترانشان را به آنها داده و فرزندان خود را بعد از وفات به آنها به اسم‌هاى آنها نامیده و در مجالس خصوصى خود از آنها به نیکى یاد نموده‌اند؟ همۀ این مطالب در سطور آینده از کتب خود شیعه اثبات خواهد شد.

مدح و تمجید على بن ابى طالب از اصحاب پیامبر

در مقدمۀ همۀ اهل بیت خود حضرت على خلیفۀ راشد (و امام معصوم برحسب زعم قوم) در ذکر یاران رسول خداص و تعریف از آنها می‌فرماید: «من یاران محمدص را دیدم که هیچکدام از شما شبیه آنها نیستید، با سجده و نماز شب را به صبح می‌رساندند، و با ذکر آخرت از خود بی‌خود می‌شدند، و آثار سجده در پیشانیشان می‌بود، و وقتى که یاد خدا شود گریبانشان پر از اشک می‌گردد» [۸۴۶]. و در خطبۀ ۶٩ می‌فرماید:

«من اصحاب محمدص را دیده‏ام. در میان شما نمى‏بینم کسى را که همانند ایشان باشد. آنان روزها ژولیده موى و غبارآلود بودند و شب‌ها یا در سجده بودند یا در قیام. گاه چهره بر زمین مى‏سودند و گاه پیشانى. چون سخن معادشان به گوش مى‏رسید، گویى پاى بر سر آتش دارند.

میان دو چشمانشان در اثر سجده‏هاى طولانى چون زانوان بز پینه بسته بود. چون خدا را یاد مى‏کردند، سرشک دیدگانشان گریبان‌هایشان را تر مى‏کرد و از بیم عذاب و امید ثواب بر خود مى‏لرزیدند، آنسان که درخت به هنگام وزیدن باد مى‏لرزد»

اینست سرور اهل بیت که از یاران حضرت پیامر تمجید نموده و آنها را بر یاران خود که درکارزار و جنگ با او کوتاهى نموده ترجیح داده و می‌گوید: «ما همراه با رسول خداص با پدران و فرزندان و برادران و عموهاى خود جهاد نموده و این برایمان ما میافزود، به خدا ما اگر آنچه را که شما انجام می‌دهید انجام می‌دادیم ستون دین بلند نمی‌شد سبزۀ ایمان سبز نمی‌شد به خدا قسم که خون خواهید دوشید و پشیمان خواهید شد» [۸۴٧].

و خطبه‌هاى متعددى که از یاران رسول اکرم تمجید نموده و از یاران خود انتقاد و سرزنش می‌نماید، حتى خلافت خود را مرهون بیعت آنها می‌داند یعنى خلافت و امامت خود را زمینى و مردمى می‌داند نه آسمانى و تعیین با نص، و بعد از مدح بالغ مهاجرین و انصار آنها را اهل حل و عقد دانسته و انتخاب خلیفه را به دست آنها می‌شناسد، که کسى حق رد بر آنها را ندارد، و کسى را امام و خلیفه می‌داند که اصحاب محمد ص او را امام دانسته و انتخاب کرده باشند، و لهذا در مقابل معاویه استدلال نموده و خلافت خود را به انتخاب اصحاب محمد ص می‌داند، می‌فرماید:

«با من کسانى بیعت کردند که با ابوبکر و عمر و عثمان () بیعت کردند، همانا شورى از آن مهاجرین و انصار می‌باشد، و اگر در مورد کسى اتفاق نمایند و او را امام بنمایند رضاى الهى در آن خواهد بود، اگر متمردى بر آنها با طعن و بدگویى و یا بدعتى خروج کند او را به جادۀ صواب خواهند خواند و اگر نپذیرد بخاطر مخالفت با راه مؤمنان با او کارزار می‌کنند» [۸۴۸].

الان موضع مدعیان تشیع راجع به این خطبۀ حضرت على چیست جز تأویل و تحریف چرا که در این خطبه خود: اولا: شورى و انتخاب و حل و عقد مسئلۀ خلافت را ازآن مهاجرین و انصار می‌داند و اصلا اشاره‌اى به نص کذائى که شیعیان سنگش را به سینه می‌زنند نمی‌کند.

ثانیا: اتفاق آنها را بر شخصى سبب رضاى الهى و موافقت او می‌داند.

ثالثا: لواء امامت و خلافت در عهد آنها بدون اختیار و انتخاب و موافقت آنها صورت نمی‌گیرد.

چهارم: رأى و گفتۀ آنها را جز باغى و یا مبتدع و مخالف مؤمنان رد نمی‌کند.

خامسا: مخالف صحابه با سخن صریح و روشن على حکمش شمشیر است.

سادسا: و بالاتر از این در نزد خداوند بخاطر مخالفت با یاران رسول اکرم مؤاخذه خواهند شد.

الان اگر مدعیان تشیع راست می‌گویند موضع خود را با این سخنان على و با این موضعگیرى صریح او روشن نمایند.

و هکذا على بن حسین زین العابدین نیز از اصحاب محمد تعریف و تمجید نموده و برایشان دعاى خیر می‌کند و بعد از آن از تابعین به نیکى یاد می‌کند [۸۴٩]. و هکذا بسیارى از ائمۀ اهل بیت که گفته‌هاى بسیارى در مدح و ثناى صحابه پیامبر دارند از آنجمله حسن عسکرى در تفسیر منسوب به حسن عسکرى ص ۱٩۶ و امام رضا و عبدالله بن عباس (به نقل مسعودى ص ۵۲ ج۳ و امام باقر به نقل البرهان فی تفسیر القرآن شیعى است)، و خود امام جعفر صادق به نقل تفسیر عیاشى ۱/۱۰٩ که مؤلفان همۀ این کتب از شیعه می‌باشند.

اما نیازى به استدلال راجع به موضوع شیعیان در این مورد نیست چون علنا آنها را کافر می‌دانند، و اولین کتاب شیعه که «اسرار آل بیت» نامیده می‌شود یعنى کتاب سلیم بن قیس العامرى که روایت می‌کند (ص ٩۲): همۀ مردم بعد از رسول خدا مرتد شدند، جز چهار نفر. اما کلینى ۸/۲۴۵ و هکذا مجلسى در «حیات القوب» ص ۶۴۰ آنها را فقط سه نفر دانسته و بقیۀ صحابه را مرتد می‌شمارند.

آیا این‌ها واقعا شیعیان على و اهل بیت هستند؟ پس چرا یاوه‌هاى این‌ها با آراء آنها بنا به اعتراف کتب و منابع خودشان متفاوت است؟

[۸۴۶] نهج البلاغه جزئى از خطبه ۱۴۳. [۸۴٧] نهج البلاغه از صبحى صالح ص ٩۱-٩۲. [۸۴۸] نهج البلاغه ج۳ص٧ تحقیق محمد عبده وص ۳۶٧ تحقیق صبحى صالح. [۸۴٩] صحیفۀ کاملۀ زین العابدین ص ۱۳.

موضع اهل بیت راجع به ابوبکر صدیقس

على مرتضى بعد از ذکر خلافت ابوبکر صدیق وقتیکه مردم براى بیعت بسوى او سرازیر شدند همانطور که منبع شیعى نقل می‌کند می‌گوید: آنوقت من به سوى ابوبکر رفتم و با او بیعت نمودم، و در آن حوادث بزرگ بپا خاسته تا اینکه باطل از بین رفته و کلمۀ الهى برتر گشت، اگرچه کافران ناراحت شوند، ابوبکر متولى آن امور شد، با آسان‌گیرى و رحمت و اعتدال جلو می‌رفت و من در آن چه که از دین می‌کرد با تمام کوشش پیرو او بودم [۸۵۰].

و در نامه‌اى به قیس بن سعد بن عباده انصارى که والى او بر مصر است می‌نویسد: «.. سپس مسلمانان بعد از او (پیامبر اکرم) دو مرد صالح و نیک سیرت جانشین او نمودند که به کتاب و سنت عمل نمودند و از سنت تجاوز نکردند که رحمت خداوند بر آندو باد» [۸۵۱].

و اما اینکه چرا مسلمانان ابوبکر را خلیفه و امام خود بعد از رسول اکرم انتخاب کرده‌اند، علی مرتضى و پسر عمه رسول خدا زبیر بن عوام بدان پاسخ داده و می‌گویند: «ما ابوبکر را شایسته‌ترین فرد شناختیم او یار غار پیامبر بوده و ما به سن او احترام گذاشته و رسول خدا وقتى که خودش زنده بود او را بعنوان پیش‌نماز معرفى کرد [۸۵۲].

اجازه بدهید برخلاف معمول خود در این بحث از یک منبع سنى نیز مطلبى نقل نموده تا مطلب کاملتر شود، سیوطى و حاکم هردو روایت کرده‌اند که على و زبیرب از بیعت ابوبکرس تأخیر نمودند و بعد از آن پیش ابوبکر آمده و عذر خواهى نمودند و گفتند که: ناراحتى ما فقط از این بود که باما دیر مشورت شد، و ما ابوبکر را شایسته‌ترین فرد دانسته و او یار غار رسول خدا بوده و ما قدر و بزرگوارى او را می‌شناسیم و رسول خدا در حیات خود او را پیشنماز مردم کرد [۸۵۳].

و علىس در جواب ابو سفیان فرمود که: ما اگر ابوبکر را شایسته خلافت نمی‌دانستیم او را رها می‌کردیم [۸۵۴]. و این سخن را بارها تکرار کرده است و کتب شیعه هم آن را روایت کرده است، و لهذا وقتى که ابن الملجم ملعون بر او ضربه زد از او (همانطور که ابووائل و حکیم از على روایت می‌کنند) سؤال کردند که خلیفه و امام بعد از تو کیست؟ آیا به کسى بعد از خودت وصیت نمی‌کنى؟ فرمود که: رسول خدا براى کسى وصیت نکرد که من وصیت کنم لیکن (رسول خدا) فرمود: اگر خداوند برایشان خیر بخواهد آنها را بر حول بهترینشان جمع خواهد نمود [۸۵۵]. و عین همین روایت را علم الهدى شیعه در کتاب الشافى ۴/۲٩۵ هم روایت کرده است.

اینست على مرتضى که آرزو می‌کند که خداوند براى پیروانش و مسلمانان شخصى مثل ابوبکر بعد از او پیدا کند.

همچنین سید مرتضى علم الهدى (شیعى) در کتاب خودش از جعفربن محمد از پدرش روایت می‌کند که فردى از قریش پیش امیرالمؤمنین÷ آمده و از او پرسید که: شنیدم که شما اندکى قبل در خطبه گفتید: بار خدایا به همان راه اصلاحى که خلفاء راشدین را رهنمون گشتى ما را نیز رهنمون گردى، آندو کى هستند؟ گفت: آندو دوست و عموى تو ابوبکر و عمر، دو شیخ اسلام و دو امام هدایت، و دو بزرگ قریش، که بعد از رسول خدا اسوه و مقتدى هستند، هرکس آن دو را مقتداى خود قرار بدهد محفوظ گشته و هرکس که از آثار آندو پیروى کند براه مستقیم هدایت می‌شود [۸۵۶].

و در همین کتاب متذکر می‌شود که على÷ در خطبه‌اش گفته است: بهترین فرد این امت بعد از پیامبرش، ابوبکر و عمر هستند [۸۵٧].

اینست نظر علىس راجع به ابوبکر و عمرب، آیا کسانى که مدعى ولایت و تشیع على هستند، نباید از نظرات او راجع به یاران محمدص پیروى کنند؟

و امام حسن بن على راجع به ابوبکر صدیق از پیامبر روایت می‌کند که فرموده است: ابوبکر به منزلت شنوایى من می‌باشد [۸۵۸]. تا حدى امام حسن احترام ابوبکر می‌کرد که یکى از شرط‌هایش با معاویه در مورد صلح این بود که ... از سنت خلفاء راشدین پیروى کند [۸۵٩].

و على بن حسن بن على (امام چهارم بزعم آنها) گروهى از عراقیان را که راجع به ابوبکر و عمر و عثمانش حرف‌هایى زدند از جلسۀ خود اخراج نمود و بر علیه آنها دعا نمود [۸۶۰].

اما فرزند زین العابدین محمدبن على بن حسین ملقب به باقر (امام پنجم بزعم شیعیان) از اعمال ابوبکر اشتشهاد و استناد می‌کرده است [۸۶۱].

طبرسى از باقر روایت می‌کند که می‌گوید: من منکر فضل ابوبکر نیستم و منکر فضل عمر نیستم ولى ابوبکر از عمر افضل است [۸۶۲].

سپس فرزندش ابوعبدالله جعفر راجع به ابوبکر و عمر چنانکه قاضى نورالله شوشترى شیعى افراطى نقل می‌کند که فردى از امام صادق÷ راجع به ابوبکر و عمرب پرسید پاسخ داد که آندو امام عادل و قاسط بوده و برحق بودند و برحق مردند، رحمت خداوند تا قیامت بر آندو باد [۸۶۳].

و اربلى از امام صادق نقل می‌کند که گفته است: من از دو پشت به ابوبکر می‌رسم [۸۶۴]، براى اینکه مادر جعفر ام فروه دختر قاسم بن محمد بن ابى بکر و مادر (ام فروه) اسماء دختر عبدالرحمن بن ابى بکر می‌باشد [۸۶۵].

سید مرتضى در کتاب الشافى از جعفر بن محمد می‌آورد که او ابوبکر و عمر را دوست داشته و وقتى که بر سر قبر پیامبر براى سلام دادن می‌رفته بر آندو نیز عرض سلام می‌کرده است [۸۶۶].

و حسن بن على ملقب به حسن عسکرى (امام یازده بر حسب زعم شیعیان) نقل می‌کند که رسول خدا در جواب ابوبکر فرموده است: لابد خداوند بر قلبت آگاه است و آن را موافق زبانت یافته که تو را مثل چشم و گوش و سر بر یک جسد و روح بر بدن قرار داده است [۸۶٧].

و موضع علىس و اهل بیتش راجع به عمربن خطابس هم به همین منوال بوده است.

این روایت‌ها همه از کتب خود شیعیان از پیامبر و على می‌باشد، آیا مدعیان تشیع حرف آنها را قبول دارند، پس چرا کلام آنها غیر از رفتار و باور شیعیان است؟

[۸۵۰] الغارات ۱/۳۰٧ بعنوان: نامه على به اصحابش بعد از مقتل محمدبن ابى بکر. [۸۵۱] الغارات ۱/۲۱۰ و با اندک اختلافى در شرح نهج البلاغه از ابن أبى الحدید و نا سخ التواریخ ۳/۲۴۱ و در شرح نهج البلاغه میثم البحرانى نیز از ابوبکر صدیق تمجید می‌کند ص ۴۰۰. [۸۵۲] شرح نهج البلاغه ابن أبى الحدید شیعى ۱/۳۳۲. [۸۵۳] تاریخ الخلفاء از سیوطى و حاکم در المستدرک و سند او را صحیح شمرده است و صحیح ابن حبان از حدیث ابوسعید خدرى روایت نموده است. [۸۵۴] شرح ابن أبى الحدید بر نهج البلاغه –عربى- ۱/۱۳۰. [۸۵۵] تلخیص الشافى از طوسى ۲/۳٧۲. [۸۵۶] الشافى ص ۱٧۱. [۸۵٧] تلخیص الشافى ۲/۴۲۸. [۸۵۸] عیون الأخبار۱/۳۱۳ وکتاب معانى الأخبار ص ۱۱۰. [۸۵٩] منتهى الآمال ص ۲۱۲ج۲. [۸۶۰] کشف الغمة از اربلى ۲/٧۸. [۸۶۱] کشف الغمة ۲/۱۴٧. [۸۶۲] الاحتجاج از طبرسى ص ۲۳۰. [۸۶۳] إحقاق الحق شوشترى ۱/۱۶. [۸۶۴] کشف الغمة ۲/۱۶۱. [۸۶۵] فرق الشیعة از نوبختى ص ٧۸. [۸۶۶] الشافى ص ۲۳۸ وایضا شرح نهج البلاغه ج۴ص۱۴۰. [۸۶٧] تفسیر حسن عسکرى ص ۱۶۴-۱۶۵.

اکاذیب شیعه بر اهل بیت

این‌هایى که دین خدا را متفرق نموده و در میان مسلمین اختلاف انداخته با ادعاهاى گزافى که در محبت اهل بیت دارند، لیکن آنها نه اینکه دوستدار اهل بیت نیستند بلکه دشمنان آنها هم می‌باشند که این موضوع در صفحات آینده به اثبات خواهد رسید، ولى از آنجا که این مدعیان تشیع با اوامر اهل بیت مخالفت نموده و منهیات آنها را انجام می‌دهند، معروف را منکر و منکر را معروف نموده و دوستان آنها را دشمن دانسته و با دشمنان آنها دوستى می‌کنند [۸۶۸]، و از نفس اماره پیروى نموده و افسانه‌ها و اکاذیب بر اهل بیت ساخته تا به اغراض دنیوى خود رسیده و شهوت‌هایشان را برآورده تا باورهاى فاسد خود را به نام اهل بیت رواج داده، تا اراذل و اوباش را بطرف خود خوانده و بنام اهل بیت از آنها سوارى بگیرند، والا صالحان اهل بیت هرگز آن چه را که مخالف قرآن و سنت باشد نگفته‌اند، بلکه خود پیرو آن بوده‌اند.

از میان هزاران روایات دروغین که بر پیامبر اسلام و اهل بیت بسته‌اند تعداد معینى را که بارزتر می‌باشد اختیار کرده و در معرض خوانندۀ محترم قرار می‌دهیم تا خود انصاف داده و قضاوت کند.

[۸۶۸] وجود قبر عظیم! و زیارتگاه ابولؤلؤ زرتشتى قاتل حضرت عمر در کاشان یکى از همین دلیل‌ها می‌باشد که با دشمنان آنها دوستى می‌کنند و اخیرا اسکناسى دیدم که بر آن نوشته سلام بر ابولؤلؤ کاشان!

متعه یا زناى ثواب دار شیعى و اعارۀ و اجارۀ زن و لواطت با همسر

از بهتان‌ها و دروغ‌هاى بسیار زشت و خبیث شیعیان بر پیامبر اسلامص بسته‌اند اینست که بزعم آنها اوگفته است: هرکس از دنیا برود و متعه ننموده باشد در روز قیامت دماغ بریده حشر می‌شود [۸۶٩]. و زشت‌تر از این اینکه از زبان پیامبر جعل نموده‌اند که: کسى که یک متعه (نکاح موقت) انجام دهد یک سوم او از آتش نجات پیدا می‌کند، و اگر دو متعه انجام دهد دوسوم او و اگر سه متعه انجام دهد بطور کلى از آتش نجات میابد [۸٧۰].

حماقت و اراذل و اوباش را تماشا کن که براى ازدواج اصلا چنین روایت‌هایى نیست ولى براى کام‌گرفتن و شهوترانى‌کردن چه روایت‌ها که جعل ننموده‌اند، آیا هدف این شهوت‌پرستان غیر از اینست که دینى را که براى عفت و کمال اخلاق آمده ملعبۀ شهوت‌هاى فاسقان و فاجرى چون خود نمایند، والا اصلا معقول است که یک دین الهى یا حتى زمینى پیروانش را از همۀ قید و بندها رها نموده و مدار نجات آنها را بر شهوت‌پرستى بگذارد؟

از اینجاست که شیخ احسان الهى ظهیر [۸٧۱] (به حق) به خشم آمده و می‌گوید: شیعیان دشمن اهل بیت و دشمن سرور اهل بیت یعنى پیامبر می‌باشند و به این دروغ هم اکتفا ننموده و بر او این روایت را بسته‌اند که: کسى که یک متعه کند از عذاب الهى در امان می‌شود، و اگر دو متعه کند با نیکان و ابرار حشر می‌شود و اگر سه متعه انجام دهد در جنت با من خواهد بود [۸٧۲].

و حتى اسماء اهل بیت را که وسیلۀ شهوترانى خود نموده‌اند نیز ذکر نموده و از زبان پیامبر نقل نموده‌اند که: هرکس یک متعه انجام دهد به درجۀ حسین÷ و اگر دو متعه انجام دهد به درجۀ حسن÷ و اگر سه متعه انجام دهد به درجۀ على÷ و اگر چهار متعه انجام دهد به درجۀ خود من می‌رسد [۸٧۳].

آیا وسیله‌اى بهتر براى ویرانى اسلام بنام اسلام و اهل بیت از این پیدا می‌شود که فردى با زنا کردن و شهوت پرستى به درجۀ پیامبران برسد؟ آرى اینست مکر و فریب آتش پرستى و سبأى در لباس تشیع براى ویران نمودن دینى که در مقابلش شکست خوردند.

بنگرید که این‌ها چه دروغ‌هاى زشتى بر پیامبر بزرگواراسلام بسته‌اند تا دین او را ویران کنند، و چگونه به اهل بیت اهانت نموده‌اند، و چگونه آنها را مساوى فاسقان و فاجران قرار داده‌اند، آیا بعد از تمام این زشتى‌ها و حقارت‌ها بازهم این‌ها مدعى هستند که محب اهل بیت هستند؟

آرى هنوز هم بهتان‌هاى زشت‌ترى دارند که به محمد باقر (امام پنجم معصوم برحسب زعم آنها) نسبت داده‌اند که گفته است: وقتى که پیامبرص در شب اسراء به آسمان رفت گفت: جبرئیل÷ بمن رسیده و گفت: اى محمد خداوند تبارک و تعالى می‌گوید: من زنهایى از امت تو را که متعه کنند مغفرت نموده و بخشیده‌ام [۸٧۴]!!

طوسى برامام دهم شیعه یعنى ابوالحسن افترا بسته که در جواب شخصى که گفته است: من در خانۀ کعبه عهد کرده ام که متعه نکنم و من میتوانم ازدواج بکنم؟ امام گفته است که با خدا عهد کردى که از او اطاعت نکنى [۸٧۵]؟ و چنان به این عمل قبیح تشویق نموده‌اند که به امام جعفر نسبت داده‌اند که گفته است: هرکس به رجعت ما و به متعه ایمان نداشته باشد از ما نیست [۸٧۶]. و دایرۀ این زناى مذهبى را چنان گسترش داده‌اند که بنا بروایت طوسى حتى با زن همسر دار هم آن را جائز دانسته‌اند [۸٧٧]، و حتى با دختر بچه کوچک، و بدون سر پرست و به تعداد نامحدود [۸٧۸].

و به این هم اکتفا ننموده و اعارۀ فرج (زن) را هم بنا بروایت طوسى که از این نمونه روایت‌ها زیاد دارد جایز دانسته‌اند، که از قول ابوعبدالله (یعنى امام جعفر) جعل نموده‌اند که: ابوالحسن الطارئ از او پرسید راجع به عاریۀ فرج (زن) پاسخ داد که اشکالى ندارد، و در روایت دیگرى آمده که: شخصى جاریه خود را به برادرش می‌دهد گفت: اشکال ندارد [۸٧٩]! و حتى اینکه زن خود را اجاره بدهد را نیزجائز دانسته‌اند [۸۸۰]، و اما راجع به لواطت با همسر را که روایات متعددى آورده‌اند [۸۸۱].

آیا این مطالب واقعا اهانت به اهل بیت نیست؟ اهانت به اسلام و قرآن نیست؟ بعد از این فضائح اخلاقى به سراغ تحریف و تبدیل دین برویم که در این زمینه مدعیان تشیع چه شاهکارى کرده‌اند؟

[۸۶٩] تفسیر منهج الصادقین ملا فتح الله کاشانى ۲/۴۸٩. [۸٧۰] منهج الصادقین ۲/۴٩۲. [۸٧۱] الشیعة وأهل البیت ص ۲۱۸. [۸٧۲] تفسیر منهج الصادقین ۲/۴٩۳. [۸٧۳] تفسیر منهج الصادقین ۲/۴٩۳ [۸٧۴] من لایحضره الفقیه ابن بابویه قمى ملقب به صدوق –واو کذوب میباشد-۳/۴۶۳ [۸٧۵] تهذیب الاحکام طوسى ٧/۲۵۱ وفروع الکافى ۵/۴۵۰ [۸٧۶] کتاب الصافى از کاشانى ۱/۳۴٧ ومن لایحضره الفقیه ۳/۴۵۸ [۸٧٧] الاستبصار ۳/۱۴۴ و تهذیب الأحکام ٧/۲۵۳. [۸٧۸] الاستبصار ۳/۴۵ و۱۴٧ تهذیب الأحکام ٧/۲۵۵-۲۵۴ الفروع من الکافى ۵/۴۶۳ و شرائع الإسلام حلى ۲/۱۸۶. [۸٧٩] الاستبصار از طوسى ۳/۱۴۱ و ۳/۱۳٩. [۸۸۰] الفروع من الکافى ۵/۴۶۸. [۸۸۱] الفروع من الکافى ۵/۴۰ الاستبصار ۳/۲۴۳.

ویرانگرى‌ها و نیرنگ‌هاى شیعه براى نابودى شرع

از اکاذیب شیعه بر رسول خدا و اهل بیت آن روایت‌هایى است که براى نابودى شرع جعل نموده‌اند، و دین را عبادت و دوستى یک فرد قرار داده که بوسیلۀ آن بتوانند از راه‌هاى متعدد از تکالیف شرع شانه خالى کنند، و لهذا برخدا دروغ بسته که فرموده است:

على بن ابیطالب حجت من برخلق است و نور من بر زمین است، و امین علم من می‌باشد، اگر کسى او را بشناسد حتى اگر نافرمانى من کند او را به آتش نمی‌برم، و کسى که او را نشناسد حتى اگر مطیع من باشد او را داخل بهشت نمى‌برم [۸۸۲].

آیا روشى بهتر از این براى نابودى دین خدا از این می‌شود، مگر پولس یهودى مسیحیت را از همین راه یعنى غلو و افراط در مسیح، دین توحیدى حضرت مسیح را ویران ننموده و به مسیح پرستى بدل ننمود؟ آیاى معناى این روایت جعلى این نیست که داخل شدن بهشت و جهنم به پیروى از دستوارت الهى در قرآن نیست بلکه دوستى على می‌باشد؟ و اگر محب على بود هرچه دلش خواست انجام بدهد،

و به این بسنده ننموده و حتى روایت می‌کنند که، اگر خدا بر او حکم نموده که اهل جهنم است و بطرف جهنم کشانده شود به خاطر انجام کبائر و شرکیات از حوض کوثر و جنت رانده شود بازهم به جنت آورده می‌شود چون شیعه على بوده است!! و بعد از یک افسانۀ طولانى در روایت خدا به محمدص راجع به شیعیانى که بعد از حساب و کتاب به سوى آتش رانده می‌شوند بعد از گریه او می‌گوید: اى محمد من شیعیان على را بتو بخشیده‌ام و از گناهانشان بخاطر محبت‌شان بتو و به عترت تو در گذشتم، و آنها را بتو و دستۀ تو ملحق نمودم ... ابوجعفر اضافه می‌کند که در آنروز هرکس که متولى ما بوده و ما را دوست داشته و از دشمنان ما (یعنى غیر شیعه) تبرى جسته و بغض داشته در حزب ما بوده و داخل حوض می‌شود!! و در روایت ابوسعید مدائنى می‌آورد که خداوند دوهزار سال قبل از اینکه مخلوقات را بیافریند زیر عرشش نوشته است که، اى شیعیان آل محمد شما قبل از اینکه گناهى انجام بدهید من شما را مغفرت نموده‌ام، و هرکس که با ولایت محمد و آل محمد بیاید با رحمت خودم او را داخل بهشت می‌نمایم [۸۸۳]!! و صدها روایت امثال این‌ها که هرعاقلى را به حیرت می‌اندازد.

اما شعائر عملى دین مثل نماز و روزه و حج و... از جعفر صادق جعل نموده‌اند که: خداوند نماز غیر شیعه را به شیعه می‌دهد روزه و حج غیر شیعه را به شیعه می‌دهد و آنها را بوسیلۀ عبادات غیر شیعه و یا بعضى دیگر از شیعیان نجات می‌دهد!! چه مکرى بالاتر از این دیگران می‌کارند و شیعیان می‌خورند یعنى مفت خورى و خمس خورى دنیا کافى نیست در آخرت هم می‌خواهند مفت خور باشند، براى اینکه شیعیان برایشان بجاى همۀ این عبادات و تکالیف حب على و زیارت قبور آنها و گریه بر آنها کافى است [۸۸۴]!!

آیا این دین مبتدع و تقلبى نیست که جاى اسلام را گرفته و لباس تشیع پوشیده است؟ آیا این دین به اسلام که دین عمل و مسئولیت شخصى است ارتباط دارد؟ دینى که حضرت پیامبر به عشیره و قبیله و اهل بیتش می‌فرماید: اى بنى عبدالمطلب و اى بنى عبدمناف، اى فاطمه بنت رسول الله، اى عباس ابن عبدالمطلب، اى صفیۀ عمۀ رسول الله خود را از آتش نجات بدهید من شما را از خدا بى‌نیاز نمی‌کنم که این روایت صحیح را خود نیز روایت کرده‌اند [۸۸۵]. این‌ها اهل بیت پیامبر هستند و به آنها می‌آموزد که جز با عمل خود چیزى به دردشان نمی‌خورد و رسول الله آنها را بى‌نیاز نمی‌کند، آیا على از محمدص پیش خدا مقرب‌تر است یا شیعیان از آل محمد بهتر هستند؟ و این همان چیزى که قرآن در آیۀ ۱۶۴ سوره الأنعام می‌فرماید: ﴿وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٞ وِزۡرَ أُخۡرَىٰۚ «کسى مسئولیت دیگرى را بدوش نمی‌کشد»، و هم چنین ده‌ها آیات متعدد دیگر.

اما مدعیان تشیع بر خلاف این آیات و احادیث صحیح می‌گویند که: محبت علىس حسنه و نیکى است که هیچ بدى و سیئه با آن ضررندارد [۸۸۶].

اما اعمال نیک، اقرار کرده‌اند که بدان نیازى نیست. و از جعفر صادق جعل نموده‌اند که بخدا قسم که یکنفر از شما (شیعیان) داخل جهنم نمی‌شود، و صحیفۀ اعمال شما بدون عمل پر می‌شود، و در روز قیامت شما با انبیاء و در درجۀ آنها می‌باشید، و از امام هشتم جعل نموده‌اند که: قلم از شیعیان برداشته شده است...اگر چه گناهان او به اندازه باران و شن‌ها و درختان و دریا باشد [۸۸٧].

خوب کسى که چنین است چرا خود را به زحمت بیاندازد، هرچه دلش خواست بکند براى اینکه قلم از او برداشته شده است، و گناهانش هم سابقاً بخشیده شده و فقط على را دوست داشته باشد، و از بقیۀ یاران محمدص دشمنى در دل، آخر این هم شد دین؟ و هزاران روایت جعلى که شیعیان را بدانها فریفته‌اند و از توحید دور نموده‌اند و به شرک آلوده‌شان کرده‌اند. آرى ابن سبأ برایشان دینى جعل نمود که همه قبر و قبر‌پرستى و انسان‌پرستى و زیارت و گریه و نوحه و زنجیر و علم و کتل می‌باشد نه دین جد و جهد و عمل و جهاد، واجبات و حدود و دورى از منکرات و تکالیف شرعى لیکن بدتر از همه که این دین پشمکى و آبکى را بنام آل بیت تمام کرد.

[۸۸۲] مقدمۀ البرهان فی تفسیر القرآن: البحرانى ص ۲۳ و نظیر آن در کتاب (الخصال) از قمى ۲/۵۸۳. [۸۸۳] یعنى هم خودشان معصوم وهم ائمه‌شان و چه بهتر از این!! تفسیر البرهان ۳/۲۵۵ و۲۲۸و الصافى ۲/٧۸. [۸۸۴] کتاب الخصال ۲/۵٧۸ و۱۸۰ و تفسیر قمى ۱/۸۳ و۸۴ و تفسیر عیاشى ۱/۱۳۵. [۸۸۵] تفسیر منهج الصادقین ۶/۴۸۸. [۸۸۶] منهج الصادقین ۸/۱۱۰. [۸۸٧] بترتیب حدیقة الشیعة از مقدس اردبیلى ص۲ وکشف الغمة الأربلى ۱/۱۱۲ – الروضة الکافى ۸/٧۸ و۳۱۵ – مقدمۀ البرهان ص۲۱ – عیون اخبار الرضا از ابن بابویه قمى ۲/۲۳۶.

ائمه خدایانى در لباس بشر!

از اکاذیب بزرگ شیعه بر ائمه اینست که تمام اوصاف الهى را بر آنها داده‌اند، و اینکه شریک خدا در تقدیر و سرنوشت امور می‌باشند، کلینى که بزعم آنها کتابش بر امام مهدى موهوم عرضه شده و گفته است که: این کتاب براى شیعیان کفایت می‌کند (کاف لشیعتنا) در صورتیکه علنا می‌گویند: قرآن کافى نیست، همین کافى بر على بن ابیطالب دروغ بسته و نقل می‌کند که گفته است: به من خصلت‌هایى داده شده است که به هیچ کسى قبل از من داده نشده است، من آرزوها و مقدرات و انساب و مصائب .. را می‌دانم و از آنچه که رخ داده است خبر دارم و آنچه را که غائب است می‌دانم [۸۸۸].

در صورتیکه خداوند در آیۀ ۳۴ سورۀ لقمان می‌فرماید: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ عِندَهُۥ عِلۡمُ ٱلسَّاعَةِ وَيُنَزِّلُ ٱلۡغَيۡثَ وَيَعۡلَمُ مَا فِي ٱلۡأَرۡحَامِۖ وَمَا تَدۡرِي نَفۡسٞ مَّاذَا تَكۡسِبُ غَدٗاۖ وَمَا تَدۡرِي نَفۡسُۢ بِأَيِّ أَرۡضٖ تَمُوتُۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرُۢ ٣٤ «آگاهى از زمان قیام قیامت مخصوص خداست، و اوست که باران را نازل مى‏کند، و آنچه را که در رحم‏ها (ى مادران) است مى‏داند، و هیچ کس نمى‏داند فردا چه به دست مى‏آورد، و هیچ کس نمى‏داند در چه سرزمینى مى‏میرد؟ خداوند عالم و آگاه است»

و این از صفات خداوند است که همانطور که در سورۀ سبأ آیۀ ۳ می‌فرماید: ﴿عَٰلِمِ ٱلۡغَيۡبِۖ لَا يَعۡزُبُ عَنۡهُ مِثۡقَالُ ذَرَّةٖ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَلَا فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَآ أَصۡغَرُ مِن ذَٰلِكَ وَلَآ أَكۡبَرُ إِلَّا فِي كِتَٰبٖ مُّبِينٖ ٣ «خداوندى که از غیب آگاه است و به اندازه سنگینى ذره‏اى در آسمان‌ها و زمین از علم او دور نخواهد ماند، و نه کوچکتر از آن و نه بزرگتر، مگر اینکه درکتابى آشکار ثبت است».

و به این هم اکتفا ننموده بلکه صفات خدایى را به همۀ ائمۀ خود داده‌اند، و بنابر این کلینى بابى در کتاب خود دارد بعنوان: «ائمه به گذشته و آینده آگاهى دارند، و هیچ چیز از آنها پوشیده نیست» [۸۸٩]!

و ده‌ها بلکه صدها روایت امثال این روایت‌ها که ائمه را خدایانى در لباس بشر دانسته، اگرچه در همین کتب روایاتى یافت می‌شود که مناقض این روایات است، لیکن مدعیان تشیع به آنها توجهى نکرده و به غلو و افراط خود ادامه می‌دهند، و بنا براین خمینى مدعى است که ائمه بر ذرات کون فرماندهى می‌کنند [۸٩۰].

و این اکاذیب چنان در کتب شیعیان فراوان است که چند کتاب هم کفایت نمی‌کند و لهذا بر این کلمات مختصر کفایت می‌کنیم که عاقلان را اشاره کافى است.

و باید دانست که خود ائمه اهل بیت از این مدعیان شیعه نما با خبر بوده و شکوه‌ها و فریادهایشان از دست آنها در اعماق تاریخ هم نفوذ کرده است، و در حول هرکدام از ائمه تعدادى از این کذابان بزرگ وجود داشته که افتراهایى بر آنها و به زبان آنها جعل نموده‌اند که در خاطرشان هم خطور نمی‌کرده است، و افسانه‌ها و داستان‌هایى جعل نموده و اوصافى برایشان قائل شده‌اند که خود آن بزرگواران از شنیدن آن مى‌لرزیدند، و کتب خود شیعه هم پراست از شکواهاى ائمه از دست شیعه نمایان پرمدعا، بعنوان نمونه کشى از ابن سنان نقل می‌کند که:

ابوعبدالله÷ می‌گوید: ما اهل بیت صادق و راستگو هستیم لیکن دروغگویانى در اطراف ما بوده و با دروغ خود می‌خواهند صدق و راستى ما را با دروغ خود در میان مردم از بین ببرند، (سپس تعدادى از کذابان را یکى یکى شمرده) و گفت: رسول خدا از راستگوترین انسان‌ها بود، و مسیلمه کذاب بر او دروغ می‌بست، و امیرالمؤمنین÷ بعد از رسول خدا از راستگوترین افراد بود، و کسى که بر او دروغ می‌بست عبدالله لعنه الله بود، و ابوعبدالله حسین بن على÷ به مختار (ثقفى) مبتلا شده بود، سپس ابوعبدالله حارث شامى و بنان را نام برده و گفت که: آندو بر على بن حسین÷ دروغ می‌بستند، سپس مغیره بن سعید و بزیع و سرى و ابوالخطاب و معمر و بشار اشعرى و حمزه یزیدى و صائب نهدى (یعنى یارانش) را نام برده و گفت: خدا این‌ها را لعنت کند، ما همیشه به کذابان مبتلا بودیم و خداوند ما را از شر این کذابان راحت نموده و آنها را به جهنم مبتلا گرداند [۸٩۱].

و نوۀ او ابوالحسن رضا نیز شبیه همین شکایت را ابراز نموده وگفته است: بنان که خداوند او را آتش نصیب کند بر على بن حسین دروغ مى‌بست، و محمد بن بشر که خداوند او را در آتش نماید بر فرزند حسن على بن موسى الرضا دروغ مى‌بست، و ابوالخطاب که خدا او را در آتش نماید بر ابوعبدالله دروغ مى‌بست و کسى که بر من دروغ مى‌بندد محمد بن فرات می‌باشد [۸٩۲].

و لهذا از حعفربن باقر روایت می‌کنند که گفته است: وقتى که قائم ما! قیام کند از دروغگویان شیعه آغاز نموده و آنها را می‌کشد [۸٩۳]، و بهترین چیزى که جعفر در مورد آنها گفته ایسنت که: به وضعیتى رسیدیم که هیچکس دشمن‌تر براى ما مثل کسانى که ادعاء تشیع و دوستى ما می‌کنند نیست [۸٩۴].

آن سخن شیعیان است و این سخن ائمه آنها در مورد شیعیان و شما خود اندیشیده و قضاوت کنید.

[۸۸۸] الأصول من الکافی ۱٩/۱٩٧. [۸۸٩] الأصول من الکافی ۱/۲۶۲. [۸٩۰] براى تفصیل این افراط‌ها مراجعه شود به الشیعة وأهل البیت ص۲۴۱تا ۲۵۵. [۸٩۱] رجال الکشى ص ۲۵٧ و ۲۵۸ در شرح حال ابوالخطاب. [۸٩۲] رجال الکشى ص ۲۵۶. [۸٩۳] رجال الکشی ص ۲۵۲. [۸٩۴] رجال الکشی ص ۲۵٩.

اهانت‌هاى شیعه به اهل بیت

شیعیان جز با زبان هرگز در عمل دوست‌دار و محب و فرمانبردار اهل بیت نبوده‌اند، بلکه بنابه روایات کتب خود شیعیان چنانکه در صفحات گذشته ثابت شد، از همان ابتدا و از روز اول جز براى تفرقه‌اندازى و فتنۀ داخلى و ویران‌نمودن عقیدۀ اسلامى و مخالفت با آن در قالب خود اسلام، و اهانت به بزرگان صدر اول اسلام و در رأس آنها امام و رهبر و پیامبر و ناجى این امت و خلفاء راشدین او و اهل بیت طاهر او می‌باشد.

مدعیان تشیع همیشه لاف زده‌اند که خود ثمرۀ درخت ائمه اهل بیت بوده، و آنها بوده‌اند که قواعد و بنیان مذهب و عقاید آنها را گذاشته‌اند، ما سابقا براین پندارها اشاره کردیم اما سعى می‌کنیم در اینجا به مطالبى اشاره کنیم که شاید براى بعضى (بى‌خبران) تازگى داشته باشد، و آن اینکه در اینجا خیلى واضح و صریح روشن کنیم که این غُلات -افراطیون- مدعى تشیع نه اینکه به مخالفت با اهل بیت و افتراء و دروغ بر آنها اکتفا ننموده بلکه به درجۀ اهانت و اسائه ادب علنى و صریح به آنها رسیده‌اند، سابقا اگر براى اصحاب محمدص با اشاره و کنایه بى‌احترامى می‌کردند و چون مرحلۀ سوء استفاده از ائمه بپایان رسیده در این مرحله تقیه را کنار گذاشته و علنا به آنها اهانت نموده‌اند، چرا که آنها در زیر عباى ائمه پنهان شده بودند تا خلفاء رسول خدا و دوستان و یاران او را ناسزا گفته و سب و شتم نمایند، لیکن وقتى که از آنها فارغ شدند کمان‌هاى خود را متوجه کسانى نمودند که در زیر عبایشان مخفى شده بودند، چرا هدف این‌ها دشمنى با آنها و دوستى به این‌ها نبوده بلکه تنها هدف اصلى آنها ایجاد شک و شبهه در میان مسلمانان و برانگیختن کینه‌ها و دشمنى‌هاى جاهلى در میان آنها و ویرانى کیان امت اسلامى و از بین بردن قدرت خلافت اسلامى بوده است، در این راه در طول تاریخ هرگز با همکارى با هیچ دشمنى هم کوتاهى نکرده‌اند، و گرنه چطور ممکن است فردى ادعاء مسلمانى نماید و به خانوادۀ پیامبر و خانوادۀ على و حتى به خود حضرت پیامبرص و به خود على اهانت نماید؟

زبان درازى شیعیان به خاتم النبیین محمدص

آرى خود حضرت خاتم النبیین که خداوند او را بر همۀ خلق برترى داده و رسالت او بر جن و انس واجب شده و قیادت و زعامت او در دنیا و آخرت مسلم شده که در آخرت نیز لواء حمد در دست او می‌باشد، و آدم و همۀ پیامبران و صالحان در زیر پرچم او قرار می‌گیرند.

آرى شیعیان براین نبى عظیم که خداوند او را بر همۀ انبیاء و رسولان برترى داده است اهانت نموده‌اند، ببینیم که در مقایسه علىس با او چه می‌گویند و چه از زبان على جعل نموده‌اند:

على بین خود و بین او مقارنه کرده و می‌گوید:

«من تقسیم‌کنندۀ بهشت و دوزخ از طرف خدا می‌باشم و من فاروق اکبر هستم و من صاحب عصا و میسم هستم و همۀ ملائکه و پیامبران برایم به همان چیزى اقرار نموده‌اند که براى محمدص اقرار کرده‌اند، و همان مسئولیت پرودگار برمن گذاشته شده است!! و من و رسول خدا هردو در قیامت خوانده می‌شویم و بر ما لباس پوشانده می‌شود (تا اینجا ما برابریم اما) به من خصلت‌هاى خاصى داده شده است که هیچ کس قبل از آن بر من سبقت نگرفته است، من مصیبت‌ها و أجل‌ها و انساب را می‌دانم و سخن قاطع به من داده شده است، و آنچه سابقاً رخ داده از من پوشیده نیست، و هیچ غیبى بر من مخفى نیست» [۸٩۵]!! مگر خدایى بالاتر از اینست؟ آیا این یاوه‌ها اهانت بر رسول اکرم نیست؟ و حتى اهانت برخود على هم نیست؟

در اینجا دقت نمائید در بعضى از صفات با على مساوى است اما چون بشر است در بعضى صفات دیگر به على نرسیده است، چون بشر به هر درجه برسد نمی‌تواند به آن برسد، براى اینکه قرآن در آیۀ ۱۱۰ سورۀ کهف به او آموخته است که بگوید: ﴿قُلۡ إِنَّمَآ أَنَا۠ بَشَرٞ مِّثۡلُكُمۡ يُوحَىٰٓ إِلَيَّ «من بشرى مثل شما هستم ولى بمن وحى می‌شود»، و یا در سورۀ لقمان آیه، ۳۴ می‌فرماید: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ عِندَهُۥ عِلۡمُ ٱلسَّاعَةِ وَيُنَزِّلُ ٱلۡغَيۡثَ وَيَعۡلَمُ مَا فِي ٱلۡأَرۡحَامِۖ وَمَا تَدۡرِي نَفۡسٞ مَّاذَا تَكۡسِبُ غَدٗاۖ وَمَا تَدۡرِي نَفۡسُۢ بِأَيِّ أَرۡضٖ تَمُوتُۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرُۢ ٣٤ «آگاهى از زمان قیام قیامت مخصوص خداست، و اوست که باران را نازل مى‏کند، و آنچه را که در رحم‏ها(ى مادران) است مى‏داند، و هیچ کس نمى‏داند فردا چه به دست مى‏آورد، و هیچ کس نمى‏داند در چه سرزمینى مى‏میرد؟ خداوند عالم و آگاه است!». و در سورۀ النمل آیه، ۶۵ می‌فرماید: ﴿قُل لَّا يَعۡلَمُ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ ٱلۡغَيۡبَ إِلَّا ٱللَّهُۚ وَمَا يَشۡعُرُونَ أَيَّانَ يُبۡعَثُونَ ٦٥ «بگو: کسانى که در آسمانها و زمین هستند غیب نمى‏دانند جز خدا، و نمى‏دانند کى برانگیخته مى‏شوند!». و اما علىس در نزد این غُلات -افراطیون- برتر از پیامبر است چون برتر از بشر می‌باشد، (معاذالله) حتى این کفر صریح را نیز از زبان او جعل نموده‌اند: می‌گوید:

«من صورت خدا هستم، من پهلوى خدا هستم، من اولم و من آخرم و من ظاهرم و من باطنم، و من وارث زمین هستم و من سبیل الله هستم ....» [۸٩۶].

خوب این افراط‌هاى کفرآمیز از ملایان شیعه چه در تاریخ و چه در حال حاضر بعید نیست، مگر خمینى که قدرت او را مست کرده بود پیامبر اکرم را متهم به شکست نکرد؟ براى اینکه این‌ها عادت کرده‌اند که در مقابل على (که برذرات کون حاکم است و ولایت دارد) پیامبر را کوچک شمارند، و سابقا تعدادى روایت مجعول آنها را نشان دادیم، و براى مزید اسشتهاد این روایت را که عیاشى و حویزى در دو تفسیر خود آورده‌اند نقل می‌کنیم که دلیل برترى على بر نبى اکرم می‌باشد!! که در زیر آیۀ: ﴿حَٰفِظُواْ عَلَى ٱلصَّلَوَٰتِ وَٱلصَّلَوٰةِ ٱلۡوُسۡطَىٰ وَقُومُواْ لِلَّهِ قَٰنِتِينَ ٢٣٨ [البقرة: ۲۳۸] «بر نمازها و نماز میانه مواظبت کنید و خاضعانه براى خدا به پا خیزید» نوشته‌اند: رسول خدا و امیرالمؤمنین و فاطمه و حسن و حسین و نماز میانه یعنى امیرالمؤمنین!! آیا اهانتى بالاتر از این بر پیامبر وجود دارد؟

آرى در کتب این قوم زشت‌تر از این هم وجود دارد، حویزى از صدوق (که در واقع کذوب است) نقل می‌کند که پیامبر جز براى تبلیغ ولایت على فرستاده نشده است و اگر ولایت على را تبلیغ نمی‌کرد و به مردم نمی‌رساند همۀ اعمالش باطل می‌شد [۸٩٧]. (العیاذ بالله) و این هم روایت جعلى که ساخته‌اند، صدوق در «الأمالى» خود نقل می‌کند که رسول خدا به على گفت:

«اگر ولایت تو را که بدان مأمور شده بودم به مردم نمی‌رساندم عملم باطل می‌شد» [۸٩۸].

چرا چنین نباشد، مگر بخاطر على نبود (برحسب زعم شیعیان) که ذکر و آوازه او بلند شد، و مگر بخاطر على بارگران از او برداشته نشد؟ چنانکه بحرانى از ابن شهر آشوب در شرح آیۀ: ﴿وَوَضَعۡنَا عَنكَ وِزۡرَكَ ٢ [الشرح: ۲] «و بار گرانت را از [دوش] تو برنداشتیم»، یعنى بار گران جنگ با کفار و اهل تأویل با على بن ابیطالب از تو برداشتیم و از برسى روایت می‌کنند که: نام و آوازۀ تو را با دامادت على بلند نمودیم! ....» [۸٩٩]. و بحرانى از سید رضى در کتاب «المناقب الفاخرة في العترة الطاهرة» از ابن مسعود جعل کرده که گفته است:

«من بسوى رسول خدا ص رفتم و او را در حالت رکوع و سجده دیدم که می‌گفت: بار خدایا به حرمت على! گناهکاران امت مرا ببخش، و به این هم اکتفا ننموده بل در غلو و افراط خود افزوده و می‌گویند، آسمان‌ها و زمین از نور پیامبر خلق شده‌اند و او از همۀ آنها بهتر است، لیکن عرش وکرسى خدا از نور على خلق شده‌اند، و على از عرش و کرسى خدا بهتر است [٩۰۰]! یعنى در اینجا هم على جلوتر است!

اینست پیامبر در نظر آنها و آنست على که در هر مورد بهتر و برتر از پیامبر می‌باشد! و در هر موردى قصدا و عمدا سعى کرده‌اند که مرتبت پیامبر را تقلیل داده، و از هر مرزى تجاوز نموده‌اند، تا اینکه راجع به پیامبر این روایت را جعل کرده‌اند که گفته است: وقتى که براى معراج به آسمان برده شده است على و فرزندانش را دیده است که قبل از او به آنجا رسیده‌اند! که به آنها سلام کرد در صورتیکه در زمین از آنها جدا شده بود [٩۰۱]! و از صدوق در «الأمالى» نیز روایت است که (بزعم آنها) رسول خدا گفته است: وقتى که به آسمان عروج کردم نزدیک پروردگارم شدم تا حدى که بین من و او باندازۀ دو کمان و یا نزدیک‌تر بود، گفت: یا محمد از مخلوقات کى را دوست دارید؟ گفتم: پرورد گارا، على را، گفت: اى محمد نگاه کن، بطرف چپ نگاه کردم على÷ را دیدم [٩۰۲]! و به این هم اکتفا ننموده‌اند، روایت جعلى آنها مى‌گوید: وقتى که از پیامبر سؤال شد که: خداوند در شب معراج با چه زبانى با شما صحبت کرد؟ گفت: با زبان على بن ابى طالب، تا اینکه گفتم: تو مرا مخاطب قرار دادى یا على [٩۰۳]؟

پس در مقامى و مرتبتى على قبل از پیامبر می‌باشد، در آسمان قبل از او وجود دارد، و در نزد خدا قبل از او وجود دارد، و خدا هم با زبان على با او صحبت می‌کند، و با آواز على با او صحبت می‌کند، و خلقت او هم از پیامبر برتر است، و نام او را بواسطۀ على بلند آوازه نموده و سنگینى را بواسطه على از دوش او برداشته است، و به حرمت او دعوتش را قبول کرده است، و با قوت على خود او را و روح او را کرده و بازویش را قوى نموده و دینش را برپا داشته است.

شیعى معاصر کاشف الغطاء که در واقع مکشوف الغطاء می‌باشد اینطور می‌گوید: بناء دین اگر ضربت‌هاى على نمی‌بود هرگز بپا نمی‌شد [٩۰۴].

و دیگرى مدعى است که اگر شیعه نمی‌بود اصلا اسلامى نمی‌بود، و با شمشیر امام آنها اساس و بنیان اسلام برپا شده است [٩۰۵]، در صورتى که یک وجب خاک را شیعه اثناعشرى فتح نکرده است، و قبل از این کفریات اهانت‌آمیز قمى به رسول خداص توهین نموده و می‌گوید:

وقتى که (پیامبر) در مکه بود بخاطر جایگاه ابوطالب کسى بر او جسارت نمی‌توانست بکند، و لهذا وقتى که از منزل خارج می‌شد بچه‌ها را برعلیه او می‌شوراندند، تا خاک و سنگ بر او بیاندازند، پس او به على شکایت نمود (در اینجا به این تعبیر زشت و این اهانت روشن توجه نمائید که چگونه به آن پیامبر شجاع و سلح‌شور و قهرمان روا می‌دارند)، پس على به او گفت: پدر و مادرم فدایت وقتى که بیرون می‌روى مرا با خود ببر! وقتى که پیامبر بیرون رفت على را با خود برد، بچه‌ها طبق عادت خود به او متعرض شدند، پس على به آنها حمله‌ور شده و گوش و چشم و صورت آنها را تکه پاره می‌کرد!!

آیا این روایت به فیلم‌هاى هندى بیشتر شبیه نیست؟ و مدعى هستند که حتى در روز غار حراء این على بود که از محمد (ص) حمایت می‌کرد.

پس على همه چیز است و در همه جا می‌باشد، و محمد خاتم پیامبران و سرور انبیاء براى این فرستاده شده است که مردم را به سوى على بخواند، و على را پیش مردم محبوب نماید، اما خود او در مقابل على (العیاذ بالله) چیزى نیست چنانکه ابن بابویه و غیره از قول جعفر جعل نموده‌اند که گفته است:

پیامبر صدو بیست بار به آسمان به معراج برده شد، و در هربار خداوند به او ولایت على را بیشتر از همۀ واجبات بر او وحى میکرد [٩۰۶]!!

و بازهم روایت جعل نموده‌اند که: حبرئیل پیش پیامبر ص آمده وگفت: اى محمد: خدایت بتو سلام می‌رساند و می‌گوید: من نماز را فرض نمودم لیکن از مریض آن را برداشتم! و روزه را فرض کردم و از مریض و مسافر آن را برداشتم، و حج را فرض کردم و از ناتوان آن را برداشتم، و زکات را فرض کردم و از کسى که نصاب مال را نداشته باشد آن را برداشتم، لیکن در محبت على که آن را فرض نمودم هیچ تساهلى را نپذیرفته‌ام [٩۰٧].

و بر‌ خدا دروغ بسته و از قول خدا می‌گویند:

على بن ابى طالب حجت من برخلق من و نور من بر زمین من و امین من بر علم من می‌باشد، هرکس او را بشناسد حتى اگر نافرمانى و گناه من نماید در آتش داخل نمی‌کنم و کسى که او را انکار کند حتى اگر مطیع من باشد داخل بهشت نمی‌کنم [٩۰۸]!

آیا این کفریات صریح اهانت به پیامبر عظیم الشأن اسلام و اهانت به خود على نیست، على آنقدر فضائل صحیح و درست دارد که نیازى به این فیلم‌هاى هندى نیست، لیکن توطئه ابن سبأ می‌باشد که از راه غلو به دین لطمه زده و آن را مثل مسیحیت منحرف کند.

[۸٩۵] الأصول من الکافی کتاب الحجة، ص ۱٩۶-۱٩٧. [۸٩۶] رجال الکشى ص ۱۸۴. [۸٩٧] تفسیر نور الثقلین ۱/۶۵۴. [۸٩۸] البرهان فی تفسیر القرآن ۴/۴٧۵. [۸٩٩] مصدر سابق. [٩۰۰] البرهان ۴/۲۲۶. [٩۰۱] تفسیر البرهان ۲/۴۰۴ به نقل از البرسى. [٩۰۲] البرهان همان صفحه. [٩۰۳] کشف الغمة۱/۱۰۶. [٩۰۴] أصل الشیعة وأصولها محمد حسین آل کاشف الغطاء ص ۶۸. [٩۰۵] أعیان الشیعة محسن الأمین ۱/۱۲۳. [٩۰۶] مقدمۀ تفسیر البرهان ص ۲۲. [٩۰٧] مقدۀ البرهان نقل از البرقى در کتاب المحاسن ص ۲۲. [٩۰۸] البرهان ص ۲۳.

زبان‌درازى بر انبیاء

اهانت‌هاى مذکور از طرف مدعیان تشیع فقط بر علیه پیامبر اسلامص محدود نبوده بلکه نمونۀ همین زبان درازى‌هاى موهن و حتى بدتر از آن را نسبت به انبیاء گذشته نیز روا داشته‌اند، برعلیه موسى÷ و خضر جسارت نموده و مدعى شده‌اند که جعفر از آندو عالم‌تر بوده است. کافى روایت جعل می‌کند که سیف التمار گفته است: ما با ابوعبدالله در خانۀ کعبه بودیم ... گفت: سوگند بخداى کعبه اگر من بین موسى و خضر می‌بودم به آندو می‌گفتم که: من از آندو عالم‌تر هستم، و از آنچه که در دستشان نبود خبر می‌دادم!!

و به پیامبران اولى العزم نیز اهانت نموده و چنین روایت‌هایى جعل نموده‌اند: وقتى که على متولد شد، رسول خداص به سوى او رفت، لیکن او را دید که دست راستش در گوش راستش بوده و اذان می‌دهد، و به وحدانیت خدا و رسالت او شهادت می‌دهد در صورتى که در آن روز متولد شده بود، سپس او به رسول خدا گفت: بخوان، به اوگفت: تو بخوان! و بقیۀ روایت چنین است:

على شروع کرد به خواندن از صحفى که خداوند عزوجل بر آدم نازل نموده است، حتى اگر شیث بلند می‌شد او را تأیید می‌کرد، سپس تورات موسى را خواند که اگر موسى حاضر می‌شد اقرار می‌کرد که على از او بهتر می‌خواند! سپس زبور داود را خواند حتى اگر داود حاضر می‌شد اعتراف می‌کرد که على از او بهتر می‌خواند، سپس انجیل عیسى را خواند که اگر عیسى حاضر می‌شد اقرار می‌کرد که على از او انجیل را بهتر حفظ دارد، سپس قرآن را خواند که دیدم مثل الان که من آن را در حفظ دارم می‌خواند بدون اینکه آیه‌اى از آن شنیده باشم [٩۰٩].

این دروغ‌هاى موهن و زشت را چه باید نامید؟ آیا ابن تیمیه حق ندارد بگوید که، نه دهم دروغ در جهان نزد شیعیان است؟

و روایت جعلى شیعیان می‌گوید که: در روز قیامت منادى ندا می‌دهد که:

خلیفۀ خدا در زمین او کجاست؟ داود برمی‌خیزد، از طرف خدا به او ندا داده می‌شود که قصد ما تو نیستى، اگرچه تو خلیفه خدا هستى، سپس منادى ندا می‌دهد که خلیفۀ خدا در زمین کجاست؟ امیرالمؤمنین على بن ابى طالب برمی‌خیزد، پس از طرف خداوند عزوجل ندا می‌آید که: اى مخلوقات! این على بن ابى طالب خلیفۀ خدا و حجت او در زمین است [٩۱۰].

و بر انبیاء الهى اهانت نموده و گفته‌اند که: نعمت الهى بر ایوب پیامبر قطع نشد مگر اینکه ولایت على را منکر شد، (ولى سؤال اینجاست که ایوب چه دشمنى با على داشته، مگر او هم ناصبى بوده!) و هکذا حضرت یونس در شکم ماهى گرفتار شد چون منکر ولایت على بود، و هکذا یوسف و قبل از او آدم!!

حویزى در تفسیر خودش روایت کرده که: عبدالله بن عمر پیش زین العابدین رفته و پرسید که: اى فرزند حسین: تو گفته‌اى که یونس بن متى بدین خاطر گرفتار ماهى شد که ولایت جد تو بر او عرضه شد، و او در این مورد توقف نمود!؟ گفت: بله، مادرت بمیرد! گفت: به من هم نشان بده تا باور کنم تو راست می‌گویى! دستور داد که چشم‌هاى او و مرا با پارچه‌اى ببندند! و بعد از یک ساعت دستور داد تا چشم ما را باز کنند، دیدیم که ما در ساحل یک دریا هستیم که موج می‌زند! (تو را به خدا قصه‌هاى هزار یکشب را ببین) ابن عمر گفت:

سرور من خونم به گردنت! تو را به خدا رهایم کن! گفت: کمى صبر کن تا به تو نشان بدهم که من راستگو هستم! (بنازم به دلیل محکم و دندان‌شکن) سپس ماهى را صدا زد! ماهى سرش را از دریا بیرون آورده و گفت: لبیک لبیک – (بفرمانم) اى ولى خدا! گفت: تو کى هستى؟ جواب داد من ماهى یونس هستم سرور من! گفت: به ما خبر بده، ماهى گفت: اى سرور من، خداوند هر پیامبرى از آدم تا جدت که مبعوث نموده بر آن‌ها ولایت شما اهل بیت را عرضه نموده است، هر پیامبرى که قبول نموده نجات یافته و به سلامتى رسیده است و هرکس که نپذیرفته یا در حمل آن توقف نموده و یا دو دل شده به مصیبت گرفتار شده است، و مصیبت آدم و غرق‌شدن نوح!! (هکذا والا نوح که غرق نشد، لیکن دروغگو که حافظه ندارد) و به آتش‌افتادن ابراهیم و در چاه‌افتادن یوسف و مصیبت‌هاى ایوب و اشتباه داود (همه به خاطر رد ولایت مجعول بوده است) تا اینکه خداوند یونس را مبعوث نمود و به او دستور داد که ولایت امیرالمؤمنین را بپذیرد! شاهد گربه که دمش باشد شاهد ولى الله هم ماهى خواهد بود چه مدرکى بالاتر از این چشم‌بندى و شهادت ماهى [٩۱۱]! آرى اینست علوم اهل بیت و اسرار اهل بیت مدعیان تشیع که ماهى شهادت بدهد! آن هم با این همه اهانت و زبان‌درازى بر پیامبران معصوم الهى.

و بحرانى در مقدمۀ تفسیر البرهان از سلمان جعل نموده که به علىس گفته است: پدر و مادرم فدایت باد اى کشتۀ کوفان! (هکذا) تو حجتى هستى که خداوند بوسیلۀ آن توبۀ آدم را پذیرفت، و یوسف را بوسیلۀ تو نجات داد، و تو داستان ایوب و سبب تغییر نعمت الهى بر او هستى [٩۱۲]!! و از «معانى الأخبار» نقل نموده که ابوعبدالله دربارۀ گفتۀ على÷ پرسیده شده: «امر ما سخت و سنگین می‌باشد (صعب مستصعب) و جز فرشته‌هاى مقرب یا پیامبر یا بنده‌اى که خداوند قلب او را به ایمان امتحان کرده باشد، آن را نمى پذیرد! جواب داد که:

در میان فرشتگان مقرب و غیر مقرب وجود دارد، و در میان انبیاء مرسل و غیر مرسل! و در میان مؤمنان امتحان شده و غیر امتحان شده وجود دارد، و موضوع شما را به فرشتگان عرضه نمودند که جز مقربان آن را نپذیرفتند، (آخر کسى نیست از این نمایشنامه‌نویسان کذاب و مضحک سؤال کند که دشمنى ملائکه و انبیاء با اهل بیت در چیست!!؟) و برانبیاء عرضه شد که جز مرسلان آن را قبول نکردند، و بر مؤمنان عرضه شد و جز امتحان‌شدگان آن را قبول نکردند [٩۱۳]!

و راجع به پدر پیامبران آدم صلوات الله علیه با کمال وقاحت نوشته‌اند که: کلماتى که آدم از طرف پروردگارش دریافت نمود که به وسیلۀ آن توبه‌اش را قبول نمود، سؤال او به حق محمد (ص) و على و فاطمه و حسن و حسین (ش) بود [٩۱۴]. در صورتى که صریح قرآن می‌فرماید که: آن کلمات این بود: ﴿قَالَا رَبَّنَا ظَلَمۡنَآ أَنفُسَنَا وَإِن لَّمۡ تَغۡفِرۡ لَنَا وَتَرۡحَمۡنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ ٢٣ [الأعراف: ۲۳] «گفتند: پروردگارا! ما به خویشتن ستم کردیم! و اگر ما را نبخشى و بر ما رحم نکنى، از زیانکاران خواهیم بود!»

آیا مدعیان مسیحیت که دین حضرت مسیح را تبدیل و تحریف کردند مگرکارى غیر از تحریفات و غلوهاى مدعیان تشیع انجام داده‌اند.

اینست عقیدۀ کفرآمیز مدعیان تشیع که در کتب خود آن را مخفى نموده و به آن ایمان دارند، ولى در میان مسلمین تقیه نموده و آن را (بعضا) انکار می‌کنند، و این جسارت‌ها و اهانت‌هاى قبیح آنها به برگزیدگان الهى از آنجمله به سرور پیامبران و امام انبیاء حضرت محمد ص می‌باشد.

[٩۰٩] روضة الواعظین ص ۸۴. [٩۱۰] کشف الغمة۱/۱۴۱. [٩۱۱] تفسیر نورالثقلین ۳/۴۳۵. [٩۱۲] البرهان مقدمه ص۲٧. [٩۱۳] مقدمۀ البرهان ص.۲۶ [٩۱۴] کتاب الخصال از ابن بابویه قمى ۱/۲٧۰.

اهانت شیعیان به خود اهل بیت

حتى خود اهل بیت چه اهل بیت پیامبر و یا اهل بیت على از زبان‌درازى و اهانت‌هاى مدعیان تشیع و زشتى قلم‌هاى آنها و خباثت باطنى آنها و پستى ضمائر آنها جان سالم بدر نبرده‌اند، همچنانکه به انبیاء الهى توهین کردند به اهل بیت نیز همین تهمت‌ها را روا داشتند، دربارۀ عباس بن عبدالمطلب که عموى رسول خدا و بمثابۀ پدر اوست می‌گویند: آیۀ ﴿يَدۡعُواْ لَمَن ضَرُّهُۥٓ أَقۡرَبُ مِن نَّفۡعِهِۦۚ لَبِئۡسَ ٱلۡمَوۡلَىٰ وَلَبِئۡسَ ٱلۡعَشِيرُ ١٣ [الحج: ۱۳] «او کسى را مى‏خواند که زیانش از نفعش نزدیکتر است; چه بد مولا و یاورى، و چه بد مونس و معاشرى!» دربارۀ او نازل شده است!

و همچنین دو آیۀ ﴿وَمَن كَانَ فِي هَٰذِهِۦٓ أَعۡمَىٰ فَهُوَ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ أَعۡمَىٰ وَأَضَلُّ سَبِيلٗا ٧٢ [الإسراء: ٧۲] «اما کسى که در این جهان (از دیدن چهره حق) نابینا بوده است، در آخرت نیز نابینا و گمراهتر است». و آیۀ ۳۴ هود: ﴿وَلَا يَنفَعُكُمۡ نُصۡحِيٓ إِنۡ أَرَدتُّ أَنۡ أَنصَحَ لَكُمۡ إِن كَانَ ٱللَّهُ يُرِيدُ أَن يُغۡوِيَكُمۡۚ «..اما چه سود که) هرگاه خدا بخواهد شما را (بخاطر گناهانتان) گمراه سازد، و من بخواهم شما را اندرز دهم، اندرز من سودى به حالتان نخواهد داشت!» را دربارۀ او می‌دانند [٩۱۵].

اما پسر عموهاى پیامبر و سروران بنى هاشم و والى على و دوست او یعنى عبدالله بن عباس و برادرش عبیدالله دربارۀ آندو می‌گویند: امیرالمؤمنین گفته است که: بار خدایا فلان و فلان (یعنى عبدالله و عبیدالله چنانکه در حاشیه نوشته‌اند) را لعنت کرده و چشم‌هایشان را مثل دل‌هایشان کور بگردان! و کورى چشمایشان را دلیل کورى دل‌هایشان بنما [٩۱۶]!

اما دربارۀ عقیل بن ابى طالب برادر على از قول على طبق معمول جعل کرده‌اند که گفته است: از اهل بیت من کسى باقى نمانده که مرا تقویت نماید و پشتیبان من باشد (عجب دروغ‌هاى شاخدار سابق در مورد قدرت او در اینجا یادتان رفته) حمزه که در روز احد کشته شد، و جعفر در روز موته کشته شد، و در میان دو نفر ذلیل و حقیر یعنى عباس و عقیل بازمانده‌ام! و شبیه همین را کلینى نیز از قول محمد باقر روایت کرده: در میان دو مرد ضعیف و ذلیل مانده بود که آندو نیز جدید الإسلام بودند یعنى عباس و عقیل» [٩۱٧].

و معروف و مشهور است که عباس و عقیل و آل آندو از اهل بیت نبوت هستند، چنانکه اربلى شیعى بدان اعتراف کرده است، که از رسول خدا سؤال شد که اهل بیت تو کیانند؟ گفت: آل على و آل جعفر و آل عقیل و آل عباس [٩۱۸].

[٩۱۵] رجال الکشى ص ۵۴ و۵۳ و۵۲. [٩۱۶] رجال الکشى ص ۵۲. [٩۱٧] الأنوار النعمانیة الجزائرى و مجالس المؤمنین ص ٧۸، و الفروع من الکافی کتاب الروضة. [٩۱۸] کشف الغمة۱/۴۳.

اهانت شیعیان به فرزند پیامبرص

روایت باطلى جعل نموده‌اند که هدف از آن کوچک‌شمردن شأن پسر پیامبر و تحقیر او در مقابل نوه اش از فاطمهش اجمعین می‌باشد، و خلاصۀ روایت مجعول اینست که، رسول خدا نشسته و پسرش ابراهیم بر زانوى چپ و نوه‌اش حسین بر زانوى راست او قرار داشتند که گاهى این و گاهى آن را مى‌بوسید، جبرئیل به او نگریسته و گفت: خدایت مرا فرستاده و به تو سلام رسانده و می‌گوید: این دو در یک وقت جمع نمی‌شوند! یکى از آندو را اختیار کن! و دومى فداى دیگرى بنما! پیامبر به ابراهیم نگریسته و گریه نمود، و به سید الشهداء (به تعبیر رکیک و جسارت مقارنه بین فرزند على و فرزند رسول الله را دقت بنما) نگریسته و گریه نمود و بعدا اظهار داشت که: مادر ابراهیم ماریه است، و اگر ابراهیم بمیرد جز من در اندوه نمی‌شوم، اما مادر حسین فاطمه است و پدرش على و او پسر عموى من است، و به منزلۀ روح و خون و گوشت من می‌باشد، اگر فرزندش بمیرد او و فاطمه اندوهگین می‌شوند، (الان این چه معرکه‌اى است که زنده بودن دو نفر براى خدا هم سخت شده است!!) جبرئیل را مخاطب قرار داده و گفت: اى جبرئیل! ابراهیم را فداى حسین نمودم و به مرگ او راضى شدم تا حسین زنده بماند [٩۱٩]!

[٩۱٩] حیاة القلوب مجلسى ص ۵٩۳ وایضا مناقب شهر آشوب.

اهانت شیعیان به دختران پیامبرص

به دختران پیامبر ص اهانت نموده و پدرى او را بر سه نفر از آنها منکر شده‌اند، و مدعى شده‌اند که آنها از پیامبر نیستند، بلکه دختر خوانده او بودند! حسن الأمین شیعى مدعى است که: مؤرخان می‌گویند که: پیامبر چهار دختر داشته است ولى با تحقیق در متون تاریخى (بنازم به تحقیق) دلیلى براى دختر بودن غیر فاطمۀ الزهراء نیافتیم، و بلکه روشن اینست که بقیۀ دختران خدیجه از شوهر او قبل از محمد ص بوده‌اند [٩۲۰]. الان فهمیدى معناى تحقیق در تشیع را!

[٩۲۰] دائرة المعارف الإسلامیة الشیعیة ۱/۲٧.

اهانت شیعیان به خود علىس

علىس (امام معصوم برحسب پندارمدعیان تشیع) هم باتمام ادعاهایى که در مورد او دارند، مثل بقیه مورد اهانت و تحقیر شیعیان قرار گرفته و به او نسبت ترس و ذلت داده و به بیچارگى و مسکینى متهمش نموده‌اند، و مدعى شده‌اند وقتى که ابوبکر(س) به خلافت رسید و بیعت مردم به اتمام رسید، و على منکر خلافتش شده و از بیعت با او سرزد، ابوبکر به قنفذ گفت: به سوى او برو، اگر بیرون نیامد خانه‌اش را باز نمائید و اگر بازهم امتناع کند خانه‌اش را آتش بزنید، قنفذ ملعون به سوى او رفت، و بدون اجازۀ او و یارانش به خانه هجوم آوردند، و على÷ به طرف شمشیرش رفت لکن آنها از او سبقت گرفته و شمشیر را شکسته بودند، و بعضى‌ها با شمشیر به او حمله کرده و ریسمانى بر گردن او انداختند (ببینید که نمایشنامه شیعى على را چقدر ذلیل ترسیم می‌کند) و بین او و بین فاطمه÷ که در نزد درب بود مانع شدند! و قنفذ ملعون با شلاق به فاطمه زد، و وقتى که فوت کرد هنوز آثار (دانه) ضربت قنفذ ملعون بر بازویش بود، سپس على را کشان کشان بسوى ابوبکر بردند، (تا اینکه این نمایشنامۀ مضحک ادامه داده و می‌گوید:) على قبل از بیعت که ریسمان هنوز در گردنش بود فریاد می‌کشید، اى فرزند مادرم، این آیه را می‌خواند: ﴿ٱبۡنَ أُمَّ إِنَّ ٱلۡقَوۡمَ ٱسۡتَضۡعَفُونِي وَكَادُواْ يَقۡتُلُونَنِي [الأعراف: ۱۵۰] «فرزند مادرم! این گروه، مرا در فشار گذاردند و ناتوان کردند; و نزدیک بود مرا بکشند ...» [٩۲۱].

اینست على در جعلیات شیعه که بدان تجارت نموده و مردم ساده و مقلدان جاهل را می‌بفریبند، على را ترسو و ذلیل و خائف و پریشان و خوار جلوه داده و در اینباره افسانه‌ها جعل نموده‌اند، و از طرف دیگر سخن از قوت و شجاعت و دلیرى او می‌زنند!!

به این هم اکتفا ننموده بلکه او را متهم به ترسویى و جبن نموده و از زبان همسرش دختر رسول اکرم فاطمهل جعل نموده‌اند که او را سرزنش نموده و بر او عصبانى شده، و به او طعنه زده، چرا که او در طلب فدک با فاطمه یارى ننموده است! و بر حسب بافته‌هاى جعلى شیعیان، فاطمه گفته است: چون جنین خود را مخفى نمودى و چون متهم خود را در خفا قرار دادى [٩۲۲]! و اینکه بزعم شیعیان فاطمه از او دلیرتر بوده و او را بخاطر سکوت و نشستنش ملامت کرده است [٩۲۳]. و بیشتر از این باکمال وقاحت و بیشرمى مدعى شده‌اند که عمر بن خطاب (س) دختر او را غصب نموده (براى اینکه منکر ازدواج و دوستى بین على و عمر باشند) و على نتوانسته از دختر خودش دفاع کند!، (چه اتهام و افتراء و اهانتى بالاتر از این) و کلینى از قول ابوعبدالله روایت جعل نموده که می‌گوید: «آن فرجى بود که غصب شد» [٩۲۴] و لهذا على نمی‌خواست دخترش ام کلثوم را به ازدواج عمر در بیاورد، لیکن از او می‌ترسید، و لهذا عموى خود عباس را براى ازدواج وکیل خود نمود! [٩۲۵]. (پس چراغصب)؟

و این علىس که خلافت و امارت را وقتى که به او پیشنهاد شد رد کرده و گفت: مرا رها کنید و دیگرى را بجوئید، و قبل و بعد از وفات عمر خلافت را فقط بخاطر اینکه اجتهاد خود را ترک نکند، چنین شخصیت عظیمى را از یک طرف برایش به خاطر عوام فریبى سینه می‌زنند و نوحه می‌خوانند و از طرف دیگر اینگونه به او اهانت می‌کنند، و او را با دروغ‌هاى خود اینگونه ترسیم می‌کنند، که مثل یک عامى قدرت طلب به هرشکلى بدنبال قدرت می‌باشد، و در راه آن از هر وسیله‌اى استفاده می‌کند، که حتى در این راه از خانواده و حسب و نسب و همسر و فرزندانش نیز نمی‌گذرد!!، به اهانت بیشرمانه آنها دقت بنما که در کتاب مورد اعتماد خود چگونه به این سرور اهل بیت اهانت کرده و جعل نموده‌اند که: وقتى که با ابوبکر بیعت شد، خبر به گوش على رسیده و گفت: این اسمى است که جز براى من شایسته نیست، و در آنروز ساکت شد وقتى که شب رسید، فاطمه علیها السلام و حسن و حسینإ را برداشته و در بدر هرکدام از اصحاب رسول خدا رفته و حق خود را به خاطر خدا طلب می‌کرد، و از آنها کمک مى‌طلبید که هیچکس کمکى نکرد [٩۲۶]!

آیا اهانتى بزرگتر از این ممکن است که به او افترا بزنند که زن و بچه‌هایش را بر خرى نشانده و منزل به منزل گدایى کرده و در می‌زند تا بر او رحم نموده و او را به خلافت برسانند! چه دروغ حقیر و زشتى! و دوباره اضافه نموده که:

على وقتى دید مردم به او کمک نکردند و به نفع ابوبکر و تعظیم او متفق شدند خانه‌نشین شد [٩۲٧]، به این تصویر پست و حقیرى که از على ترسیم می‌کنند دقت بفرمائید که چگونه از طرف مردم تحقیر شده و همه از او دورى می‌کنند.

ابن بابویه محدث شیعى این روایت پر از افتراء را در کتاب خودش در ضمن افسانه‌اى طولانى نقل کرده است که عوان و انصار على اندک بوده و چگونه این‌ها برعلیه ابوبکر موضع گرفته و خلافتش را رد نموده‌اند، و علنا و در مقابل مردم بر علیه او حرف می‌زده‌اند، و وقتى که یاران ابوبکر این خبر را شنیدند با شمشیرهاى کشیده آمده! و گفتند: به خدا قسم اگر دوباره اینطورى حرف بزنید این شمشیرها را بر سرتان فرود خواهیم آورد، بعد از آن یاران على در منزل‌هاى خود نشسته و ساکت شدند! و حرف نزدند [٩۲۸]!

و از طرف دیگر با تمام وقاحت حتى از مزاج و طبیعت على هم خرده‌گیرى کرده و به او اهانت نموده و او را بخاطر افلاس و فقر عیبجوئى نموده‌اند! «از خانوادۀ فقیر و ناچیزى بود که همۀ فرزندانش را دیگران پرورش دادند تا بار خرج او را سبک نمایند» [٩۲٩]!

و بدین خاطر وقتى که پدر فاطمه، على را براى ازدواج با او پیشنهاد کرد فاطمه قبول نکرد! «وقتى که (رسول اللهص) خواست او را به ازدواج على درآورد، مخفیانه با او در میان گذاشت، (فاطمه) گفت: اى رسول خدا رأى رأى شما است، لیکن زنان قریش راجع به او می‌گویند که: او داراى شکمى بزرگ و بازوهاى طولانى و کتف‌هاى ضخم و وکله طاس و چشم بزرگ، کتف‌هایش مثل کتف شتر ماده! و دندان هایش بیرون آمده است که مالى هم ندارد» [٩۳۰].

و روایتى در کافى جعل کرده‌اند که فاطمهل حتى بعد از ازدواج از على راضى نبوده و از ته دل او را نپذیرفته است! این هم روایت جعلى کافى، «بعد از اینکه رسول خداص فاطمه را به ازدواج على در آورد پیش او رفت، او را در حالت گریه دید! سبب گریه را جویا شد، و گفت: بخدا اگر در میان اهل من بهتر از او می‌بود تو را به ازدواج او در نمی‌آوردم من تو را به ازدواج او در نیاورده‌ام بلکه خدا تو را به ازدواج او در آورده!» [٩۳۱].

و أربلى از بریده نقل می‌کند که: رسول خدا ص به بریده گفت: بیا برویم به زیارت فاطمه! وقتى که پیش او رفتیم پدرش را دیده و چشم‌هایش پر از اشک شد، از او پرسید دخترم چرا گریه می‌کنى؟ گفت: کمبود خوراک! و غم فراوان و اندوه زیاد، (و در روایت جعلى دیگرى) می‌گوید: به خدا قسم که غم من طولانى و فقرم زیاد و مرضم طولانى شده است!» [٩۳۲].

این‌ها هستند مدعیان تشیع که سنگ ولایت على را به سینه می‌زنند، و اینست روش آنها، آرى از کسانى که از صحابۀ رسول خدا و از خود رسول خدا و بقیۀ پیامبران الهى آنهمه جسارت کرده‌اند انتظار دیگرى نمی‌توان داشت، لیکن فقط اندکى شعور کافى است که انسان فریب روضه‌خوانى و نمایش‌هاى بچه‌گانۀ آنها را نخورد، آیا چنین کسانى که به پیامبران الهى اهانت می‌کنند احترام على و اهل بیتش را بجا خواهند آورد؟

در یک روایت خرافى و پست و حقیر که لایق خودشان است هم على و هم پیامبر و هم همسرش عایشهل را مورد اهانت قرار داده و می‌گویند: «رسول خدا یک لحاف بیشتر نداشت و عائشه با او بود، و رسول خداص بین على و عایشه می‌خوابید و لحاف دیگرى نداشتند، وقتى که رسول خداص در شب بیدار می‌شد، با دست خودش لحاف را بین خود و عایشه می‌گذاشت»! [٩۳۳].

آیا اهانتى بزرگتر و پست‌تر از این وجود دارد؟ آیا این‌ها از یک پیامبر عظیم الشأن حرف می‌زنند یا از یک انسان پستى مثل خودشان که در این حوزه‌هاى جنس و لواط تربیت شده است، لعنهم الله

آرى در کتب مدعیان تشیع اهانت‌هاى بزرگتر و حقیرتر از این هم وجود دارد، و آن اینکه روایت کرده‌اند که: على در نزد پیامبر آمده و ابوبکر و عمر پیش او بودند، گفت: من بین پیامبر و عائشه نشستم! عائشه به او گفت: جایى جز روى زانوى من و زانوى رسول خدا ص پیدا نکردى؟ پیامبر گفت: آرام باش عائشه!

و بار دیگر على آمد و جایى نیافت، رسول خداص به او اشاره کرد که اینجا (یعنى به پشت سرش) و عائشه پشت سر او ایستاده و عبایى پوشیده بود، على÷ آمد و بین عائشه و پیامبر نشست، عائشه عصبانى شده و گفت: براى مقعدت جایى جز در دامن من پیدا نکردى؟ رسول خدا عصبانى شده و گفت: اى حمیراء دربارۀ برادرم مرا اذیت نکن [٩۳۴]! آیا اینست اسرار آل محمد که شیعیان دارند؟ کدام نامرد بى‌غیرت این دیوثى را براى خود مى‌پسندد که براى پیامبر غیور و پاکدامن اسلام چنین بگوید؟ کدام دشمن علنى اسلام چنین جسارت‌ها نموده است؟

و از طرف دیگر وقتى که على به خلافت رسید و امیرالمؤمنین شد، باز هم از اهانت او دست بر نداشته و وقتى که به جنگى می‌رفت به بهانه‌هاى مختلف کوتاهى نموده و عذرها می‌تراشیدند، و کتب تاریخ پر از این خیانت‌ها می‌باشد، و بارها در جنگ‌ها و فتنه‌هایى که خود همین‌ها آتش بیار معرکه اش بودند او را تنها می‌گذاشتند، و بدین سبب بود که فریاد کشیده و به شیعیانش (البته آنها هنوز منحرف نشده و در دام سبأیه و غُلات-افراطیون- نیفتاده بودند) می‌گفت:

«خدا شما را بکشد، دلم را پر از چرک نمودید، و سینه‌ام را پر از غیظ نمودید، و نفس مرا کندید، و فکر مرا با نافرمانى نامردى خراب کردید، تا اینکه قریش می‌گوید: فرزند ابو طالب مرد شجاعى است لیکن در جنگ بى‌تجربه است،....آرى کسى که فرمانش برده نشود رأیى ندارد» [٩۳۵].

خطبه‌هاى متعدد نهج البلاغۀ شاهد خون دلى علىس از شیعیانش می‌باشد، البته آن شیعیان بزرگوار هیچ پیوندى با این مدعیان تشیع که همگى افراطى و غُلات-افراطیون- می‌باشند ندارند.

[٩۲۱] کتاب سلیم بن قیس که آن را اسرار آل محمد می‌دانند! ص ۸۴ و۸٩. [٩۲۲] الأمالى از طوسى ص ۲۵٩ و حق الیقین از مجلسى ص ۲۰۳و۲۰۴ والاحنجاج از طبرسى. [٩۲۳] أعیان الشیعة ص ۲۶ قسم اول. [٩۲۴] الفروع من الکافى ۲/۱۴۱. [٩۲۵] حدیقة الشیعة از مقدس اردبیلى ص ۲٧٧. [٩۲۶] کتاب سلیم بن قیس ص ۸۲ و۸۳. [٩۲٧] کتاب سلیم بن قیس ص ۸۳. [٩۲۸] کتاب الخصال از قمى ۲/۴۶۵. [٩۲٩] مقاتل الطالبیین از ابوالفرج اصفهانى ص ۲۶. [٩۳۰] تفسیر قمى ۲/۳۳۶. [٩۳۱] الفروع من الکافی. [٩۳۲] کشف الغمة ۱/۱۴٩-۱۵۰. [٩۳۳] کتاب سلیم بن قیس ص ۲۲۱. [٩۳۴] کتاب سلیم بن قیس العامرى ص ۱٧٩. [٩۳۵] نهج البلاغه ص ٧۰-٧۱.

اهانت شیعیان به فاطمهل

به دختر رسول خدا و مادر حسنین و همسر على و سرور زنان بهشت نیز اهانت نموده و به او چیزهایى نسبت داده‌اند که از یک زن عامى و عادى مسلمان سر زدنش زشت است، و او را متهم نموده‌اند که همیشه بر على عصبانى بوده، و در هر موردى از او به پدرش شکایت می‌کرد، حتى در کارهاى خیر، و محدث آنها ابن قتال نیشابورى روایت می‌کند که رسول خداص براى على باغى درست کرد! على آن را فروخته و همۀ پول آن را بین فقراء و بیچارگان مدینه تقسیم نمود، و یک درهم براى خودش باقى نگذاشت.

وقتی که به منزل آمد فاطمه÷ به او گفت: پسر عمو باغى که پدرم آن را آباد کرده بود فروختى؟

على گفت: بله با قیمتى بهتر از آن در حال و آینده، فاطمه گفت: پول آن کجاست؟

على گفت: پول آن را به چشم‌هایى دادم که شرم کردم با سؤال‌کردن خود را ذلیل نماید.

فاطمه گفت: من گرسنه‌ام، و دو بچۀ من گرسنه هستند، و بدون تردید تو هم مثل ما گرسنه هستى، براى ما یک درهم هم نگذاشتى؟ و گوشه‌اى از لباس على را گرفته و کشید. على گفت: فاطمه مرا رها کن، فاطمه گفت: نه بخدا قسم، بین من و تو پدرم حکم باشد! جبرئیل بر رسول خدا ص نازل شده و گفت: خدا به تو سلام می‌رساند! و می‌گوید: از طرف من به على سلام برسان! و به فاطمه بگو: تو حق ندارى دست به على بزنى [٩۳۶]! (خوب این هم نمایشنامۀ مدعیان علوى که هم مسخره خدا و رسول و دین است)

و باز هم به فاطمه ل اتهام زده‌اند که پیش ابوبکر و عمر ب رفته «و با آنها مشاجره نموده و در میان مردم فریاد می‌کشیده و فدک را می‌خواسته که مردم در دور او جمع شده‌اند» [٩۳٧]! یکبار «با عمر گلاویز شده و یقه‌اش را کشیده» [٩۳۸]. و یکبار ابوبکر را تهدید کرده و گفته است: «اگر دست از على برندارى من موهایم را باز کرده و یقه‌ام را پاره می‌کنم» [٩۳٩]! و با خلفاء هم درگیر شده تا اینکه خانه او را آتش زده، و خود او را هم زده و پهلویش را شکسته‌اند و او در نهایت هم سقط جنین نموده است! و بخاطر این ضربه‌ها هم از دنیا رفت [٩۴۰] که الان نظام شیعى ایران ایام فاطمیه براى همین یاوه‌ها به نام فاطمیه گذاشته است!

آیا این ساحران سفیه و تجار دین براى همسر خمینى و یا همسران خودشان چنین حقارت‌ها و سفاهت‌هایى را قبول دارند؟ البته امثال این خرافات عقل‌ستیز مبناى کتب و فکر شیعى است که جاى تفصیل آن در اینجا نیست.

[٩۳۶] روضة الواعظین ۱/۱۲۵. [٩۳٧] کتاب سلیم بن قیس ص ۲۵۳. [٩۳۸] أصول الکافى. [٩۳٩] تفسیر العیاشی ۲/۶٧ و الروضة من الکافی ۸/۲۳۸. [٩۴۰] کتاب سلیم بن قیس ص ۸۴-۸۵.

اهانت شیعیان به حسن بن علىب

هیچکس در میان شیعه مثل امام حسن بن على سالار اهل بهشت مورد اهانت قرار نگرفته است، بعد از اینکه به على و محمد و فاطمه و.. در لباس دوستى آن همه اهانت‌ها را روا داشتند نوبت حسن مجتبى رسید، بعد از اینکه شیعیان اولیه (که صد البته مثل شیعیان بعدى از غُلات -افراطیون- نبوده و هنوز به بدعت‌هایى مثل امامت و ولایت و... که ابن سبأ برایشان ساخته بود معتقد نبودند)، او را بخلافت رساندند، درست همانطور که پدرش را جگر خون کردند او را نیز مثل پدرش سر شکسته نموده و دست از کمک او نیز برداشتند، و مثل پدرش و حتى بیشتر از او نیز به او خیانت و اهانت کردند.

یعقوبى مؤرخ شیعى می‌گوید:

«حسن بعد از پدرش دو ماه و در روایتى چهار ماه صبر نمود و بعد از آن عبیدالله بن عباس را همراه با دوازده هزار نفر براى جنگ با معاویه روانه نمود، معاویه یک ملیون درهم براى عبیدالله بن عباس فرستاد و او هم همراه با هشت هزار نفر از لشکریانش به او (معاویه) پیوست، و معاویه مغیره بن شعبه و عبدالله بن شعبه و عبدالله بن عامر و عبدالرحمن بن ام حکم را بسوى حسن فرستاد، و آنها در مدائن که حسن خیمه زده بود پیش او رسیدند، سپس از پیش او خارج شده و در میان مردم اعلان نمودند که خداوند بوسیلۀ فرزند پیامبر خون (مسلمانان) را حفظ نمود! و فتنه آرام شده و از بین رفته، و او صلح را پذیرفت، لشکر (حسن) مضطرب شده و در صداقت آنها تردید نکردند، و لهذا به حسن حمله کرده و خیمه‌هایش را تاراج کردند، حسن سوار اسبش شده و بسوى «مظلم ساباط» رفت، اما جراح بن سنان اسدى که به کمین نشسته بود به او حمله کرد و زانویش را زخمى نمود، لیکن او ریش جراح گرفته و گردنش را کج نموده و شکست،

و حسن به مدائن حمل شده که شدیدا خونریزى میکرد، و زخمش شدت گرفت و مردم از دور او پراکنده شدند، و معاویه به عراق رسید و بر کارها غلبه نمود، و حسن به شدت زخمى بود، وقتى که حسن دید که در مقابل معاویه قدرتى ندارد و یارانش هم از گرد او پراکنده شده‌اند با معاویه صلح نمود» [٩۴۱].

مسعودى شیعى در کتاب خود آورده که، حسن÷ بعد از اتفاق خود با معاویه سخنرانى نموده و گفته: اى اهل کوفه! من اگر از شما فقط سه خصلت را نمی‌دیدم براى نگرانى و تعجبم کافى بود، اینکه پدر مرا کشتید، و خیمه مرا غارت کردید، و شکمم را با کارد زخمى کردید، من با معاویه بیعت کردم بشنوید و مطیع باشید.

و اهل کوفه که از شیعیان او بودند به خیمه او هجوم آوده بودند که اساسیه او را غارت کرده و با خنجر به شکم او ضربت وارد کرده بودند، وقتى که از خیانت آنها مطمئن شد به صلح با معاویه تن داد.

و به او اهانت نموده تا حدى که: «به خیمه او هجوم آورده و اساسیه‌هایش را تاراج کرده و حتى جانمازیش را از زیر برداشتند، و سپس عبدالرحمن بن عبدالله جعال ازدى به او حمله کرده و رداء او را از گردنش برداشت، تا اینکه حسین با شمشیرش بدون رداء بر زمین نشست» [٩۴۲].

«شخصى از بنى اسد جراح بن سنان ضربتى بر زانوى او وارد نمود که گوشتش پاره شده و به استخوان رسید، .. و حسن با تختى به مدائن حمل شد...و در آنجا مشغول معالجه زخمش شد، و در این میان عده‌اى از سران قبائل مخفیانه با معاویه مکاتبه کرده و اطاعت خود را از او اعلان نموده و از او خواستند که بسرعت بسوى آنها حرکت کند، و وعده دادند که با نزدیک شدن لشکریانش حسن را یا ترور و یا به او تحویل بدهند، و حسین÷ این حرف به گوشش رسید، پس حسن بیش از پیش از سوء نیت و بیوفائى آنها مطمئن شد، مخصوصا اینکه به او ناسزا گفته و تکفیرش نموده و مال و خونش را حلال نمودند [٩۴۳].

همچنانکه با دست او را اذیت می‌کردند با زبان نیز او را آزار میدادند، کشى از ابوجعفر نقل می‌کند که می‌گوید:

فردى از اصحاب حسن÷ که اسمش سفیان بن ابى لیلى که بر سواریش نشسته بود پیش حسن آمد که در حیاط منزلش پنهان بود، به اوگفت: سلام بر تو اى ذلیل کنندۀ مؤمنان، حسن پرسید که اینرا از کجا میگویى؟ گفت: مسئولیت امت را از دوش خود برداشتى و آن را به این طاغوت دادى که بدون دستور خدا و قرآن حکومت می‌کند [٩۴۴].

و خود حسن خیلى روشن و صریح توضیح داده که شیعیان او و شیعیان پدرش چه اهانت‌هایى به او کردند و می‌فرماید:

آرى بخدا قسم معاویه از این‌ها که بزعم خود شیعیان ما هستند برایم بهتر است، میخواستند مرا بکشند، و مال مرا تاراج کردند، والله! اگر از معاویه عهد و پیمان بگیرم تا خون خود را حفظ نموده و خانوادۀ خود را در امن و امان قرار بدهم بهتر است از اینکه این‌ها مرا بکشند و خانواده‌ام و اهل بیتم ضایع شوند، بخدا قسم اگر با معاویه می‌جنگیدم این‌ها گردن مرا گرفته و تحویل او می‌دادند، والله من با عزت با او صلح کنم بهتر از این است که من اسیر او بوده و مرا بکشد، و یا اینکه بر من منت بگذارد که تا دنیا هست معاویه (و فرزندانش) بر ما بنى هاشم طعنه بزند [٩۴۵]!

و بازهم شیعیانش به او اهانت نموده و امامت را از نسل او برداشتند! و حتى فتواى کفر هرکسى از فرزندانش را که چنین ادعایى بکند سلفا صادر کردند.

[٩۴۱] تاریخ الیعقوبى ۲/۲۱۵ البته مؤرخان و مبلغان شیعى خجالت می‌کشند بگویند که: حسن با معاویه صلح و بیعت نمود، و به تأویل‌هاى رکیکى پناه می‌برند که هم عقل و هم اندیشه از آن شرم دارد، و لهذا همیشه می‌گویند: صلح کرده نه بیعت، و تسلیم امارت و خلافت معاویه نشده است! لیکن این روایت از خود شیعیان را که اعترافى روشن است و براى اهل انصاف کافى است، توجه بفرمائید: کشى که از علماء بزرگ شیعه در رجال است روایت می‌کند که: معاویه به حسن بن على÷ نوشت که تو و حسین و یاران على بیائید، و قیس بن سعد بن عباده انصارى همراه با آنها خارج شده و به شام آمدند، و معاویه که سخنرانان هم برایشان مهیا کرده بود به آنها اجازه ورود داد، و گفت: اى حسن بلند شو و بیعت کن بلند شد و بیعت کرد، سپس به حسین گفت: بلند شو و بیعت کن، بلند شد و بیعت کرد، سپس به قیس گفت: بلند شو و بیعت کن، به طرف حسین÷ (بجاى حسن که شدت انکار او را راجع به صلح می‌دانست) نگاه کرد، و منتظر دستور او بود، گفت: اى قیس او (حسین) امام من است، و در روایتى حسن بسوى او بلند شد و گفت: اى قیس بیعت کن و بیعت کرد. رجال الکشی ص ۱۰۲. [٩۴۲] الإرشاد: مفید ص ۱٩۰. [٩۴۳] کشف الغمة ص ۵۴۰ و۵۴۱ والإرشاد ص ۱٩۰ والفصول المهمة فی تعریف الأئمة ص ۱۶۲. [٩۴۴] رجال الکشى ص ۱۰۳. [٩۴۵] رجال الکشى ص ۱۰۳.

اهانت شیعیان به حسین بن علىب

حتى شانس حضرت حسین نیز در نزد شیعیان بهتر از برادر و مادر و پدرش نبود، باتمام غلو و افراط ظاهرى که بر او نموده و سینه زده و برایش نوحه می‌خوانند لیکن هم در عمل و هم در گفتار به او اهانت‌ها نموده‌اند، و روایت جعل نموده‌اند که:

فاطمه ل از حامله شدن او کراهت داشت، و چند بار مژدۀ ولادت او را رد نمود، و حتى رسول خدا ص نیز مژدۀ ولادت او را نمیخواست بپذیرد، و فاطمه با کراهت وضع حمل کرد، و به خاطر این کراهت مادر او بود که حسین از مادرش شیر نخورد، مهمترین کتاب حدیث شیعه یعنى کلینى از جعفر نقل می‌کند که:

جبرائیل پیش رسول خدا ص آمده و گفت: فاطمه بچه‌اى به دنیا خواهد آورد که که امت تو بعد از تو او را خواهد کشت، و وقتى که فاطمه به او حامله شد از حمل او کراهت داشت، و وقتى که او را زائید کراهت داشت، سپس ابوعبدالله÷ گفت:

در دنیا مادرى ندیده‌اید که نوزادى بدنیا بیاورد و از او بدش بیاید، لیکن از او بدین خاطر بدش آمد که می‌دانست که او کشته خواهد شد، و گفت که: آیۀ ۱۵ سورۀ احقاف: ﴿وَوَصَّيۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ بِوَٰلِدَيۡهِ إِحۡسَٰنًاۖ حَمَلَتۡهُ أُمُّهُۥ كُرۡهٗا وَوَضَعَتۡهُ كُرۡهٗاۖ «ما به انسان توصیه کردیم که به پدر و مادرش نیکى کند، مادرش او را با ناراحتى حمل مى‏کند و با ناراحتى بر زمین مى‏گذارد» دربارۀ او نازل شده است [٩۴۶]!

چه دروغ و اهانتى بزرگتر از این؟

«حسین نه شیر فاطمه و نه از هیچ زن دیگرى را نپذیرفت، پیامبر انگشت ابهام خود را در دهان او گذاشته و او به انذازۀ دو تا سه روز شیر می‌خورد» [٩۴٧]!!

و رفتار شیعیان با او نیز درست مثل رفتارشان با پدر و برادر او بود، همۀ مؤرخان شیعه متذکر شده‌اند که اهل کوفه که مرکز شیعه بود که دربارۀ کوفه روایت جعل نموده‌اند که جعفر گفته است: «ولایت ما به آسمان‌ها و زمین و کوه‌ها و شهرها عرضه شد جز اهل کوفه کسى آن را نپذیرفت» [٩۴۸]، همان کوفه‌اى که دربارۀ آن جعل نموده‌اند که:

«خداوند از میان شهر‌ها چهار شهر را انتخاب کرده است، والتین والزیتون وطور سینین و هذا البلد الامین، تین مدینه است زیتون بیت المقدس و طورسیناء کوفه است و بلدالأمین مکه است» [٩۴٩]!

از همین کوفه حدود ۱۵۰ نامه به حسین نوشتند که:

«بسم الله الرحمن الرحیم، از طرف شیعیان حسین و شیعیان پدرش امیرالمؤمنین على بن ابیطالب به امیرالمؤمنین حسین بن على، سلام خداوند بر تو باد، اما بعد، همانا مردم منتظر شما هستند، و بدون شما هیچ نظرى ندارند، شتاب کن، شتاب کن، اى فرزند رسول خدا، والسلام علیکم ورحمة الله» [٩۵۰].

ودر نامه اى دیگر: «اما بعد: باغ‌ها سبز شده، و ثمره‌ها رسیده، اگر خواستى بیا که سربازان آماده‌اى در خدمتت می‌باشد. والسلام» [٩۵۱].

وقتى که نامه‌ها و قاصدها، پشت سرهم به او می‌رسید، پسر عمویش مسلم بن عقیل را بسوى آنها روانه نمود،کوفى‌ها بسوى او سرازیر و در دور او جمع شده، و با گریه با او بیعت نمودند، و تعدادشان از هجده هزار نفر تجاوز می‌کرد [٩۵۲].

و بعد از چندى مسلم بن عقیل به او نوشت: «تو دراینجا صد هزارشمشیرزن دارى و تأخیر روا مدار» [٩۵۳]. پس حسن÷ در جوابشان نوشت: من در هشتم ذى حجه روز ترویه به طرف شما از مکه حرکت می‌کنم و اگر قاصدم رسید در کار خود آماده باشید که من به زودى می‌آیم» [٩۵۴].

لیکن طبق عادت دیرینه شیعه کارها دگرگون شد، و مسلم بن عقیل بدون هیچ یاور و کمکى کشته شد، وقتى که خبر وفاتش به حسین رسید و لشکر ابن زیاد در کوفه با او روبرو شد، با یک نعلین و لنگ و رداء خارج شد و بعد از حمد و ثناى خداوند گفت: اى مردم: من پیش شما نیامدم تا اینکه نامه‌هاى شما رسید که بطرف ما بیا که ما امام نداریم، تا شاید خدا بوسیلۀ تو ما را بر حق و هدایت جمع نماید، اگر شما برسر حرفتان هستید من آمده‌ام، از عهد و میثاق خود که مرا مطمئن نماید بمن بدهید، و اگر این کار را نکنید و از آمدن من ناخشنود هستید به جایى برمی‌گردم که از آنجا آمده‌ام [٩۵۵].

سپس او را تنها گذاشته و از او روى گردانده و او را بدست دشمنش تسلیم کردند، تا اینکه تنها و با تنى چند از خانواده و دوستانش شربت شهادت نوشید، و این حرفى است که شیعیان قبل از دیگران بدان اعتراف می‌کنند، محسن الأمین شیعى متعصب می‌نویسد:

«بیست هزار نفر از اهل عراق با حسین بیعت کردند، ولى به او خیانت نموده و بر او خروج کردند» [٩۵۶].

و یعقوبى می‌نویسد: «خیمه‌اش را تاراج کرده و به همسر و بچه‌هایش اهانت کرده و آنها را به کوفه بردند، و وقتى که آنها داخل کوفه شدند، زنان کوفه شیون و زارى می‌کردند، على بن حسین گفت: این‌ها براى ما شیون می‌کنند پس چه کسى ما را کشت» [٩۵٧]؟!

این‌ها هستند شیعیان و رفتارشان و آنها هستند اهل بیت کرام، و اینست رفتار و کردار مدعیان تشیع با اهل بیتى که سنگ محبت و ولایت آنها را به سینه می‌زنند، و قضاوت در این مورد با خوانندۀ منصف و عاقل می‌باشد.

[٩۴۶] الأصول من الکافى کتاب الحجة ۱/۴۶۴ باب مولد الحسین. [٩۴٧] ایضا ص ۴۶۵. [٩۴۸] بصائر الدرجات از صفار جزء دوم باب دهم. [٩۴٩] مقدمه البرهان ص ۲۲۳ [٩۵۰] کشف الغمة ۲/۳۲ الإرشادص ۲۰۳ الفصول المهمة فی معرفة أحوال الأئمة ص ۱۸۲. [٩۵۱] الإرشاد: مفید ص ۲۰۳ و أعلام الورى از طبرسى ص ۲۲۳. [٩۵۲] الإرشاد: از مفید ص ۲۰۵ و۲۲۰. [٩۵۳] الإرشاد ص ۲۲۰. [٩۵۴] الإرشاد ص ۲۲۰. [٩۵۵] الإرشاد ص ۲۲۴. [٩۵۶] أعیان الشیعة قسمت اول ص۳۴. [٩۵٧] تاریخ الیعقوبى ج۱ص ۲۳۵.

اهانت شیعیان به بقیۀ اهل بیت

حتى بقیۀ اهل بیت على و اهل بیت نبى نیز از اهانت و ایذاء و جسارت و گستاخى مدعیان تشیع نجات نیافته‌اند، و همه آنهایى که براى انتقام خون حسین قیام کرده و یا دنبال حکم و حکومت بوده و یا ادعاء رهبرى و زعامت نموده‌اند، (البته غیر از هشت نفر از آل حسین) همگى مورد تکفیر و تفسیق شیعیان واقع شده‌اند، چه این‌ها (غیر از هشت نفر) از فرزندان حسین باشند یا فرزندان على، مثل محمد بن حنیفه که پسر على است و یا فرزندش هاشم و زید بن زین العابدین و فرزندش یحیى و عبدالله بن محض بن حسن مثنى و فرزندش محمد ملقب به نفس الزكية و برادرش ابراهیم و دو فرزند جعفر یعنى افطح و محمد، و دو نوۀ حسن مثنى یعنى حسین بن على و یحیى بن عبدالله، و دو فرزند موسى کاظم یعنى زید و ابراهیم، و فرزند على النقى یعنى جعفر بن على و دیگران، که بسیار بسیار هستند از علوى‌ها و طالبى‌ها که اصفهانى در کتاب «مقاتل الطالبیین» آنها را ذکر کرده است، و همچنین فرزندان جعفر بن ابى طالب و عقیل بن ابى طالب، و هکذا همۀ کسانى که از عباسیان که به اعتراف خودشان از اهل بیت و پسرعموهاى پیامبر هستند، و هم چنین فاطمیان [٩۵۸] مصر را، همه این‌ها را تکفیر نموده‌اند، روایاتى در این مورد از زبان امام باقر جعل نموده‌اند که: از دربارۀ آیۀ: ﴿وَيَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ تَرَى ٱلَّذِينَ كَذَبُواْ عَلَى ٱللَّهِ وُجُوهُهُم مُّسۡوَدَّةٌۚ [الزمر: ۶۰] «در روز قیامت کسانى را که بر خدا دروغ بستند صورت هایشان سیاه خواهد شد» پرسیده شد، گفت: دربارۀ کسى است که امام نیست می‌گوید: امام است، گوید: پرسیدم، حتى اگر او علوى باشد؟ گفت: حتى اگر علوى باشد، می‌گوید: پرسیدم: حتى اگر از فرزندان على÷ باشد؟ گفت: حتى اگر هم باشد، (و در روایتى از جعفربن باقر) حتى اگر فاطمى علوى باشد [٩۵٩].

و نیز روایت جعل کرده‌اند که: کسى که ادعاء امامت کند و شایستۀ به آن نباشد کافر است [٩۶۰].

اما هشت ذریۀ حسین که لقب امام به آنها دادند، و نهم موهوم، این‌ها هم از نظر تحقیر و تصغیر از طرف شیعیان کمتر از پیشینیان خود نبوده‌اند، دربارۀ آنها هم سخت جسارت کرده و آنها را هم سرشکسته نموده و برآنها خندیده، و تهمت‌هایى زده‌اند که آنها بدون شک مبرى هستند.

[٩۵۸] با وجودیکه فاطمیان خود از غُلات -افراطیون- شیعه می‌باشند بازهم از طرف شیعیان مخصوصاً نویسنده نهج البلاغه شریف رضى و برادرش مرتضى مورد تکفیر قرار گرفتند. النجوم الزاهرة فی ملوک مصر والقاهرة از جمال الدین اتابکى ۴/۲۲٩ و۲۳۰. [٩۵٩] أصول الکافى ۱/۳٧۲. [٩۶۰] أصول الکافى ۱/۳٧۲.

اهانت شیعیان به على بن حسینب

على بن حسین ملقب به زین العابدین که او را امام مقتدى و مطاع بعد از پدرش میدانند، و بر او افترا زده‌اند که او از مردم عامى و عادى هم ترسوتر بود، و به عبودیت یزید اعتراف کرده است!

کافى از زین العابدین محمد باقر روایت جعل می‌کند که:

یزید بن معاویه که قصد حج داشت داخل مدینه شد، قاصدى به یکى از افراد قریش فرستاد و از او سؤال نمود که آیا اعتراف می‌کنى که تو بندۀ من هستى و اگر بخواهم تو را می‌فروشم و یا تو را برده می‌کنم، آن مرد به او گفت: بخدا اى یزید نه نسب تو در قریش از من بهتر است و نه پدرت در دوران جاهلیت و یا اسلام از پدر من بهتر بوده است، و نه تو در دین بهتر از من هستى، چطور من می‌توانم با حرف تو موافقت کنم، یزید گفت: اگر موافقت نکنى بخدا که تو را خواهم کشت، آن مرد جواب داد که دستور تو براى کشتن من از کشتن حسین فرزند پیامبر بزرگتر نخواهد بود، پس دستور داد که او را بکشند، بعد از آن این افسانه جعلى ادامه می‌دهد که:

سپس على بن حسین÷ را آورده و به همان سخنى را گفت که، به آن مرد قریشى گفته بود، على بن حسین÷ به او گفت: آیا من اگر موافقت نکنم مثل آن مرد دیروزى مرا نمی‌کشى؟ یزید لعنه الله گفت: چرا، پس على بن حسین÷ به او گفت، من با آنچه گفتى موافقم، و من بنده‌اى مجبورهستم، اگر خواستى مرا نگه‌دار و اگر خواستى بفروش [٩۶۱]!!

و حتى در مورد فرزندش و مادرش نیز او را مورد اذیت و اهانت قرار دادند، روایتى از یکى از ائمه معصومین جعل کرده‌اند که شیعه‌ى از او مى‌پرسد: من دو همسایه دارم که ناچارم با آنها معاشرت داشته باشم، یکى ناصبى (یعنى سنى) و دیگرى زیدى است، با کدامیک معاشرت کنم؟ (امام) گفت: هردو آنها مساوى هستند،...آن یکى بر علیه شما است و این یکى (یعنى زیدى) بر علیه ما می‌باشد [٩۶۲].

و دربارۀ مادرش او را اذیت نموده و جعل کرده‌اند که:

بعد از کشتن حسین همه مردم مرتد شدند جز پنج نفر: ابوخالد کابلى و یحیى بن ام الطویل و جبیر ابن مطیع و جابر بن عبدالله و شبکه همسر حسین بن على [٩۶۳].

[٩۶۱] الروضة من الکافی ۸/۲۳۴و ۲۳۵. [٩۶۲] الروضة من الکافی ۸/۲۳۵. [٩۶۳] مجالس المؤمنین از شوشترى مجلس پنجم ص ۱۴۴.

اهانت شیعیان به محمد باقر و فرزندش جعفر

اما محمد باقر و فرزندش جعفر صادق مظلومان حقیقى هستند که هرچه تهمت و افترا و زشتى و رسوایى از نفاق و ترس و غدر و خیانت و دروغ بوده به آندو نسبت داده و به اسم آندو جعل کرده‌اند، و مذهب باطنى و ویرانگر خود را به نام آندو تمام کرده‌اند تا در میان مردم رواج یابد، و مسلک و مذهبى اختراع کرده و به نام آنها تمام کرده‌اند که خود آنها از آن خبر نداشتند، و گفته‌اند: که باقر به خاطر ترس و زبونى حرام خدا را حلال می‌کرده است! مثلا فتوى می‌داده است که «آنچه را که باز و مرغ شکارى بکشد حلال است، (با اینکه حرام است)» [٩۶۴]. و چندین روایت در حرمت آن چه را که مرغ شکارى بکشد آورده‌اند.

و زراره بن اعین که از بزرگترین راویان شیعه بوده و مدار و محور مذهب بر او می‌باشد دربارۀ محمد باقر می‌گوید: او شیخى است که در بحث و جدال علمى ندارد [٩۶۵], و از همین زراره بن اعین نقل می‌کنند که او گفته است: من از محمد باقر مسئله‌اى پرسیدم و بمن جواب داد، و سپس شخصى آمد و از همان موضوع پرسید، به او جواب دیگرى داد که برخلاف جواب من بود، و بعد از آن شخص دیگرى آمد و به او جواب دیگرى غیر از دو جواب اولى داد، و وقتى که آندو خارج شدند، گفتم: اى فرزند رسول خدا! دو نفر از شیعیان شما در عراق بودند، و به هرکدام یک جواب دادى!

گفت: اى زراره این براى حفظ ما و شما بهتر است! و اگر بر یک موضوع متفق شوید مردم شما را می‌شناسند! و به ضرر ما و شما می‌باشد! (آخر مگر دروغ و نفاق و ترس غیر از اینست؟).

گفت: بعد از آن به ابوعبدالله÷ گفتم: شیعیان شما را اگر در آتش و یا بر سر نیزه حمل کنند می‌روند، ولى از پیش شما که بیرون می‌روند اختلاف دارند می‌گوید: درست مثل پدرش به من جواب داد [٩۶۶].

و راجع به جعفر می‌گویند که: در جلوى ابوحنیفه از او ستایش کرده و از تعبیر خواب او خوشحال شده و گفته است که: بحق اصابت کرده است، ولى وقتیکه بیرون رفته او را مذمت نموده و گفته: این ناصبى است، و وقتى از ستایش او سؤال می‌شود می‌گوید: تقیه نموده و قصدش این بوده که به باطل اصابت کرده است!! و اینکه او به هفتاد شکل صحبت می‌کند [٩۶٧]، (پس صد رحمت به نفاق منافقین) البته بدون شک که امام جعفر و بقیۀ ائمه اهل بیت کرام از این افتراها مبرى می‌باشند، از آنجمله روایت کشى از زراره که می‌گوید: بخدا اگر تمام آنچه را که من از ابوعبدالله می‌شنیدم روایت می‌کردم آلت مردان حتى بر سر چوب‌ها هم بلند می‌شد [٩۶۸]!

[٩۶۴] فروع الکافى ۶/۲۰۸. [٩۶۵] أصول الکافى. [٩۶۶] أصول الکافى ص ۶۵. [٩۶٧] روضة الکافی ۸/۲٩۲ تعبیر خواب‌ها و بصائر الدرجات جزء ششم. [٩۶۸] رجال الکشى ص ۱۲۳ شرح حال زراره.

اهانت شیعیان به موسى بن جعفر

و اما موسى بن جعفر و مادرش را نیز بدین شکل زشت و حقیر اهانت نموده‌اند، و آن اینکه ابو جعفر کلفتى خریده و از او پرسید که: باکره هست یا نه؟ و آن کلفت جواب داد که این برده فروشان هر آنچه را که به دست‌شان برسد خراب و فاسد می‌کنند، و اینکه چند بار از مقعد با او نزدیکى کرده، و با این حال به جعفر گفت: این کلفت را بگیر، و از همین کلفت (با این وضع) بهترین فرد روى زمین یعنى موسى بن جعفر÷ را به دنیا آورد [٩۶٩]!!

و بر علم و عقل او خرده گرفته و ابو بصیر راجع به او گفته است که: رفیق ما (یعنى موسى بن جعفر) هنوز علمش کامل نیست، چون فتوا داده است که زن شوهردار اگر ازدواج کند حکمش رجم می‌باشد، و همین ابوبصیر مرادى او را متهم نموده است که اهل دنیا می‌باشد [٩٧۰].

[٩۶٩] أصول الکافى کتاب الحجة باب مولد موسى بن جعفر ۱/۴٧٧ البته روایت خیلى زشت‌تر آنست که معنایش را نقل کردیم. [٩٧۰] رجال الکشى ص ۱۵۳و۱۵۴.

اهانت شیعیان به على بن موسى

به او افترا زده‌اند که نزدیکى مرد با همسرش را از راه مقعد (لواطت) جائز می‌دانسته است [٩٧۱]!!

و همان داستانى که راجع به پدرش موسى بن جعفر درست کرده بودند بر او نیز جعل کرده‌اند، و افسانه‌هاى سخیف دیگر که ما اهل بیت کرام را بسى برتر از سخنان بیهوده شیعه می‌دانیم و همین اهانت‌ها را بر امام نهم و دهم و یازدهم خود نیز روا داشته‌اند.

[٩٧۱] الاستبصار از طوسى باب إتیان النساء ما دون الفرج ۳/۳۴۳ و این طوسى خائن که با مغول همکارى کرد از این روایات لواطت زیاد دارد، و عیون أخبار الرضا از ابن بابویه ۱/۱٧ و ۱۸ و أصول الکافى ۱/۴۸۶.

بیزارى اهل بیت از شیعیان

قبل از اینکه قلم را متوقف نموده و این موضوع را به پایان برسانیم بد نیست مختصرى از موضع ائمه اهل بیت را از این مدعیان تشیع بدانیم، براى اینکه خود آنها از رفتار و کردار این‌ها مطلع بوده‌اند، و بدین سبب براى روشن‌کردن مردم از این مدعیان دروغین هم کوتاهى نکرده‌اند، و همۀ آنها را از اول تا آخر نفرین نموده‌اند.

اولین کسى که مبتلا به این‌ها شد خود على بن ابى طالبس بود که آنها را مثل مجرمین و معاندین حساب می‌کرد.

«علىس در حالى که از درنگ اصحاب خود در امر جهاد، و مخالفت ورزیدنشان با رأى و نظر خود ملول شده بود، بر منبر شد و چنین فرمود : براى من جز کوفه قلمروى باقى نمانده است. تنها بست و گشاد کارهاى کوفه است که با من است. اى کوفه اگر جز تو جاى دیگرى براى من نمانده، و تو نیز دستخوش گردبادهاى توفنده‏اى، خدا چهره‏ات را زشت گرداناد. خبر یافتم که بسر بر یمن غلبه یافته، به خدا سوگند، پندارم که این قوم بزودى بر شما چیره شوند. زیرا آنها با آنکه بر باطل‏اند، دست در دست هم دارند و شما با آنکه بر حق هستید، پراکنده‏اید. شما امامتان را، که حق با اوست، نافرمانى مى‏کنید و آنان پیشواى خود را با آنکه بر باطل است فرمانبردارند. آنان با بیعتى که با پیشواى خود کرده‏اند، امانت نگه مى‏دارند و شما خیانت مى‏ورزید. آنان در شهرهاى خود اهل صلاح و درستى هستند و شما اهل فساد و نادرستى. به گونه‏اى که اگر قدحى چوبین را به یکى از شما سپارم، ترسم که حلقه‏ها و تسمه آن را بدزدد. بار خدایا، من از اینان ملول گشته‏ام و اینان از من ملول گشته‏اند.

من از ایشان دلتنگ و خسته شده‏ام و ایشان از من دلتنگ و خسته شده‏اند. بهتر از ایشان را به من ارزانى دار و بدتر از مرا بر ایشان برگمار. بار خدایا، دل‌هایشان آب کن، آنسان که نمک در آب. به خدا سوگند، دوست دارم به جاى انبوه شما، تنها هزار سوار از بنى فراس بن غنم در فرمان داشتم «هنالك لو دعوت أتاك منهم فوارس مثل أرمية الحمیم» اگر آنان را فراخوانى، به یکباره، سوارانى چون ابرهاى تابستانى مى‏تازند و به سوى تو مى‏آیند» [٩٧۲]. در خطبۀ ۲٧ از آن حضرتس:

«اما بعد . ..شب و روز، در نهان و آشکارا، شما را به نبرد با این قوم فرا خواندم و گفتم که: پیش از آنکه سپاه بر سرتان کشند، بر آنها بتازید. به خدا سوگند، به هیچ قومى در خانه‏هایشان تاخت نیاوردند. مگر آنکه زبون خصم گشتند. شما نیز آن قدر از کارزار سر بر تافتید و کار را به گردن یکدیگر انداختید و یکدیگر را نصرت ندادید، تا هرچه داشتید به باد یغما رفت و سرزمینتان جولانگاه دشمنانتان گردید.

وقتى مى‌‏نگرم که شما را آماج تاخت و تاز خود قرار مى‏دهند و از جاى نمى‏جنبید، بر شما مى‏تازند و شما براى پیکار دست فرا نمى‏کنید، مى‏گویم: که قباحت و ذلت نصیبتان باد خدا را معصیت مى‏کنند و شما بدان خشنودید. چون در گرماى تابستان به کارزارتان فراخوانم، مى‏گویید که: در این گرماى سخت چه جاى نبرد است، مهلتمان ده تا گرما فروکش کند، و چون در سرماى زمستان به کارزارتان فراخوانم، مى‏گویید که: در این سورت سرما، چه جاى نبرد است؟ مهلتمان ده تا سورت سرما بشکند. این همه که از سرما و گرما مى‏گریزید به خدا قسم از شمشیر گریزانترید.

اى به صورت مردان عارى از مردانگى، با عقل کودکان و خرد زنان به حجله آرمیده، کاش نه شما را دیده بودم و نه مى‏شناختمتان. این آشنایى براى من، به خدا سوگند، جز پشیمانى و اندوه هیچ ثمره‏اى نداشت. مرگ بر شما باد، که دلم را مالامال خون گردانیدید و سینه‏ام را از خشم آکنده ساختید و جام زندگیم را از شرنگ غم لبریز کردید و با نافرمانی‌هاى خود اندیشه‏ام را تباه ساختید. تا آنجا که قریش گفتند: پسر ابو طالب مردى دلیر است ولى از آیین لشکرکشى و فنون نبرد آگاه نیست خدا پدرشان را بیامرزد آیا در میان رزم‏آوران، رزمدیده‏تر از من مى‏شناسند، یا کسى را که پیش از من قدم به میدان جنگ نهاده باشد؟... آرى، کسى را که از او فرمان نمى‏برند چه رأى و اندیشه‏اى تواند بود». و در خطبۀ ۶۸ در نکوهش شیعیانش می‌فرماید:

چند با شما مدارا کنم، چونان که با اشتران جوانى که کوهانشان از درون ریش است و از برون سالم، مدارا کنند. یا با کهنه جامه‏اى که اگر از یک جاى پارگى آن را بدوزند، از جاى دیگر پاره شود. هر بار که طلایه لشکر شام از دور پدیدار گردد، هریک از شما به خانه خود مى‏گریزید و در را به روى خود مى‏بندید. همانند سوسمارى، که از بیم، در سوراخ خود پنهان مى‏شود، شما نیز به سوراخ خود مى‏خزید. یا مانند کفتار به لانه پنهان مى‏شوید. به خدا سوگند، خوار و ذلیل کسى است که شما یاریش کرده باشید. هرکه شما را چون تیر به سوى خصم افکند، تیر سوفار شکسته و بى‏پیکان، به سوى او افکنده است. به خدا سوگند، که به هنگام آرمیدن در عرصه آرامش خانه، شمارتان بسیار است و در زیر پرچم نبرد، اندک.

مى‏دانم داروى درد شما چیست و این کژى را چگونه راست توان کرد؟ ولى نمى‏خواهم شما را اصلاح کنم، در حالى که خود را تباه کرده باشم. خداوند خوارتان سازد و بدبخت و بى‏بهره گرداند. آن‌سان که باطل را مى‏شناسید، حق را نمى‏شناسید و آن‌سان با باطل مبارزه نمى‏کنید که به نابودکردن حق کمر بسته‏اید». و در خطبۀ ٩۶ می‌فرماید:

«... مردم از ستم فرمانروایان خود بیمناک‏اند و من از ستم رعیت خویش در هراسم. شما را به جهاد برانگیختم، از جاى نجنبیدید، خواستم سخن خود به گوش شما برسانم، نشنیدید، در نهان و آشکارا دعوت‌تان کردم، پاسخم ندادید، اندرزتان دادم نپذیرفتید. حاضرانى هستید به مثابه غایبان و بندگانى هستید چون خداوندان. سخنان حکمت‏آمیز بر شما خواندم از آن رمیدید. به اندرزهاى نیکو پندتان دادم هریک از سویى پراکنده شدید. شما را به جهاد با تبهکاران فرا مى‏خوانم، هنوز سخنم به پایان نرسیده، مى‏بینم هرکس که به سویى رفته است، آنسان که قوم «سبا» پراکنده شدند. به جایگاه‌هاى خود باز مى‏گردید و یکدیگر را به اندرزهاى خود مى‏فریبید. هر بامداد شما را همانند چوب کجى راست مى‏کنم و شب هنگام خمیده چون پشت کمان نزد من باز مى‏گردید. راست‌کننده به ستوه آمده و، کار بر آنچه راست مى‏کند دشوار گردیده.

اى کسانى که به تن حاضرید و به خرد غایب، هریک از شما را عقیدتى دیگر است. فرمانروایانتان گرفتار شمایند. فرمانرواى شما، خدا را اطاعت مى‏کند و شما نافرمانیش مى‏نمایید و فرمانرواى آنان خدا را نافرمانى مى‏کند و ایشان سر بر خط فرمانش دارند. دلم مى‏خواهد معاویه با من معاملتى کند چون صرافى که به دینار و درهم. دو تن از شما را از من بستاند و یک تن از مردان خود را به من دهد.

اى مردم کوفه، به سه چیز که در شما هست و دو چیز که در شما نیست، گرفتار شما شده‏ام.

اما آن سه چیز: با آنکه گوش دارید، کرید و با آنکه زبان دارید، گنگید و با آنکه چشم دارید، کورید. و اما آن دو: نه در رویارویى با دشمن، آزادگانى صدیق هستید و نه به هنگام بلا یارانى درخور اعتماد. دست‌هایتان پر خاک باد، همانند اشترانى هستید بى‏ساربان، که هرگاه از یک سو گرد آورده شوند، از دیگر سو پراکنده گردند. سوگند به خدا، گمان آن دارم که چون جنگ سخت شود و آتش پیکار افروخته گردد، از گرد پسر ابو طالب پراکنده شوید، آنسان که زن به هنگام زادن رانها از هم گشاید...» و در چندین خطبۀ دیگر که حتى بر آنها تف کرده و آرزو می‌کند که هرگز آنها را نمی‌دید و با آنها آشنا نمی‌شد.

و اما امام حسین قبلا ذکر شد که می‌فرمود: والله معاویه از این‌هایى که بزعم خود شیعۀ ما هستند بهتر است چرا که می‌خواستند مرا بکشند و مال مرا به غارت بردند [٩٧۳].

و می‌گوید: من اهل کوفه را (که از شیعیانش بودند) امتحان کردم فاسدان آنها به درد من نمی‌خورند، آنها بی‌وفا و بى‌قول و قرار هستند، آنها در میان خود اختلاف دارند و می‌گویند که: دل‌هایشان با ما می‌باشد ولى شمشیرهایشان بر علیه ما کشیده شده است [٩٧۴]!

حسین بن على که در کوفه ایستاده بود با آه و ناله اظهار داشت که:

اى اهل کوفه ....مگر شما نبودید که برایم نامه نوشتید که ثمره‌ها رسیده است، و یک لشکر آماده در اینجا درانتظارت می‌باشد؟ [٩٧۵].

همین‌ها بودند که فرزدق شاعر مشهور راجع به آنها گفت: اى فرزند رسول خدا چطور به اهل کوفه (یعنى شیعیانش) اعتماد می‌کنى و همین‌ها بودند که پسر عمویت عقیل را کشتند [٩٧۶].

و حسین پس از خون دل خوردن از آنها دست بلند نموده و آنها را نفرین نموده و می‌فرماید: بار خدایا اگر به آنها مجال (زندگى) دادى آنها را متفرق بنما و هرگز حکام را از آنها خشنود ننما، آنها ما را دعوت نمودند که نصرت نمایند لیکن برما هجوم آورده و ما را کشتند [٩٧٧].

و اما على بن حسین زین العابدین خیلى صریح مدعیان تشیع را رسوا نموده و می‌فرماید:

یهودیان عزیر (پیامبر) را دوست داشتند که دربارۀ او چیزهایى گفتند (یعنى غلو و افراط کردند) نه آنها از عزیر هستند و نه عزیر از آنها، و نصرانیان عیسى را دوست داشتند و دربارۀ او چیزهایى گفتند (یعنى غلو کردند) نه عیسى از آنها است و نه آنها از عیسى، و ما نیز در چنین سرنوشتى قرار داریم، گروهى از شیعیان ما ما را تا حدى دوست خواهند داشت که دربارۀ ما چیزهایى خواهند گفت که یهودیان راجع به عزیر و نصارى راجع به عیسى گفته‌اند، نه آنها از ما هستند و نه ما از آنها هستیم [٩٧۸]. والان ادعاهاى آقاى خمینى و امثال او که می‌گویند: ائمه بر ذرات این هستى حکومت می‌کنند و صد امثال این غلو‌هاى کفرآمیز مصداق سخنام امام زین العابدین می‌باشد.

و شیعیان زین العابدین نیز او را تنها رها کرده و دست از نصرت او برداشتند، و بنا بروایتى که سابقا ذکر کردیم جز پنج نفر با او باقى نماند [٩٧٩].

و اما امام محمد باقر از شیعیان بطور کلى مأیوس بوده و می‌فرماید: اگر همۀ مردم شیعیان ما می‌بودند سه چهارم آنها شکاک و یک چهارم آنها احمق می‌بودند [٩۸۰].

اما موسى کاظم حقیقت مدعیان تشیع و تجار ولایت را به بهترین شکل بیان کرده و می‌فرماید: من اگر شیعیان را امتحان کنم آنها را جز مشتى واصفه و مرتد نمی‌بنیم که از هزار نفر آنها یک نفر مخلص نمی‌توان پیدا کرد، ...آنها همیشه به تخت‌هاى خود تکیه زده و مدعى هستند که ما شیعه على هستیم [٩۸۱]! آیا از این بهتر می‌شود این دکانداران تشیع و ولایت را رسوا کرد؟

اما حسن مثنى بن حسن سبط به یکى از شیعیانش می‌فرمود: والله اگر خدا ما را بر شما قدرتى بدهد دست‌ها و پاهاى شما را می‌بریم و هیچ توبه‌اى از شما قبول نمی‌کنیم، یکى پرسید چرا توبه آنها را قبول نمی‌کنى؟ گفت: ما آنها را از شما بهتر می‌شناسیم، آنها وقتى که دلشان بخواهد شما را تصدیق یا تکذیب می‌کنند و فکر می‌کنند که در تقیه می‌شود این کار را کرد [٩۸۲].

اینست سخنان اهل بیت کرام که از دست شیعیان خود خون دل بودند، اینست آراء و اقوال آنها در مورد کسانى که مدعى تشیع می‌باشند، آیا هنوز وقت آن نرسیده که نسل جوان، کمى تعقل نموده و فریب این عمامه بسران سیاه‌دل را نخورد و خود را چون مرده‌اى که در دست غسال است بدست آنها نسپارند، و از آنها چون میمون تقلید نکنند که دین براى فهم است نه تقلید.

وآخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین، و با آرزوى آن روزى که هموطنان ما روشن شده از این خرافاتى که به مکر و فریب وارد تشیع شده دست برداشته و به توحید خالص و اندیشه‌هاى قرآنى براى باورهاى دینى خود روى بیاورند.

عبدالرحیم ملازاده

لندن، بریتانیا

رمضان ۱۴۲۵برابر با نوامبر ۲۰۰۴

براى ارتباط با صاحب این قلم می‌توانید از سایت و ایمیل ذیل استفاده بفرمائید:

www.isl.org.uk

[email protected]

[٩٧۲] خطبه ۲۵ [٩٧۳] الاحتجاج از طبرسى ص ۱۴۸. [٩٧۴] ایضا ص ۱۴۸. [٩٧۵] الإرشاد از مفید ص ۲۳۴ و أعلام الورى بأعلام الهدى از طبرسى ص ۲۴۲. [٩٧۶] کشف الغمة۲/۳۸. [٩٧٧] الإرشاد ص ۲۴۱ و أعلام الورى از طبرسى ص ٩۴٩. [٩٧۸] رجال الکشى ص ۱۱۱. [٩٧٩] رجال الکشى ص ۱۰٧ [٩۸۰] رجال الکشى ص ٧٩ [٩۸۱] الروضهء من الکافی ۸/۲۲۸ [٩۸۲] تاریخ ابن عساکر ۴/۱۶۵ نقل از تبدید الظلام از ابراهیم جبهان ص ۲۱

دکتر مولانا عبدالرحیم ملازاده

مشخصات مؤلف

تحصیلات:

بعد از أخذ دیپلم ریاضى از ایران (قبل از انقلاب)، دورۀ زبان عربى را در دانشگاه بین المللى مدینۀ منوره در عربستان سعودى گذرانده است.

لیسانس در حقوق و شریعت اسلامی از دانشگاه دمشق در سال ۱٩۸۴ و فوق لیسانس در علوم اسلامی درسال ۱٩۸٩ از لبنان و دکترا در اندیشۀ اسلامی نیز از دانشگاه امام اوزاعى لبنان در سال ۱٩٩۵ دریافت کرده است.

تسز دکترى وی، «سیر تحول اندیشۀ اسلامى در ایران از تسنن تا تشیع در عهد صفوى» می‌باشد.

فعاليت‌هاى فرهنگی و علمى

تألیفات و مقاله‌ها:

۱- اجتهاد و تقلید (به زبان فارسى)

۲- حدود اختیارات ولى‌امر در اسلام (به فارسى)

۳- مشکلات اهل سنت با انقلاب ایران (به عربى)

۴- توطئه‌هاى رژیم ایران براى محو اهل سنت ایران (به عربى)

۵- تأملاتى در سیره‌ی رسول اکرم (به فارسى)

۶- أوضاع اهل سنت در ایران به عربى (زیر چاپ)

٧- سرپرستى و نشر نشریۀ ایقاظ که تاکنون ۵۸ عدد از آن به عربى صادر شده و ویژۀ اخبار ایران و مخصوصا مشکلات اهل سنت را دنبال نموده و در دنیاى عرب نشر می‌نماید.

۸- تأسیس جامعۀ اهل سنت ایران در لندن و پیگیرى مشکلات آنان در مجامع بین المللى.

٩- نشر مقاله‌هاى متعدد به زبان عربى و فارسى در روزنامه‌ها و مجلات عربى و اسلامى و فارسى در مورد مشکلات اهل سنت و اقلیت‌هاى قومى و مذهبى در ایران.

۱۰- ایجاد و سرپرستى سایت جامعۀ اهل سنت ایران به زبان‌هاى عربى و فارسى در انترنت از سال ۱٩٩٧.

۱۱- حضور مستمر در تلویزیون‌هاى عربى مخصوصا تلویزیون مشهور الجزیره و تلویزیون المستقله و... جهت افتضاح نظام و مخالفت با ریشه فکرى آن در دنیاى عرب و انجام مناظرات زنده به مدت بیست جلسه با آخوندهاى خرافى طرفدار رژیم و شکست مفتضحانه آنها و هدایت و روشن‌شدن تعداد فراوانى از جوانان و اعلان هدایت آنها.

۱۲- حضور در کنفرانس‌هاى متعدد علمى و دینى به زبان فارسی و عربى.

۱۳- تدریس در حوزه و دانشگاه و تدریس در مساجد بلوچستان قبل از هجرت اجبارى از ایران.

۱۴- تدریس در دانشکده علوم اسلامى و ادبیات عرب در دبى قبل ازآمدن به غرب به مدت سه سال و تدریس در مساجد دبى و شارقه.

۱۵- تأسیس برنامۀ فارسى براى اولین بار دریک تلویزیون عربى (شارقه) و تدریس تفسیر قرآن در تلویزیون شارقه در امارات متحده عربى.

۱۶- ویرانگری‌هاى تشیع در اسلام و نقش یهود در تحریف آن (همین کتاب)

۱٧- کینه‌ها و بازى‌هاى شیطانى دکتر شفا با آیه‌هاى ربانى کتاب خدا در مورد عدم جهانی‌بودن آخرین رسالت خدا.

ترجمۀ کتب ذیل را از فارسى به عربى انجام داده است:

۱- متفکرین اسلامى در برابر منطق یونان از سید مصطفى حسینى طباطبائى چاپ و نشر لبنان سال ۱٩۸۵.

۲- حقارت سلمان رشدى از سید مصطفى حسینى.

۳- تضاد مفاتیح الجنان با اسلام و قرآن از علامۀ برقعى.

۴- بررسى علمى احادیث مهدى یا شکست اسطوره مهدى از علامۀ برقعى چاپ مصر.

۵- نقد بر مراجعات از علامۀ برقعى.

۶- شاهراه وحدت یا بررسى نصوص امامت از حیدر على قلمداران.

٧- وحدت اسلامى از مصطفى طباطبائى.

۸- بت‌شکن در رد اصول کافى از آیت الله ابوالفضل ابن الرضا مشهور به علامه برقعى چاپ اردن.

ترجمۀ کتب ذیل را از عربى به فارسى انجام داده است:

۱- واقعنا المعاصر از استاد و متفکر شهیر دنیاى اسلام محمد قطب به عنوان «اوضاع کنونى ما».

۲- مفاهیمى که باید اصلاح ﮔردد، ترجمۀ مفاهیم ینبغی أن تصحح

۳- جمال الدین افغانى مصلح مفترى علیه از نویسندۀ شهیر عراقى دکتر محسن عبدالحمید.

۴- رساله‌اى در محبت صحابۀ رسول خدا از نویسندۀ شهیر مصرى امام محب الدین خطیب.

۵- ترجمۀ کتاب «الانتصار للصحب والآل من افترائات السماوی الضال» «دفاع از یاران و اهل بیت پیامبر از افتراهاى تیجانى سماوى ویرانگر».

۶- دو تصویر متضاد از کوشش‌هاى رسول اکرم و یاران او، بین اهل سنت و شیعه ترجمۀ «صورتان متضادتان» از نویسنده شهیر هند مولانا ابوالحسن ندوى.

٧- نوارهاى متعدد بزبان فارسى و عربى در موضوعات متعدد اسلامى و سیاسى و اجتماعى که در بعضى از کشورهاى عربى مخصوصا خلیج پخش شده است که نوارهاى ویدیوئى مناظرات و سی‌دى‌هاى آن بسیار منتشر شده است.