بازسازی باورها
تأليف:
محمد عزیزی
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡۖ فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ إِن كُنتُمۡ تُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۚ ذَٰلِكَ خَيۡرٞ وَأَحۡسَنُ تَأۡوِيلًا ٥٩﴾ [النساء: ۵۹].
«ای کسانیکه ایمان آوردهاید! از (کلام) خداوند و (سنت) پیامبر و اولیای اموری که از خود شما (اهل ایمان) هستند اطاعت کنید! اگر در مورد چیزی با یکدیگر اختلاف پیدا کردید (برای حل و فصل) آن را به (قرآن) خداوند و (سنت و رهنمودهای) پیامبر برگردانید! اگر به خداوند و روز قیامت ایمان دارید، این بهتر و خوشعاقبتتر است».
مهمترین و محوریترین عامل تاثیرگذار در شکلگیری «بینش، منش و روش» و نوع تعامل در عرصههای گوناگون زندگی، ماهیت دین، مکتب، اندیشه و فلسفه ای است که انسان به آن باور پیدا میکند و دریچهای برای نگاه به «خدا، جهان و انسان» و روابط آنان با یکدیگر قرار میدهد. از آنجا که بدون پذیرش و قناعت درونی هیچ دین و مکتبی نمیتواند باورها، رویکردها و رفتارهای آدمیان را به صورت مطلوب تحت تاثیر خود قرار بدهد، آفریدگار انسان و جهان او را در انتخاب دین و مکتب و فلسفه زندگی «آزاد» گذاشته است، همانگونه که میفرماید:
﴿وَقُلِ ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّكُمۡۖ فَمَن شَآءَ فَلۡيُؤۡمِن وَمَن شَآءَ فَلۡيَكۡفُرۡ﴾ [الكهف: ۲۹].
«(ای پیامبر!) به ایشان ابلاغ کن که (دین) درست و حق همان دین فرود آمده از جانب پروردگارتان است، پس هرکس میخواهد ایمان بیاورد، و هرکس که میخواهد کافر شود»...
﴿لَكُمۡ دِينُكُمۡ وَلِيَ دِينِ ٦﴾ [الکافرون: ۶].
«دینتان از آن خودتان و من نیز دین خود را دارم»...
اما پیش شرط لازم برای استفاده درست از «آزادی» و انتخاب صحیح نوع زندگی، «آگاهی» از ماهیت دین و محتوای مکتبی است که برگزیده میشود، اگر انسانها با بانی، مبانی، محاسن و ویژگیها و نقش و ماحصل کوتاه و دراز مدت گزینههایی که پیش رو دارند آشنا نباشند و نقاط «قوت و ضعف، سود و زیان و مصلحت و مفسدت» مترتب بر آنها را از منابع مورد اعتماد نشناسند، و آگاهانه- و به تعبیر قرآن علی بصیرة در باره این انتخاب مهم حساس و سرنوشت ساز خود تصمیمگیری نکنند و جوانب فردی، اجتماعی، فکری و رفتاری زندگی خود را با توجه به اولویتها و اهداف آن آیین برنامه ریزی و ساماندهی ننمایند، و انتظارات خویش را با بهرهگیری از تواناییهای مادی و معنوی خود در جهت تحقق اهداف کوتاه و دراز مدت دین برگزیده خود، پیگیری نکنند و در مسیر عمر و پیش از پایان آن، هدف از آفرینش خود را درنیابند و به مسئولیتهایشان عمل نکنند، خام و خوار و خُرد از بیرون خاک به درون آن نقل مکان خواهند کرد و فرصتگرانبها و تکرارناشدنی عمر را به سادگی از دست خواهند داد.
اینجاست که نقش و اهمیت کار اصحاب «رسالت، اصلاح و هدایت» و در رأس آنها انبیای الهی در جهت تبیین خدا پسندانه دین و تعالیم تعالی بخش آن بیشتر معلوم میشود.
آنان پایه عمل به مسئولیتهای خیرخواهانه خود را بر روی سه اصل اساسی: «دعوت» ناصحانه و امانتدارانه «اتمام حجت» حکیمانه و قاطعانه و «رفع شبهات» به شیوهای آگاهانه و خردمندانه قرار داده و میدهند تا برتری، پیشگامی و امنیت و آزادی واقعی موجود در آیین انسانساز اسلام را برای پیوندگان پرهیزکاری، پیشرفت و دادگری و سرافرازی دنیوی و سعادت أخروی معلوم کنند و راه را به راهیان راه انبیاء و سالکان صراط مستقیم بنمایانند.
در عصرحاضر که پیشرفتهای شگرف علمی و انفجار اطلاعات و فضای بازرسانههای دیداری، شنیداری و نوشتاری به گستره زمین گسترش یافته است، نقش و اهمیت و ارثان رسالت رسولان رهایی و حاملان دانش و دینداری برای ادای هرچه بهتر مناسبتر و امروزیتر مسئولیت خود در برابر دین خالص خداوند این امانت الهی ضرورت و اهمیتی مضاعف یافته است.
امروزه بسیاری از ادیان و مکاتب و فرهنگها برای عرضه جهانی آنچه در بساط دارند، از پیشرفتهترین امکانات علمی و رسانهای بهره میگیرند؛ هرچند این حق مسلم آن هاست، اما اشکال کار در این است که متاسفانه بیشترشان به عرضه کالای فکری و فرهنگی خویش اکتفاء نکرده و در رقابتی غیرمنصفانه و غیراخلاقی به تخریب و تحریف باورها، فرهنگ و تاریخ و دستآوردهای دیگر ادیان و مکاتب اقدام نموده و در پارهای از موارد با زیر پانهادن اصل «آزادی انتخاب دین و مکتب» از راهکارهای غیراخلاقی همچون: توطئههای سیاسی، تهاجم نظامی و حربههای اقتصادی بهره گرفته و با زیرپانهادن تمامی معیارهای مقبول و موجود در ادیان و مکاتب و دور زدن قوانین و مقررات پذیرفته شده جامعه جهانی، برای تحمیل باورها و فرهنگ خود بر دیگران تلاش میکنند که قضیه «جهانیسازی» و تلاش برای تحمیل فرهنگ آمریکایی و غربی بر ملتهای غارتشده جهان سوم، بخشی از آن تلاشهای متضاد با «کثرتگرایی» و دمکراسیخواهی است.
آن تمامیتخواهان برای دستیابی به اهداف خود در طول تاریخ معمولاً از ابزارها و راهکارهای گوناگونی بهره گرفته و میگیرند که تنها به چند مورد از آنها در عصرحاضر اشاره میکنیم:
• تحریک همستیزی و دشمنی در میان پیروان أدیان و فرهنگهای رقیب. (نمونه آن تقسیم مردم عراق به شیعه، سنی و کرد!).
• انحصارطلبی و تروریسم رسانهای و بهرهبرداری غیردادگرانه و غیراخلاقی از امکانات علمی امروزی و کشتن و زندانیکردن روزنامهنگاران و خبرنگاران رسانههای مستقل. (نمونه آن بمباران دفتر تلویزیون الجزیره در کابل و بغداد و کشتن طارق ایوب و زندانینمودن تیسیر علونی و...).
• اجیرکردن اشخاص بیهویت و قربانیان تروریسم فکری در جهت تحمیل اندیشه فرهنگ و سیاستهای استعماری خود و حمایت از: «سکولاریسم، لیبرالیسم و نژادپرستی، وابستگی و خودکامگی. (نمونه آن: حمایت از کمالیستها و نظامیان ترکیه و دولتهای تونس، مصر، اردن، افغانستان، عراق و اخیراً دولت نظامی پاکستان و صدها حزب و گروه وابسته در کشورهای جهان سوم).
اما در این میان مهمترین سوژه مورد استفاده آنان ایجاد شکاف و تفرقه در بین ملتهای جهان سوم به ویژه مسلمانان از طریق تحریک احساسات نژادی، فرقهای و مذهبی با هدف شعلهورنمودن نزاع و کشتار در میان حتی پیروان یک دین و مکتب و گسترش کینه توزی و انتقامجویی در میان آنان است، تا از طریق تمامی تواناییهای مادی، معنوی، انسانی و اقتصادی آنان را غارت و آنچه که برایشان باقی میماند، هزینه جنگ و نزاعهای داخلی، خرید اسلحه و کالا از ایشان بشود و قدرتشان به ضعف و عزتشان به ذلت تبدیل گردد، همچنین همگام با غارت ثروتهای انسانی و مادی آنان از هرجهت ایشان را به خود وابسته سازند. (انفجارهای مشکوک مراقد ائمه و تخریب صدها مسجد اهل سنت در عراق، کشتار بیش از یک میلیون و دویست هزار عراقی در عرض چهارسال اشغال آن کشور که متأسفانه تعداد بسیار زیادی از ایشان قربانی جنگ فرقهای و کینهتوزی کور بودهاند.! فعالیت گسترده جوخههای آدمکشی غربی و شرقی و دهها سازمان اطلاعاتی استعماری و صهیونیستی و.... برای گسترش کینه و دشمنی میان فرق اسلامی نه اولین حلقه از آن زنجیره است و نه آخرین آن خواهد بود).
مدتهاست به این نتیجه رسیدهاند که مناسبترین سوژه و وسیله بهرهبرداری از مسائل اختلافی «اعتقادی و فقهی» و رویدادهایتاریخی است که با استفاده از اشخاص و گروههای وابسته به گرایشهای «افراطی و تکفیری» موجود در میان فرق اسلامی به آن اختلافها دامن میزنند، و هرچند گاهی هم نزاعهایی مصنوعی را به وجود میآورند، تا با گذر زمان کار را به جایی برسانند که امکان تفاهم و زندگی مسالمتآمیز را در میان پیروان آن فرقهها به حداقل برسانند.
از آنجا که وجود اختلاف نظر در حوزه علوم کلامی، سیاسی، فلسفی و فقهی در چهار چوبی علمی و منطقی معقول و مقبول است و در میان پیروان تمامی ادیان و مکاتب و احزاب رایج است، تا جایی که گاهی به انشعابهای متعددی منجر میشوند، اما تقویت «فرهنگ اختلاف» و تحمل طرف مقابل و خودداری از صدور احکام «کفر و شرک و نفاق» در حوزه اختلاف نظرهای سیاسی، فکری و فقهی و در صورت لزوم صدور آن از طرف «مجامع تخصصی» معتبر و بیطرف میتواند تا حدود زیادی مانع گسترش نفوذ آن گرایشهای «افراطی و تکفیری» در بین فرق اسلامی بشود و از ابزار دست دیگران قرارگرفتن و آتش در خرمن دین و زندگی خویش افکندن آنان مانع بشود.
خردمندان و میانه روان دو مذهب «شیعی و سنی» تاکنون گامهایی را هرچند در عمل کافی به نظر نمیرسند در این راستا برداشته و تلاشهایی را صورت دادهاند که آخرین آنها نشست «مجمع جهانی تقریب بین مذاهب» و «اتحاد جهانی علمای مسلمان» در کشور قطر و مناظره مستقیم آقایان هاشمی رفسنجانی و دکتر قرضاوی در تلویزیون الجزیره بود که تا حدودی میتوانند جای امیدواری باشند.
اما گرایشهایی از فریقین با توجه به باورهای «دگم و تمامیت خواهانه» خویش بدون توجه به بسیاری از نصوص غیرقابل انکار و رهنمودهای ائمه دین و دیدگاههای اهل «اعتدال و اصلاح» دو طرف هرچند گاهی به بهانههای مختلف اقدامات ناصوابی را صورت میدهند، و خواسته یا ناخواسته پایشان درلای دامهای شیاطین پیدا و پنهانگیر میافتد و برطبل تفرقه میکوبند، و همه چیز را فدای توهمات خویش مینمایند.
برای نمونه میتوان به صدور احکام «کفر و شرک شیعه» از جانب برخی از گرایشهای افراطی اهل سنت در سایتهای اینترنتی و گاهی از طریق کتب و نشریات و... اشاره کرد، در مورد طرف مقابل نیز میتوان به چاپ دهها هزار نسخهای کتاب «آنگاه هدایت شدم!» شیخ تیجانی تکفیری، غالی [۱] و توزیع آن در میان دانشجویان و سربازان برخی از دانشگاهها، پادگانها و مراکز آموزشی و موضعگیریهای غیرعلمی و غیرمنطقی برخی از گویندگان و نویسندگان در رسانههای ارتباط جمعی و از همه دور از انتظارتر مصاحبه شبکه ۳ سیما با تیجانی تکفیری در برنامه «ماه عسل» روز ۲۶ ماه مبارک رمضان سال ۱۴۲۸ق و یک هفته پیش از آن دعوت از شخصی به نام «عصام عماد» به همان برنامه و مواردی از این قبیل اشاره کرد!.
بسیاری از عالمان و مصلحان و ناظران حوزه رسانههای دیداری بر این باورند که عملکرد آمیخته با «غلو و افراطیگری» و دمیدن جان در پیکر پوسیده پارهای از مسایل نخنما شده در تلویزیونهای فرقهای و حزبی تازه تأسیس و بازی و یکهتازی در میدانی با یک بازیکن عملکردی غیرخردمندانه و غیردادگرانه است.
به ویژه تلویزیونهای «اهل البیت، الزهراء، الفیحاء، السلام، الفرات، کربلا، المسار، الکوثر، النور، العراقیه و.... که بیشترشان بعد از اشغال عراق راه اندازی شدهاند، و در رأس آنها تلویزیون «تکفیری و غالی» فارسیزبان «سلام» که از ایالت کالیفرنیای آمریکا فتنه پراکنی نموده و بدون توجه به «مصالح امت اسلامی» به جای تبلیغ محترمانه و علمی معتقدات خود، متأسفانه از همه خطوط قرمز عبور کرده و به روشی بسیار ناپسند شبانه روز به معتقدات و شخصیات مورد احترام یک میلیارد و چند صدمیلیون مسلمان اهانت مینماید.
تنها تلویزیون طرف مقابل که در سال چند ساعتی را به طرح مسایل مورد اختلاف اختصاص میدهد، تلویزیون عربی «المستقلة» است که به روشی محترمانه و با حضور علماء و کارشناسانی از فریقین و تقسیم عادلانه وقت گفتگوهایی را ترتیب میدهد، هرچند آن هم در مواردی مورد انتقاد برخی از علما بوده، اما عملکرد به مراتب بهتری داشته است، طبیعتاً اهل انصاف آن دو روش را باهم مقایسه میکنند و میبینند که تفاوت آن دو روش از کجا تا به کجاست؟.
البته بار مسئولیت عملکردهای یک جانبه و غالباً اهانتآمیز آن تلویزیونها را خارج از دعوت محترمانه به معتقدات خود تنها بر دوش بانیان و حامیان و برنامه ریزان آن میدانیم، و بر این باوریم که بسیاری از خردمندان و شخصیتهای معتدل در کلیت نظام مؤید و مشوق عملکرد ناپسند آنان نیستند و حتی تعدادی از آنها با نظام مشکل دارند و بیشترشان در خارج از ایران اداره میشوند، هرچند گفته میشود گرایش خاصی مستقیماً و یا غیرمستقیم از تعدادی از آن رسانهها حمایت میکند!.
گرایشهای افراطی موجود در میان شیعیان بهتر است به خاطر حفظ مصالح درجه اول مسلمانان از علمکردن غالیان و تکفریانی مانند: «عصام عماد و تیجانی» که اصحاب درجه اول رسول خدا را تکفیر میکنند، خودداری نمایند و از تحریک احساسات و اهانت به باورهای بیش از یک میلیارد و چند صدمیلیون مسلمان دست بردارند، اما اگر قرار بر مقابله به مثل باشد، گویندگان و نویسندگان معتدل شیعی و اهل سنت نیز غالباً برای دفاع و شبهه زدایی هم که شده از تجدید نظر و تغییر رویکرد در مورد باورهای سنتی شیعه و فاصلهگرفتن از غلات توسط شخصیتهای مطرح و شناخته شدهی شیعی که نام میبریم، میگویند و مینویسند و اهل تحقیق را به مطالعه آثارشان دعوت میکنند، شخصیتهایی مانند: «آیة الله شریعت سنگلجی تهرانی [۲] آیة الله علامه سید ابوالفضل برقعی [۳] آیة الله سید علی اصغر بنابی، علامه سید اسماعیل آل اسحاق خوینی زنجانی، آیة الله شیخ نعمت الله صالحی نجف آبادی [۴] استاد حیدرعلی قلمداران قمی، دکتر یوسف شعارتبریزی، مهندس محمد برازنده مشهدی، حجة الاسلام دکتر مرتضی رادمهر تهرانی، آیة الله دکتر سید مهدی خالصی عراقی، آیة الله سید اسدالله خرقانی، دکتر سید صادق تقوی استاد سابق دانشگاه تهران، دکتر علی مظفریان شیرازی، استاد حسن العلوی اندیشمند نامی عراقی [۵] دکتر عبدالکریم سروش، آیة الله شیخ جواد خالصی بغدادی، آیة الله سید حسین موسوی نجفی، حجة الاسلام دکتر محسن کدیور، حجة الاسلام یوسفی اشکوری، به ویژه استاد احمد کاتب محقق پرتلاش عراقی و نویسنده کتاب «سیر دگرگونی اندیشه شیعی از شورا تا ولایت فقیه» و...».
برای نمونه تنها به دیدگاه یکی از آن شخصیتها یعنی حجة الاسلام دکتر محسن کدیور در ارتباط با «منابع و مصادر اعتقادی افراطیها» توجه بفرمایید.! او در سخنرانی ۲۳ ماه مبارک رمضان ۱۴۲۷ﻫ۱۳۸۵ش در حسینیه ارشاد میگوید: «یکی از مشهورترین ارزیابیهای سندی روایات کتاب (اصول کافی) کلینی، توسط شهید ثانی فقیه شاخص قرن دهم (۹۶۶م) صورت گرفته است: براساس تحقیق این فقیه متبحر، کتاب کافی ۵۰۷۲ حدیث صحیح، ۱۴۴ حدیث حسن، ۱۱۱۸ حدیث موثق، ۳۰۲ حدیث قوی، ۹۴۸۵ حدیث ضعیف دارد، یعنی ۵۹% روایات کافی به نظر وی فاقد اعتبارند، ابومنصورحسن بن زین الدین فرزند وی مشهور به صاحب معالم در کتاب «منتقی الجمان فيالاحادیثالصحاح ولحسان» با ملاکی سختگیرانهتر تعداد احادیث صحیح فروع کافی را کمتر از یک سوم تعدادی که والد ماجدش برآورد کرده بود، برآورد میکند.
علامه محمد باقر مجلسی، صاحب بحارالانوار در کتاب «مرآت العقول في شرح اخبار آل الرسول ص» که شرح کافی است، علاوه بر توضیح متن روایات به ارزیابی سندی آنها نیز پرداخته است.
براساس ارزیابی سندی این محدث بزرگ از مجموع ۱۰۱۵ روایت کتاب الحجة کافی (که از جمله مهمترین منابع نقلی بحث امامت است) ۲۸۶ روایت صحیح یا موثق یا حسن (یا در حکم این عناوین) است؛ ۲۵۴ روایت مرفوع یا مرسل یا مجهول است؛ ۴۶۳ روایت نیز ضعیف میباشد، به زبان آمار و براساس ارزیابی یاد شده، حدود ۲۸ درصد روایات کتاب الحجة کافی به لحاظ سندی معتبر و بیش از ۷۰ درصد روایات آن فاقد اعتبار سندی (مرسل، مجهول، ضعیف، مرفوع) است.
براساس ارزیابی سندی و متنی یکی از حدیثشناسان معاصر (محمد باقر بهبودی در صحیح الکافي) از ۲۸۳۳ روایت اصول کافی تنها ۵۹۳ حدیث صحیح شناخته شده است (یعنی ۲۱ درصد)، و از ۱۰۱۵ روایت کتاب الحجة کافی تنها ۱۰۱ حدیث (یعنی ۱۰ درصد) به عنوان صحیح یا معتبر تلقی شده است (کمتر از یک سوم ارزیابی قبلی)، ارزیابی اخیر از دیدگاه علمای معاصر ارزیابیای سختگیرانه قلمداد شده است، به هرحال در خوش بینانه ترین حالت بیش از دو سوم روایات کتاب اصول کافی، از روایات ضعیف و غیرمعتبر محسوب میشود، این نسبت در روایات کتاب الحجة کافی به ۷۰ تا ۹۰ درصد میرسد، یعنی تنها بین ۱۰ تا حداکثر ۲۸ درصد روایات این کتاب معتبر (صحیح یا موثق یا حسن) شمرده میشوند [۶].
اما ما و همه کسانی که به پدیده «تکفیر و افراطیگری» به عنوان خطرناکترین عامل ضد «وحدت و مصلحت» نگاه میکنند، بانیان و برنامهریزان اقدامات تفرقه افکنی را در برار این پرسشها قرار میدهیم که:
• با توجه به آیات و احادیث فراوانی که اهل ایمان را به «برادری و وحدت» فرا میخوانند، آنان به هنگام بازخواست دنیوی و اخروی در پیشگاه خداوند چه جوابی خواهند داشت؟.
• آیا فکر نمیکنند که اینگونه اقداماتشان با عملکرد امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب س که خطاب به خوارجی که حکم کفرش را صادر کرده و با او جنگیده بودند، فرموده:
• «شما بر ما سه حق دارید: ۱- مانع حضور شما در مساجد نمیشویم. ۲- تا زمانی که بیت المال و غنایم جنگی در اختیار ماست، شما را از آن محروم نمیکنیم.! ۳- پیش از شما دست به اسلحه نمیبریم.» در تضاد است؟ [۷].
• یکی از سخنان قابل تأمل بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران این بوده است که «هرکس مسایل مورد اختلاف «شیعه و سنی» را زنده کند نه شیعه است و نه سنی!» کلامی که معمولاً آن را بر روی تراکتهای بزرگی در «هفته وحدت» نوشته و بر در و دیوار میآویزند، آیا این روش با آن رهنمودبانی نظام در تضاد نیست؟.
• فکر نمیکنند که آنگونه اقدامات انگیزه گروههای خشونتطلب را که دشمنان غالباً برای به خدمتگرفتن آنان تلاش مینمایند، تقویت میکند و برای رسانههای وابسته به دولتها و سازمانهای غربی خوراک تبلیغاتی بیشتری را فراهم مینماید؟.
اینجانب همراه با بسیاری از گویندگان و نویسندگان «میانهرو شیعه و سنی» طرح تندروانه، اهانتآمیز و یک جانبه مسایل مورد اختلاف را به هیچ وجه مشروع و به مصلحت نمیدانیم، اما شبهه زدایی و روشنگری را در مقام دفاع حق شرعی و قانونی خود به شمار میآوریم، زیرا نه تنها در میدان باورها و اندیشهها، بلکه در دیگر زمینهها، هرکجا که هجومی صورت بگیرد، دفاع حقی مشروع و عکس العملی طبیعی است.
• از آنجا که گرایشها و طیفهای «معتدل شیعی و سنی» دسترسی چندانی به رسانههای ارتباط جمعی ندارند، گردآوری و تدوین مطالب این کتاب هرچند که با حجم و گسترهی توزیع کتابها و وسایل تبلیغاتی مروجین «افراط و تکفیر» فریقین قابل مقایسه نیست، تلاش اندکی است که صرفاً در جهت اهداف زیر صورت گرفته است:
• دفاع از باورها و برداشتهای گرایشهای «اعتدالی و میانه روانه»در میان شیعه و اهل سنت در برابر «افراطیها و تکفیری» های دوطرف.
• تبیین این حقیقت که بسیاری از مسایل «کلامی و فقهی و تاریخی» مورد نزاعناشی از اختلاف نظرهای سیاسی و فرقهای و پارهای از آنها ساختگی بوده و متعلق به دهها قرن گذشته هستند، و صد البته میدان داران و بانیان آنها به هیچ وجه قایل به «کفر و شرک» طرف مقابل خود نبودهاند.
• بسیاری از حوادث ناگوار و جنگهای پیش آمده میان مسلمانان برخلاف میل باطنی ایشان، بر اثر توطئهها و اخلالگریهای عدهای ماجراجو و کینهتوز روی داده و دامن اصحاب پیامبر و پرچمداران «توحید و تقوا» از برنامهریزی و اقدام به آن جنگ و نزاعها مبرا بوده است.
البته بسیاری از عالمان و اندیشمندان بر این باورند که پیروان فرق اسلامی به میزان بسیار زیادی دارای نقاط توافق و مشترکات از جمله حکم قراردادن «قرآن و سنت صحیح و مصالح مشترک سیاسی و اجتماعی» هستند، تا بتوانند در مورد کاستن و یا کنارنهادن مسایل مورد اختلاف به توافق برسند، و این رهنمود و هدایت الهی را سرلوحه اعتقاد و عمل خود قرار بدهند که:
﴿وَمَا ٱخۡتَلَفۡتُمۡ فِيهِ مِن شَيۡءٖ فَحُكۡمُهُۥٓ إِلَى ٱللَّهِۚ ذَٰلِكُمُ ٱللَّهُ رَبِّي عَلَيۡهِ تَوَكَّلۡتُ وَإِلَيۡهِ أُنِيبُ ١٠﴾ [الشوری: ۱۰].
«در مورد هرچیزی که اختلاف پیدا کردید، حکم و داوری در باره آن با (قرآن) خداست، این است پروردگار من و شما، بر او توکل نمودم و به سوی او بازمیگردم».
در اینجا توضیح این مطلب را نیز بر خود لازم میبینم که تحقیقات صورت گرفته، در این کتاب اساساً مدیون زحمات نویسندگان منابع اصلی آن به ویژه آقایان: «ابراهیم توحیدی» نویسنده پرتلاش و ناآشنای کتاب «عیانات» و استاد «احمد کاتب» پژوهشگر شیعی عراقی و نویسنده کتاب «سیر دگرگونی اندیشه شیعی» و آیة الله سید ابوالفضل برقعی در کتاب: «عرضه روایات اصول بر قرآن و عقول» است، اما کار اینجانب در «تعدیل، تبویب، تلخیص و ویرایش» مطالب آنان خلاصه میشود.
[۱] تیجانی (از پیروان طریقه صوفیه تیجانیه شمال آفریقا) در صفحه ۱۶۳ کتاب (آنگاه که هدایت شدم) به صراحت میگوید: بعد از وفات رسول خدا ج جز چند نفر از اصحاب بقیه مرتد و کافر شدند. این ادعای او و همفکرانش در فصل چهارم این کتاب به تفصیل مورد بررسی قرار گرفته است. [۲] نویسنده کتابهای «توحید عبادت و کلید فهم قرآن». [۳] صاحب دهها اثر از جمله: تفسیر تابشی از قرآن، عرضه روایات اصول بر قرآن و عقول، خرافات و فور در زیارت قبور و.... [۴. -[ ]صاحب اثرماندگار، غلو درآمدی بر افکار و عقاید غالیان، انتشارات کویر. [۵] نویسنده کتاب «عمر و التشیع». [۶. -[ ]بخشی از متن سخنرانی حجة الاسلام دکتر محسن کدیور با عنوان تأملی در منابع اعتقادی. [۷] کتاب فقه سیاسی، دکتر یوسف قرضاوی، صفحه ۲۱۳.
تیجانی در کتابهای خود به طور کلی سه ادعا را مطرح کرده است:
• پیامبر ص به دستور خدا حضرت علی را به عنوان جانشین خود معرفی کرد.
• بعد از وفات رسول خدا ص اصحاب او به غیر از چند نفر همه مرتد و کافر شدند.
• خلفای راشدین (ابوبکر و عمر و عثمان) ستمکار بوده و با «اهل البیت» و اسلام سردشمنی داشتهاند.
در واقع تمامی قلم فرسایی تیجانی برای اثبات سه مطلب فوق است و ما به یاری خدا در این کتاب به طور اختصار با استناد به «قرآن و نهج البلاغه» و دیگر کتابهای معتبر اهل تشیع و در مواردی که لازم بوده به منابع اهل سنت صرفاً در جهت دفاع و روشنگری به ادعاهای او پاسخ میدهیم، و برخلاف عناوین به شدت اهانتآمیز کتابهای: «آنگاه که هدایت شدم.؟!» و «همراه با راستگویان؟!» تیجانی و محتوای اهانتآمیزتر آنها نسبت به معتقدات یک میلیارد و چند صدمیلیون مسلمان، سعی ما بر آن بوده و هست که قول و قلم خود را به هیچ وجه به آنگونه اهانتها آلوده ننماییم.
﴿وَٱللَّهُ يَقُولُ ٱلۡحَقَّ وَهُوَ يَهۡدِي ٱلسَّبِيلَ﴾ [الأحزاب: ۴].
مؤلف
ماه مبارک رمضان: ۱۴۲۸- مهرماه: ۱۳۸۶
از همان آغاز ظهور اسلام کینه و دشمنی مشرکان به ویژه یهودیان جزیرة العرب و مناطق مجاور و مجوسیان ایران و توطئهها و کارشکنیهایشان در باره مسلمانان به قصد جلوگیری از گسترش فزاینده دعوت و رسالت اسلام و خاموشنمودن نور آن آغاز گردید؛ غافل از اینکه:
﴿يُرِيدُونَ لِيُطۡفُِٔواْ نُورَ ٱللَّهِ بِأَفۡوَٰهِهِمۡ وَٱللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِۦ وَلَوۡ كَرِهَ ٱلۡكَٰفِرُونَ ٨﴾ [الصف: ۸].
«میخواهند که نور (روشنگر دین) خدا را با باد دهانهایشان خاموش کنند، اما خداوند نور خود را (با کمال روشنایی) کامل میکند، هرچند که کافران را خوش نیاید»..
اما علیرغم شکستهای مکررشان بازهم این حقد و دشمنی نسبت به اسلام و پیروان آن ادامه یافت و پیوسته ادامه خواهد داشت!.
همانگونه که میدانیم اسلام در جزیرة العرب تقریباً در همان عصر پیامبر ص گسترش یافت و نه مشرکین و نه اهل کتاب نتوانستند با آن مقابله کنند و مانع فراگیری آن بشوند و در آن دوران پربار و پربرکت هیچگونه اختلاف سیاسی، نظری و یا عقیدتی بین اصحاب پیامبر ص که سبب سوء استفاده دشمنان بشود روی نداد.
پس از رحلت پیامبر ص مسلمانان با ابوبکر س بیعت کردند و جز در مورد سقیفهی بنی ساعده که تنها یک اختلاف سیاسی طبیعی بود در روابط ایمانی و اجتماعی آنان هیچگونه اختلافی پیش نیامد، آن اختلاف نظر طبیعی و اندک هم با پیوستن علی س به جرگهی بیعت کنندگان در همانروز کاملاً برطرف شد، نیرو و قدرت مسلمانان در عهد ابوبکر س با اینکه دوران کوتاهی بود بیشتر شد و سلسلهی فتوحات خارج از مرزهای جزیرة العرب آغاز گردید، در عهد عمر س نیز همینطور سرعت و دامنهی گسترش فتوحات گستردهتر شد و سرزمینهای زیادی به ویژه مناطق عظیمی از دو امپراطوری وقت ایران و روم به جرگهی اسلام پیوستند و تحت سلطهی مسلمانان درآمدند..
پس از شهادت حضرت عمر س آن فتوحات در عهد عثمان س نیز تا چندی همچنان ادامه یافت و مسلمانان تا شش سال اول خلافتش در امور سیاسی و اعتقادی منسجم و متحد بودند و در آن مدت توانستند در جنگهای خارجی، حکومتهای استبدادی ایرانیان و رومیان و مصریان را ساقط و مردم را برای انتخاب نوع زندگی مورد پسند خویش آزاد بگذارند، اما در سال هفتم خلافتش در خود جزیرة العرب و در مرکز خلافت آتش فتنهی فتنهگران شعلهور گردید و به تدریج زمینهی پراکندگی اعتقادی و اختلافات سیاسی را میان مسلمانان فراهم ساخت!
در این دوران یعنی خلافت ابوبکر و عمر و عثمان تعداد زیادی از مردم در سرزمینهای مختلف از ملتها و قبایل گوناگون از مذاهب و عقاید پیشین خود دست برداشتند و به اسلام گرویدند، در بین این افراد کم نبودند کسانی که از روی نفاق با داشتن کینه و بغض شدید نسبت به اسلام در ظاهر مسلمان شدند و به جامعه مسلمانان پیوستند، در حالیکه از هرفرصتی برای فتنهجویی و تباهی در بین مسلمانان استفاده میکردند، در میان تظاهرکنندگان به اسلام فردی یهودی به نام (عبدالله بن سبا) از یهودیان یمن بود، در زمان عثمان س اعلان کرد که اسلام آورده و آنگونه که از روایات برمیآید، به مدینه نزد عثمان س آمد و در حضور او مسلمانشدن خود را اعلام نمود!.
او دوست داشت که حضرت عثمان س مقام و منصبی را به او بسپارد و تلاش فراوانی کرد که حُسن ظن و اعتماد او را نسبت به خود جلب نماید، اما عثمان س هیچ مقام و منصبی به او نسپرد و او را از هیچ امتیاز خاصی برخوردار ننمود! این نقطه آغاز توطئه چینیهای «ابن سبا» بود، زیرا او میدانست که نمیتواند رو در رو در مقابل مسلمانان بایستد و بجنگد! او هنوز از یاد نبرده بود که اسلافش یعنی: یهودیان بنی قریظة، بنی نضیر، بنی قینقاع و خیبر این تجربهی تلخ را آزموده، و جز شکست و سرافکندگی چیزی نصیبشان نشده بود، لذا او با همیاری عده دیگری از یهودیان این نقشه را کشیدند که تنها با تظاهر به اسلام و رخنهکردن در بین مسلمانان میتوانند زهر شان را بریزند و انتقام شکستهایشان را بگیرند!.
هدف او این بود که بعد از پیوستن به صفوف مسلمانان و حصول مقام و امتیازی خاص اقدام به تخریب و تحریف اسلام و ایجاد تفرقه در بین مسلمانان بنماید، همان تحریفهایی که یکی از اجداد خبیثش بنام (پولس یهودی) در آیین مسیحیت ایجاد نمود.
اما پس از مدت کوتاهی که در مدینه اقامت داشت فهمید نمیتواند در روابط استوار اصحاب پیامبر ص هیچ خللی ایجاد کند، پس از آن تصمیم گرفت به سرزمینهایی که مردم آنها تازه مسلمان شده و از ایمان و آگاهی و تربیت محکمی برخوردار نبودند و هنوز عقاید آباء و اجدادشان در قلوب و عقول و زندگیشان وجود داشت، برود و اجرای طرحش را پیگیری کند.
او ابتدا به بصره سپس به کوفه و آنگاه به شام رفت، اما در شام به سبب هوشیاری و برخورد به موقع مسئولین با او فرصتی برای پیادهکردن نقشهی پلیدش نیافت و این بود که به مصر سفر کرد، آنجا بود که توانست با سخنرانیهای خود گروهی از مردم عوام را فریب بدهد و دور خود جمع کند، و درست همان روشی را به کار برد که (پولس) یهودی قبلاً در مسیحیت به کار گرفته بود، یعنی «غلو و افراط» در مورد شخصیت بزرگان دین و زیادهروی در مدح و ستایش آنها، روشی که در بین عوام و تازه مسلمانان خیلی زود نتیجه میداد و کاری عملی و کمخطر به شمار میآمد!.
مورخان آوردهاند که او با زیرکی هرچه تمامتر ابتدا با غلو در مورد شخص پیامبر ص کارش را شروع کرد، او در بین مردم میگفت: «به راستی از کسانی که به بازگشت و آمدن مجدد عیسی بن مریم به این دنیا ایمان دارند، تعجب میکنم که به بازگشت سید و سرورمان حضرت محمد ص به این دنیا ایمان ندارند! در حالیکه او از عیسی و دیگر انبیاء برتر است! زیرا خداوند أ میفرماید: ﴿إِنَّ ٱلَّذِي فَرَضَ عَلَيۡكَ ٱلۡقُرۡءَانَ لَرَآدُّكَ إِلَىٰ مَعَادٖ﴾ [القصص: ۸۵]. همان کسی که قرآن را بر تو واجب گردانده است، تو را به محل موعود برمیگرداند قطعاً او بار دیگر به این دنیا باز خواهد گشت و او از عیسی به رجوع و بازگشت شایستهتر است! [۸].
سخنان او بر افراد نا آگاه از دین -کسانی که زودتر از همه به خرافات تن می دهند- تاثیر میگذاشت . درواقع او بانی باور به رجعت به شمار می آید واعتقاد به ظهور مهدی و منجی پس از پیامبر ص از همان باور او سرچشمه می گیرد.
بعد از آن که دید برخی از مردم به سادگی این سخن او را پذیرفتند، در باره نزدیکترین فرد به رسول خدا یعنی حضرت علی س به «غلو و افراط» پرداخت و چنین وانمود می کرد که علاقه و محبت خاص و فوق العادهای نسبت به علی س دارد، در باره او معجزات و کرامات عجیب و غریبی را نقل می کرد و تلاش مینمود که او را شخصیتی فوق بشری معرفی کند؛ و «علم غیب» را به او نسبت میداد، او گفت: هرچیزی که علی س از آن خبر بدهد، اتفاق خواهد افتاد و اگر چنان نشد، بدانید که برای خدا - معاذ الله - (بداء) پیش آمده است!! [۹]. و از همین جا بود که بعدها در بین بعضی از فرقه ها- یعنی غلات - عقیدة (بداء) رواج پیدا کرد!.
ابن سبا مخفیانه نامههای بسیاری را به مناطق مختلف میفرستاد و ازهواداران خود میخواست از ضعف ها و اشکالات حکومت عثمان و أمرایش سخن بگویند، و آنگونه که تواریخ آوردهاند، «خالد بن ملجم و سودان بن حمران و کنانه بن بشر» نیز به او پیوستند و باهم مردم را به شورش علیه عثمان و أمرایش تحریک میکردند.
لذا همه مخالفین زیر پرچم شورش علیه عثمان به رهبری عبدالله بن سبای یهودی (متظاهر به مسلمانی) جمع شدند و درشرایطی که بسیاری از مردان مسلمان درمیدان جهاد در روم و بسیاری دیگر نیز به حج رفته بودند، در ظاهر به عنوان ر فتن به حج از مصر و عراق مسلحانه به طرف مدینه حرکت کردند و نهایتاً عثمان س را - با آن که میتوانست همگی ایشان را از بین ببرد، ولی از این کار خودداری کرد ! – در خانهاش به شهادت رساندند [۱۰].
چون عثمان س هیچ مقام و منصبی را به عبدالله بن سبا واگذار نکرد، و در مقابل تعدادی از خویشان و نزدیکان خود را به منصبهای مختلف گماشته بود؛ آن هم افرادی مانند مروان بن حکم - که از شخصیت آرام و لطیف عثمان س و اعتمادش سوء استفاده می کردند و در اموال بیت المال و بسیاری امور دیگر، تصرفات زیادی مینمودند که به طور طبیعی مسؤولیت همۀ آنها بدون شک متوجه حضرت عثمان س میگردید، لذا پیروان ابن سبا این موضوع را بهانه کردند و مردم را با این حربه به اعتراض و شورش علیه عثمان س و کارگزارانش دعوت مینمودند..
آشوبگران عراقی آن زمان نیز - که بعدها ضربههای جبران ناپذیری را به اسلام وارد ساختند- ادعاهای عبدالله بن سبا و گروه توطئهگرش را باور کردند و با آنها همراه شدند.
گلهمندی بسیاری از مردم از حضرت عثمان س پیرامون عملکرد نادرست برخی از نزدیکانش شرایط مساعدی را برای سوء استفاده گروه توطئهگر وفتنهجوی عبدالله بن سبا فراهم آورد و بهانۀ مناسبی به دست آنها داد تا عده دیگری هم بیعت و پیمان خود را با خلیفه شکستند و خانهاش را محاصره کرده و او را در سن هشتاد سالگی در حال تلاوت قرآن به شهادت رسانیدند و اموالش را به غارت بردند.
در جریان آن رویداد، انگشتان نائله همسر عثمان س نیز قطع شد. زمانی که شورشیان به خانهاش ریختند و او را به شهادت رساندند- طبق روایتهای تواریخ شیعی: علی، طلحه، زبیر و سعد و چند نفر دیگر از مهاجرین و انصار، خود را به خانه عثمان رساندند، دیدند که حسن و حسین و چند نفر از بنی امیه در کنار پیکر بیجان عثمان ایستاده و گریه میکنند و همسر عثمان نیز فریاد میزد که عثمان کشته شد!.
حضرت علی س فرزندانش حسن، حسین ب و محمد پسر طلحه و عبدالله پسر زبیر را به سختی مورد عتاب قرار داد و به ایشان فرمود: شما که جلوی در منزل نگهبان بودید چرا گذاشتید امیرالمؤمنین کشته شود! [۱۱].
طبق روایات موجود در تواریخ شیعه حسن و قنبر نیز که حضرت علی س آنها را همراه با چند نفر دیگر برای محافظت و دفاع از عثمان س به منزلش فرستاده بود در آن ماجرا مجروح شده بودند! [۱۲].
با شهادت عثمان س وحدت مسلمانان که پیامبر ص آن را به وجود آورده بود و ابوبکر و عمرب آن را تقویت کرده و با فداکاریهای زیادی در حفظ آن تلاش نموده بودند، با چالش سختی رو بهرو گردید!.
در آن زمان که سبأیه قاتلین عثمان س بر مدینه تسلط پیدا کردند، حسن س از پدرش علی س خواست که مدینه را ترک کند تا اگر فتنهای برپا شود او در آنجا نباشد! [۱۳].
پس از شهادت عثمان س بسیاری از مردم و از جمله گروه عبدالله بن سبا به حضرت علی س روی آوردند و او را به قبول خلافت ترغیب کردند.! اما عبدالله بن عباس و فرزندش حسن س از او خواستند که به خواسته آنان تن ندهد و از آنها اعلام برائت نماید، در غیر این صورت فردا مردم مسئولیت خون عثمان را بر دوش او میاندازند! [۱۴].
به هرحال! علی س رأی ایشان را نپذیرفت و در مدینه باقی ماند و مصلحت را در آن دید که مقام خلافت را بپذیرد، لذا همهی مردم از جمله مهاجرین و انصار به جز مردم شام که در آن زمان معاویه والی آن بود و ۱۷ نفر صحابی نیز در بین آنها بودند با او بیعت کردند.
علی س هنگامی به خلافت رسید که اوضاع مسلمانان در اثر قتل عثمان س به حدی آشفته بود که امید هرامیدواری را به یأس و ناامیدی مبدل میکرد؛ زیرا همان شورشیان آشوبگری که عثمان س را به قتل سانیده و بیت المال مسلمانان را غارت کرده بودند، و تعدادشان حدود دوهزار نفر بود، بر مدینه مرکز خلافت کاملاً تسلط یافته بودند و تمام قدرت در دست آنها بود، گذشته از آن در مصر و بصره و کوفه نیز حامیانی داشتند!.
طولی نکشید که جنگهای (جمل) و (صفین) بازهم بر اثر توطئهای که عبدالله بن سبا ریخته بود به وقوع پیوستند و خرافه پراکنی و عوام فریبی او در بین مردم ساده و جاهل همچنان ادامه داشت، تا پس از شهادت علی س ادعا کرد که او کشته نشده، بلکه همچون عیسی بن مریم به آسمان رفته و مجدداً ظهور خواهد کرد و زمین را از جور و ستم پاک و عدل و داد را در سراسر زمین حاکم خواهد ساخت! او میگفت: علی در میان ابرهاست، رعد صدا و برق نیز شلاق اوست! به مردم میگفت: هرگاه صدای رعد را شنیدید! بگویید: علیک السلام یا امیرالمؤمنین! همچنین میگفت: علی سایه خدا در این دنیاست! روح خدا در علی حلول کرده است! علی با خدا فاصلهای ندارد! و به راستی خداوند علی را برای نبوت و رسالت برگزیده بود، اما جبرئیل اشتباهاً وحی را بر محمد بن عبدالله عرضه کرد! [۱۵].
آوردهاند که بعد از جنگ جمل و قبل از صفین عبدالله بن سبا روزی خطاب به حضرت علی س گفت: یا علی تو دابـﺔالارض هستی! فرمود: از خدا بترس!.
پس از مدتی میگفت: تو فرشته هستی! علی فرمود: از خدا پروا کن!.
روزی دیگر میگفت: تو همان خدایی هستی که تمامی موجودات را آفریده و روزی و نعمت را گسترانیده است!.
حضرت علی س وقتی کفرگوییهای او را دید و متوجه شد دستبردار نیست، دستور قتلش را صادر کرد و خواست او را بسوزاند، اما گروهی از مدعیان هواداری از حضرت علی که از افراد خود ابن سبا بودند، مانع شدند و گفتند: چگونه میخواهی کسی را بکشی که تو را دوست میدارد؟! او را مکش و به مداین تبعیدش کن! علی س نیز دید که بسیاری از هوادارانش افراد همین عبدالله بن سبا هستند، و با کشتن او در بین سپاهش اختلاف میافتد و نمیتواند به جنگ با معاویه به شام برود، لذا او را به مداین تبعید کرد! [۱۶].
[۸. -[ ]تاریخ طبری، ج ۵، ص ۹۸ و ۹۹- البدایة، ابن کثیر، ج۷، ص۱۶۷- مقالات الإسلامیین، اشعری، ج۱، ص۵۰. [۹. -[ ]همان منبع. [۱۰] تاریخ طبری، ج ۵،ص ۱۰۳ و ۱۰۴، تاریخ ابن خلدون، ج ۲،ص ۱۳۹، تحت عنوان (بدأ الانتفاض علی عثمان)- لسان المیزان، حافظ ابن حجر، ج ۳ ص ۲۸۹ - التبصیر فی الدین، ابومظفر اسرافیینی، ص ۱۰۹. [۱۱] مروج الذهب، مسعودی شیعی، ج۲، ص ۳۴۴، چاپ لبنان. [۱۲] نهج البلاغه، شرح ابن ابی الحدید شیعی، تحت عنوان (محاصره عثمان و منعه الماء) همچنین (مشعل اتحاد)، دکتر بیآزار شیرازی، ص۲۵ و ۲۶ تحت عنوان (حمایت از عثمان). [۱۳] الطبري، ج۳، ص۴۰۲- ابن الأثیر، ج۳، ص۱۰۰. [۱۴] الطبري، ج۳، ص۴۰۴- ابن الأثیر، ج۳، ص۱۰۱- ابن خلدون، ج۲، ص.۱۵۱ [۱۵] الملل والنحل، شهرستانی، ج۲، ص۱۱. [۱۶] تاریخ این عساکر، ج۷ ،ص۴۳۰ و دیگر تواریخ.
همانگونه که گفتیم اختلافات سیاسی بین مسلمانان در دوران خلافت حضرت علی س دوچندان شد، به حدی که به جنگ و خونریزی نیز کشیده شده!.. طلحه و زبیر از علی س خواستند که انتقام خون عثمان س را از قاتلینش بگیرد..
معاویه نیز از طرف دیگر مجازات قاتلین عثمان س را شرط بیعت با علیس قرار داد، در حالیکه علی س اگرچه خلیفه شده بود، اما در واقع شورشیان و اشغالگران مدینه از قدرت و نفوذ زیادی برخوردار بودند.. جنگ جمل، صفین و سپس نهروان زاییده همین اختلافات بود که در اینجا ناچاریم، برخلاف میل باطنی خود به طور خلاثه این اختلافات سیاسی را مورد بررسی قرار دهیم [۱۷]؛ اختلافاتی که عبدالله بن سبا و گروهش که در تاریخ به «سبأیه» مشهور شدهاند، نقش اصلی را در به وجودآوردن آنها بازی کردند!.
پس از قتل عثمان س سوء استفاده عبدالله بن سبا و افراد دیگری همچون مروان بن حکم از شرایط به وجود آمده همچنان ادامه یافت، هردوی آنها توانستند روابط بین اصحاب را دچار تیرگی کنند و در میان مردم بذر دشمنی بپاشند، به گونهای که مروان بن حکم برای رسیدن به خواستههایش بارها سخنرانیهای تندی را ایراد مینمود و برخی از همراهان او از جمله سعید بن العاص میگفتند: باید قاتلین عثمان را کشت! باید علی و طلحه و زبیر را کشت! چون قاتلین عثمان تنها آنانی نیستند که او را به قتل رساندهاند، بلکه اینان نیز در قتل و آشوب علیه وی دست داشتهاند! مروان گفت: نه! ما آنها را نمیکشیم، بلکه آنها را به جان هم خواهیم انداخت تا خود یکدیگر را بکشند؛ طرفی که شکست خورد از بین میرود و طرف دیگر به حدی تضعیف میشود که مقابله با آن بسیار آسان خواهد بود [۱۸].
علی س زمانی زمام امور را بدست گرفت که سپاه شورشی دوهزارنفری ابن سبا بر مدینه تسلط داشتند، در همین هنگام بر پایه روایتی از طبری و ابن خلدون، صلحه و زبیر همراه با چند صحابی دیگر با علی س ملاقات نمود و گفتند: «ما به شرط اجرای حد شرعی در مورد قاتلین عثمان با تو بیعت کردیم، اینک از تو میخواهیم به این وعده خود عمل نمایی و قاتلین او را قصاص کنی».
حضرت علی س در پاسخ به ایشان فرمود: «برادران! آنچه شما میدانید من نیز از آن بیخبر نیستم، اما من در این شرایط چگونه میتوانم آنها را قصاص کنم؟ در شرایطی که آنها بر ما تسلط دارند، نه ما بر آنها! [۱۹] آیا شما در این اوضاع و احوال قصاص قاتلین را میسر میدانید؟! همه گفتند: خیر! علی س گفت: تا زمانی که آرامش حاکم نشود من مجال انجام کاری را که از من میخواهید ندارم.! قسم به خدا! رأی من نیز همان رأی شماست! شما برای تحقق آرامش بکوشید تا اذهان مردم متمرکز شود و پراکندگی فکری رفع گردد، آنگاه اعادهی حقوق امکانپذیر میشود! [۲۰].
در روایت ابن کثیر آمده است: «طلحه، زبیر و جمعی از اصحاب پس از اخذ بیعت با علیس نزد او رفتند و از او خواستند بر قاتلین عثمانس اقامهی حد کند، علیس از آنها کمک خواست و گفت: در این موقعیت ما نمیتوانیم این کار را بکنیم، طلحه و زبیر گفتند: از مردم کوفه و بصره کمک میگیریم، علیس گفت: فرصت دهید تا ببینیم چه کار میتوانیم بکنیم! [۲۱].
در روایت ابن اثیر نیز آمده است که «حضرت علی فرمود: چگونه میتوانیم با گروهی دربیفتیم و حدشرعی را بر آنها جاری سازیم، در حالی که آنها بر ما تسلط دارند، نه ما بر آنان!» [۲۲].
بدین ترتیب طلحه و زبیر از علی س اجازه خواسته و عازم مکه شدند، در آنجا با عایشه ل که قبل از قتل عثمان س به حج رفته بود ملاقات کردند، عایشه ل بر این باور بود که وقتی چنین است و علی س نمیتواند آنها را مجازات و قصاص کند، ما خود این کار را به جای او انجام میدهیم!.
با این هدف یعنی برای گرفتن انتقام از قاتلین عثمان س که حضرت علی را نیز در شرایط سختی قرار داده بودند، از کوفه و بصره که حامیان طلحه و زبیر در آنجا فراوان بودند کمک خواستند.
وقتی که ایشان از مکه به سوی بصره حرکت کردند سعید ابن ابی العاص و مروان بن حکم نیز با حامیانشان از بنی امیه با آنان همراه شدند، و اینجا بود که مروان میتوانست نقشی خویش را عملی سازد!.
بدین ترتیب حضرات طلحه، زبیر و عایشه ب با هدف قصاص قاتلین حضرت عثمان نه جنگ و رویارویی با حضرت علی سپاهی متشکل از هزاران نفر از حامیان خویش را در عراق آماده ساختند.
از طرفی دیگر علی س که برای گرفتن بیعت از معاویه و تسلیم او در برابر خلیفه مشروع آماده میشد و میخواست به شام برود، اما سران سبأیه که از تشکیل لشکری در بصره برای سرکوبی و قصاص خود باخبر شدند، در مورد هدف طلحه و زبیر و عایشه و سپاهی که فراهم کرده بودند به حضرت علی س اطلاعات غلط دادند و آنان را حامیان معاویه قلمداد کردند، در نتیجه حضرت علی س چنان صلاح دید که قبل از رفتن به جنگ با معاویه از اقدام طلحه و زبیر و عایشه و هواداران بصری آنان آسودهخاطر شود.
اما اکثر اصحاب که با حضرت علی همراه بودند از وقوع فتنه و خونریزی میان مسلمانان نگران بودند، با حضرت علی در این باره موافق نبودند، فرزندش حسن س نیز او را از این کار به شدت منع کرد و گفت: «پدر! از این کار خودداری کن که سبب ریختهشدن خون مسلمانان خواهد شد و بر دامنه اختلافات موجود خواهد افزود، اما حضرت علی بر درستی نظر خود اصرار فرمود و پرچم فرماندهی را نه به حسن و نه حسین بلکه به محمد بن حنفیه داد!» [۲۳].
در نتیجه قاتلین عثمان س و توطئهگران به سرکردگی عبدالله بن سبا که همواره به دنبال چنین فرصتهایی بودند به سپاه علی س پیوستند و گفتند: اگر اصحاب پیامبر ص تو را یاری نمیدهند ما در کنار شما هستیم!.
این موضوع سبب گلهمندیهای بسیار از حضرت علی شد، بسیاری از مردم میگفتند: علی س نه تنها از قاتلین عثمان قصاص نگرفت، بلکه اجازه داد به صفوف سپاهیان او ملحق شوند.
زمانی که حامیان طلحه و زبیر و علی ب در خارج شهر بصره باهم روبهرو شدند جمع زیادی از اصحاب سعی کردند که از وقوع هرگونه درگیری خلوگیری کنند، آنان موفق شدند طرفین را به گفتگو قانع کنند و پس از چندین نشست در مورد جلوگیری از وقوع جنگ به توافق رسیدند.
بعد از آن توافق با سپاه طرف مقابل که به هیچ وجه قصد جنگ با حضرت علی و مسلمانان همراه او را نداشتند، بلکه تنها خواستار قصاص قاتلین و سرکوبی باند کودتا چی به رهبری عبدالله بن سبا بودند، علی س فرمود: «ای سپاهیان! من فردا از بصره خارج میشوم و برمیگردم، شما نیز برگردید و هیچیک از کسانی که در قتل عثمان شرکت داشته و در میان سپاهیان من هستند نباید با من همراه شوند!» [۲۴].
در این لحظه عبدالله بن سبا و گروهش که در سپاه علی س خزیده بودند فهمیدند که آن مصالحه به زیان آنها تمام شده و به زودی به خاطر قتل خلیفه مسلمانان قصاص خواهند شد.
سران سبأیه در گوشهای مخفیانه به مشاوره پرداختند و از توافق طرفین و فرمان حضرت علی مبنی بر خروج ایشان از سپاه خود شدیداً دچار هراس شدند، یکی از آنان گفت: به خدا قسم! علی هرچیزی را که بگوید عملی میکند و آنچه را که گفت شنیدید! به خدا قسم! فردا همه آنان علیه ما همدست خواهند شد و آنگاه کاری از دستمان بر نخواهد آمد.
عبدالله بن سبا گفت: ما که عثمان را کشته ایم تنها دوهزار نفریم، اما طلحه و زبیر و یارانشان پنجهزار نفرند، اگر حضرت علی و هواداران دیگر او را در کنار خود نداشته باشیم توانایی رویاروی با آنها را نخواهیم داشت» [۲۵].
سران سبأیه برای چارهجویی نهایی و رهایی از شرایط سختی که برای ایشان پیش آمده بود شبانه در کناری نشستی سری را تشکیل دادند، و پس از اظهار نظرهای مختلف به این نتیجه رسیدند که شبانه و قبل از آذان صبح وارد عمل شوند، و با تیراندازی و حمله به هواداران طرف مقابل آتش جنگ را شعلهور سازند.
مروان بن حکم و گروهش نیز که در سپاه طلحه و زبیر به دنبال وقوع جنگ و ناتوانکردن هردو طرف بودند، با گروه فتنهجوی سبأیه همآهنگ شدند و شبانه پیمان صلح را شکستند! گروه عبدالله بن سبا در همان شب جنگ غیرمنظمی را برپا کردند و در سپاه علی س فریاد زدند: سپاه عایشهپیمان را شکستند! آنها به ما خیانت کردند! آنها به ما شبیخون زدند! از طرف دیگر گروه مروان بن حکم نیز در بین سپاه طلحه و زبیر فریاد زدند: علی و سپاه او پیمان را شکسته و بر ما تاختهاند!.
سپاه علی س همگی متهورانه بیدار شدند و هریک به طرف اسلحه خود دویدند! علی س سراسیمه از چند نفر پرسید: چه شده، چه خبر است؟! گفتند: آنان به ما شبیخون زده و وارد جنگ شدهاند.! در نتیجه جنگ جمل با نقشه توطئهگران سبأیه به وقوع پیوست و آتشی که هردو طرف نمیخواستند شعلهور شود، شعلهور گردید! [۲۶].
از همان لحظات آغاز جنگ جمل علی س پیامهایی را برای طلحه و زبیر فرستاد و خواستار مذاکره با آنها شد، هردو قبول کردن و نزد علی س آمدند، حضرت علی س سخنانی از پیامبر ص را به ایشان یادآوری نمود و از ایشان خواست که از جنگ برحذر باشند، طلحه و زبیر ب نیز پذیرفتند و میدان جنگ را ترک کردند [۲۷].
اما یکی از افراد گروه عبدالله بن سبا به نام (عمرو بن جرموز) زبیر س را تعقیب کرد و در فرصتی او را از پشت مورد حمله قرار داد و به قتل رسانید! مروان نیز فرصت را غنیمت شمرد و او نیز طلحه س را کشت! [۲۸] به هرصورت آتش این نبرد شعلهور گردید و طی آن صدها نفر از دو طرف کشته شدند.
این بزرگترین فاجعه و فتنهای بود که بعد از شهادت عثمان س در جهان اسلام به وقوع پیوست! علی خطاب به فرزندش حسن ب گفت: (پسرم! کاش بیست سال پیش از چنین روزی مرگ به سراغم آمده بود!)، حسن س گفت: «پدر! خدمت شما گفتم که از مدینه خارج نشوی و به عراق نیایی!» [۲۹].
اگر جنگ جمل که بر اثر توطئهجویان عبدالله بن سبا و مروان بن حکم به وقوع پیوست رخ نمیداد، مراحل بعدی اختلافات و جنگهای صفین و نهروان و... به وقوع نمیپیوست و در سپاه علی س نیز تفرقه ایجاد نمیشد و شامیها به رهبری معاویه قدرتمندتر نمیشدند و نهایتاً «خلافت راشده» به «پادشاهی و ملوکیت» تبدیل نمیگردید!.
قاتل زبیر س به امید کسب جایزه نزد علی س شتافت، اما علی س به او بشارت جهنم داد و هنگامی که شمشیر زبیر س را در دستش دید، فرمود: «این شمشیر بارها در راه محافظت از رسول خدا ص به کار رفته بود! [۳۰].
پسر طلحه س نیز جهت ملاقات نزد علی س حاضر شد، علی س او را مورد محبت قرار داد و وسایل جنگی پدرش را به وی برگردانید و فرمود: امیدوارم در روز رستاخیز خداوند سبحان بین من و پدرت آنگونه رفتار کنند که در قرآن از آن چنین یاد فرموده است: ﴿وَنَزَعۡنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِّنۡ غِلٍّ إِخۡوَٰنًا عَلَىٰ سُرُرٖ مُّتَقَٰبِلِينَ ٤٧﴾ [الحجر: ۴۷]. «کینهتوزی و دشمنی را از سینههایشان بیرون کشیدیم و برادرانه (در بهشت) بر تختها مقابل هم مینشینند» [۳۱].
همچنین حضرت علی س با حضرت عایشه ل که در واقع رهبر حقیقی سپاه قیامکننده علیه گروه سبایه خصوصاً پس از شهادت طلحه و زبیر بود، با احترام کامل برخورد نمود و او را به مدینه بازگردانید [۳۲].
گروهی نزد علی س آمدند و از او خواستند که اموال طلحه و زبیر س و سپاهیان شکستخورده جمل را در میان آنها تقسیم کند، اما علی س از آن خودداری کرد، در این هنگام افراد سبأیه از روی طعن گفتند: چگونه ریختن خون آنها بر ما حلال است، اما تقسیم اموالشان بر ما حرام میباشد!؟. وقتی علی س این سخن آنان را شنید فرمود: کدام یک از شما دوست دارد ام المؤمنین عایشه سهم او بشود؟! همه ساکت شدند، اما آنان در نهان از علیس بدگویی بسیار میکردند! [۳۳].
[۱۷] در این بررسی سعی شده که از گزارشهای موثق و مستند تاریخی استفاده شود. [۱۸] ابن خلدون، ج۲، ص۱۵۵- طبقات، ابن سعد، ج۵، ص ۳۴ و ۳۵. [۱۹] در روایت تاریخی شیعه نیز آمده: یکی از مواردی که حسن به پدرش علی خرده میگرفت همین بود؛ همانگونه که میخوانیم او گفت: ای پدر! هنگامی که عثمان کشته شد و مردم صبحگاهان به سوی تو آمده و از تو تقاضا کردند که خلافت را به عهده بگیری، من به تو عرض کردم که نپذیری تا همه مردم در تمام مناطق از تو اطاعت کنند و نیز هنگامی که خبر خروج طلحه و زبیر به سوی بصره به تو رسید، عرض کردم که به مدینه بازگردی و در خانهات بنشینی و با آنها روبهرو نشوی! و هنگامی که عثمان محاصره شد به تو توصیه کردم که از مدینه خارج شوی تا اگر او کشته شود تو در مدینه نباشی، اما تو در هیچ یک از این امور رای مرا قبول نکردی! علی پاسخ داد: اما در بارهی اینکه منتظر بمانم تا همهی مردم در تمام مناطق با من بیعت کنند ضرورتی نداشت، زیرا بیعت حق مهاجرین و انصاری است که در مکه و مدینه حضور دارند و جون آنها راضی شدند، بر همهی مردم واجب است رضایت داشته باشند، اما در مورد بازگشت به مدینه و خانهنشینشدن، اگر این کار را انجام میدادم در بارهی اوضاع امت مسلمان نوعی کوتاهی بود، و از اینکه تفرقه بیفتد و وحدت این امت به پراکندگی تبدیل شود آسودهخاطر نبودم، اما خروجم از مدینه هنگامی که عثمان محاصره شده بود، چگونه برایم امکان داشت در حالی که من نیز مانند عثمان در محاصره شورشیان قرار گرفته بودم؟! پس ای پسرجان: خود را از سخنگفتن در بارهی اموری که من از تو به آنها داناترم بازدار!.. (أخبارالطوال، أبوحنیفهی دینوری، ص۱۴۵- بحار الأنوار، مجلسی، ج۳۲، ص۱۰۳ و ۱۰۴، الأمالی، شیخطوسی، جزء۲، ص۳۲). [۲۰] الطبری، ج۳، ص۴۵۸- ابن خلدون، ج۲، ص۱۵۱. [۲۱] البدایة والنهایة، ج۷، ص۲۲۷ و ۲۲۸. [۲۲] ابن الأثیر، ج۳، ص۱۰۰. [۲۳] البدایة والنهایة، ج۷، ص۲۳۳ و ج ۵، ص ۱۶۳- ابن الأثیر، ج۳، ص۱۰۴. [۲۴] طبری، ج۳، ص۴۶۱- البدایة والنهایة، ج۷، ص۲۳۸- ابن الأثیر، ج۳، ص۱۲۰. [۲۵] تاریخ طبری، ج۳، ص ۴۱۳ و ۴۱۴- البدایة والنهایة، ج۷، ص۲۳۸- ابن الأثیر، ج۳، ص۱۳۰- ابن خلدون، ج۳، ص۱۶۰ و ۱۶۱. [۲۶. [ ]- طبری، ج۳، ص۴۸۰ تا ۴۸۲- البدایة والنهایة، ج۷، ص۲۳۷ تا ۲۴۰- ابن الأثیر، ج۳ ص۱۲۳ و ۱۲۴. [۲۷] طبری، ج۳، ص۵۱۴- ابن الأثیر، ج۳، ص۱۲۲ و ۱۲۳- البدایة و النهایة، ج۷، ص۲۴۰ تا ۲۴۷- ابن خلدون، ج۲، ص۱۶۲- الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۲۰۷. [۲۸] ابن الأثیر، ج۳، ص۱۲۴- البدایة والنهایة، ج۷، ص۲۴۷- طبقات، ابن سعد، ج۳، ص۲۲۳، و ج۵، ص۳۸- تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج۵، ص۲۰. [۲۹] البدایة والنهایة، ج۷، ص۲۴۰. [۳۰] ابن الأثیر، ج۳، ص۱۲۵- البدایة والنهایة، ج۷، ص۲۴۹- ابن خلدون، ج۲، ص۱۶۲. [۳۱] طبقات، ج۳، ص۲۲۴ و ۲۲۵. [۳۲] الطبری، ج۳، ص۵۴۷- البدایة والنهایة، ج۷، ص۲۴۵ و ۲۴۶. [۳۳] تاریخ طبری، ج۳، ص۵۴۶- البدایة والنهایة، ج۷، ص۲۴۴.
بعد از جنگ جمل «جنگ صفین» به وقوع پیوست و تلاش سبأیه در برافروختن آتش آن کمتر از جنگ جمل نبود، اما زمینه وقوع این جنگ همچون جنگ جمل به همان حادثه قتل عثمان س برمیگردد، در اینجا لازم است کمی به عقب برگردیم..
پس از شهادت عثمان س در ۱۸ ذی الحجه سال ۳۵ هجری نعمان بن بشیر پیراهن خونآلود عثمان و انگشتان قطعشده همسرش را به معاویه در دمشق رسانید.. معاویه پیراهن و انگشتان همسر عثمان س را در انظار مردم به نمایش گذاشت تا احساسات آنها را علیه قاتلان او برانگیزاند! [۳۴].
معاویه به سختی برای محاکمه و مجازات عبدالله بن سبا و باند برانداز او حضرت علی را تحت فشار قرار میداد و زیربار سخنان علی س مبنی بر بیعت با خلیفه تعیین شده از طرف «اهل حل و عقد» نمیرفت، در نهایت حضرت علی در محرم سال ۳۶ هجری حکم عزل معاویه را از ولایت شام صادر نمود و (سهل بن حنیف) را برای جانشینی او به دمشق فرستاد، اما معاویه زیربار نرفت و سهل بن حنیف را برگردانید و مجدداً از امر خلیفه راشد سر باز زد.
حضرت علی س نامهی دیگری را که در نهج البلاغه نیز موجود است توسط «جریر بن عبدالله بجلی» برای معاویه ارسال داشت و طی آن از او خواست که بیعت کند؛ زیرا مهاجرین و انصار و اکثریت امت اسلامی با او بیعت کردهاند و او خلیفه شرعی به شمار میآید، او در آن نامه چنین میفرماید:
«إِنَّهُ بَايَعَنِي الْقَوْمُ الَّذِينَ بَايَعُوا أَبَا بَکْرٍ وَعُمَرَ وَعُثْمانَ عَلَى مَا بَايَعُوهُمْ عَلَيْهِ، فَلَمْ يَکُنْ لِلشَّاهِدِِ أَنْ يَخْتَارَ، وَلاَ لِلغَائِبِ أَنْ يَرُدَّ، وَإنَّمَا الشُّورَى لِلْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ، فَإِنِ اجْتَمَعُوا عَلَى رَجُلٍ وَسَمَّوْهُ إِمَاماً کَانَ ذلِكَ لِلَّهِ رِضيً، فَإِنْ خَرَجَ عَنْ أَمْرِهِمْ خَارِجٌ بِطَعْنٍ أَوْبِدْعَةٍ رَدُّوهُ إِلَى مَاخَرَجَ مِنْهُ، فَإِنْ أَبَى قَاتَلُوهُ عَلَى اتِّبَاعِهِ غَيْرَ سَبِيلِ الْـمُؤْمِنِينَ، وَوَلاَّهُ اللهُ مَا تَوَلَّى. وَلَعَمْرِي، يَا مُعَاوِيَةُ، لَئِنْ نَظَرْتَ بِعَقْلِكَ دُونَ هَوَاكَ لَتَجِدَنِّي أَبْرَأَ النَّاسِ مِنْ دَمِ عُثْمانَ، وَلَتَعْلَمَنَّ أَنِّي کُنْتُ فِي عُزْلَةٍ عَنْهُ، إِلاَّ أَنْ تَتَجَنَّي; فَتَجَنَّ مَا بَدَا لَكَ! وَالسَّلاَمُ» [۳۵] «به راستی کسانی با من بیعت کردند (و به عنوان خلیفه مسلمین انتخاب نمودند) که با ابوبکر و عمر و عثمان نیز براساس همان شرایط بیعت کرده بودند، پس کسی که شاهد (بیعت) بوده نباید شخص دیگری را (برای خلافت) اختیار کند، کسی هم که غایب بوده حق ندارد رای ایشان (بزرگان اصحاب و شورای تعیین خلیفه) را نپذیرد! زیرا شورای (تصمیمگیری و) تعیین کننده امام و خلیفه شورای متشکل از مهاجرین و انصار است. بنابراین، اگر آنان در مورد شخصی به توافق رسیدند و او را امام نامیدند این کار موجب رضای خداوند نیز هست. پس از آن اگر کسی به سبب ناخشنودی از آن خلیفه تعیین شده و یا بناحق از امر ایشان سرپیچی نماید، برای جلوگیری از او اقدام میشود، اگر تجدید نظر ننمود و از مخالفت دستبردار نشد، به این سبب که راهی غیر از راه اتفاق مؤمنان را در پیش گرفته، با او برخورد میکنند و خداوند او را به «عواقب» راهی که خود در پیش گرفته میسپارد!.
ای معاویه! به جان خودم سوگند! اگر با عقل خود به موضوع بنگری و تأمل کنی و از خواهش نفس چشمپوشی نمایی، متوجه میشوی که دامن من از خون عثمان از هرکسی پاکتر است و من بیش از هرکس با ریختهشدن خون او مخالف بودم! مگر آن که به من تهمت بزنی و کشته شدنش را به من نسبت دهی و حقیقتی را که برای تو آشکار است پنهان نمایی. والسلام!».
ادعای معاویه نیز این بود که علی س نه تنها قاتلین عثمان س را قصاص نکرده، بلکه آنها را در سپاه خود پناه داده و از تحویل دادنشان به دیگران نیز خودداری میکند! به هرحال! علی س شخص دیگری را نیز که حامل پیامی بود نزد معاویه به شام فرستاد، پاسخ معاویه این بود که «شصتهزار جوان جنگ آزموده شامی برای سرکوبی اشغالگران مدینه و قصاص از قاتلان خلیفه پشتسر من آمادهاند! » [۳۶].
علی س پس از دریافت این پیام از جانب معاویه نیروهایش را برای حمله به شام بسیج نمود.. در آن زمان به اطاعت درآوردن شام برای علی س زیاد مشکل نبود، زیرا تمام جزیرة العرب، عراق و مصر تحت فرمان او بودند و تنها ایالت شام بود که از معاویه حمایت میکرد، گذشته از این افکار عمومی مسلمانان هرگز نمیپذیرفت که استانداری معزول همچون معاویه یا هرکس دیگری در مقابل خلیفه منتخب مسلمانان دست به شمشیر ببرد! لذا شامیان تا آخر از معاویه حمایت نمیکردند.
به هرحال! علی س از عراق (با هدف تمکین معاویه) و معاویه نیز از شام در ظاهر (با هدف سرکوبی سبأیه و قصاص قاتلین خلیفه) آماده شدند و برای مقابله با یکدیگر راه عراق را درپیش گرفتند و در محلی به نام (صفین) که در قسمت غربی فرات و در نزدیکی (الرقه) قرار داشت باهم روبهرو شدند.
[۳۴] ابن الأثیر، ج۳، ص۹۸- البدایة والنهایة، ج۷، ص۲۲۷- ابن خلدون، ج۲، ص۱۶۹. [۳۵] نهج البلاغه، فیض الإسلام، نامهی ۶- و وقعة الصفین، نصر بن مزاحم، ص۲۹. [۳۶] تاریخ طبری، ج۳، ص۴۶۴۶- ابن الأثیر، ج۳، ص۱۰۳ و ۱۰۴- البدایة والنهایة، ج۷، ص۲۲۸ و ۲۲۹- ابن خلدون، ج۲، ص ۱۵۲ و ۱۵۳.
بعد از ماه محرم سال ۳۷ هجری نبرد اصلی و سرنوشتساز درگرفت، در همین جنگ بود که عمار بن یاسر س که در بین سپاه علی س بود به شهادت رسید، دو روز پس از شهادت عمار س یعنی دهم صفر جنگ شدیدی به وقوع پیوست که طی آن لشکر معاویه به شکست قطعی نزدیک شده بود، در این هنگام عمرو بن عاص به معاویه پیشنهاد کرد که اکنون باید نیروهای ما قرآن را بر سر نیزهها کنند و بگویند که «هذا حکم بیننا» «این قرآن میان ما و شما حکم و داور باشد».
هدف عمرو بن عاص این بود که در سپاه علی س شکاف ایجاد شود و از شکست سپاه شام جلوگیری به عمل آید [۳۷].
بسیار از سپاهیان حضرت علی آن اقدام را فریبی جنگی به شمار میآوردند، اما تعداد زیادی هم شمشیرها را بر زمین نهادند و عملاً در سپاه حضرت علی اختلاف افتاد و نتیجه همان شد که عمرو بن عاص انتظارش را داشت!.
علی س خیلی تلاش کرد تا به یاران خود که اکثراً مردم عراق بودند و در بینشان گروه عبدالله بن سبا نیز بود، بفهماند که فریب این حیله و نیرنگ را نخورند و جنگ را تا پایان ادامه دهند؛ زیرا علی س حجت را بر آنها تمام کرده بود و آنها جماعتی شورشی به حساب میآمدند، اما در بین لشکریان او تفرقه کار خودش را کرد، و بلآخره ناچار شد تا جنگ را متوقف سازد و با معاویه وارد مذاکره شود.
معاویه عمرو بن عاص را به عنوان حکم مورد قبول خود تعیین کرد، علی س نیز ابتدا تصمیم داشت عبدالله ابن عباس را از جانب خود به عنوان حکم معرفی کند، اما بسیاری از سپاهیان عراقی او که به راستی بسیاری از آنها بر هیچ وعد و پیمانی پایدار نبودند! میگفتند که ابن عباس پسر عموی توست! ما میخواهیم شخص بیطرفی را حکم نمایی! بلآخره در پاسخ به خواسته ایشان، ابوموسی اشعری به عنوان حکم حضرت علی تعیین شد، اما علی س به کاردانی و هوشیاری او اطمینان نداشت! [۳۸] در نهایت قرار بر این شد که هردو حکم مطابق با آنچه در کتاب خدا و سنت پیامبر هست عمل کنند و در باره مواضع طرفین قضاوت نمایند [۳۹].
اما زمانی که هردو حکم در (دومة الجندل) به مذاکره نشستند، این مطلب کاملاً فراموش گردید که قرآن و سنت برای حل و فصل این قضیه چه رهنمودی دارند؟!، زیرا حکم صریح قرآن در این مورد روشن است که هرگاه دوگروه از مسلمانان باهم به جنگ پرداختند، بایستی گروه شروشی را به دستبردار شدن، از مخالفت ترغیب کنند و اگر دستبردار نبودند با استفاده از زور ایشان را سرجای خود بنشانند: قرآن میفرماید: ﴿وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱقۡتَتَلُواْ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَاۖ فَإِنۢ بَغَتۡ إِحۡدَىٰهُمَا عَلَى ٱلۡأُخۡرَىٰ فَقَٰتِلُواْ ٱلَّتِي تَبۡغِي حَتَّىٰ تَفِيٓءَ إِلَىٰٓ أَمۡرِ ٱللَّهِۚ فَإِن فَآءَتۡ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَا بِٱلۡعَدۡلِ وَأَقۡسِطُوٓاْۖ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُقۡسِطِينَ ٩﴾ [الحجرات: ۹]. «اگر دو گروه از مؤمنین باهم به جنگ پرداختند میان آنان صلح را برقرار سازید، اما اگر یکی از آن دو گروه بر دیگری یورش برد و طغیان کرد، با آن گروه تا زمانی که به فرمان خدا باز آید (و از نافرمانی دستبردار شود) بجنگید، و هرگاه به حکم حق بازگشت با حفظ عدالت میان آنها صلح برقرار سازید و همیشه با عدالت رفتار کنید، زیرا که خداوند دادگران را دوست میدارد».
همه میدانستند که معاویه و لشکریانش طرف شورشی هستند! اما عمرو بن عاص و ابوموسی به این نتیجه رسیدند که تنها راه حل قضیه بر کناری هردو طرف نزاع یعنی علی و معاویه است و مسأله خلافت را به رأی مردم باید واگذار کرد و بزرگان مورد اعتماد آنان هرکس را خواستند به عنوان امام انتخاب کنند» [۴۰].
عمرو بن عاص ابوموسی را قانع نمود که او ابتدا برخیزد و به مردم اطلاع بدهد که در آن زمینه به توافق رسیدهاند! ابوموسی قبول کرد و برای سخنرانی برخاست و اعلام کرد: «من و عمرو به یک راه حل رسیده ایم، و آن این است که ما علی و معاویه را کنار گذاشته و به مردم حق بدهیم تا خود از راه مشورت هرکس را که بخواهند به عنوان خلیفه انتخاب کنند، پس من علی و معاویه را عزل میکنم و بعد از آن اختیار با شماست! هرکس را که دوست دارید به عنوان خلیفه و امام برگزینید!» [۴۱].
عمرو بن عاص نیز برخاست و گفت: «آنچه را که ابوموسی گفت شنیدید، او خلیفهی خود یعنی علی را عزل نمود، من نیز همچون او علی را عزل میکنم، اما معاویه را به عنوان خلیفه مسلمین اعلام مینمایم! زیرا او خواهان انتقام از قاتلین عثمان و شایسته حقیقی جانشینی اوست!».
ابوموسی تا این سخن را شنید فهمید که فریب خورده است، او در میان همهمه شدید سپاهیان برخاست و گفت: «مالک؟ لا وفقک الله! غدرت و فجرت!».
«تو را چی شده؟ خدا یاریت ندهد! تو مرا فریب دادی و خیانت و عهدشکنی نمودی» [۴۲].
سعد بن ابی وقاص س گفت: «ای ابوموسی! تو در مقابل نیرنگهای عمرو خیلی ضعیف عمل کردی!.» ابوموسی پاسخ داد: «اکنون چه باید کرد؟ با این آدم بر سر همان اتفاق کردیم که گفتم، ولی او از آن سر باز زد!».
عبدالرحمن بن ابی بکر س گفت: «اگر ابوموسی قبل از این میمرد برایش بهتر بود!.» عبدالله بن عمر س گفت: «ببینید کار به کجا رسیده است! سرنوشت کار به چنین کسانی سپرده شده که یکی از آنها از فریبکاری باکی ندارد و دیگری به سادگی فریب میخورد!» [۴۳].
در حقیقت هیچکس در این مورد شک و تردید نداشت که هردو بر سر آن موضوع به توافق رسیده بودند، اما عمرو بن عاص برخلاف توافق عمل کرده است.
بعد از آن عمرو بن عاص نزد معاویه رفت و به او مژده خلافت داد و ابوموسی از روی شرمندگی با علی س روبهرو نشد و مستقیماً راه مکه را درپیش گرفت! [۴۴].
علی س نتیجه حکمیت را غیرقابل قبول دانست و ضمن سخنانی به جماعت خود فرمود: «بدانید که آن دو داور از میزان قرآن غفلت کرده و بدون درنظرداشتن هدایت خداوند، هریک از آنها تنها از نظر شخصی خود پیروی نموده، و هردو قضاوتی کردند که براساس هیچ حجت و سنتی قرار نداشت و به راه حل صحیحی نیانجامید!» [۴۵].
پس از آن علی س به کوفه برگشت و در اندیشه آمادهسازی سپاه برای حمله مجدد به شام بود، زیرا میدانست که اگر سریعاً اقدام ننماید خلافت راشده به پادشاهی و دیکتاتوری تبدیل میشود؛ همانگونه که در یکی از سخنرانیهای خود فرمود: «قسم به خدا! اگر این گروه بر شما حاکم شوند همچون کسری و هرقل عمل خواهند کرد!» [۴۶].
و در سخنرانی دیگری فرمود: «برای مقابله با گروهی که با شما میجنگند تا پادشاه جبار و ستمگر شوند و بندگان خدا را بردگان خود سازند! آماده شوید» [۴۷].
اما مردم عراق اراده و احساس مسئولیت لازم را نداشتند، از طرفی گروه شورشی و توطئهگر عبدالله بن سبا نیز تنها دنبال فتنهجویی بودند.
از طرف دیگر تعداد زیادی از سپاهیان و طرفداران علی س به خاطر تندادن او به توقف جنگ با معاویه و قبول حکمیت از او جدا شدند و به (خوارج) شهرت یافتند، آنان دردسرهای فراوانی را برای علی س فراهم آوردند و در (نهروان) با او وارد جنگ شدند.
سپس بنابر تدابیر معاویه و عمرو بن عاص مصر و مناطق شمال آفریقا نیز از حاکمیت حضرت علی خارج شد و جهان اسلام عملاً بین دو گروه «حامیان خلیفه مشروع و طرفداران والی شورشی» تقسیم شدند.
سرانجام علی س نیز در رمضان سال۴۰ هجری بعد از پنج سال خلافت و تلاش برای برگردانیدن جامعه مسلمانان به شرایط زمان پیامبر ص واحیای روش ابوبکر و عمر ب و نیز برای گسترش اسلام و پیشرفت اهداف آن توسط یکی از همان طرفداران سابق خود که به خوارج پیوسته بود، به شهادت رسید!.
[۳۷] تاریخ طبری، ج۴، ص۳۴- ابن الأثیر، ج۳، ص۱۶۰- البدایة والنهایة، ج۷، ص۲۷۲. [۳۸] تاریخ طبری، ج۴، ص۳۴ تا ۳۶- ابن الأثیر،ج۳، ص۱۶۱- البدایة والنهایة، ج۷، ص۲۷۵ و ۲۷۶. [۳۹] تاریخ طبری، ج۴، ص۳۸- البدایة والنهایة، ج۷، ص۲۷۶. [۴۰] تاریخ طبری، ج۴، ص۳۸ و ۳۹- ابن الأثیر، ج۳، ص۱۶۵- البدایة والنهایة، ج۷، ص۲۷۹ و ۲۸۰. [۴۱] تاریخ طبری، ج۴، ص۴۱ تا۵۰- ابن الأثیر، ج۳، ص۱۶۶ و ۱۶۷- البدایة والنهایة، ج۷، ص۲۸۲ و ۲۸۳. [۴۲. [ ]- همان. [۴۳] تاریخ طبری، ج۴، ص۵۱- ابن الأثیر، ج۴، ص۱۶۸- البدایة والنهایة، ج۷، ص۲۸۲. [۴۴] البدایة والنهایة، ابن الأثیر، ج۷، ص۲۸۳- ابن خلدون، ج۲، ص۱۷۸. [۴۵] الطبري، ج۴، ص۵۷. [۴۶] الطبري، ج۴، ص۵۸- ابن الأثیر، ج۳، ص۱۷۱. [۴۷] الطبري، ج۴، ص۵۹- ابن الأثیر، ج۳، ص۱۷۲.
صلح حسن بن علی س در سال ۴۱ هجری میدان را برای معاویه کاملاً خالی گذاشت، از این زمان «خلافت راشده به ملوکیت و پادشاهی» تبدیل گشت، و معاویه اولین خلیفه و بهتر بگوییم: اولین پادشاه بنی امیه به این مقام دست یافت!.
میگویند: وقتی که سعد بن ابی وقاص س با معاویه ملاقات کرد، خطاب به او گفت: «اسلام علیک ایها الملک!» «سلام بر تو ای پادشاه!» [۴۸].
معاویه نیز این حقیقت را درک کرده بود، زیرا خود میگفت: «أنا أول الـملوك بین الـمسلمین»«من نخستین پادشاه در میان مسلمانان هستم»! [۴۹].
بدین ترتیب دوران خلافت علی س که دورانی پر از آشوب در تاریخ اسلام بود، تقریباً در کشمکشهای سیاسی و جنگهای داخلی سپری شد، اما برنامههای خداپسندانهای که خلیفه صالح و راشد برای اصلاح امور مسلمین درنظر داشت عملی نشدند، و مهمترین عامل آن عدم شایستگی مدعیان همراهی با او بود که متأسفانه بیشترشان از گروهک عبدالله بن سبا و اهل عراق بودند، اما اگر حامیان حضرت علی انسانهای شایسته و فرمانبرداری میبودند سرنوشت اسلام غیر از آنی میبود که دیدیم و میبینیم و مسلمانان به این همه فرقهها تبدیل نمیگشتند! [۵۰].
علی س چنانکه در نهج البلاغه میخوانیم از توده اصحابش گلههای بسیاری داشت و بر روی منبر کوفه مورد ملامت قرارشان داد، و آنها را با اصحاب پیامبر ص متفاوت میدانست و میگفت: هیچ یک از شما به اصحاب پیامبر ص مشابهت ندارید!».
به هرصورت تمامی خلفای راشدین براساس قرآن و سنت عمل نمودند و هیچ یک از آنان فرزندان یا نزدیکان خود را به جانشینی خویش تعیین نکردند، در واقع این سلاطین اموی از جمله معاویه بود که عملاً حکومت موروثی را به وجود آوردند.
اما بعد از خلافت این چهار صحابی که از مهاجرین نخستین بودند و پیامبرص عنایت خاصی نسبت به ایشان داشت دگرگونی شدیدی ایجاد شد و خلافت راشده به ملوکیت و پادشاهی موروثی مبدل گشت و زمینه برای تفرقه سیاسی و اعتقادی مسلمانان فراهم گردید..
[۴۸] ابن الأثیر، ج۳، ص۴۰۵. [۴۹] البدایة والنهایة، ج۸، ص۱۳۵- الاستیعاب، ج۱، ص۷۵۴. [۵۰] و صد البته: ﴿وَمَا تَشَآءُونَ إِلَّآ أَن يَشَآءَ ٱللَّهُ رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٢٩﴾ [التکویر: ۲۹].
گفتیم که پس از شهادت علی س یارانش به دو گروه بزرگ تقسیم شدند:
۱- گروهی از سبأیه جدا شدند و همراه با حسن و حسین ب با معاویه بیعت کردند و به سایر مسلمانان پیوستند!.
۲- اما گروه دوم که تمام فرقههای غالی و افراطی شیعه زاییده آن هستند گفتند: علی کشته نشده، زیرا او نمیمیرد و نخواهد مرد تا اینکه بر تمام جهان حاکم شود و مردم را به راه هدایت باز گرداند و زمین را که از ظلم و جور آکنده است از دادگری و عدالت سرشار سازد!.
آنان نخستین فرقهای در بین مسلمانان پس از پیامبر ص بودند که با عقاید متفاوتی ظاهر شدند و در مورد اشخاص سخنان غلوآمیزی میگفتند و در تواریخ به (سبأیه) مشهور شدند، آنان همان پیروان (عبدالله بن سبا) بودند که دو تن از دوستانش به نامهای (عبدالله بن حرس) و (ابن اسود) او را در ترویج آن باورها یاری میکردند، آنها اولین کسانی بودند که آشکارا از ابوبکر، عمر، عثمان و سایر صحابه ب بدگویی میکردند!.
زمانی که خبر شهادت حضرت علی س به ابن سبا که به دستور ایشان در مداین در حال تبعید بود رسید، با همکاری پیروانش اقدام به شایعه پراکنی کردند، آنها میگفتند: «به خدا سوگند! اگر هفتادنفر شاهد عادل سر بریده حضرت علی را بیاورند و بر مرگش شهادت دهند آن را باور نمیکنیم! ما میدانیم که او نمیمیرد و کشته نمیشود تا اینکه بر جهان حاکم شود و مردم را بر راه هدایت باز گرداند!».
آنان همان روز رهسپار کوفه شدند و به خانه علی س رفته و همچون صاحب خانهای که زنده است از وی اجازه ورود خواستند! خانواده علی س گفتند: سبحان الله! مگر شما نمیدانید که امیرالمؤمنین شهید شده؟! گفتند: ما میدانیم که او کشته نمیشود و نمیمیرد! او نجواها را میشنود و از درون خانههای دربسته آگاه است، و همچون شمشیر صیقلخورده در تاریکی میدرخشد! او در بین ابرها راه میرود، رعد صدا و برق خشم اوست!.
از بین همین گروه فرقههای دیگری نیز پدید آمدند، همانگونه که توسط (عبدالله بن الحرب الکندری) فرقهای به وجود آمد که «حربیه» خوانده میشد، به نظر آنها علی س خدای جهانیان است! و چون از خلق خود خشمگین شده، پنهان گشته، اما بار دیگر ظهور خواهد کرد!.
گروه دیگری بنام «مفوضه» پدید آمد، آنها بر این باور بودند که خداوند علی و فرزندانش را خلق کرد و سپس خود از اداره جهان کنار گرفته و تدبیر امور آن را به ایشان سپرده است!.
از همین سبأیه گروه دیگری به وجود آمد که به (ثالوثیه) معروفند و همچون مسیحیان به تثلیت (سه خدایی) معتقد بودند، آنان حضرت علی را (پدر)، حضرت محمد را (پسر) و سلمان فارسی را (روح القدس) میدانستند.! جالب این که بعضی از ایشان میگفتند: یکشنبه یعنی: علی و دوشنبه یعنی: حسن و حسین!.
توطئهها و مقدماتی که عبدالله بن سبا و گروه او [۵۱] ترتیب داده بودند منجر به درگیریهای سیاسی بسیاری گردید، و زمینه تضعیف خلافت راشده و پیدایش ملوکیت و پادشاهی را فراهم و شرایط مناسبی را برای ایجاد اختلافات اعتقادی و مذهبی نیز به وجود آورد، اختلافاتی که بذر آن را از راه ترویج عقاید افراطی و من درآوردی در مورد حضرت علی س و فرزندانش در بین مردم پاشید و سبب رشد روزافزون آن گردید.
البته علاوه بر باند سبأیه آنچه که زمینهی رشد و شکوفایی آن فرقهها را فراهم آورد همان نوپایی و عدم استقرار واقعی نظام خلافت راشده بود، به ویژه در عصر دو خلیفه بزرگوار حضرت عثمان و حضرت علی ب راهکارها و ابزارهای کارآمدی برای مدیریت پدیدهی اختلافات سیاسی و اعتقادی وجود نداشت، از طرف دیگر تعداد بسیار زیادی از مردم در ممالک همجوار حجاز مسلمان شده و قلمرو اسلام به ویژه بعد از خلفای راشدین گسترش بسیاری پیدا کرده بود، و بیشتر آن تازه مسلمان شدهها آشنایی لازم را در مورد اسلام نداشته و برخی هم در مورد پذیرش دین نوین در شک و دودلی قرار داشتند، و غالباً عقاید و باورهای موروثی ایشان نیز با اسلام در آمیخته بود، به همین سبب خرافات و اباطیلی که از طرف ابن سبا ترویج میشد به سادگی مورد قبول عامه مردم قرار میگرفت.
در آغاز احساس نمیشد که خطری جدی از جانب سبأیه و فتنههایشان نظام اسلامی را تهدید میکند، و تنها گمان میرفت که اقدامات آنان شورش سیاسی زودگذری باشد که با توجه به برخی از شکایات و اعتراضات از پارهای از اقدامات سیاسی و اداری خلیفه سوم ترتیب داده شده بود، اما تصور نمیرفت که پشتسر آن تئوری، فلسفه و اهداف خاصی قرار داشته باشند.
اما همین که در نتیجهی شبه کودتای باند سبأیه عثمان س به شهادت رسید، طوفان اختلاف و نزاعها زمینه را برای جنگهای داخلی فراهم کرد که نمونه بارز آن جنگهای جمل، صفین، نهروان و قضیه «حکمیت» بود که یکی پس از دیگری علی رغم خواست باطنی اصحاب رسول خدا ص روی دادند.
در نتیجه این پرسشها را در اذهان بسیاری از مردم ایجاد کرد و در تمام مناطق موضوع روز شد که:
• در مورد این اختلافات و جنگ و خونریزیها کدام طرف حق به جانب است و به چه دلیل؟.
• چرا خلیفه و امام و بزرگان باید مرتکب چنان اشتباهاتی بشوند؟.
• کدام طرف باطل و ناحق است و علل باطل بودنش چیست؟.
• اگر هردو طرف حق به جانب هستند، این قضاوت بر پایه چه دلایلی قرار دارد؟.
• آنانی که در بارهی طرفین مُهر سکوت بر لب نهادهاند و در واقع بیطرفاند، برای این موضعگیریشان چه دلیلی دارند؟و...الخ؟.
در واقع بسیاری از پاسخهایی که به این سؤالات داده میشدند و آراء و نظراتی که ارائه میگردیدند، غالباً رنگ و بوی سیاسی داشتند و صاحبان هریک از آن نظریهها تمامی توان خود را در جهت اثبات و پیشبرد عقاید خود بکار میگرفتند، و برای حفظ و تحکیم موقعیت سیاسی شان کم و بیش از مبانی دین مایه میگرفتند، و هرطرف میکوشید با استفاده از هر راهکار و اقدامی مشروع و یا نامشروع بینش و روش خویش را بر بینش و روش طرف مقابل پیروز گرداند، لذا دوران روایتسازی و جعل احادیث و تأویلتراشیهای گوناگون آغاز گردید و روایات و احادیث زیادی به نفع هریک از گروهها ساخته میشد، تا تعداد هرچه بیشتری از مردم به آنها گرایش پیدا کنند و بیشتر مورد توجه قرار بگیرند.
بدین ترتیب آن گرایشهای سیاسی کمکم به صورت فرقههای مذهبی درآمدند، برای مثال:
• از درون گرایش مخالف «حکمیت در مورد نزاع میان علی و معاویه هنگام جنگ صفین، فرقه «خوارج» پدید آمد.
• از داخل باند برانداز سبأیه به رهبری عبدالله بن سبا (غلات و افراطیهای) شیعه به وجود آمدند.
• و از میان مخالفین هردوی آنها (معتزله و مرجئه) پا به عرصه وجود نهادند..
جنگ و خونریزیهایی که در آغاز آن اختلافات صورت گرفت، در زمان بنی امیه و بنی عباس به اشکال دیگر ادامه پیدا کرد، در واقع در چهارچوب اختلاف نظرهای عقیدتی و سیاسی باقی نماندند، بلکه روزبهروز شدیدتر شدند و وحدت ملی مسلمانان را با چالشی بزرگ روبهرو ساختند!.
جر و بحث پیرامون آن اختلافات در هر منزل و محفلی جریان داشت و غالباً از لابلای آن مناقشات مسائل سیاسی، دینی، اعقتادی و فلسفی تازهای پدید میآمدند، و با تعارض پیداکردن آنها در درون فرقههای اصلی گروههای کوچک دیگری شکل میگرفتند، و نه تنها دامنه تعصبات گسترش مییافت، بلکه زمینه را برای برخوردهای فیزیکی فراهم میکرد.
کوفه مرکز عراق آن زمان مهد ومیدان اصلی طوفان آن تعارضها و نزاعها بود، زیرا همین منطقه از عراق شاهد جنگهای: «جمل، صفین و نهروان» بود، در این سرزمین بود که واقعهی دلخراش شهادت حضرت حسین و یارانشش به وقوع پیوست، همانجا بود که قتل و سربریدن اصحاب رواج پیدا کرد و بازار جعل روایات و احادیث به نام پیامبر ص و اصحاب و پیشوایان رونق یافت، روایات در ارتباط با تقویت جایگاه باورهای مسلکی و فرقهای جعل شدند.
اهل کوفه مدام اهل افراط و تفریط بودهاند، در جایی که لازم بود از خود نرمش نشان بدهند، با شدت و تندی برخورد میکردند و در جایی هم (مانند دفاع از حضرت حسین) که لازم بود قاطعانه و غیرتمندانه به میدان بیایند، بسیار بد عمل نمودند و با خیال آسوده به تمامی تعهدات خود پشت کردند.!
شهر و منطقه کوفه مرکز فعالیت باند عبدالله بن سبا و یارانش شده بود که به غلو و زیادهروی در طرح پرسشها و ایجاد شبه در امور دینی شهرت داشتند.
میگویند: یک نفر اهل کوفه از عبدالله بن عمر س در بارهی حکم شرعی وجود خون پشه بر لباس نمازگزار سؤال نمود.
عبدالله بن عمر س در پاسخ گفت: «شما را به خدا! اهل کوفه را نگاه کنید! در حالیکه خون فرزند دختر رسول خدا حسین بن علی را بر زمین ریختهاند، در بارهی حکم شرعی خون پشه از من سؤال میکنند؟! [۵۲].
در آن دوران گروههای زیادی به وجود آمدند که همی آنها در حقیقت از چهار فرقه اصلی: «خوارج»، «غلاتشیعه»، مرجئه» و «معتزله» منشعب شدند که ما در اینجا به صورت کوتاه تنها به بررسی چگونگی پیدایش هریک از آن چهار گروه اصلی و بیان کوتاه باورهایشان میپردازیم.
[۵۱. [ ]- یکی از رهبران مذهبی یهودی اهل یمن بود که در زمان خلافت خلیفه سوم به مسلمان شدن تظاهر میکرد. [۵۲. [ ]- شرح صحیح بخاری ج۹، ص۳۹.
این گروه زمانی پا به میدان وجود نهاد که حضرت علی س و معاویه در اثنای جنگ صفین برای حل و فصل اختلافاتشان در مورد حکمیت، ابوموسی اشعری و عمرو بن عاص به توافق رسیدند، آنها تا آن زمان از حامیان و طرفداران علی س بودند، اما به علت مخالفت با مسألهی حکمیت ناگهان تغییر روش داده و گفتند: کسی که به جای حکم خدا حکم انسانها را بپذیرد کافر می شود!.
در حین و بعد از جنگ صفین آنان به صورت گسترده به ترویج نظریاتشان پرداختند و بسیار تندرو و متعصب بودند، به جنگ مسلحانه علیه مخالفین و حکومت ظالم قائل بودند.
حضرت علی در نهروان با ایشان وارد جنگ سختی شد و بسیاری از ایشان کشته و زخمی شده و در نتیجه شکست سختی را متحمل گردیدند.
اما پس از مدتی بار دیگر خود را سازماندهی کردند و با مخالفان خود درگیر شدند و تا مدت زمان زیادی در گرم نگاهداشتن کوره جنگ نقش اصلی را بازی میکردند، تا اینکه در زمان بنی عباس نیرو و توانشان کاملاً درهم شکست.
۱- آنها خلافت ابوبکر و عمر ب را خلافتی مشروع میدانستند، اما در مورد حضرت عثمان بر این عقیده بودند که در سالهای آخر خلافت خود از راه عدل و حق منحرف شد، و در نتیجه مستحق عزل و قتل بود!. حضرت علی س نیز قبل از آن که در جریان حکمیت غیر خدا را «حکم و داور» قرار داد و مرتکب گناه کبیره شد! خلافتش مشروعیت داشت.
همچنین هردو داور یعنی عمرو بن عاص و ابوموسی اشعری و تعیینکنندگان آنها یعنی علی و معاویه و آنهایی که حکمیتشان را قبول کردند، یعنی تمام حامیان علی و معاویه را خطاکار به شمار میآوردند.
همچنین برای باوربودند که همهی شرکتکنندگان در جنگ جمل یعنی حضرت علی، عایشه، طلحه، زبیر و تمامی کسانی که با آنان بودند مرتکب گناه عظیمی شدند!.
۲- از نظر آنان گناه کبیره کفر بود و در نتیجه هرکس که مرتکب گناه کبیرهای میشد اگر توبه نمیکرد در باور آنان کافر و مشرک میگردید! از این رو تمام بزرگانی را که از آنان نام برده شد صراحتاً «تکفیر» میکردند، و حتی از نفرین و دشنام به آنها نیز دریغ نمیورزیدند.
اضافه بر آن تمامی مسلمانان را کافر میخواندند؛ زیرا معتقد بودند: اولاً: غیر از خوارج هیچکس اهل تقوا و اخلاص نیست، زیرا دیگران شرکتکنندگان در جنگهای «جمل و صفین» را نه تنها مؤمن میدانند، بلکه آنان را به عنوان پیشوایان خویش پذیرفته! و از احادیث و روایات آنان احکام شریعت را برمیگیرند، لذا همه آنان کافرند!.
۳- در بارهی خلافت نظر آنها این بود که انتخاب امام تنها از طریق شورا و انتخاب آزادانهی مسلمانان مشروعیت پیدا میکند و منعقد میشود.
۴- آنها (قریشی بودن) خلیفه را ضروری نمیدانستند و میگفتند: هرکس که شایسته باشد و مسلمانان او را انتخاب کنند میتواند خلیفه و پیشوا شود.
۵- آنها معتقد بودند تا زمانی که خلیفه بر راه عدالت و اصلاح قرار داشته باشد اطاعتش واجب است، اما مادامی که از راه عدالت و اصلاح منحرف شود، رویارویی و عزل او واجب و در صورت نیاز قتلش رواست.
۶- در ارتباط با منابع استنباط احکام شریعت تنها قرآن را قبول داشتند، اما «سنت و اجماع» را نمیپذیرفتند..
البته خوارج را میتوان به سه گروه تقسیم کرد: خوارج افراطی «أزارقه» خوارج «نجدیه» و «إباضیه» خوارج معتدل و میانهرو، خوارج «ازارقه» جز خود بقیه مردم را کافر و مشرک میخواندند، برخی از باورهای آنها چنین بود که:
• جز به اذان خودشان به نماز نمیرفتند.
• قربانی و صدقهی دیگران را حلال نمیدانستند.
• ازدواج با غیر خودشان را جایز نمیشمردند.
• خوارج از غیر خواج ارث نمیبردند!.
• جهاد علیه مسلمانان مخالف خود را واجب عینی تلقی میکردند.
• قتل زنان و کودکان مخالفان و غارت اموالشان را نیز مباح میدانستند.
• افرادی از گروه خودشان را که برای جهاد با مسلمانان مخالف اقدام نمیکردند نیز کافر میخواندند.
این دسته از خوارج که به (خشکه مقدسها) نیز معروفند، حتی دروغ و خیانت با مخالفین خود را نیز جایز میپنداشتند! تعصبات خشک آنان شرایط را ایجاد کرده بود که غیر مسلمانان از گزند آنها بیشتر در امان بودند تا مسلمانان مخالفشان!.
لازم به یادآوری است که یکی از همین ازارقهی افراطی به نام (عبدالرحمن بن ملجم مرادی) بود که حضرت علی س را سال ۴۱ هجری در مسجد کوفه به شهادت رسانید.
جناح خوارجی (نجدیه) برعکس «ازارقه» معتقد بودند که به هیچ وجه به وجود خلافت و حکومت نیازی نیست، زیرا مسلمانان براساس تعالیم اسلام و به صورت اجتماعی و خودجوش میتوانند خلأ حکومت را پر کنند!.
«أباضیه» تنها فرقهای از خوارج است که در حال حاضر نیز در دنیا پیروانی دارد.. [۵۳] آنها روش «ازارقه و عقاید «نجدیه» را مردود میدانستند و فقط به دو اصل مهم و اساسی مذهب خود معتقد بودند:
«ولایت» که باید به افراد مورد اعتماد امت یعنی خوارج إباضیه سپرده شود.
«برائت» و بیزاری از افراد نافرمان در جمع آنان چه مسلمان و چه غیرمسلمان!.
إباضیه قدیم همچون شیعه به (تقیه) معتقد بودند، آنها با وصف اینکه همهی مسلمانان مخالف خود را کافر میدانستند، اما از بیان حکم کفرشان خودداری میکردند! رأی علنی آنان این بود که عامه مردم (مؤمن) به حساب میآیند و شهادتدادنشان قابل قبول است.. ازدواج و توارث را با آنها جایز میدانستند و مناطقشان را نه (دارالکفر) و نه (دارالحرب) مینامیدند، بلکه (دارالتوحید) میگفتند.
البته مسئولین حکومت وقت را از این حکم جدا دانسته و آنها را کافر معرفی میکردند، حملهی ناگهانی بر مسلمانان را جایز نمیدانستند، اما جنگ علنی با مخالفان را جایز میپنداشتند [۵۴].
[۵۳] امروزه از چهار فرقه اصلی خوارج تنها «اباضیه» - اعتدالیون- باقی ماندهاند و مرکز ایشان در هفت قطب مزاب» الجزایر است، گروهی از آنان نیز در جزیره «جربه» تونس و در مناطق کوهستانی «نفوسه» لیبی و قسمتهایی از کشور عمان زندگی میکنند، اباضیه که مدت زمانی از قدرت و نفوذ زیادی برخوردار بودند، اما اکنون جمعیتشان بسیار کم- -شده و در منطقه مزاب تعدادشان به ۱۵۰ هزار نفر کاهش پیدا کرده است، (اسلام دیروز اسلام فردا، نوشته محمد ارغون ترجمه محمد علی اخوان ص۷۵ و ۷۴. [۵۴] برای تفصیل بیشتر به کتاب (الفرق بین الفرق) عبدالقاهر بغدادی ص۵۵ تا ۳۱۵، و کتاب (الملل والنحل) شهرستانی ج۱ ص۸۷، همچنین کتاب مروج الذهب مسعودی شیعی ج۲ ص۱۹۱ مراجعه شود.
پس از شکلگیری فرقه (خوارج) و پس از شهادت حضرت علی س گروه منظم دیگری مرکب از افراطیهای منتسب به «اهل البیت» شکل گرفت.. همانگونه که گفته شد مؤسس اصلی غلات همان «عبدالله بن سبا» بود که در زمان حضرت عثمان فعالیتهای سیاسی و اعتقادی خویش را در مدینه، عراق و مصر آغاز کرد و به همکاری گروهش «سبأیه» بر عثمان س شوریدند و او را در منزلش به شهادت رسانیدند، و سپس با خزیدن در میان سپاه حضرت علیس و ادعای طرفداری از ایشان در برافروختن جنگهای «جمل و صفین» نقش اساسی را بازی کردند، پس از شهادت علی س نیز نظریات و عقاید زیادی را با چاشنی تندرویی و افراطیگری پدید آورده و آنها را تبلیغ میکردند!.
ظهور این گروه به شکل فرقهای منظم با دو نظریهی زیر همراه بود:
• تعیین حضرت علی به عنوان خلیفه از طرف پیامبر ص در غدیرخم.
• غایبشدن امام زمان «حضرت علی» و انتظار ظهور دوباره او.
به شهادت تاریخنویسان نخستین شیعه مانند: نوبختی در «الفرق والمذاهب» اشعری قمی در «المقالات والفرق» و کشی در «الرجال» آن عقاید پس از شهادت حضرت علی س به وجود آمدند [۵۵].
البته نفرتی که در دل سایر مسلمانان نسبت به بنی امیه و بنی عباس به خاطر شیوه حکومت و ظلم و ستمشان پدید آمده بود، گاهی سبب احساس همدردی مردم نسبت به فرقه غُلات میگردید و سبب رواج عقایدشان میشد.
با گذر زمان و کشتار و سرکوبی سیاسی آنان به وسیله بنی امیه و بنی عباس بر دامنه ترویج عقاید خود افزودند، آنان میگفتند: خلافت و حکومت حق مطلق حضرت علی س و فرزندان اوست، زیرا پیامبر آنها را قبلاً از طرف خدا به عنوان پیشوایان مردم تعیین فرموده بود، پس هرکس خلافتشان را قبول نکند مرتد و کافر است..
همچنین به عنوان عکس العملی در برابر انحراف و فساد گستردهای که در حکومتهای بنی امیه و بنی عباس وجود داشت، غُلات بر روی ضرورت معصومبودن امام و حاکم از خطا و گناه تاکید مینمودند، همچنین ایشان عقاید زیر را تبلیغ میکردند:
۱- امامت و خلافت جز و مصالح عامه مردم نیست تا انتخاب امام به آنان واگذار شود، بلکه یکی از اصول دین است و پیشوایان از طرف خدا تعیین میشوند و بر پیامبر ص واجب است که تعیین امام را به جای واگذارکردن به مردم خود به طور صریح اعلام نماید!.
۲- امام باید معصوم باشد؛ یعنی از تمامی گناهان بزرگ و کوچک، آشکار و پنهان مصون بوده، هیچگاه دچار فراموشی و اشتباه نمیشود و هرسخنی را که میگوید عین حق و حقیقت است!.
۳- پیامبر ص حضرت علی و فرزندانش را از جانب خدا بعد از خود به عنوان امام معرفی کرده و آنها بنابر نص قاطع امام بودند و چون اصحاب به نص صریح پیامبر ص عمل نکردند، همگی مرتد محسوب میشوند.
۴- هریک از ائمه ضرورتاً براساس بیان پیامبر ص و یا امام قبل از خود تعیین میشود [۵۶].
این نوع از نگرش به شیوه تعیین جانشینان پیامبر در طول تاریخ باعث کشمکشها و اختلافات شدیدی گشته است که با فوت هر امامی گروهها و فرقههای دیگری پدید میآمدند و اغلب با یکدیگر در جنگ و ستیز بودهاند و هرکدام خود را گروه ناجی و صاحب حق میدانستهاند.
پیرامون فرقههای غُلات، تاریخنویسان شیعه کتابهای بسیاری را نوشتهاند؛ از جمله: سعد بن عبدالله ابی خلف الاشعری القمی نویسنده کتاب «المقالات و الفرق» متوفای سال ۳۰۱ هجری و از محدثین مهم شیعه و از اصحاب امام حسن عسکری، و دیگری ابومحمد حسن بن موسی نوبختی صاحب کتاب «فرق الشیعه» متوفای سال ۳۱۰ و از مورخین بزرگ شیعه در بغداد.
[۵۵] به کتابهای معتبر تاریخی میانه روهای شیعه از جمله: کتاب «فرق الشیعة» نوبختی- ص۲۲- کتاب «المقالات والفرق»- اشعری قمی- ص۱۹- و کتاب «الرجال» کشی- ص۱۷۲ مراجعه فرمایید. [۵۶] برای تفصیل بیشتر مراجعه شود به کتاب: (مقدمه ابن خلدون) ص۱۹۶ و ۱۹۷ و (کتاب الملل والنحل) شهرستانی ج۱ ص۱۰۸ و ۱۰۹ و (مقالات الإسلامیین) الأشعری ج۱ ص۱۷.
پیامد نظریات متضاد و نزاع میان «خوارج» و «شیعه» زمینهساز شکلگیری گروه دیگری بنام (مُرجئه) شد، شرایط به وجود آمده پس از جنگهای جمل و صفین به گونهای گردید که برخی از مردم سرسختانه از حضرت علی س و جمعی دیگر در صف مخالفان او قرار گرفتند، اما گروهی دیگر از مردم راه سومی را در پیش گرفته و با هردوطرف نزاع مخالف بودند و جنگ داخلی را فتنه و به زیان مسلمانان میدانستند، آنان در این مورد که حق با کدام طرف نزاع است در تردید بودند و اظهار نظری نمیکردند! و قضاوت را به دادگاه الهی در روز رستاخیز ارجاع میدادند.
تا آن زمان نظریات ایشان با عقاید سایر مسلمانان تفاوت چندانی نداشت، اما همین که شیعیان و خوارج جدا شده از آنان با توجه به افراطیگری برخی از ایشان احکام مربوط به «کفر و ایمان» را به میدان اختلافات سیاسی کشانیدند، گروه (مرجئه) نیز در برابر نظریات آنها عقاید و افکار مستقلی را مطرح نمود که خلاصه آنها چنین است.
۱- با شهادت به «لا إله الله ومحمد رسول الله»ایمان تحقق مییابد و نوع عملکرد (سیاسی و..) نمیتواند آن را از صاحب عمل سلب کند، بر این اساس ترک فرایض و ارتکاب گناهان کبیره سبب از دستدادن ایمان نمیشود!.
۲- انسانها تنها به وسیله تحقق ایمان نجات مییابند و هیچ گناه و معصیتی ایمان آدمی را از بین نمیبرد، برای رستگاری و مغفرت انسان دوری از شک کافی است و بر عقیده توحید مردن انسان نشانه اهل نجاتبودن اوست! [۵۷].
برخی از مرجئه میدان این طرز تفکر را فراختر نموده و میگفتند: اگر کسی غیر از شرک هرگناهی را مرتکب شود بازهم ممکن است مورد عفو خداوند قرار گیرد! [۵۸].
متأسفانه از این نظریات سوء استفادههای بسیاری میشد وعدهای به ارتکاب معاصی و فسق و فجور جرأت بیشتری پیدا کرده و به آمرزش خداوند امیدوار میگردیدند.
نظریه دیگری در کنار مرجئه که پس از شهادت حضرت حسین س پدید آمد چنین بود که بکارگرفتن زور و اسلحه در میدان امر به معروف و نهی از منکر فتنهآفرینی و آشوبطلبی است، زیرا این کار را تنها حکومتها باید انجام بدهند، اما پیروان این طرز تفکر بر این باور بودند که موضعگیری علیه ظلم و ستم حکومتها و سلاطین حرام و نارواست! [۵۹] یکی از پیامدهای منفی آن اندیشه این شد که بنی امیه و بنی عباس از آن به نفع تقویت پایههای حکومت خویش استفاده میکردند، اما در مقابل نیروی دفاعی مسلمانان را در برابر گسترش مفاسد و انحرافات حکومتها به سختی تضعیف مینمود.
[۵۷] برای تفصیل بیشتر مراجعه شود به الملل والنحل، شهرستانی، ج۱، ص۱۰۳ و ۱۰۴- مقالات الإسلامیین، اشعری، ج۱، ص۱۹۸ تا ۲۰۱ [۵۸] الملل والنحل، ج۱، ص۱۰۴ [۵۹] أحکام القرآن، أبوبکر الجصاص، ج۲، ص۴۰.
در آن عصر پرتشنج نظریه چهارمی پدیدار شد که در تاریخ به نام «اعتزال» شهرت دارد، اگرچه پیدایش آن همانند سه گروه قبلی صرفاً بر اثر عوامل سیاسی نبود، اما با مسائل سیاسی آن زمان نیز چندان بیارتباط هم نبود، پیروان آن نظریات قوی و مستدلی را ارائه میدادند و در بحثهای مذهبی و مجادلات کلامی که در آن زمان با توجه به عوامل سیاسی که در سراسر جهان اسلام و خصوصاً در عراق به وجود آمده بود نسبت به بقیه حضور بییشتری داشتند.
بانیان فرقه معتزله دو نفر به نامهای «واصل بن عطاء» متوفای ۱۳۰ هجری و «عمرو بن عبید» متوفای ۱۴۵ هجری بودند که مرکز مباحثات آنها در آغاز کار شهر بصره بود، خلاصه نظریات سیاسی ایشان این چنین بود:
• در باور آنها انتخاب امام و تشکیل حکومت شرعاً واجب است، اما برخی از معتزله بر این عقیده بودند که ضرورتی برای وجود امام نیست، اگر امت خود عدالت را رعایت نمایند و بر آن استوار باشند انتخاب امام و خلیفه کاری اضافی و غیرضروری است! [۶۰].
• آنها عقیده داشتند که انتخاب امام به امت مربوط میشود و از طریق انتخاب و آرای مردم است که امامت منعقد میگردد و مشروعیت پیدا میکند [۶۱]. برخی از معتزله اضافه بر آن این شرط را نیز اضافه میکردند که برای انعقاد و شکلگیری امامت تمام مردم باید اتفاق نظر کامل داشته باشند، زیرا تعیین امام در حالت فتنه و اختلاف نمیتواند صورت بگیرد! [۶۲].
• آنها معتقد بودند که مردم مسلمان هرفرد صالح و شایستهای را که بخواهند میتوانند به عنوان امام برگزینند و مشروعیت آن مشروط به قریشی یا عربی و عجمیبودن او نیست [۶۳]. برخی از این هم فراتر رفته و میگفتند: انتخاب شخص غیرعرب برای امامت بهتر است، حتی غلام آزادشده نیز میتواند به این مقام منصوب شود و این به مراتب بهتر است؛ زیرا اگر تعداد حامیان امام زیاد نباشند، در صورت ارتکاب ظلم و ستم و بیعدالتی عزل او آسانتر خواهد بود [۶۴]. گویی آنها به جای استحکام حکومت بیشتر در اندیشه عزل حاکم با استفاده از آسانترین روش بودند!.
• به عقیده آنها اقامه نماز جمعه واجب نبود [۶۵].
• یکی از عقاید اساسی آنها امر به معروف و نهی از منکر بود، آنها خروج و قیام علیه حکومت منحرف از عدل و راستی را واجب میدانستند، اگر توان این کار را داشته باشند و بتوانند انقلاب را به پیروزی برسانند [۶۶]. همانگونه که به تبعیت از این نظریه ایشان در شورش علیه «ولید بن زید» خلیفه اموی در سال ۱۲۵ و ۱۲۶ هجری مشارکت داشتند و برای به قدرترسیدن «یزید بن ولید» تلاش کردند، زیرا او در مذهب «اعتزال» با آنها همفکر بود [۶۷].
• خوارج و معتزله در مورد مسأله «کفر و ایمان» با یکدیگر اختلاف نظر داشتند، معتزله میگفتند: مسلمانان گناهکار نه مؤمن و نه کافرند، بلکه بین «کفر و ایمان» قرار دارند [۶۸].
[۶۰] مروج الذهب، مسعودی ج۲، ص۱۹۱. [۶۱] مرجع قبلی. [۶۲] الملل والنحل شهرستانی، ج۱ ص۵۱. [۶۳] مروج الذهب، مسعودی، ج۱۲ ص۱۹۱. [۶۴] الملل والنحل شهرستانی ج۱ ص۶۳. [۶۵] مقالات الإسلامیین، اشعری ج۲، ص۱۲۴. [۶۶] مرجع قبلی ص۱۲۵. [۶۷] مروج الذهب مسعودی، ج۲ ص۱۹۳ و تاریخ الخلفاء سیوطی ص۲۵۵. [۶۸] الفرق بین الفرق، بغدادی ص۹۴ و ۹۵.
برخی از تفاوتها و ویژگیهای اهل سنت با دیگر فرقههای اسلامی در این است که آنان «قرآن» را اصل و مرجع قرار داده و «سنت» پیامبر ص را شرح و تفصیل آن میپندارند و هرآنچه را که در قرآن ذکر نشده، اما در سنت صحی آمده باشد جزو دین دانسته و اطاعت از آن را ضروری میدانند.
آنها معتقدند که هرآنچه اصحاب پیامبر ص از «قرآن» و «سنت» در چهارچوب «ثوابت دین» فهمیده و بر آن اتفاقی کردهاند، پذیرفتن آن ضروری است وهیچکس حق ندارد برخلاف احکام مورد «اجماع» و اتفاق رأی و حکم صادر نماید و یا فتوا بدهد، زیرا هر مسئلهای که اصحاب در مورد آن اجماع و اتفاق نظر داشتهاند حکم نهایی بوده و اختلاف بر سر آن زمینهساز تفرقه است، به این دلیل که اصحاب کسانی بودهاند که بیش از همه با زبان وحی یعنی قرآن و سنت آشنایی داشته و مستقیماً از رسول خدا ص دین را فرا گرفتهاند، لذا با توجه به تربیتشدن توسط پیامبر ص و همنشینی با او، آنان بیش از دیگران اهداف و مقاصد رسالت پیامبر ص را فهمیدهاند.
بنابراین، اصول و مبانی دین همانهایی است که آنان فهمیدهاند و علت نامگذاری «اهل سنت و جماعت» به این لقب هم همین است که آنان پس از ایمان به کتاب خدا، به سنت پیامبر ص و موارد اتفاق اصحاب ب اجمعین اهمیت قائلند، و معتقدند که ایشان منظور قرآن و سخنان رسول خدا ص را بهتر از دیگران درک کردهاند!. در این رابطه میتوان به کتابهای مربوطه مراجعه کرد.
تا زمانی که اسمی از «خوارج» و «شیعه» و.. نبود، جماعتی هم به نام «اهل سنت» وجود نداشت، دیگر مسلمانان دیدگاه و عقاید فرقههایی مانند: «خوارج، غُلات شیعه، مرجئه و معزله» را قابل قبول نمیدانستند و بر همان روش و سیرهی پیامبر ص و اصحابش باقی ماندند.
اهل سنت از زمانی که خوارج و غُلات شیعه از اصحاب پیامبر بدگویی کرده و گاهی آنها را «لعن و تکفیر مینمودند، دارای اسم و مسمی گردید.
در واقع بقیه مسلمانان غیر از خوارج، شیعه، مرجئه، معتزله و چند گروه کوچک دیگر از قبیل جهمیه، جبریه و قدریه و.. به «اهل سنت» شهرت یافتند، آنها خلافت خلفای راشدین را مشروع و مقبول میدانستند و سایر اصحاب پیامبر ص را عادل و صادق به شمار میآوردند، نه معصوم.
لذا در مورد جنگهایی که در بین خود اصحاب بعد از شهادت عثمان س واقع شد، اهل سنت هیچکدام از آنها را تکفیر نکرده و نمیکنند، بلکه به «عدالت و صدق و ایمان» دو طرف معتقد بوده و هستند، هرچند که در تمام این جنگها حضرت علی س را حق به جانب دانسته و میدانند، همانگونه که خود طلحه و زبیر س بعد از رویارویی با علی س و مذاکره با او میدان جنگ ناخواسته را ترک کردند، و همانگونه که گفته شد، عایشه ل نیز به هیچ وجه حامی جنگ و نزاع با حضرت علی نبود و تنها با قصد سرکوبی باند برانداز سبأیه همراه با سپاهی به عراق آمده بود، و این باند برانداز عبدالله ابن سبا بودند که شبانه آتش جنگ را میان طرفین شعلهور ساختند! [۶۹].
امام جعفر صادق از پدرش امام باقر روایت کرده که:
«إن علیاً ÷ کان یقول لأهل حربه: إنا لم نقاتلهم علی التکفیر ولم یقاتلونا عی التکفیر لنا، ولکنا رأینا إنا علی حق ورأوا أنهم علی حق» [۷۰]. «علی س در باره سپاهیان جنگ جمل فرمود: به راستی ما با آنها به عنوان اینکه عدهای کافر هستند نجنگیدیم و آنها نیز ما را کافر نمیدانستند، بلکه ما خود را (از نظر سیاسی) حق به جانب میدانستیم، و ایشان نیز خود را صاحب حق به شمار میآوردند!».
حمیری قمی از علمای بزرگ شیعه روایت دیگری را از امام صادق و او هم از امام باقر بدین صورت آورده است:
«إن علیاً ÷ لم یکن ینسب أحداً من أهل حربه إلی الشرك ولا إلی النفاق ولکن یقول: هم إخوان لنا، بغوا علینا» [۷۱]. «حضرت علی هیچیک از کسانی را که با او جنگیدند به شرک و نفاق متهم ننمود، بلکه میفرمود: ایشان برادران (مسلمان) ما هستند که علیه ما شورش کردهاند».
امیرالمؤمنین علی س در روز جنگ جمل و صفین شنید که مردی در مقام موضعگیری علیه طرف مقابل تند میرود و آنها را تکفیر نموده و ناسزا میگوید، او فرمود: «جز خیر چیزی مگویید! قضیه جز این نیست که آنها فکر میکنند ما علیه ایشان شورش کردهایم، و ما نیز فکر میکنیم که آنها علیه ما قیام کردهاند، لذا با آنها از سر جنگ درآمده ایم» [۷۲].
حضرت علی در نامهای به اهل مصر آنگاه که در باره جنگ صفین سخن میگوید، میفرماید:
«وکان بدء أمرنا أنا إلتقینا القوم من أهل الشام، والظاهر أن ربنا واحد، ودعوتنا في الإسلام واحدة ولا نستزیدهم في الإیمان بالله والتصدیق برسوله ولا یستزیدوننا، الأمر واحد، إلا ما اختلفا في دم عثمان، ونحن منه براء» [۷۳]. «ما با گروهی روبهرو شدیم که پروردگار و رسالت ما در اسلام یکی است، ما در ایمان به خدا و تصدیق رسولش از آنها برتر نیستیم و آنها نیز چنین ادعایی نسبت به ما ندارند، امور بین ما یکی است، تنها اختلاف ما در مورد قتل عثمان است که ما با کشتن او مخالف و از ریختهشدن خون او کاملا مبرا بودیم!».
زمانی که شنید گروهی از اصحابش در روزهای جنگ صفین به معاویه و لشکرش دشنام و ناسزا میگویند، فرمود:
«إِنِّي أَکْرَهُ لَکُمْ أَنْ تَکُونُوا سَبَّابِينَ، وَلکِنَّکُمْ لَوْ وَصَفْتُمْ أَعْمَالَهُمْ، وَذَکَرْتُمْ حَالَهُمْ، کَانَ أَصْوَبَ فِي الْقَوْلِ، وَأَبْلَغَ فِي الْعُذْرِ، وَقُلْتُمْ مَکَانَ سَبِّکُمْ إِيَّاهُمْ: اللَّهُمَّ احْقِنْ دِمَاءَنَا وَدِمَاءَهُمْ، وَأَصْلِحْ ذَاتَ بَيْنِنَا وَبَيْنِهِمْ، وَاهْدِهِمْ مِنْ ضَلاَلَتِهِمْ، حَتِّى يَعْرِفَ الْحَقَّ مَنْ جَهِلَهُ، وَيَرْعَوِيَ عَنِ الْغَيِّ وَالْعُدْوَانِ مَنْ لَهِجَ بِهِ» [۷۴]. «من دوست ندارم که شما ناسزاگو باشید، اما اگر عملکرد ایشان را بیان کرده و حالشان را یادآوری میکردید در گفتار بهتر و در مقام عذر تبلیغتر و رساتر است، بهتر آن است که به جای دشنامدادن بگویید: بار خدایا! خونهای ما و ایشان را از ریختن حفظ فرما، و میان ما و آنها را اصلاح نما، و آنان را از گمراهی شان برهان! تا کسی که نسبت به حق نادان است آن را بشناسد، و آن کس که بدنبال کجروی و دشمنی است از آن کوتاه بیابد!».
حضرت علی س در جایی دیگر به طور کلی در باره اصحاب پیامبر ص چنین سفارش میفرماید:
«أوصیکم في أصحاب رسول الله ج لا تسبوهم! فإنهم أصحاب نبیکم وهم أصحابه الذین لم یبتدعوا في الدین شیئاً، ولم یوقروا صاحب بدعـﺔ، نعم! أوصاني رسول الله ج في هؤلاء» [۷۵]. «در مورد اصحاب پیامبر ص به شما توصیه میکنم که آنها را ناسزا نگویید! زیرا آنها اصحاب پیامبرتان هستند، اصحابی که در احکام دین هیچگونه بدعتی ننهادند (چیزی را از آن کم نکرده و چیزی را به آن نیفزودند) و هیچ بدعتگذاری را احترام نگذاشتند. آری! رسول خدا در باره رعایت ادب و احترام به ایشان مرا سفارش فرمود».
در دوران بنی امیه که میان فرقههای مختلف ناسزاگویی به شدت رواج داشت و هرکدام یکی از طرفین جمل و صفین را دشنام میدادند، عمر بن عبدالعزیز س در باره کشتگان جنگهای جمل و صفین و... میگفت:
«تلك دماء طهر الله عنها أیدینا فنطهر عنها ألسنتنا» [۷۶]. «آنها خونهایی بودند که خداوند دستهایمان را به آنها آلوده ننمود، پس بیایید ما نیز زبانهای خود را از آنها پاک گردانیم!».
بنابراین، هرکدام از طرفین دارای تأویل و اجتهاد سیاسی و اعتقادی خاصی بودند که به اعتقاد اهل سنت، در این مورد اجتهاد علی س صحیح بود و بقیه در اجتهاد خویش به خطا رفته بودند، زیرا هیچیک از آنها را معصوم نمیدانند... آنها معتقدند که در مورد قاتلین عثمان، علیب صحیح عمل کرد [۷۷].
نویسندگان شیعه در کتابهایشان آوردهاند: «چون امیرالمؤمنین از نماز فارغ شد فرزندش حسن نزد او رفت و کنارش نشست و گریست و گفت: ای پدر! هنگامی که عثمان کشته شد و مردم صبحگاه به سویت آمده و از تو تقاضا کردند که خلافت را بر عهده بگیری، من به تو توصیه کردم که آن را نپذیری تا همه مردم در تمامی مناطق با تو بیعت کنند، همچنین هنگامی که خبر خروج طلحه و زبیر به سوی بصره به تو رسید، عرض کردم که به مدینه باز گردی و در خانهات بنشینی و با آنها به جنگ نپردازی! هنگامی هم که عثمان محاصره شد به تو توصیه کردم که از مدینه خارج شوی تا اگر او کشته شود تو در مدینه نباشی، اما در هیچیک از آن امور رأی مرا قبول نکردی!.
حضرت علی س پاسخ داد: اما در این مورد که منتظر میماندم تا همه مردم در تمام مناطق با من بیعت کنند، باید بگویم که بیعت (و تعیین امام و یا خلیفه) حق شورای متشکل از بزرگان مهاجرین و انصار است که در مکه و مدینه حضور دارند، چون آنها در مورد انتخاب شخصی تصمیم گرفتند، بر همه مردم واجب است به امامت او رضایت بدهند.
اما در مورد خانهنشینشدن، اگر این کار را میکردم در باره اوضاع امت کوتاهی به شمار میآمد و از اینکه تفرقه ایجاد شود و وحدت این امت به پراکندگی تبدیل شود آسودهخاطر نبودم.
اما هنگامی که عثمان محاصره شده بود، خروج از مدینه چگونه برایم امکان داشت، در حالی که من نیز مانند عثمان در محاصره (شورشیان) قرار گرفته بودم؟! پس پسرجان! از سخنگفتن در باره اموری که من از تو به آنها داناترم خودداری کن!» [۷۸].
همین روایت را کتب اهل سنت نیز به صورتی مفصلتر آوردهاند [۷۹].
[۶۹] تاریخ طبری، ج۳، ص۴۱۵- ابن الأثیر، ج۲، ص۱۲۲ و ۱۲۳- البدایة والنهایة، ابن کثیر، ج۷، ص۲۴۰ تا ۲۴۷- ابن خلدون، ج۲، ص۱۶۲- الإستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۲۰۷. [۷۰] قرب الأسناد، حمیری قمی، ص۴۵، چاپ ایران. [۷۱] مرجع قبلی. [۷۲] منهاج السنة، ابن تیمیه، ج۳، ص۶۱- المنتقی، ذهبی، ص۱۳۵- تهذیب، ابن عساکر، ج۱، ص۷۳- السنن الکبری، بیهقی، ج۸، ص۱۷۳. [۷۳] مرجع قبلی. [۷۴] نهج البلاغه، شرح فیض الإسلام، خطبه ۱۹۷. [۷۵] حیاة القلوب، مجلسی، ج۲، ص۶۲۱. [۷۶] تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج۱۱، ص۳۶۱. [۷۷] بعضی از علمای اهل سنت در این مورد برای نظرات گوناگونی هستند؛ مثلاً «دکتر یوسف القرضاوی» در کتاب «الإیمان و الحیاء» میگوید: «روشی را که عثمان بن عفان س در برابر گروه شورشی سبایه درپیش گرفت روش درستی بود، در حالی که شورشیان مدینه را اشغال و خانهاش را محاصره کرده بودند، و عبدالله بن سبا افرادی را برای کشتن خلیفه سالخورده تحریک میکرد، اما او اجازه نداد زور را با زور پاسخ بگویند، هرچند که شورش به کشتهشدن او بیانجامد، میگویند: در آن روز «یوم الدار» عبدالله بن عمر س زره پوشید و برای رویارویی با اشغالگران شمشیر برداشت، اما عثمان س از او خواست که صلاح را بر زمین بنهد و در این مورد دخالت نکند، او نیز چنین کرد.. زید بن ثابت س بر او وارد شد و گفت: مردم انصارند آماده بر در خانه ایستادهاند، خواسته این است: اگر اجازه بدهی ما مثل همیشه انصارالله خواهیم بود! حضرت عثمان گفت: نیازی نیست! دست بردارید و به خانههایتان باز گردید! در یکی از روزهای محاصره حضرت عثمان بر روی بام آمد و خطاب به شورشیان گفت: ریختن خون یک فرد مسلمان جز در سه مورد روا نیست، کافرشدن پس از ایمانآوردن، زنای بعد از ازدواجنمودن و یا کسی را بیگناه کشتن. آیا من یکی از آن موارد را مرتکب شده ام؟ اما شروشیان پاسخی برای گفتن نداشتند!. معبد خزاعی به علی بن ابیطالب س گفت: چگونه این کار خود را توجیه میکنی که عثمان را کشتند و تو یاریاش نکردی؟ گفت: عثمان امام بود و از کشتار و پیکار نهی کرد و گفت: هرکس شمشیر را از غلاف بیرون بکشد از من نیست! اگر از او حمایت مسلحانه میکردیم، برخلاف امر او بود و معصیت به شمار میآمد!. مبعد پرسید: عثمان چه توجیهی داشت که اجازه داد او را کشت؟ حضرت علی فرمود: توجیهی که «هابیل» پسر آدم در مقابل برادرش «قابیل» داشت که ﴿لَئِنۢ بَسَطتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقۡتُلَنِي مَآ أَنَا۠ بِبَاسِطٖ يَدِيَ إِلَيۡكَ لِأَقۡتُلَكَۖ إِنِّيٓ أَخَافُ ٱللَّهَ رَبَّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٢٨﴾ [المائدة: ۲۸]. «اگر دست به سوی من دراز کنی تا مرا بکشی، من دست به سوی تو دراز نخواهم کرد تا تو را بکشم، من از خدایی که پروردگار جهانیان است میترسم!» (الإیمان والحیاة (نقش ایمان در زندگی) دکتر یوسف القرضاوی، ترجمهى محسن ناصری، ص۴۵۵ تا ۴۵۷. [۷۸] أخبار الطوال، ابوحنیفه دینوری، ص۱۴۵- بحار الأنوار، مجلسی، ج۳۲، ص۱۰۳ و ۱۰۴- الأمالی، شیخ طوسی، جزء۲، ص۳۲. [۷۹] تاریخ طبری، ج۳، ص۴۰۷ و ۴۰۶- البدایة والنهایة، ابن کثیر، ج۷، ص۳۳۳ و ۳۳۴- ابن الأثیر، ج۳، ص۱۱۳ و ۱۱۴- ابن خلدون، ج۲، ص۱۵۷.
بعد از شهادت حضرت علی س گروهی از سبأیه امامت حسن بن علی س را قبول داشتند، اما همین که حسن و حسین ب با معاویه به خاطر حفض مصالح مسلمین صلح نمودند و حقوق هدایایی را که معاویه پس از صلح برایشان میفرستاد قبول میکردند، بعضی از مردم از ایشان جدا شده و از آنان بدگویی میکردند و به امامت فرزند دیگر حضرت علی س یعنی محمد حنفیه معتقد شدند، زیرا او در جنگ جمل پرچمدار پدرش بود، در حالیکه حسن و حسین ب با آن جنگ مخالف بودند، این گروه به (کیسانیه) یا (مختاریه) نامیده شدند، زیرا رهبرشان (مختار بن ابی عبیدالله ثقفی) ملقب به (کیسان» بود، او همان کسی بود که به خونخواهی حضرت حسین س برخاست و (عبیدالله بن زیاد) و (عمر بن سعد) را کشت، او مدعی بود، پس از شهادت حضرت علی امامت از آن (محمد حنفیه) است. اینان پس از محمد حنفیه به امامت پسرش (ابوهاشم عبدالله) و بعد از او به امامت (محمد بن علی بن عبدالله بن عباس) باور داشتند.
پس از امام حسن و امام حسین تا بعد از وفات امام حسن عسکری پیروان ایشان به دهها فرقه تقسیم شدند و هرگروه طرف مقابل را گمراه و باطل به حساب میآورد [۸۰]. اما در عصرحاضر از آن همه فرقههای شیعه، تنها سه فرقه با شعباتش باقی ماندهاند که در کشورهای مختلفی ساکن هستند، شیعیان «زیدیه، اسماعیلیه و امامیه» شیعیان زیدیه به گروههای «جارودیه»، «صباحیه»، «یعقوبیه»، «عجلیه»، «بتریه»، «مغیریه» و... تقسیم شدهاند.
شیعیان اسماعیلیه نیز به فرقههای زیادی از جمله: «نزاریه»، «دروزیه» و «علویه» تقسیم میشوند که تاریخ آنها بسیار پیچیده و پرتشنج و برخورد بوده است!
شیعه امامیه نیز از آن انشعابها مصون نماند! زمانی که به تاریخ آنها نیز مینگریم، میبینیم که آنها نیز به گروهها و مذاهب مختلفی تقسیم شده و میان خود از درگیری و زد و خورد مصون نماندهاند! چنانکه در کرمان، همدان، آذربایجان و کرمانشاه و دیگر نواحی ایران میان فرقههای «أصولیه»، «أخباریه»، «صوفیه»، «شیخیه»، «نوربخشیه»، «بالاسریه» و «علی اللهی ها» که همگی دوازده امامی هم بودهاند، جنگها و درگیریهای زیادی رخ داده است، خود این گروهها نیز به فرقههای دیگر منشعب شدهاند؛ مثلاً «علی اللهی ها» که شاخهای از «امامیه» و بازماندگان گروه «سبأیه» هستند! خود دارای چندین شاخه هستند، مانند: «شاه ابراهیمی»، «حیدری»، «یادگاری» و «خاموشی» که برخی از آنها معتقدند: نماز بر آنها واجب نشده است و در سال فقط سه روز روزه میگیرند، آنهم نه در ماه رمضان، بلکه در همان سه روزی که به گمان ایشان علی س در جنگ صفین به علت کمبود غذا و آذوقه روزه گرفته است.
[۸۰] برای آگاهی از نام و تعداد آن گروهها و باورها و عملکردها و سرانجامشان به کتابهای تاریخی معتبر از جمله تحقیقات استاد احمد کاتب نویسندگان میانهرو و اصلاحگرای عراقی در کتاب: «سیر دگرگونی اندیشه شیعه از شورا تا ولایت فقیه» و کتاب: «عیانات» نوشته ابراهیم توحیدی مراجعه فرمایید!.
هدف و مقصد اساسی و نهایی رسالت اسلام تأمین و تحقیق خیر و منافع و مصالح مادی و معنوی، دنیوی و اخروی و دفع مضار و مفاسد از تمامی افراد و جامعههای بشری است که از طریق آیات و احکام اعتقادی و عملی پیروان خود را به تلاش و حرکت در این مسیر توجیه و هدایت نموده است.
با توجه به این حقیقت که اجرای احکام شریعت و اداره امور اجتماعی ملت به ویژه اداره امور تعلیم و تربیت، صنعت و پیشرفت و سازندگی و بالندگی همه جانبه والگوشدن برای بشریت در عرصههای گوناگون بدون وجود نظام و حکومتی شایسته امکانپذیر نیست، خداوند متعال فرستاده خود را بعد از تقویت ایمان و اخوت و احساس مسئولیت در برابر سعادت بشریت به تشکیل حکومت و تقویت پایههای آن راهنمایی فرموده و از پیروان اسلام به عنوان «امت واحده» نام برده است، زیرا که بدون إجرا و إعمال اصول و مبانی سیاسی و اجتماعی دین بخشی از آن معطل باقی میماند و مقاصد و اهداف آن به صورت کامل تحقق پیدا نمیکند.
لذا برای تحقق خیر و اصلاح و پیشرفت و تعالی همه جانبه و اداره صحیح جامعه وجود نظام و سیستمی اداری و حکومتی همگام و سازگار با روند تجارب علمی و تحولات جامعههای بشری، مسئولیتی ایمانی و ضرورتی حیاتی و اجتناب ناپذیر است.
اما خداوند علیم و حکیم تنها اصول مبانی و چهارچوب آن نظام و سیستم را مشخص نموده و فروع و جزئیات و راهکارهای تحقق آن را با توجه به دگرگونیها و تجربههای علمی و اجتماعی و تاریخی بشری به عالمان و نخبگان و صاحب نظران سپرده است، تا با حفظ آن اصول و چهارچوب از راهکارهای پیشرفته و موفق سیاسی و مدیریتی در جهت خیر و مصلحت دین و مردم استفاده نمایند.
آن اصول و چهارچوب اصلیعبارتند از:
زیرا که خداوند یکی از ویژگیهای مؤمنان را بعد از اجابت اوامر الهی و اقامه نماز مشورت در امور مختلف زندگی بیان فرموده است: ﴿وَٱلَّذِينَ ٱسۡتَجَابُواْ لِرَبِّهِمۡ وَأَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَأَمۡرُهُمۡ شُورَىٰ بَيۡنَهُمۡ وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ يُنفِقُونَ ٣٨﴾ [الشوری: ۳۸]. «(مؤمنان) آنانی هستند که فرمان پروردگارشان را اجابت و اجرا میکنند، نماز را اقامه مینمایند و امورشان را به صورت مشورت اداره میکنند و از اموالی که به آنان داده ایم، احسان و انفاق مینمایند».
و به رسولش امر فرموده که ﴿فَٱعۡفُ عَنۡهُمۡ وَٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ وَشَاوِرۡهُمۡ فِي ٱلۡأَمۡرِۖ فَإِذَا عَزَمۡتَ فَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُتَوَكِّلِينَ﴾ [آل عمران: ۱۵۹]. «از ایشان درگذر و برایشان طلب مغفرت کن و در امورشان با آنان مشورت بنما (و بعد از مشورت) هرگاه عزم و اراده کردی (در مورد اجرای آن) بر خدا توکل کن! زیرا که خداوند توکلکنندگان را دوست میدارد».
﴿إِنَّ ٱللَّهَ يَأۡمُرُكُمۡ أَن تُؤَدُّواْ ٱلۡأَمَٰنَٰتِ إِلَىٰٓ أَهۡلِهَا﴾ [النساء: ۵۸]. «خداوند به شما فرمان میدهد که امانتها (و مسئولیتها) را به کسانی که شایستگی آنها را دارند بسپارید».
﴿وَإِذَا حَكَمۡتُم بَيۡنَ ٱلنَّاسِ أَن تَحۡكُمُواْ بِٱلۡعَدۡلِ﴾ [النساء: ۵۸]. «(خداوند به شما دستور میدهد که) هرگاه در بین مردم حکومت نمودید و قضاوت کردید، به دادگری و عدالت رفتار کنید».
رسول خدا که کلام و کردارش در طول بیست و سه سال پیامبریش تفسیر واقعی و اجرای عملی آیات قرآن بوده است، براساس فرمان الهی ﴿وَشَاوِرۡهُمۡ فِي ٱلۡأَمۡرِ﴾ [آل عمران: ۱۵۹]. در مواردی که وحی فرود نیامده بود و یا در ارتباط با تطبیق و اجرای احکام دین با اصحاب خود مشورت میفرمود که به عنوان نمونه میتوان به مشورت ایشان با اصحاب در باره سرنوشت اسیران بدر مکان مواجه با مشرکان و کندن خندق به دور مدینه و.... اشاره کرد.
اصحاب رسول خدا ص به ویژه «اهل حل و عقد» و یا صاحبنظران و بزرگان مهاجرین و انصار که شاگردان مدرسه ایمانی و تربیتی رسول خدا ص بودند، در جهت اجرای تکلیف الهی مشورت و تبعیت از سنت قولی و عملی پیامبر بزرگوار ص بود که در مکانی به نام «سقیفه بنی ساعده» که در واقع گردهمایی انتخاباتی به شمار میآمد، برای مشورت در باره تعیین جانشین رسول خدا و رهبری مسلمانان اجتماعی را تشکیل دادند و در نهایت از میان دو کاندید سعد بن عباده کاندید انصار و حضرت ابوبکر کاندید مهاجرین حضرت ابوبکر را به عنوان امام و خلیفه انتخاب کردند و مردم نیز از جمله حضرت علی س با او بیعت نمودند.
این حقایق قرآنی، سنت نبوی و واقعیت تاریخی را بیشتر علمای محقق و معتدل شیعه و اهل سنت انکار نمیکنند و آن را قرائتی علمی، کارشناسی و مسئولانه از فرایند و روند تشکیل حکومت در اسلام به شمار میآورند، علاقهمندان به تحقیق بیشتر در مورد موضوع اصل «مرجعیت شورا» در تعیین امام و پیشوا و نادرستبودن نظریه «امامت انتصابی» از جانب خداوند میتوانند اضافه بر آیات بینات و روایات معتبر به کتابهای مستند علما و آراء دانشمندان مورد اعتماد به ویژه کتابهای محققان شیعی همچون: «آیة الله شریعت سنگلجی تهرانی، آیة الله علامه سید ابوالفضل برقعی، آیة الله سید علی اصغر بنابی، علامه سید اسماعیل آل اسحاق خوینی زنجانی، آیة الله شیخ نعمت الله صالحی نجف آبادی، استاد حیدرعلی قلمداران قمی، دکتر یوسف شعار تبریزی مهندس محمد برازنده مشهدی، حجة الاسلام دکتر مرتضی رادمهر تهرانی، آیة الله دکتر سید مهدی خالصی عراقی، آیة الله سید اسدالله خرقانی، دکتر سید صادق تقوی استاد سابق دانشگاه تهران، دکتر علی مظفریان شیرازی، دکتر عبدالکریم سروش، آیة الله شیخ جواد خالصی بغدادی، آیة الله سید حسین موسوی نجفی، استاد حسن العلوی متفکر مشهور عراقی، حجة الاسلام دکتر محسن کدیور، حجة الاسلام یوسفی اشکوری، به ویژه استاد احمد کاتب محقق پرتلاش عراقی و نویسنده کتاب «سیر دگرگونی اندیشه شیعی از شورا تا ولایت فقیه» و.... مراجعه کنند.
استاد احمد کتاب در کتاب «سیر دگرگونی اندیشه شیعی» میگوید: «آنچه بیش از همه التزام امیر مؤمنان حضرت علی را به اصل «شوری» نشان میدهد، حضور ایشان در نشست شورای مربوط به تعیین خلیفه است که پس از وفات عمر بن خطاب تشکیل شد، همچنین استدلالهائی است که ایشان برای اعضای شورا در خصوص فضائل و نقش خود در اسلام بیان فرمود، اما ایشان هرگز در طول آن بحثها به موضوع تعیین قبلی خود از سوی رسول اکرم به عنوان امام و خلیفه اشاره ننموده است و استدلالهای قوی ایشان در برابر اعضای شوری محدود به بیان برتری و اولویت خود بوده است.
در حقیقت امام علی س در مراحل بعدی زندگی خود نیز ایمان و التزام خود به امر شوری را ثابت نمود، ایشان حق رأی در اجلاس شوری را در درجه اول از آن مهاجرین و انصار میدانست، از این جهت پس از قتل عثمان از پذیرش دعوت انقلابیونی که او را به قبول مقام خلافت تشویق میکردند، سر باز زد و به ایشان گفت: تشخیص این حق و تعیین خلیفه کار شما نیست، بلکه این کار مسئولیت مهاجرین و انصار است و آنان هرکس را تعیین کنند مورد تأیید خداوند نیز خواهد بود.
زمانی که مهاجرین و انصار برای چندمین بار از حضرت علی خواستند مقام امامت را بپذیرد، او را پذیرش آن خودداری نمود و به ایشان گفتند: «مرا رها کنید و سراغ کسی دیگر بروید! زیرا اگر من این پیشنهاد شما را قبول کنم، آنچنان که خود میخواهم عمل خواهم کرد، اما اگر مرا رها کنید من نیز مانند یکی از شما خواهم بود، و شاید که در آن صورت بیش از دیگران از پیشوای انتخاب شده فرمانبرداری نمایم، بهتر آنست که من وزیر و یاورتان باشم تا امام و امیر».
حضرت علی س نزد طلحه و زبیر رفت و به آنان گفت: «من شاء منکما بایعته» «با هرکدام از شما که مقام امامت را بپذیرد بیعت میکنم».
اما ایشان گفتند: « ما نمیپذیریم، زیرا مردم از شما رضایت بیشتری دارند».
بالاخره حضرت علی س اظهار داشت: «اما من هرگز بیعتی را که پنهانی انجام پذیرد و مورد رضایت عموم مردم نباشد قبول نمیکنم، تا هرکس خواست با رضایت خود با من بیعت کند» [۸۱].
بنابراین، اگر نظریه تعیین حضرت علی به مقام خلافت و امامت براساس امر خداوند و اعلام رسول خدا ص در میان مسلمانان آن زمان شناخته شده و مورد قبول بود، چرا امام علی از پذیرش دعوت انقلابیون سر باز زد و منتظر تایید مهاجرین و انصار ماند؟ همچنین آیا روا بود که بفرماید: «بهتر آنست که من وزیرتان باقی بمانم تا اینکه امیرتان شوم؟».
از طرف دیگر عرضه قبول خلافت بر طلحه و زبیر نیز با نظریه تعیین او از طرف خداوند به هیچ وجه همخوانی ندارد، زیرا اگر او از طرف خداوند به عنوان امام و پیشوا تعیین شده بود نباید برای قبول آن به بیعت و موافقت مردم اشاره میکرد، اگر او امام منصوب خداوند بود، بیعت مردم چه ارزشی داشت؟.
روایت دیگری در (کتاب سلیم بن قیس هلالی) ذکر شده که میزان اهمیت شوری و اراده جمعی مردم در انتخاب فرمانروا را از نظر امیر مؤمنان علی بن ابیطالب به خوبی نشان میدهد، آنجا که امام در نامهی مینویسد: «حکم خداوند و حکم اسلام در مورد مسلمین آنست که پس از فوت یا قتل امامشان هیچ عملی را انجام ندهند و هیچ کاری را صورت ندهند، تا اینکه شخصی پاکسیرت، عالم، پرهیزگار و آشنا به قضاوت و سنت را به عنوان امام خود برگزینند» [۸۲].
در آستانه جنگ جمل همه شاهد بودند که امام علی این چنین در مقابل طلحه و زبیر استدلال مینمود که «شما که نخست با من بیعت کردید، چرا اکنون آن را نقض میکنید؟».
میبینیم که در این استدلال برای اثبات حقانیت خود به موضع «حدیث غدیر» اشاره نمیکند، آنچه ایشان به نقل از پیامبر ص به زبیر بازگو میکند، و زبیر نیز با شنیدن آن از ادامه جنگ پرهیز میکند، یادآوری حدیثی از پیامبر خطاب به زبیر است که «تو با علی وارد جنگ ناروایی خواهی شد».
امام علی در جای دیگری خطاب به معاویه چنین استدلال میکند: «اما بعد.. بیعت (اهل حل و عقد مورد احترام) مردم با من در مدینه، تو را که در شام هستی نیز ملزم به اطاعت میکند، چرا که همان کسانی که با ابوبکر، عمر و عثمان بیعت کردند با من نیز بیعت کردند. بنابراین، جائی برای تجدید نظر حاضران و یا مخالفت غایبان باقی نمیماند، به راستی «تصمیمگیری در مورد مقام خلافت» از آن شورای مهاجرین و انصار است، اگر آنان کسی را برای امامت برگزیدند خداوند نیز به این گزینش راضی خواهد بود» [۸۳].
بنابراین، از دیدگاه امام علی «شوری و انتخاب» اساس حکومت مشروع است، زیرا امام هیچگاه به وجود نص و تعین قبلی خود از طرف خداوند برای خلافت اشاره نمیکند و آن را به رسمیت نمیشناسد.
ابوبکر بن ابی الدنیا (۲۸۱-۲۰۸ هجری) در کتاب (مقتل الامام امیرالمؤمنین) به نقل از عبدالرحمن بن جندب و به نقل از پدرش خطاب به امام میگوید: «ای امیرالمؤمنان! اگر خدایناکرده تو را از دست بدهیم آیا اجازه میدهی برای فرزندت حسن از مردم بیعت بگیریم؟ او فرمودند: نه شما را به اینکار دستور میدهم و نه باز میدارم، و در ادامه میگوید: بار دیگر سؤال را تکرار کردم و همان پاسخ را شنیدم» [۸۴].
شیخ حسن بن سلیمان در کتاب (مختصر بصائر الدرجات) از سلیم بن قیس هلالی نقل میکند: «از امام علی س که در میان دو فرزند خود و عبدالله بن جعفر و برخی از دوستداران خود نشسته بود، شنیدم که به آنها میگفت: «مردم را در مورد کسی که برای امامت خود برمیگزینید آزاد بگذارید! خودتان نیز جانب سکوت و بیطرفی را بیگرید» [۸۵].
در وصیت نامهای هم که امام علی خطاب به فرزندش حسن و دیگر فرزندانش نوشته هیچ سخنی از «امامت و خلافت الهی و انتصابی» خود و ایشان به میان نیامده است، بلکه آنچنان که شیخ مفید در کتاب (الارشاد) میگوید: «وصیتنامه امام خطاب به امام حسن در مورد شیوه رفتار او با خانواده و اصحاب و همینطور وقفها و صدقات بوده است» [۸۶]. به همین دلیل میتوان آن وصیتنامه را شخصی و حاوی برخی از موعظههای عمومی دانست.
در واقع وصیتنامه ارزشمند امام با وجود تمامی جنبههای اخلاقی غنی خود به هیچ وجه به تعیین و حتی نامزدکردن امام حسن و یا شخص دیگری اشاره نمیکند، زیرا که از نظر ائمه اهل بیت تعیین امام مردم نه از راه وصیتنامه و انتصاب قبلی، بلکه از طریق اراده جمعی و شورایی افراد صلاحیتدار شکل میگیرد.
[۸۱] طبری، ج۳ ص۲۵۰. [۸۲] کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ص۱۸۲، و المجلسی: بحار الأنوار، ج۸ ص۵۵۵ چاپ قدیم. [۸۳] (نهج البلاغه: نامه ششم). [۸۴] همان منبع، ص۴۳. [۸۵] بحار الأنوار، مجلسی: ج۷ باب أحادیث تنسب إلی سلیم غیرموجودة فی کتابه. [۸۶] المفید: الإرشاد، ص۱۸۷.
ابن ابی الحدید در کتاب (شرح نهج البلاغة) میگوید: «آنگاه که علی س وفات یافت، عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب خطاب به مردم چنین گفت: امیرالمؤمنین وفات یافت و فرزند شایستهای از او به جای مانده است، اگر میخواهید پیشوایتان شود او به درخواست شما پاسخ مثبت خواهد داد، و اگر نمیخواهید هیچکس را بر دیگری حجتی و حق خاصی نیست، مردم از شنیدن این سخن اندوهگین شدند و گفتند: ما با پیشوایی او موافق هستیم» [۸۷].
با توجه به این روایت چنین برمیآید که امام حسن در دعوت مردم برای بیعت به هیچ حدیث و سفارشی از رسول اکرم ص و یا از پدرش در مورد امامت خود اشاره ننموده است، ابن عباس نیز هنگامی که از منزلت و فضائل امام حسن یاد میکند، هرچند به مردم یادآوری میکند که او فرزند دختر پیامبر است، اما ملاک و مبنای استدلال او برای دعوت مردم به بیعت وجود نصی در باره امامت او نیست.
این موضع نشان میدهد که امام حسن در مورد انتخاب امام بیش از هرچیز به اراده جمعی مردم اهمیت میداد، این موضوع یعنی اهمیتدادن به امر شوری در نگارش و تنظیم بندهای معاهده صلح با معاویه نیز تجلی پیدا میکند، زیرا در یکی از بندهای آن آمده است: «معاویه حق ندارد پس از خود کسی را به عنوان جانشین تعیین کند، بلکه موضوع تعیین خلیفه از طریق شورای حل و عقد صورت خواهد گرفت.
[۸۷] ابن ابی الحدید: شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۸ و ج۱۶ ص۲۲، و البدایة والنهایة ج۸ ص۱۳ و مروج الذهب، ج۲ ص۴۴.
میدانیم که امام حسین س حتی پس از وفات برادرش امام حسن بر بیعت با معاویه که به دنبال معاهده صلح با او صورت گرفته بود، تا مرگ معاویه همچنان پایبند باقی ماند، گفته میشود که پس از وفات امام حسن از میان شیعیان اهل کوفه پیشنهادات و دعوتهائی از ایشان به عمل آمد تا رهبری جنبشی را علیه معاویه بدست گیرد، اما ایشان با اشاره به معاهده صلح خود با معاویه نقض عهد و پیمانشکنی را جایز ندانست.
اما تنها زمانی از مردم برای امامت خود دعوت به عمل آورد که معاویه با نصب و تعیین یزید به عنوان جانشین خود آشکارا معاهده صلح را نقض نموده بود، امام حسین از بیعت با یزید سر باز زد و برای اصلاح اوضاع امت اسلامی و جلوگیری از آن انحراف بزرگ بپا خاست و در عراق ناخواسته به جنگی نابرابر کشانیده شد، و با وجود تعداد اندک طرفدارانش در برابر سپاه ستم یزید و عمر بن سعد سر تسلیم فرود نیاورد، و در سال ۶۱ هجری همراه با بسیاری از یاورانش در کربلا به شهادت رسید.
شیخ مفید این رویداد را صراحتاً نقل نموده که امام حسین در زمان معاویه از کسی برای بیعت خود دعوت نکرد، اما او علت این موضوع را در «تقیه» و لزوم وفاداری به عهد و استفاده از فرصت آتش بس حاصل از معاهده تفسیر و توجیه میکند [۸۸].
در تمامی صحنههای رویداد کربلا ما شاهدی برای تأیید صحت نظریه (نص) و منصوببودن قبلی امام نمییابیم، نه دعوت شیعیان کوفه از امام و نه پاسخهای مکتوب او هیچیک علت قیام را تعیین قبلی و (امامت منصوصه) قلمداد نمیکند.
شیخ مفید در کتاب (الارشاد) مینویسد: «شیعیان کوفه در منزل سلیمان بن صرد خزاعی گرد آمده و از شنیدن خبر کشتهشدن معاویه خداوند را سپاس گفتند، سلیمان بن صرد به آنان گفت: حسین پس از مرگ معاویه بیعت خود را با این گروه پس گرفته و به مکه رفته است، و شما که از حامیان پدرش هستید اگر خود را عملاً یاور او میدانید و حاضر هستید با دشمنانش تا مرز فداکاری و قربانیشدن به جهاد و مبارزه برخیزید او را دعوت کنید! اما اگر از ضعف و شکست میترسید شما را بخدا او را دعوت نکنید و فریبش ندهید.! همه آنان گفتند: ما در مقابل دشمنانش خواهیم ایستاد و پیشمرگ او خواهیم بود، او گفت: پس دعوتش کنید! و آنان نیز ضمن نامهای به امام حسین چنین نوشتند: «از سلیمان بن صرد، مسیب بن نجیه، رفاعه بن شداد البجلی، حبیب بن مظاهر و پیروان مؤمن ایشان و عموم مسلمانان کوفه
به: حسین بن علی.
سلام بر تو!
خداوند را سپاس میگوئیم که جز او معبودی نیست..
اما بعد: سپاس خدای را که کمر دشمن جبار منش و سرکش تو را درهم شکست، دشمنی که به ناحق قدرت و سرنوشت امت را در قبضه خود گرفت و درآمدهای بیت المال را تصاحب نمود، با خودخواهی امر و نهی کرد، نیکاندیشان را به قتل رساند و زشت سیرتان را بر مردم چیره کرد، مال و ثروتی را که از آن خدا بود در میان ثروتاندوزان و دولتمردان جبار متمرکز کرد، نفرین خدا بر او باد!.
ما مردم کوفه امام و پیشوائی نداریم، به میان ما بیا! شاید خدای متعال تو را وسیلهای برای اتحاد ما بر محور حق قرار دهد، و بدان که نعمان بن بشیر (والی امویان در کوفه) هم اکنون در قصر خود پناه گرفته و بر اوضاع چیره نیست، کسی با او ملاقات نمیکند و کسی از ما برای نماز عید هم به او اقتدا نمیکند، اگر مطمئن باشیم که تو به عراق میآئی، بیدرنگ او را به سوی دیار شام خواهیم راند».
و پاسخ امام حسین نیز چنین بود: «از حسین بن علی.
به: مؤمنان و مسلمان (کوفه)!.
اما بعد: من آخرین نامهی شما را به وسیله هانی و سعید دریافت کردم و از آنچه ذکر نمودید و خواست همگی شما بود چنین فهمیدم که میگویید: «ما امام و پیشوایی نداریم به میان ما بیا تا خداوند تو را سبب اتحاد ما بر حول محور حق و هدایت قرار دهد.» بنابراین، من برادر و پسر عموی مورد اعتمادم مسلم بن عقیل را نزد شما میفرستم، اگر او برای من گزارش کند که عموم مردم و همچنین بزرگان و صاحبان فضل و اهل نظر در باره آنچه در نامهیتان آمده اتفاق نظر دارند، من انشاءالله به زودی نزد شما خواهم آمد، به جان خود سوگند میخورم و به شما یادآور میشوم که امام کسی است که براساس کتاب خدا حکم کند، عدالت را برپا دارد، بر دین حق استوار باشد و زندگی خود را وقف خشنودی پروردگار بنماید! والسلام».
ملاحظه میکنیم که مفهوم «امام» از نظر امام حسین شخص معصومی که از سوی خداوند از پیش تعیین شده باشد نیست، بلکه «حکم به کتاب خدا، برپایی عدالت و زندگی خود را خالصانه وقف دین کردن» صفتهای اصلی امام را تشکیل میدهند.
همچنین از روی نامه امام حسین این مطلب را آشکارا درمییابیم که تلاش او برای بدستگرفتن مقام خلافت به دلیل «فرزند امامبودن» نیست، بلکه به این خاطر بوده که امام حسین خود را شایسته آن مقام میدانیسته و در اندیشه اصلاح اوضاع امت مسلمان بوده است.
از طرف دیگر امام حسین امامت را به هیچیک از فرزندانش نسپرد و حتی وصیتنامه خود را نه به نام تنها فرزند باقیماندهاش (علی بن حسین) بلکه خطاب به خواهرش زینب و دخترش فاطمه نوشت، این وصیت آنچنان که تاریخ ذکر میکند: وصیتنامه ایست عادی که به امور خانوادگی و مادی اختصاص دارد و از مسایل مربوط به خلافت و امامت مطلبی در آن نامیده است.
آنچه بیشتر نشاندهنده عدم رواج نظریه (امامت الهی) در آن زمانی است، اشارهنکردن امام علی بن حسین (امام زینالعابدین) به چنین موضوعی در خطبه مشهور خود هنگام اسارت در شام است، او در مسجد اموی و در برابر یزید حاکم ستمگر شجاعانه فریاد برآورد و فرمود: «ای مردم! ما اهل البیت از شش صفت نیکو برخوردار هستیم، و از هفت جهت بر دیگران برتری داریم.
ما از علم، بردباری، بخشش، فصاحت، شجاعت و محبوبیت مؤمنین برخورداریم، و اما فضیلتهای خاص ما اینست که پیامبر و افرادی چون صدیق، طیار، شیر خدا، شیر رسول خدا و دو سبط این امت از ما هستند».
او سپس در باره فضائل جد خود امام علی میگوید: «من فرزند صالحترین مؤمنان، وارث پیامبران، محبوب مسلمانان، نور مجاهدان و شکستدهنده ناکثیت، قاسطین و مارقین هستم، او بود که با پایداری در اعتقاد و استواری در جهاد، لشکر احزاب را پراکنده نمود، او پدر سبطین این امت او علی بن ابیطالب است».
امام زینالعابدین در این سخنرانی که در مقام بیان فضایل خویش ایراد نموده و شجاعانه و بدور از هرگونه تقیه میخواهد حقانیت و برتری خویش را بازگو کند، اشارهای به موضوع (وصیت و امامت الهی) در میان نیست، حتی ایشان این موضوع را که (امامت مشروع و مفترض الطاعه) پس از پدرش از آن اوست ذکر نمیکند، آیا میتوان این همه را بر تقیه و ترس ایشان حمل کرد؟.
[۸۸] الارشاد، شیخ مفید ص۱۹۹-۲۰۰.
میدانیم که امام علی بن حسین (زین العابدین) پس از واقعه حره رسماً با یزید بیعت کرد [۸۹]، و از پذیرش رهبری شورشیانی که از او برای انتقامخواهی از خون امام حسین و برپاداشتن یک انقلاب دعوت میکردند خودداری کرد، او در هیچ جائی برای امامت خویش دعوت به عمل نیاورد و به عموی خود (محمد بن حنفیه) که ادعای امامت او در آن عصر مطرح بود، نگفت که امامت از آن من است..
شیخ صدوق در این باره میگوید: «او از مردم کنار گرفت و با کسی دیدار نمیکرد، تنها برخی از یاران نزدیکش به دیدار وی میرفتند، او چنان مشغول انجام عبادت بود که از علم او جز اندکی بهره نیافتند» [۹۰].
حتی شیخ صدوق در مواردی به افراط نیز دچار شده و چنان امام سجاد را توصیف میکند که گویا ایشان شیعیان را به خضوع و اطاعت محض از حاکم وقت دعوت میکرد تا دچار خشم سلطان نشوند، گویا ایشان طرفداران قیام و جنبش را متهم میکرد که ستمگری سلطان نتیجه اقدامات تندروانه آنهاست [۹۱].
این واقعیت را اهل انکار نمیکنند که «اهل البیت» حق امت مسلمان در تعیین «امام و ولی امر» زمان خود و ضرورت نظرخواهی شورایی را به رسمیت شناخته و استفاده از قدرت و خشونت را برای غصب حکومت محکوم و نکوهش میکردند.
در کتاب (عیون اخبارالرضا) نوشته شیخ صدوق، حدیثی از امام رضا از قول پیامبر ص و با سلسله روایت امامان چنین میگوید: «من جاءکم یرید أن یفرق الجماعة ویغصب الأمة أمرها ویتولی من غیر مشورﺓ فاقتلوه، فإن الله أ قد أذن ذلك». «اگر کسی با قصد تفرقهافکندن خواست مقام پیشوایی و ولایت امر امت را بدون مشورت (و تصمیم شورای حل و عقد) غصب نماید او را به قتل برسانید، خداوند عزوجل اجاز چنین کاری را دادهاست» [۹۲].
در این حدیث قویترین و آشکارترین دیدگاه اهل بیت را در مقام ضرورت التزام به شیوه شورایی تعیین رهبر و امام مشاهده میکنیم، اگر آنها مردم را به اطاعت خویش دعوت مینمودند تنها از نظر اعتقاد به برتری و اولیت خود نسبت به بعضی از خلفا بوده که با موازین قرآن و عدالت و دین راستین رفتار نمیکردند.
با توجه به روایاتی که نقل شدند تبعیت از چنین برداشتی از موضوع «امامت و ولایت» بنابر گفته نوبختی (از نخستین مورخان شیعه) جمع زیادی از حامیان حضرت علی س در قرن اول هجری میگفتند: «بعد از رسول خدا ص علی س به سبب علم و فضیلت و شجاعت کرم و پرهیزگاری و سابقهاش بر همگان برتری دارد، اما امامت ابوبکر، عمر و عثمان ب را به رسمیت میشناختند، آنان میگفتند: علی س داوطلبانه با آنان بیعت کرد و از شایستگی و برتری خود صرفنظر نمود، ما نیز به آنچه مسلمانان بدان راضی شدند خشنودیم، برای ما روا نیست که اندیشه دیگری را بپذیریم، ولایت ابوبکر بعد از بیعت علی با او به هیچ وجه گمراهی به شمار نمیرود» [۹۳].
و بازهم به نقل از کتاب (فرقه الشیعة) نوبختی فرقه دیگری از شیعه میگفتند: «علی برترین مردم است! زیرا که با فرستاده خدا پیوندی نزدیک دارد و سابقه و علم او بیش از دیگران است، اما مردم آزاد بودند که دیگری را به ولایت برگزینند، و چنانچه شخص برگزیدهشده و به وظایف خود به خوبی عمل کند و به احکام شریعت پایبند باشد ولایت او کافی و مشروع است، ولایت چنین کسی که از سوی مردم برگزیده شود حتماً راه هدایت و رشد و اطاعت از معبود است، اطاعت از وی نیز مانند اطاعت از معبود واجب است» [۹۴].
گروهی دیگر میگفتند: «امامت علی بن ابیطالب هنگامی قابل قبول است که آشکارا از مردم دعوت به عمل آورد (و مردم نیز با او بیعت کنند)» [۹۵].
از حسن بن حسن بن علی بزرگ خاندان ابوطالب در زمان خود پرسیدند: مگر رسول خدا نگفتند: «من کنت مولاه، فهذا علی مولاه» او گفت: آری فرمودند، اما به خدا سوگند منظور پیامبران از این سخن امامت و حکومت نبود.! اگر چنین میخواست به صراحت آن را بیان میفرمود» [۹۶].
عبدالله فرزند حسن بن حسن نیز عقیده داشت: «در مورد خلافت برای ما اهل بیت امتیاز خاصی بیش از دیگران وجود ندارد، هیچ امام واجب الاطاعهای در میان خاندان اهل بیت از سوی خدا تعیین نگشته است.» عبدالله این باور را که امامت علی از سوی خدا تعیین شده نادرست میدانست» [۹۷].
میتوان از مجموعه سخنان گفته شده نتیجه گرفت که در میان نسل اول شیعه اندیشه موروثیبودن امامت وانحصار آن در اهل بیت و مستندبودن امامت به (نص) آنچنان که در دورههای بعد متداول شد اعتباری نداشت، از این رو دیدگاه نسل اول شیعه در آن هنگام نسبت به شیخین (ابوبکر و عمر) مثبت بوده است، آنان شیخین را «غاصبان» خلافت نمیدانستند، بلکه بر این اعتقاد بودند که پیامبر موضوع جانشینی را به شورای مرکب از بزرگان مهاجر و انصار واگذاشت و به شخص معینی وصیت نفرمود. برای همین بود که امام صادق شیعیان را به محبت و احترام و قبول ولایت ابوبکر و عمر توصیه میکردند [۹۸].
[۸۹] إكمال الدین، شیخ صدوق ص۹۱. [۹۰] إكمال الدین، شیخ صدوق ص۹۱. [۹۱] الأمالی، شیخ صدوق ص۳۹۶ مجلس۲۵۹. [۹۲] عیون أخبارالرضا، شیخ صدوق ج۲ ص۶۲. [۹۳] فرق الشیعة، نوبختی- ص۲۲ و ۲۱ المقالات والفرق، اشعری قمی:ص۱۸. [۹۴. ] فرق الشیعة، نوبختی- ص۲۲ و ۲۱ المقالات والفرق، اشعری قمی:ص۱۸. [۹۵] فرق الشیعة، نوبختی: ص۵۴. [۹۶] التهذیب، ابن عساکر ج۴ ص۱۶۲. [۹۷] بصائرالدرجات، صفار: ص۱۵۳ و ۱۵۶. [۹۸] روضه کافی، کلینی، ج۸، ص۱۰۱، چاپ ایران تحت عنوان «حدیث أبی بصیر مع المرأة» و عبارت آن : «فقال لها: تولیهما! قالت: فأقول لربي إذا لقیته: إنك أمرتنی بوالیتهما؟ قال: نعم!».
تقدیر الهی چنان شد که در روزهای پایانی تدوین این کتاب از مقاله «تأملی در منابع اعتقادی» نوشته حجة الاسلام دکتر محسن کدیور اطلاع یافتم که به حق و انصاف آن را کاری علمی، دردمندانه و ناصحانه یافتم و حیفم آمد که این دسته گل خوشبو را از گلستان ماندگار و همیشه بهار آن بزرگوار برنگیرم و به خوانندگان این کتاب تقدیم نکنم.
ضمن آرزوی سربلندی و سعادت دنیوی و اخروی برای ایشان آن مقاله را بدون کم و کاست در اینجا نقل میکنیم: «تأملی در منابع اعتقادی» ادامه مباحث «چرا تشیع؟» (۲۳ رمضان ۸۴) و «بازخوانی امامت در پرتو نهضت حسینی» (عاشورای۸۴) است که در حسینیه ارشادالقا شد، خدا را سپاسگذارم که این مباحث مورد توجه ارباب نظر قرار گرفت، تأملاتی را برانگیخت و نقدهای متعددی بر آنها منتشر شد، از همه منتقدان صمیمانه تشکر میکنم، و برای معترضان کمحوصله، شرح صدر و مزید بصیرت مسئلت دارم، امیدوارم که این بحث نیز منشأ تأمل مجددی در معارف دینی و باورهای مذهبی شود و کماکان از انتقادات و تذکرات مخاطبان نکته سنج برخوردار باشد.
آنچه در این مباحث دنبال میشود قرائت دیگری از تشیع است، میتوان تشیع را به گونهای دیگر بازخوانی کرد، در این قرائت دیگر آنچه محوریت دارد «عقلانیت»، «عدالت» و «عرفان» است که تجسم هرسه امام علی بن ابیطالب س است، از این دیدگاه تشیع چیزی نیست جز «روایت علوی از اسلام نبوی»، روایتی که البته ریشه در قرآن، سنت پیامبر ص و سیره امام علی و اهل بیت س دارد، شیعیان این قرائت را برترین و واقعیترین برداشت از اسلام میدانند، و به دلیل رجحان این تلقی از اسلام بر دیگر تلقیها پیروی امام علیس را اختیار کردهاند، چرا که او پیام دین حنیف را بهتر از همه پیروان محمد ص درک کرده بود، بر این اساس تشیع یعنی انتخاب «باب علی» برای ورود به «مدينة العلم نبي»، واضح است که این مدینه ابواب دیگری نیز دارد که در مسلمانی واردین از دیگر ابواب نیز هیچ تردیدی روا نیست.
تفاوت اصلی این تلقی با تلقی سنتی رایج در «مسئله فضائل فرابشری ائمه» است اینکه ایشان از سرشتی دیگرند، و با علمی لدنی و غیرکسبی از «ماکان و ما یکون و ما سیکون» آگاهند، ملائک در گوششان حدیث و بر قلبشان الهام میکنند، و برتر از تهذیب نفس و طهارت باطن که مقام مخلصین قرآن است، نه تنها از معصیت و گناه مبرایند، بلکه در اندیشه گفتار و کردار آنها مطلقاً خطا و اشتباه راه ندارد، این ذوات مقدس معصوم در تمامی فضائل همانند پیامبرند، الا اینکه پیامبر نیستند و مدعی رسالت نمیباشند؛ والا در علم و عمل هیچ فرقی با رسول الله ص ندارند.
مستند اصلی این تلقی احادیث بویژه روایات منسوب به خود ائمه است، وجود این احادیث قابل انکار نیست، جوامع روائی شیعه از قبیل کتاب کافی آثار شیخ صدوق وافی فیض کاشانی و بالاتر از همه مجموعه مبسوط روائی بحارالانوار مجلسی مشحون از این روایات دال بر فضائل فرابشری امامان است.
آنچه جای بحث و چون و چرای فراوان دارد، قدر و قیمت و ارزش فنی این روایات است؛ محور بحث من در این مقال پاسخگوئی به پرسشهائی از این دست است: در چه حوزههائی میتوان به روایات استناد کرد؟ به چه میزان میتوان بر روایات اتکا کرد؟ آیا در مسائل اعتقادی، در اصول دین، به ویژه در مسائل اختلافی اعتقادی، جای تمسک به اخبار واحد هست یا نه؟ آیا میتوان اخبار واحد را به عنوان سند یک گذاره یقینی دینی معرفی کرد؟ آیا میتوان کسانی را که احیاناً باور متخذ از این احادیث را نپذیرفتهاند، متهم کرد که دین یا مذهب را نفهمیدهاند؟ بنابراین، مسألهای که در این مقال دنبال میکنیم، میزان اعتبار و حجیت روایات و احادیث در رابطه با مباحث اعتقادی است.
این مسأله فرضی و تفننی نیست، مسألهای است که به آن مبتلائیم، بارها در منابر دینی و مجالس مذهبی شاهد بوده ایم به جای آیات قرآن یا بسیار بیشتر از قرآن، به اینگونه روایات استناد میشود؛ و کمتر دیده ایم که از اعتبار متن یا سند این روایات یا از حجیت روایات در مباحث بنیادی و اصلی سخنی به میان آید. اجازه دهید این باب را باز کنیم و بگوییم: همچنان که در حوزه دارائی مادی این سؤال مطرح است که «از کجا آورده ای؟»، در حوزه دین (دارائی معنوی) هم باید بیاموزیم: از هرکسی که امری را به دین نسبت میداد یا سخنی دینی ابراز میدارد، شجاعانه و جسورانه بپرسیم: «از کجا آورده ای؟ این سخن شما مستند به کدام منبع دینی است؟ مستند بر عقل است؟ یا آیه قرآن؟ یا سنت قطعی پیامبر ص؟ یا چیزی دیگر؟» به شیوه و سیاق قرآنکریم ﴿قُلۡ هَاتُواْ بُرۡهَٰنَكُمۡ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ﴾ [البقرة: ۱۱۱]. ما نیز در باره برداشتهای متفاوتی که از متن دین میشود تقاضای دلیل میکنیم.
بیشک مسائل اعتقادی بدیهی نیستند؛ همگی مسائل نظری هستند، امور بدیهی دلیل نمیخواهند، اما مسائل نظری نیاز به استدلال دارند و این استدلال باید موجه باشد، مهم نیست که گوینده به آن باور دارد یا نه؛ میباید نه به صورت شخصی، بلکه به ضوابط نوعی اعتبار داشته باشد؛ یعنی بتوان آن را در مجامع علمی مطرح کرد و از اعتبار علمی آن دفاع کرد، به هرحال هر گزاره دینی، چه اعتقادی، چه اخلاقی، چه فقهی دلیل میخواهد، این دلیل میتواند عقلی یا نقلی باشد، دلیل نقلی شامل آیات قرآنکریم و احادیث معتبر منقول از رسول اکرم ص و ائمه هدی میشود.
از آنجا که در روایات منقول از پیامبر ص و بالاخص در احادیث بجا مانده از اهل بیت ÷ مسائل دینی با شرح و تفصیل و جزئیات بیشتری آمده است، به تدریج روایات منقول از ائمه طاهرین به منبع اصلی اندیشه اسلامی شیعی تبدیل شده است، تا آنجا که اکثر مسائل اختصاصی شیعه چه در حوزه اصول معارف و چه در حوزه فروع فقهی مستندی جز از روایات اهل بیت ÷ ندارد، کمتر در باره سند و دلیل بسیاری از جزئیات اعتقادی که امروز جزء مشهورات مذهبی و دینی ما شده است، بحث و کاوش صورت گرفته است.
قرنهاست که همت علما و حوزههای علمیه ما مصروف اجتهاد در فروع دین شده است؛ لذا اصول دین ما کمتر مورد واکاوی و اجتهاد و بحث استنباطی قرار گرفته است، به عنوان مثال ما در زمینهی روایات فقهی کتاب مفیدی مانند «وسائل الشیعه» داریم، این کتاب مجموعه روایاتی است که یک فقیه امامی نیازمند آنها است، جا دارد بپرسیم: کدام کتاب را سراغ دارید که همه روایات اعتقادی معتبر شیعه در آن گرد آمده باشند، و همانند «وسائل الشیعة» بتوان به آن استناد کرد؟ کدام کتاب را سراغ دارید که در آن همه روایات معتبر اخلاقی ما را گرد آورده باشند، تا بر مبنای آن بتوان چهره اخلاقی اهل بیت را معرفی کرد؟.
وقتی گردآوری منضبط وجود نداشته باشد به طریق اولی اجتهاد و بحث و اظهار نظر هم در این حوزهها بسیار محدود و اندک است، از همین روست که هنوز متون قرون ماضیه به عنوان متون درسی تدریس میشود، این بدین معناست که هنوز فکر عالم دینی عصر ما نسبت به فکر عالم قرن هفتم در حوزه اعتقادات تفاوتی نکرده است، هنوز همانگونه از خدا، رسول، معاد، وحی و امامت سخن میگوییم که عالم پنج یا شش قرن قبل سخن میگفت، آیا در این هزاره اتفاقاتی نیفتاده است تا بتوانیم مسائل جدیدی به اعتقادات بیفزاییم؟ و یا تقریر تازهای از مباحث کهن ارائه نماییم؟ یا برخی جزئیات گذشته را «کأن لم یکن» فرض کنیم و به سراغ مسائل جدیدی برویم؟.
یکی از حوزههای مهم اعتقادی بحث «امامت» است، میتوان به این اصل اصیل مذهبی نگاه متفاوتی داشت، نگاهی متفاوت نسبت به آن نگاه رسمی و تاریخی که تاکنون بوده است، به شرط آن که بتوان به منابع دینی از منظری متفاوت نگریست و آنها را مجتهدانه بنگریم نه مقلدانه، ابن ادریس در مورد شیخ طوسی در قرن پنجم گفته است: «همه علمائی که بعد از شیخ طوسی آمدهاند مقلد او بودهاند» (السرائر). اجازه دهید ما نیز به همین قرینه بگوییم: «همهی کسانی که پس از خواجه نصیرالدین طوسی آمدهاند در حوزهی اعتقادات مقلد او هستند، ما از قرن هفتم اجتهاد در اعتقادات را نیازمودهایم».
به همین سبب سخنان امروز ما در حوزهی اعتقادات با سخنان گذشتگانمان تفاوت چندانی ندارد، وقتی به عنوان یک طالب علوم دینی به ادله بسیاری از مباحث اعتقادی مراجعه میکنم، میبینم بسیاری از آنها امروز قابل مناقشه است، میتوان برخی ادعاها را به گونه دیگری مطرح کرد؛ برخی از ادعاها متناسب با انسانشناسی دیروز هستند؛ بعید است این انسانشناسی ذاتی دین و مذهب ما باشد، چه بسا بتوانیم با تأملی دوباره انسانشناسی تازهای ارائه نماییم، پیشفرضهای اکثر ادله عقلی که در حوزه اعتقادات در کتب سنتی ما نوشته شدهاند امروز قابل مناقشهاند؛ اگر آن پیشفرضها مورد مناقشه قرار گیرند، آن صغری و کبری و استدلال نیز از قوت خواهند افتاد، قصدم ورود به مبحث ادله عقلی نیست، در باره عقل و دلیل عقل و تطورات حکم عقل در طی قرون اخیر در مجالی دیگر سخن خواهم گفت».
در این مجال، موضوع بحث، ادله نقلی مباحث اعتقادی است، در مباحث اعتقادی اختلافی کمتر به آیات قرآن اشاره شده است، لذا مشخص است که وقتی بحث مورد اختلاف دو فرقه بزرگ اسلامی است که هردو هم به قرآن باور دارند، کمتر به آیات قرآن استناد میکنند و بیشتر به سراغ روایات اختصاصی خود میروند؛ روایاتی که مستند مسائل اعتقادی هستند متمرکز میشوند، البته گاهی برای این مسائل ادله عقلی هم ذکر شدهاند که غالباً ارزشی بیش از مؤید ندارند، پرسش بنیادی، اعتبار روایات در حوزه اعتقادات مذهبی است.
تأمل در منابع اعتقادی طی سه مرحله سامان مییابد، در مرحله اول به شیوه عمومی معارف اسلامی، یعنی ضوابط رایج علم رجال، منابع اعتقادی را مورد ارزیابی سندی قرار خواهیم داد، در مرحله دوم اسناد روایات اعتقادی از زاویه اختصاصی جعل احادیث توسط «غلات و مفوضه» مورد بررسی قرار میگیرد، در مرحله سوم از امکان استناد به اخبار آحاد در اصول دین و اعتقادات که حوزه یقین و عدمجو از تقلید است بحث خواهد شد.
فرضیه این مقال به قرار ذیل است: در حوزه اعتقادات در استناد به روایات (که علی الاغلب متواتر نیستند) ضوابط عمومی علم رجال و درایه از قبیل لزوم و ثاقت راوی در موارد عدیدهای زیرپا گذاشته شده است، (مرحله اول)، دسیسه تشکیلاتی غلات و مفوضه در جعل اسناد روایات اعتقادی بنام راویان موثق به تأسیس «اصل عدم اعتبار احادیث اعتقادی (در مباحث اختلافی مذهبی) إلا ما خرج بالدلیل» میانجامد، (مرحله دوم) اصولاً در حوزه اعتقادات و اصول دین که یقین لازم است و تقلید جائز نیست، استناد به اخبار آحاد که نهایتاً مفید ظن هستند مجاز نیست، و فاقد دلیل میباشد، (مرحله سوم) در نتیجه آن دسته از مباحث اعتقادی که مستندی جز اخبار آحاد ندارند در زمره امور بی دلیل بوده، جزء دین محسوب نمیشوند.
مرحله اول: ارزیابی احادیث اعتقادی براساس ضوابط علم رجال و درایه علمای شیعه از آغاز نسبت به تمییز روایات معتبر که استنادشان به ائمه هدی قابل اثبات است، از روایات غیر معتبر توجه داشتند، روایات منسوب به ائمه که به زمان رسیده است، مجموعهای از روایات معتبر و غیرمعتبر است، صرف اینکه روایتی در یک کتاب و لو مشهور حتی در یکی از کتب اربعه نقل شده باشد دلیل کافی بر اعتبار آن نیست، ضوابط اعتبار احادیث خود بحثی اجتهادی و صحنه اختلاف جدی آرا است، این ضوابط که در آغاز بسیط و مختصر بود با مواجهه علما با مشکلات عملی به تدریج گسترش و عمق یافت و به تأسیس دو علم رجال و درایه منجر شد، در علم رجال از سلسله سند احادیث میشود، تکتک راویان را تا خود امام مورد بررسی قرار میدهند که آیا فلان راوی شناخته شده است یا نه؟ آیا موثق و راستگو است یا نه؟ اگر همه سلسله روات راستگو بودند روایت معتبر است، اگر حتی یک روای شناخته نشد یا متهم به دروغگویی بود، یا روایت فاقد سند بود، آن روایت از اعتبار ساقط میشود، در علم درایه هم مجموعه سند را و نه تکتک روات در نظر میگیرند و مورد بررسی قرار میدهند.
دو مدرسه فکری، اخباری و اصولی در باره ضرورت این دو علم از یک سو و ضوابط اعتبار احادیث از سوی دیگر اختلاف اساس دارند، به نظر علمای اخباری که تدوینکنندگان مهمترین جوامع روائی متأخر یعنی بحارالانوار وافی و وسائل الشیعه هستند، کلیه اخبار مذکور در کتب اربعه روایاتی صحیح معتبر و جایزالعمل هستند و تنها در زمان تعارض آنها با یکدیگر ارزیابی سندی برای یافتن روایت اقوی لازم است [۹۹]. اصطلاح «روایت صحیح» در نزد قدما با مدلول رایج از آن در قرون اخیر تفاوت دارد، مراد از حدیث صحیح در گذشته حدیثی بود که به طریقی از طرق قابل اعتماد تشخیص داده میشد، نه اینکه لزوما جمیع راویان آن امامی موثق باشند [۱۰۰].
اما علمای اصولی ما که رحمت خدا بر آنان باد، نزاع علمی بیامانی را آغاز کردند و بر این مطالب پای فشردند که اولاً هر روایتی از معصوم ÷ حجت نیست، بلکه روایت موثق صرفا حجت و معتبر است، برای شناخت اینگونه روایات چارهای جز مراجعه به علم رجال و ارزیابی احوال تکتک راویان احادیث نیست، ثانیاً همه روایات کتب اربعه قطعی الصدور یا صحیح نیست، بلکه ادعای قطع به عدم صدور برخی از آنها از معصوم ÷ بعید نمیباشد [۱۰۱].
از قرن هفتم سید بن طاووس (احمد بن موسی، ۶۷۳ م) و پس از او علامه حلی (۷۲۶ م) روایات را به لحاظ سند به چهار دسته تقیسم کردند: روایت صحیح: روایاتی که راوی آنها امامی و موثق باشد، مراد از موثق این است که در کتب رجالی (از قبیل رجال نجاشی یا رجال شیخ طوسی) به راستگویی و قابل اعتمادبودن او تصریح شده باشد، روایت موثق: روایتی که اگر چه حداقل یکی از راویان آن صحیح المذهب نیست، اما توثیق شده است، روایت حسن: روایتی که حداقل یکی از راویان آن فردی ممدوح باشد، ولی نه توثیق و تعدیلشده، نه جرح و تضعیف شده باشد، روایت ضعیف: روایتی که حداقل یکی از راویان آن تضعیف و جرح شده باشد، یعنی او را فردی دروغگو و غیرقابل اعتماد شناخته باشند، روایتی که اصلاً سند ندارد و نام راویانش تا امام مشخص نیست روایت مرسل نامیده میشود، (درایه شهید ثانی). به نظر علمای اصولی روایات صحیح و موثق قابل اسناد به امامان بوده، معتبر محسوب میشوند، روایات حسن در درجه بعد با شرائطی پذیرفته میشوند، اما با روایات ضعیف یا مرسل نمیتوان فروع فقهی را اثبات کرد، چه برسد به اصول اعتقادی.
از میان کتب اربعه تنها کتاب کافی حاوی روایات اعتقادی است، سه کتاب من لایحضره الفقیه، تهذیب و استبصار به روایات فقهی اختصاص دارند، دو جلد از دوره هشت جلدی کافی مشهور به «اصول کافی» مختص روایات اعتقادی است، ثقه الاسلام محمد بن یعقوب کلینی (۳۲۹ م) برخلاف جوامع روائی اهل سنت کتاب خود را با باب ایمان آغاز نمیکند، بلکه کتاب کافی با «باب عقل و جهل» آغاز میشود، «چون عقل مدار زندگی دنیوی و ملاک ثواب و عقاب اخروی است» (مقدمه کافی). در مدرسه اهل بیت عقل جایگاهی طراز اول دارد، تا آنجا که «من لا عقل له لا دین له». کلینی در کافی بعد از عقل هم به سراغ ایمان نمیرود، کتاب دوم کافی «فضیلت دانش» است؛ کتاب سوم «توحید» است؛ کتاب چهارم «حجت» است شامل نبوت و معاد؛ و بالاخره کتاب پنجم «ایمان و کفر» است، این ترتیب، ترتیب پیش پا افتادهای نیست، این که حکیم ابوالقاسم فردوسی (۴۱۱ م) شاعر ملی ما ایرانیان شاهنامه خود را اینگونه آغاز میکند، اتفاقی نیست:
بنام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد
خرد بهتر از هرچه ایزدت داد
ستایش خرد را به از راه داد
خرد رهنمـای و خـرد دلکشـای
خرد دست گیرد به هردو سرای
خردچشم جان است چون بنگری
تو بیچشم جان آن جهان نسپری
فردوسی متأثر از فرهنگ عقلگرای شیعهای است که کلینی نماینده طراز اول آن میباشد، ارزش اصول کافی در مقایسه آن با دیگر کتب روائی اعتقادی از قبیل توحید صدوق، محاسن برقی، بصائرالدرجات صفار قمی مشخص میشود.
به هر تقدیر «اصول کافی» مهمترین و معتبرترین کتابروائی شیعیان به قول مطلق است، در دوره کافی ۱۶۱۹۹ حدیث گردآوری شده است، ثقه الاسلام کلینی این شانزده هزار روایت را طی بیست سال کار طاقتفرسا از میان سیصدهزار حدیث به دقت انتخاب کرد. از احمد بن عقده حافظ (۳۳۳ م) از مشایخ کلینی نقل شده است: «من یکصد و بیست هزار روایت مسند از اهل بیت رسول اللهصبه خاطر دارم و روی هم رفته میتوانم پیرامون سیصدهزار حدیث شیعه به بحث و مذاکره علمی بنشینم» [۱۰۲] کلینی این سیصدهزار روایت را در طی بیست سال مورد فحص و بررسی قرار میدهد و از بین آنها فقط شانزده هزار روایت را معتبر شناخته جهت درج در کتابش انتخاب میکند؛ یعنی چیزی در حدود ۵ درصد، به عبارت دیگر در قرن چهارم هجری ۹۵ درصد روایات موجود از نظر کلینی فاقد اعتبار بوده است.
مقدمه کافی بسیار جالب است، یکی از معاصران کلینی به او متذکر میشود: «ما به واسطه اختلاف روایات دچار مشکل هستیم. کتابی لازم داریم که تمامی شاخههای معارف اسلامی اعم از امور نظری اعتقادی و احکام عملی فقهی را براساس روایات صحیح ائمه ÷ دربر داشته باشد. «ثقه الاسلام کلینی در مسئله بسیار مهم و مبتلا به اختلاف روایات در مقدمه کافی براساس تعالیم اهل بیت به سه معیار اشاره میکند، اول، عرضه روایت بر کتاب خدا؛ چون اهل بیت به ما تعلیم دادهاند هرچه موافق کتاب است را بگیریم و هرچه مخالف قرآن است را رد کنیم، «اعرضوها علی کتاب الله، فما وافق کتاب الله أ فخذوه وما خالف کتاب الله فردوه» در مکتب اهل بیت قرآن محک پذیرش احادیث است نه اینکه (آنچنانکه اخباریون میگویند) بدون رجوع به احادیث ائمه قرآن قابل فهم نباشد! دوم، چون ما در اقلیت بودیم و مذهب رسمی به ما بسیار فشار میآورد، بسیاری از روایات به صورت تقیه صادر میشد. بنابراین، «هر روایتی که موافق قوم (مذهب رسمی حاکم) است را رها کن که رشد برخلاف ایشان است». سوم، «روایاتی که مورد اجماع و اتفاق همه اصحاب باشد در اعتبار آنها تردیدی نیست «برخلاف روایات شاذ و نادر و استثنایی.
کلینی در ادامه به تلخی اعتراف میکند: حتی با این سه معیار تمییز روایات معتبر از غیرمعتبر کار سادهای نیست، و براساس معیارهای سهگانه تنها تعداد اندکی از روایات را واجد شرایط مییابیم، لذا به ملاک چهارمی اشاره میکند که حاصل آن «تخییر» است، بدین معنا که وقتی متحیر شدی و ندانستی که به کدام روایت اهل بیت باید عمل کنی، با تسلیم به ایشان و رد علم واقعی به آنها هرکدام را که عملاً اختیار کردی، به وظیفه خود عمل نموده ای، معیار تخییر، دست محدثین را بطور قابل ملاحظهای در نقل احادیث متعارض و گزینش یکی از آنها باز میکند، لذا میتوان گفت: اگر چه کلینی در کتاب کافی به لحاظ نظری آن سه معیار را در نظر گرفته بود، اما در دشواری اختلاف احادیث عملاً مخیرانه پیش رفته است؛ و برخی از روایات منسوب به ائمه را انتخاب کرده، در کتاب خود گزارش کرده است، به بیان دیگر در واقع این گزینش نوعی اجتهاد است که ممکن بود به گونه دیگری نیز محقق شود.
روایات «کافی» و به یک معنی اجتهاد ثقه الاسلام در انتخاب احادیث توسط علمای بعدی مورد بحث قرار گرفت، یکی دیگر از اصحاب کتب اربعه شیخ صدوق (۳۸۱ م) با اجتهادی متفاوت از کلینی با آنچه را خود از انبوه احادیث منقول از اهل بیت، صحیح میپنداشت کتاب «من لا یحضره الفقیه» را تدوین کرد، شیخ طوسی (۴۶۰ م) در اجتهادی دیگر تهذیب و استبصار را تدوین نمود، معنای تدوین کتب بعدی، عدم کفایت کتاب قبل از دیدگاه مؤلفین آن است، حتی وحید بهبهانی (۱۲۰۵ م) مهمترین عالم اصولی ما تصریح کرده است: در همین کتاب کافی کم نیستند روایات که منتهی به معصوم نمیشوند؛ ما شاهد روایاتی در کتب اربعه هستیم که قطع به عدم صدور آنها از ائمه داریم [۱۰۳].
تحقیقات علمای قرون اخیر بویژه از قرن هفتم به بعد نشان میدهد که بخش معتنابهی از احادیثی که علمای قرون چهارم و پنجم معتبر و صحیح میدانستند، امروز صحیح یا موثق محسوب نمیشوند، ضوابط اجتهادی رجال و درایه در هشت قرن اخیر از داوریهای واقع بینانه ارتقاء یافته است، آنچه از سلف صالح پذیرفته میشود، شهادت حسی است و الا استنباطها یا اجتهادهای ایشان برای علمای دیگر حجت محسوب نمیشود، هرعالمی که میخواهد در یکی از علوم اسلامی اعم از فقه و تفسیر و اخلاق و کلام براساس احادیث اهل بیت اجتهاد کند، میباید در سند متن و جهت صدور احادیث نیز اجتهاد کند و به تلقی پیشینیان اکتفا نکند، بر همین اساس روایات کتب اربعه بویژه احادیث کافی مورد ارزیابی و برسیهای دقیق علمای متعددی قرار گرفته است، عالمان اصولی به نیت ارزیابی احادیث از حیث اعتبار و ضعف و علمای اخباری به نیت یافتن احادیث اقوی و ترجیح در بین روایات متعارض به ارزیابیهای سندی احادیث کتاب ارزشمند کافی اقدام کردهاند، سنت نقد علمی از جمله افتخارات پیروان امامان اهل بیت است، جالب اینجاست که همه ارزیابان و نقادان از جمله ارادتمندان ثقه الاسلام کلینی هستند و ضمن تحسین خدمت فراموش نشدنیش، میزان اعتبار روایات منقول او را بررسی کردهاند.
معیارهای پیش گفته هم در روایات فقهی هم در روایات اعتقادی و هم در روایات اخلاقی به کار میروند و اختصاصی به روایات فقهی ندارند، خوب است در اینجا به عنوان نمونه به مستندات روائی یک مسئله رایج کلامی اشاره کنم تا مشخص شود این ضوابط ارزشمند در عمل به چه میزان رعایت شده است، آنچنانکه در یکی دو مقال اخیر تشریح شد در فاصلهی قرون سوم تا پنجم، فضائل فرابشری امامان اهل بیت تغلیظ شدهاند و غلات و مفوضه تلقی دیگری از تشیع ارائه کردهاند که به تدریج به قرائت رسمی تشیع تبدیل شده است، یکی از تفاوتهای مدرسه فکری غلات و مفوضه با مدرسهی فکری تشیع نخستین در باره شیوه علم ائمه است، یعنی اینکه آیا علم ائمه اکتسابی است یا متفاوت با سایر آدمیان لدنی است؟ آیا علوم به ایشان الهام و وحی (غیررسالی) میشود یا اینکه آنان نیز در تعلیم معلم انسانی از قبیل رسول اکرم ص یا امامان قبلی داشتهاند؟ مستند چگونگی علم ائمه آیات قرآن نیست؛ اگر به قرآن استناد شود، نهایتاً احتمال و امکان علوم فرابشری عیسی مسیح ÷، یا عبد صالح (خضر)، یا صاحب علم الکتاب (در عصر سلیمان نبی) است، اما در باره فعلیت و وقوع علوم فرابشری ایشان آیاتی اختصاصی در کار نیست، مستند علوم لدنی به حضرات ائمه فقط و فقط روایات است.
در رسائل مستقلی که توسط برخی علمای قرن اخیر (از جمله محمد حسین مظفر) در باره علم ائمه نوشته شده است، روایاتی که مستند بحث فوق است قابل مطالعه میباشد، در کتاب «راهنماشناسی» (ص۴۸۰، محمد تقی مصباح یزدی) و کتاب «بدایة الـمعارف الإلهیة في شرح عقاید الإمامیة» مرحوم محمد رضا مظفر (ج۲ ص۵۴، سید محسن خرازی) از کتب درسی حوزههای علمیه و منتشر شده توسط مرکز مدیریت حوزه علمیه قم در بحث مهم علم لدنی ائمه، به روایاتی از کتاب الحجة اصول کافی و بصائرالدرجات استناد شده است، از جمله روایات باب «أن الأئمة ‡ إذا شاؤوا أن یعلموا علموا» (زمانی که ائمه بخواهند بدانند، میدانند، کافی ۱/۲۵۸) یعنی به هرچه بخواهند علم پیدا میکنند، به عبارتی برای علمشان محدودیتی نیست، در این باب سه روایت به چشم میخورد، از این سه روایت بنابر ارزیابی علامه مجلسی، یکی ضعیف و دوتا مجهول است؛ یعنی به زبان ضوابط علم رجال و درایه هیچیک از این روایات قابل استناد فقهی نیستند، استناد اعتقادی که دیگر جای خود دارد.
حال از سرورانی که به اینگوه روایات استناد کردهاند، سؤال میکنیم: شما که در فروع فقهی که در قیاس با اصول اعتقادی، مسایلی جزئی و پیش پا افتادهاند، در پی این هستید که روایات مستند حتماً معتبر (صحیح یا موثق) باشند، چگونه است که در مسائلی به این اهمیت که چهارجوب اعتقادات یک مذهب را تشکیل میدهد، توجهی به أسناد روایات نمیکنید و غالباً به روایاتی استناد میکند که بنابر نظر علمای رجال و درایه، غیرمعتبر، (مجهول، ضعیف، مرسل، مرفوع) هستند؟با این روایات غیرمعتبر ادعای تواتر هم به غایت دشوار است، چگونه است که اگر کسانی مضمون چنین روایات غیرمعتبری را باور نکردند و تقاضای براهین معتبر کردند، متهم به انحراف مذهبی میشوند و میگویید: ایشان به اعتقادات مشهور شیعه باور ندارند؟ أینَ تَذهَبُون؟.
نتیجه مرحله اول بحث: با ضوابط علم رجال و درایه (براساس حدیثشناسی شیعه از قرن ۷ به بعد) تنها به احادیثی به عنوان مستند مسائل دینی میتوان اتکا کرد که صحیح یا موثق محسوب شوند، و روایات ضعیف یا مجهول یا مرسل هرگز نمیتواند به عنوان مستند موجه یک مسئله دینی پذیرفته شود.
مرحله دوم: لزوم پاک سازی منابع اعتقادی از احادیث جعلی غلات و مفوضه.
در مرحله اول ما تنها با شیوه مألوف رجالی و درایهای پیش رفتیم؛ اما در حوزه مباحث اعتقادی مشکل دیگری بروز کرده که علم رجال و درایه به تنهائی قابلیت پاسخگویی به آن را ندارند، در زمان امام محمد باقر و امام جعفر صادق ÷ گروهی سازمان یافته و تشکیلاتی و دارای سرکردههای شیطانصفت در میان شیعیان پیدا شدند، این افراد به نام «غلات» مشهور شدهاند (به آنها «غلات طیاره» یا «غلات خطابیه» هم گفته میشود) رئیس آنها محمد بن زینب اسدی مشهور به ابوالخطاب (متوفای حوالی سال ۱۳۸) بود، دیگر فرد شاخص این فرقه «مغیره بن سعید» بود، از بیش از ۶۰ نفر از غلات در کتب رجالی ما به عنوان اعوان و اصحاب مغیره بن سعید و ابوالخطاب اسم برده شده است، غلات به شدت تحت تأثیر کیسانیه بودهاند، از جمله در نظریه حلول روح یا نور خداوند در جسم پیامبر و ائمه و اینکه ایشان صاحبان اختیار کامل در روی زمین هستند که کلیه امور از سوی خداوند به ایشان تفویض شده است.
غلات روایات فراوانی در فضیلت ائمه اهل بیت جعل کردهاند؛ جعلیات این عده با روایات مجهول یا ضعیف تفاوت جدی دارند؛ از این رو به طور مجزا به آنها پرداخته ام، روایات جعلی آنها همه در بالابردن فضائل ائمه بود، نه در مذمت ایشان؛ این بالابردن به حدی بود که گاهی ایشان را به مرحله ربوبیت میرساندند تا خود را نیز پیامبر آنها معرفی کنند، امام صادق در چندین نوبت فرمود: «خدا مغیره بن سعید را لعنت کند که فراوان روایت جعل کرد و به دروغ به پدرم امام باقر نسبت داد» [۱۰۴].
بعد از افشای توطئه غلات طیاره توسط ائمه اهل بیت، جمعی از سران آن ها توسط حاکم وقت ادام شدند؛ سرکردهها از بین رفتند، اما بدنه غلات باقی ماند.
از این غلات دو گونه روایت در جوامع روائی ما بجا مانده است: گونه اول، روایاتی که نام ایشان بنام یکی از راویان در سلسله سند روایت به چشم میخورد، شناسائی اینگونه روایات با ضوابط رجالی ممکن است، تعداد روایاتی که با نام یکی از غلات شناخته شده در سلسله سند آنها متأسفانه کم نیست و کتب روائی ما از قرن چهارم به بعد از اینگونه روایات ضعیف پالایش نشدهاند؛ هرچند اینگونه روایات در «اصول اربعه مأه» به خط راوی اصلی که مستقیماً از امام نقل روایت میکند یافت نمیشده است.
گونه دوم: روایات مجعولی است که علاوه بر متن سند آن نیز جعلی است و نام راوی جاعل در سلسله سند حدیث ذکر نشده است، در واقع غلات با دغلبازی و نیرنگ، روایات ساختگی خود را در میان روایات معتبر منقول از ائمه جاسازی میکردهاند، دلیل این که با فن مهم رجال و درایه نمیتوان این روایات را شناسایی کرد، این است که اینها یک حیله جدید به کار زدند و آن «جعل سند» بود، دیگر راویان توثیق نشده وقتی میخواستند دروغ بگویند اسم خود را مینوشتند و میگفتند: من این روایت را شنیده ام، ما نیز در علم رجال با تحقیق میفهمیم فلانی فردی غیرموثق است؛ لذا روایت منقول از او مجهول یا ضعیف و مردود شمرده میشود. غلات روش جدیدی را درپیش گرفتند: دفتر روایت اصحاب را که اسم آن «اصل»بود به عاریه میگرفتند و میگفتند: اجازه دهید ما این روایات را استنساخ کنیم (از روی این دفتر نسخهبرداری کنیم)، بعد میرفتند در این دفتر صحابی معتبر و موثق مجعولات خود را به نام آن صحابی درج میکردند؛ آنگاه که دفتر را به صاحبش برمیگرداندند، آن صحابی معتبر متوجه نمیشد که در دفتر او مطلبی به ائمه به نقل از او نسبت داده شده که اصلاً ایشان نفرمودهاند، (برای آشنائی با تفصیل فاجعه رجوع کنید به کتاب «غلو، درآمدی بر افکار و عقاید غالیان در دین، نوشته مرحوم آیت الله صالحی نجف آبادی، صفحه ۱۰۵ به بعد). لذا اگر با شیوه رجال و درایهای معهود به سراغ روایات برویم، به روایاتی برخواهیم خورد که سند آنها صحیح یا معتبر است، اما محتوای آنها محتوای صحیحی نیست؛ یا مخالف قرآن است یا مخالف سنت قطعی پیغمبر ص است یا امری خلاف واقع است، اینگونه روایات مجعول توسط خود امام صادق ÷ برملا شدند، ایشان فرمودند: این مطالب در بین شیعیان توسط این دو نفر (ابوالخطاب و مغیره)و اذنابشان پخش شدهاند.
دو روایت را از «رجالکشی» انتخاب کردهام، تا نشان دهم چرا ما در استناد به روایات اعتقادی باید احتیاط بیشتری نسبت به روایات فقهی داشه باشیم، ما در روایات فقهی همچون معضلی نداریم؛ در روایات فقهی، حداکثر این است که روایت در شرائط تقیه صادر شده باشد، یا مجهول و ضعیف باشد.
هشام بن حکم از مهمترین اصحاب ائمه از امام جعفر صادق نقل میکند: «مغیره بن سعید بر دروغبستن به پدرم (امام محمد باقر) تعمد داشت، در آن زمان اصحاب او در میان اصحاب پدرم مستقر بودند، پس کتب را از اصحاب پدرم گرفته به دست مغیره میدادند و او در آنها کفر و زندقه دسیسه میکرد و به پدرم نسبت میداد، سپس به اصحابش میداد و به آنها فرمان میداد که بین شیعیان پخش کنند. پس هرچه در کتب اصحاب پدرم از غلو مییابید، این دسیسه مغیره بن سعید در کتب اصحاب است» [۱۰۵].
یونس بن عبدالرحمان یکی از ده صحابه طراز اول ائمه است؛ او نسبت به پذیرش روایات بسیار سختگیر بوده، هر روایتی را نمیپذیرفته است، محمد بن عیسی بن عبید نقل میکند که «از یونس بن عبدالرحمان میپرسند: چرا تو در امر حدیث این قدر سختگیری و بسیاری از آنچه را اصحاب روایت میکنند انکار میکنی؟ چه امری باعث رد احادیث از سوی تو شده است؟ پاسخ میدهد: به خاطر نکتهای که هشام بن حکم از امام صادق ÷ برایش نقل کرده است: از ما حدیثی قبول نکنید جز آن چه موافق با قرآن و سنت باشد، یا شاهدی از احادیث گذشته داشته باشد؛ چرا که مغیره بن سعید (لعنة الله) در کتب اصحاب پدرم روایاتی را دسیسه کرده که از پدرم صادر نشده است، پس احتیاط کنید و برعلیه ما آنچه مخالف قول قول خداوند و سنت پیامبر ص است را نپذیرید.
بعد یونس در ادامه میگوید: من در سفر عراق به دو دسته از شیعیان برخوردم، گروهی از اصحاب امام باقر ÷ و جمعی از اصحاب امام صادق ÷، از هردو گروه احادیث متعددی را شنیدم، کتابشان را گرفته بر امام علی بن موسی الرضا ÷ عرضه داشتم، امام رضاع ÷ احادیث فراوانی از آنها را انکار کرد که احادیث امام صادق ÷ باشد، سپس به من فرمود: «ابوالخطاب بر امام صادق ÷ دروغ بسته است، خداوند ابوالخطاب را لعنت کند، بعضی از اصحاب ابوالخطاب تا امروز این احادیث ساختگی را در کتب اصحاب امام صادق ÷ دسیسه و جاسازی میکنند، از ما خلاق قرآن نپذیرید، ما هرگاه حدیثی میگوئیم به موافقت قرآن و سنت حدیث میکنیم» [۱۰۶].
با گذشت حدود نیم قرن از زمان امام باقر، یونس بن عبدالرحمان صحابی طراز اول ائمه در شناختن این احادیث جعلی دچار مشلک میشده، حالا از پس غبار دوازده قرن، آیا ما دچار مشکل نمیشویم؟ برای شناسائی این روایات جعلی علاوه بر علم رجال ودرایه میباید از شیوههای نوین نقد تاریخی و نسخهشناسی کمک بگیریم، و براساس شواهد تاریخی بپرسیم که آیا نسخهای این روایاتی که در دورههای مختلف صادر شدهاند به دست این افراد غالی رسیدهاند یا نه؟.
از زاویه دیگر بعد از این که غلات مسلم توسط ائمه شناسایی شدند و سران آنها اعدام شدند، بدنه باقی ماند و تغییر رویه دادند؛ این بار به شکل «مفوضه» ادامه حیات دادند؛ مفوضه قائل به ربوبیت و الوهیت ائمه نشدند؛ گفتند: ائمه مخلوق خداوند هستند؛ اما به اذن الله تدبیر همه امور عالم راه به دست دارند؛ رزق ما به دست آنهاست؛ اینها همه چیز را میدانند؛ پشتسرشان را میبینند؛ زبان حیوانات و پرندگان را میدانند، شروع به بیان این فضایل کردند و همه روایات دسته اول، یعنی غلات را بازسازی کردند؛ به تعبیر امروزی ویرایش کردند و مسائل صریح خلاف بین توحید آنها را حذف کردند و مجدداً آنها را در جامعه شیعه اشاعه دادند؛ و توانستند با یک نهضت دوبارهای عملاً نبض فکری تشیع را به دست گیرند، با این سیاست جدید اولاً خود را متفاوت با غلات رسواشده نشان دادند، ثانیاً پشتیبانی گروه فراوانی از شیعیان ساده دل خالص را جلب کردند، مؤمنانی که این احادیث برساخته را عاشقانه باور کردند و مشتاقانه در ترویج آنها به عنوان معارف اهل بیت کوشیدند.
نام چند نفر از مفوضه به طور مشخص ذکر کردنی است، اینها از روایان مشهور ما هستند، روایات ایشان در کتب اربعه کم نیست، یکی از مهمترین این افراد مفضل بن عمر جعفی صیرفی صاحب کتاب «توحید مفضل» است، او بنیانگذاری تلقی مفوضه است و قبل از سال ۱۷۶ از دنیا رفته است؛ و در ارتباط منظم اجزای اندیشه تقویضی نقشی بسزا داشته است، بعد از او محمد بن سنان زاهری (۲۲۰ م) از شاخصترین سران مفوضه به شمار میرود [۱۰۷].
بسیاری از روایات در فضایل فرابشری ائمه از جانب این افراد یا یاران آنها صادر شده است.
مفوضه روایتی منسوب به امام صادق را نقل کردهاند که آن را فراوان شنیدهاید: «نزلونا عن الربوبية وقولوا فینا ما شئتم» «ما را از مرتبهی ربوبیت پایین بیاورید، سپس هرچه خواستید به ما نسبت دهید».
این روایت یا شبه روایت در شش کتاب شیعی نقل شده است و در هیچکدام سند درستی ندارد، در کتاب «بصائرالدرجات» نوشته محمد بن حسن صفار قمی مشهورترین نماینده مفوضه در قرن سوم؛ در «احتجاج» طبرسی؛ در تفسیر منسوب به امام عسکری است؛ هرسه کتب مملو از آراء مفوضه است و در هیچ کدام، روایت فوق قابل استناد نیست، معنای آن اینست که شما مجازید هرچه در فضیلت ما مایلید به ما نسبت دهید، هرچه بگویید به ما نمیرسید، فضیلت ما بیش از آن است که شما میگویید. این یک چک سفید است که به دست مفوضه داده شد [۱۰۸]، هرچه دلشان خواست در فضیلت ائمه نوشتند و کتابها را پر کردند؛ تا آنجا که تعداد روایات ساخته شده در فضائل ائمه به حدی است که اگر چشم بر وقایع پشت پرده صدور این روایات بر بندیم میتوانیم بیمها با در مضمون آنها ادعای تواتر کنیم، تواتری که البته مفید یقین نخواهد بود، چرا که احتمال تبانی راویان منتقی نیست، نقش این قاعده در تولید احادیث جعلی در فضائل ائمه همپایه «قاعده تسامح در ادله سنن» در تولید مستحبات و ادعیه و زیارات جعلی است.
این مباحث ما را به این اصل رهنمون میشود که در روایات اعتقادی در حوزه حجت و امامت با توجه به روایتسازی تشکیلاتی مفوضه و غلات و کثرت روایات مجعول در حوزه فضائل فرابشری امامان و جعل مضاعف (جعل توأم متن و سند)، اصل بر عدم صدور اینگونه روایات از ائمه است، مگر خلاف آن اثبات شود، قلمرو این اصل حوزه امور اختلافی و فضایل فرابشری ائمه است، و گرنه به عنوان مثال این که «ائمه هدی واجب الاطاعه هستند» یا «اهل بیت به توصیه پیامبر ص مرجع علمی مسلمین هستند» اجماعی شیعه بوده و هست. جالب اینجا است که روایات اینگونه بحثهای اجماعی نوعاً به لحاظ سند کمتر مشکل دارند، برخلاف روایات حوزه فضائل فرابشری ائمه، به عنوان مثال در ارتباط شب قدر و امام مطالب فراوانی از منابر ما ابراز میشود، مستند اینگونه مطالب روایات باب «فی شأن إنا أنزلناه فی لیله القدر و تفسیرها «در اصول کافی است که هر ۹ روایت آن به لحاظ سندی ضعیف و غیرمعتبر است.
عصارهی کلام در این مرحله اینست که در مواجهه با روایات اعتقادی در حوزه حجت و امامت که سند به ظاهر معتبری دارند، بویژه در محدوده فضائل فرابشری ائمه بسیار با احتیاط باید برخورد کرد؛ چون متن و سند بسیاری از آنها ساخته و پرداخته مفوضه هستند، و جعل به حدی استادانه انجام شده که امر بر صحابه طراز اول ائمه نیز مشتبه میشده است.
مرحله سوم: عدم اعتبار ظنون در اصول دین و اعتقادات.
این مرحله از دو مرحله قبلی مهمتر است، از مسلمات مذهب اهل بیت است که باید در مباحث اعتقادی تحصیل علم کرد و ظن و گمان را اعتباری نیست، مستند این مبنای محکم نصوص متعدد قرآنی است: ﴿وَلَا تَقۡفُ مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٌ﴾ [الإسراء: ۳۶]. «از چیزی که بدان علم نداری پیروی مکن» ﴿إِنَّ ٱلظَّنَّ لَا يُغۡنِي مِنَ ٱلۡحَقِّ شَيًۡٔا﴾ [یونس: ۳۶]. «به راستی ظن و گمان انسان را از حق بینیاز نمیکند».
این آیات مذمت ظن و تقلید در قرآن همه در حوزه اعتقادات است و الا ظن معتبر در حوزه احکام فرعی فردی (فقه) بنابر قول مشهور حجت است.
براساس تحقیقات انجامشده در علم اصول فقه، مطالبی که توسط خبر واحد اثبات میشوند بیش از افاده ظن و گمان چیزی بدست نمیدهند، ظن حاصل از خبر واحد موثق بنابر سیره عقلا در مسائل عملی (فقهی) حجت است، اما در امور مهم از قبیل اصول دین و مسائل اعتقادی ظن کافی نیست و علم قطعی یا یقین لازم است، لذا اصول دین و مسائل اعتقادی را نمیتوان با خبر واحد (ولو صحیح یا موثق) اثبات کرد، بلکه مستند مسائل اعتقادی یا اصول دین عقل قطعی است، یا دلیل نقلی قطعی یعنی آیات قرآنکریم، یا روایات متواتر که در دلالت نص و صریح باشند، لذا اخبار واحد هرگز نمیتوانند یک مسئله اعتقادی یا اصلی از اصول دین را اثبات نمایند.
اگر جزئیات اعتقادی را از یقین و علم قطعی به امر تعبدی تنزل دادیم، در این صورت تعبدیات در حوزه اعتقادی دیگر واجب الاعتقاد نیستند (از قبیل جزئیات معاد و آخرت) بلکه اگر علم آن برای کسی اتفاق افتاد اعتقادش واجب میشود.
این بحث کمی ظرافت دارد، ولی بسیار مهم است؛ و به نظر میرسد بسیاری از آن غفلت کردهاند، اکثر روایات مورد استناد در حوزه اعتقادات مورد بحث (فضائل فرابشری ائمه) خبر واحد هستند؛ خبر واحد مفید ظن است و افاده علم و قطع و یقین نمیکند، گفته میشود دلیل اعتبار آن سیره عقلا است؛ یعنی عقلا در مسائل عملی و فرعی خود وقتی مطمئن شوند مطلبی از گویندهای معتبر صادر شده است، به سخنش عمل میکنند، این سؤال در علم اصول مطرح شده است: آیا خبر واحد و ظن حاصل از آن در مسائل اعتقادی معتبر است یا نه؟ این سؤال در اواخر بحث «دلیل انسداد» در کتب رسائل شیخ انصاری و کفایه آخوند خراسانی مورد تحقیق عمیق قرار گرفته است که به رغم اهمیت آن، متأسفانه نوعاً در حوزهها تدریس نمیشود، نتیجه این بحث باارزش «لایعتبرالظن باصول الدین مطلقا»، در مسائل اعتقادی «ظن» فاقد اعتبار است؛ نمیتوان به ظنون عمل کرد؛ حجت نیستند؛ به عبارت دیگر، خبر واحد در حوزه اصول اعتقادی حجت نیست.
آنچه ما در خصوص این مسائل اختلافی فضائل فرابشری ائمه داریم، از دو حال خارج نیست، اگر بگویید این مسائل تعبدی هستند، آنها را از حوزه یقین خارج کرده اید؛ اگر بگویید تعبدی نیست، میگوییم﴿قُلۡ هَاتُواْ بُرۡهَٰنَكُمۡ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ﴾ [البقره: ۱۱۱]. دلیل خود را اقامه کنید؛ یا باید آیه نص بیاورید و نه آیه ظاهر، یا باید روایات متواتر نص بیاورید که ندارید؛ آنچه دارید، صرفاً همین اخبار آحاد است؛ (تواتر ادعائی مبتنی بر این اخبار آحاد نیز قدر و قیمتی ندارد، چرا که تواطؤ راویان آنها بر کذب منتفی نیست.) این اخبار هم که مشمول این قادهاند که ﴿إِنَّ ٱلظَّنَّ لَا يُغۡنِي مِنَ ٱلۡحَقِّ شَيًۡٔا﴾ [یونس: ۳۶]. پس چگونه انتظار دارید اینگونه جزئیات اعتقادی پذیرفته شوند؟ کتابهای اعتقادی ما در حوزه بحث فضائل فرابشری ائمه مشحون از اینگونه روایات است.
شهید ثانی در کتاب «المقاصد العلیه» تصریح کرده است که در مسائل اعتقادی آنچه اعتقاد به آن واجب است، مسائلی است که صدور آن با تواتر از پیامبر ص ثابت شده است، اما آنچه از ایشان ÷ از طریق خبر واحد وارد شده است، تصدیق آن مطلقاً واجب نیست، حتی اگر طریق آن صحیح باشد، زیرا در جواز عمل به خبر واحد ظنی در احکام شرعی ظنی اختلاف است، چه برسد به مسائل نظری اعتقادی» [۱۰۹].
نتیجه مرحله سوم بحث: مسائل اعتقادی از جمله فضایل فرابشری ائمه هدی ÷ را با خبر واحد ظنی نمیتوان اثبات کرد، مستند قطعی از قبیل آیه یا روایات متواتر نص یا دلیل عقلی نیاز دارد.
[۹۹] مرآت العقول، علامه مجلسی، ج۱، ص۲۱. [۱۰۰] وافی، فیض کاشانی، ج۱، ص۲۲. [۱۰۱] معجم رجال الحدیث، آیت الله خویی، ج۱، ص۳۶. [۱۰۲] رجال طوسی: ۴۶۲. [۱۰۳] الرسائل الأصولیة، وحید بهبهانی، ص۱۶۰. [۱۰۴] رجال کشی، حدیث۴۰۰. [۱۰۵] رجال کشی، حدیث ۴۰۲. [۱۰۶] رجالکشی، حدیث۴۰۱ [۱۰۷] مکتب در فرایند تکامل، سید حسن مدرسی طباطبایی، صفحه ۴۰-۳۸. [۱۰۸] مرجع پیشین ص۴۹. [۱۰۹] المقاصد العلیة، صفحه۴۵.
۱- فضایل فرابشری ائمة هدی (مانند عصمت، علم غیب، و امامت انتصابی) مستندی جز روایات ندارند.
۲- بیش از (۷۰%) این روایات به لحاظ سندی فاقد اعتبارند.
۳- در اخبار واحدی که به لحاظ سندی معتبرند، با توجه به دسیسة غلات و مفوضه در جعل احادیث متعدد در فضائل فرابشری ائمه هدی †، اصل بر عدم صدور اینگونه روایات است، مگر خلاف آن اثبات شود.
۴- اساساً در اصول دین و مسائل اعتقادی، علم قطعی و یقین لازم است، و با خبر واحد ظنی نمیتوان اصلی از اصول دین و مسئلهای از مسائل اعتقادی را اثبات کرد.
۵- ادعای تواتر روایات در حوزة فضائل فرابشری ائمه هدی † مسموع نیست، زیرا تواطؤ روات بر کذب نه تنها منتقی نیست، بلکه در برخی موارد محتمل است.
۶- اگر فضائل فرابشری ائمه هدی † تعبدی محسوب شدند، در این صورت علاوه بر اینکه این تعبد محتاج دلیل معتبر است، امر تعبدی در حوزه اعتقادی نمیتواند واجب الاعتقاد باشد، بلکه اگر علم آن برای کسی اتفاق افتاد اعتقادش لازم میشود.
۷- برای شناخت ابعاد وجودی ائمة هدی† نمیتوان از چهارچوب کلی قرآنکریم و سنت قطیعیه پیامبر ص و روایات قطعیه الصدور از خود ائمه † و ظوابط عقل قطعی پا فراتر نهاد.
آنچه ارائه شد درآمدی از یک تحقیق گسترده است که امیدوارم توفیق انتشار آن به زودی نصیب شود، هریک از مراحل سهگانه این بحث موضوع مقالاتی مستقل است، تحلیل بحث امامت در قرآنکریم و سنت معتبر رسول الله ص و سیره معتبر ائمه هدی † ادامه این بحث مهم است، از پیشنهادات، تذکرات و انتقادهای علمی استقبال میکنم. والحمدلله» [۱۱۰].
[۱۱۰] ۲۳ ماه مبارک رمضان ۱۴۲۸ تهران، حسینیه ارشاد.
استاد احمد کاتب محقق شیعی عراقی در کتاب «سیر دگرگونی اندیشه شیعی» میگوید: «تاریخنگاران نخستین شیعه مانند: نوبختی، اشعری قمی و کشی اولین هستههای تحول فکری در میان اصحاب امیرمؤمنان علی س را به شخصی به نام (عبدالله بن سبا) نسبت دادهاند، گفته میشود که او ابتدا اهل کتاب بوده و بعد به دین اسلام روی آورده است، نوبختی در باره ابن سبا میگوید: «او نخستین کسی بود که به واجب بودن باور به «امامت علی س آشکارا دعوت میکرد، ابن سبا در دوران پیش از مسلمانشدنش قائل به وصی بودن «یوشع بن نون» پس از موسی بود، و پس از گرویدن به اسلام نیز علی را وصی رسول خدا ص میدانست، او آشکارا از مخالفان علی اظهار بیزاری میکرد و با ایشان به مجادله میپرداخت و به ابوبکر، عمر و عثمان و دیگر صحابیان آشکارا ناسزا میگفت» [۱۱۱].
گذشته از این موضوع که عبدالله بن سبا چگونه شخصیتی بود و اینکه آیا وجود خارجی داشته یا خیر، میتوان گفت که مورخین شیعه پیدایش اندیشه خاص سیاسی «غلات» را با موضوع «وصیت» پیامبر به امام علی س مرتبط میدانند، وصیتی که بیشتر جنبه شخصی و روحانی داشت، اما مورخان با افزودن جنبه سیاسی آن را شبیه وصیت موسی به یوشع بن نون دانستند، گفتنی است که وصیت موسی منجر به موروثیشدن کهانت در میان قوم یهودیان و انحصاریشدن آن در فرزندان و نوادگان یوشع شد.
در دوران خلافت امام علی نظریه «وصیت» بعنوان مبنای مشروعیت خلافت پیروان چندانی نداشت، امام علی نیز خود با نظر کسانی که ولایت او را با (یوشع) مقایسه میکردند به شدت مخالفت میکرد، ولی این جریان زمانی زمینه رشد یافت که معاویه خلافت را به فرزندش یزید واگذار کرد، بدین ترتیب امر خلافت از آن زمان صورتی موروثی به خود گرفت و در مقابل طرز تفکر اقلیتی از شیعه به عنوان عکس العملی به اقدام معاویه رواج بیشتری یافت، در این دوران نیز امام حسن و امام حسین با ترویج آن باور به هیچ وجه موافق نبودند، از این رو تا پیش از واقعه کربلا مسأله «امامت» در میان شیعه هنوز صورت موروثی و مبتنی بر (وصیت) بخود نگرفته بود.
پس از واقعه کربلا و اوجگرفتن احساسات پیروان اهل بیت مسأله بدست گرفتن رهبری مبارزه اهمیت بیشتری یافت، از آنجا که امام سجاد از مسائل سیاسی کنارهگیری میکرد، گروههائی از شیعه که به تندروی مشهور بودند از محمد بن حنفیه فرزند دیگر امام علی س به عنوان (وصی و جانشین حضرت علی) پیروی میکردند، از جمله آن گروهها سبئیان از (پیروان عبدالله بن سبا) بودند که در صفوف کیسانیان رخنه کرده و در قیام مختار ثقفی که در کوفه برای خوانخواهی امام حسین بپا ساخته بود شرکت جستند، آنان بر این عقیده بودند که مسأله ولایت بر مبنای وصیت امام علی به محمد بن حنفیه اختصاص دارد.
میدانیم که مختار ثقفی ادعا میکرد که او به دستور محمد بن حنفیه امام مشروع زمان خود از قاتلان امام حسین انتقام میگیرد، این نکته نیز گفتنی است مختار هرگز خلفای پیشین یعنی ابوبکر و عمر را لعن و تکفیر نمیکرد، بلکه لشکریان صفین و جمل را به انحراف سیاسی و شورش متهم مینمود [۱۱۲].
اشعری قمی در این زمینه میگوید: «کیسانیان به کیسان فرمانده گزمههای مختار منسوب بودند، او بود که بیش از همه مختار را به انتقام از شرکت کنندگان در قتل امام حسین تشویق میکرد، همچنین او بود که به تعقیب یکایک آنان میپرداخت، کیسان که رازدار مختار بود و نفوذ فراوانی نزد او داشت بسیار افراطیتر عمل میکرد، او مختار را وصی محمد بن حنفیه و والی او در منطقه کوفه میدانست، او آشکارا به خلفای پیشین نیز همانند لشکریان صفین و جمل نسبت کفر میداد [۱۱۳].
علیرغم سقوط زود هنگام دولت مختار پیروان جنبش کیسانی همچنان رهبر روحانی خود را در شخصیت محمد بن حنفیه جستجو میکردند، و این اندیشه را تبلیغ میکردند که امامت در محمد بن حنفیه و فرزندان او منحصر گشته است [۱۱۴].
گفته میشود: محمد بن حنفیه هنگام وفات فرزند خویش عبدالله (ابوهاشم) را امیر شیعیان خواند و او را توصیه کرد که در صورت فراهمشدن شرایط مناسب به دنبال بدستگیری مقام خلافت باشد [۱۱۵].
بدین ترتیب: در سالهای پایانی قرن اول هجری ابوهاشم رهبری بدون رقیب عموم شیعیان را بدست گرفت، پس از مرگ او جنبش کیسانیان به گرایشهای متعددی تقسیم شد که هرکدام رهبری را بنا به وصیتی که گویا از او در دست داشتند از آن خود میدانستند، چنان که عباسیان نیز که در این دوره با شیعیان طرفدار مبارزه با امویان هم عقیده بودند، ادعا میکردند که ابوهاشم وصیت کرده است که محمد بن علی بن عبدالله بن عباس پس از او برای طلب خلافت قیام کند، و این وصیت را گویا در حضورشماری از شیعیان بیان کرده بود، محمد بن علی نیز در تمام طول زندگی خود به دعوت پرداخت، و پس از مرگ رهبری شیعه را به ابراهیم الامام (پیشوای مشهور عباسیان) سپرد [۱۱۶].
گروهی دیگر از شیعه که به نام (جناحیون) شهرت داشتند، مدعی شدند که ابوهاشم به عبدالله بن معاویه بن جعفر بن ابیطالب برای جانشینی وصیت کرده است، این شخص در سال ۱۲۸ هجری در کوفه قیام کرد و قلمرو دولت خود را که همزمان با دوره پایانی حکومت امویان بود تا سرزمین فارس گسترش داد.
(حسنیون) گروه دیگری از شیعه امامت را همچنان در خاندان امام حسن منحصر میدانستند، رهبری این گروه با محمد بن عبدالله بن حسن مشهور به (ذوالنفس الزکیه) بود.
به هرحال، میتوان گفت که پیدایش گروههای مختلف شیعه و پایههای فکری این گروهها در سالهای پایانی قرن اول و آغازین قرن دوم هجری پیرامون همین مسأله (وصت) دور میزد، ناگفته پیدا است که منشأ همه آنها همان (وصیت) عادی و شخصی پیامبر به امام علی بود که کمکم جنبه سیاسی به خود گرفت، و هر گروهی عقیده پیدا کردند که این وصیت به شخص ویژهای مانند محمد بن حنفیه یا ابوهاشم و.. به ارث میرسد، بدین ترتیب مشروعیت رهبری سیاسی نیز در گروهی خاص منحصر میشد.
[۱۱۱] فرق الشیعة، نوبختی، ص۲۲، المقالات والفرق، اشعری قمی، ص۱۹، الرجال کشی: محمد زین الدین: الشیعة في التاریخ، ص۱۷۲. [۱۱۲] المقالات والفرق، اشعری قمی، ص۲۲-۲۱. [۱۱۳] همان منبع. [۱۱۴] الفصول المختارة، شیخ مفید، ص۲۴۰. [۱۱۵] الإمامة والسیاسة، منسوب به ابن قتیبه: ج۲، ص۱۳۰. [۱۱۶] الإمامة والسیاسة ابن قتیبه: ج۲ ص۱۳۲-۱۳۱، المقالات والفرق اشعری قمی، ص۶۵، تاریخ یعقوبی، ج۳ ص۴۰، مقاتل الطالبیین، اصفهانی، ص۱۲۶.
غالب شیعیان معتقدند که «امامت» و جانشینی پیامبر حکم و تصمیمی الهی است و انتخاب امام و رهبر به مردم واگذار نمیشود، زیرا خدا به پیامبر امر فرمود: حضرت علی را به عنوان جانشین خود تعیین کند و پیامبر نیز آن را به مسلمانان ابلاغ نمود.
ولی مسلمانان اهل سنت و محققین و میانهروهای شیعه معتقدند که رسول خدا هیچکس را به عنوان جانشین خود تعیین و یا معرفی نکرد، بلکه بعد از وفات پیامبر ص بزرگان اصحاب از مهاجرین و انصار در راستای عمل به آیه ﴿وَأَمۡرُهُمۡ شُورَىٰ بَيۡنَهُمۡ﴾ [الشوری: ۳۸]. خود رهبر و یا خلیفه را انتخاب کردند، اهل سنت برای اثبات رای خود به موارد زیر نیز استدلال میکنند:
در کتاب مروج الذهب مسعودی که علمای شیعه او را از خود میدانند، میخوانیم: «مردم در زمان خلافت حضرت علی س و پس از ضربتخوردن آن حضرت نزد او رفتند و پرسیدند: ای امیرمؤمنان! خدایناکرده اگر تو را از دست دادیم، اجازه میدهی با فرزندت حسن بیعت کنیم؟ علی فرمود: من نه به شما توصیه میکنم که با او بیعت کنید و نه شما را از این کار نهی مینمایم، شما به امور خودتان آگاهتر هستید».
«همچنین مردم به علی س گفتند: ای امیرمؤمنان! آیا مقام خلافت را به کسی واگذار نمیکنی؟ فرمود: نه! من تصمیمگیری را به خود شما میسپارم، همچنان که رسول خدا ص به مردم حق داد که خود خلیفه و پیشوای شان را انتخاب کنند» [۱۱۷].
۲- در کتاب بحارالأنوار شیخ مجلسی جلد ۱۸ ص ۵۱۲ چنین میخوانیم: «حضرت علی س فرمود: در حکم خدا بر مسلمانان واجب است بعد از اینکه امام آنها فوت کرد یا به قتل رسید چه گمراه باشد چه هدایت یافته، مظلوم باشد یا ظالم،.... در هرصورت واجب است که مسلمانان اقدام به هیچکاری نکنند و پا فرا پیش نگذارند، مگر اینکه قبل از هرکاری برای خودشان امامی را انتخاب کنند، امامی که پرهیزکار بوده و به قضاوت و سنت آگاه باشد».
براساس این سند حضرت علی نیز امامت را امری انتخابی و اختیاری شمرده است نه انتصابی و معین شده از جانب خداوند.
۳- حضرت علی س فرموده است: «مردم فقط از شورای متشکل از سران مهاجرین و انصار تبعیت میکنند و آنها نمایندگان مردم در کار اداره حکومت و دینشان هستند» [۱۱۸].
۴- حضرت علی س در نامهای به معاویه نوشته است: «کسانی که با ابوبکر، عمر و عثمان بیعت کردند به همان طریق با من نیز بیعت کردند، کسی که (در مراسم تعیین خلیفه) حاضر نشده حق ندارد نتیجه آن را نپذیرد، زیرا مشورت (و تصمیمگیری) حق (شورای) مهاجرین و انصار است، اگر آنها بر انتخاب شخصی توافق کردند و او را پیشوا و امام نامیدند مورد رضایت و خشنودی خدا نیز هست؛ اگر کسی کارشکنی کند و بدعتی بیافریند و از دستور ایشان سرپیچی نماید او را به اطاعت فرا میخوانند، اگر مخالفت کرد با وی مقابله مینمایند، زیرا از توافق و تصمیم جمعی مؤمنان سرپیچی کرده است» [۱۱۹].
با استدلال به این سند حضرت علی اولاً: انتخاب خلیفه را حق (شورا) دانسته است، ثانیاً: به نظر حضرت علی قیام علیه رهبر منتخب شورا در واقع بدعت و پیرویکردن از راه غیرمؤمنان است.
حضرت علی در خطبه ۱۹۶ نهج البلاغه میفرماید: «به خدا قسم! من به خلافت هیچ رغبتی نداشتم و به آن نیازمند نبودم، اما شما مرا به قبول آن دعوت کردید و این مسئولیت را بر دوش من قرار دادید».
به راستی اگر خلافت حضرت علی س از سوی خدا تعیین شده بود، چرا به آن رغبتی نداشت؟ چگونه سوگند یاد میکند، به مقامی که خداوند برایش تعیین کرده تمایلی ندارد؟.
در خطبه ۹۲ نهج البلاغه میفرماید: «مرا رها کنید و (برای قبول خلافت) به کسی دیگر مراجعه کنید!».
این جمله را حضرت علی س زمانی بر زبان میآورد که مردم با رغبت بسیار نزد او آمده و تقاضا میکردند خلافت را بپزیرد و برای بیعت با او اسرار میکردند.
اگر خداوند وی را به حکومت تعیین کرده بود آن خودداری برای چه بود؟ و اگر فرضاً مصالحی مانع قبول خلافت از جانب او میشد، پس چرا همین که مردم بیشتر پافشاری کردند آن را قبول فرمود و همان روز زمام امور خلافت را بر عهده گرفت؟.
آیا اگر حکومت و خلافتش مقامی تعیینشده از جانب خدا بود، هیچ امکان داشت چنان امتناع و قبولی از طرف او صورت بگیرد؟.
همچنین در پایان خطبه ۹۲ نهج البلاغه میفرماید: «بدانید اگر من دعوت شما را بپذیرم، آنگونه که مناسب میدانم شما را رهبری میکنم و به سرزنش هیچکسی کمترین بهایی نمیدهم، اگر مرا رها کنید (برای قبول مقام خلافت زیر فشار قرار ندهید) من هم مانند یکی از شما خواهم بود، و شاید از همه در برابر کسی که حکومت را به وی میسپارید فرمانبردارتر باشم! اگر وزیر (و یاور) شما باشم، بهتر از این است که امیرتان شوم».
انصافاً کسی که از طرف خداوند برای امامت و حکومت تعیین شده باشد چنین باید سخن بگوید! و حاضر به اطاعت از کسی شود که توسط مردم انتخاب میشود؟.
یکی از محورهای اصلی کتابهای تیجانی همین مسئلهی «امامت و خلافت» است که همچون بسیاری از گویندگان و نویسندگان تلاش نموده ثابت کند که خداوند حضرت علی را به عنوان اولین جانشین پیامبر ص تعیین و فرزندانش را یکی پس از دیگری به امامت و خلافت مردم برگزیده، و رسول خدا ص هم به کرات آن را به مسلمانان ابلاغ فرموده است، اما بعد از رحلت پیامبر ص اصحاب بلافاصله امر خدا و رسولش را نادیده گرفتند و شورایی را در «سقیفه بنی ساعده» تشکیل دادند، و ابوبکر را به عنوان جانشین پیامبر و خلیفه مسلمین برگزیدند و با او بیعت کردند، و چون برخلاف امر خدا و رسولش عمل کردند همگی ایشان به جز چند نفر مرتد شدند!.
تیجانی در کتابهای خود به ویژه کتاب «همراه با راستگویان» به آیاتی از قرآن با برداشتهایی نادرست و احادیثی که بعضی از آنها جعلی و بعضی هم صحیح هستند استناد نموده است، ما در اینجا به بررسی بعضی از آن آیات و احادیث میپردازیم:
[۱۱۷] مروج الذهب، جزء ۲ ص ۴۱۳ و ۴۱۴ [۱۱۸] بحار الأنوار، ج۸ ص۴۹۹، صفین اثر نصر بن مزاحم ص۹۸، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج۴ ص۱۷. [۱۱۹] «نهج البلاغة مکتوب شمارة ۶- وقعه صفین اثر نصر بن مزاحم، ص۲۹».
تیجانی معتقد است که آیه ۵۵ سوره مائده در مورد حضرت علی س نازل گشته است، همانگونه که در کتاب «همراه با راستگویان» این روایت را از ابوذر نقل مینماید که «من روزی با رسول خدا نماز میخواندم، سائلی را در مسجد دیدم که از مردم درخواست کمک میکرد، اما کسی چیزی به او نداد، علی در آن هنگام در حال رکوع بود، با انگشت میانه اش به سائل اشاره کرد و سائل نزدیک آمد و انگشتر را از انگشت حضرت علی بیرون آورد.
بعد از نماز پیامبر ص رو به سوی خداوند نمود و عرض کرد: بار خدایا! برادرم موسی از تو درخواست کرد و گفت: «پروردگارا! سینه ام را فراخ کن و امورم را بر من آسان گردان و گره از زبانم بگشا تا سخنم را دریابند، و از بین خاندانم برادرم هارون را جانشینم قرار بده! و با یاری او مرا تقویت کن! و او را در کارهایم شریک ساز! تا هردو باهم بسیار تسبیحت گوییم و همیشه به یاد تو باشیم، و همانا تو به ما آگاه و بصیر بوده و هستی» آنگاه تو ای خدای من! به او فرمودی که «ای موسی! بدان که درخواست تو برآورده شد.» خدایا! من هم بنده و پیامرسان تو ام، پس سینه ام را بگشای و امورم را آسان گردان و از بین خاندانم علی را جانشینم کن که به وسیله او تواناترم سازی».
سپس ابوذر گفت: به خدا قسم! هنوز سخن رسول خدا ص تمام نشده بود که جبرئیل امین فرود آمد و این آیه را آورد: ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱلَّذِينَ يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَيُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ وَهُمۡ رَٰكِعُونَ ٥٥ وَمَن يَتَوَلَّ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ فَإِنَّ حِزۡبَ ٱللَّهِ هُمُ ٱلۡغَٰلِبُونَ ٥٦﴾ [المائدة: ۵۵-۵۶].
ببینیم آقای مهری مترجم کتاب تیجانی، این آیه را چگونه ترجمه کرده است: «همانا ولی شما خداوند است و پیامبرش، و آن مؤمنانی که نماز به پا میدارند و هنگامی که به رکوع رفتهاند، زکات میدهند و هرکس ولایت خدا و رسولش و آن مؤمنان را بپذیرد، بیگمان حزب الله غالب و پیروز است» (ص۹۰ و ۸۹).
بنابراین روایت، چون علی س در حال رکوع به گدا زکات داده است، پس او ولی و امام منصوب تمامی مؤمنین میباشد!.
گذشته از ضعف إسناد و إشکال در طرق روایت [۱۲۰]، این ادعا را بنابر دلایل زیر مردود میدانیم:
۱- در آن آیه منظور از «ولایت» دوستی و یاوری است نه سرپرستی و امامت، آن آیه با آیات قبل و بعد خود بی ارتباط نیست، زیرا در رابطه با نهی از هم پیمانی و همدستی با کفار و امر به دوستی و یاوری و همکاری با مؤمنین نازل شده است.
همانگونه که در باره سبب نزول حقیقی آیه که متواتر است، آمده است: «زمانی که اولین قبیله یهود بنی قینقاع پیمان خود با پیامبر ص را شکستند و با مسلمانان وارد جنگ شدند و شکست خوردند، عبدالله بن ابی سردسته منافقان مدینه نزد پیامبر ص برایشان وساطت کرد و به پیامبر ص گفت: با دوستان من مدارا کن! و به نیکی رفتار بنما! عباده بن صامت س که فردی از بنی عوف بن خزرج بود و در بین یهودیان شکست خورده و اسیر شده، دوستان و همپیمانان زیادی داشت، خدمت پیامبر ص رسید و عرض کرد: یا رسول الله ص! مرا در بین این یهودیان دوستان زیادی است، اما من دوستی ایشان را نمیخواهم و از آنان بیزارم؛ زیرا دوست و یاور من تنها خدا و رسول اوست..
عبدالله بن ابی گفت: اما من کسی هستم که از گردش روزگار و سختیهای آن میترسم (یعنی اینکه شاید شرایط بدین صورتی که هست باقی نماند و روزی ورق برگردد، و یهودیان پیروز شوند و قدرت را در دست بگیرند).
بنابراین، از دوستی با یهودیان خودداری نمیکنم، پیامبر ص به او فرمود: ای ابوحباب! چه چیز باعث شده که تو را به دوستی با یهود وادار کند و دوستی با یهود را از دوستی با عباده بن صامت بهتر بدانی، در حال که (اگر اهل ایمان باشی) عباده دوست توست؛ نه یهودیان؟ عبدالله بن ابی گفت: دوستی و همپیمانی با آنان را (به همان دلیل) که گفتم، قبول کرده ام! پس خداوند این آیات را نازل فرمود» [۱۲۱].
﴿أَفَحُكۡمَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ يَبۡغُونَۚ وَمَنۡ أَحۡسَنُ مِنَ ٱللَّهِ حُكۡمٗا لِّقَوۡمٖ يُوقِنُونَ ٥٠ ۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ ٱلۡيَهُودَ وَٱلنَّصَٰرَىٰٓ أَوۡلِيَآءَۘ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِيَآءُ بَعۡضٖۚ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمۡ فَإِنَّهُۥ مِنۡهُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِينَ ٥١ فَتَرَى ٱلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٞ يُسَٰرِعُونَ فِيهِمۡ يَقُولُونَ نَخۡشَىٰٓ أَن تُصِيبَنَا دَآئِرَةٞۚ فَعَسَى ٱللَّهُ أَن يَأۡتِيَ بِٱلۡفَتۡحِ أَوۡ أَمۡرٖ مِّنۡ عِندِهِۦ فَيُصۡبِحُواْ عَلَىٰ مَآ أَسَرُّواْ فِيٓ أَنفُسِهِمۡ نَٰدِمِينَ ٥٢ وَيَقُولُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَهَٰٓؤُلَآءِ ٱلَّذِينَ أَقۡسَمُواْ بِٱللَّهِ جَهۡدَ أَيۡمَٰنِهِمۡ إِنَّهُمۡ لَمَعَكُمۡۚ حَبِطَتۡ أَعۡمَٰلُهُمۡ فَأَصۡبَحُواْ خَٰسِرِينَ ٥٣ يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَن يَرۡتَدَّ مِنكُمۡ عَن دِينِهِۦ فَسَوۡفَ يَأۡتِي ٱللَّهُ بِقَوۡمٖ يُحِبُّهُمۡ وَيُحِبُّونَهُۥٓ أَذِلَّةٍ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى ٱلۡكَٰفِرِينَ يُجَٰهِدُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوۡمَةَ لَآئِمٖۚ ذَٰلِكَ فَضۡلُ ٱللَّهِ يُؤۡتِيهِ مَن يَشَآءُۚ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِيمٌ ٥٤ إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱلَّذِينَ يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَيُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ وَهُمۡ رَٰكِعُونَ ٥٥ وَمَن يَتَوَلَّ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ فَإِنَّ حِزۡبَ ٱللَّهِ هُمُ ٱلۡغَٰلِبُونَ ٥٦ يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ ٱلَّذِينَ ٱتَّخَذُواْ دِينَكُمۡ هُزُوٗا وَلَعِبٗا مِّنَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ مِن قَبۡلِكُمۡ وَٱلۡكُفَّارَ أَوۡلِيَآءَۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ ٥٧﴾ [المائدة: ۵۰-۵۷].
«ای مؤمنان! یهودیان و مسیحیان را به دوستی و همپیمانی نگیرید، برخی از آنها دوست برخی دیگرند (و در دشمنی با شما یکسانند) هرکس از شما با ایشان دوست (و همدست) شود بیگمان او جزو ایشان به شمار میرود، و شکی نیست که خداوند افراد ستمگر را هدایت نمیکند، تو میبینی کسانی که بیماری (نفاق) به دل دارند (در دوستی با یهودیان و دیگر کافران) بر یکدیگر سبقت میگیرند و میگویند: میترسیم که (روزگار برگردد و) بلایی بر سر ما بیاید (و به کمک ایشان نیازمند شویم)، امید است که خداوند فتح و پیروزی (نهایی مسلمانان) را پیش آورد و یا از جانب خود کاری کند (که تمام منافقان رسوا و دشمنان اسلام نابود شوند) و این دسته افراد از آنچه در دل پنهان داشتهاند پشیمان گردند... ای مؤمنان! هرکس از شما از دین خود (بنا به هردلیلی و از جمله به واسطه همدستی با یهودیان و مسیحیان) دست بردارد، خداوند گروهی را (به جای شما) میآورد که آنها را دوست میدارد و آنها نیز او را دوست میدارند، با (سایر) مؤمنین دوست و مهربان هستند، و اما در مورد کافران قاطعانه عمل میکنند، تنها خداوند و رسولش و آن مؤمنانی دوست و یاور شما هستند که خاشعانه نماز به پا میدارند و زکات میپردازند و هرکس که خدا و پیامبرش و مؤمنان را به دوستی و یاری بپذیرد (حزب الله است) و بی تردید حزب الله پیروز است. ای مؤمنان! کسانی را از اهل کتاب و از کافران به دوستی نگیرید که دین شما را مسخره میکنند و به بازی میگیرند، اگر واقعا مؤمن هستید، از خدا بترسید!».
این معنی در تعبیرات قرآنی کاملاً مرسوم و مشخص است، به عنوان مثال: زمانی که از پیوند و رابطه مسلمانانی که در مدینه بودند با مسلمانانی که هنوز بنا به هردلیل هجرت نکرده بودند سخن میگوید، چنین میفرماید:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَٱلَّذِينَ ءَاوَواْ وَّنَصَرُوٓاْ أُوْلَٰٓئِكَ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِيَآءُ بَعۡضٖۚ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَلَمۡ يُهَاجِرُواْ مَا لَكُم مِّن وَلَٰيَتِهِم مِّن شَيۡءٍ حَتَّىٰ يُهَاجِرُواْۚ وَإِنِ ٱسۡتَنصَرُوكُمۡ فِي ٱلدِّينِ فَعَلَيۡكُمُ ٱلنَّصۡرُ إِلَّا عَلَىٰ قَوۡمِۢ بَيۡنَكُمۡ وَبَيۡنَهُم مِّيثَٰقٞۗ وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِيرٞ ٧٢ وَٱلَّذِينَ كَفَرُواْ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِيَآءُ بَعۡضٍ﴾ [الأنفال: ۷۲-۷۳].
«بیگمان کسانی که ایمان آورده و (به مدینه) هجرت کردهاند و با مال و جان خود در راه خدا جهاد نمودهاند (و لقب مهاجرین گرفتهاند) و کسانی که (آنها را در خانه و کاشانه خود) پناه دادهاند و (ایشان را) یاری نمودهاند، (و به انصار ملقب شدهاند)، آنها دوستان و یاوران همدیگرند، اما کسانی که ایمان آورده، اما هجرت نکردهاند تا زمانی که هجرت نکنند هیچ دوستی و یاوری در مورد آنها ندارید، اگر برای (حفظ) دینشان از شما کمک و یاری خواستند کمک و یاری ایشان بر شما واجب است، و (شما بدانید) که کافران یار و یاور یکدیگرند».
زمانی هم که از زندگی خانوادگی پیامبر ص سخن میگوید، در مورد دو تن از همسرانش میفرماید:
﴿وَإِن تَظَٰهَرَا عَلَيۡهِ فَإِنَّ ٱللَّهَ هُوَ مَوۡلَىٰهُ وَجِبۡرِيلُ وَصَٰلِحُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَۖ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ بَعۡدَ ذَٰلِكَ ظَهِيرٌ﴾ [التحریم: ۴].
«اگر علیه او همدست شوید، (بدانید که) به حقیقت خداوند و جبرئیل و مؤمنان خوب و شایسته یاور او هستند، پس از آن ملائک نیز یاور و پشتیبان او خواهند بود».
معنای «مولی» در این آیه این است که جبرئیل و ملائکه و مؤمنین مؤید و یاور پیامبر هستند، نه خلیفه و رهبر سیاسی ایشان.
همانگونه که در آیات فوق میبینیم، «ولایت» مترادف «نصرت» و «ظهار» به معنی یاری و پشتیبانیکردن است... و باز در تأیید این معنی میفرماید:
﴿وَٱعۡتَصِمُواْ بِٱللَّهِ هُوَ مَوۡلَىٰكُمۡۖ فَنِعۡمَ ٱلۡمَوۡلَىٰ وَنِعۡمَ ٱلنَّصِيرُ﴾ [الحج: ۷۸].
«به خدا متوسل شوید! او که دوستدار و یاور شماست، چه یار و یاور نیکویی است».
﴿ذَٰلِكَ بِأَنَّ ٱللَّهَ مَوۡلَى ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَأَنَّ ٱلۡكَٰفِرِينَ لَا مَوۡلَىٰ لَهُمۡ ١﴾ [محمد: ۱۱].
«این بدان سبب است که خداوند یاور مؤمنان است، و کافران هیچ یاوری ندارند».
بدیهی است، در اینجا نیز نمیتوان «مولی» را به معنای امامت و عهدهداری امور حکومتی درنظر گرفت؛ زیرا یقیناً خداوند علاوه بر مؤمنان، بر کافران نیز ولایت داشته و عهدهدار و سرپرست امور زندگی و مرگشان است، اما قطعاً دوستدار و یاور کافران نیست، گذشته از این کافران همیشه پیشوایان و ائمه کفر و ضلالت خاص خود را داشته و دارند!.
به هرحال، پس از نهی از دوستی با یهود و نصارا به سخنان عبدالله بن ابی و سایر منافقین اشاره میکند که با آنان وارد دوستی و همپیمانی میشدند، حتی نزد پیامبر ص برایشان وساطت میکردند: ﴿يُسَٰرِعُونَ فِيهِمۡ﴾ [المائدة: ۵۲]. و میگفتند: ما بدین علت به آنها کمک میکنیم و دوستی مان را با آنها همچنان حفظ مینماییم، زیرا میترسیم که روزگار به نفع آنان برگردد و دوباره قدرت را بدست بگیرند، آنگاه ما محتاج ایشان شویم! ﴿يَقُولُونَ نَخۡشَىٰٓ أَن تُصِيبَنَا دَآئِرَةٞ﴾ [المائدة: ۵۲].
۲- دیگر اینکه اگر معنی «ولایت» در آیه به زعم تیجانی «رهبری و امارت» میبود، بایستی تمام کسانی که تحت سرپرستی و حاکمیت خدا و رسولش و علی س قرار میگرفتند طبق آیه «حزب الله» محسوب شوند، در حالیکه چنین نیست، زیرا که رهبر و صاحب الامر فقط زمامدار و امیر مؤمنان نیست، بلکه امیر و حاکم بر منافقین و کفار موجود در ممالک اسلامی نیز هست، همانگونه که پیامبر ص حاکم و امیر همه گروهها و اقلیتها بوده است.
رسول خدا ص در مدینه زمامدار اهل کتاب که اسلام آنها را به عنوان اهل ذمه یاد میکند، و منافقانی همچون عبدالله بن ابی و گروهش بوده و همه مؤمن و غیرمؤمن تحت سلطه و رهبری او بودند، همانگونه که همه افراد و گروهها نیز تحت سرپرستی علی و دیگر خلفا س بودهاند، البته که همه آنان «حزب الله» نبودهاند، بلکه «حزب الله» تنها مؤمنانی هستند که خدا و رسولش و دیگر مؤمنان خاشع و مخلص نه منافقان مؤمن نما و ریاکار را به دوستی و یاوری برمیگزینند؛ چنانچه میفرماید:
﴿وَمَن يَتَوَلَّ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ فَإِنَّ حِزۡبَ ٱللَّهِ هُمُ ٱلۡغَٰلِبُونَ ٥٦﴾ [المائدة: ۵۶].
«هرکس که خدا و پیامبر و مؤمنان را به دوستی و یاوری بپذیرد (حزب الله است و) بیتردید حزب الله پیروز است».
در نتیجه آن آیه خواستار دوستی و یاوری مؤمنین با یکدیگر و همچنین با خدا و رسول اوست که علی س نیز یکی از همان مؤمنین مخلص و واقعی است.
۳- همچنین مراد از ﴿وَهُمۡ رَٰكِعُونَ﴾ [المائدة: ۵۵]. در آن آیه «خشوع و فروتنی» است.
اصولاً «رکوع» و «سجود» دارای دو معنا هستند: یا به معنی انحناء و خمیدن ظاهری است؛ یا به معنی خشوع و فروتنی که در آیه ﴿وَهُمۡ رَٰكِعُونَ﴾ [المائدة: ۵۵]. همین معنی اخیر است؛ همانگونه که در جایی دیگر میفرماید:
﴿وَٱلنَّجۡمُ وَٱلشَّجَرُ يَسۡجُدَانِ ٦﴾ [الرحمن: ۶]. «ستاره و درخت (خدا را) سجده میکنند».
در حالیکه ستاره و درخت به هیچ وجه به معنای اول خم نمیشوند و عمل ظاهری سجده را انجام نمیدهند، و در جایی دیگر میفرماید: ﴿وَظَنَّ دَاوُۥدُ أَنَّمَا فَتَنَّٰهُ فَٱسۡتَغۡفَرَ رَبَّهُۥ وَخَرَّۤ رَاكِعٗاۤ وَأَنَابَ۩﴾ [ص: ۲۴]. «داود گمان برد که ما او را آزموده ایم، پس از پروردگار خویش آمرزش خواست و خاشعانه و کرنش کنان فرو افتاد و توبه کرد».
معنی درست آیه چنین است: «به راستی تنها خدا و رسولش و آن مؤمنانی یاور شما هستند که با خشوع و طیب خاطر نماز را برپا میدارند و زکات را میپردازند».
یعنی نماز و زکات شان را از صمیم قلب و از روی ایمان کامل انجام میدهند و میپردازند، هیچگونه ریا و تظاهر و اکراهی در انجام آن ندارند، زیرا آنها میدانند که نماز تنها عبارت از چند حرکت بدنی نیست، و زکات هم تناه پرداخت مالیات نمیباشد، بلکه هردو عبادتی هستند که آنها را به خدا نزدیک میسازند، لذا با انجام خاشعانه و راکعانه نماز از فحشا و منکر دوری میگزینند و با دادن راکعانه و خاضعانهی زکات هم خود و هم مال و روزی شان را پاک میگردانند، تنها شرط مقبولیت آن نزد خداوند همین است و بس.
همانگونه در مورد منافقین و کسانی که نماز و زکات را انجام میدهند، ولی در انجام آن خاشع و خالص نیستند، چنین میفرماید:
﴿قُلۡ أَنفِقُواْ طَوۡعًا أَوۡ كَرۡهٗا لَّن يُتَقَبَّلَ مِنكُمۡ إِنَّكُمۡ كُنتُمۡ قَوۡمٗا فَٰسِقِينَ ٥٣ وَمَا مَنَعَهُمۡ أَن تُقۡبَلَ مِنۡهُمۡ نَفَقَٰتُهُمۡ إِلَّآ أَنَّهُمۡ كَفَرُواْ بِٱللَّهِ وَبِرَسُولِهِۦ وَلَا يَأۡتُونَ ٱلصَّلَوٰةَ إِلَّا وَهُمۡ كُسَالَىٰ وَلَا يُنفِقُونَ إِلَّا وَهُمۡ كَٰرِهُونَ ٥٤﴾ [التوبة: ۵۳-۵۴].
«ای پیامبر! به منافقانی که برای پنهانداشتن نفاق خود نماز میخوانند و زکات میپردازند، بگو: چه از روی اختیار و چه از روی اجبار به انفاق و زکات اموال بپردازید، در هرحال از شما پذیرفته نمیشود؛ چرا که شما قومی فاسق هستید، هیچ چیز مانع پذیرش و قبول بخششهایشان نشده است، جز اینکه آنان به خدا و پیامبرش ایمان ندارند و نماز را با بیحالی و تنبلی میخوانند و تنها از روی ناچاری (زکات و) انفاق را میدهند».
میبینیم که در اینجا جملات حالیهی ﴿وَهُمۡ كُسَالَىٰ﴾ و ﴿وَهُمۡ كَٰرِهُونَ﴾ مشابه ﴿وَهُمۡ رَٰكِعُونَ﴾ هستند.
ثانیاً: در آیهی مزبور جملهی ﴿وَيُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ﴾ به جمله ﴿يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ﴾ معطوف است و ضمیر «هم» در جمله حالیه ﴿وَهُمۡ رَٰكِعُونَ﴾ رابط است و مرجع، یا به عبارت دیگر: ذوالحال آن ضمیر «واو» در هردو فعل «یقیمون» و «یؤتون» است، و نمیتوان بدون دلیل ضمیر «واو» در جمله ﴿يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ﴾ را از مرجعیت «هم» خلع کرد!.
بدین ترتیب اگر تفسیر تیجانی و دیگر مدعیان را بپذیریم، معنای آیه چنین خواهد بود که «اولیاء و سرپرستان مؤمنین کسانی هستند که در حال رکوع، نماز اقامه کرده، و زکات میپردازند!»، اما اقامه نماز در حال رکوع عبارت بیمعنایی است؛ زیرا خود رکوع جزئی از نماز است، و کل در جزء نمیگنجد!.
۴- جز در مورد حضرت علی س چنین ادعایی نشده است نه پیامبر ص و نه فرزندان علی س چنین کاری نکردهاند، یعنی مصداق اعطای زکات در حال رکوع نماز جز یک تن (یعنی حضرت علی) شخص دیگری نیست، پس استعمال الفاظ جمع هیچ توجیهی ندارد، و خلاف بلاغت و فصاحت قرآن است که برای نسبتدادن عملی به یک نفر از الفاظ جمع، خصوصاً صیغه «اَلَّذِینَ» و ضمیر «هُم» استفاده کند که اصلاً در زبان عربی استعمال آن برای غیرجمع، حتی به منظور اکرام و احترام هم معمول نیست!.
اما علی س نیز یکی از مؤمنان بود و دوستی او نیز همانند دوستی دیگر مؤمنانی که نماز و زکات شان را خاشعانه و مخلصانه به جای میآورند، بر همه مؤمنان واجب است!.
۵- تیجانی و سایر مدعیان در جهت تحمیل رای خود بر لفظ «إنما» که از ادوات حصر میباشد، بسیار تأکید میکنند، اما لازم به توضیح است که چنانچه به زعم تیجانی و دیگران منظور از آن رهبری و امارت میبود، آیه تنها در مورد علی س صادق بود، زیرا طبق آیه بر هر امیر و امامی، همچون علیس، واجب بوده که شرط رهبری و امارت را ادا نماید؛ یعنی در حال رکوع، زکات بپردازد!!.
چرا پیامبر ص و فرزندان علی س هیچگاه زکات شان را در حال رکوع نپرداختند و شرط ولایت و سرپرستی را ادا ننمودند؟ اگر امامت و ولایت مشروط به دادن زکات در حال رکوع است. بنابراین، پیامبر ص و حسنین و فرزندانشان که در رکوع نمازشان زکات نپرداختهاند، نباید هیچگونه ولایت و امامتی بر مؤمنین داشته باشند!.
۶- در آن آیه تمام افعال به صورت مضارع ذکر شده است که بر استمرار و دوام موضوع دلالت دارد؛ چنان که فعل جمله ﴿يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ﴾ برای کسی که فقط یک بار نماز اقامه کند استعمال نمیشود، بلکه در مورد کسی که مرتباً نماز اقامه میکند به کار برده میشود. بنابراین، در آیه کسانی مورد نظر هستند که مادام العمر نماز به پا میدارند.
همین حکم عیناً برای فعل جمله ﴿يُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ﴾ نیز جاری است؛ یعنی در مورد کسانی استعمال میشود که در صورت واجبشدن زکات بر ایشان همواره زکات میپردازند، به همین سبب اگر معنای آیه را مطابق دلخواه تیجانی و سایر مدعیان بدانیم، در این صورت اولیاء و امامان مؤمنین باید زکات شان را دائماً در حال رکوع بپردازند، در حالیکه حتی بنا به این روایت جعلی نیز این کار بیش از یک بار انجام نگرفته، و لذا میپرسیم: چرا علی س این کار را تنها یک بار انجام داد و بر آن استمرار و دوام نداشت؟!.
ثانیاً! اضافه بر این همانگونه که میبینیم دادنزکات در حال رکوع در آیه به عنوان عمل نیک و یک امتیاز مثبت ذکر شده، اما اگر منظور از آن را مطابق ادعای تیجانی بدانیم، این کار اگر واجب نباشد قطعاً مستحب است! پس چرا ائمه، علماء و مراجع مذهب لااقل از باب تأسی به تنها ولی مؤمنین، علی س که تنها و تنها او بوده که این شرط را به جا آورده، هیچگاه هنگام رکوع نمازشان، زکات خود را به مستمندان پرداخت نکرده و نمیکنند؟!.
ثالثاً: آیا علی س نمیتوانست زکات خود را قبل یا بعد از نماز بپردازد؟.
رابعاً:ً گدایی که نه تنها در نماز جماعت شرکت ننموده، بلکه رعایت حال مسلمانان نمازگزار را هم نکرده و با گدایی در مسجد آن هم با اصرار مزاحم نمازگزاران شده، چه خصوصیتی داشت که علی س ترجیحاً زکات خود را به او پرداخت نماید و صبر نکرد تا نمازش را به پایان برساند، و برای پرداخت زکات خویش فرد مستحق دیگری را بیابد، آیا چنین کسی در مدینه یافت نمیشد؟! [۱۲۲].
۷- در هیچ آیه و حدیثی و حتی هیچ کتب فقهی نیامده که میتوان در نماز عقودی همچون: زکات، صدقه، هدیه، انفاق، عتق، اجاره، نکاح، طلاق و... را چه واجب باشد یا مستحب انجام داد، این کار نه تنها واجب یا مستحب نیست، بلکه به اجماع تمامی فقهای شیعه و سنی نماز را باطل میکند!.
از طرف دیگر زکات را خود اشخاص و به تشخیص خود نمیپردازند، بلکه باید آن را به عاملین زکات پرداخت نمایند تا توسط آنان جمعآوری شود، و سپس با رعایت مصالح و ضوابط آن میان مستحقین تقسیم و توزیع شود [۱۲۳]؛ همانگونه که در زمان پیامبر ص خود گروهی را برای گردآوری زکات تعیین و گاهی شخصاً آن را تقسیم میفرمود!.
۸- اولاً: زکات بر کسی واجب است که لااقل مالک حد نصاب باشد و یک سال هم بر آن بگذرد، در حالی که آشنایان به احوال حضرت علی س میدانند که او در آن زمان اموالی نداشت و جزو مهاجرین مستمندی بود که زکات بر او واجب نبود!.
ثانیاً:ً از نظر تمامی فقهاء استفاده از انگشتر طلا برای مرد مسلمان حرام است!.
ثالثاً! نمیتوان برای بخشش انگشتر لفظ «زکات» را به کار برد، بلکه بایستی کلمه «هدیه» را به کار گرفت، تمام فقهاء برآنند که دادن انگشتر به عنوان زکات جایز نمیباشد، و اگر حتی زکات زیور و زینتهای مثل انگشتر نیز جایز باشد در حال نماز جایز نیست! اگر دادن زکات در نماز مشروع و یا مستحب میبود، چرا خداوند آن را فقط به حالت رکوع اختصاص داده است، در حالیکه نمازگزار در حالت «قیام» و یا «تشهد» بهتر میتواند این کار را انجام دهد!.
۹- حالت رکوع از حالاتی است که ایما و اشاره در آن ممکن نیست، زیرا دستها بایستی بر زانوها قرار بگیرند و سر نیز کاملاً خم شده و رو به پایین باشد؛ از این رو با استفاده از سر و صورت یا حرکت دستان در حال رکوع نمیتوان اشاره کرد و زکات داد، در غیر این صورت نمازگزار از حالت رکوع خارج خواهد شد!.
اینکه گفته شده: علی س در حال رکوع با انگشت میانی به گدا اشاره کرده صحیح نیست، زیرا به اتفاق تمامی فقهاء اشاره و یا تکلم در حال نماز کاری اضافی است و موجب بطلان نماز میشود، گذشته از آن هرگونه حرکت اضافی که خارج از حرکاتی دستجمعی و منسجم و مشخص امام جماعت و سایر نمازگزاران باشد باطل است، اگر چنین چیزی مستحب و یا واجب بود، پیامبر ص نیز که در آنجا حضور داشت و با آنان نماز میگزارد، خود آن را انجام میداد و یا اصحابش را بدان تشویق میفرمود، و یا علی س بارها این کار مستحب یا واجب را انجام میداد و به فرزندان خود و دیگران آن را توصیه مینمود؛ زیرا خداوند بنا به زعم تیجانی و مدعیان آیه را در همین مورد نازل نموده و مؤمنان را آنگونه ستوده است!.
۱۰- بالاخره جالب اینجاست که بسیاری از خطیبان و نویسندگان روایت نادرست دیگری را نیز آوردهاند که با این روایت جعلی یعنی دادن انگشتر طلا به گدا در حالت رکوع کاملاً نمیخواند، زیرا میگویند: «در جنگی تیری به پای علی س اصابت کرد، اصحاب هرچه تلاش کردند نتوانستند تیر را به خاطر درد شدیدی که ایجاد میکرد از پای او بیرون بکشند! پیامبر ص فرمود: تنها یک راه وجود دارد، و آن این است که هنگامی که علی س در حالت نماز است تیر را بیرون بکشید! اصحاب این کار را کردند و علی س حتی تکانی هم نخورد و متوجه چیزی نشد!؟ اکنون این پرسش مطرح میشود: علی س که در حال نماز تیر دردناک را از پایش بیرون کشیدند متوجه نشد، چگونه در نماز آن هم نماز جماعت متوجه گدا شد؟ آیا صدای گدا از درد بیرونکشیدن تیر سختتر بود؟!.
[۱۲۰] برای دیدن این اسناد جعلی نگاه شود به تفسیر ابن کثیر، ذیل همان آیه. [۱۲۱] شأن نزول آیات، ترجمه و نگارش محمد جعفر اسلامی، ص۲۹۹- فی ظلال القرآن، شهید سید قطب، ج۲، ص۹۱۲ و ۹۱۳. [۱۲۲] خداوند أ میفرماید: ﴿لِلۡفُقَرَآءِ ٱلَّذِينَ أُحۡصِرُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ... لَا يَسَۡٔلُونَ ٱلنَّاسَ إِلۡحَافٗا﴾ [البقرة: ۲۷۳]. «بخششها برای فقرایی است که در راه خدا به تنگنا افتادهاند.... کسانی که (چیزی) را از مردم با اصرار و الحاح نمیخواهند». [۱۲۳] خداوند أ میفرماید: ﴿إِنَّمَا ٱلصَّدَقَٰتُ لِلۡفُقَرَآءِ وَٱلۡمَسَٰكِينِ وَٱلۡعَٰمِلِينَ عَلَيۡهَا وَٱلۡمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمۡ وَفِي ٱلرِّقَابِ وَٱلۡغَٰرِمِينَ وَفِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِيلِ﴾ [التوبة: ۶۰]. «زکات تنها برای اینهاست: فقیران (کسانی که به قدر کفایت خویش درآمد ندارند) و مساکین (کسانی که به خاطر بیماری نمیتواند کار کنند و مالی نیز ندارند و خانهنشین شدهاند) و عاملان جمعآوری زکات و مؤلفه القلوب (کسانی که حاکم وقت میخواهد از آنان دلجویی کند، یا میخواهد شر آنها را به وسیله پرداخت مال از سر مسلمانان دفع کند، یا کسانی که اسلام را تبلیغ میکنند و سبب انتشار آن میشوند)، و فی الرقاب (کسانی که میخواهند خود را از بند بردگی و اسارت نجات دهند)، و غارمین (کسانی که در راه خدا یا کار مباح و حلال بدهکار شده و توانایی باز پرداخت دیون خود را ندارند)، و فی سبیل الله (کمک به مجاهدین اسلام و تمام کارهایی که در راه خدا باشد) و ابن السبیل (مسافرینی که از دیار خود دور مانده و به خاطر نیاز مالی در راه ماندهاند).
دلیل دیگری که تیجانی در کتاب «همراه با راستگویان» به آن استناد نموده، این آیه است:
﴿وَإِذِ ٱبۡتَلَىٰٓ إِبۡرَٰهِۧمَ رَبُّهُۥ بِكَلِمَٰتٖ فَأَتَمَّهُنَّۖ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامٗاۖ قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِيۖ قَالَ لَا يَنَالُ عَهۡدِي ٱلظَّٰلِمِينَ ١٢٤﴾ [البقرة: ۱۲۴].
«آنگاه که پروردگار ابراهیم او را بوسیله کلماتی آزمود و او (به خوبی) آنها را به تمام و کمال انجام داد، (سپس خداوند) فرمود: من تو را امام و پیشوای مردم قرار میدهم، (ابراهیم) گفت: از دودمان و فرزندان من چه؟ فرمود: (این) پیمان و وعده من به ستمکاران نمیرسد، (بلکه تنها فرزندان نیکوکار و بازماندگان صالح تو را دربر میگیرد)».
تیجانی همچون بسیاری از شیعیان ادعا میکند که «امامت و خلافت» منصبی است الهی، و امام و خلیفه از جانب خدا تعیین میشود! زیرا خداوند میفرماید: ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامٗا﴾ «من تو را امام و پیشوای مردم قرار میدهم».
بنابراین، ادعا «امامت» منصبی است الهی، و مردم در انتخاب رهبری نقشی ندارند، و در مورد چیزی که نص الهی و فرمان خداوند آمده، «شورا و انتخابات» معنای نخواهند داشت، لذا هرگونه شورا و انتخابی در این زمینه و از جمله شورای تشکیل شده در سقیفه بنی ساعده برای تعیین خلیفه بعد از پیامبر ص محکوم و مردود است، زیرا خداوند خود علی س را به آن مقام منصوب نموده و پیامبر ص هم بارها و بارها به آن سفارش نموده است.
۱- منظور آیه از امام «امامت پیامبری» است، نه امامت و خلافت صرفاً حکومتی، زیرا که هر پیامبری از جانب خدا انتخاب و برگزیده شده است، بدین معنا که هر پیامبری امام است، ولی هر امامی پیامبر نیست.
۲- اگر منظور از «امام» در آیه همانگونه که بسیاری از اهل تشیع معتقد هستند امامت خلافت میبود، در این صورت به مقام والای پیامبران الهی «علیهم السلام» اهانت شده است؛ زیرا خداوند در آیه به ابراهیم ÷ که از بزرگترین پیامبران الهی است، میفرماید: «بعد از آزمونهایی که از تو به عمل آوردم، تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم».
اما کسانی که لفظ امام را (در این آیه) به امامت و جانشینی معنی میکنند، مقام امام را از مقام پیامبر و بالأخص ابراهیم ÷ برتر و بالاتر به شمار میآورند، زیرا اگر بنا را بر ادعا بگذاریم، «امامت» مرحله بعد از «نبوت و رسالت» بالاتر و کاملتر از آن میشود، موضوعی که اقبال لاهوری را چنین گلهمند کرده است:
تا نبوت از ولایت کمتر است
عشق را پیغمبری درد سر است
همه میدانیم که ابراهیم ÷ هم نبی بود و هم رسول و خلیل و هم صاحب کتاب، در واقع از نظر تیجانی و همفکران او چنین استنباط میشود که مقام «امام» از نبی الله، رسول الله، خلیل الله و به طور کلی از پیامبران اولوالعزم که صاحب کتاب بودهاند برتر است، زیرا ابراهیم ÷ به تمام این ویژگیها متصف بوده و خداوند بنا به ادعای تیجانی پس از این درجات، درجه بالاتری هم که همان امامت خالفت و جانشینی است به او عطاء فرموده است! همانگونه که کلینی از حضرت صادق س روایت میکند: «خداوند تبارک و تعالی ابراهیم را قبل از آن که نبی بنماید، او را بندهای مطیع گردانید، او را نبی کرد، قبل از آن که او را رسول نماید، او را رسول گردانید، قبل از آن که او را خلیل خود کند و او را خلیل خود کرد، قبل از آنکه او را امام بنماید!»
[۱۲۴].
۳- بعد از اینکه خداوند خطاب به ابراهیم ÷ میفرماید: ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامٗا﴾ [البقرة ۱۲۴]. ابراهیم ÷ بنا به سرشت انسانیاش گفت: آیا این مقام یعنی امامت پیامبری به فرزندان من نیز خواهد رسید؟ خداوند أ چنین فرماید که ﴿لَا يَنَالُ عَهۡدِي ٱلظَّٰلِمِينَ﴾ [البقرة: ۱۲۴]. «پیمان من (مبنی بر دادن امامت پیامبری) به ظالمین و ستمگران نمیرسد» تا ابراهیم ÷ بداند که این مقام ارثی و دودمانی نیست، همانگونه که در امامت نماز و هر رهبری دیگری نیز چنین است.
در قرآنکریم آیات بسیاری آمده نشان میدهند: بعضی از فرزندان و ذریه ابراهیم ÷ به این مقام یعنی امامت پیامبری رسیدهاند. بنابراین، منظور از «امام» در آیه همان امامت پیامبری است، و همانگونه که میبینیم، این پیمان خداوند به کسانی از آنها رسید که «ظالم» و ستمگر نبودهاند، به اسحاق، اسماعیل، یعقوب، یوسف، موسی، عیسی و نهایتاً به محمد بن عبدالله ‡: ﴿وَوَهَبۡنَا لَهُۥٓ إِسۡحَٰقَ وَيَعۡقُوبَ نَافِلَةٗۖ وَكُلّٗا جَعَلۡنَا صَٰلِحِينَ ٧٢ وَجَعَلۡنَٰهُمۡ أَئِمَّةٗ يَهۡدُونَ بِأَمۡرِنَا وَأَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡهِمۡ فِعۡلَ ٱلۡخَيۡرَٰتِ وَإِقَامَ ٱلصَّلَوٰةِ وَإِيتَآءَ ٱلزَّكَوٰةِۖ وَكَانُواْ لَنَا عَٰبِدِينَ ٧٣﴾ [الأنبیاء: ۷۲-۷۳]. «ما به ابراهیم، اسحاق و یعقوب را به عنوان ارمغانی عطا کردیم، و همه آنان را مردانی صالح و شایسته نمودیم (و آنها جزو ظالمین نبودند، پس) ما آنان را رهبران و پیشوایانی قرار دادیم که برابر دستور ما، امامت و رهبری میکردند، و انجام خوبیها و اقامه نماز و دادن زکات را بدیشان وحی میکردیم، و آنان فرمانبردار ما بودند».
همانگونه که میبینیم: خداوند بعضی از فرزندان ابراهیم ÷ را که به پیامبری رسیدهاند، با لفظ «ائمه» یاد میکند، ابراهیم دو فرزند به نامهای اسحاق و اسماعیل داشت، یعقوب فرزند اسحاق است که از فرزندان یعقوب در قرآن به «أسباط» و «بنی اسرائیل» [۱۲۵] یاد شدهاند، بعض از آنها نیز همچون یوسف و موسی و هارون و عیسی به این مقام رسیدهاند، «قریش» نیز از نسل اسماعیل هستند که از این نسل نیز محمد ص به این مقام رسید؛ همچنان که میفرماید: ﴿وَلَقَدۡ ءَاتَيۡنَا مُوسَى ٱلۡكِتَٰبَ فَلَا تَكُن فِي مِرۡيَةٖ مِّن لِّقَآئِهِۦۖ وَجَعَلۡنَٰهُ هُدٗى لِّبَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ ٢٣ وَجَعَلۡنَا مِنۡهُمۡ أَئِمَّةٗ يَهۡدُونَ بِأَمۡرِنَا لَمَّا صَبَرُواْۖ وَكَانُواْ بَِٔايَٰتِنَا يُوقِنُونَ ٢٤﴾ [السجدة: ۲۳-۲۴]. «به راستی ما به موسی کتاب (تورات) را دادیم، پس شک نداشته باش که موسی تورات را دریافت کرد و ما آن را مایه هدایت و رهنمای بنی اسرائیل گردانیدیم، و از میان بنی اسرائیل (پیامبران و) پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما (مردم را) رهنمایی مینمودند، آنگاه که (در راه خدا) صبر کردند و به آیات ما ایمان پیدا کردند».
چنان که ملاحظه میشود، «امامت» پس از احراز فضایل و کمالاتی اکتسابی است، لذا امامت ابراهیم ÷ را بعد از اینکه از آزمایش الهی سربلند بیرون آمد و حق کلمات خدا را ادا کرد، اعلام فرموده و در مورد فرزندانش نیز شرط ﴿وَكُلّٗا جَعَلۡنَا صَٰلِحِينَ﴾ [الأنبیاء: ۷۲]. و ﴿بِأَمۡرِنَا لَمَّا صَبَرُواْۖ وَكَانُواْ بَِٔايَٰتِنَا يُوقِنُونَ﴾ [السجدة: ۲۴]. را ذکر نموده است، این نوع امامت، «امامت پیامبری» است؛ چنان که در موارد دیگر به جای لفظ «امام» و «ائمه» معنی واقعی آن را یعنی «رسول» و «النبییون» را به کار برده است؛ همانگونه که در این آیات میبینیم: ﴿وَإِذۡ يَرۡفَعُ إِبۡرَٰهِۧمُ ٱلۡقَوَاعِدَ مِنَ ٱلۡبَيۡتِ وَإِسۡمَٰعِيلُ رَبَّنَا تَقَبَّلۡ مِنَّآۖ إِنَّكَ أَنتَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ ١٢٧ رَبَّنَا وَٱجۡعَلۡنَا مُسۡلِمَيۡنِ لَكَ وَمِن ذُرِّيَّتِنَآ أُمَّةٗ مُّسۡلِمَةٗ لَّكَ وَأَرِنَا مَنَاسِكَنَا وَتُبۡ عَلَيۡنَآۖ إِنَّكَ أَنتَ ٱلتَّوَّابُ ٱلرَّحِيمُ ١٢٨ رَبَّنَا وَٱبۡعَثۡ فِيهِمۡ رَسُولٗا مِّنۡهُمۡ يَتۡلُواْ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتِكَ وَيُعَلِّمُهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ وَيُزَكِّيهِمۡۖ إِنَّكَ أَنتَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ ١٢٩﴾ [البقرة: ۱۲۷-۱۲۹]. «آنگاه که ابراهیم و اسماعیل پایههای خانه (کعبه) را بالا میبردند، (دست به عا برداشته و گفتند:) پروردگارا! این را از ما قبول کن! پروردگارا!! چنان کن که ما دو نفر مسلمان و مخلص و فرمانبردار تو باشیم، و از فرزندان و نسل ما نیز امتی مسلمان که تسلیم تو باشند قرار ده! پروردگارا! در میان آنان (یعنی امت مسلمان) رسولی را از خودشان برانگیز (که محمد باشد) تا آیات تو را برایشان بخواند و کتاب (قرآن) و حکمت (سنتش) را بدیشان بیاموزد و ایشان را تزکیه کند و تعالی بخشد، به راستی تو صاحب عزت و حکمتی».
﴿قُولُوٓاْ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَمَآ أُنزِلَ إِلَيۡنَا وَمَآ أُنزِلَ إِلَىٰٓ إِبۡرَٰهِۧمَ وَإِسۡمَٰعِيلَ وَإِسۡحَٰقَ وَيَعۡقُوبَ وَٱلۡأَسۡبَاطِ وَمَآ أُوتِيَ مُوسَىٰ وَعِيسَىٰ وَمَآ أُوتِيَ ٱلنَّبِيُّونَ مِن رَّبِّهِمۡ لَا نُفَرِّقُ بَيۡنَ أَحَدٖ مِّنۡهُمۡ وَنَحۡنُ لَهُۥ مُسۡلِمُونَ ١٣٦﴾ [البقرة: ۱۳۶]. «بگویید: ما به خدا و آنچه (به نام قرآن) بر ما نازل گشته، و آنچه بر ابراهیم، اسماعیل، اسحاق، یعقوب، فرزندان و نوادگان یعقوب نازل گشته، و نیز به آنچه که به موسی و عیسی و آنچه که به همه پیامبران از طرف پروردگارشان داده شده است ایمان داریم، ما بین هیچکدام از آنها فرق نمیگذاریم».
و در جای دیگری به جای ﴿لَا نُفَرِّقُ بَيۡنَ أَحَدٖ مِّنۡهُمۡ﴾ که در آیه فوق آمده است میفرماید: ﴿لَا نُفَرِّقُ بَيۡنَ أَحَدٖ مِّن رُّسُلِهِۦ﴾ [البقرة: ۲۸۵]. «ما بین رسولانش هیچ فرقی نمیگذاریم».
بنابراین، «امامت نبوت» غیر از «امامت خلافت» است؛ به طوری که امامت جانشینی برخلاف امامت پیامبری از طریق وحی با نام و نشان مشخص نمیگردد.
البته ناگفته نماند که این نوع از امامت نیز بستگی به فضایل یا رذایل اخلاقی دارد؛ چنان که در بارة «عبادالرحمن» و بندگان شایسته خدا میفرماید: یکی از صفاتشان این است:
﴿وَٱلَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَبۡ لَنَا مِنۡ أَزۡوَٰجِنَا وَذُرِّيَّٰتِنَا قُرَّةَ أَعۡيُنٖ وَٱجۡعَلۡنَا لِلۡمُتَّقِينَ إِمَامًا ٧٤﴾ [الفرقان: ۷۴].
«(بندگان خوب خدا) کسانی هستند که میگویند: پروردگارا! همسران و فرندانی به ما عطا فرما که (به سبب طاعت و فضایل اخلاقی) سبب روشنی چشمان (و دل خوشیمان) گردند، و ما را امام و پیشوای پرهیزکاران گردان! (به گونهای که در امورشان به ما اقتدا کنند)».
خداوند در اینجا به مسلمانان دستور میدهد که همچون عبادالرحمن از او بخواهند تا آنها را به مقام امامت پرهیزکاران بگمارد، و به مرحلهای برساند که برای اهل تقوا از لحاظ فضایل اخلاقی سرمشق و الگو قرار بگیرند.
و برعکس، اگر با رذایل اخلاقی نسبت پیدا کنند، امام و پیشوای فاسقان و بدکاران خواهند بود؛ چنان که در مورد فرعون و لشکریانش میفرماید: ﴿وَجَعَلۡنَٰهُمۡ أَئِمَّةٗ يَدۡعُونَ إِلَى ٱلنَّارِۖ وَيَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ لَا يُنصَرُونَ ٤١﴾ [القصص: ۴۱]. «ما آنان را امامان و پیشوایانی قرار دادیم که مردم را به سوی آتش (دوزخ) میخواندند، و روز قیامت (از سوی کسی) یاری نمیگردند».
در این آیه خداوند آنها را امام مینامد، اما نه به معنای اولی، بلکه بدترین مردم را بر آنها مسلط میگرداند و در نتیجه از روی تبهکاری از آنها پیروی میکنند، البته این تسلط نیز زاییده روابط اجتماعی آن مردم و اراده خداوند میباشد، یعنی هرگاه قومی به فساد تن در دادند، خداوند توفیق هدایت را از آنها سلب میکند، و در نتیجه زورگوترین افراد همچون فرعون و هامان و جنودشان امام و رهبرشان میشوند و بر ایشان تسلط پیدا میکنند، این جزو قوانین و سنتهای تغییرناپذیر الهی است [۱۲۶].
پس «امامت» در شکل مثبت آن چه نبوتی باشد و چه غیر از آن، مقامی است که با کمال نفسانی و شایستگی معنوی پیوند دارد و به هیچ وجه قابل غصب و سلب نیست؛ یعنی کسی نمیتواند مقام مزبور را از اهل آن بگیرد، از طرف دیگر مردمی که از چنین امامی پیروی میکنند، تبعیتشان بنابر اراده و احساس مسئولیت ایمانی است.
[۱۲۴] اصول کافی، ج۱، کتاب الحجه، ص۱۷۵، نظیر همین روایت را از امام باقر نیز آورده است. [۱۲۵] در تورات نام یعقوب، اسرائیل است، و بنی اسرائیل یعنی فرزندان یعقوب. [۱۲۶] ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوۡمٍ حَتَّىٰ يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمۡ﴾ [الرعد: ۱۱]. «به حقیقت خداوند حال و وضع هیچ قومی را دگرگون نمیکند، تا زمانی که آنها خودشان حال و وضع خود را تغییر ندهند».
خداوند در قرآن میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَۖ وَإِن لَّمۡ تَفۡعَلۡ فَمَا بَلَّغۡتَ رِسَالَتَهُۥۚ وَٱللَّهُ يَعۡصِمُكَ مِنَ ٱلنَّاسِۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡكَٰفِرِينَ ٦٧﴾ [المائدة: ۶۷].
«ای پیامبر! هرآنچه را از سوی پروردگارت بر تو نازل شده (به تمام و کمال و بدون ترس) به مردم برسان (و آنان را بدان دعوت کن) اگر چنین نکنی، رسالت خدا را (به مردم) نرساندهای، و خداوند تو را از (خطرات و گزند) مردم (مخالف) محفوظ و مصون میدارد، و خداوند کافران را هدایت نمیکند».
آیه فوق آیه دیگری است که تیجانی در کتاب «همراه با راستگویان» به عنوان «آیه بلاغ» از آن یاد کرده، و همچون بسیاری از شیعیان معتقد است که این آیه روز غدیرخم هنگامی که پیامبر ص با اصحابش از حجة الوداع به مدینه برمیگشت نازل شد، خداوند در این آیه به پیامبرش چنین امر فرموده که علی س را به جانشینی خود معرفی کند و از هیچ کس هراس و بدل راه ندهد، و اگر چنین نکند در واقع رسالت خدا را ابلاغ نکرده است.
به همین علت پس از نزول آیه پیامبر ص علی س را خواند و سپس به مردم فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلَيٌّ مَوْلاهُ» (ص۱۰۰) تیجانی پا را فراتر از آن نهاده و حتی به تحریف و دستکاری قرآن قائل شده.! او به روایتی استناد میکند که از ابن مردویه نقل شده که او از ابن مسعود شنیده که گفته است: «در زمان حضرت رسول ص ما این آیه را چنین میخواندیم: «یا أیها الرسول بلغ ما أنزل إلیك من ربك إن علیاً مولی الـمؤمنین و إن لم تفعل فما بلغت رسالته...» «ای رسول ما! آنچه را که از سوی پروردگارت نازل شده به مردم ابلاغ کن که به راستی علی مولا و رهبر مؤمنان است، اگر چنین نکنی رسالتش را ابلاغ نکرده ای...» (ص) ۱۳۲.
۱- آیه به هیچ وجه در زمان و مکان غدیر نازل نگشته، و هیچ ربطی به موضوع «امامت» و جانشینی ندارد، بلکه در اوایل هجرت زمانی که پیامبر ص با اهل کتاب در مدینه روبهرو گشت؛ نازل شده است، همانگونه که در آیه ۱۳ به بعد سوره مائده در مقام مذمت اهل کتاب یهودی و نصاری آمده است:
﴿فَبِمَا نَقۡضِهِم مِّيثَٰقَهُمۡ لَعَنَّٰهُمۡ﴾ [المائدة: ۱۳].
«آنان را به سبب پیمانشکنی شان لعنت کردیم».
از این آیه به بعد تا آیه ۴۰ تماماً بحث از عصیان و طغیان یهود و شرح رویگردانی و تعدی آنان از حدود الهی است، و در ضمن نکوهش آنان مسلمانان را نیز از دوستی و یاری ایشان نهی فرموده و به دوستی خدا و رسولش ترغیب میکنند، آنگاه از آیات ۴۱ به بعد متوجه نصاری شده و آنان را به سبب عملنکردن به انجیل مذمت و نکوهش میکند و رسول خود را به بیاعتنایی به رفتار اهل کتاب و حکم بر طبق آنچه بر او نازل شده امر نموده و مسلمانان را نیز به طور کلی از دوستی با یهود و نصاری نهی فرموده و به دوستی خدا و رسولش و مؤمنانی که خاشعانه نماز به پا میدارند و زکات میپردازند، دستور داده و مطلب را تعقیب میکند، تا اینکه به آیه مورد نظر میرسد!.
با توجه به آیه: او مأمور بوده که رهنمودها و آیاتی را که بر او نازل شده صراحتاً و بدون ترس و واهمه به اهل کتاب ابلاغ نماید: «بلغ ما أنزل إلیک من ربک!» که این معنا در آیه بعدی بلافاصله آمده است، در واقع این آیه جدای از آیه بعدی نیست؛ چنان که میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَۖ وَإِن لَّمۡ تَفۡعَلۡ فَمَا بَلَّغۡتَ رِسَالَتَهُۥۚ وَٱللَّهُ يَعۡصِمُكَ مِنَ ٱلنَّاسِۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡكَٰفِرِينَ ٦٧ قُلۡ يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ لَسۡتُمۡ عَلَىٰ شَيۡءٍ حَتَّىٰ تُقِيمُواْ ٱلتَّوۡرَىٰةَ وَٱلۡإِنجِيلَ وَمَآ أُنزِلَ إِلَيۡكُم مِّن رَّبِّكُمۡۗ وَلَيَزِيدَنَّ كَثِيرٗا مِّنۡهُم مَّآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَ طُغۡيَٰنٗا وَكُفۡرٗاۖ فَلَا تَأۡسَ عَلَى ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡكَٰفِرِينَ٦٨﴾ [المائدة: ۶۷-۶۸].
«ای پیامبر! هرآنچه از سوی پروردگارت بر تو نازل شده (به تمام و کمال و بدون ترس) به مردم برسان (و آنان را بدان دعوت کن) اگر چنین نکنی، رسالت خدا را (به مردم) نرساندهای، و خداوند تو را از (خطرات و گزند) مردم (مخالف) محفوظ و مصون میدارد، به راستی خداوند قوم کافران را هدایت نمیکند، بگو: ای اهل کتاب! شما بر هیچ چیزی پابند و بر اصل و اساسی نیستید، مگر آنکه (این همه ادعا را کنار بگذارید و عملاً احکام) تورات و انجیل و آنچه از سوی پروردگارتان (به نام قرآن) برایتان نازل شده است برپا دارید (و در زندگی خود پیاده کنید) ولی (ای پیامبر! بدان که) آنچه از سوی پروردگارت نازل شده است، بر عصیان و طغیان و کفر و ظلم بسیاری از آنان میافزاید (و این قرآن به خاطر روح لجاجت شان در آنان تأثیر معکوس بر جای میگذارد!) بنابراین، (آسودهخاطر باش و) به حال کافران اندوهگین و متأسف مباش!)...».
تیجانی میگوید: در این آیه منظور از ﴿مَّآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ﴾ مقام «خلافت و امامت» است نه معنای موجود در آیه بعدی که بلافاصله به پیامبر ص امر کرده که قاطعانه و بدون ترس [۱۲۷] به اهل کتاب که از آیه ۱۳ به بعد بحث از تجاوز و فسق و ستمشان است، بگویید: «بنابراین، شما بر هیچ اصل و اساسی (آسمانی) قرار ندارید!».
اگر منظور از «ما»ی موصول در آن آیه امامت و خلافت میبود، بایستی آیهای در قرآن راجع به خلافت نازل شده بود؛ زیرا خداوند میفرماید: «آنچه را که از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است ابلاغ کن» در حال که هیچ آیهای را جز چند جمله تحریف شده، از طرف برخی از آنان که حاکی از دستکاری در قرآن و افترای واضح بر آن است، نمییابیم که در مورد خلافت و جانشینی علی س نازل شده باشد!.
موضوع دیگر این است که در آیه بعدی یعنی آیه ۶۸ نیز «مَا أُنزِلَ إلِیکَ مِن رَّبِک» آمده و نشان میدهد که منظور از آن همان موضوعی است که پیامبر ص مأمور بوده به اهل کتاب ابلاغ نماید، در واقع آیه نفیاً و اثباتاً مربوط به موضوع خلافت نیست، در غیر این صورت تمام ارتباط میان آن آیات قرآن از هم گسسته و فصاحت و بلاغت و محورهای موضوعی قرآن را زیر سؤال برده است! [۱۲۸].
۱- بنابر ادعای تیجانی منظور از «الناس؛ مردم» و «القوم الکافرین، گروه کافران» همان اصحاب پیامبر ص میباشد، همانگونه که بسیاری از گویندگان و نویسندگان میگویند: «منکر امامت حضرت علی کافر است» [۱۲۹]، در این صورت باید گفت: تمام اصحاب پیامبر ص جز سه نفر پناه بر خدا کافر بودهاند، و نتیجه بیست و سه سال زحمات و تلاشهای پیامبر ص جز چند نفر انگشت شمار انسان مؤمن نبوده است! معنای این ادعا آن است که آنچه از اسلام به دست ما رسیده، پناه بر خدا از طریق همین کفار بوده است.
بسیار واضح است که اگر چنین باشد، نمیتوان به روایات منقل از آنها اعتماد کرد، و در نتیجه احکام اسلام به طور کلی از حجیت و اعتبار ساقط میشوند.! آری! این است نتیجه ادعای تیجانی... چگونه اصحاب گرامی پیامبر ص که تحت تربیت و تعلیم مستقیم پیامبر ص قرار داشتند و در راه خدا جان و مالشان را تقدیم کرده و بارها در صحنههای جهاد حضور پیدا کردند، کافر بودهاند؟!.
در آیه بعدی یعنی آیه ۶۸ نیز ﴿ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡكَٰفِرِينَ﴾ تکرار شده که به همان اهل کتاب با آن سوابق زشتشان اشاره میکند و منظور از ﴿ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡكَٰفِرِينَ﴾ در آیه ۶۷ را روشن میسازد.
۲- آیه میفرماید: «آنچه را بر تو نازل میشود، بگو و نترس! چون ما از تو محافظت میکنیم و تو را از آسیب و خطرات احتمالی مردم مصون میداریم!»!... اگر منظور تبلیغ امامت و جانشینی علی س بود، دیگر بیمی از کافران و آزار و اذیتشان در کار نبود؛ چون همگی مسلمان بودند و آزاری به پیامبر نمیرساندند، و بیست و سه سال بود که پیامبر ص در میان آنها بود و به مسئولیت ابلاغ رسالت عمل میکرد، هرگز از کسی از آنان نترسید و به خاطر هیچکس از آنان سکوت نکرد!، بلکه تمام رسالت خدا را قاطعانه و بدون کم و کاست ابلاغ کرد [۱۳۰].
۳- اگر آیه به موضوع تبلیغ خلافت علی س ارتباط داشت، پیامبر ص آن را صراحتاً تبلیغ میفرمود که «ای مسلمانان! بدانید که علی بعد از من جانشین و خلیفه من و رهبر شماست!»، و اگر تیجانی میگوید: آن را در «غدیرخم» تبلیغ کرد، مگر مسلمانان تنها به حاضر ین در آنجا محدود میشدند؟ چرا در خود مکه و مدینه نیز آن را تبلیغ نفرمود، و آن را مجدداً در جاهای دیگر تکرار نکرد؟ چرا فقط در غدیرخم!؟.
به خاطر رویدادی که برای حضرت علی س پیش آمده بود و بحث آن به زودی خواهد آمد، رسول خدا ص فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلَيٌّ مَوْلاهُ» که این هم به هیچ وجه دال بر خلافت و امامت علی س نیست!.
دیگر این که چرا تمام مسلمانان و از جمله خود علی س با أبوبکر س بیعت کردند و امر الهی مبنی بر تعیین حضرت علی را نادیده گرفتند؟! چرا کسی و از جمله علی س نگفت که خداوند در مورد امامت من آیه نازل کرده، و پیامبر ص هم در غدیرخم آن را ابلاغ فرموده است؟!.
[۱۲۷] زیرا خداوند در باره پیامبران میفرماید: ﴿ٱلَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَٰلَٰتِ ٱللَّهِ وَيَخۡشَوۡنَهُۥ وَلَا يَخۡشَوۡنَ أَحَدًا إِلَّا ٱللَّهَۗ وَكَفَىٰ بِٱللَّهِ حَسِيبٗا ٣٩﴾ [الأحزاب: ۳۹]. «کسانی هستند که رسالات خدا را (به مردم) ابلاغ میکنند و تنها از خدا میترسند و از هیچکس غیر از او نمیهراسند، و همین بس که خدا حسابگر (همه شان) است». [۱۲۸] آیا ابلاغ همین است که در قرآن به «امامت» که یکی از اصول دین است! حتی کوچکترین اشارهای نشود؟! آنها چون دیدهاند، پس از این آیه هیچ مطلبی که ادعایشان را ثابت کند موجود نیست، و موضوع با «قل، بگو» آغاز شده، لذا گروهی به تحریف یا حذف آیه دست زدهاند! برخی نیز پذیرفتهاند که آیهای در باره «امامت» منصوصه در قرآن نیامده، ولی گفتهاند: علتنبودن اشارهای به ائمه دوازدهگانه در قرآن آن است که اگر در کتاب خدا ذکر میشدند، دشمنان شان آن آیات را از قرآن حذف میکردند!!. [۱۲۹] مراجعه شود به خطبه غدیریه، از کتاب احتجاج طبرسی که روایت میکند: «فخشی رسول الله من قومه» پس رسول خدا ج از قومش ترسید» «من انکره کان کافرا» کسی که علی را انکار کند کافر است» و... [۱۳۰] خداوند میفرماید: ﴿مَّا عَلَى ٱلرَّسُولِ إِلَّا ٱلۡبَلَٰغُ﴾ [المائدة: ۹۹]. «پیامبر وظیفهای غیر از تبلیغ و رساندن (پیامهای الهی را ندارد)...» حال چطور ممکن است که رسول خداج تنها وظیفهای که بر عهدهاش بوده انجام ندهد؟!.
تیجانی در کتاب «همراه با راستگویان» فصلی را به همین آیه اختصاص داده و میگوید: «خداوند سبحان میفرماید: ﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِينٗا﴾ [المائدة: ۳]. «امروز دینتان را کامل کردم و نعمتم را برای شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان دین برای شما پذیرفتم».
غالب شیعیان میگویند: این آیه در «غدیرخم» و پس از نصب علی از سوی پیامبر ص به عنوان خلیفه مسلمین نازل شد، و این مطلب را به نقل از ائمه اهل بیت روایت میکنند، لذا «امامت» را جزو اصول دین به شمار میآورند» (ص۱۱۵).
آری! تیجانی و بسیاری از شیعیان برآنند که این آیه نیز در مورد علی س نازل گشته است، زمانی که پیامبر ص از طرف خدا مأمور گردید علی س را به جانشینی خود برگزیند، در غدیرخم روز هجدهم ذی الحجه توقف کرد و به مردم فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلَيٌّ مَوْلاهُ» پس از این بود که آن آیه نازل شد، و دین اسلام با جانشینی و ولایت علی س کامل گردید و نعمت خداوند بر مسلمانان تکمیل شد، و «امامت» یکی از اصول دین [۱۳۱] و در ردیف «توحید» و «نبوت» و «معاد» درآمد.
تیجانی ادعا میکند که پیامبر ص روز غدیر را عید قرار داده، و روایت نقل میکند که پیامبر ص پس از منصوبنمودن علی و پس از نزول آیه فرمود: حمد خدای را که دین را به حد کامل رساند و نعمت را تمام کرد و به رسالتم و ولایت علی بن ابیطالب پس از من راضی شد.» «ص۱۳۳).
[۱۳۱] البته امامیه موضوع «امامت» را از اصول مذهب میدانند.
اولاً: این آیه بنابر روایات متواتر غروب روز جمعه روز عرفه در «حجة الوداع» سال دهم هجری یعنی نه روز قبل از خطبه غدیرخم نازل گشته است، ابن عباس میگوید: «این آیه روز جمعه که مصادف با عرفه بود نازل شد، و این در حالی بود که پیامبر ص در عرفات سوار بر شتر توقف نموده بود» [۱۳۲].
ثانیاً:ً این آیه نیز هیچ ارتباطی با امامت و خلافت ندارد، بلکه خداوند به کامل کردن اصول و مبانی دین در آن روز، همچنین به اتمام نعمتش با عزت بخشیدن به مسلمانان در برابر مشرکین، استوارداشتن گامهای شان و برگزیدن دین اسلام به عنوان کامل کننده ادیان پیشین و تنها دین مورد قبولش خبر میدهد، روزی که کافران و مشرکان در آن مأیوس شدند، زیرا متوجه شدند که زیر بنای اسلام استوار شده است.
از آن روز هیچ آیه دیگری نازل نشد، و پس از مدت کوتاهی پیامبر ص رحلت فرمود و با پایان وحی و رحلت پیامبر ص مسلمانان از دشمنان هراسی به دل نداشته، و به جاودانگی و مصونیت این دین باور و اعتماد پیدا کردند، به راستی این نعمت بسیار بزرگی در مورد مسلمانان است.
این قسمت از آیه که از آیات قبل و بعدش جدا و مستقل نیست، در پاراگراف آغازین سوره مائده قرار گرفته که با دستور به وفای به قراردادها و پیمانها اعم از تمام پیمانها و ضوابط و مقرراتی که خدا برای زندگی انسانها معین فرموده آغاز شده، سپس بحث را با بیان حلال و حرام و بسیاری از احکام شرعی و عبادی بیان عقاید درست و راستین حقیقت الوهیت و عبودیت روابط مسلمانان با دیگران حکمیت قراردادن قرآن، و بر حذرداشتن آنها از بی توجهی به برخی از چیزهای که خدا نازل فرموده است ادامه میدهد؛ چنان که میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَوۡفُواْ بِٱلۡعُقُودِۚ أُحِلَّتۡ لَكُم بَهِيمَةُ ٱلۡأَنۡعَٰمِ إِلَّا مَا يُتۡلَىٰ عَلَيۡكُمۡ غَيۡرَ مُحِلِّي ٱلصَّيۡدِ وَأَنتُمۡ حُرُمٌۗ إِنَّ ٱللَّهَ يَحۡكُمُ مَا يُرِيدُ ١ يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تُحِلُّواْ شَعَٰٓئِرَ ٱللَّهِ وَلَا ٱلشَّهۡرَ ٱلۡحَرَامَ وَلَا ٱلۡهَدۡيَ وَلَا ٱلۡقَلَٰٓئِدَ وَلَآ ءَآمِّينَ ٱلۡبَيۡتَ ٱلۡحَرَامَ يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّن رَّبِّهِمۡ وَرِضۡوَٰنٗاۚ وَإِذَا حَلَلۡتُمۡ فَٱصۡطَادُواْۚ وَلَا يَجۡرِمَنَّكُمۡ شَنََٔانُ قَوۡمٍ أَن صَدُّوكُمۡ عَنِ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ أَن تَعۡتَدُواْۘ وَتَعَاوَنُواْ عَلَى ٱلۡبِرِّ وَٱلتَّقۡوَىٰۖ وَلَا تَعَاوَنُواْ عَلَى ٱلۡإِثۡمِ وَٱلۡعُدۡوَٰنِۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۖ إِنَّ ٱللَّهَ شَدِيدُ ٱلۡعِقَابِ ٢ حُرِّمَتۡ عَلَيۡكُمُ ٱلۡمَيۡتَةُ وَٱلدَّمُ وَلَحۡمُ ٱلۡخِنزِيرِ وَمَآ أُهِلَّ لِغَيۡرِ ٱللَّهِ بِهِۦ وَٱلۡمُنۡخَنِقَةُ وَٱلۡمَوۡقُوذَةُ وَٱلۡمُتَرَدِّيَةُ وَٱلنَّطِيحَةُ وَمَآ أَكَلَ ٱلسَّبُعُ إِلَّا مَا ذَكَّيۡتُمۡ وَمَا ذُبِحَ عَلَى ٱلنُّصُبِ وَأَن تَسۡتَقۡسِمُواْ بِٱلۡأَزۡلَٰمِۚ ذَٰلِكُمۡ فِسۡقٌۗ ٱلۡيَوۡمَ يَئِسَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ مِن دِينِكُمۡ فَلَا تَخۡشَوۡهُمۡ وَٱخۡشَوۡنِۚ ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِينٗاۚ فَمَنِ ٱضۡطُرَّ فِي مَخۡمَصَةٍ غَيۡرَ مُتَجَانِفٖ لِّإِثۡمٖ فَإِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٞ ٣ يَسَۡٔلُونَكَ مَاذَآ أُحِلَّ لَهُمۡۖ قُلۡ أُحِلَّ لَكُمُ ٱلطَّيِّبَٰتُ﴾ [المائدة: ۱-۴].
«ای مؤمنان! به پیمانها وفا کنید (اعم از پیمانهای مشروع انسان با انسان، یا انسان با خدا و... و خوردن گوشت) چهارپیایان برای شما حلال است، مگر آنهایی که (در خلال این آیات) بر شما خوانده میشود، هنگامی که در حالت احرام هستید شکار را حلال ندانید؛ زیرا خداوند هرگونه که بخواهد حکم میکند (و حلال و حرامکردن تنها در اختیار اوست). ای مؤمنان! (حرمتشکنی) شعایر (دین) خدا را بر خود حلال ندانید (در آنها کم و زیاد نکنید) و در ماه حرام (جنگ نکنید!) و (معترض حیوانات) بی نشان و نشاندار (که به بیت الله هدیه میشوند) نشوید! و مانع کسانی که قصد آمدن به خانه خدا را دارند و به دنبال فضل و خوشنودی خداوند هستند نشوید! هروقت که از احرام بیرون آمدید و هرگاه از لباس احرام (حج) بیرون آمدید شکار کنید (و شکارکردن برایتان حلال میشود)، و دشمنی قومی که شما را به آمدن به مسجد الحرام باز داشتند، شما را وادار نکند که تعدی و تجاوز کنید، در امور نیکی و پرهیزگاری همدیگر را یاری و پشتیبانی کنید، و همدیگر را در جهت تجاوز و گناه و ستمکاری یاری و حمایت ننمایید و از خدا بترسید! بیگمان خداوند متجاوزان را شدیداً عذاب میدهد، (و اما خوردن گوشت) مردار، خون، گوشت خوک، حیواناتی که خفه شدهاند، حیواناتی که با شکنجه و کتک کشته شدهاند، آنهایی که از بلندی پرت شده و مردهاند، آنهایی که بر اثر شاخزدن حیوانات دیگر مردهاند، حیواناتی که درندگان از بدن آنان چیزی خورده و بدان سبب مردهاند، مگر اینکه (قبل از مرگ به آنها رسیده و) آنها را سر بریده باشید، حیواناتی که به پای بتان قربانی شدهاند، و اینکه با تیرهای چوبی (یا هر وسیله دیگر) فال بگیرید و پیشگویی نمایید بر شما حرام است، همه اینها برای شما گناه بزرگ و خروج از فرمان خداست، از امروز کافران (دیگر) از (دستکاری و نابودکردن و یا ایجاد هر خللی دیگر در) دینتان مأیوس شده (و میدانند که این دین جاودانه و ماندگار خواهد بود، و صدمه زدن به آن دیگر امکان نخواهد داشت)، پس از آنان نترسید و (تنها) از من بترسید، امروز (احکام ثابت و کلی و برخی فروع و تفصیلات) دین شما را برایتان کامل کردم، (و با انتخاب چنین دین کامل و پاک و منحصر به فرد و واقعی و موافق با فطرت و... و با عزتبخشیدن به شما در برابر کافران و استوارداشتن گامهایتان) نعمت خود را بر شما تکمیل نمودم، و اسلام را به عنوان آیین خداپسند برایتان برگزیدم، اما کسی که در حال گرسنگی ناچار شود (از محرماتی که ذکر گردید، چیزی بخورد تا هلاک نشود) و (قلباً بدان راضی نباشد و همواره آن را حرام بداند و) متمایل به گناه نباشد (و عمداً نخواهد چنین کند مانعی ندارد)، زیرا خداوند بخشنده و مهربان است (و افراط ناچار را مورد عفو قرار میدهد و برایش مقدار نیاز را مباح مینماید.) امروز (با نزول این آیات) تمام چیزهای پاک (که مورد پسند طبعهای سالم است) برایتان حلال گردید».
اینها آیاتی بودند که تیجانی و یارانش برای اثبات امامت و جانشینی علی س به آنها استناد کرده و میکنند که مورد بررسی قرار گرفتند.
اینک نوبت به احادیث و روایاتی میرسد که برای اثبات «امامت و خلافت» علی س بعد از پیامبر ص به آنها استدلال میکنند.
برخی از این روایات از جمله «حدیث جابر» که حاکی است، پیامبر ص علی و فرزندانش را با نام و نشان به امامت و خلافت به مردم معرفی فرموده، همچنین حدیث «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَعَلِيٌّ بَابُهَا»، «حدیث دار، در روز انذار» و بسیاری دیگر روایاتی جعلی و کذب محض هستند، در بین این احادیث تنها دو روایت «متواتر» و معتبرند، اما نتیجهگیری تیجانی و بسیاری از شیعیان از آنها صحیح نیست:
[۱۳۲] شأن نزول آیات، ترجمه محمد جعفر اسلامی، ص۲۱۷ و ۲۱۸).
تیجانی و بیشتر شیعیان ادعا میکنند که پس از پایان مراسم حجة الوداع در مسیر بازگشت به مدینه پیامبر ص از جانب خدا مأمور گردید که علی س را به امامت و جانشینی پس از خود به مردم معرفی کند؛ لذا در محلی به نام «غدیرخم» از شترش پایین آمد و فرمود: مردم جمع شوند! و سپس این جمله را در مورد حضرت علی س فرمود:
«مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلَيٌّ مَوْلاهُ، اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ ، وَعَادِ مَنْ عَادَاهُ!».
برخی از روایان عبارت مشکوکی [۱۳۳] مانند: «وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ» «پروردگارا! یاری کن کسی را که علی را یاری کند و خوار کن کسی را که علی را تنها میگذارد!» را به آن اضافه کردهاند.
پس از آن معرفی بود که خداوند آیه: ﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ﴾ [المائدة: ۳]. را نازل فرمود و با انتصاب علی س به این مقام دین اسلام تکمیل شد و...!.
در این مورد که پیامبر ص چنین جملهای را در مورد علی س فرموده، اکثر علما نظر موافق دارند، اما باید پرسید که چرا رسول خدا ص این موضوع را در آن اجتماع بیان فرمود؟.
برای بیان حقیقت به روایات و تواریخ معتبر و متواتر باید مراجعه کرد تا دید چه مسألهای پیش آمده بود که سبب گردید، پیامبر ص در مورد حضرت علی چنان بفرماید.؟ و چرا لفظ ولایت (وال و والاه) را در برابر عداوت (عاد و عاده) قرار داد؟.
زمانی که در مورد شأن حدیث توجه میکنیم، میبینیم که پیامبر ص تنها خواستار محبت و دوستی و حمایت از علی س بود، زیرا رویدادی پیش آمده بود که باعث گردید: پیامبر ص در ضمن جملاتی تکریم و حمایت و جانبداری خویش از علی س را به مردم نشان دهد، و از آنان خواست که دوستی خود با علی س را حفظ کنند؛ هرچند مسلمانان میدانستند که پیامبر ص علی س را دوست دارد و همواره یاور اوست، لکن سخنی که در مورد علی س فرمود، به خاطر حادثهای بود که رخ داده بود، حادثهای که ممکن بود در بین مسلمانان شکاف و تفرقه به وجود آورد، لذا پیامبر ص لازم دانست به وسیله سخنانی حمایت و جانبداری و یاوری خود را نسبت به علی س اعلام کند، تا میان مردم تفرقه ایجاد نشود و منافقین همچون همیشه سوء استفاده نکنند.
تمام تواریخ آوردهاند و شیعه و سنی چنانکه خواهیم آورد، در این مورد اتفاق نظر دارند که پیامبرص گاهی به مناسبتهایی جمعی از اصحاب برگزیده را در قالب گروههایی به مناطق مختلف اعزام میکرد که در تواریخ به عنوان «سریه» از آنها یاد شده است، آن سال نیز قبل از حجة الوداع معاذ بن جبل و ابوموسی اشعری س را به یمن فرستاد تا مردم را به اسلام دعوت کنند [۱۳۴].
پس از مدتی پیامبر ص خالد بن ولید س را نیز که مجاهدی توانا بود به ولایتی دیگر در یمن روانه ساخت [۱۳۵] و به او فرمان داد: آنها را به اسلام دعوت کند و جز در صورت امتناع از پذیرش پیمان صلح با آنها وارد جنگ نشود!.
«... خالد پس از رسیدن به یمن همانگونه که پیامبر ص فرموده بود با مردم به جنگ نپرداخت، زیرا با موقعیتی روبهرو نشد که جنگ لازم باشد، بسیاری از مردم اسلام آوردند و غنایمی را در اختیار خالد س نهادند، خالد به پیامبر ص نامهای نوشت تا کسی را برای جداکردن خمس غنایم بفرستد، پیامبر ص هم علی س را به این منطقه اعزام نمود تا آنگونه که از روایات گوناگون برمیآید [۱۳۶]، خمس آن غنایم را تعیین و بقیه را تقسیم کند.
این حقیقت را نمیتوان انکار کرد که حضرت علی س به سبب انجام اقداماتی در زندگی و در میدان جهاد مانند: کشتن بسیاری از سران مشرکین، در میان برخی از قبایل آن روز محبوبیتی نداشته است؛ به ویژه در میان افراد وابسته به خاندانها و گروههایی که در «بدر، احد، خندق و حنین» علیه پیامبر ص جنگیده بودند و طعم تلخ شمشیر علی س را که همچون شمشیر عمویش حمزه س بود، چشیده و بسیاری از نزدیکان و بزرگان خویش را از دست داده بودند.
به هرحال، زمانی که علی س خمس غنایم را جدا کرد گروهی و از جمله «بریده» نارضایتی خود را از شیوه تقسیم آن اعلام کردند.
زمانی که بقیه غنایم و اموال زکات را با خود و اشخاصی که همراه او آمده بودند به طرف مکه برمیگردانید تا به پیامبر ص برساند، و او نیز در میان مسلمانان تقسیم کند، طبق روایت بیهقی: از جمله ابوسعید خدری س در بین راه گروهی از همراهان از او خواستند تا قدری شتران خود را استراحت دهند، و بر شترانی که به عنوان غنایم و اموال زکات گرفته شده و هنوز تقسیم نشده بودند سوار شوند، اما علی س از پذیرش این خواسته ایشان قاطعانه خودداری کرد و فرمود: «سهم شما در این شتران همانند سهم دیگر مسلمانان است» [۱۳۷].
آنان قصد استفاده از غنایم و زکات تقسیمنشدهای را داشتند که معلوم نبود سهم آنان میشود یا کسی دیگر؟ علت خودداری علی س از این خواسته همین بود.
در همان شرایط بود که پیامبر ص برای انجام و تعلیم مراسم حج آماده میشد، به همین مناسبت نامههایی به رؤسای قبایل و مناطقی که اسلام آورده بودند، نوشت و از آنان خواست تا برای انجام حج در مکه حاضر شوند و مراسم حج مشروع را مستقیماً از او بیاموزند، از جمله نامهای نیز به علی س که در راه بازگشت به مدینه بود نوشت، حضرت علی بعد از دریافت نامه اندیشید که اگر بخواهد اموال زکات و بیت المال را که بیشتر آن شتر و گاو و گوسفند بودند با خود حمل کند، نمیتواند در زمان مقرر به مکه برسد، لذا ناچار شد کسی را به عنوان جانشین خود بر همراهان بگمارد و خود زودتر از لشکریان و همراهان حرکت کرد.
تواریخ آوردهاند که علی س بریده اسلمی س را برا آنها گماشت و اموار تحت مراقبت او قرار داد و خود با سرعت بیشتر روانه مکه شد [۱۳۸].
همراهان علی س فرصت را غنیمت شمردند و قبل از رسیدن به مکه از بریده س خواستند تا آنچه را که علی س برای ایشان برآورده نساخته بود برآورده سازد و اجازه دهد تا از شتران بیت المال استفاده کنند، او خواسته آنان را پذیرفت و علاوه بر آن به هرکدام از آنها یک دست لباس فاخر حلههای یمانی از غنایم تقسیم نشده، بخشید.
زمانی که این افراد به مکه رسیدند، پیامبر ص علی س را به سراغشان فرستاد، و همین که علی س به میان آنان برگشت و دید که از شتران و لباسهای غنیمتی استفاده کردهاند، خشمگین شد و همانگونه که عادتش بود، بریده س و سایرین را به خاطر استفاده و تصرف در اموال بیت المال با قاطعیت تمام مورد عتاب و مؤاخذه، و براساس برخی از روایات مورد ضرب و شتم قرار داد! [۱۳۹].
این برخورد بجای علی س بر آنها سخت گران آمد و باعث دلخورشدن ایشان از جمله بریده س گردید و از تندی و سختگیری علی س شروع به گلایه نموده و نزد پیامبر ص از او شکایت کردند! [۱۴۰].
این دو برخورد بجا و قاطعانه علی س با همراهانش یعنی سختگیری او در جلوگیری از استفاد از مرکبهای زکات و اقدام او در باز پسگیری لباسهایی که در غیابش توزیع شده بودند، باعث کینه و دشمنی آنها با علی س گردید و گلایه و شکایتهای خود را دهان به دهان منتقل کردند وافراد زیادی را در انتقاد و اعتراض به علی س با خود همراه ساختند!.
این اعتراضات از طرف شاکیان، نه اینکه زمانی که حتی مراسم حج را به پا میداشتند پایان نیافت، بلکه بیشتر شد و بسیاری از آنها نزد پیامبر ص رفتند و در باره علی س سخنان فراوانی گفتند؛ همانگونه که شیخ مفید در کتاب «الارشاد» میگوید: «فما دخلوا مکة کثرت شکاویهم من أمیرالـمؤمنین، وأمر الرسول الله ج منادیا فنادی في الناس: ارفعوا ألسنتکم عن علی بن أبیطالب فهو خشن في ذات الله أ غیر مداهن فی دینه» [۱۴۱]. «همین که همراهان حضرت علی وارد مکه شدند و شکایاتشان از امیرالمؤمنین بالا گرفت، پیامبر ص کسی را فرستاد تا در بین مردم اعلام کند که زبانهایتان را از علی کوتاه کنید؛ زیرا او در کار خدا سختگیر است، و در دین او هرگز کوتاهی و سستی نمیکند».
شیخ مفید و أبو الفتح رازی آوردهاند که بریده و سایر شاکیان قبل از ملاقات رسول خدا ص در باره علی س نزد مردم بدگویی کردند، و سخنان ایشان بر بسیاری از مردمی که هنوز علی س را به درستی نمیشناختند، تأثیر منفی بر جا گذاشت.
بدین ترتیب، پیامبر ص و به همراه ایشان آن افرادی که از حضرت علی بسیار گلهمند بودند، و علناً آن گلهمندی را نزد دیگران اظهار میکردند، راه مدینه را درپیش گرفتند، رسول خدا ص نگران آن بود که منافقین از آن موضوع سوء استفاده کنند و زمینه تفرقه را در بین مسلمانان ایجاد نمایند.
برای جلوگیری از چنان رویدادی رسول خدا در فرصتی مناسب یعنی قبل از متفرقشدن مسلمانانی که از گوشه و کنار جزیرة العرب برای ادای فریضه حج آمده بودند و اکنون در مسیر بازگشت به مناطق خود بودند، و پیش از آن که امواج این گلهمندیها در مورد علی س به جاهای دیگر خصوصاً مدینه نیز منتقل شود، هنگام نماز ظهر در غدیرخم محلی در نزدیکی جحفه سخنانی را ایراد فرمود و از علی س جانبداری کرد و قضیه را همانجا فیصله بخشید.
إبن کثیر نیز در تاریخ خود میگوید: «همین که بگو مگوها دربار علی س به سبب جلوگیری اش از به کارگرفتن شتران و باز پس گرفتن جامههای غنیمتی که جانشین او به آنان داده بود بیشتر شد، گرچه حق کاملاً با او بود، اما به هرترتیب موضوع در بین حجاج شایع گردید، لذا زمانی که رسول خدا ص از حج فارغ گشت و در راه بازگشت به مدینه بود، در غدیرخم و در میان مردم خطبهای خواند و ساحت علی س را از آنچه میگفتند، پیراسته دانست و منزلت او را والا برشمرد و فضل او را به دیگران یادآور گردید، تا آنچه را نسبت به او در دلهای بسیاری از مردم جای گرفته بود، از بین ببرد» [۱۴۲].
او چنین ادامه میدهد: «رسول خدا ص در روز یکشنبه هجدهم ماه ذی الحجه آن سال (یعنی سال دهم) در غدیرخم در زیر درختی که در آنجا قرار داشت، خطبهای پر محتوا ایراد کرد، و در آن از امور مختلفی سخن به میان آورد و از فضل و امانتداری و عدالت علی س و خویشاوندیش با او چندان سخن گفت که آنچه را که در دلهای بسیاری از مردم نسبت به او وجود داشت، از بین برد» [۱۴۳].
علامه امینی از «بریده» چنین روایت کرده است: «عَنْ بُرَيْدَةَ قَالَ غَزَوْتُ مَعَ عَلِىٍّس الْيَمَنَ فَرَأَيْتُ مِنْهُ جَفْوَةً فَلَمَّا قَدِمْتُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ج ذَكَرْتُ عَلِيًّا فَتَنَقَّصْتُهُ فَرَأَيْتُ وَجْهَ رَسُولِ اللَّهِ ج يَتَغَيَّرُ فَقَالَ « يَا بُرَيْدَةُ أَلَسْتُ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ. قُلْتُ بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ. قَالَ: مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاَهُ» [۱۴۴]. «با علی س رهسپار یمن شدم و در این سفر از او تندی دیدم، چون نزد رسول الله ص آمدم، علی را به بدی یاد کردم و از او انتقام نمودم، دیدم که چهره پیامبر ص دگرگون شد و فرمود: ای بریده! آیا من به مؤمنین از خودشان سزاوارتر نیستم؟ عرض کردم: آری، ای رسول خدا! فرمود: هرکس من مولای اویم، علی نیز مولای اوست».
بنابراین، روایت غدیر نیز برخلاف ادعای تیجانی و افراطیهای شیعه هیچگونه دلالتی بر جانشینی حضرت علی س بعد از پیامبر ص ندارد، و تنها برای رفع اتهامات و شکایاتی بوده که علیه آن بزرگوار صورت گرفته است.
[۱۳۳] زیرا این عبارت فاقد سند است. [۱۳۴] اسلامشناسی، دکتر علی شریعتی، ص۳۹۰ و ۴۰۹- البدایة والنهایة، ابن کثیر، ج۵، ص۹۹-۱۰۱. [۱۳۵] اسلامشناسی، شریعتی، ص۴۰۹ و ۴۱۰. [۱۳۶] بخاری و امام احمد با سند خویش از بریده روایت کردهاند. [۱۳۷]البدایة والنهایة، ج۵، ص۱۰۵. [۱۳۸] تفسیر روح الجنان، ابو الفتوح رازی، به تصحیح علی اکبر غفاری، ج۴، ص۲۷۵ و ۲۷۶-مجالس المؤمنین، قاضی نورالله شوشتری، ج۱، ص۴۳. [۱۳۹] مرجع قبلی. [۱۴۰] همان مأخذ- اسلامشناسی، شریعتی، ص۴۲۴- البدایة والنهایة، ج۵، ص۱۰۵ و ۱۰۶. [۱۴۱] الإرشاد، شیخ مفید، ص۱۶۱- تفسیر روح الجنان، أبوالفتوح رازی، ذیل آیه ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ﴾ ابن هشام نیز از ابی سعید خدری س نیز همین روایت را چنین نقل میکند «عن ابی سعید الخدری قال: «اشْتَكَى النَّاسُ عَلِيًّا. فَقَامَ رَسُولُ اللَّهِ ج فِينَا خَطِيباً فَسَمِعْتُهُ يَقُولُ « أَيُّهَا النَّاسُ لاَ تَشْكُوا عَلِيًّا فَوَاللَّهِ إِنَّهُ لأَخْشَنُ فِى ذَاتِ اللَّهِ أَوْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ من أن یشکی» «از ابی سعید خدری نقل کرده است که گفت: مردم از علی س شکایت کردند، پس رسول خدا ج به عنوان خطیب برخاست و فرمود: ای مردم! از علی شکایت نکنید، زیرا به خدا قسم! او در جهت اجرای فرمان خدا از همه حساستر است، یا در راه خدا از کسی که از او شکایت میکند، سختگیرتر است!». [۱۴۲] البدایة والنهایة، ج۵، ص۱۰۶. [۱۴۳] همان، ص۱۰۸ و ۲۰۸. [۱۴۴] الغدیر، علامه امینی، ج۱، ص۳۸۴، چاپ سوم- امام احمد نیز همین روایت را در مسندش از إبن عباس و او هم از بریده نقل کرده است، و ابن کثیر، إسناد این روایت را «حسن» و تمام روایان آن را مورد اعتماد دانسته است.
این حدیث صحیح دومی است که تیجانی در کتاب خود آنگاه که هدایت شدم به آن استدلال کرده، و به دنبال آن چنین نتیجهگیری میکند:
«بر خردمندان پوشیده نیست که در این حدیث چه ویژگیهایی برای امیرالمؤمنین علی نهفته است، زیرا وزارت، جانشینی و خلافت او را به اثبات میرساند، همانگونه که در غیاب موسی هنگامی که برای ملاقات خداوند به میقات رفته بود، هارون وصی، وزیر و جانشین او بود.
اینجا نیز به همان معنی است و نسخهای از همان اصل است، جز اینکه هارون پیامبر بود، اما علی پیامبر نیست، زیرا این را همین حدیث مستثنایش کرده و از آن برداشت میشود که علی از همه اصحاب برتر و با فضیلتتر است، و هیچکس جز پیامبر ص از او برتر نیست»... (ص۲۴۲)
در پاسخ باید گفت:
این سخن پیامبر ص نیز به دنبال رویداد «تبوک» برای تبرئه حضرت علی س از اتهامات منافقین علیه او گفته شد، همانگونه که تمامی تواریخ معتبر آوردهاند:
«زمانی که پیامبر ص سپاه بزرگی را برای رفتن به جنگ تبوک آماده و تجهیز میکرد، گروه زیادی از منافقین برای عدم حضور در این جنگ طاقت فرسا که در قرآن به «الساعة العسرة» یاد شده است، بهانهجویی میکردند و از سختی راه، گرمای هوا، کمی آذوقه و مشکلات دیگر سخن میگفتند، به ویژه زمان خروج برای حضور در جنگ تبوک با فصل برداشت محصولات کشاورزی همزمان بود.
به هرحال، پیامبر ص همراه با سپاه که حدود سی هزار نفر بودند، به طرف مرزهای روم و در جهت شمال غربی شبه جزیره حرکت کردند، عبدالله بن أبی سردسته منافقان نیز ابتدا از روی اکراه و با هدف اجرای طرحی با آنان همراه شد، او پس از طی مسافتی از راه بازگشت، هدف او از این کار این بود: همانگونه که با گفتههای خود در باره حضور در جنگ قبلاً در دل مردم ایجاد تردید میکرد، با این رفتار خود نیز در آنها تردید به وجود آورد [۱۴۵].
رسول الله ص مثل همیشه که در هر غزوهای شخص توانا و مورد اعتمادی را به عنوان جانشین خود در مدینه معین میفرمود، در جریان این غزوه «محمد بن مسلمه انصاری س» را به عنوان امیر و جانشین خود در مدینه تعیین نمود، و حضرت علی س را نیز برای اداره امور خانواده و اهل بیت خویش مأمور کرد.
این اقدام رسول الله ص شباهت زیادی به اقدام دیگر او در جریان هجرتش از مکه به مدینه داشت که علی س را برای بازگردانیدن امانتها به مردم در مکه باقی گذاشت، در اینجا نیز او را در مدینه مأمور نمود، تا خانواده خود و پیامبر ص را در این مدت سرپرستی کند [۱۴۶].
علی س نیز همچون همیشه امر پیامبر ص را اطاعت نمود و در مدینه باقی ماند، اما در این میان منافقان که از هرچیزی برای ایجاد تردید و فسادانگیزی استفاده میکردند کوشیدند: با سخنچینی، شایعه پراکنی و طرح گفتههای ناروا، پیوندهای موجود بین افراد را برهم بزنند، همین که علی س را در مدینه دیدند تعجب کردند و گفتند: چه شده که پیامبر علی را به همراه خود نبرده، و در عین حال نیابت حکومت را هم به محمد بن مسلمه سپرده است، پس علی اینجا کارش چیست؟.
آنان در بین مردم به شایعه پراکنی پرداخته و میگفتند: پیامبر علی را به این دلیل در مدینه باقی گذاشته است که او حاضر نبوده در آن جهاد شرکت کند، لذا پیامبر همانگونه که به بهانه جویان دیگر اجازه عدم حضور داد بر او نیز آسان گرفت، و اجازه داد تا در مدینه باقی بماند!... بعضی دیگر از منافقین میگفتند: پیامبر قصد تحقیر او را داشته، چون او را در بین زنان و کودکان بر جای نهاده است! [۱۴۷].
پس از آن که علیس این شایعات را شنید، اسلحه اش را برداشت و خود را به رسول خداص و سپاه اسلام که هنوز در محلی به نام «جُرف» اردو زده بود رساند؛ زیرا علیس این را بر خود گران میدانست که زمینهای برای جهاد در راه خدا پیش آید و او در خانه بماند و شمشیرش را علیه دشمن همچون همیشه به کار نگیرد، آن هم در غزوهای که افراد بسیاری از شرکت در آن سرباز زده بودند.
به همین دلیل به پیامبر ص گفت: «ای رسول خدا! مرا در میان زنان و کودکان جانشین خود مساز و....!» در این هنگام همانگونه که کتابهای معتبر روایات و تواریخ معتبر آوردهاند: پیامبر ص به او فرمود: «دروغ گفتهاند! من تو را در غیبت خویش به جانشینی گذاشته ام، برگرد و در میان خانواده من و خود جانشینم باش! آیا از این خوشنود نمیشوی که رابطه تو با من همچون رابطه هارون با موسی باشد؟ جز این که پس از من پیامبر نخواهد آمد» [۱۴۸].
بدین ترتیب هیچ مفهوم و دلالتی که حاکی از جانشینی علی س بعد از پیامبر ص باشد، در این حدیث وجود ندارد و مقامی که پیامبر ص در آن این سخن را میفرماید، ربطی به امور سیاسی و خلافت بعد از خود ندارد، بلکه به این مطلب اشاره دارد: همانگونه که هارون ÷ در غیاب موسی ÷ جانشین او در خانواده اش بود، علی س نیز همین منزلت را نسبت به پیامبر ص دارد.
اگر پیامبر ص چنین منظوری داشت، محمد بن مسلمه انصاری س را به امارت مدینه نمیگماشت، بلکه علی س را والی مدینه میکرد!.
[۱۴۵] قرآن در این باره میفرماید: ﴿لَقَدِ ٱبۡتَغَوُاْ ٱلۡفِتۡنَةَ مِن قَبۡلُ وَقَلَّبُواْ لَكَ ٱلۡأُمُورَ﴾ [التوبة: ۴۸]. «منافقان پیش از این هم به فتنهگری و ایجاد فساد (در میان شما) پرداختهاند و (در موارد دیگر نیز) بر ضد تو (ای پیامبر!) توطئهها نموده و نیرنگها کردهاند». [۱۴۶] اسلامشناسی، شریعتی، ص۳۶۲. [۱۴۷] همان مأخذ. [۱۴۸] همان، ص۳۶۲ تا ۳۶۴.
تیجانی در صفحه (۱۳۳) کتاب «آنگاه هدایت شدم» ماجرای «روز پنجشنبه» و روایت «قلم و دوات» را یادآور شده، و بر پایه آن بر این باور است که پیامبر ص در یکی از روزهای پایانی عمر مبارک و زمان بیماری میخواست نامهای را در مورد جانشینی علی س بعد از خود بنویسد، لذا به اصحاب فرمود: «قلم و دواتی را برایم بیاورید، تا چیزی را برایتان بنویسم که بعد از من هرگز گمراه نشوید!».
اما بعضی از اصحاب از جمله عمر مانع نوشتن این وصیتنامه شدند و پیامبر را به هذیانگویی ناشی از بیماری متهم کردند و گفتند: قرآن برای ما کافی است! پیامبر ص نیز خشمگین شد و همگی را از منزل خود بیرون راند!؟.
هرچند این روایت در کتب حدیث آمده، ولی «متن، محتوا، طرق روایت و القائات» آن مانع از مقبولیتش میباشند، زیرا ممکن است در شرایطی جعل شده باشد که اختلافات مذهبی و سیاسی در اوج خود بوده است، این روایت از جهت «درایتی» نیز بیاعتبار است، و ما در این بخش از کتاب از هردو نظر روایتی و درایتی آن را مورد بررسی قرار میدهیم.
بیماری پیامبر ص حدود چهارده روز طول کشید [۱۴۹] در آن مدت نیز مانند همیشه اصحاب در حضور او بودند و دستهدسته به عیادتش میرفتند، و در روزهایی که اندکی بهبودی مییافت خود به مسجد میآمد [۱۵۰].
در میان اصحاب و یارانش مینشست و در آن روز بیش از هر زمان دیگر آنان در حضور پیامبر مراقب فرمودههای او و رفتار و کردار خود بودند، و با توجه به دستور همیشگی ایشان: «فَلْيُبَلِّغِ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ» «حاضران پیامهای مرا را به غایبان برسانند!» تمام گفتار و کردار پیامبر ص به وسیله کسانی که حاضر و ناظر بودند، به همه آنهایی که حضور نداشتند منتقل میگشت.
و بعد از رحلتش بیش از صدهزار صحابی گفتار و رفتار پیامبر ص و همچنین رویدادهای آن چند روز بیماری را برای همدیگر بازگو میکردند [۱۵۱] و سپس میلیونها تابعی، همان گفتار و رفتارها و حوادث را از اصحاب شنیده و برای اتباع تابعین روایت مینمودند، و از این صدهزار صحابی و میلیونها تابعی حتی یک نفر نگفته که من شنیدم: «پیامبر ص چهار روز قبل از رحلتش قلم و دواتی را خواسته تا مطلبی را برای یارانش بنویسد تا بعد از او گمراه نشوند، اما عدهای مانع این کار شدند، پیامبر ص نیز آن را ننوشت و به جرم مخالفت چند نفر با آن تصمیم، همه را از منزل خود بیرون راند!».
اما در دوره اتباع تابعین (نسل سوم مسلمانان) «سلیمان أحول» و «زهری» اولی از «سعید بن جبیر» و دومی از «عبیدالله» که هردو تابعی هستند روایت میکنند که از «عبدالله بن عباس» که صحابی است و به اعتراف صریح خویش در روز وفات پیامبر ص کودکی ده ساله بود [۱۵۲] این مطلب را شنیدهاند، و بعدها همین مطلب با عبارتهای متفاوت در اکثر کتب تواریخ و روایات به ویژه بخاری و مسلم روایت شده است، و با اعتقاد به صحت آن بر جملات و کلمات شبهه برانگیز آن تفاسیر و تأویلاتی نوشتهاند، نقل این روایت در آن کتابها سبب شادمانی در میان افراطیها به ویژه تیجانی شده، و در کتابهای ایشان دارای باز تاب بسیاری بوده است.
زیرا در برخی از آن اضافات بر این روایت از قول برخی اصحاب و در رأس آنها عمر فاروق معاذالله به پیامبر ص نسبت هذیان داده شده است! لذا برای کوبیدن و لکهدارنمودن مقام صحابه به ویژه حضرت عمر س بهانه مناسبی بدست آورده، و به خیال خویش دلیل و سند قاطعی را یافتهاند! [۱۵۳].
[۱۴۹] الفاروق، حسنین هیکل، چاپ قاهره، ج۱، ص۷۲. [۱۵۰] اسلامشناسی، شریعتی، ص۴۵۰- تاریخ طبری، ج۴، ص ۱۳۲۴- ابن الأثیر، ج۱، ص ۱ و ۴- سیره حلبیه، ج۳، ص۳۸۸. [۱۵۱] ابن کثیر در کتاب «الباعث الحثیث» (شرح اختصار علوم الحدیث)، آمار اصحاب را بعد از رحلت پیامبرج، ۱۱۴ هزار نفر نوشته است. [۱۵۲] صحیح بخاری، شرح قسطلانی، ج۷، ص۴۷۵، باب «تعلیم الصیبان القرآن». [۱۵۳] علاوه بر کتابهای تیجانی، نگاه شود به «سیری در صحیحین» محمد صادق نجمی، ص۳۶۶، تحت عنوان «وصیتنامهای که نوشته نشد» و فروغ ابدیت، ج۲، ص۸۶۱.
اولاً: بر پایه این روایت خواه صحیح باشد و خواه جعلی که قطعاً جعلی است، از کجا معلوم که نوشتن وصیتنامه به مسأله خلافت و جانشینی ارتباط داشت؟ و اگر «خلافتنامه» میبود، از کجا معلوم که به نام أبوبکر صدیق نبود؟!.
اضافه بر این میدانیم که وصیت به خلافت و امامت با گفتن یک کلمه و حتی یک اشاره هم تحقق مییابد و نامهای نمیخواست، و علاوه بر این براساس تمامی تواریخ و کتابهای سیره، پیامبر ص چهار روز پس از این جریان در حال حیات بوده [۱۵۴] و در میان او و علی س فاصلهای نبوده، و فاطمه دخترش نیز همواره بر بالینش حضور داشته است، اگر میخواست میتوانست سفارش خود را برای بار دوم و یا چندم تکرار فرماید، و علی س را به قول تیجانی و بسیاری از شیعیان جانشین خود سازد، اما رسول خدا موضوع را تکرار ننمود و نفرمود: (إیتونی) قلم و دواتی را برایم بیاورید...!.
ثانیاً: پیامبر ص در همان سال چند ماه قبل از رحلتش در حجة الوداع فرمود: «به کلام خدا و سنت رسولش پایبند بمانید تا گمراه نشوید» [۱۵۵] پس نیازی به قلم و دوات نبود! اگر فرض را بر این قرار بدهیم که میخواسته چیزی را بنویسد، ممکن است همان سفارش قبلی یعنی تأکید بر استقامت و التزام به قرآن و سنت را میخواسته یادآوری فرماید!.
فرضاً عمر س چنین حرفی زده باشد که «قرآن ما را کافی است» این سخن او یادآوری آیهای از قرآن است که ﴿أَوَ لَمۡ يَكۡفِهِمۡ أَنَّآ أَنزَلۡنَا عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ يُتۡلَىٰ عَلَيۡهِمۡۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَرَحۡمَةٗ وَذِكۡرَىٰ لِقَوۡمٖ يُؤۡمِنُونَ ٥١﴾ [العنکبوت: ۵۱]. «مگر آیات خود را که بر تو نازل نموده ایم و بر ایشان خوانده میشود، آنان را کفایت نمیکند؟ به راستی در این (قرآن) برای مؤمنین رحمت و یادآوری است».
همچنین عدم اقدام رسول خدا ص در مورد نوشتن موضوعی دلیل بر صحت سخن عمر س نیست؟ زیرا اگر «إیتونی بقرطاس!» «قلم و دواتی را برایم بیاورید!» حتمی و لازم میبود، پیامبر ص به سخن این و آن توجهی نمیکرد و امر خدا را اجرا مینمود، و همچون امور دیگر که در مورد ابلاغ آنها کوچکترین کوتاهی از خود نشان نداد [۱۵۶]، سکوت نمیکرد.
چگونه میتوان باور کرد که پیامبر ص امر و دستور خدا را به خاطر اعتراض عمر س یا دیگران انجام ندهد؟! آیا این اهانت به رسول خدا ص نیست؟ که خداوند بیشتر به او فرموده بود:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَۖ وَإِن لَّمۡ تَفۡعَلۡ فَمَا بَلَّغۡتَ رِسَالَتَهُۥۚ وَٱللَّهُ يَعۡصِمُكَ مِنَ ٱلنَّاسِ﴾ [المائدة: ۶۷].
«ای پیامبر! برسان آنچه را از سوی پروردگارت به تو نازل شده! اگر این کار را نکنی در واقع رسالتش را ابلاغ نکردهای! و (از هیچکس و هیچچیزی مترس! زیرا که) خداوند تو را از گزند و آسیب دیگران حفظ میکند».
ثالثا!: این روایت به طور کلی از هفت طریق روایی نقل شده که در چهار مورد آن سلسله روایت بدین ترتیب است، «زُهری از عبیدالله و او از ابن عباس» [۱۵۷].
و در سه طریق دیگر به این شکل آمده است: «سلیمان أحول از إبن جبیر و او از إبن عباس» [۱۵۸].
در یکی از این طریقههای روایی سهگانه در عین اینکه با یکدیگر تفاوتهایی دارند گفته شده: «استخوان شانه بیاورید!»، در دیگری گفته شده: «کتابی بیاورید!» و در سومی فقط کلمه: «بیاورید!» آمده است، اما در همه آنها این موارد مشترک وجود دارند که:
۱- آن روز پنجشنبه بود.
۲- به پیامبر ص نسبت هذیانگویی داده شد.
۳- پیامبر ص در باره سه مطلب وصیت فرمود: «اخراج مشرکین (برانداز و توطئهگر)، احترام هیأتهای نمایندگی خارجیان، اما سومی فراموش شده است!».
۴- إبن عباس به سبب فراموشکردن مورد سوم به سختی گریست!.
اما در طرق چهارگانه اولی: در باره روز پنجشنبه، هذیان گویی، و صایای سهگانه و گریهکردن ابن عباس چیزی گفته نشده و بحثی به میان نیامده است! در مقابل و به جای همه آنها دو مطلب زیر اضافه گشته است:
۱- از عمر بن خطاب سخن به میان آمده که در یک طریق به عنوان «بعضی» و در سه طریق دیگر صریحاً گفته شده که عمر گفت: درد بر پیامبر ص شدت یافته است، قرآن در اختیار ماست و برای هدایتمان کافی است!».
۲- اخراج و بیرونکردن همه اصحاب مخالف و موافق که در آنجا حضور داشتند!.
در همه آن سه طریق که به اشاره یا به صراحت بحث هذیان شده [۱۵۹]، بحثی از حضرت عمر نیست و در همه طرق چهارگانه که با اشاره یا صراحتاً بحثی از عمر س شده [۱۶۰] به هیچ وجه از نسبتدادن هذیانگویی به رسول خدا ص چیزی گفته نشده است!!. بنابراین، اگر روایت فرضاً صحیح هم میبود، هیچ زیانی به مقام و شخصیت حضرت عمر نمیرسانید و هلهله و شادمانی تیجانی و مبلغین سخنانش به خاطر آن روایت چندان بجا نیست..
رابعاً:ً در طرق سهگانه دومی که سلسله روایت اینگونه است: «سلیمان از إبن جبیر و او از إبن عباس» در آخر همه آنها این جمله دیده میشود: «و نسیت الثالثه» «سومی را فراموش کرده ام!»! این اعتراف صریح روایت کننده به فراموشکاری خویش در معیار دانش حدیثشناسی صحت روایت او را به سختی زیر سوال میبرد، و علمای متخصص عموماً به این اصل و قاعد اشاره کردهاند [۱۶۱].
خامساً:ً در طرق چهاگانه اولی «زهری از عبیدالله و او از إبن عباس» از زبان پیامبر ص جمله: «قوموا عنی!» «برخیزید بروید!» دیده میشود، وجود این جمله صحت آن روایت را دچار تردید میکند، زیرا در اخلاق و روابط پر از صفا و صمیمیت رسول خدا ص بیرونکردن اصحاب از منزل خود به هیچ وجه سابقهای نداشته است! مخالفین به هرحال، موافقین چرا؟!.
اگر فرض کنیم پیامبر ص برخلاف اخلاق ایمانی و عادت خویش چنین دستوری داده باشد طبق معروفترین اصل حدیث شناسی میبایستی آن روایت با توجه به اهمیت آن از طریق تواتر نه از راه آحاد روایت میشد [۱۶۲].
سادساً:ً در تمام طرق هفتگانه پدیده «تقطیع» دیده میشود [۱۶۳] و همانگونه که پیشتر توضیح دادیم در طرق سهگانه دومی، پنج مطلب مهم آمده است که هیچکدام در طرق چهارگانه اولی نیامدهاند، و در طرق چهارگانه دو مطلب مهم آمده است که هیچ یک از آنها در طرق سهگانه نیامده است! و این تقطیع هولناک و خارج از حدود و قواعد روایتی که به یک نفر یعنی ابن عباس (ده ساله) منتهی میگردد، صحت آن را که خبر واحد است در ابهام غرق میکند!.
سابعاً: همانگونه که مشاهده کردیم: تمام طرق هفتگانه در تمام کتب حدیث به عبدالله بن عباس س میرسند، و عبدالله بن عباس نیز طبق اعتراف صریح خویش در روز وفات پیامبر ص پسر بچهی ده سالهای بوده است! [۱۶۴] چگونه ممکن است تمام حاضرین در آن مجلس (و خود حضرت علی و فاطمه) در مورد ماجرای قلم و کاغذ چیزی نگویند و تنها کودکی ده ساله که حضور او در آن مجلس جای تردید است! آن را شنیده و نقل کرده باشد!؟.
چرا هیچیک از آنها امر مؤکد پیامبر ص را که فرمود:«فَلْيُبَلِّغِ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ»را رعایت نکردند؟.
چرا از میان میلیونها تابعی فقط دو نفر ابن جبیر و عبیدالله آن هم با این «تقطیع» و بریدگی شگفت، و تفاوتهای هولانگیز این مطلب را از ابن عباس صحابی که در آن زمان ده ساله بود شنیدهاند؟.
چرا از میان میلیونها اتباع تابعین فقط دو نفر زهری و سلیمان آن هم هریک از یک نفر تابعی آن را شنیدهاند!؟.
ثامناً: در تمام طرق هفتگانه این جمله دیده میشود: «... بیاورید تا چیزی را برایتان بنویسم که بعد از من هرگز گمراه نشوید» و در تمام آن طرق روایی این مطلب هم آمده که پیامبر ص چیزی ننوشت! به فرض صحت این روایت نتیجه صغرا و کبرای آن چه میشود؟!.
نتیجه این میشود که پیامبر ص پناه بر خدا به گمراهی امتش راضی گشت و مسلمانان چه مخالفین و چه موافقین آن نامه بعد از او عموماً گمراه شدند؟ زیرا آنگونه که در روایت آمده: این وصیت به حدی لازم بود که نوشتنش باعث هدایت و ننوشتنش سبب گمراهی مسلمانان میگردید! چرا پیامبر ص به علت مخالفت حضرت عمر یا دیگری از نوشتن آن منصرف شد؟ در واقع با ننوشتن آن أعاذناالله به گمراهی امتش راضی گشت؟! چون قبول صحت این روایت الزاماً این نتیجه را میدهد، در نتیجه روایتی کاملاً مردود و غیرقابل قبول است.!
تاسعاً:ً در نهایت بازهم یکی دیگر از تناقضگوییهای تیجانی این است که اگر او این روایت را قبول دارد، باید این را هم بپذیرد که اصحاب تا لحظه رحلت پیامبر ص بر راه هدایت بوده و کافر، منافق، مرتد، فاسق و گمراه نبودهاند، زیرا در آن روایت آمده که گویا: پیامبر ص فرموده است: «قلم و دواتی را بیاورید تا چیزی را برایتان بنویسم که پس از من هرگز گمراه نشوید!» این نشان میدهد که همه اصحاب از همان زمانی که ایمان آوردند تا آخرین روزهای عمر پیامبر ص کاملاً در مسیر هدایت بودهاند! زیرا در آن روایت آمده: «تا بعد از من هرگز گمراه نشوید!» یعنی تاکنون گمراه نبوده اید، و میخواهم چیزی را برایتان بنویسم تا بعدها نیز هرگز گمراه نشوید! البته سوء تفاهم نشود! زیرا همه مسلمانان اعم از اهل سنت و میانهروهای اهل تشیع باورشان بر این است که اصحاب همیشه بر راه هدایت بوده و بر آن باقی ماندهاند، اما قصد ما این بود که تناقضگویی تیجانی را نشان دهیم، او در جایی از کتابش میگوید: «همه اصحاب مرتد و منافق بودهاند.» و از طرفی دیگر به روایتی دیگر (روایت قلم و دوات) هم ایمان دارد، و استدلال میکند که در آن پیامبر ص از اهل هدایت بودن اصحاب خود سخن گفته است!.
[۱۵۴] این حادثه بنابر همان روایت روز پنجشنبه اتفاق افتاده و پیامبر ج نیز روز دوشنبه چهار روز پس آن رحلت نمود. [۱۵۵] اسلامشناسی، شریعتی، ص۴۲۷. [۱۵۶] خصوصاً در کارهای دین و امور الهی که لازم الإجرا هستند: ﴿وَكَانَ أَمۡرُ ٱللَّهِ مَفۡعُولٗا﴾ [الأحزاب: ۳۷]. «و امر خدا باید انجام و عملی شود». [۱۵۷] محل ذکر این چهار طریق در صحیح بخاری، شرح قسطلانی، ج۱، ص۲۰۶- ج۶، ص۴۶۳- ج۸، ص۳۵۵- ج ۱۰، ص ۳۵۳ آمده است. [۱۵۸] محل ذکر این سه طریق نیز در صحیح بخاری، شرح قسطلانی، ج۵، ص۱۶۹ و ۲۳۶- ج۶، ص۴۶۲ آمده است. [۱۵۹] صحیح بخاری، شرح قسطلانی، ج۵، ص۱۶۵و ۲۳۶- ج۶، ص۴۶۲. [۱۶۰] صحیح بخاری، شرح قسطلانی، ج۱، ص۲۰۶- ج۶، ص۴۶۳- ج۸، ص۳۵۵- ج۱۰، ص۳۵۳. [۱۶۱] شرح (اختصار علوم الحدیث)، ابن کثیر، ص۹۲- شرح نخیه ابن حجر عسقلانی، ص۹، مبحث «حدیث» شاذ. [۱۶۲] جمع الجوامع، ج۲، اصول الفقه. [۱۶۳] تقطیع حدیث در صورتی که قسمت محذوف مربوط به قسمت مذکور باشد، بالاتفاق صحیح نیست.. نگاه شود به شرح اختصار علوم الحدیث، ابن کثیر، ص۱۴۴. [۱۶۴] «قال ابن عباس: توفی رسول الله ج و أنا ابن عشر سنین...»، نگاه شود به صحیح بخاری، شرح قسطلانی، ج۷، ص۴۷۵.
آیة الله ابوالفضل برقعی در کتاب «عرضه روایات اصول بر قرآن و عقول» میگوید: «شیخ کلینی مؤلف کتاب (اصول کافی) از باب ۱۲۲ تا باب ۱۳۳ دوازده باب را ترتیب داده تا منصوصیت ائمهی إثنی عشر (یعنی تعیین آنها را از طرف خداوند) اثبات کند، چون مدعیان روایات موثق و معتبری که امامت انتصابی الهی را اثبات کند در اختیار ندارند، از این رو به روایات غیرصحیح و نامعتبر از قبیل احادیث فصل حاضر و فصلهای بعدی (کتاب اصول کافی) متوسل شدهاند و چنانکه خواهیم دید، آن احادیث به هیچ وجه قابل اعتماد و استناد نیستند.
البته غالباً به «حدیث غدیر» متوسل میشوند، اما حدیث غدیر نیز برای اثبات ادعایشان کافی نیست، اگر حدیث غدیر و عبارت «مَن کُنتُ مَولاهُ، فَهذا عَلِیُّ مَولاهُ، اَللَّهُمَّ والِ.....»چنان که ادعا میشود، واقعاً مربوط به امامت انتصابی الهی بود، لااقل پیامبر اکرم عدد ائمه و یا اسامی آنها و یا اصول کلی امامت را به وضوح بیان میفرمود، از قبیل اینکه امر امامت به دوازده تن منحصر است و جز در فرزند امام قبلی نخواهد بود، مگر سومین آنها که فرزند امام پیش از خود نیست، و هریک از آنها کتاب و وظیفهای خاص خود را دارند و الخ..... تا حجت بر امت مسلمان تمام شود، و این همه فرق گوناگون و مخالف یکدیگر به وجود نیایند و دیگران امکان ادعای امامت نیابند و امت متفرق نشوند، این کار با اهمیت مقام امامت بسیار مناسب است، و جزو حداقل بیان لوازم هدایت امت به یکی از اصول دین بود.
باب مورد نظر (اصول کافی) دارای ۱۶ حدیث است که مجلسی حدیث ۱ را صحیح و ۲ و ۵ و ۸ و ۹ و ۱۱ و ۱۴ را مجهول و ۳ و ۶ و ۷ و ۱۰ و ۱۵ و ۱۶ را ضعیف و ۴ را حسن و ۱۲ را حسن موثق و ۱۳ را موثق شمرده، اما آقای بهبودی هیچیک از احادیث این باب جز حدیث اول و دوم را صحیح ندانسته است.
* حدیث ۱- اگر مجلسی چنین حدیثی را صحیح شمرده جای تعجب نیست، اما شگفتا که آقای بهبودی حدیثی با متن معیوب را که راوی آن «علی بن ابراهیم» معتقد به تحریف قرآن و «سهل بن زیاد» کذاب و «حسین بن سعید» غالی و نظایر ایشان است، پذیرفته است!.
در حدیث به آیهی ۵۹ سورهی نساء استدلال شده، او مدعی است که گویا آیه در بارهی حضرت علی و حسنین ب نازل شده، ما در بارهی آیهی مذکور قبلاً در باب ۶۶ سخن گفته ایم، فقط در این جا یادآور میشویم که آیهی ۸۳ سورهی نساء مقصود از «اولی الامر» را تبیین فرموده و احتیاجی به روایت نیست.
علاوه بر این اگر آیهی مذکور در بارهی حضرت حسن بود، علی س قطعاً مردم را به پذیرش خلافت آن حضرت دعوت میکرد، در حالی که بنا به نقل کتب معتبر از جمله «مروج الذهب» پس از ضربت خوردن امیرالمؤمنین س، مردم به حضور آن حضرت رفتند و پرسیدند: «اگر خدای ناخواسته از وجودت محروم شدیم، آیا اجازه میدهی با حضرت حسن س بیعت کنیم؟.
وی فرمود: «شما را بدین کار امر نمیکنم و از آن نهی نمینمایم، خود [به صلاح خویش] بیناترید» [۱۶۵].
و براساس تواریخ معتبر [۱۶۶] همین که امیرالمؤمنین ÷ وفات یافت «عبدالله بن عباس» در بین مردم به سخنرانی پرداخت و گفت: «امیرالمؤمنین وفات نمود و فرزندی (مانند حسن) را از خود باقی گذاشته، اگر میخواهید برای [بیعت] با او به میان شما بیاید و اگر نمیخواهید هیچکس را (در مورد انتخاب امام و خلیفه] بر دیگری حق ویژهای نیست» یعنی همه شما در باره انتخاب حاکم آزاد هستید [۱۶۷].
از طرفی جواب امام به سؤال: علت عدم ذکر اسامی ائمه در قرآن چنان نارسا است که ما باور نمیکنیم که امام چنان پاسخ ضعیفی بدهد؟ پس واضح است که:
اولاً!: مردم در مورد تعداد رکعتهای نماز یا در تعداد طواف بر گرد کعبه و یا در میزان زکات و... به سبب وجود آیاتی در قرآن راجع به آنها اختلافی ندارند، در حالی که در مورد جانشینان پیامبر ص اختلافهای بسیار جدی وجود دارند.
ثانیاً: اگر امامت از اصول دین است مواردی که از قول امام گفته شده چرا همه در بارهی فروع دین است؟ در حال که سؤال آن است که چرا در بارهی اصلی از اصول دین، در قرآن سخن صریحی وجود ندارد؟.
به قول جناب «قملداران» (ره): «آیا اهمیت اصل امامت از ماجرای زید که نامش صریحاً در قرآن ذکر شده کمتر است؟!.
آیا میتوان بین اصول دین تا این اندازه تفاوت قائل شد که همه را به وضوح بیان کنیم و یکی را مبهم گذاریم؟!.
آیا اهمیت ماجرای اصحاب کهف که حتی نوع حیوان همراه ایشان در قرآن آمده از مسألهی امامت بیشتر است» [۱۶۸] اما اسم ائمه را که از نظر ما معلمان الهی امت میباشند ذکر نکند؟!.
بر کسی پوشیده نیست: اگر از قرآن که آخرین کتاب آسمانی است، ذکر جزئیات «فروع دین» توقع نرود که نمیرود، اما در مقام بیان مسائل مربوط به «اصول دین» قطعاً توقع میرود».
[۱۶۵] مروج الذهب، مسعودی، ج۲ ص۴۲۵. [۱۶۶] شرح نهج البلاغه، ابن ابی حدید ج۴ ص۸ و البدایة والنهایة ج۸ ص۱۳. [۱۶۷] به نقل از کتاب پرمحتوای «حکومت در اسلام» تالیف: مرحوم حیدرعلی قلمداران، ج۱ ص۱۳۰ مطالعه این کتاب کمیاب را به همه محققین توصیه مینماییم. [۱۶۸] به نقل از کتاب پرمحتوای «حکومت در اسلام» تالیف: مرحوم حیدرعلی قلمداران، ج۱ ص۱۳۰ مطالعه این کتاب کمیاب را به همه محققین توصیه مینماییم.
در مورد این واقعیت که علی س و سایر اهل بیت پیامبر ص با خلفای پیش از خود بیعت کردهاند هیچ شک و تردیدی نیست، همانگونه که حضرت علی س در مورد بیعت با خلفا چنین میفرماید:
«فمشیت عند ذلك إلی أبی بکر، فبایعته ونهضت في تلك الأحداث ...فلما احتضر بعث إلی عمر، فولاه فسمعنا وأطعنا وبایعنا وناصحنا..» [۱۶۹]. «در آن هنگام نزد أبوبکر رفتم و با او بیعت کردم و در آن حوادث (جنگ با برخی از قبایل مرتد) با او همراه شدم، زمانی که أبوبکر به حالت احتضار رسید ولایت را به عمر سپرد و ما حرف شنویی داشتیم، اطاعت میکردیم، بیعت نمودیم و خیرخواهی نشان دادیم».
شیخ طوسی نیز روایت کرده که حضرت علی س در جمع شکست خوردگان جمل فرمود:
«فبایعت أبابکر کما بایعتموه فوفیت له بیعته... فبایعتم عثمان فبایعته وأنا جالس في بیتی، ثم أتیتمونی غیر داع لکم ولا مستکره لأحد منکم، فبایعتمونی کما بایعتم أبابکر وعمر وعثمان، فما جعلکم أحق تفوا لأبیبکر وعمر وعثمان بیعتهم منکم ببیعتی؟» [۱۷۰]. «با ابوبکر بیعت کردم، همانگونه که شما بیعت کردید، با عمر نیز بیعت کردم، همانگونه که بیعت کردید و در بیعت با او وفادار بودم... سپس با عثمان بیعت کردید، من هم با او بیعت کردم و در شرایطی که در خانه ام نشسته بودم، نزد من آمدید و من از شما درخواست نکرده و کسی را هم به آن مجبور نساخته بودم، با من هم بیعت کردید، همانطور که با أبوبکر و عمر و عثمان بیعت نمودید. بنابراین، چه چیز شما را وادار کرد که در بیعت با أبوبکر و عمر و عثمان با وفاتر از بیعت با من باشید؟!».
اما ببینیم معنی «بیعت» و لوازم و مسئولیتهای آن چیستند؟!..
«بیعت آن است که شخصی دست در دست دیگری بنهد، به این قصد و معنی که تو را متولی و مسئول اداره امور خود مینمایم و اطاعتت را بر خویش واجب میشمارم» [۱۷۱].
اما ببینیم خود علی س در باره بیعت چه نظری دارد! او در ابتدای خلافتش خطاب به کسانی که با وی بیعت کردند، فرمود:
«وأما حقی علیکم، الوفاء بالبیعة والنصیحة في الـمشهد والـمغیب والإجابة حین أدعوکم والطاعة حین آمرکم» [۱۷۲] «اما حقی که من بر شما دارم، وفاداری و باقیماندن بر بیعت و اخلاص و دوستی و خیرخواهی در نهان و آشکار است، زمانی که شما را به چیزی فرا میخوانم اجابت کنید و هرگاه فرمانی میدهم فرمانبرداری نمایید».
پس بنابر فرموده حضرت علی س لازمه بیعت، همان اطاعت و حرفشنوی صادقانه و دوستی و خیرخواهی است، چه در نهان و چه در آشکار، کسی که به این واقعیت غیرقابل انکار خالصانه بیندیشد، عظمت و بزرگواری خلفای پیشین برای او روشن میشود، زیرا بیعت حضرت علی با آنها به معنی اطاعت صادقانه و دوستانه از ایشان در حضور و غیابشان بوده، و نه اینکه هیچ ریا و تقیهای در کار نبوده، بلکه کاملاً مخلصانه و صادقانه بوده است..
اما بعضی از شیعیان معتقدند که علی س از روی تقیه و بخاطر آنکه بدون یار و یاور بوده و از جهت مصلحت با آنها بیعت کرده! و روایاتی را از حضرت علی نقل میکنند که از قول پیامبر ص میفرماید: «تقیه بخشی از دین خداست و کسی که تقیه ندارد، دین ندارد!» [۱۷۳].
تیجانی هم روایتی را از امام صادق نقل کرده است: «تقیه دین من و دین پدران من است، کسی که تقیه ندارد، دین ندارد!» [۱۷۴].
اما میبینیم که حضرت علی س بنابر فرمودههایش در همه شرایط با خلفا یکرنگ بوده است، از طرفی «توریه و تقیه» برای شخصی همچون علی س که سخنانش برای مردم حجت و گواه بود محال است، زیرا سبب میشد که مردم حق و باطل یا تعریف و سرزنش را باهم اشتباه گرفته و از یکدیگر تشخیص ندهند.. همچنین او خود «تقیه» را عامل گمنامی و ذلت و خواری میداند؛ همانگونه که ضمن گلایه از یاران خود میفرماید:
«وبقی رجال غض أبصارهم ذکر الـمراجع وأراق دموعهم خوف الـمحشر، فهم بین شرید ناد وخائف مقموع وساکت معکوم وداع مخلص وثکلان مرجع، قد أخملتهم التقیة وشملتهم الذلة، فهم بحر أجاج، أفواههم ضامزة، وقلوبهم قرحة، قد وعظوا حتی ملوا، وقهروا حتی ذلوا، وقتلوا حتی قلوا» [۱۷۵]. «و مردانی چند باقی ماندهاند که یاد روز قیامت، چشمهایشان را (از لذات دنیا) بسته است و از بیم آن روز اشکشان جاری است، پس بعضی از آنها (بر اثر مشاهده کارهای ناشایست مردم از ایشان بریده) و ترکشان کردهاند و جمعی هراسناک و خوار و برخی خاموش و دهانبسته ماندهاند (که نمیتوانند حق را آشکار سازند) و بعضی از روی اخلاص و راستی (و بدون پنهان کاری مردم را به حق) دعوت میکنند و گروهی اندوهگین و رنجورند و تقیه و پنهانکاری ایشان را گمراه کرده و ذلت و خواری آنان را فرا گرفته است، ایشان در دریای شور فرو رفته، دهانشان بسته و دلشان زخمی است، و مردم را پند داده تا جایی که خسته و رنجیده خاطر شدند و بر اثر شکستها ذلیل و خوار گشته و کشته شدند و تعدادشان اندک شد».
همچنین میفرماید: «لا یجد عبد طعم الأیمان حتی یترك الکذب هزله وجده» [۱۷۶]. «هیچ بندهای طعم ایمان را نمیچشد تا زمانی که دروغ را چه شوخی و چه جدی ترک کند».
همچنین در نهج البلاغه میفرماید:
«الإیمان أن تؤثر الصدق حیث یضرك علی الکذب حیث ینفعك». «ایمان آن است که صداقت و راستی را هرچند به تو ضرر برساند، بر دروغ اگرچه به تو سود برساند ترجیح بدهی».
و نیز میفرماید: «ما کذبت ولا کذبت ولا ضللت ولا ضل بي» [۱۷۷]. «هرگز دروغ نگفته ام و به دروغ هم وادار نشده ام و گمراه نشده و کسی هم بوسیله من گمراه نگشته است».
آن سخنان نشان میدهند که علی س هیچگاه در مورد کسی سخنی به دروغ نگفته و کسی یا چیزی هم او را وادار به سخنانی دروغ ننموده است، همچنین میفرماید: هرگز گمراه نشده ام و کسی را هم با کار و رفتار و سخنانم گمراه نکردهام. بنابراین، واضح است که بیعت و همراهی علی با خلفا و همانگونه که خواهیم آورد نماز پشت سرشان کاری مخلصانه و کاملاً داوطلبانه بوده است..
و اینکه میگویند: علی بدون یار و یاور بوده نیز صحیح نیست؛ زیرا علیای که ما میشناسیم هرگز تن به ظلم و ستم نداده است، همانگونه که خود بارها و بارها و درجاهای مختلف، در این مورد سخن گفته که بسیاری از آنها در نهج البلاغه موجود است؛ مثلاً میفرماید:
«ولعمری ما علی من قتال من خالف الحق وخابط الغی من إذهان ولا إیهان» [۱۷۸]. «به جان خودم سوگند! در جنگیدن با کسی که با حق مخالفت کرده و در راه ضلالت و گمراهی قدم نهاده است، چشمپوشی و سستی نمیکنم،..
یا در جریان بیعت با ابوبکر س میگوید:
«الذلیل عندی عزیز حتی آخذ الحق له والقوی عندی ضعیف حتی آخذ الحق منه، فنظرت في أمری، فإذاً طاعتی قد سبقت بیعتی» [۱۷۹]. «درمانده و ستمدیده تا زمانی که حقش را از ظالم بستانم، نزد من گرامی و توانمند است، و توانمند و ستمگر تا زمانی که حق مظلوم را از او بگیرم، نزد من ناتوان و ضعیف است. بنابراین، در امر خلافت خود اندیشیدم و دیدم که قبل از بیعت نیز من فرمانبردار (ابوبکر) بوده ام».
از آنجا که حضرت علی با خلفا بیعت و از آنها اطاعت و پیروی میکرده، و مدام همراهیشان نموده، بر تیجانی و کسانی که خود را پیروان علی س و فرزندانش میدانند، واجب است: آن اطاعت و دوستی و یکرنگی حضرت علی با خلفای پیش از خود را تأیید و تأکید کنند! زیرا محال است علی س با اشخاصی «ظالم، غاصب، خیانتکار و مرتد» بیعت کند و اطاعت از آنها را بر خود واجب بداند».
[۱۶۹] الغارات، ثقفی، ص۳۰۲- مستدرک نهج البلاغه، شیخ کاشف الغطاء، چاپ لبنان، ص ۱۱۹ و ۱۲۰- همچنین با کمی تفاوتنامه ۶۲، نهج البلاغه، شرح فیض الاسلام- منار الهدی، علی بحرانی، ص۳۷۳- ناسخ التواریخ، ج۳، ص۵۳۲. [۱۷۰] الأمالی، شیخ طوسی، ج۲، ص۱۲۱، چاپ نجف. [۱۷۱] قاموس قرآن، سید علی اکبر قریشی، ج۱، ص۲۵۴. [۱۷۲] نهج البلاغه، شرح فیض الإسلام، خطبه ۳۴. [۱۷۳] کتاب سلیم بن قیس، ص۳۶۷، چاپ ایران. [۱۷۴] همراه با راستگویان، تیجانی، ترجمه مهری، ص۳۳۷. [۱۷۵] نهج البلاغه، شرح فیض، جزء ۱، کلام ۳۲. [۱۷۶] اصول کافی، کلینی، باب الکذب. [۱۷۷] نهج البلاغه، شرح فیض، کلام ۱۷۶. [۱۷۸] همان، کلام ۲۴. [۱۷۹] همان، کلام ۳۷.
آیة الله ابوالفضل برقعی در کتاب «عرضه روایات اصول بر قرآن و عقول» میگوید: «شیعیان امامیه برای اثبات منزلت «اهل بیت» به روایتی از رسول خدا ص که فرمودهاند: «شما را به کتاب خدا و اهل بیتم سفارش میکنم، و من از خدای عزوجل خواسته ام میان آنها و قرآن فاصله نیندازد، تا روزی که با من برروی حوض بهشت ملاقات مینمایند» استناد میکنند.
میگوییم: ما قطعاً این سخن را قبول داریم، اما چرا شیخ کلینی کتاب خود را از روایاتی خلاف قرآن و عقل پر کرده، به صورتی که مسلک و مرام اهل بیت را به کلی از قرآن جدا و بیگانه نشان میدهند، چرا روایان روایاتهای موجود در «اصول کافی» به ویژه این روایت را به أئمه نسبت دادهاند؟! ناگزیریم بگوییم که یا کلینی و روایانش این سخن را قبول نداشتهاند، یا قصد داشتهاند ائمه را با قرآن بیگانه جلوه دهند!.
اضافه بر این «اهل بیت» یعنی خانواده و خانوادهی پیامبر منحصر به حضرات علی و حسنینب نیست، بلکه همسران رسول خدا ص نیز اهل بیت و خانواده او به شمار میآیند.
در این حدیث برای اثبات امامت علی و حسنین ب به «آیهی تطهیر» استدلال میکنند، ما نیز آن را در اینجا میآوریم و توضیح میدهیم تا موضوع برای خوانندگان نیز روشن شود:
آیهی تطهیر در سورهی احزاب در میان آیاتی است که کلاً راجع به زنان رسول خداص است، چنانکه آیهی ۲۸ چنین آغاز میشود: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ قُل لِّأَزۡوَٰجِكَ﴾ [الأحزاب: ۲۸]. «ای پیامبر! همسران خویش را بگو!» در آیهی ۳۰ فرموده: ﴿يَٰنِسَآءَ ٱلنَّبِيِّ مَن يَأۡتِ مِنكُنَّ بِفَٰحِشَةٖ﴾ [الأحزاب: ۳۰]. «ای زنان پیامبر! هرکه از شما کار زشت و گناهی آشکار مرتکب شود....» و در آیهی ۳۱ فرموده: ﴿وَمَن يَقۡنُتۡ مِنكُنَّ لِلَّهِ وَرَسُولِهِ﴾ [الأحزاب: ۳۱]. «و هرکس از شما خدا و رسولش را اطاعت کند....» تا میرسد به آیهی ۳۲ که می فرماید:
﴿يَٰنِسَآءَ ٱلنَّبِيِّ لَسۡتُنَّ كَأَحَدٖ مِّنَ ٱلنِّسَآءِ إِنِ ٱتَّقَيۡتُنَّۚ فَلَا تَخۡضَعۡنَ بِٱلۡقَوۡلِ فَيَطۡمَعَ ٱلَّذِي فِي قَلۡبِهِۦ مَرَضٞ وَقُلۡنَ قَوۡلٗا مَّعۡرُوفٗا ٣٢ وَقَرۡنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجۡنَ تَبَرُّجَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ ٱلۡأُولَىٰۖ وَأَقِمۡنَ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتِينَ ٱلزَّكَوٰةَ وَأَطِعۡنَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا ٣٣﴾ [الأحزاب: ۳۲-۳۳].
«ای زنان پیامبر! اگر پرهیزگاری و پارسایی را پیشه کنید همسان دیگر زنان نیستید، پس در گفتار خود نرمی نکنید تا آن که در دلش بیماری است، در شما طمع نیاورد و گفتاری پسندیده بگویید، در خانههایتان آرام گیرید و جلوهگری و خودنمایی جاهلیت پیشین را در پیش مگیرید و نماز به پا دارید و زکات بپردازید و خدا و رسولش را اطاعت کنید، به راستی خدا میخواهد از شما اهل این خانه ناپاکی را بزداید و شما را کاملاً پاکیزه گرداند و به یاد آورید آنچه در خانههای شما از آیههای خدا تلاوت میشود».
پیش از آن که آیه را مورد تأمل قرار دهیم لازم است خواننده محترم توجه داشته باشد: آیهی تطهیر (که برای اثبات معصومبودن امامان به آن استدلال میکنند) آیه مستقلی نیست، بلکه جزئی از آیهی ۳۳ است. حال میگوییم:
اولاً: چنان که ملاحظه میشود: آیهی ۳۲ با خطاب «یا نساء النبی= ای زنان پیامبر» آغاز میشود، آیهی ۳۳ نیز با «واو عطف» آغاز شده و معطوف است به آیهی ۳۲. «إذهاب رجس» نیز آیهای مستقل نیست، بلکه جزئی از آیهی ۳۳ است، پس نمیتوانیم بهانهای بیاوریم که اعتمادی به وجود یک آیه در سیاق و ساختار آیات قبل و بعد نیست، شاید آیهی مذکور زمان دیگری نازل شده، ولی هنگام جمعآوری قرآن میان این آیات قرار گرفته است؟!.
اما کارشناسان «علوم القرآن» در این مورد اتفاق نظر دارند که آیات قرآن زیرنظر پیامبر جمعآوری شده و جای آیات هرسوره توسط خود آن حضرت مشخص گردیده است، در نتیجه آن ادعا کاملاً باطل است.
ثانیاً: آیهی ۲۸ سورهی احزاب در رابطه با همسران رسول خدا ص نازل شده، و آیات مذکور دارای یک سیاق است و مخاطبین آیات ایشاناند، چنانچه گفته شود: چرا در آیهی ۳۳ ضمیر «کُم» که برای مذکر است، استعمال شده؟ جواب آن است که لفظ «أهل» مذکر است و طبعاً ضمیر آن نیز مذکر آمده است.
اگر گفته شود: در این جا مصداق و معنی «أهل» مورد نظر بودهاند نه خود لفظ، اگر مصداق «أهل» در این آیات همسران پیامبر بودهاند، پس چرا ضمیر مؤنث بکار گرفته نشده است؟.
در پاسخ باید گفت: زیرا پیامبر خود نیز اهل همان خانه بوده، و خداوند نیز برای این که رسول خود را نیز مخاطب قرار دهد و او را نیز به «تزکیه و تطهیر» نفس مکلف گرداند، وی را نیز در انتهای آیه به مخاطبین دیگر افزوده است، لذا او نیز جزو مصادیق «اهل بیت» قرار گرفته است، و چون بنا به قواعد زبان عربی در جمعی از زنان که یک مذکر موجود باشد، آن جمع در حکم مذکر خواهد بود، از این رو در قسمت اخیر آیه ضمیر مذکر استعمال شده است، مؤید سخن ما این آیات از قرآن است که میفرماید:
﴿وَٱمۡرَأَتُهُۥ قَآئِمَةٞ فَضَحِكَتۡ فَبَشَّرۡنَٰهَا بِإِسۡحَٰقَ وَمِن وَرَآءِ إِسۡحَٰقَ يَعۡقُوبَ ٧١ قَالَتۡ يَٰوَيۡلَتَىٰٓ ءَأَلِدُ وَأَنَا۠ عَجُوزٞ وَهَٰذَا بَعۡلِي شَيۡخًاۖ إِنَّ هَٰذَا لَشَيۡءٌ عَجِيبٞ ٧٢ قَالُوٓاْ أَتَعۡجَبِينَ مِنۡ أَمۡرِ ٱللَّهِۖ رَحۡمَتُ ٱللَّهِ وَبَرَكَٰتُهُۥ عَلَيۡكُمۡ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِۚ إِنَّهُۥ حَمِيدٞ مَّجِيدٞ ٧٣﴾ [هود: ۷۱-۷۳].
«و همسر ابراهیم که ایستاده بود خندید، پس او را به اسحاق و پس از اسحاق به یعقوب بشارت دادیم، [همسرش] گفت: وای بر من، آیا من که پیرزنی هستم و شوهرم کهنسال است، میزایم؟ به راستی این چیزی شگفت است، [فرشتگان] گفتند: آیا از کار خدا تعجب میکنی، رحمت و برکات خداوند بر شما اهل بیت باد، به حق خداوند ستوده و بزرگوار است».
در این آیات چون حضرت ابراهیم نیز از مصادیق اهل خانه بوده، لذا ضمیر مذکر «کُم» استعمال شده است، در حالی که مخاطب اول آیه مؤنث بوده است، در سورهی «طه» نیز حضرت موسی ÷ به خانواده خود که همسرش قطعاً جزو آن بوده میفرماید: ﴿فَقَالَ لِأَهۡلِهِ ٱمۡكُثُوٓاْ﴾ [طه: ۱۰]. «موسی به خانوادهاش گفت: بایستید» که در درجه اول مقصود همسر آن حضرت بوده، ولی به اعتبار لفظ «أهل» و یا به اعتبار مصادیق آن که همسرش نیز جزو آن است لفظ مذکر «اُمکُثُوا» استعمال شده است. بنابراین، در آیات سورهی احزاب نیز به ملاحظه وجود رسول خدا در میان اهل خانه و همسرانش خطاب مذکر آمده است.
ثالثاً: در عرف زبان عربی به «داماد» اهل بیت گفته نمیشود، زیرا برای مثال: حضرت علی س خود دارای خانه و اهل بیت مستقل بود و نمیتوان او را اهل بیت پیامبر ص بر شمرد».
تیجانی در کتاب «آنگاه که هدایت شدم» میگوید: دو مأخذ و مرجع اصلی اسلام عبارتند از: «قرآن» و «اهل بیت پیامبر» که همان چهارده معصوم هستند، یعنی پیامبر، علی، فاطمه و یازده فرزندشان، و به این حدیث که به «روایت ثقلین» مشهور است استناد کرده است:
«إِنِّى تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ: كِتَابَ اللَّهِ وَعِتْرَتِي أهل بیتی....». «من در میان شما دو چیز گرانبها را بر جای گذاشتم، یکی کتاب خدا و دیگری اهل یتیم را...».
به همین دلیل اهل بیت پیامبر ص را هم سنگ با کتاب خدا میداند، و معتقد است که «قرآن» و «ائمه» برای حل و فصل مشکلات و اختلافات بین مسلمانان دو مرجع منحصر به فرد هستند، لذا هرکس ادعای مسلمانبودن را دارد، باید از ائمه و عترت پیامبر اطاعت مطلق داشته باشد، در غیر این صورت قطعاً گمراه و کافر است؛ زیرا تنها تمسک به ائمه است که انسان را به سعادت دو جهان میرساند!.
در واقع اسلام دینی است که توسط رسول خدا ص به تمام جهانیان عرضه گشته و محتوای آن در درجه اول «قرآنکریم» و در مرتبه دوم «سنت پیامبر ص» است، سنت پیامبر یعنی عقاید، عملکرد و اقوال قطعی رسول خدا ص در طول ۲۳ سال که میشود: تفسیر عملی و اجرای تعالیم قرآن در زندگی فردی و اجتماعی سیاسی و غیره، بجز این دو مرجع (قرآن و سنت) هرآنچه به نام اسلام گفته شود یا به آن چسبانده شود حجت و مشروعیت ندارد، زیرا برای حقانیت و صحت هرچیزی باید آن را ابتدا با قرآن و سپس با سنت سنجید.
در شرایطی که مسلمانان وحدت کلمه داشتند و از هرنظر بر هدایت و التزام به قرآن و سنت بودند، پیامبر ص وفات یافت، و با تبیین و تشریح اوامر و احکام الهی آنها را به تمسک به کتاب خدا و سنت «یعنی روش اجرای همه جانبه قرآن بر زندگی فردی و اجتماعی» خود توصیه فرموده، و توسل به کتاب خدا و سنت پیامبر ص را ضامن سعادت و بقای عظمت و عزت مسلمانان دانسته است؛ همانگونه که در «حجة الوداع» در اواخر عمر مبارکش فرمود:
«ترکت فیکم ما إن تمسکتم به لن تضلوا بعدي أبداً: کتاب الله وسنتي» [۱۸۰]. «در میان شما چیزی را بر جا گذاشتم که اگر به آن پایبند باشید، بعد از من هرگز گمراه نخواهید شد: کتاب خدا و سنت من».
[۱۸۰] اسلامشناسی، شریعتی، ص۴۲۷.
اگر به قرآن مراجعه کنیم، خلاف آنچه ایشان میگویند ثابت میشود، برای مثال خداوند أ میفرماید:
﴿فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ﴾ [النساء: ۵۹].
«هرگاه در باره چیزی اختلاف پیدا کردید، آن را به خدا (یعنی قرآن) و رسول (یعنی سنت) باز گردانید».
﴿وَمَا ٱخۡتَلَفۡتُمۡ فِيهِ مِن شَيۡءٖ فَحُكۡمُهُۥٓ إِلَى ٱللَّهِ﴾ [الشورى: ۱۰].
«در مورد هرچه که اختلاف پیدا کردید، حکمش نزد خداوند است».
خود علی س نیز قوام حکومت اسلامی و سعادت انسان را در تمسک به کتاب خدا و سنت رسول او که آنها را به عنوان دو ستون و دو چراغ معرفی میکند میداند؛ همانگونه که پس از ضربتخوردن و قبل از شهادتش فرمود:
«أما وصیتی فالله! لا تشرکوا به شیئا ومحمداً ج فلا تضیعوا سنته! أقیموا هذین العمودین وأوقدوا هذین الـمصباحین وخلاکم ذم ما لم تشردوا» [۱۸۱]. «وصیت من به شما این است که هیچگونه شریک و انبازی را برای خدا قرار ندهید، (و ویژگیهای خدایی را برای غیر او قایل نشوید) و به فرمان او عمل کنید و سنت محمد ص را کنار نگذارید و تباه نسازید، این دو ستون محکم و برافراشته را برپای دارید، و این دو چراغ را روشن نگاه دارید! مادامی که دست از این دو اصل برنداشته اید، هیچ ایرادی بر شما نیست».
باز میفرماید «ولکم علینا العمل بکتاب الله وسیرة رسول الله، القیام بحقه والنعش لسنته» [۱۸۲]. «حق شما (مسلمانان) بر ما این است که به کتاب خدا و سنت و سیره (گفتار و کردار) رسول خدا ص عمل کنیم، و در مقابل سنت او تسلیم محض باشیم».
علی س در تفسیر آیه ۵۴ سوره نساء میفرماید:
«وَارْدُدْ إِلَى الله وَرَسُولِهِ مَا يُضْلِعُكَ مِنَ الْخُطُوبِ، وَيَشْتَبِهُ عَلَيْكَ مِنَ الاُْمُورِ، فَقَدْ قَالَ اللهُ سبحانه لِقَوْم أَحَبَّ إِرْشَادَهُمْ:﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡۖ فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ إِن كُنتُمۡ تُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۚ ذَٰلِكَ خَيۡرٞ وَأَحۡسَنُ تَأۡوِيلًا ٥٩﴾ [النساء: ۵۹]. فَالرَّدُّ إِلَى اللهِ: الاَْخْذُ بِمُحْكَمِ كِتَابِهِ، وَالرَّدُّ إِلَى الرَّسُولِ: الاَْخْذُ بِسُنَّتِهِ الْجَامِعةِ غَيْرِ الـْمُفَرِّقَةِ» [۱۸۳]. «برای حل و فصل کارها و امور سخت و مهم که درماندهات میکنند و تمام اموری که بر تو مشتبه میگردند آنها را به کتاب خدا و سنت رسولش محول کن که خداوند سبحان و بلند مرتبه خطاب به آنانی که خواسته هدایتشان کند، فرمود: «ای کسانی که ایمان آوردهاید! از خدا و رسولش و از مسئولین امورتان پیروی کنید، اگر در مورد حکم چیزی اختلاف پیدا کردید، به خدا و رسولش مراجعه نمایید» مراجعه به خدا، یعنی پیروی از قرآن، و مراجعه به رسول، یعنی تبعیت از سنت جامع و وحدت آفرین او».
شاید در اینجا این پرسش پیش بیاید که کتاب و سنت به خودی خود نمیتوانند مشکلات مردم را حل و فصل نمایند، در نتیجه باید کسی یا کسانی باشند که احکام و تعالیم آن را مشخص و اجرا نمایند.
جواب این است که در کتاب خدا سیستم و راهکار حکومت بر اصل الزامی «شورای نخبگان و کارشناسان متخصص و متعهد» قرار دارد که تجربه طولانی بشر نقش و اهمیت آن را نشان میدهد، در اسلام طراح و برنامه ریز اصول و قوانین کلی دین برای زندگی، تنها خدا (یعنی تعالیم و احکام قرآن) است و روش اجرای آن را در زمینههای: اعتقادی، عبادی، اخلاقی، اجتماعی، سیاسی و... پیامبر او با عملکرد و سخنان خود تبیین و تفسیر و اجرا فرمود که میشود (سنت).
پس همانگونه که قرآن را پذیرفته ایم، باید به همان ترتیب سنت قطعی و جامع پیامبر ص را نیز بی کم و کاست قبول کنیم و بدان گردن نهیم، از آنجا که قرآنکریم مسلمانان را به پیروی از پیامبر ص امر کرده. بنابراین، کمترین شک و تردیدی در ضرورت پیروی از سنتش باقی نمیماند؛ همانگونه میفرماید:
﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤۡمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيۡنَهُمۡ ثُمَّ لَا يَجِدُواْ فِيٓ أَنفُسِهِمۡ حَرَجٗا مِّمَّا قَضَيۡتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسۡلِيمٗا ٦٥﴾ [النساء: ۶۵].
«به پروردگارت قسم! آنان تا زمانی که تو را اختلافات خود به حکمیت و داوری نطلبند مؤمن به شمار نمیآیند، آنگاه در درون خویش هیچ نارضایتی و ملالی از آنچه تو حکم کردهای نبابند، و سپس بدون چون و چرا تسلیم فرمانت گردند».
﴿وَأَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ ٱلذِّكۡرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيۡهِمۡ وَلَعَلَّهُمۡ يَتَفَكَّرُونَ﴾ [النحل: ۴۴].
«... ما قرآن را بر تو فرو فرستادیم تا آنچه را که بر مردم نازل گردیده، برایشان تبیین و تشریح نمایی، شاید که بیندیشند».
﴿وَمَآ ءَاتَىٰكُمُ ٱلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَىٰكُمۡ عَنۡهُ فَٱنتَهُواْ﴾ [الحشر: ۷].
«هرچه را که پیامبر در اختیار شما نهاد بکار گیرید، و از هرچه شما را منع فرمود، اجتناب و دوری کنید».
﴿قُلۡ إِن كُنتُمۡ تُحِبُّونَ ٱللَّهَ فَٱتَّبِعُونِي يُحۡبِبۡكُمُ ٱللَّهُ وَيَغۡفِرۡ لَكُمۡ ذُنُوبَكُمۡۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِيمٞ ٣١﴾ [آل عمران: ۳۱].
«(ای پیامبر!) بگو: اگر خدا را دوست میدارید، از من پیروی کنید (و سنت مرا به پا دارید) تا خداوند نیز شما را دوست بدارد و گناهانتان را ببخشاید و خداوند آمرزنده و مهربان است. بگو: از خدا و رسول اطاعت کنید، و اگر سرپیچی کنید (و مرتد شوید)، خداوند کافران را دوست ندارد».
البته اطاعت از رسول نباید این ذهنیت را ایجاد کند که او نیز همچون خدا نغوذبالله خود شارع و بانی دین است، زیرا اطاعت از پیامبر ص، اطاعت از قوانین و احکام الهی است که توسط او تشریح و تطبیق شدهاند؛ چنانچه میفرماید:
﴿مَّن يُطِعِ ٱلرَّسُولَ فَقَدۡ أَطَاعَ ٱللَّهَ﴾ [النساء: ۸۰].
«هرکس از رسول پیروی کند، در واقع از خدا پیروی کرده است».
اعتراف به این که قرآن کتاب و کلام خدا و محمد رسول اوست، بر ما لازم میدارد که از سنت پیامبر ص پیروی کنیم، زیرا به هراندازه که در بررسی آن پیش برویم به این نتیجه میرسیم که هیچ انسانی بدون آن به صلاح و هدایت نمیرسد، به همین سبب است که پیامبر ص فرمود: «ترکت فیکم ما إن تمسکتم به لن تضلوا بعدی أبداً: کتاب الله وسنتي».
بنابراین، دو مرجع اصلی مسلمانان عبارتند از: «قرآن» و «سنت» پیامبر ص، و چنان که دیدیم آیات قرآن و فرمودههای علی س که در نهج البلاغه آمده است، بر روی این حقیقت تأکید فراوان دارند، و اگر عترت پیامبر ص و ائمه دوازدهگانه مرجع مسلمانان در حل و فصل اختلافات و چراغ هدایت مردم میبودند، قطعاً خداوند در قرآن بر روی آن تأکید و یا اشارهای میفرمود، و یا خود علی س در گفتههایش مرجعیت خود و فرزندانش را مورد تأکید قرار میداد و یا بدان اشارهای مینمود، و در عمل نیز اکنون و در آینده هیچیک از آن بزرگواران خود شخصاً حضور ندارند، و تنها روایاتی غالباً ضد و نقیض از ایشان بر جای مانده که نمیتوانند جایگزین «قرآن، احادیث و سیره و سنت» پیامبر بشوند.
[۱۸۱] نهج البلاغه، شرح فیض الإسلام، جزء۳، کلام ۱۴۹. [۱۸۲] همان، جزء ۳، کلام. [۱۸۳] همان، منبع، جزء ۵، نامهء ۵۳.
تیجانی میگوید: حدیث ثقلین «کتاب الله و عترتی» در صحیح ترمذی، مسند احمد، صحیح مسلم و همچنین در منابع اصلی اهل سنت نقل و ثبت گردیده است.
آری! آن حدیث در منابع اهل سنت آمده، اما هیچیک از علمای اهل سنت آن را غیر از روایت امام مسلم «صحیح» ندانستهاند، روایت صحیحی که در «صحیح مسلم» آمده از زید بن أرقم س نقل شده است.
امام احمد بن حنبل نیز در مسند خود هفت روایت را نقل کرده که یکی از زید بن أرقم س است که با روایت مسلم توافق دارد، و چهار روایت از آنها از أبی سعیدالخدری س و دو روایت نیز از زید بن ثابت س نقل شدهاند...
در میان راویان تمام چهار روایتی که از أبی سعید خدری س نقل شدهاند، «عطیه العوفی» دیده میشود که تمامی علمای دانش (حدیثشناسی) او را ضعیف و جاعل حدیث دانستهاند [۱۸۴]، برای اطلاع از دلایل ضعف او میتوانید به کتاب «میزان الاعتدال» [۱۸۵] و «حدیث الثقلین وفقهه» تألیف «دکتر علی احمد السالوس» مراجعه کنید! [۱۸۶].
دو روایتی هم که از زید بن ثابت س نقل شده، هردو از طریق «قاسم بن حسان» نقل شدهاند که علمای حدیث او را نیز ضعیف دانستهاند [۱۸۷]، برای اطلاع از دلایل ضعف او و جعلیبودن روایتش، به همان کتاب مراجعه کنید [۱۸۸].
ترمذی نیز در «صحیح» خود دو روایت را ذکر کرده که یکی از زید بن الارقم س و دیگری از جابر بن عبدالله س است، در روایت زید س همان عطیه عوفی دیده میشود [۱۸۹] و در روایت جابر س «زید بن الحسن الانماطی» دیده میشود که علمای حدیث او را نیز به طور یقین ضعیف و منکر الحدیث دانستهاند [۱۹۰]. بازهم برای دیدن دلایل ضعف او به همان کتاب مراجعه شود [۱۹۱].
تمامی آن روایتها غیر از روایت زید بن الأرقم س ضعیف هستند، اما روایت ارقم در «صحیح مسلم» از طریق «یزید بن حیان» که مورد اعتماد اهل حدیث میباشد، چنین نقل شده است:
«قَامَ رَسُولُ اللَّهِ ج يَوْمًا فِينَا خَطِيبًا بِمَاءٍ يُدْعَى خُمًّا بَيْنَ مَكَّةَ وَالْمَدِينَةِ فَحَمِدَ اللَّهَ وَأَثْنَى عَلَيْهِ وَوَعَظَ وَذَكَّرَ ثُمَّ قَالَ: أَمَّا بَعْدُ أَلاَ أَيُّهَا النَّاسُ فَإِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ يُوشِكُ أَنْ يَأْتِىَ رَسُولُ رَبِّى فَأُجِيبَ وَأَنَا تَارِكٌ فِيكُمْ ثَقَلَيْنِ أَوَّلُهُمَا كِتَابُ اللَّهِ فِيهِ الْهُدَى وَالنُّورُ فَخُذُوا بِكِتَابِ اللَّهِ وَاسْتَمْسِكُوا بِهِ. فَحَثَّ عَلَى كِتَابِ اللَّهِ وَرَغَّبَ فِيهِ ثُمَّ قَالَ: وَأَهْلُ بَيْتِى أُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ فِى أَهْلِ بَيْتِى أُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ فِى أَهْلِ بَيْتِى أُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ فِى أَهْلِ بَيْتِى. فَقَالَ لَهُ حُصَيْنٌ وَمَنْ أَهْلُ بَيْتِهِ يَا زَيْدُ أَلَيْسَ نِسَاؤُهُ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ قَالَ نِسَاؤُهُ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وَلَكِنْ أَهْلُ بَيْتِهِ مَنْ حُرِمَ الصَّدَقَةَ بَعْدَهُ. قَالَ وَمَنْ هُمْ قَالَ هُمْ آلُ عَلِىٍّ وَآلُ عَقِيلٍ وَآلُ جَعْفَرٍ وَآلُ عَبَّاسٍ. قَالَ كُلُّ هَؤُلاَءِ حُرِمَ الصَّدَقَةَ قَالَ نَعَمْ» [۱۹۲]. «از زید بن الأرقم س روایت شده که روزی پیامبر ص در محلی و کنار آبی که «خم» نامیده میشد و در بین مکه و مدینه واقع است برخاست و خطبهای را ایراد فرمود، او پس از حمد و ثنای خدا و موعظه و یادآوری فرمود: امابعد: ای مردم! به راستی که من هم انسان هستم و هرروز احتمال دارد فرستاده پروردگار (یعنی ملک الموت) به سراغ من بیاید و جان مرا بگیرد، اما من دو چیز گرانبها را در بین شما از خود بر جا میگذارم: اولی: «کتاب» خداست که راهنما و روشنگر است، آن را برگیرید و بدان تمسک جویید، پس در این مورد بسیار تأکید و تشویق نمود و آنگاه فرمود: و در باره «اهل بیتم» خدا را به شما یادآور میشوم (و این را سه بار تکرار فرمود».
پس حصین به زید گفت: اهل بیت پیامبر چه کسانی هستند؟ آیا زنان او جزو اهل البیت به شمار میآیند؟ زید گفت: آری! زنان او نیز از اهل بیت هستند، و هرکس که بعد از او صدقهدادن به آنها حرام باشد اهل بیت اوست [۱۹۳]، حصین گفت: آنها چه کسانی بودند؟ گفت: آنها آل علی، آل عقیل، آل جعفر و آل عباس هستند، حصین گفت: تمام اینها از گرفتن صدقه محروم هستند؟ زید گفت: آری!».
پیامبر ص هنگامی این سخنان را ایراد فرمود که دلخوری و کدورتی میان علی س و تعدادی از همراهانش که از یمن با او به مکه برگشته بودند ایجاد شده بود، به همین سبب رسول خدا ص مردم را در باره اهل بیت خود سفارش فرمود، و همانگونه که در روایت آمده: «اهل بیت» در درجه اول شامل «همسران پیامبر» میشود و سپس فرزندان، عموها و عموزادههایش نیز مشمول آن میشوند...
در «الموطأ» امام مالک نیز آمده است:
«تَرَكْتُ فِيكُمْ أَمْرَيْنِ لَنْ تَضِلُّوا مَا تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا كِتَابَ اللَّهِ وَسُنَّةَ نَبِيِّهِ» [۱۹۴]. «در بین شما دوچیز را بر جای گذاشتیم، مادام که به آنها پایبند باشید، هرگز گمراه نخواهید شد: کتاب خدا و سنت پیامبرش».
در سیره «ابن هشام» نیز که خطبه پیامبر ص در حجة الوداع را به تفصیل آورده، این سخن وجود دارد:
«وقَدْ تَرَكْتُ فِيكُمْ مَا إِنِ اعْتَصَمْتُمْ بِهِ فَلَنْ تَضِلُّوا أَبَدًا كِتَابَ اللَّهِ وَسُنَّةَ نَبِيِّهِ » [۱۹۵]. «در بین شما چیزی را بر جای نهاده ام که اگر به آن ملتزم باشید و اعتصام (و مصونیت) بجویید، هرگز گمراه نخواهید شد، (آن دو عبارتند از) کتاب خدا و سنت پیامبر او».
بنابراین، سخن در «دلالت» و به قول تیجانی در «ارزشگذاری» این حدیث است.
بحث اصلی این نیست که حدیث ثقلین را چند راوی و یا چند کتاب سنی یا شیعی نقل کرده باشند، سخن اینجاست که روایت «کتاب الله وسنتي» متواتر و منطبق با قرآن و به هیچ وجه مورد تردید نمیباشد، اما روایت «کتاب الله وعترتي» آن قوت و اعتبار را ندارد، از این جهت است که مورد اختلاف قرار گرفته است، و گذشته از ضعف آن هیچ نتیجهای نیز بدست نمیآید!.
اگر تلاش این است که از این حدیث «عصمت» اهل بیت پیامبر ص ثابت شود، این که مخالف با قرآن است، و اگر میخواهند اثبات کنند که بنا به مفاد حدیث، احکام و تفصیلات دین را فقط از خاندان پیامبر ص باید گرفت نه از اصحاب رسول خدا ص و نه حتی از کسانی چون ابوذر و مقداد و عمار این مطلب نیز برخلاف تعالیم اسلام است.
مگر پیامبر ص برای تعلیم قرآن و حدیث اصحاب خود را به قبایل و مناطق تازه مسلمان شده نمیفرستاد؟ در دوران خلفای راشدین مگر مردم به صحابه مراجعه نمینمودند و احکام دین شان را از آنها نمیآموختند؟ آیا حضرت علی س هرگز با تعلیم و تربیت مردم از طرف اشخاصی غیر از اهل بیت مخالفتی نشان داد؟.
در خور توجه است که دریافت روایات از عترت و اهل بیت نیز موجب رفع اختلافات بین مسلمانان نشده است، زیرا بسیاری از روایات ائمه به قول فقها و محدثین بزرگ شیعه در شرایط تقیه گفته شدهاند.
آن روایات منقول و منتسب به ائمه حتی زمینه اختلاف در فقه شیعه را نیز فراهم آورده است! طوری که ائمه دوازدهگانه که غالب شیعیان قائل به عصمت و ولایت تکوینی ایشان هستند به شهادت تاریخ و به اعتراف علمایشان، هرکدام دارای عملکرد و اجتهاد خاص به خود بودهاند که در بسیاری از موارد با عمل و اجتهاد امام دیگر تفاوت دارد، و عملاً بسیاری از رهبران مذهبی نتوانستهاند آن تفاوت و تضادها را توجه کنند و با یکدیگر سازش دهند [۱۹۶]، برای مثال: جنگ حضرت علی س با معاویه و صلح و بیعت امام حسن س با او، و جنگ امام حسین س با یزید بن معاویه، و سکوت و کنارهگیری ائمه دیگر در برابر خلفای اموی و عباسی و گاهی بیعت با ایشان، میتوان اشاره کرد.
برخی از نویسندگان برای توجیه آن تضادها ناچار شدهاند، به روایاتی متوسل شوند که بر فرض قبول آنها هریک از امامان دوازدهگانه، از جانب خدا نامه و کتاب خاصی داشته و مأمور بودهاند بر پایه احکام آن رفتار نمایند! یعنی آنان خود وظایف خاصی داشته، و تابع کتاب و سنتی مخصوص به خود بودند!!.
اگر چنین ادعایی را بپذیریم، وقوع هر امر و هرعملی که برخلاف حکم صریح قرآن باشد انتظار میرود، از طرفی تعیین امامانی با چنان اختیاراتی برای رهبری مسلمانان به معنای قلم بطلان کشیدن العیاذبالله بر احکام قرآن است، و این ادعا با هیچ میزانی و معیاری جور درنمیآید.
[۱۸۴] متن چهار حدیث با تفاوتهایی چنین است «إِنِّى تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ أَحَدُهُمَا أَكْبَرُ مِنَ الآخَرِ كِتَابُ اللَّهِ حَبْلٌ مَمْدُودٌ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الأَرْضِ وَعِتْرَتِى أَهْلُ بَيْتِى وَإِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَىَّ الْحَوْضَ» «من دو چیز گرانبها را در بین شما به جا گذاشته ام که یکی از دیگری بزرگتر است: کتاب خدا که ریسمانی است کشیدهشده از آسمان به زمین، و عترت و اهل بیتم را، و آن دو از هم جدا نمی شوند تا اینکه در حوض به من برسند» (مسند امام احمد، ج۳، ص۱۴ و ۱۷ و ۲۶). [۱۸۵] میزان الإعتدال، امام ذهبی، ج۳، ص۳۶۲. [۱۸۶]حدیث الثقلین، دکتر علی احمد السالوس، ص۱۸. [۱۸۷] متن دو حدیث با تفاوتهایی بدین شکل است: «إِنِّى تَارِكٌ فِيكُمْ خَلِيفَتَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَأَهْلَ بَيْتِى وَإِنَّهُمَا لَنْ يَتَفَرَّقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَىَّ الْحَوْضَ جَمِيعاً» «من دو خلیفه و جانشین را در بین شما به جا میگذاریم، کتاب خدا و اهل بیتم را، و آن دو از هم جدا نمیشوند تا اینکه در حوض به من میرسند» (مسند احمد، ج۵، ص۱۸۱ و ۱۸۹). [۱۸۸] حدیث الثقلین و فقهه، دکتر علی احمد السالوس، ص۲۲. [۱۸۹] این روایت میگوید: «رسول خدا ج را روز عرفه و حجة الوداع در حالی دیدم که بر شترش سوار بود، دیدم که میگوید: «أَيُّهَا النَّاسُ، قَدْ تَرَكْتُ فِيكُمْ مَا إِنْ أَخَذْتُمْ بِهِ لَنْ تَضِلُّوا : كِتَابَ اللَّهِ وَعِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي» «ای مردم! در بین شما دو چیز را به جای نهادهام که اگر بدانها متوسل شوید، هرگز گمراه نخواهید شد: کتاب خدا و اهل بیتم را». [۱۹۰] این روایت میگوید: «رسول خدا ج را روز عرفه و حجة الوداع در حالی دیدم که بر شترش سوار بود، دیدم که میگوید: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّى قَدْ تَرَكْتُ فِيكُمْ مَا إِنْ أَخَذْتُمْ بِهِما لَنْ تَضِلُّوا كِتَابَ اللَّهِ وَعِتْرَتِى أَهْلَ بَيْتِى» «ای مردم! در بین شما دو چیز را به جای نهاده ام که اگر بدانها متوسل شوید، هرگز گمراه نخواهید شد: کتاب خدا و اهل بیتم را». [۱۹۱] حدیث الثقلین، دکتر احمد السالوس، ص۲۴- همچنین «المعجم الکبیر» طبرانی، ج۳، ص۱۸۰. [۱۹۲] صحیح مسلم، کتاب فضائل الصحابة، باب فضائل علی بن أبیطالب، حدیث شمارهء ۳۶. [۱۹۳] در اسلام به خویشان رسول خدا ج زکات داده نمیشد، بلکه از خمس غنایم به آنها کمک میشد. [۱۹۴] الموطأ، الإمام مالك، کتاب النهی عن القول بالقدر. [۱۹۵] نقل از اسلامشناسی، شریعتی، ص۴۲۷. [۱۹۶] قبلاً در فصل اول، برخی از این اختلافات را ذکر کردهایم، و در اینجا به عنوان نمونه به برخی دیگر اشاره میشود، از جمله اختلاف حضرت علی با همسرش فاطمه که شیخ مجلسی آن را چنین گزارش کرده است «میان علی و فاطمه اختلافی بود، پیامبر ج وارد شد و دست علی را گرفت و بر ران خود گذاشت و دست فاطمه را گرفت بر ران خود گذاشت، و همچنان نگه داشت تا میان آن دو را اصلاح فرمود: آنگاه بیرون آمد» (مراجعه شود به بحار الأنوار، ج۴۳، ص۱۴۶، تحقیق و تعلیق محمد باقر بهبودی). نمونه دیگر: چنانچه علمای شیعه ذکر کردهاند اختلاف حضرت علی با پسرش حسن س است، آوردهاند: «چون امیرالمؤمنین از نماز فارغ شد، فرزندش حسن بن علی س به سوی او رفت و کنار او نشست، سپس گریست و گفت: من نمیتوانم با تو سخن بگوییم و به گریهاش ادامه داد، سپس گفت: ای پدر! هنگامی که عثمان کشته شد و مردم صبحگاهان به سوی تو آمده و از تو تقاضا کردند که خلافت را به عهده بگیری، من به تو توصیه کردم که آن را نپذیری تا همه مردم در تمامی مناطق از تو اطاعت کند، همچنین هنگامی که خبر خروج طلحه و زبیر به سوی بصره به تو رسید، عرض کردم که به مدینه بازگردی و در خانهات بنشینی و با آنها روبهرو نشوی! و هنگامی هم که خانه عثمان محاصره شد به تو توصیه کردم که از مدینه خارج شوی تا اگر او کشته شود تو در مدینه نباشی، اما تو در هیچیک از این امور رأی مرا قبول نکردی!. حضرت علی س پاسخ داد: در این مورد که منتظر بمانم تا همه مردم در تمامی مناطق از من اطاعت کنند، باید بگویم: بیعت (و انتخاب خلیفه) حق آن عده از مهاجرین و انصاری است که در مکه و مدینه حضور دارند، اگر آنها به خلافت کسی موافقت کردند، بر همه مردم واجب است راضی و تسلیم شوند. اما در مورد کنارهگرفتن در آن شرایط و خانهنشینشدن، اگر این کار را انجام میدادم، در رابطه با امور مسلمانان کوتاهی به شمار میآمد، و از اینکه تفرقه روی دهد و وحدت این امت به پراکندگی تبدیل شود، آسودهخاطم نبودم. اما در مورد خروج از مدینه هنگامی که عثمان محاصره شده بود، باید بگویم: در حالیکه من نیز مانند عثمان در محاصره قرار گرفته بودم، چگونه برایم امکان داشت از مدینه خارج شوم؟!.
در مورد حدیث «ثقلین» میگویند: این حدیث «متواتر» و از مسلمات غیرقابل انکار تاریخ اسلام است، و تواتر و صحت آن با حدیث «کتاب الله» یا «کتاب الله و سنتی» قابل مقایسه نیست.
همانگونه که قبلاً عرض کردم، اعتبار اولی و اساسی هر حدیث بر پایه «سند روایت» آن نیست، بلکه بر پایه «محتوا و متن» آن میباشد که باید با قرآن و سنت قطعی رسول خدا ص سازگاری داشته باشد، سند حدیث «کتاب الله و سنتی» را همه میپذیرند؛ چون موافق با قرآن است، و اگر یک سند روایت هم داشته باشد مورد قبول خواهد بود؛ زیرا «محفوف به قرینه قطعیه» است، و شما هم میپذیرید که رسول خدا ص کتاب و سنت را از خود بر جای نهاد و هرکس به راستی به آن دو متمسک شود اهل نجات است، و آن دو از یکدیگر جدایی ناپذیرند، و روی هم رفته عقاید و شرایع اسلام را تکمیل نموده و توضیح میدهند.
اما اگر بخواهیم «عترت» را به جای «سنت» مرجع قانونگذاری در اسلام معرفی کنیم، با واقعیت همخوانی ندارد، زیرا خود آنان از اولین پیروان قرآن و سنت بودهاند!.
بنابراین، رسول خدا ص در مقام ذکر «منابع قانونگذاری» مسلمانان را به «قرآن» و «سنت» خود سفارش فرموده، و این واقعیت عینی و قرآنی با حدیث «کتاب الله و سنتی» بهتر جور درمیآید تا با «کتاب الله و عترتي».
اضافه بر این ایشان در جهت اثبات حدیث «کتاب الله و عترتی» به گزارش زید بن الأرقم س در «صحیح مسلم» استناد کردهاند که میگوید:
«أَنَا تَارِكٌ فِيكُمْ ثَقَلَيْنِ أَوَّلُهُمَا كِتَابُ اللَّهِ فِيهِ الْهُدَى وَالنُّورُ فَخُذُوا بِكِتَابِ اللَّهِ وَاسْتَمْسِكُوا بِهِ. فَحَثَّ عَلَى كِتَابِ اللَّهِ وَرَغَّبَ فِيهِ ثُمَّ قَالَ: وَأَهْلُ بَيْتِى أُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ فِى أَهْلِ بَيْتِى» [۱۹۷]. «من دو چیز گرانبها را در میان شما بر جای مینهم، اولی: کتاب خداست که هدایت و نور است، پس آن را برگیرید و بدان تمسک جویید، سپس در این مورد بسیار تأکید و ترغیب نمود، آنگاه فرمود: و اما در مورد اهل بیتم؛ خدا را به یاد شما میآورم (و این را سه بار تکرار فرمود)».
آیا از این حدیث میتوان نتیجه گرفت که «عترت» نیز مرجع قانونگذاری هستند، و منحصراً از طریق ایشان دین را باید فهمید؟ آیا روح حدیث تأکیدی بر ضرورت محوریت و مرجعیت قرآن نیست؟.
از واژه «ثقلین» در حدیث «کتاب الله و عترتی» نتیجه گرفتهاند که قرآن و عترت همسنگ یکدیگر و در یک منزلت قرار دارند، در حالیکه به فرض صحت حدیث، در حدیثی دیگر آمده که قرآن «ثقل اکبر» و عترت، «ثقل اصغر» است؛ همانگونه که در نهج البلاغه نیز آمده است:
«ألم أعمل فیکم بالثقل الأکبر وأترك فیکم الثقل الأصغر» [۱۹۸]. «آیا من به ثقل اکبر در میان شما عمل نکردم، و ثقل اصغر را از میان شما وانگذاشتم؟».
چنانکه میدانیم روایات مفسر و مکمل همدیگرند و در برابر «حدیث ثقلین» که شما از کتب گوناگون آورده اید، این احادیث نیز هست که حدیث ثقلین را توضیح داده، و مشخص میسازد که «قرآن» و «عترت» دو مرجع همسنگ نیستند، البته اگر بنا را بر صحت آنها بگذاریم!!.
دکتر عبدالکریم سروش در سخنرانی در دانشگاه (سوربون) و در حضور دانشجویان و روشنفکران ایرانی مقیم فرانسه و در ارتباط با موضوع مورد بحث میگوید:
«تشیع مشترکات زیادی با اهل تسنن دارد، اما در اینجا به ویژگیهای آنها باید توجه نمود، دو مفهوم کلیدی خصوصیتی به تشیع میدهد که با آن درجه از غلضت در جهان تسنن وجود ندارد، اول خصلت «ولایت» است، یعنی آن خصوصیتی که در پیامبر بود، ادامه پیدا میکند و با مرگ پیامبر پایان نمیپذیرد؛ آنهم در افرادی معین نه در همه افراد، در میان شیعیان آنان اولیاء الهی نام برده شدهاند؛ همانها که «امامان شیعه» نامیده میشوند و نیز شخصیتی به این افراد داده شده، تقریبا برابر با شخصیت پیامبر که میتوانیم بگوئیم: مفهوم «خاتمیت پیامبر» را دچار تزلزل کرده است، این نکته بسیار مهمی است که ما چه شیعه باشیم یا نباشیم باید تکلیفمان را با آن مشخص بکنیم، قرآن به وضوح میگوید که پیامبر اسلام خاتم النببین است، اما شیعیان مقام و منزلتی که به ائمه خودشان بخشیدهاند تقریباً مقام و منزلتی است که پیامبر دارد، و این نکتهای است که نمیتوان به سهولت از آن گذشت، یعنی مفهوم «خاتمیت» در تشیع مفهوم رقیق شده و سستی است، زیرا امامان شیعه حق تشریع دارند، حال آنکه این حق انحصارا حق پیامبر است.
دکتر سروش آنگاه به بیان منابع فقه نزد شیعه و سنی پرداخت و گفت: ابوحنیفه اعتقاد داشت که کل احادیث صحیح از پیامبر به بیست حدیث نمیرسد، و یک دانش فقه به این عظمت براساس هفده حدیث از پیامبر و آیات قرآن که آنهم در زمینههای فقهی بسیار محدود هستند بنا نهادند در واقع منبع دیگری وجود نداشت، قرآن به علاوه روایات موثق از پیامبر، به همین دلیل فقه اهمیت زیادی پیدا کرد.
اما وضع در شیعیان متفاوت بود و منابع نزد ایشان بسیار نامحدود و بیپایان بود، یعنی وقتی از امام حسین، امام جعفر صادق و امام باقر روایتی را میشنیدند مثل اینکه خود پیامبر گفته بود.
از نظر شیعیان امام صادق و سایر ائمه جزو فقها نیستند و رأی فقهی نمیدهند، بلکه کلماتی که میگویند عین حکم الهی است، و همان رفتار با آن میکنند که با کلمات پیامبر و قرآن میکنند، میان پیامبر و امام هیچ فرقی از این جهت وجود ندارد.
البته شیعیان نمیگفتند که امامان شیعه مورد و محل «وحی» قرار میگیرند، ولی تعبیری دیگر بکار میبرند و میگویند: اینها محدث و مفهم هستند، یعنی یک جوری حقایق را به ایشان میفهمانند اما شکلش را نمیگفتند، اما اسم وحی هم نمیآوردند برای اینکه متمایز بشوند از پیامبر، اما شأن و مرتبتی که برای امامان شیعه قائل بودند دقیقاً همان شأن پیامبر بود، یعنی مقام عصمت قائل هستند، درست مثل پیامبر و سخن ایشان همردیف کلام پیامبر و قرآن میباشد، بدلیل اینکه ایشان را حاملان ولایت الهی میدانند.
اما اهل سنت هر حرمتی هم برای ابوحنیفه قائل باشند وی را معصوم نمیشمارند و وی را حامل ولایت الهی نمیدانند و هرگز او را مصون از انتقاد و اعتراض نمیدانند، غزالی منتقد ابوحنیفه بود و سخن ماندگاری گفت که ما باید همیشه آن را به یاد داشته باشیم، غزالی گفت: تا آنجائی که سخن قرآن و پیامبر است هرچه گفتند روی چشم بنده، اما از پیامبر که پائین آمدید «هم رجال و نحن رجال» «آنها برای خودشان کسی بودند، و ما هم برای خودمان کسی هستیم» آنها برای خودشان حرفی دارند و رأیی دارند، و ما هم حرف و رأیی داریم، آنها را به رخ ما نکشید که مثلاً ابوحنیفه چنین گفته شما دهانت را ببند، چرا؟ او صاحب اجتهاد بود، و ما هم به قدر خودمان فکر میکنیم و صاحب اجتهادیم و عقلاً و منطقاً از نظراتمان دفاع میکنیم.
این یک تفاوت اساسی بین شیعان و اهل سنت است، در مسئله ولایت و تعارض آن با مفهوم خاتمیت، این درکی که شیعیان خصوصا الآن در این شیعه غلوآمیزی که در ایران هست این درکی که از ولایت دارند واقعا نفی کننده خاتمیت است، در ایران ما یک شیعه غالی یعنی اهل غلو داریم، همان که مرحوم شریعتی میگفت: شیعه صفوی و یک تفکر اخباری که در آن اسم اجتهاد برده میشود، اما چیزی تقلید در حوزهای علمیه به چشم نمیخورد» [۱۹۹].
[۱۹۷] صحیح مسلم، کتاب فضائل الصحابه، باب فضائل علی بن ابیطالب، حدیث شماره ۳۶. [۱۹۸] نهج البلاغه، شرح فیض الإسلام، جزء ۱، کلام ۸۶. [۱۹۹] (۳/۸/۸۴) دانشگاه سوربن.
در رابطه با آیه تطهیر تیجانی سماوی میگوید:
۱- منظور آیه از اهل بیت همان چهارده معصوم هستند، او به دو روایت از ام سلمه همسر پیامبر ص که جلال الدین سیوطی در تفسیر «الدر المنثور» آورده و به حدیث کساء معروف است [۲۰۰] استناد کرده و میگوید که ام سلمه خود را مشمول آیه تطهیر نمیدانست.
۲- اگر منظور زنان پیامبر ص میبود، چرا ضمیر جمع مذکر (عنکم) و (یطهّرکم) آمده و ضمیر مؤنث (عنکن) و (یطهرکن) نیامده است؟ و ادعا کرده که ضمیر جمع مذکر در دو کلمه «عنکم» و «یطهرکم» به همان معصومین برمیگردد.
[۲۰۰] در روایتها آمده: پیامبر ج فاطمه، علی، حسن و حسین ش را زیر عبای خود فرا خواند و فرمود: «پروردگارا! اینان اهل بیت من هستند، پس ایشان را از هرپلیدی پاک گردان!».
اولاً: در مورد واژه «اهل» باید گفت: اصولاً در قرآن (اهل) به جمعی گفته میشود که در اموری باهم نقاط مشترکی داشته باشند؛ همچون «اهل کتاب» که در داشتن کتاب اشتراک دارند، یا «اهل اسلام» که در اسلام، اشتراک عقیده دارند [۲۰۱]. بنابراین، واژه اهل در مصادیق مختلف به کار رفته، اعم از همسران پیامبر ص، افراد خانواده و کسانی که مشترکات عقیدتی دارند، باید به قبل و بعد آیه نگریست تا معنی مورد نظر «اهل» را در آنها یافت.
در آیه تطهیر، بنابر قرینه «یا نساء النبی» در آغاز مطلب، و ضمایر جمع مؤنث تا انتهای آیهها و خود آیه معلوم میشود: مراد از واژه «اهل» همان زنان پیامبر ص میباشند؛ همانگونه که خداوند متعال میفرماید:
﴿يَٰنِسَآءَ ٱلنَّبِيِّ لَسۡتُنَّ كَأَحَدٖ مِّنَ ٱلنِّسَآءِ إِنِ ٱتَّقَيۡتُنَّۚ فَلَا تَخۡضَعۡنَ بِٱلۡقَوۡلِ فَيَطۡمَعَ ٱلَّذِي فِي قَلۡبِهِۦ مَرَضٞ وَقُلۡنَ قَوۡلٗا مَّعۡرُوفٗا ٣٢ وَقَرۡنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجۡنَ تَبَرُّجَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ ٱلۡأُولَىٰۖ وَأَقِمۡنَ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتِينَ ٱلزَّكَوٰةَ وَأَطِعۡنَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا ٣٣ وَٱذۡكُرۡنَ مَا يُتۡلَىٰ فِي بُيُوتِكُنَّ مِنۡ ءَايَٰتِ ٱللَّهِ وَٱلۡحِكۡمَةِۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ لَطِيفًا خَبِيرًا ٣٤﴾ [الأحزاب: ۳۲-۳۴].
«ای زنان پیامبر! شما مثل هیچیک از زنان دیگر نیستید، اگر میخواهید متقی و پرهیزکار باشید، صدا را (به گونهای هوسانگیز) نرم و نازک نکنید (و با ناز و کرشمه سخن نگویید!) نکند که بیماردلان چشم طمع به شما بدوزند، بلکه به صورت شایسته و برازنده سخن بگویید، و در خانههای خود بمانید (و جز برای انجام کارهایی که خدا به آنها اجازه داده، از خانههایتان بیرون نروید) و همچون جاهلیت پیشین در میان مردم ظاهر نشوید و خودنمایی و آرایش نکنید! (و خود را در معرض تماشای مردم قرار ندهید!)، نماز را به پا دارید، زکارت را بپردازید و از خدا و رسولش اطاعت نمایید! زیرا قطعاً خداوند میخواهد پلیدی را از شما اهل بیت (پیامبر) دور کند و شما را پاکیزه سازد و آیات خدا و سخنان حکمتآمیز را که در خانههایتان خوانده میشود، (بیاموزید و برای دیگران) بازگو کنید، بیگمان خداوند (از تمام کارهایتان) دقیق و آگاه است».
ملاحظه میشود که در تمامی آیات قبل و بعد آن طرف خطاب همسران پیامبر ص هستند، و نمیتوان قطعهایی از آیات را برداشت و سیاق و ساختار آن را شکست...
بنابراین، منظور از «اهل» در این آیه همان «همسران پیامبر» به طور خاص میباشد، و منظور از «البیت» خانه پیامبر ص و حجرههای همسرانش است؛ همانگونه که در همان آیات میفرماید:
﴿وَقَرۡنَ فِي بُيُوتِكُنَّ ... لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ... وَٱذۡكُرۡنَ مَا يُتۡلَىٰ فِي بُيُوتِكُنَّ﴾.
یا در جایی دیگر در همان سوره میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَدۡخُلُواْ بُيُوتَ ٱلنَّبِيِّ إِلَّآ أَن يُؤۡذَنَ لَكُمۡ﴾ [الأحزاب: ۵۳].
«ای مؤمنان! به خانههای پیامبر وارد نشوید، مگر اینکه به شما اجازه داده شود».
شوکانی نیز در تفسیر خود روایتهای متعددی را از «ابن عباس»، «عکرمه»، «عطاء»، «کلبی»، «مقاتل»، «سعید بن جبیر ب» آورده که مقصود آیه همان همسران پیامبر ص میباشد [۲۰۲].
اما در روایت منسوب به ام سلمه ك که از «الدر المنثور» سیوطی آوردهاند، تمام علمای اهل سنت آن را جعلی و مردود دانستهاند، و در سلسله آن دو روایت «شهر بن حوشب» و «فضیل بن مرزوق الکوفی» و «عطیه الکوفی» و «عبدالله بن عبدالقدوس» دیده میشوند که همگی آنها به «تعصب و تدلیس و جعل» روایت و دروغگویی مشهورند [۲۰۳].
اضافه بر این اگر روایت منسوب به ام سلمه میگوید که او مشمول آیه تطهیر نیست، قرآن نشان میدهد که هست و ما متن صریح قرآن را به خاطر سخن ساختگی منتسب به ام سلمه کنار نمینهیم!.
ثانیاً: و اما اینکه چرا دو ضمیر «عنکم» و «یطهرکم» برخلاف سایر ضمایر جمع مؤنث که در آیات آمده، به صورت جمع مذکر ذکر شده، باید گفت: به خاطر لفظ «اهل» میباشد که هردو ضمیر به آن برمیگردند، نظیر این مورد در قرآنکریم که أفصح کلام است! فراوان است که به چند نمونه از آنها اشاره میشود:
﴿فَلَمَّا رَءَا ٱلشَّمۡسَ بَازِغَةٗ قَالَ هَٰذَا رَبِّي هَٰذَآ أَكۡبَرُ﴾ [الأنعام: ۷۸].
«پس وقتی که خورشید را درخشان و تابناک دید گفت: این است پروردگار من! این بزرگتر از ما و ستاره است!».
در حالیکه «الشمس» مؤنث لفظی است و صفت آن نیز بازغه به صورت مؤنث ذکر شده است، اما در جمله بعدی چون لفظ «رب» مشارٌالیه است، با ضمیر مذکر «هذا» به آن اشاره شده، همچنین صفت تفضیلی مذکر «أکبر» برای «الشمس» که مشارٌالیه «هذا» میباشد ذکر شده، نه «هذه» و نه «کبری» که قاعدتاً میبایست برای «الشمس» ذکر میشدند.
پس ذکر اسم اشاره و ضمیر تفضیلی مذکر در این آیه برای «الشمس» به اعتبار کلمه «رب» است؛ چنانکه ضمیر جمع مذکر در آیه تطهیر بعد از آن همه ضمایر مؤنث: «لستن»، «اتقیتن»، «فلا تخضعن»، «قلن»، «قرن»، بیوتکن»، «تبرجن»، «أفمن»، «آتین» و «أطعن»، به اعتبار «اهل» میباشند و جز این معنی دیگری ندارد، و اما نمونههایی واضحتر:
﴿وَٱمۡرَأَتُهُۥ قَآئِمَةٞ فَضَحِكَتۡ فَبَشَّرۡنَٰهَا بِإِسۡحَٰقَ وَمِن وَرَآءِ إِسۡحَٰقَ يَعۡقُوبَ ٧١ قَالَتۡ يَٰوَيۡلَتَىٰٓ ءَأَلِدُ وَأَنَا۠ عَجُوزٞ وَهَٰذَا بَعۡلِي شَيۡخًاۖ إِنَّ هَٰذَا لَشَيۡءٌ عَجِيبٞ ٧٢ قَالُوٓاْ أَتَعۡجَبِينَ مِنۡ أَمۡرِ ٱللَّهِۖ رَحۡمَتُ ٱللَّهِ وَبَرَكَٰتُهُۥ عَلَيۡكُمۡ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِۚ إِنَّهُۥ حَمِيدٞ مَّجِيدٞ ٧٣﴾ [هود: ۷۱-۷۳].
«همسر ابراهیم (ساره که در آنجا) ایستاده بود (از این خبر که آنها فرشتگان هستند و برای نجات برادرزاده ابراهیم، یعنی لوط و سایر مؤمنان از دست کفار آمدهاند) خندید، ما (توسط همان فرشتگان) بدو مژده (تولد) اسحاق و به دنبال او (تولد) یعقوب (از اسحاق) را دادیم، گفت: ای وای! مگر من که پیرزنی هستم از او (ابراهیم) شوهرم که پیرمردی است فرزندی میزایم؟! این چیز بسیار شگفتی است! گفتند: ای اهل بیت (ابراهیم)! آیا از کار خدا تعجب میکنی؟! رحمت و برکات خدا شامل شماست، بیگمان خداوند ستوده و بزرگوار است».
این گفتگوی ملائکه با ساره همسر ابراهیم ÷ است، زمانی که او را در حالی که نازا و پیر بود به تولد اسحاق بشارت دادند.
و همانگونه که میبینیم: خداوند لفظ «أهل بیت» را با زبان ملائکه برای زن ابراهیم÷ به کار میبرد نه دیگری، و جمع مذکر «علیکم» که به جای «علیکن» آمده به همان «اهل» برمیگردد... موضوعی که مفسران شیعه نیز به آن اعتراف دارند و منظور از «اهل البیت» را تنها ساره دانستهاند [۲۰۴]. زیرا ابراهیم و ساره در آن موقع هنوز دارای فرزندی نشده بودند و تنها مخاطب ملائکه نیز او بوده است!.
نمونهای دیگر:
﴿فَلَمَّا قَضَىٰ مُوسَى ٱلۡأَجَلَ وَسَارَ بِأَهۡلِهِۦٓ ءَانَسَ مِن جَانِبِ ٱلطُّورِ نَارٗاۖ قَالَ لِأَهۡلِهِ ٱمۡكُثُوٓاْ إِنِّيٓ ءَانَسۡتُ نَارٗا لَّعَلِّيٓ ءَاتِيكُم مِّنۡهَا بِخَبَرٍ أَوۡ جَذۡوَةٖ مِّنَ ٱلنَّارِ لَعَلَّكُمۡ تَصۡطَلُونَ ٢٩﴾ [القصص: ۲۹].
«هنگامی که موسی مدت (قرارداد بین خود و شعیب) را به پایان رسانید و همراه خانوادهاش (یعنی زنش، دختر شعیب از مدین به سوی مصر حرکت کرد)، در کنار کوه طور آتش را دید، به اهل بیتش گفت: بایستید، من آتشی را میبینم، شاید از آنجا خبری یا شعلهای را برایتان بیاورم تا خویشتن را بدان گرم کنید!».
در آنجا نیز بحث از موسی ÷ و همسرش دختر شعیب ÷ است که به تنهایی از مدین به سیناء میرفتند.. تمام مفسران شیعه نیز به این موضوع اعتراف دارند که کسی به جز همسر موسی ÷ با او حضور نداشته است [۲۰۵]، پس چرا در مورد همسر حضرت موسی ضمایر به صورت تأنیث أمکثی، آتیک، لعلک، تصطلین نیامده است؟.
بازهم نمونهای دیگر:
﴿وَإِذۡ غَدَوۡتَ مِنۡ أَهۡلِكَ تُبَوِّئُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ مَقَٰعِدَ لِلۡقِتَالِۗ وَٱللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ١٢١﴾ [آلعمران: ۱۲۱].
«(ای پیامبر! به یاد آور) زمانی را که سحرگاه از میان خانواده خود بیرون رفتی و پایگاههای جنگ را برای مسلمانان آماده میکردی و خداوند شنوا و دانا است».
این جریان مربوط به زمانی بود که پیامبر ص از نزد همسران خود بیرون آمد و آنگونه که در روایات و تفاسیر آمده، رسول خدا ص بعد از اینکه لباس رزمی خود را پوشید از منزل عایشه برای حضور در جنگ احد خارج شد [۲۰۶].
در احادیث نیز آمده که پیامبر ص زمانی که به حجره زنانش وارد میشد، میفرمود: «السلام علیکم أهل البیت ورحمـﺔ الله وبرکاته» [۲۰۷].
در جریان «افک» تهمت ناروایی که به عایشه زده شد، پیامبر ص در مورد همسرش از أسامه بن زید س نظرخواهی کرد، أسامه س گفت: «هُمْ أَهْلُكَ وَلا نَعْلَمُ إِلا خَيْرًا» [۲۰۸] «او اهل و خانواده توست و من جز نیکی چیزی از او ندیدهام». میبینیم که آن را به صورت ضمیر جمع مذکر (هم) ذکر نموده! البته اینگونه نمونهها فراوانند..
ثالثاً: اما در مورد معصومبودن ائمه باید گفت که خداوند در آن آیه «طهارت و تزکیه تشریعی» را بیان فرموده، نه «تطهیر تکوینی» و مادرزادی را.
زیرا که انسانها با «پرهیزکاری»، «عفت گزینی»، «اقامه نماز»، «پرداخت زکات» و «اطاعت از خدا و رسولش» تزکیه میشوند و پاک میگردند.
خداوند این مطلب را در مورد عموم مسلمانان نیز فرموده است که:
﴿مَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيَجۡعَلَ عَلَيۡكُم مِّنۡ حَرَجٖ وَلَٰكِن يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمۡ وَلِيُتِمَّ نِعۡمَتَهُۥ عَلَيۡكُمۡ لَعَلَّكُمۡ تَشۡكُرُونَ﴾ [المائدة: ۶].
«خدا نمیخواهد بر شما سخت بگیرد، بلکه میخواهد شما را پاک گرداند و نعمتش را بر شما کامل کند، به این امید که او را سپاسگزاری کنید».
همچنین میفرماید:
﴿وَتُزَكِّيهِم بِهَا وَصَلِّ عَلَيۡهِمۡۖ إِنَّ صَلَوٰتَكَ سَكَنٞ لَّهُمۡۗ وَٱللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ﴾ [التوبة: ۱۰۳].
«از اموال شان زکات بگیر تا پاکشان گردانی و تعالی شان بخشی».
البته احادیث صحیحی موجود است که میگوید: پیامبر ص گاهی علی و فاطمه را برای نماز بیدار میکرد، و «آیه تطهیر» را قرائت میفرمود، و این به آن معناست که آیه عمومیت دارد و علاوه بر زنان، فرند و دامادش همه مسلمانان نیز میتوانند: با عمل به دستورات خدا و اجتناب از نواهیاش پاک شوند و مصونیت پیدا کنند، نه آنکه «تطهیر تکوینی» و «عصمت ذاتی و مادرزادی» را در مورد ایشان اعلام نماید!.
بنابراین، همانگونه که در روایت زید بن الأرقم س نیز آمده [۲۰۹] «اهل بیت» در درجه اول همان «همسران پیامبر» هستند، و سپس فرزندان، عموها و عموزادههای او را نیز شامل میشود، اما غالب شیعیان تنها چهار نفر آل عبا «علی، فاطمه، حسن و حسین» و فرزندان ایشان را اهل البیت میدانند و بقیه دختران، دامادها، عموها و عموزادههای رسول خدا را معصوم نمیدانند!.
جالبتر این است که دیگر فرزندان امیرالمؤمنین علی س که عبارتند از: زینب و ام کلثوم (همسر حضرت عمر)، محمد بن حنفیه، أبوبکر، عمر، عثمان، عباس، جعفر، عبیدالله، یحیی، را غیر از حسن و حسین، و فرزندان امام حسن، فرزندان امام حسین ب، غیر از امام زین العابدین، فرزندان زین العابدین غیر از امام باقر، و فرزندان او و.... را از عضویت در «اهل بیت و عصمت» محروم میسازند!.
همچنین دیگر دختران پیامبر ص را غیر از فاطمه ل از این حق محروم ساخته، و زینب (همسر ابی العاص بن ربیع) و رقیه و ام کلوم (دو همسر عثمان) را جزو آنها به حساب نمیآورند.
اگر علی س به خاطر داماد پیامبر ص بودن عضو اهل بیت محسوب میشود، عثمان س که دو بار داماد پیامبر ص بوده و ابی العاص بن ربیع نیز داماد رسول خدا بوده است!.
اگر حضرت علی به خاطر عموزادهی پیامبر بودن معصوم است، چرا جعفر و عقیل دیگر برادران علی س از این حق محروم شدهاند؟ چرا عموهای پیامبر ص از جمله: عباس س و فرزندانش از جمله عبدالله س از حق عضویت در «اهل البیت و معصومیت» محروم گشتهاند؟!.
[۲۰۱]چنانچه علی س در رساله الغارات میفرماید: «فحشیت إن لم أنصر الإسلام وأهله...»، «ترسیدم اگر اسلام و مسلمانان را یاری نکنم...». [۲۰۲] فتح القدیر، شوکانی، ج۴، ص۲۷۸، چاپ مصر. [۲۰۳] میزان الإعتدال، امام ذهبی، ج۳، ص۳۶۲، ج۲، ص۴۵۷- منهاج السنة، ابن تیمیه، ج۴، ص۸۱- تعلیق شیخ معلمی یمانی بر الفوائد، ص۳۵۳. [۲۰۴] مجمع البیان، شیخ طبرسی، ج۳، ص۱۸۰، چاپ بیروت، منهج الصادقین، ملا محسن فیض کاشانی، ج۴، ص۴۹۳، چاپ تهران. [۲۰۵] مجمع البیان، طبرسی، ج۴، ص۲۱۱ (سوره نمل) و ص ۲۵۰ (سوره قصص) منهج الصادقین، فیض کاشانی، ج۷، ص۹۵- تفسیر قمی، أبوالحسن قمی (که به امام مفسرین شیعه و قدیمیترین آنها معروف است)، ج۲، ص۱۳۹، چاپ نجف- نورالثقلین، عروسی حویزی، ج۴، ص۱۲۶، چاپ قم. [۲۰۶] اسلامشناسی، شریعتی، ص۱۷۵- فی ظلال قرآن، سید قطب، ج۱، ص۴۰۸- الکشاف، زمخشری، ج۱، ص۴۰۸. [۲۰۷] فتح الباري، شرح صحیح بخاری، ج۸، ص۴۲۹. [۲۰۸] اسلامشناسی، شریعتی، ص۲۳۴- صفة الصفوة، عبدالرحمن ابن جوزی، ج۱، ص۲۵. [۲۰۹] «...فَقَالَ لَهُ حُصَيْنٌ وَمَنْ أَهْلُ بَيْتِهِ يَا زَيْدُ أَلَيْسَ نِسَاؤُهُ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ قَالَ نِسَاؤُهُ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وَلَكِنْ أَهْلُ بَيْتِهِ مَنْ حُرِمَ الصَّدَقَةَ بَعْدَهُ. قَالَ وَمَنْ هُمْ قَالَ هُمْ آلُ عَلِىٍّ وَآلُ عَقِيلٍ وَآلُ جَعْفَرٍ وَآلُ عَبَّاسٍ. قَالَ كُلُّ هَؤُلاَءِ حُرِمَ الصَّدَقَةَ قَالَ نَعَمْ» «پس حصین به زید گفت: ای زید! اهل بیت چه کسانی هستند؟ آیا زنان پیامبر ج جزو آنها هستند؟ زید گفت: آری! زنانش نیز از اهل بیت هستند، و لیکن هرکس که بعد از او از صدقهگرفتن محروم باشند اهل بیتش است... حصین گفت: و آنها چه کسانی هستند؟ گفت: آنها آل علی و آل عقیل و آل جعفر و آل عباس هستند، حصین گفت: تمام اینها از گرفتن صدقه محروم هستند؟ زید گفت: آری». [صحیح مسلم، کتاب فضائل الصحابة، باب فضائل علی بن أبیطالب، حدیث شماره ۳۶].
عصمت به معنی مصونیت از گناه و عصیان است که بالاتر از درجه تقواست، این صفت تنها به انبیای الهی ‡ اختصاص داشته است؛ زیرا دائماً با وحی در ارتباط بوده و هرگاه لغزش و اشتباهی میکردند، بلافاصله از طریق وحی خبردار میشدند و گفتار و کردار خود را اصلاح میکردند، لذا عصمتشان عصمت ذاتی و تکوینی نبوده، بلکه در پرتو پایبندی به تعالیم و احکام دین و تذکرات وحی بوده است.
اما تیجانی و بسیاری از شیعیان متأخر معتقدند که ائمه نیز همچون انبیاء معصوم بالذات بوده و از اشتباهات و گناهان کوچک و بزرگ و پنهان و آشکار و از هرگونه فراموشی و نسیان مصون هستند؛ همانگونه که در فصل «عصمت» از کتاب «همراه با داستگویان» چنین میگوید: «امام مانند پیامبر از تمام بدیها فراموشیها و گناهان عمدی و اشتباهی آشکار و پنهان از آغاز کودکی تا روز وفات معصوم است، زیرا امامان حافظان و نگهبانان شریعتند، و جایگاه آنان همان جایگاه پیامبر است، و به همین دلیل که ناچاریم به عصمت پیامبر ص معتقد شویم، به عصمت امامان نیز باید باور داشته باشیم.
او میگوید: این نظر غالب شیعیان در مورد عصمت است، آیا در آن چیزی مخالف با قرآن و سنت وجود دارد؟ یا عقل آن را محال میداند؟ آیا این عقیده به اسلام ضرر و زیانی میرساند؟ یا قدر و منزلت پیامبر و امامان را پایینتر میآورد؟».
آری، این عقیده از نظر قرآنکریم، سنت پیامبر ص، سخنان خود امامان و مسلمات تاریخ اسلام مردود است! و عقل نیز نمیتواند آن را بپذیرد! به اسلام هم زیان میرساند و قدر و منزلت پیامبر ص و امامان را نیز آز آنی که هست، پایینتر میآورد.
به همان صورت که مسیحیان در مورد عیسی ÷ آن چنان غلو و افراط کردند که در نتیجه او را با خدا شریک ساختند، و یهودیان نیز در دین خود غلو نمودند و تعالیم الهی آن را تحریف کردند و تغییر دادند، لذا هرگونه غلوی و افراطی در مورد منزلت حقیقی بزرگان اسلام مایه انحراف و ضرر و زیان اعتقادی، اجتماعی و معنوی و... برای مسلمانان خواهد بود؛ همانگونه که قرآن اهل کتاب و سایر مردم را از این کار برحذر میدارد:
﴿قُلۡ يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ لَا تَغۡلُواْ فِي دِينِكُمۡ غَيۡرَ ٱلۡحَقِّ وَلَا تَتَّبِعُوٓاْ أَهۡوَآءَ قَوۡمٖ قَدۡ ضَلُّواْ مِن قَبۡلُ وَأَضَلُّواْ كَثِيرٗا وَضَلُّواْ عَن سَوَآءِ ٱلسَّبِيلِ ٧٧﴾ [المائدة: ۷۷].
«بگو: ای اهل کتاب! به ناحق در دین خود غلو (و زیادهرویی) نکنید و از اهواء و امیال گروهی که پیش از این گمراه شدهاند و بسیاری را گمراه کردهاند و از راه راست منحرف گشتهاند، پیروی ننماید!».
رسول خدا ص نیز میفرماید:
«لاَ تُطْرُونِى كَمَا أَطْرَتِ النَّصَارَى ابْنَ مَرْيَمَ، فَإِنَّمَا أَنَا عَبْدُهُ، فَقُولُوا عَبْدُ اللَّهِ وَرَسُولُهُ» [۲۱۰]. «مرا بیش از اندازه نستانید، همانگونه که مسیحیان عیسی پسر مریم را بیش از اندازه ستودند، من تنها بنده خدایی بیش نیستم، پس خطاب به من بگوید: بنده و فرستاده خدا!».
خداوند انسان را از روح و جسم آفریده و عناصری را در وجودش نهاده که با جهل و خطا و عصیان و فراموشی و کششهای نفسانی سرشته شده و هیچکس را از آنها جدا ننموده است؛ همانگونه که میفرماید:
﴿زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ ٱلشَّهَوَٰتِ﴾ [آل عمران: ۱۴] [۲۱۱]. ﴿وَأُحۡضِرَتِ ٱلۡأَنفُسُ ٱلشُّحَّ﴾ [النساء: ۱۲۸] [۲۱۲]. ﴿وَإِنَّهُۥ لِحُبِّ ٱلۡخَيۡرِ لَشَدِيدٌ ٨﴾ [العادیات :۸] [۲۱۳]. ﴿إِنَّ ٱلنَّفۡسَ لَأَمَّارَةُۢ بِٱلسُّوٓءِ﴾ [یوسف: ۵۳] [۲۱۴]. ﴿وَكَانَ ٱلۡإِنسَٰنُ قَتُورٗا﴾ [الإسراء: ۱۰۰] [۲۱۵]. ﴿إِنَّهُۥ كَانَ ظَلُومٗا جَهُولٗا﴾ [الأحزاب: ۷۲] [۲۱۶]. ﴿وَعَسَىٰٓ أَن تُحِبُّواْ شَيۡٔٗا وَهُوَ شَرّٞ لَّكُمۡۚ وَٱللَّهُ يَعۡلَمُ وَأَنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ﴾ [البقرة: ۲۱۶] [۲۱۷]. ﴿وَكَانَ ٱلۡإِنسَٰنُ عَجُولٗا﴾ [الإنسان: ۱۱] [۲۱۸]. ﴿إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ خُلِقَ هَلُوعًا ١٩﴾ [المعارج: ۱۹] [۲۱۹]. ﴿وَكَانَ ٱلۡإِنسَٰنُ أَكۡثَرَ شَيۡءٖ جَدَلٗا﴾ [الکهف: ۵۴] [۲۲۰]. ﴿وَخُلِقَ ٱلۡإِنسَٰنُ ضَعِيفٗا﴾ [النساء: ۲۸] [۲۲۱]. ﴿كَلَّآ إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لَيَطۡغَىٰٓ ٦ أَن رَّءَاهُ ٱسۡتَغۡنَىٰٓ ٧﴾ [العلق: ۶-۷] [۲۲۲].
تمام این آیات و آیات بسیاری دیگر [۲۲۳] این حقیقت مسلم را به اثبات میرسانند که خداوند انسان را به گونهای خلق کرده که دائماً همانگونه که از اسم «انسان» پیداست در معرض اشتباه و فراموشی است، و اشتباه و میل به نافرمانی و فرمانبرداری را در سرشت او نهاد که همچون خون در رگهایش جریان دارد، لذا هیچکس را معصوم مطلق نیافریده و به عصمت و پاکی مطلق مکلف نساخته است، بلکه فرموده: تا آنجا میتوانید گناه نکنید و خود را از نافرمانی برحذر دارید!.
﴿لَا يُكَلِّفُ ٱللَّهُ نَفۡسًا إِلَّا وُسۡعَهَا﴾ [البقرة: ۲۵۶].
«خداوند هیچ نفسی را مکلف نساخته، مگر به اندازه توانایی او».
﴿فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ مَا ٱسۡتَطَعۡتُمۡ﴾ [التغابن: ۱۶].
«تا آنجایی که میتوانید از خدا پروا کنید و پرهیزکار باشید».
به همین علت گرامیترین انسانها نزد خدا با تقواترین آنها هستند، کسی که دائماً در حال بررسی اعمال خویش است تا به گناه و عصیان آلوده نشود.
﴿إِنَّ أَكۡرَمَكُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰكُمۡ﴾ [الحجرات: ۱۳].
«به راستی گرامیترین شما نزد خدا با تقواترین شماست».
اما اگر انسانی بنابر اقتضای طبیعتش گناهی را هم مرتکب شد و یا خطایی را انجام داد، بلافاصله میتواند با اقدام به توبه آن را جبران کند و از خدا طلب بخشش نماید.
﴿وَٱلَّذِينَ إِذَا فَعَلُواْ فَٰحِشَةً أَوۡ ظَلَمُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ ذَكَرُواْ ٱللَّهَ فَٱسۡتَغۡفَرُواْ لِذُنُوبِهِمۡ وَمَن يَغۡفِرُ ٱلذُّنُوبَ إِلَّا ٱللَّهُ﴾ [آلعمران: ۱۳۵].
«بندگان خود خداوند کسانی هستند که چون دچار گناهی شدند یا (با ارتکاب گناهی کوچک) بر خود ستم کردند، به یاد خدا میافتند و آمرزش گناهانشان را خواستار میشوند، بجز خدا کیست که گناهان را بیامرزد؟».
در واقع کمال انسانی در آن است که اگر مرتکب گناهی شد که میشود به راه صحیح باز گردد و توبه کند، این عین کمال پاکی و عصمتجویی است؛ همانگونه که میفرماید:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلتَّوَّٰبِينَ وَيُحِبُّ ٱلۡمُتَطَهِّرِينَ﴾ [البقرة: ۲۲۲].
«به راستی خداوند توبهکاران و پاکان را دوست میدارد».
و پیامبران خدا از جمله سلیمان ÷ را نیز چنین ستایش میکند:
﴿نِعۡمَ ٱلۡعَبۡدُ إِنَّهُۥٓ أَوَّابٌ﴾ [ص: ۳۰].
«او بنده بسیار خوبی بود، زیرا بسیار اهل توبه و بازگشت (به خدا) بود».
پس خداوند انسان را به گونهای نیافریده که هیچگاه گناه نکند و مرتکب اشتباهی نشود، بلکه فرموده: تا آنجا که میتوانید پرهیزکاری را پیشه خود کنید! و در مقابل او را مکلف ساخته که در صورت ارتکاب جرم و گناه یا فراموشی و اشتباه بنابر اقتضای سرشت و طبیعتش بلافاصله کوتاه بیاید و توبه کند، و همانگونه که آلودگی جسمیاش با آب پاک میشود، آلودگی روحیاش نیز با توبه و عبادت پاک میگردد، هیچکس نمیتواند ادعا کند که جسمش آلوده نمیشود و به حمامکردن احتیاج ندارد، روح او نیز همچون بدن او به استحمام نیاز پیدا میکند.
بنابراین، هیچ انسانی اگرچه پیامبر خدا هم باشد ذاتاً معصوم نیست و از لحظه تولد تا مرگ دائماً در معرض اشتباه قرار دارد، در قرآن آیات فراوانی هستند که این حقیقت را تأیید میکنند و نشان میدهند که پیامبران الهی نیز مرتکب خطاها و اشتباهاتی شدهاند، اما خداوند از راه وحی آنها را از آن خطا و گناه برحذر داشته، و سپس آنان را به توبه امر نموده و ایشان نیز توبه کرده و مورد عفو قرار گرفتهاند.
البته ناگفته نماند که هیچیک از انبیای الهی ‡ در «دریافت» و «تبلیغ» و تبیین وحی اشتباه ننموده و گناهی را مرتکب نشدهاند، نه بدین معنی که این صفت در ذات آنها بوده، بلکه بدین معنی که خداوند همیشه و در همه حال مراقبشان بوده و از طریق وحی ایشان را توجیه میفرموده است [۲۲۴]. در اینجا برای اثبات این نظریه خویش ناچاریم نمونههایی از قرآن و سنت را به عنوان دلیل و مثال بیاوریم:
[۲۱۰] صحیح بخاری و مسلم. [۲۱۱] «برای مردم، حب و دوستی شهوات زینت داده شده است». [۲۱۲] «انسانها با بخل شدید، سرشته شدهاند». [۲۱۳] «انسان علاقه شدیدی به دارایی و اموال دارد». [۲۱۴] «همانا نفس انسان به بدیها بسیار امر میکند». [۲۱۵] «و انسان بسیار بخیل است». [۲۱۶] «به راستی انسان بسیار ستمگر و نادان است».... [۲۱۷] «چه بسا (شما انسانها) چیزی را دوست نداشته باشید، اما آن چیز برایتان خوب باشد و چه بسا چیزی را دوست داشته باشید، اما آن چیز برایتان بد باشد، خدا میداند و شما نمیدانید». [۲۱۸] «انسان همیشه شتابگر و عجول بوده است». [۲۱۹] «به راستی انسان کمطاقت و ناشکیبا آفریده شده است». [۲۲۰] «انسان بیش از هرچیز به بحث و مجادله میپردازد». [۲۲۱] «و انسان بسیار ضعیف و ناتوان خلق شده است». [۲۲۲] «قطعاً انسان سرکشی و طغیان میکند اگر خود را دارا و بی نیاز ببیند». [۲۲۳] در این مورد به فصل «حقیقت انسان» از کتاب «اسلام و توهمات»، همچنین کتاب «اسلام و آزادی» هردو نوشته ابراهیم توحیدی مراجعه شود. [۲۲۴] خداوند به رسولش میفرماید: ﴿لَا تُحَرِّكۡ بِهِۦ لِسَانَكَ لِتَعۡجَلَ بِهِۦٓ ١٦ إِنَّ عَلَيۡنَا جَمۡعَهُۥ وَقُرۡءَانَهُۥ ١٧ فَإِذَا قَرَأۡنَٰهُ فَٱتَّبِعۡ قُرۡءَانَهُۥ ١٨ ثُمَّ إِنَّ عَلَيۡنَا بَيَانَهُۥ ١٩﴾ [القیامة: ۱۶-۱۹]. «(به هنگام وحی قرآن) شتابگرانه زبان به خواندن آن تکان مده (و عجولانه تکرار مکن)، زیرا گرد آوردن قرآن و خواندنش وظیفه ماست (پس نگران مباش!)، لذا هرگاه قرآن را (بر تو) خواندیم، تو خواندن آن را پیگیری و پیروی کن! گذشته از اینها (در صورتی که بعد از نزول آیات مشکلی پیدا کردی) بیان و توضیح آن برماست».
جریان آفرینش آدم و همسرش و نهی از خوردن «میوه ممنوعه» را، اکثراً میدانیم که آدم و همسرش فریب سوگندهای ابلیس را خوردند و پیمان با خدا را «فراموش» کردند و به دلخواه ابلیس که خوردن از میوه ممنوعه بود عمل نمودند، و این چنین از فرمان خدا «عصیان» و سرپیچی کردند:
﴿وَعَصَىٰٓ ءَادَمُ رَبَّهُۥ فَغَوَىٰ﴾ [طه: ۱۲۱].
«و آدم از فرمان خدا سرپیچی کرد و گمراه شد».
لذا خداوند کلماتی را به آدم یاد داد تا با بیان آنها توبه کند:
﴿فَتَلَقَّىٰٓ ءَادَمُ مِن رَّبِّهِۦ كَلِمَٰتٖ فَتَابَ عَلَيۡهِۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلتَّوَّابُ ٱلرَّحِيمُ ٣٧﴾ [البقرة: ۳۷].
«پس شیطان موجب لغزش آن دو شد... سپس آدم از پروردگار خود کلماتی را دریافت داشت (و با گفتن آنها توبه کرد) و خداوند توبه او را پذیرفت، خداوند بسیار توبهپذیر و مهربان است».
و آن کلمات اینها بودند:
﴿قَالَا رَبَّنَا ظَلَمۡنَآ أَنفُسَنَا وَإِن لَّمۡ تَغۡفِرۡ لَنَا وَتَرۡحَمۡنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ ٢٣﴾ [الأعراف: ۲۳].
«هردو گفتند: پروردگارا! ما (با نافرمانی تو) بر خویشتن ستم کرده ایم و اگر ما را مورد بخشش و رحمت خود قرار ندهی، از زیانکاران خواهیم بود».
در مورد داود ÷ آنجا که دو نفر شاکی به صورت ناگهانی بر او وارد شدند تا میان آنان قضاوت کند، چنین میفرماید:
﴿۞وَهَلۡ أَتَىٰكَ نَبَؤُاْ ٱلۡخَصۡمِ إِذۡ تَسَوَّرُواْ ٱلۡمِحۡرَابَ ٢١ إِذۡ دَخَلُواْ عَلَىٰ دَاوُۥدَ فَفَزِعَ مِنۡهُمۡۖ قَالُواْ لَا تَخَفۡۖ خَصۡمَانِ بَغَىٰ بَعۡضُنَا عَلَىٰ بَعۡضٖ فَٱحۡكُم بَيۡنَنَا بِٱلۡحَقِّ وَلَا تُشۡطِطۡ وَٱهۡدِنَآ إِلَىٰ سَوَآءِ ٱلصِّرَٰطِ ٢٢ إِنَّ هَٰذَآ أَخِي لَهُۥ تِسۡعٞ وَتِسۡعُونَ نَعۡجَةٗ وَلِيَ نَعۡجَةٞ وَٰحِدَةٞ فَقَالَ أَكۡفِلۡنِيهَا وَعَزَّنِي فِي ٱلۡخِطَابِ ٢٣ قَالَ لَقَدۡ ظَلَمَكَ بِسُؤَالِ نَعۡجَتِكَ إِلَىٰ نِعَاجِهِۦۖ وَإِنَّ كَثِيرٗا مِّنَ ٱلۡخُلَطَآءِ لَيَبۡغِي بَعۡضُهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٍ إِلَّا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَقَلِيلٞ مَّا هُمۡۗ وَظَنَّ دَاوُۥدُ أَنَّمَا فَتَنَّٰهُ فَٱسۡتَغۡفَرَ رَبَّهُۥ وَخَرَّۤ رَاكِعٗاۤ وَأَنَابَ۩ ٢٤ فَغَفَرۡنَا لَهُۥ ذَٰلِكَۖ وَإِنَّ لَهُۥ عِندَنَا لَزُلۡفَىٰ وَحُسۡنَ مََٔابٖ ٢٥﴾ [ص: ۲۱-۲۵].
«(ای پیامبر!) آیا داستان شاکیانی به تو رسیده هنگامی که از دیوار عبادتگاه بالا رفتند؟ و ناگهانی بر داود وارد شدند و او از آنها ترسید، بدو گفتند: مترس! ما دو نفر شاکی هستیم و یکی از ما بر دیگری ستم کرده است، تو در یمان ما به حق و عدالت قضاوت کن و ستم روا مدار! و ما را به راه درست راهنمایی فرما! (یکی از آن دو گفت:) این برادر من است و ۹۹ گوسفند دارد، و من تنها یک گوسفند دارم، او (به من) میگوید: آن یکی را هم به من واگذار! او در سخن و استدلال بر من چیره شده است، (چون زبان چربتری از من دارد و مرا مغلوب خود ساخته، و نیز با اصرار زیادی که در این باره میورزد مرا خسته و درمانده ساخته است! داود) گفت: مسلماً او با درخواست یگانه گوسفند تو برای افزودن آن به گوسفندهای خود به تو ستم میکند، اصلاً بسیاری از شرکا و کسانی که با یکدیگر سروکار دارند نسبت به همدیگر ستم روا میدارند، مگر آنهایی که ایمان دارند و کارهای شایسته انجام میدهند، ولی چنین کسانی هم بسیار کم هستند! اما داود (پس از لحظاتی) فهمید که ما او را آزموده ایم (و اندازه هراس او از دیگران و نیز نحوه قضاوتش را به محک آزمایش نهاده ایم)، او از پروردگار خویش آمرزش خواست و خاشعانه و کرنش کنان فرو افتاد و توبه کرد، ما نیز او را بخشیدیم».
آنچه از این آیات فهمیده میشود این است که دو نفر به عنوان دادخواهی از دیوار عبادتگاه داود÷ بالا رفتند، و یک دفعه مقابل دیدگانش ظاهر گشته و باعث هراس داود ÷ شدند! سپس به شکایت یکی از آن دو گوش فرا داد که برادرش ۹۹ گوسفند و خود تنها یک گوسفند داشت، و صاحب ۹۹ گوسفند از صاحب یک گوسفند میخواست که آن یکی را هم به او بدهد، و این شکایت را نزد داود ÷ مطرح ساخت، داود ÷ پیش از آنکه از طرف مقابل توضیحی بخواهد حق را به شاکی داد! اما بلافاصله متوه اشتباهش شد و از شتاب و دستپاچگی که در صدور حکم به خرج داد، توبه نمود و خداوند نیز توبهاش را پذیرفت، خداوند بلافاصله به داود یادآوری میکند که:
﴿يَٰدَاوُۥدُ إِنَّا جَعَلۡنَٰكَ خَلِيفَةٗ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَٱحۡكُم بَيۡنَ ٱلنَّاسِ بِٱلۡحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ ٱلۡهَوَىٰ فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱلَّذِينَ يَضِلُّونَ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِ﴾ [ص: ۲۶].
«ای داود! ما تو را در زمین نماینده (خود) ساخته ایم، پس در میان مردم به حق داوری کن و از هوای نفس پیروی مکن که تو را از راه خدا منحرف میسازد».
حضرت محمد ص نیز بنا به اقتضای بشریتش ﴿قُلۡ إِنَّمَآ أَنَا۠ بَشَرٞ مِّثۡلُكُمۡ يُوحَىٰٓ إِلَيَّ﴾ [الکهف: ۱۱۰]. «بگو: من نیز انسانی همچون شما هستم، با این تفاوت که برایم وحی میآید» دچار اشتباهات و لغزشهایی شده که در بعضی موارد خداوند لفظ «ذنب، گناه» را به کارهایش نسبت داده است! ﴿وَٱسۡتَغۡفِرۡ لِذَنۢبِكَ﴾ [محمد: ۱۹]. اما او نیز با توجیه و هدایت وحی پس از ملامت از طرف خدا مورد عفو و آمرزش او قرار میگرفت؛ همانگونه که در جریان دزدیی که پیش آمده بود، در قضاوتش دچار اشتباه شد! جریان از این قرار بوده است:
یکی از مسلمانان به نام «طعمه بن أبیرق» لباسی جنگی را از کسی دزدیده بود، زمانی که برای قضاوت نزد پیامبر ص آورده شد، او همراه با نزدیکانش قسم خوردند که او آن را ندزدیده، بلکه «زید بن سمیر» که فردی یهودی بود آن را سرقت کرده است! پیامبر ص در هنگام قضاوت و داوری بین آنها به خاطر سوء سابقه یهودیان سوگند آن مسلمانان را پذیرفت و شخص یهودی را به دزدی محکوم نمود، در حالی که آن مسلمان مرتکب دزدی شده و خطاکار بود! لذا به سبب جانبداری (غیرعمدی) از مسلمانی گناهکار و اشتباهش در قضاوت، خداوند این چنین او را مورد ملامت قرار داد: [۲۲۵]
﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ لِتَحۡكُمَ بَيۡنَ ٱلنَّاسِ بِمَآ أَرَىٰكَ ٱللَّهُۚ وَلَا تَكُن لِّلۡخَآئِنِينَ خَصِيمٗا ١٠٥ وَٱسۡتَغۡفِرِ ٱللَّهَۖ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ غَفُورٗا رَّحِيمٗا ١٠٦ وَلَا تُجَٰدِلۡ عَنِ ٱلَّذِينَ يَخۡتَانُونَ أَنفُسَهُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ مَن كَانَ خَوَّانًا أَثِيمٗا ١٠٧﴾ [النساء: ۱۰۵-۱۰۷].
«ما کتاب (قرآن) را برای (اجرای) حق (و عدالت) بر تو نازل کرده ایم، تا بین مردم براساس آنچه خدا به تو نشان داده است داوری کنی، مدافع خائنان مباش و از خدا آمرزش بخواه که او بسیار آمرزنده و مهربان است، و از کسانی دفاع مکن (که با ارتکاب جرایم در اصل) به خود خیانت میکنند، بیگمان خداوند خیانتکنندگان گناهپیشه را دوست نمیدارد».
[۲۲۵] شأن نزول آیات، ترجمه دکتر محمد جعفر اسلامی، ص۲۰۴ و ۲۰۵- تفسیر مجمع البیان، شیخ طبرسی، سوره نساء، آیات ۱۰۵ تا ۱۰۷.
همچنین در جریان فدیهخواستن از اسرای بدر نیز پیامبر ص مورد عتاب خداوند قرار گرفت! جریان از این قرار بود که در غزوه بدر هفتاد هزار از سران و بزرگان کافران اسیر شدند، پیامبر ص برای تعیین تکلیف آنها جلسهای مشورتی را با یاران خود تشکیل داد، و همانگونه که مفسران و مورخان آوردهاند: ابتدا از ابوبکر س نظرخواهی فرمود و ابوبکر س گفت: «ای رسول خدا! بیشتر این اسیران، پسر عموها و خویشاوندان تو هستند [۲۲۶]، رأی من این است که از آنان فدیه قبول کنی تا به وسیله آن قدرت نظامی خود را افزایش دهیم و بر مشرکین متجاوز غلبه نماییم، شاید خداوند آنان را هدایت کند و آنان نیز به ما ملحق شوند».
سپس به عمر س فرمود: رأی تو چیست؟ او نیز گفت: «نظر من برخلاف نظر ابوبکر است! به خدا سوگند! اگر به من اجازه دهید گردن همه نزدیکانم را بزنم، این کار را خواهم کرد، و اگر به علی اجازه دهید و امر نمایید گردن برادرش عقیل را بزند، این را خواهد کار را خواهد کرد، اگر به حمزه دستور دهید که گردن برادرش عباس را بزند، از این کار خودداری نمیکند، تا خداوند شاهد باشد که در دلهای ما مسلمانان جایی برای دوستی با مشرکین حتی اگر نزدیکان ما باشند وجود ندارد! این اسیران همه بزرگان و رهبران مشرکین هستند! دین تو را تکذیب کردند، به جنگ با تو برخاستند و از شهر خود بیرونت کردند! ای رسول خدا! گردنشان را بزن تا بدین وسیله اسلام نیرومند شود و مشرکان خوار گردند!».
پیامبر ص بعد از مشورت با دیگر اصحاب خود به آسانگیرانهترین روش یعنی نظر ابوبکر س تمایل نشان داد و به آنان فرمود: «امروز شما مردمی محتاج و فقیرید! هیچیک از این اسیران را از دست ندهید، مگر آنکه فدیه بگیرید اما اگر بستگانشان فدیه آنها را نداند، (چون از سران کفر و تجاوزگری هستند) گردنشان را بزنید!» [۲۲۷].
در این هنگام خداوند پیامبر ص و آن دسته از یارانش را که به قبول فدیه تمایل نشان دادند، با نزول آیاتی شدیداً مورد سرزنش قرار داد که چرا ثروت ناپایدار مادی را (ناخواسته) بر یاری دین خدا ترجیح میدهید؟ آن هم در نخستین نبرد اسلام با مشرکین متجاوز و برانداز.
خداوند خطاب به ایشان فرمود:
﴿مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَكُونَ لَهُۥٓ أَسۡرَىٰ حَتَّىٰ يُثۡخِنَ فِي ٱلۡأَرۡضِۚ تُرِيدُونَ عَرَضَ ٱلدُّنۡيَا وَٱللَّهُ يُرِيدُ ٱلۡأٓخِرَةَۗ وَٱللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٞ ٦٧ لَّوۡلَا كِتَٰبٞ مِّنَ ٱللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمۡ فِيمَآ أَخَذۡتُمۡ عَذَابٌ عَظِيمٞ ٦٨ فَكُلُواْ مِمَّا غَنِمۡتُمۡ حَلَٰلٗا طَيِّبٗاۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٞ ٦٩﴾ [الأنفال: ۶۷-۶۹].
«هیچ پیامبری حق ندارد که اسیران جنگی (از سران مشرکین متجاوز و برانداز) داشته باشد، مگر آنگاه که خونشان را بر زمین بریزد، شما متاع ناپایدار دنیا را میخواهید، در صورتی که خداوند آخرت را (برای شما) میخواهد و خداوند صاحب عزت و حکمت است، اگر حکم سابق خداوند نبود (که بدون ابلاغ و اتمام حجت، امتی را کیفر ندهد) عذاب بزرگی در مقابل چیزی که (به عنوان فدیه از اسیران بدر) گرفته اید، بر شما میرسید! اکنون از آن چیزهایی که (از اسیران) غنیمت گرفته اید، حلال و پاکیزه بخورید (و در همه کارهایتان از این به بعد) از خدا بترسید (و توبه کنید) که خداوند بسیار آمرزنده و مهربان است».
روایت شده که بعد از نزول این آیات پیامبر ص و اصحاب سخت اندوهگین شدند و رسول خدا فرمود: «به واسطه طمع در مال دنیا عذاب از این درخت که کنار ماست، به ما نزدیکتر شده بود!» [۲۲۸].
ناگفته نماند که خداوند با نزول این آیات رأی قاطعانه عمر س را تأیید میفرماید!..
[۲۲۶] نزدیکان بیشتر مهاجرین از جمله: عباس عموی پیامبر ج و برادر حمزه س، عقیل برادر علی س و پسر عموی پیامبر ج، جزو اسیران بودند. [۲۲۷] شأن نزول آیات، ترجمه دکتر محمد جعفر اسلامی، ص۲۸۸ و ۲۸۹- طبری، ج۳، ص۹۹۰- البدایة والنهایة، ج۳، ص۲۵۷- حیاه محمد، حسنین هیکل، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ص۳۷۷. [۲۲۸] مرجع قبلی.
در جریان غزوه «تبوک» نیز رسول خدا ص به خاطر بعضی از تصرفات مورد ملامت خداوند قرار گرفت، آوردهاند:
«پیامبر ص تمام یارانش را برای جنگ بسیج میکرد تا با رومیان متجاوز در «تبوک» بجنگند، در این هنگام پیامبر ص به بعضی از افراد از جمله منافقین دورو و ریاکار که برای نرفتن به جنگ بهانهجویی میکردند، تحت تاثیر بهانه جوییهای آنان را قرار گرفت، و قبل از آن که بداند کدام یک راست میگوید و کدام یک دروغ آنان را از حضور در آن جنگ معاف فرمود [۲۲۹].
به همین جهت خداوند او را به خاطر آن اقدام سرزنش نمود، و به او یادآور شد که نباید به هرکس اجازه معافیت میدادی، بلکه لازم بود صبر میکردی تا دروغگو از راستگو شناخته شود.
منافقین همیشه به این صورت بوده و برای عبادتهایی همچون: زکات، نماز، انفاق و... حاضرند که شرکت کند، هرچند به تعبیر قرآن: «نماز را از روی تنبلی و بیمیلی میخوانند و زکات را از روی ناچاری میپردازند.» اما در جهاد بسیار کم حضور پیدا میکنند، زیرا حضور در جهاد بحث مرگ و زندگی در میان است، چطور ممکن است خود را برای دینی به کشتن بدهند که به آن ایمان ندارند؟!.
لذا پیامبر ص چه اجازه میداد و چه نمیداد، آنها از حضور در جنگ به هر نحوی که ممکن بود خودداری میکردند، و معمولاً در وسط راه برمیگشتند، و این کار را هم کردند! [۲۳۰].
در واقع پیامبر ص ناخواسته به منافقین کمک کرد تا همچنان دروغگویی و ریاکاریشان را پنهان کنند، و این بود که خداوند او را چنین مورد ملامت قرار داد:
﴿عَفَا ٱللَّهُ عَنكَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمۡ حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَكَ ٱلَّذِينَ صَدَقُواْ وَتَعۡلَمَ ٱلۡكَٰذِبِينَ ٤٣﴾ [التوبة: ۴۳].
«خداوند تو را ببخشاید! چرا قبل از آنکه راستگویان و دروغگویان (منافق) را از هم تشخیص بدهی، به ایشان اجازه (نیامدن به جنگ را) دادی؟».
در آن میان سه نفر از مسلمانان نیز بدون اینکه عذری داشته باشند از رفتن به جنگ خودداری کردند، اما هم پیامبر ص و هم آن سه نفر که در جنگ تبوک حاضر نشده بودند توبه کردند و خداوند نیز توبه ایشان را پذیرفت:
﴿ لَّقَد تَّابَ ٱللَّهُ عَلَى ٱلنَّبِيِّ وَعَلَى ٱلثَّلَٰثَةِ ٱلَّذِينَ خُلِّفُواْ ... ثُمَّ تَابَ عَلَيۡهِمۡ لِيَتُوبُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلتَّوَّابُ ٱلرَّحِيمُ﴾ [التوبة: ۱۱۷-۱۱۸].
«خداوند توبه پیامبر را پذیرفت... و توبه آن سه نفری را که از جنگ تخلف کردند نیز پذیرفت... سپس خداوند توبه همه ایشان را پذیرفت و بخشید، زیرا خداوند همان توبهپذیر مهربان است».
[۲۲۹] قرآن را به «ساعة العسرة» یاد میکند، زیرا سفری طولانی و در گرمای شدید تابستان بود، و بایستی برای پیمدن راه از صحرای خشک و بی آب حرکت میکردند و زمان برداشت محصولات کشاورزی نیز بود! و از همه مهمتر با دشمنی بسیار قوی و نیرومند که مسلمانان در جنگ «مؤته» بر آنها به پیروزی دست نیافتند، روبرو میشدند! لذا در این موقع منافقان برای نرفتن به این جنگ سخت غذرها تراشیدند؛ مثلاً بعضی از آنها گفتند: یا رسول خدا! به ما اجازه بده تا در مدینه بمانیم و ما را در معرض آزمون قرار مده! میترسیم بیاییم و در آنجا زنان سفیدروی رومی را ببینیم و اختیار خود را از دست دهیم!» که این آیه نازل گشت: ﴿وَمِنۡهُم مَّن يَقُولُ ٱئۡذَن لِّي وَلَا تَفۡتِنِّيٓۚ أَلَا فِي ٱلۡفِتۡنَةِ سَقَطُواْۗ وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةُۢ بِٱلۡكَٰفِرِينَ ٤٩﴾ [التوبة: ۴۹]. «بعضی از منافقان میگفتند: به ما اجازه بده (تا در جنگ با رومیان شرکت نکنیم) و ما را اچار فتنه و فساد (زیبارویان رومی) مساز! هان! ایشان هم اینک در عین فتنه و فساد افتادهاند و به راستی آتش دوزخ آنها را فرا خواهد گرفت» و زمانی که جیش العسره «سپاه مأموریت سخت و حساس» به حرکت افتاد، منافقان جمع شده ومسلمانان را مسخره میکردند و میخندیدند و به مردم میگفتند: «در این گرمای سخت بیرون نروید و در جنگ شرکت نکنید!» که این آیه نازل گشت: ﴿فَرِحَ ٱلۡمُخَلَّفُونَ بِمَقۡعَدِهِمۡ خِلَٰفَ رَسُولِ ٱللَّهِ وَكَرِهُوٓاْ أَن يُجَٰهِدُواْ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَقَالُواْ لَا تَنفِرُواْ فِي ٱلۡحَرِّۗ قُلۡ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرّٗاۚ لَّوۡ كَانُواْ يَفۡقَهُونَ ٨١﴾ [التوبة: ۸۱]. «منافقان خانهنشین از اینکه (فکر میکنند پیامبر را فریب داده) و در جنگ شرکت نکردهاند، شادماناند! آنان نخسواند با مال و جان خود در راه خدا جهاد کنند، و میگفتند: در گرمای سوزان (به طرف تبوک) حرکت نکنید! (ای پیامبر!) بگو: اگر میاندشیدید میدانستید که آتش جهنم بسیار گرمتر و سوازنتر است! پس باید کمتر بخندند و بیشتر گریه کنند! این پاداش کارهایی است که میکنند». [۲۳۰] خداوند در موردشان میفرماید: ﴿وَلَوۡ أَنَّا كَتَبۡنَا عَلَيۡهِمۡ أَنِ ٱقۡتُلُوٓاْ أَنفُسَكُمۡ أَوِ ٱخۡرُجُواْ مِن دِيَٰرِكُم مَّا فَعَلُوهُ﴾ [النساء: ۶۶]. «و اگر ما بر آنان واجب کنیم که خود را بکشید یا در راه خدا برای جهاد بیرون بروید، جز تعدادی کمی این کار را انجام نمیدهند!»
همچنین زمانی که رسول خدا ص خواست برای عمویش أبوطالب طلب آمرزش کند خداوند او را سرزنش نمود، خداوند به او اجازه نداد که برای مشرکین هرچند از نزدیکانش باشند، استغفار نماید.
مسلمانان نیز با شنیدن طلب آمرزش پیامبر ص برای بعضی از نزدیکانش گفتند: پس ما نیز برای پدران و نزدیکان خود طلب آمرزش میکنیم؛ زیرا ابراهیم ÷ نیز برای پدر خود که مشرک بود طلب مغفرت نمود و محمد نیز برای عمو و مادرش درخواست، مغفرت کرد، اما خداوند با این آیات پیامبر و پیروان او را مورد خطاب قرار داد:
﴿مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَن يَسۡتَغۡفِرُواْ لِلۡمُشۡرِكِينَ وَلَوۡ كَانُوٓاْ أُوْلِي قُرۡبَىٰ مِنۢ بَعۡدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمۡ أَنَّهُمۡ أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَحِيمِ ١١٣ وَمَا كَانَ ٱسۡتِغۡفَارُ إِبۡرَٰهِيمَ لِأَبِيهِ إِلَّا عَن مَّوۡعِدَةٖ وَعَدَهَآ إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُۥٓ أَنَّهُۥ عَدُوّٞ لِّلَّهِ تَبَرَّأَ مِنۡهُۚ إِنَّ إِبۡرَٰهِيمَ لَأَوَّٰهٌ حَلِيمٞ ١١٤﴾ [التوبة: ۱۱۳-۱۱۴].
«برای پیامبر و مؤمنان شایسته نیست که برای مشرکین، حتی اگر خویشان (آنها) باشند طلب آمرزش کنند، هنگامی که برایشان ثابت شود که (با شرک از دنیا رفتهاند، بدانید که) مشرکین اهل دوزخند، استغفار ابراهیم نیز برای پدرش به خاطر وعدهای بود که به او داده بود، اما هنگامی که برای او روشن شد که پدرش دشمن (دین) خداست، از او بیزاری جست (و بعد از آن برای او استغفار نکرد) واقعاً ابراهیم بسیار مهربان و دست به دعا و فروتن و شکیبا بود».
قبل از هرچیز یادآوری این موضوع را لازم میبینم که علامه شیخ عبدالله مامقانی متوفای ۱۳۵۱ هجری قمری در کتاب «تنقیح الـمقال في معرفة علم الرجال» که حاوی احوال تمامی رجال مورد بحث در روایات شیعی اعم از اصحاب و ائمه و دیگر روایان تا قرن چهارم هجری است در آن کتاب میگوید:
«إن کثیراً مما یعد الیوم من ضروریات الـمذهب في أوصاف الأئمة ‡ کان القول فیه في العهد السابق یعد من الغلو» [۲۳۱] «بیشتر آنچه امروز در مورد اوصاف ائمه جزو ضروریات مذهب شمرده میشوند، در گذشته (قرن اول تا چهارم) اعتقاد به آنها غلو و افراطیگری به حساب میآمدند» [۲۳۲].
برخلاف زمامداران اموی که تبلیغ ویژگی «عصمت» را برای تحکیم اقتدار سیاسی خود لازم میدیدند، ائمه اهل بیت با نسبت دادن این ویژگی به خود شدیداً مخالفت میکردند، نظریه پردازان (امامت الهی) تا حدود زیادی تحت تأثیر دیدگاه امویها قرار گرفته و به عنوان عکس العملی در برابر آنان «امامت و عصمت» را دو امر لازم و ملزوم یکدیگر قلمداد میکردند.
اما مخالفت ائمه اهل بیت با این دیدگاه را میتوان مهمترین مانع رشد و گسترش نظریه (امامت الهی) در آن دوره زمانی دانست، بسیاری از احادیث امامان اشاره صریح و آشکاری به این مسأله دارد که آنان مانند دیگر مردم عادی از اشتباه و خطا مصون نبوده و خود را از نقد و تذکر دیگران بینیاز نمیدانستند.
امیرالمؤمنین علی س در زمان زمداری خود و در مقابل انبوه جمعیت در مسجد کوفه میفرماید:
«هرکس به عظمت خداوند پی ببرد، آنچه را غیر اوست کوچک میشمارد، هرکس که از نعمت خداوند بیشتر بهرهمند شود، باید به عظمت او و ناچیزبودن غیر او بیشتر یقین پیدا کند. بنابراین، زشتترین صفت زمامداران آنست که در برابر مردم نیک تکبر ورزند و فخر بفروشند، من از اینکه برخی از شما در این اندیشه اید که چاپلوسی و ثناگوئی در من مؤثر افتد، بسیار ناخرسند و بیزارم، زیرا کبریائی و بزرگواری پروردگار را بیش از همه شایان ثناگوئی میدانم، هیچگاه از من ثناگویی نکنید، مرا از انجام وظایف و احقاق حقوقی که هنوز آنها را به سرانجام نرسانده ام منصرف نسازید، با من مانند جباران و سلاطین سخن مگوئید، نزد من از محافظه کاری و از رفتار تصنعی بپرهیزید و در انجام عمل نیک بیپروا باشید! در آنچه که برای من ناصواب میدانید بدون واهمه حق را بگوئید! زیرا هرچند شنیدن حق سخت است، اما بیگمان انجام عمل حق و عدالت سختتر است، من کار و رفتار خود را از عیب و اشکال و اشتباه مصون نمیدانم، مگر آنکه پروردگارم خود نفس مرا از خطائی مصون بدارد، زیرا که مقابله با هوای نفس تنها با توفیق او ممکن است، من و شما در برابر پروردگار بندگانی بیش نیستیم، اوست که بر نفسها تسلط دارد، اوست که ما را از نیستی هستی داد، و به عمل صالح هدایت نمود و چشمان نابینای ما را از گمراهی به شاهراه هدایت رهنمون ساخت» [۲۳۳].
میگویند: فردی به نام (خربت بن ناجیه) که بعدها به (خوارج) پیوست، به امام علی توصیه میکرد که مخالفان خود را از بین برده و یا زندانی کند، اما امیرمؤمنان به سختی او را از گفتن این سخن برحذر داشت و به او و دیگران نیز گوشزد کرد که چنانچه خود او نیز چنین دستوری بدهد، بر آنان واجب است که مانع آن اقدام او شوند و او را اطاعت نکنند!.
پیداست گفتار امام که از هرگونه مبالغهگوئی به دور است، خود دلیلی واضح بر عدم صحت احادیث منسوب به امامان در زمینه «عصمت ذاتی و تکوینی» آنان میباشد.
«عصمت» امام و زمامدار را در هالهای از تقدس فرو میبرد و او را بر مقامی برتر و والاتر از نقد مینشاند و مخالفان و ناصحان را از حق انتقاد و نصیحت محروم میسازد و در بسیاری از موارد آنان را بر کرسی جرم و اتهام قرار میدهد، امام علی س که خود نمونه تواضح و عدالتخواهی بود همواره اصحاب را به ایفای نقش سیاسی و انجام وظیفه نظارت بر خود فرا میخواند، او در یکی از نیایشهایش میفرماید:
«الها! گناهانی را که خود بیش از من از آنها آگاهی بر من ببخش! و اگر دوباره مرتکب آنها شدم، بخشش خود را دوباره شامل حال من کن! پروردگارا! آنچه را که با خود عهد کردم انجام بدهم، اما وفا نکردم بر من ببخشای، بار خدایا! آنچه را برای تقربجستن به تو بر زبان آوردم، اما در دل با آن مخالفت کردم، عفو بفرما! خداوندا! لغزشهای زبانی و کششهای ناروای نفسانی را بر من ببخش» [۲۳۴].
امیرمؤمنان در نامهای ویژگیهای زمامدار و حاکم را چنین برمیشمارد:
«... پیشوائی مسلمانان شایسته است که حافظ ناموس، جان و مال مردم باشد، زمامدار نباید جاهل و نادان باشد! زیرا که زمامدار جاهل مردم را گمراه میکند، او باید از جور و ستم پرهیز کند، زیرا که با جور و جفایش خود را از مردم دور میسازد، همچنین رهبر نباید اهل خیانت باشد! تا در اموال (بیت المال) طمع نکند، او نباید اهل تبعیض باشد! تا قومی و گروهی را بر قوم و گروه دیگر ترجیح ندهد، همچنین پیشوا نباید اهل رشوه باشد! تا حق را ناحق نکند، سرانجام اینکه زمامدار باید حافظ «سنت پیامبر» باشد! در غیر این صورت امت را به سوی نیستی و نابودی میکشاند» [۲۳۵].
امیرمؤمنان در خطبهای دیگر زمامداری را حق کسی میداند که در اجرای دستورات الهی از دیگران قویتر و داناتر باشد» [۲۳۶].
ملاحظه میفرمایید که در تمام آن سخنان امیرالمومنین در بیان صفات حاکم و «ولی امر» اثری از ویژگی «عصمت» دیده نمیشود، شیخ صدوق در کتاب (الإمالی) داستانی را از رفتار فاطمه زهرا ك نقل میکند که با ویژگی عصمت امامان به هیچ وجه همخوانی ندارد، او میگوید:
«روزی امام علی تمام پول حاصل از فروش یک قطعه زمین را انفاق کرد و به مستمندان بخشید، و حتی یک درهم را هم برای خود نگاه نداشت، فاطمه زهرال پیراهن او را به نشانه اعتراض گرفت و کشید.
جبرئیل بر پیامبر نازل شد و او را از موضوع باخبر ساخت، پیامبر نزد آنان رفت و دخترش را به سبب اعتراض به آن اقدام حضرت علی سرزنش نمود، فاطمه زهرا در پاسخ به پدر گفت: من از این بابت از خدا بخشش میطلبم، و این کار را هرگز تکرار نخواهم کرد» [۲۳۷].
شریف رضی نیز در کتاب (خصائص الإمامة) روایت کرده که «امام حسن چیزی را از بیت المال به امانت گرفت، امیرمؤمنان از این کار او بسیار خشمگین شد و چند بار خطاب به او گفت: ای ابامحمد از آتش جهنم بترس! و آن کالا را با پس گرفت» [۲۳۸].
امام حسین س در نامهای به مردم کوفه که همراه با مسلم بن عقیل فرستاد میگوید:
«به جان خود سوگند میخورم! پیشوایی و امامت تنها از آن کسی است که به قرآن عمل کند و خود را وقف خدمت به دین خدا سازد، به احکام دین خدا پایبند باشد و براساس عدالت عمل کند» [۲۳۹].در اینجا نیز از شرط عصمت چیزی گفته نشده است.
امام باقر حدیثی را از رسول خدا ص نقل میکند که شرایط لازم برای زمامداری را برمیشمارد، اما از مسأله عصمت صحبت نمیکند، حدیث پیامبر این است که:
«کسی که زمام امور امتم را در دست میگیرد، باید سه ویژگی در او وجود داشته باشد: یکی «تقواست» که او را از معصیت پروردگار مصون میسازد، دیگری «صبر» و بردباری است که مانع از خشم و خشونت او میشود، و بالاخره «رفتار نیک» با زیردستان است، زیرا این رفتار او را برای مردم پدری مهربان میگرداند» [۲۴۰].
از حدیث فوق میتوان فهمید که زمامداری و امامت در انحصار خانواده و طبقهی خاصی نیست، و هر انسانی که آن ویژگیها را داشته باشد شورای عالی تصمیمگیری (اهل حل و عقد) میتوانند او را بر مقام «امامت» و رهبری بنشانند.
امام صادق در مورد خود به صراحت تمام میفرماید:
«سوگند به خدا! ما انسانهایی هستیم که هیچ سود و زیانی را با خواست خود نمیتوانیم فراهم کنیم، اگر رحمتی شامل حال ما شد، بیگمان از بخشش خداوند است، و اگر مجازات شدیم، قطعا به دلیل گناهان ماست، به خدا سوگند که ما از گناه و معصیت خداوند مصون نیستیم، ما هم میمیریم، در قبرها دفن میشویم، دوباره زنده میشویم و در روز رستاخیز مانند دیگران مورد بازخواست خداوند قرار میگیریم، من نزد شما شهادت میدهم که هرچند از نوادگان پیامبر هستم، اما مصونیتی از گناه ندارم، اگر خدا را اطاعت کنم، بخشش او شامل حال من خواهد شد، و اگر از دستورات او سرپیچی نمایم، مرا به عذابی سخت دچار خواهد ساخت» [۲۴۱].
تأکید بیش از حد امام صادق در نفی و تکذیب «عصمت» خود نشان دهنده اصرار گروهی از پیروان او در باره باور به «عصمت» امامان بوده است، همچنین میتوان نتیجه گرفت که امام صادق از گسترش چنین باوری در میان مردم نگران و بیمناک بوده است.
روزی یکی از شیعیان به امام صادق س گفت: (یا اباعبدالله! گروهی ادعا میکنند که در میان شما اهل بیت امام (واجب الإطاعة) ای وجود دارد، آیا این سخن درست است؟ امام صادق فرمودند: خیر، من چنین شخصی را در میان «اهل بیت» خود نمیشناسم، گفتند: یا اباعبدالله، آنان (ادعا کنندگان) مردان عمل، زهد و تقوا هستند و میگویند که آن شخص جز خود شما کسی دیگری نیست، فرمود: خودشان مسئول گفتههای خود هستند، من به آنان چنین چیزی را نگفته ام».
شیخ صدوق در کتاب (عیون اخبار الرضا) در زمینه ویژگی عصمت انبیاء دو روایت را از زبان امام رضا که در حضور مأمون و شخصی به نام علی بن محمد بن الجهم گفته شده است نقل میکند، در این دو روایت امام در مورد نسبت «معصیت» انبیاء را در ظاهر آیات قرآنی به قول شیخ صدوق تأویل نموده، و انبیاء را از معصیت منزه و مصون معرفی میکند [۲۴۲].
نکته حائز اهمیت این است که در چنین مناسبتی امام رضا در حضور مأمون خلیفه عباسی به صراحت و بیپرده در مورد امامت سخنانی ایراد کرده است و تنها به عصمت انبیاء اشاره میکند و به هیچ وجه در مورد «عصمت امامان» سخنی نمیگوید؟ علت این امر بیگمان آن است که امامان «اهل بیت» به معصومبودن خود باور نداشتند.
عصمت امامان در آن دوره زمانی تنها از زبان (غالیان) و آنهم بسیار مخفیانه شنیده میشد، آنان روایتهای نقل شده از امامان را که صراحتاً عصمت خود را نفی میکنند، چنین تأویل و توجیه میکردند که امامان این سخنان را تنها در مقام آموزش مردم و یا احتمالاً از روی «تقیه» میگفتهاند، برخی از آنان حتی احادیثی را به امامان نسبت میدادند که در آنها ویژگی عصمت لازمه امامت شناخته شده است، اما باید دانست: بسیاری از آن روایات از نظر إسناد غیرمستدل و بعضی نیز روایات ضعیفی هستند.
در روایاتی منسوب به امام زین العابدین آمده است که «امامان ما معصومند، مردم عصمت را که از پدیدههای ناشناخته آفرینش است به درستی نمیشناسند؛ عصمت یعنی: اعتصام و تمسک به طناب نجات خداوند، طناب نجات خداوند همان «قرآن» است و قرآن مردم را به (رمز کسب مقام) امامت رهنمون میسازد.
در اینجا صرف نظر از نقد مستندبودن یا نبودن این حدیث میبینیم که عصمت از طریق التزام انسان به تعالیم قرآن حاصل میشود، نه آنگونه که متکلمان عصمت را نوعی «حصار الهی» معرفی میکنند که مانع ارتکاب معصیت و اشتباه توسط امامان میشود.
حدیث دیگر از امام صادق (معصوم) را شخصی معرفی میکند که «از محرمات خداوند پرهیز میکند» [۲۴۳] در قرآن نیز آمده است: ﴿وَمَن يَعۡتَصِم بِٱللَّهِ فَقَدۡ هُدِيَ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ﴾ [آلعمران: ۱۰۱]. «هرکس به (کتاب) پروردگار اعتصام و تمسک جوید، به راه راست راهنمایی شده است». این مطلب نیز تأیید کننده همان مفاهیم وارده در روایت امام سجاد است، شیخ صدوق در کتاب (اکمال الدین) از زبان سلیم بن قیس از امیرالمؤمنین روایت میکند که «خداوند قرآن را در همه جا با ما قرین و جدائی ناپذیر ساخته است».
در کتاب «عیون الخبار الرضا» نیز از عبدالله بن عباس نقل شده است: «من از رسول خدا شنیدم که میفرمود: من، علی، حسن، حسین و نه تن از فرزندان حسین مطهر و معصوم هستیم».
مجلسی احادیثی را که به گفته او منسوب به (سلیم بن قیس هلالی) است، اما در کتاب هلالی دیده نمیشود آورده است. در یکی از این احادیث آمده است: «به راستی از خدا و رسول و اولیای امور باید اطاعت کرد، خداوند به این دلیل دستور اطاعت از اولوالامر را صادر فرمود که آنان معصوم و مطهر بوده و هیچ امری که در آن معصیت خداوند باشد، از آنها صادر نمیشود».
با توجه به روایت دیگری که از میان مورخین تنها شیخ صدوق آن را نقل میکند، گفته میشود که امام رضا در هنگام بیان برتری و ویژگیهای اهل بیت در مقابل مأمون خلیفه عباسی عصمت آنان را نیز متذکر می شود، اما سند این روایت کاملاً ضعیف به نظر میرسد، زیرا که شیخ صدوق آن را از زبان «علی بن الحسین بن شاذویه المؤدب و جعفر بن محمد بن مسرور» که از نظر علم الرجال افرادی «مهمل» و ناشناس هستند، همچنین از زبان «ریان بن الصلت» از یاران فضل بن سهل که این فرد نیز از نظر طبقهبندی علم الرجال فردی «ضعیف» به شمار میرود نقل میکند، این روایت حتی طبق روش معمول سند نویسی به روایت شخصی که خود در مجلس امام حضور داشته و مستقیما روایت را شنیده باشد، مستند نشده است.
به همین دلیل پیش از صدوق که در میانه قرن چهارم میزیسته، مؤرخ دیگری این روایت را ذکر نمیکند، اظافه بر آن در ذیل این روایت جملهی آمده است که به عبارت قرآنی «و أنذر عشیرتک الأقربین» عبارت «و رهطک المخلصین» را افزوده است، و آن را عبارتی حذفشده از قرآن به شمار میآورد.! چنانکه میدانیم: باور (به تحریف قرآن) یکی از ادعاهای «غالیان» به شمار میآید، اما ائمه اهل بیت همواره از چنین ادعاهایی اظهار انزجار میکردند، نکته حائز اهمیت این است که هرچند مضمون روایت به دنبال اثبات عصمت و طهارت اهل بیت است، اما مصداق اهل بیت را مشخص نمیکند، این در حالی است که فرقههای گوناگون شیعه در آن زمان برداشت متفاوتی از مصداق «اهل بیت» بیان میکردند، تا آنجا که گاهی آنان همدیگر را به دروغگوئی، نفاق و حتی انحراف و گمراهی متهم میکردند، این روایت در حقیقت نمونه کوشش برخی از متکلمان غالی برای تأویل قرآن متناسب با نظریه «عصمت و امامت الهی» است.
[۲۳۱] تنقیح المقال- جلد۱، ص۲۱۱-۲۱۲. [۲۳۲] به نقل از مقاله: «تلقی اولیه اسلام شیعی از اصل امامت» نوشته حجة الإسلام دکتر محسن کدیور، فصلنامه مدرسه سال اول شمار سوم، اردیبهشت ۸۵. [۲۳۳] روضة الكافی، کلینی، ص۲۹۳- ۲۹۲ و بحار الأنوار، مجلسی، ج۷۴ ص۳۰۹. [۲۳۴] نهج البلاغه، ص۱۰۴. [۲۳۵] همان، ص ۱۸۹ خطبه ۱۳۱. [۲۳۶] همان، ص ۲۷ خطبه ۱۷۳. [۲۳۷]الأمالی، صدوق: ص۴۷۰. [۲۳۸] خصائص الإمامة، شریف الرضی: ص۲۸. [۲۳۹] الإرشاد، شیخ مفید: ص۲۰۴. [۲۴۰] روضه کافی، شیخ کلینی: ج۱ ص۴۰۷. [۲۴۱] روضه الکافی، کلینی، ص۲۱۲ و إثبات الهداة، حرالعاملی: ص۷۷۰. [۲۴۲] کافی، الکلینی، ج۱ ص۱۵۵-۱۵۳. [۲۴۳] بین التصوف والتشیع، هاشم معروف الحسنی، ص۱۱۶.
آیت الله سید ابوالفضل برقعی در «کتاب عرضه روایات اصول بر قرآن و عقول» میگوید:
«ارادهی خداوند بر آلودگی زدایی «اذهاب رجس و تطهیر اهل بیت» در خواستی تشریعی و از طریق تبعیت از تعالیم قرآن و تفسیر عملی آن (سنت) است. اصولاً اوامر الهی به انسانها در قرآن که کتاب قانون و تشریع است، ناشی از ارادهی تشریعی پروردگار است، اضافه بر آن در آیات سورهی احزاب (آیهی ۲۸ به بعد) خطاب به همسران رسول خدا ص صرفاً از تکلیف است، مانند: نماز را به پا دارید! زکات اموالتان را بپردازید! در خانه بمانید و خودنمایی نکنید! و.... که این اوامر ناشی از «ارادهی تشریعی» خدا یعنی: درخواست او به پیروی از احکام یقینی شریعت است، و نه « ارادهی تکوینی» و آفرینش مادرزادی او [۲۴۴] ارادهی خدا بر پاک گردانیدن و تطهیر اهل بیت که فرموده: «یُطَهَّرکُم» مانند ارادهای است که در سورهی مائده آیهی ۶ خطاب به همهی مؤمنین از جمله پیامبر، حضرت علی و حضرت فاطمه و... فرموده: «یُرِیدُ لِیُطَهَّرکُم= میخواهد تا شما را پاک سازد» آیهی مذکور چنین است:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا قُمۡتُمۡ إِلَى ٱلصَّلَوٰةِ فَٱغۡسِلُواْ وُجُوهَكُمۡ وَأَيۡدِيَكُمۡ إِلَى ٱلۡمَرَافِقِ وَٱمۡسَحُواْ بِرُءُوسِكُمۡ وَأَرۡجُلَكُمۡ إِلَى ٱلۡكَعۡبَيۡنِۚ وَإِن كُنتُمۡ جُنُبٗا فَٱطَّهَّرُواْۚ وَإِن كُنتُم مَّرۡضَىٰٓ أَوۡ عَلَىٰ سَفَرٍ أَوۡ جَآءَ أَحَدٞ مِّنكُم مِّنَ ٱلۡغَآئِطِ أَوۡ لَٰمَسۡتُمُ ٱلنِّسَآءَ فَلَمۡ تَجِدُواْ مَآءٗ فَتَيَمَّمُواْ صَعِيدٗا طَيِّبٗا فَٱمۡسَحُواْ بِوُجُوهِكُمۡ وَأَيۡدِيكُم مِّنۡهُۚ مَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيَجۡعَلَ عَلَيۡكُم مِّنۡ حَرَجٖ وَلَٰكِن يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمۡ وَلِيُتِمَّ نِعۡمَتَهُۥ عَلَيۡكُمۡ لَعَلَّكُمۡ تَشۡكُرُونَ ٦﴾ [المائدة: ۶].
منظور آن است که «ای مؤمنین وضو بگیرید.... (و سبب این امر به شما آن است) که خدا نمیخواهد شما را در تنگنا و سختی قرار دهد، بلکه میخواهد شما را پاک و پاکیزه سازد و نعمت خود را بر شما تمام نماید».
در این آیه نیز سخن از تکلیف است، یعنی خدا میخواهد به اراده و اختیار خودتان شما را پاک گرداند، در ارادهی تشریعی اراده و اختیار مکلف نیز از شروط تحقق آن است، و همچنانکه در آیهی ۱۸۵ سورهی بقره و آیهی ۲۶ و ۲۷ و ۲۸ سورهی نساء که در آنها نیز سخن از تکالیف و امر و نهی الهی است، ارادهی خدا ارادهی تکوینی نیست، واضح است که ارادهی مذکور در سورهی احزاب و مائده نیز ارادهی تکوینی نیست که صرف ارادهی حق علت تحقق آن شود و مراد خدا حتماً واقع گردد، چنانکه در بارهی تکوینی فرموده:
﴿إِنَّمَآ أَمۡرُهُۥٓ إِذَآ أَرَادَ شَيًۡٔا أَن يَقُولَ لَهُۥ كُن فَيَكُونُ ٨٢﴾ [یس: ۸۲].
«جز این نیست که فرمان او [چنان است که] چون چیزی را بخواهد، میفرماید باش! پس [بیدرنگ] به وجود میآید».
اولاً: اگر عصمت اهل بیت معلول ارادهی تخلفناپذیر تکوینی الهی باشد، چنین عصمت و طهارتی فضیلت نیست و هر سنگ و چوبی که نمیتوانند خطا و تخلف کنند معصوم و مطهر هستند، زیرا افرادی که به اراده و خواست ازلی خداوند مطهر و مبری از هرآلودگی باشند، نمیتوانند اسوه و مقتدای مؤمنین باشند.
در نتیجه سخن ما این است که خداوند از تمامی مردم خواستار دوری از آلودگی یا اجتناب از «رجس» گردیده است، ولی در سورهی احزب به خصوص از اهل بیت پیامبر پاکی و پاکیزگی را خواسته، زیرا اهل بیت هرکس به نوعی به او ارتباط دارند، چنان که فرموده:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ قُوٓاْ أَنفُسَكُمۡ وَأَهۡلِيكُمۡ نَارٗا﴾ [التحریم: ۶].
«ای کسانی که ایمان آورده اید! خود و خانوادهی خود را از آتش [دوزخ] محفوظ بدارید».
طبعاً اهل بیت پیامبر نیز به وی وابستهاند، و آبروی ایشان آبروی رسول خداست و مردم توجه خاصی به آنان دارند، و بیش از سایرین تحت تأثیر رفتار آنها قرار میگیرند، و خدا توقعی که از ایشان دارد و ادای تکالیفی که از ایشان میخواهد مؤکدتر و ذکر آن لازمتر بوده است، چنان که در آیهی ۳۰ و ۳۱ احزاب به آنان فرموده: «اگر اعمال صالحه به جای آورند أجرشان دوچندان و اگر اعمال ناپسند مرتکب شوند کیفرشان دوچندان خواهد بود».
واضح است که ارادهی الهی در این مورد «ارادهی تکوینی» و عصمت اهل بیت «عصمت تکوینی» نیست، بلکه خواستهی خدا آن است که ایشان از طریق تبعیت از تعالیم شریعت خود را از ناپاکی دور بدارند و طهارت جسمی و روحی و اخلاقی کسب کنند و اسوهی سایر مردم شوند و آبروی پیامبر را حفظ کنند.
البته خدا از مکلفی طهارت جسمی و روحی و اجتناب از ناپاکی را خواسته است، با این تفاوت که خواستهی خدا از کسانی که آیات خدا نخست در خانهی آنها تلاوت میشود، یعنی از اهل بیت رسول، مؤکدتر است.
ثانیاً: برخی از گویندگان و نویسندگان جامعه ما میگویند: چون قبل از ذکر «إذهاب رجس» لفظ «إنما» به کار رفته، و إنما از «أدوات حصر» است و «حصر» یعنی اثبات و ایجاد محصور و نفی غیر آن، لذا خدا انحصاراً «إذهاب رجس» و تطهیر مخاطبین آیه را خواسته است و غیرمخاطبین از دایرهی حصر آیه خارجاند!! و بنابر روایات، مخاطبین آیه: حضرت فاطمه و حضرات علی و حسنین بودهاند و ایشان به اردهی تخلف ناپذیر و تکوینی از هرگونه گناه و خطا معصوماند!!.
این ادعا یادآور مثل معروفی است که میگوید: «حسن و حسین هرسه دختران معاویهاند»! در پاسخ به آن باید گفت که:
الف- گرچه «إنما» از ادوات «حصر و تحدید» است، اما محصور آن اشخاص نیستند، بلکه مقصود از «إنما» انحصار امر و نهی به یک هدف واحد و نفی اهداف و مقاصد دیگر است، در واقع آیه میفرماید: هدف از این اوامر و نواهی به شما جز «تزکیه و تطهیر» نیست، به عبارت دیگر خدا میفرماید: از امر و نهی به شما جز تطهیر و پاکگردانیدن تان چیز دیگری را نمیخواهم، نه آن که بفرماید: فقط تطهیر شما چند نفر را میخواهیم و لاغیر، زیرا همانگونه که قبلاً گفتیم، در آیهای دیگر [المائدة: ۶] تطهیر و پاکگردانیدن تمام مکلفین را خواستار شده است.
ب- اگر عصمت و طهارت کسی معلول ارادهی تکوینی و ازلی خداوند باشد، همانگونه که گفتیم فضیلتآور نیست، و چنان انسانیهایی نمیتوانند اسوه والگوی دیگرانی باشند که تکویناً و در آفرینش الهی مطهر نیستند.
اگر حکم آیه به مخاطبین یعنی: حضرت علی و فاطمه و حسن و حسینش منحصر باشد و سایرین خارج از دایره انحصار آن باشند، باید به عصمت ۹ امام دیگر معتقد نباشید!.
ج- معنای «اهل بیت» واضح است، اما اگر اصرار دارید که داماد و نوادگان هم جزء اهل بیت باشند، چرا ابوبکر و عثمان دو پسر دیگر حضرت علی، همچنین زینب و أم کلثوم دو دختر دیگر آن بزرگوار را معصوم نمیدانید؟ چرا عثمان خلیفه سوم را که او نیز مثل حضرت علی داماد رسول خداست و فرزندانش را جزو أهل بیت نمیدانید؟.
د- به نص قرآنکریم، پیامبر از اشتباه مبری نبود، بلکه از طریق وحی اشتباهاتش اصلاح میشد [التوبه: ۴۳ و التحریم: ۱ و....] چگونه ممکن است اهل بیتش که به ایشان وحی نازل نمیشد از او پیشی بگیرند و به هیچ وجه خطا و اشتباه نکنند؟.
ثالثاً: آیه از رفع رجس و پلیدی سخن گفته و پلیدی ناشی از گناه و معصیت است، ولی خطا و اشتباه که سبب پلیدی نمیشود! یعنی ممکن است فردی پاک باشد، اما اشتباه هم بکند، ولی شما احتمال سهو و اشتباه را نیز از ائمه نفی میکنید!.
رابعاً: اصولاً خطاب خدا به اهل بیت رسول در جملهی «لیذهب عنکم الرجس= تا پلیدی را از شما ببرد»، عدم عصمت اهل بیت را اثبات میکند، زیرا نشان میدهد که رجسی و آلودگیی بوده که خدا میخواسته آن را از بین ببرد و برطرف نماید، پس در این آیه که راجع به زنان پیامبر است، خدا میخواهد، ایشان به اختیار خویش و از راه اطاعت از خدا و رسول خود را پاک و پاکیزه سازند، در حالی که شما ائمه را از زمان ولادت و در دوران طفولیت و تا پایان زندگی نیز معصوم و مطهر از گناه و معصیت میدانید، در نتیجه بهتر آن است: اصرار نکنید که مخاطب این آیه حضرت علی و فاطمه و حسنین ‡ بودهاند!.
خامساً: این ادعا که ائمه از هر گناه و سهو و خطایی مصون و محفوظ بودهاند، با روایات صحیح و کلام خودشان مخالف است، مثلاً: حضرت علی س در پیشگاه خداوند عرض میکند:
«با رحمت وسیعت گناهان بزرگم را بیامرز!» [۲۴۵].
«با جنایتی که بر نفس خویش کرده ام مرا رسوا مفرما!» [۲۴۶].
«در پیشگاه [خدا] توبه میکنم از هرکار نادرستی که مرتکب شده ام، و از هرگناهی که انجام داده ام، و از هرکار زشتی که از من سر زده است» [۲۴۷].
«هم اکنون که اینجا نشستهام، آمرزش گناهانی را که پیش از این از من سرزده به من مرحمت بفرما!» [۲۴۸].
«پروردگارا! به راستی بخشایشت از گناهم و گذشت از خطایم و چشمپوشی ات از جرم و جنایت بزرگم که به خطا یا به عمد مرتکب شده ام، مرا بدین طمع واداشت که از تو [آمرزشی را] بخواهم که سزاوارش نیستم!» [۲۴۹].
«اگر شکنجه و عذابم فرمایی به کیفر ستم و جور و جنایت و زیادهروی است که خود بر خویش تن روا داشته ام و عذری ندارم که بدان پوزش خواهی کنم» [۲۵۰].
«پروردگارا! به تو پناه میآورم از اینکه خطاها و یا ستم یا زیادهروی من در بارهی خود و پیروی از هوسهای نفس و به کاربردن شهوت، میان من و رحمت و احسانت حائل و مانع شود» [۲۵۱].
«پروردگارا! از تو خواهان آمرزشم از گناهانی که از آنها به پیشگاهت توبه آورده ام و دگر بار [توبه شکستم و به ارتکابشان] باز گشتم» [۲۵۲].
و سخنان فراوان دیگری از این قبیل که در کتاب «صحیفهی علویه» وجود دارند.
حضرت سجاد س نیز در پیشگاه خداوند عرض میکند:
«اقرار میکنم که تو را بسیار نافرمانی کرده ام» [۲۵۳].
«پروردگارا! مرا (به کارهایی) فرمان دادی که آنها را ترک کردم و از کارهایی بازداشتی که مرتکب شدم و اندیشهی بد، کار نادرست را برایم آراست و قصور ورزیدم» [۲۵۴].
«چه بسیار از وظائف خود و واجباتت غافل بودم و بسیاری از احکامت کنار نهادم و پردهی نواهی تو را دریدم و گناهانی عظیم مرتکب شدم» [۲۵۵].
«برای [برآوردهشدن] حاجتم جز درگاه تو جایی برای درخواست نیست و جز تو کسی بخشندهی گناهان من نیست» [۲۵۶].
«[خداوندا] گناهان ما آنچه را که پنهان و آنچه را که آشکار است، بیامرز» [۲۵۷].
سادساً!: برای اثبات عقیدهی خود به آیهای از قرآن استناد نکردهاند، بلکه روایات را جایگزین آیات نمودهاند! در رابطه با این موضوع نیز روایات زیادی در دست است، از جمله روایاتی که میگویند:
«زنان پیامبر و آل پیامبر یعنی آل علی و آل عقیل و آل جعفر و آل عباس و... جزو مخاطبین آیه میباشند» روایاتی نیز میگویند: مخاطب آیات فقط زنان پیامبراند، اما میگویند: راوی روایتی که خطاب آیات را به همسران پیامبر منحصر کرده (عکرمه) است، او غلام «ابن عباس» و از خوارج بوده و در شمار ضعفاست، «مالک بن انس» به احادیث او اعتناء نمیکرد و به سایرین توصیه میکرد: احادیث او را نپذیرند، «احمد ابن حنبل او را مضطرب الحدیث شمرده و «سعید بن مسیب» و «یحیی بن سعید انصاری» او را دروغگو دانستهاند، وی به دروغگویی مشهور بود و پس از مرگ «ابن عباس» بر او دروغ میبست تا جایی که در خیانت و دروغسازی ضرب المثل شد، وی به قدری بدنام بود که چون در مدینه مرد هیچیک از مردم جنازهی او را تشبیع نکردند.
از میان علمای شیعه «شیخ کلینی» نیز او را از فرقه خوارج شمرده و «علامهی حلی و سید بن طاووس» او را از ضعفا دانستهاند و «مامقانی» نیز او را منحرف دانسته است.
به نظر ما معنی و دلالت آیات به قدری واضح است که به هیچ وجه به روایات نیازی نیست و خدا میداند که هیچ اصراری بر قبول این حدیث نداریم، اما سؤال بزرگ ما این است که چرا همین سخنان را در بارهی همین عکرمه که راوی خطبهی «شقشقیه» خطبهی سوم نهج البلاغه نیز هست نمیگویید، و دائماً در کتابها و یا برروی منبرها و یا در روزنامه و رادیو و تلویزیون به آن استناد میکنید و به روی خود نمیآورید که راوی آن همین «عکرمه» است و طرق روایت خطبهی مذکور به او ختم میشود!! [۲۵۸] بائُكَ تَجُرُ وَبائی لاتَجُرُ؟!.
برخی از نویسندگان و گویندگان این حدیث به آیه زیر نیز استناد کردهاند:
﴿وَأُوْلُواْ ٱلۡأَرۡحَامِ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلَىٰ بِبَعۡضٖ فِي كِتَٰبِ ٱللَّهِ﴾ [الأنفال: ۷۵ و الأحزاب: ۶].
«خویشاوندان در کتاب خدا [در ارثبردن] به یکدیگر سزاوارترند [از دیگران]».
تمام فقها و محدثین به اتفاق آیهی مذکور را در رابطه با مباحث ارث آوردهاند، به قول مفسرین از جمله: شیخ طبرسی در «مجمع البیان» ذیل هردو آیه گفتهاند: مقصود از آیه این است که در ارثبردن خویشاوندان بر دیگران مقدماند، لیکن قبل از نزول این آیه ارثبردن بر پایه دوستی و برادری بوده، زیرا تعداد مومنین کم بود و رسول خدا ص بین آنان أخوت و برادری برقرار نمود و بعداً که مسلمین زیاد شدند، قانون قبلی نسخ گردید و ارث با توجه به آیهی مذکور میان خویشاوندان مسلمان تقسیم شد.
چنانکه ملاحظه میکنید: آیه ارتباطی به مسألهی امامت الیه ندارد، اما عدهای از قبیل «سهل بن زیاد» کذاب و «یونس» فطحی مذهب و «علی بن ابراهیم» معتقد به تحریف قرآن و «حسین بن سعید» غالی و... ادعا کردهاند: تأویل و تحقق آیهی ارث از زمان حضرت سیدالشهداء جاری شده! یعنی از غزوهی بدر که سورهی انفال نازل گردیده، تا زمان شهادت حضرت حسینس آیه معطل بوده است!! آیا این کذابین هیچ فهمیدهاند که چه بافتهاند؟! این افراد فاسدالعقیده برای این که به مقصود خود نائل شوند و بین مسلمین تفرقه بیندازند، آیه را به ارث امامت اختصاص دادهاند!! میگوییم: اگر امامت ارثی است، باید آن ارث به تمامی اولاد امام قبلی برسد، نه فقط به یکی از ایشان، و اگر براساس تعیین و اعلام خداست، پس چرا میگویید: امامت ارثی است؟!.
[۲۴۴] ارادهی خدا در مواردی تشریعی است که مکلف خود نیز دارای اراده و اختیار باشد و به خواست خود به اوامر خدا عمل کند، برخلاف ارادهی تکوینی خدا که نامشروط و علت تامهی تحقق مراد است و هیچچیز مانع تحقق آن نمیتواند بود. [۲۴۵] اغفرلی بسعه رحمتک کباثر ذنوبی (الصحیفة العلویة، دعاؤه فی نعت الله وتعظیمه). [۲۴۶] لا تفضحنی بما جنیته علی نفسی (دعاؤه فی الثناء علی الله مما علمه). [۲۴۷] «أتوب إلیه من کل خطیئه ارتکبتها ومن کل ذنب عملته ولکل فاحشه سبقت منی» (دعاوه المعروف بدعا المذخور). [۲۴۸] «أعطنی في مجلسی هذا مغفره ما مضی من ذنوبی» (من دعائه في التضرع إلی الله تعالی). [۲۴۹] «اللهم إن عفوك عن ذنبی وتجاوزك عن خطیئتی وصفحك عن عظیم جرمی فیما کان من خطایای وعمدی واطمعنی في أن أسألك ما لا أستوجبه» (دعاوه في الاستکانة ومطلب الـمغفرة). [۲۵۰] «أن تعذبني فبظلمی وجوري وجرمي وإسرافي علی نفسي فلا عذرلي أن أعتذر» (دعاؤه لیلة الهریر وهو دعاء الکرب). [۲۵۱] «أعوذ بك أن تحول خطایای أو ظلمی أو إسرافي علی نفسی واتباع هوای واستعمال شهوتی دون رحمتك وبرك» (دعاؤه قبل رفع الـمصاحف). [۲۵۲] «اللهم إنی أستغفرك لما تبت إلیك منه ثم عدت فیه» (دعاؤه فی الیوم الثامن والعشرین من الشهر). [۲۵۳] «کثر علی ما أبوء به من معصیتك» (صحیفهی سجادیه، دعای ۳۲ بند ۱۰). [۲۵۴] «اللهم إنك أمرتنی فترکت، ونهیتنی فرکبت، وسول لی الخطاء خاطر السوء فقرطت» (صحیفهی سجادیه، دعای ۳۲ بند۱۶). [۲۵۵] «مع کثیر ما اغفلت من وظائف فروضك، وتعدیت عن مقامات حدودك إلی حرمات انتهکتها وکبائر ذنوب اجترحتها» (صحیفهی سجادیه، دعای ۳۲ بند ۱۸). [۲۵۶] «لیس لحاجتی مطلب سواك، ولا لذنبی غافر غیرك» [صحیفهی سجادیه، دعای ۱۲ بند ۱۵). [۲۵۷] «واغفرلنا ما خفی من ذنوبنا وما علن» [صحیفهی سجادیه، دعای ۴۵ بند ۴۸]. [۲۵۸] ر.ک، شاهراه اتحاد ص۱۰۲.
به آیهی ۵۵ سورهی مائده استناد شده که ما قبلاً در بارهی این آیه سخن گفتهایم [۲۵۹]. بدانجا مراجعه شود، در حدیثی آمده است که حضرت علی س لباسی به بهای هزار دینار بر تن داشت، و آن را هنگامی که در رکوع دوم نماز ظهر بود به سوی فرشتهای که به صورت گدا درآمده و در مسجد گدایی میکرد «و معلوم نیست که چرا در نماز جماعت شرکت نکرده و گدایی را بر نماز مقدم داشته و مزاحم حضور ذهن نمازگزاران بود) انداخت و با دست اشاره فرمود که آن را بردارد، بدین سبب آیهی ۵۵ سورهی مبارکهی مائده نازل گردید!
اولاً: چرا حضرت علی لباس هزار دیناری را نفروخت و پول آن را میان چند تن از نیازمندان مدینه تقسیم نفرمود و همه را به یک نفر بخشید؟!.
ثانیاً: اگر امامت به بخشیدن انگشتر یا حله هزار دیناری است، پس اولاد امیرالمومنین علی یعنی یازده امام بعدی نیز هریک باید در حال رکوع به یکی از ملائکه چیزی بدهند تا امامتشان ثابت شود و به صفت علی متصف شوند! پس چرا پرداخت زکات در رکوع نماز از آنها روایت نشده است؟ از آن روایتسازان باید پرسید: مگر ملایک بر أئمه نازل میشدند؟ مگر ملائکه محتاج زکاتاند؟! آیا علی انگشتر و یا لباس هزار دیناری دربر میکرده است؟!.
ثالثاً: این روایت را بپذیریم یا روایت بخشیدن انگشتر را؟.
رابعاً: در این روایت چنان که گفتیم: ادعا شده، امیرالمؤمنین علی در رکوع نمازش لباس را به سوی سائل انداخت و به او اشاره کرد که آن را بردارد؟ میپرسیم: اگر امام در حال رکوع حله (ردای گرانبها) را انداخته و به سائل اشاره کرده که رکوعش و طبعاً نمازش باطل میشود، و اگر قبل یا بعد از رکوع انداخته و اشاره کرده یعنی در حالت رکوع نبوده است!.
خامساً: چرا پیامبر در خطبهی غدیر اعلام نفرمود که امام شما کسی است که در رکوع نمازش زکات بدهد؟.
عدهای دشمن دانا یا دوست نادان و متعصب قصههایی را ساختند و پرداختند و رفتند و مسلمین را گرفتار تفرقه و اختلاف کردند، و یک عده افراد ناآشنا با قرآن ومنفعت جو آن افسانهها را نوشتند و برای مردم گفتند و خواندند و عدهای هم باور کردند!.
من براستی از بیانصافی و تعصب برخی از گویندگان و نویسندگانی که از کسی چون کلینی که این قصهها را جمعآوری کرده است، این همه تجلیل و تقدیر میکنند، بسیار تعجب میکنم!.
* راوی هردو حدیث ۴ و ۶ باب امامت اصول کافی حدیث «ابوالجارود» است، او فردی کاملاً منحرف و بیهودهگو بوده است، او را قبلاً معرفی کرده ایم، راوی دیگر حدیث ششم «منصوب بن یونس» است که فرد فریبکاری بوده است.
در این حدیث به آیهی ۶۷ سورهی مائده استناد شده، ما نیز آیه و ترجمهاش را میآوریم تا خوانندگان خود قضاوت کنند:
﴿وَلَوۡ أَنَّ أَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ ءَامَنُواْ وَٱتَّقَوۡاْ لَكَفَّرۡنَا عَنۡهُمۡ سَئَِّاتِهِمۡ وَلَأَدۡخَلۡنَٰهُمۡ جَنَّٰتِ ٱلنَّعِيمِ ٦٥ وَلَوۡ أَنَّهُمۡ أَقَامُواْ ٱلتَّوۡرَىٰةَ وَٱلۡإِنجِيلَ وَمَآ أُنزِلَ إِلَيۡهِم مِّن رَّبِّهِمۡ لَأَكَلُواْ مِن فَوۡقِهِمۡ وَمِن تَحۡتِ أَرۡجُلِهِمۚ مِّنۡهُمۡ أُمَّةٞ مُّقۡتَصِدَةٞۖ وَكَثِيرٞ مِّنۡهُمۡ سَآءَ مَا يَعۡمَلُونَ ٦٦ ۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَۖ وَإِن لَّمۡ تَفۡعَلۡ فَمَا بَلَّغۡتَ رِسَالَتَهُۥۚ وَٱللَّهُ يَعۡصِمُكَ مِنَ ٱلنَّاسِۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡكَٰفِرِينَ ٦٧ قُلۡ يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ لَسۡتُمۡ عَلَىٰ شَيۡءٍ حَتَّىٰ تُقِيمُواْ ٱلتَّوۡرَىٰةَ وَٱلۡإِنجِيلَ وَمَآ أُنزِلَ إِلَيۡكُم مِّن رَّبِّكُمۡۗ وَلَيَزِيدَنَّ كَثِيرٗا مِّنۡهُم مَّآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَ طُغۡيَٰنٗا وَكُفۡرٗاۖ فَلَا تَأۡسَ عَلَى ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡكَٰفِرِينَ٦٨﴾ [المائدة: ۶۵-۶۸].
«اگر اهل کتاب ایمان آورند و پرهیزگاری پیشه کنند، البته گناهانشان را جبران نموده و میپوشانیم و ایشان را به بهشتهایی پر از نعمت وارد میسازیم، و اگر تورات و انجیل و آنچه از پروردگارشان بر آنان نازل شده برپا دارند، از بالا (=آسمان) و از زیر پایشان (=زمین) نعمت خورده و بهرمند میشوند، شماری از ایشان میانهرو و بسیاری کردارشان بد است. ای پیامبر! آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده، برسان که اگر چنین نکنی پیام حق را نرسانده ای، و خدا تو را [از آسیب] مردم (دشمن) محفوظ میدارد، و خداوند گروه کافران را هدایت نمیکند. بگو: ای اهل کتاب! شما بر چیزی نیستنید [و چیزی به دست ندارید] تا این که تورات و انجیل و آن چه را که از پروردگارتان بر شما نازل شده برپا دارید [و بدان عمل کنید] و البته آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده بر سرکشی و کفر آنان میافزاید، پس بر گروه کافران افسوس مخور!».
میگویند: آیهی ۵۷ سوره مائده در نزدیکی «غدیرخم» نازل گردید، بدین معنی که ای رسول! آنچه را که در بارهی ولایت و خلافت علی بر تو نازل گردیده برسان، و اگر نرسانی رسالت خدا را تبلیغ نکرده ای، و خدا تو را از شر مردم کافر و منافق حفظ میکند، و خدا قوم کافر را که ولایت علی را نمیپذیرند، هدایت نخواهد کرد!.
میپرسیم: «کافرین» که در این آیه مذکوراند چه کسانی هستند، و خدا که فرموده: رسول خود را از شر مردم حفظ میکند، کدام مردماند؟.
آیا خدا اصحاب پیامبر را که پس از آن همه فداکاریها و جانفشانیهای پیاپی در جنگها و فرمانبرداری از اوامر خدا و پیروی از رسول او که تازه از انجام اعمال حج فارغ شده بودند، کافر خوانده است؟!.
آیا خدا اصحاب پیامبر را که بسیاری از آنها سرزمین و اموال و خویشاوندان خود را رها کرده و برای رضای او تن به هجرت دادند، و خدا در مورد ایشان فرمود: «اگر در جایی از زمین به قدرت برسند، کارهای خیر و درست انجام میدهند» [الحج: ۴۱-۴۲]. «شماری از آنها از انصار مدینهاند و مهاجرین فقیر را در خانه و اموال خویش شریک ساختهاند و خدا فرموده واقعاً ایمان دارند» [الانفال: ۷۴] و دهها آیهی قرآن در مدح و تمجید آنها نازل شده، کافر خوانده است؟! [۲۶۰].
آیا معقول است که خدا جز سه تن از اصحاب پیامبر را کافر شمرده باشد؟!.
گمان نمیرود که مسلمان عاقل چنین سخنی را بگوید، زیرا اولاً: راویان اسلام که دین خدا را به ما رساندهاند همان اصحالاند، اگر آنان همه کافر و منافق بودند، پس اسلام راوی و ناقل مورد اعتماد نداشته، و جز اخبار «واحد» چیزی در دست ما نیست، خبر واحد نیز که برای اثبات عقیده اعتبار ندارد!.
دیگر آنکه خدا مکرراً در قرآن از اصحاب تمجید فرموده است و آیات فراوانی در فضل مهاجرین و انصار نازل شدهاند، اگر آنان کافر بودهاند، تمجیدهای قرآن بدون مصداق گردیده، و گویی نغوذبالله خدا اشتباه نموده است، در نتیجه تمام قرآن بیاعتبار میشود!!.
ثانیاً: اگر آیهی ۶۷ سورهی مائده در نزدیکی غدیرخم نازل شده باشد، نزول این آیه در زمانی است که اصحاب پیامبر أعم از مهاجرین و انصار همراه رسول خدا ص به مکه رفته و با نظارت و ارشاد پیامبر اعمال حج تمتع را به جای آورده و در راه بازگشت به مدینه بودهاند، آیا میتوان باور کرد که خدا به جای آن که به مهاجرین و انصار که وصفشان در سطور بالا گذشت و در موردشان آیه: «عَسی اَن یَتَقَبَّلَ اللهُ اَعمالَکُم» و نظایر آن را بفرماید، آنها را کافر و غیرقابل هدایت بخواند؟!.
ثالثاً: معنای کافربودن مهاجرین و انصار آن است که اصحاب پیامبر که بیواسطه با شخصیت والای رسول در ارتباط بودهاند، و تحت تأثیر تربیت و ارشاد مستقیم آن حضرت قرار داشتهاند، ایمان واقعی نیاوردند و مؤمن نبودند، یعنی تربیت پیامبر هیچ تأثیر قابل توجهی بر پیروانش نداشته، و نتیجهی بیست و سه سال زحمات پیامبر جز سه یا هفت تن مؤمن نبوده است!!.
رابعاً: سورهی مائده در اواخر عمر پربار پیامبر نازل شده که در آن وقت قسمت أعظم حجاز اسلام آورده بودند، پیغمبری که روز اول رسالت خود که هیچ یار و یاوری نداشت از بیان حق و ابلاغ آیات الهی به مردم دیار خویش هراسی نداشت، چگونه در اواخر عمر که هزاران فدائی و پیرو داشت از بیم مخالفت عدهای در بیان ما انزل الله تعلل و کوتاهی کرده است؟!.
خامساً: اگر شما منظور از «ما» موصوله در آیهی ۶۷ سورهی مائده مفاد آیهی بعدی نمیدانید، در این اصورت باید بگویید: آیهای که در قرآن راجع به خلات بلافصل علی س نازل شده و پیامبر از ابلاغ آن نگران بوده، در کجای قرآن است که در آیهی ۶۷ مائده راجع به ابلاغ آن به مردم سفارش و تأکید شده است؟! باید بگویید که آیهی خلافت علی کدام است که بر رسول خدا نازل شده، ولی پیامبر تا قبل از نزول آیهی ۶۷ آن را ابلاغ نکرده بود؟ چرا پیامبر در غدیرخم برای مردم سخنرانی کرد و به آیهی ۶ سورهی احزاب اشاره نمود و جملهی «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلَيٌّ مَوْلاهُ، اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ، وَعَادِ مَنْ عَادَاهُ» را فرمود، و کلمهای به کار برد که به قول شما ۲۷ معنی دارد، [۲۶۱] اما آیهای که در بارهی اصل امامت و خلافت بلافصل علی و اولاد اوست، بر زبان نیاورد؟!! براستی از چنین ادعایی باید تعجب کرد.
طرفداران کلینی و امثال او آنچه را در بارهی امامت انتصابی حضرت علی نازل شده به ما نشان بدهند، یا روایات امثال ابی الجارود ملعون و سهل بن زیاد را دور بیندازند.
سادساً: امیرالمؤمنین در استدلالهای خود در مقابل اصحاب به هیچ وجه به این آیه اشاره نفرمود، معلوم میشود که حضرتش آیه را مربوط به خود نمیدانسته است و اِلا از استناد بدان لااقل به منظور اتمام حجت دریغ نمیفرمود.
ما میگوییم آیهی ۶۷ به قرینهی آیات قبل و بعد راجع به کفر یهود و نصاری است، خصوصاً که در آیهی ۶۸ نیز «القوم الکافرین» تکرار شده که اشاره به اهل کتاب است، و منظور از «کافرین» در آیهی ۶۷ را توضیح میدهد، پیامبر اکرم ص در اواخر عمر و پس از اسلامآوردن قسمت اعظم حجاز با دولتهای قدرتمند کفر و توطئهی یهود و نصاری طرف بوده و از جانب آنها برای خود و امتش آسودهخاطر نبود و در برخورد با آنها مقداری احتیاط میکرد، زیرا آنها از قدرت نظامی فراوان برخوردار بودند و هم ایادی و مزدورانی در داخل حجاز داشتند، و میتوانستند از طریق آنها در داخل حجاز توطه و فتنه ایجاد کنند، لذا پیامبر تمایلی به تحریک آنها نداشت، آن دولتها علاوه بر این که از دین حقیقی و توحید خالص منحرف شده بودند، به تورات و انجیل که ادعای اعتقاد به آنها را داشتند عمل نمیکرند، لذا خداوند در آیهی ۶۶ فرموده که «اگر ایشان به تورات و انجیل عمل کنند، ما به آنها پاداش میدهیم». و در آیهی ۶۷ به پیامبرش میفرماید: دل قوی دار، و آنچه را بر تو نازل شده علناً ابلاغ کن و بیم مدار» و بلافاصله در آیهی ۶۸ میفرماید: «بگو: ای اهل کتاب! شما بر هیچ چیزی نیستید تا این که تورات و انجیل و آنچه را که از پروردگارتان بر شما نازل شده برپا دارید».
در واقع بین فرمان خدا که فرموده: «پیغام را برسان!» با مفاد پیغام هیچ فاصلهای در بین نیست، و اِِلا معقول نیست که ارتباط آیات قبل و بعد را با آیهی میانی انکار کنیم و آیات قرآن را نامرتب و غیرمرتبط جلوه دهیم و بگوییم: آیهای که با تأکید بسیار و حتی تهدید فرموده: «پیام را برسان!» در اینجاست، اما خود پیام که منظور اصلی است پس از آن ذکر نشده است!! آیا قرآنی که مظهر اعلای فصاحت و بلاغت است، مقاصد خود را چنین بیان میکند؟!».
[۲۵۹] همچنین بنگرید به شاهراه اتحاد ص۱۴۵. [۲۶۰] شاهراه اتحاد ص۴۷ به بعد. [۲۶۱] شاهراه اتحاد ص۸۱.
اختلاف نظر علمای برجسته اهل تشیع در دو جناح و گرایش (اصولی) و (اخباری) بر سر بسیاری از مسایل اعتقادی به ویژه صفات فوق بشری ائمه اختلاف تاریخی مشهوری است، تا جایی که شیخ صدوق در کتاب «من لا یحضره الفقیه» در شرح حدیث شماره ۱۰۳۱ ج۱ ص۳۶۰ حکم تندی را در باره (مفوضه) یعنی: کسانی که قایل به علم غیب و اداره تمامی امور جهان و ویژگیهای فوق بشری برای ائمه بودند صادر میکند که ما از نقل آن خودداری میکنیم، او در نهایت راجع به رسول خدا و ائمه میگوید که «ایشان بشر و مخلوقند، نه خدا و معبود».
اما شیخ کلینی، شیخ مفید و شیخ طوسی دهها داستان در باره معجزات و خوارق العادات و خبر از غیبدادن (نواب اربعه امام زمان) ذکر کردهاند، طوسی از (هبة الله) حفید العمری نقل میکند و میگوید: «معجزات امام به وسیله او (عمری) ظاهر شده، و او از غیب صحبت میکرد» [۲۶۲].
همچنین شیخ طوسی خبری را از «علی بن احمد دلال» نقل میکند و میگوید: «عمری ساعت مرگش را به او خبر داد و گفت: حرف عمری درست از آب درآمد، و این در آخر جمادی الاولی از سال ۳۰۵ هجری بود» [۲۶۳].
این ادعاها با اصول و عقاید ائمه شیعه و ائمه اهل البیت مغایرت دارند، اهل البیت همیشه علم به غیب خود را نفی میکردند، حتی با ادعای معجزه برای اثبات امامتشان مخالفت میکرند.
شیخ صدوق در کتاب (اکمال الدین) میگوید:
«امام علم غیب ندارد، اما او بنده صالحی است که از «قرآن و سنت» آگاه است، کسی که علم غیب را به امام نسبت دهد به پرورگار کفر ورزیده، و به نظر ما چنین کسی از اسلام خارج میباشد، زیرا «الغیب لا یعلمه الا الله» «جز خداوند کسی از نهانیها خبر ندارد» اگر بشری آن را ادعا کند او کافر یا مشرک میباشد» [۲۶۴].
امام صادق میفرماید: «از مردمی که ادعا میکنند ما علم غیب داریم، تعجب میکنم! بخدا قسم! قصد تنبه فلان جاریه ام را داشتم، اما او فرار کرد و من نمیدانستم در کدام اطاق خانه مخفی شده است» [۲۶۵].
روزی ابوبصیر نزد امام صادق آمد و به وی گفت: عدهای میگویند: شما به اندازه تعداد دانههای باران عدد ستارگان آسمان، برگهای درختان و وزن آنچه در دریاهاست و عدد ذرات خاک علم دارید، امام فرمودن: «سبحان الله.. سبحان الله.. نه بخدا سوگند! کسی جز خدا اینها را نمیداند» [۲۶۶].
یحیی بن عبدالله از حضرت موسی کاظم سؤال میکند: جانم به قربانت! آنها ادعا میکنند که شما از غیب خبر دارید! امام فرمودند: سبحان الله، از این افترا! بخدا سوگند! از شنیدن چنین ادعاهایی موهای بدنم راست میشوند! به خدا سوگند! چنین چیزی از رسول خدا به ما نرسیده است» [۲۶۷].
حر عاملی روایت دیگری را نقل میکند و میگوید: «برخی از پیروان جاهل ما را آزار میدهند، آنهای که دینشان از بال پشه کمارزشتر است.. من از آنها به خدا و رسول او پناه میبرم! از کسانی که «علم غیب» را به ما نسبت دهند» [۲۶۸].
[۲۶۲] الغیبة- شیخ طوسی، ص۲۳۶. [۲۶۳] الغیبة- طوسی، ص۲۲۱. [۲۶۴] إكمال الدین- شیخ صدوق، ص۱۰۶ ، ۱۰۹، ۱۱۶. [۲۶۵] إثبات الهدات- حر عاملی، ج۳ ص۷۴۸. [۲۶۶] إثبات الهدات- حر عاملی، ج۳ ص۷۷۲. [۲۶۷] إثبات الهدات- حر عاملی، ج۳ ص۷۶۷ و المفید فی الأمالی ص۲۳. [۲۶۸] اثبات الهدات- حر عاملی، ج۳ ص۷۶۴.
حضرت علی و فرزندانش س از مدعیان پیروی و علاقمندی به خود بسیار آزردهخاطر بودهاند؛ همانگونه که از روایات موجود در کتابها پیداست، تمامی ائمه از پیروان خود دل خوشی نداشتهاند! برای مثال: علی س میفرماید:
«لو میزت شیعتی لـما وجدتهم إلا واصفة، ولو امتحنتهم لـما وجدتهم إلا مرتدین، ولو تمحصتهم لـما خلص من الألف إلا واحد» [۲۶۹]. «اگر شیعیان خود را از همدیگر تمییز و تصفیه سازم، در میان آنها جز جماعتی مداح و متملق کسی را نمییابم، و اگر آنها را بیازمایم بجز مشتی مرتد نمیبینم، و اگر در بینشان افراد خالص را جدا سازم، از هر هزار نفر تنها یک نفر پیدا میشود!».
همچنین امیرالمؤمنین خطاب به اتباع خود میفرماید:
«يَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَلاَ رِجَالَ! حُلُومُ الاَْطْفَالِ، وَعُقُولُ رَبّاتِ الحِجَالِ، لَوَدِدْتُ أَنِّي لَمْ أَرَكُمْ وَلَمْ أَعْرِفْكمْ مَعْرِفَةً ـ وَاللهِ ـ جَرَّتْ نَدَماً، وَأَعقَبَتْ سَدَماً، قَاتَلَكُمُ اللهُ! لَقَدْ مَلاَْتُمْ قَلْبِي قَيْحاً، وَشَحَنْتُمْ صَدْرِي غَيْظاً، وَجَرَّعْتُمُونِي نُغَبَ التَّهْمَامِ أَنْفَاساً، وَأَفْسَدْتُمْ عَلَيَّ رَأْيِي بِالعِصْيَانِ وَالخذْلاَن، حَتَّى قَالَتْ قُريْشٌ: إِنَّ ابْنَ أَبِي طَالِب رَجُلٌ شُجَاعٌ، وَلْكِنْ لاَ عِلْمَ لَهُ بِالحَرْبِ... وَلكِنْ لا رَأْيَ لَمِنْ لاَ يُطَاعُ!» [۲۷۰]. «ای نامردهایی که آثار مردانگی در شما نیست! ای کسانی که عقل شما همچون عقل بچهها و زنهای تازه به حجله رفته است! ای کاش! من شما را نمیدیدم و نمیشناختم! قسم به خدا! نتیجه آشنایی با شما تنها پشیمانی و غم و اندوه است! خداوند مرگتان دهد! دل مرا بسیار چرکین کرده و سینهام را از خشم آکنده و هر لحظه پیدرپی غم و اندوه به من خورانده اید! و به سبب نافرمانی و بی اعتنایی به من، رأی و تدبیرم را تباه و بینتیجه ساختید، تا جایی که قریش گفتند: پسر ابی طالب مرد دلیری است، اما علم و تدبیر جنگی ندارد!... اما رأی و تدبیر کسی که یارانش از او اطاعت نمیکنند، بی حاصل است» [۲۷۱].
حسین س نیز در دعای خود علیه پیروانش کسانی که او را به کوفه دعوت کردند و امامتش را پذیرفتند، اما در شرایطی سخت او را تنها گذاشتند و با دشمنانش دوست شدند و به شهادتش رسانیدند، میفرماید:
«اللهم إن متعتهم إلی حین ففرقهم فرقاً، واجعلهم طرائق قدداً، ولا ترض الولاة عنهم أبداً، فإنهم دعونا لینصرونا، ثم عدوا علینا فقتلونا!» [۲۷۲]. «خداوندا! اگر آنها را تا روز قیامت زنده نگه داشتی تا از این دنیا بهرهمند شوند، آنها را پراکنده ساز تا که فرقه فرقه شوند! و راههای مختلف با افکار گوناگونی بر راه ایشان قرار ده! و رؤسا و زمامدارانشان را تا ابد از آنها راضی مگردان! زیرا آنها ما را دعوت کردند تا یاریمان دهند، اما با ما دشمنی ورزیدند و جنگیدند و ما را کشتند!».
همچنین در دعایی علیه آنان میفرماید:
«برای بیعت، همچون مور و ملخ به طرف ما هجوم آوردید، و همچون پروانهها پیاپی بر سر ما ریختید، سپس بیعت خود را شکستید و سفیهانه همچون طواغیت این امت درآمدید و کتاب خدا را پشت سر انداختید، این شما بودید که به ما خیانت کردید و ما را تنها و بیپناه گذاشتید و با ما جنگیدید و کشتید! لعنت خدا بر ستمگران باد!» [۲۷۳].
تمامی این نصوص بیانگر این حقیقت هستند که قاتلین حقیقی امام حسین س همان مدعیان پیروی از «اهل بیت» بودند؛ این را ما نمیگوییم، بلکه «سید محسن أمین» از علمای شیعه میگوید که «۲۰ هزار نفر از اهل عراق با امام حسین بیعت کرده بودند، اما در شرایطی حساس به او خیانت کردند، در حالیکه هنوز بیعت با او بردوش ایشان بود، علیه او قیام کردند و سپس او را کشتند!» [۲۷۴].
حسن س نیز در موردشان میفرماید:
«به خدا سوگند! معاویه را برای خود بهتر از اینان میبینم، کسانی که خیال میکنند شیعیان من هستند تلاش کردند مرا به قتل برسانند و اموالم را بربایند!» [۲۷۵].
حضرت حسن همچنین میفرماید:
«اهل کوفه را خوب شناختهام و آنها را آزمودهام، هیچیک از آنها شایسته دوستی نیست! به راستی آنها فاسد و بیوفا هستند، و از اینکه چه گفته و چه کرده و چه پیمانی بستهاند، باکی ندارند که آن را زیرپا بگذارند! آنها مردمی دروغگو هستند! به ما میگویند: قلبهایمان با شماست، اما در عمل شمشیرهایشان علیه ماست!» [۲۷۶].
امام زین العابدین س نیز میفرماید:
«آیا میدانید شما بودید به پدرم نامه نوشتید و او را فریب دادید و داوطلبانه با او عهد و میثاق بستید، اما با او جنگیدید و تنهایش گذاشتید؟! با چه رویی در روز قیامت به رسول خداصنگاه خواهید کرد، او به شما خواهدگفت که چون با عترت من جنگیدید و هتک حرمتشان نمودید! جزو امت من نیستید!» [۲۷۷].
و در جای دیگر میگوید:
«ان هؤلاء یبکون علینا، فمن قتلنا غیرهم؟» [۲۷۸]. «اینان که برای ما گریه میکنند، به راستی چه کسانی غیر از ایشان ما را کشتند؟».
امام محمد باقر نیز میگوید:
«لو کان الناس کلهم لنا شیعة لکان ثلاثة أرباعهم لنا شکاکین والربع الآخر أحمق!» [۲۷۹]. «اگر تمام آن مردم از پیروان ما بودند، سه چهارم آنها نسبت به ما در شک و دودلی و یک چهارم دیگرشان احمق و کودن هستند!».
حضرت زینب خواهر امام حسین س خطاب به آنان فرمود:
«ای اهل کوفه! ای اهل خیانت و فریب و دغل! به راستی شما را میتوان به جوانهای تشبیه کرد که میخواهد ساقه کند، اما آن را از ریشه بیرون آورند! در بین شما تنها افرادی یافت میشوند که جز مداحی و دروغگویی چیز دیگریی نمیدانند! شما دارید به خاطر برادرم گریه میکنید؟! آری، حق دارید! به خدا بسیار باید گریه کنید و کمتر بخندید! زیرا که به راستی آزمایش بدی را پس داده اید، چگونه از مجازات قتل فرزندان خاتم پیامبران میرهید؟!» [۲۸۰].
[۲۶۹] روضة کافی، کلینی، ج۸، ص۳۳۸. [۲۷۰] نهج البلاغه، شرح فیض الإسلام، جزء ۱، خطبه ۲۷. [۲۷۱] علاوه بر این، خطبههای ۲۵، ۲۹، ۳۲، ۳۹، ۶۸، ۷۰، ۱۰۵، ۱۰۶، ۱۱۶، ۱۱۸، ۱۲۰، ۱۲۳، ۱۷۹، ۱۹۹، ۲۰۳، ۱۳۴ و ۲۳۵ از نهج البلاغه در سرزنش و شکایت و اظهار دلتنگی از یاران خود سخن گفته است. [۲۷۲] الإرشاد، شیخ مفید، ص۲۴۱. [۲۷۳] الإحتجاج، طبرسی، ج۲، ص۲۴. [۲۷۴] اعیان الشیعه، محسن امین، بخش۱، ص۳۴. [۲۷۵] الإحتجاج، طبرسی، ج۲، ص۱۰. [۲۷۶] مرجع قبلی. [۲۷۷] همان، ص۳۲. [۲۷۸] همان، ص۲۹- تاریخ یعقوبی شیعی، ج۱، ص۲۳۵. [۲۷۹] رجال، کشی، ص۷۹. [۲۸۰] الأحتجاج، ج۲، ص۲۹ و ۳۰.
تیجانی ادعا میکند که بعد از وفات پیامبر ص همه اصحاب او به جز چند تن مرتد شدند؟ او به آیه ۱۴۴ سوره آل عمران استناد کرده است که خداوند میفرماید:
﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُۚ أَفَإِيْن مَّاتَ أَوۡ قُتِلَ ٱنقَلَبۡتُمۡ عَلَىٰٓ أَعۡقَٰبِكُمۡ﴾ [آل عمران: ۱۴۴].
و متأسفانه آقای مهری مترجم کتاب آیه را اینگونه ترجمه نموده است:
«و محمد نیست جز فرستادهای از سوی خدا که پیش از او نیز فرستادگانی درگذشتهاند، پس اگر او نیز از دنیا برود یا کشته شود، شما به گذشته برمیگردید (ومرتد میشوید)».
تیجانی میگوید: «این آیه آشکارا به ما میفهماند که اصحاب جز تعداد اندکی از آنها بلافاصله پس از پیامبر مرتد شده و به (جاهلیت) گذشته برگشتند، و بر دین باقی نماندند» [۲۸۱].
مسلماً آقای تیجانی یا معنی آیه را نفهمیده و یا با زروگویی میخواهد معنی آن را تحریف کند، زیرا خدا سؤال میکند که ﴿أَفَإِيْن مَّاتَ أَوۡ قُتِلَ ٱنقَلَبۡتُمۡ عَلَىٰٓ أَعۡقَٰبِكُمۡ﴾ «اگر پیامبر فوت کرد و یا کشته شد، مگر قرار است شما به (جاهلیت) گذشته برگردید و مرتد شوید؟».
میبینید که جمله «استفهامی» است نه خبری، اما (آقای مهری) مترجم کتاب نیز که کار تحریف را از (تیجانی) تکفیری آموخته، جمله استفهامی را به صورت خبری ترجمه کرده است.
راستی به آقای مهری که از خدا شرم ننموده و در ترجمه آیه همزه استفهامیه (أ=آیا) را حذف و معنی آیه را عمداً تحریف کرده است چه باید گفت؟، اگر این کار خدمت است، پس خیانت و دشمنی با قرآن و دین خدا چه معنی دارد؟.
اکنون ادعای تیجانی و بسیاری از مدعیان را با قرآن و نهج البلاغه تطبیق میدهیم، تا حقیقت برای همگان روشن شود.
واقعیت این است در قرآن هیچ آیهای وجود ندارد که خدا خطاب به یاران پیامبر فرموده باشد: شما مرتد میشود، اما آیات زیادی در مدح و ستایش اصحاب رسول الله ص (مهاجرین و انصار) و تأیید ایمان آنها وجود دارد که در این جا چند نمونه از آنها ذکر میشود:
۱- ﴿وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَٱلَّذِينَ ءَاوَواْ وَّنَصَرُوٓاْ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ حَقّٗاۚ لَّهُم مَّغۡفِرَةٞ وَرِزۡقٞ كَرِيمٞ ٧٤﴾ [الأنفال: ۷۴].
«کسانی که ایمان آورده و در راه خدا هجرت کردند (مهاجرین) و آنان که مأوایشان داده و یاریشان نمودند (انصار) مؤمنان حقیقیاند و برای ایشان مغفرت و روزی کریمانهای است».
این آیه به وضوح همه مهاجرین و انصار را مؤمنان حقیقی نامیده، و از کسانی میشمارد که در راه اسلام فداکاری میکردند و مستحق بهشت شدهاند، شکی نیست که خلفای راشدین (ابوبکر، عمر، عثمان و علی) نیز جزو آن دستهاند، پس تیجانی که مهاجرین و انصار را مرتد میداند، باورش به دلیل تضاد با قرآن صددرصد باطل است، و قلم و قدمش (خواسته یا ناخواسته) در خدمت سیاستها و توطئههای دشمنان اسلام و قرآن قرار دارد.
۲- ﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ وَأَعَدَّ لَهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي تَحۡتَهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدٗاۚ ذَٰلِكَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ ١٠٠﴾ [التوبة: ۱۰۰].
«پیشروان نخستین مهاجرین و انصار و کسانی که با نیکوکاری از آنها پیروی کردند، خدا از آنها راضی و ایشان نیز از خدای خود خشنودند و بهشتهایی را برای ایشان مهیا کرده است که از زیر آن رودها جاری است و در آن تا ابد جاویدند، و کامیابی بزرگ این است».
چون مهاجرین و انصار مؤمنین حقیقی هستند، خدا بدون قید و شرط از آنها راضی شد و به ایشان وعده بهشت داده است، آیا باور تیجانی و همفکرانش که آنها را مرتد و ستمکار میدانند برخلاف قرآن نیست؟.
۳- ﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَيَسۡتَخۡلِفَنَّهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ﴾ [النور: ۵۵].
«خدا به کسانی از شما که ایمان آورده و کارهای شایسته کردهاند، وعده داده که در این سرزمین جانشینشان کند...».
به استناد به این آیات از قرآن خداوند متعال به مهاجرین نخستین وعده حکوت داد و این وعده او تحقق یافت، همانگونه که در نهج البلاغه آمده: وقتی حضرت عمر س میخواست شخصاً همراه لشکر مسلمانان به ایران برود، با حضرت علی س مشورت کرد و حضرت علی س با استناد به همین آیه به او فرمود: مرو که بنابر وعده خدا ما پیروزیم.
۴- ﴿مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡ﴾ [الفتح: ۲۹].
«محمد رسول خداست، و کسانی که با او هستند (یارانش خصوصاً مهاجرین و انصار) نسبت به کافران سرسخت و قاطع و میان خود بسیار دلسوز و مهربان هستند».
آری، قرآن میفرماید: اصحاب پیامبر (مهاجرین و انصار) دوستدار و دلسوز پیامبر و مؤمنان و دشمن سرسخت کفار بودهاند، ولی تیجانی میگوید: اصحاب با پیامبر و یکدیگر دشمن بودند، آیا باورداشتن به کلام خدا خردمندانه است یا پیروی از سخنان بیاساس تیجانی؟.
۵- ﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ تَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَتَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَتُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ﴾ [آل عمران: ۱۱۰].
«شما بهترین امتی هستید که برای (هدایت) مردم به پا خواسته اید، زیرا که به نیکی دستور میدهید و از بدی بازمیدارید و به خدا ایمان دارید».
قرآن به ما میگوید: ثمره بیست و سه سال تلاش پیامبر ص تربیت امتی نمونه و سرمشق بود، ولی تیجانی میگوید: بعد از وفات آن حضرت همه آنان کافر و مرتد شدند!؟ و این بدین معناست که تمامی تلاشهای پیامبر بیپایه و بیحاصل بود و او نتوانست امت اهل ایمانی را پرورش دهد؟!.
۶- ﴿إِلَّا تَنصُرُوهُ فَقَدۡ نَصَرَهُ ٱللَّهُ إِذۡ أَخۡرَجَهُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ ثَانِيَ ٱثۡنَيۡنِ إِذۡ هُمَا فِي ٱلۡغَارِ إِذۡ يَقُولُ لِصَٰحِبِهِۦ لَا تَحۡزَنۡ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَاۖ﴾ [التوبة: ۴۰].
«اگر شما (مسلمانان غیرمهاجر و انصار) او (پیامبر) را یاری نکنید، خدا یاریش کرده، زمانی که کافران او را از مکه بیرون راندند، در حالیکه دومین نفر (نسبت به همراهش= ابوبکر صدیق) بود و هردو در آن غار بودند، آنگاه که پیامبر به دوستش میگفت: غم مخور که خدا با ماست!».
در این آیه که به هجرت پیامبر ص اشاره دارد، مربوط به زمانی است که پیامبر ص به اتفاق ابوبکر صدیق از مکه خارج شده، و چون کفار در تعقیبشان بودند به غار ثور پناه بردند، نشان میدهد که حضرت ابوبکر نگران سرنوشت رسول خدا و رسالت او بود، و پیامبر با سخنانش او را تسلی میداد که ضمن آن صریحاً اشاره دارد «خدا با ما (یعنی من و تو هردو) همراه است» مسلماً این معنا نمایانگر فضیلتی عظیم برای ابوبکر صدیق است، هرچند بسیاری از مدعیان میگویند:
- «همراهی ابوبکر با پیامبر در غار فضیلتی نیست، زیرا حضرت یوسف نیز در زندان با چند مشرک همبند بودند؟!».
- «چون ابوبکر تزلزل و ضعف ایمانی داشته، میترسیده است!».
- «بودن خدا با ابوبکر فضیلتی نیست، زیرا خدا با همه چیز هست!».
اما باید دانست که:
اولاً: هم بندبودن مشرکان در زندان با حضرت یوسف تصادفی بوده، اما همراهی ابوبکر صدیق با نبی اکرم در آن غار داوطلبانه و انتخابی بوده است، و او در آن سفر جانش را در مقام دفاع از دین و رهبرش در طبق اخلاص نهاده بود.
ثانیاً: آیه تزلزل ایمانی حضرت ابوبکر را نشان نمیدهد و ترس او را اثبات نمیکند، زیرا از قول پیامبر به او گفته شده: «لاتحزن!» یعنی: «نگران مباش!» و نفرموده: لاتخف!» یعنی: «مترس!» اما حزن و اندوه بخاطر پیامبر و اسلام نه اینکه برای هیچکس عیب نیست، بلکه مایه افتخار نیز هست.
ثالثاً: بودن خدا با همه اشیاء از نظربودن و «معیت تکوینی» و آفرینشی اوست، ولی بودن خدا با ابوبکر در آیه از جهت «تأیید و حمایت» آمده است، و به گفته آیة الله ابوالفضل برقعی: چون معیت و همراهی تأییدی است، و جمله «ان الله معنا» اسمیه است، و جمله اسمیه بر دوام و استمرار دلالت میکند، پس ابوبکر صدیق تا ابد مورد تأیید خداوند متعال میباشد.
۷- ﴿ٱلَّذِينَ إِن مَّكَّنَّٰهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ أَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَوُاْ ٱلزَّكَوٰةَ وَأَمَرُواْ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَنَهَوۡاْ عَنِ ٱلۡمُنكَرِۗ وَلِلَّهِ عَٰقِبَةُ ٱلۡأُمُورِ ٤١﴾ [الحج: ۴۱].
«(مهاجرین) کسانی هستند که اگر در زمین به آنان قدرت و حکومت دهیم، نماز را برپا میدارند و زکات میپردازند، به کار نیک توصیه میکنند و از زشتی پرهیز میدهند!».
میبینیم قرآن به صراحت میفرماید: «اگر مهاجرین به حکومت برسند صالح و عادل و نیکوکار خواهند بود، ولی تیجانی و همفکرانش با گذر از روی مسلمات تاریخی و صرفاً براساس چند روایت ضعیف و یا جعلی میگویند: مهاجرین (بجز چند نفر) چون به حکومت رسیدند راه ستمکاری را درپیش گرفتند! آیا مسلمان باید از روایاتی سست و مشکوک راویان پیروی کند، یا از آیات استوار و یقینی قرآن؟.
«اگر آیه: ﴿أَفَإِيْن مَّاتَ أَوۡ قُتِلَ ٱنقَلَبۡتُمۡ عَلَىٰٓ أَعۡقَٰبِكُمۡ﴾ [آل عمران: ۱۴۴]. به معنای عملیشدن شرط و مرتدشدن صحابه معنا شود، و این نوع از تفسیر از آیات تروج شود، دشمنان اسلام نیز میتوانند با یک جابجایی ساده و استناد به آیاتی چون: ﴿وَلَوۡ تَقَوَّلَ عَلَيۡنَا بَعۡضَ ٱلۡأَقَاوِيلِ ٤٤﴾ [الحاقة: ۴۴]. و آیه: ﴿قُلۡ إِنِّيٓ أَخَافُ إِنۡ عَصَيۡتُ رَبِّي عَذَابَ يَوۡمٍ عَظِيمٖ ١٥﴾ [الأنعام: ۱۵]. نغوذبالله پیامبر اسلام را خیانتپیشه و گناهکار بخوانند!.
ما مسلمانان (اهل سنت و شیعیان اهل اصلاح و اعتدال) به استناد به این قبیل از آیات و کلام خداوند معتقدیم که حضرت ابوبکر، عمر، عثمان، علی و سایر پیشگامان مهاجر و انصار (س) مؤمنان حقیقی و اسوه تقوا و عمل صالح بودهاند و خدا آنها را دوست داشته و از آن بزرگواران راضی شده و به ایشان وعده بهشت داده است، ما نیز بعد از انبیاء آنها را از هرکسی بیشتر دوست داریم و برایشان احترام خاصی قائلیم.
و اما چون از سویی خداوند متعال در قرآنکریم به کرات یاران و شاگردان تربیت شده حضرت رسول (مهاجرین و انصار) را ستوده و تعریف و تمجید کرده است، و از سویی دیگر مورخان و محدثان به وجود اخبار و گزارشهای جعلی و ساختگی در کتب تاریخ و حدیث اعتراف کردهاند.؛ بنابراین، در باره آن بزرگواران تنها روایاتی را قبول داریم که با آن دسته از آیاتی که در مدح و ستایش آن محبوبان خدا در قرآن آمده است موافق باشد، در غیر این صورت آن روایات به اعتقاد ما جعلی و ساختگی میباشند و به هیچ وجه آنها را نمیپذیریم، زیرا ما پیرو قرآن هستیم نه دنباله رو اخبار و روایات جعلی و ساختگی موجود در برخی از کتابهای شیعی و سنی.
از طرف دیگر اعتقاد به مرتدشدن یاران رسول خدا ص نه تنها با قرآن منافات دارد، بلکه با سخنان حضرت علی در نهج البلاغه نیز موافق نیست، زیرا همچنانکه گفتیم: حضرت علی با استناد به آیه ۵۵ سوره نور به حضرت عمر فرموده که «همراه با سپاه اسلام به ایران مرو که ما طبق وعده الهی پیروزیم.» همچنین طبق نامه شماره شش نهج البلاغه، خلفای راشدین توسط شورای مهاجرین و انصار انتخاب شدند و خدا از اقدامشان راضی بود، اضافه بر این در «مستدرک نهج البلاغه» چاپ لبنان (ص ۱۲۰ و ۱۱۹) و نیز در کتاب «الغارات ثقفی» جلد اول صفحه ۳۰۶ میخوانیم که حضرت علی فرموده است:
«مدتی از بیعت با ابوبکر خودداری کردم، اما وقتی دیدم گروهی از مردم (قبایل اطراف مدینه) مرتد گردیده و از اسلام رویگردان شدهاند و به نابودی دین محمد و آیین ابراهیم کمر بستهاند، ترسیدم که اگر به یاری اسلام و مسلمین نشتابم، شاهد شکاف و ویرانی بزرگی در اسلام خواهیم بود».
حضرت علی س در ادامه میفرماید: «در آن هنگام با ابوبکر بیعت کردم تا باطل از میان رفت، پس با ابوبکر از راه خیرخواهی همکاری کردم و در آنچه خدا را فرمان میبرد با کوشش تمام او را اطاعت نمودم! زمانی هم که فوت کرد و زمامداری به عمر رسید، با او نیز بعیت کردیم و اطاعت نمودیم و خیرخواهی نشان دادیم...».
به راستی انسان خردمند و دوستدار واقعی حضرت علی سخن آن صحابی محبوب را باور میکند که مشخصاً ابوبکر و یارانش را «اهل ایمان و اسلام» دانسته است یا ادعاهای واهی و بیاساس تیجانی را؟.
[۲۸۱] آنگاه که هدایت شدم (ص۱۶۳).
متأسفانه آقای تیجانی با استناد به چند روایت جعلی و نیز ارائه تفسیری نادرست و ناتمام از تاریخ اسلام ادعا کرده است که خلفای راشدین ستمگر بوده و با ائمه رابطه دشمنی داشتهاند!.
علاوه بر آیات و روایاتی که در رد این اندیشه ناصواب ذکر شدند، اکنون با ارائه چند مدرک از کتب معتبر شیعه معلوم میشود که خلفای راشدین مورد احترام و محبت امامان بودهاند، تا برادران و خواهران خردمند و با تقوای شیعه باور کنند که تیجانی و امثال او که حقیقتها را پنهان و کتمان میکنند، و به آیاتی از قرآن که در مدح و تمجید یاران و شاگردان پیامبر ص نازل شدهاند، پشت میکنند و به استناد به روایاتی سست و جعلی از دشمنی میان خلفا با امامان سخن میگویند، چقدر در اشتباهند!.
به سخنان و نظرات ائمه در مورد خلفا توجه میکنیم تا ببینیم اکثر کسانی که همچون تیجانی خود را پیرو آنها میدانند، نه تنها از آنها پیروی نکرده، بلکه برخلاف باور و رفتارشان عمل مینمایند.
حضرت علی س نه تنها با خلفا بیعت کرد و پشت سرشان نماز خواند و نام خلفا را برای فرزندانش برگزید و از آنها رضایت داشت، بلکه از ایشان تعریف و تمجید نیز فرموده است، در این جا از کتب معتبر برادران شیعه چند نموه را یادآوری مینماییم.
حضرت علی س در نامهای به معاویه نوشته است:
«همانگونه که میدانی در میان مسلمین از همه گرامیتر و با خدا و رسولش مخلصتر ابوبکر صدیق و عمر فاروق میباشند، به جان خودم سوگند که مرتبه آن دو در اسلام بلند است! و با وفات ایشان به اسلام صدمه شدیدی رسیده است، خدا رحمتشان کند و به آنها پاداش نیک دهد!» [۲۸۲].
سید بن طاووس یکی از علمای معروف و پارسای شیعه در کتاب «کشف المحجه» و محمد بن یعقوب کلینی در کتاب «الرسائل» آوردهاند که حضرت علی در باره حضرت ابوبکر چنین فرموده است:
«ابوبکر ولایت را با صدق نیت بدست گرفت و راه اعتدال را درپیش گرفت».
در باره حضرت عمر نیز فرموده است:
«رفتار عمر پسندیده و مورد رضایت عامه مردم بود».
ابواسحاق ابراهیم بن محمد ثقفی در کتاب الغارات (ج۱ ص۳۰۷) از قول حضرت علی در باره حضرت عمر نقل کرده است:
«عمر زمام امور را بدست گرفت، او رفتار پسندیده داشت و نیکنفس بود!».
البته موارد زیادی از تعریف و تمجید حضرت علی در باره خلفا در نهج البلاغه و دیگر کتب معتبر شیعه وجود دارند که ذکر همه آنها در این کتاب نمیگنجد.
امیرالمومنین علی س بعد از کشتهشدن محمد بن أبیبکر به یارانش در مصر نامهای نوشت که در آن أبوبکر و عمر ب را چنین میستاید:
«فمشیت عند ذلك إلی أبیبکر فبایعته ونهضت في تلك الأحداث حتی زاغ الباطل وکانت کلمة الله هی العلیا ولو کره الکافرون، فتولی أبوبکر تلك الأمور فیسر وسدد، وقارب في الأمر واقتصد، فصحبته مناصحاً وأطعته فیما أطاع الله فیه جاهداً، فلما احتضر بعث إلی عمر فولاه فسمعنا وأطعنا وبایعنا وتولی عمر الأمر وکان مرضی السیرة میمون النقیبة» [۲۸۳]. «در آن هنگام (یعنی زمانی که عدهای از قبایل بعد از پیامبر ص مرتد شدند) نزد أبوبکر رفتم و با او بیعت نمودم و برای حل و فصل آن حوادث او را همراهی کردم، تا باطل از میان رفت و نام و گفتار خدا بالاتر و برتر ماند، هرچند برخلاف میل کافران باشد، أبوبکر زمام امور را بدست گرفت و در جای خود آسانگیری و به موقع از خود شدت عمل نشان داد، و امور را به خوبی پیش برد و درستی و راستی را پیشه کرد و میانهرو بود، پس با أبوبکر از راه خیرخواهی مصاحبت و همراهی کردم و در آنچه خدا را فرمان میبرد، با کوشش تمام اطاعت نمودم، زمانی که مرگ او فرا رسید، ولایت و حکومت به عمر رسید، ما با او نیز بیعت کردیم و اطاعت نموده و خیرخواهی نشان دادیم، و عمر زمامداری را به عهده گرفت (و خلیفه شد) در حالی که سیره و عملکرد او پسندیده و نفس او مبارک و وجودش پربرکت بود».
حضرت علی در نامه دیگری که توسط «قیس بن سعد بن عباده» فرماندار مصر خطاب به مردم آن سرزمین فرستاد، چنین نوشت:
«...أن بعث محمداً إلیهم فعلمهم الکتاب والحکمة والسنة والفرائض، وأدبهم لکیما یهتدوا، وجمعهم لکیما لا یتفرقوا، وزکاهم لکیما یتطهروا، فلما قضی من ذلك علیه قبضه الله إلیه، فعلیه صلوات الله وسلامه ورحمته ورضوانه أنه حمید مجید، ثم إن الـمسلمین من بعده استخلفوا امرأین صالحین عملا بالکتاب وأحسنا السیرة ولم یتعدیا السنة ثم توفاهما الله فرحمها الله» [۲۸۴]. «... خداوند محمد را به سویشان برانگیخت و به آنها «کتاب، حکمت، سنت و واجبات» را آموخت و آنها را تربیت کرد تا راه هدایت را درپیش گیرند، و آنان را جمع کرد تا پراکنده و گروه گروه نشوند، و آنها را در مسیر تزکیه و تعالی قرار داد، تا اینکه پاک شدند، زمانی که رسالتش را به پایان رسانید خداوند او را نزد خود برد که درود و سلام و رحمت رضوان خدا بر او باد! براستی او ستوده و بزگوار است، سپس مسلمانان بعد از او دو راد مرد صالح را از میان خودشان به خلافت برگزیدند که هردو به کتاب خداوند عمل کردند و بسیار نیکوسیرت بودند و از سنت و روش (پیامبر) خارج نشدند، تا آنکه خداوند هردوی آنان را میراند که رحمت خداوند بر آنان باد!».
در نامهای به معاویه مینویسد: «وکان أفضلهم في الإسلام کما زعمت وأنصحهم لله ورسوله «الخلیفة الصدیق والخلیفة الفاروق» ولعمری إن مکانهما في الإسلام لعظیم وإن الـمصاب بهما لجرح في الإسلام شدید! فیرحمهما الله وجزاهما بأحسن ما عملا» [۲۸۵]. «در اسلام همانگونه که میدانی از همه مسلمانان برتر و مخلصتر ابوبکر صدیق و عمر فاروق هستند، به جان خودم سوگند که مرتبه آن دو در اسلام بلند است و با وفات ایشان به اسلام صدمه شدید رسیده است، خداوند هردو ایشان را رحمت کند و پاداش نیک به آنها دهد!».
در مورد أبوبکر س میفرماید:
«فاختار الـمسلمون بعده رجلاً منهم، فقارب وسدد بحسب استطاعته علی خوف وجد» [۲۸۶]. «مسلمانان بعد از او (یعنی پیامبر) مردی از خودشان را برگزیدند که به اندازه توانایی خود، همراه با ترس (از خدا) و با کوشش تمام راه درستی و راستی را درپیش گرفت و امور را به درستی پیش برد».
اما پاسخ به این پرسش را که چرا مسلمانان أبوبکر س را انتخاب کردند، از زبان علی س بشنویم که فرمود:
«وإنا نری أبابکر أحق الناس بها، أنه لصاحب الغار وثانی اثنین، وإنا لنعرف له سنه، ولقد أمره رسول الله بالصلاة وهو حی» [۲۸۷]. «به راستی أبوبکر را شایستهترین مردم به آن (یعنی خلافت) میبینیم، زیرا او در غار با پیامبر همراه و همدم بود، ما میدانیم که سنی از او گذشته است (و از همه ما بزرگتر و با تجربهتر است) و رسول خدا نیز در حالی که خود زنده بود به او أمر کرد که پیشنماز جماعت مردم شود».
زمانی که مردم با أبوبکر بیعت کردند، أبوسفیان نزد علی س رفت و به او گفت: «دلیلی ندارد که امر زمامداری مسلمانان بدست کوچکترین طایفه قریش (تیم، طایفه أبوبکر) بیفتد! به خدا سوگند! اگر بخواهی شهر را علیه او از سواران مسلح و مردان جنگی پر میکنم! ای أبوالحسن! دستت را بده تا با تو بیعت کنم!».
علی س به ابوسفیان چنین جواب داد:
«تو نسبت به اسلام سابقه ماجراجویی داری، و از این پیشنهاد نیز جز فتنهانگیزی هدف دیگری نداری! ما به سواره و پیاده تو احتیاجی نداریم! اگر أبوبکر را شایسته این کار نمیدیدیم، او را در این باره آزاد نمیگذاشتیم» [۲۸۸].
همچنین زمانی که أبوبکر صدیق، عمر فاروق را بعد از خود به خلافت پیشنهاد کرد، گروهی اعتراض کردند؛ اما علی س در آن هنگام به طلحه س فرمود:
«اگر أبوبکر غیر از عمر شخص دیگری را به خلافت برگزیند، ما راضی نمیشویم و از او اطاعت نمیکنیم» [۲۸۹].
اینگونه سخنان یعنی اینکه حضرت علی خلفا را شایستهترین مردم برای خلافت دانسته، بارها و بارها از زبان علی س گفته شده و در کتب شیعه نیز آمدهاند.
همانگونه که شیخ طوسی در کتاب «تلخیص الشافی» از جعفر بن محمد و از پدرش روایت میکند که «مردی از قریش نزد امیرالمؤمنین س آمد و گفت: از تو شنیدم که چند لحظه پیش در خطبهات گفتی: پروردگارا! ما را اصلاح فرما به آنچه خلفای راشدین را به وسیله آن اصلاح فرمودی! منظورت چه کسانی هستند؟ حضرت علی فرمود:
«حبیبای وعماك أبوبکر وعمر، إماما الهدی وشیخا الإسلام ورجلا قریش، والـمقتدی بهما بعد رسول الله ج، من اقتدی بهما عصم، ومن اتبع آثارهما هدی إلی الصراط الـمستقیم» [۲۹۰]. «دوستان محبوبم و عموهایت، أبوبکر و عمر، دو امام هدایت، دو شیخ الإسلام، دو رادمرد قریشی، دو شخصی که بعد از رسول خدا ص مردم به آنها اقتدا کردند، و هرکس به آنها اقتدا کند (از گمراهی و تفرقه) مصون و محفوظ بماند، و هرکس از راه و رسم آنها را پیروی کند، به راه راست هدایت میگردد».
باز در همان کتاب از کتاب «احتجاج» شیخ طبرسی روایت کرده است که حضرت علی فرمود:
«ما روزی همراه با پیامبرصبر روی کوه حراء بودیم، لحظاتی کوه لرزید، رسول خدا فرمود: آرام باش ای کوه! زیرا کسی غیر از پیامبر و صدیق (ابوبکر) و شهید (علی) بر روی تو نیست!» [۲۹۱].
علم الهدی نیز چنین روایت میکند: علی س در خطبهای فرمود: «بعد از پیامبر بهترین این امت ابوبکر و عمر هستند، و در بعضی از روایات آمده: این جمله را زمانی فرمود که شنید مردی به ابوبکر و عمر دشنام و ناسزا میگفت، او را نزد خود خواند و مورد عتاب و ملامتش قرار داد!» [۲۹۲].
همچنین در توصیف عمر س میفرماید:
«لله در عمر! فقد قوم الأود وداوی العمد وأقام السنة وخلف الفتنة، ذهب النقی الثوب، قلیل العیب، أصاب خیرها وسبق شرها، أدی إلی الله طاعته واتقاه بحقه» [۲۹۳]. «خداوند نیکیهای عمر را پاداش دهد! او کجیها را راست نمود، بیماریها را درمان کرد، سنت پیامبر را برپا داشت، فتنه و تبهکاریها را از بین برد و در زمان او فتنهای رخ نداد، پاک و کمعیب از دنیا رفت و از فتنه و فریب (حکومت) در امان ماند، خداوند را فرمانبرداری کرد، و آنچنان که سزاوار بود از خدا ترس و پرهیزگار بود».
همچنین جایی دیگر در توصیف عمر س میفرماید:
«وولیهم وال فأقام واستقام حتی ضرب الدین بجرانه» [۲۹۴]. «بعد از (ابوبکر) فرمانروای دیگری (عمر) پیشوای مردم شد (و به خلافت نشست) پس (امر خلافت و احکام الیه را) به اجرا گذاشت و (بر آن) ایستادگی نمود (و از مسیرش خارج نشد) تا این که دین مستقر شد».
زمانی که حضرت عمر س در باره رفتنش به چنگ رومیان با حضرت علی س مشورت کرد، حضرت علی با رفتن او مخالفت نمود و او را مرجع یاور و پناهگاه مسلمانان نامید:
«إنك متی تسر إلی العدو بنفسك فتلقهم فتنکب لا تکن للمسلمین کانفة دون أقصی بلادهم، لیس بعدك مرجع یرجعون إلیه، فابعث إلیهم رجلا محربا واحفز معه أهل البلاء والنصیحة، فإن أظهره الله فذاك ما تحب، وإن تکن الأخری کنت ردءاً للناس ومثابة للمسلمین» [۲۹۵]. «(ای عمر!) بدون شک اگر شخصاً به جنگ دشمن (یعنی رومیان) بروی و شکست بخوری برای مسلمانان در دورترین نقاط سرزمینشان پناهی باقی نمیماند و به غیر از تو (در مقام خلافت) هیچ مرجعی نیست که (مشکلات و اختلافات مردم) به او ارجاع داده شود، پس خود در مدینه بمان و (به جای خود) مرد جنگ آزمودهای را بفرست و به فرماندهی بگمار و خودت از نظر نظامی آنان را راهنمایی کن! اگر خداوند مسلمانان را پیروز گردانید، خواستهات برآورده شده و اگر طور دیگری شد، خود به عنوان پناهگاه مردم و مرجع مسلمانان باقی خواهی بود».
بار دیگر که حضرت عمر با حضرت علی در مورد همراهی با سپاه اسلام برای رویارویی با شاهنشاهی ایران مشورت کرد، حضرت علی س با رفتن او مخالفت نمود و ضمن سخنانی او را قیم و زمامدار امور مسلمانان، عامل وحدت آنان، قطب آسیاب و مرکز ثقل حکومت اسلامی به شمار آورد:
«إِنَّ هذَا الاَْمْرَ لَمْ يَكُنْ نَصْرُهُ وَلاَ خِذْلاَنُهُ بِكَثْرَة وَلاَ بِقِلَّة، وَهُوَ دِينُ اللهِ الَّذِي أَظْهَرَهُ، وَجُنْدُهُ الَّذِي أَعَدَّهُ وَأَمَدَّهُ، حَتَّى بَلَغَ مَا بَلَغَ، وَطَلَعَ حَيْثُ طَلَعَ، وَنَحْنُ عَلَى مَوْعُود مِنَ اللهِ، وَاللهُ مُنْجِزٌ وَعْدَهُ، وَنَاصِرٌ جُنْدَهُ. وَمَكَانُ الْقَيِّمِ بِالاَْمْرِ مَكَانُ النِّظَامِ مِنَ الْخَرَزِ يَجْمَعُهُ وَيَضُمُّهُ... فَكُنْ قُطْباً، وَاسْتَدِرِ الرَّحَا بِالْعَرَبِ، وَأَصْلِهِمْ دُونَكَ نَارَ الْحَرْبِ، فَإِنَّكَ إِنْ شَخَصْتَ مِنْ هذِهِ الاَرْضِ انْتَقَضَتْ عَلَيْكَ الْعَرَبُ مِنْ أَطْرَافِهَا وَأَقْطَارِهَا... إِنَّ الاَعَاجِمَ إِنْ يَنْظُرُوا إِلَيْكَ غَداً يَقُولُوا: هذا أَصْلُ الْعَرَبِ، فَإِذَا اقْتَطَعْتُمُوهُ اسْتَرَحْتُمْ.... وَإِنَّمَا كُنَّا نُقَاتِلُ بِالنَّصْرِ وَالـْمَعُونَةِ!» [۲۹۶]. «پیروزی و شکست این امر (از همان ابتدا) به انبوهی و کمی (لشکر) نبوده است، این دین خداست که آن را (تاکنون) پیروزی داده، و لشکر خداست که آنها را مهیا ساخته و کمک فرموده، تا به مرتبهای که باید برسد، رسید و تا جایی که باید بدرخشد درخشیده، ما منتظر وعده خدا هستیم، و خداوند به وعده خود وفا کرده و لشکرش را یاری فرموده است، جایگاه متولی امور و زمامدار مسلمانان (که تو هستی) مانند نخ تسبیح مهرهها را به هم وصل میکند! اگر رشته پاره شود مهرهها از هم جدا شده و پراکنده میشوند، (یعنی اگر تو که خلیفه هستی کشته شوی، مسلمانان همه پراکنده و متفرق میشوند) اگرچه امروز تعداد اعراب (نسبت به ایرانیان) اندک است، اما به سبب دین اسلام بسیاری قوی هستند، و به جهت اجتماع و یکپارچگی (که نفاق و دورویی در آن راه ندارد) غلبه دارند، پس تو همانند محور آسیاب (ساکن و برقرار) باش! و آسیاب (جنگ) را بوسیله عرب بگردان و خود به جنگ مرو! زیرا اگر تو از زمین (یعنی مدینه) بیرون بروی، عرب از اطراف و نواحی آن (فرصت را غنیمت شمرده و) پیمان خود را با تو شکسته و فساد و تبهکاری به بار میآورند، تا جایی که حفظ و نگهبانی از مرزها که در پشت سر گذاشته ای نزد تو از رفتن به جنگ (با ایرانیان) مهمتر میگردد و ایرانیها تو را ببینند میگویند: این امام و پیشوای عرب است (که جز او پیشوای دیگری ندارند) پس اگر او را بکشید، راحت و آسودهخاطر میشوید! و این اندیشه، حرص و طمعشان را بر کشتن و نابودکردن تو سختتر و زیادتر میگرداند، اما آنچه تو راجع به آمدن ایرانیها به جنگ مسلمانان یادآوری نمودی، خداوند سبحان از آمدنشان بیشتر از تو ناخوشنود و او به برطرف کردن آنچه را که از آن کراهت دارد (و به آن راضی نیست) تواناتر است، و اما آنچه راجع به کثرت و زیادی تعداد ایشان ذکر کردی، (آن هم باکی نیست؛ زیرا) پیش از این (در زمان پیامبر) با بسیاری لشکر جنگ نمیکردیم، بلکه با کمک و یاری خداوند متعال بود که میجنگیدیم».
علی س هرگز با روش و رفتار عمر س مخالفت نفرموده است: همانگونه که دینوری روایت میکند:
«زمانی که علی س به کوفه آمد، مردم به او گفتند: ای امیرالمؤمنین! آیا در کاخ حکومت استراحت میفرمایی؟! فرمود: خیر! من هیچ علاقهای به کاخ و قصرنشینی ندارم؛ زیرا عمر بن خطاب آن را دوست نداشت، در خانه فراخ و جاداری ساکن میشوم، سپس به مسجد اعظم کوفه رفت و دو رکعت نماز گزارد، و آنگاه در منزل مناسبی ساکن شد!» [۲۹۷].
زمانی هم که به خلافت رسید، وعدهای در باره فدک با او سخن گفتند، فرمود: «إنی لأستحیی من الله أن أرد شیئاً منع منه أبوبکر وأمضاه عمر!» [۲۹۸] «به راستی من از خدا شرم میکنم، چیزی را برگردانم که ابوبکر از بازگردانیدن آن خودداری کرد و عمر نیز همان را اجرا و قطعی نمود!».
همچنین روایت شده: «زمانی که پیکر حضرت عمر غسل داده شد و کفن گردید، علی س وارد شد و کنار جنازهاش ایستاد و فرمود:
«ما علی الأرض أحد أحب إلی أن ألقی الله بصحیفته من هذا الـمسجی بین أظهرکم» [۲۹۹]. «هیچکس بر روی زمین به اندازه این کفن شده، (یعنی عمر) برایم دوست داشتنیتر نیست، به راستی (دوست دارم) خدا را با نامه اعمالی (همچون نامه اعمال نیک) او ملاقات کنم!».
این روایت در کتب اهل سنت نیز آمده است؛ چنانکه حاکم در «المستدرك»، ذهبی در «التلخیص»، امام احمد در «مسند»، إبن سعد در «طبقات» و مشابه آن را بخاری و مسلم در «صحیح»شان آوردهاند.
از حضرت علی و فرزندانش حسن و حسین ب روایت کردهاند که پیامبر ص فرموده است:
«إن أبابکر مني بمنزلة السمع وإن عمر منی بمنزلة البصر وإن عثمان مني بمنزلة فؤاد» [۳۰۰]. «به راستی أبوبکر برایم، همچون گوش، عمر به بسان چشم، و عثمان به منزله قلب و عقل من هستند».
زمانی که مردم از حضرت علی خواستند تا نزد عثمان برود، حضرت علی ضمن سخنانی، ایمان و قرابت و مصاحبتش را با پیامبر ص یادآوری نمود و ضمن اینکه از رفتار ابوبکر و عمر کاملاً اظهار رضایت کرد، و اعمال نیکشان را به او یادآور شد، فرمود: علم و آگاهی تو همچون علم و آگاهی ماست، تو نیز در اسلام همچون ما پیشگام بوده ای:
«فدخل ÷ على عثمان فقال: إِنَّ النَّاسَ وَرَائي، وَقَدِ اسْتَسْفَرُوني بَيْنَكَ وَبَيْنَهُمْ، وَوَاللهِ مَا أَدْرِي مَا أَقُولُ لَكَ! مَا أَعْرِفُ شَيْئاً تَجْهَلُهُ، وَلاَ أَدُلُّكَ عَلَى أَمْر لاَ تَعْرِفُهُ، إِنَّكَ لَتَعْلَمُ مَا نَعْلَمُ، مَا سَبَقْنَاكَ إِلَى شَيْء فَنُخْبِرَكَ عَنْهُ، وَلاَ خَلَوْنَا بِشَيْء فَنُبَلِّغَكَهُ، وَقَدْ رَأَيْتَ كَمَا رَأَيْنَا، وَسَمِعْتَ كَمَا سَمِعْنَا، وَصَحِبْتَ رَسُولَ الله ج كَمَا صَحِبْنَا. وَمَا ابْنُ أَبِي قُحَافَةَ وَلاَ ابْنُ الْخَطَّابِ بِأَوْلَى بِعَمَلِ الْحَقِّ مِنْكَ، وَأَنْتَ أَقْرَبُ إِلَى رَسُولِ اللهِ ج وَشِيجَةَ رَحِم مِنْهُمَا، وَقَدْ نِلْتَ مَنْ صَهْرِهِ مَا لَمْ يَنَالاَ. فَاللهَ اللهَ فِي نَفْسِكَ! فَإِنَّكَ ـ وَاللهِ ـ مَا تُبَصَّرُ مِنْ عَمىً، وَلاَ تُعَلّمُ مِنْ جَهْل» [۳۰۱]. «علی وارد منزل (محاصرهشده عثمان توسط شورشیان عبدالله بن سبا) شد و گفت: مردم پشت سر من هستند و مرا بین خود و تو واسطه قرار دادهاند، به خدا قسم! نمیدانم به تو چه بگویم! مطلبی را که تو از آن بیاطلاع باشی سراغ ندارم، تو آنچه را که ما میدانیم میدانی، ما در چیزی از تو سبقت و پیشی نگرفته ایم که تو را از آن آگاه سازیم، و چیزی را در پنهان نیافته ایم که تو را از آن باخبر کنیم و همانگونه که ما دیدیم، تو هم دیده ای، و همانگونه که ما شنیدیم، تو هم شنیده ای، و همانگونه که ما همنشین پیامبر ص بودیم، تو نیز بوده ای، فرزند أبوقحافه (ابوبکر) و فرزند خطاب (عمر) در انجام کارهای نیک از تو سزاوارتر نبودند (چرا آنها در امر خلافت موفقتر از تو درآمدند؟!). تو از آن دو از نظر پیوند خویشاوندی به رسول خدا ص نزدیکتری، تو از لحاظ دامادی پیامبر ص به مرحلهای رسیدهای که آن دو نرسیدند (تو دو بار داماد او شدی)؛ تو را به خدا به جان خودت رحم کن! قسم به خدا! تو به راهنمایی و تعلیم نیاز نداری (و همه چیز را خوب میدانی)».
باز در ستایش عثمان س میفرماید: «اگر ولایتی را که بر عهده عثمان گذاشته شد بر عهده من نیز گذاشته میشد، در مورد جمعآوری قرآن همان کار را میکردم که عثمان کرد» [۳۰۲].
[۲۸۲] شرح نهج البلاغه، ابن میثم بحرانی جزء ۳ و کتاب، وقعه صفین، اثر نصر بن مزاحم ص۸۹. [۲۸۳] الغارات- ثقفی کوفی، ج۱، ص۳۰۶ و ۳۰۷- مستدرک نهج البلاغه، شیخ کاشف الغطاء، چاپ لبنان، ص ۱۱۹ و ۱۲۰- منار الهدی، علی بحرانی، ص۳۷۳- ناسخ التواریخ، میرزا تقی خان سپهر، ج۳، ص۵۳۲- همچنین با کمی تفاوت نامه ۶۲، نهج البلاغه، شرح فیض الاسلام- سید بن طاووس، در کتاب خود «کشف المحجة» و شیخ کلینی نیز در «الرسائل» با این عبارت آن را آوردهاند: «و کان عمر مرضی السیرة من الناس عند الناس» «رفتار عمر در میان مردم و از نظر عموم مردم پسندیده و موجب رضایت بود». [۲۸۴] الغارات، ج۱، ص۲۱۰- ناسخ التواریخ، میرزا تقی سپهر، ج۳، ص۲۴۱، چاپ ایران- الدرجات ارفیعه، سید علی خان شوشتری، ص۳۳۶- إبن ابی الحدید شیعی در شرح نهج البلاغه و نیز شیخ مجلسی در «مجمع البحار» خود با کمی تفاوت آورده است: «کانا أمیرین صالحین عملا بالکتاب والسنة واحسنا السیرة ولم یعدوا السنة، ثم توفاهما لله أ» و در کتاب «وقعة الصفین» ص۲۰۱ چنین آمده است: «احسنا السیرة وعدلا في الأمة» «آن دو رفتار نیکو داشته و با مردم به عدالت رفتار کردند». [۲۸۵] شرح نهج البلاغة، إبن میثم بحرانی، جزء۳۱، ص۴۸۸، چاپ ایران- در کتاب «وقعة الصفین» با این تفاوت آمده است: «وإن الـمصاب بهما لجرح في الإسلام شدید! رحمهما الله وجزاهما بأحسن الجزاء» (وقعة الصفین، نصر إبن مزاحم، ص۸۹). [۲۸۶] شرح نهج البلاغه، میثم بحرانی، ص۴۰۰. [۲۸۷] شرح نهج البلاغه، ابن أبی الحدید، ج۱، ص۳۳۲. [۲۸۸] همان، ج۱، ص۱۳۰- کتاب «الشافي» علم الهدی، ص۴۲۸- وقعه الصفین، نصر بن مزاحم، ص۹۱- «حماسة حسینی» مرتضی مطهری، ج۳، ص۱۲۴ و ۱۲۵- و عبارت آن: «لا حاجة لنا إلی خیلك ورجلك، لولا أنا ما رأینا أبابکر لها أهلاً لـما ترکناه» و در روایتی دیگر آمده: «لا والله لا أرید أن تملأها علیه خیلاً ورجلاً ولولا أننا وما رأینا أبابکر لذلك أهلاً ما خلیناء وإیاه» سید بن طاووس نیز از علمای معروف شیعه در کتاب خود «کشف المحجة» روایتی را از زبان خود علی س نقل میکند که حاکی از این است: «گروهی پس از وفات رسول خدا ج نزد او آمدند و از او اعلام پیشتیبانی و یاری کردند و از ایشان خواستند تا برای به دستگرفتن زمام امور تلاش کند و با دیگران به مقابله برخیزد، ولی او از این کار خودداری نمود». [۲۸۹] روضة الصفا، میرخواند، از تواریخ شیعه به زبان فارسی، ص۲۰۶. [۲۹۰] تلخیص الشافي، طوسی، ج۲، ص۴۲۸. [۲۹۱] همان مأخذ- و متن آن: فقال له: «قر! فإنه لیس علیك إلا نبی وصدیق وشهید». [۲۹۲] کتاب الشافي، علم الهدی، چاپ با تلخیص، ص۴۲۸. [۲۹۳] نهج البلاغه، شرح فیض الإسلام، جزء۴، کلام ۲۱۹- شرح إبن إبی الحدید، ج۳، ص۹۲، جزء ۱۲- شرح إبن میثم بحرانی، ج۴، ص۹۶ و ۹۷- شرح صبحی صالح، ص۳۵۰- شرح محمد عبده، ج۲ ص۳۲۲- شرح فارسی ج۴، ص ۷۱۲- الدره انجفیه، دنبلی وعلی نفسی، ص۲۵۷- در بعضی نسخ «لله بلاد فلان» آمده است. [۲۹۴] نهج البلاغه، شرح فیض، جزء۶، کلام ۴۵۹- شرح ابن أبی الحدید، ص۵۱۹- شرح صبحی صالح، ص۵۵۷- شرح عبده، ج۴، ص۱۰۷- شرح ابن میثم، ج۵، ص۴۶۳- الدرة النجفیة، ص۳۹۴. [۲۹۵] نهج البلاغه، شرح فیض، کلام ۱۳۴- شرح صبحی صالح ص۱۹۳- شرح ابن أبی الحدید، ج۲، جزء۸، ص۳۶۹ و ۳۷۰. [۲۹۶] نهج البلاغه، شرح فیض، جزء۳ کلام ۱۴۶- شرح صبحی صالح، ص۲۰۳ و ۲۰۴. [۲۹۷] الأخبار الطوال، احمد بن داود دینوری، ص۱۵۲. [۲۹۸] الشافي في الإمامة، سید مرتضی علم الهدی، ص۲۱۳- شرح نهج البلاغه، إبن أبی الحدید، ج۴، ص۸۲. [۲۹۹] الشافي، علم الهدی، ص۱۷۱- تلخیص الشافی، طوسی، ج۲، ص۴۲۸، چاپ ایران- معانی الأخبار، إبن بابویه، چاپ ایران، ص۱۱۷- شرح نهج البلاغه، إبن أبی الحدید، ج۳، ص۱۴۷. [۳۰۰] عیون أخبار الرضا، إبن بابویه قمی، چاپ تهران، ج۱، ص۳۱۳- معانی الأخبار، ص۱۱۰، چاپ ایران- تفسیر امام حسن عسکری. [۳۰۱] نهج البلاغه، شرح فیض الإسلام، کلام ۱۶۴- شرح صبحی صالح، ص۲۳۴. [۳۰۲] البرهان، بحرانی، ج۱، ص۲۴۰.
بیعت آن است که شخصی دست خود را در دست شخصی دیگری بنهد، به این معنی که او را پیشوا و یا متولی امور خود بنماید و اطاعتش را بر خود لازم شمارد [۳۰۳].
بیعت از زبان حضرت علی س:
حضرت علی در آغاز خلافتش خطاب به کسانی که با وی بیعت کردند، فرمود: «حقی که من برا شما دارم، باقی ماندنتان بر پیمان بیعت و اخلاص و دوستی در نهان و آشکار است و پیروی از آنچه که به شما امر میکنیم» [۳۰۴].
به فرموده حضرت علی بیعت یعنی: «اطاعت و پیروی خالصانه و دوستی در نهان و آشکار».
[۳۰۳] (قاموس قرآن ج۱ ص۲۵۴ علی اکبر قرشی) [۳۰۴] خطبه ۳۴ نهج البلاغه.
در مورد این واقعیت که حضرت علی با خلفای راشدین بیعت کرده است، هیچ شکی وجود ندارد [۳۰۵].
وقتی حضرت علی س به عنوان یک تکلیف دینی با خلفا بیعت نموده، بر پیروان راستین علی س واجب است که آن بیعت (محبت و اطاعت) خلفای راشدین را تأیید کنند، یعنی بر هرمسلمانی که ادعا میکند شیعه حضرت علی است، لازم است به خود بگوید: اگر در زمان حضرت علی س میبودم، من هم به پیروی از او با خلفا بیعت میکردم و با اخلاص و دوستی در نهان و آشکار از آنها فرمانبرداری مینمودم.
آری، حضرت علی س با اخلاص و محبت تمام به یاری خلفا و فرمانبرداری از آنها پرداخته است، و این سخن حضرت عمر که فرموده است: «لولا علی لهلك عمر» بیانگر دلسوزی خالصانه و خداپسندانه حضرت علی نسبت به حضرت عمر و نیز کمال صداقت و تواضع حضرت عمر فاروق نسبت به حضرت علی است.
تیجانی میگوید: حضرت علی به میل و اراده خود با خلفا بیعت نکرد، بلکه آنان با زور از او بیعت گرفتد! پاسخ این است که:
اولاً: همچنان که قبلاً طبق مدارک معتبری که از «مستدرك نهج البلاغه ونهج البلاغه فیض الاسلام والغارات ثقفی» نقل کردیم، گفتیم: حضرت علی با علاقه قلبی و به عنوان یک تکلیف با خلفا بیعت کرده است.
ثانیاً: حضرت علی در میان مسلمانان یا وجه و موقعیت اجتماعی مهمی نداشته، و یا واقعاً از شخصیت و اعتبار والایی برخوردار بوده است، در صورت اول خلفا نیازی نداشتند تا او با آنان بیعت کند، و در صورت دوم هیچکس نتوانسته است شیرخدا علی مرتضی را با استفاده از زور وادار به انجام کار خلاف و باطلی بکند.
ثالثاً: حضرت علی هرگز تن به قبول هیچ ظلم و ستمی نداده است، زیرا در خطبه ۲۴ نهج البلاغه فرموده است: «به جان خودم سوگند! در جنگیدن با کسی که با حق مخالفت کرده و در راه ضلالت و گمراهی قدم نهاده باشد، مسامحه و سستی نمیکنم».
رابعاً: علمای امامیه میگویند: پیامبر ص فرموده است: «علی با حق و حق با علی همراه است.» پس شیرخدا همواره از حق پیروی کرده و محال است از باطل پیروی نماید، و از کسی که بر راه حق و دین نبوده، اطاعت و فرمانبرداری کرده باشند.
شیخ حر عاملی از علمای برجسته شیعه در کتاب (وسایل الشیعة کتاب الصلاة ص۵۳۴) از قول امام علی س مینویسد:
«رسول خداصبا ایشان (خلفا) روابط خانوادگی برقرار نمود (دختر ابوبکر و عمر را به زنی گفت، و دو دخترش، دو خواهر حضرت فاطمه را به عثمان داد) و علیسپشت سر آنها نماز خواند».
بدون تردید هرانسانی از خانوادهای مؤمن و محترم زن میگیرد و دختر خود را به عقد انسان با تقوا و مورد احترامی درمیآورد، پس قطعاً خلفا محبوب و مورد اعتماد رسول خدا بودهاند، و الا پیامبر ص دختران خود را به نکاح ایشان درنمیآورد.
از طرف دیگر اگر برادران شیعه با خلوص نیت به این حقیقت بیندیشند که حضرت علی پشت سر خلفا نماز خوانده و آنها را به عنوان امام خود قبول نموده است، باید به منزلت خلفا و رابطه دوستی حضرت علی با آنها اذعان نمایند و قلبشان را از کینه نسبت به خلفای راشدین پاک کنند، زیرا در قلب پیامبر و امیرالمؤمنین علی جز محبت و دوستی و صمیمیت نسبت به آن بزرگواران چیز دیگری وجود نداشته است.
راستی چند نفر از برجستهترین و پارساترین ما مسلمانان این لیاقت را دارند که حضرت علی پشت سر ایشان نماز جماعت بخواند؟ مگر جز این است که حضرت علی س با نمازش پشت سر خلفا بر لیاقت و تقوا و پاکی آنها مهر تأیید نهاده است؟.
همچنین آیة الله خمینی بنیانگذار جمهوری اسلامی در رساله «توضیح المسائل» (باب شرایط امام جماعت) میگوید:
«امام جماعت باید: ۱- مسلمان ۲- عادل ۳- خرمند باشد و...» اگر خلفا ش مسلمان و عادل و خردمند نبودهاند، چگونه حضرت علی س پشت سر آنها به عنوان امام نماز جماعت نماز خوانده است؟.
برخی میگویند علی س نمازش را از روی تقیه میخوانده است. پاسخ این است که:
اولاً: حضرت علی اهل تقیه نبوده است، زیرا در خطبه ۳۲ نهج البلاغه تقیه را عامل گمنامی و خواری میداند.
ثانیاً: اگر کسی حجت والگوی دین و اخلاق باشد و تقیه کند، مردم را به گمراهی میکشاند و عامل خفت و خواری آنها میگردد.
ثالثاً: علامه سید عبدالحسین شرف الدین از علمای برجسته شیعه در کتاب «اجوبة مسائل موسی جارالله» به صراحت نوشته است:
«نماز علیسپشت سر ابوبکر و عمر از روی تقیه نبوده، چون امام از اینکه عبادت خود را از روی تقیه انجام دهد، منزه است! پس جایز است که شیعه در نمازش به سنی اقتدا کند».
[۳۰۵] مستدرك نهج البلاغه، چاپ لبنان ص۱۲۰ و نهج البلاغه فیض الاسلام نامه ۶۲ ص۱۰۴۸ و الغارات ثقفی ص۳۰۶ نگاه کنید.
امام حسن بن علی س مقام «ابوبکر، عمر و عثمان» را به گونهای بالا میبرد که پیروی از سنت و روش آنها را یکی از شرایط بیعت با معاویه قرار داد، او میفرماید:
«خلیفه مسلمانان باید در زندگی مردم، براساس کتاب خدا و سنت رسول او و سیره و روش خلفای راشدین و طبق نسخه دیگر خلفای صالحین عمل نماید و براساس آنها حکم کند» [۳۰۶].
قبلاً نیز این روایت را آوردیم که:
«چند نفر از اهل کوفه به ابوبکر، عمر و عثمان ناسزا گفتند! امام زین العابدین از آنها پرسید: آیا شما از مهاجرین و یا انصار هستید؟ گفتند: نیستیم! گفت: پس من شهادت میدهم: از تابعین آنها هم نیستید! آنهایی که میگویند: پروردگارا! ما و برادران ما را که در ایمان از ما پیشی گرفتهاند پیامرز، و هیچ کینهای را نسبت به مؤمنان در دل ما قرار مده! پس از نزد من برخیزید و دور شوید» [۳۰۷].
شیخ طبرسی نیز از امام باقر چنین روایت میکند: «ولست بمنکر فضل أبی بکر، ولست بمنکر فضل عمر، ولکن أبابکر أفضل من عمر» [۳۰۸]. «من منکر فضل أبوبکر نیستم، همچنین فضل عمر را نیز منکر نمیشوم، ولی أبوبکر از عمر برتر و با فضیلتتر بوده است».
و بازهم از او روایت شده که پس از مدح عثمان س چنین فرمود: «و ندا دهندهای در آن روز ندا سر میدهد که بدانید: عثمان و یارانش از رستگارانند!» [۳۰۹].
و از امام جعفر صادق س روایت کردهاند که «مردی از ایشان پرسید: ای فرزند رسول خدا! در مورد أبوبکر و عمر چه میگویی؟ او فرمود:
«إمامان عادلان قاسطان، کانا عیل الحق، وماتا علیه، فعلیهما رحمة الله إلی یوم القیامة!» [۳۱۰]. «دو أمام عادل و دادگستر بودند، هردو بر راه حق قرار داشتند و بر حق هم مردند، پس تا روز قیامت رحمت خدا بر هردوی ایشان باد!».
شیخ کلینی ضمن حدیثی طولانی که از امام صادق س روایت کرده، منزلت أبوبکر صدیق را در زهد و تقوا بین سایر اصحاب نخستین طبق گواهی سلمان و أبوذر به اثبات میرساند [۳۱۱].
علم الهدی نیز از او روایت میکند:
«امام صادق آن دو را دوست میداشت و بر سر قبرشان میرفت و همراه با درود و سلام بر پیامبرصبر آنان نیز درود و سلام میفرستاد» [۳۱۲].
امام صادق به اظهار محبت نسبت به ابوبکر و عمر بسنده نکرده، بلکه به پیروی و موالاتشان امر فرموده است، همانگونه که أبوبصیر صحابی مشهور روایت میکند:
«من نزد أبی عبدالله÷نشسته بودم که أم خالد بر ما وارد شد، اما یوسف بن عمر از آمدن او به مجلس ما جلوگیری کرد، أبوعبدالله به من گفت: آیا دوست داری سخنش را بشنوی؟ گفتم: آری! فرمود: پس به او اجازه دهید داخل شود! أبوبصیر میگوید: و مرا هم بر روی گلیمی نشاند و سپس داخل شد و سخن گفت: زنی بسیار بلیغ و سخنور بود! او در باره منزلت أبوبکر و عمر پرسید، و امام در جواب فرمود: آن دو را دوست بدار! آن زن گفت: پس منهرگاه که پروردگارم را ملاقات کردم، میگویم: این تو بودی که مرا به مولات و محبت ایشان امر کردی؟ فرمود: آری، بگو!» [۳۱۳].
همچنین شیخ کلینی ضمن روایت رویداد (صلح حدیبیه) از مقام و منزلت عثمان س نزد پیامبرص و اخلاص و وفاداری کمنظیرش سخن گفته است، زمانی که پیامبر ص او را به نیابت خود به مکه فرستاد و بعد از شایعه کشته شدنش، رسول خدا ص دستور داد که مسلمانان زیر درخت رضوان با او بیعت کنند، تا انتقام کشتهشدن عثمان س را از مشرکین مکه بگیرند و وفاداری خود را به او مجدداً اعلام نمایند، بعد از بیعت همه آنان پیامبر ص دست راست خود را در دست چپش گذاشت و فرمود: این هم بیعت عثمان! زمانی که عثمان برگشت رسول خدا ص به او گفت: آیا بیت را طواف کردی؟ عثمان گفت: چطور ممکن است بیت را طواف کنم در حالی که رسول خدا آن را طواف نکرده است؟!... سپس ادامه جریان را روایت میکند» [۳۱۴].
مجلسی نیز مشابه همین روایت را آورده است، او میگوید: «زمانی که خبر به پیامبر رسید که عثمان توسط مشرکین کشته شده است، فرمود: از اینجا تکان نمیخورم تا زمانی که با قاتلین عثمان جنگ نکنم و انتقام خونش را از آنها نگیرم، سپس به درختی تکیه داد و از مردم برای انتقام کشتهشدن عثمان بیعت گرفت [۳۱۵]، در ادامه داستان را به صورت کامل نقل میکند» [۳۱۶].
این کلام همان امام ششمی است که مذهب «اهل البیت» به نام او نامگذاری گردیده، اما او در باره خلفا چه میگوید و بسیاری دیگر چگونه فکر میکنند!!.
در تفسیر منسوب به امام حسن عسکری در حالی که واقعه هجرت پیامبر به مدینه را بیان میکند، چنین آمده است:
«رسول خدا ص بعد از این که از علی خواست تا به جای او در رختخواب بخوابد، به أبوبکر فرمود: ای أبوبکر! آیا دوست داری در این هجرت با من همراه باشی؟ آیا میدانی در صورتی که با من بیای، باید انواع سختیها را تحمل کنی و مرا در آنچه که بدان دعوت میکنم کمک نمایی؟ أبوبکر گفت: ای رسول خدا! اگر در طول عمر خود در راه محبت تو با شدیدترین عذابها زندگی کنم، برایم دوست داشتنیتر از آن است که از نعمت و خوشی برخوردار باشم، و مالک تمام سرزمینهای پادشاهانی شوم که مخالف تو و رسالت تو هستند، آیا من و همچنین مال و فرزندانم شایسته نیستیم که فدای تو شویم؟! رسول خدا فرمود: بدون شک خداوند از قلب تو آگاه است، و میداند آنچه که بر زبان تو جاری شده، با آن چه در دل داری موافق است، و خداوند تو را برایم به منزله گوش و چشم و سر نسبت به بدن و روح نسبت به جسم قرار دادهاست!» [۳۱۷].
از علی بن حسین بن علی ب پدر امام باقر و جد امام جعفر صادق که بسیاری از شیعیان او را به خاطر قیامش علیه بنی امیه امام میدانند [۳۱۸]، نقل شده که «گروهی از رؤسا و اشراف کوفه که با زید بیعت کرده بودند، روزی نزد او حاضر شدند و به او گفتند: خداوند تو را رحمت کند! در باره أبوبکر و عمر چه میگویی؟ او گفت: جز خیرخواهی و محبت در باره ایشان چیزی نمیگویم و جز خوبی آنان از اهل بیتم چیزی نشنیده ام، به هیچ کدام از ما و غیر ما ستم روا نداشتهاند، و هردو به کتاب خدا و سنت رسولش عمل کردند [۳۱۹].
سلمان فارسی نیز که شیعیان او را «سلمان محمدی» مینامند، و او کسی است که پیامبر ص در بارهاش فرمود: «إن سلمان منا أهل البیت» [۳۲۰]، و غلات میگویند: همگی مردم غیر از سلمان و أبوذر و مقداد بعد از پیامبر مرتد شدند!» [۳۲۱] و حضرت علی در باره او فرمود: «سلمان دروازه خدا در زمین است! هرکس او را بشناسد مؤمن است، و هرکس او را منکر شود کافر است!» [۳۲۲].
اوست که در باره ابوبکر س میگوید:
«إن رسول الله کان یقول في صحابته: ما سبقکم أبوبکر بصوم ولا صلاة، ولکن بشیء وقر فی قلبه» [۳۲۳]. «به راستی رسول خدا در باره اصحابش فرمود: أبوبکر به خاطر نماز و روزهاش از شما پیشی نگرفته است، بلکه به خاطر (ایمان و اخلاصی) است که در قلب او جای قرار دارد».
و دهها روایت دیگر...
اما اگر به چند نکته دیگر که همه را همچون مطالب فوق از منابع معتبر شیعه روایت کردهایم توجه کنیم، قطعاً بیشتر متوجه خواهیم شد که تیجانی و بسیاری از گویندگان و نویسندگان افراطی و غالی برخلاف گفتار و کردار حضرت علی س و فرزندانش قدم برداشته و برمیدارند!.
[۳۰۶] جلاء العیون، شیخ مجلسی، ج۱، ص۳۹۳، چاپ تهران- منتهی الآمال، شیخ عباس قمی، ج۲، ص۲۱۲ چاپ ایران- الفصول المهمة في معرفه أحوال الئمه، ابن صباغ، ص ۱۶۳ چاپ تهران. [۳۰۷] کشف الغمة في معرفه الأئمة، اردبیلی، ج۲، ص۷۸، چاپ تبریز. [۳۰۸] الإحتجاج، طبرسی، ص۲۳۰، چاپ کربلا، تحت عنوان، «احتجاج أبی جعفر بن علی الثانی في الأنواع الشتی من العلوم الدینیة». [۳۰۹] فروغ کافی، کلینی، ج۸، ص۲۰۹. [۳۱۰] أحقاق الحق، قاضی نورالله شوشتری، ج۱، ص۱۶، چاپ مصر. [۳۱۱] فروع کافی، کتاب المعیشة، ج۵، ص۶۸. [۳۱۲] الشافي، سید مرتضی علم الهدی، ص۲۳۸- شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۱۴۰، چاپ بیروت [۳۱۳] روضة کافی، کلینی، ج۸، ص۱۰۱، چاپ ایران تحت عنوان «حدیث أبی بصیر مع الـمرأة» و عبارت آن: «فقال لها: تولیهما! قالت: فأقول لربی إذا لقیته: إنك أمرتنی بولایتهما؟ قال: نعم!». [۳۱۴] روضة کافی، کلینی، ج۸، ص۳۲۵ و ۳۲۶- اسلامشناسی، شریعتی، ص۲۴۳. [۳۱۵] در همین رابطه بود که این آیات نازل گشتند: ﴿لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ يُبَايِعُونَكَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ﴾ [الفتح: ۱۸]. و ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ ٱللَّهَ يَدُ ٱللَّهِ فَوۡقَ أَيۡدِيهِمۡ﴾ [الفتح: ۱۰]. [۳۱۶] حیاة القلوب، مجلسی، ج۲، ص۴۲۴، چاپ تهران. [۳۱۷] تفسیر الحسن العسکری، ص۱۶۴ و ۱۶۵، چاپ ایران. [۳۱۸] الإرشاد، شیخ مفید، ص۲۶۸، تحت عنوان «ذکر إخوه امام باقر». [۳۱۹] ناسخ التواریخ، میرزا تقی خان سپهر معروف به لسان المک، ج۲، ص۵۹۰، تحت عنوان «احوال امام زین العابدین». [۳۲۰] الرجال کشی، ص۱۸ و ۲۰، چاپ کربلا. [۳۲۱] روضة کافی، ج۸، ص۲۴۵. [۳۲۲] الرجال کشی، ص۷۰. [۳۲۳] مجالس المؤمنین، شوشتری، ص۸۹.
در بیشتر کتابهای اهل تشیع جریان خواستگاری حضرت علی از فاطمه زهراء ل و نقش أبوبکر و عمر و عثمان ش در این رابطه نقل شده است، و همه آنها قبول دارند که این أبوبکر و عمر بودهاند که ازدواج با فاطمه را به علی پیشنهاد نمودند و او را تشویق کردند که به خواستگاری فاطمه برود [۳۲۴]. در روایتی آمده است:
«زمانی که أبوبکر در این رابطه با علی سخن گفت، او اندوهگین شد و گفت: ولی من از فقر و تنگدستی شرم میکنم و نمیتوانم آن را اظهار نمایم! اما عمر و أبوبکر با اصرار زیاد و اطمیناندادن در باره کمک و مساعدتش او را راضی کردند تا به خواستگاری فاطمه نزد پیامبر ص برود.
زمانی که حضرت علی از حضرت فاطمه خواستگاری نمود و جواب مثبت شنید، با شادمانی بسیار از خانه رسول خدا ص بیرون آمد، و خود او ماجرا را اینگونه نقل میفرماید:
«بلافاصله نزد أبوبکر و عمر رفتم، از من پرسیدند: چه شد؟ گفتم: رسول خداصبا ازدواج دخترش فاطمه با من موافقت فرمود! آن دو بسیار خوشحال شدند و همراه من به مسجد آمدند.«ففرحا بذلك فرحاً شدیداً ورجعا معی إلی الـمسجد» [۳۲۵].
سپس پیامبر ص أبوبکر، عمر و عثمان را به عنوان شهود عقد فرا خواند و فرمود: «من دخترم فاطمه را به ازدواج علی پسر أبوطالب درآوردم، و شما را بر این ازدواج شاهد و گواه میگیرم» [۳۲۶].
در روایت دیگری آمده است که «به أنس فرمود: ای أنس! جبرئیل به من امر کرد که فاطمه را به ازدواج علی درآورم».
حضرت علی میفرماید: رسول خدا به من فرمود: برو أبوبکر، عمر، عثمان، طلحه، زبیر و چند نفر هم از انصار را دعوت کن! أنس میگوید: رفتم و آنها را دعوت کردم، زمانی که جمع شدند پیامبر ص بعد از حمد و ثنای خدا فرمود: من شما را شاهد میگیرم که فاطمه با مهر ۴۰۰ مثقال نقره به ازدواج علی درآوردهام» [۳۲۷]. سپس هرکدام از آنها در تهیه جهیزیه برای فاطمه به علی کمک کردند، همانگونه که روایت شده: «علی زرهاش نزد عثمان برد تا آن را از او بخرد، عثمان به علی گفت: زره را برای خود نگاه دار، و این چهارصد درهم نیز هدیه به هردوی شما، حضرت علی میگوید:
«أقبلت إلی رسول الله ج فطرحت الدرع والدراهم بین یدیه وأخبرته بما کان من أمر عثمان فدعا له بخیر...». «نزد پیامبر ص رفتم و زره و درهمها را در مقابلش گذاشتم و کار عثمان و هدیه او را برایش بازگو کردم، پیامبر برایش دعای خیر فرمود» [۳۲۸].
«پیامبر ص أبوبکر را مأمور تهیه جهیزیه فاطمه زهراء کرد و فرمود: این را بگیر و برای فاطمه لباس و وسایل منزل بخر! عمار بن یاسر و چند نفر دیگر را با أبوبکر روانه کرد، آنها به بازار رفتند، هرکس چیزی را نزد أبوبکر میآورد، اگر آن را میپسندید میخرید، و اگر نمیپسندید، میگفت: آن را برگردانید! پس از پایان خرید، أبوبکر بعضی از کالاها را خود حمل کرد و بقیه را اصحابی که با او بودند، حمل کردند» [۳۲۹].
ابن عباس ب نیز در باره عثمان س میگوید: «رحمت خدا بر عثمان باد که سوگند به خدا! گرامیترین مردم و برترین نیکوکاران بود، بسیار نماز شبخوان و سحرخیز بود، هرگاه از جهنم ذکری میشد بسیار اشک میریخت، در هر کار خیری و در هر بخششی پیشقدم بود، او دوست داشتنی و با وفا و تأمیین کننده هزینهی سپاه بزرگ العسره [۳۳۰] بود» [۳۳۱].
همانگونه که از این روایات برمیآید، برخلاف باور بسیاری از گویندگان و نویسندگان همه آنان دوستدار و غمخوار هم بوده و شادمانی یکی از آنها قطعاً خوشحالی دیگر دوستانش را به دنبال داشته است.
یعقوبی در تاریخ خود آورده است:
«زمانی که حسن بن علی کودک خردسالی بود، أبوبکر او را در آغوش میگرفت و با او بازی میکرد و میگفت: او بسیار شبیه پیامبر است و کمتر به علی و فاطمه شباهت دارد! و فاطمه نیز همین را میگفت» [۳۳۲].
روابط میان خلفاء و حضرت علی و خانوادهاش بسیار صمیمانه بود، برای نمونه: زمانی که حضرت فاطمه در بستر بیماری بود، اسماء دختر عمیس، همسر أبوبکر س بیش از همه از حضرت فاطمه پرستاری میکرد [۳۳۳]، و فاطمه در مورد کفن و دفن و تشییع جنازهاش به او وصیت نمود، و أسماء هم بدان عمل کرد [۳۳۴].
او تا آخرین نفس بر بالینش نشسته بود، و همان کسی بود که علی را از وفات فاطمه آگاه ساخت [۳۳۵]. و او بود که همراه با علی فاطمه را غسل دادند [۳۳۶].
أبوبکر و عمر ب نیز برخلاف پندار تیجانی و هم باورانش از علی س دایماً احوال فاطمه را جویا میشدند، آوردهاند:
«زمانی که فاطمه در بستر بیماری بود و حضرت علی نمازهایش را در مسجد میخواند، زمانی که از نماز فارغ میشد، أبوبکر و عمر ب از او در مورد حال و وضع دختر رسول خدا ص سوال میکردند؟» [۳۳۷].
همچنین آوردهاند: «زمانی که فاطمه وفات یافت، همه مردان و زنان مدینه به سختی گریستند و مردم همچون روز وفات پیامبر ص اندوهگین شدند، أبوبکر و عمر نزد علی آمدند و به او تعزیت و تسلیت گفتند، و به او سفارش کردند که در نمازخواندن بر پیکر دختر رسول خدا ص آنان را نیز با خود همراه کند!» [۳۳۸].
عدهای مدام تلاش مینمایند ثابت کنند که علی س و فرزندانش از روی تقیه خلفا را ستوده، و تمام رفتارشان با ایشان برخلاف میل باطنی آنان بوده و «توریه» و پنهانکاری میکردهاند! [۳۳۹].
برای اثبات نادرستبودن این موضوع یعنی تقیه ائمه به چند نکته دیگر اشاره میکنیم:
[۳۲۴] الأمالی، شیخ طوسی، ج۱، ص۳۸. [۳۲۵] جلاء العیون، مجلسی، ج۱، ص۱۶۹، ۱۷۴، چاپ تهران، مناقب إبن شهر آشوب مازندرانی، ج۲، ص۲۰، تحت عنوان «تزویج فاطمة بعلی»، چاپ هند. [۳۲۶] مناقب، خوارزمی، ص۲۵۱ و ۲۵۲- كشف الغمة، اربلی، ج۱، ص۳۵۸، چاپ تبریز، جلاء العیون، مجلسی، ج۱، ص۱۸۴- بحار الأنوار، مجلسی، ج۱، ص۳۸ و ۳۹. [۳۲۷] كشف الغمة، ج۱، ص۳۴۸ و ۳۴۹- بحار الأنوار، ج۱، ص۴۷ و ۴۸. [۳۲۸] جلاء العیون، مجلسی، فصل «تزویج امیرالمؤمنین وفاطمه» ص۱۰۳ و ۱۰۴ بحار الأنوار، ج۴۳، ص۹۳ و ۱۱۹ و ۱۳۰- الأمالی، ج۱، ص۳۹- كشف الغمة، ج۱، ص۳۵۹ و ۴۷۱ تا ۴۸۴- مناقب، خوارزمی، فصل ۲۰، ص۲۵۲ و ۲۵۳. [۳۲۹] الأمالی، ج۱، ص۳۹- مناقب إبن شهر آشوب، ج۲، ص۲۰- جلاء العیون، ج۱، ص۱۷۶، چاپ کتابفروشی اسلامیه تهران. [۳۳۰] منظور سپاه تبوک بود که در آن لحظات سخت، تمام دارایی خود را برای تجهیز آن بخشید. [۳۳۱] تاریخ مسعودی شیعی، ج۳، ص۵۱، چاپ مصر- ناسخ التواریخ، میرزا محمد تقی خان سپهر، ج۵، ص۱۴۴، چاپ تهران. [۳۳۲] تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۱۷. [۳۳۳] الأمالی، طوسی، ج۱، ص۱۰۷. [۳۳۴] الأمالی، طوسی، ج۱، ص۱۰۷- جلاء العیون، مجلسی، ص۲۳۵ و ۲۴۲. [۳۳۵] جلاء العیون، ص۲۳۷. [۳۳۶] كشف الغمة، ج۱، ص۵۰۴. [۳۳۷] کتاب سلیم بن قیس، ص۲۵۲. [۳۳۸] همان، ص۲۵۵. [۳۳۹] «تقیه از نسبتهای ناروایی است که برخی از مدعیان به امامان نسبت میدهند، آنها هرجا حکمی از ائمه را با سلیقه خویش موافق نبینند، آن را حمل بر تقیه کرده و به ائمه مینسبت میدهند.
علی س همچنین نمازهای پنجگانهاش پشت سر خلفا خوانده است [۳۴۰]؛ همانگونه که شیخ حر عاملی میگوید:
«قد أنکحهم رسول الله ج وصلی علی ÷ وراءهم» [۳۴۱]. «رسول خدا ص با آنها (یعنی خلفا) پیوند خانوادگی برقرار نموده و علی پشت سرشان نماز خوانده است».
شیخ طوسی نیز میگوید: «در این (یعنی اقتدای علی به آنها در نمازش) هیچ شکی نیست، و برای ما کاملاً آشکار است» [۳۴۲].
هرکس با خلوص نیت به این حقیقت بنگرد که علی س با آن همه بزرگواری و فضیلتش پشت سر خلفا نماز خوانده و آنها را به عنوان امام خود چه در امور سیاسی و چه در امور دینی قبول فرموده، باید به فضیلت و بزرگواری خلفا اذعان نماید [۳۴۳].
آیا تیجانی و همفکرانش این شأن و شایستگی را دارند که علی س در نمازش به آنها اقتدا کند؟! در حالیکه علی س با این کار خود آن لیاقت و شایستگی را برای خلفا به اثبات رسانده است، آیا این نیز میتواند تقیه باشد؟ جوابش را از سید عبدالحسین شرف الدین از علمای مشهور شیعه میشنویم که در کتاب «أجوبة مسائل موسی جارالله» آورده است:
«اما صلاته وراء أبی بکر وعمر فلیست تقیة، إذ حاشا الإمام أن یجعل عبادته تقیة ویجوز للشیعی أن یقتدی بالسنی» [۳۴۴]. «اما نماز امام پشت سر أبوبکر و عمر از راه تقیه نبود، زیرا امام والاتر از آن است که عبادتش را از روی تقیه انجام دهد. بنابراین، جایز است که شیعی در نمازش به سنی اقتدا کند».
به فرض اینکه علی س در دوران خلافتشان زمانی که خلفا زنده بودند، با همه آنان از راه تقیه رفتار کرده و کارهایش را به دلخواه خود انجام نداده باشد، پس چرا بعد از شهادت یا وفاتشان محبت و عملکردش نسبت به آنها فرق نکرد! مگر از مرده آنها هم میترسید؟!.
باری! علی س بارها و بارها بعد از خلافت هر خلیفهای در خلوت و در میان مردم از آنها تمجید و ستایش کرده است، تمام اینها یک طرف و پیوند فامیلی میان آنها و نیز نامگذاری فرزندانش به نامهای خلفا از طرف دیگر خوب است، مورد توجه و تأمل دوستان قرار بگیرد!
[۳۴۰] الإحتجاج، طبرسی، ص۵۳- کتاب سلیم بن قیس، ص۲۵۳،مرآة العقول، مجلسی، ص۳۸۸، چاپ ایران. [۳۴۱] وسائل الشیعة، کتاب الصلاة، ص۵۳۴. [۳۴۲] تلخیص الشافي، ص ۳۵۴، چاپ ایران. [۳۴۳] البته این رفتار تنها به علی س اختصاص نداشته، بلکه دیگر فرزندانش نیز با خلفای وقت نماز میگزاردهاند، چنان که در منابع مختلف از جمله «وسائل الشیعة» آمده است. [۳۴۴] نقل از «مشعل اتحاد»، تألیف محمد رضا حکیمی و بی آزار شیرازی، ص۲۶.
بین خانواده پیامبر ص و هرچهار خلیفه پیوند و رابطه خویشاوندی محکمی برقرار بود، برای مثال: عایشه دختر أبوبکر س و حفصه دختر عمر س همسر پیامبر ص بودند [۳۴۵]. از طرفی دخترش فاطمه را به ازدواج علی س درآورد که چهار فرزند از آنها: «حسن»، «حسین»، «ام کلثوم» و «زینب» برجا ماندند.
همچنین رسول خدا ص دختر دیگرش رقیه را به نکاح عثمان س درآورد که نتیجه آن فرزند پسری به نام عبدالله بود، او در سن هفت سالگی وفات یافت، و چون رقیه نیز در سال دوم هجری در مدینه وفات یافت، پیامبر ص دختر دیگرش «ام کلثوم» را به نکاح حضرت عثمان درآورد، و چون ام کلثوم نیز پس از چندی از دنیا رفت، پیامبر ص فرمود: «اگر دختر دیگری داشتم، باز به عثمان میدادم» [۳۴۶]، و لذا ملقب به «ذوالنورین» گردید [۳۴۷].
در واقع پیامبر ص داماد أبوبکر و عمر بود، و علی و عثمان نیز داماد پیامبرص بودند [۳۴۸].
حضرت علی س نیز دخترش «ام کلثوم» را به ازدواج حضرت عمر س درآورده و صاحب نوهای به نام «زید» از آن ازدواج شده است [۳۴۹].
همچنین زمانی که جعفر بن أبی طالب برادر علی س به شهادت رسید، همسرش أسماء بنت عمیس به ازدواج أبوبکر درآمد، نتیجه آن ازدواج تولد پسری به نام «محمد بن أبی بکر» بود که علی س او را بعدها به ولایت مصر منصوب نمود، زمانی که أبوبکر س نیز وفات یافت، علی س همسرش را به نکاح خود درآورد و فرزندی به نام «یحیی» از او متولد شد [۳۵۰].
همچنان که در خطبه ۶۷ نهج البلاغه آمده است: «حضر علی س به محمد فرزند أبوبکر س علاقه فراوانی داشت و در کنار فرزندان خود او را بزرگ کرد، و به هنگام خلافتش او را به زمامداری مصر منصوب نمود، وقتی دو دختر یزدگرد را به مدینه آوردند، عمر س یکی را به عقد امام حسین و دیگری را به عقد محمد پسر أبوبکر درآورد، امام حسین از شهربانو، «زین العابدین» را صاحب شد و محمد بن أبی بکر نیز او همسرش (خواهر شهربانو) صاحب پسری به نام قاسم گشت. بنابراین، آن دو (زین العابدین و قاسم) پسر خاله بودند [۳۵۱]. قاسم نیز بعدها با دختر عموی خود «أسماء» دختر عبدالرحمن بن أبی بکر ازدواج کرد و از وی دختری به نام «أم فروه» به دنیا آورد که همسر امام باقر و مادر امام صادق گردید، از این جهت است که امام صادق س میفرمود: «ولدنی أبوبکر مرتین!» [۳۵۲]، «أبوبکر از دو جهت جد من است!».
مورد دیگر که تمام تواریخ آوردهاند: ازدواج حسین بن علی ب با حفصه دختر عبدالرحمن بن أبی بکر، نوه أبوبکر س است که پس از شهادت امام حسین با عبدالله بن زبیر ازدواج کرد.
همچنین ام کلثوم دختر جعفر بن أبی طالب س همسر «أبان» پسر عثمان بن عفان بود [۳۵۳]. و سکینه دختر امام حسین س و نوه علی س، همسر علیس، همسر زید، پسر عمرو بن عثمان، نوه عثمان س بود و بعد از وفات شوهرش از او ارث برد [۳۵۴].
نوه دوم علی س فاطمه دختر دیگر امام حسین س همسر نوه دیگر عثمانس عبدالله بن عمرو بن عثمان بود که بعد از وفات حسن نوه علی س پسر حسن بن علی با او ازدواج کرد و فرزندی به نام محمد از او بدنیا آمد [۳۵۵].
همچنین نوه حسین بن علی س أم قاسم دختر حسن مثنی، همسر نوه دیگر عثمان س مروان پسر أبان بن عثمان بود که او هم پسری به نام محمد بن مروان به دنیا آورد [۳۵۶].
آیا تمامی این پیوندهای خویشاوندی دلیل بر وجود روابط صمیمانه و دوستی و برادری بین خلفا و حضرت علی س و فرزندانش نیست؟! اگر چنین نبوده، چرا بعد از وفاات خلفا آن پیوندهای خویشاوندی همچنان بین فرزندانشان ادامه داشت؟.
[۳۴۵] وسائل الشیعة، کتاب الصلاة، ص۵۳۴. [۳۴۶] منهاج السنة، ابن تیمیة، ج۴- سبل السلام، محمد بن اسماعیل صنعانی، ج۱، ص۴۸. [۳۴۷] مجالس المؤمنین، قاضی نورالله شوشتری (ملقب به شهید ثالث)، ص۸۵- نهج البلاغه، شرح فیض الإسلام، کلام ۱۶۴- قرب الأسناد، حمیری، ص۶ و ۷- منتهی الآمال، قمی، ج۱، ص۱۰۸- تنقیح الرجال، ممقانی، ج۳، ص۷۳- کتا «أمیرالمؤمنین» محمد جواد مغنیه، ص۲۵۶، تحت عنوان علی در عصر عثمان- اسلامشناسی، شریعتی، ص۱۷۲. [۳۴۸] در این مورد نگاه شود به «حیاة القلوب»، مجلسی، ج۲، باب۵۱، ص۵۸۸. [۳۴۹] فروغ کافی، کتاب الطلاق، ج۶، ص۱۱۵- الإستبصار، طوسی، أبواب العدة، باب المتوفی عنها زوجها، ج۳، ص۳۵۳- تهذیب الأحکام، کتاب المیراث، ج۹، ص۲۶۲- حقیقة الشیعه، مقدس اردبیلی، ص۲۷۷، چاپ تهران، مجالس المؤمنین شوشتری، ص۷۶ و ۸۲ و ۸۵- منتهی الآمال، شیخ عباس قمی، ج۱، ص۱۸۶، فصل ۶، تحت عنوان «ذکر أولاد أمیرالمؤمنین»، چاپ قدیم ایران. [۳۵۰] مجالس المؤمنین، شوشتری، مجلس چهارم- الإرشاد، مفید، ص۱۸۴. [۳۵۱] الإرشاد، شیخ مفید، ص۲۵۳- منتهی الآمال، قمی، ج۲، ص۳- جلاء العیون، مجلسی، ص۶۷۳ و ۶۷۴. [۳۵۲] کشف الغمة، ج۲، ص۱۲۰ و ۱۴۷ و ۱۵۵ و ۱۶۱- عمدة الطالب، ص۱۹۵- مشعل اتحاد، بی آزار شیرازی، ص۲۷. [۳۵۳] المعارف، ابن قتیبه دینوری، ص۸۶. [۳۵۴] همان، ص۹۴- نسب قریش، زبیری، ج۴، ص۱۲۰- طبقات، إبن سعد، ج۶، ص۳۴۹- جمهرة أنساب العرب، إبن حزم، ج۱، ص۸۶. [۳۵۵] مقاتل الطالبین، أبوالفرج إصفهانی، ص۲۰۲- ناسخ التواریخ، میرزا تقی خان سپهر، ج۶، ص۵۳۴- نسب قریش، ج۴، ص۱۱۴- المعارف، ص۹۳- طبقات، ابن سعد ج۸، ص۳۴۸. [۳۵۶] نسب قریش، ج۲، ص۵۳- جمهرة انساب قریش، ج۱، ص۸۵- کتاب المحبر، بغدادی، ص۴۳۸.
مسلماً هر انسانی نامهایی نیکو و برازنده و یا نام اشخاص مورد علاقهاش را برای فرزندان خود انتخاب میکند، مثلاً: اکثر شیعیان نام ائمه را برای فرزندانشان برمیگزینند، و این نشانه علاقه و اظهار ارادت و محبت نسبت به ایشان است.
زمانی که به کتابهای معتبر اهل تشیع نگاه میکنیم، میبینیم که خود ائمه نام خلفا و ام المؤمنین عایشه را برای فرزندان خود انتخاب نموده و بدین وسیله محبت و علاقه خود را نسبت به آنان حتی پس از وفاتشان نیز عملاً نشان دادهاند!.
برای مثال: نام سه تن از فرزندان حضرت علی س «أبوبکر، عمر و عثمان» بوده است، و همه آنان همراه با دیگر برادران خود یعنی: امام حسین، أبوالفضل و جعفر، در واقعه کربلا به شهادت رسیدند [۳۵۷]. اما متأسفانه از آنها به خاطر نامشان در حالی که این همه از کربلاء و شهدایش سخن میگویند هیچ نامی برده نمیشود!!.
نام دو تن از فرزندان حسن بن علی س «أبوبکر و عمر» بوده است که أبوبکر نیز همراه عموهایش در کربلاء به شهادت رسید [۳۵۸]. اما از او نیز تنها به خاطر نامش نامی برده نمیشود!.
نام دو تن از فرزندان حسین بن علی س نیز «أبوبکر و عمر» بوده است که آن دو نیز همراه با پدر و عموها و برادرانشان در همان واقعه کربلا به شهادت رسیدند [۳۵۹]، اما بازهم به خاطر اسمشان از آنها ذکری به میان نمیآید!.
نام دو تن از فرزندان علی بن حسین س ملقب به زین العابدین که یکی از کنیههای او نیز «أبوبکر» میباشد [۳۶۰] «عمر و عایشه »بوده است [۳۶۱].
نام سه تن از فرزندان موسی بن جعفر س ملقب به کاظم «أبوبکر، عمر و عایشه» بوده است [۳۶۲].
یکی از کنیههای علی بن موسی س ملقب به رضا «أبوبکر» بوده است [۳۶۳].
نام یکی از فرزندان علی بن محمد ملقب به هادی «عایشه» بوده است [۳۶۴].
و موارد بسیاری دیگر... [۳۶۵].
نتیجهای که از این موضوع میتوان گرفت این است که برخلاف باورهای رایج میان غالب شیعیان که معتقدند: علی س و پیروان او از خلفا و یا احیاناً از دیگر صحابه ناخوشنود بوده و بین آنها کینه و دشمنی وجود داشته، چنین چیزی به هیچ وجه صحت ندارد.
[۳۵۷] الإرشاد، شیخ مفید، ص۱۸۶، باب «ذکر أولاد أمیرالمؤمنین وعددهم وأسماءهم» كشف الغمة، أربلی، ج۱، ص۴۴۰ و ۵۷۵ و ج۲، ص۶۴- منتهی الآمال، شیخ عباس قمی، ج۱، ص۲۶۲ و ۳۸۲- مقاتل الطالبین، اصفهانی، ص۸۳ و ۸۴ و ۱۴۲- جلاء العیون، مجلسی، ص۵۷۰ و ۵۸۲، ذکر «من قتل مع الحسین بکربلاء» تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۱۳- الفصول المهمة، شیخ حر عاملی، ص۱۴۳، منشورات الأعلمی تهران- عمدة الطالب، إبن عنبه، ص۳۵۶ و ۳۶۱، چاپ نجف- تحفة الأحباب، عباس قمی، ص۲۵۱ و ۲۵۲. [۳۵۸] الإرشاد، ص۱۹۴- منتهی الآمال، ج۱، ص۲۲۹ و ۲۴۰ و ۲۵۰- مقاتل الطالبین، ص۸۷- تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۲۸- عمدة الطالب، ص۸۱- الفصول المهمة، ص۱۶۶- جلاء العیون، ص۵۸۲. [۳۵۹] التنبیه و الإشراف، مسعودی، شیعی، ص۲۶۳- جلاء العیون، مجلسی، ص۵۸۲. [۳۶۰] کشف الغمة، ج۲، ص۷۴. [۳۶۱] الإرشاد، ص ۲۶۱- كشف الغمة، ج۲، ص۹۰ و ۱۰۵- منتهی الآمال، ج۲، ص۴۳ و ۶۲۲- عمدة الطالب، ص۱۹۴- الفصول المهمة، ص۲۰۹. [۳۶۲] الإرشاد، ص۳۰۲ و ۳۰۳- منتهی الآمال، ج۲، ص۸۲۴- کشف الغمة، ج۲ ص۲۱۶ و ۲۱۷ و ۲۳۷- الفصول المهمة، حر عاملی، ص۲۴۲. [۳۶۳] مقاتل الطالبیین، ص۵۶۱ و ۵۶۲. [۳۶۴] همان، ص۳۳۴- الفصول المهمة، حر عاملی، ص۲۸۳. [۳۶۵] بسیاری از نوادگان و نتیجههای ایشان نیز به نامهای خلفا نامگذاری شدهاند، در این مورد میتوان به «کشف الغمة في معرفه الأئمة» تألیف أربلی و نیز «مقاتل الطالبیین» تألیف اصفهانی مراجعه شود.
از جمله کارهای نادرست تیجانی و برخی دیگر از نویسندگان و گویندگان این است که حدیث ساختگی «فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي....» و روایت نادرست «نزاع میان فاطمه با أبوبکر بر سر فدک!» (ص۲۵۴) و ضرب و شتم و شکستن پهلوی او توسط عمر، همچنین آتشزدن خانهاش در جریان بیعت اجباری با أبوبکر!» (ص۱۹۰) را کنارهم گذاشته، و نتیجه گرفته میگیرند که أبوبکر و عمر مورد خشم خدا و رسول او واقع شدهاند، زیرا در روایتی آمده که «إن الله یغضب بغضب فاطمه..!»، «خداوند با خشم فاطمه خشمگین و با خوشنودی او خوشنود میشود»!!.
به طور کلی در رابطه با بیعت حضرت علی با أبوبکر س سه روایت آمده که دو روایت افراطی و جعلی هستند، و تنها همان روایت سوم درست است که با مدارک قطعی و از جمله با سخنان و اقدامات علی س و فرزندانش کاملاً سازگار است.
روایت افراطی اولی میگوید: علی س از بیعت با أبوبکر س خودداری کرد و قسم یاد کرد که هرگز با او بیعت نخواهد کرد، زبیر در آغاز ماجرا شمشیر کشید و مردم را تهدید میکرد که باید با علی بیعت کنند، و علی شبانگاه همراه با فاطمه به منازل انصار میرفت تا آنها را از بیعت با أبوبکر باز دارد و با خود او بیعت نمایند.
روایت دوم نیز میگوید: عمر همراه با جمعی از اصحاب به خانهاش هجوم بردند، او را تهدید کردند و به زور وارد منزلش شدند که درب خانه، به پهلوی فاطمه اصابت کرد و به گوش او سلی زدند، به گونهای که صورتش کبود شد و مُحسن فرزندی که در شکم داشت سقط گردید! خانهاش را نیز به آتش کشیدند، و سپس علی را با طناب بستند و کشان کشان به مسجد بردند تا با أبوبکر بیعت کند! علی نیز فریاد میزد: ای برادران! به فریادم برسید که این عده مرا خوار و درمانده نموده و چیزی نمانده مرا بکشند! [۳۶۶].
اما روایت سوم که به واقعیت نزدیک است، میگوید: علی س روز اول که مشغول غسل جنازه پیامبر ص بود، از بیعت با أبوبکر س خودداری کرد، اما دلیل خودداریش را در آن روز إبن إبی الحدید از زبان علی س چنین آورده است:
«سپس أبوبکر برخاست و برای مردم سخن گفت و از آنها غذر طلبید و گفت: به راستی بیعت با من چیزی ناگهانی بود! خداوند ما را از زیان آن حفظ نماید! به خدا سوگند! من هرگز برای رسیدن به خلافت رغبتی نداشته ام، اما اکنون مسئولیت سنگینی بر دوش من نهاده شده که طاقت و توان آن را دارم، سپس علی و زبیر گفتند:
«ما غضبنا إلا في (عدم) الـمشورة! وإنا نری أبابکر أحق الناس بها، إنه لصاحب الغار وثانی اثنین، وإنا لنعرف له سنه، ولقد أمره رسول الله بالصلاة وهو حی» [۳۶۷]. «آنچه که ما را ناراحت ساخته، چیزی جز عدم مشورت با ما نیست، و إلا ما أبوبکر را شایستهترین انسان برای مقام «خلافت» میدانیم؛ زیرا او یار غار پیامبر و همدمش بوده و ما میدانیم که سنی از او گذشته، «او ریشسفید ماست» و رسول خدا نیز در ایام بیماری خود به او امر فرمود که امام جماعت مردم بشود».
شیخ طبرسی نیز از امام باقر س روایت میکند که «اسامه بن زید که رسول خدا ص بسیار او را دوست میداشت، زمانی که همرا سپاهش به مدینه برگشت و دید مردم أبوبکر را به عنوان جانشین رسول خدا انتخاب کردهاند، نزد علی بن أبی طالب رفت و گفت: چه شده است؟ علی فرمود: همین که میبینی! أسامه گفت: آیا تو هم بیعت کردی! فرمود: آری!» [۳۶۸].
در روایت دیگر آمده است که «علی س پس از اینکه دید گروهی از قبایل اطراف مدینه مرتد شدهاند و اسلام در خطر است، و بنا به گفته صریح خویش داوطلبانه و از روی میل باطنی با أبوبکر س بیعت کرد، همانگونه که میفرماید:
«... فأمسکت یدی حتی رأیت راجعة من الناس رجعت عن الإسلام، یدعون إلی محق دین الله، فمشیت عند ذلك إلی أبی بکر فبایعته ونهضت معه في تلك الأحداث» [۳۶۹]. «... مدتی از بیعت با أبوبکر خودداری کردم، اما وقتی دیدم گروهی مرتد شده و از اسلام برگشتهاند و به نابودی دین خدا و آیین محمد و ابراهیم ‡ دعوت میکنند، ترسیدم که اگر به یاری اسلام و مسلمین نشتابم، شکاف و ویرانی بزرگی در اسلام پدید میآید که برای من در مقایسه با از دستدادن ولایت امور و خلافت سختتر است؛ ولایتی که کالای چند روزی است و سپس از دست میرود! پس در همان هنگام نزد أبوبکر رفتم و بیعت نمودم و به همراه او در سرکوبی مرتدین شرکت کردم، تا اینکه باطل از میان رفت».
حضرت علی جایی دیگر میفرماید:
«... فنظرت فی أمری، فإذا طاعتی قد سبقت بیعتی» [۳۷۰].
«... در باره شرایطی و امور خود اندیشیدم و دیدم که بیعت کردنم بر فرمانروا شدنم اولیت دارد».
بنابراین، روایت افراطی دوم کاملاً مردود است، و چنان که برخی از علمای شیعه نیز اقرار کردهاند، هم از لحاظ «محتوایی» و هم از لحاظ «روایتی» جعلی و فاقد سند است! و تمام محدثانی که این روایت را در کتب خود آوردهاند، هیچکدام سند و سلسله روایان آن را نیاوردهاند، و این خود دلیل کذب و بیاساس بودنش میباشد، همانگونه که إبن إبی الحدید (شیعی معتزلی و شارح نهج البلاغة) میگوید: «این ادعا را که میگویند: عمر خانه فاطمه را آتش زد و درب خانه را به پهلویش کوبید، باطل و غیرقابل قبول میدانیم» [۳۷۱].
نخستین کسی که به جعل این داستان پرداخت، «ابراهیم بن یسار نظام» (۲۳۱ - ۱۶۰ هجری) رییس «فرقه نظامیه» بود، چنان که «أبوالفتح شهرستانی» در کتاب خود میگوید: «یازدهمین مورد از کارهای ناروای او توهین به اصحاب رسول خدا بود، وی داستانی را جعل کرد و گفت: عمر در روز بیعت شکم فاطمه را زد و او سقط جنین شد، عمر فریاد میزد: خانه فاطمه را با ساکنانش بسوزانید! در حالی که علی و فاطمه و حسین در خانه بودند» [۳۷۲].
ابن أبی الحدید نیز به نقد آراء و عقاید ابراهیم بن یسار پرداخته و میگوید: «آنچه او در مورد حمله به خانه فاطمه ذکر کرده و اینکه هیزم جمع کردند تا آن را بسوزانند، خبر واحدی است که فاقد سند بوده و غیرموثق و بیاعتبار است!» [۳۷۳].
دکتر «سید محمد تقی آیت الهی» از محقیقین شیعه نیز در این مورد میگوید:
«تاریخنویسان بعدی مانند مسعودی و حتی سیوطی در مطالبی که به موضوع خلافت اختصاص دادهاند، تا آنجا که میدانیم مطلب تازهای را نیاوردهاند، اما قرنها بعد کسانی همچون: «طبرسی و مجلسی» که دارای طبیعتی جدلی بوده و روایات بسیاری را به طرفداری از باورهای خود ساختند و پرداختند که غالباً فاقد ارزش تاریخی هستند، اما برای بازسازی جریان سقیفه وپیامدهای انتخاب ابوبکر صدیق، بهترین روش این است که «سیره ابن اسحاق» را که نه تنها قدیمیترین تاریخنویس، بلکه آثارش از طریق سیره ابن هشام نیزبه ما رسیده است، اساس کار تحقیقی قرار بدهیم» [۳۷۴].
تیجانی و همفکران او با قبول این روایت ناخواسته توهین و جسارت بزرگی نسبت به علی س روا داشته و او را بسیار ضعیف و کمجرأت نشان دادهاند، علیای که در این روایت و چند روایت دیگر این همه ضعیف است، چگونه در روایاتی دیگر این همه شجاع و غیرتمند جلوه مینماید؟! چطور ممکن است که علی س با آن همه شجاعتی که از او سراغ داریم به عمر س یا به خدمتگزارش قنفذ فرصت دهد تا به همسرش که دختر رسول خداص است صدمهای وارد کنند و سبب سقط جنینی بنامی محسن بشوند؟! آیا علی س تا آن حد ضعیف بود که نتواند از حریم خانوادگی خود دفاع کند؟! اگر چنین شخصیتی داشت، چگونه میتوانست ادعای خلافت و رهبری جامعه مسلمانان را بنماید؟! چگونه میتوانست از امپراطوری پهناور و نوپای اسلام دفاع کند و آن را اداره نماید؟!.
آوردهاند: زمانی که فاطمه توسط عمر س مورد ضرب و شتم قرار گرفت، فاطمه فریاد میزد: ای پسر أبی طالب! جنینم را کشتند! اما علی نظارهگر این ماجرا بود و برای حمایت از همسرش کاری نمیکرد! [۳۷۵].
آیا این سخنان ناسره افراطیها با شأن و مقام علی س شیرخدا و شهسوار اسلام و قائل عمرو بن عبدودها! سازگار است؟!.
آیا این راویان اخبار و طوطیان شکرشکن! فکر میکنند، خادم اسلام و مسلمیناند؟!.
آیا این جسارتها و هتک حرمتها به علی و فرزندانش گناه نیست؟!.
آیا عمری که پهلوی فاطمه دختر پیامبر خدا ص را شکسته و بر صورتش سیلی زده و خانهاش را به آتش کشیده؛ سزاوار است که با دختر فاطمه و نوادهی پیامبر ص ازدواج کند، و خود علی س بزرگترین قاضی صدر اسلام ولی و عقد نکاحش باشد؟!.
به فرض محال اگر چنان کاری از حضرت عمر سر زده بود، علی س هرگز «ام کلثوم» دختر خود و فاطمه و خواهر تنی حسن و حسین و زینب را به نکاح عمر س درنمیآورد، نه خود ام کلثوم و نه حسنین نیز هرگز حاضر نمیشدند، قاتل مادرشان را به عنوان عضوی از خانواده خویش قبول کنند!.
آری، به شهادت منابع شیعه و سنی علی س دخترش ام کلثوم را به همسری عمر س درآورد و یک پسر به نام «زید» ثمرهی ازدواجشان بود که ام کلثوم وفرزندش زید هردو پس از شهادت عمر س در یک روز فوت کردند [۳۷۶].
جالب اینکه میگویند: عمر بن خطاب دختر علی را غصب نموده، و علی نتوانست مانع از آن شود؟! چنانچه کلینی از امام جعفر صادق روایت میکند:
«إن ذلك فرج، غصب منا!» [۳۷۷]، یا میگویند: «علی نمیخواست دخترش را به عمر دهد، ولی از او ترسید. بنابراین عمویش عباس را در این مورد وکیل خود نمود!» [۳۷۸].
وقتی از علت سکوت و انفعال حضرت علی در برابر این فاجعه از مبلغین این روایت باطل سؤال میشود، میگویند: «علی به خاطر مصلحت اسلام چیزی نگفت.» به فرض صحت روایت اگر مصلحت حفظ وحدت مسلمانان چنان در نظر حضرت علی اهمیت و اولویت داشت که او انتقام و دفاع از حق خانوادگی خود را فدای آن ساخت، شما که مدعی پیروی از آن بزرگوار هستید، چگونه از نقل و تبلیخ آن روایت که قطعاً سبب تفرقه است، دست برنمیدارید؟! حضرت علی از اصل ماجرا گذشت، شما از نقل حادثه نمیگذرید؟!.
و همانگونه که استاد «محمد عزت دروزه» میگوید: «این روایت روایتی کاملاً جعلی و ساختگی است، و نتیجهی رقابتی سیاسی است که پس از خلفای راشدین بین امویان و هاشمیان پدید آمده بود» [۳۷۹].
[۳۶۶] تاریخ یعقوبی شیعی، ج۲، کتاب سلیم بن قیس، ص۸۳ تا ۸۹. [۳۶۷] شرح نهج البلاغه، ابن أبی الحدید، ج۱، ص۳۳۲. [۳۶۸] الإحتجاج، طبرسی، ص۵۰، چاپ کربلا. [۳۶۹] الغارات، ثقفی، ص۳۹۲- مستدرک نهج البلاغه، شیخ کاشف الغطاء، چاپ لبنان، ص۱۱۹ و ۱۲۰- همچنین با کمی تفاوت نامه ۶۲، نهج البلاغه شرح فیض الإسلام. [۳۷۰] همان، مرجع کلام ۳۷. [۳۷۱] شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۳۱۷. [۳۷۲] الملل والنحل، شهرستانی، ج۱، ص۷۱. [۳۷۳] شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۳۴. [۳۷۴] تشیع در مسیر تاریخ، سید محمد تقی آیت اللهی، ترجمه دکتر جعفری، ص۵۷، چاپ دفتر نشر و فرهنگ اسلامی. [۳۷۵] الأمالی، طوسی، ص۲۵۹- حق الیقین، مجلسی، ص۲۰۳ و ۲۰۴- أعیان الشیعة، محسن امین، بخش اول، ص۲۶. [۳۷۶] فروع کافی، کتاب الطلاق، ج۶، ص۱۱۵- الإستبصار، طوسی، أبواب العدة، باب المتوفی عنها زوجها، ج۳، ص۳۵۳- تهذیب الأحکام، کتاب المیراث، ج۹، ص۲۶۲- حقیقة الشیعة، مقدس اردبیلی، ص۲۷۷، چاپ تهران- مجالس المؤمنین، شوشتری، ص۷۶ و ۸۲ و ۸۵- منتهی الآمال، شیخ عباس قمی، ج۱، ص۱۸۶، فصل ۶، تحت عنوان «ذکر أولاد امیرالمؤمنین»، چاپ ایران قدیم. [۳۷۷] فروع کافی، ج۲، ص۱۴۱، چاپ هند. [۳۷۸] حقیقة الشیعه، مقدس اردبیلی، ص۲۷۷. [۳۷۹] تاریخ العرب و الإسلام، محمد دروزه، ص۲۱.
داستان فدک ماجرای دیگری است که تیجانی و بسیاری از گویندگان و نویسندگان آن را به گونهای ناروا و غیرمنصفانه فربه کردهاند.
آنان میخواهند ثابت کنند که بین اصحاب و خاندان پیامبر ص اختلافهای سختی وجود داشته است.
زیرا پیامبر ص فدک را به فاطمه بخشیده بود، اما بعد از وفاتش أبوبکر آن را از او غصب کرد و فاطمه نیز از او خشمگین شد، و طبق روایت «إن الله یغضب بغضب فاطمه»، أبوبکر مورد خشم و غضب خدا قرار گرفت!».
فدک نام روستایی در حجاز بود که یهودیان در آن سکونت داشتند، زمانی که خیبر توسط مسلمانان فتح گردید، یهودیان فدک که سرزمین بدون دژ و بارویی بود، وقتی دیدند که چه بر سر یهودیان خیبر که دارای دژها و قلعههای مستحکمی بود آمد، دچار ترس و وحشت شدند، از طرفی دیدند که رسول خدا ص با یهودیان خیبر بر این مبنا مصالحه کرده است که آنان بر روی زمینها و باغهای خود کار کند و در مقابل کارشان نیمی از محصولات را بردارند و بقیه را به بیت المال نظام اسلامی تحویل دهند.
به همین سبب بدون آنکه رسول خدا با آنها بجنگد، داوطلبانه تسلیم شدند و خواهان توافقی با رسول خدا همانند آنچه پیامبر با یهودیان خیبر درپیش گرفته بود، شدند.
اکثر تواریخ و روایان سیره بر این عقیدهاند که اراضی فدک همچون اموال بنی نضیر ملک خاص رسول خدا بود و همانند غنایم خیبر، مشمول تقسی قرار نمیگرفت تا خمس یک پنجم آن، از آن خدا و رسول (بیت المال)، و چهار پنجم دیگرش، از آن مهاجرین و مجاهدین باشد، بلکه تمام عایدات آن اراضی در همان مواردی به مصرف میرسید که خمس سایر غنایم در آن موارد هزینه میشد.
به همین سبب رسول خدا ص آن را در مصالح عامه مسلمانان به مصرف میرساند و از باقیمانده آن هزینههای زندگی خود و خانوادهاش را به نحو متعارف تأمین میکرد.
بنابراین، آنگونه که تواریخ آوردهاند: ملک خاص رسول خدا ص به معنی رایج این کلمه نبود تا به ارث برسد، و به گمان تیجانیها و همفکرانش نزاعی بر سر مالکیت آن رخ بدهد، بلکه اختلاف پیش آمده اختلاف بر سر اداره فدک و سرپرستی و مصرف درآمد و عایداتش در موارد معین خود بوده است!. بدین اعتبار که آن اراضی در سایه سرپرستی عامه (بیت المال) قرار نداشته، بلکه دارای سرپرستی خاصی بوده که باید تنها در اختیار رسول خداص و جانشینان او در خاندانش قرار میگرفت.
تا زمانی که پیامبر ص زنده بود، شخصاً اداره آن را خود بر عهده داشت، اما هنگامی که وفات یافت و أبوبکر به خلافت رسید، حضرت فاطمه و همسران پیامبر ص و طبق بعضی از روایات عباس عموی پیامبر ص نیز از أبوبکر صدیق خواستند فدک را در اختیارشان قرار دهد، اما او گفت: پیامبرص فرمودهاند که ما پیامبران از خود ارث بر جای نمیگذاریم و آنچه از خود گذاشته ایم، صدقه (وبه تعبیر امروزی متعلق به امور خیریه) است».
ابوبکر صدیق به آنان یادآور شد که «من خانواده رسول خدا ص را برتر از خانواده خود میدانم، به خدا سوگند! بستگان رسول خدا ص برای من محبوبتر از آنند که خویشاوندانم را بر آنان ترجیح بدهم».
لذا أبوبکر صدیق از سپردن سرپرستی فدک به آنان خودداری کرد، و در این بین بنا به بعضی روایات مشکوک! فاطمه ل ناراحت شد و اندوهی از این جهت در دل گرفت [۳۸۰]، و تا زمانی که وفات یافت با أبوبکر سخن نگفت که طبق روایات برادران شیعه وفاتش سه ماه و به قولی ۷۵ روز بعد از وفات پیامبر ص بوده است [۳۸۱].
اما بعضی از روایات صحیح خود شیعیان برخلاف آن آمده است؛ یعنی فاطمه از سخن أبوبکر نه تنها ناراحت نشد، بلکه راضی گشت؛ همانگونه که «إبن میثم بحرانی و دنبلی شیعی» در شرح نهج البلاغه آوردهاند:
«أبوبکر به فاطمه گفت: آنچه را که برای پدرت بود، برای تو نیز هست، رسول خدا از درآمد فدک مایحتاج شما را برمیداشت و ما بقی را در راه خدا تقسیم میکرد، شایسته است که تو نیز همین کار را بکنی که او کرد، سپس فاطمه آن را پذیرفت و راضی شد و به أبوبکر وعده داد که همین کار را بکند» [۳۸۲].
در روایتی دیگر آوردهاند: «ابوبکر بعد از آن نزد فاطمه رفت و... (تا آنجا که میگوید:) سپس فاطمه راضی شد» [۳۸۳].
أبوبکر صدیق تنها به سخنگفتن اکتفا نکرد، بلکه در مقام عمل نیز همین کار را کرد، همانگونه که إبن أبی الحدید و إبن میثم بحرانی و فیض الإسلام، شارحان شیعی نهج البلاغه آوردهاند:
«أبوبکر محصولات و سود آن فدک را گرفته به قدر کفایت به اهل بیت میداد وباقیمانده را میان مستمندان تقسیم میکرد، عمر وعثمان نیز همین کار را کردند وبعد از ایشان حضرت علی نیز همین کار را ادامه داد» [۳۸۴].
بنابراین، فاطمه ل فدک را به عنوان میراث از أبوبکر صدیق نخواسته بود، بلکه خواهان آن بوده که در اداره و مصرف عایدات آن در امور خیریه، همانگونه که پیامبر ص با اموال فدک و بنی نضیر و سهم خود از محصولات خیبر عمل میکرد او نیز نقش داشته باشد.
إبن کثیر نقل میکند که عباس و علی ب از طریق فاطمه خواهان نظارت بر این اراضی بودند تا به مصرف صدقات و امور خیریه برسد، همچنین خواهان آن بودند که خود ایشان آن اموال را در همان مواردی که پیامبر به مصرف میرسانده، به مصرف برسانند» [۳۸۵].
آنان هرگز خواهان میراث نبودهاند، زیرا حضرت علی که از فقهای درجه اول صحابه بوده، کاملاً به این سخن پیامبر ص که «ما پیامبران از خود ارث (مادی) بر جای نمیگذاریم و...» آگاه بوده است، همانگونه که خود حضرت علی نیز طبق گزارش تاریخ طبری و نیل الأوطار شوکانی گفته، أبوبکر صدیق را تأیید نمود و فرمود: من نیز این حدیث را شنیدهام!...
جالب اینکه تیجانی ادعا میکند که پیامبر ص قبلاً فدک را به فاطمه هدیه داده بود! چگونه یکجا میگوید: فاطمه فدک را به عنوان ارث پدر میخواست، اما در جایی دیگر آن را هدیهای میداند که پیامبر ص آن را به او بخشیده بود!؟.
ما آنگونه که علی س را میشناسیم، هرگز از حق مسلم خود اگر ارث هم بوده باشد صرفنظر نمیکرد و تا پای جان از حق خود و همسرش و سایر مستحقان دفاع مینمود، اما میبینیم که نه تنها با ابوبکر س به مناقشه نپرداخت، بلکه حرف او را تصدیق نمود و با او بیعت کرد، پشت سرش نماز میخواند و نام فرزندانش را با نام «أبوبکر و عمر» نامگذاری نمود...!.
روایت: «ما پیامبران از خود ارث بر جای نمیگذاریم و هرچه داریم صدقه است (و به نیازمندان باید داده شود)» که در کتابهای خود شیعه نیز آمده است؛ چطور ممکن است پیامبر ص سخنی را فرموده باشد، اما علی و فاطمه ش آن را نشنیده باشند و با أبوبکر س اختلاف پیدا کنند!.
در کتاب «اصول کافی» که برادران شیعی صحیحترین کتابش میدانند، از امام باقر روایت شده است:
«قال رسول الله ج: فضل العالم علی العابد کفضل القمر علی سائر النجوم لیلة البدر، وإن العلماء ورثة الأنبیاء، والأنبیاء لم یورثوا دیناراً ولا درهماً، ولکن أورثوا العلم، فمن أخذ منه أخذ بحظ وافر» [۳۸۶]. «برتری عالم بر عابد (غیرعالم)، همچون برتری ماه کامل بر ستارههاست، به راستی علماء وارثان پیامبران هستند، پیامبران هرگز دینار و درهمی از خود به ارث نگذاشتند، بلکه علم را بر جای نهادند، پس هرکس از آن سهمی برگرفت، سود فراوانی برده است».
[۳۸۰] البدایة والنهایة، ج۲، ص۲۰۳. [۳۸۱] نهج البلاغة، شرح فیض الاسلام، ص۶۵۲- اسلامشناسی، شریعتی، ص۶۲۸. [۳۸۲] شرح نهج البلاغة، إبن میثم بحرانی، ج۵، ص۱۰۷، چاپ تهران، الدرة النجفیة، شرح دنبلی، ص۳۳۱ و ۳۳۲ چاپ تبریز. [۳۸۳] شرح نهج البلاغة، إبن أبی الحدید، ج۱، ص۵۷، چاپ بیروت- شرح إبن میثم، ج۵، ص۱۰۷، شرح دنبلی، ص۳۳۱- حق الیقین، مجلسی، ص۱۸۰، چاپ تهران. [۳۸۴] نهج البلاغه، شرح إبن أبی الحدید، ج۴- إبن میثم بحرانی، ج۵، ص۱۰۷- شرح فیض الإسلام، جزء ۵، ص۹۶۹- شرح دنبلی به نام «الدرة النجفیة»، ص۳۳۲. [۳۸۵] البدایة والنهایة، ج۴، ص۲۰۳. [۳۸۶] اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۳۴، کتاب «فضل العلم، باب ثواب العالم و المتعلم».
بیش از بررسی مسأله «توسل» یادآوری این مطلب را لازم میبینم که تعالیم شریعت اسلام در مجموع به دو بخش «ثوابت و متغیرات» تقسیم میشوند:
آن بخش از «اصول و مبانی کلی» و چهارچوب و اسکلت دین هستند که تفاوت مکان و گذر زمان بر روی آنها تأثیرگذار نیست، و سبب دگرگونیشان نمیشود که عبارتند از:
الف- اصول اعتقادی: «ایمان به خداوند و توحید الوهیت و ربوبیت، ایمان به ملایک و پیامبران و کتابهای آسمانی و جهان پس از مرگ».
ب- اصول اخلاقی همچون: «صداقت، امانتداری» وفای به عهد و پیمان، درستکاری، حسن اخلاق و در مجموع، آراستن به فضایل و دوری جستن از رذایل...».
ج- اصول عبادات، مانند: نماز، روزه، حج، زکات، جهاد و... که در ارتباط با این «ثوابت» اصل و قاعده بر عدم دستکاری و پرهیز از کم و زیادکردن آنها و یا به اصطلاح شرعی دوری از (بدعت) است، زیرا هرگونه کم و زیادنمودن آنها تعرض به حریم «الوهیت، علم، حکمت و تدبیر» خداوند و پناه بر خدا متهمنمودن ذات حق به اهمال مسایلی است که وجودشان لازمه زندگی مؤمنانه بوده است؛ همچنین نوعی تشریع و قانونگذاری غیرمشروع است که زمینه را برای مخدوششدن و مهجورماندن مبنی دین فراهم میکند.
متغیرات که بیشتر رهنمودهای دینی را تشکیل میدهند، احکام، قوانین و مقرراتی هستند که با توجه به نیازهای علمی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی جامعههای بشری و دگرگونیها و پیشرفتهای مختلف به وسیله مراکز علمی و تحقیقاتی کارشناسی شده و توسط «شورای دانشمندان و مجتهدان» جامع الشرایط در پرتو اصول و موازین دین و با استفاده از راهکارهای دانش «اصول فقه» برای جوامع اسلامی تصویب میشوند که تغییردادن آنها با توجه به شرایط زمانی، مکانی، اوضاع و احوال و اشخاص و با ملاحظ: «فقه و معرفت: اولویتها، ضرورتها، واقعیتها و فقه مصالح» توسط شورای کارشناسان دین و دانش در جهت تأمین «مصالح و منافع و دفع مفاسد و مضار» کارشناسی شده، (ابداع و نوآوری) بوده و بلامانع است.
اما جعل حکمی برای «تقرب به خداوند» واردشدن به محدوده ممنوعه «ثوابت» و عملاً تشریح حکمی «عبادی» است که خاص خداوند بوده و اگر انسانها از چنین حقی برخوردار باشند با گذر زمان هرکس میآید و چیزی را به «عبادات» اظافه یا از آنها کم میکند و نتیجه چنین چیزی از قبل معلوم است، زیرا حکم خدا و حکم بنده خدا با یکدیگر آمیخته شده و هیچ منزلت و احترامی برای دین باقی نمیماند، و «خلوص و زلالی و الهیبودن» اصول و مبانی آن به سختی زیر سوال میرود.
از ابن عباس ب روایت شده که رسول خدا ص فرمود:
«الشرك أخفی من دبیب النمل علی صخرة سوداء فی ظلمة اللیل وهوأن یقول: والله یا فلان وحیاتی! ویقول: لولا کلبة هذا لأتانا اللصوص البارحة! ولولا البط في الدار لأتی اللصوص! وقول الرجل لصاحبه: ماشاءالله وشئت! وقول الرجل: لولا الله وفلان... هذا کله به شرك» [۳۸۷]. «شرک پنهانتر از ردپا و خزیدن مورچه در تاریکی شب بر روی سنگ صاف و سیاه است، مثلاً اینکه کسی بگوید: ای فلانی! به خدا و جان تو و جان خودم سوگند! یا بگوید: اگر این سگ نبود، دیشب دزدان (خانه) ما را میزدند! و اگر مرغابی در منزل نبود، دزدان میآمدند (و دستبرد میزدند!) و اینکه کسی به دوستش بگوید: اگر خدا و فلانی نبود، فلان کار صورت نمیگرفت، اینها همه (اگر براساس اعتقاد باشند) آمیخته با شرک هستند!».
هرگاه اسلام تا این اندازه در پاکسازی دلها و انتقاد از عقاید باطل و اشتباه آنان حساس و گوش به زنگ باشد، اگر افرادی را ببینیم که در دعا و درخواست (انجام اموری که تنها در توان خداست) به غیر خدا پناه میبرند و امید و هراسشان متوجه غیر اوست، چگونه رواست به آنها بگوییم: کار شما هیچ اشکالی ندارد و میتوانید همچنان ادامه بدهید! (در حالی که در روایت صحیح آمده است: «الدُّعَاءَ هُوَ الْعِبَادَةُ» «دعا و درخواست عین عبادت است». و همه ایمان داریم که عبادت برای غیر خدا روا نیست.
[۳۸۷] نقل از في ظلال القرآن، شهید سید قطب، ج۱، ص۴۸.
«توسل» یعنی: چیزی را وسیلهرسیدن به چیز دیگری قراردادن، از طریق کسی به دیگری نزدیکی جستن، او را وسیله قراردادن و دست به دامنشدن.
اما در اینجا منظور ما از «توسل» همان وسایلی هستند که انسان را به خدا نزدیک میسازند، خداوند نیز مؤمنان را برای نزدیکی و تقربجستن به خود به استفاده از «وسیله» دستور میدهد، همانگونه که میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَٱبۡتَغُوٓاْ إِلَيۡهِ ٱلۡوَسِيلَةَ وَجَٰهِدُواْ فِي سَبِيلِهِۦ لَعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ ٣٥﴾ [المائدة: ۳۵].
«ای مؤمنین! تقوا را پیشه سازید و برای تقرب به خدا وسیله بجویید و در راه او جهاد کنید تا (از این طریق) رستگار شوید».
مسلمانان در معنی و تعبیر از «وسیله» در آیه فوق با هم اختلاف نظر دارند، برخی از آنها و از جمله بسیاری از شیعیان امامیه (و متصوفه اهل سنت) کلمه «وسیله را به «وساطت» بین خدا و انسان تعبیر کردهاند؛ یعنی مؤمنان برای تقربجستن به خدا و «کسب منفعت و دفع مضرت» میتوانند بندگان خاص خداوند همچون انبیاء، اولیاء و ائمه را واسطه قرار بدهند، آنها معتقدند که این عمل برای نزدیکی به خداوند کاملاً مشروع است!.
تیجانی در کتاب «آنگاه هدایت شدم» بارها از توسل به غیر خداوند به ویژه توسل به اموات دفاع میکند و آن را عملی کاملاً مشروع به شمار میآورد.
اشخاص صالح مانند: انبیاء و ائمه جز در موارد تعلیم و تربیت و اسوهبودن و در ارتباط با امور روزمره بشری و طلب دعای خیر از زندگانشان هرگز نمیتوانند شخصاً «وسیله» جلب منافع و دفع مضرات باشند، بلکه برای تقرب به خداوند تنها توسل به وسایلی که خداوند در قرآن و پیامبر در سنت صحیح صراحتاً بیان فرمودهاند، مانند توسل به «ایمان و عمل صالح» و «عبادات» و در امور زندگی اسباب و قوانین و سنتهایش جایز هستند، زیرا:
۱- متوسلشدن به غیر خدا جز در اموری که در توان انسانهای زنده و یا طلب دعای خیر از ایشان است، یکی از موضوعاتی است که اسلام آن را در مورد کسانی که اتمام حجت ناصحانه و امینانه برایشان صورت گرفته باشد «شرک» میداند؛ زیرا هیچ موجودی همچون خدا آفریدگار زمان و مکان و خارج از محدودیت آنها نیست، و قدرتی غیبی ندارد که بتواند همه جا «حاضر، ناظر، توانا و عالم مطلق» بر همه چیز باشد، تا مردم در هر مکان و زمانی به او دسترسی داشته و هروقت بخواهند به او متوسل شوند! اگر موجودی در جهان دارای چنین صفاتی باشد، در واقع همتای خدا بوده و یا خود خدای مستقلی است که در اسلام و فقط اسلام چنین باوری پذیرفتنی نبوده و (در مورد کسانی که پس از «اتمام حجت» و از روی «علم و عمد» چنان باور داشته و عمل کنند) عملشان آشکارا «کفر و شرک» است.
انسان باید به موجودی متوسل شود که علم و توانایی او به مکان و زمان محدود نباشد و خود خالق مکان و زمان و همه جا حاضر و ناظر و از همه رازها و نیازها آگاه، همه چیز در دست قدرت او، و مالک سود و زیان باشد که این تنها خاص خدای سبحان است و بس، و اگر کسی این صفات را (عالماً و عامداً) به غیر خدا نسبت دهد، کار او شرک است!.
قرآن بیان میکند که توسل به خدا (تبعیت از تعالیم قرآن و) هدایتیافتن و بر صراط مستقیم قرارداشتن است، چنانچه میفرماید:
﴿وَمَن يَعۡتَصِم بِٱللَّهِ فَقَدۡ هُدِيَ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ﴾ [آل عمران: ۱۰۱].
«هرکس (در اصول عقاید و اصول اخلاق و مبانی شرعیت) به خدا (قرآن و سنت صحیح) متوسل شود بیگمان به راه راست و مستقیم رهنمون شده است».
﴿إِلَّا ٱلَّذِينَ تَابُواْ وَأَصۡلَحُواْ وَٱعۡتَصَمُواْ بِٱللَّهِ وَأَخۡلَصُواْ دِينَهُمۡ لِلَّهِ فَأُوْلَٰٓئِكَ مَعَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ﴾ [النساء: ۱۴۶].
«مگر کسانی که توبه کنند و برگردند و به اصلاح خویش بپردازند و به خدا متوسل شوند و آیین خویش را خالصانه از آن خدا کنند (و فقط و فقط او را بپرستند و به فریاد خوانند)، پس آنان از زمره مؤمنان خواهند بود».
﴿فَأَمَّا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِٱللَّهِ وَٱعۡتَصَمُواْ بِهِۦ فَسَيُدۡخِلُهُمۡ فِي رَحۡمَةٖ مِّنۡهُ وَفَضۡلٖ وَيَهۡدِيهِمۡ إِلَيۡهِ صِرَٰطٗا مُّسۡتَقِيمٗا ١٧٥﴾ [النساء: ۱۷۵].
«کسانی که به خدا ایمان بیاورند و به (دین خالص) او متوسل شوند، ایشان را به (بهشت و) رحمت و فضل عظیم وارد خواهد ساخت، و در راه راست و مستقیمی به سوی خود راهنماییشان خواهد کرد».
﴿وَٱعۡتَصِمُواْ بِٱللَّهِ هُوَ مَوۡلَىٰكُمۡۖ فَنِعۡمَ ٱلۡمَوۡلَىٰ وَنِعۡمَ ٱلنَّصِيرُ﴾ [الحج: ۷۸].
«به خدا متوسل شوید، زیرا که او تنها یار و یاور شماست، چه سرور و یاور نیک و چه کمککننده خوبی است!».
با توجه به این حقایق هرکس که میخواهد راه راست و صراط مستقیم را درپیش بگیرد و دین خود را براساس میزان کلام خدا خالص گرداند، تنها او را عبادت کند، خود را در معرض رحمتش قرار بدهد و خد را تنها مولی و یاور خود بداند، باید فقط به (قرآن و سنت صحیح و دعا در پیشگاه) او متوسل شود و غیر او دل بکند!.
۲- آیاتی دیگر از قرآن آیه ۳۶ سوره مائده را تفسیر کردهاند، و نشان میدهند که نزدیکشدن به خداوند جز به وسیله «ایمان» آگاهانه و اعمال خردمندانه و خالصانه بدست نمیآید و وساطت هیچکس هراندازه هم متقی و به خدا نزدیک باشد جز در مقام آموزش و اندرز والگوبودن و طلب دعای خیر از زندگانشان در تقرب به خدا و رستگاری انسان دخالتی ندارد:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱرۡكَعُواْ وَٱسۡجُدُواْۤ وَٱعۡبُدُواْ رَبَّكُمۡ وَٱفۡعَلُواْ ٱلۡخَيۡرَ لَعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ۩ ٧٧ وَجَٰهِدُواْ فِي ٱللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ﴾ [الحج: ۷۷-۷۸].
«ای کسانی که ایمان آورده اید! (تنها برای خالق خویش) رکوع و سجود کنید (و تعظیم و کرنش برید و به خاک افتید) و پروردگار خویش را (به تنهایی) پرستش نمایید و کارهای نیک انجام دهید تا رستگار شوید و در راه خدا جهاد کنید!».
﴿وَٱسۡجُدۡۤ وَٱقۡتَرِب۩﴾ [العلق: ۹].
«(در برابر پروردگارت) سجده ببر و (بدین وسیله به او) نزدیک شو!».
قرآنکریم همچنین در نفی وساطت بین خدا و بندگانش چنین میفرماید:
﴿مَّنۡ عَمِلَ صَٰلِحٗا فَلِنَفۡسِهِۦۖ وَمَنۡ أَسَآءَ فَعَلَيۡهَاۗ وَمَا رَبُّكَ بِظَلَّٰمٖ لِّلۡعَبِيدِ ٤٦﴾ [فصلت: ۴۶].
«هرکس کار نیکی انجام دهد، برای خود اوست، و هرکس کاری بدی انجام دهد به زیان خود کرده است، و پروردگارت کوچکترین ستمی را نسبت به بندگان خود روا نمیدارد».
این آیه مسئولیت فردی انسان را مشخص و خاطر نشان میسازد که عمل انسان اگر نیکو و پسندیده باشد صد البته او را به خدا نزدیک میسازد، و اگر پندار بد داشته و کردار و رفتار زشت انجام بدهد، او را از تقرب به درگاهش باز میدارند.
حاصل سخن این است که نزدیکشدن به خداوند جز از راه ایمان به خدا و روز آخرت و انجام اعمال شایسته بدست نمیآید و وساطت کسی در تقرب به خدا جز در تعلیم و تربیت و دعای خیر نمیتواند مؤثر واقع شود.
﴿وَمَن يَأۡتِهِۦ مُؤۡمِنٗا قَدۡ عَمِلَ ٱلصَّٰلِحَٰتِ فَأُوْلَٰٓئِكَ لَهُمُ ٱلدَّرَجَٰتُ ٱلۡعُلَىٰ ٧٥﴾ [طه: ۷۵].
«و هرکس با ایمان و عمل نیکو و شایسته به نزد پروردگارش برود، چنین کسانی دارای مراتب بالا و درجات والایی هستند».
۳- با توجه به همان آیه خداوند همه مؤمنان از شخص پیامبر ص گرفته که اولین مؤمن بوده تا تمام اولیاء و بندگان صالح و برگزیده خدا را مورد خطاب قرار میدهد که «یا أیها الذین آمنوا!» یعنی همه انبیاء و ائمه خود نیز بنابر نص آیه باید به دنبال «وسیله تقرب و تعبد» باشند، از آنجا که آنان نیز مسئول و مؤمورند برای نزدیکی به خدا وسیلهای را (که همان عبادات است) بجویند! و خود «عبادتسازی» نکنند و در محدوده عبادات و شعایر دینی چیزی را زیاد و کم ننمایند! پس وسیله نمیتواند خود ایشان باشد! زیرا اگر کسی خود «وسیله» باشد، هرگز دنبال وسیله دیگری نمیرود، همانگونه که آیهای دیگر در تفسیر همین آیه به صورت شفاف میفرماید:
﴿قُلِ ٱدۡعُواْ ٱلَّذِينَ زَعَمۡتُم مِّن دُونِهِۦ فَلَا يَمۡلِكُونَ كَشۡفَ ٱلضُّرِّ عَنكُمۡ وَلَا تَحۡوِيلًا ٥٦ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ يَبۡتَغُونَ إِلَىٰ رَبِّهِمُ ٱلۡوَسِيلَةَ أَيُّهُمۡ أَقۡرَبُ وَيَرۡجُونَ رَحۡمَتَهُۥ وَيَخَافُونَ عَذَابَهُۥٓ﴾ [الإسراء: ۵۶-۵۷].
«(ای پیامبر! به مشرکان) بگو: کسانی را که بجز خدا (به هنگام بلا) به فریاد میخوانید (خواهید دید که) نه توانایی دفع زیان و رفع بلا از شما را دارند و نه میتوانند آن را دگرگون سازند (و ناخوشیها را به خوشیها و برعکس تبدیل کنند) آن کسانی را که به فریاد میخوانند، هرکدام از آنان (مانند پیامبران) که از همه (به درگاه خدا) نزدیکترند، خود برای تقرب به پروردگارشان وسیله میجویند و (با این حال) آنها هم به رحمت خدا امیدوار و از عذاب او هراسناک هستند».
همچنین خداوند أ میفرماید:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ تَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ عِبَادٌ أَمۡثَالُكُمۡۖ فَٱدۡعُوهُمۡ فَلۡيَسۡتَجِيبُواْ لَكُمۡ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ ١٩﴾ [الأعراف: ۱۹۴].
«به راستی کسانی را غیر از خدا که به فریاد میخوانید بندگانی مثل خودتان هستند! پس آنها را به «فریادرسی» بخوانید، اگر راست میگویید باید حاجت شما را برآورده کنند!».
خود حضرت علی س نیز در مورد «وسیله» میفرماید:
«إِنَّ أَفْضَلَ مَا تَوَسَّلَ بِهِ الْـمُتَوَسِّلُونَ إِلَى اللهِ سُبْحَانَهُ: الاِْيمَانُ بِهِ وَبِرَسُولِهِ، وَالْجِهادُ فِي سَبِيلِهِ فَإِنَّهُ ذِرْوَةُ الاِْسْلاَمِ، وَكَلِمَةُ الاِْخْلاَصِ فَإِنَّهَا الْفِطْرَةُ، وَإِقَامُ الْصَّلاَةِ فَإِنَّهَا الْمِلَّةُ، وَإِيتَاهُ الزَّكَاةِ فَإِنَّهَا فَرِيضَةٌ وَاجِبَةٌ، وَصَوْمُ شَهْرِ رَمَضَانَ فَإِنَّهُ جُنَّةٌ مِنَ الْعِقَاب، وَحَجُّ الْبَيْتِ وَاعْتَِمارُهُ، وَصِلَةُ الرَّحِمِ... وَصَدَقَةُ السِّرِّ...، وَصَدَقَةُ الْعَلاَنِيَةِ... وَصَنَائِعُ الْمَعْرُوفِ» [۳۸۸]. «برترین وسیله تقرب به سوی خداوند بی آلایش و برتر برای متوسلین، ایمان به او و رسولش، جهاد در راهش، برپاداشتن نماز، دادن زکات، روزه ماه رمضان، حج و عمره خانه خدا، صله رحم، صدقهدادن به صورت پنهان، صدقهدادن به صورت آشکار، و انجام دیگر کارهای نیک و شایسته است».
[۳۸۸] نهج البلاغه، شرح فیض الإسلام، خطبه ۱۰۹.
خداوند متعال میفرماید:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ تَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ عِبَادٌ أَمۡثَالُكُمۡۖ فَٱدۡعُوهُمۡ فَلۡيَسۡتَجِيبُواْ لَكُمۡ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ ١٩٤ أَلَهُمۡ أَرۡجُلٞ يَمۡشُونَ بِهَآۖ أَمۡ لَهُمۡ أَيۡدٖ يَبۡطِشُونَ بِهَآۖ أَمۡ لَهُمۡ أَعۡيُنٞ يُبۡصِرُونَ بِهَآۖ أَمۡ لَهُمۡ ءَاذَانٞ يَسۡمَعُونَ بِهَاۗ قُلِ ٱدۡعُواْ شُرَكَآءَكُمۡ ثُمَّ كِيدُونِ فَلَا تُنظِرُونِ ١٩٥﴾ [الأعراف: ۱۹۴-۱۹۵].
«به راستی کسانی به غیر از خدا را که به فریاد میخوانید، بندگانی مثل خودتان هستند، (اگر اصرار دارید) آنها را بخوانید و اگر راست میگویید، باید (درخواست) شما را برآورده نمایند! آیا آنها دارای پاهایی هستند که با آنها راه بروند؟! یا دارای دستهایی هستند که با آنها چیزی را بگیرند؟! یا چشمهایی دارند که با آنها ببینند؟! یا گوشهایی دارند که با آنها بشنوند؟!».
ادعای نزول این آیه در مورد بتها مشکلی را حل نمیکند، زیرا آنچه در آیات قرآن مورد نظر است، «عمومیت لفظ» آن است نه «خصوصیت سبب» یعنی شأن نزول آیه، معنی آیه را به آن سبب مقید و محدود نمیکند، در غیر این صورت بایستی تنها در همان دوره زمانی و شرایط مکانی حرام و ناروا میبود، و پس از آن حلال به حساب میآمد! خداوند شرک را تنها بر اعراب جاهلی حرام نکرده است، بلکه برای غیر اعراب و همه بندگان خدا در تمام زمانها و مکانها حرام نموده است!.
شیخ محمد غزالی از عالمان و اندیشمندان معاصر در ارتباط با موضوع «توسل» میگوید:
«در مورد روا و یا ناروابودن «توسل» علما با یکدیگر اختلاف نظر دارند.
در قرنهای اخیر بر اثر ضعف مدیریتی و کوتاهی و کارشکنی بسیاری از حکومتها و سرگرمشدن بسیاری از فقها به امور پیش پا افتاده و غفلت در مورد امور و مسایلی که در اولویت قرار دارند، زمینه نابسامانیهای بسیاری فراهم گردیده است.
در شرایطی که از گوشه و کنار ممالک اسلامی کاسته شده و میشود، و اساس شریعت آماج حملات دشمنان قرار گرفته، کم خردانی در «دارالاسلام» در دام مجادلههای تند و خشمآلود که آیا فلانی ولی هست یا نیست؟ و آیا میتوان به او توسل کرد یا نه؟ گرفتار شدهاند.
از ملاحظهی آن اوضاع و احوال تعجب برانگیز معلوم میشد که امت اسلامی ویژگیها و برتریهای علمی و اخلاقی خویش را فراموش و به تمام معنی شایستگی خود را برای رهبری و روشنگری از دست داده بود، و بسیاری از اشخاص تأثیرگزار مظهر مثلی گریدند که میگوید: «دیوانگی انواع مختلفی دارد!».
در مورد معانی «وسیله» در شریعت و عرض تحقیق و بررسی کردم، و به این نتیجه رسیدم که از پنج صورت زیر فراتر نمیرود:
۱- توسل به ذات و صفات و اسمهای حسنای خداوند به صورتی که در حدیثی آمده است:
«اللهم أنی أسالك بأنك أنت الله الذی لا إله إلا هو الأحد الصمد الذی لم یلد ولم یولد ولم یکن له کفواً أحد». «پروردگارا! از تو میخواهم، زیرا به راستی تو خداوندی هستی که هیچ معبودی و مستعانی به جز تو مشروعیت ندارد، تنها بینیازی هستی که از کسی نزاده و کسی از او زاده نشده و هیچ هم شأنی ندارد».
و همچون روایتی که در دعای حفظ قرآن آمده است:
«أسألك بجلالك ونور وجهك أن تلزم قلبی حفظ کتابك کما علمتنی». «به حق جلال و عظمت و نور و جهت از تو میخواهم که قلب مرا برای حفظ کتابت همانگونه که آن را به من آموخته ای، پایبند فرمایی!».
«أعوذ برضاك من سخطك وبمعافاتك من عقوبتك». «پروردگارا! به خشنودیت در برابر خشمت و به بخشندگیت در برابر مجازات نمودنت پناه میبرم».
دعای یکی از نیکمردان را بدین مضمون در کتابی خواندم:
«اللهم إنی جئت منك إلیك ولا شیء أعز منك علیك، فکن شفیعی لدیك...». «پروردگارا! از تو به سوی تو آمدهام، و هیچ چیزی نزد تو گرامیتر از تو نیست، مرا نزد خویش شفاعت کن!».
این نوع از توسل نه اینکه هیچگونه اشکالی ندارد، بلکه اوج توحید و یکتاپرستی است.
۲- توسل به خداوند از طریق «اطاعت و عبادت و اعمال صالحهای» که به خاطر خوشنودی او انجام گرفته باشند، مقصود این آیهی قرآن همین است که میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَٱبۡتَغُوٓاْ إِلَيۡهِ ٱلۡوَسِيلَةَ وَجَٰهِدُواْ فِي سَبِيلِهِۦ لَعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ ٣٥﴾ [المائدة: ۳۵].
«ای کسانیکه ایمان آوردهاید! از خداوند پروا کنید! و برای تقرب به خدا وسیله بجویید و در راه او جهاد کنید تا اینکه پیروز و رستگار شوید».
در سنت رسول خدا ص راجع به سه نفر که با غاری پناه برده و درب غار بر روی ایشان مسدود گردیده بود و تنها سبب نجات ایشان توسلشان به اعمال صالحهای بوده که انجام داده بودند، حدیثی طولانی وجود دارد، آن حدیث مظهر ومصداق این فرمودهی رسول خداست که:
«تعرف إلیه في الرخاء یعرفك في الشدة». «در شرایط آسودگی و شادمانی خداوند را بشناس و یاد کن، تا او نیز تو را در شرایط سخت به یاد بیاورد».
۳- توسل به دعای صالحان و رادمردانی که به منزلت احسان رسیدهاند، زیرا دعای اهل ایمان برای دیگر مومنان از همان زمان حضرت نوح موضوعی ثابت شده است که خطاب به پروردگارش میفرماید:
﴿رَّبِّ ٱغۡفِرۡ لِي وَلِوَٰلِدَيَّ وَلِمَن دَخَلَ بَيۡتِيَ مُؤۡمِنٗا وَلِلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِۖ وَلَا تَزِدِ ٱلظَّٰلِمِينَ إِلَّا تَبَارَۢا ٢٨﴾ [نوح: ۲۸].
«پروردگارا! مرا و پدر و مادرم و همهی کسانی را که مومنانه به خانهی من میآیند ببخشای و سایر مردان و زنان مومن را بیامرز، و کافران را جز نابودی میفزای».
فرق نمیکند که دعای مومن برای مومن در حضور و یا در غیاب او باشد و بزرگتر برای کوچکتر و یا کوچکتر برای بزرگتر دعا نماید، چنین دعایی مأثور و مأجور است، زیرا دارای پیام زیبا و دلالت نیکوی دلسوزی و خیرخواهی است، فرشتگان خداوند در یکی از اذکار همیشگی خود میگویند:
﴿رَبَّنَا وَسِعۡتَ كُلَّ شَيۡءٖ رَّحۡمَةٗ وَعِلۡمٗا فَٱغۡفِرۡ لِلَّذِينَ تَابُواْ وَٱتَّبَعُواْ سَبِيلَكَ وَقِهِمۡ عَذَابَ ٱلۡجَحِيمِ﴾ [غافر: ۷].
«پروردگارا! مهربانی و دانش تو همه چیز را فرا گرفته است، پس از کسانی (که از گناهان خود) توبه کردهاند درگذر، و ایشان را از عذاب (جهنم) مصون بفرما».
دعای آیندگان برای گذشتگان مظهر وحدت اهل ایمان در میدان عبودیت بدون توجه به زمان و مکان است.
﴿وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَا تَجۡعَلۡ فِي قُلُوبِنَا غِلّٗا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَآ إِنَّكَ رَءُوفٞ رَّحِيمٌ ١٠﴾ [الحشر: ۱۰].
«کسانی که پس از (مهاجرین و انصار) میآیند، میگویند: پروردگارا! ما و برادران ما را که در ایمان آوردن بر ما پیشی گرفتهاند بیامرز، و نسبت به مومنان کینهای را در دلهایمان قرار مده!».
مردم مسلمان در همهی اذانها و نمازهای خود برای پیامبر خویش دعا مینمایند، دعایی که بیانگر محبت او و تقدیر از تلاشهای هدایتگری و تربیتی و جهادی پیامبر نور و هدایت است، اصحاب پیامبر هرگاه باران به موقع نمیبارید و نگران قحطی و خشکسالی بودند برای دعا در پیشگاه خداوند به پیامبر ص متوسل میشدند، او نیز دست به آسمان برمیداشت و از خداوند فضل و رحمتش را خواستار میشد، در نتیجه باران رحمت الهی ایشان را فرا میگرفت! پس از وفات پیامبر ص اصحاب نزد عموی او عباس بن عبدالمطلب میرفتند، انگار در او رایحهی نبوت به مشام میرسید، عموی پرهیزگار پیامبر نیز با شرم و حیا در پیشگاه خداوند دست به دعا برمیداشت و خداوند باران رحمت خود را برایشان میبارانید، پس هیچ اشکالی ندارد از مسلمانی که به او حسن ظن داشته باشید، بگویید: نزد خداوند برایم دعا کن! این نوع از توسل نیز همچنان که ملاحظه نمودید بلامانع است.
۴- در مورد توسل به شخص رسول خدا ص با توجه به منزلتی که در پیشگاه خداوند دارد، دو نظر وجود دارند: نظر اول میگوید: چنین توسلی در سنت و روایت نیامده و نمونههای بسیاری از دعا در قرآن و سنت وجود دارند که متضمن چنین دعا و توسلی نیستند، بلکه همهی آنها متضمن دعا و توسل مستقیم به خداوند متعال میباشند، و در این میدان اصل بر «تبعیت» و پرهیز از «بدعت» است.
رأی دوم میگوید: در روایتی آمده که مردی نابینا برای بدستآوردن دوباره بینایی خود به رسول خدا ص متوسل شده است، آن مرد به وسیله دعایی که رسول خدا یا کسی دیگر به او آموخته بود، او را در پیشگاه خداوند شفیع نمود و وقتی که آن دعا را به آن صورت خواند، بینایی خود را باز یافت، میگویند: این نوع از دعا هرچند در دو کتاب «صحیح امام مسلم و صحیح امام بخاری» روایتی در مورد آن نیامده، از راههای دیگری که به بیش از ده مورد میرسد، صحت آن را شهادت دادهاند.
هردو رای از نظر قایلین آنها دارای استدلالهای قابل احترامی هستند، اما ظاهراً این اختلاف به روش و شیوهی ادای آن ارتباط پیدا میکند نه حقیقت و ماهیت آن، در عین حال نزاع و مناقشهی سختی بین دو طرف به وجود آمده که آنان را به چند دستگی و پراکندگی دچار نموده است.
به نظر من بار مسئولیت آن بر دوش هردو طرف است، گروه اول، باور گروه دوم را شرک آلوده دانسته و گروه دوم، گروه اول را به عدم محبت رسول خدا ص متهم کردهاند، برهمین اساس یکدیگر را آماج تیرهای تهمت قرار دادهاند، اما این اسلام بوده که به خاطر پراکندگی میان پیروان خود دچار زیان شده است! زمانی کار بدتر شد و آب گل آلودتر گردید که گروه دوم کسانی را که اهل صلاح میدانستند به رسول خدا ص قیاس کرند و دامنهی قضیه گسترش یافت و روا و ناروا وارد آن گردیدند، و ملاحظه میشود که سیغهها و عبارات مورد اطمینان دعا کنار نهاده شد؛ سؤال و دعا در پیشگاه خداوند به عبارات و جملاتی محدود گردیدند که در موردشان دو دیدگاه وجود داشت، چیزی که میتوان آن را کمخردی و بی مسئولیتی غیرقابل قبول برشمرد!!.
لازم بود که آنان دیگران را بر رسول خدا ص قیاس ننمایند، زیرا که در دایره «اعتقادات و عبادات» قیاس به هیچ وجه کاربرد ندارد، بلکه برایشان واجب بود از طریق آنچه در قرآن و سنت صحیح رسول او وجود دارد به خداوند تقرب پیدا نمایند، و اگر عباراتی از نظر ایشان برای دعا صحیح بود، آن را پس از دعاهای قرآن و ماثور در سنت بخوانند!.
در اینجا لازم میدانم به کسانی که دیگران را به شرک متهم میکنند این اندرز را داشته باشم که دل و زبان خود را از سوء ظن پاک گردانند و بر پایهی اوهام خود احکام شرعی را صادر ننمایند و در مورد دیگران قضاوت ناروا نکنند.
۵- علما در مورد مردودبودن توسل به خداوند از طریق دعاهای اهل قبور اتفاق نظر دارند، زیرا مناجات و مخاطب قراردادن پیامبران و صالحان و مطرحنمودن مشکلات و نیازمندیها با ایشان و امید و انتظار برآوردهشدن شان توسط آنان پس از مرگشان (از روی علم و عمد) شرک محسوب میگردد.
چرا آنگونه آدمهای سادهدل باید به جای دعا و درخواست از خداوندی که از هرچیزی و هرکسی به ایشان نزدیکتر است و قدرت برآوردهنمودن نیازها و رفع مشکلات ایشان را دارد، به بیراهه میروند و به اصحاب قبور متوسل میشوند؟ آیا رویگردانی از خداوند بینا، شنوا، توانا و حاظر در همه جا نشانهی ضعف معرفت و اختلال در بصیرت نیست؟.
چیزی که بسیار تعجب برانگیز میباشد این است که در میان ما اشخاصی هستند که شکوایه و درخواستهای خود را به صورت مکتوب برای بزرگانی که صدها سال پیش فوت کردهاند نوشته و بر روی ضریح آنان میگذارند! عده ای دیگر با نگرانی و فروتنی به قبور صالحین پناه میبرند و چیزهایی را که بجز خداوند کسی توانایی انجام دادنشان را ندارد، از آنان میخواهند!.
آدمی نکته سنج نقل میکرد که روزی در زیارتگاه مشهوری نشسته بوده و دیده که مردی پریشان حال کنار ضریح آمد و از صاحب قبر که میگویند یکی از اولیا بوده خواست که به خانمش برای وضع حمل کمک کند! او سپس با عجله مزار را ترک کرد و رفت، پس از او مرد دیگری آمد و از صاحب قبر خواست که هوای پسر او را که در کنکور دانشگاه شرکت کرده داشته باشد!. آن آدم ظریف و نکتهدان میگوید: به این شخص دومی نزدیک شدم و گفتم: دوست عزیز! جناب شیخ منزل تشریف ندارند، آقایی که خانمش برای وضع حمل مشکل داشت آمد و او را با خود برد، لطفاً وقت دیگری مراجعه کنید؟!.
واقعیت آن است که درخواست حل مشکلات و رفع احتیاجات زندگان از مردگان به صورت شوخی زشت و بیمزهای درآمده است، و در مورد این روش ناروا متأسفانه اقرار به اشتباه و توبه از کمتر کسی شنیده میشود.
به موضوع توسل به رسول خدا ص برای دعا در پیشگاه خداوند بازمیگردیم که اختلاف نظر میان دو طرف با اختلاف میان پیروان دو دین مشابهت پیدا کرده است؛ چیزی که به هیچ وجه آن را نمیتوان معقول و مقبول به شمار آورد، در فاصلهی میان عمل و عکس العمل قضاوتها و احکام ناصوابی صورت گرفته است، تا جایی که ابن تیمیه زیارت قبر رسول خدا را مکروه میشمارد.
چرا؟ مگر دیدار از قبرستان مستحب نیست؟ چرا باید قبر مبارک رسول خدا را از آن استثنا کرد؟ در این مورد تردیدی وجود ندارد که این رای ابن تیمیه در راستای «سد ذریعه» و جلوگیری از توسلی بوده که آن را ناروا میشمرده است، در همین ارتباط بوده که مخالفانش علیه او خنجر بران زبانشان را از نیام برکشیده و برخوردهای ناصوابی با او نمودهاند!. ما بر این باوریم که به این نزاع پوچ و بی سرانجام باید پایان داد، و بر این آتش آب آشتی باید ریخت، و از توسل به تهمت و تلاش برای تشنج دوری نمود و حکیمانه به موضوع نگریست! [۳۸۹].
[۳۸۹] مبانی وحدت فکری و فرهنگی- محمد غزالی- ص۲۲۱.
«اللهم! صل علی محمد وآله وأعنی یا خیر من أستعین به».دعای شماره: (۲۴). «بار خدایا! بر محمد و آلش درود فرست و یاریم کن ای بهترین یاریگری که از او یاری میجویم!».
«اللهم! من أصبح له ثقة أو رجاء غیرك، فقد أصبحت وأنت ثقتی ورجائی في الأمور کلها). دعای شماره (۵۴). «بار خدایا! اگر دیگران اعتماد و امیدی به غیر تو دارند، من در تمامی امور اعتماد و امیدم به توست، لذا جز تو کسی را نمیخوانم و جز تو به کسی امید ندارم».
«فلا أدعو سواك ولا أرجو غیرك».دعای شماره: (۵۱). «به جز تو کسی را نخوانم و به غیر تو امیدی ندارم».
«اللهم! بك أستغیث وإیاك أرجو ولك أدعو وإلیك ألجأ وبك أثق وإیاك أستعین!».دعای شماره (۵۲). «پروردگارا! تنها به درگاه تو پناه میبرم، فقط به تو امید میبندم، تو را میخوانم و به تو پناه میجویم و اعتماد تنها به توست، و فقط از تو یاری میخواهم».
«اللهم! لیس لحاجتی مطلب سواك ولا لذنبی غافر غیرك».دعای شماره (۱۲). «پروردگارا! جز تو حاجت به کس نبرم و گناهم را جز تو آمرزندهای نیست».
«اللهم! إنی رأیت أن طلب الـمحتاج إلی الـمحتاج سفهٌ من رأیه وضلة عن عقله».دعای شماره (۲۸).
«پروردگارا! من بر این باورم که حاجت خواهی یک نیازمند از نیازمندی دیگر نشانه کمخردی در رأی و گمراهی در عقل است».
«اللهم! من توجه بحاجته إلی أحد من خلقك أو جعله سبب نجاحه دونک، فقد تعرض للحرمان».دعای شماره: (۱۳). «خداوندا! هرکس که حاجت به یکی از بندگان تو برد، یا یکی از آنها را سبب رواشدن حاجت خود پندارد، جز حرمان و ناکامی نصیبی حاصل نکند».
«اللهم! لا توجهنی في حاجتی هذه وغیرها إلی سواك».دعای شماره: (۱۳). «پروردگارا! مرا در این نیاز و دیگر نیازهایم متوجه کسی غیر از خودت مکن».
«اللهم! اجعلنی أسالك عند الحاجة وأتضرع إلیك عند الـمسکنة ولا تفتنی بالإستعانة بغیرك إذا اضطررت، ولا بالخضوع لسؤال غیرك اذا افتقرت، ولا بالتضرع إلی من دونك إذا رهبت، فأستحق بذلك خذلانك ومنعك وإعراضك). دعای شماره: (۲۰). «خدایا! چنان کن که به هنگام نیاز از تو یاری بجویم و به هنگام احتیاج به درگاه تو زاری کنم! و مرا میازمای و به چنان وضعی مبتلا مکن که به هنگام مشکلات و در تنگناافتادن از کسی جز تو یاری بجویم! و به هنگام بینوایی به پیشگاه کسی جز تو خاضع شوم! و به هنگام ترس در برابر کسی جز تو زاری کنم! و بدین وسیله مستحق خواری و محرومیت و روی بر تافتنت گردم».
«اللهم! اجعلنی ممن یدعونک مخلصاً فی الرخاء دعاء المخلصین المضطرین لک فی الدعاء».دعای شماره: (۲۲). «بار خدایا! مرا از کسانی قرار ده که در حالت آسایش همچون درماندگان و بیچارگان که در حالت تنگنا تو را صادقانه به فریادرسی میطلبند، تنها تو را به فریاد بخوانم».
میگویند: بسیار بعید است شما ندانید، احترام به قبور صالحین و مؤمنین مورد اتفاق شیعه و سنی است، نزدیکترین صحابه به پیامبر ص و اهل بیتش به مرقد آن حضرت تبرک میجستند، مرقد پیامبر و أبوحنیفه را شیعیان بنا نکردند! ما از احترام به قبور صالحین و اهل بیت پیامبر ص سخن میگوییم، و شما روایت «هدم قبور» کفار را یادآوری میکنید!.
احترام به قبور صالحان و مؤمنان را کسی منکر نیست، ما هرگز نگفته ایم: باید به قبور صالحین توهین و هتک حرمت بشود! اما نقطه اختلاف ما با «افراطیهای شیعی و تفریطیهای سنی» در این موضوع دو چیز است: یکی حکم شرعی «ساختن گنبد و بارگاه» بر روی قبور و دیگری «توسل به صاحب قبر» است، در این زمینه نه تنها آثار اهل سنت بلکه روایات روشن و بی شائبه شیعه نیز در نهی و مذمت این دو موضوع فراوان است که نمونههایی از آنها در اینجا ذکر میگردند:
- در کتابهای «تهذیب» شیخ طوسی و «وسائل الشیعه» شیخ حر عاملی، باب ۴۴ از أبواب دفن میت در روایتی موثق از موسی بن جعفر آمده است:
«سألت أبا الحسن عن البناء علی القبر والجلوس علیه، هل یصلح؟ قال: لا یصلح البناء ولا الجلوس علیه ولا تجصیصه ولا تطیینه». «برادر موسی بن جعفر س از او در مورد بنای بر قبور و نشستن بر روی آن پرسید که آیا این درست و مشروع است؟ فرمود: خیر! بنای ساختمان و ضریح بر قبر و نشستن و گچکاری و گِلکاری و تزیین آن مطلوب و مشروع نیست».
- باز در همان منابع به نقل از جراح مدائنی آمده که امام صادق س فرمود:
«لا تبنوا علی القبور ولا تصوروا سقوف البیوت! لأن رسول الله ج کره ذلك». «بر روی قبور، ضریح و بارگاه نسازید و سقف (و دیوار) خانهها را با مجسمه و تصاویر نیارایید! زیرا پیامبر ص این کار را ناپسند میشمرد».
- همچنین در همان کتابهای مرجع به نقل از یونس بن ظبیان آمده که امام جعفر صادق س فرمود: «نهی رسول الله ج أن یصلی علی القبر أو یبنی علیه». «پیامبر ص از اینکه بر قبری نماز بگزارند، یا بر آن بنشینند و یا بر آن بنا و ضریح بسازند، نهی فرموده است».
این حدیث را شیخ صدوق نیز در کتاب «من لا یحضره الفقیه» در باب «مناهی پیامبر» آورده است.
- بازهم «شیخ طوسی» و «شیخ حر عاملی» در کتابهای خود روایت کردهاند:
«نهی رسول الله ج أن یجصص القبور». «رسول خدا ص از گچکاری و تزیین قبرها نهی فرمودهاند».
بنابراین، ملاحظه میشود که با توجه به روایتهای صحیح موجود در کتابهای موثق شیعه و اهل سنت، رسول خدا ص از ساختن گنبد و بارگاه بر روی قبور نهی فرمود و هیچ قبری را از این نظر مستثنی ننموده است، و قبر خود او و ائمه نیز در زمان ایشان ساخته نشده و سالها پس از وفات آنها و برخلاف تعالیمشان توسط دیگران ساخته شدهاند!.
پیامدهای اعتقادی و اجتماعی این کار روشن است، اما انسان تعجب میکند: موضوعی که پیامبر ص و ائمه از آن نهی فرموده و در عمل خود آن را انجام ندادهاند، بلکه دیگران سنی یا شیعه به آن دست زدهاند، میپسندند و به وجود گنبد و بارگاه بر روی قبر فلان شخصیت سنی استدلال میکنند! از نظر ما حجت و مرجع نهایی از آن «قرآن» و «سنت» پیامبر ص است؛ نه بدعتهایی که این و آن شیعه یا سنی بانی آنها بودهاند.
آری! قبر أبوحنیفه را در بغداد سنیان بنا کردند و بسیار کار بد و ناروایی را انجام دادند! این کار به هیچ وجه نمیتواند به ساختن گنبد و بارگاه بر روی قبور و بزرگان مشروعیت ببخشد، زیرا همانگونه که دلیل آوردیم: بنای گبند و بارگاه بر روی قبور از نظر «کتاب و سنت» کاملاً نادر است.
روایت «هدم قبور» از زبان علی س را خاص کفار دانستن، اشتباه بزرگی است، چون حکم آن عمومیت دارد، زیرا از ساحت پیامبر ص به دور است، کاری را که برای «کفار» حرام و ناپسند شمرده، همان کار را برای «مسلمانان» روا بداند!.
ضمناً در هیچ تاریخی دیده نشده که پیامبر ص دستور داده باشد قبر مسلمانی را که در آن زمان مرده بود چیزی بسازند، و اگر پیامبر ص دستور به خرابی قبور مسلمانان نداد، برای آن بود که بر روی قبر مردگان مسلمان در آن زمان چیزی ساخته نمیشد، و همانگونه که میدانید: رسول خدا ص به علی س دستور داد تا بناهای ساختهشده بر روی قبور را خراب کند، و این روایت «موثق و متواتر» را شیعه و سنی آوردهاند، در کتاب «صحیح امام مسلم» میخوانیم:
«عَنْ أَبِي الْهَيَّاجِ الأَسَدِيِّ، قَالَ : قَالَ عَلِيٌّ: أَبْعَثُكَ عَلَى مَا بَعَثَنِي عَلَيْهِ رَسُولُ اللَّهِ ج: أَنْ لا أَدَعَ تِمْثَالا إِلا طَمَسْتُهُ، وَلا قَبْرًا إِلا سَوَّيْتُهُ».«از أبی الهیاج أسدی روایت شده که گفت: علی بن أبی طالب س به من فرمود: میخواهی تو را برای کاری بفرستم که رسول خدا ص مرا برای انجام آن فرستاد؟! و آن کار این است که هیچ مجسمهای را باقی نگذارم، مگر اینکه آن را محو و نابود سازم، و هیچ قبر بلندی را باقی نگذارم، مگر این که آن را با زمین هم سطح نمایم!».
در کتاب «وسائل الشیعه» میخوانیم:
«بعثنی رسول الله ج إلی الـمدینة في هدم القبور وکسر الصور». «حضرت علی فرمود: رسول الله ص مرا برای خرابکردن مقبرهها و شکستن مجسمهها و بتها به (اطراف) مدینه فرستاد».
مرقد پیامبر ص با توجه به گزارشهای متواتر و معتبر تاریخی در اطاق عایشه ل بوده [۳۹۰] و دهها سال با سطح زمین یکسان بوده و قطعاً گنبد و بارگاه نداشته! زیرا پس از وفات رسول خدا حضرت عایشه در آنجا زندگی میکرد، ساختمان و گنبد مسجد رسول خدا ص که امروزه میبینیم، قرنها بعد از رحلتش ساخته شده و در واقع با هدف توسعه مسجد صورت گرفته است، نه برای آن که مرقد رسول خدا جایی برای «حاجتخواهی و توسل» به ایشان بشود، به فرض اینکه بانیان گنبد مسجد پیامبر چنین هدفی را داشته باشد، ما کار بعضی از اهل سنت بیتوجه به «کتاب و سنت» را مشروع تلقی نمیکنیم؟!.
متأسفانه منشاء اشتباه تیجانی و دیگر افراطیها آن است که گمان میکنند: با عدهای سنی خرافی روبهرو هستند که با هر مطلب صحیحی که شیعه بگوید مخالف، و با هر خرافهای که در کتب اهل سنت وجود دارد، موافقند! و آنگاه سعی دارند به هر قیمتی که شده برخی از باورهای خود را به استناد به عمل یا سخن نادرستی از اهل سنت اثبات کنند! غافل از آنکه ما به شدت فرقه و مذهبسازی را نادرست میدانیم، و مسلمانان را به کنارنهادن تعصبات مذهبی و فرقهای و بازگشت به «کتاب» و «سنت» دعوت میکنیم، و از نظر فقهی نیز «فقه تطبیقی یا فقه مقارن» را توصیه مینماییم، بدین معنی که هر مذهب و یا مجمع فقهی حکمی شرعی را همراه با دلیل محکمتر و مستند به «کتاب و سنت» ارائه داده یا بدهد، از آن تبعیت شود!.
[۳۹۰] اخیراً یکی از نویسندگان اهل قم ادعا کرده که در اطاق فاطمه ل بوده است!!.
میگویند: احترام به قبور صالحین و تبرکجویی از آن جزو سنت و فرهنگ اسلامی است، و روایات مستند و متعددی از اهل سنت نیز در این باره وجود دارد، و سپس (با ذکر ناقص منابع) روایاتی را ذکر میکنند، برای مثال میگویند:
۱- در قحطی و خشکسالی شدید مدینه عدهای از مردم به عایشهل متوسل شدند و او آنها را به تبرکجویی از مرقد مبارک و شریف پیامبر ص توصیه کرد و گفت:
«انْظُرُوا إلى قَبْرَ النَّبِيِّ ج فَاجْعَلُوا مِنْهُ كِوًى إِلَى السَّمَاءِ حَتَّى يَكُونَ بَيْنَهُ وَبَيْنَ السَّمَاءِ سَقْفٌ» [۳۹۱]. «به قبر پیامبر نگاه کنید، میان قبر و آسمان کانالی را ایجاد کنید! تا بین او و آسمان سقفی شود (و خداوند ترحم فرموده و فیض خود را از آن مکان کاری سازد!».
۲- «فجاء بلال بن الحارث إلی قبر النبی وقال: یا رسول الله! إستسق لأمتك! فإنهم قد هلکوا فأتاه رسول الله ج في الـمنام وأخبره أنهم سیسقون» [۳۹۲]. «بلال پسر حارث کنار قبر مبارک پیامبر رفت و گفت: ای پیامبر! برای امتت از خداوند طلب باران کن که آنها دارند از بین میروند! رسول خدا به خوابش آمد و فرمود: باران خواهد بارید!».
۳- «جاءت فاطمه علی قبر رسول الله، فأخذت قبضة من تراب القبر فوضعت علی عینها فبکت» [۳۹۳]. «فاطمه بر سر قبر رسول خدا ص آمد و مشتی خاک را از آن برگرفت و بر چشم نهاد و گریست».
۴- «إنه خرج (عمر بن خطاب) یوماً إلی مسجد رسول الله ج فوجد معاذ بن جبل قاعداً عند قبر النبی یبکی فقال: ما یبکیك؟ قال: یبکینی شیء سمعته من رسول الله» [۳۹۴]. «عمر روزی به مسجد رسول الله ص رفت و معاذ بن جبل را دید که کنار قبر پیامبر نشسته و گریه میکند، عمر پرسید: چه چیزی تو را به گریه انداخته است؟ گفت: چیزی را که از پیامبر شنیدم مرا به گریه انداخت!».
۵- «إن بلالاً أتی قبر النبی وجعل یبکی عنده ویمرغ وجهه علیه، فأقبل الحسن والحسین فجعل یضمها ویقبلهما». «بلال کنار مرقد پیامبر ص آمد و خود را به خاک مالید و گریه کرد و حسن و حسین را به آغوش کشید و آنها را بوسید».
۶- «لـما مات عبدالرحمن بن أبی بکر أمرت عایشة بفسطاط علی قبره ووکلت به إنساناً» [۳۹۵]. «چون عبدالرحمن پسر ابوبکر مُرد، عایشه دستور داد بر قبر او خیمهای زدند و انسانی را بر آن گماشت».
۷- «وأمر عمرأن یضرب فسطاطاً علی قبر زینب بنت جحش» [۳۹۶]. «عمر دستور داد که چادری را بر قبر زینب دختر جحش بزنند!».
[۳۹۱] سنن دارمی: ج۱. [۳۹۲] فتح الباري، ج۲ و کنز العمال: ج۸. [۳۹۳] الوفاء ابن جوزی. [۳۹۴] سنن ابن ماجه: ج۲. [۳۹۵] صحیح بخاری: ج۲. [۳۹۶] طبقات ابن سعد ج۳.
در مورد آنچه که امروزه در رابطه با زیارت قبور صورت میگیرد و در باره تعارض آن با حدیث «زیارت قبور» قبلاً سخن گفتهایم، ما در اینجا فقط به بررسی روایاتی که آوردهاند میپردازیم:
اولاً: شاهد و دلیل تاریخی که تمام احادیث روایتشده را در رابطه با قبر پیامبر ص رد میکند، این حقیقت است که قبر پیامبر ص تا مدتها در اطاق عایشه بوده و او آنجا زندگی میکرد و امکان نداشت افراد به زیارت مرقد مبارک بروند و از خاک آن بر چهره بمالند و خانه اش را محل رفت و آمد قرار دهند و به قول شما از آن تبرکجویی نمایند!.
همانگونه که «ابن رسته» در کتابش مینویسد: «عمر بن عبدالعزیز هنگامی که از سوی ولید بن عبدالملک والی مدینه بود به دستور خلیفه در سال ۹۱ هجری، مسجد النبی را خراب نمود و دوباره به وسیله سنگهای مرمر منقوش و موازییک رومی آن را بازسازی کرد، و سقف مسجد را با چوپ ساج و آب طلا پوشانید، و اطاقهای همسران پیامبر را به صحن مسجد افزود، و بالإجبار قبر پیامبر ص داخل مسجد قرار گرفت» [۳۹۷].
قبل از آن به قول «إبن تیمیه»: «هیچیک از اصحاب تنها به قصد زیارت قبر پیامبر ص به مدینه مسافرت نمیکردند، بلکه میآمدند و در مسجدش نماز میخواندند و هنگام ورود به مسجد و خروج از آن به پیامبر ص صلوات میفرستادند و قبل از آن او در اطاق عایشه مدفون بود، و اصحاب به هیچ وجه وارد اطاق نمیشدند و حتی خارج از آن پشت در هم نمیایستادند.
در زمان خلافت أبوبکر و عمر ب هنگامی که نیروی کمکی از یمن و مصر برای فتح شام و عراق به مدینه آمده بودند با آنکه پیامبر ص از ایمان اهل یمن بسیار تعریف کرده بود، وقتی برای نماز به مسجد آمدند هیچیک از آنان کنار قبر پیامبر ص نرفت و داخل حجره نشد.
این حقیقت در کتابهای معتبر شیعه و سنی موجود است که پیامبر ص از رفت و آمد بر سر قبر نهی فرمودهاند، همانگونه که «سعید بن منصور» در «سنن» خود از «عبدالله بن حسن بن علی» نوه علی س نقل میکند که «مردی را دیده که به سر قبر پیامبر ص بسیار رفت و آمد میکرد، (و این زمانی بود که قبر مبارکش به مسجد اضافه و در آن قرار گرفته بود) به او گفت: ای مرد! به راستی رسول خدا ص فرمود: «لا تتخذوا قبری عیداً وصلوا علی حیثما کنتم! فإن صلاتم تبلغنی». «قبر مرا زیارتگاه قرار ندهید! هرکجا که هستید بر من صلوات بفرستید! زیرا صلوات شما به من میرسد».
همین روایت از امام زین العابدین س به نقل از پدرش و از حضرت علی نیز آمده است، و «أبوعبدالله حافظ مقدسی» آن را در کتاب «مختار» آورده است [۳۹۸].
ثانیاً: بر این اساس، اینکه از قول عایشه ل گفته شده که در خشکسالی مدینه به مردم گفت: «به قبر پیامبر نگاه کنید، وسعی کنید میان قبر و آسمان کانالی ایجاد نمایید تا خداوند ترحم فرموده و فیض خود را از آن مکان جاری سازد»، به کلی بیاساس است؛ زیرا در آن هنگام قبر پیامبر ص «مزار» نبود، گوینده این حدیث به این علت که از واقعیتهای تاریخی اطلاعی نداشته به چنین «جعلی» دست زده است!.
در ارتباط با قحطی و نیامدن باران همانگونه که در کتابهای شیعه و سنی آمده است، اسلام مردم را توجیه میکند که به صحرا رفته و نماز طلب باران «استسقاء» به جای آورند و همگی دعا کنند! و هرگز دستور نداده که به صاحب قبری حتی پیامبر ص متوسل شوند.
ثالثاً: این حدیث که «بلال بن حارث س بر سر قبر پیامبر ص رفت و گفت: ای رسول خدا! برای ملت خود باران طلب کن! زیرا همه دارند هلاک میشوند، سپس پیامبر ص به خواب او آمد و خبر داد که باران خواهد بارید!»، نمیتواند مورد قبول شما باشد، زیرا شما ادامه حدیث را قیچی کرده و توجهی بدان ننموده اید؛ زیرا کامل آن چنین است:
«بلال بن حارث کنار قبر پیامبر ص رفت و گفت: ای رسول خدا! برای امتت از خدا باران طلب کن که آنها دارند هلاک میشوند، رسول خدا ص به خوابش آمد و گفت: باران خواهد بارید! اما تو نزد عمر بن خطاب برو و سلام مرا به او برسان و به او بشارت بده که باران خواهد بارید، وقتی این سلام و بشارت رسول خدا ص به حضرت عمر رسید بسیار متأثر شد و به سختی گریست!» [۳۹۹].
اگر شما بخش اول حدیث را قبول کرده اید، با بخش دوم آن که پیامبرص به حضرت عمر سلام رسانید و باریدن باران را به او مژده داد، چه میکنید؟! ولی ما این روایت را اساساً قبول نداریم! زیرا گذشته از ضعف اسناد و طرق روایت آن با شواهد تاریخی در مورد قبر پیامبر ص در آن زمان سازگاری ندارد!.
رابعاً: اینکه آورده اید: «فاطمه بر سر قبر رسول خدا ص آمد و مشتی خاک را از آن برگرفت و بر چشم نهاد و گریست!» به فرض صحت خبر، با توسل و تبرکجویی از قبور چه ربطی دارد؟ اگر آن را صحیح بدانیم! تنها نوعی ابراز علاقه فرزند به پدرش بوده؛ نه اجرای یک دستور دینی، و نه دلیلی برای مشروعیت تبرکجویی از قبر پیامبر!.
اگر قرار بود چنین کاری جزو مستحبات و سنتهای جاری اسلام و از جمله عبادات شرعی و احترام به شعایر اسلامی به شمار آید، لازم بود که پیامبر ص وصیت فرماید: او را در بیابانی وسیع دفن کنند، تا همه مردم به قبر مبارکش دسترسی داشته و بتوانند به آنجا رفت و آمد کنند!.
بیان مسائل اعتقادی بر پایه «خبر و روایت واحد یعنی غیرمتواتر» و یا جعلی از نظر علمای شیعه و سنی کاملاً مردود و غیرقابل قبول است، اما برخی از گویندگان و نویسندگان سنی و شیعی به این موضوع توجهی نداشته، و همین که خبری را در کتابی دیدند قبل از آنکه صحت و سقمش را بررسی کنند، آن را میگویند و مینویسند!.
خامساً: نقل کرده اید: «عمر بن خطاب روزی به مسجد پیامبر ص رفت و معاذ بن جبل را دید که کنار قبر پیامبر ص نشسته و دارد گریه میکند». این روایت جعل و دروغ آشکاری است! زیرا در زمان عمر س قبر پیامبر ص داخل منزل حضرت عایشه قرار داشت، و هنوز جزو مسجد نشده نبود تا معاذ کنار آن بنشیند و گریه کند! راوی جاهل و کمحافظه!! قبر پیامبر ص را مانند زمان خود در مسجد پنداشته است! در حالی که قبر پیامبر ص چنانکه گفتیم، سالها در حجره عایشه بود و در عصر اموی و در سال ۹۱ هجری به مسجد ملحق شد.
سادساً: از نقل ناتمام این روایت که آوردهاید: «بلال به طرف قبر پیامبرص آمد و خود را به خاک کشید و حسن و حسین را در آغوش گرفت و بوسید!» چه نتیجهای را میتوان گرفت؟.
به فرض صحت آن تنها بیانگر رنج و اندوه فراق رسول خدا ص بوده نه توسل و عبادت! اضافه بر آن یکی از ادعاها این است که دین را تنها از اهل بیت پیامبر ص چهارده معصوم باید گرفت! چه شد که یکباره تابع بلال و سایر اصحاب پیامبر ص شدید؟! آیا اصول فقه شما رفتار غیرمعصوم را جزو منابع اربعه کتاب، سنت، اجماع و عقل به شمار میآورد؟!.
سابعاً:ً نقل میکنند که «چون عبدالرحمن بن أبی بکر فوت کرد، عایشه دستور داد بر قبر او خیمهای زدند و انسانی را به نگهبانی آن گماشتند!».. آیا چنین کاری به فرض صحت روایت جزو سنت پیامبر ص بوده است؟ چرا پیامبر ص چنین کاری را برای قبر خود یا دیگر یارانش مانند حمزه س و... انجام نداد؟ آیا پیامبر ص آنها را دوست نمیداشت؟.
ثامناً: آخرین روایت این که عمر س دستور داد، چادری بر سر قبر زینب زدند! نیز به همان صورت است! آیا صحیح است اعتقادات اسلامی را بر مبنای این سخنان ثابت نشده و ناسره و غیرعلمی قرار داد؟ آیا عمری که دستور داد: «شجرة الرضوان» را که در زیر آن مردم مدینه با رسول خدا بیعت نموده و در زمان او عدهای به عنوان تبرک کنار آن درخت میرفتند، به خاطر نگرانی از دچارشدن مردم به شرک [۴۰۰] از ریشه برکنند، چنان کاری را میکند؟!.
[۳۹۷] الأعناق النفسیة، ابن رسته، ترجمه: دکتر حسین قره چانلو، ص۸۰، انتشارات امیر کبیر. [۳۹۸] در منابع اهل سنت چنین آمده است: «أبویعلی» از علی بن حسین- زین العادین س روایت کرده است که او مردی را در کنار قبر پیامبر ج دید که برای رفع مشکلاتی دعا میکرد، نزد او رفت و او را از این کار نهی نمود و گفت: آیا حاضر هستی سخنی را که پدرم از جدم، و او هم از پیامبر ج شنیده است، بشنوی؟ پیامبر ج چنین فرمود: «لا تتخذوا قبری عیداً ولا بیوتکم قبوراً فإن تسلیمکم یبلغنی حیث کنتم»، «قبر مرا محل رفت و آمد و عیدگاه قرار ندهید و خانه هایتان را قبرستان نکنید، پس بر من سلام و درود بفرستید سلام شما هرکجا که باشید، به من میرسد».. (نقل از «حقیقة التوحید» دکتر یوسف قرضاوی». [۳۹۹] فتح الباری، ج۲- کنز العمال، ج۸، وفاء الوفاء، سمهودی، ص۱۳۷۴. [۴۰۰] حضرت عمر س پس از اینکه فهمید، گروهی از مسلمانان کنار آن درخت که اصحاب در حدیبیه، زیر آن با پیامبر ج بیعت کردند و در قرآن نیز ذکر شده- جمع شده و نماز میگزارند و در مسجد حاضر نمیشوند، دستور داد که آن را از ریشه درآورند تا منجر به انحراف نشود!.
در ارتباط با این موضوع خداوند میفرماید:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ تَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ عِبَادٌ أَمۡثَالُكُمۡۖ فَٱدۡعُوهُمۡ فَلۡيَسۡتَجِيبُواْ لَكُمۡ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ ١٩٤﴾ [الأعراف: ۱۹۴].
«به راستی آنانی را که پایینتر از خداوند هستند و به یاریشان فرا میخوانید، بندگانی همانند خود شما هستند، اگر راست میگویید به درخواست شما پاسخ بدهند».
امام زین العابدین پرچمدار توحید میفرماید:
«اللهم اجعلنی أسألك عند الحاجة وأتضرع إلیك عند الـمسکنة ولا تفتنی بالإستعانة بغیرک إذا اضطررت، ولا بالخضوع لسؤال غیرك إذا افتقرت، ولا بالتضرع إلی من دونك إذا رهبت، فأستحق بذلك خذلانك ومنعك وإعراضك» [۴۰۱]. «خدایا! چنان کن که به هنگام نیاز از تو یاری بجویم و به هنگام مسکنت به درگاه تو تضرع و زاری کنم و مرا میازمای و به چنان وضعی مبتلا مکن که به هنگام مشکلات و در تنگناافتادن از کسی جز تو یاری بجویم، و به هنگام بینوایی به پیشگاه کسی جز تو خاضع شوم، و به هنگام ترس در برابر کسی جز تو تضرع کنم، و بدین وسیله مستحق خواری و محرومیت و روی بر تافتنت گردم».
آیة الله سید ابوالقاسم خویی یکی از مراجع مشهور شیعیان نیز میگوید:
«الإیمان بالله یقتضی أن لا یعبد الإنسان إلا الله، ولا یسأل إلا منه ولا یتکل إلا علیه ولا یستعین إلا به، وإلا فقد أشرك» [۴۰۲]. «لازمه ایمان به خداوند این است که انسان غیر خداوند را عبادت نکند، چیزی را که تنها در توان خداوند است از غیر او نخواهد، و به غیر او توکل ننماید، و به جز او از دیگری در امور خاص به خداوند درخواست کمک نکند! در غیر این صورت به حقیقت دچار عمل شرک شده است».
[۴۰۱] صحیفه سجادیه، دعای شماره (۲۰). [۴۰۲] الأصاص في تفسیر القرآن ص۲۶۰.
استاد احمد کاتب از اندیشمندان و محققان شیعی عراقی در کتاب: «سیر دگرگونی اندیشه شیعی از شورا تا ولایت فقیه» مینویسد:
«بعد از اثبات بیاعتباربودن دلایل عقلی، نقلی و تاریخی قائلین به نظریه وجود (محمد بن حسن عسکری) ثابت شد که آن باور بجز فرضیهای اجتهادی بدون دلیل قطعی که عدهای از مردم نیز آن را باور کردند بیش نبوده است، اما در باره آن سؤالهای مهم و حیرتزایی پیش میآیند که با پاسخ نیاز دارند، و آن سؤالها عبارتند از:
الف- چه کسانی پشت سر پیدایش این نظریه و فرضیه قرار داشتند؟.
ب- چگونه آن فرضیه را مطرح کردند؟.
ج- این فرضیه چه منافعی را برای آنها دربر داشت؟.
د- محیط فرهنگی و مبانی فکری آنان به چه صورتی بود؟.
ﻫ- چرا اعتقاد به وجود فرزندی برای امام حسن عسکری را انتخاب کردند؟.
و- در مقطع زمانی «حیرت» و سردرگمی بعد از وفات امام حسن عسکری چه شد که این نظریه در میان مردم گسترش پیدا کرد؟.
به سؤالات بالا تنها زمانی میتوان جواب درست و دقیقی داد که اندکی به عقب برگردیم و سه قرن اول تاریخ تشیع را مورد بررسی قرار بدهیم و با ریشهها و عوامل پیدایش حرکتهای «مهدویت» و ارتباط آنها با فرقههای اهل غلو و افراطی «باطنیه» که برای نسبتدادن خود به «اهل البیت» تلاش مینمودند، آشنا شویم.
استاد احمد کاتب میافزاید:
در فصل دوم کتاب (سیردگرگونی اندیشه شیعی) ذکر کردیم که چگونه بیش از بیست گروه با اعتقاد به وجود مهدی (صاحب الزمان) بوجود آمدند، همچنین توضیح دادیم که بیشتر آنها زاییده گروههای «غالی و افراطی» بودند، و دیدیم که اولین گروه از آنها به مهدیبودن حضرت امیرالمؤمنین علی معتقد بودند، این گروه سبأیه (پیروان عبدالله بن سبا) بودند که به «ربوبیت» و خدابودن حضرت علی نیز باور داشتند [۴۰۳].
دومین گروه به مهدویت (محمد بن حنفیه) باور داشتند، نام این گروه (کیسانیه) بود که تحت تأثیر باورهای گروه (سبئیه) و غلات به ویژه گروه (کربیه) قرار داشتند [۴۰۴].
یکی از اعضای گروه (غلات کیسانیه) بنام (حمزه بن عمار بربری) بود که نظریه مهدویت (محمد بن حنفیه) را متحول کرد و به الوهیت و نبوت (ابن کرب) قائل شد و از او امامی ساخت که معتقد بود، با آسمان در ارتباط است [۴۰۵].
از آن فرقه، فرقههای دیگری جدا شدند که یکی از آنها به (بیانیه) منتسب به مؤسس آن (بیان نهدی) معروف بود که قائل به مهدویت (ابوهاشم عبدالله بن محمد بن حنفیه) شدند، و در مورد او بسیار غلو میکردند، تا جایی که به نبوت او عقیده داشتند [۴۰۶].
عدهای دیگر از (غلات کیسانیه) که به (جناحیه) معروف بودند، به مهدویت انقلابی طالبی (عبدالله بن معاویه بن جعفر طیار) قائل بودند.
بیماری «غلو و افراط» به گروه زیدیه نیز منتقل شد، و آنان نیز به مهدویت (محمد بن عبدالله بن حسن ذوالنفس الزکیه) عقیده داشتند، این گروه مرگ او را باور نداشتند و قائل به غیبت و مهدویتش شدند، و آن غلو و افراطیگری که (کیسانیه) به آن دچار شدند، برای این گروه از زیدیه نیز حاصل شد.
در سایه غیبت (ذی النفس الزکیه) طبق ادعاهای این گروه از زیدیه شخصی بنام (مغیره بن سعد) نظریه مهدویت را تغییر داد و برای خود ادعای نبوت و رسالت کرد، او میگفت که جبرئیل از طرف خداوند برای او وحی نازل میکند [۴۰۷].
روش غلو و افراطیگری از فرقه (مغیره) به گروه (خطابیه) نیز سرایت کرد، (خطابیه) طرفداران «ابوخطاب محمد بن ابی زینب اجدع» بودند که در باره امام صادق تا حد خدادانستن او غلو و افراط میکردند، آنها به امامت فرزندش اسماعیل قائل بودند و حاضر نبودند مرگ او را که در زمان حیات پدرش اتفاق افتاد بپذیرند، در نتیجه به غیبت و مهدویتش قائل شدند [۴۰۸].
در آن فضای غبارآلود و غیرطبیعی و پر از غلو و مبالغه در مورد امامان، عدهای از شیعیان فطحیه به مهدویت (محمد بن عبدالله افطح بن جعفر صادق) معتقد شدند، و این عجیب و غریبترین اعتقاد به مهدویت در آن زمان بود! زیرا مهدویت را به کسی نسبت دادند که اساساً وجود خارجی نداشت تا او (مهدی غائب) شود! و تنها ساخته و پرداخته ذهن خود ایشان بود!.
وقتی که (عبدالله بن جعفر صادق افطح) فوت کرد و فرزندی را از خود بر جای نگذاشت تا جای پدرش را در منصب امامت پر کند، شیعیان «فطحیه» با وضعی بحرانی روبرو شدند، زیرا آنها بر ضرورت ادامه و دوام امامت نسل به نسل تا روز قیامت اعتقاد داشتند، آنها همچنین به عدم جواز جمع بین دو برادر در امامت بجز حسن و حسین قائل بودند [۴۰۹].
باور به وجود (محمد بن عبدالله افطح) ابتدا فرضیهای فلسفی بیش نبود، اما بعد از مدتی ایشان داستانهایی را برای اثبات واقعیت آن نظریه سرهم کردند، از قبیل: ملاقات و دیدار او با برخی از طرفدارانش در مناطق مختلف! همچنین معجزاتی غیبی را برای او وضع و جعل کردند، و از آن داستانهای خود بافته نتیجه میگرفتند که او موجود و زنده است! اضافه بر این آنها تحت تأثیر دیگر گروهای غالی و افراطی از قبیل: «بیانیه، جناحیه، کیسانیه و خطابیه» قرار گرفتند.
گروه دیگری از «شیعیان» که تحت تاثیر غلات گروه (واقفیه) بودند، به مهدویت و غیبت امام موسی کاظم باور داشتند، و ادعا میکردند که او تا زمانهای بسیار طولانی و نامعلوم زنده خواهد بود، اما عده دیگری میگفتند: میپذیریم که امام کاظم وفات یافت، اما او بعد از مرگ زنده شده و در جای نامعلومی مخفی گردیده است [۴۱۰].
گروه (واقفیه) نیز همان روشی را که رهبران دو فرقه شیعی (کیسانیه و زیدیه) درپیش گرفتند، یعنی اینکه از موقعیت خود سوء استفاده نموده و نظریه «غیبت و مهدویت» ائمه را تبلیغ میکردند و گاهی برای خود نیز ادعای امامت و نبوت مینمودند، درپیش گرفتند.
بدین صورت که شخصی بنام (محمد بن بشیر کوفی) ادعای خلافت و نیابت خاصه از حضرت امام موسی کاظم میکرد، او میگفت که حضرت کاظم غائب شده و من با او تماس دارم! و از این راه به پول و دارایی بسیار و موقعیت اجتماعی بلندی دست یافت. (محمد بن بشیر) وصیت کرد که بعد از خود نیابت به فرزندش (سمیع) و بعد از آن به نوهاش منتقل شود! او ادعا میکرد که خود او تا زمان ظهور امام موسی کاظم «امام واجب الإطاعه» میباشد، و حق جمعآوری «خمس و وجوه شرعی» از مردم تا ظهور امام کاظم تنها متعلق به اوست [۴۱۱].
نوبختی و اشعری قمی از تاریخنویسان نخستین شیعه میگویند: (محمد بن بشیر) آدمی بسیار غالی و افراطی بود و به تناسخ (بازگشت روح مرده به جسمی دیگر) و تفویض (سپردهشدن اداره امور جهان به امامان) و اباحه (روابودن گناه در زمان غیبت امام زمان) باور داشت [۴۱۲].
[۴۰۳] فرق الشیعة- نوبختی: ص۲۲، المقالات والفرق- اشعری قمی: ص۲۰ [۴۰۴] فرق الشیعة- نوبختی: ص۲۷، المقالات والفرق- اشعری قمی: ص۲۷. [۴۰۵] فرق الشیعة- نوبختی: ص۲۸، المقالات و الفرق- اشعری قمی: ص۲۷. [۴۰۶] فرق الشیعة- نوبختی: ص۲۹ و ۳۱ و ۳۴، المقالات و الفرق- اشعری قمی: ص۳۴ و ۳۷. [۴۰۷] فرق الشیعة- نوبختی: ص۶۳، المقالات والفرق- اشعری قمی: ص۷۷. [۴۰۸] فرق الشیعة- نوبختی: ص۶۸ و ۶۹، المقلات و الفرق- اشعری قمی: ص۸۱. [۴۰۹] المقالات والفرق- اشعری قمی: ص۸۸. [۴۱۰] فرق الشیعة- نوبختی: ص۸۰، المقالات والفرق- اشعری قمی: ص۹۰ [۴۱۱] فرق الشیعة- نوبختی: ص۸۳-۸۴، المقالات والفرق- اشعری قمی: ص۹۱. [۴۱۲] فرق الشیعة- نوبختی: ص۸۴، المقالات والفرق- اشعری قمی: ص۹۱.
اضافه بر اعتقاد به «مهدویت» و غلو و مبالغه در مورد ائمه، نظریه دیگری بنام (نظریه باطنیه) وجود داشت، در واقع عقاید باطنیه به گونهای بودند که تنها با تفسیر و تأویلهای خاصی میشد برای جاانداختن آنها استدلال نمود.
تنها با آن تفسیر و تأویلهای واژگونه و بیربط میشد، برای اثبات جریانها، رویدادها، دیدگاهها و اشخاصی که زایده ذهن خود ایشان بودند و واقعیت خارجی نداشته استدلال کرد و عدهای را جمع کرد و به حمایت از خود واداشت، برای نمونه به موارد زیر توجه فرمایید:
«عدم اعتراف به مرگ حضرت علی، محمد بن حنفیه، مرگ فرزندش ابوهاشم، شهادت ذوالنفس الزکیه، وفات امام صادق، وفات فرزندش اسماعیل، وفات حضرت کاظم، جعل فرزندی برای عبدالله افطح در حالی که او در زمان مرگ هیچ فرزندی نداشت، اما میگفتند: او در مورد وجود فرزندش تقیه کرده و او را پنهان نموده بود».
گروه «خطابیه» پیروان ابوخطاب محمد بن ابی زینب اجدع در مورد امام صادق بسیار غلو و مبالغه میکردند و به او نسبت خدایی میدادند!.
میگویند: عدهای از آنها که به حج رفته بودند، به این صورت تلبیه میگفتند: «لبیك یا جعفر لبیك!» اما حضرت صادق با شنیدن آن نوع لبیکگفتن از شدت ناراحتی لرزه به اندامش افتاد و در برابر خداوند سجده نمود و کار آنها را به شدیدترین صورت تقبیح کرد! و (ابوخطاب) را مورد لعن و نفرین قرار داد.
وقتی پیروان ابوخطاب نزد او رفتند و گفتند که امام صادق او را مورد لعن و نفرین قرار داداه است.
او در جواب گفت: امام صادق مرا شخصاً لعن نکرده، بلکه مرادش فرد دیگری است که در بصره زندگی میکند!.
آنان در فرصتی دیگر برای ملاقات با امام صادق به مدینه رفتند و ادعای ابوخطاب کوفی را به وی گفتند، این بار امام صادق با ذکر دقیق اسم و همه خصوصیات و محل زندگیش دوباره او را مورد لعن و نفرین قرار داد.
وقتی اتباع او مجدداً موضوع نفرین دوباره امام صادق را به وی خبر دادند، او از ادعای خود عقبنشینی نکرد، و لعن و نفرین امام صادق را تأویل کرد و گفت: حضرت صادق او را تنها از باب (تقیه) با این دقت مورد لعنت قرار داده است! این موضوع به جریان سوراخکردن کشتی به وسیله حضرت خضر تا آن را از مصادره نجات دهد مشابهت دارد، و این آیه را تلاوت کرد:
﴿أَمَّا ٱلسَّفِينَةُ فَكَانَتۡ لِمَسَٰكِينَ يَعۡمَلُونَ فِي ٱلۡبَحۡرِ فَأَرَدتُّ أَنۡ أَعِيبَهَا وَكَانَ وَرَآءَهُم مَّلِكٞ يَأۡخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصۡبٗا ٧٩﴾ [الکهف: ۷۹] [۴۱۳].
باطنیها بیشتر باورها و آرای خود را با تفسیر و تاویلهای غیرعلمی به «ائمه اهل البیت» نسبت میدادند، اما ملاحظه میکنیم که باورها و عملکردهای اهل البیت با ادعاهای آنها کاملاً ناسازگار است.
وقتی که ائمه اهل البیت ادعاهای عجیب و غریب آنها را باطل و دروغ مینامیدند، باطنیها بازهم از باورهای خود دستبردار نبودند و مخالفت ائمه را با عقاید خود به تقیه و ترس آنان تفسیر میکردند، و میگفتند: ائمه اهل البیت از گفتن حرف حق هراس دارند، زیرا مردم تواناییشنیدن سخنان مهم و سنگین آنان را ندارند!.
نمیخواهم شکل منفی تقیه را که نزد اهل البیت مردود بوده و با رسالت آنها در حفظ اسلام و قرآن منافات داشته است بررسی کنم، اما حقیقت این است که غلات باطنی در تاریخ تشیع و در به انحرافکشیدن مردم از خط اصیل باورها و عملکرد «اهل البیت» نقش بسزائی داشته و در تمامی دوران زندگی ائمه آنان نقش تخریبی خطرناکی را بر عهده گرفته بودند، تا اینکه زمان حضرت امام حسن عسکری فرا رسید.
[۴۱۳] المقالات والفرق- اشعری: ص۵۱.
به شهادت کتابهای معتبر شیعیان، امام حسن عسکری در حالی وفات یافت که دارای فرزند پسری نبود، به همین سبب او در مورد دارایی و میراث خود وصیتنامهاش را خطاب به مادر نوشت.
محدثین شیعه همچون: «شیخ مفید، شیخ کلینی، شیخ طبرسی و...» روایت میکنند که «بعد از وفات امام حسن عسکری، چون او فرزندی نداشت و همسران او نیز باردار نبودند، بناچار اقوام و خویشاوندانش اموال او را بین مادر و برادرش جعفر تقسیم کردند» [۴۱۴].
شیخ طبرسی و شیخ مفید در روایت دیگری میگویند:
«وجود فرزندی برای امام حسن عسکری در زندگی او ثابت نیست، و عموم مردم بعد از مرگ امام حسن عسکری فرزندی را از او ندیده و نشناختهاند» [۴۱۵].
حضرت عسکری در طول زندگانی خود به هیچ وجه در مورد وجود خود فرزند سخنی نگفته بود، این حقیقت را تمامی مسلمانان و اکثر شیعیان میدانستند و در باره آن تردید نداشتند، به همین علت اکثر شیعیان بعد از فوت امام حسن عسکری به امامت برادرش جعفر بن علی عقیده داشتند، و عده دیگری هم میگفتند که با وفات اما حسن عسکری سلسله «امامان» نیز پایان یافته است، برخی دیگر معقتد بودند: براساس هدایت قرآن خلاء امامت را با تشکیل «شورا» و کار جمعی باید حل و فصل نمود.
اما گروهی از «غلات باطنی» این واقعیت مسلم را قبول نمیکردند و بر داستان ساختگی وجود فرزندی برای امام حسن عسکری که برای محافظت از جانش او را مخفی کرده بود اصرار ورزیدند، عده دیگری از امامیه از باور به امامت حسن عسکری برگشتند، و به مهدویت برادرش «محمد بن علی هادی» که در زمان پدرش فوت نمود قائل شدند، زیرا آنها واقعیت مرگش را نمیپذیرفتند و مدعی ادامه حیات و مخفیشدنش تا وقت ظهور شدند، همانگونه که اسماعیلیان نیز پیشتر چنین ادعا کرده بودند.
اسماعیلیان مرگ اسماعیل فرزند امام جعفر صادق را نمیپذیرفتند و دفن او بوسیله پدرش را اقدامی نمایشی و از روی تقیه به حساب میآوردند!.
مشایخ فرقه امامیه اثنا عشریه مانند: شیخ مفید، شیخ مرتضی و شیخ طوسی باورها و نگرشهای فرقههای باطنیه را باطل میدانستند، زیرا آنها وفات حضرت علی، فرزندش محمد بن حنفیه، ابوهاشم فرزند او، وفات امام صادق، مرگ فرزندش اسماعیل، وفات امام موسی کاظم، وفات امام حسن عسکری و مرگ برادرش محمد بن علی را انکار میکردند.
استاد احمد کاتب در ادامه میگوید:
اما همه فرقههایی که به وجود (محمد بن حسن عسکری) باور داشتند و پای خود را جای پای غلات باطنیه نهادند، خود اعتراف می کردند که حضرت عسکری فرزندی نداشت و وصیتنامهاش را خطاب به مادرش نوشت، اما آنها ادعای پنهانکردن فرزند او را به خوف و تقیه از خلفای عباسی تفسیر و توجیه میکردند.
بررسی درستی یا نادرستی ادعای هراس امام حسن عسکری از خلیفه وقت مجال دیگری را میطلبد، اما در مجموع میتوان گفت: ادعای وجود فرزندی پنهانی برای حضرت عسکری بنابر اعتراف مشایخ مورد اعتماد بسیاری از شیعیان جزو ادعاها و اعتقادات غلات و باطنی هاست، و با واقعیتها و حقایق تاریخی به هیچ وجه سازگاری ندارد.
[۴۱۴] (کافی- شیخ کلینی، ص۵۰۵- شیخ مفید ص۳۳۹- كشف الغمة ص۴۰۸- الفصول المهمة ص۲۸۹- اعلام الوری- طبرسی ص۳۷۷- و کتاب جلاء العیون ج۲ ص۷۶۲). [۴۱۵] أعلام الوری- شیخ طبرسی ص۳۸۰ و الإرشاد شیخ مفید ص۳۴۵.
براساس منابع معتبر تاریخ شیعی عقیده و نظریه وجود محمد بن حسن عسکری (مهدی) را غلات و متکلمین و مدعیان مستفید (نیابت خاصه) جعل کردهاند، و بعد از تحقیقات مفصل از طرف محققین شیعه از جمله استاد احمد کاتب در کتاب (سیردگرگونی اندیشه شیعه) معلوم میشود که این نظریه در معیار دین و عقاید ائمه هیچ اعتباری نداشته و در واقع امام حسن عسکری دارای فرزند پسری نبوده و منشأ این باور چیزی بجز یک فرضیه و توهم زایده (عصر حیرت) پس از مرگ حضرت عسکری چیزی دیگری نبوده است.
اما سؤال مهمی که مطرح میشود این است که به چه صورت این توهم توانست در طول تاریخ به عقول و قلوب میلیونها مسلمان شیعه و برخی از اهل سنت راه یابد؟!.
در جواب این سؤال باید بگوئیم که عقیده به وجود امام غایب در میان شیعیان نخستین اساساً سابقه نداشته است، هرچند اعتقاد به ضرورت وجود امام هادی و شایسته در اندیشه شیعی وجود داشت، اما به شخص معینی محدود نبود، و تنها یک فرقه از چهارده فرقه بعد از وفات امام حسن عسکری قائل به وجود فرزندی برای حضرت عسکری شد، معنی این سخن این است که شیعیان بعد از امام عسکری بر روی مسئله «مهدویت» اتفاق نظر نداشتند، و بعضی از شیعیان امامیه مدتها بعد به این نظریه گرایش پیدا کردند.
از طرف دیگر پنجاه سال بعد از ادعای غیبت بسیاری از شیعیان، از اعتقاد به وجود امام غایب دست برداشتند، و کلینی در کتاب (الکافی) و ابن الخصیبی در کتاب «الهدایة الکبری) این موضوع را ذکر کردهاند، آنها میگویند: اکثر مردم (شیعیان) و از جمله عدهای از ساکنین شهر مدینة الرسولص بودند، از اعتقاد به وجود فرزندی برای حضرت حسن عسکری دست برداشتند [۴۱۶].
(محمد بن ابی زینب نعمانی) متوفای سال ۳۴۰ هجری و شاگرد کلینی، در کتاب (الغیبة) میگوید:
«ما شاهد بودیم طائفهای که منسوب به تشیع و از قائلین به امامت بودند چگونه دچار انشعاب و تفرقه شدند، و همه آنها بجز عده اندکی از عقیده به وجود امام غایب دست برداشتند، و در باره وجود امام و ولی امر و «حجت خدا» دچار شک و تردید شدند، و فقط عده اندکی از آنها بر این عقیده باقی ماندند» [۴۱۷].
نعمانی در جای دیگری از کتابش میگوید: «چه حیرتی بزرگتر از این حیرت که بسیاری از مردم راه را گم کرده و فقط عده کمی از مردم بر اعتقادشان باقی ماندند» [۴۱۸]. زیرا اکثر شیعیان آن دوره دچار سردرگمی شدند، و نسبت به وجود امام غایب با شک و تردید نگاه میکردند.
نعمانی روایت متعددی را در باره وقوع حیرت و سرگردانی در میان مردم نقل کرده و حالت حیرتی را که عموم شیعیان آن زمان دچارش شدند و صف کرده و میگوید: «عموم مردم میگویند: (امام غایب) کجاست؟ این غیرممکن است که غیبت او این همه سال طول بکشد؟ تا کی غایب میماند؟ تا کی زنده خواهد ماند؟ اکنون هشتاد سال از عمر او میگذرد! عدهای از مردم به مردنش عقیده دارند، و عدهای دیگر اساساً منکر وجود و ولادت او شدند، و عده دیگری وجود مهدی را مورد تمسخر قرار میدهند» [۴۱۹].
نعمانی اضافه میکند و میگوید: «اکثر مردم به بیراهه رفتند و در مورد (امام غایب) دچار پراکندگی گردیده و از ظهور او مأیوس شدند، و عدهای نیز کسانی را که به وجودش باور داشتند مورد تمسخر قرار میدادند و آنها را جاهل و خرافی مینامیدند، شیعیان آرا و باورهای مختلفی داشتند و وحدت عقیده و نظر نداشتند، از تصدیق به وجود (امام مهدی) دچار یأس شدهاند، زیرا غیبت امام بسیار طولکشیده است» [۴۲۰].
شیخ محمد علی بن بابویه ملقب به صدوق (متوفای سال ۳۸۱ هجری) در مقدمه کتاب (اکمال الدین) به حیرت و سردرگمی که شیعیان دچارش شدند، اشاره میکند و میگوید:
«اکثر شیعیانی که به من مراجعه میکنند، در باره (قائم) دچار شک و شبهه شده و توجیهات عقلی و فلسفی را قبول نمیکنند». صدوق در ادامه میگوید: «شیخی از اهل علم و فضل که ساکن شهر بخارا بود نزد من آمد، با هم صحبتی داشتیم، او گفت: اخیراً با شخصی در بخارا که از بزرگان فلاسفه و منطقیون است ملاقات داشته، او در باره (امام مهدی) چیزی به من گفت که مرا دچار شک و حیرت کرده است» [۴۲۱].
کلینی، نعمانی و صدوق روایاتی را نقل کردهاند که منعکس کننده وضع شیعیان در آن زمان است، مانند: سردرگمی بعد از وفات امام حسن عسکری و اختلاف و تفرقه و تکفیر و تکذیب همدیگر، آنان میگویند:
«بعد از فوت امام حسن عسکری و نداشتن فرزند پسر برای ادامه امامت اتباع او همچون کشتی گرفتار آمده به امواج خروشان دریا سرگردان شدند، و به سان شیشه و سفال خرد و متلاشی گردیدند، عدهای از آنان قائل به مرگ صاحب الزمان شدند، و بعضی دیگر از عقیده خود به وجود امام غایب دست برداشتند، و تنها عده اندکی بر همان باور باقی ماندند» [۴۲۲].
کلینی، نعمانی، خصیبی، صدوق و غیره روایتهایی را از فرقههای قدیمی قائل به امامت نقل کردهاند، در قرن چهارم هجری بود که آنها سعی داشتند، این روایات را به مبانی مذهب «شیعه اثنا عشریه» اضافه کنند.
ما به دنبال تحقیق و بررسی صحت و سقم این روایتها نیستیم، اما از همین روایتها میتوان فهمید که عامه شیعیان در آن زمان از عقیده به وجود مهدی غایب (محمد بن حسن عسکری) دست برداشتند، و این پس از آن بود که سالها به وجودش ایمان داشتند.
استاد احمد کاتب اضافه میکند:
«اما سبب اینکه ملاحظه میکنیم: باور به وجود امام غایب در مذهب «امامیه اثنا عشریه» به صورت عقیدهای عمیق و غیرقابل بحث درآمده است، حاصل تبلیغات گسترده مدعیان نیابت امام زمان (بعد فوت امام حسن عسکری) و دست اندرکاران جمعآوری خمس و سهم امام بوده است، تبلیغاتی که آثار آن تا امروز هم ادامه دارد.
آن تبلیغات گسترده با استفاده از روشهای گوناگون زیر صورت گرفته بود:
۱- جعل و سرهمکردن روایات مختلفی پیرامون (امام غایب)؛ اما ما بعد از نقد و بررسی تمامی آن روایتها به این نتیجه رسیدیم که عموماً روایات عقلی و نقلی در باره وجود (امام مهدی) روایاتی ضعیف، جعلی و ثابت نشدهاند.
۲- بمباران فکری: پیروان عقیده و نظریه وجود (امام مهدی) روایتهای دیگری را جعل کردند و مورد بهرهبرداری قرار دادند که دارای معانی تهدیدآمیز و هراسآوری بودند، در آن روایتها آمده: کسانی که مهدی منتظر (محمد بن حسن عسکری) را به هیچ شکلی قبول نداشته باشند فاسق و گمراه میباشند، و حتی میگفتند: انکار (مهدی) مساوی است با انکار رسول الله ص و تکذیب وجود او بمنزله تکذیب و انکار نبوت محمد ص است [۴۲۳].
این تهاجم تبلیغاتی بر روی احادیثی قبلی تکیه کرده بودند که در آنها آمده است: «کسی که بمیرد و امام زمانش را نشناسد، با مرگ جاهلی از دار دنیا رفته است» [۴۲۴]. و آن را به معرفت (صاحب زمان و امام عصر مهدی منتظر) تفسیر کردند، در آن برداشت ادعا شده که هرکس او را نشناسد یا به او ایمان نداشته باشد، با مرگ جاهلی خواهد مرد، در عین حال هیچگونه دلایل قاطع و طریقهای را برای معرفت یا برای خدمت و اطاعت و همراهیش ارائه نمیدادند.
نائب دوم (محمد بن عثمان عمری) از حضرت حسن عسکری نقل میکند که و میگوید: من از امام حسن عسکری شنیدم که میگفت: «کسی که بمیرد و فرزندم را نشناسد، با مرگ جاهلیت مرده است» [۴۲۵]. نایب دوم (عمری) با شککنندگان، خشنتر برخورد کرده و گفته است: «شککنندگان به وجود مهدی دین را از دست داده و معاند و دشمن حق میباشند». او همچنین نامهای را بنام مهدی منتشر کرد که در آن به تندی به کسی که به (مهدی صاحب زمان) ایمان نداشته باشد، حمله کرده و او را به جهنمیبودن و تیرهروزی تهدید کرده است.
شیخ عبدالله بن جعفر حمیری قمی و سعد بن عبدالله اشعری قمی نقش بسزائی در نشر آن نامهها در میان شیعیان داشتند.
۳- ادعیه و زیارات: شاید ادعیه و زیارات مهمترین عامل تبلیغاتی است که در تقویت اعتقاد به وجود (مهدی موعود) در میان برخی از شیعیان سهم زیادی داشتهاند، زیرا آنان بعد از هر نماز و در هر مناسبتی به خواندن این ادعیه و زیارات مخصوصاً در کنار قبور ائمه اهل البیت اقدام میکنند، این ادعیه و زیارات رایج به دو روش صورت میگیرند:
الف- دعاهایی عام که به (محمد بن حسن عسکری) محدود نمیباشد، بلکه پیرامون امامت و رهبری شایسته میباشند، مانند: دعای صاحب الامر، و دعا در زمان غیبت امام، این ادعیه و روایات از امامان پیشین مثل: امام باقر، امام صادق یا امام موسی کاظم یا امام رضا روایت شدهاند، و این با عمومیت ضرورت وجود امامی در هر عصر و زمانی تناسب دارد، زیرا میدانیم و متوجه هستیم که این ادعیه هویت امام مهدی را در یک فرد مشخص بیان نمیکنند، همان چیزی که در فصلهایی از کتاب «سیردگرگونی اندیشه شیعی» مورد بررسی علمی قرار گرفتند.
این موضوع نشان میدهد که این دعاها از میراث و فرهنگ قدیمی و فرقههای دیگر شیعه از قبیل «واقفیه» که قائل به مهدویت امام کاظم بودند گرفته شدهاند، اما شیعیان بعدی این ادعیه را به (مهدی موعود) ارتباط دادهاند، من توجه خوانندگان را به این موضوع جلب میکنم که آن دعاهای دارای معانی عمومی هستند و از فردی به نام مهدی غایب که فرزند امام حسن عسکری باشد، سخن نمیگویند [۴۲۶].
ب- دعاهای خاص و محدود بنام (محمد بن حسن عسکری یا مهدی موعود» میباشند، مانند: دعاهای ماه مبارک رمضان، دعای افتتاح، دعای شروع و اختتام روز سیزدهم ماه مبارک، دعای عهد، دعای ندبه، زیارات مختلفه که برای مراقد اهل البیت درست شده، یا زیارت (سرداب غیبت) در سامراء... که مجموع این ادعیه و زیارات بطور جداگانه و بعدها نوشته شدهاند، و مفاهیمشان را از ادعیه عمومی که قبلاً موجود بودهاند برگرفتهاند، و فقط نام مهدی در لابهلای آنها اضافه شده است.
این ادعیه و زیارات بعد از اینکه نام یکایک ائمه اهل البیت را میآورند، مشخصاً نام مهدی را ذکر میکنند، لازم به یادآوری است که آن ادعیه و زیارات در معیار دانش حدیثشناسی فاقد سند معتبر بوده و جزو روایتهای «مرسل و مقطوع» به شمار میآیند، و اکثر آنها به وسیله مدعیان نیابت امام زمان به نامهای: عثمان بن سعید عمری (نائب اول) یا محمد بن عثمان (نائب دوم) یا حسین بن روح نوبختی (نائب سوم) و یا محمد بن جعفر حمیری قمی که یکی از همدستان عمری در قم بوده، جعل و منتشر شدهاند.
سید بن طاووس در کتاب (مهج الدعوات) دعایی را در باره امام غایب نقل میکند و میگوید: «شخصی در عالم خواب آن دعا را به او آموخته است!» [۴۲۷].
مجلسی از علی بن محمد بن عبدالرحمن بشری نقل میکند و می گوید: «وارد مسجد صعصعه در کوفه شدم، مردی را با لباس و عمامه اهل حجاز دیدم، او در حال نشستن بود و این دعار را میخواند: «اللهم! یا ذا المنن السابغة...» بعد از آن او سجدهای طولانی کرد، سپس برخاست و بر شتری سوار شد و رفت، دوستم به من رو کرد و گفت: بخدا سوگند! او صاحب الزمان بود» [۴۲۸].
۱- عادات و رسوم و داستانهایی که با اعتقاد به مهدی موعود ارتباط دارند، زیرا اضافه بر ادعیه و زیارات وارده پیرامون مهدی، عادات و رسومی که در میان بخشی از شیعیان وجود دارند، نقش بسزایی را در تقویت عقیده به وجود (صاحب زمان) در میان عامه مردم داشتهاند.
برخی از این عادات و رسوم عبارتند از: قیام و ادای احترام به هنگام شنیدن نام (قائم منتظر)، چیزی که عموم شیعیان مذهبی امروز آن را انجام میدهند، اینگونه حرکات اعتقاد به وجود مهدی را در میان عامه مردم تقویت میکند و خیلی کم پیش میآید که در مورد صحیح یا ناصحیحبودن آن فکر و یا تحقیق کنند، در حالی که اکثریت عالمان مسلمان تقلید را در مسایل عقیدتی جایز نمیدانند، اما برخی از گویندگان و نویسندگان سنی و شیعی بدون دلیل شرعی یقینی وجود او را قطعی جلوه میدهند، مثل اینکه (مهدی) زنده است، و در میان مردم حضور دارد.
داستانهایی نیز که بعضی از گویندگان و نویسندگان پیرامون مشاهده (مهدی) نقل میکنند، نقش بسرائی در این زمینه دارند، تمامی داستانهایی را که مجلسی تعداد زیادی از آنها را در جلد ۵۱ کتاب (بحال الأنوار) آورده، ادعاهای بدون دلیلی هستند.
در شهر کوفه عراق مسجد مشهوری به نام (مسجد سهله) وجود دارد که به مسجد «صاحب الزمان» شهرت یافته است، در باره این مسجد نقل شده: کسی که در آن به مدت چهل چهارشنبه (چهل هفته) نماز بخواند، میتواند مهدی موعود را ملاقات کند.
در بسیاری از مناطق عراق و ایران جاهایی هستند که به (مقامات مهدی) معروف میباشند، مانند: «مسجد جمکران در قم» که گفته میشود (مهدی) در آن اماکن در حال نماز مشاهده شده است، این امور نقش مهمی را در تقویت اعتقاد به وجود (امام زمان) در بین عامه مردم داشته و دارند.
البته روایت مربوط به مهدی در کتابهای صحیح اهل سنت مانند: «صحیح امام بخاری و صحیح امام مسلم» روایت نشده و در کتب دیگر نیز به حد «تواتر» نرسیده است، از این نظر نمیتواند پایه عقیدهای یقینی قرار گیرد، روایتهای موجود هم مربوط به فرزند امام حسن عسکری و یا هرکس دیگری که قبلاً متولد شده باشد نیست، بلکه از شخصی صحبت می کنند که با هدف حاکمیت شریعت در آیندهای مجهول به دنیا خواهد آمد.
[۴۱۶] الکافی، الکلینی، ج۱ ص۵۸۱، الهدایة الکبری، الخصیبی ص۳۷۰. [۴۱۷] الغیبة- نعمانی: ص۲۰. [۴۱۸] الغیبة- نعمانی: ص۱۶۶. [۴۱۹] الغیبة- نعمانی: ص۱۵۷. [۴۲۰] الغیبة- نعمانی: ص۱۱۳. [۴۲۱] إكمال الدین- شیخ صدوق: ص۳. [۴۲۲] الکافی- کلینی: ج۱ ص۳۳۶ و ۳۳۸ و ۳۴۶، الغیبة- نعمانی: ص۸۰ و ۲۰۶ و ۲۰۸، إكمال الدین- الصدوق: ص۴۰۸. [۴۲۳] إكمال الدین- شیخ صدوق: ص۳۳۸ و ۳۶۱ و ۴۰۹ و ۴۱۰ و ۴۱۲ و ۴۱۳. [۴۲۴] إكمال الدین- شیخ صدوق: ص ۴۱۲ و ۴۱۳. [۴۲۵] إكمال الدین- صدوق: ص۴۰۹. [۴۲۶] الصحیفة المهدویة- ابراهیم بن محسن الکاشانی: ص۹۷- مفاتیح الجنان- شیخ عباس قمی: ص ۵۸۸، الشیعة و الرجعة- شیخ طبسی: ص ۲۰۲، بحار الأنوار- مجلسی: ج۱۸ ص۴۳۹. [۴۲۷] مکیال المکارم في فوائد دعاء القائم- محمد تقی موسوی الاصفهانی، ص۱۰۱. [۴۲۸] الصحیفة المهدویة- کاشانی: ص۱۳۸.
تیجانی در کتاب «همراه با راستگویان» فصلی را به این موضوع اختصاص داده و آن را چنین تعریف میکند:
«نکاح متعه یا ازدواج موقت مدت دار مانند ازدواج دائمی با عقدی که مشتمل بر ایجاب و قبول است منقعد میشود، به این معنی که زن خطاب به مرد بگوید: خودم را با فلان مقدار مهریه و برای فلان مدت به عقد ازدواج تو درآوردم، مرد نیز بگوید: قبول میکنم یا راضی هستم».
با توجه به این تعریف، «متعه» یا نکاح موقت به مدت یک ساعت، یک روز، یک هفته، یک ماه و... منعقد میشود و در مقابل مهریه زن یعنی اجرتش پول، طلا یا هرچیزی دیگر... به او پرداخت میگردد.
از امام صادق روایت کردهاند: زمانی که شخصی از او پرسید: وقتی با زنی با قصد نکاح موقت خلوت کردم چه بگویم؟! فرمود: بگویید: تو را طبق کتاب خدا و سنت پیامبرش، به مدت چند روز به متعهی خود درمیآورم، نه وارثی درکار باشد و نه ارثی، در برابر فلان مبلغ پول یعنی میزان اجرتش را کم باشد یا زیاد تعیین کنی» [۴۲۹].
با توجه به این تعریف باید گفت: متعه نوعی وصلت است که نمیتوان نام ازدواج یا نکاح را بر آن نهاد، زیرا دارای هیچیک از احکام و آثار ازدواج واقعی نمیباشد و هدف از آن تنها «اجارهکردن زن و کامجویی از اوست و بس» زیرا:
۱- در ازدواج دائمی، عقد بین طرفین در حضور ولی یا وکیل او و دو شاهد برقرار میشود، اما در متعه عقد بدون شاهد نیز صحیح است، همانگونه که از امام جعفر صادق روایت کردهاند که «متعه میتواند بدون شاهد صورت بگیرد» [۴۳۰].
۲- در ازدواج شرعی مرد تنها میتواند با زن مسلمان یا اهل کتاب (مسیحی یا یهودی) ازدواج کند [۴۳۱]، اما در متعه میتوان با زنان مجوسی، یهودی و مسیحی نیز وصلت کرد، زیرا طبق روایت منتسب به امام صادق و امام رضا هیچ ایرادی ندارد [۴۳۲].
۳- در ازدواج شرعی واجب است که با زن پاکدامن و متدین نکاح صورت بگیرد [۴۳۳]، در حالی که در متعه میتوان با زنان هرزه و زناکار نیز وصلت کرد! [۴۳۴].
۴- در متعه برخلاف ازدواج شرعی حتی میتوان با زن شوهردار طبق روایت منسوب به امام صادق متعه کرد [۴۳۵].
۵- همانگونه که یکی از مراجع فتوا داده است، برخلاف ازدواج حقیقی با دختران نابالغ و خردسال [۴۳۶] نیز میتوان متعه کرد [۴۳۷].
۶- در ازدواج شرعی موافقت پدر یا ولی شرط صحت ازدواج است [۴۳۸]، اما در متعه میتوان بدون اجازهی ولی و سرپرست با دختر یا بیوه براساس روایت منتسب به امام صادق متعه برقرار کرد [۴۳۹].
۷- در ازدواج دائمی مرد بیش از چهار زن نمیتواند باهم داشته باشد، ولی در متعه طبق روایت منسوب به امام صادق و امام زین العابدین میتواند دهها زن متعهای را باهم داشته باشد؛ زیرا طبق روایت زن متعه شده، زنی اجاره شده است! [۴۴۰].
۸- در ازدواج دائمی همسر از شوهرش زمانی که فوت کند ارث میبود، ولی در متعه این چنین نیست [۴۴۱].
۹- در ازدواج شرعی تأمین نفقه، خورد و خوراک، پوشاک و مسکن زن بر شوهر واجب است، چه در حالت عادی و چه در زمان سپریکردن «عده» و طینمودن مدت طلاق، اما در متعه چنین نیست [۴۴۲].
۱۰- در ازدواج دائمی اصل بر آن است که زندگی مشترک زن و شوهر تا زمان مرگ یکی از آنان ادامه پیدا کند، اما در متعه میتواند برای یک ربع ساعت و یا یک روز، یک ما، یک سال و در مقابل هر مبلغی که مرد پیشنهاد بدهد و زن موافقت کند، صورت بگیرد [۴۴۳].
۱۱- ازدواج دائمی، طلاق و احکام خاص خود را دارد، یعنی دست کم در حضور دو شاهد صیغه طلاق خوانده میشود، اما در متعه نه طلاقی درکار است و نه دو شاهد طلاق، بلکه به صرف پایانیافتن مدت متعه، یا پشیمانی هرکدام خود به خود قرارداد فسخ میشود و هرکدام دنبال کار خود میروند [۴۴۴].
۱۲- عدهی طلاق در ازدواج شرعی سپریشدن چهار ماه و ده روز است، اما در متعه تنها دو حیض حداکثر ۴۵ روز است [۴۴۵].
۱۳- در ازدواج دائمی احکام همچون: (ایلاء، ظهار و لعان) وجود دارند، اما در متعه چنین نیست.
بنابراین، چگونه میتوان متعه را ازدواج و نکاح به حساب آورد، و طرفین را زن و شوهر؟! وصلتی که در عقد آن دو شاهد حضور ندارند و نفقه، ارث، طلاق، عده طلاق، ظهار، ایلاء و لعان و دیگر احکامی که در ازدواج وجود دارند درکار نیستند، بلکه بنابر روایت کتب امامیه هدف از آن تنها بهرهگیری و کامجویی از زن از طریق اجاره و کرایهنمودن اوست، و هرگاه مدت اجاره تمام شود، یا زن در مقداری از مدت متعهاش تمکین نکند، به همان مقدار از مهریه و اجرتش کم میشود! اما در ازدواج واقعی تنها با یک بار نزدیکی و کامگیری مرد از زن، پرداخت مهریه به تمام و کمال بر مرد واجب میشود، پس روشن است که متعه نوعی اجارهکردن زن برای کامجویی از اوست، همچون اجارهی او به منظور دایگی و شیردادن به بچه میباشد؛ چنان که از امام باقر روایت کردهاند:
«هراندازه که خواستی میتوانی با زنان متعه کنی، زیرا آنان را اجاره مینمایی!» [۴۴۶].
و در روایتی از ابی الحسن آمده است که از او پرسیده شد: «اگر مردی با زنی متعه کند و بر این شرط توافق کنند که هر روز نزد او برود، یا در روزهای معلومی از او بهره ببرد، اما زن شرطش را به جای نیاورد، به همان اندازه از مهر و اجرت او کم میشود و تنها به میزان مدتی که در اختیار مرد بوده، به زن پرداخت میشود!» [۴۴۷].
چگونه میتوان آن را «نکاح» نامید، در حالی که از مهریهای که ابتدا باهم توافق کردهاند، میتوانند کم کنند و بر حسب روزهایی که زن در اختیار مرد هست «مانند دستمزد کارگر» حق المتعه را با او حساب کنند! در واقع متعه بیش از هرچیز همچون فرهنگ اروپاییها به «دوست دخترگرفتن» و در اصطلاح قرآنی به «اتخاذ اخدان» شباهت دارد، این چیزی است که قرآن آن را برای همیشه حرام کرده است..
اما تیجانی و بسیاری از همفکران او برآنند که متعه در زمان پیامبر ص وجود داشته، ولی عمر بن خطاب آن را حرام کرده است، همانگونه که تیجانی در کتاب «همراه با راستگویان» میگوید:
«آنچه نزد ما ثابت شده، این است که عمر بن خطاب خلیفه دوم از آن نهی کرد و به اجتهاد خودش که علمای اهل سنت نیز بر آن شهادت میدهند آن را حرام نمود، ولی ما به هرحال حکم خدا و رسولش را به خاطر رأی و نظر شخصی و اجتهاد عمر رها نمیکنیم و تغییر نمیدهیم». (ص۳۴۵)
در پاسخ باید گفت که آری! در زمان پیامبر ص متعه دو بار در شرایط سخت و اضطراری مباح گردید [۴۴۸]، اما پس از نزول آیاتی از قرآن و نهی پیاپی پیامبر ص (مثل شراب که پس از چند مرحله) برای همیشه حرام گردید.. قرآن متعه را از امور ذاتاً حرام، همچون مردار و خوک و خون و حیوانی که بدون نام خدا و یا برای غیر خدا ذبح شود نام میبرد؛ چنانچه میفرماید:
﴿وَٱلَّذِينَ هُمۡ لِفُرُوجِهِمۡ حَٰفِظُونَ ٥ إِلَّا عَلَىٰٓ أَزۡوَٰجِهِمۡ أَوۡ مَا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُهُمۡ فَإِنَّهُمۡ غَيۡرُ مَلُومِينَ ٦ فَمَنِ ٱبۡتَغَىٰ وَرَآءَ ذَٰلِكَ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡعَادُونَ ٧﴾ [المؤمنون: ۵-۷].
«(مؤمنان رستگار) کسانی هستند که عورت خود را (از کار حرام) حفظ میکنند، مگر در مورد همسران یا کنیزان (که در جنگ با مشرکین به اسارت درآمده باشند) که در این صورت جای ملامتشان نیست، پس هرکس غیر از این (دو راه زناشویی؛ یعنی ازدواج با همسران دائمی و جاریهها) را دنبال کند، متجاوز (از حدود شریعت خدا و زناکار) به شمار میآید».
همانگونه که میبینیم: در منطق قرآن تنها رابطه مجاز بین زن و مرد، رابطه ازدواج و یا ملک یمین [۴۴۹] است، و هرچیزی جز آن خوارشمردن زن و پایینآوردن منزلت اوست که همچون کالایی برای ارضای شهوت مرد به کار رفته و سپس کنار نهاده میشود، و مرد بدون اینکه عشق و محبتی به او داشته باشد مدتی را با او زندگی میکند [۴۵۰]، زیرا چگونه میتواند به زنی دلبند شود که دیروز با مرد دیگری بوده و فردا در اختیار یکی دیگر خواهد بود!.
پیامبر ج زمانی اجازه متعه را داده که تنها به عنوان یک ضرورت و رفع اضطرار از طریق جواز یک حرام قطعی یعنی متعه بود؛ از طرفی تعدادی از تازه مسلمانان به پارهای از عادات رایج آن زمان همانند: شرابخواری و زناکاری عادت کرده و یک باره کنارنهادن آنها برای برخی از آنان بسیار مشکل بود، یعنی براساس همان قاعدهی معروف: «ضرورتها ممنوعیتها را در حد رفع نیاز موقتاً از میان برمیدارند». همانگونه که قرآن میفرماید:
﴿فَمَنِ ٱضۡطُرَّ غَيۡرَ بَاغٖ وَلَا عَادٖ فَلَآ إِثۡمَ عَلَيۡهِ﴾ [البقرة: ۱۷۳].
«هرکس در حالت ضرورت قرار گرفت هیچ گناهی بر او نیست، به شرطی که به حرامبودن آن ایمان داشته باشد، و (پس از رفع ضرورت) به آن برنگردد».
البته برخی از محققین علوم حدیث روایات مربوط به «متعه» را در کتابهای اهل سنت اندک و ضعیف میدانند، و بر این باورند که «متن و محتوای» آنها با «صفات مؤمنین» مذکور در اول سوره «المؤمنون» و «مقاصد دین» در تشریع ازدواج سازگاری ندارد، و پیامبر هیچگاه چنین اجازهای را به هیچکس نداده تا همراه با گوشت الاغ آن را حرام نماید.
اما بعد از آن که مردم با اسلام خو گرفتند و عشق و ایمان به آن با روح و جانشان درآمیخت و به صبر و خویشتنداری ایمانی عادت کردند، آن مباح موقت به خاطر ضرورت نیز تا ابد نسخ گردید؛ چنان که رسول خدا ج میفرماید:
«إِنِّى قَدْ كُنْتُ أَذِنْتُ لَكُمْ فِى الاِسْتِمْتَاعِ مِنَ النِّسَاءِ وَإِنَّ اللَّهَ قَدْ حَرَّمَ ذَلِكَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ فَمَنْ كَانَ عِنْدَهُ مِنْهُنَّ شَىْءٌ فَلْيُخَلِّ سَبِيلَهُ وَلاَ تَأْخُذُوا مِمَّا آتَيْتُمُوهُنَّ شَيْئًا» [۴۵۱]. «به راستی من (قبلاً) اجازهی متعه با زنان را به شما داده بودم، اما بدانید که خداوند آن را تا روز قیامت (چه در حال عادی و چه در حال ضرورت) حرام کرده است، پس هرکس از شما چنین زنانی را نزد خود دارد، آنها را از خود دور سازد و از آنچه که به آنها داده اید، چیزی را باز پس نگیرید».
جالب این است که همانگونه که در کتابهای فقهی و روایی امامیه نیز آمده است: شخص حضرت علی س میفرماید:
«حرم رسول الله ج یوم خیبر لحوم الحمر الأهیلة ونکاح الـمتعتة» [۴۵۲]. «رسول خدا ج در روز خیبر خوردن گوشت ألاغ اهلی و نکاح متعه را حرام نمود».
خود ائمه نیز متعه را «زنا» دانستهاند، همانگونه که شیخ کلینی از امام صادق روایت نموده که از او در مورد حکم شرعی آن پرسیده شد، فرمود: «متعه زناست» [۴۵۳].
شیخ طوسی نیز روایت کرده که از امام صادق پرسیده شد:
«آیا مسلمانان در عصر رسول خدا ج بدون شاهد و بینه ازدواج میکردند؟فرمود: هرگز!» [۴۵۴].
از عبدالله بن سنان روایت شده: از أباعبدالله (امام صادق) ÷ در باره حکم متعه پرسیدم، فرمود: «لا تدنس نفسك بها» [۴۵۵].«خودت را به آن آلوده مساز!».
از عمار نیز روایت شده که أبوعبدالله ÷ به من و سلیمان بن خالد فرمود: «قد حُرمت علیکما الـمتعه» [۴۵۶]. «به راستی متعه بر شما حرام گشته است».
و باز از او روایت شده که فرمود: «اگر کسی از شما این کار را مباح میداند و از آن شرم ندارد، از نزدیکان و بستگان خود بخواهد که چنین کند (و خواهران و دخترانشان را در اختیار دیگران قرار دهد!» [۴۵۷].
زمانی که علی بن یقطین از أباالحسن از متعه پرسید، چنین جواب داد: «ما أنت وذاک؟ قد أغناک الله عنها» [۴۵۸]. «تو را با آن چه کار؟ خداوند تو را از آن بینیاز گردانیده است!».
شیخ کلینی نیز در «اصول کافی» از یحیی بن زید فقیه عراقی نیز نقل کرده که «اهل البیت پیامبر ج در مورد زشتی و ناپسندی متعه و نهی از آن اجماع و اتفاق نظر دارند» [۴۵۹].
به همین جهت هیچ روایتی نقل نشده که ائمه اجازه داده باشند، دختر یا زنی از خاندانشان با دیگران متعه کنند، چنان که «عبدالله بن عمیر به أبوجعفر (امام باقر) گفته است: آیا اجازه میدهی زنان، دختران، خواهران و دختر عمویت چنین کنند؟ (یعنی متعه کنند)، امام باقر زمانی که از زنان و دختران و دختر عموهایش نام برده شد روی برگردانید و پاسخی نداد» [۴۶۰].
در روایت مشهوری که در کتابهای شیعه و سنی آمده است، از پیامبر ج روایت شده که میفرماید:
«ای جوانان! هرکدام از شما توانایی ازدواج دارد ازدواج کند، و هرکدام توانایی آن را ندارد روزه بگیرد! زیرا روزه مایهی کنترل (شهوات) است».
اما نفرموده که جوانان میتوانند با دختر و یا زنی ازدواج موقت نموده و کامجویی کنند.
از طرف دیگر متعه علاوه بر آیات و احادیثی که گویای تحریم آنچه در حالت عادی و چه حالت ضروری هستند، ضررهای فراوانی را از لحاظ فردی و اجتماعی دربر دارد، و همه میدانیم که «لَا ضَرَرَ ، وَلَا ضِرَارَ فِي الْإِسْلَامِ» «از نظر اسلام ضرر رساندن به خود و به دیگران روا نیست».
اینک به بعضی از آن موارد اشاره میکنیم:
۱- آنچه از همه مهمتر است، عدم مشروعیت آن با توجه به آیات قرآن، سنت پیامبر ج و عملکرد اصحاب گرامی، از جمله امیرالمؤمنین علی س و فرزندان اوست؛ زیرا چند روزی به سبب ضرورتی نسبت به تازه مسلمان شدهها از طرف پیامبر ج به آن اجازه داده شد، اما بعد از مدتی شخص رسول خدا نه حضرت عمر آن را برای همیشه و در تمام شرایط حرام گردانید.
۲- از دیگر عواقب آن، ایمن نبودن زن و شوهر از یکدیگر است؛ زیرا در متعه جایز است که زن بدون اطلاع شوهر و بدون رضایت او با هر مردی که بخواهد متعه کند [۴۶۱].
همچنین زمینه را برای سلب اعتماد میان والدین و فرزندان فراهم میکند، زیرا ممکن است فرزندان بدون آگاهی و اطلاع والدین خود اقدام به متعه کنند، و چه بسیار اتفاق افتاده که والدین ناگهان متوجه شدهاند: دخترشان حامله شده است، وقتی از او پرسیدهاند: چرا و چگونه؟ دختر در جواب گفته است: با کسی متعه کردم و چند روزی را باهم بودیم! [۴۶۲].
۳- کمکم دختر و پسر به روابط جنسی خارج از چهارچوب ازدواج شرعی عادت کرده و در نتیجه فحشاء در جامعه فزونی مییابد، و هرکس بخواهد چند روزی یا چند لحظهای از زنی استفاده میکند و سپس با مبلغی کرایهاش را میپردازد و او را رها میکند و به مقتضای طبیعت فزونی طلبی انسان، آن زنان و مردان به همبستری با مردان و زنان متعدد عادت پیدا میکنند، و به همبستری با همسران خود قناعت نمیکنند و به مرور زمان به روابط غیراخلاقی کشیده میشوند، و پایه روابط خانوادگی به شدت سست شده و به صورتی گسترده دچار مشکل میشود.
از طرفی اینگونه زنان دیگر شایستگی برپاداشتن نهاد خانواده را نخواهند داشت، و کمتر کسی آنها را برای همسری دائمی خویش اختیار خواهد کرد، لذا برای امرار معاش خود دست به کارهای نامشروع زده و مردان زیادی را به زنا و دیگر اعمال منافی عفت وادار خواهند کرد!.
۴- با گذر زمان ادامه نسل بشری روند نزولی به خود میگیرد و مشخص نمیشود، بچهای که از فلان زن متولد شده، به سبب اینکه عده جدایی آنان به مقدار دو حیض میباشد، پدرش کیست! دیگر اینکه چه بسا بچهای که با متعه به دنیا میآید، زمانی که بزرگ شود با همان کسی که قبلاً با مادر او یا با پسرش متعه کرده بود، رابطههایی همچون متعه یا ازدواج دائمی برقرار نماید، و نداند با چه کسی متعه یا ازدواج نموده است! آیا پدر یا برادر اوست؟ و یا مرد نیز نداند که با دختر یا خواهر و یا مادر خود دارد ازدواج مینماید!.
خلاصه اینکه ممکن است نداسته با یکی از محارم خود از طریق متعه وصلت کند! بسیار اتفاق افتاده که مردی ندانسته همزمان با مادر و دخترش یا با خواهر، یا با عمه و یا با خاله آن زن متعه نموده! [۴۶۳].
۵- بیماریهای گوناگون جنسی که در علم پزشکی به اثبات رسیدهاند، شیوع پیدا میکنند و زیانهای فراوان و جبران ناپذیری را به بار میآورند.
[۴۲۹] فروغ کافی، کلینی، ج۵، ص۴۵۵. [۴۳۰] همان، ص ۲۴۹ و ۴۴۹. [۴۳۱] خداوند میفرماید: ﴿وَلَا تُنكِحُواْ ٱلۡمُشۡرِكِينَ حَتَّىٰ يُؤۡمِنُواْ﴾ [البقرة: ۲۲۱]. «با زنان مشرک تا ایمان نیاورند، ازدواج نکنید». [۴۳۲] تهذیب الأحکام، ج۷، ص۲۵۶- الإستبصار، طوسی، ج۳، ص۱۴۴- شرایع الإسلام، از کتب مشهور فقه، تألیف جعفر بن حسن، ص۱۸۴. [۴۳۳] قرآن میفرماید: ﴿مُحۡصَنَٰتٍ غَيۡرَ مُسَٰفِحَٰتٖ وَلَا مُتَّخِذَٰتِ أَخۡدَانٖ﴾ [النساء: ۲۵]. «باید (در ازدواج) زنان و کنیزانی را برگزینید که با عفت و پاکدامن باشند و فاجره نباشند و برای خود دوستان و رفقای (نامشروع) برنگزیده باشند». [۴۳۴] تهذیب الأحکام، طوسی، ج۷، ص۲۵۳. [۴۳۵] تهذیب الأحکام، طوسی، ج۷، ص۲۵۳. ۳- فروع کافی، ج۵، ص۴۲۶- تهذیب الأحکام، ج۳، ص۱۴۴.. در روایت طوسی آمده است: «از فضل غلام محمد بن راشد چنین روایت است که به امام صادق گفت: من با زنی متعه کردم در حالی که احساس کردم دارای شوهر است، لذا تحقیق کردم تا اینکه دیدم شوهر دارد! امام فرمود: ولی من هرگز تحقیق نمیکنم!!». [۴۳۶] تحریر الوسیلة، آیة الله خمینی، ص۲۹۲، چاپ قم. [۴۳۷] تحریر الوسیلة، ج۲، ص۲۴۱، مساله شماره ۱۲. [۴۳۸] قرآن میفرماید: ﴿فَٱنكِحُوهُنَّ بِإِذۡنِ أَهۡلِهِنَّ وَءَاتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِ﴾ [النساء: ۲۵]. «پس با اجازه ولی و صاحبشان با آنان ازدواج کرده و مهریه آنها را زیبا و پسندیده و برابر عرف و عادت بپردازید». و میفرماید: ﴿وَأَنكِحُواْ ٱلۡأَيَٰمَىٰ مِنكُمۡ وَٱلصَّٰلِحِينَ مِنۡ عِبَادِكُمۡ وَإِمَآئِكُمۡ﴾ [النور: ۳۲]. «مردان و زنان مجرد خود و کنیزان شایسته خویش را به ازدواج یکدیگر درآورید». و باز میفرماید: ﴿وَلَا تُنكِحُواْ ٱلۡمُشۡرِكِينَ حَتَّىٰ يُؤۡمِنُواْ﴾ [البقرة: ۲۲۱]. «و (زنان و دختران خود را) به ازدواج مردان مشرک درنیاورید، مادامی که ایمان نیاورند». [۴۳۹] تهذیب الأحکام، ج۷، ص۲۵۴- شرائع الإسلام، حلی، ج۲، ص۱۸۶، چاپ تهران. [۴۴۰] تهذیب الأحکام، ج۷، ص۲۵۹ و ۲۹۳- الاستبصار، ج۳، ص۱۴۷ در روایت أبوعبدالله آمده است که از او پرسیده شد: «آیا متعه نیز مثل تعداد زنان در نکاح تا چهار تاست؟! گفت: میتوانید با هزار زن هم متعه کنید! زیرا آنها را اجاره مینمایید!». [۴۴۱] تهذیب الأحکام، ج۷، ص۲۶۳. [۴۴۲] الشیعة و التصحیح، دکتر موسی موسوی، ص۱۱۱- همراه با راستگویان، ص۳۴۳. [۴۴۳] فروع کافی، ج۵، ص۴۶۰- الأستبصار، ج۳، ص۱۵۱. [۴۴۴] تهذیب الأحکام، ج۷، ص۱۴۷. [۴۴۵] الشیعة و التصحیح، دکتر موسی موسوی، ص۱۱۱- همراه با راستگویان، ص۳۴۳. [۴۴۶] فروع کافی، ج۵، ص۴۶۰. [۴۴۷] همان، ص۴۶۱. [۴۴۸] چگونگی مباحبودن و سپس حرامشدن آن در کتاب «عیانات» مشروحاً آمده است. [۴۴۹] کنیز یا جاریه زنانی بودند که در جنگهای مسلمانان با مشرکان به اسارت درمیآمدند و به عنوان یک ضرورت زمانی و قوانین جنگی مرسوم در آن عصر بین مسلمانان به عنوان غنایم جنگی تقسیم میشدند، این موضوع از طرف تمامی طرفهای درگیر در جنگها اعم از مسلمانان و غیرمسلمانها اعمال میگردید، و الغای آن به صورت یکجانبه از طرف مسلمانان ممکن نبود. [۴۵۰] در حالی که هدف ازدواج در قرآن همان ایجاد محبت و مودت و آرامش است، چنانچه میفرماید: ﴿وَمِنۡ ءَايَٰتِهِۦٓ أَنۡ خَلَقَ لَكُم مِّنۡ أَنفُسِكُمۡ أَزۡوَٰجٗا لِّتَسۡكُنُوٓاْ إِلَيۡهَا وَجَعَلَ بَيۡنَكُم مَّوَدَّةٗ وَرَحۡمَةً﴾ [الروم: ۲۱]. «از نشانههای خدا یکی این است که برای شما از جنس خودتان همسرانی را آفرید تا در کنار آنان بیارامید، و در میان شما و ایشان مهر و محبت انداخت». [۴۵۱] صحیح مسلم، حاشیه إرشاد الساری، ج۶، ص۱۷۲. [۴۵۲] وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج۱۴و ج۲۱، ص۱۲- التهذیب، شیخ طوسی، ج۲، ص۱۸۶ و ج۷- الإستبصار، طوسی، ج۳، ص۱۴۲... و در منابع اهل سنت بدین ترتیب آمده است: «فإن رسول الله نهی عن متعة النساء یوم خیبر وعن لحوم الحمر الأهلیة» «رسول خدا ج در روز خیبر از متعه با زنان و خوردن گوشت الاغ اهلی نهی فرمود». (صحیح بخاری، کتاب المغازی، باب غزوه خیبر، حدیث شماره ۴۲۱۶- صحیح مسلم، کتاب النکاح، حدیث شماره ۲۹ و هامش إرشاد الساری، ج۶، ص۱۲۹ و ۱۳۰. [۴۵۳] کافی، کلینی، کتاب النکاح، حدیث بسام صیرفی. [۴۵۴] التهذیب، شیخ طوسی، باب المتعه، ج۲، ص۱۸۹. [۴۵۵] بحار الأنوار، شیخ مجلسی، ج۱۰۰، ص۳۱۸. [۴۵۶] فروع کافی، کلینی، ج۲، ص۴۸- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج۱۴، ص۴۵۰. [۴۵۷] فروع کافی، ج۲، ص۴۴- وسائل الشیعه، ج۱۴، ص۴۵۰. [۴۵۸] فروع کافی، ج۲، ص۴۳- وسائل الشیعه، ج۱۴، ص۴۴۹. [۴۵۹] بسیاری از علمای شیعه در تفسیر این روایت توجیهاتی آوردهاند: از جمله اینکه ائمه، اینگونه روایات و احکام را در حالت تقیه صادر فرمودهاند!!. [۴۶۰] فروع کافی، ج۲، ص۴۲- تهذیب الأحکام، شیخ طوسی، ج۲، ص۱۸۶. [۴۶۱] نگاه شود به فروع کافی، شیخ کلینی، ج۵، ص۴۶۳- تهذیب الأحکام، ج۷، ص۵۵۴- الإستبصار، شیخ طوسی، ج۳، ص۱۴۵. [۴۶۲] مراجعه شود به «کشف الأسرار و تبرئة الأئمة الأطهار، سید حسین موسوی، فصل «المتعة وما یتعلق بها». [۴۶۳] به همان منبع قبلی مراجعه شود.
دو مسأله دیگر که تیجانی در کتابهایش بحث آنها را پیش آورده، یکی موضوع «جمع دو نماز باهم» [۴۶۴]. و دیگری موضوع «وضو» میباشد، او ادعا میکند: خلفا آنها را تغییر دادهاند!.
در حالیکه از همان ابتدای وجوب نماز یعنی از زمان خود پیامبر ج نمازهای پنجگانه هریک در اوقات مشخص خود به جای آورده میشدند، خداوند در این مورد میفرماید:
﴿إِنَّ ٱلصَّلَوٰةَ كَانَتۡ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ كِتَٰبٗا مَّوۡقُوتٗا﴾ [النساء: ۱۰۳].
«به حقیقت نماز در اوقاتی مشخص بر مؤمنان فرض شده است».
بنابراین، نمازهای صبح، ظهر، عصر، مغرب و عشاء هریک در زمان معین خود برگزار میشدهاند، همانگونه که حضرت علی س در نامهای که به محمد بن أبی بکر هنگامی که او را والی مصر گردانیده بود، چنین مینویسد:
«أما بعد: فصلوا بالناس الظهر حتی تغیب الشمس مثل مربض العنز، وصلوا بهم العصروالشمس بیضاء حیة في عضو من النهار حین یسار فیها فرسخان، وصلوا بهم الـمغرب حین یفطر الصائم ویدفع الحاج إلی منی، وصلوا بهم العشاء حین یتواری الشفق إلی ثلث الیل، وصلوا بهم الغداة والرجل یعرف وجه صاحبه» [۴۶۵]. «اما بعد: با مردم نماز ظهر را بگذارید، تا زمانی که سایه آفتاب به اندازه (دیوار) آغل بز برگردد و با ایشان نماز عصر را تا هنگامی که آفتاب سفید و درخشان است اقامه کنید، در باقیماندهای از روز که در آن (تا غروب) بتوان دو فرسخ راه را پیمود! و با آنان نماز مغرب را به جای آورید، هنگامی که روزهدار افطار میکند و حاجی (از عرفات) به منی وارد میشود و با آنها نماز عشاء بخوانید، هنگامی که سرخی آفتاب (از جانب مغرب) پنهان میشود تا یک سوم شب، و بالإخره با آنان نماز صبح را بخوانید، هنگامی که انسان چهره رفیق و همراه خود را ببیند».
این اوقات نمازهای پنجگانه است، اما با احترام به رأی فقهی امامیه میبینیم که برخلاف آن عمل میکنند و در تمام شبانه روز و در سفر و غیرسفر نمازها را به صورت جمع میخوانند؛ یعنی «ظهر و عصر» و «مغرب و عشاء» را باهم جمع میکنند، در حالی که جمعکردن نمازها از نظر جمهور فقها تنها در موارد ضروری رخصت داده شده است، ضرورتهایی همچون: سفر، بارش برف و باران، گِل و لای شدید، سرمایِ سخت، بیماری، استحاضه، سلس البول بودن، ترس در مورد از دستدادن جان و مال و... و در غیر این موارد به هیچ وجه جایز نیست که نماز را از وقت معین آن خارج کرد و به دلخواه خود به جای آورد.
این روشی است که خود پیامبر ج و خلفای راشدین و حتی ائمه اهل البیت نیز انجام دادهاند، و در کتب شیعه همچون «لهوف» إبن طاووس و غیره آوردهاند: حسین بن علیب در ظهر عاشورا فقط نماز ظهر را برگزار کرد، بدون اینکه نماز عصر را با آن جمع کند [۴۶۶].
لازم به یادآوری است: شیخ صدوق در ارتباط با گفتن «أشهد أن علیاً ولی الله» در اذان در کتاب «من لایحضره الفقیه» میگوید:
«تردیدی نیست که علی ولی و محبوب خداست... اما این جمله در اصل اذان وجود نداشته است، زیرا غالیانی که در میان ما شیعیان نفوذ کردهاند آن را به اذان اضافه نمودهاند» [۴۶۷].
[۴۶۴] تیجانی، در کتاب «همراه با راستگویان» فصلی را با همین عنوان آورده است. [۴۶۵] نهج البلاغة، شرح فیض الإسلام، جزء۵، کلام ۵۲. [۴۶۶] نگاه شود به وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج۳، ص۱۱۵ و ۱۱۶- مستدرک الوسائل، محدث نوری طبرسی، چاپ سنگی، ج۱، ص۱۸۹. [۴۶۷] کتاب «می لا یحضره الفقیه»- شیخ صدوق، ج۱، ص۲۹۰، حدیث شماره ۸۹۷.
اما در مورد وضو نیز باید گفت که از همان ابتدا طبق آیهی قرآن پاها شسته میشدند و هیچیک از خلفاء تغییری را در آن ندادهاند، اما تیجانی و همفکران او معتقد هستند: ابتدا پاها به جای شستهشدن مسح میشدند، و این صحابه بودند که بعد از پیامبر ج مسح را به شستن تبدیل کردند.
اما باید گفت که شستن پاها دستور خود قرآن است؛ چنانچه میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا قُمۡتُمۡ إِلَى ٱلصَّلَوٰةِ فَٱغۡسِلُواْ وُجُوهَكُمۡ وَأَيۡدِيَكُمۡ إِلَى ٱلۡمَرَافِقِ وَٱمۡسَحُواْ بِرُءُوسِكُمۡ وَأَرۡجُلَكُمۡ إِلَى ٱلۡكَعۡبَيۡنِ﴾ [المائدة: ۶].
«ای مؤمنان! هنگامی که برای نماز برخاستید (و وضو نداشتید) صورتها و دستهای خود را تا آرنجها بشویید و سرهای خود را مسح کنید و پاهایتان را تا قوزکها بشویید».
تیجانی در مورد این آیه در کتاب «اهل سنت واقعی» میگوید: «اگر قرآنکریم را باز کنیم و در آن آیه وضو را بخوانیم، میبینیم که خدا میفرماید: ﴿وَٱمۡسَحُواْ بِرُءُوسِكُمۡ وَأَرۡجُلَكُمۡ إِلَى ٱلۡكَعۡبَيۡنِ﴾ آقای مهری آیه را اینگونه ترجمه کرده است: «سرها و پاهای خود را تا مچ مسح کنید!» (ص۱۸۷) و گفته که فعل «وامسحوا» برای کلمات «رءوسکم» و «أرجلکم» سرها و پاها، هردو به کار رفته است.
اما هر انسان منصفی که از قواعد صرف و نحو عربی اطلاع داشته باشد، به سادگی میفهمد که آیه صراحتاً به شستنپاها در وضو امر میکند، و اگر پاها شسته نشوند وضو باطل و ناقص خواهد بود، زیرا اگرچه کلمه «أرجلکم» (پاهایتان) با اعراب نصب بلافاصله بعد از «رءوسکم» «سرهایتان را» با اعراب مجرور آمده است، ولی به آن عطف نمیشود، بلکه عطف بر کلمه «وجوهکم» «صورتهایتان» و «أیدیکم» «دستهایتان» هردو با اعراب نصب یعنی اندامهای شستنی است، و هرسه «وجوه، أیدی، و أرجل» مفعول صریح برای فعل «فاغسلوا» «بشویید» هستند، یعنی پاها نیز باید مثل صورت و دست شسته شوند، و اینکه «أرجلکم» بلافاصله بعد از «وجوهکم و أیدیکم» در جمله اولی نیامده و بعد از «برءوسکم» عضوی که باید مسح شود آمده است، به خاطر ترتیب شستن اعضای وضو است.
اگر بنابر رای فقهی امامیه پاها باید مسح شوند، در این صورت کلمه «أرجلکم» میبایست، عطف بر «برءوسکم» میآمد و اعراب آن نیز مجرور میبود تا مثل عضو «سر» مسح شود! همانگونه که در ادامه آیه در مورد تیمم آمده است: ﴿فَتَيَمَّمُواْ صَعِيدٗا طَيِّبٗا فَٱمۡسَحُواْ بِوُجُوهِكُمۡ وَأَيۡدِيكُم مِّنۡهُ﴾ [المائدة: ۶]. «(اگر آب نیافتید) با خاک پاک تیمم کنید و با آن صورتها و دستهایتان را مسح کنید».
در این قسمت از آیه به وضوح میبینیم که دو کلمه «بوجوهکم» و «أیدیکم» هردو برای فعل «فامسحوا» مجرور و معطوف هستند، و اگر در آیه مورد نظر عمل مسح بر پاها انجام میشد، باید کلمه «أرجلکم» به صورت مجرور، یعنی «أرجلکم» میآمد، در حالیکه اینگونه نیست!.
لازم به یادآوری است که بسیاری از اصولیون و فقها بر این باورند که در ارتباط با اینگونه مسایل، چنان که اختلاف نظر با مراجعه به قرآن و سنت و اجماع و... حل و فصل نشد، به عمل و روش اهل مدینه که از زمان رسول خدا ص تاکنون نسل به نسل چگونگی وضو و دیگر عبادات خود را آموخته و انجام دادهاند، ملاک عمل میشود و از آنها باید تبعیت صورت بگیرد.
برخی از گویندگان و نویسندگان افراطی شیعی میگویند و مینویسند که «سنیها برای اثبات حقانیت اعتقادات خود هیچگونه دلایلی را در اختیار ندارند».
این ادعا ادعای نادرستی است، زیرا واقعیت این است که مسلمانان اهل سنت برای اثبات عقاید خود دلایل بسیار استواری دارند، با این تفاوت که آنان از دلایل دوستان شیعی خود در باره مسایل مورد اختلاف از جمله: «امامت» اطلاع کامل و دقیقی دارند، زیرا سالهاست که به مناسبتهای مختلف در رادیو، تلویزیون، روزنامهها و مجلات ادله و براهین ایشان را میشنویم و میبینیم، ولی چون به نویسندگان و گویندگان اهل سنت اجازه داده نمیشود کتابی را در باره نگاه اهل سنت به مسایل مورد اختلاف به ویژه موضوع «امامت و خلافت» چاپ کنند، بنابراین، مردم و بسیاری از طلاب و دانشگاهیان درباره دلایل مسلمانان اهل سنت پیرامون مسایل مورد اختلاف اطلاع دقیق ندارند.
اهل سنت حق دارند بپرسند: چرا آزادی بیان به صورت عادلانه در مورد آنان مراعات نمیشود؟ چرا قلم و بیان آنان را تا حدود زیادی بستهاند؟ آیا ایجاد فضای بستهی فرهنگی و انحصار رسانهای نشانه ضعف و هراس از رویارویی با حقایق نیست؟ البته روشنفکران و جوانان پژوهشگر شیعه نیز باید بپرسند که چرا شرایطی فراهم نمیشود تا ادله اهل تسنن را در باره مسایل مورد اختلاف از زبان و قلم خودشان بشنویم و بخوانیم؟ مگر نه این است که خداوند میفرماید:
﴿فَبَشِّرۡ عِبَادِ ١٧ ٱلَّذِينَ يَسۡتَمِعُونَ ٱلۡقَوۡلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحۡسَنَهُۥٓ﴾ [الزمر: ۱۷-۱۸].
«به بندگانم بشارت (سعادت) بده! آنهایی که به گفتهها گوش فرا میدهند و از بهترین آنها پیروی میکنند».
باری بسیار شایسته و عادلانه است مسئولان امر از صاحبنظران شیعه و سنی برای مناظره تلویزیونی در باره کتاب تیجانی و امثال آن دعوت کنند، تا حقایق برای مردم روشن شود، اگر این روش منطقی و منصفانه را نمیپذیرند حداقل از مطرحنمودن مسائل مورد اختلاف خودداری نمایند، یا به نویسندگان اهل سنت نیز اجازه بدهند تا با چاپ و نشر رسالهها و کتابهایی در باره مسایل مورد اختلاف دلایل و براهین خود را در اختیار عموم مردم قرار دهند. هرچند طرح آنها را در رسانههای ارتباط جمعی مناسب نمیدانیم و نمیخواهیم آغازگر مطرحکردن آنها باشیم، اما در تاریخ تقابل اندیشهها و باورها و حتی در دنیای سیاست و اقتصاد و... هرکجا تهاجمی بوده تدافعی هم وجود داشته، و در این میان اگر عواقب نامطلوبی را درپی داشته، گناه و مسئولیت آن در درجه اول بر دوش مهاجم است نه مدافع.
این بود مطالب بنده در پاسخ به کتابهای تیجانی، پیرامون مسایل مورد اختلاف شیعه و سنی، اما سخن آخر خود را با گزیده تعدیل شدهای از سخنان یکی از نویسندگان و صاحبنظران «اصلاحی و اعتدالی» شیعه به پایان میبرم، او میگوید:
۱- پیامبر ص معصوم بالذات و شخصاً آگاه بر امور غیبی نبوده، و خداوند هیچگونه خاصیت مافوق بشری را در وجود شریفش ننهاده و تمام تواناییهایش در این زمینهها، محدود به هدایت وحی میشده است، هرچند در پرتو ارتباط با خداوند و اطاعت امرش به والاترین انسانها مبدل گشت، و از این نظر برای همه مسلمانان «اسو» است، اما وجودی «فوق انسانی» که بتواند به «اراده خویش» قانون وضع کند معجزه بیاورد، به خواسته درخواستکنندگان پاسخ گوید، گرفتارانی را نجات بخشد و... نبوده است.
۲- در مورد تعیین امیرالمومنین علی س به جانشینی توسط پیامبر ص از طرف خداوند هیچ دلیلی در کتاب و سنت صحیح وجود ندارد، هرچند علی س از بزرگترین صحابه بوده، ولی مسلمانان ملزم به گزینش او برای حکومت پس از پیامبر ص نبودهاند؛ زیرا اولاً: نه نصی از پیامبر ص در این مورد وجود داشته، و ثانیاً: نه افضلیت دینی و علمی و اخلاقی، شرط کافی برای حکومت است.
۳- خاندان پیامبر ص از فاطمه گرفته تا تمام فرزندان علی س اگرچه با فضیلت و محترمند، ولی شارعان دین و کسانی که دین را «فقط» بتوان از طریق ایشان و آثارشان آموخت نبودهاند، و عطیه خاصی نیز از طرف خداوند به آنان اعطاء نشده که بتوانند حاجات برآورند و یا خشمشان، همواره خشم خدا و خشنودیشان، همواره خشنوی خدا باشد.
۴- برخلاف باورهای رایجی که در بین ماست، هیچگونه ضدیتی بین علی و خلفای سهگانه ش وجود نداشته، بلکه علی س برای خلفاء طبق روایات شیعه احترام قائل بوده و از ایشان همواره تجلیل نموده و آنان را همآهنگ با آیات قرآن و سنت پیامبر ص خادم به اسلام و دلسوز به امور مؤمنین میدانست.
۵- واجب الاتباع برای مسلمانان (قرآن) و (نصوص و قوانینی) است که توسط پیامبر ص خارج از قرآن ولی همآهنگ با آن، (قطعاً و یقیناً) صادر گشته و خارج از این مقولات آنچه هرآنکس بگوید، نظرات شخصی است که ممکن است صحیح و مفید و یا اشتباه و مضر باشند.
۶- در کتابهای تاریخی و روایی شیعه و سنی احادیث نادرست و ضعیف بسیاری که با روح دین سازگار نیستند وجود دارند. برای تشخیص سره از ناسره در آنها باید مطالب هریک را به «قرآن» و «سنت» قطعی رسول خدا ص عرضه کرد، و در صورتی که منطبق بود پذیرفت.
۷- اسلام دین «خداشناسی» و «خداپرستی» است، و تنها راه کمال انسان و نجاتش در تقوای الهی به معنی شناخت قوانین خدا و اطاعت از آنها و دوری از نواهیاش و ارتباط «مستقیم» با خدا است... «وسیله» قرارادادن ارواح مردگان اعم از ارواح انبیاء، اولیاء، امامان و امامزادگان در عبادت و دعا به درگاه خداوند سبحان و آنها را باب فیض الهی و قائم مقام خدا دانستند، با روح دین و تعالیم خود ائمه سازگاری ندارند.
موارد هفتگانه فوق اساس اختلاف میان ما مسلمانان است، من از همگان تقاضا میکنم ساعتی خود را از تلقینات و مأنوسات فکری و عادات گذشته فارغ ساخته، و در این نکات به دقت بیندیشند، اگر بنده تند گفته و بدعمل کرده ام، مهم نیست؛ میتوانید به حسابم برسید و مرا رسوای خاص و عام سازید! ولی وای بر ما! اگر خواسته یا ناخواسته دین خدا را تحریف کنیم و مطالبی جز آیین پاک و راستین خداوند را به نام دین به مردم تحویل دهیم! به دهان امثال من میتوانید سنگ بکوبید، ولی جواب خدا را چه خواهید داد؟!.
خوشبختانه هم ما و هم شما به «آخرت» معتقدیم!. آیا به هنگام حضور در محکمه کبرای الهی از اینکه خدا را از طریق بزرگانی همچون: امیرالمؤمنین علی و حسین و فاطمه ش (و شیخ عبدالقادر گیلانی و شیخ بدوی) و غیره... نخواندیم، یا برای فاطمه زهراء و امام حسین اشک نریختیم، یا به زیارت قبورشان نرفتیم، یا لعن أبوبکر و عمر و عثمان و علی و سایر صحابه رسول خدا ص را نکردیم، یا در عزاداری ایشان شرکت ننمودیم و... از این قبیل امور بازخواست میشویم؟! و یا خواهند پرسید: چرا رعایت حق و انصاف و عدالت را نکردید، و بدون تحقیق و بررسی کافی در قرآن بر پایه وابستگیها و شیفتگی نسبت به شخصیتها عقاید و نظران «منقول» و چه بسا «مجهول» از ایشان را به عنوان مقاصد قرآنی به مردم عرضه کردید؟!.
چرا مهر و علاقه به اهل بیت و یا اصحاب و مشایخ از اطاعت امر خدا بر ما واجبتر شده؟! آیا خدا ما را شیفته بزرگان میخواست، یا میخواست خود در پرتو هدایتش تربیت شویم و به هدف خلقت خویش نایل آییم؟!. خوب به این مطالب توجه کنیم و صحنه آخرت را در نظر بیاوریم، و ببینیم چه پاسخی برای خدا خواهیم داشت؟!.
آری برادر! اساس بدبختی ما در کجاندیشیها و تندرویهاست، و این خسارتی است که در برابر بیگانگی با «اسلام اصیل و راستین» میپردازیم!. بیاییم به جای لجاجتها، پندار و کردار خود را در برابر خدا خالص سازیم، و دست در دست هم اسلام را که امانت الهی نزد ماست، از تاریکی آلودگیها و انحرافات پاک سازیم، شاید تا به حال بعضی مسائل برای ما چنانکه باید روشن نبود، ولی خداوند برای هدایت و تربیت بندگانش «حوادث» پیش میآورد... در شرایطی واقع شده ایم که قبلاً فکرش را هم نمیکردیم! اکنون اساس اعتقادات و باورهایمان زیر سؤال است، این آزمایش بزرگ الهی است که ما را به بازنگری در «ارزشها» فرا میخواند، و امید که در این بازنگری به حق برسیم و با حق پیوند ببندیم و خود و اجتماعمان را از این کجاندیشیها و تندرویها برهانیم... آیا به راستی از عهده این آزمایش بزرگ الهی برخواهیم آمد؟!.
رئیس «اتحاد جهانی علمای مسلمین»در پاسخ به پرسشی راجع به اسباب اختلاف و پیدایش اشکالاتی در روابط میان فرق و مذاهب اسلامی بر ضرورت نزدیکی و تقارب تمامی مذاهب و گرایشهای اسلامی تأکید نموده و در شرایط کنونی آن را واجبی شرعی برشمردند، ایشان همچنین تأکید کردند که برای به بارنشستن تلاشها در راستای وحدت و تقریب قراردادن آن بر روی قواعد و اصولی روشن و برخورداری از نیت صادقانه فرق و مذاهب اسلامی که به دنبال همگرایی هستند، ضرورت حیاتی و اساسی دارد.
ایشان ضمن تأکید بر ضرورت توافق بر روی «منشور و میثاقی» برای وحدت و تقریب میان شیعیان و اهل سنت و التزام عملی طرفین به آن منشور زیر را برای این وحدت و تقریب مطلوب پیشنهاد نمودهاند:
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدالله والصلاة والسلام علی رسول الله وبعد:
«منشور و میثاق تقریب» دارای اصول و قواعدی است که بر پایهی آنها لازم است به پیش برود و زمینه تفاهم را به صورتی عملی فراهم کند، و مهمترین آن اصول عبارتند از:
اولین مبنای لازم برای گفتگوی میان مذاهب اسلامی درک درست طرف مقابل است، شکی نیست که در تمامی زمینهها حسن فهم و شناخت صحیح، پیش شرط ضروری هر اقدامی است، تا آن اقدام براساس آگاهی و بصیرت صورت پذیرد، زیرا لازمه کار و اقدام درست درک و شناخت درست است.
به همین علت است که در اسلام دانش مقدم بر عمل است، و امام بخاری در «صحیح» خویش به این موضوع اشاره نموده و به آیه:
﴿فَٱعۡلَمۡ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا ٱللَّهُ وَٱسۡتَغۡفِرۡ لِذَنۢبِكَ وَلِلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ﴾ [محمد: ۱۹].
«بدان که قطعاً هیچ فرمانروا و فریادرسی به غیر از خداوند مشروعیت ندارد، و برای خود و مردان و زنان مومن طلب آمرزش کن». استدلال نموده است.
میبینیم که پیش از دستور به طلب آمرزش به کسب علم و دانستن دستور داده است.
همچنین اولین آیهی فرود آمده از قرآن کلمهی «اقرأ» و در مرحله دوم این آیات نازل شدند که:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡمُدَّثِّرُ ١ قُمۡ فَأَنذِرۡ ٢ وَرَبَّكَ فَكَبِّرۡ ٣ وَثِيَابَكَ فَطَهِّرۡ ٤﴾ [المدثر: ۱-۴].
«ای جامه بر سر کشیده (در بستر خواب آرمیده) برخیز (و مردم را از عاقبت انحراف از هدایت یزدان) بترسان و تنها پروردگارت را به بزرگی ستایش کن، و جامه خویش را پاکیزه نگاه دار».
ملاحظه مینمایید، قرائت و مطالعه که مقدمه و کلید علم و دانستن میباشد، پایه ادای وظایف عملی شده است.
منظور از درک درست، شناخت حقیقت دیدگاهها و مواضح طرف مقابل است؛ چنین شناختی تنها از طریق استفاده از منابع مطمئن و علمای معروف و مورد اعتماد طرف مقابل باید به دست آورد، نه از زبان مردم عادی و یا از لابهلای عادات و واقعیتی که مردم در آن قرار دارند؛ زیرا در بسیاری از موارد واقعیت موجود با شریعت مقبول همخوانی ندارد.
موضوع مهم دیگر: تشخیص تفاوت میان اصول و فروع، واجبات و فرایض و مستحبات، موارد مورد اتفاق و مسایل محل اختلاف، عادات و حقایق و میان الزامات فقهی و اقدامات خودسرانهی انسانهاست.
برای مثال: موضوع تحریف قرآن را در نظر بگیرید که تعدادی از روحانیون شیعه بر این باورند که قرآن دچار تحریف شده است، یعنی ناقص است و کامل بدست ما نرسیده و در بارهی آن کتابهایی نوشتهاند، و برای اثبات دیدگاه خود به پارهای از روایات کتاب اصول کافی و دیگر کتابهای مورد اعتمادشان استناد کردهاند.
اما این دیدگاه دیدگاهی نیست که همه شیعیان آن را پذیرفته باشند، زیرا گویندگان و نویسندگان دیگری هستند که با آن مخالفت ورزیده و بی پایگی آن را ثابت کردهاند، این همان چیزی است که باید آن را مورد توجه قرار داد و دیدگاه دیگر را کنار نهاد.
همانگونه که اهل سنت را به رعایت این اصل یعنی شناخت صحیح آراء اهل تشیع در جهت موضعگیری درست در برابر آنان فرا میخوانم، قطعاً از اهل تشیع نیز میخواهم که پیش از موضعگیری در برابر اهل سنت منابع مورد قبول آنان را مورد توجه قرار بدهند، و تفاوت میان اصول و فروع، واجبات اساسی و مستحبات جانبی، امور مورد اتفاق و مسائل محل اختلاف که کم هم نیستند، و عادات رایج در میان عامهی مردم و حقایق مورد قبول علمای مورد اعتماد و تصرفات عامهی مردم و الزامات شریعت را جداً درک کنند.
محور و قاعده مطلوب دوم در عرصهی گفتگوی میان مذاهب اسلامی یا در میدان تقریب مذاهب ضرورت تقویت «حسن ظن» هریک از طرفین نسبت به طرف مقابل است، پایه این موضوع به تلاش اسلام برای ایجاد روابط میان پیروان خود براساس حسن ظن قرار دارد، بدین معنی که هریک از طرفین بهترین و مناسبترین حالت را برای طرف مقابل قائل شود، هرچند که بتوان احتمالات دیگر را نیز به میان کشید و تصور دیگری در بارهی طرف مقابل داشت.
خداوند متعال میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱجۡتَنِبُواْ كَثِيرٗا مِّنَ ٱلظَّنِّ إِنَّ بَعۡضَ ٱلظَّنِّ إِثۡمٞ﴾ [الحجرات: ۱۲].
«ای کسانی که ایمان آورده اید! از بسیاری از گمانها بپرهیزید، زیرا که برخی از گمانها گناه است».
منظور از گمان گناهکارانه داشتن سوءظن نسبت به دیگران است، حافظ ابن کثیر در تفسیر این آیه میگوید: «خداوند متعال بندگان اهل ایمانش را از سوءظن به دیگران یعنی واردکردن اتهام ناروا و نادرست به خویشاوند و دیگر مردم بر حذر داشته است، زیرا پارهای از گمانها قطعاً گناه شمرده میشوند، و شرط احتیاط این است که از همهی آنها دوری شود، و امیرالمؤمنین عمر بن خطاب نقل کردهاند که فرموده است: «در مورد سخنی که از زبان برادر مسلمانت جاری میشود، تا جایی که امکان دارد حسن ظن و توجیه خیراندیشانه داشته باش».
یکی از قواعد مهم در میدان گفتگوی اسلامی این است که مشترکات محور، محور همکاری شوند و امور اختلافی در حاشیه قرار گیرند، خوشبختانه برخلاف مسائل مورد اختلاف که بیشترشان مسائلی فرعی و دسته دوماند، امور مورد اتفاق امور و مسائلی اساسی هستند که وجود و قیام دین به وجود آنها بستگی دارد، برخی از آن مسائل مورد قبول و اتفاق طرفین عبارتند از:
الف: هردو طرف در مورد ایمان به خداوند متعال، روز قیامت، رسالت حضرت محمد ص و اینکه او آخرین پیامآور است و برای تکمیل دیگر رسالتهای آسمانی آمده است، ایمان به همهی آنچه پیامبر گرامی اسلام آنها را آورده، مانند: ایمان به همه کتابهای خداوند و پیامبران، اتفاق نظر دارند، همانگونه که خداوند متعال میفرماید:
﴿ءَامَنَ ٱلرَّسُولُ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيۡهِ مِن رَّبِّهِۦ وَٱلۡمُؤۡمِنُونَۚ كُلٌّ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَمَلَٰٓئِكَتِهِۦ وَكُتُبِهِۦ وَرُسُلِهِۦ لَا نُفَرِّقُ بَيۡنَ أَحَدٖ مِّن رُّسُلِهِۦۚ وَقَالُواْ سَمِعۡنَا وَأَطَعۡنَاۖ غُفۡرَانَكَ رَبَّنَا وَإِلَيۡكَ ٱلۡمَصِيرُ ٢٨٥﴾ [البقرة: ۲۸۵].
«فرستاده خداوند (محمد) به آنچه از طرف پروردگارش بر او نازل شده ایمان آورده و همه مؤمنین نیز به خداوند و فرشتگان و کتابها و پیامبران ایمان آوردهاند، میان هیچیک از پیامبران تفاوت نمیگذاریم، و همه میگویند: شنیدیم و اطاعت کردیم و بازگشت به سوی توست».
ب: اتفاق در بارهی ایمان به قرآنکریم که کلام و کتاب خداوند، راهنمای بشریت، یادآوریی حکیمانه و صراط مستقیم است.
﴿كِتَٰبٌ أُحۡكِمَتۡ ءَايَٰتُهُۥ ثُمَّ فُصِّلَتۡ مِن لَّدُنۡ حَكِيمٍ خَبِيرٍ﴾ [هود: ۱].
«قرآن کتابی است که آیههای آن استوار گردیده و بعد از آن از جانب خداوند حکیم و آگاه شرح و بیان شده است».
و اینکه قرآن از تحریف و تغییر مصون مانده، و این مصونیت را خداوند تضمین نموده است.
﴿إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا ٱلذِّكۡرَ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ ٩﴾ [الحجر: ۹].
«به راستی این ماییم که قرآن را فرو فرستاده ایم، و به راستی محافظ آن خواهیم بود».
و هیچ مسلمان اعم از شیعی و سنی به خود اجازه نمیدهد که با این اصل که قرآن از سوره «فاتحه» تا سوره «ناس» بدون کم و زیاد کلام خداوند متعال است، اظهار تردید کند.
ج: یکی دیگر از موارد مورد اتفاق التزام به اصول و ارکان عملی اسلام، مانند: شهادتین، اقامهی نماز، ادای زکات، گرفتن روزهی ماه رمضان و رفتن به حج خانهی خداوند است.
علامه رشید رضا صاحب مجله و تفسیر «المنار» برای تعامل و تنظیم روابط میان اهل ایمان قاعدهای را پیشنهاد نموده و آن را اصلی طلایی نامیده است که عبارتست از:
«همکاری با یکدیگر در امور مورد اتفاق و پذیرش عذر طرف مقابل در بارهی امور مورد اختلاف».
تمامی مصلحان، حکیمان و اهل اعتدال و در رأس آنان امام حسن البناء این قاعده را پذیرفته و پایهی تعامل خویش قرار دادهاند، از آن جا که «امام حسن البنا» در برخی از رسایل و سخنرانیهای خود آن اصل را بارها یادآور شده بود، تعدادی از پیروانش گمان بردهاند که آن قاعده را خود او انشاء کرده است.
یکی از دوستان محقق معاصر بنام عبدالحلیم محمد ابوشقه رحمه الله، مؤلف کتاب «آزادی زنان در عصر رسالت» با تغییری اندک آن اصل را به صورت قاعدهای برای گفتگو درآورده است، بدین صورت که «در زمینهی اموری که مورد توافق است با یکدیگر همکاری کنیم، و در ارتباط با اموری که مورد اختلاف است با یکدیگر از در گفتگو و تبادل نظر وارد شویم».
او بر این باور است که در مورد هر موضوع مورد اختلافی میتوان به گفتگو پرداخت، به شرطی که گفتگو صادقانه و در راستای یافتن حقیقت و به دور از تعصب و تحجر باشد، و چه بسا تبادل نظر و گفتگوی دوطرفه زوایای تاریک را روشنایی ببخشد و از میزان فاصلهها بکاهد و به قرائت و برداشتی قابل قبول برای طرفین بیانجامد.
یکی دیگر از محورهای گفتگوی میان مذاهب اسلامی، خودداری هریک از طرفین از تحریک احساسات طرف مقابل است؛ لازمهی گفتگوی مطلوب یا به تعبیر قرآن مجادله هرچه بهتر آن است که هرطرف در داوری راجع به طرف دیگر از عبارات تحریککننده و سخنان تشنج آفرین و نگرانکننده دوری جوید، و از کلمات و عباراتی استفاده کند که به جای ایجاد فاصله، فاصلهها را کم کند و به جای عداوت، محبت و الفت بیافریند، و به جای تفرقه افکنی وحدت و همدلی به همراه بیاورد.
برای مثال: از بکارگیری القاب و عباراتی که هریک از طرفین آنها را برنمیتابند، مانند: بکارگیری لقب رافضی برای شیعی، یا ناصبی برای سنی پرهیز بشود و از اسم و لقبی که هریک آن را برای خود برگزیده و دوست میدارد استفاده شود، زیرا خداوند متعال میفرماید:
﴿وَلَا تَلۡمِزُوٓاْ أَنفُسَكُمۡ وَلَا تَنَابَزُواْ بِٱلۡأَلۡقَٰبِۖ بِئۡسَ ٱلِٱسۡمُ ٱلۡفُسُوقُ بَعۡدَ ٱلۡإِيمَٰنِ﴾ [الحجرات: ۱۱].
«... به همدیگر طعنه نزنید و مورد عیبجویی قرار ندهید و یکدیگر را با القاب ناپسند نخوانید و ننامید! چه بد است گناهکاری و نافرمانی بعد از ایمان!».
از طرف دیگر ادب و اخلاق دینی ایجاب میکند که هرگاه مسلمانی دیگر برادر مسلمان خود را مورد خطاب قرار میدهد، از بهترین اسم و لقبی که او برای خود برگزیده استفاده کند، یکی از عادات خوب مردم عرب این است که از کنیه مانند: «ابوحفص و ابوالحسن» استفاده میکنند.
لازم میدانم این نکتهی بسیار حساس را در عرصهی روابط میان شیعیان و اهل سنت یادآوری نمایم که چنانچه ما اهل سنت هنگام ذکر نام ابوبکر از خداوند خشنودیاش را برای او بخواهیم، اما شیعیان او را «لعن و نفرین» نمایند، به هیچ وجه امکان تفاهم و وحدت وجود ندارد، زیرا فاصله میان درخواست رضایت خداوند برای او و لعن و نفرینش فاصله بسیار زیادی است.
بار دیگر میخواهم پیروان هردو مذهب را یادآور شوم که در مخاطب قراردادن و داوری در بارهی طرف مقابل استفاده از کلمات و عباراتی وحدت بخش و الفتآمیز ضرورت دارد و باید و از هرآنچه که زمینهساز پراکندگی و کینهورزی و آزردگی میشود جداً دوری جویند، زیرا به تعبیر رسول خدا «کینهورزی تراشنده است، اما نه تراشندهی مو، بلکه تراشندهی دین».
یکی دیگر از محورها و مبانی گفتگوی میان مذاهب اسلام صراحتگویی متقابل در ارتباط با مشکلات موجود، مسائل پیچیده، موانع بازدارنده و تلاش برای غلبه بر آنها با استفاده از راهکارهای حکیمانه، گامهای سنجیده و آرام در راستای ادای مسئولیت شرعی همکاری مسلمانان با یکدیگر است.
پنوشاندن و مسکوتگذاشتن مسائل همیشه نمیتواند خردمندانه باشد، و عدم جرأت طرح حکیمانه و دلسوزانهی آنها و موکولکردن شان به آیندهای مجهول و هراس از بیانشان مشکلی را حل نمیکند و راه چارهای را پیش پا نمیگذارد و طرفین را حتی یک گام به یکدیگر نزدیک نمیکند.
من در دیداری که ۸ سال پیش از ایران داشتم این موضوع را به برادران ایرانی یادآور شدم که برای طرفین آنچه مهم میباشد، مراعات «فقه موازنهها و فقه اولویتها» در روابط میان مسلمانان است، ممکن است عدهای بر آن باشند که برای تبلیغ مذهب شیعه در ممالک صرفاً اهل سنت مانند مصر و سودان تلاش کنند، من بر این باورم که زیان چنان تلاشی برای شیعیان از سود آن به مراتب بیشتر است، زیرا چنان اقداماتی در جامعهای که مذهب اهل سنت در آن تثبیت و فراگیر شده، زمینه را برای آشوب و تحریک احساسات و جوشش خشم برضد شیعه فراهم مینماید، و دستاورد چنان تلاشی جز شیعهنمودن تعداد اندکی که سود چندانی را برای شیعیان نخواهد داشت، چیزی دیگری نخواهد بود، در سنجش و معیار حقیقی مسائل کدام یک از این دو گزینه در اولویت قرار دارند: شیعهکردن تعدادی انگشت شمار یا تحریک احساسات میلیونها نفر از اهل سنت علیه شیعه؟.
در اینجا لازم میبینیم این موضوع را بار دیگر یادآوری نماییم که برای پاسداری از الفت و دوری از فتنهگری، شیعیان نباید برای تبلیغ مذهب خود در کشورهایی که مردم آن صرفاً «اهل سنت» هستند تلاش کنند، و اهل سنت نیز نباید در هشرها و کشورهایی که صرفاً شیعهاند به تبلیغ مذهب خود بپردازند.
یکی از مسائل دیگری که همچنان آن را به مسئولین ایرانی یادآوری نموده و مینمایم، ضرورت مراعات حقوق اقلیت اهل سنت در ایران و به موازات آن مراعات حقوق شیعه در جامعههای اهل سنت است، از جمله به دوستان ایرانی گفتم که در مصر اقلیتی مسیحی به نام قبطی وجود دارد که در تمامی حکومتهای مصر دو یا سه وزیر برای آنها در نظر گرفته شده است.
از جمله تذکراتی که به مسئولین ایرانی دادم وضع جمعیت میلیونی اهل سنت در تهران بود که سالهاست خواهان بنای مسجدی برای اقامهی نماز جمعه هستند، تا آنان و مسلمانان اهل سنت دیگر کشورها و سفرای مسلمان مقیم تهران در آن حضور پیدا کند، اما تاکنون اجازهی ساخت چنین مسجدی را به ایشان ندادهاند.
یکی دیگر از محورها و اصولی که مراعات آنها در عرصهی گفتگوی مذاهب اسلامی ضرورت دارد، پرهیز از پراکندهگویی افراطیها و غلات طرفین است که در گفته و نوشتههای خود به دنبال فتنهگری هستند، و به دنبال شعلهورنمودن فتنه و افروختن آتش زیر خاکستر و بیدارکردن خشمهای خفتهاند.
پایینترین درجهی «حفظ اتحاد و همبستگی» دوری از دشمنی و ستمگری است، فرزندان امت اسلامی نباید به یکدیگر ستم روا دارند، و توطئهگری و دست به اسلحهبردن علیه یکدیگر که جای خود دارد، یکی از بارزترین مظاهر افراطیگری و تندروی که از آن باید دوری جست سقوط در سراشیبی «تکفیر» است، کافرشمردن دیگران مسئلهی بسیار حساسی است و پیامدهای گستردهای را به دنبال دارد، زیرا لازمهی تکفیر یک انسان این است که تکفیرکننده حکم اعدام مادی و معنوی او را صادر میکند، یعنی کشتنش را روا دانسته و او را انسانی خارج از چهارچوب امت اسلامی به شمار میآورد، و او را از حمایت امت مسلمان و خانواده و خویشاوندان محروم میسازد، حتی اگر از نظر فیزیکی اعدام نشود از نظر معنوی او را به مرگ محکوم کرده است.
یکی دیگر از محاور و مبانی مهم این است که در مورد توطئههای دشمنان ملت های مسلمان از جمله تلاش برای ایجاد تفرقه و پراکندگی و درهمشکستن صف واحد مسلمانان همگی هوشیار باشیم، زیرا آنان میخواهند که ما مسلمانان در مورد هیچ باور راهکار و هدفی به توافق و تشریک مساعی نرسیم.
همه میدانیم که وحدت «عزت آفرین» و تفرقه «تضعیفکننده» است، و دشمنان امت اسلامی تنها در شرایط پراکندگی و خصومت میان مسلمانان توانستهاند، ضربههای خود را بر پیکر آن وارد کنند، زمانی که پرچمهای نامتجانسی برداشته شدند و رهبریها و مرجعیتها متعدد گشتند و با یکدیگر از در نزاع وارد گردیدند.
در چنین شرایطی بود که زمینه و فرصت اجرای توطئهها و پاشیدن سمهای مهلک در میان آنها برای دشمن فراهم کردند، و به دنبال آن بود که فرزندان امت اسلامی علیه یکدیگر وارد عمل شدند، و به دست خویش اسباب زحمت و گرفتاری را فراهم کردند، و این فرمودهی خداوند در موردشان واقعیت یافت که:
﴿وَلَا تَنَٰزَعُواْ فَتَفۡشَلُواْ وَتَذۡهَبَ رِيحُكُمۡ﴾ [الأنفال: ۴۶].
«با یکدیگر از در نزاع وارد نشویید، اگر چنین کنید شکست میخورید و توانتان از بین میرود».
و رسول خدا ص فرمودهاند: «لاَ تَخْتَلِفُوا، فَإِنَّ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمُ اخْتَلَفُوا فَهَلَكُوا». «باهم اختلاف نکنید، زیرا که براستی مردمان پیش از شما باهم اختلاف پیدا کردند، و در نتیجه نابود شدند».
از تمامی فرق و مذاهب و طوائف و ملتها و جامعههای اسلامی خواسته میشود که در مورد توطئههای دشمنان هوشیاری خویش را حفظ کنند، و بارها و بارها باورها و عملکردهای خود را مورد بررسی و بازنگری قرار بدهند، و بدانند که چه کسی در کنار آنان و چه کسی علیه ایشان است، و دوست و دشمن خود را از یکدیگر تشخیص بدهند، بویژه به دنبال جنگ عراق و پیامدهای آن که آمریکا به عنوان تنها قدرت جهان، قدرتی که عملاً ادعای الوهیت و خداوندی میکند، و در ارتباط با عملکردها و خواستههایش قدرتی و قانونی برای بازخواستش وجود ندارد.
اینک زمان آن فرا رسیده که بینوایان و ستمدیدگان علیه طغیانگری و تمامیتخواهی غربی متحد شوند، زمان آن است که در راستای رویارویی با تفرعن و جبروت جدید دولت آمریکا که عملاً خطاب به جهانیان میگوید: «أنا ربکم الأعلی» «من فرمانروای برتر شما هستم!» دست بدست یکدیگر بدهند.
به فرض اینکه در شرایط عادی و عافیت و پیروزی برای بعضیها چند دستگی روا باشد، چنین چیزی در شرایط سخت و محنت و مظلومیت به هیچ وجه مشروع و روا نیست، فرض بر این است که مشکلات و مصائب، اهل «اختلاف» را به «ائتلاف» وادار کند، حکیمی گفته است: خرد و درایت حکم میکند که در شرایط سخت بر روی دشمنیها خط بطلان کشیده شوند.
ما مسلمانان در میهن و جامعهی خود در دریای از درد و رنج دست و پا میزنیم، بویژه به دنبال رویداد ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ میلادی امت اسلامی از شرق تا غرب آن در بلا و بلوای سخت و فراگیر و موقعیتی حساس قرار گرفت که لازمهاش این است عالمان و عامهی مردم و گرایشها و گروههای اسلامی اختلافهای حاشیهای خود را کنار بگذارند، و برای رویارویی با چالش سختی که دشمنان برای اسلام و مسلمانان فراهم نمودهاند، جبهه و صف مشترک را تشکیل بدهند، شرایط نبرد و رویارویی شرایطی است که همه باید دستبهدست هم بدهیم و آوای تفرقه از هیچکس بلند نشود، و امت بیش از این در معرض خطرهای تهدیدکننده قرار نگیرد، همانگونه که خداوند متعال میفرماید:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلَّذِينَ يُقَٰتِلُونَ فِي سَبِيلِهِۦ صَفّٗا كَأَنَّهُم بُنۡيَٰنٞ مَّرۡصُوصٞ ٤﴾ [الصف: ۴].
«خداوند کسانی را دوست میدارد که (در راه دفاع از دین او متحد میشوند و) در صف واحدی میرزمند، انگار که دیوار سربی استواری هستند».
علیرغم مسائل و معتقدات و مبانی وحدت آفرین مشترک فراوان، متاسفانه این مسلمانان هستند که با یکدیگر از در دشمنی و نزاع برآمدهاند، اما فکر میکنم همین که همهی آنان اهل قبله و اهل «لا اله الا الله و محمد رسول الله»هستند، و عموماً به خداوندی خالق جهان ایمان دارند، اسلام را به عنوان دین مورد پسند خود برگزیدهاند و قرآن را امام و پیشوای خویش به شمار میآورند و محمد ص را پیامبر خویش و فرستادهی خداوند میدانند، کافی باشد.
سخنم را با این کلام خداوند به پایان میبرم که:
﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ إِخۡوَةٞ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَ أَخَوَيۡكُمۡۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ لَعَلَّكُمۡ تُرۡحَمُونَ ١٠﴾ [الحجرات: ۱۰].
«به راستی اهل ایمان باهم برادرند، در میان برادرانتان آشتی ایجاد کنید و از خدا پروا داشته باشید، به امید اینکه مورد رحمت قرار گیرید».
همان دعای آنانی را که به درستی از پیامبر و اصحاب او تبعیت کردند، آنان که بعد از مهاجرین و انصار آمدند، میخوانم که:
﴿رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَا تَجۡعَلۡ فِي قُلُوبِنَا غِلّٗا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَآ إِنَّكَ رَءُوفٞ رَّحِيمٌ﴾ [الحشر: ۱۰].
«پروردگارا! بر ما و برادرانی از ما که در ایمان بر ما پیشی گرفتهاند، ببخشای و نسبت به آنهایی که ایمان آوردهاند در دلهای ما کینه و دشمنی قرار مده! پروردگارا! به راستی که تو دلسوز و مهربانی».
الحمدلله أولاً و آخراً.
۱- قرآن کریم........................................................ کلام الله رب العالمین
۲- صحیحین........................................................ امام مسلم و امام بخاری
۳- نهج البلاغة ...................................................... ترجمه الهی قمشهای
۴- صحیفه سجادیه ................................................. امام زین العابدین
۵- سیر دگرگونی اندیشه شیعی از شورا تا ولایت فقیه .............. استاد احمد کاتب
۶- عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول ............................. آیة الله سید ابو الفضل برقعی
۷- عیانات ......................................................... ابراهیم توحیدی
۸- تشیع و تصوف ................................................. ترجمه علی رضا ذکاوتی
۹- توحید عبادت .................................................. آیة الله شریعت سنگلجی
۱۰- تشیع علوی و تشیع صفوی ................................... دکتر علی شریعتی
۱۱- مقاله «بازخوانی تشیع» ..................................... حجة الإسلام دکتر محسن کدیور
۱۲- تأملی در منابع اعتقادی ................................... حجة الإسلام دکتر محسن کدیور
۱۳- حدیث غدیر ................................................ ترجمه: ایوب گنجی
۱۴- عمر والتشیع ................................................ استاد حسن العلوی
۱۵- غلو- در آمدی بر عقاید غالیان .............................. آیة الله صالحی نجف آبادی
۱۶- مدارا و مدیریت ............................................. دکتر عبدالکریم سروش
۱۷- دیگر منابع در پاورقیها موجود است.