عقیده مسلمان در پرتو قرآن
بقلم:
نعمت الله «وثیق»
کابل، مورخ: ۱۳۸۳ هجری شمسی
تصحیح و مراجعه:
مجموعه موحدین
إِنَّ الْـحَمدَ للهِ نَحْمَدُهُ وَنَستَعِینُهُ وَنَسْتَهْدِیه وَنَشْهَدُ أن لا إله إلاَّ اللهُ وَحدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ، هُوَ الَذِي أرسَلَ رَسولهُ بِالهُدَی وَدِینِ الحَقِّ لِیُظهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَکَفَی بِاللهِ شهیداً.
وَأَشهَدُ أَنَّ سَیِّدَنَا وَنَبیِّنا مُحمَّداً صَلَی اللهُ عَلیهِ وَعَلَی آلِهِ وَصَحبِهِ وَمَن دَعَا بِدَعوَتِهِ إِلى یَومِ الدِّینِ.
اما بعد:
در مقدمه میخواهم دو موضوع را یاد آور شوم:
۱- محتوای رساله.
۲- اعتـذار.
رسالۀ حاضر به یک مقدمه و فصول دهگانه تقسیم گردیده، به خاطر اختصار از خاتمه صرف نظر گردیده و مواد خاتمه در مقدمه اختصاراً درج گردیده است.
فصل اول در بیان عبادت.
فصل دوم در بیان شرک.
فصل سوم در بیان انسداد راههای شرک.
فصل چهارم در بیان آثار توحید در زندگی انسان.
فصل پنجم در بیان حکمت و فلسفۀ بعثت انبیاء.
فصل ششم در بیان عوامل تجدید نبوت وختم آن توسط محمد ج.
فصل هفتم در بیان معجزه، کرامت، استدراج.
فصل هشتم در بیان ملائک.
فصل نهم در بیان جنّیات.
فصل دهم در بیان قیامت.
۱- چون مراجع و منابع عقاید بطور عموم در اکثر جاها نسبت به علوم دیگر کمیاب و نادر است به خصوص درحال حاضر در جامعهی ما افغانستان، البته کتاب عقایدی که با اسناد و مراجع و شواهد قاطع باشد کمتر یافت میشود.
اساساً از مراجع اصلی عقاید قرآن و سنت بیشتر استدلال شده و به کتب و مراجع دیگر کمتر مراجعه شده است.
۲- مفردات رسالۀ حاضر مواد درسی یکی از مؤسسات تعلیمی جدیدُ التأسیس بوده، بناءً رسالۀ حاضر با عجله بسیار جمع و ترتیـب گردیده است ؛ امید است که در صورت پیدا کردن فرصت مناسب با دقت بیشتری بدان پرداخته شود.
۳- مراجع و مآخذ برای احادیث پیامبـر ج کُتبُ الستة و مسانید و مصنفات است؛ در مورد روایاتی که از غیر صحیحین نقل شده، با توجه به نبود کتب جرح و تعـدیل حتی در کتابخانههای عمومی کابل نتوانستم درجات احادیث را از نگاه مراتب، و قول أئمۀ جرح و تعدیل بیان نمایم.
۴- مطابق به علم کم و جهد قصیر خویش دلایـل و اقوالـی را که ذکرش مناسب بود نوشتم، امیدوارم خوانندگان گرامی درمورد مسائل، اقوال و دلایلی که از نظرشان خطا پنداشته میشود اینجانب را به دیدهی نیک معـذور دارند. (والله اعلم وعلمه اتم).
۵- در آخر از همۀ دوستان و برادرانی که در رابطه با تهیۀ مواد و سهولتهایی که جهت دریافت مراجع با بنده همکاری نمودند، از صمیم قلب تشکر میکنم. والله المستعان.
حکمت و فلسفۀ پیدایش انس و جنّ عبادت و بندگی است، یعنی الله تعالی انسانها و جنّیات را بخاطر عبادت و بندگی آفریده است تا او را عبادت کنند و به او تعالی شرک نورزند.
طوری که میفرماید: ﴿وَمَا خَلَقۡتُ ٱلۡجِنَّ وَٱلۡإِنسَ إِلَّا لِيَعۡبُدُونِ ٥﴾ [الذاریات: ۵۶].
«من انس و جنّ را نیافریدم جز برای اینکه عبادتم کنند».
پس وظیفۀ اصلی انسانها شناخت کامل الله تعالی و عبادت و بندگی او تعالی است.
عبادت و بندگی یک عمل شرعی است، پس هر عمل شرعی و مقبول دارای شروط خاصی است.
هر عمل مقبول نزد خداوندأ دارای سه شرط اساسی است که هرگاه آن سه شرط در هر عملی موجود نباشد، آن عمل هرگز نزد خدا مورد قبول واقع نمیگردد:
۱- خلوص نیت (رضای خدا).
۲- متابعت شریعت.
۳- مــوافقت با سنت.
شرط اول: این است که هر عمل شرعی خاص به خاطر رضای خداوندأ انجام داده شود و بس و اگر چنین نبود آن عمل مقبول نیست. چنانکه پیامبر ج میفرماید:
«إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّيَّاتِ، وَإِنَّمَا لِكُلِّ امْرِئٍ مَا نَوَى...» [۱].
«یقیناً ثواب و یا پذیرش اعمال (نزد خدا) مربوط به نیت است و یقینا برای هر انسان است آنچه را که نیت کرده است.»
شرط دوم این است که: آن عمل مطابق و موافق با شریعت انجام داده شود و در تضاد و مخالفت با شریعت اجرا نگردد.
شرط سوم این است که: عمل، موافق با سنت و اعمال رسول الله ج باشد.
پس هر عملی که به خاطر رضای خدا انجام داده شود، ولی مغایر با روش رسول الله ج باشد مقبول درگاه خدا واقع نمیشود، به خاطر این که شارع یعنی تشریع کنندۀ کمیّت و کیفیت اعمال شرعی پیامبر ج است، نه افراد و اشخاص دیگر.
چنانچه ابن کثیر در تفسیرش تحت آیۀ ذیل مینویسد:
﴿فَمَن كَانَ يَرۡجُواْ لِقَآءَ رَبِّهِۦ فَلۡيَعۡمَلۡ عَمَلٗا صَٰلِحٗا وَلَا يُشۡرِكۡ بِعِبَادَةِ رَبِّهِۦٓ أَحَدَۢا ١١﴾ [الکهف: ۱۱۰]. «پس هرکه به لقای پروردگارش امید دارد، باید کار شایسته انجام دهد، و هیچکس را در عبادت پروردگارش شریک نسازد».
﴿فَمَن كَانَ يَرۡجُواْ لِقَآءَ رَبِّهِۦ﴾ أي ثوابه وجزاءه الصالح ﴿فَلۡيَعۡمَلۡ عَمَلٗا صَٰلِحٗا﴾ أي ماکان موافقاً لشرع الله ﴿وَلَا يُشۡرِكۡ بِعِبَادَةِ رَبِّهِۦٓ أَحَدَۢا ١١﴾.
«وهوالذي یُرادبه وجه الله وحدهُ لا شريك لهُ، وهذان رکنا العمل المتقبل لابدّ أن یکون خالصاً لله، صواباً علی شریعة رسول الله ج» [۲]
و آن عمل عملیست که «کنندۀ آن» رضای خدای یکه و یگانه را میخواهد؛ و این دو رکن عمل مقبول است:
۱- رضای خداأ.
۲- موافقت با سنت رسول الله ج (که در هر عملی ضروری است)
این دو شرط در آیه ای که گذشت ذکر گردیده و به اخلاص نیت در آیۀ:
﴿وَمَآ أُمِرُوٓاْ إِلَّا لِيَعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مُخۡلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَ﴾ [البینة: ۵] امر شده است.
«و آنان فرمان نیافتند جز اینکه الله را بپرستند در حالیکه دین خود را برای او خالص گردانند».
[۱] متفق علیه ـ مسلم، باب النیِّة في الأعمال. [۲] ابن کثیرــ ۳ / ۱۰۸. چاپ لاهور سال ۱۹۸۲ میلادی.
عـبادت عـبارت است از نامی جامع و شامل برای همه اعـمال و اقوال و سلوکی که باعث خشنودی الله تعالی و مورد پسند او قرار میگیرد که شامل اعمال ظاهری و باطنی است.
اجمالاً میتوان گفت:
عبادت: عـبارت است از طاعـت کامل و خشوع شامل و فرمان برداری از اوامر و دستورهای الله تعالی و پرهیز از نواهی او تعالی.
عبادت انواع و اقسام زیادی دارد که از جملۀ آن اسلام، ایمـان با ارکانش و نیز دعا، محبت، ترس، ذبح، نذر، توکل، رجا، رغبت و رهبت، وغیره میباشد.
چنانچه میفرماید:
﴿وَمَآ أُمِرُوٓاْ إِلَّا لِيَعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مُخۡلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَ حُنَفَآءَ﴾ [البینة: ۵].
«و آنان فرمان نیافتند جز اینکه الله را بپرستند در حالیکه دین خود را برای او خالص گردانند (و از شرک و بت برستی) به توحید (و دین ابراهیم) روی آورند».
یعنی: راههای دروغ و باطل را کنار بگذارند و مانند ابراهیم خداوند را خالصانه عـبادت، پرستش و بندگی کنند و تنها او تعالی را در همه شعبات تکوینی وتشریعی بندگی کنند و دیگر کسی را مختار ندانند.
از جملۀ مهمترین عبادتها شناخت توحید است.
عبارت است از اعتقاد و باور داشتن به یگانگی الله تعالی.
الله تعالی را تنها و خالص گردانیدن در عبادت است، همچنان فارغ ساختن ذات الهی است از آنچه که در تصور وخیال و وهم انسان میگذرد، یعنی فارغ ساختن ذات الهی از تمثیل، تشبه و مانند. طوریکه میفرماید:
﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞ﴾ [الشوری: ۱۱].
یعنی: او مثل و مانندی ندارد؛ یعنی: خداوندأ با مخلوق مشابهت ندارد، طوریکه مخلوق با خداأ مشابهت ندارد.
توحید بر سه قسم است:
۱- توحید ربوبـیـت.
۲- توحید ألوهـیـت.
۳- توحید أسماء و صفات.
فهم دقیق توحید و معنی آن بر هر مسلمانی ضروری است بخاطر این که پیام مشترک همۀ انبیاء از آدم تا خاتم† و علت اصلی بعثتشان توحید بوده است.
اساساً در رابطه با فهم اقسام توحید دو چیز را باید درنظــر داشت:
۱- شرح مفردات اقسام توحید.
۲- تعریف اقسـام توحید.
توحید: معنی لغوی و اصطلاحی توحید ذکر شد.
رب: به معنی تربیت کننده، مالک، متصرف، مربی و متکفّل مصلحتهای انسان و صاحب سلطان و جبروت که امرش بر بندگانش نافذ است.
أ- توحید ربوبیت: اعتقاد بر یگانگی الله تعالی در افعالش است مثل خلق، آفریدن، تدبیر کردن امور و کارها، رزق دادن، زنده کردن، میراندن، باراندن باران، وبقیه افعالی که مخصوص خداوند است.
ب- و یا شناخت الله تعالی است به صفت فاعل مختار.
البته کفار و مشرکین از زمانهای قدیم به اینگونه توحید اقرار و اعـتراف داشتند و اختلاف و جنگشان با انبیاء† در این موضوع و مسأله نبود؛ این اقـرار و اعتراف ایشان را در اسلام داخل نساخت و به ایشان سودی نبخشید و سبب نجاتشان از عذاب خداوند نشد. چنانکه میفرماید:
۱- ﴿قُلۡ مَن يَرۡزُقُكُم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِ أَمَّن يَمۡلِكُ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡأَبۡصَٰرَ وَمَن يُخۡرِجُ ٱلۡحَيَّ مِنَ ٱلۡمَيِّتِ وَيُخۡرِجُ ٱلۡمَيِّتَ مِنَ ٱلۡحَيِّ وَمَن يُدَبِّرُ ٱلۡأَمۡرَۚ فَسَيَقُولُونَ ٱللَّهُۚ فَقُلۡ أَفَلَا تَتَّقُونَ ٣﴾ [یونس: ۳۱]
«بگو چه کسی شما را از آسمان و زمین روزی میدهد؟ کیست که مالک شنوایی و بینواییهاست؟ و چه کسی زنده را از مرده بیرون میآورد، و مرده را از زنده بیرون میآورد؟ و چه کسی کار (جهان) را تدبیر میکند؟ پس بیدرنگ خواهند گفت: «الله» پس بگو آیا (از او) نمیترسید؟!»
۲- ﴿قُل لِّمَنِ ٱلۡأَرۡضُ وَمَن فِيهَآ إِن كُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ ٨٤ سَيَقُولُونَ لِلَّهِۚ قُلۡ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ ٨٥ قُلۡ مَن رَّبُّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ ٱلسَّبۡعِ وَرَبُّ ٱلۡعَرۡشِ ٱلۡعَظِيمِ ٨٦ سَيَقُولُونَ لِلَّهِۚ قُلۡ أَفَلَا تَتَّقُونَ ٨٧ قُلۡ مَنۢ بِيَدِهِۦ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيۡءٖ وَهُوَ يُجِيرُ وَلَا يُجَارُ عَلَيۡهِ إِن كُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ ٨٨ سَيَقُولُونَ لِلَّهِۚ قُلۡ فَأَنَّىٰ تُسۡحَرُونَ ٨٩﴾ [المؤمنون: ۸۴- ۸۹].
«(ای پیامبر!) بگو: «اگر میدانید، زمین و هرکه در آن است از آنِ کیست؟!». ٨٤ به زودی خواهند گفت: «(همه) از آن الله است» بگو: «آیا پند نمیگیرید؟!». ٨٥ بگو: «چه کسی پروردگار آسمانهای هفتگانه و پروردگار عرش عظیم است؟!» ٨٦ خواهند گفت: «(همه) از آنِ الله است» بگو: «آیا (از الله) نمیترسید؟!». ٨٧ بگو: «اگر میدانید، چه کسی فرمانروایی همهی موجودات در دست دارد، و او پناه میدهد، و کسی در برابر او پناه داده نمیشود؟!» ٨٨ خواهند گفت: «ازآن الله است» بگو: «پس چگونه جادو میشوید؟!» ٨٩»
۱- شرح مفردات:
الله: اسم ذاتی است که در آن همه صفات جمع شده و همچنان الله تعالی صاحـب اُلوهیت است بر خلقش.
إله: در دو معنی استعمال میشود:
أ- إله: به معنی معبود باطل، چنانکه میفرماید:
﴿أَفَرَءَيۡتَ مَنِ ٱتَّخَذَ إِلَٰهَهُۥ هَوَىٰهُ﴾ [الجاثیة: ۲۳].
«آیا دیدهای کسی را که معبود خود را هوای (نفسانی) خویش قرار داد؟!»
و آنها عبارتاند از: نمرود، فرعون، هامان و امثال ایشان.
ب ــ إله: به معنی معبود برحق، چنانکه میفرماید:
﴿فَٱعۡلَمۡ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا ٱللَّهُ وَٱسۡتَغۡفِرۡ لِذَنۢبِكَ وَلِلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِۗ وَٱللَّهُ يَعۡلَمُ مُتَقَلَّبَكُمۡ وَمَثۡوَىٰكُمۡ ١٩﴾ [محمد: ۱۹].
«پس (ای پیامبر) بدان که معبودی (به حق) جز «الله» نیست، و برای گناه خود و برای مردان و زنان مؤمن آمرزش طلب کن و الله محل حرکت شما و قرارگاه شما را میداند.»
۲- تعریف: توحید الوهیت عبارت است از: تنها ساختن الله تعالی در عبادت و یگانگی توسط اعمال بندگانش، مانند دعا، نذر، ذبح، رجا، خوف، توکل و غـیره. نزاع و خصومت در اینگونه توحید از زمانهای قدیم تا امروز دربین انبیاء† و امتهایشان به وقوع پیوسته است. چنانکه اللهأ میفرماید:
﴿إِنَّهُمۡ كَانُوٓاْ إِذَا قِيلَ لَهُمۡ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا ٱللَّهُ يَسۡتَكۡبِرُونَ ٣٥﴾ [الصافات: ۳۵].
«آنها (در دنیا چنان) بودند که چون به آنها گفته میشد: «معبودی (به حق) جز الله نیست» سر کشی (و تکبر) میکردند.»
همۀ انبیاء مامور به توحید و یکتا پرستی بودند.
چنانکه میفرماید: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِيٓ إِلَيۡهِ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنَا۠ فَٱعۡبُدُونِ ٢٥﴾ [الأنبیاء: ۲۵].
«و (ما) پیش از تو هیچ پیامبری را نفرستادیم، مگر آنکه به او وحی کردیم که معبودی جز من نیست، پس تنها مرا عبادت کنید.»
تمام انبیاء† عـقیدۀ توحید را برای امت خویش تبلیغ میکردند، چنانکه میفرماید:
﴿وَلَقَدۡ بَعَثۡنَا فِي كُلِّ أُمَّةٖ رَّسُولًا أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَٱجۡتَنِبُواْ ٱلطَّٰغُوتَۖ﴾ [النحل: ۳۶].
«یقیناً ما در (میان) هر امت پیامبری را فرستادیم که: «الله یکتا را بپرستید، و از طاغوت اجتناب کنید».»
أ- شرح مفردات: در ضمن تعریف، توضیح داده خواهد شد.
ب- تعریف توحید اسماء و صفات:
توحید اسماء و صفات عبارت است از: ایمـان و باور و تصدیق کامل همۀ آن نامهایی که خداوندأ خود را به آنها مسمی نموده و در قرآن و سنت نبوی ج ذکر گردیده است.
و همچنان ایمان کامل داشتن به همۀ صفاتی که خداوند در قرآن کریم خود را با آن توصیف نموده و یا در احادیث نبوی الله تعالی به آن توصیف شده است؛ ما مسلمانها به همه آن اسماء و صفات خداوندأ ایمان داریم بدون اینکه کیفیت آنها را بدانیم و بدون اینکه برای آنها تشبیه، تمثیل و مانند آن قائل شویم.
چنانکه میفرماید:
﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞۖ وَهُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡبَصِيرُ ١١﴾ [الشوری: ۱۱].
«هیچ چیز همانند او نیست و او شنوای بیناست.»
پس ایمان داشتن به ثبوت صفات کامل برای او تعالی، بدون تحریف و تأویل و تمثیل و تشبیه لازم است.
چنانکه میفرماید:
﴿وَلِلَّهِ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ فَٱدۡعُوهُ بِهَاۖ وَذَرُواْ ٱلَّذِينَ يُلۡحِدُونَ فِيٓ أَسۡمَٰٓئِهِۦۚ سَيُجۡزَوۡنَ مَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ ١٨٠﴾ [الأعراف: ۱۸۰].
«و برای خدا نامهای نیک است؛ پس به آن (نامها) او را بخوانید و کسانی را که در نامهایش تحریف (و کجروی) میکنند رها کنید؛ بزودی آنها کیفر آنچه را میکردند خواهند دید.»
معنی کلمۀ توحید اعتقاد، باور، تصدیق، اقرار و اعتراف بر این است که معبودی برحق ذاتی است که لایق و سزاوار عبادت است.
و لازمۀ این اقرار باید در افعال و سلوک و زبان ظاهر و آشکار گردد، طوری که قبلاً اشاره شد که برای ایمان تنها اقرار و تصدیق به توحید ربوبیت کافی نیست.
پس اقرار به توحید ربوبیت مستلزم توحید ألوهیت است و این توحید دین همه انبیاء† بوده و بخاطر همین مقصد برای راهنمائی انسانها فرستاده شدهاند. طوریکه میفرماید:
﴿وَلَقَدۡ بَعَثۡنَا فِي كُلِّ أُمَّةٖ رَّسُولًا أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَٱجۡتَنِبُواْ ٱلطَّٰغُوتَ﴾ [النحل:۳۶].
«یقیناً ما در (میان) هر امت پیامبری را فرستادیم که: الله یکتا را بپرستید و از طاغوت اجتناب کنید».
۱- دلیل دعا: خداوند تعالی میفرماید:
﴿وَقَالَ رَبُّكُمُ ٱدۡعُونِيٓ أَسۡتَجِبۡ لَكُمۡ﴾ [غافر: ۶۰].
«و پروردگار شما فرمود مرا بخوانید، تا (دعای) شما را اجابت کنم.»
۲- إمام ترمذی از انس بن مالک روایت میکند که رسول الله ج فرمود: «الدُّعَاءُ مُخُّ الْعِبَادَةِ» یعنی: «دعا مغز و اصل عبادت است.»
پس خواندن، یعنی: فریاد کردن باید مخصوص خدا باشد زیرا انسان وقتیکه نجات و کامیابی خویش را در همۀ اُمور فقط از خدا بداند در این صورت امیـد او از غَیرُ الله قطع میگردد و فقط از خداوند حاجتش را میطلبد، به همین خاطر دعا اصل و مغز عبادت گفته شده است.
دین مقدس اسلام در تثبیت و تائید و حمایت توحیدی که فرستادگان پیشین خداوند برای بشریت بیان نمودند، توجه خاص مبـذول داشته است.
اساساً تا زمانیکه عناصر ذیل تحقق نپذیرد، نه ریشههای توحید عمیق میشود و نه شاخههایش در قلب مسلمان نمو میکند:
۱- اخلاص و بندگی.
۲- انکار طواغیت.
۳- پرهیز از شرک.
عنصر اول:
اخلاص و بندگی تنها برای الله تعالی است. طوری که میفرماید:
﴿قُلۡ أَغَيۡرَ ٱللَّهِ أَبۡغِي رَبّٗا وَهُوَ رَبُّ كُلِّ شَيۡءٖۚ﴾ [الأنعام: ۱۶۴].
یعنی: «بگو آیا غیر الله، پروردگاری را بجویم در حالیکه او پروردگار همه چیز است؟!»
عنصر دوم:
انکار همۀ طواغیت و بیزاری از آنانی که طواغیت را پرستش کردند و به آنان دوستی بستـند، چنانکه خداوندأ میفرماید:
﴿وَلَقَدۡ بَعَثۡنَا فِي كُلِّ أُمَّةٖ رَّسُولًا أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَٱجۡتَنِبُواْ ٱلطَّٰغُوتَ﴾ [النحل:۳۶].
یعنی: «یقیناً ما در (میان) هر امت پیامبری را فرستادیم که: الله یکتا را بپرستید و از طاغوت اجتناب کنید».
عنصر سوم:
پرهیز از همه اقسام و درجات شرک و دوری از همهی راه هایی که انسان را به سوی شرک میکشاند، چنانکه میفرماید:
﴿فَمَن كَانَ يَرۡجُواْ لِقَآءَ رَبِّهِۦ فَلۡيَعۡمَلۡ عَمَلٗا صَٰلِحٗا وَلَا يُشۡرِكۡ بِعِبَادَةِ رَبِّهِۦٓ أَحَدَۢا ١١﴾ [الکهف: ۱۱۰].
یعنی: «پس هر که به لقای پروردگارش امید دارد، باید کار شایسته انجام دهد و هیچ کس را در عبادت پروردگارش شریک نسازد.»
۱- حکمت پیدایش انسان و جنّیات چیست؟
۲- عبادت را تعریف کنیـد؟
۳- معنی توحید را لغتاً و اصطلاحاً بیان نمائید؟
۴- توحید بر چند قسم است؟
۵- چرا فهم دقیق توحید بر هر مسلمان ضروری است؟
۶- راجع به فهم توحید چند چیز ضرور است؟
۷- توحید ربوبیت را تعریف نمائید؟
۸- آیا کفار مکه به توحید ربوبیت اقرار داشتند؟
۹- آیا اقرار به توحید ربوبیت سبب نجات کفار از عذاب الهی گردید؟
۱۰- کلمهی «إله» بر چند معنی اطلاق میشود، با ذکر دلیل توضیح دهید؟
۱۱- توحید ألوهیت را تعریف نموده، با مثال توضیح دهید؟
۱۲- نزاع در بین انبیاء و امتهایشان بر سر کدام نوع توحید بوده است؟
۱۳- آیا تمام انبیاء عقیدۀ توحید را درمیان امت خویش تبلیغ کردند؟
۱۴- توحید اسماء وصفات را تعریف کنید؟
۱۵- دلیل اینکه خداوند مِثل و مانند ندارد چیست؟
۱۶- عناصر توحید چندتا است، توضیح دهید؟
موضوع شرک و اقسام آن مشتمل بر سه مبحث است.
۱- معنی شرک: شرک به معنی حصه، شریک به معنی حصه دار.
۲- تعریف شرک: شرک این است که شخصی چیزی (مخلوق و غیره) را با خداوند در چیـزی که (عمل) حق خالص خداوند است شریک بگرداند.
۳- مـثال شرک: مثلا با الله چند معبود را شریک گرداند و آن را پرستش کند و از آن پیروی کند و یا از او استعانت بخواهـد و یا کاری کند که بجز الله تعالی دیگری سزاوار آن نیست.
مثل شرک بت پرستان و قبر پرستان، مشرکین، مجوس و غیره.
نخست باید دانست که «تُعرَفُ الاشیآء باَِ ضـدَادِهَا» یعنی: «هر چیز با ضدش شناخته میشود.»
اساساً شرک ضد توحید است، شناخت شرک سبب شاختن توحید است.
۱- شرک اکبر.
۲- شرک اصغر.
۳- شرک خفی.
شرک اکبر: عبارت است از پرستش معبودانی غیر از اللهأ.
این معبودان میتوانند خدایان آفتاب باشند و یا مهتـاب، جمـاد باشند مانند سنگ و بتان و یا حیوانات باشند مانند گاو، گوساله و یا انسان باشند مانند فرعـون، نمـرود، شدّاد و غیره و یا اشخاص نیک باشند مانند انبیاء عظام، مثل عیسی÷ عزیر÷ و یا اولیاء کرام و بزرگان دین و یا آفریدههای غیبی باشند مانند فرشته، جِنّ و شیطان، طوری که ملتهای مختلف به آن مبتلا هستند و مخلوقات خداوند را به روشی از روشهای مختلف عبادت میکنند.
هر نوع از انواع شرک خفی و پنهان و آشکار و اصغر و اکبر با توجه به مراتب شرک تقسیم میگردد.
بیشترین اقسام شرک اکبر که انجام میشود یاری و مدد خواستن از مردگان است، کسانی که قبرهای بزرگان را پرستش میکنند و یا در محبت اصحاب قبور غلو و افراط میکنند و عـقیده دارند که ارواح اولیاء بعد از وفاتشان تصرف میکنند و حاجات مردمان را حل میکنند و مشکلات و سختیها را از ایشان رفع مینمایند و ایشان را شفا میدهند و ایشان را در دشمنیها و مصیبتها نصرت و کمک میکنند و عقیده دارند که این ارواح سود و زیان رسانیده، در حالیکه همه این امور به توحید ربوبیت تعلق دارد که از صفات رب العالمین است.
خداوندأ توبه و استغفار را کفارۀ این شرک قرار داده است و با غیر از آن بخشیده نمیشود.
فاعل این نوع شرک از اهل دوزخ است، طوریکه میفرماید:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَغۡفِرُ أَن يُشۡرَكَ بِهِۦ وَيَغۡفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِكَ لِمَن يَشَآءُۚ وَمَن يُشۡرِكۡ بِٱللَّهِ فَقَدۡ ضَلَّ ضَلَٰلَۢا بَعِيدًا ١١٦﴾ [النساء: ۱۱۶].
«قطعاً الله، شرک آوردن به او را نمیآمرزد و جز آن (هر گناهی) را برای هر که بخواهد میآمرزد. و هر کس به الله شرک آورد، پس بدون شک در گمراهی دوری افتاده است.» و نیز میفرماید:
﴿لَقَدۡ كَفَرَ ٱلَّذِينَ قَالُوٓاْ إِنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلۡمَسِيحُ ٱبۡنُ مَرۡيَمَۖ وَقَالَ ٱلۡمَسِيحُ يَٰبَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمۡۖ إِنَّهُۥ مَن يُشۡرِكۡ بِٱللَّهِ فَقَدۡ حَرَّمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِ ٱلۡجَنَّةَ وَمَأۡوَىٰهُ ٱلنَّارُۖ وَمَا لِلظَّٰلِمِينَ مِنۡ أَنصَارٖ ٧٢﴾ [المائدة: ۷۲].
«آنها که گفتند: «الله همان مسیح پسر مریم است» یقیناً کافر شدند، در حالیکه (خود) مسیح گفت: «ای بنی اسرائیل! الله را که پروردگار من و پروردگار شما است پرستش کنید. همانا هر کس به الله شرک آورد الله بهشت را بر او حرام کرده است و جایگاه او دوزخ است و ستمکاران را یاوری نیست.»
شرک اصغر عـبارت است از ریا. به دلیل قوله تعالی که میفرماید:
أ- ﴿فَمَن كَانَ يَرۡجُواْ لِقَآءَ رَبِّهِۦ فَلۡيَعۡمَلۡ عَمَلٗا صَٰلِحٗا وَلَا يُشۡرِكۡ بِعِبَادَةِ رَبِّهِۦٓ أَحَدَۢا ١١٠﴾ [الکهف: ۱۱۰].
«پس هر که به لقای پروردگارش امید دارد باید کار شایسته انجام دهد و هیچ کس را در عبادت پروردگارش شریک نسازد.»
ب- پیامبر ج راجع به قبح و گناه شرک اصغر میفرماید:
«عَنْ مَحْمُودِ بْنِ لَبِيدٍ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ ج: إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَيْكُمْ الشِّرْكُ الْأَصْغَرُ، قَالُوا: يَا رَسُولَ اللهِ ، وَمَا الشِّرْكُ الْأَصْغَرُ؟ قَالَ: الرِّيَاءُ، إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى يَقُولُ يَوْمَ تُجَازَى الْعِبَادُ بِأَعْمَالِهِمْ: اذْهَبُوا إِلَى الَّذِينَ كُنْتُمْ تُرَاءُونَ بِأَعْمَالِكُمْ فِي الدُّنْيَا، فَانْظُرُوا هَلْ تَجِدُونَ عِنْدَهُمْ جَزَاءً» [۳].
پیامبر ج میفرماید: «بدترین چیزی که از آن در مورد شما نگرانم شرک اصغر است. از ایشان سوال شد که: شرک اصغر چیست؟ فرموند: ریا و ظاهرسازی. روزی که بندگان بخاطر اعمالشان مؤاخذه میشوند، خداوند به ریاکاران میگوید: بروید به سوی آنان که اعمال خویش را در دنیا برایشان نشان میدادید، پس ببینید آیا جزا و خیری نزدشان میابید؟!»
[۳] به روایت طبرانی و احمد، مشکاة المصابیح ـ ا / ۶۵۶، باب الریاء والسمعة.
نمونه و مثالهای این شرک زیاد است. شرک اصغر عبارت است از: هر عملی که به خاطر شهرت و نشان دادن به مردم انجام داده شود. وگاهی بخاطر طلب دنیا و گاهی بخاطر حاصل کردن منزلت و مقام و جاه نزد مردم عملی را انجام میدهد که از این نوع عمل خودش هم نصیب دارد و مردم هم نصیب دارند و بـرای او هیچ اجر و ثواب اخروی ای حاصل نمیشود. این نوع شرک گاهی در صورت والفاظ صورت میگیرد؛ مانند:
۱- خدا و تو برای من کافی هستید.
۲- و اگر خدا کند و تو.
و امثال آن؛ گاهی با توجه به عـقیدۀ گوینده و هدفش این نوع شرک اکبر میگردد.
کفارۀ شرک اصغر نیز توبه و استغفـار نزد اللهأ است.
چنانچه که استغفار نه تنها کفارۀ دیگر اقسام شرک است بلکه کفارۀ تمام گناهان است.
شرک خفی را رسول الله ج چنین تعریف کرده است: «اَلشِّرْكُ فِي هـَـذِهِ الاُمَّةِ أخْفَی مِنْ دَبِیبِ النَمْلَةِ» [۴].
یعنی: «شرک خفی و پنهان در این امت چون مورچۀ سیاه در سنگ سیاه در شب تاریک میباشد، یعنی: هیچ کس از آن آگاه نمیباشد و آن وجود دارد؛ همین قسم شرک انسان را مشرک میگرداند و خود نمیداند.»
[۴] رواه ابن ابی حاتم ـ تیسیر العزیز الحمید ص/۵۸۷.
عبدالله ابن عباس نمونۀ این قسم شرک را چنین بیان میکند:
مثل کسی که میگویـد:
۱- «مَا شَاءَ اللهُ وَشِئْـتَ» یعنی: خواست خدا و تو باشد [۵].
۲- «لَولاَ اللهُ وَفـَلاَنُ» یعنی: اگر الله و فلانی نمیبود، گویا چنیـن و چنان میشد.
۳- و یا بگوید: گوش شـیطان کر، چون شیطان لعین را متصرف فی الاُمور میداند.
[۵] رواه النسائی، برقم: ۳۷۱. سلسلة الاحادیث الصحیحة رقم: ۱۳۶.
کفارۀ این شرک را پیامبر ج چنین فرموده است:
«اَللّهُمَ إنِّيْ أَعُوذُ بـِكَ أَنْ أُشْرِكَ بِكَ شَیئاً أَنَا أَعْلَمُ وَأسْتَغْفِرُكَ مِنَ الذَّنبِ الَذِي لاَ أَعْلَمُ» [۶].
«خدایا، به تو پناه میبرم که برای تو چیزی را که میدانم شریک قرار دهم و از تو طلب آمرزش دارم از گناهی که آن را نمیدانم.»
[۶] صحیح مسلم، کتاب الجنة ـ باب: ۶۳.
بطور عموم سبب خفی بودن شرک دو چیز است:
۱- مردم این نوع اعمال را که عبارت از فریاد کردن، اسـتغاثه و استعانت از اصحاب قبور است عبادت نمیدانند و گمان میکنند که عبادت در رکوع و سجود و نماز، روزه، حج و امثال آن منحصر است؛ در حقیقت روح و جوهر عبادت دعا (فریاد) است.
چنانچه میفرماید: «اَلدُّعَاءُ مُخُّ العِبَادَةِ أو هُوَ العِبَادَةِ» [۷].
یعنی: «دعا اصل و مغز عبادت و یا عـین عـبادت است.»
۲- مردم میگویند ما این مردگان را طلب میکنیم و یا آنها را به فریادرسی میخوانیم اعتقاد نداریم که آنها خدایان و یا پروردگار ما، بلکه ما معتـقدیم که آنها مخلوقاتی چون ما هستند.
ولی آنها میان ما و خداوند واسطه و نزد خدا و شفاعتگر ما هستند. این ادعایشان از جهلشان به خداوند تعالی نشأت میگیرد:
زیرا که آنان خداوندأ را مانند پادشاهان ستمگر و فرمانروایان مستبد گمان کردهاند که نزدیک شدن به ایشان جز با وسیله و واسطه و یا شفیع امکان پذیر نیست؛ این همان گمان باطل است که مشرکان از گذشتههای دور در دامن آن سقوط کرده بودند، طوریکه راجع به بتان و خدایان خود گفتند:
ألف- ﴿مَا نَعۡبُدُهُمۡ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَآ إِلَى ٱللَّهِ زُلۡفَىٰٓ﴾ [الزمر: ۳].
یعنی: «(و گفتند) اینها را نمیپرستیم جز برای اینکه ما را به الله نزدیک کنند.»
ب- در جای دیگری میفرماید: ﴿وَيَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا يَضُرُّهُمۡ وَلَا يَنفَعُهُمۡ وَيَقُولُونَ هَٰٓؤُلَآءِ شُفَعَٰٓؤُنَا عِندَ ٱللَّهِ﴾ [یونس: ۱۸].
«و غیر از الله چیزهایی را میپرستند که نه به آنها زیانی میرساند و نه سودشان میبخشد و میگویند: اینها (= بتها) شفیعان ما نزد الله هستند».
پس از آیات فوق چنین واضح میگردد که مشرکان مکه که با پیامبر ج درگیر بودند هیچگاه معتقد نبودند که خدایان و بتانشان میآفریند و یا رزق میدهند و یا زنده میکنند و یا میمیرانند؛ با اینکه آفریننده بودن خداوند را انکار نکردند، قرآن آنان را تنها بخاطر واسطه قرار دادن، مشرک مینامد و امر به جنگ با آنان میکند، زیرا الله تعالی از واسطه و شفیعانی که مشرکین عـقیده دارند بینیاز است و او از شاهرگ بندگانش به آنان نزدیکتـر و او شنوا و دانا است.
۱- چنانکه میفرماید: ﴿وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ﴾ [البقرة:۱۸۶].
یعنی: «و چون بندگانم از تو درباره من بپرسند بگو به راستی که من نزدیکم».
۲- و نیز میفرماید: ﴿وَقَالَ رَبُّكُمُ ٱدۡعُونِيٓ أَسۡتَجِبۡ لَكُمۡ﴾ [غافر:۶۰].
یعنی: «و پروردگار شما فرمود: مرا بخوانید، تا (دعای) شما را اجابت کنم».
دروازههای رحمت بارگاه الهی برای کسانی که خواهان ورود به آن باشند همیشه باز است، نه دربانی دارد و نه پرده داری.
همانطور که اقسام توحید در فصل اول توضیح داده شد و اقسام شرک در فصل دوم، اکنون نمونههای شرک در اقسام توحید توضیح داده میشود:
[۷] مشکاة المصابیح: ج /۱/ ص: ۱۹۴ وکذا رواه احمد، و أبوداود.
یعنی: نفی ربوبیت خداوند، این نوع شرک زشتترین و بدترین انواع شرک است.
مانند شرک فرعون چون گفت: ﴿وَمَا رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٢٣﴾[الشعراء:۲۳] یعنی: «پروردگار عالمیان کیست؟» و شرک فلاسفه که قائل به ابدی بودن عالم هستند و میگویند که اصلاً عالم معدوم نبوده بلکه همیشه بوده و هست و حوادث را مربوط به همین طبیعت و عالم اسباب و واسطهها میدانند، چنانچه آنها به عقود و نفوس تعبیر میکنند.
از جملۀ این نوع شرک، شرک وحدةُ الوجود است که بین خالق و مخلوق فرقی قائل نمیشوند و برخی آنان را «حلولی» نام مینهند و نیز کسانی هستند که اسماء و صفات ازلی را از خداأ نفی میکنند مانند جهمیه [۸] و قرامطه [۹].
[۸] جهمیه پیروان جهم بن صفوان اند که قدرت مؤثره و کاسبه انسان را نفی میکنند، و انسان را مثل جماد میدانند. تعریفات جرجانی، ص:۸۱، ط: دارالکتب العلمیه، بیروت. [۹] قرامطه یعنی: اسماعلیه، الموسوعة المیسرة ـ ط: ندوة الشباب.
کسانی که أسماء و صفات را نفی نمیکنند ولی در ألوهیت مرتکب شرک میشوند و به اله دیگری هم قایلاند، و ربوبیت را هم نفی نمیکنند، مانند نصاری که خداوندأ را در سه نفر میدانند و آن سه عـبارت است از:
۱- رُوحُ القُدُس. ۲- مریم. ۳- عیسی÷ است، چون مجوس که حوادث خیر را به نور و حوادث شّر را به ظلمت و تاریکی نسبت میدهند.
و همچنین شرک کسانی که حوادث را به سیارهها نسبت میدهند و سیارات را متصرف حوادث عالم میدانند مانند:
مذهب صابئین (ستارهپرستان).
این نوع شرک خفیفتر از گذشته است، و به دو بخش تقسیم میگردد:
ألف- تشبیه خالق به مخلوق و تشبیه مخلوق به خالق، مثل کسی که بگوید یَد خدا مثل ید من است و سمع او مانند شنیدن من است و بصر او مانند دیدن من است.
ب- انتخاب نام برای إله باطل که از نامهای خداوندأ اخذ گردد و یا نام گذاری برای معبودان باطلشان که از نامهای الله تعالی گرفته شده باشد مانند:
مشرکین مکه که بت «لات» را از «الله» و «عُزّی» را از «العزیز» و «مَنات» را از «المنان» انتخاب نمودند.
سلسله اعمالی وجود دارد که از نگاه شریعت اسلام انجام آنگونه اعمال شرک محسوب و فاعل آن مرتکب گناهی بزرگ میگردد و آن اعمال از قرار زیر است:
۱- سحر و جادو.
۲- نذر برای غیرالله.
۳- ذبح برای غیرالله.
۴- قسم بنام غیرالله.
۵- آویزان کردن تَـَمَائِم.
۶- حلقـَه وَ تَار.
۷- تعویذهای ساحرانه و غیر شرعی.
۸- رِیَـاء.
۹- بَد فالی گرفتن.
به یاری خداوند تعالی هریک از موضوعات فوق را به تفصیل توضیح خواهیم داد:
۱- معنای سحر و جادو.
۲- دلایل ممنوعیت سحر و جادو.
۳- حکم تصدیق سحر.
۴- اقسام سحر.
۵- دلیل منع.
سحر و جادو یکی از انواع و اقسام شرک اکبر است که اسلام آن را منع و حرام کرده است.
سحر: نوعی از خیال و وهم افکنی است و از آن جمله عزایم، افسونها، گرهها و دَم کردنها است.
سحـر و جادو: بخاطر این شرک محسوب میشود که در آن استعانت از غَیـــُرالله مانند جن، شیطان، ستارگان و امثال آن صورت میگیرد.
سحر- در لغت: چیز پنهان و سبب خفی و لطیف را گویند.
چنانکه در حدیث آمده است: «مَن سَحّـَرَ فَقَد اَشرَكَ» [۱۰].
«هرکس که سحر کند یقیناً شرک ورزیده است (زیرا که سحر بدون شرک امکان پذیر نیست)»
سحر در اصطلاح: عبارت از گرههایی است که در قلبها و بدنها اثر میگذارد، سبب امراض و حتی قتل و مرگ میگردد، همچنانکه ساحر بین مرد و همسرش جدایی میافکند.
[۱۰] تیسیر العزیز الحمید: ص/۳۸۳، ط. المکتب الإسلامی.
۱- پیامبر ج میفرماید: «لَیسَ مِنّا مَنْ سَحرَ اَو تَسَحرَ» [۱۱].
یعنی: «آنکه جادو میکند و یا برای او جادو کرده میشود از ما نیست.»
یعنی کسی که نزد جادوگر برود تا برای او جادو کند.
۲- سحر در اسلام و همۀ ادیان آسمانی از جملۀ گناهان کبیره محسوب میشود.
چنانکه خداوند در رابطه با واقعه موسی÷ با ساحران میفرماید:
﴿وَلَا يُفۡلِحُ ٱلسَّاحِرُ حَيۡثُ أَتَىٰ ٦٩﴾ [طه: ۶۹].
یعنی: «و ساحر هر جا رود رستگار (و موفق) نخواهد شد.»
۳- قرآن کریم در رابطه با برائت سلیمان÷ میفرماید:
﴿وَمَا كَفَرَ سُلَيۡمَٰنُ وَلَٰكِنَّ ٱلشَّيَٰطِينَ كَفَرُواْ يُعَلِّمُونَ ٱلنَّاسَ ٱلسِّحۡرَ﴾ [البقرة: ۱۰۲].
«و درحالیکه سلیمان (هرگز دست به سحر نیالود) و کافر نشد، و لیکن شیاطین کفر ورزیدند، به مردم سحر آموختند.»
۴- پیامبر ج راجع به ساحر میفرماید:
«حَدُ السَاحِرِ اَلسَیف» [۱۲] جزاء ساحر شمشیر است.
یعنی: سر ساحر را با شمشیر از تنش جدا کنید، چرا که گاهی سبب قتل انسان میگردد.
۵- به همین سبب علماء و فقهای اسلام معتقدند که ساحر کافر است، از جمله:
الف- امام بزرگوار ما ابوحنیفه/.
ب- امام دارالهجره مالک بن انس بر این عقیدهاند [۱۳].
۶- عمرس به تمام والیانش دستور داده بود که ساحران را بکشند [۱۴]
۷- بَجاله بن عَبدَه میگوید که: «بعد از این فرمان و دستور، ما ســه زن جادوگر را کشتیم» [۱۵].
خداوند به ما آموخته است که چگونه از شرّ ساحران به خداوندأ پناه بببریم، طوریکه در قرآن کریم میفرماید:
﴿وَمِن شَرِّ ٱلنَّفَّٰثَٰتِ فِي ٱلۡعُقَدِ ٤﴾ [الفلق: ۴].
یعنی: «و از شر (زنان جادوگر) که با افسون در گرهها میدمند به خدا پناه میبرم.»
کسانی که میخواهند از شرّ سحر ساحران دائماً در امن و امان باشند باید همیشه معوذتین ﴿قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلنَّاسِ١﴾ ﴿قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلۡفَلَقِ١﴾ و فاتحۀ را صبح و شام خوانده و به خود بدمند و نیز به اذکار و تعالیم پیامبرج عمل کنند.
[۱۱] مسند أحمد. [۱۲] سنن ترمذی. [۱۳] تیسیر العزیز الحمید: ص/ ۳۸۴. [۱۴] به مرجع فوق رجوع شود. [۱۵] رواه احمد ـ و ابوداود. و نیز در صحیح بخاری به این واقعه اشاره شده است.
همانطور که سحر از جملۀ گناهان کبیره است، تصدیق کننده آن نیز مرتکب گناه کبیره میشود.
و نیز رفتن نزد آنها شریک شدن در گناه با ایشان است.
دلیل فوق:
پیامبر ج میفرماید: «ثَلاثَةٌ لاَ یَدْخُلُونُ الجَنَّـةَ، مُدمِنُ الخَمـرِ وَمُصَدِّقٌ بِالسِّحرِ وَقَاطِعُ الرَحِمِ» [۱۶].
«سه گروه داخل بهشت نمیشوند: دائم الخمر، تصدیق کننـدۀ جادو، قطع کننده صلۀ رحم».
[۱۶] سنن احمد.
انواع و اقسام سحر زیاد است؛ در اینجا فقط به سه نوع آن میپردازیم:
۱- تـِوَلــَـه.
۲- کهـانت.
۳- منجمی.
اول- تِوَلَه:
تِوَلَه از تَولِیَه به معنای «تعویذ دلگرمی» گرفته شده است؛ توله سحر و شرک است.
از انواع سحر آنچه که میان جادوگران از زمانهای قدیم شایع است نوشتن حروف و کلمات و آویزان کردن برخی اشیاء به منظور محبوب گردانیدن زن در چشم مرد و مرد در چشم زن است [۱۷].
حکم آن در حدیثی که قبلا گذشت حرام و شرک خوانده شده است چنانکه میفرماید: «اِنَّ الرُّقیَ وَالتَّمَائِمَ وَالتِوَلـةَ شِرْكٌ» [۱۸].
یعنی: رُقِیَه [دَمّ و دُعاهای جاهلی] تَمایم و تِوَله [تعویذ دلگرمی] شرک است.
دوم- کهانت و عَرافی «فالبینی»:
کاهن و عراف هم حکم منجم را دارد.
کاهن همان کسی است که از مسایل غیبی در آینده و یا به زعم خود از آنچه که در ضمیر شخص دیگر است خبر میدهد.
عَراف هم به کاهن و هم به منجم و رَمّال و هر کسی که در انجام چنین اعمالی به آنان شبیهاند اطلاق میگردد، چه از آینده و یا از آنچـه که در دل کسی خطور میکند خبر دهند و چه این کار را با ارتباط با جن انجام دهند و یا از راههای دیگر، یا خط و یا ریگ، یا دیدن در پیاله و جام، کف دست (کف بینی) و امثال آن.
سوم- منجمی:
مراد از منجمی گمانهای منجمان است که حوادث و وقایعی را که در آینده به وقوع میپیوندد به زعم خویش به واسطۀ دیدن ستارگان میفهمند؛ این کار نوعی از سحر است.
به دلیل اینکه پیامبر ج میفرماید:
«مَن اِقتَبَسَ شُعبَةً مِنَ النُجُومِ فَقَد اِقتَبَسَ شُعْبَةً مِّنَ السِّحْرِ» [۱۹].
یعنی: «کسی که پارهای از علم نجوم را بیاموزد پس او بخشی از سحر را آموخته است.»
توجه:
حدیث مذکور در مورد آن کسی که علم نجوم را میآموزد و یا درمورد ابعاد، منازل، اجرام و مدارهای ستارگان آموختنیهایی کسب میکند نیست، زیرا که چنین اموری به وسیله وسایل و رصد خانهها بدست میآید و به نام علم فلک یا هیأت از آن یاد میشود و از خود، اصول و قواعد و وسایل خاصی دارد.
ولی حدیث یاد شده در مورد آن کسی است که از نجوم چیزی را بیاموزد و منجر به کفر شود، مثلاً ادعای علم غیب کند. اساساً این عمل سحر و شرک است.
[۱۷] راجع به تفصیل مسألۀ سحر و جادو به تفسیر ابن کثیر تحت آیه ۱۰۲ سورۀ بقره مراجعه گردد. [۱۸] سنن ترمذی. [۱۹] ابو داود روایت کرده است.
۱- پیامبر ج میفرماید:
«مَنْ أَتَی عَرَّافاً فَسَألَهُ عَنْ شَيءٍ لَمْ تُقبَل لَهُ صَلاتُهُ أَرْبَعِینَ لَیلَةً» [۲۰].
یعنی: «کسی که نزد فالبین برود و از او چیزی بپرسد چهل شبانه روز نمازش قبول نمیشود.»
۲- در حدیث دیگری آمده است: «مَنْ أَتَی عَرَّافاً اَو كَاهِناً فَصـدَّقَهُ بِمَا یَقُولُ فَقَد كَفَرَ بِمَا أنزَلَ اللهُ عَلـَی مُحمَّدٍ» [۲۱].
یعنی: «کسی که نزد فالبین و یا کاهن برود و او را در آنچه میگویـد تصدیق کند به راستی به آنچه که خداوند بر محمد ج نازل کرده کافر گردیده است.»
زیرا از جملۀ آنچه که بر محمد فرستاده شده است یکی همین است که غیب را کسی جز خداوندأ نمیداند.
۳- خداوندأ بر محمد ج چنین ارشاد میفرماید:
﴿قُل لَّآ أَمۡلِكُ لِنَفۡسِي نَفۡعٗا وَلَا ضَرًّا إِلَّا مَا شَآءَ ٱللَّهُۚ وَلَوۡ كُنتُ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ لَٱسۡتَكۡثَرۡتُ مِنَ ٱلۡخَيۡرِ وَمَا مَسَّنِيَ ٱلسُّوٓءُۚ إِنۡ أَنَا۠ إِلَّا نَذِيرٞ وَبَشِيرٞ لِّقَوۡمٖ يُؤۡمِنُونَ ١٨٨﴾ [الأعراف: ۱۸۸].
یعنی: «بگو من مالک سود و زیان خویشتن نیستم، مگر آنچه را الله بخواهد و اگر غیب میدانستم، خیر (و سود) بسیاری (برای خود) فراهم میساختم و هیج بدی (و زیانی) به من نمیرسید؛ من (کسی) نیستم، جز بیمدهنده و بشارتدهندهای برای گروهی که ایمان دارند.»
۴- بعضیها استدلال میکنند که کاهنان توسط جنها به غیب دسترسی پیدا میکنند.
جواب: جادوگران و کاهنانی که از جنها کمک میخواهند توانایی جنهایشان در فهمیدن غیب از جنهای زمان سلیمان÷ بیشتر نیست، چرا که آنها از وفات سلیمان خبری نداشتند.
طوری که قرآن کریم میفرماید:
﴿فَلَمَّا خَرَّ تَبَيَّنَتِ ٱلۡجِنُّ أَن لَّوۡ كَانُواْ يَعۡلَمُونَ ٱلۡغَيۡبَ مَا لَبِثُواْ فِي ٱلۡعَذَابِ ٱلۡمُهِينِ ١٤﴾ [سبأ: ۱۴].
«پس چون مرگ را بر او (= سلیمان) مقرر داشتیم، (کسی) آنها را از مرگش آگاه نساخت؛ مگر جنبندۀ زمین (= موریانه) که عصایش را میخورد؛ پس چون (بر زمین) افتاد، جنیان دریافتند که اگر غیب میدانستند در (آن) عذاب خوار کننده نمیماندند.»
۵- در حدیث دیگری که ترمذی روایت میکند پیامبر ج چنین میفرماید:
«کسی که فالبینی میکند و یا برای او فالبینی میشود یا کاهنی میکند و یا برای او کاهنی میشود یا جادو میکند و یا برای او جادو کرده میشود، از ما نیست.»
یعنی از دایرۀ اسلام خارج است؛ زیرا که سخنان آنها همیشه بر گمان و خیال و کذب و افتراء استوار است نه بر یقین مطابق با قرآن و حدیث پیامبرج.
[۲۰] صحیح مسلم. [۲۱] مشکاة المصابیح: جـ /۲ ـ ص/ ۳۹۳.
نذر کردن برای غیر خدا هم از جملۀ شرک محسوب میشود مانند:
نذر بر قبور و دیگر مردگان، زیرا نذر عبادت و قربت است و عبادت به جز برای الله برای کسی دیگر جایز نیست.
دلیل منع:
۱- خداوند میفرماید:
﴿وَمَآ أَنفَقۡتُم مِّن نَّفَقَةٍ أَوۡ نَذَرۡتُم مِّن نَّذۡرٖ فَإِنَّ ٱللَّهَ يَعۡلَمُهُۥۗ وَمَا لِلظَّٰلِمِينَ مِنۡ أَنصَارٍ ٢٧٠﴾ [البقرة: ۲۷۰] یعنی: «و هر چیزی را که انفاق کنید یا هر نذری که ببندید، قطعاً الله آن را میداند و برای ستمگران هیچ یاوری نیست».
=برخی از علماء فرمودهاند: نذری که اکثر عوامُ الناس آن را انجام میدهند و ما شاهـد آن هستیم، مثلا ً:
انسانی دیوانه شده باشد یا مـریض باشد یا شخصی حاجتـی داشته باشد به قبر یک نفر از صالحان و یا پارسایان رفته نذر میکند که:
ای آقایم فلان! اگر خداوند آن دوست دیوانه مرا برگرداند یا بیمارم شفا یابد و به حاجت خود برسم، برای تو این قدر پول، طلا و نقره و یا طعام یا شمع و یا روغن خیرات و نذر میدهم.
چنین نذری بنا بر چند علت به اتفاق علماء باطل است:
اول- آن کسی که برای او نذر کرده میشود مرده است و مرده مالک چیزی نمیتواند باشد.
دوم- نذردهنده گمان کرده است که مرده هم میتواند در کارها تصرف کند؛ چنین اعتقادی منجر به کفر میشود.
سوم- این عمل استعانت و مدد خواستن از غیرالله است، درحالی که خود مرده به خداوندأ محتاج و بـه دعای بندگان و به بخشش خداوند نیاز دارد.
اساساً به اتفاق علماء مسلمین آن مقدار پول، شمع، روغن و هر چیزی که به قبور اولیاء کرام برده میشود حرام است.
نه تنها ادای آن نذر لازم نیست، بلکه بنابر دلایل ذیل جایز نیست:
۱- مخالف روش پیامبر است زیرا پیامبر ج میفرماید: «مَن عَمِلَ عَمَلاً لَیسَ عَلِیهِ اَمرُنَا فَهُوَ رَدٌّ» [۲۲].
یعنی: «کسی کاری کند که مطابق امر و فرمان ما نیست آن (عمل) مردود است.»
۲- او برای غیرالله نذر کرده است و چنین نذری شرک است و ادای آن لازم نیست و کفّاره ای ندارد و درمورد آن جز استغفار و آمرزش خواستن از خداوند چیز دیگری جایز نیست.
۳- چنین نذری معصیت و گناه است، هر نذری که معصیت و گناه باشد نه تنها ادای آن لازم نیست، بلکه اصلا جایز نیست؛ چون پیامبر ج میفرماید:
«مَن نَذَرَ أَنْ یُطِیعَ اللهَ فَلیُطِعْهُ وَمَنْ نَذَرَ أَنْ یَعصِيَ اللهَ فَلا یَعْصِهِ» [۲۳].
یعنی: «هرکس نذر کند که خدای تعالی را اطاعت و فرمان برداری کند پس باید که وی را اطاعت کند و به نذر خود وفاء کند و هرکس نذر کند که عـصیان و نافرمانی خدا را کند، پس نباید وی را نافرمانی کند و آن نذر را (که صحیح نیست) ادا نکند.»
[۲۲] مسلم روایت کرده است. [۲۳] بخاری روایت کرده است.
از جملۀ شرک اکبر تقدیم نمودن قربانیها و ذبح کردن حیوانات برای تعظیم و تقرب به غیرالله است.
مشرکین امتهای پیشین عادت داشتند که حیوانات را بطور نذرانه به خدایان باطل خویش پیشکش کنند که با آمدن اسلام بر اینگونه اعمال باطل و نُذور جاهلیت خط بطلان کشیده شد.
۱- قرآن کریم میفرماید: ﴿وَمَا ذُبِحَ عَلَى ٱلنُّصُبِ﴾ [المائدة: ۳].
یعنی: «و آنچه برای بتها ذبح شده (حرام است).»
۲- ذبح برای سنگ، درخت و یا بُتی که مورد تعظیم و پرستش قرار میگیرد حرام است و باید تنها برای اللهأ باشد.
چنانکه میفرماید: ﴿فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَٱنۡحَرۡ ٢﴾ [الکوثر: ۲].
یعنی: «پس برای پروردگار خود نماز بخوان و قربانی کن.»
۳- از علیس روایت است که فرمود: پیامبر ج برای من چهار چیز را بیان نمود:
« لَعَنَ اللهُ مَنْ ذَبَحَ لِغَيْرِ اللهِ وَلَعَنَ اللهُ مَنْ آوَى مُحْدِثًا، وَلَعَنَ اللهُ مَنْ لَعَنَ وَالِدَيْهِ، وَلَعَنَ اللهُ مَنْ غَيَّرَ الْمَنَارَ » [۲۴].
یعنی: «لعنت خدا باد بر کسی که برای غیرالله ذبح کند، لعنت خدا باد بر کسی که پدر و مادرش را لعنت کند، لعنت خدا باد بر کسی که جنایت کار را پناه دهد، لعنت خدا باد بر کسی که حدود زمین را تغییر دهد.»
یعنی زمینی که در ملکیت او نیست جزء ملکیت خویش گرداند.
[۲۴] مسلم روایت کرده است.
قسم به غیر از نام خداوندأ از جملۀ شرک اصغر است مانند:
قسم به رسول، به کعبه، به اولیاء و یا مانند قسم به وجدانت و به شرافتت قسم و یا به سر بچههایم قسم. پس قسم به پدر و مادر و سر زن و سر فرزند و همه انواع و اقسام قسم به غیر خداأ ناجایز و شرک است.
دفع شبهات:
شبهه اول- در بعضی آثار از صحابه روایت شده که آنها به غیرُالله قسم یاد کردند.
جواب: این چنین وقایعی اگر ثابت شود، حتما قبل از نسخ و منع است، زیرا اینگونه اعمال از عادات زمان جاهلیت بوده و طبق عادت قـدیم صورت میگرفت.
پیامبر ج آنها را از این قسم عادات منع نموده و فرمودند: کسی که چنیـن عملی را مرتکب میگردد «لا إله إلا الله» و «أستغفر الله» بگوید [۲۵].
شبهه دوم: الله تعالی به بعضی از مخلوقاتش قسم یاد کرده است که در قرآن کریم ذکر گردیده است.
جواب: اینها دلالت میکنند به قدرت رب العالمین و نشانه وحدانیت او تعالی است.
و نیز دلالت میکند بر ألوهیت، علم، حکمت و دیگر صفات کمال او تعالی؛ پس برای مخلوق بخاطر منع صریحی که در شرع وارد شده جایز نیست که به غیرالله قسم یاد کند.
جواب سوم: در مواضعی مثـل (والضحی) (والصافات) و غیره که واو قسم ذکر شده
مفسرین میفرمایند در آن جاها قسم به طور شاهد است نه قسم متعارف.
دلیل:
۱- پیامبر ج میفرماید: «مَنْ حَلَفَ بِغَيْرِ اللهِ فَقَدْ كَفَرَ أَوْ أَشْرَكَ» [۲۶].
یعنی: هرکس به غیر خدا قسم بخورد، یقیناً کافر یا مشرک شده است.
۲- در روایت صحیحین وارد شده که پیامبر ج آن عده اصحابی را که به رسم جاهلیت به پدران و اجدادشان سوگند میخوردند منع نموده و فرمودند: «لَا تَحْلِفُوا بِآبَائِكُمْ» [۲۷].
یعنی: «به پدران و اجدادتان سوگند نخورید.»
۳- و نیز میفرماید: «مَن کاَنَ حَالِفاً فَلاَ یَحلِفْ إلاَّ بِاللهِ» [۲۸].
یعنی: «کسی که سوگند یاد میکند پس نباید به جز نام خدا سوگند یاد کند.»
۴- زیرا مقصود از قسم تعظیم چیزی است که به آن قسم یاد کرده میشود، درحالی که تنها اللهأ سزاوار تعظیم و تقدّس است و بس.
۵- صحابه کرام، تابعین و فقهاء رحمهم الله اتفاق دارند که قسم به غیرالله حرام و شرک است.
۶- روی دلایل فوق اگر عاقلانه و مسؤولانه بیندیشیم: برای یک مسلمان چه ضرورت است که به نام غیرالله قسم یاد کند و یا لفظ شرافـت و وجدان دایماً وِرد زبانش باشد؟!
[۲۵] راجع به تفصیل موضوع به تیسیر العزیز الحمید مراجعه شود. [۲۶] رواه الترمذی و حسنه، ترمذی مع تحفة الأحوذی ـ ۲/ ۲۷۱، و ابوداود، و احمد، و صححـه ابن حبان. [۲۷] صحیح بخاری و صحیح مسلم. [۲۸] صحیح مسلم.
آویزان کردن تمایم نیز از جمله شرک است. تمایم جمع تمیمه و آن عبارت از مُهره هایی است که اعراب آن را به خود و فرزندان خود آویزان میکردند (مُهره چشمی) و گمان داشتند که این مُهره ها، جّن، چشم زخم و امثال آن را دور میکند؛ اسلام اینگونه اوهام و خُرافات را باطل اعلان کرده و به انسانیت فهماند که نافع و ضَارّ، دافع و مانع فقط خداوندأ است و بس.
۱- پیامبر ج میفرماید: «مَن عَلَّـقَ تَمِیمَةً فَقَد أَشْرَكَ» [۲۹].
یعنی: «کسی که در طلب خیر و دفع ضرر به تمیمـه دل بندد به خداوند شرک ورزیده است.»
۲- الله تعالی میفرماید: ﴿وَإِن يَمۡسَسۡكَ ٱللَّهُ بِضُرّٖ فَلَا كَاشِفَ لَهُۥٓ إِلَّا هُوَۖ وَإِن يَمۡسَسۡكَ بِخَيۡرٖ فَهُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٞ ١٧﴾ [الأنعام: ۱۷].
یعنی: «اگر الله (بخواهد) زیانی به تو برساند، هیچ کس جز او نمیتواند آن را دفع کند و اگر خیری به تو رساند، پس او بر همه چیز تواناست».
[۲۹] مسند أحمد و مستدرک حاکم.
پناه بردن به اسباب پنهان چون حلقه و تار منافی با توحید است زیرا که خداوندأ آنها را برای دور کردن بیماری بعد از وقوعش و یا پیشگیری قبل از وقوعش وضع نکرده است مانند:
در دست کردن حلقههای فلزی و یا بستن بازوبندها که به اهل هنود مشابهت دارد؛ و یا حلقه و تار (چهل بندها) که ادعا میکنند که اینها شفابخش است.
۱- امام احمد/ از عمران ابن حصینس روایت میکند که: پیامبر ج حلقهای را در بازوی مردی دید و فرمود: «وَيْحَكَ مَا هَذِهِ؟ قَالَ: مِنَ الْوَاهِنَةِ، قَالَ: أَمَا إِنَّهَا لَا تَزِيدُكَ إِلَّا وَهْنًا، انْبِذْهَا عَنْكَ، فَإِنَّكَ لَوْ مِتَّ وَهِيَ عَلَيْكَ مَا أَفْلَحْتَ أَبَدًا».
«وای برتو این چیست؟ آن مرد گفت «مِنَ الوَاهِنَة» بخاطر دور کردن «قـُلـُنج» ضعف و سستی است. پیامبر ج فرمودند: آگاه باش که این برای تو فقط ضعف و سستی را زیاد میکند، آن را دور بینداز زیرا اگر تو بمیری و این در بازوی تو باشد هرگز رستگار نخواهی شد.»
۲- نهی پیامبر ج از چنین عملی به خاطر تعلیم صحابۀ کرام بوده تا دروازههایی را که از طریق آن شرک رخنه میکند مسدود کند.
۳- حذیفهس از جملۀ همراهان پیامبر ج بود که لیست منافقین را مینوشت، روزی به عیادت مریضی رفت و در بازوی او باز و بندی را دید که از چرم و یا پوست درخت و یا رشته و یا تار بود که عقیده داشتند به وسیلۀ آن تب دور میشود، حذیفه ÷ بیدرنگ آن را برید و آیۀ ذیل را تلاوت کرد:
﴿وَمَا يُؤۡمِنُ أَكۡثَرُهُم بِٱللَّهِ إِلَّا وَهُم مُّشۡرِكُونَ ١٠٦﴾ [یوسف: ۱۰۶].
یعنی: «و بیشتر آنها به الله ایمان نمیآورند؛ مگر اینکه آنان (به نوعی) مشرک اند.»
۴- در اثری از عبدالله بن مسعودس روایت شده که روزی در گردن همسرش زینب رشتهای دید، پرسید این چیست؟ زینب گفت:
رشتهای است که برای دور کردن تب برای من وُدّه و افسون کرده شـده است، عبداللهس آن را کشید و پاره نمود و دور انداخت سپس گفت: خانواده عـبدالله از شرک بینیاز است، من از رسول الله ج شنیدهام که فرمود: «إِنَّ الرُّقَى وَالتَّمَائِمَ وَالتِّوَلَةَ شِرْكٌ» [۳۰]؛ یعنی: «بدرستی که افسونها، تَعوِیذها و تِوَلَه شرک است.»
(تِوَلَة: تعویذ از سحر است که برای دوستی مرد و زن نوشته میشود) سپس ابن مسعود به همسرش گفت: برای تو کافی است آنگونه که رسول الله ج راهنمائی کرده و فرموده است همان طور بگوی:
«أَذْهِبْ الْبَأْسَ رَبَّ النَّاسِ، اشْفِ أَنْتَ الشَّافِي، لَا شِفَاءَ إِلَّا شِفَاؤُكَ، شِفَاءً لَا يُغَادِرُ سَقَمًا» [۳۱].
یعنی: «ای پروردگار مردم! این عذاب و سختی را دور کن؛ شفا دِه که تو شفا دهنده ای؛ شفایی جز شفای تو وجود ندارد، شفائی که هیچ بیماری باقی نمیگذارد.»
پس چون افسون (وُدَّه) استعانت از غیرالله به الفاظ غیر مفهوم است، منع شده زیرا شاید آن کلمات کفرآمیز باشد و سبب دخول انسان در شرک گردد [۳۲].
[۳۰] مسند أحمد، سنن أبوداود، سنن ابن ماجه، و مستدرک حاکم، در روایت حاکم واقعه به تفصیل ذکر شده، تیسیرالعزیزالحمید (ص:۱۶۴). [۳۱] امام بخاری در صحیح خود روایت کرده است. [۳۲] افسون: حیله، تزویر، مکر، نیرنگ، دمدمه، و کلماتی که جادوگران و عزایم خوانان هنگام سحر میخوانند، معاجم فارسی.
علمای امت محمد ج برای جواز رقیه و وُدَّه سه شرط گذاشتهاند:
۱- تعویذ با کلام خداوندأ (قرآن) و اسماء و صفات او تعالی باشـد.
۲- به زبان عربی باشد و معنایش فهمیده شود.
۳- عقیدۀ گیرنده در تعویذ این باشد که رقیه و تعویذ خودش مؤثر واقع نمیشود و هرچیز به تقدیر و خواست خدا است [۳۳].
[۳۳] مراجعه شود به (أشعة اللمعات ج/ ۴ ص: ۶۳۹) ترجمۀ فارسی مشکاة المصابیح از مولانا عبدالحق/ که از جملۀ علماء بزرگ مذهب احناف است.
ریا نیز از نمونههای شرک اصغر است. ریا عـبارت است از عملی که بخاطر نشان دادن به مردم انجام شود و به یک صفتی آن را آشکار سازد که در قـلبش صفت دیگری باشد، البته در این نوع عمل خیر و ثواب نیست.
چون در اخلاص خویش شریک کرده است که این عمل منافی توحید است. شرط پذیرش اعمال نزد خدا خلوص آن از شرک و ریا است. در مثال فوق مراد و مقصد کنندۀ آن اظهار عبادت به قصد دیدن مردم بوده تا او را تمجید و توصیف کنند.
در این عمل خلوص نیت برای خداأ وجود ندارد، فلهذا فاعـل این نوع اعـمال و عبادت مستحق اجر و ثواب نیست.
۱- ریاء: عملی است بخاطر نشان دادن به مردم.
۲- سمعه: عملی است بخاطر شنواندن به مردم.
پس ریا (نشان دادن) متعلق به محاسبه بصری است.
و سمعه (شنواندن) متعلق به محاسبه سمعی است.
بدیهی است که هرعمل و وظیفه مهم دارای شرط و شروط میباشد. عبادت از جملۀ مهمترین وظایف بندگی است، اساساً عمل مقبول نزد خدا دارای شروطی است که قبلاً ذکر گردید.
اعمال صالح عموماً و عبادات خصوصاً ارتباطیست بین خالق و مخلوق و اسباب قربت به پیشگاه الله تعالی، فلهذا اخلاص نیت، متابعت شریعت، موافقت با سنت یعنی پیروی از خط مشی رسول الله معلم و فرستادۀ خدای تعالی شرط اساسی و علایم پذیرش در هر عمل شرعی و تعریف عمل مقبول است.
پس فاعل هر عمل دینی که امید اجر و ثواب را دارد باید این سه شرط را مراعت کند و إلاّ مسلمان نباید خود را فریب بدهد.
چنانکه خداوندأ راجع به موضوع فوق میفرماید:
أ- ﴿فَمَن كَانَ يَرۡجُواْ لِقَآءَ رَبِّهِۦ فَلۡيَعۡمَلۡ عَمَلٗا صَٰلِحٗا وَلَا يُشۡرِكۡ بِعِبَادَةِ رَبِّهِۦٓ أَحَدَۢا ١١٠﴾ [الکهف: ۱۱۰] [۳۴]. «پس هر که به لقای پروردگارش امید دارد، باید کار شایسته انجام دهد و هیچ کس را در عبادت پروردگارش شریک نسازد.«
ب- در حدیث قدسی که از ابوهریرهس روایت شده است که پیامبر ج فرمود که خداوند میفرماید: «أَنَا أَغْنَى الشُّرَكَاءِ عَنِ الشِّرْكِ، مَنْ عَمِلَ عَمَلًا أَشْرَكَ فِيهِ مَعِي غَيْرِي تَرَكْتُهُ وَشِرْكَهُ» [۳۵].
یعنی: «من بینیازترین شریکان از شرک هستم. هرکس عملی از اعمال را انجام دهـد و در آن همراه من دیگری را شریک سازد او را با شریکش رها میکنم.»
یعنی: خداوندأ غنی و بینیاز است و مخلوق محتاج بارگاه اوست. پس او تعالی احتیاجی بـه شریک ندارد. اساساً هیچ یک از اعمال شریکی را نمیپذیرد زیرا که اینگونه اعمال بخاطر رضای او تعالی صورت نگرفته است بلکه غرض عامل آن خوشحال کردن مخلوق بوده، پس پذیرفته نمیشود.
ج- در روایت ابن ماجه ذکرشده: «فَأَنَا مِنْهُ بَرِيءٌ وَهُوَ لِلَّذِي أَشْرَكَ».
یعنی: «من از آن (عمل) بیزارم و آن عمل را برای شریکش مینهم.»
پیامبر ج ریا را به خاطر این شرک گفته است که صاحبش عمل خود را بخاطر خداأ آشکار میسازد درحالی که در قلبش آن عمل برای کس دیگری است که آن را مخفی میسازد.
[۳۴] ترجمۀ آیه در ص/ ۵، گذشت. [۳۵] مسلم روایت کرده است.
بد فالی گرفتن: یعنی «فال بد گرفتن به شنیدن برخی آوازها و یا دیدن بعضی اشیاء.»
پس هرگاه از جملۀ آن اشیاء او را از تصمیمش بازدارد مانند عزم ازدواج و یا سفر ازدواج و تجارت و... او شرک ورزیده است زیرا که او در توکل خود اخلاص به خدا را پیشه نکرده است و ملتفت به غیر خدا شده و بدفالی را در قلب خود جا داده است.
۱- پیامبر ج میفرماید: «الطِّيَرَةُ شِرْكٌ» [۳۶].
یعنی: «بدفالی گرفتن شرک است.»
نیک فالی در مقابل بدفالی قرار دارد؛ جایز است و آن عبارت است از توقع خیر داشتن انسان از امری براساس شنیدن یا دیدن چیزی.
۲- پیامبر ج نیک فالی را خوش داشتند و فرمودند:
«َيُعْجِبُنِي الْفَأْلُ، قَالَ، قِيلَ: وَمَا الْفَأْلُ؟ قَالَ: الْكَلِمَةُ الطَّيِّبَةُ» [۳۷].
«من از نیک فالی خوشم میآید. صحابه سؤال کردند نیک فالی چیست؟ فرمود: حرف خوب».
۳- در روایت ابن ماجه ذکر شده:
«يُعْجِبُهُ الْفَأْلُ الْحَسَنُ، وَيَكْرَهُ الطِّيَرَةَ» [۳۸].
یعنی: «پیامبر ج نیک فالی را خوش و از بدفالی نفرت داشت.»
[۳۶] ترمذی و ابوداود روایت کردهاند. [۳۷] روایت کرده است مسلم. [۳۸] ابن ماجه روایت کرده است.
وقتی مردی مریض باشد و او از کسی میشنود که «ای تندرست» و او این سخن را به تندرستی و سلامتی خود فال نیک میگیرد و یا مثل نامهای حسن و حسین.
۱- معنی شرک را بیان کنید؟
۲- تعریف شرک را با مثالش توضیح دهید؟
۳- شرک بر چند قسم است؟
۴- کفارۀ شرک چیست؟ و شرک اکبر را تعریف کنید؟
۵- مثال شرک اکبر را از انسانها، حیوانات و جمادات بیان کنید؟
۶- مثال و نمونۀ شرک اصغر را بیان نمائید؟
۷- شرک خفی را با ذکر مثال توضیح دهید؟
۸- معنی سحر و جادو را لغتاً و اصطلاحاً بیان کنید؟
۹- چرا سحر و جادو شرعا ممنوع است؟
۱۰- آیا حکم پناه خواستن از ساحران در شریعت بیان شده است؟ توضیح دهید.
۱۱- آیا تصدیق کردن ساحر جایز است؟ توضیح دهید.
۱۲- معنی تِوَلَه را با ذکر مثال توضیح دهید.
۱۳- نذر چیست؟ و مقصود از نذر کردن چیست؟
۱۴- مثالی از نذر ممنوع را از نظر علماء اسلام بیان کنیــد.
۱۵- آیا ذبح کردن به نام خدا در عبادت آمده است؟ با ذکر دلیل توضیح دهید.
۱۶- ذبح کردن بنام غیر خدا از جملۀ کدام گناهان محسوب میشود؟
۱۷- قسم به غیر الله از جملۀ کدام قسم شرک است؟
۱۸- آیا قسم به وجدان و شرافت، شرک محسوب میشود؟
۱۹- اگر شخصی به غیر خدا قسم بخورد جبران و کفّارۀ آن چیست؟
۲۰- منظور از قسم خوردن چیست؟
۲۱- آیا آویزان نمودن تمیمه جایز است؟
۲۲- آیا آویزان نمودن دانههای خاص و احجار کریمه و ... به نیت طلب خیر و دفع ضرر، با روح شریعت موافق است؟
۲۳- آیا حلقه و تاری که بعضیها به دست و یا گردن خود آویزان میکنند واقعاً میتواند ضرر را دور کند؟
۲۴- سنت عبدالله ابن مسعود را راجع به تمیمه شرح دهید.
۲۵- آیا قرآن رقیۀ و شفاء است؟
۲۶- رقیۀ شرعی را با شروط آن بیان کنید.
۲۷- ریا و سُمعه را تعریف نموده با مثال توضیح دهید.
۲۸- دلیل ممنوعیت ریا و سُمعه را بیان کنید.
۲۹- چرا بد فالی گرفتن جایز نیست؟ با دلیل توضیح دهید.
۳۰- معنی نیک فالی را با ذکر مثال آن توضیح دهید.
از جملۀ این راهها و منافذ امور ذیل است:
در تعظیم رسول الله ج؛ چنانکه رسول الله از غلو در تعظیم و مدحش منع نموده است:
أ- «لاتَطْرُونِي كَمَا أَطْرَتِ النَّصَارَى ابْنَ مَرْيَمَ فَإِنَّمَا أَنَا عَبْدُهُ، فَقُولُوا: عَبْدُ اللهِ وَرَسُولُهُ» [۳۹].
یعنی: «بیش از حدّ در مدح من مبالغه نکنیـد طوری که نصاری در مدح عیسی بن مریم مبالغه کردند. جز این نیست که من بندۀ خدا هستم، پس بگویید بندۀ خدا ورسول او.»
ب- قرآن کریم در شریفترین مقامات پیامبر ج را به صفت بندگی ستوده است. طوریکه خداوندأ میفرماید:
﴿سُبۡحَٰنَ ٱلَّذِيٓ أَسۡرَىٰ بِعَبۡدِهِۦ لَيۡلٗا مِّنَ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ إِلَى ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡأَقۡصَا﴾ [الإسراء: ۱].
یعنی: «پاک و منزه است کسیکه بندهاش را شبی از مسجد الحرام به مسجد الأقصی برد.»
در قرآن کریم ذکر چنین صفتی به کثرت وارد شده است.
[۳۹] متفق علیه.
از جملۀ اموری که اسلام از آن منع نموده و دیگران را برحذر داشته است، اِغراق و غلو در شأن صالحان و پارسایان است. گروهی در مورد عیسی÷ به اندازه ای غلو کردند که او را خدا و پسر خدا خواندند. چنانکه قرآن کریم میفرماید:
﴿لَّقَدۡ كَفَرَ ٱلَّذِينَ قَالُوٓاْ إِنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلۡمَسِيحُ ٱبۡنُ مَرۡيَمَ﴾ [المائدة: ۱۷].
یعنی: «کسانیکه گفتند خدا، همان مسیح پسر مریم است، یقیناً کافر شدند.»
اولین شرکی که روی زمین انجام شد شرک قوم نوح÷ بود که سبب آن غلو در حق نیکان و صالحین بود.
چنانکه در صحیح بخاری از عبدالله بن عباس در مورد خدایان آنها چون «وَدّ، سُوَاع، یَغـُوث، یَعُوق، ونَسُر» آمده است که آنها نامهای مردانی صالح از قوم نوح÷ بودند. زمانی که ایشان درگذشتند، شیطان قوم آنان را وسوسه کرد که مجسمه هایی بسازید. آنها چنین کردند؛ اما آن مجسمهها را پرستش نمیکردند. بعد از گذشت آنان (نسل معاصر به پارسایان) علم و دانش فراموش شـد و نسلهای بعدی آن مجسمهها را پرستش کردند.
برخی از سلف گفتهاند:
وقتی که آن پارسایان و نیکان رحلت کردند، مردم بر قبرهایشان چهرههای آنها را رسم کردند و بعد از مدتی آنان را پرستیدند.
از همین جا دانسته میشود که افراط و اغراق برخی مسلمانان در مورد آنانی که بـه صلاح و بزرگیشان باور دارند به ویژه در مورد صاحبان مقبرهها و مزارها به انواع شرک منجر میشود مانند نذر، ذبح به نام آنها، استعانت از آنها، سوگند به نامشان و مابقی اعمالی که مخصوص خدا است.
و گاهی غلو و افـراط در حق آنها به شرک اکبر میانجامـد مثل اعتقاد به اینکه آنها بر هستی کائنات و سنن آفرینش سلطه و تأثیر دارند.
سپس از آنها به تنهایی میخواهند و یا آنان را در خواستههای خود با خداوند شریک میگردانند و این گناه بزرگ و گمراهی دور از حق است. (أعاذنا الله وإیاکم منها).
یکی دیگر از اموری که اسلام به شدّت از آن برحذر داشته است تعظیم قبور است؛ به ویژه قبور پیامبران و نیکان. اسلام از سلسله اعمالی منع نموده است که ارتکاب آن به تعظیم قبور میانجامد. از آن جمله میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
۱- امام مسلم روایت میکند که پیامبر ج پنج روز قبل از رحلتشـان فرمودند:
«أَلَا وَإِنَّ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ، كَانُوا يَتَّخِذُونَ قُبُورَ أَنْبِيَائِهِمْ وَصَالِحِيهِمْ مَسَاجِدَ، أَلَا فَلَا تَتَّخِذُوا الْقُبُورَ مَسَاجِدَ، إِنِّي أَنْهَاكُمْ عَنْ ذَلِكَ» [۴۰].
یعنی: «آگاه باشید آنانی که قبل از شما بودند قبور پیامبرانشان را مسجد قرار میدادند؛ هان که قبرها را مسجد نگیرید، پس من شما را از آن نهی میکنم.»
۲- از اُم المؤمنین عایشه و ابن عباسش روایت است زمانی که بر رسول الله ج احتضار دست داد چادرشان را بر رویشان افکندند؛ وقتی که افسرده خاطر شدند چادر را دور نموده فرمودند: «لَعَنَ اللهُ الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى، اتَّخَذُوا قُبُورَ أَنْبِيَائِهِمْ مَسَاجِدَ» [۴۱].
یعنی: «لعنت خدا بر یهود و نصاری! که قبرهای پیامبرانشان را مسجد قرار دادند.»
به این ترتیب رسول الله ج آنان را از این کار برحذر داشت.
[۴۰] مسلم روایت کرده است. [۴۱] متفق علیه.
در روایت مسلم آمده است که «لَا تَجْلِسُوا عَلَى الْقُبُورِ، وَلَا تُصَلُّوا إِلَيْهَا».
یعنی: «نه روی قـبر بنشنید و نه به سوی آن نماز بخوانید.»
امام مسلم از جابر رضی الله عنه روایت میکند:
« نَهَى رَسُولُ اللهِ ج أَنْ يُجَصَّصَ الْقَبْرُ، وَأَنْ يُقْعَدَ عَلَيْهِ، وَأَنْ يُبْنَى عَلَيْهِ» [۴۲].
یعنی: «رسول الله ج از گچ کاری قبر، و نشستن بر آن و از ساختن بنا روی آن منع فرموده است».
[۴۲] رواه مسلم.
۱- در روایتی که امام ترمذی/ از جابرس نقل میکند:
«نَهَى النَّبِيُّ ج أَنْ تُجَصَّصَ الْقُبُورُ، وَأَنْ يُكْتَبَ عَلَيْهَا، وَأَنْ يُبْنَى عَلَيْهَا، وَأَنْ تُوطَأَ».
یعنی: «رسول الله ج از گچ کاری قبور و نوشتن بر آن، و ساختن بنا روی آن، و زیر پا کردن آن منع فرموده است.»
۲- بلند کردن قبر: مسلم از علیس روایت میکند که ایشان به ابوهیاج اسدی گفتند:
«أَلَا أَبْعَثُكَ عَلَى مَا بَعَثَنِي عَلَيْهِ رَسُولُ اللهِ أَنْ لَا تَدَعَ تِمْثَالًا إِلَّا طَمَسْتَهُ، وَلَا قَبْرًا مُشْرِفًا إِلَّا سَوَّيْتَهُ».
یعنی: «آیا بر انگیزم تو را به آنچه که پیامبر مرا به آن برانگیخت؟ اینکه تمثالی را نگذاری مگر اینکه آنرا از بین ببری و قبر برپا شدهای را نبینی مگر اینکه آنرا مساوی زمین کنی».
۳- عید و جشن گرفتن قبور:
ابوداود در حدیث مرفوع از ابوهریره روایت میکند که پیامبر ج فرمودند:
«لَا تَجْعَلُوا بُيُوتَكُمْ قُبُورًا، وَلَا تَجْعَلُوا قَبْرِي عِيدًا، وَصَلُّوا عَلَيَّ، فَإِنَّ صَلَاتَكُمْ تَبْلُغُنِي حَيْثُ كُنْتُمْ» یعنی: «خانههای خود را قبر نگردانید و قبر مرا عید نگردانید. بر من درود بفرستید زیرا هرجایی که باشید درود شما به من میرسد.»
قبر رسول الله بهترین قبرها در روی زمین است، پس وقتی که عید گرفتن از آن نهی شده باشد، قبور دیگران به طریق اولی مشمول این حکم است.
حکمت در نهی اسلام از تعظیم و بزرگداشت قبور این است که این تعظیم و بزرگ داشت وسیله ای برای شرک اصغر و اکبر است و این پدیده در میان قوم نوح÷ از همین راه به وجود آمد و تا امروز هم جریان دارد.
پس افـراط و اغراق در مورد قبور صالحین به بت پرستی میانجامد، ازهمین سبب پیامبر ج میفرماید:
«اللَّهُمَّ لَا تَجْعَلْ قَبْرِي وَثَنًا يُعْبَدُ، اشْتَدَّ غَضَبُ اللهِ عَلَى قَوْمٍ اتَّخَذُوا قُبُورَ أَنْبِيَائِهِمْ مَسَاجِدَ» رواه مالک.
یعنی: «خدایا قبر مرا بتی نگردان که پرستش شود! خشم خدا بر قومی شدید شده که آنها قبور پیامبرانشان را مساجد گرفتند.»
امروز آنچه که هر مسلمان غیور را به تأسف و امیدارد این است که امت اسلام به اموری که رسول الله ج از آن برحذر داشته بود گرفتار شدهاند و قبور پارسایان خود را جشن گرفته و بر آنها بارگاه و مساجد و گنبدها برپا داشتهاند و به قبرها چراغها آویخته، آنها را چراغانی کردهاند و برای آنها نذر میکنند و گاهی چون کعبه پیرامونشان طواف نموده و چون حَجَرُالأسوَد به آن احترام گذاشته و بر دیوارهای آنها بوسه میزنند، برخی بر آنها سجده نموده و رخسار خود را به خاک آن قبرها میآلایند و با خشوع و خضوع در برابر آنها ایستاده، صاحبان آنها را به استغاثه میخوانند و ادای بدهیها و آسان شدن سختیها و شفای بیماران و یاری بر دشمنان را از آنها میخواهند که همۀ این اعمال شرک است.
از جملۀ اعمال حرام و شرکی که پیامبر ج به مبارزه با آنها دستور دادهاند تبرک جستن به درختها، سنگها، قبرها و امثال آن است.
به این اعتقاد که در آنها رازی یا برکت خاصّی نهفته است و هر که به آن دست مالـد و یا پیـرامون آن طواف کند یا آن را زیارت کند و یا در نزد آن بنشیند آن برکت را بدست خواهد آورد و کسی که در چنین اعمالی غلو کند، کارش به شرک اکبر میانجامد، زیرا بتان بزرگ عربها یا صخره بودند مثـل «لات» و یا درخت بودند مثل «عزی» و یا سنگ بودند مثل «منات». به همین خاطر پیامبر اسلام از تبرک جستن به درخت و سنگ و امثال آن نهی فرمودهاند.
چنانکه امام احمد/ از أبوواقد اللیثی روایت کرده است که: «أَنَّهُمْ خَرَجُوا عَنْ مَكَّةَ مَعَ رَسُولِ اللهِ ج إِلَى حُنَيْنٍ، قَالَ: وَكَانَ لِلْكُفَّارِ سِدْرَةٌ يَعْكُفُونَ عِنْدَهَا، وَيُعَلِّقُونَ بِهَا أَسْلِحَتَهُمْ، يُقَالُ لَهَا: ذَاتُ أَنْوَاطٍ، قَالَ: فَمَرَرْنَا بِسِدْرَةٍ خَضْرَاءَ عَظِيمَةٍ، قَالَ: فَقُلْنَا: يَا رَسُولَ اللهِ ج اجْعَلْ لَنَا ذَاتَ أَنْوَاطٍ، فَقَالَ رَسُولُ اللهِ ج: " قُلْتُمْ: وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ، كَمَا قَالَ قَوْمُ مُوسَى: ﴿اجْعَلْ لَنَا إِلَهًا كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ قَالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ﴾ إِنَّهَا لَسُنَنٌ، لَتَرْكَبُنَّ سُنَنَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ سُنَّةً سُنَّةً»
«ما همراه رسول الله ج به سوی غزوۀ حُنین میرفتیم و مشرکین درخت سدری داشتند ، در نزد آن اعتکاف نموده اسلحههای خود را بر آن آویزان مینمودند و آن درخت را «ذَات أنوَاط» مینامیدند. ما وقتی که از کنار آن درخت سدر سبز بزرگ عبور میکردیم گفتیم: «ای رسـول خدا! برای ما هم مانند مشرکین درخت ذات انواطی ایجاد کن.» رسول الله ج با شنیدن این سخن فرمودند: سوگند به ذاتی که نفس من در دست او است ، شما آنچه را گفتید که بنی اسرائیل به موسی گفتند که: برای ما بتی (معبودی) بساز همانطور که ایشان بتان و معبودانی دارند، موسی گفت: به راستی شما قومی نادان هستید! روشهای کسانی را که قبل از شما بودند پیروی میکنید.» [۴۳]
آشکار است که آنها تنها تبرک به درخت را میخواستند و خواهان آویزان نمودن اسلحه بر آن بودند.
پیامبر ج آنها را به شدت زجر داد تا سلب وسیله شرک گردد.
حالا اگر مسؤلانه بیندیشیــم در سرزمینهای مسلمانان چه تعداد «ذات انواط» وجود دارد که پیامبر ج از آن ممانعت کرده است؟!
بر مسلمانان به ویژه بر علماء و زمامدارانشان واجب است که در راه از بین بردن این منکرات بکوشند و این بتان را چه درخت باشد چه ستون، چه چشمه، چه سنگ و ...، هرچه که باشد مَحو کنند چرا که اقتداء به کردار پیامبر ج لازم است.
در صحیح مسلم از ابوهیاج اسدی روایت است که گفت:
علیس به من فرمود:
«أَلَا أَبْعَثُكَ عَلَى مَا بَعَثَنِي عَلَيْهِ رَسُولُ اللهِ ج أَنْ لَا تَدَعَ تِمْثَالًا إِلَّا طَمَسْتَهُ، وَلَا قَبْرًا مُشْرِفًا إِلَّا سَوَّيْتَهُ» [۴۴].
«آیا تو را نفرستم به آنچه مرا رسول الله فرستاده بود، اینکه هیچ مجسمهای را نگذاری مگر اینکه آن را ویران کنی و هیچ قبر بلندی را مگر این که آن را با زمین یکسان کنی.»
امام ابوبکر طرطوشی میفرماید: [۴۵]
«وقتی که به عمرس خبر رسید که مردم به نزد آن درختی که یاران رسول الله ج در زیر آن با پیامبر ج بیعت نموده بودند نماز میخوانند، بخاطر ترس از افتادن مسلمانان در فتنه دستور داد تا آن درخت را ببرند. در صورتی که عمرس درمورد درختی که در قرآن کریم از آن یاد شده بود و اصحاب کرام در زیر آن با پیامبر ج بیعت کرده بودند چنین موقفی را اختیار نمود.»
پس موقف او در برابر این بتان که سبب بروز فتنهها و معصیتها شده اند چگونه خواهد بود؟
این بود چند نمونه از دلایل و احادیث نبویو آثار صحابۀ کرامش و علمای سلف رحمهم الله که ذکر گردید.
و نیز دلایل از قرآن و سنت در رابطه با موضوع فوق زیاد است، ولی پرداختن به آن از حوصله این رسالهی کوچک خارج است.
و به خاطر عدم اطناب اختصار نمودم، امید است که این مذکره اختصار مخل نشده باشد.
[۴۳] امام احمد روایت کرده است. [۴۴] مسلـم روایت کرده است. [۴۵] کتاب الحوادث والبدع ـ از ابو بکر طرطوشی، و نیز محمد بن وَضاح القرطبی ـ در کتاب البدع والنهی عنها ـ موضوع را ذکر نموده است. و نیز شیخ السلام در اقتضاء الصراط المستقیم: ص / ۳۸۳ تشریح نموده است.
۱- آیا غُلو و زیاده روی در وصف مخلوق جایز است؟
۲- شرک و بُت پرستی برای اولین بار از کدام قوم نشأت کرد و خداوند کدام پیامبر را به خاطر اصلاح و دعوت آنها فرستاد؟
۳- آیا تعظیم و سجده بر قبور جایز است؟ دلایلی از قرآن و حدیث که این عمل را نهی میکنند، ذکر نمایید.
۴- آیا تبرّک جستن از درخت و سنگ و دیگر جمادات جایز است؟ چرا؟
۵- بُتان مشهور مشرکین مکه را نام برده و بگویید که از چه ساخته شده بودند؟
۶- معنی «ذات انواط» را توضیح دهید.
۷- کدام مردم از پیامبر اسلام ذات انواط را خواستند؟ مشخصاً نام ببرید.
۸- چرا تازه مسلمانان این خواهش را کردند؟ و در کدام غزوه این اتفاق افتاد؟ پیامبر اسلام چه جوابی دادند؟
۹- آیا پیامبر گرامی اسلام از تعظیم قبور قبل از رحلتشان منع نموده است؟ تشریح کنید.
۱۰- چرا عمرس درخت بیعتُ الرضوان را قطع نمود؟
وقتی که توحید خالص و پاک از شائبۀ شرک در فرد محقق گردد، تأثیر سودمندی در زندگی دارد. ثمرات چنین توحیدی و آثار آن اجمالاً از قرار زیر است:
۱- آزادی انسان.
۲- تکوین شخصیت متعادل.
۳- سبب آرامش نفـس.
۴- اساس بـرادری و برابری.
شرک و بت پرستی با همۀ مظاهرش سبب تحقیر و ذلت انسان است زیرا که او را به خضوع در برابر مخلوق وامیدارد و او را بندۀ اشیاء و اشخاصی میگرداند که آنها نه توان آفریدن چیزی را دارند و نه مالک سود و زیاناند و نه مالک مرگ و زندگی اند و نه قادر به حشر و نشراند.
اما توحید در حقیقت رهائی بخش انسان از بندگی است، جز بندگی پروردگاری که انسان را در بهترین صورت آفریده و عقلش را از خرافات و اوهام رهایی بخشیده و ضمیرش را از ذلت و تسلیم به غیرالله رها کرده و زندگیش را از تسلط فرعونیان و طواغیت زمان و خدایان دروغین آزادی بخشیده است.
از همین جا است که رهبران مشرک و طواغـیت زمان جاهلیت در برابر دعوت همۀ پیامبران به ویژه در برابر دعوت سردار عالمیان پیامبر اسلام محمد ج به مقاومت برخاستند، زیرا آنها میدانستند کـه (لا إله إلا الله) به مفهوم اعلان عمومی رهائی بشریت و اعلان سرنگونی همۀ جابران و طاغوتان در إدعاهای دروغینشان بر روی زمین است و این گواهی قامت مؤمنان را چنان استوار میگرداند که جز در برابر پروردگار جهانیان در برابر هیچ هستی دیگری سر خم نمیکنند.
توحید به تکوین شخصیت متعادل که هدفش در زندگی از دیگران متمایز است کمک میکند. انسان یکتاپرست یک خدا دارد که در پنهان و خلوت و ظاهر و آشکار به او روی آورده، در حالات دشوار و آسان او را فرامیخواند و در مورد کوچک و بزرگ با رضای او کار میکند، برخلاف آنان که قلبشان را بر خدایان متعدد تقسیم کردهاند و به معبودان زیادی توزیع نمودهاند که لحظه ای به خدا روی میآورد و لحظاتی به سوی بتان، مدتی به این بت و مدتی به بُت دیگری، از همین جاست که یوسف÷ میفرماید:
﴿يَٰصَٰحِبَيِ ٱلسِّجۡنِ ءَأَرۡبَابٞ مُّتَفَرِّقُونَ خَيۡرٌ أَمِ ٱللَّهُ ٱلۡوَٰحِدُ ٱلۡقَهَّارُ ٣٩﴾ [یوسف: ۳۹].
یعنی: «ای رفقای زندانی من! آیا معبودان پراکنده (متعدد) بهترند یا الله یکتای قهار؟»
مثال مومن که خدا را پرستش میکند چون شخصی است که یک آقا دارد و میداند که چه چیز سبب خوشنودی او میشود و چه چیز موجب خشم او میگردد، پس دست به کاری میزند که سبب خشنودی آقایش میگردد.
مثال مشرک چون انسانی است که چند آقا دارد، یکی او را به شرق و دیگری بـه غرب، یکی به راست و دیگری به چپ امر میکند، پس دائما در حیرت و نگرانی به سر میبرد و نمیداند که چه کند که همه را خوشنود سازد.
توحید به نفس انسان امنیت و آرامش میبخشد و خوف و بیم و ترسی که بر کُفار و مشرکین چیره میشود بر او نمیتواند چیره شود زیرا انسان مؤمن و موحد همیشه همه راههایی را که خوف از آن داخل میشود بر خود بسته است مانند:
رزق، اجل، خوف، ترس بر نفس، بر خانواده، بر فرزندان، خوف از انسانها، از جنّیات و شیطانها، از مرگ و...
چون ایمان و توحید به خدا همۀ مشکلات او را حل کرده است پس او ایمِن و مطمئن و آرام است زیرا او میداند که خداوند حافظ و مددکار مؤمنان است.
توحید علاوه بر این که پایۀ آزادی انسان محسوب میشود و به انسان عزت و کرامت میبخشد، پایۀ برادری و برابری نیز هست؛ زیرا برادری و برابری در زندگی مردمی که برخی از آنها ارباب باشند و برخی از آنها برده و رعیت، هرگز تحقق نمیپذیرد، اما اگر همه بنده خدا باشند در این صورت اصل برادری و برابری در میانشان تحقق میپذیرد.
از همین رو دعـوت همۀ پیامبران به ویژه دعـوت پیامبر اسلام به همۀ شاهان و فرمانروایان روی زمین این بود که:
﴿قُلۡ يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ تَعَالَوۡاْ إِلَىٰ كَلِمَةٖ سَوَآءِۢ بَيۡنَنَا وَبَيۡنَكُمۡ أَلَّا نَعۡبُدَ إِلَّا ٱللَّهَ وَلَا نُشۡرِكَ بِهِۦ شَيۡٔٗا وَلَا يَتَّخِذَ بَعۡضُنَا بَعۡضًا أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِ﴾ [آل عمران: ۶۴].
یعنی: «بگو ای اهل کتاب! بیایید به سوی سخنی که میان ما و شما یکسان است، که جز الله را نپرستیم و چیزی را شریک او نسازیم؛ بعضی از ما بعضی دیگر را به جای الله به خدایی نگیرد.»
پس اعلان برادری میان مسلمانان که بندگان خدا همه برادر اند بر اساس همین گواهی به وحدانیت خداوندأ و تصدیق ایشان بـه صداقت انبیاء و رسالت محمد ج و ایمان به روز آخرت است.
شرک در زندگی افراد و جامعه مفاسد و اضرار زیادی دارد که مهمترین آن عـبارت است از امور ذیل:
۱- شـرک سبب تحقیــر انسان است.
۲- شرک سبب و لانه خرافات است.
۳- شرک منبـع خوفها است.
۴- شرک ظلم بزرگ است.
شرک کرامت انسان را تحقیر نموده، قدر و منزلت او را بر زمین میکوبد درحالی که خداوندأ انسان را عزت داده و همه آنچه را که در آسمان و زمین است برای او مسخر گردانیده است.
اما انسان قدر خویشتن را ندانسته برخی عناصر هستی را به خدایی برگزیده و به آن خضوع نموده و با ذلت به آن سجده میکند. برای انسان چه اهانت و تحقیری بزرگتر از این که تا امروز صدها میلیون انسان، گاو را که خداوند آن را برای خدمت انسانها آفریده است تا از شیر و گوشت و پوست آن استفاده کنند، به صفت یک معبود مقدس میپرستند، العیاذ بالله.
زیرا کسی که در هستی به وجود مؤثر دیگری غیر از خداأ مثل ستارگان، جنّ، ارواح، شیاطین، وغیره اعتقاد داشته باشد، عقل او برای پذیرش هر خرافات و تصدیق هر دجالی آماده میشود؛ به این ترتیب حرفهای کاهنان، عرّافان، ساحران و مُنجّمان که ادعای آگاهی از غیب میکنند و مدعی ارتباط با نیروهای مخفی هستی هستند در جامعۀ شرک زده به سرعت رواج پیدا میکند. همچنان در چنین جامعه ای به اسباب و سنن آفرینش توجهی نشده، به دعاهای شرکی و تعویذهای خرافی و نامشروع، جادو، تِوَله و امثال آن إتکا میشود.
شرک منبع خوفها و وهم است، درمقابل توحید منبع امنیت و آرامش است؛ زیرا کسی که عقلش خرافات را ببپذیرد و به باطل و خرافات عقیده داشته باشد از جهات متعـدد میترسد؛ از خدایان دروغین میترسد، از آنانی که خود را مقربان دروغین خدا میدانند میترسد و همیشه در بیم و هراس به سرمی برد، از اوهام و خرافاتی که آن کاهنان و ساحران و معتقدینشان میان مردم پخش میکنند میترسد؛ ازهمین رو بدشگونی و بدفالی و دهشـت بدون هیچ سبب ظاهری در فضای جامعۀ شرک آلود پخش و نشر میگردد. چنانکه خداوندأ میفرماید:
﴿سَنُلۡقِي فِي قُلُوبِ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ ٱلرُّعۡبَ بِمَآ أَشۡرَكُواْ بِٱللَّهِ مَا لَمۡ يُنَزِّلۡ بِهِۦ سُلۡطَٰنٗا﴾ [آلعمران: ۱۵۱].
یعنی: «به زودی در دلهای کسانیکه کافر شدند بیم و ترس خواهیم افکند؛ بخاطر اینکه چیزی را شریک الله قرار دادهاند که هیچگونه دلیلی بر (حقانیت) آن نازل نکردهاست.»
چنانکه خداوند أ میفرماید: ﴿إِنَّ ٱلشِّرۡكَ لَظُلۡمٌ عَظِيمٞ ١٣﴾ [لقمان: ۱۳].
یعنی: «شرک ظلم بزرگی است.»
زیرا بزرگترین حقیقت «لا إله إلا الله» است. گواهی است بر این که جز او پرودگار دیگری نیست، به همین خاطر جزای اخروی شـرک را چنین فرموده است:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَغۡفِرُ أَن يُشۡرَكَ بِهِۦ وَيَغۡفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِكَ لِمَن يَشَآءُۚ وَمَن يُشۡرِكۡ بِٱللَّهِ فَقَدِ ٱفۡتَرَىٰٓ إِثۡمًا عَظِيمًا ٤٨﴾ [النساء: ۴۸].
«بیگمان الله این را که به او شرک آورده شود نمیبخشد و غیر از آن را برای هر کس بخواهد میبخشد و هر کس که به الله شرک ورزد یقیناً گناهی بزرگ بر بافته است.»
۱- ثمرات توحید را در چهار بخش خلاصه کنید؟
۲- آزادی واقعی انسان در چیست؟
۳- چرا رهبران شرک آمادۀ پذیرش کلمۀ توحید نبوده و نیستند؟
۴- اینکه تکوین شخصیت انسان در توحید است را با دلیل توضیح دهید.
۵- توحید چگونه سبب آرامش نفس است؟
۶- از کدام آیه قرآن کریم دانسته میشود که توحید اساس برادری و برابری است؟
۷- اضرار و مفاسد شرک را در چهار مورد خلاصه کنید.
۸- چگونه انسان مشرک دائماً تحقیر میشود؟
۹- آیا انسان مشرک به غیر توبه بمیرد بخشوده میشود؟
۱۰- جمله «شرک لانۀ خرافات است» را توضیح دهید.
۱۱- آیه ﴿إِنَّ ٱلشِّرۡكَ لَظُلۡمٌ عَظِيمٞ﴾ را ترجمه نمایید.
واضح است که خداوندأ انبیاء و رسولان را برای راهنمایی بندگانش فرستاده است و هیچگاه خداوند بندگانش را بدون رهبر و قائد نگذاشته است، بلکه پیامبران فرستاده شدند تا مردم بـه واسطۀ برگزیدگان خدا طریقه پرستش و عبادت را بشنا سند، چنانکه اشاره شد که خداوند انس و جن را به خاطر عبادت آفریده است.
پس ایشان به قائد و امام و پیشوا ضرورت دارند که عملاً اُمور عبادت و خدا پرستی را برایشان بیان کند، از همین رو خداوند از نسل و جنس خود انسانها پیامبران را فرستاد تا ایشان سخنانشان را بفهمند. چنانکه خداوندأ در وصف پیامبر اسلام میفرماید:
﴿قُلۡ إِنَّمَآ أَنَا۠ بَشَرٞ مِّثۡلُكُمۡ يُوحَىٰٓ إِلَيَّ أَنَّمَآ إِلَٰهُكُمۡ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞ﴾ [الکهف:۱۱۰].
یعنی: «(ای پیامبر!) بگو من فقط بشری هستم مثل شما، (امتیاز من این است که) به من وحی میشود که تنها معبودتان معبود یگانه است.»
پس از همین جا دانسته میشود که پیامبران قدوه، امام و پیشوا و رهبران جهان بشریت بوده و هستند.
چنانکه خداوندأ در وصف پیامبر اسلام چنین ارشاد میفرماید:
﴿لَّقَدۡ كَانَ لَكُمۡ فِي رَسُولِ ٱللَّهِ أُسۡوَةٌ حَسَنَةٞ لِّمَن كَانَ يَرۡجُواْ ٱللَّهَ وَٱلۡيَوۡمَ ٱلۡأٓخِرَ وَذَكَرَ ٱللَّهَ كَثِيرٗا ٢١﴾ [الأحزاب: ۲۱].
یعنی: «یقیناً برای شما در زندگی رسول الله سرمشق نیکویی است برای آنان که به الله و روز آخرت امید دارند و الله را بسیار یاد میکنند.»
پس وظیفه اصلی همه پیامبران اسلام ارشاد و راهنمائی بشریت به سوی توحید و عـبادت پروردگار عالمیان و پرهیز از عبادت غیر خدا است، چنانکه میفرماید:
﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِيٓ إِلَيۡهِ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنَا۠ فَٱعۡبُدُونِ ٢٥﴾ [الأنبیاء: ۲۵].
یعنی: «و (ما) پیش از تو هیچ پیامبری را نفرستادیم، مگر آنکه به او وحی کردیم که معبودی جز من نیست پس تنها مرا عبادت کنید.»
چون بعثت نبی و رسول ذکر شد، پس معنی رسول و نبی را توضیح میدهیم.
در این مبحث مفاهیم ذیل را باید درنظر داشت:
۱- مفهوم نبی به اعـتبـار لغت و اصطلاح.
۲- مفهوم رسول به اعتبار لغت و اصطلاح.
۳- تفاوت میان هر دو.
به معانی ذیل آمده است:
الف- نبی به معنای بلندی، چون نبی از جانب خداوندأ انتخاب گردیده مقام و جایگاه او نسبت به دیگران بلند است.
ب- به معنای خبردهنده، زیرا که پیامبران به وسیلۀ وحی اخبار خداأ را به آگاهی مردم میرسانند و آنها را در جریان قرار میدهند که در اخبار انبیاء† از رسیدن به سعادت دنیا و آخرت و از قوانین زندگی مطلع میشوند.
ج- به معنای راه، چون پیامبران به واسطه وحی، راهی هستند میان خداوند و انسانها.
الف- ابن ابی العـزّ حنفی چنین تعریف میکند:
«اَلنَّبِیُّ مَن نَبَّأهُ اللهُ تَعَالَی بِخَبَرِ السَماءِ وَلَم یُؤْمُرأن یُبَلِّغَ غَیرَهُ» [۴۶].
یعنی: «نبی عبارت است از انسانی که خداوند او را به وحی آگاه نموده ولی به تبلـیغ آن به دیگران مامور نگردانیـده است.»
ب- «اَلنَّبِیُ هُوَ مَن أوحَی إِلَیهِ بِشَرع سَوَاءٌ أُمِرَ بِتَبلِیغِهِ أولَم یُؤْمَر».
یعنی: «نبی انسانی است که از طرف خداوند برایش شـریعت داده شـده است خواه به تبلیغ آن مأمور گردیده باشد و یا خیر» [۴۷]
[۴۶] شرح المقاصد تحقیق عبدالرحمن[غمیره] ص۵۰. از مسعـود بن عمر بن عبدالله سعدالدین التفتا زانی، جزء پنجم. [۴۷] علامه ابن ابی العزالحنفی، شرح عـقیدة الطحاویة، ط: لاهور مکتبة السلفیــة ص: ۱۶۷. (۳) فی قضایا التوحید، طبع جامعة الازهر (۱۹۹۲) م ص:۱۳۰،از غنی سعید.
به معنی سفیر، نماینده و فرستاده شده استعمال گردیده است.
۱- صاحب شرح عقیدۀ الطحاویه میگوید: «اَلرَّسُولُ مَن نَبـَّأهُ اللهُ تَعَالَی بِخَبَرٍ مِن السَّماءِ وَأمَرَهُ أن یَبلُغَ غَیرَهُ» [۴۸].
یعنی: «رسول کسی است که خداوند او را به وحی آسمانی آگاه نموده و به تبلیغ آن مأمور گردانیده است.»
۲- «أمَّا الرَّسُولُ فَهُوَ مَن أُوحَی اِلَیهِ بِشَرعٍ وَأمَرَهُ بِتَبلِیغِهِ لِلنَّاسِ» [۴۹].
یعنی: «رسول انسانی است که از طرف خداوند بر او وحی شده و مأمور گردیده که آن را برای مردم ابلاغ کند.»
[۴۸] شرح عقیدة الطحاویة: ص/ ۱۶۷. [۴۹] فی قضایا التوحید، ص: ۱۳۰، از غنی سعید فرغلی.
در این رابطه اقوال و تشریحات علماء و دانشمندان اسلامی زیاد است و نقل همۀ آن اقوال و یا اکثر آن در اینجا گنجایش ندارد، زیرا تطویل بلاطایل مخل فهم شاگردان میگردد؛ بعضی از آن اقوال از قرار ذیل است:
۱- برخی علمای عـقاید بر این باورند که بین رسول و نبی از لحاظ معنی تفاوت وجود دارد، به این معنی که رسول نسبت به نبی عام است، چون خداوند در قرآن کریم پیامبران، فرشتگان و انسانها را رسول نامیده است، ولی هیچ یکی از فرشتگان را نبی نگفته است. پس هر رسول نبی میتواند باشد اما هر نبی رسول نیست.
۲- عدهای بر این نظراند که: رسول و نبی دو لفظ مترادف است، از لحاظ معنی هیچ فرقی ندارند، زیرا رسول از الفاظ متعدی است و ایجاب مُرسِل و مُرسَل الیه را مینماید و نبی نیز ایجاب خبردهنده و خبر داده شده را میکند طوری که مفاهیم هر دو در معنی لغویشان توضیح داده شد.
۳- قول راجح اینست که میان آن دو عمومیت و خصوصیت مفهومی وجود ندارد، ولی از ظاهر برخی آیات قرآن کریم چنین بر میآید که بین مصداق هـر دو فرق وجود دارد، چنانکه میفرماید:
﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ مِن رَّسُولٖ وَلَا نَبِيٍّ إِلَّآ إِذَا...﴾ [الحج: ۵۲].
یعنی: «پیش از تو هیچ رسول و نبی را نفرستادیم جز اینکه هنگامی که.....»
وجهُ الإستشهاد به این آیۀ کریمه اینست که اگر رسول و نبی به مصداق واحد دلالت کنند پس تکرار موجود در آیه بیفایده خواهد بود، بنابراین اجمالا روشن میشود که رسول و نبی با هم یکسان نیستند.
۴- از نظریات علمای علم عقاید راجع به معنی اصطلاحی نبی و رسول از واژههای ذکر شده چنین بر میآید که رسالت مقامی بالاتر از نبوت است، زیرا رسالت علاوه بر مقام نبوت دارای کمالات بالاتری است. البته تعدادی از پیامبران دارای هر دو مقام و گروهی فقط از شأن نبوت برخوردار بودند.
خلاصه:
بنابر تحقیق فوق بین نبی و رسول از لحاظ مصداق عمومیت به خصوصیت مطلق است؛ یعنی: هر رسول نبی است و هر نبی رسول نیست.
مهم و اساسیترین وظائف و مأموریتهای پیامبران الهی اجمالاً عبارت از وظایف ذیـل است:
۱- تبلیغ و بیان.
۲- بیان عبادت.
۳- بیان اضرار شرک.
۴- تطبیق شریعت.
۵- اخبار از حوادث.
۶- اتمام حجت.
۷- قدوه برای امت.
۸- آزادی حقیقی انسان.
۹- تأمین عـدالت.
۱۰- تأمین وحدت.
۱۱- تعلیم و تربیـت.
۱۲- انجام عمل صالح.
یعنی دعوت به سوی یکتاپرستی و بیان فواید و آثار توحیــد در تکوین شخصیت چنانکه میفرماید:
﴿يَٰقَوۡمِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مَا لَكُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَيۡرُهُۥٓۚ أَفَلَا تَتَّقُونَ ٦٥﴾ [الأعراف:۶۵].
یعنی: «هود به قوم خود گفت : «ای قوم من! الله را پرستش کنید که جز او معبودی (راستین) برای شما نیست؛ آیا پرهیزگاری پیشه نمیکنید؟!».»
از همین جهت سنت پیامبر اسلام، تبیین و تفسیر قرآن کریم است.
چنانکه میفرماید: ﴿وَمَآ ءَاتَىٰكُمُ ٱلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَىٰكُمۡ عَنۡهُ فَٱنتَهُواْ﴾ [الحشر:۷].
یعنی: «و آنچه که رسول الله به شما بدهد آن را بگیرید و از آنچه که شما را از آن نهی کرده است پس خودداری کنید.»
از وظایف انبیاء† بیان قبح شرک و بت پرستی و اضرار و مفاسد آن برای بشریت است، زیرا شرک ظلـم بزرگی است؛ الله تعالی شرک را نمیبخشد؛ همانطور که شرک سبب تحقیـر و توهین به کرامت انسانی است، بندگی بنده در مقابل مخلوق نیز هست، از همین رو پیامبران راهها و اسباب شرک را برای بشریت بیان نمودند تا ایشان از بندگی بنده نجات یافته، بندگان راستین و حقیقی خدای تعالی شوند. طوری که میفرماید:
﴿وَلَقَدۡ بَعَثۡنَا فِي كُلِّ أُمَّةٖ رَّسُولًا أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَٱجۡتَنِبُواْ ٱلطَّٰغُوتَ﴾ [النحل:۳۶].
«یقیناً ما در (میان) هر امت پیامبری را فرستادیم که: الله یکتا را بپرستید و از طاغوت اجتناب کنید.»
تطبیق و بیان شریعت که مشتمل بر نظامهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، اخلاقی، قضائی و غیره است، زیرا که در تطبیـق شریعت مصلحت و مفاد برای جهان بشریت است، خداوندأ مطابق استعداد انسان و طبق شرایط زمان و مکان انسان را مکلف گردانیده است.
چون خداوندأ عالم است عـلمش به گذشته و آینده و حال احاطه دارد، فلهذا دین خدا هم دارای صفت کمال است و هم انسان را بالاتر از طاقت و قدرتش مکلف نمیگرداند، دین خدا دربرگیرندۀ همه نظامهای بشری است و کاملترین قوانین به شمار میرود و غیـر دین اسلام هیچ دینی نزد خداوند مقبول نیست چنانکه میفرماید:
﴿إِنَّ ٱلدِّينَ عِندَ ٱللَّهِ ٱلۡإِسۡلَٰمُ﴾ [آل عمران: ۱۹].
یعنی: «دین پسندیده نـزد خدا اسلام است».
یعنی حوادث بعد از مرگ چون آخرت، حشر، نشر، حساب، جزاء، دوزخ وغیره، زیرا عقـل و حواس بشر از شناخت چنین حقیقتی قاصر و ناقص است.
پس باید چنین حقایق ثابت توسط بندگان برگزیدۀ او برای مردم بیان شود که از جملۀ ایمان به غیب است، با مشاهدۀ حواس و عقل درک نمیشود و به وحی نیاز دارد.
﴿أَتَىٰٓ أَمۡرُ ٱللَّهِ فَلَا تَسۡتَعۡجِلُوهُ﴾ [النحل: ۱]. «فرمان الله فرا رسیده است، پس برای آن شتاب نکنید.»
پیامبران از آمدن و وقوع قیامت خبر میدهند.
تا برای بندگان عـذری در پیشگاه خدا باقی نماند. پس پیامبران اسلام به عنوان بشارت دهنده و بیم دهنده فرستاده شدهاند تا به مردم بشارت و خوش خبری از نعمتهای فراوانی دهند که در آخرت به مؤمنان میبخشد و مستحق آن نعمتها میگرداند و برای جهان کفر و شرک و نفاق بیم دهنده باشند که انجام اینها منجر به عـقاب توهین و تحقیر خداوند نه فقط در روز قیامت بلکه به عذاب نهائی خداوند در دنیا هم میانجامد، مثل غرق شدن فرعون، هلاکت قوم عاد و ثمود و هلاکت نمرود و قوم لوط و غیره.
پیامبران قدوۀ حسنه برای امتهایشان بودند و هستند، یعنی خداوند ایشان را به عنوان مقتدی، پیشوا و رهبری برای جهان بشریت فرستاده است تا امتها و اقـوام مختلف جهان به آنها اقتداء کنند و پیامبـران ایشان را در دنیا و آخرت به راه راست راهنمایی کنند، همانطور که قبلا گذشت ﴿لَّقَدۡ كَانَ لَكُمۡ فِي رَسُولِ ٱللَّهِ أُسۡوَةٌ حَسَنَةٞ﴾ [الأحزاب: ۲۱].
از دیدگاه دین مبین اسلام جهل و نادانی، خرافـات، آداب و رسوم غلط، پیروی از هوی و هوس و سلطۀ ستمگران و متکبران بار گرانی است که روح انسان را عذاب میدهد و زنجیری است که آزادی حقیقی انسان را سلب میکند. از این رو پیامبران الهی درصدد آن بودند که این قفسهای اسارت را بشکنند و انسانها را از چنگال اسارت طاغوت آزاد سازند، زیرا خداوند میفرماید:
الف- ﴿وَيَضَعُ عَنۡهُمۡ إِصۡرَهُمۡ وَٱلۡأَغۡلَٰلَ ٱلَّتِي كَانَتۡ عَلَيۡهِمۡۚ﴾ [الأعراف: ۱۵۷].
«و بارهای سنگین و قید (و زنجیرهایی) را که بر آنها بود از (دوش) آنها برمیدارد.»
ب- ﴿كِتَٰبٌ أَنزَلۡنَٰهُ إِلَيۡكَ لِتُخۡرِجَ ٱلنَّاسَ مِنَ ٱلظُّلُمَٰتِ إِلَى ٱلنُّورِ بِإِذۡنِ رَبِّهِمۡ إِلَىٰ صِرَٰطِ ٱلۡعَزِيزِ ٱلۡحَمِيدِ ١﴾ [إبراهیم: ۱].
یعنی: «این (قرآن) کتابی است که بر تو (ای پیامبر) نازل کردیم تا مردم را به فرمان پروردگارشان از تاریکیها (ی شرک و جهالت) به سوی روشنایی (ایمان و دانش) درآوری، به سوی راه (الله) پیروزمند ستوده.»
در این آیات آزادی حقیقی و همه جانبۀ انسان در سایۀ پیروی پیامبران بیان شده است.
هدف دیگری از بعثت انبیاء† آماده ساختن جوامع بشری برای برپا نمودن عدالت روی زمین است، همانطور که میفرماید:
﴿لَقَدۡ أَرۡسَلۡنَا رُسُلَنَا بِٱلۡبَيِّنَٰتِ وَأَنزَلۡنَا مَعَهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡمِيزَانَ لِيَقُومَ ٱلنَّاسُ بِٱلۡقِسۡطِ﴾ [الحدید: ۲۵].
یعنی: «به راستی که پیامبران خود را با دلایل روشن فرستادیم و با آنها کتاب (آسمانی) و میزان (عدالت) نازل کردیم.»
و یکی از اهداف مهم انبیاء† تأمین وحدت و یک پارچگی و دوری از نفاق و پراکندگی بوده تا مردم را از اختلاف و تفرقه برحذر داشته و به اتحاد و همبستگی دعوت دهند، چنانکه میفرماید:
﴿أَنۡ أَقِيمُواْ ٱلدِّينَ وَلَا تَتَفَرَّقُواْ فِيهِ﴾ [الشوری: ۱۳].
یعنی: «دین را برپا دارید و در آن پراکنده نشوید.»
پیامبران آمدند تا از یک سو استعدادهای مردم را در زمینۀ علم و دانش رشد دهند و حقایقی را که دانستن آنها متضمن کمال نظری آنان است و برای هدایت و سعادت به آن نیاز دارند به آنان بیاموزند و آنها را به حقوق و تکالیفشان آشنا سازند و از سوی دیگر نفوس آنان را از طریق تزکیه و تهذیب تعالِی بخشند. چنانکه میفرماید:
﴿هُوَ ٱلَّذِي بَعَثَ فِي ٱلۡأُمِّيِّۧنَ رَسُولٗا مِّنۡهُمۡ يَتۡلُواْ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتِهِۦ وَيُزَكِّيهِمۡ وَيُعَلِّمُهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ وَإِن كَانُواْ مِن قَبۡلُ لَفِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٖ ٢﴾ [الجمعة: ۲].
یعنی: «او کسی است که در میان درس ناخواندگان رسولی از خودشان برانگیخت که آیاتش را بر آنها میخواند و آنها را پاک (و تزکیه) میکند و به آنان کتاب (قرآن) و حکمت (سنت) میآموزد و اگر چه پیش از این در گمراهی آشکار بودند.»
و نیز از وظایف انبیاء† انجام عمل صالح است که آرامش را درپی دارد و از تمام اعمال نادرست جلوگیری میکند، چنانکه میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلرُّسُلُ كُلُواْ مِنَ ٱلطَّيِّبَٰتِ وَٱعۡمَلُواْ صَٰلِحًا﴾ [المؤمنون: ۵۱].
یعنی: «ای پیامبران! از (غذاهای) پاکیزه بخورید و کار شایسته انجام دهید؛ بیشک من به آنچه انجام میدهید آگاهم.»
وظایف انبیاء نه تنها در موارد فوق خلاصه نمیشود بلکه زیاد است؛ چنانکه که قرآن کریم و احادیث نبوی نشان میدهند، منتهی در این رساله به موارد و عناوین مهم اشاره شد.
نیاز جامعۀ بشری به پیامبران در ده مورد ذیل ذکر میگردد:
رفع مشکلات و نیازمندیهای انسان که به طور طبیعی و فطـری اجتماعی است، به غیر اجتماع ممکن نیست، زیرا هر انسان به تعاون و تعامل، داد و ستد احتیاج دارد و نیز طبعیت انسان برای خود سهولت و آسایش را میخواهد. طبعاً در هر اجتماعی ظلم و تعـدی و بقیه اعمال زشت صورت میگیرد.
پس به خاطر اصلاح مظالم و تعدیها نیاز مبرم به قانون کلی و جامعی که جوابگوی همۀ نیازمندیهای انسان باشد احساس میشود و وجود چنین قانونی ممکن نیست مگر از طرف ذاتی که به همۀ احوال انسان در حال و آینده و به همۀ لطائف و غرائز و نیازمندیهای مادی و معنوی و جسمی و روحی انسانها به طور دقیق آگاه باشد؛ و این توصیفات موجود نیست مگر در ذاتی که خالق انسان است و انسانها را از عدم به وجود آورده، مبدأ و معاد انسان را میداند و دنیا و عـقبای انسان را تعیین و تقدیر نموده است.
چون همۀ انسانها مستقیماً نمیتوانند قانون خدا را اخذ کنند، عـقلا ً و شرعًا ضرورت احساس میشود به وجود پیام آوران الهی که عبارت از رسولاناند.
قانونی مناسب که بتواند به نحو احسن اختلافات اجتماعی را حلّ و فصل کند و عـدالت اجتماعی را در میان مردم تأمین نماید که آن عدالت دارای شرایطی است که در زیر بدان اشاره میشود:
الف- قانونگذار باید راجع به انسان شناخت کلی و همه جانبه و ظاهری و باطنی داشته باشد تا مصالح و مفاسد، غرائز فطری و استعدادهای نهفتۀ انسانی را در نظرگرفته تا بر این اساس بتواند قانون را وضع نماید تا درنهایت منافع انسانها و سعادت جامعه را به نیکوترین وجه تأمین کند.
ب- در وضع قانون منافع شخصی یا گروهی قانون گذار دخیل نباشد.
ج- قانون از ضمانت اجرایی بالایی برخوردار باشد؛ بهترین ضمانت اجرایی آن است که فرد فرد جامعه در ضمیر خویش به درستی و لازمُ الاجرا بودن قانون ایمان داشته باشند.
پس ایمان مردم به خداوند و پیامبرانش امر باطنی و بهترین ضامن اجرایی قانون الهی روی زمین است.
بدیهی است که حفظ و بقای انسان، تنظیم اجتماعی بشر، خیر و فلاح و بهبودی انسانیت در گرو پیروی از قانون الهی است.
نظر به آنچه که یادآور شدیم و با توجه به حکمت خلقت انسان، عقل سلیم حکم میکند که بعثت انبیاء† امری ضروری و حتمی است.
انسانها جهت مبارزه با جرایم و جلـوگیری از آن قوانیـن زیادی وضع نمودهانـد که همۀ آنها بر کشف پلیس، نیروهای امنیتی، محاکمۀ قضائی و تطبیق جزای معین استوار است. زمانی که جنایتکار این مسایل را بفهمد میکوشد که جرم خود را از چنگ قانون مخفی نگهدارد، از همین جا است که میبینیم با وجود وضع دهها قانون علیه جرائم در یک جامعۀ معین باز هم جنایت صورت میگیرد. بهترین راه جلوگیری از ارتکاب جرم، ضمیر و وجدان انسانها است که مسلمان بدون این که قانون دولت در مورد جرمش چه حکم دارد در اثناء اقدام به ارتکاب جرم خدا را حاضر و شاهد دانسته و خود را محاکمه کند. این راه راهی است که خیر و شر در آن نهفته است؛ پیامبران برای بشریت بیان میکنند و آنان را از عواقب ارتکاب جرم برحذر میدارند.
یگانه کاری که به خیر و پیروزی بشر میانجامد اتفاق و یکپارچگی آنها و دوری از نفاق و پراکندگی است؛ اما به شهادت تاریخ و تجربه، انسانها نتوانستند وحدت و هماهنگی عمومی را به وجود بیاورند و حتی برعکس طرحها و برنامههای موضوعۀ آنان سبب دوری بیشتر انسانها از جوامع بشری گردیده است. اتحاد واقعی بر پایۀ عـدل و انصاف مبتنی بر تحقق منافع همگانی فقط در آن پیامی نهفته است که پیامبران الهی به خصوص پیامبر اسلام - محمد ج - با خود آورده است.
در اینجا این سؤال مطرح میشود که آیا کسی میتواند با کوشش و سعی خود به مقام نبوت نائل شود؟
جواب- راجع به پاسخ این سؤال باید گفت که از نصّ صـریح قرآن چنین برمی آید که نبوت انتخاب الهی است و هیچ انسانی از طریق ریاضت و اجتهاد و کوشش نمیتواند شرف نبوت را بدست بیاورد، طوری که اللهأ در این زمینه میفرماید:
﴿وَإِذَا جَآءَتۡهُمۡ ءَايَةٞ قَالُواْ لَن نُّؤۡمِنَ حَتَّىٰ نُؤۡتَىٰ مِثۡلَ مَآ أُوتِيَ رُسُلُ ٱللَّهِۘ ٱللَّهُ أَعۡلَمُ حَيۡثُ يَجۡعَلُ رِسَالَتَهُۥ﴾ [الأنعام: ۱۲۴].
یعنی: «و چون نشانهای برای آنها بیاید میگویند: «ما هرگز ایمان نمیآوریم مگر اینکه همانند آنچه به پیامبران الله داده شده (به ما هم) داده شود» الله آگاهتر است که رسالت خویش را کجا قرار دهد.»
پس از دلیل فوق دانسته میشود که نبوت موهبت الهی است، پس بین نبـوت و بشریت منافات نیست.
سؤال: چرا پیامبران از خود انسانها مبعوث گردیدهاند؟
جواب: با توجه به اهداف پیامبران لازم است که آنها به نحوی باشند که به سهولت با امتهای خویش ارتباط برقرار نمایند تا بتوانند رسالت خویش را به آنان ابلاغ نمایند و قیادت و رهبری جامعۀ بشری را بر عهده بگیرند.
و نیز از کارهای مهم انبیاء† الگو و سرمشق بودن برای دیگران است. اگر پیامبران، فرشته میبودند، نه تنها اهداف و حکمتهای فوق حاصل نمیشد بلکه گروهی از مردم دعوت آنها را از روی اضطرار میپذیرفتند و زمینه پذیرش آزادانه و اختیاری ادیان سلب میشد، در حالی که منت الهی این است که هرکس راه خود را به اختیار خود انتخاب کند.
چنانکه در این زمینه میفرماید: ﴿وَلَوۡ جَعَلۡنَٰهُ مَلَكٗا لَّجَعَلۡنَٰهُ رَجُلٗا وَلَلَبَسۡنَا عَلَيۡهِم مَّا يَلۡبِسُونَ ٩﴾ [الأنعام: ۹].
یعنی: «و اگر او (= فرستاده) را فرشتهای قرار میدادیم، حتما وی را به صورت یک مرد در میآوردیم؛ باز هم (به گمان آنان کار را بر آنها) مشتبه میساختیم همانگونه که آنها (بر خود و دیگران) مشتبه میسازند (و جای شبه باقی میماند).»
بنابراین اهداف کامل نبوت زمانی تحقق مییابد که پیامبران خدا در اوصاف عمومی انسانی با دیگر انسانها مشترک و در برخی دیگر نیز از امتیاز انکارناپذیری برخوردار باشند.
در طول تاریخ ادیان، وظیفۀ نبوت به مردان اختصاص داشته، زنان ابداً به این سمت از طرف خداوند گماشته نشدهاند.
زیرا نبوت باری است ثقیل و تکلیفی است مشکل و سنگین. چون نبوت به مجاهده و صبر و شکیبایی نیاز دارد، طبیعت روحی و فیزیکی زنان طوری ساختـه شده است که توان تحمّل آن را ندارند؛ این بود دلیل عـقلی و علت اختصاص نبوت به مردان.
اما دلیل نقلی از قرآن؛ خداوند میفرماید:
﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ إِلَّا رِجَالٗا نُّوحِيٓ إِلَيۡهِمۡۖ فَسَۡٔلُوٓاْ أَهۡلَ ٱلذِّكۡرِ إِن كُنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ﴾ [النحل: ۴۳].
یعنی: «و پیش از تو (ای پیامبر) جز مردانی که به آنها وحی میکردیم نفرستادیم؛ پس (ای مردم) اگر نمیدانید از (آگاهانِ) اهل کتاب بپرسید.»
برخلاف پادشاهی که برای زنان نیز داده شده است مثل بلقیس و غیره.
از نقطه نظر قرآن کریم دین الهی از آدم تا محمد ج یکی بوده، تمام پیامبران اعم از تشریعی و غیرتشریعی برای یک هدف واحد فرستاده شدهاند که دعوت به توحید اللهأ و اثبات صفات کمالیه او تعالی و حقانیت قرآن کریم و تصدیق محمد ج و حقا نیت زندگی بعد از مرگ، جنت، دوزخ و پُل [صراط] و وزن اعمال و بقیه اعمال حق است و این مسائل اصـول و مبادی مکتـب انبیاء† را تشکیل میدهد و همۀ آنها در این نوع قضایا اتفاق نظر دارند، طوری که میفرماید:
﴿مَّا يُقَالُ لَكَ إِلَّا مَا قَدۡ قِيلَ لِلرُّسُلِ مِن قَبۡلِكَۚ إِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغۡفِرَةٖ وَذُو عِقَابٍ أَلِيمٖ ٤٣﴾ [فصلت: ۴۳].
یعنی: «(ای پیامبر) به تو (چیزی) گفته نمیشود مگر آنچه به پیامبران پیش از تو گفته شد؛ مسلماً پروردگار تو دارای آمرزش و (هم) دارای مجازات دردناک است.»
و نیز میفرماید: ﴿۞شَرَعَ لَكُم مِّنَ ٱلدِّينِ مَا وَصَّىٰ بِهِۦ نُوحٗا وَٱلَّذِيٓ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ وَمَا وَصَّيۡنَا بِهِۦٓ إِبۡرَٰهِيمَ وَمُوسَىٰ وَعِيسَىٰٓۖ أَنۡ أَقِيمُواْ ٱلدِّينَ وَلَا تَتَفَرَّقُواْ فِيهِ﴾ [الشوری: ۱۳].
یعنی: «دینی را برای شما تشریع کرد؛ از همانگونه که به نوح توصیه کرده بود و از آنچه بر تو وحی کردهایم و به ابراهیم و موسی و عیسی سفارش کردهایم که دین را بر پا دارید و در آن فرقه فرقه نشوید.»
تمام انبیاء - اعم از تشریعی و غیر تشریعی - از لحاظ اصول دینی و مبادی یکیاند و همۀ آنها سلسلۀ واحد اتصالی را تشکیل میدهند منتهی فرقشان در عرضۀ قوانین و تشـریعات بوده و از طرفی تمام آنها از طرف خداوند برای رساندن احکام الهی به بشریت فرستاده شدهاند تا مردم را به مسایل دینی و احکام شرعی دعوت نموده و راه سعادت و خوشبختی دنیا و آخرت را بدیشان نشان دهند.
پس از دیدگاه دین مبین اسلام، ایمان به تمام پیامبران اللهأ رکن اساسی عقیده بوده و بدون آن انسان مسلمان شمرده نمیشود؛ در این رابطه دلایل عـقلی و نقلی در قرآن و سنت موجود است که بعضی از آنها را اختصاراً ارائه مینمایم:
﴿ءَامَنَ ٱلرَّسُولُ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيۡهِ مِن رَّبِّهِۦ وَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَۚ كُلٌّ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَ مَلَٰٓئِكَتِهِۦ وَ كُتُبِهِۦ وَ رُسُلِهِۦ﴾ [البقرة: ۲۸۵].
یعنی: «پیامبر به آنچه از (سوی) پروردگارش بر او نازل شده ایمان آورده است و مؤمنان (نیز) همه به الله و فرشتگان او و کتابهایش و پیامبرانش ایمان آوردهاند.»
«أَنْ تُؤْمِنَ بِاللَّهِ، وَمَلَائِكَتِهِ، وَكُتُبِهِ، وَرُسُلِهِ، وَالْيَوْمِ الآخِرِ، وَتُؤْمِنَ بِالْقَدَرِ خَيْرِهِ وَشَرِّهِِ...» [۵۰].
یعنی: ایمان عبارت است از ایمان به الله و فرشتگان و کتابها و پیامبران او تعالی و به روز آخرت و تقدیر و خیر و شرّ که همه از جانب اللهأ است.
[۵۰] صحیح مسلم (۱/ ۲۶) چاپ کراچی قدیمـی کتب خانۀ آرام باغ ۱۹۵۶م چاپ دوم، از ابوالحسن مسلم بن الحجاج بن مسلم القشیری.
اسلام دین همۀ پیامبران و رسولان الهی است، چنانکه میفرماید:
﴿إِنَّ ٱلدِّينَ عِندَ ٱللَّهِ ٱلۡإِسۡلَٰمُ﴾ [آل عمران: ۱۹].
«بیگمان دین حق نزد خدا اسلام است.»
بخاطر اینکه که همۀ انبیاء† مردم را به سوی یکتاپرستی و ترک غیرُالله پرستی میخواندند، اگرچه شرایع و احکامشان با هم متفاوت باشد، اما در اصل که توحید است با هم متفقاند. چنانکه پیامبر ج میفرماید: «الْأَنْبِيَاءُ إِخْوَةٌ لِعَلَّاتٍ» [۵۱]
یعنی: «پیامبران با یکدیگر مثل برادران مادریاند.»
به همین علت ایمان به همۀ پیامبران واجب است، طوری که در فوق ذکر گردید.
[۵۱] صحیح بخاری.
یکی از پیامهای انبیاء و پیام رسانان الهی برای مسلمانها موضوع تقدیر و فیصلههای الهی است.
قدر یا تقدیر: عبارت از برنامه ریزی و فیصلۀ الهی است برای کائنات که بنا بر تقاضای علم و حکمت او تعالی است؛ و این امر به قدرت توانای خدا و علم کامل او تعالی بر میگردد زیرا او بر هر چیزی قادر و بر هر چیزی عالم و هرچه بخواهد انجام میدهد.
پس ایمان به قضای الهی یکی از ارکان شش گانۀ ایمان است که در آمنتُ بالله میخوانیم، ایمان جز تسلیم به تقدیر متحقق نمیشود، لذا اللهأ میفرماید: ﴿إِنَّا كُلَّ شَيۡءٍ خَلَقۡنَٰهُ بِقَدَرٖ ٤٩﴾ [القمر: ۴۹]. یعنی: «بیگمان ما همه چیز را بهاندازه آفریدیم.»
موضوع قدر به تفصیل بیشتر ضرورت دارد که اینجا محل آن نیست و باید به کتب فن مراجعه شود.
۱- وظیفــۀ اصلی پیامبران را توضیح دهیـد.
۲- نبی در لغت بر چند معنی اطلاق میشود؟
۳- معنــــی اصطلاحی نبی را توضیح دهید.
۴- رسول در لغت بر چند معنی اطلاق میگردد؟
۵- معنی اصطلاحی رسول و نبی را از نظر ابن ابی العزّ بیان نمائید.
۶- فرق بین رسول و نبــــــی در چیست؟
۷- نسبت بین رسول و نبی چیست؟
۸- وظایف اساسی پیامبران را اجمالاً ذکر کنید.
۹- «رفع اختلاف و تأمین وحدت» به استناد کدام آیه از وظایف انبیاء به شمار میرود؟
۱۰- نیاز جامعۀ بشری به پیامبران چیست؟ به هشت مورد بطور خلاصه اشاره کنید.
۱۱- نبوت انتخاب الهی است و یا کوشش بندگی؟
۱۲- چرا پیامبران در طول تاریخ از انسانها مبعوث گردیدهاند؟
۱۳- وظیفۀ پیامبری به مردان اختصاص داده شده است؛ چـرا زنان برای این امر گماشته نشدند؟
۱۴- همۀ انبیاء در اصول دین متحداند؛ دلیل این موضوع را از قرآن بیان کنید.
۱۵- دلیل اینکه ایمان به همۀ پیامبران واجب است، چیست؟
۱۶- این حدیث «الْأَنْبِيَاءُ إِخْوَةٌ لِعَلَّاتٍ» را ترجمه کنیـد.
چون موضوع تجدید نبوتها در گذشته و ختم آن توسط محمد ج موضوعی مهم است، به دلایل و براهین زیادی احتیاج دارد که آن را در مباحـث ده گانـۀ ذیل خلاصه نمودهایم:
۱- عوامل تجدید.
۲- تحریف ادیان قبلی.
۳- نیازمندیهای بشری.
۴- عدم رشد فکری بشر.
۵- عدم درک نقشه جامع.
۶- بخش دعوت به دوش این امـت.
۷- فقدان روابط بین المللی.
۸- تشتت و پراکندگی اقوام.
۹- تخصیص نبوتهای قبلی.
۱۰- صفات پیامبران†.
با وجود این که پیامبران الهی در احکام فرعی فرق دارند، در عین حال پیام واحدی را که مربوط به مکتب واحد بوده است حمل میکردند و این مکتب تدریجا طبق استعداد جامعۀ بشری تقدیم گردیده است تا انسان به حدی رسید که آن مکتب به صـورت کامل و جامع عرضه شد. وقتی که به این نقطه رسید تجدید نبوت نیز به پایان رسید. منتهی آن کسی که توسط وی صورت کامل مکتب نبوت عرضه شد، محمد ج است؛ و آخرین کتاب آسمانی قرآن کریم است.
چنانچه میفرماید: ﴿وَتَمَّتۡ كَلِمَتُ رَبِّكَ صِدۡقٗا وَعَدۡلٗاۚ لَّا مُبَدِّلَ لِكَلِمَٰتِهِ﴾ [الأنعام:۱۱۵].
یعنی: «و کلام پروردگار تو با صدق و عدل به انجام رسید؛ هیچ کس نمیتواند کلمات او را دگرگون سازد.»
قبل از محمد ج نبوتها تجدید میشدند و پیامبران یکی بعد از دیگری میآمدنـد. اگرچه همۀ آنها پیامبران تشریعی نبودند و اکثر آنها برای تطبیق شریعت موجود در آن وقت فرستاده میشدند؛ که عین همان وظیفه به دوش علمای امت محمد ج است.
در اینجا این سؤال مطرح میشود که چرا نبوتهای گذشته تجدیـد میشدند اما نبوت محمـد ج تجدید نمیشود؟
جواب: در پاسخ باید گفت که عوامل تجدید نبوتهای تبلیغی و تشریعی و آمدن پیامبران یکی بعد از دیگری و توقف آن توسط محمد ج این است که:
اگر انسان متوجه حقیقت نبوت شود این امر را درک خواهـد کرد که روزانه پیامبران متولد نمیشوند و ضروری نیست که در هر وقت برای هر ملت پیامبری مبعوث گردد، به خاطر این که حیات پیامبر در واقعیت امر، در زنده بودن سنتها، رهنمودها و تعلیمات او است تا زمانی که تعلیمات و سنتهای او زنده بماند او زنده است.
چون تعلیمات و سنن و هدایات پیامبران سابق توسط مردم آن وقت تحریف گردیده است و امروز هیچ کتابی از آنها به صورت اصلی و درستش در دست نیست و پیروانشان هم چنین ادعایی ندارند.
و نیز مردم سیرت و سلوک آنها را فراموش کردند و از احـوال درست آنها چیزی که قابل اعتماد باشد در دست ندارند؛ حتی به صورت قطعی و یقین کسی از زمان تولد و محل تولـد و کارهایی را که آنها در زندگیشان انجام دادند خبر ندارد، بنابراین آن پیامبران همه حتی به اعتبار سنن و هدایات مردهاند.
اما میتوان گفت که محمد ج به اعـتبار هدایات و سنن و سیرت و سلوک هنوز زنده است، بخاطر این که تمام هدایات او زنده است؛ قرآن کریم به همان کلمات و الفاظ اصلی در دسترس مسلمانها است، حتی در حرفی از حروف و حرکتی از حرکات، یا نقطۀ آن هیچ نوع تغییر و تبدیل به وجود نیامده؛ سیرت و کارنامههای دورۀ حیاتش و همۀ سنن و راهنمایی هایش بعد از گذشت صدها سال در کتابها محفوظ و مدون باقـی است به نحوی که گویی امروز شخص پیامبر را با چشم میبینیم و گفتههای او را با گوش خود میشنویم؛ درسرتاسر تاریخ جهان کسی پیدا نمیشود که حوادث دورۀ زندگیش مانند وقایع دوران محمد ج محفوظ مانده باشد.
پس برای ما لازم است که در تمام امور خویش به او ج اقتداء کنیم و همۀ اعمال او را سرمشق زندگی خویش قرار دهیم.
و این موضوع دلیل بر آن است که مردم در شرایط کنونی و آینده ضرورتی ندارند که بعـد از محمد ج پیامبر دیگری برایشان مبعوث گردد.
علت ارسال و تجدید پیامبران قبلی نیازمندیهای جامعۀ بشری بوده است. ناگفته نماند که هر پیامبری که بعد از پیامبر دیگری فـرستاده میشود معلول علل سه گانۀ ذیل است:
۱- هدایات و تعلیمات پیامبر قبلی از بین رفته باشد، ضرورت احساس میشود که بار دیگر به مردم عرضه شود.
۲- تعلیمات و آموزههای پیامبر قبلی کامل نباشد، در این صورت نیاز به تکمیل و اتمام آن خواهـد بود.
۳- ارشادات و هدایات پیامبر پیشین بـه امت و ملت خاص منحصر باشد و امتهای دیگر و سایر ملل به پیامبر نیاز داشته باشند.
درحال حاضر طوری که میبینیم هیچ یکی از این علل سه گانه وجود ندارد زیرا:
۱- تعلیمات پیامبر اکرم محمد ج تا به حال زنده است؛ تا وقتی که این دین هست در هر وقت و زمانی وسایلی در اختیار داریم که از این آموزهها بهرهمند شویم و از همه طریقههایی که نشان داده و نشر کــرده است برخوردار گردیم. پس وقتی که هدایات او تا به حال زنده است و در دسترس ما قرار دارد دیگر احتیاجی به پیامبر دیگری برای تجدید نبوت نیست که آن را بر مردم عرضه کند.
۲- با بعثت محمد ج تعلیمات کامل اسلام بر جهانیان تقدیم گردیده است، پس ضرورتی نیست که چیزی به آن اضافه شود یا چیزی از آن کاسته شود و همچنان قصوری در آن وجود ندارد که به منظور جبران آن، پیامبر دیگری بیاید.
۳- نبوت محمد ج مخصوص به ملت و قوم معین و یا زمان معینی نبوده بلکه برای همۀ جهانیان و برای همۀ زمانها فرستاده شده است [۵۲].
بنابراین هیچ امت و ملتی به پیامبر خاصی نیاز ندارد که بعد از محمدج فرستاده شود.
اما این علل سه گانه قبل از بعثت محمد ج وجود داشت.
پس نبوتها تجدید میشدند و پیامبران الهی یکی پس از دیگـری مبعوث میگردیدند.
با درنظر داشتن دلایل فوق، جهان امروز به پیامبر دیگری نیاز ندارد، بلکه به اشخاصی احتیاج دارد که از هدایات و ارشادات پیامبر اسلام خود پیروی نموده و مردم را نیز به پیـروی او دعوت دهند و هدایات و رهبری او را بفهمند و بفهمانند و به آن جامۀ عمل بپوشانند و روی کرۀ زمین دولت و حکومتی را بر قرار سازند که محمد ج از طرف خداوند با خود آورده است.
[۵۲] مبادی اسلام، از مولانا مودودی، چاپ لاهور (ص:۷۳ـ ۵۷. نشریه: الاتحاد الاسلامی العالمی للمنظمات الطلابیة.
در گذشته بشر به علت عدم رشد فکری قادر به حفظ کتاب آسمانی خود نبود، فلهذا کتب آسمانی مورد آماج تغییر و تبدیل قرار میگرفت و یـا کلاً از بین میرفت، پس نیاز به تجدید پیام الهی پیدا میشد.
زمان نزول قرآن -۱۴۲۵ سال پیش- مقارن است با دورۀ پختگی رشد فکری بشریت و میتوانست میراث علمی و ادبی خود را حفظ کند؛ به همین خاطر در قرآن کریم تا کنون هیچ تحریفی رخ نداده است. مسلمانها از همان لحظه نزول هر آیه قرآن را حفظ و میکردند و مینوشتند و همه راههای تحریف را مسدود میساختند. پس هیچ تحریفی در قرآن رخ نداده است و این یکی از عـوامل تجدید نبـوتها در گذشته بوده کـه با بعثت محمد ج و نزول قرآن برای همیشه منتفی گردیده است.
در زمان قدیم بشر به خاطر عدم بلوغ فکری قادر به درک یک نقشه جامع و کلی برای ادامۀ مسیر زندگی خود نبود، پس به راهنمائی مرحله به مرحله و منزل به منزل نیاز داشتند. ولی مصادف با طلوع رسالت محمد ج و از آن به بعد این قدرت و توانایی دریافت نقشه جامع و کلی برای بشر حاصل شد و برنامۀ دریافت راهنماییهای مرحله به مرحل متوقف گردید و علت تجدید نبوتها نیز منتفی گردید.
بخش تبلیغ و دعوت در دین اسلام بر دوش امت مسلمان گذاشته شده است. به خاطر این که اکثریت پیامبران گذشته پیامبران تبلیغی بودند نه پیامبران تشریعی؛ وظیفه پیامبران تبلیغی این بود که شریعت حاکم بر زمان خود را ترویج و تبلیغ و اجرا کنند و همین وظیفه در شریعت اسلام بر دوش علمای اسلام و دانشمندان مسلمان گذاشته شده است. طوری که میفرماید: «فَلْيُبْلِغْ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ» [۵۳].
یعنی: «پس حاضرین باید (دین را) بر غایبین برسانند.»
این جمله جزئی از خطبۀ تاریخی حجة الوداع است که رسول اکرم ج در سال دهم هجرت در یومُ النحر در محضر عموم مسلمانان و حجاج بیتُ اللهِ الحرام ایراد نمود و در آن بر اصول و مبادی اسلام و حقوق اجتماعی و انفرادی تأکید نمود که مشهور به خطبۀ حجة الوداع است و در صحاح ستة مفصلاً درج شده است و به این امر تأکید شده که حاضرین باید دستورات و اوامر تشریعی را یکی بعد از دیگری بر غائبین برسانند.
و نیز میفرماید: «إِنَّ الْعُلَمَاءَ هُمْ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاءِ، إِنَّ الْأَنْبِيَاءَ لَمْ يُوَرِّثُوا دِينَارًا وَلَا دِرْهَمًا، إِنَّمَا وَرَّثُوا الْعِلْمَ» [۵۴].
یعنی: «یقیناً علماء ورثۀ انبیاءاند و قطعاً انبیاء علم را به میراث گذاشتهاند و نه درهم و دینار را.»
[۵۳] این حدیث را امام بخاری در باب خطبة یوم النحر، و مسلم روایت کرده و مشکاة نیز در ( ج /۱/ ص:۲۳۳) کتاب المناسک روایت کرده است. [۵۴] بخاری کتاب العلم و ابوداود،و ابن ماجه:ص ۸۱. باب فضل العلماء مقدمه. ط: دارالکتُب علمیۀ لبنان بیروت.
چون اتصالات و روابط میان اقوام و ملل پیشین وجود نداشت، عادات و خوبیها و شیوههای زندگی آنها با یکدیگر متفاوت بود و زبانهای متعددی وجود داشت و کسانی که زبانهای اجنبی را بلد بودند تعدادشان خیلی کم بود، از این رو برای هر ملتی که در هر محیط و منطقه ای میزیست پیامبران متعددی یکی بعد از دیگری میآمدند، ولی از زمان بعثت محمد ج و از آن به بعد در بین نقاط جهان اتصالات و روابط به وجود آمد و مردم به فراگرفتن زبانهای بیگانه روی آوردند و هر ملتی با دیگر ملل رابطه برقرار نمود و با رسیدن دعوت اسلامی به تمام اقوام که در مناطق مختلف جهان زندگی میکردند و دارای هر رنگی که بودند و به هر قبیلهای که منسوب میشدند و به هر زبانی که سخن میگفتند خیلی از کارها آسان شده بود فلهذا به نبوت جدید و پیامبر نو نیازی نبود.
نبود انتشارات و طباعت، تشتت و پراکندگی مردم قدیم و نبود وسایل ابلاغ و تفاهم و عدم روابطشان با یکدیگر باعث اختلافات آنها در سطح معارف و فرهنگها شده بود و آن دسته از معارف و دانستنیهایی که متناسب با اوضاع فرهنگی و علمی یک قوم بود برای قوم دیگر و منطقه دیگر متناسب نمیبود، پس به همین منظور برای هر ملتی پیامبری با معارف ویژه و متناسب با حال آن ملت فرستاده میشد؛ اما مقارن با بعثت پیامبر اکرم ج و بعد از آن به علت انتشار طباعت و انتقال آموزگاران، طلاب و کتُب در میان ملل جهان، مردم توانستند از لحاظ سطح معارف و فرهنگها به یکدیگر نزدیک شوند و تبادل فرهنگها به وقوع پیوست و این خود اعلانی بود برای بعثت پیامبر واحد برای تمام بشر و اسباب تجدید نبوت و آمدن پیامبر جدید بطور ابدی منتفی گردید.
پیش از ظهور دین مبین اسلام تعلیمات الهی به علت عدم رشد و پختگی بشر به طور کامل نیامده بود، بلکه مطابق درک و فهم بشریت بر پیامبران در آن دورهها نازل میشد و همچنان رسالتهای قبلی جنبۀ عمومی نداشته بلکه به قوم معینی در منطقه ای معین اختصاص داشت.
ولی همزمان با بعثت محمد ج تعلیمات خداوند به سبب رشد فکری بشر به طور جامع و جهان شمول برای بشریت عرضه شد. تعلیمات اسلامی چنان عام و جامع است که در همه بخشهای زندگی اعـم از سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و... اصول و مبادی کلی دارد.
علمای اسلام در هر عصر و زمانی و در هر منطقه و مکانی میتوانند با اجتهاد در آن اصول و مبادی کلی نیازمندیهای امت اسلامی را در تمام عرصههای حیاتی مرتفع سازند. به همین علت بود که رسالت محمد ج نیز یک رسالت عمومی و بین المللی از طرف خداوند اعلان گردید.
پس علت تجدید نبوت بعد از محمد ج تا ابد منتفی گردید.
همۀ انبیاء از آدم تا خاتم÷ دارای صفات حمیده و نیکو هستند که بعضی از صفاتشان از قرار ذیل است:
که عبارت است از قوه حفظ و هوش و قوۀ تفکر.
پاکی ظاهری و باطنی: یعنی از گناه و از هرعیب و مرضی که سبب طعن شود پاکاند، چون تحت نظر و حفاظت خداوند بودند، زیرا ایشان مقتدای بشریت هستند که عصمتشان در امور ذیل است:
الف- در عقیده. ب- عصمتشان در پاکی و توحید خداوندأ و عدم کتمان امر خداوندأ و عصمتشان از هر نوع گناه چه صغیره باشد و چه کبیره، چـه خطا باشد و چه اشتباه.
یعنی: صدق و راستیشان از صفات مهمشان است؛ اگر چیزی از خود زیاد و کم میکردند، خداوندأ آنان را به عنوان پیامبر نمیفرستاد.
بلکه مستحق عقاب و عذاب الهی قرار میگرفتند. چنانکه میفرماید:
﴿وَلَوۡ تَقَوَّلَ عَلَيۡنَا بَعۡضَ ٱلۡأَقَاوِيلِ ٤٤ لَأَخَذۡنَا مِنۡهُ بِٱلۡيَمِينِ ٤٥ ثُمَّ لَقَطَعۡنَا مِنۡهُ ٱلۡوَتِينَ ٤٦﴾ [الحاقة: ۴۴- ۴۶].
یعنی: «و اگر (پیامبر) سخنانی (به دروغ) بر ما میبست.٤٤ مسلّماً ما دست راست او را میگرفتیم.٤٥ سپس (شاه) رگ قلبش را قطع میکردیم.٤٦»
یعنی: امانت داری در تبلیغ شریعت، زیرا که ایشان امانت داران خداوند هستند تا جایی که محمد ج به لقب امین مشهور بود، طوریکه که دشمنانش هم به او امین لقب داده بودند.
۱- عوامل تجدید نبوتها در گذشته مختلف بوده، عوامل مهم آن را در ده مورد بیان نمایید.
۲- مثالی از خصوصیت نبوتهای قبلی بیان کنید.
۳- بشر به کدام حد رسید که دین جامع و قانون کلی از جانب خداوند برایش عرضه گردید؟
۴- آیا بعد از ارسال قانون کلی (کتاب) و بین المللی به نبوت جدیدی نیاز هست؟ چرا؟
۵- فهم شما از فصل ششم چیست و مسألۀ ختم نبوت را با ذکر دلیل بیان کنید.
۶- یکی از صفات پیامبران عِصمَت است؛ معنی عصمت را توضیح دهید.
۷- آنهایی که نقش پیامبران را مانند رهبران و لیدران زمان میدانند:
اول ـ نظر خویش را راجع به این اشخاص اظهار کنید.
دوم ـ پاسخهای آنها را درباره صفات پیامبران به روشنی بنویسید.
۸- یکی از اسباب تجدید نبوتها (تخصیص نبوتهای قبلی است) این عنوان را با مثال توضیح دهید.
۹- حدیث: «فَلیَبلُغِ الشَاهِدُ الغَائِبَ» را ترجمه نموده و بیان نمایید که آیا تبلیغ و دعوت در اسلام وظیفۀ همۀ مسلمانها است؟ و یا وظیفۀ بعضیها؟
معجزه: یکی از دلایل اصلی صداقت انبیاء† است که خداوند در هر زمان به پیامبران وقت مطابق با اوضاع و شرایط آن زمان عطا نموده است:
۱- چنانکه در زمان موسی÷ سحر و ساحری نقش مهمی را بازی میکرد، خداوند معجزه را عطا نمود که همه ماهرین آن زمان عاجز شدند.
۲- در زمان عیسی÷ طب و طبابت به اوج خود رسیده بود، خداوند برای عیسی÷ آن معجزه را عطا نمود که تمام اطباء آن زمان عاجز شدند.
۳- در زمان محمد ج مردم عرب در شعر و ادب، فصاحت و بلاغت به اوج نهایی رسیده بودند، خداوندأ قرآن کریم را بطور معجزه برایش عطا نمود که تمام ادیبان و سخنوران از مقابله با آن عاجز شدند.
معجزه یعنی عاجز کننده طوری که علماء مطابق با مفاهیم فوق تعریف کردند، جرجانی میگوید: معجزه امریست خلاف عادت که داعی به سوی فلاح و رستگاری هم زمان مقارن با ادعای نبوت با هدف ابراز نمودن صداقت نبوتش انجام میدهد [۵۵].
[۵۵] کتاب التعریفات، از سید شریف علی بن محمد الجرجانی، ص:۲۱۹.
۱- معجزۀ محمد ج:
أ- قرآن کریم: در فصاحت و بلاغت و عدم پذیرش تغییر و تحریف، چنانکه خـداوند تعالی میفرماید:
﴿وَإِن كُنتُمۡ فِي رَيۡبٖ مِّمَّا نَزَّلۡنَا عَلَىٰ عَبۡدِنَا فَأۡتُواْ بِسُورَةٖ مِّن مِّثۡلِهِ﴾ [البقرة:۲۳].
یعنی: «و اگر دربارۀ آنچه بر بنده خود (محمد ج) نازل کردهایم در شک و تردید هستید، سوره ای همانند آن بیاورید.»
ب- شقّ القمر: (شکافته شدن ماه) طوریکه در قرآن کریم ذکر شده:
﴿ٱقۡتَرَبَتِ ٱلسَّاعَةُ وَٱنشَقَّ ٱلۡقَمَرُ ١ وَإِن يَرَوۡاْ ءَايَةٗ يُعۡرِضُواْ وَيَقُولُواْ سِحۡرٞ مُّسۡتَمِرّٞ ٢﴾ [القمر: ۱- ۲].
یعنی: «قیامت نزدیک شد و ماه بشکافت١ و اگر (کافران) معجزه ای ببینند، روی بگردانند و گویند: «(این) جادویی قوی است ».٢»
ج- معراج: یعنی شبی که محمـدج به معراج الهی عروج کرد، طوری که میفرماید:
﴿سُبۡحَٰنَ ٱلَّذِيٓ أَسۡرَىٰ بِعَبۡدِهِۦ لَيۡلٗا مِّنَ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ إِلَى ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡأَقۡصَا﴾ [الإسراء:۱].
یعنی: «پاک و منزه است کسیکه بندهاش را شبی از مسجد الحرام به مسجد الأقصی برد.»
و نیز نزول ملائکه در غزوۀ بَدر و حُنین که در سورههای انفال و توبه بیان شده است.
الف- تولد او بدون پدر (آل عمران آیۀ: ۵۹) از قبیل تشبیه غریب بِالأغرب بیان گردیده است.
ب- سخن گفتن او در گهواره و گواهی او به پاکی مادرش مریم، چنانکه در سورۀ مریم از آیه ۳۰ تا ۳۳ به آن اشاره شده است.
ج- زنده نمودن مردگان، شفای مریضان و امراضی که پزشکها از معالجۀ آن عاجز بودند، چون برص، کور مادرزاد و ... طوری که در سورۀ آل عمران در آیۀ ۴۹ بیان شده است.
الف- عصا، ید بیضاء، در سورۀ اعراف آیات (۱۰۸-۱۰۷) ذکر گردیده است.
ب- شکافته شدن دریا در هنگام عبور از آن. (سورۀ شعراء آیۀ ۶۳)
ج- نزول منّ و سلوی برای بنی اسرائیل. (سورۀ بقره آیۀ ۵۷)
د- نزول رجس و پلیدی بر فرعون، چون طوفان، جراد و... (سورۀ اعراف آیۀ ۱۳۲)
هـ- مکالمه او با خداوند (سورۀ اعراف آیۀ ۱۴۳)
کرامت امریست ممکن و خلاف عادت که توسط اولیاء الله و دوستان خداوندأ و بندگان صالح او انجام میشود؛ توسط عبادت حاصل میگردد و انواع مختلفی دارد.
اعطای کرامت مربوط به خداوند است، کسی را که خواسته باشد به فضیلت آن مشرف میگرداند؛ به وسیله تقوی حاصل میگردد، طوری که به مریم میوههای بیموسم عطا کرد.
مثل نجات انسان از مشکلات و غمها و فراوانی رزق و غیره.
استدراج امریست ممکن و خلاف عادت که توسط دشمنان اسلام ظاهـر میگردد و اسباب آن سحر و جادوی کاَهِنَان و َدَجّالان و مُنَجّمَان و غیره است؛ یعنی توسط چنین اشخاصی ظاهر میگردد که با دین ارتباط ندارند و ایشان گمراهـاناند، چون مطابق شریعت الهی عمل نمیکنند و مردم را اغوا و گمراه میکنند. سرانجام سبب هلاکت صاحبش یعنی ساحر میگردد. مثل دجال که از علایم قیـامت است. (تفصیل احوال دجّال در فصل دهم ذکر میشود)
۱- معنی معجزه را توضیح دهید.
۲- ظهور معجزه بخاطر چیســت؟
۳- معجزات همۀ پیامبران مشترک است و یا معجزاتشان به اعتبار اوضاع و شرایط فرق میکند، توضیح دهید.
۴- معجزات محمد ج را بیان کنید.
۵- قرآن کریم یکی از معجزات جاودان محمد ج است، این موضوع را با دلیل توضیح دهید.
۶- معجزه، کرامت و استدراج را تعریف نموده، تفاوت موجود بین این سه را توضیح دهید.
۷- استدراج توسط کدام گروه از انسانها ظاهر میگردد؟ توضیح دهید.
۸- آیا ظهور کرامت به اختیار خود ولی است؟ و یا از اختیارش بیرون است؟ توضیح دهید.
۹- آیا از ساحران و جادوگران و انسانهای فاسد و مشکوکُ الایمان کرامت ظاهر میگردد؟ توضیح دهید.
ایمان به فرشتگان اللهأ از جملۀ ارکان دین مبین اسلام بوده که قرآن کریم در این باره به تأکید میفرماید:
﴿ءَامَنَ ٱلرَّسُولُ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيۡهِ مِن رَّبِّهِۦ وَٱلۡمُؤۡمِنُونَۚ كُلٌّ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَمَلَٰٓئِكَتِهِۦ وَكُتُبِهِۦ وَرُسُلِهِ﴾ [البقرة: ۲۸۵].
یعنی: «پیامبر به آنچه از (سوی) پروردگارش بر او نازل شده ایمان آورده است و مؤمنان (نیز) همه به الله و فرشتگان او و کتابهایش و پیامبرانش ایمان آوردهاند».
موضوع ایمان به فرشتگان در هشت بند مورد بحث قرار میگیرد:
مأخوذ از أُلوک و ألوکت؛ جمع ملک به معنی رسالت؛ یعنی پیام رسانان اللهأاند و آنان را به سوی کسی که بخواهد میفرستد.
اجسام نورانی هستند که برای طاعت و اجرای اوامر الهی آفریده شدهاند. مسلم روایت میکند که پیامبر ج فرمود: «خُلِقَتِ الْمَلَائِكَةُ مِنْ نُورٍ، وَخُلِقَ الْجَانُّ مِنْ مَارِجٍ مِنْ نَارٍ، وَخُلِقَ آدَمُ مِمَّا وُصِفَ لَكُمْ».
یعنی: «فرشتگان از نور آفریده شده و جنها از آتش و آدم از آن چیزی که برایتان بیان شده، یعنی خاک.»
۱- ایمان به موجودیت فرشتگان یکی از ارکان ایمان بوده و ایمان به وجود فرشتگان بر هر مسلمانی فـرض و ضروری است، طوری که در اول موضوع در آیۀ کریمه اشاره شد.
۲- در روایت صحیحین که به اصطلاح محّدثین مشهور به حدیث جبرئیل است وارد شده که ایمان عبارت است از ایمان داشتن به اللهأ و به فرشتگان الله و به کتابهای آسمانی و به پیامبران و به روز آخرت و به تقدیر خیر و شر.
۳- و نیز انکار فرشتگان به اجماع امت محمد ج کفر است. طوری که نصّ صریح آیه است:
﴿وَمَن يَكۡفُرۡ بِٱللَّهِ وَمَلَٰٓئِكَتِهِۦ وَكُتُبِهِۦ وَرُسُلِهِۦ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ فَقَدۡ ضَلَّ ضَلَٰلَۢا بَعِيدًا ١٣٦﴾ [النساء: ۱۳۶].
یعنی: «و هرکس به الله و فرشتگان و کتابهایش و پیامبرانش و روز قیامت کافر شود بتحقیق در گمراهی دور و درازی افتادهاست.»
۴- انکار ملائکه به دلایل و شواهد عقلی نیز غیرعاقلانه و غیر مسؤولانه است، زیرا مبنای انکار از این نشأت میگیرد که به چشم دیده نمیشوند، پس آیا هر موجودی که به چشم دیده نشود مورد پذیرش نیست؟
در جواب چنین استدلالهایی باید گفت که هر عاقل بایستی وجود عقل خود را انکار کند زیرا که دیده نمیشود. مطابق این دلیل باید وجود میکروب و باکتری، گرمی، سردی و... را انکار کرد.
زیرا همه اینها تأثیرشان قابل مشاهده است ولی خودشان را هر انسانی با چشم خود نمیتواند ببیند؛ درحالی که انکار چنین اشیای موجود و مؤثر را هیچ عاقلی تأیید نمیکند.
همینطور انکار وجود اللهأ، ملائکه، جنت، دوزخ، جنها و ... را هیچ انسان عاقل و سلیمُ العقلی تأیید نمیکند.
۱- طوری که در تعریف ملائکه ذکر گردید که فرشتگان از نور آفریده شدهاند.
۲- به آنان نوع جنسیت (مذکر و مؤنث) نسبت داده نمیشود، زیرا اللهأ کسانی را که به فرشتگان نسبت مؤنث بودن دادند، رد میکند:
﴿وَ جَعَلُواْ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةَ ٱلَّذِينَ هُمۡ عِبَٰدُ ٱلرَّحۡمَٰنِ إِنَٰثًا﴾ [الزخرف: ۱۹].
یعنی: (مشرکان) فرشتگان را مؤنث قرار دادند، آنانی که بندگان رحمناند.
۳- نه میخورند و نه مینوشند؛ به دلیل واقعۀ مهمانهای ابراهیم÷،
طوری که در آیۀ ۲۴ سورۀ ذاریات ذکر شده است.
﴿ هَلۡ أَتَىٰكَ حَدِيثُ ضَيۡفِ إِبۡرَٰهِيمَ ٱلۡمُكۡرَمِينَ ٢٤ إِذۡ دَخَلُواْ عَلَيۡهِ فَقَالُواْ سَلَٰمٗاۖ قَالَ سَلَٰمٞ قَوۡمٞ مُّنكَرُونَ ٢٥ فَرَاغَ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِۦ فَجَآءَ بِعِجۡلٖ سَمِينٖ ٢٦ فَقَرَّبَهُۥٓ إِلَيۡهِمۡ قَالَ أَلَا تَأۡكُلُونَ ٢٧ فَأَوۡجَسَ مِنۡهُمۡ خِيفَةٗۖ قَالُواْ لَا تَخَفۡۖ وَبَشَّرُوهُ بِغُلَٰمٍ عَلِيمٖ ٢٨﴾ [الذاریات: ۲۴- ۲۷].
معنی: «(ای پیامبر) آیا خبر مهمانان گرامی ابراهیم به تو رسیده است؟! ٢٤ آنگاه که بر او وارد شدند و گفتند: «سلام» (ابراهیم در جواب) گفت: «سلام» (و با خود گفت:) گروهی نا شناس هستید». ٢٥ پس پنهانی به سوی همسرش رفت و گوسالۀ (بریان شده) فربهی (برای آنها) آورد. ٢٦ سپس آن را به آنان نزدیک کرد، و گفت: «آیا نمیخورید؟»٢٧ پس (چون دید دست به سوی غذا دراز نمیکنند) از آنها احساس ترس (و وحشت) کرد؛ (آنها) گفتند: «نترس (ما فرستادگان پروردگار تو ایم)» و او را به (تولد) پسری دانا بشارت دادند.»
یعنی خود را معرفی کردند، قبل از معرفی ابراهیم÷ با وجودی که از جملۀ پیامبران اُولُواالعَزم است ملائکه را نشناخت بلکه خوف و ترس برایش پیدا شد و فرمود که:
﴿قَالَ إِنَّا مِنكُمۡ وَجِلُونَ ٥٢﴾ [الحجر: ۵۲].
«(ابراهیم) گفت: ما از شما بیم داریم!»
زیرا که باخبر بودن از غیب مخصوص خداوند است و پیامبران عالم الغیب نبودند. گفته میشود که در آن زمان نخوردن نان نشانه دشمنی بود.
مسألۀ علم غیب: یعنی آگاهی از امور غیبی بدون اسباب و وسایل، صفت مخصوص اللهأ است.
حتی هیچ نبی مرسل و فرشته مقربی از آن آگاه نیست.
غیب در قرآن کریم از تمام مخلوقات نفی شده است. چنانکه در آیات ذیل مشاهده میگردد.
در مبحث فوق روشن شد که ابراهیم÷ با اینکه پیغمبر جلیلُ القدر بود، چون غیب نمیدانست نه تنها ملائکه را نشناخت، بلکه مطابق فطرت بشری از وجود ملائکه احساس خوف و ترس نموده، فرمود: ﴿إِنَّا مِنكُمۡ وَجِلُونَ ٥٢﴾ [الحجر:۵۲] یعنی: «از شما بیم داریم.»
پس بعد از انبیاء کدام محلوق است که غیب میداند؟!
آیا همین مکاران کف شناس؟!
بلکه اللهأ از تمام مخلوقات آسمان و زمین بطور عام و خاص غیب دانی را نفی میکند:
اول- بطور عام نفی میکند و میفرماید:
﴿قُل لَّا يَعۡلَمُ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ ٱلۡغَيۡبَ إِلَّا ٱللَّهُۚ وَمَا يَشۡعُرُونَ أَيَّانَ يُبۡعَثُونَ ٦٥﴾ [النمل: ۶۵].
«بگو در آسمانها و زمین جز الله هیچ کس غیب نمیداند و (آن معبودان باطل) نمیدانند که کی برانگیخته میشوند.»
دوم- بطور خاص نفی میکند:
۱- از ملائکه نفی میکند چنانکه که در رابطه با خلقت آدم÷ ملائکه خود اظهار نمودند که غیب نمیدانند.
۲- از جنها نفی میکند چنانکه در رابطه با وفات سلیمان÷ جنها خود اظهار نمودند:
﴿فَلَمَّا خَرَّ تَبَيَّنَتِ ٱلۡجِنُّ أَن لَّوۡ كَانُواْ يَعۡلَمُونَ ٱلۡغَيۡبَ مَا لَبِثُواْ فِي ٱلۡعَذَابِ ٱلۡمُهِينِ ١٤﴾ [سبأ: ۱۴]. «پس چون (بر زمین) افتاد، جنیان دریافتند که اگر غیب میدانستند در (آن) عذاب خوار کننده نمیماندند.»
قبل از این آیه چنین ذکر شده است که: زمانی که بر سلیمان-که سمبل قدرت و عظمت بود- مرگ را مقرر داشتیم، جنّیان را از مرگ او آگاه نکردیم مگر چوبخورههایی که (مدتها بود به عصای سلیمان رخنه کرده بودند و) عصای وی را میخوردند. هنگامی که سلیمان (در برابر جنّیان بر عصای خود تکیه زده بود و کارهای ایشان را میدید) افتاد، فهمیدند که اگر آنان از غیب باخبر میبودند در عذاب خوار کننده (بیگاری و اسارت) باقی نمیماندند (و راه خود را در پیش میگرفتند).
۳- از اولیاء کرام نفی میکند، چنانکه در واقعه موسی÷ در آیۀ ۲۹ سورۀ قصص میفرماید وقتی که به پیغمبری مبعوث میگردید فرق بین نور و آتش را نتوانست تشخیص دهد:
﴿۞فَلَمَّا قَضَىٰ مُوسَى ٱلۡأَجَلَ وَسَارَ بِأَهۡلِهِۦٓ ءَانَسَ مِن جَانِبِ ٱلطُّورِ نَارٗاۖ قَالَ لِأَهۡلِهِ ٱمۡكُثُوٓاْ إِنِّيٓ ءَانَسۡتُ نَارٗا لَّعَلِّيٓ ءَاتِيكُم مِّنۡهَا بِخَبَرٍ أَوۡ جَذۡوَةٖ مِّنَ ٱلنَّارِ لَعَلَّكُمۡ تَصۡطَلُونَ ٢٩﴾ [القصص: ٢٩] «پس هنگامیکه موسی (آن) مدت (معین) را به پایان رسانید و همراه خانوادهاش حرکت کرد، از سوی (کوه) طور آتشی دید؛ به خانوادهاش گفت: درنگ کنید، همانا من آتشی دیدم، شاید خبری از آن برای شما بیاورم، یا شعله ای از آتش (بیاورم) تا شما (با آن) گرم شوید».
به اتفاق علماء هر پیامبر قبل از نبوتش وَلِی است، ولی موسی÷ با وجود ولایتش اول این که راه را گم کرد، دوم این که فرق بین نور و آتش نتوانست تشخیص دهد، به خاطر این که که غیب نمیدانست.
۴- از جناب پیامبر اکرم محمد ج نفی میکند و خود اعلان میکند که: مالک نفع و ضرر برخود نیستم و غیب نمیدانم.
﴿قُل لَّآ أَمۡلِكُ لِنَفۡسِي نَفۡعٗا وَلَا ضَرًّا إِلَّا مَا شَآءَ ٱللَّهُۚ وَلَوۡ كُنتُ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ لَٱسۡتَكۡثَرۡتُ مِنَ ٱلۡخَيۡرِ﴾ [الأعراف: ۱۸۸] «بگو من مالک سود و زیان خویشتن نیستم، مگر آنچه را الله بخواهد و اگر غیب میدانستم خیر (و سود) بسیاری (برای خود) فراهم میساختم.»
پس براساس دلایل فوق که از چهار گروه:
۱- انبیاء عظام ۲- اولیاء کرام ۳- ملائکه ۴- جنها نفی شده. بعد از اینها کدام مخلوق دیگر است که غیب میداند؟ پس قضاوت با شما خوانندگان محترم و دانشمندان گرامی!
چون بحث ما راجع به ملائکه بود به اصل موضوع برمی گردیم.
۵- ملائکه مثل همهی مخلوقات میمیرند، طوری که میفرماید:
﴿كُلُّ شَيۡءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجۡهَه﴾ [القصص: ۸۸].
یعنی: «همه چیز جز روی (= ذات) او نابود میشود.»
۶- موجودیتشان پیش از آدم÷ بوده طوری که در رابطه با خلقت آدم÷ با ملائکه مشورت صورت گرفت. چنانکه میفرماید: ﴿وَإِذۡ قَالَ رَبُّكَ لِلۡمَلَٰٓئِكَةِ إِنِّي جَاعِلٞ فِي ٱلۡأَرۡضِ خَلِيفَةٗۖ قَالُوٓاْ أَتَجۡعَلُ فِيهَا مَن يُفۡسِدُ فِيهَا وَيَسۡفِكُ ٱلدِّمَآءَ وَنَحۡنُ نُسَبِّحُ بِحَمۡدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَۖ قَالَ إِنِّيٓ أَعۡلَمُ مَا لَا تَعۡلَمُونَ ٣٠﴾ [البقرة:۳۰].
«و (به یاد بیاور) هنگامی را که پروردگارت به فرشتگان گفت: «من در زمین جانشینی قرار خواهم داد.» گفتند: «آیا کسی را در آن قرار میدهی که در آن فساد و خونریزی کند؟ ما تسبیح و حمد تو را به جا میآوریم و تو را تقدیس میکنیم.» پروردگار فرمود: «یقیناً من میدانم آنچه را که شما نمیدانید.»»
علماء معتقدند که فرشتگان عالم الغیب نبودند و نیستند، ولی بعضی موضوعات را نسبت به عملکردهای منفی جنها که قبل از انسان ساکن و خلیفۀ زمین بودند گفتند: مثل فساد و خون ریزی و غیره زیرا که از لفظ خلیفه چنین برداشت میشود.
با توجه به آیۀ فوق چند موضوع مهم آشکار میگردد:
۱- خداوند ملائکه را قبل از آدم خلق نموده است.
۲- جنها قبل از آدم در روی زمین موجود بودند، چنانکه تفسیر ابن کثیر تحت آیۀ فوق میفرماید که: جنها دو هزار سال قبل از خلقت آدم در روی زمین وجود داشتند.
۳- اصل خلقت بشر و انسان در این آیه ذکر شده است، چنانکه در آیۀ ۲۸ سورۀ حجر به لفظ بشر تصریح گردیده:
﴿وَإِذۡ قَالَ رَبُّكَ لِلۡمَلَٰٓئِكَةِ إِنِّي خَٰلِقُۢ بَشَرا مِّن صَلۡصَٰلٖ مِّنۡ حَمَإٖ مَّسۡنُونٖ ٢٨﴾ [الحجر:۲۸] یعنی: «و (به یاد آور) هنگامی را که پروردگارت به فرشتگان فرمود: «همانا من آفرینندهی بشری از گِل خشکیدهای که از گِل بویناک تیرهای (گرفته شده) هستم.»»
۴- در این آیه به نظریۀ پوچ و انحرافی ماده پرستان و به مکتب داروین و دنباله روان ناآگاه آن خط بطلان کشیده شده است.
آنها راجع به خلقت بشر به زعم خویش به این عقیدهاند که انسانها بر اثر تکامل حیوانات پستاندار، مانند میمون و سگ و غیره به وجود آمده است، نقل قول:
ظهور بشر بعد از خلقت حیوانات پستاندار بوده که در نتیجۀ تکامل این حیوانات در روی زمین... به وجود آمده است.
۱- این نظریه در تضاد کامل با واقعیتهای عینی و مشاهدات میلیاردها انسان موجود در روی زمین است، زیرا که از قرنها قبل انسانها با همۀ حیوانات و یا دست کم با میمون، سگ، اسب، خـر و دیگر حیوانات پستاندار سر و کار دارند و از خوراک خود به آنان میخورانند و از لباس خود به آنان میپوشانند تا به حال در هیچ قارۀ دنیا هیچ میمون و هیچ سگی که در اثر ارتقاء انسان شده باشد، پیدا نشده!
۲- در این نظر به حیثیت و کرامت و شرافت میلیاردها انسان توهین شده است.
۳- قائلین این نظر نه تنها عالم و فیلسوف نیستند، بلکه بیباکترین انسانهای تاریخاند که کمترین کرامت و شرافت را نه برای خود و نه برای هم نوع خویش قایلاند.
۴- پس از چنین انسانهایی توقع خیر در جامعۀ بشری داشتن، اشتباهی بزرگ و جرمی تاریخی است.
۱- در تضاد کامل با تمام کتب آسمانی و صحائف الهی است.
۲- مخالف همۀ ادیان الهی و تعلیمات رسولان خداوند از آدم تا خاتم است که تعداد دقیق ایشان را جز خداوند کسی نمیداند، منتهی گفته میشود که یک صد و بیست و چهار هزار کم یا زیاد اند.
۳- مخالف صریح ۱۱۴ سورۀ قرآن کریم و در تضاد کامل با شریعت و هدایات محمد ج است.
۴- به نصّ صریح قرآن، خداوند همۀ ضروریات اولیۀ بشر را از ابتدای خلقت به آدم تعلیم داد، مثل خوردن، نوشیدن و دیگر اسباب و وسایل زندگی چنانکه میفرماید:
﴿وَعَلَّمَ ءَادَمَ ٱلۡأَسۡمَآءَ كُلَّهَا﴾ [البقرة: ۳۱].
یعنی: «سپس به آدم نامهای (اشیاء و اسرار چیزهایی را که نوع انسان از لحاظ پیشرفت مادی و معنوی آمادگی فراگیری آنها را داشت به دل او الهام کرد و به او) همه را آموخت.»
۵- خداوند بشر را کرامت داده است چنانکه میفرماید:
﴿۞وَلَقَدۡ كَرَّمۡنَا بَنِيٓ ءَادَمَ وَحَمَلۡنَٰهُمۡ فِي ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِ وَرَزَقۡنَٰهُم مِّنَ ٱلطَّيِّبَٰتِ وَفَضَّلۡنَٰهُمۡ عَلَىٰ كَثِيرٖ مِّمَّنۡ خَلَقۡنَا تَفۡضِيلٗا ٧٠﴾ [الإسراء: ۷۰].
یعنی: «و به راستی ما فرزندان آدم را گرامی داشتیم و آنها را در خشکی و دریا (بر مرکبها) حمل کردیم و از انواع (روزیهای) پاکیزه به آنها روزی دادیم و آنها را بر بسیاری از موجوداتی که آفریدهایم چنانکه باید برتری بخشیدیم.»
پس آنهایی شامل این کرامت الهی هستند که از آدم آفریده شدهاند نه آنهایی که به تعبیر خودشان از حیوانات پستاندار مثل سگ، میمون و غیره آفریده شدهاند.
۶- خداوند ابو البشر آدم را مسجود ملائکه گردانید و خلافت زمین را به وی عطا کرد و همۀ موجودات زمین را به خاطر منفعت انسان پدید آورد. چنانکه میفرماید: ﴿هُوَ ٱلَّذِي خَلَقَ لَكُم مَّا فِي ٱلۡأَرۡضِ جَمِيعٗا﴾ [البقرة: ۲۹].
یعنی: «او (الله) است که همه آنچه را که در زمین است برای شما آفرید.»
۷- خلاصه این که پیروان مکتب داروین نه تنها خود را نشناختند بلکه به شخصیت و کرامت خویش توهین نمودهاند، اگر چه که به لباس زور ادعای نقل کنند.
۱- ملائکه مخلوق و موجوداند و خلقتشان قبل از آدم÷ بوده طوری که اشاره شد.
و نیز موجودیتشان را به طور شاهد ذکر میکند: ﴿وَٱلصَّٰٓفَّٰتِ صَفّٗا ١﴾ [الصافات: ۱].
«سوگند به (فرشتگان) صف کشیده.»
۲- و نیز قرآن از موجودیت و نزول و صعود شان خبر میدهد:
﴿تَنَزَّلُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ وَٱلرُّوحُ فِيهَا بِإِذۡنِ رَبِّهِم مِّن كُلِّ أَمۡرٖ ٤﴾ [القدر: ۴].
یعنی: «فرشتگان و روح (= جبرئیل) در آن (شب) به فرمان پروردگارشان برای (انجام) هر کاری نازل میشوند.»
۳- تدبیر امور را میکنند؛ چنانکه میفرماید: ﴿ فَٱلۡمُدَبِّرَٰتِ أَمۡرٗا ٥﴾ [النازعات: ۵].
یعنی: «و سوگند به فرشتگانی (که به امر الهی) کارها را تدبیر میکنند.»
۴- در احادیث زیادی از موجودیت فرشتگان که یکی از مخلوقات فرمانبردار خدایند خبر داده شده است؛ چنانکه در حدیثی جزء ایمان قرار داده شده است که مشهور به حدیث جبرئیل است. جبرئیل از رسول ج در رابطه با ایمان سؤال نمود، در جواب فرمود که:
«قَالَ اَن تُؤمِنَ بِاللهِ وَمَلاَئِكَتِهِ وَکُتُبِهِ وَرُسُلِهِ وَالیَومِ الآخِرِ، وَتؤمِنَ بِالقَدر خَیرِهِ وَشَرِّهِ...» [۵۶].
یعنی: «ایمان عبارت است از ایمان به اللهأ و ملا ئکه و کتابها و رسولان الله و به روز آخرت و به تقدیر خیر و شرّ که از جانب الله تعالی است.»
[۵۶] (متفق علیه) لفظ از مسلم است.
رابطه فرشتگان با خداوند رابطه فرمانبرداری مطلق است؛ ذره ای عصیان و مخالفت نمیکنند، طوری که قرآن کریم درباره شان میفرماید: ﴿لَّا يَعۡصُونَ ٱللَّهَ مَآ أَمَرَهُمۡ وَيَفۡعَلُونَ مَا يُؤۡمَرُونَ ٦﴾ [التحریم: ۶] یعنی: «هرگز الله را در آنچه به آنان فرمان داده نافرمانی نمیکنند و هرچه فرمان مییابند انجام میدهند.»
و نیز میفرماید: ﴿مُّطَاعٖ ثَمَّ أَمِينٖ ٢١﴾ [التکویر: ۲۱] یعنی: «(در آسمانها) مورد اطاعت (فرشتگان) و امین (وحی) است.»
روابط فرشتگان با انسانها مطابق با فرمان اللهأ بوده طوری که در حدیث نقل شده نبی ج از جبرئیل سوال کرد چرا تأخیر کردی؟ جواب داد من نمیآیم مگر مطابق با فرمان الله تعالی.
وظایف و مسؤولیتهای فرشتگان مختلف و متعدد است، از جملۀ بعضی وظایفشان از قرار ذیل است:
۱- طاعت و عبادت الله را میکنند؛ طوری که در سورۀ صافات آیۀ ۱ میفرماید: ﴿وَٱلصَّٰٓفَّٰتِ صَفّٗا ١﴾ [الصافات: ۱] «سوگند به (فرشتگان) صف کشیده.»
۲- تسبیح و تحمید الله را میکنند؛ طوری که میفرماید: ﴿يُسَبِّحُونَ بِحَمۡدِ رَبِّهِمۡ﴾ [غافر: ۷]. «به ستایش پروردگارشان تسبیح میگویند.»
۳- استغفار برای مؤمنین.
۴- حمل عـرش.
۵- سیر در کائنات.
۶- حضور در حلقات ذکر و عبادت؛ چنانکه میفرماید: ﴿ٱلَّذِينَ يَحۡمِلُونَ ٱلۡعَرۡشَ وَمَنۡ حَوۡلَهُۥ يُسَبِّحُونَ بِحَمۡدِ رَبِّهِمۡ وَيُؤۡمِنُونَ بِهِۦ وَيَسۡتَغۡفِرُونَ لِلَّذِينَ ءَامَنُواْ...﴾ [غافر: ۷].
یعنی: «کسانیکه عرش را حمل میکنند و آنان که بر گرد آن هستند به ستایش پروردگارشان تسبیح میگویند و به او ایمان دارند و برای کسانیکه ایمان آوردهاند استغفار میکنند...»
وظائف ملائکه به طور عام تسبیح و استغفار است، مگر بعضی از آنها که وظایف مشخص دارند مثـل وظایـف مـلائک مشهور:
۱- جبرئیل÷ وظایف خاصی به عهده دارد:
أ- رساندن وحی به انبیاء†.
ب- نزول رحمت بر نیکان.
ج- نزول عذاب بر بدکاران.
۲- وظیفۀ میکائیل÷ از قرار ذیـل است:
أ- تنظیـــم آب و باران.
ب- ترتیب رزق انسانها.
۳- اسرافیل÷ وظیفۀ دمیدن در صور را به عهده دارد.
۴- عزرائیل (ملک الموت) وظیفۀ قبض روح انسانها را بر عهده دارد.
نکته: لفظ عزرائیل اگرچه مشهور است ولی در نصوص معتبر (قرآن و سنت) ذکر نشده، در عوض لفظ «مَلَکُ المَوت» ذکرشده، چنانکه میفرماید: ﴿۞قُلۡ يَتَوَفَّىٰكُم مَّلَكُ ٱلۡمَوۡتِ ٱلَّذِي وُكِّلَ بِكُمۡ ثُمَّ إِلَىٰ رَبِّكُمۡ تُرۡجَعُونَ ١١﴾ [السجدة:۱۱].
«(ای پیامبر!) بگو فرشتۀ مرگ که بر شما گماشته شده جانتان را میگیرد، سپس به سوی پروردگارتان باز گردانده میشوید.»
همه صفاتی که در ملائکه نهاده شده صفاتی نیکو است و همۀ ملائکه از صفات نکوهیده و قبیحه پاکاند:
۱- دارای بال اند؛ چنانکه میفرماید:
﴿أُوْلِيٓ أَجۡنِحَةٖ مَّثۡنَىٰ وَثُلَٰثَ وَرُبَٰعَ﴾ [فاطر: ۱].
«فرشتگان را رسولانی قرار داد؛ دارای بالهای دوگانه و سهگانه و چهارگانه.»
۲- قوی و نیرومند اند: ﴿عَلَيۡهَا مَلَٰٓئِكَةٌ غِلَاظٞ شِدَادٞ لَّا يَعۡصُونَ ٱللَّهَ مَآ أَمَرَهُمۡ﴾ [التحریم: ۶].
یعنی: «بر آتش دوزخ فرشتگان خشن و سختگیر (گمارده شده) که هرگز الله را در آنچه به آنان فرمان داده نافرمانی نمیکنند.»
۳- از گناه معصوماند: طوری که در آیۀ سورۀ تحریم اشاره شــد.
۴- اطهار و پاکاند:
۵- سفراء و پیام رسانان اللهأ هستند.
۶- فرشتگان رحمت در خانهای که سگ و تصویر (ذی روح) باشد داخل نمیشود؛ چنانکه که در احادیث زیادی بدان اشاره شده از جمله:
« لَا تَدْخُلُ الْمَلَائِكَةُ بَيْتًا فِيهِ كَلْبٌ وَلَا صُورَةٌ» [۵۷].
۷- قادراند به اشکال مختلف دربیایند.
این چند ویژگی بود که اشاره شد و اِلاَّ ویژگیهای فرشتگان زیاد است و به موارد فوق محدود نمیشود چون همه صفات و یا اکثر صفاتشان به درازا کشانیده میشد، به ذکر چند صفتشان اکتفا نمودیم.
امید است مورد نقد قرار نگیریم.
[۵۷] متفق علیه.
ثمرۀ ایمان به فرشتگان از قرار ذیل است:
۱- تثبیت و تحّقق ایمان: زیرا که ایمان جز با باور داشتن فرشتگان خداوند کامل نمیشود.
۲- رشد و تقویت ایمان در قلب مسلمان: زیرا که آشنایی با صفات و حالات و وظایف ملائکه ایمان را زیاد میکند.
۳- ترک گناهان و اعمال زشت و ناپسند: به خاطر اینکه فرشتگان اعمال انسان را مینویسند وکسی نمیتواند آن را پنهان کند.
۴- آشنایی با قدرت و عظمت پروردگار متعال: زیرا که عظمت مخلوق دلیل بر عظمت خالق است.
۵- اطمینان خاطر: زیرا که مسلمان وقتی بداند که خداوند فرشتگانی را برای حفاظت او مکلف گردانیده، حتماً احساس آرامش و اطمینان میکند.
۶- محبت به فرشتگان: چون وقتی مسلمان بفهمد که فرشتگان کمترین نافرمانی از خدا نمیکنند، به کاملترین طُرق خداوند را عبادت میکنند و برای اهل ایمان طلب آمرزش میکنند، طبیعی است که مسلمان نسبت به آنها محبت پیدا میکند.
۱- دلیل ثبوت فرشتگان را از قرآن کریم بیان نمایید.
۲- معنی لغوی و اصطلاحی ملک را بیان کنید.
۳- انکار وجود ملائکه از لحاظ شرعی چه حکمی دارد؟
۴- آیا به ملائکه نسبت مذکر و مؤنث داده میشود؟
۵- آیا امور غیبی را جز خداوند کس دیگری میداند؟ با دلیل توضیح دهید.
۶- از کدام آیه معلوم میشود که ملائکه غیب نمیدانند؟
۷- چرا ملائکه مهمان ابراهیم÷ شدند و چرا ابراهیم÷ گوساله ای برای ملائکه ذبح کرد؟
۸- آیه ﴿وَلَوۡ كُنتُ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ لَٱسۡتَكۡثَرۡتُ مِنَ ٱلۡخَيۡرِ﴾ [الأعراف: ۱۸۸] را ترجمه نموده، مفهوم آیه را توضیح دهید.
۹- وظایف فرشتگان را توضیح دهید.
۱۰- چهار فرشته مشهور با ذکر وظایفشان نام ببرید.
۱۱- صفات و ویژگیهای فرشتگان چیست؟ بیان کنید.
۱۲- ثمرۀ ایمان به فرشتگان را توضیح دهید.
۱۳- راجع به اصل خلقت انسانها بنویسید که آیا واقعاً از آدم به وجود آمده اند و یا از حیوانات دیگر. آیا نظر دوم توهین به کرامت انسان نیست؟
بحث پیرامون پیدایش «جنّ»: چنانچه که از مفهوم لغوی این کلمه بدست میآید موجودی است ناپدید. علمای علم لغت از جمله صاحب قاموس المحیط (جن) را چنین معنی میکند: ستر و پنهان [۵۸].
و نیز کلمات مشتق از جیم و نون در تمام موارد عربی به همین معنی وارد شده:
۱- ﴿فَلَمَّا جَنَّ عَلَيۡهِ ٱلَّيۡلُ﴾ [الأنعام: ۷۶]. «پس هنگامیکه (تاریکی) شب او را پوشانید.»
قرآن کریم در واقعۀ مناظرۀ ابراهیم÷ با نمرود میفرماید:
یعنی وقتی که شب تاریک شد و همه چیز را پنهان کرد، ابراهیم÷ گفت همین پروردگار من است؟
۲- بهشت به خاطر این «جنّت» نامیده شده که از نظرها مستور و پنهان است و یا توسط شاخ و برگهایش مستور و پنهان شده.
۳- در عربی به دیوانه مجنون میگویند، به خاطر اینکه عقلش مستور و پنهان شده.
۴- به بچه داخل رحم جنین میگویند، چون مستور و پنهان است.
[۵۸] قاموس المحیط، از محمد بن یعقوب فیروز آبادی، چاپ: دار احیاء التراث العـربی، بیروت، لبنان.
در قرآن کریم برای جن مشخصات زیادی ذکر شده از جمله اینکه:
۱- موجودی است که از شعله آتش آفریده شده، بر خلاف انسانها که از خاک آفریده شدهاند؛ چنانکه میفرماید:
﴿وَخَلَقَ ٱلۡجَآنَّ مِن مَّارِجٖ مِّن نَّارٖ ١٥﴾ [الرحمن: ۱۵].
«و جن را از شعلهای از آتش خلق کرد.»
۲- دارای علم و ادراک، قدرت تشخیص حق از باطل و نطق و استدلال هستند. آیات ۱ تا ۱۷ سورۀ جن شاهدی بر این مدعا است.
۳- دارای تکلیف و مسؤلیتاند؛ چنانکه میفرماید:
﴿فَيَوۡمَئِذٖ لَّا يُسَۡٔلُ عَن ذَنۢبِهِۦٓ إِنسٞ وَلَاجَآنّٞ ٣٩﴾ [الرحمن: ۳۹].
«پس در آن روز (قیامت) هیچ جن و انسی از گناهش پرسیده نشود.»
۴- گروهی از آنها مؤمن و گروهی کافراند:
﴿وَ أَنَّا مِنَّا ٱلصَّٰلِحُونَ وَمِنَّا دُونَ ذَٰلِكَ﴾ [الجن: ۱۱].
«و اینکه در میان ما افرادی صالح و افرادی نادرستند.»
۵- آنها دارای حشر و نشر و معاداند:
﴿وَأَمَّا ٱلۡقَٰسِطُونَ فَكَانُواْ لِجَهَنَّمَ حَطَبٗا ١٥﴾ [الجن: ۱۵].
«و اما کافران (و ستمکاران) هیزم (آتش) جهنم خواهند بود.»
۶- آنها قدرت نفوذ در آسمانها و خبرگیری و استراق سمع را داشتند، بعدا از این توانایی محروم شدند.
﴿وَأَنَّا كُنَّا نَقۡعُدُ مِنۡهَا مَقَٰعِدَ لِلسَّمۡعِۖ فَمَن يَسۡتَمِعِ ٱلۡأٓنَ يَجِدۡ لَهُۥ شِهَابٗا رَّصَدٗا ٩﴾ [الجن:۹].
«و اینکه ما پیش از این در جاهایی (از آسمان) به استراق سمع مینشستیم، پس اکنون هرکس (بخواهد) استراق سمع کند، شهابی را در کمین خود خواهد یافت.»
۷- آنها با بعضی از انسانها ارتباط برقرار میکردند و با آگاهی محدودی که نسبت به بعضی از اسرار نهانی داشتند به اغوای انسانها میپرداختند:
﴿وَأَنَّهُۥ كَانَ رِجَالٞ مِّنَ ٱلۡإِنسِ يَعُوذُونَ بِرِجَالٖ مِّنَ ٱلۡجِنِّ فَزَادُوهُمۡ رَهَقٗا ٦﴾[الجن:۶].
«و اینکه مردانی از آدمیان به مردانی از جنیان پناه میبردند، پس آنها به گمراهی و سرکشیشان افزودند.»
۸- در میان آنها افرادی هستند که از قدرت زیادی برخورداراند.
همانطور در میان انسانها نیز چنین است، طوری که میفرماید:
﴿قَالَ عِفۡرِيتٞ مِّنَ ٱلۡجِنِّ أَنَا۠ ءَاتِيكَ بِهِۦ قَبۡلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِكَ﴾ [النمل:۳۹].
یعنی: «عفریتی از جن گفت: «من آن را نزد تو میآورم پیش از آنکه از جایت برخیزی و همانا من بر آن توانای امین هستم.»»
۹- آنها قدرت انجام دادن بعضی از کارهای مورد نیاز انسان را دارند، چنانکه میفرماید:
﴿وَمِنَ ٱلۡجِنِّ مَن يَعۡمَلُ بَيۡنَ يَدَيۡهِ بِإِذۡنِ رَبِّهِۦۖ وَمَن يَزِغۡ مِنۡهُمۡ عَنۡ أَمۡرِنَا نُذِقۡهُ مِنۡ عَذَابِ ٱلسَّعِيرِ ١٢ يَعۡمَلُونَ لَهُۥ مَا يَشَآءُ مِن مَّحَٰرِيبَ وَتَمَٰثِيلَ وَجِفَانٖ كَٱلۡجَوَابِ﴾ [سبأ: ۱۲- ۱۳].
یعنی: «و از جن کسانی را (مسخر کردیم) که به فرمان پروردگارش در پیش او کار میکردند و هر که از آنان که از فرمان ما سرپیچی میکرد، او را از عذاب آتش سوزان میچشاندیم.١٢ (سلیمان) هر چه میخواست (جنها) برایش میساختند: از (قبیل) معبدها و تمثالها و کاسههای (غذا خوری) همچون حوضها.»
۱۰- خلقت آنها در روی زمین قبل از خلقت انسانها بوده است، طوری که میفرماید:
﴿وَٱلۡجَآنَّ خَلَقۡنَٰهُ مِن قَبۡلُ مِن نَّارِ ٱلسَّمُومِ ٢٧﴾ [الحجر: ۲۷].
«و جن را پیش از آن از آتش سوزان آفریدیم.»
و اوصاف دیگری نیز دارند و به ویژگیهای مذکور منحصر نیستند، منتهی برخی از ویژگیهای ایشان به طور نمونه و مثال ذکر گردید، تفصیل احوالشان را میتوانید در کتب حجیم مطالعه کنید.
همچنین از آیات قرآن به خوبی استفاده میشود که برخلاف آنچه که در میان عوام مشهور است که جنها بهتر از انسانها هستند، در واقع انسانها برتر از آنها هستند، به دلیل اینکه:
۱- تمام پیامبران الهی از انسانها برگزیده شدند نه از جنها.
۲- جنها به پیامبر اسلام که از نوع بشر بود ایمان آوردند و از او تابعیـت کردند.
۳- واجب شدن سجده در برابر آدم بر شیطان که در آن روز از بزرگان طایفۀ جن بود دلیل بر فضیلت نوع انسان بر جن است. قرآن کریم براین موضوع تصریح نموده:
﴿وَإِذۡ قُلۡنَا لِلۡمَلَٰٓئِكَةِ ٱسۡجُدُواْ لِأٓدَمَ فَسَجَدُوٓاْ إِلَّآ إِبۡلِيسَ كَانَ مِنَ ٱلۡجِنِّ فَفَسَقَ عَنۡ أَمۡرِ رَبِّهِ﴾ [الکهف: ۵۰].
یعنی: «و (ای پیامبر! برایشان بیان کن) زمانی را که به فرشتگان گفتیم: «برای آدم سجده کنید» پس (همه) سجده کردند، بجز ابلیس- که از جن بود - و از فرمان پروردگارش سرپیچید.»
این بود شواهدی از این موجود نامرئی که از قرآن مجید ذکر گردید که خالی از هرگونه خرافات، اوهام، شکوک و مسایل غیر علمی است.
همه میدانیم که مردم عـوام و ناآگاه خرافات زیادی دربارۀ این موجود ساختهاند که با عقل و منطق ناسازگار است و به همین جهت چهرهای خرافی و غیر منطقی به این موجود دادهاند که وقتی کلمۀ جن گفته میشود مشتی خرافات و اوهام نیز با آن در ذهن تداعـی میشود از جمله اینکه: آنها را موجوداتی با اشکال عجیب و غریب و وحشتناک توصیف میکنند، موجوداتی دم دار و سم دار، موذی و پرآزار، کینه توز و بدرفتار که ممکن است به خاطر ریختن یک ظرف آب داغ در یک نقطۀ خالی خانههایی را به آتش کشند؛ و خرافات و موهومات دیگری از این قبیل.
درحالی که اگر موضوع وجود جن از این خرافات تفکیک شود، اصل مطلب کاملا قابل قبول است، حتی برای دانشمندان (به اصطلاح مروج روز برای روشنفکران)! ولی با تأثر باید یادآور شد به خاطر اوهامی که در رابطه با جن از طرف عـوام و افراد خالی الذهن در محیط ما شهرت یافته که به نصوص شرعی اصلاً ربطی ندارد، باعث شده که عدۀ زیادی از دانشمندانی که در این مسأله مطالعۀ عمیق ندارند کاملا وجود جن را انکار کنند و یا دست کم به این قضیه به دیده شک بنگرند.
اصلاً هیچ دلیلی بر انحصار موجودات زنده به آنچه ما میبینیم نداریم، بلکه عـلماء و دانشمندان علوم طبیعی میگویند:
موجوداتی را که انسان با حواس خود میتواند درک کند در برابر موجوداتی که با حواس قابل درک نیستند ناچیز است.
تا این اواخر که موجودات زندۀ ذره بینی کشف نشده بود کسی باور نمیکرد که در یک قطره آب، یا یک قطره خون، هزاران هزار موجود زنده باشد که انسـان قـدرت دیدن آنها را نداشته باشد؛ و نیز دانشمندان میگویند: چشم ما رنگهای محدودی را میبیند و گوش ما امواج صوتی محدودی را میشنود؛ رنگها و صداهایی که با چشم و گوش ما قابل درک نیست بسیار بیش از آنهایی است که قابل درک هستند. وقتی وضع جهان چنین باشد جای تعجب نیست که انواع موجودات زنده در این عالم وجود داشته باشند که ما نتوانیم با حواس خود آنها را درک کنیم. وقتی که صادقُ الامینی مانند پیامبر اسلام از آن خبر میدهد چرا نپذیریم؟ به هرحال از یک سو قرآن کلام خداوند خبر از وجود جن با ویژگیهائییی که در بالا ذکر شـد داده است و از سوی دیگر هیچ دلیل عقلی بر نفی آن وجود ندارد؛ بنابراین باید آن را پذیرفت و باید از توجیهات غلط و ناروا برحذر بود همانگونه که از خرافات عوام در این مورد باید اجتناب کرد.
این نیز قابل توجه است که جن گاهی بر یک مفهـوم وسیعتر اطلاق میشود. همانطور که در اول مبحث به مشتقات «جیم و نون» اشاره شد.
چون موضوع جن یک موضوع پیچیده است همانطور که خود جن پوشیده است پس چندین سوال از ذهن خوانندگان محترم خطور میکند که از قرار ذیل است:
سوال اول: آیا جن و شیطان تفاوت دارند؟
جواب: به نصّ قرآن کریم واضح گردیده که شیطان از گروه جنّیها بود که از امر پروردگار نافرمانی کرد. چنانکه میفرماید:
﴿كَانَ مِنَ ٱلۡجِنِّ فَفَسَقَ عَنۡ أَمۡرِ رَبِّهِ﴾ [الکهف: ۵۰].
سوال دوم: آیا در بین شیطانها هم مؤمن و مسلمان هست؟
جواب: نه. آن که از جن کافر گردید شیطان نامیده میشود.
به دلیل اینکه در فتح الباری شرح بخاری میگوید:
«اِنَّ اَصلُهُم مِن وُلدِ اِبلِیس، فَمَن کاَنَ مِنهُم کاَفِراً سَمّی شَیطَاناً.... وَاختَلَفَ فِی صُنفِهِ فَمَن كَانَ كَافِراً سَمّی شَیطَاناً وَاِلاّ قِیلَ لَهُ جِنِّیٌ» [۵۹]. «اصلشان از ابلیس است، پس هرکس از آنان کافر باشد، آن را شیطان گویند... و در انواع آن اختلاف کردهاند؛ پس هرکس از آنان کافر باشد، آن را شیطان گویند در غیر این صورت به او جنّی گفته میشود.»
«وَلاَ شَكَ أنَّ الجِنَّ ذُرّیَةُ بِنَصِّ القُرآنِ، وَمَن كَفَرَ مِنَ الجِنِّ یُقَالُ لَهُ شَیطَانٌ» یعنی: «شکی نیست که به نصّ قرآن کریم شیطان زادۀ جن است و آن کس از جنها که کافر شد، شیطان گفته میشود.»
(چنانکه از میان انسانها به منکر شریعت و دین کافر گفته میشود) [۶۰]. اشتباه نشود که موضوع راجع به سه کلمه است:
جن، ابلیس، شیطان.
۱- جن: جنس است برای هر سه کلمه اطلاق میشود.
۲- ابلیس: نوع و بخشی از جن است، چنانکه در قرآن ذکر شده است.
۳- شیطان: به نوع و گروهی از کفار جنّیها اطلاق میشود.
[۵۹] فتح البخاری شرح بخاری ـ ۶/۲۹۶،چاپ المکتبة السلفیة ـ بیروت. [۶۰] آکام المرجان فی احکام الجان: ص / ۲۸۰.
اولاً- راجع به اوصاف جنّیها چنین سوال مطرح میشود که:
آیا جنها خوردن و آشامیدن و تولد و تناسل دارند؟
جواب: بله. خوردن و آشامیدن و تولد و تناسلشان در نصوص ثابت است:
۱- روایت صحیح مسلم است که عبدالله ابن عمرب از پیامبر ج روایت میکند که فرمود: «فَإِنَّ الشَّيْطَانَ يَأْكُلُ بِشِمَالِهِ وَيَشْرَبُ بِشِمَالِهِ» یعنی: «شیطان با دست چپش میخورد و مینوشد.»
که مسلمانات از این عمل نهی شدند.
۲- «عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ مَسْعُودٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ ج: " لَا تَسْتَنْجُوا بِالرَّوْثِ وَلَا بِالْعِظَامِ فَإِنَّهُ زَادُ إِخْوَانِكُمْ مِنَ الْجِنِّ» [۶۱].
«عبد الله بن مسعود از پیامبر روایت میکند که فرمود: «با سرگین و استخوان استنجا نکنید، چون خوراک برادران (مسلمان) جنّ شما است.»»
۳- ﴿أَفَتَتَّخِذُونَهُۥ وَذُرِّيَّتَهُۥٓ أَوۡلِيَآءَ مِن دُونِي وَهُمۡ لَكُمۡ عَدُوُّ﴾ [الکهف:۵۰].
«آیا او و فرزندانش را به جای من دوستان خود میگیرید، در حالیکه آنها دشمن شما هستند؟!»
ابن کثیر راجع به صفات فوق توضیح بیشتری داده است و میفرماید:
«وَ رَوَی اِبنُ عَبدِ البَرِّ عَن وَهَبُ بن مُنَّبَه یَقُول: وَسُئِلَ عَنِ الجِنِّ مَاهُم وَهَل یَأکُلُونَ وَیَشرَبُونُ وَیَتنَاکِحُونَ فَقَالَ: إنَّ الجِنَّ اَصنَافٌ، فَخَالِصُهُم رِیحٌ لاَ یَأکُلُونَ وَلاَ یَشرَبوُنَ وَلا یَتَوَالَدُونَ، وَجِنسٌ مِنهُم یَقعُ مِنهُم ذَلِكَ، وَمِنهُم السَّعَالِی وَالغُول» [۶۲].
«ابن عبدالبّر از وهب ابن منبه روایت کرده است، راجع به جنها سوال شد که آنها چه موجودیند؟ آیا میخورند و مینوشند و ازدواج میکنند؟ فرمود: جنها انواع مختلفی دارند:
۱- اکثرشان هوا هستند که خوردن و نوشیدن و تولد و تناسل ندارند.
۲- نوع دیگرشان خوردن و نوشیدن و تولد و تناسل دارند.
۳- عدۀ دیگر ایشان غولاند.»
ثانیاً راجع به اصناف جنها که بر سه صنفاند:
۴- گروهی از آنها دارای بال اند و در هوا پرواز میکنند.
۵- گروهی از آنها (به شکل) مار و عقرباند.
۶- گروهی از آنها در نقل و حرکت و گشت و گذارند.
چنانکه فتح الباری نقل میکند: «وَرَوَی ابن حبان والحاکم من حدیث ابی ثعلبةُ الخُشنی قال قال رسول الله ج: الجِنُّ علی ثَلاثة أصناف: صنفٌ لَهُم أجنحةٌ یطیرون فی الهواء، وصنفٌ حیاتٌ وعقاربٌ، وصنفٌ یحلون ویظعنون»... «وَروی ابن ابی الدینار من حدیث ابی درداء مرفوعاً نحوهُ ولکن قال فی الثالث وصنفٌ علیهم الحسابُ والعقاب» [۶۳].
«ابن حبان و حاکم از ابی ثعلبه روایت میکنند که رسول الله ج فرمود:
«جنها بر سه صنفاند: صنفی از آنها دارای بالاند و در هوا پرواز میکنند. و صنفی از آنها (به شکل) مار و عقربند، و صنفی از آنها در گشت و گذاراند.»
و در روایت ابی درداء نیز همین تقسیم ذکر شده، منتهی راجع به صنف سوم فرموده: «ایشان حساب و کتاب و عذاب خواهند داشت.»»
چون موضوع جن موضوعی مشکل و نسبتاً شرح نشده و پنهان است چنانکه خود جنها از نظرها پنهان و مستوراند، راجع به تفصیل بیشتر مسائل جن به کتاب «آکام المرجان فی احکام الجان» از بدرالدین شبلی متوفی ۷۶۹ هـ مراجعه شود.
[۶۱] ترمذی و نسائی روایت کرده اند. [۶۲] ابن کثیرـ ۳ / ۲۹۷، و آکام المرجان: ص/ ۴۰. [۶۳] فتح الباری ـ۶/ ۲۹۶.
۱- معنی جن را بیان نمایید.
۲- دلیل پنهان (ستر و اخفا) بودن جنها را از قرآن بیان کنید.
۳- جنها از چه آفریده شدهاند؟ با دلیل توضیح دهید.
۴- سورۀ جن در قرآن کریم از کدام مشخصات جنها خبر میدهد؟
۵- آیا جنها مثل انسانها مکلف هستند؟ با دلیل توضیح دهید.
۶- آیا جنها مثل انسانها کارهای دشوار و مهم میتوانند انجام دهند؟
۷- جنها بهتر اند یا انسانها؟ واقعۀ رانده شدن ابلیس از بارگاه الهی، بر چه دلالت میکند؟
۸- بعضی از مشخصات جنها را توضیح دهید.
۹- بعضی از خرافات را که راجع به جنها میدانید توضیح دهید.
۱۰- آیا جن و شیطان فرق دارند؟
۱۱- آیا در بین شیطانها هم مؤمن و مسلمان هست؟
۱۲- فرق بین جنّ، ابلیس و شیطان در چیست؟
۱۳- آیا جنها تولد و تناسل و خوردن و آشامیدن دارند؟
۱۴- روایت «إنَّ الشَیطَانَ یَأکُل بِشِمَالِهِ» بر چه دلالت میکند؟
۱۵- جنها بر چند گروه و صنفاند؟
۱۶- آیا جنها میتوانند به اشکال مختلف ظاهر شوند؟ با ذکر دلیل توضیح دهید.
ایمان به روز آخرت (قیامت) یکی از ارکان ایمان برای مسلمانها قرار داده شده است، چون نتایج همۀ اعمال و کردار مسلمانها به روز آخرت مُحوّل شده، چنانکه در رابطه با اوصاف مؤمنین در آیه ۴ سورۀ بقره میفرماید:
۱- ﴿وَبِٱلۡأٓخِرَةِ هُمۡ يُوقِنُونَ ٤﴾[البقرة: ۴] یعنی: «مؤمنان کسانی هستند که به آخرت یقین دارند.»
۲- و نیز آمدن قیامت قطعی و یقینی و وقوعـش ناگهانیست، چنانکه میفرماید: ﴿إِنَّ ٱلسَّاعَةَ لَأٓتِيَةٞ لَّا رَيۡبَ فِيهَا﴾ [غافر: ۵۹]؛ یعنی: «یقیناً قیامت آمدنی است، شکی در آن نیست.»
۳- ویژگی دیگر قیامت این است که ناگهانی و علائم کوچک آن واقع شده است:
﴿فَهَلۡ يَنظُرُونَ إِلَّا ٱلسَّاعَةَ أَن تَأۡتِيَهُم بَغۡتَةٗۖ فَقَدۡ جَآءَ أَشۡرَاطُهَاۚ فَأَنَّىٰ لَهُمۡ إِذَا جَآءَتۡهُمۡ ذِكۡرَىٰهُمۡ ١٨﴾ [محمد:۱۸].
یعنی: «پس آیا آنها (= کافران) جز این انتظار دارند که قیامت ناگهان فرا رسد؟ به راستی نشانههایش آمده است. پس چون فرا رسد، پند گرفتن (و ایمان) شان چه سودی خواهد داشت؟!»
اینک در مورد ایمان به روز آخرت چهار مطلب بیان میشود:
همانطور که در قرآن و احادیث نبوی ذکر گردیده است نامهای قیامت زیاد است، بعضی از این نامها از قرار ذیل است:
۱- یوم القیامة: بخاطر اینکه ناگهان برپا میشود و مردم ناگهان از قبرها برمی خیزند.
۲- یوم الحساب: بخاطر اینکه تمام اعمال و افعال انسانها در آن روز محاسبه میشود.
۳- یوم الـــدین: بخاطر اینکه تمام انسانها در آن روز مُنقاد و فرمانبردار میباشند.
۴- یوم القارعة: بخاطر اینکه تمام دلها در آن روز در تپش اســت.
۵- یوم الجـزاء: بخاطر اینکه تمام انسانها به جزای اعمال خود میرسند.
۶- یوم الحشـر: بخاطر اینکه تمام انسانها در میدان محشر جمع میشوند.
۷- یوم الآخـــر: بخاطر اینکه بعد از آن روز، روز دیگری نیست.
۸- یوم الفصـل: بخاطر اینکه الله بین ظالم و مظلوم جدایی میاندازد.
۹- الـواقعـــــة: بخاطر اینکه حتما واقـع شونده است.
۱۰- الصــاخة: بخاطر اینکه بانگ مربوط به قیامت، گوش خراش است.
در آن روز نامۀ اعمال مؤمنین و مسلمانها به دست راستشان داده میشود و از تمام نعمتهای الله برخوردار میشوند و به بزرگترین پاداش اللهأ که عبارت از دیدار الله است مشرف میشوند، چنانکه میفرماید:
﴿فَأَمَّا مَنۡ أُوتِيَ كِتَٰبَهُۥ بِيَمِينِهِۦ ٧ فَسَوۡفَ يُحَاسَبُ حِسَابٗا يَسِيرٗا ٨﴾ [الأنشقاق: ۸-۷].
یعنی: «پس اما کسیکه نامۀ (اعمالش) به دست راستش داده شود،٧ بزودی به حسابی آسان، محاسبه میشود٨»
نامۀ اعمال کافران و دوزخیان به دست چپشان داده میشود، به خاطر اعمال زشت و کفرشان از نعمتهای الهی محروم میشوند؛ همانطور که میفرماید: ﴿وَأَمَّا مَنۡ أُوتِيَ كِتَٰبَهُۥ وَرَآءَ ظَهۡرِهِۦ ١٠ فَسَوۡفَ يَدۡعُواْ ثُبُورٗا ١١ وَيَصۡلَىٰ سَعِيرًا ١٢﴾ [الإنشقاق: ۱۲-۱۰].
یعنی: «و اما کسیکه نامۀ (اعمالش) از پشت سرش به او داده شود. ١٠ پس بزودی (مرگ و) نابودی را میطلبند. ١١ و به (آتش) جهنم شعلهور در آید. ١٢»
اما مسلمانهایی که مرتکب گناه کبیره شدهاند و به غـیر توبه مردند به مشیت و اراده الله تعلق دارد که عـفو کند و یا به مقـدار گناهـانشان در دوزخ عذاب ببینند و بعداً به خاطر کلمۀ توحیدی که به صدق، تصدیق، اقرار و عمل کردند داخل جنت میشوند. احوال جهنمیان در سورههای مختلف ذکر گردیده از جملـه در آیات ۲۵ تا ۳۵ سـورۀ الحاقه به تفصیل بیان شده است.
علایم قیامت بر دو قسم است:
۱- صغری.
۲- کبـری.
اول- علایم صغرای قیامت که واقع شدهاند و نیز واقع میشود. از جملۀ علایم صغرای قیامت بعثت محمد ج است طوری که درحدیث بخاری است که نبی ج میفرماید: «بُعِثْتُ أَنَا وَالسَّاعَةَ كَهَاتَيْنِ» یعنی «من و قیامت مثل این دو انگشت فرستاده شدهایم، و به انگشت سبابه و وسطی اشاره نمودند.» و همچنان رحلت محمد ج و ظهور تمدن و ترقی دنیا از جملۀ علائم صغرای قیامت است همانطور که در حدیث جبرئیل به روایت عمرس در صحیحین ذکر شده و مشکاة هم نقل میکند و نیز ظهور شرک، کثرت زنا، رفع علم شرعی و کثرت جهل همه از علایم صغرای قیامت است.
دوم- علایم و نشانههای کبرای قیامت که ده تا است طوری که در صحیح مسلم از حذیفـهس روایت شده که نبی ج میفرماید: قیامت واقع نمیشود تا زمانی که ده علامت پیش از قیامت ظاهر نشود؛ و آن ده علامت اجمالا ًعبارت است از امور ذیل:
۱- ظهور مهـــدی: که در کتب حدیث و مشکاة جلد دوم ذکر شده.
۲- خروج مسیح الدجال: همانطور که در کتب حدیث و مشکاة ذکرشده.
۳- نزول عیسی: همانطور که در کتب صحاح وارد شده.
۴- خروج یأجوج و مأجوج: همانطور که در سورۀ کهف، آیۀ ۹۴ ذکر گردیده؛ و در احادیث بیشتر توضیح داده شده است.
۵- سه خسف: (فرو رفتن زمین) در شرق، غرب، جزیرة العرب.
۶- آیة الدخان: یعنی ظاهرشدن دود غلیظ و شدید.
۷- طلوع آفتاب از مغرب: یعنی طلــوع آفتاب خلاف عادت.
۸- خُرُوج دابة الارض: یعنی حیوان حرف زننده.
۹- خُرُوج نار (آتش): از قعر عدن (یمن) خارج میشود و مردم را به سوی محشر سوق میدهد.
۱۰- رِیحٌ طَیِبةٌ تَمُوتُ فِیهَا المُؤمِن: یعنی باد خوش گوار که مؤمنین با آن قبض روح میشوند [۶۴].
درباره معنای علایم قیامت باید گفت:
علایم قیامت در عربی به معنی اشراط ُالساعة ذکر شده است:
أشراط در لغت: مقـدمات و اوایل چیزی را گویند.
در اصطلاح: برعلایمی که بر نزدیکی قیامت دلالت میکند اطلاق میشود. همین علایم و نشانهها همانطور که ذکر گردید به کوچک و بزرگ تقسیم میشود:
[۶۴] راجع به تفصیل علائم (صغری ــ و کبری) قیامت به باب اشراط الساعة کتاب مشکاة مراجعه شود.
عبارت است از آن علایمی که واقع شده و میشود و هنوز جریان دارد. در بین علایم کوچک و بزرگ قیامت فرصت کافی و مناسب برای پیروی از اوامر و نواهی وجود دارد.
علایم کبری عبارت از علایمی است که بر نزدیکی قیامت دلالت میکند. این علایم پی در پی واقع میشود و گاهی به صورت فشرده در یک وقت اتفاق میفتد.
۱- سخن خداوند تعالی: ﴿ٱقۡتَرَبَتِ ٱلسَّاعَةُ وَٱنشَقَّ ٱلۡقَمَرُ ١﴾ [القمر: ۱] یعنی: «قیامت نزدیک شد و ماه بشکافت.»
۲- سخن خداوند تعالی: ﴿ٱقۡتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمۡ وَهُمۡ فِي غَفۡلَةٖ مُّعۡرِضُونَ ١﴾ [الأنبیاء: ۱] «حساب مردم به آنها نزدیک شده است، در حالیکه آنها در غفلت روی گردانند.»
۳- قول پیامبر ج: «بُعِثتُ اَنَا وَالسَّاعَةُ كَهَاتَین» [۶۵] یعنی: «من و قیامت مثل این دو انگشت فرستاده شدهایم، و به انگشت سبابه و وسطی اشاره نمودند.» اگرچه در میان این دو فاصله نسبی وجود دارد اما بر فصاحت و بلاغت و عمق هدایت نبی کریم ج دلالت میکند.
۴- حدیث عوف بن مالکس راجع به علایم صغرای قیامت: «إعِدد سِتاً بَینَ یَدَي السَّاعَةِ... بَعثِي وَمَوتِي وَفَتحِ بَیتِ المَقدِس وَفَتحِ القُسطَنطَنِیةِ ثُم مَوتَانِ یَأخُذُ فِیکُم كَعِقَاصِ الغَنَمِ «وهُوَ الطَّاعُون» وَاِستِفَاضَةِ المَالِ وَظَهُورِ الفِتَنِ....» [۶۶].
در حدیث فوق راجع به نشانههای کوچک قیامت ارشاد شده که شش چیز را قبل از قیامت حساب کنید از جمله:
أ- بعثت و پیامبری محمـد ج.
ب- رحلت و وفات محمــد ج.
ج- فتح بیتُ المقدس: قبلۀ اول مسلمانها که در عهد خلافت عمر فاروقس فتح شد.
د- فتح قسطنطنیه (استانبول) توسط جانبازان راهی اسلام: مقر خلافت یک هزار سالۀ امپراطوری روم شرقی آن زمان که سلطان محمد فاتح آن را فتح نمود.
و- وقوع طاعون (وبا) که در عهد خلافت راشده عمر فاروق واقع شد.
هـ- کثرت زنا، فحشاء و بقیه علایم.
[۶۵] صحیح البخاری، کتاب الرقاق (باب:۳۹) مسلم ابوابُ الجمعه. [۶۶] صحیح البخاری، کتاب الجزیة، باب ما یحذر من الغدر.
مرگ هر انسان؛ طوری که در حدیث مسلم اشاره شده:
«اِذَا مَاتَ الإنسَانُ قَامَتْ قِیَامَتُهُ» [۶۷].
یعنی: «وقتی که انسان بمیرد قیامتش برپا میشود.»
به معنی اینکه نوعی از نعمتها و یا عـذاب به او عرضه میشود و سوال و جواب شروع میشود.
[۶۷] مشکاة ص:۳۳/ ج:۱ به روایت مسلم.
زنده شدن مردگان از قبـرها و حشـر در میدان محشر و شروع حساب و کتاب.
این بود علایم و نشانههای اجمالی قیامت.
آگاهی از زمان قیام قیامت مخصوص خداوند است.
همانطور که ذکر شد:
موضوع مهدی در پنج بند مورد بحث قرار میگیرد:
نام و نسب وی، صفت وی، نقطۀ خروج وی، نشانههای وی، جواب دلیل منکرین.
بند اول- نام و نسب وی: نام او محمـد و یا احمـد بن عبدالله است؛ چون در حدیث وارد شده: «يُوَاطِئُ اسْمُهُ اسْمِي وَاسْمُ أَبِيهِ اسْمَ أَبِي» [۶۸].
یعنی: نامش با نام من و نام پدرش با نام پدرم یکی است.
بند دوم- صفت وی در کتب أشراطُ الساعه گفته شده است:
۱- دارای چهرهای درخشان وی قامت بلند است.
۲- زمین را از عدل و عدالت پر میکند وقتی که از ظلم پر شده است.
۳- بیت المال را به طریقه صحیح و مناسب تقسیم میکند.
۴- در زمان فساد امت خارج میشود که در آن زمان مردم خلیفه شرعی ندارند.
۵- در بین رکن و مقام ابراهیم همه را بر پذیرش بیعت مجبور میکند.
بند سوم- مکان خروج وی: از طرف مشرق ظهور میکند.
بند چهارم- علامات وی:
۱- لشکری که برای پیکار با وی برمی آید هلاک میشود.
۲- از نسب رسول ج و از اولاد فاطمه میباشد.
۳- انسانی دارای شایستگی و تقوا است.
۴- عیسی÷ نیز در زمان وی نازل میشود و دجال را میکشد.
بند پنجم- جواب دلیل منکرین مهدی: احادیثی که در رابطه با مهدی نقل شده به حدی به تواتر معنوی میرسد که اساساً ظهور مهدی از عقاید اهل السنت والجماعة بوده و اگر تشیع باطنی در این مورد غلو و افراط میکند، هیچ ربطی به عقیدۀ اهل سنت ندارد؛ اما احادیثی که در این مورد واقع شده مثل: «لاَ مَهدِیَ اِلاَّ عِیسَی» رواه ابن ماجه. «مهدی کامل نیست مگر با عیسی علیه السلام».
جواب اینست که:
وقتی به کتب جرح و تعدیل مراجعه شود آشکار میشود که این حدیث منکر است.
[۶۸] ابوداود، و مشکاة از ابن مسعود نقل میکنند، ۲/ ۴۷۰.
موضوع دجال در پنج بند مورد بحث قرار میگیرد:
نام وی، صفات وی، زمان خروج وی، مقدار مکث وی، هلاکت وی.
بند اول- نام وی: آن طور که مشهور است مسیحُ الدجال به معنی مسیح.
۱- مسیح: از ممسوح العین گرفته شده، یعنی یک چشمش پوچ و بدون آب است.
۲- و یا مسیح از مسح الارض گرفته شده است، ملقب به مسیح شده چون تمام زمین را در مدت چهل روز طی میکند.
الدّجال: دجل یعنی مکر و فریب، به خاطر اینکه دجال با مکر و فریب مردم را گمراه میکند.
بند دوم- در رابطه با صفات وی:
۱- ادعای اُلوهیت و خدایی میکند.
۲- جوانی است گندمی و کوتاه قد، چشم راستش کور، از او اولادی پدید نمیآید.
۳- بین چشمانش «کافر» نوشته شده است که هر مسلمانی میتواند بخواند.
بند سوم- در رابطه با زمان خروج دجال:
۱- در آخر زمان در جایی به نام «خُلَّة» مابین شام و عراق خارج میشود.
۲- به منظور ابتلا و امتحان مؤمنین کارهایی عجیب و امور خلاف عادتی توسط دجال انجام میشود مثل إنبات زمین، یعنی دجال لعین امر میکند زمین میرویاند و سرسبز میشود و به آسمان امر میکند باران میبارد، مرده را زنده میکند و ... . همۀ زمین را به جز مکۀ مکرمه و مدینۀ منوره گردش میکند.
بند چهارم- مدت مکث دجال در زمین:
طوری که در حدیث نقل شده چهل روز در روی زمین میماند که روز اولش مثل یک سال و روز دومش مثل یک ماه و روز سومش مثل یک هفته و باقی روزهایش مثل روزهای عادی میگذرد.
بند پنجم- هلاکت وی:
در مورد هلاکت دجال چنین وارد شده که توسط عیسی÷ هلاک میشود. در آن وقتی که عیسی÷ خلافت را از مهدی تحویل میگیرد.
موضوع نزول عیسی÷ در سه بند مورد بحث قرار میگیرد:
نام و نسب وی، صفات وی، اعمالی که بعد از نزولش انجام میدهد.
بند اول- نام و نسب وی: سلف صالح همه بر این عقیده بودند که عیسی پسر مریم بنده و رسول خدا است؛ بدون پدر، با کلمه «کن» که از جانب خداوند توسط جبرئیل÷ به مریم اِلقا شد، آفریده شده است.
و یکی از رسولان اولوالعزم و یکی از آن سه نفری است که در مهد سخن گفته است؛ اکنون در آسمان زنده و موجود است؛ از وقتی که خـداوند او را از شرِّ دشمنان نجات داده و به آسمان برد، همانطور که در سورۀ مائده و نساء تصریح شده است.
به منظور تحکیم شریعت محمد ج بر روی زمین نازل میشود. نزولش یکی از علایم کبرای قیامت محسوب میشود.
ادعای یهود درباره قتل و به صلیب کشیده شدنش کذب و بهتان محض است. کذبشان به نصّ قرآن کریم ثابت است.
﴿وَمَا قَتَلُوهُ يَقِينَۢا ١٥٧﴾ [النساء: ۱۷۵] یعنی «یقیناً عیسی را نکشتند.»
بند دوم- صفات عیسی÷:
در رابطه با صفات عیسی÷ وارد شده که اسمر (گندم رنگ)، میانه قد، دارای سینه پهن، دارای مُوهای لمّه و... میباشد.
بند سوم- اعمالی که عیسی÷ انجام میدهد:
۱- قتل دجال بعد از این که خلافت را از مهدی تحویل میگیرد.
۲- نشر و پخش اسلام مطابق شریعت محمد ج بخاطر اینکه بعد از محمد ج دیگر شریعتی جدید و پیامبری مستقل نیست.
۳- وضع الجزیه: یعنی نهادن جزیه بر منکرین شریعت محمد ج.
۴- کسر الصلیـب: یعنی خاتمه دادن به دور صلیبت و صلیـب پرستان.
۵- قتل خنـزیر: بخاطر اینکه در شریعت محمد ج گوشت خوک حرام است.
۶- هلاکت یأجوج و مأجوج مفسد توسط وی (یعنی با دعای وی).
۷- وضع الحرب: یعنی وضع الحـــرب بر منکــرین [۶۹].
[۶۹] تفصیل واقعه عیسی÷ در سورههای مختلف قرآن کریم ذکر شده،از جمله: سورۀ آل عمران ( آیۀ: ۴۵ــ ۵۹) و سورۀ نساء( آیه:۱۵۷ ــ۱۵۹و ۱۷۱ــ۱۷۲) وسورۀ مایده ( آیه: ۱۱۰ ــ۱۱۸) و نیز در سورۀ مریم ( آیه:۱۶ـ۳۴) ذکر شده.
موضوع یأجوج و مأجوج در پنج بند مورد بحث قرار میگیرد:
بنداول- اصل یأجوج و مأجوج: اصلشان بشر و از اولاد آدم و حوا و از نسل یافث بن نوح† هستند.
بند دوم- صفاتشان: طوری که در احادیث وارد شده، پیامبر ج میفرماید:
«حَتَی یَخرُجَ یَأجُوجُ وَمَأجُوجُ قَومٌ صِغَارُالأعیُنِ شَعثُ الرُّوُسِ كَأنَّ وُجُوهَهُم المَجَان المُطرِقَة» یعنی: «قومیاند دارای چشمهای کوچک، پراکنده موی، رویهایشان مثل مطرقه (مارطدل).»
بند سوم- هلاکتشان:
بعد از اینکه زمین را از فساد و جور پُر میکنند، بر اثر دعای عیسی÷ توسط کرمهایی که از طرف اللهأ بر وی مسلط میشوند در آن واحد میمیرد.
بند چهارم- زمان و دلیل خروجشان:
زمان خروجشان، در نزدیکی قیامت است؛ بخاطر اینکه از علایم ده گانۀ قیامت است.
اما دلیل خروجشان در قرآن و سنت آمده است:
۱- اما از قرآن: ﴿حَتَّىٰٓ إِذَا فُتِحَتۡ يَأۡجُوجُ وَمَأۡجُوجُ وَهُم مِّن كُلِّ حَدَبٖ يَنسِلُونَ ٩٦﴾ [الأنبیاء: ۹۶]. «تا وقتیکه (سد) یأجوج و مأجوج گشوده شود و آنها از هر (تپه و) بلندی شتابان سرازیر گردند.»
۲- اما از حدیث: که در بند دوم ذکر گردید.
بند پنجم- محل خروجشان:
محل خروجشان: سّدی است در بین دو کوه بزرگ، واقع در قسمت شرق، نه آن سّد معروف امروزی که در چین واقع است. والله اعلم بالصواب.
=خَسف به معنی شقّ و فرو رفتن در زمین، طوری که میفرماید:
﴿فَخَسَفۡنَا بِهِۦ وَبِدَارِهِ ٱلۡأَرۡضَ﴾ [القصص: ۸۱].
قرآن کریم در مورد سرمایه دار بزرگ جهانی عصر موسی÷ میفرماید: «وقتی که به سرمایۀ خود مغرور شد و از اوامر و دستورهای الهی که توسط موسی÷ ارائه میشد سرپیچی نمود، با خانه و کاشانهاش به زمین فروبرده شد.»
اما نقاط خسف:
یکی در مشرق و دیگری در مغرب و سومی در وسط زمین، یعنی آسیاء وسطی که جزیرةُ العرب است، این علایم تا به امروز واقع نشده است.
دلیل بر وقوع این سه خسف همان روایت حذیفـهس است که به روایت مسلم در اول موضوع ذکر گردید.
وقوع دخان یکی از علایم کبرای قیامت است طوری که در آیۀ کریمه ذکر شده:
﴿فَٱرۡتَقِبۡ يَوۡمَ تَأۡتِي ٱلسَّمَآءُ بِدُخَانٖ مُّبِينٖ ١٠﴾ [الدخان: ۱۰].
یعنی: «پس (ای پیامبر) منتظر روزی باش که آسمان دودی آشکار (پدید) آورد.»
اگر چه در توجیه آیه فوق اقوال مفسرین مختلف است، منتهی به یکی از نظراتشان اشاره شده، وقوع این دود نیز از علایم کبرای قیامت است. درمورد این دود دو روایت از سلف نقل شده:
۱- قول اول از عبدالله بن مسعود روایت است که واقع شده و آن عبارت است از همان قحطی که بطور عذاب بر کفار قریش در عهد مکی نبوی واقع شده.
۲- قول دوم از عبدالله بن عباس روایت است که تا هنوز واقع نشده زیرا که از علایـم کبرای قیامت است.
خلاف معمول، آفتاب از طرف مغرب طلوع میکند طوری که در آیه اشاره شده:
﴿يَوۡمَ يَأۡتِي بَعۡضُ ءَايَٰتِ رَبِّكَ لَا يَنفَعُ نَفۡسًا إِيمَٰنُهَا ﴾ [الأنعام: ۱۵۸].
یعنی: «روزیکه بعضی از آیات پروردگارت بیاید (و بر آنها ظاهر شود)، ایمان آوردن افراد سودی به حال آنها نخواهد داشت.»
سخن گفتن حیوانی با مردم نیز از علایم قیامت است، چنانکه میفرماید:
﴿۞وَإِذَا وَقَعَ ٱلۡقَوۡلُ عَلَيۡهِمۡ أَخۡرَجۡنَا لَهُمۡ دَآبَّةٗ مِّنَ ٱلۡأَرۡضِ تُكَلِّمُهُمۡ أَنَّ ٱلنَّاسَ كَانُواْ بَِٔايَٰتِنَا لَا يُوقِنُونَ ٨٢﴾ [النمل: ۸۲].
یعنی: «و هنگامیکه فرمان (عذاب) بر آنها واقع شود (و حادثۀ قیامت نزدیک شود) جنبندهای را از زمین برای آنها بیرون میآوریم که با آنها سخن گوید که مردم به آیات ما یقین نمیآورند.»
پس مقصود اینست که خلاف معمول، خداوند حیوانی گنگ را به حرف درمی آورد و از خلأها و نواقص انسانها و از فرصت از دست رفتهشان که عبارت از ترک ایمان کفار و ملحدین است حرف میزند.
از قعر عدن آتشی پدید میآید که مردم را به سوی ارض محشر که در بعضی روایات زمین شام ذکر شده سوق میدهد.
یعنی: باد گوارایی است که توسط آن باد، ارواح مؤمنین قبض میشود و افراد شرور باقی میمانند و قیامت بر آنها برپا میشود [۷۰].
[۷۰] راجع به تفصیل علایم صغری و کبرای قیامت مراجعه شود به مشکاة المصابیح، باب أشراط الساعة: ج / ۲.
موضوع زندگی بعد از مرگ در سه بند مورد بحث قرار میگیرد:
بند اول- اثبات بعث از قرآن کریم:
قوله تعالی: ﴿ثُمَّ إِنَّكُمۡ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ تُبۡعَثُونَ ١٦﴾ [المؤمنون: ۱۶].
یعنی: «سپس در روز قیامت برانگیخته میشوید.»
بند دوم- اثبات بعث از حدیث نبوی: طوری که پیامبر ج میفرماید: «من اولین کسی هستم که زنده میشوم ولی میبینم که موسی÷ پیش از من زنده شده است.» [۷۱]
بند سوم- اثبات بعث با دلایل عقلی:
همانطور که که عقل سلیم شاهد است که هیچ معلولی بدون علت نیست، خلقت آسمان و زمین و دیگر کاینات نیز هدف و حکمتی دارد و آن هدف و حکمت عبارت است از محاسبۀ دقیق در روز قیامت. زنده شدن دوباره به خاطر این است که مجرم از غیر مجرم متمایز و جدا شود و هر شخص مکافات و مجازات عمل خود را ببیند وگرنه این انتظامات بزرگ عبث و بیفایده خواهد بود.
[۷۱] صحیح بخاری.
یکی از احوال قیامت، وزن کردن اعمال است؛ میزان بعد از حساب واقع میشود زیرا حساب بخاطر تقدیر اعمال است و میزان بخاطر تعیین مقادیر اعمال. چنانکه میفرماید:
﴿فَأَمَّا مَنۡ أُوتِيَ كِتَٰبَهُۥ بِيَمِينِهِۦ ٧ فَسَوۡفَ يُحَاسَبُ حِسَابٗا يَسِيرٗا ٨﴾ [الأنشقاق: ۷].
«پس اما کسیکه نامۀ (اعمالش) به دست راستش داده شود، ٧ بزودی به حسابی آسان، محاسبه میشود.»
یکی از مظاهـر بزرگ قیامت میزان است؛ راجع به میزان سه مطلب بیان میشود:
میزان در لغـت: عـدل و برابری را گوینـد.
میزان در اصطلاح: عبارت است از ترازوی حقیقی و حسی که دارای دو پله و طرف است که روز قیامت بخاطر وزن کردن اعمال بندگان گذاشته میشود.
راجع به اثبات میزان باید گفت که وزن کردن اعمال در نصّ صریح قرآن و سنت ثابت است:
اما از قرآن:
قوله تعالی: ﴿وَنَضَعُ ٱلۡمَوَٰزِينَ ٱلۡقِسۡطَ لِيَوۡمِ ٱلۡقِيَٰمَةِ فَلَا تُظۡلَمُ نَفۡسٞ شَيۡٔٗاۖ وَإِن كَانَ مِثۡقَالَ حَبَّةٖ مِّنۡ خَرۡدَلٍ أَتَيۡنَا بِهَاۗ وَكَفَىٰ بِنَا حَٰسِبِينَ ٤٧﴾ [الأنبیاء: ۴۷].
یعنی: «و (ما) در روز قیامت ترازوهای عدل را مینهیم، پس به هیچ کس، هیچ ستمی نمیشود، و اگر (عملی) به مقدار سنگینی یک دانهی خردل باشد، آن را (به حساب) میآوریم، و حسابرسی ما کافی است. »
اما از سنت:
حدیث متفق علیه است که میفرماید:
«كَلِمَتَانِ خَفِيفَتَانِ عَلَى اللِّسَانِ ثَقِيلَتَانِ فِي الْمِيزَانِ حَبِيبَتَانِ إِلَى الرَّحْمَنِ: سُبْحَانَ اللهِ الْعَظِيمِ، سُبْحَانَ اللهِ وَبِحَمْدِهِ» [۷۲].
یعنی: «دو کلمه است که بر زبان سبک، بر میزان سنگین و مورد پسند خداوند رحمن هستند: سبحان الله بحمده، سبحان الله العظیم.»
و نیز در روایت مسلم ذکر شده که: «پاکی جزء ایمان است، الحمدلله پرکنندۀ میزان است.»
[۷۲] مسلم و بخاری. مسلم: کتاب طهارت، باب / ا.
سوال اول- راجع به کیفیت میزان این است که آیا ترازویی که روز قیامت اعـمال انسانها در آن وزن میشود یکی است و یا مختلف؟
جواب- راجع به جواب این سؤال از دانشمندان اسلامی دو قول نقل شده:
۱- برای تمام افراد و امم یک میزان وجود دارد.
۲- میزان متعدد است.
معتقدین قول دوم دارای سه نظراند:
ألف: برای هر عمل یک میزان نصب میشود.
ب: برای هر امـت یک میزان نصب میشود.
ج: برای هر فــرد یک میزان نصب میشود.
سوال دوم- آنچه که در میزان وزن میشود چیست؟
جواب- راجع به موزون (آنچه که در میزان وزن میشود) سه قول از علمای عقیده نقل شده:
۱- عمل وزن میشود، اگر چه عمل عرض است ولی خداوند قادر به تبدیل نمودن عرض به جسم است.
۲- عامل وزن میشود، طوری که در حدیث ذکر شده:
«إِنَّهُ لَيَأْتِي الرَّجُلُ الْعَظِيمُ السَّمِينُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ لَا يَزِنُ عِنْدَ اللهِ جَنَاحَ بَعُوضَةٍ» [۷۳].
یعنی: «روز قیامت یک عده مرد فربه آورده میشود که نزد الله تعالی به اندازه بال پشه وزن ندارند.»
۳- صحف اعمال وزن میشود؛ و مشهور است به حدیث بطاقه که در صحیحین ذکر شده است.
تطبیق و توافق در بین اقوال سه گانه این است که:
ممکن است همۀ اشیاء مذکور وزن شود، ولی اعتبار بر اعمال است زیرا که مدار سنگینی و سبکی اعمال است.
دلایل وزن اعمال منحصر به استدلال فوق نیست و فقط به بعضی از نصوص اشاره شد.
چنانکه در سورههای مکی بر این مسأله تأکید شده است.
[۷۳] متفق علیه. این حدیث مشهور است به حدیث بطاقه که صحیح البخاری در کتاب التفسیر، سورۀ کهف نقل کرده. و صحیح مسلم: کتاب صفات المنافقین (باب/۱۸).
راجع به پل «صراط» سه مطلب بیان میشود:
۱- اثبات پل.
۲- صفت پل.
۳- کیفیت عبور.
آنگونه که در قرآن و حدیث ذکر شده یکی از مشکلترین احوال روز قیامت عبور از پل صراط است؛ دلیل از قرآن:
۱- ﴿وَإِن مِّنكُمۡ إِلَّا وَارِدُهَاۚ كَانَ عَلَىٰ رَبِّكَ حَتۡمٗا مَّقۡضِيّٗا ٧١﴾ [مریم: ۷۱]
یعنی: «و هیچ یک از شما نیست مگر آن که وارد آن (= جهنم) شود، این (وعده) بر پروردگارت فرمانی حتمی (و شدنی) است.»
در آیۀ بعدی میفرماید: ﴿ثُمَّ نُنَجِّي ٱلَّذِينَ ٱتَّقَواْ وَّنَذَرُ ٱلظَّٰلِمِينَ فِيهَا جِثِيّٗا٧٢﴾ [مريم: ٧٢] «سپس کسانی را که تقوا پیشه کردند از آن رهایی میبخشیم و ستمکاران را به زانو در آمده در آن رها میکنیم.»
۲- از حدیث: در صحیحین است که: «وَيُضْرَبُ جِسْرُ جَهَنَّمَ» یعنی: «سپس پل دوزخ قرار داده میشود.»
راجع به علایم و اوصاف پل «صراط» در صحیح مسلم از ابوسعید خدریس روایت شده که:
«پل صراط تیزتر از شمشیر و باریکتر از موی، بر روی دوزخ نصب میشود و همه از روی آن عبور میکنند؛ مؤمنین و اهل بهشت از سقوط نجات داده میشوند اما کفار و منافقین میافتند.»
عبور از پل صراط در موقعیتی قرار دارد که تاریکی و ظلمت شدید همه جا را فرا گرفته، نور و روشنی برای هر فرد به اندازه ایمانش تقسیم میشود:
۱- افرادی هستند که نورشان مثل کوهی بزرگ پیش رویشان روشنایی ایجاد میکند.
۲- افرادی هستند که نورشان کمتر از گروه اول میدرخشد.
۳- افرادی هستند که نورشان مثل چراغ دستی به دستشان داده میشود.
۴- افرادی هستند که نورشان در انگشت پایشان قرار داده میشود، گاهی روشن میشود و میروند، گاهی تاریک میشود و متوقف میشوندغ بخاطر اینکه در دنیا گاهی عمل میکردند و گاهی ترک میکردند.
۵- گروه آخری گروه منافقیناند که نورشان مطابق با اندازه عمل دنیویشان داده میشود.
به این تفاوت نورها در قرآن کریم، در آیات ۱۲ و ۱۳ سورۀ حدید اشاره شده:
﴿يَوۡمَ تَرَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ يَسۡعَىٰ نُورُهُم بَيۡنَ أَيۡدِيهِمۡ وَبِأَيۡمَٰنِهِمۖ بُشۡرَىٰكُمُ ٱلۡيَوۡمَ جَنَّٰتٞ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَاۚ ذَٰلِكَ هُوَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ ١٢ يَوۡمَ يَقُولُ ٱلۡمُنَٰفِقُونَ وَٱلۡمُنَٰفِقَٰتُ لِلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱنظُرُونَا نَقۡتَبِسۡ مِن نُّورِكُمۡ قِيلَ ٱرۡجِعُواْ وَرَآءَكُمۡ فَٱلۡتَمِسُواْ نُورٗا...﴾ [الحدید: ۱۲- ۱۳].
یعنی «روزیکه مردان و زنان مؤمن را بنگری که نورشان پیشاپیش آنها و در سمت راستشان بسرعت حرکت میکند (به آنها گفته میشود) امروز شما را بشارت باد به باغهایی (از بهشت) که نهرها زیر (درختان) آن جاری است، جاودانه در آن خواهید ماند، این کامیابی بزرگی است. ١٢ روزیکه مردان و زنان منافق به کسانیکه ایمان آوردهاند میگویند: «درنگی کنید (و به ما بنگرید) تا از نور شما پرتوی برگیریم». گفته شود: «به پشت سر خودتان (به دنیا) باز گردید، پس (در آنجا) نور بجوئید...»»
مومنین مشکلات آن روز را دیده از خداوند طلب فزونی نور میکنند، چنانکه میفرماید:
﴿يَقُولُونَ رَبَّنَآ أَتۡمِمۡ لَنَا نُورَنَا﴾ [التحریم: ۸].
یعنی: «میگویند: «پروردگارا! نور ما را به تمام (و کمال) برسان.»»
موضوع شفاعت در پنج بند مورد بحث قرار میگیرد:
۱- معنی شفاعــــت.
۲- انواع شفاعـــــت.
۳- مستحقین شفاعت.
۴- شافعـــــــــین.
۵- موانع شفاعــــت.
۱- شفاعت در لغت: به معنی زوج (جفت) است؛ شفاعت مأخوذ است از شفع، ضد وتر (فرد) به معنی ضم چیزی به سوی چیزی دیگر.
۲- شفاعت در اصطلاح شرع: طلب نبیّ ج و یا غیر نبی از اللهأ به منظور درگذشتن از گناهان بندگان موحد و خداپرست و تأخیر در حساب مخلوقات.
شفاعت در روز قیامت بر هشت قسم است:
۱- شفاعت کبری که مخصوص محمد ج است، طوری که در آیۀ کریمه ذکر شده:
﴿وَمِنَ ٱلَّيۡلِ فَتَهَجَّدۡ بِهِۦ نَافِلَةٗ لَّكَ عَسَىٰٓ أَن يَبۡعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامٗا مَّحۡمُودٗا ٧٩﴾ [الإسراء:۷۹].
«و پاسی از شب را (از خواب) برخیز و با آن (= قرآن) نماز بخوان که برای تو افزون (بر دیگران) است؛ امید است پروردگارت تو را به مقامی پسندیده برانگیزد.»
مفسّرین مقام محمود را به شفاعت کبری تفسیر کرده اند.
۲- شفاعت برای بهشتیان بخاطر دخول به بهشت.
۳- شفاعت بخاطر بالا بردن درجات اهــل بهشت.
۴- شفاعت در رابطه با هفتاد هزار نفری که به غیر حساب و کتاب وارد بهشت میشوند؛ چنانکه در حدیث عکاشه بن محصن وارد شده [۷۴].
۵- شفاعـت برای آنهایی که حسنات و سیئاتشان برابر است.
۶- شفاعـت برای تخفیف عـذاب، مثل تخفیف عذاب ابوطالب.
۷- شفاعت برای آنهایی که با وجود ایمان، بخاطر گناهانشان مستحق دوزخ شدند.
۸- شفاعت برای اهل کبائری که داخل دوزخ شدند و به شفاعت محمدج از آن خارج میشوند.
[۷۴] متفقٌ علیه، بخاری در کتاب اللباس باب(۱۱) البرود والحِبر روایت میکند.
مستحقین شفاعت فقط مؤمنیناند و بس، طوری که شافعین اجازه دارند فقط برای مؤمنین و خداپرستان از اهل طاعت و اخلاص شفاعت کنند و بس. چنانکه میفرماید:
﴿لَّا يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنۡ أَذِنَ لَهُ ٱلرَّحۡمَٰنُ وَقَالَ صَوَابٗا ٣٨﴾ [النبأ: ۳۸].
«هیچکس سخن نگوید جز کسیکه الله رحمان به او اجازه داده باشد و (او) سخن درست (و صواب) گوید».
شفاعت کنندگانی که در روز قیامت شفاعت میکنند از قرار ذیلاند:
۱- انبیاء†که در رأسشان محمد ج است.
۲- شهداء و صالحین.
۳- اطفالی که قبل از بلوغ وفات میشوند.
۴- عمل صالح بطور عام، اما قرآن کریم و روزه بطور خاص.
آن جرم و گناهی که صاحبش را از شفاعت شافعین محروم میگرداند از قرار ذیل است:
۱- کفر: کفر مانع شفاعت است، بخاطر این که در این مورد قرآن کریم میفرماید: ﴿كَلَّآ إِنَّهُمۡ عَن رَّبِّهِمۡ يَوۡمَئِذٖ لَّمَحۡجُوبُونَ ١٥ ثُمَّ إِنَّهُمۡ لَصَالُواْ ٱلۡجَحِيمِ ١٦﴾ [المطففین: ۱۴].
«هرگز چنین نیست (که آنها میپندارند) بیگمان آنها در آن روز از (دیدار) پروردگارشان یقیناً محجوب و محرومند. ١٥ سپس (بعد از حساب) مسلماً وارد دوزخ میشوند.»
۲- نفاق: نفاق اعـتقادی مانع شفاعت است، بخاطر این که قرآن کریم میفرماید:
﴿إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ فِي ٱلدَّرۡكِ ٱلۡأَسۡفَلِ مِنَ ٱلنَّارِ﴾ [النساء: ۱۴۵].
یعنی: «همانا منافقان در پایینترین طبقه (= درکات) آتش (جهنم) هستند.»
۱- دلایل اثبات قیامت را از قرآن بیان نمایید.
۲- نامهای مشهور قیامت را نام ببرید.
۳- علایم کوچک قیامت را بیان کنید.
۴- علایم بزرگ قیامت را توضیح دهید.
۵- زنده شدن بعد از مرگ ثابت است؛ دلایل عقلی و نقلی آن را توضیح دهید.
۶- آیا اعمال انسانها روز قیامت وزن میشود؟ دلیل این موضوع را بیان نمایید.
۷- هنگام عبور از پل صراط نیاز به روشنی و نور هست؛ این موضوع را به تفصیل بیان کنید.
۸- معنی شفاعت را با اقسام آن توضیح دهید.
۹- بعضی از اعمال صالح هم شفاعت میکنند، آن اعمال را نام ببرید.
۱۰- موانع شفاعت کداماند؟ نام ببرید.
۱۱- شفاعت کنندگان برای مسلمانها کدام اشخاصاند؟
۱۲- شفاعت برای چه کسانی است؟ توضیح دهید.
تمت بالخیر.
فصول دهگانهای که در مقدمه ذکر شده بود الحمد لله به پایان رسید.
فراغ از نظر ثانی بتاریخ:
دوم/۱ سد ۱۳۸۴ هجری شمسی.
مطابق:۱۷/ جمادی الآخر ۱۴۲۶ هجری قمری
مصادف:۲۴/۶/۲۰۰۵ میلادی.
وَصَلیَ اللهُ عَلیَ مُحّمَد وَعَلیَ آله وَأَصحَابِهِ أَجمَعِین.
با احترام:
طالب دعای نیک شما نعمت الله «وثیق».
أ- قرآن کریم:
۱- «مصحف شریف»
ب- مصادر تفسیر:
۲- تفسیر ابن کثیر، اسماعـیل ابن کثیر، چاپ دارالریان للتراث مصر.
۳- الجامع لاحکام القرآن، ابوعـبدالله القرطبی، چاپ بیروت.
۴- تفسیر نمونه، ناصر مکارم با همکاری جمعی از نویسندگان، چاپ: طهران ایران.
۵- تفسیر علامه عثمانی، مشهور به کابلی چاپ لاهور.
ج- مصادر سنت:
۶- صحیح البخاری، محمد بن اسماعیل البخاری چاپ مصطفی البابی الحلبی.
۷- فتح الباری، احمد بن علی ابن حجرالعسقلانی.
۸- صحیح مسلم، مسلم بن حجاج القشیری «بشرح نووی» دارالریان للتراث.
۹- سنن ابی داود، سلیمان بن الاشعث السجستانی چاپ دارالحدیث حمص سوریه.
۱۰- سنن ترمذی، از ابی عیسی محمد بن عیسی بن سوره، چاپ دارالکتب بیروت.
۱۱- مسند احمد، از امام احمد بن حنبل/ چاپ دار صادر بیروت لبنان.
۱۲- سنن نسائی، از ابوعبدالرحمن احمد بن شعیب النسائی.
۱۳- ابن ماجه، از ابوعبدالله محمد بن یزید بن ماجه القزوینی.
۱۴- مشکاة المصابیح، از ولی الدین محمد بن عبدالله التبریزی، چاپ دارالاشاعة العربیه کویته، پاکستان.
۱۵- اشعة اللمعات، ترجمۀ فارسی مشکاة، از مولانا عبدالحق.
د- مصادر عقیده:
۱۶- شرح عقیدة الطحاویة، از صدرالدین ابن ابی العز الحنفی، چاپ لاهور پاکستان.
۱۷- شرح المقاصد، تحقیق عـبدالرحمن غمیره، از مسعود بن عمر بن عبدالله سعد الدین التفتازانی، چاپ انتشارات شریف الرضی، قم.
۱۸- شرح ملاعلی قاری، طبع مجتبائی، دهلی.
۱۹- فی قضایا التوحید، از غنی سعید فرغلی، چاپ قاهره، مصر.
۲۰- تیسیر العزیز الحمید، از سلیمان بن عبدالله، چاپ المکتب الاسلامی.
ح- مصادر لغت:
۲۱- القاموس المحیط، از فیروزآبادی، چاپ دارالاحیاء التراث العربی بیروت، لبنان.
۲۲- الموسوعة المیسره؛ چاپ دارالندوة الشباب ریاض.
۲۳- المعجم الوسیط، جمعی از دانشمندان، مصری، چاپ دارالدعوة، استانبول، ترکیه.
۲۴- کتاب التعریفات، از شریف علی بن محمد الجرجانی، دارالکتب علمیه بیروت.
و- مصادر مختلف:
۲۵- آکام المرجان فی احکام الجان، از بدرالدین شبل متوفی ۷۶۹ هـ.
نیاز جامعه بشری به پیامبران در موارد ذیل خلاصه میگردد:
۱- انسان فطرتاً اجتماعی است.
۲- نیازمندی جامعه به قانون.
۳- انذار از عواقب جرم.
۴- وحدت رمز موفقیت.
۵- نبوت انتخاب الهی است نه سعی بشری.
۶- نبوت به مردان اختصاص دارد.
۷- وحدت انبیاء در اصول دین.
۸- ایمان به تمام پیامبران واجب است.
۹- اسلام دین همه انبیاء† است.
۱۰- قضا و قدر.