دیدگاهها و اظهارنظرهایی بر کتاب السَّلفیه محمد سعید رمضان بوطی
تأليف:
صالح بن فوزان بن عبدالله الفوزان
مترجم:
اسحاق دبیری
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و الصلاة والسلام علی أشرف الأنبیاء والمرسلین نبینا محمد وعلی آله وصحبه أجمعین ... وبعد:
آنچه که مؤمن بدان خوشحال و شادمان میگردد، آن چیزی است که از بیداری و بازگشت به اسلام مشاهده میکند که شامل سرزمینهای اسلامی و حتّی غیراسلامی هم میشود و این بیداری منحصر به نوع خاصی از مردم نمیباشد بلکه شامل مردان و زنان پیر و جوان از تخصصهای مختلف و طبقات اجتماعی متفاوت میشود. با بررسی دقیق در احوال امت اسلامی – که در راه بازگشت به سوی پروردگارش میباشد – در مییابیم که خطرناکترین چیزی که امت اسلامی با آن مواجه است - و بدون شک با خطرهای فراوانی مواجه است – تفرقه و اختلاف و مغایر بودن راه و روشهاست.
پس آنچه که بر علما و داعیان به سوی خداوند واجب است این است که راه راست و مذهب حق را برای مردم روشن کنند همان راه و مذهبی که پروردگار ما در قرآن کریمش همچنانکه پیامبرص توضیح داده است وقتی که از اختلافی که میان امت روی میدهد خبر داده و امتش را به راه نجات هدایت و راهنمایی کرده است.
دعوت به بازگشت به سوی سلف -خداوند آنها را رحمت کند- و پایبندی به روش آنها که روشی واضح و آشکار میباشد بر پایههای محکمی استوار است و این از واجباتی است که داعیان به سوی پروردگار باید بدان تمسک بجویند و آگاه باشند که از آن غافل نمانند حتی اگرچه پیروان و یاران کمی داشته باشند و مخالفان و معارضان آنها زیاد باشد چونکه کار این امت در این زمانه اصلاح نمییابد مگر به آنچه که امت اولیه به آن اصلاح یافتهاند و بخاطر این قضیه و اهمیت آن وسیلهها و روشهای گوناگونی جهت بیان مذهب سلف برای مردم و دعوت به آن متعدد میشود، از جمله:
- شرح عقیده سلف و روش آنها برای مردم از طریق روشهای آسان، که از رو به رو شدن با اختلافات و مناقشات به دور باشد و این در حوزه تعلیم و تدریس برای مردم مفید است.
- بررسیهای قوی و محکمی که بیان کننده روش سلف صالح/ به طور عام یا خاص باشد به طوری که مسألهای را از آن مسائل تدریس کند و دلایل آن را بررسی و صورتی که حق است را بیان کند.
- رویهها و مناقشاتی که بدعتگزاران و غیر آنها افشا میکنند، و ترساندن مردم از آنها و بیان کردن راه درست در مسائلی که به آنها عرضه میشود.
- فتواها و گفتگوها و نشریههای متعددی را به آن وسائل مختلف اضافه کنند که همچنان اثر زیادی بر مردم دارند و از خداوند متعال میخواهیم که پاداش هرآنکه را که به واجبات میپردازد زیاد کند اخلاص در قول و عمل همه ما را زیاد کند.
و ما در این کتابی که تقدیم کلیه خوانندگان میکنیم در بیان مذهب سلف و دعوت به آن مسلک رد و مناقشه در بیان حق و توضیح آن برای مردم را الحاق میکنیم در میان مناقشهای که در یکی از کتابهای اخیر پیدا شده است و برای مناقشه کردن مسأله مهم و خطرناکی را آورده که مسأله رسیدن به مقصود براساس مذهب سلف و کسانی که براساس حق بدان تمسک میجویند، میباشد. شیخ و استادما دکتر صالح بن فوزان الفوزان ردّ بر نظریه نویسنده و مسائلی که در آن اشتباه کرده را به عهده گرفته است و شیخ ما جانب حق را با اسلوبی قوی و قانع کننده و عباراتی آسان و واضح بیان کرده است.
از خداوند خواستاریم که این کار را خالص برای خودش بگرداند حق را آنچنان که شایسته است بنمایاند و پیروان حق را روزی بدهد و از خداوند خواستاریم که دوری از باطل را به ما عطا بکند چون خداوند قادر بر این کار است.
وصلی الله علی نبینا محمد وعلی آله وصحبه أجمعین
ناشر
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله الذي أرسل رسوله بالهدی ودین الحق لیظهره علی الدین كله وكفی بالله شهیداً، وأشهد ان لا إله إلا الله وحده لاشریك له، وأشهد أن محمداً عبده ورسوله صلی الله علیه وعلی آله وأصحابه وسلم وبعد:
وقتی که از کتاب «السلفیة مرحلة زمینة مباركة لامذهب الإسلامي» تألیف دکتر محمد سعیدرمضان البوطی اطلاع پیدا کردم، این عنوان را عجیب دانستم بخاطر انکارمذهب بودن سلفیه که به وی الهام شده است در حالی که سلفیه مذهبی است که شناخت و تمسک به آن بر ما واجب است و مذاهب دیگر باید مخالفت با آن را رها کنند.
وقتی که کتاب را خواندم محتوایش را از عنوانش عجیبتر دانستم مثلاً آنجا که میگوید: «إن التمذهب بالسلفیة بدعة» «یعنی پیروی کردن از سلفیه بدعت است» و بدینگونه حملهای را علیه سلفیه آغاز کرده است.
ما میپرسیم آیا حملهای که نویسنده آغاز کرده حمله ویرانگری است که شامل سلفیه و قدمای آنها مثل شیخ الاسلام – ابن تیمیه و شیخ الاسلام محمد بن عبدالوهاب هم میشود؟
آیا حملهای که نویسنده به سلفیه کرده بخاطر این بود که بدعت را مکروه دانسته و گمان کرده که پیروی از سلفیه بدعت است به این خاطر آن را مکروه دانسته است؟
نه هرگز اینگونه نیست و این حمله او حمل بر کراهیت بدعت نمیشود چونکه ما در این کتاب بدعتهای زیادی را یافتیم که مؤید حرف ما هستند مثل: اوراد و اذکار صوفیان بدعتگر و دعاء دسته جمعی بعد از نماز واجب که بدعت میباشد و سفر کردن بخاطر زیارت قبر پیامبرص که بدعت میباشد.
پس برای ما روشن ساخت (والله اعلم) که این جمله حمل بر ناراحتی و در تنگنا افتادن از آرای سلفیه است که بدعتها و افکار بسیاری از مردمان جهان اسلام معاصر را برمیانگیزد در حالی که اگر مذهب سلفیه بود همدیگر را سرزنش نمیکردند. و ما در این طرح مقدماتی نظریههایی را که در آن کتاب مذکور پیرامون سلفیه و سلفیان آورده مورد بحث و مناقشه قرار میدهیم. و این در خلال اظهارنظرهای زیر میباشد که به صورت مختصر تصوری را از محتویات کتاب که محل نظر میباشد به دست میدهد وقتی که دکتر محمد سعید رمضان میگوید که سلفیه جماعت معینی هستند پس چرا به بیان خطاهای آنها نپرداخته بدون اینکه حکم را به سلفیه معاصر و حتی بعی از قدمای آنها تعمیم داده باشد. و حالا بررسی اظهارنظرها میپردازیم:
نویسنده در عنوان کتاب گفت که «السلفیة مرحلة زمینة مباركة لا مذهب إسلامی» یعنی «سلفیه مرحله زمانی خجستهای است نه یک مذهب اسلامی.»
معنای این عنوان این است که سلفیه مذهبی ندارد که به آن شناخته شوند مثل اینکه سلفیه در نظر نویسنده عوامهایی هستند که در یک فاصله زمانی بدون مذهب زیستهاند.
و اینکه علما بین مذهب سلف و مذهب خلف (جانشین) فرق گذاشتهاند، کار اشتباهی است، چونکه سلف مذهبی ندارند بنابراین برای این فرموده پیامبرص معنایی نمیماند که فرمودند «علیكم بسنتي وسنة الخلفاء الراشدین...» یعنی «شما باید از سنت من و سنت خلفای راشدین پیروی کنید».
و اینکه پیامبر در جواب سؤالی که از وی پرسیدند که فرقه ناجی چه فرقهای است؟ و ایشان فرمودند: «هم من كان علی مثل ما أنا علیه الیوم وأصحابي» «کسانی هستند که بر دینی که امروز من و اصحابم بر آن هستیم، هستند»، همه اینها بیمعنا میماند چونکه سلف مذهبی نداشتند.
و شاید قصد دکتر از این عنوان ردّ کسانی باشد که در زمان حاضر به مذهب سلفیه تمسک میجویند و با بدعتگران و خرافهپرستان مخالفت میکنند.
نویسنده در صفحه ۵ گفته که «هذا الكتاب لا یتضمن أي مناقشة لآراء السلفیة وآفكارهم التي یُعَرفونَ بها، كما لا یتضمن تصویباً ولا تخطئةً لها» «این کتاب در بردارنده هیچ گونه مناقشهای با نظریات سلفیه و افکار آنها که بدان شناخته میشوند، نیست همچنانکه شامل اصلاح و خطاهای آن نمیباشد».
معنای این جمله این است که نظریات سلفیه قابل مناقشه و تحقیق و بررسی میباشد و این به طور اجمال بیان شده چونکه سلفیه به معنای درست و شناخته شده آن ضعف کتاب و سنت نمیباشد، بنابراین مناقشه و به استنباط انداختن را قبول نمیکند. ولی این در مورد مدیران سلفیه محل نظر میباشد در حالی که نویسنده منظورش را از سلفیه مشخص نکرده، پس کلام وی به صورت وهمی و عام میباشد که دربردارنده سلف صالح و درست هم میباشد.
در صفحه ۱۲ از بخش اول واجب بودن پیروی از سلف را توجیه میکند بخاطر اینکه آنها در مورد نصوص فهمیدهتر بودند چونکه زبانشان همچنان سالم مانده و با پیامبرص نیز اختلاط داشتند.
در این جمله نقص بزرگی وجود دارد چونکه نویسنده قضیهای را که با آنها از طریق پیامبر میفهمیدند و میآموختند و تنها از او میپرسیدند جاگذارده و همچنین مشاهده نزول وحی بر پیامبرص و تأویلات پیامبرص برای آنها را جاگذارده است و این مرتبهای از علم است که هیچکس به آن نرسیده که نویسنده آن را جاگذارده و یا به فراموشی سپرده است.
همچنانکه نویسنده در آخر این صفحه اقرار میکند که پیروی از سلف به معنای گرفتن اقوال آنها و دلیل آوردن برای دیدگاههای آنها نیست بلکه به معنای بازگشت به قواعدی است که براساس آن تصمیمگیری کردهاند.
و معنای این سخن این است که اقوال و افعال سلف حجّت نیست بلکه حجت همان قواعدی است که آن را تعقیب کردهاند و در این کلام تناقض وجود دارد چونکه به معنای این است که ما اقوال سلف را لغو میکنیم و فقط قواعد آن را میگیریم و توسط این قواعد استنباطی غیر از استنباط آنها از نصوص میکنیم و این بیاعتبار کردن کلام سلف است و دعوت به سوی اجتهاد جدید و فهم جدید است که ادعا میشود براساس قواعد سلف میباشد.
در صفحات ۱۳ و ۱۴ مشخص شدن گروهی از مسلمانان از میان فرقههای مختلف به اسم سلفیه را ردّ میکند و میگوید: «لا إختلاف بین السلف والخلف، ولاحواجز بینهم ولا إنقسام» یعنی اختلافی میان سلف و خلف وجود ندارد و هیچ مرز و جدایی بین آنها نیست.»
و این کلام مخالف سخن پیامبرص است که فرمود: «لا تزالُ طائفةٌ من اُمَّتي علی الحقّ لا یضرُّ هم من خذلهم ولا من خالفهم» یعنی «گروهی از امت من همچنان بر حق باقی میمانند و کسانی که آنها را ترک میکند یا با آنها مخالفت میکنند ضرری به آنها نمیرسانند.»
و اینکه پیامبر فرموده «وستفرق هذه الأمة علی ثلاث وسبعین فرقة كلها في النار إلا واحدة» یعنی این امتبه ٧۳ ملت تقسیم میشود و همه آنها وارد جهنم میشوند بجز یک فرقه» و گفتند که یا رسول اللهص آن یک فرقه کدام است؟ فرمود: «هم من كان علی مثل ما أنا علیه الیوم وأصحابي» یعنی کسانی که بر دین ما و اصحاب ما هستند.
پس این دو حدیث بر وجود جدایی و تفرقه و تمایز بین سلف و پیروان آنها با غیر آنها دلالت میکند. و سلف و کسانی که بر مذهب آنها هستند پیروی از سنّت و غیر آن را از بدعتگران و فرقههای گمراه تشخیص میدهند و آنها را «اهل سنت وجماعت و پیروان سلف صالح» نامیدهاند. از آنجایی که فرقه اهل سنت و جماعت و پیروان سلف را جزء فرق مخالف میشمارند.
و دکتر این را انکار میکند و میگوید که «فرقی بین سلف و خلف وجود ندارد و هیچ مرز و جداییای بین آنها وجود ندارد».
و این انکار وی در واقع مخالفت وی با خبر پیامبرص از وجود جدایی و تفرق در این امت میباشد و پیامبر فرموده که جز یک فرقه، هیچکدام بر حق نیستند.
نویسنده از صفحه ۱۴ تا صفحه ۱٧ میکوشد که سخنش را توجیه کند که از اقوال و اعمال و تصرفات سلف چیزی نگرفته است. چونکه سلف خودشان مردم را به آنها نخواندهاند و عادات در لباس پوشیدن و ساختمان سازی و تهیه ظروف با هم فرق میکنند.
و در این سخن جهل و اشتباه کاری و اغفال در دو صورت وجود دارد:
صورت اول: نویسنده گفته «إن السلف لم یدعوا إلا الأخذ بأقوال السابقین» در سلف کسی را به گرفتن از اقوال سابقین فرا نخواندهاند».
و این دروغ بستن به سلف است. چونکه سلف صحابه و تابعین و ائمه مسملین بر پیروی از اوامر خداوند و رسولش با اطاعت از سلف صالح و گرفتن اقوالشان اشتیاق میورزند.
و خداوند بر کسانی که از آنها پیروی میکنند درود میفرستد و میفرماید:
﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ وَأَعَدَّ لَهُمۡ جَنَّٰتٖ﴾ [التوبة: ۱۰۰].
و پیامبرص فرموده که فرقه نجات دهنده «همان کسانی هستند که من و اصحابم بر آن دین هستیم.»
و همچنین پیامبرص فرموده «علیكم بسنتي وسنة الخلفاء الراشدین المهدیین من بعدي» یعنی پیروی از سنت من و سنت خلفاء راشدین هدایت یافته بعد از من بر شما واجب است و عبدالله بن مسعود گفته که «هرکس از سنت کسی پیروی کرد باید از سنت کسانی که مردهاند پیروی کند چونکه انسان زنده در معرض فتنه است و آنها اصحاب پیامبرص بودند چونکه مهربانترین قلبها را داشتند و فراوانترین علمها و کمترین تکلف را داشتند» و امام مالک بن انس گفته که «آخراین امت اصلاح نمییابد مگر به آنچه که اولش اصلاح شد». غیر از اینها کتابهایی که در مورد عقیده سلف تألیف شده و به کتابهای سنّت معروف شدهاند را در بردارد مثل کتاب السنة از عبدالله بن امام احمد و کتاب السنة از آجری، و کتاب السنة از ابن ابی عاصم و غیره که اقوال سلفیان را به یاد میآورد و بر پیروی از آنها تشویق میکند.
صورت دوم: نویسنده مسائل مربوط به عادات را از جمله ساختمانها و ظروف و لباس مثل مسائل مربوط به علم و عقیده و عبادات دانسته و گفته که با اختلاف زمانها و عرفها تغییر میکنند و در این سخن جهل و اغفال وجود دارد چونکه فرق میان اینها برای کم فرهنگترین و کمعلمترینِ مردم شناخته شده است. همه میدانند که عادات متفاوت میشوند ولی عبادات و احکام شرعی ثابت هستند.
نویسنده در صفحه ۱۸ از بخش اخیر میگوید: «إن السلف لم یجمدوا عند حرفیه أقوال صدرت عنهم» یعنی «سلفیه، اقوالی را که از آنها صادر شده توقیفی نکردهاند» و منظور نویسنده این است که سلفیه بر اقوال خود باقی نمیمانند بلکه از آن خارج میشوند و کسی که اینگونه باشد پیروی از سخنانش بر ما واجب نیست. و در این سخن اجمال است اگر منظورش سخنان آنها در مورد عقیده است پس این دروغ بستن بر زبان آنهاست. چونکه آنها بر سخن خود در مسائل عقیدتی پابرجا بودند و از آن خارج نشوند و اگر منظور نویسنده سخنان آنها در مسائل اجتهادی باشد آنها بر سخنی که خطایش برای آنها آشکار شده پافشاری نمیکنند بلکه آن را به نفع اجتهاد درستی رها میکنند.
سخن نویسنده: «فكن من التزم بالمتفق علیه من تلك القواعد [۱] والأصول، وبني إجتهاده وتفسیره وتأویلاته للنصوص علی أساسها، فهو مسلم، ملتزم بكتاب الله وسنة رسوله...» یعنی «کسی که به آن قواعد اصول متفق علیه متعهد باشد و اجتهاد و تفسیر و تأویلات نصوصیاش را براساس آنها قرار بدهد پس او همان مسلمان متعهد به کتاب و سنت رسول الله میباشد».
ما میگوئیم که ضابطة اسلام همان چیزی است که پیامبرص در حدیث جبرئیل بیان نموده و آن این است که «شهادت بدهد که خداوند یکی است و کسی جزء او نیست و محمدص فرستاده خداست و نماز بگزارد و زکات بدهد و روزه رمضان را بگیرد و هنگامی که توانایی داشت حج خانه خدا را به جای بیاورد [۲]». پس مسلمان کسی است که ملتزم و متعهد به اسلام باشد و ارکانش را به جای بیاورد و با وجود تعریفی که پیامبرص کرده، نیازی به تعریف دیگری نیست. سپس تعریف نویسنده دارای اجمال و ابهام میباشد که به هر کسی اجازه میدهد که هر طوری که میخواهد اسلام را تفسیر کند.
سخن نویسنده در آنچه که بعداً گفته بر این گفته ما دلالت میکند: «از قواعد این مذهب آن است که فهم را برای اجتهاد مهیا میکند و از آنجا گاهی اختلاف حاصل میشود.» بنابراین آیا اسلام قابلیت اختلاف را دارد؟ هرگز اینطور نیست بلکه اصول اسلام و عقیده مجالی برای اجتهاد و اختلاف نیست و این اجتهاد و اختلاف در مسائل فرعی است. کسی که در اصول دین و عقیدهاش مخالفت بورزد برحسب مخالفتش کافر یا گمراه میباشد. چونکه اساس عقیده بر نص و توقیفی بودن آن است و صحنه اجتهاد نمیباشد.
[۱] یعنی قواعدی که نویسنده میگوید سلف براساس آن تصمیمگیری کردهاند. [۲] دنباله این ارکان فرایض و سستیاست که مکملات اسلام میباشد.
سخن نویسنده در صفحه ۲۳ «إن السلفیة لا تعني إلا مرحلة زمینة قصاری ما في الأمر إنَّ الرسول ص وصفها بالخیریة، كما وصف كل عصر آت من بعدُ بأنه خیر من الذي یلیه، فإن قصدت بها جماعي إسلامیة ذات منهج معین خاصّ بها، فتلك إذن أحدي البدع» یعنی «سلفیه جز یک مرحله زمانی چیزی نیست و خلاصه کلام پیامبرص این است که آن را به نیکی توصیف کرده، همچنانکه عصرهای بعد از او و نیز آن را به خیر توصیف کردهاند. اگر منظور از آن جماعت اسلامی دارای روش معین خاصی باشد بنابراین خود نیز یکی از بدعتهاست». و ما میگوییم: این تفسیر از سلفیه که یک مرحله زمانی است و جماعت نیستند یک تفسیر به دور از ذهن و باطل میباشد آیا به یک مرحله زمانی سلفیه گفته میشود؟ تا حالا هیچکس از آدمیان این را نگفتهاند.
سلفیه به جماعتی از مؤمنین اطلاق میشود که در عصر اول اسلام میزیستند و به کتاب خدا و سنت پیامبرص و سنت مهاجرین و انصار و کسانی که از خوبی پیروی میکنند متعهد بودند و پیامبرص آنها را اینگونه توصیف کرده است «خیركم قرني ثم الذین یلونَهم ثم الذین یلونهم» «بهترین شما کسانی هستند که در این قرن من زندگی میکنند و سپس کسانی که به آنها نزدیک هستند».
بنابراین این وصف جماعت است نه وصف یک مرحله زمانی، و پیامبرص جدایی امت را بعد از آن ذکر کرده است و در مورد همه فرقهها گفته که در همه آنها در جهنم هستند بجز یک فرقه» و این فرقه را توصیف کرده به کسانی که از روش سلف تبعیت میکنند و فرموده که «آنها کسانی هستند که من و اصحابم امروز بر آن هستیم». و این دلالت میکند که در آنجا جماعت سلفی قبلی هم وجود داشته و جماعتی که در روش از آنها تبعیت کرده و از آنها متأخر بودهاند و آنجا جماعتهای مخالفی با سلفیه وجود داشته که به جهنم وعده داده شدهاند و این جز گمراهی این فرقههای مخالف با فرقه ناجی نیست.
نه اینطوری نیست همچنانکه در صفحات ۲۰ و ۲۱ میگوید: «و صاحب یکی از آراء در مسائل اجتهادی حق دارد که از درستی آنچه که او بر آن است اطمینان داشته باشد ولی حق او نیست که آنهایی را که با آرای وی مخالفت میورزند گمراه و خارج از عرصه هدایت بداند». و ما میگوئیم که این سخن مطلق نیست چونکه این در مسایل فرعی است که جایگاه اجتهاد دارد اما مسائل عقیدتی مجالی برای اجتهاد در آنها نیست. بلکه اساس آن بر توقیفی بودن استورا است. و کسی که با آن مخالفت کند بسته به نوع مخالفش کافر یا گمراه شمرده میشود و سلف صالح قدریه و خوارج و جهمیه را گمراه دانستهاند و به بعضی از آنها بخاطر مخالفشان با روش سلف حکم کفر دادهاند.
نویسنده در صفحات ۲٧ تا ۳۱ کتاب خودش ادعا کرده که صحابه در استنباط کردن نیازی به محکم کردن درجه علمی ندارند.
در این کلام نویسنده، اجمال وجود دارد اگر منظور از درجه علمی فهمیدن نصوص و شناخت معانی آن باشد در حالی که فهم با نفوذترین مردم از لحاظ علمی مدنظر باشد و اگر منظور از درجه علمی روش جدل و علم کلام باشد پس این درجه جهل است نه درجه علمی و مردم از آن بینیاز هستند چونکه این فهم را گاهی رها کرده و از آن پرهیز کردهاند در حالی که پیروانش را منحرف کرده است چونکه این فهم به حقیقت نمیرسد و راهی به سوی رستگاری ندارد و فقط پیروانش را به شک میاندازد. و کسی که به این شک دچار شده و فکر کند که درجه علمی همان است و خودشان را اینگونه توصیف کنند که روششان عالمانهترین و حکیمانهترین است و روش سلفی سالمترین است و سلف را به ظاهرگرا توصیف کنند همچنانکه دکتر در این کتاب آنها را اینگونه توصیف کرده است و در صفحه ۳۱ میگوید: «از آنجا که این مطلب را از آنها ذکر کردهایم بخاطر دوریشان از ساحت اندیشه و عدم فرورفتن در خبرهای غیبی و پیچیدگیهای معانی که به آنها میرسد و اکتفا کردن آنها به ظاهر نصوص بدون تعطیلی (مبرا دانستن خداوند از هر صفت) و تشبیه (انتساب صفات انسانی به خداوند)» پس معنای این سخن این است که روش سلف روشی ابتدائی است که به ظاهر نصوص اکتفا کردهاند و روش علمی نیست که به عمق نصوص فرورفته و مقاصد و معانی آن را دریابد همچنین میگوید که نصوص ظاهر و باطن مختلفی دارند همچنانکه گمراهان میگویند.
نویسنده از صفحه ۳۲ تا صفحه ۴٧ میکوشد که مخالفت بعضی از خلف را با توسعه دادن سرزمینهای اسلامی و وارد کردن نژادهای مختلف بشری در دین اسلام در حالی که فرهنگهای بیگانه دارند، توجیه کند و همچنین با توسعه دادن زمینههای زندگی معیشتی با اختلاف لباسها و ساختمانها و ظروف و کارخانجات و خوراکیها و غیر از آنچه که در کلام طولانی ذکر کرده است، توجیه کند و نویسنده در نهایت میگوید که «فلو كانت إتجاهات السلف وإجتهادهم هذه، حجة لذاتها لا تحتاج هي بدورها إلی برهان أو مستند یدَعّمها لأنها برهان نفسها، أذن لوجب أن تكون تلك القطرات المتباعدة المتناقضة كلها حقاً وصواباً، وَلوَجب المصیر ودون أي تردد إلی رأي المصوبة ولما إحتاج أولئك السف -رضوان الله علیهم- إن یلجأوا أخیراً من مشكلة هذا التناقض والإضطراب إلی منهج علمي یضبط حدود المصالح ...» «اگر تمایلات سلف و اجتهاد آنها حجت ذاتی باشد نیازی به برهان و مستندی که مبتنی بر آن باشد ندارد چونکه خودش برهان است. بنابراین باید آن نظریههای دور از هم و متناقض همگی بر حق و درست باشند و باید تحول و پیشرفت را بدون هیچگونه تردیدی نسبت به نظر به اثبات رسیده واجب کرد. وقتی که سلف (رضوان الله علیهم اجمعین) نیاز داشتند که از دست مشکل این تناقض و آشفتگی به روش علمی پناه برند، حدود و مرزهای مصالح مشخص میشود».
و ما به او جواب میدهیم:
جواب اول: سلف در مسائل عقیدتی و ایمان اختلافی نداشتند و اختلاف آنها فقط در مسائل اجتهاد فرعی بوده است و این باعث آشفتگی و تناقض نمیشود همچنانکه نویسنده میگوید و این فقط اجتهادی است که بخاطر آن ثواب میگیرند.
جواب دوم: پیامبر با این سخن خود ما را به پیروی از سلف امر کرده است که میفرماید: «علیكم بسنتي وسنة الخلفاء الراشدین المهدیین من بعدي» و در مورد فرقه نجات دهنده گفته که «هم من كان علی مثل ما أنا علیه الیوم وأصحابي» «آنها کسانی هستند که بر دین امروز من و اصحابم هستند». و خداوند متعال بر پیروان سلف ستایش کرده و از آنها و یپروانشان خشنود است و میفرماید:
﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ وَأَعَدَّ لَهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي تَحۡتَهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ﴾ [التوبة: ۱۰۰].
و امام مالک بن انس فرموده که «آخر و عاقبت این امت اصلاح نمیشود مگر اینکه اولش را اصلاح گردانیده باشیم» پس پیروی از سلف و گرفتن سخنانشان مخصوصاً در مسائل عقیدتی واجب میباشد چونکه سخن آنها هم حجت است همچنانکه در کتابهای اصول تقریر شده است.
نویسنده در صفحات ۵۳ و ۵۴ کوثری را به عنوان یک محقق توصیف کرده و کلامی را از او نقل کرده که در آن ذکر شده که عدهای از احبار یهودی و راهبان مسیحی و موبدان زرتشتی اساطیر و اخباری را در مورد خداوند در بین راویان عرب مسلمان اشاعه دادند که در آنها تجسیم (تصور شکل و صورت برای خداوند) و تشبیه (صفات انسانی را به خداوند دادن) وجود داشت و مهدی (خلیفه عباسی) علمای جدل و متکلمین را به نوشتن کتابهایی در رد ملحدان [۳] و زنادقه امر کرد پس اینها دلایلشان را ذکر کرده و شبهات برطرف شده و به دین خدمت کردند. کوثری اینچنین راویان اسلام را توصیف کرده که آنها اعرابی بودند که اسطورههای یهود و مسیح و زرتشت بر آنها شایع شد و این اسطورهها به نظر وی همان اخباری است که دربردارنده اسماءالله و صفات وی میباشد. چونکه این اخبار در نظر وی افاده تشبیه و تجسیم میکند و علمای کلام را مدح گفته یعنی همان کسانی که این روایت را ردّ کردند و آنها را به دفاع از اسلام و نپذیرفتن ملحدان و زنادقه توصیف کرده است.
اما علمای کتاب و سنت از دیدگاه کوثری نقشی در دفاع از اسلام و ردّ نظریه ملحدین نداشتهاند. و دکتر محمد سعید رمضان این سخنش را با رضایت کوثری نقل کرده و او را به عنوان محقق توصیف کرده است.
[۳] شاید منظور وی از ملحدین پیروان سلف همان کسانی که صفات خداوند را ثابت کردهاند باشد که به نظر وی اسطوره و تجسیم و تشبیه است.
در صفحه ۶۳ از فصل اول دیده میشود که نویسنده اطمینان از درستی نصوص وارده و نقل شده از پیامبرص، خواه این نصوص قرآن باشد یا سنت، را واجب میداند.
و ما میگوئیم که:
اولاً: آیا نیازی به اطمینان از صحت قرآن وجود دارد؟ آیا قرآن متواتر قطعی نیست؟ و اگر منظوری از صحت بعضی قرائتها از قرآن است چرا بیان نمیکند و سخنش را به آن مقید و منحصر نمیکند؟
ثانیاً: آیا قران که از زبان پیامبر آمده مثل سنّت میباشد، یا اینکه همگی لفظ و معنای آن وحی است و از طرف خداوند میباشد و پیامبرص فقط مُبلِّغ آن میباشد؟ این سخن نویسنده این تصور را ایجاد میکند که قرآن کریم از زبان پیامبر مثل سنت میباشد و کلام خداوند نمیباشد.
نویسنده در فصل (ج) صفحه ۶۳ میگوید: «إنه یجب علی الباحث عرض حصیله تلك المعاني (أي معاني النصوص الصحیحة) التي وقف علیها وتأكد منها علی موازین المنطق والعقل لتم.... ومعرفة موقف العقل منها» بر محقق واجب است که حاصل آن معانی (یعنی معانی نصوص صحیح) که مبتنی بر آن است را نشان بدهد و برای بررسی آن براساس موازین عقل و منطق اطمینان حاصل کند و جایگاه عقل را در مورد آن بداند و ما میگوئیم: آیا با وجود نصوص صحیح جایگاهی برای عقل باقی میماند؟ این سخن را فقط معتزله و کسانی که با آنها موافقتند گفتهاند. اما اهل سنت تسلیم آنچه که از خدا و رسول گرفتهاند هستند خواه عقل آنها آن را درک کند یا نه. مخصوصاً در نصوص اسماءالله و صفات خداوند و امور مربوط به عقیده که عقل در اینها مجلسی ندارد. چونکه اینها از امور غیبی هستند ... شرع به وسیله آنچه که توسط عقلا اندیشیده میشود اجرا نمیشود ولی گاهی عقل در کار شرع حیران و سرگردان میشود و به کنه آن هم نمیرسد.
نویسنده در صفحه ۶۴ از بخش سوم تقسیم مسلمانان را به سلفیه و جدیدها انکار میکند.
و این در ردّ نصوصی است که از تقسیم امت به ٧۳ فرقه خبر دادهاند و در میان این فرقهها جز یکی، همگی در آتش جهنمند و همچنین مخالف احادیثی است که از واقع شدن اختلافات زیاد میان مسلمانان خبر دادهاند و در این حال مسلمانان را به پایبند بودن به سنت پیامبرص و سنت خلفای راشدین تشویق کرده است و کتاب نویسنده کلاً حول این محور میچرخد. و این انکار واقعیت جدایی و تقسیم در این امت است و انکار واقعیت محسوس میباشد.
شایستهتر است که آنهایی را که با هم اختلاف و جدایی دارند تشویق بکند که به قرآن و سنت بازگردند بجای اینکه آنها را از آنچه که بر آن هستند مطمئن بسازد بدینگونه که آنها برحق هستند.
نویسنده در صفحات ۶۵ تا ۶٧ در درستی استدلال و استناد به حدیث صحیح که از لحاظ عقیدتی به حد تواتر نرسیده، شک میکند.
و میگوید: «هذا القسم لا تتكوّن منه حجة ملزمة في نطاق الإعتقاد بحیث یقع الإنسان في طائلة الكبر إن هو لم یخبر بمضمون خبر صحیح لم یرق إلی درجة المتواتر» «این نوع حدیث دلیل قاطعی در زمینه اعتقاد ایجاد نمیکند به نحوی که انسان را در چنگ کفر میاندازد در حالی که او از مضمون خبر صحیحی که به درجه تواتر نرسیده مطمئن نیست».
و ما میگوئیم که این سخن ناسالم است و قوتی ندارد. چونکه خبر آحاد وقتی که مطمئناً از پیامبرص باشد بایستی آن را قبول کرد و بدان تسلیم شد و به محتوای آن در عقیده و غیر عقیده اطمینان داشت. و این سخن که نویسنده ذکر کرده سخن جدیدی (بدعت) در اسلام است.
و پیامبرص کسانی را به تنهایی میفرستاد و آنها خبر وی را بدون توقف قبول میکردند و در آنچه که توسط او آورده شده بود شک نمیکردند و همچنین صحابه و پیروان آنها احادیث صحیح را قبول میکردند و بدان استناد میکردند و در محتوای آن چه از لحاظ عقیدتی و چه از لحاظ دیگر شک نمیکردند و این جدایی در کلام و سخن سلف وجود ندارد فقط در کلام بعضی از خلف وجود دارد که بدعتگر هستند.
دکتر البوطی در صفحه ٩٩ ذکر کرده که اصول و احکامی هست که مجالی برای اختلاف در آنها وجود ندارد از جمله اطمینان به اینکه خداوند متعال در ذات و صفات و افعالش تنها و یگانه است. و این چیزی که وی ذکر کرده چیزی بجز توحید ربوبیت که مشرکان و تمامی امتها به آن اقرار داشتند، نیست. اقرار و یقین به وحدانیت خداوند کافی نیست، اینکه توحید الوهیت را به آن اضافه نکنیم و توحید الوهیت یعنی اینکه در عبادت فقط خدا را بپرستیم و عبادت غیر از خدا را رها کنیم. واین نیز اصلی است که مجالی برای اختلاف در آن وجود ندارد. و سخن نویسنده در این صفحه در بند ۴ در مورد صفات خداوند که قدیم ذاتی میباشد مطلق نیست چون فقط در مورد صفات ذاتی گفته میشود اما صفات افعالی مثل استواء و پایین آمدن و خلقت و روزی دهنده از لحاظ نوعی قدیم هستند و از لحاظ آحاد بودن حادث اند. و همچنین در مورد کلام خداوند که گفته قدیم است مطلق نیست چونکه کلام نیز از صفات افعالی میباشد یعنی از لحاظ نوعی قدیم و از لحاظ آحاد بودن حادثاند مثل سایر صفات افعالی، که این تفصیل نزد اهل سنت و جماعت معروف میباشد.
سخن نویسنده در صفحه ٩٩: «وكل ما قد وصف الله به ذاته أو أخبر به عنها مما یستلزم ظاهرة التجسید والتشبیة نُثبته له كما قد أثبت ذلك لنفسه ونُنّزهة عن الشبیة والنظیر والتمیّز والتجّسد» «هر آنچه که خداوند خودش را به آن وصف کرده یا از آن خبر داده لازمه این است که تجسید و تشبیه را برای خداوند ثابت کنیم همچنانکه خداوند برای خودش ثابت کرده است و در حالی که خداوند منزه از شبیه و مثل و تشخص یافتن و تجسد است».
میگوئیم که در صفات خداوند آنچه که لازمه تجسد و تشبیه باشد وجود ندارد. چون این فقط استنباطی است که بعضی از جاهلان به گمراهان آن را میفهمند و ربطی به نصوص ندارد. چونکه خداوند صفاتی دارد که خاص و شایسته خودش میباشد و مشابه صفات آدمیان نیست و این به ذهن انسان مؤمنی که ایمان راستین داشته باشد خطور نمیکند و کلام خداوند و رسولش منزه از باطل بودن است.
نویسنده در صفحه ۱۰۱ در بند ۸ میگوید:«إن رؤیة المؤمنین لربهم یوم القیامة لا تسلتزم تحیزاً في جهة معینة» «اینکه در روز قیامت مؤمنان پروردگارشان را میبینند لازمه خم شدن به سوی جهت مشخصی نیست».
میگویم که نفی جهت از خداوند به طور مطلق درست نیست. چونکه خداوند متعال در جهت علو است همچنانکه دلایل بر علو خداوند نسبت به آدمیان به حد تواتر رسیده است. و خداوند از جهتی غیر از علو منزه میباشد. و این مذهب اهل سنت و جماعت میباشد برخلاف جهمیه و کسانی که پیرو عقیده آنها هستند.
نویسنده در صفحات ۱۰۱ و ۱۰۲ میگوید: «إن الشفاعة في حق كثیر من العصاة والمذنبین میزة میّز الله بها نبیه عن سائر الرسل...» «شفاعت کردن برای بسیاری از گناهکاران امتیازی است که خداوند به وسیله آن پیامبر اسلامص را از سایر پیامبران ممتاز ساخته است».
این کلام درست نیست چونکه شفاعت کردن برای گناهکاران موحد خاص پیامبرص ما نیست و خاص انبیاء نیست بلکه شفاعت بزرگ که جایگاهی ویژه دارد خاص پیامبرص ما میباشد. پس شفاعت کردن ملائکه و انبیاء و اولیاء صحیح میباشد. و در حدیثی که مسلم از پیامبرص روایت کرده است که میفرماید: «قسم به کسی که جان من در دست اوست کسی از شما نیست که در روز قیامت شدیداً برای آنهایی که در جهنم هستند». از خداوند جستجوی حق را نخواهد در حالی که میگوید: پروردگارا آنها با ما روزه گرفتهاند و نماز خواندهاند و با ما حج گزاردهاند پس به آنها گفته میشود که هرکس را که میشناسید از آتش خارج کنید بدینگونه صورتهای آنها از آتش حرام میشود و مردم بسیاری از آن خارج میشوند». و در مورد شفاعت خداوند متعال گفت: «شفعت الملائكة وشفع النبیون وشفع المؤمنون ولم یبق إلا أرحم الراحمین، فیقبض قبضه من النار فیخرج منها قوماً لم یعملوا خیراً قط» «ملائکه و انبیاء و مؤمنین شفاعت کردند و کسی جز خداوند ارحم الراحمین باقی نماند. پس خداوند همه آنها را جمع میکند و از آتش میگیرد و عدهای از آتش نجات مییابند که هرگز کار خیری انجام ندادهاند» [۴].
[۴] حدیث مسلم به شرح نووی (۳/۳۱ – ۳۲)
شرط اول: اینکه خداوند به شفاعت کننده اجازه شفاعت بدهد، خداوند میفرماید: ﴿مَن ذَا ٱلَّذِي يَشۡفَعُ عِندَهُۥٓ إِلَّا بِإِذۡنِهِۦۚ﴾ [البقرة: ۲۵۵]. «هیچکس نزد خداوند بدون اجازه وی شفاعت نمیکند».
شرط دوم: خداوند از شفاعت شده راضی باشد بدینگونه که اهل توحید باشد. خداوند میفرماید: ﴿وَلَا يَشۡفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ٱرۡتَضَىٰ﴾ [الأنبیاء: ۲۸]. «جز برای کسی که خداوند از او خشنود است شفاعت نمیکنند». و شفاعت سودی برای کفار ندارد، خداوند میفرماید: ﴿فَمَا تَنفَعُهُمۡ شَفَٰعَةُ ٱلشَّٰفِعِينَ ٤٨﴾ [المدثر: ۴۸]. «شفاعتِ شفاعت کنندهها سودی برای کفار ندارد».
نویسنده در بخش آخر صفحه ۱۰۴ میگوید: «والإسلام یستتبع آثار مستقلاً ومنفصلاً لمن الإیمان في الدنیا» «اسلام آثارش را به طور مستقل به دنبال خود میکشاند و در این دنیا از ایمان جدا میباشد». در این سخن تأملی وجوددارد: اسلام صحیح در دنیا و آخرت از ایمان جدا نمیباشد و اگر از آن جدا شد اسلام صحیح نیست. بلکه نفاق و دورویی است و منافق مسلمان نامیده نمیشود بلکه فقط منافق نام دارد همچنانکه خدا و پیامبرش آن را منافق نامیدهاند و از شیوه رفتار وی مثل رفتار مسلمانان در دنیا لازم نمیآید که او نیز به طور حقیقی مسلمان باشد چه در دنیا و چه در آخرت.
سخن نویسنده در صفحه ۱۰٧ که میگوید: «والقول بأنَّ الإنسان یخلق أفعال نفسه وهو مذهب المعتزلة لیس مكفراً» «اینکه انسان خالق افعال خودش باشد که مذهب معتزلی است کفر نیست».
میگویم در نفی تکفیر او تأملی وجود دارد؛ چونکه کسی که این را بگوید و علم خداوند را انکار کند مثل غلات قدریه، کافر است.
و اگر آن را انکار نکند و مقلد دیگری باشد گمراه است. و اگر غیرمقلد باشد و گاهی یکی از ارکان ایمان را انکار کند در حالی که به علم نسبت به این مسأله تواناست چگونه در این حالت کافر نمیشود و همچنین او در خلقت خداوند شرکای دیگر را ثابت کرده است. و سلفیه به این نوع مجوس امت اسلامی گفتهاند.
آنچه که نویسنده در صفحات ۱۱۱ و ۱۱۲ ذکر کرده که کسی که صفات نبوت را به علی ابن ابی طالب بدهد و آنچه که بعضی از مریدان شیخهای خود را معصوم میدانند، ما اینکه خمینی گفته هیچ ملک و فرشته مقربی و هیچ پیامبر فرستاده شدهای به درجه امامان ما نمیرسد، اینها امر نادری قلمداد میشوند و موجب کفر پیروانش و خروج آنها از امت اسلامی نمیشود.
نویسنده اینها را در صفه ۱۱۰ و حاشیه صفحه ۱۱۲ در جواب سؤال بعضی برادران علمای شیعه ایرانی تکرار کرده است. میگوئیم که عدم تکفیر کسی که این مقولات را میگوید و او را به عنوان برادر قلمداد کردن خطای آشکاری است چونکه اینها از اسباب مرتد شدن آشکار است. پس چطور بدان کافر نمیشوند. و گاهی امامانشان را بر ملائکه مقرب و انبیاء پیامبران برتری میدهند و برای آنها عصمت قائلند و حق تشریع را به آنها میدهند. همچنانکه در کتابهایشان و مقالات آنها موجود است. و این از بزرگترین انواع مرتد شدن است. و برای مؤمن جایز نیست که آنها را دوست بدارد و بگوید که برادرانمان هستند.
خداوند متعال میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمۡ أَوۡلِيَآءَ تُلۡقُونَ إِلَيۡهِم بِٱلۡمَوَدَّةِ وَقَدۡ كَفَرُواْ بِمَا جَآءَكُم مِّنَ ٱلۡحَقِّ﴾ [الممتحنة: ۱].
«ای کسانی که ایمان آوردهاید دشمنان خدا و خودتان را ولی خود نگیرید و با آنا به مهربانی رفتار میکنید در حالی که آنها به آنچه که از طرف حق آمده کفر میورزند».
و خداوند میفرماید:
﴿لَّا تَجِدُ قَوۡمٗا يُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ يُوَآدُّونَ مَنۡ حَآدَّ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَلَوۡ كَانُوٓاْ ءَابَآءَهُمۡ أَوۡ أَبۡنَآءَهُمۡ أَوۡ إِخۡوَٰنَهُمۡ أَوۡ عَشِيرَتَهُمۡۚ﴾ [المجادلة: ۲۲].
«هیچ قوم و گروهی یافت نمیشود در حالی که به خدا و رزو و قیامت ایمان دارند. کسانی را با خدا و رسولش تندی میکند دوست داشته باشند هرچند که پدرانشان یا فرزندانشان یا برادرانشان و یا خانواده و طائفه آنها باشند».
نویسنده در صفحه ۱۱۴ گفته که: «ویقابل التعطیل التجسم والتشبیة وهو أن تترك هذه الآیات (أي آیات الصفات) علی ظاهرها، ویُفهم منها المألوف في حیاة المخلوقین والمحدثین، فیُفهم من الید الجارحة التي خلقها الله فینا ویفهم من الإستواء معناه المتمثل في جلوس أحدنا علی كرسیة أو سریرة ویفهم من المجيء الحركة التي تتخطي حیزاً إلی غیره وهكذا». «در مقابل تعطیل (بری بودن خداوند از صفات) تجسم و تشبیه (نسبت دادن صفات انسانی به خدا) وجود دارد. در حالی که اگر این آیات را به ظاهرش حمل کنیم از آن آنچه که در زندگی آدمیان روی میدهد فهمیده میشود. از دست (الید) همان عضوی که خداوند برای ما خلق کرده فهمیده میشود (از استواء مشابه آن در نشستن یکی از ماها بر روی صندلیاش یا تختش فهمیده میشود و از مجیء حرکتی که با مرز مشخصی از دیگری تعیین میشود فهمیده میشود».
در جواب آن میگوئیم که:
اولاً: چارهای جز اینکه آیات را به ظاهرش واگذاریم، نداریم چونکه حقی است که مورد نظر خداوند بوده است. و اینکه بعضی از مردم از آن بد برداشت میکنند از فهم خطا کار آنهاست و این فهم آنها ظاهر آیات نیست.
وكم من عائب قولاً صحیحاً
وآفته من الفهم السقیم
«چه بسیارند کسانی که حرف درستی را عیبناک بدانند در حالی که مشکل آن از فهم بیمار خودش باشد».
ثانیاً: این آیات بر صفات حقیقی خداوند دلالت میکند. پس خداوند دستی دارد که حقیقتاً شایسته وی است و مثل دست انسانها نیست و استواء یک معنای حقیقی دارد که سلف و ائمه اهل سنت و اهل لغت آن را تفسیر کردهاند که همان علو و بلندی و استقرار و اوج گرفتن میباشد و همه این معانی به آنچه که شایسته خداوند است اطلاق میشود. نه مثل علو و بلندی مخلوق و استقرار و اوج گرفتن وی. چون خداوند از آن خیلی بلند مرتبهتر میباشد. و همچنین مجیء معنای حقیقی آن در زبان عربی آمدن میباشد همچنانکه در آیات دیگر به معنای آمدن آمده است و این لازمه مشابهت آمدن مخلوق با خالق نیست.
و الفاظ عضو و قلمرو که نویسنده آورده به طور مجمل است و در مورد خداوند قابل نفی یا اثبات نیست.
نویسنده در صفحات ۱۱۸ و ۱۱٩ بعضی از متصوفه و نویسندگانشان را مثل قشیری، ستوده است و این ستایش در محل خودش نیست و جایگاهی ندارد. چونکه اصل تصوف در اسلام بدعت به شمار میآید و گاهی به افکار مخالف تکامل مییابد و علمای دانشمند پیوسته از آن افکار و پیروانشان، مخصوصاً قشیری پرهیز کردهاند. شیخ الاسلام ابن تیمیه ردّ مفصلی بر رساله قشیری و مخالفتها و آشفتهگوئیهای آن دارد. و در ستایش قشیری و امثال او اغفالی وجود دارد برای آنهایی که حقیقت تصوف را نمیشناسند.
نویسنده از صفحه ۱۳۲ تا صفحه ۱۴۴ در مورد صفات خداوند صحبت کرده و در این سخنانش خطاهای بسیاری وجود دارد که مهمترین آنها عبارتند از:
۱- اینکه آیات صفات را جزء متشابهات قرار داده، خطاست. چونکه آیات صفات نزد امت سلف و امامان آنها جزء محکمات است. و هیچکس نگفته که جزء متشابهات است جز بعضی از متأخرینی که دلیلی برای قولشان ندارند و بنابراین اختلافشان اعتباری ندارد.
۲- به گفته نویسنده آیات صفات دو برداشت و حکم از آنها میشود.
برداشت اول: آیات صفات را بر ظاهرش حمل کند با وجود اینکه خداوند متعال از شبیه و شریک منزه است. و میگوید که این تأویل اجمالی است چونکه ظاهر آیات صفات آدمیان است.
جواب: به نویسنده میگوئیم که این امر همچنانکه ذکر کردی ظاهر آیات بر مشابهت صفات خداوند با صفات انسانها دلالت میکند، درست نیست و این فقط توهمی است که تو پنداشتهای، چونکه ظاهر آیات شایسته خداوند است و صفات خداوند مختص خودش و صفات مخلوق مختص به مخلوق است.
برداشت دوم: آیات صفات بر معنای مجازی حمل میشود یعنی استواء را به تسلط و استیلاء و ید را به قدرت تفسیر میکند.
جواب: ما به او میگوئیم که حمل کردن صفات خداوند بر معنای مجازی جایز نیست. چونکه این تعطیل کردن مدلول صفات برای خداوند است. بلکه بایستی صفات را بر معنای حقیقی که شایسته خداوند باشد حمل کرد. چون اصل در کلام این است که حمل بر حقیقت بشود. مخصوصاً اگر کلام خداوند باشد و به ویژه اگر آن کلام متعلق به اسماء و صفات خداوند باشد. و کلام جز هنگامی که حمل بر حقیقت سخت باشد جایز نیست که بر مجاز حمل شود. و این تعذر و سختی در نصوص مربوط به صفات وجود ندارد. پس در اینجا چیزی وجود ندارد که حمل صفات را بر مجاز واجب کند و برای این امر باطلی که ذکر کرده، تأویل بعضی از صفات را به بعضی از سلف نسبت داده و توجیه کرده است.
تأویل «وجاء ربك» به معنای جاء امر ربک را به امام احمد نسبت داده است و تأویل ضحک (خنده) را به معنای رحمت به امام بخاری نسبت داده است. وتأویل پایین آمدن خداوند از آسمان دنیا بر بندگانش به معنای عنایت و توجه خداوند نسبت به بندگان را به حماد بن زید نسبت داده است.
و جوابی که ما میگوئیم:
اولاً: آنچه که به امام احمد نسبت داده ثابت شده نیست و کتابهای خودش یا کتابهای اصحابش آن را تأیید نکردهاند و بیهقی آن را ذکر کرده و قابل اعتماد نیست، چونکه بیهقی/ مقداری از تأویلات صفات را ذکر کرده که در این مورد نقل وی قابل اعتماد نیست. چونکه بیهقی در نقل متساهل است. و آنچه که یقیناً از امام احمد ثابت شده این است که صفات بر حقیقتشان حمل میشوند و نباید تأویل شوند و چیزی را که معروف و یقینی است بخاطر چیز مظنون و مشکوک فرو نمیگذارد. وردی که امام احمد در این مورد بر جهمیه و زنادقه وارد کرده مشهور معروف است.
ثانیاً: و آنچه که به بخاری نسبت داده شده صحیح نمیباشد. من به صحیح بخاری مراجعه کردم و حدیثی که دکتر اشاره کرده [۵] در ذیل آیه ﴿وَيُؤۡثِرُونَ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ﴾ [الحشر: ٩] آورده، یافتم.
و ضحک (خنده) را به رحمت تأویل نکرده است و کسی که آن را به رضایت و خشنودی تأویل کرده حافظ بن حجر در کتاب الفتح است در حالی که حافظ متأثر از مذهب اشاعره است پس سخنش در این مورد اعتباری ندارد.
ثالثاً: آنچه که به حماد بن زید در مورد تأویل نزول به عنایت و توجه نسبت داده است در دو صورت جواب داده میشود:
صورت اول: این روایت از حماد ثابت شده نیست چونکه از روایت بیهقی است و بیهقی در نقل تأویل بعضی از صفات تساهل میورزد و اگر این تأویل از حماد ثابت شده باشد به اجماع سلف مردود است چون سلف نزول را بر حقیقتش حمل میکنند.
صورت دوم: نویسنده بین ثابت بودن پایین آمدن خداوند بر حقیقتش و عنایت خداوند نسبت به بندگانش منافاتی قائل نشده پس میگوید که خداوند پایین میآید و به بندگانش عنایت دارد. و این حمل بر مجاز نیست همچنانکه دکتر میپندارد.
۳- نویسنده به شیخ الاسلام ابن تیمیه و دیگران نسبت داده که آنها وجه (صورت) را به جهت یا قبله و یا ذات خداوند تفسیر کردهاند و گمان کرده که این تأویل برای وجه یکی از صفات ذاتی خداوند متعال میباشد در حالی که این گمان خطای آشکار میباشد. این امامان منظورشان این وهمی نبوده که نویسنده پنداشته، چونکه لفظ وجه لفظی مشترک است. گاهی منظور از آن همان صفت ذاتی است و گاهی مراد دین و قصد میباشد و گاهی جهت منظور است. و سیاق سخن است که بر حسب مکان معنای آن را مشخص میکند. پس اگر وجه را در جایی به یکی از این معانی تفسیر کند که دلیل آن براساس سیاق جمله باشد، این تفسیر درست است و تأویل به حساب نمیآید. بلکه تفسیر آن نص منظور میباشد.
بنابراین روشن شد آنچه که دکتر در مورد جواز حمل آیات صفات و احادیث صفات بر معنای مجازی و صرف نظر کردن از ظاهر آنها گفته، صحیح نمیباشد و آنچه که از سلف آورده خواه که صحیح نباشد یا مورد نظر نباشد، دلیل و مدرک نمیشود فقط توهم خودش میباشد.
۴- نویسنده بعضی از صفات را براساس تأویلات خطابی استوار ساخته و آن را ستوده و تجلیل کرده است. جواب آن است که خطابی –/– از جمله کسانی است که صفات را تأویل میکنند پس سخنش اعتباری ندارد و نظرش حجیتی ندارد در حالی که تأویلات زیادی دارد و خداوند از ما و از ایشان بگذرد.
عجیب این است که در این مورد دکتر با خودش دچار تناقض شده است جایی که قبلاً صفات خداوند را ثابت کرد و خدا را بری از تشبیه و تمثیل میداند همچنانکه در صفحات ٩٩، ۱۰۱، ۱۱۳، ۱۱۵ آمده است. در عین حال میبینیم که تأویل و حمل صفات را بر معنای مجازی جایز میشمارد. آیا این بازگشت به گذشته است یا تناقض گویی میباشد؟
[۵] حدیث: انصاریی که پیامبرص را گرامی داشته و پذیرایی کرده درحالی که زن و فرزندش و خودش شب را گرسنه به صبح رسانیدهاند و پیامبر فرمودص که امشب از این عمل شما خداوند به خنده آمد.
نویسنده در صفحه ۱۳۸ مخالفت سلف را در اثبات صفات خداوند براساس حقیقت آن جایز میداند و میگوید فرض میکنیم که یکی از رجال سلفش بیشتر از آنچه که خداوند در مورد ذات خودش ثابت کرده، جایز ندانسته باشد. این دلالت بر حرمت مخالفت آنها در جایگاه خود نمیکند این مطلقاً حرام میباشد.
میگوئیم: سبحان الله آیا ما دایره سلف را گسترش نمیدهیم؟ آیا این مخالفت با آنها نیست و در حالی که آنها میانشان مهاجرین و انصار و خلفای راشدین و بقیه صحابهش و قرون گذشته بودند و مخالفت با آنها مخصوصاً در عقیده بدعت است و هر بدعتی گمراهی است به دلیل فرموده پیامبرص: «پیروی از سنت من و سنت خلفای راشدین هدایت یافته بر شماست و بدان تمسک بجوئید و مصرانه به آن بچبید و شما را از امور حادیث شده در دین برحذر میدارم چونکه هر حادثی در این بدعت است و هر بدعتی گمراهی میباشد». و خداوند متعال میفرماید:
﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ﴾ [التوبة: ۱۰۰].
«خداوند متعال برای رضایتش از کسانی که بعد از کسانی که بعد از سلف میآید، پیروی از مهاجرین و انصار را به نیکی، شرط قرار داده است»
و در حالی که دکتر میگوید: «مخالفت با سلف در مورد صفات خداوند حرام نیست». آیا پیامبر خبر نداده که آنها بهترینِ قرنها هستند؟ و معنای این حدیث تشویق و تحریک برای پیروی از آنها و نهی از مخالفت کردن با آنهاست مخصوصاً در امور دینی، سپس آیا مخالفت با آنها در امور مربوط به عقیده جایز است؟ آیا عقیده توقیفی نیست و مجالی برای اجتهاد و اختلاف در آن وجود دارد؟
نویسنده در صفحه ۱۴۶ پاراگراف آخر ذکر کرده که یکی از انواع بدعتها اعتماد به از بین رفتن آتش جهنم است و این به اجماع مسلمانان داخل در معنای بدعت میباشد. و نظر ما در مورد آن به دو صورت است.
صورت اول: اجماعی بر این سخن اشتباه یعنی از بین رفتن آتش, و آن را از بدعتها شمردن صورت نگرفته است. و این مسأله اختلافی است. اگرچه جمهور این طور فکر نمیکند ولی اجماعی هم بر انکارش صورت نگرفته است و فقط از مسائل اختلافی است که بدعتی در آن وجود ندارد.
صورت دوم: کسانی که قائل به فنای آتش هستند به دلایلی از قرآن و سنت استدلال میکند. با قطع نظر از درستی یا عدم درستی دلایلشان این سخن مادامی که صحابه بدان استدلال ورزیدهاند جزء بدعت به شمار نمیآید.
چونکه بدعت اصلاً دلیلی ندارد و نهایت آنچه که میتوانند بگویند این است که آن سخن خطا و یا نظر اشتباهی است نه اینکه بگویند که بدعت است و منظور من از این سخن دفاع از فنای آتش نیست فقط منظورم این است که بدعت نیست و ضوابط بدعت بر آن تطابق نمیکند بلکه از مسائل اختلافی است.
نویسنده در صفحه ۱۴٩ میگوید: «وتفریق الباحث في مسألة القرآن بین ما فیه من المعاني النفسیة والألفاظ المنطوق بها مع ما یلحق بها من حبر وورق وغلاف، لیقول إن الأول (یعني المعاني النفسیة) قدیم غیر مخلوق والثاني حادث مخلوق، أیُعدّ بدعة مخطورة؟! لأن هذا التفریق لم یعلم علی عهد رسول اللهص ومن ثم یجب الطلاق لقول بأن القرآن قدیم غیر مخلوق دون تفصیل ولا تفریق أم لا یُعدّ بدعة وإنما هو شرح وبیان لما علمه الصحة من قبل علی وجه الإجمال ومن ثم فلا مانع لا سیما في مجال التعلیم من هذا التفریق والتفصیل» یعنی «محقق در مسأله قرآن بین معانی نفسانی قرآن و الفاظ منطوق همراه با ملحقات آن مثل جوهر و کاغذ و جلد تفاوت قائل میشود باید بگوید که اولی (یعنی معانی نفسانی) قدیم و غیرمخلوق است و دومی یعنی الفاظ و ملحقات آن حادث و مخلوق میباشد. آیا این بدعت ممنوع به حساب نمیآید؟ چونکه این تفاوت و جدایی در زمان پیامبرص فهمیده نشده است از آنجا که اطلاق قول قرآن قدیم و غیر مخلوق است بدون تفصیل و جدایی واجب میشود و یا بدعت شمرده نمیشود و فقط شرح و بیان آن چیزی اس که صحابه آن را به طور اجمال از قبل میدانستند. بنابراین به ویژه در زمینه تعلیم دادن اینگونه جدایی و تفصیل ممانعتی ندارد».
در جواب میگویم که این کلام همگامی و همساز شدن با مذهب اشاعره است که میان معنا و لفظ قرآن فرق میگذارند و میگویند که معنا قائم به نفس و قدیم و غیرمخلوق است که نزد اشاعره همین، قرآن میباشد.
اما لفظ نزد اشاعره تعبیری از معنا از طرف جبرئیل یا پیامبرص میباشد که مخلوق میباشد و این جدایی و تفریق باطل است. و مذهب اهل سنت چه سلف و چه خلف این است که لفظ و معنای قرآن، کلام خداوند میباشد و هر دو غیر مخلوقند چونکه کلام خدا و صفتی از صفات خداوند میباشند و اینکه نویسنده میگوید: صحابه این تفریق و جدای را میان لفظ و معنای قرآن میدانستند حرف بستن به زبان صحابه است و چیزی است که به آنها نسبت داده شده و آنها از این سخن بری هستند.
نویسنده در صفحه ۱۴٩ در مورد توسل به جاه و مقام پیامبرص بعد از وفاتش یا به جاه و مقام کسانی که معروف به نیکی و پایداری بعد از وفاتشان هستند از خود پرسیده که آیا بدعت است یا به توسلِ پیامبر در زمان حیاتش قیاس میشود. و این چیز ثابتی است که احادیث صحیحی بر آن دلالت میکند. از آنجا که بدعت نیست و نویسنده به آن جواب نداده و خواننده را در حیرت و ابهام واگذارده است.
و میگوئیم که: اولاً: اصلاً دلیلی برای توسل کردن به جاه و مقام چه در زمان زندگی و چه در زمان بعد از مرگ وجود ندارد پس بدون شک بدعت میباشد.
ثانیاً: اما توسل به دعای پیامبرص در زمان حیات وی جایز میباشد چونکه از دعا چیزی دستگیرش میشود اما درخواست دعا بعد از فوت پیامبر بدعت است و جایز نمیباشد. چونکه پیامبر در این صورت قادر به دعا کردن نمیباشد و چونکه صحابه بعد از وفات پیامبر از وی طلب دعا نکردهاند. در حالی که در زمان حیات پیامبر از وی طلب دعا میکردند و حالت حیات به حالت بعد از مرگ مقایسه نمیشود چونکه نزد خردمندان تفاوتهای زیادی میان این دو وجود دارد. و فقط یاوه گویان این قیاس را انجام میدهند.
و این در حالی است که نویسنده در صفحه ۱۵۵ میگوید که جز این تیمیه کسی این جدایی و تفریق را نمیشناسد. و سلف بین آنها فرقی نگذاشتهاند و دلایلی برای جدایی توسل قبل از مرگ و بعد از مرگ نیاوردهاند. مثل اینکه آنچه که نویسنده گفته تا بحال کسی از علما در مورد آن چیزی نخواندهاند. و آنچه را که ابن تیمیه در کتاب «التوسل والوسیلة» از سلف و ائمه ذکر کرده فراموش کرده است. سپس آنچه را که سلف نگفتهاند به آنها نسبت میدهد و دلایلی را که آنها نیاوردهاند بر آن حمل میکند. و یک دلیل بر آنچه که گفته نیاورده است.
محققانی امثال دکتر البوطی کسی را متهم نمیکنند و با او جبههگیری میکنند تا سخنش را بخواند و به مستندات آن نگاه کند تا ببیند که آیا گناهکار است یا درستکار؟ و این همان عدل و انصاف است و فراموش نکنیم که دکتر البوطی عیب و نقصهایی در غیر این کتاب و حول این مسأله دارد که شیخ محمد ناصرالدین آلبانی ردّی علیه وی نوشته است.
سپس نویسنده در صفحه ۱۴۶ مقام و جایگاه این مسأله را دست کم میگیرد و میگوید: «هي أقل من أن تصرع المسلمین أو تجعل منهم مذهبین» یعنی «این کمتر از آن است که مسلمانان را جدا کند و یا از آنها مذهبهای مختلفی شکل بگیرد».
و میگویم که هرگز اینطور نیست قسم بخدا این مسأله خطرناکی است که انسانهای دارای عقیده خالص آن را احساس میکنند و به شرک کشیده میشود پس چطور بیارزش میباشد؟
نویسنده در صفحه ۱۵۰ و ۱۵٧ ذیل بدعتِ اضافه کردن در عبادت، اذان اول روز جمعه را آورده که به فرمان حضرت عثمانس وقتی که نیاز دانست، رایج شد. و این خطای آشکاری است چونکه حضرت عثمان جزء خلفای راشدین است و پیامبرص فرموده که «پیروی از سنت من و سنت خلفای راشدین بر شما واجب است». پس حضرت عثمان این کار را به اعتبار سنت بودن انجام داد نه اینکه بدعت باشد و یا زیاد کردن عبادت باشد و حضرت عثمان از زیاد کردن عبادت دوری و حاشا کرده است. و آنچه را که شیخ الاسلام ابن تیمیه که او بین حالت مرگ و حیات جدایی انداخته، به فراموشی سپرده است. چونکه خلیفه راشد نزد وی کسی است که گاهی بدعت یا زیادهای در دین ایجاد میکند.
نویسنده در صفحه ۱۶۰ علم کلام و فلسفه را با هم قاطی کرده است و از شیخ الاسلام ابن تیمیه انتقاد کرده آنجا که مناظره متکلمین با اصطلاحات آنها را جایز میشمارد با وجود اینکه اشتغال غزالی به فلسفه را انکار میکند.مثل اینکه نویسنده نمیداند که علم کلام غیر از علم فلسفه است و میان آنها فرق آشکاری وجود دارد. [۶]
و گاهی از شیخ الاسلام ابن تیمیه در صفحات ۱۶۲ و ۱۶۳ انتقاد کرده است. از جهتی که وی از روی آوردن به علم کلام و منطق خودداری کرده و از آنها انباشته شده و با آنها مناظره کرده است.
جواب آن این است که شیخ الاسلام ابن تیمیه از اشتغال به آن خودداری کرده. چون از لحاظ علمی مسلط نیستند که بتوانند از ضرر علم کلام در امان باشد. چونکه این باعث دوری از تعلم کتاب و سنت میشود. هیچ انتقادی در این مورد متوجه او نمیکند جز کسی که کینهتوز و هواپرست باشد. سپس شیخ/ کسی را که علم کلام ومنطق میخواند به خاطر گمراه کردن و کشتن آنها توسط سلاح خودشان انکار نمیکند. و کسی که به غیر از این قصد فلسفه و کلام را بخواند انکار میکند.
[۶] علم کلام عبارت است از قواعد جدای و مناظره و فلسفه یعنی بحث در اصل عالم و حقائق کائنات و طبیعت آنها و بحث از علل و حکم و هر آنچه که منجر به انکار وجود خالق میشود.
نویسنده از صفحه ۱۶۴ تا صفحه ۱۸۸ هجوم مسلحانهای را علیه شیخ الاسلام ابن تیمیه آغاز کرده و متهمش کرده به اینکه او قائل به قول فلاسفه است وقتی که گفته حوادث از لحاظ نوع قدیمند و از لحاظ آحاد حادثند. و این مسأله دشمنان قدیم و جدید شیخ الاسلام را بیآبرو کرده. و گفتهاند که او (شیخ الاسلام) میگوید که حوادث اول و آغاز ندارند. و دکتر در این کتاب از طریق این مسأله راه گریزی برای بیرون انداختن کینههایی که نسبت به شیخ الاسلام در سینه دارد، پیدا میکند. چونکه ابن تیمیه شیخ سلفیانی بوده که او را در این زمان ناراحت کردهاند. ولی الحمد الله نه در این مسأله و نه برای کسانی که از او پیشی گرفتهاند مدخلی بر شیخ وجود ندارد. و خداوند با خشم خودش آنها را پاسخ میدهد به گونهای که به خیری نرسند. هچنانکه کسانی را که قبل از او بودهاند پاسخ گفته است. منظور شیخ الاسلام این بوده که افعال خداوند متعال آغازی ندارند چونکه خداوند متعال اولینی است که قبل از او کسی نبوده است. ابن تیمیه/ میگوید: «تسلسل واجبی که شرع بر آن دلالت میکند از تداوم افعال پروردگار در ابد میباشد. پس هر کاری مسبوق به کار دیگری است. پس این در مورد کلام خداوند واجب میباشد چون خداوند همیشه و هر وقت که خواسته متکلم بوده است. و صفت کلام در آن لحظه برای خدا ایجاد نمیشود. و این افعال و کارهای خداوند لازمه حیات وی میباشد پس هر زندهای فعّال میباشد و فرق بین زنده و مرده در فعل است. و پروردگار ما هیچ وقت و در هیچ زمانی از کلام وارده و فعل معطل نمیماند». و همچنین میگوید: «و لازمه این سخن این نیست که همیشه خلق با وی است. چون خداوند متعال مقدم بر هر فردی از مخلوقاتش میباشد. تقدمی که اولی ندارد. پس هر مخلوقی اول است ولی خالق متعال اولی ندارد پس او تنها خالق است و هرکس غیر از او مخلوق است و بعد از زمانی که نبوده، هست میشود». تا اینکه گفته: «منظور از آنچه که عقل و شرع بر آن دلالت میکند این است که هر چیزی غیر از خداوند متعال مخلوق است و بعد از زمانی که نبوده ایجاد میشود».
اما اینکه پروردگار متعال هنوز از انجام کاری متوقف شده و سپس انجام میدهد نه در شرع است و نه در عقل ثابت شده است بلکه هم عقل و هم شرع بر نقیض آن دلالت میکنند. این خلاصه آنچه بود که شیخ در مورد این مسأله گفته است. آیا در آنچه که گفته شد نفرت و قباحتی وجود دارد همچنانکه دکتر و امثال او پنداشتهاند؟ این جز هوا و هوس و کینه و نادانی و غفلت چیزی نیست. پس میان آنچه که شیخ در مورد این مسأله گفته و میان گفتههای فلاسفه فرقهای آشکاری مثل فرق بین حق و باطل و کفر و ایمان وجود دارد.
نویسنده در صفحات ۱٩۱ و ۱٩۲ حلقههای صوفیه را که «حلقههای ذکر» نامیدهاند، تأیید میکند و میپندارد که در مورد اجرای این حلقه مانعی وجود ندارد و میگوید که ذکر مشروع است.
و ما جواب او را اینگونه میدهیم که ذکر کردن بدون شک مشروع است اما باید به همان صفتی که در کتاب و سنت آمده باشد. اما ایجاد هیأتهایی برای ذکر کردن که دلیلی برای آن وجود ندارد مثل ذکر دسته جمعی یا أوراد صوفیه که دلیلی بر آن وجود ندارد و چه بسا گاهی الفاظ شرک در آن قاطی نشود پس بنابراین بدعت است و کسانی که حلقههای ذکر را برپا میکنند بدعتگر هستند و داخل در این حدیث پیامبر میباشند: «من عمل عملاً لیس علیه أمرنا فهو ردّ» یعنی «کسی که عملی را انجام بدهد و امر ما بر آن عمل نباشد مردود و غیر قابل قبول است». چیزی ممکن است که در اصل مشروع بوده باشد ولی صفتی که منجر به آن میشود اگر براساس دلیلی نباشد بدعت است و عبدالله بن مسعودس کسانی را که در مسجد کوفه جمع میشوند سرزنش میکرد بخاطر اینکه مردی میانشان بود که میگفت: سبحان الله ۱۰۰ بار، الله اکبر ۱۰۰ بار و لا اله الا الله ۱۰۰ بار، چون این نوع ذکر گفتن از سنت رسول الله نبوده است.
نویسنده در صفحات ۱٩۳ تا ۱٩۵ کسانی را به انتقاد میگیرد که ذکر خداوند را با اسم مفرد انکار میکنند از جمله آنها شیخ الاسلام ابن تیمیه است. و این به گونهای است که نارنجکهای غضبش را به سوی او پرتاب میکند و به دلایل ذکر کنندگان گرایشی نشان نداده است. و از جمله دلایل این است که ذکر خداوند با اسم مفرد نه در کتاب و نه در سنت و نه در مسیر سلف صالح آمده است، علاوه بر این ذکر خداوند با اسم مفرد افاده چیزی نمیکند. چونکه اسم مفرد فایدهای در برندارد تا اینکه با جملهای مفید ترکیب نشده باشد. و آنچه که دکتر پنداشته که ذکر خداوند باید با اسم مفرد باشد داخل در این سخن خداوند میباشد ﴿وَٱذۡكُرِ ٱسۡمَ رَبِّكَ بُكۡرَةٗ وَأَصِيلٗا ٢٥﴾ [الإنسان: ۲۵].
«اسم پروردگارت را صبحگاهان و شامگاهان یاد کن.» و ما از نویسنده میپرسیم و میخواهیم که در جواب بدون فریبکاری و دسیسه، صادق باشند که آیا در سنت پیامبرص آمده یعنی کسی که خداوند او را به این امر دستور داده است که خداوند (الله) را با اسم مفرد ذکر کرده است. چون بدون شک سنت پیامبرص قرآن را تفسیر میکند و این از ایجادهای صوفیه و فهم ناسالم آنهاست. چه بسا که دکتر مخالفتش را در این مسأله و غیر آن تکرار میکند و گمراه نمیشود، و ما به او میگوئیم که وقتی مخالفت مأخذی از نصوص شرعی داشته باشد گمراه نمیکند. اما وقتی که مخالفت او مأخذی از کتاب و سنت نداشته باشد گمراه میکند. چون خداوند متعال میفرماید که ﴿فَمَاذَا بَعۡدَ ٱلۡحَقِّ إِلَّا ٱلضَّلَٰلُۖ﴾ [یونس: ۳۲]. «بعد از حق جز گمراهی چیزی باقی نمیماند.» و آنچه که قرآن بر آن دلالت میکند حق است و آنچه که مخالف آن است گمراهی میباشد و قائل به آن گمراه کننده میباشد.
نویسنده در صفحات ۱٩۶ و ۱٩٧ اصطلاحات صوفیه را که میان شریعت و حقیقت جدایی میاندازد توجیه میکند و دلیلی برای آن ندارد. الحمدلله این توجیه وی جز سخن بزرگان صوفیه مثل سهل تستری و حارث محاسبی و جنید – هر چند که با آنها فکر نمیکند ولی با آنها حشر میشود- و کرخی معروف، چیزی نیست. پس دکتر با این استدلال مثل کسی است که با تلاش بسیار آب را به آب تفسیر کند [٧]. پس آیا در اینجا حقیقتی مخالف شریعت وجود دارد که گفته شود حقیقت و شریعت، جز در اصطلاح صوفیه که شریعت برای عوام است و حقیقت برای خواص، و این الحاد آشکار است. و ای کاش که دکتر این ناشناختههای مخفی را وارد نمیکرد.
[٧] آنجا که بر قول صوفیه، به قول صوفیه استدلال میکند.
در صفحات ۲۰۱ تا ۲۱۲ از صوفیه و احوال آنها و اقوال آنها سخن میگوید و با تمام قوا از آنها دفاع میکند و با تمام توانی که دارد در عبارتی از آنها عذرخواهی میکند و به آنها میگوید: «ما في الجبة إلا الله» «چیزی غیر از خداوند در لباس صوفیه وجود ندارد». و به آنها میگوید: «ما عبدتك خوفاً من نارك ولا طمعاً في جنتك» یعنی «خدایا تو را به خاطر ترس از آتشت و طمع در بهشت تو نمیپرستم».
علیرغم آنچه که این دو عبارت در بردارند کفر و گمراهی میباشد سعی کرده که آنها را تأویل کند که نیازی به ذکر آن نیست. چون این دو عبارت بیانگر درون خودشان هستند و قابل تأویل نیستند. اینکه میگوید: «ما في الجبة إلا الله» در حلول و تناسخ و اتحاد صراحت دارد. و اینکه میگوید: «ما عبدتك خوفاً من نارك ولا طمعاً في جنتك» مخالف مسیر و جهت تمامی انبیاء میباشد. آنجا که خداوند آنها را توصیف میکند که با اشتیاق و ترس پروردگارشان را میخوانند و مخالف صفت مؤمنینی است که پروردگارشان را با خوف و طمع میخوانند و این به معنای آن نیست که پروردگارشان را جز به خاطر خوف و طمع نمیپرستند. بلکه همراه با آن او را شدیداً دوست دارند و برای وی فروتنی میکنند همچنانکه خداوند میفرماید: ﴿وَٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَشَدُّ حُبّٗا لِّلَّهِۗ﴾ [البقرة: ۱۶۵]. «و کسانی که ایمان آوردهاند شدیداً به خداوند حب میورزند». و همچنین خداوند میفرماید: ﴿فَسَوۡفَ يَأۡتِي ٱللَّهُ بِقَوۡمٖ يُحِبُّهُمۡ وَيُحِبُّونَهُۥ﴾ [المائدة: ۵۴].
و عبارت جز با تکمیل شدن این ارکان صحیح نمیباشد: محبت، فروتنی، خوف، امید.
نویسنده سپس میکوشد که از ابن عربی و آنچه که در کتابهایش از جمله قائل به وحدت وجود بودن، دفاع کند. در حاشیه صفحات ۱۰۴ و ۱۰۵ میگوید: «إنه لا یجوز تكفیرة بموجب كلامه الذي فیه إلا لحادة الصریح حتی یعلم ما في قلبه هل یعتقد ما یقول أولا؟» یعنی «تکفیر ابن عربی به دلیل سخنش که در آن الحاد صریح وجود دارد، جایز نیست تا اینکه بدانیم چه چیزی در قلبش است و آیا چیزی که میگوید معتقد بدان است یا نه؟»
اگر ما سخن دکتر را صحیح بدانیم که اینکه هیچکس با هیچ سخنی یا فعلی کافر نمیشود. هر چند که به زشتی و شفاعت و کفر و الحاد برسد تا از قلبش نگذرد و اعتقادش در آن سخن یا فعل دانسته نشود. بنابراین اینکه مسلمانان دست به قتل کافران و مرتدان میزنند بنا به گفته دکتر خطا و اشتباه میباشد. چونکه آنها آنچه را که در قلبشان است نمیدانند و آیا آنان که آنچه را که میگویند و انجام میدهند اعتقاد دارند جزءکفر است یا نه؟!
و آنجا که میگوید: «خلاصه این مشکل این است که شیخ الاسلام ابن تیمیه و کسانی که همچنان از مذهب او تقلید میکنند ابن عربی و امثال وی را ملزم به اقوالشان میدانند بدون اینکه خودشان از آنچه که فعلاً بر آن هستند اطمینان داشته باشند. و این همان الزامی است که میپنداشتند».
سپس میگوید: «یا اینکه در کتابهای ابن عربی کلام زیادی که مخالف عقیده صحیح میباشد وجود دارد و موجب کفر میشود بنابراین شکی در آن نیست و مناقشهای در آن وجود ندارد. و یا اینکه قطعاً دلالت بر کفر بودن ابن عربی میکند.
و از فهم شاهدان ذاتی اصل کفر رها میشود که نظریه فیض میباشد. سپس آنچه که ابن تیمیه و غیر او مالک آن نیستند دلیل قاطعی علیه او است.»
این قسمت از سخن نویسنده برای اطلاع خوانندگان ذکر شد که سردرگمی و تناقض گویی با دلایل کتاب و سنت و عمل مسلمانان دارد که میگویند کسی که بدون اکراه کلمه کفر را به زبان بیاورد کافر است و خداوند میفرماید: ﴿وَلَقَدۡ قَالُواْ كَلِمَةَ ٱلۡكُفۡرِ وَكَفَرُواْ بَعۡدَ إِسۡلَٰمِهِمۡ﴾ [التوبة: ٧۴]. و لازمه این سخن نویسنده این است که وقتی کافر شهادتین را به زبان آورد حکم به اسلام وی نمیدهد مگر اینکه بداند آنچه که در ضمیرش است معتقد بدان است یا نه؟ و لوازم این سخن بسیارند و کسی که غیر خدا را میخواند در نظر وی کافر نمیباشدتا اعتقادش دانسته نشود.
سپس از ابن عربی عذرخواهی میکند به اینکه در کتابهایش کلام دیگری هست که این کلام کفرآمیز وی را نقض میکند و به او میگوئیم آیا برای تو ثابت شده است که ابن عربی از کلام کفرآمیزش برگشته است و سخنی که مناقض آن باشد را بعد از اینکه توبه کرده نوشته یا فقط جهت سرپوش نهادن آن و فریبکاری آن را نوشته است؟ سپس تو (نویسنده) شاهدی برای این سخنی که از او ذکر کردهی نداری.
سپس نویسنده میگوید: «وقتی ابن تیمیه خودداری ورزید از اینکه مبادا که این را حمل بر تکفیر ابن عربی بکنیم بخاطر کفریاتی که در کلامش موجود است و خودداری از صفحات طولانی که همدیگر را نقض میکند و در کتابهای مختلفش بر آن رویّه نوشته، پس ما بدون شک او را کافر میدانیم این آخرین استدلالی است بخاطر انحرافات فلسفی که در آن افتاده است». یعنی بخاطر همان مسألهای که سابقاً ذکر شد یعنی گفته شیخ که «إن أفعال الله سبحانه لیس لها بدایةٌ» یعنی «افعال خداوند متعال آغازی ندارد».
ما میگوئیم: سبحان الله، آیا خداوند را به آنچه که شایسته کمال وی است از دوام افعال و کمال ازلی و ابدی و بری بودن خداوند از تعطیل صفاتی که گمراهان توصیف کردهاند، وصف میکنی. که میگویند: «خداوند متعال بعد از زمانی که گذشته فعلی انجام نداده و سپس بعد از آن فعل برای او ایجاد شده است.» آیا این همان قول فلاسفه است که قائل به قدیم بودن عالم و افکار خالق هستند؟ این گمراهی همان قول کسانی است که افعال را از خداوند تعطیل میکند و مدتی را برای خداوند در نظر میگیرند که کاری انجام نداده همچنانکه عدهای ازعلمای کلامی میگویند.
سخن ابن تیمیه حق و سخن اهل حق میباشد و خطای ابن تیمیه (اگر خطایی را فرض کنیم) کجا و کفریاتی که ابن عربی میگوید و قائل شدن وی به وحدت وجود کجا، ابن عربی از بت پرستان و غیر خداپرستان است. سپس ابن تیمیه، ابن عربی را به تنهایی تکفیر نکرده است بلکه بسیاری از آن علما حتی از صوفیه را هم تکفیر کرده است. و مؤلفانی در این مورد کتاب نوشتهاند، از جمله: کتاب «تنبیه الغبي إلی تكفیر ابن عربي» از بقاعی و شیخ تقی الدین الفارسی هم رساله مستقلی در تکفیر ابن عربی دارد که علمای دیگری را هم با او ذکر کرده است واین کتابها چاپ شده و متداول هستند و اگر این کار برای البوطی امکان دارد که آنها را تکفیر کند پس انجام بدهد.
نویسنده در صفحه ۲۳۶ عنوانی را نوشته با لفظ «المتذهب بالسلفیة بدعة»«پیروی کردن از سلفیه بدعت است». و این سخن حیرت انگیز و عجیب است. چگونه پیروی از سلفیه بدعت است در حالی که بدعت گمراهی میباشد؟ چگونه پیروی از سلف بدعت میباشد در حالی که پیروی از آنها به کتاب و سنت و براساس حقّ و هدایت واجب میباشد؟
خداوند میفرماید: ﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ﴾ [التوبة: ۱۰۰]. و پیامبرص میفرماید: «علیكم بسنّتي وسُنّة الخلفاء الراشدین» پس پیروی ازمذهب سلف سنّت است نه بدعت و بدعت فقط پیروی از غیرمذهب آنها میباشد.
اگر منظور نویسنده از نامگذاری به این نام ایجاد چیزی باشد همچنانکه ازظاهر کلامش پیداست و این نام از قبل هم نبوده پس بنابر این اعتبار سخن وی بدعت است. مسأله نامها امر راحتی است و خطای آن به حد بدعت نمیرسد و اگر منظورش این باشد که کسانی که به این اسم نامیده شدهاند (سلفیه) خطاهای زیادی از آنها صادر شده که مخالف مذهب سلف میباشد پس خودش باید روشن کند بدون اینکه از خود سلفیه استفاده کند. پس نامگذاری به سلفیه وقتی که اینگونه باشد تمسک به مذهب سلف و رها کردن و نپذیرفتن بدعتها و خرافات چیز پسندیده و بیآلایشی است. همچنانکه خودش در صفحه ۲۳۳ به آن اقرار کرده آنجا که از جنبش جمال الدین افغانی و محمد عبده سخن میگوید و جنبش را به سلفیه نامگذاری میکند. و شعاری که رهبران این جنبش اصلاحی برگزیده بودند همان سلفیه بود. و سلفیه دعوت به کنار گذاشتن همه این رسوباتی است که صفا و پاکی اسلام را آلوده کردهاند.
این همان چیزی بود که نویسنده در مورد آن جنبش گفته و آن را به سلفیه نام گذارده است و این نامگذاری را با توجه به هدفهای سالمش بیاعتبار نشمرده است. پس ما به وی میگوئیم که آیا سلفیه امروز غیر از آن سلفیه معنا میدهد؟
در صفحات ۲۳۶ و ۲۳٧ از دعوت شیخ محمد بن عبدالوههاب –/– به مذهب وهابی تعبیر کرده است و گفته: «إن الوهابیة تبرّموا من هذا الكلمة؛ لأنها توحي بأن ینبوع هذا المذهب بكل ما تضمنه من مزایا وخصائص یقف عند الشیخ محمد بن عبد الوهاب، فدعا هم ذلك إلی أن یستبداوا بكلمة الوهابیة هذا كلمة السلفیة» یعنی «وهابیه از این کلمه به ستوه آمدهاند، چون این کلمه القاء کننده این است که سرچشمههای این مذهب با تمام آن مزایا و ویژگیهایی که دارد به شیخ محمد بن عبدالوهاب میرسد. پس آنها مجبور شدند که کلمه وهابیت را به سلفیه تبدیل کنند».
جوابی که ما میگوئیم؛ شیخ محمد بن عبدالوهاب مذهب خاصی ندارد که به آن ادعای وهابیت بکند. چونکه وی در عقیده بر مذهب سلف بوده و در فروع بر مذهب امام احمد بن حنبل بوده که علمای نجد در قبل از او و هم عصر او و بعد از او بر آن میباشد. و پیروانش را به پیروی از مذهب سلف خوانده است. و من از نویسنده میخواهم که ثابت کند شیخ محمد بن عبدالوهاب مذهب جدیدی آورده که به وی نسبت دادهاند و هنگامی که دلیلی نیاورد -و هرگز نمیآورد- پس به شیخ و پیروانش تهمت ناروا زده و خداوند جزای تهمت زنندگان را میدهد.
در صفحات ۲۳٩ و ۲۴۰ از زیارت قبر پیامبرص صحبت کرده و گفته که برتر از نماز و درود فرستادن بر پیامبر میباشد: و گفته: «وكلم وأتهمنا وأتُّهم كثیر من المسلمین من أهل السنة والجماعة بالإبتداع والمروق لائتا ذهبنا إلی ما ذهب إلیه الجمهور من علماء السلف وغیرهم من أنه لاضیر في أن یعزم الرجل علی زیارة كل من قبر النبيص ومسجده» «شما میتوانید ما را و بسیاری از مسلمانان اهل سنت و جماعت را به بدعت و نوآوری متهم کنید چونکه ما بر مذهب جمهور علماء گذشته و غیر آنها هستیم که گفتهاند عیبی ندارد اگر شخص به زیارت تمام قبر پیامبر و مسجد او عزم بورزد».
جوابی که ما میگوئیم: زیارت قبر پیامبر در غیر سفر سنت است و بدعت نمیباشد و کسی نگفته که اگر زیارت به این صفت باشد بدعت است. اما سفر کردن به قصد زیارت قبر پیامبرص بدعت میباشد. چون سفر بخاطر زیارت قبرخواه قبر پیامبر باشد یا قبر اولیاء و صالحین و خویشاوندان باشد، جایز نیست. به خاطر فرموده پیامبرص: «لا تُشدُّ الرحال إلّا إلی ثلاثة مساجد: المسجد الحرام ومسجدي هذا والمسجد الاقصی» «بار سفر بستن جز برای ۳ مسجد درست نیست: مسجد الحرام، مسجد النبی و مسجدالاقصی». و سلف و ائمه چهارگانه و غیر آنها و امامان اقتدا شده به آنها با عمل به این حدیث مسافرت به خاطر زیارت قبرها را قبول نمیکند. دکتر عمیقاً به خطا رفته است وقتی که ادعا میکند که جمهور علماء سلف و غیر آنها گفتهاند که عیبی ندارد شخص عزم سفر برای زیارت قبور داشته باشد. پس اگر قصد سفر کردن بخاطر زیارت قبر داشته باشد علمای سلف از آنچه که پیامبر نهی کرده است، نهی میکنند. یعنی سفر کردن به خاطر زیارت قبر به طول عام و قبر پیامبر و غیره درست نمیباشد.
سپس دکتر شیخ الاسلام ابن تیمیه را در استدلالش به حدیث مذکور برای منع سفر بخاطر زیارت قبور، گناهکار قلمداد کرده است و آن را غلط عجیبی نامیده که شیخ الاسلام در آن افتاده است. آنجا که میگوید: «ویترتب علی هذا الغلط العجیب الذي أنزلق فیه ؛بن تیمیه/ أن الإنسان لا یجوز أن شِدّ الرحل إلی زیارة رحم أو إلی صلب علم أو إلی إنتفاع رزق، لأن هذه الأشیاء كلها خارج المساجد الثلاثة» یعنی «اینکه جایز نیست که انسان بخاطر زیارت و دیدار خویشاوندان و طلب علم و کسب روزی بار سفر ببندد بر این غلط عجیب مترتب میشود که شیخ الاسلام ابن تیمیه در آن افتاده چونکه اینها همگی خارج از مساجد سهگانه میباشد».
و ما به او میگوئیم که: غلطی که دکتر در آن افتاده فهم خودش میباشد. چون این حدیث شریف به معنای منع سفر کردن به مکانهای مخصوصی جهت عبادت در آن یا نزد آن، غیر از مساجد سهگانه میباشد. فرقی نمیکند که این مکانها مساجد یا قبور و یا غیره باشند.
اما سفر کردن بخاطر دیدار خویشاوندان یا طلب علم یا کسب روزی داخل در مصداقهای این حدیث نمیباشد.
نویسنده در صفحه ۲۴۱ در مورد علت صبر امام احمد بر تحمل محنت خلق قرآن گفته: «وإنّما كان سبب المحنة التي تعرض لها الإمام دون غیره هو ورعة الشدید الذي منعه أین یفصل ویُفرق بین اللفظ والمعنی» یعنی «علت محنتی که امام احمد و نه دیگران با آن مخالفت کرده، تقوای شدید وی بوده که او را منع میکند از اینکه بین لفظ و معنای قرآن فرق قائل شود».
جوابی که ما میگوئیم: اولاً: امام احمد به تنهایی با این محنت مخالفت نکرده بلکه جمع زیادی از علما که بعضی از آنها بخاطر آن کشته شده و بعضی عذاب داده شده و بعضی اذیت شدهاند. ولی پیداست که دکتر اصلاً تاریخ نخوانده است.
ثانیاً: در اینجا فرقی میان معنا و لفظ قرآن وجود ندارد و هر دوی آنها کلام خداوند هستند که نازل شدهاند و غیرمخلوق میباشند این سخن بدعتگر آن است نه سخن اهل و سنت و جماعت. پس امام احمد بین آنها فرقی قائل نشده، چونه او هم مثل سایر ائمه فرقی بین آنها نمیبیند و معتقد به عقیده اشارعه نمیباشد.
نویسنده در صفحات ۲۵۶ و ۲۵٧ ردّی را که بر کتاب «الذخائر المحمدیة» از محمد علوی مالکی نوشته شده مردود میداند و بعضی از گمراهیهای آن را بیان میکند و میگوید که محمد علوی از اهل سنت و جماعت میباشد و مردم از تألیفات و کتابهای وی چیزی نخواندهاند و واقعیت حالش را ندیدهاند مگر اینکه اطمینان آنها از پایداری وی در دینش و صلاح حالش و سالم بودن عقیدهاش زیاد شده باشد.
جوابی که ما میگوئیم: تو بایستی محتویات کتابهای این مرد را ببینی و مخالفت آن را با کتاب و سنت و عقیده سلیم بدانی تا اینکه مخالفت و مطابقت وی را با این اصول بشناسی و این بر مطالعه مردم استوار نیست. و تو باید ببینی آنچه که وی با آن مخالفت کرده درست است یا اشتباه است؟ این آن چیزی است که یک محقق منصف از او میخواهد که به نوشتهها و گفتههای دیگران احترام بگذارد بدون اینکه قبل از شناخت و جهت مخالفت کسی که با علوی مخالفت کرده به او حمله ببرد. سپس آیا همین که شخصی از اهل سنت و جماعت باشد و پایدار بر آن باشد مانع از مخالفت با وی میشود وقتی که خطایی انجام بدهد؟
«والله أعلم وصلی الله وسلم علی نبینا محمد وعلی آله وصحبه».