روش امام شافعی
در اثبات عقیده
تأليف
دکتر محمد بن عبدالوهاب العقیل
ترجمه:
گروه علمی فرهنگی موحدین
ان الـحمد لله نحمده ونستعینه ونستغفره ونعوذ بالله من شرور أنفسنا ومن سیئات اعمـالنا، من یهده الله فلا مضل له ومن یضلل فلا هادي له واشهد ان لا اله الا الله واشهد ان مـحمد عبده ورسوله.
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِۦ وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنتُم مُّسۡلِمُونَ ١٠٢﴾ [آلعمران: ۱۰۲].
«اى کسانى که ایمان آوردهاید! آنگونه که حق تقوا و پرهیزکارى است، از خدا بپرهیزید! و از دنیا نروید، مگر اینکه مسلمان باشید».
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ ٱتَّقُواْ رَبَّكُمُ ٱلَّذِي خَلَقَكُم مِّن نَّفۡسٖوَٰحِدَةٖ وَخَلَقَ مِنۡهَا زَوۡجَهَا وَبَثَّ مِنۡهُمَا رِجَالٗا كَثِيرٗا وَنِسَآءٗۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ ٱلَّذِي تَسَآءَلُونَ بِهِۦ وَٱلۡأَرۡحَامَۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ عَلَيۡكُمۡ رَقِيبٗا ١﴾ [النساء: ۱].
«اى مردم از پروردگارتان که شما را از نفس واحدى آفرید و جفتش را [نیز ] از او آفرید و از آن دو مردان و زنان بسیارى پراکنده کرد پروا دارید و از خدایى که به [نام] او از همدیگر درخواست مىکنید پروا نمایید و زنهار از خویشاوندان مبرید که خدا همواره بر شما نگهبان است».
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَقُولُواْ قَوۡلٗا سَدِيدٗا ٧٠ يُصۡلِحۡ لَكُمۡ أَعۡمَٰلَكُمۡ وَيَغۡفِرۡ لَكُمۡ ذُنُوبَكُمۡۗ وَمَن يُطِعِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَقَدۡ فَازَ فَوۡزًا عَظِيمًا ٧١﴾ [الأحزاب: ۷۰-۷۱]. «اى کسانى که ایمان آوردهاید از خدا پروا دارید و سخنى استوار گویید. تا اعمال شما را به صلاح آورد و گناهانتان را بر شما ببخشاید و هر کس خدا و پیامبرش را فرمان برد قطعا به رستگارى بزرگى نایل آمده است».
همانا راست ترین کلام، کلام خدا است و بهترین هدیه، هدیه محمد ص میباشد و بدترین کارها بدعتهای هستند که در دین ایجاد میشوند، چون هر بدعتی گمراهی است و هر گمراهی انسان را به جهنم میکشاند، خداوند تبارک و تعالی در یکی از آیات مبارکه قرآن بزرگی نعمتهایش را به بندگان یاد آوری میکند و میفرماید:
﴿يَمُنُّونَ عَلَيۡكَ أَنۡ أَسۡلَمُواْۖ قُل لَّا تَمُنُّواْ عَلَيَّ إِسۡلَٰمَكُمۖ بَلِ ٱللَّهُ يَمُنُّ عَلَيۡكُمۡ أَنۡ هَدَىٰكُمۡ لِلۡإِيمَٰنِ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ ١٧﴾ [الحجرات: ۱۷].
«از اینکه اسلام آوردهاند بر تو منت مىنهند بگو بر من از اسلام آوردنتان منت مگذارید بلکه [این] خداست که با هدایتکردن شما به ایمان بر شما منت مىگذارد اگر راستگو باشید».
سپاس و ستایش پروردگاری که ما را به اسلام هدایت داده، اگر هدایت خدایی نمیبود ما هرگز هدایت نمییافتیم.
یکی از نعمتها و فضلهای خداوند بر این امت، فرستادن پیامبر بزرگ، محمد صبه سوی ایشان است، خداوند میفرماید:
﴿لَقَدۡ مَنَّ ٱللَّهُ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ بَعَثَ فِيهِمۡ رَسُولٗا مِّنۡ أَنفُسِهِمۡ يَتۡلُواْ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتِهِۦ وَيُزَكِّيهِمۡ وَيُعَلِّمُهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ وَإِن كَانُواْ مِن قَبۡلُ لَفِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٍ ١٦٤﴾ [آلعمران: ۱۶۴].
«به یقین خدا بر مؤمنان منت نهاد [که] پیامبرى از خودشان درمیان آنان برانگیخت تا آیات خود را بر ایشان بخواند و پاکشان گرداند و کتاب و حکمت به آنان بیاموزد قطعا پیش از آن در گمراهى آشکارى بودند».
خداوند توسط این پیامبر چشمان کور و قلبهای قفل شده ما را گشود و از ذلت و گمراهی و فقر و نداری به عزت و سربلندی و ثروت مندی هدایت داده و به جای نفرت و تفرقه، محبت و الفت را به ما ارزانی بخشیده.
محمد ص بفرمان خدا با بهترین شیوه مبارزه کرد و رسالت را به گوش مردم رساند و امانت خودش را به جایی آورد، و در راه خدا با بهترین شیوه جهاد کرد تا به ملکوت اعلی پیوست. مردم را به دین فرا خواند و آنها را به کیش اسلام در آورد، خداوند منان، بزرگترین جزا و پاداش را به جای امت اسلام به آن رهبر پر افتخار عطا فرماید.
خداوند هنگام به اتمام رساندن دین برای این امت والا، آیه ذیل را بر رسولش نازل فرمود:
﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِينٗاۚ فَمَنِ ٱضۡطُرَّ فِي مَخۡمَصَةٍ غَيۡرَ مُتَجَانِفٖ لِّإِثۡمٖ فَإِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٞ﴾ [المائدة: ۳]. «امروز دین شما را برایتان کامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانیدم و اسلام را براى شما [به عنوان] آیین خدا پسند برگزیدم پس هرکس در حال گرسنگى ناچار شود بىآنکه به گناه متمایل باشد [اگر از آنچه منع شده است بخورد] بىتردید خدا آمرزنده مهربان است».
این آیه در بزرگترین روز این امت اسلامی فرود آمد [۱]، همه مسلمانان در آن جلسه بزرگ حضور داشتند ، که در تأریخ اسلام بىسابقه بود، از تمام اقصا و نقاط آن روز اسلام مردم در گردهمایی بزرگ شرکت کرده بودند تا فریضه حج را در حضور پیامبر به جا بیاورند، یعنی وقوف در عرفه که با روز جمعه هم مصادف بود، اصحاب پیامبر ص سخنان پر بار حضرت را با گوش دل میشنیدند. و عظمت خود را که خداوند به خاطر این دین بدانها ارزانی بخشیده بود درک میکردند، خداوند دین را برای آنها به اتمام رسانیده و آنها را هم برای ابلاغ و نشر و به دوش گرفتن پرچم پر افتخار دین برگزیده است.
اصحاب هم جوان مردانه بازو همت بستند و جان و مال را برای ابلاغ دین تقدیم کردند البته در تمام مراحل رسول اکرم ص را اسوه و مقتدای خود قرار دادند، این هم یکی دیگر از بخششهای خداوند منان است به امت اسلامی، یاران رسولص پرچم پر افتخار دعوت و جهاد را برداشتند و آگاهانه دین میبن اسلام را بیان کردند تا صدای دلنواز و نور تابناکش به گوش همه جهانیان رسید و جهان را روشن نمود و لقب عمومیت را برای خود کسب کرد و مرزهای قرار دادی را در هم نوردید.
تلاش مخلصانهی همان یاران مخلص حضرت بود که اسلام را به مشرق و مغرب زمین رسانید و زمین را آباد کرد و به جهل و تاریکی پایان داد و ستونهای جاهلیت و ظلم را لرزاند و کاخهای ظغیان گران را ویران ساخت، و خداوند با تلاش آنها پیام خود از تحریف و تبدیل محافظت کرد، در قرآن میفرماید:
﴿إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا ٱلذِّكۡرَ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ ٩﴾ [الحجر: ۹]. «بىتردید ما این قرآن را به تدریج نازل کردهایم و قطعا نگهبان آن خواهیم بود».
این هم منتی دیگر که بر این امت گذاشته شده است.
بعد از یاران حضرت نوبت به سلف صالح امت رسید، آنها هم جوان مردانه راه و روش نیاکان خود را ادامه دادند، در لیست دعوت گران نام خود را ثبت کردند و به صف مجاهدین و مبارزین و مدافعان راه خدا پیوستند، با نوری که در اختیار داشتند، راههای حقیقت را به مردم نشان میدادند پس متربیان آنها خلفی صالح برای سلف صالح خود میشدند.
در این مورد پیامبرص میفرماید: «ان الله یبعث لهذه الامة علی رأس کل سنة من یجدد لها دینها» [۲].
«خداوند برای این امت در هر صد سال یکی را بر میانگیزد تا دین را تجدید نماید».
سپاس و ستایش برای خداوند منان که در هر زمانی، راد مردان از اهل علم را بر میانگیزد تا مردم را از گمراهی و بدبختی به سعادت و هدایت نجات دهند، راد مردان در این راه درد و رنجهای فراوانی را تحمل کردند و با هدایت قران کور چشمان را بینا نمودند تا نور خدای را مشاهده کنند، و بسیاری از شکاریان ابلیس را نجات دادند و گمراهان را هدایت کردند.
چه زیباست اثر آنان بر مردم و چه زشت و کریه است جواب مردم بدانها، آنها تحریف مفرطین و دعوای ناروای نادانان و تأویل و تفسیرات باطلان ـ که پرچم بدعت را بر آفراشته و آتش فتنه را داغ کرده بودند ـ را از کتاب خدا دور میکردند. دشمنان آنها در قرآن اختلاف داشتند و با آن مخالفت میکردند و بر پاره پاره کردن کلام خدا اجماع مینمودند، بدون آگاهی در مورد خدا و کتابش سخن میراندند، دو پهلو سخن میگویند تا مردم ساده را فریب بدهند و آنها را گمراه کنند، از فتنه گمراهان به خدای هادی پناه میبریم [۳].
یکی از این راد مردان و عالمان ربانی، امام محمد بن ادریس شافعی / است که یکی از چهرههای تابناک اسلام بوده و خداوند او را مجدد دین و شریعت خودش قرار داده، در فقاهت منزلتی به او بخشیده که توانست اساس و قواعد فقه را تأسیس و پای ریزی نماید، و از آن دوران تا حالا مردم از سفره علم و فقاهت او بهره میبرند و اصول و فروع او را اساس کار خود قرار دادهاند.
بزرگان دین با عبارت زیبا و دل نشین او را توصیف و تمجید کردهاند، خداوند توسط او مردم را از فقه اهل رأی نجات داد و در دیگری را برای آنها گشود تا به قرآن و سنت برگردند، امام هم مردم را به این روش فرا خواند و آنها را تشویق کرد و از عقل گرای مذموم و رأی هشدار میداد، نوشتههای خود را با قرآن و سنت مزین کرد و تیشه به ریشه مخالفان زد و آنها را از پای در آورد، خواه مخالف نزدیک یا دوست خودش میبود، چون حق پیش ایشان از هر چیزی محبوبتر است، امام احمد میفرماید: در قرن اول عمر بن عبد العزیز مجدد بود و در قرن دوم امام شافعی /........
ابو عبدالله میگوید: من چهل سال است در نماز برای امام شافعی / دعا میکنم [۴].
کسانی که شرح حال امام را نوشتهاند و او را تمجید و توصیف کردهاند و در اصول و فروع از او پیروی نمودهاند قابل حصر نیستند، چون همه به علم و فقاهت او ایمان و اعتماد داشتند.
از فضل خداوند است که مرا یاری داد تا به بررسی این شخصیت بزرگ بپردازم واز ایشان بهرهای ببرم و در این بحث متواضع اقوال و دیدگاهای ایشان را جمع آوری و تقدیم نمایم.
[۱] به صحیح بخاری شماره ۴۵ و ۴۴و ۴۶ و ۷۲۶۸ و مسلم شماره ۳۰۱۷ و ترمذی شماره ۳۰۴۳ و نسائی شماره ۳۰۰۲ نگاه کنید. [۲] ابو داود در ملامح شماره ۴۲۹۱ و حاکم در مستدرک ۴/۵۲۲ حدیث را روایت کردهاند و البانی هم آنرا تصحیح کرده است. [۳] بخشی از خطبه امام احمد در رد جهمیه بود. [۴] مناقب شافعی / از بیهقی ۱/۵۵و البدایة و النهایة ۱۰/۲۵۳
این بحث مقدمهای بود برای رشتهی دانشکده دعوت و اصول دین در دانشگاه اسلامی در مدینه منوره، جهت ارائه پایان نامهی برای اخذ مدرک دکترا، به خاطر علل ذیل به این موضوع علاقه وافر داشتم و تصمیم گرفتم در این مورد قلم فرسایی کنم:
۱ـ امام شافعی / یکی از ائمه چهارگانه است که مورد احترام و اقتداء بخشی از امت اسلامی قرار گرفته و مردم به اقوال و دیدگاههایی ایشان ایمان و اعتماد دارند، بنابراین برای شناخت روش و منهج سلف صالح گزینه خوبی است.
۲ـ این تحقیق اتمام حجت باشد بر افرادی که خود را منتسب به امام شافعی / میدانند ولی در عقیده با او مخالفت میورزند، لاجرم یکی بر هدایت است و دیگری بر بدعت و گمراهی میباشند چون همدیگر را تکفیر و تضلیل میکنند.
منتسب بودن به مذهب یا امامی در حالی که مخالف او باشد شرعاً و عقلاً شرم آور است، و هر کس بگوید: من در فقه و فروع شافعی مذهب هستم و در اصول و عقیده اشعری، در حقیقت باید خطاب به او گفته شود: این دو با هم تناقص دارند و حتی ارتداد به شمار میآید چون شافعی / در اعتقاد پیرو اشعری نبوده بلکه سلفی، اخباری، غیر مبتدع بوده است [۵].
۳ـ پاسخی باشد برای تعداد زیادی از متأخرین شافعیه که کتابهای مختصری در مورد عقیده منتشر میکنند و آنها را به امام نسبت میدهند، در حالی که چنین کاری خیانت و ظلمی است که در حق امام صورت میگیرد، امروزه مذهب اشعری بر مذهب شافعی / سآیه افکنده است.
۴ـ تعداد زیادی از خلف گمان کردهاند که عقیده سلف تنها مخصوص امام مجاهد ابن تیمیه و ابن قیم و محمد بن عبد الوهاب است و برای مقابله با آنها امام شافعی / را به میدان میکشند در حالی که امام شافعی / یکی از میدان داران این عرصه بوده و خودش بر این روش و منهج دنیا را وداع گفته و با همان عقیده سلفی به دیوان خدا شتافته.
۵ـ به گمان خودم تا حالا کسی در این میدان با این تفصیل و وسعت قلم فرسایی نکرده و کسی بر من پیشی نگرفته است.
بدین علت و بهرههای که از جمع آوری اقوال امام شافعی / و مقارنهی آنها با دیدگاه و روش سلف صالح نصیبم شد، تصمیم گرفتم که قلم به دست گیرم و در این راستا چیزهای را روانه عرصهی علم و دین و ادب کنم.
روش بحث:
این بحث شامل بخشهای ذیل میباشد:
ـ یک مقدمه و پبچ باب و خاتمهای.
ـ مقدمه و علت انتخاب موضوع.
باب اول:
زندگی شخصی و علمی امام شافعی / در دو فصل.
فصل اول: زندگینامهی کوتاه امام که شامل هشت بحث میباشد:
بحث اول: نام و نسب و کنیه امام.
بحث دوم: زادگاه و رشد امام.
بحث سوم: گشت و گذار امام برای یادگیری علم و ادب.
بحث چهارم: استادان امام.
بحث پنچم: شاگردانش.
بحث ششم: توصیف و تمجیدات بزرگان در حق امام.
بحث هفتم: کتب و آثار امام.
فصل دوم: اصول و قواعد امام در اثبات عقیده که شامل سه بحث است:
بحث اول: روش سلف صالح در اثبات عقیده.
بحث دوم: روش متکلمین در اثبات عقیده.
بحث سوم: اصول شافعی / در اثبات عقیده.
باب دوم: عقیدهی امام در مورد ایمان و روش اثباتش که شامل چهار فصل است:
فصل اول: حقیقت ایمان و داخل بودن اعمال در آن.
فصل دوم: افزایش و کاهش ایمان.
فصل سوم: استثناء در ایمان و تفاوت اسلام با ایمان، که شامل دو بحث است:
بحث اول: استثناء در ایمان.
بحث دوم: تفاوت اسلام و ایمان.
فصل چهارم: حکم افرادی که مرتکب گناه کبیره میشوند، شامل سه بحث است:
بحث اول: حکم کبیره از شرک کمتر است.
بحث دوم: حکم نماز نخوانی که منکر وجوب نماز نباشد.
بحث سوم: حکم جادو و جادو گر.
باب سوم: عقیده امام در مورد توحید و روش ایشان در اثبات عقیده، سه فصل دارد:
فصل اول: توحید الوهیت، شامل هفت بحث است:
بحث اول: تعریف توحید.
بحث دوم: هدف از آفریدن انسان و جن.
بحث سوم: سوگند خوردن به غیر خدا.
بحث چهارم: تطیر (بد فالی)
بحث پنچم: استسقاء به نجوم.
بحث ششم: الفاظی که توحید را خدشه دار میکنند.
بحث هفتم: شفاعت.
بحث هشتم: افسونگری.
فصل دوم: توحید ربوبیت. دارای یک مقدمه و سه بحث است.
بحث اول: روش سلف صالح در استدلال کردن بر وجود خدا.
بحث دوم: روش متکلمین در استدلال بر وجود خدا.
بحث سوم: روش امام شافعی / در استدلال بر وجود خدا.
فصل سوم: توحید اسماء و صفات. دارای یک مقدمه و سه بحث است.
بحث اول: خلاصهی عقیدهی امام.
بحث دوم: تفصیل عقیدهی امام در مورد اسماء.
بحث سوم: تفصیل عقیده امام در مورد صفات.
باب چهارم: بقییه مسائل اعتقادی و روش امام در اثبات آنها که چهار فصل دارد:
فصل اول: ایمان به فرستادگان. سه بحث دارد:
بحث اول: مفهوم ایمان به پیامبران.
بحث دوم: وضعیت مردم قبل از بعثت پیامبران و نیاز انسان به آنها.
فصل دوم: ایمان به روز واپسین و مسائل مربوط به آن، سه بحث دارد:
بحث اول: فتنه قبر.
بحث دوم: حکم هدیه کردن ثواب اعمال به مردگان.
بحث سوم: زنده شدن و حساب و بهشت و جهنم.
فصل سوم: ایمان به قضاء و قدر، دو بحث دارد:
بحث دوم: مراتب قضاء و قدر.
فصل چهارم: عقیده امام در مورد اصحاب.
باب پنچم: مبری بودن امام از اتهام مخالفت با روش سلف صالح امت، دو فصل دارد:
فصل اول: رساله بزرگ منسوب به شافعی /، دو بحث دارد:
بحث اول: نگاهی به محتو یات کتاب.
بحث دوم: قضاوت در مورد این نسبت دادن.
فصل دوم: موضع گیری امام در قبال گروههای منحرف و گمراه، سه بحث دارد:
بحث اول: قدریه و معتزله.
بحث دوم: رافضیه.
بحث سوم: صوفیه.
پایان.
فهرست شرح حال بزرگان.
فهرست مراجع.
[۵] مجموع فتاوی ۴/۱۷۶. هدف از ارتداد ، برگشتن از دین نیست بلکه هدف مخالفت است.
این موضوع را به چند بخش و فصل و مباحث و مسائل تقسیم کرده ام و سرآغاز را با مذهب سلف صالح شروع میکنم و در جاهای که نیاز دیدم، دلائلی از قرآن و سنت را ذکر نمودهام و بعد از آنها به بیان عقیده امام شافعی / با ذکر ادلهاش میپردازم و اگر بدان دست رسی پیدا نکردم تنها اقوال و دیدگاه امام را در نوشتههایش ذکر میکنم.
ادرس آیات و سورهها را نوشتهام و احادیث را تخریج کردهام و با ارجاع دادن روایات به صحیحین یا یکی از کتب چهارگانه صحاح ـ اگر آنها حدیث را روایت کرده باشند ـ، اکتفی میکنم و چیزی دیگربر آن نمیآفزایم مگر اینکه کسی دیگر آنرا تخریج کرده باشد که در این حال بر حسب توان آنرا ذکر میکنم.
احادیثی که در صحیحین ذکر نشدهاند، خودم با استمداد از اقوال بزرگان بر آنها قضاوت میکنم. و شرح حال بزرگانی که برای مردم مفید هستند بیان نمودم و کلمات مجمل و گنگ که نیازمند توضیح هستند توضیح و تبین دادهام. به ذکر مناطق و شهرهای وارده هم پرداختهام.
هر گاه بدون قید شیخ الاسلام را به کار بردم مقصودم امام ابن تیمیه است و اگر گفتم بیهقی در مناقب روایت کرده، به کتاب مناقب شافعی اثر بیقهی اشاره میکنم و برای توضیح بحثها فهارس را گماشتهام.
در پایان بدین علت که خداوند، بحث را برایم آسان کرد و مرا یاری داد حمد و ستایش او را به جا میآورم.
بعد از شکر خداوند، تشکر و تقدیر از دانشگاه اسلامی را به جا میآورم که در مدیریت و تمام امور دیگر مربوط به چاپ و غیره زحمت کشیدند و مرا یاری دادند.
همچنین ازناظر اول استاد حماد انصاری و ناظر دوم عبدالکریم مراد اثری و ناظر سوم استاد عبدالرحمان حذیفی سپاس میکنم چون واقعاً در هیچ موردی کوتاهی نکردند و در حد توان مرا یاری دادند، خداوند پاداش نیک را بدانها ارزانی بخشد.
از استاد صالح بن سعد سحیمی و استاد محمد بن ربیع مدخلی تشکر به عمل میآورم که در تقویت بخشیدن و مناقشه در مورد این پایان نامه از هیچ کوششی دریغ ننمودند.
خلاصه از هر دوست و برادری که در این کار به من کمک کرده تشکر میکنم البته در رأس انها پسرم حبیب که بعد از خدا بهترین یاور بود و تنها چیزی که او را بدین کار وادار میکرد دوست داشتن علم و دین و هنر است. خداوند زحماتش را در پرونده اعمال صالحش ثبت کند.
در پایان از هر خوانندهای که متوجه اشتباه و خطا و کوتاهی میشود پوزش میطلبم چون علتش نداشتن شایستگی و مهارت کافی بوده که از آن بهرمند نشدهام و هرگز سخن شاعر را به کار نمیبرم که میگوید: وانی و ان کنت الاخیر زمانه لآت بما لم تستطیه الاوائل هرچند دوران من متأخر است ولی سخنانی بر زبان میآورم که گذشته گان نمیتوانستند آنرا بیاورند و بگویند.
بلکه سخن این شاعر را تکرار میکنم که میگوید: یا ناظراً فیه سد الخللا فجل من لا عیب فیه وعلا ای ناظر اگر عیب و خللی داشت آنرا بر طرف و اصلاح کن، و اگر بدون نقص و عیب بود آنرا بزرگ جلو بده.
ربنا تقبل منا انك انت السمیع العلیم وتب علینا انك انت تواب الرحیم، وصلی الله وسلم علی محمد وعلی آله واصحابه أجمعین.
ایشان محمد بن ادریس بن عباس بن عثمان بن شافع بن سائب بن عبید بن عبد یزید بن هاشم بن مطلب بن عبدمناف بن قصی بن کلاب بن مرة بن کعب بن لؤی بن غالب ابو عبدالله قریشی شافعی مکی هستند که در عبدالمناف نسبش به نسب پیامبر ص میرسد پس امام شافعی / عمو زاده پیامبر هستند.
مطلب برادر هاشم پدر عبدالمطلب جد پیامبرص است پس در عبدالمناف نسبش به پیامبر ص میرسد.
امام نووی میفرماید: شافعی / با اجماع اهل نقل از هر گروهی، قریشی مطلبی است و مادرش از قبیله ازدیه میباشد [۶].
لقب شافعی / به پدر بزرگش شافع بن سائب بر میگردد که یکی از اصحاب صغار بود و به خدمت پیامبر ص رسیده است و میگویند: چوان شاداب و با طراوت بوده است.
روایت شده که پیامبرص روزی در فسطاط هنگام سر رسیدن سائب بن عبید و پسرش شافع بن سائب، بدو نگاه کرد و فرمود:
«من سعادة الـمرء أن یشبه أباه» [۷].
«از علائم سعادت انسان این است که به پدرش بماند».
سائب بن عبید به پیامبر ص میماند، در روز بدر که پرچم دار لشکر قریش بود اسیر شد، خودش را با فدیه آزاد کرد و به دین مبین اسلام در آمد، مردم خطاب به او گفتند چرا قبل از پرداختن فدیه مسلمان نشدی؟
جواب داد: چون دوست نداشتم امیدی که مسلمانان در فدیه به من داشتند ضایع شود و آنها را از این بهره محروم کنم.
امام حاکم در مناقب شافعی / روایت میکند که روزی سائب بیمار شد، عمر فرمود: بیا تا به عیادت سائب برویم چون یکی از اصیل ترین افراد قریش است.
هرگاه پیامبر ص به سائب و عمویش میرسید میفرمود:
«هذا اخی وانا اخوه» [۸].
«سائب برادر من و من هم برادی او هستم».
[۶] تهذیب اسماء و لغات ۱/۴۴ [۷] الاصابه ۲/۱۱ [۸] مناقب بیهقی ۱/۴۷۲ و توالی التأسیس ۴۰
امام شافعی / به ناصر سنت ملقب گشته چون مشهور است که به دفاع از سنت پرداخته و بر پیروی از سنت خیلی حریص بوده [۹]. به امید خدا تفصیل این موضوع را در بحث روش شافعی در اثبات عقیده بیان خواهم کرد.
[۹] همان.
همه مؤرخین اتفاق دارند که امام شافعی / در سال ۱۵۰ هجری چشم به جهان گشود، همان سالی که امام ابو حنیفه به ملکوت اعلی پیوست [۱۰].
حاکم میگوید: هیچ خلافی در این نیست که امام شافعی / در سال ۱۵۰ هجری، سال وفات امام ابو حنیفه، به دنیا آمده، این تصادف به چیز دیگری هم اشاره میکند، یعنی امام شافعی / در فقه جانشین امام ابوحنیفه میگردد و مقام و منزلت فقاهت بعد از ابو حنیفه به او میرسد.
گفته شده که در روز وفات ابو حنیفه به دنیا آمده، هر چند بعضی این را دورغ و جعل میدانند ولی چنین نیست چون ابو حسن محمد بن حسین بن ابراهیم در مناقب شافعی / با سند خودش از ربیع بن سلیمان روایت میکند که گفته: شافعی / در همان روزی به دنیا آمد که ابو حنیفه دار فانی را وداع گفت. هر چند این لفظ هم قابل تأویل است چون آنها یوم را به جای مطلق زمان هم به کار میبرند.
وفات ابوحنیفه مشخص است که در سال ۱۵۰ هجری صورت گرفته هر چند بعضی میگویند: در سال ۱۵۱ هجری بوده و گروه دیگری هم سال ۱۵۳ هجری را ترجیح دادهاند، اما هیچ کدام از مؤرخین ماه ولادتش را تعین نکردهاند، همانطور که قبلاً گفتم: هیچ کدام نه در سال ولادتش اختلاف دارند و نه ماه ولادت را تعین کردهاند. و نمیتوان روایت ربیع را بر ظاهرش حمل کرد [۱۱].
[۱۰] مصادر زندگی نامه شافعی / [۱۱] توالی التأسیس ۵۲.
روایات در مورد زادگاه امام اختلاف دارند، مشهورترین آنها روایتی است که میگوید: در غزه به دنیا آمده، روایت دیگر عسقلان و روایت دیگر یمن را ترجیح میدهد.
ابن ابی حاتم از عمرو بن سواد نقل میکند که شافعی / فرموده: من در عسقلان به دنیا آمده ام و وقتی دو ساله شدم مادرم مرا به مکه برد [۱۲].
بیهقی با سندش از محمد بن عبدالله بن عبدالحکم نقل میکند و میگوید: از امام شافعی / شنیدم که میفرمود: در غزه به دنیا آمدم و مادرم مرا به عسقلان برد [۱۳].
ابن ابی حاکم در باره زادگاه امام روایت دیگری دارد که برادر زادهاش از عبدالله بن وهب نقل میکند: از محمد بن ادریس شافعی/ شنیدم که میفرمود: در یمن به دنیا آمدم، مادرم از ترس جان و فراموش کردن نسبم مرا به مکه برد در حالی که یازده سالم داشت [۱۴].
بیهقی روایت را اینگونه جمع میکند: بعد از ذکر همه روایات میگوید: روایت غزه از همه روایت صحیحتر است و احتمال دارد هدف امام در روایات دیگر، سکونت گرفتن بعضی از قبائل یمن در غزه باشد. سپس میگوید: آنچه مدلول روایات دیگر است این است که امام در غزه به دنیا آمده سپس به عسقلان و مکه کوچ کرده است [۱۵].
ابن حجر / میگوید: میان روایات اختلافی وجود ندارد چون در آن دوران عسقلان و غزه نزدیک هم بودند و غزه یکی از روستاهای تابع عسقلان بوده است پس اگر امام میفرماید: در غزه به دنیا آمده ام، هدفش روستای غزه است و اگر میفرماید: در عسقلان به دنیا آمدهام منظورش شهر عسقلان است.
می گوید: آنچه روایات را با هم جمع میکند این است که امام شافعی / در غزه به دنیا آمده و در سن دو سالگی مادرش او را به حجاز پیش پدرانش میبرد چون آنها از قبیله ازد اهل یمن بودند، سپس مادرش در سن ده سالگی او را به مکه برد تا نسبش را فراموش نکند [۱۶].
می توان با این نظریه میان روایات توافق ایجاد نمود.
[۱۲] آداب شافعی / ۲۲ [۱۳] مناقب بیهقی ۲/۷۱ [۱۴] آداب شافعی / ۲۱ [۱۵] مناقب ۱/۷۵ [۱۶] توالی التأسیس ۵۱
آغاز زندگی امام شافعی / در غزه و با یتیمی بود. وقتی پدرش دار فانی را وداع گفت فقیری و یتیمی و غربت را برای شافعی / به بار آورد، اما تمام مشکلات بعد از هموار شدن راه هدایت برای او آسان شدند و نتوانستند امام را از حرکت متوقف و منصرف کنند.
بعد از اینکه مادرش او را به حجاز برد ـ بنا به اکثر روایات یا مکه بوده یا منطقهای در نزدیک آن ـ به حفظ قرآن شروع کرد، میگویند: در سن هفت سالگی حافظ کل قرآن شد.
امام شافعی / میگوید: یتیم بودم نزد مادرم زندگی را در اوج فقر و تنگ دستی به سر میبردیم به گونهای که مادرم نمیتوانست هزینه تحصیل مرا پرداخت کند، اما استادم در دیر پرداخت کردن هزینه رعایت میکرد، این وضعیت ادامه داشت تا همه قرآن را خفظ نمودم سپس به مسجد رفتم و در حلقه تدریس فقه و حدیث بزرگان شرکت میکردم و به حفظ حدیث و مسائل علمی پرداختم، و مسائل را در استخوان و غیره مینوشتم تا زیاد میشدند و همه آنها در کوزهای در منزل که در دره خیف واقع بود میگذاشتم [۱۷].
همچنین امام میفرماید: وقتی وارد مکه شدم حدود ده سالم بود، نزد فردی رفتم که با هم نسبت فامیلی داشتیم، متوجه شد که من در جست و جوی علم هستم، اما توصیه کرد که در این کار شتاب به خرج ندهم ، ابتداء باید به دنبال معاشی باشم، امام میفرماید: اما مشتاق علم بودم و از آن لذت میبردم، نمیتوانستم آنرا برای امرار معاش رها کنم تا خداوند دریچهای بر رویم گشود و از آن راه امرار معاش مینمودم [۱۸].
می فرماید: من در ابتدای جوانی که بدون مال و ثروت بودم به تحصیل علم شروع کردم، برای کاغذ به دفتر خانه میرفتم و از آنجا کاغذ و استخوان میآوردم تا در آنها بنویسم [۱۹].
امام بر طلب علم خیلی حریص بود، به گونهای که در هفت سالگی قرآن را حفظ کرد و در ده سالگی موفق به حفظ موطأ امام مالک / شد، درسن ۱۵ سالگی به منسب افتا ارتقا پیدا کرد، اما بعضی میگویند: در سن ۱۸ سالگی از استادش مسلم بن خالد زنگی اجازه فتوا گرفت.
امام به شعر خیلی علاقه داشت، همه اشعار هذلییان را حفظ کرد و حتی مدت بیست سال نزد آنها سکنی گزید تا لغت آنها را فرا گیرد.
احادیث و روایات را از استادان و شیوخ فراوانی شنید و همه موطأ را برای امام مالک خواند، امام مالک از هوس و استعداد و ذکاوت او خیلی شگفت زده شد، سپس بعد از وفات مسلم بن خالد به عنوان شاگرد نزد امام مالک زانو زد و علم حجاز را از او فرا گرفت،. قرآن را بر اسماعیل بن قسطنطین خواند که اسماعیل از شبل از ابن کثیر از مجاهد از ابن عباس از ابی بن کعب از پیامبر خدا ص قرائت را روایت کرده است [۲۰].
[۱۷] همان [۱۸] توالی التأسیس ۵۳ [۱۹]. توالی التأسیس ۵۳. [۲۰]. البدایة و النهایة ۱۰/۲۶۳
بعد از اینکه امام در مکه موفق به حفظ قرآن شد، علاقه و شور و شوق فراوانی به شعر و ادب و لغت عربی پیدا کرد، برای یادگیری آن، بارها پیش هذیل رفت، ظاهراً در عنفوان جوانی اشعار فراوانی را حفظ کرده است، أبری از طریق ربیع بن سلیمان از شافعی / نقل میکند که امام فرموده: من در مدرسه به معلم گوش میدادم که به بچهها درس میداد، فوراً آنرا حفظ میکردم، سپس امام میفرماید: بعد از رسیدن به سن بلوغ از مکه رهسپار قبیله هذیل شدم تا لغت و فصاحت آنها را یاد بگیرم، چون فصیح ترین قوم عرب بودند [۲۱].
امام حاکم از مصعب زبیری روایت میکند که میگوید: امام شافعی / تمام اشعار هذیل را حفظ کرده است، سپس خطاب به من گفت: اینرا برای کسی تعریف نکن. راوی میگوید: امام شافعی / همراه پدرم با شعر خواندن شب را به صبح میرساندند.
امام شافعی / به دنبال شعر و ادب و تأریخ بود، سپس به فقه رو آورد، علت چرخش و عوض کردن مسیر را اینگونه بیان کردهاند که امام شافعی / در حالی که سوار بر اسب بود به بیتی استناد میکرد، نویسنده مصعب بن عبدالله زبیری خطاب به او گفت: فردی مثل تو با چنین استعدادی به چنین اشعاری استناد میکند؟ این کجا و فقه کجا؟
سخن نویسنده تأثیر عجیبی بر امام به جا گذاشت، تصمیم گرفت برای یاد گیری فقه نزد مسلم بن خالد برود. مدتی پیش او کسب فیض کرد سپس رو به مدینه نزد امام مالک رفت [۲۲].
بعضی هم میگویند: فردی که امام را برای خواندن فقه تشویق کرد خالد بن مسلم، استادش بود. بیهقی از طریق ابی بکر حمیدی روایت میکند: امام میفرماید: برای یاد گرفتن ادب و لغب عربی به گشت و گذار پرداختم تا خالد بن مسلم را دیدم، خالد فرمود: ای جوان اهل کجای؟
گفتم: اهل مدینه.
فرمود: چه منطقهای؟
گفتم: از ناحیه خیف.
فرمود: چه قبیلهای؟
گفتم: از فرزندان عبد المناف هستم.
فرمود: خیلی خوب است، خداوند در دنیا و اخرت به تو احترام بخشیده ولی استعدادت را در فقه به کار بگیر، منافع و بهرههای فراوانتر به دست خواهید آورد [۲۳].
به هر حال هر علتی در تغیر جهت امام دخیل باشد روشن است که امام بعد از حفظ قرآن به شعر و ادب رو آورده بود و برای این هدف به مسافرتهای فراوانی رفته بود و اطراف مکه را گشته ، و همه لغت و اشعار آن دوران را حفظ کرده، سپس تصمیم گرفت مسیرش را به فقه تغییر دهد و برای عملی کردن تصمیم مبارکش پیش خالد بن مسلم زنجی رفت و از او کسب فیض کرد به گونهای که هنگام رفتن به مدینه در دریا فقه خوب شنا میکرد.
[۲۱]. توالی التأسیس ۵۵ [۲۲]. مناقب بیهقی ۱/۹۶ و الحلیه ۱/۷۰ و توالی التأسیس ۵۴ [۲۳] مناقب بیهقی ۱/۹۷
امام شافعی / قبل از سفر کردن و دیدار با امام مالک، آمادگی قبلی داشت چون همه موطأ را حفظ کرده بود، حتی در بعضی روایات آمده که در ده سالگی و بعضی دیگر در ۱۳ سالگی موفق به حفظ موطأ شده است [۲۴].
امام شافعی / داستان سفر و ملاقات را اینگونه بیان میفرماید:
وقتی از مکه بیرون رفتم در صحرا با مردی هذیلی آشنا شدم، برای فراگیری لغت آنها تلاش میکردم چون فصیحترین قبیله عرب بودند، در طول سفر ملازم و همراه مرد هذیلی بودم تا در نهایت همه اشعار و لغت آنها را فرا گرفتم، وقتی به مکه برگشتم، شعر میسرودم و تأریخ را برای مردم تعریف میکردم، مردی از قبیله زهری خطاب به من گفت: ای بنده خدا، کاش استعداد و فصاحت و بلاغتت را در فقه به کار میبردید. گفتم: مگر کسی باقی مانده تا پیشش بروم؟
گفت: مالک بن انس در مدینهسرآمد عالمان و بزرگ مسلمانان است.
امام میفرماید: این سخن تأثیر عجیبی در روحم گذاشت، به موطأ رو کردم و آنرا از فردی به امانت گرفتم، کتاب را حفظ کردم سپس پیش والی مکه رفتم تا مرا به والی مدینه معرفی نماید، او هم نامهای نوشت، نامه را برداشتم و به سوی مدینه حرکت کردم، نامه والی مکه را به والی مدینه دادم، والی مدینه نامه را خواند و گفت:
ای پسرم، میان مکه و مدینه را با پای برهنه طی کنم برایم آسانتر است که پیش مالک بروم چون ذلت و حقارت تنها بر روی در او به سراغم میآید.
گفتم: اگر ببیند امیر و همراهان آمدهاند حاضر میشود.
گفت: چه میگوید!! ای کاش من و همراهانم پیش او میرفتیم و او هم برای استقبال بر ما خاک میپاشید.
برای عصر قرار گذاشتیم، هنگام فرا رسیدم موعد رهسپار خانه مالک شدیم، مردی در خانه امام را زد، برده سیاه پوستی بیرون آمد، امیر بدو گفت: به امام بگو من منتظر هستم، برده بعد از کمی تأخیر برگشت و گفت: امام میفرماید: اگر سؤالی دارد آنرا در تکه کاغذی بنویسد، بدو جواب خواهم داد و اگر در مورد حدیث است، روز جلسه حدیث را میداند.
امیر به جاریه گفت: بگو نامهی والی مکه را به همراه دارم که در مورد امر مهمی است. جاریه داخل شود و بعد از مدتی با صندلی برگشت بعد از او امام بیرون آمد، امام قد بلند و با هیبت و عبای ابریشمی بر تن داشت، امام نشست و والی نامه را به او داد، امام شروع کرد به خواندن نامه تا به این جمله رسید «این مرد از ظاهرش مشخص است که مردی شریف و واراسته است» امام نامه را پرت کرد و گفت: علم و شریعت رسول خدا باید با واسطه به مردم یاد داده شود؟، شافعی / میفرماید: والی از شدت ترس به خود میلرزید و جرئت سخن گفتن نداشت، من هم گفتم: خدا رحمتت کند من مردی مطلبی هستم از حال و وضعیتم مشخص است که چه کسی هستم، مالک برای چند لحظهای به من خیره شد و گفت: اسمت چیست؟
گفتم: محمد.
گفت: ای محمد از خدا بترس و از گناهان پرهیز کن چون آینده خوبی دارید.
گفتم: بله، این نظر لطف شما است.
گفت: اگر فردا آمدی، کسی موطأ را به تو درس خواهد داد.
گفتم: موطأ را حفظ کردهام میتوانم آنرا از حفظ بخوانم.
امام میفرماید: صبح روز بعد پیش او رفتم و شروع کردم به خواندن موطأ، هرگاه از او میترسیدم میخواستم خواندن را قطع میکردم ولی متوجه شودم که امام از خواندن و ایرادم خیلی شگفتزده شده، من هم قوت قلب پیدا میکردم و ادامه میدادم.
گفت: ای جوان بخوان تا در چند روزی همه موطأ را بر تو قرآت کنم چون لیاقت و شایستگی فراوانی دارید.
در مدینه باقی ماندم تا مالک به دیدار باقی شتافت سپس سفرکردن به ناحیه یمن را تعریف میکند [۲۵].
ظاهراً امام مدام در مدینه سکنی نمیگزید بلکه بعضی اوقات برای زیارت مادرش عازم مکه میشد در این رفت و آمدها بعضی از اشعار هذلیها را میشنید و از عالمان و بزرگان مکه هم استفاده میکرد.
بنا بر این روایات، امام شافعی / در سن ۱۳ سالگی از مدینه بیرون آمد یعنی در سال ۱۶۳ هجری، در این مدت میان مکه و مدینه و قبیله هذیل رفت و آمد میکرد، هر چند بیشتر اوقات را در مدینه نزد امام مالک به سر میبرد تا امام در سال ۱۷۹ هجری به ملکوت اعلی پیوست، بعد از اینکه از علم و تقوای امام کسب فیض کرد، و به عرصه شهرت و فقاهت پای گذاشت و آوازه علمش در سرزمین وحی پیچید، تازه به سن ۲۹ سالگی پای گذاشته بود. در این برهه از زمان پیش سفیان بن عیینه و مسلم بن خالد زنجی و ابراهیم بن ابی یحیی و مالک بن انس در مدینه زانوی شاگردی زد و از آنها و دیگران کسب علم و ادب میکرد، همانطور که مصعب زبیری میگوید: همه علم و ادب بزرگان معاصر خود را یاد گرفت مگر مقداری کمی از علم مالک که اجل فرست را از استاد گرفت و نتوانست کاملاً علمش را به شافعی / منتقل کند [۲۶].
[۲۴] توالی التأسیس ۵۴ [۲۵] مناقب بیهقی ۱/۱۰۲ و رازی ۱۰ و مختصر رازی در حلیة ۹/۶۹ و توالی التأسیس ۵۶ [۲۶] معجم الادیاء ۱۷/۲۸۳.
بعد از بازگشت از مدینه به مکه به علم اندوزی بیشتر مشغول شد، شوق و علاقه عجیبی داشت اما ایشان هم مانند هر عالم واراستهی علم و ادب باید درِ فقر را میزد، بدین علت نمیتوانست به تمام آثار علمی دست پیدا کند، ولی چنین مشکلی او را از شوق و علاقهاش منصرف نمیکرد چون تشنه علم است همانطور که پیامبر ص میفرماید:
«مَنْهُومَانِ لاَ يَشْبَعَانِ : طَالِبُ عِلْمٍ وَطَالِبُ دُنْيَا».
«دو گرسنه دو قلو هرگز سیراب نمیشوند: طالب علم و دنیا» [۲۷].
امام در طلب علم مشتاق و مشتاقتر میشد و برای تحقق بخشیدن به آرزوهایش رهسپار یمن شد، در انجا پیش یاران ابن جریج که تنها هشام بن یوسف و مطرف بن زمان ـ بزرگ ترین یاران جریج ـ باقی مانده بودند علم اندوزی میکرد، ابن جریج شاگرد عطا بن ابی رباح مکی بود.
اما امام شافعی / به علت تنگ دستی نمیتوانست به یمن سفر کند هر چند شنیده بود که علوم مختلفی از فراست و غیره در یمن توسط استادان خبره و مخصوصی تدریس میشود، بنابراین روز به روز شوق رفتن در وجود امام شدت میگرفت، تا اینکه شنید در این ایام کاروانی به یمن خواهد رفت، مادرش پیش عمو زادهاش رفت تا در مورد مسافرت پسرش با آنها مشورت کند و از او بخواهد که پسرش را یاری کند، اما چون هیچ چیزی نداشتند مادرش خانه مسکونی خود را به ۱۰ درهم برای یک سال به رهن گذاشت.
امام شافعی / در مورد سفر به یمن میفرماید:
من و عموزادهام با آن ده درهم به سوی یمن به راه افتادیم، وقتی به آنجا رسیدم مرا بر کاری گماشت که خدا را بخاطر آن سپاس میگوییم، وقتی در ماه رجب کار به دستان مکه به یمن آمدند و از من تقدیر و تشکر به عمل آوردند مقام و منزلت من بالا رفت و احترام پیدا کردم، هنگام بیرون رفتن از یمن به ابن ابی یحیی رسیدم بر او سلام کردم، اما او مرا توبیخ کرد و گفت: هرگاه چیزی پیش بیاید پیش ما میآیید و با ما مینشینید ولی هر کاری که دوست داشته باشید انجام خواهید داد ـ یا چیزهای مثل این ـ، سخنش مرا خیلی نگران کرد و او را ترک کردم. مدتی بعد به مکه بر گشتم و با استاد سفیان بن عیینه ملاقات نمودم، استاد فرمود: شنیدم که همه مردم ازعمل تو تعریف میکنند و میگویند وظایف خود را خوب انجام میدهید. امام میفرماید: موعظه سفیان خیلی به دلم چسپید و از توبیخ ابن ابی یحیی خیلی بهتر بود.
سپس امام بیان میکند که به یمن برگشته و بعضی از کارها خود و حریص بودن بر علم و اجرا کردن عدالت در منصب قضاوت را ذکر میکند، آوازه امام به گونهای بود که زبان زد خاص و عام شد حتی بعضی از دنیا دوستان به او حسادت میورزیدند و از این هراس داشتند که به علت علاقه فراوان مردم به او دولت دوچار انشقاق شود [۲۸] بدین علت بعضی از رهبران هارون رشید از ترس مقام علو یان به هارون رشید نامهای نوشتند که در میان آنها مردی به نام محمد بن ادریس شافعی با زبان کاری کرده که از توان صد شمشیر زن ماهر خارج است، اگر در حجاز به او نیاز دارید او را به آنجا منتقل فرما. بعد از رسیدن این شکایت به دیوان حکومت، هارون رشید دستور دستگیری امام را صادر کرد، آنها هم امام را دست و پا بسته همراه بعضی از علویها به عراق بردند [۲۹].
این بود خلاصه سفر امام به یمن که حاکی از آن است امام در مدت اقامت در یمن به مکه رفت و آمد میکرد، همین رفت و امد امام موجب شده که بعضی از تأریخ نگاران بگویند: شافعی / چند بار به یمن مسافرت کرده است، ولی چنین نیست چون همه سفرها امام در یک زمان مشخص بوده که در یمن اقامت داشت و تنها یک بار برای کسب علم به یمن سفر کرده است، تنها فرمندار یمن به خاطر نیاز به او، ایشان را بر کارها میگماشت تا یاور او باشد وقتی فراست و شهرت امام را دید، کارها بیشتری بر دوش او گذاشت، ولی شافعی / در هر حالتی علم اندوزی را فراموش نمیکرد تا اینکه نهایتاً این شوق و علاقه سر از شهرت و منزلت در آورد و او را به قلههای بلند فقهی رسانید اما متأسفانه رسیدن به اوج قلههای شهرت، مصادف بود با وارد شدن به دنیای آزمایش و امتحان.
[۲۷] دارمی ۱/۹۶ و حاکم در مستدرک ۱/۹۲ آنرا روایت کردهاند. [۲۸] میان علوی و عباسیان محنتهای فراوانی رخ داد بدین خاطر فرمندار یمن دچار واهمه و ترس شد که مبادا مردم عالم علوی خود یعنی شافعی / را امام کنند و عیله عباسی قیام کنند. [۲۹] مناقب بیهقی ۱/۱۰۵.
وقتی نامهی اتهام به دست هارون رشید رسید به فرماندار یمن دستور داد که شافعی و علویها را دست و پا بسته پیش من بیاورید، خدا میداند که امام در این راه طولانی با دست و پای بسته چه درد و رنجهای را تحمل کرده است، اما لطف و رحمت خداوند در چنین موقعیتهای به داد مؤمنینی میآید که هیچ پناه گاهی جر پناه حق ندارند.
وقتی امام با عذاب به عراق رسید و او را پیش هارون رشید بردند البته روایات فراوانی در مورد دیدار شافعی / با هارون رشید نقل شده که تقریباً همه یک معنی دارند بجز روایت دروغی که میگوید: محمد بن حسن و ابا یوسف هارون رشید را تشویق میکردند تا شافعی را بکشد، اما روایت دور از حقیقت و پرت و پلا و دروغ است چون شافعی / میفرماید: وقتی در سال ۱۸۴ هجری مرا به عراق بردند ابا یوسف به دیدار حق شتافته بود پس چگونه به قتل او نظر میدهد، درحالیکه هر دو در چنین مقام و منزل علم و فقه و تقوا قرار داشتند ممکن نیست هارون رشید را به چنین کاری تشویق کنند، در نتیجه روایت درست شده هستند و بوی بد تعصب مذهبی از آنها به مشام میخورد تا به هدف شوم و کثیف خود برسند که عبارت است از خارج کردن بعضی از مذاهب اسلامی و اثبات بعضی دیگر، چنین چیزی میوه شوم تعصب مذهبی است که امت اسلامی به آن مبتلا شد است، اگر انسان به کتب مذاهب نگاه کند از این داستانهای شاخ و دم دار فراوان میبیند که همه آنها انسان را به یک راه حل مجبور میکنند و آن هم بازگشت به قران و سنت و فاصله گرفتن از تعصبات مذموم مذهبی است، و الا هرگز امت اسلامی قدرت خود را به دست نخواهد گرفت. هر چند مجال شکاف این مسئله اینجا نیست تنها جملهای بود که باید میگفتم [۳۰].
رشتهی کلام در مورد ملاقات با هارون رشید را به امام شافعی / میسپاریم:
امام میفرماید: در حالی که نیمهای از شب گذشته بود یک نفر یک نفر بر هارون رشید وارد میشدیم، نفر نفر بلند میشدیم و پشت پرده با هارون رشید سخن میگفتیم، هارون رشید بعد از سخن گفتن با هر کدام دستور قتلش را هم صادر میکرد و او را اعدام میکردند تا نوبت به من رسید، بلند شدم و گفتم: ای امیر المؤمنین من محمد بن ادریش شافعی بنده و خادم شما هستم.
گفت: گردنش را بزنید.
گفتم: ای امیر المؤمنین من سخن میگویم تو هم به من گوش فرا ده، دستت باز است و دستورت محکم و استوار و اگر صبر کنی فرصت را از دست نخواهی داد.
گفت: بگو
گفتم: ای امیر المؤمنین مثل اینکه مرا متهم به قیام علیه تو و انحراف از تو و همراهی با قوم علوی کردند، نمونه تو و آنها را نسبت به خودم به تصویر میکشم:
در مورد مردی که چند عمو زاده دارد که با یکی از آنها در زندگی شریک میشود، گمان میکند که مثل او است و مالش برای او حرام است مگر با اجازه خودش و نمیتواند دخترش را به نکاح خود در آورد مگر با اذنش و معتقد است که هر کدام نسبت به هم حقوق و واجباتی دارند، ولی در مورد عمو زاده دیگرش چنین فکر میکند که در نسب مثل او نیست بلکه عموزادهاش را عبد و بنده خود میپندارد و میتواند بدون ازدواج مانند کنیز دخترش را تصرف کند و مال و دارائیش را حلال میداند، چه میگوید ؟ و اگر تو به جایی آن مرد باشید کدام یک از دو عموزاده ات را دوست و امین خود میپندارید، ای امیر المؤمنین نمونه شما و آنها با من هم مثل این است من عموزاده تو هستم چگونه علیه تو قیام میکنم و تو چرا به من اطمنان ندارید؟ امام میفرماید: هارون رشید سه بار خواست که مثل را تکرار کنم، من هم هر بار به گونهای آنرا بیان میکردم.
هارون رشید گفت: بازداشتش کنید.
در روایات دیگری از ابن عبد البر آمده که شافعی / و چند نفر علوی یکی یکی وارد قصر هارون رشید شدند، با هر کدام صحبت میکرد در حالی که افراد دیگر پشت پرده سخنان آنها را میشنیدند.....
امام شافعی / میفرماید: من و یک نفر علوی که اهل مدینه بود باقی ماندیم، هارون رشید به مرد علوی گفت: آیا شما علیه ما شورش کردهاید؟ و گمان میکنید که من شایسته خلافت نیستم؟
مرد علوی گفت: پناه به خدا که چنین گمانی و ادعای صورت گرفته باشد، یا من چنین چیزی بر زبان رانده باشم.
هارون رشید دستور قتل او را صادر کرد، مرد علوی گفت: اجازه فرماید نامهای به مادر پیرم بنویسم چون در مدینه تنها است و خبری از من ندارد، ولی هارون رشید قبول نکرد و او را به قتل رساند.
سپس مرا به دادگاه بردند وقتی وارد شدم محمد بن حسن را دیدم که در مجلس محاکمه نشسته بود، هارون رشید مانند دیگران شروع کرد به پرس و جو از من، گفتم: ای امیر المؤمنین من نه طالبی هستم نه علوی، من مردی از طائفه بنیمطلب بن عبد المناف بن قصی هستم که دنبال علم و فقه بودم، قاضی خودش میداند من محمد بن ادریس بن عباس بن عثمان بن شافع بن سائب بن عبید بن عبد یزید بن هاشم بن مطلب بن عبدالمناف هستم که در حق من ظلم کردهاند.
هارون رشید گفت: تو محمد بن ادریس هستی؟!
گفتم: بله، ای امیر المؤمنین.
گفت: کسی که محمد بن حسن در مورد او چیزهای گفته، سپس به محمد بن حسن رو کرد و گفت: در موردش چه میگویید؟ آیا سخنانش را تأیید میکنید؟
گفت: بله، فردی دانا است و اتهامات وارده بر او دروغ هستند چون او اهل چنین کارهای نیست.
هارون گفت: او را پیش خودت نگه دار تا در مورد او تصمیم میگیریم [۳۱].
ابن کثیر میگوید: شافعی / را سوار بر قاطر و در غل و زنجیر به بغداد اعزام نمودند، در یکی از روزهای سال ۱۸۴ که سنش ۴۸ سال بود به بغداد رسید و او را پیش هارون رشید بردند، شافعی / و محمد بن حسن نزد هارون رشید به مناظره پرداختند، محمد بن حسن به علم و تقوای او اقرار کرد و از او تعریف و تمجید نمود و بیان فرمود که اتهامات وارده بىاساس هستند، محمد بن حسن او را کنار خود نشاند و از او احترام گرفت، این جریان در سالی رخ داد که ابو یوسف دار فانی را وداع گفته بود [۳۲].
این خلاصه روایات بود در مورد اتهامات وارده و دستگیری امام و نجات ایشان از این درد و محنت و احترام و اکرام محمد بن حسن به امام شافعی / و عفو هارون رشید و انعام و جوائزی که از هارون رشید دریافت کرد [۳۳].
[۳۰] توالی التأسیس ۱۳۰ و کتاب تعصب مذهبی محمد عید عباس. [۳۱] الانتقاء ۹۷. [۳۲] البدایة و النهایة ۱۰/۲۶۳. [۳۳] از این داستان متوجه میشویم که سلف با امیران چگونه رفتار کردهاند هرچند مورد ظلم هم واقع شدهاند یا زندانی شده باشند، هرگز به قیام و شورش معتقد نبودند و دنبال زلات امیران نگشتهاند، این امام شافعی / است که چگونه او را اذیت کردهاند ولی هرگز زبان به ذم آنها نگشوده است. نگاه به السنة للخلال ۱/۷۳.
بعد از اینکه شافعی / از اتهامات وارده تبرئه شد حدود پنچ سال در منزل محمد بن حسن سکنی گزید و علم اهل عراق را از او فرا گرفت، همه احادیث و نوشتهها و سمعیات او را آموخت حتی خودش میفرماید: بار یک شتر کتاب را از محمد بن حسن شنیدم.
هرچند میان شافعی / و محمد بن حسن اختلافات و مناظراتی به وجود آمد چون مذهب حنفی و شافعی اختلافات اساسی با هم دارند ولی امام خیلی از او تعریف و تمجید میکرد و اختلافات مذهبی هرگز درون شافعی / را نسبت به ایشان مکدر نساخته و مدام از وی تمجید می نمود.
امام در مورد او میفرماید: به جز محمد بن حسن هیچ فرد چاقی ندیدم که دانا و عاقل و فقیه باشد [۳۴].
بازهم میفرماید: هیچ انسانی را ندیدم که در هنگام سؤال پرسیدن چهرهاش را به هم نزند مگر محمد بن حسن که همیشه و با هر سؤالی خوشحال میشد [۳۵].
اما با وجود محبت و احترامی که برای ایشان قائل بود هرگز هنگام طرح مسائل علمی و مخالفت در مسائل اختلافی، رد و مناظره با ایشان را فراموش نمیکرد بدین علت وقتی از حلقه درس فارغ میشد با شاگردانش به بحث و گفت و گو میپرداخت. محمد بن حسن خیلی دوست داشت با امام مناظره کند و هر وقت امام را به مناظره دعوت میکرد، امام به دعوتش لبیک میگفت و به میدان میآمد وبر روی صندلی مناظره در مقابل استاد قد علم میکرد، مناظرات گوناگونی بین استاد و امام در حضور هارون رشید و یا در حلقه تدریس استاد رخ داده که تأریخ آنها را به ثبت رسانده تا بیان کند اختلاف بزرگان چگونه و با چه ادبی حل و فصل شده است. هر چند امام همه کتابهای استادش را جمع آوری کرده ولی هیچ کدام از نظرات استاد را بدونه دلیل و مدرک نپذیرفته و اگر در جاهای با دلیل استاد مخالفت کرده به رد آنها پرداخته و نظریه استادش را چالش کشانیده است، امام میفرماید: برای به دست آوردن کتابهای امام شست درهم را پرداخت نمودم سپس همه آنها را با دقت مطالعه کردم، در هر مسئلهای که با امام مخالف بودم در کنار آن حدیثی در رد استاد روایت کردهام [۳۶].
این است ویژگی سلف صالح امت اسلامی که تقلید را رها میکردند و برای پذیرفتن هر چیزی تنها خواستار دلیل و حریص بر آن بودند هرچند با نظر و دیدگاه امامشان مخالفت کنند، با این روش نیکو امت اسلامی قلههای معرفت و بزرگی را فتح کردند و سنت را به گوش جهانیان رسانیدند یعنی یکی از خطر ناک ترین اسباب ارتجاع و نابودی، تعصب برای مذهب معین در صورت مخالفت آن با دلیل صحیح و صریح میباشد نتیجه این میوه شوم است که امت اسلامی در جهالت غوطه ور شده و به بدعت و اماته سنت رسول خدا ص رو آورده است.
[۳۴] مناقب بیهقی ۱/ ۱۵۹ [۳۵] مناقب بیهقی ۱/۱۵۹ [۳۶] آداب الشافعی ۳۳
وقتی که امام از بوستان معرفت و فقاهت عراق به اندازه توانای برچید و قبل از آن علم حجاز را از بزرگان آنجا گرفته بود متوجه شد که وقت آن فرا رسیده که علم یاد گرفته را به دیگران منتقل کند و از بهرهای که خدا به او ارزانی بخشیده دیگران را بهرمند سازد، بنابراین، بعد از بخش آوازه و کسب شهرت تصمیم گرفت به مکه باز گردد، بازگشت ودر حرم مکی شروع کرد به تدریس علومی که قبلاً از بزرگان این محله فرا گرفته بود.
در موسم حج هزاران نفر از اقصی و نقاط جهان برای اداء فریضه حج رهسپار مکه مکرمه شدند، زائرین خانه خدا از این جوان قریشی که مردم از علم و فقهش شگفت زده شده بودند چیزهای را میشندیدند و هنگام بازگش به زادگاه خود برای مردم بازگو میکردند و نام و شهرت امام را در جهان آنروز اسلام بخش مینمو دند بدین علت شهرت امام شدت گرفت و در اقصی و نقاط جهان پیچید.
در این مدت امام با عالمان معاصر خود ملاقات و رفت و آمد داشت، بزرگان معاصرش از وسعت اطلاع و حضور ذهن برای استدلال و حریص بودن بر سنت و توانایی در فقه و استنباط و بهره گیری از قواعدی که تأسیس کرده بود به شگفت آمدند که چگونه این همه قواعد و اصول را از قرآن و سنت استنباط کرده در حالی که بسیاری از آنها را نشنیده بودند، یکی از بزرگ مردانی که باری سخن امام را شنید امام سنت احمد بن حنبل / بود، داستان از این قرار است: امام احمد برای اداء حج و دیدار با علامات و نشانهها آن رهسپار مکه مکرمه شد بعد از تمام شدن عبادت در بیت الله الحرام به دیدار بزرگان فقه و حدیث شتافت تا از محضر آنها استفاده کند و از علم و فقه مکه مکرمه دیدار و باز دیدی کرده باشد، در آن دوران سفیان بن عیینه استاد شافعی سردم دار علم و فقه مکه بود، وقتی امام وارد مسجد شود و حلقه تدریس شریعت رسول خدا ص را دید خنده خوشحالی بر لبانش نشست و با دقت بیشتر به حلقهها نگاه کرد، در حلقه شافعی چیزی را مشاهده کرد که امام را به خود مشغول ساخت، به حلقه امام نزدیک شد تا بیشتر متوجه آن شود، چیز تازهای را دید چون در این حلقه تنها حدیث روایت نمیشود بلکه فهم و فقه حدیث بیشتر منظور استاد است چیزهای بر زبان میراند که تا حالا نشنیده است، با دیدن این صحنه تمام حلقات بزرگان و مشایخ را رها کرد و در حلقه امام شافعی / حضور پیدا نمود.
محمد بن فضل فراء میگوید: از پدرم شنیدم که میگفت: با احمد بن حنبل به اداء فریضه حج پرداختم، در هر جایی همراه ایشان بودم تا اینکه روزی صبح زود بیرون رفتم و در مجلس ابن عیینه حضور پیدا کردم اما احمد بن حنبل را نمیدیدم، کمی به دور و بر خود نگاه کردم دیدم امام احمد نزد اعرابی [۳۷] نشسته است، بلند شدم و خطاب به او گفتم: ابا عبدالله حلقه تدریس ابن عیینه را رها کرده اید و پیش این آمدهاید؟؟
گفت: ساکت شو، اگر حدیثی را با درجه علو از دست دهید میتوانید با درجه نازل آنرا بشنوید (یعنی ابن عیینه فقط در صحت سند حدیث به تو کمک میکند) ولی اگر عقل و درایت این عالم اعرابی را از دست بدهید هرگز به آن دست پیدا نخواهی کرد، هیچ جوانی را ندیدم که به کتاب خدا از این جوان داناتر باشد.
گفتم: او کیست؟
گفت: محمد بن ادریس شافعی [۳۸].
از اسحاق بن راهویه روایت شده که گفته: من در مکه همراه احمد بن حنبل بودم ، گفت: بیا تو را نزد مردی ببرم که هرگز چشمانت کسی مثل او را ندیده. وقتی با او رفتم شافعی را به من نشان داد [۳۹].
حمیدی میگوید: احمد بن حنبل همراه ما نزد ابن عیینه برای مدتی در مکه باقی ماند، روزی به من گفت: مرد قریشی اینجا است که دارای حکمت و معرفت فراوانی است.
گفتم: کیست؟
گفت: محمد بن ادریس شافعی.
احمد بن حنبل در عراق نزد شافعی میرفت تا در نهایت مرا هم جذب کرد.........بیش او نشستیم، شافعی مسائل فراوانی را مطرح کرد، وقتی بلند شدیم احمد خطاب به من گفت: چگونه بود؟
من هم شروع کردم به دنبال کردن و پیدا کردن اشتباهات و خطأهای او چون به علم و فقه قریشی (شافعی ) حسادت میورزیدم.
احمد گفت: نمیتوانی قبول کنید که مردی قریشی دارای چنین علم و منزلتی باشد، فرض کن در صد مسئله پنچ یا ده مسئله را اشتباه بیان کرده باشد از آنها چشم پوشی کن و درست و صوابها را بگیر و بدانها جامه عمل پوشان [۴۰].
امام شافعی مدت ده سال در حرم مکی برای تدریس سکنی گزید سپس از شهر مکه بیرون آمد به سوی عراق حرکت کرد.
[۳۷] شافعی مثل اعرابی بود چون لباس آنها را میپوشید زیرا مدت زیادی در میان آنها باقی مانده بود. [۳۸] توالی التأسیس ۵۶. [۳۹] صفة الصفوة۲/۲۵۰. [۴۰] آداب الشافعی ۴۴.
امام شافعی برای بار دوم در سال ۱۹۵ رهسپار عراق شود اما این سفر با سفر قبلی تفاوت داشت چون این بار آزادانه و بدون اجبار وارد بغداد میشود ولی سفر اول در زنجیر و برای محاکمه بود، این بار قبل از خودش آوازه و شهرتش توسط استادان محدث و بزرگی چون احمد بن حنبل و اسحاق بن راهویه و عبدالرحمان بن مهدی در بغداد پیچیده بود، با پخش خبر قدوم امام به بغداد، مردم به استقبال او شتافتند و بزرگان و عالمان دیگررا فراموش کردند.
بیهقی با سند خودش از ابی ثور روایت میکند که وقتی امام شافعی وارد بغداد شد حسین کرابسی که از اهل رأی بود و با هم اختلاف داشتیم پیش من آمد و گفت: یکی از اصحاب حدیث آمده بیا تا پیشش برویم و او را مسخره کنیم.
ابی ثور میگوید: رفتیم تا پیش او رسیدیم، حسین در مواردی از او سؤال پرسید، امام شافعی / مدام در جواب میفرمود: خدا و رسول ص چنین فرمودهاند این عبارت را آنقدر به کار برد تا ما را وادار کرد که بدعت خود را ترک کنیم و استاد را مقتدای خود قرار دهیم.
احمد بن حنبل که قبلاً با امام ملاقات کرده بود به دیدار او شتافت، پیش او نشست و علم و فقه را از او یاد گرفت تا اینکه میفرماید: پیروان حدیث توسط طرفداران ابو حنیفه شکست خورده بودند تا شافعی پا به عرصه گذاشت ـ او در مورد قرآن و سنت از همه عالمتر بود ـ و پیروان ابو حنیفه را به زمین زد، امام شافعی همیشه در مورد حدیث تلاش میکرد و به کم قناعت نمیفرمود.
حسن بن محمد زعفرانی میگوید: یاران حدیث در خواب بودند تا شافعی سر رسید و همه را بیدار کرد.
ابرهیم حربی / میگوید: امام شافعی در حالی وارد بغداد شود که در مسجد جامعه غربی بیست حلقهی تدریس به سرپرستی اهل رأی وجود داشت ، جمعه بعد از قدوم شافعی از آن تعداد تنها سه یا چهار حلقه باقی ماند.
امام شافعی میان ماندن در عراق یا برگشتن به مکه متردد بود، حسن بن محمد زعفران میگوید: امام در سال ۱۹۵ هجری وارد عراق شود دو سال در میان ما ماند سپس دوباره به مکه بازگشت و بعد از آن در سال ۱۹۸ برای بار سوم به عراق بازگشت و بعد از چند ماه رهسپار مصر شود [۴۱].
[۴۱] توالی التأسیس ۷۲
بعد از بازگشت دوباره امام به عراق حوادث ناگواری در پایتخت خلافت عباسی رخ داده بود که امام را در نهایت به فکر هجرت وادار کرد، شاید یکی از بزرگ ترین مصیبتهای که دامن گیر خلافت در بغداد شده بود تسلط اهل کلام بر خلیفه عباسی مأمون بود که موجب میراندن سنت و انتشار بدعت گشته و خلیفه را در بحثهای کلامی مذموم غرق ساخته بود، امام شافعی در علم کلام اطلاعات عمیقی پیدا کرد و به اهل کلام دانا بود و متوجه شده بود که کلام چه خطراتی مانند کینه به بزرگان حدیث و علم سنت به بار میآورد، چنین خطری جامه عمل به تن پوشید، مأمون علمای کلامیان را مقرب دربارخود ساخت و به کتاب و جلسههای آنان رو آورد و بر اهل سنت خشم گرفت و از اداره جامعه اسلامی غافل گشت و خود را به چالههای گمراهی و سرگردانی انداخت، بعد از آن امت اسلامی دچار چنین مصیبت خطر ناکی شد که خون بزرگان را حلال کردند و زندانها را از آنان پر نمودند، یکی از بزرگترین مصیبت ها، مصیبت خلق قرآن بود که کیان امت اسلامی را به لرزه در آورد چون گاهی حربهای است در دست اغوا گران برای تخریب پآیههای عقاید اسلامی از آن استفاده میشود، این مصیبت و مصیبتهای بىشمار دیگر که مسلمین مدام از آنها ضربه میخورند و از کلام و اهلش دردهای کشیدند.
این بزرگترین علتی بود که امام شافعی / را وادار به کوچ دوباره کرد، خواست از عراق بیرون رود و به جایی عزیمت کند که هنوز دست شوم فلسفه بدان نرسیده، برای این منظور مصر را انتخاب فرمود، احتمال دارد علت انتخاب مصر این باشد چون در مصر مذهب امام مالک رایج بود، و امام مالک یکی بزرگان حدیث است و با کلام و بدعتهای دیگر سر خوشی ندارد [۴۲].
امام شافعی / مشتاق مصر بود هر چند حقیقت این اشتیاق را هم نمیدانست اما در نهایت خودش را به قضا و قدر الهی تسلیم کرد تا با دین و عقیدهاش از شهر شوم بدعت یعنی بغداد فرار کند، در حالی که این شعر را زمزمه میفرمود و به سوی مصر حرکت بود: لقد اصبحت نفسی تتوق الی مصرومن دونها ارض الـمهامة والفقرفوالله لا أدري أللفوز والغنــــــیاساق الیها أم أساق الی القبــــــــر نفسم آرزوی مصر میکند چون غیر از او خرابه و بیابان است، به خدا سوگند نمیدانم به پیروزی و بىنیازی دست مییابم یا به سوی قبر رانده میشوم.
وقتی امام به مصر رسید به مسجد جامع عمرو بن عاص رفت و در آنجا برای اولین بار سخن رانی کرد، با کلام شیوای خود مردم را دل نوایی میداد، مردم با شنیدن چنین سخنانی، محبت و عشق فراوانی نسبت به امام پیدا کردند [۴۳].
هارون بن سعید أیلی میگوید: تا حالا مانند شافعی هیچ انسانی را ندیده بودم که به مصر پا گذاشته باشد، مردم میگفتند: مرد قریشی از بغداد به اینجا آمده است، از همه مردم بهترنماز میخواند و چهرهاش از همه مردم نیکوتر و زبیاتر است، هیچ کس مانند او سخن نمیگوید، وقتی او را دیدم چگرم را کباب کرد [۴۴].
در مصر علم و فقاهت شافعی برای مردم آشکار شود، و امام هم به تعمق در سفرهایش پرداخت و از آنها درس میآموخت و به نوشته هایش رو آورد و آنها را تصحیح کرد و به نقد و پردازش نظرات و فتاوی خود مشغول شود، مذهب تازهای پدید آورد و از نو به تألیف کتاب پرداخت، در این مدت بزرگانی که از علم شافعی بهره برده بودند ملازم امام شدند و بر روش و منهج ایشان حریص گشتند و او را بعد از تعصبات فراوان مذهبی برای مذهب مالک یا ابو حنیفه امام خود قرار دادند [۴۵].
[۴۲] مناقب بیهقی ۱/۴۶۳ [۴۳] همان [۴۴] مناقب بیهقی ۲/۲۸۳ [۴۵] همان مصدر ۱/۲۳۸
امام شافعی / در آخرین لحظات زندگیش در مصر مشغول نشر علم و تصنیف کتاب بود به گونهای سرگرم تدریس و تألیف بود که سلامتی امام را به خطر انداخت و به بیماری بواسیر مبتلا شد که موجب خون ریزی شدیدی شد، اما امام باز هم از کار و تلاش خود دست بردار نمیشود و آنرا بر سلامتی خود ترجیح میداد. این وضعیت ادامه یافت تا در آخر رجب سال ۲۰۴ هجری مرگ به استقبال امام آمد و روح پر فتوحش با همه تلاش و کوششی که در راه علم و معرفت انجام داده بود به بارگاه حق شتافت و با جهان عمل وداع نمود به دیار پاداش شتافت [۴۶].
مزنی میگوید: در بیماری مرگ امام شافعی به عیادت او رفتم، خطاب بدو گفتم: استاد در چه حالی هستی؟
گفت: در حالتی هستم که دنیا را جا میگذارم و از دوستانم جدا میشوم و شراب مرگ را مینوشم و به سوی خدا میشتابم و اعمال بد خود را میبینم، سوگند به خدا نمیدانم آیا به سوی بهشت میروم و خوش حال میشوم ؟ یا به سوی آتش در راهم و عذاب میچشم؟
سپس به آسمان نگاه کرد و این شعر را زمزمه مینمود: الیك اله الخلق ارفــــع رغبـــــــتیوان کنت یاذا الـمـــن والجـود مجرمــــاًولـمـا قسی قلبي وضاقت مذاهـــــبیوجعلت الرجا منی لعفوك سلمــــــاًتعاظمنی ذنبی فلمـا قرنتــــــــهبعفوك ربي کان عفوك اعظمـــاًوما زلت ذا عفوعن الذنب لـم تزلتجود وتعفو منة وتکرمــــــــــافلولا لـم یصمد لابلیس عابـــــــدفکیف وقد أغوی صفیـــك آدمــافان تعف عنی تعف عن متمـــــردظلوم غشوم ما یزایــل ماثمـــــــاوان تنتقم منی فلست بآیــــــــسولو أدخلت نفسی بجرمی جهنمــافجرمی عظیم من قدیم وحــــادثو عفوك یاذا العفو اعلی واجسمـا [۴۷] ای خداوند مخلوقات امیدم را به سوی تو بلند میکنم ای صاحب نعمت و بخشش هر چند که مجرم هم باشم.
وقتی که قلبم سیاه شود و دریچهها برایم تنگ گشتند امید را برای عفوت نردبانی قرار دادم.
وقتی گناهانم را بزرگ شمردم و آنها را با عفو و بخشش تو مقایسه کردم متوجه شودم که عفو تو بزرگتر است.
تو مدام گناهان را میبخشایی و همیشه از روی منت و تکریم بخشش و عفو داری.
اگر هیچ عابدی به شیطان سر گرم نمیشود پس چرا منتخب تو، یعنی آدم را گمراه کرد.
اگر مرا ببخشی در حقیقت تجاوز گری را بخشیدهای، انسانی که ظالم و ستمگر و همیشه در گناه است.
و اگر از من انتقام بگیری، هرگز مأیوس نمیشوم هر چند مرا به خاطر گناهانم به جهنم بیندازی.
گناهان قدیم و تازهی من بزرگ هستند اما ای صاحب عفو و بخشش، بخششت بزرگتر و فراگیرتر است.
خداوند رحمت واسع و فراگیر خودش را شامل حال امام شافعی گرداند.
[۴۶] مصدر سابق ۱/ ۲۹۱ [۴۷] مناقب بیهقی ۲/۲۹۳
امام شافعی / در عصر خود از بزرگان زیادی در اماکن مختلف از جمله مکه و مدینه و کوفه و بصره و یمن و شام و مصر کسب علم و معرفت نموده، بیهقی و ابن کثیر و مزنی و ابن حجر اسامی آنها را ذکر کردهاند.
ابن کثیر میفرماید: شافعی حدیث را از بزرگان فراوانی شنیده و همه مؤطأ را برای امام مالک خوانده حتی مالک از استعداد و توانآیهای امام شگفت زده شده بود که چگونه همه اینها را حفظ کرده است.
بعد از مسلم بن خالد زنجی علم حجاز را امام مالک فرا گرفت [۴۸]. حافظ مزنی بعضی از استادان امام شافعی / را در تهذیب الکمال ذکر کرده است [۴۹].
بیهقی میگوید:
امام ابو عبدالله محمد بن ادریس شافعی بعضی از استادان خود را ذکر فرموده است، برخی از آنها مانند سفیان بن عیینه [۵۰] و عبدالرحمان بن ابی بکر بن عبدالله بن ابی ملکیه [۵۱] و اسماعیل بن عبدالله بن قسطنطین مقری [۵۲] و مسلم بن خالد زنجی [۵۳] و غیره اهل مکه بودند.
برخی دیگر مانند مالک بن انس بن ابی عامر اصبحی [۵۴] و ابراهیم بن سعید بن عبدالرحمان بن عوف [۵۵] و عبدالعزیز بن محمد داراوردی [۵۶] و محمد بن اسماعیل بن فدیک [۵۷]و بعضی دیگر اهل مدینه بودند.
و بعضی دیگر مانند هشام بن یوسف صنعانی [۵۸] و مطرف بن مازن صنعانی [۵۹]و وکیع بن جراح [۶۰]و محمد بن حسن شیبانی [۶۱] و دیگران از سایر شهرهای دیگر بودند.
[۴۸] البدایة و النهایة ۱۰/۲۶۳ [۴۹] تهذیب الکمال. ۳/۱۱۶۱ [۵۰] سفیان بن عیینه ابو محمد کوفی ثقه و حافظ و امام و حجت است. التقریب ۲۴۵. [۵۱] ابی ملکیه ضعیف واهل مدینه است. التقریب ۳۳۷. [۵۲] اسماعیل بن عبدالله بن قسطنطین ابو اسحاق مخزومی یکی از دوستان مکی امام و به قسط مقری معروف است در سال ۱۰۰ هجری به دنیا آمده و قرآن را بر ابن کثیر خوانده. در دوران خود از همه قاریتر و ثقه و ضابط بود. شافعی همه قرآن را بر او خواند. غایة النهایة ۱/۱۶۵. [۵۳] یکی از یاران مکی که به زنجی معروف بود فقیه و صادق است. بعد از هشت سالگی یا بعد از آن دچار اوهام و گمان فراوانی شده بود. [۵۴] مالک بن انس بن ابی عامر بن عمرو اصبحی ابو عبدالله مدنی فقیه و امام مدینه بود بزرگ متقیان و ثابت قدمان بود حتی امام بخاری میفرماید: صحیح ترین سند ، سند مالک است در سال ۹۳ به دنیا آمد ودر سال ۱۷۹ هجری وفات کرد. واقدی میگوید: ۹۰ سال سن داشت. التقریب ۵۱۶. [۵۵] اهل مدینه و ساکن بغداد بوده ، ثقه و حجت است. از طبقه هشتم بود و بدون اشکال حدیث روایت میکرد. التقریب ۸۹. [۵۶] دوست مدنی امام و فردی صادق بود از کتب دیگران حدیث روایت میکرد بعضی مواقع مرتکب اشتباه میشود. نسائی میگوید: حدیثی منکری از عبیدالله عمری روایت کرده است. از طبقه هشتم و در سال ۱۸۶ هجری وفات فرموده. التقریب ۳۵۸. [۵۷] یکی از دوستان مدنی امام است، و خودش فردی صادق میباشد و از طبقه هشتم در سال ۲۰۰ هجری وفات کرده است. التقریب ۴۶۸. [۵۸] هشام بن یوسف صنعانی ابو عبدالرحمان قاضی و ثقه است از طبقه هشتم است در سال ۲۹۷ هجری وفات فرموده. التقریب شماره ۷۳۰۹. [۵۹] مطرف بن مازن صنعانی قاضی است ، علماء در مورد او اختلاف دارند: یحیی بن معین میگوید: دروغ گو است و نسائی میگوید: ثقه نیست. [۶۰] وکیع بن جراح بن ملیح رؤاسی ابو سفیان کوفی ثقه و حافظ و عابد بود یکی از بزرگان طبقه نهم به شمار میآمد. در پایان سال ۱۹۷ در هفتاد سالگی وفات کرد. التقریب ۵۸۱. [۶۱] محمد بن حسن شیبانی علامه و فقیه عراق بود ابو عبدالله شیبانی کوفی دوست ابو حنیفه در واسط به دنیا آمده و در کوفه رشد کرده است بعضی از فقه را از ابو حنیفه و بقیه را از ابی یوسف یاد گرفته ، شافعی علم فراوانی از او یاد گرفته و به اندازهی بار یک شتر از او کتاب یاد داشت کرده است و در مورد او میگوید: هیچ انسان چاقی ندیدم که عاقل باشد مگر محمد بن حسن شیبانی ، اگر بگویم قرآن به لغت او نازل شده فصاحت او را بیان کردهام. السیر ۹/۱۳۴ و الوسیط ۴۱. بیهقی معتقد است که شافعی تنها در رد شیبانی نوشته است و با اصحاب و یاران او مناظره و مباحثه کرده است و قتی به محمد بن حسن خبر دادند که با یارانش مناظره میکند از او خواست که با خودش مناظره کند. همچنین روایت شده که شافعی در مقابل هر مسئلهی محمد بن حسن حدیثی روایت میکرد. بیهقی ۱/۱۶۲ ابن تیمیه موافق بیهقی است در رد رافضی میگوید: رافضیها میگویند: شافعی شاگرد محمد بن حسن بوده. در جواب آنها میگوییم: چنین نیست چون شافعی با محمد بن حسن نشسته و راه و روش او را شناخته و با مناظره کرده و شافعی اولین مخالف محمد بن حسن بوده و بر او رد نوشته است. منهاج السنة ۷/۵۳۲
بیهقی با سند خودش از ابی اسماعیل ترمذی روایت میکند که گفته از احمد بن حنبل شنیدم که در مورد شافعی میگفت: شافعی / از سنت دفاع میکرد [۶۲].
دوباره بیهقی با سند خودش از عبدالله بن احمد بن حنبل روایت میکند که گفته: پدرم میگفت: شافعی خطاب به ما گفت: اگر حدیثی از احادیث رسول خدا نزد شما به صحت رسید به من اعلام کن تا بر اساس آن فتوا بدهم [۶۳].
باز هم با سندش از احمد بن ابی عثمان روایت کرده که گفته: از احمد بن حنبل شنیدم که میگفت: بهترین و زیباترین کار شافعی این بود که اگر حدیثی را برای اولین بار میشنید بدان فتوا میداد و نظریه قبلی را رها میفرمود [۶۴].
بدین علت شافعی میفرمود: اگر یاران حدیث نمیبودند ما باقلا فروش میشدیم [۶۵].
از عبدالرحمان پسر ابیحاتم روایت شده که گفته از پدرم شنیدم که میگفت: احمد بن حنبل از شافعی بزرگتر است چون شافعی علوم الحدیث را از او یاد گرفته است [۶۶].
عبدالله بن احمد میگوید: پدرم میگفت: شافعی خطاب به ما میگفت: شما در علوم حدیث و رجال از من داناتر هستی، اگر حدیثی نزد شما به صحت رسید خواه شامی باشد یا کوفی یا بصری به من اعلام کن تا بدان بگروم [۶۷].
ابن تیمیه میفرماید: احمد بن حنبل شاگرد شافعی نبوده همان طور که شافعی شاگرد محمد بن حسن نبود بلکه با همدیگر مینشستند و از علم و اطلاعات همدیگر بهره میبردند.
امام شافعی و امام احمد بن حنبل در اصول با هم بیشتر از امام شافعی و محمد بن حسن اتفاق داشتند، امام شافعی چند سالی از امام احمد مسنتر بود، امام شافعی در سال هشتاد هجری در حالی وارد بغداد شد که محمد بن حسن زنده و ابی یوسف دار فانی را وداع گفته بود ولی بار دوم در سال ۹۰ هجری به بغداد پای گذاشت، در این مرحله با احمد بن
[۶۲] مناقب بیهقی ۱/۴۷۱. [۶۳] مصدر سابق ۱/۴۶۷. [۶۴] مصدر سابق ۱/۴۷۷. [۶۵] مصدر سابق ۱/۴۷۷. [۶۶] طبقات ابی یعلی ۱/۲۸۰. [۶۷] مصدر سابق ۱/۲۸۲.
بیهقی و مزنی و ابن حجر برخی از شاگردان امام شافعی / را ذکر کردهاند، اما افرادی که از علم و اگاهی امام بهره بردهاند قابل شمارش نیستند و تنها خداوند مقدار آنها را میداند چون به هر ناحیه و منطقهای وارد میشود سفره علم و معرفت را برای همه پهن میکرد و علوم و معارفی که اندوخته بود همراه استنباطهای افزوده شده بر آن را به طالبان علم میآموخت.
۱ـ ربیع بن سلیمان بن عبدالجبار بن کامل ابو محمد مرادی، امام و محدث و فقیه و بزرگ و سرشناس بود، یکی از شاگردان مصری و مؤذن و دوست امام شافعی است، ناقل علم ایشان و بزرگ مؤذنین مسجد جامع فسطاط و مرجع عالمان معاصر خودش بوده. در سال ۱۷۴ هجری چشم به جهان گشود و در سال ۲۷۰ به دیدار حق شتافته.
روایت شده که امام شافعی در مورد ایشان گفته: اگر امکان داشت که علم مانند غذا به حلقوم انسان انداخته شود با تو چنین میکردم و همچنین گفته: ربیع راوی کتابههای من است [۶۸].
۲ـ ابو ابراهیم اسماعیل بن یحیی بن اسماعیل بن عمرو بن مسلم مزنی مصری، امام و علامه بود، علم زهد و تقوی را به امت اسلام یاد داد، در سال ۱۷۵ هجری نزد شافعی زانوی تلمذ زد و در سال ۲۶۴ هجری به ملکوت اعلی پیوست.
با تالیف مختصرش در فقه شافعی و شرحهای که بر آن نگاشت بلاد اسلامی را پر کرد به گونهای که در مورد آن کتاب گفته شوده: باید نسخهای از مختصر مزنی همراه جهیزیهی هر دختر خانمی باشد.
شافعی میفرماید: مزنی یاور مذهب من است.
ذهبی میگوید: عمرو بن تمیم مکی میگفت: از محمد بن اسماعیل ترمذی شنیدم که میگفت: از مزنی شنیدم که میفرمود: هر کس معتقد نباشد که خداوند با تمام صفاتش بر روی عرش استقرار یافته توحید پروردگار را به جایی نیاورده است.
گفتم: مانند چه صفاتی؟
گفت: مانند سمیع و بصیر و علیم.
۳ـ ابو عبدالله محمد بن عبدالله بن عبدالحکم بن اعین بن لیث ابو عبدالله مصری، شیخ الاسلام و فقیه و عالم دیار مصر زمان مزنی بود در سال ۱۸۲ هجری دیده به جهان گشود.
امام شافعی در حالی که محمد بن عبدالله سوار بر اسبی بود به او خیره شود و گفت: دوست داشتم که هزار دینار بدهکار میبودم و نمیتوانستم آنرا بپردازم ولی پسری مثل او میداشتم. میگویند: میان ابن لیث و بویطی بر جانشینی امام در حلقه تدریس اختلاف رخ داد، ابن لیث نگران شود و مذهب شافعی را رها کرد و به مذهب مالک گروید [۶۹].
۴ـ ابو یعقوب یوسف بن یحیی مصری بویطی، امام و علامه و بزرگ فقهاء و دوست امام شافعی بود مدت زیادی ملازم و همراه ایشان و در هر سفری همقطار امام بودند. در علم امام و در زهد الگو بود، زاهد و متقی و روحانی و شب زنده دار و مدام ذکر بود، خودش را بر فقه وقف کرده بود.
شافعی در مورد او میفرماید: میان دوستانم از بویطی داناتر نیست. دچار فتنه و آشوب خلق قرآن شود و آتش آن بویطی را هم سوزاند ولی جوان مردانه در مقابل این بلا صبر پیشه کرد تا آخرین لحظه در زندان به ملکوت اعلی پیوست.
ربیع بن سلیمان میگوید: بویطی همیشه ذکر و یاد خدا را زیر لبهایش زمزمه میکرد و تا حالا کسی را ندیدم که مانند ایشان به قرآن استناد کند، او را در غل و زنجیر و سوار بر قاطری دیدم که وزنه چهل کیلوای بدان آویزان کرده بودند، با این حال دردناک میفرمود: خداوند همه مخلوقات را با کلمه «کن» آفرید، اگر «کن» مخلوق باشد، مثل این است که مخلوقی توسط مخلوق دیگر آفریده شده باشد. اگر مرا پیش واثق ببرند این را اثبات و تأیید میکنم و در همین غل و زنجیرها جان میدهم تا لاحقین متوجه شوند که گروهی برای این موضوع در غل و زنجیر جان باختند.
بویطی / در سال ۲۳۱ هجری در زندان بغداد دست و پا بسته دار فانی را وداع گفت [۷۰].
به جز این بزرگان افراد دیگری نزد شافعی زانوی تلمذ زدهاند که ما به همین مقدار اکتفاء میکنیم [۷۱].
[۶۸] السیر ۱۲/۵۸۷ [۶۹] السیر ۱۲/۴۹۲. [۷۰] السیر ۱۲/۵۸. [۷۱] مناقب بیهقی ۲/۳۲۴ و تهذیب الکمال ۱/۱۱۶۱.
دانشمندان کتابهای زیادی را به امام شافعی نسبت دادهاند که در اینجا به دو مورد از آنها اشاره خواهیم کرد:
۱ ـ «الاُم»، این کتاب از چهار مجلد تشکیل یافته وشامل صد وبیست وهشت سرفصل میباشد. ابن حجر پیرامون شمار سرفصلهای الام میگوید: صد وچهل وچند سرفصل است که با کتاب طهارات (پاکیزگیها) وسپس مبحث مربوط به نماز شروع وبه همین ترتیب ادامه مییابد وآن را بر اساس ترتیب ابواب فقهی تنظیم نموده است، مزنی شاگرد برجسته ایشان کتاب مزبور را مختصر کرده که همراه با اصل کتاب به چاپ رسیده است. برخی گمان بردهاند کتاب الام از نوشتههای شافعی نیست بلکه بویطی شاگرد شافعی آن را به رشته تحریر در آورده وربیع ابن سلیمان مرادی (یکی دیگر از شاگردانش) تغییراتی را در آن انجام داده است، ولی پژوهشگر کتاب "مناقب الشافعی" بیهقی [۷۲] وعلامه احمد شاکر نیز در تحقیق خود بر کتاب "الرساله" آن را مردود دانستهاند [۷۳].
نخستین کسیکه این دیدگاه را رد نموده ابوطالب مکی است که در کتاب "قوت القلوب) بدان اشاره کرده است [۷۴]. پس از وی ابوحامد غزالی در کتاب "احیاء علوم الدین ۲/۱۸۵" این موضوع را به اثبات رسانده وسپس تحقیقی نیز در این زمینه به رشته تحریر درآورده است.
چند کتاب دیگر هم به همراه کتاب الام به چاپ رسیده است از جمله:
۱ـ کتاب جماع العلم که در زمینه دفاع از سنت وعمل بدان بحث میکند.
۲ـ کتاب ابطال دلیل "استحسان" که شافعی آن را در رد فقهای حنفی مذهب نگاشته است.
۳ـ کتاب موارد اختلاف نظر شافعی وامام مالک.
۴ـ کتاب پاسخ به محمدبن حسن.
۲ ـ "الرساله جدید"، این کتاب که در یک مجلد بزرگ جای داده شده و ربیع بن سلیمان مرادی آن را از امام شافعی نقل نموده، از سوی علامه احمد شاکر تحقیق وبه زیور طبع آراسته است.
امام شافعی / در کتاب الرساله به قرآن، سنت وجایگاهش نسبت به قرآن، ارائه دلایل بر حجیت سنت، ناسخ ومنسوخ قرآن وسنت، علل احادیث، استناد به حدیث آحاد، تفکیک زمینه هایی که اختلاف نظر در آنها جایزاست ازدیگر زمینهها، ارائه دلیل بر تایید خبر آحاد، اجماع وافراد مورد اعتبار در انعقاد آن، قیاس، اقسام وشرایطش وبالاخره به اجتهاد، استحسان ودیگر مسائل پرداخته است.
ایشان / مقدمهای طولانی برای کتاب مزبور نوشته که بیانگر اعتقاد خوب و پسندیده وی میباشد ودر آن آمده است:
سپاس خدایی که آسمانها وزمین را آفرید وتاریکیها وروشنایی را نیز ایجاد کرد ولی کافران از برنامه پروردگارشان تجاوز میکنند. وسپاس خدایی که هرکس شکر یکی از نعمتهایش را به جا آورد، نعمتش افزون کند که باز شکر ایشان بر وی واجب میگردد. هیچ ستایشگری توانایی پی بردن به واقعیت عظمت وی را ندارد و او طوری است که خودش میفرماید و والاتر از ویژگیهایی میباشد که مخلوقاتش ایشان را بدان توصیف مینمایند.
خدا را چنان سپاس میگویم که شایسته عظمت وبزرگیش باشد، او را گونهای به فریاد میطلبم که هیچ تغییر وتحولی جز به اراده وی تحقق نمیپذیرد، هدایتی را از ایشان میجویم که انسان یهره مند از آن گمراه نخواهد شد و بخاطر گناهان گذشته وآینده بسان کسی از او آمرزش میخواهم که به بندگیش اعتراف کرده ویقین دارد که هیچ کس جز وی توان بخشیدن گناهان ونجاتش را ندارد و به یکتایی خدا وبندگی ورسالت محمدص نیزگواهی میدهم.
احمد شاکر مقدمهی بسیار ارزشمندی را برای کتاب الرساله نوشته که در آن به بررسی جایگاه علمی، رد کسانیکه صحت انتسابش را به شافعی زیر سؤال بردهاند وتوضیح علت نگارش آن از سوی شافعی، پرداخته است.
نوشتههای دیگری از جمله: کتاب المسند، السنن، پاسخ برهمنیها وآزمون جانکاه شافعی، احکام قرآن و کتابهای دیگری نیز به ایشان نسبت داده شده که پارهای از آنها از دست رفته وپارهای هم از سوی برخی علمای شافعی مذهب گردآوری شدهاند [۷۵].
[۷۲] مقدمه المناقب ۱/۳۳. [۷۳] الرساله ۹. [۷۴] قوت القلوب ۲/۲۲۷ ـ ۲۲۸. [۷۵] برای آگاهی بیشتر از تالیفات شافعی به کتاب: مناقب البیهقی ۱/۲۴۶ ـ ۲۴۵، توالی التاسیس ۱۴۷ ـ ۱۵۷، معجم الادباء ۱۷/۳۲۴ ـ ۳۲۷ والفهرست ابن ندیم ۲۹۵ ـ ۲۹۶.
این فصل سه بحث را در میگیرد:
بحث اول: روش پیشینیان در زمینه عقیده.
بحث دوم: روش متکلمان.
بحث سوم: اصول شافعی در زمینه اثبات عقیده.
این بحث را با تعریف واژه "سلف" در لغت و اصطلاح و توضیح معنی مطلق آن غاز میکنیم.
واژه سلف از نظر زبان شناختی: نویسنده کتاب "اللسان" میگوید: فعل سَلَفَ یَسلُفُ سُلُفا و سُلوفا به معنای تَقدّم (پیشی گرفت) میباشد، و واژه سلف نیز به نیاکان و خویشاوندانی گفته میشود که مسنتر و دارای فضل و امتیاز بیشتری هستند. و لذا تابعین، سلف صالح (پیشینیان نیکوکار) گفته میشوند [۷۶].
ولی محققین پیرامون تعریف اصطلاحی واژه سلف اختلاف نظر دارند: برخی آن را ـ بدون در نظر گرفتن ویژگیهای زمینه ساز وی ـ بر مدت زمانی محدود اطلاق میکنند.
قلشانی در این باره میگوید: سلف صالح عبارت از نسل نخستین زبردست در دانش و هدایت یافته مکتب پیامبر و حامی سنت ایشان است که خداوند آنان را برای همراهی پیامبر، برپایی دین و پیشوایی امت برگزید، آنان بودند که تمام تلاش خویش را مصروف اعلای اسلام و دلسوزی برای امت نموده و جان و مالشان فدای برنامه خداوند کردند، و او نیز در کتاب خود ایشان را چنان میستاید: ﴿مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡ﴾ [الفتح: ۲۹]. ترجمه: «محمدص پیامبر خداست و کسانى که با اویند بر کافران سختگیر [و] با همدیگر مهربانند». و یا میفرماید: ﴿لِلۡفُقَرَآءِ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ ٱلَّذِينَ أُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِمۡ وَأَمۡوَٰلِهِمۡ يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗا وَيَنصُرُونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلصَّٰدِقُونَ﴾ [الحشر: ۸]. رجمه: «[این غنایم نخست] اختصاص به بینوایان مهاجرى دارد که از دیارشان و اموالشان رانده شدند خواستار فضل خدا و خشنودى [او] مىباشند و خدا و پیامبرش را یارى مىکنند اینان همان مردم درست کردارند».
خداوند در قرآن به ذکر مهاجرین و انصار و سپس ستایش پیروانشان پرداخته و مخالفانی را که در برابر ایشان صف آرایی کرده تهدید کرده و میفرماید: ﴿وَمَن يُشَاقِقِ ٱلرَّسُولَ مِنۢ بَعۡدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ ٱلۡهُدَىٰ وَيَتَّبِعۡ غَيۡرَ سَبِيلِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ نُوَلِّهِۦ مَا تَوَلَّىٰ وَنُصۡلِهِۦ جَهَنَّمَۖ وَسَآءَتۡ مَصِيرًا ١١٥﴾ [النساء: ۱۱۵]. ترجمه: «و هرکس پس از آنکه راه هدایت براى او آشکار شد با پیامبر به مخالفت برخیزد و [راهى] غیر راه مؤمنان در پیش گیرد وى را بدانچه روى خود را بدان سو کرده واگذاریم و به دوزخش کشانیم و چه بازگشتگاه بدى است».
بنابراین، باید از نقل قولها و آثار وکردار پیشینیان دنباله روی نمود وبرایشان آمرزش طلبید.
ومی فرماید: ﴿وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَا تَجۡعَلۡ فِي قُلُوبِنَا غِلّٗا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَآ إِنَّكَ رَءُوفٞ رَّحِيمٌ ١٠﴾ [الحشر: ۱۰]. ترجمه: «و [نیز] کسانى که بعد از آنان [مهاجران و انصار] آمدهاند [و] مىگویند پروردگارا بر ما و بر آن برادرانمان که در ایمان آوردن بر ما پیشى گرفتند ببخشاى و در دلهایمان نسبت به کسانى که ایمان آوردهاند [هیچ گونه] کینهاى مگذار پروردگارا به راستى که تو رئوف و مهربانى».
پس واژه سلف یعنی پیشینیان، وسلف هرکس پدر ومادر وی میباشد [۷۷]. ابو الحسن [۷۸] در شرح خود بر کتاب الرسالة در شرح جمله (اتباع السلف الصالح) مینویسد: ایشان عبارت از یاران پیامبر در گفتار، کردار واجتهاداتشان میباشند.
عدوی در حاشیه خود بر شرح مزبورمی گوید: علت آنکه ابوالحسن اصطلاح سلف صالح را به صحابه اختصاص داده این است که چون "ابن ناجی" معتقد است: سلف صالح وصفی ثابت و وقتی به صورت مطلق بکار برده شود تنها بر صحابه اطلاق گردیده ودیگران را دربر نمیگیرد.
ولی دیگران معتقدند: صرف تحدید زمانی در معنای سلف کافی نیست و باید قید دیگری نیز بدان اضافه شود تا مفهوم واقعیش تحقق یابد. شیخ محمد احمد خفاجی در این زمینه میگوید: تحدید وتخصیص زمانی در آن کفایت نمیکند بلکه بایستی علاوه بر آن، سازگاری با دیدگاه قرآن وسنت هم بدان افزوده گردد یعنی رای هرکس با نصوص کتاب وسنت همخوانی نداشت جزو سلف محسوب نمیشود هرچند در عصر صحابه، تابعین واتباع ایشان نیز زیسته باشد [۷۹].
ابن حجر قطری میگوید: بنابراین مراد از مذهب سلف همان چیزی است که یاران بزرگوار پیامبر، تابعین، پیروان ایشان وپیشوایان مورد تایید واحترام عموم مسلمانان همچون: ائمه چهارگانه (ابوحنیفه، مالک، شافعی واحمد)، سفیان ثوری، لیث بن سعد، ابن المبارک، نخعی، بخاری، مسلم وسایر اصحاب سنن، بر آن بودهاند نه آنهایی که متهم به بدعت و یا شهرتی ناخوشایند مانند خوارج، رافضیان، مرجئهها، جبریها، جهمیان ومعتزلیان، بودهاند [۸۰].
از سخنان بالا چنین برداشت میشود که اصطلاح "سلف" بر پیشوایان گذشته یعنی علمای سه قرن نخستین از صحابه وتابعین واتباع ایشان اطلاق میگردد که در حدیث پیامبر خداص بدانها اشاره رفته است، میفرماید: «خیر القرون قرنی ثم الذین یلونهم ثم الذین یلونهم ثم یجیء اقوام تسبق شهادة احدهم یمینه ویمینه شهادته» [۸۱] یعنی: «بهترین دوران، دوران من است، سپس آنهایی که میآیند وسپس آنهایی که به دنبال ایشان میآیند، پس از آن گروهی میآیند که شهادت هرکدام از آنها از سوگندش پیشی گرفته وسوگندش به عنوان شهادت برایش محسوب میگردد».
واما امروزه اصطلاح سلفی بر کسی اطلاق میگردد که پایبند عقاید، فقه واصول این پیشوایان بزرگوار بوده، خط مشی وبینش ایشان را اتخاذ نماید ودوستی ودشمنی (ولاء و براء) را بر آن پآیه ریزی کند گرچه فاصلههای زمانی ومکانی زیادی نیز میان آنان به وجود آمده باشد، ولی کسیکه التزام کامل به راه وروش ایشان ندارد، سلفی محسوب نمیگردد هرچند خودش ادعا کرده و چنان بپندارد [۸۲].
این مصطلح به هنگام ظهور نزاع وکشمکش پیرامون اصول دین میان گروههای مختلف کلامی، سربرآورد وهمه میکوشیدند خود را به سلف نسبت داده و اعلام نمایند بینش ومنش وی با کردار وگفتارایشان تطابق کامل دارد، از این رو لازم بود اصول وقواعدی روشن و ثابت برای بیان روش سلف تدوین گردد تا مردم دچار خلط واشتباه نشوند وهمچنین صفوف پیروان راستین از مدعیان دروغین تمایز یابد [۸۳].
[۷۶] اللسان ۹/۱۵۸ ـ ۱۵۹. [۷۷] تحریر المقالة ۳۶ این کتاب به صورت دست نوشته در دانشگاه الاسلامیه موجود است. [۷۸] او علی بن محمد بن محمد بن خلف منوفی نام دارد که یکی از شارحان رساله ابن ابی زید قیروانی است و در سال ۹۳۹ ﻫ دارفانی وداع گفته است. نیل الابتهاج در حاشیه دیباج ۲۱۲ و حاشیه عدوی بر شرح پیشین ۱/۱۰۶. [۷۹] العقیدة الاسلامیة بین السلفیة والمعتزلة ۲۱. [۸۰] العقائد الاسلامیة بادلتها العقلیة والنقلیة اثر ابن حجر قطری. [۸۱] یخاری در کتاب فضائل الصحابة ۳/۱۳۳۵ و مسلم ۴/۱۹۶۳ روایت کردهاند. [۸۲] التفسیر والمفسرون مغراوی ۱/۱۷ ـ ۲۰ ، فضل علم السلف علی الخلف والصفات الالهیة فی الکتاب والسنة ۵۷، قواعد المنهج السلفی ۳۵ ومحاضرات فی السلفیة ۱۰ ـ ۱۲. [۸۳] الصفات الالهیة ۵۷ ـ ۵۸ و قواعد المنهج السلفی۳۵.
اصل اول: در تمامی مسائل اعتقادی باید از ظاهر کتاب وسنت پیروی نمود زیرا خداوند به ما نوید داده که در صورت تمسک بدانها گمراه و تیره بخت نخواهیم شد، میفرماید: ﴿قَالَ ٱهۡبِطَا مِنۡهَا جَمِيعَۢاۖ بَعۡضُكُمۡ لِبَعۡضٍ عَدُوّٞۖ فَإِمَّا يَأۡتِيَنَّكُم مِّنِّي هُدٗى فَمَنِ ٱتَّبَعَ هُدَايَ فَلَا يَضِلُّ وَلَا يَشۡقَىٰ ١٢٣ وَمَنۡ أَعۡرَضَ عَن ذِكۡرِي فَإِنَّ لَهُۥ مَعِيشَةٗ ضَنكٗا وَنَحۡشُرُهُۥ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ أَعۡمَىٰ ١٢٤﴾ [طه: ۱۲۳-۱۲۴]. ترجمه: «هرکس از هدایتم پیروى کند نه گمراه مىشود و نه تیرهبخت. و هر کس از یاد من دل بگرداند در حقیقت زندگى تنگ [و سختى] خواهد داشت و روز رستاخیز او را نابینا محشور مىکنیم».
ابن عباس س میگوید: خداوند متعهد شده که هرکس قرآن خوانده و به مندرجاتش عمل نماید وی را نه در دنیا گمراه میسازد ونه در آخرت سیه روزش میکند [۸۴]. پیامبر خداص در این زمینه میفرماید: «ترکت فیکم ما ان تمسکتم بهمـا لن تضلوا بعدي ابدا کتاب الله وسنتی» [۸۵] یعنی: «چیزی را درمیانتان جا گذاشتهام که تا بدانها چنگ اندازید گمراه نخواهید شد: کتاب خدا وسنت وروش من».
مهمترین چیزیکه باید برای فهم ودریافت صحیح آن به کتاب وسنت تمسک جست، مسائل اعتقادی است، چون عقلها توانایی شناخت همه جانبه آن را جز از طریق وحی، ندارند، از این رو هرکس به وحی ورهنمود الهی تمسک ورزد، به ریسمان محکم خدا چنگزده و راه راست را باز شناخته است. این قاعده امور ریزتری را نیز دربر میگیرد:
۱ـ پیش انداختن نقل بر عقل، مراد از نقل دلایل شرعی کتاب وسنت ومراد از عقل نیز دلایل عقلی است که متکلمان آنها را پدید آورده، به عنوان دین ومیزان همه چیزها تلقیشان نموده ونصوص شریعت را تابعشان کردهاند. البته این امر بدین معنی نیست که سلف (پیشینیان) عقل را تعطیل و از کار انداخته باشند بلکه مراد این است که ایشان در راستای اثبات مسائل اعتقادی راه وروش متکلمان را در پیش نمیگیرند که در امور خارج از محدوده عقل تنها به دلایل عقلی استناد نموده و دلایل شرعی متناقض با آنها را مردود شمارند، ولذا متکلمان میگویند: هرگاه دلیل نقلی با دلیل عقلی تعارض پیدا کرد، دلیل عقلی را معتبر میشماریم، چون دلالت نقل ظنی و دلالت عقل قطعی و یقینآور است. بلکه اهل سنت تعارض وناهمخوانی عقل ونقل را باور ندارند، ولذا ابن ابی العزحنفی میگوید: هیچیک از موارد شریعت محال عقلی نیستند ولی چیزهایی در آن وجود دارد که عقل توانایی فهم وشناختشان را ندارد [۸۶].
امام ابو مظفر سمعانی در این زمینه میگوید: بنیان مذهب اهل سنت بر این امر استوار است که عقل، هیچ چیز را بر انسان واجب یا از وی بر نمیدارد و دخالت در زمینه تحلیل، تحریم، نیکو دانستن و یا زشت انگاشتن به وی واگذار نشده است، واگر وحی و پیام آسمانی فرود نمیآمد هیچ تکلیفی متوجه انسانها نشده و پاداش و کیفری به ایشان تعلق نمیگرفت [۸۷].
سمعانی میافزاید: اهل سنت و جماعت معتقدند: اصل در دین اتباع و دنباله روی و معقولات تابع و وابسته محسوب میگردند، اگر دین بر اساس معقولات پآیه ریزی میشد مردم از وحی و پیامبران بىنیاز گشته و معنی امر و نهی باطل میشد و هرکه هرچه دلش میخواست میگفت [۸۸].
شیخ الاسلام ابن تیمیه / میگوید: یکی از روشهای اهل سنت این است که سخن خدا و هدایت محمدص را بر سخن مردم وهدایت دیگران ترجیح داده و از آثار آشکار و پنهان پیامبر دنباله روی مینمایند [۸۹].
وی در جایی دیگر میگوید: اهل سنت مسائل مربوط به اسماء و صفات، قضا و قدر، ترغیب و ترهیب، امر به معروف و نهی از منکر و دیگر مسائل را که مردم در آنها اختلاف نظر دارند، بر اساس میزان قرآن و سنت ارزیابی و الفاظ مجمل مورد نزاع را تفسیر مینمایند، هرچه با اصول کتاب و سنت سازگاری داشت بدان اعتقاد ورزیده و هرچه هم تناقض داشت باطل تلقی میکنند و هرگز از گمانهای بىاساس و هوای نفس پیروی نمیکنند زیرا پیروی از گمان پوچ جهل و نادانی و دنباله روی از هوای نفس نیز ظلم به شمار میآید [۹۰].
ایشان / در جایی دیگر میفرمایند: آنچه باید دانست اینکه: هرگاه تفسیر آیات واحادیث از طرف خود پیامبر روشن شده بود، نیازی به گفتههای دانشمندان علم لغت نیست، زیرا ایشان تفسیر و معنایش را به خوبی دریافتهاند و لذا نیازی به استدلال لغت شناسان وجود ندارد، ارزشمندترین چیزی که خداوند صحابه و تابعین را از آن بهرهمند ساخته بود اینکه به ریسمان محکم کتاب وسنت چنگ انداخته بودند ویکی از اصول مورد اتفاق ایشان این بود که: هیچکس حق ندارد با رای، سلیقه، عقل و قیاس در برابر قرآن قد علم کند. و لذا قرآن پیشوا و برنامه زندگیشان بود و در سخن هیچ کدام از آنان چیزی به چشم نمیخورد که بر اساس عقل، رای، قیاس، سلیقه، وجد و حال و مکاشفه با قرآن تعارض داشته و نه تنها اعتقادی به پیش انداختن عقل بر نقل نداشتهاند که به تعارض عقل و نقل نیز معتقد نبودهاند. و باید نقل – یعنی قرآن، حدیث و گفتار صحابه و تابعین – یا به خدا واگذار گردد و یا تاویل شوند.
سلف صالح مقابله آیهای را تنها با آیهای دیگر که تفسیر یا نسخش نماید و یا با سنت مبین پیامبرص، میپذیرفتند، زیرا سنت ایشان بیانگر قرآن و پرده از روی امور پنهان ومجملاتش را بر میدارد [۹۱].
ابن تیمیه / کتاب "درء تعارض العقل والنقل" خود را بر اساس همین قاعده به رشته تحریر درآورده و روشن ساخته است که هیچگاه نقل صحیح با عقل سلیم و صریح تعارض نخواهد داشت.
۲ ـ ایمان به ظاهر نصوص شریعت بدون اشتغال به تاویلات پوچ و بیارزش متکلمان، تاویل دارای سه معنا است:
الف) تفسیر و بیان، مفسرانی همچون ابن جریر طبری و دیگران به هنگام بکار بردن واژه تاویل همین معنی را مد نظر دارند.
ب) حقیقتی که سخن بدان منتهی میگردد، چنانچه خداوند میفرماید: ﴿هَلۡ يَنظُرُونَ إِلَّا تَأۡوِيلَهُۥۚ يَوۡمَ يَأۡتِي تَأۡوِيلُهُۥ يَقُولُ ٱلَّذِينَ نَسُوهُ مِن قَبۡلُ قَدۡ جَآءَتۡ رُسُلُ رَبِّنَا بِٱلۡحَقِّ﴾ [الأعراف: ۵۳]. ترجمه: «آیا [آنان] جز در انتظار تاویل آنند روزى که تاویلش فرا رسد کسانى که آن را پیش از آن به فراموشى سپردهاند مىگویند حقا فرستادگان پروردگار ما حق را آوردند».
ج) تغییر دادن واژهای از معنای نزدیک و زود فهم به معنای دوری که نص مزبور به واسطه وجود قرینهای، دربر میگیرد، این گونه تاویل حق و مقبول است ولی دارای شرایطی نیز هست که در صورت فقدان یکی از آنها باطل میگردد... متکلمان پایبند شرایط مزبور نبوده و آنها را نادیده گرفتهاند.
تاویل از دیدگاه متکلمان همان چیزی است که میگویند: وکل نص أوهم التشبیهاأوله أو فوض ورم تنزیها [۹۲] هر نصی که بوی تشبیه از آن استشمام میشود، یا تاویلش کن و یا آن را به خدا موکول نما و دنبال دور نگه داشتن خدا از معایب باش.
تاویل از دید متکلمان چنانکه از عقایدشان برداشت میشود عبارت از: تغییر لفظ از ظاهر راجح به معنای محتمل مرجوح است که قرینهای خارجی دال بر آن میباشد، پیشینیان نیکوکار از قدیم وندیم اینگونه تاویل را چون به تحریف ورد کلام خدا و پیامبرشص میانجامد، مردود شمردهاند [۹۳].
علامه صنعانی در این باره میگوید: اصل اول آن است که: جای تردید وگمان ندارد: هرچه در قرآن است حق است نه باطل، راست است نه دروغ، هدایت است نه گمراهی، دانش است نه جهل و نادانی وبالاخره یقینی است نه جای شک وگمان. این اصل که مورد اتفاق همه مسلمانان است، معیار پذیرش اعتقاد هر انسانی محسوب شده و ایمان هیچکس بدون آن کامل نخواهد شد [۹۴].
ابن کثیر پیرامون آیه ﴿ثُمَّ ٱسۡتَوَىٰ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ﴾ [الأعراف: ۵۴]. ترجمه: سپس بر عرش استیلا یافت میگوید: مردم در این باره سخنان بسیار زیادی گفتهاند که مجال پرداختن بدانها وجود ندارد بلکه راه وروش سلف صالح همچون: مالک، اوزاعی، ثوری، لیث بن سعد، شافعی، احمد، اسحاق بن راهویه و دیگر ائمه قدیم و جدید را میپیماییم. و آن اینکه صفات خدا را بدون تعیین کیفیت، تشبیه و یا تعطیل سر جای خویش قرار داده و بدانها معتقد باشیم. ظاهری که به ذهن تشبیه کنندگان (مشبهه) خطور میکند، از خداوند بعید و نفی میگردد زیرا او همتایی ندارد و شنوا و بینا است، بلکه واقعیت چنان است که پیشوایان بزرگوار از جمله: نعیم بن حماد استاد امام بخاری میگوید که: هرکس خدا را به یکی از مخلوقاتش تشبیه کند و یا توصیف وی را چنانکه خودش میفرماید، انکار نماید، کافر محسوب میگردد و در آنچه خداوند یا پیامبرش در حق ایشان میفرماید، تشبیهی وجود ندارد. بنابراین، هرکه صفات وارده در قرآن یا احادیث صحیح را به گونهای شایسته برای خدا اثبات کند و نواقص و کاستیها را از ایشان دور بدارد، راه هدایت را پیموده است [۹۵].
۳ ـ تفاوت قائل نشدن میان کتاب و سنت.
یکی از موارد بسیار مهم وارزشمند که سلف را از بدعتگذاران تمایز میبخشد، احترام قائل شدن برای سنت پیامبر است، زیرا سنت از نظر آنان بیانگر قرآن در زمینههای مختلف اعتقادی و تشریعی به شمار میآید، از این رو سنت، مبین، شارح ومفسر مندرجات کتاب خدا محسوب میگردد و لذا اهل سنت و جماعت از ظاهر این احادیث پیروی کرده و هیچیک از آنها را تاویل نمیکنند، و یا همچون متکلمان پارهای از احادیث پیامبر را به بهانه اینکه یقین آور نیستند، مردود نمیشمارند.
امام احمد / درباره احادیث صفات چنین میفرماید: بدانها ایمان آورده و تاییدشان مینماییم و هیچیک از آنها را در صورت صحت سندهایشان، رد نمیکنیم [۹۶].
و دربارهی احادیث رویت خداوند در قیامت میگوید: احدیث صحیحی هستند که بدانها ایمان آورده و اعتراف مینماییم، و هرگاه با سندهایی جید روایت شوند بدانها ایمان میآوریم [۹۷].
ابن عیینه پیرامون احادیث رویت چنین میگوید: همهی آنها حق هستند و چنانکه شنیدهایم از افرادی مورد اعتماد روایتشان میکنیم [۹۸].
دربارهی احادیث صفات از محمد بن حسن سوال شد، در پاسخ گفت: این احادیث از طریق افرادی مورد اعتماد روایت شدهاند که ما نیز آنها را روایت کرده، بدانها ایمان میآوریم و تأویل شان نمیکنیم [۹۹].
ابو عبیده راجع به بعضی از احادیث صفات میگوید: این احادیث نزد ما معتبر هستند و و افراد معتبر آن را از یکدیگر روایت کردهاند [۱۰۰].
قاعدهی دوم: بزرگداشت قول اصحاب ش و پذیرفتن فهم آنها و آنچه از آنها روایت شده است نصوص شرعی بر آن دلالت میکند که اصحاب ش فاضلترین امت پیامبرص هستند و از جهت ایمان و علم و و فهم و تقوی برترین امت پیامبر ص و شایستهترین کسانی هستند که باید از آنها پیروی شود.
خداوند متعال میفرماید: ﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ﴾ [التوبة: ۱۰۰]. «و پیشگامان نخستین از مهاجران و انصار و کسانى که با نیکوکارى از آنان پیروى کردند خدا از ایشان خشنود و آنان [نیز] از او خشنودند».
و میفرماید: ﴿مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡۖ تَرَىٰهُمۡ رُكَّعٗا سُجَّدٗا يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗاۖ سِيمَاهُمۡ فِي وُجُوهِهِم مِّنۡ أَثَرِ ٱلسُّجُودِ﴾ [الفتح: ۲۹]. «محمد ص پیامبر خداست و کسانى که با اویند بر کافران سختگیر [و] با همدیگر مهربانند آنان را در رکوع و سجود مىبینى فضل و خشنودى خدا را خواستارند علامت [مشخصه] آنان بر اثر سجود در چهرههایشان است».
و راجع به فضل و بزرگی آنها روایات فراوانی آمده است.
از جمله حدیث ابوهریره س است که روایت میکند پیامبر ص فرمود: «لاَ تَسُبُّوا أَصْحَابِي فَوَالَّذِى نَفْسِى بِيَدِهِ لَوْ أَنَّ أَحَدَكُمْ أَنْفَقَ مِثْلَ أُحُدٍ ذَهَبًا مَا بَلَغَ مُدَّ أَحَدِهِمْ وَلاَ نَصِيفَهُ» [۱۰۱].
«در مورد اصحاب من بدگویی نکنید، سوگند به آن کسی که جان من در دست او است اگر یکی از شما به اندازهی کوه احد طلا و جواهرات را ببخشد به مشتی و یا نیم مشت از انفاق آنها نمیارزد».
به همین خاطر است که پیامبرص به ما دستور میدهد در حین اختلاف به آنها اقتدا نماییم. میفرماید: «إِنَّهُ مَنْ يَعِشْ مِنْكُمْ فَسَيَرَى اخْتِلاَفًا كَثِيرًا فَعَلَيْكُمْ بِسُنَّتِي وَسُنَّةِ الْخُلَفَاءِ الرَّاشِدِينَ الـْمَهْدِيِّينَ عَضُّوا عَلَيْهَا بِالنَّوَاجِذِ» [۱۰۲].
«در حقیقت اگر کسی از شما بماند اختلاف بسیاری را میبیند، شما را به گرفتن راه من و راه خلفاء راشدین که هدایت یافتگانند تشویق میکنم. این سفارش را به بن دندان (نواجذ) بگیرید».
پس به خاطر ستایش خدا برای آنها و دستور پیامبرص به پیروی از آنها و به خاطر اینکه آنها شاهد نزول قرآن بودند و از مراد خدا و پیامبرش آگاهی داشتند و اسباب نزول را میشناختند به خاطر تمام اینها سلف منهج خود را بر همان راه و مسلک اصحاب ش بنیان نهادند؛ و از جمله نکاتی که بر دقت فهم سلف برای نصوص دلالت میکند و بیانگر دانش و خیر و سلامتی و حکمت در پیروی کردن از آنها است نکات زیر میباشد:
۱- عصر و زمان آنها خالی از بدعت و فرقه و گرایشها و جدل و مشاجره بود و آنها به علم و عمل رویی آورده بودند.
۲- هنگامی که پیامبرص در ابتدای دین اسلام گفتن (لا اله الا الله) را از آنها خواست برخی از آنها آن را رد کردند و در برابر پیامبر ص شمشیر را بیرون کشیدند، زیرا آنها از مفهوم آن عبارت درک کردند که به تمامی خدایان آنها بجز الله کفر ورزیده میشود و بینش آنها و پدرانشان احمقانه و ناچیز شمرده میشود و از شرک و اهل آن - اگرچه از اقربا هم باشد - تبرئه میشود و این همان چیزی است که آنها آن را نمیخواهند؛ اما آنگاه که سینهی آنها برای پذیرش دین اسلام گشاده و فراخ گشت و ایمان در قلب آنها جایی گرفت و همانند ریشه دوانیدن کوههای سربه فلک کشیده در دل زمین ایمان هم در دل آنها ریشه دوانید شمشیرهایشان را برای نشر این دین و علیه هر دشمنی – اگر هم از اقربا باشد – برداشتند، و این دلیلی است بر اینکه ایمان آنها از روی فهم و درک قوی برای حقیقت دین اسلام و عقاید آن بوده است.
۳- سخن ابن عمر س خطاب به یحیی بن یعمر: هرگاه به آنها رسیدی برایشان تعریف کن که من از آنها بری هستم و آنها هم از من بری هستند و سوگند به آن کسی که عبدالله بن عمر بدان سوگند یاد میکند اگر یکی از شما به اندازهی کوه احد طلا و جواهرات را ببخشد تا هنگامی که به قدر ایمان نداشته باش از او پذیرفته نمیشود. سپس حدیث مشهور جبریل را نقل میکند [۱۰۳] اگر ابن عمر چنین شناختی روی اهمیت ایمان به قضا و قدر نمیداشت و اینکه ایمان به قضا و قدر هم رکنی از ارکان ایمان است هرگز از منکرین آن تبرئه نمیکرد در حالی که اظهار اسلام میکنند.
۴- داستان صبیغ بن عسل مرادی که از متشابه قرآن سوال میکند و عمر س شخصی را به دنبالش میفرستد و خوشههایی از خرما را برایش آماده میکند، وقتی آن مرد نزد عمر میآید، عمر تا وقتی که سر او را زخمی میکند با آن خوشهها او را میزند سپس او را بر مرکبی سوار میکند و تبعیدش میکند و به مردم دستور داد که با او مجالست نکنند، پس درمیان مردم همانند یک شتر گر زندگی را سپری میکرد هرگاه به میان گروهی میرفت همگی بلند میشدند و او را تنها میگذاشتند [۱۰۴].
قاعده سوم: حفظ عقول از تکلیف زیاد به مباحثی در عقیده که در توانش نباشد، زیرا خداوند متعال ظرفیت و توانایی محدودی را به عقل بخشیده است و عقل نمیتواند از آن محدوده تجاوز نماید.
و سلف صالح - رحمهم الله - به این قضیه پی برده بودند به همین خاطر از غوطه ور شدن در امور غیبی خودداری میکردند و در برابر آن نصوصی که دربارهی آنها بحث میکند تسلیم میشدند و به آن ایمان میآوردند؛ عقل در عقیده غیبی سلفی چنین نقشی داشت: رضایت و اطمئنان و ارج نهادن برای خدا و تفکر در آفریدههای با عظمتی که در این هستی وسیع پراکنده شدهاند وتأمل در آن آیات و نشانهها و پند وعبرتهایی که خداوند در آنها قرار داده است، و نباید از این عبارت چنین فهم شود که عقل کنار زده شود و هیچ گونه بهرهای از آن گرفته نشود همچنانکه در مفهوم مسیحی و صوفی به چنین اندیشهای ارج نهاده میشود، زیرا بحث و تحقیقات عقلی به طور کل مذموم نیست بلکه تنها زمانی مذموم است که به وسیلهی عقل اعلام بىنیازی از ادلهی شرعی شود و یا اینکه منتجات عقلی بر ادله شرعی تقدیم داده شوند و یا آن را معارض نصوص دین قرار دهند.
همچنانکه نباید عقل در میدان غیب – سمعیات - از مسایل عقیدتی دخالت نماید.
اما آن جمله مباحث از عقیده که به وسیلهی آن بر وحدانیت و علم و قدرت و حکمت خدا و زنده شدن وگرفتن پاداش بدان استدلال میشود قران در این راستا از عقل بشری خواسته است که به سوی آن قدم بردارند، زیرا اینها دلایلی هستند که نصوص را تقویت مینمایند و تأیید اعتقاد و باور را میافزاید. به همین خاطر است که در قرآن آیات فراوانی دیده میشود که انسان را به تفکر و تأمل و تدبر تشویق میکند.
هرگاه عقل از دایرهی وحی نصوص معصوم آزاد نگردد سریع با اشتباه روبرو میشود، زیرا عقل آفریدهای از آفریدههای خداوند است، آیا جایز است که از چشم دیدن چیزی خواسته شود که کیلومترها از او دور است ؟ و آیا جایز است که از گوش خواسته شود رازو نیاز پرندگان بر سر قلهی کوهها را بشنود؟ و آیا جایز است که از دست خواسته شود کوهی را بردارد و این قضیه نسبت به عقل هم به همین صورت است [۱۰۵].
قاعدهی چهارم: اجتناب و قطع ارتباط با بدعت و اهل بدعت و دوری کردن از افزایش جمعیت آنها و نشستن با آنها و اجتناب از انتقال شبهات آنها و عرضه کردن آن بر مسلمانان؛ و آنها با این کار خود قول خداوند را به تحقق میرسانند که میفرماید: ﴿لَّا تَجِدُ قَوۡمٗا يُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ يُوَآدُّونَ مَنۡ حَآدَّ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ﴾ [الـمجادلة: ۲۲]. ترجمه: «قومى را نیابى که به خدا و روز بازپسین ایمان داشته باشند [و] کسانى را که با خدا و رسولش مخالفت کردهاند».
و قول پیامبر ص را به تحقق میرسانند که فرموده: «أَوْثَقَ عُرَى الإِيمَـانِ الْـمُوَالاةُ فِي اللَّهِ، وَالْـمُعَادَاةُ فِي اللَّهِ، وَالْـحُبُّ فِي اللَّهِ، وَالْبُغْضُ فِي اللَّه» [۱۰۶]«قویترین ریسمان ایمان عبارت است از اینکه دوستی و دشمنی و محبت و بغض و کینه را به رضائیت خداوند نسبت دهیم». و بغوی در «شرح السنة» از سفیان ثوری روایت میکند که گفته: هر کس بدعتی را شنید آن را برای دوستان خود بازگو نکند و آن را در دل آنها قرار ندهد [۱۰۷] هشدار در برابر بدعت در قرآن و سنت مسألهی مشهور و ثابت است اما آنچه از مردم نهان است حکم همنشینی با اهل بدعت است؛ و اهل سنت و جماعت معتقد هستند که همنشینی و مجالست با اهل بدعت و کسانی که مشهور به اهل فرقهها هستند جایز نیست، همچنانکه خداوند متعال میفرماید: ﴿وَإِذَا رَأَيۡتَ ٱلَّذِينَ يَخُوضُونَ فِيٓ ءَايَٰتِنَا فَأَعۡرِضۡ عَنۡهُمۡ﴾ [الأنعام: ۶۸]. ترجمه: «و چون ببینى کسانى [به قصد تخطئه] در آیات ما فرو مىروند از ایشان روى برتاب».
و میفرماید: ﴿وَلَا تُطِعۡ مَنۡ أَغۡفَلۡنَا قَلۡبَهُۥ عَن ذِكۡرِنَا وَٱتَّبَعَ هَوَىٰهُ وَكَانَ أَمۡرُهُۥ فُرُطٗا﴾ [الکهف: ۲۸]. ترجمه: «و از آن کس که قلبش را از یاد خود غافل ساختهایم و از هوس خود پیروى کرده و [اساس] کارش بر زیادهروى است اطاعت مکن».
به همین لحاظ وقتی مردی از اهل بدعت نزد ایوب سختیانی میآید و خدمت او عرض میکند: ای ابابکر میخواهم در مورد کلمهای از شما سوال کنم. سختیانی رو بر میتابد و با دستهایش اشاره وار میگوید: نه حتی نیم کلمه را هم مپرس [۱۰۸].
بغوی / میگوید: این دوری گزینی و تبرئه و دشمنی تنها با اهل بدعت و مخالفین در اصول باید اجرا شود، اما اختلاف در فروع میان علما یک اختلاف رحمت است. خداوند خواسته است هیچگونه عسر و حرجی در دین بر مومنین نباشد، پس به هیچ وجه دوری گزینی و قطع ارتباط با آنها جایز نیست، زیرا این نوع از اختلاف میان اصحاب پیامبرص هم موجود بود با وجود اینکه همهی آنها برادرانی متحد بودند و نسبت به هم مهر و محبت را اظهار میداشتند، و اقوال هر کدام از آنها مورد تأیید دستهای از علمای بعد از خود گشته است، همگی در جستجوی حقیقت بودند و در پیمایش راه هدایت شریک بودهاند [۱۰۹].
و این بهترین راه و مسلکی است که دنبال شود، اما به شرط اینکه دلیل صحیح را رد نکند و برای مذهب خویش تعصب نداشته باشد، زیرا این کار موجب رد کلام خدا و رسولش میشود [۱۱۰].
قاعده پنجم: حریص شدن بر اتحاد و همنوایی گروه مسلمانان خداوند در کتاب خود این مسأله را بر مسلمانان واجب گردانیده است و میفرماید:
﴿وَٱعۡتَصِمُواْ بِحَبۡلِ ٱللَّهِ جَمِيعٗا وَلَا تَفَرَّقُواْۚ وَٱذۡكُرُواْ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ إِذۡ كُنتُمۡ أَعۡدَآءٗ فَأَلَّفَ بَيۡنَ قُلُوبِكُمۡ فَأَصۡبَحۡتُم بِنِعۡمَتِهِۦٓ إِخۡوَٰنٗا وَكُنتُمۡ عَلَىٰ شَفَا حُفۡرَةٖ مِّنَ ٱلنَّارِ فَأَنقَذَكُم مِّنۡهَاۗ كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ ٱللَّهُ لَكُمۡ ءَايَٰتِهِۦ لَعَلَّكُمۡ تَهۡتَدُونَ ١٠٣ وَلۡتَكُن مِّنكُمۡ أُمَّةٞ يَدۡعُونَ إِلَى ٱلۡخَيۡرِ وَيَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَيَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِۚ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ ١٠٤﴾ [آلعمران: ۱۰۳-۱۰۴].
ترجمه: «و همگى به ریسمان خدا چنگ زنید و پراکنده نشوید و نعمت خدا را بر خود یاد کنید آنگاه که دشمنان [یکدیگر] بودید پس میان دلهاى شما الفت انداخت تا به لطف او برادران هم شدید و بر کنار پرتگاه آتش بودید که شما را از آن رهانید اینگونه خداوند نشانههاى خود را براى شما روشن مىکند باشد که شما راه یابید * و باید از میان شما گروهى [مردم را] به نیکى دعوت کنند و به کار شایسته وادارند و از زشتى بازدارند و آنان همان رستگارانند».
و میفرماید: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ فَرَّقُواْ دِينَهُمۡ وَكَانُواْ شِيَعٗا لَّسۡتَ مِنۡهُمۡ فِي شَيۡءٍ﴾ [الأنعام: ۱۵۹]. «کسانى که دین خود را پراکنده ساختند و فرقه فرقه شدند تو هیچگونه مسؤول ایشان نیستى».
و پیامبرص میفرماید: «لا تَرْجِعُوا بَعْدِي كُفَّارًا ، يَضْرِبُ بَعْضُكُمْ رِقَابَ بَعْض» [۱۱۱] «بعد از من کافر نشوید و برخی از شما گردن برخی دیگر را بزند».
و باز میفرماید: «لا تَحَاسَدُوا وَلا تَبَاغَضُوا، وَلا تَنَاجَشُوا وَلا تَدَابَرُوا، وَلا يَبِيعُ بَعْضُكُمْ عَلَى بَعْضٍ ، وَكُونُوا عِبَادَ اللَّهِ إِخْوَانًا» [۱۱۲] «نسبت به همدیگر حسادت و دشمنی و قطع ارتباط را برقرار نکنید، بلکه بندهی خدا و برادر همدیگر باشید».
و آیات و احادیث در مورد نکوهش تفرقه و دعوت به اتحاد بسیار فراوان هستند، و سلف صالح - رحمهم الله - بسیار به دقت روی مسألهی اتحاد مسلمانان در ابتدای اسلام تدبر کردند و فهمیدند که تنها وسیلهی اتحاد مسلمانان بعد از به وجود آمدن تفرقه همان چیزی است که در ابتدای اسلام مسلمانان را گرد هم آورده بود، به همین خاطر آنها جهت فراهم آوردن وسیلهی گردهمایی آنها و کنار گذاشتن هر گونه وسیلهی تفرقه و اختلاف میان آنها خود را وقف دعوت مردم کردند.
خداوند متعال میفرماید: ﴿وَأَلَّفَ بَيۡنَ قُلُوبِهِمۡۚ لَوۡ أَنفَقۡتَ مَا فِي ٱلۡأَرۡضِ جَمِيعٗا مَّآ أَلَّفۡتَ بَيۡنَ قُلُوبِهِمۡ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ أَلَّفَ بَيۡنَهُمۡۚ إِنَّهُۥ عَزِيزٌ حَكِيمٞ ٦٣﴾ [الأنفال: ۶۳]. ترجمه: «و میان دلهایشان الفت انداخت که اگر آنچه در روى زمین است همه را خرج مىکردى نمىتوانستى میان دلهایشان الفت برقرار کنى ولى خدا بود که میان آنان الفت انداخت چرا که او تواناى حکیم است».
و این مسأله از ویژگیهای سلف و کسانی بود که راه و منش سلف را دنبال میکردند، اما سایر مردم بنابر خواسته و خواهشات نفس و مصالح خود در برابر دیگران ولاء و براء را عرضه میداشتند، تمامی فرقهها در این مسأله با یکدیگر اختلاف داشتند هر کدام از آنها برای مصلحت خویش تقلا و تلاش میکرد هر چند آن مصلحت آنها موجب به وجود آمدن فساد و تفرقه در میان امت اسلامی شود، و بدون شک این مسألهای است که امت اسلامی را متفرق و پراکنده میکند بر خلاف آن مسلک سلفی که مردم را پیرامون کتاب خدا و سنت پیامبر ص گرد هم میآورد و هیچگونه مصلحت شخصی را در نظر نمیگیرد [۱۱۳].
[۸۴] سیوطی در تفسیر الدر النثور ۵/۶۰۷ آن را به فریابی، سعیدبن منصور، ابن ابی شیبه، عبدبن حمید، محمدبن نصر، ابن المنذر، ابن ابی حاتم، حاکم ـ که صحیحش هم میداند ـ و بیهقی در شعب الایمان نسبت میدهد. [۸۵] حاکم در المستدرک ۱/۹۳ از طریق ابن عباس و ابیهریره روایتش کرده و البانی نیز در الجامع ۲۹۳۴ آن صحیح میداند. [۸۶] شرح العقیدة الطحاویة ۳۹۹. [۸۷] الحجة فی بیان المحجة ۱/۳۱۵. مراد وی از حسن وقبح، حسن وقبحی است که پاداش وکیفری بر آن مترتب شود. ابن القیم الجوزیة میگوید: درستترین دیدگاه این است که کردارها چنانکه در ذات خود دارای نفع یا ضرراند، نیکو یا زشت نیز هستند ولی جز از طریق امر و نهی الهی پاداش و کیفری بدانها تعلق نمیگیرد... همه فسادها واعمال شرم آور در ذات خود زشت و قبیحاند ولی تعلق گرفتن کیفر بدانها مشروط به وجود نصوص شریعت است. مدارج السالکین ۱/۱۲۷ و مجموع الفتاوی ۸/۹۰. [۸۸] الحجة فی بیان المحجة ۱/۳۱۵. [۸۹] مجموع الفتاوی ۳/۱۵۷. [۹۰] همان ۳/۳۴۷. [۹۱] مجموع الفتاوی ۱۳/۲۷ ـ ۲۹. [۹۲] جوهرة التوحید بیت شماره ۴۰. [۹۳] ابن تیمیه وقضیة التاویل ۱۵۱ ـ ۱۵۷. [۹۴] تطهیر الاعتقاد ۵. [۹۵] تفسیر ابن کثیر ۲/۲۲۰ واضواء البیان ۱/۲۳۴. [۹۶] شرح اصول اعتقاد اهل السنة والـجمـاعة، اصل شماره ۷۷۷. [۹۷] شرح اصول اهل السنة و الجماعة ۸۸۹ ، و السنة اثر عبدالله ۱ / ۲۲۹. [۹۸] همان ۸۸۷. [۹۹] شرح اصول اعتقاد السنة " اصل شماره ۷۴۱ [۱۰۰] همان ۹۲۸. [۱۰۱] مسلم ۴/۱۹۶۷ شماره ۲۵۴. [۱۰۲] ابوداود ۴۶۰۷ ، ترمذی ۲۸۱۶، ابن ماجه شماره ۴۳ ، احمد ۴/ ۱۲۶ و الدارمی ۱/۴۴. این حدیث از عرباض بن ساریه روایت شده است. و ترمذی بعد از ذکر این حدیث گفته است: این حدیث حسن و صحیح است. سنن ترمذی ۴/۱۵۰. [۱۰۳] مسلم ج ۱ حدیث شماره ۱ [۱۰۴] شرح اصول اعتقاد اهل السنة شماره ۱۱۳۶. [۱۰۵] علاقة الاثبات و التفویض بصفات رب العالمین ۲۳- ۲۶. [۱۰۶] الطبرانی در " المعجم الکبیر ۱۱۵۳۷ " از ابن عباس این روایت را به سندی ضعیف نقل کرده است و این [۱۰۷] شرح السنة ۱/۲۲۷. [۱۰۸] شرح السنة ۱/ ۲۲۷. [۱۰۹] شرح السنة ۱/۲۲۹- ۲۳۰. [۱۱۰] احتمالا بغوی / به آن عبارت اشاره کند که به پیامبرص نسبت داده شد که گفته است (اختلاف امتی رحمة) اختلاف میان امت من مایهی رحمت است، در حالی که این عبارت اصل و اساسی ندارد و مخالف بیانات نصوص در این مورد میباشد که تفرقی نقمت و عذاب است و اجتماع رحمت و برکت است الضعیفة ۱/۷۶. [۱۱۱] البخاری مع الفتح ۱/۳۱۷ ، و مسلم ۱/۸۲. [۱۱۲] مسلم ۴/۱۹۸۳. [۱۱۳] به کتاب " منهج السلف فی العقیدة و اثره فی وحدة المسلمین " نوشتهی شیخ دکتر صالح بن سعد السحیمی مراجعه شود
بعد از اینکه سلف را شناختیم و روش آنها در اثبات عقیده را ذکر کردیم مذهب دوم یعنی مذهب مقابل سلف که مشهور به خلف هستند را ذکر میکنیم، و همچنانکه بیان داشتیم مذهب سلف بر ادلهی نقلی از کتاب و سنت و ادلهی عقلی به تبع آن بنیان گذاری شده است.
اما مذهب خلف بر ادلهی عقلی و آنچه آنها علم کلام مینامند بنیان شده است و حقیقت این است که پیروان آنها در شناسایی علم کلام با هم اختلاف نظر دارند و این اختلاف نظر هم نتیجهی بینش متفاوت فرقههای آنها و اندازهی دور و نزدیک بودنشان از ادلهی سمعی است.
و اکنون برخی از تعریفات و شناسآیهای آنها برای این علم را ذکر میکنیم:
ابن خلدون میگوید: کلام علمی است که به وسیلهی دلایل عقلی برای عقاید ایمانی دلیل میآورد و به بدعت گذارانی که در اعتقادات از مذهب سلف و اهل سنت منحرف شدهاند پاسخ میدهد [۱۱۴].
و این یک تخصیص واضح و روشنی بود که سایر کسانی (مذهب سلف) را از دایرهی خود بیرون میکند که در عقاید خویش با دلایل شرعی استدلال میکنند.
اما خوانندهی این تعریف به جای آن سلفیهایی که علم کلام از عقاید آنها دفاع میکند سوالی را مطرح مینماید؟
آیا آنها چه کسانی هستند؟ فلاسفه یا شاگردانشان از مسلمانان فلاسفه و یا جهمیه و یا معتزله و یا اشاعره و یا ماتریدیه و یا کسانی دیگر از سلف امت اسلامی هستند که متکلمین کتابهایشان را پر کردهاند از رد بر آنها و طعنه زدن و نامیدنشان به هر گونه اسم زشتی همانند حشویه و مجسمه و مشبهه و سایر الفاظی که تنها شایستهی آنها است بدان نامیده شوند.
و تنها صفت مناسبی که ممکن باشد برای توصیف این علم ذکر شود این است که گفته شود علم کلام علمی است که به وسیلهی آن به اثبات عقیدهی اهل آن و دفاع از آن و رد شبهه از طریق جدل میرسیم و این چیزی است که به ادلهی عقلی نامیده میشود.
پس تمامی فرقههای متکلمین حتی کسانی که برخی سمعیات را نیز داخل علم کلام کردهاند زیر این تعریف قرار میگیرند، زیرا تنها سببی که آن را داخل این تعریف میکند همان منهج و روشی است که در اثبات عقیده و دفاع از آن، آن رادنبال مینماید [۱۱۵].
و برای تمایز این فرقهها از سلف در اینجا به ذکر اصول آنها در اثبات عقایدشان میپردازم.
[۱۱۴] مقدمة ابن خلدون ۴۵۸. [۱۱۵] شرح الطحاویة ۱۱۷ – ۱۱۸ ، و بیان تلبیس الجهمیة ۱/ ۲۴۲.
این بزرگترین اصل آنها است و سایر اصلها بر همین اصل بنیان شدهاند و به خاطر همین اصل بسیاری از عقاید ثابت در کتاب و سنت را به دلیل مخالفت با عقل رد کردهاند.
و لازم است دانسته شود که عقل نزد آنها عبارت است از آراء و افکاری که از فلاسفهی متحیر گرفتهاند و در کتابهایشان ترجمه کردهاند و گمان میبرند که آنها قطعی هستند و غیر از آن ظنی میباشد.
و مراد از عقل تدبر و تأمل عقل سالم فطری نیست، زیرا میان عقل سالم فطری و شرع هیچ گونه تعارض و تضادی وجود ندارد، بلکه عقل سالم هر آنچه نقل آورده است میپذیرد و بر آن دلالت میکند و در باب روش اهل سنت و جماعت این را ذکر کردیم.
این افکاری که آنها آن را عقلیات نامیدهاند نزد آنها اصل دین محسوب میشود و این همان چیزی است که نفی میکند و اثبات میگرداند، و سمعیات بر آن عرضه میشود اگر با آن موافق در آمد پذیرفته میشود و اگر با آن معارض در آمد رد میشود. اما در روش رد میان آنها اختلاف وجود دارد؛ سمعانی میگوید: آنها عقل خود را وسیلهی دعوت به سوی خدا قرار دادهاند و در میان خود آن را در جایگاه پیامبران گذاشتهاند و اگر کسی بگوید: (لا اله الا الله، عقلی رسول الله) هیچ خدایی بجز الله وجود ندارد و عقلم فرستادهی خدا است، از جهت معنی میان متکلمین حامل هیچ گونه انکاری نمیباشد [۱۱۶]. و این قضیه برای ما بسیار واضح و روشن میگردد اگر آن قانون کلی را مطالعه کنیم که فخر رازی در این مورد برای آنها تألیف کرده است، نظر به اینکه میگوید:
بدان هرگاه دلایل قطعی عقلی بر اثبات چیزی اقامه شد سپس دلایلی نقلی را یافتیم که ظاهر آن بر خلاف آن بود حال از سه امر خالی نیست:
۱- یا اینکه باید مفهوم و مقتضای هر کدام از عقل و نقل تصدیق شوند پس تصدیق دو نقیض به وجود میآید و این هم محال است.
۲- و یا اینکه مقتضای هر دو باطل اعلام شود، پس تکذیب دو نقیض به وجود میآید و این یکی نیز محال است.
۳- و یا اینکه ظواهر نقلیه تصدیق شود و ظواهر عقلی تکذیب شود و این باطل است.
زیرا ممکن نیست صحت ظواهر نقلی را بشناسیم مگر اینکه با دلایل عقلی اثبات صانع و صفات او و کیفیت دلالت معجزة بر صدق پیامبرصو پیدایش معجزات بر محمدص را شناخته باشیم.
واگر دلایل قطعی عقلی کوچک و پست شمرده شود عقل متهم میشود و آرای او پذیرفته نمیشود و اگر اینگونه باشد از پذیرفتن آرای او در این اصول خارج میگردد و هرگاه این اصول ثابت نشود دلایل نقلی از ارزش میافتند.
پس روشن شد که بد جلوه دادن عقل برای تصحیح نقل منجر به پست شمردن هر کدام از عقل و نقل میگردد و این هم باطل است.
و هنگامی که هر کدام از اقسام سهگانه باطل شدند راه چارهای جز پذیرفتن مقتضای دلایل قطعی عقلی باقی نمانده است به این صورت که اعلام بداریم این دلایل نقلی یا اینکه غیر صحیح هستند و یا اینکه صحیح هستند اما مراد ظواهر آنها اصلی نیست.
سپس اگر تأویل را از باب اعانه و یاری رسانی برای ذکر این تأویلات به طور مفصل اجازه بدهیم، و اگر تأویل جایز نباشد آگاهی از آنها را به دانش خداوند متعال میسپاریم، این یک قانون کلی است که در تمامی متشابهات به آن مراجعه میشود و توفیق در دست خدا است [۱۱۷].
این همان قانون کلی است که اهل کلام عقاید خویش را بر آن بنیان کردهاند و این قانون ارزش و مقام قرآن و سنت را نزد آنها روشن میکند و واضح میگردد که تأویل آنها برای قرآن و سنت از باب اعانه و احسان است و گر نه در اثبات عقیده هیچگونه نقشی ندارد.
و شیخ الاسلام / در کتاب خویش «درء تعارض العقل و النقل» که در رد بر آنها تألیف کرد این قانون کلی را ذکر کرده نموده و به طور مفصل آن را نقض و ابطال گردانیده است [۱۱۸].
و به همین لحاظ آنها در کتابهای خویش به طور صریح اعلام میدارند که دلایل نقل یعنی قران و سنت یک دلایل ظنی هستند و مفید یقین نمیباشند و اما دلایل عقل دلایلی قطعی هستند به همین خاطر هرگاه آنها در نقطه مقابل همدیگر قرار گرفتند دلایل نقلی ساقط میشوند [۱۱۹].
و به همین لحاظ از آوردن دلایل نقلی در کتابهای عقاید صرفه نظر کردهاند و آن را به زعم خود پر از کلام فلاسفه و حکما کردهاند و برخی از آنها به طور صریح اعلام داشتهاند که - نعوذ بالله - تمسک به ظواهر قرآن و سنت از اصول کفر است.
سنوسی (ت ۸۸۵) در شرح الکبری میگوید:
و اما کسانی که گمان میبرند تنها راه شناخت خدا قرآن و سنت است و سوای آنها را حرام دانستهاند پس رد بر آنها این است که بگوییم حجیت آنها از راه نظر عقلی شناسایی میشود و همچنین در قرآن و سنت مسایلی وجود دارد که هر کس به ظواهر آنها اعتقاد داشته باشد نزد جماعتی کفر ورزیده و بدعت را به وجود آورده است.
و میگوید: اصول کفر شش مورد هستند پنج مورد آنها را ذکر میکند سپس میگوید:
ششم: اینکه در اصول عقاید تنها به ظواهر قرآن و سنت تمسک شود بدون اینکه بر براهین عقلی و قواطع شرعی عرضه شود [۱۲۰].
و حال نمیدانم اگر عقل در شناسایی عقیده به طور مفصل مستقل باشد فرستادن پیامبران و نازل کردن کتابهای آسمانی چه فایده و ارزشی دارند، مثل اینکه خداوند جهت رد و تأویل آنها را نازل کرده است.
و این قاعدهای که آنها در اصول پیاده کردهاند در فروع نیز عین آن را پیاده کردهاند، پس تقلید از یکی از ائمهی چهارگانه را واجب اعلام داشتهاند و مخالفت با آنها را ممنوع کردهاند حتی اگر اقوال آنها با ظواهر قرآن و سنت و اقوال صحابه هم مخالف باشد، زیرا به نظر آنها پیروی از ظاهر قرآن و سنت یکی از اصول کفر محسوب میشود [۱۲۱].
به همین لحاظ آنها زبانهایشان را با تمام جرأت در رد احادیث پیامبر ص به کار انداختهاند واین کار خود را چنین توجیه کردهاند که نمیتوان به وسیلهی اخبار آحاد در باب عقیده اقامهی حجت کرد.
و صفات ذکر شده در سنت امثال نزول و ضحک (خنده ) خشم و... را رد کردهاند و انشاء الله در مبحث بعدی منزلت و مقام خبر آحاد و حجیت آن در عقیده را ذکر میکنیم آنگاه که موضع گیری امام شافعی / در برابر اخبار آحاد را بیان میداریم.
[۱۱۶] الحجة فی بیان المحچة ۱/ ۳۱۷. [۱۱۷] اساس التقدیس ۱۶۸ – ۱۷۳. [۱۱۸] درء تعارض العقل و النقل ۱/۴. [۱۱۹] شرح اصول اعتقاد اهل السنة ۱/۵۳ – ۵۴. [۱۲۰] شرح الکبری نوشتهی سنوسی ۵۰۲. [۱۲۱] این سخن و رد آن را در رسالهی ابن حجر قطری به نام (تنزیه السنة والقرآن واضواء البیان ۷ / ۴۲۸) مطالعه کن.
مراد از تأویل در اینجا همان تحریفی است که منجر به تغییر لفظ از ظاهرش میشود و قبلا انواع تأویل را بیان داشتیم، و تأویل متکلمین عبارت است از اینکه لفظی از ظاهر آن به معنی دیگری که غیر مراد است تغییر داده شود تا با اصول کلامی آنها موافق در آید و از جملهی این تأویلات این است که آنها صفات خدا را تأویل کردهاند و برخی از آنها نیز عذاب و نعیم قبر و بهشت و جهنم و آنچه در آنها است همه را تأویل کردهاند. و صاحب " الجوهرة " در این مورد میگوید: وکل نص اوهم التشبیهااوله اوفوض ورم تنزیها [۱۲۲] هر نصی که بیم و گمان تشبیه را میداد آن را تأویل کن و یا اینکه آن را به علم خدا تفویض کن و او را از تشبیه پاک نگهدار.
تأویل کن یعنی آن را تحریف کن به عنوان مثال در معنی استوی بگو: تسلط پیدا کرد و یا قدرت و ملکش برای او یکنواخت شد و یا تأویلاتی در همین راستا.
و مراد از تفویض این است که در اثبات و نفی آن توقف شود به دلیل اینکه آیات صفات از جملهی آیات متشابهی است که عقول در برابر آن متحیر میشود.
و مذهب سلف این گونه نیست بلکه مذهب سلف این است که صفت را به وجهی که شایستهی خدا باشد اثبات میکنند و آگاهی از کیفیت آن را به علم خدا تفویض مینمایند.
شیخ الاسلام ابن تیمیه / میگوید: قول سلف ش که میگویند: - صفات را آنچنان که آمده سر جای خویش قرار دهید - ردی است بر معطلة یعنی آنهایی که صفات را تعطیل کردهاند؛ و آنجا که میگویند: بدون کیفیت باید نگهداشته شوند ردی است بر ممثله یعنی آنهایی که خدا را تشبیه میکنند.
و باز قول آنها که گفته اند: صفات را آنچنان که آمده سر جای خویش قرار دهید – مقتضی حفظ معانی صفات بر آن شیوهی خود میباشد، در حقیقت الفاظی آمدهاند که بر معناهایی دلالت میکنند اگر معانی آنها منتفی شود بهتر این بود که گفته شود لفظ آن را آنچنان که آمده بر جای خویش قرار دهید و اعتقاد داشته باشید که مفهوم آنها مراد نیست و یا اینکه لفظ آن را آنچنان که آمده بر جای خویش قرار دهید و اعتقاد داشته باشید که در حقیقت خداوند به آنچه صفات بر آن دلالت میکنند توصیف نمیشود، پس شما صفات را آنچنان که آمده بر جای خویش قرار ندادهاید و بعد از آن نمیتوان گفت بدون کیفیت و تشبیه باقی مانده است، زیرا نفی کیفیت از چیزی که ثابت نیست سخن پوچ و بىارزشی است [۱۲۳].
[۱۲۲] الجوهرة شماره ۴۰. [۱۲۳] مجموع الفتاوی ۵/ ۳۹، ۴۱ ، ۴۲.
اهل سنت و جماعت در برابر بدعت کلام موضعگیری بزرگی را نشان دادهاند آنها به طور قاطعانه این بدعت را انکار کردند و در هر مناسبتی از آنها بحث میکردند و بر آنها رد میدادند، بلکه برخی از آنها نوشتههایی در رد بر آنها به رشتهی تحریر در آوردند، بلکه از آنها دور میگشتند و به دانش آموزانشان توصیه میکردند که از آنها دوری جویند.
امام ابوحنیفه / میگوید:
من اهل کلام را یافتم که افرادی سنگ دل و بىرحم هستند و در مخالفت با قرآن و سنت پیشی میگیرند و هیچ گونه ورع و تقوایی در آنها دیده نمیشود [۱۲۴].
و / میگوید: و از آنچه درمیان مردم به وجود آمده که در مورد اعراض و اجسام سخن میراندند از او سوال شد در جواب فرمود: از آثار و راه و منش سلف پیروی کن و از هرگونه مسایل جدید و تازهای بپرهیز، زیرا آنها بدعت هستند [۱۲۵].
و شاگرد اما ابوحنیفه یعنی قاضی ابویوسف خطاب به بشر مریسی فرمود: آگاهی از کلام نادانی است و عدم آگاهی از کلام علم و دانش است و هرگاه مردی در کلام فرو رفت در مورد او گفته میشود زندیق است.
و فرمود: هرکس به وسیلهی کلام علم را دنبال کند زندیق میشود و هر کس به وسیلهی کیمیا مال را دنبال کند مفلس میگردد و هر کس احادیث غریب را دنبال کند دروغ میگوید [۱۲۶].
امام مالک / میگوید: اهل کلام بدترین قوم و ملت هستند از آنها سلام نمیشود و دوری کردن از آنها نزد من دوست داشتنیترین کار است [۱۲۷].
و امام احمد / گفته است: صاحب و همیاران علم کلام هرگز رستگار نمیشوند، علماء کلام زندیق هستند [۱۲۸].
و ابن جوزی گفته است: فقهای قدیم این امت به خاطر عدم آگاهی آنها نبوده که در مورد کلام بحث نراندهاند، بلکه آنها چاره و علاج هیچگونه سوزدلی را در آن نمیدیدند، سپس هنگامی که دیدند علم کلام انسان سالم را بیمار میکند از بهرهگرفتن از علم کلام خودداری کردند و مردم را از فرو رفتن در آن نهی میکردند [۱۲۹].
علماء سلف که از علم کلام متنفر بودند تنها به این لحاظ نبوده که کلام اصطلاحی جدید برای معناهایی صحیح باشد همانند تمامی الفاظی که برای علومی صحیح و درست اصطلاح شدهاند؛ و به این لحاظ هم نبوده که آنها دلیل آوردن برای حق و محاجه کردن با اهل باطل را دوست نداشته باشند، بلکه آن را به این لحاظ نمیپسندیدند که مشتمل بر مسایلی دروغین و مخالف با حق بود. از جمله:
مخالفت آنها با قرآن و سنت و تمامی آن علوم صحیحی که در آنها است؛ در واقع آنها راه تحصیل آن علوم را ناهموار کردهاند و بدون فایده برای اثبات آن سخن را به درازا کشاندهاند، پس کار آنها عبارت است از:
گوشت شتر لاغری که بر قلهی کوهی ناهموار است، رفتن به سر آن قله نه آنچنان آسان است که بتوان ساده به آن دست یافت و نه آن شتر آنچنان چاق است که ارزش چنین زحمتی را داشته باشد؛ و و زیباترین چیزی که نزد آنها است به طور صحیحتری در قرآن تأیید شده و تفسیری بسیار زیباتر از کار آنها بر آن ذکر شده است، پس کار آنها بجز زحمتی فراوان و طولانی کردن راه و گنگ و مجهول کردن مسایل چیز دیگری نیست، همچنان که گفته شده: لولا التنافس في الدنیا لما وضعت کتب التناظر لا المغنی و لا الغمد یحللون بزعم منهم عــقدا و بالذی وضعوه زادت العقد [۱۳۰] اگر در دنیا سبقت و پیشی نمیبود کتابهای مناظره تألیف نمیشدند و کتاب «المغنی» و «العمد» تألیف نمیشدند، به گمان خود با این کار گرهای میگشایند، اما سوگند به آن کسی که گره را گذاشته آنها گره را پیچیدهتر کردهاند.
آنها گمان میبرند با این کار خود شبهه و شک را دفع میکنند، اما انسان بزرگوار و زرنگ میداند که این کار موجب بیشتر شدن شک و شبهه میشود.
و محال است که شفا و هدایت و علم و یقین به وسیلهی کتاب خدا و کلام پیامبرص یافت نشود، اما به وسیلهی کلام این افراد متحیر یافت شود [۱۳۱].
و ذهبی / میگوید: بجز چند نفری هر کس به دقت در علم کلام نظر افکنده باشد حتما دچار اجتهاداتی شده که مخالف سنت است، و به همین خاطر است که علماء سلف نظر در علم اوائل از اهل کلام را نکوهش میکردند؛ حقیقت این است که علم کلام زادهی علماء و حکمای دهریه است پس هرکس بخواهد به وسیلهی درک و فهم خویش میان علم انبیاء علیهم السلام و علم فلاسفه جمع بندی را به وجود بیاورد راه چارهای جز مخالفت با یکی از آنها را ندارد [۱۳۲].
و محمد بن عبدالقوی در منظومة الاداب گفته است: وایاك عن آراء کل مزخرفمقالته کالسم في ضمنها الردیفقد مات خیر الناس والدین کاملغنی عن التبیین من کل ملحدفطالب دین الحق بالرأی ضائعومن خاض في علم الکلام فمـا هدیکفی بهم نقصا تناقض قولهموکل یقول الحق عندي فقلدفمن قلد الآراء ضل عن الهدیومن قلد الـمعصوم في الدین یهتديفمـا الدین الا الاتباع لـمـا اتیعن الله والهادي البشیر محمد [۱۳۳] ترجمه: سعی کن از آراء و نظریات بی خردی بپرهیز، زیرا سخنان او همانند سمی است که ذلت و پستی را در ضمن گرفته است، بهترین مردمان (پیامبرص) در حالی فوت کرد که دین کامل گشت، و نیازی به تبیینات هیچ ملحدی ندارد، پس دنبال کردن دین حق به وسیلهی رأی و نظر ضایع کردن وقت است و کاری است بىبهره، و هر کس در علم کلام فرو رفت هرگز هدایت را نیافت، همین نقص برای آنها کافی است که در میان سخنانشان تناقض و تضاد دیده میشود، و هر کدام از آنها میگوید حق با من است و از من پیروی کن، هر کس از آراء تقلید کند هدایت را گم کرده است و هرکس در دین از معصوم تقلید کند هدایت را یافته است، دین بجز پیروی از آنچه از خدا و هدایت دهندهی و مژدهدهنده (پیامبرص) آمده چیز دیگری نیست.
و ابن ابی العز حنفی / در حالی که در "الفتاوی" از اصحاب حنفی بحث میکند میگوید:
اگر برای علماء شهر خود وصیت نماید متکلمین شامل آن وصیت نمیشود و اگر انسانی برخی از کتابهای علمی را وقف نماید سلف فتوی دادهاند که کتابهای وقف شدهی مربوط به علم کلام فروخته شود. مفهوم و معنی همین قول و سخن را در فتاوای "الظهیریه" ذکر کرده است، پس چگونه بدون تبعیت از دستورات پیامبر ص به علم اصول دست یافته میشود، و چه بسیار زیبا است: آيها الـمغتدی لیطلب علمـاکل علم عبد لعلم الرسولتطلب الفرع کی تصحح اصلاکیف أغفلت علم أصل الأصول ای آن کسی که صبح زود به دنبال علم بیرون میروید، بدان که همهی علمها عبد و بندهی علم پیامبر ص هستند، چرا جهت تصحیح اصل از فرع جستجو میکنید، چگونه از علم اصل اصول غافل ماندهاید؟
شروع و پایان کلام و جوامع کلام به پیامبرص ما داده شده است، پس او همراه تمامی علوم ابتدایی و پایانی به بهترین وجه و صورت مبعوث شد، همچنانکه پیامبرص میفرماید: «وایم الله لقد ترکتکم علی مثل البیضاء لیلها ونهارها سواء» [۱۳۴]. به خدا سوگند شما را در روشنایی چنان جا گذاشتهام که شب و روز آن مساوی است. اما هرگاه شخصی بدعتی را به وجود آورده است جواب و پاسخ آن را پردامنه کردهاند، به همین خاطر است که کلام متأخرین بسیار زیاد است اما برکت ندارد بر خلاف کلام متقدمین که سخنان آنها اندک است اما بسیار پر برکت میباشد، نه مانند آنچه گمراهان و نادانان متکلمین راجع به روش فقهاء بیان داشتهاند که: متقدمین به خاطر سرگرم شدنشان به برخی مسایل دیگر به طور کامل به استنباط فقه و ضبط قواعد و احکام آن نپرداختهاند اما متأخرین خود را یکسره وقف این کار کردهاند پس آنها فقیهتر هستند.
این افراد همگی از شناخت منزلت سلف و عمق دانش آنها و قلت تکلفاتشان و بینش کامل آنها محروم هستند، و به خدا سوگند تنها چیزی که متأخرین را از متقدمین جدا میسازد عبارت است از تکلف و سرگرم شدن به مسایل حاشیهای آن موضوعاتی که متقدمین اصول آن را پآیهریزی و قواعد آن را ضبط و گره آن را بسته بودند، و همت آنها در هر چیزی بهسوی مطالب عالی و بلند روی میآورد، پس متأخرین در حال و وضعی بودند و متقدمین هم در حال و وضعی دیگر و خداوند برای هر کدام از آنها مقام و منزلتی را قرار دادهاست.
گفته است: علماء سلف که از جوهر و جسم و عرض و امثال این کلمات متنفر بودند تنها به این لحاظ نبوده که اینها اصطلاحی جدید برای معناهایی صحیح باشند همانند تمامی الفاظی که برای علومی صحیح و درست اصطلاح شدهاند؛ و به این لحاظ هم نبوده که آنها دلیل آوردن برای حق و محاجه کردن با اهل باطل را دوست نداشته باشند، بلکه آن را به این لحاظ نمیپسندیدند که مشتمل بر مسایلی دروغین و مخالف با حق میباشد. از جمله اینکه این کلمات با قرآن و سنت مخالف هستند، و به همین خاطر است که شما هرگز هیچ گونه یقین و شناختی نزد اهل آن کلمات نمییابی در حالی که این یقین و شناخت پیش تودهی مومنین چه رسد به علماهایشان به طور کامل یافت میشود.
و به خاطر اینکه مقدمات آنها مشتمل بر حق و باطل است مراء و جدل فزونی یافته است و قیل و قال منتشر شده و اقوالی مخالف با شریعت صحیح و عقل صریح از آنها صادر شده است که بحث از آنها سخن را به درازا میکشاند [۱۳۵].
به نظر نگارنده - خدا بهتر میداند – همین نکته سبب شیوع و انتشار علم کلام شده است، نظر به اینکه علماء کلام برخی سمعیات را در علم کلام آمیختند و به گمان خویش با این کار بر علیه مخالفین از عقیدهی توحید دفاع میکنند، پس به همان اندازهای که حق در آن دیده میشود باطل هم در آن شیوع یافته است.
و ابن قیم / در این مورد میگوید: دلیل پنجاه و ششم: آنهایی که به وسیلهی عقلیاتشان (که در حقیقت جهلیات و نادانی است) از قرآن و سنت اعراض کردهاند واقعیت این است که آنها در این مسایل امور خویش را بر اقوالی مشتبه و محتمل برای چندین معنی بنیان کردهاند و آن اشتباهاتی که در معنی و اجمالهایی که در لفظ وجود دارد موجب شامل شدن آن برای حق و باطل میشود، پس وجود حقی که در آن است موجب آن شده که کسانی از میان آنهایی که درجهی علمی آنها به حد کامل نرسیده است باطل آن را نیز قبول کنند، زیرا با اشتباهات و التباساتی روبرو شدهاند سپس به وسیلهی آن باطل با نصوص انبیا معرضه میکنند. و همین مسأله باعث به وجود آمدن آن گمراهان گذشته گشته است و همین مسأله منشأ تمامی بدعتها میباشد [۱۳۶].
[۱۲۴] سیر اعلام النبلاء ۶/ ۳۹۹. [۱۲۵] صون المنطق و الکلام ۳۲. [۱۲۶] شرح العقیدة الطحاویة ۷۵ . [۱۲۷] الانتفاء ۳۴ [۱۲۸] تلبیس ابلیس ۱۱۲. [۱۲۹] همان مصدر [۱۳۰] المغنی فی علم الکلام «نوشتهی قاضی عبدالجبار بن احمد همدانی استاد معتزله، و کتاب العمد... فی علم الکلام» که این هم از نوشتههای عبدالجبار است. [۱۳۱] شرح الطحاویة ۱/ ۲۳۸. [۱۳۲] میزان الاعتدال ۳/ ۱۴۴. [۱۳۳] مجموع القصائد المفیدة ۳۴۲. [۱۳۴] مقدمه ابن ماجه شماره ۱. [۱۳۵] شرح العقیدة الطحاویة ۷۶ – ۷۷ ، و الصواعق المرسلة ۱/ ۱۵۷ – ۱۷۰. [۱۳۶] الصواعق المرسلة ۳/ ۹۲۵ – ۹۲۶.
نخستن اصل از اصول اهل سنت و جماعت پذیرفتن ظاهر قرآن و سنت است، زیرا تنها مصدرهایی که برای دریافت عقیده اسلامی پذیرفته شود قرآن ونت هستند و برای هیچ مسلمانی جایز نیست که آنها را به چیزهای دیگری تبدیل نماید، پس هر آنچه قرآن و سنت اثبات کردهاند واجب است مسلمان نیز آن را اثبات نماید و هر آنچه قرآن و سنت نفی کردهاند واجب است انسان مسلمان هم آن را نفی نماید و هدایت و صلاح تنها در چنگ زدن به آنها یافت میشود.
خداوند متعال میفرماید: ﴿وَمَا كَانَ لِمُؤۡمِنٖ وَلَا مُؤۡمِنَةٍ إِذَا قَضَى ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَمۡرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ ٱلۡخِيَرَةُ مِنۡ أَمۡرِهِمۡ﴾ [الأحزاب: ۳۶]. ترجمه: «و هیچ مرد و زن مؤمنى را نرسد که چون خدا و فرستادهاش به کارى فرمان دهند براى آنان در کارشان اختیارى باشد».
و این حال و وضع کسانی است که به خدا و رسولش ایمان دارند و به همین خاطر است که خدا وجود ایمان را در درون کسانی نفی کرده است که از پیروی کردن از پیامبرص سرباز میزنند و تکبر مینمایند، خداوند متعال میفرماید: ﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤۡمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيۡنَهُمۡ ثُمَّ لَا يَجِدُواْ فِيٓ أَنفُسِهِمۡ حَرَجٗا مِّمَّا قَضَيۡتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسۡلِيمٗا ٦٥﴾ [النساء: ۶۵]. ترجمه: «ولى چنین نیست به پروردگارت قسم که ایمان نمىآورند مگر آنکه تو را در مورد آنچه میان آنان مایه اختلاف است داور گردانند سپس از حکمى که کردهاى در دلهایشان احساس ناراحتى [و تردید] نکنند و کاملا سر تسلیم فرود آورند».
و خداوند به مومنین دستور دادهاست که در هنگام اختلاف مسألهی مورد اختلاف را به خدا و پیامبرش عرضه بدارند، زیرا حل هرگونه اختلافی در آنها یافت میشود، خداوند متعال میفرماید: ﴿فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ إِن كُنتُمۡ تُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۚ ذَٰلِكَ خَيۡرٞ وَأَحۡسَنُ تَأۡوِيلًا﴾ [النساء: ۵۹]. ترجمه: «پس هرگاه در امرى [دینى] اختلاف نظر یافتید اگر به خدا و روز بازپسین ایمان دارید آن را به [کتاب] خدا و [سنت] پیامبر [او] عرضه بدارید این بهتر و نیکفرجامتر است».
عطاء / در تفسیر این گفته است: به خدا یعنی به کتاب خدا و به پیامبرش یعنی به سنت پیامبرص [۱۳۷].
بر همین منوال سلف - رحمهم الله و رضی عنهم - قدم به قدم جلو رفتهاند، آنها به خدا و پیام او و به رسول خدا و پیام او ایمان آوردند و در حد توان از آن بحث میکردند و خدا هم به آنها اجازه داده بود و در برابر چیزهایی که توان آن را نداشتند سکوت را رعایت میکردند و خدا هم به آنها اجازه نداده بود که از آن بحث نمایند. به همین خاطر است که در این قرنهای با برکت میان اهل سنت هیچ گونه اختلافی در عقاید دیده نمیشود و هیچگونه دودلی و ترددی در چیزی از ابواب عقاید از آنها روایت نشده است و این نتیجهی حتمی تمسک آنها به کتاب خدا و سنت پیامبرص است.
خداوند متعال میفرماید: ﴿فَمَنِ ٱتَّبَعَ هُدَايَ فَلَا يَضِلُّ وَلَا يَشۡقَىٰ﴾ [طه: ۱۲۳]. «هرکس از هدایتم پیروى کند نه گمراه مىشود و نه تیرهبخت».
و خداوند سبحان میفرماید: ﴿وَأَنَّ هَٰذَا صِرَٰطِي مُسۡتَقِيمٗا فَٱتَّبِعُوهُۖ وَلَا تَتَّبِعُواْ ٱلسُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمۡ عَن سَبِيلِهِۦۚ ذَٰلِكُمۡ وَصَّىٰكُم بِهِۦ لَعَلَّكُمۡ تَتَّقُونَ ١٥٣ ﴾ [الأنعام: ۱۵۳]. ترجمه: «و [بدانید] این است راه راست من پس از آن پیروى کنید و از راهها[ى دیگر] که شما را از راه وى پراکنده مىسازد پیروى مکنید اینهاست که [خدا] شما را به آن سفارش کرده است باشد که به تقوا گرایید».
و قبلا روش سلف - رحمهم الله - را در رابطه با اثبات عقیده ذکر کردیم.
و شافعی / یکی از ائمهی سلف است، ایشان هم در این مسأله همانند سلف صالح قدم گذاشته است، ایشان معتقد هستند که قرآن و سنت مصدر تشریع میباشند و مفتی باید به آنها مراجعه کند؛ به همین خاطر است که دیده میشود در هنگام اثبات اصطلاحات عقیده قبل از هر چیز نصوص ذکر شده در قرآن و سنت را بیان میکند و به وسیلهی آنها بر علیه مخالفان استدلال مینماید و هیچ گاه نشنیدهایم که / به تأویل آیات روی آورده باشد و یا اینکه آیات را به وسیلهی دلیلی از اهل کلام رد کرده باشد و ایشان / به مناسبت رد بر قائلین به استحسان میگوید:
هر آنچه از حکم خدا و رسول خدا و حکم مسلمانان که توصیف کردهام همراه آنچه که ذکر کردهام و آنچه از آن بحث نکردهام و به ذکر شدهها از ذکر نشدهها اکتفا کردهام تمامی اینها دلیلی است بر اینکه قضاوت و فتوی جایز نیست برای کسانی که اهلیت قضاوت و فتوی را پیدا کردهاند مگر اینکه از یک خبر لازم استفتا کرده باشند و خبر لازم هم عبارت است از قرآن سپس سنت یا آنچه یکی از اهل علم بدان رأی داده باشد و دیگران با او مخالفت نکرده باشند و یا اینکه بر برخی از اینها قیاس شده باشد و برای او جایز نیست که به وسیلهی استحسان قضاوت کند و یا فتوی دهد، اگر کسی بگوید: چه چیزی بر عدم جواز استحسان دلالت میکند وقتی که استحسان داخل هیچیک از این معانی همراه آنچه در این کتاب ذکر کردهاید نشود؟ در پاسخ گفته میشود: خداوند متعال فرموده است: ﴿أَيَحۡسَبُ ٱلۡإِنسَٰنُ أَن يُتۡرَكَ سُدًى ٣٦﴾ [القیامة: ۳۶]. «آیا انسان گمان مىکند بىهدف رها مىشود». مفسرین و اهل علم به قران هیچ گونه اختلافی با هم ندارند و سدی را به چیزی معنی کردهاند که بدان امر نمیشود و از آن نهی نمیشود و هر کس در مورد چیزی فتوی دهد و یا قضاوت کند که بدان امر نشده است پس به خود اجازه دادهاست که در معنای سدی و بىهدف قرار بگیرد، حال اینکه خداوند به او اعلام داشته است که او را بىهدف رها نکرده است و معتقد است که بگوید: هر آنچه که بخواهم میگویم و در مسایلی ادعای چیزی میکنم که قرآن به خلاف آن است [۱۳۸].
سپس دلایلی بر وجوب حکمیت قرآن و سنت ذکر میکند و اعلام میدارد که مخالفت با آنها جایز نیست، پس میگوید: خداوند متعال خطاب به پیامبرشص فرموده است: ﴿ٱتَّبِعۡ مَآ أُوحِيَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّك﴾ [الأنعام: ۱۰۶]. ترجمه: «از آنچه از پروردگارت به تو وحى شده پیروى کن».
و فرموده است: ﴿وَأَنِ ٱحۡكُم بَيۡنَهُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ وَلَا تَتَّبِعۡ أَهۡوَآءَهُمۡ﴾ [المائدة: ۴۹]. ترجمه: «و میان آنان به موجب آنچه خدا نازل کرده داورى کن و از هواهایشان پیروى مکن».
سپس قومی آمدند و در مورد اصحاب کهف و کسانی دیگر از او سوال کردند؟ فرمود: فردا خبر آنها را به شما یاد میدهم، یعنی ابتدا از جبریل میپرسم سپس آن را به شما یاد میدهم، پس خداوند این آیه را نازل کرد: ﴿ وَلَا تَقُولَنَّ لِشَاْيۡءٍ إِنِّي فَاعِلٞ ذَٰلِكَ غَدًا ٢٣ إِلَّآ أَن يَشَآءَ ٱللَّهُۚ وَٱذۡكُر رَّبَّكَ﴾ [الکهف: ۲۳-۲۴]. ترجمه: «و زنهار در مورد چیزى مگوى که من آن را فردا انجام خواهم داد * مگر آنکه خدا بخواهد و چون فراموش کردى پروردگارت را یاد کن» [۱۳۹].
و همسر اوس بن صامت خدمت آن بزرگوار میآید و از اوس شکایت میکند اما پیامبر ص به او جواب نمیدهد تا اینکه خداوند این آیه را نازل میکند ﴿قَدۡ سَمِعَ ٱللَّهُ قَوۡلَ ٱلَّتِي تُجَٰدِلُكَ فِي زَوۡجِهَا وَتَشۡتَكِيٓ إِلَى ٱللَّهِ﴾ [الـمجادلة: ۱]. ترجمه: «خدا گفتار [زنى] را که درباره شوهرش با تو گفتگو و به خدا شکایت مىکرد شنید».
و عجلانی خدمت آن بزرگوار میآید و همسر خود را متهم میکند پیامبرص در جواب میفرمایند: در مورد شما چیزی نازل نشده است و منتظر وحی ماندند، پس هنگامی که آیه نازل شد آنها را فر خواند ملاعنه را میان آنها برقرار نمود همانطور که خدا به او دستور داده بود و خطاب به پیامبرش ص فرمود: ﴿وَأَنِ ٱحۡكُم بَيۡنَهُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ وَلَا تَتَّبِعۡ أَهۡوَآءَهُمۡ﴾ [المائدة: ۴۹]. ترجمه: «و میان آنان به موجب آنچه خدا نازل کرده داورى کن و از هواهایشان پیروى مکن».
و خداوند متعال فرمود: ﴿ٰدَاوُۥدُ إِنَّا جَعَلۡنَٰكَ خَلِيفَةٗ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَٱحۡكُم بَيۡنَ ٱلنَّاسِ بِٱلۡحَقِّ﴾ [ص: ۲۶]. «اى داوود ما تو را در زمین خلیفه [و جانشین] گردانیدیم پس میان مردم به حق داورى کن».
و به هیچ کس دستور داده نمیشود که به حق داوری کند مگر اینکه حق شناخته شده باشد و حق هم جز به وسیلهی نص و یا دلالتی از طرف خدا شناخته نمیشود، خداوند حق را در کتاب خویش بعد در سنت پیامبرش ص قرار دادهاست، پس هیچ واقعه و رویدادی به وجود نمیآید مگر اینکه قرآن به طور صریح و یا مجمل حکم آن را روشن کرده است.
و برای آن و آنچه که به طور مجمل نازل شد است مثالهایی را ذکر کرده و سنت پیامبر (ص به طور مفصل از آن بحث کرده است و اعلام داشته هر کس چیزی را از پیامبرص بپذیرد در واقع آن را از خداوند پذیرفته است و در این موضوع به طور مفصل بحث رانده است [۱۴۰].
این سخن بر آن دلالت دارد که ایشان شافعی / معتقد بودهاند که خداوند از میان خواستههای مورد نیاز ما هیچ چیزی را جا نگذاشته است مگر اینکه حکم آن را در قرآن و سنت پیامبرص بیان داشته است و خداوند در کتاب خود هر چیزی را که به نفع انسان باشد ذکر کرده است، پس هیچ خیری یافت نمیشود مگر اینکه خداوند بدان اشاره کرده است و هیچ شری یافت نمیشود مگر اینکه در برابر آن هشدار داده است و و هر آنچه دربارهی آن ساکت مانده کسی نمیتواند آن را بر دیگری واجب گرداند، و از جملهی آن میتوانیم به مسایل مربوط به عقیده اشاره کنیم بلکه بحث از عقیده مهمترین چیزی است که خداوند آن را ذکر کرده و به آن راهنمایی کرده است، زیرا مسایل مربوط به عقیده چیزی است که عقل به تنهایی از شناخت مفصل آن در میماند، پس به همین خاطر خداوند هیچ مسألهی که اعتقاد بدان واجب باشد فرو نگذاشته مگر اینکه در کتاب خود و بر زبان پیامبرشص از آن بحث رانده است. و هنگامی که شافعی/ به بغداد میرود ابوثور و حسین کرابسی که به خدمت مفتیها رفت و آمد میکردند به عنوان مسخره به خدمت شافعی / هم میروند، پس حسین در مورد مسألهای از او سوال کرد و شافعی / هم مدام میفرمود: خداوند در این مورد چنین فرموده و پیامبرص چنین فرموده است، ابوثور میگوید: تا اینکه تاریکی اتاق را فرا گرفت و در نهایت ما بدعت را کنار گذاشتیم و از او پیروی کردیم [۱۴۱].
و مشهور است که گفته شافعی / میگفت: به خدا و آنچه او فرستاده بنا به مراد خدا ایمان آوردم، و به رسول خدا و آنچه از او نقل شده بنا به مراد رسول خدا ایمان آوردم [۱۴۲].
و / گفته است: رضایت مردم بىپایان است و کسی نمیتواند بدان دست یابد، پس سعی کن مسألهای را بگیرید که برای شما مصلحت دارد، آن را در دست بگیر و سوای آن را ترک کن و هیچ توجهی بدان مکن [۱۴۳]. و مشخص است که بدون پیروی از قرآن و سنت هیچ گونه صلاحی به وجود نمیآید و شافعی / هم برای اثبات تمامی معتقدات خویش بر همین اصل جلو میرفت.
و / در مسألهای از مسایل ایمانی گفته است: هیچ چیزی بهتر از آیهی زیر بر علیه مرجئه استعمال نمیشود، آنجا که خداوند میفرماید: ﴿ وَمَآ أُمِرُوٓاْ إِلَّا لِيَعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مُخۡلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَ حُنَفَآءَ وَيُقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَيُؤۡتُواْ ٱلزَّكَوٰةَۚ وَذَٰلِكَ دِينُ ٱلۡقَيِّمَةِ ٥﴾ [البینة: ۵]. ترجمه: «و فرمان نیافته بودند جز اینکه خدا را بپرستند و در حالى که به توحید گراییدهاند دین [خود] را براى او خالص گردانند و نماز برپا دارند و زکات بدهند و دین [ثابت و] پایدار همین است» [۱۴۴].
و شخصی از او سوال کرد و گفت: چه دلیلی بر رسول خدا بودن محمد ص دلالت میکند؟ فرمود: قرآن نازل شده و اجماع مسلمانان و آیاتی که تنها شایستگی او را دارند بر نبوت او دلالت میکنند [۱۴۵].
و در مورد اثبات قدر گفته است: خداوند متعال میفرماید: ﴿ وَمَا تَشَآءُونَ إِلَّآ أَن يَشَآءَ ٱللَّهُ رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٢﴾ [التکویر: ۲۹]. ترجمه: «و حال اینکه نمیتوانید بخواهید جز چیزهای را که خداوند جهانیان بخواهد».
خداوند به بندگانش اعلام کرده که مشیت در دست او است نه در دست بندگان و مشیت بندگان در گرو مشیت و خواست خداوند است و مشیت عبارت است از ارادهی خداوند متعال [۱۴۶].
و انشاء الله در موقع توضیح عقیده امام شافعی / مثالهای زیادی را ذکر میکنیم.
آنچه مهم است اینکه شافعی / ابتدا آیات مربوط به آن مسأله را ذکر میکند سپس احادیث روایت شده را بعد از آن میآورد و هرگاه آیهای را برای موضوع مورد نظر نیافتند به احادیث نقل شده اکتفا میکند.
و ایشان / بدون تلاش برای تغییر معنی ظاهری مطابق عادت علماء کلام معنی ظاهری آیات و احادیث را میگیرد. و این کار بیانگر عدم آگاهی شافعی / به معانی قرآن و حدیث و دلالت لغوی آنها نمیباشد، زیرا حجت بودن شافعی در لغت به ثبت رسیده است. ابوجارود مکی میگوید: گفته میشد: محمد بن ادریس به تنهایی منبعی از لغت است که به اقوال او استدلال میشود همچنانکه به قبیلهی عرب استدلال میشود [۱۴۷].
بیهقی به سند خویش از جاحظ نقل میکند که گفته است: کتابهای شافعی را مطالعه کردم در نهایت به این نتیجه رسیدم که در مورد آنها بگویم این کتابها مرواریدهایی هستند که در کنار هم چیده شدهاند [۱۴۸].
و بیهقی به سند خویش از محمد بن عبدالله فقیه نقل میکند که گفته: از ابوعمر غلام ثعلب – شخصی که هرگز شبیه او را ندیدهام – در مورد حروفی سوال کردم که آنها را از شافعی / گرفته بودم، در پاسخ گفت: سخنان شافعی صحیح هستند از ابوالعباس ثعلب شنیدم که میگفت: از شافعی اشکال میگیرند درحالی که شافعی منبع لغت است و واجب است که مردم لغت را از او بگیرند [۱۴۹].
و روایات نقل شده از علما راجع به آگاهی شافعی / در لغت بسیار فراوان هستند.
و اهل کلام هم بدان اعتراف کردهاند و آن را در کتابهایشان ذکر نمودهاند و آنها زعم و گمان کسانی را رد میکنند که بر خلاف این اعتقاد دارد [۱۵۰].
پس چرا شافعی / با وجود آگاهی فوق العاده از لغت به تأویل پناه نبرد اگر تأویل جایز است؟
پاسخ این است که تأویل اهل کلام باطل است و هیچ نصی بر جواز آن دلالت نمیکند و تأویل در لغت جایز نیست، و این شافعی است که در علوم مختلفی از جمله علم لغت جزو فرزانههای امت اسلامی میباشد اما روایت نشده که ایشان یک صفت را تأویل کرده باشد، و روش و منهج سالم و تمسک به ظاهر قرآن و سنت تنها علت اصلی این کار ایشان بوده و هرگز با عقل و لغت برخورد نمیکرد و ایشان معتقد بودند که حتی با یک کلمه هم تعارض با قرآن و سنت جایز نیست و در این مورد میگفت: در برابر اصل هرگز چرا و چگونه گفته نمیشود [۱۵۱].
و اعلام میداشت که قدرت و توانای عقل محدود است و جز آنچه خدا به او یاد داده چیز دیگری را نمیداند، پس جایز نیست که انسان عقل خود را در چیزهایی به کار گیرد که توانایی آن را ندارد بلکه بر او واجب است که در برابر نص توقف نماید، و شافعی/ در این مورد میگوید: همچنانکه چشم حد و مرزی دارد و نمیتواند بیشتر از آن قدم بردارد عقل هم حد و مرزی دارد و نمیتواند بیشتر از آن جلو برود [۱۵۲].
[۱۳۷] آجری این را در الشریعة ۵۳ روایت کرده است و امثال آن را در " الدر المنثور ۲/ ۵۷۹ از مجاهد نگاه کن. [۱۳۸] الام ۷/۲۹۸ [۱۳۹] تفسیر ابن جریر طبری ۱۴ / ۱۹۱ – ۲۹۱ ، و ابن کثیر ۳/۷۰. [۱۴۰] الام ۷/۲۹۸. [۱۴۱] مناقب البیهقی ۱/۲۲۱. [۱۴۲] مجموع الفتاوی ۴/۲، ۶/۳۵۴. [۱۴۳] المناقب ۱/۴۷۲. [۱۴۴] همان مصدر ۱/۳۸۶. [۱۴۵] همان مصدر ۱/ ۴۰۰. [۱۴۶] همان مصدر ۱/۴۱۲. [۱۴۷] مناقب البیهقی ۲/۴۹. ورد الانتقاد ۶۳ . [۱۴۸] المناقب ۲/۵۱. [۱۴۹] همان مصدر ۲/۵۱، ۵۲ ، وردالانتقاد ۶۴. [۱۵۰] الزاهر فی غریب الفاظ الشافعی ورد الانتقاد نوشتهی بیهقی. [۱۵۱] مناقب البیهقی ۲/۳۰ ، و سیر اعلام النبلاء ۱۰/۲۰. [۱۵۲] آداب الشافعی ۲۷۱.
شافعی / معتقد است که سنت جهت تشریع و قانون گذاری در مقام قرآن است و آنچه به وسیلهی سنت به ثبت رسیده همانند چیزی است که به وسیلهی قرآن به رسیده است و آنچه به وسیله سنت حرام گشته همانند چیزی است که به وسیلهی قرآن حرام شده است و علت آن همین است که منبع هر کدام از قرآن و سنت خداوند متعال میباشد؛ شافعی / راجع به این مسأله میگوید:
هیچ رویدادی به وجود نمیآید مگر اینکه نحوهی برخورد صحیح و درست با آن قضیه در کتاب خدا وجود دارد.
خداوند متعال میفرماید: ﴿ الٓرۚ كِتَٰبٌ أَنزَلۡنَٰهُ إِلَيۡكَ لِتُخۡرِجَ ٱلنَّاسَ مِنَ ٱلظُّلُمَٰتِ إِلَى ٱلنُّورِ بِإِذۡنِ رَبِّهِمۡ إِلَىٰ صِرَٰطِ ٱلۡعَزِيزِ ٱلۡحَمِيدِ ١﴾ [ابراهیم: ۱]. ترجمه: «الف لام راء کتابى است که آن را به سوى تو فرود آوردیم تا مردم را به اذن پروردگارشان از تاریکیها به سوى روشنایى بیرون آورى به سوى راه آن شکست ناپذیر ستوده».
و میفرماید:﴿وَأَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ ٱلذِّكۡرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيۡهِمۡ وَلَعَلَّهُمۡ يَتَفَكَّرُونَ ٤٤﴾ [النحل: ۴۴]. ترجمه: «و این قرآن را به سوى تو فرود آوردیم تا براى مردم آنچه را به سوى ایشان نازل شده است توضیح دهى و امید که آنان بیندیشند».
و میفرماید: ﴿وَنَزَّلۡنَا عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ تِبۡيَٰنٗا لِّكُلِّ شَيۡءٖ وَهُدٗى وَرَحۡمَةٗ وَبُشۡرَىٰ لِلۡمُسۡلِمِينَ﴾ [النحل: ۸۹]. ترجمه: «و این کتاب را که روشنگر هر چیزى است و براى مسلمانان رهنمود و رحمت و بشارتگرى است بر تو نازل کردیم».
و میفرماید: ﴿وَكَذَٰلِكَ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ رُوحٗا مِّنۡ أَمۡرِنَاۚ مَا كُنتَ تَدۡرِي مَا ٱلۡكِتَٰبُ وَلَا ٱلۡإِيمَٰنُ وَلَٰكِن جَعَلۡنَٰهُ نُورٗا نَّهۡدِي بِهِۦ مَن نَّشَآءُ مِنۡ عِبَادِنَاۚ وَإِنَّكَ لَتَهۡدِيٓ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ ٥٢ ﴾ [الشوری: ۵۲]. ترجمه: «و همین گونه روحى از امر خودمان به سوى تو وحى کردیم تو نمىدانستى کتاب چیست و نه ایمان [کدام است] ولى آن را نورى گردانیدیم که هر که از بندگان خود را بخواهیم به وسیله آن راه مىنماییم و به راستى که تو به خوبى به راه راست هدایت مىکنى» [۱۵۳].
سپس شافعی / بیان میدارد که سنت پیامبرص همان حکمتی است که خداوند در آیات بسیاری آن را مقارن و برابر با کتاب خود قرار داد است، امثال این آیه که خداوند میفرماید:
﴿لَقَدۡ مَنَّ ٱللَّهُ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ بَعَثَ فِيهِمۡ رَسُولٗا مِّنۡ أَنفُسِهِمۡ يَتۡلُواْ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتِهِۦ وَيُزَكِّيهِمۡ وَيُعَلِّمُهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ وَإِن كَانُواْ مِن قَبۡلُ لَفِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٍ ١٦٤﴾ [آلعمران: ۱۶۴]. ترجمه: «به یقین خدا بر مؤمنان منت نهاد [که] پیامبرى از خودشان در میان آنان برانگیخت تا آیات خود را بر ایشان بخواند و پاکشان گرداند و کتاب و حکمت به آنان بیاموزد قطعا پیش از آن در گمراهى آشکارى بودند».
و در رابطه با همین موضوع آیات فراوانی ذکر شدهاند.
او / میفرماید: هر آنچه پیامبرص تشریع کرده است و در قرآن ذکر نشده و ما آن را در این کتاب (الرسالة) آوردهایم از جمله ذکر چیزهایی از امثال تعلیم کتاب و حکمت که خداوند به وسیلهی آنها بر بندگانش منت گذاشته است، این دلیلی است بر اینکه حکمت سنت پیامبرص است.
سپس منزلت سنت در برابر قرآن را ذکر میکند و بیان میدارد که سنت همانند شرحی است برای قرآن و مراد خداوند را روشن مینماید و برخی اوقات سنت احکامی را تشریع مینماید هر چند که اصل آنها در قرآن نیامده باشد، پس میگوید:
همراه آنچه که ذکر کردیم که خداوند اطاعت از پیامبرص را بر بندگانش واجب گردانیده است و مقامی که خداوند در برابر دینش به او بخشیده است این دلیلی است بر اینکه توضیح و تبیین فرائض منصوص در کتاب خدا به یکی از روشهای زیر صورت میگیرد:
از جمله: مسایلی که به طور کامل در قرآن بیان شدهاند و نیازی به توضیحات دیگر ندارند.
و از جمله: مسایلی که فرض بودنش به طور کامل اعلام شده و پیروی از پیامبرص را نیز واجب گردانیده است، پس پیامبرص به نیابت از خداوند آن را توضیح داده است که چگونه فرض شده وآن را بر چه کسانی فرض گردانیده و چه وقت پارهای از آن زایل میشود و ثابت میماند و واجب میگردد.
و از جمله: آنچه خداوند از طریق سنت پیامبرص بدون نص قرآن آن را بیان کرده است.
و هر کدام از اینها در کتاب خدا بیان شده است.
پس هر فرائضی که از خداوند پذیرفته شود سنتهای مربوط به آن از پیامبرص پذیرفته میشود با توجه به اینکه خداوند اطاعت و فرمانبرداری از پیامبرش را بر بندگانش واجب گردانیده و دستور داده که بنا به قضاوت او کارهایشان را خاتمه دهند. و هر کس دستوری را از پیامبرص بپذیرد در واقع آن را از خداوند پذیرفته است، نظر به اینکه خداوند فرمانبرداری از او را فرض گردانیده است [۱۵۴].
سپس دلایل حجیت قرآن را ذکر میکند و میگوید:
و خداوند پیامبرش را نسبت به دین و دستور و کتابش در جایگاهی قرار داده است که آن را واضح و روشن نموده است خداوند پیامبر را به عنوان علم و نشانهای برای دینش قرار داده است به این صورت که اطاعت و پیروی از او را فرض گردانیده و مخالفت و سرپیچی با او را حرام اعلام داشته است و و پرده از فضیلت او را برداشته به این صورت که ایمان به پیامبرش را مقارن ایمان به ذات خود قرار داده است.
خداوند متعال میفرماید: ﴿فََٔامِنُواْ بِٱللَّهِ وَرُسُلِهِۦۖ وَلَا تَقُولُواْ ثَلَٰثَةٌۚ ٱنتَهُواْ خَيۡرٗا لَّكُمۡۚ إِنَّمَا ٱللَّهُ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞۖ سُبۡحَٰنَهُۥٓ أَن يَكُونَ لَهُۥ وَلَدٞۘ﴾ [النساء: ۱۷۱]. «پس به خدا و پیامبرانش ایمان بیاورید و نگویید [خدا] سهگانه است باز ایستید که براى شما بهتر استخدا فقط معبودى یگانه است منزه از آن است که براى او فرزندى باشد» [۱۵۵].
و خداوند میفرماید: ﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَإِذَا كَانُواْ مَعَهُۥ عَلَىٰٓ أَمۡرٖ جَامِعٖ لَّمۡ يَذۡهَبُواْ حَتَّىٰ يَسۡتَٔۡذِنُوهُ﴾ [النور: ۶۲]. ترجمه: «جز این نیست که مؤمنان کسانىاند که به خدا و پیامبرش گرویدهاند و هنگامى که با او بر سر کارى اجتماع کردند تا از وى کسب اجازه نکنند نمىروند».
پس خداوند تکمیل ابتدای ایمان - که ایمان به ما سوای آن پیرو آن هستند – را ایمان به خدا سپس به رسولش قرار دادهاست، لذا اگر شخصی به خدا ایمان بیاورد اما به رسولش ایمان نیاورد هرگز ایمان کامل برای او به کار گرفته نمیشود تا وقتی که همراه خدا به رسولش هم ایمان بیاورد، و پیامبرص همین روش را برای تمامی کسانی که میخواست آنها را امتحان نماید به کار میگرفت...
و برای این سخن خویش به حدیث آن جاریه مثال آورده است آنگاه که پیامبرص از او میپرسد: (خداوند کجا است؟ گفت: در آسمان است. پرسید: و من کی هستم؟ گفت: شما فرستادهی خدا هستید. راوی میگوید: پس پیامبرص او را آزاد کرد [۱۵۶] سپس میگوید: پس خداوند پیروی از سفارشات و سنتهای پیامبر ص را بر مردم عرضه نمود و در کتاب خویش اعلام داشت و فرمود: ﴿رَبَّنَا وَٱبۡعَثۡ فِيهِمۡ رَسُولٗا مِّنۡهُمۡ يَتۡلُواْ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتِكَ وَيُعَلِّمُهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ وَيُزَكِّيهِمۡۖ إِنَّكَ أَنتَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ ١٢٩﴾ [البقرة: ۱۲۹]. ترجمه: «پروردگارا در میان آنان فرستادهاى از خودشان برانگیز تا آیات تو را بر آنان بخواند و کتاب و حکمت به آنان بیاموزد و پاکیزهشان کند زیرا که تو خود شکستناپذیر حکیمى».
و در آیهی دیگری میفرماید: ﴿كَمَآ أَرۡسَلۡنَا فِيكُمۡ رَسُولٗا مِّنكُمۡ يَتۡلُواْ عَلَيۡكُمۡ ءَايَٰتِنَا وَيُزَكِّيكُمۡ وَيُعَلِّمُكُمُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ وَيُعَلِّمُكُم مَّا لَمۡ تَكُونُواْ تَعۡلَمُونَ ١٥١﴾ [البقرة: ۱۵۱]. ترجمه: «همانطور که در میان شما فرستادهاى از خودتان روانه کردیم [که] آیات ما را بر شما مىخواند و شما را پاک مىگرداند و به شما کتاب و حکمت مىآموزد و آنچه را نمىدانستید به شما یاد مىدهد».
و میفرماید: ﴿لَقَدۡ مَنَّ ٱللَّهُ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ بَعَثَ فِيهِمۡ رَسُولٗا مِّنۡ أَنفُسِهِمۡ يَتۡلُواْ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتِهِۦ وَيُزَكِّيهِمۡ وَيُعَلِّمُهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ وَإِن كَانُواْ مِن قَبۡلُ لَفِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٍ ١٦٤﴾ [آلعمران: ۱۶۴]. ترجمه: «به یقین خدا بر مؤمنان منت نهاد [که] پیامبرى از خودشان درمیان آنان برانگیخت تا آیات خود را بر ایشان بخواند و پاکشان گرداند و کتاب و حکمت به آنان بیاموزد قطعا پیش از آن در گمراهى آشکارى بودند».
و میفرماید: ﴿هُوَ ٱلَّذِي بَعَثَ فِي ٱلۡأُمِّيِّۧنَ رَسُولٗا مِّنۡهُمۡ يَتۡلُواْ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتِهِۦ وَيُزَكِّيهِمۡ وَيُعَلِّمُهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ وَإِن كَانُواْ مِن قَبۡلُ لَفِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٖ ٢﴾ [الجمعة: ۲]. ترجمه: «اوست آن کس که درمیان بىسوادان فرستادهاى از خودشان برانگیخت تا آیات او را بر آنان بخواند و پاکشان گرداند و کتاب و حکمت بدیشان بیاموزد و [آنان] قطعا پیش از آن در گمراهى آشکارى بودند».
و میفرماید: ﴿وَٱذۡكُرُواْ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ وَمَآ أَنزَلَ عَلَيۡكُم مِّنَ ٱلۡكِتَٰبِ وَٱلۡحِكۡمَةِ يَعِظُكُم بِهِ﴾ [البقرة: ۲۳۱]. ترجمه: «و آنچه را که از کتاب و حکمت بر شما نازل کرده و به [وسیله] آن به شما اندرز مىدهد به یاد آورید».
و میفرماید: ﴿وَأَنزَلَ ٱللَّهُ عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ وَعَلَّمَكَ مَا لَمۡ تَكُن تَعۡلَمُۚ وَكَانَ فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَيۡكَ عَظِيمٗا﴾ [النساء: ۱۱۳]. ترجمه: «و خدا کتاب و حکمت بر تو نازل کرد و آنچه را نمىدانستى به تو آموخت و تفضل خدا بر تو همواره بزرگ بود».
و میفرماید: ﴿وَٱذۡكُرۡنَ مَا يُتۡلَىٰ فِي بُيُوتِكُنَّ مِنۡ ءَايَٰتِ ٱللَّهِ وَٱلۡحِكۡمَةِۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ لَطِيفًا خَبِيرًا ٣٤﴾ [الأحزاب: ۳۴]. ترجمه: «و آنچه را که از آیات خدا و [سخنان] حکمت[آمیز] در خانههاى شما خوانده مىشود یاد کنید در حقیقتخدا همواره دقیق و آگاه است».
خداوند کتاب را ذکر کرده که همان قرآن است و حکمت را نیز ذکر کرده است، و از مفسرین قرآن شنیدهام که میگفتند: حکمت همان سنت پیامبرص است.
زیرا قرآن ذکر است و حکمت به دنبال آن آمده است و خداوند به خاطر تعلیم قرآن و حکمت بر بندگانش منت گذاشته است، پس جایز نیست در اینجا گفته شود حکمت چیزی غیر از سنت پیامبر ص است. نظر به اینکه حکمت مقرون با قرآن آمده است و خداوند فرمانبرداری از پیامبرش و پیروی از دستورات او را بر مردم واجب و حتمی گردانیده است، بنابر این جز کتاب خدا و سنت پیامبرص سخن هیچ کس دیگری فرض و واجب نیست، با توجه به آنچه توصیف نمودیم که خداوند ایمان به پیامبرش را مقرون به ایمان به خودش قرار دادهاست و سنت پیامبرص یک تببین و توضیحاتی از جانب خداوند برای معنی مورد نظر میباشد، سپس حکمت را با قرآن مقارن قرار داده و به دنبال قرآن، حکمت را ذکر کرده است و جز برای پیامبرش برای هیچ کس دیگری این را قرار نداده است [۱۵۷].
سپس شروع کرده به ذکر برخی از انواع دلایل بر حجیت سنت:
از جمله اینکه خداوند فرمانبرداری از پیامبرش را قرون با فرمانبرداری از خودش و به صورت مستقل فرض گردانیده است و آیات دلالت کننده بر این نوع را ذکر کرده است. از جمله قول خداوند که میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَلَا تَوَلَّوۡاْ عَنۡهُ وَأَنتُمۡ تَسۡمَعُونَ ٢٠﴾ [الأنفال: ۲۰]. «اى کسانى که ایمان آوردهاید خدا و فرستاده او را فرمان برید و از او روى برنتابید در حالى که [سخنان او را] مىشنوید».
﴿وَمَا كَانَ لِمُؤۡمِنٖ وَلَا مُؤۡمِنَةٍ إِذَا قَضَى ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَمۡرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ ٱلۡخِيَرَةُ مِنۡ أَمۡرِهِمۡۗ وَمَن يَعۡصِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَقَدۡ ضَلَّ ضَلَٰلٗا مُّبِينٗا ٣٦﴾ [الأحزاب: ۳۶]. ترجمه: «و هیچ مرد و زن مؤمنى را نشاید که چون خدا و فرستادهاش به کارى فرمان دهند براى آنان در کارشان اختیارى باشد و هرکس خدا و فرستادهاش را نافرمانى کند قطعا دچار گمراهى آشکارى گردیده است».
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡۖ فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ إِن كُنتُمۡ تُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۚ ذَٰلِكَ خَيۡرٞ وَأَحۡسَنُ تَأۡوِيلًا ٥٩﴾ [النساء: ۵۹]. ترجمه: «اى کسانى که ایمان آوردهاید خدا را اطاعت کنید و پیامبر و اولیاى امر خود را [نیز] اطاعت کنید پس هر گاه در امرى [دینى] اختلاف نظر یافتید اگر به خدا و روز بازپسین ایمان دارید آن را به [کتاب] خدا و [سنت] پیامبر [او] عرضه بدارید این بهتر و نیکفرجامتر است».
﴿وَمَن يُطِعِ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَ فَأُوْلَٰٓئِكَ مَعَ ٱلَّذِينَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِم مِّنَ ٱلنَّبِيِّۧنَ وَٱلصِّدِّيقِينَ وَٱلشُّهَدَآءِ وَٱلصَّٰلِحِينَۚ وَحَسُنَ أُوْلَٰٓئِكَ رَفِيقٗا ٦٩﴾ [النساء: ۶۹]. ترجمه: «و کسانى که از خدا و پیامبر اطاعت کنند در زمره کسانى خواهند بود که خدا ایشان را گرامى داشته [یعنى] با پیامبران و راستان و شهیدان و شایستگانند و آنان چه نیکو همدمانند».
و از جمله آیاتی که بر وجوب اطعت و فرمانبرداری از پیامبر ص دلالت میکنند:
﴿مَّن يُطِعِ ٱلرَّسُولَ فَقَدۡ أَطَاعَ ٱللَّهَۖ وَمَن تَوَلَّىٰ فَمَآ أَرۡسَلۡنَٰكَ عَلَيۡهِمۡ حَفِيظٗا ٨٠﴾ [النساء: ۸۰]. ترجمه: «هر کس از پیامبر فرمان ب رد در حقیقتخدا را فرمان برده و هر کس رویگردان شود ما تو را بر ایشان نگهبان نفرستادهایم».
﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤۡمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيۡنَهُمۡ ثُمَّ لَا يَجِدُواْ فِيٓ أَنفُسِهِمۡ حَرَجٗا مِّمَّا قَضَيۡتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسۡلِيمٗا ٦٥﴾ [النساء: ۶۵]. ترجمه: «ولى چنین نیست به پروردگارت قسم که ایمان نمىآورند مگر آنکه تو را در مورد آنچه میان آنان مایه اختلاف است داور گردانند سپس از حکمى که کردهاى در دلهایشان احساس ناراحتى [و تردید] نکنند و کاملا سر تسلیم فرود آورند».
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ ٱللَّهَ يَدُ ٱللَّهِ فَوۡقَ أَيۡدِيهِمۡۚ فَمَن نَّكَثَ فَإِنَّمَا يَنكُثُ عَلَىٰ نَفۡسِهِۦۖ وَمَنۡ أَوۡفَىٰ بِمَا عَٰهَدَ عَلَيۡهُ ٱللَّهَ فَسَيُؤۡتِيهِ أَجۡرًا عَظِيمٗا ١٠﴾ [الفتح: ۱۰]. ترجمه: «در حقیقت کسانى که با تو بیعت مىکنند جز این نیست که با خدا بیعت مىکنند دستخدا بالاى دستهاى آنان است پس هر که پیمانشکنى کند تنها به زیان خود پیمان مىشکند و هر که بر آنچه با خدا عهد بسته وفادار بماند به زودى خدا پاداشى بزرگ به او مىبخشد».
﴿لَّا تَجۡعَلُواْ دُعَآءَ ٱلرَّسُولِ بَيۡنَكُمۡ كَدُعَآءِ بَعۡضِكُم بَعۡضٗاۚ قَدۡ يَعۡلَمُ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ يَتَسَلَّلُونَ مِنكُمۡ لِوَاذٗاۚ فَلۡيَحۡذَرِ ٱلَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنۡ أَمۡرِهِۦٓ أَن تُصِيبَهُمۡ فِتۡنَةٌ أَوۡ يُصِيبَهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمٌ ٦٣﴾ [النور: ۶۳]. ترجمه: «خطاب کردن پیامبر را در میان خود مانند خطاب کردن بعضى از خودتان به بعضى [دیگر] قرار مدهید خدا مىداند [چه] کسانى از شما دزدانه [از نزد او] مىگریزند پس کسانى که از فرمان او تمرد مىکنند بترسند که مبادا بلایى بدیشان رسد یا به عذابى دردناک گرفتار شوند».
﴿وَإِذَا دُعُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ لِيَحۡكُمَ بَيۡنَهُمۡ إِذَا فَرِيقٞ مِّنۡهُم مُّعۡرِضُونَ ٤٨ وَإِن يَكُن لَّهُمُ ٱلۡحَقُّ يَأۡتُوٓاْ إِلَيۡهِ مُذۡعِنِينَ ٤٩ أَفِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ أَمِ ٱرۡتَابُوٓاْ أَمۡ يَخَافُونَ أَن يَحِيفَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِمۡ وَرَسُولُهُۥۚ بَلۡ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ ٥٠ إِنَّمَا كَانَ قَوۡلَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذَا دُعُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ لِيَحۡكُمَ بَيۡنَهُمۡ أَن يَقُولُواْ سَمِعۡنَا وَأَطَعۡنَاۚ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ ٥١ وَمَن يُطِعِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَيَخۡشَ ٱللَّهَ وَيَتَّقۡهِ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡفَآئِزُونَ ٥٢﴾ [النور: ۴۸-۵۲]. ترجمه: «و چون به سوى خدا و پیامبر او خوانده شوند تا میان آنان داورى کند بناگاه دستهاى از آنها روى برمىتابند * و اگر حق به جانب ایشان باشد به حال اطاعت به سوى او مىآیند * آیا در دلهایشان بیمارى استیا شک دارند یا از آن مىترسند که خدا و فرستادهاش بر آنان ستم ورزند [نه] بلکه خودشان ستمکارند * گفتار مؤمنان وقتى به سوى خدا و پیامبرش خوانده شوند تا میانشان داورى کند تنها این است که مىگویند شنیدیم و اطاعت کردیم اینانند که رستگارند * و کسى که خدا و فرستاده او را فرمان برد و از خدا بترسد و از او پروا کند آنانند که خود کامیابند».
شافعی در توضیح آیه مزبور میگوید: خداوند در این آیه به مردم اعلام کرده که درخواستشان از پیامبر برای داوری میان آنان، به عنوان درخواست داوری کردن خدا محسوب میشود، زیرا داوری بر عهده پیام آور او است، وهرگاه به داوری پیامبر تن در دهند براساس حکم خدا بوده است. وهمچنین به مردم خبر داده که حکم رسول، حکم خدا به شمار میآید، چون او است که حکم وی را واجب کرده ودر علم ایشان نیز گذشته که پیامبر معصوم ومورد تایید وتوفیق الهی بوده وشهادت هدایت وپیروی از دستورات الهی را هم برایش دادهاست.
بنابراین خداوند از طریق واجب کردن پیروی از پیامبر واینکه فرمانبرداری خدا محسوب میگردد، هم دنباله روی از دستورات خود وهم پیروی از اوامر رسول را بر مردم فرض کرده است، سپس به ایشان اعلام فرموده که پیروی از اوامر ایشان بر پیامبر نیز واجب میباشد [۱۵۸].
آنگاه شافعی به نوعی دیگر از دلایل وجوب پیروی از پیامبر وجحیت سنت پرداخته ومی گوید: خداوند برای مردم روشن ساخته که دنباله روی از وحی الهی بر پیامبر واجب بوده وخدا خودش شهادت چنین چیزی را برایش داده واعلام فرموده که پیامبر راهنمای کسانی است که از وی پیروی مینمایند.
وی میافزاید: خداوند خطاب به پیامبرش میفرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ ٱتَّقِ ٱللَّهَ وَلَا تُطِعِ ٱلۡكَٰفِرِينَ وَٱلۡمُنَٰفِقِينَۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمٗا ١ وَٱتَّبِعۡ مَا يُوحَىٰٓ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِيرٗا ٢﴾ [الأحزاب: ۱-۲]. ترجمه: «اى پیامبر از خدا پروا بدار و کافران و منافقان را فرمان مبر که خدا همواره داناى حکیم است. و آنچه را که از جانب پروردگارت به سوى تو وحى مىشود پیروى کن که خدا همواره به آنچه مىکنید آگاه است».
یا میفرماید: ﴿ٱتَّبِعۡ مَآ أُوحِيَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَۖ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۖ وَأَعۡرِضۡ عَنِ ٱلۡمُشۡرِكِينَ ١٠٦﴾ [الأنعام: ۱۰۶]. «از آنچه از پروردگارت به تو وحى شده پیروى کن هیچ معبودى جز او نیست و از مشرکان روى بگردان».
و یا میفرماید: ﴿ثُمَّ جَعَلۡنَٰكَ عَلَىٰ شَرِيعَةٖ مِّنَ ٱلۡأَمۡرِ فَٱتَّبِعۡهَا وَلَا تَتَّبِعۡ أَهۡوَآءَ ٱلَّذِينَ لَا يَعۡلَمُونَ ١٨﴾ [الجاثیة: ۱۸]. «سپس تو را در طریقه آیینى [که ناشى] از امر [خداست] نهادیم پس آن را پیروى کن و هوسهاى کسانى را که نمىدانند پیروى مکن».
شافعی در توضیح آیات فوق میگوید: در شهادت خدا به اینکه پیامبر مردم را به راه راست رهنمون گشته ورسالت ومسؤلیتش را به نحو احسن انجام داده است، اقامه حجت خدا بر مردم ـ که به حکم پیامبرگردن نهند ودستوراتش را به اجرا در آورند ـ نیز نهفته است [۱۵۹].
ایشان در ادامه میگویند: در مواردی که حکم مستقیم خدا وجود ندارد وپیامبر اقدام به قانون گذاری نموده، حکم خدا محسوب میگردد، چون خداوند به ما خبر داده که: ﴿وَإِنَّكَ لَتَهۡدِيٓ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ ﴾ [الشوری: ۵۲]. «تو به خوبى به راه راست یعنی به راه خدا هدایت مىکنى».
پیامبر در کنار کتاب خدا ودر مواردی که قرآن ساکت مانده است، قانون گذاری نموده وخداوند نیز پیروی از آن را بر ما واجب کرده است وانحراف از راه وروش ایشان را گناهی نابخشودنی تلقی مینماید که راه برون رفتی از آن وجود ندارد [۱۶۰].
امام شافعی سپس به ارائه دلیل بر حجیت حدیث پیامبر پرداخته وبا سند خویش از ابو رافع خدمت گذار پیامبر نقل میکند که: پیامبر خداص فرمود: «لاَ أُلْفِيَنَّ أَحَدَكُمْ مُتَّكِئًا عَلَى أَرِيكَتِهِ يَأْتِيهِ الأَمْرُ مِـمَّـا أَمَرْتُ بِهِ أَوْ نَهَيْتُ عَنْهُ فَيَقُولُ: لاَ أَدْرِي مَا وَجَدْنَا فِي كِتَابِ اللَّهِ اتَّبَعْنَاهُ» [۱۶۱]یعنی: «هیچ یک از شما را نبینم که بر متکای خویش تکیه زده و در حالیکه یکی از دستورات یا منهیات من به گوشش رسیده بگوید: از آن اطلاعی نداریم و هرچه را در کتاب خدا بیابیم از آن پیروی میکنیم».
بیانات مزبور ودیگر سخنان شافعی نیز که در نوشتههایش موجود است، بیانگر بزرگداشت واهتمام ایشان به سنت بوده واینکه آن را از لحاظ قانون گذاری به مثابه قرآن تلقی مینمایند، بعدا به نقطه نظراتش در این باره اشاره خواهیم نمود که وی سرپیچی از سنت را نه تنها در اصول جایز نمیداند بلکه در فروع و احکام عملی نیز جایز نمیشمارد، این هم پاسخی است به متکلمانی که اگر در فروع به سنت عمل کنند در اصول اعتقاد بدان عمل نمینمایند.
بیهقی با سند خود یکی از سخنان شافعی را از سعیدبن اسد در این باره نقل مینماید که: از شافعی پرسیدم: درباره حدیث رؤیت خدا در قیامت چه دیدگاهی داری؟ در پاسخ گفت: ای پسر اسد! زنده باشم یا بمیرم درباره من چنین قضاوت کن که هر حدیث صحیحی از پیامبر را اگرچه هم نشنیده باشم، پذیرفته وبدان حکم میکنم [۱۶۲].
باز هم بیهقی با سند خود از حمیدی روایت میکند که: یک نفر در مصر پیرامون مسالهای از شافعی سؤال کرد، وی نیز پاسخش را داد وگفت: پیامبر خدا ص چنان فرموده است. سؤال کننده پرسید: آیا به این امراعتقاد داری؟ فرمود: مگر کمربند کشیشان (زنّار) بر تن دارم؟ [۱۶۳] آیا دیدهای از کلیسا بیرون بیایم؟ من میگویم پیامبر خدا ص چنان فرموده است وتو میپرسی مگر بدان اعتقاد داری؟ چیزی را از ایشان روایت کنم ولی بدان معتقد نباشم؟ [۱۶۴].
در روایتی از ربیع آمده که: یک نفر در باره موضوعی از شافعی سؤال کرد، ایشان در پاسخ گفتند: از پیامبر خداص روایت شده که چنان میفرمودند. سؤال کننده پرسید: ای ابوعبدالله! مگر تو به این امر معتقد هستی؟ شافعی در حالیکه لرزید ورنگش پریده بود فرمود: ای وای بر تو، کدام زمین مرا در خود جای داده و کدام آسمان بر من سآیه میافکند که چیزی را از پیامبر روایت کنم ولی بدان معتقد نباشم؟ آری گفته ایشان را روی سر وچشمانم میگذارم.
ربیع میگوید: از شافعی / شنیدم میگفت: هیچکس نیست که پارهای از احادیث پیامبراز دستش در نرفته و یا فهمش بر وی دشوار نیاید، لذا هرگاه سخنی گفتم یا قاعدهای را بر خلاف گفته ایشان ص پآیه ریزی کردم، حق به جانب پیامبر خدا ص است ودیدگاه من نیز بر اساس حدیث ایشان میباشد [۱۶۵]. ربیع میافزاید: ایشان چند بار پشت سر هم این گفته را تکرار میکرد.
در روایتی دیگر آمده است: هرگاه حدیثی از پیامبر را روایت ولی بدان عمل نکردم، بدانید که عقلم سر جای خویش نمانده است [۱۶۶].
زعفرانی میگوید: از شافعی شنیدم درپاسخ کسیکه از او میپرسید: آیا این حدیث را قبول داری؟ میگفت: مگر مرا در دیر یا کلیسا دیدهای و یا لباس کافران را بر تن دارم؟ من چنانم که میبینی در مسجد مسلمانانم، لباسشان را بر تن داشته ورو به قبله آنان ایستاده ام، یعنی باید حدیثی را از پیامبر روایت ولی بدان معتقد نباشم؟ [۱۶۷].
یکی دیگر از نشانههای جایگاه حدیث نزد امام شافعی اینکه: امام احمد / پیرامون حدیث صحیح از ایشان سؤال میکرد، در پاسخ میفرمود: هرگاه حدیث صحیحی را از پیامبر ص یافتید بدان حکم کنید تا من نیز دیدگاه خود را بر اساس آن تنظیم نمایم [۱۶۸].
در روایتی دیگر چنین آمده که شافعی گفت: شما در باره حدیث وراو یان آن از من داناتر هستی، پس هرگاه حدیث صحیحی را یافتید به من نیز خبر دهید خواه کوفی، بصری یا شامی باشد، تا بدان حکم نمایم [۱۶۹].
و لذا ربییع بن سلیمان شاگرد شافعی گفت: هرگاه حدیث صحیحی از پیامبرص به خلاف گفته من یافت شد، در حال حیات و پس از مرگ نیز از آن برگشته و به حدیث ایشان برمیگردم [۱۷۰].
امام شافعی / چنان مدافع سنت بود که لقب "ناصر السنة" را از آن خود کرد [۱۷۱].
امام احمد / در باره ایشان میفرماید: هیچکس را به اندازه شافعی دنباله رو احادیث ندیدهام [۱۷۲].
در جایی دیگر میگوید: شافعی به شدت از احادیث و اخبار دفاع میکرد [۱۷۳].
و نیز میگوید: بهترین ویژگی شافعی این بود که هرگاه از حدیثی که قبلا نشنیده بود، اطلاع مییافت، بدان حکم کرده ودیدگاه خویش را کنار میزد [۱۷۴].
یکی از نشانههای احترام وتجلیل وی از حدیث اینکه محدثان و راو یان را مورد احترام قرار میداد، ایشان در این باره چنین میگویند: اگر محدثان در صحنه گیتی حضور نداشتند، ما فروشنده باقلا بودیم [۱۷۵].
و یا میفرماید: هرگاه یک نفر از محدثان را میبینم، احساس میکنم یکی از یاران پیامبررا ص دیدهام [۱۷۶].
و لذا شافعی / نوشتههایش را مملو از دفاع از سنت پیامبر ورد مخالفان استدلال بدان نموده وبه ارائه دلیل از کتاب، سنت واجماع در راستای اثبات آن پرداخته است، که پیشتر به فرازهایی از سخنانش در این باره اشاره شد واکنون نیز باب این بحث را بیشتر میشکافیم:
پاسخ امام شافعی / به منکرین حجیت سنت.
ایشان در این زمینه میگویند: از هیچکس – که خود یا دیگران وی را اهل علم دانسته باشند – نشنیده ام در این امر مخالفت کرده باشد که: خداوند دنباله روی و گردن نهادن به دستورات پیامبررا ص بر ما واجب کرده وجز کتاب وسنت مرجع دیگری وجود ندارد وسایر منابع تابع ووابسته بدانها میباشند، وهمچنین خداوند بر ما و پیشینیانمان واجب کرده که حدیث پیامبر را قبول نماییم. به جز گروهی که اکنون به توضیح دیدگاهشان میپردازیم:
ایشان میگویند: متکلمان [۱۷۷] و کسانیکه از نظر توده مردم فقیه نام دارند، در تایید احادیث روایت شده از پیامبر خدا ص دچار اختلاف گشتهاند [۱۷۸]، برخی از آنان در امر تقلید [۱۷۹]، غفلت و عجله داشتن در دست یابی به مناصب دنیایی زیاده روی و از تامل ودقت نظر کاستهاند. که من در اینجا به ذکر نمونههایی در باره گروههای مختلف ایشان میپردازم.
آنگاه مخالفین سنت را به سه دسته تقسیم کرده و میگوید:
گروه اول: کسانیاند که سنت را به طور کلی انکار و اعتبار آن را به عنوان یکی از منابع قانون گذاری، قبول ندارند، به بهانه اینکه قرآن شامل همه نیازهای بشر در زمینه هدایت بوده وامکان اعتماد به احادیث نقل شده از سوی انسانهای جایز الخطا و فراموشکار، وجود ندارد.
گروه دوم: آن دسته از احادیث را نمیپذیرند که بیانگر مسائلی زائد بر قرآن هستند ومی گویند: ما تنها احادیثی را قبول داریم که بیانگر مندرجات کتاب خدا باشند.
گروه سوم: احادیث موسوم به "آحاد" را قبول ندارند گرچه راو یانش در اوج عدالت وقوت نیروی حافظه باشند، وتنها احادیث متواتر را میپذیرند. که در اینجا به پاسخ امام شافعی به این دسته و دیدگاه ایشان پیرامون حدیث آحاد اشاره خواهیم نمود.
شافعی در بیان دیدگاه گروه نخست، گفتهها و دلایلشان را به طور مفصل ذکر میکند ولی ما به بازگویی فرازهایی از پاسخ ایشان بسنده میکنیم:
شافعی میگوید: مخالف حجیت سنت گفت: اگر چیزی را به خاطر داری بگو.
گفتم: خداوند میفرماید: ﴿هُوَ ٱلَّذِي بَعَثَ فِي ٱلۡأُمِّيِّۧنَ رَسُولٗا مِّنۡهُمۡ يَتۡلُواْ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتِهِۦ وَيُزَكِّيهِمۡ وَيُعَلِّمُهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ وَإِن كَانُواْ مِن قَبۡلُ لَفِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٖ ٢﴾ [الجمعة: ۲]. ترجمه: «اوست آن کس که در میان بىسوادان فرستادهاى از خودشان برانگیخت تا آیات او را بر آنان بخواند و پاکشان گرداند و کتاب و حکمت بدیشان بیاموزد و [آنان] قطعا پیش از آن در گمراهى آشکارى بودند».
گفت: میدانیم که مراد از واژه "کتاب" قرآن است ولی "حکمت" کدام است؟
گفتم: مراد از حکمت، سنت پیامبر خدا ص است.
گفت: آیا احتمال دارد خداوند کتاب را به طور اجمال به ایشان آموزش داده و حکمت نیز به صورتی خاص بوده که مقصود از حکمت هم احکام خدا باشد؟
گفتم: مقصودت این است که پیامبر به نیابت از خدا مجملهای قرآن همچون نماز، زکات، حج و دیگر احکام را به مسلمانان یاد دادهاست و بدین ترتیب خداوند پارهای از واجباتش را در کتاب خود بیان نموده وچگونگی انجام دادنشان را به پیامبر واگذار کرده است؟
گفت: چنین احتمالی وجود دارد.
گفتم: اگر این دیدگاه را بپذیری در چاچوب احکام نخست جای گرفته و جز از طریق حدیث پیامبر امکان دسترسی بدانها وجود ندارد. (یعنی سنت شارح قرآن به شمار میآید).
گفت: اگر بگویم در آیه مورد نظر مراد از حکمت نیز قرآن است چه اشکالی دارد؟
گفتم: اگر بگوییم هرکدام از واژههای "کتاب" و"حکمت" داری معنای مستقلی است بهتر است یا اینکه هردو را بر یک مصداق حمل نماییم؟
گفت: ممکن است کتاب و حکمت چنان باشد که تو گفتی و امکان دارد هردوی آنها به یک معنی باشد.
گفتم: قرآن دیدگاه مرا تایید وگفته تو را مردود میشمارد.
گفت: در کجای قرآن چنان چیزی یافت میشود؟
گفتم: در این آیه که میفرماید: ﴿وَٱذۡكُرۡنَ مَا يُتۡلَىٰ فِي بُيُوتِكُنَّ مِنۡ ءَايَٰتِ ٱللَّهِ وَٱلۡحِكۡمَةِۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ لَطِيفًا خَبِيرًا ٣٤﴾ [الأحزاب: ۳۴]. ترجمه: «و آنچه را که از آیات خدا و [سخنان] حکمت[آمیز] در خانههاى شما خوانده مىشود یاد کنید در حقیقت خدا همواره دقیق و آگاه است». خداوند میفرماید: در خانههایشان دو چیز تلاوت میشد.
گفت: تلاوت قرآن که مشخص است، حکمت چه طور تلاوت میگردد؟
گفتم: معنای تلاوت این است که قرآن وسنت تلفظ گردند چنانچه به سنت تلفظ میشود.
گفت: پس این امر بیانگر آن است که حکمت به طریق اولی جدای از قرآن میباشد.
سپس شافعی به ذکر نوعی دیگر از دلایل حجیت سنت پرداخته و میگوید: خداوند پیروی از پیامبرش را بر ما واجب کرده است.
گفت: در کجا؟
گفتم: خداوند سبحان میفرماید: ﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤۡمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيۡنَهُمۡ ثُمَّ لَا يَجِدُواْ فِيٓ أَنفُسِهِمۡ حَرَجٗا مِّمَّا قَضَيۡتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسۡلِيمٗا ٦٥﴾ [النساء: ۶۵]. ترجمه: «ولى چنین نیست به پروردگارت قسم که ایمان نمىآورند مگر آنکه تو را در مورد آنچه میان آنان مایه اختلاف است داور گردانند سپس از حکمى که کردهاى در دلهایشان احساس ناراحتى [و تردید] نکنند و کاملا سر تسلیم فرود آورند».
یا میفرماید: ﴿مَّن يُطِعِ ٱلرَّسُولَ فَقَدۡ أَطَاعَ ٱللَّهَ﴾ [النساء: ۸۰]. ترجمه: «هر کس از پیامبر فرمان برد در حقیقت خدا را فرمان برده».
و یا میفرماید: ﴿ٱلَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنۡ أَمۡرِهِۦٓ أَن تُصِيبَهُمۡ فِتۡنَةٌ أَوۡ يُصِيبَهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمٌ ٦٣﴾ [النور: ۶۳]. ترجمه: «پس کسانى که از فرمان او تمرد مىکنند بترسند که مبادا بلایى بدیشان رسد یا به عذابى دردناک گرفتار شوند».
گفت: دلیلی وجود ندارد که تفسیر حکمت به سنت پیامبر خد اص را برتری دهد. اگر پارهای از گفتههای یارانمان مبنی بر اینکه خداوند گردن نهادن به دستور پیامبر را فرمان داده است، درست بوده و حکمت نیز بخشی از وحی الهی باشد، جایز است حکم دنباله روی از سنت ایشان به وی نسبت داده شود. (چون هم از قرآن و هم از حکمت که به اعتقاد وی بخشی از وحی محسوب میگردد، پیروی نموده است. و اما اگر حکمت به معنای سنت باشد جایز نیست چنان چیزی به او نسبت داده شود چون قائل به حدیث نمیباشد).
گفتم: خداوند پیروی از دستوراتش را بر ما واجب کرده و میفرماید: ﴿وَمَآ ءَاتَىٰكُمُ ٱلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَىٰكُمۡ عَنۡهُ فَٱنتَهُواْ﴾ [الحشر: ۷]. ترجمه: «و آنچه را فرستاده [او] به شما داد آن را بگیرید و از آنچه شما را باز داشت بازایستید».
گفت: خداوند در قرآن روشن ساخته که بر ما فرض کرده آنچه را فرستاده برگیریم واز آنچه پیامبر ص منع نموده، بازایستیم.
گفتم: آیا تکلیف ما و گذشتگان و آیندگانمان یکی است؟
گفت: آری.
گفتم: اگر دنباله روی از اوامر پیامبرص بر ما واجب باشد، آیا میتوانیم بگوییم شیوه انجام دستوراتش را نیز به ما ارائه دادهاست؟
گفت: آری.
گفتم: آیا برای کسانی که پیامبر را ندیدهاند امکان دارد جز از طریق حدیث پیامبرتکالیف الهی را در چارچوب پیروی از اوامر ایشان، انجام دهند؟ و اگر آن را جز از طریق حدیث برنگیرم، نمیتوانستم دریابم که خداوند قبول گفتههای پیامبر را بر من واجب کرده است.
آنگاه شافعی / با مساله ناسخ و منسوخ قرآن علیه وی اقامه دلیل کرده و میگوید: باز به او گفتم: برای آگاهی از ناسخ و منسوخ قرآن باید سنت را پذیرفته و بدان گردن نهید.
گفت: مثالی بیاور.
گفتم: خداوند در باره وصیت میفرماید: ﴿كُتِبَ عَلَيۡكُمۡ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ ٱلۡمَوۡتُ إِن تَرَكَ خَيۡرًا ٱلۡوَصِيَّةُ لِلۡوَٰلِدَيۡنِ وَٱلۡأَقۡرَبِينَ﴾ [البقرة: ۱۸۰]. ترجمه: «بر شما مقرر شده است که چون یکى از شما را مرگ فرا رسد اگر مالى بر جاى گذارد براى پدر و مادر و خویشاوندان [خود] وصیت کند».
وراجع به تقسیم بندی میراث هم میفرماید: ﴿ وَلِأَبَوَيۡهِ لِكُلِّ وَٰحِدٖ مِّنۡهُمَا ٱلسُّدُسُ مِمَّا تَرَكَ إِن كَانَ لَهُۥ وَلَدٞۚ فَإِن لَّمۡ يَكُن لَّهُۥ وَلَدٞ وَوَرِثَهُۥٓ أَبَوَاهُ فَلِأُمِّهِ ٱلثُّلُثُۚ فَإِن كَانَ لَهُۥٓ إِخۡوَةٞ فَلِأُمِّهِ ٱلسُّدُسُ﴾ [النساء: ۱۱]. ترجمه: «و براى هر یک از پدر و مادر وى [=متوفى] یک ششم از ماترک [مقرر شده] است این در صورتى است که [متوفى] فرزندى داشته باشد ولى اگر فرزندى نداشته باشد و [تنها] پدر و مادرش از او ارث برند براى مادرش یک سوم است [و بقیه را پدر مىبرد] و اگر او برادرانى داشته باشد مادرش یک ششم مىبرد».
بنابراین، از طریق خبر پیامبر خدا ص دانسته ایم که آیه فرائض (آیه ۱۱ نساء) آیه وصیت (آیه ۱۸۰ بقره) را نسخ وحکمش را برداشته است. پس اگر حدیث را نپذیریم ویک نفر بگوید: آیه وصیت آیه فرائض را نسخ کرده است، آیا جز به وسیله خبر پیامبر میتوانیم علیه وی اقامه دلیل کنیم؟ [۱۸۰].
پاسخ شافعی / را میتوان در نکات زیر خلاصه کرد:
۱ ـ خداوند پیروی از پیامبر را ص بر ما واجب کرده وباید به دستورات و منهیاتش گردن نهیم.
۲- در این مسأله فرمانبرداری از خداوند امکان پذیر نمیباشد مگر اینکه به مرو یات پیامبرص عمل نماییم و در برابر آنها دلی سالم و دور از شبهه و تردد دارا باشیم و تسلیم دستورات و داوریهای پیامبر ص باشیم.
۳- مسلمان جهت توضیح پارهای از مجملات قرآن به سنت پیامبر ص نیاز دارد، و شافعی / برای این مسأله به آیهی میراث و آیهی وصیت مثال آورد.
پاسخ شافعی / به طایفهی دوم:
گروه دوم گفتهاند روایت از پیامبرص تنها در صورتی پذیرفته میشود که برای آن اصلی در قرآن موجود باشد.
شافعی / میگوید: آیا از احکام خداوند در قرآن اطلاع دارید که اطاعت از پیامبرش را واجب گردانیده و جایگاهی که خداوند او را در آن قرار داده است عبارت از این است که خاص و عام و ناسخ و منسوخ قرآن را تبیین نماید؟
گفت: آری؛ و من قبلا همیشه خلاف این را اعلام میداشتم تا اینکه در نهایت فهمیدم که این دیدگاه، دیدگاهی اشتباه است. و مردم در این مورد دو دیدگاه دارند:
یکی از آنها معتقد هستند مادام در قرآن بیان و توضیح وجود دارد هیچ حدیث و خبری پذیرفته نمیشود.
گفتم: چه نتایجی به دنبال دارد؟
گفت: دچار اشتباه بسیار بزرگی شدهاند، پس گفت: هر کس نمازی را بخواند که بتوان نام نماز را برای آن به کار برد و یا اینکه کمترین سهم زکاتی را ادا نماید که بتوان نام زکات را بر آن نهاد و هیچ اهمیتی برای وقت و زمان قرار ندهد و هر چند اگر هر روز و یا اینکه در طول چند روز تنها دو رکعت نماز هم بخواند در واقع وظیفهی خود را انجام دادهاست.
و گفت: هر آنچه در کتاب خدا موجود نباشد بر هیچ احدی واجب نیست آن را انجام دهد.
و دیگری گفته است: قرآن در مورد هر چیزی بحث کرده باشد خبر هم در آن مورد پذیرفته میشود و در مورد چیزهای که قرآن از آن بحث نکرده است سخنی قریب به همین را بیان داشتهاند، پس نقدی همانند نقد دیدگاه نخست و یا قریب به آن بر اینها وارد شده است.
و بر آن نقد وارد شده که بعد از رد خبر به پذیرفتن آن روی آوردند.
و در نهایت منجر به این شده که هیچ ناسخ و منسوخ و خاص و عامی را نشناسند و این اشتباه است، و گفت: گمراهی در این دو مذهب واضح و روشن است و من معتقد به هیچ یک از آنها نیستم [۱۸۱].
و هر آنچه برای رد طایفهی اول مورد استفاده قرار گیرد برای رد طایفهی دوم هم امکان پذیر میباشد.
و پیروان این طایفه به حدیثی که آن را روایت میکنند استدلال مینمایند و در آن حدیث چنین اعلام شده: (هر آنچه از جانب من برای شما بیان شد آن را بر قرآن عرضه بدارید، پس هر آنچه با قرآن موافق خواندی بدانید که من آن را گفتهام و هر آنچه با قرآن مخالف بود پس بدانید که من آن را نگفتهام) [۱۸۲].
و شافعی در رد آنها گفته است: کسی این روایت را نقل نکرده که حدیث او در چیزی کوچک و یا بزرگ پذیرفته شود، و باز گفته: و این روایتی منقطع است و از مردی مجهول نقل شده و ما امثال این روایت را در هیچ چیزی نمیپذیریم.
گفت: آیا شما برای این سخن خود روایتی از پیامبر ص را در دست داری ؟ گفتم: آری.
پس حدیث رافع از پیامبر ص را بیان داشت که فرموده است: «لاَ أُلْفِيَنَّ أَحَدَكُمْ مُتَّكِئًا عَلَى أَرِيكَتِهِ يَأْتِيهِ الأَمْرُ مِـمَّـا أَمَرْتُ بِهِ أَوْ نَهَيْتُ عَنْهُ فَيَقُولُ: لاَ أَدْرِي مَا وَجَدْنَا فِي كِتَابِ اللَّهِ اتَّبَعْنَاهُ» [۱۸۳].
گفت: پیامبر ص با توضیح اینکه خداوند تبعیت از اوامر او را بر مردم واجب گردانیده است به شدت با کسانی برخورد نموده که امر او را رد مینمایند [۱۸۴].
این داستان سخنان آن دو طایفه و رد بر آنها بود، اما طایفهی سوم که منکر اخبار آحاد هستند انشاء الله در مبحث جداگانهای از آنها بحث میکنیم.
[۱۵۳] الرسالة / ۲۰. [۱۵۴] الرسالة / ۳۲-۳۳. [۱۵۵] شیخ احمد شاکر / روی استدلال شافعی / به این آیه در این موضع تعلیقی بدین صورت نوشته است: عصمت مخصوص خدا و کتاب خدا و پیامبران خدا میباشد و هم چنانکه برخی از سلف گفتهاند خداوند عصمت را برای هیچ کتابی غیر از کتاب خود قرار نداده است ؛ شافعی / این آیه را در اینجا ذکر کرده است تا به وسیلهی آن استدلال نماید که خداوند ایمان به پیامبر ص را با ایمان به ذات خود مقارن قرار دادهاست، و این موضوع در آیات بسیاری از آیات قرآن آمده است از جمله قول خداوند در آیهی ۱۳۶ سورهی نساء که میفرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ ءَامِنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَٱلۡكِتَٰبِ ٱلَّذِي نَزَّلَ عَلَىٰ رَسُولِهِۦ وَٱلۡكِتَٰبِ ٱلَّذِيٓ أَنزَلَ مِن قَبۡلُ﴾ [النساء: ۱۳۶]. «اى کسانى که ایمان آوردهاید به خدا و پیامبر او و کتابى که بر پیامبرش فرو فرستاد و کتابهایى که قبلا نازل کرده بگروید» و از جمله قول خداوند که در آیهی ۱۵۸ سورهی اعراف میگوید: ﴿فََٔامِنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِ ٱلنَّبِيِّ ٱلۡأُمِّيِّ ٱلَّذِي يُؤۡمِنُ بِٱللَّهِ وَكَلِمَٰتِهِۦ وَٱتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمۡ تَهۡتَدُونَ﴾ [الأعراف: ۱۵۸]. «پس به خدا و فرستاده او که پیامبر درسنخواندهاى است که به خدا و کلمات او ایمان دارد بگروید و او را پیروى کنید امید که هدایتشوید» و در آیهی ۸ سورهی تغابن میفرماید: ﴿فََٔامِنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَٱلنُّورِ ٱلَّذِيٓ أَنزَلۡنَاۚ وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِيرٞ ٨﴾ [التغابن: ۸]. «پس به خدا و پیامبر او و آن نورى که ما فرو فرستادیم ایمان آورید و خدا به آنچه مىکنید آگاه است». و ام آن آیهای که شافعی / آن را در این موضع ذکر کرده است بر مراد او دلالت نمیکند ، زیرا در این آیه امر شده که به خدا و پیامبران به طور عموم ایمان آورده شود ، و علت اشتباه از شافعی این است که ایشان آیه را به لفظ مفرد (الرسول) ذکر کرده است و در اصل ربیع هم به همین صورت نوشته شده است و سه بار هم به چاپ رسیده است در حالی که این نوشتار بر خلاف تلاوت است ، و برای کسی که مبتدی باشد چنین وانمود میشود که قرائت مفرد (الرسول) هم آمده باشد ؛ هر چند اگر هم یافت شود استدلال بدان برای مراد شافعی مفید فایده نیست ، زیرا این آیه در مورد حال و وضع عیسی ÷ بحث میکند ، پس اگر لفظ آیه (و رسوله) هم باشد مراد از آن عیسی است ؛ اما من هیچ قرائتی را حتی در قرائتهای شاذه هم آن را به صورت مفرد نیافتم . الرسالة / ۷۳- ۷۵. [۱۵۶] مسلم ۱/۱۵۱. [۱۵۷] الرسالة / ۷۸ – ۷۹. [۱۵۸] الرساله ۸۴ ـ ۸۵. [۱۵۹] الرساله ۸۸. [۱۶۰] الرسالة ۸۸ ـ ۸۹. [۱۶۱] امام احمد۴/۱۳۰ ـ ۱۳۱ ـ ۱۳۲، دارمی ۱/۱۴۴، ابوداود ۴/۳۲۸، ترمذی ۲/۱۱۱ روایت کردهاند، ابن ماجه۱/۵آن را جزو احادیث حسن دانسته و احمد شاکر نیز در الرساله ۹۱ صحیحش میداند. [۱۶۲] المناقب ۱/۴۲۱. [۱۶۳] یعنی مسیحی نیستم تا حدیث پیامبرص را رد نمایم.کسیکه خود را مقلد شافعی میپندارد باید متوجه این حکم شگفتآور باشد که برخلاف امام خود احادیث پیامبر را به بهانه تاویل و امثال آن، رد و تعطیل میکند. [۱۶۴] المناقب ۱/۴۷۴، الحلیة ۹/۱۰۶، توالی التاسیس ۶۳ ومفتاح الجنة ۵۴. [۱۶۵] المناقب ۱/۴۷۵ والحلیة ۹/۱۰۶. [۱۶۶] آداب الشافعی ۶۷، المناقب ۱/۴۷۴ والحلیة ۹/۱۰۶. [۱۶۷] طبقات السبکی ۲/۱۳۸. [۱۶۸] المناقب بیهقی ۱/۴۷۶ والحلیة ۹/۱۰۶. [۱۶۹] المناقب ۱/۵۲۸ والحلیة ۹/۱۱۰. [۱۷۰] المناقب ۱/۴۷۳ و توالی التاسیس ۹۳. [۱۷۱] المناقب ۱/۴۷۲ والحلیة ۹/۱۷. [۱۷۲] المناقب ۱/۴۷۱ والحلیة ۹/۲۰۹. [۱۷۳] المناقب ۱/۴۷۱ وتوالی التاسیس ۵۷. [۱۷۴] المناقب ۱/۴۷۶ وتوالی التاسیس ۶۳. [۱۷۵] المناقب ۱/۴۷۷. [۱۷۶] المناقب ۱/۴۷۷ والحلیة ۹/۱۰۹. [۱۷۷] چنانچه ملاحظه میشود دانشمندان علم کلام از آغاز کارشان سنت را انکار واکنون نیز چنین دیدگاهی دارند. [۱۷۸] شافعی بعدا به ذکر مثالهایی در پاسخ به ایشان میپردازد. [۱۷۹] امام شافعی / تقلید را مذموم وناپسند میدانست که بعدا به دیدگاه ایشان در این باره اشاره خواهیم نمود. [۱۸۰] کتاب جماع العلم ۲۱ ـ ۲۳. [۱۸۱] الرسالة / ۲۸- ۲۹ [۱۸۲] این روایت موضوع است به کتاب " کشف الخطا ۱/۸۶ ، و الرساله ۲۲۴" نگاه کنید. [۱۸۳] سند آن ذکر شد [۱۸۴] الرسالة / ۲۲۴- ۲۲۶
علماء حدیث و اصول احادیث پیامبرص را به دو دسته تقسیم نمودهاند:
(۱) متواتر
(۲) آحاد
و متواتر به روایتی گفته میشود که تعداد بسیاری که توافق آنها بر دروغ محال باشد آن را از تعدادی دیگر روایت کنند و آن را به چیز محسوسی نسبت دهند.
و آحاد حدیثی است که فاقد شرایط متواتر و یا اینکه فاقد یکی از شرایط آن باشد [۱۸۵].
و حدیث احاد از نظر مقبول و یا مردود بودنش بر چند قسم است، بر حسب حال راوی از نظر وجود عدالت و عدم آن و سایر شرایط پذیرفته شدن راوی برخی از آنها مقبول و برخی دیگر هم مردود میباشند.
شافعی / این تقسیم را ذکر کرده و آن را علم عامه و علم خاصه نامیده است.
می گوید: شخصی پرسید: علم چیست؟ و درمورد علم چه چیزی بر مردم واجب است ؟ در جواب گفتم: دو نوع علم داریم: یکی علم عامه است که همهی مردم عاقل و بالغ آن را میدانند.
گفت: مانند چه چیزی؟
گفتم: مانند نمازهای پنجگانه و اینکه خداوند روزهی ماه رمضان و حج بیت الله را بر افراد توانمند واجب گردانیده و پرداخت زکات را در دارایی آنها واجب نموده و او زنا و قتل و دزدی و مشروبات الکلی را حرام کرده، و احکامهای دیگری که بندگان مکلف هستند آنها را فهم نمایند و آن را در زندگانی و دارایی خویش به نمایش بگذارند و اینکه با کمال معنی از چیزهای حرام دوری و امتناع جویند.
و این قسم به صورت نص در کتاب خدا وجود دارد و در میان تودهی اهل اسلام هم موجود است و مردم عوام آن را از عوامهای قبل از خود نقل میکنند و آن را از رسول خدا ص نقل میکنند و در نقل و وجوب آن بر آنها هیچ گونه اختلافی ندارند.
ممکن نیست در نقل خبر این نوع از علم عام اشتباه و تأویل صورت گیرد و اختلاف هم در مورد آن جایز نیست.
گفت: پس نوع دوم چه چیزی است؟
گفتم: نوع دوم عبارت است از فروع فرائض و احکامهای مربوط به آنها و چیزهای دیگری که بندگان آن را انجام میدهند و نصی برای آنها در قرآن ذکر نشده و در سنت هم جز برای پارهای از آنها نصی نیامده است، این نوع مربوط به اخبار خاصه است نه اخبار عامه؛ و برخی از احکامهای این نوع تأویل را میپذیرند و با قیاس فهم میشوند [۱۸۶].
و شافعی جدا از اینها سخنان بسیاری دارد که انشاء الله هنگام ذکر دلایل ایشان جهت استدلال برای وجوب عمل به خبر آحاد پارهای از آنها را ذکر مینمایم.
[۱۸۵] شرح ابن حجر نخبة الفکر ۴/۸ ، و الاحکام آمدی ۲/۳۱. [۱۸۶] ۳۵۷ – ۳۵۹.
ایشان / میفرمایند: یک نفر از من خواست حداقل شرایطی را که باید در حدیثی وجود داشته باشد تا بتوان بدان استدلال کرد، برایش توضیح دهم، در پاسخ گفتم: حدیث مقبول حدیثی است که زنجیره راو یان، یکی پس از دیگری آن را روایت کرده تا به شخص پیامبر خداص و یا به فردی پایینتر از ایشان میرسد، و استناد به حدیث آحاد جایز نیست مگر اینکه دارای شرایط زیر باشد:
باید راوی مورد اعتماد در دین وصادق وراستگو بوده، آنچه را روایت میکند فهمیده باشد و آگاه از معانی الفاظ حدیث باشد و همچنین بایستی حدیث را با همان الفاظ وعباراتی نقل کند که شنیده نه اینکه خودش قالب ریزی وجملات جدیدی اختراع کرده و تعابیر اصلی را تغییر دهد، چون اگر چنین کند ودر عین حال از مفهوم ومدلولش آگاه نباشد شاید حلالی را به حرام تغییر دهد ولی اگر همان نصوص و واژهها را بکار برد احتمال مزبور منتفی است، و بالاخره اگر حدیث را از حفظ روایت میکند باید حافظ و اهل دقت بوده و دچار فراموش کاری نشده باشد و اگر هم از روی کتابی روایتش مینماید کتاب را حفظ کرده و از آن آگاهی کامل داشته باشد.
هرگاه محدثان معتبر و اهل حفظ حدیث وی را نقل کرده بودند باید با روایت ایشان سازگاری داشته باشد، نباید اهل تزویر ودروغ پردازی بوده و چیزی را که از کسی نشنیده به دروغ به وی نسبت ندهد و یا چیزی را از پیامبر خدا نقل نماید که راو یان مورد اعتماد خلاف آن را روایت کره باشند، و به همین ترتیب باید راو یان پیش از وی نیز چنان باشند تا حدیث مروی به پیامبرص یا فرد پایینتر از ایشان منتهی میگردد، زیرا هرکدام از آنها تایید کننده حدیثی است که روایت کرده و به عنوان شاهد و تصدیقکننده فرد پایینتر از خودش نیز محسوب میگردد و لذا باید ویژگیهای مزبور در یکایک راو یان وجود داشته باشد [۱۸۷].
شرایطی که امام شافعی بدانها اشاره نموده همان اصول وضوابطی است که دانشمندان ومتخصصان دانش حدیث آنها را در نظر گرفتهاند و عبارتند از:
۱ ـ متصل بودن سند حدیث.
۲ ـ عدالت راویان.
۳ ـ باید راوی اهل حفظ و دقت باشد.
۴ ـ باید حدیث جزو احادیث شاذ یعنی مخالف روایت راوی معتبرتر از خودش نباشد.
۵ ـ باید فاقد علت آسیب رسان باشد [۱۸۸].
شرایط مزبور به طور پراکنده در سخنان شافعی وجود دارد که بیانگر دانش و اطلاع سرشار ایشان از علم حدیث میباشد و لذا نوشتههایش را مملو از ارائه دلایل بر اثبات حجیت سنت و رد مخالفان آن نموده است.
[۱۸۷] علامه احمد شاکر / در ارزیابی سخنان شافعی میگوید: شبیه همین بیانات را در کتاب "اختلاف الحدیث" که در حاشیه جلد هفتم "الام ۲/۳۸" چاپ شده وهمچنین در کتاب "جماع العلم" ، مطالعه نمایید. وی در ادامه میگوید: هرکس سخنان ایشان را دریابد به این نتیجه میرسد که وی به قواعد صحیح دانش حدیث اشاره کرده و پرده از روی آنها برداشته است، وهمچنین میفهمد که شافعی تواناترین پشتیبان حدیث به شمار میآید که در راستای لزوم عمل به احادیث استدلال کرده و در برابر مخالفان حدیث به مقابله برخواسته است، مردمان مکه چه قدر راست گفتهاند که ایشان را "ناصرالحدیث" نامیدهاند.الرسالة ۳۶۹. [۱۸۸] اختصار علوم الحدیث ۱۰، تدریب الراوی ۲۲ و لمحات فی اصول الحدیث ۱۱.
دانشمندان در باره مدلول خبر آحاد که آیا یقین آور است یا تنها ظن راجح را به دنبال دارد سه دیدگاه دارند:
دیدگاه اول: دانشمندانی همچون امام احمد ـ بنا به یکی از دو روایت از ایشان ـ معتقدند: حدیث آحاد بدون درنظر گرفتن قراین، یقین آور ومفید علم است. شاید این روایت صحیح ترین نقل قول از ایشان باشد زیرا مشهور است که وی احادیث مشتمل بر دیدن خداوند در قیامت را یقین داشته است واین بیانگر آن است که احتمالا احادیث مزبور از نظر ایشان جزو احادیث متواتر معنوی بوده وشاید هم به آحاد بودنشان معتقد بوده باشد.
دیدگاه مشهور از امام احمد این است که ایشان درباره ثبوت احادیث جامع شرایط اطمینان و یقین داشته است، مروزی [۱۸۹] میگوید: به ابوعبدالله گفتم: برخی معتقدند: خبر آحاد موجب عمل است ولی یقین بخش نمیباشد، وی این دیدگاه را به باد انتقاد گرفت وفرمود: نمیدانم این چه جور دیدگاهی است.
اینکه ایشان دیدگاه مزبور را انکار کرده بیانگر آن است که وی میان علم وعمل به حدیث آحاد تفاوتی قائل نشده است. ابن القیم الجوزیه / این روایت از امام احمد را ترجیح داده وروایت دوم را ضعیف دانسته است واثبات نموده که مذهب امام احمد بر این بوده که حدیث آحاد در صورت وجود شرایط لازم مفید علم و عمل میباشد [۱۹۰].
امام مالک [۱۹۱]، ابن حزم [۱۹۲]، حسن کرابیسی از پیروان امام شافعی [۱۹۳] و اکثر قریب به اتفاق پیشینیان وبیشتر فقها نیز این دیدگاه را پسندیدهاند [۱۹۴].
دیدگاه دوم: عدهای دیگر از دانشمندان همچون غالب اصولیان و برخی محدثین متأخر مانند امام نووی براین باورند که: حدیث آحاد قطع نظر از وجود قرائن ونشانهها یقینآور نبوده و تنها ظن راحجی را به بار میآورد [۱۹۵].
دیدگاه سوم: و بالاخره گروهی از علما همچون برخی از پیروان مذاهب، اصولیان و آمدی معتقدند خبر آحاد اگر همراه قراین بود مفید علم و یقینآور به شمار میآید [۱۹۶].
شوکانی در این باره میگوید: اختلاف نظری که در آغاز بحث بدان اشاره رفت (مبنی بر اینکه خبر آحاد مفید علم است یا ظن)، در صورتی است که قرائن و دلایل تقویت کنندهای در میان نباشد، ولی اگر چنان نشانههایی وجود داشت و یا خبر مزبور جزو احادیث مشهور یا مستفیض بود، علما در باره یقینآور بودنش اختلافی ندارند [۱۹۷].
بنابراین، بسیاری از دانشمندان معتقدند: هرگاه دلایلی تقویت کننده ضمیمه حدیث آحاد گشت، مفید علم ویقین خواهد بود.
ابن تیمیه / میگوید: اصولیان پیرو ابوحنیفه، شافعی واحمد به استثنای گروه کمی از متکلمان معتقدند: حدیث آحاد در صورت پذیرش و تایید از سوی امت اسلامی موجب علم خواهد بود [۱۹۸].
فتوحی میگوید: ابن عقیل، ابن الجوزی، قاضی، ابوبکربن باقلانی، ابن حامد، ابن برهان، فخررازی، آمدی ودیگران معتقدند: خبر آحاد هرگاه از سوی امت، مورد تایید قرار گرفت، علم و یقین به بار میآورد.
ولی علما راجع به حدیث مشهور ومستفیض اختلاف نظر دارند: برخی میگویند: مفید ظن است و برخی هم معتقدند: مفید علم و یقین میباشد [۱۹۹].
ظاهرا هیچیک از علما جز آن عده که به قول ابن تیمیه از زمره متکلماناند، در باره آن مطالب اختلاف نظری ندارند، بلکه نزاع بر سر این است که آیا خبر آحاد مفید علم و یقین است یا تنها ظنی غالب به بار میآورد [۲۰۰].
از این رو درست نیست مفید بودن خبر آحاد برای علم یا ظن را به صورت مطلق بکار برد، بلکه باید این حکم را به تناسب حدیث مورد نظر صادر کرد که اگر منتقدان وارسته دانش حدیث از عدالت راویش اطلاع داشته و علاوه بر آن قرائن وشواهدی نیز درمیان بود، مفید علم و یقین است وگرنه موجب ظن خواهد بود [۲۰۱].
[۱۸۹] او احمد بن محمد بن حجاج بن عبدالعزیز ابوبکر مروزی است که به علت ورع و فضایلش جزو شاگردان ممتاز امام احمد به شمار میآید و مسایل زیادی را از ایشان روایت کرده و در سال ۲۷۵ ﻫ دارفانی را وداع گفته است. طبقات الحنابله ۱/۵۶. [۱۹۰] مختصر الصواعق ۳۶۳ والموضوع از صفحه ۳۵۵ تا ۴۴۶. [۱۹۱] همان ۳۶۳. [۱۹۲] الأحکام ۱/۱۰۷ و مختصر الصواعق ۴۸۷. [۱۹۳] وی حسین بن علی بن یزید کرابیسی است، نامبرده راستگو و فاضل بوده ولی امام احمد بخاطر اعتقاد لفظی به مخلوق بودن قرآن انتقاداتی از او دارد چون مساله خلق قرآن بدعتی جهمیان محسوب میگردد، او در سال ۲۴۸ وفات یافته است. التقریب ۱۳۳۷. [۱۹۴] المسوده ۲۴۰ ومختصر الصواعق ۴۸۰. [۱۹۵] تدریب الراوی ۱/۱۳۲ وشرح صحیح مسلم ۱/۲۰. [۱۹۶] الأحکام آمدی ۲/۳۲. [۱۹۷] إرشاد الفحول ۴۹. [۱۹۸] مجموع الفتاوی ۱۸/۴۱ ـ ۴۸. [۱۹۹] شرح الکواکب المنیر ۲/۲۴۸ ـ ۲۴۹. [۲۰۰] اصول مذهب الامام احمد ۲۶۹ ـ ۲۸۶. [۲۰۱] أخبار الأحاد فی الحدیث النبوی ۵۵.
همه صحابه، تابعین وپیشینیان این امت ـ اعم از آنهایی که معتقد به یقین یا ظن آور بودن خبر واحداند ـ به جز گروهی از معتزلیان ورافضیها که دیدگاههایشان فاقد اعتبار است، بر وجوب عمل کردن به حدیث آحاد اتفاق نظر دارند [۲۰۲].
خطیب بغدادی / در این باره چنین میگوید: تمامی تابعین وفقهای پس از ایشان در مناطق مختلف جهان اسلام تا کنون نیز بر این باورند که باید حدیث آحاد به مورد اجرا درآید، و هیچگونه مخالفت یا اعتراضی از سوی ایشان گذارش نشده است [۲۰۳].
پیشینیان این امت در همه زمینهها اعم از مسائل اعتقادی و دیگر موضوعات به حدیث آحاد عمل نمودهاند. ولی متکلمان وبدعت گذاران با ایشان مخالفت کرده و میان مسائل اعتقادی ودیگر زمینهها تفاوت قائل گشتهاند و میگویند: احادیث آحاد زیر بنای مسائل اعتقادی قرار نمیگیرند چون عقاید باید بر اساس علم ویقین پآیه ریزی گردد حال آنکه احادیث آحاد موجب ظن وفاقد چنان ویژگیی هستند پس بدانها اعتماد نمیشود، و لذا بسیاری از احادیث اثبات کننده پارهای صفات خداوند و دیگر مسائل دینی را مردود شماردهاند [۲۰۴].
ولی در مقابل ایشان، اهل سنت وجماعت معتقدند: میان مسائل اعتقادی و دیگر زمینهها هیچ گونه تفاوتی وجود ندارد، از این رو هر حدیث ثابتی از پیامبر خداص را پذیرفته، بدان عمل کرده و سرپیچی از آن را حرام دانستهاند.
شارح کتاب "الکوکب المنیر" در این زمینه میگوید: ابن عبدالبر اجماع علما را بر این امر ذکر کرده که: در اصول دین به احادیث آحاد عمل میشود [۲۰۵].
ابن القیم الجوزیه / میفرماید: اینگونه اخبار اگر موجب یقین هم نباشند ظن غالبی را به بار میآورند و همچنانکه میتوان احکام عملی را به وسیله آنها اثبات نمود، اثبات اسماء وصفات الهی نیز از طریق احادیث آحاد اشکالی ندارد، زیرا چه تفاوتی میان احکام طلبی و مسائل خبری وجود دارد به گونهای که در یکی از آنها به حدیث آحاد عمل شود ولی در دیگری فاقد اعتبار باشد، بنابر این همواره احادیث آحاد در هردو زمینهها مورد اعتماد بوده و یاران بزگوار پیامبر خدا، تابعین و محدثان اینگونه احادیث را در زمینه اسماء وصفات، قضا و قدر و احکام تکلیفی معتبر دانستهاند واز هیچکدام از ایشان روایت نشده که در پذیرش احادیث آحاد میان احکام عملی و خبر دادن از خدا واسماء وصفاتش تفاوتی قائل بوده باشند [۲۰۶].
محمد امین شنقیطی / نیز در این باره میگوید: واقعیتی که سرپیچی از آن جایز نمیباشد این است که: احادیث آحاد صحیح چنانچه در فروع و احکام عملی معتبر است در اصول نیز پذیرفته میشود، بنابر این احادیثی که در زمینه صفات خداوند روایت شده باید بدانها معتقد بود و آنها را به گونهای شایسته برای ایشان اثبات کرد، چون ﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞۖ وَهُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡبَصِيرُ﴾ [الشوری: ۱۱]. ترجمه: «چیزى مانند او نیست و اوستشنواى بینا». بدین ترتیب روشن میشود آنچه متکلمان و پیروانشان میگویند که: چون اخبارآحاد یقین آور نیستند نمیتوان مسائل اعتقادی را بدانها اثبات کرد زیرا باید عقاید بر پآیه علم و یقین بنانهاده شوند، مردود و از درجه اعتبار ساقط میباشد، برای اثبات غلط بودنش همین قدر کافی است که مستلزم مردود شمردن روایات بسیاری از پیامبرخداص تنها از روی هواپرستی میگردد [۲۰۷].
امام شافعی / پیرامون موضوع عمل کردن به حدیث آحاد در همه زمینهها مذهب پیشینیان (سلف ) را پشتیبانی کرده و نه تنها میان امور اعتقادی ودیگر مسائل تفاوتی قائل نشده بلکه از ایشان نقل گشته که در پاسخ سعیدبن اسد درباره حدیث رؤیت خداوند در قیامت گفته است: ای پسر اسد! زنده بمانم یا بمیرم راجع به من چنین قضاوت کن که: هر حدیث صحیحی از پیامبر خداص را پذیرفته وبدان معتقدم گرچه آن را هم نشنیده باشم [۲۰۸].
بنابراین، شافعی معیار پذیرش حدیث آحاد را صحت انتساب به پیامبر اکرم قرار داده ـ که پیشتر به شرایط قبول خبر واحد از نظر وی اشاره شد ـ و میان حدیث متواتر و آحاد هیچگونه تفاوتی نگذاشته است بلکه از منظر ایشان همه آنها مفید علم و موجب عمل بدان خواهد بود.
ایشان / در اینباره چنین میگویند: هرگاه یک نفر پرسید: بر اساس کدام نص، خبر یا اجماعی حدیث آحاد را حجت میدانید؟ در پاسخ میگویم: ابن مسعودس از پیامبر خداص روایت میکند که: «نَضَّرَ اللَّهُ عَبْداً سَمِعَ مَقَالَتِي هَذِهِ فَحَمَلَهَا فَرُبَّ حَامِلِ الْفِقْهِ فِيهِ غَيْرُ فَقِيهٍ وَرُبَّ حَامِلِ الْفِقْهِ إِلَى مَنْ هُوَ أَفْقَهُ مِنْهُ ثَلاَثٌ لاَ يُغِلُّ عَلَيْهِنَّ صَدْرُ مُسْلِمٍ إِخْلاَصُ الْعَمَلِ لِلَّهِ عَزَّ وَجَلَّ وَمُنَاصَحَةُ أُولِى الأَمْرِ وَلُزُومُ جَمَاعَةِ الْـمُسْلِمِينَ فَإِنَّ دَعْوَتَهُمْ تُحِيطُ مِنْ وَرَائِهِمْ» [۲۰۹] ترجمه: «خداوند چهره آن بنده را شاداب وبا طراوت گرداند که سخن مرا حفظ کرده، به خاطر سپرده و دروقت مناسب خود آن را به دیگران برساند، چون بسیاری از حاملان فقه وعلوم خود غیر فقیه و یا نسلهای پس از ایشان داناتر هستند. سه چیز مورد خیانت قرار نمیگیرند: قلب انسان مسلمان (یعنی هیچگاه قلب وی به خیانت و غرض ورزی مبتلا نمیگردد تا مانع تبلیغ علم شود)، خالصانه برای خدا کوشیدن و دلسوزی برای مسلمانان و همراهی با گروه ایشان، زیرا دعوت آنان افراد پس از خود را دربر میگیرد».
شافعی در تحلیل حدیث بالا میگوید: وقتی پیامبر خدا تک تک افراد را به حفظ وفراگیری سخنانش فراخوانده باشد، بیانگر این نکته است که ایشان مردم را جز به چیزی که حجت بر دیگران باشد دستور نمیدهد، زیرا هرچه از وی روایت میگردد یا در ارتباط با حلال و حرام، یا حدود، یا اموال و یا دلسوزی برای دین ودنیا میباشد. وهمچنین دال بر این امر است که گاهی یک نفر غیر فقیه حامل چیز ارزشمندی است که خودش بدان پی نبرده وتنها آن را به خاطر سپرده است، و فرمان ایشان به همراهی با گروه مسلمانان لزوم اجماع وهمبستگی ایشان را میرساند.
آنگاه با سند خود حدیث ابورافعس خدمتگذار پیامبر خداص را نقل میکند که: «لاَ أُلْفِيَنَّ أَحَدَكُمْ مُتَّكِئًا عَلَى أَرِيكَتِهِ يَأْتِيهِ الأَمْرُ مِـمَّـا أَمَرْتُ بِهِ أَوْ نَهَيْتُ عَنْهُ فَيَقُولُ: لاَ أَدْرِي مَا وَجَدْنَا فِي كِتَابِ اللَّهِ اتَّبَعْنَاهُ» [۲۱۰] «هیچ کدام از شما را نبینم در حالیکه بر بستر خویش تکیه زده، امر یا منعی از سوی من به وی برسد وبگوید: اطلاعی از آن نداریم، هرچه را در کتاب خدا بیابیم از آن دنباله روی میکنیم».
شافعی در توضیح حدیث مزبور نیز میگوید: این حدیث دال بر تایید خبر از پیامبر خدا بوده و همچنین اعلام ایشان به لزوم پیروی از آن را میرساند گرچه در کتاب خدا هم وجود نداشته باشد.
یکی دیگر از دلایل ایشان روی گردانی ساکنان منطقه "قباء" به سوی کعبه به وسیله خبر دادن یک نفر، است. زیرا وی با سند خود از ابن عمرس روایت میکند که: «مردم قبا در حین ادای نماز صبح بودند که یک نفر آمد وگفت: دستور روکردن به قبله برای پیامبرخداص فرود آمده است لذا رو به قبله نمایید، نمازگذاران که رو به شام نماز میخواندند، به طرف کعبه برگشتند» [۲۱۱].
شافعی در تحلیل حدیث بالا میگوید: مردم منطقه قبا که جزو سابقین انصار و دارای بینشی عمیق بوده وپیشتر روکردن به طرف قبلهای بر ایشان واجب گشته بود، حق نداشتند از جهت فعلی خود برگردند مگر از طریق دلیلی الزام آور، حال آنکه ایشان نه خدمت پیامبر اکرم رسیده بودند ونه شاهد نزول وحی مرتبط با تحویل قبله بودند بنابراین، تنها بر اساس کتاب خدا وسنت پیامبرش رو به قبله کردند نه از طریق خبر عمومی. و گزارش یک نفر راستگو و مورد اعتماد را جهت اثبات آن پذیرفته و فرمان پیامبر خدا را به اجرا در آوردند.
مردم قبا جز به واسطه خبر آحاد از قبله پیشین خود دست نکشیدند و یقین داشتند چنان اخباری اگر از طرف فردی راستگو اعلام شود، حجت محسوب میگردد. و ممکن نبود آنان به چنین امر مهمی اقدام کنند مگر اینکه از روی علم ویقین باشد، و ادعا نداشتند خبر آن را به پیامبر خدا برسانند، و اگر در زمینه تحویل قبله پذیرش خبر یک نفر مورد اعتماد را واجب نمیدانستند، بدون تردید پیامبر به ایشان اطلاع میداد که حق نداشتید از قبله خود دست بکشید مگر در صورت وصول خبری عام و یا گزارش بیش از یک نفر که موجب علم ویقین میباشد [۲۱۲].
آنگاه پس از اشاره به پارهای روایات دال بر وجوب عمل کردن به حدیث آحاد ویقین بخش بودنش وذکر نمونههایی در این زمینه، میگوید: پیامبرخداص در سال نهم هجری ابوبکرس را به عنوان سرپرست حجاج که از مناطق مختلف آمده بودند، معرفی نمود، وی نیز به نمایندگی از طرف پیامبر مناسک حج را به آنان آموزش داد و از حقوق و تکالیف مربوطه هم مطلعشان ساخت.
در همان سال علی بن ابی طالب را گسیل داشت تا در روز عید قربان ضمن قرائت فرازهایی از سوره توبه در حمع حجاج، ایشان را از اوامر ونهیهایی نیز خبر دهد. ابوبکر و علی درمیان ساکنان مکه به فضل، دین وصداقت شهرت یافته بودند و هرکه نیز از ایشان بىاطلاع بود راجع به زندگیشان پرس وجو کرده و کسی پیدا میشد که اوضاع واحوالشان را برایش توضیح دهد. اگر یک نفر از نظر پیامبر خدا حجت محسوب نمیشد، هرگز به چنان کاری اقدام نمیکرد.
پیامبر خداص کارگزارانی را به مناطق مختلف فرستاد که اسامی و محل کارشان در تاریخ ثبت واز آن اطلاع کامل داریم:
قیس بن عاصم و زِبرِقان بن بدر و ابن نُویره را چون درمیان قومشان از جایگاه علمی و صداقت و اعتماد برخوردار بودند، به سوی ایشان گسیل داشت.
هیئتی از سرزمین بحرین خدمت پیامبر آمدند و در ضمن درخواست کردند کسی را به سوی ایشان روانه فرماید، وی نیز پسر سعید بن عاص را همراهشان فرستاد.
معاذ بن جبل را به علت برخورداری از جایگاه مطلوب وصداقت میان مردم یمن به سوی ایشان روانه کرد و به وی فرمان داد با پیروانش به جنگ مخالفان رفته و واجبات الهی را به مردم تعلیم دهد، و همچنین سهم مقرر از اموالشان را جمع آوری نماید.
پیامبر خدا هرکه را به سوی سرزمینی میفرستاد به وی فرمان میداد: تکالیف دینی را به مردمان تحت امرش آموزش دهد. واز هیچ کدام از آنان گزارش نشده که خطاب به فرستاده پیامبر گفته باشد: تو یک نفر هستی وحق نداری آنچه را از پیامبر خدا نشنیده ایم از ما بگیرید [۲۱۳].
این هم یک نکته بسیار روشن است که ـ چنانکه در حدیث معاذ آمده است ـ بزرگترین پیام پیامبر خداص به نمایندگانش مساله توحید ویکتاپرستی بود.
شافعی در ادامه میگوید: پیامبرص فرماندهانی را در راس دستههایی روانه میکرد وهرکدام از ایشان مسئول پیگیری وظیف محوله بود، زیرا آنان مکلف بودند پیام دین را به گوش کسانی برسانند که از آن بىاطلاعاند، و همچنین با مخالفان ستیزه جو وارد میدان نبرد شوند.
ایشان میتوانستند چند نفر را به سوی هر سرزمینی بفرستند ولی چنان نکردند، وهمچنین در یک زمان دوازده نفر را به سوی دوازده پادشاه گسیل داشت تا تعالیم اسلام را به ایشان خبر دهند.
کارگزاران و فرمانداران، اوامر ونواهی مندرج در نامههای پیامبر خدا را اجرا نموده و هیچیک از ایشان حق نداشت دستوراتشان را نادیده بگیرد، ودر مقابل وی نیز نمایندگانش را جز در میان افراد صادق ودرستکار انتخاب نمینمود.
شافعی میگوید: جانشینان و فرمانروایان پس از ایشان هم چنان رفتار نموده و بالاخره مسلمانان اجماع کردند که باید هم شخص اول مملکت(خلیفه)، هم قاضی، هم امیر وهم امام یکی باشند، ولذا ابوبکرو سپس عمر را انتخاب نموده وعمر نیز دستور داد از میان شش نفر اهل مشورت تعیین شده یکی را به عنوان خلیفه خود انتخاب کنند که نهایتا عبدالرحمن بن عوف، عثمان بن عفان را برگزید.
بنابراین، وقتی میبینیم در نامهی عمروبن حزم آمده که پیامبر خدا میفرماید: «وفي کل إصبع مما هنالك عشر من الإبل» «دیه هر یک از انگشتان انسان ده نفر شتر است»، مردم با وجود آنکه پیشتر مخالف بودند از آن دنباله روی نموده، و تا زمانیکه صحت نامه را به اثبات نرساندند، از آن سر باز میزدند [۲۱۴].
نامه عمروبن حزم دو نکته را به اثبات میرساند: یکی پذیرش خبر، ودیگری قبول خبر در همان حالی که صحتش ثابت شده است، گرچه زمان عمل کردن ائمه بدان نیز سپری نشده باشد [۲۱۵].
و همچنین بر این نکته دلالت دارد که اگر زمان عمل یکی از ائمه نیز بدان سپری شده باشد ولی بعد از آن حدیث دیگری از پیامبر را بیابد که با عمل وی در تضاد بود، باید رفتار قبلیش را بخاطر خبر مزبور وانهد، و همچنین بیانگر این است که حدیث پیامبر خدا به وسیله خودش اثبات میگردد نه رفتار پس از ایشان [۲۱۶].
شافعی پس از اشاره به نمونههای زیادی از کتاب و سنت واجماع صحابه و علمای بعد از آنان بر وجوب عمل کردن به حدیث آحاد، میگوید: اگر برای یک نفر از مردم پیرامون علم خاص وجزئی جایز باشد بگوید: مسلمانان از قدیم و ندیم بر تایید حدیث آحاد و گردن نهادن بدان اجماع کرده و هیچ کدام از فقها خلاف آن را نگفتهاند، برای من نیز جایز است معتقد به چنان چیزی باشم [۲۱۷].
از بیانات مزبور به این نتیجه میرسیم که: امام شافعی / در وجوب عمل کردن به حدیث آحاد میان مسائل اعتقادی و دیگر زمینهها ـ چنانکه از مثالها پیدا است ـ، تفاوتی قائل نمیباشند.
حکم کسیکه حدیث آحاد را مردود میشمارد:
امام شافعی / در این باره میفرماید: از نظر من برای هیچ دانشمندی درست نیست از یک سو بیش از حد خبر آحاد را تایید و چیزها را به وسیله آن حلال یا حرام شمارد واز سوی دیگر امثال چنان اخباری را رد نماید مگر اینکه حدیثی مخالف آن را شنیده، یا به معتبرتر از آنچه وآن کس که از وی شنیده، دست یافته باشد، یا فردی که از وی شنیده به درجه حافظی نرسیده یا متهم بوده و یا راوی پیش از او متهم باشد و یا حدیث مزبور دو معنا را در بر داشته و یکی از آن دو را انتخاب نماید. ولی اگر هیچ کدام از عوامل مزبور در رد خبر آحاد دخیل نبود ـ که پارهای از آنها به عنوان معذرت برایش محسوب میشوند ـ، به باور ما مرتکب اشتباه معذرت ناپذیری گشته است [۲۱۸].
شیخ الاسلام ابن تیمیه /در کتاب «رفع الـملام عن الائمة الاعلام» برای مخالفت علما با حدیث پیامبرص به ده سبب اشاره میکند که – ان شاءالله – یکی از آنها باعث بخشودگی گناهشان خواهد شد.
ابن تیمیه میافزاید: یکی از آن معذرتها این است که حدیث مزبور به وی نرسیده باشد، یا از آن اطلاع حاصل کرده ولی برایش ثابت نشده، یا از روی خطا معتقد به ضعفش بوده، یا از یاد برده باشد، یا به هنگام صدور فتوی متوجه معنایش نشده و یا اصلا معتقد باشد معنایی دربر ندارد، و یا بالاخره معتقد باشد دلیلی دیگر دال بر ضعف، منسوخ بودن و یا تاویلش وجود دارد ونهایتا به این نتیجه رسیده که هر یک از حالتها و شرایط گوناگون حکم خاص خود را میطلبد. هر کدام از علما یکی از معذرتهای مزبور را داشته باشد معذور و در غیر این صورت ـ مانند کسیکه تنها از روی تعصب حجیت حدیث آحاد را انکار و یا عمل کردن بدان را ترک میکند ـ، معذرتش غیر قابل قبول میباشد.
موضعگیری امام شافعی / در برابر تقلید:
دانشمندان در تعریف تقلید گفته اند: پذیرش بدون دلیل دیدگاه دیگران، تقلید به شمار میآید [۲۱۹].
پیشینیان –ر حمهم الله – تقلید ودنباله روی کورکورانه از دیگران را نکوهش نموده وتنها برای توده مردم تجویزش کردهاند، ابن عبدالبر / بابی را تحت عنوان "فساد التقلید ونفیه والفرق بین التقلید والاتباع" گشوده ومی گوید: خداوند در چند جای قرآن تقلید را نکوهش کرده و میفرماید: ﴿ٱتَّخَذُوٓاْ أَحۡبَارَهُمۡ وَرُهۡبَٰنَهُمۡ أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِ﴾ [التوبة: ۳۱]. ترجمه: «اینان دانشمندان و راهبان خود را به جاى خدا به الوهیت گرفتند».
سپس به حدیث عدی بن حاتم اشاره میکند که میفرماید: در حالیکه صلیبی برگردن داشتم خدمت پیامبر خدا ص رفتم، فرمود: ای عدی این بت را از گردنت دور انداز، پس از آنکه صلیب را پرت کردم پیامبرشروع به خواند سوره توبه کرد تا به آیه: ﴿ ﮋ ﯘ ﮊ﴾ رسید. گفتم: ای پیامبر خدا! ما آنان را به جای خدا اله خویش قرار نداده بودیم، فرمود: آری چنان کرده بودی، مگر حرامهای خدا را حلال وحلالهایش را حرام نمیکردند و شما نیز از ایشان دنباله روی مینمودید؟ گفتم: آری، فرمود: عبادت کردنشان هم همینگونه است [۲۲۰].
آنگاه به پارهای نصوص در این زمینه اشاره کرده ومی گوید: آیات زیادی پیرامون نکوهش تقلید از نیاکان وپیشینیان وارد گشته که علما این آیات را مستند رد تقلید قرار دادهاند. سپس میگوید: ابیاتی را در نکوهش تقلید سرودهام که پاداش فراوان آنها را از خدا میجویم، چون برخی مردم اشعار را به زودی حفظ کرده ولی به خاطر سپردن نثر بر وی دشوار میآید: یا سائلي عن موضع التقلید خذعني الجواب بفهم لبّ حاضــروأصغ إلی قولی ودِن بنـصیحتيواحفظ علی بوادری ونـوادریلا فرق بین مقلــــد وبهیمـــةتنقـاد بین جـــنادل ودعاثـــرتبا لقاض أولـمُـــفت لا یـــریعللا ومعنـــی للمقال الســائـرفإذا اقتدیت فبالـکتاب وســـنةالـمبعوث بالدین الحنیف الـطاهـرثم الصحابة عند عُدمك سنــةفأولاك اهل نهــی واهل بصـائروکذاك إجماع الذین یلونهــممن تابعیهم کابرا عــن کــابـــرإجــمـاع أمتنا وقول نـــبیــنامثل النصوص لدی الکتاب الزاهر [۲۲۱] ای کسیکه از جایگاه تقلید میپرسید! همچون شخصی عاقل ودانا پاسخ را از من بشنو، به اندرزهایم گوش بده وآنها را بپذیر و تیز هوشیها وشگفتیهایم را نگه دار، هیچ تفاوتی میان انسان مقلد و حیوانی وجود ندارد که خود را در بین صخرهها و چهارپایانیگیر داده باشد. نابود باد آن کسیکه در مسند قضاوت یا فتوا نشسته ولی در علل ومدلولات گفتهها دقت نمیکند. پس هرگاه خواستی دنباله روی نمایی، از کتاب و سنت پیامبرص پیروی کن که آئین راستین و پاکیزه است، و به هنگام فقدان سنت از یاران بزرگوار پیامبرص دنباله روی نما، چرا که ایشان اهل خرد و بینش وآگاهی بودند، و همچنین است اجماع فرزانگان و نجیب زاده گان پس از آنان. اجماع امت وگفتههای پیامبرمان از نظر کتاب فروزان و تابناک خدا بسان نصوص الهیاند.
ابن خویز منداد بصری مالکی مذهب در این زمینه میگوید: تقلید از نگاه شریعت به معنی بازگشت به گفتهای بدون دلیل است که ممنوع محسوب میشود، و اتباع و دنباله روی عبارت از چیز دارای دلیل وحجت میباشد.
ایشان در جایی دیگر میگویند: هرگاه بدون دلیلی الزام آور از کسی پیروی کردی مقلد وی شدهای که چنین کاری در دین خدا ممنوع میباشد، ولی اگر دلیلی معتبر پیروی از کسی را بر تو واجب کرد دنباله رو او به حساب میآیید که از منظر شریعت جائز وبدون اشکال است [۲۲۲].
خویز منداد / نصوصی از کتاب و سنت وگفتههای سلف را در ذم و نکوهش تقلید جمع آوری نموده و سپس میگوید: گروهی از فقها علیه معتقدان به جواز تقلید دلایلی عقلی ارائه دادهاند و زیباترینشان استدلالات مزنی / است که از شاگردان ممتاز وبرجسته شافعی به شمار میآید، وی میگوید: از کسیکه معتقد به تقلید است پرسیده میشود: آیا در آنچه بدان حکم کردهای دلیلی داری؟ اگر گفت آری، بنیان تقلیدش فرو میریزد، زیرا از روی دلیل بدان پایبند شده نه بخاطر تقلید از دیگران. و اگر هم پاسخ منفی داد از او میپرسیم: چرا خونها را ریخته، آبروریزی کرده واموال مردم را تباه ساختهای حال آنکه خداوند آنها را جز از روی دلیل ومدرک حرام شمرده است؟ ﴿إِنۡ عِندَكُم مِّن سُلۡطَٰنِۢ بِهَٰذَآ﴾ [یونس: ۶۸]. ترجمه: «آیا شما را بر این [ادعا] حجتى نیست».
مزنی میافزاید: اگر گفت: من میدانم به هدف اصابت کرده ام گرچه دلیلش را هم ندانم، چون از یکی از علمای بارز پیروی نموده ام که او بدون دلیل سخن نمیگوید ولی دلیلش ازمن پوشیده است، به او میگوییم: اگر درست باشد از معلمت که بدون دلیل حرف نمیزند، دنباله روی نمایی، جایز است از معلم معلمت نیز پیروی کنید چون او هم بدون دلیل اقدام به صدور رای نمیکند، اگر گفت آری چنان است، او تقلید از معلمش را بخاطر معلمی والاتر کنار گذاشته وبه همین ترتیب ادامه مییابد تا به یاران پیامبرص منتهی میشود. واگر هم سخن خویش را نقض کرد، به وی میگوییم: چطور ممکن است تقلید از شخصی پایینتر درست باشد ولی تقلید از کسی والاتر وآگاهتر به مسائل جایز نباشد؟ اگر در توجیه آن پاسخ داد: زیرا گرچه معلمم پایین مرتبهتر است ولی چون دانش پیشینیان خویش را گردآوری و به حیطه معلومات خود افزوده است، داناتر ودارای بینشی عمیقتر میباشد، جواب میدهیم: کسیکه شاگرد معلم توبوده هم چنان است زیرا وی دانش معلمت و اساتید پیش از وی را آموخته پس باید از وی (شاگرد ) دنباله روی کرده و تقلید معلمت را وانهید، وهمچنین تو به تقلید از خودت سزاوارتر هستید چون تو اطلاعات پیشینیانت را در سینه داری. اگر سخنان پیشین را تکرار نمود، تقلید از دانشمندان پایین مرتبه را سزاوارتر از دنباله روی از یاران پیامبر میپندارد، و همچنین از نظر وی باید صحابه دنباله رو فرد پایینتر از خود (تابعی) بوده وبه همین ترتیب فرد والاتر پیرو پایینتر از خودش باشد که منتهی گشتن به چنان نتیجهای برای اثبات پوچی و بىارزشی این دیدگاه، کفایت میکند [۲۲۳].
آنچه از سخنان ابن عبدالبر استنباط میشود اینکه: پیشینیان نه تنها تقلید را نکوهش کرده که در صورت تعصب کورکورانه حرام نیز قلمدادش نمودهاند، وی در این راستا میگوید: تقلید عبارت از این است که بدون شناخت واطلاع از مدلول سخن کسی از آن دنباله روی کرده و بخاطر بیم دست برداشتن از آن با وجود آگاهی از خطا بودنش، نگذارید پرده از روی آن برداشته شود، که این گونه تقلید در دین خدا حرام محسوب میگردد [۲۲۴].
البته پیشتر به دیدگاه ایشان پیرامون تجویز تقلید برای توده مردم اشاره شد.
ابن تیمیه / این موضوع را بیشتر شکافته ومی فرماید: مسائل فرعی متکلمان و فقیه نماها نیز از آن نوع است که تامل واجتهاد در آنها را حتی بر مردم عامی هم لازم میدانند، زیرا اگر چنان چیزی بر تک تک افراد واجب باشد باید به همراه قدرت فهم ودریافت مسائل وبیرون کشیدن آنها از دل دلایل تفصیلی باشد که انجام چنین کاری از توان بیشتر مردم خارج است.
در مقابل ایشان، پیروان مذاهب، تقلید را بر همه افراد پس از ائمه ـ اعم از دانشمندان وتوده مردم ـ، واجب دانستهاند، برخی از آنان تقلید را از دوران ابوحنیفه و مالک به بعد، لازم میدانند.
در باره لزوم پیروی از مجتهد معینی در همه عزیمتها ورختصها دو دیدگاه وجود دارد که پیروان امام احمد وشافعی بدانها اشاره کردهاند، ولی آیا آن کار بر فرد عامی نیز واجب است؟
اکثر قریب به اتفاق علما اجتهاد وتقلید را به طور کلی جایز میدانند، نه اینکه اجتهاد را برهمه واجب وتقلید را حرام پنداشته و یا تقلید را برهمه واجب واجتهاد را حرام بدانند، بلکه معتقدند پرداختن به امر اجتهاد برای شخص جامع الشرایط جایز و تقلید نیز برای کسیکه فاقد قدرت استنباط است درست میباشد. و اما درباره جواز تقلید برای انسان توانا بر انجام اجتهاد اختلاف نظر دارند، صحیحترین دیدگاه در این زمینه این است که در صورت واماندن از انجام اجتهاد بخاطر برابری ادله با یکدیگر، یا کمی وقت و یا روشن نبودن دلیل برایش، جایز وبلامانع است، چون در آن صورت وجوب اجتهاد از وی ساقط و تقلید که جانشین اجتهاد محسوب میگردد بر او واجب میشود، چنانکه اگر از استعمال آب برای پاکیزگی عاجز بود به تیمم روی میآورد.
انسان عامی (غیر مجتهد) نیز چنان است، یعنی اگر توانایی اجتهاد در برخی زمینهها را داشت، پرداختن بدان برایش جایز میباشد، چون اجتهاد امری تجزئه پذیر و قابل انقسام است و حکم آن براساس قدرت وعدم قدرت تغییر مییابد.
گاهی یک نفر در پارهای چیزها توانا و در برخی دیگر درمانده است، ولی قدرت اجتهاد جز در صورت دست یابی به علوم وابزار لازم امکان پذیر نمیباشد. واما اجتهاد در تنها یک مساله از مسائل علمی بعید به نظر میرسد [۲۲۵].
این بود چکیده مذهب پیشینیان در این مساله که بخاطر اهمیتش با اندک تفصیلی بدان پرداختم و اکنون نیز ـ ان شاءالله ـ به دیدگاه شافعی در زمینه میپردازم:
شافعی / در بیان موضعگیری مردم نسبت به حدیث میگوید: متکلمان در باره تایید خبرهای دریافتی از پیامبرخداص اختلاف نظر شدیدی دارند، دیگران نیز که از دید توده مردم به فقیه شهرت یافتهاند، به دستههای متعددی پراکنده شدهاند، گروهی از ایشان در امر تقلید، کاستن از دقت و تامل، غفلت و شتاب در دست یافتن به ریاست غلو و زیاده روی نمودهاند [۲۲۶].
ایشان میگویند: کسانی از آنان به واسطه سرگرم شدن به تقلید و دنباله روی از دیگران دچار غفلت وبی خبری گشتهاند که امیدوارم خداوند از ما وایشان درگذرد [۲۲۷].
آنچه از سخنان بالا به دست میآید اینکه: شافعی / تقلید را نکوهش و به باد انتقاد میگیرد، چون به رد نصوص ثابت شریعت و دقت نکردن در کتاب و سنت و غفلت از آنها میانجامد، البته مخفی نماند برخی مردم به علت مقام دوستی از آن غفلت میورزند.
شافعی در موارد متعددی تقلید را به باد انتقاد گرفته است که به فرازهایی از آنها اشاره میکنیم:
• هرگاه چیزی گفتم که خلاف حدیث صحیح پیامبر بود، حدیث ایشانص را برگرفته واز من دنباله روی نکنید [۲۲۸].
• هرگاه در نوشتههایم چیزی را خلاف سنت پیامبریافتید، سنت ایشان را گرفته و آنچه را من گفته ام، وانهید [۲۲۹].
• هرگاه حدیث صحیحی یافت شد، مذهب من نیز چنان است [۲۳۰].
شافعی نیز مانند دیگر علمای اهل سنت وجماعت متهم شده که گو یا بخاطر منافع دنیایی تقلید را کنار گذاشته است، وی میگوید: برخی معتقدند: من تنها بخاطر دنیا با ابو فلان مخالفت کردهام، چگونه چنین چیزی ممکن است حال آنکه دنیا در کنترل ایشان میباشد؟ انسان دنیا را تنها بخاطر پرکردن شکم و تامین غریزه جنسی میخواهد ولی من از غذاهای لذیذ محروم شده و راه چارهای نیز برای ازدواج ـ یعنی به علت بیماری بواسیر ـ ندارم، بلکه فقط بخاطر سرپیچیش از سنت پیامبر با وی مخالفت ورزیدهام [۲۳۱].
و لذا مزنی شاگرد برجستهاش که در ابتدای این بحث بیانات ایشان را در مناظره با مقلد، نقل کرد، در مقدمه مختصرش ـ که آن را از فقه و معلومات شافعی جمع آوری نموده ـ، میگوید: این کتاب را از روی معلومات و مفهوم گفتههای محمد بن ادریس شافعی / نقل کرده ام تا آن را به ذهن طالبانش نزدیک سازم، البته جلوگیری ایشان را نیز از تقلید وی و دیگران اعلام مینمایم تا در دین خود تامل کرده و جانب احتیاط را برگزیند [۲۳۲].
بدین ترتیب دیدگاه امام شافعی / در زمینه نکوهش تقلید و علاقه شدید وی به پیروی از سنت و جلوگیری از تقلید او و دیگران، روشن میگردد که پیشینیان این امت – رحمهم الله - نیز چنان عمل کردهاند [۲۳۳].
[۲۰۲] الاحکام آمدی ۲/۶۴ و ارشاد الفحول ۴۸ ـ ۴۹. [۲۰۳] الکفایة ۷۲. [۲۰۴] شرح الاصول الخمسه ۲۶۹ ـ ۶۷۲. [۲۰۵] شرح الکوکب المنیر ۲/۳۵۲ ولوامع الانوار البهیه ۱/۱۹. [۲۰۶] مختصر الصواعق ۲/۴۱۲. [۲۰۷] مذکرة فی اصول الفقه ۱۰۴ ـ ۱۰۵. [۲۰۸] المناقب بیهقی ۱/۴۲۱. [۲۰۹] ترمذی، حدیث شماره ۲۷۴۹، ابن ماجه ۱/۸۵ ومسند احمد (۴۱۵۷) همراه تحقیق احمد شاکر. این حدیث از طرقی بسیاری روایت گشته که به حد تواتر رسیده و استاد عبدالمحسن العباد در تحقیق تحت عنوان: دراسة حدیث نضرالله امرءا سمع مقالتی روایة ودرایة، به گردآوری آنها پرداخته است. [۲۱۰] سند این حدیث پیشتر بررسی شد. [۲۱۱] صحیح بخاری ۱/۱۵۷، مسلم ۱/۱۴۸ و الام ۱/۸۱. [۲۱۲] الرسالة ۴۰۱ ـ ۴۰۸. بیانات شافعی دال بر آن است که ایشان معتقد به یقین بخش بودن خبر آحاد بودهاند. [۲۱۳] الرسالة ۴۱۴ ـ ۴۱۷. [۲۱۴] علامه احمد شاکر پیرامون نامه عمرو بن حزم میگوید: نامهی ارزشمندی است که پیامبر خدا برای مردم یمن نوشت وبه وسیله عمرو برایشان فرستاد، سپس نامه مزبور پیش برخی از افراد خانواده عمرو پیدا شد و مردم آن را روایت نمودند. دانشمندان در رابطه با متصل یا منقطع بودن سندش تحقیقات زیادی انجام دادهاند که دیدگاه معتبر از نظر ما متصل بودنش است. حاکم در کتاب: المستدرک ۱/۳۹۵ ـ ۳۹۷ حدیث مزبور را به صورت مبسوط آورده و تصحیحش کرده و سیوطی نیز در کتاب: الدر المنثور ۱/۳۴۳ از وی نقل نموده است. السالة ۴۲۳. ابن عبد البر میگوید: نامه ابن حزم به صورت مسند روایت گشته و نزد دانشمندان چنان شهرت یافته که نیازی به سند ندارد. الموطأ ۱/۱۹۹. [۲۱۵] الرسالة ۴۱۷ ـ ۴۲۳. [۲۱۶] همان ۴۲۴. [۲۱۷] همان ۴۵۷. [۲۱۸] همان ۴۵۹ ـ ۴۶۰. [۲۱۹] روضة الناظر ۳۴۳. [۲۲۰] ترمذی در تفسیر سوره برائت ۴/۳۴۱ ـ ۳۴۲ آن را روایت کرده و میگوید: حدیث غربی است که جز از طریق عبدالسلام بن حرب و غطیف بن اعین روایت نشده وایشان هم معروف نیستند. ابن حجر در کتاب التقریب، شرح حال شماره: ۵۳۶۴ غطیف را ضعیف میپندارد. [۲۲۱] جامع بیان العلم ۲/۱۰۹ ـ ۱۱۵. [۲۲۲] همان ۲/۱۱۷. [۲۲۳] جامع بیان العلم ۱۱۶ ـ ۱۱۷. [۲۲۴] همان ۲/۳۷. [۲۲۵] مجموع الفتاوی ۲/۲۰۳ ـ ۲۰۴. [۲۲۶] جماع العلم ۱۲. [۲۲۷] الرسالة ۴۲. [۲۲۸] المناقب ۱/۴۷۳، آداب الشافعی ۶۷ ـ ۶۸ و الحلیة ۹/۱۰۶ ـ ۱۰۷. [۲۲۹] المناقب ۱/۴۷۲ و توالی التاسیس ۶۳. [۲۳۰] رسالة السبکی از مجموعه: الرسائل المنیریة ۳/۹۸. [۲۳۱] المناقب ۱/۱۷۲. [۲۳۲] مختصر المزنی ۱. [۲۳۳] ایشان / میگویند: هرکه پیرو سنت پیامبر خداص باشد موافق وی هستم وهرکس آن را وانهد از او سرپیچی خواهم کرد.
هنگام بحث از روش پیشینیان این امت در زمینه اثبات عقیده به بیان جایگاه رفیع و الگو بودن صحابه از نظر ایشان، پرداختیم. در واقع یاران بزرگوار پیامبر شایستگی احراز چنین مقامی را دارند، زیرا ایشان چناناند که عبدالله بن مسعود دربارهی آنان خطاب به مردم گفت: ای مردم! هرکدام از شما میخواهد به کسی اقتدا کند باید به شخص مردهای تأسی جوید چراکه انسان زنده مورد اطمینان قطعی نیست، یاران پیامبر برترین این امت واز همه بیشتر دارای درونی بیدار، دانشی ریشه دار و آسانگیرتر بودند، ایشان گروهی بودند که خداوند آنان را برای همراهی پیامبرواقامه آئینش برگزیده بود، پس مقامشان را ارج نهید، از ایشان دنباله روی نموده ودر حد توان اخلاق ودینشان را سرمشق زندگیتان قرار دهید چون آنان برراه راست حرکت مینمودند [۲۳۴].
سپس شافعی به ذکر نمونههای زیادی از کتاب وسنت واجماع صحابه ودیگران بر وجوب عمل کردن به حدیث آحاد پرداخته ومی گوید:
حذیفه در این زمینه میفرماید: ای گروه قُرّاء! بر راه راست حرکت نموده وپیشینیانتان را الگو قرار دهید، به خدا سوگند اگر چنین کنید بسیار پیش رفت کرده و اگر هم به طرف راست یا چپ حرکت نمایید به گمراهی بزرگی دچار گشتهایید [۲۳۵].
امام احمد / میفرماید: پآیههای سنت از نظرما چنگ انداختن به روش و رفتار یاران پیامبر است [۲۳۶].
امام شافعی نیز / چنین دیدگاهی داشته و همین راه را پیموداند است. ایشان در پاسخ به پرسش شخصی پیرامون موضعگیری درست به هنگام اختلاف نظر صحابه بر سر مسألهای، فرمود: به آنچه با قرآن، سنت، اجماع یا قیاس مطابقت دارد تمسک میورزیم، مناظره کننده گفت: اگر یکی از ایشان دیدگاهی داشت که موافقت یا مخالفت دیگران با وی محرز نشده باشدآیادلیلی از کتاب، سنت و یا اجماع دردست داری که پیروی از وی را ایجاب نماید؟
امام میگوید به او گفتم: نه درکتاب ونه در سنت چنین چیزی را نمییابیم، ولی دانشمندان را میبینیم گاهی از رأی ایشان پیروی مینمایند، گاهی هم بدان اهتمام نمیورزند و برخی اوقات نیز در آنچه ایشان بدان تمسک ورزیدهاند با هم اختلاف نظر دارند.
گفت: تو خودت به چه نتیجهای رسیدهایید؟
گفتم: هرگاه به چیزی برخوردم که درکتاب، سنت، اجماع و یا قیاس یافت نمیشد، به دیدگاه یکی از ایشان تمسک میورزم، و کمتر مواردی به چشم میخورد که یکی از آنان دیدگاهی داشته و دیگران با وی مخالفت نکرده باشند [۲۳۷].
ایشان در جایی دیگر میفرمایند: درهرجا که حکم قرآن وسنت محرز ومشخص بود، گوش فرادادن وپیروی از آن اجتناب ناپذیر است، و در غیر این صورت به گفتههای صحابه یا یکی از ایشان روی میآوریم، سپس در صورت تقلیدپیروی از آراء پیشوایانی همچون ابوبکر، عمر یا عثمان نزد ما پسندیده تراست، چون اگر دلیلی بر نزدیکتر بودن یکی از آراء با کتاب وسنت درمیان نبوداز دیدگاهی پیروی میکنیم که نشانهای همراه داشته باشد، زیرا مشهوراست که گفته امام برای مردم الزام آور بوده وچنین شخصی معتبرتر از کسی است که برای یک نفر فتوا میدهد واحتمال قبول ورد آن از سوی مردم وجود دارد، بیشتر مفتیان هم در مجالس ومناسبتهای گوناگون به اظهار نظر میپردازند ولی مردم بسان ارزش قائل شدن برای دیدگاه امام، به رأی وی اهتمام نمیورزند. پیشوایان راستین را میبینیم وقتیکه راجع به مسألهای از کتاب و سنت از ایشان سؤال میشود وپاسخ را چنانکه میپندارند عرضه میکنند ولی هنگامیکه خلاف دیدگاهشان را به آنان خبر میدهند میپذیرند، و از اینکه به تقوای الهی و کمالاتشان برگردند، سرباز نمیزنند، بنابراین، هرگاه راجع به موضوعی از هیچ یک از ائمه چیزی در دست نبودیاران پیامبر خدا درجایگاهی قرار دارندکه برای ما حجت و دنباله روی از ایشان بهتر از دیگران است .و علم نیز دارای درجات متفاوتی میباشد:
۱) کتاب و سنت صحیح.
۲) اجماع علماء در صورتی که دلیلی از کتاب و سنت وجود نداشته باشد.
۳) دیدگاه برخی از اصحاب پیامبر ص که مخالفتی با ایشان برای ما محرز نباشد.
۴) اختلاف نظر یاران پیامبر در زمینه کتاب و سنت.
۵) قیاس بر برخی طبقات، البته در صورت وجود کتاب وسنت غیرآن مرجع قرار داده نمیشود بلکه علوم و معارف تنها از مرجع بالاتر برگرفته میشود [۲۳۸].
یکی دیگر از دلایل دنباله روی امام شافعی از صحابه ش و ارج نهادنش به فهم و برداشت ایشان، این است که بیهقی از سخنان شافعی در الرسالة قدیم روایت حسن بن محمد زعفرانی را نقل مینماید که امام میفرماید:
خداوند سبحان در قرآن، تورات وانجیل یاران پیامبر را مورد تمجید وستایش قرار میدهد واز زبان پیامبر نیز به گونهای تعریف شدهاند که هیچکس دیگری به چنان جایگاهی دست نیافته است، پس خداوند آنان را مورد رحمت ومحبت خویش قرار داده و رساندشان را به والاترین مقام صدیقین، شهداء و صالحین را به آنان شادباش میگوید. از طریق ایشان بود که سنتهای پیامبر بدون واسطه به ما انتقال داده شد، بنابراین، آنان بودند که عام، خاص، عزم وراهنماییهای دین را دریافتند وآنچه را ما نمیدانستیم شناختند، پس ایشان در هر دانش، اجتهاد، ورع، عقل ورأیی که موجب استنباط علوم ومعارف میشود، برتر از ما هستند و دیدگاههایشان برای ما ارزشمندتر از آراء خودمان است.
ایشان در ادامه میگویند: هرگاه در صورت عدم وجود سنت پیامبر دیدگاه صحابه برایمان بازگوشد ازآن دنباله روی مینماییم خواه اجماع داشته باشند یا اختلاف نظر و از چارچوب گفتههایشان بیرون نمیرویم، و اگر یک نفر از ایشان دیدگاهی داشت و دیگران با وی مخالفت نورزیدند رأیش را میپذیریم وبدان عمل مینماییم [۲۳۹].
بدون شک مسائل عقیده مهمترین چیزی است که در آنها از صحابه دنباله روی میشود بنابراین، پیروی از ایشان برای هر مسلمانی بهتر و سزاوارتر از دیگران میباشد.
ابن القیم الجوزیة / در راستا میفرماید: یاران پیامبرص که رهبران مسلمانان وکاملترینشان هستند ـ در بسیاری از مسائل باهم اختلاف نظر داشته اندولی خدا را شکر که در هیچ کدام از مسائل اعتقادی از قبیل: اسماء، صفات و افعال خداوند دچار اختلاف نشدند، بلکه همه آنان بدون استثناء اظهارات قرآن را گردن نهادند وبه تأویل و تحریف آن روی نیاوردند، هیچیک از ایشان نگفتندباید حقایقش را از مسیر اصلی خویش منحرف و بر معنای مجازی حمل نمود بلکه آن را با تمام و کمال پذیرفته و با ایمان و بزرگداشت به استقبالشان رفتند، روش واحدی را برهمه دستورات وفرامین قرآن و سنت حاکم نمودند وهمانند منحرفان و بدعت گذاران نکردند که بدون آگاهی ودلایل آشکار پارهای از آن را پذیرفته و پارهای دیگر را وانهند حال آنکه همان موضعگیریی که در قبال بخش مورد تأییدشان بر آنان لازم بود در برابر بخش مورد اختلاف و انکار نیز لازم و ضروری بود [۲۴۰].
اصل چهارم: کنارهگیری از گروههای تفرقه انگیز(اهل اهواء)، بدعتگذاران و متکلمان و نکوهش آنان.
هوی یعنی اینکه: انسان چیزی یا کسی را به اندازهای دوست داشته باشد که دلش را تسخیر نماید. خداوند متعال میفرماید: ﴿وَأَمَّا مَنۡ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِۦ وَنَهَى ٱلنَّفۡسَ عَنِ ٱلۡهَوَىٰ ٤٠﴾ [النازعات: ۴۰]. ترجمه: «یعنی نفس خویش را از شهوات و آرزوهای نفسانی بازداشت» [۲۴۱].
راغب اصفهانی می گوید: هوی یعنی میل و علاقه نفس به شهوات، و به نفس مایل به شهوات هوی گفته میشود.
برخی معتقدند: علت نامگذاری آن(علاقه نفس به شهوات) به هوی این است که چون صاحبش را در دنیا به هر درهای میافکند و در آخرت سبب سقوطش به جهنم میگردد.
خداوندپیروی از هوی را به شدت نکوهش نموده و میفرماید: ﴿أَفَرَءَيۡتَ مَنِ ٱتَّخَذَ إِلَٰهَهُۥ هَوَىٰهُ﴾ [الجاثیة: ۲۳]. ترجمه: «پس آیا دیدى کسى را که هوس خویش را معبود خود قرار داده». و یا اینکه میفرماید: ﴿وَلَئِنِ ٱتَّبَعۡتَ أَهۡوَآءَهُم﴾ [البقرة: ۱۴۵]. ترجمه: «اگر از هوسهاى ایشان پیروى کنى».
علت آنکه خداوند واژه هوی را با صیغه جمع آورده بدین خاطر است تا به ما بفهماندکه هرکسی دارای هوی و ایده مخصوص به خود بوده و هواهای افراد پایان ناپذیر میباشد، بنابراین، پیروی از آنها موجب نهایت گمراهی و سردرگمی میگردد [۲۴۲].
بدعت از نظر زبان شناختی از ریشه ابتداع گرفته شده است، میگویند: بدع الشیئ یبدعه بدعا وابتدعه، یعنی: آن را ایجاد نمود و آغازش کرد، واژه «بِدع» به چیزبدون سابقه گفته میشود. در قرآن کریم آمده است ﴿قُلۡ مَا كُنتُ بِدۡعٗا مِّنَ ٱلرُّسُلِ﴾ [الأحقاف: ۹]. ترجمه: یعنی «من نخستین پیامبران نیستم بلکه پیش از من پیامبران بسیاری برگزیده شدهاند».
بنابراین، بدعت یعنی چیزتازه و آنچه پس از اتمام دین بدان افزوده گشته است.
در زبان عربی گفته میشود: بدّعه، یعنی: وی را به بدعت نسبت داد، بدیع یکی از نامهای مبارک خداوند است زیرا همه چیز توسط ایشان پدید آمده و جامه هستی را برتن کردهاند [۲۴۳].
شاطبی / میگوید: اصل ریشه «بدع» برای چیزی بدون سابقه به کار میرود، این آیه نیزبدان معنا اشاره دارد که ﴿بَدِيعُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ﴾ [البقرة: ۱۱۷]. ترجمه: «[او] پدید آورنده آسمانها و زمین [است]». یعنی آسمانها و زمین را بدون اینکه پیشتر وجود داشته باشند، پدید آورده است...
می گویند: ابتدع فلان بدعة، یعنی روش بدون سابقهای را آغاز کرد [۲۴۴].
شاطبی در تعریف اصطلاحی بدعت میگوید: روشی پدید آمده در دین است که با شریعت شباهت داشته وهدف از آن افراط در عبادت و بندگی برای خداوند است [۲۴۵].
این تعریف از جامعترین و بهترین تعاریف بدعت به شمار میآید. بىگمان علم کلام از جمله بدعتهای پدیدآمده در دین محسوب میگردد و لذا در عنوان اصل چهارم بدان تصریح شد، چراکه بسیاری از دانشجو یان وامثال ایشان فریب داده شده و آن را جزو دین به حساب آورده ونصوص کتاب وسنت را بخاطرآن وا نهادهاند.
بدون تردید ابتداع (نوآوری در دین) با اتباع (دنباله روی ازپیشینیان در امور دینی) تضاد وناهمگونی دارد که پیشتر به دیدگاه اهل سنت و جماعت پیرامون لزوم اتباع و پرهیز از ابتداع و نکوهش بدعتها وپیروان آنها اشاره رفت.
پارهای از بدعت گذاران سخنی از امام شافعی در رابطه با تقسیم بدعت به دو بخش: بدعت پسندیده وبدعت گمراه سازرا، دستاویز قرارداده وبه امر بدعت گذاری و نوآوری دردین پرداختهاند، حال آنکه کسی به عمق سخنان ایشان فرورود انحراف بدعت گذاران برایش محرز میگردد، زیرا امام در زمینه دنباله روی از سنت بیش از همه اصرار ورزیده وبا بیاناتی روشن وبدون ابهام میفرماید:
نوآوریها دوگونهاند:
۱) نوآوریهایی که با کتاب، سنت، گفتارصحابه و یا اجماع دانشمندان تضاد وناهمخوانی دارد، این بخش از بدعتها موجبات گمراهی را فراهم میسازند.
۲) کارهای خوب وشایستهای که پدید آمده و با هیچیک از موارد مزبور ناسازگاری ندارند، این نوع دوم ناپسند محسوب نمیگردد.
عمربن خطاب س راجع به نماز تراویح رمضان گفت: (نعمت البدعة هذه) [۲۴۶] یعنی: بهترین بدعت این است. یعنی پدیدآمده وقبلا نبوده واکنون که هست به عنوان رد گذشته محسوب نمیگردد [۲۴۷].
درر وایتی آمده: «البدعة بدعتان: بدعة محمودة وبدعة مذمومة، فمـا وافق السنة فهو الـمحمود وما خالف السنة فهو الـمذموم» [۲۴۸] «بدعت دو نوع است، بدعت پسندیده و بدعت نکوهیده، هرچه موافق سنت بود پسندیده و هرچه باآن مخالفت داشت نکوهیده به شمار میآید».
وهمچنین حدیث پیشین عمر نیز مورد استناد قرارگرفته است.
سخنان شافعی که بدان اشاره رفت با مدلول نصوص شریعت سازگاری کامل دارد، یعنی اینکه پیروی از کتاب وسنت مبنای حرکت و سنت محسوب میگردد، وغیر آن که با قرآن وسنت تضاد داشته باشد بدعت به شمار میآید، استناد ایشان به روایت عمر بن خطاب این برداشت را به اثبات میرساند، چون نماز تراویح ـ چنانکه معلوم است ـ بدعت در دین نیست وپیامبر آن را به صورت جماعت با اصحاب اقامه کرد ولی بعدا بخاطر ترس از واجب گشتنش از آن دست برداشت، وقتی پیامبر خدا دارفانی را وداع گفتند وعمر از واجب نشدنش اطمینان داشت مردم را به همان شیوه دوران ایشان برگرداند که این امر بدعت شرعی به حساب نمیآید و اگر هم اصطلاح بدعت بر آن اطلاق گردد معنای لغویش مد نظر است، ولذا شافعی فرمود: هرسخنی بر اساس قرآن و سنت باشد این همان چیزی است که پایبندی بدان واجب میباشد وگرنه هذیان و بیخردی قلمداد میگردد [۲۴۹].
درجایی دیگر میفرماید: علم مزین و آراسته نمیگردد مگر اینکه شکافهایش با سه چیز ارزشمند یعنی: پرهیزگاری، همگامی با سنت و ترس همراه باتعظیم از خدا، پر گردد [۲۵۰].
پس ایشان در تمام سخنانی که از وی روایت شده شرط پیروی از سنت را ذکر نمودهاند، و اینکه بدعت در تضاد آشکار با سنت میباشد جای تردید نیست، پس چگونه امکان دارد پسندیده ونیکو محسوب شود حال آنکه بر پآیهای فاسد و مخالف سنت پیامبرص بنیان نهاده شده است.
چه طور ممکن است امام شافعی که حامی ومدافع سنت است این گفته پیامبر را بشنود که: «وکل بدعة ضلالة» [۲۵۱] «هربدعتی به گمراهی منتهی میشود»، ولی با وی مخالفت نماید، اصلا امکان ندارد چنان مخالفتی ازاو سربزند حال آنکه گفته پیشینش بیانگر نهایت تلاش وی بر دنباله روی از سنت میباشد، از این رو معنای سخن ایشان باید چنین باشد که: هر آنچه بعد از پیامبر پدید آمده از لحاظ لغوی بدعت محسوب میگردد، پس اگر با کتاب و سنت همخوانی داشت اشکالی ندارد و گرنه از نظر لغت و شریعت نیز بدعت به شمار آمده و مردود وناپسند است.
این است دیدگاه حق وبدون اشکال، چنانکه امام ابن تیمیة / پیرامون این مسأله میگوید: نماز تراویح از نظر شریعت بدعت محسوب نمیگردد بلکه بر اساس گفتار و کردار پیامبر که آن را به صورت جماعت اقامه کرد، سنت قلمداد میشود، چه ایشان فرمودند: «ان الله فرض علیکم صیام رمضان وسننت لکم قیامه» [۲۵۲] «همانا خداوند روزه رمضان را برشما فرض نمود و من نماز آن را برایتان سنت قرار دادم». اقامه آن به صورت جماعت هم سنت است... و اما اینکه عمر بن خطابس تعبیر بدعت را برایش بکار برد از لحاظ معنای لغویش بود نه اینکه از دیدگاه شریعت نیز بدعت محسوب گردد. زیرا از نظر زبان شناختی هر چیز بدون سابقهای راب دعت گویند، و اما بدعت شرعی به چیزی گفته میشود که دلیلی شرعی بر آن دلالت نکند...
بنابراین، گرد آمدن مردم در مسجد واقتدا به یک امام، کاری بدون سابقه بود ولذا بدعت نامگذاری شد چون معنای لغوی بدعت همین است نه اینکه شرعا نیز بدعت نامیده گردد، زیرا سنت مهر تأیید بر آن نهاده بود و اگر بیم فرض گردیدن درمیان نبود همواره در مسجد وبه صورت جماعت اقامه میشد ولی با فوت پیامبرخدا احتمال مزبور منتفی و مانعی سرراه باقی نماند [۲۵۳].
بدین ترتیب صحت سخنان شافعی را درمی یابیم و هیچگاه دستاویز بدعت گذاران محسوب نمیگردد.
این بود چکیده دیدگاه ایشان پیرامون اهل اهواء و بدعت گذاران، به امید خدا در پایان کتاب به دیدگاه وی راجع به برخی گروهها و دسته جات توضیح بیشتری خواهیم داد و بحث مستقلی را بدان اختصاص میدهیم [۲۵۴].
[۲۳۴] جامع بیان العلم۲/۹۷، درءتعارض العقل والنقل۵/۶۹. [۲۳۵] منهاج السنة۵/۸۱ ، البته محقق آن راچع به صحت وسقم این سخن اظهار نظری ننموده است. در کتاب الابانة اثرابن بطة۱/۳۳۲ نیز بدان اشاره شده است. [۲۳۶] جامع بیان العلم۲/۹۷، منهاج السنة۶/۸۱. [۲۳۷] الرسالة۵۹۶ـ۵۹۸. [۲۳۸] الام۷/۲۶۵، نظیر همین سخنان را از قول امام احمد در کتاب إعلام الموقعین۱/۳۰ـ۳۱ ببینید. [۲۳۹] مناقب بیهقی۱/۴۴۳ ، مناقب رازی۴۹، منهاج السنة۶/۸۱ودرءتعارض العقل والنقل۵/۳۱. [۲۴۰] إعلام الموقعین۱/۴۹. [۲۴۱] اللسان۱۵/۳۷۲. [۲۴۲] مفردات راغب۵۴۸. [۲۴۳] اللسان۹/۳۵۱. [۲۴۴] الاعتصام ۱/۳۶. [۲۴۵] الاعتصام۱/۳۷. [۲۴۶] صحیح بخاری، کتاب التراویح، باب: فضل من قام فی رمضان۲/۷۰۷. [۲۴۷] مناقب البیهقی۱/۴۶۹. [۲۴۸] حلیةالاولیاء۹/۱۱۳والباعث علی انکار البدع۱۵. [۲۴۹] مناقب البیهقی۱/۴۷۰. [۲۵۰] همان۲/۱۴۸. [۲۵۱] بخشی از حدیث عرباض بن ساریة که درمسند امام احمد۴/۱۲۶، ابوداود۶۴۰۷، ترمذی ۲۶۷۶ و ابن ماجه۴۲ـ۴۴ آمده است. [۲۵۲] مسند امام احمد۱/۱۹۱، ابن ماجه۱۳۲۸واحمد شاکر نیز تصحیحش نموده است. [۲۵۳] اقتضاءالصراط المستقیم۲/۵۸۸. [۲۵۴] به باب پنجم همین کتاب مراجعه فرمایید.
شافعی / در این باره میفرماید: مردم پیرامون تأویل قرآن و احادیث و یا برخی از ایشان به نتایجی دست یافتهاند که شدیدا با هم اختلاف دارند..بعضی از آنان چیزهایی را نسبت به یکدیگر حلال پنداشتهاند که پرداختن بدان، بحث را به درازا میکشد، پارهای از آنها در دوران گذشته بوده و سپری گشتهاند و برخی تاکنون نیز ادامه دارند.
از میان پیشینیان مورد اعتماد این امت و تابعین و پیروانشان کسی را سراغ نداریم که گواهی دادن کسی را بخاطر تأویل کردن رد نموده باشد، گرچه وی را مرتکب خطا یا گمراه دانسته و یا دیده باشد در تأویلش چیزی را حلال پنداشته که بر وی حرام است.
هیچکدام از ایشان شهادت دیگران را بخاطر تأویلی که احتمالی برایش وجود داشته باشد، مردود ندانسته است، گرچه تأویلش به هدر دادن خون، مال و یا به حد افراط رسیده باشد، وآن بدین خاطر بوده که چون پس از شرک، خون بزرگترین گناه به شمار میآید وبرخی را میبینیم به بهانههای مختلف به هدر دادنش فتوا میدهند حال آنکه دانشمندان همطرازشان ایشان را از این کار منع مینمایند ولی از توصیههایشان سرپیچی نمودهاند، واما ایشان بخاطر این اعتقاد وروش، شهادتشان را مردود ندانستهاند، بنابراین گواهی چنین کسی پذیرفته شده و بخاطر تأویلات فاسدش رد نمیگردد.
سپس شافعی به آن دسته از ایشان اشاره مینماید که شهادشان غیر قابل اعتماد است و میگوید: مگر آنهایی که به حلال شمردن شهادت دروغ علیه کسی معروفاند، چه در آن صورت جان یا مال وی را هدر میداند ولذا بخاطر این دروغ گواهیش رد میشود [۲۵۵].
ایشان را فضیان (اهل تشیع) را مصداق این گروه دانسته ومی فرماید: هیچکس را دروغگوتراز رافضیان ندیدهام [۲۵۶]. و یا میگوید: گواهی همه بدعت گذاران را به جز رافضیان میپذیرم، چون آنان (رافضیان) به نفع یکدیگر شهادت میدهند [۲۵۷].
بنابراین، شرط پذیرش شهادت بدعت گذاران از نظر امام شافعی/ این است که باید ایشان در ذات خود اهل عدالت ودادگری باشند گرچه از روی تأویل مرتکب پارهای اشتباهات نیز شده باشند. ولی شهادت کسیکه اساسا به عادل نبودن شهرت یافته و یا پیرو گروهی است که دروغ را جایز میداند، مردود و غیر قابل اعتماد محسوب میگردد، ایشان دلیلش را اینگونه ذکر مینمایند که: هر که از این گناه (دروغگویی) بدور است شهادتش را تجویز مینمایم و همچنین گواهی کسیکه دروغگویی را شرک و یا گناه مستحق آتش جهنم میداند، میپذیرم ونزد من خوشایندتر از پذیرش شهادت کسی است که گناه آن را سبک و کم ارزش جلوه میدهد [۲۵۸].
قطع ارتباط با بدعت گذار از منظر امام شافعی
پیشینیان این امت / نسبت به همنشینی با بدعتگذاران و هواپرستان هشدار داده و دوری گزیدن از ایشان را واجب دانستهاند، امام مسلم / در صحیح خود از عبدالله بن عمر ب نقل میکند که خطاب به حمید بن عبدالرحمن و یحی بن یعمر گفته است: «إذا لقیت أولئك ـ القدریة ـ فأخبرهم أني برِيء منهم وأنهم براء مني» [۲۵۹] «هرگاه آنها ـ قدریها ـ رادیدی به ایشان بگو من از آنان بری و آنها نیز از من بریاند».
قبلا به هنگام بحث از روش سلف در اثبات عقیده به دیدگاه برخی از ایشان اشاره نمودیم.
دارمی / در سنن خود به نقل از ابوقلابه میگوید: «لاتجالسوا اهل الاهواء ولا تجادلوهم فانی لا آمن ان یغمسوکم في ضلالهم او یلبسوا علیکم ما کنتم تعرفون» [۲۶۰] «از همنشینی و مجادله با هوا پرستان و مبتدعان بپرهیزید زیرا بیم این دارم که شما را به دریای گمراهیهایشان فروبرند و یا در آنچه میشناسید شما رافریب داده و دچار ابهام و تردیدتان کنند».
از حسن بصری وابن سیرین نقل شده که: «لاتـجالسواأصحاب الأهواءولا تجادلوهم ولا تسمعوا منهم» [۲۶۱] «از معاشرت، مجادله و گوش فرادادن به بدعتگذاران و هواپرستان پرهیز نمایید».
حسن بصری میگوید: «لاتـجالس صاحب بدعة فإنه یمرض قلبك» [۲۶۲] «با بدعتگذار معاشرت و همنشینی نداشته باش زیرا او دلت را بیمار میکند».
و این همان چیزی است که شافعی نیز بدان معتقد بود تا آنجا که میگویند سبب ترک گفتن بغداد و سکنی گزیدن در مصر، سربرآوردن گروه معتزلیان و تسلطشان بر مردم بود و از سوی دیگر حکومت وقت نیز حامی و پشتیبانشان بود وسر تسلیم را برای آراء و دیدگاههایشان فرود آورده بود، از جمله گفتههای ایشان / در راستای فروگذاشتن بدعت گذاران اینکه فرمود: با کسیکه دانسته باشم از زمره بدعت گذاران است، مناظره و گفتگو ننمودهام [۲۶۳].
امام بیهقی در توضیح گفته ایشان میگوید: و این بدین خاطر است که دست برداشتن بدعت گذار ازراه مناظره کمتر پیش میآید، و لذا امام با کسی مباحثه مینمود که امید بازگشت به راه حق را در وی سراغ میداشت [۲۶۴].
ربیع میگوید: شافعی را دیدم که از پلهها پایین آمد ومردمانی در مجلس وی بر سر چیزی به جر و بحث نشسته بودند، امام فریاد برآورد و گفت: یا باید به شیوهای خوب و پسندیده همسآیهی ما باشید و یا بلند شده وبیرون روید [۲۶۵].
شافعی / برخی از مبتدعان همچون قائلان به خلق قرآن را تکفیر کرده است.
ربیع میگوید: وقتی شافعی با «حفص المفرد» به مناظره نشست، نامبرده گفت: قرآن مخلوق است، ایشان در پاسخ گفتند: تو به زمره کافران پیوستید [۲۶۶].
این مرد در حالیکه امام در بستر مرگ بود پیش ایشان رفت، امام بیهوش گشت پس از به هوش آمدن، حضار یکی یکی از او میپرسیدند: من کیستم، در پاسخ میگفت: تو فلان پسر فلان هستید، حفص نیز همین سؤال را از وی پرسید، فرمود: تو حفص هستی، خدا تو را نگه ندارد مگر اینکه توبه نمایید [۲۶۷].
یکی از قدریهای بدعت گذار پیش امام رفت تا وصیت نامهای را برایش بنویسد، شافعی خواست جمله بسم الله الرحمن الرحیم را در آغاز آن قید نماید، آن مرد گفت: من اینگونه نمیخواهم بلکه بنویس: اگر حوادث روزگار بر من وارد آمد، سخنانش را به پایان نبرده بود که شافعی وی را با پایش لگد زد و گفت: بروبیرون ای بىدین! [۲۶۸].
امام شافعی / نشانه ایمان را پیروی از سنت و نشانه مبتدع بودن را سرپیچی از سنت قرار داده واهتمامی به غیر از آن همچون: سحر و حقه بازیهایی که بدعتگذاران زیر نقاب کرامت بدانها دامن میزنند، نداده است.
یونس ین عبدالاعلی میگوید: به شافعی گفتم: دوست ما لیث بن سعد معتقد است: اگر مبتدعان و هواپرستان را در حال راه رفتن برآب نیز ببینم اعتباری برایش قائل نیستم، ایشان فرمودند: او کم گفته، من اگر آنان را در حال پرواز در آسمان هم مشاهده نمایم نمیپذیرم [۲۶۹].
این شاعر عرب زبان چه خوب گفته که: إذا رأیت شخصا قد یطیــــروفوق ماءالبحر قد یسیرولـم یقف علی حدود الشــرعفإنه مستـــدرج وبدعی هرگاه شخصی را در حال پرواز یا راه رفتن برآب دیدی ولی پایبند چارچوب شریعت نبود، به وی مغرور مشو وبدان که اغوا شده وبدعت گذار است.
[۲۵۵] الام: ۶/۲۰۵ و ۲۰۶. [۲۵۶] آداب الشافعی۱۸۷، مناقب البیهقی۱/۴۶۸ والسنن الکبری۱۰/۲۰۸. [۲۵۷] همان. [۲۵۸] الام۶/۲۰۶. [۲۵۹] پیشتربه سندش اشاره شد. [۲۶۰] سنن دارمی۱/۱۰۸. [۲۶۱] همان۱/۱۱۰. [۲۶۲] البدع والنهی عنها اثرابن وضاح۴۷. [۲۶۳] مناقب البیهقی۱/۱۷۵. [۲۶۴] همان. [۲۶۵] همان ۱/۴۵۹ و آداب الشافعی۱۸۴. [۲۶۶] مناقب البیهقی۱/۴۰۷. [۲۶۷] همان۱/۴۷۰. [۲۶۸] همان، معنای این سخنان این است که آن فرد قدری مذهب از آغاز نمودن وصیت نامه با بسم الله... چنین برداشت نمود که امام همچون اهل سنت مینویسد: مرگ، نیکی و بدی مقدر و در نقشه قبلی خدا مقرر گشته است، او هم که اعتقادی بدان نداشته و لذا آن را به زمانه نسبت دادهاست. [۲۶۹] همان.
درمباحث قبل به تعریف کلام و موضعگیری پیشینیان(سلف) در برابر آن پرداختیم، ابن عبدالبر / اجماع علما را بر نکوهش علم کلام ذکر میکند ومی گوید: فقها ودانشمندان مناطق مختلف براین امر اتفاق نظر دارند که متخصصین علم کلام اهل بدعت وانحرافاند ونزد هیچ یک از ایشان در زمره علما به شمار نمیآیند بلکه اصطلاح علما بر اهل فقه و حدیث اطلاق میگردد و میان خود به میزان برخورداری از دانش وبینش بریکدیگر تمایز مییابند.
از ابو عبدالله محمد بن احمد بن اسحاق بن خویز منداد مصری مالکی مذهب نقل شده که در کتاب «إجارات» کتاب خویش به نقل از امام مالک میگوید: اجاره در هیچیک از کتب بدعتگذاران وستاره شناسان جایز نیست، کتابهایی را در این زمینه نام میبرد و آنگاه میگوید: از نظر یاران ما کتب بدعت گذاران عبارت از کتب معتزلیان و دیگر فرق هواپرست میباشد که عقد اجاره در آنها باطل محسوب میگردد. و همچنین است کتابهای ستاره شناسان، افسونگران و امثال آنان.
نامبرده در کتاب «شهادات» در توضیح این گفته مالک که: گواهی اهل بدعت و هواپرستی مقبول نیست، میگوید: مصداق هواپرستان از دیدگاه امام مالک و سایر یاران ما اهل کلام میباشد، از این رو هر متکلمی خواه اشعری مذهب باشد یا غیر اشعری جز و بدعتگذاران به شمار آمده و شهادت وی هیچگاه پذیرفتنی نیست، و همچنین بخاطر بدعتش مورد تأدیب وکنارگذاشتن قرار گرفته میشود تا از آن دست برمیدارد، اگر همچنان بر عقیده خویش پافشاری نمود به اظهار پشیمانی وتوبه کردن وادار میگردد.
ابوعمر میگوید: تمام مسائل مربوط به أسماء و صفات خداوند، یا در قرآن آمده، یا در سنت صحیح پیامبر بدان پرداخته شده و یا علمای امت برآن اجماع نمودهاند و موضع ما در برابر آن دسته از احادیث آحاد که در این زمینه آمده گردن نهادن بدان و فروگذاشتن جروبحث میباشد [۲۷۰].
پیشتر نیز به دیدگاه امام ابوحنیفه پیرامون نکوهش علم کلام و متکلمان اشاره نمودیم که به صورت واضح بر تحریم و نهی از آن دلالت میکرد، بنابراین، همه گروههای کلامی همچون اشعریها و ماتریدیها داخل دایره تحریم گشتهاند گرچه خود را اهل سنت و جماعت میپندارند.
دیدگاهی شبیه دیدگاه سلف در راستای نکوهش کلام ومتکلمان از امام شافعی / بازگوشده است، مثل اینکه میگوید: به مواردی از متکلمان برخوردهام که قسم به خدا هیچگاه به ذهنم خطور نکرده است واگر خدا انسانی را با همه آنچه از وی منع نموده ـ به استثنای شرک ـ مورد امتحان و آزمایش قرار دهد بهتر از آن است که وی را با علم کلام گرفتار نماید [۲۷۱].
در روایتی دیگر از ایشان آمده که: اگر انسانی با کوهی گناه پیش خدا برود بهتر از آن است با اعتقاد به یک حرف از عقاید این مرد (یعنی حفص الفرد که معتقد به خلق قرآن بود) پیش وی برود [۲۷۲].
باز از ایشان نقل شده که: هرکس جامه علم کلام را بر تن نماید رستگار نشده است [۲۷۳].
و یا میگوید: حکم من در باره متکلمان این است که: با چوب خرما و کفش زده شده، سوار بر شتر در میان قبائل و مردمان مختلف دورزده شوند و بر ایشان داد زده شود که این مجازات کسی است که از کتاب و سنت روگردان شده و به دانش کلام روی آورده است [۲۷۴].
مزنی میگوید: میان من و یک نفر بحث و مناظرهای درگرفت، او پیرامون علم کلام از من سؤال کرد که نزدیک بود مرا به شک اندازد، پیش شافعی رفتم و ماجرا را برایش تعریف کردم، ایشان گفتند: تو کجا بودی؟ گفتم: مسجد بودم، گفت: تو در جایی همچون«تاران» [۲۷۵] بودهای که در مسیر امواج متلاطمش قرار گرفتهای، این مسأله از مسائل ملحدان به شمار آمده وپاسخش چنین و چنان است، اگر خداوند انسان را با همه مضراتش بیازماید برایش بهتر از آن است که وی را به دانش کلام گرفتار کند.
در گذشته علم کلام علم گمراهی نامیده میشد، چنانکه از عبدالله بن صالح نویسنده لیث نقل شده که: ما پیش امام شافعی بودیم، ایشان شروع به تثبیت خبر واحد نمودند و ما نیز مطالب تدریس شده را نوشتیم، بعدا آنها را پیش ابراهیم بن علیة بردیم که نامبرده از شاگردان ابوبکر أصم و کلاس درسش در مصر نزدیک باب الضوال بود، وقتی مسائل مزبور را برایش خواندیم شروع به ابطالش نمود، ما نیز مطالب وی را هم نوشتیم و پیش شافعی بردیم، ایشان نظرات ابن علیة نقض و بیاعتبار جلوه داد و گفت: ابن علیةخودش گمراه است و نزدیک باب الضوال نشسته و سرگرم گمراه کردن مردم میباشد [۲۷۶].
برخی از متکلمان و بعضی از آنهایی که تحت تأثیر تأویل سخنان پیشین شافعی قرار گرفتهاند کوشیدهاند تا از بدعتهایی که مورد نکوهش شافعی قرار گرفته است بیرون آیند، از جمله ایشان بیهقی است که ـ پس از نقل قول شافعی پیرامون تکفیر حفص الفرد ـ میگوید: این روایات بیانگر مقصود ایشان در رابطه با نکوهش علم کلام به صورت عموم میباشد وآنهایی را که بدانها اشاره نکرده نیز شامل میشود.
چگونه ممکن است عقاید اهل سنت وجماعت از دید ایشان ناپسند باشد حال آنکه ایشان راجع به آن مسائل به مناظره با مخالفان پرداخته و پرده از روی افکار وایدههای بدعتگذاران برداشته که در صدد رساندن پیام خویش به گوش شاگردان شافعی بودند [۲۷۷].
بیهقی در جایی دیگر به هنگام توضیح این گفته شافعی که: هرکس لباس علم کلام را برتن کند رستگار نشده است، میگوید: مقصود ایشان از کلام در اینجا سخنان هواپرستانی است که کتاب وسنت را کنار گذاشته، تنها بر عقل خود تکیه نمودهاند و در صدد تطبیق قرآن برآنها برآمدهاند وهرگاه حدیثی در نقض گفتههایشان روایت شده راویانش را از درجه اعتبار ساقط نموده و از آن سرباز زدهاند.
نامبرده در ادامه میگوید: ولی مذهب اهل سنت در اصول ومسائل اعتقادی براساس قرآن وسنت پآیه ریزی گشته است، و هرکدام از ایشان که عقل را معتبر دانسته بخاطر ابطال دیدگاه آنهایی بوده که میپنداشتند عقل و نقل با هم سازگاری ندارند [۲۷۸].
در جایی دیگر به یکی دیگر از عوامل نکوهش علم کلام از نظر شافعی/ اشاره نموده و میگوید: وقتی شافعی از یک سو با چنین افرادی برخورد نمود و از دیگر سو تکیه زدن معتزلیان را بر اریکه قدرت و وادار نمودن مردم به پذیزش عقایدشان مشاهده کرد وهمچنین علاقه نداشتن خود و امثال خویش به نرفتن پیش فرمانروایان و قطع ارتباط با ایشان را احساس کرد، نپرداختن به این گونه مسائل را برای شاگردان و یارانش مصلحت دانست، تازمینه همنشینی و مناظره با ایشان و در نتیجه گرفتار شدنشان فراهم نگردد، ازاین رو به ابویعقوب بویطی / که به شدت با بدعت مخالفت میکرد وحامی و پشتیبان سنت بود ـ فرمود: ولی تو ای ابو یعقوب چنانکه خودت پیش بینی کردهای در این غل و زنجیر جان میسپارید.
سپس به برخی از آنهایی که مورد اذیت وآذار قرار گرفتند همچون: امام احمدبن حنبل، احمدبن نصر خزاعی، مزنی ودیگران اشاره مینماید و میگوید:
همه آنها بیانگر این است که درخواست سرگرم نشدن به علم کلام از سوی بزرگان دین بخاطر همان معنایی بوده که بدان اشاره کردیم و گفتار وعقاید مذموم و ناپسند از آن بدعت گذاران مخالف کتاب وسنت میباشد، ولی سخنان کسیکه با قرآن و سنت سازگاری دارد وبه وسیله عقل وتجربه تبیین گشته، پسندیده و در مواقع ضروری مطلوب است که شافعی ودیگر أئمه-رحمهم الله- به هنگام نیاز بدانها پرداختهاند [۲۷۹].
این بود چکیده سخنان بیهقی که حول دو محور میچرخد:
۱ـ سخن مذموم همان سخنان بدعتگذاران دور از کتاب و سنت است که مصادیق آنها از نظر وی معتزلیانی هستند که در دوران رشید عباسی و پس از او نیز پابه عرصه وجود نهاده و همچنین رافضیان و قدریها میباشند.
۲ـ جلوگیری از پرداختن به دانش کلام بخاطر خود علم نیست بلکه بخاطر شهرت یافتن فرد متخصص به وسیله آن بوده و آنگاه از سوی حکام وقت فراخوانده شده و بسان امام احمد، بویطی ودیگران مورد اذیت و آذار قرار گیرد.
چنانچه ملاحظه شد بیهقی علم توحید پآیه ریزی گشته بر اساس کتاب وسنت را با علم کلامی که برپآیه فلسفه یونان بنیان نهاده شده، خلط نموده و ابوابش را نیز با مسائلی از شریعت درهم آمیخته تا میان دانشجو یان رواج یابد، ولذا وقتی به سخنی از شافعی پیرامون علم توحید و در کنار آن جلوگیری ایشان از علم کلام برخورد کرده به همان شیوهای که گذشت میان آنها جمع و تلفیق انجام دادهاست.
فخرالدین رازی کوشیده تا آراء به ظاهر متعارض امام شافعی را در این زمینه باهم جمع کند که چطور ممکن است شافعی از توحیدواصول عقاید بحث نماید و به دفاع از آنها برخیزد، سپس علم کلام ومتکلمان را به باد انتقاد بگیرد؟ چون رازی تنها راه رسیدن به خدا، توحید و شناخت پیامبران را علم کلام میداند، و لذا درصدد سازگار نمودن آنها با یکدیگر برآمده و میگوید:
راه چاره آن است که سخنان شافعی راجع به علم کلام را بر تأویلات زیر حمل نماییم:
۱ـ گرفتاریها و مشکلات آن دوران به سبب غوطه ور شدن مردم در مسأله خلق قرآن رخ دادند، بدعتگذاران نیز فرمانروایان را تکیه گاه خویش قرار داده و بر اهل حق غلبه یافتند و اعتباری برای دلایل و مدارک محققین قائل نشدند، و لذا وقتی امام شافعی وضعیت را چنان ناگوار دید که بحثها وتحقیقات علمی بخاطر خدا و در چارچوب شریعت انجام نمیپذیرفت بلکه به هدف دستیابی به مطامع دنیا و تکیه زدن بر اریکه قدرت بود، ناگزیر از آن روگردان شد وبه نکوهش افراد مشغول بدان پرداخت.
۲ـ بایستی این همه نکوهش علم کلام که از شافعی روایت شده، بر علم کلامی حمل گردد که بدعتگذاران ازآن دفاع نموده و بر آن تکیه میورزیدند. این تأویل دوم درست همان سخنان پیشین بیهقی است.
۳ـ شاید مقصود شافعی از آن سخنان این بوده باشد که اکتفا به دلایل قرآنی واجب و پرداختن به دلایل دیگر و فرورفتن در تنگناهایی که خارج از حیطه عقل است جایز نمیباشد. از این رو در نکوهش غوطه ور شدن در آن ریزه کاریها مبالغه نموده است.
رازی آنگاه به ذکر دلایل خود جهت اثبات مدعایش پرداخته و از جمله به مناظره ابراهیم با قومش اشاره کرده و میگوید: بنابراین، هرکه حامی علم اصول بوده و به تحکیم دلایل توحید بپردازد در زمره پیروان ابراهیم÷ محسوب شده و سزاوار بزرگداشتی خواهد بود که در این آیه آمده است: ﴿وَتِلۡكَ حُجَّتُنَآ﴾ [الأنعام: ۸۳]. «و آن حجت ما بود». ولی هرکس دانش اصول را انکار نموده و بر تقلید و پیروی از پیشینیان اصرار ورزد جزو هواداران آزر پدر ابراهیم به شمار آمده و راه و روش گمرا کننده وی را در پیش گرفته است [۲۸۰].
یکی دیگر از دانشمندانی که دیدگاه امام شافعی / در نکوهش علم کلام را تأویل نموده، ابن عساکر است که در کتاب تبیین خود میگوید:
اگر گفته شود نهایت چیزی که میتوانید در توصیف ابوالحسن اشعری بگویید اینکه متکلم بودنش را اثبات نموده وبر آگاهیش از دانش بحث ومناظره استدلال کنید حال آنکه چنان چیزی از نظر علمای پیرو سنت اصلا جای افتخار نیست، زیرا ایشان معتقد بودند کسیکه سرگرم تحصیل ومطالعه آن علم باشد جزو مبتدعان به حساب میآید و این دیدگاه (نکوهش کلام ومتکلمان) از دانشمندان متعددی نقل گشته است، و اگر غیر از شافعی هیچکس دیگری چنان اعتقادی نداشت سخنان وی برای اثبات ناپسند بودن علم کلام کافی بود، چه ایشان / در نکوهش آنان مبالغه نموده و پرده را از روی واقعیتشان برداشته است، حال شما که خود را پیرو شافعی میدانید آیا در آن عقاید از وی دنباله روی نمیکنید؟
سپس ابن عساکر به نقل پارهای از آراء پیشینیان از جمله شافعی در رابطه با نکوهش علم کلام پرداخته وهمچنین تأویل بیهقی برای این نصوص را هم ذکر میکند مبنی بر اینکه: مراد سلف کلام بدعت گذاران بوده وگرنه اهل سنت جز در حالت اضطرار کمتر بدان میپرداختند. آنگاه در ادامه میگوید:
احتمال دیگری برای دیدگاه ایشان وجود دارد و آن اینکه تنها سرگرم شدن به علم کلام و کنار گذاشتن دانش فقهی که وسیله شناخت حلال و حرام و عدم پایبندی به دستورات وفرامین شریعت، ناپسند و نکوهیده است.آنگاه به پاره ای آثار موجود در این زمینه اشاره نموده وآنهایی را که با دیدگاه وی سازگاری دارد برگرفته و بقیه را تأویل کرده است، و سپس میگوید: خلاصه تنها دو گروه علم کلام را انکار و مردود میشمارند، یا کسانیاند که به تقلید از دیگران میل دارند و پیمودن راه محققین برآنان دشوار آمده و از ایشان دوری گزیدهاند، و هرکس دشمن ناشناختهها است، و هنگامیکه از تحقیق وپژوهش در این علم دست برداشته از پرداختن دیگران نیزبدان جلوگیری کردهاند تا همانگونه که خود گمراه گشته ایشان را هم به کژراهه ببرند.
و یا کسانیاند که دنباله رو مذاهبی فاسد هستند که دربرگیرنده بدعتهای پنهانیاند و معایب مذهب و رسواییهای عقایدشان را از مردم پنهان مینمایند و میدانند که تنها دانشمندان پرده از روی بدعتهایشان برداشته وزشتی و پوچی سخنانشان را برملا میسازند، چون فریبکار دوست ندارد سکههای تقلبیش را پیش صراف کارآزمودهای ببرد تا مبادا سره را از ناسره تشخیص دهد. خداوند نیز در این باره میفرماید: ﴿قُلۡ هَلۡ يَسۡتَوِي ٱلَّذِينَ يَعۡلَمُونَ وَٱلَّذِينَ لَا يَعۡلَمُونَ﴾ [الزمر: ۹]. «بگو آیا کسانى که مىدانند و کسانى که نمىدانند یکسانند» [۲۸۱].
این بود سخنان برخی از کسانیکه دیدگاه شافعی راجع به نکوهش متکلمان را تأویل کردهاند که میتوان آنها را در نکات زیر خلاصه نمود:
۱ـ سرزنش وارده در سخنان ایشان مربوط به کلام بدعت گذاران یعنی: معتزلیان، رافضیها، قدریها وخوارج است ولی کلام منتسبین به اهل سنت و جماعت که شامل اشعریها و دیگران میشود، از این قاعده مستثنی هستند.
۲ـ ذم ایشان شامل کسانی میشود که علم کلام را دستاویزی برای دستیابی به قدرت ومطامع دنیایی قرار دادهاند.
۳ـ أئمه، شاگردانشان را از ترس گرفتار شدن به دست فرمانروایان هواپرست و بدعتگذار، از پرداختن به علم کلام منع نمودهاند.
۴ـ مراد این است که همه تلاش و توانایی انسان مصروف فراگیری علم کلام گردد و آموختن فقه وحلال وحرام به بوته فراموشی سپرده شود و در نتیجه شانه از زیر بار دستورات الهی خالی گردد.
۵ـ نکوهش ایشان ویژه کسانی است که میکوشد وارد دایره مسائل مشکل و پیچیدهای گردد که عقل را یارای غوطهور شدن در آنها نیست.
در واقع همه این تأویلات کوششهایی برای تصحیح وخوب جلوه دادن بدعتها وراه برون رفتی است از نکوهش پیشینیان(سلف) به ویژه برای آنهایی که خود را پیرو مذهب امام شافعی میدانند، البته برای ایشان جای تعجب نیست چون میخواهند سخنان شافعی را با آنچه خود بدان اعتقاد دارند، هماهنگ سازند. آنان اهل تاویل وتحریفاند و در این راستاگوی سبقت را از همگان ربودهاند، بنابراین، برای کسانیکه کتاب و سنت نیز از تیغ تاویلشان در امان نمانده شگفتآور نیست سخنان علما را هم به تاویل ببرند، قبلا به دیدگاهشان راجع به نصوص کتاب وسنت و اینکه به زعم ایشان خارج نشدن از ظاهرآنها جزو اصول کفر به شمار میآید، اشاره شد وگرنه بیانات شافعی / آشکارا روشی را به باد انتقاد میگیرد که نصوص را بخاطر آن مردود میشماردند و جایی برای تاویلش وجود ندارد، از این رو هرکه قرآن وسنت را وانهد ودر مسائل اعتقادی عقل را تکیه گاه و معیار خویش قرار داد، مشمول نکوهش سلف واقع میشود و هرکس کتب اشعریان را به دقت وارسی نماید به قرار گرفتنشان در زیر مجموعه این گروه مذموم، پی میبرد.
شیخ الاسلام ابن تیمیة / این موضوع را به تفصیل مورد پژوهش قرار داده و پس از اشاره به سخنان ابن عساکر، بیهقی و دیگران میگوید: دانشمندان اشعری مذهب با دیگر فرق پیرو سلف اتفاق نظر دارندکه: کلام ناپسند از نظر سلف کلام کسی است که کتاب و سنت را فروگذاشته وبر عقل خویش تکیه زند پس وای به حال کسیکه عقل را در برابر کتاب وسنت قرار داده و اعتباری برای نصوص شریعت قائل نباشد و مقصود ما هم نقض دیدگاه چنین افرادی (آنهاییکه با گروه معتزلیان هم مسیرند) است که نویسنده کتاب الارشاد در زمره آنان قرار میگیرد [۲۸۲]، و اما رازی وامثال وی از معتزلیها نیز پیشی جستهاند... پیشتر توضیح دادیم که نقد شافعی از سخنان حفص [۲۸۳] و امثال او بخاطر انکار قضا و قدر نبوده چون حفص آن را انکار نمیکرد بلکه بخاطر انکار صفات و افعال مبتنی بر دلیل أعراض بود [۲۸۴].
جملات بالا بیانگر این امر هستند که بزرگان دین از جمله شافعی کلام و متکلمان را ـ چون بر پآیه معارضه قرآن وسنت با عقل بنیان نهاده شده و یا اینکه بخاطر تعظیم عقل و فروگذاری کتاب و سنت در باب عقاید که مهمترین ابواب به شمار میآید ـ به طور عموم نکوهش کردهاند.
این بحث را با بیانات مهمی از امام شافعی/ به پایان میبریم تا دقت ایشان در این زمینه و اعتمادشان بر کتاب وسنت روشن گردد، ربیع بن سلیمان میگوید: پیرامون صفات خداوند از شافعی سؤال کردم، در پاسخ گفتند: حرام است عقل نمونهای برای خدا به تصویر بکشد، پندارها او را محدود نمایند، گمانها به نتایج قطعی دست یابند، نفسها فکر کنند، دلها فروروند، اندیشهها چارچوبی مشخص نمایند و یا عقلها به استدلال عقلی بپردازند مگر در همان دایرهای که خود را بدان توصیف نموده و یا از زبان پیامبرش بیان فرموده است.
برای کسیکه اینگونه سخنان در این موضوع حساس و خطرناک از زبانش جاری شود، امکان ندارد با بدعتهای متکلمان موافق بوده و مهر تایید را بر گفتههایشان زده باشد.[۲۷۰] جامع بیان العلم۲/۹۵ـ۹۶. [۲۷۱] آداب الشافعی۱۸۲و مناقب البیهقی۱/۴۵۴. [۲۷۲] مناقب البیهقی۱/۴۵۴ و الامربالاتباع و النهی عن الابتداع اثرسیوطی۷۱. [۲۷۳] آداب الشافعی۱۸۶، اللالکائی۱/۱۴۶والبیهقی۱/۴۶۳. [۲۷۴] البغوی فی شرح السنة۱/۲۱۸، ابن عبدالبرفی الإنتفاء۸۰، أبونعیم فی الحلیة۹/۱۶والبیهقی فی المناقب۱/۴۶۲. [۲۷۵] تاران نقطه ای در دریای سرخ است که امواجش متلاطم وکشتیهای زیادی در آن غرق میشوند، معجم البلدان۲/.۶ گویا فرعون و دار و دستهاش در آن غرق شدند. [۲۷۶] مناقب البیهقی۱/۴۸۵. [۲۷۷] همان/۴۵۴ـ۴۵۵. [۲۷۸] همان۱/۴۶۳. [۲۷۹] مناقب البیهقی۴۶۵ـ۴۶۷. [۲۸۰] مناقب الشافعی۱۰۰ـ۱۰۶. [۲۸۱] تبیین کذب المفتری۳۳۳ـ۳۵۹. [۲۸۲] کتاب: الارشاد الی قواطع الادلة فی اصول الاعتقاد، اثر: ابوالمعالی عبدالملک جوینی است. البدایة والنهایة۱۲/۱۲۸. [۲۸۳] حفص فردی مبتدع و گمراه بود. [۲۸۴] مجموع الفتاوی۴/۶.
اهل سنت بر این امر اتفاق نظر دارند که مفهوم ایمان شامل اعتقاد درونی، تلفظ به زبان و عمل به واجبات وفرایض میگردد، و به وسیله عبادات افزایش وبا نافرمانیها کاهش مییابد.
امام بغوی/ در این باره میفرماید: از نظر صحابه، تابعین و دانشمندان اهل سنت اعمال و کردارها داخل مفهوم ایمان است، و میگویند: ایمان عبارت از گفتار، کردار وعقیده میباشد که با عبادات فزونی یافته و با نافرمانیها کاهش مییابد [۲۸۵].
امام ابو عبید قاسم بن سلّام/ میگوید: آنچه اهل سنت بدان اعتقاد دارد اینکه: ایمان با مجموع نیت، گفتار و کردار تحقق یافته و دارای درجات متفاوتی است [۲۸۶].
امام محمد بن حسن آجری/ در این راستا چنین میفرماید: بدانید که ـ خدا ما وشما را مشمول رحمت خویش قرار دهد ـ آنچه علمای مسلمان بر آن اتفاق دارند اینکه: ایمان بر همه مردم واجب و عبارت از تصدیق درونی، اقرار زبانی و اعمال بیرونی است.
سپس بدانید که: بر اساس نصوص کتاب، سنت و آراء علما، شناخت و تصدیق درونی بدون تایید زبانی تحقق نمییابد و شناخت درونی وتلفظ نیز بدون اعمال ظاهری فاقد اعتبار است ولی هرگاه این سه خصلت در شخصی با هم گردآمدند مؤمن به شمار میآید [۲۸۷].
حافظ ابوالقاسم اللالکائی نیز در این زمینه میفرماید: از آنچه از پیامبر خدا روایت شده چنین برداشت میشود که: ایمان با مجموع تلفظ زبانی، اعتقاد درونی وکردار ظاهری تحقق مییابد. آنگاه به روایات زیادی از صحابه، تابعین وفقها اشاره میکند که مجال پرداختن بدانها وجود ندارد [۲۸۸].
از امام بخاری/ روایت شده که: بیش از یک هزار نفر دانشمند را ملاقات نموده ام...همگی معتقد بودند که دین عبارت از گفتار وکردار میباشد [۲۸۹].
چنانکه اشاره شد امام بغوی اجماع علما را در این باره نقل میکند. ابن عبدالبر/ نیز در کتاب التمهید بدان اشاره نموده و میگوید: همه فقها ومحدثین بر این امر اتفاق نظر دارند که ایمان با مجموع گفتار و کردار تحقق یافته و عمل هم بدون نیت و اعتقاد درونی فاقد اعتبار و ارزش است، واز نظر ایشان ایمان با انجام کارهای خوب و پسندیده افزایش و با نافرمانیها کاهش مییابد وهمه فرمانبرداریها ایمان محسوب میگردد [۲۹۰].
بیهقی در کتاب الاعتقاد به اسامی آن دسته از صحابه، تابعین و دیگر بزرگان دین اشاره میکند که دارای چنان دیدگاهی بودهاند و این هم صحت سخن کسانی را به اثبات میرساند که اجماع مزبور را نقل نمودهاند [۲۹۱].
این امر نه تنها در میان اهل سنت جای اختلاف نیست که به عنوان یکی از ویژگیهای اساسی ایشان نیز قلمداد شده و آنها را از گروههای منحرف و گمراه تمایز میبخشد، امام عبدالله بن امام احمد بن حنبل–رحمهما الله- با سند خویش از عبدالرزاق نقل میکند که: معمر، ابن جریج، ثوری، مالک وابن عیینه معتقد بودند: ایمان گفتار و کرداربوده و قابل افزایش و کاهش میباشد، عبدالرزاق خودش میگوید: من نیز چنان اعتقادی دارم و اگر از آن سرپیچی نمایم گمراه گشته و از زمره هدایت یافتهگان بیرون میروم [۲۹۲].
شیخ الاسلام ابن تیمیه / هم در زمینه میگوید: ولذا اعتقاد به ورود قول و عمل در مفهوم ایمان جزو شعائر اهل سنت محسوب شده و افراد زیادی اجماع ایشان را بر آن گزارش کردهاند [۲۹۳].
اهل سنت این اجماع و اتفاق نظر را با تعابیر مختلفی بیان نمودهاند:
برخی میگویند: ایمان مجموع گفتار و کردار است.
عدهای میگویند: ایمان با سه خصلت گفتار، کردار و نیت تحقق مییابد.
برخی دیگر میگویند: ایمان عبارت از قول، عمل، نیت و پیروی از سنت است.
گروهی هم این تعبیر را بکار بردهاند که ایمان تلفظ زبانی، اعتقاد درونی، و اعمال ظاهری میباشد [۲۹۴].
و گاهی نیز میگویند: ایمان گفتار، کردار و عقیده است [۲۹۵].
ابن تیمیه در ادامه میگوید: آن دستهای که در تعریف ایمان دو شرط قول و عمل را در نظر گرفتهاند، مقصودشان از قول، قول قلب و زبان و از عمل، عمل قلب و اعضای ظاهری است، کسیکه شرط اعتقاد را بدان افزوده بدین سبب بوده که به اعتقاد وی قول تنها گفتار ظاهری را میرساند و یا اینکه بیم چنین احتمالی داشته و لذا قید اعتقاد را نیز بدان اضافه کرده است.گروهی که با تعبیر قول وعمل ونیت از آن یاد کردهاند به خاطر آن بوده که به باور ایشان قول شامل اعتقاد درونی و گفتار زبانی هم میگردد.
و لی گاهی عمل نیت را در بر نمیگیرد و لذا قید نیت را در تعریف ایمان لحاظ کردهاند، آنهایی که قید پیروی از سنت را بدان افزودهاند بدین خاطر بوده که هیچ گفتار و کرداری جز در صورت اتباع سنت مورد پسند و پذیرش خداوند قرار نمیگیرد.نکته قابل توجه اینکه هیچکدام از آنها اقوال و اعمال را به صورت مطلق بکار نبردهاند بلکه مقصودشان گفتارها و کردارهای مشروع است، و هدفشان نیز از لحاظ کردن قید قول و عمل در تعریف ایمان رد دیدگاه مرجئه است که تنها قول را در مفهوم ایمان معتبر میدانند، ایشان هم در رد آنان گفتهاند بلکه ایمان با هردو شرط قول و عمل تکامل مییابد و بالاخره آنان که ایمان را چهار بخش دانستهاند مراد خویش را توضیح دادهاند، چنانچه وقتی پیرامون ایمان از سهل بن عبدالله تستری سؤال شد، در پاسخ گفت: ایمان عبارت از گفتار، کردار، نیت و اتباع سنت است، زیرا اگر گفتار بدون کردار باشد کفر، اگر گفتار و کردار بدون نیت باشد نفاق و اگر هم گفتار، کردار ونیت بدون اتباع سنت باشد بدعت محسوب میگردد [۲۹۶].
پیشینیان این امت–رحمهم الله- برای اثبات مدعای خویش نصوص بسیاری از کتاب وسنت را مورد استناد قرار دادهاند، زیرا ایشان جز در صورت وارسی و فهم کامل نصوص شریعت در هیچ زمینهای به اظهار نظر نمیپردازند که به امید خدا در حین بررسی دیدگاه امام شافعی پیرامون این موضوع به پارهای از آنها اشاره خواهیم نمود [۲۹۷].
[۲۸۵] شرح السنة۱/۳۸. [۲۸۶] الایمان ابو عبید۶۶. [۲۸۷] الشریعة اثر آجری۱۱۹. [۲۸۸] شرح اصول اعتقاد اهل السنة والجماعة۴/۸۳۰. [۲۸۹] همان۱/۱۷۳و فتح الباری۱/۴۷. [۲۹۰] التمهید۹/۲۳۸. [۲۹۱] الاعتقاد۱۸۰. [۲۹۲] السنة۱/۳۰۷، حدیث شماره ۷۲۶. [۲۹۳] الایمان۲۹۲. [۲۹۴] همان۱۶۲. [۲۹۵] شرح السنة۱/۳۹. [۲۹۶] همان۱۶۳. [۲۹۷] الشریعة آجری۱۱۹.
هرکس به بررسی آراء نقل شده از امام شافعی و آنچه أئمه در نوشتههای خویش از ایشان نقل نمودهاند، بپردازد به این نتیجه میرسد که مذهب وی تطابق کامل با مذهب وروش سلف دارد چه او معتقد است ایمان با دو شرط قول و عمل تکامل یافته و قابلیت افزودن و کاستن را دارد.
و اینک پارهای از سخنان نقل شده از ایشان وبیان روش وی در اثبات این قضیه تا انطباق مذهبش با دیدگاه سلف روشن گردد:
۱ـ ابن ابی حاتم [۲۹۸] میگوید: پدرم [۲۹۹] بر ایمان حدیث روایت کرد و گفت: از حرملة بن یحی [۳۰۰] شنیدم که: حفص الفرد [۳۰۱] و مصلاق اباضی مذهب [۳۰۲] نزد شافعی در مصر با هم گردآمده و برسر موضوع ایمان به مناظره نشستند، حفص در راستای افزایش و کاهش یافتن ایمان استدلال میکرد و مصلاق هم معتقد بود ایمان تنها قول است، حفص با بیانات خود مصلاق را به زانو در آورده بود و لذا شافعی از مقام دفاع بر آمد و تبیین مسأله را بر عهده گرفت و ثابت نمود که ایمان از مجموع قول و عمل پدید آمده و قابلیت زیاد شدن و کاهش یافتن را دارا میباشد، امام با استدلالات خویش حفص را نیست و نابود کرد [۳۰۳].
امام بیهقی / با سند خویش از ربیع بن سلیمان مرادی [۳۰۴] نقل میکند که: از شافعی شنیدم میگفت: ایمان مجموع گفتار و کردار و قابل زیاد شدن وکم شدن است [۳۰۵].
بیهقی با سندی دیگر از ربیع روایت مینماید که: شافعی این اشعار را برایم دیکته کرد: شهدت بأن الله لا شیئ غیــرهوأشهدأن البعث حق وأخلــصوأن عری الإیمان قول محسـنوفعل زکی قدیزید وینقــــص [۳۰۶] گواهی میدهم که جز خدا چیزی نیست (یعنی همه چیز از او تأثیر پذیرفته و هستی مییابند) و خالصانه شهادت میدهم که روز رستاخیز حق است، ایمان از تاروپود گفتار و کردار پاکیزه تافته شده و قابلیت فزونی یافتن و کم شدن را دارد.
ابن حجر / میگوید: حاکم در مناقب الشافعی میگوید: ابوالعباس أصم [۳۰۷] برایمان حدیث روایت کرد، ربیع به ما خبر داد که: از شافعی شنیدم میگفت: ایمان قول و عمل است و زیاد وکم میشود [۳۰۸].
ابو نعیم در کتاب الحلیة نیز شبیه همین سخن را میآورد با این تفاوت که: ایمان بر اثر عبادات افزایش وبا نافرمانیها کاهش مییابد، سپس شافعی این آیه را تلاوت کرد: ﴿وَيَزۡدَادَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِيمَٰنٗا﴾ [المدثر: ۳۱]. ترجمه: «و ایمان کسانى که ایمان آوردهاند افزون گردد» [۳۰۹].
شافعی / در کتاب الام ـ کتاب السیر ـ [۳۱۰] میگوید: هرگاه یک نفر کافر حربی در حال شرک وارد سرزمین اسلامی (دارالاسلام) گشت سپس پیش از آنکه بازداشت شود ایمان آورد، جان ومالش در امان خواهد بود، اگر گروهی از ایشان نیز چنان کنند همان طور با آنان برخورد میشود.واگر در آغاز با جنگ و پیکار وارد دارالاسلام شدند و در نتیجه به اسارت در آمدند وآنگاه مسلمان شدند، جان و مالشان غنیمت خواهد شد ولی بخاطر ایمانشان کشته نمیشوند. و اگر این وقایع در سرزمین کفار(دارالکفر) به وقوع پیوست اسلام آوردنش موجب حفظ خونش خواهد گشت و قید بردگی نیز از گردنش برداشته میشود، وهمچنین اگر نماز میخواند، نمازش داخل ایمان محسوب میگردد، اگر آن یک نفر گمان برد که مؤمن است جان و مال خویش را نگه داشته ولی اگر میپنداشت نمازش داخل ایمان نیست، غنیمت محسوب شده و امام سرنوشتش را رقم میزند: یا وی را از پای در میآورد و یا به عنوان اسیر با او برخورد مینماید [۳۱۱].
ایشان در مسألهای دیگر میگویند: ذکر نام خدا به هنگام ذبح حیوان، اگر علاوه بر آن ذکر دیگری هم گفت کار خوبی کرده است، به باور من درود فرستادن بر پیامبر نیز شایسته است وبلکه زیاد انجام دادنش در شرایط گوناگون را میپسندم چون ذکر خدا و درود فرستادن بر پیامبر نشانه ایمان به خدا و عبادتی دارای اجر محسوب میگردد. از عبدالرحمن بن عوف روایت شده که: روزی همراه پیامبر خدا ص بوده که پیامبر از وی پیشی جست، عبدالرحمن دنبالش رفته تا ببیند پیامبر کجا تشریف برده، میبیند ایشان به سجده افتادهاند، منتظر میشود تا سرش را بلند نماید ولی پیامبر سجدهاش را طولانی کرد و وقتی سر از خاک بلند کرد عبدالرحمن گفت: ترسیدم خدا جانت را گرفته باشد، ایشان میفرمایند: «یا عبدالرحمن اني لـمـا کنت حیث رأیتني لقیني جبریل فاخبرني عن الله عزوجل انه قال من صلی علیك صلیت علیه فسجدت لله شکراً» [۳۱۲] «ای عبدالرحمن همانجا که با تو بودم جبریل پیش من آمد وگفت: خداوند میفرماید: هرکه برتو درود بفرستد من بر او درود میفرستم، و لذا به پاس این نعمت سر به خاک ساییدم».
پیامبر خداص در جایی دیگر میفرماید: «من نسی الصلاة علیّ خطّی به طریق الجنة» [۳۱۳] «هرکس صلوات فرستادن بر من را فرو گزارد، از راه بهشت منحرف کرده میشود».
شافعی میگوید: نمیدانم هیچ مسلمانی جز از روی ایمان به خدا بر پیامبر درود بفرستد، میترسم شیطان به درون برخی از جاهلان رخنه کرده و به هنگام ذبح حیوان به بهانهای که بر دل جاهلان عارض میگردد او را از صلوات فرستادن بر پیامبر منع نماید حال آنکه هیچ مسلمانی جز بخاطر ایمان به خدا، بزرگداشت پیامبر و تقرب به ایشان، بر وی درود نمیفرستد [۳۱۴].
حافظ اللالکائی/ میگوید: امام شافعی / در کتاب الام ـ باب النیة في الصلاة ـ میگوید: نماز جز در صورت داشتن نیت جایز نمیباشد، چون در حدیث عمر بن خطاب از پیامبر آمده «انمـا الاعمـال بالنیات» «معیار پذیرش همه کردارها نیت است». سپس میافزاید: تمامی اصحاب و تابعین اتفاق نظر دارند که: ایمان از مجموع گفتار، کردار و نیت پدید میآید و هیچیک از آنها بدون دیگری ارزش ندارد [۳۱۵].
ابن عبدالبر/ میگوید: ابوالقاسم عبیدالله بن عمر بغدادی شافعی مذهب که امیرالمؤمنین المستنصر بالله [۳۱۶] وی را احضار و در شهر الزهراء [۳۱۷] اسکانش داد، میگوید: محمد بن علی برایمان حدیث بازگوکرد وگفت: ربیع به ما خبر داد که از شافعی شنیدم میگفت: ایمان عبارت از گفتار، کردار و اعتقاد درونی است، مگر نمیبینی خداوند میفرماید: ﴿وَمَا كَانَ ٱللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمَٰنَكُمۡ﴾ [البقرة: ۱۴۳]. ترجمه: «و خدا بر آن نبود که ایمان شما را ضایع گرداند». یعنی نمازتان را به سوی مسجدالاقصی ضایع نمیکند، پس خداوند نماز را ایمان خوانده که ایمان قول، عمل و اعتقاد میباشد.
ابونعیم در کتاب الحلیة با سند خویش از ربیع بن سلیمان نقل میکند که: یک نفر از اهالی بلخ پیرامون ایمان از شافعی سؤال کرد، ایشان در پاسخ گفتند: نظر تو در این باره چیست؟ گفت: من معتقدم ایمان تنها قول است، شافعی گفت: این تعریف را از کجا استنباط نمودهای؟ گفت: از این آیه که میفرماید: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ﴾ [البقرة: ۲۷۷]. ترجمه: «کسانىکه ایمان آورده و کارهاى شایسته کردهاند». و او عاطفه ایمان و عمل را از هم جدا کرده است بنابراین، ایمان قول و اعمال نیز احکام و نتایجش به شمار میآیند. شافعی گفت: از نظر تو و او عاطفه میان آنها فاصله انداخته؟ گفت: بله، گفت: پس تو دو خدا را میپرستی، یکی در مشرق ودیگری در مغرب چون خداوند میفرماید: ﴿رَبُّ ٱلۡمَشۡرِقَيۡنِ وَرَبُّ ٱلۡمَغۡرِبَيۡنِ ١٧﴾ [الرحمن: ۱۷]. ترجمه: «پروردگار دو مشرق و پروردگار دو مغرب». آن مرد به خشم آمد و گفت: سبحان الله تو مرا بت پرست قرار دادی؟ شافعی گفت: تو خودت چنان کردی، گفت: چگونه؟ گفت: با این پندار که و او فاصله انداخته است، مردگفت: بخاطر آنچه گفتم از خدا آمرزش میخواهم بلکه جز یک خدا کسی را نمیپرستم و از این تاریخ به بعد هم نمیگویم و او عاطفه میان ایمان و عمل فاصله انداخته است، بلکه میگویم: ایمان عبارت از قول و عمل و قابلیت زیاد شدن و کاهش یافتن را نیز دارد.
ربیع میافزاید: شخص مزبور اموال بسیاری را تقدیم شافعی نمود، کتابهایش را جمع آوری کرد و با عقاید اهل سنت از سرزمین مصر بیرون رفت [۳۱۸].
ابومحمد بن ابی حاتم [۳۱۹] با سند خود از شافعی نقل مینماید که به حمیدی فرمود: این آیه بهترین دلیل علیه مرجئهها است [۳۲۰] که میفرماید: ﴿وَمَآ أُمِرُوٓاْ إِلَّا لِيَعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مُخۡلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَ حُنَفَآءَ وَيُقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَيُؤۡتُواْ ٱلزَّكَوٰةَۚ وَذَٰلِكَ دِينُ ٱلۡقَيِّمَةِ ٥﴾ [البینة: ۵]. ترجمه: «و فرمان نیافته بودند جز اینکه خدا را بپرستند و در حالى که به توحید گراییدهاند دین [خود] را براى او خالص گردانند و نماز برپا دارند و زکات بدهند و دین [ثابت و] پایدار همین است» [۳۲۱].
[۲۹۸] او عبدالرحمن بن ابی حاتم بن ادریس رازی است، هم خودش حافظ بوده و هم پدرش به این مقام نائل آمده بود که در سال۳۲۷ﻫ دارفانی را وداع گفته است. المیزان۲/۵۸۷. [۲۹۹] وی محمد بن ادریس بن منذر داود بن مهران عطفانی حنظلی کنیهاش ابو حاتم رازی است و یکی از چهرههای سرشناس دین میباشد که در سال۱۹۵تولد یافته و در سال۲۷۷ﻫ وفات یافته است.طبقات الشافعیة۱/۲۹۹. [۳۰۰] نام وی حرملةبن یحی بن حرملة بن عمران ابوحفص تجیبی مصری است و یکی از شاگردان شافعی میباشد و در سال ۲۴۳یا۲۴۴ﻫ فوت کرده است.التقریب۱۵۶. [۳۰۱] حفص الفرد مبتدع بوده است، نسائی راجع به او میگوید: متکلم بوده و احادیثش از درجه اعتبار ساقطاند و شافعی در مناظرهای که با وی داشته تکفیرش نموده است. اللسان۲/۳۳. [۳۰۲] شرح حال مصلاق را در هیچ منابعی ندیدهام، اباضیه شاخهای از خوارج که تاکنون نیز به حیات خویش ادامه دادهاند، برای آگاهی بیشتر از ایشان به کتاب الاباضیة اثر: صابر طعیمة مراجعه فرمایید. [۳۰۳] ابن ابیحاتم در کتاب آداب الشافعی منافبه۱۹۱، اللالکائی۵/۹۶۲، بیهقی در کتاب مناقب شافعی با سند خود۱/۳۸۷، الحلیة۹/۱۱۵، تاریخ ابن عساکر۱۴/۴۰۶، طبقات الشافعیة ابن کثیر ق۱۴/أ و ابن تیمیه در کتاب الایمان، به این اثر اشاره کردهاند و سندش صحیح میباشد. این اثر پرده از روی مذهب شافعی در موضوع ایمان برمی بردارد و اثبات مینماید که با مذهب سلف تطابق کامل دارد. البته حمایت ایشان از مصلاق اباضی مذهب در مسأله ورود اعمال در مفهوم ایمان به معنای موافقتش با وی در سایر اصول مذهبش نیست، اباضیها در این مسأله با اهل سنت همگاماند ولی در موضوع کاهش یافتن ایمان، مرتکب گناه کبیره و دیگر مسائل مشهور از ایشان مخالف اهل سنت هستند، از این رو شافعی در این خصوص به دفاع از او برخواست زیرا حفص از مرجئههایی بود که معتقد به ورود اعمال در حقیقت ایمان نیستند. [۳۰۴] او ربیع بن سلیمان بن عبدالجبارمرادی ابو محمد مؤذن است که یکی از شاگردان شافعی، مورد اعتماد و راوی کتابهای ایشان میباشد و در سال۲۷۰ﻫ دارفانی را وداع گفته است.التقریب ۲۰۶. [۳۰۵] بیهقی در المناقب ۱/۳۸۵، ابن عبدالبر در الانتقاء۸۱، ذهبی در السیر۱۰/۳۲، ابن عساکر در تاریخ دمشق۱۴/۴۰۶، ابن کثیر در طبقات الشافعیة۱۴، ابن حجر در توالی التأ سیس۱۱۰وابن القیم در عون المعبود شرح سنن ابیداود ۱۲/۴۵۰، این اثر را آوردهاند. [۳۰۶] المناقب بیهقی۱/۴۴۰، تاریخ دمشق ابن عساکر ۱۴/۴۰۶ و دیوان اشعار شافعی۵۴. [۳۰۷] ابوالعباس اصم محمد بن یعقوب بن یوسف بن معقل اموی است که ارباب امویان و موسوم به محدث مشرق زمین میباشد. حاکم راجع به وی میگوید: هفتاد و شش سال داشت و صداقت و صحت احادیثش مورد اطمینان همگان بود، در سال۳۴۶ﻫ وفات یافت، او جدای از اصم معتزلی مذهب است. تذکرة الحفاظ ۳/۸۶۰. [۳۰۸] فتح الباری۱/۴۷. [۳۰۹] الحلیة۹/۱۱۵. [۳۱۰] الام۴/۲۸۹ـ۲۹۰، شعب الایمان بیهقی۱/۱۰۶والمناقب۱/۳۸۵. [۳۱۱] امام ابن ابی العز حنفی در شرح خود بر عقیدةالطحاویة۲۳می گوید: در اینجا مسائلی هست که فقها از آنها بحث کردهاند، مثل اینکه اگر کسی نماز خواندویا دیگر آداب اسلامی را انجام داد ولی شهادتین را برزبان جاری نساخت آیا مسلمان محسوب خواهد شد یانه؟ابوالعزدر پاسخ این سؤال میگوید: رأی صحیح این است که مسلمان به شمار میآید.شافعی: نیز چنین دیدگاهی دارد و تازمانی که واقعیت امر روشن میشود دست از سرش برداشته خواهد شد.دلیل این دیدگاه ایشان نیز این است که وی نماز را داخل مفهوم ایمان میداند ونماز هم عمل محسوب میشود. [۳۱۲] احمد در مسند۱/۱۹۱، ابو یعلی۲/۱۵۸، اسماعیل قاضی در کتاب: فضل الصلاة علی النبی و هیثمی در الزوائد ۲/۲۸۷این حدیث را روایت کردهاند، هیثمی پیرامون آن میگوید: این حدیث را احمد روایت نموده و راویانش معتبر میباشند. [۳۱۳] طبرانی در الکبیر۳/۱۲۸، بیهقی در الشعب حدیث شماره ۱۷۱ وسیوطی در الجامع الصغیر این حدیث را روایت نمودهاند، در فیض القدیر شرح جامع الصغیر ۶/۲۳۲ آمده و حسن دانسته شده است.حدیث مزبوراز طرق متعددی روایت شده که برخی از آنها موصول و برخی مرسلاند و هیچ کدامشان خالی از ضعف نمیباشد ولی در مجموع دلالت براین دارندکه اصلی برایش وجود دارد ولذا کسانی همچون سیوطی ودیگران آن را جزواحادیث حسن برشماردهاند. واژه«نسی» در اینجا به معنای «ترک: فروگذاشت» میباشد، چنانکه در قرآن آمده است: ﴿قَالَ كَذَٰلِكَ أَتَتۡكَ ءَايَٰتُنَا فَنَسِيتَهَاۖ وَكَذَٰلِكَ ٱلۡيَوۡمَ تُنسَىٰ ١٢٦﴾ [طه: ۱۲۶]. القول البدیع ۱۵۲. [۳۱۴] الام۲/۲۳۹ـ۲۴۰والمناقب بیهقی۱/۳۸۶. ابن القیم الجوزیة در اینباره میفرماید: دانشمندان پیرامون صلوات فرستادن برپیامبر به هنگام ذبح حیوان، اختلاف نظردارند: شافعی آن را مستحب دانسته و کسانی دیگراز جمله پیروان ابوحنیفه: با وی مخالفت کردهاند، چه ایشان درود فرستادن را در این مقام مکروه میدانند، نویسنده المحیط ضمن اشاره به این قضیه دلیلش را چنین ذکر میکند که: چون شائبه ذکر نام غیر خدا در آن وجود دارد. پیروان امام احمد/ در اینباره اختلاف نظردارند: قاضی و یارانش آن را مکروه میدانند، ابوالخطاب در «رؤوس المسائل» بدان اشاره نموده است، ابن شاقلامی گویدچون شافعی بدان اعتقاد است، مستحب میباشد جلاء الافهام۲۴۰ والمغنی ابن قدامة ۸/۵۴۱. دلیل آنکه شافعی ذکرخدا، تکبیر و صلوات بر پیامبر را جز و ایمان دانسته، این است که وی ایمان را قول، عمل و نیت میداند، صحت اعتقادایشان دربارهی جواز توسل به صلوات نیز از همین امر نشات میگیرد، چون صلوات فرستادن جز و اعمال انسان به شمار میآید، ولی چنانچه بدعتگذاران انجام میدهند، توسل به ذات یا جاه و مقام پیامبر را انجام نداده است. [۳۱۵] شرح اصول اعتقاد اهل السنة والجماعة ۵/۸۸۶، جامع العلوم والحکم ۲۵ والایمان ابن تیمیة۱۹۷. این سخنان را در الام ندیدهام. [۳۱۶] مستنصربالله حکم بن عبدالرحمن ناصراست که از جز و بهترین پادشاهان و دانشمندان به شمار میآید و در سال ۳۶۶ﻫ دارفانی را وداع گفته است. البدایة والنهایة۱/۳۸۵. [۳۱۷] الزهراء شهر کوچکی نزدیک قرطبه است. معجم البلدان۳/۱۶۱. [۳۱۸] عطف اعمال بر ایمان از جمله مهمترین دلایل کسانی است که کردارها را از مفهوم ایمان خارج کردهاند و دلیلی پوچ وبی ارزش محسوب میگردد، زیرا عطف همواره برای مغایرت نیست بلکه گاهی به منظور بیان اهمیت چیزی از قبیل عطف بعض بر کل است چنانکه خداوند میفرماید: ﴿مَن كَانَ عَدُوّٗا لِّلَّهِ وَمَلَٰٓئِكَتِهِۦ وَرُسُلِهِۦ وَجِبۡرِيلَ وَمِيكَىٰلَ فَإِنَّ ٱللَّهَ عَدُوّٞ لِّلۡكَٰفِرِينَ ٩٨﴾ [البقرة: ۹۸]. جبریل ومیکال با وجود آنکه در شمار ملائکهاند ولی خداوند بخاطر والایی مقام و منزلتشان نامشان را به صورت مستقل ذکر فرموده است، عطف اعمال برایمان نیز از همین قبیل میباشد نه اینکه با او مغایرتی داشته باشد. برای توضیح بیشتراین موضوع به کتاب الایمان ابن تیمیة ۱۶۳مراجعه فرمایید. به این عبارت اخیر ربیع که میگوید: با عقاید اهل سنت از مصر بیرون رفت، دقت کن که دال برعلاقه شدید سلف به سلامت عقیده و پیراسته بودنش از اوهام وخرافات است، گرچه از نظر مخالفان کم اهمیت جلوه دهد.مفهوم بیانات ایشان این رامی رساند که: هرکس اعمال را از مفهوم ایمان خارج نماید، در زمره اهل سنت محسوب نمیگردد. این جملات را با مذهب متاخرین که خود را منتسب به امام شافعی میدانند، مقایسه کن که از لحاظ روش استدلال و نتیجهگیری تفاوت زیادی با هم دارند. [۳۱۹] آداب الشافعی و مناقبه۱۹۱، اللالکائی۵/۸۸۶، المناقب بیهقی۱/۳۸۶، احکام القرآن۱/۴۰، توالی التاسیس ابن حجر۱۱۰، تاریخ دمشق ابن عساکر۱۴/۴۰۶، تبیین کذب المفتری۳۴۱، طبقات الشافعیة ابن کثیر۱۴والایمان ابن تیمیة۱۹۶. [۳۲۰] شیخ الاسلام / میگوید: مرجئه کسانیاند که معتقدند: ایمان از مجموع تصدیق درونی و گفتار زبانی پدید میآید ولی اعمال داخل مفهومش نمیگردند، مرجئهها به سه گروه تقسیم میشوند: گروه اول ـ که بیشترینشان را تشکیل داده و ابوالحسن اشعری درکتاب خودبه اقوال ایشان اشاره میکند ـ: معتقدند ایمان تنها اعتقاد درونی است، سپس برخی از آنان میگویند اعمال درونی هم داخل آن میگردند. برخی دیگراز همین گروه همچون جهم و صالحی، اعمال را داخل آن نمیکنند. گروه دوم: بر این باورند که ایمان مجرد تلفظ زبانی است، تنها کرامیهها این دیدگاه دارند. گروه سوم: عقیده دارند که ایمان عبارت از تصدیق قلبی و تلفظ زبانی میباشد، اهل فقه و عبادت به این دیدگاه شهرت یافتهاند.آنگاه ابن تیمیه به رد همه آنها میپردازد. الایمان۱۸۳ـ ۱۸۴. [۳۲۱] نحوه دلالت آیه بر آن بدینگونه است که: خداوند دراین آیه اعمال را دین نام نهاده و ما را به انجام مخلصانه آنها برای وی فرمان داده است و مرجئه اعمال را از مفهوم ایمان خارج نمودهاند
امام شافعی معتقد است: ایمان با سه خصلت گفتار، کردار و اعتقاد درونی تحقق مییابد، و آیات متعددی را برای اثباتش ذکر مینماید که پیشینیان این امت به پارهای از آنها اشاره کردهاند وایشان به نقد وبررسی برخی از اعتراضات وارده بر آنها نیز پرداختهاند.
شافعی در اثبات دیدگاه خود ورد عقیده مخالفانش قرآن و سنت را مستند قرار داده و از روش استدلالی علم مذموم کلام دوری گزیده است، در مباحث آینده بیشتر پرده از روی شیوه استدلال ایشان پیرامون اثبات عقیده برمیبرداریم [۳۲۲].
[۳۲۲] بسیاری ازأئمه این دیدگاه را ذکر کرده و به امام شافعی / نسبت داهاند، برای آگاهی بیشتر از آن کتابهای زیر را به عنوان نمونه مطالعه بفرمایید: شرح اصول اعتقاد اهل السنة ۴/۸۳۲، الاعتقاد بیهقی۱۸۰، فتح الباری۱/۴۷ و جامع العلوم والحکم۲۵.
سایر سلف –رحمهم الله- نیز همچون شافعی اعتقاد به زیاد و کم شدن ایمان دارند، بغوی در این باره میگوید: صحابه، تابعین و علما اهل سنت نسبت به این مسأله اتفاق نظر داشته و معتقدند: ایمان عبارت از قول وعمل است وبراساس نصوص قرآن وسنت [۳۲۳] قابلیت زیاد وکم شدن را دارد.
اعتقاد به زیاد وکم شدن از صحابه، تابعین و أئمه روایت گشته است: از عمیر بن حبیب نقل شده که: ایمان قابل افزایش و کاهش یافتن است، از او سؤال شد زیاد و کم شدنش چگونه میباشد؟ در پاسخ گفت: هرگاه به یاد، سپاس و بیم از خدا مشغول بودیم افزایش یافته و هرگاه از وی غافل گشتیم کاهش مییابد [۳۲۴].
عمر بن خطّابس به یارانش فرمود: بیایید ایمانمان را افزایش دهیم و پس از آن به ذکر و یاد خدا میپرداختند [۳۲۵].
ابن عباس و ابوهریره ب معتقد بودند: ایمان زیاد وکم میشود [۳۲۶].
امام ابوعبدالله بخاری در صحیح خود بابی را تحت این گشوده و میگوید: باب زیادة الایمان ونقصانه (بحث زیاد وکم شدن ایمان). خداوند سبحان نیز در این زمینه میفرماید: ﴿وَزِدۡنَٰهُمۡ هُدٗى﴾ [الکهف: ۱۳]. «و بر هدایتشان افزودیم» یا میفرماید: ﴿وَيَزۡدَادَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ﴾ [المائدة: ۳]. «و ایمان کسانى که ایمان آوردهاند افزون گردد». و یا اینکه میفرماید: ﴿فَلَا تَخۡشَوۡهُمۡ وَٱخۡشَوۡنِۚ ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ﴾ [المائدة: ۳]. «پس از ایشان مترسید و از من بترسید امروز دین شما را برایتان کامل گردانیدم». بنابراین، هرگاه چیزی از کمال را ترک نماید، ناقص میباشد.
ابن عبدالبر / میگوید: فقها و محدثین بر این امر اجماع دارند که ایمان قول و عمل است و عمل نیز بدون نیت واعتقاد درونی ارزشی ندارد، و ایمان از نظر ایشان به وسیله عبادتها افزایش وبا نافرمانیها کاهش یافته وهمه عبادتها هم ایمان محسوب میگردد.
ابن القاسم از مالک روایت میکندکه: ایمان زیاد میگردد ولی راجع به کاهش یافتنش توقف نمود. عبدالزاق، معمربن عیسی، ابن نافع وابن وهب از ایشان نقل مینمایند که: ایمان با انجام عبادات افزایش وبا نافرمانیها کاهش مییابد، خدارا شکر که محدثین معتقد به این دیدگاه میباشند [۳۲۷].
شیخ الاسلام ابن تیمیة / این دیدگاه دوم را ترجیح داده و میفرماید: برخی از فقهای تابعین موافق اطلاق واژه نقصان بر ایمان نبودهاند زیرا تنهابحث افزایش یافتنش را در قرآن دیدهاند.این قول یکی از دو روایت منسوب به مالک است ولی روایت دوم که نزد پیروانش از اعتبار و شهرت بیشتری برخوردار است، مانند دیدگاه سایر علما میباشد که: ایمان زیاد وکم میشود [۳۲۸].
بنابراین، همه اهل سنت وجماعت بر این نکته اتفاق نظر دارند که: ایمان با عبادات افزایش و با گناهان کاهش مییابد، ایشان جهت اثبات مدعای خویش دلایل زیادی از قرآن و سنت را ارائه میدهند که به طور اختصار مهمترینشان را مورد بحث قرار خواهیم داد، از جمله آنها آیات زیر میباشند:
۱- ﴿وَإِذَا مَآ أُنزِلَتۡ سُورَةٞ فَمِنۡهُم مَّن يَقُولُ أَيُّكُمۡ زَادَتۡهُ هَٰذِهِۦٓ إِيمَٰنٗاۚ فَأَمَّا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ فَزَادَتۡهُمۡ إِيمَٰنٗا وَهُمۡ يَسۡتَبۡشِرُونَ ١٢٤﴾ [التوبة: ۱۲۴]. ترجمه: «و چون سورهاى نازل شود از میان آنان کسى است که مىگوید این [سوره] ایمان کدام یک از شما را افزود اما کسانى که ایمان آوردهاند بر ایمانشان مىافزاید و آنان شادمانى مىکنند».
۲ـ ﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ ٱللَّهُ وَجِلَتۡ قُلُوبُهُمۡ وَإِذَا تُلِيَتۡ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتُهُۥ زَادَتۡهُمۡ إِيمَٰنٗا﴾ [الأنفال: ۲]. ترجمه: «مؤمنان همان کسانىاند که چون خدا یاد شود دلهایشان بترسد و چون آیات او بر آنان خوانده شود بر ایمانشان بیفزاید».
۳ـ ﴿لِيَسۡتَيۡقِنَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ وَيَزۡدَادَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ﴾ [المدثر: ۳۱]. ترجمه: «تا آنان که اهل کتابند یقین به هم رسانند و ایمان کسانى که ایمان آوردهاند افزون گردد».
آیات بسیاری زیاد شدن ایمان را میرسانند که به طریق دلالت التزام کاهش یافتنش را نیزاثبات میکنند، زیرا چیزیکه قابلیت زیاد شدن داشته باشد، قابل کم شدن نیز هست. و اینک به پارهای از دلایل موجود در سنت که سلف بدانها استناد نمودهاند، اشاره خواهیم کرد:
۱ـ حدیثی که در ابتدای این بحث بدان اشاره شد وآن اینکه ابوسعید خدریس از پیامبر خدا نقل مینماید که ایشان زنان را به صدقه دادن فرمان داد و سپس فرمود: «مارأیت من ناقصات عقل ودین أذهب للب الرجل الحازم من إحداکن» [۳۲۹] یعنی: «درمیان افراد دارای عقل و دین ناقص کسی را ندیدهام مانند شما خرد مرد دوراندیش را ازبین ببرد».
۲ـ «الایمان بضع وسبعون شعبةأعلاها قول لا اله الا الله وأدناها إماطة الاذی عن الطرق، والحیاء شعبة من الایمان» [۳۳۰].
یعنی: «ایمان دارای هفتاد واندی شاخه است، بالاترین قسمت آن جمله توحید و پایینترینش برداشتن چیززیان آوری سرراه عمومی مردم میباشد، وآزرم بخشی از ایمان محسوب میگردد».
۳ـ «من رأی منکم منکراً فلیغيره بیده فإن لـم یستطع فبلسانه فإن لـم یستطع فبقلبه وذالك أضعف الایمان» [۳۳۱] «هرکه چیزناپسندی را مشاهده نمود باید با دست از آن جلوگیری نماید، اگراین کار را نتوانست با زبانش به مبارزه آن برخیزد و اگر این را هم نتوانست انجام دهد با دلش از آن بیزار باشد و این گزینه سوم پایینترین مرتبه ایمان به شمار میآید».
احادیث بیشمار دیگری نیز در این راستا وجود دارند که پیشینیان بدانها استناد نمودهاند ولی ما مشهورترینشان را مدنظر قراردادیم [۳۳۲].
و اکنون به سخنان منسوب به امام شافعی / در این باره اشاره مینماییم که روش ایشان را دراثبات عقیده به اثبات میرساند:
ربیعس میگوید: ازشافعی شنیدم میگفت: ایمان گفتار و کرداراست که با انجام تکالیف افزایش و بر اثر نافرمانیها کاهش مییابد، آنگاه آیه ۳۱ سوره مدثر را تلاوت کرد [۳۳۳].
پیشتر در بحث حقیقت ایمان به مناظره شافعی با حفص الفرد اشاره کردیم که ایشان از موضوع دلالت ایمان برگفتار و کردار و قابل زیاد و کم شدنش دفاع کرده است [۳۳۴] انتساب این عقیده به شافعی / به حد تواتررسیده وجایی را برای ظن وگمان باقی نگذاشته است و لذا دیدگاه آن کس که میپندارد اعتقاد به زیاد وکم شدن ایمان ارتباطی با ایشان ندارد مردود و غیر قابل اعتماد میباشد.
سبکی میگوید [۳۳۵]: شافعی، مالک، احمد و بخاری دیدگاه سلف (اعتقادبه اینکه ایمان قول و فعل و نیت وقابل زیاد و کم شدن است) را داشتهاند.....اینان ـ جز شافعی واحمد ـ به زیاد وکم شدن ایمان تصریح میکنند. در این زمینه هیچ نصی از شافعی در دست نیست، البته گروهی از نویسندگان شرح حالش به این موضوع اشاره نمودهاند ولی از نظر ما ثابت نمیباشد چنانکه سایر آرای ایشان ثابت و محقق است.پایان سخنان سبکی.
در مباحث قبلی به دیدگاه امام مالک / در این باره اشاره نموده و روشن کردیم که رأی راجح در مذهب ایشان اعتقاد به زیاد و کم شدن ایمان میباشد [۳۳۶].
و اما درباره دیدگاه امام شافعی نقل قولهای صحیحی در این راستا وجود دارند که پیشتر به پارهای از آنها اشاره کردیم، چنانکه بسیاری از علما در حین بحث از فضایل شافعی و همچنین درنوشتههای سلف به انتساب این دیدگاه به ایشان تصریح کردهاند، از جمله کسانیکه به این امر تصریح نمودهاند افراد زیر میباشند:
ابن ابی حاتم [۳۳۷]، حافظ اللالکائی [۳۳۸]، ابونعیم [۳۳۹]، بیهقی [۳۴۰]، ابن عبدالبر [۳۴۱]، ابن عساکر [۳۴۲]، رازی [۳۴۳]، نووی [۳۴۴]، ابن تیمیة [۳۴۵]، ذهبی [۳۴۶]، ابن القیم [۳۴۷] و ابن حجر [۳۴۸] - رحمهم الله- همه ایشان اعتقاد به زیاد و کم شدن ایمان را از شافعی / نقل نمودهاند بلکه برخی از آنها همچون ابن تیمیه [۳۴۹] و -÷ابن رجب [۳۵۰] میگویند شافعی اجماع سلف را در این زمینه نقل مینماید، پس چطور سبکی گمان میکند این دیدگاه از شافعی به اثبات نرسیده است؟! وقتی اعتقاد شافعی به دخول اعمال در مفهوم ایمان نزد وی ثابت گشته چه چیزی شافعی را از اتباع سلف در حکم به زیاد وکم شدن ایمان، بازمی دارد.ولی واقعیت امر این است که: افراط در محبت ودوستی، انسان را کور وکر میکند.
این بحث را با روایتی طولانی از امام شافعی به پایان میبرم که بیهقی با سند خویش از ابو محمد زبیری نقل مینماید:
مردی پیش شافعی آمد واز او پرسید: برترین کردار نزد خداوند چیست؟
شافعی گفت: آنچه هیچ کرداری بدون آن پذیرفتنی نیست.
سؤال کننده: آن چیز کدام است؟
شافعی: ایمان به یکتایی خداوند است که دارای برترین جایگاه و منزلت میباشد.
سؤال کننده: از نظر شما ایمان از مجموع گفتار و کردار پدید میآید یا تنها گفتار بدون کردار است؟
شافعی: ایمان عبارت از انجام اعمال برای خداوند میباشد که گفتارها نیز بخشی از اعمال به شمار میآیند.
سؤال کننده: آن را برایم تعریف کن تا به خوبی بفهم.
شافعی: ایمان دارای حالات ودرجات متفاوتی است، پارهای از آنها در نهایت کمال، پارهای کاملا ناقص و ناتمام و پارهای نیز جانب کمالش بر جانب نقصانش برتری دارد.
سؤال کننده: مگر ایمان زاد وکم شدن هم دارد؟
شافعی: بله.
سؤال کننده: دلیل آن چیست؟
شافعی: خداوند سبحان تکالیف ایمان را بر اعضای انسان تقسیم کرده است به گونهای که هرکدام از آنها مسؤلیت ویژه خود را دارد وبا دیگری فرق میکند، برای مثال: قلبی که امیر و فرمانده بدن است ابزار شناخت و درک و فهم بوده و سایر اعضا زیر نظر قلب کار میکنند، چشمها وسیله دیدن و مشاهده کردن هستند، گوشها ابزار شنواییاند، دستها وسیله کار و فعالیتاند، پاها وسیله راه رفتن هستند، زبان ابزار سخن گفتن و ابراز نهانیهای درون است وبالاخره سر نیز مکان امنی برای چهره و صورت میباشد.
هر یک از این اعضا دارای تکلیف منحصر به فرد خود بوده و سایر اعضا از عهدهاش برنمی آیند:
وظیفه قلب درک و شناخت، فراگیری آموزههای پاکیزه و بدور از خرافات و بدعت، پذیرش یکتایی خدا ورسالت آخرین پیام آورش و اقرار به هر آنچه از جانب ایشان به انسان معرفی میگردد، خداوند در این زمینه چنین میفرماید: ﴿إِلَّا مَنۡ أُكۡرِهَ وَقَلۡبُهُۥ مُطۡمَئِنُّۢ بِٱلۡإِيمَٰنِ﴾ [النحل: ۱۰۶]. ترجمه: «مگر آن کس که مجبور شده و[لى] قلبش به ایمان اطمینان دارد». ﴿أَلَا بِذِكۡرِ ٱللَّهِ تَطۡمَئِنُّ ٱلۡقُلُوبُ﴾ [الرعد: ۲۸]. ترجمه: «آگاه باش که با یاد خدا دلها آرامش مىیابد»، ﴿مِنَ ٱلَّذِينَ قَالُوٓاْ ءَامَنَّا بِأَفۡوَٰهِهِمۡ وَلَمۡ تُؤۡمِن قُلُوبُهُمۡۛ﴾ [المائدة: ۴۱]. ترجمه: «از آنانکه با زبان خود گفتند ایمان آوردیم و حال آنکه دلهایشان ایمان نیاورده بود» و یا ﴿وَإِن تُبۡدُواْ مَا فِيٓ أَنفُسِكُمۡ أَوۡ تُخۡفُوهُ ﴾ [البقرة: ۲۸۴]. ترجمه: «و اگر آنچه در دلهاى خود دارید، آشکار یا پنهان کنید، خداوند شما را به آن محاسبه مىکند» این بود چارچوب مسؤلیت قلب که کرداروی محسوب میگردد.
وظیفه زبان تعبیر از عقاید نهانیهای درون است چنانچه میفرماید: ﴿قُولُوٓاْ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ﴾ [البقرة: ۱۳۶]. «بگویید ما به خداایمان آورده اییم» و یا ﴿وَقُولُواْ لِلنَّاسِ حُسۡنٗا﴾ [البقرة: ۸۳]. «و با مردم [به زبان] خوش سخن بگویید» این هم وظیفه زبان است.
تکلیف نیروی شنوایی نیز پرهیز از گوش فرادادن به سخنانی است که موجبات خشم خدا را فراهم میکند، در اینباره میفرماید: ﴿وَقَدۡ نَزَّلَ عَلَيۡكُمۡ فِي ٱلۡكِتَٰبِ أَنۡ إِذَا سَمِعۡتُمۡ ءَايَٰتِ ٱللَّهِ يُكۡفَرُ بِهَا وَيُسۡتَهۡزَأُ بِهَا فَلَا تَقۡعُدُواْ مَعَهُمۡ حَتَّىٰ يَخُوضُواْ فِي حَدِيثٍ غَيۡرِهِۦٓ إِنَّكُمۡ إِذٗا مِّثۡلُهُمۡ﴾ [النساء: ۱۴۰]. ترجمه: «و البته [خدا] در کتاب [قرآن] بر شما نازل کرده که هرگاه شنیدید آیات خدا مورد انکار و ریشخند قرار مىگیرد با آنان منشینید تا به سخنى غیر از آن درآیند چرا که در این صورت شما هم مثل آنان خواهید بود». سپس فراموشی را از آن استثنا فرموده است: ﴿وَإِمَّا يُنسِيَنَّكَ ٱلشَّيۡطَٰنُ فَلَا تَقۡعُدۡ بَعۡدَ ٱلذِّكۡرَىٰ مَعَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلظَّٰلِمِينَ﴾ [الأنعام: ۶۸]. ترجمه: «و اگر شیطان تو را [در این باره] به فراموشى انداخت پس از توجه [دیگر] با قوم ستمکار منشین»، ﴿ فَبَشِّرۡ عِبَادِ ١٧ ٱلَّذِينَ يَسۡتَمِعُونَ ٱلۡقَوۡلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحۡسَنَهُۥٓۚ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ هَدَىٰهُمُ ٱللَّهُۖ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمۡ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ ١٨﴾ [الزمر: ۱۷-۱۸ترجمه: «پس بشارت ده به آن بندگاه من که به سخن گوش فرامىدهند و بهترین آن را پیروى مىکنند اینانند که خدایشان راه نموده و اینانند همان خردمندان»، ﴿قَدۡ أَفۡلَحَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ١ ٱلَّذِينَ هُمۡ فِي صَلَاتِهِمۡ خَٰشِعُونَ ٢ وَٱلَّذِينَ هُمۡ عَنِ ٱللَّغۡوِ مُعۡرِضُونَ ٣ وَٱلَّذِينَ هُمۡ لِلزَّكَوٰةِ فَٰعِلُونَ ٤ وَٱلَّذِينَ هُمۡ لِفُرُوجِهِمۡ حَٰفِظُونَ ٥﴾ [المؤمنون: ۱-۵]. ترجمه: «به راستى که مؤمنان رستگار شدند. همانان که در نمازشان فروتنند. و آنان که از بیهوده رویگردانند. و آنان که زکات مىپردازند. و کسانى که پاکدامنند».
﴿وَإِذَا سَمِعُواْ ٱللَّغۡوَ أَعۡرَضُواْ عَنۡهُ﴾ [القصص: ۵۵]. «و چون لغوى بشنوند از آن روى برمىتابند» و یا میفرماید: ﴿وَإِذَا مَرُّواْ بِٱللَّغۡوِ مَرُّواْ كِرَامٗا﴾ [الفرقان: ۷۲]. «و چون بر لغو بگذرند با بزرگوارى مىگذرند».
وظیفه چشم این است که به محرمات ننگرد وخود را از آنچه خدا ممنوع کرده فروبندد، میفرماید: ﴿قُل لِّلۡمُؤۡمِنِينَ يَغُضُّواْ مِنۡ أَبۡصَٰرِهِمۡ وَيَحۡفَظُواْ فُرُوجَهُمۡ﴾ [النور: ۳۰]. «به مردان با ایمان بگو دیده فرو نهند و پاکدامنى ورزند».
شافعی در توضیح این آیه گفت: هرجا در قرآن از حفظ عورت بحث شده باشد مراد ازآن نگهداریش از ارتکاب زنا میباشد جز این آیه که مقصود ازآن کنترل کردنش در برابر نگریستن به حرامها است.
آنگاه خداوند دریک آیه به وظیفه قلب، نیروی شنوایی وبینایی اشاره کرده و میفرماید: ﴿وَلَا تَقۡفُ مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٌۚ إِنَّ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡبَصَرَ وَٱلۡفُؤَادَ كُلُّ أُوْلَٰٓئِكَ كَانَ عَنۡهُ مَسُۡٔولٗا ٣٦﴾ [الإسراء: ۳۶]. ترجمه: «و چیزى را که بدان علم ندارى دنبال مکن زیرا گوش و چشم و قلب همه مورد پرسش واقع خواهند شد».
وظیفه عورت این است که از طریق ارتکاب محرمات موجبات هتک حرمت خویش را فراهم نکند، میفرماید: ﴿وَٱلَّذِينَ هُمۡ لِفُرُوجِهِمۡ حَٰفِظُونَ ٥﴾ [المؤمنون: ۵]. و یا میفرماید: ﴿وَمَا كُنتُمۡ تَسۡتَتِرُونَ أَن يَشۡهَدَ عَلَيۡكُمۡ سَمۡعُكُمۡ وَلَآ أَبۡصَٰرُكُمۡ وَلَا جُلُودُكُمۡ﴾ [فصلت: ۲۲]. ترجمه: «و [شما] از اینکه مبادا گوشهایتان و دیدگانتان و پوستتان بر ضد شما گواهى دهند [گناهانتان را] پوشیده نمىداشتید».
مراد از: ﴿ﮋ ﭯ ﮊ﴾ در اینجا عورتها ورانها است.این هم مسؤلیت عورت بود.
تکلیف مربوط به دستها این است که وسیله انجام فعالیتهای حرام نگردد بلکه کارهای مورد پسند خدا از قبیل صدقه، صله رحم، جهاد وپاکیزگی برای ادای نمازها را انجام دهد، چنانچه میفرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا قُمۡتُمۡ إِلَى ٱلصَّلَوٰةِ فَٱغۡسِلُواْ وُجُوهَكُمۡ وَأَيۡدِيَكُمۡ إِلَى ٱلۡمَرَافِقِ ﴾ [المائدة: ۶]. «اى کسانى که ایمان آوردهاید چون به [عزم] نماز برخیزید صورت و دستهایتان را تا آرنج بشویید...» و یا میفرماید: ﴿فَإِذَا لَقِيتُمُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ فَضَرۡبَ ٱلرِّقَابِ حَتَّىٰٓ إِذَآ أَثۡخَنتُمُوهُمۡ فَشُدُّواْ ٱلۡوَثَاقَ فَإِمَّا مَنَّۢا بَعۡدُ وَإِمَّا فِدَآءً﴾ [محمد: ۴]. «پس چون با کسانى که کفر ورزیدهاند برخورد کنید گردنها[یشان] را بزنید تا چون آنان را [در کشتار] از پاى درآوردید پس [اسیران را] استوار در بند کشید سپس یا [بر آنان] منت نهید [و آزادشان کنید] و یا فدیه [و عوض از ایشان بگیرید]».
زیرا مبارزه مسلحانه و کشتار کفارمتجاوز، صله رحم و صدقه از اعمال دست محسوب میگردند و وظیفه پاها این است که به سوی حرامها نرود و ازآنها دوری گزیند، قرآن پیرامون مسؤلیت پاها میفرماید:
﴿وَلَا تَمۡشِ فِي ٱلۡأَرۡضِ مَرَحًاۖ إِنَّكَ لَن تَخۡرِقَ ٱلۡأَرۡضَ وَلَن تَبۡلُغَ ٱلۡجِبَالَ طُولٗا ٣٧﴾ [الإسراء: ۳۷]. «و در [روى] زمین به نخوت گام برمدار چرا که هرگز زمین را نمىتوانى شکافت و در بلندى به کوهها نمىتوانى رسید».
وبالاخره وظیفه صورت، کرنش بردن شب وروز وبه هنگام نمازها برای خداوند سبحان است: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱرۡكَعُواْ وَٱسۡجُدُواْۤ وَٱعۡبُدُواْ رَبَّكُمۡ وَٱفۡعَلُواْ ٱلۡخَيۡرَ لَعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ۩ ٧٧﴾ [الحج: ۷۷]. «اى کسانى که ایمان آوردهاید رکوع و سجود کنید و پروردگارتان را بپرستید و کار خوب انجام دهید باشد که رستگار شوید». و یا میفرماید: ﴿وَأَنَّ ٱلۡمَسَٰجِدَ لِلَّهِ فَلَا تَدۡعُواْ مَعَ ٱللَّهِ أَحَدٗا ١٨﴾ [الجن: ۱۸]. «و مساجد ویژه خداست پس هیچکس را با خدا مخوانید». مراد از واژه مساجد همان اندامهایی است (مانند صورت ودیگراعضا )که انسان در حال سجود برآنها تکیه میزند [۳۵۱].
این بود توضیح تکالیف اعضای انسان. خداوند در قرآن پاکیزگی و نمازها را نیز ایمان نامیده است، وآن هنگامی است که پس از شانزده ماه نمازخواندن به سوی بیت المقدس، خداوند به پیامبرش فرمان داد روبه کعبه نماز بخوانند، مسلمانان پیرامون نمازهای گذشته (که رو به بیت المقدس بود) از پیامبر سؤال نمودند که وضعیتشان چطور بوده و آیا ارزشی داشتهاند یا نه؟ [۳۵۲] خداوند این آیه را درپاسخ ایشان فرود آورد که: ﴿وَمَا كَانَ ٱللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمَٰنَكُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ بِٱلنَّاسِ لَرَءُوفٞ رَّحِيمٞ﴾ [البقرة: ۱۴۳]. «و خدا بر آن نبود که ایمان شما را ضایع گرداند زیرا خدا [نسبت] به مردم دلسوز و مهربان است». یعنی خداوند در این آیه نماز را ایمان خوانده است، بنابراین، هرکس نمازها را به جا آورده، اعضایش را از ارتکاب محرمات نگه دارد و با هریک ازآنها دستورات الهی را انجام دهد، با ایمانی کامل بهسوی خدا برگشته ووارد بهشت میگردد ولی هرکس در انجام یکی ازمسؤلیتهای مزبور کوتاهی نماید با ایمانی ناقص پیش خدا بر میگردد.
سؤال کنند: نقصان وکمال ایمان را فهمیدم ولی مسأله زیاد شدنش از کجا استنباط میگردد؟
شافعی: از این آیه شریفه که میفرماید: ﴿وَإِذَا مَآ أُنزِلَتۡ سُورَةٞ فَمِنۡهُم مَّن يَقُولُ أَيُّكُمۡ زَادَتۡهُ هَٰذِهِۦٓ إِيمَٰنٗاۚ فَأَمَّا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ فَزَادَتۡهُمۡ إِيمَٰنٗا وَهُمۡ يَسۡتَبۡشِرُونَ ١٢٤ وَأَمَّا ٱلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٞ فَزَادَتۡهُمۡ رِجۡسًا إِلَىٰ رِجۡسِهِمۡ وَمَاتُواْ وَهُمۡ كَٰفِرُونَ ١٢٥﴾ [التوبة: ۱۲۴-۱۲۵]. ترجمه: «و چون سورهاى نازل شود از میان آنان کسى است که مىگوید این [سوره] ایمان کدامیک از شما را افزود اما کسانى که ایمان آوردهاند بر ایمانشان مىافزاید و آنان شادمانى مىکنند. اما کسانى که در دلهایشان بیمارى است پلیدى بر پلیدیشان افزود و در حال کفر درمىگذرند». و یا میفرماید: ﴿نَّحۡنُ نَقُصُّ عَلَيۡكَ نَبَأَهُم بِٱلۡحَقِّۚ إِنَّهُمۡ فِتۡيَةٌ ءَامَنُواْ بِرَبِّهِمۡ وَزِدۡنَٰهُمۡ هُدٗى ١٣﴾ [الکهف: ۱۳]. ترجمه: «ما خبرشان را بر تو درستحکایت مىکنیم آنان جوانانى بودند که به پروردگارشان ایمان آورده بودند و بر هدایتشان افزودیم».
شافعی در ادامه گفت: اگر ایمان قابلیت زیاد وکم شدن را نداشت، مردم همه در یک مستوی بوده وکسی بر دیگری برتری نداشت ولی بر اثر ایمان است که مؤمنان داخل بهشت گشته وبازیاد شدنش به درجات ومقامات والایی نزد خدا نائل میآیند، و همچنین بخاطر نقصانش است که افراد مقصربه عذاب و خشم خدا دچار میگردند.
و نیز میفرماید: خداوند درمیان بندگانش سبقت وپیشی گرفتن را قرار دادهاست همچنانکه میان اسبهای دونده پیشی گرفتن برگزارمی گردد، سپس ایشان دارای درجات متفاوتی میباشند، هرکه از دیگران پیشی گرفت براساس شایستگی خود پاداش کامل خواهد گرفت و فرد درجه دومی براو مقدم نمیشود و همین امرموجب برتری پیشینیان این امت برسایرین گردیده است، و اگرافراد نخستین دارای امتیاز بیشتری نمیبودند تفاضلی میان افراد پدید نمیآمد و پایینترین فرد به والاترین این امت میرسید [۳۵۳].
[۳۲۳] شاید مقصودش از سنت، حدیث ابو سعید خدری س پیرامون نقصان دین زنان باشد، که در آینده بدان اشاره خواهیم نمود. [۳۲۴] الشریعة۱۱۲. [۳۲۵] همان. [۳۲۶] همان. [۳۲۷] التمهید۹/۲۳۸ـ۲۵۲. [۳۲۸] مجموع فتاوی شیخ الاسلام۷/۵۰۶. [۳۲۹] صحیح البخاری، کتاب الحیض۱/۱۱۶ وصحیح مسلم۱/۸۶. [۳۳۰] بخاری و مسلم روایتش کردهاند، فتح الباری۱/۴۴و شرح نووی بر صحیح مسلم۱/۶. [۳۳۱] صحیح مسلم۲/۲۲. [۳۳۲] برای آگاهی بیشتراز این موضوع به کتاب الایمان ابن تیمیه والایمان ابن منده و امثال آنها مراجعه فرمایید. [۳۳۳] کتاب الحلیة ابونعیم۹/۱۱۵. [۳۳۴] به بحث مزبورمراجعه فرمایید. [۳۳۵] یعنی سبکی پسرکه در کتاب طبقات الشافعیة۱/۱۳۰ بدین موضوع اشاره میکند. [۳۳۶] التمهید۹/۲۵۲. [۳۳۷] آداب الشافعی ومناقبه۱۹۲. [۳۳۸] شرح اصول اعتقاد اهل السنة والجماعة۵/۸۸۶، ۸۹۰و۹۵۷. [۳۳۹] الحلیة۹/۱۱۵. [۳۴۰] الاعتقاد۱۸۰ والمناقب۱/۳۸۵. [۳۴۱] الانتقاء۸۱. [۳۴۲] تاریخ دمشق۱۴/۴۰۶ أـ ب. [۳۴۳] مناقب الشافعی۱۳۰ـ۱۳۲. [۳۴۴] تهذیب الاسماء واللغات۱/۶۶. [۳۴۵] الایمان۲۹۲. [۳۴۶] سیر اغلام النبلاء۱۰/۳۲. [۳۴۷] عون المعبود۱۲/۴۵۰. [۳۴۸] فتح الباری۱/۴۷. [۳۴۹] الایمان۱۹۷. [۳۵۰] جامع العلوم والحکم۲۵. [۳۵۱] این تفسیر شافعی برای واژه مساجد از بزرگانی همچون: سعید بن مسیب، طلق بن حبیب، عطاء و سعید بن جبیرنیز روایت شده است، واز قتاده، عکرمه وابن عباس نقل شده که مراد از آن اماکن عبادت است، یعنی موحدانه خدارا در آنها پرستش نموده و از شرک بپرهیزید. حسن بصری میگوید: مقصود از آن همه نقاط سرزمین میباشد زیرا زمین برای پیامبر سجدهگاه و پاکیزه قرار داده شده است. گروهی از مفسرین همچون: ابن جریر طبری، ابن کثیروقرطبی دیدگاه دوم (دیدگاه ابن عباس و دیگران) را ترجیح دادهاند ولذا رآی شافعی ضعیف میباشد. تفسیرطبری۲۹/۱۱۷، ابن کثیر۴/۴۳۱ و تفسیرقرطبی۱۹/۲۰. [۳۵۲. [ ]- صحیح بخاری۱/۲۳حدیث شماره۴۰، مسلم حدیث شماره۵۲۵ و تفسیر ابن جریر۲/۱۶. [۳۵۳] مناقب الشافعی۱/۳۸۷ـ ۳۹۳. امام احمد راجع به نقل مزبور میگوید: این پاسخها را به صورت مفصلتر ازابوعبید دیدهام، اگرهردوی آنها درست باشند احتمال داردابوعبید آن را از شافعی برگرفته و چیزهایی بدان افزوده باشد و احتمال دارداین ماجرابرای هردوی ایشان رخ داده باشد. خلاصه اینکه: نصوص بالا و دیگر نصوص منقول از شافعی پرده از روی دیدگاه ایشان پیرامون ایمان بر میدارد و آن اینکه ایمان از نظروی عبارت از گفتار، کردار و نیت است که با عبادات افزایش و بر اثر نافرمانیها کاهش مییابد. شافعی این عقیده را از نصوص قرآن برگرفته که یا به صورتی صریح و بدون ابهام بدان اشاره نموده و یا میتوان از آن برداشت کرد و قبلا نیز به پارهای از دلایل سلف در این زمینه اشاره کردیم.
این فصل دو بحث را درمی گیرد:
بحث اول: استثناء در ایمان.
بحث دوم: تفاوت میان ایمان واسلام
شیخ الاسلام ابن تیمیه / میگوید: استثناء در ایمان این است که کسی بگوید: من مؤمنم اگر خدا خواسته باشد.علما در این زمینه سه دیدگاه دارند: برخی معتقد به وجوب آن هستند، برخی تحریمش نمودهاند وگروهی نیز صدور وعدم صدور اینگونه اقوال را از دوجهت مختلف جایز دانستهاند که این دیدگاه سوم صحیحترین آنها میباشد [۳۵۴].
محمدبن حسین آجری / میگوید: یکی از ویژگیهای علمای اهل حق استثناء در ایمان است البته نه از روی شک وگمان ـ از داشتن شک در ایمان به خدا پناه میبریم ـ بلکه بخاطر پرهیز از خودستایی بوده است، بدین معنی که نمیدانستهاند آیا ایمانشان چنان بوده که ایمان راستین خوانده شود یا نه و لذا هرگاه از یکی از ایشان سؤال میشد: آیا تو مؤمن هستی؟ در پاسخ می گفت: به خدا، فرشتگان، کتابها، پیامبران، روز واپسین، بهشت، جهنم وامثال آن ایمان آوردهام، کسیکه به این جملات تلفظ نموده و قلبا نیز بدانها اعتقاد و یقین داشته باشد، مؤمن محسوب میشود، واستثنائش بخاطر این است که نمیداند آیا ایمانش آنچنان هست که سزاوار ستایش خداوند باشد یا نه؟
صحابه و تابعین ش معتقد بودند استثناء در اعمال شامل گفتار و تصدیق قلبی نمیگردد بلکه در اعمال زمینه سازِ حقیقت ایمان رخ میدهد. و مردم از نظر ایشان مؤمن واحکام گوناگون اسلام همچون: ارث و نکاح برآنان تطبیق میشود [۳۵۵].
بیانات آجری / عین مذهب پیشینیان یعنی صحابه، تابعین و دانشمندان وارسته پس از ایشان است، ابوعبید با سند خویش روایت میکند که: یک نفرپیش ابن مسعود گفت: من مؤمنم.ایشان گفتند: آیا تو از اهل بهشت هستید؟ گفت: امیدوارم.ابن مسعود گفت: چرا نخستین(یعنی اینکه به طورقطع گفتید من مؤمنم) را موکول نکردی چنانکه دومی را موکول نمودی (یعنی گفتی امیدوارم) [۳۵۶].
امام احمد میگوید: از یحیی بن سعید شنیدم میگفت: هیچکس را جز بر استثناء ندیدهام [۳۵۷].
پیشینیان این امت جهت اثبات جواز استثناء دلایلی از کتاب و سنت نقل مینمایند که در اموری ثابت و محقق استثناء بکار رفته است، از جمله این آیه: ﴿لَتَدۡخُلُنَّ ٱلۡمَسۡجِدَ ٱلۡحَرَامَ إِن شَآءَ ٱللَّهُ ءَامِنِينَ﴾ [الفتح: ۲۷]. ترجمه: «بدون شک به خواست خدا با خاطرى آسوده در مسجد الحرام درخواهید آمد». و در سنت نیز این حدیث پیامبر را به عنوان دلیل ذکر مینمایند که به هنگام سلام کردن برساکنان قبرستان میفرمود: «السلام علیکم دار قوم مؤمنین وانا انشاءالله بکم لاحقون» [۳۵۸] یعنی: «درود برشما ای ساکنان خانه مؤمنان! به خواست خدا مانیز به جمع شما میپیوندیم».
با وجود اینکه موضعگیری سلف در موضوع استثناء ایمان واضح و اینکه بخاطر ترس ازخود ستایی بوده است، ولی سؤال کردن از آن را نمیپسندیدند، آجری / در این باره چنین میگوید: هرگاه مردی از تو پرسید آیا مؤمن هستید؟ در پاسخ بگو: به خدا، فرشتگان، پیامهای آسمانی، روزآخرت، مرگ، رستاخیز، بهشت ودوزخ ایمان دارم. و اگر هم دوست داشتی بگو: سؤالت بدعت است وجوابت نمیدهم. واگر هم خواستی به همان شیوهای که بیان شد در پاسخ بگو: به خواست خدا مؤمنم، ولی از بحث و مناظره در این زمینه پرهیز کن، زیرا این کار نزد علما ناپسند ون کوهیده است و لذا از پیشوایان دین پیروی کن تا به خواست خدا در امان بمانید [۳۵۹].
علت آنکه پیشینیان سؤال درباره ایمان را دوست نداشتهاند این بوده که چون سؤال مزبور از جانب مرجئه مطرح میگشت، خلال از امام احمد روایت مینماید که مردی از ایشان پرسید: یک نفر از من پرسید: آیا تو مؤمن هستید؟ در پاسخ گفتم: بله، آیا اشکالی دارد؟ مگر مردم به دودسته کافر و مؤمن تقسیم نمیشوند. امام به خشم آمد و فرمود: این نوع سخنان از طرف مرجئه مطرح میگردد حال آنکه خداوند میفرماید: ﴿وَءَاخَرُونَ مُرۡجَوۡنَ لِأَمۡرِ ٱللَّهِ إِمَّا يُعَذِّبُهُمۡ وَإِمَّا يَتُوبُ عَلَيۡهِمۡۗ﴾ [التوبة: ۱۰۶]. اینان چه کسانی هستند؟ سپس فرمود: مگر ایمان قول وعمل نیست؟ شخص مزبور گفت: آری چنان است، امام گفت: آیا قول را انجام داده ایم؟ گفت: بله، گفت: آیا کردار را انجام داده ایم؟ گفت: نه، امام گفت: پس چطور از تو اعتراض میکند که بگویید به خواست خدا و استثناء می کنید؟ (یعنی چون بخشی از ایمان که کردار است هنوز صورت نگرفته استثناء از آن جایز میباشد) [۳۶۰].
این بود چکیده دیدگاه سلف رحمهم الله در این موضوع و در برخی موارد بدون استثناء پاسخ دادهاند و اینکه داخل شدن ایشان به دایره ایمان حاصل می گردد نه اینکه مقصودشان رسیدن به کمال بوده باشد [۳۶۱].
[۳۵۴] الایمان ۴۱۰. [۳۵۵] الشریعة ۱۳۶. [۳۵۶] الایمان ابن تیمیه۶۷. [۳۵۷] الشریعة۱۳۷. [۳۵۸] مسلم روایت کرده است ۱/۲۱۸. [۳۵۹] الشریعة۱۴۰. [۳۶۰] السنة ابوبکر خلال۳/۵۹۷. [۳۶۱] الایمان ابوعبید۶۹ـ۷۰ والایمان ابن تیمیه۳۹۷.
ابوالبقاء فتوحی ـ که یکی از فقها واصولیان حنبلی مذهب است ـ میگوید: استثناء در ایمان جایز است بدینگونه شخصی بگوید: من به خواست خدا مؤمنم.شافعی، احمد وابن مسعودس نیز بدان تصریح نمودهاند [۳۶۲].
فخرالدین رازی به پارهای از انتقادات وارده برعقیده امام شافعی اشاره کرده و از جمله به مسأله استثناء در ایمان میپردازد، سپس به توضیح معنایش پرداخته و میگوید آنچه شافعی گفته مربوط به اعتقاد وی پیرامون داخل شدن اعمال در مفهوم ایمان و اینکه استثناء تنها براعمال واقع میگردد نه عقاید، میباشد. آنگاه به بررسی پارهای تأویلات و توضیحات در دفاع از شافعی میپردازد. همه اینها دال بر صحت انتساب دیدگاه مزبور به امام شافعی میباشد واینکه ایشان همچون سلف معتقد به جواز استثناء در ایمان بودهاند [۳۶۳].
[۳۶۲] شرح الکواکب المنیر۴۷. [۳۶۳] مناقب الشافعی رازی۱۴۷.
این مسأله یکی از مسائلی است که پیشینیان دربارهاش اختلاف نظردارند، البته خدا را سپاسگذاریم که این اختلاف آسیبی به دین نمیرساند [۳۶۴] ایشان در این زمینه سه دیدگاه دارند:
دیدگاه اول: معتقدند اسلام و ایمان با هم تفاوتی نداشته و دو روی یک سکهاند، امام بخاری / که در این گروه جای میگیرد، در صحیح خود بابی را برایش گشوده و میفرماید: (باب سؤال جبریل النبي عن الایمـان والاسلام له ثم قال جاءجبریل یعلمکم دینکم جعل ذالك کله دینا.وما بین النبي لوفد عبدالقیس من الایمـان وقوله تعالی: ﴿ﮋ ﭯ ﭰ ﭱ ﭲ ﭳ ﮊ ﴾). جبرئیل راجع به ایمان، احسان، اسلام وزمان وقوع قیامت از پیامبرص سؤال کرد وایشان نیز به توضیح پرداخت و سپس فرمود: آن شخص جبرئیل بود و میخواست از این طریق دین را به شما بیاموزد. پس پیامبر همه آنها را دین نامید. و آنچه پیامبر در تبیین ایمان برای هیئت نمایندگی عبدالقیس ارائه فرمودند. و همچنین خداوند سبحان میفرماید: ﴿وَمَن يَبۡتَغِ غَيۡرَ ٱلۡإِسۡلَٰمِ دِينٗا فَلَن يُقۡبَلَ مِنۡهُ وَهُوَ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ ٨٥﴾ [آلعمران: ۸۵]. ترجمه: «و هرکه جز اسلام دینى [دیگر] جوید هرگز از وى پذیرفته نشود و وى در آخرت از زیانکاران است».
ابن حجردر شرح بیانات بخاری میگویند: پیشتر اشاره شد [۳۶۵] که مصنف معتقد به اتحاد مفهوم ایمان و اسلام است، ولی وقتی پرسش جبریل از ایمان واسلام وپاسخ پیامبرموجب مغایرتشان میباشد واینکه ایمان عبارت از تصدیق اموری مخصوص واسلام ابراز اعمالی مخصوص است، خواست آن را تأویل ودیدگاه خویش را اثبات نماید.
(و بیان) یعنی همراه توضیح این امر که اعتقاد وعمل جزو دین به شمار میآیند. (و ما بین) یعنی همراه آنچه برای هیئت مزبور توضیح داد که ایمان همان اسلام میباشد، یعنی بخاری ایمان را درآن جریان به چیزی تفسیر نموده که اسلام را در اینجا بدان تفسیر مینماید. و اینکه گفت (وقول الله) یعنی به همراه آنچه آیه مزبور بر آن دلالت میکند مبنی براینکه اسلام همان دین است وحدیث ابوسفیان نیز که ایمان خود دین است، بر آن دلالت مینماید، بنابراین، اسلام و ایمان هیچ تفاوتی باهم ندارند.این بود چکیده دیدگاه ایشان پیرامون این موضوع [۳۶۶].
امام ابوعبدالله محمد بن نصر مروزی نیز در کتاب «تعظیم قدرالصلاة» به اختلاف پیشینیان در این زمینه اشاره نموده و سپس طی بحث مفصلی دیدگاه معتقدین به اتحاد ایمان و اسلام را ترجیح میدهد [۳۶۷].
یکی دیگر از کسانیکه معتقد به اتحادایمان واسلام بودهاند، امام حافظ ابن منده / میباشد که در کتاب "الایمان" بابی برایش گشوده و به ذکر اخبار دال بر آن و تبیینات روشنگر کتاب و سنت مبنی بر اتحادشان، میپردازد [۳۶۸].
دیدگاه دوم: گروهی از پیشینیان معتقد به تفاوت میان ایمان واسلام بودهاند، امام زهری در این باره میگوید: اسلام عبارت از گفتار و ایمان کردار میباشد [۳۶۹].
عبدالملک میمونی [۳۷۰] میگوید: از احمد بن حنبل پرسیدم: آیا اسلام و ایمان از نظر تو با هم تفاوت دارند؟ درپاسخ گفت: بله، گفتم: چه دلیلی را مستند قراردهیم؟ گفت: این آیه که میفرماید: ﴿قَالَتِ ٱلۡأَعۡرَابُ ءَامَنَّاۖ قُل لَّمۡ تُؤۡمِنُواْ وَلَٰكِن قُولُوٓاْ أَسۡلَمۡنَا﴾ [الحجرات: ۱۴]. ترجمه: «[برخى از] بادیهنشینان گفتند ایمان آوردیم بگو ایمان نیاوردهاید لیکن بگویید اسلام آوردیم».
در ادامه گفت: جایز است به صورت استثناء بگویم: من به اگر خدا خواسته باشد مؤمنم ولی اگر بگویم: من مسلمانم استثناء در آن جایز نیست.
ابن منده میگوید: عدهای از اصحاب وتابعین از جمله عبدالله بن عباس، حسن بصری و محمد بن سیرین این دیدگاه دوم را پذیرفتهاند.
شماری از أئمه آثار نیز دیدگاه دوم را داشتهاند و استناد ایشان به حدیث عمربن خطابس [۳۷۱]، سعدبن ابی وقاصس [۳۷۲] و ابوهریرهس [۳۷۳] است.
دیدگاه سوم: شیخ الاسلام ابن تیمیة، خطابی و ابن رجب- رحمهم الله- که در گروه سوم جای دارند.و ابن رجب پیرامون این مسأله بحث ارزشمندی دارند که چکیده آن بدین ترتیب است:
میگوید: پارهای از واژهها وقتی به صورت مفرد و مطلق بکاربرده شوند، شامل مصادیق متعددی خواهند شد، لذا هرگاه واژه مزبور در کنار واژهای دیگر استعمال گردد، بر بعضی از آن مصادیق دلالت کرده و واژه دیگر نیز سایر مصادیق را دربر می گیرد. مانند: واژه فقیر و مسکین، حالا هرگاه یکی از آنها به تنهایی استعمال گردد شامل تمام افراد نیازمند میگردد ولی اگر به هم استعمال شوند، یکی از آنها بعضی افراد نیازمند را شامل گشته و دیگری نیز سایر آنها را در برمیگیرد.
واژه ایمان و اسلام نیز چنین هستند، یعنی هرگاه به تنهایی استعمال شوند مصادیق دیگری را هم شامل میشود، ولی اگر درکنار هم بکاربرده شدند، یکی از آنها برخی مصادیق را دربر گرفته ودیگری نیز بقیه را در خود جای میدهد.
توضیحات بالا مورد تأیید عدهای از پیشوایان نیز میباشد، ابوبکراسماعیلی [۳۷۴]درنامهی خود به ساکنان "جبل" مینویسد: بسیاری از اهل سنت و جماعت معتقدند: ایمان مجموع گفتار وکردار است. اسلام عبارت از انجام کرداری است که خداوند برانسان واجب نموده است، هرگاه در کنارهم استعمال گشتند هریک بر مصداق ویژه خود دلالت دارد ولی اگر به تنهایی اطلاق شدند هرکدام از آنها شامل همه مصادیق خواهد شد.
ایشان در ادامه میگویند: خطابی نیز در کتاب "معالم السنن۴/۳۲۱"به این معنا اشاره نموده وعدهای از دانشمندان هم دیدگاه وی را پذیرفتهاند.
ابن رجب درتوجیه معنای مزبور میگوید: دلیل این تفکیک آن است که پیامبر خداص درحدیث هیئت نمایندگی عبدالقیس [۳۷۵] واژه ایمان را ـ که به تنهایی ذکر کرده بود ـ چنان تفسیرفرمود که واژه اسلام را در حدیث جبریل تفسیر کرده است، و در حدیثی دیگر توضیحات ایمان را برای اسلام بکار برد، چنانکه در حدیث عمروبن عبسةس آمده است: مردی خدمت پیامبرص آمد و پیرامون اسلام از ایشان سؤال کرد، در پاسخ گفتند: اسلام این است که دلت تسلیم خدا شده و مسلمانان از زبان ودستت در امان باشند، گفت: برترین دستورات اسلام کدام است؟ فرمود: ایمان برتر از همه آنها میباشد، گفت: ایمان چیست؟ فرمود: اینکه به خدا، فرشتگان، کتابهای آسمانی، پیامبران و روز رستاخیز اعتقاد داشته باشید [۳۷۶].
پس پیامبرخداص ایمان را برترین دستورات اسلام برشمارد و اعمال را زیر مجموعه ایمان قرار داد. بنابراین، تفاوت مزبور که گفته میشود: هرگاه به تنهایی ذکر شدند باهم تفاوت ندارند ولی اگر در کنار هم بودند هریک بر مصادیقی اطلاق میگردند، برطرف میگردد. واقعیت این است تفاوتشان در این نکته میباشد که ایمان عبارت از تصدیق و شناخت قلبی واسلام فرمانبرداری و گردن کچی انسان برای خدا است و آن هم از طریق انجام اعمال تحقق مییابد که اعمال نیز عین دین محسوب گردیده و خداوند در کتابش آن را اسلام نامیده است. پیامبر بزرگوارص هم درحدیث جبرئیل اسلام، ایمان و احسان را دین قلمداد کرد. این هم یکی دیگر از دلایل تفاوت مزبور (یعنی اتحاد مدلول درصورت ذکر یکی واختلاف معنا به هنگام ذکر هردوی آنها) محسوب میگردد، از این رو محققان گفتهاند: هرمؤمنی مسلمان است زیرا هرگاه ایمان دردرون انسانی جای گرفت و ریشه دوانید پایبند اعمال وت کالیف محوله خواهد گشت، چنانچه پیامبرص میفرماید: «ألا وإن في الجسد مضغة إذا صلحت صلح الجسدکله وإذا فسدت فسد الجسد کله ألاوهی القلب» [۳۷۷] ترجمه: «آگاه باشید در جسم انسان تکه گوشتی هست هرگاه آن تکه صلاح یابد سایر جسم نیز صلاح خواهند یافت و هرگاه فاسد گردد جسم هم فاسد میشود، آگاه باشید آن تکه گوشت قلب است». لذا هرگاه نور ایمان به دل راه یافت اثرش براعضا واعمال ظاهری نیز متبلور میگردد. ولی هر مسلمانی مؤمن محسوب نمیشود، چون گاهی نور ایمان ضعیف وکم سو است و کردارها متأثر از آن نخواهند شد. چنانچه خداوند میفرماید: ﴿قَالَتِ ٱلۡأَعۡرَابُ ءَامَنَّاۖ قُل لَّمۡ تُؤۡمِنُواْ وَلَٰكِن قُولُوٓاْ أَسۡلَمۡنَا﴾ [الحجرات: ۱۴]. پس ایشان بر اساس صحیحرتین آراء (که ابن عباس ودیگران بدان اعتقاد دارند) منافق به شمارنمی آیند بلکه ایمانشان ضعیف وکم رنگ بوده است [۳۷۸].
بنابراین، با توضیحات ارزشمند ابن رجب تفاوت میان اسلام و ایمان بر ایمان روشن میگردد، خداوند پاداش فراوانی را به ایشان ارزانی فرماید.
[۳۶۴] زیرا اصول ومنهج ایشان یکی است واختلاف مزبور بسان اختلاف در فروعیات میباشد، برعکس اختلاف خلف با سلف که چون به اختلاف در اصول ، روش، اعتبارادله وطبعا نتیجه بر میگردد، اثرات منفی بر عقاید گذاشته و اختلافاتی پدید آورده است. [۳۶۵] فتح الباری۱/۵۵. [۳۶۶] فتح الباری۱/۱۱۴. [۳۶۷] تعظیم قدرالصلاة ۲/۵۷۵ تآلیف محمد بن نصرمروزی متوفای۳۹۴ﻫ السیر۱۴/۳۳. [۳۶۸] الایمان۱/۳۲۱ اثرحافظ محدث ابو عبدالله محمد بن اسحاق متوفای۳۹۵ﻫ. السیر۱۴/۱۸۸. [۳۶۹] همان۳۱۱. [۳۷۰] اوعبد الملک بن مهران میمونی رقی ازیاران امام احمد بوده که امام وی رابیش از دیگران مورد احترام قرار میداد، درسال۲۷۴ﻫ وفات یافته است. السیر۱۳/۹۰. [۳۷۱] حدیث ایشان همان حدیثی است که جبریل پیرامون اسلام، ایمان واحسان از پیامبرسؤال کرد، که پیامبرخدا میان اسلام وایمان جدایی انداخت.صحیح مسلم۱/۳۶. [۳۷۲] حدیث سعد این است که میگویدگروهی آمدند خدمت پیامبر خدا ایشان نیز به هریک از آنها چیزی داد جزیک نفرکه از نظر من مهمترازهمه بود، رفتم خدمتشان آهسته عرض کردم: چرا به فلانی ندادی به خدا قسم او را مؤمن میدانم فرمود: مؤمن یا مسلمان، کمی ساکت ماندم و سپس دیدگاهم نسبت به وی قوت گرفت و بازگفتم: چرا فلانی را استثناء نمودی؟ قسم به خدا او را مؤمن میدانم فرمود: مؤمن یا مسلمان؟ من ازبیم اینکه مبادا وارد دوزخ گردد به او خواهم داد در حالیکه دیگران نزد من محبوبتر هستند.فتح الباری۳/۳۴. [۳۷۳] حدیث وی همان حدیث مشور عمربن خطاب میباشد. بخاری۱/۱۱۴و مسلم۱/۳۹. [۳۷۴] امام حافظ، حجت، فقیه، شیخ الاسلام ابوبکر احمد ابن ابراهیم بن اسماعیل بن عباس جرجانی اسماعیلی شافعی، شیخ شافعیان، متولد ۲۷۷ و فات ایشان ۳۷۱ بود. (السیر ۱۶/۲۹۲) [۳۷۵] مسلم در صحیح خود۱/۴۶ روایت نموده است و در آن آمده: پیامبر ایشان رابه چهار چیز دستور داد و از چهار چیز جلوگیری کرد، راوی میگوید: آنان را به اعتقاد وایمان به خدا فرمان داد و فرمود: آیا میدانید ایمان به خدا چیست؟ گفتند: خدا و پیامبرش داناتراند، فرمود: ایمان به خدا عبارت از گواهی دادن به یکتایی او و رسالت محمد، برپایی نماز، پرداخت زکات، روزه رمضان و ادای خمس غنایم میباشد. [۳۷۶] امام احمد در مسند خود/۱۱۴روایت کرده است. [۳۷۷] بخاری روایت کرده است، فتح الباری۱/۱۲۶. [۳۷۸] جامع العلوم والحکم۲۶ـ۲۷.
آنچه از سخنان منتسب به امام شافعی / بر میآید اینکه ایشان قائل به تفاوت میان ایمان و اسلام نبودهاند بلکه در برخی روایات به اتحاد مدلول آنها تصریح نموده است. زیرا درکتاب"الاُم ـ باب عتق الرقبة الـمؤمنة في الظهار" میگوید: هرگاه کفاره ظهار بر کسی واجب گشت باید درصورت توانایی آزاد نمودن برده یا داشتن قیمتش، برده مؤمنی را از قید اسارت وبردگی آزاد نماید و غیر برده یا آزاد کردن برده غیر مؤمن موجب سقوط کفاره ازگردنش نمیگردد، چون خداوند راجع به کفاره قتل خطأ میفرماید: ﮋ ﭞ ﭟ ﭠ ﮊ النساء: ٩٢ این آیه به مثابه دلیلی است برای آن که برده غیر مؤمن درهیچ کفارهای قابل قبول نیست زیرا در مسأله قتل نیز برای کفاره میباشد، چنانکه خداوند در دو مورد [۳۷۹]، شرط عدالت را برای اعتبار شهادت واجب نموده و در سه مورد [۳۸۰]نیز به صورت مطلق بدان پرداخته است، در اینجا چون همه موارد در دایره شهادت میگنجند، به شرط مورد نظر خداوند اکتفا کرده و بر موارد مطلق شهادت چنین استدلال میکنیم که اگر خداوند همان معنی را قصد میکرد شرط نمیگذاشت بلکه او اموال مسلمانان را به خودشان بازگردانده نه به مشرکان، لذا اگر یک نفر درکفاره ظهار برده غیر مؤمنی را آزاد کرد کافی نیست و باید برده مؤمنی را آزاد نماید.
وی در ادامه میگوید: ازنظر من خوبتر این است بردهای مکلف و مؤمن را آزاد نماید، اگر غیرعرب بود ولی اسلام را خوب توصیف کرد کفایت میکند [۳۸۱].
مالک از هلال بن امیة بن اسامه از عطاء بن یسار ازعمر بن حکم به ما خبرداد که پیش پیامبرص رفتم و گفتم: ای پیامبر خدا! من کنیزکی دارم که چوپان است، پیشش رفتم دیدم گوسفندی راگم کرده است راجع به آن از او سؤال نمودم درپاسخ گفت: گرگ آن را خورده است، من نیز که انسانم (و مغلوب طبایع بشری) از او خشمگین شده و یک سیلی به صورتش زدم وحالا بردهای بر من واجب شده آیا آن کنیزک را آزاد کنم؟ پیامبر از کنیزک پرسید: خدا کجا است؟ گفت: درآسمان، فرمود: من کیستم؟ گفت: پیامبر خدا فرمود: پس آزادش کن. (مقصود پیامبر این بوده که اگر کنیزک مزبور مؤمن باشد آزاد کردنش مسؤلیت عمر را برطرف مینماید).
عمر گفت: ای پیامبرخدا! ما در دوران جاهلیت چیزهایی را انجام میدادیم، مثلاپیش غیبگویان میرفتیم، فرمود: پیش آنها نروید. عمر گفت: فال بد میزدیم، فرمود: آن هم چیزی بوده که به ذهنتان خطور کرده و نباید شما را از اجرای تصمیمهایتان بازدارد [۳۸۲]. شافعی پیرامون این حدیث میگوید: نام راوی معاویة بن حکم است و زهری و یحی بن کثیر نیز چنین روایت کردهاند [۳۸۳].
شافعی در ادامه میگوید: اگر کودکی را که یکی از والدینش مسلمان بود آزاد کرد، کفایت میکند چون نماز میت وارث رادرحق وی اجرا نموده و از نظرما مسلمان محسوب میگردد. ولی اگر مرتدی را آزاد کرد کفاره از او ساقط نمیگردد گرچه پس از آزاد کردنش نیز مسلمان شود چون درحالی آزادش کرده که غیر مؤمن بوده است. اگربرده مزبور لال به دنیا آمده بود ولی اسلام را پذیرفته و با اشاره اعتقادش را اثبات و نماز میخواند، کفایت میکند گرچه از سرزمین کفر نیز پیش ما آمده باشد. ولی ازنظر من بهتر آن است بردهای آزاد کند که الفاظ دال برایمان رابرزبان جاری سازد. اگر کودکی همراه والدینش به اسارت درآمد، رشد عقلی پیدا کرد و اسلام را شناخت ولی به سن بلوغ کامل نرسیده بود آزاد کردنش در برابر کفاره ظهار کفایت نمیکند مگر اینکه پس از بالغ شدن هم اسلام رابپذیرد که درآن صورت جایز است.تعریف وشناخت اسلام بدین صورت تحقق مییابد که به یکتایی خدا و رسالت پیامبرص ایمان آورده و ازهرآنچه با اسلام درتضاد است تبری جوید. هرگاه چنین چیزی را انجام داد اسلام و ایمانش کامل میباشد، به باور من اگر از طریق ایمان به رستاخیز و امثال آنها نیز مورد امتحان و آزمایش قرار گیرد بهتر است [۳۸۴].
بیهقی ـ که در روایت زعفرانی از وی در کتاب قدیم نیز آمده است ـ از عبیدالله بن عتبه نقل مینماید که: مردی از اهالی مدینه کنیز یک سیاه پوستی را خدمت پیامبرص آورد، پیامبر از وی پرسید: آیا به یکتایی خدا اعتقاد داری؟ گفت: بله، فرمود: آیا به رسالت محمد ایمان داری؟ گفت: بله، فرمود: آیا معتقد به رستاخیز هستی؟ گفت: بله. پیامبر فرمود: آزادش کن [۳۸۵].
زعفرانی میگوید [۳۸۶]: امام شافعی در توضیح ماجرای مزبور میگوید: این حدیث وحدیث پیش از آن نیز دلالت براین دارندکه: آگاهی کافی ازاسلام و اعتقاد بدان موجب میشود فرد مزبور وارد دایره دین شده و نام اسلام بر او اطلاق گردد و اسلام همان ایمان است [۳۸۷].
بیهقی میگوید: به باور من روایت مزبور بیانگر این نکته میباشدکه ازنظر شافعی ایمان و اسلام ـ وقتی به صورت حقیقی بکاربرده شوند و یا تنها برزبان جاری گردند ـ در جلوگیری از خون ریزی مدلول یک اسم و دوروی یک سکهاند، ولی وقتی یکی از آنها حقیقی ودیگری به منظور فرار از شمشیر به معنی فرمانبرداری و تسلیم ظاهری باشد، باهم تفاوت دارند و هریک درزمینهای بکاربرده میشود.
شافعی در روایت ربیع میگوید: خداوند وضعیت گروهی از اعراب را چنین برایمان تعریف میفرماید: ﴿قَالَتِ ٱلۡأَعۡرَابُ ءَامَنَّاۖ قُل لَّمۡ تُؤۡمِنُواْ وَلَٰكِن قُولُوٓاْ أَسۡلَمۡنَا﴾ [الحجرات: ۱۴]. یعنی به ایشان خبر داد که نور ایمان به درونشان نفوذ نکرده و تنها برای حفظ خونشان به اسلام تظاهر مینمایند [۳۸۸].
شافعی در تفسیر واژه « ﮖ» از قول مجاهد میگوید: یعنی به منظورجلو گیری از کشتار و اسیرگشتن تسلیم شدهایم واعمال ظاهری را به اجرا در میآوریم [۳۸۹].
از توضیحات گذشته به این نتیجه میرسیم که: امام شافعی / معتقد است واژه ایمان و اسلام ازنظر مدلول و مفهوم دارای یک معنا بوده و هیچ تفاوتی باهم ندارند. شافعی با این دیدگاه خود بهجمع پیشینیانی همچون امام ابوعبدالله بخاری و محمد بن نصرمروزی- رحمهما الله- پیوسته است [۳۹۰].
[۳۷۹] درآیات: ۱۰۶/ مائده و۲/ طلاق. [۳۸۰] درآیات: ۲۸۲/ بقره، ۱۵/ نساءو۴/نور. [۳۸۱] الام۵/۲۸۰. [۳۸۲] صحیح مسلم۱/۳۸۲، سنن ابوداود ۱/۲۴۴ـ۲۴۵ از معاویة بن حکم، مناقب الشافعی بیهقی ۱/۳۹۵، کتاب التوحید و اثبات صفات الرب اثر ابن خزیمه۱/۲۸۰ والایمان ابن تیمیه ۳۹۸. [۳۸۳] ابن عبدالبرمی گوید: مالک هم گفته عمربن حکم روایتش نموده است، حال آنکه چنان چیزی از نظر همه محدثین غلط است زیرا درمیان صحابه فردی به اسم عمربن حکم وجود ندارد بلکه چنانکه راویان حدیث مزبور میگویند معاویةبن حکم است. ایشان یکی از اصحاب مشهور و این حدیثش هم معروف است ولی عمربن حکم تابعی و ساکن مدینه بوده است. [۳۸۴] الام ۵/۲۸۰ـ۲۸۱ و مناقب الشافعی ۱/۲۹۴. [۳۸۵] الموطأ ۲/۷۷۷، کتاب التوحید ابن خزیمه ۱/۲۸۷ و مناقب الشافعی ۱/۳۹۵. [۳۸۶] او ابوعلی حسن بن محمد بن صباح زعفرانی بزاراست که از سفیان بن عیینه روایت میکند و راوی شافعی نیز میباشد و در مجلس امام احمد وابو ثورنزد شافعی حضور مییافت و مسؤل بازگو کردن نوشتهها برای ایشان بود. وقتی بازگو کردن کتاب الرساله را به پایان برد شافعی گفت: تو از کدام قبایل عرب هستید؟ در پاسخ گفت: من عرب تبار نیستم و از اهالی روستایی به نام زعفرانیه میباشم. شافعی گفت: تو آقای این روستا هستید. درسال ۲۴۹ﻫ وفات یافت. الانساب۶/۲۸۰ والتقریب شرح حال شماره ۱۲۸۱. [۳۸۷] مناقب الشافعی بیهقی۱/۳۹۵. [۳۸۸] المناقب بیهقی۱/۳۹۶. [۳۸۹] شیخ الاسلام ابن تیمیه میگوید: پیشینیان پیرامون ارزش و اعتبار اسلامی که در آیه آمده است دو دیدگاه دارند: گروهی ازعلما از جمله: حسن بصری، ابن سیرین، ابراهیم نخعی، ابوجعفر باقر، حمادبن زید، احمدبن حنبل، سهل بن عبدالله تستری، ابوطالب مکی و بسیاری ازمحثان و محققان معتقدند: اسلامشان ارزشمند و موجب استحقاق پاداش و خروج از کفر و نفاق میگردد. گروهی دیگر از جمله شافعی و محمدبن نصرمروزی بر این باورند که: فرمانبرداری بخاطرحفظ جان و اسیر نشدن بسان اسلام آوردن منافقان است و کافر محسوب میشوند زیرا ایمان وارد دلهایشان نشده و چنین کسانی نیز کافراند. ابن تیمیه در صفحات: ۱۵۰، ۲۲۵، ۲۴۶و۳۴۹ کتاب الایمان به تشریح معنای آیه بالاپرداخته است، و ما نیز پیشتر قویترین دیدگاه در تفسیر آن را بیان نمودیم که لازم به تکرارنمیباشد. الام۶/۱۶۵. ابن جریرطبری پس ا زاشاره به اقوال مفسرین در ذیل تفسیر این آیه میگوید: بهترین رأی در تأویل آن همان دیدگاهی است که از زهری نقل کردیم و آن اینکه: خداوند اقرار زبانی اینگونه اعراب به ظاهر مؤمن که گفتارشان را با کردار تایید ننموده و به صورت مطلق ـ نه اینکه بگویند به خدا وپیامبرش ایمان داریم ـ واژه "آمنا" بر زبان جاری کردهاند، به ایشان نسبت میدهد. ولی به آنان دستور میفرماید گفتاری بر زبان جاری سازند که شبههای برای شنونده ایجاد نکرده و گویندهاش برحق باشد، آن هم بدین صورت تحقق مییابد که بگویند: مسلمان شدیم یعنی وارد دایره دین، اموال و شهادت حق و راستین شدیم. تفسیرطبری ۲۹/۱۴۲ـ۱۴۳. طبری درت فسیر خویش به دیدگاه مجاهد نیز اشاره میکند و میگوید: ابن حمید برایمان حدیث روایت کرد و گفت: مهران از سفیان از مردی ازمجاهد برایمان حدیث نقل کرد که: اسلمنا به معنای استسلمنا (فرمانبردارشدیم) است. ۲۶/۱۴۲. ابن تیمیه در تحلیل گفته بالا میگوید: این نقل قول منقطع میباشد چون سفیان مجاهد را ملاقات نکرده است. الایمان۲۲۶. [۳۹۰] الام۶/۱۵۶، ۱۵۹، ۱۶۴و۱۶۷.
دراین فصل به سه بحث اشاره میشود
بحث اول: حکم گناهان کبیره پایینتر از شرک
بحث دوم: حکم ترک عمدی نماز
بحث سوم: حکم سحر و ساحران
یکی از الطاف خداوند به امت اسلامی این است که پیشوایان و بزرگوارانی را درمیان ایشان برگزیده تا با معارف و تواناییهای خویش شبهات و انتقادات یاوهگویان و جاعلان را ریشهکن کرده و سر جای خویش بنشانند.
از بزرگترین و مهمترین موضعگیریهای ایشان در راستای دفاع از دین خدا قد علم کردن دربرابر گناهکاران اهل ریا وخودنمایی بوده است. اهل سنت و جماعت در قبال مسلمانان گناهکار موضعی میانه روانه اتخاذ نمودهاند، نه همچون خوارج و معتزلیان افراطگرایانه و نه بسان مرجئههای تفریطگونه است. زیرا خوارج مرتکب گناه کبیره را در صورت توبه نکردن در دنیا کافر ـ البته با اختلاف در نوع کفرش ـ دانسته و وی را سزاوار ماندگاری ابدی در دوزخ میدانند. معتزلیها نیز وی را مستحق سکونت ابدی در جهنم میدانند با این تفاوت که ایشان معتقدند فرد مزبور دردنیا نه حکم کافر دارد و نه مسلمان بلکه منزلهای میان آن دو برایش متصور است. ولی مرجئهها برعکس دوگروه گذشته میگویند: هرکه شعار توحید را بر زبان جاری سازد مؤمن واقعی و طبیعتا وارد بهشت میگردد، برخی از آنها به حد نهایی افراط رسیده و معتقدند: هیچ گناهی ایمان را دچار آسیب نمیکند چنانکه هر گونه عبادتی با وجود کفر فاقد ارزش و اعتبار میباشد [۳۹۱].
ولی تمامی اهل سنت بر این باورند که: انسان مؤمن به محض ارتکاب هیچیک از گناهان کبیره ـ یعنی درصورت عدم اعتقاد به حلال بودنش ـ، کافر محسوب نمیشود و اگر یکی از آنها را مرتکب گشت و پیش از توبه فوت کرد ماندگار در جهنم نخواهد بود چنانچه در احادیث آمده است بلکه چنانچه در حدیث عبادة بن صامت آمده [۳۹۲]، سرنوشتش به خدا موکول میگردد، یا مورد بخشش قرارش میدهد و یا به اندازه گناهانش او را کیفر داده و سپس د ربهشت را به رویش میگشاید. ولی پیرامون ترک نماز ازروی سستی و تنبلی اختلاف نظر دارند، برخی وی را کافر دانسته و برخی دیگروی را کافر نمیدانند [۳۹۳].
این بود چکیده مذهب اهل سنت دربارهی مسلمان مرتکب گناه کبیره که این دیدگاه خویش را بر پآیه دلایلی از کتاب و سنت بنا نهادهاند:
خداوند سبحان در قرآن میفرماید: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَغۡفِرُ أَن يُشۡرَكَ بِهِۦ وَيَغۡفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِكَ لِمَن يَشَآءُ﴾ [النساء: ۴۸ترجمه: «مسلما خدا این را که به او شرک ورزیده شود نمىبخشاید و غیر از آن را براى هر که بخواهد مىبخشاید». از این آیه چنین برداشت میشود که هرگناهی به استثنای شرک داخل دایره خواست و اراده خدا میشود، یا انجام دهندهاش را حتی اگر توبه هم نکرده باشد، مورد بخشش قرار داده و یا بر اثر گناه انجام شده عذابش میدهد.
امام بخاری / درصحیح خود بابی برای این بحث گشوده و میگوید: ارتکاب هیچ گناهی به جز شرک موجب کفر نمیگردد چون پیامبر خدا ص خطاب به ابوذر فرمود: «انك امرؤفیك جاهلیة» «تو کسی هستی که هنوز هم رسوبات دوران جاهلی در تو باقی مانده است». و خداوند هم در اینباره میفرماید: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَغۡفِرُ أَن يُشۡرَكَ بِهِۦ وَيَغۡفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِكَ لِمَن يَشَآءُ﴾ [النساء: ۴۸] [۳۹۴].
ایشان در ادامه میافزاید: خداوند در آیهای دیگر چنین میفرماید: ﴿وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱقۡتَتَلُواْ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَا﴾ [الحجرات: ۹]. ترجمه: «و اگر دو طایفه از مؤمنان با هم بجنگند میان آن دو را اصلاح دهید» یعنی هردو گروه را مؤمن قلمداد کرده است [۳۹۵].
بنابراین، آیه فوق دلیل دوم اهل سنت وجماعت درباره کافر نبودن مرتکب گناه کبیره به شمار میآید زیرا با وجود ارتکاب گناه کبیره (کشتار و به جان همدیگر افتادن) ایشان را مسلمان معرفی مینماید.
در سنت نیز احادیث متعددی که دیدگاه ایشان را تأیید مینمایند، ازجمله حدیث «بیعةالنساء» ازطریق عبادة بن صامت [۳۹۶]که به هنگام بررسی دیدگاه امام شافعی پیرامون این موضوع بدان خواهیم پرداخت.
یکی دیگر از دلایل ایشان حدیثی است که امام مسلم در صحیح خود از ابوذر س نقل مینماید که: دوبار پشت سرهم پیش پیامبرخدا ص رفتم درحالیکه زیر پارچهای سفید خوابیده بود، بار سوم که رفتم بیدار گشته بود من نیز خدمتشان نشستم و فرمود: هرکسی شعار توحید را برزبان جاری ساخته وسپس با همان عقیده از دنیا برود، داخل بهشت میگردد، اگر مرتکب زنا و دزدی هم شده باشد؟ فرمود: اگر مرتکب آنها نیز شده باشد، برای بار دوم گفتم: اگر زنا و دزدی هم انجام داده باشد، سه بار پشت سرهم فرمود: حتی اگر چنین هم باشد، دربار چهارم فرمود: علی رغم خواست ابوذر [۳۹۷].
امام نووی / درشرح حدیث ابوهریرهس که پیامبر خدا صفرمود: «لایزني الزاني حین یزني وهو مؤمن ولایسرق السارق حین یسرق وهومؤمن ولایشرب الخمرحین یشربها وهومؤمن» ترجمه: «شخص زناکار، دزد ومشروب خوار در حین انجام اعمال مزبور فاقد صفت ایمان هستند»، میگوید: علما درباره مفهوم این حدیث اختلاف نظر دارند، صحیحترین دیدگاه این است که: شخص گناهکار در حین انجام آنها ایمان کامل را از دست دادهاست نه به کلی فاقد اصل ایمان باشد، زیرا این معنی با تعابیر بکاررفته در این زمینهها که برنفی چیزی اطلاق گشته ومراد نفی کمال آن میباشد، تطابق دارد. مثل اینکه گفته شود: هیچ دانشی جزدانش سود آور وجود ندارد، هیچ سرمآیهای جز شتر، ارزشمند نیست و یا هیچگونه زندگی جززندگی آخرت دارای ارزش و اعتبار نمیباشد.
علت آنکه چنان تأویلی رابرایش برگزیدیم حدیث پیشین ابوذر است که: «من قال لااله الاالله دخل الجنة...» و یا حدیث عبادة بن صامت که یاران بزرگوار بر ترک دزدی، زنا و... با پیامبر بیعت نمودند و سپس به ایشان فرمود: «فمن وفی منکم فأجره علی الله ومن فعل شیئا من ذالك فعوقب في الدنیا فهو کفارته و...» این دوحدیث وامثال آنها، آیه: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَغۡفِرُ أَن يُشۡرَكَ بِهِۦ وَيَغۡفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِكَ لِمَن يَشَآءُ﴾ [النساء: ۴۸]. و اجماع علما بر اینکه: زنا، دزدی، قتل ودیگر گناهان کبیره به استثنای شرک موجب کفر انجام دهندهاش نمیگردد بلکه مؤمن ناقص الایمان محسوب شده ودرصورت توبه کردن عقوبتی بدان تعلق نمیگیرد، و اگر به همان حالت اصرار برگناهان از دنیا رفت سرنوشتش به خداوند سبحان موکول میگردد یا بدون عقاب در بهشت را به رویش میگشاید و یا پس از عقاب وعذاب مورد مغفرتش قرار میدهد، دال بر آن است [۳۹۸].
این بود مهمترین دلایل اهل و سنت و جماعت در این زمینه که ـ به امید خدا ـ برای کسیکه دارای دلی هوشیار باشد و با حضور قلب گوش فرا دهد، کفایت مینماید.
[۳۹۱] تفصیل باورهای این گروهها را در کتاب الفصل ابن حزم ۳/۲۲۹ و ۲۴۷ مطالعه بفرمایید. [۳۹۲] این حدیث را امام مسلم درصحیحش۳/۱۳۳۳ازعبادة بن صامت س بدین مضمون روایت کرده که: پیامبر خدا بیعتی همچون بیعت زنان ازما گرفت و آن اینکه: شریک برای خدا قرار ندهیم، دزدی نکنیم، مرتکب زنا نشویم، فرزندانمان را نکشیم و یکدیگر را دشنام ندهیم. هرکه به این اوامر پایبند بود پاداشش نزد خدا است و هرکه هم یکی ازآنها را انجام داد و علیه وی اقامه حد شد کفاره گناهش محسوب میشود ولی خدا گناهش را پنهان نمود سرنوشتش به ایشان موکول میگردد، یا عذابش داده و یامورد مغفرتش قرارمی دهد. [۳۹۳] شرح السنة بغوی۱/۱۰۳. [۳۹۴] فتح الباری۱/۸۴. [۳۹۵] همان. [۳۹۶] همان۱/۶۴. [۳۹۷] شرح صحیح مسلم۲/۹۴. [۳۹۸] شرح صحیح مسلم۱/۴۱ـ۴۲.
شافعی معتقد است: گناهکار اهل قبله در چارچوب خواست واراده خدا است، یا عذابش میدهد و یا وی را مورد بخشش قرار میدهد.ایشان دراین باره میگوید: هرکه در میدان نبرد فرار نماید نه برای تاکتیک جنگی و یا پیوستن به گروهی، میترسم ـ مگر در صورت مغفرت الهی ـ گرفتار خشم و عذاب خدا گردد [۳۹۹].
راجع به کسیکه عورت نامحرمی را نگاه کرده و یا ازروی عمد شهادتی را تغییر نماید، میگوید: مرتکب گناه گشته است مگر اینکه خدا وی را ببخشاید [۴۰۰].
درباره تفاوت میان عقد نکاح شرعی وزنا که فاقد احترام و اهمیت دینی است میگوید: و آن بدین خاطر است که خدا از عقد نکاح راضی و بدان دستور دادهاست، بنابراین، نباید احترام و اهمیت چیزی که از چنان جایگاهی برخوردار است بسان چیزی باشد که در حق وی حدشرعی تعیین نموده وعذاب دوزخ را برایش مقرر کرده است [۴۰۱].
شافعی در وصیت خویش میفرماید: خداوند آخرت را برای پاداش و مجازات کردارهای خوب و بد دنیا قرار دادهاست [۴۰۲].
ایشان این عقیده خود را بر پآیه نصوصی از کتاب و سنت بنیان نهادهاند، وی در تفسیر آیه: ﴿وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱقۡتَتَلُواْ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَاۖ فَإِنۢ بَغَتۡ إِحۡدَىٰهُمَا عَلَى ٱلۡأُخۡرَىٰ فَقَٰتِلُواْ ٱلَّتِي تَبۡغِي حَتَّىٰ تَفِيٓءَ إِلَىٰٓ أَمۡرِ ٱللَّهِۚ فَإِن فَآءَتۡ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَا بِٱلۡعَدۡلِ وَأَقۡسِطُوٓاْۖ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُقۡسِطِينَ﴾ [الحجرات: ۹]. ترجمه: «و اگر دو طایفه از مؤمنان با هم جنگیدند میان آنها صلح نمایید و اگر [باز] یکى از آن دو گروه بر دیگرى تعدى کرد با آن [طایفهاى] که تعدى مىکند بجنگید تا به فرمان خدا بازگردد پس اگر باز گشت میان آنها دادگرانه سازش دهید و عدالت کنید که خدا عادلان را دوست مىدارد»، میگوید: خداوند در این آیه به موضوع قتال دوگروه ازمسلمانان میپردازد که هریک از آنها از عقد پیمان صلح سرباز میزنند وایشان را مؤمن نامیده و تلاش برای ایجاد صلح و آشتی میانشان را دستور دادهاست. از این رو وظیفه تک تک مؤمنان در حین وقوع جنگ و خونریزی میان مسلمانان این است که نه تنها به حمایت یکی از طرفین برنخیزند که در پی ایجاد صلح وبرادری نیز باشند، و لذا معتقدم نباید پیش از فراخوانی و دعوت به صلح و آشتی علیه تجاوزکاران هم به توطئه و دسیسه چینی پرداخت، زیرا چنانکه خدا دستور میدهد باید امام مسلمانان ایشان را فراخواند.خداوند جنگ و مبارزه علیه تجاوزکاران (اهل بغی) را که مسلمان نامیده میشوند، دستور میفرماید تا به چارچوب دین و شریعت الهی برگردند. هرگاه از بغی و سرکشی دست برداشتند نباید وارد میدان نبرد با ایشان شد چون مبارزه با آنان را تنها در حین امتناع و سرکشی جایز دانسته است [۴۰۳].
شافعی/ باسند خویش از عبادة بن صامت نقل مینماید که: «کنا مع رسول الله صفی مجلس فقال: بایعوني علی ان لا تشرکوا بالله شیئا وقرأ علیهم الآیة [۴۰۴] وقال: فمن وفي منکم فأجره علی الله ومن أصاب من ذالك شیئا فعوقب به فهو کفارة له ومن أصاب من ذالك شیئا فستره الله فهو الی الله ان شاء غفرله وان شاء عذبه» [۴۰۵]. «ما در مجلسی خدمت پیامبر خدا بودیم که فرمود: برمواردی که در آیه ذکر شده با من بیعت نمایید و فرمود: پس هرکس بدانها عمل کرد پاداشش برعهده خدا است و هرکه یکی از آنها را مرتکب گشت و علیه وی اقامه حد شد کفاره گناهش محسوب میگردد و هرکس نیز گناهی را انجام داد و خداوند پنهانش نمود، سرنوشتش به ایشان موکول میگردد، اگر خواست مورد مغفرتش قرار میدهد وگرنه گرفتار عذابش مینماید».
شافعی میگوید: در زمینه حدود، روشنتر از این حدیث را ندیدهام [۴۰۶].
وی در ادامه میگوید: از پیامبر خداص روایت شده که: «وما یدریك لعل الحدود نزلت کفارة للذنوب» [۴۰۷] «توچه میدانی شاید حدود بخاطر کفاره گناهان مقرر شده باشند». این هم شبیه حدیث پیشین است گرچه حدیث اول روشنتر میباشد. حدیث دیگری در این زمینه از پیامبر خداص نقل شده که: «من اصاب منکم من هذه القاذورات شیئا فلیستتر بسترالله فانه من یُبد لَنَا صفحته نقم علیه کتاب الله عزوجل» [۴۰۸] «هرکه یکی از این آلودگیهای اخلاقی را مرتکب شد باید آن را با پوشش خدا پنهان نماید زیرا هرکس پرده از روی کارهایش بردارد کتاب خدا از او بیزار و متنفر خواهد شد».
شافعی میگوید: روایت شده: ابوبکر و عمر در زمان پیامبر خدا مردی را که حدی بر وی واجب گشته بود، دستور دادند تا گناهش را پنهان نماید [۴۰۹]. بنابراین، ما دوست داریم کسیکه مرتکب گناه موجب حد گشته خود را پنهان نماید، تقوای الهی داشته و اقدام به انجام دوباره آن نکند، چون خداوند توبه پذیر است و بازگشت مخلصانه را از بندگانش میپذیرد [۴۱۰].
شافعی در پاسخ به سؤالی مبنی بر اینکه اگر یک نفر مسلمان مشرکین اهل جنگ را از اسرار و تدابیر جنگی مسلمانان مطلع ساخت، آیا این گناه موجب حلال بودن خونش میگردد؟، فرمود: خون هیچ مسلمانی جز درصورت ارتکاب قتل، زنا یا صدور کفری آشکار که بر آن نیز پایدار شود، حلال نمیباشد. این هم به معنای تجویز اطلاع از اسرار مسلمانان با تایید کفر نیست که هرچه دلش خواست در زمینه تضعیف قدرت و آسیب وارد کردن به مسلمانان انجام دهد [۴۱۱]. آنگاه به ایراد دلیل بر آن پرداخته و روایت علی بن ابی طالبس را به عنوان شاهد ذکر میکند که: (پیامبر خدا من و زبیر را مامور کرد و فرمود: تاسرزمین"روضةخاخ" بروید که در آنجا زنی هست و نامهای همراه دارد، ما نیز سوار بر پشت اسبانمان به آنجا رفتیم تا به آن زن رسیدیم و گفتیم: نامه را دربیار. گفت: نامهای همراه ندارم. گفتیم: یا نامه را دربیار و یا لبسهایت را دورانداز که در نهایت نامه را از میان موهای بافته شدهاش بیرون آورد، ما نیز آن را پیش پیامبر بردیم که محتوایش نامهای از حاطب بن ابیبلتعه به گروهی از مشرکان مکه بود و پارهای از تدابیر و اسرار پیامبر را به ایشان خبر داده بود. پیامبر فرمود: ای حاطب! این چه کاری چیست؟ در پاسخ گفت: عجله نکن ای پیامبر خدا! من همپیمان قریشیان بودم و این مهاجران نیز که در خدمت شما هستند ارتباط خویشاوندی با ایشان دارند و بدین وسیله از دست قریش در امان میمانند ولی من ازچنین ارتباطی با ایشان برخوردار نیستم و لذا به قصد دست یافتن به جایگاهی نزد آنان این اقدام را انجام دادهام، قسم به خدا ازروی تردید در دین و یا تایید کفر نبوده است. پیامبر فرمود: همانا او راست میگوید. عمر گفت: ای پیامبر خدا اجازه بفرما تا گردن این منافق را بزنم، فرمود: نه او در جنگ بدر حضور داشته است و چه میدانی شاید خداوند به جنگاوران غزوه بدر گفته باشد: هرچه دلتان میخواهد انجام دهید که من شمارا مورد عفو و بخشش قرار دادهام .علی میگوید: سپس این آیه فرود آمد که: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمۡ أَوۡلِيَآءَ﴾ [الـممتحنة: ۱]. ترجمه: «اى کسانى که ایمان آوردهاید دشمن من و دشمن خودتان را به دوستى برمگیرید...».
خلاصه کلام اینکه: امام شافعی / بر این باور است که: انسان مسلمان با ارتکاب گناه کبیره از دایره اسلام خارج نمیگردد، اگر راه توبه را درپیش گرفت خداوند نیز به سوی او برمیگردد، اگرعلیه وی اقامه حد شد کفاره گناهش به شمار میآید و اگر هم در حال اصرار و ادامه آن ازدنیا رفت عاقبت وسرانجام کارش به خدای رحمان واگذار میشود یا وی را میبخشاید و یا عذابش میدهد ولی درصورت گرفتار شدن به آتش دوزخ درآن ماندگار نخواهد بود [۴۱۲].
[۳۹۹] الام۴/۱۶۹و مناقب الشافعی بیهقی۱/۴۲۸. [۴۰۰] مناقب الشافعی۱/۴۲۹. [۴۰۱] همان۱/۴۲۹ و الام۵/۱۵۴. [۴۰۲] الام۴/۱۲۲و مناقب الشافعی۱/۴۲۹. [۴۰۳] الام۴/۲۱۴، مناقب الشافعی ۱/۴۴۵ و احکام القرآن بیهقی۱/۲۸۹. [۴۰۴] یعنی آیه۱۲سوره ممتحنه که میفرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ إِذَا جَآءَكَ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ يُبَايِعۡنَكَ عَلَىٰٓ أَن لَّا يُشۡرِكۡنَ بِٱللَّهِ شَيۡٔٗا وَلَا يَسۡرِقۡنَ وَلَا يَزۡنِينَ وَلَا يَقۡتُلۡنَ أَوۡلَٰدَهُنَّ وَلَا يَأۡتِينَ بِبُهۡتَٰنٖ يَفۡتَرِينَهُۥ بَيۡنَ أَيۡدِيهِنَّ وَأَرۡجُلِهِنَّ وَلَا يَعۡصِينَكَ فِي مَعۡرُوفٖ فَبَايِعۡهُنَّ وَٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُنَّ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٞ﴾ [الممتحنة: ۱۲]. [۴۰۵] صحیح بخاری۱/۶۴و مسند شافعی۱/۱۵. [۴۰۶] الام۶/۱۳۸، مناقب البیهقی۱/۴۲۷ و صحیح ترمذی۲/۴۴۸. [۴۰۷] شاید این همان حدثی باشد که حاکم (۲/۱۴) از ابوهریره روایت کرده است و در آن آمده: (وما ادریك لعل الحدود کفارات لاهلها ام لا) و درباره آن میگوید: صحیح است و شرایط بخاری و مسلم در آن تحقق یافته و ذهبی نیز با آن موافقت کرده است. بیهقی نیز در سنن خود (۸/۳۲۹) روایتش کرده است. [۴۰۸] حاکم در مستدرک خود (۴/۳۸۳) از ابن عمر روایت کرده و میگوید بر اساس شرایط مسلم و بخاری صحیح میباشد و ذهبی نیز با وی موافقت کرده است.سلسلة احادیث الصحیحة حدیث شماره ۶۶۳. [۴۰۹] تحفة الاحوذی۴/۷۱۶. [۴۱۰] الام۶/۱۳۸. [۴۱۱] الام۴/۲۴۹ و احکام القرآن بیهقی۲/۴۷. [۴۱۲] حدیث بالا را بخاری۸/۶۳۳ و مسلم روایت نمودهاند. برای آگاهی بیشتر از این موضوع این کتابها را مطالعه بفرمایید: تفسیر طبری ۲۸/۵۸، الام ۴/۲۴۹ـ۲۵۰ و احکام القرآن بیهقی۲/۴۶ـ۴۷.
ابن القیم/ در اینباره میگوید: همه مسلمانان بر این امر اتفاق نظر دارند که ترک عمدی نماز واجب از بزرگترین گناهان کبیره محسوب شده و گناهش نزد خداوند متعال بزرگتر از قتل، دزدی، زنا و شراب خواری است، و اینکه در دنیا و آخرت گرفتار مجازات وخشم بىامان الهی خواهد شد.
ولی پیرامون کشتن، چگونگی اجرای آن وکافر بودنش باهم اختلاف نظر دارند: سفیان بن سعید ثوری، ابوعمرواوزاعی، عبدالله بن مبارک، حمادبن زید، وکیع بن جراح، مالک بن انس، محمدبن ادریس شافعی، احمدبن حنبل، اسحاق بن راهویه و پیروانشان معتقدند: باید کشته شود.
در مقابل بزرگانی همچون: ابن شهاب زهری، سعیدبن مسیب، عمربن عبدالعزیز، ابوحنیفه، داود بن علی و مزنی براین باورند که: مجازات وی زندان ابدی است و یا راه توبه را در پیش گرفته وآزاد میگردد ولی کشته نمیشود [۴۱۳]. سپس به ارائه دلایل طرفین میپردازد.
آنگاه درمیان آنهایی که قائل به قتلش هستند اختلاف نظر وجود دارد که آیا همانند قاتل، مشرک محارب وزناکار محسوب شده وکشتنش حد به شمار میآید؟ و یا بخاطر مرتد بودنش مجازات قتل علیه وی به اجرا درمی آید وگناه ترک نماز نیز بسان شرک از عموم گناهان کبیره استثنا شده وموجب خروج صاحبش از دایره دین میگردد؟ در اینجا دودیدگاه وجود دارد:
دیدگاه نخست: علمایی همچون: امام احمد، سعیدبن جبیر، عامرشعبی، ابراهیم نخعی، ابوعمرو، اوزاعی، ایوب سختیانی، عبدالله بن مبارک، اسحاق بن راهویه، عبدالملک بن حبیب (از فقهای مالکی مذهب)، یکی از دو رای مذهب شافعی، (به نقل ازطحاوی [۴۱۴]) و بنابه گفته ابن حزم [۴۱۵] عمربن خطاب، معاذبن جبل، عبدالرحمن بن عوف ابوهریره و افرادی دیگر ازمیان صحابه، ترک کننده عامدانه نماز را تکفیر و قتلش را لازم دانستهاند و معتقدند بخاطر مرتد بودنش کشته میشود [۴۱۶].
امام محمد بن نصرمروزی / میگوید: ما در این کتاب دلایلی از قرآن و سنت درباره جایگاه و منزلت نماز، پاداش آن، تهدید و عقوبت ترک کنندهاش و تفاوت نماز با سایر اعمال را ذکر کردهایم. در ادامه میگوید: سپس به احادیث روایت شده از پیامبرص پیرامون کافر شدن صاحبش و جواز قتال مانعین اقامه آن پرداختیم و پس همه آنها موضعگیریهای وارده از طرف یاران بزرگوار پیامبر را برشمردیم که میان ایشان اختلافی دراین زمینه رخ نداده است [۴۱۷].
این گروه دلایلی از کتاب، سنت و اجماع صحابه را مستند خویش قرار دادهاند، و اینک به بررسی آنها خواهیم پرداخت:
[۴۱۳] کتاب الصلاةابن القیم۱۶ـ۱۵، المغنی ابن قدامه۳/۳۵۱، المجموع نووی۳/۱۳، المحلی ابن حزم۲/۲۴۲، نیل الاوطار۱/۳۶۹وشرح السنة۲/۱۸۰. [۴۱۴] مشکل الاثارطحاوی۴/۲۲۸. [۴۱۵] الصلاةابن القیم/۳۳. [۴۱۶] الصلاة /۳۳، الترغیب والترهیب منذری۱/۳۹۳، المغنی ابن قدامه۳/۳۵۱ـ۳۵۹ والمحلی۲/۲۴۲. [۴۱۷] تعظیم قدر الصلاة ۲/۹۲۵.
۱ ـ ﴿أَفَنَجۡعَلُ ٱلۡمُسۡلِمِينَ كَٱلۡمُجۡرِمِينَ ٣٥ مَا لَكُمۡ كَيۡفَ تَحۡكُمُونَ ٣٦ أَمۡ لَكُمۡ كِتَٰبٞ فِيهِ تَدۡرُسُونَ ٣٧ إِنَّ لَكُمۡ فِيهِ لَمَا تَخَيَّرُونَ ٣٨ أَمۡ لَكُمۡ أَيۡمَٰنٌ عَلَيۡنَا بَٰلِغَةٌ إِلَىٰ يَوۡمِ ٱلۡقِيَٰمَةِ إِنَّ لَكُمۡ لَمَا تَحۡكُمُونَ ٣٩ سَلۡهُمۡ أَيُّهُم بِذَٰلِكَ زَعِيمٌ ٤٠ أَمۡ لَهُمۡ شُرَكَآءُ فَلۡيَأۡتُواْ بِشُرَكَآئِهِمۡ إِن كَانُواْ صَٰدِقِينَ ٤١ يَوۡمَ يُكۡشَفُ عَن سَاقٖ وَيُدۡعَوۡنَ إِلَى ٱلسُّجُودِ فَلَا يَسۡتَطِيعُونَ ٤٢ خَٰشِعَةً أَبۡصَٰرُهُمۡ تَرۡهَقُهُمۡ ذِلَّةٞۖ وَقَدۡ كَانُواْ يُدۡعَوۡنَ إِلَى ٱلسُّجُودِ وَهُمۡ سَٰلِمُونَ ٤٣﴾ [القلم: ۳۵-۴۳]. ترجمه: «آیا فرمانبرداران را همچون گناهکاران یکسان میشماریم ٣٥ شما را چه می شود چگونه داورى مىکنید ٣٦ آیا شما را کتابى هست که در آن فرا مىگیرید ٣٧ که هرچه را برمىگزینید براى شما در آن خواهد بود ٣٨ یا با ما پیمانهای بستهاید که تا روز قیامت هرچه حکم کنید حق شما باشد ٣٩ از آنان بپرس، کدام یک از ایشان، ضامن چنین پیمانهای است ٤٠ یا شریکانى دارند، پس اگر راست مىگویند شریکانشان را بیاورند ٤١ روزى که ساق کشف شود و به سجده فرا خوانده شوند و در خود توانایى نیابند ٤٢ دیدگانشان به زیر افتاده، خوارى آنان را فرو مىگیرد، درحالیکه [پیش از این] به سجده دعوت مىشدند و تندرست بودند».
خداوند در آیات فوق خبر میدهد که مسلمانان را بسان مجرمان قرار نمیدهد و اساسا این امر شایسته حکمت و فرمان عالمانه وی نیست. سپس به ذکر احوال مجرمان که دشمنان مؤمنین بودهاند پرداخته و میفرماید: روزی که هول و هراس به اوج خود میرسد و از کافران و مشرکان خواسته میشود که سجده ببرند ولی چون در دنیا سر به آستانه معبود نساییدهاند و همراه نمازگذاران در صفوف به هم فشرده مسلمانان قرار نگرفتهاند، از انجام آن عاجز و ناتوانند و این نکته بیانگر آن است که آنها همراه کافران و منافقاناند وپشتهایشان به هنگام سجده مسلمانان بسان سمت راست پشت گاوها است و اگر از گروه مسلمانان به شمار میآمدند اجازه کرنش بردن به ایشان نیزداده میشد.
۲ ÷
ـ ﴿فَخَلَفَ مِنۢ بَعۡدِهِمۡ خَلۡفٌ أَضَاعُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَٱتَّبَعُواْ ٱلشَّهَوَٰتِۖ فَسَوۡفَ يَلۡقَوۡنَ غَيًّا ٥٩ إِلَّا مَن تَابَ وَءَامَنَ وَعَمِلَ صَٰلِحٗا فَأُوْلَٰٓئِكَ يَدۡخُلُونَ ٱلۡجَنَّةَ وَلَا يُظۡلَمُونَ شَيۡٔٗا ٦٠﴾ [مریم: ۵۹-۶۰]. ترجمه: «آنگاه پس از آنان جانشینانى به جاى ماندند که نماز را تباه ساخته و از هوسها پیروى کردند و به زودى [سزاى] گمراهى [خود] را خواهند دید ٥٩ مگر آنان که توبه کرده و ایمان آورده و کار شایسته انجام دادند که آنان به بهشت درمىآیند و ستمى بر ایشان نخواهد رفت».
از این آیه چنین برداشت میشود که خداوند سبحان آتش دوزخ را برای کسانی مقرر فرموده که نماز را تباه ساخته و از لذائذ و شهوات دنباله روی نمودهاند.
آیه دوم دلیل دیگری برمدعای مزبور است زیرا اگر تباه کننده نماز، مؤمن به شمار میآمد، شرط ایمان درتوبهاش درنظرگرفته نمیشد.
۳ ـ ﴿فَٱقۡتُلُواْ ٱلۡمُشۡرِكِينَ حَيۡثُ وَجَدتُّمُوهُمۡ وَخُذُوهُمۡ وَٱحۡصُرُوهُمۡ وَٱقۡعُدُواْ لَهُمۡ كُلَّ مَرۡصَدٖ...﴾ [التوبة: ۵] ﴿فَإِن تَابُواْ وَأَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَوُاْ ٱلزَّكَوٰةَ فَإِخۡوَٰنُكُمۡ فِي ٱلدِّينِ﴾ [التوبة: ۱۱]. ترجمه: «مشرکان را هر کجا یافتید بکشید و آنان را دستگیر کنید و به محاصره درآورید.... پس اگر توبه کنند و نماز برپا دارند و زکات دهند در این صورت برادران دینى شما مىباشند».
این آیه بیانگرآن است که مسلمانان به قتال با مشرکان امرشدهاند مگراینکه راه توبه را درپیش گیرند یعنی وارد چارچوب اسلام شده، نماز برپای دارند و زکات اموالشان را بپردازند. یعنی این آیه ارتباط برادری و عادی سازی روابط با ایشان را به انجام اوامر مزبور پیوند دادهاست وگرنه مؤمن محسوب نمیشوند.
۴ ـ ﴿فَلَا صَدَّقَ وَلَا صَلَّىٰ ٣١ وَلَٰكِن كَذَّبَ وَتَوَلَّىٰ ٣٢﴾ [القیامة: ۳۱-۳۲]. ترجمه: «در آن روز گفته مىشود او هرگز ایمان نیاورد و نماز نخواند. بلکه تکذیب کرد و روىگردان شد». دلالت آیه برمدعای مزبور بدین صورت است که: اسلام عبارت از تصدیق پیامبر و انجام اوامر الهی است و نقطه مقابل آن تکذیب و نماز نخواندن میباشد. خداوند در اینجا تکذیب را در مقابل تصدیق و روی گرداندن را در مقابل نماز قرار دادهاست یعنی همانگونه که تکذیب کننده دین کافرمحسوب شده ترک کننده نماز نیز کافر به شمار میآید.
۵ ـ ﴿إِنَّمَا يُؤۡمِنُ بَِٔايَٰتِنَا ٱلَّذِينَ إِذَا ذُكِّرُواْ بِهَا خَرُّواْۤ سُجَّدٗاۤ وَسَبَّحُواْ بِحَمۡدِ رَبِّهِمۡ وَهُمۡ لَا يَسۡتَكۡبِرُونَ۩ ١٥﴾ [السجدة: ۱۵]. ترجمه: «تنها کسانى به آیات ما مىگروند که چون آن [آیات] را به ایشان یادآورى کنند سجدهکنان به روى درمىافتند و به ستایش پروردگارشان تسبیح مىگویند و آنان بزرگى نمىفروشند».
شیوه استدلال به آیه فوق بدین صورت است که: خداوند کسانی را که به هنگام یادآوری کردن به آیات خدا به سجده نمیافتند، فاقد ایمان قلمداد مینماید و یکی از بزرگترین آیات ایشان نماز میباشد، پس هرکه بدان تذکر داده شد و متذکر نگشت و به انجام آن اقدام نکرد، مؤمن به حساب نمیآید. زیرا خداوند ویژگی مؤمنین را چنین بیان مینماید که اهل سجده هستند. استدلال بالا بهترین و نزدیکترین استدلال به شمار میرود، بنابراین، هرکه به فرمان (واقیمواالصلاة...) ایمان نداشته باشد بدان پایبند نخواهد بود.
۶- ﴿كُلُواْ وَتَمَتَّعُواْ قَلِيلًا إِنَّكُم مُّجۡرِمُونَ ٤٦ وَيۡلٞ يَوۡمَئِذٖ لِّلۡمُكَذِّبِينَ ٤٧ وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ ٱرۡكَعُواْ لَا يَرۡكَعُونَ ٤٨ وَيۡلٞ يَوۡمَئِذٖ لِّلۡمُكَذِّبِينَ ٤٩﴾ [المرسلات: ۴۶-۴۹]. ترجمه: «[اى کافران] بخورید و اندکى برخوردار شوید که شما گناهکارید... و چون به آنان گفته شود رکوع کنید به رکوع نمىروند. آن روز واى بر تکذیبکنندگان». خداوند در این آیه ترک کنندگان رکوع یعنی نماز را تهدید میکند .نباید گفت تهدید مزبوربخاطر تکذیبشان بوده است چون خداوند از ترک نمازشان خبر داده و تهدید نیز بخاطر آن صورت گرفته است.
ابن القیم الجوزیه/ در این باره میگوید: علاوه بر آن ما معتقدیم: کسیکه باور به واجب بودن نماز داشته باشد بر ترک آن اصرار نمیورزد زیرا عقلا امکان ندارد کسی معتقد باشد خداوند در هر شبانه روز پنج وعده نماز را بر وی فرض نموده و عذاب و کیفر سختی نیز برای ترک کردنش مقرر فرموده است ولی با وجود آن بدان اهتمام نورزیده و بر انجام ندادنش اصرار نماید. لذا نور ایمان و اعتقاد به خدا به درون هرکسی راه یافت به انجام دستورات الهی ازجمله نماز پایبند خواهد بود و هرکه فاقد چنان انگیزه درونی باشد نشان از فقدان نیروی ایمان دارد. و به گفتههای کسانی گوش مده که در زمینه اعمال وشرایط حاکم بر دلها دارای تجربه و آگاهی کافی نیستند، بلکه واقعیت کسی را در نظر بگیر که از یکسو ایمان به خدا، تهدیدات و بهشت و جهنم در درونش جای گرفته باشد و از دیگر سو واجب نمودن نماز و کیفرهای مترتب بر ترکش را بداند ولی همچنان از انجام آن سرباز زند و اهتمامی به این دستور سرنوشتساز الهی ندهد [۴۱۸].
[۴۱۸] الصلاة ابن القیم ۳۷ـ۴۴، تعظیم قدر الصلاة ۲/۹۸۸ والمغنی۳/۳۵۲.
۱ ـ جابرس میگوید: از پیامبر خداص شنیدم میفرمود: «ان بین الرجل وبین الشرك والکفر ترك الصلاة» [۴۱۹] «حد فاصل میان انسان وشرک وکفر ترک نماز است».
۲ ـ بریده بن حصیب اسلمی روایت میکند: از پیامبر خداص شنیدم میفرمود: «العهد الذي بیننا وبینهم الصلاة فمن ترکها فقد کفر» [۴۲۰] «پیمانی که میان ما و مشرکین وجود دارد نماز است پس هرکه آن را ترک نماید به صفوف کافران میپیوندد».
۳ ـ از عبدالله بن عمرو بن عاصس روایت شده که روزی پیامبر خداص از نماز بحث به میان آورد وفرمود: «من حافظ علیها کانت له نورا وبرهانا ونجاة یوم القیامة، ومن لـم یحافظ علیها لـم تکن له نورا ولا برهانا ولا نجاة وکان یوم القیامة مع قارون وفرعون وهامان وابي بن خلف» [۴۲۱] «هرکه بر آن پافشاری نماید موجب نور، دلیل و نجات وی در قیامت خواهد شد، وهرکه بر آن مواظبت نکند در روز آخرت برای وی نور، دلیل و نجات نخواهد بود و به خیل قارون، فرعون، هامان و ابی بن خلف میپیوندد».
ابن القیم در شرح این حدیث میگوید: علت آنکه پیامبر خدا اشاره به چهار نفر مزبور میکند این است که چون آنان سردمداران کفر و گمراهی بودند و نکتهای ظریف نیز در لابلای این تشبیه نهفته است وآن اینکه: یا اموال و دارایی، یا فرمانروایی، یا ریاست و یا تجارت و بازرگانی انسان را از مواظبت برانجام نماز باز میدارد پس اگر دارایی دنیا موجب دوری جستن از نماز شد با قارون، اگر فرمانروایی موجب پرهیز از آن باشد با فرعون، اگر ریاست باعث آن شد با هامان و اگر هم تجارت و بازرگانی موجب گشت با ابی بن خلف محشور میگردد [۴۲۲].
۴ ـ معاذبن جبلسازپیامبر خداص نقل مینماید: «رأس الأمر الأسلام وعموده الصلاة وذروة سنامه الجهاد في سبیل الله» [۴۲۳] «اساس همه کارها اسلام، ستون اسلام نماز و اوج آن جهاد است».
حدیث این نکته را میرساند که جایگاه نماز در اسلام به ستون چادر میماند، همانگونه که چادر با سقوط ستون فرو میریزد ساختمان اسلام نیز با سقوط نماز فرو میریزد. ابن القیم میگوید: امام احمد هم اینگونه استدلال کردهاند.
۵ ـ انس بن مالک س میگوید: پیامبر خداص فرمود: «من صلی صلاتنا واستقبل قبلتنا واکل ذبیحتنا فذالك الـمسلم له ذمة الله وذمة رسوله فلا تخفروا الله في ذمته». [۴۲۴] ترجمه: «هرکه نماز ما را به جای آورد، رو به قبله ما بایستد وحیوان سربریده مان را بخورد، همان مسلمانی به شمار میآید که تحت مراقبت و پیمان خداوند قرار میگیرد، پس پیمان منعقده با خدا را نشکنید».
ازحدیث بالا چنین برداشت میشود که: هرانسانی با وجود سه شرط مزبور به جمع مسلمانان پیوسته و بدون آنها مسلمان محسوب نمیشود و اینکه کسی رو به قبله نماز نگذارد مؤمن نیست، پس وای به او اگر نماز را به کلی ترک نماید.
۶ ـ محجن بن ادرع اسلمیس میگوید: روزی خدمت پیامبرص بودم اذان گفته شد، پیامبر برای ادای نماز برخواست و رفت، سپس برگشت و من همچنان نشسته بودم، فرمود: «ما منعك ان تصلي الست برجل مسلم؟» «چه چیزی مانع شد نماز بخوانی مگر مسلمان نیستی؟»/ من هم گفتم: بله مسلمانم ولی همراه خانوادهام نماز خواندهام، سپس فرمود: «إذا جئت فصل مع الناس وإن کنت قد صلیت» [۴۲۵] «هرگاه به میان مردم رفتید نماز بخوان گرچه قبلا نیز نماز گذارده باشی».
بنابراین، پیامبر خدا مرز میان مسلمان و کافر را نماز قرار دادهاست واگر مسلمان بودن بافقدان نماز نیز تحقق مییافت، خطاب به یک شخص نماز نگذار نمیفرمود: مگر مسلمان نیستی.
این عده دلایل بسیار دیگری نیز دارند ولی ما جهت به درازا نکشیدن بحث تنها به موارد مزبور اشاره کردیم [۴۲۶].
[۴۱۹] الایمان ابن ابی شیبه۴۴، صحیح مسلم۱/۸۸، ترمذی۴/۱۲۵و تعظیم قدرالصلاة مروزی۲/۸۷۳. [۴۲۰] صحیح ترمذی۴/۱۲۶ و میگوید از نوع احادیث حسن صحیح غریب است، مسند احمد۵/۳۴۶، الایمان ابن ابی شیبه۴۶و تعظیم قد رالصلاة۲/۸۷۷. [۴۲۱] مسند احمد۲/۱۶۹، ابن حبان۲۵۴، هیثمی درالمجمع۱/۲۹۲ آن را به طبرانی درالکبیر والاوسط نسبت میدهد و راویان احمد مورد اعتماد هستند و منذری درالترغیب ۱/۳۶۸ میگوید: سندش جید است. [۴۲۲] الصلاة ابن القیم ۴۶ـ۴۷. [۴۲۳] ترمذی در کتاب الایمان ۴/۱۲۴روایت کرده و میکوید از نوع احادیث حسن صحیح است، سنن ابن ماجه ۳۹۷۳، مسند احمد۵/۲۳۱ و ابن القیم در مختصر الصلاة ۴۷ـ۴۸ میگوید حدیثی صحیح است. [۴۲۴] بخاری روایت کرده است. فتح الباری۱/۴۹۶. [۴۲۵] امام احمددر مسند۴/۳۴ و ۳۳۸ و نسائی ۲/۱۱۲ روایت کردهاند و حاکم ۱/۲۴۴ نیز آن را صحیح دانسته است. [۴۲۶] تعظیم قدر الصلاة۲/۸۷۳ و ۸۹۲ والصلاة ابن القیم ۴۵ـ۵۰.
ابن زنجویه میگوید: عمربن ربیع برایمان حدیث روایت کرد و گفت: یحی بن ایوب از یونس از ابن شهاب برایمان حدیث نقل کرد و گفت: عبیدالله بن عبدالله بن عتبه برایم حدیث روایت کرد و گفت: عبدالله بن عباس به وی خبر داده که: وقتی عمربن خطاب در مسجد با خنجر مورد هجوم قرار گرفت و زخمی گشت من به همراه عدهای از حضار ایشان برداشته و به خانهاش بردیم و در این اثنا به عبدالرحمن بن عوف دستور داد تا امامت نماز را برای مردم برعهده گیرد، وقتی به خانه رسیدیم عمر ازهوش رفت و همچنان تا دم صبح بىهوش ماند سپس به هوش آمد و فرمود: آیا مردم نماز خواندهاند؟ گفتیم: آری، فرمود: هرکه نماز به جای نیاورد مسلمان نیست.
در روایتی دیگر آمده که: هرکس نماز نخواند سهمی از اسلام ندارد سپس درخواست آب کرد، وضو گرفت و نماز را اقامه کرد.
عمر این گفته را در جمع صحابه ایراد کرد و هیچیک از آنان با ایشان مخالفت نکرد.
چنین دیدگاهی از بزرگانی همچون: معاذ بن جبل، عبدالرحمن بن عوف و ابوهریره نیز نقل شده و مخالفت هیچ کدام از اصحاب با ایشان محرز نگشته است [۴۲۷].
عبدالله بن شقیق میگوید: یاران پیامبر خدا ص ترک هیچیک از کردارها را به جز نماز موجب کفر نمیدانستند [۴۲۸].
دیدگاه دوم: گروهی دیگر ازعلما از جمله امام مالک معتقدند: کشتن ترککننده نماز به عنوان حد محسوب میشود نه اینکه بخاطر کافر بودنش باشد. ابن بطه [۴۲۹] و ابن قدامه نیز این دیدگاه را ترجیح داده و ابن قدامه میگوید: این رأی مورد تایید اکثر فقها میباشد [۴۳۰].
روایت مشهور در مذهب شافعی نیز چنان است و رأی معتمد مذهبش به شمار میآید [۴۳۱].
شافعی/ در این باره میفرماید: هر مسلمانی نماز واجبی را ترک کرد باید علت آن را ازوی جو یا شد، اگر علت را فراموشکاری ذکر کرد دستور انجام آن به وی داده میشود. و اگر گفت بخاطر بیماری ترک کردهام به او میگوییم هرطورکه میتوانی باید به انجام آن اقدام نمایی. و اگر هم گفت من توانایی ادای نماز را به صورت کامل دارم و میدانم واجب است ولی عمدا از انجام آن امتناع میورزم، به وی میگوییم نماز جزو شعایری است که چون هیچکس نمیتواند بجای تو انجام دهد باید خودت به ادای آن مبادرتورزی وگرنه در وهله اول توبه کردن و پشیمان شدن را ازتو میطلبیم و در غیر این صورت حد قتل را علیه تو به اجرا در میآوریم......
شافعی میافزاید: گرچه ترککننده نماز در اختیار ما است ولی چون نماز همچون مالیات و اشیاء پیدا شده نیست که بتوان آن را از دستش بیرون کرد، نمیتوانیم نماز را از وی بستانیم و لذا به وی میگوییم: اگر نماز بخوانی چه بهتر وگرنه تو را میکشیم. چنانکه نسبت به کافر نیز همین موضعگیری را اتخاذ مینماییم زیرا ایمان جز به اعتراف تو تحقق نمییابد و نماز وایمان با اموالی که در دستت میباشد تفاوت کلی دارد... ایشان در ادامه میگویند: برخی معتقدند سه بار از ترک کننده نماز درخواست توبه میشود، اگر اراده خدا بدان تعلق گرفته باشد و در بار سوم به انجام نماز مبادرت ورزد چه خوب وگرنه کشته میشود.
شافعی در پاسخ به یکی از منکرین قتل ترککننده نماز میگوید: اگر کسی به تو بگوید: هرکه پس عرضه و شناخت کامل اسلام مرتد گشت باید زندانی و زده شود تا بدان اعتراف میکند، چه میگویی؟ نامبرده در جواب گفته بود: نمیتواند راه ارتداد را درپیش گیرد چون دینش را تغییر دادهاست و لذا جز اعتراف از وی پذیرفته نمیشود.
گفتم (یعنی شافعی): آیا تو نماز را – که جزو دین به شمار آمده و بنیان دین هیجکس جز بدان استوار نمیگردد چنانکه قائل گشتن به ایمان جز به اقرار و اعتراف بدان تحقق نمییابد – در شمار کارهایی قرار میدهید که باید ترک کنندهاش کشته شود، یا مانند گروهی از همفکرانت معتقدید ترک کننده نماز معتبر بوده و نه زندانی شده و نه کشته میشود؟
گفت: شخص مزبور در صورت ترک نماز که تکلیف وی محسوب میگردد، معتبر و مورد اطمینان قرار نمیگیرد.
گفتم: آیا وی را به خاطر امتناع از حکم و رای خویش از پای در میآورید ولی در برابر ترک نماز و بیاعتنایی بدان که پس از توحید و گواهی دادن به رسالت محمد ص روشنترین فرایض الهی به شمار میرود، حد قتل را علیه او به اجرا در نمیآورید؟ [۴۳۲].
شافعی/ در جایی دیگر میگوید: حضور یافتن در نماز جمعه واجب است پس هرکه از روی تنبلی انجامش نداد، خود را گرفتار بدبختی کرده مگر آنکه خدا مورد بخشش قرارش دهد، چنانکه اگر کسی نمازی نخواند تا وقتش گذشت در معرض شر قرار گرفته مگر اینکه خدا وی راببخشاید [۴۳۳].
با توضیحات گذشته مذهب امام شافعی / درباره ترک کننده نماز روشن میگردد و آن اینکه اگر ازروی تنبلی بود حکم دنیاییش بدین شیوه است که درخواست توبه از وی میشود و در صورت اصرار بر عمل خویش حد قتل بروی اجرا میگردد ولی کافر قلمداد نمیشود، و در آخرت نیز داخل چارچوبخو است و اراده خدا قرار میگیرد یا عذابش میدهد و از او درمیگذرد.
ایشان / برای اثبات دیدگاه خود به احادیثی استدلال میکنند.
۱ ـ ابوهریرهس میگوید: عمر بن خطاب س پیرامون مانعین حق زکات خطاب به ابوبکرس گفت: پیامبر خداص میفرماید: «لا أزال أقاتل الناس حتی یقولوا: لاإله إلاالله فإذا قالوها عصموا منی دمائهم وأموالهم الا بحقها وحسابهم علی الله» یعنی: «من پیوسته با مردم میجنگم تا ایمان میآورند، وقتی چنین شد جان و مالشان را محفوظ نگه داشتهاند جز آن مقدار حقوقی که ازطرف دین خدا بدانها تعلق میگیرد وحسابرسیشان نیز بر عهده خدا میباشد».
ابوبکر گفت: این کار (یعنی منع زکات) جزو همان حقوق است [۴۳۴].
شافعی درجایی دیگر میگوید: دلیل موجود درحدیث مزبور این است که ابوبکر گفت: اگرپابند شتری را که به پیامبر دادهاند از من منع کنند بخاطر آن با ایشان میجنگم. میان آنچه خدا در کنار یکدیگر ذکرشان فرموده (یعنی نماز وروزه) جدایی میفکنید [۴۳۵].
بخاری و مسلم حدیث مزبور را از ابن عمر، احمد و ابن خزیمه از ابوهریره و نسائی از انس بن مالک روایت کردهاند. تعبیر حدیث بنابه روایت ابن عمر بدین شرح است: «أمرت أن أقاتل الناس حتی یشهدوا أن لاإله إلاالله وأن محمدا رسول الله ویقیموا الصلاة ویؤتوا الزکاة فإذا فعلوا ذالك عصموا منی دمائهم وأموالهم إلا بحق الاسلام وحسابهم علی الله» [۴۳۶] «به من فرمان داده شده با مردم بجنگم تا اینکه به یکتایی خدا و رسالت محمد ایمان بیاورند، نماز بر پا دارند وزکات بپردازند، وقتی چنین کردند جان و مالشان را محافظت کردهاند جز آن اندازه حقوقی که براساس شریعت بدانها تعلق میگیرد و حساب آخرتشان به خدا موکول میگردد».
روش استدلال به حدیث فوق بدینگونه است که چون صحابه به نبرد مانعین زکات رفتهاند، به طریق اولی باید ترک کننده نماز کشته شود.
۲ ـ عبیدالله بن عدی بن خیار میگوید: مردی آهسته چیزی به پیامبر خدا گفت، سپس معلوم شد درباره یک نفر منافق با ایشان مشورت میکند. پیامبرص فرمود: «الیس یشهد ان لا اله الا الله؟ قال: بلی ولا شهادة له.قال: الیس یصلي؟ قال: بلی ولا صلاة له فقال النبي: أولئك الذین نهانی الله تعالی عنهم». [۴۳۷] یعنی: «آیا به یکتایی خدا ایمان ندارد؟ گفت: بله ولی شهادتش ارزشی ندارد. فرمود: مگر نماز نمیخواند؟ گفت: بله ولی فاقد ارزش است. فرمود: آنان کسانیاند که خداوند مرا از ایشان منع فرموده است».
حدیث بالا دال بر این است که پیامبر خدا نماز خواندن آن یک نفر منافق را مانع قتلش دانست، بنابراین، کسیکه نماز نخواند به قتل میرسد. لذا شافعی / کشتن ترک کننده نماز از روی تنبلی را از این دو حدیث برداشت نموده است.
این گروه (معتقدین به کافر نبودن ترککننده نماز) دلایلی را برای اثبات مدعای خویش ذکر میکنند، ازجمله: ۱ ـ آیه : ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَغۡفِرُ أَن يُشۡرَكَ بِهِۦ وَيَغۡفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِكَ لِمَن يَشَآءُ﴾ [النساء: ۴۸].
۲ ـ عبادة بن صامتس از پیامبر خداص نقل میکند که: «من شهد الا اله الاالله وحده لاشریك وان محمدا عبده ورسوله وان عیسی عبدالله ورسوله وکلمته القاها الی مریم وروح منه والجنة والنار حق أدخله الله الجنة علی ما کان منه من العمل» [۴۳۸] «هرکه گواهی دهد که: خداوند یکتا و بدون شریک است، محمد بنده و رسول او است، عیسی بنده و فرستاده و کلمه او بود که خدا آن را به مریم رساند و او دارای روحی است و بهشت و جهنم حق است، خداوند به واسطه کردارش او را وارد بهشت مینماید».
۳ ـ مهمترین دلیل ایشان حدیث عبادة بن صامتس است که میگوید: ازپیامبر خداص شنیدم میفرمود: «خمس صلوات کتبهن الله علی العباد من أتی بهن کان له عندالله عهد أن یدخله الجنة ومن لـم یأت بهن فلیس له عهد عندالله إن شاء عذبه وإن شاء غفرله» [۴۳۹] «خداوند درهر شبانه روز پنج وعده نماز را بر بندگان واجب نموده است، هرکس آنها را انجام دهد خداوند طبق قرار داد خویش وی را وارد بهشت مینماید ولی هرکس به ادایشان همت نگمارد نزد خدا پیمانی ندارد، اگر خواست عذابش میدهد و اگر هم خواست وی را میبخشاید».
۴ ـ ابوهریرهس از پیامبر خداص نقل میکند که: «أول مایحاسب به العبد یوم القیامة الصلاة الـمکتوبة فإن أتمها و إلا قیل: هل له من تطوع فإن کان له تطوع أکملت الفریضة من تطوعه ثم یفعل بسائر الأعمال الـمفروضة مثل ذالك». [۴۴۰] «نخستین چیزی که د رروز قیامت بنده بدان محاسبه خواهد شد نمازهای واجب است، اگرآنها را به طور کامل انجام داده باشد چه خوب وگرنه گفته میشود: ببینید آیا نمازهای مستحبی در اعمال نامهاش وجود دارد اگر داشته باشد فرایض را بدان تکمیل مینمایند سپس درباره هریک از فرایض دیگر نیز چنان برخورد میشود».
۵ ـ یکی دیگر از دلایل ایشان حدیثی است که گویا: انسان مسلمان در روز آخرت دارای نودونه مجوز ورود به بهشت است و طول هرکدام از آنها به اندازه وسعت دید انسان میباشد، سپس مجوزی بیرون آورده میشود که تنها شعار توحید (لااله الاالله) در آن ثبت گشته و او برسایر مجوزها برتری مییابد.
این احادیث و امثال آنها از تکفیر ترک کننده نماز و اعتقاد به ماندگار بودنش در جهنم جلوگیری مینمایند و عواقب سایر گناهان کبیره را برایش اثبات میکنند [۴۴۱]. و احادیث دال بر کفر ترککننده نماز را تأویل نموده و معتقدند کفر موجود در آنها از نوع کفر انکاری نیست و موجب ماندگاری صاحبش در دوزخ نخواهد گشت [۴۴۲].
[۴۲۷] الصلاة ابن القیم۵۰ـ۵۱ و تعظیم قدر الصلاة مروزی ۲/۸۹۲، ۹۰۵ و ۹۲۵. [۴۲۸] ترمذی در الایمان ۴/۱۲۶ و محمد بن نصر مروزی در کتاب تعظیم قدر الصلاة ۲/۹۰۴ و ۹۰۵ روایت کردهاند و البانی نیز در کتاب صحیح الترغیب و الترهیب ۵۶۴ آن را صحیح میداند. [۴۲۹] الصلاة ابن القیم/۳۳. [۴۳۰] المغنی۳/۳۵۹. [۴۳۱] المجموع ۳/۱۳ـ۱۷، نیل الاوطار۱/۳۶۹، شرح السنة۲/۱۸۰و تعظیم قدر الصلاة۲/۹۵۶. [۴۳۲] الام ۱/۲۵۵ ـ ۲۵۶، مختصر مزنی ۳۴ والسیر ۱۰/۳۳. [۴۳۳] الام۱/۲۰۸. [۴۳۴] ترتیب مسندالشافعی۱/۱۴. [۴۳۵] الام۱/۲۵۵. [۴۳۶] فتح الباری۱/۷۵وشرح مسلم۱/۲۰۳. [۴۳۷] ترتیب مسند الشافعی۱/۱۳ـ۱۴.این حدیث را احمد در مسند۵/۴۳۲ـ۴۳۳ و مالک در الموطأ۱/۱۷۱روایت کرده است.امام مسلم نیز در کتاب زکات /۱۵۶۴ شبیه این حدیث را از ابوسعید خدری روایت نموده که در آن آمده است: خالد گفت: آیا گردنش انزنم؟پیامبر فرمود: نه شاید نماز بخواند. [۴۳۸] صحیح بخاری کتاب الانبیاء ۳/۱۲۶۷و مسلم کتاب الایمان/۲۸. [۴۳۹] مسنداحمد ۵/۳۱۵ـ۳۱۹، سنن ابوداود /۴۲۵، نسائی ۱/۲۳۰ و ابن ماجه/۱۴۰۱. [۴۴۰] احمد درمسند۲/۲۹۰، ابوداود /۸۶۴، نسائی ۲/۲۳۱ و ابن ماجه/۱۴۲۵ـ ۱۴۲۶روایت کردهاند. [۴۴۱] برای آگاهی بیشتر از این موضوع به کتاب الصلاة ابن القیم۳۳ـ۳۷ و نیل الاوطار ۱/۳۷۳ مراجعه فرمایید. [۴۴۲] الصلاة ۵۱ـ۵۲ و تعظیم قدر الصلاة ۲/۹۳۶.
مستدلترین دیدگاه در این باره دیدگاه کسانی است که معتقد به کفر ترککننده نماز از روی تنبلی بوده و اینکه بخاطر مرتد بودنش کشته میشود و پیروان دیدگاه نخست گفتههای گروه دوم را مردود دانستهاند:
شوکانی / میگوید: پیشینیان وپسینیان(سلف وخلف)، اشعریها، معتزلیها و دیگران نیز بر این باورند که: احادیث وارده مبنی بر اینکه: هرکس شعار توحید را بر زبان جاری سازد، وارد بهشت میگردد، مشروط به خلل وارد نکردن به سایر واجبات الهی و مرتکب نشدن هیچیک ازگناهان کبیرهای که باآب زلال توبه شستشو نشده باشند، است و محض تلفظ به شهادتین موجب ورود به بهشت نمیگردد [۴۴۳].
امام محمد بن نصر میگوید: و اما استناد به حدیث عباده درست نیست زیرا حدیث مزبور به صورت مبسوط از طرقی برایمان روایت شده و درآن آمده است: هرکس نمازها را به طورکامل انجام داده و چیزی از شرایطش را نکاسته باشد، نزد خدا پیمانی برایش وجود دارد که وی را عذاب ندهد. ولی هرکس به صورت ناقص آنها را ادا کرده باشد نزد خدا فاقد هرگونه پیمانی است، یا عذابش میرساند و یا اورا مورد مغفرت خویش قرار میدهد [۴۴۴].
ایشان در توضیح حدیث فوق میگویند: یکی از شرایط نماز پاکیزگی از پلیدیها، پاکیزگی لباسها، پاکیزگی جای نماز، محافظت بر اوقات آنها، خشوع، اتمام رکوع و سجود است، پس هرکه آنها را به طور کامل انجام دهد، خدا وی را وارد بهشت مینماید ولی اگر به صورت ناقص و ناتمام به ادایشان پرداخته باشد دارای چنین پیمانی نزد پروردگار نمیباشد. این نوع افراد با کسانی که نمازها را به طور کلی ترک نمودهاند فاصله زیادی دارند وسرنوشتشان تفاوت کامل باهم دارد [۴۴۵].
ابن القیم / میگوید: دلایل مزبور و سایر ادله نیز بیانگر این هستند که هیچیک از کردارهای انسان جز در صورت انجام کامل نمازها پذیرفتنی نمیباشد، یعنی نماز کلید کارنامه وسرمآیه اصلی محسوب میگردد و بقای بهره نیز بدون اصل سرمآیه امکان پذیر نمیباشد. بنابراین، هرگاه نمازها را از دست داد تمامی کردارهایش بىارزشاند.
جای تعجب است در کافر بودن کسی تردید داشت که بر ترک نماز اصرار میورزد وبه هنگام اجرای حد قتلش نیز که در پیش چشم مردم پرتو شمشیر را بر گردنش میبیند از وی درخواست توبه میشود ولی همچنان بر کردار خویش پایدار است. کسانی که معتقد به کفر ترک کننده نماز نیستند ومی گویند فرد مزبور مؤمن محسوب شده واحکام میت بر وی اجرا میشود و یا میگویند: ایمان او بسان ایمان جبریل و میکائیل است، آیا در تکفیر نکردن کسی که کتاب و سنت و اجماع صحابه دال بر کفرش میباشد، شرم نمیکنند؟ [۴۴۶].
از توضیحات گذشته به این نتیجه میرسیم که: شافعی / معتقد به عدم کفر ترک کننده نماز از روی سستی و تنبلی است، حال آنکه دلایلی از کتاب، سنت و اجماع صحابه دال بر کفر وی هستند و وظیفه هر انسان مسلمانی این است که پایبند نصوص صحیح شریعت بوده ونسبت به هیچیک از ائمه ـ هر اندازه بلند پآیه باشد ـ تعصب نورزد، به ویژه اگر وی در زمره کسانی بوده که راجع به تقلید از او هشدار داده باشد، چنانکه پیشتر به گفته وی (هرگاه حدیث صحیحی یافت شد که با مذهبم تعارض داشت، آن حدیث مذهب من است)، اشاره شد.
[۴۴۳] نیل الاوطار۱/۳۷۶. [۴۴۴] تعظیم قدر الصلاة۲/۹۶۷ـ۹۶۹. [۴۴۵] همان۲/۹۷۱. [۴۴۶] الصلاة ابن القیم۶۲ـ۶۳.
اهل سنت و جماعت معتقدند بنا به دلایلی از کتاب وسنت سحر و جادو حقیقت دارد، [۴۴۷] پارهای از دلایل قرآنی بدین شرح است:
۱ ـ ﴿وَٱتَّبَعُواْ مَا تَتۡلُواْ ٱلشَّيَٰطِينُ عَلَىٰ مُلۡكِ سُلَيۡمَٰنَۖ وَمَا كَفَرَ سُلَيۡمَٰنُ وَلَٰكِنَّ ٱلشَّيَٰطِينَ كَفَرُواْ يُعَلِّمُونَ ٱلنَّاسَ ٱلسِّحۡرَ وَمَآ أُنزِلَ عَلَى ٱلۡمَلَكَيۡنِ بِبَابِلَ هَٰرُوتَ وَمَٰرُوتَۚ وَمَا يُعَلِّمَانِ مِنۡ أَحَدٍ حَتَّىٰ يَقُولَآ إِنَّمَا نَحۡنُ فِتۡنَةٞ فَلَا تَكۡفُرۡۖ فَيَتَعَلَّمُونَ مِنۡهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بِهِۦ بَيۡنَ ٱلۡمَرۡءِ وَزَوۡجِهِۦۚ وَمَا هُم بِضَآرِّينَ بِهِۦ مِنۡ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذۡنِ ٱللَّهِۚ وَيَتَعَلَّمُونَ مَا يَضُرُّهُمۡ وَلَا يَنفَعُهُمۡۚ وَلَقَدۡ عَلِمُواْ لَمَنِ ٱشۡتَرَىٰهُ مَا لَهُۥ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ مِنۡ خَلَٰقٖۚ وَلَبِئۡسَ مَا شَرَوۡاْ بِهِۦٓ أَنفُسَهُمۡۚ لَوۡ كَانُواْ يَعۡلَمُونَ ١٠٢﴾ [البقرة: ۱۰۲]. ترجمه: «و آنچه را که شیطان [صفت]ها در سلطنت سلیمان خوانده [و درس گرفته] بودند پیروى کردند و سلیمان کفر نورزید لیکن آن شیطان [صفت]ها به کفر گراییدند که به مردم سحر مىآموختند و [نیز از] آنچه بر آن دو فرشته هاروت و ماروت در بابل فرو فرستاده شده بود [پیروى کردند] با اینکه آن دو [فرشته] هیچ کس را تعلیم [سحر] نمى دادند مگر آنکه [قبلا به او] مىگفتند ما [وسیله] آزمایشى [براى شما] هستیم پس زنهار کافر نشوى و[لى] آنها از آن دو [فرشته] چیزهایى مىآموختند که به وسیله آن میان مرد و همسرش جدایى بیفکنند هرچند بدون فرمان خدا نمىتوانستند به وسیله آن به احدى زیان برسانند و [خلاصه] چیزى مىآموختند که برایشان زیان داشت و سودى بدیشان نمىرسانید و قطعا [یهودیان] دریافته بودند که هرکس خریدار این [متاع] باشد در آخرت بهرهاى ندارد وه که چه بد بود آنچه به جان خریدنداگر مىدانستن».
۲ ـ ﴿وَجَآءُو بِسِحۡرٍ عَظِيمٖ﴾ [الأعراف: ۱۱۶]. «و سحرى بزرگ درمیان آوردند».
۳ ـ ﴿وَمِن شَرِّ ٱلنَّفَّٰثَٰتِ فِي ٱلۡعُقَدِ ٤﴾ [الفلق: ۴]. «و از شر دمندگان افسون در گرهها».
و دیگر آیات موجود در این زمینه که حقیقت و تآثیرگذاری افسون را به اثبات میرسانند.
احادیثی از سنت پیامبر اکرم نیز این موضوع را تشریح مینماید که به مواردی از آنها اشاره خواهیم کرد:
۱ ـ عائشهب میگوید: «سحر النبيص حتی انه لیخیل الیه انه یفعل شیئا ومافعله حتی إذا کان ذات یوم هو عندي دعا الله ودعاه ثم قال: یا عائشة أن الله قد أفتانی فیما استفتیته فیه، قلت: وما ذاك یارسول الله؟ قال: جائني رجلان فجلس أحدهما عند رأسي والآخر عند رجلي ثم قال أحدهما لصاحبه: ما وجع الرجل، قال: مطبوب، قال ومن طبه؟ قال: لبید بن الاعصم الیهودي من بني زریق، قال: فبمـاذا ؟ قال: في مشط ومشاطة وجف طلعة ذکر، قال: فأین هو؟ قال: في بئرذی أروان، قال: فذهب النبيص في أناس من أصحابه إلی البئر فنظر إلیها وعلیها نخل ثم رجع إلی عائشة فقال: والله لکأن مائها نقاعة الحناء ولکأن نخلها رؤوس الشیاطین، قلت یارسول الله أفأخرجته قال: لافقد عافاني الله وشافاني وخشیت أن أثور علی الناس منه شرا وأمربها فدفنت» [۴۴۸] «پیامبر خدا جادو شد به گونهای که گمان میکرد کاری را انجام داده ولی در واقع چنان نبود، تا اینکه روزی چند بار پشت سرهم خدا را به فریاد طلبید و سپس فرمود: ای عائشه! آنچه را از خدا خواسته بودم برایم توضیح داد، گفتم: چه گونهای پیامبر خدا؟ فرمود: دو نفر پیش من آمدند یکی از آنها نزدیک سرم نشست و دیگری نزدیک پاهایم، آنگاه یکی به دیگری گفت: بیماری این مرد چیست؟ پاسخ داد: سحر زده است، گفت: چه کسی وی را جادو کرده؟ گفت: لبید بن أعصم یهودی از خاندان زریق، گفت: به چه وسیلهای؟ گفت: با شانه و مو گرده خرمای نر، گفت: او کجا است؟ گفت: درچاه ذی اروان است، راوی میگوید: پیامبر خدا به چاه ذی اروان رفت و سپس به سوی عائشه برگشت و فرمود: به خدا قسم آبش به سان دم کرده حنا و درخت خرمایش مانند سر اهریمنها بود، گفتم: ای پیامبرخدا! آیا آن را بیرون آوردی؟ فرمود: نه زیرا خداوند مرا بهبود بخشید و ترسیدم مردم را دچار بدبختی نمایم (یعنی مردم سحر را یاد گیرند و بدین وسیله خود را بدبخت نمایند)، لذا پیامبر دستور زیر خاک کردنش داد و پنهان کرده شد.».
۲ ـ سعد بن ابی وقاصس میگوید: پیامبر خدا فرمود: «من اصطبح کل یوم تـمرات عجوة لـم یضره سم ولا سحر ذالك الیوم إلی اللیل» [۴۴۹] «هرکه هر روز صبح چند دانه خرمای فشرده را بخورد تا شب آن روزهیچ زهر وافسونی وی را گزند نمیرساند».
حدیث بالا دال بر این است که پیامبر خداص سحر را تأثیر گذار وآسیب رسان قلمداد نموده وخنثی کردن آسیبهایش با اتخاذ اسباب امکان پذیر است، و این بیانگر آن است که سحر، ثابت و دارای حقیقت میباشد.
فقها درباره حکم یادگیری و بکارگرفتن سحر اختلاف نظر دارند، امام ابوحنیفه، مالک، احمد بنابه روایتی وجمهور علما معتقدند موجب کفر انجام دهندهاش میگردد. ولی امام شافعی / مفصلتر به این مسأله پرداخته است [۴۵۰]، ایشان میگویند: اگر کسی سحر را یاد گرفت باید چگونگی و ویژگی جادو را از او پرسید، اگرآن را طوری توصیف نمود که موجب کفر بود مانند سحر بابلیان مبنی بر نزدیکی به ستارهها و تاثیرگذاریشان، کافر محسوب میگردد، و اگر هم موجب کفر نبود ولی معتقد به مباح بودنش بود بازهم کافر است وگرنه کفر به شمار نمیآید. شیخ محمد امین شنقیطی / این دیدگاه را ترجیح داده و میگوید [۴۵۱]: واقعیت این است که باید در این زمینه تفکیک قائل شد، زیرا اگر سحر از آن دسته بود که ستارهها و پری مورد تعظیم قرار میگرفتند، بدون تردید و اختلاف موجب کفر خواهد گشت. و سحر هاروت و ماروت از این نوع به شمار میآید که آیات زیر بدان اشاره مینمایند:
۱ ـ ﴿وَمَا كَفَرَ سُلَيۡمَٰنُ وَلَٰكِنَّ ٱلشَّيَٰطِينَ كَفَرُواْ يُعَلِّمُونَ ٱلنَّاسَ ٱلسِّحۡرَ﴾ [البقرة: ۱۰۲]. ترجمه: «و سلیمان کفر نورزید لیکن آن شیطان [صفت]ها به کفر گراییدند که به مردم سحر مىآموختند».
۲ ـ ﴿وَمَا يُعَلِّمَانِ مِنۡ أَحَدٍ حَتَّىٰ يَقُولَآ إِنَّمَا نَحۡنُ فِتۡنَةٞ فَلَا تَكۡفُرۡ﴾ [البقرة: ۱۰۲]. «آن دو [فرشته] هیچکس را تعلیم [سحر] نمىکردند مگر آنکه [قبلا به او] مىگفتند ما [وسیله] آزمایشى [براى شما] هستیم پس زنهار کافر نشوى».
۳ ـ ﴿وَلَقَدۡ عَلِمُواْ لَمَنِ ٱشۡتَرَىٰهُ مَا لَهُۥ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ﴾ [البقرة: ۱۰۲]. «و قطعا [یهودیان] دریافته بودند که هرکس خریدار این [متاع] باشد در آخرت بهرهاى ندارد».
۴ ـ ﴿وَلَا يُفۡلِحُ ٱلسَّاحِرُ حَيۡثُ أَتَىٰ﴾ [طه: ۶۹]. «و جادوگر هرجا برود رستگار نمىشود».
و اگر سحر زمینه کفر فراهم نمیکرد مانند بهرهگیری از خواص برخی چیزها همچون چربیها و دیگر اشیاء حرام قطعی به شمار میآید ولی منتهی به کفر انجام دهندهاش نمیگردد [۴۵۲].
مباحث دیگری نیز در این زمینه هستند مانند حد سحر، توبه ساحران، حکم ساحر ذمی و دیگر مسائل معروف و شناخته شده که اختلاف زیادی در آنها وجود دارد و پرداختن بدانها بحث را به درازا میکشد [۴۵۳].
[۴۴۷] تفسیر بغوی ۱/۹۹، ابن کثیر ۱/۱۴۴، قرطبی ۲/۴۷، اضواء البیان ۴/۴۴۴ و فتح الباری۱۰/۳۲۲. [۴۴۸] بخاری روایت کرده است، فتح الباری۱۰/۲۳۵ـ۲۳۶. [۴۴۹] بخاری روایت کرده است، فتح الباری۱۰/۲۳۸. [۴۵۰] الام۱/۲۵۶ـ۲۵۷. [۴۵۱] تفسیر بغوی ۱/۹۹، ابن کثیر ۱/۱۴۴، قرطبی۲/۴۷ والمغنی. [۴۵۲] اضواء البیان۴/۴۵۶. [۴۵۳] همان ۴/۴۵۶ـ۴۶۲ و دیگر منابع نوشته شده در زمینه تفسیر، فقه و حدیث.
واژه "توحید" مصدر "وحّد یوحّد توحیدا" است وریشه "وحد" از نظر زبان شناختی به معنی: انحصار چیزی در ذات، یا صفات و یا کردارهایش بوده به گونهای که در زمینههای مزبور همتایی نداشته باشد.
ولی هرگاه باب "تفعیل" از آن ساخته و گفته شد: "وحّد الشیئ توحیدا" بدین معنی است که: او را یکی قرار داد و یا به یکتایی نسبت داد. خداوند متعال از زبان کافران میفرماید: ﴿أَجَعَلَ ٱلۡأٓلِهَةَ إِلَٰهٗا وَٰحِدًاۖ إِنَّ هَٰذَا لَشَيۡءٌ عُجَابٞ ٥﴾ [ص: ۵]. «آیا خدایان [متعدد] را خداى واحدى قرار داده این واقعا چیز عجیبى است».
و اما تعریف اصطلاحی توحید عملی (الوهیت) عبارت از این است: انسان همزمان با انجام عبادات برای خدای یکتا اعتقاد قاطع داشته باشد که ایشان بىهمتا و سزاوار پرستش است. بهترین و دقیقترین جملهای که مفهوم مزبور را برساند، شعار توحید (لااله الا الله) میباشد، زیرا معنایش چنین است که: جز خدا معبود حقیقی وجود نداشته و جز او کسی شایسته پرستش نیست [۴۵۴].
علت نامگذاری پرستش خدای یکتا به توحید این است که چون بنده با اعتقاد خویش خدا را یکی قرار داده و به بىهمتاییش اعتراف نموده است و در پرتو آن از طریق انحصار عبادت درحق وی، تنها او را به فریاد طلبیدن، وایمان به برنامهریزی و آفریننده گیش داشتن، اعتقاد به دارا بودن اسماء حسنی وکاملترین صفات و فقط وی را سزاوار پرستش دانستن، با ایشان ارتباط برقرار مینماید [۴۵۵]. هدف از آفرینش انسان و جن، فرستادن پیامبران و فرود آوردن کتابها و پیامهای آسمانی در راستای تحقق بخشیدن به همین توحید است و بهشت و دوزخ نیز برای حاملان و مخالفان آن فراهم آمدهاند.
خداوند سبحان در اینباره چنین میفرماید: ﴿وَمَا خَلَقۡتُ ٱلۡجِنَّ وَٱلۡإِنسَ إِلَّا لِيَعۡبُدُونِ ٥٦﴾ [الذاریات: ۵۶]. «و جن و انس را نیافریدم جز براى آنکه مرا بپرستند».
﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِيٓ إِلَيۡهِ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنَا۠ فَٱعۡبُدُونِ ٢٥﴾ [الأنبیاء: ۲۵]. «و پیش از تو هیچ پیامبرى نفرستادیم مگر اینکه به او وحى کردیم که خدایى جز من نیست پس مرا بپرستید».
﴿وَلَقَدۡ بَعَثۡنَا فِي كُلِّ أُمَّةٖ رَّسُولًا أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَٱجۡتَنِبُواْ ٱلطَّٰغُوتَ﴾ [النحل: ۳۶]. «و در حقیقت در میان هر امتى فرستادهاى برانگیختیم [تا بگوید] خدا را بپرستید و از طاغوت [=فریبگر] بپرهیزید».
﴿وَمَآ أُمِرُوٓاْ إِلَّا لِيَعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مُخۡلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَ حُنَفَآءَ وَيُقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَيُؤۡتُواْ ٱلزَّكَوٰةَۚ وَذَٰلِكَ دِينُ ٱلۡقَيِّمَةِ ٥﴾ [البینة: ۵]. «و فرمان نیافته بودند جز اینکه خدا را بپرستند و درحالىکه به توحید گراییدهاند دین [خود] را براى او خالص گردانند و نماز برپا دارند و زکات بدهند و دین [ثابت و] پایدار همین است».
آیات موجود در این زمینه بسیار زیادند بلکه همه آیات و سورههای قرآن بیانگر توحید هستند. چه خوب گفتهاند که: سراسر قرآن از مسأله سرنوشت سازتوحید بحث به میان میآورد، زیرا مندرجات قرآن حول محورهای زیر بحث می نماید:
۱ ـ خبر از خدا و اسماء و صفات وی.
۲ ـ فراخوان مردم به پرستش خدای بىهمتا.
۳ ـ امر و نهی و مکلف نمودن مردم به عبادت که از لوازم توحید به شمار میرود.
۴ ـ مباحث مربوط به موحدان و پاداششان در دنیا و آخرت.
۵ ـ مباحث مربوط به مشرکان و مجازاتشان در دنیا و آخرت [۴۵۶].
با وجود اهمیت اینگونه عقاید سرنوشت ساز کسانی را که در زمینه توحید قلم فرسایی کردهاند، میبینیم نه تنها اعتنایی بدان نمیورزند بلکه موحدان و هشدار دهندگان قضیه توحید را نیز به باد انتقاد گرفتهاند و لذا در تفسیر این واژه پر اهمیت به بیراهه رفته و روشها ودستههای متفاوتی را پدید آوردهاند:
۱ ـ معتزلیها نفی صفات الهی را داخل اصل توحید دانسته و معتقدند: هرکه بگوید: خداوند دارای علم یا اراده است و یا درآخرت دیده میشود، از صفوف یکتاپرستان بیرون رفته است. چون توحید عبارت از نفی صفات میباشد و خود را موحد نامیدهاند.
۲ ـ افراطگرایان جهمیه و جبریه گامی جلوتر رفته و ویژگیهای خداوند سبحان همچون: دانش، شنوایی و بینایی را انکار نمودند. محور اصلی این دیدگاه انکار حقایق اسماء و صفات خدا است واعتقاد به جبر را نیز بدان افزودند که عبارت از این است: خداوند آفریننده کردار بندگان میباشد و لذا انتساب آنها به ایشان و اعتقاد بدان با اصل توحید منافات دارد.
۳ ـ گروهی از جهمیها و فلاسفه نیز بر این باورند که: توحید یعنی انکار ماهیت زائد بر وجود پروردگار، انکار صفات کمال و اعتقاد به فقدان شنوایی، بینایی، توانایی، اراده و حیات. ودو معنای جداگانه در ذات خدا وجود ندارد چون اگر چنین باشد خداوند مرکب و جسمی ترکیبی بوده و از همه جوانب یکتا نخواهد بود.
این یکتایی که ایشان آن را حقیقت پروردگار قلمداد نمودهاند امکان وجود خارجی برایش متصور نیست زیرا محال است ذات فاقد صفاتی در جهان خارج وجود داشته باشد و لذا پیشینیان گفتهاند: تعطیل کنندگان صفات چیزی معدوم و معتقدان به جسم برای خدا (مجسمهها) نیزبتی را میپرستند. اینگونه توحید باعث شد گروهی از ایشان قائل به"حلول و اتحاد" شوند [۴۵۷].
۴ ـ توحید افراطگرایان اهل تصوف: صوفیان افراطی توحید را اینگونه تعریف نمودهاند که عبارت از: شهود و رؤیت حقیقت توحید میباشد. پس انسان یکتاپرست از دید ایشان کسی است که وجود خدا را با سایر چیزها یکسان ببیند، یعنی آنان اهل وحدت وجودند. به باور ایشان وجود همه اشیاء یک چیز است و معتقد به وجود قدیم و جدید، خالق و مخلوق و واجب و ممکن نیستند بلکه همه اشیاء از وجودی یکسان برخوردارند.
عدهای دیگر از اهل تصوف (حلولیها) میگویند: ذات خدا در همه چیز حلول کرده است. ابن القیم / در این باره چنین سروده است: وأتی فریق ثم قال وجدتههــــذا الوجود بعینه وعیــانما ثم موجود سـواه وانمـاغـلــط اللسان فقال موجـودانوأتی فریق ثم قال وجدتهبالذات موجدا بکـــــل مکـانهو کالهــواءبعینه لاعینهتمـلأ الـمکان ولایــری بعیــان [۴۵۸] گروهی آمدند وگفتند: خدا را یافتم که عین وجود است، جزوی چیز دیگری وجود ندارد وزبان به اشتباه رفت که گفت دو وجود درعالم هست. گروهی دیگر آمدند و گفتند: ذات خدا را در همه جا یافتم، او بسان هوا است که همه جا را پر میکند ولی با چشم سر دیده نمیشود.
۵ ـ توحید از نظر عموم متکلمان: عامه متکلمان در نوشتههایشان توحید را تأیید میکنند و هدفشان این است توحید را به سه نوع تقسیم نموده و میگویند: خداوند در ذات، صفات وافعال بىنظیر و بىهمتا است و کسی شبیه وی نیست.
مشهورترینشان نوع سوم (توحید افعال) است و آن یعنی اینکه: آفریننده جهان هستی یک است. ایشان میپندارند توحید مطلوب همین بوده و معنای لااله الا الله نیز این است، به گونهای که توحید عملی (الوهیت) را در اختراع و نوآوری خلاصه کردهاند. و اینک به فرازهایی ازگفتههای خودشان در این زمینه اشاره خواهیم کرد:
شهرستانی میگوید: اهل سنت ـ مرادش از اهل سنت اشعریها و دنباله روانشان است ـ و همه صفاتیها توحید را چنین تعریف کردهاند که: خداوند در ذات، صفات و افعال بىهمتا و بدون شریک است [۴۵۹].
ابوطالب مکی میگوید: توحید عبارت از اعتقاد و اطمینان درونی به یکتایی خدا است و اینکه او نخستینی بدون دوم و موجودی عاری از ابهام و تردید میباشد. و همچنین اسماء، صفات و جلوههای نورانیش غیر مخلوق و تفکیک ناپذیر از ذات او هستند [۴۶۰].
نسفی در کتاب "العقائد النسفیة" میگوید: واحد و یکتا بودن یعنی اینکه آفریننده جهان یکی است و مفهوم "واجب الوجود" جز بریک ذات قابل اطلاق نیست. توحید نیز به معنای: عدم اشتراک در وجوب است، و پیامد آن به تکثرناپذیری در جزئیات میانجامد [۴۶۱].
ابن عاشور ابیاتی را در این زمینه سروده و میگوید: یجب لله الوجود والقدمکذا البقــاء والغنی الـمطلق عـموخلقه لخلقه بلا مثــالووحدة الذات ووصف والفعـال صفات وجود، قدیم بودن، بقاء، بىنیازی مطلق، آفرینش، ووحدت در ذات وصفات وافعال برای خدا واجب است.
شارح این ابیات میگوید: وحدت یعنی اینکه در ذات وصفات وافعال همتا ودومی ندارد [۴۶۲].
و بالاخره نویسنده کتاب "جوهرة التوحید" میگوید: فواجب له الوجود والقـــدمکذا بقاء لا یشاب بالعـدمقیامه بالنفس وحدانیــــــةمنــــزها اوصافه سنیــة پس وجود وقدیم بودن، و همچنین بقاء و فنا ناپذیری برای خداوند واجب است. او از نظر ذات یکتا و همه او صاف بلند و شکوهمندش به دور از معایب و کاستیها است.
شارح ابیات بالا در توضیح آنها چنین میگوید: مراد از وحدت ذات عدم ترکیب از اجزاء، از وحدت صفات تکثر ناپذیری در یک جنس و از وحدت افعال این است که غیر از خدا کسی دارای تاثیر نیست [۴۶۳].
اینها پارهای از تعابیر ونوشتههای متکلمان بود که فهم و برداشت ایشان از قضیه توحید را روشن مینماید، سایر نوشتهها نیزحول یک محور میچرخند و شاید در روش تعبیر با هم اختلاف داشته باشند. توحید بىشائبه از دید ایشان این است که انسان به ربوبیت خدا اعتقاد داشته باشد و اصلا به حق خدا بربندگانش و یا حکمت وی در آفرینش انسانها و جنیان اعتنا نکردهاند. خطرهای این موضعگیری و کاستیهای تعریف متکلمان از توحید در نوشتههای یکی از متاخرانشان متبلور شده که میگوید: اعتقاد درست این است که آفریننده بندگان و کردارهایشان و تأثیر گذار واقعی تنها خداوند است و بس و خلاف آن به شرک میانجامد.....
کسی معتقد به نظام اسباب و مسببات بوده و بگوید خداوند اسباب را جهت دست یابی به مسببات ونتایجشان فراهم و مقرر نموده است و تنها خداوند تأثیر و فاعل حقیقی میباشد، مؤمن محسوب میگردد گرچه درتشخیص سبب دچار اشتباه شود، چون اشتباه وی درسبب است نه در سبب آفرین واقعی که خداوند خالق و مدبر میباشد....
هرگاه در گفتههای مسلمانان به تعابیری برخورد شد که دال بر انتساب چیزی به غیر خدا بود، باید آن را بر مجاز عقلی حمل نمود و دستاویز تکفیرشان قرار داده نشود. بنابراین، اگر کسی گفت: ای پیامبرخدا شفایم ده ونیازهایم را برآورده ساز، مقصودش این است که پیش خدا برایم شفاعت کن وجهت فراهم کردن زمینه دستیابی بدانها در حق من دعا کن [۴۶۴].
اینگونه تعریفات بیانگر انحراف خطیر ایشان در فهم قضیه توحید است که ناشی از درک نکردن دعوت پیامبران به ویژه آخرین فرد قافله عظیم ایشان و اطلاع نداشتن از اوضاع و عقاید مردم مکه و دیگر سرزمینهای آن دوران میباشد که به خالقیت خدا اعتراف کرده و صفات وی را در آفرینندگی و روزی رسانی منحصر نموده بودند و آن را توحید اعتقادی (ربوبیت) مینامیدند، یعنی خدا را در افعالی همچون خلق، رزق، زنده کردن و امثال آنها یکتا و بیشریک دانستن.
جهت روشن شدن مسأله مزبور و پرده برداشتن از روی اشتباهات و انحرافات اینگونه عقاید به فرازهایی از سخنان محمد بن عبدالوهاب / اشاره خواهیم کرد که تضاد آنها با مراد خداوند را ثابت مینماید:
ایشان میگویند: بدان که توحید عبارت از اختصاص دادن خداوند به عبادت است و این همان آئینی بوده که خداوند پیامبران را جهت روشن کردنشان بهسوی مردم گسیل داشت.
نخستین پیام آورالهی نوح ÷ است که چون قوم و قبیلهاش درباره محبت اشخاصی نیکوکار(ود، سواع، یغوث، یعوق و نسر) دچار افراط و زیاده روی شده بودند، خداوند وی را بهسوی ایشان روانه کرد تا عقایدشان را از خرافات بپیراید.
آخرین فرد قافله عظیم و مبارک پیام آوران الهی محمدص است که پیکر آن نیکوکاران را شکست و خدا ایشان را به سوی مردمانی روانه کرد که اهل عبادت، حج، صدقه وذکر بودند ولی برخی مخلوقات را مانند فرشتگان، عیسی پسر مریم÷ و نیکوکارانی دیگر واسطه میان خود و خدایشان قرار داده بودند و میگفتند: ما آنها را وسیله تقرب به خدا قرار داده و خواستار شفاعتشان نزد خدای متعال هستیم. لذا خداوند سبحان محمد را درمیان ایشان برگزید تا به تجدید و پیراستن آئین ابراهیم÷ پرداخته و به آنان اعلام نماید که اینگونه تقرب جستن و اعتقاد، حق مسلم خدا و کسی را شایستگی احراز آن نیست. وگرنه مشرکین دوران پیامبر به آفرینندگی، روزی رسانی، زنده کردن و میراندن و مدیریت مطلق پروردگار ایمان و اطمینان داشتند.
خداوند متعال پیرامون اعتراف مشرکان دشمن پیامبر به مطالب فوق میفرماید: ﴿قُلۡ مَن يَرۡزُقُكُم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِ أَمَّن يَمۡلِكُ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡأَبۡصَٰرَ وَمَن يُخۡرِجُ ٱلۡحَيَّ مِنَ ٱلۡمَيِّتِ وَيُخۡرِجُ ٱلۡمَيِّتَ مِنَ ٱلۡحَيِّ وَمَن يُدَبِّرُ ٱلۡأَمۡرَۚ فَسَيَقُولُونَ ٱللَّهُۚ فَقُلۡ أَفَلَا تَتَّقُونَ ٣١﴾ [یونس: ۳۱]. ترجمه: «بگو کیست که از آسمان و زمین به شما روزى مىبخشد یا کیست که حاکم بر گوشها و دیدگان است و کیست که زنده را از مرده بیرون مىآورد و مرده را از زنده خارج مىسازد و کیست که کارها را تدبیر مىکند خواهند گفت خدا پس بگو آیا پروا نمىکنید».
ایشان پس از اشاره به آیاتی در این زمینه میفرماید: وقتی معلوم گشت که آنان به این مسائل اعتراف نموده ولی با وجود آن موحد شناخته نمیشدند، و دانستی که توحید مورد انکار آنها توحید عبادت و عملی بود، چنانچه شب و روز خدا را به فریاد میطلبیدند و سپس فرشتگان، یا بندهی نیکوکاری مانند"لات" و یا پیامبری را واسطه قرار میداند، و معلوم شد که پیامبر خدا بخاطر این انحرافات با ایشان به مبارزه برخواست و هدفش برگرداندن آنان به دایره اخلاص بندگی برای خدا بود چنانکه قرآن میفرماید: ﴿وَأَنَّ ٱلۡمَسَٰجِدَ لِلَّهِ فَلَا تَدۡعُواْ مَعَ ٱللَّهِ أَحَدٗا ١٨﴾ [الجن: ۱۸]. «و مساجد ویژه خداست پس هیچکس را با خدا مخوانید». و یا میفرماید: ﴿لَهُۥ دَعۡوَةُ ٱلۡحَقِّۚ وَٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ مِن دُونِهِۦ لَا يَسۡتَجِيبُونَ لَهُم بِشَيۡءٍ﴾ [الرعد: ۱۴]. «دعوت حق براى اوست و کسانى که [مشرکان] جز او مىخوانند هیچ جوابى به آنان نمىدهند». ودانستی که هدف از مبارزه پیامبر خدا با ایشان این بود تا دعا، ذبح حیوان، نذر، یاری خواستن و سایر انواع عبادت را تنها برای خدا انجام دهند و بالاخره برایت روشن گشت که تنها اقرار ایشان به توحید اعتقادی (ربوبیت) کافی نبود و واسطه قرار دادن فرشتگان، پیامبران و دوستان مقرب الهی باعث حلال نمودن جان و مالشان شد، به این نتیجه رسیدی که توحید مورد نظر پیامبران چطور بوده است. و اساس شعار توحید (لااله الاالله) نیز بر همین معنا پآیه ریزی گشته است. و آنچه مشرکان توحیدش مینامیدند متشکل از حق و باطل بود و اگرهم تمامی مندرجاتش حق قلمداد میشد موجب خروجشان از دایره شرک مورد نظر قرآن که موجبات مبارزه پیامبر با آنان را فراهم کرد، نمیشد بلکه میبایست به محتوا و آثار مترتب بر لااله الاالله اعتراف میکردند [۴۶۵].
مراد از "اله"، خدای توانا بر اختراع و نوآوری نیست چنانکه پیشوایان متکلمان، الوهیت را چنین تعریف نموده و معتقدند هرکس تنها خدا را مخترع و مبدع بداند، یکتاپرست و به لااله الاالله اعتراف نموده است. زیرا مشرکین دوران پیامبر نیز چنان اعتقادی داشتند ولی مشرک محسوب میشدند. لذا "اله" حق و واقعی کسی است که سزاوار پرستش باشد و سر تعظیم جز برای وی فرود آورده نشود. پس واژه "اله" به معنی "مألوه" یعنی معبود و پرستش شده میباشد [۴۶۶].
توحید یعنی تنها خدا را عبادت و بندگی کردن و شرک هم یعنی اینکه الهی دیگر در کنار خدا تصور و قرار داده شود. آنچه این مسأله را بیشتر وضوح میبخشد، این است که واژه "توحید" در سنت و احادیث پیامبر خدا به کرات وارد گشته و چنان توضیح داده شده که جای بحث و گمان را برای هیچکس باقی نگذاشته است.
دو پیشوا و پیشاهنگ بزرگوار دانش حدیث یعنی امام بخاری و مسلم از ابن عباسس روایت میکنند که [۴۶۷]: وقتی پیامبر خداص معاذ بن جبل را به سرزمین یمن گسیل داشت، خطاب به ایشان فرمودند: «انك تقدم علی قوم من اهل الکتاب فلیکن اول ما تدعوهم الی ان یوحدوا الله تعالی فاذا عرفوا ذالك فاخبرهم ان الله فرض علیهم خمس صلوات في یومهم ولیلتهم فاذا صلوا فاخبرهم ان الله افترض علیهم زکاة في اموالهم تؤخذ من غنیهم فترد علی فقیرهم فذا اقروا بذالك فخذ منهم وتوق کرائم اموال الناس» [۴۶۸]. ترجمه: «تو پیش گروهی از اهل کتاب میروید، لذا باید در وهله اول ایشان را به یکتاپرستی دعوت نمایی، وقتی آن را پذیرفتند آنگاه به ایشان خبر بده که خداوند در هر شبانه روز پنج فرض نماز بر آنان واجب کرده است، سپس به ایشان اطلاع بده که خدا سهمی را به عنوان زکات در اموالشان قرار داده که ثروتمندان گرفته شده و به مستمندانشان داده میشود، وقتی بدان اعتراف کردند از آنان بستان و از دیگر اموال ارزشمندشان پرهیز کن».
در روایتی دیگر چنین آمده که: «ادعهم الی شهادة ان لا اله الا الله وانی رسول الله» [۴۶۹] «ایشان را به گواهی دادن به یکتایی خدا ورسالت من دعوت کن». در روایتی چنین است: «فلیکن اول ما تدعوهم الیه عبادة الله» [۴۷۰] «باید در آغاز کار آنان را به عبادت خدا فراخوانی». در روایت دیگر از امام بخاری چنین میفرماید: «فاذا جئتهم فادعهم الی ان یشهدوا ان لا اله الا الله وان محمدا رسول الله» [۴۷۱]. «هرگاه وارد سرزمینشان گشتی ایشان را به گواهی و اعتراف به توحید عملی (الوهیت) و رسالت محمد دعوت کن».
در روایتی از امام مسلم آمده است: «فلیکن اول ما تدعوهم الیه عبادة الله عزوجل» [۴۷۲] «باید نخستین چیزی که ایشان را بدان فرا میخوانی بندگی خداوند باشد».
بنابراین، توحید یعنی انحصار امر بندگی در حق خدا و پرهیز از غیر ایشان و شعار توحید نیز همین معنا را میرساند. یکی از داناییهای امام بخاری این است که در صحیح خود کتاب توحید را با این حدیث آغاز میکند (باب ما جاء في دعاء النبيص امته الی توحید الله تبارك وتعالی) [۴۷۳]هدف ایشان از ذکر حدیث مزبور این است که محتوای دعوت پیامبر را مبنی بر اختصاص عبادت به خدا، روشن نماید، و این امر همان توحیدی است که خداوند جایگزینی برایش به رسمیت نشناخته و خلاف آن را نمیپذیرد.
سپس حدیث دیگری را به دنبال حدیث مزبور میآورد تا این موضوع را بیشتر وضوح بخشیده و پرده از روی حقیقت توحید مورد نظر پیامبر بردارد. و آن حدیث معاذ بن جبلس است که پیامبر خدا خطاب به وی فرمود: «یا معاذ اتدری ما حق الله علی العباد قال: الله ورسوله اعلم. قال: ان یعبدوه ولا یشرکوا به شیئا. اتدری ما حقهم علیه؟ قال: الله ورسوله اعلم. قال: ان لا یعذبهم». [۴۷۴] «ای معاذ! آیا میدانی حق خدا بر بندگانش چیست؟ گفت: خدا و پیامبرش بهتر میدانند. فرمود: این است که او را عبادت کرده و شریکی برایش قرار ندهند. آیا میدانی حق ایشان بر خدا چیست؟ گفت: خدا و پیامبرش بهتر میدانند. فرمود: این است که آنان را کیفر ندهد».
پس ایشان مفهوم توحید را روشن نموده ودر آغاز به بیان اختصاص عبادت به خدا و غیر او را باور نداشتن که توحید عملی (الوهیت) نام دارد، میپردازد، چون کسی بدان اعتقاد داشته باشد حق مسلم خداوند را ادا نموده و دربرگیرنده ایمان به همه اسماء و صفات و ربوبیت و فرمانروایی وی بر تمامی مخلوقات است [۴۷۵].
حدیث دوم: عبدالله بن عمرس میگوید: پیامبر خداص فرمود: «بنی الاسلام علی خمس علی ان یوحدالله» [۴۷۶]«ساختمان اسلام بر پنج پآیه ازجمله توحید و یکی دانستن خداوند، بنیان نهاده شده است» در روایتی چنین است: «علی ان یعبدالله ویکفر بمـا دونه» [۴۷۷] «بر بندگی خدا و باور نداشتن به غیر وی پآیه ریزی گشته است».
در روایتی دیگر چنین آمده: «شهادة ان لااله الا الله وان محمدا عبده ورسوله» [۴۷۸]«یکی از آنها اعتقاد و گواهی دادن به یکتایی خدا و بندگی و رسالت محمد است».
این حدیث نیز همچون حدیث پیشین بیانگر یک چیز است و آن اینکه نخستین پآیه اسلام توحید یعنی بندگی خدا و باورنداشتن به غیراز وی میباشد، و بزرگترین و جامعترین جملهای که این معنا را برساند، شعار توحید (لااله الا الله ومحمد رسول الله) است.
حدیث سوم: جابرس در توصیف و بیان کیفیت حج پیامبرخداص به نکتهای اشاره کرده و میگوید: «فاهل رسول اللهص بالتوحید [لبیك لاشریك لک]» [۴۷۹] «سپس پیامبر خدا شعار توحید یعنی جمله لبیک لاشریک لک را بر زبان جاری ساخت».
و جمله کلام اینکه: احادیث مزبور حق خداوند سبحان بر بندگان را که عبارت از توحید است، روشن میسازند، و آنگاه توحید را به اختصاص عبادت به خدا و عدم اعتقاد به غیر وی، تفسیر نمودهاند؛ چنانچه خداوند میفرماید: ﴿فَمَن يَكۡفُرۡ بِٱلطَّٰغُوتِ وَيُؤۡمِنۢ بِٱللَّهِ فَقَدِ ٱسۡتَمۡسَكَ بِٱلۡعُرۡوَةِ ٱلۡوُثۡقَىٰ﴾ [البقرة: ۲۵۶]. «پس هرکس به طاغوت کفر ورزد و به خدا ایمان آورد به یقین به دستاویزى استوار که آن را گسستن نیست چنگ زده است». بنابراین، کسی حق ندارد در برابر توضیح خدا و رسولص قد علم کرده و سخنی برای گفتن داشته باشد، و دیگر به سخنان متکلمان و بدعتگذاران که در راستای گسترش بدعت و خرافات میان امت محمدص میکوشند، اعتنایی نمیشود، و اگر بیم به درازا کشیدن بحث نمیبود این موضوع را چنان بسط میدادم که شبهات و دروغ پردازیهای ایشان را ریشهکن نماید [۴۸۰].
[۴۵۴] قاموس المحیط ، ماده وحد، لسان العرب ۳/۴۴۶، دعوة التوحید اثر: محمدخلیل هراس، لوامع الانوار البهیة۱/۵۷، مجموع الفتاوی ۱/۱۰۴و۱۹/۱۰۶، مدارج السالکین۱/۲۵، اجتماع الجیوش الاسلامیة ۴۷ و شرح العقیدة الطحاویة ۲۳. [۴۵۵] دعوة التوحید۴۷. [۴۵۶] شرح العقیدة الطحاویة ۸۹ و شرح الفقه الاکبر اثر: ملا علی قاری. [۴۵۷] مجموع فتاوی ابن تیمیه ۲/۱۳۴ والصواعق المرسله ۳/۹۲۹. [۴۵۸] شرح نونیة ابن القیم اثر هراس۶۰ـ۶۶. [۴۵۹] الملل والنحل۱/۴۲. [۴۶۰] قوت القلوب۲/۸۳ـ۹۰. [۴۶۱] شرح العقائد النسفیة۳۳. [۴۶۲] الدر الثمین و المورد المعین۲۱ـ۲۲. [۴۶۳] جوهرة التوحید ۴۸. [۴۶۴] هذه مفاهیمنا ۱۱۶. [۴۶۵] کشف الشبهات ۱/۹۳ـ۹۵. [۴۶۶] لسان العرب ۱۳/۴۶۷. [۴۶۷] تعبیر اینجا ازبخاری است. [۴۶۸] فتح الباری ۳/۳۴۷ و شرح نووی بر مسلم۱/۱۹۹. [۴۶۹] فتح الباری ۳/۳۵۸ و مسلم۱/۱۹۷. [۴۷۰] فتح الباری ۳/۳۲۲. [۴۷۱] همان ۳/۳۵۷ و ۸/۶۴. [۴۷۲] صحیح مسلم با شرح نووی ۱/۱۹۹. [۴۷۳] فتح الباری ۱۳/۳۴۷. یعنی این باب به دعوت پیامبر از امتش برای عبادت خدای متعال میپردازد. [۴۷۴] همان. [۴۷۵] کتاب التوحید اثر: عبدالله غنیمان ۱/۳۶ـ۳۷. [۴۷۶] شرح نووی برمسلم۱/۱۷۶. [۴۷۷] همان ۱/۱۷۷. [۴۷۸] همان. [۴۷۹] همان۲/۸۸۷. [۴۸۰] تیسیر العزیز الحمید۳۲ـ۴۷، شرح العقیدة الطحاویة ۷۷ـ۹۸ و دعاوی المناوئین لدعوة الشیخ محمدبن عبدالوهاب ۳۲۸ـ۳۴۶.
امام شافعی معتقد است: توحید عملی (الوهیت) عبارت از انحصار عبادت در حق خدا است، و این امر حقیقت توحید به شمار میآید، لذا هرکه بدان اعتقاد ورزد، حق خدا را ادا نموده است. چون شامل اعتراف به ربوبیت و پروردگاری خدا و ایمان به اسماء و صفات ایشان است، و معتقد است پیامبر خداص بخاطر اینگونه توحید بود به مبارزه با مشرکان برخواست وگرنه ایشان به تصحیح انحرافات کسانی اقدام نمیکرد که به ربوبیت خدا اعتقاد داشته و دچار انحراف نشده بودند.
و لذا وقتی یک نفرپیش امام مزنی، شاگرد ممتاز و برجسته امام شافعی رفت و پیرامون علم کلام ازوی سؤال کرد، گفت: من این علم را دوست ندارم و چنانکه امام شافعی از آن جلوگیری کرد، من هم از فراگیریش جلوگیری مینمایم، چون از ایشان شنیدم میگفت: درباره دانش کلام و توحید از امام مالک سؤال شد، در پاسخ گفتند: امکان ندارد گمان کنیم پیامبرخداص آداب قضای حاجت را به امتش یاد داده ولی قضیه توحید را به ایشان آموزش نداده باشد. توحید آن است که پیامبر خدا در توضیحش فرمود: «امرت ان اقاتل الناس حتی یقولوا لااله الاالله» [۴۸۱] «به من فرمان داده شده تا اعتراف به یکتایی خدا با مردم مبارزه کنم». بنابراین، آنچه موجب حفظ جان و مال گردیده، توحید محسوب میشود [۴۸۲].
و معلوم و محقق است آنچه باعث نگهداشت جان مال میگردد، باور نداشتن به غیر خدا و ایمان و اعتقاد راسخ به خداوند سبحان میباشد. موضعگیری امام مالکس نیز پرده از روی عمق ودقت بینش سلف پیرامون توحید مورد نظر پیامبران بر میدارد و امام شافعی، مزنی و دیگر ائمه نیز چنان راهی را پیمودهاند. بنابراین، دانش پیشینیان از طریق راویانی معتبر به دانش پیامبر خدا پیوند میخورد ولی اسناد و مدارک دانش پسینیان(خلف) به فلاسفه، صابئیها، یهودیان و مسیحیان برمیگردد، پس کدامیک از این دو دانش دارای اعتبار بیشتر و سزاوار دنباله روی است؟!.
[۴۸۱] این حدیث را: ابن عمر، ابوهریره، جابر، انس، نعمان بن بشیر، اوس بن حذیفه و طارق اشجعی روایت کردهاند و امام بخاری و مسلم نیز در صحیحین خود آن را آوردهاند و به حد تواتر رسیده است. صحیح بخاری ۱/۷۰ـ۷۱ مسلم ۲۱ـ۲۲ و سیر اعلام النبلاء ۱۰/۲۶ـ۲۷. [۴۸۲] سیر اعلام النبلاء ۱۰/۲۶.
خداوند متعال میفرماید: وَمَا خَلَقۡتُ ٱلۡجِنَّ وَٱلۡإِنسَ إِلَّا لِيَعۡبُدُونِ ٥٦﴾ [الذاریات: ۵۶]. «و جن و انس را نیافریدم جز براى آنکه مرا بپرستند». شافعی دراین باره میگوید: خداوند مخلوقات را برای عبادت وبندگی آفریده است. درجایی دیگر میگوید: خداوند برای تثبیت و تقویت قلب پیامبر در برابر آزارهای مشرکان آیاتی را فرود آورده و میفرماید: ﴿ وَلَقَدۡ نَعۡلَمُ أَنَّكَ يَضِيقُ صَدۡرُكَ بِمَا يَقُولُونَ ٩٧ فَسَبِّحۡ بِحَمۡدِ رَبِّكَ وَكُن مِّنَ ٱلسَّٰجِدِينَ ٩٨﴾ [الحجر: ۹۷-۹۸]. «و قطعا مىدانیم که سینه تو از آنچه مىگویند تنگ مىشود. پس با ستایش پروردگارت تسبیحگوى و از سجدهکنندگان باش...» تا آخر سوره. پس خداوند ابلاغ دعوت به ایشان و پرستش خود را در آیات متعددی بر پیامبر واجب نموده ولی جنگ و پیکار و قطع ارتباط با آنان را با آنان واجب نکرده است [۴۸۳]. و همچنین سوره کافرون را بر ایشان نازل کرد که: ﴿ قُلۡ يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡكَٰفِرُونَ ١ لَآ أَعۡبُدُ مَا تَعۡبُدُونَ ٢﴾ [الکافرون: ۱-۲]. «بگو اى کافران! آنچه مىپرستید نمىپرستم».
از سخنان شافعی چنین برمیآید که به باور ایشان هدف از آفرینش انسان و جن و گسیل داشتن پیامبران، تنها خدا را پرستش نمودن است.
شافعی در تفسیر آیه ﴿أَيَحۡسَبُ ٱلۡإِنسَٰنُ أَن يُتۡرَكَ سُدًى ٣٦﴾ [القیامة: ۳۶]. «آیا انسان گمان مىکند بیهوده آفریده شده است»، میگوید: تا آنجا که من اطلاع دارم همه مفسرین واژه "سُدی" را برای کسی بکار بردهاند که هیچ دستوری به وی داده نشود [۴۸۴].
[۴۸۳] الام ۴/۱۵۹ و طبقات السبکی ۲/۱۳۶. [۴۸۴] الرسالة ۲۵.
چنانچه واضح است انسانها پیش از دوران حضرت نوح؛ موحد و یکتاپرست بودند ولی براثر پدیده افراط در محبت نیکوکاران، مردم به شرک و بتپرستی گرایدند. ابن عباسس در تفسیر آیه ﴿وَقَالُواْ لَا تَذَرُنَّ ءَالِهَتَكُمۡ وَلَا تَذَرُنَّ وَدّٗا وَلَا سُوَاعٗا وَلَا يَغُوثَ وَيَعُوقَ وَنَسۡرٗا ٢٣﴾ [نوح: ۲۳]. «و گفتند زنهار خدایان خود را رها مکنید و نه ود را واگذارید و نه سواع و نه یغوث و نه یعوق و نه نسر را» میگوید: اینها نام افرادی نیکوکار از قوم نوح بودند که شیطان پس از فوت آنان به پیروانشان الهام کرد که سمبل و پیکرهایی را در جای نشست و مجالسشان درست کرده ونام آنان را بر آنها بگذارید، ایشان نیز چنان کردند ولی پرستش نمیگشتند، تا اینکه آن دسته از دنیا رفتند و افراد پس از ایشان اصل مسأله را فراموش نموده و به پرستش پیکرهای ساخته شده روی آوردند [۴۸۵].
ابن جریر طبری در تفسیر خود ذیل آیه: ﴿كَانَ ٱلنَّاسُ أُمَّةٗ وَٰحِدَةٗ فَبَعَثَ ٱللَّهُ ٱلنَّبِيِّۧنَ مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ﴾ [البقرة: ۲۱۳]. «مردم امتى یگانه بودند پس خداوند پیامبران را نویدآور و بیمدهنده برانگیخت»، میگوید: ابن عباس پیرامون این مسأله چنین میفرماید: حد فاصل دوران آدم تا نوح ده قرن بود و همه بر اساس شریعت حق الهی حرکت میکردند و پس از آن دچار اختلاف و تفرقه گشتند، و لذا خداوند متعال پیامبران را به عنوان مژده رسان و بیمدهنده به سوی ایشان گسیل داشت [۴۸۶].
بنابراین، پیامبر خداص نهایت سعی و تلاش خود را بکار میبرد تا امت و پیروانش گام به گام ملل پیشین حرکت ننمایند و ایشان را با شدت هرچه تمامتر از عواقب دنباله روی از آنان برحذر میداشت، زیرا اینگونه افراط و زیاده روی مهمترین سبب زمینهساز شرک و بتپرستی به شمار میآید.
شیخ الاسلام ابن تیمیه / در اینباره میگوید: قانونگذار(خداوند) بخاطر همین امر است که از ساختن مساجد بر مزارها جلوگیری کرده است، چون بسیاری از مردم را یا به شرک بزرگ و یا به گونهای دیگر به شرک گرفتار نموده است، زیرا وقتی انسان از طریق پیکر نیکوکاران و طلسم ستارگان دچار شرک گردد، به طریق اولی از طریق آرامگاهشان به شرگ میگراید.
و لذا میبینیم مشرکان کنار مزار صالحان آنچنان به گریه وزاری و عبادت میپردازند که نه در مساجد ونه در وقت سحر چنین حالتهایی برایشان پیش نمیآید، برخی از ایشان در کنار مقبرهها سر به خاک میسایند و بیشترشان به گونهای چشم امید به برکت نماز و دعا پیش آنها دارند که در مساجد چنان امید وآرزویی در دل ندارند، و لذا پیامبر خداص در راستای ریشه کن نمودن این غده چرکین و سرطانی از نماز خواندن نزدیک مقبرهها جلوگیری کرد گرچه نماز گذار چنان قصدی هم نداشته باشد، چنانکه به منظورخشاکندن ریشه شرک از نماز خواندن در وقت طلوع و غروب خورشید نیز جلوگیری کرد چون مشرکان در آن اوقات رو به خوریشد نماز میخواندند.
ایشان در ادامه میگویند: و اما اگر کسی به قصد تبرک کنار مزاری نماز خواند، در لجنزار خصومت آشکار با خدا و رسولش، و سرپیچی از دین خدا و بدعت گذاری غوطهور شده است، زیرا مسلمانان اجماع و اتفاق نظر دارند که نماز خواندن نزدیک مقبرهها جایز نیست و کسیکه آنها را مساجد قرار دهد نفرین گشته است. بنابراین، اقامه نماز کنار مزارها و ساختن مسجد بر روی آنها به عنوان یکی از بزرگترین اسباب زمینهساز شرک و گمراهی قلمداد میشود، چون اخبار یقین بخشی از پیامبر خداص مبنی بر جلوگیری شدید و مجدانه از آن، روایت گشته است، و عموم مسلمانان نیز با پیروی ازسنت صحیح و روشن ایشان از ساختن مساجد بر روی مزارها جلوگیری کردهاند.
پیروان امام احمد، مالک و شافعی بناسازی بر روی مزارها را حرام دانسته و گروهی نیز فتوا به کراهتش دادهاند، ولی باید از روی حسن ظن به این عده فتوایشان را برکراهت تحریمی حمل نمود چون نباید گمان برد ایشان چیزی را تجویز کردهاند که پیامبر خداص انجام دهندهاش را نفرین و از آن جلوگیری کرده است [۴۸۷].
احادیث زیادی در رابطه با تحریم بناسازی بر روی قبرها روایت شدهاند که در اینجا به پارهای از آنها اشاره خواهیم کرد:
۱ ـ عائشه میگوید: ام سلمه خبر کلیسایی که در سرزمین حبشه دیده بود و تصاویر و مجسمههایی موجود در آن را برای پیامبرص بازگو میکرد، پیامبر فرمود: «اولئك اذا مات فیهم العبد الصالح بنوا علی قبره مسجدا وصورا فیه تلك الصور اولئك شرار الخلق عندالله» [۴۸۸] «آنان کسانی بودند وقتی یکی از بندگان نیکوکار آنان فوت میکرد، مسجدی را بر روی مزارش ساخته و آن تصاویر را نقاشی میکردند، آنان از نظر خدا بدترین مردم به حساب میآیند».
۲ ـ باز هم عائشه ب میگوید: وقتی پیامبر خداص در حال احتضار بود، از شدت تب صورتش را با پارچهای سیاه میپوشاند وقتی نفسش میگرفت آن را برمیداشت و در همان حالت میفرمود: «لعنة الله علی الیهود والنصاری اتخذوا قبور انبیائهم مساجد» «نفرین خدا بر یهودیان و مسیحیان باد که مزار پیامبرانشان را مسجد قرار دادند» و اگر بیم مسجد قرار دادن قبرش نداشت، دستور بلند کردنش را میداد [۴۸۹].
۳ ـ جندب بن عبدالله میگوید: پنچ روز پیش از فوت پیامبر خداص از ایشان شنیدم میفرمود: «انی ابرأ الی الله ان یکون لي منکم خلیل فان الله قد اتخذني خلیلا کمـا اتخذ ابراهیم خلیلا الا وان من کان قبلکم کانوا یتخذون قبور انبیائهم مساجد الا فلا تتخذوا القبور مساجد اني انهاکم عن ذالك» [۴۹۰]. ترجمه: «من از اینکه بجای خدا شما را به عنوان دوست خود برگزینم، امتناع میورزم، چون خداوند مرا دوست قرار داده چنانکه ابراهیم را به عنوان دوست خویش انتخاب نموده است، آگاه باشید! ملتهای پیش از شما مزار پیامبرانشان را مسجد قرار میدادند، من شما را از ساختن مسجد بر روی مزارم و اتخاذ روش پیشینیان برحذر میدارم».
احادیث فراوانی در این زمینه از پیامبر رحمت و هدایت نقل گشته است [۴۹۱].
امام شافعی / سخنان زیادی در رابطه با مسائل متعلق به قبرها ایراد نمودهاند که به نکاتی از آنها اشاره مینماییم:
۱ ـ مشروعیت نشستن بر روی قبر پس از به خاک سپاری و دعا برای میت، ایشان میگویند: از برخی افراد گذشته نقل شده که دستور دادهاند پس از مراسم به خاک سپاری به مدت ذبح شتری بر روی مزارشان بنشینند [۴۹۲]، این امر کار خوبی است ولی کسی را ندیدهام چنان کرده باشد [۴۹۳].
ولی درباره دعا برای میت پس از به خاک سپاری، در حدیث عثمان آمده که: وقتی مراسم به خاک سپاری میت پایان مییافت، پیامبر خداص بر روی آن نشسته و میفرمود: «استغفروا لأخیکم واسألوا له التثبیت فإنه الآن یسأل» [۴۹۴] «آمرزش و ثابت قدمی را برای برادرتان درخواست نمایید چون اکنون مورد بازخواست قرار میگیرد».
درباره این موضوع از امام احمد سؤال شد، ایشان در پاسخ گفتند: اشکالی ندارد [۴۹۵].
و اما درباره تلقین مشهوری که پس از دفن میت یک نفر روی قبرنشسته و میگوید: ای فلان پسر فلان! آن تعهد وپیمانی که در دنیا بدان پایبند بودید یعنی ایمان به یکتایی خدا و... به یا داشته باش و سخنانی از این قبیل، اظهار نظری از شافعی ندیدهام، ولی علمای پیرو مذهب شافعی آن را مستحب دانسته که امام نووی در کتاب "المجموع" به اسامی برخی از آنها اشاره نموده و میگوید: اینگونه تلقین از نظر ایشان مستحب است، قاضی حسین، متولی، شیخ نصر مقدسی، رافعی و دیگران به استحباب تلقین تصریح کردهاند. نووی در ادامه میافزاید: قاضی حسین این دیدگاه را ازیاران ما نقل نموده و ابوعمرو بن صلاح/ نیز در این مورد میگوید: تلقین چیزی است که مورد پسند ما و بدان عمل مینماییم، حدیثی از ابوامامه هم پیرامون این مسأله روایت شده که از لحاظ سند معتبر نیست ولی شواهد دیگری آن را تقویت میکنند و مردمان سرزمین شام نیز از دیر زمان بدان عمل کردهاند.
امام نووی در تحلیل سخنان ابوعمرو میگوید: حدیث ابوامامه را ابوالقاسم طبرانی در معجمش با سندی ضعیف روایت کرده است. آنگاه به متن اصلی حدیث مزبور میپردازد که در آن آمده است: هرگاه یکی از برادرانتان فوت کرد و وی را به خاک سپارید، باید یکی از شما روی مزارش نشسته و بگوید: ای فلان پسر فلان! تعهد و پیمانی که در دنیا بدان پایبند بودی یعنی شهادت به یکتایی خدا و بندگی و رسالت محمد، و رضایت و اعتراف به ربوبیت و پروردگاری خداوند، پذیرش اسلام به عنوان برنامه زندگی، پیامبری محمد و پیشوایی قرآن، به یاد داشته باش. زیرا فرشتگان مأمور بازجویی (نکیر و منکر) دست یکدیگر را گرفته و میگویند: بیا برویم و نزد این شخص که وی را راهنمایی میکند، ننشینیم.
نووی در نقد و بررسی حدیث بالا میگوید: این حدیث گرچه از لحاظ سند ضعیف است ولی میتوان آن را به حساب آورد، و تمامی محدثین و دیگران اتفاق نظر دارند که میتوان احادیث وارده در زمینه فضائل اخلاقی و تشویق و ترساندن را به دیده اغماض نگریست، و از سوی دیگر حدیث مزبور با شواهدی همچون حدیث درخواست ثابت قدمی برای میت وسفارش عمرو بن عاص، تقویت میگردد. و مردم سرز مین شام از زمان پیشوایان معتبر و تاکنون نیز بدان رفتار مینمایند. البته اینگونه تلقین فقط برای افراد مکلف بوده و در حق مردگان خردسال اعمال نمیشود [۴۹۶].
بیانات امام نووی نکات زیر را دربر میگیرد:
• حدیث ابوامامه از لحاظ سند جزو احادیث ضعیف به شمار میآید.
• امام شافعی در این زمینه هیچگونه اظهار نظری نکرده است.
• تلقین از دیدگاه علمای شافعی مذهب مستحب است.
• گرچه احادیثش ضعیف است ولی شواهدی از جمله رفتار مردمان شام آنها را قوت میبخشند.
• چنانچه علما گفتهاند، احادیث ضعیف مشتمل بر فضائل اخلاقی اشکالی نداشته و بدانها عمل میشود.
و اینک بررسی نکات بالا تا دیدگاه راجح در این زمینه روشن گردد:
اینکه نووی میگوید: حدیث ابوامامه ـ که طبرانی در کتاب الکبیر از سعیدبن عبدالله آورده روایت نموده و میگوید: ابوامامه باهلی در بستر مرگ بود که پیشش رفتم ـ، از لحاظ سند ضعیف محسوب میگردد، درست است.
هیثمی پیرامون سند این حدیث میگوید: راویانی در آن وجود دارند که من آنها را نشناختهام [۴۹۷].
حافظ درکتاب تلخیص الحبیرپس از آنکه به طبرانی نسبتش داده میگوید: سندش از نوع سندهای صالح و ضیاء در کتاب "احکام" آن را تقویت کرده، و عبدالعزیز نیز در"الشافی" روایتش نموده است. سعید ازدی از ابوامامه روایتش کرده که ازنظر ابن ابیحاتم فردی ناشناخته به شمار میآید. ولی شواهدی آن را قوت میبخشند: ازجمله روایت سعید بن منصور ازطریق راشد بن سعد و ضمرة بن حبیب و دیگران که: ایشان معتقد بودند هرگاه میت به خاک سپرده شد، سنت است خطاب به وی گفته شود: ای فلان! بگو لا اله الا الله.... [۴۹۸].
البانی در تحلیل گفتههای حافظ میگوید: در بیانات ایشان نکاتی نهفته است:
۱ـ چگونه سندش صالح محسوب میگردد حال آنکه یکنفر به اسم ازدی یا اودی در آن وجود دارد که هیچکدام از علما وی را معتبر ندانستهاند، بلکه چنانچه خود حافظ میگوید: ازدی از نظر ابن ابیحاتم نیز ناشناخته و مجهول الحال میباشد.
۲ـ از سخنان وی چنین برمیآید که غیر از ازدی کسی دیگر درسندش وجود ندارد حال آنکه گفتههای استادش "هیثمی" بیانگر آن است که عدهای افراد ضعیف در آن وجود دارند.
ضیاء المقدسی در کتاب "المنتقی من مسموعاته بمرو" (ق/ ۵/۲) سند آن را چنین بیان میکند: علی بن حجر میگوید: حماد بن عمرو از عبدالله بن محمد قرشی از یحی بن ابی کثیر از سعید اودی برایمان حدیث روایت کرد و گفت: در مجلس ابوامامه باهلی حضور یافتم. ابن عساکر (۸/۱۵۱/۲) از طریق اسماعیل بن عیاش روایتش کرده و میگوید: عبدالله بن محمد آن را به ما خبرداد. البانی میگوید: این عبدالله را نمیشناسم، ظاهرا او یکی از آن کسانی است که از نظر هیثمی ناشناخته بودهاند [۴۹۹].
امام نووی در کتاب "المجموع ۵/۳۰۴" و حافظ عراقی در "تخریج الاحیاء ۴/۴۲۰" نیز به ضعف سند حدیث مزبور پی بردهاند.
شیخ الاسلام ابن تیمیه میگوید: از گروهی صحابه نقل شده که مانند ابوامامه بدان دستور دادهاند، و حدیثی از پیامبرخداص نیز در این زمینه روایت گشته ولی صحیح نمیباشد [۵۰۰].
ابن القیم الجوزیه میگوید: حدیث مزبور صحیح نیست [۵۰۱].
این بود نقد و بررسیهای محدثین درباره سند حدیث ابوامامه که عدم صحتش به اثبات رسید.
هیچیک از شاگردان امام شافعی / به دیدگاه ایشان در این باره اشاره نکردهاند، بلکه چنانکه نووی گفت برخی از پیروانش معتقد به استحباب تلقین بودهاند. ابن قدامه پیرامون این مسأله چنین میگوید:
درباره تلقین پس از به خاک سپاری هیچ سخنی از امام احمد و سایر ائمه جز آنچه "اثرم" روایت کرده، نیافتهام.
وی در ادامه میافزاید: از ابو عبدالله پرسیدم: نظر تو درباره تلقین پس از دفن چیست؟ گفت: هیچکدام از ائمه را ندیدهام چنان کرده باشند جز اینکه یک نفر از اهل شام به هنگام فوت "ابوالمغیره" روی مزارش نشسته و تلقینش کرده بود [۵۰۲].
ابن تیمیه / میگوید: بسیاری از صحابه چنین نکردهاند و لذا امام احمد و دیگرعلما معتقدند: اینگونه تلقین بدون اشکال است، بنابراین، ایشان تجویزش نموده ولی بدان امر نکردهاند. عدهای از پیروان شافعی و احمد آن را مستحب میدانند و گروهی از پیروان مالک و دیگران نیز فتوا به کراهتش دادهاند [۵۰۳].
ابن تیمیه در جایی دیگر میگوید: علما اجماع دارند که تلقین پس ازدفن واجب نیست و جزو اعمال مشهور مسلمانان دوران پیامبر ص و خلفای راشدین نیز نمیباشد، بلکه از عدهای صحابه همچون: ابوامامه و واثلة بن اسقع روایت شده است.
پیشوایان هم در اینباره اختلاف نظر دارند: برخی مانند امام احمد، گروهی از پیروانش و عدهای از یاران امام شافعی تجویز و فتوا به استحبابش دادهاند. گروهی دیگر از دانشمندان چون معتقد به بدعت بودنش بوده مکروه قلمدادش نمودهاند. بنابراین، پیرامون حکم تلقین پس از مرگ سه دیدگاه وجود دارد: استحباب، کراهت و مباح پنداشتن که دیدگاه اخیر میانه روانه ترینشان به شمار میآید. و اما آنچه مستحب محسوب گردیده و پیامبر خداص نیز مسلمانان را بر آن تشویق نموده، دعا و طلب مغفرت برای میت است [۵۰۴].
ایشان درجایی دیگر میگویند: گروهی از پیروان خراسانی امام شافعی به تلقین اشاره کرده و آن را خوب پنداشتهاند، متولی، رافعی و دیگران نیز بدان اشاره نمودهاند، ولی هیچ اظهار نظری از خود شافعی در این زمینه نقل نشده است. از میان صحابه هم کسانی همچون: ابوامامه باهلی، واثلة بن اسقع و دیگران آن را انجام دادهاند. وگروهی از پیروان امام احمد نیز تلقین را مستحب دانستهاند، بنابراین، تلقین پس از به خاک سپاری جایز ولی سنت محسوب نمیگردد [۵۰۵].
این بود چکیده بیانات علما – رحمهم الله – در باره تلقین.
جـ) تلقین میت از نظر علما مستحب است که پیشتر به دیدگاه ایشان در این باره اشاره شد و گفتیم امام شافعی در زمینه حکم تلقین هیچگونه اظهار نظری نکرده و بلکه برخی از پیروانش بدان فتوا دادهاند.
د) البانی / در پاسخ به گفتههای حافظ مبنی بر اینکه احادیث تلقین ضعیف ولی شواهدی از جمله کردار شامیان آن را قوت میبخشند، چنین میگوید: در اینکه میگوید شواهدی آن را تقویت میکنند، کم توجهی ومسامحه زیادی وجود دارد، بدلیل اینکه هیچیک از آنها شاهد حدیث تلقین محسوب نمیشوند، زیرا تمامی شواهد مورد نظر او حول محور دعا برای میت میچرخند و لذا درمیان سخنانش بدانها اشاره نکرده است؛ مگر روایت سعید بن منصور که به تلقین تصریح میکند ولی با وجود آن شاهدی ناتمام به شمار میآید چون حدیث مزبور بیشتر از آن را دربر گرفته و در فرازی از آن آمده: «ان منکرا ونکیرا یقولان: ما نقعد عند من لقن حجته» «فرشتگان مأمور بازپرسی میگویند: ما پیش کسی که راهنماییش میکند، نمینشینیم» پس در کجای این حدیث شاهدی برای اثبات تلقین وجود دارد. علاوه بر آن، چون حدیث مزبور از نوع احادیث موقوف و بلکه مقطوع است، از چنین جایگاهی برخوردار نیست. نمیدانم چطور این نکته بر حافظ ـ خدا از ما و او درگذرد ـ، پوشیده مانده است [۵۰۶].
بنابراین، احادیث تقویت کننده حدیث ابوامامه یا همچون احادیث مربوط به دعا و آمرزش خواهی برای میت، ارتباطی به موضوع تلقین ندارند، و یا مانند حدیث راشد بن سعد و ضمرة بن حبیب نزد سعید بن منصور در رابطه با تلقین هستند ولی ضعیف محسوب گشته و از چنان جایگاهی برخوردار نیستند.
ﻫ) متخصصان دانش حدیث در رابطه با عمل به احادیث ضعیف در زمینه فضایل اخلاقی که حافظ بدان اشاره میکنند، اختلاف نظر دارند، برخی مطلقا آن را ممنوع دانسته، گروهی بدان فتوا دادهاند وعدهای نیز دیدگاهی میانه داشته و برای تجویز عمل بدانها شرایطی را در نظر گرفتهاند. پیش از نقد و بررسی این بحث به مقصود پیشینیان از واژه "ضعیف" میپردازیم:
شیخ الاسلام ابن تیمیه / میگوید: مراد ما از اینکه میگوییم: حدیث ضعیف بهتر از رأی میباشد، این نیست که حدیث، متروک و فاقد اعتبار کلی باشد، بلکه مقصودمان از اصطلاح ضعیف این است که جزو احادیث حسن باشد مانند حدیث شعیب از پدرش از پدربزرگش، حدیث ابراهیم هجری و امثال ایشان که ترمذی حدیثشان را حسن یا صحیح دانسته است [۵۰۷].
ابن القیم الجوزیه/ میگوید: مراد از حدیث ضعیف نزد امام احمد این نیست که باطل و یا یک نفر راوی متهم در آن وجود داشته به گونهای که عمل و اعتقاد بدان جایز نباشد، بلکه مقصودشان از آن، نقطه مقابل حدیث صحیح و قسمی از اقسام احادیث حسن میباشد، چون امام، احادیث را به سه بخش صحیح، حسن و ضعیف تقسیم نمیکرد بلکه قائل به دو بخش صحیح و ضعیف و ضعیف نیز از نظر وی دارای درجات متفاوت بود. [۵۰۸]
پس از این نقل قولها معنای تساهل ائمه درباره پذیرش حدیث ضعیف روشن میگردد، چنانکه از امام احمد/ و دیگران روایت شده است. و اینک به بررسی شروط مورد نظر ایشان پیرامون تجویز عمل به احادیث ضعیف درباره فضایل اخلاقی، میپردازیم:
شرط اول: باید حدیث وارده بسیار ضعیف نباشد.
شرط دوم: باید زیر مجموعه اصلی کلی و فراگیر باشد، پس آن دسته از احادیث ضعیف که فاقد ویژگی مزبوراند، خارج از این قاعده میباشند.
شرط سوم: نباید به هنگام عمل بدان معتقد به صدق و ثبوتش بود بلکه باید همواره با دیده احتیاط بدان نگریست تا سخنی دروغین به پیامبر خداص نسبت داده نشود [۵۰۹].
بعد از ذکر شرایط فوق به این نتیجه میرسیم که تلقین معمول گرچه از سوی برخی علما تجویز شده، بخاطر وجود اشکالاتی که بدانها اشاره خواهیم نمود، بدعت گمراهساز محسوب گردیده و بایستی بر روی آن خط بطلان کشید:
۱ ـ بسیای از مردم قائل به وجوب تلقین بوده و آن را در لیست سنتهای تشییع جنازه به حساب میآورند، به طوری که مخالفان تلقین را بدعتگذار دانسته و ایشان را جاهل و نادان قلمداد مینمایند ودرنتیجه سنت و بدعت با هم درآمیخته و تشخیص سره از ناسره به کاری دشوارتبدیل گشته است، لذا برحذر داشتن مردم از آن ضرورت دارد.
۲ ـ این امر در دایره فضایل اعمال نمیگنجد بلکه در زمره مسائل اعتقادی به شمار میآید زیرا شامل اموری غیبی از قبیل نشستن میت، گوش فرادادن به تلقین و پاسخ دادنش و گفتههای ملائکه موسوم به منکر و نکیر میباشد که اینها هم جزو عقاید محسوب میگردند.
۳ ـ تعبیر حدیث مزبور با آداب دعا و به فریاد طلبیدن خداوند سبحان منافات دارد، زیرا خداوند دستور داده هر کسی به نام پدرش صدا زده شود چنانچه میفرماید: ﴿ٱدۡعُوهُمۡ لِأٓبَآئِهِمۡ هُوَ أَقۡسَطُ عِندَ ٱللَّهِ﴾ [الأحزاب: ۵]. «آنان را به [نام] پدرانشان بخوانید که این نزد خدا عادلانهتر است». حال آنکه میت در این روایت به نام مادرش صدا زده میشود که در تضاد آشکار با نص آیه میباشد.
۴ ـ مشهور نبودن این مسأله نزد دانشمندان به طوری که امام احمد میفرماید: جز مردمان شام کسی دیگر را سراغ ندارم آن را انجام داده باشد، اگر تلقین دارای فائده بزرگی بود چگونه تا این حد از دید پیشینیان امت پنهان میماند که نه تنها بدان عمل نکرده بلکه هیچگونه شناختی از آن هم نداشته باشند.
این بود ماحصل آنچه در این رمینه بدان دست یافتیم، اگر حق و درست باشد از طرف خداوند سبحان و اگر هم باطل باشد از طرف خود و یا شیطان است و لذا مغفرت آن را از خدا میجویم [۵۱۰].
[۴۸۵] صحیح بخاری ۴/۱۸۷۳. [۴۸۶] تفسیر ابن جریر طبری ۲/۳۳۴. [۴۸۷] تیسیر العزیز الحمید۳۲۱ـ۳۲۲، شرح نووی بر صحیح مسلم ۷/۳۷، المجموع ۵/۲۹۰ و فتح الباری ۳/۲۰۷. [۴۸۸] فتح الباری ۱/۵۲۳ـ۵۲۴ و شرح نووی بر مسلم ۱/۳۷۵ـ۳۷۶. [۴۸۹] همان ۱/۵۳۲ و مسلم ۱/۳۷۶. [۴۹۰] مسلم ۱/۳۷۷ـ۳۷۸. [۴۹۱] برای آگاهی بیشتر از این موضوع به کتاب مجموع الفتاوی ۱۳/۴۳۶ و تحذیر الساجد من اتخاذ القبور مساجد اثر: محمد ناصر الدین البانی مراجعه فرمایید. [۴۹۲] مقصود ایشان حدیث عمرو بن عاص س است که مسلم روایت کرده و بدین شرح میباشد: هرگاه فوت کردم با گریه و آتش دنبالم نیایید و هرگاه مرا به خاک سپاردید، به مدت ذبح و تقسیم گوشت شتری روی قبرم بنشینید تا به شما الفت گرفته و در فکر پاسخ پرسشهای فرستادگان پروردگارم باشم. امام مسلم در کتاب الایمان ۱/۱۱۲ـ۱۱۳ روایت کرده است. [۴۹۳] الام ۱/۲۷۷. [۴۹۴] ابوداود ازعثمان بن عفانس روایت کرده است ۳/۲۱۵ حدیث شماره ۳۲۲۱ و سندش حسن به شمار میآید، شرح السنة بغوی۵/۴۱۸. [۴۹۵] المغنی ابن قدامه همراه تحقیق دکتر عبدالله بن عبدالمحسن ترکی ۳/ ۴۳۷ و المجموع نووی ۵/۲۹۴. [۴۹۶] المجموع ۵/۳۰۴. [۴۹۷] مجمع الزوائد ۲/۳۲۴. [۴۹۸] تلخیص الحبیر ۲/۱۳۵ـ۱۳۶. [۴۹۹] إراء الغلیل ۳/۲۰۳ـ۲۰۴. [۵۰۰] مجموع الفتاوی ۲۴/۲۹۶. [۵۰۱] زاد المعاد ۱/۲۰۶. [۵۰۲] المغنی به همراه تحقیق دکتر ترکی ۳/۴۳۸. [۵۰۳] مجموع الفتاوی ۲۴/۲۹۶. [۵۰۴] همان ۲۴/۲۹۷ـ۲۹۸. [۵۰۵] همان ۲۴/۲۹۹. [۵۰۶] إرواء الغلیل ۳/۲۰۴ـ۲۰۵. [۵۰۷] منهاج السنة النبویة ۲/۱۹۱. [۵۰۸] إعلام الموقعین ۱/۳۱ـ۳۲ـ۷۷. [۵۰۹] تدریب الراوی ۱/۲۹۹. [۵۱۰] برای آگاهی بیشتر از این موضوع به کتاب سلسلة الاحادیث الضعیفة والموضوعة اثر: ناصر الدین البانی ۶۴ـ۶۵ حدیث شماره ۵۹۹ مراجعه فرمایید.
امام شافعی/ در اینباره میگوید: دوست دارم هیچ قبری، مرتفعتر از دیگر قبرها نبوده و بیش از سایرین بر روی آن خاک جمع نگردد چون اگر خاک اضافی بر رویش جمع شود بسیار بلند میگردد، بلکه از نظر من خوب این است به اندازه حدود یک وجب از سطح زمین ارتفاع پیدا کند [۵۱۱].
این گفته امام شافعی / در چارچوب سنت پیامبر اکرم میگنجد و نصوصی دال بر تحریم مرتفع کردن قبرها از ایشان روایت شده است، از جمله:
۱ ـ ابو هیاج اسدی میگوید: علی بن ابی طالب فرمود: تو را به انجام کاری میگمارم که پیامبر خداص آن را به من واگذار کرد، اینکه هر پیکری را محو و هرگونه قبر مرتفعی را با خاک یکسان نمایید [۵۱۲].
۲ ـ ثمامة بن شُفیّ میگوید: همراه فضالة بن عبید در سرزمین روم بودیم که یکی از همراهانمان فوت کرد، فضاله دستور کندن قبری را برایش داد و پس از مسطح کردنش فرمود: از پیامبر خداص شنیدیم که مسطح نمودن قبرها را فرمان میداد [۵۱۳].
میان این احادیث و آنچه از شافعی مبنی بر تجویز بلند کردن قبر به اندازه یک وجب، نقل شده، تعارضی وجود ندارد، زیرا احادیث مزبور بخاطر ریشهکن نمودن بزرگداشت قبرها و فخر فروشی که عقاید توده مردم را به تباهی میکشد، مرتفع نمودن قبور را منع کرده است، ولی تجویز بلند کردنش بخاطر بازشناسی مزارها و جلوگیری از بىحرمتی بدانها میباشد [۵۱۴].
[۵۱۱] شرح نووی بر صحیح مسلم ۲/۶۶۶. [۵۱۲] همان ۲/۳۳۵. [۵۱۳] المغنی ۳/۳۲۵ـ۳۳۶ و المجموع ۵/۲۹۶ـ۲۹۷. [۵۱۴] همان.
امام شافعی / در این زمینه میفرماید: دوست دارم بر روی قبرها بناسازی نشده و گچکاری هم نگردند، زیرا این کار به آراستن و فخر فروشی میانجامد که مرگ، جای هیچکدام از آنها نیست و آرامگاه مهاجران و انصار را نیز به صورت گچکاری شده ندیدهام.
یک نفر از طاوس نقل میکند که پیامبر خداص از بناسازی بر روی قبر و یا گچ اندود کردنشان جلوگیری نمود.
برخی از کارگذاران مکه را هم دیدهام ساختمان روی قبرها را تخریب و هیچکدام از فقها نیز ایشان را مورد انتقاد قرار نمیدادند.
ایشان میگویند: لگد مال کردن، نشستن و تکیه زدن بر روی قبرها را نمیپسندم. سپس با سند خود از ابوهریرهس نقل میکند که: اگر روی زغال افروختهای نشسته و سپس لباس، پیراهن و شلوارم را سوزانده و آنگاه در پوستم نیز اثر کند، نزد من دوست داشتنیتر از این است که روی آرامگاه مسلمانی بنشینم [۵۱۵].
همه چیزهای که امام شافعی در مورد مکروه بودن بنا کردن بر گورستان و گچکاری و نشستن و پشت دادن به قبرها بیان فرموده مستند به سنت مطهر رسول اکرم هستند و امام ادله خود را برای آنها ذکر فرموده است.
یکی از ادله استناد شده حدیثی است که پیامبر ص به علی ابن ابی طالب دستور میدهد که همه بناهای روی قبرها را تخریب کند.
[۵۱۵] مسلم در صحیح خود ۱/۶۶۷ از جابر روایت میکند که: پیامبر خداص از گچکاری، نشستن و بناسازی روی قبر جلوگیری کرد. المغنی به همراه تحقیق دکتر ترکی۳/۴۳۹. واما حدیث ابوهریره را امام مسلم در صحیح خود از ایشان روایت کرده که پیامبرخداص فرمود: اگر یکی از شما روی زغال افروختهای نشسته و بر اثر آن لباسش سوخته و در پوستش نیز تأثیر بگذارد، بهتر از آن است که روی قبری بنشیند. صحیح مسلم، کتاب الجنائز ـ باب النهی عن الجلوس علی القبر والصلاة ـ حدیث شماره ۹۷۱.
این کار یکی از بزرگترین مصیبتهای است که امروزه امت اسلامی به آن مبتلا شده به گونهای که ساختن مساجد بر مقبرهها گسترش یافته و گنبدها بر روی آنها نهاده شدهاند حتی جایگاه و احترامشان به جای رسیده که از افراد هم پیشی گرفتهاند، از این هم بدتر مزین و آراسته میشوند و مردم برای تبرک نزدشان میروند و برای خانواده خود دعا میخوانند و حیوانات را ذبح میکنند و از صاحب قبر شفاعت میطلبند و خاکش را جهت مداوا بر میدارند.
متاسفانه امروزه در بسیاری از ممالک اسلامی چنین چیزی به چشم میخورد و برای اثبات نیازمند دلیل و برهان نیستیم.
سخن را به کسی میسپاریم که با چشم خود آنرا دیده و با آن زیسته تا برایمان بیان کند که امت اسلامی در ارتکاب بدعت و شرکورزی به چه پرتگاههای افتاده است.
شقیری [۵۱۶] میگوید: ساختن گنبد بر روی آرامگاه بزرگان و پوشاندن گنبدها با انواع پارچههای سرخ و سبزِ با ارزش و نفیس و طلا و نقره کاری گنبدها و آویزان کردن شمع و فانوس بر روی آنها و نقش و نگارین کردن در و دیوارهای مقبرهها و نوشتن آیات قرآنی و اشعار و برای بزرگداشت یاد صاحب قبر و همچنین ساختن مساجد بر روی آنها بىگمان شدت خشم پروردگار و لعن وطرد از رحمت خدا بر این امت اسلامی است، بدون شک یکی از بزرگترین و گستاخ ترین و شرم آورترین گناهان به شمار میآید هر چند توده مردم و جاهلان گمان میکنند که بزرگترین عبادت و بهترین راه نزدیکی به خداوند است.
اما اینها را به چه کسی بگویم؟ و برای چه کسی حقائق این دین حنیف و آسان و آزاد منش را بنویسم؟ برای کسی که مردم را گمراه کرده و آنها را ابله نموده؟ برای چه کسی بنویسم؟ برای کسانی که دچار ذلت نفس شدهاند و قلوبشان مسخ گشته و گمراهی و عذاب را بر هدایت و بخشش خدا ترجیح دادهاند؟ و به جای باغهای والای بهشت و رضایت خداوند خواستار آتش سوزنده و انتقام پروردگار منتقم هستند؟ اما چارهای نداریم لاجرم باید چیزی بگویم بر ما واجب است که بگوییم و بنویسیم و بنویسیم و هرگز خسته نشویم درحالیکه مشتاق بازگشت به سوی حق هستیم، پشیمان و توبهکنان به درگاه خداوند رجوع میکنیم در حالی که معتقد هستیم خداوندی که زمین مرده را زنده می کند و مردگان را از خاک برمی انگیزد بر زنده کردن ما بعد از این مرگ فکری چیره و توانا است تا باری دیگر پرچم پر افتخار اسلام را بر سر بگذارم و عزت و عظمت از دست رفته خود را باز یابییم !!.
حال ادله چند بر تحریم بنا کردن مساجد بر روی آرامگاه را بیان میکنیم:
۱ـ حدیث عائشه ب: ام سلمه در مورد کلیساهای که در حبشه دیده بود با پیامبرص سخن میگفت و عکسهای که در آن دیده بود برای پیامبر تعریف میکرد پیامبر ص فرمود «اولئك قوم اذا مات فیهم العبد الصالح بنوا علی قبره مسجداً وصوروا فیه تلك الصور اولئك شرار الخلق عند الله» [۵۱۷].
«آنها قومی هستند اگر بندهای نیکو کاری در میانشان بمیرد بر روی قبرش مسجد میسازند و آن صورتها را در آنجا میکشند آنها نزد خدا بدترین مردم هستند».
۲ـ دوباره از حضرت عائشه روایت شده که پیامبر خداص ـ در بیماری که از آن بلند نشد و دار فانی را وداع گفت ـ فرمود: «لعن الله الیهود والنصاری اتخذوا قبور انبیائم الـمساجد. قالت فلولا ذلك ابرز قبره غیر انی اخشی ان یتخذ مسجداً» «خداوند یهود و مسیحیان را لعنت کند که قبور پیامبرانشان را پرستشگاه و مسجد قرار دادند. عائشه میفرماید: اگر از این بیم نداشتم پیامبر را بیرون از جحره خود دفن میکردم اما میترسم اگر چنین کنم و قبرش را به مسجد مبدل سازند».
۳ـ از جندب روایت شده که گفته: قبل از وفات رسول خدا ص از ایشان شنیدم که میفرمود «الا وان من کان قبلکم کانوا یتخذون قبور انبیائهم مساجد الا فلا تتخذوا القبور مساجد فاني انهاکم عن ذلك» «آگاه باشید مردمان قبل از شما آرامگاه پیامبرانشان را به قبر تبدیل میکردند هان اگاه باشید گورستان را به مسجد تبدیل نکنید چون من شما را از منع میکنم».
احادیثی که به حرام بودن ساختن مسجد بر گورستان تصریح میکنند فراوان هستند چون چنین کاری مخالف مقاصد و اهدافی است که برای پاسداری از دین آمده و دستور داده که تنها خدا عبادت شود اما ساختن مسجد بر قبور، گورستان را به بتی مبدل میسازد تا پرستش شود همانگونه که امت نوح دچار این مصیبت شدند و در واقعِ، امت اسلامی هم دیده میشود.
[۵۱۶] السنن و المبتدعات اثر عبدالسلام خضر شقیری ص ۱۱۱ ، ۱۱۲ [۵۱۷] روایت بخاری جلد ۱ / ۵۲۳ و مسلم جلد ۱ / ۳۷۵ـ ۳۷۶
امام میفرماید: ساختن مسجد بر روی قبر را مکروه میدانم و همچنین مزین کردن قبرها و نماز خواندن بر آنها را مکروه میپندارم یا به طرف آن نماز بخواند هر چند به طرف گوشهای هم باشد باز هم مرتکب گناه شده است: مالک به ما خبر داده که پیامبر ص فرمود «قاتل الله الیهود والنصاری اتخذوا قبور انبیائهم مساجد لا یبقی دینان في جزیرة العرب » [۵۱۸]«خداوند یهود و مسیحیان را نابود کند آرامگاه پیامبرانشان را پرستشگاه و مسجد قرار دادند، دو دین در جزیره عرب باقی نمیماند».
علت مکروه بودنش نزد امام شافعی / :
امام میفرماید:
۱ـ چون مخالف سنت و اثر است
۲ـ دوست ندارد که یکی از مسلمین تمجید شود و بر روی قبرش مسجد بسازند در حالی که از دچار نشدن لاحقین به فتنه و گمراهی اطمینانی وجود ندارد.
۳ـ تا قبرش لگدمال نشود (چون معمولاً مردم بر روی آن راه میروند).
۴ـ خاکی که مرده در آن دفن شده پاکترین زمین نیست و جاهای دیگر از آن پاکتر هستند [۵۱۹].
امام شافعی / بعد از ذکر حدیث «الارض کلها مسجد الا الـمقبرة والحمـام» [۵۲۰] میفرماید:
ما هم به این حدیث حکم میکنیم واگر امام هم نمیفرمود معنی حدیث معقول بود چون برای هیچکس جایز نیست بر روی خاک نجس نماز بخواند چون خاک گورستان با گوشت و خون و چرگ مردهها مخلوط میشود و در حمام هم ادرار و خون و کثافات آنهای که وارد میشوند جاری میگردد.
امام میفرماید: مقبره جایی است که مردم در آن دفن میشوند و خاکش با مردهها مخلوط میشود.
اما اگر در بیابانی که گورستان نیست قومی مرده خود را در آن دفن کردند و به آن دست نزنند مردی هم در کنار قبر یا بر روی آن نماز بخواند میگویم: کارش مکروه است اما لازم نیست نمازش را اعاده کند چون علم حکم میکند که خاک پاک با گوشت مرده مخلوط نشده هرچند دو یا سه قبر دیگر در آن صحراء باشد.
اما اگر مردی نمیدانست که این صحراء گورستان است یا نه، حق ندارد در آن نماز بخواند مگر اینکه یقین پیدا کند که کسی در آن دفن نشده و برای هیچکس قبری کنده نشده است [۵۲۱].
این دیدگاه امام شافعی / بود در مورد ساختن مسجد بر روی آرامگاه که بنا به نصوص صریح سنت آنرا مکروه میدانست. مکروه در اینجا به معنی حرام است. ـ خدا میداند ـ
امام شافعی / علت این حکم را ثابت شدن نهی در حدیث پیامبر و ترس از تمجید و تعظیم قبور میداند چون موجب غلو و افراظی میشوند که سر از شرک در میآورند.
سپس امام در مورد حکم نماز خواندن بر روی مقابره فرموده: مکروه است و علتش را ناپاک بود خاک قلمداد مینماید.
بزرگان دین در مورد نماز خواندن در گورستان اختلاف دارند بعضی آنرا جایز میدانند و گروهی دیگر به حرام بودنش حکم کردهاند و بعضی هم آنرا مکروه میپندارند علت اختلاف آنها احادیث روایت شده در این مورد است.
آنهای که قائل به حرام بودن هستند در علت آن اختلاف داردند. بعضی میگویند: علت آن تعبدی است و قابل تعلیل نیست. گروهی هم میگویند: علتش سد ذریعه و پاسداری از توحید است مانند نماز خواندن نزد گورستان یکی از میدانهای پرورش شرک است البته احادیث این تعلیل را تقویت میکنند و اهداف شریعه هم با آن متفق است و حدیثی که پیامبر ص در آن به یهود و نصاری لعنت میفرستد چون قبور پیامبرانشان را پرستشگاه و مسجد قرار دادهاند بر تعلیل دلالت میکند زیرا معلوم و مشخص است این تهدید به خاطر نجاست نیست آخر مگر قبور پیامبران پاکترین بقعه زمین نیستند؟ و خداوند جسد آنها را بر خاک حرام نکرده ؟ و همیشه اجساد آنهاتر و تازه نیست؟ چرا [۵۲۲].
رسول خدا به آنانیکه گورستان را مسجد قرار میدهند و بر روی قبور فانوس روشن میکنند، لعنت فرستاده چون روشن کردن فانوس موجب تعظیم آرامگاه میشود و به بتی مبدل میگردد که مشرکین شتابان به سویش در فرار هستند همانگونه که امروزه شاهد چنین چیزی هستیم. دقیقاً بنا کردن مسجد بر آنها هم به چنین سرنوشتی دچار میشوند [۵۲۳].
کسیکه به وضعیت امروز مسلمانان و کارهای که نزد قبور از شرک و افراط مرتکب میشوند بیاندیشد میداند که تنها علت نهی رسول اکرم ص از نماز خواندن در مقابر و مسجد قرار دادنشان همان شرک و بت پرستی است و متوجه میشود که رسول اکرم ص چقدر برای این امت دلسوز و بر هدایتشان حریص بوده و از گمراهیشان هراسان، حتی در آخرین لحظات حیات طیبهاش و هنگام سکرات مرگ به یاد امت بوده است. خداوند بهترین پاداش نبی امت را به او عطا فرماید و ما را به تمسک و پیروی از سنتش راهنمایی فرماید.
[۵۱۸] مالک در موطا ۲/ ۸۹۲ به صورت مرسل آنرا روایت کرده است [۵۱۹] الام ۱/۲۷۸. [۵۲۰] در هرجا میتوان نماز خواند مگر در گورستان و حمام عمومی. ابو داود در کتاب الصلاة باب المواضع التي لا یجوز فیه الصلاة ۱/۱۳۲۱۳۳. ترمذی باب الصلاة باب ما جاء ان الارض کلها مسجد الا المقبره و الحمام ۱/۱ . ابن ماجه کتاب المساجد باب المواضع التیي تکره الصلاة فیها ۱/۲۴۶ . امام احمد در مسند ۳/۸۳ . حاکم در مستدرک ۱/۲۵۱ بیهقی در سنن کبری ۲/۴۳۴. ابن تیمیه میفرماید: احمد و ابوداود و ترمذی و ابن ماجه و بزاز با سند جید روایت کردهاند و هرکس در مورد سند آن سخن بگوید همه طرق حدیث را بررسی نکرده. اقتضاء الصراط المستقیم ۲/۱۷۲. تلخیص الحبیر ۱/۱۷۷ احمد شاکر آنرا تصحیح کرده سنن ترمذی ۲/۱۳۳. البانی در ارواء الغلیل ۱/۳۲ آنرا تصحیح فرموده. [۵۲۱] الام ۱/۹۲ [۵۲۲] در مورد نماز در قبور به مراجع زیل مراجعه نماید: شرح السنة بغوی ۲/۴۱۲ نهایة المحتاج ۲/۱۶۴ المجموع ۳/۱۶۴ المبسوط ۱/۲۰۶ المغنی ابن قدامه ۲/۵۹ مجموع فتاوی ابن تیمیه ۲۷/۳۴ اقتضاء الصراط المستقیم ۲/۶۷۲ [۵۲۳] تیسیر العزیز الحمید ۳۲۸ و ۳۲۹
امام شافعی / میفرماید:
زیارت گورستان مشکلی ندارد.
با سند خودش از ابیسعید خدری روایت میکند که رسول خدا ص فرموده: «نهیتکم عن زیارة القبور فزورها ولا تقولوا هجرا» [۵۲۴] «من قبلاً شما را از زیارت قبور نهی کردم اما اکنون آنها را زیارت کنید و سخن بد و ناهنجار نگوید».
امام میفرماید: اما نزد قبر باید سخن زشت مانند دعا و داد و فریاد کشیدن گفته نشود. بلکه هنگام زیارت برای میت طلب استغفار کن و قلبت را صیقل بده به یاد قیامت بیفت چون چنین چیزهای مکروه نیستند [۵۲۵].
این دیدگاه امام بود در مورد زیارت قبور که آنرا جایز میدانست و معتقد است که نهی با این حدیث نسخ شده اما علت زیارت را معین میفرماید که به نفع میت است چون برای او دعا خوانده میشود و طلب استغفار میکنند همانگونه که در حدیث روایت شده.
و مصلحت زیارت کننده در صیقل دادن قلب و یاد قیامت است پس اگر کسی برای گریه و داد و فغان یا چیز دیگری که توده مردم هنگام زیارت قبرهای که نزد آنها به اولیا یا قطب معروف است از میت دعا میخواهند و زیارتش را تبرک میدانند بىگمان چنین چیزی مخالف شریعت اسلام است و زیارت کننده را از دائره دین مبین اسلام به در میکند.
فرزانگان دین زیارت را به سه بخش تقسیم کردهاند [۵۲۶]:
۱ـ زیارت شرعی و سنت، زیارتی است که در احادیث وارد شده و تنها برای یادآوری قیامت و طلب استغفار برای میت صورت میگیرد.
۲ـ زیارت بدعت، زیارتی است که هدف زائران عبادت و پرستش کردن نزد قبور میباشد چون به عظمت و ارزش آنجا اعتقاد دارند.
۳ـ زیارت شرک آلود، زیارتی است که هدف زائران دعا خواستن از میت و تبرک جستن به قبرو طلب شفاعت و برطرف کردن مشکلات و نارحتیها از صاحب قبر میباشد.
زیارات سه گانه نسبت به مرد است اما در مورد زن بر اساس حدیث صحیح رسول اکرمص حرام است چون پیامبرص میفرماید «لعن الله زورات القبور» [۵۲۷] «نفرین خدا بر زنانی باد که به زیارت میروند».
حدیث سابق که به زیارت اذن میداد با این حدیث تناقصی ندارد و با این حدیث هم، حدیث سابق نسخ نمیشود چون حدیث سابق خطابش عام است ولی این حدیث تنها زنان را مورد خطاب قرار میدهد پس خاص است و همیشه خاص مقدم بر عام میباشد.
بعضی در تعلیل نهی زیارت زنان گفتهاند: معمولاً زنان داد و گریه و فغان به راه میاندازند و موجب فتنه هم میشوند چون با گریه میت را اذیت میکنند و با صدا و صورت مردان را دچار فتنه مینمایند اگر زیارت برای آنها ظنی باشد چون حرامی به بار میآورد و نمیتوان گریه و فغان انها را تحدید کرد یا برای نوعی زیارت حکم جواز صادر نمود و تفاوتی به وجود آورد نظر به سد ذریعه حکم به تحریم آن میشود چون یکی از اصول شریعت این است که اگر حکمت مخفی یا آشکار باشد حکم به ظن تعلق میگیرد.
همانطور که نگاه کردن به زینتهای پوشیده و خلوت با نامحرم حرام است چون موجب فتنه میشوند.
و ضمناً در زیارت زنان مصلحتی دیده نمیشود که این مفسده را خنثی کند چون در زیارت زنان تنها دعا کردن برای میت و پند گرفتن از واقعه است، هر دو هدف در خانه هم یافتنی هستند.
همه ما حادثههای فراوانی مانند ناله و زاری و پاره کردن یقه و بلند کردن صدا و اختلاط با مردان را از زنان دیدهایم که هر کدام تنهایی برای صدور حکم، تحریم کافی هستند چه رسد به طلب دعا از میت و تبرک جستن وکارهای شرک آلود دیگر.
روشن شد که حکم به تحریم زیارت زنان قویترین و صوابترین دیدگاها است والله اعلم.
[۵۲۴] مالک در موطا ۲/۴۸۵ و مسلم ۲ /۶۷۲ از برید روایت کردهاند و احمد ۳/۶۳ از ابیسعید خدری روایت فرموده [۵۲۵] الام ۱/۲۷۸ [۵۲۶] تیسر العزیز الحمید ۳۳۸ [۵۲۷] امام احمد ۲/۳۳۷ و ترمذی شماره ۱۰۵۶ و ابن ماجه شماره ۱۵۷۶ از ابیهریره حدیث را روایت کردهاند و ترمذی میفرماید: حدیث حسن و صحیح است و شواهدی از حدیث حسان از امام احمد ۳/۴۴۲ و ابن ماجه ۱۵۷۴ و ابیداود شماره ۳۲۳۶ دارد.
روشن است که خداوند منان رسول خودش محمد ص را فرستاد تا مردم را به عبادت پروردگارمنان فرا خواند و آنها را از شرک و بت پرستی بترساند.
به خاطر حریص بودن رسول اکرم ص بر این رسالت و وظیفه هر دری که منجر به شرک شود یا روزنه تنفسش باشد آنرا بسته، هر چند با الفاظی اداء شود که در بر گیرنده چنین مفهومی هم نباشد.
یکی از این بیانات رسول اکرم در این راستا حدیث «الا ان الله ینهاکم ان تحلفوا بابائکم من کان حالفاً فلیحلف بالله او لیصمت» [۵۲۸] می باشد.
نهی از سوگند خوردن تنها مخصوص پدران نیست بلکه هر چیزی غیر از خدا در دائره نهی قرار میگیرد چون همانگونه که ثابت شده عمومیت لفظ اعتبار دارد نه سبب مخصوص و مقید.
بدین علت در احادیث دیگر ازسوگند خوردن به هر چیزی غیر از خدا نهی شده، در حدیث عبدالرحمان بن سمره آمده که رسول خدا ص فرمود:
«لا تحلفوا بالطواغی ولا بآبائکم» [۵۲۹] «به بتهای که میپرستید و پدرانتان سوگند نخورید».
«من حلف بالامانة فلیس منا» [۵۳۰]«هرکس به امامت سوگند بخورد از ما نیست چون سوگند باید به یکی از صفات خدا باشد نه امری از امورش».
رسول خدا ص در حدیث دیگر شناعت و بدی سوگند خوردن به غیر خدا را چنین بیان میکند که صاحبش را به چاله شرک و گمراهی میآندازد، میفرماید: «من حلف بغیر الله فقد کفر او اشرك» [۵۳۱] «هرکس به غیر خدا سوگند بخورد کافر شده یا شرک ورزیده».
سپس رسول خداص در حدیث دیگر کفاره چنین سوگندی را اینگونه بیان میفرماید: «من حلف فقال في حلفه باللات والعزی فلیقل لا اله الا الله» [۵۳۲] «هرکس سوگند بخورد وسوگند را با لات و عزی یاد کند باید بگوید: لااله الا الله».
این احادیث دال بر این هستند که سوگند به غیر از خدا جرم بزرگی است و باید از آن تبرا بجویم و آنرا گناه بزرگی بشماریم اگر مجبور باشیم که سوگند بخوریم با یکی از اسماء خداوند منان باشد و الا سکوت اختیار کنیم.
بعضی از بزرگان متاخر مذهب، سوگند خوردن به غیر خدا را جائز میدانند و در این راستا چندین شبهه را هم مطرح کردهاند ما هم آنها را ذکر نموده و به رد بعضی هم میپردازیم:
شبهه اول: خداوند در قرآن به بعضی از مخلوقات خود مانند ضحی و سماء و طارق سوگند میخورد.
در جواب این شبهه گفته شده: چنین سوگندی مخصوص خداوند است ایشان میتوانند به هرچه دوست داشته باشد سوگند بخورد اما انسان باید تنها به خدا سوگند یاد کند.
شبهه دوم: بعضی از روافض گفتهاند: اگر سوگند خوردن ناشایست و قبیح باشد باید خدا را از آن دور گردانیم ولی در قرآن به غیر خدا سوگند خورده شده پس اگر در حق خدا بد و قبیح نباشد باید در حق مردم هم چنین حکمی بگیرد.
جواب: ما به اوامر و نواهی شریعت ایمان آورده ایم و به پیروی از آن مکلف گشتهایم پس لازم است از منهیات دوری جوییم و اصلاً نیازمند چنین فلسفه بافی خشک هم نیستیم.
خداوند به خاطر این سخن فرعون را سزا داد که میگفت:
﴿فَقَالَ أَنَا۠ رَبُّكُمُ ٱلۡأَعۡلَىٰ ٢٤﴾ [النازعات: ۲۴]. «و گفت پروردگار بزرگتر شما منم».
درحالیکه چنین چیزی در حق خدا واجب است اما برای فرعون جرم به شمار میآید و موجب کفر وی شود، خداوند میفرماید: ﴿سَبِّحِ ٱسۡمَ رَبِّكَ ٱلۡأَعۡلَى ١﴾ [الأعلی: ۱]. «نام پروردگار والاى خود را به پاکى بخوان».
شبهه سوم: در صحیح مسلم و غیره از طلحه بن عبدالله روایت شده که مردی از اهل نجد با سر و سیمای ژولیده و صدای مانند زنبور عسل که ما آنرا نمیفهمیدیم پیش رسول خداص آمد، نزدیک شد و در مورد اسلام شروع کرد به پرسیدن، در ادامه حدیث آمده که پیامبرص فرمود: «افلح وابیه ان صدق» [۵۳۳] و در روایت دیگر «دخل الجنة وابیه ان صدق» «سوگند به پدرش اگر راست بگوید نجات خواهد یافت یا سوگند به پدرش اگر راست بگوید وارد بهشت میشود».
در صحیح مسلم از ابی هریره روایت شده که مردی پیش رسول خدا ص آمد و گفت: ای رسول خدا چه صدقهای پاداش فراوانی دارد؟
پیامبر ص فرمود: «اما وابیك لتنبأنه، ان تصدق وانت صحیح شحیح تخشی الفقر وتأمل الغنی، ولا تمهل حتی اذا بلغت الحلقوم قلت لفلان کذا وقد کان لفلان» [۵۳۴] «صدقهای که تو، در حالی که خود سالم و تند درستی و آرزوی ثروت داشته باشی، آنرا ببخشی و صدقه دادن تا هنگام مرگ، به تأخیر نیاندازی و آن و قت بگویی: فلان مال من برای فلان کس و فلان قسمت برای فلان کس».
فرزانگان دین جوابهای گوناگونی به این شبهه دادهاند، ولی بهترین آنها این است که اینها قبل از نهی بوده، اما بعداً توسط احادیث نهی، نسخ شدهاند.
هر حدیثی که در این مورد روایت شده همانگونه که بزرگانی مانند ماوردی و طحاوی و بیهقی گفتهاند بر این باب حمل میشوند.
بیان شد که سوگند خوردن به غیر خدا درست نیست و هیچکدام از احادیث مخالفان قابل استدلال نیستند.
[۵۲۸] (خداوند شما را از سوگند خوردن به پدران خود ، نهی کرده، پس هر کسی که سوگند میخورد باید به خدا سوگند بخورد یا ساکت شود) بخاری باب الایمان ۶/۲۴۴۹ مسلم ۳/۱۲۶۷ [۵۲۹] مسلم ۳/۱۲۶۸. النهایه ۳/۱۲۸. [۵۳۰] احمد ۵/۳۵۲. ابو داود کتاب الایمان ۳/۲۲۳ و البانی در جامع الصحیح آنرا تصحیح کرده. [۵۳۱] ترمذی در باب النذور و الایمان ۳/۴۵ و حاکم در المستدرک ۴/۲۹۷ حدیث را روایت کردهاند. [۵۳۲] بخاری کتاب الایمان و النذور باب لا تحلف بللات و العزی ۶/۲۴۵۰ و مسلم در کتاب الایمان ۳/۱۲۶۷ و ۱۲۶۸. [۵۳۳] مسلم کتاب الایمان ۱/۴۱. [۵۳۴] مسلم کتاب الزکات ۲/۷۱۶.
امام میفرماید: هر کس به خدا یا یکی از اسماء خدا سوگند بخورد و آنرا بشکند باید کفاره بپردازد و اگر به غیر خدا سوگند یاد کند مثلاً بگوید: به کعبه یا پدرم یا.. سپس سوگند را بشکند کفاره ندارد.
هر سوگندی که به غیر خدا باشد مکروه است وبا حدیث «الا ان الله ینهاکم ان تحلفوا بآبائکم من کان حالفاً فلیحلف بالله ام لیصمت» [۵۳۵] از آن نهی شده سپس امام سیاق و سبب حدیث را اینگونه بیان میکند، رسول خدا ص از عمر شنید که به پدرش سوگند میخورد، پیامبر ص فرمود: « الا ان الله ینهاکم... » عمر گفت: سوگند به خدا بعد از آن هرگز سوگند نمیخورم.
امام میفرماید: هرکس به غیر خدا سوگند بخورد مرتکب مکروهی شده و میترسم که دچار گناه هم شده باشد و حتی سوگند خوردن به خدا را هم در هر حالی مکروه میدانم مگر در اطاعت و پیروی از خدا مانند معامله برای چنگ و جهاد یا نمونه اینها. [۵۳۶].
میتوان دیدگاه امام در مورد سوگند را در چند بند خلاصه کرد.
۱ـ سوگند خوردن در هر حالتی مکروه است، قرآن و سنت بر این اصل دلالت میکنند [۵۳۷].
۲ـ هرکس به خدا یا یکی از نامهایش سوگند بخورد و آنرا بشکند باید کفاره بپردازد.
۳ـ سوگند خوردن به غیر خدا مکروه است.
۴ـ هرکس به غیر خدا سوگند بخورد و آنرا شکست کفاره ندارد چون سوگند نیست.
۵ـ سوگند خوردن به خدا در اطاعت مانند جهاد و غیره جائز است [۵۳۸].
کراهت امام را بر تحریم یا بر تنزیه حمل کنیم تفاوت نمیکند چون در هر دو صورت سوگند خوردن به غیر خدا را مکروه میداند و داستان عمر را برای حدیث ذکر میکند، داستان در نهی سوگند به غیر خدا صریح است.
در گذشته گمان قائلین به جواز را رد کردیم.
امام نووی میفرماید: در مذهب ما سوگند خوردن به خدا حرام نیست بلکه مکروه است....
اگر سوگند یاد کننده به اجلال و تعظیم مورد سوگند یاد شده معتقد باشد مرتکب کفر و گمراهی شده است.
مثل اینکه امام نووی از خوردن چنین سوگندی هشدار میدهد و نهی را بر کراهت حمل میکند اما اگر به بزرگداشت و تعظیم غیر خدا معتقد باشد، در واقع به خدا کفر ورزیده.
اگر از سوگند یاد کننده به غیر خدا پرسش به عمل بیاید و از علت و سبب سوگندش جو یا شوید متوجه میشوید که به عظمت و اجلال مورد سوگند یاد شده معتقد است همانطور که برای خدا چنین عظمت و بزرگی قائل است، حتی بعضی هنگام سوگند خوردن به خدا دورغ میگویند ولی اگر پای شیخ و امامش به میان بیاید هرگز جرئت ندارد دروغ بگوید.
از این بدتر میان اهل بدعت شیوع یافته اگر کسی بخواهد دیگری را سوگند دهد تنها به یکی از شیوخش او را سوگند میدهد چون نمیتواند در این سوگند دروغ بگوید.
چنین چیزی نشانه ضعف ایمان و عدم شناخت شایسته مقام خدا است، همه اینها از نادانی و پشت کردن به دین سر چشمه میگیرد.
به هر حال دلائل تحریم سوگند خوردن به غیر خدا را بیان کردیم خواه سوگند یاد کننده معتقد به تعظیم باشد یا نه.
[۵۳۵] ترجمه آن گذشت [۵۳۶] الام ۷/۶۱ و المناقب بیهقی ۱/۴۰۳ [۵۳۷] تیسیر العزیز الحمید ۷۰۹ [۵۳۸] مجموع فتاوی ۱/۱۴۰ و ۲۰۴ و ۳۳۶
التطیر و الطیره به معنی چیزی را به فال بد گرفتن [۵۳۹] از لغت «زجر الطیر» [۵۴۰] گرفته شده.
امام ابن قیم میفرماید: پرنده و وحوش را به پرواز در میآوردند، اگر به طرف راست پرواز میکرد او را سائح(مسافر) مینامیدند و اگر به طرف چپ میپرید او را بارح(نحس) نام میگذاشتند و اگر مستقیم حرکت میکرد به آن ناطح (کوبنده) میگفتند و اگر به پشت پرواز میکرد قعید (نشسته) را بر او اطلاق مینمودند، بعضی از عربها بارح را به فال بد میگرفتند و گروهی دیگر سائح را بد یمن میپنداشتنند و بعضی هم بر خلاف آنها معتقد بودند [۵۴۱].
اما این تشائم و بد یمن گرفتن تنها در این سطح باقی نماند بلکه اعداد و اسماء و بیماری و ناتوان جسمی وغیره هم وارد این دائره شدند و نصیبی ازش بردند.
همه اینها حرام هستند و رسول اکرم آنها شرک به حساب میآورد چون چنین شخصی معتقد است که در اشیاء بدیمن نفع و ضرر نهفته است و از این بدتر قضا و قدر خدا را به فراموشی میسپارند.
ابن قیم میفرماید: فالگیر دارای قلبی نارحت و سینه نگران و تفکری سیاه و اخلاقی ناهنجار و بد است، با هر چیزی که میبیند یا میشنود نگران و مشوش و دیوانه و سرگردان میگردد.
از همه مردم ترسوتر است، زندگیش از همه بدتر است از همه دلتنگتر و نگرانتر است، از چیزهای دوری میجوید که هیچ نفع و ضرری به بار نمیآورند. چه بسیار خود را از نصیب محروم میکند و روزی خودش را حرام میسازد. نفع و بهرهها را میخشکاند [۵۴۲].
دلائل فراوانی بر تحریم فال بد گرفتن وجود دارد.
۱ـ مثلاً قرآن میفرماید:
﴿فَإِذَا جَآءَتۡهُمُ ٱلۡحَسَنَةُ قَالُواْ لَنَا هَٰذِهِۦۖ وَإِن تُصِبۡهُمۡ سَيِّئَةٞ يَطَّيَّرُواْ بِمُوسَىٰ وَمَن مَّعَهُۥٓۗ أَلَآ إِنَّمَا طَٰٓئِرُهُمۡ عِندَ ٱللَّهِ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَهُمۡ لَا يَعۡلَمُونَ ١٣١﴾ [الأعراف: ۱۳۱]. ترجمه: «پس هنگامى که نیکى [و نعمت] به آنان روى مىآورد مىگفتند این براى [شایستگى] خود ماست و چون گزندى به آنان مىرسید به موسى و همراهانش شگون بد مىزدند آگاه باشید که [سرچشمه] بدشگونى آنان تنها نزد خداست [که آنان را به بدى اعمالشان کیفر مىدهد] لیکن بیشترشان نمىدانستند».
ابن جریر طبری در تفسیرش میگوید: خداوند میفرماید: اگر خوبی یا برکت یا ثمره فراوان یا هر چیز دوست داشتنی را به دست میآوردند یا میدیدند، میگفتند این شایسته ما است، ولی اگر دچار خشک سالی یا قحطی یا بلا و مصیبت میشدند آنرا به موسی و یارانش نسبت میدادند و میگفتند از روزی که موسی آمده ما دچار این بلا و مصیبتها میشویم.
خداوند در جواب آنها میفرماید: شدت و فرح، خوبی و بدی، همه از طرف خداوند است اما بسیاری از آنها نمیدانند چون جاهل و نادان هستند آنرا به موسی و یارانش نسبت میدهند [۵۴۳].
۲ـ پیامبر ص میفرماید: «لا عدوی ولا طیرة ولا هامة ولا صفرة » [۵۴۴].
«هیچ گونه سرایت بیماری ممکن و فال بد گرفتن از پرنده و مار و هر حیوان دیگری حقیقت ندارد».
ابن قیم میفرماید: دو احتمال نهی و نفی در حدیث ممکن است، اگر نفی باشد معنی حدیث اینگونه میباشد که همه اینها خرافات دوران جاهلیت هستند و حقیقتی به بار نمیآورند، ضمناً نفی از نهی قوی تراست چون نفی بر بطلان و عدم تأثیر دلالت میکند ولی نهی تنها بر منع اطلاق میگردد [۵۴۵].
در حدیث دیگری که ابن مسعود به صورت مرفوع آنرا روایت کرده آمده که رسول خداص فرمود: «الطیرة شرك وما منا الا [۵۴۶] ولکن الله یذهبه بالتوکل » [۵۴۷] «فال گرفتن شرک است، ابن مسعود میگوید: هر کدام از ما چیزها را به فال بد میگیریم اما خداوند ما را از آنها محافظت میکند».
این حدیث بر حرام بودن تشائم صراحت دارد و یبان میکند که با کمال توحید جور در نمیآید و اگر فالگیر به نفع و ضرر آن معتقد باشد پآیههای توحید را سست و لرزان نموده است.
[۵۳۹] النهایة ۳/۱۵۲. [۵۴۰] پرنده را رام داد تا پرواز کند که اگر به سمت راست پرید آن را به فال نیک میگرفتند و اگر به سمت چپ پرید به فال بد بگیرد. [۵۴۱] مفتاح دار السعادة ۲/۲۲۹. [۵۴۲] مفتاح دار السعادة ۲/۲۳۱. [۵۴۳] تفسیر طبری ۱۳/۴۷. [۵۴۴] بخاری در کتاب الطب باب جذام ۵۲۱۵۹ و مسلم ۴/۱۷۴۳ حدیث را روایت کردهاند. [۵۴۵] مفتاح السعادة ۲/۲۳۴. [۵۴۶] این سخن ابن مسعود است. فتح الباری۱۶/۲۸۵. [۵۴۷] احمد در مسند ۱/۳۸۹ و ابو داود کتاب طب باب الطیرة ۴/۱۷.
ابیحاتم با سند خودش در مورد حدیث «اقروا الطیر علی وکناتها [۵۴۸]» ازامام شافعی / روایت کرده که میفرماید: دانش عرب در مورد به پرواز در آوردن پرنده و نصیب و نفرت اینگونه بود، اگر یکی از آنها به منظور کاری از خانه بیرون میآمد به اولین پرندهای که میدید نگاه میکرد، اگر به طرف راست پرواز میکرد میگفت: فال نیک است و به دنبال کارش میرفت و معتقد به موفقیت هم بود، ولی اگر به طرف چپ بال میگشود میگفت: فال بد است و بر میگشت و به شوم بودن کار و نیازش معتقد میگشت.
حطیه در مدح ابا موسی اشعری اینگونه میسراید: لا یزجر الطیر سنحا ان عرضن لهولا یفیض علی قسم بأزلام هرگز برای انجام دادن کاری که برایش پیش میآید پرنده را به پرواز در نمیآورد و به سراغ پیکانهای بىسر و پر نمیرفت تا قرعه کشی کند.
سپس امام میفرماید: عرب در دوران جاهلیت اگر هنگام بیرون آمدن پرندهای را نمیدیدند و پرندهای را بر وری لانهاش مشاهده میکردند آنرا به پرواز در میآوردند تا ببیند به سوی راست به حرکت در میآید یا چپ. پیامبرص در حدیث میفرماید: پرندهها را به پرواز در نیاورید چون پرواز پرنده چیزی به وجود نمیآورد [۵۴۹]. بلکه همه رخدادها بر اساس قضا و قدر خداوند به وقوع میپیوندند.
در حدیث دیگر در مورد فال بد از رسول خدا ص پرسش به عمل میآید، پیامبر ص در جواب میفرماید: «انمـا ذلك شیء یجده احدکم في نفسه فلا یصدنکم» [۵۵۰]«این تنها ظن و گمان است شما را از کارها منصرف نکند».
روشن شد که فال گرفتن حرام است و فال گرفته شده نفع و زیانی به بار نمیآورد، لازم است بر خدا توکل شود و فال بد و نیک گرفتن به زباله دان استورهها ریخته شوند، چنین کاری برای دین و دنیای انسان مفید است.
[۵۴۸] پرنده را بر روی لانهاش بگذارید (یعنی با او فال نگیرید) ابوداود ۳/۱۰۵و حاکم در مستدرک ۴/۲۳۷ حدیث را روایت کردهاند به ارواء الغلیل ۱۱۶۶ نگاه کنید. [۵۴۹] مختصر سنن ابی داود ۴/۱۲۴ [۵۵۰] در مسلم ۴/۱۷۴۸ و آداب الشافعی / و مناقبه ۱۵۱و مناقب للبیهقی ۱/۳۰۵ حدیث نقل شده.
روشن است که اسلام از شرک نهی کرده، و آتش سوزناک جهنم را به مشرکین نوید داده، و هر روزنهای که به شرک منجر میشود مسدود نموده، یکی از این روزنهها سوگند خوردن به غیر خدا و تعظیم و تمجید گورستان و ساختن گنبد و مساجد بر روی مقبرهها وروشن کردن فانوس میانشان میباشد.
به دنبال اینها نهی کردن از کلماتی که بوی شرک میدهند هر چند قائلین به آنها چنین هدفی هم نداشته باشند مثلاً در حدیث روایت شده که پیامبر ص نهی فرموده که انسان بگوید: به سبب تقابل ستارگان بر ما باران بارید، چون ظاهراً باران باریدن به ستارگان نسبت داده میشود، که به ربوبیت خداوند خدشه وارد میسازد، و اگر ربوبیت را زیر سؤال نبرد، سببیت را برای چیزی ثابت میکند که سبب نیست در این حالت الوهیت پروردگار زیر سؤال میرود.
عرب دوران جاهلیت معتقد بودند باریدن نتیجه تقاطع ستارگان (سقوط یکی و طلوع دیگری) است و باریدن را به آن نسبت میدادند بنابراین میگفتند: تقابل ستارگان بر ما باران بارانید، به این حادثه نوء [۵۵۱] میگفتند چون سقوطش در مغرب زمین مصادف بود با طلوعش در مشرق زمین و در مشرق نوء روشنایی تولید میکرد.
رسول اکرم ص از این سخن نهی فرمود هر چند گوینده معتقد باشد که نفع و زیان دست پروردگار است، هدف از نهی تنها حمایت کردن از توحید و مسدود کردن دریچههای شرک است و بس.
از ابی مالک اشعری روایت شده که رسول خدا فرمود: «اربع في امتي من امر الجاهلیه لا یترکونهن: الفخر بالاحساب والطعن في الانساب واستسقاء بالنجوم والنیاحة» «چهار صفت و ویژگی جاهلی هستند که هرگز مردم آنها را ترک نمیکنند فخر کردن به نسب و تهمت زدن در آن و باران خواستن از ستارگان و نوحه گری بر مرده».
شیخ الاسلام میفرماید: یعنی همه مردم بعضی از اوصاف و امور جاهلی را رها نمیکنند ـ ملامت کردن آنهای که دنبال جاهلیت حرکت میکنند ـ در نتیجه هر امر و کار جاهلی در دین مذموم است، اگر معنی حدیث اینگونه نباشد نسبت دادن اینها به جاهلیت هیچ مفهومی ندارد، نسبت دادن آنها به جاهلیت دال بر مذموم بودنشان میباشد خداوند در آیه ۳۳ احزاب میفرماید:
﴿وَلَا تَبَرَّجۡنَ تَبَرُّجَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ ٱلۡأُولَىٰ﴾ [الأحزاب: ۳۳]. ترجمه: «مانند روزگار جاهلیت قدیم زینتهاى خود را آشکار مکنید».
در آیه هم تبرج و هم وضعیت جاهلیت آن دوران ملامت میشود که مقتضی نهی مشابهت به آنها است [۵۵۲].
امام شافعی / میان دوهدف و انگیزه ـ از دو جمله: ستارگان سبب نازل شدن باران بر ما شدند با این اعتقاد که نفع زیان ازآن ستارگان است یا اعتقاد به اینکه نفع و زیان رسان تنها خدا است، هدفش از این جمله این است که بگوید هنگام تقابل ستارگان باران بارید ـ تفاوت ایجاد فرموده.
امام با سندش از زید بن خالد جهنی روایت کرده که پیامبر ص در حدیبیه برای ما نماز خواند، بعد از بارانی که شب بارید بود، وقتی نماز را تمام کرد، رو به مردم فرمود:
«هل تدرون ماذا قال ربكم؟ قالوا: الله ورسوله أعلم. قال: قال: أصبح من عبادي مؤمنٌ بي، وكافرٌ، فأما من قال مطرنا بفضل الله ورحمته، فذلك مؤمنٌ بي كافرٌ بالكوكب، وأما من قال: مطرنا بنوء كذا وكذا، فذلك كافرٌ بي مؤمنٌ بالكوكب» [۵۵۳] «آیا میدانید که خدای شما چه گفت ؟ گفتند: خدا و رسولش آگاهترند، فرمود خداوند میفرماید: در میان بندگان من، کسانی مؤمن به من و کسانی کافر به من، شب را به روز میآورند؛ هرکس که بگوید: به فضل و بخشش خدا بر ما باران بارید، به من مؤمن و به ستاره کافر است و هر کس که بگوید: به سبب تقابل فلان ستاره، بر ما باران بارید، به من کافر و به ستاره مؤمن است».
امام میفرماید: پدر و مادرم فدایی رسول اکرم ص باشد امی و عربی و فصیح است، کلام ایشان در برگیرنده این معانی است.
به نظر من اگر کسی بگوید: خداوند به فضل و رحمتش بر ما باران بارانید، این عین ایمان است چون معتقد است تنها خدا باران را میباراند و میخشکاند، اما اگر کسی بگوید: به سبب فلان چیز و فلان چیزـ چیزهای که مشرکین میگفتند ـ بر ما باران بارید، یعنی باریدن را به آن چیز نسبت دهد عین شرک و گمراهی است همانگونه که رسول خدا ص فرمود. چون تغیر منزل ستارگان وقت است و وقت هم مخلوق مأمور پروردگار است، نه وقت و نه هیچ مخلوق دیگری توانایی چیزی ندارند.
اما اگر چنین بگوید ولی هدفش آن وقت باشد، سخن به این میماند که بگوید: در فلان ماه باران بارید، کفر به حساب نمیآید هر چند من دوست دارم که چنین لفظی به کار برده نشود، بلکه دوست دارم بگویند: در فلان وقت بر ما باران بارید.
از عمر روایت شده که روز جمعه بر روی منبر فرمود: از منازل ثریا چیزی باقی مانده، عباس بلند شد و گفت: تنها هشت روز از آن باقی مانده، عمر دستها را به سوی آسمان بلند کرد و شروع کرد به دعا کرد مردم هم به دنبال او شروع کردند، هنوز از منبر پایین نیامده بود که آسمان شروع کرد به باریدن و زندگی دوبارهای به آنها بخشید و گیتی، جان گرفت [۵۵۴].
سخن عمر بیان کننده منظور ما است چون عمر میفرماید: چند روز از ثریا باقی مانده تا به آنها یاد دهد که باریدن باران وقت و زمان مخصوصی است که آنها تخمین زده بودند، همانگونه که یا گرفته بودند سرما و گرما هم دارای وقت معینی است. روایت شده که صبح روز بعد از بارش، بعضی از اصحاب گفتند توسط منازل بر ما باریده شد سپس آیه ۲ سوره فاطر را تلاوت کردند [۵۵۵]:
﴿يَفۡتَحِ ٱللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحۡمَةٖ فَلَا مُمۡسِكَ لَهَا﴾ [فاطر: ۲]. «هر رحمتى را که خدا براى مردم گشاید بازدارندهاى براى آن نیست».
امام میفرماید: به من رسیده که عمر بن خطاب از سخن پیر بنی تمیم به خود لرزید و آشفته گشت، داستان از این قرار است عمر روز بعد که باران باریده بود بیرون رفت مرد بنی تمیمی را دید که بر عصایش تکیه داده و میگوید: دیروز مجدع [۵۵۶] خوب باران بارانید، عمر سخنش را انکار کرد چون باریدن را به مجدع نسبت داد [۵۵۷].
چکیده کلام امام شافعی / : هر کس بگوید: به سبب تقابل ستارگان بر ما باران بارانید و به نافع و زیان مند بودن ستاره معتقد باشد کافر است. ولی هرکس هدفش از این سخن وقت و زمان تقابل ستاره باشد، کفر به شمار نمیآید هر چند امام آنرا مکروه میداند.
بزرگان و فرزانه گان دین بر سخن امام اتفاق دارند که فقط اولی از دائره دین بیرون میرود اما قول به این سخن با در نظر گرفتن هدف دوم موجب کفر نیست.
فراموش نکنیم اینکه امام کفر را از نوع اول نفی میکند دال بر جوازش نیست، فقط دلالت بر شرک و کفر نبودن است همانگونه که خودش هم تصریح فرمود بدین سبب فرمود: من آنرا دوست ندارم.
بنابراین، اگر کسی بگوید: به سبب تقابل ستارگان باران بارید، دربرگیرنده سه حالت است.
۱ـ در حال گفتن به مأثر بودن ستاره ایمان داشته باشد، بدونه گمان این شرک در ربوبیت است.
۲ـ باریدن باران را به ستاره نسبت میدهد اما معتقد است که خداوند باران را بارانیده است ولی ستاره هم سبب بوده این عین اعتقاد مشرکینِِ دوران طلائی توحید است، قران در مورد آنها در آیه ۶۳ سوره عنکبوت میفرماید:
﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُم مَّن نَّزَّلَ مِنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ فَأَحۡيَا بِهِ ٱلۡأَرۡضَ مِنۢ بَعۡدِ مَوۡتِهَا لَيَقُولُنَّ ٱللَّهُۚ قُلِ ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِۚ بَلۡ أَكۡثَرُهُمۡ لَا يَعۡقِلُونَ ٦٣﴾ [العنکبوت: ۶۳]. ترجمه: «و اگر از آنان بپرسى چه کسى از آسمان آبى فرو فرستاده و زمین را پس از مرگش به وسیله آن زنده گردانیده استحتما خواهند گفت الله بگو ستایش از آن خداست با این همه بیشترشان نمىاندیشند».
این هم حرام است چون شرک خفی است و در حدیث رسول اکرم ص به آن اشاره شده است، رسول خدا آنرا امر جاهلی میداند و مهر بطالت بر آن زده و بدان هشدار داده و بیان فرموده که مدام در میان امت اسلامی باقی خواهد ماند.
رسول خدا به خاطر بستن دریجه فساد و دفاع و پاسداری از توحید بدان هشدار داده است.
۳ـ هدفش بیان وقت و زمان باریدن باران باشد، چنین چیزی شرک نیست و کفر به شمار نمیآید، اما خلاف اولی است چون لفظی مبهم و گنگ است که بوی شرک از آن بلند میشود، حدیث رسول اکرم ص بر منع آن دلالت میکند پس باید به کار برده نشود [۵۵۸].
[۵۵۱] جمعش انواء است به معنی منازل ماه که بیست و هشت منزل دارد ، هر شب منزلی را طی میکند خداوند در سوره یس میفرماید: ﴿وَٱلۡقَمَرَ قَدَّرۡنَٰهُ مَنَازِلَ﴾ [یس: ۳۹]. هر سیزده شب در مغرب زمین یک منزل پایین میآید مقابل آن در مشرق زمین یک منزل بالا میرود ، یک سال طول میکشد تا همه آن ناپدید شود. النهایه ۵/۱۳۳. [۵۵۲] تیسیر العزیز الحمید ۴۵۳. [۵۵۳] بخاری ۱/۳۵۱ و مسلم ۱/۸۳ حدیث را روایت کردهاند. [۵۵۴] مناقب بیهقی ۱/۳۰۳. [۵۵۵] الدر المنثور ۵/۲۴۴ میگویند: صحابه ابوهریره بوده. [۵۵۶] ستاره ای است از ستارگان ، عرب گمان میکردند که باران میباراند. لسان العرب ۳/۲۴۵. [۵۵۷] الام ۱/۲۵۲. [۵۵۸] به تیسیر العزیز الحمید ۴۵۱ و شرح السنة ۴/۴۲۱ و فتح المجید ۳۲۶ و فتح الباری ۲/۵۲۳ و المنتقی للباجی ۱/۲۳۵ و شرح صحیح مسلم ۲/۶۱ و التمهید ابن عبد البر ۱۶/۲۸۶ نگاه کنید.
امام شافعی / میفرماید: کلماتی که در خطابه و غیره مکروه هستند.
در ادامه حدیثی از ابن حاتم را نقل میکند که مردی پیش رسول خدا ص خطبه میداد، گفت: «من یطع الله و رسوله فقد رشد و من یعصمهما فقد غوی» «هرکس پیرو خدا و رسول باشد هدایت یافته است و هرکس از خدا و رسولش نافرمانی کند گمراه میگردد».
پیامبر ص فرمود: «اسکت فبئس الخطیب انت ثم قال النبي ص من یطع الله ورسوله فقد رشد ومن یعص الله ورسوله فقد غوی» «ساکت باش تو بدترین خطیب هستی سپس رسول خدا ص فرمود: ومن.......... » نگو و من «یعصمهما » [۵۵۹].
امام میفرماید: ما هم به این حدیث فتوی میدهیم. درست است که گفته شود و من یعص الله ورسوله» چون اگر چنین بگوید نافرمانی از هر کدام را جداگانه به گمراهی محکوم کرده است.
سپس میفرماید: هرکس از خدا پیروی کند در واقع از رسول هم پیروی کرده است و هرکس از خدا نافرمانی کند از خدا نافرمانی کرده و هر کس از رسول پیروی کند از خدا پیروی کرده و هرکس از رسول نافرمانی کند از خدا نافرمانی کرده است.
چون رسول خدا بندهای از بندگان خدا است درمیان مردم برانگیخته شده و خداوند پیروی از او را بر مردم واجب گردانیده است.
اما اگر کسی بگوید: «و من یعصمهما» اعتقاد به چنین پیروی و نافرمانی را برای او دوست ندارم تا اول اسم خدا را تنها ذکر کند سپس نام رسولش را بر زبان بیاورد، باید تنهای ذکر شوند [۵۶۰].
امام میفرماید: مردی گفت: ای رسول خدا انچه خدا بخواهد و أنچه شما بخواهید. پیامبرص فرمود: «أمثلان قل ما شاء الله ثم شئت» [۵۶۱]«آیا این دو مثل همند؟ بگو اگر خدا بخواهد سپس تو بخواهی».
امام میفرماید: مشیت قرار دادن مستقل برای رسول مخالف نافرمانی از او است چون پیروی و نافرمانی از رسول تابع پیرو و نافرمانی خداوند است، یعنی پیروی و نافرمانی با دستور خداوند مشروع گشته، و رسول خداص هم به آن دستور میدهد ولی اراده و مشیت پروردگار اینگونه نیستند، خداوند در آیه ۲۹ تکویر میفرماید:
﴿وَمَا تَشَآءُونَ إِلَّآ أَن يَشَآءَ ٱللَّهُ رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٢٩﴾ [التکویر: ۲۹]. «و تا خدا پروردگار جهانها نخواهد [شما نیز] نخواهید خواست».
خداوند به مردم یاد میدهد که مشیت تنها مخصوص خداوند است و اراده انسانها ممکن نیست مگر بعد از اراده خداوند، پس گفته میشود: انچه خدا بخواهد سپس انچه رسول بخواهد.
ولی در مقوله پیروی و نافرمانی گفته میشود: و من یطع الله و رسوله، همانگونه که گفتیم خداوند مردم را به پیروی از رسول مکلف فرموده، پس اگر از رسول پیروی شود در حقیقت از فرمان خدا به دستور پیامبر پیروی شده است.
اشکالی که از کلام گذشته امام شافعی / گرفته میشود این است که فرموده: جمله و من یعصمهما را دوست ندارم، چون گرد آوری هر مخلوقی با خداوند منان در یک ضمیر و صیغه مکروه است.
اما بخاری و مسلم حدیثی از انس روایت میکنند که رسول خدا فرمود: «ثلاث من کن فیه وجد بهن حلاوة الایمـان من کان الله ورسوله احب الیه مما سواهما» [۵۶۲].
«سه ویژگی و صفت هستند در هر کسی یافت شدند مزه ایمان را خواهد چشید، و آن اینکه خدا و رسولص را از هر کس بیشتر دوست داشته باشد».
چند پاسخ در این مورد ارائه شده
۱ـ تثنیه ضمیر در حدیث بخاری به این اصل اشاره دارد که اعتبار به مجموع محبت خدا و رسول است نه تک تک آنها.
اما در حدیث خطابه بحث نافرمانی است که تنهای موجب گمراهی فرد میشود چون عطف کردن در حکم تکرار است و اصل این است که معطوف و معطوف علیه حکم مستقلی داشته باشند.
شیخ سلیمان بن عبدالله بن محمد بن عبد الوهاب بعد از ذکر جواب میفرماید: این پاسخ جداً بلیغ و رسا است [۵۶۳].
۲ـ حدیث خطیب بر ادب و موقعیتش حمل میشود، معمولاً خطیب در مقام توضیح و بیان است باید از ایجاز و خلاصهگویی پرهیز کند.
۳ـ نهی هنگامی است که ترس از خدشه دار شدن توحید موجود شود و پای بستن راهای نفوذ شرک به میان بیاید. اما هنگام امین بودن از این خطر به کار بردن ضمیر تثنیه جائز و روا است.
در هر صورت فرد مؤمن باید در مورد هر شبههای در راستای پاسداری دین و عقیدهاش احتیاط به خرج دهد. امام شافعی / هم به همین مطلب اشاره دارد و منظورش از کراهت این احتیاط کردن است.
سخن آن مرد که نزد پیامبر گفت: اگر خدا و شما بخواید از این مقوله است، چون نصوص به نهی از آن دلالت میکنند تا احساس نشود که مؤمن بین مشیت خدا و بنده تفاوتی نمیبیند، اخر از چنین جملهای بوی تفاوت نگذاشتن به مشام انسان میرسد.
از قتیبه انصاری روایت شده که یهودیی نزد پیامبر ص آمد و گفت: شما به خدا شرک میورزید، میگوید: اگر خدا و تو بخواهید و به کعبه سوگند میخورید. بعد از آن رسول خدا صدستور داد که وقتی به کعبه سوگند یاد کردید، بگوید: «و رب الکعبه» به پروردگار کعبه ودر جمله دوم بگوید: «ما شاء الله ثم شئت» اگر خدا خواست و بعد از او تو هم خواستی [۵۶۴].
بنابراین، واجب است مؤمن از این کلمات شبهه برانگیز و نمونه آنها مانند بر خدا و تو توکل میکنم یا خدا و تو کافی هستید یا اگر خدا و تو نمیبودی دوری جوید.
اگر حال این الفاظ اینگونه باشند وای به حال کسانی که غیر خدا را میخوانند و به مخلوقات پناه میببرد و از آنها یاری و مدد میجویند و به آنها متکی هستند همانطور که بسیاری از زائران قبوراز متصوفه بدان مبتلا هستند در منجلابش غرق گشتهاند و در استانه جان دادن هستند.
[۵۵۹] مسلم کتاب جمعه ۲/۵۹۴. [۵۶۰] الام ۱/۲۰۲ [۵۶۱] احمد در مسند ۱/۲۱۴ و ۲۲۴ و ۲۸۳ و ۴۷ حدیث را ذکر کرده است و ابن ماجه ۲۱۱۷. بوصیری ر الزوائد در مورد اسناد این حدیث میگوید: در اسنادش اجلح بن عبدالله هست که امام احمد آنرا ضعیف میداند و ابو حاتم و نسائی و ابو داود و ابن سعد و ابن معین و یعقوب بن سفیان و عجلی و دیگران او را ثقه میدانند، ذهبی در المغنی میگوید: شیعی است قابل اعتماد نمیباشد. [۵۶۲] بخاری ۱/۱۴ و مسلم ۱/۶۶ [۵۶۳] فتح الباری ۱/۶۶. تیسیر العیزیز الحمید ۴۷۸. [۵۶۴] احمد ۶/۳۷۱ و نسائی ۷/۶ و حاکم در مستدرک ۴/۲۹۷ حدیث را نقل کردهاند. ذهبی در النهج السدید میگوید صحیح است.
شفاعت به معنی خواستن خوبی برای دیگری است، که در لغت مخالف وتر است، به این معنی که شفاعت کننده خواسته خود را به خواسته مشفوع پیوند میدهد.
منظور از شفاعت و پادرمیانی در روز قیامت است تا خداوند از گناهان شفاعت شونده در گذرد، که بزرگترین آنها شفاعت پیامبر بزرگ اسلام محمد ص برای افرادی است که مستحق میباشند.
بنابراین، شفاعت از لحاظ نفع و زیان دو گونه است:
۱ـ شفاعت مثبت: برای شفاعت شونده مفید است و تمام شرائطش تحقق یافتهاند، که دو شرط دارد:
اجازه پروردگار به شفاعت کننده برای شفاعت.
رضایت و خشنودی خداوند از شفاعت شونده.
دلائل فراوانی بر شروط یاد شده در قرآن یافت میشود مثلاً آیه ۲۶ سوره نجم:
﴿وَكَم مِّن مَّلَكٖ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ لَا تُغۡنِي شَفَٰعَتُهُمۡ شَيًۡٔا إِلَّا مِنۢ بَعۡدِ أَن يَأۡذَنَ ٱللَّهُ لِمَن يَشَآءُ وَيَرۡضَىٰٓ ٢٦﴾ [النجم: ۲۶]. «و بسا فرشتگانى که در آسمانهایند [و] شفاعتشان به کارى نیاید مگر پس از آنکه خدا به هر که خواهد و خشنود باشد اذن دهد».
و نیز میفرماید: ﴿مَن ذَا ٱلَّذِي يَشۡفَعُ عِندَهُۥٓ إِلَّا بِإِذۡنِهِ﴾ [البقرة: ۲۵۵]. ترجمه: «کیست آن کس که جز به اذن او در پیشگاهش شفاعت کند».
و نیز میفرماید: ﴿وَلَا يَشۡفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ٱرۡتَضَىٰ﴾ [الأنبیاء: ۲۸].ترجمه: «جز براى کسى که [خدا] رضایت دهد شفاعت نمىکنند».
و نیز میفرماید: ﴿مَا مِن شَفِيعٍ إِلَّا مِنۢ بَعۡدِ إِذۡنِهِ﴾ [یونس: ۳].ترجمه: «شفاعتگرى جز پس از اذن او نیست».
و آیات فراوان دیگر [۵۶۵].
شفاعت منفی و بدون فائده: شفاعتی است که فائدهای به حال شفاعت شونده ندارد چون شرائط شفاعت در آن پدیدار نشده.
همان شفاعتی که اهل شرک و گمراهی و نمونه آنها که در عالم خواب و خیال و آرزو به سر میبرند، بدان دل خوش کردهاند. به گونهای که گمان میکنند بعضی از مخلوقات بدون اجازه خداوند میتوانند شفاعت کنند.
این همان شفاعتی است که قوم نوح و مشرکین لاحق آنها را به گمراهی و ضلالت کشانید، به گونهای که به خاطر آن بتها را تعظیم میکردند تا نزد خدا شافع آنها باشد.
خداوند در سوره زمر میفرماید:
﴿وَٱلَّذِينَ ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِهِۦٓ أَوۡلِيَآءَ مَا نَعۡبُدُهُمۡ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَآ إِلَى ٱللَّهِ زُلۡفَىٰٓ﴾ [الزمر: ۳]. ترجمه: «کسانى که به جاى او دوستانى براى خود گرفتهاند [به این بهانه که] ما آنها را جز براى اینکه ما را هر چه بیشتر به خدا نزدیک گردانند نمىپرستیم».
و نیز میفرماید: ﴿وَيَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا يَضُرُّهُمۡ وَلَا يَنفَعُهُمۡ وَيَقُولُونَ هَٰٓؤُلَآءِ شُفَعَٰٓؤُنَا عِندَ ٱللَّهِ﴾ [یونس: ۱۸]. ترجمه: «و به جاى خدا چیزهایى را مىپرستند که نه به آنان زیان مىرساند و نه به آنان سود مىدهد و مىگویند اینها نزد خدا شفاعتگران ما هستند».
خداوند این شفاعت را نفی کرده و بیان فرموده که هرگز هیچ نفی به بار نمیآورد،
و در سوره بقره میفرماید:
﴿وَٱتَّقُواْ يَوۡمٗا لَّا تَجۡزِي نَفۡسٌ عَن نَّفۡسٖ شَيۡٔٗا وَلَا يُقۡبَلُ مِنۡهَا شَفَٰعَةٞ وَلَا يُؤۡخَذُ مِنۡهَا عَدۡلٞ وَلَا هُمۡ يُنصَرُونَ ٤٨﴾ [البقرة: ۴۸]. ترجمه: «و بترسید از روزى که هیچکس چیزى [از عذاب خدا] را از کسى دفع نمىکند و نه از او شفاعتى پذیرفته و نه به جاى وى بدلى گرفته مىشود و نه یارى خواهند شد».
و نیز میفرماید: ﴿قَبۡلِ أَن يَأۡتِيَ يَوۡمٞ لَّا بَيۡعٞ فِيهِ وَلَا خُلَّةٞ وَلَا شَفَٰعَةٞ﴾ [البقرة: ۲۵۴].ترجمه: «پیش از آنکه روزى فرا رسد که در آن نه داد و ستدى است و نه دوستى و نه شفاعتى».
و در سوره غافر میفرماید: ﴿مَا لِلظَّٰلِمِينَ مِنۡ حَمِيمٖ وَلَا شَفِيعٖ يُطَاعُ﴾ [غافر: ۱۸]. ترجمه: «براى ستمگران نه یارى است و نه شفاعتگرى که مورد اطاعت باشد».
و در سوره مدثر میفرماید: ﴿فَمَا تَنفَعُهُمۡ شَفَٰعَةُ ٱلشَّٰفِعِينَ ٤٨﴾ [المدثر: ۴۸]. ترجمه: «از این رو شفاعت شفاعتکنندگان به حال آنها سودى نمىبخشد».
خداوند در مورد شفاعت بر عقیده مشرکین خط بطلان کشیده و تمام تعظیم و بزرگ داشتی که به آن دل خوش کرده بودند نفی میکند در سوره سبأ میفرماید:
﴿قُلِ ٱدۡعُواْ ٱلَّذِينَ زَعَمۡتُم مِّن دُونِ ٱللَّهِ لَا يَمۡلِكُونَ مِثۡقَالَ ذَرَّةٖ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَلَا فِي ٱلۡأَرۡضِ وَمَا لَهُمۡ فِيهِمَا مِن شِرۡكٖ وَمَا لَهُۥ مِنۡهُم مِّن ظَهِيرٖ ٢٢ وَلَا تَنفَعُ ٱلشَّفَٰعَةُ عِندَهُۥٓ إِلَّا لِمَنۡ أَذِنَ لَهُۥۚ حَتَّىٰٓ إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمۡ قَالُواْ مَاذَا قَالَ رَبُّكُمۡۖ قَالُواْ ٱلۡحَقَّۖ وَهُوَ ٱلۡعَلِيُّ ٱلۡكَبِيرُ ٢٣﴾ [سبأ: ۲۲-۲۳]. ترجمه: «بگو کسانى را که جز خدا [معبود خود] پنداشتهاید بخوانید هموزن ذرهاى نه در آسمانها و نه در زمین مالک نیستند و در آن دو شرکتى ندارند و براى وى از میان آنان هیچ پشتیبانى نیست و شفاعتگرى در پیشگاه او سود نمىبخشد مگر براى آن کس که به وى اجازه دهد تا چون هراس از دلهایشان برطرف شود مىگویند پروردگارتان چه فرمود مىگویند حقیقت و هموست بلندمرتبه و بزرگ».
خداوند در این آیات بیان فرموده کسی که شفاعت میپذیرد باید دارای صفات و ویژگیهای باشد تا بتواند خواستهها شفاعت کنندگان را به جا بیاورد که عبارتند از:
۱ـ ملک و قدرت: خداوند این صفت را از هر موجودی به جز خود نفی کرد: ﴿ ﮋ ﯷ ﯸ ﯹ ﯺ ﯻ ﯼ ﯽ ﯾ ﯿ ﮊ ﴾ [سبأ: ۲۲].
۲ـ اگر ملک هم نباشد باید شراکتی با مالک داشته باشد، این را هم از هر موجودی نفی میکند: ﴿ ﮋ ﰀ ﰁ ﰂ ﰃ ﰄ ﰅ ﰆ ﰇ ﰈ ﰉ ﰊ ﮊ ﴾ [سبأ: ۲۲].
۳ـ اگر نه مالک و نه شریک مالک است باید معین یا وزیر دست راست مالک باشد، این را هم نفی فرموده: ﴿ ﮋ ﰅ ﰆ ﰇ ﰈ ﰉ ﰊ ﮊ ﴾ [سبأ: ۲۲].
۴ـ اگر نه مالک و نه شریک و نه وزیر باشد پس شفیع است و این شفیع همان کسی است که مشرکین در مورد الهه خود گمان میکردند و قبور پرستان بدان دل خوش نمودهاند، اما خداوند شفاعت را از آنها نفی میکند، میفرماید: ﴿ ﮋ ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘﭙ ﮊ ﴾ [سبأ: ۲۳].
تنها خداست که بعد از خشنودی از شفاعت شده گان به شافعین اجازه شفاعت میدهد، پس در این صورت دعوای مشرکین باطل میشود چون تنها نفع و زیان در اختیار پروردگار است و بس و هیچکس نمیتواند کوچکترین نفعی به دیگران برساند، و در سوره فرقان میفرماید:
﴿وَٱتَّخَذُواْ مِن دُونِهِۦٓ ءَالِهَةٗ لَّا يَخۡلُقُونَ شَيۡٔٗا وَهُمۡ يُخۡلَقُونَ وَلَا يَمۡلِكُونَ لِأَنفُسِهِمۡ ضَرّٗا وَلَا نَفۡعٗا وَلَا يَمۡلِكُونَ مَوۡتٗا وَلَا حَيَوٰةٗ وَلَا نُشُورٗا ٣﴾ [الفرقان: ۳]. ترجمه: «و به جاى او خدایانى براى خود گرفتهاند که چیزى را خلق نمىکنند و خود خلق شدهاند و براى خود نه زیانى را در اختیار دارند و نه سودى را و نه مرگى را در اختیار دارند و نه حیاتى و نه رستاخیزى را».
و میفرماید: ﴿أَمِ ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِ ٱللَّهِ شُفَعَآءَۚ قُلۡ أَوَلَوۡ كَانُواْ لَا يَمۡلِكُونَ شَيۡٔٗا وَلَا يَعۡقِلُونَ ٤٣ قُل لِّلَّهِ ٱلشَّفَٰعَةُ جَمِيعٗاۖ لَّهُۥ مُلۡكُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ ثُمَّ إِلَيۡهِ تُرۡجَعُونَ ٤٤﴾ [الزمر: ۴۳-۴۴]. ترجمه: «یا آنان غیر از خدا شفیعانى گرفتهاند! به آنان بگو: آیا (از آنها شفاعت مىطلبید) هر چند مالک چیزى نباشند و درک و شعورى براى آنها نباشد بگو: «تمام شفاعت از آن خداست، (زیرا) حاکمیت آسمانها و زمین از آن اوست و سپس همه شما را به سوى او بازمىگردید».
و میفرماید: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ تَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ عِبَادٌ أَمۡثَالُكُمۡۖ فَٱدۡعُوهُمۡ فَلۡيَسۡتَجِيبُواْ لَكُمۡ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ ١٩٤﴾ [الأعراف: ۱۹۴].
ترجمه: «در حقیقت کسانى را که به جاى خدا مىخوانید بندگانى امثال شما هستند پس آنها را [در گرفتاریها] بخوانید اگر راست مىگویید باید شما را اجابت کنند».
این همان شفاعت منفی و بىاثری است که مشرکین و عباد قبور در این دوران به آن دل بستهاند، در روز قیامت این شفاعت کنندگان از مشرکین تبرا میجویند و نه در دنیا یاور آنها هستند و نه در قیامت برایشان شفاعت میکنند.
﴿وَلَقَدۡ جِئۡتُمُونَا فُرَٰدَىٰ كَمَا خَلَقۡنَٰكُمۡ أَوَّلَ مَرَّةٖ وَتَرَكۡتُم مَّا خَوَّلۡنَٰكُمۡ وَرَآءَ ظُهُورِكُمۡۖ وَمَا نَرَىٰ مَعَكُمۡ شُفَعَآءَكُمُ ٱلَّذِينَ زَعَمۡتُمۡ أَنَّهُمۡ فِيكُمۡ شُرَكَٰٓؤُاْۚ لَقَد تَّقَطَّعَ بَيۡنَكُمۡ وَضَلَّ عَنكُم مَّا كُنتُمۡ تَزۡعُمُونَ ٩٤﴾ [الأنعام: ۹۴]. ترجمه: «و همانگونه که شما را نخستین بار آفریدیم [اکنون نیز] تنها به سوى ما آمدهاید و آنچه را به شما عطا کرده بودیم پشتسر خود نهادهاید و شفیعانى را که در [کار] خودتان شریکان [خدا] مىپنداشتید با شما نمىبینیم به یقین پیوند میان شما بریده شده و آنچه را که مىپنداشتید از دستشما رفته است».
شفاعت مثبت چند نوع دارد بزرگ ترین آنها شفاعت رسول اکرم ص است برای شروع کردن محاسبه. این شفاعت همان جایگاه مدح شدهای است که در آیه ۷۹ سوره اسراء بیان شده: ﴿عَسَىٰٓ أَن يَبۡعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامٗا مَّحۡمُودٗا﴾ [الإسراء: ۷۹]. «تا براى تو [به منزله] نافلهاى باشد امید که پروردگارت تو را به مقامى ستوده برساند».
یکی دیگر از انواع شفاعتها، شفاعت برای وارد شدن بهشتیان به بهشت و شفاعت برای تخفیف عذاب عمویش ابی طالب و شفاعت محمد ص و پیامبران و نیاکان برای افراد موحدی که مرتکب گناه کبیره شدهاند، همچنین برای افرادی که مستحق آتش هستند تا وارد آن نشوند و افرادی که در آتش هستند بیرون بیایند.
دلائل برای اثبات این نوع شفاعتها فروان و مشهور هستند، اگر همه آنها را ذکر کنیم سخن به درازا میکشد [۵۶۶].
از امام شافعی / روایتی، نقل شده که در آن به شفاعت عظمی پیامبردر روز قیامت اقرار کرده، در کتاب الرسالة [۵۶۷] در حق پیامبر فرموده: انتخاب پیامبر اعظم برای وحی برگذیده شده اش، وحی رسالتی که با اتمام نبوت ارزانی رحمت بر همه رسالتهای پیشین، پیشی گرفته و از همه پیام فرستادگان سابق فراگیرتر است. با بلند کردن آوازهاش میان گذشته گان، آوازهاش بلند میشود و در اینده شافع، شفاعت پذیرفته شده است.
اما در جایی دیگر بیان میکند شفاعت دارای چند شرط است، که شفاعت کننده باید حائز آن شرائط لازم باشد. امام شرائط لازم را اینگونه بیان میفرماید: چندی پیش از دو آیه برداشتی کردم که نزدم از دنیا و مافیها بهتر و محبوبتر است، خداوند در این دوآیه میفرمایند: ﴿مَن ذَا ٱلَّذِي يَشۡفَعُ عِندَهُۥٓ إِلَّا بِإِذۡنِهِ﴾ [البقرة: ۲۵۵] [۵۶۸].
پس شفاعت راتعطیل نموده مگر با اذن و اجازهی خویش [۵۶۹].
کلام امام شافعی / همچو تیشهای بر سر افرادی که قائل به تملک شفاعت برای شفاعت کننده و قدرت بر شفاعت بدون اجازه پروردگار هستند میکوبد. چنین کلامی تنها از افراد جاهل و نادان به قدرت و عظمت خداوند صادر میگردد، چون قدرت خدا را با قدرت پادشاهان دنیا که نیازمند یاور و وزیر و دست اندر هستند تشبیه کردهاند.
خداوند به خاطراحترام گرفتن و حرمت گذاری در مقابل مردم از شفاعت کننده و اعلام رضایت و خشنودی از شفاعت شونده به شافعان اجازه شفاعت میدهد نه به منظور یاری و مساعدت در حمکرانی همچو حکمرانان ضعیف و ناتوان دنیا.
تنها یک مسئلهی فائده بخش باقی مانده که به امید خدا به بیان آن میپردازیم، مسئله هم این است، حکم طلب کردن شفاعت از پیامبر ص که امروزه مردم آنرا انجام میدهند چیست؟
جواب:
۱ـ چنین کاری جائز نیست، چون شفاعت حق انحصاری خداوند است، پس چگونه میتوان آنرا از غیر خدا طلب کرد، خداوند میفرماید: ﴿قُل لِّلَّهِ ٱلشَّفَٰعَةُ جَمِيعٗا﴾ [الزمر: ۴۴].
«بگو شفاعتیکسره از آن خداست».
۲ـ هنوز اجازه شفاعت به پیامبر داده نشده بلکه چنین افتخاری به قیامت موکول شده است که بعد از طلب کردن حضرت به ایشان ص داده میشود [۵۷۰].
۳ـ چنین اعتقاد و طلب کردنی مانند کار و بینش مشرکین است که قرآن در مورد آنها چنین میفرماید:
﴿وَيَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا يَضُرُّهُمۡ وَلَا يَنفَعُهُمۡ وَيَقُولُونَ هَٰٓؤُلَآءِ شُفَعَٰٓؤُنَا عِندَ ٱللَّهِ﴾ [یونس: ۱۸].
«و به جاى خدا چیزهایى را مىپرستند که نه به آنان زیان مىرساند و نه به آنان سود مىدهد و مىگویند اینها نزد خدا شفاعتگران ما هستند».
۴ـ اگر کسی که از رسول خدا ص شفاعت میطلبد هدفش شفاعت عظمی است، چنین چیزی بدون طلبیدن حاصل میشود چون رسول خدا در آن روز برای همه شفاعت میکند، همانگونه که در حدیث مشهور شفاعت آمده.
۵ـ و اگر هدفش شفاعت دیگری است، همانا حاصل شدنش با طلب کردن از پیامبر نیست، بلکه باید شروط لازم تحقق یابند، ابو هریره از رسول خدا ص پرسید: چه کسی در روز قیامت با شفاعت تو سعادت مندترین مردم است؟
فرمود: «لقد ظننت یا ابا هریره ان لا یسألنی عن هذا الحدیث احد اول منك لـمـا رأیت من حرصك علی الحدیث. اسعد الناس بشفاعتي یوم القیامه من قال لا اله الا الله خالصاً من قبل نفسه» [۵۷۱].
«ای ابو هریره حدس میزدم که قبل از تو کسی در این مورد از نمیپرسد چون تو بر آن خیلی حریص هستی. سعادت مندترین مردم به شفاعت من در روزقیامت کسی است که خالصانه بگوید: لا اله الا الله».
در حدیث دیگری میفرماید: «من سأل الله لی الوسیله حلت له شفاعتي یوم القیامه» [۵۷۲] «هرکس وسیله را از خدا برایم بخواهد، در روز قیامت شفاعتم بر او سزاوار خواهد بود».
هرکس شفاعت را از رسول خدا ص بطلبد بزرگترین ستون حصول شفاعت را ویران ساخته که همان تحقق بخشیدن به مفهوم لا اله الا الله است.
۶ـ رسول خدا ص بیان فرموده [۵۷۳] که بعضی از امتش بدون حساب وارد بهشت میشوند و بعضی دیگر از امتش برای مردم شفاعت میکنند و به شفاعت کسی نیاز ندارند پس چرا مسلمان حریص نمیشود که جزء آنها باشد.
۷ـ رسول خدا ص بیان فرموده که چه کسی از شفاعت در روز قیامت بهره میبرد. فرموده: «لکل نبي دعوة مستجابة واني اختبأت دعوتي شفاعة لأمتي یوم القیامة فهي نالها ان شاء الله منهم من مات لا یشرك بالله شیئاً» [۵۷۴] «هر پیامبری دعوتی دارد که مستجاب میگردد من دعوت خود را برای شفاعت درروز قیامت ذخیره کردهام، امیداورم هرکس در حالی مرده باشد که به خدا شرک نورزیده باشد از آن بهرمند گردد».
اگر انسان حق توحید را به جایی آورد نیازمند شفاعت پیامبر در روز قیامت نیست مگر در شفاعت شروع حساب و دخول به بهشت و هردو با به جایی آوردن توحید حاصل میشوند.
اما برای شفاعت دوم یعنی شفاعت برای اهل گناهان کبیره نیازمند توبه نصوح است باید در حالی خدا را ملاقات کند که بر گناه کبیره اصرار نورزد. جابر میفرماید: کسی که اهل گناه کبیره نباشد چه نیازی به شفاعت دارد [۵۷۵].
۸ـ اگر کسی باز هم بر طلبیدن شفاعت اصرار میورزد باید آنرا از صاحبش بطلبد که تنها خداوند است و مدام بگوید: خداوند محمد ص پیامبرت را در من شفیع بگردان. یا بگوید: خداوندا مرا از شفاعت شدگان پیامبرت قرار بده. یا نمونه این دعاها که وسیله مشروع و مفید هستند. شاید در سطور گذشته حق مطلب را در مورد شناختن شفاعت حقیقی مفید بیان کرده باشیم.
بیان روشن و واضحی بود از سلف صالح این امت در مورد شفاعت که امام شافعی / هم یکی از فرزانه گان سلف صالح اسلام به شمار میآید.
[۵۶۵] معارج القبول ۲/۳۰۷. [۵۶۶] تیسیر العزیز الحمید ۲۷۳ و معارج القبول ۲/۳۰۵. [۵۶۷] الرسالة ۱۲و ۱۳. [۵۶۸] کیست که در نزد او، جز به فرمان او شفاعت کند. آیه ۲۵۵ سوره بقره. [۵۶۹] احکام القرآن ۲/۱۸۰. [۵۷۰] برای اثبات این موضوع به حدیث شفاعت در صحیح بخاری ۵/۲۴۰۱ و مسلم ۱/۱۸۰ نگاه کنید. [۵۷۱] بخاری ۵/۲۴۰۲ [۵۷۲] مسلم ۱/۲۸۸ از عبدالله بن عمر [۵۷۳] به ترمذی ۴/۱۷۸نگاه کنید [۵۷۴] مسلم ۱/۱۸۹و بخاری باب توحید ۶/۲۷۱۸ حدیث را روایت کردهاند. [۵۷۵] الترمذی ۴/۴۵.
الرقی: جمع رقیه است، اوراد و کلمات یا علامات یا خطوطی بود که بر روی کاغذ یا پارچه یا چوب مینوشتند و باور داشتند که آنها را از بلا و بیماری مانند سر درد و تب و آفات دیگر نجات میدهد و آنرا به خود آویزان میکردند، در احادیث بعضی از آن منع شده و به بعضی هم اجازه داده شده است.
احادیثی که در مورد جواز آن روایت شدهاند، حدیث عائشه است که میفرماید: رسول خدا ـ ص در بیماری وفاتش با خواندن دو سوره معوذتین در خود میدمید، وقتی بیماری ایشان شدت گرفت، من بعد از خواندن دو سوره در او میدمیدم و دستهایم را بر پاهیش میمالیدم تا خنک شوند [۵۷۶].
دوباره از عائشه روایت شده که فرموده: رسول خدا ص به من دستور داد یا (دستور داد) بروم پیش فردی که زخم چشم را مداوا میکند، رقیه بگیرم.
از ام سلمه روایت شده که فرموده: رسول خدا ص در خانه من جاریهای را دید که بر روی پیشانیش زردی بود، پیامبر ص فرمود: «استرقوا لها فان بها النظرة» [۵۷۷] «جشم بد او را زده بروید پیش کسی که زخم چشم را علاج میکند دعا به کار گیرید».
از عوف بن مالک روایت شده که گفته: به رسول خدا ص عرض کردم: ما در جاهلیت افسون میگرفتیم، شما در این مورد چه میفرماید؟ فرمود: «اعرضوا علی رقاکم. لا بأس بالرقی ما لـم یکن فیه شرك» [۵۷۸] «رقیه را به من نشان بدهید. بدان نگاه کرد و فرمود: اگر الوده به شرک نشود اشکالی ندارد».
احادیثی که بر حرمت یا کراهت افسون دلالت میکنند، حدیث «ان الرقی والتمائم والتولة شرک» «ز است یعنی رقیه و افسون و سحر و جادو شرک هستند».
یا حدیث «لـم یتوکل من استرقی او اکتوی» [۵۷۹] «کسی که افسون میگیرد و داغ میکند توکل نکرده».
یا حدیث هفتاد هزار «هم الذین لا یسترقون ولا یتطیرون ولا یکتوون وعلی ربهم یتوکلون» [۵۸۰] «آنان کسانی هستند که افسون نمیکنند و با پرندگان فال نمیگیرند و همیشه بر پروردگار خود توکل میکنند» و در روایت مسلم «هم الذین لا یرقون ولا یسترقون» [۵۸۱] روایت شده یعنی نه افسون میکنند و نه افسون میخواهند.
بزرگان دین در پاسخ این احادیث گفتهاند: تعارض و تناقصی میان احادیث وجود ندارد، چون رقیه با وجود شرائطی جائز است و اگر حائز آن شرائط نباشد حرام و مکروه است.
سیوطی میفرماید: بزرگان دین اتفاق دارند، اگر رقیه حائز سه شرط ذیل باشد جائز است
۱ـ باید با کلام خدا یا اسماء و صفات او باشد.
۲ـ باید با زبان عربی روان و خوانا باشد.
۳ـ باید فرد معتقد باشد که رقیه ذاتاً هیچ تأثیری ندارد [۵۸۲].
اگر یکی از این شرائط مختل شد رقیه جائز نیست، بنابراین احادیث دال بر جواز رقیه بر رقیهای اطلاق میشود که حاوی شرائط لازم باشد و احادیث نهی هم بر رقیهای که شرائط لازم در آن به جا نیامده است.
از حدیث هفتاد هزار فهمیده میشود که هر نوع رقیهای با کمال توکل مخالفت دارد و همچنین بین کسی که رقیه برای خود میگیرد یا کسی از دیگری میخواهد برایش رقیه گرفته شود یا کسی بدون خواستن برایش رقیه گرفته شده تفاوتهای وجود دارد.
اما بزرگان در مورد حدیث امام مسلم گفتهاند: عبارت زیادی «لا یرقون ولا یسترقون» معلول و ضعیف است.
ابن تیمیه میفرماید: این روایت ظن و گمان راوی است، پیامبر / نفرمود: لا یسرقون چون راقی (رقیه کننده) نسبت به برادر رقیه شدهاش حسن ظن دارد، در مورد رقیه از پیامبرص سؤال، ایشان در جواب فرمودند: «من استطاع منکم ان ینفع أخاه فلینفعه، ولا بأس بالرقی ما لـم یکن شرکاً» [۵۸۳] «هرکس میتواند به برادر ایمانیش نفع برساند، آنرا انجام دهد. سپس فرمود: اگر با شرک قاتی نشود اشکالی ندارد» و همچنین پیامبر ص برای اصحاب رقیه میگرفت.
تفاوت میان راقی و مسترقی در این است که مسترقی قلبش متوجه غیر خدا است اما راقی چنین نیست، مفهوم حدیث هفتا هزار این است که هفتاد هزاری که بدون حساب وارد بهشت میشوند توکل کامل دارند، از دیگران رقیه نمیخواهند و به داغ جاهلی ایمان ندارند و فال بد نمیگیرند [۵۸۴].
خلاصه: رقیه با رعایت شرائط مذکور جائز و مشروع است و اشکالی ندارد که انسان خودش رقیه بگیرد ولی از دیگران نخواهد که چنین کاری برایش انجام دهند.
امام شافعی / در مورد رقیه میفرماید:
ربیع میگوید: از امام در مورد رقیه پرسیدند؟
امام فرمود: اگر با کتاب خدا یا اسماء او باشد اشکالی ندارد.
گفتم: آیا اهل کتاب میتوانند برای مسلمانان رقیه بگیرند؟
فرمود: بله، اگربه آنچه از کتاب در رقیه به کار میبرند آگاه باشند.
گفتم: چه دلیلی دارید؟
فرمود: بجز دلیل دوست ما و شما دلیل، دیگری ندارم، مالک از یحیی بن سعید از عمرة دختر عبدالرحمان از ابابکر به ما خبر داده که در حالی پیش عائشه رفت که تب شدیدی داشت، و یهودی مشغول رقیه کردنش بود. ابوبکر خطاب به مرد یهودی گفت: با کتاب خدا رقیه بگیر [۵۸۵].
به شافعی / گفتم: من رقیه اهل کتاب را دوست ندارم.
فرمود: چرا؟ در حالی که شما حدیث را از ابوبکر نقل میکنید و نمیبینم که خلاف آنرا از اصحاب رسول خدا ص نقل کرده باشید، ضمناً خداوند زناشوی با اهل کتاب و طعام آنها را حلال کرده، به نظر من قیه هم مثل اینها است یا حتی از آن هم کمتر است [۵۸۶].
در مذهب امام شافعی / رقیه جائز است اما مشروط به این شرط که با کتاب خدا یا اسمائش باشد. این نظری است صحیح و درست.
اما در مورد رقیه اهل کتاب میان بزرگان دین اختلاف به وجود آمده بعضی قائل به آن هستند و گروهی هم منکرش.
[۵۷۶] بخاری ۵/۲۱۱۶ و مسلم ۴/۱۷۲۳ حدیث را روایت کردهاند. [۵۷۷] بخاری کتاب طب ۵/۲۱۶۶ و مسلم ۴/۱۷۲۵. [۵۷۸] ابو داود در کتاب طب ۴/۹ و ابن ماجه ۲/۱۶۶ و احمد ۱/۲۸۱ حدیث را نقل کردهاند. [۵۷۹] احمد ۴/۲۵۱ و ترمذی باب طب ۳/۲۶۵ و ابن ماجه متاب طب ۲/۱۱۵۴ آنرا روایت کردهاند اسناد حدیث صحیح است به صحیح الجامع ۲/۱۰۴۹ نکاه کنید. [۵۸۰] بخاری ۵/۲۳۹۶و مسلم ۱/۱۹۸. [۵۸۱] مسلم ۱/۱۹۹. [۵۸۲] تیسیر العزیز الحمید ۱۶۷. [۵۸۳] مسلم ۱۷۲۶ [۵۸۴] تیسیر العزیز الحمید ۱۰۸ [۵۸۵] امام مالک در مؤطأ ۲/۹۴۳۳ و ابن ابی شیبه در مصنفش ۴/۲۳۵۸۱ و بیهقس در سنن کبرای ۹/۳۴۹ روایت را ذکر کردهاند و اسنادش صحیح است به المجموع ۹/۶۵ نگاه کنید. [۵۸۶] به الام ۷/۲۲۷ و سنن کبرای بیهقی ۹/۳۴۹ و طبقات سبکی ۲/۱۳۶ و المجموع نووی و فتح الباری نگاه کنید.
دیدگاه اول: درست است، شافعی / و مالک در یکی از اقوالش [۵۸۷] طرف دار این نظریه هستند [۵۸۸]. دلیل آنها حدیث ابی بکر است که در مؤطأ روایت شده و امام شافعی / در جواب ربیع به آن استناد کرد.
ابن بطال میگوید: منظور از کتاب در حدیث ابی بکر تورات و انجیل چون کلام خدای که شفا دهند است [۵۸۹].
زرقانی میگوید: منظور ابو بکر از کتاب خدا دو احتمال دارد اگر به مسلمان شدن یهودی امیدوار بوده قرآن است و اگر امیدی نداشته تورات است [۵۹۰].
باجی میگوید: ظاهراً هدفش تورات بوده چون یهودی معمولاً قرآن نمیخوانند و احتمال دارد هدفش از کتاب خدا اسماء پروردگار باشد یا گفته رقیهای باشد موافق قرآن.
دیدگاه دوم: مکروه است، ریبع بن سلیمان دوست شافعی / و مالک در قول دیگرش این نظریه را پذیرفتهاند. سبکی این نظریه را به محمد بن حسن حنفی هم نسبت داده است [۵۹۱].
باجی میگوید: از امام مالک روایت شده که گفته: رقیه اهل کتاب را دوست ندارم و آنرا مکروه میدانم.
شاید منظور امام رقیهای باشد که موافق کلام خدا نیست بلکه از جنس سحر و جادوی است که با تعلیم شریعت مقدس اسلام منافات دارد [۵۹۲].
مازری میگوید: در مورد رقیه اهل کتاب اختلاف دارند، گروهی آنرا جائز میدانند و مالک آنرا مکروه میداند چون احتمال تبدیل و تغیر از آنها بعید نیست [۵۹۳].
چیزی که از کلام قائلین به کراهت فهمیده میشود این است که برای کراهت دو علت بیان میکنند:
۱ـ ترس از اینکه رقیه آنها از تورات منحرف شده باشد.
۲ـ رقیهای باشد که معنی آن قابل فهم نباشد، بیشتر به سحر و شعبده بازی نزدیک باشد تا به کلام خدا، چنین چیزی در هر دو دین باطل و حرام است.
طرف داران نظریه اول اینگونه به این دو علت پاسخ دادهاند که چنین چیزی بعید است چون افسونگری هم مانند طبابت است، اگر فرد ماهری نباشد خوب نمیگوید و اگر ماهر و چیره باشد به خاطر پیشه و صنعت خودش به چنین کاری دست نمیزند [۵۹۴].
[۵۸۷] که میفرماید: رقیه اهل کتاب اگر به کتاب باشد و مفهوم آنرا درک کنند و آلوده به شرک نباشد جائز است. [۵۸۸] الام ۷/۲۲۸. المجموع ۹/۶۵. فتح الباری ۱۰/۱۹۷ [۵۸۹] شرح البخاری ابن بطال ۱۸۷ [۵۹۰] شرح زرقانی بر مؤطأ ۴/۳۲۸ [۵۹۱] الام ۷/۲۲۸، المنتقی ۷/۲۶۱، طبقات سبکی ۲/۱۳۷ [۵۹۲] المنتقی ۷/۲۶۱. [۵۹۳] فتح الباری ۱۰/۱۹۷ [۵۹۴] فتح الباری ۱۰/ ۱۹۷.
روشن است که رقیه خواستن از دیگران منافی توحید و توکل کامل است همانگونه که حدیث هفتاد هزار به آن اشاره فرمود، بنابراین، بر مسلمان لازم است که خودش برای خودش دعا بخواند و رقیه کند و اگر به دیگران نیاز داشت باید شرائط لازم را رعایت کند هر چند باز هم مکروه است.
اگر چنین کاری نزد مسلمانان مکروه باشد پیش اهل کتاب قطعاً مکروه شدت میگیرد و شاید حکم حرام به خود بگیرد، هرچند شرائط لازم هم به تحقق بپیوندند، اما اگر شرائط به جا نیامد پیش مسلمان و غیرمسلمان حرام است.
چیزی که بر مکروه بودن افسونگری نزد اهل کتاب دلالت میکند هر چند حائز شرائط هم باشد، حدیث زینب از ابن مسعود است که میفرماید: اگر عبدالله از جایی برمیگشت و به پشت در میرسید شروع میکرد به سرفه کردن و تف آنداختن تا مرا در حالی مشاهده نکند که دوست ندارد، تا اینکه روزی آمد و شروع کرد به سرفه کردن و وارد شد، اما در آن وقت پیر زن یهودی برای رقیه کردن بیماری پوستیم آنجا بود.
او را زیر تختخواب پنهان کردم.
عبدالله کنارم نشست و وچشمش به نخی که بر گردنم آویخته بودم افتاد.
گفت: این چیست؟
گفتم: نخی است برای رقیه.
عبدالله آنرا گرفت و پاره کرد، سپس گفت: خانواده عبدالله از شرک بىنیاز هستند، از رسول خدا ص شنیدم که میفرمود: رقیه و تمیمه و تولة [۵۹۵] (جادو) شرک هستند.
گفتم: چرا چنین میگوید، آخر من چشمم درد میکرد زن یهودی پیش من آمد و برایم رقیه گرفت، چشمم خوب شد و دیگر درد ندارد.
گفت: این کار شیطان است، اول آنرا به درد میآورد تا تو افسون بگیری اگر گرفتی دست برمیدارد و تو هم میگوید: افسون مرا خوب کرد. هنگام درد آن دعا را بخوانید کافی، که رسول خدا ص میفرماید: «أذهب البأس رب الناس واشف الشافی لا شفاء الا شفاؤك شفاء لا یغادر سقمـاً» [۵۹۶].
«ای پروردگار مردم درد را ببر، تو شفا دهنده هستی مرا شفا بده، هیچ شفا دهندای جز تو نیست، شفائی که هیچ دردی را جا نمیگذارد».
این حدیث بر کراهت ابن مسعود از رقیه یهودی دلالت میکند، ایشان نپرسید آیا با کلام خدا افسون میکند یا نه بلکه مطلقاً آنرا حرام قلمداد فرمود.
لازم است بدانیم قیاس مشرکین و کاهنان و شعبده بازان بر اهل کتاب جائز نیست چون اهل کتاب، کتاب دارند که دستور خدا است و هنوز هم پیش آنها است هرچند تحریف هم شده. اما کاهنان و ساحران و امثال آنها از مشرکین بیشتر رقیههایشان بر سحر و جادو و به کارگیری جن بنا شده، و چنین چیزی اصلاً درست نیست، در باب سحر و ساحر حکم آنرا بیان کردیم.
[۵۹۵] چیزی از سحر و جادو که زن را نزد مرد محبوب میسازد. [۵۹۶] احمد در مسندش ۱/۳۸۱ و ابو داود شماره ۳۸۸۳ و ابن ماجه ۳۵۳ و حاکم در مستدرک ۴/۴۱۷ حدیث را روایت کردهاند البانی هم آنرا تصحیح کرده صحیح الجامع شماره ۱۶۲۸. صاحب نهج الحدیث در تخریج احادیث تیسیر العزیز الحمید در مورد این حدیث میگوید: اسنادش حسن است. نگاه ۵۹.
معلوم است که ایمان به وحدانیت و ربوبیت خداوند متعال امری فطری است، دلها بر آن آفریده شدهاند و سرشت نفسها بر آن رشد کردهاند و همه ملتها بر آن اتفاق دارند. خداوند متعال خیلی آشکارتر است تا بر وجودش اقامه حجت شود. قرآن میفرماید:
﴿قَالَتۡ رُسُلُهُمۡ أَفِي ٱللَّهِ شَكّٞ فَاطِرِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ﴾ [ابراهیم: ۱۰]. ترجمه: «پیامبرانشان گفتند مگر درباره خدا پدید آورنده آسمانها و زمین تردیدى هست او شما را دعوت مىکند».
بدین علت قضیه اثبات وجود خدا در قرآن پر رنگ نیست بلکه خداوند آنرا امری کاملاً آشکار و بدیهی جلو میدهد که نیازمند دلیل و برهان نیست، تنها به لوازمش که دعوت پیامبران و چکیده دعوت آنها که توحید خداوند و انحصار عبادت در حق ایشان میباشد استناد میفرماید، چون هر نوع کفری که احتمال وقوع آن انتظار میرود در توحید بیان شده است، پس اگر هدف برانگیختن پیامبران مشخص شده همه اشکالها در مورد خدا بر طرف میگردد.
خداوند میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ ٱعۡبُدُواْ رَبَّكُمُ ٱلَّذِي خَلَقَكُمۡ وَٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِكُمۡ لَعَلَّكُمۡ تَتَّقُونَ ٢١ ٱلَّذِي جَعَلَ لَكُمُ ٱلۡأَرۡضَ فِرَٰشٗا وَٱلسَّمَآءَ بِنَآءٗ وَأَنزَلَ مِنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ فَأَخۡرَجَ بِهِۦ مِنَ ٱلثَّمَرَٰتِ رِزۡقٗا لَّكُمۡۖ فَلَا تَجۡعَلُواْ لِلَّهِ أَندَادٗا وَأَنتُمۡ تَعۡلَمُونَ ٢٢﴾ [البقرة: ۲۱-۲۲].
ترجمه: «اى مردم پروردگارتان را که شما و کسانى را که پیش از شما بودهاند آفریده است پرستش کنید باشد که به تقوا گرایید. همان [خدایى] که زمین را براى شما فرشى [گسترده] و آسمان را بنایى [افراشته] قرار داد و از آسمان آبى فرود آورد و بدان میوهها رزقى براى شما بیرون آورد پس براى خدا همتایانى قرار ندهید در حالى که خود مىدانید».
آیات فراوانی در این مورد وجود دارند اما ما به همین اندازه بسنده میکنیم [۵۹۷].
در صحیحین از ابن مسعود روایت شده که فرمودند: به پیامبر ص عرض کردم، چه گناهی از همه گناهان بزرگتر است؟
فرمود: «ان تجعل لله نداً وهو خلقك». «شرک ورزیدن به خدا درحالیکه تو را آفریده» [۵۹۸].
ابن تیمیه میفرماید: وحدانیت در ربوبیت پروردگار با مشروعیت نبوت و چگونگی آفرینش سرشت و بدیهیات عقلی و دلائل خدشه ناپذیر نقلی و اتفاق همه ملتها و دلائل دیگر آشکار و بدیهی است [۵۹۹].
همچنین در جایی دیگر میفرماید: چگونه بر وجود خدا دلیل خواسته میشود در حالی که خودش دلیل بر هر چیزی است، همیشه این بیت را میسراید:
و لیس یصح في الاذهان شیء اذا احتاج النهار الی دلیل [۶۰۰]
اگر روز نیازمند دلیل باشد اعتبار به هیچیک از معلومات ذهن صحیح نیست، بلکه همه آنها نادرست و بىارزش میمانند.
ابن قیم بعد از ذکر کلام استاد نامورش میفرماید: روشن است که وجود خداوند برای عقل و فطرت از روز روشنتر است، پس اگر در خدا شک کند و به آن اعتقاد نداشته باشد باید عقل و فطرت خودش را متهم کند. [۶۰۱].
بدین علت هنگامی که فطرت بعضی گروها تغییر یافت و وجود خداوند را آشکارا انکار کردند و به عقیده قدیم بودن این جهان گرایش پیدا کردند و اینکه نابودی آنها با گذشت شب و روز صورت میگیرد نه به دست خدا توانا و چیره دست که همان ماده پرستان (ماتریالیست) بودند، قرآن به گونهای مهر بطالت بر عقید آنها و امثال آنها زد که اصلاً با وجود چنین پاسخی به دلائل و برهانهای اهل کلام نیازمند نیستیم.
این پاسخها دلائل متقن و قویی بر وجود خدا و توحید عبادت و شرک بودن هر عبادتی برای غیر خدا میباشد.
[۵۹۷] تفسیر ابن کثیر ۱/۵۷ [۵۹۸] بخاری ۴/۱۶۲۶و مسلم شماره ۸۶ [۵۹۹] مجموع فتاوی ۱۳/۳۰۱ [۶۰۰] تهذیب مدارج السالکین ۵۸ [۶۰۱] تهذیب مدارج السالکین ۵۸
اولین دلیلی که قران در این مورد بیان میفرماید، همان فطرت و سرشت است، این همان فطرتی است که خداوند آنرا در سوره روم ذکر فرموده:
﴿فَأَقِمۡ وَجۡهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفٗاۚ فِطۡرَتَ ٱللَّهِ ٱلَّتِي فَطَرَ ٱلنَّاسَ عَلَيۡهَاۚ لَا تَبۡدِيلَ لِخَلۡقِ ٱللَّهِۚ ذَٰلِكَ ٱلدِّينُ ٱلۡقَيِّمُ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا يَعۡلَمُونَ ٣٠﴾ [الروم: ۳۰].
ترجمه: «پس روى خود را با گرایش تمام به حق به سوى این دین کن با همان سرشتى که خدا مردم را بر آن سرشته است آفرینش خداى تغییرپذیر نیست این است همان دین پایدار ولى بیشتر مردم نمىدانند».
پیامبر ص میفرماید: «کل مولود یولد علی الفطرة فابواه یهودانه واو ینصرانه او یمجسانه». «هر بچهای با فطرت پاک اسلام بدنیا میآید ولی پدر و مادرش او را بسوی یهودیت یا نصرانیت یا آتش پرستی سوق میدهند» [۶۰۲].
عالمان در تعریف فطرت اختلاف دارند همانگونه که ابن عبد البر میفرماید در شش دیدگاه خلاصه میشود:
۱ـ بعضی میگویند: شناخت خلقتی که مولود در بدء تولد نسبت به خدا دارد وبعضی گفتهاند اسلام است.
۲ـ سعادت و بدبختی است که در ابتداء آفرینش برای او ثبت شده، و بر این وضعیت ادامه پیدا میکند.
۳ـ خداوند هر انسانی را بر انکار و شناخت و کفر و ایمان آفریده است.
۴ـ فطرت همان عهد و پیمانی است که خداوند از همه انسانها در روز اول گرفته است.
۵ـ فطرت همان تغییری است که خداوند در قلب انسانها به سوی آنچه دوست دارد ایجاد میفرماید، پس فطرت نزد آنها همان قضاء و قدر است.
۶ـ فطرت اسلام است.
ابن عبدالبر دیدگاه اول را ترجیح داده، میفرماید: فطرت یعنی همان سرشتی که بچه بر آن آفریده میشود، سرشتی است که اگر رشد کند و به مرحله شناخت برسید میتواند خدا را بشناسد، سرشتی است مخالف طبیعت حیوانات چون حیوانات به معرفت خداوند دست پیدا نمیکنند [۶۰۳].
ابن تیمیه دیدگاه ششم را ترجیح داده چون ذات سرشت به وحدانیت و محبت خدا اقرار میکند و تسلیم پرودگار است و در مقابلش سر ذلت فرو مینهد، خلاصه اگر فطرت از بیماری و عوارض بیرون و درون سالم بماند در برابر خداوند سرتسلیم فرود میآورد.
آثار منقول از بزرگان سلف تنها به این دیدگاه اشاره میکند و تنها بر ترجیحش دلالت مینمایند [۶۰۴].
ابن قیم میفرماید: فطرت بر معرفت و محبت خدا و اخلاص در مقابل ایشان و اقرار به شریعت اسلام و ترجیح آن بر شرائع دیگر آفریده شده، سرشت اینها را به صورت مجمل و بعضی مواقع به صورت مفصل میشناسد، پیامبران برانگیخته شدهاند تا اینها را به انسان یادآوری کنند و مجملاتش را تفصیل فرمایند و عوامل نابودی را در صورت پیروی از آنها به انسان هشدار دهند و اسباب معارض فطرت را به انسان بشناسانند [۶۰۵].
امام بخاری این دیدگاه را ترجیح داده، میفرماید: فطرت همان اسلام است، سپس حدیث گذشته را از ابی هریره ذکر میکنند [۶۰۶].
ابن تیمیه دیدگاه ابن عبدالبر را اینگونه رد میکند: اگر هدفش از فطرت استقرار و قدرت بر معرفت باشد، ضعیف است چون با قدرت تنها نمیتواند متصف به پاکی و اقرار بر دین اسلام گردد. و اگر هدفش قدرت بر معرفت همراه اراده بر آن باشد، قدرت تام و اراده مستلزم پدید آمدن اراده شده هستند یعنی آنها به گونهای آفریده شدهاند که بر شناخت و اراده توانا و چیره هستند چنین چیزی مستلزم ایمان است [۶۰۷].
ابن تیمیه همه دیدگاهها را در مورد فطرت نقل میکند سپس دیدگاهی را ترجیح میدهد که فطرت را به اسلام معنی کرده همانطور که بیان کردیم، در پایان میفرماید: این همان چیزی است که رسول ص در حدیث فطرت بدان خبر داده و دلائل عقلی بر راستی و درستی آن دلالت میکنند، هرکس مخالف مفهوم حدیث باشد در حقیقت گمراه است و با هشت دلیل به سوی پرتگاه در شتاب است، در ادامه میفرماید: پس بچه تازه به دنیا آمده بر یهودی یا مسیحی و به طریق اولی بر آتش پرستی آفریده نشده بلکه بر دین پاکی که متضمن شناخت حقیقت و عمل بر اساس آن است پدید آمده [۶۰۸].
بنابراین، حدیث و درستی استناد به آن و دلائلی که بعداً میآید اهمیت آفریدن انسان بر توحید الوهیت و به طریق اولی توحید ربوبیت بیان شد.
ابن تیمیه میفرماید: هر حقی که بر وجودش دلیل خواسته شود باید نفس در وجود آنرا احساس کند تا بتوان بر آن برهان طلبید یا حداقل بعضی از آن را احساس کرد، اما انچه نفس نتواند آنرا احساس کند هرگز نمیتوان بر آن دلیل اقامه نمود [۶۰۹].
دلیل دوم:
استدلال به آیات کونی و آفاقی، این دلیل بیشترین فائده دارد و آسانترین راه است و از هر دلائل دیگر نتیجه بخشتر و سالمتر و دورتر از خطا و اشتباه است. بدین علت وقتی از عرب بادیهی نشینی در مورد وجود خدا پرسیده شد، در جواب گفت: سبحان الله سرگین بر شتر دلالت میکند و هر نشانه و اثری بر مأثر دلالت میکند، آیا آسمان با همه برجهایش و زمین با همه شیب و درههایش و دریاها با همه امواجش بر وجود خداوند دانا و آگاه دلالت نمیکند ؟ [۶۱۰].
ابو نواس در جواب این پرسش میگوید: تأمل في نبات الارض وانظرالی آثار ما صنع الـملیكعیون من لجین شاخصاتباحداق هی الذهب السبیكعلی قضب الزبرجد شاهداتبان الله لیس له شریك ابن معتز میگوید: فواعجباً کیف یعصی الالهام کیف یجحده الجاحدولله في کل تحریکــــــةوتسکینة ابداً شــــاهــدو في کل شیء لـه آیــةتدل علی ان واحـــــــد شگفتا چگونه خدا نافرمانی میشود، یا چگونه او را آنکار میکنند در حالی که در هر تحرک و سکون همیشکی شاهدی بر خدا یافت میشود، در هر چیزی آیت و نشانهای و است که بر وحدانیت خدا دلالت میکند.
یکی دیگر میگوید: سل الواحة الخضراء والـمـاء جاریـــاًوهذی الصحاری والجبال الرواسیـــاسل الروض مزداناً سل الزهر والندیسل اللیل والاصباح والطیر شادیـــاو سل هذه الانسام والارض والسمـاءوسل کل شیء تسمع الحمد ساریــــافلوجن جن هذا اللیل وامتد سرمــدافمن غیر ربی یرجع الصبح ثانیـــــا از گیاه سبز و آب جاری سؤال کن و از این صحرای و بیابان و کوهای بلند بپرس از باغ و گل و شب نم و شب و صبح و پرندگان آواز خوان بپرس، از نسیم و زمین و آسمان و از هر کسی که ذمذمه حمد را میشنود بپرس، اگر این شب به روز نرسد و همیشه شب باقی بماند چه کسی غیر از خدا میتواند شب را به روز برساند و دوباره صبح را بیافریند؟
خداوند در مقام رد، علیه افرادی که سرشتشان فاسد شده است و خدا را انکار میکنند یا برای او همباز قرار دادهاند، بزرگ ترین دلیل و آشکار ترین برهان اقامه میفرماید، آن آیه جزء آیه سوره علق آیهی دیگری نیست، اولین آیهای که بر پیامبرص نازل شده، میفرماید:
﴿ٱقۡرَأۡ بِٱسۡمِ رَبِّكَ ٱلَّذِي خَلَقَ ١ خَلَقَ ٱلۡإِنسَٰنَ مِنۡ عَلَقٍ ٢﴾ [العق: ۱-۲].
ترجمه: «بخوان به نام پروردگارت که آفرید انسان را از علق آفرید».
خداوند ابتداء خلق را بصورت مطلق بیان میفرماید، سپس آنرا به انسان مقید میسازد تا اعلام دارد که هر مخلوقی نیازمند خالقی است، علماء این دلیل را دلیل خلق مینامند.
آیات فراوانی به این دلیل اشاره میفرمایند:
﴿فَلۡيَنظُرِ ٱلۡإِنسَٰنُ مِمَّ خُلِقَ ٥ خُلِقَ مِن مَّآءٖ دَافِقٖ ٦﴾ [الطارق: ۵-۶].
ترجمه: «پس انسان باید بنگرد که از چه آفریده شده است از آب جهندهاى خلق شده».
﴿أَفَلَا يَنظُرُونَ إِلَى ٱلۡإِبِلِ كَيۡفَ خُلِقَتۡ ١٧﴾ [الغاشیة: ۱۷].
ترجمه: «آیا به شتر نمىنگرند که چگونه آفریده شده».
﴿أَمۡ خُلِقُواْ مِنۡ غَيۡرِ شَيۡءٍ أَمۡ هُمُ ٱلۡخَٰلِقُونَ ٣٥﴾ [الطور: ۳۵].
ترجمه: «آیا از هیچ خلق شدهاند یا آنکه خودشان خالق [خود] هستند».
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٞ فَٱسۡتَمِعُواْ لَهُۥٓۚ إِنَّ ٱلَّذِينَ تَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ لَن يَخۡلُقُواْ ذُبَابٗا وَلَوِ ٱجۡتَمَعُواْ لَهُۥۖ وَإِن يَسۡلُبۡهُمُ ٱلذُّبَابُ شَيۡٔٗا لَّا يَسۡتَنقِذُوهُ مِنۡهُۚ ضَعُفَ ٱلطَّالِبُ وَٱلۡمَطۡلُوبُ ٧٣ ﴾ [الحج: ۷۳]. ترجمه: «اى مردم مثلی زده شد پس بدان گوش فرا دهید کسانى را که جز خدا مىخوانید هرگز [حتى] مگسى نمىآفرینند هر چند براى [آفریدن] آن گردآیند و اگر آن مگس چیزى از آنان برباید نمىتوانند آن را باز پس گیرند طالب و مطلوب هر دو ناتوانند».
﴿أَلَمۡ تَرَ أَنَّ ٱللَّهَ خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ بِٱلۡحَقِّۚ إِن يَشَأۡ يُذۡهِبۡكُمۡ وَيَأۡتِ بِخَلۡقٖ جَدِيدٖ ١٩﴾ [إبراهیم: ۱۹]. ترجمه: «آیا در نیافتهاى که خدا آسمانها و زمین را به حق آفریده اگر بخواهد شما را مىبرد و خلق تازهاى مىآورد».
﴿قُلۡ أَئِنَّكُمۡ لَتَكۡفُرُونَ بِٱلَّذِي خَلَقَ ٱلۡأَرۡضَ فِي يَوۡمَيۡنِ وَتَجۡعَلُونَ لَهُۥٓ أَندَادٗاۚ ذَٰلِكَ رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٩﴾ [فصلت: ۹]. ترجمه: «بگو آیا این شمایید که واقعا به آن کسى که زمین را در دو هنگام آفرید کفر مىورزید و براى او همتایانى قرار مىدهید این است پروردگار جهانیان».
﴿أَمَّن يَبۡدَؤُاْ ٱلۡخَلۡقَ ثُمَّ يُعِيدُهُۥ وَمَن يَرۡزُقُكُم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِۗ أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِۚ قُلۡ هَاتُواْ بُرۡهَٰنَكُمۡ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ ٦٤﴾ [النمل: ۶۴]. «یا آن کس که خلق را آغاز مىکند و سپس آن را باز مىآورد و آن کس که از آسمان و زمین به شما روزى مىدهد آیا معبودى با خداست بگو اگر راست مىگویید برهان خویش را بیاورید».
آیات فراوان دیگری در این مورد وجود دارد که بر وحدانیت خداوند و توحید ربوبیت پرودگار دلالت میکنند و اینکه تنها خداوند منان شایسته الوهیت و بدون انباز است [۶۱۱].
دلیل عنایت:
علماء دلیل دیگری استنباط کردهاند که به آن دلیل عنایت گفته میشود، دلیل عنایت از جمله ی دلائل وحدانیت پروردگار است اگر عالمانه به جهان محسوس گردا گرد خود نظر بیفکنیم متوجه میشویم که این عالم ارتباط دقیق و عمیقی به هم دارند، بعضی از بزرگان میگویند: اگر این حهان بدون آفریننده باشد بدترین وضعیت ایجاد میشود، آیا درست شدهای دیده اید که سازنده نداشته باشد، یا سقف بلند شدهی بدون دیوار یافت میشود؟ آیا انکار سازنده تنها تکبر و فخرفروشی نیست؟ و تنها کافران و عقل مسخ شدهها خداوند را انکار میکنند.
یکی دیگر میگوید: به سوی آسمان پرواز کن و خوب بدان خیره شو و آثار را پی چوی و اخبار را جمع آوری کن، هماهنگی کهکشانها و اختلاف نور و تاریکی و این هوای مشترک را چگونه میبینید.
آیات فراوانی به این دلیل اشاره میفرمایند:
﴿سَنُرِيهِمۡ ءَايَٰتِنَا فِي ٱلۡأٓفَاقِ وَفِيٓ أَنفُسِهِمۡ حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَهُمۡ أَنَّهُ ٱلۡحَقُّۗ أَوَ لَمۡ يَكۡفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُۥ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ شَهِيدٌ ٥٣﴾ [فصلت: ۵۴]. ترجمه: «به زودى نشانههاى خود را در افقها[ى گوناگون] و در دلهایشان بدیشان خواهیم نمود تا برایشان روشن گردد که او خود حق است آیا کافى نیست که پروردگارت خود شاهد هر چیزى است».
﴿إِنَّ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ لَأٓيَٰتٖ لِّلۡمُؤۡمِنِينَ ٣ وَفِي خَلۡقِكُمۡ وَمَا يَبُثُّ مِن دَآبَّةٍ ءَايَٰتٞ لِّقَوۡمٖ يُوقِنُونَ ٤ وَٱخۡتِلَٰفِ ٱلَّيۡلِ وَٱلنَّهَارِ وَمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ مِنَ ٱلسَّمَآءِ مِن رِّزۡقٖ فَأَحۡيَا بِهِ ٱلۡأَرۡضَ بَعۡدَ مَوۡتِهَا وَتَصۡرِيفِ ٱلرِّيَٰحِ ءَايَٰتٞ لِّقَوۡمٖ يَعۡقِلُونَ ٥ تِلۡكَ ءَايَٰتُ ٱللَّهِ نَتۡلُوهَا عَلَيۡكَ بِٱلۡحَقِّۖ فَبِأَيِّ حَدِيثِۢ بَعۡدَ ٱللَّهِ وَءَايَٰتِهِۦ يُؤۡمِنُونَ ٦﴾ [الجاثیة: ۳-۶]. ترجمه: «به راستى در آسمانها و زمین براى مؤمنان نشانههایى است و در آفرینش خودتان و آنچه از [انواع] جنبنده[ها] پراکنده مىگرداند براى مردمى که یقین دارند نشانههایى است و [نیز در] پیاپى آمدن شب و روز و آنچه خدا از روزى از آسمان فرود آورده و به [وسیله] آن زمین را پس از مرگش زنده گردانیده است و [همچنین در] گردش بادها [به هر سو] براى مردمى که مىاندیشند نشانههایى است این[ها]ست آیات خدا که به راستى آن را بر تو مىخوانیم پس بعد از خدا و نشانههاى او به کدام سخن خواهند گروید».
﴿أَلَمۡ نَجۡعَلِ ٱلۡأَرۡضَ مِهَٰدٗا ٦ وَٱلۡجِبَالَ أَوۡتَادٗا ٧ وَخَلَقۡنَٰكُمۡ أَزۡوَٰجٗا ٨ وَجَعَلۡنَا نَوۡمَكُمۡ سُبَاتٗا ٩ وَجَعَلۡنَا ٱلَّيۡلَ لِبَاسٗا ١٠ وَجَعَلۡنَا ٱلنَّهَارَ مَعَاشٗا ١١ وَبَنَيۡنَا فَوۡقَكُمۡ سَبۡعٗا شِدَادٗا ١٢ وَجَعَلۡنَا سِرَاجٗا وَهَّاجٗا ١٣ وَأَنزَلۡنَا مِنَ ٱلۡمُعۡصِرَٰتِ مَآءٗ ثَجَّاجٗا ١٤ لِّنُخۡرِجَ بِهِۦ حَبّٗا وَنَبَاتٗا ١٥ وَجَنَّٰتٍ أَلۡفَافًا ١٦﴾ [النبأ: ۶-۱۶]. ترجمه: «آیا زمین را گهوارهاى نگردانیدیم و کوهها را [چون] میخهایى [نگذاشتیم] و شما را جفت آفریدیم. و خواب شما را [مایه] آسایش گردانیدیم. و شب را [براى شما] پوششى قرار دادیم. و روز را [براى] معاش [شما] نهادیم. و بر فراز شما هفت [آسمان] استوار بنا کردیم. و چراغى فروزان گذاردیم. و از ابرهاى متراکم آبى ریزان فرود آوردیم. تا بدان دانه و گیاه برویانیم. و باغهاى در هم پیچیده و انبوه».
﴿فَلۡيَنظُرِ ٱلۡإِنسَٰنُ إِلَىٰ طَعَامِهِۦٓ ٢٤ أَنَّا صَبَبۡنَا ٱلۡمَآءَ صَبّٗا ٢٥ ثُمَّ شَقَقۡنَا ٱلۡأَرۡضَ شَقّٗا ٢٦ فَأَنۢبَتۡنَا فِيهَا حَبّٗا ٢٧ وَعِنَبٗا وَقَضۡبٗا ٢٨ وَزَيۡتُونٗا وَنَخۡلٗا ٢٩ وَحَدَآئِقَ غُلۡبٗا ٣٠ وَفَٰكِهَةٗ وَأَبّٗا ٣١ مَّتَٰعٗا لَّكُمۡ وَلِأَنۡعَٰمِكُمۡ ٣٢﴾ [عبس: ۲۴-۳۲]. ترجمه: «پس انسان باید به خوراک خود بنگرد. که ما آب را به صورت بارشى فرو ریختیم. آنگاه زمین را با شکافتنى [لازم] شکافتیم. پس در آن دانه رویانیدیم. و انگور و سبزى. و زیتون و درختخرما. و باغهاى انبوه. و میوه و چراگاه. [تا وسیله] استفاده شما و دامهایتان باشد».
﴿إِنَّ فِي خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱخۡتِلَٰفِ ٱلَّيۡلِ وَٱلنَّهَارِ لَأٓيَٰتٖ لِّأُوْلِي ٱلۡأَلۡبَٰبِ ١٩٠﴾ [آلعمران: ۱۹۰]. «مسلما در آفرینش آسمانها و زمین و در پى یکدیگر آمدن شب و روز براى خردمندان نشانههایى [قانعکننده] است».
و آیات فراوان دیگری که انسان را متوجه جهان و مخلوقات موجود در آن میکند که با چه نظام شگفت آور و دقیقی در حرکت به سوی هدف خویش میباشد، همه اینها عقل انسان را رهنمائی میکنند که پشت این مخلوقات خداوند گار حکیم و تدبیر کنندهای و متصرف تنها وجود دارد، حتی خداوند انسان و آنچه در درونش نهفته هست دلیل بر تنهای خود و استحقاق عبودیت انحصاری و که هیچ شریک و انبازی ندارد قرار داده است. خداوند میفرماید:
﴿وَفِيٓ أَنفُسِكُمۡۚ أَفَلَا تُبۡصِرُونَ ٢١﴾ [الذاریات: ۲۱«و در خود شما پس مگر نمىبینید.
و آیات فراوان دیگر در این مورد وجود دارند» [۶۱۲].
علماء دلیل چهارمی به دلائل سه گانه بیش افزودهاند که به دلیل معجزه معروف است، که با پشت گیری دلائل گذشته دال بر صدق نبوت محمد ص هستند.
ابن تیمیه میفرماید: ابو یعلی در عیون المسائل گفته: آنهای که نبوت را پذیرفتهاند به محض پذیرش آن، شناخت خدا را به دست آوردهاند بر خلاف اشاعره که میگویند: شناخت خدا بدون دلیل عقلی امکان حصولش نیست.
قاضی ابو یعلی میگوید: ما منکر تفکر نیستیم و شناخت را هم قدغن نمیکنیم، در این اختلاف داریم آیا شناخت بدون دلیل عقلی حاصل نمیشود، ما میگویم: اگر نبوت پیامبرص را با معجزه پذیرفتیم، میدانیم که حتماً خدایی هم وجود دارد، چون امکان برانگیختن رسل بدون خدا ممکن نیست، حالا پیامبری هست، اگر وجود پیامبر ثابت شد از استدلال عقلی بر وجود خدا بىنیاز خواهیم گشت.
سپس ابن تیمیه کلام بیهقی را در این مورد نقل میکند که میفرماید: اگر استدلال گذشتگان تحقیق یابد، کافی و کامل و صحیح است، چون خداوند در قرآن داستان انکار خدا را توسط فرعون چنین بیان میفرماید:
﴿فَأۡتِيَا فِرۡعَوۡنَ فَقُولَآ إِنَّا رَسُولُ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ١٦ أَنۡ أَرۡسِلۡ مَعَنَا بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ ١٧ قَالَ أَلَمۡ نُرَبِّكَ فِينَا وَلِيدٗا وَلَبِثۡتَ فِينَا مِنۡ عُمُرِكَ سِنِينَ ١٨ وَفَعَلۡتَ فَعۡلَتَكَ ٱلَّتِي فَعَلۡتَ وَأَنتَ مِنَ ٱلۡكَٰفِرِينَ ١٩ قَالَ فَعَلۡتُهَآ إِذٗا وَأَنَا۠ مِنَ ٱلضَّآلِّينَ ٢٠ فَفَرَرۡتُ مِنكُمۡ لَمَّا خِفۡتُكُمۡ فَوَهَبَ لِي رَبِّي حُكۡمٗا وَجَعَلَنِي مِنَ ٱلۡمُرۡسَلِينَ ٢١ وَتِلۡكَ نِعۡمَةٞ تَمُنُّهَا عَلَيَّ أَنۡ عَبَّدتَّ بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ ٢٢ قَالَ فِرۡعَوۡنُ وَمَا رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٢٣ قَالَ رَبُّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَمَا بَيۡنَهُمَآۖ إِن كُنتُم مُّوقِنِينَ ٢٤ قَالَ لِمَنۡ حَوۡلَهُۥٓ أَلَا تَسۡتَمِعُونَ ٢٥ قَالَ رَبُّكُمۡ وَرَبُّ ءَابَآئِكُمُ ٱلۡأَوَّلِينَ ٢٦ قَالَ إِنَّ رَسُولَكُمُ ٱلَّذِيٓ أُرۡسِلَ إِلَيۡكُمۡ لَمَجۡنُونٞ ٢٧ قَالَ رَبُّ ٱلۡمَشۡرِقِ وَٱلۡمَغۡرِبِ وَمَا بَيۡنَهُمَآۖ إِن كُنتُمۡ تَعۡقِلُونَ ٢٨ قَالَ لَئِنِ ٱتَّخَذۡتَ إِلَٰهًا غَيۡرِي لَأَجۡعَلَنَّكَ مِنَ ٱلۡمَسۡجُونِينَ ٢٩ قَالَ أَوَلَوۡ جِئۡتُكَ بِشَيۡءٖ مُّبِينٖ ٣٠ قَالَ فَأۡتِ بِهِۦٓ إِن كُنتَ مِنَ ٱلصَّٰدِقِينَ ٣١ فَأَلۡقَىٰ عَصَاهُ فَإِذَا هِيَ ثُعۡبَانٞ مُّبِينٞ ٣٢ وَنَزَعَ يَدَهُۥ فَإِذَا هِيَ بَيۡضَآءُ لِلنَّٰظِرِينَ ٣٣﴾ [الشعراء: ۱۶-۳۳]. ترجمه: «پس به سوى فرعون بروید و بگویید ما پیامبر پروردگار جهانیانیم. فرزندان اسرائیل را با ما بفرست. [فرعون] گفت آیا تو را از کودکى درمیان خود نپروردیم و سالیانى چند از عمرت را پیش ما نماندى. و [سرانجام] کار خود را کردى و تو از ناسپاسانى. گفت آن را هنگامى مرتکب شدم که از گمراهان بودم. و چون از شما ترسیدم از شما گریختم تا پروردگارم به من دانش بخشید و مرا از پیامبران قرار داد. و [آیا] اینکه فرزندان اسرائیل را بنده [خود] ساختهاى نعمتى است که منتش را بر من مىنهى. فرعون گفت و پروردگار جهانیان چیست. گفت پروردگار آسمانها و زمین و آنچه میان آن دو استاگر اهل یقین باشید. [فرعون] به کسانى که پیرامونش بودند گفت آیا نمىشنوید. [موسى دوباره] گفت پروردگار شما و پروردگار پدران پیشین شما. [فرعون] گفت واقعا این پیامبرى که بهسوى شما فرستاده شده سخت دیوانه است. [موسى] گفت پروردگار خاور و باختر و آنچه میان آن دو است اگر تعقل کنید. [فرعون] گفت اگر خدایى غیر از من اختیار کنى قطعا تو را از [جمله] زندانیان خواهم ساخت. گفت گرچه براى تو چیزى آشکار بیاورم. گفت اگر راست مىگویى آن را بیاور. پس عصاى خود بیفکند و بناگاه آن اژدرى نمایان شد. و دستش را بیرون کشید و بناگاه آن براى تماشاگران سپید مىنمود».
در این آیات بیان شد که موسی در مقابل فرعون و اطرافیانش معجزه دال بر نبوتش را نشان میدهد که خداوند برای تأیید نبوتش به او داده، ایشان با همین معجزه به فرعون ثابت میکند که او خدا نیست بلکه خودش خدای دارد.
یا در آیه دیگری خدا میفرماید:
﴿فَإِلَّمۡ يَسۡتَجِيبُواْ لَكُمۡ فَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَآ أُنزِلَ بِعِلۡمِ ٱللَّهِ وَأَن لَّآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۖ فَهَلۡ أَنتُم مُّسۡلِمُونَ ١٤﴾ [هود: ۱۴]. «پس اگر شما را اجابت نکردند بدانید که آنچه نازل شده است به علم خداست و اینکه معبودى جز او نیست پس آیا شما گردن مىنهید».
بیان شد که انجام دادن کار خارق العاده خودش دال بر سازندهای است مانند همه رخدادهای دیگر جهان، حتی از آنها هم بهتر چون معمولاً رخداد خارق العاده شگفت انگیزتر است. بدین علت هنگام ارائه حوادث غیر عادی خداوند تسبیح و تمجید میشود به گونهای که هنگام رخداد عادی اینگونه نیست. و نفس انسان به ذلتی دست پیدا میکند که با دیدن حوادث عادی به آن نمیرسد. چون نشانهی تازهای است حق خود را به جایی میآورد و با آشکار شدنش بر نبوت دلالت مینماید. اگر ثابت شود که معجزه دال بر نبوت است، ثابت میگردد که برای این رسالت پروردگار هم باید باشد [۶۱۳].
این مهمترین دلیلی است که بزرگان در رد منکرین خدا یا قائلین به شرک در قدرت و افعال خداوند یا در الوهیت اقامه نمودهاند. سپاس خدا که دلیل مهمی است و قرآن هم بدان اشاره فرموده و سنت رسول ص هم آل بر آن است. برای هر انسانی در گذشته و حال دلیل کافی و شافی بوده، پس با وجود آن برای اثبات توحید ربوبیت نیازمند راهای پر پیچ و خم متکلمین نیستیم که آنها را از فلاسفه گمراه به ارث بردهاند، حتی از این بدتر آن دلائل را اصلی از اصول اسلام قرار دادهاند و گمان میکنند کسی که آنها را نشناسد هرگز به خدا راه پیدا نمیکند [۶۱۴].
این بیماری است که اهل کلام برای پیروانشان ایجاد میکنند و سم آنرا میپاشند، از خدا میخواهیم که از چنین عقیدهای دور باشیم چون با قبول کردنش باید به عدم ایمان بهترین گروه این امت معتقد باشیم، در صفحات آینده روش اهل کلام و رد آنرا را مختصراً بیان میکنیم.
[۶۰۲] بخاری ۴/۱۷۹۲ و مسلم کتاب قدر ۴/۲۰۴۷. [۶۰۳] التمهید ابن عبدالبر ۱۸/۶۸ تا ۹۵. [۶۰۴] درء تعارض العقل و النقل ۸/۴۱۰. [۶۰۵] فاء العلیل ۵۹۲. [۶۰۶] صحیح بخاری باب لا تبدیل لخلق الله ۴/ ۱۷۹۲. [۶۰۷] درء التعارض ۸/۳۸۵. [۶۰۸] درء التعارض ۸/۳۵۹. [۶۰۹] درء التعارض ۸/۵۳۲ [۶۱۰] تفسیر ابن کثیر ۱/۵۸ [۶۱۱] تلبیس الجهمیة ۱/۱۷۴ و شرح حدیث النزول ۲۸ و الملل و النحل ۳/۷۹. [۶۱۲] به تلبیس الجهمیه ۱/۱۷۴ و عقیدة المسلمین ۱/۱۳۱ و التوحید زندانی نگاه کنید. [۶۱۳] مجموع فتاوی ۱۱/ ۱۷۷ [۶۱۴] فتح الباری ۱۳/۳۴۹
متکلمین در این مورد به اعراض و جوهر استدلال کردهاند، به این گونه که ثابت کردهاند هر دو حادث و پدید آمده هستند و با اثبات حدوثیت آنها، حادث بودن جهان را هم به اثبات رساندهاند.
عضد الدین ایجی در المواقف خود به این استدلال اشاره کرده است، میگوید: ثابت شد که حهان یا جوهر است یا ماده، برای اثبات سازنده به هر کدام از اینها استدلال کردهاند، بنابراین برای اثبات وجود خدا چهار دلیل وجود دارد [۶۱۵].
متکلمین این روش اینگونه شرح میدهند: جهان به دو قسم جوهر و حادث تقسیم میشود، و عرضها هرگز دو زمان متوالی در یک حالت باقی نمیمانند بلکه مدام در حال تغییر و دگرگونی هستند، چنین چیزی حادث است.
و جوهر هرگز از عرضها جدا نمیشود بلکه عرضها ملازم جوهر هستند، مادام که جواهر از اعراض غیر قابل انفکاکاند، نتیجه میگیریم که جوهر هم حادث است چون لازمه حادث هستند، اگر جهان از جوهر و عرض درست شده و حدوث هر دو آنها ثابت شد، حدوث جهان هم غیر قابل انکار است و هر چیزی که ایجاد شده باشد باید ایجاد کنندهای داشته باشد [۶۱۶].
ابن رشد در کتاب مناهج الادلة دلیل را بررسی و در نهایت رد مینماید، میفرماید: روشی که برای بیان حدوثیت جزئی که قابل تجزیه نیست به نام جوهر پیمودهاند روشی سخت است که تنها ریاضی دانان میتوانند قلههای آنرا در جدل و مباحثه فتح کنند، با این وجود که روش غیر برهانی و استدلالی است و در اثبات خدا به یقین منجر نمیشود [۶۱۷].
ابن تیمیه میفرماید: از این دلیل به ناچار فهمیده میشود که محمد ص مردم را به اقرار به پروردگار فرا نخوانده بدین علت است که فریختهگان این علم مانند اشعری و غیره گفتهاند: این روش پیامبران و پیروان آنها و سلف این امت نیست، گفتهاند چنین روشی حرام است و حتی محققین فرمودهاند روش باطلی است چون مقدمهی آن دارای تفاصیل و تقسیماتی است که مانع اثبات خدا میگردد. بدین علت میبینیم اگر کسی در اصول دین بر این روش اعتماد کرده باشد لازمه استدلالش یکی از این دو امر ذیل میباشد:
یا به ضعف آن اطلاع پیدا کرده و بین دلائل خود و دلائل قائلین به قدم جهان مقایسه نموده به تکافأ ادله رسیده، باری نظر خود را ترجیح میدهد و بار دیگر نظر مخالفان را، همانگونه که حال بیشتر متکلمین چنین است.
یا باید لوازم روشن و فساد آن از دیدگاه شرع و عقل را بپذیرد. همانطور که جهمیه بنا به این استدلال به نابودی جهنم و بهشت ملتزم شدهاند. یا ابو هذیل به تمام شدن حرکت اهل بهشت حکم کرده. یا گروهی مانند اشعری اعتقاد پیدا کردهاند که آب و خاک دارای طعم و بو و رنگ هستند. یا نمونههای بىشمار دیگر [۶۱۸].
همچنین گروهی گفتهاند: همه اعراض مانند طعم و رنگ و بو بر یک حالت باقی نمیمانند چون همیشه دست خوش تغیرات وارده هستند، هنگام اثبات صفات برای خدا همراه استدلال بر حدوث جهان گفتند: صفات اجسام اعراض هستند یعنی نابود شدنی هستند مگر صفات خدا که همیشه ماندگار باقی میمانند...... این نمونه و نمونههای دیگر از لوازم چنین استدلالی که مقدمات را باید طرد کرد، ولی معتزله آنرا اساس دین خود قرار دادهاند، در حالی که اصلی در دین ندارد و دین هرگز به آن دعوت نکرده است [۶۱۹].
ابن تیمیه در جای دیگر میفرماید: اینها چیزهای را واجب کردهاند که خداوند آنها را حرام فرموده و چیزهای را حرام کردهاند که خداوند آنرا واجب نموده مثلاً واجب کردهاند که به این اقوال و دیدگاهای متناقص ایمان بیاورید و با اهل آن دوستی میگیرند و با مخالفان سر دشمنی باز میکنند، و نگاه کردن به سرچشمهی این استدلال نوآور را واجب میدانند، همچنین واجب گردانیدهاند که به دلیل اعراض که برای اثبات حدوث جهان بدان استدلال کردهاند متوجه شویم، گفتهاند بر هر مکلفی لازم است که به آن نگاه کند تا به اثبات سازنده علم و آگاهی پیدا کند. میگویند: شناختن خدا واجب است و تنها راه رسیدن به شناخت همین است و بس. چون تعدادی از آنها دانستند که رسل این نوع استدلال را واجب نگردانیدهاند در وجوبش مخالفت نمودند هر چند در صحت بر سخن خود پافشاری کردند.
اما حقیقت همان است که سلف امت به آن اعتقاد داشتند که واجب نبودن است، چون حدیث صحیحی در این مورد روایت نشده بلکه شرع آنرا نهی فرموده، اخر مگر شرع خداوند به دروغ و باطل دستور میدهد هرگز بلکه آنرا منع میفرماید. اما به اشتباه افتادهاند چون اعتقاد دارند که حق است و دین تنها بر آن استدلال استوار است که خود پدید آوردهاند [۶۲۰].
بدین سبب اشتباه متکلمین و دوری آنها از روش قرآنی در این مورد روشن شود، افرادی که در این دوره بر این اعتقاد هستند باید تقوای خدا پیشه کنند و از این دوری و فاصله گرفتن از قرآن و پیروی ازدیدگاه بىارزش فلاسفه یونانی تبار توبه کنند، چون با آن مردم را از راه خدا باز میدارند.
[۶۱۵] المواقف ص۵ [۶۱۶] مناهج الادلة ابن رشد ۴۳ و ابن تیمیه و موقفه من التأویل ۲۱۳. [۶۱۷] مناهج الادلة ۴۳ تا ۶۳. [۶۱۸] یعنی متکلمین برای اثبات وجود خدا به حدوث عالم و برای حدوث جهان به حدوث اعراض که صفت ذاتی اجسام است استدلال کردهاند ، چنین استدلالی بر دو مقدمه استوار است ۱ـ اجسام هرگز از اعراض جدا نمیشوند. ۲- هر چیزی از صفات عاری نباشد حادث است چون صفات عارض هستند و تنها انها محدث میباشند. بنابراین گفتهاند: اعراض نابود میشوند و در یک حال باقی نمیمانند. بدین علت متکلمین ملتزم به این نتیجههای فاسد شدهاند و گفتهاند: هر چیزی که حادث باشد باید رنگ و طعم و بو داشته باشد تا چیزهای مانند هوا که با حس قابل درک نیستند. درء التعارض ۱/۳۷ تا ۴۲. [۶۱۹] درء التعارض العقل و النقل ۱/۳۹. [۶۲۰] النبوات ۹۵.
شافعی / یکی از امامان سلف صالح و یکی از راد مردانی که در مقابل علم کلام قد علم کرده، به شمار میآید. امام در این مورد روش سلف را پیموده که بر گرفته از قرآن و سنت است، اگر در این مورد از او پرسش به عمل میآوردند به آیات گذشته استدلال میفرمودند. ابو نعیم با سند خودش مناظره امام و بشر مریسی در حضور هارون رشید [۶۲۱] را اینگونه نقل میکند:
بشر گفت: به من بگو چه دلیلی بر وجود خدا واحد دارید؟
امام فرمود: ای بشر از علم اهل سنت چه میدانید تا با زبان و ادبیات اهل علم به تو سخن بگویم ؟ چون مجبورم به فراخور حال و به اندازهی علمت پاسخ بدهم، دلیل بر خدا، تنها از خودش آورده میشود و هر دلیلی به سوی او بر میگردد، اختلاف اصوات و صور هر چند از یک اصل هستند، دلیل بر وحدت او است [۶۲۲].
همچنین عدم تناقص در همه اشیاء برای همیشه [۶۲۳] و چهار آتش روشن در یک بدن که با ترکیب هر چهار تا شخصیت آدم درست میشود دال بر وحدانیت او هستند [۶۲۴].
و چهار طبیعت مختلف و متضاد و چند شکل در جنبندگان که با هماهنگی هم، زندگی حیوان را منظم میکنند، دال بر وحدانیت پروردگار است [۶۲۵].
خداوند میفرماید:
﴿إِنَّ فِي خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱخۡتِلَٰفِ ٱلَّيۡلِ وَٱلنَّهَارِ وَٱلۡفُلۡكِ ٱلَّتِي تَجۡرِي فِي ٱلۡبَحۡرِ بِمَا يَنفَعُ ٱلنَّاسَ وَمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ مِنَ ٱلسَّمَآءِ مِن مَّآءٖ فَأَحۡيَا بِهِ ٱلۡأَرۡضَ بَعۡدَ مَوۡتِهَا وَبَثَّ فِيهَا مِن كُلِّ دَآبَّةٖ وَتَصۡرِيفِ ٱلرِّيَٰحِ وَٱلسَّحَابِ ٱلۡمُسَخَّرِ بَيۡنَ ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِ لَأٓيَٰتٖ لِّقَوۡمٖ يَعۡقِلُونَ ١٦٤﴾ [البقرة: ۱۶۴]. ترجمه: «راستى که در آفرینش آسمانها و زمین و در پى یکدیگر آمدن شب و روز و کشتیهایى که در دریا روانند با آنچه به مردم سود مىرساند و [همچنین] آبى که خدا از آسمان فرو فرستاده و با آن زمین را پس از مردنش زنده گردانیده و در آن هر گونه جنبندهاى پراکنده کرده و [نیز در] گردانیدن بادها و ابرى که میان آسمان و زمین آرمیده است براى گروهى که مىاندیشند واقعا نشانههایى [گویا] وجود دارد».
همه اینها دال بر وحدانیت و بدون انبازی خداوند هستند.
ابن عساکر با سندش از مزنی روایت میکند که گفته: وقتی شافعی / به مصر آمد، در حالی که شافعی / در مسجد نشسته بود، با خودم گفتم: اگر فردی باشد که مشکلاتم را در مورد توحید بر طرف کند به سویش میرفتم. سپس در مقابل امام زانو زدم و به او گفتم: در مورد توحید با خودم نجوا میکردم، که فردی از تو داناتر را نمیشناسم، در مورد توحید چه میگویید؟
امام نگران شد و فرمود: میدانید کجا هستی؟
گفتم: من در مسجد فسطاط مصر پیش محمد بن ادریس شافعی / نشستهام.
فرمود: وای به حالت تو، نمیدانید تو در لجنزار(تاران) در دریا قلزم که فرعون در آن غرق شد گیر افتادهاید [۶۲۶].
سپس گفت: بگو آیا رسول خداص بدان دستور داده؟
گفتم: نه.
فرمود: اصحاب در مورد آن سخن گفتهاند؟
گفتم: نه.
فرمود: آیا میدانید در آسمان چند ستاره وجود دارد؟
گفتم: نه
فرمود: کدام یک از ستارگان آسمان را دیده اید و جنس طلوع و غروبش را میشناسید؟
گفتم: نه.
فرمود: آنچه تو میبینید جزء کوچکی است از مخلوقات خداوند، تو آنها را نمیشناسید، پس چگونه در مورد خالقش میخواهید بحث کنید و انتظار دارید آنرا درک کنید.
مزنی میگوید: سپس امام در مورد مسئلهی وضو از من پرسید، من در جواب، آن مسئله را به چهار بخش تقسیم کردم ولی اشتباه کردم و هیچ کدام را درست جواب ندادم. سپس به من گفت: تو در چیزی که هر روز پنچ دفعه بدان نیاز دارید اشتباه میکنید و علم آنرا رها کرده اید و در مورد خالق تکلف به خرج میدهید، اگر چنین چیزی به قلبت خطور کرد به سوی خدا برگرد و آیه ۱۶۳و ۱۶۴ سوره بقره را زمزمه کن:
﴿وَإِلَٰهُكُمۡ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞۖ لَّآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلرَّحۡمَٰنُ ٱلرَّحِيمُ ١٦٣ إِنَّ فِي خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱخۡتِلَٰفِ ٱلَّيۡلِ وَٱلنَّهَارِ وَٱلۡفُلۡكِ ٱلَّتِي تَجۡرِي فِي ٱلۡبَحۡرِ بِمَا يَنفَعُ ٱلنَّاسَ وَمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ مِنَ ٱلسَّمَآءِ مِن مَّآءٖ فَأَحۡيَا بِهِ ٱلۡأَرۡضَ بَعۡدَ مَوۡتِهَا وَبَثَّ فِيهَا مِن كُلِّ دَآبَّةٖ وَتَصۡرِيفِ ٱلرِّيَٰحِ وَٱلسَّحَابِ ٱلۡمُسَخَّرِ بَيۡنَ ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِ لَأٓيَٰتٖ لِّقَوۡمٖ يَعۡقِلُونَ ١٦٤﴾
ترجمه: «و خداى شما، خداوند یگانهاى است، که غیر از او معبودى نیست! اوست بخشنده و مهربان (و داراى رحمت عام و خاص است) در آفرینش آسمانها و زمین، و آمد و شد شب و روز، و کشتیهایى که در دریا به سود مردم در حرکتند، و آبى که خداوند از آسمان نازل کرده، و با آن، زمین را پس از مرگ، زنده نموده، و انواع جنبندگان را در آن گسترده، و (همچنین) در تغییر مسیر بادها و ابرهایى که میان زمین و آسمان مسخرند، نشانههایى است (از ذات پاک خدا و یگانگى او) براى مردمى که عقل دارند و مىاندیشند!».
با آفریدهها بر آفریننده استدلال کن و از این تکلفات کلامی که عقلت به آنها نمیرسد دوری گزین.
گفتم: نابود شوم اگر دفعهای دیگر به آن فکر کنم [۶۲۷].
بیهقی میافزاید: امام فرمود: اگر انسان به همه زیانها مبتلا شود بهتر از این است که به علم کلام رو آورد.
بیهقی میگوید: تاران در بحر قلزم قرار دارد، میگویند: فرعون و قومش در آن مکان غرق شدند و نابود گشتهاند [۶۲۸].
امام شافعی / از علم کلام خیلی بدش میآمد و جدل با اهل کلام را هم دوست نمیداشت، وقتی مزنی در مورد مسئلهای که از اهل شرک و ملاحده به ارث برده شده بود پرسید خیلی نگران شد و او را به راه شرع هدایت کرد و راهنمای داد. چون در چنین مسائل خطر ناکی خیلیها گمراه شدند و گروه زیادی از علماء در این مورد لغزش کردند، اما راه قرآن بهترین و آسانترین و سالمترین راه از خطأ و اشتباه است. بدین علت امام او را به این راه هدایت فرمود. و در نهایت خطاب به او میفرماید: با آفریدهها بر آفریننده استدلال کن و از این تکلفات کلامی که عقلت به آنها نمیرسید دوری گزین.
از امام شافعی / روایت شده، فرموده: در راه غزه هفده نفر از زنادقه به استقبالم آمدند، گفتند: چه دلیلی را بر اثبات وجود خدا دارید؟
گفتم: اگر دلیل کافی و شافی بیاورم ایمان خواهید آورد؟
گفتند: بله
گفتم: برگ توت یک طعم و یک رنگ و یک بو دارد، کرم ابریشم آنرا میخورد و به ابریشم تبدیل میکند و زنبور عسل آنرا به عسل مبدل میگرداند و گوسفند با خوردن آن فضولات بیرون میریزد، در حالی که جنس و نوع توت یکی است، اگر سخن شما را بپذیریم باید از شکم هر کدام یک چیز بیرون میآمد چون توت یک جنس و حقیقیت است باید حتماً به یک چیز هم مبدل گردد، نباید چیزهای متفاوت و حتی متضادی ایجاد شود، هر کس از این روش سر باز زند، از منقول خارج گشته و به بیابان و صحرا وارد شده، نگاه کن چگونه حالات تغییر میکنند پس چارهای نداریم جز اینکه در مقابل سازنده توانا و چیره سر خم کنیم، خداوندی که گرداننده حالات و تغییرهدهنده وضعیات است.
امام میفرماید: همه آنها گفتند: واقعاً عجیبترین استدلال را ارائه دادید همه ایمان آوردند و بر ایمانشان استقامت نمودند [۶۲۹].
باز هم امام میفرماید: قلعهی مستحکم و براقی (تخک مرغ) را دیدم که ظاهرش از نقره و داخلش از طلا ساخته شده بود و هیچ سوراخ و دریچهای در آن وجود نداشت، دیوارهایش خیلی محکم بودند سپس دیوار را دیدم که شکاف برداشت و حیوان شنوا و بینا و آواز خوان از آن بیرون آمد، یقین پیدا کردم که این کار طبیعت نیست بلکه دست سازنده حکیمی پشت آن است. قلعه تخم و حیوان هم جوجه بود [۶۳۰].
همیشه امام به این ابیات تمثل میآوردند: فواعجباً کیف یعصی الالهام کیف یجحده الجاحدولله في کل تحریکــــــــةوتسکینة ابداً شــــــاهــدوفي کل شیء لــــه آیـــــة تدل علی انه واحــــــــد [۶۳۱] شگفتا چگونه خدا نافرمانی میشود، یا چگونه او را آنکار میکنند در حالی که در هر تحرک و سکون همیشکی شاهدی بر خدا یافت میشود، در هر چیزی بر او نشانه و آیتی است که بر وحدانیت خدا دلالت میکند.
خلاصه: امام شافعی / در این مورد روش سلف صالح را پذیرفته است و به شاگردانش هشدار میداد که از این روش هرگز خارج نشوند. میبینیم کلامش از هر بدعت و الفاظ مذمومی که اهل کلام آنها را به کار میبردند و کتابها را از آنها پر کردهاند مبرا و خالی است، این روش به اندازهای بدیهی است که نیازمند استدلال و احتجاج نیست، هرکس که فطرتش فاسد شده و ما هم برای اثبات موضوع نیازمند استدلال باشیم قرآن ما را از پیروی اهل کلام و فلاسفه بىنیاز فرموده است، با این حال استدلال کلامی بعد از تلاش فروان، انسان را به هدف نمیرساند بلکه در نهایت از مذاهب گمراه و رد شده فلاسفه سر در میآورد [۶۳۲].
از خداوند منان طلب بخشش داریم.
[۶۲۱] ابو نعیم در الحلیه ۹/۸۳ و بیهقی در المناقب ۱/۳۹۹. [۶۲۲] یعنی ادات صدا و کلام در انسان از زبان و دو لب و حلق و حنجره و تارهای صوتی و توانای که برای پرت هوا تشکیل شده در هر انسانی مثل هم هستند با این وجود اختلاف فراوانی در آن دیده میشود حتی میان پدر و پسر اختلاف وجود دارد. پزشکان در این دوران میگویند: اختلاف صوت مانند اختلاف سر انگشتان است، پس چه کسی جز خداوند منان این همه صداها و این تفاوت دقیق و شگفت انگیز را ایجاد کرده است. و اختلاف صور به این معنی است که آفرینش آدم از خاک بوده و فرزندان او از نطفه، و با این حال ما تشابهی میان آنها در این دنیا نمی بینیم هر چند که فرزندان از یک پدر و مادر باشند. خداوند در سوره روم به این اصل اشاره میفرماید: ﴿وَمِنۡ ءَايَٰتِهِۦ مَنَامُكُم بِٱلَّيۡلِ وَٱلنَّهَارِ وَٱبۡتِغَآؤُكُم مِّن فَضۡلِهِۦٓۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَٰتٖ لِّقَوۡمٖ يَسۡمَعُونَ ٢٣﴾ [الروم: ۲۲]. «و از نشانههاى [قدرت] او آفرینش آسمانها و زمین و اختلاف زبانهاى شما و رنگهاى شماست قطعا در این [امر نیز] براى دانشوران نشانههایى است». [۶۲۳] یعنی انسان با وجود این همه تغیر و تبدیل از حالی به حال دیگر ، ابتداء نطفه بود سپس به علقه تبدیل شد و بعد از تغیرات فراوان به بچه ای مبدل گشت سپس جوان و بعد از آن پا به پیری میگذارد و در زندگی دچار انواع بیماری و سلامتی و چاقی و لاغری و غیره میشود ، با این همه تغیر انسان همان است در صوت و صورت تغیری نمیکند. مناقب رازی ۱۰۹. [۶۲۴] آتش اول: حرارتی است که هنگام قضاء شهوت بر انسان تأثیر میگذارد. آتش دوم: حرارت غضب که هنگام خشم زبانه میکشد. آتش سوم: آتشی که هنگام غذا خوردن روشن میشود و غذا را هضم میکند. آتش چهارم: آتش غریزه است که در قلب ایجاد میشود و بر زندگی تأثیر فراوانی دارد. این چهار نوع آتش است که ماهیت آنها با هم مختلف است و در یک بدن جمع میشوند و بر صفات و طبیت مخصوص خود باقی میمانند. همه آنها در بدن انسان مخفی هستند و تا وقت لازم ظهور نمیکنند. سپس همه آنها با وجود اختلاف و تباین برای ایجاد مصلحت انسان و سلامت جسد هماهنگ عمل میکنند. مناقب بیهقی ۱.۴۰۰ و مناقب رازی ۱۰۹. [۶۲۵] حیوانات از چهار عنصر خاک و آب و هوا و آتش درست شدهاند..هر کدام از اینها ضد و مغایر هم هستند جمع آنها در یک بدن نیازمند قدرت و چیرگی فراوانی هستند. رازی ۱۱۱. بیهقی میگوید: خداوند در قرآن تبدیل نفس از حالتی به حالت دیگر بیان کرده تا بر سازنده و مبدلش استدلال کند. سوره نوح آیه ۱۴: ﴿مَّا لَكُمۡ لَا تَرۡجُونَ لِلَّهِ وَقَارٗا ١٣ وَقَدۡ خَلَقَكُمۡ أَطۡوَارًا ١٤﴾ «شما را چه شده است که از شکوه خدا بیم ندارید. و حال آنکه شما را مرحله به مرحله خلق کرده است». و در آیه مؤمنون آیه ۱۲ تا ۱۵:﴿وَلَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ مِن سُلَٰلَةٖ مِّن طِينٖ ١٢ ثُمَّ جَعَلۡنَٰهُ نُطۡفَةٗ فِي قَرَارٖ مَّكِينٖ ١٣ ثُمَّ خَلَقۡنَا ٱلنُّطۡفَةَ عَلَقَةٗ فَخَلَقۡنَا ٱلۡعَلَقَةَ مُضۡغَةٗ فَخَلَقۡنَا ٱلۡمُضۡغَةَ عِظَٰمٗا فَكَسَوۡنَا ٱلۡعِظَٰمَ لَحۡمٗا ثُمَّ أَنشَأۡنَٰهُ خَلۡقًا ءَاخَرَۚ فَتَبَارَكَ ٱللَّهُ أَحۡسَنُ ٱلۡخَٰلِقِينَ ١٤ ثُمَّ إِنَّكُم بَعۡدَ ذَٰلِكَ لَمَيِّتُونَ ١٥﴾ [المؤمنون: ۱۲-۱۵]. ترجمه: «و ما انسان را از عصارهاى از گِل آفریدیم؛ سپس او را نطفهاى در قرارگاه مطمئن [رحم] قرار دادیم؛ سپس نطفه را بصورت علقه [خون بسته]، و علقه را بصورت مضغه [چیزى شبیه گوشت جویده شده]، و مضغه را بصورت استخوانهایى درآوردیم؛ و بر استخوانها گوشت پوشاندیم؛ سپس آن را آفرینش تازهاى دادیم؛ پس بزرگ است خدایى که بهترین آفرینندگان است! سپس شما بعد از آن مىمیرید». انسان اگر به خود فکر کند میبیند خلقت تدبیر شده ای دارد و به صورتهای گوناگون در میآید... متوجه میشود که خودش از نقص به کمال حرکت نکرده چون نمیتواند در خودش چیزی ایجاد کند یعنی به عقل خود رشد دهد یا اعضای به خود بیفزاید پس نتیجه میگیریم که انسان ضعیف است خودش نمیتواند چنین کاری انجام دهد بلکه باید سازنده و مبدلی وجود داشته باشد. الاعتقاد ۴۲ و ۴۳. [۶۲۶] کثیفترین جای دریا قلزم است. [۶۲۷] تبین کذب المفتری ۳۴۲ و به السیر ۱۰/۲۶ تا ۳۲ نگاه کنید [۶۲۸] المناقب ۱/۴۵۸. [۶۲۹] مفید العلوم قزوینی ۲۵. [۶۳۰] مفید العلوم ۲۶. نمونه این داستان از امام احمد هم روایت شده است به عقیدة المسلمین بلیهی ۱/۱۲۴ نگاه کنید. [۶۳۱] مناقب بیهقی ۲/۱۰۹. [۶۳۲] مجموع فتاوی ۲/۱تا ۲۴.
روش اهل سنت و جماعت در باب اسماء و صفات خداوند چنین است که خدا را با همان صفاتی که خودش در وصف خود یا رسول ص فرمودهاند بدون تأویل و کیفیت قرار دادن و تمثیل و تشبیه توصیف میکنند. بنا به آیه ۱۱ سوره شوری:
﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞۖ وَهُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡبَصِيرُ﴾ [الشوری: ۱۱]. ترجمه: «هیچ چیزى مانند او نیست و اوست شنواى بینا».
ابو عثمان صابونی میگوید: یاران سنت ـ خداوند زندگانشان را حفظ و مردگانشان را رحمت کند ـ بر وحدانیت خداوند و رسالت محمد ص شهادت میدهند، خداوند را با همان صفاتی میشناسند که خود در وصف خود فرموده یا محمد ص در اخبار صحیح بدان اشاره نموده است، و همچنین چیزهای را برای خداوند منان ثابت میکنند که خودش در قرآن یا پیامبرش ص در سنت آنرا برای حق تعالی ثابت کرده است، هرگز قائل به تشیبه خداوند به مخلوقاتش نیستند، میگویند: خداوند آدم را با دست خودش آفریده همان طور که قرآن میفرماید:
﴿قَالَ يَٰٓإِبۡلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَن تَسۡجُدَ لِمَا خَلَقۡتُ بِيَدَيَّۖ أَسۡتَكۡبَرۡتَ أَمۡ كُنتَ مِنَ ٱلۡعَالِينَ ٧٥﴾ [ص: ۷۵]. «فرمود اى ابلیس چه چیز تو را مانع شد که براى چیزى که به دستان خویش خلق کردم سجده آورى آیا تکبر نمودى یا از [جمله] برترىجویانى».
کلام را از جایی خود منحرف نمیگردانند مثلاً دست را مانند معتزله ـ خداوند آنها نابود کند ـ بر نعمت یا قدرت حمل نمیکنند، یا مانند مشبه ـ خداوند آنها را رسوا کند ـ برای دست خدا کیفیت قائل نیستند، دست خدا را به دست مخلوقات تشبیه نمینمایند.
خداوند اهل سنت را از تحریف و تبدیل و صورت دادن پناه داده بلکه تنها با شناختن و فهم کردن بر آنها نعمت ارزانی داده تا راه توحید و تنزیه را بپیمایند و قول به تعلیل و تشبیه را رها کنند و دنباله رو آیه ۱۱ سوره شوری باشند: ﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞۖ وَهُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡبَصِيرُ﴾ [الشوری: ۱۱].
در مورد تمام صفاتی که قرآن آنها را ذکر کرده و در اخبار صحیح روایت شدهاند چنین عقیدهای داشتند... هیچ کدام از صفات را به صفات آفریده شدهها تشبیه نمیکردند، بلکه تمام سخن را به قول خدا و رسولش میرساندند بدون اینکه چیزی بیفزایند یا مطلبی بدان ضمیمه کنند یا برای آن کیفیتی قرار دهند یا به تشبیه و تمثیل رو آورند و از تحریف و تبدیل هم فرسنگها فاصله داشتند و هرگز مفاهیمی که در لغت عرب از لفظ فهمیده میشود بر نمیداشتند و آنرا تأویل نمیکردند بلکه لفظ را بر ظاهر حمل میکردند [۶۳۳].
ابن تیمیه/ میفرماید:
مذهب سلف این است که خداوند را همانگونه توصیف میکنند که خود در قرآن توصیف فرموده یا رسول اکرم ص در سنت از آن خبر داده است، هرگز به تحریف و تأویل و تعطیل و تمثیل رو نمیآوردند. روشن است توصیفات خداوند حقیقت دارند و از لغز و معما و غیره بدور هستند، بلکه مخاطب کلام را همانند هدف متکلم فهم میکند مخصوصاً اگر متکلم در بیان و دلالت و راهنمای از همه داناتر و فصیحتر باشد، او خداوندی است که نه در صفات نه در افعال به هیچ کدام از مخلوقاتش نمیماند، همانگونه که یقین داریم خداوند دارای صفات و افعال است یقین هم داریم که خداوند در ذات خود صفات حقیقی دارد و هیچ کس و چیزی مثل او نیست و هرچیزی که موجب نقص و حدوث خداوند باشد از آن منزه است، خداوند شایسته کمالی است که بعد از آن کمالی نیست [۶۳۴].
ابن کثیر میفرماید: در مورد آیه: ﴿ثُمَّ ٱسۡتَوَىٰ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ﴾ [الأعراف: ۵۴] [۶۳۵]. دیدگاهای مختلفی وجود دارد که در اینجا مجال بسط و تفصیل آنها نیست، تنها به این اشاره میکنم که در این مورد روش سلف صالح مانند مالک و اوزاعی و ثوری و لیث و ابی سعد و شافعی و احمد و اسحاق بن راهویه و دیگر ائمه از گذشته تا حال چنان بوده، که عبارت است از واگذاری آن به همان گونه که ثابت شده است، بدور از بیان چکونگی آن, و بدور از تشبیه کردن و تعطیل نمودن و بیان کیفیت آن، آنطور که در ذهن مشبهین خطور میکند، چرا که این امور در مورد خداوند شایسته نیست و خداوند مثل و مانندی ندارد و به چیزی تشبیه نمیشود، خداوند شنوا و بینا است به همان طور که از ائمه ثابت شده است.
یکی از ائمه به نام نعیم بن حماد استاد بخاری فرموده: کسی که خدا را به مخلوقات تشبیه کند یا منکر صفات باشد کفر ورزیده است، در اوصافی که خدا و رسولشص بیان نمودهاند تشبیهی دیده نمیشود. هر کس خدا را بر اساس همان صفاتی که در قرآن و سنت صحیح وجود دارد توصیف نماید و نقص و ضعف را از خدا نفی کند روش هدایت یافتهگان را پیموده است [۶۳۶].
این خلاصه عقیده سلف صالح بود در مورد اسماء و صفات، اما روشی که در اثبات و نفی پیمودهاند بنا بر قرآن و سنت است که در باب گذشته آنرا بیان کردیم [۶۳۷].
[۶۳۳] عقیده اصحاب الحدیث ۱۰۶. [۶۳۴] مجموع الفتاوی ۵/۲۶. [۶۳۵] ایه ۵۴ سوره اعراف. سپس بر عرش [جهاندارى] استیلا یافت [۶۳۶] تفسیر ابن کثیر ۲/۲۲۰ [۶۳۷] برای شناختن روش سلف صالح در مورد صفات به کتاب دراسات فی الاسماء و الصفات محمد امین شنقیطی مراجعه فرماید.
امام شافعی / یکی از سلف صالح این امت به شمار میآید و در این مورد راه آنها را پیموده است حتی با مخالفین مناظره داشته و علیه آنها جحت اقامه کرده و از او ثابت شده که بعضی از مخالفان فکری خود را که از روش سلف صالح پیروی نکردهاند تکفیر فرموده، دلیل بر تمسک امام به روش سلف این است که در تمام کتابهای ایشان خداوند را با همان صفاتی توصیف میکند که در قرآن و سنت صحیح روایت شدهاند بدون اینکه در مورد یکی از آنها راه تکییف یا تمثیل یا تعطیل یا تشبیه را پیموده باشد.
از ابن تیمیه در مورد دو مردی که در مورد صفات بحث میکردند پرسش به عمل آوردند، قضیه از این قرار بود: یکی میگفت: هر کس بگوید خدا در آسمان است گمراه است و دیگری میگفت: خداوند در مکانی منحصر نمیشود، در حالی که هر دو شافعی مذهب بودند؛ از ابن تیمیه پرسیدند عقیدهی امام شافعی / در این مورد چیست و حقیقت کدام است؟
امام فرمود: عقیده امام شافعی / مانند سلف صالح امت همچون مالک و ثوری و اوزاعی و ابن مبارک و احمد بن حنبل و اسحاق و فضیل بن عیاض و ابی سلیمان دارانی و سهل بن عبدالله تستری و دیگران بود، چون بین امام شافعی / و این أئمه در اصول دین اختلافی وجود نداشت.
همچنین ابو حنیفه روش اینها را برگزیده و اعتقاد همه اینها از اعتقاد اصحاب و تابعین سرچشمه گرفته بود و لب عقیده اصحاب در این خلاصه میشود که منطوق قرآن وسنت را بپذیرفتهاند.
امام شافعی / در ابتداء مقدمه الرساله میفرماید: سپاس خداوندی که دارای همان صفاتی است که خود بیان فرموده و بالاتر از توصیف مخلوقات است [۶۳۸].
امام / بیان فرموده که خداوند با همان صفاتی متصف میشود که در قرآن ذکر شده یا بر زبان پیامبرشص جاری گشته [۶۳۹].
از این نص و نصوص دیگر به مذهب امام پی میبریم و همچنین متوجه میشویم که مذهبش از بدعت و گمراهیهای اهل کلام که در کتابههایشان ذکر شده و آنرا دین میدانند سالم است، همانطور که ابو یعلی با سندش از یونس بن عبدالاعلی مصری نقل کرده که گفته: از امام ابا عبدالله محمد بن ادریس شافعی / شنیدم وقتی که در مورد صفات از او پرسیدند میفرمود: خداوند دارای اسماء و صفاتی است که در قرآن آمدهاند یا سنت مطهر از آن خبر دادهاند، هر کس که بر او اقامه جحت شده باشد نمیتواند اسماء ذکر شده در قرآن و سنت را رد کند، اگر بعد ار اقامه جحت مرتکب چنین کاری شد از دائره اسلام بدر میرود. اما اگر قبل از اقامه جحت باشد به خاطر جهل و نادانی معذور است چون اسماء با عقل و تفکر قابل درک نیستند.... یعنی اسمائی که در قرآن بیان شدهاند یا در سنت بدانها خبر داده شده به دام عقل و تفکر انسانی در نمیآیند و انسان با عقل نمیتواند به آنها پی برد، در نتیجه هیچ کس قبل از اقامه جحت و خبر دار نشدن تکفیر نمیشود، اما اگر در خبری وارد شد که در حکم مشاهده بود بر شنونده واجب است بدان تسلیم شود و به صحتش شهادت بدهد همنطور که از رسول خداص دیده و شنیده باشد، اما این صفات برای خدا ثابت میگردد و تشبیه نفی میشود همانطور که خداوند میفرماید:
﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞۖ وَهُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡبَصِيرُ﴾ [الشوری: ۱۱].
بیهقی با سندش از سعید بن اسد روایت کرده، ابن اسد به شافعی / گقت: در مورد حدیث رؤیت چه میفرماید؟
فرمود: ای ابن اسد، در مورد من اینگونه قضاوت کن، زنده باشم یا مرده، هر حدیثی که از رسول خداص به صحت رسیده باشد من بدان فتوا میدهم هر چند آنرا هم ندیده باشم [۶۴۰].
ابن کثیر میفرماید: از ربیع و چند نفر از یاران شافعی / روایت شده که امام هنگام خواندن آیات یا احادیث صفات بدون صورت دادن و تعطیل و تشبیه کردن و تحریف از روش سلف صالح آنرا میپذیرفت [۶۴۱].
از امام محمد بن شهاب زهری و مکحول در مورد تفسیر آیات صفات سؤال شد؟ فرمودند: همنگونه که ذکر شدهاند.
نمونه این کلام از مالک و لیث و ثوری روایت شدهاند [۶۴۲].
در بیانات گذشته مذهب امام شافعی / در مورد اسماء روشن شد، میتوان آنرا در چند قواعد ذیل خلاصه نمود:
۱ـ هر صفتی که قرآن بدان نطق کرده یا سنت صحیح دال بر آن هستند بدون تشبیه و تعطیل همینطور که در آیه: ﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞۖ وَهُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡبَصِيرُ﴾ [الشوری: ۱۱]. بیان شده برای خداوند ثابت میشود.
۲ـ تشبیه به مخلوقات از خدا نفی میشود و حقیقت صفات ثابت میگردد.
۳ـ در مجالی که عقل حق کاویدن ندارد فرو نمیرویم و از درک کیفیت آنها قطع امید میکنیم همانگونه که ابن ابی حاتم با سندش از ابی اسحاق بن محمد روایت کرده که از شافعی / شنیده که فرموده: عقل هم مانند چشم دارای حد و مرزی است تا سر مرز خود میتواند حرکت کند.
[۶۳۸] امام میفرماید: ستایش خدایى را که آسمانها و زمین را آفرید و تاریکیها و روشنایى را پدید آورد با این همه کسانى که کفر ورزیدهاند [غیر او را] با پروردگار خود برابر مىکنند. سپاس پروردگاری شکر نعمت هایش تنها با نعمتی از سوی خودش به جا آورده میشود. برای شکر نعمت گذشته باید نعمت دیگری ایجاد شود تا با نعمت تازه نعمت گذشته را سپاس گوید ، هرگز توصیف کنندگان به حقیقت عظمت خداوند دست پیدا نمیکنند ، دارای همان صفاتی است که خود بیان فرموده و بالاتر از توصیف مخلوقات است. [۶۳۹] مجموع فتاوی ۵/۲۵۶. [۶۴۰] الاعتقاد ۱۳۱ و المناقب ۱/۴۲۱. [۶۴۱] البدایة و النهایة ۱۰ / ۲۶۵. [۶۴۲] به شرح اصول اعتقاد اهل السنة و الجماعة نگاه کنید ۳/۴۳۱.
اهل سنت و جماعت اتفاق دارند که خداوند دارای صفاتی است که خودش را بدان نام نهاده است و بنا بر آیه ۱۸۰ سوره اعراف همه اسماء خدا حسنی هستند:
﴿وَلِلَّهِ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ فَٱدۡعُوهُ بِهَا﴾ [الأعراف: ۱۸۰]. «براى خدا، نامهاى نیک است؛ خدا را به آن (نامها) بخوانید».
ابن قیم میفرماید: اسماء خداوند دال بر صفات کمال ایشان هستند که هر کدام از آنها از صفاتی درست شدهاند، بدین علت به حسنی معروف هستند چون اگر الفاظ بدون معنی باشند حسنی نیستند و بر مدح و کمال دلالت نمیکنند.....
دوباره میفرماید: همانطور که اسمی از اسماء خدا و صفتی که از آن درست شده به دلالت مطابقه دال بر ذات هستند، با دو دلالت التزام و تضمن دیگر هم بر چیزهای دیگر دلالت میکنند یعنی با دلالت تضمن بر همان صفت دلالت میکند و با دلالت التزام بر صفت دیگر مثلاً صفت سمیع با دلالت مطابقه تنها بر ذات خدا دلالت میکند و با دلالت تضمن بر صفت سمع و با دلالت التزام بر صفت حیات دلالت میکند چون شنوای بدون حیات وجود ندارد. صفات دیگر خداوند هم بر همین منوال هستند [۶۴۳].
بدین علت خداوند به ما فرمان داده که با این اسماء دعا کنیم و از خدا چیزی بخواهیم و به ما هشدار داده که با اسماء از دلالت اسماء منحرف و رو گردان نشویم.
[۶۴۳] تهذیب مدارج السالکین ۳۷.
۱ـ منکر شدن از چیزی اسماء یا دلالت یا احکامش، مانند اهل تعطیل از جهمیه که منکر بعضی از دلالت اسماء شدند.
۲ـ معنا کردن آنها را به گونهای که به مشابه صفات مخلوقین باشد، همانطور که اهل تشبیه دچار آن شدهاند، چون معنی تشبیه باطل است و نصوص آنرا نمیبپذیرند بلکه نصوص دلالت بر بطلان آن میکنند، قرار دادن چنین معنی برای اسماء خدا رو گردانیدن از اسماء است.
۳ـ متصف کردن خداوند به اسماء و صفاتی که خداوند برای خود نپذیرفته است مانند مسیحیان که خدا را (پدر) نامیدهاند یا فلاسفه کلمه (علة العلل) را بر خدا اطلاق میکنند، چون اسماء خدا توقیفی هستند و نمیتوان از این دائره بیرون رفت بیرون رفتن از آن مساوی است با روگردانیدن از واجبات اسماء.
۴ـ اشتقاق نمودن اسماء معبوداتی دیگر از اسماء خداوند، مانند مشرکین که به بتهای خود را لات و عزی و غیره می خوانندند و معتقد بودن این نامها از اسماء خداوند گرفته شده [۶۴۴].
اسماء خداوند محصور به عدد معینی نیستند همانطور که رسول خدا ص در حدیث مشهورش میفرماید: «أسألك بکل اسم هو لك سمیت به نفسك أو انزله في کتابك أو علمته احداً من خلقك أو استأثرت به في غلم الغیب عندک» [۶۴۵] «خداوندا با هر اسمی که خودت بر خود گذاشته اید یا در قرآن نازل فرمودهاید یا به کسی از مخلوقاتت یاد دادهاید یا هر اسمی که علمش را در غیب به خودت اختصاص داده اید از تو میخواهیم».
اما حدیث «ان لله تسعة وتسعین اسماً مائة الا واحداً من احصاها دخل الجنة » «خداوند دارای نود و نو اسم است هر کس در مقابل همه آنها موضعگیری شایسته داشته باشد، وارد بهشت میشود».
بر حصر اسماء دلالت نمیکند چون اگر هدفش حصر میبود، باید عبارت اینگونه اداء میشود «ان اسماء الله تعالی تسعة وتسعون من............».
پس معنی حدیث چنین است: هر کس این مقدار نام را حفظ کند و موضعگیری مناسبی در مقابل آنها داشته باشد، وارد بهشت میشود، نمونه این کلام مانند این جمله عربی است، من صد تومان دارم آنها را برای صدقه نگه داشته ام. از این جمله چنین چیزی فهمیده نمیشود که من هیچ پول دیگری ندارم.
احصاؤها: یعنی آنها را خوب حفظ و فهم کند و به مقتضای آنها خداوند را عبادت نماید [۶۴۶].
در احادیث دیگر این اسماء معین شده است مثلاً در حدیث ابو هریره که ترمذی آنرا روایت کرده آمده، ترمذی میفرماید: ابراهیم بن یعقوب از صفوان بن صالح از ولید بن مسلم از شعیب بن ابی حمزه از ابی زناد از اعرج از ابی هریره روایت کرده که پیامبر ص فرموده «ان لله تسعة وتسعین اسماً مائة غیر واحد من احصاها دخل الجنة. وهو الله الذي لا إله إلا هو الرحمن الرحيم الـملك القدوس السلام الـمؤمن الـمهيمن العزيز الجبار الـمتكبر الخالق البارئ الـمصور الغفار القهار الوهاب الرزاق الفتاح العليم القابض الباسط الخافض الرافع الـمعز الـمذل السميع البصير الحكم العدل اللطيف الخبير الحليم العظيم الغفور الشكور العلي الكبير الحفيظ الـمقيت الحسيب الجليل الكريم الرقيب الـمجيب الواسع الحكيم الودود الـمجيد الباعث الشهيد الحق الوكيل القوي الـمتين الولي الحميد الـمحصي الـمبدئ الـمعيد الـمحيي الـمميت الحي القيوم الواجد الـماجد الواحد الصمد القادر الـمقتدر الـمقدم الـمؤخر الأول الآخر الظاهر الباطن الوالي الـمتعالي البر التواب الـمنتقم العفو الرؤوف مالك الـملك ذو الجلال والإكرام الـمقسط الجامع الغني الـمغني الـمانع الضار النافع النور الهادي البديع الباقي الوارث الرشيد الصبور» [۶۴۷].
[۶۴۴] تیسیر العزیز الحمید ۶۴۵ و القواعد المثلی ۱۶. [۶۴۵] احمد در مسند ۱/۶۴۵ و حاکم در مستدرک ۱/۵۰۹ آنرا روایت کردهاند. سندش صحیح است به الفتح الربانی ۱۴/۲۶۲ نگاه کنید. [۶۴۶] قواعد المثلی ۱۳ و ۱۴ [۶۴۷] ترمذی باب دعوات ۵/۱۹۳ شماره ۳۵۷۴ و ابن حبان الموارد شماره ۲۳۸۴ و خطابی الدعاء ۹۸ و حاکم مستدرک ۱/۱۶ و بیهقی اسماء و صفات ۵ و بغوی در شرح السنة ۵/۳۲ حدیث را روایت کردهاند. ترمذی بعد از ذکر حدیث میفرماید: حدیث غریب است چند نفر از صفوان آنرا روایت کردهاند ما تنها از راه صفوان بن صالح آنرا میشناسیم که ایشان ثقه هستند و همچنین چند نفر آنرا از ابی هریره روایت کردهاند ، ولی تنها در این حدیث همه اسماء ذکر شدهاند و آدم بن ابی ایاس این حدیث را با سندی دیگر از ابی هریره روایت کرده است و اسماء را هم ذکر کرده اما سندش صحیح نیست و حاکم در مورد آن حدیث گفته : در صحیحین با سند صحیحی روایت شده است اما اسماء درآن ذکر نشده است و غلت ضعف حدیث این است که ولید بن مسلم تنها حدیث را با این شکل روایت کرده است ولی هیچ کدام از روایان دیگر حدیث را با ذکر اسماء نقل نکردهاند. اما چنین چیزی علت نیست چون هیچ کدام از ائمه در مورد حافظتر و داناتر بودن او از ابی یمان و بشر بن شعیب و علی بن عیاش اختلاف ندارند که حدیث را بدون ذکر اسماء روایت کردهاند و دلیل دیگر برای تقویت حدیث ، روایت ابو عمران موسی بن ایوب نصیبی است همانطور که حاکم در مستدرک ۱/۱۶ و بیهقی ص ۵ آنرا نقل کردهاند. ابن حجر میفرماید: موسی بن ایوب نصیبی راست گو است العاشر التقریب شماره ۶۹۴۷. و ابن ماجه در شماره ۳۸۶۱حدیث را از طریق موسی بن عقبه از اعرج از ابی هریره روایت کرده ولی در سندش عبدالملک بن محمد صنعانی وجود دارد که ابن حجر در مورد او میگوید: ضعیف الحدیث است التقریب شماره ۴۲۱۱. بدین علت بوصیری در مصباح الزجاجه ۴/۱۴۸ حدیث را تعلیل کرده. البته طریق دیگری از ابن سیرین از ابی هریره برای حدیث وجود دارد. خطابی در باب دعاء ۹۸ و حاکم در مستدرک ۱/۱۷ از همان طریق حدیث را روایت کرده است و بیهقی در الاسماء و الصفات ص۷ از طریق عبدالعزیز بن حصین بن ترجمان حدیث را نقل کرده است ، حاکم او را ثقه میداند ولی ذهبی او تضعیف کرده است. بخاری میفرماید: قوی نیست ، یحیی و ابن عدی او را تضعیف کردهاند التأریخ الکبیر ۶/۳۰ و الکامل فی الضعفاء ۵/ ۱۹۲۴. در گذشته حدیث را تخریج کردیم و بیان کردیم که اصلش در صحیحین روایت شده است. ابن جحر تمام طرق حدیث را بررسی کرده سپس میگوید: علماء در ترتیب اسماء اختلاف دارند ، آیا ترتیب مرفوع است یا مدرج. بعضی بنا به جواز تسمیه خداوند به اسمائی که در قرآن وجود ندارد دیدگاه اول را ترجیح دادهاند و گروهی بنا به توقیفی بودن اسماء قائل به نظریه دوم هستند چون بیشتر روایات بدون اسماء نقل شدهاند. عبدالعزیز نجشی این دیدگاه را از بسیاری از علماء نقل میکند..... سپس علت ترک شیخین را چنین بیان میکند: که علتش تنهایی ولید نیست بلکه اختلاف و اضطراب و احتمال تدلیس و ادراج در حدیث است ، فتح الباری ۱۱/۲۱۵ ، به اسماء و صفات بیهقی ص ۸ و تفسیر ابن کثیر ۳/۵۱۶ نگاه کنید. ابن تیمیه میفرماید: با اتفاق اهل حدیث تعیین اسماء حق پیامبر ص نیست. مجموع فتاوی ۶/۳۸۲. بیشتر نظریه ابن تیمیه علماء دیدگاه بیشتر علماء است بدین علت علماء در مورد تعیین و عدم آن اختلاف دارند ولید بن مسلم و دیگران قائل به تعیین هستند و بعضی هم مخالفت کردهاند و این اختلاف به ثبوت و عدم آن از حضرت ص بر میگردد.
ابن تیمیه / میفرماید: فصلی در مورد اسم و مسمی، آیا اسم و مسمی یکی هستند؟ یا دو مقوله جدا از هماند؟ یا اصلاً گفته نمیشود آیا اسم و مسمی از هم جدا هستند یا نه؟
مردم در این مورد با هم اختلاف فراوانی دارند، نزاع بین آنها بعد از امام احمد و غیره شهرت پیدا کرده، میان اهل سنت امام احمد و مخالفانش مطرح هستند، و همچنین رد و انکار جهمیه که میگفتند: اسماء خدا مخلوق هستند، میدان بحث را به خود احتصاص دادهاند.
جهمیه میگفتند: اسم غیر مسمی است. أسماء خداوند غیر ذاتش میباشد، و هر چه غیر خدا باشد آفریده شده است پس اسماء خدا مخلوق هستند.
این گروه همان افرادی هستند که سلف صالح به چنگ آنها رفتند و سخت بر آنها تازیدند، چون أسماء خدا زیر مجموعه کلام خدا هستند و کلام خدا غیر مخلوق است، خداوند متکلم است و در قرآن این صفت را برای خدا ثابت فرموده و خودش را به آنها نام گذاری کرده است.
جهمیه میگویند: أسماء و کلام خدا هر دو مخلوق هستند و خداوند هرگز کلامی که قائم به ذات خود باشد نفرموده و خودش را متکلم ننامیده بلکه تنها مخالفان میگویند: خداوند سخن فرموده و خودش را با این أسماء نامیده است اما چنین نیست، تنها بدین معنی است که کلام را در مخلوقات خودش ایجاد کرده نه اینکه کلامی قائم به ذات خود فرموده است. بحث و بررسی در مورد أسماء خداوند از مقوله کلامش میباشد یعنی بحث أسماء خدا و بحث کلام خدا از یک مقوله و بابت هستند.....
هدف این است که فرزانگان اهل سنت یک صدا مخلوق بودن أسماء خدا را انکار کردهاند و افرادی که میگویند: هدف آنها از اینکه میگویند: اسم غیر مسمی، اعلام همین عقیده است.
هیچ کدام از بزرگان سلف نفرمودهاند که اسم عین مسمی است بلکه منسوبین به اهل سنت بعد از سلف صالح چنین تعبیری را به کار بردهاند و از نقد و حملهی راد مردان اهل سنت مصون نماندهاند.
وبعضی از بزرگان هم اثباتاً و نفیاً در این مورد چیزی نگفتهاند چون هر دو تعبیر را بدعت به شمار میآوردند [۶۴۸].
در جایی دیگر میفرماید: وقتی طلب کننده میگوید: ای خداوندا ای مهربان هدفش مسمی است پس فراخواندن اسم دقیقاً فراخواندن مسمی است، کلام بعضی از اهل سنت که میفرمایند: اسم، مسمی است اشاره به این اصل میباشد، یعنی میخواستند اعلام کنند اگر چیزی از اسم طلبیده شود هدف مسمی است نه لفظ اسم، هرگاه نماز خوان میگوید: الله اکبر، نام خدا را بر زبان آورده و هدفش ذات پروردگار است نه لفظ الله اکبر که در خارج و در عالم واقع تلفظ میشود چون غلط و بىارزش بودن چنین عقیدهای خیلی بدیهی است، اگر چنین عقیدهای حقیقت میداشت باید انسان هنگام تلفظ کردن آتش دهانش میسوخت [۶۴۹].
ابن ابی العز حنفی / میفرماید: بسیاری از مردم در جمله اسم عین مسمی است دچار اشتباه و لغزش شدهاند، چون لفظ اسم بعضی مواقع بر مسمی اطلاق میگردد و در حالات دیگر بر لفظ اسم استعمال میشود مثلاً اگر گفته شود: الله اکبر یا سمع الله لمن حمده و یا نمونه اینها هدف نفس مسمی است و هرگاه گفته شود: الله یا الرحمان اسم عربی هستند منظور لفظ الله یا رحمان است نه مسمی آن.
گفته نمیشود اسم غیر مسمی است چون لفظ غیر، ابهام برانگیز است، بدین گونه اگر هدف متکلم این باشد که لفظ اسم، غیر از معنی است سخنی روا و حق رانده است اما اگر منظورش این باشد خداوند در ابتداء بدون اسم بود و بعد از آن برای خود اسم آفریده یا مردم او را به أسماء مخلوقات خود نام نهادند، از بزرگترین گمراهی و الحاد در أسماء خدا بشمار میآید [۶۵۰].
بدین علت شدت و تندی بر افرادی که گمان میکنند اسم غیر مسمی است از امام شافعی / روایت شده، و حتی چنین افرادی را به زنادقه ملقب فرموده است، بیهقی با سندش از امام / روایت میکند که فرموده: هرگاه شنیدی مردی میگوید: اسم غیر مسمی است بر او شهادت بده که به کیش زندیق در آمده [۶۵۱].
چون این کلام نزد افرادی که معتقد به مخلوق بودن قرآن بودند رواج داشت و خیلی آنرا بر زبان میآوردند..... ابن تیمیه در مورد اسم و مسمی خیلی توضیح داده است هر کس خواهان اطلاعات بیشتر است میتواند بدان مراجعه فرماید [۶۵۲].
بیهقی با سندش از ربیع بن سلیمان روایت میکند که امام شافعی / فرموده: هرکس به اسم الله یا اسمی از أسماء خدا سوگند یاد کند و آنرا بشکند باید کفاره بپردازد و هرکس به غیر خدا مانند کعبه یا انسانی یا پدرش یا چیزی دیگر سوگند بخورد و آنرا بشکند کفاره لازم نیست و هر سوگندی که به غیر خدا خورده شود کراهت دارد و در حدیث از آن نهی شده است پیامبر ص میفرماید: «الا ان الله ینهاکم ان تحلفوا بابائکم من کان حالفاً فلیحلف بالله او لیصمت» «خداوند شما را از سوگند خوردن به پدران خود، نهی کرده، پس هرکسی که سوگند میخورد باید به خدا سوگند بخورد یا ساکت شود» [۶۵۳].
بیهقی میفرماید: امام شافعی / سوگند خوردن به اسمی از اسماء را مانند سوگند خوردن به الله تلقی مینماید، اما برای سوگند خوردن به غیر خدا کفاره قائل نیست. یعنی امام بیان میکند نمیتوان بگوید: اسماء و صفات غیر خدا هستند چون وقتی حکم غیر بر چیزی اطلاق میشود که آفریده شده باشد [۶۵۴].
دوباره بیهقی با سندش از ربیع بن سلیمان روایت میکند که گفته: از امام شافعی / شنیدم که میفرمود: هر کس به اسمی از اسماء خدا سوگند یاد کند باید کفاره بپردازد چون أسماء خدا مخلوق نیستند، اما اگر به کعبه یا خانه خدا سوگند یاد کند کفاره لازم نیست [۶۵۵].
امام بیهقی روایات فراوانی در این مورد از امام شافعی / نقل میکند که مجال ذکر همه آنها در این مختصر نیست [۶۵۶].
بنابراین دیدگاه امام شافعی / در این راستا روشن شد و موافقیت امام با سلف صالح و هجوم کردن ایشان به مخالفان از اهل بدعت و گمراهی به اثبات رسید.
آیا طبیعت اسمی از أسماء خداوند است؟
بیهقی با سندش از امام شافعی / نقل کرده که امام در مورد آیه ۲۴ سوره جاثیه:
﴿وَقَالُواْ مَا هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا ٱلدُّنۡيَا نَمُوتُ وَنَحۡيَا وَمَا يُهۡلِكُنَآ إِلَّا ٱلدَّهۡرُۚ وَمَا لَهُم بِذَٰلِكَ مِنۡ عِلۡمٍۖ إِنۡ هُمۡ إِلَّا يَظُنُّونَ ٢٤﴾ [الجاثیة: ۲۴]. ترجمه: «و گفتند غیر از زندگانى دنیاى ما [چیز دیگرى] نیست مىمیریم و زنده مىشویم و ما را جز طبیعت هلاک نمىکند و[لى] به این [مطلب] هیچ دانشى ندارند [و] جز [طریق] گمان نمىسپرند».
و حدیث رسول اکرم ص «لا تسبوا الدهر فان الله هو الدهر» «به زمان ناسزا نگوید چون زمان خدا است».
فرموده: معنی حدیث چنین است، عرب عادت داشتند که طبیعت را ذم میکردند و هنگام سرازیر شدن بلا و مصیبت مانند مرگ و تخریب و نابودی مال و غیره طیبعت را ناسزا میگفتند و همچنین شب و روز را مورد آماج دشنامهای خود قرار میدادند، میگفتند: ضربههای طبیعت یا طبیعت آنها را نابود کرد، رخدادها را به شب و روز نسبت میدادند، رسول خدا ص فرمود: به طبیعت ناسزا نگوید چون همه کارها را خدا انجام میدهد اگر شما گمان میکنید آنها مسبب هستند و میخواهید به آنها بد بگوید در حقیقت به خدا بد گفته اید چون خدا مسبب همه کارها است [۶۵۷].
پس طبیعت اسمی از أسماء خدا نیست، و علت نهی رسول اکرم ص از دشنام دادن به طبیعت نفی علاقه بین رخدادها و طبیعت بود، و علت اساسی دشنام دادن آنها انتقام از مسبب بود ولی گمان میکردند که طبیعت مسؤول همه اینها است پس در حقیقت آنها میخواستند که به مسبب ناسزا بگویند، در نتیجه دشنام آنها به خدا بر میگرد بدین علت پیامبرص آنها را از این کار منع میفرماید همانطور که در صحیح مسلم آمده پیامبرص فرمود «قال الله عزوجل یؤذینی ابن آدم یقول: یا خیبة الدهر فلا یقولن احدکم یا خیبة الدهر فانی الدهر: اقلب لیله ونهاره فان شئت قبضتها » [۶۵۸].
«خداوند در حدیث قدسی میفرماید: سخن انسان وقتی که میگوید: ای طبیعت ناکام شوی، مرا اذیت میکند، هیچکدام نگوید: طبیعت ناکام شوی چون طبیعت من هستم، شب و روز را میچرخانم و اگر بخواهم آنها را جمع میکنم».
روشن شد که حدیث میخواهد بیان کند که طبیعت بىاثر و بی قدرت است و هیچ ارتباطی به حوادث و رخدادها ندارد بلکه همه آنها دست توان مند خداوند توانا و چیره است و تنها ایشان در جهان دخل و تصرف دارند.
[۶۴۸] مجموع الفتاوی ۶/۱۸۵. [۶۴۹] مجموع فتاوی ۱۶/۳۲۳. [۶۵۰] شرح العقیده الطحاویه ۱۲۷. [۶۵۱] مناقب بیهقی ۱۰/۴۰۵ و طبقات سبکی ۲/۱۷۴ [۶۵۲] مجموع فتاوی ۶/۱۸۵ و معارج القبول ۱/۷۸ [۶۵۳] مناقب بیهقی ۱/۴۰۳ و امام بخاری ۶/۲۴۴۹ و مسلم ۳/۱۲۶۱ حدیث را روایت فرمودهاند. [۶۵۴] مناقب بیهقی ۱/۴۰۴ [۶۵۵] همان مصدر ۱/۴۰۵ و الام ۵/۲۹۹. [۶۵۶] مناقب بیهقی ۱۰ ۴۰۳ و الام ۷ ۵۶. [۶۵۷] مناقب بیهقی ۱/۳۳۶ و الاسماء و الصفات ۱۹۰. [۶۵۸] مسلم ۴/۱۷۶۲.
علو صفتی از اوصاف ذاتی خداوند متعال است که همانند صفات دیگر هرگز از خدا جدا نمیشود، اهل سنت آنرا پذیرفتهاند و بدان ایمان آوردهاند و خداوند را بنا به آیه ذیل به آن متصف نمودهاند:
﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞۖ وَهُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡبَصِيرُ﴾ [الشوری: ۱۱].
عقل و وحی و فطرت انسان بر این صفت دلالت میکنند و آنرا به اثبات میرسانند، دلائل فراوانی از قرآن و سنت براثبات این صفت به چشم میخورد، ما هم به بعضی از آنها اشاره میکنیم.
۱ـ ﴿ءَأَمِنتُم مَّن فِي ٱلسَّمَآءِ أَن يَخۡسِفَ بِكُمُ ٱلۡأَرۡضَ فَإِذَا هِيَ تَمُورُ ١٦﴾ [الملک: ۱۶].
«آیا از آن کس که در آسمان است ایمن شدهاید که شما را در زمین فرو برد پس بناگاه [زمین] به تپیدن افتد».
۲ـ ﴿إِلَيۡهِ يَصۡعَدُ ٱلۡكَلِمُ ٱلطَّيِّبُ وَٱلۡعَمَلُ ٱلصَّٰلِحُ يَرۡفَعُهُۥ﴾ [فاطر: ۱۰].
«از آن خداست سخنان پاکیزه به سوى او بالا مىرود و کار شایسته به آن رفعت مىبخشد».
۳ـ ﴿يَخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوۡقِهِمۡ وَيَفۡعَلُونَ مَا يُؤۡمَرُونَ۩ ٥٠﴾ [النحل: ۵۰].
«از پروردگارشان که حاکم بر آنهاست مىترسند و آنچه را مامورند انجام مىدهند».
۴ـ ﴿إِذۡ قَالَ ٱللَّهُ يَٰعِيسَىٰٓ إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَرَافِعُكَ إِلَيَّ﴾ [آلعمران: ۵۵].
«[یاد کن] هنگامى را که خدا گفت اى عیسى من تو را برگرفته و به سوى خویش بالا مىبرم».
۵- ﴿سَبِّحِ ٱسۡمَ رَبِّكَ ٱلۡأَعۡلَى ١﴾ [الأعلی: ۱].
«نام پروردگار والاى خود را به پاکى بستان».
۶- ﴿تَعۡرُجُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ وَٱلرُّوحُ إِلَيۡهِ فِي يَوۡمٖ كَانَ مِقۡدَارُهُۥ خَمۡسِينَ أَلۡفَ سَنَةٖ ٤﴾ [المعارج: ۴].
«فرشتگان و روح در روزى که مقدارش پنجاه هزار سال است به سوى او بالا مىروند».
آیات ذکر شده به صراحت بر علوی خداوند (بلندی خدا بر مخلوقانش) دلالت میکنند، هر چند دلائل دیگری از قرآن وجود دارد ولی به این مقدار بسنده میکنیم.
اما احادیث رسول ص در این مورد قابل شمارش نیستند، بسیاری از علماء گفتهاند که به درجه تواتر رسیدهاند مثلاً امام ذهبی [۶۵۹] کتاب مخصوصی در مورد این صفت تحریر نموده و آنرا العلو نامیده و همچنین ابن ابی العز الحنفی / در شرح طحاویه بیست نوع دلیل را در اثبات این صفت ذکر کرده است سپس در پایان میفرماید: این چند نوع ادله است اگر کلام را بسط بدهم به صد دلیل میرسد، اگر کسی میخواهد این صفت را تأویل کند باید به همه دلائل پاسخ بگوید اما هرگز نمیتواند جواب صحیحی ارائه دهد [۶۶۰].
بعضی از احادیث دال بر این صفت را ذکر میکنیم:
۱ـ حدیث معاویه بن حکم سلمی: «ثم أطلعت غنيمة ترعاها جارية لي قبلَ أحد والجوانية، فوجدت الذئب قد أصاب منها شاة، وأنا رجل من بني آدم آسف كمـا يأسفون، فصككتها صكة ، ثم انصرفت إلى رسول الله ص فأخبرته فعظم ذلك علي، قال: فقلت يا رسول الله، أفلا أعتقها ؟ قال: «بلى إيتني بها». قال: فجئت بها رسول الله ص فقال لها: «أين الله ؟» قالت: الله في السمـاء. قال: «من أنا ؟» فقالت: أنت رسول الله. قال: إنها مؤمنة فأعتقها».
می گوید: جاریهای داشتم که کنار کوه احد و اطرافش گوسفندانم را میچراند. روزی اطلاع پیدا کردم که گرگ یکی از گوسفندانم را ربوده بود من هم آدم بودم و از این کار خیلی نگران شدم و سیلی به او زدم و پیش پیامبرص رفتم و داستان را برای او تعریف کردم، پیامبر ص کارم را خیلی بد جلو داد.
گفتم: ای رسول خدا او را آزاد کنم؟
فرمود: او را پیش من بیاور.
آمد و پیامبرص خطاب به او فرمود: خدا کجا است؟
گفت: در آسمان.
فرمود: من کیستم؟
گفت: رسول خدا. پیامبرص فرمود: آزادش کن مؤمن است [۶۶۱].
ذهبی بعد از ذکر حدیث میفرماید: این حدیث صحیح است و مسلم و ابوداود و نسائی و غیره آنرا روایت کردهاند و همانگونه که روایت شده بدون تأویل و تحریف آنرا نقل مینمایند، اگر از هر انسان دیگری بپرسی خدا کجا است؟ میگوید: در آسمان است.
دو نکته مهم در حدیث وجود دارد:
۱ـ خدا کجا است، سؤال مشروع و جائزی است.
۲ـ جواب مخاطب که بگوید: در آسمان هم مشروع است.
کسی که منکر این دو نکته باشد در حقیقت سخن پیامبر را انکار کرده است.
کلام بیهقی را بدون کم و کاست و تغییر ذکرکردم، ایشان برای اثبات کلام خودش به احادیث و روایات دیگری استناد میکند، خداوند سلف صالح ما را مشمول رحمت خودش قرار دهد که چنین فقهی دارند و متمسک به نصوص هستند. اگر میخواهید میان عقیده سلف و خلف در این راستا تحقیقی به عمل بیاورید به نوشتههای کوثری در شرح این حدیث در کتاب آلاسماء و صفات بیهقی نگاه کنید [۶۶۲].
۲ـ حدیث اسراء و معراج: حدیث متواتری است که چندین نفر از علماء از جمله ابن قیم / به متواتر بودنش حکم فرمودهاند [۶۶۳].
الفاظ حدیث بر این دلالت میکنند که خداوند بر روی عرش خودش قرار گرفته مثلا ً به این عبارت حدیث خوب نگاه کنید که میفرماید: « مرا بر آن سوار کرد همرا جبریل به راه افتادیم تا به آسمان رسیدیم........... در ادامه حدیث که بالا میروند تا به آسمان هفتیم میرسند و در نهایت نزد پروردگار و واجب شدن نماز.
همچنین رفت و آمد حضرتص بین موسی و خداوند برای تخفیف نماز تا نماز بر امت تخفیف داده شود. امام بخاری و دیگران در حدیث انس بن مالک س لفظ علو را ذکر میکنند که میفرماید: «ثم علا به جبریل. فوق ذلك بمـا لا یعلمه الا الله حتی جاوز سدرة الـمنتهی... ثم هبط حتی بلغ موسی فأحتبسه » [۶۶۴] «سپس بالا رفت به جایی که تنها خدا میداند و تا از سدرة المنتهی گذشت.... سپس پایین آمد و موسی را ملاقات کرد».
این حدیث قوی ترین دلیل است برای اثبات بلندی مکان خدا بر همه مخلوقات.
۳ـ حدیث ابی سعید س: رسول خداص میفرماید: «ألا تأمنونی وانا أمین من في السماء یأتینی خبر السمـاء مساء وصباحاً» [۶۶۵].
«آیا مرا امین نمیپنداری در حالی که کسی که در آسمان است مرا امین میدانید و صبح و شام خبر آسمان را به سوی من میفرستد».
احادیث فراوانی دیگری در این مورد روایت شده [۶۶۶].
همانگونه که دلائل سمعی بر این امر دلالت می نمایید دلایل عقلی نیز چنین هستند. ابن ابی العز حنفی / میگوید: بلند مکانی خدا با دلیل سمعی و عقلی و فطری ثابت شده است.
دلائل عقلی آن چند نوع هستند:
۱ـ علم بدیهی داریم به اینکه هر دو موجود نسبت به هم یا مانند صفت و موصوف هستند که صفت قائم به موصوف است یا یکی در ذات دیگری یا از هم جدا هستند، اولی باطل است و دومی چون لازمهاش این است خداوند محل پستی و کثافات باشد ـ خداوند از چنین چیزی پاک و مبرا است ـ و باید خط بطلان بر آن کشید در نتیجه تنها فرضیه سوم باقی میماند که بگویم خداوند از مخلوقات جدا است چون غیر معقول است که گفته شود خداوند نه متصل به عالم است نه منفصل از آن.
۲ـ اگر بگویم: خداوند نه داخل جهان است نه خارج آن مقتضی نفی وجود خداوند است، چون یا خارج آن است یا داخل، دومی باطل است تنها گزینه اولی باقی میماند پس باید خدا از جهان جدا باشد [۶۶۷].
دلیل فطری:
هر انسانی که خدا را میخواند دستها را بالا میبرد و قلبش رو به آسمان است و حتی چشمانش به طرف بالا خیره میشود، این وضعیت برای کوچک و بزرگ، دانا و نادان مساوی است، هیچ کس نمیتواند منکر آن باشد و بگوید قلبش به طرف راست یا چپ تمایل میکند.
لطیفهای در این مورد از ابی جعفر همدانی روایت شده که در مجلس ابی معالی معروف به امام حرمین حضور پیدا کرد، امام در مورد نفی صفت سخنرانی میکرد و میفرمود: خداوند وجود داشت نه عرش بود نه چیز دیگر، خداوند بر همان جایی است که قبل از آفریدن آنها قرار داشت.
شیخ ابو جعفر میفرماید: ای استاد در این مورد برای ما بیان کن، چه حالتی است هنگام دعا کردن به ما دست میزند، چون هیچ عارفی نیست مگر اینکه در قلبش احساس طلب بالا دارد و هرگز متوجه طرف راست یا چپ خود نمیشود، چگونه آنرا مداوا کنیم، امام بر سر و صورت خود زد و گریه کرد و فرمود: هدانی مرا شگفت زده کرد [۶۶۸].
این چند ادلهای بود در مورد اثبات بلند مکانی خداوند بر مخلوقاتش که از روز روشن واضحتر است و نیازمند مناقشه و حاشیه گذاری نیست و برای افرادی که خداوند نور بصیرت بدانها بخشیده و از ترهات اهل کلام سالم مانده باشد، کافی و شافی است [۶۶۹].
[۶۵۹] به مختصر العلو ۸۰ نگاه کنید. [۶۶۰] شرح العقیدة الطحاویه ۲۸۸ و به کتاب اجماع الجیوش الاسلامیة ابن قیم هم نگاه کنید. [۶۶۱] مسلم ۱/۳۸۲ [۶۶۲] الاسماء و الثفات ۵۳۲ [۶۶۳] اجماع الجیوش الاسلامیة ۴۷. [۶۶۴] الجیوش الاسلامیة ۴۷ و مختصر العلو ۸۹. [۶۶۵] بخاری کتاب مغازی ۵/۱۱ و مسلم کتاب زکات ۲/۷۴۲. [۶۶۶] اجتماع الجیوش الاسلامیة ۴۷ و مختصر العلو ۸۱. [۶۶۷] شرح العقیدة الطحاویه ۲۹ و مجموع فتاوی ابن تیمیه ۵/۱۵۲. [۶۶۸] شرح العقیدة الطحاویة ۲۹۱. [۶۶۹] برای اطلاعات بیشتر به مجموع فتاوی ابن تیمیه جلد ۵ و اجتماع الجیوش الاسلامیة ابن قیم و مختصر العلو ذهبی و الاسماء و الصفات بیهقی ۴۹۷ نگاه کنید.
صفت فعلی خداوند است که در هفت آیه قرآن بیان شده است:
۱ـ ﴿إِنَّ رَبَّكُمُ ٱللَّهُ ٱلَّذِي خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٖ ثُمَّ ٱسۡتَوَىٰ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ﴾ [الأعراف: ۵۴]. «در حقیقت پروردگار شما آن خدایى است که آسمانها و زمین را در شش روز آفرید سپس بر عرش [جهاندارى] استیلا یافت».
۲ـ ﴿إِنَّ رَبَّكُمُ ٱللَّهُ ٱلَّذِي خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٖ ثُمَّ ٱسۡتَوَىٰ عَلَى ٱلۡعَرۡشِۖ يُدَبِّرُ ٱلۡأَمۡرَۖ مَا مِن شَفِيعٍ إِلَّا مِنۢ بَعۡدِ إِذۡنِهِۦ﴾ [یونس: ۳]. «پروردگار شما آن خدایى است که آسمانها و زمین را در شش هنگام آفرید سپس بر عرش استیلا یافت کار [آفرینش] را تدبیر مىکند هیچ شفاعت کنندهاى، جز با اذن او نیست».
۳ـ ﴿ٱللَّهُ ٱلَّذِي رَفَعَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ بِغَيۡرِ عَمَدٖ تَرَوۡنَهَاۖ ثُمَّ ٱسۡتَوَىٰ عَلَى ٱلۡعَرۡشِۖ وَسَخَّرَ ٱلشَّمۡسَ وَٱلۡقَمَرَۖ كُلّٞ يَجۡرِي لِأَجَلٖ مُّسَمّٗى﴾ [الرعد: ۲].
«خدا [همان] کسى است که آسمانها را بدون ستونهایى که آنها را ببینید برافراشت آنگاه بر عرش استیلا یافت و خورشید و ماه را رام گردانید هر کدام براى مدتى معین به سیر خود ادامه مىدهند».
۴ـ ﴿ٱلرَّحۡمَٰنُ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ ٱسۡتَوَىٰ ٥﴾ [طه: ۵].
«خداى رحمان که بر عرش استیلا یافته است».
۵ـ ﴿ٱلَّذِي خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ وَمَا بَيۡنَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيَّامٖ ثُمَّ ٱسۡتَوَىٰ عَلَى ٱلۡعَرۡشِۖ ٱلرَّحۡمَٰنُ فَسَۡٔلۡ بِهِۦ خَبِيرٗا ٥٩﴾ [الفرقان: ۵۹].
«همان کسى که آسمانها و زمین و آنچه را که میان آن دو است در شش روز آفرید آنگاه بر عرش استیلا یافت رحمتگر عام [اوست] در باره وى از خبرهاى بپرس [که مىداند]».
۶ ـ ﴿ٱللَّهُ ٱلَّذِي خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ وَمَا بَيۡنَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيَّامٖ ثُمَّ ٱسۡتَوَىٰ عَلَى ٱلۡعَرۡشِۖ مَا لَكُم مِّن دُونِهِۦ مِن وَلِيّٖ وَلَا شَفِيعٍۚ أَفَلَا تَتَذَكَّرُونَ ٤﴾ [السجدة: ۴].
«خدا کسى است که آسمانها و زمین و آنچه را که میان آن دو است در شش روز [شش دوران] آفرید آنگاه بر عرش [قدرت] استیلا یافت هیچ سرپرست و شفاعت کنندهاى براى شما جز او نیست؛ آیا متذکّر نمىشوید؟!».
۷- ﴿هُوَ ٱلَّذِي خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٖ ثُمَّ ٱسۡتَوَىٰ عَلَى ٱلۡعَرۡشِۖ يَعۡلَمُ مَا يَلِجُ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَمَا يَخۡرُجُ مِنۡهَا وَمَا يَنزِلُ مِنَ ٱلسَّمَآءِ وَمَا يَعۡرُجُ فِيهَاۖ وَهُوَ مَعَكُمۡ أَيۡنَ مَا كُنتُمۡۚ وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِيرٞ ٤﴾ [الحدید: ۴]. «اوست آن کس که آسمانها و زمین را در شش هنگام آفرید آنگاه بر عرش استیلا یافت آنچه در زمین درآید و آنچه از آن برآید و آنچه در آن بالارود [همه را] مىداند و هر کجا باشید او با شماست و خدا به هر چه مىکنید بیناست».
همه آیات دال بر این هستند که خداوند بعد از آفریدن زمین و آسمان بر عرش مستقر شد به گونهای که شایسته ذات اقدسش باشد.
احادیث فراوانی از حضرت ص روایت شدهاند که مفهوم آیات گذشته را تأیید میکنند:
۱ـ حدیث ابی هریره از پیامبر ص که میفرماید: «ان الله لـمـا قضی الخلق کتب عنده في الکتاب وهو عنده فوق عرشه ان رحمتي سبقت غضبي» [۶۷۰].
«وقتی که خداوند آفریدن آسمانها و زمین را به پایان رساند در کتابی نزد خود بر روی عرش نوشت ـ و هنوز هم نزد خودش بر روی عرش قرار دارد ـ رحمت من بر خشمم پیشی گرفته است».
۲ـ حدیث ابی هریره از رسول خدا ص که میفرماید: «إِنَّ فِي الْجَنَّةِ مِائَةَ دَرَجَةٍ أَعَدَّهَا اللَّهُ لِلْمُجَاهِدِينَ فِي سَبِيلِهِ كُلُّ دَرَجَتَيْنِ مَا بَيْنَهُمَا كَمَا بَيْنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ فَإِذَا سَأَلْتُمُ اللَّهَ فَسَلُوهُ الْفِرْدَوْسَ فَإِنَّهُ أَوْسَطُ الْجَنَّةِ وَأَعْلَى الْجَنَّةِ وَفَوْقَهُ عَرْشُ الرَّحْمَنِ وَمِنْهُ تَفَجَّرُ أَنْهَارُ الْجَنَّةِ» [۶۷۱].
در بهشت صد جایگاه وجود دارد که خداوند آنها را برای مجاهدین مهیا فرموده است، میان هر درجه به اندازه بین آسمان و زمین است اگر از خدا چیزی خواستید، فردوس را بطلبید چون وسط بهشت است و از همه جا بهشت بلندتر است و بالای آن عرش پروردگار قرار گرفته و همه سرچشمههای بهشت از آنجا میچوشند.
امام ابن خزیمه در تعلیقی بر این حدیث میفرماید: حدیث صراحتاً بیان میکند که عرش بالای بهشت قرار دارد و در آیات دیگر ثابت شده که خداوند بر روی عرش قرار گرفته، پس خداوند ما بالای عرش بالای بهشت هستند [۶۷۲].
احادیث فراوانی در این مورد روایت شدهاند [۶۷۳].
اهل سنت و جماعت به این نصوص ایمان دارند و ظاهر آنها را پذیرفتهاند هر چند استوای شایسته ذات پروردگار اعتقاد دارند.
ابن خزیمه / میفرماید: ما به خبر ایمان داریم. و ایمان داریم که پروردگار ما بر روی عرش است و کلام خدا را تبدیل نمیکنیم و تنها سخنی بر زبان میآوریم که به ما خبر داده شده.
ما کلام را مانند معطله تبدیل نمیکنیم که استوا را از معنی خود منحرف میکنند مانند یهود که لفظ حطة را به حنطة تغییر دادهاند [۶۷۴].
سلف اجماع دارند که خداوند بر عرش استوا فرموده و هیچ عملی از او پوشیده نیست، آثاری که از اصحاب و تابعین در اثبات این مورد روایت شده قابل شمارش نیست.
مثلاً از ابن مسعود س روایت شده که فرموده: عرش بر روی آب است و خداوند بالای عرش و هیچ چیزی از اعمال ما بر او پوشیده و پنهان نیست [۶۷۵].
یا امام بیهقی با سندش از اوزاعی روایت میکند: ما همه اعتقاد داریم که خداوند بر روی عرش قرار دارد و به ظاهر روایت در مورد صفات ایمان داریم [۶۷۶].
یکی از مشهور ترین روایت در این باب روایت از امام مالک است که در پاسخ مردی از آیه: ﴿ٱلرَّحۡمَٰنُ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ ٱسۡتَوَىٰ ٥﴾ [طه: ۵]. فرمود: استواء خدا معقول است اما کیفیت آن مجهول و پرسش از آن بدعت است و تو که از آن میپرسی مرد خوبی نیستید [۶۷۷].
ابن تیمیه میفرماید: قول کردن به قرار گرفتن خداوند بر روی عرش مورد اتفاق همه پیامبران است، در هر کتابی که بر پیامبران نازل فرموده بیان گردیده است و سلف این امت هم از هر گروهی که باشند بر آن اتفاق دارند [۶۷۸].
سلف صالح ـ رحمهم الله ـ در تفسیر استواء چهار عبارت به کار بردهاند:
۱ـ علو (بلند مکانی).
۲ـ ارتفاع.
۳ـ صعود.
۴ـ استقرار.
ابن قیم / میفرماید: فلهم عبارات علیها اربــــــــعقد حصلت للفارس الطــــعانوهی استقر وقد وکذالك ارتـع الذي ما فیه من نــــــکرانو کذلك قد صعد الذی هم رابـــعوابو عبیده صاحب الشیبانییختار هذا القول فی تفســـــــــیرهادری من الجهمـــــی بالقرآن آنها در مورد بلندی مکان خداوند چهار عبارت دارند که با آنها نیزه برای سواره نظام درست میشود، عبارات استقر و علی و ارتفع هستند که ارتفع مخالفان فراوانی دارد، و همچنین صعد عبارت چهارمی آنها است که ابو عبیده دوست حسن شیبانی این نظریه را در تفسیریش برگزیده، ابو عبیده از جهمیان داناتر به قرآن است [۶۷۹].
همه اینها مذهب و دیدگاه سلف صالح را در مورد ایمان به صفات خداوند بیان میکند و همچنین اعتقاد آنها را در مورد صفات همانگونه که شایسته ذات پروردگار است آشکار مینماید، نه اینکه این الفاظ، خوشک و بىمعنی هستند همانطور که بعضی چنین گمان کردهاند و آنرا مذهب سلف تلقی میکنند در حالی که چیزی از مذهب سلف نمیدانند، مذهب سلف در بابی و دیدگاه آنان در باب دیگر است.
خلاصه اینکه سلف صالح به بلند مکانی خداوند و استوای ایشان بر عرش به گونهای که شایسته حی منان باشد ایمان دارند.
امام ذهبی در این مورد میفرماید: شیخ الاسلام ابو حسن هکاری و حافظ ابو محمد مقدسی با دو اسناد که به ابی ثوره و ابی شعیب بر میگردد و هر دو نفر از امام محمد بن ادریس شافعی / یاور سنت روایت میکنند که امام فرموده: دیدگاه من و افرادی که من آنها را دیده ام مانند سفیان ثوری و مالک و دیگران این است که به شهادتین اقرار مینمایند و اعتقاد دارند که خداوند بر روی عرشش قرار گرفته و هر طور بخواهد به دنیا نزدیک میشود یا بر آسمان پایین میآید..... سپس امام سایر اعتقادات اهل سنت را ذکر میکند [۶۸۰].
ابن تیمیه / میفرماید: امام شافعی / در مورد خلافت ابی بکر فرموده: خلافت ابوبکر حق بود و خداوند در آسمان بدان قضاوت نمود و دلها را بر آن جمع کرد.
سپس ابن تیمیه میفرماید: اگر در این مورد تنها جملات امام شافعی / جمع آوری شود حق باب اداء شده و نیازمند سخن کسی دیگر نخواهیم بود [۶۸۱].
امام شافعی / در این مورد به حدیث معاویه استدلال فرموده است که معاویه میفرماید: «ثم أطلعت غنيمة ترعاها جارية لي قبل أحد والجوانية، فوجدت الذئب قد أصاب منها شاة، وأنا رجل من بني آدم آسف كما يأسفون، فصككتها صكة، ثم انصرفت إلى رسول الله ص،فأخبرته فعظم ذلك علي، قال: فقلت يا رسول الله، أفلا أعتقها؟ قال: بلى إيتني بها. قال: فجئت بها رسول الله ص ،فقال لها: «أين الله؟» قالت: الله في السمـاء. قال: «من أنا ؟» فقالت: أنت رسول الله. قال: إنها مؤمنة فأعتقها».
«می گوید: جاریهای داشتم که کنار کوه احد و اطرافش گوسفندانم را میچراند. روزی اطلاع پیدا کردم که گرگ یکی از گوسفندانم را ربوده بود من هم آدم بودم و از این کار خیلی نگران شدم و سیلی به او زدم و پیش پیامبر ص رفتم و داستان را برای او تعریف کردم، پیامبر ص کارم را نکوهش نمود، گفتم: ای رسول خدا او را آزاد کنم؟
فرمود: او را پیش من بیاور.
آمد و پیامبر ص خطاب به او فرمود: خدا کجا است؟
گفت: در آسمان.
فرمود: من کیستم؟
گفت: رسول خدا. پیامبر ص فرمود: آزادش کن مؤمن است.
پیامبر ص به ایمانش حکم میکند وقتی که اقرار کرد خداوند در آسمان است و صفت بلند مکانی خداوند را شناخت» [۶۸۲].
بیهقی / بعد از ذکر ادله بر استواء خداوند و استقرار ایشان بر عرش میفرماید: آثار فراوانی در این مورد از سلف صالح روایت شده است و امام شافعی / هم پرچم دار و راه رو این طرز تفکر است [۶۸۳].
این بعضی از نصوصی است راجع به اعتقاد امام شافعی / و اینکه ایشان به همه صفات خداوند که بدان متصف هستند و یا رسول ص بدان خبر دادهاند اعتقاد دارد و از مذهب سلف صالح پیروی فرموده است، یعنی امام شافعی / به صفاتی همچون علو و استواء ایمان داشته.
[۶۷۰] بخاری کتاب توحید باب کان عرشه علی الماء ۶/۲۷۰۰ و مسلم کتاب التوبة باب سعة رحمة الله ۴/۲۱۰۷. [۶۷۱] بخاری کتاب توحید باب کان عرشه علی الماء ۶/۲۷۰۰. [۶۷۲] التوحید ۱/۲۴۱. [۶۷۳] التوحید ابن خزیمه ۱/۲۳۱ و اجتماع الجیوش الاسلامیة ۴۸ و مختصر العلو ۸۱. [۶۷۴] التوحید ابن خزیمه ۱/۲۳۳. [۶۷۵] ذهبی در العلو میفرماید: عبدالله بن احمد در السنة و ابوبکر بن منذر و ابو احمد عسال آنرا روایت کردهاند. [۶۷۶] الاسماء والصفات ۵۱۵ و مجموع فتاوی ۵/۳۹. [۶۷۷] شرح اصول اعتقاد اهل سنت ۳/۳۹۸ و عقیدة السلف صابونی ۱۷. ابن عبد البر در التمهید ۷/۱۳۸ و ابن ابیزید قیروانی در رساله خود و ذهبی در العلو ۱۰۳ آنرا روایت کردهاند. به اجتماع الجیوش الاسلامیة ۷۵ نگاه کنید. [۶۷۸] نقض التأسیس ۲/۹. [۶۷۹] النونیه بشرح الهراسی ۱/ ۲۱۵. [۶۸۰] مختصر العلو ۱۷۶ و الجیوش الاسلامیة ۹۴. [۶۸۱] مجموع الفتاوی ۵/۱۳۹ و الاثر فی العقیدة الحافظ مقدسی ۴۷ و اجتماع الجیوش الاسلامیة ۹۵ [۶۸۲] الام ۵/۲۸۰ و مجموع فتاوی ۵/۱۹۲ و صواعق المحرقه ۴/۱۳۰ و مناقب بیهقی ۱/۳۹۴. [۶۸۳] الاسماء و الصفات ۵۱۷ و به فتح الباری ۱۳/۴۰۷ نگاه کنید.
نزول یکی ازصفات فعلی خداوند است بدین علت ادله دال بر آن هستند که خداوند هر شب به آسمان دنیا پایین میآید و میفرماید: چه کسی مرا فرا میخواند تا دعوتش را اجابه کنم، چه کسی از من چیزی میخواهد تا به او ارزانی بخشم، چه کسی از من طلب بخشش میکند تا او را ببخشایم. همانطور که در احادیث روایت شده است.
ابو عثمان صابونی / میفرماید: یاران حدیث نزول هر شب پروردگار به آسمان دنیا را بدون تشبیه به نزول مخلوقات یا تبدیل و تحریف و کیفیت دادن همانگونه که رسول ص ثابت فرموده، ثابت میکنند و حدیث را بر ظاهر معنی حمل مینمایند و علمش را به خدا موکول میکنند [۶۸۴].
ابن خزیمه / میفرماید: علماء حجاز و عراق نزول هر شب خداوند به آسمان دنیا را از پیامبر اکرم ص روایت کردهاند و ما هم بر صحت اخبار نزول خداوند به آسمان دنیا شهادت میدهیم و با زبان بدان اقرار میکنیم و قلباً آنها را میپزیریم، اما قائل به کیفیت و صورت نیستیم چون پیامبر ما ص کیفیت را برای ما بیان نفرموده است، بلکه به ما یاد داده که خداوند به آسمان پایین میآید، خدا و رسولش چیزی که مسلمانان در امور دینی نیازمند به آن باشند رها نفرمودهاند، ما هم قائل به آنها هستیم و آنها را تصدیق مینمایم ولی هرگز دم به تأویل و تحریف و تکییف هم نمیزنیم، چون رسول اکرم ص چنین نکردهاند [۶۸۵].
سپس امام / به ذکر احادیث دال بر نزول میپردازد:
یکی از احادیث، حدیث ابوهریره است که میفرماید: رسول خدا صفرمودند: «يَنْزِلُ رَبُّنَا تَبَارَكَ وَتَعَالَى كُلَّ لَيْلَةٍ إِلَى السَّمَـاءِ الدُّنْيَا حِينَ يَبْقَى ثُلُثُ اللَّيْلِ الْآخِرُ يَقُولُ مَنْ يَدْعُونِي فَأَسْتَجِيبَ لَهُ مَنْ يَسْأَلُنِي فَأُعْطِيَهُ مَنْ يَسْتَغْفِرُنِي فَأَغْفِرَ لَهُ» [۶۸۶].
«پروردگار ما هر شب وقتی که یک سوم شب باقی بماند به آسمان دنیا پایین میآید و میفرماید: چه کسی مرا فرا میخواند تا دعوتش را اجابه کنم، چه کسی از من چیزی میخواهد تا به او ارزانی دهم، چه کسی از من طلب بخشش میکند تا او را ببخشایم».
احادیث در مورد فراوان هستند، امام ابن تیمیه / همه احادیث را در کتابی به نام «شرح حدیث النزول» ذکر کرده، امام در آن کتاب میفرماید: این سخن که خداوند هر شب به آسمان دنیا میآید در سنت رسول خدا ص به وفور دیده میشود و سلف صالح امت بر آن اتفاق دارند، هر کس سخن رسول ص را تکرار کند مسلماً به حق اصابت کرده و راست گفته هر چند حقیقت کلام رسول خدا را هم درک نکرده باشد مانند کسی که قرآن میخواند ولی مفهوم آنرا درک نمیکند، چون راستترین کلام و بهترین هدیه کلام خدا و سنت رسول اکرم ص است. رسول خدا این کلام را فرموده و به امت اعلام نمود، و هیچ کدام ار اصحاب آنرا کتمان ننمودند تا به دست تابعین دادند و آنها هم بدون کم و کاست تبلیغ کردند و بدان متأثر شدند و مردم را به صورت عمومی و خصوصی بدان فرا خواندند و کتب صحیح نزد خاص و عام مانند صحیح بخاری و مسلم و موطأ و مسند امام احمد و ابیداود و ترمذی و نسائی و غیره آنرا روایت کردند [۶۸۷].
چیزهای از امام شافعی / روایت شده است که دال بر این هستند امام بدون تشبیه و کیفیت دادن و تحریف و تبدیل و تعطیل به این صفت ایمان داشته، ابو حسین بن ابی یعلی با سندش از امام شافعی / نقل کرده که فرموده: بنا به خبر رسول ص خداوند هر شب به آسمان دنیا میآید [۶۸۸].
در اجتماع الجیوش ابن قیم از عبدالرحمان بن ابی حاتم رازی از ابو شعیب و ابو ثور از ابی عبدالله محمد بن ادریس شافعی / روایت شده که فرموده: خداوند بر روی عرشش است هر گاه بخواهد به مخلوقاتش نزدیک میشود و هرگاه آرزو کند به آسمان دنیا میآید [۶۸۹].
نصوص شرعی کلام امام را تأیید میکنند و عین عقیده سلف پرافتخار این امت است و لازم است که مؤمنین به چنین طرز تفکری رو آورند.
[۶۸۴] عقیدة السلف و اصحاب الحدیث ۱/۱۱۱ [۶۸۵] التوحید ابن خزیمه ۱/۲۸۹. [۶۸۶] بخاری کتاب تهجد باب دعا ۱/۳۸۴و مسلم کتاب صلاة شماره ۱۶۸. [۶۸۷] مجموع فتاوی ۵/۳۲۲ و رساله مذکور در جلد ۵ مجموع فتاوی ص۳۲۱ نقل شده است. [۶۸۸] طبقات الحنابله ۱/۲۸۴ و به محموع فتاوی ۵/۱۸۲ نگاه کنید. [۶۸۹] اجتماع الجیوش الاسلامیة ۹۴ و مختصر العلو ۱۷۶.
این یکی از بزرگ ترین مسئله اختلافی میان اهل سنت و گروههای دیگر است، مردم دیدگاههای گوناگونی در این مورد داشتهاند [۶۹۰] و به خاطر آن این امت پا برجا و مقوم دچار بلا و مصیبتهای کمر شکن شده، خون بسیاری از آن راد مردان ریخته شد، متأسفانه معتزله و همفکرانشان بر مسند قدرت تکیه زدند و برای مردم انگزسیون ایجاد میکردند، یکی از بزرگترین مردانی که آستین همت بالا کشید و تمام سختی و بدبختیهای این راه را با جان و دل خرید کسی جز امام اهل سنت و پیشوای حدیث احمد بن حنبل شیبانی نبود هزار رحمت بر روح پاکش، بر حق پابرجا ماند و درس مقاومت را به امت اسلامی یاد داد حتی بعضی میگویند: اسلام با دو نفر به فتح و پیروزی رسید، در چنگ رده توسط ابوبکر و در فتنه خلق قرآن توسط احمد بن حنبل، تا خداوند به داد مسلمین آمد و اهل سنت را از این مخمصه نجات داد [۶۹۱].
عقیده اهل سنت و جماعت:
خداوند دارای صفت کلام است، صفتی که قائم به ذات حکیم منان است و هرگز از او جدا نگشته یعنی همیشه سخن فرموده و تا قیام قیامت هم سخن خواهد فرمود.
کلام خداوند زیباترین کلام است و به کلام انسانها نمیماند چون تشبیه بین خدا و مخلوق باطل وبی معنی است.
و با هر کدام از مخلوقاتش مانند فرشتگان و پیامبران و بندگان صالحش که دوست دارد با واسطه یا بدون واسطه سخن میفرماید، در بعضی مواقع مخاطب حکیم منان، حقیقت صدای الله را میشنود مانند مؤمنین در قیامت، یا خود صدا را میشنوند مانند موسی در دنیا که بر روی طور و کنار درخت با حیی منان به گفت وگو پرداخت.
همانطور که کلامش به کلام مخلوقات نمیماند صدایش هم با صدای مخلوقات قابل تشبیه نیست. چون کلمات خداوند تمام نشدنی هستند.
یکی از کلامهای خداوند قرآن و تورات و انجیل است. همه قرآن با سوره و آیه و حروف و معانی کلام خدا میباشند و قبل از محمدص قرآن را بر کسی فرود نفرستاده.
ابتداء جبریل از خداوند میشنید و محمدص از جبریل میگرفت و امت اسلامی هم از رسول اکرم ص، پس جبریل و محمدص وظیفهای جز اداء کلام خدا نداشتند، قرآن کلامی است محفوظ، در لوح المحفوظ و آنچه در کتب و مصاحف هست و مردم با زبان آنرا تلاوت میکنند و با گوش سر آنها را میشنوند و در چاپ خانه آنها چاپ میکنند و از آن نسخه برداری میشود و در قلب حافظان قرآن با حروف و معانیش ثبت میشود، حقیقت کلامی است که خداوند فرموده است، کلام غیر خدا نیست، قرآنی است غیر مخلوق هر چند با قرائت و حفظ و چاپ و غیره در آن تصرف شود، هر کس آنرا بشنود و گمان کند که مخلوق است به خداوند کفر ورزیده است.
خداوند تورات را با دستان خود برای موسی نوشت، و آنچه در لوح المحفوظ است چهل سال قبل از آفریدن آدم با دست خداوند به تحریر در آمده، همنطور که در حدیث صحیح روایت شده است [۶۹۲].
کلام خداوند قابل تجزیه و تقسیم است قرآن و تورات و انجیل همه کلام خدا هستند در حالی که قرآن غیر انجیل و تورات است و تورات غیر انجیل است حتی در قرآن، سوره فاتحه غیر ایة الکرسی است، یا سوره بقره غیراز سوره العمران است، و همچنین بقیه کلام خدا از این قاعده مستثنی نیست، و خداند با لغات مختلف با بندگانش سخن میفرماید، قران عربی است و تورات عبری و انجیل سریانی است.
در قرآن معانی و مفاهیمی وجود دارد که در تورات به چشم نمیخورد، همچنین کلام خدا قابل تفضیل و ترجیح هستند مثلاً ایة الکرسی از از تمام آیات دیگر بزرگتر است، مانند سوره فاتحه نه در قرآن نه در تورات و نه در انجیل نازل نشده است، یا سوره اخلاص یک سوم قرآن است، از این گذشته کلام خدا تقدیم و تأخیر دارند مثلاً در «بسم الله» الله بعد از اسم میآید، همه اینها با لفظ و حروف کلام غیر مخلوق خداوند هستند و اصلاً با کلام مخلوقات قابل تشبیه نیستند.
فراموش نکنیم اصوات و ورق و مداد و جلد قرآن و جوهر همه مخلوق و مصنوع هستند اما آنچه از حروفِ منطوقِ نوشته شدهِ نگه داری شده به دست میآید با حروف و معانی کلام خدا وغیر مخلوق میباشد.
اهل سنت و جماعت با ادله فراوانی از قران و سنت غیر مخلوق بودن کلام خدا را به اثبات رسانیدهاند، مثلاً:
۱- ﴿تِلۡكَ ٱلرُّسُلُ فَضَّلۡنَا بَعۡضَهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖۘ مِّنۡهُم مَّن كَلَّمَ ٱللَّهُۖ وَرَفَعَ بَعۡضَهُمۡ دَرَجَٰتٖۚ وَءَاتَيۡنَا عِيسَى ٱبۡنَ مَرۡيَمَ ٱلۡبَيِّنَٰتِ وَأَيَّدۡنَٰهُ بِرُوحِ ٱلۡقُدُسِ﴾ [البقرة: ۲۵۳]. «برخى از آن پیامبران را بر برخى دیگر برترى بخشیدیم از آنان کسى بود که خدا با او سخن گفت و درجات بعضى از آنان را بالا برد و به عیسى پسر مریم دلایل آشکار دادیم و او را به وسیله روح القدس تایید کردیم».
۲ـ ﴿وَكَلَّمَ ٱللَّهُ مُوسَىٰ تَكۡلِيمٗا﴾ [النساء: ۱۶۴]. ترجمه: «و خداوند با موسى آشکارا سخن گفت».
۳ـ ﴿وَلَمَّا جَآءَ مُوسَىٰ لِمِيقَٰتِنَا وَكَلَّمَهُۥ رَبُّهُۥ قَالَ رَبِّ أَرِنِيٓ أَنظُرۡ إِلَيۡكَ﴾ [الأعراف: ۱۴۳]. ترجمه: «و چون موسى به میعاد ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت عرض کرد پروردگارا خود را به من بنماى».
۴- ﴿فَلَمَّآ أَتَىٰهَا نُودِيَ مِن شَٰطِيِٕ ٱلۡوَادِ ٱلۡأَيۡمَنِ فِي ٱلۡبُقۡعَةِ ٱلۡمُبَٰرَكَةِ مِنَ ٱلشَّجَرَةِ أَن يَٰمُوسَىٰٓ إِنِّيٓ أَنَا ٱللَّهُ رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٣٠﴾ [القصص: ۳۰]. ترجمه: «پس چون به آن [آتش] رسید از جانب راست وادى در آن جایگاه مبارک از آن درخت ندا آمد که اى موسى من هستم خداوند، پروردگار جهانیان».
۵ـ ﴿إِنَّمَا قَوۡلُنَا لِشَيۡءٍ إِذَآ أَرَدۡنَٰهُ أَن نَّقُولَ لَهُۥ كُن فَيَكُونُ ٤٠﴾ [النحل: ۴۰]. ترجمه: «ما وقتى چیزى را اراده کنیم همین قدر به آن مىگوییم باش بىدرنگ موجود مىشود».
۶- ﴿وَإِنۡ أَحَدٞ مِّنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ ٱسۡتَجَارَكَ فَأَجِرۡهُ حَتَّىٰ يَسۡمَعَ كَلَٰمَ ٱللَّهِ ثُمَّ أَبۡلِغۡهُ مَأۡمَنَهُۥۚ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمۡ قَوۡمٞ لَّا يَعۡلَمُونَ ٦﴾ [التوبة: ۶]. ترجمه: «و اگر یکى از مشرکان از تو پناه خواست پناهش ده تا کلام خدا را بشنود سپس او را به مکان امنش برسان چرا که آنان قومى نادانند».
آیات در این مورد فراوان هستند امام ابن تیمیه همه آنها را در کتابی به نام «شرح العقیدة الاصفهانیة» ص ۶۶ جمع آوری کرده است.
همچنی احادیث صحیحی در تأیید این مطلب از حضرت ختمی مرتبت ص روایت شده است، به بعضی از آنها اشاره میکنیم.
۱ـ حدیث ابو هریره از پیامبر ص که میفرماید : «احْتَجَّ آدَمُ وَمُوسَى فَقَالَ لَهُ مُوسَى أَنْتَ آدَمُ الَّذِي أَخْرَجَتْكَ خَطِيئَتُكَ مِنْ الْجَنَّةِ فَقَالَ لَهُ آدَمُ أَنْتَ مُوسَى الَّذِي اصْطَفَاكَ اللَّهُ بِرِسَالَاتِهِ وَبِكَلَامِهِ ثُمَّ تَلُومُنِي عَلَى أَمْرٍ قُدِّرَ عَلَيَّ قَبْلَ أَنْ أُخْلَقَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص فَحَجَّ آدَمُ مُوسَى مَرَّتَيْنِ» «موسی و آدم به بحث و گفت وگو پرداختند: موسی گفت: تو پدر ما هستی اما با یک گناه ما را از بهشت بیرون آوردی، آدم هم گفت: تو فرستادی خدا هستی خداوند با دست خودش به تو تورات داه، آیا بر کاری مرا ملامت میکنید که چهل سال قبل از آفریدنم خداوند آنرا مقدر کرده بود، سپس پیامبر ص فرمودند بدین علت آدم دو با بر موسی اقامه حجت کرد».
۲ـ حدیث ابی سعید خدری از پیامبر ص که میفرماید: «يَقُولُ اللَّهُ يَا آدَمُ فَيَقُولُ لَبَّيْكَ وَسَعْدَيْكَ فَيُنَادَى بِصَوْتٍ إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكَ أَنْ تُخْرِجَ مِنْ ذُرِّيَّتِكَ بَعْثًا إِلَى النَّارِ». «خداوند میفرماید: ای آدم، آدم میگوید: در خدمتم، و با صدای بلند فرا خوانده می شود که گروه جهنمی را از میان فرزندانت برانگیز».
امام بخاری در صحیحش تحت عنوان آیه ﴿وَلَا تَنفَعُ ٱلشَّفَٰعَةُ عِندَهُۥٓ إِلَّا لِمَنۡ أَذِنَ لَهُۥۚ حَتَّىٰٓ إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمۡ قَالُواْ مَاذَا قَالَ رَبُّكُمۡۖ قَالُواْ ٱلۡحَقَّۖ وَهُوَ ٱلۡعَلِيُّ ٱلۡكَبِيرُ ٢٣﴾ [سبأ: ۲۳]. بابی عنوان کرده و در آن میفرماید: خداوند نفرمود: «ماذا خلق ربکم» «خداوند چه چیزی را آفرید» [۶۹۳] چنین چیزی نشانه فقه و دقت فهم و حسن اعتقاد است در مورد کلام خداوند منان که مخلوق نیست.
۳ـ حدیث عدی بن حاتم س از رسول خدا ص که میفرماید: «مَا مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا سَيُكَلِّمُهُ رَبُّهُ لَيْسَ بَيْنَهُ وَبَيْنَهُ تُرْجُمَانٌ» [۶۹۴] «هر کدام از شما بدون مترجم با خدا سخن خواهید گفت».
آیات و احادیث فراوانی بر اثبات کلام خداوند و غیر مخلوق بودن کلامش وجود دارند که برای جویندگان حق شک و شبههای باقی نمیگذارند.
ابن خزیمه در التوحید ۱/۳۲۸ و اللالکائی در شرح اعتقاد اهل السنة و الجماعة ۲/۲۱۶ بیشتر آنها را روایت فرمودهاند.
امام شافعی / یکی از پیشتازان این فتنه بود، با مخالفان، مجلس مناظره باز کرد و به امت اسلامی از در افتادن در این سیاه چالهها هشدار داد و مردم را به دوری از آن فرا خواند حتی حکم تکفیر مخالفانی چون حفص الفرد را صادر کرد، نصوص فراوانی بر عقیده امام دلالت میکنند.
بیهقی / با سندش از ابی عبدالله محمد بن ادریس شافعی / روایت کرده که فرموده: قرآن کلام خدا و غیر مخلوق است [۶۹۵].
امام شافعی / نسبت به افرادی که مخالف عقیده اهل سنت و جماعت بودند خیلی سختگیر بود و خطر ناک بر آنها میتازید.
بیهقی با سندش از ابی شعیب روایت میکند: ابی شعیب در مجلس امام شافعی / در حالی که یوسف بن عمرو بن یزید و عبدالله بن حکم در آن مجلس بودند حضور پیدا کرد، بعد از مدتی حفص الفرد که متکلم تمام عیار بود وارد مجلس شد، حفص به یوسف گفت: در مورد قرآن چه میگوید؟
گفت: کلام خدا است، غیر از این هیچ چیزی در موردش نمیدانم، میخواستند دنباله سخن را به امام بسپارند تا اینکه حفص به شافعی / رو آورد و گفت: اینها میخواهند تو نظر خود را بیان کنید. شافعی / فرمود: این را رها کن، اما باز هم اصرار میکند تا اینکه شافعی / به سخن آمد و فرمود: تو در مورد قرآن چه میگوید؟
گفت: من میگویم مخلوق است.
فرمود: به چه دلیل؟
راوی میگوید: حفص بر مخلوق بودن و شافعی / بر غیر مخلوق بودن ساعتها استدلال کردند، تا اینکه شافعی / او را تکفیر کرد و سخن را به پایان رساند.
ابو شغیب میگوید: تمام استدلالهای امام شافعی / را نزد خودم در کتابی نگه داری کردم، روز بعد در بازار شیشه به حفص الفرد رسیدم، گفت: دیروز دیدی شافعی / چه کار کرد ؟ خواستم به آنها نشان دهم که امام شافعی / عالم و دانا است.
سپس به من رو کرد و گفت: هر چند هیچ کس در این مورد با او سخن نگفته و اهل کلام نیست ولی من بر او چیره نشدم هر چند من در این مورد تحقیق و بررسی میکنم و اهل کلام هستم [۶۹۶].
بیهقی همین روایت را با سندی دیگر از ربیع بن سلیمان نقل کرده، اما در پایان روایت آمده که حفص الفرد گفته: شافعی / تصمیم داشت مرا به قتل برساند یعنی تا این حد از سخنان من عصبانی شده بود [۶۹۷].
در سند ربیع آمده: وقتی شافعی با حفص به بحث و مناظره پرداخت، حفص گفت: قرآن مخلوق است، امام فرمود: به خداوند منان کفر ورزیدید [۶۹۸].
بیهقی با سندش مناظره دیگرِ امام شافعی را از ابی محمد زبیری نقل میکند که مردی به امام شافعی / گفت: به من بگو قرآن خالق است؟
امام فرمود: سوگند به خدا خالق نیست.
گفت: پس قرآن مخلوق است؟
امام فرمود: سوگند به خدا مخلوق نیست.
گفت: چه دلیلی دارید که قرآن مخلوق نباشد؟
امام سرش را بلند کرد و فرمود: قبول دارید که قرآن کلام خدا است؟
گفت: بله.
فرمود: آیه ﴿وَكَلَّمَ ٱللَّهُ مُوسَىٰ﴾ از نظر زمانی بر آیه ﴿وَإِنۡ أَحَدٞ مِّنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ ٱسۡتَجَارَكَ فَأَجِرۡهُ حَتَّىٰ يَسۡمَعَ كَلَٰمَ ٱللَّهِ ثُمَّ أَبۡلِغۡهُ مَأۡمَنَهُۥۚ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمۡ قَوۡمٞ لَّا يَعۡلَمُونَ ٦﴾ [التوبة: ۶]. پیشی گرفته. ولی از نظر ترتیب بعد از آن قرار گرفته، حالا این سؤال مطرح است، آیا قبول دارید که خدا و کلامش با هم بودهاند، یا خودش بوده و کلامش موجود نباشد؟
مرد گفت: هم خدا، هم کلامش هر دو بودهاند.
شافعی / تبسمی کرد و فرمود: ای کوفیان، شما کلام بزرگی بر زبان میآورید، شما قبول دارید که خدا و کلامش هر دو قدیم هستند. پس چگونه میتوانید بگوید: کلام خدا، غیر خدا است یا چیزهای دیگری که بر زبان میآورید؟
روای میگوید: مرد سؤال کننده سکوت اختیار کرد و دم در نداد.
هدف امام این است هرکس اقرار کند که کلام صفت خدا است، و صفات خدا از ذاتش جدا ناپذیر هستند و دوباره اقرار کند که قرآن کلام خدا است، پس چرا باید در غیر مخلوق بودن قرآن شک کند مگر قرآن هم یکی از صفات خداوند نیست و صفات خداوند لا یزال همراه ذات خداوند بودهاند و هیچکدام مخلوق نیستند تا قرآن دومی باشد، همچنین امام میخواهد به او هشدار دهد که از این مغالطات که وسوسههای شیطانی هستند فاصله بگیرد و نگذار وارد منطقه ممنوعه عقل انسان شوند چون تفکر را فاسد میکنند، متأسفانه امروزه هم این وسوسههای شیطانی رخت بر نبستهاند و هر روز درِ فکر کسی را میزنند و آنرا به بىراه میکشانند، امروزه و روزگار قدیم قائلین به خلق قرآن میگویند: هر چیزی یا مخلوق است یا غیر مخلوق، قرآن کدام یکی است؟ مخلوق یا خالق؟
گمان میکنند که با این یاوه و چرند و پرند میتوانند به مردم دروغ بگویند و آنها را گمراه سازند و اعتقادات مردم را فاسد و ویران کنند، اما قرآن کلام خدا است و کلام صفتی از صفات حیی منان است و صفات خداوند غیر مخلوق هستند.
امام شافعی / برای آن مرد بیان میکند که این عقیده سلف صالح این امت اسلامی بوده و سلف بر این اعتقاد پافشاری فرمودهاند.
بیهقی با سندش از امام روایت میکند که فرموده: من سفیان بن عیینه را دیدم که بر در خانه نویسنده ایستاده بود، خطاب به او گفتم: ای ابا محمد اینجا چکار میکنید؟
گفت: دور شو، وای به حالت، من دارم کلام خدا را از دهان این بچه میشنوم [۶۹۹].
امام شافعی / جوان مردانه در مقابل افرادی که قائل به خلق قرآن بودند ایستاد، روزی نز د امام ذکر خیر ابراهیم بن سلیمان ابن علیه جهمی ـ که معتقد به خلق قرآن بود ـ شد، امام فرمود: من در هر چیزی مخالف او هستم حتی در گفتن لااله الا الله چون من میگویم: لا اله الا الله ای که پشت حجاب با موسی سخن گفت ولی او میگوید خدای که کلامی را آفرید و به موسی شنواند [۷۰۰].
این فقه و درک امام بزرگ وار است، بیان میکند که انکار صفت کلام برای خدا به مفهوم کلمه توحید خدشه وارد میسازد و مشت محکمی به دهان افرادی میکویبد که عقیده اسماء و صفات را مورد اهانت قرار میدهند و چماغ تکفیر را بر سر آنها بلند میکند چون چنین عقیدهای امت را به تفرق و اختلاف میکشاند نه به خیر و نیکی و صلاح.
این کلام امام شافعی / بود در مورد برائت از افراد و گروهی که از خط و مشی سلف صالح منحرف میشود و نحلهای دیگر را برای خود بر میگزینند و به خلق قرآن نظر میدهند.
هیچ روایتی در مورد لفظ از امام شافعی / نقل نشده چون در دوران ایشان چنین چیزی مطرح نبود بلکه ساخته و پرداخته نسل بعد از شافعی / است و عادتاً نباید چیزی در این مورد از ایشان روایت شود.
اما روایت شده که ایشان میان صدای خواننده (قارئ) و خوانده شده (مقروء ) تفاوتی قائل بودهاند ولی بدان تصریح نفرموده، بیهقی با سندش از ربیع بن سلیمان روایت میکند که شافعی / فرموده: قرآن خواندن در طواف سنت است و بهترین کلام انسان در طواف خواندن قرآن است [۷۰۱].
ابن تیمیه میفرماید: سلف امت اتفاق دارند قرآنی که توسط مسلمین خوانده میشود کلام خدا است، اما هیچ کدام از آنها نفرمودهاند که اصوات قاری و مداد و جوهری و مصحف قدیم و ازلی هستند مانند قرآن هر چند اتفاق دارند که وحی میان دو لوح (قرآن) کلام خدا است و پیامبر ص فرموده: قرآن را با صداهای زیبای خود مزین کنید [۷۰۲]، پس کلامی که مسلمین میخوانند کلام خدا است اما اصوات و لفظی که با آن قرآن را تلاوت میکنند کلام خدا نیست [۷۰۳].
در جای دیگری میفرماید: اگر چنین باشد (اصوات قاری کلام خدا باشد ) باید مداد و دوات و نقطه و حرکات همه غیر مخلوق باشند در حالی که چنین نیست و مخلوقیت آنها واضح و بدیهی است، پس صوتی که مردم با آن قرآن را میخوانند صدای بندگان است اما کلام، کلام خدا است خداوند میفرماید: ﴿وَإِنۡ أَحَدٞ مِّنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ ٱسۡتَجَارَكَ فَأَجِرۡهُ حَتَّىٰ يَسۡمَعَ كَلَٰمَ ٱللَّهِ ثُمَّ أَبۡلِغۡهُ مَأۡمَنَهُۥۚ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمۡ قَوۡمٞ لَّا يَعۡلَمُونَ ٦﴾ [التوبة: ۶]. یا پیامبر ص میفرماید: «زینوا القرآن باصواتکم» کلام، کلام خداوند است اما صدا، صدای بنده است، خداوند با این صدا مردم را فرا نمیخواند و با موسی و دیگران سخن نمیفرماید، قرآن و سنت اینرا تأیید میکنند و سلف صالح بر این عقیده بودهاند.
خلاصه مذهب امام شافعی / در این مورد چنین است: معتقد بود که کلام صفت ازلی خداوند است و قرآن کلام خدا و غیر مخلوق است و هر کس قائل به خلق قرآن باشد از دین خارج است و میان صدای قاری و قرآن تفاوت وجود دارد، صدای قاری مخلوق و خوانده شده (قرآن) غیر مخلوق است.
این مطلب را با روایتی از بیهقی با سندش از علی بن سهل رملی به پایان میرسانم که میفرماید: از امام شافعی / در مورد قرآن پرسیدم، فرمود: قرآن کلام خدا و غیر مخلوق است.
گفتم: اگر کسی قائل به مخلوق بودن قرآن باشد چه حکمی دارد؟
فرمود: کافر است، هیچ کدام از بزرگان دین را ندیدم مگر اینکه همه آنها، قائلین به خلق قرآن را کافر قلمداد میکردند [۷۰۴].
بیهقی در کتاب «الاعتقاد» میگوید: شافعی / میفرمود: آنچه با زبان تلاوت میکنیم و با گوش آنرا میشنویم و در مصاحف مینویسیم، همه کلام خدا هستند و خداوند اوامر و نواهی خود را با این کلام توسط پیامبر ص به بندگان ابلاغ فرموده است [۷۰۵].
[۶۹۰] به شرح عقیده طحاویه ۱۶۸ نگاه کنید. [۶۹۱] تأریخ طبری ۸/۶۳۱ و مناقب احمد بن حنبل اثر ابن جوزی ۳۸۷ و البدایه و النهایة ۱۰/۳۴۵. [۶۹۲] مانند حدیث ابی هریره از رسول خدا ص که فرموده: «احْتَجَّ آدَمُ وَمُوسَى فَقَالَ لَهُ مُوسَى أَنْتَ آدَمُ الَّذِي أَخْرَجَتْكَ خَطِيئَتُكَ مِنْ الْجَنَّةِ فَقَالَ لَهُ آدَمُ أَنْتَ مُوسَى الَّذِي اصْطَفَاكَ اللَّهُ بِرِسَالَاتِهِ وَبِكَلَامِهِ ثُمَّ تَلُومُنِي عَلَى أَمْرٍ قُدِّرَ عَلَيَّ قَبْلَ أَنْ أُخْلَقَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص فَحَجَّ آدَمُ مُوسَى مَرَّتَيْنِ» «موسی و آدم به بحث و گفتوگو پرداختند: موسی گفت: تو پدر ما هستی اما با یک گناه ما را از بهشت بیرون آوردی ، آدم هم گفت: تو فرستادی خدا هستی خداوند با دست خودش به تو تورات داه ، آیا بر کاری مرا ملامت میکنید که چهل سال قبل از آفریدنم خداوند آنرا مقدر کرده بود ، سپس پیامبر ص فرمودند بدین علت آدم دو با بر موسی اقامه حجت کرد». بخاری کتاب قدر ۷/۲۱۴ و مسلم کتاب قدر ۴/۲۰۴۲. [۶۹۳] بخاری ۶/۲۷۱۹ [۶۹۴] بخاری باب توحید ۶/۲۷۲۹ و مسلم ۳/ ۷۰۳ [۶۹۵] المناقب ۱/۴۰۷ [۶۹۶] مناقب ۱۸/۵۶ [۶۹۷] مناقب ۱/۳۴۵۵ [۶۹۸] مناقب ۱/۴۰۷. به الشریعة اجری ۱۱ و الاسماء و الصفات بیهقی۳۲۲ نگاه کنید. [۶۹۹] مناقب ۱/۴۰۹ [۷۰۰] مناقب ۱/۴۰۹ و الاعتقاد ۹۶ [۷۰۱] مناقب ۱/۴۱۱. [۷۰۲] بخاری در باب توحید ۶/۲۷۴۳ و در باب خلق افعال ۳۴ و احمد ۴/۲۸۳ و ابو داود شماره ۱۴۶۸ و نسائی ۲/۱۷۹ و ابن ماجه ۱۳۴۲ حدیث را روایت کردهاند. [۷۰۳] مجموع فتاوی ۱۲/۵۵۸. [۷۰۴] الاسماء و الصفات ۳۲۳ [۷۰۵] الاعتقاد ۱۰۸.
یکی دیگر از صفات ذاتی پروردگار دست است نصوص فراوانی از قرآن و حدیث خداوند را انگونه که شایسته ایشان است به این صفت متصف مینمایند.
خداوند میفرماید:
۱ـ ﴿قَالَ يَٰٓإِبۡلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَن تَسۡجُدَ لِمَا خَلَقۡتُ بِيَدَيَّۖ أَسۡتَكۡبَرۡتَ أَمۡ كُنتَ مِنَ ٱلۡعَالِينَ ٧٥﴾ [ص: ۷۵].
ترجمه: «فرمود اى ابلیس چه چیز تو را مانع شد که براى چیزى که به دستان خویش خلق کردم سجده آورى آیا تکبر نمودى یا از [جمله] برترىجویانى».
۲ - ﴿وَقَالَتِ ٱلۡيَهُودُ يَدُ ٱللَّهِ مَغۡلُولَةٌۚ غُلَّتۡ أَيۡدِيهِمۡ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْۘ بَلۡ يَدَاهُ مَبۡسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيۡفَ يَشَآءُ﴾ [المائدة: ۶۴]. «و یهود گفتند دست خدا بسته است دستهاى خودشان بسته باد و به [سزاى ] آنچه گفتند از رحمتخدا دور شوند بلکه هر دو دست او گشاده است هر گونه بخواهد مىبخشد».
۳ ـ ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ ٱللَّهَ يَدُ ٱللَّهِ فَوۡقَ أَيۡدِيهِمۡۚ فَمَن نَّكَثَ فَإِنَّمَا يَنكُثُ عَلَىٰ نَفۡسِهِۦۖ وَمَنۡ أَوۡفَىٰ بِمَا عَٰهَدَ عَلَيۡهُ ٱللَّهَ فَسَيُؤۡتِيهِ أَجۡرًا عَظِيمٗا ١٠﴾ [الفتح: ۱۰]. «در حقیقت کسانى که با تو بیعت مىکنند جز این نیست که با خدا بیعت مىکنند دست خدا بالاى دستهاى آنان است پس هر که پیمان شکنى کند تنها به زیان خود پیمان مىشکند و هرکه بر آنچه با خدا عهد بسته وفادار بماند به زودى خدا پاداشى بزرگ به او مىبخشد».
نمونهای از سنت مطهر پیامبر ص
۱ـ حدیث ابو هریره س: «احْتَجَّ آدَمُ وَمُوسَى فَقَالَ لَهُ مُوسَى أَنْتَ آدَمُ الَّذِي أَخْرَجَتْكَ خَطِيئَتُكَ مِنْ الْجَنَّةِ فَقَالَ لَهُ آدَمُ أَنْتَ مُوسَى الَّذِي اصْطَفَاكَ اللَّهُ بِرِسَالَاتِهِ وَبِكَلَامِهِ ثُمَّ تَلُومُنِي عَلَى أَمْرٍ قُدِّرَ عَلَيَّ قَبْلَ أَنْ أُخْلَقَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص فَحَجَّ آدَمُ مُوسَى مَرَّتَيْنِ».
«موسی و آدم به بحث و گفت وگو پرداختند: موسی گفت: تو پدر ما هستی اما با یک گناه ما را از بهشت بیرون آوردی، آدم هم گفت: تو فرستادی خدا هستی خداوند با دست خودش به تو تورات داده، آیا بر کاری مرا ملامت میکنید که چهل سال قبل از آفریدنم خداوند آنرا مقدر کرده بود، سپس پیامبر ص فرمودند بدین علت آدم دو با بر موسی اقامه حجت کرد» [۷۰۶].
و احادیث فراوان دیگری که صفت دست را برای خداوند منان ثابت میکنند، برای دست یابی به آنها میتوان به کتاب «التوحید ابن خزیمه» ۱/۱۱۹ نگاه کنید.
اهل سنت و جماعت در اثبات صفات تمام آیات و احادیث روایت شده را پذیرفتهاند. ابو عثمان صابونی / میگوید: یاران سنت ـ خداوند زندگانشان را حفظ و مردگانشان را رحمت نماید ـ بر وحدانیت خداوند و رسالت محمد ص شهادت میدهند، خداوند را با همان صفاتی میشناسند که خود در وصف خود فرموده یا محمد ص در اخبار صحیح بدان اشاره نموده است، و همچنین چیزهای را برای خداوند منان ثابت میکنند که خودش در قرآن یا پیامبرش ص در سنت آنرا برای حق تعالی ثابت کرده است، هرگز قائل به تشیبه خداوند به مخلوقاتش نیستند، میگویند: خداوند آدم را با دست خودش آفریده همان طور که قرآن میفرماید:
﴿قَالَ يَٰٓإِبۡلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَن تَسۡجُدَ لِمَا خَلَقۡتُ بِيَدَيَّۖ أَسۡتَكۡبَرۡتَ أَمۡ كُنتَ مِنَ ٱلۡعَالِينَ ٧٥﴾ [ص: ۷۵]. ترجمه: «فرمود اى ابلیس چه چیز تو را مانع شد که براى چیزى که به دستان قدرت خویش خلق کردم سجده آورى آیا تکبر نمودى یا از [جمله] برترىجویانى».
کلام را از جایی خود منحرف نمیگردانند مثلاً دست را مانند معتزله ـ خداوند آنها نابود کند ـ بر نعمت یا قدرت حمل نمیکنند، یا مانند مشبه ـ خداوند آنها را رسوا کند ـ برای دست خدا کیفیت قائل نیستند، دست خدا را به دست مخلوقات تشبیه نمینمایند.
خداوند اهل سنت را از تحریف و تبدیل و صورت دادن پناه داده بلکه تنها با شناختن و فهم کردن بر آنها نعمت ارزانی داده تا راه توحید و تنزیه را بپیمایند و قول به تعلیل و تشبیه را رها کنند و دنباله رو آیه ۱۱ سوره شوری باشند که: ﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞۖ وَهُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡبَصِيرُ ﴾ [الشوری: ۱۱].
روایت شده که امام شافعی / به این صفت ایمان داشته و خداوند را بدونه تشبیه بنا به آیه به این صفت متصف فرموده است.
ابو یعلی با سند خودش از امام شافعی / نقل کرده که امام فرمودند: خداوند منان دارای اسماء و صفاتی است که در قرآن آمده و سنت مطهر رسول ص از آنها خبر دادهاند...... بنا به دو آیه ذیل خداوند دو دست دارد:
۱- ﴿بَلۡ يَدَاهُ مَبۡسُوطَتَانِ﴾ [المائدة: ۶۴]. «بلکه هر دو دست او گشاده است».
۲- ﴿وَمَا قَدَرُواْ ٱللَّهَ حَقَّ قَدۡرِهِۦ وَٱلۡأَرۡضُ جَمِيعٗا قَبۡضَتُهُۥ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ وَٱلسَّمَٰوَٰتُ مَطۡوِيَّٰتُۢ بِيَمِينِهِۦۚ سُبۡحَٰنَهُۥ وَتَعَٰلَىٰ عَمَّا يُشۡرِكُونَ ٦٧﴾ [الزمر: ۶۷]. آنها خدا را آن گونه که شایسته است نشناختند، در حالى که تمام زمین در روز قیامت در قبضه اوست و آسمانها پیچیده در دست او؛ خداوند منزّه و بلندمقام است از شریکیهایى که براى او مىپندارند».
ابن تیمیه اعتقاد امام شافعی / را ذکر میکند و آنرا به امام الحرمین (ابی حسن محمد بن عبدالملک کرخی) [۷۰۷] نسبت میدهد [۷۰۸].
[۷۰۶] مسلم کتاب قدر باب احتجاج آدم و موسی ۴/۲۰۴۲ و بخاری کتاب توحید باب کلم الله موسی تکلیما ۶/۲۷۳۰ [۷۰۷] فقیه و مفتی شافعیه بوده و به شهرهای فراوانی سفر کرده و تألیفات فراوانی دارد یکی از آنها کتاب « الفصول فی اعتقاد الأئمة الفحول » است. در آن دیدگاه سلف صالح را ذکر نموده. ایشان معتقد به قنوت نماز فجر نبودند، میگفت: چون حدیث صحیحی در این مورد روایت نشده و قصیده ای در اعتقاد به او نسبت میدهند که بیش از دو هزار بیت است و بر اشعریه و دیگران حمله کرده بدین علت اشاعره او را متهم به تجسیم میکنند. طبقات سبکی ۴/۱۳۷و طبقات شافعیه ابن شهبه ۱/۳۴۹ و البدایه و النهایه ۱۲/۲۲۹. [۷۰۸] مجموع فتاوی ۴/۱۷۵.
این صفت یکی از صفات ذاتی خبری خداوند است که خودش در قرآن و پیامبرش ص در سنت صحیح از آن خبر دادهاند پس با رعایت کردن جایگاه و مقام پروردگار اعتقاد بدان واجب است. دلائل دال بر این صفت آیات ذیل میباشند:
۱- ﴿وَلَا تَدۡعُ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَۘ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۚ كُلُّ شَيۡءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجۡهَهُۥۚ لَهُ ٱلۡحُكۡمُ وَإِلَيۡهِ تُرۡجَعُونَ ٨٨﴾ [القصص: ۸۸]. ترجمه: «و با خدا معبودى دیگر مخوان خدایى جز او نیست جز ذات او همه چیز نابودشونده است فرمان از آن اوست و به سوى او بازگردانیده مىشوید».
۲ـ ﴿وَيَبۡقَىٰ وَجۡهُ رَبِّكَ ذُو ٱلۡجَلَٰلِ وَٱلۡإِكۡرَامِ ٢٧﴾ [الرحمن: ۲۷]. «و ذات باشکوه و ارجمند پروردگارت باقى خواهد ماند».
آیات فراوانی در این مورد وجود دارند برای اطلاعات بیشتر میتوانید به کتاب «التوحید ابن خزیمه» ۱/۲۴ مراجعه فرماید.
سنت مطهره:
۱ـ حدیث جابرس که میفرماید:
«لَمَّا نَزَلَ عَلَى رسول الله ص ﴿ ﮋ ﮧ ﮨ ﮩ ﮪ ﮫ ﮬ ﮭ ﮮ ﮯ ﮰ ﴾ ﮊ قَالَ أَعُوذُ بِوَجْهِكَ».
﴿ ﮋ ﮱ ﯓ ﯔ ﯕ ﮊ ﴾ قَالَ أَعُوذُ بِوَجْهِكَ ، فَلَمَّا نَزَلَتْ ﮋ ﯖ ﯗ ﯘ ﯙ ﯚ ﯛ ﯜﯝ ﮊ قَالَ هَاتَانِ أَهْوَنُ أَوْ أَيْسَرُ».
وقتی که آیه «بگو او تواناست که از بالاى سرتان یا از زیر پاهایتان عذابى بر شما بفرستد» نازل شد پیامبر ص فرمود: به وجهت پناه میبریم.
و وقتی آیه «یا شما را گروه گروه به هم اندازد [و دچار تفرقه سازد] و عذاب بعضى از شما را به بعضى [دیگر] بچشاند» نازل شد. فرمود: این دو راحتر و آسانترند [۷۰۹].
۲ـ حدیث عبدالله بن قیس که میفرماید: «عَنْ النَّبِيِّصقَالَ جَنَّتَانِ مِنْ فِضَّةٍ آنِيَتُهُمَا وَمَا فِيهِمَا وَجَنَّتَانِ مِنْ ذَهَبٍ آنِيَتُهُمَا وَمَا فِيهِمَا وَمَا بَيْنَ الْقَوْمِ وَبَيْنَ أَنْ يَنْظُرُوا إِلَى رَبِّهِمْ إِلَّا رِدَاءُ الْكِبْرِ عَلَى وَجْهِهِ فِي جَنَّةِ عَدْنٍ» [۷۱۰].
ترجمه: «دو بهشت از نقره، با ظروف و همه وسائل و دو بهشت از طلا با همه ظروف و وسائل و میان آنها و خدا تنها پرده کبریا است که بر روی خود کشیده شده».
و احادیث فراوان دیگری که از حضرت ص روایت شدهاند. برای اطلاعات بیشتر به کتاب «التوحید» ابن خزیمه ۱/ ۲۷ مراجعه کنید.
امام شافعی ص برای اثبات این صفت به دو آیه ذیل استدلال میکند:
﴿وَلَا تَدۡعُ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَۘ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۚ كُلُّ شَيۡءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجۡهَهُۥۚ لَهُ ٱلۡحُكۡمُ وَإِلَيۡهِ تُرۡجَعُونَ ٨٨﴾ [القصص: ۸۸].
﴿وَيَبۡقَىٰ وَجۡهُ رَبِّكَ ذُو ٱلۡجَلَٰلِ وَٱلۡإِكۡرَامِ ٢٧﴾ [الرحمن: ۲۷].
روشن شد که امام شافعی / در اثبات صفت وجه روش سلف صالح امت را میپیماید. خداوند بر امام و نیاکان پیشتاز او از سلف صالح رحمت بفرستد [۷۱۱].
امام آیه ۱۱۵ سوره بقره [۷۱۲] را به قبله تفسیر فرموده ولی دلیل بر این نیست که امام صفت را تأویل کرده چون همه بزرگان دین بنا به سبب نزول آیه را اینگونه تفسیر کردهاند [۷۱۳].
[۷۰۹] بخاری کتاب توحید ۶/۲۶۹۴. [۷۱۰] بخاری کتاب توحید ۶/ ۲۷۱۰. [۷۱۱] طبقات ابی یعلی ۱/۲۸۳ و مجموع فتاوی ۴/۱۸۲ [۷۱۲] ﴿فَأَيۡنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجۡهُ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ وَٰسِعٌ عَلِيمٞ﴾ [البقرة: ۱۱۵]. «پس به هر سو رو کنید آنجا روى [به] خداست آرى خدا گشایشگر داناست». [۷۱۳] فی احکام القرآن شافعی / ۱/۶۵ و مجموع فتاوی ۳/۱۹۳ و تفسیر طبری ۱/ ۵۲۶
قدم یکی از صفات خبری خداوند است که حضرت رسول ص در سخنان گهر بار خود بیان فرموده و سلف صالح امت اسلامی رحمهم الله همانطور که رسول خبر داده بدان ایمان آوردهاند. اما تأویل گران بنا به عادت خود خبر حضرت محمد ص را رد کردهاند و با تأویلات بعیدی به تأویلش پرداختهاند، حتی مؤمنین این صفت را به تمسخر و استهزاء میگیرند.
یکی از مؤمنین به این راد مرد تأریخ اسلام امام شافعی / است که میفرماید: همانا بنا به خبر رسول که میفرماید «حتی یضع الرب فیها قدمه» «تا خداوند بر جهنم پا میگذارد» خداوند دارای قدم است [۷۱۴].
حدیثی که امام / به آن استدلال میکند قسمتی از حدیث ابی هریره است، اینک متن کامل حدیث را ذکر میکنیم:
«عَنْ النَّبِيِّ ص قَالَ اخْتَصَمَتْ الْجَنَّةُ وَالنَّارُ إِلَى رَبّهِمَا فَقَالَتْ الْجَنَّةُ يَا رَبِّ مَا لَهَا لَا يَدْخُلُهَا إِلَّا ضُعَفَاءُ النَّاسِ وَسَقَطُهُمْ وَقَالَتْ النَّارُ يَعْنِي أُوثِرْتُ بِالْـمُتَكَبِّرِينَ فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَى لِلْجَنَّةِ أَنْتِ رَحْمَتِي وَقَالَ لِلنَّارِ أَنْتِ عَذَابِي أُصِيبُ بِكِ مَنْ أَشَاءُ وَلِكُلِّ وَاحِدَةٍ مِنْكُمَا مِلْؤُهَا قَالَ فَأَمَّا الْجَنَّةُ فَإِنَّ اللَّهَ لَا يَظْلِمُ مِنْ خَلْقِهِ أَحَدًا وَإِنَّهُ يُنْشِئُ لِلنَّارِ مَنْ يَشَاءُ فَيُلْقَوْنَ فِيهَا و{تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِيدٍ } ثَلَاثًا حَتَّى يَضَعَ فِيهَا قَدَمَهُ فَتَمْتَلِئُ وَيُرَدُّ بَعْضُهَا إِلَى بَعْضٍ وَتَقُولُ قَطْ قَطْ قَطْ» [۷۱۵].
بهشت و جهنم بحث و مناقشه خود را پیش خدا بردند، بهشت گفت: ای خداوندا چرا تنها بىنوایان و ضعیفان وارد من میشوند؟
و جهنم هم عرض کرد: ای خداوندا چرا تنها مستکبرین و ظالمان وارد من میشوند ؟
خداوند خطاب به بهشت فرمود: تو رحمت من هستی و به جهنم فرمود: تو عذاب من هستی، هر که را بخواهم داخلت میکنم و هر دو از انسان پر خواهید شد.
پیامبر ص فرمود: خداوند به هیچ کس از بندگانش ستم نمیکند و افرادی که مستحق آتش هستند به جهنم میروند، و جهنم سه بار فریاد میکشد: آیا کسی باقی ماننده ؟
خداوند قدم را بر جهنم میگذارد تا منقبض میشود و فریاد میکشد: کافی است کافی است.
اهل سنت و جماعت احادیث رسول اکرم ص را تصدیق میکنند و اجازه نمیدهند که عقل و قیاس و ذهن آنها در میدانی به تکاپو بپردازد که قدرت تازش ندارد و در چنین میادینی منطق تسلیم حاکم است نه منطق چرا و چگونهی عقل [۷۱۶].
[۷۱۴] الاسماء و الصفات بیهقی ۴۴۳ [۷۱۵] بخاری کتاب توحید ۶/۲۷۱۱ و مسلم ۴/۲۱۸۶ و توحید ابن خزیمه ۱/۲۰۸ [۷۱۶] شرح اصول اعتقاد اهل سنت و جماعت ۳/۴۳۱
خنده یکی از صفات خبری خداوند است که با حدیث رسول اکرم صثابت شده است، هر چیزی با سنت ثابت شود در حکم چیزهای است که قرآن بر وجودشان شهادت داده. چند حدیث را ذکر میکنیم که از صفت خنده خداوند خبر میدهند:
۱ـ حدیث ابوهریره از پیامبر ص که میفرماید:
«أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ يَضْحَكُ اللَّهُ إِلَى رَجُلَيْنِ يَقْتُلُ أَحَدُهُمَا الْآخَرَ يَدْخُلَانِ الْجَنَّةَ يُقَاتِلُ هَذَا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيُقْتَلُ ثُمَّ يَتُوبُ اللَّهُ عَلَى الْقَاتِلِ فَيُسْتَشْهَدُ» [۷۱۷].
«رسول خدا ص فرمود: خداوند به دو نفر خندند که یکی از آنها مسلمان بوده و توسط دیگری در میدان کارزار شهید شده است، بعد از آن قاتل توبه میکند واو هم به شهادت میرسد سپس هر دو با هم وارد بهشت میشوند».
احادیث دیگری روایت شدهاند برای خواندن آنها خوانندگان عزیز را به کتاب « التوحید » ابن خزیمه ۲/۵۶۳ راهنمائی میکنیم.
این احادیث بر اصحاب بزرگوار رسول اکرم ص تلاوت میشود و آنها از زبان پیامبر ص احادیث را میشنیدند و با جان ودل آنها را فهم میکردند و به معنی آن اعتقاد پیدا مینمودند و بدانها متأثر میشدند، و در حدیثی دیگر میفرمایند:
«ان آخِرُ مَنْ يَدْخُلُ الْجَنَّةَ رَجُلٌ فَهْوَ يَمْشِي مَرَّةً وَيَكْبُو مَرَّةً وَتَسْفَعُهُ النَّارُ مَرَّةً فَإِذَا مَا جَاوَزَهَا الْتَفَتَ إِلَيْهَا فَقَالَ تَبَارَكَ الَّذِي نَجَّانِي مِنْكِ لَقَدْ أَعْطَانِي اللَّهُ شَيْئًا مَا أَعْطَاهُ أَحَدًا مِنْ الْأَوَّلِينَ وَالْآخِرِينَ فَتُرْفَعُ لَهُ شَجَرَةٌ فَيَقُولُ أَيْ رَبِّ أَدْنِنِي مِنْ هَذِهِ الشَّجَرَةِ فَلِأَسْتَظِلَّ بِظِلِّهَا وَأَشْرَبَ مِنْ مَائِهَا فَيَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ يَا ابْنَ آدَمَ لَعَلِّي إِنَّ أَعْطَيْتُكَهَا سَأَلْتَنِي غَيْرَهَا فَيَقُولُ لَا يَا رَبِّ وَيُعَاهِدُهُ أَنْ لَا يَسْأَلَهُ غَيْرَهَا وَرَبُّهُ يَعْذِرُهُ لِأَنَّهُ يَرَى مَا لَا صَبْرَ لَهُ عَلَيْهِ فَيُدْنِيهِ مِنْهَا فَيَسْتَظِلُّ بِظِلِّهَا وَيَشْرَبُ مِنْ مَائِهَا ثُمَّ تُرْفَعُ لَهُ شَجَرَةٌ هِيَ أَحْسَنُ مِنْ الْأُولَى فَيَقُولُ أَيْ رَبِّ أَدْنِنِي مِنْ هَذِهِ لِأَشْرَبَ مِنْ مَائِهَا وَأَسْتَظِلَّ بِظِلِّهَا لَا أَسْأَلُكَ غَيْرَهَا فَيَقُولُ يَا ابْنَ آدَمَ أَلَمْ تُعَاهِدْنِي أَنْ لَا تَسْأَلَنِي غَيْرَهَا فَيَقُولُ لَعَلِّي إِنْ أَدْنَيْتُكَ مِنْهَا تَسْأَلُنِي غَيْرَهَا فَيُعَاهِدُهُ أَنْ لَا يَسْأَلَهُ غَيْرَهَا وَرَبُّهُ يَعْذِرُهُ لِأَنَّهُ يَرَى مَا لَا صَبْرَ لَهُ عَلَيْهِ فَيُدْنِيهِ مِنْهَا فَيَسْتَظِلُّ بِظِلِّهَا وَيَشْرَبُ مِنْ مَائِهَا ثُمَّ تُرْفَعُ لَهُ شَجَرَةٌ عِنْدَ بَابِ الْجَنَّةِ هِيَ أَحْسَنُ مِنْ الْأُولَيَيْنِ فَيَقُولُ أَيْ رَبِّ أَدْنِنِي مِنْ هَذِهِ لِأَسْتَظِلَّ بِظِلِّهَا وَأَشْرَبَ مِنْ مَائِهَا لَا أَسْأَلُكَ غَيْرَهَا فَيَقُولُ يَا ابْنَ آدَمَ أَلَمْ تُعَاهِدْنِي أَنْ لَا تَسْأَلَنِي غَيْرَهَا قَالَ بَلَى يَا رَبِّ هَذِهِ لَا أَسْأَلُكَ غَيْرَهَا وَرَبُّهُ يَعْذِرُهُ لِأَنَّهُ يَرَى مَا لَا صَبْرَ لَهُ عَلَيْهَا فَيُدْنِيهِ مِنْهَا فَإِذَا أَدْنَاهُ مِنْهَا فَيَسْمَعُ أَصْوَاتَ أَهْلِ الْجَنَّةِ فَيَقُولُ أَيْ رَبِّ أَدْخِلْنِيهَا فَيَقُولُ يَا ابْنَ آدَمَ مَا يَصْرِينِي مِنْكَ أَيُرْضِيكَ أَنْ أُعْطِيَكَ الدُّنْيَا وَمِثْلَهَا مَعَهَا قَالَ يَا رَبِّ أَتَسْتَهْزِئُ مِنِّي وَأَنْتَ رَبُّ الْعَالَـمِينَ فَضَحِكَ ابْنُ مَسْعُودٍ فَقَالَ أَلَا تَسْأَلُونِي مِمَّ أَضْحَكُ فَقَالُوا مِمَّ تَضْحَكُ قَالَ هَكَذَا ضَحِكَ رَسُولُ اللَّهِ ص فَقَالُوا مِمَّ تَضْحَكُ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ مِنْ ضِحْكِ رَبِّ الْعَالَـمِينَ حِينَ قَالَ أَتَسْتَهْزِئُ مِنِّي وَأَنْتَ رَبُّ الْعَالَـمِينَ فَيَقُولُ إِنِّي لَا أَسْتَهْزِئُ مِنْكَ وَلَكِنِّي عَلَى مَا أَشَاءُ قَادِرٌ» [۷۱۸].
«آخرین کسی که وارد بهشت میشود مردی است که کشان کشان بر روی صراط راه میرود تا از آن میگذرد، میگوید: سپاس خداوندی که مرا نجات داد چیزی به من داد که به هیچ کس نداده است در این حال درختی میبیند، میگوید: خداوندا مرا به آن نزدیک کن تا زیر سآیهاش استراحت کنم و از آن آب گوارا بنوشم.
خداوند میفرماید: اگر آنرا به تو بدهم چیز دیگری نمیخواهید؟
می گوید: نه ای پروردگار چیزی نمیخواهم و پیمان میدهد. خداوند او را به آنجا میبرد چون میداند که نمیتواند صبر کند. زیر درخت میرود و استراحت میکند و آب مینوشد. در این حال درخت دیگری میبیند، این بار هم از خدا میخواهد که مرا پیش آن درخت ببر دیگر چیزی نمیخواهم، این بار هم خداوند به او میفرماید: دیگر چیزی نمیخواهید؟
دوباره عهد و پیمان میدهد که چیزی نمیخواهد. خداوند او را به زیر درخت دوم هم میبرد، بنده از سآیه درخت استفاده میکند و از آب انجا مینوشد، در این حال درختی دیگر کنار باب بهشت میبیند و میگوید: خدایا فقط این درخت را به من بده چیز دیگری نمیخواهم، خداوند این بار هم با همان عهد وپیمان گذشته او را به آنجا میبرد و بنده از آب و سآیه آن استفاده میکند، در این حال بنده صدای بهشتیان را میشنود صدای بهشتیان را داخل بهشت میشنود، میگوید: ای خدایا مرا وارد بهشت کن، خداوند میفرماید: آیا دوست داری دنیا و نعمت آن را به تو بدهم ؟
بنده میگوید: خدایا مرا مسخره میکنید در حالی که تو پروردگار جهانیان هستی ؟
ابن مسعود خندید و گفت: میدانید چرا خندیدم ؟
گفتند: چرا ؟
گفت: چون رسول خدا ص خندید و علت خنده رسول خدا هم خنده پروردگار جهانیان بود.
سپس خداوند فرمود: نه تو را مسخره نمیکنم ولی آنچه را دوست داشته باشم و اراده کنم انجام میدهم».
امام ابن خزیمه در باب صفت ضحک میفرماید: بدون کیفیت و تشبیه خداوند را به خنده متصف میکنم، خنده او به خنده مخلوقات نمیماند، تنها میدانیم که خداوند میخندند ولی در مورد چگونگی خندهاش سکوت اختیار میکنیم و آنرا به علم خدا موکول مینماییم چون تنها خودش کیفیت خندهاش را میداند و هیچ کس را بر این راز مطلع نساخته است پس ما قائل به حدیث رسول هستیم و آنرا تصدیق مینمایم و از علم انحصاری خدا دانا دم نمیزنیم [۷۱۹].
کلام ابن خزیمه بزرگترین دلیل است بر سالم بودن مذهب سلف و دوری دیدگاهشان از خیالات و پوچگرای و تحریفات کلامی و تشبیه و تجسیم منحرفان از حشویه و غیره چون از حدود و مرز و خط قرمزهای نصوص به خیالات بیرون نمیروند، تمام صفات مذکور در قرآن و سنت صحیح رسول اکرم ص را میپذیرند و هر چه خدا و رسول آنرا نفی فرمودهاند آنها هم بدون کم و کاست چنین چیزی را قبول ندارند، بنا بر این روش مطمئن هرگز دچار کژراهای کلامی و فلسفی نمیشوند و همیشه از تهمت ناروا بدور میمانند.
امام شافعی / هم یکی از سالکین واقعی این روش است و این صفات را برای خداوند منان با رعایت ادب و مقام پروردگار اثبات میکند.
می فرماید: خداوند به عبد مؤمن میخندد، چون رسول اکرم ص فرموده: کسی که در راه خدا جان فدا کند در حالی خداوند را ملاقات میکند که پروردگار خندان است [۷۲۰].
حدیثی که امام به آن استدلال میکند بخشی از حدیث ابی درداء است که طبرانی با اسناد حسن در الکبیر آنرا از حضرت ص روایت کرده است:
«ثلاثة يحبهم الله ويضحك إليهم ويستبشر بهم الذي إذا انكشفت فئة قاتل وراءها بنفسه لله عز وجل فإما أن يقتل وإما أن ينصره الله ويكفيه فيقول انظروا إلى عبدي هذا كيف صبر لي بنفسه» [۷۲۱].
سه گروه هستند که خداوند آنها را دوست دارد و به آنها میخندد و بدیشان مژده میدهد، گروهی که برای خدا میجنگند یا کشته میشوند یا خداوند پیروزی را به آنها میبخشد، میفرماید: نگاه کنید چگونه بندی من برای من صبر پیشه میکند.
بیهقی حدیث را در باب « اثبات صفت خنده برای خداوند » ذکر میکند، اما به جای اثبات به بعضی از تأویلات کلامی مذموم رو میآورد سپس مثل اینکه کوتاهیش را جبران میکند، میفرماید: اما پیشینان ما از این احادیث، ترغیبِ اعمال را برداشت میکردند ـ اعمالی که خیر هستند و خداوند آنها را دوست دارد و با انجام دانشان خوشحال میشود ـ و خود را مشغول به تفسیر و تبین خنده خدا نمیکردند هر چند معتقد بودند که خداوند دارای جوارح و اعضاء نیست و در خنده و کیفیت آن قابل تشبیه به انسان نمیباشد [۷۲۲].
خداوند بیهقی را رحمت کند اگر به تفسیر سلف اکتفاء میکرد و خود را به کژراهای و یاوه گویهای خلف نمیزد خیلی بهتر بود چون هیچ کس معتقد نبوده که خنده خدا مستلزم دهان و حنجره و غیره است، اینها عبارات و اعتقادات نو آوری هستند که بوی بدعت و شرک از آنها بلند میشود هر چند اهل کلام آنها را عین دین میدانند، ولی دین و دیدگاه سلف کجا و این ترهات کجا [۷۲۳].
[۷۱۷] بخاری کتاب جهاد لاب الکافر یقتل المسلم ثم یتوب ۴/۱۰۴۰ و مسلم ۳/۱۵۰۴ [۷۱۸] بخاری ۶/۲۷۰۴ و مسلم ۱/۱۷۴ [۷۱۹] التوحید ۲/۵۶۳ [۷۲۰] الترغیب و الترهیب ۱/۲۸۴ و الاسماء و الصفات بیهقی ۵۹۵ [۷۲۱] همان [۷۲۲] الاسماء و الصفات ۵۹۸ [۷۲۳] التوحید ابن خزیمه ۲/۵۶۳
امام شافعی / معتقد است که خداوند انگشت دارد، این صفت یکی دیگر از صفات خبری خداوند است که سنت صحیح رسول از آن خبر میدهند، امام برای اثبات صفت به این حدیث استناد میکند که پیامبر ص فرموده:
«ما من قلب الا هو بین اصبعین من اصابع الرحمان» [۷۲۴].
«قلب هر انسانی میان دو انگشت از انگشتان خداوند قرار دارد».
امام شافعی/ در این صفت هم روش سلف صالح را پیموده که تمام صفات ثابت شده در قرآن و حدیث را به خداوند منان نسبت میدهند.
یکی دیگر از احادیث وارده در مورد این صفت حدیث ابن مسعود است که میفرماید:
«جَاءَ حَبْرٌ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ إِنَّ اللَّهَ يَضَعُ السَّمَاءَ عَلَى إِصْبَعٍ وَالْأَرْضَ عَلَى إِصْبَعٍ وَالْجِبَالَ عَلَى إِصْبَعٍ وَالشَّجَرَ وَالْأَنْهَارَ عَلَى إِصْبَعٍ وَسَائِرَ الْخَلْقِ عَلَى إِصْبَعٍ ثُمَّ يَقُولُ بِيَدِهِ أَنَا الْـمَلِكُ فَضَحِكَ رَسُولُ اللَّهِ صوَقَالَ ﴿وَمَا قَدَرُواْ ٱللَّهَ حَقَّ قَدۡرِهِۦ﴾ [الزمر: ۶۷]» [۷۲۵].
«یکی از روحانیون یهود پیش رسول خدا ص آمد و گفت: ای محمد خداوند آسمان را بر انگشت اول و زمین را بر انگشت دوم و کوها را بر انگشت سوم و درختان و آبها را بر انگشت چهارم و همه مخلوقات دیگر را بر انگشت پنجم میگذارد سپس با دست میگوید: من خدا هستم؟
پیامبر ص خندید و این آیه را تلاوت فرمود: و خدا را آنچنان که باید به بزرگى نشناختهاند».
بسیاری از اهل کلام این حدیث را تأویل کردهاند، و گمان میکنند که پیامبر ص سخن مرد یهودی را انکار کرده چون یهودی اهل تجسیم بود، بدین علت پیامبر ص از سخن مرد یهودی خندهاش میگیرد، امام ابن خزیمه این تأویل را رد میکند و به شدت آنرا انکار مینماید، میفرماید: خداوند قدر و منزلت پیامبر ص را خیلی بلندتر از آن کرده که نزد او خداوند را به صفاتی متصف کنند که از آن منزه است ولی خندهاش بگیرد و به جای انکار و خشم به گونهای بخندد که دندانهایش نمایان شوند، اما خنده رسول ص حاکی از تصدیق و تعجب بود نه انکار و مسخره.
هرکسی که ایمان در قلبش جا گرفته باشد چنین چیزی را به پیامبر ص نسبت نمیدهد چون با مقام بلند ایشان جور در نمیآید که به جای تغییر منکر بخندد [۷۲۶].
یکی از راد مردانی که با این تأویل مخالفت کرده امیر المؤمنین حدیث ابن حجر است، در فتح الباری میفرماید: اگر خنده رسول ص خلاف فهم راوی ـ که تصدیق و تعحب است ـ معنی شود مستلزم این است که پیامبر باطلی را میشنود و سکوت اختیار مینماید، نعوذ بالله که رسول ص در چنین مواردی سکوت کند [۷۲۷].
از این تعجب بر انگیزتر این است که اهل کلام میگویند: چون احادیث دیگری در تأیید این حدیث نقل نشدهاند پس باید حدیث تأویل شود. اما حقیقت خلاف سخن آنها است چون احادیث فراوانی روایت شدهاند که انگشت را برای خداوند اثبات میکنند.
یکی از این حدیثها، حدیث عبدالله ابن عمرو بن عاص است که میفرماید:
«أَنَّهُ سَمِعَ رَسُولَ اللَّهِص يَقُولُ إِنَّ قُلُوبَ بَنِي آدَمَ كُلَّهَا بَيْنَ إِصْبَعَيْنِ مِنْ أَصَابِعِ الرَّحْمَنِ كَقَلْبٍ وَاحِدٍ يُصَرِّفُهُ حَيْثُ يَشَاءُ ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صاللَّهُمَّمُصَرِّفَ الْقُلُوبِ صَرِّفْ قُلُوبَنَا عَلَى طَاعَتِكَ» [۷۲۸].
«از رسول خدا ص شنیدم که میفرمود: همه قلب انسانها مانند قلب یک نفر میان دو انگشت از انگشتان خداوند قرار دارد هر طوری بخواهد آنرا تغییر میدهد، سپس رسول ص فرمود: خداوندا قلبهایمان را بر طاعت خودت قرار بده».
و احادیث فراوان دیگر [۷۲۹].
[۷۲۴] طبقات ابن ابی یعلی ۱/۲۸۴ و مجموع فتاوی ۴/۱۸۲ [۷۲۵] بخاری باب توحید ۶/۲۷۱۲ و مسلم ۲/۲۱۴۷. «و خدا را آنچنان که باید به بزرگى نشناختهاند». [۷۲۶] التوحید ۱/۱۷۸ [۷۲۷] فتح الباری ۱۳/۳۹۹ [۷۲۸] مسلم ۴/۲۰۴۵ [۷۲۹] کتاب التوحید ابن خزیمه ۱/۱۸۹
صفت چشم یکی دیگر از صفات خبری ذاتی برای خداوند متعال است که با قرآن و حدیث صحیح پیامبر ص ثابت شده است.
۱ـ در سوره طه ضمیر مفرد متکلم را مضاف الیه چشم قرار میدهد، میفرماید:
﴿وَلِتُصۡنَعَ عَلَىٰ عَيۡنِيٓ﴾ [طه: ۳۹]. «تا زیر نظر من پرورش یابى».
۲ـ در سوره قمر چشم را به ضمیر جمع اضافه میفرماید:
﴿تَجۡرِي بِأَعۡيُنِنَا جَزَآءٗ لِّمَن كَانَ كُفِرَ ١٤﴾ [القمر: ۱۴]. «[کشتى] زیر نظر ما روان بود [این] پاداش کسى بود که مورد انکار واقع شده بود».
و میفرماید ﴿وَٱصۡنَعِ ٱلۡفُلۡكَ بِأَعۡيُنِنَا وَوَحۡيِنَا وَلَا تُخَٰطِبۡنِي فِي ٱلَّذِينَ ظَلَمُوٓاْ إِنَّهُم مُّغۡرَقُونَ ٣٧﴾ [هود: ۳۷]. «و زیر نظر ما و [به] وحى ما کشتى را بساز و در باره کسانى که ستم کردهاند با من سخن مگوى چرا که آنان غرق شدنىاند».
﴿وَٱصۡبِرۡ لِحُكۡمِ رَبِّكَ فَإِنَّكَ بِأَعۡيُنِنَاۖ وَسَبِّحۡ بِحَمۡدِ رَبِّكَ حِينَ تَقُومُ ٤٨﴾ [الطور: ۴۸]. «و در برابر دستور پروردگارت شکیبایى پیشه کن که تو خود در حمایت مایى و هنگامى که [از خواب] بر مىخیزى به نیایش پروردگارت تسبیح گوى».
اگر در بعضی از آیات عین به ضمیر مفرد اضافه میشود دال بر وحدت نیست چون در آیات دیگری به ضمیر جمع هم اضافه گردیده است، مانند نعمت در آیه ۳۴ سوره ابراهیم به صورت مفرد آمده ولی هیچ انسان عاقلی قائل نیست که خدا دارای یک نعمت باشد، خداوند میفرماید:
﴿وَإِن تَعُدُّواْ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ لَا تُحۡصُوهَآۗ إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لَظَلُومٞ كَفَّارٞ﴾ [ابراهیم: ۳۴]. «اگر نعمتخدا را شماره کنید نمىتوانید آن را به شمار درآورید قطعا انسان ستمپیشه ناسپاس است».
یا در آیه ۱۸۷ سوره بقره خداوند میفرماید:
﴿أُحِلَّ لَكُمۡ لَيۡلَةَ ٱلصِّيَامِ ٱلرَّفَثُ إِلَىٰ نِسَآئِكُمۡ﴾ [البقرة: ۱۸۷]. «در شبهاى روزه همخوابگى با زنانتان بر شما حلال گردیده است».
منظور مفرد نیست بلکه همه شبهای رمضان را شامل میشود [۷۳۰].
ابن خزیمه بعد از ذکر آیاتی که صفت عین را ثابت میکنند میفرماید: بر هر مسلمانی واجب است که صفات ثابت شده در قرآن را برای خدا اثبات کنند. کسی که برای خداوند صفات ثابت شده در قرآن و سنت را نمیپذیرد کافر است چون خداوند پیامبر را به عنوان مبین قرآن معرفی میفرماید:
﴿بِٱلۡبَيِّنَٰتِ وَٱلزُّبُرِۗ وَأَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ ٱلذِّكۡرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيۡهِمۡ وَلَعَلَّهُمۡ يَتَفَكَّرُونَ ٤٤﴾ [النحل: ۴۴]. «و ما این ذکر [قرآن] را بر تو نازل کردیم، تا آنچه به سوى مردم نازل شده است براى آنها روشن سازى؛ و شاید اندیشه کنند!».
پیامبرص بیان فرموده که خداوند دو چشم دارد و بیان حضرت با قرآن موافق است پس باید بدان ایمان آورد و آنرا تصدیق کرد [۷۳۱].
از امام شافعی / روایت شده که فرموده: خداوند کور نیست چون رسول اکرم ص در بحث تکذیب دجال میفرماید: «انه اعور وان ربکم لیس باعور» [۷۳۲].
«او کور است ولی خداوند شما کور نیست».
پیامبرص بیان میفرماید که او کور است هر چند مدعی خداوندی است و کارهای خارق العاده انجام میدهد ولی دارای عیوب و نقصهای است که خودش توانایی بر طرف کردن آنها را ندارد، پس دچار اشتباه نشوید و او را خدا نپدارید چون او ناقص است ولی پروردگار شما ناقص نیست، خداوند دارای دو چشم است و با آنها میبیند پس بینا و شنوا است بدین علت امام شافعی / برای اثبات صفت عین (چشم) به این حدیث استناد میکند [۷۳۳].
[۷۳۰] الصفات الالهیة ۳۱۷ و مختصر الصواعق. [۷۳۱] التوحید ابن خزیمه ۱/۹۷. [۷۳۲] طبقات ابن یعلی ۱/۲۸۳ و مجموع فتاوی ۴/۱۸۲. [۷۳۳] الاسماء و الصفات ۳۹۵.
صفت علم صفت ذاتی خداوند است که قرآن و سنت آنرا ثابت میکنند. خداوند میفرماید:
﴿لَّٰكِنِ ٱللَّهُ يَشۡهَدُ بِمَآ أَنزَلَ إِلَيۡكَۖ أَنزَلَهُۥ بِعِلۡمِهِۦۖ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ يَشۡهَدُونَۚ وَكَفَىٰ بِٱللَّهِ شَهِيدًا ١٦٦﴾ [النساء: ۱۶۶]. ترجمه: «ولیکن خدا به [حقانیت] آنچه بر تو نازل کرده است گواهى مىدهد [او] آن را به علم خویش نازل کرده است و فرشتگان [نیز] گواهى مىدهند و کافى است خدا گواه باشد».
﴿أَلَمۡ يَعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ يَعۡلَمُ سِرَّهُمۡ وَنَجۡوَىٰهُمۡ وَأَنَّ ٱللَّهَ عَلَّٰمُ ٱلۡغُيُوبِ ٧٨﴾ [التوبة: ۷۸]. «آیا ندانستهاند که خدا راز آنان و نجواى ایشان را مىداند و خدا داناى رازهاى نهانى است».
﴿إِن تُبۡدُواْ شَيًۡٔا أَوۡ تُخۡفُوهُ فَإِنَّ ٱللَّهَ كَانَ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمٗا ٥٤﴾ [الأحزاب: ۵۴]. «اگر چیزى را فاش کنید یا آن را پنهان دارید قطعا خدا به هر چیزى داناست».
و آیات فراوان دیگری نیز در این مورد آمده است.
سنت:
حدیث ابن عمر س از پیامبر ص:
«أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ خَمْسٌ لَا يَعْلَمُهَا إِلَّا اللَّهُ لَا يَعْلَمُ مَا فِي غَدٍ إِلَّا اللَّهُ وَلَا يَعْلَمُ مَا تَغِيضُ الْأَرْحَامُ إِلَّا اللَّهُ وَلَا يَعْلَمُ مَتَى يَأْتِي الْـمَطَرُ أَحَدٌ إِلَّا اللَّهُ وَلَا تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ وَلَا يَعْلَمُ مَتَى تَقُومُ السَّاعَةُ إِلَّا اللَّهُ» [۷۳۴].
«پیامبر ص میفرماید: کلیدهای غیب پنچ تا هستند تنها خداوند بدانها اگاه است، آنچه در رحم مادران قرار دارد و اینکه فردا چه چیزی رخ میدهد و چه وقت باران میبارد و هر انسانی کجا و کی میمیرد و قیامت چه زمانی آغاز میشود».
حدیث جابر س:
«كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص يُعَلِّمُ أَصْحَابَهُ الِاسْتِخَارَةَ فِي الْأُمُورِ كُلِّهَا كَمَا يُعَلِّمُهُمْ السُّورَةَ مِنْ الْقُرْآنِ يَقُولُ إِذَا هَمَّ أَحَدُكُمْ بِالْأَمْرِ فَلْيَرْكَعْ رَكْعَتَيْنِ مِنْ غَيْرِ الْفَرِيضَةِ ثُمَّ لِيَقُلْ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْتَخِيرُكَ بِعِلْمِكَ وَأَسْتَقْدِرُكَ بِقُدْرَتِكَ وَأَسْأَلُكَ مِنْ فَضْلِكَ فَإِنَّكَ تَقْدِرُ وَلَا أَقْدِرُ وَتَعْلَمُ وَلَا أَعْلَمُ وَأَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ اللَّهُمَّ فَإِنْ كُنْتَ تَعْلَمُ هَذَا الْأَمْرَ ثُمَّ تُسَمِّيهِ بِعَيْنِهِ خَيْرًا لِي فِي عَاجِلِ أَمْرِي وَآجِلِهِ قَالَ أَوْ فِي دِينِي وَمَعَاشِي وَعَاقِبَةِ أَمْرِي فَاقْدُرْهُ لِي وَيَسِّرْهُ لِي ثُمَّ بَارِكْ لِي فِيهِ اللَّهُمَّ وَإِنْ كُنْتَ تَعْلَمُ أَنَّهُ شَرٌّ لِي فِي دِينِي وَمَعَاشِي وَعَاقِبَةِ أَمْرِي أَوْ قَالَ فِي عَاجِلِ أَمْرِي وَآجِلِهِ فَاصْرِفْنِي عَنْهُ وَاقْدُرْ لِي الْخَيْرَ حَيْثُ كَانَ ثُمَّ رَضِّنِي بِهِ» [۷۳۵].
«رسول خدا ص استخاره را در تمام کارها مانند سوره قرآن به ما میآموخت و میفرمود: هر گاه یکی از شما قصد کاری کرد، دو رکعت نماز سنت بخواند و سپس بگوید: خدایا ! من به سبب علم تو، از تو طلب خیر میکنم و به سبب قدرت تو، از تو توان و قدرت میخواهم و از تو جود و بخشش میطلبم؛ زیرا که تو میتوانی و من نمیتوانم و تو دانی و من نمیدانم و تو دانا و اگاه به همهی غیبها و رازهای پنهانی، پروردگارا ! اگر تو میدانی که این کار برای من در دین و دنیا و سرانجام کار » یا فرمود: حال و آینده کار من خیر است، آنرا برای من مقدر فرما و آسان گردان و در آن برکت اندار و اگر میدانی که این کار برای من در دین و دنیا و سرانجام بد است، آنرا از من دور کن و مرا از آن منصرف گردان و خیر را در هر جا هست برای من مقدر فرما و آن گاه مرا بدان خشنود کن، و فرمود: در این هنگام نیاز خود را بگوید و نام ببرد».
احادیث فراوانی بر علم خدا روایت شدهاند.
از امام شافعیَ / نقل شده که صفت علم را برای خداوند منان ثابت فرمودهاند و بدان اقرار کرده است و آنرا صفت ذاتی و ازلی دانسته که بر هر چیزی پیشی گرفته. امام در مورد آیه ۱۴۳ سوره بقره:
﴿وَمَا جَعَلۡنَا ٱلۡقِبۡلَةَ ٱلَّتِي كُنتَ عَلَيۡهَآ إِلَّا لِنَعۡلَمَ مَن يَتَّبِعُ ٱلرَّسُولَ مِمَّن يَنقَلِبُ عَلَىٰ عَقِبَيۡهِ﴾ [البقرة: ۱۴۳].
«قبلهاى را که [چندى] بر آن بودى مقرر نکردیم جز براى آنکه مشخص شود کسى را که از پیامبر پیروى مىکند از آن کس که از عقیده خود برمىگردد».
میفرماید: علم خداوند پیش از پیروی و بعد از آن مساوی بود [۷۳۶].
یعنی امام علم خداوند را سابق بر هر چیزی میداند.
مفسرین در تفسیر آیه اختلاف پیدا کرده اند:
ابن جریر میفرماید: ای محمد ما این کار را تنها برای این انجام دادیم تا بدانیم چه کسی پیروی میکند و چه کسی نافرمانی......... سپس ابن جریر ادامه میدهد: اگر کسی بگوید: مگر خداوند نمیدانست چه کسی پیروی میکند و چه کسی سر باز میزند مگر بعد از پیروی کردن مسلمان و سر باز زدن مرتدین؟
بعضی در جواب گفتهاند: خداوند به هر چیزی اگاه است، معنی آیه این نیست که خداوند تا هنگام رخ دادن کار بدان علم نداشت.
اگر گفته شود: یعنی چه؟
گفته میشود: یعنی قبله را مقرر نکردیم مگر برای اینکه پیامبر و دوست و حزبم بدانند چه کسی پیروی میکند و چه کسی سر باز میزند.
امام طبری این دیدگاه را قبول دارد و شواهدی از کلام عرب برای اثبات آن بیان میکند، سپس میفرماید: بعضی میگویند: این کلام گفته میشود چون عرب به جای دیدن، علم را به کار میبرند..... پس معنی آیه چنین است: مگر برای نشان دادن کسی که از رسول پیروی میکند یا سر باز میزند. ولی امام این تأویل را رد میکند.
بعضی هم میگویند: خداوند میفرماید: لنعلم، به خاطر منافقین و یهود و کافران است چون آنها قبول نداشتند که خداوند قبل از وقوع به چیزی علم داشته باشد، میگفتند: اگر گفته شود: هنگام تغییر قبله بعضی از آنها مرتد میشود، چنین چیزی به وقوع نمیپیوندد یا باطل است. اما وقتی که خداوند آیه را نازل کرد و قبله را تغییر داد و بعضی مرتد شدند، خداوند فرمود: الا لنعلم..... آنچه شما کافران انکار میکردید من در علم خود میدانستم قبل از اینکه به وقوع بپیوندد.
پس معنی آیه چنین است: تا بیان کنیم که ما میدانستیم چه کسی پیرو محمد است و چه کسی از او سر باز میزند. امام میفرماید: هر چند تأویل معقولی است و شاهد هم دارد ولی بعید است که مفهوم آیه چنین باشد [۷۳۷].
ابن کثیر / میگوید: خداوند میفرماید: ای محمد ما رو کردن به قبله را برای تو تشریع کردیم در ابتداء به بیت المقدس سپس به کعبه تا حال آنهای که پیرو تو هستند و از تو اطاعت میکنند و در رو کردن به قبله همراه تو هستند از افرادی که مرتد میشوند روشن شود [۷۳۸].
سعدی میگوید: خداوند میفرماید: ﴿وَمَا جَعَلۡنَا...﴾ یعنی رو کردن به بیت مقدس ﴿إِلَّا لِنَعۡلَمَ﴾یعنی علمی که متعلق به ثواب و عقاب است و الا خداوند قبل از وقوع هر چیزی بدان اگاه است [۷۳۹].
ابن تیمیه این دیدگاه را اینگونه توضیح میدهد: مثل اینکه سعدی کلامش را خلاصه کرده، اما فرموده خداوند: ﴿ ثُمَّ بَعَثۡنَٰهُمۡ لِنَعۡلَمَ أَيُّ ٱلۡحِزۡبَيۡنِ أَحۡصَىٰ لِمَا لَبِثُوٓاْ أَمَدٗا ١٢﴾ [الکهف: ۱۲].
و نظائر آن علمی است که بعد از وجود به معلوم تعلق میگیرد، این علم اساس مدح و ذم و ثواب و عقاب است، اما علم، در آیه اول تنها بدین معنی است که چنین چیزی رخ میدهد ارتباطی به سزا و عقاب ندارد چون سزا و عقاب بعد از وقوع معنی پیدا میکنند. از ابن عباس روایت شده که گفته: «لنعلم» یعنی «لنری» [۷۴۰]. مفسیرین هم در تفسیر آیه گفته اند: تا بدانیم که به وجود میآید بعد از اینکه میدانستیم به وجود خواهد آمد [۷۴۱].
[۷۳۴] بخاری کتاب توحید باب عالم الغیب ۶/۲۶۸۷. [۷۳۵] بخاری کتاب توحید باب قل هو القادر ۶/۲۶۹. [۷۳۶] مناقب بیهقی ۱/۴۰۶ و احکام القرآن شافعی / ۱/۶۷. [۷۳۷] تفسیر طبری ۳/۱۵۹ [۷۳۸] تفر ابن کثیر ۱/۱۹۱ [۷۳۹] تفسیر سعدی ۱/ ۱۵۹ [۷۴۰] طبری سخن ابن عباس را اینگونه نقل میکند: مگر برای جدا کردن اهل یقین از اهل شک و گمان. ۳/۱۶۰ [۷۴۱] مجموع فتاوی ۸/۴۹۶.
سلف صالح صفت دیده شدن را در بحث اسماء و صفات ذکر کردهاند هر چند دیدن خدا در قیامت صفتی است برای مؤمنین، چون میان سلف و خلف در این مورد اختلاف جزئیی وجود دارد.
آیات فراوانی بر دیده شدن خدا در روز قیامت دلالت میکنند. مثلاً خداوند میفرماید:
﴿وُجُوهٞ يَوۡمَئِذٖ نَّاضِرَةٌ ٢٢ إِلَىٰ رَبِّهَا نَاظِرَةٞ ٢٣﴾ [القیامة: ۲۲-۲۳]. «آرى در آن روز صورتهایى شاداب و مسرور است. و به پروردگارش مىنگرد».
﴿لِّلَّذِينَ أَحۡسَنُواْ ٱلۡحُسۡنَىٰ وَزِيَادَةٞ﴾ [یونس: ۲۶].
«براى کسانى که کار نیکو کردهاند نیکویى [بهشت] و زیاده [بر آن] است».
﴿كَلَّآ إِنَّهُمۡ عَن رَّبِّهِمۡ يَوۡمَئِذٖ لَّمَحۡجُوبُونَ ١٥﴾ [المطففین: ۱۵].
«زهى پندار که آنان در آن روز از پروردگارشان سخت محجوبند».
امام ابن قیم جوزی همه آیات رؤیت را در کتاب «الارواح الی الافراح» جمعآوری کرده است [۷۴۲].
ابن قیم بیشتر احادیث رؤیت را در همان کتاب نقل کرده است، ما هم بعضی از آنها را روایت میکنیم:
حدیث ابی هریره س:
«انَّ النَّاسَ قَالُوا يَا رَسُولَ اللَّه صِ هَلْ نَرَى رَبَّنَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص هَلْ تُضَارُّونَ فِي الْقَمَرِ لَيْلَةَ الْبَدْرِ قَالُوا لَا يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ فَهَلْ تُضَارُّونَ فِي الشَّمْسِ لَيْسَ دُونَهَا سَحَابٌ قَالُوا لَا يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ فَإِنَّكُمْ تَرَوْنَهُ» [۷۴۳].
«بعضی از مردم گفتند: ای رسول خدا آیا در روز قیامت خدا را میبینیم؟
فرمود: آیا در دیدن ماه در شب چهارده دچار زحمت میشوید؟
گفتند: نه ای رسول خداص
فرمود: آیا در دیدن خورشید دچار زحمت میشوید؟
گفتند: نه ای رسول خدا ص
فرمود: خدا را همین طور خواهید دید».
حدیث جریر بن عبدالله س:
«قال: كنا جلوسا عند رسول الله ص،فرأى القمر ليلة البدر فقال: إنَّكُمْ سترونَ رَبَّكُمْ كَما تَرَوْنَ هَذَا، لا تُضَامُونَ فِي رُؤيته، فإن اسْتَطَعْتُم أنْ لا تُغْلَبْوا عَلى صَلاةٍ قَبلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَقَبْلَ غُرُوبِها فافْعَلُوا [۷۴۴] ثم تلا ﴿وَسَبِّحۡ بِحَمۡدِ رَبِّكَ قَبۡلَ طُلُوعِ ٱلشَّمۡسِ وَقَبۡلَ ٱلۡغُرُوبِ﴾ [ق: ۳۹]».
«نزد پیامبر ص نشسته بودیم، که ماه را دیدند، سپس فرمود: شما پروردگار خود را همانند این ماه خواهید دید و در دیدنش دچار زحمت نمیشوید ، پس اگر توانستید که در خواندن یک نماز بیش از طلوع آفتاب و پیش از غروب، مغلوب (خستگی و خواب) نشوید، این را انجام دهید، سپس آیه «پیش از برآمدن آفتاب و پیش از غروب به ستایش پروردگارت تسبیح گوى».
و احادیث فراوان دیگری در حادی الارواح صفحه ۲۱۲روایت کرده است.
امام شافعی / رؤیت خداوند را قبول دارد و روایات فراوانی در این مورد از ایشان روایت شده است. یکی از آنها روایت بیهقی از ربیع بن سلیمان است که میفرماید: روزی نزد شافعی / نشسته بودم و نامهای از صعید ـ نام مکانی است ـ آمد که در مورد آیه: ﴿كَلَّآ إِنَّهُمۡ عَن رَّبِّهِمۡ يَوۡمَئِذٖ لَّمَحۡجُوبُونَ ١٥﴾ [المطففین: ۱۵]. سؤال پرسیده بود؟ امام در جواب نوشت: این که خداوند به خاطر خشم از بعضی میان خود و آنها حجاب ایجاد میکند، دال بر آن است که بعضی به خاطر خشنودی پروردگار میتوانند او را ببینند.
ربیع گفت: ای سرورم به این ایمان دارید؟
فرمود: سوگند به خدا اگر ایمان نمیداشتم که خداوند را در قیامت میبینم هرگز در دنیا او را عبادت نمیکردم [۷۴۵].
دوباره بیهقی از ابن هرم قریشی روایت میکند که گفته از امام شافعی : شنیدم در مورد آیه ﴿كَلَّآ إِنَّهُمۡ عَن رَّبِّهِمۡ يَوۡمَئِذٖ لَّمَحۡجُوبُونَ ١٥﴾ [المطففین: ۱۵]. میفرمود: خداوند آنها را به سبب خشمش از دیدن خود محروم میکند، این دال بر آن است که بعضی به سبب رضایت خداوند از آنها، پروردگار خویش را خواهند دید [۷۴۶].
باز هم بیهقی از سعید بن اسد نقل میکند که میگوید: به شافعی / گفتم: در مورد حدیث رؤیت چه دیدگاهی دارید؟
فرمود: ای ابن اسد، مرده باشم یا زنده، هرگاه حدیث صحیحی روایت شود، مذهب من هم بر اساس آن حدیث است، هر چند حدیث را نشنیده باشم [۷۴۷].
بیهقی از مزنی نقل میکند که گفته از ابن هرم قریشی شنیدم که میگفت از امام شافعی / شنیدم که در مورد آیه ﴿كَلَّآ إِنَّهُمۡ عَن رَّبِّهِمۡ يَوۡمَئِذٖ لَّمَحۡجُوبُونَ ١٥﴾ [المطففین: ۱۵]. میفرمود: این آیه دال بر آن است که دوستان خداوند او را در قیامت خواهند دید [۷۴۸].
در طبقات ابن ابی یعلی از امام روایت شده که فرموده: همانا مؤمنین در قیامت با چشمان خود خداوند را خواهند دید همانگونه که ماه را میبینند [۷۴۹].
این عقیده امام شافعی بود در مورد رؤیت خداوند در روز قیامت توسط مسلمین، ایشان در این موضوع هم پیرو سلف صالح هستند مانند بقیه صفات که از این روش و منهج بیرون نرفتند.
در این فصل عقیده امام شافعی / را در مورد اسماء و صفات بحث کردیم، که ایشان به همه صفات خداوند که در قرآن ذکر شده یا سنت مطهر از آن خبر داده همانند سلف صالح ایمان داشتند، بدون وارد شدن در تشبیه و کیفیت دادن و تعطیل و تحریف نمودن، نصوص وارده را میپذیرفتند، در آینده بعضی از بیانات ایشان را در این مورد نقل خواهیم کرد.
ربیع بن سلیمان میگوید: در مورد صفات خداوند از امام شافعی / پرسیدم ؟
فرمود: بر عقل انسان حرام است که خداوند را تمثیل کند، بر وهم و گمانش روا نیست که خدا را محدود سازد، نفوس اجازه ندارند که در آن تفکر کنند و قلب در آن حق تعمق ندارد، پس عقل و قلب تنها باید به توصیفات خداوند و رسول اکرم توجه کنند نه به تعمقات و تفکرات خود [۷۵۰].
امام میفرماید: به خدا وآنچه از طرف ایشان آمده و به محمد ص و انچه از ایشان روایت شده با همان فهم رسول ص ایمان دارم [۷۵۱].
امام به ابن اسد فرمود: مرده باشم یا زنده، هرگاه حدیث صحیحی روایت شود، مذهب من هم بر اساس آن حدیث است، هر چند حدیث را نشنیده باشم [۷۵۲].
بنا براین دیدگاه امام در مورد بقیه صفات دیگر که چیزی در باره آنها از او روایت نشده شناخته میشود، یعنی امام تمام صفاتی که خداوند برای خود ثابت نموده یا رسولش ص از آن خبر داده بدون تغییر و کیفیت دادن و تشبیه و تحریف، با روش سلف صالح برای حکیم منان ثابت میکند. خدا میداند.
[۷۴۲] صفحه ۲۱۲. [۷۴۳] بخاری کتاب توحید ۶/ ۲۷۰۴. [۷۴۴] بخاری کتاب توحید ۶/۲۷۰۳. [۷۴۵] مناقب بیهقی ۱/۴۲۹ و حادی الارواح ۲۰۸ [۷۴۶] مناقب بیهقی ۱/۴۱۹. [۷۴۷] مناقب بیهقی ۱/۴۲۱ و الاعتقاد بیهقی ۱۳۱. [۷۴۸] مناقب و اعتقاد ۱/ ۴۲۰. [۷۴۹] همان مصدر. [۷۵۰] مجموعه فتاوی ۴/۶. [۷۵۱] مجموع فتاوی ۴/۲و ۶/۳۵۴و ذم التأویل ابن قدامه ص۱۱ تا ۴۴. [۷۵۲] مناقب ۱/۴۲ و الاعتقاد ۱۳۱.
ایمان به پیامبران یکی از اصول ایمان است، به این معنی که نبوت تمامی آن پیامبران را تصدیق نماییم که خداوند داستان آنها را برای ما بازگو نموده است و همچنین باید هر آنچه آنها از خداوند خبر میدهند تصدیق و تأیید نماییم. و باید ایمان داشته باشیم که آنها در تبلیغ دستورات الهی کوتاهی نورزیدهاند و با فرستادن آنها به سوی مردم، خداوند حجت خود را بر مردم اقامه کرده است. و از جملهی ایمان به پیامبران ایمان به کسانی است که خداوند نام آنها را در قرآن ذکر کرده است که تعداد آنها بیست و پنج نفر هستند و هیجده نفر از آنها را در آیهی زیر نام برده است.
﴿وَتِلۡكَ حُجَّتُنَآ ءَاتَيۡنَٰهَآ إِبۡرَٰهِيمَ عَلَىٰ قَوۡمِهِۦۚ نَرۡفَعُ دَرَجَٰتٖ مَّن نَّشَآءُۗ إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٞ ٨٣ وَوَهَبۡنَا لَهُۥٓ إِسۡحَٰقَ وَيَعۡقُوبَۚ كُلًّا هَدَيۡنَاۚ وَنُوحًا هَدَيۡنَا مِن قَبۡلُۖ وَمِن ذُرِّيَّتِهِۦ دَاوُۥدَ وَسُلَيۡمَٰنَ وَأَيُّوبَ وَيُوسُفَ وَمُوسَىٰ وَهَٰرُونَۚ وَكَذَٰلِكَ نَجۡزِي ٱلۡمُحۡسِنِينَ ٨٤ وَزَكَرِيَّا وَيَحۡيَىٰ وَعِيسَىٰ وَإِلۡيَاسَۖ كُلّٞ مِّنَ ٱلصَّٰلِحِينَ ٨٥ وَإِسۡمَٰعِيلَ وَٱلۡيَسَعَ وَيُونُسَ وَلُوطٗاۚ وَكُلّٗا فَضَّلۡنَا عَلَى ٱلۡعَٰلَمِينَ ٨٦ وَمِنۡ ءَابَآئِهِمۡ وَذُرِّيَّٰتِهِمۡ وَإِخۡوَٰنِهِمۡۖ وَٱجۡتَبَيۡنَٰهُمۡ وَهَدَيۡنَٰهُمۡ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ ٨٧﴾ [الأنعام: ۸۳-۸۷].
«و آن حجت ما بود که به ابراهیم در برابر قومش دادیم درجات هر کس را که بخواهیم فرا مىبریم زیرا پروردگار تو حکیم داناست * و به او اسحاق و یعقوب را بخشیدیم و همه را به راه راست درآوردیم و نوح را از پیش راه نمودیم و از نسل او داوود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسى و هارون را [هدایت کردیم] و این گونه نیکوکاران را پاداش مىدهیم * و زکریا و یحیى و عیسى و الیاس را که همه از شایستگان بودند * و اسماعیل و یسع و یونس و لوط که جملگى را بر جهانیان برترى دادیم * و از پدران و فرزندان و برادرانشان برخى را [بر جهانیان برترى دادیم] و آنان را برگزیدیم و به راه راست راهنمایى کردیم».
اما هفت نفر باقیمانده در آیات جداگانهای ذکر شدهاند که عبارتند از: (ادریس، هود، شعیب، صالح، ذوالکفل، آدم، علیهم السلام )
و شاعر آنها را در شعر خود جمع کرده که گفته: في تلك حجتنا منهم ثمانيــــــةمن بعد عشر يبقي سبعة وهمواادریس هود شعیب صالح وكذاذوالکفل آدم بالـمختار قد ختموا و از جمله ی ایمان به آنها این است که به پیامبرانی ایمان داشته باشیم که خداوند نام آنها را برای ما ذکر نکرده است، پس به طور کل به تمامی پیامبران ایمان میآوریم، زیرا خداوند غیر از آنهایی که نامهایشان را برای ما ذکر کرده پیامبران دیگری را نیز فرستاده است، خداوند میفرماید: ﴿وَلَقَدۡ أَرۡسَلۡنَا رُسُلٗا مِّن قَبۡلِكَ مِنۡهُم مَّن قَصَصۡنَا عَلَيۡكَ وَمِنۡهُم مَّن لَّمۡ نَقۡصُصۡ عَلَيۡكَ﴾ [غافر: ۷۸]. «و مسلما پیش از تو فرستادگانى را روانه کردیم برخى از آنان را [ماجرایشان را] بر تو حکایت کردهایم و برخى از ایشان را بر تو حکایت نکردهایم».
و خداوند میفرماید:﴿وَرُسُلٗا قَدۡ قَصَصۡنَٰهُمۡ عَلَيۡكَ مِن قَبۡلُ وَرُسُلٗا لَّمۡ نَقۡصُصۡهُمۡ عَلَيۡكَ﴾ [النساء: ۱۶۴]. ترجمه: «و پیامبرانى [را فرستادیم] که در حقیقت [ماجراى] آنان را قبلا بر تو حکایت نمودیم و پیامبرانى [را نیز برانگیختهایم] که [سرگذشت] ایشان را بر تو بازگو نکردهایم».
و از جملهی ایمان به آنها این است که ایمان داشته باشیم خداند آنها را فرستاده تا مردم را به یکتا پرستی دعوت کنند و ایمان داشته باشیم که دین تمامی پیامبران یکی بوده است، خداوند میفرماید: ﴿وَلَقَدۡ بَعَثۡنَا فِي كُلِّ أُمَّةٖ رَّسُولًا أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَٱجۡتَنِبُواْ ٱلطَّٰغُوتَ﴾ [النحل: ۳۶]. ترجمه: «و در حقیقت در میان هر امتى فرستادهاى برانگیختیم [تا بگوید] خدا را بپرستید و از طاغوت [فریبگر] بپرهیزید».
و خداوند میفرماید:﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِيٓ إِلَيۡهِ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنَا۠ فَٱعۡبُدُونِ ٢٥﴾ [الأنبیاء: ۲۵]. ترجمه: «و پیش از تو هیچ پیامبرى نفرستادیم مگر اینکه به او وحى کردیم که خدایى جز من نیست پس مرا بپرستید».
و آیات در این مورد بسیار فراوان هستند.
و از جملهی ایمان به آنها این است که ایمان داشته باشیم به تمام آن صفاتی که خداوند در مورد آنها خبر داده و یا آنها در مورد خود خبر دادهاند که بندگان خداوند هستند و همانند سایر مردم بشر هستند و خداوند با رسالت و کلام خویش آنها را انتخاب نموده است و بر سایر مردم برتری داده است، و آنها با این حال هم از مقام بندگی بیرون نمیروند، بلکه هر اندازه بیشتر برای مقام بندگی تلاش کنند بیشتر از خداوند نزدیک میشوند، پس بعد از این به هیچ وجهی جایز نیست که هیچگونه عبادتی برای آنها انجام داده شود، بلکه دعوت تمامی آنها به این خاطر بوده که خداوند به تنهایی عبادت شود.
و از جملهی ایمان به آنها:
ایمان به آن معجزات خارق العادهای است که خداوند بر دست آنها اجرا در آورد همانند آن نشانههایی که خداوند بر دست موسی و عیسی و پیامبر ما محمد ص و سایر پیامبرها علیهم السلام به اجرا در آورد.
و از جملهی ایمان به آنها:
این است که تمامی آنها را تصدیق نماییم و منکرهیچ کدام از آنها نباشیم، زیرا انکار یکی از آنها مستلزم انکار تمامی آنها است.
و از جملهی ایمان به آنها:
ایمان به اینکه نبوت و رسالت با بعثت پیامبر ص به پایان رسیدند و محمد ص خاتم و آخرین پیامبر است و هیچ پیامبری بعد از او نمیآید و رسالت او خاتمهی تمامی رسالتها است، و به طور کلی ایمان به پیامبران یکی از ارکان اسلام است و ایمان هیچ احدی بدون ایمان به آن کامل نمیشود همچنانکه در حدیث مشهور جبریل آمده است و قرآن نیز در آیات فراوانی آن را تأیید نموده است.
خداوند متعال میفرماید:
﴿ءَامَنَ ٱلرَّسُولُ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيۡهِ مِن رَّبِّهِۦ وَٱلۡمُؤۡمِنُونَۚ كُلٌّ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَمَلَٰٓئِكَتِهِۦ وَكُتُبِهِۦ وَرُسُلِهِۦ لَا نُفَرِّقُ بَيۡنَ أَحَدٖ مِّن رُّسُلِهِۦۚ وَقَالُواْ سَمِعۡنَا وَأَطَعۡنَاۖ غُفۡرَانَكَ رَبَّنَا وَإِلَيۡكَ ٱلۡمَصِيرُ ٢٨٥﴾ [البقرة: ۲۸۵]. ترجمه: «پیامبر (خدا) بدانچه از جانب پروردگارش بر او نازل شده است ایمان آورده است، و مؤمنان همگى به خدا و فرشتگان و کتابها و فرستادگانش ایمان آوردهاند (و گفتند: ) (میان هیچ یک از فرستادگانش فرق نمىگذاریم) و گفتند: (شنیدیم و گردن نهادیم، پروردگارا، آمرزش تو را (خواستاریم) و فرجام به سوى تو است)».
خداوند متعال میفرماید:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يَكۡفُرُونَ بِٱللَّهِ وَرُسُلِهِۦ وَيُرِيدُونَ أَن يُفَرِّقُواْ بَيۡنَ ٱللَّهِ وَرُسُلِهِۦ وَيَقُولُونَ نُؤۡمِنُ بِبَعۡضٖ وَنَكۡفُرُ بِبَعۡضٖ وَيُرِيدُونَ أَن يَتَّخِذُواْ بَيۡنَ ذَٰلِكَ سَبِيلًا ١٥٠ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ حَقّٗاۚ وَأَعۡتَدۡنَا لِلۡكَٰفِرِينَ عَذَابٗا مُّهِينٗا ١٥١﴾ [النساء: ۱۵۰-۱۵۱]. ترجمه: «کسانى که به خدا و پیامبرانش کفر مىورزند و مىخواهند میان خدا و پیامبران او جدایى اندازند و مىگویند ما به بعضى ایمان داریم و بعضى را انکار مىکنیم و مىخواهند میان این [دو] راهى براى خود اختیار کنند * آنان در حقیقت کافرند و ما براى کافران عذابى خفتآور آماده کردهایم».
در این آیات خداوند ایمان به پیامبران را با ایمان به خود و فرشتگان و کتابهای آسمانی مقارن قرار داده و کفر کسانی را اعلام داشته که میان خدا و پیامبرانش جدایى میاندازند و به برخی ایمان میآورند و به برخی دیگر کفر میورزند.
و در حدیث جبریل پیامبرصفرموده است:
(ایمان عبارت است از اینکه به خدا و فرشتهها و کتابهای آسمانی و پیامبران و روز آخرت ایمان داشته باشید و همچنین به خوب و بد تقدیرات الهی ایمان داشته باشید) [۷۵۳].
برخی از آنچه در باب نبوت از امام شافعی روایت شده است.
شافعی/ میگوید:
خداوند متعال میفرماید: ﴿وَمَا خَلَقۡتُ ٱلۡجِنَّ وَٱلۡإِنسَ إِلَّا لِيَعۡبُدُونِ ٥٦﴾ [الذاریات: ۵۶].ترجمه: «و جن و انس را نیافریدم جز براى آنکه مرا بپرستند».
شافعی / میگوید: خداوند مخلوقات را برای پرستش خویش خلق کرد سپس خداوند روشن نمود که پیامبران بهترین مخلوقات او هستند، خداوند میفرماید: ﴿كَانَ ٱلنَّاسُ أُمَّةٗ وَٰحِدَةٗ فَبَعَثَ ٱللَّهُ ٱلنَّبِيِّۧنَ مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ﴾ [البقرة: ۲۱۳]. ترجمه: «مردم امتى یگانه بودند پس خداوند پیامبران را نویدآور و بیمدهنده برانگیخت».
پس خداوند در میان بندگانش پیامبران را انتخاب کرد و آنها را امین بر وحی خویش و مسئول قیام به حجت خداوند در میان مردم قرار داد.
سپس خداوند نخبه برگزیدههایش را ذکر نمود و فرمود: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ ٱصۡطَفَىٰٓ ءَادَمَ وَنُوحٗا وَءَالَ إِبۡرَٰهِيمَ وَءَالَ عِمۡرَٰنَ عَلَى ٱلۡعَٰلَمِينَ ٣٣﴾ [آلعمران: ۳۳].ترجمه: «به یقین خداوند آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را بر مردم جهان برترى دادهاست».
آدم و نوح را به اعادهی ذکر انتخاب آنها تخصیص داده است و ابراهیم را ذکر کرده، پس خداوند متعال فرمود: ﴿وَٱتَّخَذَ ٱللَّهُ إِبۡرَٰهِيمَ خَلِيلٗا﴾ [النساء: ۱۲۵].ترجمه: «و خدا ابراهیم را دوست گرفت».
و اسماعیل بن ابراهیم را ذکر کرده و فرموده: ﴿وَٱذۡكُرۡ فِي ٱلۡكِتَٰبِ إِسۡمَٰعِيلَۚ إِنَّهُۥ كَانَصَادِقَ ٱلۡوَعۡدِ وَكَانَ رَسُولٗا نَّبِيّٗا ٥٤﴾ [مریم: ۵۴]. «و در این کتاب از اسماعیل یاد کن زیرا که او درست وعده و فرستادهاى پیامبر بود».
سپس خداوند آل ابراهیم و آل عمران را در میان امتها مورد لطف خویش قرار داد، خداوند متعال میفرماید: ﴿ إِنَّ ٱللَّهَ ٱصۡطَفَىٰٓ ءَادَمَ وَنُوحٗا وَءَالَ إِبۡرَٰهِيمَ وَءَالَ عِمۡرَٰنَ عَلَى ٱلۡعَٰلَمِينَ ٣٣ ذُرِّيَّةَۢ بَعۡضُهَا مِنۢ بَعۡضٖۗ وَٱللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ٣٤﴾ [آلعمران: ۳۳]. «به یقین خداوند آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را بر مردم جهان برترى داده است * فرزندانى که بعضى از آنان از [نسل] بعضى دیگرند و خداوند شنواى داناست» [۷۵۴].
[۷۵۳] امام مسلم آن را روایت کرده است ۱/۳۷. [۷۵۴] به کتاب الام ( ۴/۱۹۵ ) مراجعه شود.
شافعی / در ابتدای کتاب " الرساله " میگوید:
..... و گواهی میدهم که بجز الله هیچ خدای دیگری وجود ندارد و او تنها و بىشریک است و محمد بنده و رسول او است و او را مبعوث نمود در حالی که مردم دو دسته بودند:
دستهی اول: اهل کتاب احکام خدا را تبدیل کردند و به خدا کفر ورزیدند و از پیش خود دروغ را جعل نمودند و آن را با برنامهی حق خداوند که به سوی آنها فرستاده بود مخلوط کردند، پس خداوند کفر آنها را برای پیامبرش ذکر مینماید و میفرماید:
﴿وَإِنَّ مِنۡهُمۡ لَفَرِيقٗا يَلۡوُۥنَ أَلۡسِنَتَهُم بِٱلۡكِتَٰبِ لِتَحۡسَبُوهُ مِنَ ٱلۡكِتَٰبِ وَمَا هُوَ مِنَ ٱلۡكِتَٰبِ وَيَقُولُونَ هُوَ مِنۡ عِندِ ٱللَّهِ وَمَا هُوَ مِنۡ عِندِ ٱللَّهِ وَيَقُولُونَ عَلَى ٱللَّهِ ٱلۡكَذِبَ وَهُمۡ يَعۡلَمُونَ ٧٨﴾ [آلعمران: ۷۸].
ترجمه: «و از میان آنان گروهى هستند که زبان خود را به [خواندن] کتاب [تحریف شدهاى ] مىپیچانند تا آن [بربافته] را از [مطالب] کتاب [آسمانى] پندارید با اینکه آن از کتاب [آسمانى] نیست و مىگویند آن از جانب خداست در صورتى که از جانب خدا نیست و بر خدا دروغ مىبندند با اینکه خودشان [هم] مىدانند».
سپس میفرماید:
﴿فَوَيۡلٞ لِّلَّذِينَ يَكۡتُبُونَ ٱلۡكِتَٰبَ بِأَيۡدِيهِمۡ ثُمَّ يَقُولُونَ هَٰذَا مِنۡ عِندِ ٱللَّهِ لِيَشۡتَرُواْ بِهِۦ ثَمَنٗا قَلِيلٗاۖ فَوَيۡلٞ لَّهُم مِّمَّا كَتَبَتۡ أَيۡدِيهِمۡ وَوَيۡلٞ لَّهُم مِّمَّا يَكۡسِبُونَ ٧٩﴾ [البقرة: ۷۹].
ترجمه: «پس واى بر کسانى که کتاب [تحریفشدهاى] با دستهاى خود مىنویسند سپس مىگویند این از جانب خداست تا بدان بهاى ناچیزى به دست آرند پس واى بر ایشان از آنچه دستهایشان نوشته و واى بر ایشان از آنچه [از این راه] به دست مىآورند».
و میفرماید:
﴿ وَقَالَتِ ٱلۡيَهُودُ عُزَيۡرٌ ٱبۡنُ ٱللَّهِ وَقَالَتِ ٱلنَّصَٰرَى ٱلۡمَسِيحُ ٱبۡنُ ٱللَّهِۖ ذَٰلِكَ قَوۡلُهُم بِأَفۡوَٰهِهِمۡۖ يُضَٰهُِٔونَ قَوۡلَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ مِن قَبۡلُۚ قَٰتَلَهُمُ ٱللَّهُۖ أَنَّىٰ يُؤۡفَكُونَ ٣٠ ٱتَّخَذُوٓاْ أَحۡبَارَهُمۡ وَرُهۡبَٰنَهُمۡ أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِ وَٱلۡمَسِيحَ ٱبۡنَ مَرۡيَمَ وَمَآ أُمِرُوٓاْ إِلَّا لِيَعۡبُدُوٓاْ إِلَٰهٗا وَٰحِدٗاۖ لَّآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۚ سُبۡحَٰنَهُۥ عَمَّا يُشۡرِكُونَ ٣١﴾ [التوبة: ۳۰-۳۱].
ترجمه: «و یهود گفتند عز یر پسر خداست و نصارى گفتند مسیح پسر خداست این سخنى است [باطل] که به زبان مىآورند و به گفتار کسانى که پیش از این کافر شدهاند شباهت دارد خدا آنان را بکشد چگونه [از حق] بازگردانده مىشوند * ینان دانشمندان و راهبان خود و مسیح پسر مریم را به جاى خدا به الوهیت گرفتند با آنکه مامور نبودند جز اینکه خدایى یگانه را بپرستند که هیچ معبودى جز او نیست منزه است او از آنچه [با وى] شریک مىگردانند».
و میفرماید:
﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِينَ أُوتُواْ نَصِيبٗا مِّنَ ٱلۡكِتَٰبِ يُؤۡمِنُونَ بِٱلۡجِبۡتِ وَٱلطَّٰغُوتِ وَيَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُواْ هَٰٓؤُلَآءِ أَهۡدَىٰ مِنَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ سَبِيلًا ٥١ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ لَعَنَهُمُ ٱللَّهُۖ وَمَن يَلۡعَنِ ٱللَّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُۥ نَصِيرًا ٥٢﴾ [النساء: ۵۱-۵۲].
ترجمه: «آیا کسانى را که از کتاب [آسمانى] نصیبى یافتهاند ندیدهاى که به جبت و طاغوت ایمان دارند و در باره کسانى که کفر ورزیدهاند مىگویند اینان از کسانى که ایمان آوردهاند راهیافتهترند * اینانند که خدا لعنتشان کرده و هرکه را خدا لعنت کند هرگز براى او یاورى نخواهى یافت».
و دستهای به خدا کفر ورزیدند، پس چیزهایی را ابداع کردند که خداوند به آن دستور نداده بود و با دستهای خود سنگ و تخته و صورتهایی را نصب میکردند و آن را مزین مینمودند و نامهایی را برای آنها به کار میبردند و آنها را خدایان خویش مینامیدند و به پرستش آنها میپرداختند، و هرگاه غیر از معبودهایشان چیزهای زیبای دیگری را مییافتند آن را برمی داشتند و به عبادت آن میپرداختند و معبودهای قبلی را کنار میگذاشتند، اینها عرب بودند و دستهای از عجم هم در این کار و در پرستش آنچه از ماهی و ستاره و آتش و... انتخاب کرده بودند از اعراب پیروی میکردند.
و خداوند پاسخی از پاسخهای برخی از کسانی که غیر از او را پرستش میکردند برای پیامبرش بازگو مینماید، پس خداوند سخن آنها را حکایت میکند که میگفتند: ﴿إِنَّا وَجَدۡنَآ ءَابَآءَنَا عَلَىٰٓ أُمَّةٖ وَإِنَّا عَلَىٰٓ ءَاثَٰرِهِم مُّقۡتَدُونَ﴾ [الزخرف: ۲۳].ترجمه: «گفتند ما پدران خود را بر آیینى [و راهى] یافتهایم و ما از پى ایشان راهسپریم».
و خداوند در آیهی دیگری در مورد آنها حکایت میکند: ﴿ وَقَالُواْ لَا تَذَرُنَّ ءَالِهَتَكُمۡ وَلَا تَذَرُنَّ وَدّٗا وَلَا سُوَاعٗا وَلَا يَغُوثَ وَيَعُوقَ وَنَسۡرٗا ٢٣﴾ [نوح: ۲۳]. ترجمه: «و گفتند زنهار خدایان خود را رها مکنید و نه ود را واگذارید و نه سواع و نه یغوث و نه یعوق و نه نسر را».
و میفرماید:
﴿وَٱذۡكُرۡ فِي ٱلۡكِتَٰبِ إِبۡرَٰهِيمَۚ إِنَّهُۥ كَانَ صِدِّيقٗا نَّبِيًّا ٤١ إِذۡ قَالَ لِأَبِيهِ يَٰٓأَبَتِ لِمَ تَعۡبُدُ مَا لَا يَسۡمَعُ وَلَا يُبۡصِرُ وَلَا يُغۡنِي عَنكَ شَيۡٔٗا ٤٢﴾ [مریم: ۴۱-۴۲]. ترجمه: «و در این کتاب به یاد ابراهیم پرداز زیرا او پیامبرى بسیار راستگوى بود * چون به پدرش گفت پدر جان چرا چیزى را که نمىشنود و نمىبیند و از تو چیزى را دور نمىکند مىپرستى».
و میفرماید:
﴿وَٱتۡلُ عَلَيۡهِمۡ نَبَأَ إِبۡرَٰهِيمَ ٦٩ إِذۡ قَالَ لِأَبِيهِ وَقَوۡمِهِۦ مَا تَعۡبُدُونَ ٧٠ قَالُواْ نَعۡبُدُ أَصۡنَامٗا فَنَظَلُّ لَهَا عَٰكِفِينَ ٧١ قَالَ هَلۡ يَسۡمَعُونَكُمۡ إِذۡ تَدۡعُونَ ٧٢ أَوۡ يَنفَعُونَكُمۡ أَوۡ يَضُرُّونَ ٧٣﴾ [الشعراء: ۶۹-۷۳].
ترجمه: «بر آنان خبر ابراهیم را بخوان * آنگاه که به پدر خود و قومش گفت چه مىپرستید * گفتند بتانى را مىپرستیم و همواره ملازم آنهاییم * گفت آیا وقتى دعا مىکنید از شما مىشنوند * یا به شما سود یا زیان مىرسانند».
و خداوند آنگاه که نعمت خویش را به یاد آنها میآورد و از گمراهی آنها به طور عموم خبر میدهد و بر مؤمنین آنها منت میگذارد در موردشان میفرماید:
﴿وَٱذۡكُرُواْ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ إِذۡ كُنتُمۡ أَعۡدَآءٗ فَأَلَّفَ بَيۡنَ قُلُوبِكُمۡ فَأَصۡبَحۡتُم بِنِعۡمَتِهِۦٓ إِخۡوَٰنٗا وَكُنتُمۡ عَلَىٰ شَفَا حُفۡرَةٖ مِّنَ ٱلنَّارِ فَأَنقَذَكُم مِّنۡهَاۗ كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ ٱللَّهُ لَكُمۡ ءَايَٰتِهِۦ لَعَلَّكُمۡ تَهۡتَدُونَ﴾ [آلعمران: ۱۰۳].
ترجمه: «و نعمتخدا را بر خود یاد کنید آنگاه که دشمنان [یکدیگر] بودید پس میان دلهاى شما الفت انداخت تا به لطف او برادران هم شدید و بر کنار پرتگاه آتش بودید که شما را از آن رهانید این گونه خداوند نشانههاى خود را براى شما روشن مىکند باشد که شما راه یابید».
آنها قبل از اینکه به وسیلهی محمد نجات یابند در افتراق و اجتماعشان اهل کفر بودند و بزرگترین امور یعنی کفر به خدا آنها را گرد هم میآورد.
و همچنین ابداع و به وجود آوردن چیزهایی آنها را گرد هم میآورد که خداوند بدان اجازه نداده بود و خدا بسیار بلند مرتبهتر از آن است که آنها او را بدان توصیف میکردند.
خداوند جن و انس را تنها براى پرستش خود آفریده است.
خداوند پیامبران علیهم السلام را در میان مردم برگزید و آنها امین بر وحی و حجت خدا هستند
ابراهیم ÷ دوست و خلیل خدا است.
خداوند بعضی از انبیا را بر بعضی دیگر برتری داده است.
مردم قبل از بعثت پیامبرصدر جاهلیت و گمراهی کامل بودند و آنها دو دسته بودند:
أ – دستهی اول: اهل کتاب هستند که دین خود را تحریف کردند و از پیام آن روی برتافتند و برای خود دینی را ابداع نمودند که خداوند به آن دستور نداده بود.
ب – دستهی دوم: بت پرستان عرب و عجم و کسانی که راه و منش آنها را دنبال میکرد.
قبل از بعثت پیامبرص دو اصل بزرگ تمامی امتها را در کفر گرد هم میآورد:
أ – اصل اول: کفر به خدا.
ب – اصل دوم: ابداع و به وجود آوردن آنچه که خدا بدان اجازه نداده بود [۷۵۵].
پیامبران علیهم السلام با قوم خویش به مجادله پرداختند و آنها را از پرستش غیر خدا ترساندند و برای آنها توضیح دادند که آن بتها استحقاق پرستش را ندارند زیرا آنها نمیتوانند ببینند و بشنوند و هیچ گونه نیازی را برطرف نمایند.
تعصب برای آنچه که آبا و اجداد بر آن بودهاند از بزرگترین چیزهایی بوده که انسان را از پذیرش حق بازداشته است، نظر به اینکه کفار به این صورت به پیامبران خود جواب میدادند:
﴿إِنَّا وَجَدۡنَآ ءَابَآءَنَا عَلَىٰٓ أُمَّةٖ وَإِنَّا عَلَىٰٓ ءَاثَٰرِهِم مُّقۡتَدُونَ﴾ [الزخرف: ۲۳]. ترجمه: «گفتند ما پدران خود را بر آیینى [و راهى] یافتهایم و ما از پى ایشان راهسپریم».
رحمت خداوند برای بندگانش به وسیلهی رسالت پیامبر ص.
شافعی / میگوید:
هنگامی که موقع مقرر فرا رسید حکم خدا به حقیقت پیوست و بعد از اینکه گناه و معصیتی که بدان راضی نبود افق را در بر گرفته بود دین منتخب خویش را اظهار نمود [۷۵۶].
پس به رحمت خویش درهای آسمانها را باز کرد و حکم خود را نازل گرداند همچنانکه مدام حکم خدا در قرنهای گذشته هم نازل میگشت، خداوند تبارک و تعالی میفرماید: ﴿كَانَ ٱلنَّاسُ أُمَّةٗ وَٰحِدَةٗ فَبَعَثَ ٱللَّهُ ٱلنَّبِيِّۧنَ مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ﴾ [البقرة: ۲۱۳]. «مردم امتى یگانه بودند پس خداوند پیامبران را نویدآور و بیمدهنده برانگیخت».
[۷۵۵] " الرسالة " ۸/۱۲. [۷۵۶] خداوند میفرماید: ﴿هُوَ ٱلَّذِي بَعَثَ فِي ٱلۡأُمِّيِّۧنَ رَسُولٗا مِّنۡهُمۡ يَتۡلُواْ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتِهِۦ وَيُزَكِّيهِمۡ وَيُعَلِّمُهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ وَإِن كَانُواْ مِن قَبۡلُ لَفِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٖ ٢﴾ [الجمعة: ۲]. ترجمه: «اوست آن کس که در میان بىسوادان فرستادهاى از خودشان برانگیخت تا آیات او را بر آنان بخواند و پاکشان گرداند و کتاب و حکمت بدیشان بیاموزد و [آنان] قطعا پیش از آن در گمراهى آشکارى بودند». و در حدیث آمد:ه «من بندگانم را خلق کردم در حالی که تمامی آنها پاک و حنیف بودند ، اما شیاطین به سوی آنها رفتند و آنها را از دینشان دور نمودند و آنچه بر آنها حلال کرده بودم بر آنها حرام گرداندند و به آنها دستور دادند که برای من شرکائی قرار دهند که بدان اجازه نداده بودم. و خداوند به اهل زمین نگاه کرد پس بجز قسمتی از اهل کتاب همهی عرب و عجم را زشت و ناهنجار شمرد». مسلم ۴/ ۲۱۹۷.
شافعی / میگوید:
پیامبر ص فرد منتخب خداوند است که او را برای وحی و رسالت خویش انتخاب [۷۵۷] کرد و با گشودن در رحمتش [۷۵۸] او را بر تمام مخلوقات برتری داد، و آخرین پیام رحمت خویش را برای بشر بهوسیلهی او [۷۵۹] به پایان رساند، و آنچه او بدان فرستاده شده بود تمام برنامههای پیامبران پیشین را فرا گرفته بود [۷۶۰] [۷۶۱].
و در دنیا نام او را همراه نام خویش رفعت بخشیده است [۷۶۲] و در قیامت کسی است که شفاعت میکند و شفاعتش پذیرفته میشود [۷۶۳].
[۷۶۴] و او پاکترین نفس بشر است [۷۶۵] و جامع تمامی اخلاقی است که خداوند برای دین و دنیا بدان راضی است [۷۶۶] و دارای بهترین دودمان و قبیله است [۷۶۷].
این شخصیت والا عبارت است از محمد بنده و فرستادهی خدا [۷۶۸].
﴿لَقَدۡ جَآءَكُمۡ رَسُولٞ مِّنۡ أَنفُسِكُمۡ عَزِيزٌ عَلَيۡهِ مَا عَنِتُّمۡ حَرِيصٌ عَلَيۡكُم بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ رَءُوفٞ رَّحِيمٞ ١٢٨ ﴾ [التوبة: ۱۲۸]. ترجمه: «قطعا براى شما پیامبرى از خودتان آمد که بر او دشوار است شما در رنج بیفتید به [هدایت] شما حریص و نسبت به مؤمنان دلسوز مهربان است».
و میفرماید: ﴿لِّتُنذِرَ أُمَّ ٱلۡقُرَىٰ وَمَنۡ حَوۡلَهَا﴾ [الشوری: ۷]. ترجمه: «تا [مردم] مکه و کسانى را که پیرامون آنند هشدار دهى».
و میفرماید: ﴿وَأَنذِرۡ عَشِيرَتَكَ ٱلۡأَقۡرَبِينَ ٢١٤﴾ [الشعراء: ۲۱۴]. ترجمه: «و خویشان نزدیکت را هشدار ده».
و میفرماید: ﴿وَإِنَّهُۥ لَذِكۡرٞ لَّكَ وَلِقَوۡمِكَۖ وَسَوۡفَ تُسَۡٔلُونَ ٤٤﴾ [الزخرف: ۴۴]. ترجمه: «و به راستى که [قرآن] براى تو و براى قوم تو [مایه] تذکرى است و به زودى [در مورد آن] پرسیده خواهید شد».
سپس شافعی / به سند خویش از مجاهد / در مورد آیهی: ﴿وَإِنَّهُۥ لَذِكۡرٞ لَّكَ وَلِقَوۡمِكَۖ وَسَوۡفَ تُسَۡٔلُونَ ٤٤﴾ [الزخرف: ۴۴]. نقل میکند که گفته است: گفته میشود: مردها از چه کسانی هستند ؟ جواب داده میشود: از عرب هستند. گفته میشود: از کدام عرب؟ پاسخ داده میشود: از قریش ) [۷۶۹].
شافعی میگوید: آنچه مجاهد در این مورد بیان داشته در آیه واضح و روشن دیده میشود به طوری که نیازی به تفسیر ندارد.
خداوند سبحان در انذار و بیم دهی قوم و خاندان نزدیک پیامبر ص را تخصیص داد و بعد از آنها تمام مردم را بدان احاطه داد و با قرآن ذکر پیامبر ص را رفعت بخشید سپس آنگاه که پیامبر ص را مبعوث نمود قوم او را برگزید.
پس فرمود: ﴿وَأَنذِرۡ عَشِيرَتَكَ ٱلۡأَقۡرَبِينَ ٢١٤﴾ [الشعراء: ۲۱۴]. ترجمه: «و خویشان نزدیکت را هشدار ده».
و برخی از مفسرین قرآن گفتهاند: پیامبر ص فرمود: ای فرزندان عبدمناف خداوند مرا فرستاد تا خویشاوندان نزدیکم را هشدار دهم و شما خویشان نزدیک من هستید [۷۷۰] [۷۷۱].
شافعی میگوید: خداوند رحمت خویش را بر محمد نازل گرداند هر اندازه ذکر کنندگان نام او را ذکر کنند و غافلین از ذکر نام او غافل بمانند و بزرگترین و بیشترین و پاکترین صلواتی که بر اولین و آخرین مخلوق خویش میفرستد شامل حال او گرداند و ما و شما را با فرستادن صلوات بر او پاکتر [۷۷۲] از هر کدام از امت محمد ص گرداند که بر او صلوات و رحمت و برکت میفرستد [۷۷۳].
شافعی میگوید: خدا از جانب ما بزرگترین پاداش خود را بر پیامبر ما ارزانی بخشد که به فرستادگانش در برابر کسانی که به سوی آنها فرستاده شده میدهد، خداوند به وسیلهی او ما را از هلاکت نجات بخشید و ما را در ردیف بهترین امتی که برای مردم بیرون آمدهاند قرار داد [۷۷۴].
هر گونه نعمت ظاهری و پنهانی که به ما میرسد و به وسیلهی آن نصیبی از دین و دنیا را نایل میشویم و یا اینکه باعث دفع مشکلاتی برای ما در دین و دنیایمان و یا در یکی از آنها میشود حتما محمد ص سبب اساسی به سوی آن خیر و هدایت کننده به سوی آن رشد بوده و مدافعی بوده دربرابر هلاکت و جاهای بدی که مخالف رشد و ترقی بودهاند و متذکری بوده در برابر اسبابی که موجب هلاکت میشوند و مدام بر نصیحت و ارشاد و انذار پابرجا بوده است، پس خداوند خیر و برکت خود را بر محمد و آل محمد نازل کن همان گونه که بر ابراهیم و آل ابراهیم نازل کردهاید همانا سزاوار ستایش هستی و بزرگواری [۷۷۵] [۷۷۶].
و بیهقی به سند خویش از امام شافعی / روایت میکند که گفته است: خداوند خطاب به پیامبرش ص فرمود: ﴿قُلۡ مَا كُنتُ بِدۡعٗا مِّنَ ٱلرُّسُلِ وَمَآ أَدۡرِي مَا يُفۡعَلُ بِي وَلَا بِكُمۡ﴾ [الأحقاف: ۹]. «بگو من از [میان] پیامبران نودرآمدى نبودم و نمىدانم با من و با شما چه معاملهاى خواهد شد».
سپس خداوند بر پیامبرش ص نازل فرمود که از گناهان گذشته و آیندهاش درگذشته است، مراد قول خداوند است که فرموده: ﴿إِنَّا فَتَحۡنَا لَكَ فَتۡحٗا مُّبِينٗا ١ لِّيَغۡفِرَ لَكَ ٱللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنۢبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ وَيُتِمَّ نِعۡمَتَهُۥ عَلَيۡكَ وَيَهۡدِيَكَ صِرَٰطٗا مُّسۡتَقِيمٗا ٢﴾ [الفتح: ۱-۲].
ترجمه: «ما تو را پیروزى بخشیدیم [چه] پیروزى درخشانى * تا خداوند از گناه گذشته و آینده تو درگذرد و نعمتخود را بر تو تمام گرداند و تو را به راهى راست هدایت کند».
یعنی خداوند گناهان پیش از وحی و بعد از وحی او را میبخشد و او را از ارتکاب گناه نگه میدارد، پس خداوند دانسته که پیامبر ص کارهای مورد پسند او را انجام میدهد و اینکه ایشان نخستین شفاعت کننده، شفاعت پذیرفته شده در روز قیامت و سردستهی تمام مخلوقات است [۷۷۷].
حقیقتا [۷۷۸] از سخنان امام شافعی ظاهر گشت که ایشان پیامبر ما محمد ص را بر تمام خلایق تفضیل میدهد و ایشان به طور صریح این نظر خویش را ابراز داشته است، همچنانکه بیهقی از او روایت میکند که گفته است:
محمد فرستادهی خدا بهترین مخلوق پروردگار جهانیان است.
و مردم با هم اختلاف نظر دارند برخی میگویند پیامبران بهترین مخلوق پروردگار هستند و برخی هم میگویند فرشتهها بهترین مخلوق پروردگارند.
و در مورد آدم و محمد هم اختلاف نظر وجود دارد که کدام یک از آنها بزرگتر از دیگری است.
و در مورد بزرگی مکه و مدینه هم با هم اختلاف دارند
شافعی / میگوید: مکه بهترین مکان است [۷۷۹].
و آنجه شافعی بدان نظر داده است چیزی است که دلایلی بر آن دلالت میکند، همانند قول پیامبر ص که میفرماید: من در روز قیامت سید فرزندان آدم هستم [۷۸۰].
اگر گفته شود که این حدیث را چگونه با آن حدیث دیگر جمع میکنید که پیامبر ص فرموده است: مرا بر موسی تفضیل ندهید) [۷۸۱].
در پاسخ میگویم: از سبب ورود حدیپ این مسئله فهم میشود، ابوهریره س میگوید: یک نفر یهودی کالای خود را در بازار عرضه میکند و میخواهد آن را بفروشد، و هنگامی که در برابر چیزی به او میدهند که آن را نمیپسندد و بدان راضی نمیشود میگوید: نه سوگند به کسی که موسی را برای تمام بشر انتخاب کرد به این قیمت راضی نیستم، وقتی که مردی از انصار آن جمله را میشنود سیلی بر او میزند و میگوید: چرا میگویید سوگند به کسی که موسی را برای تمام بشر انتخاب کرده در حالی که پیامبر صمیان ما است، پس آن مرد یهودی خدمت پیامبر ص میرود و میگوید: ای ابوالقاسم من با شما عهد و پیمانی دارم و این در حالی است که فلانی به من سیلی میزند، پیامبر صاو را احضار میکند و میپرسد: چرا به او سیلی زدهاید؟ گفت: ای رسول خدا! ایشان در حالی که شما میان ما هستی میگوید: سوگند به کسی که موسی را برای تمام بشر انتخاب کرده، پیامبر ص طوری ناراحت میشود که ناراحتی از صورتش نمایان میشود سپس میگوید: میان پیامبران تفضیل و برتری را قرار ندهید.
از این حدیث سبب نهی پیامبر ص از تفضیل و برتری قرار دادن میان پیامبران علیهم السلام فهمیده میشود که عبارت است از اینکه اگر برتر شماردن میان پیامبران از روی تعصب باشد و یا اینکه از باب تفضیل به اسم خاص باشد کاری است که پیامبر از آن نهی کرده، اما اگر به شیوهی دیگری بود آن جایز است، و میتوان گفت: که بنا به دو شرط برتری میان پیامبران جایز است:
شرط نخست: اینکه از روی تعصب و حمیت نباشد.
شرط دوم: اینکه برتری به طور عموم باشد و بدون تخصیص پیامبر معینی صورت گیرد.
زیرا این کار موجب جریحه دار کردن پیامبر مشخصی نمیشود.
اگر گفته شود که برتری شماردن میان پیامبران به دو شرط فوق جایز است پس آن سخن پیامبر ص به چه معنی است که فرموده: (و من نمیگویم که کسی از یونس بن متی برتر است).
و در روایت دیگری (شایستهی هیچ کسی نیست که بگوید من از یونس بن متی برتر هستم).
و در رویت دیگری (هیچ کدام از شما نگوید که من از یونس بن متی برتر هستم).
و در روایت دیگری (شایستهی هیچ پیامبری نیست که بگوید من از یونس بن متی برتر هستم)
و در روایت دیگری (هرکس بگوید من از یونس بن متی برتر هستم دروغ گفته است)
پاسخ:
این احادیث بر عموم دلالت میکنند یعنی شایستهی هیچ کسی نیست که بگوید من از یونس بن متی برتر هستم.
و سبب اینکه پیامبر ص تنها به یونس ÷اشاره کرده به این خاطر است که یونس÷ مرتکب گناه شده است و پیامبر ص به طور کامل بندگی را سپری نمود و مرتکب گناهی نشد، پس ترسید از اینکه مبادا کسی گمان برد پیامبر ص از یونس بزرگتر است، زیرا پیامبر مرتکب گناهی چنان نشد که مستوجب سرزنش و توبیخ خداوند شود و از آن گناه طلب مغفرت از خداوند نماید، زیرا فضل یونس به نبوت و پیامبری بزرگ و عظیم است و اما گناهی که مرتکب آن شد از خداوند خواست که او را ببخشد و خداوند هم او را بخشید [۷۸۲].
و اما سخن پیامبر صکه فرمود: (هر کس بگوید که من از یونس بن متی برتر هستم دروغ گفته است).
با وجود اینکه پیامبر ص بزرگتر از تمام پیامبران علیهم السلام است، در پاسخ آن میگوییم:
پیامبر ص بهترین مردم است اما برتری شماردن به اسم چیزی است که از آن نهی شده و ممکن نیست که پیامبر آن را بگوید در حالی که خود از آن نهی نموده، و این همانند قول خداوند است که فرموده: ﴿لَئِنۡ أَشۡرَكۡتَ لَيَحۡبَطَنَّ عَمَلُكَ وَلَتَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ﴾ [الزمر: ۶۵]. ترجمه: «اگر شرک ورزى حتما کردارت تباه و مسلما از زیانکاران خواهى شد».
با وجود اینکه پیامبر ص معصوم از شرک است، پس وعده و وعید در اینجا برای توضیح سرنوشت کردار است و هر کس این کار را انجام دهد او دروغگو است [۷۸۳].
و ابن قتیبه / گفته است:
میان این احادیث هیچ گونه اختلاف و تناقضی وجود ندارد، زیرا ایشان هنگامی که میگوید (در روز قیامت من سید فرزندان آدم هستم ) میخواهد بگوید که من در آن روز شهید و شافع برای امتم هستم، و هنگامی که میگوید: (مرا بر یونس بن متی تفضیل ندهید ) میخواهد راه تواضع و فروتنی را بپیماید [۷۸۴].
اگر کسی بگوید: پیامبر ص در جواب آن شخصی که گفت ای بهترین آفریده شده! فرمود: بهترین آفریده شده ابراهیم است. ودر جواب آن شخص دیگری که گفت: ای سید ما! فرمود سید خدا است. این سخن به چه معنی است: میگوییم:
این از جملهی تواضعهای پیامبر ص و حرص و تقلاهای آن بزرگوار بر امتش است که خواسته هر گونه راهی را بر امتش ببندد که منجر به افراط و تجاوز از حد آنها در مورد او بشود.
و آنچه در مورد موسی و یونس گفته میشود در مورد آدم و سایر پیامبرها گفته میشود.
اما در مورد مسألهی برتری شماردن میان پیامبران و فرشتهها علما با هم اختلاف نظر دارند و این اختلافی است که فاقد هر گونه ارزش و فایدهای است، ولیکن بدون اینکه متعرض هیچگونه اختلافی شوم سخن ابن ابی العز حنفی را نقل میکنم که در این مسئله بسیار مفید و با ارزش است.
ابن ابی العز حنفی میگوید: مردم در مورد برتری شماردن میان صالحین و فرشتهها سخن راندهاند و نظریهی برتری دادن پیامبران و صالحین بر فرشتهها به اهل سنت و برتری دادن فرشتهها بر پیامبران و صالحین نسبت داده میشود.
و پیروان اشعری در این مورد دو دسته هستند: برخی از آنها پیامبران و صالحین را تفضیل میدهند، و برخی هم در این مسئله توقف میکنند و هیچ سخنی را ارائه نمیدهند، و از برخی از آنها نقل شده که به تفضیل فرشتهها میل داشتهاند، و همین نظریه از غیر آنها از اهل سنت و برخی از صوفیها نقل شده است.
و شیعه گفتهاند: جمیع ائمه از جمیع فرشتهها برتر هستند.
و برخی از مردم در این مورد توضیحات دیگری را ارائه میدهند.
و هیچ صاحب نظری نگفته است که فرشته از برخی پیامبران نه همهی آنها برتر هستند.
حنفی میگوید: در واقع از سخن راندن در این مسأله به میل و رغبت هستم زیرا حامل ارزش و فایده چندانی نیست و از آنچه که عنایت انسان هم بدان بستگی ندارد نزدیک است «من حسن اسلام الـمرء ترکه ما لا یعنیه» [۷۸۵].
«از خوبی مسلمانی شخص این است که کارهایی را ترک کند که مورد عنایتش نیست و به کارش نمیآید».
و شیخ ابوجعفر طحاوی / نه به صورت نفی و نه به صورت اثبات متعرض این بحث نشده است. و ممکن است به طور عمد سخن راندن از این بحث را ترک کرده باشد.
و امام ابو حنیفه بنا به آنچه در مآل الفتاوی ذکر کرده از پاسخ این سوال توقف نموده است، مسائلی در آن کتاب بحث شده که ابوحنیفه به طور قاطعانه به آنها پاسخ نداده است و از جملهی آنها اعلام تفضیل میان پیامبران علیهم السلام و ملائکه است.
آنچه بر ما واجب است این است که به ملائکه و پیامبران ایمان داشته باشیم و بر ما واجب نیست که معتقد باشیم کدام یک از آنها بر دیگری برتر است، زیرا اگر این کار فر ما واجب میبود حتما آن را در نصی برای ما بیان میکرد، خداوند میفرماید: ﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ﴾ [المائدة: ۳]. «امروز دین شما را برایتان کامل گردانیدم».
و میفرماید: ﴿وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّٗا﴾ «و پروردگارت هرگز فراموشکار نبوده است».
و هرگز گفته نمیشود که این مسأله مانند سایر مسایل استنباط شده از قرآن و سنت است، زیرا بنا به آنچه انشاءالله بدان اشاره میکنم دلایل در این زمینه همسنگ و همطراز هم هستند.
و اما آنچه مرا به نوشتن این بحث حمل کرد این بود که برخی از افراد جاهل و نادان را میبینم که با سخنان خویش نسبت به ملائکه بىادبی را نشان میدهند و در هر کویی و برزنی میگویند فرشتهی خدمتکار پیامبر ص، و یا اینکه میگویند برخی از ملائکه - مراد ملائکهی موظف در برابر امور بشر - خدمت گذار بنی آدم هستند، و امثال این عبارتهایی که مخالف شریعت و دور از ادب و احترام است اگر بنابر تعصب و حمیت برای جنسی بر جنس دیگر و کاستن مقام آن جنس باشد.
و این مسأله به هیچ وجهی همانند برتری شمردن میان پیامبران علیهم السلام نیست، زیرا در این مورد نص یافت میشود و آن هم قول خداوند است که میفرماید: ﴿تِلۡكَ ٱلرُّسُلُ فَضَّلۡنَا بَعۡضَهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖۘ﴾ [البقرة: ۲۵۳]. ترجمه: «برخى از آن پیامبران را بر برخى دیگر برترى بخشیدیم».
و میفرماید: ﴿وَلَقَدۡ فَضَّلۡنَا بَعۡضَ ٱلنَّبِيِّۧنَ عَلَىٰ بَعۡضٖ﴾ [الإسراء: ۵۵]. «و در حقیقت بعضى از انبیا را بر بعضى برترى بخشیدیم».
و خلاصهی کلام اینکه این مسأله جزو مسائل اضافی است به همین خاطر بسیاری از اصولیون تعرض آن نشدهاند و از آن بحث نراندهاند. و خدا بهتر میداند [۷۸۶].
و همین دست کشیدن و فرو نهادن چیزی است که از سخنان امام شافعی / در این مورد فهمیده میشود بعد از اینکه ایشان به طور قطع پیامبرمان محمد ص را بر سایر مخلوقات تفضیل میدهد.
و از جمله احترام و بزرگداشت امام شافعی برای پیامبر ص این است که ایشان از بکارگیری هر گونه کلماتی که عدم تجلیل از آن نمایان میشد خودداری میکرد و آن را نمیپسندید. از همین قبیل است آنچه بیهقی به سند خویش از امام شافعی روایت کرده که فرموده است:
سخن آن مرد را نمیپذیرفت که میگفت: قال الرسولص (رسول گفت) بلکه به عنوان احترام برای پیامبر ص میگفت: قال رسول اللهص (رسول اللهص گفت) [۷۸۷].
زیرا کلمهی رسول عام است و برای هر فرستاده شدهای استعمال میشود خواه رسول و فرستادهی خدا باشد یا اینکه فرستادهی دیگری باشد.
اما اگر گفته شد رسول خدا، این صفتی است مخصوص پیامبران خدا علیهم السلام و از جملهی بزرگداشت پیامبر ص این است که او را به مقام رسالت توصیف نماییم.
و بیهقی از مزنی روایت میکند که گفته: هیچ یک از علما را ندیدهام که آن بزرگداشت را برای پیامبر ص به کار برد که شافعی / برای آن بزرگوار به کار میبرد، زیرا ایشان بسیار زیبا نام او را ذکر میکرد [۷۸۸].
و امام شافعی در مورد آیاتی که به پیامبر ص داده شده میگفت: (خداوند هیچ گاه چیزی را به پیامبری نداده است مگر اینکه بیشتر از آن را به محمد ص.
عمرو میگوید: به شافعی گفتم: خداوند بیشتر از محمد ص را به عیسی ÷ داده است، زیرا عیسی مرده را زنده میکرد؟
شافعی گفت: قبل از اینکه برای پیامبر ص منبر بسازند ایشان در کنار تنهای خطبه را ارائه میداد اما هنگامی که خواست بر منبر برود و از تنه جدا شد آن تنه برای پیامبرص نالید، پس این یعنی اینکه بیشتر از عیسی به پیامبر ما داده شده است [۷۸۹].
و در مناقب رازی میگوید: نالهی تنه بزرگتر از زنده کردن مرده است زیرا همیشه زنده کردن درخت بزرگتر از زنده کردن مرده میباشد [۷۹۰].
[۷۵۷] در حدیث آمده که واثله بن اسقع میگوید: شنیدم که پیامبر ص میگفت: «خداوند کنانه را از فرزندان اسماعیل انتخاب کرد و از فرزندان کنانه قریش را انتخاب کرد و از میان قریش بنی هاشم را انتخاب کرد و در میان بنی هاشم مرا برگزید». مسلم ۴/۱۷۸۲. و در روایت دیگری ابوهریره س نقل میکند که پیامبرص فرمود: من در بهترین قرن از قرنها از زمان آدم فرستاده شده ام. رواه البخاری ۳/۱۳۰۵ شماره۲۳۶۴. [۷۵۸] مثل اینکه مراد ایشان قول خداوند است که میفرماید: ﴿وَرَحۡمَتِي وَسِعَتۡ كُلَّ شَيۡءٖۚ فَسَأَكۡتُبُهَا لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ وَيُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ وَٱلَّذِينَ هُم بَِٔايَٰتِنَا يُؤۡمِنُونَ ١٥٦ ٱلَّذِينَ يَتَّبِعُونَ ٱلرَّسُولَ ٱلنَّبِيَّ ٱلۡأُمِّيَّ ٱلَّذِي يَجِدُونَهُۥ مَكۡتُوبًا عِندَهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِ وَٱلۡإِنجِيلِ يَأۡمُرُهُم بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَيَنۡهَىٰهُمۡ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ ٱلطَّيِّبَٰتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيۡهِمُ ٱلۡخَبَٰٓئِثَ وَيَضَعُ عَنۡهُمۡ إِصۡرَهُمۡ وَٱلۡأَغۡلَٰلَ ٱلَّتِي كَانَتۡ عَلَيۡهِمۡ﴾ [الأعراف: ۱۵۶-۱۵۷]. ترجمه: «و رحمت من همه چیز را فرا گرفته است و به زودى آن را براى کسانى که پرهیزگارى مىکنند و زکات مىدهند و آنان که به آیات ما ایمان مىآورند مقرر مىدارم * همانا که از این فرستاده پیامبر درس نخوانده که [نام] او را نزد خود در تورات و انجیل نوشته مىیابند پیروى مىکنند [همان پیامبرى که] آنان را به کار پسندیده فرمان مىدهد و از کار ناپسند باز مىدارد و براى آنان چیزهاى پاکیزه را حلال و چیزهاى ناپاک را بر ایشان حرام مىگرداند و از [دوش] آنان قید و بندهایى را که بر ایشان بوده است برمىدارد». و از جمله احادیثی که بر این معنی دلالت میکند: حدیث جابر بن عبدالله ب : پیامبر ص فرمود: اعطیت خمسا لم یعط..... پنج چیز به من داده شده که به هیچ کدام از پیامبران قبلاز من داده نشده است: به اندازهی طول یک ماه راه دشمن از من میترسد، تمام زمین برای من به عنوان مسجد قرار داده شده پس هر کدام از امت من در هر جای زمین نماز بگذارد نمازش صحیح است ، و غنایم جنگی برای من حلال شده در حالی که برای هیچ کسی قبل از من حلال نبوده است ، و شفاعت هم به من عطا شده است ، و هر کدام از پیامبران قبل از من به سوی یک قوم و ملت خاص فرستاده میشدند اما من به سوی تمام مردم به طور عموم فرستاده شدهام) بخاری ۱/۱۲۸. و در روایت دیگری ابوهریره س نقل میکند که پیامبرص فرمود: با شش چیز بر سایر پیامبران برتری داده شدهام: الفاظ رسا به من داده شده است ، ترس و هراس را در روحیهی دشمن نسبت به من ایجاد کرده است ، و غنایم جنگی برای من حلال شده است ، و تمام زمین برای من به عنوان مسجد قرار داده شده ، و به سوی تمام مردم به طور عموم فرستاده شدهام و پیامبران با من به پایان رسیدند). مسلم ۱/۳۷۱. [۷۵۹] خداوند متعال میفرماید: ﴿مَّا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَآ أَحَدٖ مِّن رِّجَالِكُمۡ وَلَٰكِن رَّسُولَ ٱللَّهِ وَخَاتَمَ ٱلنَّبِيِّۧنَ﴾ [الأحزاب: ۴۰]. ترجمه: «محمد پدر هیچیک از مردان شما نیست ولى فرستاده خدا و خاتم پیامبران است». و از ابوهریره س نقل شده که پیامبر ص فرمود: وضع من با پیامبران پیشین شباهت به وضع کسی دارد که ساختمان بسیار زیبا و قشنگی را بسازد ولی در گوشهای از آن جای یک آجر خالی و ناقص باشد وقتی که مردم به دور این ساختمان زیبا دور میزنند از زیبایی آن تعجب مینمایند ، میگویند: چرا جای این آجر خالی است ؟! من به منزلهی همان آجری هستم که آن ساختمان را تکمیل مینماید و من آخر پیامبران هستم. [۷۶۰] خداوند میفرماید: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَٰكَ إِلَّا كَآفَّةٗ لِّلنَّاسِ بَشِيرٗا وَنَذِيرٗا﴾ [سبأ: ۲۸]. ترجمه: «و ما تو را جز [به سمت] بشارتگر و هشداردهنده براى تمام مردم نفرستادیم». و در احادیثی که بیان داشتیم همین مفاهیم به واضح دیده میشد (مسلم ۱/۳۷۱ ) [۷۶۱] " الرسالة " ۱۲. [۷۶۲] شافعی / در اینجا اشاره میکند به آیهی ﴿وَرَفَعۡنَا لَكَ ذِكۡرَكَ ٤﴾ [الشرح: ۴]. ترجمه: «و نامت را براى تو بلند گردانیدیم». شافعی به سند خویش از مجاهد نقل میکند که در مورد آیهی فوق گفته است: خداوند فرموده است: ای محمد نام من برده نمیشود مگر اینکه نام شما هم ذکر میشود (اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله). شافعی: میگوید: مراد این است که هنگام ایمان آوردن و برخاستن اذان نام پیامبر همراه نام خدا ذکر میشود و ممکن است نام او هنگام تلاوت قرآن و انجام عملی صالح و دوری از معصیت ذکر شود. " الرسالة " ۱۶. بیهقی در " الدلائل " از قتاده نقل میکند که فرموده است: خداوند نام پیامبر ص را در دنیا و آخرت بلند کرده است ، زیرا هر خطیب و گواهی دهنده و موذنی ندا سر میدهند و میگویند: اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله) دلائل النبوة ۷/ ۶۳ ، الدر المنثور ۸/۵۴۸- ۵۵۰. [۷۶۳] همین نکته در حدیث مشهور در مورد شفاعت آمده است (پس نزد من میآیند ، من هم آنگاه میروم ، و از پروردگارم اجازه میخواهم ، به من اجازه داده میشود ، هنگامی که پروردگارم را میبینم در برابر او به سجده در میآیم ، تا هر اندازه که خدا بخواهد در حالت سجده باقی میمانم ، سپس خداوند میفرماید: ای محمد ! سرت را از سجده بردار ، هر چه میخواهی درخواست کن ، خواستههایت پذیرفته میشود و شفاعت کن شفاعتت قبول خواهد شد) بخاری ۶/۲۶۹۷ ، مسلم ۱/۱۷۵- ۱۸۷. و در حدیث ابوهریره س آمده که پیامبر ص فرمود: در روز قیامت من سید فرزندان آدم هستم و نخستین کسی هستم که از قبر بیرون آورده میشود، و نخستین شافع هستم و نخستین کسی هستم که شفاعتش پذیرفته میشود). مسلم ۴/۱۷۸۲ [۷۶۴] " الرسالة " ۱۲-۱۳. [۷۶۵] در صحیح مسلم باب برتری پیامبر ماص بر تمام خلایق. و امام مسلم به سند خویش از ابوهریره نقل میکند که گفته پیامبرص فرمود: «انا سید ولد آدم یوم القیامة...» «در روز قیامت من سید فرزندان آدم هستم» مسلم ۴/ ۱۷۸۲ ، ترمذی ۴/۳۷۰ ، ابوداود ۴۶۷۳ و علت اینکه سید بودنش را تنها به روز قیامت منحصر میکند این است که سیادت وارزشمندی آن در روز قیامت ظاهر میشود و کسی که در آن روز بزرگ جلوه داده شود بزرگ بودن او در جاهای دیگر از باب اولی است. [۷۶۶] نصوصی که بر زیبایی اخلاق پیامبر ص دلالت میکنند در واقع بسیار فراوان هستند ، از جمله قول خداوند که میفرماید: ﴿وَإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٖ ٤﴾ [القلم: ۴]. ترجمه: «و راستى که تو را خویى والاست». و از جمله حدیث انس که میگوید: اخلاق پیامبرص از همه زیباتر و نیکوتر بود.) دلائل النبوة " نوشتهی بیهقی ۱/۳۱۲ ، و هنگامی که از عائشه سوال میشود که اخلاق پیامبر چگونه بود؟ در جواب گفت: اخلاق پیامبر عبارت بود از همان اخلاقی که قرآن از آن بحث میکند) مسلم ۱/۵۱۲. به محاضره شیخ عبدالمحسن العباد در مورد اخلاق پیامبر ص) مراجعه شود. [۷۶۷] فضل و بزرگی خاندان پیامبر ص چیزی است واضح و روشن، ایشان از طایفهی هاشم و از قبیلهی قریش هستند و دارای دودمانی بزرگتر از تمام مردم میباشند. در صحیح مسلم از حدیث واثله بن اسقع آمده که میگوید از پیامبرص شنیدم که میگفت:: ان الله اصطفی کنانة....... خداوند کنانه را از فرزندان اسماعیل انتخاب کرد و از فرزندان کنانه قریش را انتخاب کرد و از میان قریش بنی هاشم را انتخاب کرد و در میان بنی هاشم مرا برگزید) مسلم ۴/۱۷۸۲ ، زادالمعاد ۱/۷۱. [۷۶۸] بنده و فرستادهی خدا: در این عبارت دور بودن امام شافعی / از بدعت و افراط در ذات پیامبر ص ملاحظه میشود ، زیرا ایشان تنها با کلماتی از پیامبرص تمجید نمودند که برای آن بزرگوار به اثبات رسیده است سپس تمجید را با بیان مقام حقیقی او نزد خدا به پایان رساند که محمد بنده خدا است تا مقام او را بسیار بلند نکرده باشد و و به دنبال آن گفت محمد فرستادهی خدا است تا از مقام او نکاهیده باشد ، و در حدیث صحیح آمده که پیامبرص فرمود: ( در مدح من مبالغه و زیاده روی نکنید ، آنگونه که نصرانیان در مدح عیسی بن مریم مبالغه و زیاده روی کردهاند ، بدون شک من یکی از بندگان خدایم ، پس بگوئید او بنده خدا و رسول خدا است ). بخاری. ابن ابی العز حنفی در شرح عقیده طحاوی ۱۴۹ میگوید: بدان که به کمال رسیدن مخلوقات در گرو تحقق بخشیدن به بندگی برای خداوند است ، و بنده هر اندازه بیشتر برای تحقق بندگی تلاش نماید کمال او بیشتر میشود و درجه او فزونی مییابد و هر کس گمان برد که بنده به وجهی از بندگی بیرون میآید و بیرون رفتن از بندگی برای انسان مایهی کمال است او از گمراه ترین مردم به حساب میآید و مردم را گمراه میکند ، خداوند متعال میفرماید: ﴿وَقَالُواْ ٱتَّخَذَ ٱلرَّحۡمَٰنُ وَلَدٗاۗ سُبۡحَٰنَهُۥۚ بَلۡ عِبَادٞ مُّكۡرَمُونَ ٢٦﴾ [الأنبیاء: ۲۶]. ترجمه: «و گفتند [خداى] رحمان فرزندى اختیار کرده منزه است او بلکه [فرشتگان] بندگانى ارجمندند». همراه با بسیاری از آیات دیگر ، و خداوند پیامبر خویش را در بزرگترین مقام به اسم عبد ذکر کرده است ﴿سُبۡحَٰنَ ٱلَّذِيٓ أَسۡرَىٰ بِعَبۡدِهِۦ﴾ [الإسراء: ۱]. و ﴿وَأَنَّهُۥ لَمَّا قَامَ عَبۡدُ ٱللَّهِ يَدۡعُوهُ﴾ [الجن: ۱۹]. ﴿فَأَوۡحَىٰٓ إِلَىٰ عَبۡدِهِۦ مَآ أَوۡحَىٰ ١٠﴾ [النجم: ۱۰]. و ﴿ وَإِن كُنتُمۡ فِي رَيۡبٖ مِّمَّا نَزَّلۡنَا عَلَىٰ عَبۡدِنَا﴾ [البقرة: : ۲۳]. و با این ویژگی در دنیا و آخرت استحقاق تقدیم بر مردم را کسب کرد، و به همین خاطر در روز قیامت وقتی که بعد از انبیا علیهم السلام از مسیح ÷ طلب شفاعت میشود میگوید: به سوی محمد بروید ، زیرا او کسی است که خداوند از گناهان گذشته و آیندهاش درگذشته است) متفق علیه. پس با تکمیل کردن بندگی برای خدا این مقام و مرتبه برای او حصول پیدا کرد. [۷۶۹] تفسیر طبری ۲۵/۷۶ ، شعب بیهقی حدیث شماره ۲۲ از شعبه چهارده ، الدر المنثور ۷/۳۸۰. و طبرانی در " الکبیر ۲/۲۵۶ " و ابن جریر در " التفسیر ۱۱/۴۶ " از ابن عباس س در مورد آیهی فوق روایت کردهاند که گفته است: این آیه برای شما و قومت شرف و بزرگی است. الدر المنثور ۷/۳۸۰ [۷۷۰] شیخ احمد شاکر : میگوید: (این حدیث را با این لفظ از هیچ کتابی از کتب سنت نیافتم و به گمان من این حدیث از جملهی تعبیرات شافعی است و برخی از مفسرین قرآن گفتهاند که این عبارت حدیثی نیست که با اسناد نزد او روایت شده باشد ، بلکه از جملهی احادیثی است که بر زبان مفسرین نقل میشود همانند آن احادیثی که در کتب فقه و اصول بر زبان فقها و اصولیون نقل میشود واهل علم به حدیث بسیاری از این نوع احادیث را نمیشناسند. آری بخاری و مسلم و کسانی دیگر نیز حدیث ابو هریره را روایت کردهاند که میگوید: وقتی که خداوند آیهی ﴿وَأَنذِرۡ عَشِيرَتَكَ ٱلۡأَقۡرَبِينَ ٢١٤﴾ [الشعراء: ۲۱۴]. را نازل کرد پیامبر ص بلند شد و فرمود: ای جماعت قریش ! نفس و جان خودتان را باز خرید نمایید و آن را نجات دهید ، من نمیتوانم به هیچ وجه شما را از خدا بىنیاز نمایم ، ای طایفهی عبدمناف! من نمیتوانم بدون خواست خدا به شما سودی برسانم، ای عباس بن عبدالمطلب من نمیتوانم برای تو فایدهای داشته باشم) مسلم ۱/۷۶. فتح الباری ۸/۳۷۶ ، الدر المنثور ۵/۹۵-۹۸. اما در هیچ کدام از این گونه روایتها چیزی دیده نمیشود که موافق آن لفظ باشد که پیامبر ص به آنها گفته باشد (و شما خویشان نزدیک من هستید). " الرساله " حاشیه صفحهی ۱۵. [۷۷۱] " الرساله " ۱۳- ۱۵ و این قسمت از کلام شافعی : بیان و توضیحی است برای بزرگی و عظمت منت خداوند بر بندگانش به طور عموم و بر عرب و قریش به طور خصوص به بعثت پیامبر ص آنگاه که آنها را بعد از گمراهی و ضلالت به وسیلهی او هدایت داد و بعد از فقر آنها را به وسیلهی او توانگر گرداند و بعد از ذلت به آنها عزت بخشید . [۷۷۲] این گونه توسل یکی از انواع توسل مشروع است که عبارت است از کمک گرفتن از خدا به وسیلهی عمل صالح ، و کتاب و سنت بر مشروعیت کمک گرفتن به وسیلهی عمل صالح دلالت میکنند ، از جمله: خداوند میفرماید: ﴿ٱلَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَآ إِنَّنَآ ءَامَنَّا فَٱغۡفِرۡ لَنَا ذُنُوبَنَا وَقِنَا عَذَابَ ٱلنَّارِ ١٦﴾ [آلعمران: ۱۶]. همان ترجمه: «کسانى که مىگویند پروردگارا ما ایمان آوردیم پس گناهان ما را بر ما ببخش و ما را از عذاب آتش نگاه دار». و میفرماید: ﴿رَبَّنَآ ءَامَنَّا بِمَآ أَنزَلۡتَ وَٱتَّبَعۡنَا ٱلرَّسُولَ فَٱكۡتُبۡنَا مَعَ ٱلشَّٰهِدِينَ ٥٣﴾ [آلعمران: ۵۳]. ترجمه: «پروردگارا به آنچه نازل کردى گرویدیم و فرستاده[ات] را پیروى کردیم پس ما را در زمره گواهان بنویس». و میفرماید: ﴿وَإِذۡ يَرۡفَعُ إِبۡرَٰهِۧمُ ٱلۡقَوَاعِدَ مِنَ ٱلۡبَيۡتِ وَإِسۡمَٰعِيلُ رَبَّنَا تَقَبَّلۡ مِنَّآۖ إِنَّكَ أَنتَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ ١٢٧﴾ [البقرة: ۱۲۷ترجمه: «و هنگامى که ابراهیم و اسماعیل پایههاى خانه [کعبه] را بالا مىبردند [مىگفتند] اى پروردگار ما از ما بپذیر که در حقیقت تو شنواى دانایى». و آیات در رابطه با توسل بسیار فراوان هستند. و در سنت هم احادیثی امثال حدیث مشهور غار که در بخاری و مسلم و... آمده و احادیث دیگری نیز ذکر شدهاند. اما انواع مشروع دیگر توسل عبارت است از: طلب یاری از خداوند با توسل به اسما و صفات خداوند. و طلب یاری از خداوند با توسل به دعای مرد صالح زندهای که توانایی دعا کردن برای شما را دارد. به کتابهای زیر مراجعه شود: قاعدة جلیلة فی التوسل و الوسیله " نوشتهی شیخ الاسلام ، " و التوصل الی حقیقة التوسل " نوشتهی محمد نسیب رفاعی ، " التوسل " نوشتهی محمد بن ناصر البانی. [۷۷۳] " الرساله " ۱۶. [۷۷۴] خداوند متعال میفرماید: ﴿وَٱعۡتَصِمُواْ بِحَبۡلِ ٱللَّهِ جَمِيعٗا وَلَا تَفَرَّقُواْۚ وَٱذۡكُرُواْ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ إِذۡ كُنتُمۡ أَعۡدَآءٗ فَأَلَّفَ بَيۡنَ قُلُوبِكُمۡ فَأَصۡبَحۡتُم بِنِعۡمَتِهِۦٓ إِخۡوَٰنٗا وَكُنتُمۡ عَلَىٰ شَفَا حُفۡرَةٖ مِّنَ ٱلنَّارِ فَأَنقَذَكُم مِّنۡهَاۗ كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ ٱللَّهُ لَكُمۡ ءَايَٰتِهِۦ لَعَلَّكُمۡ تَهۡتَدُونَ ١٠٣﴾ [آلعمران: ۱۰۳]. ترجمه: «و همگى به ریسمان خدا چنگ زنید و پراکنده نشوید و نعمتخدا را بر خود یاد کنید آنگاه که دشمنان [یکدیگر] بودید پس میان دلهاى شما الفت انداخت تا به لطف او برادران هم شدید و بر کنار پرتگاه آتش بودید که شما را از آن رهانید اینگونه خداوند نشانههاى خود را براى شما روشن مىکند باشد که شما راه یابید». و میفرماید: ﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ تَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَتَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَتُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ﴾ [آلعمران: ۱۱۰]. «شما بهترین امتى هستید که براى مردم پدیدار شدهاید به کار پسندیده فرمان مىدهید و از کار ناپسند بازمىدارید و به خدا ایمان دارید». [۷۷۵] " الرساله " ۱۶-۱۷ [۷۷۶] شافعی : اشاره میکند به عظمت فایدهی پیروی از پیامبر ص، به این معنی هر کس به طور کامل از پیامبر ص پیروی نماید در دنیا و آخرت از گمراهی و ضلالت در امان مانده است، پس هر گونه خیری که برای ما حاصل میشود و هر گونه شری که از ما دفع میشود به سبب پیروی ما از پیامبرمان محمد ص است، و نصوص در رابطه با وجوب چنگ زدن به سنت پیامبرص و هشدار از به وجود آوردن بدعت بسیار فراوان هستند، بلکه حتی کتابهای جداگانهای در این رشته نگاشته شدهاند از جمله کتاب " الاعتصام " نوشتهی شاطبی و... ، خداوند متعال میفرماید: ﴿وَأَنَّ هَٰذَا صِرَٰطِي مُسۡتَقِيمٗا فَٱتَّبِعُوهُۖ وَلَا تَتَّبِعُواْ ٱلسُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمۡ عَن سَبِيلِهِۦۚ ذَٰلِكُمۡ وَصَّىٰكُم بِهِۦ لَعَلَّكُمۡ تَتَّقُونَ ١٥٣﴾ [الأنعام: ۱۵۳]. «و [بدانید] این است راه راست من پس از آن پیروى کنید و از راهها [ى دیگر] که شما را از راه وى پراکنده مىسازد پیروى مکنید اینهاست که [خدا] شما را به آن سفارش کرده است باشد که به تقوا گرایید». و میفرماید: ﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِينٗا﴾ [المائدة: ۳]. «امروز دین شما را برایتان کامل و نعمتخود را بر شما تمام گردانیدم و اسلام را براى شما [به عنوان] آیینى برگزیدم». و پیامبرص در حدیث عرباض بن ساریه میگوید: حقیقت این است اگر کسی از شما زنده بماند اختلافات زیادی را میبیند، پس بر شما واجب است که سنت من و سنت خلفای راشدین بعد از من را دنبال کنید ، به آنها چنگ فرا زنید و با دندانهای آسیابتان آنها را محکم بگیرید و بپرهیزید از اینکه امور تازه و نو را به وجود بیاورید ، زیرا هرگونه بدعتی گمراهی است) ترمذی /۲۶۷۶ و گفته حدیثی است حسن و صحیح ، ابوداود / ۶۴۰۷، ابن ماجه /۴۲-۴۴ ، احمد / ۴/۱۲۶. [۷۷۷] این آیه دلیلی است بر اینکه پیامبرص چیزی از غیب نمیداند مگر آنچه خداوند به او یاد میدهد، زیرا علم غیب مخصوص خداوند است. خداوند متعال میفرماید: ﴿عَٰلِمُ ٱلۡغَيۡبِ فَلَا يُظۡهِرُ عَلَىٰ غَيۡبِهِۦٓ أَحَدًا ٢٦ إِلَّا مَنِ ٱرۡتَضَىٰ مِن رَّسُولٖ﴾ [الجن: ۲۶-۲۷]. ترجمه: «داناى نهان است و کسى را بر غیب خود آگاه نمىکند * جز پیامبرى را که از او خشنود باشد». و میفرماید: ﴿\إِنَّ ٱللَّهَ عِندَهُۥ عِلۡمُ ٱلسَّاعَةِ وَيُنَزِّلُ ٱلۡغَيۡثَ وَيَعۡلَمُ مَا فِي ٱلۡأَرۡحَامِۖ وَمَا تَدۡرِي نَفۡسٞ مَّاذَا تَكۡسِبُ غَدٗاۖ وَمَا تَدۡرِي نَفۡسُۢ بِأَيِّ أَرۡضٖ تَمُوتُۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرُۢ ٣٤﴾ [لقمان: ۳۴]. «در حقیقتخداست که علم [به] قیامت نزد اوست و باران را فرو مىفرستد و آنچه را که در رحمهاست مىداند و کسى نمىداند فردا چه به دست مىآورد و کسى نمىداند در کدامین سرزمین مىمیرد در حقیقتخداست [که] داناى آگاه است». و خداوند متعال در حین بیان حال پیامبرص میفرماید: ﴿ وَلَوۡ كُنتُ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ لَٱسۡتَكۡثَرۡتُ مِنَ ٱلۡخَيۡرِ وَمَا مَسَّنِيَ ٱلسُّوٓءُ﴾ [الأعراف: ۱۸۸]. «و اگر غیب مىدانستم قطعا خیر بیشترى مىاندوختم و هرگز به من آسیبى نمىرسید». اما خداوند بر هر کدام از پیامبرانش که بخواهد منت میگذارد و برخی از امور غیبی را به عنوان احترام و تأییدشان به آنها خبر میدهد. به این دلیل ام المومنین عایشه ل میگوید: و هر کس به شما خبر داد که پیامبرص غیب را میداند بدان که او دروغ گفته است زیرا خداوند میفرماید: (لا یعلم الغیب الا الله) بخاری: کتاب " التوحید " ۶/ ۲۶۸۷. و از جمله غیبهایی که خداوند به پیامبرش خبر داد اینکه خداوند از گناهان گذشته و آیندهی او درگذشته است ، و این از جملهی احترام خداوند برای پیامبرش ص است. و به این خاطر است که عیسی در روز قیامت میگوید: به سوی محمد بروید ، زیرا او کسی است که خداوند از گناهان گذشته و آیندهاش درگذشته است) این کفتهها ردی است بر اهل بدعت و خرافات ، آنهایی که گمان میبرند اولیاهایشان از همان ابتدا توانایی بر علم غیب دارند و آگاهیهایی بر لوح محفوظ دارند. [۷۷۸] البیهقی ۱/۴۲۴. [۷۷۹] مناقب بیهقی ۱/۴۲۲. [۷۸۰] امام مسلم ، کتاب " الفضائل " ۴/۱۷۸۲. [۷۸۱] بخاری ۳/۱۲۵۱ شماره ۳۲۲۷ ، مسلم ۴/۱۷۴۳ شماره ۲۳۷۳. [۷۸۲] به کتاب " شرح العقیدة الطحاویة " ۱۶۲-۱۶۴ نگاه کنید. [۷۸۳] فتح الباری ۶/۴۵۲. [۷۸۴] تأویل مختلف الحدیث ۱۱۶. [۷۸۵] امام احمد ۱/۲۰۱ ، ترمذی ۲۳۱۷ ، ابن ماجه شماره ۴۰۲۴. [۷۸۶] شرح العقیدة الطحاویه ۳۰۱-۳۱۱ با اختصار [۷۸۷] مناقب بیهقی ۱/۴۲۵. [۷۸۸] همان منبع. [۷۸۹] همان منبع ۱/۴۲۶. [۷۹۰] مناقب رازی ۱۲۹ ، و به مناقب ابن ابی حاتم ۸۲ و الحلیة ۹/۱۱۶ نگاه کن.
ایمان به غیب یکی از بزرگترین واجبهای انسان مسلمان است، و از جملهی ایمان به غیب این است که به تمام آنچه از خدا و رسول خدا ص در مورد سوال دو فرشته در قبر آمده و آن برکات و عذابی که برای میت به وجود میآید ایمان داشته باشیم.
و اهل سنت و جماعت – خدا مردگانشان را مورد رحمت خویش قرار دهد و زندگانشان را محفوظ نگه دارد – به تمام اینها آنچنانکه نصوص بر آن دلالت میکند ایمان دارند.
طحاوی در عقیده خویش میگوید: و به عذاب قبر برای کسانی که شایستهی آن هستند ایمان داریم و همچنین به سوال منکر و نکیر در قبر در مورد خدا و دین و پیامبر و... طبق اخباری که از رسول خدا ص و اصحاب - رضوان الله علیهم - گزارش شده ایمان داریم.
و همچنین ایمان داریم به اینکه قبر باغی از باغهای بهشت و یا اینکه چاهی از چاههای دوزخ است [۷۹۱].
و ابن ابی العز حنفی در شرح آن گفته:
در مورد سوال دو فرشته و اثبات برکات وعذاب قبر برای کسانی که شایستگی آن را کسب میکنند اخبار و روایتهای متواتری ذکر شده است، پس واجب است که به مسلم بودن آن اعتقاد و ایمان داشته باشیم و نباید در مورد کیفیت آن بحث کنیم، زیرا عقل نمیتواند بر کیفیت آن اطلاع بیابد، چون در این دنیا هیچ گونه برخوردی با آن ندارد. و شرع هم هیچ گاه در مورد چیزی صحبت نمیکند که عقل آن را محال بداند، اما برخی اوقات از چیزهایی صحبت میکند که عقل را متحیر میگرداند [۷۹۲].
و اهل سنت برای اثبات عذاب و برکات قبر به قرآن و سنت استدلال کردهاند. از جمله آیات قرآن:
﴿فَوَقَىٰهُ ٱللَّهُ سَئَِّاتِ مَا مَكَرُواْۖ وَحَاقَ بَِٔالِ فِرۡعَوۡنَ سُوٓءُ ٱلۡعَذَابِ ٤٥ ٱلنَّارُ يُعۡرَضُونَ عَلَيۡهَا غُدُوّٗا وَعَشِيّٗاۚ وَيَوۡمَ تَقُومُ ٱلسَّاعَةُ أَدۡخِلُوٓاْ ءَالَ فِرۡعَوۡنَ أَشَدَّ ٱلۡعَذَابِ ٤٦﴾ [غافر: ۴۵-۴۶]. «پس خدا او را از عواقب سوء آنچه نیرنگ مىکردند حمایت فرمود و فرعونیان را عذاب سخت فرو گرفت * [اینک هر] صبح و شام بر آتش عرضه مىشوند و روزى که رستاخیز بر پا شود [فریاد مىرسد که] فرعونیان را در سختترین [انواع] عذاب درآورید».
خداوند در این آیه اعلام داشته که آنها در روز قیامت عذابی سختتر از عذاب قبلی را میچشند، و به طور قطع آن عذاب مربوط به قبر است، زیرا بسیاری از آنها بدون عذاب دنیوی میمیرند، پس این آیه بر اثبات عذاب قبر دلالت میکند. و خداوند متعال میفرماید:
﴿فَذَرۡهُمۡ حَتَّىٰ يُلَٰقُواْ يَوۡمَهُمُ ٱلَّذِي فِيهِ يُصۡعَقُونَ ٤٥ يَوۡمَ لَا يُغۡنِي عَنۡهُمۡ كَيۡدُهُمۡ شَيۡٔٗا وَلَا هُمۡ يُنصَرُونَ ٤٦﴾ [الطور: ۴۵-۴۶].
«پس بگذارشان تا به آن روزى که در آن بیهوش مىافتند برسند * روزى که نیرنگشان به هیچوجه به کارشان نیاید و حمایت نیابند * و در حقیقت غیر از این [مجازات] عذابى [دیگر] براى کسانى که ظلم کردهاند خواهد بود ولى بیشترشان نمىدانند [که آن عذاب چیست]».
و ممکن است مراد شکنجه آنها به قتل و چیزهای دیگر در دنیا باشد و یا اینکه مراد عذاب آنها در برزخ باشد و ظاهرا این دومی روشنتر است، زیرا بسیاری از آنها مردهاند و در دنیا شکنجه نشدند، و ممکن است مراد از آیه عامتر از این باشد و آن هم عبارت است از اینکه هر کس از آنها بمیرد در قبر عذاب داده میشود و هر کس از آنها باقی بماند در دنیا با قتل و چیزهای دیگر شکنجه داده میشوند، پس این هشداری برای عذاب آنها در دنیا و برزخ است.
و از جملهی سنت:
حدیث انس س است که میگوید پیامبر ص فرمود: «ان العبد اذا وضع في قبره............» وقتی بنده ای میمیرد و در قبرش گذاشته میشود و نزدیکانش بعد از دفنش بر میگردند، این مرده هنوز صدای کفشهای آنان را میشنود که دو فرشته بر او نازل میشوند و او را در گورش بلند میکنند و مینشانند، به او میگویند: تو دربارهی محمد ص چه میگویی؟ اگر با ایمان باشد میگوید: شهادت میدهم که محمد عبد خدا و رسول خدا است. فرشتگان به این انسان با ایمان میگویند: جای خودت را در دوزخ نگاه کن ولی چون ایمان اوردهاید خداوند آن را با جایی در بهشت عوض کرد، و هر دو جا را به او نشان میدهند.
پیامبر ص فرمود: اما کافر و منافق آن دو فرشته به آنها میگویند: تو در مورد آن مرد چه میگویی ؟ میگوید: نمیدانم ! آنچه مردم میگفتند من هم میگفتم. پس به او میگویند: نه چیزی میدانی و نه چیزی را تلاوت کردی، سپس با چکشی میان دو گوش او را میزنند، پس او نعرهای چنان میکشد که غیر از جن و انس همهی آنچه بر پشت زمین است صدای او را میشنوند [۷۹۳].
و حدیث مشهور براء بن عازب که میگوید:
در بقیع غرقد همراه جنازهای بودیم که پیامبر ص نزد ما آمد و بعد از اینکه او نشست ما هم پیرامون او نشستیم و هنگامی که برای آن جنازه قبر میکندند چنان بىسروصدا بودیم مثل اینکه پرنده بر سر ما نشسته بود، پیامبر در آن لحظه سه مرتبه پشت سر هم فرمود: اعوذ بالله من عذاب القبر.....
پناه بر خدا از عذاب قبر، سپس فرمود: روح او به جسدش بازگردانده میشود و بعد از آن دو فرشته نزد او میآیند و او را مینشانند، سپس به او میگویند: پروردگار شما چه کسی است ؟ میگوید: پروردگار من الله است. میگویند: دین شما چه دینی است ؟ میگوید: دین من اسلام است. میگویند: آن مردی که میان شما مبعوث شد چه کسی بود ؟ میگوید: او فرستادهی خدا بود. میگویند: چه عملی دارید ؟ میگوید: کتاب خدا را خواندم و به آن ایمان آوردم و آن را تصدیق کردم، سپس یک منادی از آسمان ندا سر میدهد و میگوید: بندهی من راست گفت، پس جای او را از بهشت سامان دهید و آن را بیارایید و دری به سوی بهشت را بر او باز نمایید، بعد از آن بوی پاک بهشت بر او میوزد و تا چشم توانایی دیدن را داشته باشد قبرش را میگشایند. پیامبر ص فرمود: سپس مردی زیبارو و زیبا اندام با بویی پاک نزد او میآید و میگوید: مژده باد شما را به آنچه که تو را خوشحال میکند این همان روزی است که به شما وعده داده میشد، به او میگوید: شما چه کسی هستی که صورتت بیانگر خیر و نیکی است ؟ در پاسخ میگوید: من همان کردار صالح شما هستم. پس میگوید: پروردگارا قیامت را برپا کن تا به سوی خویشاوندانم بازگردم.
اما کافر روح او به لاشهاش بازگردانده میشود و بعد از آن دو فرشته نزد او میآیند و او را مینشانند، سپس به او میگویند: پروردگار شما چه کسی است ؟ میگوید: هاه هاه چیزی نمیدانم. به او میگویند: آن مردی که میان شما مبعوث شد چه کسی بود ؟ میگوید: هاه هاه نمیدانم. ، سپس یک منادی از آسمان ندا سر میدهد و میگوید: دروغ گفت، پس جای او را ازآتش سامان دهید و آن را با آتش بیارایید و دری به سوی آتش را بر او باز نمایید، سپس باد گرم و سوزان آتش بر او میوزد و قبر بر او چنان تنگ میشود که استخوانهایش در هم آمیخته میشوند [۷۹۴].
و به اثبات رسیده که پیامبر ص به ما دستور میداد که از عذاب قبر پناه بجوییم، و این بر وجود آن دلالت میکند. - خدا ما را از آن پناه دهد –
و احادیثی که به برکات و عذاب قبر برای شایستگان آن تصریح میکنند بسیار فراوان هستند وبرخی از علما تألیفات جداگانهای در این مورد ارائه دادهاند.
[۷۹۱] شرح العقیدة الطحاویة ۳۹۶. [۷۹۲] همان مصدر ۳۹۹. [۷۹۳] بخاری در کتاب " الجنائز " ۱/۴۶۳ ، مسلم در کتاب " الجنی و نعیمها " ۴/۲۲۰۰. [۷۹۴] امام احمد ۴/۲۸۷- ۲۸۸ ، ابوداود ۴۷۵۳ ، نسائی ۴/۱۰۱ ، ابن ماجه ۴۲۶۹ و کسانی دیگر هم این حدیث را روایت کردهاند ، و اسناد آن هم صحیح است همچنانکه بسیاری از علما آن را ذکر کردهاند ، از جمله شیخ الاسلام ابن تیمته در " الفتاوی ۴/۲۹۰ ، و ابن قیم در " الروح " ۶۸ و قرطبی در " التذکرة " ۱۱۹. و کتاب " اهوال القبور " نوشتهی ابن رجب ۳۸-۳۹ را مطالعه کن.
از امام شافعی نقل شده که ایشان به سوال دو فرشته و برکات و عذاب قبر ایمان داشته است. بیهقی به سند خویش از امام شافعی / روایت میکند که گفته است:... و اینکه عذاب قبر و سوال کردن از اهل قبر حقیقت دارد [۷۹۵].
و دعای امام شافعی در نماز بر جنازه دلیلی است بر اینکه مذهب ایشان به فتنهی قبر و عذاب آن اعتقاد دارد.
ایشان در کتاب " الجنائز " در دعا کردن برای میت میگوید: خدایا این بندهی شما و فرزند بندهی شما است از میان شادی و وسعت و دوستان و محبوبان دنیاییش به سوی تاریکی قبر و آنچه در آن به او میرسد خارج شده است و ایشان گواهی میداد که بجز الله هیچ اله و فریاد رس دیگری وجود ندارد و محمد عبد و رسول شما است و شما به حال او آگاهتر هستی. خدایا نزد شما آمده و شما بهترین مهمان نواز هستی و به رحمت شما نیازمند است و شما از عذاب او بىنیاز هستی و ما به عنوان کسی که به شما عشق میورزد نزد شما آمدهایم در حالی که برای او شفاعت میکنیم، خداوندا اگر این بنده نیکو کار بوده به نیکوهای او بیفزا و اگر گناهکار بوده از گناهان او درگذر و او را به رحمت و رضایت خویش برسان واز فتنه و عذاب قبر او را محفوظ بدار و قبرش را بگشا و زمین را از راست و چپش دور گردان و او را به رحمت خود برسان یعنی امین بودن از عذاب تا روزی که او را بهسوی بهشت زنده میکنی ای مهربان ترین مهربانها [۷۹۶].
و در جای دیگر میگوید: و او را از عذاب قبر و هر گونه هراس قیامت محفوظ بدار [۷۹۷].
و در روایت بیهقی: و او را از عذاب قبر و هر گونه هراس غیر از قیامت محفوظ بدار [۷۹۸].
این منقولات بر موافقت شافعی / برای مذهب سلف در این مسأله دلالت میکند، و مذهب سلف در این مورد را بحث کردیم.
حکم هدیه کردن پاداش اعمال به مردگان
اهل سنت و جماعت اتفاق نظر دارند بر اینکه مردگان به دو صورت از اعمال زندگان بهرهمند میشوند:
نخست: آنچه مرده در زمان حیات خود باعث به وجود آمدنش باشد.
دوم: اعمال نیکی که افراد صالح به خاطر تقرب به خداوند آن را انجام میدهند و پاداش آن را به مرده هدیه میکند، پس بنا به اختلافی که در برخی از عبادات میان علما وجود این پاداش انشاءالله به او میرسد دارد [۷۹۹].
قول نخست:
هر گونه تقربی که انسان آن را انجام دهد و پاداش آن را برای مسلمان مردهای هدیه کند جایز است و پاداش آن برای مرده نفع دارد.
و این نظریه مربوط است به امام احمد و ابوحنیفه و دستهای از شاگردان شافعی و کسانی دیگر - رحمهم الله - [۸۰۰].
گفته اند: با توجه به نصوصی در مورد پاداش هدیهی اعمال به میت هر گونه خیری به مرده میرسد [۸۰۱].
قول دوم:
خیر و پاداش اعمال به مرده نمیرسد مگر آنچه دلیلی بر مشروعیت هدیه کردن آن به میت وجود داشته باشد و آنها هم عبارتند از: دعا، صدقه، حج و عمره.
اما پاداش غیر از اینها به مرده نمیرسد و انجام آنها به نیت هدیه کردن هم مشروع نیست، و این نظریه سخن مشهور مذهب امام شافعی و امام مالک - رحمهما الله - است [۸۰۲].
دلایل گروه اول:
دستهی اول برای رسیدن پاداش دعا و صدقه به حدیث زیر استدلال کردهاند که پیامبر ص فرموده است: «إذا ماتَ الْإنْسانُ إنْقَطَعَ عَنْه ُعَمَلُهُ الاّ مِنْ ثَلاثَةٍ: الاّ مِنْ صَدَقَةٍ جارِيَةٍ أو وَلَدٍ صالِحٍ يَدْعو لَهُ أوعِلْمٍ ينْتَفعُ بِهِ من بعده » [۸۰۳].
«وقتی انسان میمیرد اعمال او بجز از سه راه قطع میشود: صدقهی جاریه، فرزند صالحی که برای او دعا میکند و یا دانشی که بعد از فوت او مورد استفاده قرار میگیرد».
دلیل دوم:
حدیث عایشه ب است که میگوید مردی نزد پیامبر ص آمد و عرض کرد: «یا رسول الله ان امي افتلتت نفسها ولـم توصی واظنها لو تکلمت تصدقت افلها اجر ان تصدقت عنها؟ قال: نعم» [۸۰۴] «مادرم سکته کرد و فورا مرد، عقیده دارم اگر میتوانست حرف بزند وصیت به صدقه و احسان میکرد، اگر برایش صدقه و احسان انجام دهم اجر و ثوابش به او میرسد؟ پیامبر ص فرمود: بله اجر و ثوابش به او میرسد».
دلیل سوم:
حدیث ابن عباس س است که میگوید: زنی از جهینه نزد پیامبر ص آمد و عرض کرد: مادرم نذر کرد که به حج برود اما نتونست به حج برود تا اینکه فوت کرد، آیا اگر من برای او حج انجام دهم این فرض از عهدهی او خارج میشود؟
پیامبر ص فرمود: «حجی عنها أرأیت لو کان علی امك دین أکنت قاضیته أقضوا الله فالله احق بالوفاء » [۸۰۵] «به جای او حج را انجام بده، آیا اگر یک بدهی بر مادرت میبود آن را پرداخت میکردی؟ پس سعی کن بدهی خدا را هم پرداخت کنی، زیرا خداوند بهتر از هر کسی شایستهی این است که با او وفا به وعده شود».
دلیل چهارم:
حدیث عایشه ب است که میگوید پیامبر ص فرمود: «مَن مات وعَلَيهِ صيامٌ صَامَ عَنهُ وَليُّهُ» [۸۰۶] «اگر کسی بمیرد وقرض روزه بر او باشد یکی از خویشانش به جای او روزه بگیرد».
«و حنفیها روزه را از این عبادتها استثنا کردهاند و گفتهاند: به جای روزهی میت باید طعام داده شود و روزه به جای مرده جایز نیست»، و دلیل آنها حدیث ابن عباس س است که میگوید پیامبر ص فرمود: «لا یصلی احد عن احد ولا یصوم احد عن احد، ولکن یطعم عنه مکان کل یوم مدا من حنطة» [۸۰۷] «هیچکس به جای کس دیگری نماز را نخواند و هیچ کس به جای کس دیگری روزه نگیرد، اما به جای هر روز مشتی از گندم داده میشود».
گفتهاند: مسلمانان بر این اجماع نظر دارند که پرداخت بدهی به جای میت اگر از جانب یک فرد اجنبی و از غیر میراث هم باشد موجب ساقط شدن بدهی از ذمهی میت میشود، و حدیث ابی قتاده بر این دلالت دارد که ضامن دو دینار برای مردهای شد و هنگامی که آنها را پرداخت کرد پیامبر ص فرمود: «الآن بردت جلدته» [۸۰۸] اکنون لاشهی او سرد شد.
و تمام اینها بر قواعد شرع جاری است و این قیاسی محض است، در حقیقت پاداش حق کارگر است پس هرگاه آن را به برادر مسلمان خود بخشید از این کار منع نمیشود همچنانکه ازبخشیدن مالش در زمان حیات خود و تبرئهی او از مالش بعد از اینکه وفات میکند منع نمیشود، و شارع بنا بر رسیدن پاداش روزه رسیدن پاداش قرائت و امثال آن از عبادتهای بدنی را نیز اعلام داشته است.
این نکته توضیح داده میشود به اینکه روزهعبارت است از امتناع نفس همراه با نیت از چیزهایی که موجب شکستن روزه میشوند و شارع بر رسیدن پاداش روزه به میت تصریح نموده است، پس چگونه پاداش قرائتی که هم عمل است و هم نیت به مرده نمیرسد [۸۰۹].
دلایل قول دوم:
پیروان قول دوم برای رسیدن پاداش دعا و صدقه و حج به همان دلایل قبلی که پیروان قول اول ذکر کردند استدلال مینمایند:
شافعی / میگوید: سه چیز از اعمال دیگران به میت میرسد: نخست: حجی که به جای او انجام داده میشود، دوم: مالی که به جای او صدقه و یا اینکه در برابر بدهی پرداخت میشود، سوم: دعا.
اما پاداش اعمالی غیر از اینها امثال نماز و روزه برای انجام دهندهی آن است نه برای میت، و برای این نظریهی خود به سنت در مورد حج به طور خاص و عمره هم همانند آن به قیاس استدلال مینماییم و این هم تنها برای حج و عمرهی واجب است نه سنت و جایز نیست که فردی به نیابت از دیگری سنت را انجام دهد زیرا اینها اعمالی بدنی هستند؛ اما مال: هر کس حق خداوند از جمله زکات و چیزهایی دیگر بر او واجب شد جایز است فرد دیگری به دستور او آن را پرداخت نماید.
و اما دعا: خداوند بندگان را بدان تشویق کرده و پیامبر ص هم بدان امر کرده، اگر جایز باشد که برای برادر زنده دعا شود پس برای برادر مرده هم جایز است که دعا شود و انشاءالله برکت آن دعا به او میرسد، و رحمت خداوند وسیع و فراوان است برای اینکه پاداش زنده را کامل بدهد و منفعت آن را هم به مرده برساند و همچنین هرگاه فردی به جای شخص مردهای صدقهای را انفاق کرد زنده و مرده از برکت آن بهرهمند میشوند [۸۱۰]. پیروان این قول میان عبادتهایی که نیابت در آنها جایز است یعنی عبادتهای مالی و میان عبادتهایی که نیابت در آنها جایز نیست یعنی عبادتهای بدنی قائل به تفاوت هستند، آنها نیابت درعبادتهای مالی و همچنین عبادتهایی که در مورد آنها نص وجود دارد جایز اعلام داشتهاند و غیر از آنها را غیر جایز دانستهاند.
سخن راجح در این مورد:
قول دوم سخنی راجح و مورد پسند است، یعنی قول امام شافعی و امام مالک و موافقین آنها که آنچه در مورد آن نص وارد شده جایز میدانند و غیر آن را جایز نمیدانند.
و سبب ترجیح:
نخست: اصل در عبادت این است که از انجام آن توقف شود تا وقتی که دلیلی بر مشروعیت آن دلالت نکند، و در واقع برای مشروعیت برخی از آن عبادتها دلیل وجود دارد، پس ترک غیر آنها واجب است.
دوم: در هیچ کدام از عصر پیامبر ص و عصر اصحاب شنیده نشده که یکی از آنها قرآن را قرائت کرده باشد و ثواب آن را برای میت هدیه کرده باشد و اگر این کار خیر میبود حتما آنها از ما سبقت میگرفتند، زیرا آنها از همه مردم بیشتر به دین خدا و رسولش آگاهی دارند.
سوم: قیاس در عبادات بر آنچه که دلیلی بر آن دلالت میکند در واقع باز کردن دری بر روی اهل بدعت است تا هر آنچه که خود میخواهند وارد دین خدا نمایند.
چهارم: اهل بدعت در این زمان برخی مسایل باطل را به وجود آوردهاند، امثال اجاره کردن قارئین قرآن برای قرآن خواندن و سایر بدعتهایی که هنگام حاضر شدن جنازه و بعد از مرگ در اوقات مشخصی انجام داده میشود، و در واقع بستن این در فرصت را از این افراد و امثال آنها میگیرد.
پنجم: مردم در این زمان - بجز آنهایی که مورد رحم خداوند قرار گرفتهاند – آن عبادات مشروع را فراموش کردهاند که دلیل صحیح بر جایز بودن هدیه کردن آنها به مرده دلالت میکند و به چیزهایی چنگ زدهاند که دلیلی در مورد آنها وارد نشده است، پس نهی از این مسایل مردم را به سنت ثابت باز میگرداند. و خدا میداند.
[۷۹۵] " الاعتقاد " بیهقی ۲۵۵- ۲۲۶، ۲۶۲. و " مناقب الشافعی " نوشتهی بیهقی ۱/۴۱۵-۴۱۶. [۷۹۶] الام ۱/۲۸۲ ، مختصر مزنی ۲۸. [۷۹۷] الام ۱/۲۷۱. [۷۹۸] مناقب شافعی ۱/۴۱۶. [۷۹۹] شرح العقیدة الطحاویة ۴۵۲. [۸۰۰] المغنی ۲/۵۶۷ ، المجموع " نوشتهی نووی ۱۵/۵۲۱. [۸۰۱] مجموع الفتاوی ۲۴/۳۰۹- ۳۲۵. [۸۰۲] شرح العقیدة الطحاویه ۴۵۲ ، و المجموع امام نووی ۱۵/۵۲۱. [۸۰۳] امام مسلم در صحیح خویش این حدیث را از ابوهریره س ۳/۱۲۵۵ روایت کرده است. [۸۰۴] بخاری در کتاب " الجنائز " ۱/۴۶۷ و مسلم ۳/۱۲۵۴. [۸۰۵] بخاری در کتاب " الاحصار و جزاء الصید ۲/۶۵۶ – ۶۵۷. [۸۰۶] بخاری در کتاب " الصیام ۲/۶۹۰ شماره ۱۸۵۱ ، مسلم ۲/۸۰۳. [۸۰۷] طحاوی در " مشکل آلآثار " ۳/۱۴۱ این حدیث را از ابن عباس روایت کرده است و سند آن صحیح است ، شرح العقیدة الطحاویة ۴۵۳. [۸۰۸] حاکم در " المستدرک " خود (۲/۵۸) آن را روایت کرده و گفته است این روایت از نظر سند صحیح است ، و ذهبی هم با او موافقت کرده ، احکام الجنائز " نوشتهی: البانی (۱۶) [۸۰۹] الطحاویة ۴۵۴-۴۵۵ ، المغنی ابن قدامه ۲/۵۶۷. الانصاف ۲/۵۵۸. [۸۱۰] الام ۴/۱۲۰ ، مناقب الشافعی ۱/۴۳۰-۴۳۱.
اهل سنت و جماعت ایمان دارند به تمام آنچه که خدا و رسولش از مسایل آخرت امثال زنده شدن بعد از مرگ و حشر و حساب و کتاب و آمدن خدا در روز قیامت برای قضاوت میان بندگان و میزان و صراط و بهشت و آنچه در آن است و جهنم و آنچه در آن است به تمام اینها ایمان دارند و از خدا میخواهیم که بهشت را به ما عطا کند و از جهنم به او پناه میجوییم.
و این معنی ایمان به روز آخرتی است که یکی از ارکان ایمان میباشد.
طحاوی در عقیده خویش میگوید:
و به زنده شدن و پاداش اعمال در روز قیامت و حساب و کتاب و خواندن نامهی اعمال و پاداش و عقاب و صراط و میزان ایمان داریم و همچنین به بهشت و جهنم که دو مخلوق خداوند هستند و هیچ گاه نابود و کهنه نمیشوند ایمان داریم [۸۱۱].
و دلایل بر این مسئله بیشتر از آن است که شمرده شوند و مشهورتر از آن است که ذکر شوند و علما آنها را در کتابهای خود به تفصیل آوردهاند و آنچه دلیل بر آن دلالت دارد بیان کردهاند و بر مخالفینی که برخی از آیات در این مورد را تأویل کردهاند رد دادهاند.
و از امام شافعی نقل شده که به تمام اینها بنا به روش سلف ایمان داشته است، نظر به اینکه میگوید:
و زنده شدن حق است و حساب کردن حق است و بهشت و جهنم و سایر چیزهایی که در سنن آمده و بر زبان علما و پیروان آنها در شهرهای مسلمانان ظاهر گشته حق است [۸۱۲].
[۸۱۱] شرح العقیدة الطحاویة ۴۰۴- ۴۰۵ . [۸۱۲] مناقب الشافعی " نوشتهی بیهقی ۱/۴۱۵.
ایمان به قضا و قدر رکن ششم از ارکان ایمان است و ایمان هیچ بنده ای تا وقتی که به آن ایمان نیاورد کامل نمیشود.
شیخ الاسلام / میگوید: اصل مسأله این است که انسان بداند مذهب اهل سنت و جماعت در این باب و سایر بابها این است که قرآن و سنت بر آن دلالت میکند و سابقین اولین از مهاجرین و انصار و کسانى که با نیکوکارى از آنان پیروى کردند بر آن بودند؛ و آن هم عبارت است از اینکه خداوند خالق و پروردگار و مالک هر چیزی است، که ذاتهای قائم به نفس خود و صفاتی که قائم به آنها هستند از کردار بندگان و غیر کردار بندگان شامل آن میشوند.
و خداوند سبحان هر آنچه را بخواهد میشود، و هر آنچه نخواهد نمیشود، پس چیزی به وجود نمیآید مگر اینکه به خواست و قدرت خدا باشد، و هر آنچه بخواهد بر او ممتنع نمیشود، بلکه او بر هر چیزی توانایی دارد و هیچ چیزی نمیخواهد مگر اینکه بر آن توانایی دارد، و خداوند سبحان به هر آنچه رخ داده و رخ میدهد و رخ نمیدهد آگاهی دارد و کردار بندگان و غیر بندگان زیر این فرموده قرار میگیرند و خداوند قبل از اینکه مخلوقات را خلق نماید سرنوشت آنها را مقدر کرد.
اجل ورزق و روزی و کردار آنها را مقدر کرد و آن را ثبت نمود و همچنین آنچه آنها از خوشبختی و بدبختی با آن روبرو میشوند ثبت نمود. پس مومنین ایمان دارند به اینکه خداوند همه چیز را خلق کرده و بر هر چیزی توانایی دارد و هر آنچه به انجام رسیده از راه مشیت او بوده و قبل از وقوع هر چیزی به آن آگاهی دارد و قبل از اینکه آن چیز به وجود بیاید خداوند آن را مقدر نموده و آن را ثبت کرده است [۸۱۳].
[۸۱۳] مجموع الفتاوی ۸/۴۹۹-۴۵۰.
و ایمان به قدر متضمن ایمان به مراتب چهارگانه آن است:
نخست: علم و آگاهی خداوند به هر چیزی قبل از اینکه به وجود بیاید، خداوند سبحان به هر موجود و معدوم و ممکنات و مستحیلاتی آگاهی دارد، خداوند سبحان آگاهی دارد به هر آنچه رخ داده و رخ میدهد، و آنچه رخ نداده اگر قرار بر این میبود که رخ دهد پس هر آنجور که بوده رخ میداد، و از جملهی آنها این است که خداوند به کردار بندگان آگاهی دارد قبل از اینکه آن را انجام دهند ودلیل این این مرتبه قول خداوند است که میفرماید: ﴿لِتَعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٞ وَأَنَّ ٱللَّهَ قَدۡ أَحَاطَ بِكُلِّ شَيۡءٍ عِلۡمَۢا﴾ [الطلاق: ۱۲]. ترجمه: «تا بدانید که خدا بر هر چیزى تواناست و به راستى دانش وى هر چیزى را در بر گرفته است».
و میفرماید: ﴿عَٰلِمِ ٱلۡغَيۡبِۖ لَا يَعۡزُبُ عَنۡهُ مِثۡقَالُ ذَرَّةٖ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَلَا فِي ٱلۡأَرۡضِ﴾ [سبأ: ۳]. ترجمه: «[همان] داناى نهان[ها] که هموزن ذرهاى نه در آسمانها و نه در زمین از وى پوشیده نیست و نه کوچکتر از آن و نه بزرگتر از آن است».
و میفرماید: ﴿إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعۡلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِيلِهِۦ وَهُوَ أَعۡلَمُ بِمَنِ ٱهۡتَدَىٰ﴾ [النجم: ۳۰]. ترجمه: «پروردگار تو خود به [حال] کسى که از راه او منحرف شده داناتر و او به کسى که راه یافته [نیز] آگاهتر است».
و میفرماید: ﴿هُوَ أَعۡلَمُ بِكُمۡ إِذۡ أَنشَأَكُم مِّنَ ٱلۡأَرۡضِ وَإِذۡ أَنتُمۡ أَجِنَّةٞ فِي بُطُونِ أُمَّهَٰتِكُمۡۖ فَلَا تُزَكُّوٓاْ أَنفُسَكُمۡۖ هُوَ أَعۡلَمُ بِمَنِ ٱتَّقَىٰٓ﴾ [النجم: ۳۲]. «وى از آن دم که شما را از زمین پدید آورد و از همانگاه که در شکمهاى مادرانتان [در زهدان] نهفته بودید به [حال] شما داناتر است پس خودتان را پاک مشمارید او به [حال] کسى که پرهیزگارى نموده داناتر است».
و در واقع آیاتی که بیانگر این مرتبه هستند بسیار فراوانند.
مرتبهی دوم: ایمان به اینکه خداوند هر چیزی را در لوح المحفوظ نوشته است.
خداوند متعال میفرماید: ﴿مَآ أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٖ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَا فِيٓ أَنفُسِكُمۡ إِلَّا فِي كِتَٰبٖ مِّن قَبۡلِ أَن نَّبۡرَأَهَآۚ إِنَّ ذَٰلِكَ عَلَى ٱللَّهِ يَسِيرٞ ٢٢﴾ [الحدید: ۲۲]. «هیچ مصیبتى نه در زمین و نه در نفسهاى شما [به شما] نرسد مگر آنکه پیش از آنکه آن را پدید آوریم در کتابى است این [کار] بر خدا آسان است».
و میفرماید: ﴿وَكُلَّ شَيۡءٍ أَحۡصَيۡنَٰهُ فِيٓ إِمَامٖ مُّبِينٖ﴾ [یس: ۱۲]. و ترجمه: «هر چیزى را در کارنامهاى روشن برشمردهایم».
و میفرماید: ﴿وَكُلُّ شَيۡءٖ فَعَلُوهُ فِي ٱلزُّبُرِ ٥٢ وَكُلُّ صَغِيرٖ وَكَبِيرٖ مُّسۡتَطَرٌ ٥٣﴾ [القمر: ۵۲-۵۳]. ترجمه: «و هر چه کردهاند در کتابها[ى اعمالشان درج] است * و هر خرد و بزرگى [در آن] نوشته شده».
و میفرماید: ﴿وَمَا تَكُونُ فِي شَأۡنٖ وَمَا تَتۡلُواْ مِنۡهُ مِن قُرۡءَانٖ وَلَا تَعۡمَلُونَ مِنۡ عَمَلٍ إِلَّا كُنَّا عَلَيۡكُمۡ شُهُودًا إِذۡ تُفِيضُونَ فِيهِۚ وَمَا يَعۡزُبُ عَن رَّبِّكَ مِن مِّثۡقَالِ ذَرَّةٖ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَا فِي ٱلسَّمَآءِ وَلَآ أَصۡغَرَ مِن ذَٰلِكَ وَلَآ أَكۡبَرَ إِلَّا فِي كِتَٰبٖ مُّبِينٍ ٦١﴾ [یونس: ۶۱]. «در هیچ حال (و اندیشهاى) نیستى، و هیچ قسمتى از قرآن را تلاوت نمىکنى، و هیچ عملى را انجام نمىدهید، مگر اینکه ما گواه بر شما هستیم در آن هنگام که وارد آن مى شوید! و هیچ چیز در زمین و آسمان، از پروردگار تو مخفى نمىماند؛ حتّى به اندازه سنگینى ذرّهاى، و نه کوچکتر از آن و نه بزرگتر، مگر اینکه (همه آنها) در کتاب آشکار (و لوح محفوظ علم خداوند) ثبت است!».
و سایر آیات و احادیثی که بر این امر دلالت میکنند.
مرتبه سوم: ایمان به اینکه خداوند دارای مشیتی نافذ و قدرتی شامل است.
خداوند متعال میفرماید: ﴿وَمَا تَشَآءُونَ إِلَّآ أَن يَشَآءَ ٱللَّهُ رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٢٩﴾ [التکویر: ۲۹]. ترجمه: «و تا خدا پروردگار جهانیان نخواهد [شما نیز] نخواهید خواست».
و میفرماید: ﴿وَلَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ لَجَمَعَهُمۡ عَلَى ٱلۡهُدَىٰ﴾ [الأنعام: ۳۵]. ترجمه: «و اگر خدا مىخواست قطعا آنان را بر هدایت گرد مىآورد پس زنهار از نادانان مباش».
و میفرماید: ﴿وَلَوۡ شَآءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ ٱلنَّاسَ أُمَّةٗ وَٰحِدَةٗۖ وَلَا يَزَالُونَ مُخۡتَلِفِينَ ١١٨﴾ [هود: ۱۱۸]. ترجمه: «و اگر پروردگار تو مىخواست قطعا همه مردم را امت واحدى قرار مىداد در حالى که پیوسته در اختلافند».
و امثال این آیهها در قرآن فراوان هستند.
مرتبهی چهارم: مرتبهی خلق است و آن هم عبارت است از ایمان داشتن به اینکه خداوند سبحان خالق هر چیزی است، پس او خالق هر عمل و عاملی و هر حرکه و محرکی و هر سکونت و سکوتی است.
و هیچ ذرهای در آسمانها و زمین یافت نمیشود مگر اینکه آن خداوند سبحان - که هیچ خالق و پروردگاری غیر از او وجود ندارد - خالق آن و خالق تمامی حرکات و آرامش و سکونت آن است.
خداوند متعال میفرماید: ﴿ٱللَّهُ خَٰلِقُ كُلِّ شَيۡءٖۖ وَهُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ وَكِيلٞ ٦٢﴾ [الزمر: ۶۲]. ترجمه: «خدا آفریدگار هر چیزى است و اوست که بر هر چیز نگهبان است».
و میفرماید: ﴿وَهُوَ ٱلۡخَلَّٰقُ ٱلۡعَلِيمُ﴾ [یس: ۸۱]. «آرى اوست آفریننده دانا».
و میفرماید: ﴿وَخَلَقَ كُلَّ شَيۡءٖ فَقَدَّرَهُۥ تَقۡدِيرٗا﴾ [الفرقان: ۲]. ترجمه: «و هر چیزى را آفریده و بدان گونه که درخور آن بوده اندازهگیرى کرده است».
و میفرماید: ﴿وَٱللَّهُ خَلَقَكُمۡ وَمَا تَعۡمَلُونَ ٩٦﴾ [الصافات: ۹۶]. «با اینکه خدا شما و آنچه را که برمىسازید آفریده است».
و داخل همین قسم میشود ایمان به اینکه خداوند خالق بندگان و اعمال و کردار آنها است.
شیخ الاسلام ابن تیمیه میگوید:
کردار و گفتار و طاعات و معاصی قائم به عبد هستند و به مشیت و قدرت او به وجود میآیند و همان عبد است که متصف به آن فعل میشود و به عملی برمی خیزد که حکم آن به او باز میگردد و آن عمل از خدا است به این معنی که خداوند آن عمل قائم به عبد را خلق میکند و آن را به عنوان کردار و کسب او قرار میدهد. همچنانکه مسببات را به اسباب خلق میکند، پس مسببات نسبت به خدا مخلوق حساب میشوند و نسبت به عبد هم همانند صفت قائم به او و به وجود آمده به قدرت و کسب او حساب میشود.
همچنانکه اگر بگوییم این میوه از آن درخت است و این کشت از آن زمین است به معنی این است که از آن به وجود آمده و اگر بگوییم آنها از خداوند هستند به این معنی است که خداوند آن را از درخت و زمین خلق کرده، میان این دو جمله هیچ گونه تضاد و تفاوتی وجود ندارد [۸۱۴].
و سفارینی / میگوید: و خلاصهی مذهب سلف و محققین اهل سنت این است که خداوند متعال توانایی و اراده و کردار عبد را خلق میکند و عبد هم فاعل حقیقی و به وجود آورندهی فعل خویش است؛ و خداوند سبحان عبد را فاعل و به وجود آورندهی آن فعل قرار داده است، خداوند متعال میفرماید: ﴿وَمَا تَشَآءُونَ إِلَّآ أَن يَشَآءَ ٱللَّهُۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمٗا ٣٠﴾ [الإنسان: ۳۰].
«و تا خدا نخواهد [شما] نخواهید خواست قطعا خدا داناى حکیم است» [۸۱۵].
و شیخ حافظ حکمی / میگوید: و بندگان بر اعمال خود توانایی دارند و آنها دارای مشیت هستند و خداوند متعال خالق آنها و خالق توانایی و مشیت و گفتار و کردار آنها است و خداوند متعال آن کردارها را به آنها داده و آنها را بر آن توانایی بخشیده و آن را قائم به آنها نموده است و به طور حقیقی به آنها نسبت داده است و طبق توانایی خودشان مکلف شدهاند و مطابق آن پاداش میگیرند و مورد معاقبه قرار میگیرند و خداوند جز در حد قدرت و توانآیهایی که به انسانها داده است آنها را مکلف ننموده، و خداوند اینها را در کتاب و سنت به ثبت رسانده و آنها را بدان توصیف نموده است، سپس اعلام داشته که بشر بر چیزی توانایی ندارد مگر اینکه خداوند او را توانایی بخشد و چیزی نمیخواهد مگر اینکه خدا آن را بخواهد و کاری را انجام نمیدهند مگر اینکه خداوند آنها را انجام دهندهی آن کار قرار بدهد، همچنانکه خداوند در جاهای بسیاری از قرآن به این نکته اشاره کرده ﴿مَن يَهۡدِ ٱللَّهُ فَهُوَ ٱلۡمُهۡتَدِيۖ وَمَن يُضۡلِلۡ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡخَٰسِرُونَ ١٧٨﴾ [الأعراف: ۱۷۸]. ترجمه: «هر که را خدا هدایت کند او راه یافته است و کسانى را که گمراه نماید آنان خود زیانکارانند» [۸۱۶].
این مختصری از عقیدهی اهل سنت و جماعت در رابطه با قضا و قدر و کردار بندگان بود [۸۱۷].
[۸۱۴] الارشاد الی صحیح الاعتقاد (۲۷۴) [۸۱۵] لوامع الانوار البهیة ۱/۳۱۳ نوشتهی سفارینی. [۸۱۶] معارج القبول ۲/۳۴۸. [۸۱۷] برای اطلاعات بیشتر به کتاب " شفاء العلیل " نوشتهی ابن قیم و جلد هشتم مجموع الفتاوی و معارج القبول ۲/۳۲۸ و شرح الطحاویة ۲۴۸ مراجعه فرمایید.
عقیدهی امام شافعی / در مورد قضا وقدر همان عقیدهی سلف - رحمهم الله - است.
جملاتی از امام شافعی روایت شده که بیانگر تأیید آن بزرگوار برای مراتب قضا و قدر است و همچنین بیانگر این است که ایشان اعتقاد داشته به اینکه خداوند کردار بندگان را خلق نموده است.
ایشان گفته: خداوند متعال میفرماید: ﴿وَمَا تَشَآءُونَ إِلَّآ أَن يَشَآءَ ٱللَّهُۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمٗا ٣٠﴾ [الإنسان: ۳۰]. ترجمه: «و تا خدا نخواهد [شما] نخواهید خواست. خداوند در این آیه به بندگان خود اعلام داشت که مشیت مربوط به او است نه بندگان، و اینکه مشیت بندگان به مشیت و ارادهی بندگان مرتبط است و به آن تعلق دارد» [۸۱۸].
و در تاریخ ابن عساکر از ربیع نقل شده که گفته: از شافعی شنیدم که میگفت: اگر خداوند بندهی خود را به وسیلهی هر گناهی جز شرک قرار دادن برای خدا داخل آتش نماید بسیار بهتر از آن است که به وسیلهی چیزی از این اهواء او را داخل آتش نماید. و منظور ایشان از (اهواء) این است که جماعتی را دیدند که در مورد قدر با هم کشمکشم میکردند.
شافعی میگوید: در قرآن مشیت برای خداوند نه بندگان قرار داده شده است و مشیت هم همان چیزی است که خداوند در آیهی زیر بدان اشاره نموده ﴿وَمَا تَشَآءُونَ إِلَّآ أَن يَشَآءَ ٱللَّهُۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمٗا ٣٠﴾ [الإنسان: ۳۰]. خداوند در این آیه به بندگان خود اعلام داشت که مشیت مربوط به او است [۸۱۹].
و از جمله شعرهای شافعی که در این مورد روایت میشود این است: ما شئت کان وان لـم اشأوما شئت ان لـم تشأ لـم یکنخلقت العباد علی ما علمتففی العلم یجری الفتی والـمسنعلی ذا مننت وهذا خــــذلتوهذا أعنت وذا لـم تعـــنفمنهم شقی ومنهم سعیـدومنهم قبیح ومنهم حسن [۸۲۰] هر آنچه شما بخواهید صورت میگیرد و لو اینکه من آن را نخواهم، و آنچه من بخواهم و شما نخواهید هرگز صورت نمیپذیرد، بندگان را بنا به علم خویش خلق کردی، پس در علم شما پیر و جوان جاری میشود، بر این یکی منت گذاشتهاید و این یکی را بىخانمان کردهاید، و به این کمک کردهاید و آن دیگری را بىیاری رسان کنار زدهاید، وبرخی از مردم را بدبخت و برخی را هم خوشبخت نمودهاید، و برخی را زشت و برخی را زیبا آفریدهاید.
با توجه به این شعر میفهمیم که شافعی / قایل به مراتب قدر بوده است:
مرتبهاول: علم و دانش.
مرتبه دوم: مشیت و خواستن.
مرتبه سوم: خلق و آفرینش.
همچنانکه میفهمیم که شافعی به مشیت مخصوص بندگان هم قایل بوده است و اعلام داشته که خداوند خالق کردار بندگان است.
اما مرتبه چهارم: یعنی نوشتن کردار بندگان در لوح المحفوظ، برای این مرتبه هم به شعر زیر نگاه کن که میگوید: الهم فضل والقضاء غالبوکائن ما خط في اللوحفانظرالروح واسبابهالیس ما کتب من الروح [۸۲۱] و در مورد آفرینش کردار بندگان میگوید: بشر کردار خود را خلق نمیکند، بلکه خداوند آن را خلق میکند و بندگان آنرا انجام میدهند [۸۲۲].
و میگوید: مشیت و خوستههای بندگان مربوط به خداوند است و مردم چیزی را نمیخواهند مگر اینکه خداوند آنرا بخواهد. بشر کردار خود را خلق نمیکند، و در واقع خداوند آن را خلق میکند و بندگان آنرا انجام میدهند و نیک و بد قدر ازجانب خداوند است [۸۲۳].
و در مورد اثبات ارادهی خداوند میگوید: قدر الله واقع یقضی ورودهقد مضی فیك حکمة وانقضی ما تریده قدر خداوند به وقوع میرسد و انجام مییابد، در مورد شما حکمتی را حکم کرده و آنچه او میخواهد به انجام میرسد.
پس هر آنچه او بخواهد رخ میدهد اگر شما هم آن را نخواهید [۸۲۴]
و چیزی واضح هم است که اراده به دو معنی میآید:
نخست: ارادهی جهانی و اینکه مشیت الهی تعلق بر چیزی بگیرد، و در این قسم محبت و رضایت خداوند برای آنچه اراده میکند شرط نیست، بلکه همه چیز حتی کفر و گناه هم داخل آن میشود، و این قسم از اراده هیچ کس نمیتواند از آن بیرون رود.
و دلیل آن قول خداوند است که میفرماید: ﴿فَمَن يُرِدِ ٱللَّهُ أَن يَهۡدِيَهُۥ يَشۡرَحۡ صَدۡرَهُۥ لِلۡإِسۡلَٰمِۖ وَمَن يُرِدۡ أَن يُضِلَّهُۥ يَجۡعَلۡ صَدۡرَهُۥ ضَيِّقًا حَرَجٗا كَأَنَّمَا يَصَّعَّدُ فِي ٱلسَّمَآءِ﴾ [الأنعام: ۱۲۵]. «پس کسى را که خدا بخواهد هدایت نماید دلش را به پذیرش اسلام مىگشاید و هر که را بخواهد گمراه کند دلش را سخت تنگ مىگرداند چنانکه گویى به زحمت در آسمان بالا مىرود».
و میفرماید: ﴿وَمَن يُرِدِ ٱللَّهُ فِتۡنَتَهُۥ فَلَن تَمۡلِكَ لَهُۥ مِنَ ٱللَّهِ شَيًۡٔاۚ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ لَمۡ يُرِدِ ٱللَّهُ أَن يُطَهِّرَ قُلُوبَهُمۡۚ لَهُمۡ فِي ٱلدُّنۡيَا خِزۡيٞۖ وَلَهُمۡ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٞ﴾ [المائدة: ۴۱]. ترجمه: «و هر که را خدا بخواهد به فتنه درافکند هرگز در برابر خدا براى او از دست تو چیزى بر نمىآید اینانند که خدا نخواسته دلهایشان را پاک گرداند در دنیا براى آنان رسوایى و در آخرت عذابى بزرگ خواهد بود».
دوم: ارادهی دینی و شرعی؛ و این اراده مخصوص چیزهایی است که خداوند به آنها راضی است و آنها را دوست دارد و بنا به اقتضای آنها به بندگان خود امر و نهی میکند، و دلیل این قسم هم قول خداوند است که میفرماید: ﴿يُرِيدُ ٱللَّهُ بِكُمُ ٱلۡيُسۡرَ وَلَا يُرِيدُ بِكُمُ ٱلۡعُسۡرَ﴾ [البقرة: ۱۸۵]. «خدا براى شما آسانى مىخواهد و براى شما دشوارى نمىخواهد».
و میفرماید: ﴿يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمۡ وَيَهۡدِيَكُمۡ سُنَنَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِكُمۡ وَيَتُوبَ عَلَيۡكُمۡۗ وَٱللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٞ ٢٦﴾ [النساء: ۲۶]. ترجمه: «خدا مىخواهد براى شما توضیح دهد و راه [و رسم] کسانى را که پیش از شما بودهاند به شما بنمایاند و بر شما ببخشاید و خدا داناى حکیم است».
و هر کدام از این دو اراده در انسان مسلمان جمع میشود و ارادهی جهانی در انسان فاجرو گناهکار خلاصه میشود.
خداوند سبحان تمام بندگانش به طور عموم را به سوی رضایت خویش دعوت نموده و هر آن کس که بخواهد به راه راست هدایت مىکند؛ خداوند میفرماید: ﴿وَٱللَّهُ يَدۡعُوٓاْ إِلَىٰ دَارِ ٱلسَّلَٰمِ وَيَهۡدِي مَن يَشَآءُ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ ٢٥﴾ [یونس: ۲۵]. ترجمه: «و خدا [شما را] به سراى سلامت فرا مىخواند و هر که را بخواهد به راه راست هدایت مىکند».
خداوند سبحان دعوت را عمومی اعلام داشته است اما هدایت را مخصوص کسانی قرار داده که خود خواهان آن است». ﴿إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعۡلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِيلِهِۦ وَهُوَ أَعۡلَمُ بِٱلۡمُهۡتَدِينَ ٧﴾ [القلم: ۷].
ترجمه: «پروردگارت خود بهتر مىداند چه کسى از راه او منحرف شده و [هم] او به راه یافتگان داناتر است» [۸۲۵].
و در همین رابطه امام شافعی / در مقدمه کتاب " الرسالة " میگوید: و از او استعانت و یاری میجویم همانند استعانت و یاری جویی کسی که بجز به وسیلهی او هیچ گونه قدرت و توانایی ندارد. و از او طلب آن هدایتی را میکنم که شامل حال هر کس شود هرگز گمراه نمیشود [۸۲۶].
و در جای دیگر میگوید: پس خداوند به وسیله کتاب خود سپس بر زبان پیامبرش هدایت داد هر آن کس که مورد رحم او گشت.
بیهقی میگوید: مراد آن فردی است که به وسیلهی سعادت و خوشبختی و توفیق برای انجام طاعات نه چیزهای حرام رحم خداوند شامل حال او گشته پس با توجه به همین نکته واضح شد که دعوت الهی یک دعوت عمومی است و هدایتی که عبارت است از توفیق برای طاعات و دوری از گناه و معصیت خصوصی است؛ همچنانکه خداوند عزو جل میفرماید: ﴿وَٱللَّهُ يَدۡعُوٓاْ إِلَىٰ دَارِ ٱلسَّلَٰمِ وَيَهۡدِي مَن يَشَآءُ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ ٢٥﴾ [یونس: ۲۵]. ترجمه: «و خدا [شما را] به سراى سلامت فرا مىخواند و هر که را بخواهد به راه راست هدایت مىکند» [۸۲۷].
و در مورد قدریه فرموده است: قدریه همان کسانی هستند که پیامبر / در مورد آنها فرمود: «آنها مجوسیهای (آتش پرستان ) این امت اسلامی هستند» [۸۲۸] آنهایی که میگویند خداوند از گناهان چیزی نمیداند تا وقتی که انجام داده نشده [۸۲۹].
و مزنی میگوید از شافعی شنیدم میگفت: میدانی قدریه چه کسانی هستند ؟ آنها کسانی هستند که میگویند خداوند شر را خلق نکرد مگر بعد از اینکه صورت میگیرد [۸۳۰].
و امام شافعی / برای رد بر قدریه دارای سخنان فراوانی است که آنها را در یک بحث جداگانهای در بخش " موضعگیری شافعی در برابر فرقهها " ذکر مینمایم.
و کسی که از سخنان شافعی دقت کند میبیند که آن بزرگوار با مذهب سلف کاملا موافق بوده و از الفاظ اهل بدعت در مورد قدر دور بوده است و این مذهبی متوسط میان قدریه نفی کننده و قدریه جبریه میباشد.
و خدا بهتر میداند
[۸۱۸] الام ۱/۲۰۲ ، مناقب البیهقی ۱/ ۴۱۲ و الاعتقاد بیهقی ۱۵۷. [۸۱۹] تاریخ ابن عساکر ۱۴/ب/۴۰۶خ [۸۲۰] مناقب بیهقی ۱/۴۱۲ ، الاعتقاد بیهقی ۱۶۲ ، البدایة و النهایة ۱۰/۲۵۴ ، طبقات الشافعیة ابن کثیر ۱۴/أخ ، تاریخ ابن عساکر ۱۴/۴۰۷ ، دیوان الشافعی به جمع آوری محمد عفیف الزعبی۷۳. [۸۲۱] مناقببب الشافعی نوشتهی رازی ۱۲. [۸۲۲] همان مصدر ۱۲۵. [۸۲۳] مناقب الشافعی نوشتهی بیهقی ۱/۴۱۵ [۸۲۴] همان موصدر ۱/۴۱۸ [۸۲۵] به کتاب ۲۰۰ سوال و جواب فی العقیده " نوشتهی شیخ حافظ حکمی (۶۶) مراجعه کن. [۸۲۶] الرسالة / ۸. [۸۲۷] مناقب الشافعی " البیهقی ۱/۴۱۵. [۸۲۸] امام احمد در مسند خویش ۸/۴-۶ شبیه این روایت را نقل کرده است واحمد شاکر و حاکم در " المستدرک ۱/۸۵ گفته اند: سند آن منقطع است و حاکم گفته: این حدیث بنا بر شرط شیخین صحیح است اما به شرط اینکه شنیدن ابو حازم از ابن عمر صحیح باشد و ذهبی هم در این نظریه با او هم نوا شده است ، و ابو داود در کتاب " السنة " باب " القدر ۴/۲۲۲ " آن را اخراج کرده است. و منذری گفته است: این روایت منقطع است ، زیرا ابوحازم سلمه بن دینار از ابن عمر نشنیده است ؛ و این حدیث از طرقهایی دیگر از ابن عمر روایت شده که هیچ کدام از آنها ثابت نشده است. مختصر سنن ابی داود ۷/۵۸ ، و آجری در " الشریعة " ۱۹۰ ، وسیوطی در " الجامع " آن را به لفظ (قدریه مجوسیهای (آتش پرستان ) این امت اسلامی هستند. به کتاب " فیض القدیر ۴/۵۳۴ مراجعه کن. و در جای دیگر آن را به لفظ (هر امت و ملتی مجوسیهای خود دارد و مجوسیهای امت من کسانی هستند که میگویند قدر وجود ندارد ) و این روایت را به امام احمد نسبت داده است ، و شیخ البانی هم آن را به عنوان حدیث حسن قلمداد کرده است. و- به کتابهای: صحیح الجامع ۵/۳۷، ۴/۱۵۰ ، المشکاة بتحقیقه " حدیث شماره ۱۰۷ و تحقیق احمد شاکر حلی المسند ۸/۴-۶ و " النهج السدید بتخریج احادیث تیسیر العزیز الحمید ۳۵۹ مراجعه نمایید. [۸۲۹] مناقب الشافعی ؛ بیهقی ۱/۴۱۳ [۸۳۰] مناقب الشافعی ؛ بیهقی ۱/۴۱۴
عقیده اهل سنت و جماعت در مورد اصحاب پیامبر ص ابو جعفر طحاوی / میگوید: و اصحاب پیامبر ص را دوست داریم و در محبت هیچ کدام از آنها افراط نمیکنیم و از هیچ کدام از آنها هم تبرئه نمیجوییم ودشمنی میکنیم با هر کس که آنها را مورد تنفر قرار دهد و به نیکی از آنها یاد نکندتبرئه میجوییم، و ما جز به نیکی از آنها یاد نمیکنیم. و دوست داشتن آنها مساوی است با دین و ایمان و احسان و کینه توزی و دشمنی با آنها مساوی است با کفر و نفاق و طغیان [۸۳۱].
و ابن بطه عکبری میگوید: و از جملهی اصول دیانت ایمان و آگاهی از بهترین و فاضل ترین شخص بعد از پیامبران و شایستهترین آنها برای مقام خلافت پیامبر صاست.
آن هم ابوبکر صدیق عبدالله بن عثمان یعنی فرد شریف و آزاد و فرزندابی قحافه س است [۸۳۲].
و این را بدان که در روز وفات پیامبر ص غیر از او هیچ احدی بر کرهی خاکی وجود نداشت که حامل آن صفتی باشد که برای او ذکر کردیم.
سپس بعد از او با همان ترتیب و صفت ابو حفص عمر بن خطاب س که ملقب به فاروق [۸۳۳] است قرار دارد و بعد از او هم با همان ترتیب و صفت عثمان بن عفان س یعنی آن فردی که مشهور به ابوعبداله و ابو عمر و ملقب به ذوالنورین است میرسد [۸۳۴].
سپس بنا بر همان صفت بعد از آنها ابوالحسن علی بن ابی طالب س قرار دارد که داماد پیامبر ص است و فرزند عموی خاتم پیامبران رحمت و برکات خداوند بر تمام آنها باشد [۸۳۵].
با دوست داشتن آنها و شناخت فضیلت آنها دین برپا شد و سنت رشد نمود حجت و برهان تعدیل گشت.
سفیان ثوری / میگوید: نسبت به سلف بدگویی مکن و با کمال سلامتی داخل بهشت شو.
و بدون شک و استثنا برای عشره مبشره گواهی بهشت را میدهد و آنها هم عبارتند از اصحاب حراء:
پیامبر ص و ابوبکر، و عمر، و عثمان، و علی، و طلحه [۸۳۶]، و زبیر [۸۳۷] و سعد [۸۳۸] و سعید [۸۳۹] و عبدالرحمن بن عوف [۸۴۰] و ابو عبیده [۸۴۱]. این افراد کسانی هستند که هیچ کس در فضل و نیکی بر آنها تقدم و پیشی ندارند.
و گواهی بهشت را برای تمام کسانی میدهد که پیامبر ص برای او گواهی بهشت را داده است، و گواهی میدهد که حمزه سید شهدا است [۸۴۲] و جعفر طیار در بهشت است [۸۴۳]
و حسن [۸۴۴] و حسین [۸۴۵] دو سید جوانان بهشت هستند.
و برای تمام مهاجرین و انصار به بهشت و رضوان و پذیرش توبه و رحمت از طرف خداوند گواهی میدهد.
و علم و دانش شما بر این قرار میگیرد و به قلب هم اطمینان دارید که هر آن کس پیامبر را دیده و به او ایمان آورده و از او پیروی نموده اگر یک لحظه از روز هم باشد این شخص بزرگتر از آن شخص دیگری است که او را ندیده و به خدمت او نرسیده اگر هم تمام کردارهای اهل بهشت را انجام بدهد.
سپس لازم است که نسبت به تمام اصحاب پیامبر ص کوچک و بزرگ و اول و آخر آنها نهایت رحم و مهربانی داشته باشیم و از محاسن آنها بحث نماییم و برای نشر فضائل آنها تلاش کنیم و به هدایت آنها اقتدا نماییم و از آثارشان پیروی کنیم و بدانیم که تمام گفتههای آنها حق است و هر آنچه آنها انجام دادهاند کارهایی بسیار شایسته و درست بوده است [۸۴۶]. و از جمله عقاید اهل سنت در مورد اصحاب پیامبر ص این است که در برابر اختلافات آنها سکوت پیشه کنیم و اعلام بداریم که آنها مجتهد بودهاند و اجتهاد کردهاند، پس هر کدام از آنها حق را اصابه کرده دو اجر و پاداش دارد و هر کدام نیز اشتباه کرده یک اجر دارد [۸۴۷].
سفارینی / در " الدرة المضیة " میگوید: و احذر من الخوض الذی قد یزریبفضلهم مما جری لو تدریفانه عن اجتهاد قد صدرفاسلم اذل الله من لهم هجر از فرو روی در مورد آنچه در میان اصحاب رخ داده بپرهیز، زیرا ممکن است ناخود آگاه به فضل و بزرگی آنها ننگ و ایرادی وارد نمایید، و این را بدان هر آنچه آنها انجام دادهاند از روی اجتهاد بوده است؛ پس خود را سالم نگه دار و مسلمانی هوشیار باش، چون خداوند هر آن کس که آنها را ترک کند پست و فرومآیه مینماید.
سپس بعد از نقل برخی از رویدادهای میان آنها ش میگوید: و به طور کلی تمام آنها معذور هستند و پاداش میگیرند و گناهکار محسوب نمیشوند.
بنابراین، اهل حق از میان آنهایی که در اجماع به سخنانشان اعتماد میشود بر قبول شهادت و روایات اصحاب و تأیید عدالت آنها اتفاق نظر دارند.
به این ترتیب دانشمندان ما هم همانند سایر اهل سنت و از جمله ابن حمدان در " نهایة المبتدئین " گفته: دوست داشتن تمام اصحاب و دوری از آنچه میان آنها رخ داده خواه با نوشتن و یا خواندن و یا شنیدن و یا شنواندن و یا... باشد کاری واجب است و همچنین بحث از محاسن و اعلام رضایت از آنها و دوست داشتنشان و دوری از جبهه گیری علیه آنها و باور به معذور بودنشان واجب است و باید اعلام بداریم که هر آنچه آنها انجام دادهاند از روی اجتهاد درستی بوده و هرگز موجب کفر و فسق نمیشود بلکه کاملا بر عکس بر آن پاداش میگیرند زیرا آنها اجتهاد جایزی را انجام دادهاند.
ابن حمدان سپس میگوید: و علی حق را اصابه کرده است و هر کس او را دوست نداشته باشد اشتباه میکند و اشتباه او بخشیدنی است.
سفارینی گفته است: به این خاطر در شعر از فرو روی و غوطهور شدن نهی کرده چون امام احمد کار کسانی را نمیپسندید که غوطهوری میکردند و احادیث فضائل را میپذیرفت و از کسانی تبرئه میکرد که آنها را گمراه و یا کافر قلمداد مینمود و ایشان در برابر رویدادهای میان آنها سکوت را پیشه میکرد [۸۴۸].
سفارینی میگوید: آنچه که اهل سنت و جماعت بر آن هستند این است که گواهی دادن بر شرافت تمام اصحاب به این صورت که عدالت برای آنها اثبات شود و از بدگویی در برابر آنها دوری شود و از آنها تمجید و تعریف شود کاری واجب است.
در حقیقت خداوند در آیات زیادی از قرآن مجید از آنها تعریف و تمجید کرده که اگر در مورد آنها هیچ چیزی از خدا و رسولش نقل نمیشد حال و وضعی که آنها تحمل کردند از جمله هجرت و جهاد و یاری رسانی به دین و بخشیدن دارایی و کشتن آباء و اولاد و صداقت داشتن آنها با هم در مسایل دین و قوت ایمان و یقینشان بهترین دلیلی است برای اینکه به متعادل بودن و پاکی آنها باور داشته باشیم و آنها را همانند بهترین امت بعد از پیامبر ص قلمداد نماییم.
این مذهب عموم امت اسلامی و ائمه معتبر است، اما کسانی که گمراه و اهل بدعت هستند و دیگران را هم به گمراهی میکشانند هیچ گونه اعتباری به سخنانشان نمیشود.
و بنابر این ابوزرعه عراقی که از بزرگترین استادهای مسلم است گفته: هرگاه کسی را دیدی که برای کاستن مقام یکی از اصحاب پیامبر ص تلاش میکند بدان که او شخصی زندیق است، زیرا قرآن و رسول خدا و آنچه آنها آوردهاند حق است و این حقایق جز از طریق اصحاب به ما نرسیده است، هرکس از آنها عیب جویی نماید در واقع خواسته که قرآن و سنت را باطل گرداند، و آن عیب بیشتر شایستهی او است و حکم بر او به عنوان زندیق و گمراه بهتر و شایستهتر است... خلاصه اینکه غیر از کسانی که با خدا دشمنی میکنند و از رحمت خداوند دور افتادهاند و نجس و زندیق گشتهاند هیچ کس دیگری از صحابه دوری نمیکند [۸۴۹].
و این منقولات را با نقل سخنی از سلف امت اسلامی در مورد اصحاب پیامبر ص به پایان میرسانم، عمر بن عبدالعزیز س خلیفهی پنجم وقتی که از او در مورد رویدادهای میان اصحاب سوال میشود میگوید: (آن رویدادها خونی ریختهشده است که خداوند دستان ما را از آن پاک نگه داشته پس بیایید تا زبانمان را از آن پاک نگه بداریم) و در این سخن ادبی بزرگ و احترامی سترگ برای اصحاب دیده میشود و کسی که این روش را دنبال نماید سلامتی را برای خود به ارمغان آورده است و خداوند هر آن کس که بخواهد به راه مستقیم هدایت میدهد.
[۸۳۱] شرح العقیدة الطحاویة ۴۶۷. [۸۳۲] در جمادی الاولی سال۱۳هجری وفات فرمود. [۸۳۳] در ذی الحجه سال ۲۳ هجری شهید شد. [۸۳۴] در ذی الحجه سال ۳۵ هجری شهید شد. [۸۳۵] در رمضان سال ۴۰ هجری شهید شد. [۸۳۶] طلحه بن عبیدالله بن عثمان تمیمی در روز جمل سال ۳۶ شهید شد. [۸۳۷] زبیر بن عوام قریشی اسدی در سال ۳۶ هجری بعد از انصراف از جمل کشته شد. [۸۳۸] سعد بن ابی وقاص نخستین فردی که در راه اسلام تیر اندازی کرد و در سال ۵۵ هجری وفات فرمود. [۸۳۹] سعید بن زید بن عمرو بن نفیل عدوی در حدود سالهای ۵۰ تا ۵۲ وفات فرمود. [۸۴۰] عبدالرحمن بن عوف قریشی زهری در سال ۳۲ هجری وفات فرمود. [۸۴۱] عامر بن عبدالله بن جراح قریشی فهری از جملهی اصحاب بدر است و در سال ۱۸ هجری وفات فرمود. [۸۴۲] حمزه بن عبدالمطلب قریشی هاشمی عموی پیامبر و در سال سوم هجری در احد شهید شد. [۸۴۳] جعفر بن ابی طالب هاشمی صاحب دو بال فرزند عموی پیامبر ز در سال ۸ هجری در موته شهید شد. [۸۴۴] حسن بن علی بن ابی طالب نوه و ریحانهی پیامبر ص و با پیامبر ص مصاحبت داشت و احادیثی از او حفظ کرد و در سال ۴۹ هجری وفات فرمود. [۸۴۵] حسین بن علی بن ابی طالب نوه و ریحانهی پیامبر ص و با پیامبر ص مصاحبت داشت و احادیثی از او حفظ کرد و در روز عاشورا در سال ۶۱ هجری وفات فرمود. [۸۴۶] الشرح و الابانة ؛ ابن بطه عکبری ۲۵۷-۲۶۵. [۸۴۷] شرح العقیدة الطحاویة ۴۸۴. [۸۴۸] السنة ؛ عبدالله ج ۲/۵۳۶-۵۹۲ ، و کتاب " مطبوع فی فضائل الصحابة ؛ امام احمد ، همراه با تحقیق (وصی الله بن محمد عباس). [۸۴۹] لوامع الانوارالبهیة ج۲/۳۸۵-۳۸۹.
شافعی / میگوید: در واقع خداوند در قرآن و تورات و انجیل [۸۵۰] از اصحاب پیامبر ص تعریف و تمجید نموده است و بر زبان پیامبر ص فضل و بزرگواریی برای آنها ذکر شده که برای هیچ احدی بعد از آنها بیان نشده است، پس خداوند آنها را رحم کند و به بلند مرتبهترین جایگاه صدیقین و شهدا و صالحین آنها را پاداش دهد، زیرا آنها سنن پیامبر خدا ص را برای ما نقل کردند و پیامبر را در هنگام نزول وحی مشاهده کردند پس مقصود عام و خاص و عزم و ارشاد پیامبر ص را میدانستند و از سنت پیامبر آنچه ما میدانیم و نمیدانیم آنها میدانستند و آنها در هر گونه علم و اجتهاد و ورع و عقل و امری ما فوق ما بودند و با آن علم و دانش خود استنباط میکردند.
و نظریههای آنها برای ما از آراء و نظریههای خودمان بهتر و شایستهتر است و به خدمت هر کس رسیده باشیم که مورد رضایت ما باشد و یا اینکه سخن او برای ما نقل شود و در مورد آنچه از پیامبر ص چیزی نشنیدهاند به نظر خویش پناه جستهاند اگر با هم اجماع نظر داشتند و سخن برخی از آنها اگر با هم اختلاف نظر داشتند ما هم همان نظر آنها را بیان میداریم و از سخن آنها خارج نمیشویم و اگر یکی از آنها نظری ارائه داده باشد و هیچ کس با او مخالفت نکرده باشد ما نیز آن سخن او را میپذیریم [۸۵۱].
و در این متن احترام بزرگی برای اصحاب مشاهده میشود و میبینیم که امام شافعی حق آنها و مقام بلند آنها در اسلام را شناخته است و این سخنان او همان چیزی است که هر کدام از اهل سنت و جماعت بدان اعتقاد دارد.
و باز / میگوید: هر گاه مردمانی را میبینم که به بدگویی اصحاب پیامبر ص عادت گرفتهاند آن را چنین تفسیر میکنم که خداوند میخواهداز این طریق در برابر کوتاهیهایی که در اعمال داشتهاند به آنها پاداش دهد.
و در روایت ربیع همین عبارت چنین نقل شده که گفته: (مگر اینکه خدا بخواهد در حال مردن هم به آنها پاداش نیکیهایشآن را بدهد) [۸۵۲].
و بدون شک این حسنات به اذن خداوند برای آنها حاصل میشود، زیرا خداوند کسانی که غیبت مسلمانان میکنند و یا از آنها بدگویی مینمایند به این تهدید میکند که از حسنات آنها بر میدارد و به کسانی میدهد که مورد غیبت و یا بدگویی قرار گرفتهاند، همچنانکه در حدیث مفلس آمده «أتدرون من الـمفلس ؟ قالوا الـمفلس فینا من لا درهم له ولا متاع، فقال: الـمفلس من امتی من یأتی یوم القیامة بصلاة وزکاة وصیام ویأتی وقد شتم هذا وقذف هذا وأکل مال هذا وسفك دم هذا وضرب هذا، فیعطی هذا من حسناته وهذا من حسناته، فان فنیت حسناته قبل ان تقضی ما علیه، اخذ من خطایاهم فطرحت علیه ثم طرح في النار » آیا میدانید که مفلس کیست ؟ گفتند: مفلس درمیان ما کسی است که پول و کالائی ندارد. پیامبر ص گفت: مفلس امت من کسی است که روز قیامت و رستاخیز به محشر میآید که ثواب و پاداش نماز و زکات و رواه همراه دارد ولی در دنیا به فلانی ناسزا گفته است و فلانی را متهم به اعمال ناشایست کرده و مال فلانی را خورده و خون آن یکی را به ناحق ریخته و آن دیگری را مورد ضرب و شتم قرار داده است به هر یکی از آنان از ثواب و پاداش اعمال خیر و حسنات وی داده میشود تا اینکه ثواب حسنات وی پایان مییابد، هر گاه ثواب و پاداش و حسنات وی به پایان آمد و هنوز حقوق دیگران بر وی مانده باشد از گناهان و خطاهای آنان میگیرند و بر گناهان وی میافزایند سپس او را در آتش دوزخ میاندازند [۸۵۳].
و شافعی / در باب فضل خلفاء راشدین و امتیاز آنها میان اصحاب میگوید: فاضل ترین اشخاص بعد از پیامبر ص ابوبکر سپس عمر سپس عثمان سپس علی (رضوان الله علیهم ) میباشند [۸۵۴].
و باز / میگوید: برتری با ابوبکر و عمر و عثمان و علی شروع میشود [۸۵۵].
و ربیع بن سلیمان میگوید: از شافعی / شنیدم که در باب تفضیل میگفت: (ابوبکر و عمر و عثمان و علی) [۸۵۶].
و از جمله شعرهایی که در این مورد از او روایت میشود این است که گفته: شهدت بأن الله لا شیء غیرهواشهد أن البعث حق واخلصوأن عری الایمان قول محسنوفعل زکی قد یزید وینقصوأن ابابکر خلیفة احمدوکان ابو حفص علی الخیر یحرصواشهد ربی أن عثمان فاضلوأن علیا فضله متخصصائمة قوم یقتدی بهداهملحی الله من ایاهم یتنقصفما لغواة یشتمون سفاهةوما لسفیه لا یجاب فیحرص [۸۵۷] گواهی میدهم به اینکه هیچ معبودی جز خدا نیست و شهادت میدهم که بعث حق است و به آن ایمان خالص دارم.
گواهی میدهم که گرههای ایمان قول مبین (قرآن و حدیث ) پاک است و گواهی میدهم که ایمان گاهی زیاد و زمانی کم میشود.
و شهادت میدهم که ابوبکر س خلیفهی خدا است و عمر س بر انجام کار خیر مشتاق و حریص بود.
گواهی میدهم که عثمان س فاضل و علی س در فضیلت خاص و برتر بود.
آنان پیشوایان امتی هستند که به هدایت ایشان اقتدا میشود و خدا نفرین کند کسی را که آنان را خوار میدارد.
گمراهان را چه شده که از روی جهالت ناسزا میگویند و چرا جاهل داد و انصاف ندارد و به دروغ و گمان سخن میگوید.
و شافعی / برای فضل ابوبکر س و صحت خلافت او به اموری استدلال میکند از جمله برخی از اشارههای پیامبر ص به خلافت ابوبکر بعد از خودش بدون اینکه بدان تصریح نماید؛ ایشان با سند خویش از جبیر بن مطعم س روایت میکند:
زنی نزد پیامبر ص آمد و در مورد چیزی از پیامبر سوال کرد؟ پیامبر ص به او دستور داد که روز دیگری برای پاسخ سوالش برگردد. آن زن گفت: ای رسول خدا اگر برگشتم و شما را نیافتم چهکار کنم؟ میخواست بگوید اگر شما فوت کرده باشید من چکار کنم ؟ فرمود: نزد ابوبکر برو [۸۵۸]. و باز امام شافعی / به سند خویش از حذیفة بن یمان س نقل میکند که پیامبر ص فرمود: به آن دو نفری که بعد از من میآیند یعنی ابوبکر و عمر اقتدا نمایید [۸۵۹].
و / میگوید: هیچ یک از اصحاب و تابعین در تفضیل و برتری ابوبکر و عمر و تقدم آنها بر سایر اصحاب اختلاف نظر نداشتند، و اختلاف آنها تنها در مورد عثمان و علی میباشد: برخی علی را بر عثمان و برخی عثمان را بر علی تفضیل دادهاند.
و میگوید: و ما هیچ کدام از اصحاب پیامبر ص را به خاطر کردارشان خطاکار معرفی نمینماییم [۸۶۰]
و قبلا به قول و مذهب شافعی / اشاره کردیم که ایشان به ترتیب ابوبکر سپس عمر سپس عثمان سپس علی را تفضیل و برتری میداد.
و از هیچ کدام از سلف نقل نشده که در برتری و تفضیل ابوبکر با هم اختلاف داشته باشند، اما در مورد تفضیل میان عثمان و علی ب جمهور سلف عثمان را بر علی تفضیل میدهند، و بیشتر اهل کوفه علی را بر عثمان تفضیل میدهند و این قول به سفیان ثوری / هم نسبت داده میشود، نظر به اینکه هنگامی که از او سوال میکنند از تفضیل و برتری میان اصحاب چه میگویید ؟ گفت: اهل سنت کوفی میگویند: ابوبکر و عمر و علی و عثمان. و اهل سنت بصرة میگویند: ابوبکر و عمر و عثمان و علی ش. بعد از او پرسیدند: شما کدام یک از آن دو نظریه را تبعیت میکنید ؟ گفت: من یک مرد اهل کوفه هستم [۸۶۱].
شیخ الاسلام میگوید: سفیان و کسانی دیگر هم از این نظریه خود برگشتند [۸۶۲].
و منذری میگوید: و از سفیان به اثبات رسیده که در آخر عمرش میگفت: ابوبکر و عمر و عثمان و علی ش [۸۶۳].
و برخی از اهل مدینه در مورد عثمان و علی چیزی نمیگفتند و از سخن گفتن در این باب توقف مینمودند، و یکی از دو روایت نقل شده از امام مالک هم بیانگر همین نظریه برای امام مالک میباشد.
و امام شافعی برای صحت خلافت ابوبکر صدیق س به اجماع اصحاب ش استدلال میکرد.
سپس میگفت: مردم بعد از پیامبر ص نیاز مبرمی به ابوبکر داشتند، زیرا زیر سقف آسمان کسی بهتر از او را نیافتند، به همین خاطر او را به عنوان جانشین پیامبر ص تعیین کردند [۸۶۴].
و این سخن بیانگر این است که امام شافعی / اقرار کرده که ابوبکر س بعد از پیامبر ص از تمام مردم فاضلتر است.
و / میگوید: مردم بر خلافت ابوبکر اجماع داشتند و ابوبکر هم عمر را جانشین خود معرفی کرد سپس عمر شوری و مشورت در مورد خلافت را به شش نفر سپرد تا خلافت را به یکی از خودشان بسپارند پس آنها هم خلافت را به عثمان س تحویل دادند [۸۶۵].
و باز میگفت: ابوبکر خلیفهی پیامبر ص و عامل بعد از او بود [۸۶۶].
و / میگفت: خلافت ابوبکر حق بود و خداوند از پشت هفت آسمان بدان حکم کرده بود [۸۶۷].
و برخی از مردم در عصر امام از برتری دادن امام شافعی / برای ابوبکر و عمر تعجب میکردند، زیرا ایشان خود هاشمی بود و آنها هم گمان میبردند که دین بر تعصب برای آباء و اجداد بنیان شده است، به همین خاطر ابراهیم بن عبید حجی از او سوال میکند و میگوید: من بجز شما هیچ گاه شخصی از هاشمیها را ندیدهام که ابوبکر را بر علی تفضیل دهد. شافعی گفت: علی پسر عمو و خالهام است و من هم مردی از قبیلهی بنی عبدمناف هستم و شما مردی از بنی عبدالدار هستید و اگر احترام و بزرگواری به نسب میبود من از شما بزرگتر میبودم اما قضیه این گونه نیست که شما حساب میکنید [۸۶۸]. یعنی قضیه چنان که شما میپندارید بر تعصب نیست، بلکه این دین و عقیده است و بر نصوص شرعی بنیان شده است. *
اما روایت دیگری از ایشان بیانگر این است که عثمان را بر علی تفضیل میدادند، همچنانکه این قول مذهب سایر ائمه امثال شافعی و ابوحنیفه و اصحاب او و احمد بن حنبل و اصحاب او و سایر ائمه مسلمانان میباشد.
و ایوب سختیانی و احمد بن حنبل و دار قطنی میگفتند: هر کس علی را بر عثمان برتری دهد در واقع به مهاجرین و انصار استهزا کرده است. زیرا بیعت با عثمان به اجماع مهاجرین و انصار صورت گرفت و اگر عثمان شایستهی تقدم بر علی را نمیداشت در حالی که انها به اجماع او را بر علی برتری دادهاند یا اینکه نسبت به فضل و بزرگی علی جاهل و نادان بودهاند و یا اینکه با تقدیم عثمان بدون هیچ گونه ترجیح دینی در حق علی ظلم و ستم روا داشتهاند و هر کس آنها جهل و ستم را به آنها نسبت دهد در واقع به آنها استهزا کرده است.
و با توجهبه این اقوال زیبایی عقیده شافعی / و مواظبت ایشان بر چنگ زدن به نصوص و به آنچه سلف بر آن بودهاند و دوری ایشان از هر گونه تعصب برای غیر حق برای ما روشن میگردد.
و معنی این سخنان شافعی این نیست که ایشان خواسته باشد از منزلت علی س بکاهد، بلکه ایشان او را در مقام و منزلت شایستهی خود قرار میداد.
روزی از علی بن ابی طالب س بحث میکرد، مردی از میان مردم بلند شد و گفت: در میان مردم هیچ کسی را ندیدهام که از علی بن ابی طالب دوری کند اما او به هیچ احدی توجه نمیکرد.
شافعی / گفت: عجله نکن، زیرا علی چهار ویژگی داشت هر کس آن چهار ویژگی داشته باشد حق دارد که به مردم توجه نکند:
علی بن ابوطالب زاهد بود و زاهد هم نه به دنیا و نه به اهل دنیا توجه نمیکند، و ایشان عالم بودند و عالم هم به کسی توجه نمیکند، شجاع بودند و شجاع هم به کسی توجه نمیکند، ایشان شریف بودند شریف هم به کسی توجه نمیکند [۸۶۹].
و امام شافعی / خلیفه راشد عمر بن عبدالعزیز را به عنوان خلیفه پنجم برای خلفای چهارگانه معرفی میکرد و میفرمود:
خلفا پنج تا هستند: ابوبکر و عمر و عثمان و علی و عمر بن عبدالعزیز - رضوان الله علیهم - [۸۷۰].
و امثال همین عبارت از سفیان ثوریروایت شده که گفته است:
هر کس گمان برد که علی س از ابوبکر و عمر بیشتر شایستهی بر عهده گرفتن ولایت داشت. در واقع این شخص ابوبکر و عمر و مهاجرین و انصار را تخطئه کرده است و فکر نمیکنم هیچ یک از اعمال او به آسمان بلند شود و از او پذیرفته شود.
و میگفت: خلفا پنج تا هستند: ابوبکر و عمر و عثمان و علی و عمر بن عبدالعزیز - رضوان الله علیهم - [۸۷۱].
و همین سخن ارآیه شده رد و پاسخی است بر علیه کسانی که امام شافعی / را به تشیع نسبت میدهند ، و ایشان / از آن تهمت باطل بری و مبری است و انشاء الله به طور مفصل بر این افترا رد میدهیم.
و از جمله اعتقادات ایشان / در مورد اصحاب این بود که از هر گونه اختلافات میان آنها ش سکوت میکرد واز آن بحث نمیراند. و با سند خویش از عمر بن عبدالعزیز روایت میکرد هنگامی که از آن بزرگوار در مورد جنگ و خونریزی صفین سوال میشود ؟ در جواب میگوید: (آن رویدادها خونی ریختهشده است که خداوند دستان ما را از آن پاک نگه داشته پس دوست ندارم که زبانم را به آن رنگ ریزی نمایم).
شافعی / در تعلیق این سخن میگفت: این سخنی والا و زیبا است، زیرا سکوت انسان از چیزی که به او سودی نمیرساند بهترین کار است [۸۷۲].
و رحمه الله به ربیع میگفت: سه چیز را از من بپذیر: نخست اینکه بىباکانه در مورد اصحاب پیامبر ص سخن مران، زیرا در روز قیامت پیامبر ص خصم تو خواهد بود. دوم: به علم کلام مشغول مباش، زیرا من بر مسئله بزرگی در علم کلام اطلاع یافتهام. سوم: به علم ستاره شناسی مشغول مباش، زیرا این علم منجر به تعطیل میشود [۸۷۳].
و این همان مذهب حقی است که اهل سنت و جماعت بر آن هستند و آنها با این عقیده خویش در حد وسطی میان خوارج و رافضی قرار گرفتهاند.
[۸۵۰] به آیهی زیر اشاره میکند ﴿مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡۖ تَرَىٰهُمۡ رُكَّعٗا سُجَّدٗا يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗاۖ سِيمَاهُمۡ فِي وُجُوهِهِم مِّنۡ أَثَرِ ٱلسُّجُودِۚ ذَٰلِكَ مَثَلُهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِۚ وَمَثَلُهُمۡ فِي ٱلۡإِنجِيلِ كَزَرۡعٍ أَخۡرَجَ شَطَۡٔهُۥ فََٔازَرَهُۥ فَٱسۡتَغۡلَظَ فَٱسۡتَوَىٰ عَلَىٰ سُوقِهِۦ يُعۡجِبُ ٱلزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ ٱلۡكُفَّارَۗ وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ مِنۡهُم مَّغۡفِرَةٗ وَأَجۡرًا عَظِيمَۢا ٢٩﴾ [الفتح: ۲۹]. ترجمه: «محمد ص پیامبر خداست و کسانى که با اویند بر کافران سختگیر [و] با همدیگر مهربانند آنان را در رکوع و سجود مىبینى فضل و خشنودى خدا را خواستارند علامت [مشخصه] آنان بر اثر سجود در چهرههایشان است این صفت ایشان است در تورات و مثال آنها در انجیل چون کشتهاى است که جوانه خود برآورد و آن را مایه دهد تا ستبر شود و بر ساقههاى خود بایستد و دهقانان را به شگفت آورد تا از [انبوهى] آنان [خدا] کافران را به خشم دراندازد خدا به کسانى از آنان که ایمان آورده و کارهاى شایسته کردهاند آمرزش و پاداش بزرگى وعده دادهاست». [۸۵۱] مناقب الشافعی للبیهقی ۱/۴۴۲-۴۴۳ ، مناقب الرازی ۱۳۶. [۸۵۲] مناقب البیهقی ۱/۴۴۱. [۸۵۳] مسلم از حدیث ابوهریره در کتاب " البر " ۴/۱۹۹۷ آن را روایت کرده است. [۸۵۴] مناقب البیهقی ۱/۴۳۳ [۸۵۵] همان مصدر ۱/۴۳۲. [۸۵۶] همان مصدر با همان جزء و همان صفحه [۸۵۷] مناقب البیهقی ۱/۴۴۱ ، مناقب الرازی ۴۸ ، تاریخ الدمشق ۱۴/۴۰۶/. [۸۵۸] مناقب البیهقی ۱/۴۳۶ و امام مسلم در " فضائل الصحابه " ۴/۱۸۵۶ – ۱۸۵۷ این حدیث را گزارش داده است. [۸۵۹] مناقب البیهقی ۱/۴۳۷ و امام احمد در مسند خویش ۳/۳۸۵ این حدیث را نقل کرده است ، و ترمذی در مناقب ابوبکر ۵/۲۷۱ این را روایت کرده و گفته این حدیث در رتبهی حدیث حسن است ، و ابوداود و حاکم در المستدرک ۳/۷۵آن را رویات کردهاند و حاکم آن را صحیح اعلام داشته است. و ذهبی با او موافقت کرده است و البانی هم آن را در صحیح الجامع ۱۱۵۳ با اشاره به صحت حدیث آن را نقل کرده است. [۸۶۰] مناقب البیهقی ۱/۴۳۴. [۸۶۱] مختصر سنن ابی داود منذری ۷/۱۵۸. [۸۶۲] مجموع الفتاوی ۴/۴۲۶. [۸۶۳] مختصر سنن ابی داود ۷/۱۸ [۸۶۴] المناقب للبیهقی ۱/۴۳۴. [۸۶۵] همان مصدر ۱/۴۳۴-۴۳۵ ، و منهاج السنه النبویه ۷/۲۸۶. [۸۶۶] همان مصدر. [۸۶۷] سند آن را قبلا ذکر کردیم. [۸۶۸] المناقب للبیهقی ۱/۴۸۳ – ۴۳۹. * اما سخن ایشان که گفتند: من بجز شما هیچ گاه شخصی از هاشمیها را ندیدهام که ابوبکر را بر علی تفضیل دهد " سخنی کامل باطل و بىاساس است ، زیرا از علی س به اثبات رسیده که ایشان میگفت: بهترین مردمان بعد از پیامبر ص ابوبکر سپس عمر هستند. فرزندش محمد بن حنفیه از او میپرسد: ای پدر بعد از آن دو شما بزرگتر از همه هستی؟ در جواب میگفت: پدرت جز مردی از مسلمانان چیز دیگری نیست. بخاری ۳/۱۳۴۲ سماره ۳۴۶۸. [۸۶۹] مناقب البیهقی ۱/ ۴۳۹-۴۴۰. [۸۷۰] مناقب البیهقی ۱/۴۴۸ ، تاریخ ابن عصاکر ۱۴/۴۰۷ / . [۸۷۱] مختصر سنن ابی داود ؛ منذری ۷/۱۹. [۸۷۲] مناقب ابن ابی حاتم ۳۱۴. [۸۷۳] توالی التأسیس ۷۳ ، سیر اعلام النبلاء ۱۰/۲۸.
در ابتدای این بحث مولفات امام شافعی را به طور مختصر ذکر کردیم.
و در این بخش به طور مفصل از آن رساله چاپ شده سخن میرانیم که به امام شافعی / نسبت داده میشود، و این کتاب از جمله رسالههای عقیده است و در این صفحات به طور مختصر برخی از مفاهیم آن رساله را عرضه میکنیم ، و اسم این رساله " الفقه الاکبر " است و چندین مرتبه چاپ شده است، مرتبهی نخست سال ۱۹۰۰ م در مصر به چاپ رسید و بار دیگر هم همراه " الفقه الاکبر " ابو حنیفه به چاپ رسید و این همان چاپی است که اکنون در دست ما است، و انتشارات محمد علی صبیح در قاهره هم آن را چاپ کرده است.
و این رساله شامل سیزده صفحه با ورقهای کوچک میباشد و آن رساله به یک مقدمه و شصت و سه بخش تقسیم میشود.
و از جملهی آنچه در مقدمه آن آمده:
الحمد لله رب العالمین و صلواته علی سیدنا محمد و آله و سلم
امام ابو عبدالله محمد بن ادریس شافعی س میگوید: این کتابی است که از ظواهر مسائلی از اصول دین بحث میکند که اطلاع بر آن برای هر مکلفی لازم و ضروری است و آن را " الفقه الاکبر " نامیدیم، و به عمدی از تفصیل و بسط آن اعراض نمودیم تا برای مبتدی آسان و اندک باشد و از خداوند میخواهیم ما را یاری رساند.
سپس میگوید: خداوند شما را خوشبخت گرداند بدانید که هر مکلفی وظیفه دارد خدا را بشناسد، و مراد ما از شناخت این است که از معلوم بر همان صورت واقعی خود اطلاع بیابد، به وجهی که چیزی از صفات معلوم بر او مخفی و پنهان نماند و با تقلید و گمان دانش و شناخت کسب نمیشود.
سپس چند فصلی در تعریف علم و بیان اینکه چه کسی مکلف است و شروط تکلیف چیست را ذکر میکند سپس میگوید:
فصل (۱)
بدانید نخستین چیزی که بر مکلف واجب است نظر و استدلال برای شناخت خداوند است، و نظر به معنی تفکر قلب و تأمل در حال نظارت شده جهت شناخت او میباشد و با همین نظر به شناخت آنچه از حس و ضرورت پنهان است متوصل میشود و این در اصول دین واجب است. سپس دلایل خود را بر این ذکر میکند.
فصل (۲)
بدانید که خالق جهان قدیم و ازلی است به این معنی که او ابتدایی برای به وجود آمدنش در کار نیست، و دلیل برای این سخن اینکه اگر خالق ابتدایی میداشت و ذات نو و تازهای میبود به یک به وجود آورنده نیازمند بود که او را به وجود بیاورد و به همین سان....
فصل (۳)
بدانید که خالق جهان تنها و بىشریک است و دومی ندارد و معنی وحدانیت در صفات خداوند متعال این است که تجزیه و تبعیض بر او محال باشد.
فصل (۴)
بدانید که خالق جهان به چیزی از مخلوقات شباهت ندارد، و دلیل بر آن اینکه تشبیه موجب استغراق در تمام صفات و احکام میشود...
خدوند متعال میفرماید: ﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞ﴾ [الشوری: ۱۱]. «چیزى مانند او نیست».
سپس بخشی در مورد عدم توصیف خداوند به تعریف (حد) ذکر میکند سپس میگوید:
فصل (۵)
بدانید که خداوند متعال هیچ کدام از جوهر و جسم و عرض نیست، سپس فصلی در مورد محال بودن صورت و تراکیب برای خداوند ذکر میکند و سپس میگوید:
فصل (۶)
بدانید که هیچ کدام از رنگ و طعم و بو و حرارت و سردی و امثال اینها بر خداوند جایز نیست، زیرا اینها صفات به وجود آمدهها و نشانههای مصنوعات است.
فصل (۷)
بدانید که خداوند متعال هیچ مکانی ندارد، و دلیل آن هم اینکه خداوند قبل از به وجود آمدن مکان موجود بود، پس مکان را خلق کرد وخداوند بعد از خلق مکان با همان صفت ازلی خود که قبل از خلق مکان داشت باقی ماند و هیچ گونه تغییر در ذات و تبدیلی در صفات او جایز نیست و هر چیزی که داری مکان و ذات متناهی باشد محدود است محدود هم مخلوق محسوب میشود و خداوند از این صفات مبری است، و به همین خاطر وجود همسر و فرزند هم برای خداوند محال است، زیرا همسر و فرزند جز از طریق مباشرت و و پیوند و جدایی صورت نمیگیرد و این گونه اشیاء برای خداوند محال است.
اگر گفته شود خداوند فرموده است: ﴿ٱلرَّحۡمَٰنُ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ ٱسۡتَوَىٰ ٥﴾ [طه: ۵]. «خداى رحمان که بر عرش استیلا یافته است».
در پاسخ او گفته میشود: این آیه از جمله آیات متشابهی است که انسان در جواب آن و امثال آن متحیر میشود و برای کسی که در دانش تبحر ندارد واجب است که چنانکه آمده از کنار آن بگذرد و از آن بحث نکند و سخن نراند، زیرا اگر راسخ در علم و دانش نباشد ممکن است در تشبیه بیفتد، و واجب است در صفت خداوند متعال آن اعتقادی داشته باشد که ذکر کردیم (اینکه خداوند در مکان قرار نمیگیرد و زمان بر او جاری نمیشود و او از پایان و حدود منزه است و نیازی به مکان و جهات ندارد ﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞ﴾ [الشوری: ۱۱]. «چیزى مانند او نیست» و به همین خاطر امام مالک سوال از این آیه را ممنوع اعلام داشت و فرمود: استیلاء ذکر شده است و کیفیت آن مجهول است و ایمان به آن واجب است و سوال از آن بدعت است سپس فرمود: اگر باز به سوال خود برگردی دستور میدهم گردنت را بزنند. خداوند ما و شما را از تشبیه پناه دهد.
فصل (۸)
و بدانید که خداوند متعال حی، عالم، قادر، سمیع، بصیر، متکلم و باقی است و این صفات ازلی و موجود به ذات خداوند هستند یعنی اینکه این صفات عرض و تازه نیستند و از ازل همان صفات را داشته و ذات او با ذات مخلوقات هیچ گونه شباهتی ندارد.
سپس فصلی در مورد رد بر کسانی که میگویند تعدد صفات مستلزم تعدد ذات میشود ذکر کرده است و فصل دیگری در مورد معانی آن صفاتی که برای خداوند اثبات کرده ذکر میکند.
فصل (۹)
و بدانید که کلام خداوند قدیم و ازلی است و و به ذات خود موجود است و مخلوق و تازه نیست و هر کس بگوید کلام خداوند مخلوق است بدون شک کافر است، و کلام خداوند در مصاحف نوشته شده است و در قلوب ما محفوظ است و با زبانمان آن را قرائت میکنیم و در محرابهایمان آن را تلاوت مینماییم و با گوشهایمان آن را میشنویم اما قرآن نه هیچ کدام از نوشتار و حفظ و قرائت و تلاوت و شنیدهها نیست، زیرا اینها تازه و نو هستند و کلام خداوند قدیم است، همچنانکه باری تعالی در کتابهای ما نوشته شده است و سر قلوب ما معلوم و مشخص گشته و و با زبانمان او را ذکر میکنیم اما خداوند نه نوشتار است و نه ذکر. سپس دلایل قدیم بودن کلام خداوند را ذکر میکند.
سپس بخشی در اثبات روئت خداوند در روز قیامت ذکر میکند.
سپس دو بخش در اثبات مشیئت و اراده ذکر مینماید.
فصل (۱۰)
بدانید که خداوند متعال خالق کردار بندگان است و آن را از عدم به وجود میآورد و به عنوان کسب و کردار بندگان قرار میدهد به این صورت که همراه انجام عملی قدرت انجام آن عمل را هم برای آنها خلق میکند، و بنده تنها کسب میکند و او خالق نیست و خداوند متعال حالق است و کسب نمیکند و خلق به معنی این است که چیزی را از عدم به وجود میآورد و کسب هم به چیزی است که قدرت نو و تازهای بدان تعلق میگیرد.
سپس از چند بخشی در مورد کردار و توانایی بندگان و از قدرت خداوند بحث کرده وبیان داشته که خداوند هر آنچه بخواهد انجام میدهد و انجام هیچ چیزی بر خداوند واجب نیست.
فصل (۱۱)
و بدانید که خداوند سبحان آنچه خلق میکند برای جلب منفعت و دفع مضرت و یا وجود سبب و علتی نیست بلکه در ازل دانسته که آنها را خلق میکند و ارادهی خلق آنها کرده و پس آنها را آنچنان که میدانست خلق کرد، و چه حکمتی رساتر از به وجود آوردن چیزی است که معلوم و مراد بوده است، و دلیل برای این سخن اینکه اگر خداوند به خاطر علتی مخلوقات را خلق میکرد آن علت یا اینکه قدیمی است و یا اینکه تازه و نو میباشد، و اگر قدیمی باشد قدیم بودن خلق هم واجب میگردد، زیرا علت به وجود آمدن خلق قدیمی میباشد در حالی که مخلوقات تازه و نو هستند، و اگر علت تازه و نو باشد واجب است آن علت متعلق به علت دیگری باشد و آن علت هم نتیجهی علت دیگری باشد تا بىنهایت و این هم محال است، و اگر این علت با وجود اینکه تازه است بىنیاز از علت باشد پس واجب است که تمامی حوادث و چیزهای تازه بىنیاز از علت باشند، بنابر این باطل بودن وجود علت ظاهر میگردد. خداوند متعال میفرماید: ﴿فَعَّالٞ لِّمَا يُرِيدُ ١٦﴾ [البروج: ۱۶]. «هر چه را بخواهد انجام مىدهد».
فصل (۱۲)
و بدانید که خداوند متعال توانایی دارد که خلق را بعد از نابودی برگرداند و کرامیه گفتهاند شبیه آنها را برمیگرداند نه ذات و عین آنها.
سپس در مورد محال بودن ظلم و ستم از جانب خداوند بحث کرده است.
سپس دو بخش را در مورد تصرف خداوند در ملک خود هر آنطور که بخواهد ذکر کرده و گفته که هیچ کس نمیتواند بر او اعتراض بگیرد، و در همین دو بخش در مورد آجال مردم و سایر حیوانات بحث کرده است.
فصل (۱۳)
و بدانید که معنی رزق نزد برخی از پیروان ما آن است که خداوند آن را به عنوان نگهدارندهی ابدان مردم و سایر حیواناتی که تغذیه میکنند قرار داده است و برخی دیگر از پیروان ما گفتهاند رزق چیزی است که میتوان از آن بهره گرفت و هر چیزی (غذا و یا چیز دیگری ) که به انسان نفع برساند پس آن چیز رزق او است، این معنی از معنی نخست عامتر است و حلال و حرام بودن غذا فرق نمیکند و هیچ کس چیزی نمیخورد و از چیزی بهرهمند نمیشود مگر اینکه از چیزی است که خداوند او را رازق داده است، معتزله گفتهاند رزق عبارت است از ملک و دارایی و حرام رزق محسوب نمیشود. و این نظریه آنها اشتباه است.
فصلی در مورد نبوات (۱۴)
و بدانید که خداوند بندگان خود را مکلف میکند و به آنها دستور میدهد و از آنها نهی مینماید، زیرا خداوند خالق و مخترع و پادشاه همه چیز است، سپس خداوند حق دارد که بر زبان پیامبرانی از جنس مردم و بر همان صورت آنها دستورات و منهیات خویش را برایشان نمایش دهد، پس هر گاه خداوند از میان مردم رسولی را برانگیخت واجب است که با معجزاتی ظاهر و روشن تائید شود و نشانهی واضح دلیلی بر صدق او میباشد، چون فرستاده شده جز با معجزه از سایر کسانی که به سویشان فرستاده شده است جدا نمیشود، زیرا در صورت و ترکیب جسمی با هم مساوی هستند،
سپس از چهار فصل در مورد معجزه سخن رانده و در فصل چهارم گفته است: و بدانید که معجزه دلالتی صادق است و ظهور آن از انسان فاجر و جاهل محال است، زیرا قلب حقایق در آن نهفته است.
سپس در چند فصل دیگر بقیهی اعتقادات در مورد پیامبران را ذکر میکند و آن را با ذکر عقیده خویش در مورد پیامبرمان محمد ص که خاتم پیامبران و افضل آنها است به پایان رسانیده است.
فصلی در مورد ایمان (۱۵)
و بدانید که ایمان شناخت به قلب و اقرار به زبان و کردار به جوارح است، سپس ایمان اصل و فرع دارد.
و اصل آن عبارت از چیزی است که اگر انسان آن را ترک کند کافر میشود همانند شناخت و تصدیق و اعتقاد به آن احکامی که مربوط به مکلفین است و اعتقاد به آن واجب است، فرع ایمان عبارت است از آن چیزی که اگر انسان آن را ترک کند کافر نمیشود اما در ترک برخی از آنها همانند نمازهای فرض گناهکار محسوب میگردد.
و ایمان شامل تمام این چیزها میشود، زیرا خداوند میفرماید: وَمَا كَانَ ٱللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمَٰنَكُمۡ﴾ [البقرة: ۱۴۳]. «و خدا بر آن نبود که ایمان شما را ضایع گرداند». ایمان در اینجا به معنی نماز انجام شده به طرف بیت المقدس میباشد.
فصل (۱۶)
و بدانید سخن اهل سنت و جماعت که میگویدن (انشاء الله ما مومن هستیم) حامل هیچ گونه شک و شبههای در ایمان حاصل و حاضرآنها نمیباشد.
و تنها در ایمانی که موجب پاداش میشود شک وجود دارد، و به اتفاق تنها همین چیز است که مربوط به سرنوشت انسان است و سرنوشت هم از ما پنهان است، پس شک در پنهان واقع میشود نه در آنچه حاصل و موجود است.
سپس دو فصل را در مورد اهل کبائر ذکر کرده و بیان داشته که آنها تحت مشیت الهی هستند، سپس در مورد شفاعت پیامبر ص برای اهل کبائر از امتش بحث کرده و همچنین در مورد کسانی که ایمان آوردهاند و بدون حساب و عذاب وارد بهشت میشوند بحث نموده است.
سپس در پنج فصل از امور آخرت و عذاب قبر سخن رانده است و این بحث را با ذکر دلیل از قرآن و سنت بر ثبوت عذاب ادامه داده و در مورد آفرینش بهشت و جهنم و ابدیت آنها و نابود نشدنشان و در مورد صراط و میزان و حوض بحث کرده و دلایل را بر این ذکر کرده است سپس میگوید: هر آنچه وجود آن از طریق عقل محال نباشد و اخباری در مورد آن ذکر شده باشد واجب است قبول شود و بدان ایمان آورده شود و اخبار ذکر شده است، و حکم سایر چیزهایی که در مورد ترس و وحشت قیامت و صفات بهشت و جهنم آمده هم به همین صورت است و ایمان به تمام آن واجب است.
سپس فصلی در مورد حجیت اجماع و دلیل قرآن و سنت بر آن را ذکر کرده است و در فصل دیگری در مورد وجوب سوال از مسایلی که فهم آن بر انسان مشکل است، خداوند میفرماید: ﴿فَسَۡٔلُوٓاْ أَهۡلَ ٱلذِّكۡرِ إِن كُنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ﴾ [الأنبیاء: ۷]. «اگر نمىدانید از پژوهندگان کتابهاى آسمانى بپرسید».
سپس در چهار فصل در مورد خلفای راشدین بحث رانده و بیان داشته که آنها ائمههای هدایت یافته هستند و شایسته ترین مردمان بعد از پیامبر ص بری انجام خلافت هستند و برای صحت خلافت آنها دلایلی را اریه داده است و سپس در دو فصل دیگر در مورد برخی از شرائت امامت عامه سخن رانده، بعد از حکم تعدد ائمه بحث کرده و میگوید: بدانید که جایز نیست در یک زمان بیشتر از یک امام موجود باشد.
و برخی از آنها گفتهاند: جایز است هر کشوری از سرزمین اسلامی امام مخصوص خود داشته باشد و برخی از پیروان ما هم همین نظریه را احلام داشتهاند، و سخن نخست صحیحتر است سپس دلایل خود را بر آن ذکر داشته است.
فصل (۱۷)
و این رساله را با ذکر فصلی در مورد اصحاب پیامبر ص به پایان رسانیده است و گفته:
و بدانید که اصحاب پیامبر ص افراد متقی و نیکوکار و عادل بودند و با توجه به اینکه همدم و همراه پیامبر بودند و وحی و نزول قرآن را مشاهده کردهاند بر سایر امت محمد ص برتری یافتهاند، پیامبر ص میفرماید: «اصحابي کالنجوم بأيهم اقتدیتم اهتدیتم» «اصحاب من همانند ستارگان هستند پس به هر کدام از آنها اقتدا کردید هدایت را یافتهاید».
و جایز نیست که در مورد هیچ کدام از آنها بدگویی شود و جز خیر و نیکی در مورد آنها بیان نمیشود.
و از اختلافات میان آنها سکوت رعایت میکنیم، زیرا پیامبر ص فرموده است: «ایاکم وما شجر بینهم فلو انفق احدکم مثل احد ذهبا لـمـا بلغ مد احدهم ولا نصیفه» «برحذر باشید از اینکه در مورد اختلافات میان آنها با هم حرف بزنید، اگر یکی از شما به اندازهی کوه احد در راه خدا انفاق کند به اندازهی یک مشت و یا نیم مشت انفاق آنها ارزش ندارد. و هر کس از روی جهل و نادانی در مورد آنها سخن بدی بیان داشت آن شخص در زیر لعنت و نفرت خداوند و رسولش قرار میگیرد«، زیرا پیامبر ص فرموده است: «من سب اصحابي فقد سبني ومن سبني فقد سب الله ومن سب الله فعلیه لعنة الله ولعنة اللاعنین» [۸۷۴] «هر کس در مورد اصحاب من بدگویی کند در واقع آن بدگویی را در مورد من بیان داشته و هر کس در مورد من بدگویی کند در واقع در مورد خداوند بدگویی کرده است و هر کس در مورد خداوند مرتکب بدگویی شود نفرین خداوند و تمامی نفرین کنندگان بر او میباشد».
این عرضهی مختصری از مفاهیم این رسالهی منسوب به امام شافعی / بود که در هیفده فصل آن را خلاصه کردم و بقیهی فصلها را به طور مختصر میان همین فصلها ذکر کردم.
[۸۷۴] حکم این حدیث بعدا ذکر میشود.
اما در مورد صحت نسبت آن کتاب به امام شافعی / باید گفته شود کسی که در آن رساله تدبر نماید به قاطعیت اعلام میدارد که نسبت این رساله به امام شافعی هیچ گونه صحتی ندارد و شافعی آن را ننوشته و بر آن اطلاع نیافته است و در زمان او نوشته نشده است بلکه سالها بعد از نوشته شده، و اینک دلایلی برای تأیید این سخن:
نخست: به طور مختصر:
تمام آنچه در این رساله آمده تا حد بزرگی شباهت دارد با آنچه علماء کلام همانند اشاعره و امثال آنها در عقائد خود نوشتهاند، تا آنجا که عبارتهای این رساله با عبارتهای برخی از آنها موافق است و بجز اندکی عبارات اهل حدیث و شافعی / در ان رساله به کار گرفته نشده است و چنان ملاحظه میشود که نویسندهی آن به علم حدیث هم آگاهی نداشته باشد، نظر به اینکه برخی از احادیث ضعیف را ذکر کرده است، و شافعی / از علماء حدیث و صاحب نظر در مورد احادیث صحیح و ضعیف میباشد و ممکن نیست که در این بخشهای مهم که احادیث صحیح وجود دارد این احادیث ضعیف را ذکر کند، آری این رساله چنان ترتیب بندی شده که کاملا با ترتیب بندی کتابهای بعد از عصر امام شافعی / که در رشتهی کلام نوشته شده موافق است، و این خود یکی از بزرگترین دلایلی است که بیانگر متأثر بودن نویسندهی آن به دانشمندان کلام میباشد و یا اینکه نویسنده خود یکی از علماء کلام بوده و برخی از آثار امام شافعی در عقیده را گرفته است و آن را با علم کلام مخلوط نموده است و امام شافعی / از آن مبری است.
اما رد آن رساله به طور مفصل از چند طریق امکان پذیر است:
اول: تمامی کسانی که از امام شافعی نگاشتهاند امثال ابن ابی حاتم و بیهقی و رازی و ابن حجر و دیگران و نویسندگان فهارس همانند «تاریخ التراث العربی والادب العربی» و غیر از اینها در ضمن تألیفات امام شافعی / این رساله را ذکر نکردهاند با وجود اینکه آنها بر دنبال کردن نوشتههای امام شافعی بسیار حریص بودهاند و کتابهای را برای او ذکر کردهاند که اکنون مفقود هستند و اگر آنها بخصوص رازی نام این رساله را میشنیدند بسیار خوشحال میشدند، زیرا آنچه در این رساله آمده با بسیاری از عقیده اشعری ایشان موافق است و ممکن نیست رازی اسم این کتاب را شنیده باشد و از ذکر آن غافل بماند بلکه این کتاب بزرگترین دلیلی در دست او میبود برای دور کردن شافعی از تشبیه و حشوی که رازی آن را به اهل سنت و جماعت نسبت میدهد در حالی که آنها از آن مبری هستند، و این بزرگترین دلیلی است بر عدم صحت نسبت این کتاب به امام شافعی /.
دوم: نویسنده رساله الفاظ و عباراتی را به کار میگیرد که در دوران سلف رایج نبوده است و سلف آن الفاظ را در کتابهای خود استعمال نمیکردند و شافعی / هم یکی از سلف بوده است و اگر کسی در سخنان شافعی تدبر کند میبیند خالی از این عبارتها و این روشها در استدلال است و الفاظی همچون جوهر و عرض و دلیل ممکن و واجب و سایر عبارتهای متکلمین را در آن نمییابد. و با قاطعیت اعلام میدارد که شافعی / به آنها تلفظ ننموده است، زیرا ایشان بر تتبع روش سلف بسیار حریص بوده است، پس چگونه در این امر مهم آنها را ترک میکند.
برای نمونه به سخن ایشان در مورد شناخت خداوند در مقدمه نگاه کن میبینید که کاملا با سخنان اهل کلام موافق است.
و همچنین سخن ایشان در فصل (شماره ۱) در مورد نخستین واجب بر مکلف نگاه کن آن را از مذهب اهل کلام مییابیم.
نویسنده: «جوهرة التوحید» میگوید: فکل من کلف شرعا وجباعلیه ان یعرف ما قد وجبالله والجائز والـممتـنــــعاومثل ذا لرسله فاستمعااذ کل من قلد في التوحیدایمانه لـم یخل من تردیـــدواجزم بان اول ما یجبمعرفة وفیه خلف منتصب [۸۷۵] و این یک مسأله مشهوری در کتابهای آنها است و ربطی به مذهب اهل سنت و جماعت ندارد و شافعی / هم یکی از اهل سنت و جماعت است بلکه از بزرگترین ائمهی آنها میباشد و در مذهب شافعی چنین آمده که شهادت به " لا اله الا الله " نخستین چیزی است که بر مکلف واجب است.
ابن ابی العز حنفی / میگوید: بدان که توحید نخستین دعوت پیامبران و نخستین منزلگاه راه و نخستین مقامی است که سالک به سوی خدا در آن میماند.
خداوند متعال میفرماید: ﴿وَلَقَدۡ بَعَثۡنَا فِي كُلِّ أُمَّةٖ رَّسُولًا أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَٱجۡتَنِبُواْ ٱلطَّٰغُوتَ﴾ [النحل: ۳۶]. ترجمه: «و در حقیقت در میان هر امتى فرستادهاى برانگیختیم [تا بگوید] خدا را بپرستید و از طاغوت بپرهیزید».
و میفرماید: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِيٓ إِلَيۡهِ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنَا۠ فَٱعۡبُدُونِ ٢٥﴾ [الأنبیاء: ۲۵]. ترجمه: «و پیش از تو هیچ پیامبرى نفرستادیم مگر اینکه به او وحى کردیم که خدایى جز من نیست پس مرا بپرستید».
و پیامبر صمی فرماید: «امرت ان اقاتل الناس حتی یشهد ان لا اله الا الله وان محمدا رسول الله» [۸۷۶]. «به من دستور داده شده که با مردم بجنگم تا وقتی که گواهی میدهند هیچ خدایی جز الله وجود ندارد و محمد فرستادهی خداوند است».
به این خاطر قول صحیح این است که شهادت " لا اله الا الله " قبل از هر چیز بر مکلف واجب است و هیچکدام از نظر و قصد به سوی نظر و شک واجب نیستند همچنانکه در اقوال پیروان کلام مذموم نمایان میشود، بلکه ائمهی سلف اتفاق نظر دارند بر اینکه شهادت نخستین چیزی است که به بندگان دستور داده میشود و اتفاق نظر دارند بر اینکه هر گاه فردی قبل از بلوغ شهادتین را اجرا نمود بعد از بلوغ تکرار و تجدید آن از او خواسته نمیشود بلکه بعد از بلوغ و یا بعد از تمییز - نزد قائلین به تمییز - به او دستور داده میشود که طهارت نماید و نماز بخواند.
و هیچ یک از آنها بر ولیش واجب نکرده که بعد از بلوغ او را به تجدید شهادتین مخاطب گرداند، هر چند که به اتفاق مسلمانان اقرار به شهادتین واجب و قبل از انجام نماز است، ولی ایشان قبل از انجام نماز به شهادتین اقرار نموده است [۸۷۷].
و قرطبی میگوید: اگر در علم کلام جز دو مسأله که از مبادئ آن است چیز دیگری موجود نمیبود شایستهی ذم بود.
اول: سخن برخی از آنها که میگویند شک نخستن واجب است، زیرا شک ملازم وجوب نظر و یا قصد به نظر است و امام هم به همین نکته اشاره مینماید وقتی که میگوید: از راه دریا سفر کردم [۸۷۸] [۸۷۹].
دوم: سخن جماعتی از آنها که گفته اند: هر کس به آن روش و بحثهای ترتیب بندی و تحریر شدهی آنها خدا را نشناسد ایمان او صحیح نیست.
حتی وقتی از آنها میپرسند که این سخن شما بیانگر تکفیر پدر و گذشتهگان و همسایگانتان میشود، در جواب میگفتند: با کثرت و فراوانی اهل آتش مرا محکوم مکن و سخن مرا به باد انتقاد مگیر.
می گوید: و برخی از آنهایی که قائل به این دو دلیل نیستند به روش نقد نظری بر قائلین به این دو دلیل رد دادهاند و این اشتباه است، زیرا هر کس قائل به این دو مسأله باشد کافر است، نظر به اینکه شک در ذات خداوند را واجب دانسته است و بیشتر مسلمانان را کافر قلمداد نمودهاند حتی سلف صالح از اصحاب و تابعین هم در کلی گویی سخن آنها داخل میشود، و فاسد و باطل بودن این سخن در دین چیزی معلوم و مشخص و عیان است.
و قرطبی باز در شرح خود بر حدیث معاذ که پیامبر ص او را به طرف یمن میفرستد میگوید: و بنا بر حدیث معاذ هیچ گونه حجتی برای متکلمین باقی نمیماند که شناخت خداوند از طریق برهان و دلیل را بر هر مسلمانی واجب میدانند.
بلکه حدیث معاذ دلیلی است برای کسانی که میگویند: تلفظ به دو کلمهی شهادتین و تصدیق آنها از نخستین واجبات میباشد.
و متکلمین در مورد نخستین واجب با هم اختلاف دارند که برخی از آن اقوال شایع گشته و ضعف برخی هم ظاهر شده است.
و آنچه که مورد تأیید ائمه فتوی از امثال امام مالک و شافعی و ابوحنیفه و و احمد بن حنبل و سایر ائمهی سلف میباشد و ما هم به آنها اقتدا میکنیم این است که نخستین واجب بر هر مکلفی عبارت است از ایمان تصدیقی قاطعانه بدون شکی به خداوند متعال و پیامبران و کتابهای آسمانی و آنچه پیامبران با خود آوردند بنابر آنچه در حدیث جبرئیل آمده است [۸۸۰].
و بنابراین توضیحات اشتباه بودن این مذهب قطعی میشود و این توضیحات از جمله دلایلی است که بیانگر موافقت شافعی با مذهب سلف صالح در نخستین واجب بر انسان مکلف میباشد و آنچه در این رساله به ایشان نسبت داده شده که با اهل کلام موافق باشد چیزی غیر صحیح و نادرست است [۸۸۱] و به عنوان مثال به سخن ایشان در فصل شماره ۲ نگاه کن که میگوید: بدانید که خالق جهان قدیم و ازلی است به این معنی که او ابتدایی برای به وجود آمدنش در کار نیست، و دلیل برای این سخن اینکه اگر خالق ابتدایی میداشت و ذات نو و تازهای میبود به یک به وجود آورنده نیازمند بود که او را به وجود بیاورد، این عبارت بر عدم صحت نسبت این کتاب به امام شافعی دلالت دارد، زیرا این متکلین هستند که این گونه استدلال میکنند.
باقلانی میگوید: جایز نیست که فاعل به وجود آمدهها تازه باشد بلکه واجب است که قدیمی باشد و دلیل برای این سخن اینکه اگر فاعل تازه باشد به کسی نیاز داشت که او را به وجود بیاورد، زیرا سایر حوادث از این نظر نیازمند به وجود آورندهای هستند که تازه و نو میباشند [۸۸۲].
اما اهل سنت و جماعت هرگز در مورد مسألهی عرض و جوهر سخن نراندهاند و برای اثبات وجود خدا به اقامهی ادله نیاز نداشتهاند و به وجود آن در فطرت اکتفا کردهاند، و قبلا این بحث را در باب سخن بر وجود خدا ذکر کردیم.
طریق سوم:
در فصلهای سوم و چهارم و پنجم و ششم سخنانی در مورد ذات خداوند ذکر کرد که کاملا با سخنان اهل کلام موافق بود و بیان چنین سخنانی از امام شسافعی بسیار بعید به نظر میرسد و آنچه از او در باب عقیده ذکر شده قبلا ذکر کردیم و یک کلمه از این سخنان را در آن نمییابیم که این بر اشتباه بودن نسبت این کتاب به امام شافعی دلالت میکند.
طریق چهارم:
در فصل هفتم از توصیف خداوند به استواء توقف نمود و بیان داشت که قول خداوند متعال که فرموده ﴿ٱلرَّحۡمَٰنُ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ ٱسۡتَوَىٰ ٥﴾ [طه: ۵]. از متشابهات است، و قبلا هم ذکر کردیم که امام شافعی / صفت استواء را برای خداوند متعال اثبات میکرد.
طریق پنجم:
در فصل هشتم در مورد صفاتی واجب برای خداوند سخن رانده و نه صفت را ذکر کرده و آن صفات هم دقیق همان صفاتی هستند که اشاعره و همفکرانشان آنها را اثبات کردهاند، اما شافعی / تمام آن صفاتی را اثبات داشته که خداوند برای خود و یا پیامبرش برای او اثبات کرده است، و قبلا در این مورد به سخنان شافعی اشاره کردیم.
طریق ششم:
در این رساله از صفت کلام خداوند بحث شده که این تا حد زیادی به سخنان اهل کلام از اشاعره و امثال آنها شباهت دارد و این روش جزو عادات اهل سنت و جماعت نیست، و قبلا به طور مفصل در مورد کلام خداوند مذهب اهل سنت و جماعت را ذکر کردیم.
طریق هفتم:
در مورد آفرینش کردار بندگان بحث نمود و آن را کسب نامید و اشاعره به این نامگذاری مشهور هستند، اما اهل سنت و جماعت همانند خداوند آن را افعال مینامند، اما قول به کسب از جمله مذاهب اشاعره میباشد و جزو مذهب سلف نیست و در باب قضا و قدر مذهب شافعی در مورد افعال بندگان را ذکر کردیم.
طریق هشتم:
وجود حکمت در خلق مخلوقات را انکار نمود و این دیدگاه با قرآن و سنت مخالف است که اعلام میدارند خداوند به خاطر حکمت بزرگی مخلوقات را خلق کرده است که همانا پرستش خداوند است به شیوهای که هیچ شریکی برای او در نظر گرفته نشود، خداوند متعال میفرماید: ﴿وَمَا خَلَقۡتُ ٱلۡجِنَّ وَٱلۡإِنسَ إِلَّا لِيَعۡبُدُونِ ٥٦﴾ [الذاریات: ۵۶]. «و جن و انس را نیافریدم جز براى آنکه مرا بپرستند».
و اعلام این سخن از امام شافعی / به اثبات رسیده و ایشان بیان داشتهاند که خداوند بندگان را برای پرستش خود خلق کرده است و این بیان شافعی مخالف دیدگاه نویسنده این رساله است [۸۸۳].
طریق نهم:
فرقهی کرامییه را ذکر کرده در حالی که این فرقه بعد از امام شافعی / ظاهر گشتند، و این هم دلیلی است بر اینکه نویسنده رساله بعد از امام شافعی بوده است.
و کرامیه فرقهای معروف و مشهور هستند که منسوب به محمد بن کرام سجستانی متکلم میباشند، ابن حجر در مورد او گفته است: به خاطر بدعتهایی که داشته ساقط الحدیث میباشد و برخی از اقوال او در عقیده را ذکر کرده است و در سال ۲۵۵ هجری یعنی ۵۱ سال بعد از امام شافعی / وفات میکند، و این از بزرگترین دلایلی است بر اینکه نویسنده رساله بعد از زمان امام شافعی زیسته است.
طریق دهم:
در آن رساله عبارتهایی همچون " برخی از اصحاب ما گفتند " و " و اصحاب ما و امثال آنها " بسیار تکرار شده است و همچنانکه در کتابهای متأخرین شافعی نمایان میشود این عبارتها از جمله عبارتهای آنها میباشد، و این هم دلیلی دیگر بر متأخر بودن نویسندهی این رساله میباشد.
طریق یازدهم:
در فصل چهاردهم به روش اهل کلام از نبوات بحث راند و بیان داشت که معجزهها دلیلی است بر صدق و راستی نبوت پیامبران و ظاهر کردن معجزه بر دست پیامبران بر خداوند واجب است، زیرا تنها از این ریق راست و دروغ از هم متمایز میشوند و در پایان این فصل و فصل بعد از آن هم به عدم ظهور معجزه بر دست دروغگو یان اشاره کرده است و مثل اینکه با مذهب معتزله موافقت نموده که منکر خرق عادت برای غیر انبیا هستند، و بدون شک معجزه از جمله دلایل صدق و راست بودن انبیا میباشد اما معجزه تمام ادله محسوب نمیگردد. ابن ابی العز حنفی میگوید: روش مشهوری که اهل کلام و نظر آن را دنبال میکنند این است که نبوت انبیا را با معجزات تأیید میکنند، اما بسیاری از آنها جز از راه معجزات راه دیگری برای نبوت انبیا نمیشناسد و بسیاری از آنها خرق عادات را برای غیر انبیا انکار کردهاند و حتی کرامات اولیا و سحر و امثال آنها را نیز انکار کردهاند.
و بدون شک معجزات دلیل صحیحی هستند اما دلیل تنها در معجزات منحصر نمیشود، زیرا نبوت چیزی است که یا صادق ترین مردم و یا کاذب ترین مردم ادعای آن را میکند و تنها نادان ترین مردم هستند که نمیتوانند این دو را از هم جدا سازند، نظر به اینکه حال و وضع آنها بیانگر صداقت و دروغگوی آنها میباشد و تمایز میان صادق و کاذب در غیر نبوت هم راههای فراوانی دارد، پس اگر راستی و دروغ در نبوت باشد بسیار زودتر نمایان میشود، و چه زیبا است آنچه حسان س گفته است: لو لـم یکن فیه آیات مبینهکانت بدیهته تأتیك بالخیر [۸۸۴] اگر حامل آیات و نشانههای واضح و روشنی هم نمیبود خصوصیات طبیعی او راست بودنش را به شما خبر میداد.
و با توجه به همین فصل مخالفت نویسنده این کتاب با اهل سنت و جماعت واضح و روشن میگردد و میفهمیم که این رساله مربوط به امام شافعی نیست.
در فصل پانزدهم از ایمان سخن رانده و آن را با همان تعریف اهل سنت شناسایی کرده است، سپس رساله را با بیان فضل اصحاب به پایان رسانده است و این کاری زیبا و با ارزش است اما ایشان با احادیثی ضعیف استدلال کرده در حالی که احادیث صحیحی در بیان فضل آنها گزارش شده است، این هم بر عدم آگاهی و جهل نویسنده آن رساله بر احادیث صحیح و ضعیف دلالت میکند و این گونه استدلال از شافعی بسیار بعید است زیرا ایشان در زمان خود مشهور به ناصر السنه بوده است. و از جملهی آن احادیث:
«اصحابي کالنجوم بآيهم اقتدیتم اهتدیتم» «اصحاب من همانند ستارگان هستند پس به هر کدام از آنها اقتدا کردید هدایت را یافتهاید».
و بنا به اقوال بسیاری از اهل علم این حدیث موضوع است.
و حدیث دوم: : «ایاکم وما شجر بینهم فلو انفق احدکم مثل احد ذهبا لـمـا بلغ مد احدهم ولا نصیفه» «برحذر باشید از اینکه در مورد اختلافات میان آنها با هم حرف بزنید، اگر یکی از شما به اندازهی کوه احد در راه خدا انفاق کند به اندازهی یک مشت و یا نیم مشت انفاق آنها ارزش ندارد».
و این کاری بسیار عجیب است، زیرا ابتدای حدیث را در هیچ کتابی نیافتم و فکر کنم این حدیث مرکب باشد، زیرا قسمت آخر آن صحیح و متفق علیه است و عبارت آن به این شیوه است: «لا تسبوا اصحابي فوالذي نفسي بیده لو انفق احدکم مثل احد ذهبا لـمـا بلغ مد احدهم ولا نصیفه» در مورد اصحاب من بدگویی نکنید، سوگند به کسی که نفس من در دست او است؛ اگر یکی از شما به اندازهی کوه احد در راه خدا انفاق کند به اندازهی یک مشت و یا نیم مشت انفاق آنها ارزش ندارد [۸۸۵].
حدیث سوم: «من سب اصحابي فقد سبني ومن سبني فقد سب الله ومن سب الله فعلیه لعنة الله ولعنة اللاعنین». «هر کس در مورد اصحاب من بدگویی کند در واقع آن بدگویی را در مورد من بیان داشته و هر کس در مورد من بدگویی کند در واقع در مورد خداوند بدگویی کرده است و هر کس در مورد خداوند مرتکب بدگویی شود نفرین خداوند و تمامی نفرین کنندگان بر او میباشد».
این حدیث را با این عبارت در هیچ کتابی نیافتم و با عبارتی دیگر آن را نزد طبرانی یافتم که فرموده است: «من سب اصحابی فعلیه لعنة الله والـملائکة والناس اجمعین». [۸۸۶] «هر کس در مورد اصحاب من بدگویی کند نفرین خداوند و ملائکه و تمامی مردم به طور عام بر او باد».
این دلایل به طور واضح و روشن اعلام میدارد که نسبت آن رساله به امام شافعی / اشتباه است و نویسندهی آن در واقع یکی از متأخرین شافعیه است و شافعی / آن رساله مبری است [۸۸۷].
[۸۷۵] جوهرة التوحید ۸. [۸۷۶] متفق علیه ؛ بخاری در کتاب " الزکاة ۲/۵۰۷ و مسلم ج ۱/۵۱-۵۳ و سیوطی گفته است این حدیث متواتر است " فیض القدیر ۲/۱۸۶. [۸۷۷] شرح العقیدة الطحاویة ۷۷-۷۸. [۸۷۸] مراد قول امام الحرمین است که فرمود: از راه دریا سفر کردم و وارد چیزی شدم که از آن نهی شده بودم و اکنون اگر خداوند به دادم نمیرسید حتما جهنم جایگاه من میبود. [۸۷۹] فتح الباری ۱۳/۳۵۰. [۸۸۰] المفهم ج ۱/۵۵/ ب مخطوط [۸۸۱] برای آگاهی بیشتر در این زمینه به کتاب " فتح الباری ۱۳/۳۴۹-۳۵۵ مراجعه شود. [۸۸۲] تمهید الاوائل / ۴۵. [۸۸۳] برای آگاهی بیشتر به کتاب " الحکمة والتعلیل فی افعال الله تحلی " نوشتهی دکتر محمد بن ربیع هادی، صفحهی ۲۰۴ مراجعه شود. [۸۸۴] شرح العقیدة الطحاویة ۱۵۰. [۸۸۵] بخاری این حدیث را در " فضائل الصحابه " ۳/۱۳۴۳ ، و مسلم ۴/۱۹۶۷ روایت کردهاند. [۸۸۶] صحیح الجامع ۵/۲۹۹ شماره ۱۶۱ و به حسن بودن آن هم اشاره کرده است. [۸۸۷] برای اطلاعات بیشتر در این زمینه به کتابهای زیر مراجعه نمایید: الشافعی و علم الکلام. علم العقیده عند الشافعی و احمد.
این فرقه به واصل بن عطا [۸۸۸] غزال و عمرو بن عبید بن باب [۸۸۹] نسبت داده میشوند.
و گفتهاند که هر کدام از واصل و عطاء برای مدتی با حسن بصری همراهی کردند سپس در مسألهی مرتکب گناه کبیره با او به مخالفت پرداختند و آنها اعلام داشتند که مرتکب گناه کبیره در منزلهی بین منزلتین قرار دارد و نه کافر است و نه مومن.
بنابر این حسن بصری آنها را از جلسهی کلاس خود بیرون راند و آنها هم در کنار ستونی از ستونهای مسجد بصره گوشهگیری کردند.
به همین خاطر آنها و پیروانشان (معتزله ) نامیده شدند، زیرا از قول و نظر دسته جمعی امت اسلامی جدا گشتند و ادعا کردند که شخص فاسق در امت اسلامی کسی است که نه مومن و نه کافر باشد.
و از جمله عقاید آنها:
آنها تمامی صفاتی که در قرآن و سنت برای خداوند به اثبات رسیده نفی میکنند و رویت خداوند با چشم در روز قیامت را انکار مینمایند، و گمان میبرند که قرآن مخلوق است، و آگاهی خداوند به حوادث قبل از وقوع را نفی مینمایند. و آنها قدریههای نخست هستند [۸۹۰] و آنها اعلام داشتهاند که خداوند خالق کردار بندگان نیست [۸۹۱] و اینها قدریهی دوم هستند، آنهایی که علم را اثبات کردهاند و مرتبهی خلق را نفی نمودهاند و عقاید فاسد دیگری در همین رابطه.
گروهی از جمله بشر مریسی [۸۹۲] در همین عقیده باطل و فاسد اینها را دنبال کردند و از آنها تبعیت نمودند.
موضعگیری امام شافعی در برابر این فرقه:
بویطی میگوید: از شافعی سوال کردم آیا جایز است پشت سر رافضی نماز بخوانم؟
فرمود: پشت سر هیچ کدام از رافضی و قدری و مرجئه نماز مخوان.
عرض کردم آنها را برای ما توصیف کن.
فرمود: هر کس بگوید ایمان عبارت است از قول بدان که آن شخص مرجئه است.
و هر کس بگوید: ابوبکر و عمر امام نیستند بدان که او رافضی است.
و هر کس مشیت را به خود نسبت بدهد پس بدان که او قدری است [۸۹۳].
و ربیع بن سلیمان در مورد شافعی میگوید: شافعی / نماز گزاردن پشت سر قدری را مکروه میدانست [۸۹۴].
و مزنی میگوید: شافعی به من گفت: آیا قدری را میشناسی ؟ قدری آنهایی هستند که میگویند خداوند وقتی شر را خلق کرد که به وقوع پیوست و انجام داده شد [۸۹۵].
و مزنی باز میگوید: از شافعی شنیدم میگفت: قدریه آنهایی هستند که پیامبر ص در مورد آنها فرمود: آنها مجوس این امت هستند که میگویند: خداوند از معاصی خبری ندارد مگر اینکه آن گناه و معصیت انجام داده شود [۸۹۶]. و امام شافعی و احمد بر تکفیر منکر علم قدیم خداوند نص گذاشتهاند. و سلف گفتهاند: در مورد علم خداوند با قدریه مناظره نمایید اگر به آن اقرار کردند پس مخاصمت ورزیدهاند و اگر آن را انکار نمودند پس کفر ورزیدهاند [۸۹۷].
و ربیع گفته است: شافعی از جایگاه خویش به طرف ما پایین آمد در حالی که آنها در مورد قدر با هم مجادله میکردند، پس فرمود: یا اینکه از اینجا بیرون میروید و یا اینکه با نیکی با ما میمانید، زیرا اگر انسان جز شرک با تمامی گناهانش به خدمت خداوند برسد بسیار بهتر از این است که همراه چیزی از این اهواء به خدمت خداوند برسد [۸۹۸].
امام شافعی / با برخی از افراد این طایفه به مناظره پرداخت و به خاطر اظهار مخالفتشان با قرآن و سنت آنها را کافر میشمرد.
ربیع میگوید: هنگامی که شافعی با حفص الفرد مناظره نمود، حفص گفت: قرآن مخلوق است. شافعی گفت: به قرآن کفر ورزیدی [۸۹۹].
و از مخالفت امام شافعی با آنها در همه چیز حتی در قول لا الهالا الله پرده برداشته است.
جاوردی میگوید؛ شافعی از ابراهیم بن علیه [۹۰۰] بحث کرد و گفت: من در همه چیز با او مخالفت میورزم و قول (لا الهالاالله) را نیز همانند او نمیگویم. من میگویم: لا اله الا الله الذی کلم موسی من وراء حجاب (هیچ الهی نیست بجز خداوند که از پشت پرده با موسی سخن گفت ) و او میگوید: هیچ الهی نیست بجز آن خدایی که کلامی را خلق کرد و آن را از پشت پرده به موسی شنواند [۹۰۱].
و عبدالله بن صالح کاتب اللیث میگوید: ما در محضر شافعی بودیم در مورد اثبات خبر واحد از پیامبر ص بحث میکرد و ما هم آن را نوشتیم و به خدمت ابراهیم بن اسماعیل بن علیه بردیم و ایشان از خدمتگذاران ابوبکر اصم بود و مدرسه ایشان در مصر نزدیک باب الضوال بود، هنگامی که آن نظریهی شافعی را پیش او بیان کردیم در صدد ابطال آن برآمد، ما هم هر آنچه ابن علیه بیان داشت نوشتیم و آن را خدمت شافعی بردیم شافعی هم اقوال او را نقض کرد و هر آنچه ابن علیه گفته بود ابطال گرداند و فرمود: ابن علیة گمراه است و نزدیک باب الضوال نشسته است و مردم را گمراه میکند [۹۰۲].
و حفص الفرد پیش شافعی رفت و با او بحث کرد سپس شافعی نزد ما آمد و گفت: اگر انسان به اندازهی کوه تهامه مرتکب گناه شود بسیار بهتر از آن است که به یک حرف از اعتقادات این مرد و همراهانش معتقد شود، و حفص الفرد قائل به خلق قرآن بود [۹۰۳].
و هنگامی که شافعی / به دم مرگ میرسد برای چند لحظه بىهوش میشود و سپس به هوش میآید بحد از آن کسانی که در حضور او بودند یکی بعد از دیگری از شافعی سوال میکرد من کی هستم؟ شافعی هم میگفت شما فلان بن فلان هستید. و هنگامی که حفص الفرد از او سوال میکند من کی هستم؟ شافعی میگوید: شما حفص الفرد هستید خداوند شما را حفظ نکند اگر توبه نکنید [۹۰۴].
این موضع گیری امام شافعی / در برابر این فرقه بود و شافعی تا آخرین لحظات عمر خویش بر همین عقیده خود باقی ماند، و این موضع گیری را با روایتی از امام شافعی / در مورد تکفیر این فرقه به پایان میرسانم؛ در سنن الکبری از علی بن سهل رملی نقل شده که فرموده است: از شافعی در مورد قرآن سوال کردم فرمود: قرآن کلام خداوند و غیر مخلوق است. گفتم: هر کس قائل به مخلوق بودن قرآن باشد نزد شما او چگونه شخصی است؟ گفت: او کافر است، خدمت ایشان عرض کردم: کدام یک از اساتید شما همین نظریه را بیان میداشتند ؟ گفت: به هر کدام از آنها رسیده باشم میگفت: هر کس قائل به مخلوق بودن قرآن باشد کافر است [۹۰۵].
[۸۸۸] واصل بن عطا بصری متکلم در سال ۸۰ هجری در مدینه متولد میشود و در سال ۱۳۱ هجری وفات میکند ، مسعودی در مورد او میگوید: واصل از اساتیذ معتزله و نخستین قائل به منزلة بین المنزلتین میباشد ، ایشان در بازار غزالیان فروشان مینشست به همین خاطر لقب غزال را به خود گرفت. المیزان ۶/۲۱۴، البدء و التاریخ ۵/ ۱۴۲. [۸۸۹] عمرو بن عبید بن باب اهل بصره و با ایدهی معتزلهی قدری ظهور کرد ، ابن قتیبه در مورد او گفته است: او همانند قدریه فکر میکرد و مردم را هم به آن دعوت میکرد ، ایشان همراه جمعی از دوستانش از حسن دور گشت و به معتزله نامیده شدند. وذهبی در مورد او گفته است: ابتدا با حسن همراهی کرد سپس با او مخالفت ورزید و از حلقهی او دوری گزید به این خاطر به معتزله نامیده شدند) ت سال ۱۴۲. العبر ۱/۱۹۳. المعارف ۴۸۳. [۸۹۰] قدریه نخست منکر علم خداوند هستند و نخستین کسی که این نظریه را ابراز کرد معبد بن خالد جهنی بود ، ابو حاتم در مورد او گفته است: معبد وارد مدینه شد و مردم بسیاری را فاسد گرداند. و اوزاعی گفته است: نخستین کسی که در مورد قدر ابراز نظر کرد مردی از اهل عراق بود که سوسن نام داشت ، او ابتدا نصرانی بود سپس مسلمان شد و بعد نصرانی گشت سپس مصیبت و بدبختی را از معبد گرفت – العبر ۱/۱۲ ، تهذیب التهذیب ۱۰/۲۲۵. [۸۹۱] به دو کتاب زیر مراجعه شود: الفرق بین الفرق ۲۰ ، ۱۱۴ – ۲۰۱ . و صحیح المسلم ۱/۳۶. [۸۹۲] بشر بن غیات مریسی یک شخص مبتدع و گمراه بود ، ابتدا در خدمت قاضی ابو یوسف شاگرد ابو حنیفه درس آموخت ، سپس قول به خلق قرآن را اعلام داشت. المیزان شماره ۱۲۱۴. [۸۹۳] همان مصدر ۳۱. [۸۹۴] مناقب البیهقی ۱/ ۴۱۳. [۸۹۵] همان مصدر ۱/۴۱۴. [۸۹۶] همان مصدر ۱/۴۱۳. [۸۹۷] جامع العلوم و الحکم ۲۴-۲۵. [۸۹۸] مناقب البیهقی ۱/۴۶۰ ، آداب الشافعی و مناقبه ۱۸۴. [۸۹۹] المناقب ۱/ ۴۰۷ ، ۴۵۶. [۹۰۰] ابراهیم بن اسماعیل بن علیه جهمی به مناظره میپرداخت و میگفت قرآن مخلوق است ت ۲۱۸ هجری، اللسان ۱/۳۴. [۹۰۱] مناقب البیهقی ۱/ ۴۰۹. [۹۰۲] همان مصدر ۱/۴۵۷. [۹۰۳] مناقب البیهقی ۱/۴۵۴. [۹۰۴] همان مصدر ۱/۴۷۰. [۹۰۵] السنن الکبری ۱۰/۲۰۶.
اصل مذهب رافضی بر جانبداری برای علی و تفضیل او بر عثمان بنیان گذاری شده است و این مذهب اهل کوفه است و هرگز پیروان این مذهب با شیوهای بد از عثمان و سایر اصحاب بحث نراندهاند و در صحت خلافت خلفای قبل از علی هیچ گونه شک و شبههای وارد نمیکردند.
شیخ الاسلام / میگوید: به سندی متواتر از علی س گزارش شده که فرموده است: بعد از پیامبر ص ابوبکر سپس عمر بهترین افراد این امت هستند. این روایت میان قدماء شیعه مورد اتفاق میباشد و تمامی آنها ابوبکر و عمر را تفضیل میدادند و تنها در میان علی و عثمان با هم اختلاف نظر داشتند آن هم موقعی که دستهای از علی و دستهای از عثمان جانبداری کردند. اما ابوبکر و عمر هیچ کس به طور خاص برای آنها جانبداری نمیکرد، بلکه تمام امت اسلامی حتی خوارج هم بر فضل آنها متفق بودند [۹۰۶].
سپس شیعه از دعوات بیگانگان متأثر شدند و از آن سبک و روش خود تغییر یافتند و از جملهی آن کسانی که بدان متأثر شدند عبدالله بن سبأ یهودی بود [۹۰۷] که ابتدا اسلام خود را اظهار داشت و از علی و آل بیت جانبداری کرد و در محبت او افراط نمود و سبئیه به او نسبت داده میشوند.
بغدادی میگوید: سبئیه پیروان عبدالله بن سبأ یهودی هستند عبدالله همان شخصی است که در مورد علی افراط کرد و گمان میبرد که علی از پیامبر بزرگتر است سپس افراط بیشتری ورزید و گفت: علی خدا است و دستهای از گمراهان کوفه را بدان دعوت نمود و هنگامی که خبر آنها به علی س میرسد برخی از آنها را در دو چاه میسوزاند و ابن سبأ را به طرف ساباط مدائن تبعید کرد... و برخی از سبئیه گمان میبردند علی در میان ابرها است و رعد صدای او و برق هم شلاق او میباشد و هر کدام از آنها صدای رعد را میشنید میگفت: علیک السلام یا امیر المومنین [۹۰۸].
سپس رافضه بعد از وفات علی س به چهار دسته تقسیم شدند: زیدیه، امامیه م کیسانیة و غلاة.
و زیده هم به چند فرقه و امامیه به چند فرقه و غلاة هم به چند فرقه تقسیم شدند و هر کدام از آنها سایر فرقهها را تکفیر میکرد [۹۰۹].
سپس فرقهها متنوع و متعدد شدند و هر مجرم و گناهکاری زیر شعار تشیع داخل دایرهی اسلام میشد، بنابر این باطنیه و فرقههای آن امثال نصیریه و دروز و فاطمیین و اسماعیلیین به وجود آمدند که تمام آنها از باب تشیع وارد شدند.
غزالی در مورد این فرقهها گفته است: ظاهر آنها رفض است اما باطنشان کفر محض است [۹۱۰].
و ذهبی / گفته است: رافضه در نقل اخبار از دروغگوترین مردمان هستند و در ابراز نظریهی شخصی هم از نادان ترین مردم هستند.
به این خاطر علما آنها را همانند جاهل ترین طوایف به حساب میآوردند، و از طریق آنها به اندازهای فساد داخل دین شد که تنها خداوند به آن آگاهی دارد، و نصیریه و اسماعیلیه و باطنیه از طریق آنها داخل دین شدند، و کفار و مرتد هم از طریق آنها متصل شدند و پس بر بلاد مسلمین مستولی شدند و حریم آن را هتک حرمت کردند و خون حرام را ریختند.
غزالی میگوید: و در مورد رافضه از امام مالک سوال شد و او هم در پاسخ گفت: با آنها سخن مران و از آنها روایت مکن، زیرا آنها دروغ میگویند.
و حرملة میگوید: از شافعی س شنیدم میگفت: تا به حال هیچ احدی دروغ گوتر از رافضه ندیدهام.
و یزید بن هارون میگفت: بجز رافضه میتوان از هر مبتدعی نقل قول کرد و سخن او را نگاشت – به شرط اینکه به آن بدعت دعوت نکند – زیرا رافضه دروغ میگویند.
و شریک گفته است: بجز رافضه از هر کس دیگری علم را یاد بگیر، زیرا آنها حدیث را وضع میکنند و آن را به عنوان دین قرار میدهند.
و اعمش گفته است: به هر کس که رسیده باشم رافضه را به کذاب و دروغگو معرفی میکرد.
می گوید: و کتابهای معتزله در مسایل عقلی پشتیبان آنها است، رافضه در قدر و سلب صفات - بنا بر آن عقاید مشهوری که در مورد قرآن دارند - ( [۹۱۱]) و صحابه و در مورد ام المومنین و مسایلی دیگر [۹۱۲] با آنها موافقت کردهاند.
موضعگیری شافعی / در برابر رافضه:
ابو حاتم میگوید: از یونس بن عبدالاعلی شنیدم که میگفت: از شافعی شنیدم میگفت: گواهی و شهادت تمامی اهل اهواء را جایز میشمارم به جز گواهی رافضه را، زیرا برخی از آنها برای برخی دیگر گواهی میدهند [۹۱۳].
و یونس بن عبدالاعلی باز میگوید: از شافعی شنیدم که هر گاه از رافضه بحث میکرد بسیار به شدت از آنها عیب و ایراد میگرفت و میگفت: آنها بدترین گروه و دسته هستند [۹۱۴].
و حرمله گفته است: از شافعی شنیدم میگفت: تا به حال هیچ احدی دروغ گوتر از رافضه ندیدهام [۹۱۵] و از جمله فقه و دانش و آگاهی امام شافعی / این میباشد که ایشان در حال و وضح مبتدعه تدبر نمود و تشیع را به عنوان کلمهای جامع برای آنها قرار داد که بر فساد این مذهب گمراه دلالت میکند. امام شافعی / میفرمود: هیچ گاه در مورد بدعت با کسی صحبت نمیکردم مگر اینکه به تشیع میگروید [۹۱۶].
و سبکی گفته است: شافعی در مورد رافضه گفته است: چیزی از فیئ به آنها داده نمیشود، زیرا خداوند بعد از آیهی فیئ میگوید: ﴿وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَا تَجۡعَلۡ فِي قُلُوبِنَا غِلّٗا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَآ إِنَّكَ رَءُوفٞ رَّحِيمٌ ١٠﴾ [الحشر: ۱۰]. ترجمه: «و [نیز] کسانى که بعد از آنان [=مهاجران و انصار] آمدهاند [و] مىگویند پروردگارا بر ما و بر آن برادرانمان که در ایمان آوردن بر ما پیشى گرفتند ببخشاى و در دلهایمان نسبت به کسانى که ایمان آوردهاند [هیچ گونه] کینهاى مگذار پروردگارا راستى که تو رئوف و مهربانى».
پس هر کس چنین نپندارد مستحق فئ نمیباشد [۹۱۷]. و از امام مالک / هم نظیر این سخن روایت شده است.
قرطبی میگوید: این آیه بر وجوب محبت اصحاب دلالت میکند، زیرا قسمتی از فیئ را برای آنها قرار داده مادام که بر محبت اصحاب و موالات آنها و استغفار برای آنها پابرجا باشند و هر کس دربارهی آنها و یا یکی از آنها بدگویی کند و یا اینکه در مورد آنها بینش بدی داشته باشد هیچگونه حقی در اخذ فئ ندارد. این سخن از مالک و دیگران روایت شده است، مالک گفته است: هر کس یکی از اصحاب محمد ص را مورد کینه و دشمنی قرار بدهد و یا اینکه در قلب و درون او نسبت به آنها بغض و کینه وجود داشته باشد او هیچ حقی در فئ مسلمین ندارد سپس این آیه را تلاوت کرد: ﴿ ﮋ ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﮊ ﴾ [الحشر: ۱۰]. و ممکن است امام شافعی / این قول را از امام مالک گرفته باشد، زیرا چنانکه مشخص است امام مالک استاد شافعی بوده است. و خدا بهتر میداند.
و با وجود این همه وضوح و روشنایی در عقیده امام شافعی و بعد و دوری ایشان از مذهب شیعه رافضی و اینکه آنها را مبتدع نامیده است و شهادت آنها را رد داده است و از نماز گذاردن پشت سر آنها جلوگیری نموده است باز کسانی را مییابیم که شافعی را متهم به تشیع مینماید و این یکی از شگفت ناکترین چیزها میباشد، زیرا کسی که این همه اقوال را در حق شیعه اعلام کرده چگونه باید متهم به تشیع شود، و موضع گیری ایشان در مورد اصحاب به طور عموم و خلفای راشدین به طور خاص را بیان داشتیم و از موافقت ایشان با اهل سنت در ترتیب خلفا آگاهی یافتیم، پس چگونه به تشیع نسبت داده میشود.
بیهقی میگوید: و از جمله نکاتی که از ابو داود سجستانی نقل میشود این است وقتی که به احمد بن حنبل خبر داده میشود که یحیی بن معین شافعی را به تشیع نسبت میدهد، احمد گفت: این نظر را دربارهی امام مسلمین ابراز داشتهاید ؟ یحیی گفت: من کتاب او در مورد جنگ با اهل بغی را مطالعه کردم دیدم که از ابتدای کتاب تا پایان آن به قول علی س استدلال میکند. احمد گفت: از شما در شگفتم که در مورد آن شخصی که شافعی برای قتال اهل بغی به او استدلال میکند چنین میپندارید، در حالی که علی بن ابی طالب در میان امت اسلامی نخستین کسی بود که دچار جنگ با اهل بغی شد و او بود که جنگ با آنها و احکام مربوط به آنها را تشریع نمود و از پیامبر ص و هیچ کدام از خلفای دیگر چیزی دربارهی اهل بغی نقل نشده است؛ وقتی که احمد این سخنان را ارآیه داد یحیی بن معین از کار خود خجالت کشید [۹۱۸].
و بیهقی به سند خویش از ابوعبدالله احمد بن حنبل روایت میکند وقتی که در مورد محمد بن ادریس شافعی از او سوال میشود در پاسخ میگوید: خداوند به وسیلهی او بر ما منت گذاشت، زیرا ما ابتدا کلام و نوشتههایی را یاد گرفته بودیم و آنها را جمع آوری کرده بودیم سپس هنگامی که به خدمت شافعی رسیدیم و سخنان او را شنیدیم بعد از آن فهمیدیم که او از همه آگاهتر و عالمتر است و روزگاری را با او سپری کردیم جز خیر و نیکی هیچ چیز دیگری را از او مشاهده نکردیم. مردی خطاب به او گفت: ای ابو عبدالله شنیدهام که یحیی بن معین و ابوعبید از امام شافعی راضی نیستند و او را به تشیع نسبت میدهند؟ احمد گفت: نمیدانم آنها در مورد شافعی چه میگویند؛ به خدا سوگند جز خیر چیز دیگری را از او مشاهده نکردهایم و نشنیدهایم، سپس خطاب به اطرافیان خود گفت: رحمت خداوند بر شما باد بدانید که شافعی اهل علم و دانش بود و هر گاه چیزی از علم به کسی داده شود و دیگران (دوستان و همکیشانش) از آن محروم بمانند نسبت به او حسد میورزند و او را متهم به چیزهایی میکنند که در او نیست، و این بدترین ویژگی و خصلت اهل علم است [۹۱۹].
و مخالفین امام یحیی بن معین با این عبارت خوشحال شدند و به گمان دفاع از امام شافعی زبان خود را در طعنه وارد کردن بر یحیی بن معین به کار گرفتند و گفتند: یحیی بن معین نسبت به شافعی بسیار حسود بود و احمد بن حنبل را به خاطر احترامی که برای شافعی قرار میداد سرزنش میکرد. و احمد بن حنبل، ابن معین را به خاطر وجود این حسد سرزنش و توبیخ میکرد. میگوید: و مردم طعنههایی بر یحیی بن معین وارد کردهاند به خاطر اینکه او هم بسیار طعنه را بر مردم وارد میکرد و در حق او شعری را سرودهاند: و لابن معین في الرجال مقالةسیسأل عنها والـملیك شهیدفان یك حقا قوله فهو غیبةوان یك زورا فالقصاص شدید ابن معین در مورد مردانی چند سخنانی را بیان داشته که دربارهی آن سخنان از او سوال میشود و خداوند از آن آگاهی دارد.
اگر سخنان او حقیقت داشته باشد پس او مرتکب غیبت شده است و اگر سخنانش دروغ باشد عقاب دردناک و شدیدی او را در بر میگیرد [۹۲۰].
و این یک طعنهای از جانب رازی در حق یحیی بن معین است و واضح و روشن است که سخنان ابن معین در مورد رجال به خاطر وجود حسد و بغض و کینه در درون او نسبت به آنها نبوده است بلکه ایشان به خاطر دفاع از سنت پیامبر ص به چنین کاری اقدام کرده است، و کار او همانند یک غیبت محسوب نمیشود و ما در اینجا از آن بحث نمیکنیم. اما سخنان ابن معین در مورد شافعی - رحمهما الله - اگر به اثبات برسد بر آنچه ایشان از موافقت شافعی برای مذهب شیعه در برخی مسائل شنیده است حمل میشود.
شیخ الاسلام میگوید: شافعی به خاطر وجود روایاتی در مورد تسویهی قبور، صاف و پهن کردن قبور را مستحب میدانست و تسویه را به پهن و صاف کردن تفسیر مینمود، سپس برخی از پیروانش اعلام داشتند که صاف کردن قبور جزو شعائر رافضه است و کراهت دارد، اما جمهور اصحاب شافعی با آنها مخالفت کردند و بیان داشتند که صاف کردن قبور مستحب است هر چند که رافضه هم آن را انجام دهند.
و خواندن بسم الله به صورت جهری هم مربوط به مذهب رافضه میباشد و به همین خاطر برخی از مردم در این خصوص و دربارهی قنوت هم با شافعی بحث و گفتگو کردند و آن را به رافضه و قدریه نسبت میدادند، زیرا در عراق مشهور بود که جهر جزو شعایر رافضه و قنوت در فجر جزو شعار قدریه رافضه میباشد، حتی سفیان ثوری و سایر ائمه ترک جهر بسم الله را در عقاید خویش ذکر میکردند، زیرا انجام این عمل نزد آنها جزو شعائر رافضه محسوب میشد.
همچنانکه مسح بر خفین را هم ذکر میکردند، زیرا ترک آن را از شعائر رافضه محسوب میکردند، با این حال هم وقتی شافعی آن را سنت دانست به عنوان مذهب خود به آن ملتزم شد هر چند که با قول رافضه موافق هم باشد.
این شیخ الاسلام است که بیان میدارد موافقت شافعی با رافضه در برخی مسایل موجب شده است که شافعی به رافضه متهم شود [۹۲۱].
و برخی علما وجود این تهمت از جانب ابن معین در حق شافعی را رد میکنند.
ابن حجر میگوید: حاکم گفت: تاریخ و حکایتهای نوشته شده در مورد یحیی بن معین را پیگیری کردیم اما هیچ گونه روایتی از او نیافتیم که شافعی را مورد طعنه خویش قرار داده باشد [۹۲۲].
و ابن عبدالبر میگوید: عبدالله الامیر بن عبدالرحمن بن محمد الناصر میگفت: ابن وضاح در نقل آن روایت از ابن معین دروغ گفته که میگوید از ابن معین در مورد شافعی سوال کردم و او هم گفت: شافعی معتبر نیست. و خالد بن سعد میگفت: ابن وضاح در مورد ابراهیم بن محمد شافعی از ابن معین سوال کرد و در مورد محمد بن ادریس فقیه از او سوال نکرد [۹۲۳] و وجود روایاتی از ابن معین در تأیید شافعی بر صحت این سخن گواهی میدهد. از جمله: (اگر دروغ گویی برای او آزاد میبود هرگز وجود مردانگی در درونش به او اجازه نمیداد که دروغ بگوید) [۹۲۴] و میگفت: هیچ گونه عیبی ندارد.
و یا اینکه در مورد او میگفت: راستگو است و بدون عیب است [۹۲۵].
و هر گاه ابن معین در مورد شخصی بگوید بدون عیب است آن شخص معتبر است [۹۲۶].
و ابن عبدالبر تمام این سخنان را رد کرده و میگوید: به نظر من اینها سخنانی از روی تخمین و هوی و آرزوهای نفسانی میباشد. زیرا از چند طریق به اثبات رسید که ابن معین در مورد شافعی آنطور صحبت میکرد که بدان اشاره کردیم و احمد بن حنبل او را از آن نهی کرد و به او گفت: چشمهای شما هرگز مردی همچون شافعی را ندیده است.
و تنها نمونهای که برای سخنرانان در مورد مالک و شافعی و سایر ائمه صدق میکند این سخن اعمش است که میگوید: کناطح صخرة یوما لیوهنهافلم یضرها واوهی قرنه الوعل همانند آن کسی است که به سنگی ضربه میزند تا آن را ضعیف نماید، اما هیچ ضرری بدان نمیرساند و در واقع این بز است که شاخهای خود را ضعیف مینماید.
و یا اینکه همانند آنچه حسین بن حمید بیان سروده است: یا ناطح الجبل الحالی لیکلمهاشفق علی الرأس لا تشفق علی الجبل
ای که باشاخهایت بر کوه بلندی ضربه میزنی تا آن را زخمی کنید، دلت به حال آن سر بسوزد نه به حال آن کوه که هیچ زخمی نمیبیند.
می گوید: و مردم فضائل آنها را جمع آوری کردهاند و و زندگانی و اخبار مربوط به آنها توجه کردهاند، پس هر آن کس که فضائل مالک و شافعی و ابوحنیفه را بعد از فضائل اصحاب و تابعین خوانده باشد و بدان توجه کرده باشد و بر زندگانی و هدایت خوب آنها اطلاع پیدا کرده باشد از شخصی برنده است و خداوند محبت تمامی آنها را در درون ما شعلهور سازد و هر کس توجهی به اخبار مربوط به آنها نکرده جز آنچه از حسد و لغزش و بغض و آرزوهای نفسانی که از برخی از آنها صادر شده است بدون اینکه فضائل آنها را یاد بگیرد از توفیق و هدایت محروم گشته است و داخل غیبت شده است و از راه منحرف شده است؛ خداوند ما و شما را در ردیف کسانی قرار بدهد که سخن را میشنوند و نیکوترها را دنبال میکنند [۹۲۷].
و از جمله کسانی که شافعی را متهم به تشیع کرده "العجلی" است.
ابن کثیر بعد از ذکر نصوصی در رابطه با عقیده امام شافعی دربارهی خلفا و ذکر موافقت شافعی با اهل سنت میگوید: اینها سندهایی صحیح و نصوصی صریح از امام ابوعبدالله شافعی در مذهب اهل سنت و جماعت سلف و خلف میباشد.
پس بنابر این اشتباه بودن سخن احمد بن عبدالله عجلی در مورد شافعی واضح و روشن میگردد که گفته امام شافعی شیعه است، و این سخن عجلی یک سخن تخمینی و بدون آگاهی است، و تنها چیزی که او را ملزم به بیان چنین سخنی کرده همان چیزی است که قبلا بدان اشاره کردیم و گفتیم هنگامی که اهل یمن او را همراه قریشیها دور انداختند و در میان آنها افرادی شیعه مذهب هم موجود بود، افراد بىآگاه چنان پنداشتند که شافعی بر مذهب آنها است.
واگر نه امام شافعی بسیار بزرگتر از آن است که همانند شیعهی بىپشت و پناه و مطرود شده بیندیشد و همانند آنان فکر کند، در حالی که او دارای فهمی کامل و ذکاوتی فراوان و حافظهای خارق العاده و فکر و بینشی صحیح و عقلی راجح بوده است، سپس دلایل پیروی شافعی از مذهب سلف در مورد اصحاب را ذکر میکند که آن را به طور مفصل ذکر کردیم.
سپس آن شعر را ذکر میکند که شیعه بودن شافعی را در بینش انسان به تصویر میکشاند: یا راکبا قف بالـمصحب من منيواهتف بقاعد خیفها والناهضسحرا اذا فاض الحجیج الی منيفیضا کملتطم الفرات الفائضان کان رفضا حب آل محمدفلیشهد الثقلان أنی رافضی [۹۲۸] ای آنکه بر سنگلاخهای منی در حرکتی بمان و بامدادان آنگاه که حاجیان مانند امواج خروشان دریای متلاطم فرات روان شوند بر کسانی که در ستیغ و ذروه کوهی نشستهاند، اگر دوستی خاندان محمد نشانه برگشتن من از دین است پس باید جن و انس گواهی دهند به اینکه من بىدینم.
سپس میگوید: گفتم: دوست داشتن آل محمد بیانگر رافضی بودن نیست، زیرا تمام اهل سنت آل محمد ص را دوست دارند، و محبت آنها بر اهل سنت واجب است همچنانکه محبت اصحاب پیامبر ص و آل او به طور عام بر آنها واجب است، و همچنانکه شافعی و ائمههای اسلام بیان داشتهاند ابتدا ابوبکر جلو انداخته میشود سپس عمر سپس عثمان و بعد از آنها علی مورد محبت قرار میگیرند [۹۲۹].
و همچنانکه ابن کثیر / این تهمت را رد داده امام ذهبی هم آن را رد داده است، نظر به اینکه گفته است: هر کس بگوید شافعی گرایش شیعه گری داشته است بر او افترا بسته است و خود نمیداند چه میگوید.
و گفته است: اگر امام شیعه میبود – و او بسیار از آن دور است – هرگز نمیگفت خلفای راشدین پنج تا هستند و با ابوبکر شروع نمیکرد و با عمر بن عبدالعزیز آن را به پایان نمیرساند [۹۳۰].
و از جمله نکاتی که بر دور بودن شافعی از داشتن گرایش شیعه گری دلالت میکند این است که شافعی بر رافضه رد داده است که میپندارند پیامبر ص بر امامت علی س نص گذاشته است و فرموده: من کنت مولاه فعلی مولاه [۹۳۱] مولای هر کس هستم پس علی هم مولای او است. شافعی در شرح این حدیث گفته است: مراد از این حدیث ولایت اسلام است یعنی مراد همان ولایتی که خداوند بدان اشاره میکند و میفرماید: ﴿ذَٰلِكَ بِأَنَّ ٱللَّهَ مَوۡلَى ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَأَنَّ ٱلۡكَٰفِرِينَ لَا مَوۡلَىٰ لَهُمۡ ١١﴾ [محمد: ۱۱]. «چرا که خدا سرپرست کسانى است که ایمان آوردهاند ولى کافران را سرپرست [و یارى] نیست».
و بنابر این برائت امام شافعی از اتهام تشیع و دوری ایشان از آن و موافقت از با مذهب اهل سنت و جماعت مشخص میگردد، و ممکن است این اتهام در زمان حیات امام شافعی رخ داده باشد، و به همین خاطر است که او را میبینیم از خود دفاع میکند و سبب اتهام به آن تهمت را توضیح میدهد و اعلام میدارد که او مستحق چنین اتهامی نیست. اذا نحن فضلنا علیــــا فاننــاروافض بالتفضیل عند ذوی الجهلفلا زلت ذا رفض ونصب کلیهماادیـــــن به حتی اوســد بالقبـــر هرگاه ما حضرت علی را برتری دهیم به خاطر این برتری نزد جاهلان مرتد و بىدین هستیم.
مدام به رافضه و ناصبه ملتزم میباشم و تا هنگامی که به قبر میرسم بدان ایمان دارم
و معلوم است که مراد ایشان از تفضیل علی ذکر فصائل او و روایت کردن از او است نه اینکه او را بر شیخین برتری دهد، این مذهب او نیست بلکه مذهب او بر آن است که هر کس علی را بر شیخین برتری دهد رافضی است او آن را قبول ندارد.
و رازی این تهمت را از برخی روافض نقل کرده است به این صورت که روافض شعرهایی را به شافعی نسبت میدادند و بدان استدلال میکردند که شافعی از آنها است، رازی هم بر آنها رد میداد. و مشخص است که روافض دروغ گو ترین مردم هستند همچنانکه از ائمه هم به اثبات رسیده و در ابتدای این بحث بدان اشاره کردیم و این برای رد آنها کافی است. و این بحث را به نقل سخنانی با ارزش از ذهبی به پایان میرسانم که گفته است:
اما آنچه (نکوهش و بدگویی در مورد اصحاب و علما) رافضه و اهل بدعت در کتابهای خود نقل کردهاند جای هیچ گونه اعتبار و ارزشی نمیباشد و بیشتر آنها باطل و دروغ و افتراء است و عادت آنها بر این است که روایتهای باطل را نقل کنند و و آنچه در صحاح و مسانید است به باد انتقاد بگیرند؛ و کسی که مست شده چه وقت به هوش میآید ؟ سپس بسیاری از تابعین با هم به بحث و گفتگو پرداختهاند و جنگیدهاند و در میان آنها مسایلی رخ داده است که نی توانیم آن را شرح و بسط دهیم و حامل فایدهای هم نیست و در کتاب تاریخ و کتابهای جرح و تعدیل مسایل عجیب و شگفتناکی نوشته شده است و باید بدانیم که عاقل دشمن خود است و از زیبایی اسلام فرد این است که چیزهای بىفایده را فرو نهد و گوشت علما مسموم است و آنچه در مورد اشتباه عالم و گمان فراوان او و حافظهی اندک او بحث شده تنها جهت توضیح حدیث صحیح از حسن و حسن از ضعیف میباشد.
و امام ما به حمد و ثنای خداوند در روایات احادیث مورد تائید، و حافظ مرویاتی است که بخوبی آنها را درک نموده، و بدون هیچ کجروی و صاحب دیانتی استوار است، پس هر کسیکه از روی جهل و نادانی به او بىحرمتی کند و خود را همطراز او بداند به خویشتن ظلم کرده است و علما را نسبت به خود به خشم آورده است، او از جملهی اهل حل و عقد گذشتگان تا به حال او را ستایش کرده است و به امامت و محکم کاری او اعتراف ورزیده و اعلام داشتهاند، که در واقع ایشان/ حقیقت را یافته و هدایت را دنبال نموده است.
امام سحنون/ میگوید: شافعی / حامل هیچ گونه بدعتی نبود. به خدا سوگند راست گفته. رحمت خداوند بر شافعی باد، امثال او در صداقت و شرافت و ذکاوت و فراوانی دانش و یاری رسانی حقیقت و فراونای اخلاقهای کجا یافت میشوند؟ رحمت خداوندگار بر او باد [۹۳۲].
[۹۰۶] النبوات ۱۳۲ نوشتهی ابن تیمیه. [۹۰۷] عبدالله بن سبأ یهودی شخصی گمراه و گمراهگر بود و برای شعله ور کردن گمراهی تلاش میکرد و در آن راه تلاشهای بسیار کرد، ایشان در زمان عثمان برای فاسد کردن جامعهی اسلامی مسلمان شد. شعبی میگوید: عبدالله بن سبأ یهودی و از اهل حیره بود ، ایشان اسلام آورد و خواستار وجود بازار و ریاستی در میان اهل کوفه شد ، پس برای اهل کوفه ذکر کرد که او در تورات دیده است: هر پیامبری یک نفر وصی دارد و علی وصی محمدص است و علی بهترین وصی میباشد همچنانکه پیامبرص بهترین پیامبران است. الفرق بین الفرق – ۲۲۵ ، ۲۳۵ ، الملل ۱/۱۴۶. [۹۰۸] الفرق بین الفرق ۲۳۳-۲۳۴. [۹۰۹] الفرق بین الفرق ۲۱. [۹۱۰] فضائح الباطنیه . [۹۱۱] المنتقی من منهاج الاعتدال ۲۱-۲۵ ، منهاج السنة ۱/ ۵۹-۶۰. [۹۱۲] به کتاب " مختصر التحفة الاثنی عشریة و الخطوط العریضة " مراجعه شود. [۹۱۳] آداب الشافعی و مناقبه ۱۸۹ و مناقب البیهقی ۱/۴۶۸ و السنن الکبری ۲۹/۱۰. [۹۱۴] مناقب البیهقی ۱/۴۶۸. [۹۱۵] آداب الشافعی ۱۸۷ و مناقب البیهقی ۱/۴۶۸ و السنن الکبری ۱۰/۲۰۸. [۹۱۶] آداب الشافعی ۱۸۶ و مناقب البیهقی ۱/۴۶۸. [۹۱۷] الطبقات ۲/۱۱۷. [۹۱۸] مناقب البیهقی ۱/ ۴۵۰ – ۴۵۱ و مناقب الرازی ۱۴۳. [۹۱۹] مناقب البیهقی ۲/۲۵۹. [۹۲۰] مناقب الرازی ۱۴۳. [۹۲۱] منهاج السنة ۴/ ۱۵۰ – ۱۵۱. [۹۲۲] التهذیب ۹/۳۱. [۹۲۳] جامع بیان العلم و فضله ۲/۱۶۰ [۹۲۴] البدایة و النهایة ۱۰/۲۵۳. [۹۲۵] تذکرة الحفاظ ۱/۲۵۳. [۹۲۶] الکفایة ۶۰ [۹۲۷] جامع بیان العلم و فضله ۲/۱۶۰- ۱۶۲. [۹۲۸] مناقب البیهقی ۱۲/۷۱ ، مناقب الرازی ۵۱ و تاریز ابن عساکر ۴۰۷ ، طبقات السبکی ۱/۲۹۹ و الانتقاء ۹۰-۹۱. [۹۲۹] طبقات ابن کثیر ۱۴. [۹۳۰] السیر ۵۸-۵۹ ، الخبر فی مناقب البیهقی ۱/۴۴۸ و تاریخ دمشق ۱/۱۹۱. [۹۳۱] مسند امام احمد ۱/۸۴ به سندی صحیح ، صحیح الجامع شماره ۶۳۹۹ ، و مشکل الاثار طحاوی ۲/۳۰۷ – ۳۰۹. [۹۳۲] سیر اعلام النبلاء ۱۰ /۹۳.
محققین پیرامون اصل و ریشهی کلمهی تصوف بر چند قول جداگانه اختلاف نظر دارند. از جمله برخی گفتهاند: صوفی منسوب کلمهی صفة است و صفة به معنی آن جایگاهی است که مهاجرین فقرا هنگام رسیدن به مدینه در آن جمع میشدند [۹۳۳].
و برخی اعلام داشتهاند که صوفی مشتق از صفاء است، به این لحاظ که صوفی دارای روحی صاف و زندگانی پاکی میباشد و برای سخن خویش به قول ابوالفتح بستی استشهاد کردهاند که گفته است: تنازع الناس في الصوفی واختلفواوظنه البعض مشتقا من الصوفو لست امنح هذا الاسم غیر فتیصافی فصوفی حتی سمی الصوفی [۹۳۴] مردم در مورد کلمهی صوفی با هم به تنازع و اختلاف پرداختهاند و برخی گمان میبرند که صوفی مشتق از صوف است. و اما من آن را انتخاب نمیکنم و میگویم صوفی به معنی آن تغییری است که جوان بر درون خود به وجود میآورد و آن را پاک و بىآلایش مینماید به همین خاطر او را صوفی مینامند.
و برخی از آنها صوفی را منسوب مردی از عصر جاهلیت به نام صوفة بن بشر بن طابخة میدانند و قبیلهای که در عصر جاهلیت همسآیه و مجاور حرم بود به او نسبت داده میشود ونساک (عبادتگران ) هم بدان نسبت داده میشوند [۹۳۵].
و برخی صوفی را برای کسانی استعمال میکنند که صوف (لباس پشمی) را میپوشند. و شیخ الاسلام این قول را ترجیح داده و سایر اقوال را به دلیل عدم مطابقت با لغت رد کرده است.
پس اگر اهل صفه نسبت داده شوند صفی گفته میشود [۹۳۶].
و اگر صفاء نسبت داده شود شایستهی آن این بود که گفته شود صفائیة و اگر مقصور باشد صفویة گفته میشود [۹۳۷].
اما منسوب دانستن صوفی برای کلمهی صوفة هر چند که با لغت سازگار است اما قولی ضعیف است، زیرا آنها نزد بیشتر نساک (عبادتگران ) غیر مشهور و معروف هستند، و به خاطر اینکه اگر نساک به آنها نسبت داده میشد باید آن را در عصر اصحاب و تابعین و تابع تابعین به طور شایستهتری استعمال میکردند، و همچنین به خاطر اینکه اغلب کسانی که به نام صوفی سخن راندهاند این قبیله را نمیشناسند و راضی نیستند که به قبیلهای از عصر جاهلیت نسبت داده شوند که در اسلام هیچ گونه وجودی نداشتهاند [۹۳۸].
و هر کس صوفی را کلمهی منسوب صف دانسته است اشتباه کرده، زیرا صفیة در منسوب صف گفته میشود [۹۳۹] سپس علت ترجیح منسوب قرار دادن صوفی برای صوف را اینگونه توصیح میدهد: برای نخستن بار صوفی در بصره ظهور کرد و نخستن کسی که خانهی صوفی را ساخت برخی از اصحاب و دوستان عبدالواحد بن زید بود و عبدالواحد از اصحاب حسن بود و ایشان در بصره مبالغهی فراوانی در زهد و تقوی نشان میداد که در سایر شهرها به این شیوه انجام داده نمیشد، و به این خاطر گفته میشد: فقه کوفه و عبادت بصره. میگوید: و ابوشیخ اصبهانی به سند خویش از محمد بن سیرین روایت میکند که به او خبر رسیده که قومی لباس صوف (ابریشم) را میپوشند، پس فرمود: قومی لباس صوف (ابریشم ) را انتخاب میکنند و میگویند: آنها با مسیح بن مریم شباهت دارند و هدیهی پیامبر نزد ما محبوبتر است و پیامبر ص لباسهای پنبه و... را میپوشید [۹۴۰].
اما در مورد ابتدای ظهور این فرقه شیخ الاسلام میگوید: اما لفظ صوفیه در قرنهای سهگانهی نخست شهرت نیافته بود، بلکه بعد از آن مشهور گشت.
و بسیاری از ائمه و شیوخ این کلمه را استعمال کردهاند، امثال امام احمد بن حنبل و ابوسلیمان دارانی و دیگران و روایت شده که سفیان ثوری هم آن کلمه را استعمال کرده است و برخی ذکر این کلمه را از حسن بصری هم نقل میکنند [۹۴۱].
و ابن جوزی میگوید: در زمان پیامبر ص تنها به اسلام و ایمان نسبت داده میشد و گفته میشد مسلم و مومن؛ سپس بعد از آن نامهای زاهد و عابد به وجود آمدند و قومی نشأت گرفتند که مشغول زهد و عبادت بودند و از دنیا بریدند و به عبادت پرداختند و با این کار راه و منشی جداگانه برای خود دنبال کردند و اخلاقی مخصوص را در خود جایی دادند.
و تصوف راه و مسلکی بود که ابتدا با یک زهد کلی شروع شد سپس منتسبین به آن گوش فرادادن و رقص را به خود اجازه دادند، پس تودهی مردمی که خواستار قیامت بودند آنها را دنبال کردند به خاطر زهدی که از خود نشان میدادند. و کسانی هم که خواستار و طلبکار دنیا بودند از آنها پیروی کردند به خاطر آن راحتی و آرامش و لهو لعبی که در میان آنها مشاهده میکرد [۹۴۲].
می گوید: این کلمه قبل از سال دویست هجری رایج شد و بعد از اینکه آن را استعمال کردند به بحث و بررسی در مورد آن پرداختند و به عباراتی مختلف از اوصاف آن تعبیر میکردند.
و خلاصه آن این است که تصوف نزد آنها عبارت از یک گردش درونی و تقلای با نفس است که او را از اخلاقهای زشت دور نمایید و به اخلاقهای پسندیدهای همانند زهد و حوصله و صبر و اخلاص و صداقت وسایر ویژگیهای زیبایی که موجب مدح در دنیا و پاداش در آخرت میشود عادت دهی.
می گوید: اوائل آنها بر این صفات بودند، پس ابلیس مسایلی را بر آنها و بر تابعین آنها به شبهه انداخت.
سپس بعد از گذشت یک قرن ابلیس طمع بیشتری به آنها پیدا کرد و در گمراه کردنشان قدمهای بیشتری را برداشت تا اینکه در نهایت به طور کامل بر آنها مسلط گشت و در میان آنها برای خود جایی برگزید.
و اصل و ریشهی اغفال ابلیس بر آنها آن بود که دروازهی دانش را بر روی آنها بست و به آنها چنین تلقین کرد که تنها عمل مقصود است، پس هنگامی که چراغ دانش را از آنها خاموش گرداند آنها در تاریکی قدم برداشتند، و برخی از آنها ترک دنیا به طور کامل را مقصود اصلی میدانستند پس هر آنچه برای مصلحت بدنشان به کار گرفته میشد کنار گذاشتند و مال دنیا را به عقرب تشبیه میکردند و فراموش کردند که مال دنیا برای مصالح خلق شده است و خود را در حد و اندازهای بسیار فراوان به زحمت میانداختند و در میان آنها کسانی یافت میشد که دراز نمیکشید، و این افراد هدفهای نیکی داشتند اما بر غیر حقیقت بودند. و برخی از آنها به خاطر اینکه دارای دانشی بس اندک بود ناآگاهانه هر گونه حدیث موضوعی را میپذیرفت، سپس اقوامی (امثال حارث محاسبی) آمدند و در مورد گرسنگی و فقر و وسوسه و خطورات درونی بحث و گفتگو کردند و در این موضوعات کتابهایی را تالیف کردند.
و کسانی دیگر آمدند مذهب تصوف را تهذیب کردند و آن را به صفاتی مخصوص کردند و به وسیلهی آن صفات تصوف را از اختصاص به مرقعه (کهنه و پاره ) و وجد و حال و پایکوبی و کف زدن پاک کردند و همچنین با افزودن نظافت و طهارت بیشتری آن را جدا ساختند.
سپس مدام این مسأله در حالت رشد و نمو بود و اشیاخ پی در پی اوضاع گوناگونی را برای آنها تهیه میکردند تا در نهایت (تصوف) را علم باطن (دانش درونی) نامیدند، و علم شریعت را به عنوان علم ظاهر قرار دادند، برخی از آنها بر اثر گرسنگی به خیالپردازیهای باطل و بىاساسی دست یافتند، پس ادعای عشق حقیقی و عاشق شوریده حال را به این مسلک قائل شدند.
این چنین بود که گویی یک شخص زیبا رویی را در خیال خود تجلی کرده بودند و شیفتهی او شدند و اینها میان کفر و بدعت بودند.
سپس تصوف به اقوامی گوناگون منشعب شدند و برخی از آنها کورهراههایی را دنبال کردند و پس عقاید آنها فاسد گشت. برخی از آنها کسانی بودند که قایل به حلول و برخی قایل به اتحاد شدند.
و ابلیس مدام به بدعتهای متفاوتی آنها را گمراه میساخت تا اینکه در نهایت سنن وروشی جداگانه را برای خود قرار دادند. سپس عقاید و احوال و حکایات مربوط به آنها را در مبحثی جداگانه ذکر کرده است [۹۴۳].
و مذهب حلول همان مذهبی است که پیروان آن میگویند خداوند در مخلوقات خویش حلول کرده است، و پیروان این مذهب به دو دسته تقسیم میشوند:
دستهای از آنها قایل به حلول خاص در برخی از افراد بشر هستند، و این همان چیزی است که در میان بت پرستان امثال بوذیها و... مشهور است و این عقیده همراه عقاید دیگری به نصاری سرایت کرد، از این جهت که میگفتند: لاهوت یعنی خدا در ناسوت یعنی عیسی حلول کرده است، سپس عبدالله بن سبأ یهودی که میگفت خداوند در ذات علی حلول کرده این عقیده را به میان مسلمانان آورد و قبلا هم بدان اشاره کردیم که علی س آنها را در آتش سوزاند، و بعد از آن رافضه نظرهای مختلفی را ارائه دادند، هر کدام از آنها گمان میبرد که خداوند در امام او حلول کرده است، سپس این عقیده از طریق حسین بن منصور حلاج که ادعا داشت خداوند در او حلول کرده به میان تصوف راه یافت، و حلاج میپنداشت هرگاه انسان به درجهای از خلوص و محبت و پرورش روح و روان رسید اهلیت آن را پیدا میکند که خداوند در او حلول کند، و از جمله شعرهای او دراین زمینه: انا من اهوی ومن اهوی انانحن روحان حللنا بدنافاذا ابصرتنی ابصــــرتــهواذا ابصـرتــه ابصرتنا من کسی هستم که بدان عشق ورزیده میشود و کسی که عاشق است من هستم، ما دو روح هستم که در یک بدن حلول کردهایم.
پس هر گاه مرا دیدی او را دیدهاید، و هرگاه او را دیدی مرا دیدهاید.
و علمای اطرافیانش بر ارتداد او اجماع نظر داشتند ودر نهایت در سال ۳۰۹ هجری به قتل رسیده شد [۹۴۴].
و اما دستهی دوم از قائلین به حلول معتقد هستند که خداوند در تمام اجزاء عالم حلول کرده است و هیچ مکانی خالی از ذات خداوند نیست. و خداوند - متعال و پاک و منزه از هر آنچه آنها میگویند - را به هوا تشبیه میکنند که در فضا استقرار پیدا میکند بدون اینکه کسی او را مشاهده نماید.
و برخی از آنها میگویند: این جهان یک جسم بزرگی است و خداوند متعال روح پوشیدهای در این جسم است که آن را تدبیر و راه آندازی مینماید، پس خداوند در تمام اجزاء عالم در گردش است همانند حلول روح در بدن انسان و حیوان است.
و در مورد اینها ابن قیم / میگوید: و اتی فریق ثم قال وجدتهبالذات موجودا بکل مکانهو کالهواء بعینه لا عینهملأ الخلاء ولا یری بعیانو القوم ما صانوه عن بئر ولاقبر ولاحش ولا اعطانبل منهم من قد رأی تشبیههبالروح داخل هذه الابدان [۹۴۵] دستهای آمدند و گفتند: ذات او را در هر مکانی یافتم، او همانند هوا است و اما عین هوا نیست، فضا را پر کرده است و باچشم دیده نمیشود، اینها او را حتی از چاه و قبر و لانه و محل استراحت شتران هم او را دور نگه نداشتهاند، بلکه برخی از آنها ذات او را به آن روح تشبیه کردهاند که در داخل بدنها است.
اما اهل اتحاد و وحدة الوجود کسانی هستند که میگویند: ذات خداوند آشکارا عین این وجود است و باید بدانیم که تنها یک موجود وجود دارد و این زبان است که به اشتباه قایل به دو موجود میشود.
ابن قیم/ باز میگوید: فاتی فریق ثم قال وجدتههذا الوجود بعینه وعیانما ثم موجود سواه وانماغلط اللسان قال موجودان [۹۴۶] سپس دستهای آمدند و گفتند: عین ذات این وجود را آشکارا یافتم و غیر از آن موجود دیگری وجود ندارد و این تنها زبان است که به اشتباه میگوید دو موجود وجود دارد.
کسی که به راه و مسلکهای صوفیة و احوال و کتابها و اهدافشان در زندگی نگاهی بیندازد آنها را میبیند که آنها تنها پیرامون این دو مذهب حلول و اتحاد بحث میکنند.
بعضی از عارفین گفتهاند: هر کس به توحید تصریح نماید و وحدانیت را افشا گرداند کشتن او از احیا و زنده کردن دیگری بزرگتر است.
و برخی از آنها گفتهاند: ربوبیت نهانی دارد اگر پرده از روی آن برداشته شود نبوت باطل میگردد و نبوت هم نهانی دارد اگر ظاهر گردد علم باطل میگردد و علما و آگاهان به خداوند هم نهانی دارند اگر خداوند آن را نمایش دهد احکام باطل میگردد. پس پآیهی ایمان و استقامت شریعت به وسیلهی کتمان نهان و اصابهی تدبیر است و امر و نهی بر آن قرار گرفته است و خداوند بر امر خود چیره و غالب است.
و غزالی توحید را به مراتب چهارگانهی زیر تقسیم میکند:
نخست: اینکه انسان با زبان بگوید لاالهالاالله و اما قلب او از آن غافل باشد و یا اینکه منکر آن باشد، همانند ایمان منافقین.
دوم: اینکه قلب او معنی آن لفظ را تصدیق نماید همچنانکه عموم مسلمانان آن را تصدیق مینمایند. و این عقیدهی تودهی مردم است.
سوم: اینکه آن توحید را به طریق کشف به وسیلهی نور حق مشاهده کند و این مقام مقربین است، به این صورت که اشیاء فراوانی را مشاهده میکند، اما با وجود آن کثرت و فراونی اشیاء تولید آن را از جانب خداوند تنهای قهار میبیند، پس مشاهده کننده موحد است به این معنی که او تنها یک فاعل را مشاهده کرده است و فاعل حقیقی را یک ذات تنها میداند.
چهارم: اینکه در عالم هستی تنها یک موجود را میبیند و این بینش و طرز تفکر صدیقین است و صوفیه آن را غناء در توحید مینامند.
و این چهارم هم موحد است به این معنی که او در بینش خود تنها یک ذات را جایی داده است، پس او اشیاء را از حیث کثرت نمیبیند بلکه آن را از این جهت میبیند که تنها است، و این هدف نهایی در توحید است [۹۴۷].
بار الها ! ما خود را از آنچه آنان میگویند تبرئه مینماییم و از تو خواهانیم که ما را بر دین خود پابرجا نگهداری تا آن روز که به حضورت شرفیاب میشویم.
این گونه توحید مسلک صوفیه است و این هدف نهایی نزد آنها ست و گویی خداوند پیامبری را نفرستاده است و کتابی را نازل نگردانیده است، بلکه ما را اهمال کرده و در میان فلسفهی یونانی و زهد هندی و افکار باطل آنها رها کرده که کورکورانه قدم برداریم و از میان آنها دینی را برای مردم بیاوریم و آن را شهود حقیقت توحید بنامیم و بگوییم هر کس اسرار آن را افشا نماید کفر ورزیده است، پناه بر خدا از آن شیطانی که رجم شده و از رحمت خداوند به درو افتاده است [۹۴۸].
موضعگیری شافعی / در برابر تصوف و مسلک صوفیة
بیهقی به سند خویش از یونس بن عبدالاعلی روایت میکند که گفته: شنیدم که شافعی میگفت: اگر مردی از اول روز به مسلک صوفی بپیوندد و تا نزدیکیهای ظهر بر آن بینش تصوف بماند او را همانند یک احمق و کودن میبینم [۹۴۹].
و از ربیع روایت است که گفت: از شافعی شنیدم میگفت: به جز مسلم الخواص [۹۵۰]. هیچ وقت صوفی عاقلی را ندیدهام [۹۵۱].
و گفته است: تنبلی تصوف را تأسیس کرده است [۹۵۲].
و در توصیف صوفی میگوید: صوفی تنها با چهار ویژگی صوفی میشود: تنبلی. خورندهی زیاد. بد شگون، مدفوع بیش از حد [۹۵۳].
و در مورد برخی از کردارهای آنها گفته است: در عراق چیزی را جا گذاشتم که زنادقه آن را به وجود آورده بودند که آن را تغییر مینامیدند و به وسیلهی آن مردم را از قرآن دور مینمودند [۹۵۴].
ابومنصور ازهری در تعلیق آن عبارت فوق چنین گفته است: مغیرة: قومی بودند که ذکر خدا را تغییر میدادند، و آنها آن شعرهایی که در ذکر خدا میسرودند تغییر مینامیدند؛ گویی هرگاه آن را مشاهده میکردند شاد میشدند و میرقصیدند، پس به همین خاطر مغیرة نامیده شدند.
و زجاج میگوید: به خاطر اینکه مردم را از فنا شدن در دنیا دور میکردند و آنها را به آخرت تشویق میکردند مغیرین نامیده شدند.
و به سند خویش از شافعی روایت میکند که گفته است: آواز یک لهو مکروه است و با باطل شباهت دارد و هر کس در آن زیاده روی کند سفیه است و شهادت او مردود میباشد. میگوید: و شافعی تغییر را مکروه میدانست. میگوید: و افراد برجسته شافعی ش گوش فرا دادن به آواز را منکر میپنداشتند و اما میان قدمای آنها هیچ گونه اختلافی دیده نمیشود، اما در میان بزرگان متأخر افرادی از منکر بودن آن طرفداری میکردند. از جمله ابوطیب طبری که در مورد ذم آواز و منع آن کتابی را تصنیف کرده است همچنانکه ابوالقاسم حریری برای ما تعریف کرده است. و از جمله قاضی ابوبکر محمد بن مظفر شامی که عبدالوهاب بن مبارک انماطی از او نقل میکند که گفته است: آواز خواندن و گوش دادن به آواز و تار زنی جایز نیستند. میگوید: و هر کس اینها را به شافعی نسبت میدهد بر او دروغ گفته است، و شافعی در کتاب "ادب القضاء" به طور صریح گفته است: هر گاه شخصی بر گوش فرا دادن به آواز دوام داشت شهادت او رد میشود و عدالت بودنش باطل میگردد.
ابن جوزی میگوید: این سخن علمای شافعیة و پیروان آنها است، و به خاطر اندک بودن دانش و غلبهی شهوت از جانب متأخرین آنها رخصت داده شده.
و فقهای اصحاب ما گفته اند: شهادت و گواهی آواز خوان و رقاص پذیرفته نمیشود [۹۵۵] و کسی که در سخنان امام شافعی / تدبر نماید مراد او را میشناسد که از گوش فرا دادن به لهو لعب نهی میکرد و آنچه ایشان بدان اجازه میداد تنها حداء (با آواز حدا راندن، پیش راندن < شتر را > ) و شعر میباشد؛ و هیچ یک از علما هم به تحریم اینها اشاره نکرده است. اما سخن شافعی در مورد گوش فرا دان صوفیة که به عنوان تعبد و تقرب به سوی خدا آن را انجام میدهند واضح و روشن است، نظر به اینکه انجام دهندهی آن را زندیق مینامد و اعلام میدارد که این کار تنها به خاطر دور کردن مردم از قرآن به وجود آمده است.
/ میگوید: زن و مردی که آواز میخوانند و آن را به عنوان صنعتی برای خود قرار میدهند که به خاطر آن پیش مردم میروند و مردم پیش آنها میآیند و بدان مشهور میگردند شهادت هیچکدام از آنها جایز نیست، زیرا این کار آنها از جملهی آن لهو مکروهی است که با باطل شباهت دارد، و هر کس آن را انجام دهد به سفاهت نسبت داده میشود و مردانگی او ساقط میگردد.
و فرمود: مردی که دختر و پسری آواز خوانی را جمع میکند و به آواز آنها گوش فرا میدهد و به خاطر آن بىهوش میگردد، این مرد سفیه است و شهادت او پذیرفته نمیشود و اگر آنها را جمع نمیکرد و به خاطر آن بىهوش نمیگشت این کار برای او کراهت دارد اما شهادت او رد نمیشود.
اما گوش فرا دادن به حدا و سرودهای اعراب و شعر چه کم باشد و چه زیاد هیچ گونه منعی ندارد.
سپس به سند خویش از عمر بن شرید از پدرش رویت میکند که گفته است: همراه پیامبر ص بودم که فرمود: آیا هیچ شعری از شعرهای امیة بن ابی الصلت را نداری ؟ عرض کردم: آری دارم. پس فرمود: برایم بگو. پس من هم شعری را برای او سرودم. فرمود: بگو. پس من هم تا صد شعر را برای او سرودم [۹۵۶].
می گوید: و پیامبر ص حداء و رجز (نوعی از شعر) را میشنید [۹۵۷] و در یکی از سفرهای خود به ابن رواحه دستور داد و فرمود: قوم را تشویق کن. ابن رواحه هم شروع کرد به رجز خواندن.
و روایت است که کاروانی از بنی تمیم به خدمت پیامبر ص میرسند و شاعری با آنها میباشد، پس پیامبر ص به آنها دستور میدهد که شعر بگویند او هم میگوید: هر گاه من شعر را سرودم شما هم از من پیروی کنید و آن را تکرار نمایید، در پایان شب گفتند ای رسول خدا ! ما در میان اعراب نخستن کسانی هستیم که برای راندن شتر از حداء استفاده کردهایم. پیامبر ص فرمود: و آن چگونه بوده است ؟ گفتند: عرب چنین بودند که برخی از آنها بر برخی دیگر یورش میبرد و مورد تجاوز قرار میداد، پس مردی از میان ما شبیخون میزند و شتری را میراند، و هنگامی که آن شتر سست و تنبل و خسته کنان به راه میرود آن مرد از پسرش ناراحت میشود و با عصایش به دست فرزندش میزند، پس فرزنش گریه کنان داد میزند: وای دستم وای دستم، بعد از آن شتر جمع و جور شد و سرحال آمد، بعد آن مرد خطاب به پسرش میگوید: ادامه بده و آن را برای شتر بگو. پیامبر ص با شنیدن این داستن میخندید و فرمود: شما از چه قبیلهای هستید؟ گفتند: ما از قبیلهی مضر هستیم. پیامبر ص فرمود: ما هم از قبیلهی مضر هستیم، پس در همان شب نسب آنها را دنبال کرد تا اینکه به مضر رسید [۹۵۸].
و شافعی / میگوید: حداء همانند کلام و سخنی زیبا شده با الفاظ است و اگر این نوع از شعر به این صورت باشد پس زیبا کردن صدا برای ذکر خدا و قرآن بسیار بهتر است تا از این طریق محبوب و دوست داشتنی گردد.، از پیامبر ص روایت است که فرموده: «ما اذن الله لشئ اذنه لنبي حسن الترنم بالقرآن » [۹۵۹] «خداوند هیچ چیزی را همانند خواندن قرآن با صدایی زیبا را به پیامبرش اجازه نداده است».
و هنگامی که شنید عبدالله بن قیس با صدایی زیبا دارد میخواند فرمود: از طنین آل داود به او داده شده است [۹۶۰].
و شافعی / میگوید: خواندن قرآن با صدایی زیبا به هر شیوهای که باشد جایز است، و من خواندن قرآن به صورت سریع و غم انگیز و با خشوع را از هر شیوهای دیگر بیشتر دوست دارم [۹۶۱].
مجموع سخنان شافعی / بر این دلالت میکند که ایشان گوش فرا دادن را به اقسام زیر تقسیم میکند:
قسمت اول: شنود صوفیه و آن غباری که همراه شنود انجام میدهند این قسم حرام است و به نظر شافعی نخستین کسانی که آن را به وجود آوردند زنادقه بودند که خواستند از این طریق مردم را از قرآن دور نمایند.
قسمت دوم؛ شنود لهو از پسر و دخترهای آواز خوان، این قسم نزد او میان حرام و مکروه میچرخد، بنابر این همچنانکه بدان اشاره کردیم شافعی شهادت و گواهی کسانی را میپذیرد که این گونه لهو را رد میکنند [۹۶۲].
قسمت سوم: شنود شعر و حداء با صدای زیبا و آراسته. این نوع نزد او مباح است و دلایلی هم بر جواز آن ذکر کرده است.
قسمت چهارم: زیبا کردن قرآن با صدای آراسته و پیراسته. این قسم هم نزد او مشروع است و دلیلی نیز برای آن ذکر کرده است.
پس بنابر این واضح و روشن میگردد که در سخنان شافعی دلیلی بر جواز شنود صوفیه یافت نمیشود بلکه بر عکس دلایل تحریم آن دیده میشود.
و یونس بن عبدالاعلی میگوید: از شافعی در مورد مباح دانسن اهل مدینه برای شنود سوال کردم ؟ فرمود: هیچ یک از علمای حجاز را ندیدهام که شنود را مکروه بداند مگر اینکه شنودی در مورد اوصاف باشد.
و اما حداء و ذکر خرابهها و خیمهگاه و زیبا کردن صدا با لحنهای اشعار مباح میباشد [۹۶۳].
و این بر مراد شافعی دلالت میکند که ایشان شنود را مباح دانسته است که همان حداء و زیبا کردن لحن اشعار میباشد و بدون شک سرودن آن اشعار بدون آلات موسیقی بوده است، و این سخن شافعی با سخن قبلی او آمیختگی ندارد و آن بزرگوار از شنود صوفیه بسیار دور بوده است. اما آنچه که بیهقی روایت میکند که شافعی در راه به آواز جاریهای گوش فرا داده است سخنی کاملا باطل است، زیرا به طور کامل با آن مخالفت ورزیده است. زیرا به اثبات رسیده که شافعی آن را مکروه و یا حرام پنداشته است و اعلام داشته که تنها سفها آن را انجام میدهند بلکه شهادت کسانی را رد کرده که بر آن خو گرفتهاند، به این خاطر پس چگونه او آن را انجام میدهد درحالی که او امام نمونه و الگوی پیشوا است.
شیخ الاسلام / در مورد مسألهی شنود به طور کامل و مفید سخن رانده است و ما به خاطر اهمیتی که دارد به طور مختصر آن را ذکر مینماییم:
از شیخ الاسلام در مورد جماعتی سوال شد که به خاطر انجام گناه کبیره و چپاولگری مردم و نوشیدن مشروبات و...... گرد هم میآیند، سپس شیخی از مشایخ معروف نیکو کردار و پیرو سنت تصمیم میگیرد آنها را از آن کار منع نماید، اما نمیتواند آن کار را انجام دهد مگر اینکه شنودی از آواز یک نفر آواز خوان همراه با دف و بدون موزیک را برای آنها به راه اندازد تا آنها را دور آن جمع نماید، هنگامی که او این کار را انجام داد گروهی از آنها توبه کردند.. آیا این کار برای او جایز است که موجب به وجود آمدن مصالحی میشود که جز از این طریق امکان پذیر نمیباشد؟
در پاسخ گفت: الحمد لله رب العالمین؛ اصل پاسخ این مسأله و مسائل مشابه آنها به این صورت است: باید بداند که خداوند فرستادهی خود را با هدایت و آیین درست فرستاد تا آن را بر هر چه دین است فائق گرداند و شهادت خداوند کافی است و او دین را برای محمد و امتش کامل گرداند، همچنانکه میفرماید: ﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِينٗا﴾ [المائدة: ۳]. ترجمه: «امروز دین شما را برایتان کامل و نعمتخود را بر شما تمام گردانیدم و اسلام را براى شما [به عنوان] آیینى برگزیدم».
و خداوند نوید سعادت و خوشبختی برای فرمانبرداران و نوید شقاوت و بدبختی را برای گناهکاران سر داده و فرموده است: ﴿وَمَن يُطِعِ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَ فَأُوْلَٰٓئِكَ مَعَ ٱلَّذِينَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِم مِّنَ ٱلنَّبِيِّۧنَ وَٱلصِّدِّيقِينَ وَٱلشُّهَدَآءِ وَٱلصَّٰلِحِينَۚ وَحَسُنَ أُوْلَٰٓئِكَ رَفِيقٗا ٦٩﴾ [النساء: ۶۹]. ترجمه: «و کسانى که از خدا و پیامبر اطاعت کنند در زمره کسانى خواهند بود که خدا ایشان را گرامى داشته [یعنى] با پیامبران و راستان و شهیدان و شایستگانند و آنان چه نیکو همدمانند».
و میفرماید: ﴿وَمَن يَعۡصِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَإِنَّ لَهُۥ نَارَ جَهَنَّمَ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدًا﴾ [الجن: ۲۳]. ترجمه: «و هر کس خدا و پیامبرش را نافرمانى کند قطعا آتش دوزخ براى اوست و جاودانه در آن خواهند ماند».
و به مردم دستور داده که هر گونه تنازع و اختلاف نظری در مسایل دینی را به آنچه قرآن را به وسیلهی او فرستاده برگردانند، همچنانکه میفرماید: ﴿ فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ إِن كُنتُمۡ تُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ﴾ [النساء: ۵۹]. ترجمه: «پس هر گاه در امرى [دینى] اختلاف نظر یافتید اگر به خدا و روز بازپسین ایمان دارید آن را به [کتاب] خدا و [سنت] پیامبر [او] عرضه بدارید».
و اعلام داشته که او به سوی خدا و به سوی صراط مستقیم مردم را دعوت میکند، همچنانکه میفرماید: ﴿وَإِنَّكَ لَتَهۡدِيٓ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ﴾ [الشوری: ۵۲]. ترجمه: «و به راستى که تو به خوبى به راه راست هدایت مىکنى».
و اعلام داشته که او امر به معروف و نهی از منکر میکند و طیبات را حلال و خبائث را حرام میگرداند؛ خداوند متعال میفرماید: ﴿يَأۡمُرُهُم بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَيَنۡهَىٰهُمۡ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ ٱلطَّيِّبَٰتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيۡهِمُ ٱلۡخَبَٰٓئِثَ﴾ [الأعراف: ۱۵۷]. ترجمه: «[همان پیامبرى که] آنان را به کار پسندیده فرمان مىدهد و از کار ناپسند باز مىدارد و براى آنان چیزهاى پاکیزه را حلال و چیزهاى ناپاک را بر ایشان حرام مىگرداند».
و خداوند پیامبر ص را به هر معروفی دستور داده و او را از هر منکری باز داشته است و هر پاکی را حلال و هر خبیثی را حرام گردانده است و در صحیح از پیامبر ص به اثبات رسیده که فرموده است: «ما بعث الله نبیا الا کان حقا علیه ان یدل امته علی خیر ما یعلمه لهم وینهاهم عن شر ما یعلمه لهم » «خداوند هیچ پیامبری نفرستاده است مگر اینکه بر او واجب بوده است که امتش را راهنمایی کند به هرگونه خیری که برای آنها میبیند و آنها را باز دارد از هر گونه شری که برای آنها میبیند».
و شواهد بسیاری از کتاب و سنت بر این اصل بزرگ وجود دارد و اهل علم در کتابهای خود بر آن شرح نوشتهاند؛ و برخی از سلف امثال مالک و دیگران میگفتند: (سنت همانند کشتی نوح است هر کس بر آن سوار شود نجات مییابد و هر کس از آن جا بماند غرق میگردد. ) و زهری گفته است: علماء گذشتهی ما میگفتند: پشت بستن به سنت و چنگ فرا زدن به آن مآیهی نجات است.
وقتی که این شناخته شد معلوم میگردد آنچه که خداوند به وسیلهی آن گمراهان را هدایت میکند و متحرین را راهنمایی مینماید و از گناهکاران توبه میپذیرد لازم است که در محوطهی چیزی باشد که خداوند پیامبرش را به وسیلهی آن فرستاده است و الا اگر آنچه خداوند پیامبرش را بدان فرستاده جهت هدایت کافی نباشد لازم میگردد که دین پیامبر ص ناقص باشد و جهت کامل کردنش به تتمهای نیاز داشته باشد، و لازم است که دانسته شود دستور خداوند به اعمال صالحه یک دستور واجب یا مستحب است و از اعمال فاسد نهی کرده است.
و بدین سان است هر اعمالی که مردم آن را به عنوان تقرب به خداوند قلمداد میکنند در حالی که خداوند و پیامبرش آن را تشریع نکردهاند حتما ضرر و زیان آن بیشتر از نفع و سودش میباشد و الا اگر اغلب نفع آن بیشتر از ضرر و زیانش میبود خداوند آن را اهمال نمیکرد، زیرا ص حکیم و دانا است و به هیچ وجه مصالح دین را اهمال نمیکند و آنچه مومنین را به پروردگارشان نزدیک میکند به هیچ وجه جا نمیگذارد.
بعد از تبیین این مسأله خطاب به سوال کننده میگوییم: آن شیخ خواسته است که گردآمدگان پیرامون گناهان کبیره را به راه راست هدایت کند و آنها را به توبه وادارد، اما جز از آن طریق بدعت راه دیگری را برای هدایت آنها به نظرش نمیرسید، و این بر عدم آگاهی آن شیخ بر راههای شرعی برای واداشتن گناهکاران به توبه و عجز و ناتوانی او در این راستا دلالت میکند، زیرا پیامبر ص و اصحاب و تابعین افرادی شرورتر از اینها از میان کافران و فاسقان و گناهکاران را به وسیلهی راههای مشروع دعوت میکردند و نیازی به راههای بدعت نداشتند، پس جایز نیست که گفته شود: درمیان راههای شرعی که پیامبرص بدان مبعوث گشت راهی برای واداشتن گناهکاران به توبه وجود ندارد، زیرا به نقل متواتر به ما رسیده است که افرادی بیش از حد و شمار به وسیلهی همان راههای مشروع از کفر و فسق و گناه توبه کردند و هدایت یافتند.
و گرنه همه میدانیم که قرآن شنود پیامبران و عارفین و مومنین است، خداوند میفرماید: ﴿إِذَا تُتۡلَىٰ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتُ ٱلرَّحۡمَٰنِ خَرُّواْۤ سُجَّدٗاۤ وَبُكِيّٗا۩﴾ [مریم: ۵۸]. ترجمه: «[و] هر گاه آیات [خداى] رحمان بر ایشان خوانده مىشد سجدهکنان و گریان به خاک مىافتادند».
و به همین شنود خداوند بندگان را هدایت نمود و زندگی دنیا و آخرت آنها را بهبود گرداند و پیامبر ص را نیز همراه همین فرستاد و سلف صالح هم بر آن اجماع میکردند و در میان سلف نخست نه در حجاز و نه در یمن و نه در شام و نه در مصر و نه در عراق و خراسان و مغرب جز این طریق هیچ گونهشنود دیگری یافت نمیشد که اهل خیر بر آن گرد آیند، و این شنود بدعت بعد از آنها به وجود آمد و خداوند شنود را در مغرب و عشاء و فجر برای مسلمانان تشریع کرده است، خداوند متعال میفرماید: ﴿وَقُرۡءَانَ ٱلۡفَجۡرِۖ إِنَّ قُرۡءَانَ ٱلۡفَجۡرِ كَانَ مَشۡهُودٗا﴾ [الإسراء: ۷۸]. «و [نیز] نماز صبح را زیرا نماز صبح همواره [مقرون با] حضور [فرشتگان] است».
حتی شافعی گفته است: در بغداد چیزی را جا گذآشتم که زنادقه آن را تغییر مینامیدند و به گمان خود این کار آنها دلها را نرم مینماید، و آنها به وسیلهی این کار مردم را از قرآن دور میکردند. و از امام احمد در این مورد سوال شد؟ فرمود: بدعت است و نو آوری است. پس به او گفتند: آیا جایز است با آنها بنشینیم ؟ فرمود: با آنها منشینید. و اما تغییر عبارت است از اینکه به وسیلهی شاخهای بر پوست خودشان بزنند که این نوع آرمانی ترین انواع شنود است و ائمه آن را انکار کردهاند، پس باید حال و وضع سایر انواع آن چگونه باشد، و ائمه و مشایخ بزرگ به هیچ وجه در مجالس این شنود تازه و نو شرکت نکردهاند. سپس شنود را به دو قسم تقسیم میکند:
قسم اول: شنود لهو لعب. و حکم آن را بیان کرده است.
قسم دوم: هر کس آن را انجام دهد بنابر اینکه راهی است به سوی خدای متعال، پس او آن را به عنوان دین دنبال میکند و هر کس از آن نهی کند همانند آن است که از دینش نهی کرده باشد، و گمان میبرد که او هر گاه آن را ترک نماید از خدا بریده و از خدا بىنصیب گشته است؛ پس به اتفاق علما این افراد گمراه هستند و هیچ یک از ائمهی مسلمانان نگفتهاند: دنبال کردن این راه و منش به عنوان دین و راهی به سوی خدا امری مباح است، بلکه اعلام داشتهاند هر کس این راه و منش را به عنوان دین وراهی به سوی خدا قرار بدهد او گمراه است و افترا کرده و با اجماع مسلمانان مخالفت نموده است.
هر کس کاری را انجام دهد بنابر اعتقاد اینکه آن کار او از جنس واجب یا مستحب است در حالی که نه واجب باشد و نه مستحب، پس او گمراه و مبتدع است و این کار او بدون شک حرام میباشد؛ بخصوص اینکه بسیاری از این افراد دیده میشوند که از روی اعتقاد و باور بنا به وجود شوق وعلاقه در وجودشان این شنود نو و تازه را بر شنیدن و تدبیر قرآن تقدیم میدارند، آنها با قلبی سرشار از غفلت و زبانی سرشار از اشتباه و حرکاتی ناهموار و صدایی نارسا که نه دلها را به سوی خود جلب میکند و نه آرامشی به درون میرساند به قرآن گوش فرا میدهند، اما هرگاه سرو صدا و آواز لهوی را میشنوند با دل و جان گوش فرا میدهند و می پندارند که به محبوب خود میرسد، چنان که صداهایشان پر از خشوع میگردد و حرکات آنان آرام میشود و خمیازه و عطسه و... از بین میرود، و اگر چیزی از قرآن بخوانند و یا اینکه آن را بشنوند به عنوان یک تکلیف و ریشخند بدان نگاه میکنند همچنانکه انسان به چیزهای بىفایده گوش فرا نمیدهد، اما هرگاه نی و فلوت شیاطین را میشنوند آن را دوست میدارند و بدان رویی میآورند ودلهایشان بر آن اعتکاف میکنند، اینها سربازان شیاطین و دشمنان رحمان هستند و حال و وضع آنها شباهت بیشتری با حال و وضع دشمنان خدا دارد، زیرا مومن چیزی را دوست دارد که خدا آن را دوست دارد و از چیزی که خداوند از آن تنفر دارد او هم متنفر است، اما اینها بر عکس هستند، و به همین خاطر است که بر حسب آنچه (فلوتهای شیطانی ) انجام میدهند تنزلاتی شیطانی در میان آنها حاصل میشود، در میان آنها کسانی یافت میشود که در هوا پرواز میکنند و شیطان او را به پرواز در میآورد و برخی از آنها تمام افراد حاضر در پیرامونش را به زمین میکشاند و این شیطانش است که آنها را به زمین میکشاند، و برخی از آنها طعام و سفره و... را حاضر میکند و این شیاطین است که این کارها را میکند و مردم گمان میبرند که این کارها جزو کرامات اولیاء الله متقین است، اما باید بدانیم که انجام چنین کارهایی از جنس احوال کاهنین و ساحرین و شیطانهای امثال آنها میباشد، و کسی که احوال رحمانی و نفسانی و شیطانی را از هم جدا کند هیچگاه حق از باطل بر او اشتباه نمیگردد [۹۶۴].
بنابر این واضح و روشن گردید که آن شنود و احوالی که صوفی بر آن هستند در واقع جزو احوال آن شیاطینی است که مردم را از ذکر خدا باز میدارد.
ابن قیم / در توصیف شنود آنها چنین گفته است: تلی الکتاب فأطرقوا لا خیفةلکنه اطراق ساه لاهیوأتی الغناء فاکلحمیر تناهقواوالله ما رقصوا لاجل اللهدف ومزمار ونغمة شادنفمتی رأیت عبادة بملاهی [۹۶۵]. قرآن خوانده شد و آنها بدون ترس سرهایشان پایین آوردند، اما باید بدانیم که آنها به سهو و لهو سرهایشان را پایین آوردند ؛ و آواز خوانده شد و آنها همانند خر شروع به عرعر کردند، به خدا سوگند به خاطر خدا نمیرقصند؛ دف و نی و نغمهی آهو، شما کی و چه وقت عبادتی آمیخته با لهو را دیدهای؟.
این مبحث را با حکایتی شگفت از علی بن بحر الوراق به پایان میرسانم که دین و فهم این قوم را برای شما واضح و روشن میگرداند، ایشان میگوید:
امام شافعی به خاطر اینکه بیماری داشت بسیار از عطر استفاده میکرد و هر روز غلامش همراه دستمالی میآمد و با آن دستمال اطراف آن ستونی را پاک میکرد که شافعی در کنار آن مینشست و در کنار شافعی مردی صوفی منشی مینشست که به شافعی بی احترامی و گستاخی میکرد، راوی میگوید: روزی این شخص صوفی با حرکت بی شرمانه ای چیز نجسی را به حلقهی درس شافعی میآورد، و هنگامی که بوی بدی به مشام امام میرسد انتقاد میگیرد و میگوید به کفشهایتان نگاهی بیفکنید. عرض کردند: ای ابوعبدالله چیزی را نیافتیم. فرمود: همدیگر را بو کنید، سپس آن شخص را یافتند و فرمودند: ای ابوعبدالله از این شخص است، شافعی / فرمود: چرا این کار را انجام دادی ؟ گفت: وقتی خود بزرگ بینی شما را دیدم خواستم که در برابر خداوند تواضع و فروتنی را نشان دهم.
شافعی گفت: او را تحویل بازرس عبدالواحد بدهید و به او بگویید: ابوعبدالله میگوید: این شخص را تا هنگامی که از کار خویش پشیمان میشود زندانی کنید، و بعد از اینکه از کار خویش پشیمان شد شافعی او را صدا زد، و سی و بنا به قولی دیگر چهل شلاق به او زد سپس فرمود: این کار را به این علت با تو انجام دادم که با نجاست مسجد را بدبو کردی و بدون طهارت نماز خواندی [۹۶۶].
خواه این داستان حقیقت داشته باشد و یا اینکه دروغ باشد امثال این حکایت نزد آنها بسیار فراوان است و کتابهای خود را از آن پر کردهاند و آن را از کرامات خویش به شمار میآورند بلکه حکایتهای زیادی بسیار بدتر از این حکایت در کتابهای آنها دیده میشود [۹۶۷].
مهم این است که تصوف مسلکی تازه و بدعت است و سلف آن را نشناختهاند بلکه از آن نهی کردهاند و از حال و وضع آنها نهی کردهاند همچنانکه شافعی و کسانی دیگر از سلف صالح آن را ذکر کردهاند، و هر آنچه خیر است در تبعیت و پیروی از پیامبر ص نهفته است و هر آنچه شر است در مخالفت پیامبر ص و به وجود آوردن چیزهایی نهفته که خداوند بدان دستور نداده است.
[۹۳۳] الرسالة القشیریة ۲۱۷. [۹۳۴] مجموع الفتاوی شیخ الاسلام ۱۰/۳۶۹ ، و القشیریة ۲۱۷. [۹۳۵] مجموع الفتاوی ۱۱/۶. [۹۳۶] همان مصدر ۱۰ / ۳۶۹. [۹۳۷] ابن الجوزی میگوید: و این قوم به خاطر ضرورت در مسجد نشستند و به خاطر ضرورت از صدقه تناول میکردند، پس هنگامی که خداوند کشورهایی را برای مسلمانان فتح کرد از آن حال و وضح بىنیاز گشتند و از آن بیرون آمدند. و منسوب دانستن صوفی برای کلمهی صفة اشتباه است ، زیرا اگر چنین میبود باید صفی گفته میشد. تلبیس ابلیس ۲۲۳. [۹۳۸] مجموع الفتاوی ۱۱/۶. [۹۳۹] همان مصدر. [۹۴۰] همان مصدر ۱۱/۶-۷. [۹۴۱] همان مصدر ۱۱/۵. [۹۴۲] تلبیس ابلیس ابن جوزی ۳۲۱. [۹۴۳] تلبیس ابلیس ۲۳۱ -۲۳۶. [۹۴۴] البداییة ۱۱/۱۴۱-۱۵۴. [۹۴۵] النونیة لابن قیم ۱/۶۶. [۹۴۶] همان مصدر۱/۵۹ [۹۴۷] احیاء علوم الدین ۴/۲۴۵-۲۴۶. [۹۴۸] برای آگاهی بیشتر از این مذاهب به کتابهای زیر مراجعه نمیااد: مجموع الفتاوی ۲/۱۳۴ ، التصوف لاحسان الهی ظهیر ، حقیقة الصوفیة " نوشتهی عبدالرحمن وکیل. [۹۴۹] مناقب البیهقی ۲/۲۰۷. [۹۵۰] نام مسلم را در هیچ جایی نیافتم و شاید مراد او مسلم بن میمون باشد که با شافعی هم عصر بوده است ، این شخص از مالک و دیگران حدیث را روایت کرده است و تا سال ۲۱۳ هجری زنده ماند. و ابوحاتم در مورد او گفته است: به او رسیدم در حالی که مرجئه بود. ۸/۱۷۹. [۹۵۱] مناقب البیهقی ۲/۲۰۷. [۹۵۲] الحلیة۹/۱۳۶ – ۱۳۷. [۹۵۳] مناقب البیهقی ۲/۲۰۷. [۹۵۴] همان مصدر۳ ، تلبیس ابلیس ۳۲۹ ، و الحلیة ۹/۱۴۶. [۹۵۵] تلبیس ابلیس ۳۲۹-۳۳۰. [۹۵۶] صحیح امام مسلم ۴/۱۷۶۷ و در برخی روایات آمده که پیامبرص در مورد او گفته است: نزدیک بوده که مسلمان گردد. [۹۵۷] صحیح البخاری ۵/ ۲۲۷۷ و مسلم ۳/۱۴۳۰. [۹۵۸] الام ۶/۲۰۹. [۹۵۹] بخاری در فضائل القرآن ۴/۱۶۱۸ و مسلم ۱/۵۴۵. [۹۶۰] بخاری در فضائل القرآن ۴/۱۹۲۵ و مسلم ۱/۵۴۵. [۹۶۱] الام ۶/۲۰۹ – ۲۱۰. [۹۶۲] ادلة تحریم الغناء فی اغاثة اللهفان " نوشتهی ابن قیم ۱/۲۳۸ و تلبیس ابلیس " نوشتهی ابن جوزی ۳۳۰. [۹۶۳] مناقب البیهقی ۲/۲۰۸. [۹۶۴] مجموع الفتاوی ۱۱/۶۲۰- ۶۳۵. [۹۶۵] اغاثة اللهفان ۱/۲۲۵. [۹۶۶] مناقب الشافعی نوشتهی بیهقی ۲/۲۰۸-۲۰۹. [۹۶۷] به کتاب « الکشف عن حقیقة الصوفیة لاول مرة فی التاریخ» نوشتهی محمود عبدالرئوف القاسم مراجعه شود.
الـحمد لله الذي بنعمته تتم الصالحات والصلاة والسلام علی من ختم الله به النبوات والرسالات وعلی آله واصحابه.
و بعد..
من در پایان این مبحث خدا را شکر میگویم که بدون هیچ حول و قوتی از جانب من بر من منت گذاشت این مبحث را به اکمال رساند و از او میخواهم که به وسیلهی این کتاب به من و سایر مسلمانان نفع و سود برساند. و حقیقت این است که من در این مبحث سعی کردهام که آن را به اختصار و دور از توسع و تأکید بر عقیدهی امام شافعی / و نمایش آن در حد توان بیان دارم، و در این جا برخی از نتایج و اموری را ذکر مینمایم که در خلال تحقیق و جمع آوری عقیده شافعی / بدان رسیدم. از جمله نتایجی که بدان دست یافتم نکات زیر میباشد:
نخست: شافعی / به قرآن و سنت عظمت بخشیده و آنها ر ا بزرگ داشته است و در تمام مسایل دینی بر آنها اعتماد کرده است.
دوم: از جمله روش و مسلک شافعی این است که به ظاهر قرآن و سنت چنگ زده و از روشهای اهل کلام دوری گزیده است.
سوم: با وجود اینکه شافعی / در لغت مهارت خوبی دارد اما هیچ رویتی از او نقل نشده که برخی نصوص را تأویل کرده باشد و یا اینکه به دلیل مجاز بودن آن را رد کرده باشد همچنانکه کسانی که صفات را رد میکنند ادعای چنین چیزی را مینمایند.
چهارم: بزرگداشت امام شافعی / سنت پیامبر ص را و استدلال ایشان به آن و اعلام اینکه سنت در تشریع و قانون گذاری با قرآن مساوی است.
پنجم: استدلال به خبر یک شخص عادل و ثابت در مسایل مربوط به عقیده.
ششم: بدگویی امام شافعی در مورد علم کلام و پیروان آن و هشدار ایشان از نزدیک شدن به آن و نهی از همنشینی با دانشمندان آن علم و دستور ایشان به اصحاب و یارانش که از آنها دوری کنند. و برخی از متکلمین تلاش کردند که این بدگویی شافعی برای علم کلام را در کلام معتزله و قدریه و رافضه منحصر نمایند، و من هم بر آن رد دادم و عمومیت بدگویی و ذم شافعی / را بیان داشتم که شامل تمامی کسانی میشود که علم کلام را به عنوان منهجی در اثبات عقیده به کار میبرند و تفاوت میان علم کلام بدعی و علم توحید شرعی را بیان کردم.
هفتم: امام شافعی / فرو رفتن و خوض در مسایل مربوط به عقیده را مکروه میدانست، از ترس اینکه مبادا با اشتباهات روبرو شود، زیرا این گونه مباحث بسیار خطر آفرین هستند؛ و شافعی / به اصحاب خود دستور میداد که به آنچه در نصوص آمده ایمان داشته باشند ودر برابر آنچه که شارع از آن حرفی نزده ساکت بمانند [۹۶۸].
هشتم: امام شافعی / مقام و منزلت عقل را نسبت به شرع بیان داشته و اعلام کرده است که عقل تابع شرع است و او را به آن چشمهای تشبیه کرده که حد و حدودی دارد و در راستای آن توقف میشود عقل هم به همین صورت است یعنی آن هم حد و حدودی دارد و در راستای آن توقف میشود.
نهم: امام شافعی / معتقد است که ایمان عبارت است از قول و عمل و نیت و به وسیلهی اطاعت و بندگی افزایش مییابد و به وسیله گناه و معصیت کاهش پیدا میکند و روی آن دلایلی را ذکر کرده است و بر کسانی که با مذهب سلف مخالفت کردهاند رد داده است و برای دفاع از عقیده سلف در این مورد مناظرههایی را برپا داشته است.
دهم: امام شافعی / معتقد است اگر مرتکبین گناهان کبیره از امت محمدص در حال اصرار بر گناه بمیرند تحت مشیت الهی قرار میگیرند اگر خدا بخواهد آنها را میبخشد و اگر بخواهد آنها را تعذیب میدهد اما آنها برای همیشه در آتش باقی نمیمانند.
یازدهم: امام شافعی /آن توحیدی را توضیح داده است که به خاطر آن پیامبران را فرستاده است و جن و انس را جهت تحقق آن خق کرده است که همان شهادت و گواهی دادن به عبارت (لا اله الا الله) است.
دوازدهم: امام شافعی / بر حمایت از این توحید حریص بوده و به این خاطر به شدت از چیزهایی نهی کرده است که با آن توحید ناسازگار باشد؛ همانند ساختن بنا بر قبور و اتخاذ آن به عنوان مسجد و از سوگند به غیر خدا و گفتن عبارت (با قدوم فلانی باران باریده شد و چنان و چنین شد ) و امثال اینها که نقضی در کمال توحید است نهی کرده است.
سیزدهم: شافعی دلایلی را بر وجود خداوند ذکر کرده است و در این باب منهج سلف را دنبال کرده است و به روش متکلمین روی نیاورده است که این بر حسن اعتقاد او و صلاحیت منهج سلف برای استدلال در این ابواب مهم دلالت میکند.
چهاردههم: در باب اسماء و صفات شافعی / تمام آن اسماء و صفات را به نحوی که شایستهی مقام خداوندگار باشد و به دور از تشبیه و توصیف و شکل گیری و بدون تأویل و تمثیل و بر همان روش سلف به اثبات رسانده است و با نصوصی از قرآن و سنت روی آن استدلال کرده است و برخی از صفاتی همانند صفت علو و استوا و وجه و ضحک و یدین (دستها) را به دلایل خود به اثبات رسانده و اعلام داشته است هر آنچه از خدا و رسولش به اثبات رسیده هر چند هم به من نرسیده باشد من بدان قایل هستم. و در باب اسماء و صفات ملاحظه میشود که سخنان شافعی / خالی از روش و عبارات و شبهات اهل کلام میباشد.
پانزدهم: در باب نبوات از نیاز مردم به بعثت پیامبران و از حال و وضع آنها قبل از بعثت پیامبر ص بحث کرده و گفته است قبل از بعثت پیامبر ص دو اصل آنها را گرد هم میآورد:
نخست: کفر به خدا
دوم: به وجود آوردن چیزهایی که خداوند بدان دستور نداده است.
سپس از وجوب ایمان به پیامبران و مقام و منزلت پیامبر ما محمد ص میان پیامبران بحث کرده است و تأیید نموده که پیامبرص افضل پیامبران است.
شانزدهم: شافعی / اصحاب را بزرگ شمرده و مقام آنها را رفعت بخشیده است و آنها را در مقام شایسته قرار داده است و بر کسانی رد داده که از مقام و منزلت آنها میکاهد، و بر همان منهج سلف در اثبات خلافت خلفای راشدین قدم برداشته است، نظر به اینکه با ابوبکر سپس عمر سپس عثمان سپس علی ش شروع کرده است و معتقد است که عمـر بن عبدالعزیز خلیفهی پنجم است.
هیفدهم: شافعی / ایمان دارد به تمام آنچه در مورد آخرت با نصوص ثابت شدهاند، امثال عذاب و نعیم قبر و زنده شدن و حساب و حوض و میزان و بهشت و جهنم و آن چه به آنها تعلق دارد به تمام اینها ایمان دارد.
هیجدهم: و در باب قضا و قدر شافعی / عقیدهی اهل سنت و جماعت را تأیید نمود و مشیت خدا و مشیت بندگان را اثبات گرداند و مراتب چهارگانه مشهور قضا و قدر را ذکر کرد و بر جبریه و قدریه که آن را نفی میکنند رد نموده است.
نوزدهم: برای ما روشن گشت که رسالهی «الفقه الاکبر» که آن را به شافعی نسبت میدادند واقعیت نداشت و در واقع برخی از متکلمین متأخرشافعی مذهب آن رساله را تألیف کردهاند.
بیستم: شافعی/ معتقد است که جز آنچه نصوص بر آن دلالت میکند هیچ عمل دیگری از اعمال زندگان به مرده نمیرسد، پس بنابراین، نیابت در هیچ عمل دیگری همانند قرائت قرآن و امثال آن از کردارهای بدنی جایز نیست.
بیست و یکم: موضع گیری شافعی / در برابر فرقههایی از امثال صوفیه و قدریة و شیعه که در زمان او ظهور کردند به طور کامل شناختیم و برای ما روشن گردید که شافعی از تهمت تشیع مبری است و به هیچ وجه چنین تهمتی صحت ندارد، زیرا شافعی به شدت بر آنها ایراد گرفته است.
اینها مهم ترین اموری بودند که در خلال تحقیق بر روی عقیده این امام بدان رسیدم، و من در حالی که این را مینویسم اعتراف میکنم که نتوانستهام در راستای اعطای حق در راستای این موضوع نمایم، زیرا این مبحث بسیار طولانی بود و تمام مسایل عقیده را در بر داشت که هر کدام از آن مسایل به بحث مستقلی نیاز داشتند، اما امید دارم که هر چند به اختصار هم باشد در راستای اظهار عقیده این امام موفق شده باشم و به قول مشهور آنچه جملتا درک و فهم نشود جملگی هم نباید ترک و رها شود.
و من هنگامی که این مبحث را به پایان میرسانم کلمهای را خطاب به تمامی منتسبین به آن امام بیان میدارم و میگویم: در راستای امامشان از خدا بترسند و چیزی از عقاید خویش را بدون مدرک و دلیل قاطع به امام شافعی نسبت ندهند و همانند آنهایی نباشند که چکیدههایی در عقیده تألیف کنند و آن را به امام نسبت دهند در حالی که امام از آن بری است.
همچنانکه آنها را دعوت میکنم که در عقیده این امام و سایر ائمهی سلف تدبر نمایند و از آنها پیروی نمایند، زیرا آنها بهترین کسانی هستند که به خصوص در این مسایل مهم به آنها اقتدا میشود، زیرا سلامت و نجات در دنیا و آخرت در پیروی کردن از آنها یافت میشود.
رحمت خدا بر سلف باد، چه فهم عمیق و چه فقه دقیقی داشتند و چه تکلیف اندکی را بیان میداشتند، و رحمت خداوند بر امام شافعی / باد و خداوند به جای مسلمانان بهترین پاداش را به او بدهد و ما و او را همراه آن کسانی حشر نماید که بر نعمت خود را بر آنها ارزانی بخشیده است از امثال پیامبران و صدیقین و شهدا و صالحین و آنها چه دوستان خوبی هستند.
وصلی الله علی نبینا محمد وعلی آله وصحبه وسلم تسلیمـا کثیرا، سبحان ربك رب العزة عمـا یصفون وسلام علی الـمرسلین والحمد لله رب العالـمین.
[۹۶۸] کراهت در اینجا شامل حالتی میشود که خوض در مسایل بنا به روش اهل کلام و یا بدون علم و دانش و یا پیروی از اصول اهل کلام باشد ، اما اگر بنا به روش و مسلک سلف باشد هیچ گونه کراهتی ندارد، و امام در اصول حقیده سخنان زیادی را بیان داشته است همچنانکه بدان اشاره کردیم.
ابو یوسف یعقوب بن ابراهیم
اسماعیل بن عبدالله بن قسطنطین مخزومی
ابراهیم بن سعد بن عبدالرحمان زهری
اسماعیل بن یحیی بن اسماعیل ابو ابراهیم
ابراهیم بن اسماعیل بن علیة جهمی
ابو الحسن محمد بن عبدالملک کرجی
بشر بن غیاث مریسی
حسین بن علی کرابیس
حرمله بن یحیی بن عمران تحبیبی
حفص الفرد
حسن بن محمد بن صیاح زعفرانی
حمزه بن عبد المطلب قریشی
حسن بن علی بن ابی طالب حسین بن علی بن ابی طالب
ربیع بن سلیمان
سفیان بن عیینه
سعد بن ابی وقاس
سعید بن زید
طلحه بن عبید الله تمیمی
عبد الملک بن عبد العزیز بن جریج
عطاء بن ابی رباح
عبد الرحمان بن ابی بکر
عبد العزیز بن محمد بن عبید الدراوردی
عبد الرحمان بن ابی حاتم رازی
عبد الرحمان بن عوف قریشی
عامر بن عبدالله بن جراح قریشی
عمرو بن عبید بصری
عبد الله بن سبأ یهودی
مسلم بن خالد مخزومی
مالک بن انس
محمد بن اسماعیل بن مسلم بن ابی فدیک
مطرف بن مازن صنعانی
محمد بن حسن شیبانی
محمد بن عبدالله بن عبد الحکم بن ایمن
محمد بن ادریس بن مهران عطفانی حنظلی ابو حاتم
مصلاق اباضی
معمر بن مثنی تیمی
معبد بن خالد جهمی
مسلم بن میمون
محمد بن عبد الملک کرجی ابو الحسن
هشام بن یوسف صنعانی
وکیع بن جراح رؤاسی
واصل بن عطاء بصری
یوسف بن یحیی مصری بوطی
یعقوب بن ابراهیم (ابو یوسف).
۱- آداب الشافعی و مناقبه / الامام عبالرحمن بن ابی حاتم الرازی، تحقیق الدکتور عبدالغنی عبدالخالق
۲- الاباضیة – الدکتور صابر طعیمة، دار الجیل ۱۴۰۶ ﻫ
۳- اجتماع الجیوش الاسلامیة علی غزو المعطلة و الجهمیة / ابن القیم الجوزیة
۴- الاحکام فی اصول الاحکام / سیف الدین علی بن محمد الامدی // دار الفکر ۱۴۰۱ ﻫ
۵- احکام القرآن لاشافعی / جمعه ابوبکر احمد بن الحسین البیهقی
۶- احیاء علوم الدین / ابوحامد الغزالی. موسسة الحلبی ۱۳۸۷
۷- اختصار علوم الحدیث و شرحه الباعث الحثیث / للحافظ ابن کثیر احمد شاکر، دار التراث، ط ۳، ۱۳۹۹ ﻫ
۸- اخبار الاحاد فی الحدیث النبوی / الشیخ عبدالله بن جبرین – الریاض
۹- ارشاد الفحول الی تحقیق الحق من علم الاصول / محمد بن علی الشوکانی، دار المعرفه - بیروت – ۱۳۹۹ ﻫ
۱۰- الارشاد الی تصحیح الاعتقاد د/ صالح بن فوزان بن عبدالله الفوزان؛ الرئاسة العامة لارادة البحوپ العلمیة و الافتاء – الریاض – ۱۴۱۰ ﻫ
۱۱- ارواء الغلیل / محمد ناصر الدین الالبانی؛ المکتب الاسلامی ط ۱/۱۳۹۹
۱۲- الاسماء و الصفات / ابوبکر احمد بن الحسین البیهقی؛ دار الکتب العلمیة ط ۱/۱۴۰۵
۱۳- اصول مذهب الامام احمد؛ د / عبدالله الترکی ط ۳، ۱۴۱۰ موسسة الرسالة
۱۴- الاصابة فی تمییز الصحابة / للحافظ ابن حجر؛ دار احیاء التراث العربی مصورة عن الطبعة الاولێ ۱۳۲۸ ﻫ
۱۵- اضوء البیان فی ایضاح القرآن بالقرآن / الشیخ محمد الامین الشڤقیطی الطبعة الثانیة ۱۴۰۰ ﻫ
۱۶- الاعتصام / ابواسحاق ابراهیم بن موسی الشاطبی؛ مکتبة الریاض الحدیثة
۱۷- الاعتقاد و الهدایة الی سبیل الرشاد/ ابوبکر – احمد بن الحسین البیهقی / تحقیق احمد عصام الکاتب. دار الافاق الجدیدة – بیروت ط ۱، ۱۴۰۱ ﻫ
۱۸- اعلام الموقعین عن رب العالمین / ابن قیم الجوزیة؛ مطابع الاسلام – القاهرن ۱۴۰۰ ﻫ
۱۹- اغاثة اللهفان من مصائد الشیطان / ابن قیم الجوزیة؛ تحقیق محمد حامد الفقی؛ مطبعة مصطفی البابی الحلبی ۱۳۵۷ القاهرة
۲۰- اقتضاء الصراط المستقیم لمخالفة اصحاب الجحیم / شیخ الاسلام ابن تیمیة. تحقیق د / ناصر بن عبدلاکریم العقل.
۲۱- الام / الامام الشافعی. دار المعرفة – بیروت
۲۲- الامام ابن تیمیة و موقفه من قضیة التأویل/ محمد السید الجلیند / الرئاسة العامة لشئون المطابع الامیریة – القاهرة – ۱۳۹۳ ﻫ
۲۳- الامر بالاتباع و النهی عن الابتداع / جلال الدین السیوطی؛ تحقیق – مشهور حسن سلمان؛ دار ابن القیم ط ۱/۱۴۱۰ ﻫ
۲۴- الانساب / ابوسعید عبدالکریم بن محمد السمعانی؛ تحقیق الشیخ عبدالرحمن بن یحیی المعلمی؛ الناشر: محمد امین دبح – بیروت ط ۲- ۱۴۰۰ ﻫ
۲۵- الایمان / شیخ الاسلام ابن تیمیة / المکتب الاسلامی ط ۳/۱۴۱۰ ﻫ
۲۶- الایمان / ابوعبید القاسم بن سلام / تحقیق الشیخ ناصر الدین الالبانی؛ نشر دار الارقم – الکویت.
۲۷- الایمان / ابوبکر عبدالله بن محمد بن ابی شیبة العبسی / تحقیق الشیخ ناصر الدین الالبانی؛ نشر دار الارقم – الکویت
۲۸- الایمان / ابن منده؛ تحقیق الدکتور علی ناصر فقیهی – المجلس العلمی بالجامعة الاسلامیة ۱۴۱۰ ﻫ
۲۹- الباعث علی انکار البدع / ابو شامه؛ تصحیح محمد فواد الطرابلسی؛ دار الاصفهانی جدة
۳۰- البدع و النهی عنها / محمد بن وضاح القرطبی ط ۲ دار الرائد – بیروت – ۱۴۲۰ ﻫ
۳۱- البدایة و النهاین / ابن کثیر؛ دار الکتب العلمیة – بیروت
۳۲- بیان تلبیس الجهمیة / ابن تیمیة؛ تصحیح و تکمیل و تعلیق: محمد بن عبدالرحمن بن قاسم؛ مطبعة الحکومة مکة المکرمة ط – ۱۳۹۱ ﻫ
۳۳- تاریخ دمشق / ابن عساکر مخطوص
۳۴- تبیین کذب المفتری / ابن عساکر؛ دار الکتاب العربی – بیروت ۱۳۹۹ ﻫ
۳۵- تحریر المقالة فی شرح الرسالة / مخطوت فی مکتبة الجامعة الاسلامیة؛ المدینة المنورة
۳۶- تحفة الاحوذی بشرح جامع الترمذی / ابولعلا محمد بن عبدالرحمن المبارکفوری؛ اشرف علی مراجعة اصوله و تصحیحه عبدالوهاب عبدلاطیف؛ قام بنشره محمد عبدالمحسن الکتبی ط ۲/۱۳۸۳
۳۷- تدریب الراوی بشرح تقریب النواوی السیوطی / حققه عبدالوهاب عبدالطیف ط ۲/۱۳۹۹؛ دار احیاء السنة النبویة
۳۸- تذکرة الحفاظ / الذهبی؛ دار احیاء التراث العربی
۳۹- الترغیب و الترهیب / المنذری؛ تحقیق مصطفی محمد عماره - دار الفکر ۱۴۰۱ ﻫ
۴۰- تطهیر الاعتقاد / الصنعانی
۴۱- تعظیم قدر الصلاة / للامام محمد بن نصر المروزی؛ تحقیق / د – عبدالرحمن عبدالجبار الفریوائی. الناشر: مکتبة الدار بالمدینة المنورة ط ۱/۱۴۰۶ ﻫ
۴۲- تفسیر الطبری المسمی جامع البیان عن تأویل القرآن / ابوجعفر محمد بن جریر الطبری / مطبعة البابی الحلبی – ط ۳- ۱۳۸۸ ﻫ
۴۳- تفسیر البغوی المسمی معامل التنزیل؛ ابو محمد الحسین بن مسعود الفراء البغوی الشافعی؛ دار المعرفة – بیروت ط ۱/۱۴۰۶ﻫ
۴۴- تفسیر القرطبی المسمی الجامع لاحکام القرآن / ابوعبیدالله محمد بن احمد الانصاری القرطبی. دار احیاء التراث العربی – بیروت ۱۹۶۷؛ توزیع دار الباز مکة المکرمة
۴۵- تفسیر القرآن العظیم للامام الجلیل ابن کثیر / دار المعرفة؛ بیروت ۱۳۸۸ ﻫ
۴۶- تفسیر السعدی المسمی تیسیر الکریم الرحمن فی تفسیر کلام المنان / شیخ عبدالرحمن بن ناصر السعدی
۴۷- تقریب التهذیب / الحافظ ابن حجر. تحقیق محمد عوامة / دار الرشید سوریا – حلب – ط ۱/۱۴۰۶ ﻫ
۴۸- تلبیس ابلیس / ابن جوزی؛ محمد محمود الاستانبولی ۱۳۹۶ ﻫ
۴۹- التلخیص الحبیر فی تخریج احادیث الرافعی الکبیر / الحافظ ابن حجر، عنی بتصحیحه السید عبدالله هاشم الیمانی ۱۳۸۴ ﻫ
۵۰- التمهید لما فی الموطأ من المعانی و الاسانید / الحافظ ابوعمر یوسف بن عبدالله بن عبدالبر
۵۱- تمهید الاوائل و تلخیص الدلائل / القاضی ابوبکر محمد بن الطیب الباقلانی؛ تحقیق: عماد الدین احمد حیدر. موسسة الکتب الثقافیة ط ۱۴۰۷۱ ﻫ
۵۲- تنزیه السنة و القرآن عن ان یکونا من اصول الضلال و الکفران: احمد ابن حجر آل بوطامیآل بنعلی علی القطری ۱۳۹۹ ﻫ ط ۲ مطابع قطر الوطنیة – الدوحة قطر
۵۳- تهذیب الاسماء و اللغات / ابوذکریا محیی الدین بن شرف النووی؛ ادارة الطباعة المنیریة.
۵۴- تهذیب الکمال / المزی مخطوط
۵۵- تهذیب مدارج السالکین لابن قیم. عبدالمنعم صالح العلی العزی آن را تهذیب کرده است.
۵۶- تهذیب التهذیب / الحافظ ابن حجر؛ مصور عن طبعة مجلس دائرة المعارف النظامیة بالهند ۱۳۲۶ ﻫ
۵۷- التوحید و اثبات صفات الرب عز و جل / امام الائمة ابن خزیمة. دراسة و تحقیق / د – عبدالعزیز بن ابراهیم الشهوان. دار الرشد – الریاض – ۷ ط ۱ – ۱۴۰۸.
۵۸- التوحید / عبدالمجید الزندانی ط ۳- ۱۴۰۸ ﻫ – دارالمجتمع جدة
۵۹- توالی التأسیس لمعالی محمد بن ادریس؛ الحافظ ابن حجر. حققه ابوالفداء عبدالله القاضی. دار الکتب العلمیة – بیروت – ط ۱، ۱۴۰۶ ﻫ
۶۰- جامع العلوم و الحکم فی شرح خمسین حدیثا من جوامع الکلم ابن رجب الحنبلی
۶۱- جامع بیان العلم و فضله / ابن عبدالبر ۱۳۹۸ مکتبة الباز مکة المکرمة.
۶۲- جلاء الافهام فی الصلاة علی خیر الانام / ابن قیم الجوزیة
۶۳- جماع العلم / الامام الشافعی؛ تحقیق احمد شاکر
۶۴- جوهرة التوحد / ابراهیم اللقانی؛ مطبعة مصطفی البابی الحلبی مصر
۶۵- حادی الارواح الی بلاد الافراح / ابن قیم الجوزیة؛ دار الکتب العلمیة – بیروت – ط ۱، ۱۴۰۳ ﻫ
۶۶- حاشیة العدوی علی شرح ابی الحسن لرسالة ابن ابی زید الشیخ علی الصعیدی. دار المعرفة – بیروت
۶۷- الحجة فی بیان الحجة و شرح عقیدة اهل السنن / الامام الحافظ قوام السنة ابوالقاسم اسماعیل بن محمد الاصفهانی. تحقیق: د / محمد بن ربیع مدخلی و محمد بن محمود ابورحیم؛ دار الرایة الریاض ط ۱، ۱۴۱۱ ﻫ
۶۸- حلیة الاولیاء و طبقات الاصفیاء / ابونعیم احمد بن عبداللهالاصفهانی؛ دار الکتاب العربی – بیروت ط ۳، ۱۴۰۰ ﻫ
۶۹- الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور / السیوطی؛ دار الفکر، بیروت، ط ۱، ۱۴۰۶ ﻫ
۷۰- درء تعارض العقل و النقل / شیخ الاسلام ابن تیمیة. تحقیق د / محمد رشاد سالم
۷۱- طبع جامعة الامام محمد بن سعود الاسلامیة – الریاض ط ۱، ۱۴۰۱ ﻫ
۷۲- دراسة حدیث نضر الله امرء سمع مقالتی. / الشیخ عبدالمحسن العباد، طبع فی مطابع الرشید بالمدینة المنورة ط ۱، ۱۴۰۱ ﻫ
۷۳- الدر الثمین و المورد العذب المعین. / محمد احمد میارة المالکی؛ المکتبة التجاریة الکبری؛ توزیع دار الفکر بیروت.
۷۴- دعوة التوحید / محمد خلیل هراس ط۱
۷۵- دعاوی المناوین لدعوة الشیخ محمد بن عبدالوهاب عرض و نقض عبدالعزیز بن محمد بن علی العبدالطیف؛ دار طبیة الریاض ۱۴۰۹ ﻫ
۷۶- دقائق التفسیر الجامع لتفسیر الامام ابن تیمیة / تحقیق د. محمد السید الجلیند؛ موسسه علوم القرآن – دمشق – بیروت ط ۲، ۱۴۰۴ ﻫ
۷۷- دیوان الامام الشافعی / جمع محمد عفیف الزغبی / مکتبة المعرفة ط ۳، ۱۳۹۲ ﻫ
۷۸- الرسالة / الامام الشافعی ؛ تحقیق و شرح احمد محمد شاکر ط ۲، ۱۳۹۹. مکتبة دار التراث بالقاهرة
۷۹- الرسالة القشیریة / ابوالقاسم عبدالکریم القشیری؛ تحقیق د. عبدالحلیم محمود ود / محمد بن شریف. الناشر: دار الکتب الحدیثة القاهرة
۸۰- رد الانتقاد / ابوبکر احمد بن الحسین البیهقی ط ۱
۸۱- روضة الطالبین و جنة المناظر / موفق الدین عبدالله بن احمد بن قدامة المقدسی؛ دار الکتاب العربی – بیروت ط ۱، ۱۴۰۱ ﻫ
۸۲- زاد العماد فی هدی خیر العباد / ابن قیم الجوزیة؛ تحقیق شعیب الارناووط و عبدالقادر الارناووط. موسسة الرسالة ط۱، ۱۳۹۹.
۸۳- الزاهر فی غریب الفاظ الشافعی
۸۴- سلسلة الاحادیث الصحیحة و الضعیفة / محمد ناصر الدین الالبانی. الکتب الاسلامی
۸۵- سنن الترمذی / الامام الحافظ ابوعیسی محمد بن عیسی بن سورة الترمذی / حققه عبدالرحمن محمد عثمان؛ دار الفکر – بیروت – ۱۴۰۰ ﻫ
۸۶- سنن ابی داود / راجعه محمد محیی الدین عبدالحمید / دار الباز مکة المکرمة
۸۷- سنن ابن ماجة / بتحقیق محمد فواد عبدالباقی؛ دار الفکر بیروت
۸۸- سنن النسائی / شرح السیوطی / حاشیة السندی؛ دار الکتاب العربی – بیروت
۸۹- سنن الدارمی / تحقیق عبدالله هاشم الیمانی. شرکة الطباعة الفنیة المتحدة
۹۰- سنن الدار القطنی / تحقیق عبدالله هاشم الیمانی. دار المحاسن للطباعة – القاهرة ۱۳۸۶.
۹۱- السنن الکبری / ابوبکر احمد بن الحسین البیهقی / توزیع دار الباز مکة المکرمة
۹۲- السنن و المبتدعات / محمد بن عبدالسلام بن خضر الشقیری. دار الکتب العلمیة – بیروت ۱۳۹۵
۹۳- السنة / عبدالله بن الامام احمد بن حنبل. تحقیق و دراسة: د / محمد بن سعید بن سالم القحطانی. دار ابن القیم – الدمام ط ۱، ۱۴۰۶ ﻫ
۹۴- السنة / ابوبکر احمد بن محمد بن هارون بن یزید الخلال. دراسة و تحقیق د. عطیة الزهرانی. دار الرایة الریاض ط ۱، ۱۴۱۰ ﻫ
۹۵- سیر اعلام النبلاء / للحافظ الذهبی. تحقیق شعیب الارناووط و جماعة. موسسة الرسالة ط ۱، ۱۴۰۲ ﻫ
۹۶- شرح اصول اعتقاد اهل السنة و الجماعة / ابولاقاسم بة الله بن الحسن بن منصور الالکائی. تحقیق: د. احمد بن سعد الغامدی. دار طیبة الریاض
۹۷- شرح السنة / ابومحمد الحسین بن مسعود الفراء البغوی؛ تحقیق شعیب الارناووط. المکتب الاسلامی دمشق ۱۴۰۰ ﻫ.
۹۸- شرح العقیدة الطحاویة / ابن ابی العز الحنفی؛ خرج احادیثها محمد بن ناصر الدین الالبانی – المکتب الاسلامی ط ۷
۹۹- الشریعة / الامام ابوبکر محمد بن الحسین الاجری؛ تحقیق محمد حامد الفقی. الناشر: حدیث اکادمی باکستان ط ۱، ۱۴۰۳ ﻫ.
۱۰۰- شرح الکوکب المنیر المسمی بمختصر التحریر / ابولعباسی احمد بن عبدالعزیز الفتوحی؛ تحقیق محمد حامد الفقی. مکتبة السنة المحمدیة ۱۳۷۲ ﻫ.
۱۰۱- شرح مسلم / النووی؛ دار احیاء التراث العربی – بیروت.
۱۰۲- شرح مسلم المسمی المفهوم لما اشکل من تلخیص کتاب المسلم ابوالعباس احمد بن ابی الحفص عمر بن ابراهیم الانصاری القرطبی مخطوط مکتبة الجامعة الاسلامیة ۲۳۴۳.
۱۰۳- شرح موطأ الامام مالک / محمد الزرقانی؛ مکتبة الکلیات الازهریة ۱۳۹۹.
۱۰۴- شرح نونیة ابن قیم / محمد خلیل هراس. الفاروق حدیثه ۱۴۰۴ ﻫ.
۱۰۵- شرح کتاب التوحید من صحیح البخاری / الشیخ عبدالله بن محمد الغنیمان ط ۱
۱۰۶- شرح البخاری / ابن بطال مخطوط مکتبة الجامعة الاسلامیة.
۱۰۷- شرح حدیث النزول / شیخ الاسلام ابن تیمیة؛ ضمن مجموع الفتاوی
۱۰۸- شرح العقیدة الاصفهانیة / شیخ الاسلام ابن تیمیة. دار الکتب الاسلامیة ۱۳۸۵ ﻫ.
۱۰۹- شفاء العلیل فی مسائل القضاء و القدر و الحکمة و التعلیل ابن قیم. ملتبة دار التراث.
۱۱۰- شعب الایمان / ابوبکر احمد بن الحسین البیهقی. رسائل ماجستیر مکتبة الدراسات العلیا بالجامعة الاسلامیة.
۱۱۱- صحیح البخاری الامام ابوعبدالله محمد بن اسماعیل البخاری ضبطه و رقمه و عنی به د. مصطفی دیب البغا. دار القلم – دمشق – بیروت – ط ۱ – ۱۴۰۱ ﻫ.
۱۱۲- صحیح مسلم / الامام مسلم بن الحجاج القشیری؛ ترتیب احمد فواد الباقی
۱۱۳- صحیح الجامع الصغیر / محمد ناصر الدین الاسلامی. المکتب الاسلامی
۱۱۴- صحیح الترغیب و الترهیب / محمد ناصر الدین الالبانی. المکتب الاسلامی
۱۱۵- الصفات الالهیة / الدکتور محمد امان الجامی. الجامعة الاسلامیة ۱۴۰۸ ﻫ.
۱۱۶- صفة الصفوة / اب الجوزی. توزیع مکتبة الباز مکة المکرمة ط ۲، ۱۳۹۹ ﻫ.
۱۱۷- الصلاة و حکم تارکها / ابن القیم. تحقیق تیسیر زعیتر. المکتب الاسلامی ط ۲ – ۱۴۰۵ ﻫ
۱۱۸- الصواعق المرسلة علی الجهمیة و المعطلة / ابن القیم؛ حققه الدکتور علی بن محمد الدخیل الله. دار العاصمة الریاض ط ۱، ۱۴۰۸.
۱۱۹- الصواعق المنزلة / ابن القیم؛ حققه د. علی بن ناصر فقیهی و د. احمد بن عطیة الغامدی الجامعة الاسلامیة بالمدینة المنورة
۱۲۰- صون المنطق و الکلام عن متن المنطق و الکلام / السیوطی، علق علیه علی سامی النشار. دار الکتب العلمیة
۱۲۱- ضعیف الجامع الصغیر / محمد ناصر الدین الالبانی. المکتب الاسلامی
۱۲۲- طبقات الحنابلة / القاضی ابوالحسین محمد بن ابی یعلی. دار المعرفة – بیروت
۱۲۳- طبقات الشافعیة / اسبکی. طبع بمطبعة عیسی البابی الحلبی ط ۱، ۱۳۸۴ ﻫ.
۱۲۴- طبقات الشافعیة / ابوبکر بن احمد بن محمد امین قاضی شهبة؛ بعنایة د. الحافظ عبدالحلیم عبدالحلیم خان. مکتبة مدینة العلم مکة المکرمة ط ۱، ۱۳۹۹ ﻫ.
۱۲۵- طبقات الشافعیة / جمال الدین عبدالرحیم الاسنوی. تحقیق عبدالله الجبوری، دار العلم ۱۴۰۱ ﻫ.
۱۲۶- طبقات الشافعیة / ابن کثیر مخطوط.
۱۲۷- العلم / ابن ابی خیثمة؛ تحقیق الشیخ محمد ناصر الدین الالبانی. نشر دار الارقم الکویت
۱۲۸- العقیدة الاسلامیة بین السلف و المعتزلة؛ محمد احمد خفاجی. مطبعة الامامة
۱۲۹- علاقة الاثبات و التفویض بصفات رب العالمین. رضا نعسان، توزیع رئاسة العامة للافتاء و الدعوة و الارشاد – الریاض
۱۳۰- عقیدة المسلمین / الشیخ صالح بن ابراهیم البلیهی ط ۳، ۱۴۰۹ ﻫ.
۱۳۱- عقیدة اصحاب الحدیث / الصابونی؛ ضمن مجموعة الرسائل المنیریة
۱۳۲- عقیدة الحافظ عبدالغنی المقدسی؛ تحقیق عبدالله بن محمد البصیری ط ۱، ۱۴۱۱ ﻫ.
۱۳۳- العقیدة السلفیة فی کلام رب البریة / عبدالله بن یونس الجدیع ط ۱، ۱۴۰۸.
۱۳۴- عون المعبود شرح سنن ابی داود – ابوالطیب العظیم ابادی مع شرح الحافظ ابن قیم الجوزیأة؛ تحقیق عبدالرحمن محمد عثمان. محمد عبدالمحسن الکتبی ط ۲، ۱۳۸۸ ﻫ.
۱۳۵- غایة النهایة فی طبقات القراء / شمس الدین ابوالخیر محمد بن محمد الجزری. دار الکتب العلمیة – بیروت – ط۲، ۱۴۰۰ ﻫ.
۱۳۶- فتح الباری / الحافظ ابن حجر. المکتبة السلفیة.
۱۳۷- فتح المجید شرح کتاب التوحید / الشیخ عبدالرحمن بن حسن آل الشیخ؛ الرئاسة العامة لادارة البحوث العلمیة و الافتاء الریاض ۱۴۰۳
۱۳۸- الفتح الربانی لترتیب مسند الامام احمد بن حنبل الشیبانی / احمد عبدالرحمن البنا. دار الشهاب القاهرة
۱۳۹- الفرق بین الفرق / عبدالقاهر بن طاهر البغدادی؛ تحقیق محمد محیی الدین عبدالحمید. دار المعرفة – بیروت –
۱۴۰- الفصل بین الملل و الاهواء و النحل / ابن حزم؛ دار الفکر – بیروت
۱۴۱- فضل علم السلف علی علم الخلف / الامام ابن رجب ضمن مجموعة رسائل الدار السلفیة
۱۴۲- فضل الصلاة علی النبی / اسماعیل القاضی؛ تحقیق محمد ناصر الدین الالبانی. المکتب الاسلامی
۱۴۳- فیض القدیر شرح الجامع الصغیر / المناوی؛ دار الفکر ط ۲، ۱۳۹۱ ﻫ.
۱۴۴- القاموس المحیط / الفیروز ابادی. موسسة الرسالة ط ۱
۱۴۵- قوت القلوب / ابوطالب المکی. دار صادر
۱۴۶- قواعد المنهج السلفی / د. مصطفی حلمی؛ دار الانصار ط – ۱- ۱۳۹۶
۱۴۷- القواعد المثلی / محمد صالح العثیمین
۱۴۸- القول البدیع فی الصلاة علی الشفیع / شمس الدین محمد بن عبدالرحمن بن محمد السخاوی. دار الکتب العلمیة – بیروت ط ۳، ۱۳۹۷.
۱۴۹- الکامل فی الضعفاء الرجال / ابواحمد عبدالله بن عدی الجرجانی؛ دار الفکر ط- ۱، ۱۴۰۴ ﻫ
۱۵۰- کشف الخفاء و مزیل الالتباس / العجلونی؛ تحقیق احمد القلاش مکتبة التراث الاسلامی
۱۵۱- کشف الشبهات / الامام محمد بن عبدالوهاب التمیمی
۱۵۲- الکفایة فی علم الروایة / الخطیب البدادی؛ مرجعة عبدالحلیم محمد عبدالحلیم. دار الکتب الحدیثة ط ۲
۱۵۳- لسان المیزان / الحافظ ابن حجر. دار الفکر
۱۵۴- لسان العرب / ابن منظور؛ دار صادر
۱۵۵- لمحات فی اصول الحدیث / د. محمد ادیب صالح. المکتب الاسلامی ط ۳، ۱۳۹۹
۱۵۶- لوامع الانوار البهیة / محمد بن احمد السفارینی الاثری الحنبلی. مطبعة المدنی
۱۵۷- المبسوط / ابوبکر محمد بن احمد السرخسی؛ ادارة القرآن و العلوم الاسلامیة باکستان ۱۴۰۷ ﻫ.
۱۵۸- المجموع شرح المهذب / ابوذکریا محیی الدین بن شرف النووی؛ دار الفکر
۱۵۹- مجموع فتاوی ابن تیمیة / جمعة عبدالرحمن بن قاسم؛ توزیع الرئاسة العامة لادارة البحوث العلمیة و الافتاء و الدعوة و الارشاد الریاض
۱۶۰- مجموعة القصائد المفیدة. الطبعة الاولی الریاض
۱۶۱- مجموعة الرسائل المنیریة. توزیع دار الباز مکة المکرمة
۱۶۲- مجمع الزوائد و منبع الفوائد الحافظ نور الدین علی بن ابی بکر الهیثمی. بتحریر الحافظ الجلیلین العراقی و ابن حجر. دار الکتاب العربی ط ۳، ۱۴۰۲ ﻫ
۱۶۳- محاضرات فی السلفیة / محمد لبیب؛ مکتبة العلم – القاهرة ط ۲، ۱۴۱۰ ﻫ.
۱۶۴- المحلی / علی بن احمد بن حزم؛ مکتبة الجمهوریة العربیة مصر ۱۳۸۷
۱۶۵- مختصر الصواعق المرسلة علی الجهمیة و المعطلة لابن القیم / اختصار محمد الموصلی. مکتبة الریاض الحدیثة
۱۶۶- مختصر لامزنی لکتاب الام للشافعی / المزنی. دار المعرفة
۱۶۷- مختصر العلو للعلی الغفار للذهبی / اختصره و حققه اشیخ محمد ناصر الدین الالبانی. المکتبة الاسلامیة ط ۱، ۱۴۰۱ ﻫ.
۱۶۸- مختصر سنن ابی داود للمنذری و معه معالم السنن للخطابی و تهذیب ابن القیم ؛ تحقیق الرئاسة العامة لادارة البحوث العلمیة و الافتاء و الدعوة و الارشاد الریاض
۱۶۹- مدارج السالکین / ابن قیم الجوزیة؛ تحقیق – محمد حامد الفقی. مطبعة السنة النبویة ۱۳۷۵ ﻫ.
۱۷۰- مذکرة فی اصول الفقه / الشیخ محمد الامین الجکنی الشنقیطی. المکتبة السلفیة بالمدینة المنورة.
۱۷۱- المستدرک علی الصحیحین / ابوعبدالله الحاکم النیسابوری؛ دار الکتاب العربی بیروت
۱۷۲- مسند الامام احمد؛ المکتب الاسلامی
۱۷۳- مسند ابی یعلی الموصلی / تحقیق حسن سلیم اسد. دار المأمون للتراث ط ۱، ۱۴۰۴ ﻫ
۱۷۴- المسودة فی اصول الفقه لال تیمیة / تحقیق محیی الدین عبدالحمید. مطبعة المدنی القاهرة ۱۳۸۴ ﻫ.
۱۷۵- مشکل الاثار / الحافظ ابوجعفر احمد بن محمد الطحاوی. طبع الهند ۱۳۳۱ ﻫ.
۱۷۶- مشکاة المصابیح / محمد بن عبدالله الخطیب التبریزی؛ تحقیق محمد ناصر الدین الالبانی . المکتب الاسلامی ۱۳۸۲
۱۷۷- المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر للرافعی / احمد بن محمد بن علی المقری الفیومی. المکتبة العلمیة – بیروت
۱۷۸- المصنف فی الاحادیث و الاثار / ابوبکر عبدالله بن محمد بن ابی شیبة؛ حققه عبدالخالق الافغانی. الدار السلفیة بالهند ط ۲، ۱۳۹۹ ﻫ
۱۷۹- مصباح الزجاجة فی زوائد ابن ماجة / احمد الکنانی البوصیری. تحقیق محمد المتقی الکشناوی. دار العربیة للطباعة بیروت ط ۱، ۱۴۰۲ ﻫ.
۱۸۰- معجم البلدان / یاقوت بن عبدالله الحموی. دار صادر ۱۴۰۴ ﻫ.
۱۸۱- المعجم الکبیر / للحافظ ابی القاسم الطبرانی؛ حققه حمدی عبدالمجید السلفی. مطبعة الامة – بغداد.
۱۸۲- المعجم الوسیط / لجنة باشراف مجمع اللغة العربیة. دار الدعوة
۱۸۳- معالم الانطلاقة الکبری / احمد عبدالهادی المصری. دار طیبة الریاض ط ۱، ۱۴۰۸ ﻫ.
۱۸۴- معالم السنن / ابوسلیمان الخطابی. المکتبة العلمیة – بیروت – ط ۲، ۱۴۰۱ ﻫ.
۱۸۵- معارج القبول / الشیخ حافظ الحکمی. الطبعة السلفیة.
۱۸۶- المغنی / ابومحمد عبدالله بن احمد بن قدامة المقدسی. طبع رئاسة البحوث العلمیة و الافتاء – الریاض
۱۸۷- المغنی / لابن قدامة؛ تحقیق د. عبدالله بن عبدالمحسن الترکی و عبدالفتاح الحلو هجر للطباعة و النشر ط۱، ۱۴۰۶
۱۸۸- المفردات فی غریب القرآن / الراغب الاصفهانی / تحقیق محمد سید کیلانی. مطبعة البابی الحلبی ۱۳۸۱ ﻫ.
۱۸۹- مفتاح الدار السعادة / ابن قیم. توزیع رئاسة ادارة البحوث العلمیة الریاض
۱۹۰- مفید العلوم و مبید الهموم / القزوینی
۱۹۱- مفتاح الجنة / السیوطی – الجامعة الاسلامیة
۱۹۲- المفسرون بین التأویل و الاثبات / محمد بن عبدالرحمن المغراوی. دار طیبة الریاض ۱۷-۱۴۰۵ ﻫ
۱۹۳- مقدمة ابن خلدون / ابن خلدون ط۱
۱۹۴- المللو النحل / ابوالفتوح محمد بن عبدالکریم الشهرستانی. مطبوع بهاش الفصل لابن حزم
۱۹۵- مناقب الشافعی / ابوبکر احمد بن الحسین البیهقی؛ تحقیق احمد صقر. دار التراث ط ۱/ ۱۳۹۱ ﻫ.
۱۹۶- مناقب الشافعی / الفخر الرازی؛ تحقیق احمد حجازی السقا. مکتبة الکلیات الازهریة ط ۱۴۰۶ ﻫ.
۱۹۷- منهاج السنة / شیخ الاسلام ابن تیمیة؛ د. محمد رشاد سالم. جامعة الامام محمد بن سعود الاسلامییة ط۱
۱۹۸- منهج السلف فی العقیدة / د. صالح بن سعد السحیمی ۱۴۰۹
۱۹۹- منهج الاشاعرة فی العقیدة / د. سفر الحوالی. مجلة الجامعة السالمیة
۲۰۰- المنتقی شرح موطأ مالک / ابوالولید سلیمان بن خلف الباجی. مطبعة السعادة ط۱، ۱۳۳۱
۲۰۱- المنتقی من منهاج الاعتدال / الذهبی؛ الرئاسة العامة لادارة البحوث العلمیة الریاض
۲۰۲- منهاج الادلة/ ابن رشد ط۲
۲۰۳- موطأ الامام مالک/ صححه و رقمه محمد فواد عبدالباقی؛ دار احیاء الکتب العربیة
۲۰۴- الموافقات فی اصول الاحکام / ابواسحاق بن موسی الشاطبی. دار الفکر
۲۰۵- المواقف فی علم الکلام / عبدالرحمن بن احمد الایجی. عالم الکتب – بیروت
۲۰۶- میزان الاعتدال / الذهبی؛ تحقیق علی محمد البجاوی. دار المعرفه- بیروت ط ۱، ۱۳۸۲ ﻫ.
۲۰۷- نخبة الفکر / الحافظ ابن حجر؛ شرح الشیخ حماد بن محمد الانصاری. دار العدوی ط ۱.
۲۰۸- النبوات / شیخ الاسلام ابن تیمیة. دار الکتب العلمیة – بیروت – ۱۴۰۲ ﻫ.
۲۰۹- النصیحة / الواسطی. المکتب الاسلامی
۲۱۰- النهایة فی غریب الحدیث / ابن الاثیر الجزری. المکتبة الاسلامیة
۲۱۱- نهایة المحتاج الی شرح المنهاج / محمد بن ابی العباس احمد الرملی. البابی الحلبی ۱۳۸۶
۲۱۲- النهج السدید فی تخریج احادیث تیسیر الحدیث العزیز الحمید / جاسم الفهید الدوسری. دار الخلفاء ط ۱، ۱۴۰۴ ﻫ.
۲۱۳- نیل الاوطار من حدیث سید الاخیار / محمد بن علی الشوکانی. دار الجیلی ۱۳۹۳
۲۱۴- هذه مفاهیمنا / صالح بن عبدالعزیز آل الشیخ ط ۱.
۲۱۵- وفیات الاعیان / ابن خلکان؛ حققه در احسان عیاش. دار صادر.
۲۱۶- الوافی بالوفیات / صلاح الدین خلیل بن ابیک الصفدی المانیا ط ۲.
۲۱۷-