سعد و سعید ب
یاوران راستین پیامبرص
تأليف
ایوب گنجی
۱۳۸۵
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله والصلاة والسلام علی رسول الله وعلی آله وأصحابه ومنوالاه، أما بعد:
به راستی انسان نمیتواند از وقت و زمانی که در اختیار دارد استفادهی مطلوب را ببرد و یا اهمیت آینده را به خوبی درک نماید مگر اینکه از گذشته، درس و عبرت بگیرد.
ما امتی هستیم که پروردگار به سبب وجود بعضی از بزرگمردان تقوی و دانش بر ما منّت نهاده است، همان مردانی که مانند آنها در امتهای دیگر و در دوران و اعصار گذشته، وجود نداشته است.
آری! این بزرگمردان، اصحاب و یاران رسولالله ص هستند که سراسر زندگیشان برای عصر ما، درس و پند است و ما میتوانیم با درس گرفتن از زندگی آنان رو به پیشرفت و ترقی بگذاریم.
وقتی صفحات زندگی این عزیزان را ورق میزدم و وقایع و اتفاقات دوران زندگیشان و نیز عظمت و تقوی و ایثارشان را مطالعه مینمودم با خود میگفتم: چگونه جوانان عصر ما از این اسوههای نیکو و از این عظمت و شکوه بیخبرند؟! و اصلاً چگونه عصر ما با این اخبار که به مثابه نوری است که میتوان در پرتو آن حرکت کرد و به خدا رسید، بیاطلاع و غافلند از زندگی کسانی که باید در افعال و اقوال از آنان تقلید کرد؛ چراکه تشبّه به اهل کرامت و فضل و بزرگی، فلاح و رستگاری را به دنبال دارد.
امروز در حلقه و سلسلهی بحثهایمان به بررسی زندگی دو تن دیگر از یاران رسول اکرم ص رسیدهایم، دو شیرمرد میدانهای تقوی و جهاد، دو مرد بهشتی، دو مرد ایثارگر، دو شاگرد و همسنگر پیامبر اعظم ص، «سعد بن ابیوقاص» و «سعید بن زید» ـ ب..
پس با صفحاتی از تاریخ و حدیث همراه میشویم تا بیشتر با این دو «اسوهی حسنه» آشنا گردیم.
ایوب گنجی ـ سنندج، مسجد جامع قُبا
تیرماه ۱۳۸۵ ش / جمادی الثانی ۱۴۲۷ ق
ارتباط با ما aiob@ kurdit.net
سعد پسر ابیوقاص س حدوداً ۲۳ سال قبل از هجرت رسولاکرم ص در مکه مکرّمه به دنیا آمد.
پدر سعد س، مالک بن وهیب (مشهور به ابیوقاص) او نیز پسر عبدمناف بن زُهرة بن کلاب بن مرّة بن کعب بن لؤی بن غالب بن فهر بنمالک بن النضر بن کنانة القرشی الزهری میباشد [۱].
اما در مورد مادر ایشان، مورّخین اختلاف نظر دارند. اکثرمورّخین بر این باورند که مادر حضرت سعد س «حمنة بنتسفیان بن عبد شمس» میباشد و بعضی دیگر از جمله علامه حافظابن حجر عسقلانی / قائل است که مادر سعد، «حمرة بنت سفیانبن امیه» بوده است [۲].
کنیهی حضرت سعد س در تمامی کتب تاریخ بالاتفاق«ابواسحاق» و لقب او «الأسد فی براثنه»: شیر در چنگالش، ذکر شدهاست [۳].
[۱] أسد الغابة: ج۲، ص۲۳۲. [۲] الإصابة: ج۲، ص۳۰. [۳] عمالقة الإسلام: ج۳، ص۳.
هنگامی که نور نبوّت، کوی و برزن مکه را منوّر کرد، سعد س در ایامجوانی و دوران قدرت و رشد بود. سعد س نسبت به پدر و مادرش دارایعاطفه و احساسی لطیف بود و در حق آنها نیکی بسیار میکردمخصوصاً نسبت به مادرش بیش از حد تصوّر محبت داشت.
با اینکه در آن موقع در آغاز سال هفدهم عمرش به سر میبرد؛ امادارای عقل و شعور و آگاهی و درک مردان بزرگ و پا به سن نهاده بود،و پیرانه سر رفتار میکرد. مثلاً به لهو و لعب و بازیچههایی کههمسالانش به آن مشغول میشدند علاقهای نداشت، بلکه تمام همّ ووقت خود را در آماده کردن تیر و ساختن کمان صرف میکرد، وهمیشه مشغول تیراندازی بود، تا جایی که انگار خود را برای کاریبس بزرگ آماده میکرد.
و نیز فساد عقیده و سوء احوال قوم خود را، نمیپذیرفت و آن راموجب آرامش نمیدانست، انگار همیشه منتظر بود تا دستی نیرومندو قاطع به کار افتد که آنها را از منجلاب و تاریکی بیرون بکشد.
در همان اوان، مشیت و خواست خدای بزرگ بر آن قرار گرفت کهآن دست توانا و قاطع برای رهایی تمام بشر، از آستین حضرتمحمد ص بیرون آید و به کار افتد. اینک دست سرور مخلوقات وکائنات، حضرت محمد بن عبدالله ص به کار افتاده و این دستنیرومند، درخشنده ستارهی الهی؛ یعنی، کتاب خدا را در مشت داردکه هرگز خاموش نمیشود و از فروغش کاسته نخواهد شد.
سعد بن ابی وقاص س بسی سریع، دعوت هدایت و حق را اجابت ولبیک گفت و سومین مرد یا چهارمین فرد بود که به اسلام مشرفشدند.
به همین علت، اغلب به عنوان مباهات و افتخار میگفت:
هفت روز تمام من یک سوم اسلام بودم.
از آنجایی که آثار ذکاوت و مقدمات مردانگی در وجود سعد س مشاهدهمیشد، پیوستنش به اسلام مایهی شادی و خوشحالی پیامبر اکرم ص شد؛ زیرا انتظار میرفت که در آیندهای نزدیک، این هلال به ماهکامل و قرص قمر مبدل شود.
حرمت و شرافت نسب و بزرگی و عزّتی که سعد س از آن برخورداربود، باعث میشد جوانان مکه تحریک و تشویق شوند و راه او راپیش گرفته، و مانند او عمل کنند [۴].
[۴] صور من حياة الصحابة: ص ۲۲۰-۲۱۹.
حضرت سعد س سومین و یا چهارمین فردی است در میاناعراب مکه، که اسلام را پذیرفت. و همانند یاران پیشین رسولالله ص ایشان نیز در اوج جوانی یعنی در سن ۱۷ سالگی در آغوشاسلام قرار گرفت.
عایشه دختر حضرت سعد س از پدرش روایت میکند کهفرمودند:
سه روز قبل از اینکه در آغوش اسلام قرار گیرم، خواب دیدم، درتاریکی شدیدی گیر کردهام و ره به جایی نمیبرم، درست زمانی کهدر آن تاریکی دست و پا میزدم ناگهان مهتابی تابیدن گرفت.بیدرنگ به طرف نور رفتم، دیدم سه نفر زودتر از من سبقتگرفتهاند و آنجا رسیدهاند، آنان زید بن حارثه، علی بن ابیطالب وابوبکر صدّیق ش بودند. از آنان پرسیدم: از کی اینجایید؟ گفتند: «همینالآن آمدیم.» صبح آن شب تا عصر جریان خواب مرا به خود مشغولکرده بود. شنیدم محمد بن عبدالله ص مخفیانه مردم را به دیناسلام میخواند. دریافتم، خداوند در رحمت به رویم گشوده و سعادتمرا در نظر گرفته است که به سبب آن، از تاریکی گمراهی و نادانیرسته، و به نور هدایت راه یابم. فوراً خود را به او رساندم، او را دردرّهی «جیاد» یافتم که مشغول نماز عصر بود.
از ایشان پرسیدم: شما انسانها را به سوی چه چیزی فرا میخوانید؟فرمودند: «به سوی شهادت به یگانگی الله و اینکه من رسول بر حقخدا هستم». سپس فرمودند: «ای سعد! بگو أشهد أن لاإلهإلاالله وأشهد أن محمداً رسولالله».
من هم بیدرنگ گفتم: «أشهد أن لاإلهإلاالله وأشهد أنک رسولالله» [۵].
هدایت نوری است ربّانی که خداوند در قلب هر کدام از بندگانش کهاراده کند، قرار میدهد. پس پروردگار اینجا بود که نور هدایتش را درقلب سعد س انداخت و او سریعاً به اسلام روی آورد. سعد س میگوید:
«ما أسلم أحدٌ إلاِّ في اليوم الذي اَسلَمتُ فيه، وَلَقَد مَكَثتُ سبعة أيّام وَأنِّي لثالث الإسلاَمِ» [۶].
«روزی که من اسلام را پذیرفتم هیچ فرددیگری ایمان نیاورد و تا هفت روز من یک سوم اسلام بودم».
[۵] الرياض النضرة: ج۴، ص۲۷۶. [۶] بخاری: ۳۷۲۷. ابن ماجه: ۱۳۲. امام احمد در مسندش «في فضائل الصحابة»: ۱۳۲۰.
هنگامی که نور ایمان قلب سعد را منوّر ساخت او جوانی ۱۷ ساله و از خانوادهای ثروتمند و نامدار بود که محبّت شدید و فراوانی بین او و پدر و مادرش وجود داشت. مسلمان شدن چنین جوانی از این خانوادهی سرشناس به این آسانیها نبود، آنان این اقدام را مایهی ننگ قبیلهی خویش تلقی میکردند.
پس قرار گرفتن سعد در آغوش اسلام به این سهل و آسانی تمام نشد، بلکه او در معرض مشکلترین و سختترین آزمایش قرار گرفت، و حتی سختی و دردناکی این آزمایش به حدی رسید که در مورد آن آیهی قرآن نازل شد. اما بگذار داستان را به خودش واگذار کنیم که این تجربهی بینظیر را برایمان بگوید:
«مادرم به محض اینکه از اسلامم باخبر شد، آتش گرفت و از کوره در رفت و من جوانی بودم نسبت به او نیکو رفتار و با محبت، که او را بسیار دوست داشتم، مادرم به من رو کرد و گفت:
«این دینی که تو اختیار کردهای و تو را از دین پدر و مادرت منصرف کرده است، چه ارزشی دارد؟ قسم به خدا یا این دین را ترک میکنی، یا تا مردن لب به آب و غذا نمیزنم، بگذار از گرسنگی و تشنگی بمیرم. و تو هم از غصّهی مرگ من دق به دل شوی و جگرت بسوزد و از کارت پشیمان شوی و خون جگر بخوری، و تا آخر دنیا مردم تو را به نام ننگ یاد کنند».
گفتم: «مادر جان! چنین کاری نکن، چون هیچ چیز نمیتواند مرا به ترک دین وادارد».
ولی مادرم تهدید و وعدهی خود را عملی کرد، و از خوردن و آشامیدن، برای مدتی مدید امتناع ورزید، در نتیجه جسمش لاغر و استخوانش سست و نیرویش را از دست داد. و من هم هر ساعت پیش او میرفتم و تشویقش میکردم که چیزی بخورد یا بنوشد، اما هر بار شدیدتر از دفعهی قبل امتناع میکرد، و قسم میخورد تا مرگ چیزی نخورد و ننوشد، مگر اینکه من دینم را ترک نمایم.
بالاخره به او گفتم:
«مادر جان! خودت میدانی، تو را بیش از تصوّر دوست دارم، ولی باید بگویم، خدا و پیامبر ص را بیش از تو دوست دارم. قسم به خدا اگر تو هزار جان داشته باشی، و یکی بعد از دیگری آنها را از دست بدهی، من دینم را ترک نمیکنم».
مادرم وقتی این صحنه را دید و یقین پیدا کرد که من در تصمیمم جدّی هستم، به ناچار خوردن و نوشیدن را از سر گرفت و اعتصاب غذایش را شکست، بعد از آن خدای متعال این آیه را نازل کرد [۷].
﴿وَإِن جَٰهَدَاكَ عَلَىٰٓ أَن تُشۡرِكَ بِي مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٞ فَلَا تُطِعۡهُمَاۖ وَصَاحِبۡهُمَا فِي ٱلدُّنۡيَا مَعۡرُوفٗا﴾ [لقمان: ۱۵].
«هرگاه آن دو (پدر و مادر) تلاش کردند که چیزی را شریک من قرار دهی که کمترین آگاهی از بودن آن و (کوچکترین دلیل بر اثبات آن) سراغ نداری، از ایشان فرمانبرداری مکن. (چراکه در مسألهی عقائد و کفر و ایمان همگامی و همراهی جایز نیست، و رابطهی خدا، مقدّم بر رابطهی انسان با پدر و مادر است، و اعتقاد مکتبی برتر از عواطف خویشاوندی است ولی در عین حال) با ایشان در دنیا به طرز شایسته و به گونهی بایستهای رفتار کن».
[۷] صور من حياة الصحابة: ص ۲۹۱.
این صحنه یکی از صحنههای زیبای تاریخ اسلام است که در آن مبارزهی عاطفه و محبّت انسانی و ایمان و محبّت پروردگار به جنگ برخاستند، اما کدام یک چیره میشوند؟ انسان باایمان کدام راه را ترجیح میدهد؟!.
اینجا صداقت در ادعای محبّت خدا و رسول و دین پروردگار مشخص میشود و عهد و پیمانی که با پروردگار بسته است.
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ قَالُواْ رَبُّنَا ٱللَّهُ ثُمَّ ٱسۡتَقَٰمُواْ تَتَنَزَّلُ عَلَيۡهِمُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ أَلَّا تَخَافُواْ وَلَا تَحۡزَنُواْ﴾ [فصلت: ۳۰]. [فصلت / ۳۰]
«کسانی که میگویند: پروردگار ما تنها خدا است، و سپس (بر این گفتهی خود که اقرار به وحدانیت است میایستند، و آن را با انجام قوانین شریعت عملاً نشان میدهند، و بر این راستای خداپرستی تا زندهاند) پا بر جا و ماندگار میمانند فرشتگان پیش ایشان میآیند و (بدانان مژده میدهند) که نترسید و غمگین نباشید...».
به خوبی در این صحنه تأمل کنید که چگونه ایمان واقعی و محبّت الله و رسول قلب «سعد س» را درنوردیده و غبار شرک و محبّت غیر را از آن برچیده است.
هنگامی که مادرم اعتصاب غذا کرده بود به من گفت:
«این نخوردن و نیاشامیدن را ادامه میدهم تا بمیرم، آن وقت مردم به تو خواهند گفت: ای قاتل مادر!».
گفتم:
ای مادر! این کار را نکن ؛ چراکه من در مقابل هیچ چیزی دینم را ترک نخواهم کرد.
وقتی دیدم مادرم اعتصابش را نمیشکند به او گفتم:
«يا أمه! تعلمين والله لو كان لك مائة نفس، فخرجت نفساً نفساً ما تركت ديني، إن شئت فكلي أو لا تأكلي» [۸]. «ای مادر! این را خوب بدان! قسم به پروردگار اگر صد جان داشته باشی و یکی پس از دیگری آن را از دست بدهی، از دینم دست نخواهم کشید، حال دیگر هرطور که دوست داری میخوری یا نمیخوری..».
وقتی این ارادهی قاطع مرا دید، اعتصابش را شکست و شروع به خوردن کرد.
[۸] مسلم: ۱۷۴۸ (الفضائل). احمد: ج۱، ص ۱۸۱. ترمذی: ۳۱۸۸.
محبّت خدا و رسولش طوری در قلب سعد جوان جای گرفته بودکه تمامی مال و وقت خویش و نیز جانش را در کفهی اخلاص گذاشتهو به پاسداری و حمایت از رسولالله ص و دین انسانسازشپرداخت تا جایی که به یکی از محبوبان پیامبر ص مبدّل گشت.
سعد س اولین فردی بود که در راه خدا، به سوی دشمن تیر انداخت. همان چیزی که سالها خود را برایش آماده کرده بود. او در تیراندازی مهارت خاصی داشت و دوران کودکی و نوجوانیاش را با تیر و کمان سپری کرده بود.
از زهری روایت شده که:
«روزی پیامبر ص گروهی را به منطقهای در سمت جحفه گسیل داشت که سعد س نیز جزو آن گروه بود. ناگهان مشرکان بر مسلمانان حملهور شد، در این لحظه حضرت سعد س با تیرهایش مسلمانان را پشتیبانی کرد. این اولین قتال در اسلام بود.
سعد در هنگام تیراندازی میگفت:
أَلَا هَلْ أَتَى رَسُولَ اللّهِ أَنّي
حَمَيْتُ صَحَابَتِي بِصُدُورِ نَبْلِي
فَمَا يَعْتَدّ رَامٍ فِي عَــــدُوّ
بِسَهْمٍ يَا رَسُولَ اللّهِ قَبْلِي
[۹]
آیا موضوع حمایت و پشتیبانیام از اصحاب و یاران به رسول خدا ص رسیده است، که با تیراندازیم (دشمن را عقب راندم) و ای رسول خدا! هیچ تیراندازی از دشمن نتوانسته بر من پیشی بگیرد.
[۹] سیره ابنهشام: ج۱، ص ۵۹۵-۵۹۴. الاصابة: ج۴، ص۱۶۴. اصحاب الرسول: ص ۲۴۹. - ابن هشام بعد از نقل شعر فوق می گوید که اکثر دانشمندان شعر باین نظر اند که این شعر از سعد س نیست. (تصحیح کننده)
محبّت پیامبر ص روز به روز در قلب حضرت سعد س در حال افزایش بود تا حدی که دوست داشت جانش رافدای رسولالله ص نماید.
در یکی از شبها خوابش را گذاشت و برای نگهبانی منزل پیامبر ص در مدینه منوره بیرون رفت، بدون اینکه کسی از او درخواست کردهباشد.
از آن طرف نیز دقیقاً در همین لحظات رسولالله ص نزدحضرت عایشه ب آرزوی نگهبانی را برای منزلش مطرح میکند. بشنویداز امالمؤمنین عایشهی صدیقه ب که از پیامبر ص نقلمیکند که فرمود:
«ليت رجلاً صالحاً من أصحابي يحرسني الليلة» «ای کاشامشب مردی نیک و مخلص از یارانم، از ما نگهبانی میکرد».
در این لحظه صدای شمشیر و سلاحی را شنیدیم.
پیامبر فرمود: مَن هذا؟ چه کسی است؟
قال: سعد بن ابيوقاص، أنا يارسولالله جئت أحرسك».
«گفت:سعد ابنابیوقاص هستم، یا رسولالله! آمدهام تا از شما نگهبانی کنم».
پس پیامبر ص با خیال راحت به خواب رفت [۱۰].
[۱۰] بخاری: ۲۸۸۵ (الجهاد). مسلم: ۲۴۱۰ (الفضائل).
پیامبر اکرم ص حضرت سعد س را به علت اینکه ازپیشگامان نخستین اسلام و از مجاهدان جان برکف آنحضرت ص بود،بسیار دوست میداشت.
سعد س از طایفه داییهای پیامبر ص بود؛ چون سعد س منسوب به«بنیزهره» بود، و آمنه، دختر وهب، مادر پیامبر اکرم ص هم ازبنیزهره بود. و پیامبر ص به این اخوال (داییها) مباهات میکرد.
حضرت جابر س میگوید:
روزی در محضر رسولالله ص نشسته بودیم که سعد بن ابیوقاص آمد.پیامبر ص فرمود:
«هذا خالي، فليرني امرؤ خاله» [۱۱]: «این دایی من است، هر کس داییخود را به من معرفی کند!».
[۱۱] مستدرک حاکم: ج۳، ص ۴۹۸. اصحاب الرسول ص: ص ۲۴۸.
عایشه دختر سعد س از پدرش نقل میکند که:
روزی در مکه (حجةالوداع) سخت مریض بودم، پیامبر ص برایعیادتم تشریف آورد. گفتم: یا رسولالله! مقدار زیادی مال و داراییدارم که به جای میگذارم و به جز یک دختر دیگر کسی را ندارم. آیامیتوانم دو سوم آن را صدقه دهم و یک سوم دیگر را بگذارم؟ پیامبرص فرمود: نه! گفتم: نصف، نصف! باز هم فرمود: نه! اگر یک سومرا وصیت کنم و دو سوم را به جا گذارم؟ فرمود: یک سوم و یک سومزیاد است، در این لحظه دستش را بر جبین خویش گذاشت (ودعایی خواند) سپس دست مبارکش را بر صورت و شکم من کشید وفرمود:
«اَللَّهُمَّ اشْفِ سَعْداً وَأَتْمِمْ لَهُ هِجْرَتَه» [۱۲] «پروردگارا! سعد را شفا دهو هجرتش را کامل کن!».
سپس پیامبر ص فرمود:
«اگر فرزندانت بینیاز باشند، بهتر از آن است که نیازمند کمک مردمباشند، و اگر تو به خاطر کسب رضایت پروردگار برای آنان خرج کنیپاداش خوهی یافت، حتی لقمهای را که در دهان همسرت میگذاریبیاجر نخواهد بود».
نکتهی عجیب اینکه پیامبر ص در مقابل سخن حضرت سعد س کهگفت: «تنها یک دختر دارم»، فرمود: «اگر فرزندانت غنی باشند» و ایننشان از پیشگویی رسولالله ص در مورد دو چیز بود: یکی اینکهسعد س در این مرض فوت نمیکند و به بهبودی دست خواهد یافت. دوماینکه، عمرش طولانی و دارای اولاد زیادی میشود. و راست گفتپیامبر ص و به راستی اینگونه شد [۱۳].
[۱۲] أصحاب الرسول ص: ص ۲۴۹. [۱۳] عمالقة الإسلام: ج۳، ص ۱۸-۱۷.
حضرت سعد س یکی از یاران مستجاب الدعوة رسولالله صبود که اگر برای مسئلهای دعا میکرد، پروردگاردعایش را رد نمیفرمود و این به دو علّت بود:
یکی اینکه دستورات و توجیهات پیامبر ص را در مورد قبولیدعا رعایت مینمود و هیچگاه حرام نمیخورد، حرام نمینوشید وحرام نمیپوشید که اینها از شروط قبولی دعا هستند.
دوم اینکه پیامبر ص شخصاً برای قبولی دعای سعد، دعافرمودند. مسلّم است وقتی رسول خدا ص دعا کند و ملائکه آمینبگویند، قطعاً آن دعا قبول خواهد شد.
پیامبر ص فرمود:
«اللهم استجب لسَعد إذا دَعَاكَ» «پروردگارا! دعای سعد را اجابتفرما، هرگاه دست به دعا برداشت».
از عامر الشعبی روایت کنند که گفت:
«به سعد گفتند: از چه وقتی دعاهایت قبول میشود؟ سعد گفت: ازروز بدر، من در جلوی پیامبر ص حضور داشتم و مشغولتیراندازی به سوی دشمن بودم، وقتی تیرها را در کمان میگذاشتممیگفتم:
«اَللَّهُمَّ زَلْزِلْ اَقْدَامَهُم، وَارعَبْ قُلُوبَهُم، وَافْعلْ بهم».
«پروردگارا! قدمهایشان را سست گردان، و در قلبهایشان وحشتبینداز، و این را بر سر آنان بیاور...».
فيقول النبيّ ص: «اَللَّهُمَّ اسْتَجِبْ لِسَعْدٍ» [۱۴].
پیامبر ص فرمود: «پروردگارا دعای سعد را قبول بفرما!».
[۱۴] طبرانی آن را روایت کرده و ابن حجر هیتمی در المجمع: ۱۴۸۵۱ آن را آورده است.
در این زمینه نمونههای فراوانی وجود دارد که در اینجا به چندنمونهی مختصر اکتفا میکنیم:
جابر بن سمرة س گوید:
«اهل کوفه نزد امیرالمؤمنین عمر بن خطاب س از سعد بنابیوقاص شکایت کردند که نمازش را به نیکویی نمیخواند!
حضرت عمر س پیکی را نزد او فرستاد و گفت: «ای ابواسحاق!اینها گمان میکنند که تو نمازت را به نیکویی ادا نمیکنی!»
سعد گفت: «قسم به پروردگار من با همان روش رسولالله ص برای اینهانماز میخوانم و در آن کم و بیشی نیاوردهام».
حضرت امیر برای تحقیق افرادی را فرستاد. وقتی به مسجد رسیدند،مردی به نام اسامه بن قتاده مشهور به اباسعد بلند شد و گفت:
«سعد در گذشت و آسانگیری و نیز در تقسیم کردن مساوات رارعایت ننموده و در قضاوت نیز از عدالت کار نمیگیرد!».
حضرت سعد س از این بهتان شگفتزده، بلند شد و گفت:
قسم به خدا برایت سه دعا خواهم کرد؛ پروردگارا! اگر این بندهاتدروغگوست و به خاطر ریا و سُمعه بلند شده، عمرش را طولانی کن،فقرش را زیاد کن و او را دچار فتنه بگردان!.
بعد از آن، دعای سعد او را گرفت و به پیرمردی مفتون و گرفتار تبدیلشد و میگفت: دعای سعد به من رسید.
یکی از معاصرانش میگوید: «من او را دیدم که ابروانش بر اثر پیری وکهولت سن بر چشمانش افتاده بود و به کنیزان تعرض میکرد و در راه آنان رامینگریست» [۱۵].
[۱۵] بخاری: ۷۵۵، مسلم: ۴۵۳، أصحاب الرسول ص: ص ۲۵۰.
از عامر بن سعد س روایت کردهاند که گفت:
«سعد س مردی را دید که به حضرت علی س و حضرتطلحه و زبیر (رضیالله عنهما) دشنام میداد. سعد او را از این کارشنهی کرد، اما آن مرد نپذیرفت. سعد گفت:
«حال که این طور است، دعایت میکنم».
آن مرد گفت:
«طوری مرا تهدید میکنی انگار که پیامبری؟!»
سعد از آنجا برگشت و وضویی گرفته و دو رکعت نماز خواند، سپسدستها را به دعا برداشت و گفت:
«اللهم إن كنت تعلم أن هذا الرجل قد سبّ أقواماً سبقت لهم منك الحسنی وأنه قد أسخطك سبّه إياهم فاجعله آية وعبر» «پروردگارا، خودت میدانی که این مرد گروهی را دشناممیدهد که پیشتر نزد تو نیکو و مورد رضایت بودهاند و دشنامش بهآنها تو را به خشم آورده است، پس او را درس عبرتی برای دیگرانقرار ده!».
طولی نکشید که شتری عصبانی از یکی از خانهها بیرون جهید،طوری که هیچ چیزی نمیتوانست جلوی آن را بگیرد، تا اینکه بهمحل ازدحام مردم رسید، انگار دنبال چیزی میگشت، ناگهان مردمورد نظر (که سعد دعایش کرده بود) را یافت، او را کشید و زیرلگدش انداخت، تا اینکه جان سپرد [۱۶].
به راستی خداوند دعای انسان صادق و صالحی را که نسبت بهاصحاب و یاران رسولالله ص غیرت و تعصب به خرج دهد، بدونتأخیر قبول میفرماید؛ همان افرادی که از پیشگامان نخستین اسلامبودند، آنانی که جانشان را فدای پیامبر صکردند و در رکاب او درتمامی غزوات و جنگها حضور یافتند، آنانی که پیامبرص ازاذیت و آزارشان و از شتم و دشنامشان امت را برحذر داشته است:
«لا تسبّوا أصحابي! فوالذي نفسي بيده لو أنفق أحدكم مثل اُحد ذهباً ما بلغ مُدّ أحدهم ولا نصيفه» [۱۷]. «یارانم را دشنام ندهید! قسم به پروردگاریکه جانم در قبضهی قدرت اوست، اگر هر کدام از شما به اندازهی کوه احد طلادر راه خدا انفاق نماید»، از نظر ارزش و ثواب به اندازهی یک مُد آنها و یانصف آن در نزد پروردگار، نمیرسد.
[۱۶] عمالقة الإسلام: ج۳، ص ۱۳. [۱۷] متفق علیه، رواه الشیخان.
اکثر مردم این را میدانستند که سعد بن ابیوقاص به سرعت دعایش قبول میشود، به همین جهت از اذیت و آزار او میترسیدند.
سعید بن مسیب گوید: «روزی با حضرت سعد س نشسته بودیم که مردی بازاری آمد و گفت:
ای ابواسحاق! من الان نزد مروان بودم و شنیدم از او که میگفت: «این مال متعلق به ماست هر طور و به هر کس که بخواهیم آن را میبخشیم».
سعد دستهایش را بلند کرد و گفت:آیا دعا کنم؟
فوراً مروان از روی تختش پایین پرید و دست به دامانش شد و گفت:
«تو را به خدا ای ابواسحاق! دعا نکن، آن مال از آن خداوند است» [۱۸].
[۱۸] مستدرک حاکم: ج ۳، ص ۵۰۰، أصحاب الرسول ص: ص ۲۵۱.
از برجستهترین ویژگیهای حضرت سعد س فداکاریهایشدر جهاد فیسبیلالله میباشد.
او که از کودکی به تیراندازی علاقهی شدیدی داشت، اینتخصصش را در راه اسلام و نابود کردن مشرکان به کار گرفت.
حضرت سعد س در اکثر غزوات، پیامبر ص را همراهیکرده و به عنوان نگهبان و پاسدار پیامبر ص شناخته میشود.
در روز بدر، «سعد» و برادرش، «عُمیر»، جایگاه ویژه وچشمگیری داشتند. «عُمیر» در آن موقع نوجوانی بود که چیزی از سنبلوغش نگذشته بود. وقتی پیامبر ص پیش از شروع جنگوضعیت سربازان اسلام را بررسی میکرد عمیر، برادر سعد، از ترساینکه مبادا به خاطر کمی سن و سال او را رد کنند، خود را از دیدپیامبر صپنهان کرد، ولی به هر صورت پیامبر ص او را دید وردش کرد. عمیر گریه را سر داد و آن قدر گریست که پیامبر صدلش نرم شد، و اجازه داد به جهاد برود.
سعد که او را چنین دید، از شادی در پوستش نمیگنجید، رفت وبند شمشیر را برایش کوتاه کرد، که به خاطر کمی سن و کوتاهی قد،بند برایش بلند بود، دو برادر در راه خدا به طور شایسته جهاد کرده وجنگیدند.
اما وقتی نبرد به آخر رسید و مسلمانان پیروزمندانه به مدینهبرگشتند، سعد تنها برگشت و عُمیر همراهش نبود، عمیر را درسرزمین جهاد، شهید به جا گذاشته بود، و پاداش او را از خدامیخواست [۱۹].
در نبرد مهم و خونین «اُحد»، وقتی که زمین زیر پای مسلمانان بهلرزه درآمد و زانوان سست شده و مسلمانان از اطراف پیامبر صپراکنده شدند، و جز تعدادی قلیل که به ده نفر هم نرسیدند، هیچ کسدر کنار پیامبر ص نماند، در این وقت سعد بن ابیوقاص، با تیر وکمانش و حضرت طلحه س با شمشیرش به دفاع از پیامبر صایستادند. سعد با هر تیری که میانداخت یک مشرک را به هلاکتمیرساند.
وقتی پیامبر ص ایثارگری، شجاعت و تیراندازی سعد را دیدبه تشویق و تحریک او پرداخت و میفرمود:
«ارم يا سعد! فداك أبي و أمي!» «ای سعد! پرتاپ کن! بینداز پدر ومادرم فدایت!» [۲۰].
حضرت سعد س گوید: «یکی از مشرکان داشت مسلمانان را آتشمیزد، پیامبر ص وقتی او را دید، به من فرمود: ای سعد! او را بزن!پدر و مادرم فدایت باد!
تیری را پرتاب کردم که پیکان نداشت، به پیشانیاش زدم، بر زمینافتاد و عورتش نمایان شد، پیامبر ص خندید طوری که دندانهایپیشینش ظاهر گشت [۲۱].
حضرت سعد س در زمان پیامبر ص در تمامی جنگها آنحضرت ص را همراهی کرد. پس از رحلت رسولالله ص سعدبر عهد و پیمانش مبنی بر جهاد در راه خدا باقی ماند و تحت فرمانحضرت ابوبکر صدیق س و بعد از او زیر نظر حضرت عمرفاروق س به جهاد در راه خداوند ادامه داد و مانند شیری تیزدندان صفوف دشمنان را در هم میشکست و بر فتوحات اسلامیمیافزود.
[۱۹] مختصری از زندگانی یاران پیامبرص: ص ۲۲۲. [۲۰] بخاری: ۲۹۰۵ (الجهاد)، مسلم: ۱۸۷۶ (الفضائل). [۲۱] مسلم: ۲۴۱۲، باب مناقب سعد س.
اخبار ناخوشایندی از عراق به مدینهی منوره میرسید مبنی بر اینکه امپراطوری ایران اقدام به حملات فراوانی بر مسلمانان عراق نموده و در یک روز چهار هزار نفر از مردم مسلمان عراق را به شهادت رساندهاند. بحران شدیدی عراق را تهدید میکرد و مردم از عهد و پیمانشان دست میکشیدند. و تمامی عجمها تحت فرماندهی «یزدگرد» جمع شده و نقشهی حمله به دیگر سرزمینهای اسلامی را در سر میپروراندند.
این اخبار غیرت حضرت فاروق اعظم س را تحریک کرده و فرمود: «به خدا قسم پادشاهان عجم را توسط پادشاهان عرب از بین خواهم برد».
حضرت عمر فاروق س به منظور جنگ با امپراطوری ایران و سرنگون کردن حکومتشان و واژگون کردن تاج و تخت، و از بیخ و بن کندن بتپرستی بر روی این کرهی خاکی، سپاهی آماده کرد، و به تمام مناطق تحت نفوذ اسلام دعوتنامهای نوشت که هر کس هر چه در اختیار دارد، از قبیل کمکهای مادی مانند سلاح و اسب و بقیهی تجهیزات و یا کمکهای فکری و فرهنگی مانند نظرات و پیشنهادات سازنده و شعر و خطابه و هر چه که بتواند در معرکه از آن استفاده کرد، به مدینه بفرستد.
در جواب درخواست حضرت عمر فاروق، جمع مجاهدین و جانبازان از هر طرف به سوی مدینه سرازیر شدند.
حضرت عمر س تصمیم گرفت شخصاً فرماندهی سپاه اسلام را برای مقابله با ایرانیان به عهده بگیرد و به جای خویش حضرت علی س را در مدینه برای سرپرستی امور در نظر گرفت و این مسئله را به شورى گذاشت، اما شوری آن را تأیید نکردند.
یکی از مخالفان این تصمیم، حضرت علی مرتضی س بود. او که محبّت فراوانی نسبت به حضرت عمر فاروق س داشت، بسیار متفکرانه قضیه را نگریست و فرمود: ای امیر المؤمنین! الان رُعب و هیبت شما در قلوب پادشاهان مختلف جای گرفته است و آنها از شنیدن نام امیرالمؤمنین لرزه بر اندام میشوند. اگر شما به این جنگ بروید و پیروز شوید، شاید همه فکر کنند به خاطر حضور شما بوده است، اما اگر پناه به خدا، شکست بخورید دیگر دشمنان بر ما جسور خواهند شد و ترسشان از مسلمانان و امپراطوری اسلامی از بین خواهد رفت. ولی اگر فردی دیگر را بفرستید، اگر پیروز شوند که مایهی مباهات و افتخار است و اگر خدای ناکرده شکست بخورند کسی را دارند که به او امید داشته باشند و هنوز دشمنان از امیرالمؤمنین رعب و وحشت به دل دارند، پس به هیچ وجه مصلحت نیست که شما در این جنگ شرکت کنید.
این مشورت متفکرانه و دلسوزانهی حضرت علی مرتضی مورد قبول واقع شد و در مورد فرماندهی سپاه اسلام به مشورت پرداختند.
هر کدام نظری دادند، بالاخره عبدالرحمن ابن عوف س گفت: یافتم!
حضرت عمر س فرمود: چه کسی است؟
عبدالرحمن گفت: آنکه شیر در چنگالش اسیر است؛ سعد بن مالک (ابیوقاص).
حضرت سعد س اینجا به قلهی افتخار رسید که همهی آنها یک صدا گفتند: شیر شرزه سعد بن ابیوقاص!.
پس از آن حضرت عمر س او را خواست و فرماندهی سپاه را به او داد [۲۲].
[۲۲] أصحاب الرسول ص: ۲۵۲.
هنگامی که سپاه اسلام آهنگ حرکت نواخت و خواست از مدینهخارج شود، حضرت عمربن الخطاب س سپاهیانش را بدرقه کردو به حضرت سعد س توصیههای لازم را نمودند و فرمود:
«ای سعد! از اینکه میگویند دایی پیامبر ص و یکی از اصحاب اوهستی مغرور نشو! زیرا میان پروردگار و بندگانش جز طاعت و فرمانبرداریشرابطه و نسبتی وجود ندارد، بنابراین انسانها، چه شریف و چه پست در نظرخدا یکسانند. خداوند، پروردگار آنها و آنها بندگان خدا هستند که در تقوی وپرهیزکاری برتری دارند، و با طاعت به عطای حق نائل میآیند.
ای سعد! پروردگار متعال گناه و بدی را با گناه و بدی محو نمیکند، بلکه گناهو بدی را با نیکی از بین میبرد. شما و همراهانت را به تقوی و پرهیزکاریتوصیه میکنم؛ چراکه اگر ما نافرمانی پروردگار را انجام دهیم، با دشمن خودفرقی نداریم، و حتی دشمنان در تعداد نفرات و تجهیزات و مهارت بر مابرتری دارند.
ای سعد! من در مورد دشمن ظاهری سپاه اسلام هیچ حزن و ترسیندارم، اما در مورد گناه و نافرمانی سپاه اسلام در هراسم! (پس از گناه دوریکنید و اجازه ندهید با گناه کردن امدادهای غیبی پروردگار قطع شوند!) پس درسیرت و رفتار پیامبر ص دقت کن و آن را نصبالعین قرار ده، فرمان هماناست و بس. این پند من است (تمسّک به سیره پیامبر) و اگر آن را ترک کنی واز آن روی گردانی اعمالت به فنا میروند و از شکستخوردگان خواهی بود!».
و چند قدم جلوتر در وقت خداحافظی به او گفت:
«ای سعد! کاری مهم و بزرگ را پیش روی داری... پس صبر را پیشه کن!صبر در مقابل تمامی ناملایمتهایی که به تو میرسد...
ای سعد! بدان که خشیت و تقوی الهی در دو چیز جمع میگردد؛ طاعت او ودوری از معصیتش، و به راستی طاعت و فرمانبرداریاش به بغض دنیا و علاقهبه آخرت است، و همچنین سرپیچی و معصیت او به محبّت دنیا و بغض آخرتاست».
سپس برای سپاه اسلام دعای نصر و پیروزی نمود و آنان را وداعکرد [۲۳].
سپاه خیر و برکت حرکت کرد. در آن جمع، ۹۹ نفر از یاران بدر و۳۰۰ نفر از یارانی که در بیعت رضوان و بالاتر افتخار صحبت راداشتند و ۳۰۰ نفر از آنان که فتح مکه را دیده بودند، شرکت داشتند. و۷۰۰ نفر از فرزندان صحابه نیز به سلک نظام در آمده بودند [۲۴].
بعد از این نصیحتها حضرت سعد س به همراه هیأتی۱۴۰۰ نفری به سوی عراق حرکت کردند. کمی قبل از اینکه سعد بهعراق برسد، «مثنّی» س فوت میکند. او قبل از مرگ، وصیتنامهاینوشته و در آن توصیه میکند که سعد بن ابیوقاص زمام تمام کارها رابه دست گیرد، حتی از سعد میخواهد با همسرش سلمی ازدواج کند،یعنی از سعد میخواهد که جانشینی به تمام معنا برایش باشد، کهتوصیهاش عملی هم میشود.
همین که حضرت سعد س در عراق به سپاهش رسید،اقداماتی را به این شرح انجام داد:
منظم کردن سپاه، تعیین فرماندهان جنگ، تعیین پرچمداران ازمیان افراد با سابقه، تعیین فرماندهانی برای نواحی مختلف سپاههمچون فرمانده سمت راست، چپ، وسط و نیز فرمانده سوارهنظام،پیادهنظام، و...
حضرت سعد س حتی امورات اداری سپاه را فراموش نکرد ومسؤولان مختلفی را برای امر قضاوت، جمعآوری غنائم و فیء،دعوت و ارشاد، مترجم زبان فارسی، نگارندهی مسائل و واقعات ایننبرد مهم و... انتخاب نمود. تمامی فرماندهان و مسؤولان از میاناصحاب باتجربه و قدیمی اسلام انتخاب شدند. تعداد مجاهدیناسلام به سی هزار نفر میرسید.
سپاه حرکت میکند تا در مقابل ارتشی قدرتمند که حدود صدهزار جنگجو و تعداد زیادی اسب سوار و فیل سوار را در اختیاردارد، وارد کارزار شود و به پیکار بپردازد. دشمن دارای مدرنترینوسائل و تجهیزات جنگی است. با تجربهترین و قویترینسیاستمداران و کارشناسان نظامی را به کار گرفته است. در مقابل،مجاهدین اسلام جز شمشیر و نیزههای ابتدایی چیز دیگری ندارند.اما در یک چیز بر دشمن برتری دارند و آن هم «ایمان و محبت به الله»و امید به نصرت و یاری اوست.
[۲۳] عمالقة الإسلام: ج۳، ص ۲۱، أنیس الطالبین: ص ۱۳۴، أصحاب الرسول: ص ۲۵۲، صور من حياة الصحابة. [۲۴] صور من حياة الصحابة: ص ۲۲۳.
بالاخره سپاه اسلام به منطقهی «قادسیه» رسید. قادسیه منطقهایاست در عراق نزدیک کربلا که این نبرد مهم بین دو سپاه اسلام ومجوسیت در آنجا روی داد.
فرمانده سپاه اسلام، حضرت سعد بن ابیوقاص س از اصحابباتجربه است که در جنگهای بسیاری شرکت داشته، لذا به تعدادنفرات و تجهیزات سپاه اسلام مغرور نمیشود و به دنبال دستیافتنبه حقیقت جهاد که همانا نشر دین توحیدی است، میباشد و هدفیجز آن ندارد.
تعداد مجاهدان و رزمندگان سپاه اسلام در اینجا به ۳۰ هزار نفررسیده است. آنان حدود یک ماه در منطقهی قادسیه توقف کردند ودر این مدت با کسی درگیر نشدند. فرصت مناسبی بود تا با وضعیتآب و هوایی منطقه، راههای عبور به سوی شهرهای دیگر ایران و نیزآمادگیهای نظامی و غیره بیشتر آشنا شوند.
از سوی دیگر نمایش قدرت سپاه اسلام در مقابل ایرانیان به شمارمیآمد. آنان نیز که هر روز وضعیت و تعداد نفرات مسلمانان رابررسی میکردند، وقتی سپاه ۳۰ هزار نفری اسلام را با این آمادگیخوب مشاهده کردند، به مشورتهای اساسی دست زدند و نهایتاًبرای مقابله با این رزمندگان آماده و جان برکف، قویترین فرماندهخویش، یعنی «رُستم» را برای فرماندهی جنگ با مسلمانان انتخابکردند. ایرانیان لشکر عظیم ۱۲۰ هزار نفری را برای این امر در نظرگرفتند. که در جلو این لشکر ۳۰ فیل عظیمالجثه و آموزش دیده بهچشم میخورد و لشکری دیگر با ۸۰ هزار نفر آنان را پشتیبانیمیکرد.
رستم لشکرش را به چند بخش تقسیم کرد، و برای هر یک سهفرمانده، یک فرمانده اصلی، فرمانده سمت راست و فرمانده سمتچپ تعیین کرد و آرایش نظامی خویش را به کار گرفت. از جملهیفرماندهان باتجربه و قوی او، «جالینوس»، «هرمزان»، «مهران» و«شاپور» بودند.
حضرت سعد س طی نامهای وضعیت لشکر ایرانیان واطلاعاتی در مورد تعداد نفرات و تجهیزات آنان را برای حضرتعمر س نوشت؛ چراکه او فرموده بود هر امر مهمی رخ داد طوریبرایم بنویسید که انگار خودم آن را میبینم.
حضرت عمر س نوشت: آنچه از سوی آنان میبینی تو را ناراحت ونگران نکند، از الله کمک بخواه و بر او توکل کن! ابتدا افراد خبرهای را نزد رستمبفرست تا آنان را دعوت دهند. این کار احساسات آنان را تحریک میکند وقدرت شما را بر آنها نشان میدهد. سعی کنید هر روز برایم اخبار را بفرستید.
حضرت سعد س افرادی را برای جمعآوری اطلاعات ووضعیت لشکر دشمن، به سوی آنان روانه کرد. آنان همگی به سلامتو با اطلاعات مهم و زیادی بازگشتند.
از آنجایی که سعد بسیار حریص بود که ایرانیان هدایت شوند وایمان بیاورند تا از دوزخ نجات یابند، و نیز براساس دستور حضرتعمر س که از نظر روانشناسی اقدام بسیار عجیبی بود، تصمیمگرفت از درِ صلح وارد شود و آنها را به قبول دین اسلام تشویق کند،اگر نپذیرفتند و مانع ورود مسلمانان برای تبلیغ اسلام در سرزمین کفرشدند، دیگر چارهای نمیماند جز جنگ.
حضرت سعد س گروهی هفت نفره از خبرگان و اهلفصاحت و بلاغت را برای گفتگو با رستم نزد او فرستاد. آنان بدونترس و واهمه و بدون توجه به زرق و برق اطراف رستم، با ایمانکامل و توکل بر خداوند به سوی رستم پیش رفتند. قبل از هر چیزیاو را به اسلام و بندگی پروردگار یگانه دعوت دادند.
رستم گفت: برای چه آمدهاید؟ گفتند: به خاطر وعدهی پروردگارمانآمدهایم، اگر نپذیرید زنان و فرزندانتان را به کنیزی میگیریم، اموالتان را بهعنوان غنیمت میبریم، و خودتان را میکشیم...
هنگامی که رستم این کلام را از افرادی به ظاهر ساده، اما قاطع واستوار شنید که پیامشان بوی تهدید و بیاحترامی را داشت و نیزدانست که آنها برای جنگ آمدهاند و از هیچ چیزی نمیترسند، نام وشهرت او و نیز لشکر عظیم و تجهیزات فراوانش کوچکترینتأثیری در آنها نگذاشته است، بسیار تعجب کرد و ترس و خوف درقلبش جای گرفت، مخصوصاً که خود نجومدان بود و شب گذشته درخواب دیده بود که فرشتهای از آسمان پایین آمده و بر تمامیتسلیحات فارسها ختم کشیده و آنان را به رسولالله داده، او نیز بهعمر بن خطاب... این مسئله ترس و وحشت رستم را افزایش داد وپی برد که پایان ظلم و ستمشان بر مردم و پیچیده شدن بساطشاهیشان توسط همین عربها خواهد بود.
او که از شجاعت و جرأت مسلمانان در دربار خویش بیشتر دچارخوف و ترس شده بود گفت: باید فعلاً دست نگاه دارید تا با سعد ملاقاتکنم. چهار ماه این قضیه به طول انجامید، اما جز روحیه و استقامتچیزی بر سپاه اسلام افزوده نشد و آنان هر لحظه آمادهی جهاد بودند.
پس از گذشت این مدت و مشاهدهی برتریهایی از سوی سپاه اسلام و انجام تاکتیکهای جنگی، رستم نامهای به سعد نوشت و درخواست کرد که نمایندهای آگاه و خبره را نزد او برای مذاکره در مورد جنگ بفرستد.
حضرت سعد س ابتدا «ربعی بن عامر» س را فرستاد که با «رستم» فرمانده کل قوای ایرانیان ملاقات کند. «ربعی» به عنوان نماینده و سخنگوی سپاه اسلام نزد رستم رفت. در اینجا درس بزرگی را به جامعهی بشریت و بیتوجهی به مظاهر فریبندهی دنیوی و ایمان واقعی به پروردگار را به ما نشان میدهد. بشنویم از حضرت سید ابوالحسن ندوی / که این صحنه را چگونه به ترسیم میکشد:
«قبل از جنگ قادسیه، حضرت سعد بن ابیوقاص س فرمانده لشکر اسلام، یکی از سربازان خود به نام «ربعی بن عامر» را بنا به درخواست رستم، فرمانده لشکر ایران نزد وی فرستاد. ایرانیان دربار را با فرشهای ابریشمی و جواهرات گرانقیمت تزئین نموده بودند، رستم تاج طلایی بر سر نهاده و لباسهای زربافت پوشیده و بر تخت طلایی نشسته بود. ربعی با لباس خشن و شمشیر و سپر و اسبی کوچک، بدون اعتنا به تشکیلات رستم، وارد دربار شد، از اسب پیاده شده و آن را به یکی از بالشها و پشتیهای بزرگ بست و با سلاحهای جنگی خود وارد مجلس شد. درباریان گفتند: نباید با اسلحه وارد مجلس شوی! ربعی گفت: من بنا بر تقاضای شما به اینجا آمدهام، اگر با همین وضعیت اجازه ورود میدهید، میمانم وگرنه بر میگردم.
رستم گفت: بگذارید بیاید. ربعی بیتکلف، در حالی که با تکیه بر نیزه راه میرفت، و بر اثر فشار و ضربهی نیز فرشها سوراخ و پاره میشدند، همچنان پیش رفت و کنار رستم نشست.
رستم پرسید: شما مسلمانان چرا به سرزمین ما آمدهاید؟
ربعی جواب داد:
خدا ما را برانگیخته است تا انسانها را از پرستش بندگان به سوی پرستش خدای یکتا، و از تنگنای دنیا به فراخنای آن درآوریم و از جور ادیان برهانیم و به سوی عدل اسلام راهنمایی کنیم، او ما را با دین خود به سوی بشر فرستاده تا آنها را به سوی این دین فراخوانیم، هرکس آن را پذیرفت با او سرپیکار نخواهیم داشت و هر کس که از آن سر باز زد، همواره با او میجنگیم تا به انعام و موعود خداوند نائل آییم.
رستم پرسید:آن انعام چیست؟
ربعی پاسخ داد:
بهشت برای کسانی که در این راه جان بسپارند و نصرت و پیروزی برای کسانی که زنده بمانند.
رستم گفت: حرف حسابت را شنیدم، آیا به ما فرصت مشوره میدهید؟
ربعی گفت: آری! برای مشوره چند روز کافی است؟ یک روز یا دو روز؟!
رستم گفت: در این فرصت کوتاه نمیتوان کاری کرد؛ زیرا باید مکاتبه و نظرسنجی کنیم.
ربعی گفت: رسولخدا ص هنگام رویارویی با دشمن بیش از سه روز مهلت نداده است، بنابراین هرچه زودتر فکر کنید و از سه مورد (اسلام، جزیه یا جنگ) یکی را انتخاب کنید.
رستم گفت: آیا تو رهبر و فرمانده مسلمین هستی که این گونه صحبت میکنی؟
ربعی گفت: خیر! همهی مسلمانان بمانند جسد واحد هستند، کوچکترین آنها همانند بزرگترینشان حق دارد به پناهجویان حق، پناهندگی بدهد.
رستم وقتی قاطعیت و صلابت «ربعی» را دید دریافت که با ایشان نمیتواند به نتیجهای برسد، به همین منظور نامهای به او داد که در آن از حضرت سعد فرمانده سپاه اسلام درخواست کرده بود فرد دیگری را برای مذاکره بفرستد؛ چراکه ربعی سختگیر است و در مذاکرات هیچ نرمشی را نشان نمیدهد.
این بار حضرت مغیره س به عنوان سفیر نزد رستم رفت، ایرانیان دربار را آراسته و بسیار مجلل ساخته بودند، مغیره بدون اعتنا به تشکیلات تدارک دیده شده وارد مجلس شد و به سوی صدر جلسه (رستم) پیش رفت و در کنار او طوری نشست که زانوی خود را به زانوی او چسباند. درباریان که تا آن زمان چنین منظری (یا به اصطلاح خودشان چنین گستاخی) را ندیده بودند، سخت خشمگین شده و بازوی مغیره را گرفتند و از تخت پایین آوردند. مغیره گفت:
رسم مهمانداری این نبود، در آیین ما چنین مجوزی وجود ندارد که شخصی خود را خدا قرار داده بنشیند و مردم مانند بنده و برده جلوی او بایستند.
وقتی که این جملهی بیباکانهی او را ترجمه کردند، دربار را حیرت و سکوت عجیبی فرا گرفت و به اشتباه خود پی بردند [۲۵].
سخنگوی مسلمانان گفت:
طبق دین اسلام انسانها همه فرزند حضرت آدم هستند و پدر و مادر همهی آنها یکی است. پس همه آنها با هم برابرند، هیچ کس بر دیگری برتری ندارد، مگر به تقوی و عمل صالح، و عرب و عجم همه در نزد خداوند متعال با هم برابرند.
رستم گفت:
ما همسایه هستیم و به نیکویی با شما رفتار میکنیم و هیچ اذیت و آزاری به شما نمیرسانیم، پس به سرزمینتان برگردید و هر وقت برای تجارت وارد مملکت ما بشوید، مانعی ندارید.
مغیره گفت:
هدف ما دنیا نیست، و جز آخرت و بهشت در پی چیز دیگری نیستیم. ما آمدهایم تا شما را از تاریکی کفر و شرکت نجات دهیم و با توحید و یکتاپرستی آشنا سازیم.
رستم گفت: اگر ما دین شما را بپذیریم، شما از سرزمین ما منصرف میشوید؟
گفتند: حتماً ما میرویم و اصلاً بر نمیگردیم، مگر برای ضرورتی چون تجارت و نیازهای دیگر.
رستم که جواب مسلمانان را بارها شنیده بود، باز هم گفت: اگر ما نپذیریم؟
مغیره گفت: باید جزیه بدهید.
رستم گفت: اگر جزیه ندهیم؟
مغیره گفت: شمشیر ما بر گردنتان قرار خواهد گرفت.
رستم که سراپا وحشت و اضطراب شده بود، ناچار گفت: برو به فرماندهات بگو: رستم میگوید: همهی شما را در سرزمین قادسیه دفن خواهم کرد.
نمایندهی اعزامی از نزد رستم خارج شده به سوی سعد برگشت. رستم صاحبنظران سپاهش را جمع کرد تا با آنها در مورد دین اسلام و اینکه آیا اسلام را بپذیرند یا نه مشورت کند. آنها که خود را انسانهای بزرگمنش و متمدن میدانستند، مخالفت شدیدشان را از قبول اسلام اعلام کردند. رستم هم رأی آنها را تأیید کرده و از پذیرش اسلام خودداری نمود [۲۶].
[۲۵] پیام سیره نبوی به مردم عصر حاضر: ص ۴۹-۴۶. [۲۶] أنیس الطالبین: ص ۱۳۵.
حضرت سعد س قبل از اینکه وارد جنگ شود، به خاطراتمام حجّت، گروهی دیگر را نزد کسری پادشاه ایران فرستاد تا او رابه سوی دین اسلام دعوت دهند. آنان عبارت بودند از «نعمان بنمقرن»، «مغیره بن شعبه»، «عاصم بن عمرو» و «اشعث بن قیس». وقتیگروه اعزامی از کوچههای کاخ مدائن میگذشتند تا نزد یزدگرد بروند،مردم از خانهها بیرون آمده و به آنها نگاه میکردند. تعجبآور استاین انسانهای عقب افتاده با این لباسهای ساده و این اسلحههایابتدایی میخواهند با امپراطوری قدرتمند ایران بجنگند. مردم باخود میگفتند: محال است که این انسانهای ساده بتوانند بر سپاهکسری فائق آیند!
هیأت اعزامی، از میان صفهای مردم عبور کرده، وارد کاخکسری شدند. یزدگرد که پادشاهی بسیار متکبّر و مغرور بود با لحنبسیار تندی، خطاب به گروه اعزامی گفت: چطور جرأت کردهاید واردسرزمین کسرای کبیر شوید؟
گفتند: ما آمدهایم که تو را به پرستش خدای یکتا دعوت کنیم.
در این وقت کسری که برآشقته و خشمگین شده بود، گفت: اگر نپذیرمچه میشود؟!
گفتند: در این صورت باید جزیه بپردازید و تحت فرمان حکومت اسلامیباشید.
کسری که به شدّت خشمگین شده بود، گفت: اگر نپردازم؟
گفتند: بین ما و شما این شمشیرها حکم خواهند کرد.
کسری به نگهبانان خود گفت: از دربار بیرونشان کنید، اگر به خاطراین نبود که سفرا کشته نمیشوند، همگی را از دم تیغ میگذراندم.
سپس به آنان رو کرد و گفت: کدام یک از شما رئیس این هیأت است؟
گفتند: چرا؟! گفت: یک کولهبار خاک را بر سرش میگذارم، اگر آن رابرندارد همه را به قتل میرسانم.
عاصم ین عمرو س گفت: من رئیس هستم! البته رئیس گروهعاصم نبود، فقط به خاطر اینکه همراهانش خاک را حمل نکنند! یککولهبار خاک بر سر عاصم گذاشتند و آنها را بیرون کردند.
گروه اعزامی نزد حضرت سعد س برگشتند، از آنان پرسیدند:نتیجهی مذاکره چه شد؟ عاصم که حامل خاک بود گفت: این خاک، کلیدفتح فارس و دربار کسری میباشد که نزد تو آوردهام.
آری! صحابه به برکت قبول دعوت پیامبر ص به جایی رسیدندکه با پادشاهان متکبّر عجم چنان با صراحت به گفتگو میپرداختندکه اندکی تحت تأثیر تزئینات درباری و جلال و شکوه سلطنت قرارنمیگرفتند و این همه را به جوی نمیشمردند، تو گویی این همه درنظر آنان مجسمههای بیروح و اسباببازیهای کاغذی هستند که بهاشکال مختلف درآورده شدهاند، چنان واقعبین و حقطلب شدهبودند که برای مظاهر پوچ و توخالی دنیا، اصلاً حسابی باز نمیکردندو یک سر مو از اصول و معیارهای اخلاقی و اسلامی خویش منحرفنمیشدند، و خود را مکلَّف میدانستند که بندگان خدا را از بندگیبندگان و الوهیت بشر رهانیده به عبادت و بندگی خدای یکتا سوقدهند [۲۷].
[۲۷] پیام سیره نبوی به مردم عصر حاضر: ص ۴۶.
گروه اعزامی خاک را برداشته، از کاخ خارج شدند و به طرف سپاهاسلام تاختند. وقتی نزد سعد رسیدند، قبل از هر چیز خاک را نشانداده، با روحیهی بسیار بالا گفتند: قسم به خدا ما در مورد این خاک نظرینداریم، جز این که بشارتی است که ما بر سرزمین آنها غالب خواهیم شد.
سعد با شنیدن این مژده، سپاه اسلام را به سوی القادسیه پیشبرد.
ایرانیان به هیچ وجه اجازه ندادند ندای اسلام در سرزمینشان پخش شود؛ چراکه آنان با ظلم و ستم بر مردم فقیر به عیاشی و خوشگذرانی و شهوترانی مشغول شده بودند و دینی که فقیر و گدا را با ثروتمند و پولدار با یک دید مینگریست، دینی که در پی برابری و مساوات بود، دینی که آزادی و حقوق شهروندی را برای همه میخواست و... برای درباریان و پادشاهان ایران بسیار خطرآفرین بود، به همین علّت به هیچ وجه حاضر به پذیرفتن آن نشدند.
آنان تعداد زیاد و تجهیزات نظامی پیشرفتهی خویش را نگریستند و در مقابل، سپاه سی هزار نفری مسلمانان را با شمشیرهای قدیمی و چندین اسب انگشتشمار، طبق محاسبات خویش میتوانستند در یک روز تمام سپاه اسلام را قلع و قمع کنند؛ چراکه فرمانده صاحب نامی همچون «رستم» آنان را فرماندهی میکرد...
اما اینگونه نیست! قدرت الله بر تمامی قدرتها غالب میآید، هر ضعیفی خود را به «القوی» نسبت دهد و بر او توکل نماید، حتماً قوی میشود. اوست که عزّت میدهد و اوست که خوار و ذلیل میکند، اوست که ملک و پادشاهی میدهد و اوست که از عدهای سلطنت را میستاند... ﴿إِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٞ﴾ [البقرة: ۲۰]. «خداوند بر هیچ چیز قادر و تواناست».
هنگام ظهر بود، مجاهدان نماز ظهر را با جماعت ادا کردند. بعد از نماز، حضرت سعد رو به مجاهدان کرده و شروع به سخنرانی نمود و آنان را نسبت به اهمیت جهاد در راه خدا و شهادت در این راه آگاه ساخت و فرمود:
﴿وَلَقَدۡ كَتَبۡنَا فِي ٱلزَّبُورِ مِنۢ بَعۡدِ ٱلذِّكۡرِ أَنَّ ٱلۡأَرۡضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ ٱلصَّٰلِحُونَ ١٠٥﴾ [الأنبیاء: ۱۰۵].
«ما علاوه بر قرآن، در تمام کتب (انبیای پیشین) نوشتهایم که بیگمان (سراسر روی) زمین را بندگان شایستهی ما به ارث خواهند برد (و آن را به دست خواهند گرفت)».
پس اگر شما اهل تقوی و جزو صالحان باشید، باید بر این آیه اعتماد کنید که پیروزی از آن ماست.
آگاه باشید که حسد در هیچ کاری جایز نیست مگر برای جهاد در راه خدا! پس ای مردم! در جنگیدن و جهاد کردن نسبت به یکدیگر حسد بورزید!.
ای مجاهدان! به ذکر پروردگار مشغول شوید و در حد توان «الله اکبر» و «لاحول ولا قوة إلا بالله» را تکرار کنید.
بعد از اتمام سخنرانی، خود سعد بن ابیوقاص سه مرتبه «الله اکبر» گفت و در مرتبهی چهارم سپاه توحید به سوی لشکر شرک حملهور شد.
روز اوّل، جنگ تا هنگام غروب طول کشید. هر دو سپاه تلفات زیادی را متحمل شدند، اما سپاه کسری چون سوارهنظام قدرتمندی داشت، توانست مسلمانان را غافلگیز کند. آنها فیلهای بزرگی را به سوی سپاه اسلام سوق دادند و چون عربها با فیل آشنایی چندانی نداشتند، نتوانستند در مقابل فیلها ایستادگی کنند. از طرف دیگر سواریهای سپاه اسلام رم کرده، مهارشان از دست سوارکاران در رفت، لذا روز اوّل، شکست نسبی نصیب مسلمانان شد.
این امر برای حضرت سعد س بسیار گران و سنگین بود که مسلمانان در همان روز اول جنگ غافلگیر شوند! اصلاً قابل قبول نبود. لذا وقتی هوا کاملاً تاریک شد صاحبنظران سپاه را جمع کرده تا با آنها در مورد چگونگی مهار فیلهای وحشی قویهیکل مشورت کند. یکی از یارانش به اسم «قعقاع بن عمرو» اشاره به نکتهای کرد که برای سعد جالب بود. لذا سعد از او خواست تا بیشتر توضیح دهد. قعقاع چگونگی اجرای طرحش را به طور کامل شرح داد. طرح قعقاع مورد تأیید هیأت مشاورین و فرمانده لشکر قرار گرفت. و اجرای کامل این طرح به قعقاع محول شد.
روز دوم، قبل از آغاز جنگ، قعقاع شترهایی را آورده و لباسهای بسیار عجیب و غریب به تن آنها پوشانده به گونهای که ترسناکترین مخلوقات خدا به نظر میآمدند. قعقاع به همراه گروهی شترها را به سوی سپاه ایران میراند تا جایی که شترها را تا قلب سپاه دشمن پیش برد. وقتی فیلها و اسبهای دشمن این حیوانات ترسناک را دیدند، نعرههای عجیبی سر دادند و رم کردند طوری که مهارشان از دست فیلبانان و اسبسواران خارج شد. سوارکاران دشمن از بالای اسبهایشان افتادند، عدهی زیادی از آنها نیز زیر سُم فیلها و اسبهای سرکش له شده و از بین رفتند. از طرف دیگر سپاهیان اسلام که تزلزل سوارهنظام ایرانیان را دیدند، تقویت شدند و با قدرت هر چه تمامتر به پیش تاختند. روز دوم، جنگ با پیروزی مسلمین و سپاه اسلام به پایان رسید.
صبح روز سوم باد شدیدی وزیدن گرفت و چادرهای لشکر ایران را از جا کند. وحشت سر تا پای رستم و لشکریانش را فرا گرفت و نتوانستند بیشتر مقاومت کنند، لذا نظم و یکپارچگیشان کاملاً به هم خورد. و جمع زیادی از آنان پا به فرار گذاشتند. تقریباً وقت غروب بود که «هلال بن علقمه» که یکی از فرماندهان شجاع و قوی سپاه بود، رعدآسا خود را به چادر فرماندهی سپاه دشمن رساند، و به آسانی رستم سرگردان را به هلاکت رساند. سپس با صدای بلند بانگ برآورد: «الله اکبر» رستم، فرمانده سپاه فارس را به هلاکت رساندم. وقتی خبر کشته شدن رستم پخش شد، سربازان ایرانی کاملاً روحیهی خویش را از دست داده و با تمام توان پا به فرار گذاشتند. و بدین شکل نصرت الهی و امدادهای غیبی پروردگار شامل حال مجاهدان گردید و دشمنان آزادی و خیرخواهی را به خاک هلاکت نشاند.
آری! بار دیگر پروردگار توانا همانند روز احزاب و خندق، نصرت خویش را شامل حال مسلمانان مخلص نمود و با لشکرهای غیبی خویش مجاهدان را یاری رساند، و باز هم صحنهای از صحنههای دوران پیامبر ص تکرار شد که عدهی کمی در مقابل چند برابرشان به پیروزی رسیدند:
﴿كَم مِّن فِئَةٖ قَلِيلَةٍ غَلَبَتۡ فِئَةٗ كَثِيرَةَۢ بِإِذۡنِ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ مَعَ ٱلصَّٰبِرِينَ﴾ [البقرة: ۲۴۹].
«چه بسیارند گروههای اندکی که به فرمان خدا (توفیق نصیبشان شده است و) بر گروههای فراوانی چیره شدهاند. و خداوند با شکیبایان (و در صف استقامتکنندگان) است».
این فضل و لطف پروردگار بود که در وعدهی خویش تخلف نمیکند که فرموده:
﴿إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَيَوۡمَ يَقُومُ ٱلۡأَشۡهَٰدُ ٥١﴾ [غافر: ۵۱].
«ما قطعاً پیغمبران خود را و مؤمنان را در زندگی دنیا و در آن روزی که گواهان بپا میخیزند یاری میدهیم و دستگیری میکنیم».
صدای الله اکبر در میدان جنگ طنینانداز شد و پیروزی شیرینی برای مسلمانان به دست آمد. حضرت سعد س نامهای برای امیرالمؤمنین حضرت عمر بن خطاب س نوشته، مژده این پیروزی شیرین را به استحضار خلیفه رساند [۲۸].
[۲۸] أعلام الصحابة: ج۲، ص ۴۱-۲۱. البداية والنهاية. أنیس الطالبین و...
زمانی که جنگ در جبهه ایران بین سپاه اسلام و سپاه فارس درجریان بود، خلیفهی راشدهی پیامبر ص یعنی حضرت عمرفاروق س هر روز در پیشگاه پروردگار سر به سجده نهاده و برایپیروزی سربازانش دعا میکرد. بعضی از مورّخین گویند: در آن ایامچشمان امیرالمؤمنین به خواب نرفت و همیشه به دروازههای ورودیمدینه چشم میدوخت تا پیکی از جبهههای نبرد برسد و خبری برایخلیفه بیاورد.
روزی از روزها طبق عادت روزهای قبل حضرت عمر س دردروازهی ورودی مدینهی منوّره به انتظار پیک و قاصدی نشسته بود،و با سادگی تمام با لباسی وصلهدار بر روی خاک نشسته و مشغول دعابود. ناگهان سواری با سرعت تمام وارد شهر شد. حضرت عمر سبا عجله به استقبال او رفته و پرسید: از کجا میآیی؟ آیا از مسلمانان درجبههی ایران خبری داری یا نه؟ مرد تازه وارد حضرت عمرس رانشناخت، و زیاد نزد او معطل نشد، فقط گفت: ای برادر! مژدهی پیروزیسپاه اسلام را برای خلیفه آوردهام. این را گفته و سریعاً به سویدارالخلافت تاخت، تا خلیفه را ببیند. حضرت عمر س بدوناینکه عصبانی شود و او را ملامت نماید، به دنبالش میدوید. کسانیکه از مقصد پیک جنگی مطلع شدند صدا میزدند: صبر کن! خلیفه بهدنبال تو میدود. آن جوان مجاهد توقف کرد و گفت: امیرالمؤمنینشمایید؟! خواهش میکنم مرا ببخشید به خاطر عجله و اهمیت خبر نتوانستم ازشما پرس و جو کنم.
سپس نامهی حضرت سعد س را تقدیم حضرت عمر سکرد.
حضرت عمر س نامه را باز کرد و با صدای بلند خواند. متن نامه بدین شرح بود:
«از سعد بن ابیوقاص، فرمانده سپاه اسلام در جبهه فارس به خلیفهی مسلمین حضرت عمر بن خطاب!.
پیروزی و فتحی را که خداوند نصیب رزمندگان اسلام کرده است، بشارت و تهنیت میگویم. ما با کمک پروردگار بر دشمن غالب آمده و شمشیرهایمان بر گردن آنان سوار است. مجاهدان روزهنگام، سواران دلاور و رزمندگانی هستند مانند پرندگان شکاری، و شبهنگام به ذکر و تلاوت قرآن مشغولند و مانند زمزمهی زنبور عسل صدای زمزمهی قرآن آنان گوشها را نوازش میدهد. (آنان رزمندگان روز و عابدان شب هستند).
ای امیرالمؤمنین! مردانی از ما شهید شدند و به سوی پروردگارشان شتافتند و بقیه نیز سربازانی هستند که در انتظار شهادت به سر میبرند.
﴿مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ رِجَالٞ صَدَقُواْ مَا عَٰهَدُواْ ٱللَّهَ عَلَيۡهِۖ فَمِنۡهُم مَّن قَضَىٰ نَحۡبَهُۥ وَمِنۡهُم مَّن يَنتَظِرُۖ وَمَا بَدَّلُواْ تَبۡدِيلٗا ٢٣﴾ [الأحزاب: ۲۳].
«درمیان مؤمنان مردانی هستند که با خدا راست بودهاند در پیمانی که با او بستهاند. برخی پیمان خود را بسر بردهاند (و شربت شهادت را سرکشیدهاند) و برخی نیز در انتظارند (تا کی توفیق رفیق میگردد، و جان را به جان آفرین تسلیم خواهند کرد) آنان هیچگونه تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود ندادهاند (و کمترین انحراف و تزلزلی در کار خود پیدا نکردهاند)».
وقتی حضرت عمر س نامهی سعد را خواند بر روی زمین افتاد و سجدهی شکر را به جای آورد، سپس گریه سر داد!.
مردم گفتند: یا امیرالمؤمنین! آیا روز پیروزی گریه میکنی؟!.
حضرت عمر س در جواب گفت: میترسم شما بر دنیا پیروز شوید (و به خاطر جمع کردن دنیا) یکدیگر را انکار کنید، آن وقت اهل آسمان شما را انکار کنند! [۲۹].
این بود نشانی دیگر از تقوی و خداترسی حضرت امیرالمؤمنین عمر فاروق س.
[۲۹] أنیس الطالبین: ص ۱۳۸.
حضرت عمر س دستور داد تا فتح کامل ایران و به دستگرفتن «مدائن» که پایتخت ایران به شمار میآمد، دست از جهادنکشند. تا به طور کلی آتشپرستی و بتپرستی از ایران ریشهکن شودو مردم با دین توحید و یکتاپرستی آشنا گردند. به همین منظور پس ازاستراحتی چند روزه، سپاه اسلام به سوی «مدائن» رکاب زد.
- از شهرهاي قديم واقع در ساحل فُرات.
- منطقهاي از سرزمين بابل واقع در عراق.
جنگ قادسیه در شوّال سال چهاردهم هجری پایان یافت. سپاهیان اسلام پس از استراحتی چند روزه برای ادامهی فتوحات به سوی پایتخت امپراطوری ایران حرکت کردند.
حضرت سعد س ابتدا فرماندهان قسمتهای مختلف لشکر را مشخص کرد. «زهرة بن حوریة» را به عنوان فرمانده لشکر پیشتاز انتخاب کرد. سپس فرماندهان قسمت راست لشکر و قسمت چپ لشکر و فرمانده پیادهنظام و سوارهنظام را تعیین نمود.
زهره با گروهش پیشتر از لشکر حرکت کردند تا اینکه با لشکری از ایران رو به رو شدند. جنگ آغاز شد و پس از مدت کوتاهی باز هم سپاه اسلام پیروز شد و دشمن شکست خورده به طرف بابل فرار کرد و در بابل به جمع شکست خوردههای جنگ القادسیه پیوستند. زهره که از اجتماع گروه زیادی از شکست خوردهها در بابل مطلع شد نامهای برای سعد نوشته و او را از این موضوع باخبر کرد. در بابل دشمن به فرماندهی شخصی به اسم «فیرُزان» مترصد آمدن سپاه اسلام بود تا آنان را غافلگیر کند، ولی با کمک و یاری خداوند قادر آنان نیز شکست خوردند و به سوی مدائن فرار کردند. سپاه شکست خورده به دو دسته تقسیم شدند: گروهی به طرف «نهاوند» و گروهی به طرف «مدائن» فرار کردند. سعد چند روزی در بابل ماند، سپس به طرف مدائن حرکت کرد.
در مسیر راه در نقطهای به اسم «کوثی» باز هم با سپاهی از ایرانیها به فرماندهی «شهریار» روبرو شدند. پس از جنگ کوتاهی موفق شدند آنها را نیز شکست داده و مجبور به فرار کنند [۳۰].
بعد از فتح بابل و کوثی، حضرت سعد س به طرف «نهرشیر» حرکت کرد و توانستند بدون جنگ و خونریزی آنجا را تصرّف نمایند. صدای الله اکبر در کوچههای «نهرشیر» طنینانداز شد و فتح شیرینی نصیب مسلمانان گشت.
[۳۰] البداية و النهاية: ج ۷، ص۷۴.
بعد از آنکه حضرت سعد س «نهرشیر» را فتح کرد مدت دو ماه در آنجا سکنی گزید. حضرت عمر س دستور داده بود تا فتح مدائن جهاد ادامه یابد، از سوی دیگر نیز به حضرت سعد س خبر رسید که کسری (یزدگرد) اموال و داراییهایش را جمع کرده و قصد دارد از مدائن خارج شود و برای رسیدن به او بیشتر از سه روز وقت نمانده است. بعد از این خبر، سعد عزم را جزم کرد که خود را به کسری برساند، اما رودخانه «دجله» به عنوان سدی بر سر راهش بود. کشتی و وسیلهی عبور از آن آب فراوان هم در دسترس نبود.
حضرت سعد س سپاه را جمع کرد تا هدفش را برای آنها بیان کند. پس از به جا آوردن حمد و ثنای خداوند فرمودند:
«ای سربازان اسلام! دشمن شما به این آب پناه برده و به وسیلهی آن خودش را از شما مصون نگه داشته است، دسترسی شما به آنها مشکل است، ولی آنها هر زمان که بخواهند میتوانند به شما برسند.
ای مجاهدان! من از شما میخواهم که در آمادگی برای جهاد با دشمن، سرعت عمل به خرج دهید قبل از آنکه حرص و طمع دنیا شما را سست کند. بدانید که من عزم را جزم کردهام تا از این آب عبور کنم و قبل از اینکه کسری و یارانش فرار کنند به آنها برسم».
بعد از تمام شدن سخنان سعد س، مجاهدین غیور اسلام در جواب فرماندهشان گفتند: خداوند به ما توفیق هدایت و پیشرفت عطا کند، ما در رکاب شما هستیم، هر امری را صلاح میدانید، انجام دهید.
سعد با شنیدن این جواب قاطعانه بسیار خوشحال شد و شروع به تشویق کردن سربازان برای عبور از آب کرد و فرمود:
«چه کسی فداکاری میکند و داوطلبانه به عنوان پیشقراول از آب عبور میکند تا از طرف دیگر رودخانه ما را یاری نماید و دشمن را از آنجا براند تا با خیال آسوده خود را به آن طرف آب برسانیم؟».
اولین نفر «عاصم بن عمرو» جواب مثبت داده و اعلام آمادگی کرد، سپس حدود ششصد نفر دیگر از افراد بسیار دلیر لشکر برای عبور از آب داوطلب شدند. حضرت سعد س، عاصم را فرمانده گروه ششصد نفری قرار داد. گروه در لبه رودخانه مستقر شد. عاصم فرماندهی گروه، سپاه را به عبور از رودخانه تشویق کرد و این آیه را تلاوت نمود:
﴿وَمَا كَانَ لِنَفۡسٍ أَن تَمُوتَ إِلَّا بِإِذۡنِ ٱللَّهِ كِتَٰبٗا مُّؤَجَّلٗا﴾ [آلعمران: ۱۴۵].
«و هیچ کسی را نسزد که بمیرد مگر به فرمان خدا، و خداوند وقت آن را دقیقاً در مدّت مشخص و محدودی ثبت و ضبط کرده است».
و بعد از آن با خواندن «بسْمالله توكَّلْتُ عَلَیَ الله» اسبش را وارد آب کرد و بدون مشکل از آب گذشت و آن طرف رودخانه ایستاد. پس از او «قعقاع بن عمرو» که یکی از فرماندهان دلیر بود، وارد آب شده و ستونی ۶۰۰ نفری پشت سر او به حرکت افتادند، همگی با توکل بر الله و ایمان به او، سالم از آب گذشتند.
جمعی از سربازان ایرانی در ساحل آب خود را آماده کرده بودند تا از خروج مسلمانان از آب ممانعت کنند. عاصم که سواران لشکر فارس را دید به سربازانش دستور داد وقتی به اسبهای دشمن نزدیک شدید نیزههایتان را در چشم اسبهایشان فرو کنید. افراد اطاعت کرده وقتی به نزدیک افراد دشمن رسیدند نیزهها را در چشم اسبهایشان فرو کرده و آنها را کور کردند. به این ترتیب افراد دشمن مجبور به عقبنشینی شده و فرار کردند. عاصم و افرادش به سرعت از آب خارج شدند و به تعقیب دشمن پرداختند، طوری که دشمن را از کنارهی رود کاملاً دور کردند.
حضرت سعد که اوضاع را بر وفق مراد دید و از افراد دشمن مطمئن شد، خطاب به سپاه عظیم اسلام فرمود: همه این ورد را بخوانید و وارد آب شوید:
«نَسْتَعينُ بالله، نتَوَكَّلُ عَلَی الله، حَسْبُنَا الله وَنعْمَ الْوَكيل، وَلاَ حَولَ وَ لاَ قُوَّةَ إلاَّ بالله الْعَليِّ الْعَظيم» [۳۱].
«از الله مدد میگیریم، و بر او توکل میکنیم، و الله برایمان کافی است و بهترین پشتیبان است، هیچ حرکت و قدرتی بدون اجازهی او وجود ندارد...».
فرمانده لشکر، حضرت سعد س در جلو سپاه حرکت کرد و به دنبال او سپاه عظیم اسلام وارد آب شدند و حتی یک نفر هم از فرمان سعد سرپیچی نکرد. آب دجله مملو از سواران مجاهد بود، طوری که آب رودخانه قابل دیدن نبود.
در داخل آب سعد به سلمان فارسی گفت: قسم به خدا پروردگار ولیّ و دوستش را یاری میکند و دینش را غالب خواهد ساخت و دشمنش را شکست خواهد داد.
سلمان در جواب فرمود: به حقیقت اسلام، این دین نوظهور بحر را برای معتقدانش مسخّر کرده، همچنان که زمین سخت برای آنها مسخّر است. قسم به ذاتی که جان سلمان در دست اوست حتماً تمامی سپاه، بدون هیچ نقصانی از آب خارج خواهند شد، همچنان که سالم وارد آب شدند.
بعد از تمام شدن سخنان سلمان، فرمانده سعد سپاه را به جلو پیش برد تا اینکه طبق گفتهی سلمان کل سپاه از آب خارج شد. فقط شخصی به اسم «غرقده» از اسبش افتاد که قعقاع فوراً دستش را گرفته او را بر اسبش سوار کرد. به این ترتیب تمامی سپاه از آب بسیار عمیق دجله عبور کردند، تا به عنوان امری خارق العاده و معجزهای که خدا آن را برای اصحاب رسولش خلق کرد، در تاریخ ثبت شود.
[۳۱] طبری: ج۴، ص ۴۸.
دجله، رودخانهای نبود که بدون کشتی و قایق بتوان از آن عبورکرد؛ چراکه عمق آب آن بیش از ۶ متر بود و وقتی اسب و حیوانی درآن میافتاد کاملاً ناپدید میشد، اما سپاه اسلام چگونه از آن گذشت؟
آری! آنان با توکل بر پروردگار و آفرینندهی آب و زمین، ازرودخانهی دجله عبور کردند؛ با توکل بر همان ذاتی که بدون اذن وارادهی او نه آب میتواند غرق کند و نه آتش میتواند بسوزاند، از آبگذشتند. وقتی ایرانیان در این سوی رودخانه مجاهدان را میدیدند کهبدون مشکل از آب میگذرند، مات و متحیر مانده بودند و با خودمیگفتند: اینها انسان نیستند، اینها دیو و جن اند! چه کسی میتواند از این آبعمیق این گونه بگذرد. این مسئله بر رعب و وحشت آنان افزود ومیگفتند: طرف جنگ ما انسانها نیستند!.
آری! آنان که از قدرت و امدادهای غیبی پروردگار بیخبرند بایدچنین حرفی بزنند، اما کسانی که پروردگار را شناخته و قدرت کاملاو را درک کردهاند میدانند که بسیار مهمتر و بالاتر از این کارها با اذنپروردگار در همین کرهی خاکی امکانپذیر است.
سپاه اسلام پس از اینکه از آب خارج شدند به دنبال لشکر فارس حرکت کردند تا به شهر مدائن رسیدند. گروه «اهوال» و گروه «خرساء» به شهر هجوم برده و وارد شدند، اما بر خلاف انتظارشان کسی از سپاه فارس را در آنجا نیافتند تا با آنها جنگ کنند. دو گروه به بررسی شهر پرداختند و بدون هیچ هراسی در شهر گشت میزدند تا اینکه فهمیدند در «کاخ سفید» مرکز حکومت کسری (یزدگرد) عدهای از سربازان فارس جمع شدهاند و مترصد رسیدن مسلمین هستند. آنان به کاخ حمله نکردند و منتظر رسیدن سپاه اسلام شدند. بعد از مدتی سپاه اسلام وارد شهر مدائن، پایتخت امپراطوری قدرتمند ایران شد. سعد، سلمان فارسی را فرستاد تا از جنگجویان کاخ سفید بخواهد که تسلیم شوند. آنها روز اول و دوم از تسلیم شدن امتناع ورزیدند، اما در روز سوم سخنان سلمان س را پذیرفتند و از کاخ خارج شدند.
حضرت سعد در حالی که این آیه مبارکه را تلاوت میکرد، وارد کاخ شد:
﴿كَمۡ تَرَكُواْ مِن جَنَّٰتٖ وَعُيُونٖ ٢٥ وَزُرُوعٖ وَمَقَامٖ كَرِيمٖ ٢٦ وَنَعۡمَةٖ كَانُواْ فِيهَا فَٰكِهِينَ ٢٧ كَذَٰلِكَۖ وَأَوۡرَثۡنَٰهَا قَوۡمًا ءَاخَرِينَ ٢٨﴾ [الدخان: ۲۵-۲۸].
«چه باغها و چشمهسارهای زیادی از خود به جای گذاشتند! و کشتزارها و اقامتگاههای جالب و گرانبهایی را و خوشی و رفاهی که در آن شادان و با ناز و نعمت زندگی میکردند. این چنین بود (ماجرای آنان) و ما همهی این نعمتها را به قوم دیگری دادیم (بدون دردسر و خونجگر)».
سپس در ایوان کاخ شروع به نماز خواندن کرده و هشت رکعت نماز را به جا آورد. سپس افرادی را به دنبال یزدگرد فرستاد تا او را دستگیر کنند. گروههای اعزامی از طرف سعد به دستهای از سربازان فارس برخوردند که حامل اموال زیادی بودند. مجاهدین به آنها حمله کردند و آنها را فراری دادند و اموال بسیاری از آنها گرفتند که از جمله تاج کسری و لباسها و زیورآلات او بود.
بعد از مدتی سعد س به جمع و ثبت غنائم پرداخت، تا بعد از جمع کردن، آنها را بین مجاهدان تقسیم کند. اموال و داراییها بسیار زیاد بودند، به حدی که قابل شمارش و وصف نبود.
کاخ سفید که در مدائن ساخته شده بود از جملهی کاخهای زیبا ومنحصر به فرد پادشاهان ایرانی بود که در هیچ جای دیگر دنیا در آنزمان نمونهی آن دیده نمیشد.
کاخی بسیار وسیع با معماری عجیب و عالی، که فرشهای نفیسو گرانبهای دستباف ایرانی در آن گسترده شده بود. فرشهایی کهوقتی آدمی بر آن قدم میگذاشت، پایش در آن فرو میرفت.
تمامی کاخ و ایوانهای آن طلاکاری شده بود. در آنجامجسمههای بسیاری وجود داشت. حضرت سعد س به دقت آنها رامینگریست که یکی از آنها نظرش را به طرف خود جلب کرد،مجسمهای که طوری قرار گرفته بود گویا با انگشتش به سوی چیزیاشاره میکرد. سعد فرمود: این مجسمه با این شکل عجیب بیهدف اینجاقرار نگرفته است! لذا افراد به جستجو و تفحص جای مورد اشارهپرداختند. گمان سعد درست بود. در مقابل آن مجسمه جایی بود کهدر آن خزانههای بزرگی از کسریهای پیشین ایران وجود داشت، اینخزانهها مملو از جواهرات گرانقیمت و باارزش تاریخی بود از جملهتاج زیبا و حیرتانگیز کسری (یکی از پادشاهان پیشین ایران) که باطرز بسیار عجیبی ساخته و طلاکاری و نقاشی شده بود، تاجی که هربینندهای را به تماشای خود جذب میکرد.
از دیگر قسمتهای با ارزش این کاخ، فرش نفیس و بینظیریبود که در جلو پای کسری پهن میشد. اندازهی این قالی ۹۰ متر مربعبود که در بافت آن از طلا و جواهرات باارزش استفاده و نقشهی تمامممالک زیر سلطه کسری در آن پیاده شده بود. حتی رودخانهها،کشتزارها و جاهای سرسبز و انواع زراعات ممالک و اقلیمهایمختلف سرزمین وسیع امپراطوری ایران در آن به تصویر کشیده شدهبود.
در جای دیگر تاج کسری قرار داشت. وقتی کسری بر رویصندلی پادشاهیاش مینشست، سرش را داخل تاج سنگینش که بازنجیرهای طلائی به سقف آویزان بود فرو میکرد. سپس به فرشنامبرده زیر پایش مینگریست و تکتک به نقاط مختلف کشورشاشاره کرده دربارهی اوضاع و احوال آنجاها از مشاورانش سؤالمیکرد [۳۲].
در اتاق خصوصی پادشاه نیز شمشیر طلاکاری شده، قَباء مرصعبه جواهرات قیمتی و دستبندهای طلایی و قیمتی شاه وجود داشت.
در کاخ سفید آتش بزرگی روشن بود که مورد پرستش قرارمیگرفت و به گفتهی ایرانیان هیچگاه اجازه نمیدادند که خاموششود. حضرت سعد به مؤذنینی دستور داد تا در ایوانهای کاخ اذانبگویند، به محض بلند شدن صدای الله اکبر آتشها خاموش کرده شد وعملاً در آنجا به جای شرک، بتپرستی و آتشپرستی، توحید ویکتاپرستی قرار گرفت.
[۳۲] البداية و النهاية: ج۷، ص ۸۴-۷۸.
کسری (یزدگرد) توانست از دست سعد خود را نجات دهد و ازمدائن خارج شود. او به همراه خانواده و درباریانش به طرف «حلوان»حرکت کرد و در مسیر راه به جمعآوری سپاه پرداخت. سپاه عظیمیرا تشکیل داد و مهران را به عنوان فرمانده سپاه تعیین کرد. سپاهکسری به فرماندهی مهران در جلولاء ماند و کسری به طرف حلوانحرکت کرد. به این ترتیب سپاه فارس بین کسری و سپاه اسلام قرارگرفت. مهران و لشکریانش خندقی به دور جلولاء کندند و برایمقابله با مسلمانان به تهیه تجهیزات جنگی مشغول شدند.
سعد س که از این موضوع مطلع شد نامهای به دارالخلافت نوشت وموضوع را به اطلاع امیرالمؤمنین رساند. حضرت امیرالمؤمنین درجواب نوشت که سعد در مدائن بماند و «هاشم بن عتبه» برادرزادهاشرا به فرماندهی سپاه برگزیند و تحت فرماندهی او آنها را اعزام کند.سعد از فرمان امیرالمؤمنین اطاعت کرده، هاشم را به عنوان فرماندهسپاه تعیین کرد. همچنین طبق فرمان حضرت عمر، قعقاع بن عمرو رابه عنوان فرمانده مقدمه لشکر (قسمت جلوی لشکر) و سعد بن مالکرا به عنوان فرمانده میمنة لشکر (قسمت راست) و عمر بن مالک رافرمانده مسیرة (قسمت چپ لشکر) قرار داد. تعداد نفرات سپاه اسلامبرای این نبرد دوازده هزار نفر بود که با فرمان هاشم به طرف جلولاءحرکت کردند.
سپاه اسلام به جلولاء، محل اجتماع مجوس رسیده و خندق رامحاصره کردند. بارها و بارها میان دو سپاه جنگ در گرفت. هر دوسپاه از طرف رهبرانشان تقویت میشدند. سپاه مهران به وسیلهینیروهای کمکی که کسری از حلوان میفرستاد تقویت میشد و سپاههاشم به وسیلهی نیروهای کمکی اعزامی از طرف سعدس. جنگ از هرزمان دیگر گرمتر شد. هاشم مرتباً سپاه را به مقاومت تشویق میکرد وبه توکل علیالله و تهاجم به سوی دشمن فرا میخواند. از طرف دیگرسپاه فارس با هم پیمان بستند و به معبودشان «آتش» قسم خوردند کهتا عربها را نابود نکردهاند، فرار نکنند. چندین روز گذشت تا اینکهامدادهای پروردگار نزدیک شد. آخرین روز جنگ هر دو سپاه ازساعتهای اولیه صبح به پیکار پرداختند. جنگ بسیار شدید شد، بهطوری که تیرهای دو سپاه تمام شد و به نیزهها روی آوردند. نیزهها ازطرف سپاه فارس به طرف مسلمین و از طرف مسلمین به طرف سپاهفارس پرتاب میشد. بعد از نیزه دو طرف به شمشیرها و طبرزینهاروی آوردند. وقت نماز ظهر فرار رسید. مجاهدین اسلام نمازشان رااشارتاً خواندند و به جنگ ادامه دادند. نیروهای دشمن مرتباً ازسنگرهایشان عقب میرفتند تا افراد تازهنفس جای آنها را بگیرد و ازنفوذ قهرمانان اسلام جلوگیری کنند. جنگ ادامه پیدا کرد تا اینکهایرانیان لرزه بر اندام شده پا به فرار گذاشتند. اما قبل از آنکه فرار کنندمسلمانان برای آنها کمین کرده بودند و از هر طرف که خارج میشدندشمشیرها را بر گردنشان فرود میآوردند، طوری که زمین پوشیده ازمقتولین مجوسی شد. لذا آن شب جنگ به جلولاء (یعنی پوشش)مشهور گشت.
بعد از اینکه خبر پیروزی سربازان اسلام به فرمانده کل قوایلشکر اسلام حضرت امیرالمؤمنین عمر بن خطاب س رسیدنامهای برای سعد نوشته و به سعد امر کرد که در مدائن بماند و ازهاشم بخواهد که سپاه اسلام را به فرماندهی قعقاع بن عمرو از جلولاءبه طرف حلوان اعزام کند تا یزدگرد در حلوان فرصت جمعآورینیروی جدید و سپاه تازهنفس را نیابد. از طرف دیگر کسری یزدگردکه از شکست سپاهش در جلولاء مطلع شد و فهمید حدود صد هزارنفر از جنگجویان لشکرش کشته شدهاند و حتی فرمانده سپاهشمهران به قتل رسیده، ماندن در حلوان را مصلحت ندانسته از آنجا بهطرف «ری» حرکت کرد و «خسروشنوم» یکی از وزیرانش را جانشینخویش در حلوان قرار داد تا مانع نفوذ بیشتر مسلمین شود.
قعقاع سپاه اسلام را به سوی حلوان پیش برد. خسرو از شهرحلوان خارج شد تا در خارج از شهر به مقابله با مسلمین بپردازد.جنگ شدیدی میان سپاه اسلام به فرماندهی قهرمان نامدار قعقاع بنعمرو و سپاه مجوس به فرماندهی خسروشنوم در گرفت. قعقاع بهیاری خداوند توانست خسرو را شکست و سپاهش را فراری دهد.سپاه اسلام حرکت کرد و وارد حلوان شد و غنائم بسیاری نصیبشانگشت.
قعقاع مردم حلوان و نواحی اطراف را به دین اسلام دعوت کرداما آن مردم لجوج که دین باطل آتشپرستی با رگ و پوستشان ممزوجو عجین شده بود، اباء کردند و اسلام را نپذیرفتند. لذا قعقاع آنها رامجبور به پرداخت جزیه کرد. به این ترتیب شهر بزرگ حلوان نیزفتح شد و اقتدار و صلابت مسلمانان بیش از پیش به اثبات رسید.
نهاوند یکی از قدیمیترین شهرهای ایران در نزدیکی همدان بود.در روایات آمده که حضرت نوح ÷ آن را بنا نهاده و در اصلنامش «نوحاوند» بوده که حاء به هاء تبدیل شده است. این شهر کهیکی از مهمترین پایگاهها برای یزدگرد محسوب میشد، توسط سپاهاسلام زیر نظر حضرت سعد س فتح شد.
حضرت عمر س نامهای برای سعد س نوشت و دستور داد که نعمان بنمقرن س را به عنوان فرمانده سپاه اسلام به سوی نهاوند بفرستد. حضرتسعد س اطاعت کرده و حضرت نعمان س را به فرماندهی سپاه اسلام بهسوی نهاوند برمیگزیند. نعمان با خوشحالی زیادی به سوی نهاوندحرکت میکند تا اینکه به نزدیکی شهر میرسد و قبل از حمله به سپاهدشمن که متشکل از حدود ۱۵۰ هزار جنگجو آماده بود، خطاب بهمسلمین فرمود: ای مجاهدین! شما خوب میدانید که خداوند متعال با ایندین چه عزّتی را نصیبتان کرده و میدانید که خداوند به ما وعده غلبه دینش راداده و همانا که وعده او حق است. به یقین دشمن ما بر دنیا آن قدر حریصنیست که شما بر دینتان حریص هستید. شما منتظر دو امر نیکو هستید؛شهادت یا پیروزی. اگر شهید شوید بسیار نیکو است و اگر پیروز شوید، بسیارشیرین است. پس آمادگی کامل بگیرید که به زودی به سوی دشمن حملهخواهیم کرد.
سپس با عشق به شهادت دعا کردند و فرمودند: خداوندا، دینت راغالب بگردان و بندگانت را یاری بفرما و نعمان را اولین شهید این جنگ قراربده.
بعد از دعا، نعمان تکبیرگویان به صفوف دشمن حمله کرد و افرادسپاه نیز به دنبال ایشان حرکت کردند. حضرت نعمان س از اسپش پائینافتاد و به آرزویش یعنی شهادت رسید. نعیم بن مقرن پرچم سپاهاسلام را از دست نعمان گرفت و مسلمین امیر شهیدشان را درپارچهای پیچیدند و سعی کردند شهادت امیرشان را مخفی نگه دارندتا دشمن خوشحال نشود.
هوا تاریک شد، مجاهدان توانستند کفار را شکست داده و آنها رافراری دهند. مجاهدان اسلام بسیاری از افراد سپاه فارس را به قتلرساندند طوری که فقط تعداد اندکی از سپاه توانستند فرار کنند و بهسوی همدان بروند. مسلمین داخل شهر نهاوند رفتند و غنائم بسیارینصیب آنها شد [۳۳].
به این ترتیب نهاوند فتح شد تا به عنوان فتح الفتوح در تاریخافتخارات مجاهدین اسلام خصوصاً فرمانده کل قوا حضرت سعد بنابیوقاص ثبت شود.
[۳۳] رفع الخفاء شرح ذات الشفاء: ج۲، ص ۲۰۷-۲۰۶.
حضرت سعد س به همراه جمع کثیری از مجاهدان سپاهاسلام در مدائن مستقر بود. چند مدت گذشت که احساس کردندهوای مدائن با آنها سازگار نیست و به علت غبارآلود بودن هوا ووجود مگسها و حشرات زیاد، جسمشان ضعیف و رنگ صورتشانتغییر کرد. سعد س به خاطر نجات اصحاب از این وضعیت نامهای برایحضرت عمر س نوشته و موضوع را اطلاع داد. حضرت عمر س در جواببه سعد توصیه میکند که عرب معمولاً در جایی به آسودگی جسمی وروحی میرسد که شترانشان احساس آسودگی کنند. لذا سعد، حذیفهو سلمان بن زیاد را میفرستد تا به دنبال جایی مناسب بگردند کهمسلمانان در آنجا سکنی گزینند. حذیفه و سلمان از سرزمینی عبورمیکنند که با توده ریگهای سرخ پوشیده شده بود. آنها در آنجا توقفکرده نماز خوانده و دعا میکنند که خداوندا این سرزمین را به عنوانمأوی و سکنی برای مسلمین قرار بده. سپس نامهای نزد سعد فرستادهبه ایشان خبر میدهند که سرزمین مناسبی را یافتهاند.
حضرت سعد به طرف آن ریگستان حرکت میکند و ابتدا در آنجامسجدی میسازد. سپس شخصی را که در تیراندازی بسیار ماهر بودامر میکند که از مسجد به چهار طرف تیراندازی کند تا هر جا که تیررفت حدود شهر تا همان جا باشد. به این ترتیب اولین منزلهایسرزمین سرخ (کوفه) ساخته شد و بنای شهر کوفه به نام حضرتسعد ثبت گردید. حضرت سعد مدت سه سال و چند ماه به عنواناستاندار در کوفه ماند، بعد از آن به خاطر امر خلیفه به مدینهبازگشت [۳۴].
[۳۴] البداية و النهاية: ج۷، ص ۹۲-۹۱.
یکی از فتنههای بزرگی که بر اصحاب و یاران پیامبر ص روی آورد، مسئلهی اختلاف بین حضرت علی س با حضرت عایشه ب و بعداً با حضرت معاویه س بود. فتنهای که پس از شهادت حضرت عثمان س و با دسیسهی منافقان سبایی شکل گرفت و باعث شد هزاران نفر از اصحاب پیامبر ص در دو سپاه در مقابل همدیگر صفآرایی کنند [۳۵].
در چنین وضعیت خطرناکی که اکثر صحابه نیز به نوعی گرفتار آن شدند، حضرت سعد س از جملهی افراد دوراندیشی بود که در آن پیکارها شرکت نکرده و کاملاً بیطرف ماند و سعی میکرد از حرف و حدیثهای آن نیز کناره بگیرد؛ چراکه او اختلاف و نزاع را دوست نداشت مخصوصاً بین برادران مسلمان و مؤمن.
وقتی از او سؤال کردند که چرا به یکی از دو سپاه ملحق نمیشوی؟ فرمود: من روزهای زیادی را در جهاد به سر بردهام، اما در اینجا با کسی که میجنگم نمیدانم از او بهترم یا نه؟ مگر اینکه شمشیری برایم بیاورید که دارای دو چشم باشد و کافر و مؤمن را از همدیگر برایم جدا کند، آن وقت در این جنگ شرکت خواهم کرد! [۳۶].
یک بار دیگر در جواب فرزندش «عامر» که از او خواسته بودند در این مسئله دخالت کند، گفت: به خدا قسم من در این مسئله دخالت نمیکنم تا وقتی که شمشیری به من بدهند که اگر خواستم مسلمانی را بزنم، به سخن بیاید که او مسلمان است و وقتی کافری را با او بزنم، فوراً او را بکشد، چراکه از رسولالله ص شنیدهام که فرمود: «خداوند مؤمن ثروتمند متقی و کنارهگیر (از فتنهها) را دوست دارد» [۳۷].
[۳۵] جریان مفصّل این دو واقعه را در اثر دیگر نگارنده به نام «حقایقی از جمل و صفین» مطالعه کنید. [۳۶] أصحاب الرسول: ص ۲۶۰ به نقل از مجمعالزوائد: ج۷، ص ۲۹۹. [۳۷] مسند احمد: ج۱، ص ۱۷۷. حلية الأولياء: ج۱، ص ۹۴.
در مورد فضایل و مناقب حضرت سعد س به عنوان یکی ازاصحاب رسولالله ص از دیدگاه قرآن و حدیث، تمامی آیات واحادیثی که در مورد یاران پیامبر ص در قرآن و کتابهای حدیثوارد شده، شامل حضرت سعد بن ابیوقاص س نیز میباشد کهدر اینجا نمیتوان تمامی آنها را دوباره تکرار نمود. نگارنده این دستهاز آیات و احادیث را که در مورد جمع صحابه در قرآن و سنّت یافتمیشود در کتابی به نام «صحابه در آینهی قرآن و حدیث» گردآورینموده است. اما در این رسالهها که به بعضی از یاران پیامبر صاختصاص دارد، باز هم به سراغ قرآن و حدیث رفتهایم و اگر آیهایویژه و یا حدیثی در مورد صحابی مورد نظرمان وجود داشته باشد آنرا نقل میکنیم. و اما در مورد حضرت سعد بن ابیوقاص س:
۱) ﴿وَوَصَّيۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ بِوَٰلِدَيۡهِ حَمَلَتۡهُ أُمُّهُۥ وَهۡنًا عَلَىٰ وَهۡنٖ وَفِصَٰلُهُۥ فِي عَامَيۡنِ أَنِ ٱشۡكُرۡ لِي وَلِوَٰلِدَيۡكَ إِلَيَّ ٱلۡمَصِيرُ ١٤ وَإِن جَٰهَدَاكَ عَلَىٰٓ أَن تُشۡرِكَ بِي مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٞ فَلَا تُطِعۡهُمَاۖ وَصَاحِبۡهُمَا فِي ٱلدُّنۡيَا مَعۡرُوفٗاۖ وَٱتَّبِعۡ سَبِيلَ مَنۡ أَنَابَ إِلَيَّۚ ثُمَّ إِلَيَّ مَرۡجِعُكُمۡ فَأُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ ١٥﴾ [لقمان» ۱۴-۱۵].
«ما به انسان دربارهی پدر و مادرش سفارش کردهایم (که در حق ایشان نیک باشد و نیکی کند، به ویژه مادر؛ چرا که) مادرش بدو حامله شده است و هر دم به ضعف و سستی تازهای دچار آمده است. پایان دوره شیرخوارگی او دو سال است (و در این دو سال، کودک شیر، یعنی شیرهی جان مادرش را مینوشد. مادر در این مدّت ۳۳ ماههی حمل و شیرخوارگی، مهمترین خدمات و بزرگترین فداکاری را مبذول میدارد. لذا به انسان توصیهی ما این است) که هم سپاسگزار من و هم سپاسگزار پدر و مادرت باش و (بدان که سرانجام) بازگشت به سوی من است (و نیکان را جزا و بدان را سزا میدهم). هرگاه آن دو، تلاش و کوشش کنند که چیزی را شریک من قرار دهی که کمترین آگاهی از بودن آن و (کوچکترین دلیل بر اثبات آن) سراغ نداری، از ایشان فرمانبرداری مکن (چراکه در مسئله عقائد و کفر و ایمان همگامی و همراهی جایز نیست، و رابطهی با خدا مقدّم بر رابطهی انسان با پدر و مادر است، و اعتقاد مکتبی برتر از عواطف خویشاوندی است، ولی در عین حال) با ایشان در دنیا به طرز شایسته و به گونهی بایستهای رفتار کن، و راه کسانی را در پیش گیر که به جانب من (با یکتاپرستی و طاعت و عبادت) رو کردهاند. بعد هم همه به سوی من برمیگردید و من شما را از آنچه (در دنیا) میکردهاید آگاه میسازم (و بر طبق اعمالتان پاداش و کیفرتان میدهم)».
امام طبری در تفسیرش: ۲۰ / ۸۵. امام قرطبی: ۱۳ / ۳۲۸. ابنکثیر: ۳ / ۴۰۵. الخازن: ۱۵۶/۵. الدر المنثور: ۱۴۱/۵ و امام ابوالحسن علی بن احمد الواحدی در کتاب «اسباب نزول قرآن» صفحهی ۳۵۶ و دیگر تفاسیر معتبر شأن نزول این آیه را در مورد حضرت سعد س ذکر کردهاند [۳۸] که تحت عنوان «اسلام آوردن سعدس» داستان آن را نقل کردیم).
۲) ﴿وَوَصَّيۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ بِوَٰلِدَيۡهِ حُسۡنٗاۖ وَإِن جَٰهَدَاكَ لِتُشۡرِكَ بِي مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٞ فَلَا تُطِعۡهُمَآۚ إِلَيَّ مَرۡجِعُكُمۡ فَأُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ ٨﴾ [العنکبوت: ۸].
«ما به انسان توصیه میکنیم که به پدر و مادرش کاملاً نیکی کند و (اما ای انسان!) اگر آن دو تلاش کردند که برای من انباز قرار دهی ـ که کمترین اطلاعی از آن نداری (و اصلاً شرک با علم و عقل سازگار نیست) ـ از ایشان اطاعت مکن، بازگشت همهی شما به سوی من است و از کارهایی که کردهاید آگاهتان میکنم (و جزا و سزای اعمالتان را بیکم و کاست خواهم داد)».
۳) ﴿وَوَصَّيۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ بِوَٰلِدَيۡهِ إِحۡسَٰنًاۖ حَمَلَتۡهُ أُمُّهُۥ كُرۡهٗا وَوَضَعَتۡهُ كُرۡهٗاۖ وَحَمۡلُهُۥ وَفِصَٰلُهُۥ ثَلَٰثُونَ شَهۡرًاۚ حَتَّىٰٓ إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُۥ وَبَلَغَ أَرۡبَعِينَ سَنَةٗ قَالَ رَبِّ أَوۡزِعۡنِيٓ أَنۡ أَشۡكُرَ نِعۡمَتَكَ ٱلَّتِيٓ أَنۡعَمۡتَ عَلَيَّ وَعَلَىٰ وَٰلِدَيَّ وَأَنۡ أَعۡمَلَ صَٰلِحٗا تَرۡضَىٰهُ وَأَصۡلِحۡ لِي فِي ذُرِّيَّتِيٓۖ إِنِّي تُبۡتُ إِلَيۡكَ وَإِنِّي مِنَ ٱلۡمُسۡلِمِينَ ١٥﴾ [الأحقاف: ۱۵].
«ما به انسان دستور میدهیم که به پد و مادر خود نیکی کند؛ چراکه مادرش او را با رنج و مشقت حمل میکند و با رنج و مشقت وضع میکند. و دوران حمل و از شیر باز گرفتن او سی ماه طول میکشد (آنگاه دوران سخت مراقبت و پاسخگویی به نازها و نیازهای کودکانه و جوانانه و مخارج ازدواج و تهیهی کار و مسکن و غیره فرا میرسد) تا زمانی که به کمال قدرت و رشد عقلانی میرسد و به چهل سالگی پا میگذارد (بدین هنگام انسان لایق و با ایمان رو به آستانهی آفریدگار جهان میکند) و میگوید: پروردگارا به من توفیق عطا فرما تا شکر نعمتی را به جای آورم که به من و پدر و مادرم ارزانی داشتهای و کارهای نیکویی را انجام دهم که میپسندی و مایهی خوشنودی تو است. و فرزندانم را صالح گردان و صلاح و نیکویی را در میان دودمانم تداوم بخش. من توبه میکنم و به سوی تو برمیگردم، و من از زمرهی مسلمانان و تسلیمشدگان فرمان یزدانم».
۴) یکی دیگر از آیات نازل شده در شأن حضرت سعد س آیهی ۵۲ سورهی انعام است. سعد میفرماید که این آیه مبارکه در شأن ۶ نفر نازل شده که من و عبدالله بن مسعود از جمله آنها هستیم.
شأن نزول این آیهی مبارکه آن است که کفار نزد حضرت رسول الله ص آمده و پیشنهاد کردند که شما دوستی با این گروه فقرای بیحسب و نسب را ترک کن تا ما به تو بپیوندیم. این آیه نازل شد و از ترک کردن فقرا به خاطر کفار نهی شد:
﴿وَلَا تَطۡرُدِ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ رَبَّهُم بِٱلۡغَدَوٰةِ وَٱلۡعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجۡهَهُۥۖ مَا عَلَيۡكَ مِنۡ حِسَابِهِم مِّن شَيۡءٖ وَمَا مِنۡ حِسَابِكَ عَلَيۡهِم مِّن شَيۡءٖ فَتَطۡرُدَهُمۡ فَتَكُونَ مِنَ ٱلظَّٰلِمِينَ ٥٢﴾ [الأنعام: ۵۲].
«کسانی را (از پیش خود) مران که سحرگاهان و شامگاهان خدای را به فریاد میخوانند (همه وقت به عبادت و پرستش خدا مشغولند و) منظورشان (تنها رضایت) اوست. و نه حساب ایشان بر تو است و نه حساب تو بر آنان است (و هر کس در گرو عمل خویش است، چه شاه چه درویش است). اگر (به حرف مشرکان دربارهی اینگونه مؤمنان گوش دهی و از خود) آنان را برانی، از زمرهی ستمگران خواهی بود».
[۳۸] رجال أنزل الله فيهم قرآناً: ج۱، ص ۱۵۹.
۱) عَن علي س قال:
«مَا سَمعْتُ النّبيَّ س جَمَعَ اَبَوَيْه لأَحَدٍ إلاَّ لسَعْد بن مالك (اَبيوَقاص)، فَإنِّي سَمعْتُهُ يَقُولُ يَوم اُحُد: يا سعد! ارم فداكَ اَبي وَ اُمِّي» [۳۹].
از حضرت علی بن ابیطالب س روایت شده که فرمودند:
«از پیامبر ص نشنیدم که پدر و مادرش را با هم فدای کسی بکند مگر برای سعد پسر ابیوقاص. به راستی در روز اُحد شنیدم که پیامبر ص میفرمود: «ای سعد! تیر بینداز! پدر و مادرم فدایت باد!».
۲) عَنْ عَائشَةَ ب:
«سَهرَ رَسُولُ الله ص مَقْدَمَةَ الْـمَديْنَةَ لَيْلَةً فَقَال: «لَيْتَ رَجُلاً صَالِـحاً منْ اَصْحَابي يَحْرُسُني اللَّيلَة». إذْ سَمعْنَا صَوتَ سِلاَحٍ فَقَال: «مَنْ هَذا؟» قال: «أنَا سَعْدٌ». قال: «مَا جَاء بكَ؟» قَالَ: وَقَعَ فيْ نَفْسي خَوْفٌ عَلَی رَسُولِ اللهِ فَجئْتُ أَحْرسُه». فَدَعَا لَهُ رَسُولُ الله ص ثُمِّ نَامَ» [۴۰].
از حضرت عایشه صدیقه ب روایت است که فرمود: «هنگامی که در اوایل شهر بودیم، شبی رسولالله ص از خواب بیدار شد و فرمود: «ای کاش الان یکی از اصحاب باوفایم اینجا میبود و شب را از من نگهبانی میکرد». عایشه صدیقه میفرماید: در همان لحظه صدای درآوردن شمشیر از غلاف به گوشمان رسید. رسولالله ص فرمودند: «کیستی؟» جواب داد: «من سعد بن ابیوقاص هستم».
پیامبر ص فرمود: «چه چیزی باعث شده که در این وقت شب اینجا بیائی؟» سعد جواب داد: «دلم برای رسول خدا ص شور میزد، به همین علت آمدم تا از ایشان محافظت کنم.» عائشه صدیقه میفرمایند: در آن لحظه رسولالله ص برای سعد دعاء کرد، و راحت خوابید».
۳) عن قميس بن ابيحازم س عن سعد س:
أنَّ النَّبيَّ ص قالَ: «اَللَّهُمَّ اسْتَجِبْ لسَعْدٍ إذَا دَعَاك» [۴۱].
از قمیس بن ابیحازم او نیز از سعد س روایت کرده که رسول خدا ص فرمود: «پروردگارا! دعای سعد را اجابت فرما هرگاه از تو چیزی درخواست کرد».
۴) عَن سعد بن ابيوقاص س قال:
أَنَّ رَسُولَ الله ص قالَ يومئذٍ، يعني يومَ اُحُدٍ: «اللَّهُمَّ اشْدُدْ رَمْيَتَهُ وَأَجِبْ دَعْوَتَهُ» [۴۲].
از سعد س روایت شده که پیامبر ص در روز احد فرمود: «پروردگارا! تیرش را به هدف برسان و دعایش را اجابت فرما!».
۵) عَن جَابرٍ س قال:
«اَقْبَلَ سَعْدٌ فَقَالَ النَّبِيُّ ص: هَذَا خَالي فَلْيُرِني امْرءٌ خَالَهُ» [۴۳].
از حضرت جابر س روایت است که فرمود: «در محضر رسول خدا ص بودیم که سعد بن ابیوقاص آمد. پیامبر ص فرمودند: این دایی من است، پس هر کس دایی خودش را به من معرفی کند (که آیا از او بهتر است!)».
توضیح: چون حضرت سعد س از طائفهی بنی زهره بودند و آمنه مادر پیامبر ص نیز از همان طائفه بودند، لذا رسولالله ص سعد را به عنوان دایی خودش نام میبرد. و به وجود سعد مباهات و افتخار میکند و برتری و فضیلت سعد را بیان میفرماید.
۶) عَن سَعْدٍ س قال:
«كَانَ رَجُلٌ مِنَ الْـمُشْرِكِينَ قَدْ أَحْرَقَ الْـمُسْلِمِينَ فَقَالَ لَهُ النَّبِىُّ ص: ارْمِ فِدَاكَ أَبِى وَأُمِّى. قَالَ: فَنَزَعْتُ لَهُ بِسَهْمٍ لَيْسَ فِيهِ نَصْلٌ، فَأَصَبْتُ جَنْبَهُ فَسَقَطَ فَانْكَشَفَتْ عَوْرَتُهُ، فَضَحِكَ رَسُولُ اللهِ ص حَتَّى نَظَرْتُ إِلَى نَوَاجِذِهِ» [۴۴].
حضرت سعد س میفرماید: «در جنگ احد مردی از مشرکین مشغول آتش زدن مسلمانها بود، حضرت رسول ص خطاب به من فرمودند: ای سعد! او را را با تیر بزن! پدر و مادرم فدایت باد!. تیری از تیردان به دستم افتاد که فاقد پیکان بود، آن مرد را نشانه گرفتم، تیرم به شدّت به وسط پیشانیش اصابت کرد به نحوی که نقش بر زمین شد و عورتش ظاهر گشت. رسولالله ص از دیدن این صحنه خوشحال شده و خندهای زد، طوری که دندانهای مبارکش را دیدم».
۷) عَن عبدالله بن عمرو س:
«ذات يوم والنبي ص جالس مع أصحابه، رنا بصره الى الأفق في أصغاء من يتلقى همساً وسراً.. ثم نظر في وجوه أصحابه وقال لهم: يَطْلُعُ عَلَيْكُمُ الآنَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْـجَنَّةِ» [۴۵].
از حضرت عبدالله بن عمرو ب روایت شده که: «روی پیامبر ص در جمع یارانش بود. نگاهش را به سویی متمرکز کرده و به صدای خفیفی چیزی را زمزمه میکرد، سپس به یارانش نگاهی کرده و فرمود: «تا چند لحظهی دیگر مردی از اهل بهشت از این درب وارد میشود».
عبدالله گوید: همهی ما دوست داشتیم که آن مرد از بستگان ما باشد، همگی چشمانشان را به درب دوخته بودند که چه کسی بر آنان نمایان خواهد شد، ناگهان سعد بن ابیوقاص وارد شد.
عبدالله بن عمرو ـ ك ـ نزد او رفته و ماجرا را برای سعد تعریف کرده سپس از او خواست که راز رسیدن به چنین مقام و مژدهای را برای او بگوید، آیا عمل خاص و ویژهای انجام میدهد؟ سعد گفت: همان اعمالی را انجام میدهم که همگی انجام میدهیم، تنها چیزی که من سراغ دارم اینکه هیچگاه کینه و بغض کسی را در قلبم جای نمیدهم و نسبت به همه حسنظن دارم [۴۶].
۸) عَن سَعدٍ س قال:
«لَقَدْ رَأَيْتُنِي وَأَنَا ثُلُثُ الْإِسْلَامِ، مَا أَسْلَمَ أَحَدٌ إِلاَّ فِي الْيَوْمِ الَّذِي أَسْلَمْتُ فِيهِ وَلَقَدْ مَكَثْتُ سَبْعَةَ أَيَّامٍ وَإِنِّي لَثُلُثُ الْإِسْلَامِ» [۴۷].
از سعد روایت شده که: «من سومین مسلمان بودم، روزی که من مسلمان شدم کسی دیگر به اسلام ملحق نشد و تا هفت روز من یک سوم اسلام بودم».
۹) عَن سعدٍ س قال:
«إِنِّى لأَوَّلُ الْعَرَبِ رَمَى بِسَهْمٍ فِى سَبِيلِ اللهِ» [۴۸].
حضرت سعد س گوید: «من اولین فرد از میان اعراب بودم که در راه خداوند تیراندازی کرده است».
[۳۹] بخاری: ح ۴۰۵۹. مسلم: ح ۲۴۱۱. ترمذی: ح ۳۷۵۵. ابن ماجه: ح ۱۲۹. مسند احمد: ج۱، ص ۱۲۴. [۴۰] بخاری: ح ۲۸۸۵. مسلم: ح ۲۴۱۰، ۴۹. ترمذی: ح ۳۷۵۶. مسند احمد: ج۱، ص۳۹۱. [۴۱] ترمذی: ح ۳۷۵۱. [۴۲] شرح السنة للبغوي: ح ۳۹۲۲. [۴۳] ترمذی: ح ۳۷۵۲. [۴۴] مسلم: ح ۲۴۱۲. الرياض النضرة: ج۴،ص ۲۷۹. أصحاب الرسول: ص .۲۵۲. [۴۵] سیر أعلام النبلاء: ج۱،ص ۱۰۸. رجال حول الرسول: ص ۷۶. [۴۶] رجال حول الرسول: ص ۷۶. [۴۷] بخاری: ح ۳۷۲۷، ابنماجه: ح ۱۳۲. [۴۸] بخاری: ح ۳۷۲۸، مسلم: ۲۹۶۶، ترمذی: ح ۲۳۶۵، ابنماجه: ح ۱۳۱، مسند احمد: ج۱، ص ۱۷۴.
تمامی یاران پیامبر ص به جایگاه ویژهی حضرت سعد سنزد خدا و رسولش ص آگاه بودند به همین علت با احترام زیادی بااو برخورد کرده و از او یاد میکردند. همگی او را فردی مستجابالدعوة، جنگجویی ماهر، صاحب اخلاق حمیده و محسن و نیکوکارمیدانستند.
سعد بن ابیوقاص کسی بود که در فتح مدائن ایران، فرماندهیسپاه اسلام بود. او مستحاب الدعوة بود و هر دعایی که میکرد، قبولمیافتاد. او کسی بود که کوفه را بنا نهاد و در زمان جنگ جمل و صفین از فتنهو آشوبی که بین مسلمین واقع شد کناره گرفت و دخالت نکرد [۴۹].
حضرت عمر س به علت اعتماد و اطمینان فراوانی که بهحضرت سعد س داشت مسئولیت بیتالمال را به ایشان محولکرده بود. در جنگ مهم قادسیه او را فرمانده سپاه اسلام قرار داد. پساز آن سعد را به عنوان والی عراق در کوفه منصوب کرد. و بعد از آنکه۴ سال کامل در عراق به امورات مسلمین رسیدگی کرده و به عنوانیک استاندار شایسته و مجرّب خدمت میکرد، علیه او به مرکزخلافت شکایت میشود. خلیفه که حضرت سعد را به خوبیمیشناسد، میداند که این شکایتها جز حسادت و کینهی شخصیچیزی بیش نیست، ولی از فرصت استفاده کرده، او را عزل میکند وبه مرکز خلافت فرا میخواند تا به عنوان یک نامزد شایسته برایخلافت، در دارالخلافة حضور داشته باشد. به همین علت وقتیهنگامهی کوچ و ارتحال حضرت عمر س نزدیک میشود، سعدرا به عنوان یکی از شش نفر شورای مسئول تعیین خلیفه، انتخابمیکند و میفرماید: من سعد را به خاطر خیانت و عدم توانایش عزلنکردم، در حالی که او نزد من امین و مورد اعتماد است و فرمودند: اگراز میان این شش نفر، سعد به عنوان خلیفه انتخاب شود که فبها وگرنهمن به خلیفهی بعد از خودم توصیه میکنم نسبت به سعد اعتماد کاملداشته باشد و در امور مهم مسلمین او را به کار گیرد.
طبق توصیهی حضرت عمر س خلیفهی منتخب بعدی،حضرت عثمان س سعد را از مستشاران دستهی اول خود قرارداد. و پس از مدتی مجدداً او را به عنوان والی کوفه منصوب کرد [۵۰].
حضرت عمر س از عمرو بن معدیکرب در مورد حضرتسعد سؤال کرد؟ عمرو در جواب گفت: سعد، فردی روستایی وپشمینهپوش و سادهزیست است. او مانند شمشیر در کمانهاش است.در هنگام قضاوت عدالت را رعایت میکند، در هنگام تقسیمات بهمساوات تقسیم میکند، بسان مادری مهربان بر ما مهربانی میکند.حقوق ما را به ما میرساند ولو به اندازهی یک ذرّهی کوچک باشد [۵۱].
[۴۹] الإصابة في تمييز الصحابه: ج۲، ص۳۱. [۵۰] أعلام الصحابة: ج ۲، ص ۴۳-۴۲. [۵۱] أسد الغابة: ج۲، ص ۳۶۸.
عَن ابن عباسب يقول:
«سمعت رسول الله ص يقول: سعد بن أبي وقاص يعد بألف فارس».
حضرت عبدالله ابن عباس ب میفرمایند: «از رسول خدا صشنیدم که میفرمودند: «سعد بن ابیوقاص با هزار جنگجوی سوارکاربرابری میکند» [۵۲].
[۵۲] الرياض النضرة: ج۴، ص۲۸۵.
عامر پسر حضرت سعد س گوید: پدرم (سعد) مشغولچرانیدن گوسفندانش بود که برادرم از دور ظاهر شد، هنگامی که سعداو را دید گفت: از شرّ این سوار به خدا پناه میبرم، وقتی جلو آمد و بهسعد رسید، گفت: پدر جان! شما در اینجا به چرانیدن گوسفندانتراضی هستی، در حالی که مردم در مدینه بر سر ملک و املاک با هم درنزاع هستند!.
پدر بر روی سینه برادرم زد و فرمود: ساکت باش! من از رسولخدا ص شنیدم که میفرمودند: به حقیقت که خداوند بندهپرهیزگارش را که استغنا داشته باشد و از شهرت دوری کند، دوستمیدارد [۵۳].
همان طور که در صفحات پیشین نقل شد، حضرت سعد سدر حجةالوداع مریض شده و از رسول خدا ص میخواهد که به اواجازه دهد تا تمامی اموالش را در راه خدا به عنوان صدقه ببخشد،ولی رسول الله ص اجازه نمیدهد. پس بر نصف آن اجازهمیخواهد که باز رسول الله ص مخالفت میکند. بالاخره از پیامبرصاجازهی خرج ثلث (یک سوم) مالش را در راه خدا گرفته، و آنرا صدقه میدهد [۵۴].
[۵۳] سير أعلام النبلاء: ج ۱، ص ۱۰۲. [۵۴] الرياض النضرة: ج ۴، ص۲۸۷.
حضرت عبدالله بن عمر ب گوید: سعد بن ابیوقاص گفت:«رسولالله ص بر خفین مسح میکردند». من در این مورد از پدرمحضرت عمر سؤال کردم؟ پدرم فرمود: بله! هرگاه سعد از رسولالله ص حدیثی را روایت میکند در آن مورد از کسی دیگر سؤال نکن وبه سعد اعتماد کامل داشته باش! [۵۵].
حضرت سعد بن ابیوقاص س مجموعاً ۲۷۱ حدیث را ازرسولالله ص روایت کرده است که از این مجموع فقط درصحیحین ۱۳ حدیث وجود دارد. بعضی از راویانی که ازحضرت سعد س حدیث روایت کردهاند عبارتند از: عبدالله بن عمر،عائشه صدیقه، ابن عباس، سائب بن یزید، قیس بن ابیحازم، سعیدبن مسیب، ابوعثمان هندی، عمرو بن میمون، احنف بن قیس، علقمةبن قیس، ابراهیم بن عبدالرحمن بن عوف، عامر بن سعد، عمر بنسعد، محمد بن سعد، مصعب بن سعد، ابراهیم بن سعد، عائشه بنتسعد، و... [۵۶].
[۵۵] الرياض النضرة: ج ۴، ص۲۸۷. [۵۶] سير اعلام النبلاء: ج۱، ص۹۳. أسدالغابة: ج۲، ص ۲۳۵.
حضرت سعد بن ابیوقاص س میفرماید: در جنگ احد دومرد سفیدپوش را دیدم که در طرف راست و چپ رسولالله ص باکفار جنگ میکردند. اولین باری بود که آنها را میدیدم. بعداً فهمیدمکه آنها جبرئیل و میکائیل ـ علیهما الصلاة و السلام ـ بودهاند [۵۷].
[۵۷] الرياض النضرة: ج ۴، ص ۲۸۰.
حضرت امیر سعد بن ابیوقاص س پس از عمری تلاش وجهاد در راه خدا و پس از کسب افتخارات و امتیازات فراوانی چه درعهد رسولالله ص و چه در عهد خلفای راشدین، در سن ۸۲سالگی در حالی که ۳۴ فرزند داشت؛ ۱۷ پسر و ۱۷ دختر، در محلیبه نام «عقیق» در ۱۰ مایلی مدینه منوّره این دنیای فانی را وداع گفت وبه سرور و محبوبش محمد مصطفی ص و همرزمانش ملحق شد.
زهری گوید: «هنگامی که حضرت سعد س در بستر مرگآرمیده بود، جبهی پشمینهاش را طلب کرد، و گفت: آن را به تنم کنید،چون در روز جنگ بدر همین را به تن داشتم و برای چنین روزی نگه داشتهبودم» [۵۸].
مصعب پسر سعد س گوید: در روز رحلت پدرم، سرش بربالینم بود، وقتی او را نگاه کردم، اندکی گریه کردم، سرش را بلند کردو گفت: چرا گریه میکنی؟ گفتم: به خاطر منزلگاهت که نمیدانم کجاست؟!سعد س گفت: گریه نکن! پروردگار مرا هیچگاه عذاب نمیدهد؛ چرا کهمن از اهل بهشتم [۵۹].
آری! به راستی او عذاب نخواهد دید؛ چراکه سعد یکی از عشرهیمبشره میباشد که پیامبر ص صراحتاً مژدهی بهشتی بودن را بهآنان داده است.
پس از پرواز روح پاکش، جسد مبارک ایشان به مدینه منورهمنتقل شد و در مسجدالنبی ص توسط جمعی از صحابه بر او نماز گزاردهشد و ازواج مطهرات نیز در غرفههای خودشان نماز سعد را ادا کردند،سپس به قبرستان بقیع برده شد و در آنجا در کنار جمعی از اهل بیتو اصحاب رسولالله صبه خاک سپرده شد [۶۰].رضيالله عنه ونوّرالله مرقده ومضجعه.
[۵۸] مستدرك حاكم: ج۳، ص ۴۹۶، مجمع الزوائد: ج۳، ص ۲۵. [۵۹] طبقات ابنسعد: ج۳، ص ۱۰۴ به نقل از امام ذهبی. [۶۰] صفة الصفوة: ج۱، ص ۱۴۷. اصحاب الرسول: ص ۲۶۳.
از پیشگامان نخستین اسلام.
* اولین تیرانداز اسلام.
* پاسدار و نگهبان پیامبر ص
* محبوب رسولالله و فدا کردن پدر و مادر برای او.
* دایی پیامبر ص .
* از مهاجران اسلام، هجرت به مدینه.
* یکی از عشره مبشّره.
* یکی از حاضران بر کوه حرا.
* مجاهد بزرگ اسلام.
* یکی از پرچمداران اسلام در فتح مکه.
* فرمانده سپاه اسلام در قادسیه.
* فاتح بزرگ ایران.
* خاموش کنندهی آتش زرتشت در ایران.
* بانی شهر کوفه.
* عضو شورای انتخابی حضرت عمرس.
* یکی از مشاوران صدیق حضرت عثمان س.
امروز هم به اذن پروردگار، قلبم میخواهد در مورد یکی دیگر ازاسوههای تاریخ برایمان بنویسد؛ یکی از پیشگامان نخستین صدق وراستی، استقامت و ایثار، تقوی و زهد، مبارزه و جهاد، یکی از ده یاربهشتی حضرت رسول ص، یکی از مهاجرین، یکی از بهشتیان، واو کسی نیست جز سعید پسر زید س قهرمان یرموک.
او حدود ۱۰ سال قبل از بعثت رسول الله ص در مکهی مکرّمهمتولد شد. پدرش «زید بن عمرو بن نفیل العدویّ القرشی» یکی ازحقیقتگرایان مکه بود. و مادرش «فاطمه بنت نعجة الخزاعیه» یکیاز زنان پیشگام در اسلام میباشد [۶۱].
سعید، پسر عموی حضرت عمر س، دامادش (شوهر فاطمه بنتخطاب) و برادر زنش میباشد (یعنی برادر عاتکه بنت زید، همسرحضرت عمر س). کنیهی او در بیشتر کتابها «أبو الأعور» میباشد.
[۶۱] شباب حول الرسول: ص ۸۳..
پیش از آنکه به بررسی زندگانی حضرت سعید س بپردازیم، باید اندکی در مورد پدر حقیقتگرایش «زید بن عمرو» که یکی از حقیقتگرایان مکهی مکرّمه در دوران جاهلیت به شمار میآمده است، سخن بگوییم.
ابوسعید (زید) مردی حقیقتگرا، ماهر و خردمند بود و چون فطرتی سلیم داشت نمیتوانست عقائد باطل قومش را بپذیرد، لذا به جستجوی حقیقت و دستیابی به راه مستقیم مشغول شد و در این راه جان باخت.
زید با زنده به گور کردن دختران به شدّت مخالف بود و از آن نهی میکرد و قریش را به عبادت ربّ ابراهیم توصیه مینمود و از عبادت بتها باز میداشت. او هیچگاه برای بتها قربانی نکرد، و گوشت مردار و خون را نمیخورد، و از بعضی آگاهان به علم ادیان شنیده بود که حضرت ابراهیم ÷ تنها خداوند را عبادت میکرد و کسی را با او شریک نمیساخت، و به سوی کعبه نماز میخواند. زید نیز همین شیوه را برگزید تا اینکه کشته شد.
هاشم بن عروه از اسماء دختر ابوبکر ـ ك ـ روایت میکند که فرمودند:
«من زید را در حالت پیری و ریشسفیدی دیدم که به کعبه تکیه زده بود و میگفت: «ای قریشیان! قسم به ذاتی که جان زید در دست اوست در میان شما کسی پیرو راستین ابراهیم نبوده غیر از من».
سپس میگفت: «پروردگارا! اگر میدانستم که عبادت به چه صورتی نزد شما دوست داشتنیتر است، قطعاً به همان صورت و روش عبادت میکردم، ولی افسوس که نمیدانم». پس بر روی دستانش سجده میکرد».
قریشیان زید را بسیار اذیت میکردند، مخصوصا «خطّاب» که عموی زید بود، او را بسیار سرزنش میکرد [۶۲].
در کتابهای تاریخی نحوه به خود آمدن زید و چگونگی بیداری و پی بردن او به بطلان بتپرستی، اینگونه نقل شده است:
«زید بن عمرو بن نفیل، دور از جنجال و ازدحام مردم ایستاده و قریش را تماشا میکرد که یکی از اعیاد خود را برگزار میکردند. میدید مردان عمامههای سندسی گرانقیمت به سر بسته و به پوشیدن عبای یمانی باارزش افتخار و مباهات میکنند. و زنان و اطفال را میدید که زیباترین لباس و گرانبهاترین زیور را در بر دارند، نگاه میکرد، میدید ثروتمندان حیوان قربانی خود را در حالی که آنها را به انواع زیور آراسته بودند، برای قربانی کردن در پای بتها، به دنبال خود میکشیدند.
زید ایستاده و به دیوار کعبه تکیه داده بود، گفت:
«ای جماعت قریش! خداوند گوسفند را آفریده، و هم او از آسمان باران نازل فرموده، گیاه و سبزه را در زمین رویانده و گوسفند سیر و چاق شده است، اما اینک شما آن را بر غیر نام او (و برای غیر او) ذبح میکنید، شما را نادان و ابله میبینم».
عمویش، خطاب، (پدر عمر س) برخاست و کشیدهای بر صورتش نواخت و گفت:
«مرگ بر تو! ما تا به حال این چرندیات را از تو میشنیدیم و آن را تحمل میکردیم، اما دیگر طاقتمان به سر آمده و کاسهی صبرمان لبریز گشته است».
سپس جمعی اوباش و نادان را تحریک نمود و آنها را بر او شوراند که به اذیت و آزارش روی آوردند، آن قدر او را اذیت کردند تا از مکه خارج شده و به کوه حرا پناه برد. خطاب عدهای از جوانان قریش را به مراقبت از او گسیل داشت، تا اجازه ندهند وارد مکه شود. آنان به سختی مراقب بودند، طوری که زید جز پنهانی و دور از چشم مراقبان، نمیتوانست وارد مکه شود.
پس از آن ـ بدون اطلاع قریش و به صورت سرّی و محرمانه ـ با ورقة بن نوفل و عبدالله بن جحش و عثمان بن حارث، و امیمه دختر عبدالمطلب، عمهی پیامبر ص ملاقات کرد و در مورد گمراهی و کجروی قریش به بحث و مذاکره نشستند. زید به یارانش گفت:
«به خدا میدانید که قوم شما حقیقتی را در دست ندارند و میدانید دین ابراهیم را به خطا و انحراف کشیدهاند، پس اگر شما میخواهید رستگار شوید، برای خود دینی پیدا کنید که از آن پیروی نمایید».
هر چهار مرد به طرف راهبان و احبار یهود و نصاری و سایر ملتها شتافتند، و از آنها درخواست کردند که دین حنیف ابراهیم را به آنان ارائه دهند.
ورقة بن نوفل نصرانی شد. و عبدالله بن جحش و عثمان بن حارث، راه به جایی نبردند و به چیزی نرسیدند. اما زید بن عمرو داستانی دارد، که آن را از زبان خودش میشنویم:
«با تلاش و زحمت با یهودیت و نصرانیت آشنا شدم و رموز آنها را دریافتم، اما از آنها دوری جستم و آنها را کنار گذاشتم. چون در آنها چیزی که مایهی اطمینان خاطر باشد، نیافتم. به جستجوی دین ابراهیم سیر آفاق را پیش گرفتم تا از سرزمین شام سر در آوردم، پیش راهبی رفتم که از علم کتاب توشهای اندوخته بود و در مورد دین ابراهیم از او نظر خواستم، و داستان و سرگذشت خود را برایش تعریف کردم، به من گفت:
«برادر مکی! میبینم به جستجوی دین ابراهیم آمدهای».
گفتم: بله درست فهمیدی. من به دنبال آنم.
آنگاه گفت: «تو دنبال آیینی هستی که در حال حاضر وجود ندارد، ولی در آیندهی نزدیک در دیار شما ظهور خواهد کرد، چون خداوند متعال از میان قوم شما یک نفر را مبعوث میکند که دین ابراهیم را تجدید و زنده میکند. اگر او را یافتی، به خدمتش درآی و از او پیروی کن».
زید بار بازگشت به مکه را بست و به امید اینکه پیامبر موعود را دریابد، با قدمهای استوار به سوی مکه گام مینهاد.
هنوز در راه برگشت بود که خداوند پیامبرش را مبعوث کرد، و محمد ص با دین هدایت و حق برخاست. اما زید او را درک نکرد؛ چون جمعی از اعراب بر او شوریدند و قبل از رسیدن به مکه او را به قتل رساندند، و فرصت ندادند چشمش به دیدار پیامبر ص روشن شود.
در لحظاتی که زید نَفَس آخرش را میکشید، به آسمان چشم دوخت و گفت:
«اَللَّهُمَّ إنْ كُنتَ حَرَّمْتَنِيْ مِنْ هَذَا الـْخَير فَلاَ تَحرم منهُ ابْني سَعِيْدَاً».
«پروردگارا! حال که مرا از این خیر و برکت محروم کردی، پسرم سعید را محروم مفرما» [۶۳].
به این ترتیب زید بن عمرو قبل از رسیدن به رسول خدا ص بقتل رسید و به سوی «الله» شتافت.
در روایات آمده که حضرت سعید س فرزند زید و عمر بن خطاب س عموزاده زید از رسول خداص پرسیدند: آیا برای زید استغفار کنیم؟ حضرت رسول فرمود: «بله! ایشان به تنهایی به صورت یک امّت زنده میگردد». در حدیث دیگری از رسول خدا ص روایت شده که فرمودند: «وارد بهشت شدم، آنجا زید را دیدم که دو درخت سرسبز در اختیار داشت» [۶۴].
[۶۲] أصحاب الرسول: ص ۲۶۵. [۶۳] صور من حياة الصحابة «حكاية سعيد». اصحاب الرسول: ص ۲۶۷-۲۶۵. [۶۴] شباب حول الرسول: ص ۸۵.
پروردگار دانا، که بر حال ابوسعید (زید) آگاه بود، دعایمخلصانهی او را پذیرفت و این دعا یکی از عوامل مهم روی آوردنسعید به اسلام بود. همین که پیامبر ص مبعوث شد و مردم را بهدین اسلام فرا خواند، سعید بن زید در پیشاپیش مؤمنان قرار گرفت،و از جملهی جوانانی بود که قبل از بیست سالگی رسالت پیامبر خدا صرا تصدیق کردند. او قبل از رفتن پیامبر ص به دارالارقمایمان آورد.
این امر عجیبی نیست؛ چراکه سعید در خانوادهای متولد شد کهگمراهی و کجروی قریش را انکار کرده و آن را مردود میدانستند، ودر پرورشگاه پدری پرورش یافت که زندگی خود را وقف جستجویحق و حقیقت کرد. و زمانی مرگ را پذیرا شد که نَفَسزنان به دنبالحق میدوید.
سعید به تنهایی مسلمان نشد، بلکه همراه او همسرش، فاطمهدختر خطاب که خواهر حضرت عمر بود، به اسلام مشرف شد [۶۵].
[۶۵] زندگی یاران پیامبر ص: ص ۱۸۵.
مرحلهای که اکثر گرویدگان به رسولالله ص در مکهی مکرّمه باآن روبرو میشدند، مرحلهی شکنجه، اذیت و آزار جسمی و روحیاز سوی خانواده و قبیلهی خویش بود. حضرت سعید س نیز بااین مرحله مواجه شد، تا برای آیندهای روشن آماده گردد.
خودش میگوید: «به یاد دارم زمانی را که مسلمان بودم، عمر بن خطاببه عنوان یکی از سران شرک مرا آزار و اذیت رسانده و به من اهانت میکرد».
سعید س تمامی آزارها و اذیتهای قریشیان را در مکه تحملنمود، سه سال تمام به همراه رسول خدا ص در شعب ابیطالب درمحاصره بسر برد و تمامی آن مشکلات را به جان خرید، تا در آیندهینزدیک در ردیف مردان بهشتی پروردگار درآید.
این جوان قریش به حدی از سوی قومش اذیت و آزار دید کهبرای برگشتن از دینش کافی بود، اما به عوض اینکه قریش او را ازدین منصرف کنند، سعید و همسرش توانستند، یکی از خطرناکترینمردان قریش و یکی از مهرههای کلیدی را از چنگ شرک و بتپرستیقریش برهانند. آری! او کسی نیست جز عمر بن خطاب که بعداً بهفاروق اعظم تبدیل شد.
همانطور که قبلاً اشاره کردیم، حضرت سعید س هم داماد حضرت عمر س بود و هم برادرزنش، اما در گرویدن به اسلام، حضرت سعید و همسرش از حضرت عمر س پیشی گرفته بودند، و این زن و شوهر در ایمان آوردن حضرت عمر س نقش مهمی داشتند، که بهتر است با هم اصل داستان را مرور کنیم، تا استقامت حضرت سعید و همسرش را به خوبی مشاهده کنیم که سبب نجات بزرگمردی از قریشیان شد:
در یکی از روزهای گرم و سوزان تابستانی که حرارت آن به اوج شدّت خود رسیده بود، شرارههای خورشید مستقیم بر ریگها و سنگهای مکه میتابید و آنها را به اخگرهای آتش مبدّل ساخته بود، مردی قویالجثّه و بلندقامت که خود را محکم پیچیده و آمادهی جنگ ساخته بود، با در دست داشتن شمشیر برهنه، بر روی آن شنهای سوزان به حرکت درآمد، (او عمر بن خطاب نام داشت)، با عجلهی هرچه تمامتر گامهای محکم و سنگین برمیداشت و قدمها را چنان بر زمین میکوبید، تو گویی که زمین در زیر پاهایش به لرزه درمیآمد، تمام اطراف خود را با نظر خشمآگینی که شرارههای غضب از آن میپرید، میپایید. هیچ توجه و اعتنایی به خورشید برافروخته و شنها و سنگهای آتشین نمیکرد، به باد گرم سموم، بدان هنگام که میوزید و چهرهی انسان را به زغال مبدّل میساخت، اهمیت نمیداد. هدف مشخصی داشت و میخواست هرچه زودتر به آن دسترسی پیدا کند. آری! او میخواست سید و و سرور و بزرگترین انسانها (یعنی حضرت محمد مصطفی ص) را به قتل برساند! [۶۶].
یکی از شاگردان رسولالله ص در مسیر راه، عمر خشمگین را میبیند که با شمشیر برهنه به سوی هدف گام مینهد، فکری به ذهنش خطور کرد تا برای مدتی هر چند کوتاه او را از رسیدن به پیامبر ص باز دارد، جلو رفته و گفت: ای ابنخطاب! کجا با این وضعیت؟
عمر گفت: میخواهم محمد را بکشم!
آن مرد گفت: پس با قبایل بنیهاشم و بنیزهره چکار میکنی؟ آیا با کشتن محمد میتوانی از آنها در امان باشی؟!.
عمر گفت: نکند تو هم از دینت برگشته و پیرو او شدهای؟!.
آن مرد که وضعیت را نامناسب دید از راه دیگری وارد شد و گفت: آیا خبر بسیار عجیبی را شنیدهای؟
عمر گفت: چه خبری؟
آن مرد گفت: خانوادهات هم از گرویدگان به دین محمد هستند!.
عمر گفت: خانوادهی من؟!.
آن مرد گفت: آری! دامادت، سعید بن زید و خواهرت فاطمه مسلمان شدهاند!.
این خبر آن قدر بر عمر اثر گذاشت که فعلاً رفتن نزد پیامبر ص را گذاشته و با عجله به سوی منزل خواهرش گام برداشت تا اول به حساب آنها برسد... [۶۷].
در آن وقت که تجمع تمامی مسلمانان مشکل بود، پیامبر ص سعی میکرد برای افراد نومسلمان، از شاگردان قدیمیاش که با تعالیم آسمانی بیشتر آشنا شده بودند، به عنوان معلّم خصوصی کار بگیرد تا آنها نیز با عقاید اسلامی آشنا شوند.
در این روز تاریخی که به آن اشاره شد، حضرت خباب بن ارت س در منزل سعید و فاطمه حضور داشت و به آنان آیات ابتدایی سورهی «طه» را تعلیم میداد و از آن بحث میکرد. هنگامی که عمر خشمگین به درب منزل رسید و با صدای بلند، سعید و فاطمه را صدا زد، خباب سریعاً خود را پنهان کرد و آن صفحهی قرآن را نیز در جایی مخفی کردند. عمر داخل آمده و با عصبانیت گفت: آن صدای چه بود؟ (ظاهراً زمزمهی قرآن را بیرون خانه شنیده بود)
سعید با ترس و لرز گفت: چیزی نبود، با همسرم گپ میزدیم...
عمر گفت: نکند شما هم مسلمان شدهاید!.
سعید گفت: نه! اما اگر دینی بهتر از دین تو باشد، مگر اشکالی دارد آن را قبول کنیم؟!
عمر دیگر اجازهی حرف زدن را به او نداد، و او را حسابی کتک زد، تا جایی که فاطمه، همسر سعید (که خواهر عمر بود) تاب دیدن آن را نداشت و برای دفاع از شوهرش جلو رفت تا برادرش را از زورگویی باز دارد، اما عمر چنان سیلی محکمی نیز بر صورت او نواخت که خون از چهرهاش فوران کرد.
فاطمه که فشار و اذیت عمر را دید، فریاد برآورد: ای عمر! تا کی از این جهالت دست نمیکشید! تا کی میخواهید در مقابل بتهای بیجان سر تعظیم فرود آورید! دین شماها باطل است! آری درست حدس زدی ما مسلمان شدهایم و با افتخار گواهی میدهیم که هیچ معبودی غیر از الله وجود ندارد و شایستهی پرستش نیست، و محمد پیامبر و فرستادهی خداوند است برای نجات انسانها...
در این لحظه انگار فرشتگان آسمان، زمین و زمان به او میگویند:
«ای مرد خشن! وایستا! از جاهلیت خود وداع کن، تختی در جایگاه تاریخ برای تو آماده شده است تا برآن قرار بگیری. همانا محمد ص کلیدی را در دست تو قرار خواهد داد، درهای تاریخی را بدان میگشایی که تو را فراموش کرده است و اصلاً تو را نمیشناسد و وجود تو را احساس نکرده است... آری! تو پا به عرصهی تاریخ میگذاری سپس از نردبان آن بالا میروی و بر کاخ پرعظمت آن مسلّط میشوی و بر کرسیای مینشینی که پایینتر از کرسیهای انبیا و بالاتر از کرسیهای بزرگان است.
ای مرد خشمگین! وایستا! اسلحهای را که میخواهی با آن با دین جدید بجنگی، به دور بینداز! کسی با دین خدا یارای جنگ ندارد.
شمشیرت را به دور انداز! آن را از غلاف کشیدهای، میخواهی با آن، محمد را بکشی؟ دین جدید او را از بین ببری؟ و ۳۹ نفر از اصحاب و یاران او را به هلاکت برسانی؟ بدان! محمد رسول خداست، سید و آقای همهی انسانهاست، او هرگز کشته نخواهد شد.
ای عمر! بیا شمشیرت را در غلاف بگذار! دستی را که به منظور زدن زنی (خواهرت) بالا کشیدهای، پایین آر! بیا از شرک، جهالت، ظلم و سنگدلی و بیرحمی خود، جسم و روحت را پاک کن! غسل کن و از ناپاکی دور شو! تو به سوی سرچشمهی نور در حرکت هستی» [۶۸].
سخنان آتشین فاطمه با آن چهرهی خونین که از اعماق قلبش بیرون میآمد، مانند تیری بر قلب عمر اثر گذاشت و او را قدری آرام کرد. گفت: آیا برای اثبات این سخنانتان مدرکی دارید. سعید با عجله آیات اول سورهی طه را آورد و به عمر نشان داد. عمر گفت: آن را به من بدهید ببینم چه گفته است؟!.
سعید و فاطمه گفتند: این طوری نمیشود، تو به خاطر مشرک بودن پلید هستی و این آیات را نباید جز انسانهای پاک لمس کنند، پس ابتدا باید غسل کنی آن وقت میتوانی آن را بخوانی...
عمر که جرقههایی از نور الهی بر قلبش تابیده بود، غسل کرده و برگشت، سپس آیات ابتدایی سورهی طه را که به تازگی نازل شده بودند، تلاوت کرد [۶۹]:
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿طه ١ مَآ أَنزَلۡنَا عَلَيۡكَ ٱلۡقُرۡءَانَ لِتَشۡقَىٰٓ ٢ إِلَّا تَذۡكِرَةٗ لِّمَن يَخۡشَىٰ ٣ تَنزِيلٗا مِّمَّنۡ خَلَقَ ٱلۡأَرۡضَ وَٱلسَّمَٰوَٰتِ ٱلۡعُلَى ٤ ٱلرَّحۡمَٰنُ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ ٱسۡتَوَىٰ ٥ لَهُۥ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِ وَمَا بَيۡنَهُمَا وَمَا تَحۡتَ ٱلثَّرَىٰ ٦ وَإِن تَجۡهَرۡ بِٱلۡقَوۡلِ فَإِنَّهُۥ يَعۡلَمُ ٱلسِّرَّ وَأَخۡفَى ٧ ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۖ لَهُ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ ٨﴾ [طه: ۱-۸].
«طه! (ای پیغمبر) ما قرآن را برای تو نفرستادهایم تا (از غم ایمان نیاوردن کافران، و نپذیرفتن شریعت یزدان) خویشتن را خسته و رنجور کنی. لیکن آن را برای پند و اندرز کسانی فرستادهایم که از خدا میترسند (و از او اطاعت میکنند). از سوی کسی نازل شده است که زمین و آسمانهای بلند را آفریده است. و خداوند مهربانی (قرآن را فرو فرستاده) است که بر تخت سلطنت (مجموعهی جهان هستی) قرار گرفته است (و قدرتش سراسر کائنات را احاطه کرده است.) از آن اوست آنچه در آسمانها و آنچه در زمین و آنچه در میان آن دو و آنچه در زیر خاک (از دفائن و معادن) است. (ای پیغمبر!) اگر آشکارا سخن بگویی (یا پنهان، برای خدا فرق نمیکند، و نهانی (سخن گفتن تو با دیگران را) و نهانتر (از آن را که سخن گفتن تو با خودت و خواطر دل است) میداند. او خداست و جز خدا معبودی نیست. او دارای نامهای نیکو است».
عمر بن خطاب که آیات قرآن تأثیر فراوانی بر قلبش گذاشته بود گفت: مرا نزد محمد راهنمایی کنید. حضرت خبّاب به محض شنیدن این سخن، فوراً از مخفیگاهش بیرون جهید و گفت: ای عمر! مژده باد تو را، امیدوارم دعای شب جمعهی پیامبر در حق تو قبول شده باشد که فرمود:
«اللهم أعز الإسلام بعمر بن الخطاب أو بعمرو بن هشام» [۷۰].
«پروردگارا! اسلام را سربلند بگردان با مسلمان شدن عمر بن خطاب یا عمرو بن هشام (ابوجهل)».
سپس خبّاب دست او را گرفته و به سوی دارالارقم، جایی که پیامبر ص و یارانش در آنجا جمع بودند، برد. و بدین شکل حضرت سعید و همسرش فاطمه ب در اسلام آوردن حضرت عمر س نقش مهمی را ایفا کردند و نور ایمان از منزل آنان و به برکت استقامتشان در مقابل آزار و اذیت عمر، در قلب این بزرگمرد تاریخ تابیدن گرفت [۷۱].
[۶۶] داستان زندگی حضرت عمر س: ص ۷. [۶۷] طبقات ابن سعد: ج۳، ص ۲۶۸-۲۶۷. [۶۸] داستان زندگی حضرت عمر س: ص ۱۰-۹. [۶۹] شباب حول الرسول: ص ۸۷-۸۶.. [۷۰] ترمذی: ح ۲۹۰۷. [۷۱] جریان مفصّل و زیبای اسلام آوردن حضرت عمر و قهرمانیهایش را در «زندگانی حضرت عمر، نوشتهی شیخ طنطاوی، ترجمه استاد ابوبکر حسنزاده، و همچنین جامعهگرایی حضرت عمر بن خطاب، و سیمای صادق فاروق اعظم و... مطالعه بفرمایید.
حضرت سعید س نیز از جملهی عاشقان الهی بود که با هجرتش به مدینهی منوّره ثابت نمود خدا، رسولالله ص و آئین انسانساز اسلام را بر هر چیزی ترجیح میدهد، حتی بر شهر و دیار و زادگاهش. او به خاطر دین به همراه همسر ایثارگرش به مدینة الرسول مهاجرت کردند تا مشمول آیات الهی و الطاف پروردگاری در مورد مهاجران فی سبیلالله قرار گیرد.
سعید و خانوادهاش در مدینهی منوّره در منزل «رفاعة بن المنذر» سکنی گزیدند و به شکلی ساده زندگی را به سر میبردند.
حضرت سعید س در تمامی جنگهای مسلمانان در مقابلکفار و مشرکان شرکت داشته و در رکاب رسول خدا صمجاهدتها و ایثارگریهای فراوانی را از خویش به ثبت رساندهاست. او فقط در جنگ «بدر» حضور نداشت آن هم نه به خاطرسستی و تخطی، بلکه برای اجرای دستور رسولخدا ص بههمراهی حضرت طلحه جهت جمعآوری اطلاعاتی در مورد شام بهآنجا رفته بودند. چون خود رسولالله ص آنان را فرستاده بود، دروقت بازگشت آنان که غنایم بدر تقسیم میشد، رسول خدا ص بههر دوی آنان مانند بقیهی مجاهدان سهم یک مجاهد را عطا فرمود [۷۲].
همچنین سعید و جمعی دیگر از بزرگان صحابه در سپاه اعزامی برای مقابله با رومیها حضورداشتند، همان سپاهی که رسول اکرم ص قیادت و فرماندهی آن رابه جوانی به نام «اسامه بن زید» سپرد. هنگامی که سپاه به اطرافمدینه رسیده بودند، پیامبر ص رحلت فرمود، و پس از شورى ومشورتهایی با پافشاری حضرت ابوبکر صدیق س سپاه راهخویش را ادامه داده و به سوی شام حرکت کرد. حضرت سعید سبه عنوان یکی از سربازان اسلام در این جهاد حضور داشت [۷۳].
حضرت سعید بعد از وفات رسولالله ص تحت فرمانجانشینان آن حضرت به جهاد و مقابله با دشمنان اسلام ادامه داد.ایشان در محاصره و فتح دمشق در رکاب ابوعبیده بن جرّاح، یکی ازفرماندهان بسیار شجاع سپاه اسلام قرار داشت، و نهایتاً ابوعبیده اورا به عنوان والی آنجا منصوب کرد و ایشان اولین والی مسلمانان بودکه در سرزمین شام حکم میراند [۷۴].
[۷۲] سیرة ابنهشام: ج۱، ص ۶۸۴. أسدالغابة: ج۲، ص ۲۵۳. [۷۳] شباب حول الرسول: ص ۹۰-۸۹. [۷۴] شباب حول الرسول: ص ۹۳.
شاید بتوان گفت: چشمگیرترین قهرمانیهای سعید و نقطهی اوججانفشانی او در راه اسلام همان باشد که در نبرد یرموک، به ثبترسیده است. بگذارید ماجرا را از زبان خودش بشنویم:
«در نبرد یرموک تعداد افراد سپاه ما تقریباً بیست و چهار هزار نفربود، و روم برای مقابله با ما یکصد و بیست هزار نفر بسیج کرده بود.آنها با گامهای استوار و سنگین همچون کوهی که دستی نامریی آن رابه حرکت درآورد، به طرف ما میآمدند.
در پیشاپیش این ارتش، انبوه اسقف و کشیشها، صلیب دردست حرکت میکردند، آنها با صدای بلند دعا میخواندند، و پشتسر آنها ارتش آن را تکرار میکرد، غرش صدای آنان بسان غرش رعدآسمانی به گوش میرسید.
وقتی مسلمانان این سپاه انبوه را دیدند، از کثرت تعداد آنها دستو پای خود را گم کرده و هاج و واج شدند و بیم و هراس بر بعضیمسلط شد.
در این وقت ابوعبیدة بن جرّاح (فرمانده سپاه)، برخاست ومسلمانان را به شرکت در نبرد و مقابله با دشمن تشویق و تحریکمیکرد، و میگفت:
«عبادالله! انصروا الله، ينصركم و يثبت أقدامكم.
عبادالله! اصبروا ؛ فإن الصبر منجأة من الكفر ومرضاة للرب،ومدحضة للعار.
واشرعوا الرماح، و استتروا بالتروس و الزموا الصمت إلامن ذكرالله ـ عزّ وجل ـ في أنفسكم، حتى أمركم إنشاء الله» [۷۵].
«ای بندگان خدا! خداوند را یاری دهید؛ او هم شما را یاور است و شمارا پایمرد و ثابت قدم خواهد کرد.
ای بندگان خدا! صبر و شکیبایی داشته باشید، که صبر راه نجات از کفراست و موجب رضایت پروردگار، و برطرف کنندهی ننگ است.
نوک نیزهها را به طرف دشمن بگیرید، و خود را پشت سپرها پنهانکنید و چیزی نگویید جز ذکر خدای متعال، آن هم آرام و در دل خود وبه هیچ کاری دست نزنید تا فرمان ندهم».
در این وقت یک نفر از صفوف مسلمانان بیرون آمد و به ابوعبیدهگفت:
«من تصمیم گرفتهام همین الآن جانم را فدا کنم. آیا پیامی دارید تا برایپیامبر ص ببرم؟!».
گفت: بله! پیامی داریم؛ از جانب من و مسلمانان، به ایشان سلامبرسانید، و بگو: «یا رسول الله! آنچه را که خدا به ما وعده داده بود، به حقیافتیم».
سعید در ادامه گوید:
«به محض اینکه سخنانش را شنیدم، او را دیدم شمشیرش را ازنیام کشید و به ملاقات دشمنان خدا رفت، من هم خود را به زمینانداختم و روی زانویم خیز برداشتم، و با نیزه جلو رفتم، و اولین سواررا زدم که به ما حملهور بود، آنگاه خیز برداشته و به طرف دشمنپریدم، و ترس و خوف را از قلب بیرون راندم، مردم هم به مقابلهیروم برخاستند، و به نبرد با آنان ادامه دادند، تا اینکه خداوند پیروزیرا از آن مسلمانان کرد» [۷۶].
حبیب بن سلمة س گوید: «در روز یرموک همگی از اقدام سعیدهولناک شده و برایش نگران شدیم، اما او چون به خاطر خدا این کار را کردهبود، مانند یک شیر در مقابل دشمنان میجهید و آنان را از پای درمیآورد...» [۷۷].
[۷۵] اصحاب الرسول: ص ۲۷۰-۲۶۹. [۷۶] صور من حياة الصحابة: ص ۱۵۸-۱۵۵. [۷۷] تاریخ ابنعساکر: ج۱، ص ۵۴۱. اصحاب الرسول: ص ۲۷۰.
حضرت عبدالله بن ظالم تمیمی روایت میکند که از حضرتسعید بن زید شنیدم که میفرمود: گواهی میدهم که علی بن ابیطالب ازاهل بهشت است. پرسیدم: چگونه؟ توضیح بده! فرمود: او جزو نُه نفری استکه اگر بخواهی نام همه آنها را برایت میگویم، سپس گفت: ما بر روی کوه حراءبودیم که کوه به لرزه درآمد:
أَنِّ النِّبيِّ ص قال: «اثْبُتْ حِرَاءُ إِنَّهُ لَيْسَ عَلَيْكَ إِلاَّ نَبِىٌّ أَوْ صِدِّيقٌ أَوْ شَهِيدٌ. وَ عَلَيه رَسُولُ اللهِ ص وَأَبُوبَكْرٍ وَعُمَرُ وَعَلِىٌّ وَعُثْمَانُ وَطَلْحَةُ وَالزُّبَيْرُ وَعَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَوْفٍ، وَسَعْدٌ، وَأَنَا (سَعيْد بن زيد)» [۷۸].
رسولالله با نُه نفر از یارانش بر روی کوه حراء بود که کوه به لرزهافتاد. پیامبر ص فرمودند: «آرام بگیر ای حراء! زیرا که بر روی توغیر از نبیّ و صدَّیق و شهید کسی دیگر قرار ندارد. سعید فرمود: نُه نفرهمراه رسول الله ابوبکر، عمر، عثمان، علی، طلحه، زبیر، عبدالرحمن،سعد و خود من بودند».
امام ذهبی همین حدیث را به اسناد ریاح بن حارث به گونهای دیگرنقل میکنند که حضرت ریاح فرمودند:
«مغیره بن شعیب در میان اهل کوفه در مسجدی بزرگ حاضر بودکه مردی از اهل کوفه شروع به دشنام دادن به حضرت علی بنابیطالب کرد. سعید س گفت: ای مغیره! آیا نمیشنوی که بهاصحاب رسولالله ص اهانت میشود! در حالی که رسول خدا صدر مورد او و نُه نفر دیگر فرمودند اینها بهشتیاند:
«ابوبكر في الجَنّة وعمر في الجَنّة، وعثمان في الجَنّة، وطلحة في الجَنّة، والزبير في الجَنّة، وعبدالرَّحمن في الجَنّة، و سعد بن أبي وقاص في الجَنّة، وَأَبوعُبَيدَة بن الْـجَرَّاح في الْـجَنّة، والتِّاسعُ منَ الـْمُؤمنينَ في الْجنَّةِ».
سپس گفت: ای عبدالله! اگر بخواهی نام نهمین نفر را هم برایتذکر خواهم کرد. در آن لحظه مردم داخل مسجد سر و صدا کرده وگفتند: ای سعید! تو را به خاطر خدا بگو نهمین نفر چه کسی بود؟ سعید گفت:شما گفتید به خاطر خدا و خدا بسیار بزرگ است، لذا به خاطر خدا اسمش را بیانمیکنم. نهمین نفر، من یعنی سعید بن زید هستم.
[۷۸] ابوداود: ح ۴۶۴۸. مسند احمد: ج۱: ص ۱۸۹-۱۸۷. اسدالغابة: ج۲، ص ۲۵۵.
حضرت سعید س از رسول خدا ص حدیث مهمی را نقل میکند که در صحیح بخاری در «باب المظالم» ذکر شده است و این حدیث هشدار خوبی برای آنانی است که به ناحق مال دیگران را بالا میکشند و بر بینوایان ظلم میکنند.
عن سعيد س قَدْ سَمعْتُ رسولَ الله ص يَقُولُ:
«مَنْ ظَلَمَ شِبْرَاً من أرْضٍ طوَّقَهُ يومَ القيامَةِ مِنْ سَبْع أَرْضِيْنَ وَمَنْ قُتلَ دونَ مَالِه فَهُوَ شَهيدٌ» [۷۹].
سعید س گوید: از پیامبر ص شنیدم که میفرمود: «هر کس یک وجب زمین را به ناحق از دیگری غصب نماید، خداوند در روز قیامت هفت زمین (آتش) بر گردن او سوار میکند، و هر کس به خاطر مالش کشته شود، شهید به شمار میآید».
پس باید تمامی ظالمان گوش به زنگ باشند که پروردگار به آسانی از آنان نمیگذرد و روزی فرا خواهد رسید که مظلومان حقشان را بستانند، اما آن روز برای ظالمان، روز بدبختی و سیهرویی است.
﴿وَسَيَعۡلَمُ ٱلَّذِينَ ظَلَمُوٓاْ أَيَّ مُنقَلَبٖ يَنقَلِبُونَ﴾ [الشعراء: ۲۲۷].
«و کسانی که ستم میکنند خواهند دانست که بازگشتشان به کجا و سرنوشتشان چگونه است؟!».
﴿وَلَا تَحۡسَبَنَّ ٱللَّهَ غَٰفِلًا عَمَّا يَعۡمَلُ ٱلظَّٰلِمُونَۚ إِنَّمَا يُؤَخِّرُهُمۡ لِيَوۡمٖ تَشۡخَصُ فِيهِ ٱلۡأَبۡصَٰرُ ٤٢﴾ [ابراهیم: ۴۲].
«(ای پیغمبر!) گمان مبر که خدا از کارهایی که ستمگران میکنند بیخبر است (نه، بلکه مجازات) آنان را به روزی حوالت میکند که چشمها در آن (از خوف و هراس چیزهایی که میبینند) باز میماند».
[۷۹] بخاری: باب المظالم، ح ۲۴۵۲، أسدالغابة: ج۲، ص ۲۵۴.
حضرت سعید س نیز یکی از افرادی بود که اگر دست به دعا بر میداشت و چیزی را از خداوند درخواست میکرد، پروردگار توانا دعایش را رد نمیفرمود و درخواستش را میپذیرفت.
به عنوان نمونه، به روایت هشام بن عروه مراجعه میکنیم. هشام از پدرش روایت میکند که:
«أَروی» دختر اویس، ادعا میکرد که سعید بخشی از زمین او را غصب کرده و آن را به ملک خود افزوده است. او این موضوع را در محضر مسلمانان تکرار میکرد و از آن سخن میگفت. سپس شکایت آن را پیش مروان بن حکم، والی مدینه برد. مروان چند نفر را نزد سعید فرستاد که با او صحبت کنند. این شایعه بر شاگرد مخلص رسول خدا ص سخت آمد و گفت:
«گمان میکنید به او ظلم میکنم! چگونه به او ظلم میکنم؟! من که شنیدم از پیامبر ص میفرمود: «هر کس یک وجب زمین را غصب کند، به امر خداوند در روز قیامت تا هفت طبق آتش به گردنش طوق میشود».
مروان در این لحظه گفت: «بعد از گفتن این حدیث دیگر بینهای از تو نمیخواهیم».
حضرت سعید س گفت: «پروردگارا! این زن گمان میکند من به او ظلم کردهام، اگر دروغ میگوید، او را نابینا کن، و در چاهی بینداز که بر سر آن با من نزاع دارد. و حق مرا طوری مشخص و روشن فرما که مسلمانان بدانند من به او هیچ ظلمی نکردهام» [۸۰].
طولی نکشید که در درّهی عقیق سیلی جاری شد که هرگز چنان سیلی جاری نشده بود، و بر اثر سیل حد زمین مورد نزاع کشف و معلوم شد و برای مسلمانان مشخص شد که سعید راست گفته است.
یک ماه بعد از آن، زن، بیناییاش را از دست داد، و در حالی که در زمینش میگشت، به قعر چاه افتاد.
عبدالله بن عمر ب گفته است: «وقتی ما بچه بودیم میشنیدیم، که میگفتند: «خدا مانند أروی کورت کند» [۸۱].
چگونه دعایش قبول نمیافتد در حالی که رسول خدا ص فرمود: «از دعای مظلوم بترسید، که بین مظلوم و خداوند حجابی وجود ندارد».
آن هم وقتی مظلوم، سعید بن زید، یکی از ده یار بهشتی پیامبر ص، یکی از مجاهدان راه اسلام، و یکی از پیشگامان نخستین اسلام باشد.
[۸۰] اصحاب الرسول: ص ۲۶۸ به نقل از مسلم: ح ۱۲۳۱. [۸۱] مختصری از زندگانی یاران پیامبر ص: ص ۱۸۷.
حضرت سعید بن زید س نیز همچون بقیهی شاگردان پیامبر صبعضی از احادیث صحیح را برای امت اسلامی روایت نموده است.۴۸ حدیث از رسولالله ص از طریق ایشان نقل شده است.
به عنوان نمونه حدیث هشدار به ظالمان که نقل کردیم و نیزحدیث عشره مبشّره از طریق ایشان روایت شده است.
عَن سعيدٍ س: اَنَّ النّبيَّ ص قال:
«أبوبكر في الجَنّة وعمر في الجَنّة، وعثمان في الجَنّة، وعلي في الجَنّة، وطلحة في الجَنّة، والزبير في الجَنّة، وعبدالرِّحمن بن عوف في الجَنّة، وسعد بن أبيوقاص في الجَنّة، وسعيد فيالجنّة، و أبوعبيدة بن الجرّاح فيالجَنَّة» [۸۲].
پیامبر ص فرمود: «ابوبکر، عمر، عثمان، علی، طلحه، زبیر، سعد،سعید، عبدالرحمن بن عوف و ابوعبیده بهشتی هستند».
سعید بن حبیب : گوید:
این ده نفر با پیامبر ص در یکجا خواهند بود؛ چراکه اینان در جنگهادر جلو پیامبر ص و در نمازها پشت سر آن حضرت صقرار داشتند. واینها کسانی هستند که از سوی شخصیتی مژدهی بهشت را دریافت کردهاند کهاز روی هوی و خواهش نفس سخن نمیگوید، بلکه هر آنچه میگوید وحیخداوندی است. پس این ده نفر را دهیار بهشتی «عشره مبشّره» گویند [۸۳].
[۸۲] ابنماجه: ح ۱۳۳. و ترمذی از طریق عبدالرحمن بن عوف: ح ۳۷۴۷. مسند احمد: ج۱، ص ۱۹۳. [۸۳] شباب حول الرسول: ص ۹۴.
حضرت سعید س پس از چند دهه مبارزه و جهاد، ارشاد و تبلیغ و... ندای پروردگارش را لبیک گفت، که او را به سوی خویش و به دخول در جمع همرزمان پیشین و نیز هم مجلس شدن با سرورش فرا میخواند:
﴿يَٰٓأَيَّتُهَا ٱلنَّفۡسُ ٱلۡمُطۡمَئِنَّةُ ٢٧ ٱرۡجِعِيٓ إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةٗ مَّرۡضِيَّةٗ ٢٨ فَٱدۡخُلِي فِي عِبَٰدِي ٢٩ وَٱدۡخُلِي جَنَّتِي ٣٠﴾ [الفجر: ۲۷-۳۰].
«[به هنگام مرگ به روح مؤمن گفته شود] اى نفس آرام گیرنده * خشنود خدا پسند به سوى پروردگارت باز گرد * و در زمره بندگان [نیک] من در آى * و [نیز] به بهشت من در آى».
حضرت سعید بن زید س در سال ۵۰ هجری در سن ۷۳ سالگی در محلی خارج از مدینه به اسم «عقیق» وفات یافت. حضرت عبدالله بن عمر ـ ک ـ یا سعد بن ابیوقاص س ایشان را غسل داده و سپس در قبرستان بقیع به خاک سپردند [۸۴].
[۸۴] اسدالغابة: ج۲، ص ۲۵۵. اصحاب الرسول: ص ۲۷۰.
* از پیشگامان نخستین اسلام.
* از مهاجران راه اسلام.
* یکی از عشره مبشّره.
* یکی حاضران بر کوه حراء.
* مجاهد بزرگ اسلام.
* یکی از مسبَّبان مسلمان شدن حضرت عمر س.
* از فرماندهان سپاه اسلام در فتح شام.
* اولین والی شام در اسلام.
* یکی از مشاوران صدّیق حضرت ابوبکر و عمر ک.
* یکی از مستجاب الدعوات.
ـ قرآن کریم: با ترجمه دکتر مصطفی خرّمدل.
ـ صحیح بخاری: امام محمد بن اسماعیل بخاری، دارالارقم بیروت.
ـ صحیح مسلم: امام أبوالحسین مسلم نیشابوری، دار احیاء التراث.
ـ سنن ترمذی: امام محمد بن عیسی ترمذی، دارالفکر.
ـ مُسند احمد: امام أحمد بن حنبل، درالفکر.
ـ مشکاة المصابیح: علامه خطیب تبریزی، دارالكتب العلمية.
ـ البداية والنهاية: حافظ أبوالفداء إسماعیل بن کثیر، دارالتقوی.
ـ أسد الغابة في معرفة الصحابة: عزّالدین ابن اثیر جزری، درالفکر.
ـ حياة الصحابة: شیخ یوسف کاندهلوی، دار إحیاء التراث العربی.
ـ الإصابة فی تمییز الصحابة: شیخ ابن حجر عسقلانی، دارالکتب العربی.
ـ الطبقات الکبری: ابن سعد، دارالفکر.
ـ سیر أعلام النبلاء: امام شمسالدین ذهبی، مؤسسة الرسالة.
ـ رجال حول الرسول: خالد محمد خالد، دارالفکر.
ـ شباب حول الرسول، لجنة التحقیق فی دار القلم العربی بحلب.
ـ صور من حیاة الصحابة، رأفت باشا، مؤسسة الرسالة.
ـ أنیس الطالبین، صفوک سعدالله المختار، مكتبة النهضة، بغداد.
ـ أصحاب الرسول: ابوعمار محمود المصری، دارالتقوی.
ـ مختصر زندگانی یاران پیامبر ص، رأفت پاشا، سید طاهر حسینی، احسان.
ـ داستان زندگی حضرت عمر س، شیخ علیطنطاوی، ابوبکر حسنزاده، کردستان.
ـ پیام سیره نبوی به مردم عصر حاضر، امام سید ابوالحسن ندوی، ترجمه عبدالقادر دهقان، صدیقی زاهدان.