گفتگویی آرام با دکتر محمد حسینى قزوینى شیعه اثناعشرى
به قلم:
پروفسور احمد الغامدی
استاد آموزش عالی دانشکدۀ عقیده - دانشگاه أم القری
ترجمه:
استاد محمد حسينی
الحمد لله رب العالمين والصلوة والسلام على رسوله الأمين» وبعد:
خداوند این امت را گرامی داشته است، زیرا آن را بهترین امت قرار داده، و بهترین پیامبر، یعنی محمد بن عبداللهص را برای آن برگزیده است. و بهترین کتاب، یعنی قرآن را بر پیامبر امت نازل فرموده، و بهترین سرزمین، یعنی مکه را برای پیامبر انتخاب کرده است. و یاران پیامبر را بهترین همراه قرار داده که به افتخار همراهی با برترین انسان دست یافتهاند، و نیز قرآن در عصر آنها نازل میشد و اقدامات آنان را زیر نظر داشت، و آنان را تصفیه و وجودشان را از احساسات نادرست پاک میکرد، و برای بدوش گرفتن آخرین رسالت الهی که خدواند میخواست که بهترین و والاترین رسالهها باشد از آنان نسلی الهی آماده میکرد تا آن که درخت ملت مؤمن شکوفا شد و به بار نشست آنگاه خداوند پیامبرش را به سوی خود فرا خواند و آن حضرت از جهان دیده فرو بست، مؤمنان جای او را گرفتند و از دین پاسداری نمودند و در راه دین جهاد کردند، و آن دسته از عربهایی که مرتد شدند را دوباره به دین باز گرداندند، سپس به هر سوی دنیا رخت سفر بسته و دین را منتشر کردند و مناطق را فتح نمودند. و همه لشکرهای دنیا در مقابل آنان عقبنشینی کردند و همه قدرتهای جهان در برابر آنان از هم فرو پاشیدند، و همه این افتخارات به برکت ایمان آنها و یاری خداوند نصیب آنان میگردید. و این نسل مؤمن مجاهد قبل از اینکه از دنیا بروند پرچم اسلام را تقریباً در یک چهارم جهان بر افراشتند و پایههای دین را محکم نموده و قرآن را به مردم رسانیده و سنت را روایت کردند و خداوند بوسیله آنها به اسلام عزت بخشید.
پس امت اسلام در همه خوبیها مدیون اصحاب پیامبر است و هرکسی که به دین عمل کند آنان در پاداش او شریک هستند. بنابراین چه کسی میتواند به مقام آنها برسد؟ خداوند از آنها راضی باد و بهترین پاداش را به آنان بدهد.
اما بعد از سپری شدن عصر آن بزرگان در میان امت بدعتها و گمراهیها و انحرافات و اختلافاتی پدید آمد که علت بعضی از این مشکلات جهالت و هوا پرستی بود و علت پارهای دیگر گریز از هدایت و حقیقت بود. هرکس برای ترویج بدعت و گمراهی خود روایاتی دروغین و ضعیف به پیامبر و اهل بیت او نسبت میداد و این روایات دروغین را در میان احادیث جای دادند و متأسفانه بسیاری فریب این روایات را خوردند. و بدون تحقیق آن را نقل کرده و از آن استدلال نمودند، و فرقهها و گروههایی پدید آمد و سبب ایجاد دشمنیها گردید و در نتیجه امت دچار تفرقه شد که بدترین تأثیر را در تاریخ بر امت گذاشت.
اما امروز از آن جا که دایره فرهنگ گسترش یافته و بسیاری از موانع برطرف شدهاند و دیدار مخالفان با یکدیگر آسان گردیده و شرایط گفتگو آماده است.
مخالفان در درون جوامع اسلامی به راحتی میتوانند با یکدیگر گفتگو کنند و همچنین شرایط گفتگو با کافرانی که خارج از جامعه اسلامی هستند مهیاست، بنابراین میبایست از این فرصت استفاده شود و با بحث و گفتگوی آرام و به نیکی و به دور از فحش و ناسزا برای بررسی اختلافات تلاش شود و به قضایای مورد اختلاف و دلایلی که از آن استدلال میشود تمرکز شود زیرا هر مخالفی شبهه و دلیلی دارد (چه صحیح و چه ضعیف) که از آن استدلال میکند.
و هرکسی که در این مورد گفتگو میکند باید در گفتگوی خود جدی باشد و بکوشد تا آنچه را که طرف مخالف میگوید بفهمد و به قواعد زبان عربی که قرآن بر آن نازل شده و پیامبر به آن سخن گفته است آشنا و به روش و اصول استدلال پایبند باشد، و همچنین نباید در گفتگو و مناظره از احادیث نادرست و دروغین استدلال کرد و همچنین به کتابهای تاریخ و ادب که آکنده از روایات درست و نادرست هستند نباید استناد کرد. چون وقتی که روایات منسوب به پیامبرص و اهل بیت از دروغ در امان نمانده است پس چگونه میتوان به دیگر روایتها بدون تحقیق و بررسی اعتماد کرد.
کتابی که پیش رو دارید گفتگویی است که اینجانب با یکی از علمای شیعه امامی انجام دادهام که در میان شیعیان ایران از جایگاه علمی بالایی برخوردار است و اینجانب با او رفاقت و دوستی دارم و او هر وقت که به مکه مشرف میشود به دیدارم میآید، و اگر این مطالب مربوط به مسئلهای عقیدتی نمیبود که دانستن آن برای هر مسلمانی – چه شیعه و چه سنی – مهم است من آن را چاپ و نشر نمیکردم.
بنابراین از استاد ابوالمهدی به خاطر نشر این نوشته معذرت میخواهم، و همچنین از او به خاطر ذکر جملاتی تند در کتاب پوزش میطلبم که در این چاپ (دوم) بسیاری را تصحیح کردهام و امیدوارم که آنچه از قلم افتاده در چاپهای آینده اصلاح کنم.
و اینجانب بعد از باز بینی سریع کتاب، تغییرات ذیل را در آن اجرا نمودم:
۱- همه عناوینی که برای پاراگرافها وضع کرده بودم حذف نمودم.
۲- برخی عبارات را تصحیح و ویرایش نمودهام.
۳- پارهای از پاسخها را اصلاح و ویرایش نمودهام.
۴- پاسخهایی افزودهام.
در پایان امیدوارم که خداوند این کتاب را سودمند قرار دهد و مسلمین را بر پیروی از حق و هدایت متحد گرداند.
در تاریخ ۱/۵/۱۴۲۷ تحریر گردید.
پروفسور احمد بن سعد حمدان الغامدی مکه مکرمه.
الحمدلله رب العالمن والصلوة والسلام على رسوله الأمين، وبعد:
در ماه رمضان سال ۱۴۲۳ ه دکتر ابو مهدی محمد حسینی قزوینی «استاد یکی از دانشگاههای ایران، بلکه او در هشت دانشگاه تدریس میکند – همان طوریکه خودش برایم گفته بود-» در خانهام به دیدارم آمد و اظهار علاقه کرد که با همدیگر گفتگو و بحثی در مورد قضایای مورد اختلاف اهل سنت و شیعه امامی داشته باشیم. من موافقت نمودم و سخنانی به عنوان مقدمۀ بحث ایراد نمودم که تفاصیل آن سخنان مقدماتی را کاملاً به خاطر ندارم، زیرا فکر نمیکردم که ارتباط من با او ادامه مییابد و بعد از گذشت دو سال از آن دیدار، آن سخنان را یادداشت میکنم.
اما خلاصه ای آنچه قبل از آغاز بحث به او گفتم این بود. به او گفتم که خداوند پیامبران را مبعوث میکند تا حجت را بر مردم اقامه نماید چنان که میفرماید: ﴿رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾ [النساء: ۱۶۵].
«پیغمبران را فرستادیم تا مژده رسان، و بیم دهنده باشند و بعد از آمدن پیغمبران حجت و دلیلی بر خدا برای مردمان باقی نماند».
سپس خداوند محمدص را به عنوان آخرین پیامبر فرستاد و بعد از او پیامبر نمیآید تا دین مردم را تصحیح کند به جز عیسی÷ که در آخر الزمان میآید ولی از آئین پیامبر مان محمدص پیروی میکند.
پس بنابراین باید خداوند برای آخرین پیامبر اسباب موفقیت واقامه حجت را فراهم کند تا مردم عذری نداشته باشند.
و موفقیت پیامبر و اقامه حجت زمانی کاملاً انجام میشود که چند چیز متحقق باشند که برخی عبارتند از:
اول: اینکه کتابی که بر پیامبر نازل میفرماید پاسخگوی همه نیازهای دینی مردم باشد.
دوم اینکه: خداوند باید این کتاب را از هر نقص و اضافه شدن محفوظ بدارد تا بوسیله آن اقامه حجت شود.
سوم: باید مردانی را فراهم نماید که این دین را حفاظت میکنند و آن را به مردم میرسانند.
پس آیا این امور در دعوت پیامبر تحقق یافتهاند یا نه؟ از دیدگاه اهل سنت این امور تحقق یافتهاند اما از دیدگاه شیعه امامی این امور تحقق نیافتهاند. اهل سنت میگویند: کتابی که خداوند نازل فرموده برای امت کافی است، و برای شناخت دین امت را کفایت میکند و با وجود آن به دلیل دیگری نیازی نیست، و خداوند این مطلب را در چند آیه تأکید کرده است. چنان که میفرماید: ﴿إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ﴾ [الإسراء: ۹].
«این قرآن به راهی رهنمود میکند که مستقیمترین راهها (برای رسیدن به سعادت دنیا و آخرت) است».
و خداوند میفرماید: ﴿أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ﴾ [محمد: ۲۴].
«آیا دربارۀ قرآن نمیاندیشند».
و میفرماید: ﴿فَذَكِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ يَخَافُ وَعِيدِ٤٥﴾ [ق: ۴۵].
«کسانی را به وسیلۀ قرآن پند و اندرز بده که از بیم دادن و تهدید کردن من میترسند».
و میفرماید: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ﴾ [النساء: ۵۹].
«ای کسانی که ایمان آوردهاید از خدا (با پیروی از قرآن) و از پیامبر اطاعت کنید و از کارداران و فرماندهان مسلمان خود پیروی کنید و اگر در چیزی اختلاف داشتید آن را به خدا و پیغمبر عرضه کنید».
و خداوند به حفظ قرآن متعهد شده است بنابراین چیزی به قرآن اضافه نمیشود و نیز چیزی از آن کم نمیگردد.
و خداوند بهترین مردم را برای همراهی پیامبرص فراهم نمود که به او ایمان آوردند و او را یاری کردند، و بعد از آن حضرت، پرچم جهاد و دعوت و تعلیم را به دوش گرفتند، و اینک میبینیم که دین اسلام یک چهارم جهان را تحت پوشش قرار داده و همواره تر و تازه است که هرکس به دنبال حق باشد بوسیله آن راهیاب میگردد.
این است عقیده اهل سنت.
اما شیعه امامیه ادعا میکنند که قرآن برای امت کافی نیست و باید امامی باشد که قرآن را برای مردم بیان میکند، اما این امام نتوانست این کار را بکند یعنی امام بود ولی قدرت اجرایی نداشت! و اغلب علمای شیعه گذشته ادعا میکنند که قرآن ناقص است، پس بنابراین نمیتوان به آن اعتماد کرد چون ما نمیدانیم که چه مطالبی از قرآن کم گردیده است، و وقتی از آن کم شد حتماً به آن چیزهائی اضافه شده است.
و همه شیعهها ادعا میکنند که اصحاب پیامبر که با توجه به آنچه در کتابها آمده تعدادشان ده هزار نفر بوده است، بعد از وفات پیامبر به جز چهار نفر همه مرتد شدهاند و به پیامبرص خیانت کردهاند.
و اینگونه شیعه حکم کردهاند که این دین از همان لحظه اول ناکام بوده و شکست خورده است:
- قرآن در تأثیر گذاری ناکام بوده و موفق نشده است.
- پیامبر نیز در تربیت موفق نشده و شکست خورده است.
این بود معنای آنچه که در آغاز بحث به او گفتم. سپس میان من و او گفتگویی شد که بقیۀ تفاصیل آن را به خاطر ندارم.
اما استاد ابو مهدی در اثنای گفتگو و بحث بسیار مؤدب بود و وقتی اسامی اصحاب برده میشد میگفت: رضی الله عنهم و هر وقت با او دیدار داشتم او به من اینگونه نشان میداد.
سپس در مورد تصحیح احادیث گفتگویی شد و این سوال را مطرح کرد که آیا وقتی علمای اهل سنت حدیثی را صحیح قرار دهند آن حدیث پذیرفته میشود؟
گفتم: علمای حدیث اهل سنت برای پذیرفتن و نپذیرفتن حدیث ضوابطی وضع کردهاند، که هر گاه همه این ضوابط در حدیث رعایت شده باشد آن حدیث مورد قبول است و اگر در این ضوابط اشکالی باشد با توجه به آن در مورد حدیث حکم میشود.
و اگر فردی از علما با این ضوابط مخالفت کند و حدیثی را صحیح قرار دهد طبق ضوابط حکم میشود، بنابراین میبینیم که عالمی حدیثی را صحیح قرار میدهد و عالمی دیگر با او مخالفت میکند و گوشزد مینماید که شرایط صحت این حدیث مشکل دارند. و گاهی عالمی یک راوی را ثقه و مورد اعتماد قرار میدهد اما عالمی دیگر به نقصی در شرایط ثقه قرار دادن او پی میبرد و با آن عالمی که او را ثقه قرار داده مخالفت میکند. بنابراین، اهل سنت دارای منهج و شیوهای هستند که این منهج به نفع یا علیه آنها حکم میکند [۱].
و در حاشیه این بحث و گفتگو در مورد اموری دیگر نیز گفتگو و بحث شد.... و سپس دیدار ما به پایان رسید، و بعد از آن دکتر قزوینی قبل از ترک مکه مکرمه نامهای دو صفحهای برای من فرستاد که در این نامه در مورد بعضی از احادیث و مسایلی دیگر پرسیده بود.
من پاسخهای مختصری به او دادم که در این پاسخها بیشتر به امور عقلی تکیه کرده بودم زیرا اقوال و گفتههای اهل سنت برای آنها قانعکننده نیست.
بعد از گذشت یک سال و سه ماه تقریباً، او فاکسی برایم فرستاد که در آن گفته بود که او تقریباً پانصد ساعت پاسخهای مرا مورد بررسی قرار داده و به کتابهای اهل سنت و شیعه مراجعه کرده است و بعد از آن در رد نامه من بحثی در پنجاه و دو صفحه نوشته است.
در نیمه ماه ربیع الثانی ۱۴۲۵هـ این پژوهش و بحث به دست من رسید، وقتی آن را مطالعه نمودم دیدم که پژوهشی شگفتآور و عجیب است. شیوه این پژوهش عجیب بود و به طرز عجیبی نتیجهگیریهایی شده بود دلایل نیز عجیب و مفاهیم آن پیچیده و عجیب و غریب بودند. از این رو لازم دیدم که این پژوهش را بررسی و مورد نقد قرار دهم و از عجایب و اشتباهات آن پرده بر دارم. بنابراین پارهای از وقتم را به این امر اختصاص داده و این بحث را که دو ماه طول کشید نوشتم، بیشتر این مطالب را در مکه به رشته تحریر در آوردم و سپس در بیرون از مکه آن را تکمیل نمودم.
و از اینکه این بحث خوب ترتیب داده نشده پوزش میطلبم، چون که از قبل برای چنین کاری برنامهریزی و آمادگی نشده بود. و بلکه رد و پاسخی بود بر پژوهشی که شامل مسایل گوناگون و متنوعی بود و گاهی ضرورت بحث اقتضا میکند که مطالبی تکرار شود، و اضافه بر این، دوست داشتم در کمترین فرصت به همراه عمره گذاران قبل از ماه رمضان در همان سال پاسخ را به استاد ابو مهدی بفرستم.
سخنان استاد ابو مهدی را به صورت پراکنده در بیش از صد و شصت پاراگراف ذکر کردهام که به هر پاراگرافی پاسخ داده شده است. و نامههایی که در طی بحث بین من و او رد و بدل شده است را آوردهام تا در آمدی بر بحث باشد.
همه این تلاشها برای آن شده است تا این پژوهش، او و هر شیعهای را بیدار کند و آنها را متوجه نماید که عقایدشان خطرناک و قواعد و اصولشان سست و ضعیف است، و هر چه زودتر قبل از رخت بر بستن از دنیا خودشان را دریابند، و این کتاب را «گفتگویی آرام با دکتر قزوینی شیعه اثناعشری» نامیدم.
از باریتعالى خواهانیم که حقیقت را به ما بنمایاند و توفیق آن دهد که در راه حقیقت قدم نهیم، و زشت و باطل را بر ملا ساخته، و ما را یاری دهد تا از آن دوری کنیم.
صلوات و سلام و درود بر پیام آور توحید و بر خاندان و یاران و پیروان بر حق او تا روز جزاء.
بقلم: استاد دکتر احمد بن سعد حمدان غامدی
مکه مکرمه
[۱] به یاری خدا در قسمت بحث منهج اهل سنت و جماعت بیشتر به این موضوع خواهیم پرداخت.
برادر محترم و پژوهشگر استاد دکتر احمد سعد حمدان سلام علیکم.
با تشکر بی دریغ از جنابعالی، و با سپاس بی پایان که در سایۀ مهماننوازی و اخلاق نیکو مرا شرمندۀ خویش ساختید.
اینجانب از حضرت عالی نهایت استفاده را بردم و امیدوارم که این دیدارها ادامه یابد و آخرین دیدارم با شما نباشد.
در پایان پرسشهایی را از جناب عالی دارم که امیدوارم به آن پاسخهای مستدل و قانع کنندهای بدهید.
چه میفرمایید شما در مورد آنچه بخاری و دیگران روایت کردهاند که شماری از اصحاب در روز قیامت به جهنم میروند و پیامبر خدا میفرماید: (پروردگارا! اصحاب من! اصحاب من! گفته میشود: چه میدانی که بعد از تو چه کردند، آنها بعد از وفات تو مرتد شدند و به عقب بازگشتند).
آیا مفهوم این روایات با مقوله اعتماد به صحابه و ثقه دانستن آنها مخالف نیست؟
در مورد اینکه اصحاب یکدیگر را ناسزا گفتهاند چه میگویید؟ این ناسزا گفتن ناسزا گوینده را فاسق قرار نمیدهد؟ آیا اجتهاد و اشتباه در آن که یک پاداش دارد مختص اصحاب است یا اینکه شامل دیگر فقها و اهل فتوا هم میشود؟ در مورد کارهایی که با یکی از صحابه شده و مشارکتهایی که در قتل او شده چه میگویید؟ آیا در مورد کسانی که در قتل یک صحابی مشارکت داشتهاند گفته میشود که آنها اجتهاد کرده و به خطا رفتهاند و یک پاداش به آنها میرسد یا اینکه چنین نیست؟
در روایات متعددی آمده که پیامبرص فرموده است: (فاطمه پاره تن من است، هرکس به او آزار برساند مرا آزار داده است)، و همچنین روایت شده که فاطمه با ابوبکر قطع رابطه کرد، و یا از او ناراحت شد، و تا وقتی که وفات نمود با ابوبکر حرف نزد. چنان که شما در سخنان خود به صراحت گفتید که فاطمه در حالی وفات یافت که از ابوبکر ناراحت بود؟ آیا این قضیه با فرموده الهی منافات ندارد که میفرماید: ﴿إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ﴾ [الأحزاب: ۵۷].
«کسانی که خدا و پیامبرش را آزار میدهند».
در روایات زیادی آمده است که پیامبر به هنگام وفاتش فرمود: (بیایید تا برایتان چیزی بنویسم که بعد از آن هرگز گمراه نخواهید شد. و عمر نگذاشت که پیامبر این کار را بکند و گفت: درد بر پیامبر غلبه یافته است و قرآن پیش شماست، کتاب خدا برای ما کافی است، طوری که پیامبر ناراحت شد و فرمود: از پیش من بلند شوید).
آیا عمر مصالح و منافع امت را بهتر از پیامبر میدانست؟ و آیا پیامبر نمیداند که قرآن برای مردم کفایت میکند؟ و آیا این با فرمودۀ الهی منافات ندارد که میفرماید: ﴿وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى٣ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى٤﴾ [النجم: ۳-۴].
پیامبر از روی هوا و هوس سخن نمیگوید و آن جز وحی که وحی میشود چیزی دیگر نیست.
و از جناب عالی شنیدم که گفتید که گفته الهی که: ﴿وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ﴾ [النور: ۲۶]. «زنان پاکیزه از آن مردان پاکیزه هستند».
بر این دلالت میکند که عایشه همسر پیامبر پاک بوده است چون پیامبر از پاکان بوده است جناب عالی در توجیه این آیه چه میفرمایید؟
که خداوند میفرماید: ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَامْرَأَتَ لُوطٍ كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَيْنِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ يُغْنِيَا عَنْهُمَا مِنَ اللَّهِ شَيْئًا وَقِيلَ ادْخُلَا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ١٠﴾ [التحريم: ۱۰].
«خداوند از میان کافران زن نوح و زن لوط را مثل زده است. آنان در حبالۀ نکاح دو تن از بندگان خوب ما بودند و به آن دو خیانت کردند و آن دو نتوانستند در پیشگاه الهی کمترین کاری برای ایشان بکنند و گفته شد: به دوزخ در آئید همراه با همه کسانی که بدان در میآیند».
آیا نوح پیامبر و لوط پاک نبودند؟
و شما در میان سخنان خود اشاره کردید که من معتقدم نود درصد آنچه در کافی از امام صادق روایت شده دروغ میباشند. این سخن شما را چگونه میتوان با آنچه ذهبی گفته است تطبیق داد، ذهبی میگوید: اگر حدیث این راویان شیعه رد شود تعداد زیادی از احادیث نبوی از دست خواهند رفت و این فساد آشکاری است. (میزان الاعتدال ۱/۵۶، سیر اعلام النبلاء ۱/۵۹ تهذیب الکمال ۲).
سپاسگذاریم اگر سخن تان مستدل با دلایل قاطع و قانع کننده باشد.
ابو مهدی محمد حسینی قزوینی
(این نامه ایشان بدون کوچکترین تغییر است).
ج پاسخ به حدیث بخاری در مورد اینکه اصحاب از ورود به حوض منع میشوند.
پاسخ به این سؤال نیاز به مقدمهای دارد که قبل از پاسخ این پرسش باید فضیلت اصحاب بیان شود...
فضیلت اصحاب با دلایل قاطعی از قرآن و سنت ثابت است و آنها از سوی خداوند و پیامبرش مورد تأیید قرار گرفتهاند:
أ) قرآن کریم:
۱- خداوند متعال میفرماید: ﴿وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ١٠٠﴾ [التوبة: ۱۰۰].
«پیشگامان نخستین مهاجرین و انصار، و کسانی که به نیکی روش آنان را در پیش گرفتند و راه ایشان را به خوبی پیمودند، خداوند از آنان خوشنود است و ایشان هم از خدا خوشنودند و خداوند بهشت را برای آنان آماده ساخته است که در زیر آن رودخانهها جاری است و جاودانه در آن جا میمانند این است پیروزی بزرگ و رستگاری سترگ».
در این آیه خداوند همه مهاجرین و انصار را بدون قید و شرط ستوده است؛ چون (ال) برای عموم است و همچنین همه کسانی را که به نیکی روش آنان را در پیش گرفتهاند، و راه ایشان را به خوبی پیمودهاند ستوده است. و کلمه «متبعون» را با قید «احسان» ذکر کرده است، یعنی آنان که با نیکویی پیروی ایشان نمودند و این اصل است. و با توجه به آیه، هیچکسی از مهاجرین و انصار را نمیتوان از زمره ستایش شدهگان بیرون کرد مگر با دلیل قطعی. و آیه در این مورد کاملاً واضح و روشن است. (من در ذهن خود اصحاب که اساس جامعه نخستین اسلامی بودند و خداوند آنها را به «پیشگامان» توصیف نموده میآوردم).
بعد از مهاجرین و انصار خداوند کسانی را ستوده که از مهاجرین و انصار به خوبی پیروی کردهاند، و این گروه اهل سنت هستند نه شیعه، چون شیعیان مهاجرین و انصار را کافر قرار میدهند و یا آنها را مذمت میکنند. و همه متأخرین شیعۀ امامیه (یعنی آنانی که بعدها «رافضه» یا شیعه اثناعشری نامیده شدند)، بدون استثناء باورشان در مورد اصحاب همین است.
۲- خداوند متعال میفرماید: ﴿مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعًا سُجَّدًا يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِيمًا٢٩﴾ [الفتح: ۲۹].
«محمد فرستادۀ خدا است، و کسانی که با او هستند در برابر کافران تند و سرسخت، و نسبت به یکدیگر مهربان و دلسوزند ایشان را در حال رکوع و سجود میبینی. آنان همواره فضل خدای را میجویند و رضای او را میطلبند نشانۀ ایشان بر اثر سجده در پیشانیهایشان نمایان است. این توصیف آنان در تورات است و اما توصیف ایشان در انجیل چنین است که همانند کشتزاری هستند که جوانههای خود را بیرون زده و آنها را نیرو داده و سخت نموده و بر ساقههای خویش راست ایستاده باشد بگونهای که برزگران را به شگفت میآورد تا کافران را به سبب آنان خشمگین کند خداوند به کسانی از ایشان که ایمان بیاورند و کارهای شایسته بکنند آمرزش و پاداش بزرگی را وعده میدهد».
خداوند در این آیه میفرماید که او خود اصحاب را تربیت نموده و مورد توجه قرار داده است. همان طور که گیاهی که از زمین میروید مورد توجه و عنایت قرار میگیرد تا آن که رشد میکند و میرسد و کامل میشود. و فرموده است که این رشد سبب خشمگین شدن کافران میشود. پس هرکس با آنها دشمنی و کینه بورزد وعید و تهدید الهی شامل حال او میگردد.
۳- و میفرماید: ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولَئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ﴾ [الأنفال: ۷۲].
«بیگمان کسانی که ایمان آوردهاند و مهاجرت کردهاند و با جان و مال خود در راه خدا جهاد نمودهاند و کسانی که پناه دادهاند و یاری کردهاند برخی از آنان یاران برخی دیگرند».
تا اینکه میفرماید: ﴿وَالَّذِينَ كَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ إِلَّا تَفْعَلُوهُ تَكُنْ فِتْنَةٌ فِي الْأَرْضِ وَفَسَادٌ كَبِيرٌ٧٣ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ٧٤﴾ [الأنفال: ۷۳-۷۴].
«و کسانی که کافرند برخی یاران برخی دیگرند. اگر چنین نکنید فتنه و فساد بزرگی در زمین روی میدهد. بیگمان کسانی که ایمان آوردهاند و مهاجرت کردهاند و در راه خدا جهاد نمودهاند و همچنین کسانی که پناه دادهاند و یاری کردهاند آنان حقیقتاً مؤمن و با ایمانند و بر آنان آمرزش گناهان (از سوی خداوند) و روزی شایسته است».
خداوند در این آیه میگوید که مهاجرین که در راه خدا جهاد کردهاند و انصار که آنها را یاری نمودهاند مؤمنان حقیقی هستند و به آنها نوید آمرزش و روزی شایسته داده است.
آیا این ستایش خدا بر مهاجرین و انصار نیست و آیا خداوند اینجا بر ایمان آنها تأکید نمیکند؟ پس هرکس در مورد ایمان آنها شک کند در حقیقت خداوند را تکذیب کرده است. و خداوند عالم غیب است و خواسته است که سخن هرکسی که بعد از آنها میآید و به آنها طعنه میزند را رد کند.
۴- و خداوند میفرماید: ﴿لَا يَسْتَوِي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَقَاتَلَ أُولَئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذِينَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَقَاتَلُوا وَكُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَى﴾ [الحديد: ۱۰].
«کسانی از شما که پیش از فتح مکه انفاق کردهاند و (در راه خدا) جنگیدهاند (با دیگران) برابر و یکسان نیستند آنان درجه و مقامشان فراتر و برتر از درجه و مقام کسانی است که بعد از فتح (مکه) بذل و بخشش نمودهاند و جنگیدهاند اما به هر حال خداوند به همه وعدۀ پاداش نیکو میدهد و او آگاه از هر آن چیزی است که میکنید».
این آیه کریمه کسانی را که قبل از فتح مکه ایمان آوردهاند و در راه خدا بذل و بخشش نمودهاند و برای اعلای کلمه الله جنگیدهاند میستاید و میگوید که کسانی بعد از ایشان آمدهاند به مقام و درجه آنها نمیرسند، و این گواهی بزرگی از سوی خدا است.
۵- و خداوند میفرماید: ﴿لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ وَأَمْوَالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا وَيَنْصُرُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُولَئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ٨ وَالَّذِينَ تَبَوَّءُوا الدَّارَ وَالْإِيمَانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَيُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ٩﴾ [الحشر: ۸-۹].
«(مقام بلند یا غنائم) از آنِ فقرای مهاجرینِ است که از خانه و کاشانه و اموال خود بیرون رانده شدهاند. آن کسانی که فضل خدا و خوشنودی او را میخواهند، و خدا و پیغمبرش را یاری میدهند اینان راستگویانند. و آنان که پیش از آمدن مهاجرین خانه و کاشانۀ (آئین اسلام) را آماده کردند و ایمان را (در دل خود استوار داشتند) کسانی را دوست میدارند که به پیش ایشان مهاجرت کردهاند و در درون احساس و رغبت نیازی نمیکنند به چیزهایی که به مهاجرین داده شده است و ایشان را بر خود ترجیح میدهند هر چند که خود سخت نیازمند باشند. کسانی که از بخل نفس خود نگاهداری و مصون و محفوظ گردند ایشان قطعاً رستگارند».
ببینید که چقدر قرآن مؤمنان را زیبا تقسیم کرده است: مهاجرین... انصار... وکسانی که پیرو آنها هستند و مهاجرین و انصار را دوست میدارند و برایشان دعا میکنند و نسبت به آنها کینه و دشمنی نمیورزند.
جایگاه شیعه امامیه در این تقسیمبندی کجاست؟ و جایگاه اهل سنت کجاست؟
اینها برخی از آیاتی بودند که اصحاب پیامبر را که برای بر افراشتن پرچم اسلام جهاد کردند و جهان اسلام مدیون آنهاست، میستاید. سپس بعد از آنان نسلهای اهل سنت آمدند تا مسیر آنان را تکمیل کنند، و آنها سرزمینهای بزرگی را فتح نمودند و دین اسلام را به دیگران انتقال دادند و تعلیمات آن را به ایشان آموختند!!
پس کجاست آن سرزمینهایی که اهل تشیع فتح کردهاند؟!
از عقیده اهل تشیع چنین بر میآید که دین اجرا نشده است؛ زیرا ایشان بر این عقیدهاند که اصحاب بعد از وفات پیامبرص به پیامبر خیانت کردند و فرمان او را اجرا نکردند، و ائمه اهل تشیع بعد از علیس آمدند و نتوانستند دین را به مردم برسانند چون آنها قدرتی نداشتند.
پس طبق گفته آنها دین راستین به پیروزی نرسیده است! و فقط شیعیان بودند که به صورت پنهانی به دین عمل میکردهاند، و این گفتۀ شیعه با قرآن کریم مخالف است. خداوند میفرماید: ﴿وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا يَعْبُدُونَنِي لَا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئًا وَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذَلِكَ فَأُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ٥٥﴾ [النور: ۵۵].
«خداوند به کسانی از شما که ایمان آوردهاند و کارهای شایسته انجام دادهاند وعده میدهد که آنان را حتما جایگزین در زمین خواهد کرد همانگونه که پیشینیان را جایگزین (طاغیان و باغیان ستمگر) قبل از خود کرده است. همچنین آئین ایشان را که برای آنان میپسندد حتماً (در زمین) پا بر جا و برقرار خواهد ساخت و نیز خوف و هراس آنان را به امنیت و آرامش مبدل میسازد. تنها مرا میپرستند و چیزی را شریک من نخواهند ساخت. کسانی که پس از آن (وعدۀ راستین) کافر شوند آنان فاسق هستند».
آیا این وعدۀ الهی تحقق نیافت؟! بله، خداوند به امت اسلامی قدرت داد و آنها را در زمین جایگزین کرد و مردم در دوران حکومتهای اسلامی احساس آرامش و امنیت میکردند.
ب) فضیلت اصحاب در سنت:
۱- از ابو سعید خدریس روایت است که گفت: پیامبرص فرمود: «به اصحاب من ناسزا نگویید، اگر فردی از شما به اندازۀ کوه احد انفاق کند به اندازۀ یک مد آنها (واحد وزنی است) و یا به اندازۀ نیم آنها نمیرسد» [۲].
این سخن را پیامبر ص به خالدس گفت، وقتی که خالدس به عبدالرحمن بن عوفس ناسزا گفت، عبدالرحمن از پیشگامان بود و خالد از کسانی. بود که بعد از او مسلمان شده بودند.
۲- عبدالله بن مسعودس از پیامبرص روایت میکند که فرمود: «بهترین مردم کسانی اند که در عصر من هستند سپس کسانی که بعد از آنها میآیند و سپس کسانی که بعد از آنها میآیند....» [۳].
فضایل اصحاب به طور عموم و به نام هر یک به تنهایی در صحیحین و غیره زیاد آمدهاست که میتوانید به آن مراجعه نمایید.
و شما میدانید که محققین اهل سنت در صحت روایت تحقیق میکنند و در راویان دقت مینمایند، به خصوص بخاری و مسلم، فقط احادیثی را روایت کردهاند که صحیح است.
[۲] بخاری (حدیث ۳۶۷۳) و مسلم (حدیث ۲۵۴۱). [۳] بخاری (حدیث ۲۶۵۲) و مسلم (حدیث ۲۵۳۳).
بعد از این مقدمه میپردازیم به روایتی که در حدیث سابق آمده است: این حدیث را گروهی از صحابه روایت کردهاند که از آن جمله عبدالله بن عباس و ابوهریره و انس و اسماء بنت ابی بکر را میتوان نام برد که همه این روایات در صحیح بخاری آمده است.
و این حدیث با الفاظ مختلفی روایت شده است:
- در روایت عبدالله بن عباسب این طور آمده: «مردانی از امت من آورده میشوند...».
- و در روایت ابوهریره این طور آمده: «مردانی از حوض من دور کرده میشوند».
در اینجا چند چیز قابل تأمل است:
اول: اینکه، خود اصحاب این روایات را روایت کردهاند و این نشانۀ امانتداری و راستی و صداقت در ایمان شان است، و اگر آنها خودشان مرتد میشدند این حدیث را روایت نمیکردند.
دوم: اینکه، اگر گفته شود که این حدیث شامل همه اصحاب میشود. این گفته با آیات سابق و احادیث صحیحی که در فضیلت اصحاب به طور کلی و در فضیلت آحاد صحابه آمده است رد میشود.
و اگر کسی بگوید میتوان برخی از اصحاب را مصداق این حدیث قرار داد، چنین ادعایی نیاز به دلیلی قطعی دارد که دلیلی برای این ادعا وجود ندارد.
و یا اینکه بگوییم: منظور این حدیث افرادی از امت هستند که پیامبر آنها را یاران و اصحاب خود نامیده است، چون در دین او و در بهشت همراه و یار او میباشند و وقتی اینها به حوض پیامبر میآیند و علامت مسلمین که (آثار وضو است) بر آنها پیداست و از حوض دور کرده میشوند، پیامبر میگوید: اصحاب من... و در بعضی از روایات آمده که نمیگوید اصحاب من، و بلکه میگوید: (بیایید) و در بعضی روایتها آمده که میگوید: (أصیحابی) یعنی یاران کوچک من. و ظاهر جمله بر این اشاره دارد که منظور همین است، و این چیزی است که ما گمان داریم.
حدیث فاطمه: (فاطمه پارۀ تن من است، آنچه او را مدد کند مرا مدد مینماید و هر آنچه او را ناراحت کند مرا ناراحت میکند).
سبب این حدیث همان طور که معروف است این است که علی خواست با دختر ابو جهل ازدواج کند.
در اینجا چند چیز قابل تأمل است:
۱- این حدیث در مورد علیس آمده است، آیا این کار او کفر بوده است؟! نه، هرگز نه! و بلکه علیس میخواست کاری انجام دهد که در شریعت مباح و جایز است، و نمیدانست که دختر پیامبر دارای خصوصیت ویژهای است بنابراین چون نمیدانست میخواست با زنی دیگر هم ازدواج کند. و این کار علی از سه حال خالی نیست:
أ) اینکه این کار کفر باشد، و هیچکس چنین چیزی نگفته و نیز روایت نشده که او دوباره اسلام بیاورد.
ب) یا اینکه کار علیس گناهی بوده و او از آن توبه کرده است و گناهش بخشیده شده است.
ج) یا اینکه اجتهاد اشتباهی بود که علیس نموده و مورد آمرزش قرار گرفته است.
۲- این کار بر آن دلالت میکند که علی معصوم نیست.
۳- ابوبکرس کار مباحی را انجام نداد که در کردن و نکردن آن اختیار داشت، بلکه واجبی را انجام داد که در مورد آن از پیامبر ص حدیثی روایت کرد که فرموده است: «ما (پیامبران) از خود ارث به جا نمیگذاریم آنچه از خود به جا بگذاریم صدقه است». بنابراین، ابوبکر از فرط محبت پیامبر ص و از ترس پروردگارش و آنچه پیامبر امر کرده بود را انجام داده است.
۴- این حدیث را ابوبکر و عمر بن خطابل روایت کردهاند، و عمرس از اصحابی که در آنجا حضور داشتند، و این حدیث را شنیده بودند گواهی گرفت که از آن جمله میتوان به عثمان و علی و عباس و عبدالرحمن بن عوف، و زبیر و سعد بن ابی وقاصش اشاره کرد که همه به این حدیث اقرار کردند چنان که در صحیحین آمده است، و بخاری در کتاب الفرائض، باب قول النبي: «لا نورث»، و در کتاب الجهاد و المغازی آن را روایت کرده است، و مسلم در کتاب الجهاد، باب حكم الفيء آن را روایت کرده است.
و عمرس آن را – یعنی اموال بینظیر که خداوند به پیامبرش ارزانی کرد – به علی و عباسل تحویل داد تا آن را سرپرستی کنند اما آن دو، در آن اختلاف کردند.
۵- علیس بعد از آن که خلافت را به عهده گرفت، چیزی را از آنچه در دوران شیخین بود تغییر نداد و میراثی را تقسیم نکرد و به حسن و حسینل چیزی از آن (فدک) نداد که این نشانگر آن است که گفتۀ ابوبکرس از دیدگاه او درست بوده است.
۶- فاطمهل میراث خود را مطالبه کرد، او گمان میبرد که پیامبر خدا ص مثل دیگر مردم از خود ارث به جا میگذارد، و وقتی که از حدیث آگاه شد... گمان نمیبریم که او همچنان به مطالبه خود ادامه داده است؛ زیرا او هرگز اینگونه نبود که با پدرش مخالفت کند، و اگر مخالف کرده باشد، پیروی از فرمان پدرش -که مشرِّع است- اولیتر از پیروی از قول او میباشد.
۷- گیریم که ابوبکرس اجتهاد کرده و به خطا رفته است -و این فرضیه با توجه به نص ناممکن است- پس کمتر از کاری که علیس کرد نیست پس پاسخی که شما در مورد علیس میدهید ما همان پاسخ را در مورد ابوبکرس میدهیم.
پاسخ به آیه ﴿وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ﴾ و وفق دادن بین این آیه، و آیه خیانت زن نوح و لوط -علیهما السلام-:
خداوند میفرماید: ﴿الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَالْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَاتِ أُولَئِكَ مُبَرَّءُونَ مِمَّا يَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ٢٦﴾ [النور: ۲۶]. «زنان ناپاک از آنِ مردان ناپاکند، و مردان ناپاک از آنِ زنان ناپاکند و زنان پاک متعلق به مردان پاکند و مردان پاک متعلق به زنان پاکند. آنان از نسبتهای ناموسی ناروائی که بدانان داده میشود مبرا و منزه هستند. ایشان از مغفرت الهی برخوردارند و دارای روزی ارزشمندند».
تأملاتی در این آیه:
۱- آیه برای تبرئه کردن عایشهل از آنچه بدان متهم شده بود نازل شده است، و خداوند خبر داده که زنان ناپاک از آنِ مردان ناپاکند و.... تا بر این دلالت کند که خداوند هرگز چنین نمیکند که زنی ناپاک همسر پاکترین مردها، پیامبر خدا باشد. و منظور از ناپاکی زنا است، اما زنهای نوح و لوط -علیهما السلام- کافر بودند و ازدواج با زن کافر در شریعت ما جایز نیست (اما در شریعت آنها شاید جایز بوده باشد) و فقط ازدواج با زن اهل کتاب که پاکدامن باشد جایز است. اما ازدواج با زن زناکار در شریعت ما جایز نیست گرچه آن زن مسلمان باشد؛ چون ازدواج با زن زناکار منجر به مفاسدی میشود و سبب اختلاط انساب میگردد، چنان که خداوند متعال میفرماید: ﴿وَالزَّانِيَةُ لَا يَنْكِحُهَا إِلَّا زَانٍ أَوْ مُشْرِكٌ وَحُرِّمَ ذَلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ٣﴾ [النور: ۳]. «و زن زناکار حق ندارد جز با مرد زنا پیشه و یا با مرد مشرک ازدواج کند. چرا که چنین (ازدواجی) بر مؤمنان حرام شده است».
پس فرق واضح است.
۲- آیه کریمه عایشهل را مبرا نموده و او را به آمرزش و روزی ارزشمندی وعده داده است، پس آیه دلالت میکند که عایشه با ایمان میمیرد چون حکم خدا تغییر نمیکند.
این حدیث که پیامبر میخواست به هنگام وفات چیزی بنویسد و سپس آن را ننوشت:
این حدیث را ابن عباسل روایت کرده است، و در آن چند چیز آمده است، از آن جمله:
۱- پیامبر ص خواست چیزی بنویسد تا اصحاب اختلاف نکنند، و بیان نکرده که پیامبر چه قضیهای را میخواست بنویسد، و اگر مسئله از واجبات دین میبود پیامبر به خاطر شلوغ کردن آنها آن را نمیگذاشت؛ بلکه آنها را بیرون میکرد. و کسی دیگر را میخواست که بنویسد، به خصوص وقتی پیامبر بعد از آن چهار روز زنده ماند؛ چون این قضیه در روز پنجشنبه بود، چنان که در بخاری آمده است (یوم الخمیس...) ح ۴۴۳۱ و پیامبر روز دوشنبه وفات یافت.
۲- همه کسانی که آن جا بودند اختلاف کردند و تنها عمرس این کار را نکرد.
۳- پیامبر اکرم ص در حق عمرس چنین فرمودهاند: «در اقوام و ملتهای پیش از شما اشخاصی نیکوکار بودند که بدانها محدث (کسانی که نظرشان موافق با شرع و درست در میآید) میگفتند. و اگر در امت از آنان کسی میبود آن شخص عمر بن خطاب میبود» [۴]. و فرمود: «سوگند به کسی که جانم در دست اوست، شیطان تو را در هیچ راهی نمیبیند مگر آن که راهی دیگر غیر از راه تو را در پیش میگیرد» [۵].
و بخاری و مسلم در فضایل او شانزده حدیث روایت کردهاند، از آن جمله، یکی این است که محمد ابن حنفیهس میگوید: (به پدرم (علیس) گفتم: بعد از پیامبر خداص چه کسی از همه بهتر است؟ گفت: ابوبکر، گفتم: بعد از او چه کسی؟ گفت: بعد از او عمر از دیگران بهتر است. محمد ابن حنفیه میگوید: ترسیدم که بگوید عثمان، بنابراین گفتم: بعد از عمر تو. گفت: من فقط مردی از مسلمانان هستم [۶].
و ابن عباسل میگوید: «(جنازه) عمر را روی تخت گذاشتند، مردم میآمدند و بر آن نماز میخواندند و برایش دعا میکردند، من هم در میان مردم بودم ناگهان فردی شانهام را گرفت، ناگهان متوجه شدم که علی بن ابی طالب است، او بر عمر رحمت فرستاد و گفت: دوست دارم با عملکردی چون عملکرد تو به دیدار خدا میرفتم. سوگند به خدا گمان میبردم که خداوند تو را با دو یارت همراه میگرداند و همیشه از پیامبر ص شنیدم که میگفت: من و ابوبکر و عمر رفتیم، و من و ابوبکر و عمر وارد شدیم و من و ابوبکر و عمر بیرون آمدیم) [۷].
اینها برخی ازگواهیهای اصحاب از اهل بیت پیامبر و دیگران بود.
۴- گاهی پیامبرص به گفتۀ عمرس عمل میکرد، و قرآن مطابق با نظر عمرس نازل میشد، از آنجمله است: نماز گذاردن در جایگاه «مقام ابراهیم÷»، و در قضیه حجاب و غیره، شاید در این جا هم پیامبر ص گفته عمرس را پذیرفته است، و عمرس وقتی ناراحتی و بیماری پیامبر ص را دیده چنین گفته است، و سخن عمرس به خاطر دلسوزی برای پیامبر ص بوده است، و تصور نمیشود عمر با اینکه قرآن او را تأیید کرده است خواسته باشد که پیامبر را اذیت کند. چون که عمر از مهاجرین و پیشگامان بوده است و قرآن آنها را تأیید نموده، و مکانت و مقامش در سنت را پیش از این روشن ساختیم.
اینها پاسخ مهمترین پرسشهایی بود که شما مطرح کرده بودید.
اما دربارۀ بقیه سوالات شما باید گفت که آنها اموری اجتهادی هستند.
[۴] بخاری (حدیث ۳۴۶۹). [۵] بخاری (حدیث ۳۲۹۴) و مسلم (حدیث ۲۳۹۶). [۶] بخاری (حدیث ۳۶۷۱). [۷] بخاری (حدیث ۳۶۸۵) و مسلم (حدیث ۲۳۸۹).
اگر کسی در عقیدۀ اهل سنت و عقیدۀ اهل تشیع بیندیشد به نتیجهگیریهای ذیل دست مییابد:
۱- از عقیدۀ اهل سنت چنین بر میآید که پیامبر ص برای همه مردم مبعوث شده است، و بر پیروان اوست که همواره راه و روش و سنت او را به آیندگان برسانند.
و از عقیدۀ شیعه چنین بر میآید که پیامبر ص برای علیس مبعوث شده است، و خداوند متعال بدین نتیجه رسید که دعوت رسالت را در وصیت به علی خلاصه کند، و فرمانی که خدا به پیامبر برای ابلاغ رسالت داده است معنیاش ابلاغ وصیت است، پس جایز نیست که علم غیر از علیس از کسی دیگر گرفته شود، و آنچه از دین که از کسانی دیگر غیر از علیس به مردم رسانیده شده دین نیست.
۲- از عقیده اهل سنت چنین بر میآید که هر انسانی میتواند دین را بفهمد و هر انسان میتواند عالم باشد و علم را به دیگران برساند.
اما شیعه میگویند: برای فهمیدن دین باید معصومی باشد یعنی در هر سرزمینی باید معصومی باشد که به او مراجعه شود؛ اگر چنین نباشد چگونه کسانی که در شرق و غرب جهان بسر میبرند با مسائل و مستجدات روزمره بنا به دستور شرع عمل کنند؟!
اگر برای کسی که از امام دور است اجتهاد جایز باشد پس چه نیازی به معصوم است؟!
۳- اهل سنت اصحاب را که ناقلان دین هستند و در راه دین جهاد کردهاند و دنیا را فتح نموده و قرآن و سنت را حفظ کرده و به جهان رسانیدهاند گرامی و بزرگ میدارند.
اما اهل تشیع به اصحاب طعنه میزنند و از آنها خرده میگیرند و به دنبال اشتباهات آنها هستند، و فضایل و تلاشهای آنان را نادیده میگیرند و آیات عمومی قرآن که در تأیید اصحاب آمدهاند را تخصیص و براساس معتقدات خود مقید میکنند.
۴- از معتقدات اهل سنت چنین بر میآید که دین اسلام پیروز و چیره شده و مردم به آن عمل کردهاند و بر اساس آن سرزمینهایی فتح گردیده وزیر پرچم اسلام در آمده است.
اما از دیدگاه اهل تشیع دین پیروز نشده و به آن عمل نشده است.
۵- از معتقدات اهل سنت چنین بر میآید که آنها علیس را گرامی میدارند و معتقدند که او در راه خدا شجاع و دلیر بوده است، و به هیچ وجه امکان ندارد که مدت بیست و پنج سال پس از وفات پیامبر اکرم ص ساکت بماند و حق خودش در مورد وصیت را طلب نکند.
و اگر علیس در این مورد چیزی میگفت راویان اهل سنت آن را روایت میکردند زیرا آنها هر چه دیده و شنیدهاند روایت کردهاند. و البته روایاتی در این مورد روایت شده، اما صحیح نیستند، و ما انکار نمیکنیم که در کتابهای اهل سنت روایاتی در این ضمینه آمده باشد - و این چیزی است ثابت-، اما متأسفانه دروغ در آن راه یافته است.
اما اهل تشیع ادعا میکنند که آنها علی را بزرگ میدارند و مورد تعظیم قرار میدهند، و ادعا کردند که او از ترس جان خود بروز نداد که وصی رسول خداست! و این از زشتترین تصورات است، گرچه آنها روایاتی ذکر کردهاند که عدم صحت آن برای محققین پوشیده نیست.
۶- اهل سنت معتقدند که امامت و خلافت که با توافق و شورا انجام میگیرد و امت حق دارد که هرکس را که شایسته این کار میداند انتخاب کند، تا فرد انتخاب شده طبق قرآن و سنت بر امت حکم فرمایی نماید، و اختلاف سلیقه اشکالی ندارد. اما اهل تشیع بر این باورند که خداوند باید امامی را منصوب و مقرر بدارد، و این امام که خداوند تعیین کرده علیس است، با اینکه در قرآن یا سنت هیچ کلمهای نیامده که به امامت و یا وصایت دلالت نماید، بلکه فقط مطالبی به طور کلی مطرح شده که میتوان آن را به صورتهای گوناگونی تأویل کرد.
و قضیه امامت قضیه بزرگی است، و اگر دستوری دینی میبود در آیاتی به صراحت به آن پرداخته میشد و در احادیث به صراحت بیان میگردید خواه مردم به آن عمل میکردند یا نمیکردند، و خداوند نسل ائمه را تا قیامت باقی میگذاشت.
و میبینیم که خداوند برای موضوعی کم اهمیت تر از این قضیه که قضیه زید و همسرش میباشد به صراحت سخن گفته است، پیامبر اکرمص تردید داشت از اینکه با صراحت تمام موضوع را با زید در میان گذارد.
به نظر شما کدام قضیه مهمتر است؟!
۷- آنچه شیعه بعد از انقطاع نسل ائمه کردهاند کاری است که اهل سنت بعد از وفات پیامبرص انجام دادهاند، اما اضافه بر آن شیعه کوشیدهاند تا مردم را دچار مغالطه نمایند از اینرو بدون گرد آمدن پشت سر کسی باقی ماندهاند سپس بدعت ولایت فقیه را ایجاد کردند، چرا آنها مقدمه ولایت فقیه را بعد از وفات پیامبر مطرح نکرده و تا به امروز خود را راحت نکردند؟!
۸- اهل سنت میپذیرند که بعد از اصحاب راویانی به دروغ احادیثی را به پیامبرص نسبت دادهاند، اما صحابه این کار را نکردهاند زیرا که آنها عادل هستند و تجربه نشده که دروغ بگویند، و معتقد نبودن به عدالت صحابه یعنی درهم شکستن دین.
اما اهل تشیع به چنین چیزی معتقد نیستند؛ و بسیاری از اصحاب را به دروغگویی متهم میکنند، و این باورشان مردم را در مورد همۀ دین دچار تردید و شک میکند چون آنچه کافران دروغگو روایت کردهاند نمیتواند دین حقیقی باشد که خدا را با آن بندگی کنیم.
و این چیزی است که مردم را در مورد اهداف و نیات شیعه دچار شک میکند، زیرا موضع آنها در برابر اصحاب همه دین را از اساس درهم میشکند و از خداوندأ خرده میگیرد و به پیامبرص طعنه میزند.
۹- اهل سنت میپذیرند و برای آنها روشن شده است که بسیاری از احادیث و روایات باطل هستند، و گروهی که به دنبال نابودی دین بودهاند آن را وارد دین کردهاند یا جاهلانی این روایات را جعل کردهاند تا دین را - بگمان خود- نصرت و یاری دهند، اما اهل علم از حقیقت آن روایات پرده برداشتهاند.
و به عنوان مثال، اگر در کتابهای حدیث اهل سنت هزار حدیث دروغین ذکر شده در کتابهای شیعه بیشتر از دوازده هزار حدیث دروغین ذکر شده است، چون بیشتر احادیث دروغین به معصوم نسبت داده میشوند و اهل سنت فقط یک نفر یعنی پیامبر را معصوم میدانند ولی اهل تشیع علاوه بر پیامبرص، دوازده معصوم دارند. پس به نظر شما تعداد احادیث دروغین و جعلی چقدر خواهد بود؟! و کسی که از کتابهای هردو گروه اطلاع داشته باشد درستی این مطلب برایش روشن میشود.
۱۰- از عقیده اهل سنت چنین بر میآید که آنها به جز پیامبرص دیگر هیچکسی را معصوم نمیدانند، حتی ابوبکر و عمر را معصوم نمیدانند! گرچه اهل سنت میگویند که اگر اجتهاد ابوبکر و عمر با نص مخالف نباشد مورد قبول است.
اما اهل تشیع میگویند که ائمه آنها معصومند و اگر ببینند که کسی از ائمه با قواعد عقیدۀ آنها مخالفت میکند ادعا میکنند که او از روی تقیه چنین کرده است... عجب جسارتی!!!
حسنس با اینکه معصوم است از امامت دست بردار میشود و به خاطر حفظ زندگیاش، به گفتۀ شیعه، از یکی از ارکان بزرگ ایمانی دست میکشد!!!
آیا برای فردی از خاندان پیامبر که معتقد است از سوی خدا به عنوان وصی و خلیفه تعیین شده (و این در صورت حقیقت داشتن، جایگاهی است چون نبوت) جایز است که به خاطر حفظ جانش از خلافت دست بکشد؟ حال آن که در تاریخ افراد فراوانی را میبینیم که بر دین خود استوار ماندهاند تا آن که در راه خدا کشته شدهاند و چنین افرادی نه پیامبر بودند و نه هم اوصیایی معصوم!!
خمینی بر عقیدهاش ثابت قدم و استوار ماند و مورد شکنجه و آزار قرار گرفت و او را از کشور تبعید کردند، اما بعد از آن به کشورش بازگشت و پیروز شد. پس خمینی از وصی رسول خدا بهتر است، معاذ الله!!
۱۱- روش و منهج اهل سنت در پذیرفتن روایات شیوهای قاطع است، آنها شرح حال همه راویان را تدوین کردهاند و بر آنها از خلال روایاتشان حکم کردهاند، و آنچه را که معیارهای جرح و تعدیل پذیرفته قبول کردهاند و آنچه را که معیارهای جرح و تعدیل نپذیرفته است آن را قبول نکردهاند، و این قاعده و ضابطهایست که هرکس با آن مخالفت کرده او را به آن بازگرداندهاند.
اما اهل تشیع فاقد چنین روش و شیوهای هستند.
شما میتوانید به عنوان نمونه یکی از کتابهای اهل سنت را که در شرح حال راویان نوشته شدهاند با یکی از کتابهای اهل تشیع که در این مورد نوشته شدهاند مقایسه کنید و معلوماتی که در مورد هر راوی در هر یک از کتابهای دو گروه آمده را با همدیگر مقایسه کنید.....
شما خودتان محدث و دانشمند حدیث هستید، لطفا با بی طرفی و بدون تعصب تحقیق فرمائید.
اینک در اینجا کتابهای رجال اهل سنت با کتابهای رجال شیعه مقایسه میشوند:
أ) تهذیب الکمال در نزد اهل سنت:
احمد بن ابراهیم موصلی... کنیه اش... شهرش.... اسامی اساتید او: که اسم بیش از بیست راوی را ذکر کرده است.
همچنین اسامی شاگردان او را ذکر کرده است.
سپس مقام و جایگاه او را بیان کرده. و برای همه راویان به جز افراد اندکی اینگونه تحقیق شده است.
ب) اما در کتاب مجمع الرجال شیعه تحقیق به این صورت انجام شده است:
اولین راوی در آن:
آدم بن اسحاق بن آدم، شماری از یاران ما گفتهاند که او کتابی دارد.
از....
نه اساتید این راوی ذکر شدهاند و نه شاگردان او نام برده شدهاند و نه مقام و جایگاه او بیان شده است.
راوی دوم: (آدم بن اسحاق) او هم به همین صورت تحقیق شده، و او ثقه قرار داده شده است اما اساتید او نام برده نشدهاند.
در حقیقت هرکس به هردو شیوه و روش با دیده انصاف بنگرد خواهد دید که تفاوت خیلی زیاد است.
خداوند متعال توفیق دهنده است.
۱- خمینی میگوید: (آنکه ممکن بود در صورتیکه امام را در قرآن ثبت میکردند آنهائی که جز برای دنیا و ریاست با اسلام و قرآن سرو کار نداشتند و قرآن را وسیلۀ اجرای نیات فاسدۀ خود کرده بودند آن آیات را از قرآن بردارند وکتاب آسمانی را تحریف کنند و برای همیشه از نظر جهانیان بیندازند و تا روز قیامت این ننگ برای مسلمانها و قرآن آنها بماند...) [۹].
۲- (روشن و واضح است که اگر امر امامت آنطور که خدا دستور داده بود و پیغمبر تبلیغ کرده بود و کوشش دربارۀ آن کرده بود جریان پیدا کرده بود اینهمه اختلافات در مملکت اسلامی و جنگها و خونریزیها اتفاق نمیافتاد....) [۱۰].
۳- (همه پیامبران برای تحکیم پایههای عدالت در جهان آمدند؛ اما آنها موفق نشدند و حتی محمد خاتم پیامبران که برای اصلاح بشریت و اجرای عدالت و تربیت انسانها آمد در این زمینه موفق نشد) [۱۱].
۴- (پیغمبر از اینکه امام را با اسم و رسم در قرآن ذکر کند میترسید که مبادا پس از خودش قرآن را دست بزنند یا اختلاف بین مسلمانها شدید شود و یکسره کار اسلام تمام شود) [۱۲].
استاد محمد! میبینی که عقیدۀ شیعه به کجا میرسد!! و سرانجام چنین عقیدهای چیست!!
اتهام صحابه به پنهان کردن آیات کلام الله مجید... آیا انسانی میتواند چیزی را از کتابی پنهان کند که خداوند حفاظت از آن را به عهده گرفته است، آیا این طعنه زدن به خداوند نیست؟!
و میبینی که او بعد از متهم کردن اصحاب، پیامبرص را نیز متهم میکند که ایشان آنگونه که خدا به او فرمان داده بود رسالت را به مردم نرساند!!
آیا پس از این ایمانی برای رسول خداص میماند، کسی که به ادعای آقای خمینی دستور پروردگارش را زیر پا نهاد؟!
آیا متوجه شدید که در میزان و ترازوی آقای خمینی، پیامبر اکرمص و سایر پیامبران الهی همه مردود شدند؟!
این نتیجۀ افکار و اندیشههای باطلی است که طرفداران آن هدفی را در نظر میگیرند، سپس پروردگار عالمیان و پیامبر و فرستاده او را مورد محاکمه قرار میدهند.
اگر شما سخنان خمینی را بررسی کنید در مییابید که او خداوند متعال را تعظیم نمیکند، و بدون هیچ تعظیمی از خدای تعالی اسم میبرد و در بیشتر صفحات کشف الاسرار، فقط میگوید: (خدا گفته است).
و همچنین پیامبرص را تعظیم نمیکند و فقط میگوید: (محمد گفته است) و درود بر پیامبر نمیفرستد، اما وقتی فردی از اهل بیت را نام میبرد بر او درود و صلوات میفرستد!!
بار خدایا! من از این عبارات خمینی به تو پناه میبرم. و از اینکه این عبارات را نقل کردهام از سردار بشریت، خلیل و محبوب پروردگار جهانیان، پیامبرت محمدص، معذرت میخواهم و نیز از سروران و بزرگان مؤمنان، خلفای راشدین به خاطر نوشتن این عبارات عذر میخواهم.
«والله الهادی إلی سواء السبیل».
پایان پاسخ اول
[۸] در پایان نامه سخنانی از خمینی را آورده بودم که به پیامبر اکرمص توهین کرده بود. متأسفانه ابومهدی از آن چشم پوشی کرده، نه قبول فرمودهاند و نه رد کردهاند!! [۹] کشف الأسرار (فارسی) ص ۱۱۴، انتشارات حجر، ناصر خسرو، ایران. [۱۰] کشف الأسرار ص ۱۳۵. [۱۱] نهج خمینی ص ۴۶. [۱۲] کشف الاسرار ص ۱۳۰.
حضور برادر محترم دکتر احمد سعد حمدان غامدی وفقه الله:
السلام علیكم ورحمة الله وبركاته
بعد از حمد و ستایش خدا و دعای خیر برای جناب عالی بخاطر تلاشها و فعالیتهایتان که برای تشخیص حق و رسیدن به راه درست انجام میدهید، اینجانب از اینکه در طی نشستها و مذاکراتی که با هم داشتیم از بنده به گرمی استقبال نمودید از جناب عالی سپاسگذارم، و بنده از اخلاق خوب شما متأثر شدم، و این تحت تأثیر قرار گرفتن مرا بر آن داشت تا با شاگردانم در دانشگاه و با طلاب علوم دینی در حوزه علمیه از اخلاق خوب شما سخن بگویم و از شما تعریف کنم. تردیدی نیست که نرمی و پرهیز از تندی در گفت و شنودها در نهایت به تنگتر شدن شکاف تفرقهها در بسیاری از مسایل مورد بحث خواهد انجامید.
نامه شما باعث شد تا اینجانب به مدت پانصد ساعت به بررسی کتابهای حدیث، رجال و فقه هردو گروه بپردازم، به اضافه اینکه من به مدت بیست سال کتابهای هردو گروه را مورد مطالعه قرار دادهام، بنابراین آنچه را برای من فرستاده بودید بررسی کرده و پارهای از مسایل که مورد شبهه بودند را توضیح دادم و خواستم که آن را برایتان بفرستم، و به خاطر این موضوع با شما و با برادر محترم جابر چندین بار تماس گرفتم اما متأسفانه موفق نشدم که صدای شما را بشنوم. امیدوارم اگر این نامه به شما رسید شمارۀ تلفن یا شمارۀ موبایل خود را به ما اعلام کنید تا بتوانم با شما صحبت کنم و همچنین آدرس پستی و سایت اینترنتی خود و ایمیل خود را برای ما بفرستید تا بتوانم با شما در ارتباط باشم و شما را دیدار کنم و از جناب عالی استفاده نمایم.
با تمام خوشحالی و افتخار میگویم که گفت و شنودها و مذاکرات ما در مورد مسایل دینی و بررسی کتابهای حدیث و رجال و فقه هردو گروه، ما را به شناخت حق و رضای پروردگار بیش از پیش کمک خواهد کرد و فواید آن روز به روز بیشتر خواهد شد.
برادرتان/ ابو مهدی قزوینی
جناب دکتر ابو مهدی حسینی قزوینی وفقه الله:
السلام علیكم ورحمة الله و بركاته وبعد:
یادداشتی که به دنبال پاسخ من به پرسشهای شما که تقریباً یک و نیم سال پیش برایتان فرستاده بودم، ارسال نمودید به دستم رسید. یادداشت شما تقریباً در نیمه ماه ربیع الثانی سال ۱۴۲۵ به دستم رسید، وقتی که آن را مورد مطالعه قرار دادم از اینکه در اثبات مهمترین چیز، یعنی عقیده خیلی زیاد از احادیث ضعیف و موضوع استدلال کرده بودید تعجب کردم، و حال آن که طبق آنچه به هنگام دیدار شما با من، متوجه آن شدم جناب عالی در حدیث و رجال آن تخصص دارید.
همچنین موضعی که شما در مورد اصحاب اتخاذ کرده بودید و بین صحابه و منافق فرق نگذاشته بودید مرا وحشت زده و حیران کرد، زیرا فرق نگذاشتن بین صحابه و منافق بدترین اثر را بر دین امت داشته و خواهد داشت و راه را برای از بین بردن اسلام باز خواهد کرد – همانگونه که در اوراق ضمیمه شده به این نامه مشاهده خواهید کرد –.
و از آن جا که اینجانب به شدت علاقهمندم که با شما ارتباط داشته باشم و خطرناک بودن مذهبتان را که برایتان پنهان مانده برای شما توضیح دهم – قسمت زیادی از وقت خود را – از نیمه ربیع الثانی تا نیمه جمادی الثانی – یعنی تقریباً دو ماه از سال ۱۴۲۵ ه را به پاسخ دادن به پرسشهای شما اختصاص دادم که در آن به شما پاسخ دهم و شما را به زیاده رویهایی که در بحث خود نمودهاید تذکر دهم، به خصوص آنچه در مورد اصحاب پیامبرص گفتهاید، و بیان اینکه اعتقاد داشتن به عقیدۀ شیعۀ امامیه باعث پشت پا زدن به عقیدۀ توحید شده، تیشه به ریشۀ دین مبین اسلام میزند و دین را باطل میگرداند.
والله الهادی إلى سواء السبیل.
نوشته شده در: ۱۸/۶/۱۴۲۵ ه.ق
با آرزوی خیر برای شما
استاد دکتر احمد بن سعد حمدان غامدی
استاد دانشگاه ام القری آموزش عالی.
اول: اینکه، از همه برادرانی که این پژوهش را برای چاپ و بازخوانی و گذاشتن عنوان برای موضوعات آن آماده کردهاند تشکر میکنم.
دوم: اینکه، به وقت چاپ من اصلاحاتی را در کتاب انجام دادهام و چیزهایی اضافه و چیزهایی کم نموده و مطالبی را ویرایش و اصلاح کردهام.
امیدوارم خداوند این پژوهش را سودمند قرار دهد به حق که او شنوا و پذیرندۀ دعاست.
مؤلف
۱- در چاپ دوم همه عنوانهای داخلی پاراگرافها در چاپ اول را حذف کردم و فقط به شمارههایی که برای پاراگرافهای بحث گذاشته بودم بسنده نمودم چون شمارهها ثابت و همیشگی هستند, بر خلاف صفحات که در هر چاپی تغییر میکنند.
۲- فهرستهای آخر بحث را حذف و فهرست شمارههای مذکور را به جای آن قرار دادم.
۳- وقتی سخن دکتر قزوینی را ذکر میکنم میگویم: شما گفتید. سپس سخنان او را در پرانتز قرار میدهم و رد و جواب آن را با این شروع میکنم: «میگویم».
مؤلف
۱- در ابتدا شما از اینکه در فرستادن پاسخ تأخیر شده عذر خواستهاید و اشاره کردهاید که دوست دارم تا آنچه برایتان نوشتهام را تحلیل کنم، سپس این عنوان را گذاشتهاید: (وقتی در مورد اختلافات سخن گفته میشود باید انصاف را رعایت کرد...)
اول: از اینکه شما به پاسخ مختصری که به پرسشهای شما دادهام اهتمام نمودهاید تشکر میکنم، پاسخ مختصری که به پرسشهای شما داده بودم فقط هدفم از آن این بود که شما به این مسائل فکر کنید، نه اینکه استدلال کرده باشم، چون منابع استدلال ما و شما یکی نیست.
دوم: اینکه رعایت انصاف در مناظره و دیگر چیزها یکی از مبادی دین است و اگر ما انصاف میداشتیم اختلاف پیش نمیآمد.
در برابر بزرگان امت باید انصاف را رعایت کرد و نیز باید با آحاد امت منصفانه رفتار کرد ولی تا وقتی که نظریه و تئوری، شیوهای رفتاری و عملی نباشد سودی ندارد.
از خداوند مسئلت مینماییم که به ما و شما انصاف بدهد.
۲- شما گفتید: (متأسفانه ما در کتابخانههای خصوصی و عمومی برادران اهل سنت مقداری از کتابهای شیعه امامیه که قابل توجه باشند ندیدهایم).
میگویم: پاسخ این سوال شما را از چند جهت میدهیم:
اول: اینکه کتابهای شما دو نوع هستند: نوعی فقط روایات هستند که وقتی سنی متوجه آن شود میبیند که چیزی علمی که شایسته و در خور اهتمام باشد نیستند و بیشتر به افسانهها میمانند – امیدوارم ببخشید! این حقیقت است – از این رو به آن توجه نکردهاند، و علاوه بر این روایات عجیب و نادر و توهین آمیز زیادی هست که در این کتابها جای داده شدهاند و فطرتهای سالم آن را نمیپذیرند.
دوم: کتابهایی که اخیراً دربارۀ مسائل اختلافی تالیف شدهاند بیشتر احادیث وارده در آنها -البته اگر نگویم همۀ آنچه در آنهاست-، احادیثی است که از کتابهای اهل سنت گرفته شده است، البته بدون توجه به ضعیف بودن و یا نادرستی آنها، پس چرا شما اصرار دارید که به این کتابها استدلال کنید در حالی که بیشتر آنها از کتابهای اهل سنت است؟!
و وقتی خود شیعه از کتابهای خود روی گرداندهاند و برای اثبات عقایدشان به کتابهای اهل سنت روی آوردهاند پس اهل سنت به طریق اولی به کتابهای آنان روی نخواهند آورد.
سوم: اینکه نسبت امکان صحت عقاید شیعه نزد اهل سنت صفر درصد است، پس چرا به چیزی توجه شود که حق نیست؟! اینها عواملی هستند که به نظر میآید به خاطر آن اهل سنت از کتابهای شیعه روی گرداندهاند.
۳- شما گفتهاید: (و عجیب این است که بعضی از اهل سنت به امامیه دروغ نسبت میدهند، و مثالی از کتاب «لله ثم للتاریخ» آوردهاید).
میگویم: اولاً: این کتاب را یک سنی ننوشته است بلکه این کتاب را یک شیعه تألیف کرده است!!
دوم: اینکه صفحهای که شما به آن اشاره کردهاید شاید در چاپی دیگر باشد، و گمان نمیکنم که او با اینکه با برادران شیعه خود سخن میگوید تا عقایدشان را تصحیح کند با ذکر روایاتی که وجود ندارند به آنها دروغ نسبت دهد؛ چون اگر او چنین کند به آنچه خواسته نخواهد رسید.... من از او دفاع نمیکنم، اما وقتی گفته شما را خواندم همین مطالب به ذهنم رسید... و اگر او این کار را کرده است تردیدی نیست که کار او خیانت علمی زشتی میباشد.
۴- شما گفتهاید: (بارها برایم اتفاق افتاده که وقتی از علمای اهل سنت ایران و خارج از ایران در مورد پارهای از شبهات عقیدتی پرسیدهام....) سپس گفتهاید که کسی را که پاسخ شما را بدهد نیافتهاید.
پاسخ به شما به چند صورت است:
اولاً: جستجو و تلاش برای یافتن حقیقت به شیوۀ مودبانه نشانه اهل علم است، و هر عالمی باید به پرسشهای کسی که به دنبال حق است پاسخ بدهد.
دوم: اینکه اهل سنت ایران تا جایی که ما شنیدهایم به شدت در تنگنا قرار دارند، پس چگونه میتوانند گفتگو و بحث کنند؟!
سوم: اما در مورد خارج از ایران باید گفت: مردم نسبت به شیعه دیدگاه خوبی ندارند، چون معتقدند که شیعه امامیه فرقهای خارج از دایرۀ دین اسلام است، بنابراین پذیرفتن گفتگو و بحث با یک شیعه دشوار است.
چهارم: اینکه علمای اهل سنت به همه شبهات شیعه پاسخ دادهاند و دهها کتاب در این زمینه تألیف شده است، گرچه بعضی از این کتابها تند هستند، اما علت تندی آن این بوده که در مقابل افراط و تجاوز مخالف و گزافهگوییهایشان برخی از علمای اهل سنت نتوانستهاند خود را کنترل کنند.
بزرگترین کتابی که در این مورد نوشته شده است (منهاج السنه) شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمة الله علیه است. بگمانم اگر شما با دقت آن را مطالعه کنید حقایق زیادی برایتان روشن خواهد شد.
۵- گفتهاید: (در نوشتهای که برای شما فرستادم متذکر شدم که من پاسخهایی میخواهم که قانعکننده باشد، اما وقتی به آنچه فرستاده بودید نگاه کردم گمشدهام را نیافتم).
میگویم: امیدوارم در پاسخ دوم گمشدۀ خود را بیابید با اینکه کوشیدهام پاسخها را مختصر بدهم.
گفتهاید: (استدلال دربارۀ یک موضوع از کتاب و سنت زمانی کامل میشود که همه آیات و روایاتی که متعلق به آن موضوع هستند ذکر شوند، نه اینکه ما به صورت گزینشی آنچه را که در بحث به سود ماست ذکر کنیم و از آنچه به زیان ماست چشم بپوشیم؛ زیرا این کار ما را از روح تحقیق علمی دور میکند).
پاسخ به شما به چند صورت است:
اول: اینکه آنچه گفتهاید سخنی زیبا و قاعدهای علمی است، و اگر هر پژوهشگری و هر گروهی این قاعده را رعایت میکردند اختلاف پیش نمیآمد و بسیاری از فاصلهها کوتاهتر میشدند.
دوم: آیا جناب عالی در بحث خود به این قاعده زیبا پایبند بودهاید؟!
اگر بگویم: در بحث شما هیچ اثری از این قاعده ندیدهام مبالغه نکردهام، و اگر شما در بحث خود این قاعده را رعایت میکردید مسیرتان غیر از این بود.
شما به کتابهای تاریخی و منابعی روی آوردهاید که نزد اهل سنت از منابع درجه سه و چهار به شمار میآیند و منابع مورد اعتماد و به ویژه صحیحین را ترک کردهاید. و خیلی زیاد به احادیث ضعیف استدلال کردهاید و احادیث صحیحی که اصحاب پیامبر خداص را میستایند ترک گفتهاید.
و آیاتی که اصحاب را میستایند مقید نموده و مشروط دانستهاید و یا نپذیرفتهاید تا با عقاید شما همخوانی داشته باشند، سپس خواننده را فریب دادهاید که بیشتر اصحاب یا همۀ آنان منافق بودهاند.
سپس برای خواننده چنین وانمود کردهاید که شناختن مؤمنان از منافقان عصر پیامبرص ممکن نیست.
و دیگر استدلالهای گزینشی با روش علمی که شما ذکر کردهاید درست نبوده و هماهنگ و همخوان نیست.
سوم: نمونههایی از شیوۀ شما در گزینش:
هرکس نوشته شما را مطالعه کند شیوه عجیب و نادری را میبیند.... شما مراجع اصیل اهل سنت و احادیث صحیحی که بزرگان اصحاب را میستایند, و تأیید و تأکید میکند که به پیامبر نزدیک بودهاند و ایشان آنها را دوست داشته است، ترک کردهاید و از احادیثی که اصحاب را به بهشت مژده میدهد و بیان میدارد که پیامبر خیلی با آنها مشورت میکرد و در همه جا همراه او بودند و برای یاری پیامبر شمشیر کشیده بودند که همه اینها بر ایمان و اخلاص آنها تأکید میکند، روی بر تافتهاید.
و به احادیث ضعیف و موضوع استناد کردهاید. احادیثی دروغین که دم از وجود وصیتی میزنند که اصحاب به آن خیانت کرده و اجازه ندادهاند اجرا شود، و این احادیث اگر در کنار احادیث صحیحی که دال بر دروغ بودن این احادیث هستند قرار گیرند بطلان آن مشخص میگردد، متأسفانه شما به احادیث صحیح توجه نکردهاید. و باز ادعای انصاف هم میکنید!
و اینک نمونهای از احادیث صحیحی ذکر میشود که در تأیید یک صحابی آمدهاند، تا شما احادیث خود را با این قبیل احادیث مقایسه کنید تا به انصاف و صحت روش خود پی ببرید.
۱- بخاری و مسلم از ابو سعید خدریس روایت کردهاند که پیامبر خداص بر منبر نشست و گفت: (خداوند به بندهای اختیار داده که از زیباییهای دنیا و از آنچه پیش خدا هست یکی را انتخاب کند، آن بنده آنچه را که پیش خدا بود انتخاب کرد. آنگاه ابوبکر گریه کرد و گفت: پدران و مادران ما فدایت باد. ما از ابوبکر تعجب کردیم! و مردم به او گفتند: به این شیخ نگاه کنید پیامبرص از بندهای خبر میدهد که خداوند به او اختیار داده که یا زیبائیهای دنیا را انتخاب کند یا آنچه پیش خدا هست را انتخاب نماید، ابوبکر میگوید: ما پدران و مادران خود را فدایت میکنیم. کسی که اختیار داده شده بود خود پیامبر بود و ابوبکر از ما بهتر میدانست).
و پیامبر خدا فرمود: (از میان همه مردم ابوبکر بیشتر از همه با همراهی من و بوسیله داراییاش به من احسان کرده است، و اگر کسی از امت خویش را به دوستی بر میگرفتم ابوبکر را خلیل و دوست خود قرار میدادم، در مسجد هیچ درب و راهی را مگذارید به جز کوچه و راه ابوبکر) [۱۳].
۲- از ابودرداء روایت است که گفت: (پیش پیامبر نشسته بودم که ابوبکر آمد در حالی که گوشهای از لباسش را گرفته بود، تا آن که زانویش نمایان شد، پیامبرص فرمود: برای دوستتان ماجرایی پیش آمده است. ابوبکر سلام کرد و گفت: بین من و ابن خطاب چیزی پیش آمد من او را ناراحت کردم سپس پشیمان شدم، و از او خواستم که مرا ببخشد اما او نپذیرفت، بنابراین به تو روی آوردهام، پیامبر فرمود: خداوند تو را میبخشد ای ابوبکر. تا سه بار چنین فرمود، سپس عمر پشیمان شد و به خانه ابوبکر آمد و پرسید: آیا ابوبکر اینجاست؟ گفتند: نه، آنگاه عمر پیش پیامبرص آمد و سلام کرد، و رنگ چهره پیامبر داشت تغییر میکرد تا آن که ابوبکر دلش سوخت، و زانو زد و گفت: ای پیامبر خدا، سوگند به خدا که من مقصر بودم، دو بار تکرار فرمود. آنگاه پیامبرص فرمود: خداوند مرا به سوی شما فرستاد، گفتید: دروغ میگویی، و ابوبکر گفت: راست میگوید، و او با جان و مالش با من همدردی کرد، آیا شما دوستم را به من وا نمیگذارید؟ (دوبار تکرار فرمودند)، بعد از آن هیچ وقت ابوبکر اذیت نشد) [۱۴].
۳- از ابن عباس روایت است که گفت: (پیامبر در بیماریاش که به وفات او انجامید بیرون آمد در حالی که سرش را با تکه پارچهای بسته بود و روی منبر نشست و حمد و ستایش خدا را گفت سپس فرمود: هیچکس بیشتر از ابوبکر با مال و جانش به من احسان نکرده است، و اگر کسی را به دوستی بر میگرفتم ابوبکر را به عنوان خلیل و دوست خود بر میگزیدم ولی دوستی اسلام افضل و بهتر است، همه دربها و راههایی که در این مسجد هستند و به من منتهی میشوند را ببندید به جز درب و راه ابوبکر را) [۱۵].
و در روایتی دیگر آمده است: (ولی او برادر و یار من است) [۱۶].
۴- عبدالله بن مسعود از پیامبرص روایت میکند که فرمود: و اگر کسی را به دوستی بر میگرفتم ابوبکر را به عنوان خلیل و دوست خود بر میگزیدم ولی او برادر و یار من است، و خداوند مرا خلیل و دوست خود کرده است) [۱۷].
۵- از عایشه روایت است که گفت: پیامبر خداص در بیماریاش که به وفات او انجامید به من گفت: (ابوبکر و برادرت را نزد من فرا بخوان تا نوشتهای بنویسم، زیرا من میترسم که آرزو کنندهای آرزو کند و گویندهای بگوید: من اولی و سزاوارترم، و حال آن که خدا و مؤمنان کسی جز ابوبکر را نمیپذیرند) [۱۸].
۶- جبیر بن مطعم میگوید: (زنی پیش پیامبرص آمد و پیامبر به او گفت که دوباره پیش او بر گردد، آن زن گفت: اگر آمدم و تو را نیافتم؟ گویا منظورش وفات بود، پیامبر ص فرمود: اگر مرا نیافتی پیش ابوبکر بیا) [۱۹].
اینها نمونههایی از روایات صحیحین بودند، آیا اینها از روایاتی که در کتابهای تاریخ و ادب و در منابعی آمدهاند که قبل از بررسی اسناد آن به آن نمیتوان اعتماد کرد اولیتر و بهتر نیستند؟
شما در بیشتر اوقات از کتاب المستدرک استناد میکنید، آیا به دهها روایتی که در این کتاب آمده و ابوبکر را میستاید و خلافت او را تأیید میکند توجه نکردهاید؟ در مستدرک دهها حدیث در این مورد روایت شده است که برخی عبارتند از:
۱- ابراهیم بن عبدالرحمان بن عوف روایت میکند که (عبدالرحمان بن عوف با عمر بن خطابس همراه بود، و محمد بن مسلمه شمشیر زبیر را شکست، سپس ابوبکر بلند شد و برای مردم سخنرانی کرد و از آنها معذرت خواست و گفت: سوگند به خدا که حتی یک شب و یک روز به امارت و حکومت علاقهای نداشتهام. و هیچ گاه، نه پنهانی و نه آشکارا آن را از خدا خواستهام، اما از بروز فتنه ترسیدم، و من در امارت و خلافت هیچ راحتی ندارم، بلکه امر بزرگی را به عهده گرفتم که توان حمل آن را ندارم مگر آن که خدا مرا تقویت کند، و دوست داشتم قویترین مردم به جای من آن را به عهده میگرفت. آنگاه مهاجرین آنچه او گفته بود و معذرت خواهیاش را پذیرفتند.
علی و زبیر گفتند: ما فقط به خاطر این ناراحت شدیم که در رایزنی شرکت داده نشدیم، و بعد از پیامبر خدا ما ابوبکر را سزاوارترین مردم به این چیز میدانیم، او یار غار پیامبر است و ما از شرافت و بزرگی او آگاه هستیم، و پیامبر وقتی زنده بود به او دستور داد تا پیش نماز مردم شود.
سپس حاکم میگوید: این حدیث صحیح است و مطابق با شرایط شیخین است که آن را تخریج نکردهاند [۲۰].
۲- از عبداللهس روایت است که گفت: وقتی پیامبرص وفات یافت انصار گفتند: یک امیر از شما باشد و یک امیر از ما باشد، آنگاه عمر آمد و گفت: ای گروه انصار! آیا شما نمیدانید که پیامبر خدا ابوبکر را امر کرد تا پیش نماز مردم شود، پس کدام یک از شما دوست دارد که بر ابوبکر مقدم شود؟ انصار گفتند: به خدا پناه میبریم از اینکه بر ابوبکر مقدم باشیم).
سپس حاکم میگوید: این حدیث صحیحی است که شیخین ذکر نکردهاند [۲۱].
۳- از ابن عمرب روایت است که گفت: پیامبر خداص وارد مسجد شد در حالی که یکی از دستهایش بر شانۀ ابوبکر و دست دیگرش بر شانۀ عمر بود و فرمود: روز قیامت اینگونه مبعوث میشویم [۲۲].
۴- از ابن عمرب روایت است که گفت: پیامبرص فرمود: (اولین کسی که زمین برای او میشکافد و بیرون میآید من هستم، سپس ابوبکر, سپس عمر, سپس نزد اهل بقیع میآیم و قبرهایشان شکافته میشوند و من میان آنها بر انگیخته میشوم).
سپس میگوید: این حدیث صحیحی است که شیخین آن را ذکر نکردهاند [۲۳].
۵- از علیس روایت است که گفت: (پیامبر ص به من و ابوبکر گفت: با یکی از شما جبرئیل همراه است و با یکی میکائیل و اسرافیل فرشتۀ بزرگی است که در جنگ حاضر میشود و در صف قرار میگیرد).
سپس حاکم میگوید: سند این حدیث صحیح است و شیخین آن را ذکر نکردهاند [۲۴].
۶- جابر بن عبداللهب روایت میکند که پیامبرص فرمود: (مرد صالحی دیشب خواب دیده است که ابوبکرس به پیامبرص متعلق و مرتبط است و عمر به ابوبکر آویزان و عثمان به عمر متعلق و آویزان است)، جابر میگوید: وقتی از پیش پیامبرص بلند شدیم گفتیم: مرد صالح پیامبر است، و اما اینکه به همدیگر متعلق و وابسته بودهاند آنها زمام این دین را به عهده خواهند گرفت. سپس حاکم میگوید: این حدیث با سند صحیحی از ابو هریره روایت شده که شیخین آن را ذکر نکردهاند [۲۵].
و شما وقتی کتاب (مجمع الزوائد علامه هیثمی) را ورق میزدید، آیا دهها حدیث دربارۀ ابوبکر و سایر صحابه ندیدید؟
از جمله این احادیث میتوان به احادیث ذیل اشاره کرد:
۱- از علیس روایت است که گفت: (روز جنگ بدر پیامبر به من و ابوبکر گفت: با یکی از شما جبرئیل و با یکی میکائیل همراه است، و اسرافیل فرشتۀ بزرگی است که در جنگ حاضر میشود یا در صف قرار میگیرد). به روایت ابو یعلی و بزار و احمد و راویانی که احمد و بزار از آنها روایت کردهاند راویان صحیح هستند [۲۶]. و پیشتر در مستدرک بیان شد. و هیثمی گفته: راویان آن صحیح هستند.
۲- و از ابن عمر روایت است که گفت: (روزی بعد از طلوع آفتاب پیامبرص پیش ما آمد و فرمود: اندکی قبل از صبح خواب دیدم که گویا کلیدها و ترازوها به من داده شدند من در یک کفه ترازو گذاشته شدم و امتم در کفۀ دیگر ترازو گذاشته شدند و من از آنها سنگینتر شدم، سپس ابوبکر را آوردند و با امت وزن کردند و او از امت سنگینتر شد سپس عمر را آوردند و با امت وزن کردند و او از امت سنگینتر شد سپس عثمان را آوردند و با امت وزن کردند و او از امت سنگینتر شد، آنگاه ترازو را بلند کردند). احمد و طبرانی آن را با تفاوتی در کلمات روایت کردهاند، و راویان آن ثقه هستند [۲۷].
۳- از سهل بن ساعدی روایت است که گفت: (پیامبرص با ابوبکر و عمر مشورت کرد و آنها به او نظر دادند و نظر ابوبکر مورد قبول پیامبرص واقع شد، آنگاه پیامبرص فرمود: خدا نمیپسندد که ابوبکر اشتباه کند).
طبرانی در المعجم الاوسط روایت کرده و راویان آن ثقه هستند [۲۸].
۴- از ابن عباس روایت است که گفت: پیامبر خداص فرمود: (مردی وارد بهشت میشود که در جنت همه به او خوش آمد میگویند.... ابوبکر گفت: ای پیامبر خدا! پاداش این مرد در آن روز چیست؟ پیامبر خداص فرمود: بله آن مرد تو هستی ای ابوبکر). طبرانی در المعجم الکبیر و المعجم الاوسط روایت کرده، و راویان آن راویان صحیح اند غیر از احمد بن ابی بکر سالمی که او ثقه است [۲۹].
۵- ام سلمه روایت میکند که پیامبرص فرمود: در آسمان دو فرشته هست: یکی به سختی و دیگری به نرمی دستور میدهد، و هردو درست میگویند: و آن دو جبرئیل و میکائیل هستند، و دو پیامبر هستند که یکی به سختی و دیگری به نرمی فرمان میدهند و کار هردو درست است. و آن دو ابراهیم و نوح هستند، و من دو یار دارم که یکی به سختی فرمان میدهد دیگری به نرمی امر میکند و کار هردو درست است. و ابوبکر و عمر را نام برد). طبرانی آن را روایت نموده، و راویان آن ثقه هستند [۳۰].
۶- از شقیق روایت است که میگوید: (به علی گفته شد: آیا کسی را به عنوان جانشین خود تعیین نمیکنی؟ گفت: پیامبر کسی را به عنوان جانشین خود تعیین نکرد تا من برای شما کسی را تعیین کنم، اگر خداوند برای مردم اراده خیر داشته باشد آنها را بر بهترینشان گرد خواهد آورد همان طور که بعد از پیامبرشان آنها را بر بهترینشان گرد آورد). بزار این را روایت کرده، و راویان آن راویان صحیح اند غیر از اسماعیل بن ابی الحارث که او ثقه است [۳۱].
۷- از ابوجحیفه روایت است که گفت: (وارد خانه علی شدم و به او گفتم: ای بهترین مردمان بعد از پیامبر خدا! او گفت: صبر کن وای بر تو ای ابوجحیفه! آیا تو را از بهترین مردمان بعد از پیامبر با خبر نکنم؟ ابوبکر و عمر (بهترین مردمان بعد از پیامبر هستند)، وای بر تو ای ابو جحیفه! دوست داشتن من و دشمنی ابوبکر و عمر در قلب مؤمنی یکجا جمع نمیشوند). طبرانی در الاوسط آن را روایت نموده که از راویان آن، فضل بن مختار و او ضعیف است [۳۲].
۸- از علیس روایت است که گفت: (پیامبر خدا ص رفت و ابوبکر بعد از او، و عمر در مرحله سوم رفت. سپس فتنهای به ما رسید که خداوند هرکس را که بخواهد میبخشد). امام احمد روایت نموده و سپس اضافه نموده گفتهاند: («ثم خبطنا فتنة» عبارتی است که تواضع و فروتنی ایشان را نشان میدهد). و نیز طبرانی در المعجم الاوسط روایت نموده است، اما راویان احمد ثقاتاند) [۳۳].
چهارم:آیا شما به احادیث و وقایع ثابتی که اصحاب پیامبر بر آن زندگی کردهاند توجه نکردهاید؟، وقایعی که تأکید میکند که اصحاب یکدیگر را دوست داشتهاند و با همدیگر همکاری میکردهاند که در این وقایع هیچ اثر و نشانی از تصور امامت یافت نمیشود.
[۱۳] بخاری (ح ۳۹۰۴) و مسلم (ح ۲۳۸۳). [۱۴] صحیح بخاری (ح ۳۶۶۱). [۱۵] صحیح بخاری (ح ۴۶۷). [۱۶] صحیح بخاری (ح ۳۶۵۶). [۱۷] صحیح مسلم (ح ۲۳۸۳). [۱۸] صحیح مسلم (ح ۲۳۸۷). [۱۹] صحیح بخاری (ح ۳۶۵۹) وصحیح مسلم (ح ۲۳۸۶). [۲۰] المستدرک (ح ۴۴۲۲). [۲۱] المستدرک (ح ۴۴۲۳). [۲۲] المستدرک (ح ۴۴۲۸). [۲۳] المستدرک (ح ۴۴۲۹). [۲۴] المستدرک (ح ۴۴۳۰). [۲۵] المستدرک ج ۴۴۳۹. [۲۶] مجمع الزوائد ۹/۵۸. [۲۷] مجمع الزوائد (۹/۵۸). [۲۸] مجمع الزوائد (۹/۴۶). [۲۹] مجمع الزوائد (۹/۴۶). [۳۰] مجمع الزوائد (۹/۵۱). [۳۱] مجمع الزوائد (۹/۴۷). [۳۲] مجمع الزوائد (۹/۵۳). [۳۳] مجمع الزوائد (۹/۵۴).
۱- محمد بن حنفیه میگوید: (به پدرم (علی) گفتم: بعد از پیامبر چه کسی از همه بهتر است؟ گفت: ابوبکر، گفتم: سپس چه کسی؟ گفت: عمر) [۳۴].
۲- از ابن عباس روایت است که گفت: (علیس در مورد عمر گفت: دوست دارم با عملی چون عمل تو به دیدار خدا بروم) [۳۵].
۳- و از علیس روایت است که گفت: (همان قضاوتی را بکنید که میکردهاید، چرا که من از اختلاف و دوگانگی بیزارم، تا اینکه مردم همپارچه و یگانه شوند یا اینکه جان دهم آن چنانکه که یارانم جان دادند) [۳۶].
۴- از عقبه بن حارث روایت است که گفت: (ابوبکر نماز عصر را خواند و بیرون آمد و قدم میزد حسن را دید که با بچهها بازی میکند، او حسن را به دوش گرفت و گفت: پدرم فدایت باد. با پیامبر شباهت دارد نه با علی. و علی میخندید) [۳۷].
۵- از ابی بکره روایت است که گفت: (پیامبر خدا را روی منبر دیدم و حسن بن علی کنارش بود و پیامبر گاهی رو به مردم میکرد و گاهی رو به حسن مینمود و میگفت: این پسرم سید است، و امید است که خداوند بوسیله او بین دو گروه بزرگ از مسلمین صلح و آشتی برقرار نماید) [۳۸].
۶- از ابن عمر روایت است که (مردی او را از خون پشه پرسید گفت: تو از کجا هستی؟ او گفت: از عراق، گفت: این را ببینید! مرا در مورد ریختن خون پشه میپرسد و حال آن که آنها پسر پیامبرص را کشتند، من از پیامبر شنیدم که میگفت: آن دو (حسن و حسین) ریحانههای من در دنیا هستند) [۳۹].
۷- آیا علی با خلفای ثلاثه بیعت نکرد؟
۸- آیا علی پشت سر آنها نماز نمیخواند؟
۹- آیا با زنانی که آنها اسیر کرده بودند ازدواج نکرد؟
۱۰- آیا علی دخترش را به نکاح عمر نداد؟
۱۱- آیا علی سه نفر از فرزندانش را ابوبکر و عمر و عثمان نام نگذاشت؟
[۳۴] بخاری (ح ۳۶۷۱). [۳۵] بخاری (ح ۳۶۸۵) و مسلم (ح ۲۳۸۹). [۳۶] بخاری (ح ۳۷۰۷). [۳۷] بخاری (ح ۳۵۴۲). [۳۸] بخاری (ح ۲۷۰۴). [۳۹] بخاری (ح ۵۹۹۴).
۱- آیا در نهج البلاغه گفتۀ علیس را نخواندهای که میگوید: (ما در راه اسلام با برادران خود میجنگیم...) [۴۰].
۲- و همچنین او میگوید: (آفرین بر فلانی باد – اسم آن ذکر نشده اما ظاهراً یا ابوبکر است یا عمر – او کژی را راست کرد و مداوا کرد و سنت را بر پا داشت و فتنه بعد از او آمد و او پاک دامن و با عیبی اندک از دنیا رفت....) [۴۱].
۳- و میگوید: (اما بعد: -ای معاویه!- بیعت با من بر تو لازم شد آنگاه که در شام بودی، زیرا کسانی با من بیعت کردهاند که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کردند.... و شورا از آنِ مهاجرین و انصار است....).
و علی اینگونه استدلال نکرد که امامت او منصوص است! [۴۲].
۴- اردبیلی شیعه از ابو جعفر روایت کرده که وقتی او را در مورد آراستن شمشیر پرسیدند گفت: (صدیق آن را آراسته است... راوی گفت: آیا این طور میگویی؟ گفت: بله صدیق، بله صدیق، بله صدیق! هرکس به او صدیق نگوید خداوند در دنیا و آخرت سخن او را راست نگرداند) [۴۳].
شما گفتهاید: (استدلال دربارۀ یک موضوع از کتاب و سنت زمانی تکمیل میشود که همه آیات و روایاتی که متعلق به آن موضوع هستند ذکر شوند، نه اینکه ما به صورت گزینشی آنچه را که در بحث به نفع ماست ذکر کنیم و از آنچه به زیان ماست چشم بپوشیم؛ زیرا این کار با روح تحقیق علمی سازگار نیست و ما را از آن دور میکند).
این احادیث و دیگر احادیث زیادی که در این مورد آمدهاند جایگاهشان در بحث و پژوهش شما کجاست؟!
آیا چشم پوشی از این احادیث که صحیح تر هستند و استدلال کردن به احادیث ضعیفتر دلالت بر این ندارد که شما احادیث را گزینش کرده و اهداف خاصی را دنبال میکنید؟!
شما یک بار دیگر سخن خود را تکرار کنید تا ببینید که چقدر به ضابطهای که مقرر کردهاید پایبند هستید.
۶- شما گفتهاید: (و اینگونه محقق وقتی سخنی از کسی یا از فرقهای نقل میکند باید منبع و مصدر سخنش را بگوید تا دیگران بتوانند مصدر و منبع را ببینند، و سپس حق و باطل را مشخص نمایند).
میگویم: این اصلی است که هر پژوهشگری که به دنبال حق است باید به آن پایبند باشد و سخنی که به گویندهاش نسبت داده نمیشود و مرجع آن بیان نمیشود پذیرفته نیست.
اما این امر، مصدر سخن را روشن میکند نه ارزش آن را، و ارزش سخن از منبع آن مشخص میشود ولی ما و شما منابعی نداریم که مورد اتفاق باشد به جز قرآن، و شما مطلق قرآن را مقید کردهاید و مقید آن را تأویل کردهاید – چنان که به زودی ان شاء الله بیان خواهد شد-.
۷- شما گفتهاید: (آنچه درباره قضیه صحابه و سیده عایشه در کتاب شما مشاهده میشود این است که آیاتی را ذکر کردهاید که دال بر ستایش اصحاب است، ولی شما این آیات را بر خلاف سیاق تأویل و تفسیر کردهاید، و آنچه در مذمت آنها آمده را ذکر نکردهاید و به تحلیل آن نپرداختهاید تا مخاطب بتواند به نتایج مفیدی دست بیابد).
میگویم:
اول: اینکه شما میگویید که (... آیات را بر خلاف سیاق تأویل و تفسیر کردهاید) قضاوت دقیق و درستی نیست ولی از آن جا که مفاهیمی در ذهن شما جای گرفته است گمان بردهاید که آنچه من گفتهام «تأویل» است یعنی بر خلاف آنچه ظاهر کلمه میگوید مفهومی برای آن بیان کردهام، و ان شاء الله بیشتر توضیح داده خواهد شد.
دوم اینکه گفتهاید: (آنچه در مذمت آنها آمده ذکر نکردهام) حرف درستی نیست، چون خداوند اصحاب را ستایش کرده و آنها را مذمت نکرده است و همچنین امهات المؤمنین مورد مذمت قرار نگرفتهاند.
بله، در آیاتی سرزنش شدهاند که از جایگاه و مقام آنها که در دهها آیه ستوده شدهاند چیزی کم نمیکند، و اینکه شما آن را مذمت نامیدهاید بسیار سخن عجیبی است! بنابراین هر عتاب و سرزنشی که در قرآن آمده مذمت نیست.
و خداوند کسی را عتاب و سرزنش کرده که از اصحاب و امهات المؤمنین افضل است، و این مذمت نیست؛ خداوند در چند جا پیامبر ما محمدص را مورد عتاب قرار داده است، اما این مذمت نیست. خداوند در تصفیه نابینا (عبد الله بن أم مکتوم) و در مورد اسیران (بدر) و در موضوع غلامش زید (بن حارثه) و در حرام کردن آنچه خدا حلال کرده است، او را سرزنش کرده است. اما این مذمت نیست و از جایگاه پیامبر چیزی کم نمیکند.
آیات نفاقی که گروه معینی را سرزنش میکند و با وقایع و اتفاقات گوناگون برای همگان آشکار و بر ملا شده، به کسانی که ایمان آورده و هجرت فرموده و جهاد کردهاند و تمام زندگیشان را در کنار و همراه پیامبر اکرمص بودهاند هیچ ربطی ندارد، حال کسی که نمیتواند فرق بین مؤمنان راستین و منافقان دروغین را درک کند، چگونه میتواند ایمان صحابه را ثابت کند؟!
بلکه چگونه میتواند قرآن را بفهمد؟ و چگونه میتواند از احادیث استدلال کند؟!
۸- شما گفتید: (برادر عزیز، در کتابتان تحت این عنوان: « نظراتی در مورد دیدگاههای اهل سنت و شیعه و مناهج آنها» مطالبی ذکر کردهاید که با عقاید امامیه ارتباط دارند اما گوینده آن را ذکر نکردهاید....) سپس پرسیدهاید: (آیا منظور تان شیعههای غلاة هستند...) تا اینکه میگویید: (به خدا سوگند میخورم و با تمام اطمینان میگویم: اگر شما نظر امامیه را از کتابهایشان که طی چهارده قرن تدوین شدهاند میگرفتید، نظر شما در مورد آنها غیر از نظری بود که در پاسخهای شما خواندهام).
میگویم: فکر نمیکنم مفهوم سخنم واضح نباشد، من سخن را به هیچکسی از علما و به هیچ کتابی از کتابهایتان نسبت ندادهام و بلکه فقط به شما گفتهام که (از عقیده شیعه چنین فهمیده میشود). و نگفتهام: فلانی گفته است. و اگر شما به عبارت نوشته من مراجعه کنید منظور را میفهمید.
و منظور من شیعه امامیه بوده است نه دیگر فرقههای غالی، امامیه مسأله ای به نام امامت را در دین مطرح کردهاند و سپس این امامت بزرگ شده تا جایی که امامان برتر از پیامبر قرار داده شدهاند، و قرآن طوری تفسیر شده که گویا پیامی است به ائمه و شیعیانشان، هر چه خیر و ایمان است متعلق به شیعه, و هر چه کفر و گمراهی است متعلق به مخالفین آنهاست, بهشت فقط از آن شیعه, و دوزخ متعلق به مخالفین است.
و برای اطلاع بیشتر در این مورد، به کتابهای ذیل مراجعه کنید. این مفاهیم در این کتابها به وضوح مطرح شدهاند.
۱- الکافی.
۲- تفسیر عسکری.
۳- تفسیر الصافی.
۴- تفسیر الفرات.
۵- تفسیر العیاشی.
۶- کتاب الاختصاص.
۷- بصائر الدرجات.
۸- تأویل الآیات الظاهرة.
و دیگر کتابهای امامیه.
سوگند به خدا مسلمانی که در پرتو قرآن و سنت تربیت شده است از اینکه چنین کتابهایی به دین او منسوب شوند شرم میکند، به خصوص کتاب (بصائر الدرجات).
[۴۰] نهج البلاغة (ص ۲۹۰). [۴۱] نهج البلاغة (۵۰۵). [۴۲] نهج البلاغة (۵۲۶). [۴۳] کشف الغمة فی معرفة الأئمة (۲/۱۴۷).
در صحیحترین کتاب شیعه یعنی الکافی و در شماری از تفاسیر روایاتی آمده که تأکید میکند که قرآن در مورد شیعه و ائمه آنها و مخالفانشان نازل شده است.
۱- از جعفر صادق روایت است که گفت: (قرآن در چهار قسمت نازل شده است، یک چهارم آن درباره ماست و یک چهارم آن درباره دشمنان ما نازل شده است و یک چهارم آن سنتها و مثلهایی است، و یک چهارم آن فرائض و احکام هستند) [۴۴].
و کاشانی با تأکید بر این مفهوم در تفسیرش الصافی میگوید: (بیشتر قرآن در مورد آنها – یعنی دوازده امام- و در مورد دوستان و دشمنان آنها نازل شده است) [۴۵].
۲- و عیاشی بعد از ذکر روایاتی از این قبیل روایتی دیگر از محمد بن مسلم ذکر کرده که گفت: ابو جعفر÷ فرمود: (ای محمد! هر گاه شنیدی که خداوند فردی از این امت را به نیکی یاد کرده است، پس آن فرد ما هستیم، و هر گاه شنیدی که خداوند از گذشتگان کسی را به بدی یاد کرده است بدان که آنها دشمنان ما هستند [۴۶].
۳- و ابو الحسن عاملی میگوید: (اصل در نازل کردن آیات قرآن این است که مردم را به ولایت پیامبر و ائمه -صلوات الله علیهم- راهنمایی کند و عزت آنها و ذلت دشمنانشان را اعلام کند و هر خیری که در قرآن ذکر شده در مورد ائمه و پیروانشان است، و هر بدی که در قرآن ذکر شده مصداق آن دشمنان و مخالفان ائمه میباشند.....) [۴۷].
۴- و مجلسی میگوید: (باب در بیان اینکه مؤمنین و ایمان و مسلمین و اسلام یعنی ائمه و ولایت آنها، و کفار و مشرکین و کفر و شرک و جبت و طاغوت و لات و عزی و بتها یعنی دشمنان و مخالفان ائمه) و مجلسی صد (۱۰۰) روایت در این باب ذکر کرده است [۴۸].
سبحان الله! این مفهوم همه ستایشی که در قرآن برای مؤمنان سابق شده را لغو میکند و همه مذمتهای که درباره کافران گذشته آمده است را لغو مینماید!
آیا این روایات – و غیر از آن که در تفاسیر شیعه فراواناند – بر این دلالت نمیکند که قرآن فقط در مورد شیعیان نازل شده است و فقط آنها را میستاید و دشمنان آنها را مذمت میکند – طبیعی است که دشمنان شیعه اهل سنت هستند-.
پس چگونه شما به من اعتراض میکنید که گفتهام: چنین بر میآید که قرآن درباره شیعه و دشمنانشان نازل شده است، چگونه به این سخنم اعتراض میکنید و حال آن که اینها نصوصی واضح هستند که از شیعه در این مورد نقل شدهاند؟!
۹- سپس میگویید: (به خدا سوگند میخورم... و با تمام اطمینان میگویم: اگر شما نظر و دیدگاه امامیه را از کتابهایشان که در طی چهارده قرن تدوین شدهاند بگیرید، شما نظری دیگر غیر از آنچه در پاسخهایتان خواندم در مورد امامیه خواهید داشتید).
این کتابهایی که این عبارات سابق را از آن نقل کردم، آیا از کتابهای شما نیستند؟!
سوگند به خدا ای ابو مهدی، وقتی که من کتابهای شما را خواندم گویا خرافاتی را میخواندم که از صفا و پاکی اسلام خبری در آن نیست، و سپاس بی کران پروردگار یکتایی را که از نعمت هدایت و رستگاری و پاکی و صفای ایمان و عقیده محرومم نساخت!!
ای ابو مهدی، آیا نمیبینید که در قسم خود قسم گیر شدهاید؟
امیدوارم مرا ببخشید، زیرا دوست دارم بدانید که وقتی کتابهای شما را میخواندم چه احساسی به من دست داده بود.
۱۰- سپس شما از من میخواهید که بین کتابهای شما و کتابهای ما مقایسه کنم؛ اشکال ندارد از صحیحترین کتاب شما و صحیحترین کتاب ما بعد از قرآن آغاز میکنیم.
میگویم: این مقایسه مختصری است بین (صحیح بخاری) و کتاب (الکافی) شیعه اثناعشری:
[۴۴] الکافی (۲/۶۲۸)، تفسیر العیاشی (۱/۹)، تفسیر الفرات (۶۸۴۶). [۴۵] تفسیر الصافی (۱/۲۴). [۴۶] تفسیر العیاشی (۱/۱۳). [۴۷] مرأة الانوار ومشکاة الاسرار. [۴۸] بحار الانوار (۲۳/۳۵۴-۳۹۰).
آغاز وحی: باب: چگونه وحی بر پیامبر خداص آغاز شد، و گفتۀ خداوندأ که میفرماید: ﴿إِنَّا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ كَمَا أَوْحَيْنَا إِلَى نُوحٍ وَالنَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ﴾ [النساء: ۱۶۳].
سپس بخاری حدیثی روایت کرده: (إنما الأعمال بالنیات... تا آخرش) یعنی: اعمال به نیات بستگی دارند و هرکس هرچه نیت کند همان به او میرسد، هرکس برای رسیدن به دنیا هجرت کند آن را مییابد و اگر برای رسیدن به زنی هجرت کند با آن ازدواج میکند. و هجرت به سوی چیزی است که او برای آن هجرت کرده است).
بخاری با این حدیث کتابش را آغاز کرده است.
سپس حدیثی دیگر روایت میکند که در آن آمده است که: حارث بن هشام از پیامبر خداص پرسید: (وحی چگونه بر تو میآید)؟ آنگاه پیامبر او را از کیفیت آمدن وی خبر کرد.
و اینگونه بیان نزول وحی بر پیامبرص را ادامه میدهد.
سپس کتاب الایمان را شروع میکند که در آن آیات و احادیثی ذکر کرده است، و سپس با این حدیث شروع میکند: (اسلام بر پنج چیز بنا شده است: گواهی دادن به اینکه هیچ معبود به حقی جز الله نیست و محمدص فرستاده خداست، و بر پا داشتن نماز، و پرداختن زکات و حج و روزه گرفتن ماه رمضان).
ببینید که چگونه انوار نبوت در این کتاب بزرگ متجلی میگردد، سپس آن را با کتاب الکافی مقایسه کنید.
سپس روایتی از ابو جعفر آورده که در آن آمده است. (وقتی خداوند عقل را آفرید از آن خواست که حرف بزند، سپس به آن گفت: جلو بیا و عقل جلو آمد، سپس به آن گفت: پشت کن و آن پشت کرد، سپس فرمود: به عزت و شکوهم سوگند که هیچ آفریدهای نیافریدهام که از تو آن را بیشتر دوست داشته باشم و تو را فقط در کسی کامل کردهام که او را دوست دارم، آگاه باش به تو فرمان میدهم و تو را نهی میکنم و تو را مجازات میکنم و به تو پاداش میدهم).
و بعد از آن روایتی دیگر از علیس ذکر کرده که در آن آمده که علی گفت: (جبرئیل بر آدم فرود آمد و گفت: ای آدم! فرمان یافتهام تا به تو بگویم که از سه چیز یکی را انتخاب کنی، پس یکی را انتخاب کن و دو تا را بگذار. آدم به او گفت: ای جبرئیل! آن سه چیز چه هستند؟ گفت: عقل و حیا و دین. آدم گفت: من عقل را انتخاب کردهام. آنگاه جبرئیل به حیا و دین گفت: بروید و عقل را فرا خواند، آنگاه حیا و دین گفتند: ما فرمان یافتهایم که هر کجا عقل باشد با او همراه باشیم. گفت: پس چنین کنید! و آنگاه جبرئیل به آسمان رفت).
و اینگونه کافی به ذکر روایاتی در مورد عقل ادامه میدهد، سپس بعد از آن فضیلت علم را بیان داشته است، و همه این روایات یا بیشتر آن از پیامبر روایت نشدهاند و کافی کتابش را نه با قرآن و نه با کلام پیامبر آغاز کرده است. فکر میکنم ائمه نبوت را منسوخ کردهاند!!
بخاری کتابش را با بیان شروع اسلام و با استدلال از کتاب خداأ و سخن پیامبرشص آغاز کرده است، و کلینی کتابش را با روایاتی نه از پیامبر و بلکه از دیگران شروع کرده است، و میبایست او کتابش را با کلام خدا یا کلام پیامبرص شروع میکرد.
سپس کافی میگوید که آدم مورد خطاب قرار گرفت و اختیار داده شد که یکی از عقل و دین و حیا را انتخاب کند.
میگویم: وقتی آدم÷ مورد خطاب قرار گرفت آیا عقل داشت یا نه؟!
اگر عقل داشت پس چطور از او خواسته شد که عقل یا چیزهای دیگر را انتخاب کند؟!
و اگر عقل نداشته است، کسی که عقل ندارد چگونه مورد خطاب قرار میگیرد؟ قبل از پایین آمدن جبرئیل تا چه مدت زمانی آدم بدون عقل و حیا و دین به سر برده است؟!! چگونه خداوند از آدم میخواهد که یکی از چیزهایی را انتخاب کند که از هیچ یک نمیتوان بینیاز بود؟!
آیا انسان میتواند از حیا بینیاز باشد؟!
و آیا انسان میتواند از دین بینیاز باشد؟!
آیا خداوند نمیخواهد که انسان هم عقل و هم دین و هم حیا داشته باشد؟!
بار خدایا! تو پاک و منزهی، این بهتان بزرگی است!!
و ابو جعفر را چه کسی از این با خبر کرده است؟!
آیا از غیب برای او وحی میآید؟!
ما معتقدیم که ابوجعفر بسی پرهیزگارتر از آن است که چیزهایی را به خدا نسبت دهد که نمیداند، و بر این باوریم که این از روایات دروغین است که به او نسبت داده شده است.
بخاری دو هزار حدیث مختلف روایت کرده و همه احادیث تکراری و غیر تکراری آن به هفت هزار حدیث میرسد که همه صحیح هستند به جز احادیثی که علما آن را مورد انتقاد قرار دادهاند. تعداد احادیث مورد انتقاد از انگشتان دست بیشتر نیستند.
و کلینی بیش از شانزده هزار حدیث روایت کرده است که علمای شیعه دو سوم آن یعنی نزدیک به نُه هزار حدیث آن را ضعیف قرار دادهاند، و اگر براساس ضوابط اهل سنت احادیث کلینی مورد ارزیابی قرار بگیرند شاید این کتاب کاملاً از بین برود یا اندکی از آن بماند.
پس بعد از این، نظر شما در مورد این دو کتاب چیست؟!!
• «مسلمان کسی است که دیگر مسلمانها از دست و زبان او راحت باشند».
• «دوست داشتن پیامبر از ایمان است».
• «دین, آسان است».
• «جهاد از ایمان است».
• «فضیلت علم».
• «فرموده الهی که میفرماید: ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا٢٦﴾ [الجن:۲۶]. «داننده غیب خدا است، و هیچکسی را بر غیب خود آگاه نمیسازد».
• «باب در مورد اینکه ائمه همه علومی را که به پیامبران و ملائکه رسیدهاند میدانند».
• «باب دربارۀ اینکه ائمه هر وقت بخواهد بدانند میدانند».
• «باب دربارۀ اینکه ائمه میدانند که چه زمانی میمیرند و آنها جز با اختیار خودشان نمیمیرند».
میگویم: پس چرا مهدی از ترس مرگ فرار کرد؟ آیا بهتر نبود او باقی میماند و مردم را رهبری میکرد و از مرگش جلوگیری میکرد چون او با اختیار و اجازه خودش میمیرد؟!
• و همچنین در الکافی آمده: باب درباره اینکه ائمه آنچه را که شده و آنچه را که میشود میدانند و هیچ چیزی بر آنها پنهان نمیشود.
میگویم: خداوند به پیامبرش صلوات الله وسلامه علیه فرمان میدهد که بگوید: ﴿وَلَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لَاسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ﴾ [الأعراف: ۱۸۸].
«اگر غیب میدانستم منافع فراوانی نصیب خود میکردم».
و خداوند متعال میفرماید: ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا٢٦ إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ﴾ [الجن: ۲۶-۲۷].
«داننده غیب الله است، و هیچکس را از غیب آگاه نمیسازد، مگر پیغمبری که از او خشنود باشد».
خداوند عزوجل میگوید: ای محمد، به مردم بگو که تو غیب نمیدانی.
و خداوند متعال میفرماید که تنها او از غیب اطلاع دارد، و تنها پیامبرانش را از برخی مسائل غیبی اطلاع میدهد، و هیچ یک از کسانی را که امام مینامید ذکر نکرده است! مگر اینکه بنا به عقیدۀ شیعه بگوید که چیزی فهمیدهاید که خدا نفهمیده است و شما به اشتباه خداوند پی بردهاید!! در صفحات آینده به این مسأله اشاره خواهد شد.
خداوند غیب را میداند و فقط بعضی از غیب را برای پیامبران آشکار میسازد، و خداوند از ائمه نام نبرده است! مگر آن که شما طبق سبک و شیوۀ شیعی خود اشتباه خدا را اصلاح کنید!!
و کتاب کافی بر عکس این را میگوید!! حال بفرمائید که راستگو کیست؟! پناه بر خدا وأستغفر الله.
بفرمائید که کدام یک بهتر است؟! کتابی که ماده آن وحی الهی (قرآن و سنت صحیح) است و از مسائل ایمان و اسلام و جهاد و امثال آن سخن میگوید, یا کتابی که مادۀ آن افرادی هستند که ائمه قرار داده شدهاند و صفات خدا به آنها داده شده و مسائلی به آنها نسبت داده شده که نگفتهاند؟ و در این کتاب – به جز مسایل فرعی – چیزی جز سخن از امامت و ائمه وجود ندارد؟!!
۱۱- شما گفتهاید: (درست نیست که برخی سخنان فاجعه بار را از کتابها نقل نموده به شیعه نسبت دهید، یا اینکه به حرفهای برخی از مخالفان پیشین و بدون توجه داشتن به اعتقادها و تصورات شیعه امامی که دانشمندان آنها از سخنان امامان برگرفتهاند استناد کنید، و باید که مذهب آنها را در مسائل اصلی و فرعی از کتابهایشان گرفت).
میگویم: بله، ما بر این شیوه تأکید میکنیم و چنان که شما میبینید ما فقط از کتابهایی که خود شیعیان تألیف کردهاند استناد کرده و میکنیم.
۱۲- گفتهاید: (و از چیزهای عجیب و غریب اینکه احمد امین مصری در کتابش فجر الإسلام (ص ۳۳) نوشته است که تشیع پناهگاهی بود برای هرکسی که میخواسته اسلام را از بین ببرد). سپس گفتهاید که او بعد از انتشار کتابش مورد سرزنش قرار گرفت و عذر آورد که از مذهب شیعه اطلاعی نداشته و مراجع به اندازه کافی در این موضوع در اختیار نداشته است.
میگویم: بسیاری از علما در گذشته و حال مفهوم سخن احمد امین را گفتهاند، چون که شیوهای که شیعه در تعامل با اسلام در پیش گرفته است به الغای اسلام میانجامد، و این مسئله با بیان موضع شیعه در برابر ناقلان دین – اصحابش- و موضع آنها در مورد قرآن و سنت نبوی روشن میشود، و اینک به موضع شیعه اشارهای میشود و در صفحات بعدی بیشتر توضیح داده خواهد شد:
أ) شیعه به همه اصحاب به جز چهار نفر طعنه میزنند و این طعنه زدن امانتداری اصحاب را زیر سوال میبرد و با توجه به این طعنه زدن همه آنچه اصحاب روایت کردهاند قابل اعتماد نیستند.
ب) شیعه به قرآن طعنه میزنند، و تقریباً سی نفر از علمای شیعه امامیه تصریح کردهاند که قرآن تحریف شده و ناقص است، یعنی به قرآن نمیتوان اعتماد کرد، و اینک اسامی برخی از این علما را ذکر میکنیم:
۱- فضل بن شاذان نیشابوری متوفای سال (۲۶۰هـ) در کتابش (الایضاح ۱۱۲-۱۱۴) میگوید: باب در بیان آنچه از قرآن از بین رفته است.
و او برای اثبات مدعای خود روایاتی از اهل سنت آورده – که با توجیه نادرست آن – کوشیده ناقص بودن قرآن را ثابت کند، و نوری طبرسی تأکید کرده که معتقد به تحریف قرآن است.
۲- فرات بن ابراهیم کوفی از علمای قرن سوم هجری با سند خودش در تفسیرش روایت کرده که ابو جعفر این آیه را اینگونه میخواند: «إن الله اصطفی آدم ونوحا وآل ابراهيم (وآل محمد) على العالمين».
و چند آیه به همین صورت آورده است (۱/۷۸).
۳- عیاشی از علمای قرن سوم در تفسیرش در (۱/۱۲، ۱۳، ۴۷، ۴۸).
۴- قمی استاد کلینی در تفسیرش در (۱/۵، ۹، ۱۰).
۵- کلینی در اصول کافی (۱/۴۱۳) روایات زیادی برای اثبات تحریف قرآن آورده است، از آنجمله: (۸، ۲۳، ۲۵، ۲۶، ۲۷).
۶- ابو القاسم علی بن احمد کوفی متوفای (۳۵۲ هـ) ابوبکر را متهم کرده که او از ترس آن که کارشان خراب نشود همه قران را جمع آوری نکرد. این را در کتاب الاستغاثة من بدع الثلاثة (۱/۵۱-۵۳) ذکر کرده است.
۷- محمد بن ابراهیم نعمانی در قرن پنجم ناقص بودن قرآن را در کتاب الغیبة ذکر کرده است.
۸- ابو عبدالله محمد بن نعمان، ملقب به مفید متوفای سال (۴۱۳ هـ) در کتابش أوائل المقالات میگوید: (میگویم: روایات و اخبار بسیار زیادی از امامان هدایت از فرزندان پیامبر اکرمص آمده که شاهد و گواهی است بر اختلافاتی که در قرآن است، و بر آنچه برخی از ظالمان از جمله حذف کردن و بریدن برخی آیات در آن انجام دادهاند....).
۹- ابو منصور احمد بن علی بن ابی طالب طبرسی از علمای قرن ششم در کتابش (الاحتجاج ۱/۲۴۰-۲۴۵-۲۴۹) ادعا کرده که قرآن کم شده است.
۱۰- ابو الحسن علی بن عیسی اربلی (متوفای ۶۹۲ هـ) در کتابش (كشف الغمة في معرفة الأئمة ۱/ ۳۱۹).
۱۱- فیض کاشانی (متوفای ۱۰۹۱) در تفسیرش (الصافی) در اول تفسیر میگوید: (اما اینکه در قرآن با چیزهایی برخورد میکنی که درست به نظر نمیآیند مثل: .﴿وَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِي الْيَتَامَى فَانْكِحُوا مَا طَابَ لَكُمْ مِنَ النِّسَاءِ﴾ [النساء: ۳]. رفتار عادلانه با یتیمان تشابهی با ازدواج با زنان ندارد، و بلکه منافقان مطالبی را از وسط حذف کردهاند و بیش از یک سوم قرآن را کم کردهاند).
و اینگونه کاشانی به دروغ بستن بر خدا ادامه میدهد. (ورقه ۱۷-۱۸).
۱۲- محمد بن حسن حر عاملی (متوفای ۱۱۰۴ هـ) در کتابش (وسائل الشيعة ۱۸/۱۴۵).
۱۳- هاشم بن سلیمان بحرانی(متوفای ۱۱۰۷ هـ) در تفسیرش (البرهان) میگوید: و اما از جمله آنچه بر خلاف آن است که خدا نازل فرموده این آیه است: ﴿كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ﴾ [آل عمران: ۱۱۰].
و از جمله آیات تحریف و تغییر داده شده آیه: ﴿لَكِنِ اللَّهُ يَشْهَدُ بِمَا أَنْزَلَ إِلَيْكَ﴾ [النساء: ۱۶۶]. و از این آیه، جملۀ (فی علی) حذف شده است!!!
۱۴- محمد باقر مجلسی (متوفای ۱۱۱ هـ), کتابش (بحار الانوار) را پر از روایاتی کرده که تأکید میکنند قرآن ناقص است. همچنین روایات زیادی در کتابش مرآة العقول ۱۲/۵۲۵ آورده که قرآن ناقص است.
از کافی روایاتی نقل میکند که تأکید میکند که قرآن تحریف شده است، یکی از آن روایات این است که ابو جعفر گفت: (جبرئیل این آیه را بر محمدص نازل کرد: ﴿بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ أَنْ يَكْفُرُوا بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ بَغْيًا﴾ [البقرة: ۹۰]. در اصل: (فی علی) ﴿بَغْيًا﴾ بوده است. (۲۳/۳۷۲-۳۷۳).
۱۵- نعمة الله موسوی جزائری (متوفای ۱۱۱۲ هـ) در کتابش (الأنوار النعمانية ۲/۳۶۰-۳۶۴).
۱۶- یوسف بن احمد بحرانی (متوفای ۱۱۸۶ در کتابش (الدرر النجفية ۲۹۴-۲۹۶).
اینها اسامی بعضی از کسانی بودند که معتقد به ناقص بودن و تحریف شدن قرآن هستند، و دهها نفر دیگر از علمای شیعه به تحریف قرآن عقیده دارند، و نوری طبرسی در مقدمه کتاب (فصل الخطاب) اسم چهل نفر از کسانی که گفتهاند قرآن ناقص است و تحریف شده است را نام برده است، و او از علمای گذشته هیچکسی را استثناء نکرد به جز چهار نفر (ص ۵۱).
آیا اینگونه اندیشهها و افکار در مذهب امامیه اسلام را نابود نمیکند؟!
بله، طرز فکر و جناحی دیگر هست که در مورد تحریف قرآن با این جناح مخالفت مینماید، اما بیشتر مخالفان از متأخرین هستند، و میتوان گفت که اینها از روی تقیه با گذشتگان خود مخالفت مینمایند؛ چون تقیه از عقاید امامیه است و هرکس تقیه نکند دین ندارد چنان که به صراحت در کتابهایشان گفته شده است، گرچه ما مدعی نیستیم که آنها از روی تقیه چنین میگویند؛ و شاید از روی قناعت و اعتقاد کامل باشد، چرا که اینگونه عقائد و توجیهات کفر صریح است که با خود قرآن کریم در تضاد است، قرآنی که خداوند در مورد آن میفرماید: ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ٩﴾ [الحجر: ۹].
«ما قرآن را نازل کردهایم و خود محافظ و نگهبان آن هستیم».
هدف ما فقط این بود که علت شدت و برخورد تند علما را با مذهب شیعه بیان کنیم.
ج) اما در مورد حدیث و سنت:
باید گفت که هر گاه حدیثی ذکر شود که با معتقدات شیعه مخالفت داشته باشد؛ آنها به آن حدیث طعنه میزنند و بلکه فراتر میروند و به اصحاب که ناقلان سنت هستند طعنه میزنند، و آنها به جز چهار نفر بقیه همه اصحاب را کافر یا فاسق قرار دادهاند.... آیا این راهی نیست که هر کافری که قصد مبارزه با اسلام را دارد میتواند از آن وارد شود؟!
اسلام چیست؟ آیا اسلام قرآن و سنت نیست، و راویان قرآن و سنت اصحاب نیستند؟ پس وقتی به راویان قرآن و سنت طعنه زده شود و در مورد ایمان آنها شبهه افکنی شود چگونه میتوان به آنچه نقل کردهاند اعتماد کرد؟
و کافران و زندیقان مگر بیشتر از این کردهاند؟!
۱۳- گفتهاید: ابن حزم گفته است: (بعضی از امامیه ازدواج با نُه زن را جایز میدانند) [۴۹]. سپس ادعای او را نادرست خوانده و گفتهاید: (باید فاتحۀ پرهیزگاری ابن حزم را خواند).
میگویم: ابن حزم چون دیگر علمای اهل سنت - دروغ را حلال نمیداند-؛ در نقل کردن قول و نسبت دادن به دیگران فکر میکند، شاید یکی از فرقههای امامیه که دهها فرقه هستند چنین نظری دارد و شما از نظر آن فرقه آگاه نیستید.
چون همه فرقهها و گروههایی که ادعا میکنند که امامت مختص اهل بیت است «امامیه» گفته میشدند و بعدها این اسم به امامیه اثنا عشریه تعلق گرفت، والله اعلم.
و شاید هم ابن حزم از کسی نقل کرده که اشتباه گفته است و شاید هم خودش به خطا رفته است. و اگر هرکسی اشتباه کند و ما بگوییم عدالت و درستکاری او با اشتباهش خاتمه یافته است هیچکس حتی من و تو هم باقی نمیمانیم!
۱۴- گفتهاید: (دکتر عبدالله محمد الغریب میگوید: شیعه میگویند که ازدواج با مادر در حقیقت نیکی به پدر ومادر است) [۵۰].
پاسخ این سخن از چندین وجه:
اولاً: من این صفحه کتاب (وجاء دور المجوس) را نگاه کردم و در آن چنین چیزی ندیدم، شاید شما از کتابی دیگر استناد کردهاید که به دکتر غریب دروغ نسبت داده است.
دوم: اینکه طبق عبارت شما، او به طور خاص امامیه را نام نبرده و بلکه گفته که شیعه.... و شیعه شامل دهها فرقه میشود و شاید یکی از فرقههای غالی شیعه چنین گفتهاند.
سوم: اینکه اگر این طور است او نباید به طور عام این را نسبت میداد.
چهارم: اینکه ازدواج با مادر از محرمات ظاهر و آشکار است که هیچ مسلمانی جرأت چنین سخنی را ندارد، و نمیدانم که دکتر الغریب مرجع و منبع سخنش را گفته است یا نه، و شما به این اشارهای نکردهاید.
پنجم: اینکه این فرد, شناخته شده نیست و ما نمیدانیم او کیست. پس خداوند بهتر از حال او آگاه است.
۱۵- شما گفتهاید که: ابو حنیفه گفته است که اگر کسی زنی را اجاره کرد و با آن رابطه نا مشروع بر قرار کرد حد (مجازات شرعی) بر او واجب نمیشود. سپس پرسیدهاید که آیا نسبت دادن این قول به همه اهل سنت درست است.
میگویم: اگر عالمی اجتهاد کند و در اجتهاد خود به خطا رفته باشد خطای او بخشیده میشود و به خاطر اجتهادش به او پاداش میرسد، و هیچ عالمی نیست مگر آن که خطا یا خطاهایی دارد، چون که عالم معصوم نیست، اما برادران او از دیگر اهل علم اشتباه او را تصحیح مینمایند و هیچ فتوای اشتباهی نیست مگر آن که علما آن را رد کردهاند. و در این مسئله، شاگردان ابو حنیفه: محمد بن حسن شیبانی و ابویوسف با ابوحنیفه مخالفت کردهاند، و محققین از علمای مذهب حنفی قول شاگردان ابوحنیفه را پذیرفتهاند، چنان که صاحب کتاب (الدر المختار) و ابن عابدین در حاشیهاش (۴ / ۲۹) این را بیان کرده است، و ابن قیم در اعلام الموقعین (۳ / ۳۷۷) این حیلهها را رد کرده است.
و این فتوای نادر و عجیب ابو حنیفه از فتواهای شیعه خیلی عجیبتر نیست، فتواهایی که علمای شیعه در گذشته و حال در مورد صیغه (ازدواج موقت) و غیره صادر کردهاند.
أ) از فتاوای قدیم:
۱- طوسی از محمد بن ابی جعفر÷ روایت میکند که از او پرسیدم: (آیا کسی میتواند شرمگاه کنیزش را برای برادرش حلال قرار دهد؟ فرمود: بلی، اشکالی ندارد و آنچه برای او حلال قرار داده شده او میتواند از آن استفاده کند [۵۱].
۲- کلینی و طوسی از محمد بن مضارب روایت میکنند که گفت: ابوعبدالله÷ به من گفت: ای محمد، این کنیز را بگیر که برایت خدمت میکند و از آن استفاده میکنی، و وقتی بیرون رفتی آن را به ما بر گردان) [۵۲].
این دو روایت شرمگاه زنی را حلال قرار دادهاند بدون آن که عقدی یا ملکیتی باشد با اینکه ما یقین داریم نسبت دادن این روایات به اهل بیت صحت ندارد.
ب) فتاوای معاصر:
۱- سید حسین موسوی در رسالهای با عنوان (المتعه) میگوید: متأسفانه بزرگان در اینجا – یعنی در عراق – فتوا دادهاند که اجاره دادن شرمگاههای زنان جایز است!! و بسیاری از خانوادهها در جنوب عراق و در بغداد در منطقة الثورة این کار را براساس فتاوای بسیاری از بزرگان انجام میدهند، از جمله کسانی که این فتوا را دادهاند میتوان به مراجع زیر اشاره کرد: آیت الله سیستانی و صدر و شیرازی و طباطبائی و بروجردی و غیره، و بسیاری از آنها وقتی پیش کسی میهمان میشوند اگر ببینند زن او خوشگل و زیباست آن را عاریه میگیرند و تا وقتی خانه را ترک میکنند زن با آنهاست)!!!
این رساله را دکتر علی احمد سالوس کاملاً در کتابش (مع الاثنی عشرية الإمامية في الأصول والفروع ۱۱۰۳) آورده است.
۲- خمینی در فتوایش میگوید: (آمیزش با زن قبل از نُه سالگی جایز نیست، خواه عقد دایم باشد یا موقت! اما سایر استفادهها مانند دست زدن با شهوت و در آغوش گرفتن و چسباندن ران اشکالی ندارد، حتی اگر زن, کودک شیرخواری باشد)!!! [۵۳].
۳- خوئی در فتوایش میگوید: (اگر قصد روزهدار چسباندن ران باشد و ناخواسته آلت تناسلیاش وارد شرمگاه زن شود روزه اش باطل نمیشود)!!! [۵۴].
۱۶- شما گفتهاید: (و اینجا نظر شما را به برخی از آرای علمای ازهر در مورد امامیه که بعد از خواندن کتابهایشان نظر خود را بیان کردهاند جلب میکنم، استاد عبدالهادی مسعود ابیاری میگوید: «هیچ شکی در این نیست که مذهب تشیع شاخهای است از مهمترین شاخههای مذاهب اسلامی...»).
و از دکتر ابوالوفاء تفتازانی نقل کردهاید که گفته است: (بسیاری از پژوهشگران در شرق و غرب و در گذشته و حال در مورد شیعه قضاوتهای غلطی کردهاند که بدون استناد به دلایل و شواهد نقلی و قابل اعتماد انجام شدهاند، و بعضی از مردم این قضاوتها را در میان خود نقل کردهاند بدون از آن که از خود بپرسند که آیا این قضاوتها درستاند یا نه... تردیدی نیست که هر پژوهشگری میخواهد در مورد تاریخ شیعه یا عقاید و یا فقه آنها تحقیق و بررسی کند قبل از هر چیز او باید به آثار و منابع خود شیعه در این زمینهها مراجعه و تکیه کند.... تا اینکه میگوید: اختلاف اهل سنت و شیعه چنان که به نظر میآید از اختلافی که بین مذهب امام مالک و مذهب اهل رای و قیاس وجود دارد فراتر و بیشتر نیست [۵۵].
میگویم: پاسخ این گفتهها از چند جهت است:
اول: اینکه ما دوست داریم که بین ما و شیعه اختلافی نباشد، و دوست داریم که اختلاف ما با آنها به اندازۀ اختلاف احناف و مالکیها باشد و یا مانند اختلافاتی که بین مذاهب اهل سنت است.
دوم: اینکه شما به تفتازانی –که در محیطهای علمی معروف نیست-. نسبت دادهاید که گفته است: (تردیدی نیست هر پژوهشگری که میخواهد در مورد تاریخ شیعه یا عقاید و یا فقه آنها تحقیق و بررسی کند قبل از هر چیز باید به آثار و منابع خود شیعه در این زمینهها مراجعه نماید و بر آن تکیه کند).
میگویم: هرکس که میخواهد از عقیده یا فقه یا نظر گروهی اطلاع یابد، باید از این شیوه و روش پیروی کند، ولی چنین به نظر میرسد که نویسنده مذکور (تفتازانی) به کتابهای شیعه مراجعه نکرده است، چون اگر او از آنها آگاهی داشت چنین نمیگفت. و هرکس از کتابهای قدیمی شیعه آبداشته باشد خواهد دید که شیعه و اهل سنت با همدیگر تفاوتهای فاحشی دارند بلکه دو رویکرد هستند که هیچ گاه در یک نقطه به هم نمیرسند.
کتابهای اصول شیعه، عقایدی را بیان میدارند که هر عقیدهی آن کافی است که شیعه را از دیدگاه اهل سنت مذهبی خارج از اسلام قرار دهد، و علمای گذشته شیعه در مورد مطالب و روایات این کتابها تحقیق نکردهاند که صحیح و ضعیف آن را مشخص نمایند، و بدین خاطر از همه روایات صحیح و ضعیف و موضوعی که در این کتابها آمده برای عقاید شیعه استدلال میشود و هم پیروان مذهب شیعه و هم مخالفانشان از آن استدلال میکنند، و به خصوص کتابهای چهار گانه که شیعه آن را اصول مینامند و عبارتند از: کتاب (الکافی)، (من لا یحضره الفقیه)، (التهذیب)، و (الاستبصار)، بسیاری از علمای شیعه این کتابها را صحیح دانسته و مؤلفان آن را مجتهد و مورد اعتماد خواندهاند.
و برخی از علمای شیعه کتابهای مورد اعتماد را هشت تا قرار دادهاند.
و در رأس این کتابها، کتاب الکافی است.
پیشتر نمونههایی از روایات و اقوال علمای شیعه در مورد قرآن کریم از کتاب (الکافی) و غیره نقل شد، و اینک نمونهای دیگر از روایات کافی را ذکر میکنیم که بر امامت علیس و کافر بودن اصحاب به خاطر امام قرار ندادن علی تأکید میکند، و در این روایات بیان شده که همه اصحاب مرتد شدهاند به جز سه یا چهار نفر.
کافی بابی آورده تحت این عنوان: «نکتههایی (از قرآن) که در مورد ولایت نازل شده است».
سپس تحت این باب نود و دو روایت در تفسیر آیاتی از قرآن آورده است که بر ولایت به گفته او تأکید دارند.
اولین روایت از سالم الحناط است که میگوید: به ابو جعفر÷ گفتم: در مورد این آیه به من بگو که خداوند میفرماید: ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ١٩٣ عَلَى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ١٩٤ بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ١٩٥﴾ [الشعراء: ۱۹۳-۱۹۵].
فرمود: آن ولایت امیر المؤمنین÷ است.
و در روایت دوم در تفسیر امانتی که به آسمانها و زمین عرضه شد از امام جعفر صادق روایت است که گفت: آن امانت, ولایت امیر المؤمنین÷ بود.
و روایت سوم در تفسیر این آیه است: ﴿الَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يَلْبِسُوا إِيمَانَهُمْ بِظُلْمٍ﴾ [الأنعام: ۸۲].
که روایت میگوید: یعنی به آنچه محمدص در مورد ولایت آورده ایمان آوردهاند و آن را با ولایت فلانی و فلانی که آغشته به ظلم است مخلوط نکرده و در نیامیختهاند. طبیعی است که منظور از فلانی و فلانی ابوبکر و عمرب هستند.
و اینگونه به تفسیر آیات با سخنان عجیب و غریب ادامه میدهد، و عجیبتر اینکه ادعا میکند پیامبرص در ولایت علی داخل است.
در روایت (۲۴) از ابو جعفر روایت است که گفت: خداوند به پیامبرشص وحی کرد که: ﴿فَاسْتَمْسِكْ بِالَّذِي أُوحِيَ إِلَيْكَ إِنَّكَ عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ٤٣﴾ [الزخرف: ۴۳]. «به آنچه بر تو وحی شده چنگ بزن بیگمان تو بر راه راست هستی».
ابو جعفر میگوید: خداوند به پیامبر میگوید تو بر ولایت علی هستی، و علی صراط مستقیم و راه راست است.
و بعد از آن در روایت (۲۵) از ابو جعفر روایت است که گفت: جبرئیل این آیه را اینگونه بر محمدص نازل کرد. «بئسما اشتروا به أنفسهم أن يكفروا بما أنزل الله (فی علی) بغياً».
و اینگونه بر خدا و پیامبرص و اهل بیت او دروغ میبندند.
همه این روایات ولایت و امامت علیس، و کفر ورزیدن اصحاب به ولایت علی را بیان میدارند.
و اینها تعداد اندکی از روایاتی است که از آن و یا از امثال آن، هیچ کتابی از کتابهای شیعه خالی نیست.
وقتی که همۀ اصحاب و اهل سنت، که راه آنها را در پیش گرفتهاند به این ولایت ایمان نیاوردهاند، پس طبق این روایات کافر شدهاند.
ما به طور قطع یقین داریم که اینها روایات دروغینی است که به اهل بیت نسبت داده شدهاند، و شاید افرادی از شیعه امامیه یافت شوند که این روایات را تکذیب میکنند.اما چه میتوان کرد وقتی نسلهایی براساس این روایات رشد کردهاند و در اذهانشان جای گرفته است که علی از سوی خدا به عنوان امام منصوب شده است و اصحاب از فرمان خدا و پیامبر سرپیچی کرده و این وصیت را اجرا نکردهاند، و بلکه بر حسب آنچه در این روایات آمده کافر شدهاند، و علاوه از اینها دهها روایت دیگر تأکید میکنند که اصحاب به جز تعداد اندکی از آنها همه مرتد شدهاند؟! پس چگونه بعد از این میتوان گفت: فرق شیعه با سنی مثل فرق مذاهب چهارگانه اهل سنت است؟! آیا این سخن باطلی نیست؟!
و گمان نمیکنم یک شیعه یا سنی که از مذهب خود آگاهی داشته باشد با گفتۀ این دو نفر موافق باشد، مگر آن که یکی از شیعه و یا سنی تقیه کند....
لازم است پیروان این مذهب تلاشی صادقانه برای پالایش این منابع از روایات دروغین مبذول دارند و پیروان مذهب را از پذیرفتن همه آنچه در این کتابها آمده بر حذر دارند تا دوباره طرز تفکر شیعی مطابق با روایات صحیح شکل بگیرد.
بسیاری از پیروان مذهب شیعه متوجه شدهاند که روایات منابع مذهب با قرآن تناقض و تضاد دارند و نیز خود روایات متناقض هستند. از این رو مذهب را ترک کردهاند چنان که یکی از بزرگان مذهب به نام طوسی (متوفای ۴۶۰ هـ) این مطالب را بیان کرده است. او در مقدمه کتابش «التهذیب» میگوید: (یکی از دوستان در مورد احادیث اصحاب ما - خدا مددکارشان باشد و گذشتگان آنها را شامل رحمتش کند- و اختلاف و تضادی که در آن هست طوری که تقریباً هیچ حدیثی نیست مگر آن که در مقابل آن حدیثی دیگر متضاد با آن است، و سبب شده تا مخالفان ما به مذهب ما طعنه بزنند, با من مذاکره کرد...). تا اینکه میگوید: (تا جایی که گروهی از کسانی که توان علمی ندارند و معانی کلمات را نمیدانند دچار شبهه شدهاند و بسیاری به خاطر شبهه و نیافتن راه حل برای آن از اعتقاد حق روی برتافته و از آن برگشتهاند. از شیخ و استادمان ابوعبدالله شنیدم که میگفت: ابوالحسین هارونی علوی به حق معتقد بود و به امامت ایمان داشت، اما وقتی قضیه برای او مشتبه گردید، مذهب را ترک کرد و... [۵۶].
بله، عاقل از عقلش استفاده میبرد... و هرکس که خداوند نسبت به او ارادۀ خیر و نیکی داشته باشد او را موفق میگرداند که حق را از باطل تشخیص دهد.
این یکی از ائمۀ مذهب شیعه است که اعتراف میکند روایات متناقضاند، و تقریباً هیچ روایتی نیست مگر آنکه روایت دیگری آن را نقض میکند، و گروهی... بلکه گروههای زیادی از شیعیان تا به امروز به دریافتن حقیقت مذهبشان توفیق مییابند و به مذهب اهل سنت هدایت میشوند.
و این نشان میدهد که اختلاف دو مذهب اختلاف اندکی نیست.
و علت آن وجود روایات متناقضی است که عقل سلیم آن را نمیپذیرد.
به این ترتیب روشن میشود این ادعا که اختلاف بین اهل سنت و اهل تشیع مانند اختلاف بین مذاهب فقهی اهل سنت است، ادعایی باطل و پوچ است.
پیشتر پارهای از اقوال شیعه در مورد قرآن کریم و ادعای تحریف قرآن، و ادعای مرتد شدن اصحاب از کتابهای شیعه نقل شد؛ پس چگونه میتوان گفت که اختلاف اهل سنت با اهل تشیع از اختلافی که مذاهب اهل سنت با همدیگر دارند فراتر و بیشتر نیست؟!
چه کسی در میان اهل سنت چنین نظریههایی دارد؟
سوم: چنین به نظر میآید که تناقضات موجود در مذهب شیعه سبب شده تا عقیدۀ تقیه و بدا پدید آید.
چون دین عبارت است از احکام و اخبار، گره تناقض احکام را میتوان با «تقیه» باز کرد و مشکل تناقض اخبار و احادیث با «بداء» حل میشود. و با این دو عقیده اصلاً امکان ندارد که اشتباهی سرزده باشد.
هرکس از روایات اطلاع داشته باشد تناقض را به وضوح مشاهده میکند.
کلینی از زراره بن اعین روایت میکند که او از ابو جعفر در مورد مسالهای پرسید، ابو جعفر به او پاسخی داد، سپس مردی دیگر آمد و از او در مورد همین مسئله پرسید، و امام به او بر خلاف آنچه به زراره گفته بود پاسخ داد، سپس مردی دیگر آمد و از همین مسئله پرسید و امام پاسخی بر خلاف آن دو پاسخ، به او داد، زراره تعجب کرد و از ابوجعفر در مورد این تناقض پرسید، ابو جعفر گفت: (ای زراره! این به نفع ماست و ما و شما را ماندگارتر میکند، اگر همه تان بر یک چیز اتفاق کنید مردم شما را تصدیق میکنند اما این شانس زنده ماندن ما و شما را کمتر میکند....)؟!!!
ابو جعفر (باقر)÷ دروغ میگوید و فتوای نادرست میدهد تا جانش را حفاظت کند....! و از روی تقیه حرف میزند...! هرگز او چنین نبوده است!
پس این تناقض در فتوا با تقیه حل میشود.
اما در مورد افراد: کشی روایات متضادی در مورد چند نفر از ابو عبدالله نقل کرده است، از جمله آن افراد، یکی زراره بن اعین است، که امام ابوعبدالله جعفر صادق در مورد او میگوید: گمنامها را به بهشت مژده بده: برید بن معاویه عجلی، و ابو بصیر لیث بن بختری، و محمد بن مسلم، و زراره، این چهارتا نجیب و پاک هستند و امنای خدا بر حلال و حرام خدا میباشند، اگر اینها نبودند آثار و روایات نبوت از بین میرفتند).
و بعد از آن روایتی دیگر از ابو عبدالله نقل شده که در آن میگوید: (یاران پدرم در دوران حیات خود و بعد از مرگشان خوب بودهاند، منظورم زراره.... است اینها به قسط و عدالت بپا خاسته بودند.....) [۵۷].
و در روایتی دیگر ابو عبدالله میگوید: (لعنت خدا بر زراره باد، لعنت خدا بر زراره باد، لعنت خدا بر زراره باد)!!! [۵۸].
و در روایتی دیگر آمده است: (لعنت خدا بر برید باد، و لعنت خدا بر زراره باد) [۵۹].
منظور، برید بن معاویه عجلی است که پیشتر از او نام برده شد.
سوال این است که کدام یک از این گفتهها حقیقت است و کدام از روی تقیه گفته شده است؟!
و تناقض در اخبار اینگونه حل میشود که وقتی امام خبری داد و ادعا کرد که از سوی خدا آن را میگوید و سپس آن خبر راست نبود پس امام اشتباه نکرده است بلکه خداوند -نعوذ بالله- اشتباه کرده است، چون آنها ادعا میکنند که خداوند خبری را به امام داده سپس چنین به نظر خدا رسیده است که آن را تغییر دهد و امام همان خبر اول را که خدا به او داده بود به مردم اعلام کرده بود سپس ناگهان دید که خداوند خبر را تغییر میدهد.... و این مشکل را با «بداء» حل میکنند، یعنی برای خدا آشکار شد و به نظرش رسید بنابراین خبر اول را لغو نمود و امام نمیدانست!!!
مثل آنچه در مورد امامت اسماعیل بن جعفر صادق میگویند، او قبل از پدرش مُرد و امامت به برادرش موسی منتقل شد.
و این طعنهایست به علم خداأ، که امامت کسی را اعلام کرده که زنده نمیماند، سپس مسیر امامت را تغییر داد و امامت را به برادرش داد، با اینکه شیعه در کتابهای خود گفتهاند که امامت بعد از حسینس به برادر نمیرسد.
و مثالی دیگر: کلینی در اوایل کافی در (كتاب الحجة) در (باب كراهة التوقیت) از ابو جعفر روایت میکند که او در مورد علت طولانی بودن مدت غیبت مهدی فرمود: (خداوند هفتاد سال را برای این مسئله تعیین کرده بود، سپس وقتی حسین کشته شد خشم الهی بر اهل زمین شدت گرفت و ظهور مهدی را تا صد و چهل سال به تأخیر انداخت، و ما آن را به شما گفتیم و شما سخن را شایع کردید و پرده راز را برداشتید و بعد از آن خداوند وقتی برای ما بیان نکرد، و خداوند آنچه را بخواهد محو میکند و آنچه را بخواهد ماندگار مینماید. لوح محفوظ نزد اوست)!!!
از آن جا که چنین روایتی را عقل قبول نمیکند، باید روایتی دیگر باشد که این را به زور سامان دهد و در اذهان جای دهد، بنابراین کلینی یا کسی که کلینی از او روایت میکند این روایت را اختراع کرده و به ابو جعفر نسبت دادهاند که او گفته است: (هر گاه برایتان حدیثی بیان کردم و همان طور که گفته بودم اتفاق افتاد بگویید: خدا راست گفته است! و هر گاه حدیثی برایتان گفتم و بر خلاف آنچه گفته بودم اتفاق افتاد بگویید: خدا راست گفته است، آن وقت دو مرتبه به شما پاداش میرسد!!!!
چه زیباست این امامت!!!!
اگر خبر راست بود بگویید: خدا راست گفته است، و اگر دروغ بود بگویید: خدا راست گفته است!!
پس دروغ را - نعوذ بالله- خدا گفته است، نه امام!!
آیا با توجه به این قاعده میتوان از دروغ کسی که مدعی علم غیب است پرده برداشت؟!!!
سوگند به خدا ما معتقدیم که اهل بیت از دروغ گفتن بر خدا مبرا و پاک هستند، و لعنت خدا بر کسانی باد که به آنها دروغ نسبت دادهاند و چیزهایی از آنها نقل کردهاند که نگفتهاند.
۱۷- شما گفتهاید: (هر گاه آنچه ادعا میشود امر عجیب و نادری باشد و عقل آن را نپذیرد باید برای اثبات آن دلیل واضحی ارائه شود، سپس مثالی زدهاید و گفتهاید: چقدر این با نظریه عدالت صحابه مشابهت دارد، هرکسی که یک ساعت یا یک روز یا یک هفته یا یک ماه پیامبر را دیده و با او همراه بود عادل و درستکار است، و همه اصحاب از اول تا آخر عادلاند و آنها مردانی ایده آل و نمونه هستند، به حق که چنین چیزی بسیار عجیب و شگفتانگیز است که جز با دلیل قاطعی که همه شبهاتی که پیرامون عدالت آنها هست را از بین میبرد ثابت نمیشود).
پاسخ:
اولاً: اختلاف ما و شما در مورد عدالت همه اصحاب نیست، همه کسانی که کلمه صحابی آنها را شامل میشود چه از پیشگامان اول باشند و چه از مسلمانانی که بعداً مسلمان شدند. بلکه اختلاف ما با شما در مورد بزرگان و سروران و مهتران اصحاب از مهاجرین و انصار، به خصوص خلفای راشدین ابوبکر و عمر و عثمان و برادران شان است. اما اینکه آنان که بعداً مسلمان شدهاند آیا عادل هستند یا نه؟ در قیاس با اختلاف پیشین، این مورد بسیار پیش پا افتاده است.
علمای اهل سنت در مورد صحابی که مدت همراهی او با پیامبر کوتاه بوده است تفصیلات و توضیحاتی ذکر کردهاند. ولی محققین اهل سنت معتقدند که هرکس اسلام آورده و بعد از مسلمان شدن با پیامبر همراه بوده است عادل است مگر آن که چیزی خلاف عدالت از او سر زده باشد.
و این موضوع درستی است، زیرا کسی که نزد پیامبر آمده و دین سابق خود را رها کرده است و وارد دین اسلام شده و آن را به عنوان دین قبول کرده است، و اسلام دروغ و زشتیها را حرام قرار داده است، اصل این است که او از دستورات اسلام پیروی میکند چون او پایبندی خود را به اسلام اعلام کرده است مگر آن که خلاف آن ثابت شده باشد، به خصوص که چنین کسی به برکت همراهی پیامبر نائل شده و انوار نبوت بر او تابیدهاست، و همراهی پیامبر شرافت و تزکیه است و مانند همراهی با دیگران نیست. و اختلاف ما با امامیه در این مورد نیست.
دوم: اینکه ادعای کافر بودن اصحاب یا فاسق بودن و یا خیانت کردن همۀ آنها به جز چهار نفر به شدت عجیبتر از عادل قرار دادن اصحاب است!
این عقیده که کسانی که تقریباً بیست و سه سال یا بیست سال یا ده سال یا پنج سال بر سفرۀ قرآن تربیت یافتهاند؛ از روی نفاق یا برای رسیدن به مقام و منصب و یا ثروت دنیوی اسلام آوردهاند با اینکه در دوران ورود آنها به اسلام چنین چیزی وجود نداشت...
و یا اینکه دستور پیامبر را در مورد امامت علی اجرا نکردهاند، و سپس همینها برای اقامه دین میجنگند، و سرزمینها را برای اسلام فتح کردند و در همه این امور علی همراه آنها بود و در حالی که خلیفه بودند زندگی ساده و زاهدانهای داشتند و هزاران صحابی از آنها پیروی میکردند و هیچکسی به آنها اعتراض نمیکرد و اینها فضایل علیس را روایت میکنند و اختلافات پیش آمده را نقل مینمایند، حتی آنها اختلاف فاطمه با ابوبکر را در امر دنیوی نقل کردهاند، اما از فاطمه و علی در مورد امامت چیزی نقل نکردهاند این ادعا که اینها مرتد شدهاند و یا فرمان پیامبر را رد کرده و نپذیرفتهاند.... به شدت عجیب است!!
شما با قلبی پاک و عقل درست این دو ادعا را با یکدیگر مقایسه کنید؛ حق برایتان روشن خواهد شد و برای توضیح بیشتر مقدمه ای بر وجه سوم اضافه میکنم.
سوم: مقدمهای از سیرۀ پیامبرص باید در اینجا ذکر شود؛ چون کتابهای شیعه به سیرۀ پیامبر نپرداختهاند چنان که از صحیحترین کتابهایشان یعنی الکافی مشخص است، در این کتاب حوادث دوران مکی و رنجهایی که مؤمنان در آن مرحله کشیدهاند ذکر نشده است و نمیدانیم که موضع ابومهدی در مورد اینکه در مذهب شیعه تاریخ به صورت گزینشی روایت میشود چیست؟!!!
یادآوری این حقیقت تاریخی برای هر شیعه که علمایش او را از اطلاع یافتن از اوضاع ابتدای ظهور اسلام محروم کردهاند ضروری و لازم است. و باید هر شیعه را از رنجهایی که اصحاب در آغاز اسلام متحمل شدهاند آگاه کرد، و برایش بیان شود که اصحاب چگونه وارد اسلام شدند و چه مشکلاتی را در راه خدا تحمل کردند.
خداوند وقتی پیامبر ما محمدص را مبعوث کرد, به او فرمان داد که در محیط شرک و مشرکین که سالها آنان و نیاکانشان بر شرک زندگی کرده بودند آشکارا به اسلام دعوت دهد؛ و این دعوت به معنی تغییر و ابطال عقیدۀ مردم و بیان فساد آن بود.
کسی که اسلام را میپذیرفت و به این حقیقت اقرار میکرد به معنای آن بود که با یک جامعه به صورت کامل مواجه میشد، اول با خانوادهاش سپس با قبیلهاش و در مرحله سوم با تمام جامعه که مشتمل بر چند قبیله بود رو در رو میشد و بعد از آن گویا با تمام قبایل عرب به مخالفت بر میخاست، و این کار بسیار بزرگی بود که هیچکس جز آن کس که ایمان در قلبش جای گرفته به آن اقدام نمیکرد. اگر ما به این دوران مراجعه کنیم و حوادث آن را بدانیم امر عجیبی را میبینیم که بر عظمت اصحاب و بر بزرگی بلایی که آنها به هنگام مسلمان شدن با آن روبرو شدند دلالت میکند! و اینک اشارهای گذرا به این مرحله مینماییم.
[۴۹] الفصل ۴/۱۸۲. [۵۰] و جاء دور المجوس ص ۲۲۲. [۵۱] الاستبصار (۳/۱۳۶). [۵۲] الکافی / الفروع (۲/۲۰۰)، الاستبصار (۳ / ۱۳۶). [۵۳] تحریر الوسیلة، خمینی ۲/۲۴۱. [۵۴] منهاج الصالحین، خوئی ۱/۲۶۳. [۵۵] مع رجال الکفر فی القاهرة (۱/۲۲۲) استاد مرتضی رضوی. [۵۶] التهذیب – المقدمه. [۵۷] رجال الکشی (۱/۱۷۰). [۵۸] رجال الکشی (۱/۱۴۷). [۵۹] رجال الکشی (۱/۱۴۸).
وقتی پیامبر ص در درون جامعه مکی دعوتش را آغاز کرد، جامعه به شدت با او برخورد کرد و به شدت او و پیروانش را مورد اذیت و آزار قرار دادند.
شکنجهها و آزارها گوناگون بود، از قبیل قطع رابطه، زدن و کشتن. کتابهای سیرت و تاریخ مملو از داستانهایی هستند که از مقدار و اندازۀ سختیهایی که اصحاب با پذیرفتن اسلام با آن مواجه شدند و از آن رنج میبردند، پرده بر میدارد.
ابن مسعود میگوید: (اولین کسانی که که اسلام خود را اعلام کردند هفت نفر بودند: پیامبر خدا ص و ابوبکر و عمار بن یاسر و مادرش سمیه و صهیب و بلال و مقداد. خداوند, رسول الله ص را بوسیلۀ عمویش حفظ نمود، ابوبکر را بوسیلۀ قومش محفوظ کرد، اما سایر صحابه، هیچ یک از آنها تاب مقاومت و ایستادگی چون بلال را نداشت، بلال جان خود را بکلی بفراموشی سپرده بود، و برای قومش بیارزش شده بود، او را به بچهها دادند و بچهها او را گرفته و در درههای مکه میگرداندند و او میگفت: أحد أحد (خدا یکی است, خدا یکی است) [۶۰].
پیامبرص وقتی از کنار شکنجهشدگان عبور میکرد آنها را به استقامت فرا میخواند و به آنها مژده میداد، ایشان از کنار خاندان یاسر گذشت، یاسر و پسرش عمار و مادرش بودند، پیامبر به آنها گفت: (مژده دهید ای خانوادۀ یاسر که جایگاه شما بهشت است) [۶۱].
در داستان اسلام ابوذر آمده است که او اسلام آوردنش را در مسجد الحرام اعلام کرد، مشرکین بلند شده و به سوی او رفتند و او را زدند، و فقط عباس بود که نگذاشت بیشتر او را کتک بزنند [۶۲].
و از سعید بن زید روایت است که گفت: (سوگند به خدا که وقتی اسلام آوردم پناهگاهم عمر بود و او هنوز مسلمان نشده بود) [۶۳].
و از عبدالله بن عمرو روایت است که گفت: (عقبه بن ابی معیط را دیدم که پیش پیامبرص آمد، آن حضرت مشغول نماز بود، عقبه ردایش را دور گردن پیامبر انداخت و فشار داد به طوری که نزدیک بود ایشان را خفه کند، آنگاه ابوبکر آمد و او را از پیامبر دور کرد و گفت: ﴿أَتَقْتُلُونَ رَجُلًا أَنْ يَقُولَ رَبِّيَ اللَّهُ وَقَدْ جَاءَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ مِنْ رَبِّكُمْ﴾ [غافر: ۲۸]. «آیا مردی را میکشید که میگوید: پروردگار من الله است و حال آن که نشانههای روشنی از سوی پروردگارتان برایتان آورده است».
و بزار اضافه کرده که آنها پیامبر را رها کردند و به ابوبکر روی آوردند [۶۴].
به خاطر شدت شکنجههایی که اصحاب با آن مواجه بودند پیامبرص آنها را راهنمایی کرد که به حبشه هجرت کنند، بنابراین بسیاری از اصحاب به سوی حبشه هجرت نمودند، و سرزمین و خانوادۀ خود را ترک کردند تا دین شان در امان بماند [۶۵].
اصحاب دو بار به حبشه هجرت نمودند، در هجرت دوم تعداد مهاجرین بیش از هشتاد مرد و یک زن بود [۶۶].
سپس خداوند برای پیامبرص و یارانش چنین نمود که هیئتی از خزرج از مدینه به مکه آمدند تا از اهل مکه علیه اوس کمک بگیرند، آنگاه پیامبرص با آنها دیدار کرد و اسلام را به آنان عرضه نمود، آنها اسلام را پسندیدند و بعد وعده کردند که آن را به قومشان عرضه کنند. رفتند و آن را به قوم خویش عرضه کردند، و بعد از آن در سال آینده دوازده نفر برای ادای حج آمدند و با پیامبر بر اسلام بیعت کردند [۶۷].
پس از آن پیامبرص مصعب بن عمیرس را همراه آنان فرستاد تا به آنها دین بیاموزد و پیش نمازشان باشد.
وقتی مصعب به مدینه رسید با مردم ارتباط برقرار کرد و افراد زیادی به دست او مسلمان شدند، از آنجمله دو سردار قبیلۀ بنی عبدالاشهل، اسید بن حضیر و سعد بن معاذ به دست او مسلمان شدند، سعد اسلام آورد و وقتی پیش قومش بازگشت سخن گفتن با آنها را اگر ایمان نیاورند حرام قرار داد آنگاه همه مسلمان شدند، و مصعب به آنها دین میآموخت و فقط بعضی از قبیلههای کوچک اسلام نیاوردند و بعد از غزوۀ خندق، همه شان مسلمان شدند [۶۸].
سپس اسلام در مدینه گسترش یافت، جابر بن عبداللهب میگوید: (ما گفتیم تا کی پیامبر را رها کنیم که به کوههای مکه طرد شود و احساس خطر کند، آنگاه هفتاد نفر از ما به سوی او رفتند و در موسم حج نزد او آمدند و با او وعده گذاشتیم که در شعب عقبه دیدار کنیم، یکی یکی آن جا رفتیم تا اینکه همه جمع شدیم و گفتیم: ای پیامبر خدا! بر چه چیزی با تو بیعت کنیم؟ فرمود: با من بیعت کنید که در هرحال از من اطاعت کنید و امر به معروف و نهی از منکر نمایید، و با من بیعت کنید که در راه خدا از ملامت کردن هیچ ملامت کنندهای نهراسید و مرا یاری کنید و از من دفاع کنید و مرا حفاظت کنید از آنچه خود و زنان و فرزندانتان را از آن حفاظت میکنید، و در عوض پاداش شما بهشت است.
آنگاه ما بلند شدیم و با او بیعت کردیم، و اسعد بن زراره – که از همه کوچکتر بود – دست پیامبر را گرفت و گفت: آرام، آرام، ای اهل یثرب! ما سوار بر شتران پیش او نیامدهایم مگر اینکه ایمان داشتیم که او پیامبر خداست، و جدا شدن او امروز به سوی ما جدایی از همه عرب است، و برگزیدگان شما کشته خواهند شد، و طعمۀ نیش شمشیرها قرار خواهید گرفت، یا بر این سختیها صبر میکنید و پاداش شما نزد خدا است، و اگر میترسید که بزدلی نشان دهید این را بگویید که این عذرتان بهتر پیش خدا پذیرفته است! گفتند: ای اسعد! از ما دور شو، سوگند به خدا که این بیعت را هرگز ترک نمیکنیم و آن را نمیشکنیم. آنگاه ما با پیامبر بیعت کردیم، او شرطهایی برای ما گذاشت و پاداش ما را بهشت گرداند) [۶۹].
و به آنها وعدۀ رسیدن به خلافت و یا وزارت و یا دنیا نداد. سپس پیامبر به مسلمین اجازه داد که به مدینه هجرت کنند.
براء بن عازب میگوید: (اولین کسی که از اصحاب پیامبر پیش ما آمد مصعب بن عمیر و ابن ام مکتوم بود، آنها به ما قرآن یاد میدادند، سپس عمار و بلال و سعد آمدند، بعد از آنها عمر بن خطاب به همراه بیست نفر آمد، سپس پیامبرص آمد) [۷۰].
ابوبکر خواست به همراه برادران مهاجر خود هجرت کند، اما پیامبرص به او گفت: (صبر کن! امیدوارم به من اجازه هجرت داده شود؛ ابوبکر گفت: پدر و مادرم فدایت باد آیا این امید را داری؟ فرمود: بله) [۷۱].
آنگاه ابوبکر دو شتر را آماده کرد، و سپس وقتی به پیامبرص اجازه هجرت داده شد، نزد ابوبکر آمد و خواست که در هجرت با او همراه باشد، ابوبکر گفت: بله، خوب است. آنگاه هردو بیرون رفتند و در غار ثور تا سه روز پنهان شدند، و خانواده ابوبکر این هجرت را زیر نظر داشتند. عبدالله بن ابی بکر شب هنگام اخبار اهل مکه را برای پیامبر و ابوبکر میآورد. و خانوادۀ ابوبکر غذای روزانه آنها را آماده میکردند. و عامر بن فهیره غلام ابوبکر گوسفندان ابوبکر را آن جا میآورد و پیامبر و ابوبکر از شیر آن مینوشیدند [۷۲].
سپس هجرت بزرگ سرور انسانیت به همراه برترین انسان بعد از پیامبران انجام شد، تا آغاز پیروزی و قدرت یافتن اسلام باشد. و پیامبرص علیس را در مکه گذاشت تا در رختخواب او بخوابد و قریش متوجه بیرون رفتن پیامبر نشوند [۷۳].
[۶۰] ابن ماجه (۵۰)، و ابن حبان - الإحسان (۷۰۸۲)، و حاکم (۳/۳۸۴)، و احمد (۱/ ۴۰۴)، و دیگران. بوصیری در زوائد ابن ماجه میگوید: راویانش ثقه هستند. [۶۱] السیرة الحلبیة (۱/۴۵۶). [۶۲] بخاری (۳۴۴۶). [۶۳] بخاری (۳۸۶۲). [۶۴] مجمع الزوائد (۶/۱۷). هیثمی گفته است: راویانش راویان صحیح (یعنی راویان بخاری ومسلم) اند. [۶۵] احمد – الفتح الربانی (۲۰/۲۲۴-۲۲۵) و بیهقی در دلائل النبوة (۲/۶۷) و ابن حجر در (الفتح ۷/۱۷۹) و آن را حسن دانسته است. [۶۶] بیهقی، دلائل النبوة (۲/۲۹۷-۲۹۸). [۶۷] بخاری (ح ۳۸۹۳) و مسلم (ح ۱۷۰۹)، و بیهقی آن را در دلائل النبوة (۲ / ۴۳۳- ۴۳۵) با سند حسن روایت نموده است. [۶۸] از طرق مختلف روایت شده است، تاریخ طبری (۲/۳۵۷) و بیهقی دلائل النبوة (۲/۴۳۸). وکسانی غیر از این دو روایت کردهاند. [۶۹] احمد (۳/۳۲۲)، و بیهقی، السنن (۹/۹)، راویانش ثقات اند، ابن حجر میگوید: اسنادش خوب و بر شرط مسلم است. (فتح الباری ۷ / ۲۲۰). [۷۰] بخاری (۳۹۲۴). [۷۱] بخاری (۳۹۰۵). [۷۲] بخاری (۳۹۰۵). [۷۳] مسند احمد، الفتح الربانی (۲۰/۲۷۹)، و احمد شاکر آن را صحیح خوانده است.
اهل مدینه به گرمی از پیامبرص استقبال کردند، و از همه سو او را احاطه نمودند و هر یک دوست داشت که به افتخار میزبانی پیامبر نایل آید، اما ایشانص چهارده شب در (دار بنی عمرو بن عوف) اقامت گزید، سپس کسی را به دنبال بنی نجار فرستاد و آنها در حالی که شمشیر به دوش داشتند نزد پیامبرص آمدند و پیامبرص حرکت کرد تا آن که در میان بنی نجار در جای مسجد خود اقامت نمود، و آن جا ساختن مسجد را شروع کرد و مهاجرین و انصار در ساختن مسجد با او مشارکت نمودند [۷۴].
پس از آن، پیامبر هر یک از مهاجرین را با فردی از انصار برادر قرار داد، تا مهاجرین احساس غربت نکنند و جدایی از خانواده و فامیل را فراموش کنند.
سپس پیامبر ص جامعه اسلامی را با خشتهای ایمان یعنی با مهاجرین که خانه و کاشانۀ خود را برای یاری کردن دین خدا ترک گفته بودند و انصار که مهاجران را دوست دارند، تأسیس کرد. جهاد آغاز شد و اصحاب با پیامبر ص زندگی میکردند و فرمان او را اجرا مینمودند و از آنچه او نهی میکرد پرهیز میکردند.
و پیامبر ص خودش بیست و یک [۷۵] جنگ را فرماندهی کرد، و بقولی ایشان ص نوزده جنگ را خودش فرماندهی نمود [۷۶]. ابن حجر قول اول را ترجیح داده است [۷۷].
سریههایی که پیامبر ص در آن یکی از اصحاب خود را به عنوان فرمانده تعیین میکرد تعدادشان سی و شش سریه است، و بقولی بیشتر از این بودهاند [۷۸].
همه این جنگها و سریهها برای یاری کردن دین خدا بوده است.
و اسلام انتشار یافت و تمام جزیره العرب در مقابل اسلام سر تسلیم فرود آورد.
اینها بودند اصحاب پیامبر ص که به او ایمان آوردند و ایشان را یاری کردند و جان و مالشان را فدای آن حضرت نمودند، ودر راه حفاظت از دین خویش از سرزمین وخویشان خود دل بریدند تا پرچم دین خدا را بر فراز قلههای سربلندی به اهتزاز در آورند.
وقتی پیامبر ص آنها را به سوی خدا دعوت میداد مالی به همراه نداشت که به آنها بدهد، و ثروتی نداشت که آنها با چشم طمع دوختن به آن دعوت او را بپذیرند، بلکه تنها چیزی که پیامبر آنان را به آن نوید میداد بهشت بود.
آنها میدانستند که وقتی در کنار پیامبر ص با دشمنان میجنگند در معرض مرگ قرار دارند و بسیاری از آنان هم کشته شدند.
اگر هدف آنها بهشت نبود چرا به چنین چیزی راضی میشدند؟!
[۷۴] بخاری (۳۹۳۲) و مسلم (۵۲۴). [۷۵] مسلم (۱۸۱۳). [۷۶] بخاری (۳۹۴۹). [۷۷] فتح الباری (۷/۲۸۰-۲۸۱). [۷۸] فتح الباری (۷/۲۸۱).
قرآن کریم بر پیامبر ص نازل میشد و آن حضرت ص آن را به اصحاب یاد میداد. بیش از هشتاد سوره در دوران مکی نازل شد یعنی بیش از دو سوم قرآن در این برهه از زمان نازل شده است. این سورهها عقیده را تثبیت میکردند به خصوص عقیده به روز قیامت و رستاخیز و حساب، بهشت و جهنم و اوضاع بهشتیان و اهل جهنم را توصیف میکردند و انواع عذابهایی که خداوند برای اهل دوزخ آماده کرده است و انواع نعمتهایی که خداوند برای اهل بهشت تدارک دیده است را بیان میکردند، همه این مطالب در صدها آیه خوانده میشد و اصحاب صبح و شام این آیات را فرا میگرفتند، و پیامبر اکرم ص آنها را ارشاد و راهنمایی میکرد و در راه راستین مواظب بود که گامی را به خطا نروند.
اصحاب در مکه در رنج و سختی و شکنجه به سر میبردند، و اگر ایمان راستین آنها و عنایت الهی نبود هرگز نمیتوانستند چنین سختیهایی را تحمل کنند.
آیا اینها این رنجها را به طمع ثروت و مال و یا به خاطر مقام و یا از روی نفاق و ریاکاری تحمل کردهاند؟!
دوران مدنی ادامه تربیت اصحاب در دوران مکی است، که همچنان ایمان آنها مورد توجه بود و پلههای کمال را یکی پس از دیگری بالا میرفتند.
انسان با مسلمان شدن تبدیل به فرشتهای نمیشود که اصلاً اشتباه از او سر نزند. بنابراین اصحاب پیامبر ص بشر بودند، گزینشهایی داشتند و اشتباهاتی از آنها سر زده است و معصوم نبودهاند.
اما آنها مؤمن بودند و خدا و پیامبرش را دوست میداشتند و به دین خدا پایبند بودند و از آن دفاع میکردند و در راه پیروزی و گسترش دین جهاد مینمودند. آنها بمدت بیست و سه سال تحت عنایت خداوند و اشراف و سرپرستی پیامبر ص در یک مدرسه که همه از آن جا دانش فرا میگرفتند و دروس آن را حفظ میکردند و در کلاسهای آن تربیت میشدند، زندگی و حرکت میکردند.
به راستی که چه مدرسهای زیبا و چه شاگردان خوبی بودهاند!
این مدرسه بزرگترین مدرسه تاریخ و موفقترین و با برکتترین آن بوده است. فارغ التحصیلان این مدرسه نسل بزرگی بودند که مشعل هدایت را به دوش گرفتند و در مدت کوتاهی که تاریخ نظیر آن را ندارد زمین را فتح کردند.
بعد از آن که خداوند بوسیلۀ پیامبر ص دین را کامل گرداند پیامبر ص وفات یافت. بعد از وفات پیامبر مردمان مسلمانی که به دور از سفرۀ نبوت در روستاها و بادیهها زندگی میکردند، ایمانشان دچار تزلزل شد و بسیاری از آنان، فرائض دین را منکر شدند، و بعضی از دین خدا برگشتند و مرتد شدند، و بعضی دیگر از پرداختن زکات امتناع ورزیدند و فقط مردمان سه شهر (مدینه، مکه، و طایف) بر دین باقی ماندند و اهالی بقیه آبادیها همه نافرمانی خود را اعلام کردند.
پیامبر ص لشکری را به فرماندهی اسامه بن زیدب آماده و به سوی شام فرستادند، قبل از آن که اسامه مدینه را به قصد شام ترک کند پیامبر ص دیده از جهان فرو بست، بعد از آن، ابوبکر صدیقس لشکر اسامه را روانه کرد. ابن کثیر میگوید: (سیف بن عمر از هشام بن عروه و او از پدرش روایت میکند که گفت: وقتی با ابوبکر بیعت شد، گفت: لشکر اسامه باید حرکت کند. در این وقت همه عربهای بادیه نشین یا بعضی از آنها مرتد شده بودند، نفاق و یهودیت و مسیحیت سر بلند کرده بودند و مسلمین همانند گله گوسفندی بودند که در شبی بارانی چوپانش را گم کرده است، زیرا مسلمین پیامبرشان را از دست داده و تعدادشان اندک و دشمنانشان زیاد بودند، مردم به ابوبکر گفتند: بیشتر مسلمین اینها هستند (که در لشکر اسامه قرار دارند) و عربها چنان که میبینی علیه تو شوریدهاند، شایسته نیست که جماعت مسلمین را از خود دور کنی، ابوبکر گفت: سوگند به کسی که جان ابوبکر در دست اوست، اگر فکر کنم که درندگان مرا میربایند، باز هم لشکر اسامه را روانه خواهم کرد همان طور که پیامبر خدا ص فرمان داده است، و اگر غیر از من هیچکسی در آبادیها باقی نماند باز هم لشکر اسامه را روانه میکنم) [۷۹].
آنگاه ابوبکرس لشکریانی را برای جنگ با مرتدین آماده کرد و تمام جزیره عربی را کاملاً در اختیار اسلام قرار داد و سپس لشکرها را به بیرون از شبه جزیره عربستان برای دعوت دادن فارس و روم فرستاد، و خداوند بسیاری از این شهرها را فتح کرد، بعد از او عمر مسیر جهاد و فتح شهرها را تکمیل نمود، بعد از او عثمانس راه آنان را ادامه داد و دایرۀ اسلام گسترش یافت، ودر زمان علیس به خاطر اختلافی که بین او و معاویهس پیش آمد جهاد متوقف شد، سپس بعد از آن دوباره فتح شروع شد [۸۰].
این بود گزیدهای از مراحل دعوت و ظهور نسل صحابهش ، و در این جا نکتههایی قابل تأمل است:
۱- اسلام آمد و عقاید مشرکین را باطل نمود، و کارهایشان را به دور از عقل معرفی کرد و معاملاتشان را تغییر داد، تردیدی نیست که این چیزها خیلی مشکل هستند و هیچ انسانی قبول نمیکند که عقیدهاش را تغییر دهد و به اشتباه اعتراف کند مگر آن که برای او روشن شود که عقیدۀ جدید حق است.
۲- کسانی که دین خود را ترک کردند و اسلام را پذیرفتند، انسانهایی بزرگ بودند که با وجود سختیهای زیادی که در پذیرفتن اسلام بود و باید بعد از پذیرفتن آن جانفداییها میکردند، عاقلانه تصمیم گرفتند و به دین اسلام گرویدند، و اگر دین اسلام که آنها میخواستند آن را جایگزین آیین گذشتۀ خود کنند در نظر آنها بزرگ و با اهمیت نمیبود چنین اقدامی نمیکردند.
۳- وقتی که آنها مسلمان شدند اقوامشان آنها را تحریم و با آنان قطع رابطه کردند؛ و به شدت با دست و زبان آنها را آزار میدادند و گاهی هم میکشتند.
۴- بسیاری از کسانی که مسلمان شدند وطن خود را ترک کرده و به سرزمین حبشه هجرت نمودند، سرزمینی که عقیده و زبان و رسوم آن با عقیده و زبان و رسوم اینها متفاوت بود، اما آنان همه این دشواریها را به خاطر حفاظت دین جدیدشان میپذیرفتند.
۵- قرآن بر پیامبر ص نازل میشد و روند پیشرفت ایمان را مورد توجه قرار داده بود و عقیده توحید و باور به قیامت را در دلهای مسلمین جای میداد، و نمونههایی از حوادث روز قیامت را برای آنها عرضه میکرد و حالات عذاب شوندگان در دوزخ را ترسیم مینمود، و اوضاع نعمتهای بهشت را بیان میکرد، و این باعث میشد تا ایمان در ژرفای دل مسلمین ریشه بدواند.
۶- و همین طور نزول قرآن در دوران مدنی بر پیامبر ص ادامه یافت و قرآن افراد و جامعه را راهنمایی میکرد و اعمال و اقوال آنها را اصلاح مینمود، و تقریباً هر آیهای که نازل میشد با رویدادی مرتبط بود یا آن را تأیید میکرد یا آن را اصلاح مینمود یا از آن بر حذر میداشت، بنابراین اصحاب در حالی زندگی میکردند که ظاهر و باطن آنها و تمام حرکات آنها هویدا و آشکار بود و خداوند آنچه آنها در دل داشتند و حرکات آنها را زیر نظر و مورد توجه داشت.
۷- پیامبر ص خودش اصحابش را تربیت و تزکیه مینمود و به آنها کتاب و حکمت میآموخت، و از میان آنها افرادی را به عنوان وزیر و مشاور و افرادی را به عنوان امیر و فرمانده انتخاب میکرد، به آنان زن میداد و از آنها زن میگرفت، و آنها را میستود و تعریف میکرد، و بعضی را به بهشت مژده میداد، و با آنها اینگونه بود تا آن که به دیدار الهی شتافت. آیا همه این امور، برای تربیت و تحویل دادن نسل الهی به جامعه کافی نیست، نسلی که هیچ نسلی نمیتواند در ایمان و اخلاق و علم با آن برابری نماید؟
اگر این مدرسه الهی که تحت اشراف محمد ص به تربیت انسانها پرداخته است موفق نشده است، پس بعد از آن و قبل از آن هیچ خیری در دنیا وجود نداشته است.
اگر اسلام در آغاز کارش که همۀ شرایط برای موفقیت آن فراهم بوده موفق نشده است، پس بعد از آن نباید به پیروزی و موفقیت آن امیدوار بود.
ما گواهی میدهیم که مدرسه الهی و ربانی تحت سرپرستی محمد ص در تربیت اصحاب موفق بوده است و تاریخ هم همین گواهی را میدهد.
کسی که میگوید: اصحاب پیامبر مرتد شدهاند و یا خیانت کردهاند – با اینکه همه شرایط مهیا بوده تا بهترین نتیجه و محصول را بدهند – قلبش بیمار است، از خداوند شفا میطلبیم.
۱۸- شما گفتهاید: (مقدار همراهی و صحبت اصحاب با پیامبرص متفاوت است، بعضی از همان لحظه اول همراه پیامبر بودهاند....)، سپس گفتهاید: (آیا درست است که گفته شود: همراهی و صحبت چند ساعته با پیامبر یا چند روز با آن حضرت آنچه را که در وجود آنها بود بیرون کرد).
میگویم: آیا شیعه میپذیرند کسانی که از اول همراه پیامبر ص بودهاند ریشههای نادرست و عادات ناپسندیده در وجودشان از بین رفته است و همراهی با پیامبر از آنها شخصیتهای برجستهای ساخته است، یا آنها و کسانی که در آخر دوران بعثت مسلمان شدهاند یکسانند؟! و آیا ابوبکر و عمر و عثمان و عبدالرحمان بن عوف و ابو عبیده و سعد بن ابی وقاص و زبیر بن عوام و آنان که در اول بعثت، اسلام آوردند از دیدگاه شما پاک شدهاند یا نه؟!
اینان از اول اسلام با پیامبر ص همراه بودهاند.
هرکس از همه کتابهای شیعۀ اثنا عشری که از امامت و صحابه سخن میگویند اطلاع داشته باشد میبیند که چیزی جز کافر شمردن و فاسق قرار دادن و متهم کردن این بزرگان در آن کتابها به چشم نمیخورد. پس فرق گذاشتن بین کسانی که در ابتدا اسلام آوردهاند و کسانی که بعداً مسلمان شدهاند برای شما چه فرقی میکند؟!
طوسی امامی میگوید: (نپذیرفتن امامت و انکار آن مانند نپذیرفتن نبوت و انکار آن است) [۸۱].
و اصحاب، امامت را به این مفهومی که شما میگویید، نمیشناختند، چه رسد به آن که گفته شود: آن را از حضرت علیس سلب کردند، در حالی که شیعهها اعتقاد دارند که صحابه امامت را از حضرت علی سلب کردند! پس حکمشان چیست؟
و شیخ مفید امامی میگوید: (اولین امام مؤمنان، ولی امر مسلمانان و خلیفۀ خدا بعد از پیامبر صادق و امینش... برادر و پسر عمو و وزیر پیامبر... علی بن ابی طالب است) [۸۲].
سپس بعد از این سخنی میگوید که از یک فرد عالم و مؤمن بسیار بعید است!! در حالی که علی بعد از سه خلیفه به حکومت رسیده است و اگر او اولین امام مؤمنان بوده است، پس کسانی که پیش از او به خلافت رسیدهاند حکمشان چیست؟! آیا آنان ائمه و پیشوای کسانی دیگر غیر از مؤمنان بودهاند؟! و آیا آنها از کسانی بودهاند که دیر اسلام آوردهاند یا از کسانی بودهاند که در همان ابتدای بعثت مسلمان شدند؟!
۱۹- شما گفتهاید: (بنابراین، ما میبینیم که قرآن، اصحاب را به چند دسته تقسیم میکند، دستهای از آنها را مدح و ستایش نموده و دستهای دیگر را مذمت نموده است).
میگویم: این سخن شما درست نیست، چرا که قرآن مجید صحابه و یاران راستین و مؤمن پیامبر اکرم ص را به مهاجرین و انصار تقسیم نکرده است، بلکه همۀ آنها را مدح و ستایش کرده است.
و اما مذمتی که در قرآن آمده مصداق آن منافقان هستند نه مؤمنان.
و تعریف صحابه این است که آنها کسانیاند که پیامبر را دیدهاند و به او ایمان آوردهاند و بر ایمان وفات یافتهاند، و منافقان پیامبر ص را دیدهاند اما به او اصلا ایمان نیارودهاند، پس چگونه گفته میشود که قرآن اصحاب را به دو دسته تقسیم مینماید؟!
۲۰- گفتهاید: (آنان که ستایش شدهاند پیشگامان مهاجرین و انصار و کسانی هستند که زیر درخت بیعت کردند و کسانی اند که در فتح مکه حضور داشتند.... و هر فرد منصف و بیطرفی که قلبش سالم باشد. این بزرگان را گرامی میدارد).
میگویم: آنچه که حالا گفتید حق و اظهار وفاداری به گروه مؤمنی است که سبب مسلمان شدن من و تو بودهاند، آنها ایمان آوردند، هجرت و جهاد کردند و دین را گسترش دادند و شرک را از بین بردند و به سبب جهاد آنان بود که مردم گروه گروه به دین خدا گرویدند، پس آنها بر ما حق دارند که برایشان دعا کنیم که خداوند بهترین پاداش را به آنان بدهد. اما وقتی شیعه ادعا میکند که خداوند به پیامبر فرمان داد که به مردم اعلام کند که علی وصی و جانشین اوست و پیامبر این فرمان الهی را به گروهی رساند و به گروهی دیگر نرساند و سپس اصحاب این وصیت پیامبر ص را نپذیرفتند و به گفتۀ شیعه آن را پنهان کردند آیا با چنین عقیدهای میتوان به اصحاب احترام گذاشت؟ فکر نمیکنم!!
آیا شما میتوانید به ما بگویید که این کسانی از اصحاب که ستوده شدهاند و شما آنها را گرامی میدارید چه کسانی هستند؟!
۲۱- سپس شما از نفاق و منافقین سخن گفتهاید، و متذکر شدهاید که قرآن از آنها سخن گفته است، سپس گفتهاید: (و این نشانۀ آن است که در آن روزها منافقین زیاد بودهاند و در جامعۀ اسلامی تأثیر داشتهاند).
میگویم: نفاق وجود داشته است و تأثیر هم داشته است، اما این بدان معنا نیست که اصحاب منافق بودهاند؛ بلکه طیف منافقان طیفی دیگر بوده است که با طیف اهل ایمان مخالف بوده است، و ظهور نفاق اسباب و مراحلی داشته است که آن را به صورت فشرده بیان میکنیم:
[۷۹] البدایة (۶/۳۰۴). [۸۰] این در همه کتابهای سیرت و تاریخ اهل سنت بیان شده است. [۸۱] الاقتصاد فیما یتعلق بالاعتقاد (۳۵۸). [۸۲] الإرشاد (۱ / ۵).
وقتی پیامبر ص به مدینه هجرت کرد و مدینه تحت حکمرانی آن حضرت قرار گرفت، در مدینه مردی بود به نام عبدالله بن ابی بن سلول که تاج او را آماده میکردند تا او را به عنوان پادشاه مدینه تاج گذاری کنند، آمدن پیامبر ص سبب شد تا او به این مقام نرسد، بنابراین او با اسلام و مسلمین دشمن گردید [۸۳].
او ابتدا کفرش را اظهار میکرد اما بعد از جنگ بدر که در آن اسلام بدست یارانش پیروز شد او به این نتیجه رسید که او نمیتواند همچنان کفرش را اظهار کند بنابراین او ظاهراً اسلام آورد و در باطن همچنان کافر بود و گروهی اندکی از پیروانش نیز چنین کردند.
پس بنابراین نفاق در اوس و خزرج وجود داشت و هرکس از آنها مسلمان میشد انصاری نامیده میشد و هرکس مسلمان نمیشد یا از روی نفاق تظاهر به اسلام میکرد انصاری گفته نمیشد. و لله الحمد افراد معروف اوس و خزرج منافق نبودند، بلکه افراد گمنامی که آخرین قدرتشان مکر و فریب بود منافق بودند. و همچنین در میان مهاجرین اصلاً نفاق وجود نداشت چون مهاجر خودش داوطلبانه سرزمین و داراییاش را رها کرده بود، پس چگونه منافق میشود؟!
و چون در مدینه اگر کسی مسلمان نمیشد در میان اهل مدینه خوار و زشت شمرده میشد از این رو بعضی به خاطر دور کردن این ننگ و عار از خود فقط ظاهراً مسلمان میشدند. خداوند متعال میفرماید: ﴿يَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنَا إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ وَلَكِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَا يَعْلَمُونَ٨﴾ [المنافقون: ۸]. «میگویند: اگر به مدینه برگشتیم باید افراد با عزت و قدرت اشخاص خوار و ناتوان را از آن جا بیرون کنند. عزت و قدرت از آنِ خدا و فرستادۀ او و مؤمنان است، ولیکن منافقان نمیدانند».
خداوند در اینجا خبر داده که عزت از آنِ مؤمنان است و منافقان خوار و ذلیلاند. و هرکس که حالت اصحاب را مورد مطالعه قرار دهد میبیند که بزرگان اصحاب و بلکه همه و به خصوص خلفای راشدین در میان مؤمنان محترم و با عزت بودند.
[۸۳] بخاری (۴۵۶۶).
نفاق در آغاز دارای قدرت و افراد بود، اما منافقان خیلی از مسلمین کمتر بودند، چون اگر زیاد میبودند مانعی برای رویارویی با مسلمین برای آنها وجود نداشت چون اگر تعداد زیادی منافق شوند و دارای اسلحه و قدرت باشند امکان ندارد که به ذلت و خواری تن در دهند.
قرآن با ذکر کارها و مواضع منافقین پرده برداشتن از آنها و مشخص کردن آنان را به عهده گرفت، و چنان قرآن آنها را معرفی میکرد که گویا پیامبر و مؤمنان آنها را میدیدند، و بلکه آنها را میشناختند.
۱- خداوند متعال میفرماید: ﴿فَإِنْ رَجَعَكَ اللَّهُ إِلَى طَائِفَةٍ مِنْهُمْ فَاسْتَأْذَنُوكَ لِلْخُرُوجِ﴾ [التوبة: ۸۳]. «هر گاه خداوند تو را (از جنگ تبوک) به سوی گروهی از آنان برگرداند و ایشان از تو اجازه خواستند».
۲- و میفرماید: ﴿وَلَا تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ مِنْهُمْ مَاتَ﴾ [التوبة: ۸۴].
«هر گاه یکی از آنان مُرد اصلاً بر او نماز مخوان».
۳- و میفرماید: ﴿يَعْتَذِرُونَ إِلَيْكُمْ إِذَا رَجَعْتُمْ إِلَيْهِمْ قُلْ لَا تَعْتَذِرُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكُمْ قَدْ نَبَّأَنَا اللَّهُ مِنْ أَخْبَارِكُمْ وَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ﴾ [التوبة: ۹۴].
«وقتی که (از جنگ تبوک) به سوی آنان برگردید ایشان شروع به عذر آوری میکنند، بگو: عذر خواهی مکنید، ما هرگز عذرهای شما را باور نمیکنیم خداوند ما را از خبرهایتان آگاه ساخته است. و خدا و پیغمبرش عمل شما را خواهند دید».
این آیات دلالت میکنند که پیامبرص منافقان را میشناسد وگرنه چگونه ایشانص اوامر خداوند را در مورد کسانی اجرا میکند که آنها را نمیشناسد و چگونه کسی را که نمیشناسد اجازه نمیدهد؟ و چگونه از نماز خواندن بر کسی امتناع میورزد که او را نمیشناسد؟ و چگونه به کسانی که آنها را نمیشناسد میگوید ما سخنتان را باور نمیکنیم؟
۴- و خداوند متعال میفرماید: ﴿وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مَسْجِدًا ضِرَارًا﴾ [التوبة: ۱۰۷]. «و کسانی هستند که مسجدی را بنا کردند و منظورشان از آن زیان (به مؤمنان) بود».
۵- و میفرماید: ﴿يَحْذَرُ الْمُنَافِقُونَ أَنْ تُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ بِمَا فِي قُلُوبِهِمْ قُلِ اسْتَهْزِئُوا إِنَّ اللَّهَ مُخْرِجٌ مَا تَحْذَرُونَ٦٤﴾ [التوبة: ۶۴].
«منافقان میترسند که سورهای دربارۀ ایشان نازل شود وآنچه را که در دل دارند به رویشان بیاورد و آشکارش سازد. بگو: هر اندازه میخواهید مسخره کنید بیگمان خداوند آن چه را که از آن بیم دارید آشکار و هویدا میسازد».
این آیات در سوره توبه هستند که از آخرین آیات قرآن که نازل شدند به شمار میآیند خداوند در این آیات منافقان را تهدید میکند که نفاق و کارهایشان که پنهان میکنند را آشکار میسازد.
۶- خداوند متعال میفرماید: ﴿لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَالْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدِينَةِ لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ ثُمَّ لَا يُجَاوِرُونَكَ فِيهَا إِلَّا قَلِيلًا٦٠ مَلْعُونِينَ أَيْنَمَا ثُقِفُوا أُخِذُوا وَقُتِّلُوا تَقْتِيلًا٦١﴾ [الأحزاب: ۶۰-۶۱].
«اگر منافقان و بیمار دلان و کسانی که در مدینه باعث اضطراب میگردند، از کار خود دست نکشند، تو را بر ضد ایشان میشورانیم و بر آنان مسلط میگردانیم، آنگاه جز مدت اندکی در جوار تو در شهر مدینه نمیمانند. نفرین شدگان و رانده شدگانند هر کجا یافته شوند گرفته خواهند شد و پیاپی به قتل خواهند رسید».
در اینجا منافقان تهدید شدهاند که از نفاق دست بر دارند و گر نه خداوند پیامبرش را علیه آنها میشوراند تا آنها را بیرون کند و به قتل برساند، و وقتی خداوند پیامبرص را علیه آنها نشوراند دال بر این است که باز آمدند و دست کشیدند.
۲۲- شما در (ص ۶) گفتهاید: (در قرآن کریم آیاتی هست که به وضوح بر این دلالت میکنند که مجموعههایی از اصحاب بوده که با صنفهای گذشته تفاوت داشته است... مثل منافقین...)
میگویم: منافقین از صحابه به شمار نمیآیند، و بلکه با آنها بودهاند، و قرار دادن منافقین در زمرۀ اصحاب اشتباه است. خداوند متعال میفرماید: ﴿وَيَحْلِفُونَ بِاللَّهِ إِنَّهُمْ لَمِنْكُمْ وَمَا هُمْ مِنْكُمْ﴾ [التوبة: ۵۶].
«به خدا سوگند میخورند که آنان از شمایند در حالی که از شما نیستند».
پس خداوند اصحاب را از مشارکت با آنها در نفاقشان پاک و بری میدارد و تأکید میکند که منافقان از اصحاب نیستند.
قرآن کریم در همه آیاتش بیان میکند که منافقین از مؤمنان نیستند، یعنی صحابی شمرده نمیشوند و فقط مؤمنان صحابی هستند.
۲۳- گفتهاید: (منافقین گروه بزرگی در جامعه اسلامی بودند).
میگویم: این ادعای شما پذیرفته نیست چون اگر آنها گروه بزرگی – چنان که شما ادعا میکنید – میبودند با مسلمین مقابله میکردند، بنابراین آنها زیاد نبودند بلکه تعدادی اندک و افرادی گمنام و فاقد قدرت بودند.
اما اینکه آیات زیادی در مورد آنها آمده است به خاطر آن است که آنها مسلمین را خیلی اذیت میکردند و شرارتهای زیادی انجام میدادند، و شایعات را گاهی یک نفر پخش میکند، ولی چنان آثار بدی دارد که برابر یک لشکر بزرگی است که به مقابله مسلمین میآید، بنابراین این ادعا که منافقان گروهی بزرگ بودهاند مردود است و در قرآن و سنت آنچه دال بر این گفته باشد وجود ندارد.
۲۴- شما گفتهاید: (بعضی از منافقان معروف و شناخته شده بودند و بعضی معروف نبودند و با تظاهر به ایمان و محبت پیامبرص خود را پنهان کرده بودند).
میگویم: این ادعای بدون دلیلی است، کدام یک از منافقان ادعا میکرد که او پیامبر ص را دوست میدارد، در چه کتابی این را شما دیدهاید؟! با اینکه شما تأکید میکنید که باید منبع اقوال بیان شوند!!
۲۵- شما گفتهاید: (همه کسانی که پیرامون پیامبرص بودند هر یک از آنها میترسید که مبادا درباره او آیهای نازل شود و او را در جمع مسلمین رسوا کند)!
میگویم: از این گمان عجیب در حیرتم! از این سخن شما چنین بر میآید که همۀ آنها منافقان پنهانی بودهاند و همواره میترسیدند که قرآن پرده از نفاق آنها بر دارد!
این خیال عجیبی است!
اما آنچه شما تصور میکنید نازل نشد، یعنی وقتی قرآن نازل نشد و آنها را آشکار نکرد به معنی این است که نفاق را تأیید کرد یا اینکه پیامبر را فریب داد، و منافقان در اطراف او بودند و او را فریب میدادند که مؤمن هستند و حال آن که مؤمن نبودند، سپس امت هم فریب داده شد چون افرادی که در اطراف پیامبر بودند منافق بودند و امت آنها را مؤمن میپندارد و از آنها دین میآموزد!!.
این سخن بدین معناست که همه کسانی که اطراف پیامبر بودهاند قابل اعتماد نیستند، ابوبکر و عمر و عثمان و علی و دیگر بزرگان مؤمنان طبق این گفتۀ شما قابل اعتماد نیستند و آنها همواره میترسیدهاند که در موردشان آیهای نازل میشود و آنها را رسوا میکند!!!
از عبارت شما همین بر میآید چون شما گفتهاید: (همه کسانی که اطراف پیامبرص بودند...).
۲۶- شما گفتهای را آوردهاید که به عمرس نسبت داده شده است و آن این است که: (هنوز سورۀ برائت کاملاً نازل نشده بود که گمان میبردیم که هیچکس از ما باقی نمیماند مگر آن که در مورد او چیزی نازل خواهد شد). این را به زاد المسیر ۳/۳۶۰ حواله دادهاید.
اما این بدان معنا نیست که آنها منافق بودهاند و بلکه منظور عمرس این بوده است که از همۀ ما گناه و خطا سر میزند.
و وقتی سورهای نازل شد که خطاهای منافقین را به تفصیل بیان کرد، ما ترسیدیم که هرکس که اشتباه و خطایی از او سر زده قرآن آن را آشکار خواهد کرد. آیا ممکن است که منافق به نفاق اعتراف کند؟! حساسیت قلب مؤمن و اعتراف به کوتاهی مقام والایی است که بیماردلان آن را نمیدانند.
چرا عمرس منافق میشود، حال آن که او با اختیار خودش ایمان آورد و داوطلبانه هجرت نمود، و در این راه انواع رنجها و آزارها را تحمل کرد و از وطن و فامیل جدا شد، آیا او غیب میدانست؟!
چرا عمرس به ایمان ادامه میدهد و زندگی را با فقر و زهد و عفت میگذراند و دین را گسترش میدهد و با کفار جهاد میکند؟!
۲۷-۲۸ شما در (ص ۷) گفتهاید: (این منافقان کجا رفتند).
می گویم: جواب با چندین وجه:
اولاً: اینکه پیشتر بیان شد که خداوند منافقان را تهدید کرد که اگر از نفاق دست نکشند پیامبر ص را علیه آنها میشوراند و کشته خواهند شد، و وقتی این امر اتفاق نیفتاد، پس معلوم است که آنها توبه کردند یا هلاک شدند و یا اینکه خوار و ذلیل گشتند.
دوم: اینکه در صحیح مسلم از قیس بن عباد روایت است که میگوید: به عمار گفتم: آنچه در مورد علی انجام دادید آیا نظر خودتان بود یا پیامبر ص چنین عهدی از شما گرفته بود؟ عمار گفت: پیامبر ص چیزی به ما نگفته که به مردم نگفته باشد ولی حذیفه به من خبر داد که پیامبر ص فرمود: در اصحاب من دوازده منافق هستند، هشت نفر از اینها هرگز وارد بهشت نخواهند شد مگر آن که شتر از سوراخ سوزن رد شود.
هشت نفر مرگ و پنهان شدن آنها در قبر شما را از شر آنها مصون میدارد و نمیدانم شعبه در مورد چهار نفر دیگر چه گفت) [۸۴].
سوم: اینکه آیا دلیلی هست برای آن که این منافقان تا وفات پیامبر ص زنده ماندهاند؟
چهارم: اینکه دلایل دال بر این هستند که منافقان یا توبه کردند و از نفاقشان دست کشیدند، و یا اینکه همچنان از تعدادشان کاسته شد تا آن که ضعیف شدند، و یا اینکه چنان که در حدیث آمده مردند و با مرگ کم شدند، و یا اینکه وارد اسلام شدند، به خصوص وقتی رهبرشان مرد و دیگر امیدی برایشان به پیروزی باقی نماند.
۲۹- در سه صفحه (۶-۹) شما از منافقان مدینه پرسیدهاید و به کثرت آنها اشاره کردهاید و پرسیدهاید که چگونه داستان آنها به پایان رسید.
پاسخ شما را به صورت اجمالی و تفصیلی بیان میکنیم:
پاسخ اجمالی در مورد سرنوشت منافقان:
اول: اینکه هرکس به آنچه شما در مورد اصحاب و منافقین ارائه میدهید نگاه کند متوجه چند چیز میشود:
۱- شما میکوشید تعداد اصحاب را اندک نشان دهید، و میخواهید بگویید که مصداق آیات مدح فقط بعضی از اصحاب هستند، و فقط به افرادی اشاره میکنند نه همه اصحاب، و از آن جا که عقیده شیعه این است که اصحاب همه کافر یا فاسق هستند به جز چهار نفر پس مصداق آیات همین تعداد میباشند.
و آنچه شما در (ص ۲۸) گفتهاید که کلمۀ «من» در ﴿مِنَ الْمُهَاجِرِينَ﴾ [التوبة:۱۰۰]. برای تبعیض است که متأخرین آنها را از مصداق آیه خارج میسازد. جواب این شبهه بیان خواهد شد.
و در (ص ۲۹) گفتهاید: ملاحظه میشود که خداوند عموم مهاجرین و عموم انصار را نمیستاید بلکه گروه خاصی از آنها را میستاید.
سخنان شما نیاز به توضیح و تصحیح دارد، زیرا پر از گمان و شک و تردید است، و وقتی تحقیق کنیم میبینیم که از دیدگاه شیعه فقط علیس و چهار نفر مورد ستایش الهی هستند و بعضی این تعداد را با نامهای ناشناسی اضافه کردهاند تا اینگونه به تعداد آنها بیفزایند در صورتی که افزودن تعداد اینها با روایات امامیه اصطکاک پیدا میکند.
در صورتی که بعضی آیات چنان که بیان خواهد شد مقید به بعض نیستند. بلکه متوجه میشویم که با متأثر شدن از روایات ضعیف تقریباً کسانی را که در آیات قرآنی مورد ستایش قرار گرفتهاند محدود میکنید و میگویید: منظور از (سابقین و پیشگامان علی بن ابی طالب است... ص ۳۱)، اگر بعد از آن، گفتۀ خود را اصلاح نمیکردید.
اما با توجه به اینکه گفتۀ خود را اصلاح کردهاید، به نظر میرسد نمایندۀ گروه و تفکری خاص در شیعه هستید که اعتقادات آنها با شیعۀ امامیه مطابقت کامل ندارد، بلکه این گروه اندک با تحقیقات فراوان به این نتیجه رسیدهاند، گرچه با توجه به اعتقاد شما به نظریۀ «وصیت»، میتوان این دیدگاه شما را حمل بر «تقیه» کرد.
۲- وقتی شما منافقین را ذکر میکنید، آنها را بزرگ مینمایید و ادعا میکنید که زیاد بودهاند تا خواننده اینگونه فکر کند که منافقین اکثریت جامعه را تشکیل میدادهاند، شما گفتهاید: (اگر منافقان گروه اندکی بودند و تأثیری نداشتند قرآن تا این حد قضیۀ آنها را مورد توجه قرار نمیداد). تا اینکه میگویید: (و این دلالت میکند که منافقان زیاد بودهاند و در آن روز در جامعۀ اسلامی تأثیر داشتهاند). تا اینکه میگویید: (نشانگر آن است که منافقان گروه بزرگی در جامعه اسلامی بودند) (ص ۶).
۳- وقتی به منافقین پرداختهاید روایاتی ذکر کردهاید که از آن چنین بر میآید که همه کسانی که اطراف پیامبر ص بودهاند از نفاق سالم نماندهاند. و این به وضوح دلالت میکند که روایات شیعه که هیچ یک از اصحاب را مستثنی نمیکند بجز چهار نفر یا مانند آنها، و میگوید که همه از راه درست منحرف شدهاند، شما را تحت تأثیر قرار داده است، در صورتی که همۀ این روایات بلایی هستند که مذهب شیعه به آن گرفتار شده است، که بعداً بیان خواهد شد.
دوم: ما بنابرگفتۀ شما چند سؤال داریم:
۱- تعداد منافقان در جامعۀ مدینه چقدر بود؟ یا که چند درصد مردم مدینه را تشکیل میدادند؟
۲- آیا حملهای که در قرآن بر آنها شده نشانۀ کثرت آنهاست؟
۳- آیا کسی از منافقین بعد از وفات پیامبر ص زنده ماند؟
۴- آیا منافقان برای پیامبر ص و اصحابش پنهان و ناشناخته بودند؟
میکوشیم به اختصار به این پرسشها پاسخ دهیم:
۱- تردیدی نیست که تعداد منافقین در ابتدا زیاد بود – اما از مؤمنان بیشتر نبودند – چون رئیس آنها عبدالله بن ابی به رهبری امیدوار بود و در تمام زندگیاش از آن مأیوس نشده بود، شاید کسانی که همراه او بودند همین آرزو را در سر میپروراندند.
اما تصورمان این نیست که همان تعدادی که پیرو او بودند باقی ماندند، زیرا قرآن در سرزمین و خانهها و بازارها و مساجدشان تلاوت میشد قطعاً بعضی تحت تأثیر آن قرار میگرفتند.
تردیدی نیست که با مرگ عبدالله بن ابی بن سلول طمع بازگشت به جاهلیت و رسیدن به زعامت و رهبری قطع شد و منافقان بعد از آن ضعیف شدند. بخاری داستانی روایت کرده که در آن آمده است: (پیامبر ص از کنار مجلسی عبور کرد که عبدالله بن ابی بن سلول در آن بود، پیامبر ص آنها را به سوی خدا دعوت داد، ابن سلول گفت: ای مرد! من آنچه را که تو میگویی خوب بلد نیستم، اگر حق هم باشد! پس با بیان آن در مجالس ما، آزارمان مده، به خانهات برگرد هرکس پیش تو آمد برایش تعریف کن). در این مجلس جمعی از یهودیان و مسلمین و مشرکین حضور داشتند، آنگاه با هم اختلاف کردند و نزدیک بود که با همدیگر بجنگند، پیامبر آنها را آرام کرد تا آن که آرام شدند و سپس آن حضرت بر مرکبش سوار شد و به دیدار سعد بن عباده رفت، وقتی نزد سعد آمد گفت: ای سعد! آیا نشنیدی که ابو حباب - عبدالله بن ابی – چه گفت او چنین و چنان گفت. سعد بن عباده گفت: ای پیامبر خدا! او را ببخش و از او در گذر، سوگند به کسی که کتاب را بر تو نازل کرده است، آنچه را خداوند بر تو نازل کرده حق است. اهالی این شهر اتفاق کرده بودند که عبدالله را تاجگذاری کنند و به عنوان رئیس خود انتخاب نمایند، اما وقتی خداوند با آوردن حقی که به تو داده است مانع این کار شد او ناراحت شد و حسادت ورزید... [۸۵].
و این واقعه قبل از آن بود که عبدالله بن ابی ظاهراً مسلمان شود.
سپس بعد از جنگ بدر وقتی مسلمین پیروز شدند و قدرت آنها آشکار گردید، عبدالله بن ابی تصمیم گرفت که وارد دین اسلام شود. عبدالله بن ابی بن سلول در سال نهم هجری [۸۶] در دوران حیات پیامبر ص وفات یافت، و تردیدی نیست که مرگ ابن سلول عامل بزرگی برای ضعیف شدن نفاق بود.
۲- اما حملهای که در قرآن به منافقین شده است بخاطر کثرت آنها نبوده بلکه بخاطر شرارتهای زیاد آنها و شایعاتی که پخش میکردند بوده است. و اگر به کتابهای سیرت و تاریخ مراجعه کنیم تقریباً از منافقین اسم برده نشده است به جز ابن ابی و گاهی نامهای کمی ذکر میشوند که بدون سند هستند. پیشتر ذکر شد که حذیفه بن یمان گفت که پیامبر ص فرمود: (در میان اصحاب من دوازده تا منافق هستند. چراغی از آتش دوزخ که در شانههای هشت تن از آنان وارد میشود و از سینههایشان بر میآید شما را از شر این هشت تن مصون میدارد) [۸۷].
حدیث بر این دلالت میکند که تعداد منافقین در آخر دورانشان از این تعداد بیشتر نبوده است و خداوند نابود کردنشان را به عهده گرفته بود.
۳- آیا کسی از منافقان بعد از وفات پیامبر ص باقی ماند؟
اگر کسی از آنها باقی مانده است تعدادشان از انگشتان دست بیشتر نبوده است به چند دلیل:
أ) به دلیل حدیثی که پیشتر بیان شد.
ب) بعد از وفات پیامبر ص هیچکسی از اصحاب در مورد آنها چیزی نگفته است.
ج) وقتی بسیاری از مردم بعد از وفات پیامبر ص مرتد شدند از آنها خبری نبود، و هیچ اتفاقی در داخل مدینه رخ نداد که نشانۀ وجود فردی از منافقان باشد، و اگر آنها وجود داشتند از حادثۀ ردت سوء استفاده میکردند و مطابق معمول مسلمین را اذیت میکردند.
د) در زمان حیات پیامبر ص خداوند منافقین را نابود نکرد چون خداوند خودش از برنامهها و توطئههای آنها پرده بر میداشت و رسوایشان میکرد، و میخواست احکام افرادی همانند آنها را که در آینده در جامعه اسلامی خواهند آمد بیان کند، و به ما تذکر دهد که باید با مردم بر حسب ظاهر آنها رفتار کنیم گرچه در درون و باطن بر خلاف آن باشند.
ه) در صحیح بخاری از حذیفهس که از منافقان آگاه بود روایت شده است که: هیچکسی از منافقان به جز چهار نفر باقی نماند.
بخاری با سند خود در مورد این آیه: ﴿فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لَا أَيْمَانَ لَهُمْ﴾ [التوبة: ۱۲].
«با پیشوایان کفر بجنگید آنها ایمان ندارند».
از زید بن وهب روایت میکند که گفت: (ما نزد حذیفه بودیم او گفت: از کسانی که مصداق این آیه هستند فقط سه نفر باقی مانده و از منافقین فقط چهار نفر باقی مانده است. بادیه نشینی گفت: شما اصحاب محمد به ما خبر میدهید و ما متوجه نمیشویم، پس اینها کی هستند که خانههای ما را سوراخ میکنند و دزدی میکنند؟
گفت: اینها فاسقاناند، بله! از آنها جز چهار نفر باقی نمانده است، یکی پیرمرد کهنسالی است که اگر آب سرد بخورد سردی آب را احساس نمیکند) [۸۸]. و حذیفه از همه مردم منافقان را بهتر میشناخت.
۴- آیا اصحاب پیامبرص منافقین را نمیشناختند؟
اصحاب از همه مردم هوشیارتر بودند، و غافل و بیخبر نبودند که چنین شخصیتهای پلیدی را نشناسند.
اگر هم آنها بطور فطری هوشیاری نمیداشتند، همنشینی و همراهی با امام عاقلان و زیرکترین و باهوشترین بشریت پیامبرمان محمد ص برای صیقل دادن عقول آنها و تیز کردن هوش آنان کافی بود. اما پیامبر ص بوسیلۀ وحی آنان را میشناخت و از لحن گفتار و از صفاتشان آنها را میدانست و همچنین خداوند در اواخر حیات پیامبرص، ایشان را از منافقان آگاه کرد.
بسیاری از منافقان با کارهایشان مشخص میشدند، و قرآن به طور مفصل در مورد آنها سخن گفته است.... طوری که گویا اصحاب آنها را میدیدند.
بعد از این پاسخ اجمالی با توجه به پرداختن شما به این موضوع پاسخ تفصیلی را ارائه میدهیم.
۳۰- شما گفتهاید: (سیوطی میگوید: ابو عوانه و ابن المنذر و ابو الشیخ و ابن مردویه از ابن عباسب روایت کردهاند که: (به عمرس گفته شد: سورۀ توبه. گفت: این سوره به عذاب نزدیکتر است! و از مردم دست نکشید و نزدیک بود هیچکس را رها نکند). [الدر المنثور (۳/۲۰۸)].
میگویم:
اولا: این گفته و گفتۀ قبل از آن در پاراگراف (۲۶) به یک معنی هستند.
دوم: اینکه، من این گفته را در منابع موجود همچون طبری و ابن ابی حاتم که اصل همۀ تفاسیر هستند ندیدهام، و کتابهایی که شما از آن نام میبرید مفقود شدهاند و ما نمیتوانیم دربارۀ آن حکم کنیم ولی گمان غالب این است که این قول درست نیست؛ چون عدم وجود آن در قدیمیترین مجموعۀ تفسیر نشانگر ساختگی بودن آن است.
سوم: اینکه فرض کنیم عمرس همین سخن را گفته است، به نظر شما معنی آن چه میتواند باشد؟! آیا منظور این است که همه کسانی که اطراف پیامبرص بودهاند منافق هستند؟!! اگر این طور است پس باید فاتحه امت را خواند.
چهارم: اینکه شاید منظور از «مردم»، در سخن عمرس منافقان باشد، یعنی این سوره از حقیقت همه منافقان پرده برداشت و هیچکسی از آنها پنهان نماند، زیرا این سوره از نفاق و اهل آن سخن گفته است و همه کارهایی که در سوره ذکر شدهاند از منافقان سر زدهاند، و کجا در سوره به یکی از اصحاب معروف اشاره شده است؟
پنجم: اینکه، آیا ممکن است اطرافیان پیامبر ص همه منافق باشند و سپس سوره به این کلمات کلی اکتفا نماید و خطری که پیامبر را محاصره کرده است روشن ننماید؟.
ششم: اینکه منافقان نمیتوانستند به پیامبر ص نزدیک شوند و در مدینه منزوی بودند، و وقتی با لشکر پیامبر ص همراه میشدند دور از ایشان رحل اقامت میافکندند و ثابت نشده که هیچکسی همراه او زندگی میکرده است، چون کسی که نفاق را پنهان میکند چیزهایی از زبانش بیرون میآید و آنچه را که پنهان میکند آشکار میسازد.
۳۱- در (ص ۷) چند سوال را مطرح کردهاید.
فکر میکنم پاسخ اجمالی گذشته برای جواب آن کافی باشد.
۳۲- حدیث حذیفهس را ذکر کردهاید که میگوید: (منافقان امروز از منافقان دوران پیامبرص بدتر هستند، در آن روز آنها نفاق را پنهان میکردند و اینها امروز آن را آشکار میسازند) [۸۹].
میگویم: حدیث دو مفهوم دارد:
معنی اول: این است که منافقانی که در عصر حذیفهس ظاهر شدند بر خلاف منافقان سابق نفاق خود ر آشکار ساختند.
ابن التین میگوید: (منظور حذیفه این است که آن منافقان چنان شری پدید آوردهاند که اینها آنگونه شری پدید نیاوردهاند، اما منافقان سابق کفر را به صراحت نمیگفتند و فقط آن را میدمیدند و اینگونه شناخته میشدند) [۹۰].
آنچه علما از این عبارت فهمیدهاند همین است، و راجح هم همین است، چون در جملهای دیگر فریابی از حذیفه روایت کرده است که گفت: منافقانی که امروز در میان شما هستند از منافقانی که در دوران پیامبر ص بودند بدتر هستند، ما گفتیم: ای ابا عبدالله! چگونه؟ گفت: آنها نفاق خود را پنهان میکردند و اینها نفاق خود را آشکار میسازند) [۹۱]، و این اشاره به آن است که منافقان دوران پیامبر ص تمام شدهاند.
معنی دوم: این است که منافقینی که در عهد پیامبر ص نفاق را پنهان میکردند اینک آن را آشکار ساختهاند، اما این معنی واضح و روشن نیست و هیچ خبری برای ما نقل نشده که نشانگر این باشد که منظور از این همان منافقان هستند، و اگر منظور این باشد به معنی آن است که آنها مشخص شدند و نفاقشان آشکار گردید، و بیم آن نمیرفت که سخن دروغی را به دین نسبت دهند، چون آنها نفاقشان را آشکار کرده بودند و مشخص گردیده بودند.
۳۳- سپس حدیثی دیگر از حذیفه ذکر کردهاید: (نفاق فقط در دوران پیامبرص بود اما امروز کفر ورزیدن بعد از ایمان است) [۹۲]. [بخاری (۸ /۱۰۰) کتاب الفتن].
میگویم: این حدیث همان مفهوم سابق را دارد.
ابن التین میگوید: (منافقان در زمان پیامبر ص با زبان ایمان آوردند و دلهایشان ایمان نیاورده بود، و اما کسانی که بعد از آنها آمدند در اسلام و بر فطرت سالم متولد شده بودند، پس هرکسی از اینها کفر ورزیده است مرتد است، بنابراین احکام منافقین و مرتدین فرق میکند) [۹۳].
و متن حدیث واضح است و میگوید: (امروز کفر ورزیدن بعد از ایمان است) یعنی مردمانی ایمان آوردند سپس تغییر دادند، و هیچ زمانی از چنین افرادی خالی نیست.
اگر منظور از آن این باشد که منافقانی که در دوران پیامبر ص بودند کفر خود را آشکار کردند، این بهتر است؛ چون با این کار از عقاید دروغینی که آنها در عصر پیامبر خود را پشت آن پنهان کرده بودند پرده برداشته شده است.
تردیدی نیست که منظور و مصداق این حدیث اصحاب پیامبر ص نیستند، و ابوبکر و عمر و عثمان و علیش و برادرانشان همه مصداق این حدیث نیستند.
۳۴- گفتهاید: (و بعد از همه اینها: چه میگوییم در مورد اینکه روایت شده است که عمر بن خطاب بر هیچکسی که میمرد نماز نمیخواند مگر آن که حذیفه شهادت میداد که او از منافقان نیست)؟ سپس گفتهاید: (چنان که ابن کثیر گفته است: و برای ما بیان شده که وقتی کسی میمرد و عمر فکر میکرد که از آنهاست به حذیفه نگاه میکرد، اگر حذیفه بر او نماز میخواند عمر بر او نماز میخواند وگرنه ترکش میکرد). [تفسیر ابن کثیر (۲/۳۶۹)].
در پاسخ شما میگویم:
اول: اینکه، این قول که به عمرس منسوب است ابن کثیر سند آن را ذکر نکرده و آن را به کتابی مستند نسبت نداده است، و بلکه با صیغۀ تضعیف آن را ذکر کرده و گفته: به ما گفته شده است و این صیغه بر ضعیف قرار دادن روایت دلالت میکند. پس حدیث یا روایتی که صحیح نیست نمیتواند حجت و دلیل باشد، و منهج و شیوه ما چنین است که در مورد دین فقط از نصوص ثابت و صحیح استدلال میکنیم.
دوم: اینکه اگر این روایت صحیح باشد، بر این دلالت میکند که حذیفهس منافقان را میشناسد. بنابراین هیچ منافقی نمیتواند در مورد دین چیزی بگوید چون که او شناخته شده است، و حذیفه تا سال سی و ششم هجری زنده بوده است [۹۴].
سوم: اینکه شما اینجا تناقض گویی میکنید در گذشته تأکید میکردید که منافقان (خود را پنهان میکردند و امروز – یعنی در عهد حذیفه – خود را آشکار میسازند).
و این به معنی آن است که آنها شناخته شده بودند، سپس در اینجا ادعا میکنید که منافقان ناشناخته و پنهان بودهاند، کدام یک از این دو قول را ترجیح میدهید؟!
۳۵- شما گفتهاید: (و وقتی دانشجویی در مورد مدلول آنچه از عمر نقل شده میپرسد: چگونه به او پاسخ بدهیم؟ دانشجویی میپرسد که امر نفاق و جای نگرفتن ایمان در وجود اصحاب به جایی رسیده بود که عمر بن خطاب شک میکرد که آیا او از منافقان است یا نه؟ چنان که ابن کثیر و طبری گفتهاند که برای ما گفته شده است که عمر به حذیفه گفت: تو را به خدا سوگند میدهم آیا من از آنها هستم؟ حذیفه گفت: نه، و بعد از تو هیچکسی را از نفاق ایمن قرار نمیدهم). [تفسیر ابن کثیر (۲/۲۹۹) طبری (۱۱/۱۶)].
میگویم: این روایت را نیز ابن کثیر با صیغۀ تضعیف بیان کرده است، و این اشاره به عدم صحت آن است و سندی بر آن بیان نکرده تا در مورد آن حکم شود.
سپس اگر عمر - نعوذ بالله- منافق میبود آیا در جلوی مردم حذیفه را در مورد خودش میپرسید؟! آیا نمیترسید که اگر منافق باشد حذیفه او را رسوا خواهد کرد؟!!
حساسیت ایمانی فاروق او را چنان نموده بود که میترسید که چیزی در مورد او پنهان بماند که او آن را نمیداند و پیامبر آن را میدانست، بنابراین سوال کرد تا مطمئن شود: اما احساسات دلهای زنده بر دلهای مرده پنهان است!
۳۶- شما گفتهاید: (آیا میپذیریم که گفته شود که منافقان معروف بودهاند، و آنها را با اصحاب قاطی نکنیم)؟
میگویم: بله، منافقان چنان که پیشتر گذشت نامعلوم نبودند، بلکه آنها معروف و شناخته شده بودند و روایاتی که شما ذکر کردهاید صحت ندارند و روایت سابق از عمرس اگر صحیح باشد دلیلی بر این است که حذیفهس میدانست و بلکه او اسماء همۀ منافقین را میدانست.
۳۷- گفتهاید: (آنچه در صحیح بخاری از عمر روایت شده را چگونه توجیه و تأویل میکنیم که بلند شد و گفت: (ای پیامبر خدا! به من اجازه بده تا گردن این منافق را (منظورش عبدالله بن ابی بود) بزنم، پیامبر فرمود: او را بگذار! تا مردم نگویند که محمد اصحاب خود را میکشد) [۹۵]. [بخاری (۶ / ۶۶) و مسلم (۸/۱۹)].
پاسخ:
اول: اینکه این دلیلی است بر غیرت اصحاب برای پیامبر ص و آماده بودن آنها برای کشتن منافقین، و این نشانۀ ایمان آنهاست. و اگر آنها چنین نبودند از سخنان منافقین راضی میشدند.
دوم: اینکه این دلالت میکند که عمرس به پیامبر ص نزدیک بود و به عنوان سربازی در کنار پیامبر بود که اوامر پیامبر را اجرا میکرد و از آنچه پیامبر نهی مینمود دوری میکرد.
سوم: اینکه اگر عمرس منافق میبود پیامبر ص به او میگفت: تو ای عمر، مثل او هستی و ما تو را نکشتیم، مگر اینکه شما بگویید پیامبر ص تقیه کرده است!!
چهارم: اینکه پیامبر ص گفتن را به مردم یعنی کسانی که مسلمان نیستند و حقیقت امر را نمیدانند و بین مسلمان و منافق فرق نمیگذارند و بر این باورند که همه کسانی که با پیامبر هستند مسلمانند، نسبت میدهد، پس اگر یکی به دلیل مسلمان نبودن کشته شود و حال آن که او اسلام خود را اعلام کرده است بین مردم چنین شایع میشود که محمد پیروانش را میکشد.
و منظور این نیست که پیامبر ص آنها را متصف به صفت صحبت ایمانی میکند که آن صفت گرامی داشتن و مدح است.
و فرق است بین اینکه ایشان ص کسی را بگوید از اصحاب اوست یا آنها اصحاب و یاران او هستند، و بین اینکه از گفتۀ مردم خبر دهد و بگوید: مردم میگویند که او از اصحاب پیامبر است. آن که پیامبر خودش میگوید وصف ایمانی است، و آنچه مردم میگویند: وصف لغوی یا عرفی است یعنی از نظر مردم چنان است، وصف ایمانی مثل این است که پیامبر ص فرموده است: (اصحاب مرا ناسزا نگویید...) [۹۶]. طوریکه در داستان خالد بن ولید و عبدالرحمن بن عوف آمده است، و همچنین آنچه او ص در مورد ابوبکرس گفت: (آیا یار مرا برای من رها نمیکنید)؟ چنان که گذشت [۹۷].
اما توصیف نمودن کسی به صحابی براساس اصطلاح لغوی و عرفی مثل این است که پیامبر ص فرمود: (تا مردم نگویند که محمد اصحاب خود را میکشد)، و فرق این دو مورد برای کسانی که قلبشان سالم باشد واضح است!
و هیچ یکی از اصحابش و تابعین و مسلمین کلمۀ «صحابه» را بر «منافقین» اطلاق نکردهاند.
و چنین است که همه روایات و احادیثی که آوردهاید که در آنها کلمه (اصحاب او)، و (اصحاب من) با توجه به آنچه کافران میگویند بر منافقین اطلاق شده است، و این چیزی است که از عاقل پاک دل پنهان نمیماند!!
۳۸- شما گفتهاید: (و در اینجا مطالبی دیگر نیز قابل تأمل است، و آن اینکه چگونه عمر یکی از اصحاب پیامبرص را منافق میگوید، و اجازه میخواهد که گردنش را بزند، که این اشکالی ندارد، ولی چه کسی گفته چون او صحابی غیر عادل است، پس زندیق و کافر است؟!)؟!
گفتم: این از چند جهت درست نیست:
اول: اینکه، عمر، عمر است، فاروق امت و خلیفۀ راشد و کسی که پیامبرمان ص در چندین مورد او را ستوده است، و باید با تمام احترام و تقدیر از او یاد شود. و اینک بعضی از احادیثی که در فضیلت عمرس روایت شدهاند را بیان میکنم: بخاری روایت کرده است که پیامبر ص او را به بهشت مژده داد [۹۸].
و بخاری روایت میکند که اهل بدر در بهشت هستند، و عمر از اهل بدر است [۹۹].
و بخاری روایت نموده که پیامبر ص بعد از ابوبکر عمر را بیشتر از همه مردم دوست میداشت [۱۰۰].
و بخاری روایت میکند که پیامبر ص خوابی دید و اضافه - آنچه را نوشیده بود- به عمر داد، و آن را به علم تعبیر کرد [۱۰۱].
و عمر بن خطاب کارگر مزرعۀ ما یا نگهبان خانۀ ما نیست.... عمر کسی است که جهان را فتح کرد و اسلام را گسترش داد، و پدران و نیاکان تان را وارد اسلام کرده است، پس اولاً او حق بزرگی بر گردن شما دارد، و هنگامیکه از او نام میبرید باید این مفهوم را به خاطر داشته باشید.
لشکریان عمر را که هدایت را به سوی پدران و نیاکان تان میآوردند به خاطر بیاورید، و اگر خداوند عمر را بر نمیانگیخت و یاری اش نمیکرد شاید امروز سرزمین فارس بر دین گذشتهاش بود.
پس بنابراین، وقتی این امام بزرگوار را یاد میکنید این امر را به خاطر بیاورید. و کسی که تمام نیکیهای سرزمینهای فتح شده در زمانش در نامۀ اعمالش رقم زده میشود، چقدرند آنانکه سر سجده در پیشگاه پروردگار خویش مینهند و عمر سبب اسلام آنها و اسلام پدران شان بوده است!
آیا به عمر پاداشی به اندازه پاداش کارهایی که اینها میکنند نمیرسد؟! پیامبرص فرمود: «هرکس به هدایتی فرا خواند هر پاداشی که به پیروانش برسد به او نیز میرسد و از پاداش پیروان کم نمیشود، هرکس به گمراهی و انحرافی دعوت داد همان گناهی که به پیروانش میرسد به او نیز میرسد و این از گناهان پیروانش کم نمیکند» [۱۰۲].
بار الها! از او راضی باش، و به او از جانب دینت، و از جانب امت پیامبرت بهترین پاداشی را که به فاتحان بزرگ و رادمردان نمونه عطا داشته ای ارزانی دار.
عمرس کسی است که ما نمیتوانیم حق دعا کردن برای او را کاملاً ادا کنیم.
سوم: عمرس در حضور پیامبر ص به آن مرد گفت: منافق، و پیامبر ص او را سرزنش نکرد؛ چون میدانست که هدف و قصد نیک دارد وقتی در مورد صحابی دیگر چنین میگوید... او به آن صحابی به خاطر عملی که از او سر زده بود منافق گفت، و آن عمل این بود که او خبر پیامبر را به دشمناش گفت، و این کار بزرگی بود که این صحابی بزرگوار که دارای سابقهای درخشان یعنی شرکت در جنگ بدر بود انجام داد، جنگ بدر اولین جنگی بود که پیامبر ص انجام داد و در آن خداوند اسلام را پیروز کرد، پس هر اشتباهی که بعد از جنگ بدر اتفاق میافتد در مقابل آن اندوختۀ بزرگ چون ذرهای میماند.
سوم: اینکه، عمرس بر حسب ظاهر در مورد آن صحابی حکم کرد و جایگاه و مقام اهل بدر را نمیدانست، و نمیدانست که این صحابی، خدا و پیامبرش را دوست دارد، آنگاه پیامبر ص به عمر پاسخ داد و برای او بیان کرد که آن صحابی در عذری که میآورد راست میگوید و فرمود: او به شما راست میگوید [۱۰۳]. و پیامبر ص دانست که آن صحابی در عذری که میآورد راست میگوید، و ظاهر و باطنش یکی است، سپس پیامبر جواب عمر را داد و این سخن عمر سببی برای شناختن جایگاه اهل بدر بود.
چهارم: گواهی دادن پیامبر ص به صداقت و ایمان حاطب گواهی دادن برای عمر است چون عمر هم از اهل بدر بود.
پنجم: اینکه آنان که به سبب روایات دروغینی که در حق بزرگان امت ذکر شده و به علت عقاید باطلی که دارند دلهایشان آکنده از نفرت و دشمنی با اصحاب است قبول نمیکنند که قصد عمرس نیک بوده است.
ششم: اینکه عمرس در مورد چیزی شهادت داد که آن را دیده بود و شما براساس روایات دروغینی به منافق بودن اصحاب گواهی میدهید.
هفتم: اینکه عمرس به حاطبس منافق گفت یک اقدام فردی و تأثیر آن فردی بود و اما اینکه شیعه اصحاب را منافق میگویند تأثیر بر دین دارد یعنی دین را خراب و تباه میگرداند چون اصحاب راویان دین هستند و توصیف کردن آنها به نفاق به معنی ابطال قرآن و حدیث است که آنها روایت کردهاند، و این یعنی ابطال دین. و آنچه زیانش شخصی و فردی است با آنچه زیانش دینی است خیلی فرق میکند.
۳۹- در (ص ۸) گفتهاید: (وقتی همه اصحاب بدون استثناء عادل هستند، پس حدود و مجازاتهایی که ابوبکر و عمر و عثمان و علی÷ در حق زناکاران و دزدان و شرابخواران صحابه اجرا کردند چه معنی دارد)؟
پاسخ:
اول: اینکه، بزرگان امت و خلفای راشدین را نام بردهاید بدون آن که بگویید خدا از آنها راضی باد (رضی الله عنهم) و فقط بعد از ذکر نام علیس گفتهاید: (÷)، با اینکه در گذشته گفتید: (هرکس بیطرفانه به قضیه نگاه کند و دلش از بیماری سالم باشد این اصحاب برای او گرامی هستند و احساس میکند باید به اینها احترام بگذارد) پس کجاست احترام گذاشتن؟!
تردیدی نیست که چنین رفتاری بر اثر عقاید امامیه است که معتقدند اینها کافرند یا فاسق و ستمگرند، اما هرگز مشاوران و یاران پیامبر ص و پدران امهات المؤمنین و فاتحان عالم و گسترش دهندگان اسلام چنین نبودهاند.
دوم: اینکه قبلاً گفتیم منظور از عدالت، عصمت و معصوم بودن از خطا نیست، و جز پیامبران هیچکسی معصوم نیست و فقط پیامبران در تبلیغ شریعت الهی معصومند و در زمینههای دیگر بر اشتباه خود باقی نمیمانند. و برای اولیاء الهی شرط نیست که خطا از آنها سر نزند.
منظور ما از اینکه میگوییم: آنها عادل هستند این نیست که خطا از آنها سر نمیزند، بلکه منظور ما این است که آنها امانتداران شریعت الهی هستند و در آنچه از پیامبر روایت میکنند دروغ نمیگویند و اگر خطایی از یکی از آنان سر بزند بلافاصله توبه میکند، مگر حالات نادری که در کنار هزاران نفر از مؤمنان صادق قابل توجه نیست.
اما خطا در اجتهاد واقع شدنی است، آنها وقتی اجتهاد کردهاند اگر اجتهادشان درست باشد به آنها پاداش میرسد و اگر به خطا رفته باشند باز هم پاداش میگیرند، اما اجر اجتهادی که در آن فرد به خطا رفته است کمتر است.
ابن الانباری میگوید: (منظور از عدالت اثبات عصمت آنها و اینکه سرزدن گناه از آنان امکان ندارد نیست و بلکه منظور از عدالت آنها یعنی اینکه روایات آنها بدون جستجو از اسباب عدالت پذیرفته میشود، مگر آن که امری مخل عدالت ثابت شود که به حمد لله ثابت نشده است) [۱۰۴].
ابن قیم میگوید: (گاهی در مسئلۀ عدالت اشتباه میشود، و گمان برده میشود که منظور از عادل کسی است که از گناه معصوم است، در صورتی که چنین نیست، بلکه فرد عادل در مورد دین مورد اطمینان و اعتماد است گر چه از او گناهانی سرزده باشد که از آن توبه میکند، واین با عدالت منافات ندارد همان طور که با ایمان و ولایت منافات ندارد) [۱۰۵].
سوم: اینکه تعداد کسانی که در دوران خلفا زنا کردهاند و حد و مجازات بر آنها اجرا شده چقدر بوده است؟ و چقدر از آنها شراب خورده و دزدی کردهاند؟ از سخن شما چنین بر میآید که زناکاران و دزدان و شرابخواران صدها نفر بودهاند!! و برای یک پژوهشگر محقق چنین روشی شایسته نیست! آیا شما میتوانید تعداد آنها را برای ما بگویید؟! تعداد این افراد از انگشتان دست بیشتر نیست.
چهارم: هرکسی که گناهی از او سر زده و سپس او توبه کرده است، خداوند توبه او را میپذیرد، و به خاطر ارتکاب گناه مورد طعنه قرار نمیگیرد، چون توبه همه گناهان گذشته را از بین میبرد. اما اگر توبه نکند، تردیدی نیست که عدالت او مخدوش است؛ اما اسلوب بزرگ نمایی کردن، اسلوب و شیوهای است که محققین آن را نمیپسندند.
۴۰- در (ص ۸) گفتهاید: (اجتهادی که مخالف با کتاب و سنت باشد چگونه توجیه میشود چنان که خالد بن ولید مالک بن نویره را کشت، و ابوالغادیه عمار را به قتل رساند)؟
در پاسخ میگوییم که:
اول: اینکه، پیامبرص خالد بن ولید را ستوده و او را سیف الله لقب داده است. بخاری از انس بن مالکس روایت میکند که او واقعۀ موته را چنین روایت مینمود که: (قبل از آن که خبر کشته شدن جعفر و زید و ابن رواحه به مردم برسد پیامبر خبر شهادت آنان را به اطلاع مردم رساند و فرمود: پرچم را زید گرفت و کشته شد، و سپس ابن رواحه پرچم را به دست گرفت و کشته شد – وقتی پیامبر چنین میگفت از چشمانش اشک میریخت – تا آن که پرچم را شمشیری از شمشیرهای خدا به دست گرفت و خداوند آنها را پیروز گرداند) [۱۰۶].
خوشا به حال سیف الله، اسمی که راستگوترین انسان و آگاهترین مردم به احوال مردم و کسی که بیش از همه در فکر دین خداست آن را گذاشته است.
دوم: اینکه، شمشیر خدا خالد بن ولید بود که با مرتدین جنگید تا آن که آنها را به اسلام باز گرداند، و بعد از آن به سوی عراق رهسپار شد و در آن جا دستهها و لشکرهای اسلام را فرماندهی میکرد، و او بود که آن شهرها را فتح کرد و به قلمرو اسلام افزود، خداوند از او راضی و خوشنود باد. و هر انسانی که قلب و دلی پاک داشته باشد اگر سیره او را بخواند میبیند که او فرماندهی بزرگ بوده است که برای اسلام و مسلمین مفید بوده است. شما فرماندهی او و فتوحات بزرگ او را مورد مطالعه قرار دهید، خواهید دید که ما در برابر این رادمرد قهرمان بسیار ناچیز و کوچک هستیم؛ ما شرم و حیا میکنیم قصه ای را که شاید اتفاق افتاده باشد و ما گمان داریم که او در آن اشتباه کرده است را بروز دهیم، البته بر فرض صحیح بودن این داستان.
سوم: اینکه روایات تاریخی در بیان حقیقت متفاوت هستند، بنابراین نباید فقط از روایاتی استناد کرد که علیه او سخن میگویند و روایاتی که عمل او را توجیه میکنند را کنار گذاشت، روایاتی آمده است که عمل او را توجیه میکنند که برخی عبارتند از:
ابن کثیر میگوید: (و میگویند: خالد مالک بن نویره را فرا خواند و او را به خاطر پیروی از سجاح که ادعای نبوت کرده بود و به خاطر ندادن زکات سرزنش کرد و گفت: آیا نمیدانی که زکات با نماز همراه است؟ مالک گفت: یار و همراه شما – یعنی پیامبر خدا – چنین ادعا میکرد! آنگاه خالد گفت: آیا او یار و همراه ماست و یار و صاحب تو نیست؟! ای ضرار، گردن او را بزن. و آن وقت گردن او زده شد) [۱۰۷].
چهارم: خالد بن ولید فرماندهی بود که پیامبرص در دوران حیات خویش او را به عنوان امیر لشکر مقرر کرده بود و در دوران پیامبر ص از خالد اشتباهی سر زد و پیامبر ص از کار او بیزاری جست اما او را عزل نکرد، و این نشانگر آن است که فرمانده ممکن است گاهی مرتکب اشتباه شود، اما به خطا رفتن او باعث نمیشود که او عزل گردد اگر جهاد در راه خداوند متعال بدو نیاز داشت.
بخاری از عبدالله بن عمرل روایت میکند: (که پیامبر ص خالد را به سوی بنی جذیمه فرستاد، او آنها را به اسلام فرا خواند، آنها بلد نبودند که بگویند: ما مسلمان شدیم بلکه میگفتند: (صبأنا صبأنا) یعنی بیدین شدیم و از دین بازگشتیم. آن گاه خالد شروع به کشتن و اسیر کردن آنها نمود و به هر یک از ما اسیرش را داد و تا اینکه در یکی از روزها خالد دستور داد که هر یک از ما اسیرش را به قتل برساند، من گفتم: سوگند به خدا که من اسیرم را نمیکشم و هیچ یک از یاران من اسیرش را نمیکشد، تا اینکه نزد پیامبر ص آمدیم و قضیه را با او در میان گذاشتیم، پیامبر ص دستهایش را بلند کرد و گفت: بار خدایا، از آنچه خالد انجام داده بیزارم و به تو پناه میبرم. (تا دوبار چنین گفت) [۱۰۸].
خالد در اینجا گروهی را کشت که اسلام خود را با کلمۀ دیگری غیر از اسلام اعلام کرده بودند وقتی پیامبر ص با خبر شد کار خالد را نپسندید و از عمل او بیزاری جست، اما با وجود این او را معزول نکرد، بلکه بعد از آن هم خالد را به عنوان فرمانده مقرر میکرد [۱۰۹].
پس شما در مورد اینکه پیامبر او را مجازات نکرد و او را عزل ننمود چه میگویید، آیا از پیامبر ص هم انتقاد میکنید یا سکوت اختیار میکنید، یا اینکه بر این باور هستید که پیامبر ص خالد را مجازات نکرد چون خالد اجتهاد کرده و به خطا رفته بود؟!
سپس چه فرقی است بین آنانیکه بار اول کشته بود و آنانیکه بار دوم کشته بود؟ مگر اینکه کشته شدگان بار اول کافران و کشته شدگان بار دوم مرتدانی بودند که اعلان اسلام کردند.
از اینکه دلهای ما نسبت به سیف الاسلام، صاف و پاک است خدا را سپاس میگوییم، همان کسی که دولتها و قدرتهای کفر را درهم شکست و مردم آن جا را وارد اسلام کرد. و در مقابل دریای خوبیها و نیکیهای او خداوند خطای او را میآمرزد.
پنجم: اینکه، چنین خطای اجتهادی از اسامه بن زید بن حارثه که پیامبر ص او و پدرش اسامه را دوست میداشت سر زده است، و او فردی را بعد از آن که گفت: لا اله الا الله به قتل رساند. و پیامبر ص او را به خاطر این کارش سرزنش کرد، اما او را مجازات ننمود [۱۱۰].
نظر شما چیست؟ آیا شما به خاطر اینکه پیامبر ص اسامهس را مجازات نکرد اعتراض میکنید و میگویید: اجتهاد او با کتاب و سنت مخالف بوده است؟
شما همه این مواضع پیامبر ص را در نظر بگیرید و سپس موضع صدیقس را در نظر بگیرید و سپس با قلبی سالم دوباره بیندیشید.
ششم: چنین چیزی از علیس هم سر زده است، علی قاتلان شوهردو دختر پیامبر و خلیفۀ راشد عثمان بن عفان که مظلومانه کشته شده بود را مجازات نکرد، و حال آن که عثمان از مالک بن نویره از بزرگی زمین هم بزرگتر و برتر بوده است، اما ما به علی اعتراض نکرده و از او خرده نگرفتهایم چون معتقدیم که او همانند برادرش ابوبکر صدیقس اجتهاد کرده است. بار خدایا، دلهای ما را نسبت به دوستانت و یاران پیامبرت که دین تو را یاری کردند و همراه پیامبرت جهاد نمودند پاک و صاف بگردان.
هفتم: آیا این قضیه در دوران اصحاب اتفاق نیافتاده است، آنها اعتراضی نکردند به جز عمرس ، و دیگر صحابه از جمله علیس اعتراضی نکردند، آیا گمان میبرید که شما از نسل قرآن هستید و از کسانی که خداوند متعال آنان را برای یاری و همراهی پیامبر خویش انتخاب نمود، و از کسانی که آنها را بر انگیخت تا پرچم جهاد در راه خدا را بدست گیرند، و دین اسلام را همانگونه که بر پیامبر نازل شده بود به جهان و جهانیان برسانند والاتر و برتر هستید، و بر دین خدا بیش از آنان غیرت میورزید؟!
روایات تاریخی که کتابهای شیعه آکنده از آن هستند تا از اصحاب عیبجویی کنند و عقاید جدیدی ایجاد نمایند سبب توهین و متهم کردن بزرگان امت میباشد.
اما در مورد اینکه ابو الغاویه، - یا کسی دیگر - عمار را به قتل رسانده است، او در لشکر معاویه بود و عمار و دیگر کسانی از اصحاب از هردو لشکر: (لشکر علیس و لشکر معاویهس) کشته شدند و هرکسی که برای جنگیدن توجیهی داشته است، امید است که خداوند او را بیامرزد ما از دلهای آنان خبر نداریم، اما معتقدیم که آنها تأویل میکردند و نظرشان این بوده است که کار درست و موجهی انجام میدهند، و تردیدی نیست که حق با علیس بوده است، و حدیث «عمار را شورشیان خواهند کشت» دلیلی بر حقانیت علی است. از ابوسعید خدریس روایت است که میگوید: (از پیامبرص شنیدم که میگفت: «وای بر عمار! او را گروه شورشیان میکشند، او آنان را به بهشت فرا میخواند و آنها او را به جهنم فرا میخوانند» [۱۱۱].
و پیامبر ص گروه قاتل عمار را شورشی نامیده است و آنها را کافر قرار نداده است، آیا شما از پیامبر ص حساستر هستید و پیامبر را به خاطر آن که گروهی را که عمار را میکشد کافر ننامیده است تخطئه میکنید، و ابو الغاویه را کافر مینامید؟!
تجاوز یک گروه به گروهی دیگر آنان را از دایرۀ اسلام بیرون نمیکند چنان که خداوند متعال میفرماید: ﴿وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي﴾ [الحجرات: ۹].
«هر گاه دو گروه از مؤمنان با هم به جنگ پرداختند در میان آنان صلح برقرار سازید اگر یکی از آنان در حق دیگری ستم کند و تعدی ورزد با آن دستهای که ستم میکند و تعدی میورزد بجنگید».
سپس میفرماید: ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ١٠﴾ [الحجرات: ۱۰]. «مؤمنان برادران همدیگرند پس میان برادران خود صلح و صفا برقرار کنید و از خدا بترسید تا به شما رحم شود».
میبینیم که خداوند مؤمنانی را که با یکدیگر میجنگند با اینکه یک گروه را به تعدی و ستم وصف نموده برادر مینامد و آنها را برادران ایمانی خوانده است ولی فرموده که با کسی که تعدی میورزد بجنگید.
و کسی که مؤمنی را از روی عمد به قتل برساند به جهنم تهدید شده است در صورتی که او در این مورد شبههای نداشته باشد. و کسانی که با علیس جنگیدند چنین اظهار میداشتند که خواستار گرفتن خون خلیفۀ راشد عثمانس هستند که مظلومانه به شهادت رسیده بود، پس اگر درون آنها همانند ظاهر آنها بوده است آنها کار خود را موجه میدانستهاند، و ما فقط از روی ظاهر میتوانیم حکم کنیم و امور درونی را خداوند میداند.
کیاطبری میگوید: (جنگهایی که بین آنها رخ داد اموری بود که منشأ آن اجتهاد بود) [۱۱۲].
شوکانی در آن جا که از جنگهای اصحاب با یکدیگر سخن میگوید، آن دسته از معتزله و شیعه را که میگویند: اصحاب همه عادل هستند به جز کسانی که با علی جنگیدهاند رد مینماید و میگوید: (شبهاتی که اصحاب با تمسک به آن اقدام به جنگ نمودند نشانگر آن است که آنها از روی بیاعتنایی به خدا و دین او به این کار اقدام ننمودند. و جایگاه صحبت و همراهی پیامبر جایگاه بزرگی است پس هرکسی که به برخی از اصحاب توهین میکند در گردابی افتاده که از آن جان سالم به در نخواهد برد) [۱۱۳].
۴۱- شما در (ص ۸) گفتهاید: (آیا مخالفت اصحاب را با احکام قطعی میتوان تحت نام اجتهاد توجیه کرد و گفت که آنها در ارتکاب هر کار حرام و ترک هر امر واجبی مجاز هستند).
در پاسخ میگویم:
اول: اینکه، این سخن شما عجیب و شگفتآور است که میگوید: (آنها در ارتکاب هر کار حرام و ترک هر واجب...)! از این تعمیم به این شیوهای که شما بیان میدارید چنین بر میآید که آنها گروهی فاسق بودهاند که دین را از زیر پا گذاشته و مرتکب امور حرام و ناجایز شدهاند، و ما در صدد توجیه کارهای آنها هستیم.
به راستی که چنین اندیشهای نتیجۀ روایات باطل و پوچی است که شیعه در پرتو آن تربیت شدهاند، و اگر خداوند دلهای آنان را برای پذیرفتن حق نگشاید تردیدی نیست که در خطر بزرگی قرار دارند.
دوم: اینکه، اصحابش کسانی اند که خداوند در دهها آیه آنان را ستوده است، و خداوند آنها را برای همراهی و صحبت پیامبرشص برگزیده است، و آنها بودند که دین را یاری کردند و آن را به ما رساندند، و هر خیری که امت از آن بهرهمند است امت در آن مدیون تلاشهای آنان است، و اگر کارهایی از آنان براساس اجتهاد سر زده است ان شاء الله خداوند آنها را میآمرزد.
پیامبر ص در تفسیر آخرین آیه سوره بقره که خداوند به مؤمنین آموزش میدهد که بگویند: ﴿رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا﴾ [البقرة: ۲۸۶]. «پروردگارا، اگر فراموش کرده و یا اشتباه کردهایم ما را مواخذه نکن». (پیامبر) میفرماید: خداوند میفرماید: (چنین کردهام) [۱۱۴]. یعنی: خداوند از خطاهای آنان در گذر نموده و آنها را مواخذه نمیکند.
و علت تصورات اشتباهی که در مورد آنها میشود روایاتی است که در طی قرنها انباشته شدهاند و برترین و بهترین نسل بشریت را به صورتی بد و کافر و فاسق ارائه میدهند، حال شیعیان آمادگی این را داشته باشند که در روز قیامت جوابگوی آنها باشند.
اما ما میگوییم: خداوند از اصحاب راضی باد، و آنان را میستاییم همان طور که پروردگارشان آنها را ستوده است، و از خدا میخواهیم که به آنها به خاطر پاسداری از دین و یاری کردن پیامبر ص پاداش بدهد، و از خداوند میخواهیم که خطاهای آنان را بیامرزد، چنان که خداوند متعال میفرماید: ﴿وَالَّذِينَ جَاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلًّا لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّكَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ١٠﴾ [الحشر: ۱۰].
«کسانی که پس از مهاجرین و انصار به دنیا میآیند میگویند: پروردگارا! ما را و برادران ما را که در ایمان آوردن بر ما پیشی گرفتهاند بیامرز و کینهای نسبت به مؤمنان در دلهایمان جای مده، پروردگارا! تو دارای رأفت و رحمت فراوانی هستی».
سوم: اینکه، مواردی که اصحاب با احکام قطعی مخالفت کردهاند کدام هستند؟!
اگر این احکام قطعی در قرآن آمدهاند چه هستند؟! و آیا معنی و مفهوم آن قطعی میباشد؟! و چه کسی به قطعی بودن معنی آن حکم کرده است؟! و اگر این احکام قطعی در سنت آمدهاند کدام هستند؟! و چه کسی به قطعی بودن آن حکم کرده است؟!
چهارم: دهها آیه در کتاب خداوند عزوجل آمده است که به صورت کلی و به صورت ویژه اصحاب را میستاید و شما با تأویلات مختلفی آن را از معنای آن دور میکنید، به چه دلیل تأویل و توجیه برای شما مباح و جایز است و برای دیگران حرام و ممنوع؟!
پنجم: اگر این احکام در سنت و حدیث آمدهاند اصحاب سنت را روایت کردهاند، آیا آنها چیزی را روایت میکنند و سپس با آن مخالفت میورزند؟
آیا میتوان گفت شما به احادیث صحیحی که در کتابهای حدیث اهل سنت آمده باور دارید؟ خیر، شما باور ندارید چون از میان احادیث اهل سنت به صورت گزینشی فقط احادیثی را مورد توجه قرار میدهید که با مذهب تان موافق باشد هر چند این احادیث ضعیف باشند و احادیث صحیح را رد میکنید!!
۴۲- شما در (ص ۸) گفتهاید: (حتی در شورش علیه امام زمانشان و کشتن افراد زیادی و ریختن خونهای فراوانی).
پیشتر بیان شد که آنها به قصد شورش بیرون نیامده بودند و بلکه آنها برای گرفتن انتقام خون خلیفه بیرون آمدند، ابن کثیر آورده است که: (ابودرداء و ابو امامه نزد معاویه آمدند و به او گفتند: برای چه با این مرد میجنگی؟ سوگند به خدا که او از تو و از پدرت جلوتر مسلمان شده است، و از تو به پیامبر ص نزدیکتر است و از تو به این امر سزاوارتر است؟ او گفت: به خاطر گرفتن خون عثمان با او میجنگم او به قاتلان عثمان پناه داده است، پیش او بروید و به او بگویید: قاتلان عثمان را به ما بدهد تا آنها را قصاص کنیم، آن وقت من اولین نفر از اهل شام خواهم بود که با او بیعت میکنم. ابو درداء و ابو امامه نزد علی رفتند و سخنان معاویه را به او رساندند، علی گفت: قاتلان اینها هستند که میبینید، آن وقت افراد، زیادی بیرون آمدند و گفتند: همۀ ما قاتلان عثمان هستیم و هرکس قدرت دارد به ما تیر اندازی کند. آنگاه ابو درداء و ابو امامه برگشتند و در جنگ شرکت نکردند) [۱۱۵].
ظاهر آنها این بوده است، و اما آنچه در درون داشتهاند آن را خدا میداند.
پس آیا این شورش بوده است یا جنگی بوده که براساس شبهه در گرفته است؟!
۴۳- شما در (ص ۸) گفتهاید: (آیا این اجتهاد فقط مختص بعضی از اصحاب است یا اینکه همۀ آنها را شامل میشود و کسانی که بعد از آنها میآیند نیز با تأسی از آنها میتوانند چنین اجتهادی بکنند زیرا پیامبرص فرموده است: (اصحاب من چون ستارگان هستند به هر کدام اقتدا کنید هدایت میشوید)؟
در پاسخ میگویم:
اول: اینکه، آنچه شما گفتهاید طعنه و تمسخر است نه پرسش، و این نتیجۀ روایاتی است که چنین مفاهیمی را در مورد اولین نسل و پایۀ امت اسلامی شکل داده است.
دوم: اینکه اشتباه کردن از صفات بشر است، و قرآن کریم و سنت نبوی به این صفت اشاره کردهاند.
و قبلاً بیان شد که خداوند متعال به ما میآموزد که از او بخواهیم که ما را به خاطر خطا و اشتباه مان مواخذه نکند: ﴿رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا﴾ [البقرة: ۲۸۶]. و پیامبر ص خبر داد که خداوند میفرماید: (چنین کردم) [۱۱۶]. خداوند به ما آموخته است که هر وقت مرتکب اشتباه شدیم دست دعا به سوی او دراز کنیم و معذرت بخواهیم و او عذرخواهی ما را میپذیرد. آیا شیعه میخواهد صفت خطا کردن انسان را از بین ببرد؟! چه کسی گفته است اگر کسی اشتباه کرد باید از او در اشتباهش پیروی شود؟!
سوم: بر خلاف عادت، مرجع حدیث «أصحابی کالنجوم» را بیان نکردهاید. و از آن جا که شما محدث هستید!! فکر نمیکنم از دروغ بودن این حدیث بیاطلاع باشید.
این حدیث را ابن عبدالبر [۱۱۷] و ابن حزم [۱۱۸] از طریق سلام بن سلیم – یا ابن سلیمان – روایت کردهاند، ابن حزم میگوید: (این روایت ساقط و بیارزش است.... و سلام بن سلیمان احادیث دروغینی را روایت میکند، و بدون تردید این حدیث هم از همان احادیث دروغین اوست)، و ابن خراش در مورد سلام میگوید: (دروغگوست). آیا درست است که شما به چنین حدیثی استناد کنید بدون آن که منبع خود را بگویید و حال آن که شما محدث هستید؟!
۴۴- شما گفتهاید: (سوم: آیات قرآنی که در مورد بیمار دلانی آمده که روحیه و حالتی چون منافقان دارند و پیرو آنها هستند. خداوند متعال در مورد اینها میفرماید: ﴿وَإِذْ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ إِلَّا غُرُورًا١٢﴾ [الأحزاب:۱۲].
«و آنگاه که منافقان و آنان که در دلهایشان بیماری (نفاق) بود میگفتند: خدا و پیغمبرش جز وعدههای دروغین به ما ندادهاند».
پس چگونه کسانی که میگویند خدا و پیامبرش خلاف وعده کردهاند به تقوی و عدالت توصیف میشوند؟
چهارم: آیاتی که در مورد کسانی آمدهاند که فتنهانگیزی و تردید افکنی میکردند و جاسوس دشمن بودند: ﴿إِنَّمَا يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ٤٥﴾ [التوبة: ۴۵].
«تنها کسانی از تو اجازه میخواهند که (در جهاد شرکت نکنند که مدعیان دروغین اند و) به خدا و روز جزا ایمان ندارند و دلهایشان دچار شک و تردید است و در حیرت و سرگردانی خود به سر میبرند».
پنجم: آیاتی که در مورد کسانی نازل شدهاند که خدا و پیامبرص را ناراحت میکند و به خاطر این کار مستحق عذاب دردناکی هستند: ﴿وَمِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَيَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَيُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ وَرَحْمَةٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَالَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ٦١﴾ [التوبة: ۶۱].
«در میان منافقان کسانی هستند که پیغمبر را میآزارند و میگویند او سراپا گوش است».
آیا عقل سلیم به عادل و درستکار بودن کسی حکم میکند که خداوند به او عذاب دردناکی را وعده داده و او را نفرین کرده است: ﴿إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا مُهِينًا٥٧﴾ [الأحزاب: ۵۷].
«کسانی که خدا و پیغمبرش را آزار میرسانند خداوند آنان را در دنیا و آخرت نفرین میکند و عذاب خوارکنندهای برای ایشان تهیه میبیند».
ششم: شما این آیه را ذکر کردهاید: ﴿وَطَائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ يَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِيَّةِ﴾ [آل عمران: ۱۵۴]. «و گروهی دیگر تنها در بند خود بودند و درباره خدا پندارهای نادرستی چون پندارای زمان جاهلیت داشتند».
سپس گفتهاید: (آیا میتوان کسانی که در مورد خدا شک و تردید دارند را عادل و ثقه شمرد)؟!
پاسخ:
اول: اینکه، این آیات در مورد دستههایی از منافقان هستند، و این آیات در مورد مؤمنان مهاجر و انصار نازل نشدهاند، و کتابهای سیره اسامی اصحاب مؤمن را ذکر کردهاند و در برخی از روایات و احادیث اسامی منافقان ذکر شدهاند، و هیچکس از اصحاب مؤمن، منافق نامیده نشده است.
دوم: ما نمیدانیم که چه کسانی این منافقان را به تقوا و عدالت متصف کردهاند؟! و همچنین شما برای ما بیان نکردهاید که اهل سنت کدام یک از این منافقان را عادل و متقی نامیده است؟!
سوم: اینکه ما فقط بوسیله احادیث صحیح نه ضعیف و دروغین به ایمان بزرگان مهاجرین و انصار و برادران مؤمن آنها پی بردهایم بنابراین ما از طریق خود اصحاب به مؤمن بودن ابوبکر و عمر و عثمان و علی و برادران شان آگاه شدهایم، پس اگر مؤمن بودن آنها ثابت است ما توانستهایم بین مؤمنان و منافقان فرق بگذاریم و اگر ایمان آنها ثابت نباشد ما نمیتوانیم ایمان آنها را اثبات کنیم.
چهارم: اگر از شیعه خواسته شود که اصحاب مؤمن را از منافقانی که با آنها زندگی میکردهاند جدا کنند، نمیتوانند. به خاطر این آنها پاکان و برگزیدگان را با افراد ناپاک اشتباه گرفتهاند در حالی که این بر هیچ جویندۀ حقی پنهان نمیماند.
اما اهل سنت بزرگان مؤمنان از مهاجرین و انصار و اهل بدر و اهل بیعت رضوان را با توجه به ذکر نامهایشان در کتابهای سیرت میشناسند مگر اینکه دلیل و برهانی قاطع خلاف آن را ثابت کند.
پنجم: همه آیاتی که شما ذکر کردهاید مفسرین برای هر یک از آن اسباب نزولی بیان کردهاند که سبب نزول آن منافقان بودهاند، و هیچکسی نگفته است که این آیات در مورد مؤمنان نازل شدهاند، و اگر شما به گفتههای منافقان مراجعه کنید خواهید دید که این گفتهها و کارها به هیچکس از اصحاب نسبت داده نشدهاند، و هیچ مفسری در این تردیدی ندارد.
اینک نمونهای در این مورد بیان میداریم: بیهقی از ابو طلحه روایت میکند که گفت: (خواب ما را در احد فرا گرفت و شمشیرم از دستم میافتاد و من آن را بر میداشتم و باز میافتاد و من آن را بر میداشتم و باز میافتاد و من آن را میگرفتم. و گروه دیگر – یعنی منافقان – فقط به فکر خودشان بودند، خیلی ترسو و بزدل بودند: ﴿يَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِيَّةِ﴾ [آل عمران: ۱۵۴]. «و دربارۀ خدا پندارهای نادرستی چون پندارهای زمان جاهلیت داشتند». و در مورد خداوند شک و تردید داشتند [۱۱۹]. این روایت را ابن کثیر آورده است، چرا شما آن را ذکر نکردهاید و چرا آن را به خاطر نمیآورید و حال آن که ابن کثیر را به عنوان منبع بیان کردهاید؟! همچنین ابن کثیر حدیثی از زبیر بن عوام آورده که زبیر میگوید: (وقتی همراه پیامبر ص بودیم و به شدت ترس ما را فرا گرفته بود خداوند خوابی برای ما آورد، و هیچکسی از ما نبود مگر آن که چانهاش روی سینهاش بود، گویا دارم سخن معتب بن قشیر را میشنوم که میگفت: اگر ما اختیاری داشتیم سوگند به خدا که هرگز در اینجا کشته نمیشدیم. من سخن او را به خاطر سپردم، و خداوند در این مورد آیه نازل کرد: ﴿يَقُولُونَ لَوْ كَانَ لَنَا مِنَ الْأَمْرِ شَيْءٌ مَا قُتِلْنَا هَاهُنَا﴾ [آل عمران: ۱۵۴]. «اگر ما اختیاری داشتیم در اینجا کشته نمیشدیم» [۱۲۰].
ششم: آیا شما میتوانید یک نص بیاورید که منظور از این آیات، مهاجرین و انصاری هستند که به پیامبر ص ایمان آورده بودند؟!
۴۵- سپس بحث را با این سخنان به پایان رساندهاید: (خلاصۀ آنچه در این آیات ملاحظه میشود، این است که برخی از اصحاب عادل و ثقه بودهاند و شک و تردیدی در مورد آنها نیست و برخی دیگر عادل نبودهاند).
پاسخ:
اول: اینکه، شما همواره بر این اصرار میکنید که همه کسانی که در مدینه بودهاند خواه مؤمن و خواه منافق، را اصحاب بنامید. در حقیقت چنین چیزی خیانت به پیامبر است چون شما منافقان را اصحاب او قرار میدهید که منسوب به او باشند، و پیامبر با آنها شناخته شود، چون هرکس با یاران و اصحاب خود سنجیده میشود و هرکس که اصحاب و یاران او خوب باشند او فرد خوبی به شمار میرود و اگر چنین نباشند او نیز خوب شمرده نمیشود. و شیعه اثنا عشری از نسبت دادن منافقان به پیامبر ص ترسی ندارند و این نهایت توهین به پیامبر ص است.
دوم: اینکه هیچکس از علمای امت، و هیچکس از افراد بیسواد ادعا نکرده است که منافقان اصحاب پیامبر ص هستند، و اگر این حرف را پیش برخی از مردمان عامی بگویید شاید از عقاب شان جان سالم بدر نبرید چه رسد پیش دانشمندان و بزرگان امت، پیشتر گذشت که دو صحابی بزرگوار ابوطلحه و زیبر گفتند که این سخن گفتۀ منافقان بوده است.
سوم: اینکه گفتهاید که (برخی از اصحاب عادل و برخی عادل نیستند) آیا میتوانید افراد عادل از صحابه و آن کسانی را که عادل نبودهاند نام ببرید؟ و آیا از دیدگاه شما به جز همان چهار نفر کس دیگری از اصحاب عادل است؟! دینی که خداوند آن را به عنوان آخرین دین فرستاده است و قرآن را برای آن نازل فرموده است در زمان نزول فقط برای چهار نفر سودمند واقع شده است؟! واقعاً این مسخرهای است که عقلا از به زبان آوردن آن شرم میکنند!!
اصحاب پیامبر ص منافق یا فاسق و مرتکب حرام هستند!!
همسران او کافر یا فاسقاند!!
همه اهل بیت او به جز علی و بعضی از فرزندانش کافر و فاسق هستند!!
قرآن تحریف شده و ناقص است!!
این چه دینی است؟! خداوند خواسته با آن بشریت را هدایت نماید اما از همان لحظۀ اول این دین ناکام شکست خورده است؟! خدا را سپاس میگوییم که ما را از چنین باورها و عقایدی نجات داده است.
۴۶- شما گفتهاید: (مقام اصحاب از مقام همسران پیامبر بالاتر نبوده و آنها از زنان پیامبر امتیاز بیشتری نداشتهاند).
میگویم: سبحان الله! بعد از آن که در مورد عدالت اصحاب شبهه افکنی نمودید، اینک میخواهید در مورد پاکی و ایمان همسران پیامبر ص تردید ایجاد کنید، چقدر گستاخ هستید! نتیجهگیری که اهل تشیع از این عیب جوییها میکنند چه میتواند باشد جز اینکه به شخص پیامبر ص طعنه بزنند که ایشان ص به گفتۀ شیعه وصی خودش را یاری نکرده است.
۴۷- شما گفتهاید: (نایل شدن به صحبت پیامبر از نایل شدن به همسری او افتخار بالاتری نیست و تأثیر بیشتر از آن هم نمیتواند داشته باشد، و خداوند در مورد همسران پیامبر میفرماید: ﴿يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفَاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَيْنِ وَكَانَ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرًا٣٠﴾ [الأحزاب: ۳۰]. «ای همسران پیامبر، هر کدام از شما مرتکب گناه آشکاری شود کیفر او دو برابر (دیگران) خواهد بود و این برای خدا آسان است».
پاسخ:
اول: اینکه، وقتی اسم پیامبر ص برده میشود باید ادب رعایت شود و بر ایشان درود فرستاده شود، و جایگاه آن حضرت ص گرامی داشته شود.
دوم: اینکه ادعای شما که افتخار همراهی و صحبت پیامبر ص و همسری ایشان ارزشی ندارد ادعای خطرناکی است که باید از خداوند به خاطر آن طلب آمرزش کنید. چون همراهی پیامبر ص شرافت و افتخاری است که جایگاه همراه را بالا میبرد و با همراهی و صحبت هیچ انسانی برابر نیست. بنابراین، همراهان و یاران برگزیدگان از خیر و برکت آنان بهرهمند میشوند، و همراهان و یاران افراد شرور و بد به فساد و شر آنها آلوده میگردند. و خداوند بعضی مکانها را فضیلت داده است که هرکس در آن جاها عبادت نماید از برکات آن اماکن بهرهمند میشود، و بعضی وقتها را فضیلت داده است که پاداش اعمال در آن اوقات چند برابر میشود. پس مدینه با حضور پیامبرمانص مشرف گردیده است، و مؤمنان به خاطر کسی که درآن جا زندگی کرده و آن جا به خاک سپرده شده است مدینه را گرامی میدارند. و مکه هم به خاطر بودن خانۀ خدا در آن مشرف است. و نماز در مسجد الحرام در مکه مکرمه، و مسجد نبوی در مدینۀ منوره چندین برابر دیگر اماکن پاداش دارد.
خداوند متعال در مورد کتابش میفرماید: ﴿وَهَذَا كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ مُبَارَكٌ﴾ [الأنعام:۹۲]. «این کتاب خجسته و با برکتی است که ما نازل فرمودهایم».
و خداوند متعال میفرماید: ﴿إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكًا وَهُدًى لِلْعَالَمِينَ٩٦﴾ [آل عمران: ۹۶].
«نخستین خانهای که برای مردم بنیانگذاری شده است خانهای است که در مکه قرار دارد پر برکت و نعمت است و مایه هدایت جهانیان است».
و خداوند متعال میفرماید: ﴿سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ﴾ [الإسراء: ۱].
«تسبیح و تقدیس خدائی را سزاست که بنده خود (محمد) را در شبی از مسجد الحرام به مسجد الاقصی برد. آن جا که دور و بر آن را پر برکت ساختهایم».
و عیسی÷ در مورد خودش میگوید: ﴿وَجَعَلَنِي مُبَارَكًا أَيْنَ مَا كُنْتُ﴾ [مريم: ۳۱]. «و مرا در هر کجا که باشم با برکت قرار داده است».
و خداوند در مورد شب نازل کردن قرآن میگوید: ﴿إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةٍ مُبَارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنْذِرِينَ٣﴾ [الدخان: ۳]. «آن را در شبی با برکت نازل فرمودهایم».
و پیامبر مان محمد بن عبد الله -صلوات الله وسلامه علیه- انسان با برکتی است، و اصحاب از آب وضوء و موی و لباسهای ایشان تبرک میجستند. و هرگاه آن حضرتص دستش را در آب یا غذا میگذاشت در آن برکت میآمد و زیاد میشد، پس وقتی آب و غذا به خاطر لمس و تماس آن حضرت ص با برکت میشد، آیا کسی که با او همراه است با برکت نمیشود و کسی که همسر اوست و با جسد شریف آن حضرت تماس دارد با برکت نمیشود؟!
آیا اگر شما پیش خمینی بایستید و به او بگویید کسی که با تو همراه است و کسی که با شیطان همراه است برابر و یکسانند، یا به او بگویید که هرکسی که با تو همراه و دوست است با کسی که با فرعون همراه و دوست است یکسان و برابر میباشد، چه پاسخی به شما داده خواهد شد؟
چرا یک شیعه از اینکه خمینی از دختر کوچک او بهره میگیرد خوشحال میشود؟! آیا به خاطر این نیست که آن شیعه معتقد است که خمینی با برکت است؟! به داستانی که سید حسین موسوی حکایت میکند و خودش شاهد آن بوده است گوش فرا دهید: او میگوید که وقتی خمینی در عراق بود به یکی از شهرهای عراق دعوت شد و از موسوی خواست که با او همراه باشد، سفر انجام شد و در راه بازگشت آنها خواستند که استراحت نمایند تا خستگی سفر را برطرف کنند، خمینی فرمان داد که به منطقه عطیفیه بروند چون آن جا فردی ایرانی الاصل بود که اسمش (سید صاحب) بود و او و امام دوستی و آشنایی زیادی با همدیگر داشتند، موسوی میگوید: (سید صاحب از آمدن ما خوشحال شد... و سید صاحب خواست که آن شب را پیش او بگذرانیم، امام موافقت کرد... و هنگامی که وقت خواب فرا رسید... چشم خمینی به دختر بچهای افتاد که چهار سال یا پنج سال داشت اما خیلی زیبا و قشنگ بود، امام از پدرش خواست که دختر بچه را بیاورد تا امام او را صیغه کند، پدرش با خوشحالی زیادی موافقت کرد و خمینی در حالی شب را سپری کرد که دختر بچه در آغوش او بود و ما گریه و فریاد دختر را میشنیدیم) [۱۲۱].
به نظر شما چرا پدر از تماس جسد خمینی با دختر بچهاش و از اینکه خمینی دختر بچه او را صیغه میکند خوشحال میشود، بله، چون او معتقد است که نزدیک شدن به امام شرافت است گرچه با همین صورت زشت انجام بگیرد؟!
بار خدایا، از اینکه همراهی پیامبرتص را ناچیز بشماریم و بگوییم: فایدهای ندارد به درگاهت استغفار مینماییم.
صحبت و همراهی پیامبر ص شرافت و مقامی است که هرکسی که به آن دست یازد مقامش بالا میرود، و ما هر مؤمنی را که همراه و یار پیامبر ص بوده است بزرگ میداریم، و به او به خاطر این صحبت که اساس اسلام و پایه خیر برای آنها و بشریت بوده است غبطه میخوریم. شوکانی میگوید: (و مقام صحبت امر بزرگی است) و برکت همراهی پیامبر ص در آثار خجستهای که زمین را منور کرد تجلی یافته است.
سوم: ازدواج با پیامبر ص شرف و مقامی والاست، و هر زنی که پیامبرص با او ازدواج نمود جایگاه و شرافت او بالا رفته است، و از جایگاهی برخوردار است که دیگران آن جایگاه را ندارند.
خداوند متعال میفرماید: ﴿يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفَاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَيْنِ وَكَانَ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرًا٣٠ وَمَنْ يَقْنُتْ مِنْكُنَّ لِلَّهِ وَرَسُولِهِ وَتَعْمَلْ صَالِحًا نُؤْتِهَا أَجْرَهَا مَرَّتَيْنِ وَأَعْتَدْنَا لَهَا رِزْقًا كَرِيمًا٣١ يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّسَاءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ﴾ [الأحزاب: ۳۰-۳۲].
«ای همسران پیغمبر، هر کدام از شما مرتکب گناه آشکار میشود کیفر او دو برابر (دیگران) خواهد بود، و این برای خدا آسان است و هرکس از شما در برابر خدا و پیغمبرش خضوع و اطاعت کند و کار شایسته انجام دهد، پاداش او را دو چندان خواهیم داد، و برای او (در قیامت) رزق و نعمت ارزشمندی فراهم ساختهایم. و همسران پیغمبر! شما (در فضل و شرف) مثل هیچ یک از زنان نیستید اگر میخواهید پرهیزگار باشید».
تا این که میفرمایند: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا٣٣﴾ [الأحزاب: ۳۳].
«خداوند قطعاً میخواهد پلیدی را از شما اهل بیت دور کند و شما را کاملاً پاک سازد».
میبینید که خداوند چگونه بیان کرده است که آنها مثل هیچ یک از زنان عادی نیستند اگر پرهیزگار باشند، و به آنها وعده داده که پاداش آنها چند برابر خواهد بود و نیز وعده داده که عذاب آنها هم چند برابر است. آیا آنها مانند دیگر زنها زن نیستند و مانند دیگران انسان نیستند؟! پس منظور خدا از اینکه میفرماید: شما مثل دیگر زنان نیستید چیست؟ آیا سبب آن، مشرف شدن آنها به خاطر ازدواج با پیامبرص نیست؟!
و آیا خداوند بیان نکرده که میخواهد با این قوانین پلیدی را از آنها دور نماید و آنان را کاملاً پاک سازد؟ ما معتقدیم که این امر در آنها تحقق یافته است.
چهارم: تشبیه کردن اصحابش به وضعیت زن نوح و زن لوط تشبیه نادرستی است، و علت آن باور غلطی است که در اذهان شیعه جای گرفته که اصحاب را به کفر و خیانت متهم میکنند. این دو زن وقتی به همسرانشان خیانت کردند به کفرشان حکم شده است. عجیب تشبیهی است، آیا اصحاب کفر ورزیدند یا خیانت کردند؟! اگر اصحاب کفر ورزیده یا خیانت کردهاند، پس چه کسی مؤمن و امین خواهد بود؟!
پنجم: کفر انسان را از استفاده بردن از پیامبران محروم میکند، اما اگر اسلام با گناهی آلوده شود فرد از استفاده بردن محروم نمیشود، بلکه مسلمان فاسق و گناهکار از برکت تبعیت از پیامبر ص بهرهمند میشود. ابو هریره از پیامبر ص پرسید که چه کسی با به دست آوردن شفاعت آن حضرت خوشبخت میشود؟ آن حضرت ص فرمود: (خوشبختترین مردم به سبب شفاعت من در روز قیامت کسی است که خالصانه و از صمیم دل بگوید: لا اله الا الله) [۱۲۲]، اما خوارج و معتزله و شیعه امامیه از این شفاعت محروم هستند چون آنها این را قبول ندارند.
در روز قیامت پیامبر ص برای موحدان و یکتاپرستان امت خود شفاعت میکند و آنها را از جهنم بیرون میآورد، و قبل از آن، برای همه اهل محشر شفاعت میکند، و اینگونه حتی کفار از برکات آن حضرت ص بهرهمند میشوند و این است معنی گفتۀ الهی که میفرماید: ﴿عَسَى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامًا مَحْمُودًا٧٩﴾ [الإسراء: ۷۹].
«باشد که خداوند تو را به مقام ستودهای برساند».
ششم: کتابهای شما همه کسانی را که منتسب به ائمه هستند بخشیده شده قرار میدهند گرچه چنین کسانی مرتکب نافرمانی خداأ شده باشند! و کسانی را که ائمه را دوست نداشته باشند جهنمی قرار میدهند گرچه خداأ را عبادت کرده باشند، آیا ائمه از رسول خدا ص افضل و برترند؟!
کلینی از پیامبر ص روایت میکند که گفت: (... اگر مردی از امت تا جهان باشد زنده بماند و خدا را عبادت کند و سپس در حالی به لقای خداوند برود که نسبت به اهل بیت من و شیعیان من دشمنی داشته باشد، منافق خواهد بود) [۱۲۳].
کلینی از امام کاظم روایت میکند که گفت: (بازگشت این خلق به سوی ما و حساب آنها با ماست! اگر نافرمانی خدا را کرده باشند خداوند را ناچار میکنیم که آنها را به خاطر آن گناه مواخذه نکند!! و خداوند خواستۀ ما را میپذیرد، و اگر با مردم مشکلی داشته باشند از مردم میخواهیم که آنها را ببخشند و مردم قبول میکنند!! و عوض آنها را خدا به آنها میدهد!!) [۱۲۴].
رحمت خدا بر اهل بیت باد چقدر این دروغگویان به آنها تهمت زده و دروغ به آنها نسبت دادهاند!!!!
هفتم: ما شیعیان را میبینیم که برای دست کشیدن به آهنی که بر درب حجرۀ آن حضرت ص قرار دارد بسیار میکوشند تا از آن تبرک جویند و حال آن که این آهن با جسم پیامبر ص تماسی نداشته است، و آنها فقط به خاطر این به آن تبرک میجویند که به جسد پاک آن حضرت ص نزدیک است، چطور این آهن به خاطر نزدیک بودن به جسد پاک آن حضرت ص با برکت است و جسمی که با آن حضرت تماس داشته است مبارک نیست؟!
هشتم: ما شیعیان را میبینیم که برای دست کشیدن به قبور کسانی که آنها را ائمه مینامند از یکدیگر پیشی میگیرند و به آن قبرها تبرک میجویند و ادعا میکنند که این قبرها بیماریها را دور میسازد، آنها چرا چنین میکنند!!! آری، آنها معتقدند که صاحب قبر با برکت است و آنچه پیرامون اوست نیز به برکت او با برکت است!
پس وقتی که خاک قبر امام با برکت است و برکت امام به خاطر این است که او از فرزندان پیامبر ص است، آیا جسمی که با آن حضرت ص تماس داشته است از خاکی که اصلاً با جسد امام تماسی نداشته اولی نیست.
نهم: اگر فردی بگوید: ای پیامبر خدا، لباس شما پلید و آلوده است و مردم را از تبرک جستن به آن بر حذر دارد، مسلمانان با آن فرد چه خواهند کرد؟!
تردیدی نیست که باور نادرست در مورد همسر پیامبرص که آن حضرت او را به عنوان همسر پذیرفته و تا دم مرگ با او زندگی کرده است و پذیرفته که آن زن از امهات المؤمنین باشد، بسی خطرناکتر از سخن کسی است که لباس پیامبر را پلید بداند، لباسی که از بین رفته و به دین امت کاری ندارد.
۴۸- شما گفتهاید: (بیا تا آنچه بزرگان علمای اهل سنت در تفسیر این آیۀ شریفه گفتهاند را با هم بخوانیم، ابن جوزی میگوید: فرموده الهی که: ﴿فَلَمْ يُغْنِيَا عَنْهُمَا مِنَ اللَّهِ شَيْئًا﴾ [التحريم: ۱۰].
«و آن دو نتوانستند در پیشگاه الهی کمترین کاری برای ایشان بکنند».
یعنی نتوانستند عذاب خدا را از آنها دور نمایند، این آیه طمع کسانی را که مرتکب گناه میشوند و به صلاح و درستکاری دیگران امید دارند قطع مینماید، سپس خبر میدهد که گناه یک شخص دیگر برای کسی که فرمانبردار است زیانی ندارد و میفرماید: ﴿وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ﴾ [التحريم: ۱۱]. «و خداوند برای مؤمنان، زن فرعون (یعنی آسیه بنت مزاحمب) را مثل زده است».
و یحیی بن سلام میگوید: خداوند مَثَل اول را برای عایشه و حفصه زده است و به آنها هشدار میدهد، سپس این مثل را برای آنها میزند و آنها را به تمسک به طاعت تشویق میکند، و آسیه به موسی ایمان آورده بود). [زاد المسیر، ابن الجوزی (۸/۵۶)].
سپس شما سخن طبری را ذکر کردهاید که همان مفهوم کلام ابن جوزی را تأکید میکند.
پاسخ:
اول: اینکه، قرآن کریم مثلها را برای تربیت میزند و خداوند عزوجل در این جا میفرماید: ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ كَفَرُوا﴾ [التحريم: ۱۰]. «خداوند برای کافران مثل زده است».
و بعد از آن میفرماید: ﴿وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا﴾ [التحريم: ۱۱]. «و برای مؤمنان مثل زده است».
پس این دو مثال برای مردان و زنان کافر و مردان و زنان مؤمن میباشند که خداوند از نافرمانی و گناه بر حذر میدارد و به طاعت و فرمانبرداری تشویق مینماید، و در این مثل چیزی نیامده که عایشه و حفصهب را به کفر یا به ارتکاب گناه متصف کرده باشد و بلکه فقط خداوند عزوجل بر حذر میدارد و تشویق میکند، و این اسلوب و شیوۀ تربیتی قرآن است.
دوم: خداوند عزوجل دو مثل زده است، یکی برای کافران و دومی برای مؤمنان، و هردو مثل در یک سیاق و در یک واقعه بیان شدهاند، پس چرا شما مثل کافران رابرای امهات المؤمنین قرار میدهید و به مثالی که برای مؤمنان زده شده است توجه نکرده و خود را به غفلت میزنید؟!
آیا این دو مثال به معنی آن هستند که امهات المؤمنین به یکی از اینها متصف هستند، یا اینکه منظور از آن تشویق به کار خوب و بر حذر داشتن از کار زشت است؟!
سوم: اینکه ابن جوزی/ میگوید: (آیه طمع کسانی را که مرتکب گناه میشوند و به صلاح و درستکاری دیگران امیدوارند قطع مینماید) سخن ابن جوزی درست است و استنباط به جایی کرده است و ما هم این مفهومی را که او استدلال کرده قبول داریم و میگوییم که هرکس پیش خدا مسئول شخص خودش باشد، و پیامبرمان ص از اولین روزی که مبعوث شد بر این تأکید نمود و خطاب به قوم و عمویش عباس و عمهاش صفیه و دخترش فاطمه گفت: (خودتان را از آتش جهنم نجات دهید من برای شما پیش خدا نمیتوانم کاری بکنم) [۱۲۵].
این با شفاعت آن حضرتص برای موحدینی که مرتکب گناه شدهاند منافاتی ندارد؛ چون فقط اگر فرد کافر باشد از شفاعت پیامبر ص محروم خواهد بود چنان که آیه بر این دلالت میکند، و اگر کسی مؤمن باشد و مرتکب گناه شود به برکت پیروی از پیامبر ص از شفاعت آن حضرتص محروم نخواهد بود، و فضل و جایگاه صحبت و همسری پیامبر بسیار بزرگتر از این است.
چهارم: امهات المؤمنین انسان بودهاند، و بنابراین به تربیت و توجیه نیاز داشتهاند، و نمیتوان گفت: چون آنها همسر پیامبر بودهاند احساسات و طبیعت آنها در یک صبح و شام تغییر کرده است. نه، چنین نیست و آنها باید تربیت میشدند. به دو دلیل:
اول: اینکه، خداوند عزوجل انسان را اینگونه آفریده است که به تربیت و راهنمایی و تذکر نیاز دارد.
دوم: اینکه زندگی پیامبر ص سراسر تربیت و قانونگذاری است، پس باید در آن اتفاقاتی بیفتد که برای امت ایشان ص درس و روش باشد.
و اگر همه چیز به صورت خارق العاده انجام میشد زندگی او برای دیگران نمیتوانست الگو باشد.
بنابراین، ما معتقدیم که نتیجههای این درس تحقق یافت و در حیات همسران پیامبر ص ثمر داد.
پنجم: سخن ابن جوزی این را که همسران پیامبر ص با ازدواج با پیامبر ص به شرافتی نایل شدهاند نفی نمیکند، بلکه سخن او این مطلب را تأکید میکند که انسان به خاطر عملکردش باز خواست میشود خواه عملکرد او شر باشد یا خیر، اما خداوند آنها را بر دیگر زنان فضیلت داده است. او در سورۀ احزاب در تفسیر آیهای که به زنان پیامبر اختیار میدهد که طلاق بگیرند یا با آن حضرت ص زندگی کنند و زنان آن حضرت، خدا و پیامبرش و جهان آخرت را انتخاب کردند؛ میگوید: (مفسرین میگویند: وقتی همسران پیامبر ص آن حضرت را انتخاب کردند خداوند در عوض به آنها سه چیز داد:
یکی: اینکه آنها را از سایر زنان برتر قرار داد.
دوم: اینکه آنها را امهات المؤمنین قرار داد.
سوم: اینکه طلاق دادن آنها را بر پیامبر ممنوع کرد) [۱۲۶].
ششم: اینکه ابن جوزی میگوید: (آنها امهات المؤمنین شدند) اشاره به این است که خداوند همه آنها را گرامی داشت و مقام آنها را به جایی برد که امهات المؤمنین قرار گرفتند، و اگر آنها شایسته نمیبودند خداوند چنین صفتی را به آنها نمیداد.
صفت «أمهات المؤمنین» یا صفت تکریم و بزرگداشت است یا صفتی اهانت آمیز است یا نه صفتی برای تکریم و نه برای اهانت است. اما با توجه به آیه مشخص میشود که این صفت برای تکریم و بزرگداشت است چون در آیه به جایگاه پیامبرص اشاره شده است و نیز به جایگاه زنان ایشانص اشاره شده است، چنان که خداوند میفرماید: ﴿النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ﴾ [الأحزاب: ۶]. «پیامبر از خود مؤمنان نسبت به آنان اولویت بیشتری دارد و همسران پیامبر مادران مؤمنان محسوب میشوند».
اما احتمال دوم که امهات المؤمنین صفتی اهانت آمیز باشد چیزی است که هیچ مسلمانی نه شیعه نه سنی آن را نمیگوید. و اما احتمال سوم که صفت امهات المؤمنین ارزشی ندارد و نه برای تکریم است و نه برای اهانت، مقتضای مذهب شیعه امامیه است.
چنین ادعایی طعنه به پروردگار جهانیان است که وصف بی معنایی میآورد که نه مذمت است و نه تکریم. و عقلا چنین چیزی را قبول ندارند، بار خدایا، از اینکه در مورد تو غیر از حق چیزی دیگر بگوییم به درگاهت استغفار میکنیم.
۴۹- سپس شما گفتهاید: (ابن قیم میگوید: «در این مثلها اسرار زیبایی هست که با سیاق سوره مناسب است، سوره از همسران پیامبر ص سخن میگوید و آنها را از همدست شدن بر حذر میدارد و به آنها میگوید: اگر از خدا و پیامبرش اطاعت نکنند و به دنبال جهان آخرت نباشند ارتباط و نزدیکی آنها به پیامبر ص برایشان سودی نخواهد داشت»). سپس سخن گذشته یحیی بن سلام را که ابن جوزی ذکر کرده بیان داشتهاید. [الأمثال فی القرآن (ص ۵۷)].
سپس گفتهاید: (و واضحتر از این، سخن شوکانی است که میگوید: «و چه زیبا گفتهاند که ذکر دو زن پیامبر بعد از بیان داستان آنها و همدست شدن آنها علیه پیامبرص کاملاً اشاره به این مینماید که منظور از آن ترساندن آن دو و دیگر امهات المؤمنین بوده است، و هدف این است که به آنها گفته شود که گرچه آن دو همسر بهترین انسان و خاتم پیامبران هستند اما این مسأله برای آنها در برابر خدا کاری نمیکند). [فتح القدیر (۵/۲۵۵)].
پاسخ:
اول: اینکه، این سخن از مسئله تربیت امهات المؤمنین و بر حذر داشتن آنها از اینکه غیرت آنها سبب شود تا پیامبر ص را ناراحت کنند، فراتر نمیرود، و همچنین این مطلب توضیح داده شده است که منتسب بودن به پیامبرص برای نجات از عذاب آخرت کافی نیست، اما به معنی این نیست که ازدواج با پیامبر فضیلتی ندارد.
دوم: نقل قول شما ناقص است، و وقتی بقیه عباراتی که شما ترک کردهاید ذکر شوند مشخص میشود که شما سخن را کامل نقل نکردهاید.
۱- شما بقیه عبارت ابن قیم را ترک کردهاید، او بعد از بیان سخن یحیی بن سلام میگوید: (و مثل زدن مریم مفهوم و درسی دیگر نیز برای مؤمنان دارد و آن اینکه تهمتهایی که یهودیان به مریم زدند به آنها زیانی نرساند و پیش خدا با ارزش بودند، پس اگر فاسقان به مردی صالح تهمت بزنند و از او خرده بگیرند به او زیانی نمیرسد، و همچنین مثل زدن مریم نوعی تسکین خاطر و دلجویی به ام المؤمنین عایشه بود، (اگر سوره بعد از واقعه افک نازل شده است) که از آنچه دروغ گویان در مورد او گفته بودند ناراحت نشود [۱۲۷]. چرا شما بقیه عبارت را ذکر نکردهاید؟! آیا این استدلال گزینشی نیست؟! شما خودتان این کار گزینشی را در استدلال زشت میدانید؟!
۲- شما عبارتی را از شوکانی نقل کردهاید که آن را قیچی کردهاید و این بر خلاف انصاف است. شما عبارت را تا اینجا آوردهاید که میگوید: (... برای آن دو پیش خدا کاری نمیکند). بعد از این عبارت بلافاصله آمده است که: (خداوند به خاطر توبه صحیح و خالصانۀ آنها (عایشۀ و حفصه) گناه آن همدستی آنها را بخشید و آنان را از گناه مصون داشت)، چرا شما این عبارت را که بر تأیید و پاکی آنها تأکید میکند ذکر نکردهاید، با توجه به اینکه شوکانی ابتدا شیعۀ زیدی بود و بعداً خداوند او را به سوی حق هدایت کرده است، او به هنگام تفسیر آیات مذهب شیعه را به خاطر داشته است، و او اینجا امامیه را به خاطر موضعی که در مورد امهات المؤمنین -رضی الله عنهن وأرضاهن- دارند رد میکند.
آیا این کار شما گزینشی عمل کردن برای استدلال نیست؟
۵۰- شما گفتهاید: (۵- اقوال علما در مورد عدالت صحابه): بعد از آن سخن مرا آوردهاید که گفتهام: (کسانی که از آنها پیروی کردهاند اهل سنت هستند نه شیعه؛ چون شیعهها یا آنان را کافر میدانند یا آنها را مذمت میکنند، و متأخرین شیعه امامیه بدون استثناء همه چنین هستند). سپس گفتهاید: (برادر عزیز! وقتی انصاف شما را دیدم شما خیلی برایم عزیز بودی.... تا اینکه میگویید: چگونه سخن شیعه و اهل سنت در مورد عدالت صحابه برای شما پنهان مانده است)؟
پاسخ:
در این مسئله سخن و دیدگاه اهل سنت برای من پنهان نماند و همچنین از دیدگاه و نظریۀ شیعه هم بیخبر نیستم. آنچه من به شما گفتهام نظر اکثریت اهل سنت است، و بلکه محققین علما گفتهاند که اجماع است، و گفتهاند که فقط اهل بدعت با این اجماع مخالفت کردهاند، ابن حجر میگوید: (اهل سنت اتفاق کردهاند که همه اصحاب عادل هستند، و در این مورد فقط افرادی از اهل بدعت مخالفت کردهاند) [۱۲۸].
و آلوسی میگوید: (بدان که اهل سنت – بجز افراد نادری – اجماع کردهاند که همه اصحاب عادل هستند و تعظیم و بزرگداشت آنها بر امت واجب است) [۱۲۹].
و اقوالی که شما ذکر کردهاید که از آن چنین گمان میرود که مخالفت با مذهب اهل سنت هستند، چنین نیست. ابن حاجب اقوال مخالفت را با صیغۀ تضعیف بیان میکند، و میگوید: (و گفته شده: مانند دیگران، و گفته شده: تا وقت بروز فتنهها...)، و این گفتهها را به هیچ یک از علمای اهل سنت نسبت نداده است.
و همچنین روایت صاحب جمع الجوامع که میگوید: (و اکثریت....) به خاطر بودن اقوال ضعیف، ذکر اجماع دشوار است. اما اقوال ضعیف اعتباری ندارند.
و منظور از عدالت اصحاب، یعنی اینکه روایات آنها پذیرفته میشوند و نیازی به کاوش درمورد آنها نیست، و همه محدثین بر این اجماع کردهاند، و از هیچ یک از محدثین نقل نشده که روایت یک صحابی را به بهانۀ اینکه ناشناخته و عادل نیست رد کرده باشد، و همچنین از هیچکس از فقها و اصولیها و مفسرین ثابت نشده که روایت یک صحابی را به بهانۀ عدم عدالت رد کرده باشد یا در آن توقف نموده باشد. و کسی که از کتابهایی که در شرح حال راویان نوشته شده اطلاع داشته باشد این مطلب را واضح و روشن میبیند.
شوکانی میگوید: (بدان که آنچه ما گفتیم که باید قبلاً عدالت راوی بررسی شود فقط در مورد کسانی است که صحابی نیستند، اما در مورد اصحاب دربارۀ عدالت آنها بررسی نمیشود چون اصل در مورد آنها این است که عادل هستند، بنابراین روایتشان بدون بررسی حالات آنها پذیرفته میشود. ابن حاجب این را از اکثریت نقل کرده است، و قاضی میگوید: این قول سلف و جمهور خلف است، و جوینی میگوید: همه بر این اجماع کردهاند....) [۱۳۰].
جوینی میگوید: (و شاید علت پذیرفتن احادیث آنها بدون بررسی احوالشان این است که آنان ناقلان شریعت هستند، و اگر در مورد روایات آنها توقف میشد شریعت فقط به زمان پیامبر ص منحصر میگردید، و به سایر عصرها نمیرسید) [۱۳۱].
۵۱- شما قول تفتازانی را در (ص ۱۰-۱۱) به اختصار و تفصیل آوردهاید، و این گفتۀ او را ذکر کردهاید که میگوید: (جنگهایی که بین اصحاب رخ داده است و در تاریخ ثبت شده و افراد ثقه آن را ذکر کردهاند به ظاهر بر این دلالت میکند که بعضی از آنها از حق منحرف شدهاند و وارد مرز ستم و فسق شدهاند، و علت آن کینه توزی و حسادت و دشمنی و ریاست طلبی بوده است).
سپس میگوید: (همه کسانی که پیامبر ص را ملاقات کردهاند مفتخر به خوبی و نیکویی نیستند، اما از آن جا که علما نسبت به اصحاب پیامبر ص گمان نیک دارند توجیهاتی مناسب بیان کردهاند و گفتهاند که آنها از آنچه موجب گمراه قرار دادن و فاسق قرار دادن میشود به دور هستند، تا اینگونه عقاید مسلمین در مورد بزرگان اصحاب به خصوص مهاجرین و انصار و مژده دادهشدگان به پاداش در جهان آخرت، از انحراف و لغزش به دور باشد). [شرح المقاصد (۵/۳۱۰)].
پاسخ:
اول: اینکه، تفتازانی قبل از این گفته است: (همه بر علو و بلندی جایگاه اصحاب اجماع کردهاند، و آیات صریح و احادیث صحیحی به این امر شهادت داده است...) تا اینکه میگوید: (و روافض به خصوص افراطیهای آنان در مورد اصحابش گزافهگویی میکنند وبه آنها طعنه میزنند و اساس و پایه طعنههای آنها داستانها و تهمتهای دروغینی است که در قرن دوم و سوم وجود نداشتند. پس از گوش فرا دادن به آنها بپرهیزید...)، این سخنان تفتازانی عقیدۀ او را در مورد اصحاب روشن میکند [۱۳۲].
دوم: اینکه تفتازانی با آنچه اهل سنت گفتهاند که همه اصحاب عادل هستند مخالفت کرده است، و همه اهل سنت بر این اجماع دارند به جز افراد نادری از اهل بدعت، چنان که مثلاً سخن ابن حجر و آلوسی در مورد ذکر شد.
سوم: اینکه منظور تفتازانی طعنه زدن و خرده گرفتن از افراد سطح بالای اصحاب نبوده است؛ بلکه او آنها را بری و پاک میداند چنان که در سخنش واضح است، و بلکه منظور او اختلاف و جنگهایی است که بعد از دوران خلفای ثلاثه بین اصحاب پیش آمد.
چهارم: اینکه، سخن او و خرده گرفتن او شامل کسانی از اصحاب میشود که در دوران علی و معاویهل با هم جنگیدهاند، و احتمال دارد که او به هردو گروه طعنه زده است، و ما هردو گروه را از آنچه تفتازانی گفته پاک میدانیم، گرچه ما بر این عقیده هستیم که در آن جنگ حق با علیس بوده است و معاویهس خطا کرده است، و ما بیش از این چیزی نمیگوییم.
پنجم: اینکه، تفتازانی براساس کتابهای تاریخ حکم کرده است، و نتوانسته با استناد به یکی از کتابهای معتبر حدیث چیزی بگوید، و کتابهای تاریخ همان طور که مشخص است آکنده از روایات ضعیف و دروغین هستند، بلکه بعضی از روایات آن با بعضی دیگر متضاد است. و گفتهای که با استناد به دلایل صحیح و صریح ایراد نشده باشد اعتباری ندارد هر چند که از زبان بزرگترین عالم گفته شود، و منهج اهل سنت همین است.
۵۲- شما گفتهاید: (ابو حامد غزالی متوفای (۵۰۵ ه( بعد از آن که میگوید: (عدالت اصحاب معلوم و مشخص است چون خداوند آنها را عادل قرار داده و آنها را در کتابش ستوده است، و عقیدۀ ما در مورد آنها همین است) سپس غزالی اختلاف علما را در مورد اصحاب نقل میکند و میگوید: (گروهی گفتهاند که آنها چون دیگران هستند و باید مورد بررسی قرار بگیرند و بعضی گفتهاند که در آغاز امر آنها عادل بودهاند تا اینکه جنگ و دشمنی در میان آنها پدید آمد و سپس وضعیت تغییر کرد و خونهایی ریخته شد، بنابراین باید مورد بررسی قرار گیرند، و جمهور معتزله میگویند: عایشه و طلحه و زبیر و همه شامیها و عراقیها فاسق هستند چون با امام حق و راستین جنگیدهاند. برخی از قدریهای قدیم چنین اعتقاد داشتند که: گواهی و شهادت علی و طلحه و زبیر چه با هم و چه جدا از هم هیچ ارزش و اعتباری ندارد...) [المستصفی (۱۳۰) الباب الثالث في الجرح والتعدیل – الفصل الرابع في عدالة الصحابة].
گفتم، جواب از چند جهت است:
اول: اینکه، غزالی مذهب اهل سنت را که مذهب علما و محققین اهل سنت میباشد ذکر کرده است سپس اقوالی از گویندگان آن نقل کرده و آن را به آنها نسبت داده و گفته است: (گروهی ادعا میکنند) این طرز بیان برای ضعیف قرار دادن سخن و رد آن به کار میرود، و غزالی قول معتزله را بیان کرده که معتزله از اهل سنت نیستند.
دوم: هیچ یک از محدثین و فقها و مفسرین این اقوال را نپذیرفتهاند، و بلکه اینها گفتههایی هستند که ذکر میشوند تا خواننده از اینگونه اقوال شاذی که با جمهور امت مخالفت هستند پرهیز نماید، و اگر این طور نباشد پس ذکر اقوالی که بر خلاف آن عمل میشود و اجرا نمیشوند چه فایدهای دارد؟!
آیا میتوان اقوال هزاران نفر از علما را به خاطر اقوال شاذ و نادری رد کرد؟!
سوم: اینکه، بعضی از این گفتهها به همه کسانی که در جنگ شرکت داشتهاند طعنه میزند و شهادت آنها را رد میکند علی و طلحه و زبیر همه، پس آیا میتوان این اقوال را معتبر و محترم داشت؟!
در همۀ گروهها اقوال شاذی یافت میشوند، اما مذهب جمهور که علما و محققین بر آن هستند اعتبار دارد نه اقوال شاذ و نادر، پیشتر قول علامه ابن حجر/ را بیان کردیم که میگوید: (اهل سنت اتفاق دارند بر اینکه همۀ اصحاب عادل هستند، و فقط افراد شاذ و نادری از اهل بدعت مخالفت کردهاند) [۱۳۳]. این بود خلاصۀ مسئله از دیدگاه اهل سنت.
۵۳- شما در (ص ۱۱) گفتهاید: (گروه بزرگی از بزرگان علمای اهل سنت از متقدمین و متأخرین تصریح کردهاند که اصحاب معصوم نیستند، و در میان آنها افراد عادل و غیر عادلی بوده است، و اینک متن عبارات... سپس اقوال را ذکر کردهاید....).
میگویم:
اول: اینکه از سخنان شما چنین بر میآید که کسانی را نام بردهاید که به عدالت صحابه طعنه میزنند، و حال آن که چنین نیست، و بیشتر کسانی که شما آنها را نام بردهاید از عدم عصمت اصحاب، عدم وجوب پیروی کردن از آنها در فتواهایشان سخن میگویند، این چه ربطی به موضوع عدالت دارد؟!
و این توضیح داده خواهد شد.
دوم: افرادی از پیروان و هواداران مستشرقین (خاورشناسان) را که به دین توهین کردهاند و نظر و سخنان دشمنان دین را تکرار کردهاند نام بردهاید و آنها را بزرگان اهل سنت نامیدهاید، این بیدقتی است، و نمیدانم چه کسی به شما گفته که آنها از بزرگان اهل سنت هستند؟!
۵۴- سپس در (ص ۱۱) کلام ابن حزم را آوردهاید که میگوید: (محال است که پیامبر به پیروی هر یک از اصحاب امر نماید، و حال آن که برخی از آنها چیزی را حلال قرار میدهند و برخی آن را حرام میشمارند... تا اینکه میگوید: و اصحاب در عصر پیامبرص نظرشان را میگفتند و نظرشان به پیامبر میرسید و آن حضرت آنچه را که درست بود درست قرار میداد و آنچه را که اشتباه بود اشتباه قرار میداد...) [الإحکام ۶/۸۱۰].
پاسخ:
اول: کجا در این عبارت، ابن حزم عدالت اصحاب را نفی کرده است؟!
ابن حزم از موضوع اتباع و پیروی سخن میگوید، که آیا ما موظف هستیم که از اصحاب در همه آنچه میگویند پیروی کنیم؟ موضوع سخن او همین است و این مسئلهای اختلافی است که علما در این مورد به تفصیل سخن گفتهاند و ربطی به موضوع عدالت ندارد.
دوم: اینکه ما برای هیچ فردی از صحابه ادعای عصمت نمیکنیم، و ممکن است صحابی اجتهاد کند و در استنباط و استدلال دچار خطا شود و برادر صحابیاش او را رد میکند، بنابراین از دیدگاه ما هر گاه رأی صحابی با نص مخالفت داشته باشد روایت معتبر است چون شاید روایت به او نرسیده است.
۵۵- قول مازری را در (ص ۱۱) آوردهاید که میگوید: (منظور ما از اینکه میگوییم: اصحاب عادل هستند، این نیست که هرکسی که ایشانص را یک روز دیده و یا یک بار او را زیارت کرده است و برگشته است. بلکه منظور ما کسانی هستند که همواره با آن حضرت بودهاند و ایشانص را یاری کردهاند، و از نوری که با آن حضرت نازل شده پیروی نمودهاند، ایشان رستگارانند) [الإصابة ۱/۱۶۳].
پاسخ:
اول: اینکه، وقتی ابن حجر این گفته را ذکر کرده به دنبال آن گفته است: (با سخن مازری موافقت نشده است بلکه گروه زیادی از فضلا به آن اعتراض کردهاند) [۱۳۴]. پس گفتۀ مازری قولی است که علما آن را نپذیرفته و رد کردهاند.
دوم: اینکه آنچه مازری گفته است مفهوم آن از مذهب اهل سنت و جماعت خارج نیست، زیرا ما نیز میگوییم که اصحاب کسانی هستند که همواره با پیامبر بودهاند و او را یاری کردهاند و از نوری که خدا بر او نازل کرده است پیروی نمودهاند.
پس هر صحابی که با پیامبر نبوده و یا او را یاری نکرده و یا از نوری که بر پیامبر نازل شده (قرآن) پیروی نکرده است صحابی نیست.
سوم: اینکه، این قضیهای بین اهل سنت است، و همۀ اهل سنت بزرگان اصحاب را گرامی و بزرگ میدارند و به فضل آنان اقرار مینمایند، و با عقیدهای که شیعه امامیه در مورد بزرگان اصحاب دارند موافق نیستند.
چهارم: وقتی که مازری میگوید: (منظور ما کسانی هستند که همواره با پیامبرص همراه بوده و او را یاری کردهاند.....) آیا شما از اول تا آخر با گفتۀ مازری موافق هستید یا فقط به صورت گزینشی چیزی را میپذیرید که با مذهب شما موافق است؟!
۵۶- سپس سخن ابن عقیل را آوردهاید که او بعد از نقل سخن گذشتۀ مازری گفته است: (سید آلوسی میگوید: ابن العماد در شذرات الذهب همین را گفته است). [النصائح الکافیة ۱۶۸].
میگویم: چند چیز در اینجا قابل تأمل است:
اول: اینکه، این فرد (ابن عقیل)، ابن عقیل معروف که عالمی حنبلی بوده نیست، ابن عقیل حنبلی عالمی قدیمی بوده است، و این فرد که شما میگویید شخصی معاصر و ناشناخته است و نزد اهل سنت معروف نیست، و شما دو بار از سخن او استدلال کردهاید.
دوم: اینکه، او سخن آلوسی را نقل کرده، و این را که آلوسی گفته است این سخن مورد نقد قرار گرفته است را ذکر نکرده است، آلوسی میگوید: (و شیخ صلاح الدین علائی آن را نقد کرده است...) [۱۳۵].
پس این قولی است که بعد از آن نقد شده است و ابن عقیل از ذکر این تکمله خودداری کرده است. و این نشانگر مذهب او – چنان که خواهد آمد – و عدم امانتداری او در نقل قول است.
سوم: اینکه ابن عماد سه نفر را نام برده است که عبارتند از: مروان، ولید بن عقبه، و حکم بن ابی العاص. سپس میگوید: در حدیث محشر به این افراد و امثالشان اشاره شده است و در این حدیث آمده است که: (آنگاه میگویم: پروردگارا! اصحاب من. گفته میشود: تو نمیدانی بعد از تو چه کردهاند)، و این به آنچه علما گفتهاند که بر عدالت اصحاب اجماع شده است اشکالی وارد نمیکند، چون منظور اکثریت است و افراد نادر و کسانی که وضعیت آنها خوب نبوده و بدون تأویل و شبهه وارد فتنهها شدهاند را شامل نمیشود) [۱۳۶].
میگویم: مروان صحابی نبوده است. و اما حکم بن ابی العاص روایات تاریخی که در مورد او آمده مورد اعتماد و موثق نیستند. و اما ولید بن عقبه قرآن در مورد او حکم کرده و در مورد او این آیه نازل شده است که:
﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا﴾ [الحجرات: ۶].
«ای مؤمنان، اگر فاسقی برای شما خبر آورد تحقیق کنید».
و فسق ولید با روایت صحیح ثابت شده است و ما نمیدانیم که او به چه حالتی به لقای خدا شتافته است.
ابن عماد تأکید میکند که این نادر است و نادر و شاذ اعتبار ندارد و به مقتضای آن حکم نمیشود. پس چگونه خوبیهای هزاران نفر به خاطر افراد اندکی نادیده گرفته میشود؟ در حقیقت، این روش و شیوه منصفانی که به دنبال حقیقت هستند نیست.
چهارم: اینکه: ابن عماد بین کسانی که به عمد مرتکب اشتباه شدهاند و بین کسانی که از روی تأویل یا شبههای مرتکب اشتباه گردیدهاند فرق میگذارد، و این مذهب اهل سنت است چنان که بسیاری از علما تأکید کردهاند.
ابن خلدون میگوید: (وقتی فتنه و جنگ میان علی و معاویه در گرفت، آنها از روی اجتهاد و حق طلبی دست به چنین اقدامی زده بودند و منظور آنها از جنگیدن با یکدیگر آن گونه که بعضی گمان میبرند و ملحدانی به سوی آن تمایل دارند هدفی دنیوی یا ترجیح باطل یا از روی حسادت نبود، بلکه اجتهاد آنها در مورد حق مختلف بود و هر یک نظر دیگری را اشتباه میدانست بنابراین با یکدیگر جنگیدند. گرچه علی بر حق بود اما معاویه هم به منظور باطل قیام نکرده بود، بلکه او هم قصد حق را داشت اما به خطا رفته بود، و هدف همه حق بوده است) [۱۳۷].
پنجم: اینکه، ابن عماد این سه نفر را نام برده و در سخنش به آنها اشاره کرده است، پس کجا سخن او بر همه دلالت میکند؟ و حالت این سه نفر را شما میدانید.
این بود خلاصۀ عقیدۀ این گروه از اهل سنت.
۵۷- قول ذهبی را ذکر کردهاید که میگوید: (اگر این در – یعنی: جرح و تعدیل – را برای خود بگشاییم؛ بسیاری از صحابه و تابعین و ائمه در آن داخل خواهند شد، برخی از صحابه برخی دیگر را براساس تأویلی کافر قرار دادهاند!! و خداوند از همه راضی است و آنها را میآمرزد، و آنها معصوم نیستند، و اختلاف آنها با یکدیگر و جنگیدن آنان با همدیگر آنها را پیش ما بیارزش نمیکند....). [أضواء على السنة المحمدية (ص ۳۴۲) به نقل از ذهبی در کتابش الثقات (۳ / ۲۱)].
در اینجا چند چیز قابل تأمل است:
اول: اینکه، منظور ذهبی این است که اگر ما دروازۀ نقد را بگشاییم و به خاطر هر کار اشتباهی که به سبب تأویل یا غیره انجام شده فرد را مورد نقد قرار دهیم هیچ انسانی نجات نخواهد یافت نه اصحاب و نه دیگران، و این درست است چنان که او توضیح میدهد که: (برخی از اصحاب برخی دیگر را براساس تأویلی کافر قرار دادهاند)، و این در میان مردم دارای فضیلت و مردم عادی هم اتفاق میافتد.
آیا نمیبینی که عمرس براساس اجتهاد خود و با حکم به ظاهر قضیه در مورد حاطب گفت که او منافق شده است، و پیامبر ص عمرس را به خاطر چنین سخنی مجازات یا سرزنش نکرد، چون او براساس یک شبهه چنین میگفت و حکم الهی در مورد اهل بدر برایش روشن نبود تا اینکه پیامبرص آن را برای او توضیح داد.
دوم: اینکه ما بشر بودن اصحابش را انکار نمیکنیم ولی به پیشکسوت بودن و صحبت و جهادشان برای یاری کردن دین اقرار میکنیم و همه اینها اعمال و حالاتی هستند که مقام آنها را بالا میبرند. حاطب مرتکب گناه بزرگی شده بود اما فضیلت بزرگ و سابقۀ درخشان و حضور او در بدر و در بیعت الرضوان برایش شفاعت کرد.
سوم: اینکه، ذهبی سخنش را با این سخنان به پایان میرساند که: اصل بر این است که آنها عادل هستند و آنچه روایت کردهاند مقبول است، و ثمرۀ اختلاف همین است، امت عملاً روایات آنها را بدون توقف و بررسی در مورد آنها پذیرفته است. و اما در مورد اینکه آنها مرتکب خطا میشوند باید گفت که هیچکسی از اهل سنت نگفته است که اصحاب معصوم هستند.
۵۸- بعد از ذکر سخن تفتازانی گفتهاید: (و این را آنچه ابوبکر خطاب به مهاجرین گفت تأیید مینماید، او خطاب به مهاجرین گفت که شما دنیا و پردههای حریر و بالشهای ابریشمی و ریاست میخواهید، و هر یک از شما اینها را برای خودش میخواهد و بینی هر یک از شما باد کرده است و تکبر میورزد). [مجمع الزوائد (۵/۲۰۲) معجم الطبرانی الکبیر (۱/۶۲)].
پاسخ:
اول: اینکه، هیثمی در مورد این حدیث میگوید: (این حدیث را طبرانی روایت کرده است، و یکی از راویان آن علوان بن داود بجلی است که او ضعیف میباشد، و به این روایت او اعتراض شده و آن را نپذیرفتهاند)، شما سخنان هیثمی را نقل نکردهاید و حال آن که به اقتضای امانتداری علمی باید میگفتید که حدیث را ضعیف قرار دادهاند، بلکه به اقتضای امانتداری علمی باید از آن استدلال نمیکردید چون روایت ضعیف است و شما محدث هستید!!
دوم: اینکه، شما در کلمات روایت دخل و تصرف نمودهاید، کلمات روایت اینگونه هستند: (برای شما بعد از خود عهدی قرار دادهام، و کسی را برای شما انتخاب کردهام که از دیدگاه من بهترین شماست، به خاطر این بینی همه شما باد کرده چون هر یک از شما امید دارد که کار به او سپرده شود، و دنیا را میبینم که روی آورده است، و هرگاه دنیا به پیش آید خیانت با خود همراه میآورد، و شما خانههایتان را پوشانیده شده با پردههای ابریشم خواهید یافت).
پس او نگفته: که (دنیا و پردههای ابریشم را میخواهید) شما جملۀ (میخواهید) را از کجا آوردهاید، آیا این نقص و خللی در امانتداری علمی نیست؟!
سوم: اینکه، در سند این حدیث (علوان بن داود) است که بخاری در مورد او میگوید: (منکر الحدیث است)، و ابو سعید بن یونس نیز درباره او چنین گفته است. و عقیلی میگوید: (کسی دیگر حدیث او را روایت نمیکند و روایت او فقط از طریق او شناخته میشود) [۱۳۸].
پس چگونه درست است که در مورد بزرگان اصحاب از روایت چنین کسی استدلال شود؟!
چهارم: اینکه، کسی که ابوبکر صدیقس را میشناسد و از سخنان او به مردم که در روایات صحیح آمدهاند اطلاع داشته باشد، میداند که این حدیث از سخنان او نیست، چون در کلمات حدیث چنان شدت و خشونتی به چشم میخورد که همانند آن سخنانی از او نقل نشده است بلکه این اسلوب در سخنان فضلای صحابه به چشم نمیخورد.
۵۹- کلام ابن خلدون را ذکر کردهاید که میگوید: (همه اصحاب اهل فتوا نبودند، و دین از همه آنها فرا گرفته نمیشد، و بلکه فتوا دادن مختص به حاملان قرآن بود، و کسانی که ناسخ و منسوخ و متشابه و محکم قرآن را میدانستند...). [تاریخ ابن خلدون (۱ / ۴۴۶)].
میگویم: سخن ابن خلدون در مورد عدالت اصحاب نیست و بلکه او در مورد فتوا میگوید. و این درست است؛ همۀ آنها عالم نبودهاند که فتوا بدهند، و هیچکسی از اهل سنت چنین نگفته است که همه اصحاب فقهایی بودهاند که فتوا میدادهاند، بنابراین وقتی مفتیان صحابه ذکر میشوند فقط تعداد اندکی از آنها نام برده میشود [۱۳۹]. و این ارتباطی به عدالت ندارد. علاوه بر این از دیدگاه شما حاملان قرآن و کسانی که ناسخ و منسوخ آن را میدانستند غیر از علیس چه کسانی هستند؟!
۶۰- سخنان زیادی از طه حسین نقل کردهاید که در آن به فتنهها و اختلافاتی که بین اصحاب پیش آمده اشاره کرده است، از نظر او هیچ یک از روایات قابل تکذیب نیستند؛ چون میگوید که اگر در این مورد روایات آنها رد شود بقیۀ روایات در دیگر جوانب تاریخی نیز تحت تأثیر قرار میگیرند....). [الفتنة الكبرى (۱۷۰-۱۷۳)].
میگویم:
طه حسین فرد ملحدی است که به همۀ دین طعنه میزند و قرآن را تکذیب کرده و آن را متهم به حیلهگری کرده است، پس چطور میتوان در قضیهای دینی از گفتۀ او استدلال کرد؟!
الحاد او در چند کتاب از کتابهایش آشکار است و به چشم میخورد، معروفترین آن کتابش (الشعر الجاهلی) است که در سال (۱۹۲۶ م) چاپ شد و غوغای بزرگی به پا کرد و طه حسین در دادگاه مصر مورد محاکمه قرار گرفت و نسخههای کتاب از بازارها جمع آوری شدند، او در این کتاب میگوید: (تورات برای ما از ابراهیم و اسماعیل سخن میگوید و قرآن نیز برای ما از آن دو حرف میزند، اما آمدن این دو اسم در تورات و قرآن برای اثبات وجود تاریخی این دو نفر کافی نیست، چه برسد به اینکه بتواند برای ما ثابت کند که اسماعیل بن ابراهیم به مکه هجرت کرده است و عرب مستعربه در آن جا به وجود آمدهاند، ما مجبوریم که بگوییم: این داستان نوعی حیله است که برای اثبات ارتباط بین عرب و یهودیت و دین اسلام و یهودیت از یک سو و از طرفی برای اثبات ارتباط قرآن و تورات از جهتی دیگر، بیان شده است [۱۴۰].
آیا میتوان گفت: چنین کسی مسلمان است، و میتوان گفت که او عالم است و در دین خدا از او استفتاء میشود؟! و وقتی دیدگاه او نسبت به قرآن این است، پس دیدگاه او در مورد پیروان قرآن چه میتواند باشد؟!
عجیب است شما سخنان کسی را که منتسب به اسلام است و در دین خودش متهم است میپسندید چون با مذهبتان موافق است!!
۶۱- در (ص ۱۳) گفتهاید: (دکتر احمد امین (متوفای سال ۱۳۷۳ هـ) میگوید: ما میبینیم که اصحاب از یکدیگر انتقاد میکنند؛ بلکه همدیگر را نفرین میکنند...). [ضحى الإسلام (۳ / ۷۵)].
پاسخ:
شما عبارت را قیچی کردهاید و به گونهای آن را دستکاری نمودهاید که شایستۀ شما نیست.
این عبارت گفتۀ احمد امین نیست، بلکه او از معتزله حکایت میکند، پنج خط قبل از جایی که شما نقل کردهاید عبارت شروع میشود. او میگوید: (معتزله نظریات سیاسی در مورد امامت و حوادث تاریخی دارند... تا اینکه میگوید: سخنان آنها به وضوح نشانگر این است که آنها اصحاب و تابعین را همچون دیگر مردم عادی میدانند... بلکه گفتهاند: ما اصحاب را میبینیم که از یکدیگر انتقاد میکنند؛ بلکه همدیگر را لعنت میکنند) [۱۴۱].
پس چنان که میبینید او مذهب معتزله را نقل میکند و معتزله – چنان که قبلاً گذشت و مذهبشان معروف است– در مورد اصحاب مذاهب مختلفی دارند، بعضی فقط برخی از اصحاب را که در جنگ شرکت کردهاند مورد طعنه و عیبجویی قرار میدهند، و بعضی به همه طعنه میزنند، و مذاهب معتزله نزد اهل سنت متروک و از بین رفتهاند، و فقط نسلی که از مستشرقین متأثر است خواسته مذاهب و دیدگاههای آنان را احیا کند، که یکی از این افراد احمد امین است، او دوست طه حسین است و طه حسین برای کتاب او فجر الاسلام مقدمهای نوشته است [۱۴۲].
و طه حسین تأکید کرده است که او و احمد امین و عبدالحمید العبادی در اندیشه و منهج شریک هستند [۱۴۳].
گرچه احمد امین کمی بهتر از طه حسین است، چون گرایش احمد امین به معتزله بیشتر از گرایش او به مستشرقین است.
پس آنچه را شما به احمد امین نسبت دادهاید او آن را نگفته است بلکه آن را از معتزله نقل میکند. معتزله آرا و نظرات مختلفی دارند و حتی به علیس هم طعنه میزنند آیا شما در این مورد با آنها موافقت میکنید یا اینکه به صورت گزینشی عمل مینمایید؟!
۶۲- از ابن عقیل (متوفای سال ۱۳۵۰ هـ) نقل کردهاید که میگوید: (اما اینکه همه کسانی را که اصطلاحاً صحابی نامیده میشدند عادل بدانیم هر چند آنها مرتکب گناهان کبیرهای شده باشند، و اینکه توجیه کار آنها را واجب بدانیم پذیرفته نیست؛ چون صحابی بودن به اتفاق مقتضی عصمت نیست تا عادل بودن آنها ثابت شود، و آنها در مورد این عادل قرار دادن خیلی اختلاف کردهاند، و جمهور قایل به عدالت اصحاب میباشند) [۱۴۴].
پاسخ:
اول: اینکه، این فرد نزد اهل سنت شناخته شده نیست، و شرح حال بیانگر آن است که او شیعه است، چون زرکلی در شرح حال او یکی از کتابهایش را نام برده بنام (النصائح الكافية لمن تولى معاوية)، و اهل سنت از معاویهس اظهار بیزاری نمیکنند او یک صحابی است، و اهل سنت فقط معاویهس را در آنچه با علیس کرد خطاکار میدانند. و همچنین میگویند که او با سپردن زمام حکومت به پسرش به خطا رفت ولی او تأویل میکرد و رازهای درون به عهدۀ خداوند است.
دوم: از عبارت ابن عقیل چنین بر میآید که گویا او از گروهی دیگر غیر از گروه خودش سخن میگوید چون آنها را با ضمیر دیگران نام میبرد و میگوید: (عادل قرار دادن آنها نامیدهاند) که همین عبارات اشاره به این دارد که او شیعه است و سخن از گروهی دیگر غیر از گروه و فرقه خودش میگوید.
سوم: اینکه او میگوید: نباید کسانی که مرتکب گناه میشوند صحابی نامیده شوند، و این مذهب اهل سنت نیست، پس چگونه او میتواند از اهل سنت باشد؟!
از دیدگاه اهل سنت فقط به خاطر مرتکب شدن گناه صحبت لغو نمیشود و فرد همچنان صحابی شمرده میشود، اما اگر فرد به عمد دست به گناه بزند جایگاه و مقام او از کسانی که چنین نکردهاند پایینتر میآید، بنابراین نزد اهل سنت صحابه مقام و جایگاههای متفاوتی دارند.
چهارم: اینکه، ادعای او که گناه کبیرهای را که صحابی مرتکب میشود تأویل و توجیه میکنند، مردود است؛ هیچکسی از علما کار کسی را که مرتکب گناه کبیره همچون زنا و نوشیدن شراب و غیره شده است توجیه و تأویل نکرده است، با اینکه -بحمدالله- در میان صحابه کسانی یافت نمیشوند که این کارها را کرده باشند مگر افراد بسیار کم و اندکی.
تعداد کسانی که مرتکب این گناهان کبیره شدهاند چقدر است؟ و چه کسی کار آنها را توجیه و تأویل کرده است؟ توجه داشته باشید که ادعای بدون دلیل مردود و غیر قابل قبول است.
اما اگر منظور از گناهان کبیره جنگی است که میان آنها در گرفته است، باید گفت که هر گروهی از آنها گمان میبرد که بر حق است و بر این اساس اقدام به جنگ نمودند، و آنها قصد ارتکاب حرام را نداشتند، چنان که ظاهرشان همین را نشان میدهد.
پنجم: اینکه، ابن عقیل ادعا کرده است که اهل سنت در مورد عادل قرار دادن خیلی اختلاف کردهاند، باید گفت که این ادعای او پذیرفته نیست، چون سلف همه میگویند که اصحاب عادل هستند، و فقط بعضی از متأخرین بعد از قرن ششم در این مورد اختلاف کردهاند و آنها افراد اندکی هستند. پس چگونه میتوان آنچه را جمهور علما گفتهاند با اقوال افراد اندکی رد کرد؟!
وقتی در مورد مخالفان سلف بررسی کنیم میبینیم که یا آنها اهل کلام هستند و ارتباطی با احادیث ندارند، و یا افرادی هستند که از شیوههای اهل بدعت تحت تأثیر قرار گرفتهاند، پیشتر سخن ابن حجر را در این مورد ذکر کردیم که همه بر تعظیم و بزرگداشت بزرگان صحابه اجماع دارند.
۶۳- سخن شیخ محمد ناصر الدین آلبانی را آوردهاید که میگوید: (چگونه میتوان تصور کرد که پیامبرص به ما اجازه میدهد که به هر یک از صحابه اقتدا کنیم، با اینکه در میان آنها عالم و متوسط در علم و پایینتر از این است..). [سلسلة الأحاديث الضعيفة (۱/۸۲)].
پاسخ:
اول: اینکه، شیخ آلبانی/ عقیدۀ اهل سنت و جماعت را بیان میکند، چون اهل سنت نمیگویند که اقتدا به هر صحابی جایز است، و هیچکسی از اهل علم را سراغ نداریم که چنین گفته باشد.
دوم: اینکه، از بزرگان اصحاب، همچون ابوبکر و عمر و عثمان و علیش و کسانی که در فضل و علم به آنها نزدیک بودهاند پیروی میشود و به آنها اقتدا میشود و به خاطر علم و فضل شان فتواهای آنها مرجع هستند.
سوم: اینکه، مسئلۀ عدالت ربطی به این موضوع ندارد، و معنی عادل بودن این نیست که فرد مقتدا میباشد، بلکه عدالت یک مسألۀ شخصی است که به سلوک و رفتار بستگی دارد و شرط عدالت این نیست که فرد مفتی و عالم باشد.
بنابراین، این طور نیست که وقتی در مورد کسی گفته شد: «عادل» است یعنی او الگو و مقتداست، و نمیدانم شما از کجا فهمیدهاید که عدالت یعنی اقتدا، و حدیثی که شما ذکر کردهاید بطلان آن برایتان روشن گردید. و شما به ما نگفتهاید که کدام عالم این سخن شما را گفته است.
منظور از عدالت یعنی اینکه روایات آنها مورد اعتماد میباشند نه اینکه آرا و نظرات آنها مطلقا درست هستند.
۶۴- بعد از سخنان گذشته گفتهاید: (و نزدیک به همین را شوکانی (۱۲۵۵هـ) در (ارشاد الفحول ص ۱۵۸) و شیخ محمود ابو ریه (متوفای ۱۳۷۰هـ) در کتاب (أضواء على السنة المحمدية ۳۵۶) و شیخ محمد عبده (متوفای ۱۳۲۲ هـ) و سید محمد رشید رضا (متوفای سال ۱۳۵۴هـ) در (تفسیر المنار ۱۰/۳۷۵) و رافعی (متوفای سال ۱۳۵۶هـ) در (اعجاز القرآن ۱۴۱) گفته است).
در پاسخ میگویم:
اول: اینکه، شما متناقضاتی را جمع کردهاید، به این صورت که افرادی را که از سنت دفاع میکنند و یا در پیروی از آن میکوشند در کنار فردی قرار دادهاید که با سنت به مبارزه برخاسته و علیه آن قیام کرده است و او را شیخ نامیدهاید، و نمیدانم آیا شما از مخالفت او با حدیث اطلاع دارید یا نه؟!
دوم: اینکه، شوکانی بر خلاف آنچه شما میگویید گفته است او/ میگوید: (بدان که آنچه گفتیم که باید قبل از همه چیز در مورد عدالت راوی بحث و بررسی شود، در مورد غیر از صحابه چنین است و در مورد صحابه بحث و بررسی نمیشود؛ چون اصل در مورد آنها عدالت است، بنابراین روایات آنها بدون بحث و بررسی پذیرفته میشوند، و این را ابن حاجب از اکثر نقل کرده است، قاضی میگوید: و همین است قول سلف و جمهور خلف. و جوینی گفته است: همه بر این اجماع دارند) [۱۴۵]. سپس او سه قول ذکر کرده و هر سه تا را رد کرده است.
سوم: اینکه، ابو ریه از اهل سنت نیست، بلکه او کسی است که علیه اهل سنت بپا خاسته است، و کتابی تألیف کرده بنام (أضواء على السنة المحمدية) که در سال (۱۹۵۸ م) چاپ و نشر گردید، و علما آن را رد کردند، و از جمله کسانی که در رد آن قلمفرسایی نمودند میتوان به افراد ذیل اشاره کرد: دکتر محمد ابو شهبه، و دکتر محمد سماحی و دکتر سباعی و دکتر سلیمان ندوی، و علامه محب الدین خطیب، و دیگران که رحمت خدا بر همه آنان باد، و از معروفترین کتابهایی که در رد او نوشته شده است کتاب: (ظلمات أبی ریه أمام أضواء السنة المحمدية) أثر عبدالرزاق حمزه، و (الأنوار الكاشفة لما في أضواء السنة من الزلل والتضلیل والمجازفة) و دکتر سباعی نیز در کتابش (السنة ومكانتها في التشریع الإسلامي) در رد او مطالبی بیان کرده است، و در مقدمۀ کتابش منابع ابوریه را در تألیف کتابش ذکر کرده است، و گفته که منابع و مراجع کتاب او مصادر ذیل میباشند:
۱- آرای ائمۀ معتزله.
۲- آرا و نظریات غلاة شیعه.
۳- نظرات مستشرقین (خاورشناسان).
۴- داستانهایی که در بعضی از کتابهای ادبی ذکر میشوند.
۵- کینههای پنهانی که سالها در سینۀ مؤلف میجوشید [۱۴۶].
آیا پس از این شایسته است که به سخنان چنین شخصی اعتماد کرد؟!
چهارم: اینکه، در مورد سخن شیخ محمد عبده و رشید رضا، باید بگویم که من در این جلد و در این صفحه و در دیگر صفحات چیزی ندیدم که ارتباطی با این موضوع داشته باشد، و تنها چیزی که من دیدم مذمت شیعه و تأکید بر اینکه مذهب درستی ندارند بود.... (ص ۱۱- ۱۳۵).
۶۵- شما گفتهاید: (و این درست همان نظریۀ شیعۀ امامیه است).
میگویم: منظور شما را از این سخن تان متوجه نمیشوم؟!
شما ما را به سخنی حواله میدهید که قبلا ذکر شده است، بخشی از این سخنان را کسانی گفتهاند که از دایرۀ اسلام خارج هستند، و بخشی از سخنان ائمۀ اسلام است، شما متناقضات را جمع کردهاید، ای کاش، منظور خود را واضح مینمودید؛ چون شما به اقوال متناقضی حواله دادهاید. بعضی از این اقوال، بزرگان اصحاب را تعظیم میکند و در مورد دیگران توقف مینماید، و بعضی از آرا و نظریات صحابه حرف میزنند و میگویند: گرفتن این نظریات واجب نیست... آیا شما همه اینها را میپذیرید و میگویید؟!
اما اینکه شما ادعا کردهاید که این همان نظریۀ شیعۀ امامیه است باید توضیح بدهید تا منظور تان دانسته شود. آنچه شما ذکر کردهاید بخشی از آن از دیدگاه شما مورد قبول است و برخی از آن مردود است، آیا نظر شما همین است؟!
۶۶- شما گفتهاید: (برخی گفتهاند که کسی که بعد از آنها میآید از آنها افضل و برتر میشود، چنانچه قرطبی گفته است، و ابن عبدالبر (متوفای سال ۴۶۳ هـ) میگوید: ممکن است فردی بعد از صحابه بیاید و از کسی که از زمرۀ صحابه است برتر و افضل باشد، و اینکه پیامبرص فرمود: (بهترین مردم کسانی هستند که در قرن من زندگی میکنند) کلی و عام نیست، چون در یک قرن افراد فاضل و مفضول قرار دارند، و در قرن و عصر پیامبر گروهی از منافقان بودهاند که تظاهر به ایمان میکردهاند، و کسانی بودهاند که مرتکب گناهان کبیره شدهاند و بر آنها یا بر برخی از آنها حد جاری شده است). [تفسیر قرطبی (۴/۱۷۱)].
پاسخ:
ابن عبدالبر/ اصحاب را به دو نوع تقسیم میکند:
نوع اول: سابقین اولین، کسانی که مسلمان شدند و هجرت کردند و در بدر و حدیبیه حضور داشتند.
دوم: کسانی که بعد از اینها بودند. ابن عبدالبر معتقد است که هیچکس به گروه اول نمیرسد، ولی ممکن است در عمل کسی به گروه دوم برسد و به اندازۀ آنها عمل صالح انجام دهد – اما نمیتواند به فضیلت صحابی بودن هم برسد – در زمانی که زمانه فاسد و خراب است.
و او/ بعد از ایراد احادیثی در ستایش کسانی که بعد از پیامبر ص میآیند میگوید: (گروهی گفتهاند: این احادیث با آنچه از پیامبر ص روایت شده که: «بهترین مردم کسانی هستند که در عصر من زندگی میکنند و سپس کسانی که بعد از آنها میآیند» تعارض دارد، حدیث مذکور حدیث حسنی است، و از نظر من تعارضی با آن احادیث ندارد، چون که گفتۀ پیامبر ص که فرمود: «بهترین مردم کسانی هستند که در عصر من زندگی میکنند» عام و کلی نیست، به دلیل اینکه بصورت جمع آمده است.... سپس این حدیث را که «لاتسبوا أصحابی» اصحاب مرا ناسزا نگویید و آیه ﴿كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ﴾ [آل عمران: ۱۱۰]. «شما بهترین امتی هستید که به سود انسانها آفریده شدهاید». و قولی از عمرس را ذکر کرده و سپس گفته است: (ابن عباس در مورد این آیه که ﴿كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ﴾. گفته است که آنها کسانی هستند که از مکه به مدینه هجرت کردند و در بدر و حدیبیه حضور داشتهاند. و این دلیلی است بر اینکه بهترین افراد عصر پیامبر ص، اصحاب او هستند، و گفته آن حضرت که «بهترین مردم کسانی اند که در عصر من زندگی مینمایند» این جمله در لفظ آن کلی ذکر شده است، اما معنای آن خاص است) [۱۴۷].
او/ میخواهد بیان کند که لفظ حدیث «کسانی که در عصر من هستند» جملهای عام و کلی است، اما منظور از آن خاص است، تا منافقان و غیره از آن بیرون شوند.
و شاید او به این اشاره میکند که وقتی زمانه فاسد میشود و مؤمنان دوباره مورد ابتلا و آزمایش قرار میگیرند، پاداش آنها چند برابر میشود همان طور که پاداش اصحاب در آغاز اسلام چند برابر گردید؛ به جز اهل بدر و حدیبیه که کسی با آنها برابر نخواهد بود.
در پایان سخنشان چنین گفتند: در این حالت پیشینیان این امت با آخرینهای آن در پاداش برابر خواهند شد، بجز کسانی که در غزوۀ بدر و صلح حدیبیه شرکت داشتند، و خداوند داناتر و برتر است [۱۴۸].
بنابراین، عبارت شما با کلام و مذهب ابن عبدالبر/ انطباق پیدا نمیکند چون شما نص و عبارت را کاملاً نقل نکردهاید.
۶۷- شما گفتهاید: (و همین طور نووی از قاضی عیاض، و او از ابن عبدالبر نقل کرده است [شرح مسلم (۳/۱۳۸)]، و مناوی در فیض القدیر، و مبارکفوری در تحفة الأحوذی، و ابن حجر در فتح الباری، همین را نقل کرده و سپس در مورد آن بحث کرده است...)، [فتح الباری (۷/۶)].
میگویم: در اینجا چند چیز قابل تأمل است:
اول: اینکه، نووی بعد از این حدیث: «دوست داشتم که برادران خود را میدیدم». گفتند: ای پیامبر خدا، مگر ما برادران تو نیستیم؟! فرمود: «شما اصحاب من هستید، و برادران ما کسانی هستند که هنوز نیامدهاند» [۱۴۹]، به سخن ابن عبدالبر اشاره کرده است، بدون اینکه سخن او را کامل بیاورد. سپس نووی کلام باجی را در تفسیر «شما اصحاب من هستید» ذکر کرده است که او میگوید: (و معنای آن این نیست که آنها برادرانش نیستند، بلکه در اینجا به رتبه و مکانت والای صحبت و همراهی آنان اشاره شده است؛ یعنی اینکه صحابه برادران و همراهان و هم سخنان اویند، و آنهایی که بعدها خواهند آمد تنها برادران اویند و یاران و هم صحبتان آن حضرت نیستند، چنان که خداوند متعال میفرماید: ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾ [الحجرات: ۱۰]. «مؤمنان برادر هستند».
سپس سخن قاضی عیاض را ذکر کرده که میگوید: (ابن عبدالبر با توجه به این حدیث و احادیث دیگری که در فضل کسانی که در آخر زمان میآیند، وارد شدهاند گفته است که ممکن است که در کسانی که بعد از صحابه میآیند افرادی باشند که از کسانی که در زمرۀ صحابه بودهاند برتر باشند، و گفته پیامبر که «بهترین شما کسانی هستند که در قرن من زندگی میکنند» عام و کلی است و معنای خاص آن یعنی سابقین اول از مهاجرین و انصار و کسانی که راه آنها را در پیش گرفتهاند، اینها از همه امت افضل هستند و منظور حدیث اینها هستند.
و اما کسی که در زمان آن حضرت ص زیسته است، اما طاعت را با معصیت آمیخته است، یا اینکه پیشگام نبوده و هیچ اثر مثبتی در راه دین نداشته است، گرچه پیامبر ص را دیده و با او همراه بوده است، ممکن است در قرنهای بعدی کسانی بیایند که از چنین افرادی برتر باشند.
قاضی عیاض میگوید: و افرادی دیگر از علمای کلام که در مفاهیم و معانی بحث کردهاند نیز چنین گفتهاند.
نووی میگوید: و بیشتر علما با این نظر مخالف هستند، و گفتهاند که هرکس پیامبرص را در تمام عمر خود یک بار دیده و با او همراه شده است و به امتیاز صحبت دست یافته است از همه کسانی که بعد از پیامبر ص میایند بهتر و برتر است. چون هیچ عملی با فضیلت همراهی پیامبر ص برابر نیست، گفتهاند: ﴿ذَلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ﴾ [المائدة: ۵۴]. این فضل خداست و آن را به هرکس که بخواهد میدهد. و از حدیث پیامبر استدلال کردهاند که میفرماید: «اگر کسی از شما به اندازۀ کوه احد طلا انفاق کند به اندازه یک مد (واحد وزنی است) آنها و نه به نصف آن میرسد» [۱۵۰].
پس چنان که میبینید سخن قاضی عیاض تفسیر کلام ابن عبدالبر است که او اصحاب را به دو گروه تقسیم کرده است: اول (پیشگامان.... و کسانی که راه آنان را در پیش گرفتهاند) و هیچکس به مقام و فضل اینها نمیرسد. دوم: کسانی که کاملاً پرهیز نکردهاند و اعمال مختلفی از نیک و بد را در هم آمیختهاند و پیشگام نبودهاند. و الحمدلله در میان پیشگامان کسی نیست که ناپرهیزی کرده باشد، و اعمال مختلفی صالح و غیر صالح را درهم آمیخته باشد، و هیچ یک از علمای اهل سنت نگفتهاند که رسیدن به مقام سابقین و پیشگامان ممکن است.
دوم: مناوی پیرامون حدیث (دوست دارم برادرانم را میدیدم) [۱۵۱] چیزی از ابن عبدالبر یا کسی دیگر نقل نکرده است. و نسخهای که شما از آن استناد کردهاید من آن را نمیدانم. آنچه او در اینجا گفته است این است که او میگوید: (اینکه پیامبرص آنها را برادر خود قرار داده است بر علو مقام آنها دلالت مینماید و نشانگر این است که آنها فضیلت در آخر آمدن را به دست آوردهاند همان گونه که پیامبر ص فضیلت اول بودن را به دست آورده است، و اینها غرباء هستند.. [۱۵۲].
سوم: اما در تحفة الأحوذی ندیدهام که در پیرامون آیه: ﴿كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ﴾ [آل عمران: ۱۱۰]. مؤلف کلام ابن عبدالبر را نقل کرده باشد و نیز در جایی که شما به آن اشاره کرده بودید چنین چیزی را نیافتم.
و فقط او از تفسیر ابن کثیر توضیح این آیه را نقل کرده است که در آن بر فضیلت قرن اول تأکید میکند [۱۵۳].
چهارم: اینکه، ابن حجر/ به سخن ابن عبدالبر اشاره نموده، و آن را نقد کرده که وی (ابن عبد البر) برای تقویت مذهب خود (در این مسئله) بعضی احادیث را در کتابش (التمهید) آورده و آنها را ضعیف قرار داده است. سپس ابن حجر میگوید: (آری، همۀ دانشمندان اسلام بر این اتفاق دارند که مکانت و مرتبۀ همراهی و همسخنی با پیامبر ص مرتبه ایست که هیچ عملی با آن برابری نمیکند؛ چرا که آنها مشرف به دیدار مبارک آن حضرت ص شدهاند).
اما کسی که از پیامبر ص دفاع کرده است و به سوی او هجرت نموده یا او را یاری کرده است، و شریعتی را که از او فرا گرفته حفظ نموده و به بعد از خود رسانده است، هیچ فردی از کسانی که بعد از آنها میآیند با چنین کسی برابر نیست؛ چون هر یک از این کارها طوری هستند که وقتی بعدیها به آن عمل مینمایند به پیشگامان به اندازه آنها پاداش میرسد، پس فضل و برتری آنها بیشتر است.
پس اختلاف و مناقشه در مورد کسانی است که فقط پیامبر ص را دیدهاند و پیشگام نبودهاند.
پنجم: اینکه، روشن شد که علمایی که شما از آنها نام بردهاید با قول ابن عبدالبر موافقت نکردهاند با اینکه ابن عبدالبر چنین گفته که ممکن است فردی بعد از صحابه بیاید که از فردی که در میان اصحاب بوده و از سابقین نیست برتر و افضل باشد، چنان که از عبارت ابن عبدالبر که قاضی عیاض آن را ذکر کرده و نووی نیز آن را آورده است واضح است.
ششم: اینکه، هر عملی که امت اسلامی تا روز قیامت انجام میدهند به اندازۀ آنها به اصحاب پاداش میرسد؛ چون اصحاب اسلام را یاری کردند و آن را حفاظت نموده و گسترش دادند، پس چگونه ممکن است که دیگران به آنها برسند؟!
۶۸- شما گفتهاید: (تردیدی نیست که هرکس تاریخ اصحاب را بعد از وفات پیامبرص بررسی کند در آن صفحاتی آکنده از کشمکش و اختلاف با یکدیگر و تبادل فحش و ناسزا میان یکدیگر خواهد یافت و بلکه آنها فراتر از این رفته و با یکدیگر به جنگ و خون ریزی پرداختند، چه بسیار بدریها و احدیهایی بودند که حرمت آنان شکسته شد و به دست اصحاب دیگر خونشان ریخته شد، و این را همه قبول دارند).
پاسخ از چند جهت:
اول: اینکه، شما به تاریخ صحابه ستم روا داشتهاید که چنین تعدی و ستمی شایستۀ فردی چون شما نیست. تاریخ صحابه آن طور نیست که شما بیان کردهاید بلکه اصحاب تاریخی درخشان دارند که بهترین برهۀ تاریخی در حیات امت بلکه در حیات تمام بشریت است، اگر صفای آن با آنچه در اواخر دوران خلفای راشدین اتفاق افتاده تیره نشود.
اصحاب سرزمینها را فتح کردند و بوسیله آنها مردم مسلمان شدند، و آنان دین را برای ما حفاظت کرده و آن را به همان صورتی که نازل شده بود برای مردم نقل کردند. آنها در طول خلافت شیخین ابوبکر و عمرب تا اواخر خلافت عثمانس همه با هم به صورت دوست و برادر زندگی کردند، و تا سال سی و سه یا سی و چهار به همین صورت بودند و بعد از آن فتنه به پا شد، چنان که ابن کثیر/ گفته است.
ابن کثیر میگوید: علت آغاز این فتنه دو چیز بود:
اول: اینکه، بعضی از قاریان قرآن شروع به انتقاد از عثمانس کردند. علت اعتراض آنها این بود که عثمانس بعضی از صحابه را از مسئولیتهایی که داشتند عزل نمود و افراد خودش را مسئول قرار داد – به ظاهر این طور بود – از آنها نه یا ده نفر در کوفه و بقیه در بصره بودند. بعضی از آنها به سوی شام و مصر رفتند. دوم: اینکه ابن کثیر میگوید: (سیف بن عمر میگوید که علت شورش احزاب علیه عثمان این بود که مردی به نام (عبدالله بن سبأ) یهودی بود که اظهار اسلام کرد و به سوی مصر رفت، او سخنی را که از پیش خود در آورده بود در اذهان گروهی از مردم جای داد و گفت: برای علی بن ابی طالب وصیت شده بود، و محمد خاتم پیامبران است و علی خاتم اوصیا است. سپس میگفت: پس علی از عثمان برای خلافت سزاوارتر است، و عثمان به گرفتن زمام فرمانروایی تعدی و ستم کرده است) [۱۵۴].
آن وقت بوسیله او بسیاری از مردم منحرف شدند، و فتنه پیش آمد و عثمانس به دست این شورشیان کشته شد، و از آن وقت فتنه در امت آغاز شد.
بنابراین چشم پوشی از دوران درخشان تاریخ صحابه که به برکت آن دین حفظ شد و جهان فتح گردید تا اینکه فتوحات به سرزمین هند و شمال جزیرۀ عربی و شمال آفریقا رسیدند، این ادعا که تاریخ اصحاب آکنده از کشمکشهای آنان با یکدیگر است تعدی و ستم است.
آیا شما آن دوران درخشان را به فراموشی میسپارید، و فقط دورانی را برجسته مینمایید که در آن به سبب توطئه دشمنان اسلام فتنه پیش آمده است؟!
کشته شدن عثمانس آغاز همه شرهایی بود که بعد از آن اتفاق افتادند.
دوم: اینکه، جنگی که در گرفت جنگی بود که شورشیان علیه عثمانس به راه انداختند، و به دنبال آن معاویهس براساس اجتهاد اشتباهی که کرده بود به آن دست زد، و خداوند بیان کرده است که مؤمنان با هم خواهند جنگید و خداوند عزوجل به کافر بودن چنین کسانی حکم نکرده است و ستمگر را متجاوز نامیده است. چنان که خداوند متعال میفرماید: ﴿وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِيءَ إِلَى أَمْرِ اللَّهِ فَإِنْ فَاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ٩ إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾ [الحجرات: ۹-۱۰].
«هر گاه دو گروه از مؤمنان با هم به جنگ پرداختند، در میان آنان صلح برقرار سازید. اگر یکی از آنان در حق دیگری ستم کند و تعدی ورزد با آن دستهای که ستم میکند و تعدی میورزد بجنگید تا زمانی که به سوی اطاعت از فرمان خدا بر میگردد و حکم او را پذیرا میشود. هر گاه بازگشت و فرمان خدا را پذیرا شد در میان ایشان دادگرانه صلح برقرار سازید و عدالت بکار برید، چرا که خداوند عادلان را دوست دارد. فقط مؤمنان برادران همدیگرند».
سوم: اینکه شما گفتید: (تاریخ صحابه آکنده از تبادل فحش و ناسزا بین یکدیگر است). سبحان الله!!! (آکنده) آیا اینها حالاتی فردی نیستند؟! چه تعدادی هستند کسانی که فحش و ناسزا گفتهاند؟! بله، آنچه از بعضی افراد آنها پیش آمده است، اکثریت را نشان نمیدهد، و فحش و ناسزا کار اشتباهی است، اما اینکه شما میگویید (.. آکنده) است این ادعای شما ستم و تعدی است که از یک پژوهشگر و استاد دانشگاه غیر قابل قبول است. در این مورد در فقرۀ بعدی بیشتر توضیح میدهیم.
۶۹- شما در (ص ۱۵) گفتهاید: (وقتی صحابی معتقد است که صحابی دیگری که مخالف اوست از حق منحرف شده، و از شریعت خدا و پیامبرش دور شده است، و متجاوزی است که مستحق کشتن میباشد، و براساس این باور، آن صحابی به روی صحابی دیگر شمشیر کشیدن و کشتن او را جایز میداند؛ پس چطور درست است که به عدالت و پاک بودن به آنها حکم کنیم، و حال آن که اصحاب از ما گرایشهای خود را بهتر میدانند و به حالات روانی و روحی نسل زمان خود آگاهترند، و آیا شنیدهاید که دایهای از مادر برای کودک مهربانتر باشد.
چند چیز در اینجا قابل تأمل است:
اول: اینکه، این سخن شما همچون سخن گذشته تان فقط یک ناحیه از زندگی صحابه را میبیند، و شما در ارائه امور مبالغه کردهاید و آن را چنان عام و کلی نشان میدهید که برای پژوهشگری که از ارزش سخن آگاهی دارد شایسته نیست.
دوم: اینکه کجا شما در زندگی اصحاب دیدهاید که یک صحابی مخالفش را جهنمی و مستحق کشته شدن بداند؟! آیا میتوانید با ذکر نام مثالهایی ارائه دهید؟! و با استدلال از سخن اصحاب این ادعا را ثابت کنید؟!
سوم: اختلافی که میان آنها پیش آمد و منجر به جنگیدن با یکدیگر شد، به خواسته آنها اتفاق نیافتاد و آنها ارادۀ جنگ نداشتند، و اینک به اختصار حوادثی را که بین آنها اتفاق افتاده است بیان میکنیم:
۱- بعد از آن که عثمانس کشته شد، پیراهن خون آلود او به همراه انگشتان قطع شدۀ دست همسرش نائله به شام برده شد، معاویهس اینها را روی منبر گذاشت و مردم را برای گرفتن انتقام خون عثمانس فرا خواند.
۲- وقتی زمام امور به علیس سپرده شد طلحه و زبیرب پیش علیس رفتند و از او خواستند که حدود را اجرا کند و انتقام خون عثمانس را بگیرد؛ علیس برای آنها عذر آورد که این افراد یاور و کمک او هستند و او در این روز نمیتواند این کار را بکند.
۳- به علت کشته شدن عثمانس در همۀ شهرها اضطراب و آشفتگی پدید آمد و همه خواستار مجازات قاتلان عثمانس بودند.
۴- میان علی و فرزندش حسنب فصائح و اندرزها رد و بدل شد.
۵- طلحه و زبیر و عایشهش به بصره رفتند تا مردم را علیه قاتلان عثمانس تحریک کنند.
۶- وقتی آنها به بصره رسیدند بین آنها و فرماندار علیس اختلاف پیش آمد، و منجر به درگیری و جنگ میان طرفین گردید.
۷- علیس میخواست به شام برود، وقتی از رفتن طلحه و زبیر و عایشهش به بصره آگاه شد مسیر خود را تغییر داد و به سوی بصره حرکت کرد.
۸- علی و طلحه و یارانش پس از تبادل پیام بین یکدیگر با هم آشتی کردند.
۹- وقتی قاتلان عثمان – که در لشکر علیس قرار داشتند – دانستند که اتفاق بر صلح یعنی اینکه انتقام عثمان از آنها گرفته خواهد شد، دست به حیله زدند و تصمیم گرفتند در آخر شب جنگ را به پا کنند و شایعه کنند که اهل بصره به آنها خیانت کردهاند، و آنها چنین کردند و جنگ رخ داد.
این خلاصه جنگی بود که بین علیس و طلحه و همراهانش در گرفت، آن طور که ابن کثیر/ بیان کرده است [۱۵۵].
پس کجا در این حادثه اصحاب ریختن خون یکدیگر را حلال و جایز میدانستند، بلکه این فتنهای بود که هردو طرف خواهان آن نبودند؟!
چهارم: جنگ صفین بعد از جنگ جمل رخ داد، علیس به معاویهس پیام فرستاد و از او خواست که بیعت کند، معاویه نپذیرفت و گفت که زمانی بیعت خواهد کرد که قاتلان عثمان به او تحویل داده شوند، آن وقت علی لشکری آماده کرد و به سوی شام رهسپار گردید، و معاویه هم لشکری آماده کرد و هردو لشکر در صفین رو در روی همدیگر قرار گرفتند، و بعد از تبادل پیامهایی که نتیجهای نداشت جنگ در گرفت [۱۵۶].
کجا در این حادثه طرفین ریختن خون یکدیگر را حلال و جایز دانستهاند؟!
آیا ظاهر امر این نیست که هر یک فکر میکرد که حق با اوست؟ و آیا ظاهر امر این نیست که بخاطر یک قضیه با هم جنگیدند نه به خاطر کشتن فرد مشخصی؟!
پنجم: بسیاری از آنچه در روایات تاریخی آمده صحیح نیست، و کسی که میخواهد دامن دین او آلوده نشود نباید به این روایات گوش دهد چون دروغهای زیادی در آن آمده است.
و با این چکیده و خلاصهای که ارائه شد روشن میشود که ادعای شما دقیق نیست. والله المستعان!
ششم: تلاش برای اینکه عدالت اصحاب با چنین ادعاهایی مخدوش شود، آثار بدی دارد که سبب میشود تا اعتماد به این نسل از بین برود و نیز اعتماد به دینی که برای ما نقل کردهاند از دست برود؛ بلکه تلاش برای مخدوش کردن عدالت صحابه انتقاد از پیامبر ص است که آن حضرت ص نسلی را بعد از خود به جا گذاشت که علیه دین شوریدند و امور حرام را مباح و جایز دانستند. والله المستعان!
۷۰- شما از ابن عقیل نقل کردهاید که او گفته است: (ما – اهل سنت – به شیعه به خاطر اینکه میگویند: ائمه معصوم هستند اعتراض میکنیم.... تا اینکه میگوید: آیا بعد از این برای ما زیباست که ادعا کنیم صد و بیست هزار نفر همه بادیه نشینان و شهرنشینان آنان هم معصوم هستند).
گفتم: که ابن عقیل فرد ناشناختهایست و بسیاری از ادعاهای او دروغند. از جمله دروغهایش یکی این است که او ادعا میکند که اهل سنت میگویند: اصحاب معصومند یا از گناه مصون میباشند، این دروغ است و در هیچ کتابی از کتابهای اهل سنت چنین چیزی نیامده است. و این سخن ابن عقیل تأکیدی است بر این که او سنی نیست چون اگر سنی بود مذهب اهل سنت را میشناخت. و علاوه بر این، تأکیدی است بر قلت امانتداری او در نقل و نسبت دادن، چون در هیچ یک از کتابهای اهل سنت گفته نشده که اصحاب معصومند. اهل سنت میگویند: اصل در مورد اصحاب خیر و نیکی است؛ چون آنها با میل خود و داوطلبانه اسلام را پذیرفتند، مگر آن که خلاف این از آنها ثابت شود؛ پس اصل این است که به خاطر شرافت صحبت پیامبر ص آنها بر خیر و نیکی هستند.
سپس او آنچه را شما پیشتر گفتید با همین لحن تکرار کرده است و میگوید: (و آنچه به تواتر ثابت شده که آنها مرتکب اموری میشدهاند که عدالت را مخدوش میکند و با آن منافات دارد، اموری از قبیل: تجاوز، قتل ناحق، نوشیدن شراب و غیره، و آنها بر این امور اصرار میورزیدند.....).
پیشتر ما از شما خواستیم که تعداد و نامهای کسانی که به چنین کارهایی آلوده شدهاند را ذکر کنید، و این ادعا را که آنها بر این کارها اصرار میکردهاند ثابت کنید....؟!
سستی در دیانت و بیماری قلب، دو علت بزرگ برای گفتن سخن دروغ و جرأت دادن به خود در این زمینه، هستند.
۷۱- شما گفتهاید: (و با وجود همۀ اینها میبینیم که بعضی از آنان، کسانی را که از اصحاب انتقاد میکنند به زندیق بودن و خارج شدن از دین و الحاد و کفر متهم میکنند، چنان که سرخسی میگوید: «هرکس به آنها (اصحاب) طعنه بزند ملحد است و از اسلام بیرون رفته است، و علاج او اگر توبه نکند شمشیر است». [أصول السرخسی ۲/۱۳۴]. و روایت خطیب بغدادی را آوردهاید که از ابی زرعه نقل میکند که گفت: (هر گاه کسی را دیدی که به اصحاب رسول خداص طعنه میزند بدان که او زندیق است، چون از نظر ما پیامبرص بر حق است و قرآن حق است، و این قرآن و سنت را اصحاب پیامبرص برای ما نقل کردهاند، و آنها میخواهند حیثیت و اعتبار شاهدان ما را مخدوش کنند تا از این راه، کتاب و سنت را باطل بگردانند، و در حقیقت حیثیت و اعتبار خودشان مخدوش است و آنها زندیقاند). [الكفاية (۶۷)].
پاسخ از چند جهت:
اول: اینکه، چرا شیعیان به اصحاب طعنه میزنند، و عدالت آنها را قبول نمیکنند؟ منظور آنها از این کار چیست؟
آیا منظورشان این نیست که اعتماد به روایات اصحاب را از بین ببرند و در ایمان و اخلاص آنها، مردم را دچار شک و تردید نمایند؟!
ما از مواضع شیعه جز این مقاصد چیزی دیگر را نمیفهمیم.
دوم: اینکه، نتیجۀ انتقاد از اصحاب و مشکوک کردن در عدالت آنها چیست؟
نتیجهاش امور ذیل است:
۱- اینکه اصحاب بر شریعت امین و مورد اعتماد نیستند؛ چون آنها -نعوذ بالله- قاتل، شرابخوار، زناکار، دزد و خائن به دینشان هستند – چنان که شما و کسانی که سخن آنها را نقل کردید ادعا میکنید – و این به ابطال شریعت میانجامد.
اگر دشمنان شریعت بخواهند دین را باطل کنند راه بهتری از این راه شیعی نخواهند یافت.
۲- این دین درست نیست؛ چون نتوانسته اولین نسل را به صورت ایمانی و سالم تربیت کند، و به محض اینکه پیامبر ص وفات یافته است آنها علیه دین خود شوریدهاند و هر کار حرام را مرتکب شدهاند.
۳- پیامبر ص - نعوذ بالله- در طی حدود بیست و سه سال، یک نسل جنایت کار را پرورش میداده است، و نمیدانست که آنها مجرم و فریبکار هستند، آنها از روی نفاق و مکر با او بودند، و وقتی ایشان ص وفات یافت نوایا و مقاصد پنهان آن افراد ظاهر گردید.
۴- خداوند حقیقت این نسل را میدانست که آنها نسلی شرور هستند ولی پیامبرص را آگاه نکرد تا بجای آنان همراهان و یارانی دیگر برگزیند، و این یعنی اینکه -نعوذ بالله- خداوند باطل را تأیید نمود و مردم را فریب داد، چون مردم اینها را میدیدند که با پیامبر ص همراه هستند و اطراف او جمع شدهاند و پیامبر ص با آنها زندگی میکرد و از آنها مشورت میخواست و دخترانش را به ازدواج آنها در میآورد و خودش با دختران آنها ازدواج میکرد و آنها را میستود و فضایل آنان را بیان میکرد. و این یعنی تهمت زدن به خداوند عزوجل، به خاطر اینکه حقیقت و ماهیت این افراد را برای پیامبر ص آشکار نکرد و امت را با خبر ننمود تا فریب آنها را نخورند.
بلکه خداوند به صورت کلی و به صورت خاص خیلی آنها را ستوده است وبا توجه به ادعای شما پس خداوند مردم را فریب داده است.
آری، نتیجۀ انتقاد و طعنه شیعه امامیه به اصحابش همین است.
۵- از ادعاهای شیعه امامیه چنین بر میآید که خداوند برای شناختن خوبان از بدان به مقدار کافی توضیح نداده است، و این سبب شده تا قضیه مورد اختلاف باشد، و افراد شرور خوب قرار داده شوند و خوبان متهم گردند، چون خداوند قضیه را روشن و واضح نکرده است.
و این یعنی اینکه نمیتوان به آنچه اصحاب روایت کردهاند اعتماد کرد؛ چون ما در مورد آنها شک داریم و میترسیم که به ما دروغ بگویند. و یا اینکه نمیدانیم که مؤمن واقعی کدام است که روایت او را قبول کنیم و کدام منافق است. تا روایت او را رد کنیم؛ پس قضیه مشتبه و در هم آمیخته است و قرآن مشخص نکرده است، و سنت را هم خود اینها نقل کردهاند.
و اینگونه ما اعتماد خود را به قرآن و سنت از دست میدهیم چون ناقلان آن مشکوک هستند.
سوم: اینکه اگر ما بخواهیم براساس این سبک شیعی، ایمان اصحاب را ثابت کنیم نمیتوانیم. پس دلیل بر ایمان ابوبکر و عمر و عثمان و علی و دیگر صحابه کجاست و چه میتواند باشد؟!
أ) قرآن: باید گفت: قرآن آیات زیادی به صورت عام و آیاتی به صورت خاص آورده است و شیعه آنچه را که این آیات بر آن دلالت دارند را باطل قرار دادهاند بجز آنچه که آن را به علی تفسیر کردهاند – یعنی آنها این را که آیه بر فلانی و فلانی دلالت میکند باطل قرار دادهاند و گفتهاند: این آیات عام و کلی هستند و نمیتوان آنها را چنین تفسیر کرد که مصداق آن افراد مشخص از اصحاب هستند چون آیات یا عام هستند یا مقید، و ما نمیدانیم در چه کسی همه شرایط شیعه یافت میشوند!!
اگر یکی از دشمنان دین بگوید: من در ایمان این چهار خلیفه شک دارم؛ و آیات نفاق در مورد اینها نازل شدهاند، دلیلش این است که شیعه میگویند: ابوبکر و عمر و عثمان خلافت را که حق علی بود که خدا و پیامبرش علی را تعیین کرده بودند غصب کردند. و اینها وصیت را زیر پا گذاشتند و نگذاشتند وصیت پیامبر اجرا شود و علی هم به خاطر حفظ زندگی و جانش وصیت را به فراموشی سپرد.
و این دلیل نفاق این چهار خلیفه است، و بنابراین در ایمانشان شک دارم، و معتقدم که آنها با پیامبر ص همراه بودند و نفاق خود را پنهان میکردند و اکنون نفاق آنها آشکار گردید. شما پاسخ این دشمن دین را چگونه میدهید؟!
و اگر این دشمن دین ادامه بدهد بگوید:
قرآن کریم پیامبر ص و همراهانش را به ایمان متصف کرده است، و از طرفی در همان وقت آنها را به نفاق متصف میکند، و به ما نگفته است که مؤمن کیست و منافق کیست، و این کارهایی که از همه آنها سر زده است بر نفاق آنها دلالت میکند؟!
ب) اگر شما به او بگویید: بیا تا سنت برای ما داوری کند:
میگوید: سنت و حدیث را همین کسانی روایت کردهاند که ما در ایمان شان شک داریم، بنابراین ما سنت را قبول نداریم؛ و آنها به نفع یکدیگر شهادت میدهند و این شهادت پذیرفته نیست.
ج) و سپس آن دشمن دین بگوید: بنابراین ما نه قرآن را باور داریم و نه سنت را، پس دین باطل است.
میگویم: رحمت خدا بر ابی زرعه باد که میگوید: (آنها میخواهند اعتبار شاهدان ما را مخدوش کنند تا از این راه کتاب و سنت را باطل نمایند، و خودشان به مخدوش بودن اعتبار سزاوارترند و آنها زندیقاند). به خاطر این است که برای علما ثابت شده است که مذهب شیعه پلی است برای از بین بردن دین و هرکس که میخواهد دین را از بین ببرد از دروازه و پل مذهب شیعه وارد میشود.
چهارم: در همه کتابهای حدیث شیعه که به روایت آثاری در مورد عقاید پرداختهاند و کتابهای تفسیر و رجال در همه اینها اصحاب کافر و گمراه قرار داده شدهاند به جز چهار نفر از اصحاب.
[۸۴] مسلم (۲۷۷۹). [۸۵] بخاری (۴۵۶۶). [۸۶] ابن کثیر بنقل از ابن اسحاق این را ذکر نموده است، البدایة (۵ / ۳۴). [۸۷] مسلم (۲۷۷۹). [۸۸] بخاری (۴۶۵۸). [۸۹] بخاری (۷۱۱۳). [۹۰] ابن حجر در الفتح (۱۳/۷۴). [۹۱] صفة المنافق (۵۳) و ابن ابی شیبه (۱۵/۱۰۹). [۹۲] بخاری (۷۱۱۴). [۹۳] ابن حجر، فتح الباری (۱۳ / ۷۴). [۹۴] تهذیب الکمال (۳/۳۴۲). [۹۵] بخاری (۲۹۴۰). [۹۶] بخاری (۳۵۹۱) و مسلم (۶۴۳۹). [۹۷] صحیح بخاری (۳۶۶۱). [۹۸] صحیح بخاری (۳۶۱۳). [۹۹] بخاری (۳۸۹۵). [۱۰۰] بخاری (۴۲۵۲). [۱۰۱] بخاری (۶۸۵۴). [۱۰۲] مسلم (۶۷۵۵). [۱۰۳] بخاری (۳۳۰۵). [۱۰۴] صاحب کتاب المنهج الاسلامی در الجرح والتعدیل (ص ۲۱۹) آورده است. [۱۰۵] مفتاح دارالسعادة (۱/۱۶۳). [۱۰۶] بخاری (۴۲۶۳). [۱۰۷] البدایة والنهایة (۶/۳۲۲). [۱۰۸] بخاری (۴۳۳۹). [۱۰۹] الفتاوی (۲۸/۲۵۴) و اعلام الموقعین (۱/۸۳). [۱۱۰] مسلم (۹۶). [۱۱۱] بخاری (۴۴۲). [۱۱۲] شوکانی در ارشاد الفحول (ص ۱۲۷) از او نقل کرده است. [۱۱۳] ارشاد الفحول (ص ۱۲۸). [۱۱۴] مسلم (۲۸۹). [۱۱۵] البدایة والنهایة (۷/۲۶۰). [۱۱۶] مسلم (۲۸۹). [۱۱۷] جامع بیان العلم (۲/۹۱). [۱۱۸] الاحکام (۶/۸۳). [۱۱۹] دلائل النبوة (۳/۲۷۳-۲۷۴) سند آن حسن است و اصل آن در بخاری است (۴۰۶۸). [۱۲۰] تفسیر ابن کثیر (۲/۱۶۲) سیره ابن هشام (۲/۱۳۰). [۱۲۱] لله ثم للتاریخ (ص ۳۵- ۳۶) بعضی از شیعیان این داستان را نپذیرفتهاند ولی من آن را از کتابی نقل کردهام که مؤلف تأکید میکند که شاهد قضیه بوده است، و اگر واقعاً ثابت شود که دروغ است آن را از این کتاب حذف خواهم کرد. (البته خمینی به ازدواج متعه با دختر شیرخوار اعتقاد دارد همانطور که در کتاب تحریر الوسیله ذکر کرده است. تحریر الوسیله جلد سوم با ترجمه فارسی مسأله۱۲ دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزة علمیه قم. مترجم) [۱۲۲] بخاری (۶۴۲۳). [۱۲۳] الکافی / الروضة (۲/۴۶). [۱۲۴] الکافی (۱/۱۶۲). [۱۲۵] مسلم (۲۰۴) و بخاری (۵/۳۸۲) باب التفسیر، ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ٢١٤﴾ [الشعراء: ۲۱۴]. [۱۲۶] زاد المسیر / سورة احزاب. [۱۲۷] الأمثال فی القرآن (ص ۵۷- ۵۸)، إعلام الموقعین (۱/۲۵۵-۲۲۸). [۱۲۸] الإصابة (۱/۱۰). [۱۲۹] الأجوبة الوافیة (۲/۴۷۱). [۱۳۰] إرشاد الفحول (ص ۱۲۶). [۱۳۱] إرشاد الفحول (ص ۱۲۷). [۱۳۲] شرح المقاصد (۳/۵۳۰-۵۳۱). [۱۳۳] الإصابة (۱/۱۰). [۱۳۴] الاصابة (۱/۱۲). [۱۳۵] الأجوبة الوافیة (۲/۴۷۴). [۱۳۶] شذرات الذهب (۱/۲۷۹). [۱۳۷] مقدمه ابن خلدون (ص ۲۰۵). [۱۳۸] الضعفاء الکبیر (۳/۴۱۹)، میزان الاعتدال (۳/۱۰۸). [۱۳۹] ن. ک. به مقدمۀ کتاب أعلام الموقعین که در آن جا مفتیان صحابه ذکر شدهاند، و کسانی که زیاد فتوا میدادند هفت نفر بودند، و افرادی که به صورت متوسط فتوا میدادند سیزده نفر بودند و اکثریت آنها این طور بودند که از آنها به جز یکی دو مسئله روایت نشده است. [۱۴۰] الاتجاهات الأدبیة الوطنیة فی الأدب المعاصر (۲/۲۹۹) که در این کتاب دکتر محمد محمد حسین این عبارت و عباراتی دیگر را از طه حسین نقل کرده است. [۱۴۱] ضحی الاسلام (۱/۷۵). [۱۴۲] مقدمۀ فجر الإسلام (ل). [۱۴۳] مقدمۀ فجر الإسلام (ل). [۱۴۴] النصائح الکافیة (ص ۱۶۶). [۱۴۵] إرشاد الفحول (ص ۲۶). [۱۴۶] السنة ومکانتها فی التشریع الإسلامی (ص ۱۸). [۱۴۷] التمهید (بترتیب فتح البر) (۲/۳۱۴- ۳۱۵). [۱۴۸] حوالۀ گذشته (۲/۳۲۱). [۱۴۹] شرح صحیح مسلم (۱۴۱). [۱۵۰] شرح نووی بر صحیح مسلم (۳/۱۴۱). [۱۵۱] فیض القدیر (۶/۴۶۸). [۱۵۲] فیض القدیر (۶/۴۶۸). [۱۵۳] تحفة الأحوذی (۸/۲۷۸). [۱۵۴] البدایة والنهایة (۷/۱۶۶-۱۶۸). [۱۵۵] البدایة (۷۰/۲۳۰-۲۴۵)، تاریخ طبری، حوادث سال ۳۶ هـ . [۱۵۶] البدایة (۷/۲۵۳-۲۷۶).
و اینک در اینجا نمونههایی از کتابهای حدیث آنها ارائه میدهیم:
أ) کتاب الکافی:
۱- کافی از ابو جعفر روایت میکند که گفت: وقتی این آیه نازل شد که: ﴿يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ﴾ [الإسراء: ۷۱].
مسلمانان گفتند: ای رسول خدا! آیا تو امام همه مردم نیستی؟ فرمود: من پیامبر خدا به سوی همه مردم هستم، ولی بعد از من از سوی خدا برای مردم از اهل بیت من امامانی خواهند آمد؛ آنها در میان مردم بلند میشوند و تکذیب میشوند و پیشوایان کفر و گمراهی و پیروانشان بر آنها ستم میکنند، پس هرکس با آن ائمه دوستی کرد و از آنها پیروی نمود و آنان را تصدیق کرد او از من و با من است و مرا ملاقات خواهد کرد [۱۵۷].
۲- و از امیر المؤمنین روایت است که گفت: (چه شده اقوامی را که سنت رسول خدا ص را تغییر دادند و از وصیت او دور شدند)؟! [۱۵۸]
۳- و در تفسیر ﴿فَبِأَيِّ آلَاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ١٣﴾ [الرحمن: ۱۳]. حدیث مرفوعی روایت کرده که یعنی (آیا پیامبر یا وصی را تکذیب میکنید)؟.
حتی وصیت را به قرآن هم نسبت دادهاند.
۴- از ابو عبدالله روایت شده که در تفسیر: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْرًا﴾ [إبراهيم: ۲۸]. گفت: (منظور از این، همه قریش است کسانی که با پیامبر خدا ص دشمنی کردند، و کمر جنگ او بستند، وصیت او را انکار کردند) [۱۵۹].
و اینگونه در ایراد احادیث و روایات در اثبات وصیت و امامت ادامه داده است، وصیت و امامتی که اصحاب آن را نشناخته و به آن عمل نکردند و در نتیجه به گفتۀ او گمراه شدند!!
۵- و در آن از حمران بن اعین روایت شده که گفت: به ابو جعفر÷ گفتم: (فدایت شوم ما چقدر کم هستیم! اگر همه جمع شویم و بخواهیم گوشت یک گوسفند را بخوریم آن را تمام نخواهیم کرد!! ابو جعفر گفت: آیا با تو از چیز عجیبتری از این سخن نگویم: مهاجرین و انصار همه رفتند به جز سه نفر – با دستش اشاره کرد -)، [۱۶۰] یعنی همه مرتد شدند به جز سه نفر!!
ب) کتاب رجال الکشی:
از ابو جعفر÷ روایت است که گفت: (بعد از پیامبر ص همه مردم مرتد شدند به جز سه نفر، گفتم: آن سه نفر چه کسانی هستند؟ گفت: مقداد بن اسود، و ابوذر، و سلمان فارسی) [۱۶۱].
و از ابو بصیر روایت است که گفت: به ابو عبدالله÷ گفتم: مردم همه مرتد شدند به جز سه نفر: ابوذر و سلمان و مقداد؟ ابو بصیر میگوید: ابو عبدالله÷ گفت: پس ابو ساسان و ابو عمره انصاری کجا رفتند)؟ [۱۶۲]
ابو جعفر میگوید: همه مرتد شدند و فقط سه نفر باقی ماند و ابو عبدالله دو نفر دیگر اضافه میکند! کدام یک را باید تصدیق کرد؟!
ج) تفسیر صافی و قمی
از امام صادق روایت است که: (در روز غدیر خم وقتی پیامبر ص ایستاد، هفت نفر از منافقین در کنار او بودند: ابوبکر و عمر – و در روایت قمی آمده: اول و دوم- و عبدالرحمن بن عوف، و سعد بن ابی وقاص، و ابو عبیده و سالم مولای ابی حذیفه، و مغیره بن شعبه.
عمر گفت: آیا چشم او را نمیبینید که گویا چشم دیوانهایست – یعنی پیامبر ص بار خدایا! از این دروغ به درگاهت استغفار میکنیم- اکنون بلند میشود و میگوید: پروردگارم به من گفت. وقتی پیامبر ص بلند شد گفت: ای مردم، چه کسی برای شما از خودتان سزاوارتر است؟ گفتند: خدا و پیامبرش. گفت: بار خدایا، گواه باش. سپس گفت: آگاه باشید هرکس من مولای او هستم پس علی مولای اوست، و او را به خاطر امیر قرار گرفتن مسلمین سلام کنید. آنگاه جبرئیل نازل شد و پیامبر خدا را از سخن قوم آگاه کرد، پیامبر آنها را فرا خواند و از آنها پرسید، اما آنها انکار کردند و قسم خوردند، آن وقت خداوند آیه نازل کرد: ﴿يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ مَا قَالُوا وَلَقَدْ قَالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ﴾ [التوبة: ۷۴].
«به خدا سوگند میخورند که آن را نگفتهاند و حال آن که آنها سخن کفر را گفتند» [۱۶۳].
در صورتی که تمام این سوره قبل از حجه الوداع نازل شده است و غدیر خم به اجماع مفسرین بعد از حجه الوداع بوده است... به راستی که ریسمان دروغ خیلی کوتاه است!!
و این آیه در مورد منافقین در غزوه تبوک یا در غزوهای قبل از آن نازل شده است، و بعد از حجه الوداع فقط یک آیه نازل شده است.
اگر ما این کتابها را بررسی کنیم دهها و صدها روایت میبینیم که به اصحاب طعنه میزنند و آنها را به هر چیز بدی متصف مینمایند، و این دو حالت دارد:
اول: اینکه این روایات نزد شیعه معتبر هستند.
دوم: اینکه این روایات معتبر نیستند.
اگر این روایات نزد آنها معتبر میباشند برای بد بودن این عقیده همین کافی است. و اگر این روایات معتبر نیستند پس این دلیلی است برای آن که زندیقان از این مذهب برای طعنه زدن به اصحاب رسول خدا و بلکه برای طعنه زدن به قرآن سوء استفاده کردهاند. و نشانگر این است که این مذهب قابلیت آن را دارد که زندیقها وارد آن شوند، و با این، صحت و راست بودن سخن علمای اهل سنت در این مورد روشن میگردد.
پنجم: ما معتقدیم همه این روایات دروغ هستند و به اهل بیت نسبت داده شدهاند، و اهل بیت در روایات زیادی از دروغگویان بر حذر داشتهاند، کشی از ابوعبدالله -جعفر صادق- روایت میکند که گفت: (ما اهل بیت راستگو هستیم، و همیشه دروغگویانی به ما دروغ نسبت میدهند، و به خاطر دروغ آنها، راست ما نزد مردم از ارزش میافتد)، سپس کسانی را که بر اهل بیت دروغ بستهاند نام برده است و آنها عبارتند از:
۱- مسلمة.
۲- عبدالله بن سبأ
۳- المختار.
۴- حارث الشامی.
۵- بنان.
۶- مغیرة بن سعید.
۷- بزیغ.
۸- السری.
۹- أبو الخطاب
۱۰- معمر.
۱۱- بشار الشعیری.
۱۲- حمزه بربری.
۱۳- صاید النهدی [۱۶۴].
و در روایاتی دیگر کسانی دیگر غیر از اینها را هم نام برده است، و این به وضوح مشخص مینماید که علت تناقض در روایات این دروغگویان و برادرانشان هستند که عقاید شیعه را فاسد کردهاند.
۷۲- سپس حدیث مرفوعی را آوردهاید که عبارت آن این است: (اللهَ اللهَ في أصحابي) [الإصابة (۱/۱۰)]. سپس بیان کردهاید که این حدیث ضعیف است و مقداری از شرح آن را ذکر نمودهاید و به ترمذی (۵/۳۵۸) و آلبانی در تحقیق کتاب السنة ابن ابی عاصم (۴۶۵) نسبت دادهاید.
میگویم: نمیدانم منظور شما از ذکر حدیث و ضعیف قرار دادن آن چیست؟!
اگر میخواهید بگویید حدیثی که از آزار رساندن به اصحاب نهی میکند ضعیف است پس آزار دادن آنها جایز است؛ چون احادیث دیگری در این مورد نیامده است؛ باید بگویم که اشتباه رفتهاید.
و اگر میخواهید از این حدیث به آنچه بعد از آن در مورد علیس گفتهاید استناد کنید؛ باید بگویم که برای استدلال نیازی به احادیث ضعیف نیست.
عجیب است شما میگویید که علما این حدیث را ضعیف قرار دادهاند و سپس به استدلال از آن و مناظره با شارحین آن میپردازید، در صورتی که بهتر این است که به خاطر عدم صحت حدیث به آن توجه نشود.
۷۳- شما گفتهاید: (روایت بر این دلالت میکند که باید هر صحابی که پیامبرص او را دوست داشته است دوست داشته شود و هر صحابی که پیامبرص او را دوست نداشته است دوست داشته نشود).
میگویم: این سخن به حق و درستی است؛ ولی کسانی که پیامبر ص آنها را دوست میداشته است چه کسانی هستند؟ و چگونه ثابت میکنید که پیامبر ص آنها را دوست داشته است؟ اطلاع یافتن از این مسئله فقط از طریق احادیث ممکن است.
و احادیث را اصحابش روایت کردهاند، اگر آنها مورد اعتماد هستند، پس آنان احادیثی در فضیلت کسانی روایت کردهاند که شما آنها را کافر وگمراه قرار دادهاید؛ بلکه همان کسانی که بوسیله شما کافر و گمراه قرار داده شدهاند این احادیث را برای ما روایت کردهاند.
پس شما نمیتوانید از روایات آنها استدلال کنید مگر آن که آنان را عادل بشمارید.
۷۴- شما گفتهاید: (تردیدی نیست که دوست داشتن همه اصحاب و حتی کسانی که پیامبرص از آنها متنفر بوده یا بر آنها خشمگین بوده یا آنها را نفرین کرده است، به معنی دوست داشتن پیامبرص نیست و به آن ربطی ندارد).
چنان که از علی بن ابی طالب روایت شده که: «دوستان تو سه نفر هستند». [شرح نهج البلاغة (۱۹/۲۰۰) ینابیع المودة (۲/۲۴۷)].
پاسخ:
اول: اینکه، این سخن کلی و عام است و شما مقصود از آن را روشن نکردهاید!
دوم: اینکه برای ما ثابت شده که پیامبر ص همه اصحاب را دوست داشته است، و نزد ما ثابت نشده که پیامبر ص از آنها نفرت داشته است؛ به خصوص اهل بدر و بیعت رضوان، که در مورد آنها دلایل قرآنی و احادیث قطعی نبوی که ما در صحت آن تردیدی نداریم آمده است، پس هرکسی با این آیات و احادیث مخالفت کند از دیدگاه ما اهل بدعت است و با سخن خدا مخالفت ورزیده وکلام پیامبر ص را رد کرده است.
سوم: اینکه، این حدیث در مجموعههای مدون حدیث وجود ندارد، و خدا میداند که چه کسی آن را ساخته است، چون نهج البلاغه کتابی است که سندی ندارد و تقریباً چهار صد سال بعد از علیس تألیف شده است پس به چنین کتابی چگونه میتوان اعتماد کرد؟!
و در مورد آن بحث خواهد شد.
۷۵- تحت عنوان: (آرای شیعۀ امامیه در مورد اصحاب) قول علیس و بعضی از اهل بیت را ذکر کردهاید.
میگویم: اما اینکه علیس را تحت این عنوان آوردهاید، ادعای مردودی است؛ چون علیس از شیعه امامیه نیست، و ما معتقدیم که اصلاً با شیعه ارتباطی ندارد؛ بلکه بر این باور هستیم که اقوال شیعه به علیس توهین کرده است و قدر او را ندانستهاند، چون شیعه به او چیزهایی نسبت دادهاند که او آن را نگفته و ادعای آن را نکرده است، و همچنین از مذهب شیعه لازم میشود که علیس به هر صفت زشتی متصف گردد، گرچه شیعه چنین چیزی را تصریح نکردهاند، اما نتیجه و لازمۀ گفتههای آنهاست. اینک در این مورد توضیح میدهیم:
اول: اینکه، شیعه ادعا کردهاند که علیس از سوی خدا و پیامبرش ص به عنوان (وصی) تعیین شده است، و در قرآن و سنت نصوصی وصی بودن او را تصریح کردهاند و گفتهاند که او بعد از پیامبر ص جانشین آن حضرت است، اما او تقیه کرده و وظیفه وصی را انجام نداده است، یعنی او از مقام وصی خودش را کنار کشید و نتوانست آن را اجرا کند.
مثل اینکه خداوند کسی را به پیامبری مبعوث کند اما او فرمان خدا را اجرا نکند و پیام خدا را به مردم نرسانده باشد، آیا پیامبری که چنین کرده باشد را سراغ دارید؟!
نمیدانیم چرا علی فریضه وصی بودن را انجام نمیدهد؟!
آیا او به خاطر حفظ جانش و به علت ترس از مرگ امر وصیت را انجام نمیدهد؟! و وقتی دین خدا به سبب عمل او دچار نقص و شکست گردد زندگی او چه فایدهای دارد؟ و آیا این توهین به خداوند نیست که او انسانی را برای رهبری امت انتخاب کرده که نمیتواند این کار را انجام دهد؟! و فایدۀ این امامت که او از آن دست کشید و آن را اجرا نکرد چیست؟! و بشریت از این چه سودی به دست میآورند؟! آیا شما نمیبینید که بسیاری از ائمه به خاطر احیای عقاید خود جانهایشان را فدا میکنند؟! بلکه افراد کوچکی نیز چنین کردهاند؟!
آیا در داستان اخدود پسر بچهای به خاطر احیای دین خود به مرگ تن نمیدهد؟!
آیا خمینی را ندیدید که برای تأسیس حکومتی برای مذهبش تلاش و کوشش نمود؟!
آیا زنان فلسطینی و زنان چچنی به خاطر حمایت و یاری کردن سرزمین و دین خود دست به عملیات استشهادی نمیزنند؟!
عملکرد علیس نشانگر دو چیز است: یا اینکه ادعای وصی بودن او ادعایی دروغین است. و یا اینکه علیس ضعیف بوده است، که هرگز او چنین نبوده و او پاک است. بنابراین گزینه اول درست است یعنی ادعای وصی بودن او دروغ است.
به حسن بن حسن بن علی گفته شد: (آیا پیامبر به علی نگفت که: هرکس من مولای او هستم علی مولای اوست؟ گفت: سوگند به خدا اگر منظور پیامبر از این حکومت و پادشاهی بود آن را به صراحت برای شما توضیح میداد، چنان که نماز و زکات وروزه و حج و... را به صراحت و شفافیت برای شما بیان کرده است، و اگر آن طور بود که شما میگویید، علی بیشتر از همه مردم در این مورد مرتکب جرم و اشتباه شده است؛ زیرا او آنچه را که پیامبر ص او را بدان فرمان داده بود ترک کرد) [۱۶۵].
دوم: اینکه شیعه ادعا میکنند که فاطمهل مورد اذیت و آزار قرار گرفته و حقش پایمال شده است و کتک خورده و عمرس او را تهدید کرده که خانهاش را آتش خواهد زد.
آیا این توهین به علیس نیست؛ که او با چشمان خودش ببیند که همسرش را میزنند و شکنجه میکنند و بر اثر آن بچهای که در شکم دارد را سقط مینماید و او سکوت میکند؟!
کجاست شجاعتی که علی بدان مشهور است؟!
چرا غیرت علیس به خاطر همسرش فاطمهل به جوش نمیآید؟!
دختر پیامبرص و همسر علیس مورد اهانت و ضرب و شتم قرار میگیرد و علی تماشا میکند؟!
آیا غیرت علیس به خاطر زنش به جوش نمیآید؟!
پاک است علیس، سوگند به خدا او بزرگتر از این است که چنین کارهایی با خانوادهاش انجام شود و او سکوت کند!! اگر به حیثیت فاطمهل توهین میشد شهسوار و قهرمان میدانهای نبرد و دلیر مرد بنی هاشم و اولین جوانی که به اسلام مشرف گردید هرگز نمیپسندید که فاطمه مورد اهانت قرار بگیرد و زده شود و او سکوت اختیار کند، و مرگ از چنین زندگی بیارزشی بهتر است.
و عجیب است که شیعه میگویند: (امام باید از همه مردم شجاعتر باشد) [۱۶۶]، سپس ادعا میکنند که امام اینگونه نبوده است!!
اما قضیۀ میراث فاطمهل، اگر علی نمیدانست که اجتهاد فاطمه اینگونه است و اجتهاد او با نص پیامبر ص متعارض است، علی اولین کسی بود که آن را مطالبه میکرد و علی بعداً وقتی زمام فرمانروایی را به دست گرفت میراثی را به عنوان میراث پیامبر تقسیم نکرد، اگر علیس معتقد بود که پیامبر ص از خود ارث به جا میگذارد پس چرا وقتی خودش به خلافت رسید میراث آن حضرت را تقسیم نکرد؟!
و چگونه فاطمهل سهمیۀ خود را از میراث میخواهد و به خاطر آن خشمگین میشود، و به خاطر امر دینی که بزرگتر از مال و ثروت است یعنی امامت خشمگین نمیشود، امامتی که شما ادعا میکنید صحابه بعد از وفات پیامبر مانع از تحقق آن گردیدند، چگونه فاطمه در مورد امامت اصلاً حرفی نمیزند، آیا او هم میترسد و تقیه میکند؟! چرا از مطالبه میراث خودش نترسید؟!
سوم: اینکه علیس دخترش ام کلثوم را به ازدواج عمرس در آورد، و عمر از دیدگاه شما کافر یا فاسق است و شما ادعا میکنید که عمر به زور دختر علی را گرفته است و علیس از دخترش دفاع نکرد و راضی شد که به ناحق او را ببرند، این بزرگترین توهین به علیس است!!
راضی شدن به چنین چیزی یعنی ترس و بزدلی و علیس هرگز چنین نبوده است! و اگر عمر مؤمن نمیبود او دخترش را به ازدواج عمر در نمیآورد.
چهارم: علیس به همه این عقبنشینیها - به گفتۀ شما – بسنده نکرد، بلکه او اسم کفار و فساق را از روی تقیه بر فرزندانش گذاشت؟!
لا حول ولا قوة إلا بالله!
آیا همین کافی نبود که در برابر الغای وصیت، و توهین به فاطمه در مقابل چشمانش سکوت اختیار کرده بود و نتوانست دخترش را از ازدواج با کسانی که مؤمن نبودند نجات دهد، آیا اینها کافی نبودند که او اسم کافران و فاسق را بر فرزندانش گذاشت، و اسم آنها را ابوبکر و عمر و عثمان گذاشت؟!
این چه بدبختی است که شیعه گرفتار آن هستند؟!
آیا اینها صفاتی هستند که شایستۀ امیر المؤمنین علی بن ابی طالبس میباشند؟!
ما گواهی میدهیم که اوس بسیار پرهیزگارتر از این بود و بسیار پاکتر از تصویری است که روایات و عقاید شیعه امامیه از او ارائه میدهند.
لالکائی از دو طریق از علی بن حسین زین العابدین/ روایت میکند که او گفت: (ای اهل عراق! ما را براساس اسلام دوست بدارید، سوگند به خدا همچنان در دوستی ما پیش رفتید تا اینکه دوستی شما توهینی شد به ما) [۱۶۷].
پنجم: چرا علیس در سرزمینی باقی ماند که در آن او مورد توهین قرار میگیرد و حتی به دین و آبرو و حیثیت و ناموس او توهین میشود، چرا او از این سرزمین هجرت نکرد، آن گونه که خداوند متعال میفرماید: ﴿إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ قَالُوا فِيمَ كُنْتُمْ قَالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ قَالُوا أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فِيهَا فَأُولَئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءَتْ مَصِيرًا٩٧ إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ لَا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَلَا يَهْتَدُونَ سَبِيلًا٩٨﴾ [النساء: ۹۷-۹۸].
«بیگمان کسانی که فرشتگان (برای قبض روح) به سراغشان میروند. (و میبینند که به سبب ماندن با کفار در سرزمین کفر، و هجرت نکردن به سرزمین ایمان) بر خود ستم کردهاند، بدیشان میگویند: شما در چه حالی بودید؟ (و چرا با اینکه مسلمان بودید در صف کفار جای داشتید) گویند: ما بیچارگانی در سرزمین (کفر) بودیم، گویند: مگر سرزمین خدا وسیع نبود تا در آن کوچ کنید؟ جایگاه آنان دوزخ است و چه بد جایگاهی و چه بد سرانجامی! مگر بیچارگانی از مردان و زنان و کودکانی که کاری از آنان ساخته نیست و راه چارهای نمیدانند».
آیا علیس از این افراد معذور بوده است؟! و خداوند او را به عنوان امام مقرر نموده و وصی قرار داده است، و حال آن که خداوند میداند که او قدرت اجرای وصیت را ندارد؟!
آیا دیدهاید که پادشاهی مرد ناتوانی را که قدرت فرماندهی ندارد به عنوان فرمانده و امیر مقرر کند؟!
ما معتقدیم که اگر علیس میدانست که او امامی است که از سوی خدا مقرر و تعیین شده است، سوگند به خدا او به این چیزها راضی نمیشد و در برابر کسانی که با امامت مخالفت کردند مواضع روشنی اتخاذ میکرد، و اگر به همسر او تجاوزی صورت میگرفت از او یعنی از فاطمهل، - دختر رسول الله ص - دفاع میکرد، و اگر عمر دخترش را به زور به ازدواج خود در میآورد علی از نوۀ پیامبر یعنی ام کلثوم دفاع میکرد.
خداوند از علیس راضی و خوشنود باد، به راستی که با چنین ادعاهای دروغینی که توهینی به او میباشد و شایسته و زیبندۀ او نیست به او توهین شده است.
۷۶- شما در ص ۱۷ گفتهاید: (هرکس میخواهد نظریه شیعه را در مورد صحابه بداند باید به آنچه امام مسلمین علیس در مورد آنها گفته است مراجعه کند).
میگویم: چنین متداول است که بعد از ابوبکر به هر یک از خلفا امیر المؤمنین گفته میشود، و هر یک از آنها در زمان خود امیر بوده است. اما به کار بردن کلمه امام المسلمین باعث ایهام است و شاید قصداً چنین شده که این مطلب بیان شود که علی امامی است که اطاعت از او بطور مطلق بر همۀ مسلمین از جمله خلفای پیش از او فرض است، و مذهب شیعه امامیه همین است.
اما ما معتقدیم که اوس مانند برادران خلفای خود امامی است و معتقد نیستیم که اطاعت مطلق از او و یا از دیگر خلفا فرض است، بلکه او خودش نیز معتقد نیست که امام است چنان که قبلاً بیان شد و نیز اقوال او در این مورد بیان خواهد شد.
و امام المسلمین به طور مطلق یک نفر است، و آن رسول خداست. و جایز است که به حاکم و فرمانروای مسلمین گفته شود که در عصر خودش امام مسلمین است.
۷۷- سخن علیس را آوردهاید که در نهج البلاغه آمده است که او گفت: (کجا هستند آن برادران من که راه حق را در پیش گرفتند، و در آن رفتند؟ کجاست عمار؟ و کجاست ابن التیهان؟ و کجاست ذو الشهادتین؟ و کجا هستند برادرانشان که همتایان آنها بودند، آنان که بر مرگ عهد بستند و فاسقان سرهای آنان را فرستادند؟! تاسف میخورم برای برادرانم، آنان که قرآن را خواندند و اجرا نمودند، و سنت را احیا نموده و بدعت را از بین بردند، برای جهاد فرا خوانده شدند و اجابت کردند، به رهبر اعتماد کردند و از او پیروی نمودند) [نهج البلاغة (۸۲)].
پاسخ از چند جهت:
اول: اینکه کتاب نهج البلاغه کتابی است که سند و اساس ندارد، این کتاب را یک شاعر شیعه در قرن چهارم نوشته، و همۀ آن را به علیس نسبت داده است، سندی که اقوال ذکر شده را در این کتاب به علیس میرساند کجاست؟
اگر هرکس به دلخواهش هر چه بگوید و بدون سند نسبت دهد فاتحه دین خدا را باید خواند.
پذیرفتن چنین کتابی توسط شیعیان که سندی ندارد بزرگترین دلیل است بر اینکه آنها فاقد منهج و سبک صحیح علمی هستند.
مؤلف نهج البلاغه شریف رضی یا برادرش مرتضی – که خدا بهتر میداند که کدام یک از دو این دو، مؤلف این کتاب است، البته برای ما زیاد مهم نیست – آیا برایش از آسمان وحی آمده که علیس این سخن را گفته است؟! چرا او اسانیدی را که بوسیلۀ آن نقل کرده یا کتابهایی را که از آن نقل کرده ذکر نکرده است؟!
اگر بزرگترین عالم اهل سنت بگوید: پیامبر خدا ص چنین گفته است، به او میگویند: سند را بیاور، و حدیث را بدون سند نمیپذیرند.
این منهج و سبک شیعی اثنا عشری منجر به از دست رفتن دین میشود؛ چون از دیر باز پدیدۀ دروغ گفتن بر پیامبر ص آغاز شده است، و دروغگویان احادیث باطلی را ساختهاند، و اگر منهج و شیوهای برای شناخت حدیث صحیح از ضعیف نباشد دین از بین میرود.
و خود شیعه نیز کتابهایی در مورد رجال و راویان تألیف کردهاند، و بر حسب دیدگاه خود در مورد راویان اظهار نظر کردهاند، برخی را تکذیب نموده و برخی را مورد اعتماد قرار دادهاند، شاید آنچه در نهج البلاغه آمده است را دروغگویان روایت کردهاند؟!
گرچه به نظر ما بسیاری از علمای شیعه اثنا عشری منهج و روش تصحیح و تضعیف را نمیدانند، و وقتی که موضوع تأیید و اثبات مذهبشان باشد تقریباً اثری از تصحیح و تضعیف به چشم نمیخورد!!
بلکه علم تصحیح و تضعیف در قرن هشتم در میان آنها به منصه ظهور رسید، گرچه کتابهای رجال قبل از آن تألیف شده بودند، اما این فن در زمان ابن مطهر حلی قاعدهمند و نهادینه شد، محسن عاملی میگوید: (اولین کسی که این اصطلاح را به کار برد: علامه حلی بود و او حدیث را به صحیح و حسن و موثق و ضعیف و مرسل... تقسیم کرد) [۱۶۸]. یعنی در طول این مدت به تصحیح و تضعیف استدلال نشده است، و به خاطر عدم وجود ضوابطی برای جدا کردن احادیث صحیح از ضعیف علمای آنها به هر حدیثی استدلال میکردند.
بنابراین، باید همه کتابهایی که در آن مدت تألیف شدهاند براساس این قواعد مورد بازبینی قرار بگیرند تا مسئولیت از شما رفع شود، آیا این کار را میکنید؟؟.
دوم: اینکه در این خطبه اصحاب پیامبر ص مورد ستایش قرار نگرفتهاند، بلکه مذمت شدهاند؛ چون علی از برادرانش فقط عمار و دو نفر دیگر را نام برده است، و برادران بزرگ خود را همچون ابوبکر و عمر و عثمان ترک گفته و از آنها نام نبرده است، یعنی او از آنها راضی نبوده و آنها برادران او نیستند.
خداوند نابود کند کسی که به علیس دروغ بسته، و چنین خطبههایی که با تکلف گفته شدهاند و خیلی مسجع و هم قافیه، اما معانی آن پوچ و باطل است را به او نسبت داده است.
و چگونه علیس اصحاب را میستاید و حال آن که طبق مذهب شما اصحاب نگذاشتند او به حقش برسد؟!
اگر آنها افراد نیکی بودهاند - قسم بخدا که بودهاند- پس چرا حقی را که به گفتۀ شما با قرآن و سنت ثابت است نگذاشتند که به اصحابش برسد؟! و اگر آنها افراد بدی بودهاند – که هرگز بد نبودهاند – چگونه علی آنها را میستاید؟!
هیثم بن علی بحرانی شارح نهج البلاغه (متوفای ۶۷۹ هـ) از این قضیه پرده برداشت، او وقتی دید که در نهج البلاغه ابوبکر و عمر ستوده شدهاند و این با عقیدۀ شیعه متفق نیست، و همچنین در نهج البلاغه ابوبکر و عمر مذمت شدهاند، پس این تناقض را چگونه باید حل کرد؟! بنابراین او گفت: (شیعه در اینجا سؤالی مطرح کردهاند و گفتهاند: ستایشهایی که مؤلف نهج البلاغه دربارۀ این دو نفر ذکر کرده است با اجماع ما مخالف است، چون ما بر این اجماع کردهایم که آنها خاطی بودهاند و منصب خلافت را غصب کردهاند. پس، یا این سخن از سخنان امامس نیست، و یا اینکه اجماع ما نادرست است)؟!
سپس میگوید که پاسخ این سؤال را این طور میتوان داد که امامس این سخنان را برای آن گفته است تا رضایت و دل کسانی را که به صحت خلافت شیخین معتقدند با چنین سخنانی به دست آورد؟! [۱۶۹]
به گفته او علیس از روی تقیه چنین گفته است – یعنی به دروغ این حرفها را زده است – تا اینگونه همه مردم خلافت او را بپذیرند، گرچه بوسیلۀ دروغ گفتن باشد! – هرگز اوس چنین نبوده است. – آیا میبینید که چگونه بر باطل اصرار و پافشاری میشود؟
آیا اگر علیس از روی تقیه شیخین را ستوده است، با این کارش پیروان خود را فریب نداده است؟!
ما میگوییم: وقتی امام این سخن را (در مدح شیخین و دیگر اصحاب) گفته است، آیا هیچکس از پیروانش بر این باور نبود که او وصی است و حقش سلب شده است و شیخین نگذاشتند او به حق خود برسد و بر او ستم کردهاند – چنان که شیعه میگویند –، پس چرا یکی از پیروانش بلند نشد و نگفت: چگونه چنین سخنی را میگویی و حال آن که آن دو بر تو ستم کردند و به وصیت خیانت کردند؟
آیا همه پیروانش به تقیه عمل میکردند؟!!
بار خدایا تو پاکی، و این بهتان بزرگی است!
۷۸- دعای علی بن حسین را از صحیفه سجادیه آوردهاید که میگوید: (خداوندا! رحمت نازل کن بر اصحاب محمدص، به خصوص بر کسانی که حق صحبت را بخوبی ادا نمودند و انواع و اقسام مصائب و ایذاها در نصرت پیغمبر برداشتند و دقیقه ای در نصرت او فرو نگذاشتند، و با او همکارى کردند، و به تصدیق رسالتش شتافتند) و دیگر خصوصیتهای خوب اصحاب که او نام برده است. [الصحيفة ا لسجادية، الدعاء الرابع].
پاسخ از چند جهت:
اول: اینکه، این خطبه از کتابهای تاریخ جمع آوری شده است، چنان که در منابع آن آمده است، و صحت سند آن معلوم نیست.
دوم: اینکه تردیدی نیست که این خطبهایست زیبا و دارای مفاهیمی درست، اما آنچه صفا و زیبایی آن را مکدر میکند این است که عقیده شیعه – چنان که بحرانی گفت – با آن همخوانی ندارد، پس یا این خطبه بر حق و درست است و یا عقیده شیعه بر حق و درست است.
سوم: اینکه شیعه میتوانند این خطبه را طبق عقاید خود تفسیر کنند، و همچنین اهل سنت میتوانند آن را براساس عقاید خود تفسیر کنند، در این خطبه آمده که (آنان که حق صحبت را بخوبی ادا نمودند) و این جمله را میتوان طبق نظر هردو مذهب تفسیر کرد.
۷۹- از علی بن موسی و او از پدرانش و آنها از پیامبر روایت میکنند که: (هرکس پیامبر را فحش و ناسزا گفت باید کشته شود و هرکس یک صحابی را ناسزا گفت شلاق زده میشود). [صحیفة الرضا و مسند زید بن علی (ص ۴۶۴)، بحار الانوار (۷۶/ ۲۲۲)].
میگویم: اگر حکم این حدیث اجرا شود بسیاری از شیعه کشته میشوند و بسیاری دیگر شلاق زده خواهند شد، چون عقاید شیعه به این میانجامد که آنها پیامبر ص را متهم میکنند که ولایت علی را به صورت آشکار و واضح به مردم نرسانده است. و فحش و ناسزایی بزرگتر از این نیست.
روح الله خمینی رهبر انقلاب ایران میگوید: (روشن و واضح است که اگر امر امامت آنطور که خدا دستور داده بود و پیغمبر تبلیغ کرده بود و کوشش دربارۀ آن کرده بود جریان پیدا کرده بود اینهمه اختلافات در مملکت اسلامی و جنگها و خونریزیها اتفاق نمیافتاد، و این همه اختلافات در دین خدا از اصول گرفته تا فروع پیدا نمیشد) [۱۷۰].
نظر شما در مورد این اتهام به پیامبر مان محمدص چیست؟
شیعه عقیدۀ وصیت را ایجاد کردند و یا برای آنها ایجاد گردید، و دهها دلیل برای آن تراشیدهاند که به صورت مستقیم آن را بیان نمیدارد و آنچه آنها میخواهند به راحتی از این دلایل ثابت نمیشود، و آنها تأکید میکنند که امامت با نص صریح ثابت است، اما وقتی نصی برای اثبات آن نیافتند پیامبر ص را متهم کردند چون او خواست آنها را بر آورده نکرده است، خواستهای که خواستۀ خدا نیست – آنها پیامبرص را به کوتاهی ورزیدن متهم کردهاند.... چه تهمت بزرگی که در واقع فقط پیامبر متهم نمیشود بلکه خداوند نیز متهم میگردد، چون چگونه -نعوذ بالله- خداوند پیامبرش را میبیند که تعالیم دین را واضح و آشکار به مردم نمیرساند و باز او را به خاطر کوتاهی ورزیدن در تبلیغ فرمانش مجازات نمیکند، و حال آن که خداوند متعال میفرماید: ﴿وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ٤٤ لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ٤٥ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ٤٦﴾ [الحاقة: ۴۴-۴۶].
«اگر پیغمبر پارهای سخنان را به دروغ بر ما میبست. ما دست راست او را میگرفتیم. سپس رگ گردن او را پاره میکردیم».
و میفرماید: ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ﴾ [المائدة: ۶۷].
«ای فرستادۀ خدا، هر آنچه از سوی پروردگارت بر تو نازل شده است (به مردم) برسان و اگر چنین نکنی رسالت خدا را نرساندهای، و خداوند تو را از مردمان محفوظ میدارد».
شما در مورد این اتهام چه میگویید؟ آیا این اتهام سزاوار مجازات است یا نه؟!
و عقاید شیعه همه به توهین و ناسزا گفتن به پیامبرص میانجامد.
زنان پیامبرص در عقیده شیعه یا کافرند یا فاسق، و یا اینکه برخی مرتکب عمل زشت شدهاند و یا کوشیدهاند تا مرتکب آن شوند - نعوذ بالله- ! پس چه ناسزایی بالاتر از ناسزا گفتن و توهین به حیثیت و آبروی پیامبر است؟
و این دلیلی است بر اینکه پیامبر آنها را درست تربیت نکرده است - معاذ الله-!
به اصحاب هم ناسزا میگویند و معتقدند که آنها کافر یا فاسقاند.
کتابهای حدیث و روایت آنها مملو از تکفیر و تفسیق صحابه میباشند. و در همه کتابهای عقیدتی آنها تقریباً به کفر اصحاب اشاره شده است.
[۱۵۷] الکافی (۱/۲۱۶). [۱۵۸] الکافی (۱/۲۱۷). [۱۵۹] الکافی (۱/۲۱۷). [۱۶۰] الکافی (۲/۲۴۴). [۱۶۱] رجال الکشی (۱/۶) و کافی در (۱۲/۳۲۱) آن را روایت کرده است، با شرح جامع مازندرانی. [۱۶۲] رجال الکشی (۱ / ۷). [۱۶۳] تفسیر الصافی (۲ / ۳۵۹)، و تفسیر القمی (۱ / ۳۰۱). [۱۶۴] مجمع الرجال (۵/۱۱۳). [۱۶۵] طبقات ابن سعد (۵/۲۳۵)، التشیع بین مفهوم الأئمة والمفهوم الفارسی (ص ۱۵۱). [۱۶۶] الاقتصاد (ص ۳۱۲)، شیخ مفید امامی. [۱۶۷] شرح أصول اعتقاد أهل السنة والجماعة (ح ۲۶۸۳، ۲۶۸۴). [۱۶۸] أعیان الشیعة (۵/۱۰۴). [۱۶۹] شرح نهج البلاغه بحرانی (۴/۹۷-۹۸). [۱۷۰] کشف الأسرار (ص ۱۳۵).
این آیه که: ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَامْرَأَتَ لُوطٍ كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَيْنِ فَخَانَتَاهُمَا﴾ [التحريم: ۱۰].
«خداوند از میان کافران زن نوح و لوط را مثل زده است، آنان در حباله نکاح دو تن از بندگان خوب ما بودند و به آن دو خیانت کردند».
مجلسی در تفسیر این آیه از قمی روایت میکند که گفت: سوگند به خدا که منظورش از ﴿فَخَانَتَاهُمَا﴾ «یعنی به آن دو خیانت کردند» عمل منافی عفت (فاحشه) است، و حد باید بر فلانه بخاطر آنچه در راه بصره کرد اجرا میشد، و فلانی او را دوست میداشت، پس وقتی فلانه خواست به بصره برود فلانی به او گفت: برای تو جایز نیست که اینگونه بدون محرم بیرون بروی آنگاه او با فلانی ازدواج کرد [۱۷۱].
منظور از فلانه عایشهلست و منظور از فلانی طلحهس میباشد!!
خداوند به سزای طعنهای که به ناموس و شرافت پیامبر ص زدهاند آنها را نابود و رسوا کند!!
و مجلسی بعد از ذکر آیه سابق میگوید: (برای فرد هوشیار و بینا پوشیده نیست که در این آیات به نفاق و کفر عائشه حفصه اشاره شده است).
خداوند متعال میفرماید: ﴿إِنَّ الَّذِينَ جَاءُوا بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ﴾ [النور: ۱۱].
«کسانی که این تهمت بزرگ را (دربارۀ عایشه، ام المؤمنین) پرداخته و سرهم کردهاند».
تا اینکه میفرماید: ﴿الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَالْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَاتِ أُولَئِكَ مُبَرَّءُونَ مِمَّا يَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ٢٦﴾ [النور: ۶].
«زنان ناپاک از آنِ مردان ناپاکند و مردان ناپاک از آنِ زنان ناپاکند و زنان پاک متعلق به مردان پاکند، و مردان پاک متعلق به زنان پاکند. آنان از نسبتهای ناموسی ناروائی که بدانان داده میشود مبرا و منزه هستند. (و به همین دلیل) ایشان از مغفرت الهی برخوردارند و دارای روزی ارزشمندند».
خداوند بعد از آن که پاکی عایشهل را بیان کرده است و اثبات نموده که او مؤمن است او را به مغفرت و روزی ارزشمند وعده داده است، پس آیا خداوند فردی را به چیزی وعده میدهد و سپس وعدهاش متحقق نمیشود؟! و آیا برای مسلمانی جایز است که وعدۀ خداوند را مقید و مشروط کند و بگوید: (اگر از فردی که وعده داده شده چیزی برخلاف آن سر نزده باشد) یعنی اینکه خداوند آینده را نمیداند؟!!!
سپس چگونه عایشه با فلانی ازدواج کرد و حال آن که او و فلانی و علی بن ابی طالب و همه صحابه میدانستند که همسران پیامبر مادران مؤمنان هستند و ازدواج با آنها حرام است، و هیچ یک از اصحاب نه علی و نه دیگران به این کار اعتراض نکردند؟! اگر عایشه آشکارا ازدواج کرده است پس چرا به او اعتراض نشد؟!
و اگر به صورت پنهانی ازدواج کرده است چگونه شما از آن آگاه شدهاید؟!
خداوند دروغ را و کسانی را که ناموس و دامان پیامبر ص را با چنین اتهاماتی آلوده میکنند نابود کند. بار خدایا از تو عافیت را میجوییم.
اما دیگر امهات المؤمنین، همانند دیگر اصحاب نگفتهاند که علیس امام است، و از دیدگاه شما هرکس به ولایت علی معتقد نباشد یا کافر است یا فاسق. مفید امامی (متوفای سال ۴۱۳ هـ) میگوید: (امامیه و بسیاری از زیدیه بر این اتفاق کردهاند که کسانی که بر امیر المؤمنین مقدم داشته شدهاند گمراه و فاسق هستند، و آنها با دور کردن امیر المؤمنین علی÷ از جانشینی پیامبر گناهکار و ستمگرند و در جهنم برای همیشه میمانند) [۱۷۲].
و همچنین مفید در کتابی دیگر گفته است: (ظاهر مذهب امامیه این است که کسانی که علیه امیر المؤمنین قیام کردهاند و با او جنگیدهاند کافر هستند، چون فرقه و گروه اهل حق بر این اجماع کردهاند... و انکار امامت مانند انکار نبوت است چون پیامبر ص فرموده است: (هرکسی بمیرد در حالی که امام زمانش را نشناخته است به مرگ جاهلی مرده است) [۱۷۳].
میگویم: ظاهر این حدیث دروغ است، و در دیوانها و مجموعههای حدیث معروف اسلام وجود ندارد؟!
و خمینی میگوید: (ما با شیخین کار نداریم و مخالفتهای آنها با قرآن و بازیچه قرار دادن احکام خدا و حلال و حرام کردن از پیش خود و ستمهائی که بفاطمه دختر پیامبر ص و اولاد او کردند...) [۱۷۴].
و همچنین او میگوید: (آنکه فرضاً قرآن اسم امام را تعیین میکرد از کجا که خلاف بین مسلمانها واقع نمیشد، آنهایی که سالها در طمع ریاست خود را بدین و پیغمبر چسبانده بودند و دسته بندیها میکردند ممکن نبود بگفتۀ قرآن از کار خود دست بردارند..) [۱۷۵].
پس آنها با احکام خدا بازی میکردند و خود را به دین چسبانده بودند و از اهل دین نیستند!!
این بود عقیدۀ امامیه در مورد پیامبر ص و همسران و اصحابش، اگر حدیث دروغین گذشته اجرا شود آنها اولین کسانی هستند که مستحق این حکم میباشند.
فرض کنید به شخصی بدون زمینۀ ذهنی قبلی گفته شود نظر شما در مورد شخصیتی با این صفات چیست؟:
دوستان او پلید، منافق یا کافر و فاسق هستند. همسرانش نیز منافق یا کافرند.
او در تربیت پیروانش که بیش از ده هزار نفر بودهاند شکست خورده است و موفق شده از این تعداد فقط چهار نفر را تربیت کند!!
توقع دارید این شخص چه جوابی بدهد!!!
۸۰- گفته عاملی را آوردهاید که میگوید: (در مذهب شیعه دشنام دادن به اصحاب واجب نیست...). تا اینکه میگوید: (اگر فردی هزار سال زندگی کند و به مذهب اهل بیت پایبند باشد و آنها را دوست بدارد و از دشمنانش اظهار بیزاری کند و هرگز در طی این هزار سال صحابه را دشنام نداده باشد؛ خطا کار نیست و در ایمان او کوتاهی نیست). [المناظرات لمقاتل بن عطیة، تحقیق الوردانی (ص ۷۷)].
میگویم: شیعه بازی با کلمات را خوب بلدند، و گمان میبرند که اهل سنت فریب این نیرنگ را میخورند.
کلمات او این را تأکید میکنند که اهل بیت دشمنانی دارند. و منظور واضح است، یعنی کسانی که بعد از پیامبر ص علیس را خلیفه نکردهاند، یعنی همه اصحاب به جز چهار نفر چنان که ادعا میکنند؛ پس از دیدگاه شیعه اینها دشمنان اهل بیت هستند. پس اظهار بیزاری از آنها برای اثبات ایمان کافی است، مثل اینکه ما میگوییم: اگر هزار سال زندگی کنیم و شیطان و فرعون و ابو لهب و ابو جهل را دشنام ندهیم و ناسزا نگوییم ایمان ما کامل است؛ اما باید از آنها اظهار بیزاری کرد. به نظر شما این با آنچه شما نقل کردهاید چه فرقی دارد؟!
مسئله بر میگردد به آنچه بحرانی شیعه گفته است که: (یا باید امامت را اثبات کنیم و یا این را اثبات کنیم که آل بیت اصحاب را دوست میداشتهاند).
۸۱- سپس قول سید علی خان شیرازی (متوفای ۱۱۳۰ هـ) را ذکر کردهاید که میگوید: (از دیدگاه ما حکم عدالت صحابه چون حکم دیگران است، و به مجرد صحبت به طور قطع به ایمان و عدالت فرد حکم نمیشود، و تنها صحبت باعث نجات از دوزخ و از خشم پروردگار نمیگردد، مگر آن که با ایمان و یقین و اخلاص قلب همراه باشد، پس هرکس که ما از عدالت و ایمان او آگاه باشیم و بدانیم که وصیت پیامبرص را در مورد اهل بیتش رعایت کرده است و بر همین از جهان دیده فرو بسته است، همچون سلمان و ابوذر، ما او را دوست میداریم و دوست داشتن چنین کسی را مایۀ نزدیک شدن به خدا میدانیم...)تا آخر آن که نقل کردهاید. [الدرجات الرضيعة (ص ۱۱)].
میگویم: در اینجا مذهب شما واضح میشود و چهرۀ آن آشکار میگردد که میگوید: (وصیت پیامبر را حفظ و رعایت کرده است)، (همچون سلمان و ابوذر..) فقط و اما ابوبکر و عمر و بزرگان اصحاب از نظر مذهب شما با حق مخالفت کردهاند چنان که از بقیۀ مطلب روشن میگردد.
و معیار حقیقی نزد شیعه همین است که اصحاب را به ارتداد و گمراهی متهم میکنند!
پس کجا در این عبارت اصحاب مورد ستایش قرار گرفتهاند؟ و کجا در اینجا سابقین مورد بزرگداشت قرار گرفتهاند؟ و کجاست ادعای شما که گفتید با علمای اهل سنت در تعظیم بزرگان اصحاب موافق و هم نظر هستید؟!
۸۲- شما سخن مسعودی را از (مروج الذهب) آورده اید که: (هشتاد و هفت نفر از جمله کسانی که در غزوۀ بدر در کنار پیامبرص شمشیر زدند در جنگ صفین در کنار علی بودند، که هفت تن از مهاجران و هفتاد تن از انصار بودند. و همچنین نُه صد (۹۰۰) تن از مهاجران و انصار و سایر صحابه که با پیامبر اکرمص زیر درخت رضوان بیعت کرده بودند -یاران بیعت الرضوان- نیز در کنار او بودند...) [۱۷۶].
پاسخ از چند جهت:
اول: اینکه: کتاب (مروج الذهب) کتاب تاریخی است که در قضایای مورد اختلاف قابل اعتماد نیست، و بلکه در چنین اموری به کتابهای باسند باید مراجعه کرد.
دوم: اینکه در مورد مسعودی که مؤلف کتاب (مروج الذهب) است، ابن حجر میگوید: (و کتابهای او سبک و انباشته از هر نوع مطالبی میباشند چون او شیعه و معتزلی بوده است...) [۱۷۷].
سوم: اگر این روایت درست باشد پس بر این دلالت میکند که اصحابش با علیس دشمنی نمیکردند و بلکه او را دوست میداشتند، و اگر میدانستند که او وصی پیامبر است حتماً چیزی میگفتند و از هیچ یک از اصحاب نقل نشده است که علیس را از ابوبکر عمرب برتر و افضل قرار داده باشد.
چهارم: از هزاران صحابی مسعودی فقط هشتاد و هفت نفر را ذکر کرده است پس باقی دیگر کجایند؟! ما نمیدانیم که او چه کسانی را نام برده است و آیا اینها به وصیت قائل بودهاند یا با آن مخالف بودهاند؟!
پنجم: یاری دادن صحابه ای که با علیس بیعت کردند جز صحت خلافت شرعی او هیچ دلالت دیگری ندارد، در این چه دلیلی است؟!
ششم: یاری کردن اصحاب علیس را دلیلی است برای اینکه اصحاب او را دوست میداشتند، و اگر آنها از وصیت خبری میداشتند آن را اعلام میکردند.
پس اگر آنها به وصی بودن علیس قائل بودهاند، چرا قبلا او را یاری نکردند؟!
۸۳- شما گفتهاید: (سید محسن امین عاملی (متوفای ۱۳۷۱ هـ) عقیده شیعه را اینگونه شرح میدهد: حکم صحابه در مورد عدالت همانند دیگران است... هرکس که ما عدالت او را بدانیم به آن حکم میکنیم و روایت او را میپذیریم و به او به خاطر صحبت و یاری کردن اسلام و جهاد در راه خدا احترام میگذاریم که شایستۀ او باشد. و در مورد کسی که خلاف این را بدانیم روایتش مورد قبول نیست، افرادی مثل مروان بن حکم و مغیره بن شعبه، و ولید بن عقبه، و بسر بن أرطاة و برخی از بنی امیه و همدستانشان. و هرکسی که ما وضعیت عدالت او را ندانسته باشیم در قبول روایات او توقف میکنیم...) تا آخر سخنانش. [أعيان الشيعة (۱/۱۱۳)].
چند نکته در اینجا قابل تأمل است:
اول: اینکه، چگونه براساس مذهب شیعه به عدالت صحابه پی میبریم؟!
آیا چنین نیست که از احادیثی که به فضیلت اصحاب گواهی میدهند به عدالت آنها پی میبریم؟! احادیثی آمده که آنها، و به خصوص خلفای راشدین را تأیید و تزکیه مینماید، آیا شما اینها را گرامی میدارید؟
دوم: اینکه عاملی در مورد کسانی که عدالت آنها ثابت نشده است افرادی را مثال زده و آنها را نام برده است، اما در مورد کسانی که عدالت آنها ثابت شده مثالی نیاورده و از کسی نام نبرده است، به نظر شما چرا او چنین کرده است؟! چون او اگر افراد عادل را نام میبرد بزرگان امت را در این مورد مثال نمیزد، بلکه او فقط سلمان و عمار و مقداد و ابوذر را مثال میزد، و این عملش از منظور او پرده بر میدارد، گرچه او به گمان خود خواسته اهل سنت را فریب دهد!!
سوم: اینکه چه کسانی عدالتشان معلوم نیست؟! او یک نفر را هم مثال نزده است.
چهارم: اینکه، امکان ندارد در دلی هم عقیدۀ وصیت جایی بگیرد و هم در آن تعظیم اصحاب جای بگیرد، مگر آن که فرد از روی تقیه این هردو چیز را جمع نماید!!
پنجم: اینکه، صحابی بودنی که شما میگویید شرافت و افتخار است کدام است؟! و حال آنکه شما به اصحاب و همسران پیامبر طعنه میزنید، پس صحابی بودن چه شرافتی نزد شما دارد؟!
ششم: کدام دین را یاری کردهاند؟! و حال آن که شما ادعا میکنید که اصحاب بعد از وفات پیامبر ص همه خیانت کردهاند؟! و آنان که دین را یاری کردهاند از نظر شما چه کسانی هستند؟!
۸۴- توضیحاتی به سخنان عاملی افزودهاید که بیشتر آن مورد قبول است، اما در آخر آن چیز عجیبی را مطرح کردهاید و آن اینکه میگویید: (با وجود این، از برخی از اصحاب اموری مشاهده شده که با عدالت موافق نیست، مثل شورش علیه ائمه عادل، و متفرق کردن مسلمین، و کشتن انسانها به ناحق، و ربودن اموالی که نباید ربوده شود، فحش و ناسزا گفتن، جنگ با مسلمین و فریب دادن آنها، فتنهها به پا کردن، تمایل به دنیا، و رقابت و هجوم آوردن برای به دست آوردن حکومت و ریاست، و دیگر اموری که در کتابهای تاریخ آمدهاند). سپس به کتاب (أعیان الشيعة) [۱۷۸] حواله دادهاید، و نمیدانم که اینها سخنان خود شما هستند یا آن را نقل کردهاید!!
در اینجا چند چیز قابل تأمل است:
اول: اینکه، در تأکید آنچه گذشت، ارائه اصحاب به این صورتی که شما آنها را ارائه میدهید یعنی اینکه اصحاب نسلی بودهاند که هر شر و زشتی در آنها وجود داشته است، شما از یاری کردن اسلام و جهاد بزرگ اصحاب چشم پوشی کردهاید، و چنان نشان میدهید که گویا تاریخ اصحاب تاریخ خوبی نبوده است، (گویا کشت و کشتار، دزدی و راهزنی، بدگویی و دشنام، زشتی و پستی، مکر و حیله، مال و منال و دنیا پرستی... قتل و غارت و فحش و ناسزا و فریبکاری، تمایل زیاد به دنیا...جهان اسلام را فراگرفته بود). با اینکه پیشتر قول عاملی را ذکر کردید که هرکسی که به شرف صحبت نایل آمده و اسلام را یاری کرده است و در راه خدا جهاد نموده مورد تعظیم است، به نظر شما اینها چه کسانی هستند؟!
و در آنچه گذشت به این سخنها جواب داده شد.
دوم: اینکه منظور شما را از شورش و خروج علیه امامان عادل نمیدانم؟!
آیا این ادعای شما بر خلفای ثلاثه صدق پیدا میکند، یا اینکه منظور معاویه است؟!
به هر حال، پاسخ هردو احتمال پیشتر گذشت.
۸۵- شما گفتهاید: (سید شرف الدین عاملی (متوفای سال ۱۳۷۷ هـ) یکی از علمای بزرگ شیعه در لبنان میگوید: هرکس از نظر ما در مورد اصحاب آگاهی داشته باشد میداند که نظر ما نظر میانه و وسط است، چون نه چون غلاة تفریط کرده و همه را کافر قرار دادهایم و نه همانند جمهور افراط نموده و همه را مورد اعتماد قرار دادهایم...اصحاب مانند دیگر مردم هستند، در میان آنها افرادی عادل هم هست که بزرگان و علمای صحابه میباشند. و در میان آنها شورشیان و متجاوزینی هم هست. و بعضی از آنها منافق و جنایتکار بودهاند. و بعضی از اینها وضعیت نامعلومی دارند.
پس ما از آن دسته که عادل هستند دلیل میگیریم و در دنیا و آخرت آنها را دوست میداریم. اما متجاوزینی که علیه وصی و برادر پیامبر شوریدند و کسانی که مرتکب جرم و گناه گردیدند مثل ابن هند و ابن نابغه و امثالشان، اینها ارزشی ندارند و سخن آنها وزن و جایگاهی ندارد... تا اینکه میگوید: وقتی میبینید که ما حدیث بسیاری از اصحاب را رد میکنیم و به صراحت مشکل آنها را بیان میداریم و یا میگوییم که افراد نامعلومی هستند به شدت بر ما اعتراض میکنند و حال آن که ما به وظیفه شرعی خود عمل کردهایم که باید حقایق دینی بررسی شوند و باید به دنبال احادیث و روایات صحیح نبوی بود. اگر عقلای آنها به قواعد علم مراجعه میکردند؛ میدانستند که اصل عدالت اصحاب مقولهایست که دلیلی برای آن وجود ندارد، و اگر در قرآن بیندیشند خواهند دید که قرآن سرشار از ذکر منافقین اصحاب است، و از سورۀ منافقون تنها ﴿إِذَا جَاءَكَ الْمُنَافِقُونَ﴾ [المنافقون: ۱]. کافی است، و از آیههای واضح و روشن سورۀ توبه ﴿الْأَعْرَابُ أَشَدُّ كُفْرًا وَنِفَاقًا﴾ [التوبة: ۹۷]. «بادیهنشینان کفر و نفاقشان بیشتر است».
و با همین اسلوب وروش خود با تهمتهای ناروایی که به صحابه میزد چهار نعل میتاخت تا جائیکه ادعا کرد امت اسلامی از داشتن پیشوایان و یا نسل پیشتازی که دارای کارنامه ای درخشان باشد بی نیاز است، (و در ایشان اکثریت وغالب صحابه بودهاند، و بخصوص دانشمندان و بزرگانشان... و ادامه داد که: و ما تنها آن صحابه ای را که ظاهراً در قضیۀ «وصی» بی طرف بودند احترام مینهیم، یا ناچار همگام با اهل قدرت حرکت کردهاند... که البته اینها بیشترین صحابه بودند...). [أجوبة مسائل جار الله ص ۱۴].
پاسخ: به خدا قسم!، هر پاراگرافی باید پاسخ داده شود و در هم شکسته شود.
اما جواب را مختصر مینماییم:
اول: اینکه، ادعای او که مذهبش مذهب متوسط و میانهرو است، ادعایی است که بر خلاف حقیقت است، مذهب او مذهب شیعه امامیه است، و هرکسی که به عقیدۀ شیعه معتقد باشد نمیتواند میانهرو و متوسط باشد، چون شیعه با این ادعا که علی وصی پیامبر است با مسلمین مخالفت کردهاند و هرکس که ادعای وصیت کرده باشد نمیتواند نظر میانه و متوسطی داشته باشد، و این مطلب با امور ذیل واضح میگردد.
دوم: اینکه او میگوید: (اصحاب همانند دیگر مردم هستند، برخی از آنها عادل میباشند و آنها بزرگان و علمای اصحاب هستند).
میگویم: بزرگان و علمای صحابه چه کسانی هستند؟!
علی و سلمان و ابوذر و مقداد و عمار؟! و بعضی برخلاف نصوص خودشان تعداد اندکی را به این افراد افزودهاند.
آیا غیر از اینها کسانی دیگر هم هستند؟! طبیعی است که نه، و طبق مذهب شیعه هیچکسی از آنان که در حقیقت از افراد مذکور بزرگتر هستند را نمیتوان به اینها اضافه کرد.
سوم: سپس او شورشیان یا باغیان را توضیح داده که آنها کسانی هستند که علیه وصی و برادر پیامبر شوریدهاند. آری، ناگزیر عقیدۀ شیعی عرض اندام میکند، چه کسانی علیه وصی به گفتۀ شیعه شوریدهاند؟! آیا طبق ادعای آنها این افراد خلفای ثلاثه و همه اصحاب نیستند؟!
پس چه کسی از اصحاب باقی میماند که عادل شمرده شود؟!
چهارم: سپس ادعا کرده که برای اصل عدالت صحابی دلیلی وجود ندارد، و اگر آنها در قرآن کریم بیندیشند خواهند دید که سرشار از ذکر منافقین است.
عجب ادعای باطلی، برای عدالت اصحاب از قرآن و سنت دلیلی وجود ندارد!!
آیا دهها آیه و دهها یا صدها حدیث برای اثبات عدالت صحابه کافی نیست؟! نه، او در مورد اصحاب چه میداند؟ «میگوید: قرآن سرشار از ذکر منافقین است». آیا مسلمانی این عقیده را دارد که منافقین از زمرۀ اصحاب هستند، اصحابی که علمای اسلام آنها را اینگونه تعریف کردهاند که صحابی کسی است که در حالی که ایمان داشته پیامبر ص را دیده و بر ایمان مرده است. آیا منافقان پیامبر ص را در حالی دیدهاند که به او ایمان داشتهاند؟! آیا منافقان ناشناخته بودهاند در حالی که سخنان و کارهای آنها بر خلاف اسلام بوده است و مسلمین آنها را میدیدهاند؛ چون نفاق با سخن و عمل آشکار میشود، اگرنه چگونه میتوان منافق را از غیر منافق تشخیص داد؟!
عجیب عقیدۀ کینهتوزانهای نسبت به بزرگان امت دارند!!
پنجم: او در باره منافقین میگوید: (کاش میدانستم که منافقین بعد از پیامبر خداص کجا رفتند، آنها پیامبر را در دوران زندگیاش بسیار ناراحت کرده بودند...).
پس، آنها کارها و سخنان آشکاری داشتند که با آن پیامبرص را اذیت کردهاند پس آنها مشخص هستند! شما چگونه ادعا میکنید که نمیتوان مؤمنان را از منافقان تشخیص داد؟ آیا کسانی که پیامبر ص را ناراحت کردند معلوم نیستند؟!
و ما از دکتر قزوینی میپرسیم این منافقان کجا رفتند؟! آیا میتوانید به آنها اشاره کنید؟؟ و آیا شما این را میدانید یا فقط از روی حدس و گمان حرف میزنید؟؟
ششم: اینکه، سخنان او متناقضاند. او گفته است: عادلان اصحاب بزرگان و علمایشان هستند. و در مورد درستکاران اصحاب گفته است که آنها: (کسانی هستند که در پذیرفتن اسلام پیشگام بوده و دارای فضایل میباشند، و اکثریت آنها همین افراد به خصوص علمای آنها و آنان که احادیث نبوی را روایت کردهاند).
این سخن او را با این سخنش مقایسه کنید: (اما کسانی که علیه وصی و برادر پیامبر شوریدند ارزشی ندارند و حدیث آنها اعتباری ندارد). و میگوید: (ما تنها کسانی از صحابه را به دوستی میگیریم که بالاجبار - در ظاهر- در مقابل «وصی پیامبر» و جانشین بر حق او اعلام بی طرفی کردند، و یا اینکه به هدف حفاظت بر دین خود و یا به قصد تقویت لشکر اسلام با سردمداران و حکومتداران اظهار همدلی کردند، که آنها اکثریت صحابه را تشکیل میدهند).
میگویم: او ادعا میکند که پیشگامان و کسانی که دارای فضل بودهاند اکثریت صحابه را تشکیل میدهند. سپس گفته کسانی بودهاند که با اهل قدرت همراهی کردهاند (و آنها اکثریت هستند).
پس بزرگان چه کسانی هستند؟ و بی طرفان چه کسانی هستند؟ و اهل قدرت چه کسانی هستند؟
در نتیجه همه متهم هستند!!
اهل قدرت ابوبکر و عمر و عثمان میباشند.
وبی طرفان: بقیه صحابه بجز آن چهار نفر.
و بزرگان و علما علیس و چهار نفر بودهاند.
و این طور کش و قوس دادن عبارات و کلمهها بالاخره به خود عقیدۀ شیعه میانجامد!
هفتم: ادعا میکند که او احادیث بسیاری از صحابه را رد کرده است، و اینگونه به وظیفه شرعی خود عمل کرده که باید حقایق دینی مورد پالایش قرار بگیرند واحادیث صحیح را باید جستجو کرد!
میگویم: احادیثی که از دیدگاه شما صحیح هستند یا احادیثی که از نظر ما صحیح میباشند؟!
اگر بگویید: احادیثی که از نظر ما شیعه صحیح هستند. میگوییم: شما به کدام یک از کتابهایتان اعتماد میکنید و به آن استناد مینمایید و حال آن که همه روایات شما در پنهانی نوشته شدهاند و علمای شما کتابهایتان را به مدت هزار سال اصلاً مورد بررسی و تحقیق قرار ندادهاند، پس چگونه به چنین روایات و کتابهایی میتوان اعتماد کرد؟! و پیشتر گفتیم که ائمه شما اعتراف کردهاند که دروغگویانی بر آنها دروغ بستهاند.
و شناخت احادیث دروغین از احادیث درست مشکل است چون همه کتابهایتان در پنهان نوشته شدهاند.
و گذشتگان شما تا قرن هفتم چیزی از تصحیح و تضعیف نمیدانستهاند، و این علمی هست که شما آن را ایجاد کردهاید که به گفته متأخرین علمای شما اعتراض و طعنه عامه را دور کنید. چنان که پیشتر به این اشاره شده و بعداً نیز بیان خواهد شد.
و اگر بگویید احادیثی که در کتابهای شما - اهل سنت – آمده است، به شما میگوییم: همه احادیثی که در آن به وصیت تصریح شده است و شما آن را ارائه میدهید از نظر ما ضعیف و یا دروغند، و ما از عهد صحابه تا به امروز به روایات توجه داشتهایم، و روایات در روز روشن نوشته شدهاند، و اصحاب آن را آشکارا روایت کردهاند، و همچنین تابعین آن را آشکارا روایت کردهاند و به همین گونه تا عصر ما چنین روایت شدهاند، و هرکس خواسته درآن چیزی وارد کند از آن پرده برداشتهاند. ولی با وجود این، روایات ضعیف و موضوعی در احادیث ما جای داده شدهاند اما علما آن را شناخته و از آن پرده برداشتهاند.
پس چگونه شما از احادیثی استدلال میکنید که ضعیف بودن و یا دروغ بودن آن نزد ما مسلم و ثابت است، و احادیث صحیحی که عقاید شما را باطل میکند و چند برابر احادیثی میباشند که شما ارائه میدهید ترک میکنید؟!
آیا این شیوۀ استدلال گزینشی نیست؟ آیا این شیوه شایستۀ فرد حق جوست؟!
هشتم: سلسلۀ ائمۀ شما تا نیمۀ قرن دوم ادامه داشته است، و قبل از هر امامی احادیثی نوشته شده است.
پس احادیثی که قبل از هر امامی نوشته شدهاند، باید آن امام آن را باطل کند یا آن را صحیح قرار دهد، چون این مقتضای امامت است. و وقتی که امام به صحت یا بطلان آن اشاره نکرده است، پس یا امام از آن خبری نداشته که این با امامت او منافات دارد، و ادعای شما که امام غیب میداند را باطل میکند، چون قبل از او بر دین دروغ بستهاند و حال آن که او نمیداند!! و یا اینکه او امامی نیست که مرجع باشد.
پس امامی که پیروانش تا زمان او دروغ را برای یکدیگر نقل میکنند و او به آنها نمیگوید که این دروغ است چه فایدهای دارد!!
آیا صحیح قرار دادن احادیث توسط شما، به معنی این نیست که کوتاهی امام را جبران میکنید؟! اینگونه روشن میشود که ادعای شما که احادیث صحیح را مشخص میکنید ادعای مردودی است، و بیشتر توضیح داده خواهد شد.
من نمیدانم منهج و اسلوب شرعی که بوسیلۀ آن حقایق دینی مورد پالایش قرار میگیرند و روایات تصحیح میشوند کدام است؟! حال آن که سید محمد صدر اعتراف کرده است که راویان عقیده و تاریخ شیعه افراد ناشناختهای هستند – همانطوری که خواهد آمد-، پس چگونه میتوان به مطالب صحیح و واقعی مذهبی دست یافت که راویان مفاهیم عقیدتی آن، افراد نامعلوم و ناشناختهای هستند؟!
اما روایاتی که در کتابهای اهل سنت آمده و شیعه به آن استناد میکنند -همانگونه که ذکر شد- هیچ روایتی تقریباً صحیح نیست، پس کجا از شیوۀ علمی استفاده شده است؟
۸۶- قول آیت الله سبحانی را آوردهاید که میگوید: (او بر آیات قرآن و احادیث صحیح و تاریخ قطعی و عقل بیطرفانه اعتماد و استناد کرده است). [العقيدة الإسلامية (ص ۲۹۸)].
میگویم: استدلال از قرآن به شیوۀ شیعی یعنی اینکه با تأویلهای مختلفی دور کردن قرآن از آنچه بر آن دلالت میکند.
و اینکه میگوید: از احادیث صحیح استدلال کرده است؛ باید بگویم که ما هیچ منبعی شیعی قدیمی که صحیح باشد سراغ نداریم، «کافی» که صحیحترین کتاب آنهاست مملو از احادیث عجیب و غریبی است که از نسبت دادن آن احادیث به دین انسان شرمش میآید گرچه ما معتقدیم که این احادیث باطل هستند، و همچنین بسیاری از علمای شیعه معتقدند که این احادیث باطل میباشند. اما تشخیص احادیث صحیح آن از احادیث نادرست و باطل آن برای بسیاری از مردم سخت و دشوار است، گر چه اخیراً افرادی پیدا شدهاند که احادیث آن را بررسی مینمایند، و طبق شیوۀ امامیه صحیح آن را از غیر صحیح جدا میکنند، این رویکرد مفیدی است اگر نتیجه خوب بدهد.
اما تاریخ بیطرفانه، نمیدانیم که این تاریخ بیطرفانه کجاست؟! و کدام کتاب تاریخی میتواند حجت و دلیل باشد؟! و حال آن که کتابهای تاریخ سرشار از حکایتهای دروغ و روایات باطل هستند؟
راویان مفاهیم عقیدتی و تاریخی شیعه افراد مجهول و ناشناختهای هستند، پس چگونه میتوان بوسیلۀ راویان ناشناخته به مطالب درست عقیدتی و تاریخی رسید، چنان که محققین شیعه به این امر اعتراف کردهاند؟؟!!
سید محمد صدر در مقدمهای که برای تاریخ غیبت صغری تحت عنوان (تمهید) نوشته است، از اسباب پیچیدگی در تاریخ اسلامی – یعنی شیعی – سخن میگوید و او چند عامل را برای این امر بر شمرده است که در پنجمین آن میگوید: (پنجم: اسناد روایات. مؤلفین امامیه همه روایاتی که از ائمه یا از یارانشان برای آنها رسیده است را در کتابهایشان جمع کردهاند بدون آن که صحت یا ضعف این روایات را در نظر گرفته باشند.
و آن دسته از علمای شیعه که در زمینۀ رجال کتاب تألیف کردهاند در کتابهایشان فقط به بیان شرح حال راویان احادیث فقهی اکتفا کردهاند و با توجه به نیاز مردم به این راویان عنایت و توجه خاصی کردهاند.
اما این کتابها راویانی را که در دیگر زمینههای معارف اسلامی همچون عقاید و تاریخ و فتنهها احادیث روایت کردهاند کاملاً به فراموشی سپردهاند، با اینکه این دسته از راویان از راویان کتابهای فقهی بیشترند!
و اگر از روی خوش شانسی راوی هم در تاریخ و هم در فقه روایت کرده باشد، میبینیم که در کتابهای آنان از او نام برده شده است، اما اگر در فقه چیزی روایت نکرده باشد او مجهول و ناشناخته است) [۱۷۹].
این اعتراف مهم از حقیقتی پرده بر میدارد که مذهب شیعه را از اساس در هم میشکند و دلهای زندهای را که به دنبال حق هستند بیدار میکند - طوریکه دهها نفر از علمای مذهب فریاد زدهاند – که از این عقاید دست بکشید و به عقیدۀ حق و راستین روی آورید.
حر عاملی (متوفای ۱۱۰۴ هـ) که عباس قمی درباره او میگوید: (شیخ محدثین و افضل المتبحرین... تا آخرش) [۱۸۰]. عاملی به تحول جدیدی که در مذهب شیعه پدید آمده و به نقد و بررسی روایات شیعه فرا میخواند اعتراض میکند و میگوید: همین که روایات در منابعی شیعی آمدهاند برای صحت آن کافی است، و اگر این روایات در چهارچوب قواعد جرح و تعدیل امامی – فقط – بررسی شوند همه راویان مذهب ضعیف از آب در میآیند، و این تأیید کلام سابق صدر است.
عاملی میگوید: (این سخن مستلزم این است که به صحت احادیث کتابهای چهارگانه و دیگر کتابهای مورد اعتماد که مؤلفین آن و دیگران به صحت آن حکم کردهاند، و به نقل و روایات آن اهتمام ورزیده، و در دینشان به آن استناد کردهاند، حکم شود. مثل روایاتی که افراد بزرگ و ثقه – همچون اصحاب اجماع و امثالشان – از ضعفا و دروغگویان و افراد ناشناخته نقل کردهاند، که آنها وضعیت و هویت این افراد را میدانستهاند، اما از آنها روایت میکنند و به احادیثشان عمل مینمایند، و به صحت آن گواهی میدهند، به خصوص وقتی میدانند که این روایات از طرق زیادی نقل شدهاند، و اصول صحیحی داشتهاند، و افراد میتوانستهاند آن را بر اصول صحیح ارائه بدهند بلکه میتوانستند آن را به ائمه (ع) عرضه نمایند. پس باید کار آنها و شهادت آنان به صحت این روایات را توجیه درستی کرد، طوری که طعنهای به آنها زده نشود، وگرنه لزوماً همه روایات آنها ضعیف خواهند بود، چون ضعف و دروغگو بودن راویان آشکار است!!، پس اصطلاح جدید کاملاً درست در نمیآید!! و از این چنین بر میآید که اصطلاح جدید، یعنی تقسیم حدیث به صحیح و حسن و موثوق و ضعیف که در زمان علامه و استادش احمد بن طاوس تجدید شد اصطلاح ضعیفی است) [۱۸۱].
استاد محمد! آیا میبینی که اگر فقط از شیوۀ نقد شیعی استفاده شود در نتیجه همۀ احادیث در روایات شیعه ضعیف از آب در میآیند؛ چون راویان همه یا دروغگو یا ضعیف هستند؟!!! قضاوت را به خود شما و به هر عاقلی که دین و عقلش برای او محترم است واگذار میکنیم.
آیت الله العظمى ابو الفضل برقعی قمی [۱۸۲] در مورد پدید آمدن روایات شیعه میگوید: (متأسفانه بعد از گذشت یک قرن دو قرن بنام دین اخباری پیدا شد، و اشخاصی پیدا شدند بنام محدث و یا مفسر که مطالبی آوردند از قول پیغمبر...) [۱۸۳]. تا اینکه میگوید: (این کتاب را مینویسم و نشان میدهم که این اختلافات مذهبی بواسطۀ اخبار مجعولۀ در کتب معتبره خودمان بوجود آمده...) [۱۸۴]، تا اینکه میگوید: (راویان سابقین که مشتی مردم کم سواد و خرافی و بی اطلاع بودهاند زیرا در قرن دوم و سوم که اکثر اخبار جعل شده حوزۀ علمی و تحقیقی نبوده...) [۱۸۵] سپس میگوید: (شیخ صدوق کاسبی بوده در قم برنج فروشی میکرده، و دفتری داشته که هر خبری را از کسی که بنظرش خوب آمده گرفته و درج کرده، و محمد بن یعقوب کلینی نیز کاسبی بوده در بغداد، و هر خبری را از هرکس هم مذهب او اعتماد نموده و بفاصلۀ بیست سال در دفاتر خود جمع کرده، زیرا در آن زمانها روحانیت رسمی نبوده....) [۱۸۶]. تا اینکه میگوید: (آیا کتاب کافی کلینی که خواهیم بیان کرد صدها مطالب و روایات خرافی را از دشمنان دین گرفته و نقل کرده چگونه برای شما کافی است...) [۱۸۷]. تا اینکه میگوید: (احادیث کتاب کافی هم از نظر سند و راویان آن بسیار اشکال دارد و هم از نظر متن و مطالب آن. از نظر سند اکثر راویانش از ضعفاء و مجاهیل و مردمان مهمل و صاحبان عقائد باطله میباشند، البته طبق قول علمای رجال شیعه...) [۱۸۸].
سپس او بیان میدارد که هدف از تالیف کتابش «بت شکن» یا (عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول) امور ذیل است:
۱- خرافاتی بنام امام وارد دین شدهاند.
۲- اکثر طوائف شیعه که نزدیک صد مذهب میباشد باعتماد به این اخبار تأسیس مذهب کردهاند.
۳- در این اخبار و احادیث غالبا با قرآن بازی کردهاند و با تفاسیری جعلی بنام ائمه، آیات الهی را از اعتبار انداختهاند.
میگویم: (خمینی باید گوش کند تا بداند که چه کسانی با آیات قرآن بازی کردهاند بزرگان اصحاب یا مشایخ او)؟!
۴- این اخبار جعلی خرافی موجب بدبینی مذاهب اسلامی و طعن علمای مذاهب است بر شیعیان [۱۸۹].
سوگند به خدا که برقعی راست گفته است، همین روایات سبب شدهاند تا علمای مسلمین بر این باور باشند که کسانی که این احادیث را ساختهاند زندیق اند.
گرچه بسیاری از پیروان مذهب شیعه با دین و اهل دین دشمنی ندارند و فقط از روی جهالت دین را انتخاب کردهاند.
آیت الله العظمی برقعی قمی/ نمونهای از این افراد را ذکر کرده و گفته است: (یکی از مجتهدین میگفت: تمامی احادیث کافی صحیح است و مو بدرزش نمیرود و کسی که غیر از این بگوید مغرض است. نویسنده گفتم: شما اگر تمام احادیث آن را صحیح میدانید پس چرا سیزده امامی نشدید؟ زیرا در جلد اول باب عدد الأئمۀ چهار عدد روایت آمده که امام سیزده عدد است. گفت: نشان ده. نشان دادم، تعجب کرد و گفت: من ندیده بودم!) [۱۹۰].
میبینی - خداوند ما و شما را توفیق دهد- که چگونه برای این امام که صادقانه به دنبال حقیقت بوده است فساد این روایاتی که امت را متفرق کرده است مشخص و روشن گردیده است؟!!
نمونههایی از جهالت و ناشناخته بودن راویانی که احادیث عقیدتی را روایت کردهاند:
این مطلب را بیشتر توضیح میدهیم.
شیعه میگویند: امامت هیچکسی ثابت نمیشود مگر اینکه امام سابق به صراحت امامت او را بیان کند.
کلینی بابی برای اثبات امامت حسن عسکری پدر مهدی موهوم آورده است، و در آن سیزده [۱۹۱] روایت ذکر کرده که با توجه به سخنان ائمه جرح خود شیعه حتی یکی از این روایات صحیح نیست، و اینک به اختصار به آن روایات اشاره میکنیم.
حدیث اول: (شماره ۸۵۳) یکی از راویان در سندش یحیی بن یسار قنبری است، در الشافی [۱۹۲] آمده است که مجهول و ناشناخته است، و خوئی این راوی را ندانسته است [۱۹۳].
حدیث دوم: (شماره ۸۵۴) که با سند خود از جعفر بن محمد کوفی و او از بشار بن احمد بصری و او از علی بن عمر نوفلی روایت میکند.
در شافی میگوید: حالت و وضعیت جعفر بن محمد معلوم نیست، فقط افراد زیادی از او روایت کردهاند، و در کتابهایی که در شرح حال راویان نوشته شدهاند از بشار بن احمد نام برده نشده است، و همچنین نوفلی ناشناخته است و فقط همین روایت از او نقل شده است [۱۹۴].
حدیث سوم: (شماره ۸۵۵) که در سندش (عبدالله بن محمد اصفهانی آمده است). در الشافی میگوید: (سند این حدیث همچون حدیث گذشته است – مجهول است –، از عبدالله بن محمد اصفهانی در کتابهای رجال یادی نشده است، و فقط با همین روایت از او نام برده شده است).
و سید خوئی وقتی برایش شرح حال نوشته است، فقط گفته او این روایت را نقل کرده است، و چیزی دیگر نگفته، و این تأکید میکند که او فرد مجهول و ناشناختهایست.
حدیث چهارم: (ش ۸۵۶) در سند آن موسی بن جعفر بن وهب است در الشافی آمده که او مجهول و ناشناخته است.
حدیث پنجم: (ش ۸۵۷) در آن احمد بن محمد بن عبدالله بن مروان انباری آمده که در الشافی آمده است: (سند این حدیث ضعیف است، انباری از یاران ابوجعفر و ابوالحسن است و فرد ناشناختهایست).
حدیث ششم: (ش ۸۵۸) یکی از راویان آن محمد بن احمد قلانسی و علی بن حسن بن عمرو است.
شافی میگوید: (سند این حدیث چون حدیث گذشته است – یعنی ضعیف است- در کتابهای رجال از قلانسی ذکری نیست، و ابن عمرو، علی بن حسین است و شیخ در رجال خود با همین عنوان او را ذکر کرده، و او فرد مجهول و ناشناختهایست).
حدیث هفتم: (ش ۸۵۹) که در سند آن ابو محمد إسبارقینی آمده است. در الشافی میگوید: (او چون فرد گذشته است -یعنی مجهول و ناشناخته است- و در کتابهایی که در شرح حال راویان نوشته شدهاند ذکری از اسبارقینی به میان نیامده است).
حدیث هشتم: (ش ۸۶۰) در سند آن سعد بن عبدالله آمده که از گروهی از بنی هاشم روایت میکند که یکی از آنها حسن بن حسن افطس است. در الشافی میگوید: همانند صحیح مجهول است: سعد بن عبدالله بن خلف قمی گران قدر است، و او از شیوخ طایفه شمرده میشد، و بعضی از اصحاب ملاقات او را با محمد ضعیف دانستهاند، و در مورد وفات او اختلاف کردهاند. و برای افطس هیچ شرح حالی جز این روایت ذکر نشده است).
میگویم: عجیب است! همانند صحیح مجهول است! خدا از اینکه ما را نجات دادهای شاکریم.
حدیث نهم: (ش ۸۶۱) در آن علی بن محمد و اسحاق بن محمد آمدهاند.
در الشافی میگوید: این هم مثل گذشته است – یعنی مجهول و ناشناخته است-.
اما خوئی میگوید: (او اسحاق بن محمد نخعی است، و اقوال شرح حال نویسان را در مورد او ذکر کرده است، از آن جمله این را نقل کرده که گفتهاند: او سرچشمه و معدن قاطی کردن و تخلیط است، او فاسد المذهب بود، و روایت دروغین میگفته، و حدیث جعل میکرده است...) [۱۹۵].
حدیث دهم: (ش ۸۶۲) که در سند آن علی بن محمد و او از اسحاق بن محمد روایت میکند.
در الشافی میگوید: سند این حدیث مثل گذشته است – یعنی مجهول و نامشخص است – و اکنون هردو اسم ذکر شدند.
حدیث یازدهم: (ش ۸۶۳) و در سند آن علی بن محمد از اسحاق بن محمد روایت میکند. سند آن مثل سند حدیث گذشته است و علت و مشکل آن اسحاق بن محمد است.
حدیث دوازدهم: (ش ۸۶۴) و در سند آن: علی بن محمد از اسحاق بن محمد و او از شاهویه روایت میکند. در الشافی میگوید: (سند این حدیث چون حدیث گذشته است، شرح حالی برای شاهویه بیان نشده، جز اینکه او در این روایت ذکر شده است، و وضعیت و حالت او نامعلوم است).
حدیث سیزدهم: (ش ۸۶۵) در سند آن: علی بن محمد از محمد بن احمد علوی آمده است. در الشافی میگوید: (سند آن چون سند حدیث سابق است، شیخ در مورد محمد بن احمد علوی میگوید او از کسانی است که از آنها روایت نشده است، و احمد بن ادریس از او روایت کرده است، و در البلغة آمده که علامه حدیث او را صحیح قرار داده است و در مورد داود پیشتر گذشت.
اما سید خوئی شرح حالی طولانی برای او بیان کرده تا شاید پیچیدگی را از او دور نماید و احتمالات زیادی را در مورد این شخصیت گفته است، سپس سخنانش را اینگونه به پایان رسانیده است: (به هر حال، ثقه بودن این فرد ثابت نشده است، اما او خوب است، چون از کلام نجاشی چنین بر میآید که او از شیوخ اصحاب ماست) [۱۹۶].
بنابراین، در حدیث فرد مجهولی هست و چنین بر میآید که این فرد مجهول و ناشناخته استاد و شیخ راوی سابق (اسحاق بن محمد) دروغگو است، اما کلینی خجالت کشیده و به خاطر این در آن تصرف کرده است، چون اگر چنین نکند امامی که میخواهد آن را اثبات نماید از بین میرود، و یا اینکه خود راوی خواسته است که به صورت گوناگونی مسئله را ارائه دهد.
به هر حال، راوی مجهول و ناشناخته است.
و در اینجا چند چیز قابل تأمل است:
اول: اینکه، دیدیم که در همه اسانید افراد ناشناخته و مجهولی هستند، و این سخن سید محمد صدر را تأیید میکند که گفت: کتابهایی که در شرح حال راویان نوشته شدهاند راویان عقاید و تاریخ را نام نبرده، و به آنها نپرداختهاند، بنابراین آنها ناشناخته و مجهول میباشند.
و همچنین سخن برقعی را تأیید میکند که میگوید: (راویان آن (کافی) بسیار اشکال دارد.. از نظر سند اکثر راویانش از ضعفاء و جاهلان و مردمان مهمل و صاحبان عقائد باطله میباشند...).
پس چگونه در مورد مهمترین چیزی که زندگی مسلمان بر آن بنا میشود یعنی عقیده به چنین روایاتی میتوان اعتماد کرد.
دوم: اگر امامت یکی از کسانی که ادعا میشود که امام هستند ثابت نشود – و این قضیه مهمی است – مذهب از اساس از بین میرود.
سوم: اینکه وقتی امامت امام یازدهم ثابت نشد پس امامت موهوم دوازدهم به طریق اولی ثابت نمیشود.
پس، کجاست آن احادیث صحیحی که شما ای شیخ سبحانی به آن اعتماد کردهاید؟!
این گزارش اعتماد را از عقاید شیعه اثنا عشریه سلب میکند، و اما در مورد احکام اصلاً اعتمادی وجود ندارد چون معلوم نیست که آن حرفها از روی تقیه گفته شدهاند و حقیقتاً گفته شدهاند.
عالم اثناعشری یوسف بن احمد بحرانی (متوفای ۱۱۸۶ هـ) با تأکید این مطلب میگوید: (از احکام دین فقط تعداد اندکی قابل یقین هستند، چون روایاتی که در احکام دین آمدهاند با روایتهایی که از روی «تقیه» گفته شدهاند آمیخته هستند، چنانچه ثقه اسلام محمد بن یعقوب کلینی -نور الله مرقده- در الکافی به این امر اعتراف کرده است، و مجبور شده که فقط این را به ائمه ارجاع دهد و بپذیرد، و آنها -صلوات الله علیهم- به خاطر حفظ جان خود و شیعیانشان احکام را به صورتهای مختلفی بیان میکردند، گرچه کسی از آن مردم پیش آنها نبود، بنابراین میبینی که آنها در مورد یک مسئله پاسخهای متعددی دادهاند، حتى اگر یکی از مخالفان هم آن را نگفته باشد! و هرکس سیره و آثار و داستانهای آنان را بررسی کند به روشنی این مطلب را درک میکند [۱۹۷].
و ما در اینجا چیزی دیگر را اضافه میکنیم و میگوییم:
دین عبارت است از عقاید و احکام و اخلاق، (یعنی پاکدامنی).
شیوۀ شیعه در مورد عقاید و احکام پیشتر بیان شد، و ما در اینجا منهج و شیوۀ آنها را در اخلاق اضافه میکنیم، و میگویم:
حرام بودن زنا برای هیچ مسلمانی پوشیده نیست، همه میدانند که زنا حرام است، اگر فردی با زنی بیگانه دیده شود که دارد با آن زنا میکند و بگوید: من او را صیغه میکنم!! شما چگونه میتوانی حقیقت را بدانی؟؟!! در احکام و فتاوی اشتباهی نیست، چون اگر اشتباه باشند گفته میشود که از روی تقیه گفته شدهاند!!
و در اخبار غیبی دروغی نیست، چون بدا آن را حلال میکند!! و زنایی وجود ندارد، چون زنا را صیغه حلال میکند!!
این چه دینی است؟؟؟!!!
و اما عقل آزاد و بیطرف که سبحانی از آن دم میزند، از او میپرسیم: آیا عقل شیعی بیطرفانه میاندیشد؟! عقلی که این تصور را اجازه میدهد که هزاران نفر از مردم در طی حیات خلفای چهارگانه وصیت پیامبر را پنهان کنند و حتی یک نفر آن را آشکار ننماید، و حال آن که آنها در راه دین شکنجه و اذیت شدهاند، و خانواده و وطن را به خاطر آن ترک گفتهاند، و به خاطر یاری کردن دین شمشیر به دوش گرفتهاند، آیا عقل قبول میکند که این افراد از آشکار کردن حق ترسیدهاند؟!!
آیا عقل اجازه میدهد که به صورت اتفاقی هزاران نفر از مردم بدون از آن که با هم از قبل اتفاق کرده باشند حق را پنهان نمایند؟!
آیا عقل میپذیرد امامی که از سوی خدا تعیین شده بزدل و ترسو باشد، و حال آن که او موظف شده بود امانت الهی را بر دوش بگیرد؟!
آیا عقل میپذیرد که همه اصحاب با علی بن ابی طالبس دشمنی و بغض داشته باشند، و صدا را برای یاری کردن او بلند نکنند!!
آیا عقل میپذیرد که خلفا دینشان را رها کنند، و سپس به خاطر آن بجنگند و با زهد و پاکدامنی زندگی کنند؟!
آیا عقل میپذیرد که فاطمهل حق خود را از ارث طلب کند، در حالی که چیزیست بسیار پست و کم ارزش از دنیای فانی، و دربارۀ چیزی که بزرگتر از آن است، یعنی ابطال وصیت سکوت اختیار کند؟!
وبالاخره، آیا عقل بیطرف میپذیرد که پیامبر ص در تربیت پیروانش شکست خورده باشد؟! در حالی که آن حضرت دارای شیواترین کلام و بیشترین شناخت و آگاهی از اخلاق و عادات مردم بود، و در این راه از راهنمایی خداوند هم بهره مند میشد؟!
چه بسیارند اموری که شیعه مدعی آن هستند اما عقل وجود آن را نمیپذیرد!؟
به نظر شما سبحانی با استناد به کدام عقل و خرد بر آن شده که به بزرگان امت طعنه بزند و تظاهر کند که او بیطرف است؟! صدها هزار بار شکر تو گویم ای خدایی که ما را هدایت بخشیدی!
اینها پارهای از اشاراتی است که قبل از پاسخ به پرسش شما در مورد اصحاب در پیرامون سخن شما نمودهام.
۸۷- به حدیث حوض اشاره کردهاید که در آن آمده است: (آگاه باشید که مردانی از حوض من دور کرده میشوند چنان که شتر گم شده از حوض آب دور کرده میشود، من آنها را صدا میزنم که بیایید! گفته میشود: آنها بعد از تو تغییر دادهاند. میگویم: نابود شوید نابود شوید) [۱۹۸].
سپس شما سخنان زیادی در این مورد گفتهاید، و در نهایت چنین نتیجهگیری کردهاید که منظور از (اصحاب من) که در حدیث آمده است کسانی اند که با پیامبرص همراه بودهاند.
و احادیث صحیح و احادیث ضعیف و دروغین دیگری آوردهاید، ما در اینجا در صدد پرداختن به احادیث ضعیف و دروغین نیستیم، و فکر نمیکنم ضعیف بودن و دروغ بودن آن از نگاه شما پنهان مانده باشد؛ اما شما استدلال از هر حدیثی که مقصودتان را محقق میکند جایز میدانید، و چنین چیزی در شیوۀ اسلامی ما مردود است.
میخواهم در اینجا از نظر عقلی برای شما روشن کنم که شیوۀ شما نادرست است، و شیوهایست که بیشتر برای نابودی دین کارآیی دارد نه برای حمایت از دین. چندین بار مفهوم این سخن را تکرار کردهام، اما به اقتضای موقعیت دوباره آن را تکرار مینمایم.
اول: اینکه، دهها آیه در قرآن آمده است که بر ایمان اصحاب تأکید میکند، و بیان میدارد که خداوند از آنها راضی بوده است، و ایمان را برای آنها پسندیده و دوست داشتنی گردانیده است، و آنها را از کفر و فسق و گناه متنفر نموده است، و آنها راهیاب، و بهترین امت، و امت میانه یعنی عادل و برگزیده هستند، و تأکید مینماید که آنها را چون پیشینیان وارث زمین میگرداند، و خداوند آنها را در زمین خلیفه گرداند همان طور که به آنها وعده داده بود، و قرآن بیان میدارد در زمانی که افرادی مرتد میشوند خداوند مردان مؤمن و مجاهدی را بر خواهد انگیخت....
آیا این نصوص قرآنی حق هستند؟
آیا آنچه به آن وعده دادهاند تحقق یافته است یا نه؟
دوم: اینکه دهها حدیث صحیح آمده که بزرگان اصحاب، همچون ابوبکر و عمر و عثمان... را میستاید و بر فضیلت آنها تأکید مینماید، و تأکید میکند که آنها مؤمن بودهاند و پیامبر ص آنها را دوست داشته است. و سخنان پیامبر ص متناقض نیستند.
پس چگونه شما این نصوص قطعی و واضح و مشخص را که فضایل صحابه را ثابت میکنند نمیپذیرید و فقط به چند حدیث بلکه یک حدیث روی میآورید که میتوان آن را بر هرکس حمل کرد، و شما کسانی را مصداق آن قرار میدهید که فضیلت و ایمانشان و دوست داشتن پیامبر ص نسبت به آنها ثابت است، و شما مصداق این حدیث آنان را قرار میدهید؟!
احتمال آن میرود که مراد از حدیث آنانی باشند که ایمان آوردند ولی خداوند متعال مدحشان نکرد و پیامبر اکرم آنها را نستود. و شما این احتمال را که ارجحیت دارد و اولی است رها کردهاید، به این دلیل که در ظاهر چیزی که از نسبت دادن این روایات به آنان ممانعت کند وجود ندارد. آیا این دلیل و برهان روشنی بر حقد و کینه و بغض شما بر رادمردان این امت نیست؟!
سوم: اینکه اگر فردی مصداق این حدیث را علیس قرار دهد و بگوید: منظور از حدیث علی است، و کلمات حدیث بر او دلالت مینمایند، و شما حدیث را از صحیحین نقل میکنید و در آن آمده است که پیامبر ص فرمود: (آنان از من هستند) [۱۹۹]. یعنی از اهل بیت من میباشند؛ چون کلمه (از من هستند) احتمالی دیگر ندارد.
و در روایت اسماء آمده است: (میگویم: پروردگارا! از من و از امت من هستند) [۲۰۰].
و این بر علیس و کسانی که در کنار او جنگیدند و خونهایی را به ناحق ریختند دلالت مینماید!!
اگر کسی این سخنان را بگوید، آیا شما میتوانید ادعای او را رد کنید، مگر آن که از روایات کسانی استدلال کنید که معتقد هستید که مرتد شدهاند، روایاتی که علی را میستایند و او را از این اعتراض و عیب تبرئه مینمایند؟!
چهارم: اگر یهودی یا مسیحی بخواهد که به این دین طعنه بزند و بگوید این دین شکست خوردهای است و پیروان آن مرتد شدهاند و شایستگی به دوش گرفتن رسالت این دین را نداشتهاند، آیا این یهودی یا مسیحی برای مبارزه با این دین، راه بهتری از شیوه و راه شیعه مییابد؟!
شما میگویید: (متن روایات حوض و دیگر روایات ثابت میکنند که منظور از اصحاب کسانی اند که با پیامبر ص همراه بودهاند. (ص ۲۱)، پیامبر مطمئن نبود که بعد از او اصحاب او به چه وضعیتی در میآیند (ص ۲۵).
و گفتهاید: (همچنین در روایات حوض آمده است که: «شما نمیدانید که بعد از تو چه کردهاند، آنها مرتد شدهاند»، و خداوند میفرماید: ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ﴾ [آل عمران: ۱۴۴].
«محمد جز پیغمبری نیست و پیش از او پیغمبرانی بوده و رفتهاند آیا اگر او کشته شود یا بمیرد آیا چرخ میزنید و به عقب بر میگردید».
این احادیث این آیه را تفسیر میکنند و ثابت مینمایند که مفهوم آیه بعد از وفات پیامبر ص تحقق یافته است. (ص ۲۵) یعنی مرتد شدهاند.
و گفتۀ براء بن عازب را آوردهاید که به کوتاهی خود اعتراف میکند و خودش را تأیید نمینماید، سپس گفتهاید: (او که یکی از بزرگان صحابه و از سابقین اولین و از کسانی است که زیر درخت با پیامبر بیعت کردهاند علیه خود و دیگر صحابه گواهی میدهد که آنها بعد از وفات پیامبر ص چیزهای تازهای ایجاد کردهاند، او این گواهی را میدهد تا مردم فریب آنها را نخورند). -سبحان الله!-
سپس گفتهاید: (همراهی و صحبت او با پیامبر و بیعت کردن زیر درخت، از گمراه شدن صحابی و مرتد شدن او جلوگیری نمیکنند).
سپس تأکید کردهاید که نمیتوان ارتداد را بر کسانی حمل کرد که ابوبکر با آنها جنگیده است: (چون به صراحت با روایت صریح ابو هریره منافات دارد که میگوید: (چون گلۀ فراموش شدهای تعداد اندکی جدا شدند). و این به صراحت کنایه از تعداد اندک آنهاست، یعنی اکثریت مرتد شدند، و مشخص است که مرتدانی که خلیفه با آنها جنگید بسیار تعداد اندکی را تشکیل میدادند).
وبالآخره، سخنان خود را اینگونه به پایان رسانیدهاید که بخشی از توضیح سندی بر سنن نسائی را آوردهاید که میگوید: (اسلام در دلهای آنان جای نگرفته بود – یعنی در دلهای اصحاب)، سپس سخنانی از خود اضافه کردهاید و گفتهاید: و اینکه میگویند: این اضافه کردن تصرف در نص صحیح نیست، و حدیث را یکی از کسانی روایت کرده که در فتح مکه مسلمان شده است.
اگر یهودی یا مسیحی بگوید که: گزارشی که آن را از یک استاد دانشگاه نقل میکنم اعتماد ما را نسبت به همه آنچه این اصحاب روایت کردهاند سلب نموده است؛ چون نمیدانم که چه کسانی بر اسلام باقی مانده و مرتد نشدهاند، و به همه روایاتی که اینها روایت کردهاند اعتمادی ندارم؛ چون یکی از شرایط نپذیرفتن روایت مسلمان بودن راوی و عدالت اوست. و من به سبب آنچه از این استاد دانشگاه نقل کردهام در این راویات شک دارم؟!
شما به این کافر چگونه پاسخ میدهید و چگونه او را به صحت دین خود قانع میکنید؟!
پنجم: اینکه، شریعت برای شما داوری و قضاوت کند با اینکه شما برای شریعت تکلیف تعیین کنید فرق دارد.
برای هرکسی که به سخنهای شما توجه کند روشن میشود که شما نصوص وارده را بر اساس تصورات پیش ساخته مذهبی خود توجیه میکنید، در حالیکه دین تابع تصورات و اعتقادات ساختگی شما نیست و باید اعتقادات تابع دین باشد نه بر عکس، به عنوان مثال:
شما در تعریف اصحاب گفتهاید: (بحث ما در مورد کلمۀ «اصحاب» است که پیامبرص آن را به زبان آورده است، نه مفهوم لغوی آن، و یا تابعین که بعد از گذشت سالها برای کلمۀ اصحاب ارائه دادهاند...).
شما میخواهید ثابت کنید که منظور از اصحاب در حدیث ردت یاران پیامبر هستند که با او همراه بودهاند؛ و میخواهید این احتمال را که منظور از آن مطلق همراهی باشد که همۀ امت او را شامل میشود رد کنید.
و وقتی به این جمله میرسید که: (به همین صورت همچنان به عقب بر میگشتند) آرا و نظریههای شاذی را جستجو میکنید که عقیده تان را ثابت کند، و این را آوردهاید که کسی گفته است منظور از این جمله این است: (یعنی آنها برخی از واجبات را انجام ندادند، و منظور این نیست که کافر شدهاند). سپس گفتهاید: (پس منظور در اینجا ترک گفتن وصیت پیامبر ص در مورد علی و اهل بیت است).
میگویم: در شریعت چنین تفسیری وجود ندارد، و کجا در شریعت آمده است که ترک واجبی از واجبات دین به معنی مرتد شدن است؟!
همه آیاتی که در کتاب خدا آمدهاند به اجماع مفسرین منظور از آن کفر و ترک دین است.
خداوند متعال میفرماید: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ﴾ [المائدة:۵۴]. «ای مؤمنان هرکسی از شما از دینش برگردد و مرتد شود».
کدام مفسر این جمله را به ترک واجب تفسیر کرده است. و خداوند متعال میفرماید: ﴿وَمَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَيَمُتْ وَهُوَ كَافِرٌ﴾ [البقرة: ۲۱۷].
«هرکس از شما دینش برگردد و بمیرد در حالی که کافر است».
پس آیه به وضوح تصریح میکند که ارتداد یعنی کفر.
و در سنت در برخی از احادیثی که در مورد فتنهها آمدهاند، ذکر شده است: (و در آن وقت ارتدادی پیش میآید).
و در صحیح بخاری آمده که هرقل در مورد پیامبر ص پرسید: (و آیا کسی به خاطر ناراضی بودن از دین او، مرتد شده است؟
و در دهها روایت از صحابه ترک دین بعد از پیامبر ص ردت نامیده شده است. و همچنین تابعین و همه فقها کسانی را که از دین بیرون آمدهاند مرتد نامیدهاند، و هرکس کاری کرده که مخالف دین بوده است کار او را ردت نامیدهاند، و در فقه بابی آوردهاند و آن را (باب الردة) نامیدهاند، و در آن ترک واجب را ذکر نکردهاند.
اگر ما با تکیه به این تفسیر عجیب و نادر هرکسی که واجبی را ترک گفته باشد مرتد بنامیم؛ بسیاری از مردم هلاک خواهند شد. و هرکس ریش خود را کوتاه کند و بتراشد واجبی را ترک گفته است، آیا او مرتد است؟! و هرکسی که جواب سلام را ندهد واجبی را ترک کرده است، آیا او مرتد است؟! و همین طور بقیه واجبات..
ششم: آیا امامت همچون گذاشتن ریش فقط واجب است؟!
و آیا به خاطر یک واجب ما امت را به دو گروه تقسیم میکنیم؟!
و آیا مردم در روز قیامت به خاطر ترک یک واجب از حوض دور کرده میشوند؟!
سبحان الله العظیم!!
آیا این حمله تند و وحشیانۀ شیعه به صحابه و بزرگان امت به خاطر ترک یک واجب است؟!
آیا در همه گروههای مسلمین افرادی یافت نمیشوند که واجبی را ترک کردهاند، پس آیا به خاطر این، دسته دسته میشوند و به خاطر ترک یک واجب با هم به دشمنی میپردازند؟!
هفتم: قول براء بن عازب را آوردهاید که مسیب به او گفت: (خوشا به حال تو! با پیامبر ص همراه بودهای و زیر درخت با او بیعت کردهای! او گفت: برادرزادهام! تو نمیدانی که ما بعد از او چه کردهایم)، سپس توضیح دادهاید و گفتهاید که او علیه خود و دیگر صحابه گواهی میدهد که چیزهای تازهای ایجاد کردند.
شما آنچه اینک از علیس نقل میکنیم را در کنار آن بگذارید و سپس بیندیشید: قیس خارقی از علیس روایت میکند که گفت: (پیامبر قبل از دیگران رفت، و بعد از او ابوبکر و بعد از او عمر رفت، سپس فتنهای به ما یورش آورد که خداوند هرکس را که بخواهد از آن نجات میدهد). ابو عبدالرحمان میگوید: پدرم گفت: اینکه او گفت: (فتنهای به ما یورش آورد) این را از روی تواضع فرمود [۲۰۱]. و عمرو بن سفیان نیز این را از علی روایت کرده است [۲۰۲]. و عبد خیر نیز آن را از علی روایت کرده است [۲۰۳]. و سعید بن قیس خارقی همچنین آن را از علی روایت کرده است [۲۰۴].
آیا علیس اعتراف میکند که او منحرف شده است و مرتکب گناه گردیده است و از خدا میخواهد که او را ببخشد؟!
شما به اهل سنت بنگرید، که این پاک دلان چگونه بهترین توجیه را برای کلام و سخن بزرگان ارائه میدهند:
بعد از آن که امام احمد بن حنبل سخن سابق علیس را ذکر میکند میگوید: او از روی فروتنی و تواضع چنین میگوید، و از این فرمان الهی اطاعت مینماید که میفرماید: ﴿فَلَا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقَى٣٢﴾ [النجم: ۳۲].
«از پاک بودن خود سخن مگوئید، زیرا که او پرهیزگاران را بهتر میشناسد».
پس، این شیوۀ یک صحابی و همه اصحاب است که آنها تواضع و فروتنی مینمایند.
و گفتۀ براء بن عازب که میگوید: (ای برادرزادهام! تو نمیدانی که بعد از او چه کار کردیم) آیا اختلافی که بین آنها پدید آمد پنهان و مخفی بود و کسی آن را نمیدانست، یا اینکه آشکار بود و همه آن را میدانستند؟! پس چگونه میگوید تو نمیدانی. و حال آن که همه مردم آنچه را که پیش آمده میدانند؟! اگر او میخواست به امر آشکاری اشاره کند میگفت: تو میدانی که چه چیزهایی از ما سر زده است.
علاوه بر این، باید گفت که اینها احساساتی ایمانی هستند که بیماردلان و آنانی که دلهایشان خدایشان را نمیشناسند آن را درک نمیکنند.
و شما خود، اگر کسی شما را تعریف و تمجید بکند میپذیرید و خودتان را پاک میدانید، یا اینکه احساس میکنید که در حق خداوند کوتاهی ورزیدهاید و تعریف و تمجید و اینکه دیگران تو را پاک بدانند نمیپذیرید!
خداوند میفرماید: ﴿فَلَا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقَى٣٢﴾ [النجم: ۳۲].
«از پاک بودن خود سخن مگوئید، زیرا که او پرهیزگاران را بهتر میشناسد».
سرور انسانیت و امام بزرگان پیامبرمان محمد ص میگوید: (هیچکسی از شما را عملش نجات نمیدهد، گفتند: تو را هم ای پیامبر خدا؟! فرمود: مرا هم عملم نجات نمیدهد مگر آن که خداوند با رحمت خویش مرا بپوشاند) [۲۰۵].
و در روایتی دیگر آمده است: (مگر آن که خداوند با آمرزش و رحمت خویش مرا بپوشاند) [۲۰۶].
این حدیث را ابو هریره و ابو سعید خدری و جابر بن عبدالله و عایشه از پیامبرص روایت کردهاند، چنانچه در صحاح و مسانید و سنن آمده است.
شما را بخدا آیا میتوان گفت: (پیامبر علیه خودش گواهی میدهد.... تا مردم فریب او را نخورند...)؟!
پناه بر خدا! حقا و انصافا که ما نیازمند آنیم که این مواقف بسیار خطرناک خود را بازنگری کنیم.
۸۸- شما گفتهاید: (خداوند در کتابش گروهی از اصحاب را ستوده است، و ما آن را به همان ترتیبی که درنوشتۀ شما آمده ذکر میکنیم، سپس به تحلیل و بررسی آن میپردازیم:
آیه اول: ﴿وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ١٠٠﴾ [التوبة: ۱۰۰].
«پیشگامان نخستین مهاجرین و انصار و کسانی که به نیکی روش آنان را در پیش گرفتند و راه ایشان را به خوبی پیمودند، خداوند از آنان خوشنود است و ایشان هم از خدا خوشنودند و خداوند برای آنان بهشت را آماده ساخته است که در زیر آن رودخانهها جاری است و جاودانه در آن جا میمانند، این است پیروزی بزرگ و رستگاری سترگ».
سپس شما گفتهاید: خداوند در این آیه، سه گروه را ستوده است.
اول: پیشگامان مهاجرین، و آنها کسانی اند که در ایام هجرت پیامبر یا اندکی بعد از آن هجرت کردهاند.
کلمه ﴿من﴾ در ﴿مِنَ الْمُهَاجِرِينَ﴾ برای تبعیض است، بنابراین کسانی را که در هجرت تأخیر کرده و بعداً هجرت کردهاند را بیرون میکند. بنابراین، آیه فقط پیشگامان مهاجرین را میستاید نه همه مهاجرین را. و به عبارتی دیگر: زمانی میتوان از این برای همه مهاجرین و انصار استدلال کرد که با دلیل قطعی ثابت شود که کلمه ﴿من﴾ بیانیه است و تبعیضیه نیست، و چه دلیل قطعی برای این وجود دارد؟
میگویم:
اول: اینکه، شما اقرار کردید که آیه پیشگامان مهاجرین را میستاید نه عموم مهاجرین را، و قبل از این گفتید: (و آنها کسانی اند که در ایام هجرت پیامبر یا اندکی بعد از آن هجرت کردهاند).
از شما میپرسیم که پیشگامان مهاجرین و کسانی که در ایام هجرت پیامبر ص یا اندکی بعد از آن هجرت کردند چه کسانی هستند؟! ابوبکر و عمر و عثمان و سعد بن ابی وقاص و زبیر... ده نفری که اندکی قبل از پیامبر یا همراه او هجرت کردند، آیا اینها در این آیه داخل هستند، و آیه شامل آنها میشود یا نه؟!
یا اینکه منظور از آیه فقط عمار و ابوذر و مقداد میباشد؛ چون سلمان از انصار است؟!
دوم: اینکه، آیه کریمه دو چیز را به آنها وعده داده است:
اول اینکه ﴿رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ﴾ خداوند از آنها خوشنود است، و ایشان از خدا خوشنودند. و خداوند عالم غیب است و هیچ انسانی را وعده نمیدهد که از او راضی است، مگر آن که میداند که آن انسان با ایمان و تقوا زندگی به سر مینماید، و اگر چنین نیست، پس ما جسارت میکنیم – و نعوذ بالله- به خداوند میگوییم که پروردگارا شما مطلقاً از اینها اعلام رضایت نمودهای و حال آن که اینها سزاوار رضامندی شما نیستند؛ چون اینها به زودی وصیت را تغییر میدهند - وصیت دروغینی که به خدا و پیامبرش نسبت داده میشود-، و آن را اجرا نخواهند کرد، پس باید به صورت مقید و مشروط از آنها اعلام رضایت میکردی و میگفتی: (از آنها راضی هستم اگر وصیت مرا در مورد علی اجرا کنند)!!
و یا اینکه همان طور بگوییم که ابو مهدی گفته است: (وعدۀ نیک الهی مشروط به این است که آخرین اعمال زندگی نیکو باشند)!
خداوند اعلام میکند که از گروهی راضی است و آنها از او خوشنودند، آیا انسانی میتواند آنچه را خداوند در مورد آنها بدون قید و شرط گفته است مقید و مشروط کند؟! بار خدایا، از گمراهی به تو پناه میبریم!
مگر اینکه بگوییم: خداوند عزوجل غیب را نمیداند، و علم غیب را به ائمه داده است! و آنها آنچه را که شده و آنچه را که میشود میدانند، و خداوند به نفع آنها کنار رفته است؛ همان طور که قانونگذاری برای مردم را خداوند به آنها واگذار کرده است، چنان که صحیحترین کتاب شیعه میگوید، و رهبر انقلاب ایران بر آن تأکید میکند: کلینی در مورد ادارۀ جهان هستی میگوید: از ابو جعفر صادق روایت است که گفت: (خداوند همواره تنها بود، سپس محمد و علی و فاطمه را آفرید، و آنها هزار سال ماندند، سپس همه چیزها را آفرید و آنها را بر خلق اشیاء شاهد قرار داد، و همه اشیاء را مؤظف به پیروی از آنان کرد و امور اشیاء را به آنها سپرد، و آنها هر چه را که بخواهند حلال قرار میدهند و آنچه را بخواهند حرام میسازند، و هرگز چیزی را نمیخواهند مگر آن که خداوند متعال بخواهد...) [۲۰۷].
و یا اینکه برای خدا آشکار شده (بدا) که وعدهاش را که به آنها داده تغییر دهد، چون این عقیدۀ عبدالمطلب است که ایمان نصیب او نشد، و این عقیده را او برای شیعه تشریع کرده است. کلینی در کافی که صحیحترین کتاب شیعیان است از ابوعبدالله روایت میکند که گفت: (عبدالمطلب اولین کسی بود که عقیدۀ «بدا» را مطرح کرد، او روز قیامت تنها بحیث یک امت مبعوث میشود و با شکوه پادشاهان و سیمای پیامبران آراسته است) [۲۰۸].
چنین به نظر میآید که همه اهل بیت امام شدهاند، و کسی جز ابو لهب باقی نمانده است، و اگر سورهای در مورد او نازل نمیشد ممکن بود که میگفتند او از روی تقیه چنان میکرده است، یا میگفتند او باز میگردد، و عقاید شیعه هم از مؤمنان اهل بیت و هم از کافرانشان گرفته میشوند!!
خداوند عالم غیب است و وعدهاش را تغییر نمیدهد و هر گاه گروه و افراد مشخصی را وعده داد که از آنها خوشنود است، باید این وعده الهی متحقق شود.
وعده دوم: خداوند متعال میفرماید: ﴿وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ١٠٠﴾ [التوبة: ۱۰۰].
«و خداوند برای آنان بهشت را آماده ساخته است که در زیر آن رودخانهها جاری است و جاودانه در آن جا میمانند، این است پیروزی بزرگ و رستگاری سترگ».
پس خداوند متعال تأکید میکند که برای آنها بهشت را آماده کرده است، آیا بعد از این کسی جرأت میکند که بگوید: باید خداوند قید و شرط میآورد یا آن را خاص میکرد [۲۰۹]؛ چون آنها «وصیت» را اجرا نکردند، وصیتی که وجود ندارد مگر در اذهان کسانی که روایات دروغینی را قبول کردهاند تا عقیدهای را تأسیس نمایند که با هرکسی که با آن مخالف باشد میجنگد؛ و اگر آن را اعلام نکند و آشکارا نگوید او را متهم میکند، حتی اگر او پیامبر ص باشد، چنان که خمینی او را متهم کرده است، و قبلاً گذشت!!
۸۹- شما گفتهاید: (دوم: پیشگامان انصار، و آنها کسانی اند که در یاری کردن پیامبر با جای دادن و انفاق پیشی گرفتند، و مطلق انصار و پسرانشان و هم پیمانانشان در مفهوم آیه داخل نیستند، چون آیه اینطور بیان میکند: «والسابقون الأولون من الأنصار»، پس آیه فقط سابقین و پیشگامان انصار را میستاید نه همه آنها را...).
سپس به این سو و آن سو رفتهاید و بر این مفهوم تأکید نمودهاید.
در اینجا چند چیز قابل تأمل است:
اول: اینکه، پیشگامان و سابقین انصار که سزاوار این تکریم میباشند چه کسانی هستند؟!
افرادی را که شیعه از هلاک شوندگان، یعنی همۀ اصحاب استثناء کردهاند هیچ یک از آنها از انصار نیست، و به گفتۀ شیعه: اصحاب وصی پیامبر را یاری نکردند و بخاطر آن هلاک شدند بجز چهار نفر که از این چهار نفر، فقط سلمانس انصاری است، و او در جای دادن مشارکت نداشت چون او غلام آزاد شده بود و چیزی نداشت. پس بنابراین، هیچکسی از انصار که پیامبر و مهاجرین را جای دادند و خداوند آنها را وعده داده است که «از آنها راضی و خوشنود است و آنها از خداوند خوشنودند» و «برایشان بهشت را آماده کرده است»، نجات نیافته است، و خداوند یا نمیدانست که آنها از وصی حمایت نمیکنند، و یا اینکه بعدها برایش ظاهر و (بدا) شد که به احترام شیعه باید وعدهاش را پس بگیرد؟!
أستغفر الله... أستغفر الله... أستغفر الله.
دوم: آیا در کتابهای شیعه اسامی سابقین انصار که خداوند آنها را ستوده است ذکر شده است؟!
سوم: آیا شیعه میتوانند بین کسانی از انصار که ایمان آورده و یاری کردهاند و بین کسانی که منافق بودهاند فرق بگذارند؟! و براساس کدام مرجع میتوانند این کار را بکنند؟!
۹۰- شما گفتهاید: (کسانی که از سابقین اولین مهاجرین و انصار به خوبی پیروی کردهاند، این گروه عبارتند از کسانی که بعد از بدر تا بیعت الرضوان و یا تا فتح مکه مسلمان شدهاند، بنابراین، شامل هیئتهای عربی نمیشود که در سال نهم آمده و مسلمان شدهاند... آنان کسانی هستند که سیره و رفتار خوبی داشتهاند و از ارتکاب گناه و زشتیهای اخلاقی دور بودهاند و از آنها به خوبی پیروی کردهاند).
چند چیز در اینجا قابل تأمل است:
اول: اینکه، کسانی که به نیکی روش آنان را پیمودهاند چه کسانی هستند؟! شما فقط چهار نفر را عادل و درستکار قرار میدهید؛ چون هیچکسی از این افراد همانند برادران مهاجر و انصار شان وصی را به گفتۀ شما یاری نکردهاند بلکه آنها اصلاً این وصیت را نمیدانستند؛ وهرگز عقل نمیتواند بپذیرد که هیچ یک از مهاجران و یا انصاریها و یا کسانی که پیرو راستین آنها بودند در تمام دوران زندگی خلفای سه گانه از «وصی» پیامبر خدا ص حمایت نکردهاند!!!
دوم: اینکه شما گواهی دادید که تابعین و پیروان سابقین – یعنی آن دسته از صحابه که بعداً هجرت کردند – رفتار و سلوکشان خوب بوده است. آیا میتوانید از اینها ده نفر را به استناد از کتابهایتان نام ببرید؟! چگونه شما دانستهاید که رفتار و سلوک آنها خوب بوده است؟!
۹۱- شما گفتهاید: (این آیه کجا و عادل قرار دادن ده هزار صحابی که در کتابها نامشان ثبت شده است کجا، یا صد هزار صحابی که در مواقع مختلفی با پیامبر همراه بوده و او را دیده و با او زندگی کردهاند؟ با توجه به فوایدی که شما ذکر کردهاید مفهوم آیه همین است).
میگویم: در مورد عادل قرار دادن اصحاب سه موضع است:
اول: اینکه، همه کسانی که با پیامبر همراه بوده و به او ایمان آوردهاند عادل هستند؛ چون آنها به شرافت صحبت نایل شده و اسلام را پذیرفته و آن را پسندیدهاند. و از عموم نصوص شرعی همین بر میآید، و علاوه بر این، آنها از دین پاسداری کردند و در راه آن هر یک به اندازۀ توانش جهاد کرده است.
و شاهکارهای آنان عبارتند از: شریعت و دینی که برای ما حفظ نمودند، سرزمینهایی که فتح کردند، و امروز تعداد مسلمین به یک میلیارد میرسد، و قبل از آنها پدران و نیاکانشان بودهاند که همه به سبب اصحاب به اسلام مشرف شدهاند. و هر عمل نیکی که این مسلمین انجام میدهند در میزان و ترازوی نیکیهای آن اصحاب ثبت میگردد، پس ما به خیر و فضل آنها گواهی میدهیم، و آثار آنان را مشاهده میکنیم، و از نظر ما وصیت موهوم و دروغینی وجود ندارد که آنها با آن مخالفت کرده باشند.
دوم: بر عکس این موضع است، و آن اینکه صاحبان این موضع میگویند: ده هزار صحابی که نامهایشان در کتابها ثبت شده و صد هزار نفری که در عصر پیامبر ص بوده و او را دیدهاند همه به جز چهار نفر مرتد شدهاند یا به وصیت خیانت کردهاند، یا اینکه مرتد نشدهاند ولی آنان مخالفت کردهاند و نگذاشتهاند که وصیت – موهوم– اجرا شود. بنابراین، آنها عادل نیستند و یا کافرند و یا فاسق میباشند. و نتیجه این میشود که از مدرسه بزرگمرد بشریت و سرور انسانیت از میان صد هزار نفر فقط چهار نفر قبول شدهاند و (۹۹۹۹۶) نفر طبق عقیدۀ شیعه مردود شدهاند!!
سوم: موضع سوم موضع کسانی است که میگویند: مهاجرین و انصار عادلاند، به خصوص طیف اول آنها تا بیعة الرضوان یا تا فتح مکه، یا کسانی که در تمام دوران حیات آن حضرت ص با ایشان همراه بودهاند.
و بعضی شرایطی دیگر گذاشتهاند، ولی این قیود و شرایط بزرگان معروف صحابه، همچون خلفا و بقیۀ عشرۀ مبشره، و اهل بدر و اهل بیعة الرضوان را از دایرۀ عدالت بیرون نمیکنند.
این بود اقوالی که در مورد عدالت صحابه گفته شده است. قول اول، قول جمهور اهل سنت است، و میگویند: هرکس از آن بیرون بیاید شاذ یا اهل بدعت است.
قول دوم، قول شیعه و به خصوص امامیه است، مطالب پراکندهای از شیعه در این مورد در کتاب ذکر شد که همه این موضع را تأیید میکند.
قول سوم، قول برخی از اهل سنت است که قولی مرجوح است، و شیعه امامیه نمیتوانند بگویند نظر ما همین است؛ چون با عقیدۀ امامت منافات دارد.
به نظر شما کدام یک از این اقوال درست است؟!
۹۲- سخن مرا که در مورد عدالت صحابه گفتهام آوردهاید که گفته بودم: (خداوند عزوجل همه مهاجرین و انصار را بدون قید و شرط ستوده است، چون «ال» برای عموم است، و همه کسانی را که به نیکویی راه آنان را در پیش گرفتهاند ستوده است. و کلمه «متبعون» را با قید «احسان» ذکر کرده است، یعنی آنانی که با نیکویی پیروی ایشان نمودند.
و این یک قاعده و اصل است، پس هیچکس از مهاجرین و انصار استثناء نمیشوند مگر آن که دلیلی قطعی وجود داشته باشد، و آیه بینهایت واضح و روشن است. سپس خداوند کسانی را ستوده است که به نیکی از آنان پیروی کردهاند، و کسانی که به نیکی از آنان پیروی کرده و راه آنان را به خوبی در پیش گرفتهاند اهل سنت هستند نه شیعه؛ چون شیعه یا آنها را کافر میشمارند یا آنها را مذمت میکنند، منظورم این است که همه شیعه امامیه بدون استثنا چنین مینمایند).
سپس بعد از ذکر این سخنم گفتهاید: (ملاحظه میشود که خداوند متعال عموم مهاجرین و عموم انصار را نستوده است، بلکه گروه خاصی از آنان که سابقین اولین هستند را میستاید).
میگویم: اینکه شما میگویید: خداوند گروه خاصی از آنان، یعنی سابقین اولین را میستاید.
این کسانی که خداوند آنها را ستوده است چه کسانی میباشند؟ آیا ابوبکر و عمر و عثمان و بقیه ده نفری که به بهشت مژده داده شدهاند از اینها هستند یا از زمرۀ اینان نیستند؟!
اگر شما بگویید: از اینها هستند؛ پس این ستایش الهی را با این عقیده که آنان به وصیت خیانت کردهاند چگونه وفق میدهید؟!
۹۳- بخشی از سخن مرا آوردهاید که میگویم: (این یک قاعده و اصل است، پس هیچکسی از مهاجرین و انصار بیرون کرده نمیشوند مگر آن که دلیلی قطعی باشد)، سپس گفتهاید: (بله، این یک اصل و قاعده است، اما نه در مورد همه مهاجرین و انصار؛ بلکه مخصوص سابقین اولین است، پس جز با دلیل قطعی نباید از این اصل بیرون رفت. مثلاً وقتی دلیلی وجود داشت که صحابی از سابقین و اولین از حق منحرف شده است طبق این دلیل باید عمل کرد. پس وقتی دلیل دلالت کرده که حارث بن سوید که یکی از اصحابی بود که در جنگ بدر شرکت داشت، مسلمانی به نام مجذر بن زیاد را در جنگ احد بقتل رساند چون در دوران جاهلیت از او خونی طلبکار بود، حکم میشود که حارث بن سوید از آیه بیرون شود و آیه شامل او نمیگردد. (الإصابة – ترجمه الحارث بن سوید). و یا اینکه اگر دلیل دلالت کرد که قدامه بن مظعون که از اهل بدر بود شراب نوشیده است. [الاستیعاب (۳/۱۲۷۶)].
میگویم: در اینجا چند نکته قابل تأمل است:
اول: اینکه، آیا دلیل امامت قطعی است، و میتوان براساس آن همه اصحاب را بخاطر نسپردن امامت به علیس از دایرۀ عدالت بیرون کرد یا نه؟ اگر دلیل امامت قطعی است پس هیچکسی عادل باقی نمیماند، و اگر قطعی نیست امامت باطل میشود... از این دو چیز کدام را میپذیرید؟!
دوم: اینکه مجذر بن زیاد را فردی به نام حارث بن سوید بن صامت در روز احد به قتل رساند، و سپس مرتد شد، و پس از آن در روز فتح مکه آمد و مسلمان شد، و آنگاه پیامبر ص او را به قصاص کشتن مجذر بقتل رساند [۲۱۰]، این چه دلیلی میتواند باشد؟!
مردی خیانت کرد و مرتد شد، آیا به خاطر یک نفر که مرتد شده است در عدالت بزرگان امت و هزاران نفر از برادرانشان تردید افکنی میشود؟ و آیا کسی گفته است که این فرد عادل است؟!
آیا شما راضی میشوید که ما او را از دایرۀ عدالت بیرون کنیم؟ - او عادل نیست- آیا شما به این مرد اکتفا میکنید؟!
سوم: اینکه نص صحیحی وجود ندارد که قاتل اوست، بنابراین علما در مورد قاتل مجذر اختلاف کردهاند، ابن حجر بعد از ذکر قول ابن اثیر که میگوید: اهل نقل اتفاق کردهاند که او (حارث بن سوید بن صامت) مجذر را به قتل رسانید، او (ابن حجر) میگوید: (اینکه میگویند: به یقین او مجذر را کشته است قابل تأمل است؛ چون عدوی و ابن کلبی و قاسم بن سلام گفتهاند که این داستان برای برادرش جلاس اتفاق افتاده است، اما مشهور این است که واقعه مربوط به حارث است) [۲۱۱].
چهارم: اینکه، مسلمان بودن حارث بن سوید در حدیث صحیحی ثابت نیست، و اهل سیره در مورد مسلمان شدن او اختلاف کردهاند.
ابن اسحاق میگوید: (حارث بن سوید بن صامت منافق بود، او در روز احد به همراه مسلمین به جنگ رفت، وقتی مسلمانان با دشمن روبرو شدند او به مجذر بن زیاد بلوی و قیس بن زید فردی از قبیله بنی ضبیعه حمله کرد و هردو تای آنها را به قتل رساند، سپس به مکه رفت و به قریش پیوست) [۲۱۲].
این حارث بن سوید است که در مسلمان بودن او اختلاف شده است، و او در غزوه بدر حضور نداشت، بخاری اسامی کسانی را که نزد او شرکتشان در جنگ بدر از طریق صحیح روایت شده است نام برده است او چهل و چهار [۲۱۳] نفر را نام برده و حارث را ذکر نکرده است.
و هیثمی اسامی آنها را در دو گروه ذکر کرده است، درمورد گروهی گفته است: (راویان این روایت، راویان صحیح اند) و در مورد گروهی دیگر گفته: در این روایت ابن لهیعه قرار دارد که ضعیف است، اما حدیث او با توجه به شواهد آن حسن است، و حارث در هیچ یک از این دو گروه ذکر نشده است [۲۱۴]، شما از کجا دانستید که او از اهل بدر است؟! آیا این گزافهگویی و بیدقتی در سخن نیست؟!!
پنجم اینکه، قدامه بن مظعون شوهر خواهر عمر بن خطاب بود، او در مکه مسلمان شد و به حبشه هجرت کرد، سپس از آن جا به مدینه مهاجرت نمود و در بدر و همه صحنهها حضور یافت، عمر او را به عنوان فرماندار بحرین مقرر کرد، جارود سردار عبدالقیس نزد عمر آمد و به او گفت: قدامه شراب خورده است. عمر گفت: کسی دیگر هست که با تو گواهی بدهد آنگاه ابو هریره گواهی داد. آن وقت عمر او را به حضور طلبید، و جارود از عمر خواست که حد را بر او اجرا نماید، و عمر گفت: آیا تو طرف دعوا هستی یا گواه؟ جارود باز خواستار اقامه حد شد، و این سبب شد تا عمر در شهادت او شک کند، آنگاه عمر کسی را پیش زن قدامه فرستاد و زنش علیه او گواهی داد.
آنگاه عمر گفت: (تو را مجازات میکنم). او گفت: اگر هم آن طور که آنها میگویند شراب نوشیده باشم شما نمیتوانید مرا مجازات کنید.
عمر گفت: چرا؟
قدامه گفت: (خداوند متعال میفرماید: ﴿لَيْسَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جُنَاحٌ فِيمَا طَعِمُوا إِذَا مَا اتَّقَوْا وَآمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ [المائدة: ۹۳]. «بر کسانی که ایمان آوردهاند و کارهای شایسته انجام دادهاند، گناهی به سبب آنچه نوشیدهاند متوجه آنان نیست، اگر (از محرمات) بپرهیزند و ایمان بیاورند و کارهای شایسته انجام دهند».
عمر گفت: اشتباه تأویل کردهای، اگر تقوای الهی را رعایت میکردی از آنچه که خدا حرام کرده است پرهیز مینمودی. سپس عمر شلاق زدن او را به تأخیر انداخت، چون او مریض بود، پس از آن عمر ترسید که مبادا او قبل از اقامۀ حد بر او بمیرد، آنگاه عمر او را شلاق زد.
پس از آن قدامه عمر را ترک گفت، سپس عمر خوابی دید و بعد از آن با هم آشتی کردند،. قدامه تا سال سی و شش زندگی کرد.
ایوب سختیانی میگوید: (هیچکسی از اهل بدر به جرم نوشیدن شراب شلاق زده نشده است به جز قدامه بن مظعون) [۲۱۵].
این بود داستان قدامه، او آیه را غلط فهمیده بود و یک بار شراب نوشید، و او در یاری و نصرت این دین مشارکت نموده بود، و در بدر، احد و بیعت رضوان حضور داشت، و در احادیث آمده که خداوند از کسانی که در این دو واقعه حضور داشتهاند در گذر کرده است، حاطب دست به کار بزرگتری از نوشیدن شراب زد اما پیامبرص او را به خاطر صداقت و حضورش در بدر معذور قرار داد.
آیا شما به پیامبر ص به خاطر رفتاری که با حاطب نمود اعتراض میکنید و حاطب را از این تکریم بیرون مینمایید؟!
خداوند قدامه را بیامرزد و از او راضی باد، سوگند به خدا که او عادل است و مرتکب اشتباه شد و توبه کرد، آدم÷ هم به خطا رفت و سپس توبه کرد و خداوند توبهاش را پذیرفت.
ششم: اینها واقعیاتی هستند مربوط به افراد اصحاب که بر هر فردی که مرتکب آن شده حد جاری گردیده است، و حد و مجازات چیزی است که خداوند به سبب آن گناهان را میبخشد، و جایز نیست کسی را که بر گناهی که مورد حد واقع شده است طعنه زده و یا تحقیر کنید.
سپس نمونههای دیگری که مرتکب گناه شدهاند کجا هستند؟!
آیا غیر از قدامه دیگر اصحاب از نظر شما عادل هستند؟! و یا اینکه سایر یاران رسول اکرم ص نیز مرتکب گناهان کبیره و فواحش شدهاند؟!
هفتم: تعاملی که شیعه با صحابه مینمایند تعاملی غیر منصفانه است، شیعه فقط اشتباهات اصحاب را میبینند، در صورتی که این اشتباهات مربوط به افرادی میباشند، و شیعه به این نسل مؤمن مجاهدی که خداوند بوسیلۀ آن دین را یاری کرد و شریعت را حفظ نمود و جهان را فتح کرد نگاه نمیکنند و فقط به یک صحابی که شراب نوشیده یا صحابی که زنا کرده است یا صحابی که مرتکب قتل شده... نگاه میکنند. ارزشیابی افراد به این صورت ظلم است، و اگر ما با این معیار ارزیابی شویم در دنیا و آخرت هلاک خواهیم شد.
هشتم: هر خیر و خوبی که در زمین وجود دارد هر صحابی که در دفاع از آن مشارکت نموده یا آن را نقل کرده است به اندازه آن به او پاداش میرسد؛ چون او سبب نشر و گسترش یافتن آن بوده است، و به دنبال خیری که آنها کردهاند چقدر خوبی و نیکی پدید میآید، پس اگر آن یک بدی در یک کفه ترازو گذاشته شود و دیگر کارهای بزرگ در کفۀ دیگر آن گذاشته شوند، این یک بدی چه میتواند باشد؟
شما یک میلیارد نیکی را در یک کفه ترازو بگذارید و یک بدی را در کفۀ دیگر آن بگذارید و نگاه کنید که کدام یک سنگینتر است.
۹۴- قول مرا آوردهاید که گفتهام: (سپس خداوند عزوجل کسانی را ستوده است که از مهاجرین و انصار به خوبی پیروی کردهاند، و کسانی که به نیکی از آنها پیروی کردهاند اهل سنت هستند). سپس گفتهاید: (گفته الهی: ﴿وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ﴾ [التوبة: ۱۰۰]. فعل ماضی است، و میگوید که در زمان نزول آیه عمل به خوبی پیروی کردن از آنها تحقق یافته است، پس باید کسانی که به نیکی از مهاجرین و انصار پیروی کردهاند از صحابه باشند، پس چگونه شما میگویید که مصداق آن اهل سنت هستند تا روز قیامت، و شیعه را بیرون میکنید در صورتی که هردو گروه از مدلول آیه بیرون هستند! و اگر نه باید میگفت: «والذین یتبعونهم بإحسان» یعنی با صیغه مضارع میگفت...).
پاسخ:
اول: اینکه، همه مفسرین گفتهاند که ﴿وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ﴾ امت را تا قیامت شامل میشود، خواه بگوییم که شامل کسانی دیگر غیر از مهاجرین میشود و مسلمان شدهاند، و یا اینکه بگوییم: مصداق آن نسل تابعین و پیروانشان میباشد.
دوم: اینکه شما گفتهاید: (باید کسانی که به خوبی از آنها پیروی کردهاند از اصحاب باشند) وگرنه باید خداوند میگفت: «والذین یتبعونهم بإحسان» این نشانگر آن است که جناب عالی در شناخت زبان عربی قاصر هستید، و نباید با چنین جرأتی پا به حریم قرآن میگذاشتید که در بند چهارم توضیح داده خواهد شد.
سوم: اینکه، همه مفسرین که در زبان عرب افراد برجستهای به شمار میروند هیچ یک از آنها از صحابه گرفته تا آخرین مفسر از علمای امت چنین سخنی نگفته است، آیا آنها چیزی را ندانستهاند که شما دانستهاید؟! همه قاموسها و فرهنگ نامههایی که از زبان عربی پاسداری میکنند و همچنین کتابهایی که در قواعد آن نوشته شده است حاصل تلاش و زحمات اهل سنت است و اهل تشیع گدایان درهای تالیفات آنان میباشند.
و اگر چنین شود که شیعیان در گوشهای از زمین جای بگیرند و جدا شوند و اهل سنت به گوشهای دیگر برود و هر یک آنچه از دین را که حفظ نموده با خود ببرد قطعاً شیعه از شناخت دین عاجز و ناتوان خواهند بود.
قرآن را اهل سنت جمعآوری کردهاند.
و کلمات زبان عربی را نیز آنها جمع آوری کرده، قوانین نگارش و دستور زبان آن را نیز وضع نمودهاند.
چهارم: برای اینکه بگوییم که شما اشتباه فهمیدهاید که فکر میکنید ماضی به معنی مضارع نمیآید، برای شما یک مثال از قرآن میآوریم:
خداوند متعال میفرماید: ﴿أَتَى أَمْرُ اللَّهِ فَلَا تَسْتَعْجِلُوهُ﴾ [النحل: ۱].
«فرمان خدا فرا میرسد آن را به شتاب مخواهید».
طبری میگوید: (فرمان خدا فرا رسیده و ای مردم به شما نزدیک شده است) [۲۱۶].
و قرطبی میگوید: ﴿أَتَى﴾ به معنی یأتی است) [۲۱۷].
و ابن کثیر میگوید: (خداوند متعال از نزدیک بودن قیامت با صیغه ماضی خبر میدهد که دال بر تحقق آن است)!!
و به همین صورت، بقیۀ تفاسیر نیز توضیح دادهاند.
و این آیه در قرآن اشباه و نظایری دارد که برخی عبارتند از:
خداوند متعال میفرماید: ﴿وَنَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ﴾ [الأعراف: ۴۳].
«هر گونه کینهای را از دلهایشان میزدائیم».
یعنی: در روز قیامت هرگونه کینه را از دلهایشان دور میکنیم.
و میفرماید: ﴿وَقَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدَانَا﴾ [الأعراف: ۴۳].
«یعنی در روز قیامت میگویند: خدا را سپاسگذاریم که ما را بدین (نعمت و جاودانی) رهنمود فرمود».
و میفرماید: ﴿وَنَادَى أَصْحَابُ النَّارِ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ﴾ [الأعراف: ۵۰].
«یعنی در روز قیامت اهل دوزخ اهل بهشت را صدا میزنند».
و میفرماید: ﴿وَنَادَى أَصْحَابُ الْأَعْرَافِ رِجَالًا﴾ [الأعراف: ۴۸]. «و آنان که بر اعراف جایگزین اند مردانی را که از سیمایشان آنان را میشناسند صدا میزنند» [۲۱۸].
و موارد زیاد دیگر هم هست.
و با این، روشن میشود که فرمودۀ الهی که: ﴿وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ﴾ فعلی است که مطلقاً بر مضارع دلالت مینماید، و همه کسانی را که بعد از سابقین تا روز قیامت میآیند شامل میشود، و این ادعا که آنها آمده و رفتهاند از لغت ثابت نمیشود.
۹۵- سخن مرا آوردهاید که گفتهام: (آیه در نهایت وضوح و روشنی قرار دارد) سپس گفتهاید: (این تعبیر از جناب عالی بسیار عجیب و غریب است، چگونه شما میگویید: آیه بینهایت واضح و روشن است، و حال آن که مفسرین در تعیین منظور آیه به شدت اختلاف کردهاند، و این اختلافات را بیان خواهیم کرد تا روشن شود که قضاوت شما در مورد اینکه آیه در نهایت وضوح و روشنی قرار دارد تا چه اندازه درست است). سپس قول ابن جوزی را آوردهاید که گفته است در این آیه شش قول بیان شده است [زاد المسیر (۳/۳۳۳)] سپس در پایان اقوال گفتهاید: (در پایان ما این اقوال را تصدیق نمیکنیم). میگویم: چون مقصودتان را ثابت نمیکند.
پاسخ از چند جهت:
اول: اینکه، آیه در ستودن صحابهای که شما آنها را کافر یا فاسق قرار دادهاید بینهایت واضح و روشن است، خواه گفته شود که در آیه فقط یک قشر یعنی سابقین اولین مهاجرین و انصار ستوده شدهاند، و یا گفته شود که آیه در مورد آنها و کسانی است که بعد از آنان آمدهاند.
و اهل سنت در تعیین طبقه و قشر اختلاف کردهاند، نه در نفی ستایش همه اصحاب، آنطور که عقیدۀ شیعۀ امامیه است که میگویند: اصحاب قابل ستایش نیستند به جز چهار نفر و اختلاف اساسی ما با شما همین است.
دوم: اینکه، هیچ یک از این اقوال قول شیعه امامیه نیست، بلکه همه بر خلاف آنها هستند.
و همه مفسرینی که اقوالشان پیرامون آیه مذکور بیان شده است هیچکسی از آنان در عدالت دیگر اصحاب طعنه نزده است.
۹۶- سپس گفتهاید: (قطع نظر از اینکه شماری از مفسرین و مورخین گفتهاند که منظور از سابقین علی بن ابی طالب است، و او اولین کسی بود که مسلمان شد، چنان که ثعلبی و قرطبی و خطیب و ابو نعیم و غیره گفتهاند، و حاکم نیشابوری میگوید: در میان اهل تاریخ سراغ ندارم که در مورد اینکه علی اولین کسی بود که مسلمان شد اختلافی داشته باشند). [تفسیر ثعلبی - خ – تفسیر قرطبی (۱۸/۲۳۶) المستدرک (۳/۱۸۳)].
و ابن تیمیه در رسالۀ (رأس الحسین) به صراحت میگوید: (سپس علی و حمزه و جعفر و عبیده بن حارث از سابقین اولین هستند، پس آنها از طبقه دوم از سایر قبایل افضل و برتر هستند). [رأس الحسین (ص ۲۳)].
می گویم: در اینجا چند چیز قابل تأمل است:
اول: اینکه، شما به این مفسرین نسبت دادهاید که گفتهاند: منظور از سابقین علی بن ابی طالب است... درست نیست، و فکر نمیکنم به عمد مرتکب این اشتباه شده باشید. ثعلبی میگوید: علما در مورد این که سابقین اولین از صحابه چه کسانی هستند اختلاف کردهاند؟
ابو موسی اشعری و سعید بن مسیب و قتاده و ابن سیرین گفتهاند که آنها کسانی اند که رو به هردو قبله نماز خواندهاند. و عطاء بن ابی رباح میگوید: آنها کسانی هستند که در بدر حضور داشتهاند.
و شعبی میگوید: آنها کسانی اند که در بیعت الرضوان حضور داشتهاند.
سپس میگوید: (و همچنین در مورد اولین کسی که به پیامبر ایمان آورد اختلاف کردهاند... برخی گفتهاند: اولین کسی که مسلمان شد علی بن ابی طالب بود...).
پس کجا در تفسیر ثعلبی آیه به علی بن ابی طالب تفسیر شده است؟!
اما قرطبی بعد از ذکر آیه میگوید: (در این هفت مسئله است) در سه مسأله معنی آیه را گفته و در آن علی بن ابی طالب را ذکر نکرده است، و طبق رأی دیگر مفسرین فقط انصار و مهاجرین را نام برده است، سپس میگوید: چهارم: (اما اینکه کدام یک از آنها اولین مسلمان است، مجاهد از شعبی روایت میکند که گفت: از ابن عباس پرسیدم که چه کسی اول از همه اسلام آورد؟ او گفت: ابوبکر، آیا از حسان نشنیدهای). سپس اشعاری را آورده که بر پیشی گرفتن ابوبکر از دیگران در قبول اسلام دلالت مینمایند. سپس اقوال گروهی از علما را ذکر مینماید که همه بر این تأکید میکنند که ابوبکر اول از همه مسلمان شد، سپس میگوید: (نظر ابراهیم نخعی هم همین است. و گفته شده که اولین مسلمان علی است) [۲۱۹]. سپس اقوالی دیگری در مورد اولین مسلمان بیان کرده است.
پس کجا قرطبی آیه را به علی تفسیر کرده است؟!
او ابوبکر را از دیگران مقدم کرده است، و گفته: او اولین مسلمان است، آیا درست است که ما بگوییم: آیه فقط به ابوبکر تفسیر میشود؟! ما این شیوه را درست نمیدانیم، و آیه فراگیرتر و کلیتر از این است.
و سخنان خطیب و ابو نعیم در مورد اولین مسلمان، و آنها اقوال علما را در این مورد بیان داشتهاند؛ پس آیا ادعای شما که علما آیه را به علی تفسیر کردهاند صحیح است؟!
دوم: این ذهنیت و تفکر شیعی که آیات مدح و ستایش (اصحاب) در قرآن به یک شخص تفسیر شوند ذهنیت و تفکر عجیبی است!
آیات مدح و ستایش که صدها و هزارها از مهاجرین و انصار را میستایند، پنهان داشته میشوند، تا مخاطب فقط علیس باشد، و علی به تنهایی ﴿وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ﴾ [التوبة: ۱۰۰]. است، سبحان الله؟!!
اما عجیب نیست، زیرا هرکس کتابهای حدیث و روایت شیعه امامیه را بررسی کند میبیند که این کتابها میگویند که کل قرآن دربارۀ ائمه و پیروانشان نازل شده است، و در جاهای دیگری نمونههایی در این مورد ارائه دادم.
اشکال ندارد که در اینجا نمونهای دیگر در این خصوص از صحیحترین کتاب امامیه نقل کنیم. کلینی در حدیثی طولانی از ابو عبدالله روایت میکند: (هر آیهای که به بهشت راهنمایی میکند و از اهل آن به نیکی یاد میکند در مورد ما و شیعیان ما نازل شده است، و هر آیهای که از افرادی به بدی یاد میکند و به جهنم پیش میبرد در مورد دشمنان ما نازل شده است...) [۲۲۰]. سبحان الله!
و ابن بطریق حلی از ابن عباس روایت میکند که گفت: (در مورد هیچکسی در قرآن به اندازۀ آنچه در مورد علی نازل شده، نازل نشده است) [۲۲۱].
و همچنین میرزا حدیثی طولانی از ابن عباس روایت میکند که در آن آمده است: (جبرئیل بر پیامبر ص نازل شد و جام بلورین قرمزی به همراه داشت و به پیامبرص گفت: السلام علیک، خداوند تو را سلام میکند، و به تو فرمان میدهد که با این درود به علی و دو فرزندش سلام کنی). سپس ادعا میکند که جام بلورین را پیامبر به دست گرفت و سپس آن را به دست علیس داد و سپس او آن را به حسن، و بعد او آن را به حسین داد، و این جام آیاتی را میخواند) [۲۲۲].
و یکی از امامیه کتابی تألیف کرده و آن را «الدر الثمین في خمسمائة آية نزلت في مولانا أمير المؤمنين÷ باتفاق أكثر المفسرين» نام نهاده است [۲۲۳].
﴿وَقَالَتِ الْيَهُودُ وَالنَّصَارَى نَحْنُ أَبْنَاءُ اللَّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ﴾ [المائدة: ۱۸].
«یهودیان و مسیحیان گفتند ما فرزندان و دوستان خدا هستیم».
۹۷- شما آیه ای را ذکر کردهاید که من در پاسخ به شما آن را آورده بودم، و آن این آیه است: ﴿مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعًا سُجَّدًا يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِيمًا٢٩﴾ [الفتح: ۲۹].
«محمد فرستادۀ خدا است، و کسانی که با او هستند در برابر کافران تند و سرسخت و نسبت به یکدیگر مهربان و دلسوزند، ایشان را در حال رکوع و سجود میبینی، آنان همواره فضل خدای را میجویند و رضای او را میطلبند. نشانه ایشان بر اثر سجده در پیشانیهایشان نمایان است، این توصیف آنان در تورات است، و اما توصیف ایشان در انجیل چنین است که همانند کشتزاری هستند که جوانههای (خوشههای) خود را بیرون زده و آنها را نیرو داده و سخت نموده و بر ساقههای خویش راست ایستاده باشد، بگونهای که برزگران را به شگفت میآورد تا کافران را به سبب آنان خشمگین کند. خداوند به کسانی از ایشان که ایمان بیاورند و کارهای شایسته بکنند آمرزش و پاداش بزرگی را وعده میدهد».
سپس این را ذکر کردهاید که گفتهام: (خداوند متعال بیان میدارد که آنها را تربیت نموده و پرورش داده است همان طور که گیاهی که از زمین میروید پرورش داده میشود تا آن که میرسد و کامل میشود، و بیان میدارد که این سبب ناراحتی و خشم کافران میشود، و هرکس نسبت به آنها کینه و دشمنی داشته باشد وعید الهی او را فرا میگیرد).
سپس گفتهاید: (از ظاهر سخن شما چنین بر میآید که خداوند عزوجل همه اصحاب را توصیف مینماید که آنها را تربیت نموده و پرورش داده است همانطور که گیاهی از زمین میروید پرورش داده میشود، اما این، به دلایلی که بیان میشود درست نیست:
أ) آیا منظور از فرمودۀ الهی که ﴿وَالَّذِينَ مَعَهُ﴾ کسانی که با او همراه هستند، همراهی جسمانی است یا مقصد همراهی روحانی است، و در این صورت بر کسانی انطباق پیدا میکند که در صلابت ایمان و عقیده و عمل و رفتار با ایشان ص همراهی کردهاند؟ و از آن جا که همراهی جسمانی ارزشی ندارد، بنابراین آیه مختص طیف دوم است، و همه اصحاب در این خط نبودهاند به دلیل ده گروهی که عناوین آن را ذکر کردیم و موضع و شماره آیات را بیان داشتیم).
می گویم: چند چیز در اینجا قابل تأمل است:
اول: اینکه، آیه تصریح کرده است که کسانی که با پیامبر ص همراه هستند اوصافشان این چیزهایی است که بیان میشود، و ما در همه احادیث و در همه مواضع میبینیم که (آنان که با او همراه هستند) اولین کسانی که در زمرۀ این افراد قرار میگیرند: ابوبکر و عمر و عثمان و علی میباشند. اینها در همه صحنهها با آن حضرت بودند، و به او ایمان آوردند و او را یاری کردند و ایشان ص را دوست داشتند و آن حضرت آنها را دوست داشت و آنها را ستوده است، و با آنها مشورت میکرد و به سخنانشان گوش میداد، و آنها نه در سفر و نه در حضر از پیامبر جدا نمیشدند مگر در موارد بسیار اندکی، و ظاهر آنها حکایت از ایمان داشت و پیامبر به ایمان آنها گواهی داده و آنها را ستوده، و اصحاب نیز به ایمان آنها گواهی دادند و آنها را ستودند، و چنان با همدیگر دوست بودند که با هم همکاری میکردند و به یکدیگر زن میدادند و زن میگرفتند و اسامی یکدیگر را بر فرزندانشان میگذاشتند.... و دیگر نشانههای برادری ایمانی که در زندگی آنها هویدا بود.
آیا آیه شامل اینها میشود یا نه؟!! چون کلید اختلاف همین است، و صحابه لشکر بزرگی هستند که در صدر و جلوی آن این بزرگان قرار دارند، و وقتی ما با شما در مورد صحابه سخن میگوییم، اولین کسانی که به اذهان ما خطور میکند این افراد میباشند، سپس بعد از ایشان دیگر برادرانشان به ذهن میآیند.
دوم: اینکه گفتهاید: (آیا منظور از همراهی، همراهی جسمی است یا همراهی روحی، که در این صورت آیه فقط شامل کسانی میشود که در صلابت ایمان و عقیده و سیره با او همراهی کردهاند)؟
میگویم: این گروهی که قرآن از آنها تقدیر کرده است و گفته که با پیامبر ص همراه هستند چه کسانی هستند؟ آیا ابوبکر و عمر و عثمان از آنها هستند یا طبق منهج و اسلوب شما آنها فقط (علی) میباشند؟!
قرآن از یک گروه سخن میگوید، پس آیا در اندیشه و احساس شما این گروه کم میشوند و جمع میگردند تا تبدیل به یک نفر شوند، یا اینکه اینها یک گروه هستند؟! و آیا این گروه کسانی هستند که ما از آنها نام بردیم یا اینکه آنها طبق روایات شیعه! (ابوذر و سلمان و عمار و مقداد هستند)؟!
سوم: اینکه، شما تأکید کردهاید که منظور از همراهی، همراهی روحی است.
میگویم: خطاب قرآنی به وضوح دلالت میکند که منظور کسانی هستند که با جسم و روح خود با پیامبر ص همراه بودهاند و با ایشان زندگی کردهاند و به او ایمان آورده و او را یاری کرده و او را دوست داشتهاند، که اولین آنها خلفای چهارگانه هستند که بزرگان امت میباشند، و امت خلافت و امامت آنها را پسندیدهاند، و آنان اسلام را یاری کرده و در راه آن جهاد نمودند و دنیا را فتح کردند و دین و ایمان را گسترش دادند، و منافق و کافر ایمان را گسترش نمیدهد، آیا میتوانید این را انکار کنید؟!
من یقین دارم که بزرگداشت و محبت اینها با دعوای دروغین «وصیت» جمع نمیشود؛ چون اینها دو عقیدۀ متضاد هستند. یا اینها را تعظیم کنیم و دل ما نسبت به آنها پاک باشد و قدر شناس آنها باشیم و برایشان دعای مغفرت کنیم. و یا اینکه ادعای وصیت کنیم و اینها را ناپسند بدانیم و آنان را متهم کنیم، اتهام زنجیرهای که به پیامبر ص و سپس به خداوند میرسد. از این دو عقیده باید یکی را انتخاب نمود.
چهارم: شما گفتهاید: (و همه اصحاب در این خط نبودهاند به دلیل ده نوع...). میگویم: همواره این خیال عجیب احساسات و اندیشۀ شما را فرا گرفته است!!
ده گروه در مورد منافقین است، نه در مورد مؤمنان، سخن ما از اصحابی است که پیامبر ص را دیدهاند و به او ایمان آوردهاند، اما منافقان او را دیدهاند ولی به او ایمان نیاوردهاند! بله ادعای ایمان کردهاند، و کلمه «ادعا» کرد با «ایمان» آورد فرق میکند.
خداوند متعال میفرماید: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِينَ٨ يُخَادِعُونَ اللَّهَ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَمَا يَخْدَعُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَمَا يَشْعُرُونَ٩﴾ [البقرة: ۸-۹].
«در میان مردم دستهای هستند که میگویند: ما به خدا و روز رستاخیز باور داریم در صورتی که باور ندارند و جزو مؤمنان به شمار نمیآیند. خدا و کسانی را گول میزنند که ایمان آوردهاند در صورتی که جز خود را نمیفریبند ولی نمیفهمند».
خداوند عزوجل ایمان را از آنها نفی کرده است، و خبر داده که اینها مؤمنان را فریب میدهند، پس مؤمنانی که اینها آنان را فریب میدهند چه کسانی هستند؟!!
آیا آن مؤمنان فقط چهار نفر هستند؟!!
یا امت بزرگی هستند که منافقان از آنها میترسند و به خاطر آن نفاق خود را پنهان کردهاند؟!
و آیا ایمان ابوبکر و عمر و عثمان و... و برادران بزرگوارشان پنهان بوده است؟! و آیا مسلمانی گمان میبرد که آنها منافق بودهاند؟!
آیا خداوند عزوجل به صورت مطلق کسانی را میستاید که با پیامبر ص همراه هستند - و در رأس آنها این افراد قرار دارند-، و مردم را با ستودن این افراد فریب میدهد، و ما میبینیم که این افراد در سفر و حضر و در جنگ و صلح با پیامبر و در کنار او هستند، و ما دستگاهی نداریم تا آنچه در دلهاست را برای ما آشکار نماید تا آنچه را که در داخل قلبهاست تشخیص دهیم و اینها منافق باشند؛ و ما فریب ستایشی را خورده باشیم که خداوند در مورد آنها ذکر کرده است و آنها را تعظیم کنیم و بستاییم، نه چنین نیست. بلکه، قبل از ما اصحاب آنان را ستودهاند و آن دو مرد بزرگ را در کنار پیامبر ص دفن کردهاند؛ آیا دلیلی بزرگتر از این دلایل برای اینکه آن دو، در این ستایش داخل هستند وجود دارد؟!
اگر ما به این دلالتها اعتماد نداشته باشیم هیچ کلمهای را در قرآن نمیتوانیم تصدیق کنیم.
پنجم: در آیه آمده است: ﴿لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ﴾ تا کافران را به سبب آنان خشمگین کند. خداوند علت این تقویت را به خشم آوردن کفار قرار داده است، آیا کافران را چهار نفر (ابوذر و سلمان و عمار و مقداد) یا علی به تنهایی به خشم میآورد و ناراحت میکند، یا اینکه گروه انبوهی که کفر و اهل آن را ترسانیدهاند و دولتها را درهم شکستند و سرزمینها را فتح کردند و بندگان را هدایت نمودند؟!
آیا منظور اینها هستند یا کسانی دیگر؟! با بصیرت بیندیشید و فکر کنید، و سپس مشخص کنید که آنان که خداوند آنها را سبب ناراحتی و خشم کافران قرار داد چه کسانی هستند؟!
آیا آنها صحابه و پیروانشان یعنی اهل سنت هستند یا شیعهها هستند؟ کجا در طول تاریخ از خلافت صدیق تا زوال خلافت عثمانیها شیعه سبب خشم و ناراحتی کفار شدهاند؟!
۹۸- شما گفتهاید: (خداوند از نشانهها و اوصاف آنها این را بیان کرده که آنان (با همدیگر مهربان و دلسوزند) آیا اصحاب به طور عام دارای این وصف بودند؟ یا اینکه با همدیگر جنگیدهاند؟ و چه افراد زیادی از بدریها که به دست اصحاب کشته شدهاند، خلیفه سوم را به قتل رسانیدند، جنگهای ناکثین و قاسطین و مارقین، که در آن بسیاری از صحابه بدست خود صحابه کشته شدند).
می گویم: در اینجا چند چیز قابل تأمل است:
اول: اینکه، اگر فرد کافری بخواهد به اسلام طعنه بزند و پس از مطالعه مذهب شیعه در این آیه توقف کند، به نظر شما برای تردید افکنی در قرآن و اسلام چه سوال و پرسشی غیر از این سوال را میتواند مطرح کند؟!
آن کافر خواهد گفت: قرآن پیامبر شما و همراهانش را اینگونه توصیف کرده که آنها نسبت به یکدیگر مهربان و دلسوزند، و حال آن که میبینیم که آنها با یکدیگر جنگیدهاند و چه افراد زیادی از بدریها که به دست اصحاب کشته شدهاند).
پس مهربانی کجاست؟!
یا قرآن - نعوذ بالله- دروغ میگوید.
و یا اینکه اصحابی که قرآن آنها را توصیف کرده است غیر از این کسانی هستند که در کتابهای شیعه در مورد آنها خوانده و مطالعه کردهایم؟!
آیا میبینید عقاید انحرافی و گمراهکننده با دین خداوند عزوجل چه میکند؟!
دوم: اگر یک ناصبی بگوید که قرآن اصحاب را چنین توصیف نموده که آنها با یکدیگر مهربان هستند، و ما این رحمت و مهربانی را در دوران خلفای ثلاثه یا خلیفه اول و دوم مشاهده کردهایم، و فقط در دوران خلافت خلیفۀ چهارم این مهربانی به چشم نمیخورد، علی بن ابی طالب و طلحه و زبیر و معاویه را میبینیم که با هم جنگیدهاند، و ریختن خون یکدیگر را مباح دانستهاند، و مهربانی در میان آنها دیده نشده است؛ بنابراین، ما در اینکه این افراد شامل ستایش شوند شک داریم! و این برای ما ثابت میکند که آیه شامل اینها نمیشود!
آیا عقیدۀ شیعه در متهم کردن اصحاب به اینکه آنها یکدیگر را به قتل رساندهاند، و وصف مهربان بودن با همدیگر شامل همۀ آنها نمیشود، علت پدید آمدن چنین پرسشی نیست؟! پاسخ شما چیست؟!
سوم: اما این دو سوال برای ما اهل سنت مطرح نمیشود؛ چون ما با این طرز تفکر شیعی مخالف هستیم و میگوییم: اصحاب -رضی الله عنهم وأرضاهم- همان طور که خداوند از آنها خبر داده با یکدیگر مهربان بودهاند. و توضیح ذیل مطلب را روشن میکند.
[۱۷۱] بحار الانوار (۲۲/۲۴۰)، در تفسیر قمی آمده است، اما قمی جرأت نکرده که بعضی کلمات را آن گونه که به صراحت مجلسی گفته صراحتاً بگوید. تفسیر قمی (۲/۳۷۷). [۱۷۲] اوائل المقالات (۱/۴۱). [۱۷۳] الاقتصاد فی الاعتقاد (ص ۳۵۸). [۱۷۴] کشف الاسرار (ص ۱۱۰- ۱۱۱). و کتابش پر است از تناقض گوئی، چه بسا که در جایی چیزی را ثابت میکند و در جای دیگر همان چیز را انکار میکند. [۱۷۵] کشف الاسرار (ص ۱۱۳- ۱۱۴). [۱۷۶] از کتاب (الدرجات الرفیعة) نقل شده است، (ص ۳۹). [۱۷۷] لسان المیزان (۴/۲۲۵). [۱۷۸] أعیان الشیعة (۱/۱۱۳). [۱۷۹] مقدمه تحقیق کتاب (الغیبة الصغری). [۱۸۰] الکنى والألقاب، عباس قمی (۲/۱۷۶). [۱۸۱] وسائل الشیعة (۳ / ۲۵۰- ۲۵۱). [۱۸۲] برای شناخت بیشتر شخصیت آیت الله العظمی برقعی قمی به مقدمه کتاب (خرافات وفور در زیارات قبور) که در سایت www.ahlesonnat.net موجود است مراجعه کنید. (مترجم). [۱۸۳] عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول، آیة الله العظمى برقعی (ص ۳)، انتشارات صدرا، قم، خیابان ارم. [۱۸۴] عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول، (ص ۵). [۱۸۵] عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول، (ص ۶). [۱۸۶] عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول، (ص ۷). [۱۸۷] عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول، (ص ۱۲). [۱۸۸] عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول، (ص ۱۳). [۱۸۹] عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول، (ص ۱۵)، کسر الصنم (بت شکن) ص ۳۰-۳۹. [۱۹۰] عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول، (ص ۱۳- ۱۴)، کسر الصنم ص ۳۸. [۱۹۱] الکافی (۱/۳۲۵). [۱۹۲] الشافی شرح الکافی (۳/۳۷۱). [۱۹۳] معجم الرجال (۲۰/۱۶۱). [۱۹۴] معجم الرجال ۲۰/۱۱۶. [۱۹۵] معجم الخوئی (۳ / ۷۰- ۷۱). [۱۹۶] معجم الخوئی، و ن. ک. کتاب (المهدی المنتظر)، دکتر عداب محمود الحمش. [۱۹۷] الحدائق الناضرة (۱/۴۵). [۱۹۸] مسلم (۳/۱۱۱). [۱۹۹] بخاری (۷/۲۰۷) و مسلم (۷/۶۵). [۲۰۰] بخاری (۷/۲۰۹) و مسلم (۷/۶۶). [۲۰۱] احمد، المسند (۱/۲۰۰). [۲۰۲] احمد، المسند (۱/۲۳۷). [۲۰۳] فضائل الصحابة (۱/۲۱۴). [۲۰۴] پیشین (۱/۳۸۷). [۲۰۵] بخاری (۱۳/۸۳)، و مسلم (۱۷/۱۳۴). [۲۰۶] بخاری (۱۳/۸۳)، و مسلم (۱۷/۱۳۳). [۲۰۷] الکافی (۱/۴۴۱)، و خمینی در کشف الاسرار (ص ۹۲) آن را آورده و تأیید نموده است. [۲۰۸] الکافی (۱/۴۴۷). [۲۰۹] امام رازی در این موضوع بحثی شیوا دارد، ر. ک. تفسیر رازی (۱۶ / ۱۳۰). [۲۱۰] أسد الغابة (۴/۴۷). [۲۱۱] الإصابة ۲/۱۵۸. [۲۱۲] سیره ابن هشام (۲/۸۹). [۲۱۳] بخاری – کتاب (المغازی – باب تسمیة من سُمی من أهل بدر). [۲۱۴] مجمع الزوائد (/۹۳). [۲۱۵] الاستیعاب (۳/۱۰۰). [۲۱۶] التفسیر (۱۴/۵۲). [۲۱۷] الجامع لأحکام القرآن (۱۰/۶۵). [۲۱۸] اینها همه آیاتی پیاپی از سوره اعراف میباشد. (از آیه ۴۳ تا آیه ۴۸). [۲۱۹] تفسیر قرطبی (۸/۲۳۵). [۲۲۰] الکافی (۸/۳۶). [۲۲۱] العمدة، ابن بطریق (ص ۱۵). [۲۲۲] صحیفة الأبرار. [۲۲۳] باتحقیق علی عاشور در بیروت به چاپ رسیده است.
۱- اصحاب حدود بیست سال در مکه و مدینه با پیامبر ص زندگی کردند، آنها با هم دوست و برادر بودند و جز خیر و برادری ایمانی چیزی از آنها سراغ نداریم، و همین محبت و برادری رمز پیروزی آنان بر دشمنانشان بود، و به همین خاطر خداوند آگاه و حکیم آنها را ستوده است.
و صفای این مهروزی و محبت و برادری را وجود افرادی که مسلمان نبودهاند و فقط با اصحاب در مدینه زندگی میکردهاند و یا در بعضی از جنگها حضور داشتهاند تیره و مکدر نمیکند، چون آن افراد اصلاً مؤمن نبودهاند، و ستایش الهی شامل آنها نیست.
۲- پس از آن پیامبر ص وفات یافت، و برترین و بزرگترین انسان بعد از پیامبران، و یار و همراه پیامبر و رفیق هجرتش، و آن کسی که حتى در آرامگاه در کنار او دفن شده است، یعنی ابوبکر ص جانشین آن حضرت گردید. رفتار اصحاب با او در یاری کردن دین، و همکاری با یکدیگر براساس نیکی و پرهیزگاری همان رفتاری بود که با پیامبر ص داشتند. و هیچ کاستی در سیره و رفتارشان نیامد.
و این به معنای آن نیست که بین دو نفر یا بیشتر اختلاف یا خصومتی پیش نیاید؛ بلکه اکثریت اعتبار دارد.
پس از ابوبکرس، عمر فاروقس جانشین او گردید، و زندگی و صحابه به همان صورت گذشته ادامه یافت تا آن که در سال بیست و پنجم هجری عمر به شهادت رسید، دوران خلافت او و ابوبکر پانزده سال بود.
و وقتی این مدت را به دوران پیامبر ص اضافه کنیم میشوند سی و پنج سال تقریباً.
سپس داماد پیامبر عثمان ذی النورین تقریباً سیزده سال خلافت کرد، که در آخر دوران خلافتش فتنهای پدید آمد که به شهادت او انجامید.
وقتی دوران خلافت عثمانس را به مدت گذشته اضافه کنیم میشدند چهل و هشت سال که در طی این چهل و هشت سال اصحاب برادر و دوست بودهاند، و خداوند بوسیلۀ آنها دین را یاری کرد و سرزمینها را فتح نمود، و اگر آنها با یکدیگر دوست و مهربان نبودند نمیتوانستند دشمنانشان را شکست دهند.
پس کجا در این دوران طلایی که با قلم نور نگاشته شده است کشمکش و اختلاف و درگیری وجود دارد؟! آیا با همدیگر مهربان نبودند؟!
قرآن کلام خدا و راستترین سخن است، و اصحابش همان طور هستند که خداوند عزوجل فرموده است.
۳- در سال سی و پنج هجری فتنۀ پیش آمد و عثمانس کشته شد، و این فتنه از طرف صحابه نبود، بلکه سبب آن مردی یهودی بنام عبدالله بن سبأ بود که او برای به پا کردن این فتنه تلاش و فعالیت کرد. چنان که طبری و دیگر مورخین گفتهاند. طبری از یزید قعسی روایت میکند که گفت: (عبدالله بن سبأ یهودی از اهالی صنعا بود، مادرش زنی سیاه پوست بود، ابن سبأ در زمان عثمان مسلمان شد سپس در شهرهای مسلمان رفت و آمد کرد و میکوشید آنها را گمراه نماید. از حجاز آغاز کرد و سپس به بصره و از آن جا به کوفه و از آن جا به شام رفت، هیچکس از اهالی شام خواستههای او را نپذیرفتند و او را از شام بیرون کردند، و او به مصر آمد، و به اهل مصر گفت: از کسی که میگوید عیسی بر میگردد و باز گشت محمد را تکذیب میکند باید تعجب کرد و حال آن که خداوند عزوجل میفرماید: ﴿إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرَادُّكَ إِلَى مَعَادٍ﴾ [القصص: ۸۵]. «همان کسی که (تبلیغ) قرآن را بر تو واجب گردانده است، تو را به محل بازگشت بزرگ (یعنی قیامت) بر میگرداند».
پس، محمد از عیسی به بازگشتن سزاوارتر است. این سخن او را پذیرفتند و او عقیدۀ رجعت (بازگشت) را برای آنها درست کرد و در مورد آن سخن گفتند. سپس بعد از این به آنها گفت: هزار پیامبر بوده و هر پیامبری یک وصی داشته است، و علی وصی محمد بوده است، سپس گفت: محمد خاتم پیامبران و علی خاتم اوصیاء است. پس از آن گفت: چه کسی ستمگرتر از کسی است که وصیت رسول خدا ص را اجرا نکرد و به وصی پیامبر حمله کرد و زمام امور امت را به دست گرفت!
بعد از آن به آنان گفت: عثمان به ناحق زمام امور را به دست گرفته است، این (علی بن ابی طالب) وصی رسول خدا ص است، پس در این مورد بلند شوید و او را به حرکت وادارید، و قبل از همه چیز به امرا و فرمانداران خود طعنه بزنید، و چنان نشان دهید که امر به معروف و نهی از منکر میکنید، و آن وقت مردم به شما گرایش مییابند، و سپس آنها را به این مسئله فرا خوانید.
او دعوتگران خود را پخش و منتشر کرد، و با فاسدان شهرها نامه نگاری کرد و به صورت پنهانی به رای و نظر خود دعوت دادند. و به همین صورت ادامه یافت. سپس خبر ماجرا به عثمانس رسید، او کسانی را به شهرها فرستاد تا قضیه را بررسی کنند، و یکی را به مصر فرستاد، همه فرستاده شدگان برگشتند به جز کسی که به مصر فرستاده شده بود، او عمار بن یاسر بود که برنگشت [۲۲۴]. اگر روایت صحیح باشد.
این بود اصل و ریشۀ فتنه، و نتیجۀ آن این شد که عثمان به قتل رسید، و عقیدۀ رجعت و وصیت پدید آمدند، اما در آن وقت تازه شروع شده بودند.
۴- سپس علیس زمام خلافت را به دست گرفت، و معاویه از بیعت کردن با او امتناع ورزیده و گفت: تا زمانی که قاتلان عثمان قصاص نشوند بیعت نمیکنم.
عایشهل به همراه طلحه و زبیر و دیگر کسانی از صحابه که با آنان بودند به سوی عراق رفتند تا با کسانی که عثمان را کشتهاند بجنگند، وقتی علیس با خبر شد او نیز به سوی عراق حرکت کرد، و قبل از این میخواست به شام برود، وقتی هردو لشکر روبرو شدند با هم بر صلح اتفاق کردند، اما مفسدانی که در لشکر علی بودند متوجه خطر صلح شدند؛ بنابراین، با همدیگر اتفاق کردند که در آخر شب جنگ را آغاز کنند و لشکر عایشه و طلحه و زبیر را متهم نمایند که آنها جنگ را شروع کردهاند و علیس را فریب دادهاند [۲۲۵].
این بود خلاصۀ فتنه.
کسانی که علیه عثمانس شوریدند، کسانی هستند که فتنه را علیه علی به پا کردند و در نتیجه جنگ در گرفت.
پس کجا در این حوادث، اصحاب قصد کشتن و جنگ را داشتند؟! آیا این طور نیست که هردو لشکر بدون آن که بخواهند به فتنه کشانده شدند؟
اینها کتابهای تاریخ هستند، آیا شما روایتی راستتر و صحیحتر از آن دارید که میگوید: اصحاب قصد جنگ داشتند و خون یکدیگر را مباح دانستند؟!
چهارم: علی بن ابی طالبس در این جنگ مشارکت داشته است؛ آیا گفته میشود که او از کسانی نیست که خداوند در مورد آنها گفته است که: ﴿رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ﴾ (با همدیگر مهرباناند)، و او صحابه را کشته است؟!
عذری که برای علیس آورده میشود برای برادرانش نیز ارائه میگردد، گرچه ما معتقدیم که اوس از دیگران سزاوارتر و بر حقتر بوده است؛ اما ما دیگران را گناهکار نمیدانیم و ادعا نمیکنیم که آنها به قصد جنگ بیرون رفتهاند، چون آنها به خوبی با پیامبر همراهی کرده و از فضیلت صحبت برخوردار بودهاند و آیات و احادیثی در مدح و ستایش آنها آمده است، و آنها با برادرانشان پایۀ اسلام و راویان و یاوران آن بودهاند، و امیدواریم که خداوند به خاطر فتنهای که پیش آمده آنها را بیامرزد و ببخشد، ما معتقد نیستیم که آنها قصداً به دنبال این حوادث بودهاند.
پنجم: به جنگ «ناکثین و قاسطین و مارقین» اشاره کردهاید و گویا شما به حدیثی از علیس اشاره میکنید که گفت: (پیامبر ص از من عهد گرفت که با ناکثین و قاسطین و مارقین بجنگیم) [۲۲۶].
میگویم: این حدیث همانند دیگر احادیثی که شیعۀ اثنا عشری از آن استدلال میکنند صحیح نیست.
این حدیث را ابو یعلی با سندی که صحیح نیست روایت کرده است، چون در سند آن ربیع بن سعید است که فرد مجهول الحالی میباشد. و ابو یعلی [۲۲۷] آن را از عمار بن یاسر روایت کرده است، که در سند آن خلیل بن مره قرار دارد، بخاری در مورد خلیل بن مره میگوید: منکر الحدیث است. و ابن حبان میگوید: از گروهی از بصریها و مدنیهای مجاهیل و ناشناخته روایت میکند. ابن عدی شرح حالی طولانی برای او بیان کرده و احادیث منکری از او را ذکر کرده است [۲۲۸].
و هیثمی این را آورده و گفته است: (رجال آن رجال صحیح هستند به جز ربیع بن سعید و ابن حبان او را ثقه دانسته است) [۲۲۹]، و هیثمی این روایت را از چند طریق روایت کرده که هیچ یک از علت و مشکل خالی نیست، و قول هیثمی از کوتاهی خالی نیست، و ابن حبان در ثقه قرار دادن متساهل است، و علمای محقق ثقه قرار دادن او را معتبر نمیدانند، چون او افرادی را از زمرۀ ثقات قرار میدهد و سپس او را در زمرۀ افراد مخدوش ذکر میکند، به خاطر این ثقه قرار دادن او قابل تأمل است [۲۳۰].
ششم: اگر هم حدیث صحیح باشد، باید گفت که همه کسانی که علی با آنها جنگیده است مارق یعنی خوارج نبودهاند، بلکه برخی از آنها ناکث (پیمان شکن) و برخی قاسط یعنی ظالم بودهاند.
و حدیث مخالفین علی را در یک سطح قرار نداده است، و اگر علیس از سوی خداوند عزوجل وصی میبود حکم همه مخالفان او برابر بود و همه مارق شمرده میشدند.
۹۹- گفتهاید: (و همچنین از نشانههایشان یکی این است که ﴿سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ﴾ [الفتح: ۲۹]. نشانه ایشان بر اثر سجده در پیشانیهایشان نمایان است. آیا این وصف و نشانه در همه صحابه وجود داشت؟).
د) فرض میکنیم این نشانهها و اوصاف در همه اصحاب وجود داشتهاند، ولی قسمت آخر آیه بیان میکند که فقط بخشی و گروهی از آنها ستوده شدهاند، چون که خداوند میفرماید: ﴿وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِيمًا٢٩﴾ [الفتح: ۲۹]. خداوند به کسانی از ایشان که ایمان بیاورند و کارهای شایسته بکنند آمرزش و پاداش بزرگی را وعده میدهد.
کلمه (من) در (منهم) برای تبعیض است. و اینکه گفته میشود: (من) بیانیه است صحیح نیست؛ چون من بیانیه در کلام عرب هیچ وقت بر ضمیر داخل نمیشود و فقط بر اسم ظاهر میآید، چنان که خداوند میفرماید: ﴿فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثَانِ﴾ [الحج: ۳۰]. «از پلیدی بتها دوری کنید».
میگویم: در اینجا چند چیز قابل تأمل است:
اول: پرسش شما از نشانههای سجده که آیا در همه اصحاب وجود داشته است؟
میگویم: اصحابی که نشانۀ سجده به طور کامل در آنها وجود داشته است، از نظر شما چه کسانی هستند؟!
آیا نشانه سجده در ابوبکر و عمر و عثمان و افراد معروف وجود داشته است؟!
یا اینکه فقط در علی و ابوذر و سلمان و عمار و مقداد یافت میشده است!!
خداوند یک ملت را با پیامبرشان مورد مدح و ثنا قرار داده، و تعریف شان نموده، حال در پیش شما این صفات در چند نفر از آنان تجلی نموده است؟
دوم: اینکه شما گفتهاید: (کلمۀ (من) برای تبعیض است...)
میگویم: برای تبعیض نیست، چون سیاق آیه نمیپذیرند که برای تبعیض باشد.
سیاق آیه کسانی را که با پیامبر ص بودهاند با این اوصاف میستاید که آنها: ﴿لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ﴾ سپس به بعضی وعدۀ آمرزش و پاداش بزرگ میدهد. و صفات سابق صفات چه چیزی هستند؟! آیا صفات ایمان و عمل صالح نیستند؟! سرسختی در بر کافران، مهربانی با یکدیگر، رکوع و سجده، طلب کردن رضامندی خدا و نور چهرههایشان بر اثر سجده، و به خشم آمدن کافران از آنها، آیا اینها صفاتی نیستند که به خاطر آن آنان مستحق آمرزش و پاداش بزرگ گردند؟! این ادعا که کلمه «من» در (منهم) برای تبعیض است، را سیاق نمیپذیرد.
سوم: محققین تأکید کردهاند که کلمۀ «من» در (منهم) بیانیه است و تبعیضیه نیست. و این با سیاق آیه هماهنگ است.
زمخشری (متوفای ۵۳۸ ه( میگوید: (و معنای «منهم» بیان است) [۲۳۱].
و ابن عطیه (متوفای ۵۴۱ ه( میگوید: (منهم برای بیان جنس است و نه تبعیض) [۲۳۲].
و رازی میگوید: (برای بیان جنس است نه تبعیض). سپس میگوید: (و احتمال دارد که گفته شود: برای تبعیض است، و آن وقت معنای آن این طور میشود: تا کافران را به خشم آورد، و کسانی از کافران که ایمان بیاورند پاداش بزرگی دارند) [۲۳۳].
پس رازی وقتی میگوید: برای تبعیض است معنی دیگر برای آن در نظر گرفته غیر از آن معنایی که ابو مهدی ذکر کرده است.
و همین طور بسیاری از مفسرین، همچون: قرطبی (متوفای ۶۷۱ ه( در [ص ۱۹۵ ج ۱۶] و ابن کثیر (م ۷۷۴ ه( در [ص ۳۶۶ ج ۷] و شوکانی (۱۲۵۰ ه( در [ص ۷۵ ج ۵] و غیره، مثل اهل لغت تأکید کردهاند که بیانیه است.
پس اینها مفسرین بزرگ و ماهران در لغت و ائمه تفسیر هستند که همه تأکید میکنند که «منهم» بیانیه است، و شما ادعا میکنید که (اصلاً «من» بیانیه بر ضمیر داخل نمیشود). به نظر شما چه کسی راست میگوید؟!
چهارم: آنچه علمای تفسیر بر آن تأکید کردهاند درست همان چیزی است که علمای لغت بیان داشتهاند، ابن هشام در حالی که از «من بیانیه» سخن میگوید، بیان میدارد که: ابن انباری در کتاب المصاحف بعد از ذکر این آیه تأکید کرده است که کلمه «من» در آن برای تبیین است نه برای تبعیض، یعنی کسانی که ایمان آوردهاند همینها هستند، مثل اینکه خداوند میفرماید: ﴿الَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِلَّهِ وَالرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ مَا أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَاتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِيمٌ١٧٢﴾ [آل عمران: ۱۷۲].
«کسانی که پس از زخمهایی که خوردهاند و جراحتهائی که بر داشتهاند فرمان خدا و پیغمبر را اجابت کردند برای کسانی از آنان که (چنین کار) نیکی کردند و تقوا پیشه کردند پاداش بزرگی است».
و همه آنها نیکوکار و پرهیزگارند. ﴿وَإِنْ لَمْ يَنْتَهُوا عَمَّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ٧٣﴾ [المائدة: ۷۳] [۲۳۴] و اگر از آنچه میگویند باز نیایند به کافران آنان عذاب دردناکی خواهد رسید. کسانی که این مطلب در مورد آنها گفته شده همه کافر هستند [۲۳۵].
پنجم: به فرض اینکه برای تبعیض باشد، این بعضی از اصحاب پیامبر ص که خداوند در تورات و انجیل به آنها اشاره کرده و صفات آنها را بیان نموده و گفته که آنها را مورد توجه قرار میدهد تا آن که کافران را به سبب آنها خشمگین میکند چه کسانی هستند؟!
آیا آنها چهار نفر یا شش نفر هستند؟!
یا اینکه امت بزرگی هستند؟!
۱۰۰- شما گفتهاید: ﴿وَالَّذِينَ آوَوْا وَنَصَرُوا﴾ [الأنفال: ۷۲].
«و کسانی که پناه دادهاند و یاری کردهاند»
(منظور انصار هستند که مهاجرین را پناه و جای دادند، و این مختص کسانی است که یاری کرده و جای دادهاند و جای دادن انصار در سال چهارم وقتی که پیامبر بنی نظیر را از سرزمین یثرب بیرون راند به پایان رسید؛ زیرا پیامبرص زمینهای بنی نظیر را درآن سال بین مهاجرین تقسیم کرد، بنابراین از جای دادن انصار بینیاز شدند.
﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا مَعَكُمْ﴾ [الأنفال: ۷۵].
و آنانکه ایمان آوردهاند، و بعد از شما هجرت کردند، و همراه با شما در راه خدا جهاد کردند.
منظور کسانی هستند که بعد از سابقین اولین ایمان آورده و هجرت کرده و جهاد نمودند، و این قسمت از آیه به آنچه در آیه اول آمده یعنی: ﴿وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ﴾ [التوبة: ۱۰۰]. «و کسانی که به نیکی روش آنان را در پیش گرفتند و راه ایشان را به خوبی پیمودند». اشاره میکند، و با توجه به اینکه بعد از فتح مکه هجرت تمام گردید، پس آیه کسانی را که در فتح مکه مسلمان شدهاند و فرزندان آنها و اعراب بادیهنشین و کسانی را که بعد از فتح مکه مسلمان شدهاند نمیستاید. و مفهوم آن با ﴿وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ﴾ هماهنگ میگردد، پس این سه آیه ثابت میکنند که اصحاب همانند تابعین هستند و در میان آنها افرادی عادل وافرادی غیر عادل میباشند، نه همه آنها عادلاند و نه همه آنان فاسقاند.... تا اینکه گفتهاید:
در اینجا خداوند مهاجرین و انصار را ستوده و تأکید کرده که مؤمن هستند، ولی فقط پیشگامان مهاجرین و انصار و کسانی را که به نیکویی از آنها پیروی کردهاند را ستوده است. و اگر دلیلی بر عدم پیروی وجود داشته باشد، یا ما در این شک کنیم که فرد به خوبی از آنها پیروی نکرده است، پس آیه در موردی که شک هست نمیتواند دلیلی برای عدالت باشد، پس اگر شرط موضوع (یعنی احسان) مورد تردید باشد به داخل شدن فرد در دایرۀ کسانی که ستوده شدهاند حکم نمیشود؛ چون موضوع حکم ثابت نیست، چنان که در علم اصول بیان شده است، بله. اگر پیروی همراه با نیکویی باشد آیه آن را شامل میشود).
می گویم: در اینجا چند چیز قابل تأمل است:
اول: اینکه، شما گفتهاید: (منظور از انصار کسانی اند که پناه دادهاند...) آیا صدها نفر از انصار که نامهایشان در کتابهای حدیث و شرح حال راویان آمده است؛ آیا شما قبول دارید که اینها مؤمن هستند و فاسق نیستند و در ایمان آنها نقصی نیست، و عادل هستند و شهادت و روایات آنها همچون برادران مهاجرشان مورد قبول است، یا اینکه از دیدگاه شما گواهی که خداوند عزوجل در مورد اینها داده است باید مقید باشد به اینکه (کسانی که تغییر ندادند) و سپس میگویید (که آنها خیانت کردند و امام را یاری نکردند) پس باید خداوند عزوجل به صورت مقید به مؤمن بودن آنها گواهی میداد! أستغفر الله.
دوم: در توضیح آیه گفتهاید: (منظور کسانی هستند که ایمان آورده و هجرت کرد و جهاد نمودهاند بعد از سابقین اولین) آیا شما اقرار میکنید که افرادی ایمان آورده و هجرت نموده و جهاد کردهاند و بر ایمانشان ثابت قدم ماندهاند، و وعده الهی اطلاق با قید مقید شود که آنها کسانی هستند که تغییر نداده و تبدیل نکردهاند؟!
همه نصوص شرعی که در ستایش گروههای مؤمنان آمدهاند، گمان نمیکنم در مذهب شما بدون تأویل و قید باشند، چون عقیدۀ وصیت ستایش هیچکسی را جز چهار نفر نمیپذیرد.... بنابراین شما ادعا کردهاید که باید با آیات دیگری مقید شوند، گویا خداوند عزوجل نمیداند تا شیعه به او تذکر دهند! أستغفر الله.
سوم: شما گفتهاید: (پس آیه کسانی را که در فتح مکه مسلمان شدهاند و فرزندانشان و اعراب بادیهنشین و کسانی که بعد از فتح مکه مسلمان شدهاند را نمیستاید).
میگویم: کسانی که قبل از فتح مکه مسلمان شدهاند آیا آیه آنها را شامل میشود و شما اعتراف میکنید که آنها عادل هستند؟!
اختلاف با شما در مورد کسانی نیست که از فتح مکه مسلمان شدهاند و اختلاف در مورد فرزندان آنها نیست، بلکه اختلاف ما با شما در مورد بزرگان همچون ابوبکر و عمر و عثمان، و دیگر عشرۀ مبشره و برگزیدگانی که با آنها بودهاند است، و اما کسانی که بعد از آنها آمدهاند مشکل آنها آسانتر از اینهاست؟
و اگر فکر کنیم هیچ آیهای که در آن اصحاب ستوده شدهاند از دیدگاه شیعه مقبول نیست، و بلکه همه تأویل میشود و مشروط هستند.
وقتی گواهی قرآن در حقیقت پذیرفته نمیشود – گر چه شیعه با عبارات پیچیده و کلمات دو پهلو تظاهر به پذیرفتن آن میکنند – و همچنین سنت، مورد آن مردود است، و حتی اگر صحیح باشد مفید یقین نیست؛ مگر آن که وصیت دروغین را ثابت نمایند، پس از کجا حقیقت شناخته میشود؟
از خداوند سپاسگزاریم که ما را به راه و روش درست راهنمایی کرد و قلبهای ما را پاک و سالم قرار داد.
این عقیده اصل و قاعده قرار گرفته است، هرچه با آن موافق باشد میپذیرند، و هر چه با آن مخالف باشد رد میکنند یا تأویل میگردد حتی اگر کلام خدای عزوجل باشد.
۱۰۱- شما گفتهاید: (آیه سوم: خداوند متعال میفرماید: ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولَئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ﴾ [الأنفال: ۷۲].
«بیگمان کسانی که ایمان آوردهاند و مهاجرت کردهاند و با جان و مال خود در راه خدا جهاد نمودهاند و کسانی که پناه دادهاند و یاری نمودهاند برخی از آنان یاران برخی دیگرند».
تا اینکه میفرماید: ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ٧٤﴾ [الأنفال: ۷۴].
«بیگمان کسانی که ایمان آورده و مهاجرت کردهاند و در راه خدا جهاد نمودهاند و همچنین کسانی که پناه دادهاند و یاری کردهاند حقیقتا مؤمن و با ایمانند و برای آنان آمرزش و روزی شایسته است».
میگویم: مفهوم آیه نزدیک به آیهای است که در سورۀ حشر آمده است و پیشتر ما به آن پرداختیم، و این آیه گروهی از اصحاب را توصیف مینماید و میستاید، نه همه را، و اینک به قسمتهایی از آیه توجه کنید که آنچه را ما گفتیم روشن میکند.
﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ﴾ [الأنفال: ۷۲].
منظور پیشگامان نخستین هستند نه اینکه به طور مطلق هرکسی را که هجرت کرده و جهاد نموده است شامل شود، چون هجرت را در گروه سوم بیان کرده است، و این قرینهایست بر اینکه منظور کسانی هستند که در هجرت سبقت گرفته نه به طور مطلق هرکسی که هجرت کرده است).
میگویم: در اینجا چند چیز قابل تأمل است:
اول: اینکه، خداوند عزوجل کسانی را که هجرت کرده و در راه خدا جهاد نمودهاند – پس شرط هجرت و جهاد این است که در راه او باشند - مؤمن حقیقی نامیده است، کسانی که این صفات بر آنها انطباق پیدا میکنند از نظر شما چه کسانی هستند؟!
سپس خداوند کسانی را که ذکر کرده که جای دادهاند و قیدی ذکر نکرده است، آیا شما میتوانید برای آن قید و شرط ذکر کنید؟!
و آیا کسی از منافقین بوده که فرد مهاجری را جای داده باشد؟!
آیه بدون قید آمده، و این تأکید میکند که همه کسانی که جای دادهاند در این وصف و وعده داخل هستند. مگر اینکه شما بخواهید چیزی را به خدا یادآوری کنید که آن را فراموش کرده است، و آن اینکه منافقانی نیز مهاجران را جای دادهاند پس باید قید را ذکر میکرد. أستغفر الله.
دوم: اینکه، شما گفتهاید: (منظور کسانی هستند که در هجرت از دیگران سبقت گرفته نه هرکسی که هجرت کرده است).
میگویم: سبحان الله! کجا در اینجا قید سابقین آمده است؟!
خداوند عزوجل به طور مطلق فرموده که هرکسی ایمان آورده و هجرت کرده و در راه خدا جهاد کرده است، حقیقتاً مؤمن است. و خداوند عزوجل بندگانش را بهتر میشناسد، و او صاحب فضل است؛ هرکس را که بخواهد وعده میدهد و هرکس را که بخواهد تهدید میکند، هیچکسی نمیتواند به حکم او اعتراض کند.
گاهی خداوند بخاطر حکمتی مقید میکند و گاهی به خاطر حکمتی مطلق میآورد، پس وقتی مقید کرد مطلق نیست و اگر در حق شخصی یا گروهی حکمی را بدون قید و شرط ذکر کرد قید و شرطی نیست... و ادب در برابر خدا همین است.
نباید ما تصوری ایجاد کنیم که آن را معیار و مقیاسی برای بررسی احکام خدا قرار دهیم، و در پرتو آن همه آیات الهی را تفسیر کنیم، و وقتی این مقیاس میطلبید که قید و شرطی بیاوریم ما قید و شرط بیاوریم و هر گاه میطلبید که بدون قید و شرط آیه را تفسیر کنیم آن را مطلق قرار دهیم، و اینگونه قرآن را تابع مقیاسها و عقاید خود قرار میدهیم:
﴿وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ﴾ [الأحزاب: ۳۶]. «هیچ مرد و زن مؤمنی در کاری که خدا و پیغمبرش داوری کرده باشند اختیاری از خود در آن ندارند».
۱۰۲- شما گفتهاید: (آیۀ چهارم: خداوند متعال میفرماید: ﴿لَا يَسْتَوِي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَقَاتَلَ أُولَئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذِينَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَقَاتَلُوا وَكُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَى﴾ [الحديد: ۱۰].
«کسانی از شما که پیش از فتح (مکه) (از اموال خود) بخشیدهاند و جنگیدهاند (با دیگران) برابر و یکسان نیستند. آنان درجه و مقامشان فراتر و برتر از درجه و مقام کسانی است که بعد (از فتح مکه) بذل و بخشش نمودهاند و جنگیدهاند، اما به هر حال خداوند به همه وعدۀ پاداش نیکو میدهد».
۶- شما گفتهاید: این آیه کریمه کسانی را میستاید که قبل از فتح مکه ایمان آوردهاند و اموال خود را در راه خدا خرج کردهاند، و برای اعلای کلمه خدا جنگیدهاند، و هرکسی که بعد از ایشان میآید به مقام آنها نمیرسد، و این شهادت بزرگی از سوی خداوند است.
ملاحظات ما بر این گفتۀ شما این است که آیه بر برابر بودن هردو گروه دلالت نمیکند، و در این شکی نیست، چنان که آیه دلالت میکند که خداوند به همه وعدۀ پاداش نیک داده است، اما وعدۀ الهی مشروط به این است که خاتمه آنها با اعمال نیک باشد، چون خداوند به همه کسانی که عمل صالح انجام دهند وعدۀ پاداش نیک داده است اما به شرط اینکه تا آخر بر همان عمل باقی باشد.
و قرآن دلالت میکند که افرادی از مؤمنان بعد از مدتی به عقب برگشتهاند، خداوند میفرماید: ﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ١٧٥﴾ [الأعراف: ۱۷۵].
«(ای پیغمبر)! برای آنان بخوان خبر آن کسی را که به او (علم و آگاهی از) آیات خود را دادیم اما او از آنها بیرون رفت و شیطان بر او دست یافت و از زمرۀ گمراهان گردید».
آیه از سرنوشت کسی خبر میدهد که به او علم آیات داده شد، اما او از دستور آن بیرون رفت، پس کسی که خداوند به او وعدۀ پاداش نیک داده است از این مرد که در علم و عمل به جایی رسیده بود که خداوند به او معجزهای داده بود و در آخر زندگی پایش لغزید بهتر و افضل نیست. و بخاری در صحیح خود بابی آورده به نام «العمل بالخواتیم» سپس روایتی که در این باب آمده است را مطالعه کنید، خداوند به ما خاتمه نیک بدهد. [صحیح بخاری ۷/۲۱۲].
در اینجا چند نکته قابل تأمل است:
اول: اینکه، آیۀ کریمه گروه خاصی را با ذکر صفات آنها مخاطب قرار داده است، و آنان را به بهشت وعده داده است. و این خطاب به گروه مشخص است و افرادی را خطاب کرده که دارای صفاتی هستند که دارندگان آن به بهشت وعده داده میشود و این مژدهای به آنهاست که آنان بر ایمان زندگی میکنند و بر آن میمیرند.
اما وقتی آیات مطلق بیایند و گروه مشخصی را مورد خطاب قرار ندهند؛ در این آیات کسی مستحق وعده است که همواره بر صفت و حالتی باشد که خداوند به دارندگان آن وعده پاداش داده است، پس وقتی خداوند عزوجل فرمود: ای دارندۀ این صفت، به تو وعدۀ پاداش نیک میدهم، و این امر در مورد ابوبکر و عمر و عثمان و علی و دیگر سابقین تحقق یافته است، سپس شیعه میآید و میگوید: نه ای پروردگار! باید اینها همواره بر ایمان باقی بمانند!! این بیادبی و پیشی گرفتن بر خداست. خداوند متعال میفرماید: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ١﴾ [الحجرات: ۱].
«ای کسانی که ایمان آوردهاید بر خدا و پیغمبرش پیشی مگیرید و پیشدستی مکنید و از خدا بترسید چرا که خدا شنوای آگاه میباشد».
گویا خدا غیب نمیداند و نمیداند که این فرد به استقامت ادامه میدهد یا نه، پس خداوند حالتی چون ما دارد، بنابراین باید قید و شرط آورده شود!
بدون شک این ذهنیت و طرز تفکر ذهنیتی است که در سلول تاریکی زندانی است و زمانی حقایق هستی را درک میکند که به دنیای آزاد پا بگذارد، و هستی را آن گونه که هست ببیند، و هر چند حقایق راست و آشکار باشند این ذهنیت آن را نمیبیند چون از نور حقیقت دور است، حقیقتی که افراد راستینی از پیروان این مذهب آن را درک کردهاند، آنها با خدا راست گفتند و خداوند آنان را پذیرفت، چون آیة الله علامه ابوالفضل برقعی و برادرانش، همانگونه که در این مبحث روشن ساختیم.
خداوند گروهی مشخص را خطاب میکند و آنان را به بهشت وعده میدهد، و شیعه امامیه خود را در جایی قرار میدهند که گفتههای الهی را تصحیح مینمایند و هر مطلقی را مقید میکنند و هر خطابی را تصحیح مینمایند!
پس وقتی خداوند گروه مشخصی را مخاطب قرار میدهد، باید آنچه خدا وعده داده است تحقق یابد چون این وعده را خداوند آگاه و دانا داده است.
اما وقتی خداوند عزوجل وعدۀ مطلقی بدهد تردیدی نیست که مقید به تحقق آن است. به عنوان مثال خداوند متعال میفرماید: ﴿فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ٣٨﴾ [البقرة: ۳۸].
«هرکسی از رهنمود من پیروی کند پس غم و اندوهی بر آنان نیست».
میگویم: این وعدۀ الهی مشروط به برقرار ماندن بر این صفت است.
و خداوند متعال میفرماید: ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ٨٢﴾ [البقرة: ۸۲].
«کسانی که ایمان آوردهاند و کار شایسته انجام دادهاند ایشان اهل بهشت هستند و در آن جاودانه میمانند».
میگوییم: این وعده مشروط به این صفت است.
اما وقتی خداوند به گروهی گفت به شما وعده بهشت دادهام، شایسته مسلمان نیست که بگوید: باید قید احسان باشد، چون این سخن جسارت به خداست.
بنابراین، اینکه شما گفتهاید: (وعدۀ الهی به پاداش نیک مشروط به خاتمه نیک است) شایسته نیست؛ چون در واقع شما خطاب خداوندی را تصحیح میکنید؛ در صورتی که خداوند افراد مشخصی را مخاطب قرار داده و افراد نامشخصی را با اوصافشان مخاطب قرار نداده است.
دوم اینکه، شما گفتهاید: (قرآن دلالت میکند که مردان مؤمنی به عقب بازگشتهاند... سپس آیهای ذکر کردهاید). این فاسدترین قول است، و دورترین قول از معنی آیهایست که ما به آن میپردازیم. از چند جهت:
۱- آیهای که در مورد اصحاب است خود آنها را به طور مشخص وعده داده است، و صفتی که خداوند ذکر کرده در افراد مشخص که به بهشت مژده داده شدهاند نمود پیدا میکند.
۲- کسی که به عقب باز گشته است قبلاً خداوند به شخص او وعده بهشت نداده بود، و اگر خداوند به او وعده بهشت میداد، وعده الهی متحقق میشد.
۳- اگر از قاعدۀ شما در دیگر آیات استفاده کنیم و آن را از معنای آن بیرون کنیم و معتقد باشیم که خداوند به هیچکسی از اصحاب وعده نداده و هیچ یک از آنان را نستوده است و همه آنها در معرض ارتداد قرار دارند؛ با اینکه آیات قرآنی بر نجات و ایمان آنها دلالت مینمایند و احادیث هم مطابق با مفهوم آیاتی که اهل بدر و اهل بیعت رضوان را ستودهاند وارد شدهاند، اگر از قاعده شما پیروی کنیم در مورد همه اصحاب باید شک کنیم و کافران و منافقان میتوانند در ایمان همه اصحاب شک کنند.
و این یکی از اسبابی است که مذهب شیعه را دروازهای برای ورود هر طعنه زننده (به دین) و زندیقی قرار داده است، گرچه ما شیعه را به این توصیف نمیکنیم، ولی مذهب شیعه این قابلیت را دارد.
سوم: استدلال شما از حدیثی که در بخاری آمده که (العمل بالخواتیم) باید گفت: این در مورد کسانی است که قرآن و سنت برای آنها شهادت ندادهاند، اما کسانی که قرآن و سنت یا یکی از آن دو برای آنها شهادت دادهاند قطعاً در این باب داخل نیستند.
و اگر شما به دور از تأثیر مذهب در مسئله فکر کنید حقیقت برای شما روشن میشود. با تضرع و زاری از خداوند بخواهید که ما و شما را در موارد اختلافی به حق هدایت نماید، زیرا هرکس با خدا راست بگوید خداوند با او راست مینماید.
۱۰۳- (آیه پنجم: (خداوند متعال میفرماید: ﴿لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ وَأَمْوَالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا وَيَنْصُرُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُولَئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ٨ وَالَّذِينَ تَبَوَّءُوا الدَّارَ وَالْإِيمَانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَيُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ٩ وَالَّذِينَ جَاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلًّا لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّكَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ١٠﴾ [الحشر: ۸-۱۰].
«همچنین غنائم از آنِ فقرای مهاجرینی است که از خانه و کاشانه و اموال خود بیرون رانده شدهاند آن کسانی که فضل خدا و خوشنودی او را میخواهند و خدا و پیغمبرش را یاری میدهند اینان راستانند. آنان که پیش از آمدن مهاجرین خانه و کاشانه را آماده کردند و ایمان را (در دل خود استوار داشتند) کسانی را دوست میدارند که به پیش ایشان مهاجرت کردهاند و در درون احساس و رغبت نیازی نمیکنند به چیزهایی که به مهاجران داده شده است و ایشان را بر خود ترجیح میدهند هر چند که خود سخت نیازمند باشند. کسانی که از بخل نفس خود نگاهداری و مصون و محفوظ گردند ایشان قطعاً رستگارند. کسانی که پس از مهاجرین و انصار به دنیا میآیند میگویند: پروردگارا! ما را و برادران ما را که در ایمان آوردن از ما پیشی گرفتهاند بیامرز و کینهای نسبت به مؤمنان در دلهایمان جای مده، پروردگارا! تو دارای رأفت و رحمت فراوانی هستی».
این آیات سه گانه همچون آیات گذشته همه اصحاب را نمیستایند، بلکه گروهی از آنان را میستایند، از مهاجرین فقرای آنها ستوده میشوند به شرطی که از صفات ذیل برخوردار باشند:
أ) کسانی که از خانه و کاشانه و اموال خود بیرون رانده شدهاند.
ب) فضل و رضامندی خدا را میجویند.
ج) خدا و پیامبرش را یاری میکنند.
پس هرکسی از مهاجرین که دارای این صفات باشد قرآن او را ستوده است، و از آن جا که برجستهترین صفت شان این است که از سرزمین و اموال خود رانده شده باشند، پس منظور کسانی هستند که قبل از واقعه بدر هجرت کردهاند.
و از انصار کسانی ستوده میشوند که دارای صفات ذیل میباشند:
أ) کسانی که خانه و کاشانه را آماده کردهاند و ایمان را در دل خود استوار داشتهاند، یعنی به خدا و پیامبرش ایمان آوردهاند و با این کسانی که به نفاق متهم شدهاند یا واقعاً منافق بودهاند بیرون میشدند.
ب) کسانی را که به سوی آنان هجرت کردهاند دوست میدارند، و در درون احساس و رغبت نیازی نمیکنند به چیزهائی که به مهاجران داده شده است.
ج) و ایشان را بر خود ترجیح میدهند هر چند که خود سخت نیازمند باشند. و از آن جا که بارزترین صفات آنها جای دادن مهاجران و ترجیح دادن آنها بر خودشان است، پس منظور از آن این است که آنها به پیامبر ایمان آوردند و پیامبر و مهاجران را جای دادند، پس این مفهوم بر کسانی صدق پیدا میکند که قبل از واقعۀ جنگ بدر پناه داده و ایمان آورده است؛ چون بعد از آن به جای دادن نیازی نبوده است).
در اینجا چند چیز قابل تأمل است.
اول: اینکه، آیا از مهاجرین کسی بوده که از این صفات بر خوردار باشد یا نه؟ و اگر بگوییم: بوده است. پس آنها چه کسانی هستند؟ و آیا ابوبکر و عمر و عثمان و دیگر بزرگان اصحاب همچون سعد بن ابی وقاص و زبیر و طلحه از اینها هستند یا نه؟ اگر بگویید: بله؛ دلیل شما چیست؟ و اگر بگویید: نه؛ دلیل شما چیست؟ آیا قرآن به عنوان دلیل برای شما کافی است یا باید قرآن را بر عقیدۀ وصیت عرضه کنید؟!
دوم: اینکه، اگر این بزرگان از آن افراد ستوده شده بودهاند پس گفتۀ الهی که میفرماید: ﴿أُولَئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ٨﴾ در مورد آنها تحقق یافته است، و این ستایش و تمجید ثابتی است برای آنها تا آن که خداوند عزوجل را ملاقات نمایند؛ چون خداوند کسی را که میداند که او تغییر میکند نمیستاید؛ مگر اینکه شما معتقد باشید که خداوند غیب را نمیداند و بگویید: باید شرط و قیدی باشد که «به شرط آن که تغییر نکنند». پس شما با این کار آنچه را که خدا گذاشته و رها کرده جبران میکنید! أستغفر الله
سوم: اینکه، خداوند متعال میفرماید: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ١١٩﴾ [التوبة: ۱۱۹].
«ای مؤمنان، از خدا بترسید و با راستان باشید».
در اینجا خداوند به همه اصحاب فرمان میدهد که هرکس با آنها نیست با آنها باشد.
خداوندأ به آنها خبر داده که مهاجرین اولین صادق و راستگو هستند آنها را بشناسید، سپس به آنها فرمان داده که با آنها باشند؛ و این تأکیدی است برای آن که اصحاب بر حق و صداقت زندگی خواهند کرد.
و علی بن ابی طالبس از آنهاست و با آنها زندگی کرده و از آنها بیرون نبوده است.
چهارم: انصاری که مهاجرین را جای و پناه دادند، آیا حکم و وعدۀ الهی به اینکه آنها رستگارند در مورد آنان تحقق یافته است؟
و آیا از آنان افرادی بوده است که این صفات به طور کامل در آنها تحقق یافته باشد؟
اگر بگویید: بله؛ پس آنها چه کسانی هستند؟ و آیا حکم به قید و شرطی نیاز دارد یا نه؟
پنجم: آیا شناخت و تشخیص انصار از منافقین ممکن است یا نه؟ و یا میتوان بعضی از آن منافقان را مشخص کرد؟ اگر شما بگویید: تشخیص بعضی از آنها ممکن است، چه کسانی از آنها را میتوانید نام ببرید؟
ششم: آیا بعد از وفات پیامبر ص اینها صادق و رستگار باقی ماندند. یا به علت عدم اجرای «وصیت» تغییر کردند؟!
و آن وقت ستایش الهی نقض میگردد، چون خداوند نمیدانست که آنها تغییر میکنند!! أستغفر الله.
هفتم: وقتی شما به آنها اعتماد نداشته باشید آیا میتوانید دین را بشناسید؟! قرآن را آنها نوشتهاند و سنت را آنها نقل کردهاند؟! فکر کنید که احادیثی در فضایل علیس روایت نشده، بلکه در اثبات ایمان او نیز احادیثی روایت نشده است؛ شما چگونه به جز از طریق صحابه فضایل و ایمان علیس را ثابت میکنید؟!
هشتم: وقتی ما به آنها اعتماد نداشته باشیم، آیا دینی که آنها گسترش دادهاند و به سرزمینها آن را رسانیده و بندگان را با آن هدایت کردهاند؛ دین حق است یا دین باطلی است؟! و آیا سرزمینهایی که ایشان فتح کردند و اهالی آن به دست اینها مسلمان شدهاند شهرهای اسلامی هستند یا نه؟!
۱۰۴- شما گفتهاید: (استدلال از این آیه بر این که قرآن همه اصحاب از اول تا آخر - که تعدادشان شاید از صد هزار بیشتر است- را میستاید بیخبر بودن از مفاد و مفهوم آیات است، و ستایش گروهی از مهاجرین و انصار و تابعین آنها که دارای ویژگیهای مشخص هستند کجا، و ستایش شدن کسانی که در فتح مکه مسلمان شدهاند و بادیهنشینان و فرزندان کسانی که در فتح مکه و بعد از آن مسلمان شدهاند و متهمان به نفاق کجا)؟!
میگویم: در اینجا چند چیز قابل تأمل است:
اول: اینکه، سورۀ توبه دو گروه را نام برده است: پیشگامان نخستین از مهاجرین و انصار، و کسانی که به خوبی از آنها پیروی کردهاند.
و سورۀ حشر سه گروه را نام برده است: مهاجرین و انصار، و پیروان.
و در سوره انفال سه گروه را نام برده است: مهاجرین، و انصار و مهاجرین دیگر.
پس دلالت و مفاهیم آیات سورۀ توبه و آیات سورۀ حشر به همدیگر نزدیک است.
و آیات سورۀ انفال تأکید میکنند که مهاجرین دو گروه هستند، و این دلالت میکند که هجرت دوبار انجام شده است.
تعداد امت اسلامی امروز بیش از یک میلیارد نفر است که شیعه از این تعداد بخش اندکی را تشکیل میدهند.. و این گروه اندک همه اصحاب را کافر میشمارند یا گمراه میدانند به جز چهار نفر؛ چون همه آنها این وصیت موهوم و خیالی را اجرا نکردهاند، بنابراین این گروه اندک به گمراهی همه اصحاب حکم کردهاند.
و از طرفی، همه امت تعظیم و بزرگداشت اصحاب را در پیش گرفتهاند، و معتقدند که آنها مؤمن و بر دین ثابت قدم بودهاند، مگر آن که دلیل قاطعی بر خلاف آن وجود داشته باشد، گرچه امت معتقدند که اصحاب همه در یک سطح نیستند بلکه درجات و سطوح آنها متفاوتند. به نظر شما از این دو گروه کدام یک صادق و راستگوست؟!
دوم: اینکه، مفسرین تأکید میکنند که آیات سورۀ حشر همه امت را شامل میشود؛ چون مسلمان یا مهاجر هست یا انصار، یا کسی که به خوبی از آنها پیروی کردهاند، و اهل سنت معتقدند که آیات بر این سه گروه دلالت مینمایند، چون دلهای اهل سنت نسبت به همه امت از اول تا آخر پاک میباشد. بله، برخی از علما پیروان آنها را که به خوبی از آنها پیروی کردهاند (تابعین) را منحصر به یک مرحله زمانی میدانند، اما رأی اکثریت باقی میماند و آنچه اکثریت از آن برداشت کرده راجح است.
سوم: اینکه، اختلاف اهل سنت با شیعه در مورد کسانی نیست که در فتح مکه و بعد از آن مسلمان شدهاند و در مورد بادیهنشینان و افرادی که به نفاق متهم بودهاند نیست، و بلکه در مورد همۀ سه گروهی است که در آیات ذکر شدهاند، پس کجا در کتابهای شیعه یکی از این گروهها به طور مشخص تأیید شدهاند، و ابوبکر و عمر و عثمان و دیگر برادرانشان به طرز مشخص نامیده میشوند؟!
اختلافی که شما به آن اشاره کردهاید گرچه بخشی از اختلاف است؛ اما این اختلاف نسبت به اختلاف بزرگی که شیعه را فرقهای مخالف با همۀ امت قرار داده اندک و ناچیز است.
چهارم: کسانی که در فتح مکه و بعد از آن مسلمان شدهاند و فرزندانشان و بادیهنشینان اگر ایمانشان و اخلاقشان درست باشد، مانعی برای عادل قرار دادن آنها وجود ندارد. اگر آنها مخلص باشند و نیکوکار باشند، اینکه دیر مسلمان شدهاند از فضل محروم نخواهند بود.
پنجم: کسانی که به نفاق متهم هستند از صحابه نمیباشند؛ و اهل سنت آنها را صحابه نمینامند، و منافق و مؤمن برای کسی پوشیده نیستند جز برای کسی که جاهل یا مغرض باشد، و کجا در دیوانهای امت مسلمان یک منافق مؤمن خوانده شده است؟!
این ادعا که آیات متهمان به نفاق را عادل قرار میدهد زشتترین ادعاست.
۱۰۵- شما گفتهاید: (به سخن شما بر میگردیم... سپس این گفتۀ مرا ذکر کردهاید که گفتهام: آیا به این تقسیم زیبای مؤمنان به مهاجرین و انصار و پیروان آنها که آنان را دوست میدارند و برایشان دعا میکنند و از آنها متنفر نیستند، توجه کردهاید، جایگاه شیعۀ امامیه در این تقسیم کجاست؟ و جایگاه اهل سنت کجاست؟).
سپس گفتهاید: (گفتید: «مهاجرین»، و حال آن که درست این است که بگویید: «مهاجرین اول و پیشگام»، چون خداوند آنها را چنین توصیف نموده که: ﴿الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ﴾ [الحج: ۴۰].
پس کجا در این آیه مهاجرین به طور مطلق ذکر شدهاند؟
و اینکه شما گفتهاید: (انصار) و حال آن که درست این است که گفته شود: سابقین اولین از انصار؛ چون خداوند متعال آنها را اینگونه توصیف مینماید که: ﴿وَالَّذِينَ تَبَوَّءُوا الدَّارَ وَالْإِيمَانَ مِنْ قَبْلِهِمْ﴾ [الحشر: ۹].
و همه انصاریها مهاجرین را جای ندادند، بلکه بعد از آن که بنی نظیر بیرون رانده شدند جای دادن پایان یافت، پس هرکس از انصار که بعد از این واقعه ایمان آورده است از مدلول آیه بیرون است. و شما گفتهاید: «پیروانی که آنها را دوست دارند و بر ایشان دعا میکنند و از آنها متنفر نیستند» و حال آن که درست این است که: ﴿وَالَّذِينَ جَاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا﴾ [الحشر: ۱۰]. «و کسانی که بعد از آنان میآیند میگویند: پروردگارا! ما را بیامرز»).
در پاسخ باید بگویم که در اینجا نکاتی قابل تأمل است:
اول: اینکه، وقتی من به این اشاره نمودم که آیات قرآن امت را به سه گروه تقسیم میکند: مهاجرین و انصار و پیروان آنها، شما این تقسیم را با اضافه کردن شرایط تصحیح کردهاید و گفتهاید: (مهاجرین پیشگام و اولینها) و پیشگامان انصار.
میگویم: تصحیح شما اشکال ندارد، ولی آیا شما میتوانید برای ما این مهاجرین پیشگام و انصار پیشگام را نام ببرید؟!
در حقیقت هیچ شیعهای نمیتواند به فضل این سابقین و پیشگامان اعتراف کند مگر آن که از روی تقیه چنین نماید؛ چون عقیدۀ شیعه امامیه در دل پیروانش جایی برای شناختن فضایل بزرگان امت باقی نمیگذارد، و اگر شیعه به فضایل آنها اعتراف کنند عقیده شان مختل میگردد.
عقیدۀ شیعه - یعنی امامیه و کسانی که به سوی آنها رفتهاند – با عقیدۀ اهل سنت متضاد است و امکان ندارد که جمع شوند. پس اختلاف اساسی است و فرعی نیست. آن طور که بعضی از شیعه یا بعضی از نویسندگانی که حقیقت را نمیدانند میکوشند تا اختلاف را فرعی نشان دهند.
دوم: گفتۀ مرا ذکر کردهاید که گفتهام: (پیروانی که آنها را دوست میدارند و برایشان دعا میکنند) سپس گفتهاید و حال آن که درست این است که (کسانی که بعد از آنها میآیند میگویند: پروردگارا! ما را بیامرز).
میگویم: این عجیب اصلاح و تصحیحی است! آیا امکان دارد که کسی معتقد باشد که آنها برادر او هستند و برایشان دعای مغفرت نماید و حال آن که آنها را دوست نمیدارد؟!
آیا این دلیلی نیست برای اینکه دلهای شیعه از دوست داشتن بزرگان امت که دین را یاری کرده و آن را نقل نمودند و سرزمینها را فتح کردند تهی و محروم است؛ چون در هر جایی عقیدۀ وصیت به دنبال آنهاست؟!
آیا ما نباید کسانی را که دین را یاری کردهاند و پیامبر را حمایت نمودهاند و خانواده و دوستان را در راه دین ترک گفتهاند و سبب شدهاند تا ما و پدران ما مسلمان شویم و از دین پاسداری نموده و آن را به ما رسانیدهاند دوست بداریم؟! اگر ما اینها را دوست نداشته باشیم؛ به نظر شما چه کسانی از افراد امت مستحق هستند که دوست داشته شوند؟!
قرطبی اثری از ابی یعلی روایت کرده که در آخر آن گفته است: (مهاجری باش. اگر بگویی: نمیتوانم، و کسی از آنها را نمییابم، پس انصاری باش، اگر نمیتوانی، پس کارهایی همچون کارهای آنان انجام بده، اگر نمیتوانی آنان را دوست بدار و برایشان طلب آموزش کن همان طور که خداوند فرمان داده است) [۲۳۶].
و سمرقندی میگوید: (آیه دلیلی است برای اینکه هرکس برای صحابه دعای رحمت و مغفرت کند و نسبت به آنها کینهای در دل نداشته باشد او در جمع مسلمین بهرهای دارد، و پاداشی همچون پاداش اصحاب به او میرسد. و هرکس به اصحاب ناسزا بگوید و یا برای آنها دعای رحمت نکند و یا در دلش نسبت به آنان کینهای داشته باشد در مسملین بهرهای ندارد) [۲۳۷].
۱۰۶- سخن نیشدار و زنندهای گفتهاید، سپس سخن مرا آوردهاید و گفتهاید: شما در ذیل سخنتان این دو جمله را ذکر کردهاید: جایگاه امامیه در اینجا کجاست؟ و جایگاه اهل سنت در اینجا کجاست؟ (شما میدانید که این دو گروه در این آیه داخل نیستند، پس سؤال بیجاست، و مقایسه هردو گروه بیانگر این است که آنها دو گروه متضاد و متفاوت هستند که در هیچ اصلی از اصول با هم مشارکت ندارند، و آنها مانند دو اردوگاه شرق و غرب میباشند که هر یک ایدئولوژی ویژۀ دارد. شیعه، همان مسلمین اول هستند که وصیت پیامبر را در مورد اهل بیتش اجرا کردهاند، و اهل سنت همان مسلمین اولی هستند که با وصیت پیامبر مخالفت کردهاند و وصیت آن حضرت را در مورد علی و اهل بیتش اجرا نکردند، و قطع نظر از این، هردو گروه دو شاخه هستند که ریشهای شان یکی است).
در پاسخ باید بگویم که چند چیز در اینجا قابل تأمل است:
اول: اینکه، ادعای شما که این دو گروه در آیه داخل نیستند مردود است.
قرطبی میگوید: ﴿وَالَّذِينَ جَاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ﴾ [الحشر: ۱۰].
یعنی تابعین و همه مسلمانانی که تا روز قیامت میآیند [۲۳۸].
و ابن کثیر میگوید: (آنانی که به خوبی راه اصحاب را در پیش گرفتهاند، کسانی هستند که از آثار نیکوی آنها و اوصاف زیبایشان پیروی میکنند و در پنهانی و آشکارا برایشان دعا مینمایند). تا اینکه میگوید: (امام مالک چه استنباط زیبایی از این آیه کریمه کرده است او میگوید: رافضی که به اصحاب ناسزا میگوید در غنیمت بهرهای ندارد) [۲۳۹].
و رازی میگوید: (بدان که این آیات شامل همۀ مؤمنان میشوند) [۲۴۰].
و ثعالبی میگوید: (جمهور علما گفتهاند: منظور تابعین و کسانی دیگر هستند که تا روز قیامت میآیند) [۲۴۱].
و بغوی میگوید: (یعنی تابعین، و آنها کسانی هستند که بعد از مهاجرین و انصار تا روز قیامت میآیند...). تا اینکه میگوید: (پس هرکس که در قلبش نسبت به یکی از صحابه کینهای داشته باشد، و برای همه آنان دعای رحمت نکند، او از کسانی نیست که در این آیه مراد خداوند هستند) [۲۴۲].
و بعضی از مفسرین گفتهاند که منظور از کسانی بعد از آنها میآیند، کسانی هستند که در عصر پیامبر بعد از آنها میآیند، اما نظر جمهور بر خلاف این است، و نظر جمهور صحیح است.
دوم: اینکه، شما گفتهاید: (مقایسه هردو گروه با یکدیگر بیانگر این است که آنها دو گروه متضادند).
میگویم: بله، امکان ندارد که این دو گروه با توجه به تصدیق «خرافۀ وصیت» که دین را از اساس ریشه کن میکند به هم برسند، و آنان که این وصیت (این خرافه) را ساختهاند با احادیث دروغین و نادرست آن را محکم کردهاند.
احادیث «وصیت» که در کتابهای ما آمده صحیح نیستند.
و اما احادیثی که در این مورد در کتابهای شما آمدهاند، باید گفت: همه راویان عقیده و تاریخ که شما مذهبتان را براساس روایات آنها بنا کردهاید افراد ناشناخته و مجهولی هستند، چنان که سید محمد صدر به این اعتراف کرده است و آیت الله برقعی و دیگران بر آن تأکید کردهاند.
و اما از نظر تاریخ صحابه، اگر نگاه کنیم میبینیم که خلفای چهارگانه با برادری و محبت زندگی کردهاند.
و همچنین اگر با توجه به شناختی که ما از علیس داریم به موضوع نگاه کنیم دروغ بودن وصیت آشکار میشود، ما علی را اینگونه میشناسیم: او بزدل نیست و به پروردگارش و به پیامبر ص خیانت نمیکند؛ که از آشکار گفتن حق بترسد، مواقعی فراهم شده که میطلبید که او اعلام کند و اگر وصیتی میبود باید آن را آشکارا میگفت، اما او اعلام نکرد، و این دلیلی است برای اینکه علیس از چنین وصیتی خبر نداشته است.
خداوند کسانی را که این وصیت ساخته و پرداختهاند، و با ایجاد آن امت را دچار تفرقه کردهاند به سزای اعمالشان برساند!
سوم: اینکه گفتهاید: (شیعه همان مسلمین اول هستند که وصیت پیامبر را در مورد اهل بیتش رعایت کردند) درست نیست. اگر وصیتی به معنای امامت وجود میداشت چگونه حدود ده هزار صحابی اتفاق کردند که آن را پنهان کنند و از اجرای آن امتناع ورزند، و حال آن که آنان اسلام خود را آشکارا اعلام کردند، و ادیان خود را رها کرده و به دین اسلام گرویدند؟!
در مقابل ترک وصیت چه منفعت دینی یا دنیوی عاید آنها میشد؟!
ابوبکر زندگی را با فقر و زهد و جهاد برای یاری کردن دین گذراند، و اصحاب پیرامون او جمع بودند و از او اطاعت میکردند و فرمانشان را اجرا مینمودند؛ و حال آن که او پیامبری نبود، و فرد ثروتمندی هم نبود، و نه افراد قبیلهاش بیشتر از افراد قبیلۀ علی بود. پس چرا او وصیت را اجرا نمیکند و دین را همچنان یاری مینماید؟!
چرا ده هزار صحابی در مقابل عدم اجرای وصیت سکوت اختیار میکنند؟! آیا همه افراد شروری هستند؟! آیا همه بزدل بودهاند؟!
آیا یک جوانمرد در میان آنها نبوده است؟!
آیا همه از علیس متنفر و بیزار بودند؟!
سپس ابوبکرس وصیت میکند که عمر جانشین او باشد، ابوبکر پیامبر نیست و مردم وصیت او را اجرا میکنند و حال آن که به گفتۀ شما قبلاً از فرمان پیامبر ص سرپیچی کردهاند، و هیچکسی اعتراض نمیکند و نمیگوید: ای ابوبکر، تو را همین بس است که امامت را غصب نمودی، اکنون آن را برای کسی دیگر غصب نکن؟!
سپس عمر در امر خلافت برای شش نفر وصیت میکند، و هیچکس اعتراضی نمیکند، و حال آن که عمر زخمی شده است و نمیتواند کسی را مجازات کند اما هیچکس وصیت را آشکارا اعلام نکرد. و علی میپذیرد که جزو نامزدهای خلافت باشد و اعتراض نمیکند؟!
آیا این امت مسلمانی است که مسئولیت حفظ دین بر شانۀ او گذاشته شده است، در حالیکه همۀ افراد آن بر گمراهی بوده و از همدیگر گمراهی و ضلالت را به ارث میبرند آن هم دسته جمعی و به اتفاق؟! پناه بر خدا!
آیا فاطمه -ل- میراث خود را مطالبه نکرد و آشکارا موضع خود را بیان نکرد؟ آیا در مورد فاطمه گمان برده میشود که دنیا نزد او از دینش مهمتر و بزرگتر بوده است، که به خاطر دنیا خشمگین میگردد، و از این خشمگین نمیشود که امامت غصب شده است - اگر امامتی وجود داشته باشد-؟!
سپس به علیس بنگرید که در کنار صحابه میماند و پیروی آنان نموده، پشت سر آنها نماز میگزارد، و به آنها مشاوره میدهد، دخترانش را به ازدواج آنان در میآورد، و با زنانی که آنها در جنگ اسیر کردهاند ازدواج میکند، فرزندانش را به نامهای آنان نامگذاری میکند. آیا میتوان گفت که او همه این کارها را میکند در حالی که میبیند باطلی وجود دارد و هر خلیفهای آن را برای دیگری به جای میگذارد؟!
بار الها! تو پاکی، این بهتان بزرگی است!!
چهارم: اینکه، شما گفتهاید: (اهل سنت همان مسلمین صدر اسلام هستند، ولی آنها با وصیت پیامبر مخالفت کردند و وصیت پیامبر را در مورد علی و اهل بیتش اجرا نکردند).
میگویم: اگر منظور شما از وصیت امامت است، باید بگوییم که این وصیت از نظر ما دروغ است و در حقیقت وجود خارجی ندارد.
و اگر منظور شما این است که اهل سنت اهل بیت را دوست نمیدارند و فضیلت آنها را قبول ندارند، باید گفت که این ادعای باطلی است. اهل سنت اصحاب پیامبرص را گرامی میدارند چون آنها به پیامبر ایمان آورده و با او همراهی کردهاند، و اهل سنت معتقدند که اصحابش به برکت صحبت آن حضرت ص مقام والایی دارند، سپس چطور اهل سنت اهل بیت پیامبر را گرامی نمیدارند؟! کجا یکی از اهل سنت را دیدهاید که نسبت به اهل بیت توهین کرده باشد؟!
اهل سنت با محبت خداوند عزوجل و پیامبرش و با دوست داشتن صالحین اهل بیت به خدا تقرب میجویند، و در هر نمازی برای همه اهل بیت دعا میکنند، و هر نمازی که در آن برای اهل بیت دعا نشده باشد در صحت آن اختلاف است.
و اگر فردی یا افرادی یافت شوند که به اهل بیت توهین میکنند، این گناهی است که بر گردن کسانی است که مرتکب آن میشوند، و چنین افرادی از هزاران و صدها هزار اهل سنت که دلهایشان سرشار از ذکر فضایل اهل بیت و دعای نیکی برای آنهاست، و در همه کتابهایشان از روی عقیده و ایمان، نه از روی تقیه میگویند: خداوند از اهل بیت راضی باد، نمایندگی نمیکنند.
اما اتفاقاتی که در صدر اسلام رخ دادهاند فتنههایی هستند که کسانی از اصحاب که در آن مشارکت داشتهاند قصد آن را نداشتهاند. و اگر شیعه براساس عقیدۀ امامت حزب گرایی نمیکردند موضع آنها در مورد این فتنهها همان موضع اهل سنت میبود.
و اتفاقات فردی افتاده است که جمهور صحابه و اهل سنت از آن راضی نیستند.
۱۰۷- شما گفتهاید: (تا اینجا مفاد و مفاهیم آیات روشن میگردد، و ثابت میشود که امامیه به اندازۀ سرمویی با آن مخالفت ندارند، و امامیه نسبت به هیچ مرد و زن صحابی کینه ندارند؛ ولی به عدالت همه معتقد نیستند، و میگویند: آنها چون تابعین هستند).
میگویم: (تا وقتی شیعه معتقدند که اصحابش خیانت کردهاند و با وصیت پیامبرص که آنها جانهایشان را فدای ایشان میکردند و با شمشیر و اموالشان او را یاری میکردند و در هیچ فرمانی از او سر پیچی نمیکردند و هیچ اهل و مالی را برایشان مقدم نمیداشتند، مخالفت ورزیدهاند این ادعا را نمیتوان قبول کرد. سپس به گفتۀ شما آنها فرمان او را اطاعت نمیکنند و فضیلت آن حضرت را فراموش میکنند و حال آن که خداوند عزوجل آنها را به سبب پیامبر از کفر نجات داد و از گمراهی بیرون آورد.
این خیال عجیب و غریبی است؛ عقل سلیم و قلب پاک آن را نمیپذیرد و در دلی که معتقد به عدالت آنها باشد جای نمیگیرد؟!
اگر شما به عدالت صحابه معتقد میبودید روایات آنها را قبول میکردید. و اگر روایات آنها را قبول کنید عقاید شما از هم فرو میپاشد.
۱۰۸- شما گفتهاید: (از ابو سعید خدری روایت است که میگوید: پیامبر ص فرمود: (به اصحاب من ناسزا نگویید، اگر هرکس از شما به اندازۀ کوه احد طلا انفاق کند به اندازۀ مد آنها و نصف آن نمیرسد). [صحیح بخاری (۳۶۷۳) و صحیح مسلم ۲۵۴۱].
این حدیث واضحترین دلیل برای این است که اصحاب به یکدیگر ناسزا میگویند، و به خاطر این، پیامبر ص خالد را از ناسزا گفتن به عبدالرحمان بن عوف نهی کرد، و آنها هردو از صحابه بودند، و این روشنترین دلیل برای این است که همه اصحاب به طور عام و کلی عادل نیستند.
و سعد بن عباده سردار خزرج خطاب به سعد بن معاذ میگوید: (سوگند به خدا دروغ گفتی! و اسید بن حضیر پسر عموی سعد بن معاذ خطاب به سعد بن عباده میگوید: سوگند به خدا او را میکشیم، تو منافق هستی). [صحیح بخاری تفسیر سورۀ نور].
اما مهم این است که باید بین ناسزا گفتن صحابه و نقد زندگی آنها فرق گذاشت، اسلوب و شیوه فحش و ناسزا غیر از اسلوب و شیوۀ نقد است، فحش و ناسزا گفتن بر آمده از تعصب است، و نتیجه کینه و دشمنی و هوا پرستی میباشد. اما انتقاد براساس و پایههای درست و معیارهای سالمی استوار است، و طالبان حقیقت به آن روی میآورند).
در پاسخ میگویم: چند نکته در اینجا قابل تأمل است.
اول: اینکه، اصحابش بشر و انسان بودهاند، و با پذیرفتن اسلام تبدیل به فرشته نشدهاند، و بشریت و انسان بودن از پیامبران هم جدا نشده است، چه برسد به دیگران، خداوند عزوجل در مورد موسی÷ میگوید: ﴿وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَى حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلَانِ هَذَا مِنْ شِيعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَيْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِينٌ١٥﴾ [القصص: ۱۵].
موسی بدون اینکه اهالی شهر مطلع شوند وارد آن جا گردید. در شهر دید که دو مرد میجنگند که یکی از قبیلۀ او و دیگری از دشمنان او است. فردی که از قبیله او بود، علیه کسی که از دشمنانش بود از موسی کمک خواست (و موسی کمکش کرد) و مشتی بدو زد و او را کشت. موسی گفت: این از عمل شیطان بود واقعاً او دشمن گمراهکنندۀ آشکاری است.
اصحابش هم اشتباهاتی گاهی از آنها سر میزد که خداوندأ یا پیامبرش آن را تصحیح میکرد.
اما این ادعا که این دلیلی بر علیه عدالت عموم اصحاب است؛ پذیرفته نیست. همان طور که از مقام و جایگاه موسی÷ به خاطر خطایی که از او سر زد و به آن اعتراف کرد که از عمل شیطان است کم نمیگردد؛ صحابی نیز همین طور است. و هیچکس نگفته است که از صحابی خطا سر نمیزند، چون سر نزدن خطا یعنی عصمت، و اهل سنت نمیگویند که اصحابش معصومند.
و همه کاری که از آنها سر زده همین است که از بعضی از آنها نقل میشود، و این کار در مقابل نیکیها و فضایل آنان اندک و ناچیز است.
دوم: اینکه، شما گفتهاید: (مهم این است که بین ناسزا گفتن به صحابه و بین نقد کردن زندگی آنها باید فرق گذاشت...) این فقط یک تئوری است و در واقعیت وجود خارجی ندارد.
این ادعا که اصحاب به وصیت خیانت کردهاند و از اجرای آن امتناع ورزیدهاند، و همه اصحاب به جز چهار نفر با هم توطئه کرده و وصیت را پنهان کردهاند، بزرگترین ناسزا و دشنام است.
شما اگر به کسی ناسزا بگویید، این یک کار فردی است که ضرر بزرگی از آن بر نمیآید. اما وقتی انسانی را متهم کنید که در دین خیانت کرده و از فرمان پیامبر سرپیچی کرده است؛ این سختترین نوع ناسزاگویی و دشنام است.
و این عباراتی که شما آوردهاید حقیقت را تغییر نمیدهد.
موضعی که شیعه در مورد اصحاب اتخاذ کردهاند نتیجۀ آن نقض تمام دین است.
چون این موضع آنها (زائیدۀ تعصب و بر آمده از دشمنی و کینهورزی و هواپرستی است). چنان که شما این امور را از عوامل فحش و ناسزاگویی ذکر کردهاید.
۱۰۹- شما گفتهاید: (عبدالله بن مسعودس از پیامبر ص روایت میکند که فرمود: بهترین مردم کسانی هستند که در قرن من زندگی میکنند، سپس آنان که بعد از ایشان میآیند و سپس کسانی که بعد از آنها میآیند...). [صحیح بخاری (۲۶۵۳) و صحیح مسلم (۲۵۳۳)].
این حدیث اگر سند آن صحیح هم باشد، و امام بخاری آن را روایت کرده باشد؛ با واقعیت ملموس و محسوس تاریخ صحابه و تابعین مخالف است، ما تاریخ صحابه را نمینگریم. و نگاه خود را به این معطوف میداریم که گفته است: (سپس آنان که بعد از ایشان میآیند) یعنی تابعین، که امویها در زمرۀ آنان میباشند، آیا ما میتوانیم عصر امویها را خیر القرون بنامیم؟! و حال آن که امویها زمین را با خون افراد بیگناه رنگین کردند، و نوۀ پیامبرص را در کربلا در حالی که تشنه بود به قتل رسانیدند و فرزندان و یارانش را سر بریدند، و حرمت کعبه را هتک کردند)؟!
در پاسخ میگویم: چند چیز قابل تأمل است:
اول: اینکه، حدیث مذکور را شش نفر از اصحاب پیامبر ص روایت کردهاند که عبارتند از عبدالله بن مسعود [۲۴۳]، و نعمان بن بشیر [۲۴۴]، و عمران بن حصین [۲۴۵]، و عمرو بن شراحبیل [۲۴۶]، و جعدة بن هبیرة [۲۴۷]، و عایشه [۲۴۸].
پس حدیث را فقط یک صحابی و یک محدث روایت نکرده است. و اگر آن را فقط یک صحابی یا یک محدث روایت میکرد و سند آن صحیح بود برای پذیرفتن آن کافی بود، پس چگونه در حالی که آن را گروهی از اصحاب روایت کردهاند و اصحاب صحاح آن را روایت کردهاند؟!
دوم: اینکه، این موضع به وضوح دلالت میکند که شیوهای که مخالفان اهل حق به اساس آن حکم میکنند هواپرستی است نه شیوه علمی که براساس پایههای علمی استوار باشد، و بلکه فقط اوهام و خیالاتی هستند که با حقایق منافات دارند، تا اینکه با پیروی از اوهام حقایق را ملغی کنند. گاهی میبینیم که برای اثبات عقاید باطل از احادیث ضعیف استدلال میکنند، و احادیث صحیح را به خاطر نفهمیدن درست آن، یا به علت مخالف بودن آن با عقاید شان رد میکنند.
سوم: اگر کسی بدور از عقائد و باورهای به ارث برده شده به معنای حدیث توجه کند، درست بودن آن برایش ثابت میگردد. نه این، بلکه اگر در این مورد حدیثی نمیآمد حال امت بر این منوال میبود.
سه قرن اول - قطع نظر از مدت قرن- اساس خیری هستند که ما در آن زندگی به سر میکنیم.
اسلام در حالی ظهور یافت که غریب و ناشناخته بود و با آن مبارزه میشد، آنگاه گروهی از مردم از آن پیروی کردند، جان و مال و سرزمین خود را فدای این دین کردند.
سپس در راه این دین جهاد کردند، و پیامبر ص را یاری نمودند، و شریعت را به دوش گرفتند و دین را پخش نموده و گسترش دادند و به جهاد رفتند و دنیا را فتح کردند.
این نسل اول، یعنی نسل صحابه بود که تا پایان قرن اول ادامه داشتند. و علما و عابدان و فرماندهان و شهدا و صالحان و لشکریان حقی که شهرها را فتح میکردند و دین را میرساندند و شریعت را به مردم میآموختند در این قرنها به وجود آمدند، مساجد با حضور مؤمنان آباد بودند، و حلقههای درسی که علما در آن علوم شرعی را تدریس میکردند در هر کجا تشکیل شده بود. و این بود حالت ملت مسلمان.
بله، در بعد سیاسی فتنههایی پدید آمد که صفای این خیر را مکدر نموده و از آن کاست؛ اما خیر را کاملاً از بین نبرد، و هر خیری که در امت بعد از آن قرنها پدید آمده از همان قرون به ما رسیده است. بنابراین، هرکس این نیکیها و کارهای خیر را انجام دهد به کسانی که از آن پاسداری کرده و آن را نقل کرده به اندازۀ انجام دهندگان آن پاداش میرسد، و هرکس که بوسیلۀ آنها مسلمان شده است به آنان هم به اندازۀ او پاداش میرسد.
این سه قرن اول اساس و بنیاد امت میباشند. قرن اول از دو قرن دیگر سودمندتر و با برکتتر بوده است، پس از آن خیر رو به کاهش آمد.
امویها بخشی از امت هستند نه تمام امت، و امت از مفهومی که شما بیان کردهاید بزرگتر و وسیعتر است.
اما اتفاقاتی که افتاده است تردیدی نیست که شر بودهاند، اما به خاطر بعضی از شرها نمیتوان خیر بزرگی که در امت بوده است را انکار کرد.
سندی میگوید: (باید کلام را به مؤمنان خاص کرد، یعنی منظور این است که مؤمنان زمان پیامبرص از کسانی که بعد از آنها میآیند بهتر هستند، و بهتر بودن قرن صحابه به معنی این نیست که هر فرد بهتر باشد، بلکه اغلب و اکثریت بهتر هستند، و اگر این طور میبود همه کسانی که در زمان تابعین بودهاند از کسانی که بعد از آنها آمدهاند بهتر میبودند، در صورتی که حجاج ستمگر در زمان تابعین بوده است، و شاید او در ستمگری بینظیر باشد) [۲۴۹].
پس منظور این نیست که اهل هر قرنی از همه کسانی که در قرن بعدی میآیند بهتر هستند، بلکه منظور عموم اهل آن قرن است، و همچنین به معنی منتفی بودن شر نیست.
چهارم: اینکه، شیوه و منهج شیعه شیوۀ عجیب و غریبی است:
آنها همه اصحاب را به خاطر اشتباهاتی که در عصر آنها رخ داده است که در برابر دریای نیکیهای آنان به اندازۀ ذرهای نمیباشند غیر عادل میدانند به جز تعداد اندکی.
بخاطر اشتباهاتی که از بعضی از امهات المؤمنین سرزده، آنها عدالت آنان را مخدوش و از فضایل آنان میکاهند.
و به خاطر اشتباهاتی که گروهی از امت مرتکب آن گردیده آنها همه خیر و خوبی که در امت هست را فاسد میدانند.
عینک شیعه جز بدیها و عیوب چیزی دیگری را نمیبیند؛ پاک است خداوند که آفریدههایش را گوناگون آفریده است، و آنان در عقل و خرد متفاوت نموده است!
زنبور عسل فقط روی گلها مینشیند، در صورتی که چاههای کثیفی هم هست؛ اما زنبور عسل تمیز و با شرافت است؛ ای کاش، ما زنبور عسل بودیم.
پنجم: فتنههایی قبل از کشته شدن نوۀ پیامبر ص اتفاق افتاده است، و افراد زیادی که دارای فضل بودهاند قبل از حسینس کشته شدهاند، اما حکم نشده که آن قرن بدترین قرن است.
در دوران پیامبر ص، عمویش حمزهس کشته شد، و عصر پیامبر ص بدترین عصر نبود.
عمرس کشته شد و عصر او بدترین عصر نبود.
عثمانس کشته شد و عصر او بدترین عصر نبود.
علیس کشته شد و عصر او بدترین عصر نبود.
کشته شدن این افراد واقعۀ بزرگی بوده است، اما میدان خیر برای امت باقی است، و به خاطر جنایت اشخاصی ملغی نمیشود. تمام خیر امت به این عصرها بر میگردد، پس چگونه خیر به فراموشی سپرده میشود و شر بزرگنمایی میشود؟
و با این، روشن میشود که درک و طرز تفکر شما درست نیست و قضاوت شما صحیح نیست.
ششم: اینکه، قتل نوۀ پیامبر ص جنابت بزرگی است، و لعنت خدا بر کسی باد که آن را انجام داده و به آن راضی بوده است.
ابن تیمیه/ میگوید: (و اما هرکسی که حسین را به قتل رسانده، یا در کشتن او همکاری نموده، یا به کشتن او راضی بوده است؛ لعنت خدا و ملائکه و همه مردم بر او باد، و خداوند از او هیچ چیزی را قبول نمیکند).
و او/ در مورد کسی که نسبت به اهل بیت بغض و کینه میورزد گفته است: (لعنت خدا و ملائکه و همه مردم بر او باد، خداوند هیچ چیزی را از او قبول نمیکند) [۲۵۰].
پس کسانی که آنها را کشتهاند یا آزار دادهاند چگونه خواهند بود.
۱۱۰) شما گفتهاید: (حجاج که ساخته و پرداخته دست آنها بود، چنان جنایات زشتی را مرتکب شد که پیشانی انسانیت با ذکر آن عرق میکند، در این مورد زیاد حرف نمیزنم، و تاریخ بهترین گواه بر دروغ بودن این روایت است و بیان میکند این روایت را دلالهای حدیث ساختهاند تا دامن دستگاه حکومت اموی را از جنایاتی که مرتکب شدهاند پاک نمایند.
و در این مورد توضیحی که ابوالمعالی جوینی پیرامون این حدیث داده است کافی است او میگوید:
از جمله اموری که بر باطل بودن این حدیث دلالت میکند این است که قرنی که پنجاه سال بعد از وفات پیامبر ص آمده است بدترین قرن زمان است، و آن قرنی بود که در آن حسین کشته شد، و به مدینه حمله شد، و مکه محاصره گردید، و کعبه را در هم شکستند، و خلفایی که در منصب نبوت تکیه زده بودند شراب مینوشیدند و مرتکب فساد میشدند، چنان که یزید بن معاویه و یزید بن عاتکه و ولید ابن یزید چنین میکردند، و در این قرن خونهای پاکی ریخته شدند، و مسلمین کشته شدند، و زنان به اسارت گرفته شدند، و فرزندان مهاجرین و انصار به بردگی گرفته شدند و دستهایشان همچون دستهای رومیها علامتگذاری شدند، و این امور در دوران خلافت عبدالملک و امارت حجاج اتفاق افتادند).
در پاسخ میگویم: در اینجا مطالبی قابل تأمل است:
اول: اینکه، شما ادعا کردهاید که تاریخ بهترین گواه بر دروغ بودن این روایت است، که صحیح برعکس آن است.
دوم: متهم کردن شما علمای امت و معتمدین آن را به این که به خاطر پاک کردن دامن دستگاه حکومتی حدیث درست میکردهاند، ادعای مردود و بدون دلیلی است، و منهج و شیوه علمی آن را رد میکند، و شایستۀ هیچ مسلمانی نیست که با زدن اتهامات بدون دلیل در این راه پرخطر قدم بگذارد.
و اگر این دروازه گشوده شود هرکسی آنچه را که با عقل و عقیده او هم آهنگ نیست با چنین ادعایی رد میکند، و هرکسی که در دیانت نقص داشته باشد یا دینی نداشته باشد میتواند به مخالف خود چنین چیزهایی بگوید، و ما به این پایبند هستیم که هر مسئله مورد اختلافی را در چهارچوب قواعد علمی بررسی کنیم.
ما قبل از قضاوت، راویان روایت را مورد بررسی قرار میدهیم.
راویان این حدیث افراد ثقه و برجستهای هستند، و حدیث از طرق متعددی روایت شده است، پس از کجا قضاوت شما در مورد حدیثی که صحیحترین کتابها بعد از قرآن روایت کردهاند درست است، روایتی که همه راویان آن ثقه و حافظ هستند، کجا فقط با یک نگاه غیر دقیق رد میشود!
این حدیث تقریباً از ده نفر از صحابه روایت شده است، بخاری و مسلم از دو نفر از صحابه روایت کردهاند، و بقیه روایات در مسانید و سنن آمدهاند، و ما فقط به راویان صحیحین اشاره میکنیم.
روایت اول: از عبدالله بن مسعود است و مدار آن بر ابراهیم بن یزید نخعی است، که علما او را ستودهاند، عجلی میگوید: (ابراهیم بن یزید نخعی مردی صالح فقیه و پرهیزگار و بیتکلف بود، او در حالی مرد که از ترس حجاج خودش را پنهان کرده بود) [۲۵۱]، آیا کسی که با حجاج دشمنی میکند به نفع آنها دروغ میگوید؟! و استاد نخعی که وی از او روایت میکند عبیده سلمانی است که او یکی از افرادی است که از علی بن ابی طالبس روایت میکند، و ابن مدینی و فلاس گفتهاند: (صحیحترین سندها روایت محمدبن سیرین از عبیده از علی است) [۲۵۲].
این حدیث را از ابراهیم بن یزید نخعی چهار نفر از افراد ثقه که از رجال صحیحین هستند به نامهای شیبان و اعمش و منصور و ابن عون روایت کردهاند [۲۵۳]؛ آیا اینها دروغ میگویند؟!
روایت دوم: از عمران بن حصین است که دو نفر از او آن را روایت کردهاند: زهدَم بن مضرِّب و هلال بن یساف، و از این دو، ابوجمره و اعمش آن را روایت کردهاند و از این دو، شعبه بن حجاج آن را روایت کرده است... [۲۵۴].
آیا اینها به پیامبر ص دروغ نسبت میدهند و حال آن از بزرگان محدثین میباشند؟! بار خدایا! تو پاکی، این بهتان بزرگی است!!
کتابهای اهل سنت مملو از مذمت دروغ و فاسق قرار دادن دروغگو و رد روایات او هستند.
پس چگونه ممکن است که دروغ بگویند؟
و اگر اینها دروغ میگفتند روایاتشان رد میشد، چون اهل سنت روایت دروغگویان را قبول نمیکنند، و شیوه و منهج آنها واضح است و تقیه نمیکنند.
سوم: اینکه، وقتی جوینی منظور حدیث را نفهمیده است دهها نفر از محدثین برجسته آن را فهمیدهاند، و مخالفت یک نفر با جمهور علما اعتباری ندارد و حقیقت را تغییر نمیدهد. و اگر هر نظر شاذی ترجیح داده شود برای امت چیزی از دینش باقی نمیماند.
شیعه اقوال علمای برجسته امت را رها کرده و به اقوال شاذ روی میآورند، و صحت شیوهای را که مخالف در پیش گرفته و یا ضعف آن را در نظر نمیگیرند. این شیوه و منهج شیوۀ ضعیفی است.
چهارم: اینکه، ادعاهایی که جوینی کرده است همه اخبار تاریخی هستند که اگر دقت و بررسی شود ثابت نیستند، و اگر بخشی از آن ثابت باشد خیر بزرگی که در امت هست به خاطر فساد یک نفر و یا انحرافش نادیده گرفته نمیشود.
پنجم: همانطور که اشاره شد، پیش آمدن برخی موارد شر و بدی، نیکیهای بسیار زیاد و خیر بزرگ را از این امت بر نمیچیند. روایت دین، فتح سرزمینها، جهاد در راه خدا، عبادت کنندگان و شهدا و صالحان که چندین برابر افراد شرور بودهاند، آیا همۀ اینها باید به خاطر شر و فسادی که افراد اندکی مرتکب آن شدهاند نادیده گرفته شوند؟!
۱۱۱) شما گفتهاید: (وقتی شما در کتابهای تاریخ تأمل و تدبر کنید میبینید که پنجاه سالِ دوم کاملاً شر بوده و در آن خیری نیست، در سران و امیران آن هم خیری نبوده است، و مردم بیشتر شبیه فرماندهان و سران خود هستند، و قرن پنجاه سال است، پس این حدیث چگونه درست است؟!) [شرح ابن أبی الحدید (۲۰/۳-۱۲)].
میگویم: هرکس در کتابهای تاریخ دقت کند این حوادث را میبیند، و در کنار آن اعمال فاضل و خوبی را هم مشاهده میکند، چیزهایی همچون علما، عابدان و مجاهدان در راه خدا.
و در این مدت، هنوز افرادی از صحابه و اهل بیت باقی بودند.
اگر این دوران شر میبود و هیچ خیری در آن وجود نداشت، پس این دین که اهل این دوران آن را حفاظت کردهاند، چگونه به ما رسیده است، آنها آن را فرا گرفتند و آن را به دیگران آموختند، و مردم قرن بعدی آن را از آنها فرا گرفتند؟! پس چطور گفته میشود که در این قرن خیری نبوده است؟!
تردیدی نیست که این حکم و قضاوت، قضاوتی شتابزده است!
حرکت علمی و دینی غیر از حرکت سیاسی است، ممکن است سیاست فاسد شود و خیر در امت باقی بماند. بنابراین، نباید برای همه امت از خلال قشر سیاسی حکم کرد. بلکه، حتی در طبقه سیاسی هم شر هست هم خیر و خوبی وجود دارد، با وجود فسادی که در آنها وجود داشته است، اما جهاد در این عصرها ادامه یافته است، و باید با دادگری و انصاف حکم شود.
خداوند متعال میفرماید: ﴿وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا﴾ [الأنعام: ۱۵۲].
«هرگاه که سخن گفتید انصاف کنید».
و میفرماید: ﴿وَلَا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلَّا تَعْدِلُوا﴾ [المائدة: ۸].
«و دشمنی قومی نباید شما را بر آن دارد که دادگری نکنید».
و توضیحات بیشتر در این مورد قبلاً گذشت.
برخی از آیات را که در فضل اصحاب آمدهاند اضافه میکنیم، و برخی از مطالب گذشته را مورد تحلیل و بررسی قرار میدهیم:
جا دارد که در پایان سخن از صحابه برخی از آیات را به این بحث اضافه کنیم که بر فضیلت آنان دلالت مینمایند، و برخی از مطالب گذشته را بیشتر توضیح دهیم، و در این امر ما بر فهم مستقیم که به ذهن هر عالم و طالب علمی که ذهنش از هر آنچه که آن را فاسد مینماید خالی است خطور میکند، تکیه میکنیم.
۱- خداوند متعال میفرماید: ﴿وَكَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدًا﴾ [البقرة: ۱۴۳].
«و اینگونه شما را امتی میانه قرار دادهایم تا گواهان بر مردم باشید و پیامبر بر شما گواه خواهد بود».
طبری میگوید: (وسط در کلام عرب یعنی برگزیده.... و زهیر بن ابی سلمی در مورد وسط میگوید:
(هم وسط يرضی الأنام بحكمهم = إذا نزلت إحدی الليالي بمعظم) [۲۵۵].
آنها برگزیدگانی هستند که مردم به قضاوت آنها راضی میشوند وقتی که امر بزرگی اتفاق افتد.
و ثعالبی میگوید: ﴿جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا﴾ یعنی: شما را امت عادلی قرار دادهایم، این از پیامبر خدا ص روایت شده است، و عبارات مفسرین همین را میرساند، و وسط یعنی برگزیده و بهترین....) [۲۵۶].
و سمرقندی میگوید: (وسط: یعنی عدل... و عربها میگویند: فلان اوسط قومه یعنی برگزیدهترین و درستکارترین و عادلترین آنهاست...) [۲۵۷].
و مفسرین همه بر این معنی اجماع کردهاند، یعنی همه وسط را به برگزیده و عادل تفسیر کردهاند.
و رازی در اثبات این دو معنا به تفصیل بحث کرده است [۲۵۸].
میگویم: خداوند این امت را میستاید که این امت را امتی برگزیده و عادل قرار داده است، و مخاطب نسل صحابهش بودهاند، آیا این نسل مؤمن در این داخل است یا نه؟ و به خصوص افراد برگزیدهشان، همچون: ابوبکر و عمر و عثمان و علی و سعدبن ابی وقاص و زبیر بن عوام.... و دیگر بزرگان صحابه در آن داخل هستند یا نه؟
اگر شما بگویید: آنها در زمرۀ این افراد هستند، پس شما با بقیۀ امت موافق هستید، و اگر بگویید: نه، آنها در زمرۀ امت وسط نیستند دلیل شما چیست؟!
اگر بگویید: دلیل این است که آنها تغییر دادهاند و علی را نگذاشتهاند که به حق خود برسد.
میگویم: دلیل اینکه علی حقی داشته و آنها مانع رسیدن او به حقش گشتهاند چیست؟!
اگر بگویید: دلیل آن امامت است.
میگویم: این حق را چه کسی روایت کرده است؟
اگر بگویید: خود اصحاب روایت کردهاند!
میگوییم: آنها روایت کردهاند که چیزی در مورد علی وصیت نشده است.
اگر بگویید: علیس این حق را روایت کرده است.
میگوییم: علیس روایت کرده است که حقی ندارد، و او با دیگر برادران صحابیاش فرقی ندارد.
و روایاتی که در ابطال وصیت روایت شدهاند از نظر سند از روایاتی که ادعای امامت او را میکنند صحیح ترند.
و علاوه از این، وضعیتی که اصحاب در آن میزیستند بر وجود چیزی از این ادعاها دلالت نمیکند، و قبلاً در چند جا این مطالب بیان شد، و همچنین در آینده نیز توضیح داده خواهد شد.
و چگونه خداوند این امت را میستاید که آنها برگزیده و عادل هستند، و از طرفی اولین افراد امت فاسق و ظالم میباشند؟!
و حال آنکه آنها در زمان نزول قرآن میزیستند، و در راه ایمان خود به انواع مصایب گرفتار شدند، و آنان زندگی را با زهد و دوری از دنیا و جهاد در راه خدا سپری نمودند، و هزاران نفر از آنها به دور از وطن و سرزمین خود در گوشههای دنیا کشته شدند، پس آنها با این جهاد کدام دنیا را میخواستند؟!
آیا معقول است که این تعداد زیاد که هزاران نفر بودند در مدح و ستایش الهی بهرهای نداشته باشند؟!
آیا این متهم کردن خداوند عزوجل نیست به اینکه او تعداد زیادی را میستاید و در واقع فقط ستایش بر چهار نفر انطباق پیدا میکند؟! و مردم فریب آنها را میخورند و آنان را گرامی و عادل قرار میدهند و روایاتشان را میپذیرند و حال آن که به گفتۀ شما آنها در حقیقت چنین نیستند؟!
آیا امت در این برهه از تاریخ از میان رفت، و هیچکس در آن که صلاحیت شامل شدن در آیه ﴿كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ﴾باشد باقی نماند. چون ظلمی شد، یا اینکه خیر در کنار آن شر وجود داشت؟!
و ادامه یافتن خیر حلقهای در سلسله خوب بودن این امت است که تا قیامت از بین نخواهد رفت؟!
۲- خداوند میفرماید: ﴿كَمَا أَرْسَلْنَا فِيكُمْ رَسُولًا مِنْكُمْ يَتْلُو عَلَيْكُمْ آيَاتِنَا وَيُزَكِّيكُمْ وَيُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ١٥١﴾ [البقرة: ۱۵۱].
«و همچنین پیغمبری را از خودتان در میانتان برانگیختیم که آیات ما را بر شما فرو میخواند و شما را پاکیزه میدارد و به شما کتاب و حکمت را میآموزد و به شما چیزی یاد میدهد که نمیتوانستید آن را بیاموزید».
این آیه چند چیز را بیان میکند:
اول: اینکه خداوند منت خویش را بر این امت بیان میدارد که در رأس آن نسلی است که مخاطب این قرار گرفته است که (پیامبری از خودتان... آیات قرآن.... شما را پاکیزه میدارد و به شما میآموزد...).
فکر نمیکنم که عاقلی گمان برد که مخاطبین در این منتی که خداوند بر آنها نهاده است داخل نیستند.
دوم: اینکه یکی از منتهایی که خداوند بر آنها نهاده است این است که پیامبر خداص آنها را پاک میگرداند. آیا این نعمت تحقق یافته و پیامبر آنها پاکیزه و پاک کرده است یا خیر؟!
ابن کثیر میگوید: («ویزکیهم» یعنی آنها را از زشتیهای اخلاقی و کارهای جاهلیت پاک میگرداند...) [۲۵۹].
اگر بگویند: آیا همه کسانی که با او بودهاند پاک شدهاند حتی منافقین؟
میگوییم: مخاطب مؤمنانی هستند که با آنحضرت ص بودهاند و در میان امت معروفند و به عنوان اصحاب و یاران پیامبر ص شناخته میشوند، پس اینها اولین کسانی هستند که در خطاب الهی داخل میباشند.
۳- خداوند متعال میفرماید: ﴿كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ﴾ [آل عمران: ۱۱۰]. «شما بهترین امتی هستید که به سود انسانها آفریده شدهاید».
همه مفسرین بر این اجماع دارند که این ستایش الهی بر امت شامل اصحاب میشود، و در مورد اینکه آیا شامل بقیه است هم میگردد اختلاف کردهاند. بعضی گفتهاند: منظور آیه کسانی هستند که همراه پیامبر ص از مکه به مدینه هجرت کردهاند... [۲۶۰].
و برخی از مفسرین گفتهاند: منظور همه امت است [۲۶۱].
و اقوال مفسرین از این دو مفهوم تقریباً بیرون نمیرود.
پس خداوند یا اصحاب مهاجر را ستوده است، یا همۀ امت را. به ظاهر نسل اول امت از این ستایش بهرۀ بیشتر و کاملتری دارد، چون آنها یاوران دین و راویان آن میباشند، و آن طور که اسباب صلاح و پرهیزگاری برای آنان فراهم بوده است، برای دیگران به آن اندازه فراهم نبوده است. خداوند امت را خطاب نموده و آنها را ستوده است. آیا معقول است که خداوند امت را خطاب نموده و بستاید و این خطاب فقط شامل چهار نفر از آنها باشد؟! و بقیه یا کافرند یا مرتد، و یا ظالم و فاسق هستند؟!!
بار خدایا! تو پاکی، این تهمت بزرگی است!!
۴- خداوند متعال میفرماید: ﴿لَا يَسْتَوِي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَقَاتَلَ أُولَئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذِينَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَقَاتَلُوا وَكُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَى وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ١٠﴾ [الحديد: ۱۰].
«کسانی از شما که پیش از فتح (مکه) از اموال خود (در راه خدا) بخشیدهاند و (در راه خدا) جنگیدهاند (با دیگران) برابر و یکسان نیستند. آنان درجه و مقامشان فراتر و برتر از درجه و مقام کسانی است که بعد از فتح (مکه) بذل و بخشش نمودهاند و جنگیدهاند، اما به هر حال، خداوند به همه وعده پاداش نیکو میدهد و او آگاه از هر آن چیزی است که میکنید».
رازی میگوید: (بدان که آیه بر این دلالت میکند که کسانی که قبل از فتح مکه در راه خدا انفاق و بذل و بخشش نمودهاند و با دشمنان خدا جنگیدهاند؛ درجه و مقامشان فراتر و برتر از مقام کسانی است که این دو کار را بعد از فتح مکه انجام دادهاند).
تا اینکه میگوید: (و خداوند به هردو گروه وعده پاداش نیکو، یعنی بهشت را داده است، اما مقامشان متفاوت است) [۲۶۲].
میگویم: آیه به صراحت فضیلت کسانی از اصحابش را بیان میدارد که در راه خدا جنگیدهاند و اموال خود را برای یاری کردن دین خدا قبل از فتح مکه - یا قبل از صلح حدیبیه- خرج کردهاند، و همچنین فضیلت کسانی را بیان میدارد که بعد از فتح مکه چنین کردهاند، و به هردو گروه و عده پاداش نیکو که بهشت است داده است.
آیا این وعدۀ الهی به گروه بزرگی داده شده یا فقط به چهار نفر داده شده است؟! آیا ابوبکر و عمر و عثمان در این داخل هستند یا نه؟!
اگر گفته شود: بله، آنها داخل هستند، پس مفهوم آیه همین است.
و اگر گفته شود: نه، دلیلش چیست؟ باز اگر کسی بگوید: نه آنها دراین وعدۀ الهی شامل هستند و نه علیس، پاسخ چیست؟
اگر گفته شود: از حدیث دلیل داریم که علی از زمرۀ آنهاست.
گفته میشود: همینطور حدیث دلالت میکند که اینها نیز داخل هستند.
۵- خداوند متعال میفرماید: ﴿لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحًا قَرِيبًا١٨﴾ [الفتح: ۱۸].
«خداوند از مؤمنان راضی گردید همان دم که در زیر درخت با تو بیعت کردند. خدا میدانست آنچه را که در درون دلهایشان نهفته بود لذا اطمینان خاطری به دلهایشان داد و فتح نزدیکی را پاداششان کرد».
در بیشتر کتابهای حدیث و تفسیر واقعۀ این بیعت ذکر شده است. و تعداد کسانی که در این بیعت حضور داشتند در صحیح مسلم از جابر بن عبدالله چنین بیان شدهاند، او میگوید: (ما در روز حدیبیه هزار و چهار صد نفر بودیم و با پیامبر ص بیعت کردیم) [۲۶۳].
و ابن کثیر میگوید: (خداوند متعال خبر میدهد که از مؤمنانی که در زیر درخت با پیامبر ص بیعت کردهاند راضی و خوشنود است) [۲۶۴].
خداوند در اینجا خبر میدهد که او تعالی از این مؤمنان راضی است، و به اقتضای این ثابت میشود که آنها مؤمن بودهاند و خداوند از آنها راضی است، و هرگاه خداوند عز و جل از شخصی یا قومی راضی و خوشنود باشد، از آنها ناراضی و ناخشنود نمیگردد؛ چون رضامندی خداوند عزوجل از آنان دلیلی است بر اینکه آنها بر ایمان خود باقی میمانند.
پس آیا همه این کسانی که بیعت کردند مؤمن هستند؟ یا بیشتر آنها مؤمن بودند؟ یا تعداد اندکی از آنها مؤمن بودهاند؟ و دلیل چیست؟
و چگونه خداوند آنها را با این کلمات مخاطب قرار میدهد که تأکید است بر اینکه خداوند از همۀ آنها راضی است، و منظور از آن چهار نفر است؟!
۶- خداوند متعال میفرماید: ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ يُطِيعُكُمْ فِي كَثِيرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَلَكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيَانَ أُولَئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ٧ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَنِعْمَةً وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ٨﴾ [الحجرات: ۷-۸].
«بدانید که پیغمبر خدا در میان شما است و هرگاه در بسیاری از کارها از شما اطاعت کند به مشقت خواهید افتاد، اما خداوند ایمان را در نظرتان گرامی داشته است و آن را در دلهایتان آراسته است و کفر و نافرمانی و گناه را در نظرتان زشت و ناپسند جلوه داده است، فقط آنان راهیابند و بس. این لطف و نعمتی از سوی خدا است، خداوند دارای آگاهی فراوان و فرزانگی بیشمار است».
خداوند منت خویش را بر اصحابه بیان میدارد که ایمان را در نظرتان گرامی داشته است و آن را در دلهایتان آراسته است.
آیا این گفتۀ الهی برای نسل صحابه تحقق یافته است؟
اگر تحقق یافته است، آیا درست است که آنها در مورد عدالت و دینشان متهم شوند، و بر این باور باشیم که آنها به زودی تغییر خواهند داد و از فرمان پیامبر ص سرپیچی خواهند کرد؟!
و اگر بگویید: آنچه خداوند فرمود در مورد اصحاب تحقق نیافته است، شما به خداوند اعتراض میکنید که خداوند خبر از منت و لطفی میدهد که انجام نشده است!!
آیا خداوند خبر از لطف و بخششی میدهد که حقیقت ندارد؟!
و یا به آنها میگوید که به لطف و منت نهادهام با اینکه میدانید که آنها به زودی از لطف و نعمت الهی جدا میشوند؟!
ما گواهی میدهیم که خداوند عزوجل به آنها انعام کرده و نعمت خداوند تحقق یافته است و آنها با آن نعمت زندگی کرده و بر آن مردهاند و آنها پاک و نیکو هستند... خداوند از آنها راضی باد و ما را به آنها در بهشت ملحق بگرداند.
۷- خداوند متعال میفرماید: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ ذَلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ٥٤﴾ [المائدة: ۵۴].
«ای مؤمنان! هرکسی از شما از دین خود بازگردد خداوند جمعیتی را خواهد آورد که خداوند دوستشان میدارد و آنان هم خدا را دوست میدارند. نسبت به مؤمنان نرم و فروتن بوده و در برابر کافران سخت و نیرومندند. در راه خدا جهاد میکنند (و به تلاش میایستند) و از سرزنش هیچ سرزنشکنندهای هراسی به خود راه نمیدهند، این هم فضل خدا است، خداوند آن را به هرکس که بخواهد میبخشد، و خداوند دارای فضل فراوان و آگاه است».
در اینجا چند چیز قابل تأمل است:
اول: اینکه در آیه جملۀ شرطیه و جواب آن آمده است، یعنی هرگاه شرط یافت شود جواب آن قطعاً یافت خواهد شد.
بعد از وفات پیامبرص بسیاری از عربها مرتد شدند، سپس خداوند عزوجل ابوبکرس را برای مقابله با این ارتداد برانگیخت، و او و برادرانش از بزرگان صحابه به پا خاستند، و با مرتدین جنگیدند تا آن که آنها به دین بازگرداندند.
اگر شیعه بگویند: ارتداد پیش آمده، و همینطور است، و به حقیقت اعتراف کنند، به فضل ابوبکر صدیقس اعتراف کردهاند.
و اگر انکار کنند شایسته مناظره نیستند؛ چون وقتی طرف مخالف امور بدیهی را انکار کند شایستگی گفتگو و مناظره را ندارد.
و اگر بگویند: ابوبکر و برادرانش مرتد شدهاند.
میگوییم: خداوند وعده داده است، و شرط گذاشته است که وقتی ارتداد پیش میآید قطعاً افرادی خواهند آمد که با مرتدین جهاد میکنند، پس چه کسانی با صدیقس جنگیدهاند؟!
دوم: اینکه هرکس در سیرۀ صدیقس و اخلاق او دقت کند و بیندیشد، این صفات را به طور کامل در او میبیند، او با برادران مؤمن خود مهربان بود و حکومتهای کفر از او میترسیدند و او لشکریانی را فرستاد که در راه خدا جهاد میکردند، و با وجود اینکه مسلمین در آن وقت کم بودند او از جنگیدن با ارتداد اهمال نورزید و در آن سستی نکرد.
سوم: اینکه، این صفات در لشکر صدیق و لشکر عمر و لشکر عثمانش تحقق یافتند، و علیس و بعضی از کسانی که بعد از آن در کنار او جنگیدند با آنها بودند.
و این اخلاق در زمان خلفای سه گانه رایج بود، سپس برخی از آن در زمان علیس ناپدید گشت، البته اگر نگویم که بطور کلی از بین رفت.
چون آیه آمدن این افراد را مشروط به ارتداد کرده است، و در دوران علیس کسی مرتد نشد، و فقط فتنهای بدون اینکه بخواهد پیش آمد.
پس شاهد این است که این وعده تحقق یافت، و نعمت خداوند بر صدیق و برادرانش تمام گردید، و این فضیلت و ایمان و عدالت آنها را تأکید مینماید.
چهارم: بسیاری از شیعه امامیه ادعا میکنند که اصحاب مرتد شدهاند، و سپس میگویند: علی به خاطر حفظ وحدت مسلمین تقیه کرده و با آنها نجنگیده است، پس چرا ابوبکر صدیقس با مرتدین جنگید و علیس با آنها نجنگید؟! چون ارتدادی نبود.
و چرا بعد از آن علیس با معاویه جنگید؟! آیا طبق قاعدۀ سابق شما بهتر نبود که او به خاطر حفظ وحدت مسلمین جنگ نکند؟!
آیا به خاطر این جنگ مسلمین متفرق نشدند؟!
آیا خون مسلمین ریخته نشد؟!
او در اینجا برای این جنگید که او امام منتخب بود، و نجنگیدن او در آن جا به خاطر آن بود که وی امام منصوصی نبود، و هرگز او اینطور نبوده است که به خاطر امامت منتخبی بجنگد و به خاطر امامتی که از سوی خدا برای نص آمده است نجنگد!!
۸- خداوند متعال میفرماید: ﴿وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا يَعْبُدُونَنِي لَا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئًا﴾ [النور: ۵۵].
«خداوند به کسانی از شما که ایمان آوردهاند و کارهای شایسته انجام دادهاند وعده میدهد که آنان را قطعاً جایگزین در زمین خواهد کرد همان گونه که پیشینیان را جایگزین قبل از خود کرده است، همچنین آیین ایشان را که برای آنان میپسندد حتماً پابرجا و برقرار خواهد ساخت و نیز خوف و هراس آنان را به امنیت و آرامش مبدل میسازد، مرا میپرستند و چیزی را انبازم نمیگردانند).
[۲۲۴] تاریخ طبری، أحداث سنه (۳۵ هـ). [۲۲۵] تاریخ طبری، أحداث سنه (۳۶ هـ)، (ص ۴۵۸- ۵۰۶). [۲۲۶] مسند أبی یعلی (۱/۳۹۷). [۲۲۷] مسند أبی یعلی (۳/۱۹۴). [۲۲۸] تهذیب التهذیب. [۲۲۹] مجمع الزوائد (۵/ ۳۳۸). [۲۳۰] نمونه ای از ذکر راوی در کتابها: ۱- هاشم بن لاحق: ابن حبان او را یک بار از جمله «ثقات» بر شمرده، یعنی در کتاب ثقات خود آورده، و در جایی دیگر او را مورد «جرح» قرار داده، یعنی در کتاب «مجروحین» خود ذکر کرده، و گفته است: «منکر الحدیث» میباشد. ۲- محرز بن عبد الله الجزر: در جایی او را جزو ثقات بحساب آورده، یعنی در کتاب «ثقات» خود ذکر کرده و گفته است: «حدیثش قابل استناد است»، و نیز در کتاب «مجروحین» خود آورده و گفته است: اگر به تنهایی در روایتی قرار گرفت آن روایت حجیت ندارد! ۳- مسلم بن عطیة الفقیهی: باری او را از «ثقات» شمرده، و نیز در کتاب «مجروحین» خود آورده و گفته است: «منکر الحدیث» میباشد. با توجه به این نمونه ها، مستند شمردن ابن حبان بدون بحث و بررسی هرگز قابل قبول نیست. [۲۳۱] الکشاف (۴/۳۵۰). [۲۳۲] المحرر الوجیز (۱۳/۴۸۰). [۲۳۳] التفسیر الکبیر. [۲۳۴] مغنی اللبیب (۱/۳۵۴). [۲۳۵] مغنی اللبیب (۱/۳۵۴). [۲۳۶] تفسیر قرطبی (۱۸/۳۱). [۲۳۷] تفسیر سمرقندی (۳/۴۲۲). [۲۳۸] قرطبی (۱۸/۳۱). [۲۳۹] تفسیر ابن کثیر (۸/۹۸). [۲۴۰] تفسیر الرازی (۲۹/۵۱۰). [۲۴۱] تفسیر الثعالبی – سورة حشر. [۲۴۲] تفسیر البغوی – سورة حشر. [۲۴۳] بخاری (۲۶۰۰)، و مسلم (۶۴۲۴)، و احمد (۴۱۲۸)، و ابن ماجه (۲۳۵۳)، و ابن حبان (۷۱۰۸) – الإحسان-. [۲۴۴] احمد (۱۸۰۰۷)، و ابن حبان (۶۶۱۳). [۲۴۵] بخاری (۷/۳۴۸)، و احمد (۱۹۴۴۵)، و ترمذی (۲۲۵۵). [۲۴۶] ابن حبان (۲۸۱۵۱). [۲۴۷] ابن حمید (۱/۱۴۸). [۲۴۸] مسلم (۲۲۲۵). [۲۴۹] شرح سنن ابن ماجه (۲۳۵۳). [۲۵۰] فتاوی ابن تیمیه (۴/۴۸۷-۴۸۸). [۲۵۱] تهذیب الکمال (۱/۳۷۸). [۲۵۲] تهذیب التهذیب (۴/۱۱۲). [۲۵۳] بخاری (۲۶۰۰، ۶۲۸۱، ۶۲۸۲،۶۵۱۰)، و مسلم (۶۴۲۲، ۶۴۲۴، ۶۴۲۷). [۲۵۴] بخاری (۶۲۸۱) و مسلم (۶۴۲۷). [۲۵۵] تفسیر طبری (۲/۵). [۲۵۶] تفسیر ثعالبی- تفسیر سوره بقره آیه (۱۴۳). [۲۵۷] تفسیر سمرقندی (۱/۹۹). [۲۵۸] التفسیر الکبیر (۴/۸۳). [۲۵۹] التفسیر (۱/۳۳۵). [۲۶۰] تفسیر الطبری (۱۱/۲۹). [۲۶۱] تفسیر الطبری (۱۱/۲۹) [۲۶۲] التفسیر الکبیر (۲۹/۲۲۰). [۲۶۳] صحیح مسلم (۱۴۸۳). [۲۶۴] تفسیر ابن کثیر (۷/۳۴۲).
اول: اینکه خداوند به اصحاب مؤمن و صالح وعده داده است که آنها را جایگزین پیشینیان و وارث فرماندهی و حکومت ایشان در زمین خواهد کرد...
و خداوند تحقق یافتن این وعده را مشروط به ایمان و عمل صالح کرده است، آیا این وعدۀ الهی تحقق یافته است؟
یعنی، وقتی ایمان و عمل صالح یافت شوند این وعده تحقق مییابد، و اگر این وعدهها تحقق یافتند پس ایمان و عمل صالح وجود دارد.
دوم: اینکه، آیا این وعده تحقق یافته است؟
تردیدی نیست که خداوند عزوجل اصحاب را در زمین جایگزین کرد و دین آنها را پابرجا و استوار کرد، و صحابه در زمان خلفای راشدین زندگی را با امنیت و آرامش گذراندند و خداوند بوسیلۀ آنها سرزمینها را فتح کرد.
و این دلیلی است برای اینکه ایمان و عمل صالح تحقق یافتهاند؛ چون اگر در این وعده امت مخاطب باشند پس صحابه اولین کسانی هستند که مخاطب قرار گرفتهاند، و اگر خطاب مخصوص صحابه باشد - آن طور که ظاهر نص همین را میرساند - پس به اصحاب وعده داده شده است.
سوم: تحقق یافتن وعده به دست آنها گواهی بر ایمان آنان است، و امت در ایمان آنها شکی ندارند مگر کسانی که گمراه و بدعت گذارند، و اگر امت به بلای بیمار دلان و دارندگان عقاید فاسد گرفتار نمیشد لازم نبود که ما از ایمان آنها دفاع کنیم.
چهارم: اینکه، این آیه از دلایل اعجاز در اخبار قرآن کریم است، که خداوند از به قدرت رسیدن این امت خبر داده است، و همان طور که خداوند خبر داد، واقع شد، و این از اخبار غیب است.
۱۱۲) گفتهاید: (علیس وصی پیامبرص و جانشین ایشان است، و احادیث صحیح و روایات ثابت از صحابه بر این موضوع دلالت میکنند). سپس احادیثی از کتابهای اهل سنت ذکر کردهاید.
پاسخ:
اول: اینکه چطور شما از روایات صحابه که از دیدگاه شما گمراه و فاسق هستند و بعد از وفات پیامبر ص مرتد شده یا فاسق گشتهاند استدلال میکنید، در صورتی که شما روایات فاسقان و کافران را حجت نمیدانید؟!
دوم: اینکه، چگونه میتوان به روایات صحیحی از کتابهای شما دست یافت، حال آن که راویان آن افراد ناشناخته و ضعیفی هستند.
سوم: اینکه، شما از کتابهایی روایت کردهاید که نزد اهل سنت معتبر نیستند؛ چون احادیث ضعیف و موضوع زیادی در آن روایت شده است، و شما ادعا کردهاید که احادیث صحیحی هستند.
شما از معجم طبرانی و تاریخ ابن عساکر و فضایل صحابه روایت کردهاید، بعضی از این کتابها در درجه سوم، و بعضی در درجه چهارم قرار دارند، و ترک کردن کتابهایی که در درجه اول یا دوم قرار دارند و روی آوردن به کتابهای درجه سه و چهار از نظر علما زشت است.
محدث ولی الله دهلوی میگوید: (کتابهای حدیث دارای طبقات و جایگاه متفاوتی هستند، پس باید طبقات کتابهای حدیث را دانست).
سپس میگوید: (و این کتابها از نظر صحت و شهرت بر چهار طبقه هستند...)
تا اینکه میگوید:
(طبقه اول: منحصر در سه کتاب است که عبارتند از: موطأ و صحیح بخاری و صحیح مسلم...
طبقه دوم:... (سنن ابوداود و جامع ترمذی و گزیدۀ نسائی... و تقریباً مسند احمد بن حنبل هم در این طبقه قرار دارد).
طبقه سوم: مسانید و مصنفات و جوامعی هستند که - قبل از بخاری و مسلم و در زمان آنها و بعد از آنها - تصنیف شدهاند که این کتابها احادیث صحیح و حسن و ضعیف و معروف و شاذ و منکر و درست و نادرست را جمع کردهاند...).
و طبقه چهارم:... (...کتابهای خطیب و أبونعیم... و ابن عساکر هستند.
و طبقه پنجم...).
ولی الله دهلوی بعد از ذکر طبقات کتابهای حدیث میگوید: (از طبقۀ سوم کتابهای حدیث برای عمل به آن و استناد به آن استفاده نمیشود مگر افراد دانشمند... تا اینکه میگوید: بله. گاهی اوقات متابعات و شواهد از آن گرفته میشوند. اما از آنها استدلال نمیشود.
سپس میگوید: (و اما طبقۀ چهارم، پرداختن به جمع آوری آن و استنباط از آن نوعی تعمق و ژرفنگری و تکلف از متأخرین است، و در حقیقت بدعت گذاران از قبیل رافضه و معتزله و دیگران با کمترین نگاه به این کتابها میتوانند شواهدی برای مذاهب خود بیاورند، پس در مناقشات حدیثی علما، استدلال از این کتابها درست نیست) [۲۶۵].
۱۱۳) شما پنج حدیث در مورد وصیت آوردهاید که ما آنها را ذکر میکنیم و مورد بحث قرار میدهیم:
حدیث اول: گفتهاید که طبرانی از سلمان روایت کرده که گفت: گفتم: (ای پیامبر خدا! هر پیامبری وصی داشته است، وصی شما کیست؟ تا اینکه فرمود: وصی من و رازدار من و بهترین کسی که بعد از خود به جا میگذارم و وعدهام را انجام میدهد و دَینم را ادا میکند علی بن ابی طالب است [۲۶۶] [۲۶۷].
تاملاتی در مورد این حدیث:
اول: اینکه طبرانی بعد از ذکر این حدیث گفته است:
(و گفت : «وصی من». یعنی او را به خانوادهاش وصیت کرده است نه به خلافت، و اینکه فرمود: بهترین کسی که پس از خود به جای میگذارم یعنی بهترین فرد اهل بیتش). یعنی اینکه منظور این نبوده که به طور مطلق از همه بهتر است.
دوم: اینکه، هیثمی نیز قول طبرانی را ذکر کرده است، و شما نه در روایت طبرانی آن را ذکر کردهاید و نه توضیح هیثمی را بیان نمودهاید!!
سوم: اینکه، هیثمی میگوید: (و در اسناد این حدیث ناصح بن عبدالله قرار دارد که متروک است). شما این را نگفتهاید و حال آن که معنی متروک را میدانید. سپس گفتهاید که (احادیث صحیح نبوی بر آن دلالت میکنند)!!!
چهارم: اقوال علما در مورد راوی حدیث، ناصح بن عبدالله.
بخاری در مورد او میگوید: (منکر الحدیث است)، و فلاس میگوید: (متروک است)، و ابن معین میگوید: (چیزی نیست و اعتباری ندارد) [۲۶۸]، پس چطور شما میگویید حدیث صحیح است، و یکی از راویان آن چنین وضعیتی دارد؟!
پنجم: ذهبی در مورد این حدیث میگوید: (حدیث منکری است) [۲۶۹].
بنابراین، حدیث باطل است و صحیح نیست، و برای هیچ مسلمانی جایز نیست که از چنین حدیثی برای دین یا دنیای خود استدلال کند.
حدیث دوم: از انس بن مالک است. شما گفتهاید: احمد بن حنبل از انس بن مالک و او از رسول خداص روایت میکند که گفت: (وصی و وارث من علی بن ابی طالب است، دَینم را ادا مینماید و وعدهام را وفا میکند) [۲۷۰].
پاسخ:
اول: اینکه من این حدیث را در «الفضائل» امام احمد آنگونه که شما گفتهاید نیافتم، و فقط آنچه در آن بود حدیث سابق بود که با همان کلمات روایت شده بود، پس آن طور که شما گفتهاید، دو حدیث نیستند.
امام احمد از انس بن مالک روایت میکند که گفت: (به سلمان گفتم: پیامبر خداص را در مورد وصی او بپرس، آنگاه سلمان گفت: ای رسول خدا! وصی تو کیست؟ گفت: ای سلمان! وصی موسی چه کسی بوده است؟ گفت: یوشع. گفت: وصی من... )تا آخر آن.
معقول نیست که او پیامبر را از وصی او بپرسد و پیامبر به او بگوید، سپس دوباره او از پیامبر ص بپرسد. اگر حدیث صحیح باشد.
دوم: اینکه، حدیث را مطر بن میمون اسکاف روایت کرده است، بخاری و نسائی و ابوحاتم و ساجی در مورد او گفتهاند: (منکر الحدیث است) [۲۷۱].
و ابن حبان میگوید: (او از افراد معتمد احادیث دروغین روایت میکند، از انس احادیث دروغینی در فضیلت علی و غیره روایت میکند، روایت کردن از او جایز نیست) [۲۷۲].
سوم: علما این حدیث را موضوع قرار دادهاند؛ و ابن جوزی آن را در الموضوعات (۱/۳۷۴) آورده است، و ذهبی بعد از آن که دو حدیث از مطر مذکور آورده که یکی همین حدیث است، گفته است: (هردو موضوع و ساختگی هستند) [۲۷۳].
چهارم: بعداز شناخت سند حدیث که شما در کتاب فضائل الصحابة تحقیق شده متوجه آن شدهاید، آیا درست است که بگویید: (احادیث صحیح نبوی) و از آن برای عقیدهای استدلال کنید که منجر به طعنه زدن به اصحاب میشود و امت را دچار تفرقه مینماید؟!
حدیث سوم: شما گفتهاید: ابن عساکر از بریده، و او از پیامبر ص روایت کرده است که فرمود: (هر پیامبری یک وصی و وارث دارد، و علی وصی و وارث من است) [۲۷۴].
اول: اینکه آیا کتابهای تاریخ صلاحیت این را دارند که مرجعی برای اثبات عقاید باشند؟!
دوم: اینکه مولف کتاب (المناقب) بعد از ذکر این حدیث میگوید: (اگر این حدیث صحیح باشد، و ارث قرار دادن بر مفهومی حمل میشود که معاذس روایت کرده است، او میگوید: علیس گفت: ای پیامبر خداص! چه ارثی از تو میبرم؟ فرمود: آنچه پیامبران از یکدیگر به ارث میبرند، کتاب خدا و سنت پیامبرش میباشد [۲۷۵].
سپس احادیث دیگری در تفسیر وصیت آورده و پس از آن گفته است: (احادیث صحیحی که در نفی وارث قرار دادن و وصی قرار دادن آمدهاند و گفتهاند که خداوند برای آنها چیزی غیر از آنچه درکتاب خدا آمده مقرر نکرده است، و در صحیفه مطالبی در مورد شتران و عقل...) [۲۷۶].
و آنچه او به آن اشاره کرده است در کتابهای صحیح آمده که علیس یا خودش یا در جواب پرسشگری که از او پرسید که آیا غیر از آنچه در کتاب خدا آمده چیزی از وحی با شما هست؟ گفت: (نه، سوگند به خداوندی که دانه را شکافت و جان را آفرید از آن خبر ندارم بجز فهم و درکی که در مورد قرآن خداوند به کسی میدهد، و آنچه در این صحیفه آمده است).
گفتم: در صحیفه چه هست؟
گفت: (عقل، و آزاد کردن اسیر، و اینکه هیچ مسلمانی به خاطر کافر کشته نشود).
ابوجحیفه [۲۷۷] این را از او روایت کرده است. و ابراهیم [۲۷۸] بن یزید تیمی از پدرش و پدرش از او آن را روایت کرده است، و ابوالطفیل [۲۷۹] و طارق بن شهاب [۲۸۰] آن را از او روایت کردهاند...
و حارث بن سوید [۲۸۱] و ابوحسان [۲۸۲] آن روایت کردهاند.
و کلمات همه روایات بر مفهومی که در حدیث آمده تأکید میکنند.
و این حدیث صحیح هر ادعایی را که در برخی از روایات باطل آمده تکذیب میکند، و عجیب است که افرادی این روایات صحیح را ترک کردهاند و به روایات سیاه و تاریک که یا دروغ و یا ضعیف هستند روی آوردهاند!
سوم: اینکه، حدیثی که شما ذکر کردهاید ابن جوزی آن را از موضوعات قرار داده است [۲۸۳].
حدیث چهارم: شما گفتهاید: (طبرانی از حسن بن علیب روایت کرده که: (حسن بن علی بن ابی طالب خطبه ایراد نمود او حمد و ستایش خدا را گفت، و علیس را به عنوان خاتم اوصیا و وصی خاتم الانبیاء یاد کرد) [۲۸۴].
هیثمی آن را روایت کرده است و در مورد آن توضیح داده است، و احمد با اختصار زیاد آن را روایت کرده است، و اسناد احمد و بعضی از طرق و روایات بزار و طبرانی حسن [۲۸۵] هستند، و ابونعیم نزدیک به این از انس روایت کرده است [۲۸۶].
[۲۶۵] الحجة البالغة (۱/۱۳۳-۱۳۵). [۲۶۶] توجه: تا اینجا در متن به مراجعی که شما ذکر کردهاید اشاره مینمودم، ولی از اینجا تا پایان بحث، مراجع را در پاورقی میآورم. [۲۶۷] المعجم الکبیر (۶/۲۲۱)، مجمع الزوائد (۹/۱۱۳). [۲۶۸] میزان الاعتدال (۴/۲۴۰). [۲۶۹] میزان الاعتدال (۴/۲۴۰). [۲۷۰] فضائل الصحابة (۲ / ۶۱۵، ح ۱۰۵۲). [۲۷۱] میزان الاعتدال (۴/۱۲۷). [۲۷۲] المجروحین (۳/۵). [۲۷۳] میزان الاعتدال (۴/۱۲۷). [۲۷۴] تاریخ دمشق (۴۲/۳۹۲)، المناقب، خوارزمی (ص ۴۲، ۸۵). [۲۷۵] این حدیث را در هیچ منبعی از منابع حدیث به جز از الذخائر نیافتم. [۲۷۶] ذخائر العقبى فی مناقب ذوی القربى (ص ۱۳۱- ۱۳۲). [۲۷۷] بخاری (۲۹۸۰)، و مسلم (۳۲۸۱)، و احمد (۶۱۶)، و ترمذی (۱۴۱۱)، و دارمی (۲۳۵۸). [۲۷۸] بخاری (۱۸۴۹)، و مسلم (۳۷۴۹)، و احمد (۱۰۴۰)، و ترمذی (۲۱۴۷)، و ابوداود (۲۰۳۶). [۲۷۹] مسلم (۵۰۸۲)، و احمد (۱۳۱۹)، و ابن حبان (۶۴۹۰). [۲۸۰] احمد (۹۶۵). [۲۸۱] احمد (۱۳۱۰). [۲۸۲] احمد (۹۶۲). [۲۸۳] الموضوعات (۱/۳۷۶) [۲۸۴] المعجم الأوسط (۲/۳۳۶). [۲۸۵] مجمع الزوائد (۹/۱۴۶). [۲۸۶] حلیة الأولیاء (۱/۶۳)، المناقب، خوارزمی (ص ۴۲)، تاریخ دمشق (۴۲/۳۸۶).
اول: اینکه، این حدیث را با این کلمات فقط طبرانی به تنهایی در الاوسط روایت کرده است، و غیر از او کسی دیگر با این کلمات آن را روایت نکرده است، و همه منابعی که شما ذکر کردهاید روایت را بدون ذکر کلمۀ (خاتم اوصیا و وصی خاتم الانبیاء) آوردهاند، پس طرق مذکور نمیتوانند این روایت را تقویت کرده باشند.
دوم: اینکه، روایات دیگر از علت خالی نیستند، در روایت احمد [۲۸۷] شریک بن عبدالله قرار دارد، و پسر شریک بن عبدالله در مورد او میگوید: پدرم ده هزار مسئله از جابر جعفی داشت، و ده هزار روایت غریب و ناشناخته داشت.
و ابن مبارک میگوید: حدیث شریک اعتباری ندارد، و علما در مورد او سخن زیادی دارند [۲۸۸]. و روایت [۲۸۹] دیگر در آن عمروبن حبشی قرار دارد که مجهولالحال است [۲۹۰].
سوم: اینکه، در سند این روایت (سلام بن ابی عمرة) قرار دارد، ابن معین در مورد او میگوید: حدیث او اعتباری ندارد. و ابن حبان میگوید: استدلال از حدیث او جایز نیست [۲۹۱]. و ابن جوزی میگوید: حدیث او واهی و پوچ است [۲۹۲].
چهارم: اینکه، پس این حدیث صحیح نیست، و در قضایای دین به چنین احادیثی استدلال کردن درست نیست.
حدیث پنجم: شما گفتهاید: طبرانی از علی بن علی هلالی، و او از پیامبر خداص روایت میکند که به فاطمه -ل- گفت: (و وصی من بهترین اوصیا است، و نزد خداوند شوهرت از همه کس پسندیده تر است) [۲۹۳].
هیثمی میگوید: طبرانی آن را در الکبیر و الاوسط روایت کرده است، و در سند آن هیثم بن حبیب است، ابوحاتم در مورد او میگوید: (منکر الحدیث است، و به سبب این حدیث متهم شده است) [۲۹۴].
و در مورد حدیثی دیگر که در سند آن هیثم قرار دارد میگوید: (و اما هیثم بن حبیب، کسی را ندیدهام که عدالت او را مخدوش بداند بجز ذهبی که او را به خاطر حدیثی که روایت کرده متهم کرده است، و ابن حبان او را ثقه دانسته است) [۲۹۵].
پس مخدوش کردن ابوحاتم - که ذهبی از او پیروی کرده است- با ثقه قرار دادن ابن حبان منافات دارد؛ چون ذهبی در مورد ابوحاتم میگوید: (هرگاه در مورد کسی گفت: حجت نیست، شما توقف کنید تا ببینید که دیگران درباره او چه گفتهاند، اگر کسی دیگر او را ثقه قرار داده بود شما براساس مخدوش قرار دادن ابوحاتم حکم نکنید، او در مورد راویان سختگیر است) [۲۹۶].
در اینجا چند چیز قابل تأمل است:
اول: اینکه (علی بن علی) که در حدیث ذکر شده در کتابهایی که در شرح حال راویان نوشته شدهاند وجود ندارد.
دوم: اینکه شیخ طبرانی (محمد بن زریق بن جامع) در کتابهای رجال وجود ندارد.
سوم: اینکه صحابی بودن علی بن هلال ثابت نیست، و هیچ دلیل صحیحی که بیانگر این باشد که او صحابی بوده وجود ندارد به جز همین حدیث، و این حدیث چنان که گفته خواهد شد: صحیح نیست.
چهارم: این حدیث را طبرانی با سند خودش از هیثم بن حبیب، از سفیان بن عیینه از علی بن علی هلالی... تا آخرش، روایت کرده است.
ذهبی در مورد این راوی که از سفیان بن عیینه روایت کرده است میگوید: (هیثم بن حبیب از سفیان بن عیینه روایت باطلی را در مورد مهدی روایت کرده که با آن متهم شده است).
باز هم ذهبی میگوید: (روایت هیثم بن حبیب از عکرمه و حکم بن عتبه، و از او شعبه و ابوعوانه و گروهی دیگر، ابوحاتم او را ثقه قرار داده است).
و ابن حجر قول ذهبی را که بین دو نفر با ذکر اساتید آنها فرق گذاشته است درست قرار داده، و بر آن تأکید کرده است.
پنجم: اینکه، هیثمی بعد از ذکر حدیث ابن عباس که: (هرکسی روز عرفه روزه بگیرد کفارۀ شصت سال از گناهان او میشود....) میگوید: (طبرانی آن را در الصغیر روایت کرده است، و در سند آن هیثم بن حبیب است که از سلام الطویل روایت میکند و سلام ضعیف است، اما هیثم بن حبیب را کسی جز ذهبی ضعیف قرار نداده است، ذهبی او را به خاطر حدیثی که روایت کرده متهم قرار داده است، و ابن حبان او را ثقه قرار داده است).
میگویم: در اینجا هیثمی/ دچار وهم و اشتباه شده است، چون هیثم که در این حدیث آمده متأخر است، یعنی بعد از هیثم سابق بوده است.
هیثم سابق از سفیان بن عیینه از علی بن علی هلالی و او از پدرش و او از پیامبرص روایت میکند، و بین او و پیامبر ص سه شخص قرار دارد، پس او قبل از هیثم بن حبیبی قرار دارد که حدیث روزه را روایت کرده است، و آنچه ذهبی گفته در مورد هیثم گذشته است، نه هیثم دوم.
بنابراین، وقتی ذهبی شرح حال این دو نفر را بیان کرده بین آنها به همان شیوهای که گذشت فرق گذاشته است.
و ابن حبان هیثم سابق و اولی را در کتابش ذکر نکرده است، بلکه او فقط هیثم دوم را ذکر نموده است [۲۹۷].
ششم: اینکه، هیثم بن حبیبی که ابن حبان در کتابش او را ذکر کرده است در مورد او جرح یا تعدیلی بیان نکرده است، و این را علما مجهولالحال مینامند، و ابن حبان همه کسانی را که هیچکسی آنها را جرح نکرده ذکر میکند، ولی وقتی فردی را ذکر کرد و در مورد او چیزی نگفت به معنی این نیست که او را ثقه دانسته است.
پس اگر ابن حبان اسم یک راوی را در کتابش (الثقات) ذکر کند به معنی این نیست که آن راوی ثقه است مگر آن که تصریح کند که او ثقه است، چون او/ در کتابش اسم راوی را میآورد و چیزی در موردش نمیگوید و راوی نزد او ثقه نیست، و اینک نمونههایی در این مورد ذکر میکنیم:
۱- اسحاق بن ابی یحیی الکعبی: در کتاب الثقات او را نام برده و در مورد او چیزی نگفته است، و در کتاب مجروحین میگوید: استدلال از او، و روایت کردن از او جایز نیست.
۲- اسماعیل بن محمد بن حجاده یمامی که در کتاب الثقات در مورد او چیزی نگفته است، و در کتاب المجروحین در مورد او میگوید: اگر به تنهایی روایت کند حجت نیست.
و اینگونه در مورد گروهی از راویان چنین کرده است، بنابراین، نمیتوان از سکوت او استناد کرد، بلکه حتی اگر او به تنهایی فردی را ثقه قرار داده باشد باید در مورد آن فرد بررسی و پژوهش شود، چون او/ در ثقه قرار دادن متساهل است.
هفتم: اینکه شما گفتهاید: (تعارض پیش میآید...) برای شما روشن شد که در اینجا تضاد و تعارضی نیست، و هیثمی/ دچار اشتباه شده و گمان برده است که هیثم بن حبیب فقط اسم یک نفر است، با اینکه ذهبی و ابن حجر گفتهاند دو هیثم بن حبیب بوده است، و ابن حبان در کتابش فقط هیثم بن حبیب ثقه را ذکر کرده است، و این دو نفر از طریق شیوخ و اساتیدشان تشخیص داده میشوند. و اینگونه روشن گردید که در اینجا تضاد و تعارضی وجود ندارد؛ چون فردی که ثقه قرار داده شده است غیر از کسی است که جرح شده است.
و در پایان میگویم: این احادیثی که صحیح نیستند و ما برای هیچ مسلمانی جایز نمیدانیم که از آن در امور دین استدلال کند، اگر ما بخواهیم از چنین روایاتی که در کتابهای ما در مورد ابوبکر و دیگر خلفا آمدهاند استدلال کنیم، به نظر شما نمیتوانیم چنین روایاتی پیدا کنیم؟ بله.
گرچه روایاتی که در کتابهای ما هستند به یک دهم مبالغات و گزافهگوییهایی که در روایات شما آمدهاند نمیرسند.
۱۱۴) شما گفتهاید: (ضعیف قرار دادن حدیثی بدون دلیل پذیرفته نیست، چنان که نووی میگوید: جرح پذیرفته نمیشود مگر آن که توضیح داده شود، یعنی سببی که به علت آن راوی جرح شده بیان شود، چون مردم در مورد اسبابی که به علت آن فرد فاسق قرار داده میشود اختلاف دارند، و شاید کسی که او را فاسق دانسته، بنابه اعتقاد خودش بوده است [۲۹۸]. و چیز نزدیک به این، از ابن قدامه نقل شده است، ابن حجر بعد از ذکر اینکه دارقطنی یزید بن ابی مریم را ضعیف قرار داده است میگوید: این جرحی است که توضیح داده نشده پس پذیرفته نیست [۲۹۹]. خطیب میگوید: از قاضی ابوالطیب شنیدم که میگفت: جرح پذیرفته نیست مگر آن که توضیح داده شود... میگویم: از نظر ما همین درست است و ائمه از حفاظ حدیث و نقادان آن از قبیل... بخاری و مسلم... نظرشان همین است [۳۰۰].
پاسخ:
اول: اینکه علم حدیث علمی است که از میان همه فرقههای دیگر فقط مختص اهل سنت است، و آنها در این مورد موشکافیها و تخریجهایی دارند که فقط با یک نگاه عادی درک نمیشوند.
اینکه شما گفتهاید: (ضعیف قرار دادن بدون دلیل مورد قبول نیست) و نسبت دادن این قول به نووی نوعی شتابزدگی است. نووی این را نمیگوید، بلکه نووی برعکس آن را میگوید، ولی وقتی شما در کلام او تأمل کنید. نووی اقوال علما را در مورد این مسئله ذکر کرده که از جمله آن، یکی قولی است که شما ذکر کردهاید، سپس نووی غیر از این را ترجیح داده است.
نووی/ میگوید: (آیا ذکر سبب و علت جرح شرط است یا نه؟
در این اختلاف کردهاند:
شافعی و بسیاری دیگر بر این باورند که ذکر سبب جرح شرط است، چون ممکن است او فرد را به سببی مجروح قرار دهد که با آن مخدوش نمیشود، چون اسباب جرح پوشیده و علما در آن اختلاف دارند.
و قاضی ابوبکر باقلانی و گروهی دیگر گفتهاند که شرط نیست.
و گروهی دیگر گفتهاند: کسی که اسباب جرح را میداند برای او ذکر آن شرط نیست، و کسی که اسباب آن را نمیداند برای او شرط است...). تا اینکه میگوید: (اگر جرح و تعدیل تعارض داشته باشند، طبق قول مختار محققین و جمهور جرح مقدم است.
و فرق نمیکند تعداد تعدیلکنندگان بیشتر باشد یا کمتر.
و گفتهشده: اگر تعدیلکنندگان بیشتر باشند تعدیل مقدم است، اما صحیح قول اول است، چون جرحکننده از چیزی اطلاع یافته است که تعدیلکننده آن را ندانسته است) [۳۰۱].
دوم: اینکه، محققین ذکر علت جرح را در مورد کسانی واجب دانستهاند که عدالت آنها ثابت است، بنابراین، جرح چنین افرادی پذیرفته نیست مگر آن که توضیح داده شود - یعنی علت جرح بیان شود- مثل راویان شیخین - بخاری و مسلم-. چون آنها در راویان (احادیث خود) خیلی دقت کردهاند و از ضعفا و مجروحین در صحیحین شان روایت نکردهاند، مگر در متابعات و شواهد یا همراه با غیر از آن [۳۰۲].
راویان صحیحین نزد جمهور عادل هستند، و جرح اینها پذیرفته نیست مگر آن که توضیح داده شود، و منظور ابن حجر از آنچه گفته و شما ذکر کردهاید همین است، او گفته است: (باید دانست که هرکسی که صاحب کتاب صحیح از او روایت کرده است به معنی این است که آن راوی از دیدگاه او عادل بوده و حفظش درست بوده و غفلت نداشته است... بنابراین، اگر کسی دیگر راوی کتاب صحیح را جرح کند طعنه و عیبجویی او در مقابل تعدیل این امام قرار دارد، بنابراین جرح و عیبجوییاش پذیرفته نیست مگر آن که سببی را ذکر کند که عدالت راوی را مخدوش مینماید...) [۳۰۳].
و اما اگر راوی مجهول باشد و عدالت او ثابت نباشد، جرح او به طور مطلق پذیرفته است. ابن حجر میگوید: (اگر فردی که مورد طعنه و جرح قرار گرفته است تعدیل نشده باشد، جرح و عیبجویی او به صورت اجمالی بدون بیان شدن سبب پذیرفته است به شرطی که کسی او را جرح کند که میداند) [۳۰۴].
و اما کسانی که قولشان در مورد جرح و تعدیل پذیرفته است ائمهای هستند که در این مورد آگاهی دارند و به شناخت آنها از این موضوعها گواهی داده شده است.
ابن کثیر میگوید: (اما سخن ائمه که به این کار پرداختهاند باید بدون ذکر اسباب پذیرفته شود، چون ما شناخت و اطلاع آنها را میدانیم و آگاه هستیم که آنها این موضوع را به عهده گرفتهاند و منصف و متدین و آگاه و خیرخواه هستند...) [۳۰۵].
و قبل از او ابن اثیر این را بیان کرده و گفته است: (هرکسی که به بینش و دقت او اعتماد شده است کافی است که به طور مطلق کسی را جرح کند...) [۳۰۶].
و قبل از آنها، ابن الطیب بر این تأکید نموده و آن را از جمهور نقل کرده و گفته است: (جمهور علما بر این هستند که هرگاه کسی فردی را جرح و عیبجویی کرد که جرح را نمیداند باید این توضیح داده شود، و علمایی که در این مورد آگاهی دارند بر آنها واجب نیست که توضیح دهند).
و خطیب بغدادی این را پسندیده و گفته است: (به نظر ما، اگر جرحکننده عالمی باشد نیاز به توضیح سبب جرح نیست) [۳۰۷].
میگویم: و کتابهای رجال و شرح حالها بر این اساس نوشته شدهاند، و جرح علمای متخصص را بدون ذکر سبب پذیرفتهاند.
و این مذهب محققین علمای حدیث است.
سوم: اینکه، آنچه به ابن حجر نسبت دادهاید در آن نوعی شتابزدگی است.
ابن حجر در این کتاب بزرگش در مورد قضایایی سخن میگوید که متعلق به صحیح بخاری هستند و به طور مطلق سخن نمیگوید، و اگر شما در پژوهش دقت میکردید این قول را برای اثبات آنچه میخواهید به او نسبت نمیدادید.
شما این سخن را از صفحه (۴۵۳) مقدمه نقل کردهاید، و این صفحه با فصل نهم مقدمه که از صفحه (۳۸۴) آغاز میشود ارتباط دارد، و عنوان این فصل از این قرار است: (در بیان افرادی از راویان این کتاب (صحیح بخاری) که عیبجویی شدهاند، و اسامی این افراد به ترتیب حروف الفبا ذکر شده است، و در این فصل به هر اعتراضی جواب داده شده است، و بیان افرادی که در اصول از آنها روایت نموده، یا در متابعات و استشهادات از آنها روایت کرده است).
سپس ابن حجر بیان این مطلب را آغاز کرده است که روایت بخاری از هر راوی به معنی عادل قرار دادن اوست، و اعتراف جمهور علما به نامگذاری آن به صحیح، یعنی آن تعدیل در نهایت قوت است. تا اینکه میگوید: (و وقتی اگر ببینیم که کسی در یکی از راویان طعنه زده است، پس این عیبجویی و طعنه در مقابل تعدیل این امام قرار دارد، بنابراین، پذیرفته نیست مگر که علت طعنه و جرح را بیان کند و سببی بیان دارد که عدالت این راوی را مخدوش میکند...) [۳۰۸].
پس بحث به طور خاص در مورد راویان بخاری است، و عبارتی که شما از ابن حجر نقل کردهاید بخشی از آن را حذف کردهاید که منظور او را بیان میدارد، او در مورد راوی مذکور گفته است: (یزید بن مریم دمشقی را ائمه و ابن معین و دحیم و ابوزرعه و ابوحاتم ثقه قرار دادهاند؛ دارقطنی گفته است: او اینگونه نیست؛ میگویم: این عیبجویی و جرح توضیح داده نشده است، بنابراین پذیرفته نیست، و از او در صحیح بخاری فقط یک حدیث روایت شده است) [۳۰۹].
ابن حجر دارقطنی را رد میکند که این راوی را که از راویان صحیح است، عیبجویی و جرح کرده است، و منظور ابن حجر این نیست که قاعدهای کلی وضع کند، و بلکه این فقط قاعده در مورد رجال صحیح است.
و با این، روشن میشود که راوی مذکور از راویان صحیح است که با توجه به اینکه بخاری حدیث آنها را روایت کرده و علما صحیح بخاری را قبول کردهاند. این خودش بالاترین سطح ثقه دانستن است و چنین راوی جرح و طعنه در مورد او اعتبار ندارد مگر آن توضیح داده شده باشد.
۱۱۵) شما در (ص ۳۸) گفتهاید: (از صحابه و اهل لغت به تواتر ثابت شده که آنها کلمه «وصی» را بر علی بن ابی طالبس اطلاق میکردهاند، چنان که پیشتر بیان شد که در این زمینه طبرانی و غیره از سلمان فارسی [۳۱۰] روایت کردهاند، و همچنین از ابوایوب [۳۱۱] انصاری و از علی مکی هلالی [۳۱۲] روایت شده است).
پاسخ:
اول: اینکه، پیشتر حدیث سلمان و علی هلالی را بیان کردیم و عدم صحت این دو حدیث روشن گردید، و علی مکی هلالی (او علی هلالی است) فرد مجهول و ناشناسی است!!
دوم: چه فایده از آوردن این همه احادیث که صحیح و درست نمیباشد؟!
سوم: اینکه، حدیث ابوایوب را طبرانی روایت کرده است، و آن حدیثی است که از اول تا آخر آن را ضعفا و غلاة شیعه از یکدیگر روایت کردهاند. طبرانی میگوید: (حدثنا أحمد بن محمد بن عباس قنطری، ثنا حرب بن الحسن الطحان، حدثنا حسین بن الحسن الأشقر، حدثنا قیس بن الربیع، عن الأعمش، عن عبایة بن ربعی، عن أبی أیوب الأنصاری...).
راویان حدیث:
استاد و شیخ طبرانی، احمد بن محمد قنطری: در کتاب رجال شرح حالی برای او ذکر نشده است، پس او خودش و حالتش نامشخص است!!
و حرب بن الحسن الطحان: ازدی در مورد او میگوید: (حدیث او اعتباری ندارد) [۳۱۳].
و در مورد حسین بن الحسن الأشقر، بخاری میگوید: (او قابل تأمل است)، و ابوزرعه در مورد او میگوید: (منکر الحدیث است). و ابومعمر هذلی میگوید: (دروغگوست) [۳۱۴].
و در سند این حدیث قیس بن الربیع آمده که ناقدان در مورد او اختلاف کردهاند، و بیشترشان او را ضعیف قرار دادهاند، و احمد و بخاری و ابن حبان وعفان و ابن نمیر اتفاق کردهاند که او پسری داشت که به او تلقین میکرد، و در حدیث او چیزهایی را میگذاشت که در آن نبودند [۳۱۵].
و در سند آن، عبایة بن ربعی است که ذهبی در مورد او میگوید: ( از غلاة و افراطیهای شیعه است) [۳۱۶].
و اینگونه، راویان این حدیث که آن را از یکدیگر نقل میکنند همه ضعیف هستند. پس چنین احادیثی چه فایدهای دارند؟! آیا دینی که بوسیلۀ آن به خدا تقرب جسته میشود بر پایه چنین احادیثی بنا میگردد؟!
۱۱۶) شما گفتهاید: (و خوارزمی از علی÷ روایت کرده است که او به گروهی که معاویه آنها را به سوی علی÷ فرستاده بود گفت: ای مردم! من برادر پیامبر خداص و وصی او هستم) [۳۱۷]. و همچنین در نامهای که به اهل مصر نوشت چنین گفت [۳۱۸]، و در دلیلی و حجتی که علیه خوارج آورد همین را گفت [۳۱۹]، و در خطبهای که بعد از بازگشت از صفین ایراد کرد همین را گفت) [۳۲۰].
پاسخ:
اول: اینکه شما به دو مرجع استناد کردهاید، اما هردو را تکرار کردهاید، و چنان نشان دادهاید که گویا چهار مرجع هستند، این روایات در دو مرجع (نهجالبلاغه) و (تاریخ الیعقوبی) آمدهاند.
دوم: اینکه تاریخ یعقوبی مرجعی است که وضعیت بهتری از تاریخ دمشق و تاریخ طبری ندارد، و تاریخ یعقوبی از نظر مورد اعتماد بودن به آن دو تای دیگر نمیرسد، بلکه مملو از سخنان باطل و دروغ است، و در مسایل تاریخی اعتماد کردن و استناد به این کتابها جایز نیست، چه برسد به قضایای عقیدتی؟!
سوم: از نهج البلاغة نمیتوان بعنوان کتاب تاریخ استناد کرد، و نه بعنوان کتابی در ادبیات؛ چرا که هیچ سند و اساسی ندارد. و نزد ما کتابی است ساختگی، که یک شاعر آن را تألیف نموده است. تکلّف و آرایش ادبی در آن واضح و روشن است. بسیاری از عبارتهای آن برازندۀ بلاغت و فصاحت علیس که بر اساس عربهای اصیل و قدیمی سخن میگفت، نیست. حال چگونه میتوان مسائل عقیدتی را از آن استنباط کرد، و یا ثابت نمود؟!
استاد عبدالسلام هارون در مقدمهای که برای نهجالبلاغه (چاپ سال ۱۴۰۶ هـ ق) نوشته است، میگوید: (ما تا دیروز، دو تردید در مورد این کتاب داشتیم، یکی اینکه، مؤلف کتاب کیست؟ آیا شریف الرضی است یا برادرش مرتضی است؟...). تا اینکه میگوید: (قافیهبندی و ساختار کلماتی بسیاری از جوانب آن چنین به نظر میآیند که برخلاف معمول عصر نبوی میباشند. و گفتهاند: چنان در توصیف دقت شده و چنان شگفتانگیز تصویر ارائه شده که چنین روشی در آثار اسلامی صدر اول شناخته نشده و معروف نبوده است، و همان طور که واژههای بسیاری در این کتاب است که بعد از شیوع علوم حکمت در میان مردم متداول گردیدهاند، واژهها و اصطلاحاتی همچون «الأین» و «کیف».... تا اینکه میگوید: و چیز دیگری که باعث شک در آن میگردد این است که گردآورندۀ این نصوص و عبارت، در آغاز کتاب یا در لابلای آن چیزی از منابعی که آن را تصدیق کنند ذکر نکرده است).
و محقق کتاب دکتر صبری ابراهیم السید بعد از بررسی کتاب و متون آن میگوید: (این کتاب شامل پنج نوع از نصوص و متون است:
۱- نصوصی که نسبت دادن آن به علی ثابت است.
۲- نصوصی که شیعه به تنهایی روایت کردهاند.
۳- نصوصی که هیچکسی آن را روایت نکرده است.
۴- نصوصی که به دلایل خاصی در صحت نسبت دادن آن شک و تردید است.
۵- نصوصی که نسبت آن به دیگران ثابت است.
و با وجود همه این، محقق نتوانسته است که آن را تأیید کند مگر به استناد از کتابهای ادب و تاریخ، و اینها اصلاً کتابهای قابل اعتمادی نیستند.
و ما اهل سنت – بحمدالله- گرفتن دین خود را از کتابهای تاریخ و ادب جایز نمیدانیم، و در قضایای مورد اختلاف آن را داور قرار نمیدهیم.
سپس محقق نصوصی را که در نهجالبلاغه هستند با نصوصی که در کتابهای ادب و تاریخ آمدهاند مقایسه کرده است و به امر عجیبی دست یافته است.
نصوصی که در کتابهای ادب و تاریخ آمدهاند بعضی از پنج خط بیشتر نیستند اما همان نصوص و عبارات در نهجالبلاغه یکصد و پنجاه سطر هستند!
او ثابت کرده است که خطبه اول نهجالبلاغه تا (ولا وقت معدود) از العقدالفرید ابن عبدربه گرفته شده، و این در آنجا فقط پنج خط است، و در نهجالبلاغه بیش از صد و پنجاه سطر است سپس به بیان تفاوتهایی که نصوص این کتاب با نهجالبلاغه دارند پرداخته است [۳۲۱].
این است نهجالبلاغه، آیا صلاحیت دارد که در دین از آن استناد شود؟! و بلکه آیا صلاحیت دارد که در تاریخ و ادب مورد استناد قرار بگیرد؟!
۱۱۷) شما گفتهاید: (حاکم و هیثمی از امام حسن÷ [۳۲۲] و ابن اثیر و طبری از امام حسین÷ روایت کردهاند [۳۲۳].
و ابن عساکر از بریدة بن حصیب بن عبدالله [۳۲۴]، و خوارزمی از ابن مردویه، و او از ام سلمه [۳۲۵]، و کنجی شافعی از ابوسعید خدری [۳۲۶]، و ابونعیم از انس بن مالک [۳۲۷]، و یعقوبی از مالک بن حارث الأشتر [۳۲۸]، و خوارزمی از عمروبن عاص [۳۲۹]، و قندوزی [۳۳۰] از عمر بن خطاب، و مسعودی از ابن عباس [۳۳۱] روایت کردهاند).
شما نصی را ذکر نکردهاید و بلکه بعد از بیان روایت سابق این مراجع را بر شمردهاید.
پاسخ:
اول: اینکه، همه این مراجع تاریخی - به جز اولی- طوری هستند که جایز نیست مسلمان در دینش از آن استناد کند، و فکر نمیکنم شما این را ندانسته باشید.
زیاد آوردن باطل آن را به حق تبدیل نمیکند، و کسی که به دنبال حق است باید در چنین شیوهای تجدید نظر کند.
کتابهای تاریخ مملو از سخنان باطل هستند، و اگر ما بخواهیم در مقابل همین کار شما را انجام دهیم میتوانیم، تاریخ آکنده از تناقضات است، اما ما در دین استدلال از کتابهای تاریخ و ادب و احادیث ضعیف را جایز نمیدانیم، و دین ما برای ما گرانبهاتر از این است.
ما دارای منهج و شیوهای هستیم، دلیلی که صحیح باشد آن را قبول میکنیم گرچه برخلاف میل ما باشد، و از ضعیف استدلال نمیکنیم هر چند مطابق با میل ما باشد. بنابراین، به احادیث و روایات و داستانهایی که در غیر از کتابهای حدیث آمدهاند توجه نمیشود، و کتابهای سنن و روایات همه احادیث را در بر دارند.
بنابراین، من به این روایات تاریخی توجه نمیکنم، چون خواندن آن و رد کردن آن ضایع کردن وقت است، و اگر به هر کتابی از کتابهای اهل سنت که در اثبات قضایای عقیدتی تالیف شدهاند نگاه کنید این کتابها را در فهرست مراجع مورد استناد نخواهید دید، مگر آن که به صورت ثانوی آمده باشند.
شما چرا از یکی از کتابهای معتبر اهل سنت همانند صحیحین که مورد اعتماد اهل سنت هستند و راویان آن را قبول دارند و به شرح و بررسی آن پرداختهاند استدلال نمیکنید، و به کتابهایی روی میآورید که سرشار از داستانهای دروغین و روایات باطل هستند؟!
آیا شیوه و منهج محققین همین است؟!
استاد گرامی! موضع، موضع پیروز و مغلوب نیست، بلکه موضع حق یا باطل، و بهشت یا جهنم است.
طرف دعوای شما در روز قیامت علی بن ابی طالبس است که شما در روایت از ایشان دقت نکردهاید.
بلکه طرف دعوای شما پیامبر خداص است که شما به مراجعی استناد کردهاید که سخنانی را به پیامبرص نسبت دادهاند که ایشان آن را نگفته است.
بلکه میترسم که طرف دعوای شما پروردگار جهانیان باشد که شما برای اثبات دین او در پذیرفتن روایات ضعیف یا دروغین تساهل کردهاید.
دوم: اینکه حدیث حسن و حسین به معنی همان حدیث حسن است که اندکی قبل در مورد آن توضیح داده شد، و گفته شد که صحیح نیست.
سوم: اینکه، احادیثی که شما به مراجع حدیث نسبت میدهید، ما طبق شیوۀ علمی که علمای اهل سنت برحسب آن روایات را مورد بررسی قرار میدهند سطح و درجه آن را بیان میکنیم. و روایات تاریخی صلاحیت این را ندارند که در امور اعتقادی از آن استدلال شود، چون این منابع و این روایات قابل اعتماد نیستند، و این شیوه و روش علمی در هر حال مورد قبول ماست.
۱۱۸- شما گفتهاید: (و همین طور ذهبی و ابن حجر از جابر جعفی روایت کردهاند) [۳۳۲].
و از مزی باید تعجب کرد که از سعید بن منصور روایت میکند که میگوید: ابن عیینه گفت: از جابر شصت حدیث شنیدهام که جایز نمیدانم از آن چیزی را روایت کنم، او میگوید: وصی اوصیا به من گفت.... تا اینکه میگوید: حداقل این است که حدیث او قابل استناد و استدلال نیست، مگر اینکه آنچه او روایت کرده افراد ثقه نیز روایت کرده باشند [۳۳۳]. میگویم: منظور او از اینکه باید افراد ثقه در روایت با او مشارکت داشته باشند چیست؟ آیا منظورش افرادی همچون (حریز بن عثمان حمصی) از رجال بخاری و سنن اربعه [۳۳۴] است، کسی که مزی از احمد بن حنبل در مورد او روایت میکند که او ثقه است، ثقه است، ثقه است، و در شام فردی در روایت از او بهتر نیست، و همچنین از یحیی بن معین و مدنی و عجلی روایت میکند که او ثقه است [۳۳۵]، در صورتی که این فرد صبح و شام علی بن ابی طالب را لعنت میکرد، چنان که ابن حبان در مورد او میگوید: او هفتاد بار صبح علی را لعنت میکرد و هفتاد بار در شامگاه بر علی لعنت میفرستاد، او را در مورد این کارش پرسیدند؟ گفت: او (علی) سرهای پدران و نیاکان مرا از تنشان جدا کرد!!!) [۳۳۶].
پاسخ:
اول: اینکه، جابر جعفی در ابتدا فرد درستی بود، سپس تغییر کرد و آنچه او را تغییر داد یا اختلاط و یا دیوانگی بود، به خاطر این علما او را تکذیب کردهاند، از جمله علمایی که او را تکذیب کرده برخی عبارتند از: ابوحنیفه و سفیان و لیث بن ابی سلیم و زائده و یحیی بن معین و جوزجانی.
ابن حبان میگوید: (او سبأیی و از یاران عبدالله بن سبأ بود و میگفت: علی به دنیا باز میگردد) [۳۳۷].
و قهبانی شیعۀ امامی در کتابش مجمع الرجال داستانهایی از او نقل کرده که در آن ادعای غیب است و میگوید: (او دیوانه شد، و شیخ ما ابوعبدالله محمد بن محمد بن نعمان/ اشعار زیادی میسرود که نشانگر اختلاط بودند، و اینجا جای ذکرش نیست).
و کتابهای زیادی از او نام برده و در پایان آن گفته است: (موضوع و دروغ است).
و داستانی از عروه بن موسی روایت کرده که گفت: با ابو مریم نشسته بودم و جابر هم پیش او بود، ابو مریم بلند شد و یک کوزه آب از چاه مبارک بن عکرمه آورد.
جابر به او گفت: وای بر تو ای ابامریم! به یاد دارم که از این آب خود را بینیاز میدانستی، و از اینجا از آب فرات مینوشیدی.
ابومریم به او گفت: اگر مردم ما را دروغگو بنامند آنها را ملامت نمیکنم).
و در ابتدای بیان شرح حال او از عبدالحمید بن ابی العلاء روایت کرده که گفت: (وقتی ولید کشته شد وارد مسجد شدم ناگهان دیدم که مردم جمع شدهاند، من نزد آنها آمدم، دیدم که او عمامهای ابریشمی بر سر دارد و میگوید: وصی اوصیا و وارث علم پیامبران، محمد بن علی÷ به من گفت، آنگاه مردم گفتند: جابر دیوانه شده است، جابر دیوانه شده است) [۳۳۸].
این شرح حالی است که در کتابهای شیعه در مورد جابر به همان صورتی که در کتابهای اهل سنت آمده ذکر شده است، و او را اینگونه توصیف کردهاند که او دروغگو و دارای اختلاط و دیوانه است، پس اگر اهل سنت روایات او را معتبر ندانستهاند چه سرزنشی متوجه آنها میتواند باشد؟!
دوم: اینکه اهل سنت وقتی ببینند که راوی در مذهب با آنها مخالف است، اما راستگوست، یا در این روایت راست میگوید از او روایت میکنند، و آنها به خاطر این از جابر جعفی روایت نکردهاند که دروغگوست.
اما از دهها نفر که متصف به تشیع بودهاند روایت کردهاند، چون شیعیان گذشته به شیخین و به هیچکس از اصحاب ناسزا نمیگفتند، و بلکه فقط مذهب آنها این بود که علیس را برعثمانس مقدم میکردند، و دروغ نمیگفتند.
و اما فرقهای که بعدها به سبب ترک کردن زید بن علیس (رافضه) نامیده شدند، اینها با بزرگان امت دشمنی میورزند، و آنان را به ارتداد و فسق متهم میکنند، و دروغ گفتن را جایز و حلال میدانند؛ چون عقیدۀ آنها براساس تقیه استوار است؛ بنابراین، خیلی کم از روافض روایت شده است، و بعد از آنکه به ثقه بودن یک رافضی اعتماد شده از او روایت کردهاند.
و شیخین از بیش از شصت نفر که متصف به تشیع بودهاند روایت کردهاند، و از گروه زیادی که رافضی بودهاند روایت کردهاند که برخی عبارتند از:
۱- أبان بن تغلب ربعی (م: ۴).
ذهبی در مورد او میگوید: (او شیعهای کامل است، اما راستگوست، پس ما صداقت او را میپذیریم و بدعتش به گردن خودش میباشد) [۳۳۹].
۲- احمد بن مفضل قرشی (م د س).
ابوحاتم دربارۀ او میگوید: (او از سران شیعه بود، و راستگوست) [۳۴۰].
۳- جعفر بن سلیمان ضبعی (م: ۴).
ابن معین میگوید: (ثقه است)، و ذهبی از او روایت کرده است که او ابوبکر و عمرل را دوست نمیداشت [۳۴۱].
۴- خالد بن مخلد قطوانی [خ م ت س ق].
ابن سعد میگوید: (او اهل تشیع بود، حدیث او منکر و غیر قابل قبول است، و در تشیع افراط میکند، و به خاطر ضرورت از او روایت نوشتهاند) [۳۴۲]. یعنی او احادیثی روایت میکند که دیگران روایت نکردهاند، یا به خاطر علو سند.
۵- عبدالملک بن أعین کوفی [ع].
ابوحاتم میگوید: (شیعه است، راستگوست).
سفیان میگوید: (رافضی است).
و عجلی میگوید: (ثقه است) [۳۴۳].
۶- محمدبن فُضَیل بن غزوان [ع].
ابن معین میگوید: (ثقه است). و ابوداود میگوید: (شیعهای آتشین بود) [۳۴۴].
اینها شماری از راویان شیعه هستند که به تشیع و غلو و رافضی بودن توصیف شدهاند، که احادیث آنها را بخاری و مسلم یا یکی از آنها ذکر کردهاند، و وقتی که صداقت و راستگویی آنها ثابت شده اعتقاد بد این افراد شیخین را از ذکر روایات آنها باز نداشته است.
و اگر از برخی از ناصبیها روایت کردهاند، به خاطر آن است که راستگو بودن آن ناصبی برایشان ثابت گردیده است، مثال آنها مثالی کسانی است که در مورد آنها گفته شده که آنها شیعه یا روافض هستند و مذاهب زشتی دارند، اما وقتی ثابت شده که راستگو هستند از آنها روایت کردهاند. و روایت از اینها و از رافضیها به معنی این نیست که عقایدشان درست است، و همچنین امامیه نیز همین را میگویند.
سوم: اینکه، در مورد شرح حال حریز بن عثمان سه مطلب در مورد موضع او در برابر علیس ذکر شده است:
۱- مواردی از آن است که میتوان آن را به علیس نسبت داد.
۲- و مواردی است که او از آن بیزار است، و دیگران نیز او را از آن بدور میدانند.
۳- و اینکه او از ناسزا گفتن به علیس توبه کرده است.
و گرایش ما به این سمت است که این مرد از اتهام ناسزا گفتن به علی پاک است و یا توبه کرده است.
ابوحاتم میگوید: (حدیث او حسن است و آنچه در مورد او گفته شده: صحت آن برایم ثابت نگردیده است).
و علی بن عیاش میگوید: (از حریز بن عثمان شنیدم که به مردی میگفت: وای بر تو! آیا از خدا نترسیدی که از من حکایت کردهای که به علی ناسزا میگویم، سوگند به خدا من به او ناسزا نمیگویم و او را ناسزا نگفتهام).
و بخاری - که از او روایت میکند- میگوید: (و ابویمان میگوید: حریز به مردی توهین میکرد سپس او را ترک کرد - یعنی علیس -) [۳۴۵].
چهارم: آنچه شما گفتهاید که او صبح و شام علیس را لعنت میکرده است، مطلبی است که ابن حبان بدون سند آن را ذکر کرده است، و چنین چیزی باید اساسی [۳۴۶] داشته باشد که بر پایۀ آن حکم شود.
پنجم: و همچنین محمد بن فضیل بن غزوان [ع] مثل همین است که صاحبان کتابهای ششگانه از او روایت کردهاند.
دارقطنی میگوید: (او در روایت حدیث دقیق و درست بود اما از عثمان رویگردان بود) [۳۴۷].
و با وجود این، بخاری از او حدیث روایت کردهاند، و حال آن که عثمان و علیب دو خلیفه راشد بودهاند.
پس آیا روایت شیخین از این راوی، به معنای این است که آنها عقیدۀ او را تأیید کردهاند؟
معاذالله!
بلکه شیوه و روش محدثین این است که اگر فرد صادق و راستگو باشد و در ظاهر دروغگو نباشد از او روایت کردهاند، و این به معنای تأیید مذهب آن فرد نیست. پس هرگاه فردی احادیثی روایت کرد که کسی دیگر آن را روایت نکرده است و یا حدیث او طرق دیگر را تقویت میکرد، نباید از آن روی گرداند و به خاطر اشتباه راوی و مشخص شدن صداقت او حق حدیث ضایع گردد.
ابن حجر به تفصیل در مورد روایت بدعتگذار سخن میگوید و در آن آمده است: (پس باید مصلحت به دست آوردن آن حدیث و نشر آن سنت بر مصلحت اهانت به بدعتگذار و خاموش کردن بدعتش مقدم باشد) [۳۴۸].
ششم: ما دارای شیوه و قاعده هستیم، و وقتی برای ما راستگو بودن راوی ثابت شود ما از او روایت را نقل میکنیم، گرچه آن فرد از خوارج یا ناصبی یا شیعهای آتشین باشد.
روش و شیوه شیعه امامیه چیست؟
صاحب (مقیاس الهداية في علم الدراية) که یک شیعه امامی است میگوید: (حدیث صحیح همان است که سند آن به معصوم متصل شود، و یک فرد عادل شیعه از فرد همچون خودش آن را روایت کرده باشد) [۳۴۹].
پس انصاف کجاست؟! قطع نظر از تحقق و عدم تحقق این شرط در احادیث امامیه.
هفتم: علامه شما ابن مطهر تأکید کرده است که: (معیوب بودن دین فرد باعث این نمیشود که حدیث او معیوب گردد) [۳۵۰]، پس چرا چیزی برای شما جایز است و برای دیگران جایز نیست؟!
با اینکه من در اینکه شیعه این قاعده را اجرا کردهاند شک دارم.
۱۱۹- شما گفتهاید: (یا منظور از افراد ثقه کسانی همچون ابراهیم بن یعقوب جوزجانی است که از نظر اهل سنت از ائمه جرح و تعدیل شمرده میشود، و از راویان ابوداود و ترمذی و نسائی است... سپس بیان کردهاید که احمد بن حنبل او را مورد اکرام قرار داده و علما او را ثقه قرار دادهاند، و قول ابن حبان را ذکر کردهاید که گفته است: او از علیس رویگردان بود...).
در پاسخ میگویم:
اول: اینکه، این راوی از راویان شیخین نیست، و آنچه شما ذکر کردهاید در اصل کتاب (تهذیب الکمال) وجود ندارد.
اما ابن حبان بدون سند این مطلب را روایت کرده است، و سخن غیر موثق چنان که چند بار گفتیم معتبر نیست.
دوم: اینکه، چنین چیزهایی را راویان شیعه هم گفتهاند، اما وقتی آنها راست گفتهاند ما از آنها روایت کردهایم، و برخی از آنها هستند که به عثمان ناسزا میگویند و شیخین را دوست ندارند ـ اگر چنین چیزی از آنها درست باشد-، چون دروغی از آنها ثابت نشده است و آنها دهها استاد و شاگرد دارند و بدعتشان همان طور که قبلاً گفته شد: بدعت آنها به ذمۀ خودشان است.
۱۲۰) شما از ابوالفرج اصفهانی نقل کردهاید که گفته است: (خالد قسری ـ یکی از فرمانداران بنی امیه ـ از یکی خواست که سیره بنویسد، نویسنده گفت: به مطالبی در مورد سیره علی بن ابی طالب بر میخورم آیا آن را بیان کنم؟ گفت: نه، مگر آن که او را در قعر جهنم ببینی. و گفتۀ ابن خلکان را آوردهای که میگوید: او در دینش متهم بود و در خانهاش برای مادرش کنیسهای ساخته بود) [۳۵۱].
در پاسخ میگویم: اگر دوست نداشتم که شبهاتی را که در ذهن شما جای گرفته بیرون کنم، از چنین سخنی رویگردانی میکردم، شایستۀ شما نیست که روایات تاریخی که سند ندارند را انتخاب کنید تا از آن علیه حیثیت و عقاید مردم استدلال کنید، این شیوه ایست که خودم و شما را از آن برحذر میدارم.
کتاب الأغانی؟!! شما که استاد دانشگاه هستید و راه و روش به دیگران یاد داده و یک نسل را راهنمایی میکنید، آیا شایسته است که تا این حد خودتان را کوچک کرده و پایین بیایید؟! به خدا سوگند من به خاطر چنین رویکردی متأسفم.
وقتی کتابهای حدیث شما که به پیامبر ص یا به ائمهتان نسبت میدهد، و علما به آن اهتمام ورزیده، و تألیفاتی در مورد آن نوشتهاند، و با سند آن را ذکر کردهاند، دروغ و تحریف در آن وجود دارد، پس در مورد داستانهای تاریخی چه فکر میکنید و چه انتظاری دارید؟!
۱۲۱) شما گفتهاید: (عمران بن حطان از رجال و راویان بخاری و ابوداود و نسائی است، عجلی میگوید: «او بصری و ثقه است». و ابوداود میگوید: «در میان هواپرستان حدیث هیچ گروهی صحیح از حدیث خوارج نیست». سپس این عمران و غیره را نام برده است... با اینکه عقیلی تصریح کرده که عمران بن حطان از خوارج بوده است، و او ابن ملجم را میستاید...).
پاسخ:
اول: اینکه مذهب اهل سنت این است که حق را اگر کافر یا فاسقی هم گفته باشد ترک کرده نمیشود، و قرآن کریم بر این تأکید کرده است.
خداوند متعال از بلقیس یمن حکایت میکند که گفت: ﴿قَالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً﴾ [النمل: ۳۴].
«و گفت پادشاهان وقتی وارد شهری شوند آن را خراب میکنند و افراد با عزت آن را خوار میگردانند».
ابن عباسب میگوید: این سخن حقی است که یک زن کافر آن را میگوید. خداوند متعال (بعد از سخنان بلقیس) میفرماید: ﴿وَكَذَلِكَ يَفْعَلُونَ٣٤﴾ [النمل: ۳۴]. (آری) کار آنها همین گونه است [۳۵۲].
و خداوند در مورد فاسق میگوید: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ٦﴾ [الحجرات: ۶].
«ای مومنان! اگر فرد فاسقی برای شما خبری آورد در مورد آن تحقیق کنید تا از روی نادانی به قومی آسیب نرسانید و آنگاه بر آنچه کردهاید پشیمان شوید».
خداوند به تحقیق و بازجویی امر نمود، و نگفته خبر او را ترک کنید.
دوم: اینکه، برای علما راستگویی خوارج ثابت شده است، آنها مرتکب گناه کبیره را کافر مینامند، و بنابراین، از آنها روایت کردهاند، و از رافضیها هم روایت کردهاند در حالی که رافضیها دروغ را دیانت میدانند و آن را «تقیه» مینامند، حتى از جعفر صادق روایت کردهاند که او گفت: (نُه دهم دین در تقیه است، و هرکس تقیه نکند دین ندارد).
و از او روایت کردهاند که او از پدرش روایت کرده که گفت: (سوگند به خدا که هیچ چیزی در روی زمین وجود ندارد که برای من از تقیه دوست داشتنیتر باشد) [۳۵۳].
پس چگونه کسی معتقد است که نُه دهم دین دروغ است، و هرکس دروغ نگوید دین ندارد، مورد اعتماد است؟ و کسی که معتقد است که دروغ کفر است و یا از دایرۀ ایمان انسان را خارج میکند، مورد اعتماد قرار نمیگیرد؟!
اما در مورد روایت عمران بن حطان، قتاده در مورد او میگوید: (عمران بن حطان در حدیث متهم نمیشد) [۳۵۴].
و ابن کثیر در مورد او میگوید: (او یکی از عابدان بود) این بیان حالت اوست نه ستودن او.
سوم: اینکه شما گفتهاید: (اینها گروهی از افراد ثقه و مورد اعتماد اهل سنت هستند که صحاح سته از آنها روایت کردهاند و نمونههای زیادی دارند!).
پاسخ:
اول: اینکه اهل سنت حدیث را از هرکسی که صداقت و راستگوییاش برای آنها ثابت شده باشد روایت میکنند گرچه آن فرد اهل بدعت باشد.
دوم: راویان روایت صحیح از نظر راست بودن روایت از معتمدترین راویان میباشند، به خصوص روایتی که در صحاح ذکر میشود ولی آنها دارای درجات متفاوتی هستند.
سوم: روایت راویان کتابهای سنن پذیرفته نمیشود مگر آن که راویان آن ثقه باشند، و اینطور نیست که هر روایتی که در سنن آمده مورد قبول باشد، و علما شرح حال آنان را بیان کردهاند؛ تا کسانی که روایتشان مقبول است از کسانی که روایتشان پذیرفته نیست مشخص گردند.
چهارم: اینکه، راویان حدیث نزد ما شناخته شده و معروفند، و شرح حال آنها بیان شده است؛ اما در مورد راویان حدیث امامیه چطور؟
آیا آنها شناخته شده هستند؟ آیا اینها پرهیزگار و نیکوکارند؟ به سخنان آلوسی/ گوش دهید که او در مورد چهار کتاب صحیح امامیه به ما میگوید: (شیعه امامیه ادعا کردهاند که صحیحترین کتابهایشان چهار تا هستند: «الكافي، فقه من لا یحضره الفقیه، التهذیب، والاستبصار...»، آنچه آنها ادعا کردهاند که این کتابها صحیح هستند ادعای باطلی است؛ چون در اسناد احادیث روایت شده در این کتابها افرادی هستند که معتقدند خدا جسم است، مثل هردو هشام و صاحب الطاق.
و برخی از این راویان، همچون: زراره بن اعین، و بکیر بن اعین، و هردو احول، سلیمان جعفری، و محمد بن مسلم و غیره، گفتهاند که خداوند در ازل نمیدانسته است. و برخی از راویان این کتابها افراد فاسد المذهب میباشند، همچون: ابن مهران و ابن بکیر و گروه دیگری، و برخی حدیث جعل میکنند و میسازند همچون: جعفر قزاز، و ابن عیاش.
و برخی دروغگو هستند، همچون: محمد بن عیسی. و بسیاری از آنها ضعفا هستند. و بسیاری افراد مجهولالحال و ناشناختهای هستند که این طیف اکثریت میباشند) [۳۵۵].
سپس به این میپردازد که این راویان در روایتهای شان یکدیگر را تکذیب میکنند. و آیت الله العظمی برقعی نیز این را گفته است، و همچنین سید محمد صدر میگوید که راویان عقاید و تاریخ شیعه افراد مجهول و ناشناختهای هستند.
و پیشتر بیان شد که جعفر صادق گروهی از شاگردانش را تکذیب کرد [۳۵۶].
۱۲۲- شما در ص ۴۱ گفتهاید: (چگونه میتوان کسی را ثقه و مورد اعتماد قرار داد و از او در صحاح که ملاک در سنت پیامبر هستند و محور استنباط احکام میباشند روایت کرد که علی بن ابی طالب را لعنت میکند؟)
گفتم: پاسخ از چند جهت:
اول: اینکه لعنت فرستادن بر علی بن ابی طالبس یک گناه کبیره است، و همچنین لعنت فرستادن بر ابوبکر و عمر و عثمان و بر هرکسی که پیامبر به نیکویی و فضل آنها و بهشتی بودن آنان گواهی داده است از گناهان کبیره است.
دوم: کافر قرار دادن یکی از این اصحاب، یا کافر قرار دادن همه آنها از لعنت فرستادن بر آنان گناه بزرگتری میباشد، کافر قرار دادن همه آنان به جز افراد اندکی، کفر است، چون این کار منجر به باطل قرار دادن اسلام میشود.
سوم: قبلاً چندین بار گفتیم که علما از فرد فاسق یا بدعتگذار اگر دروغگو نباشد روایت میکنند؛ چون اگر همه کسانی که فاسق یا گمراه قرار داده شدهاند یا به بدعت متهم شدهاند با وجود راستگویی روایت آنها قبول نشود، مردم از بسیاری از احادیث محروم میگردند. و خداوند گفته است در روایت فاسق تحقیق کنید اگر درست بود آن را بپذیرید. و خداوند عزوجل وقتی سخن پادشاه کافر سبا را ذکر کرده آن را تصدیق کرده است، چون او راست گفته است.
پس شیوه و اسلوب اهل سنت شیوهای الهی است و حق را حتی از کافر قبول میکنند و حق را به خاطر اختلاف عقیدتی و غیره همچون شیعیان رد نمیکنند، چنان که شیعه قول مخالف را باطل قرار میدهند و هدفشان مخالفت با اوست. چنان که در روایاتی که ادعا میشود که از اهل بیت نقل شدهاند آمده است.
کلینی به ابوعبدالله نسبت داده که فردی از او مسئلهای پرسید، برای ابوعبدالله صورت درست آن مسئله مشخص نبود. او به آن پرسشگر گفت: (آنچه مخالفت با عامه باشد راه درست است) [۳۵۷]، با اینکه ما یقین داریم که نسبت دادن چنین روایتی به هیچ یک از اهل بیت صحت ندارد.
چهارم: آن طور نیست که هرکسی که در مورد او گفته شده که ناسزا گفته است، درست باشد و او این کار را کرده باشد، پیشتر آنچه در مورد حریز بن عثمان گفته شده بود نقل شد، و نیز بیان شد که او از این کار خودش را تبرئه میکرد. و گفتهاند که او توبه کرده بود.
پنجم: شما دیدید که علما از کسانی روایت کردهاند که گفته شده به عثمان ناسزا میگفتند و ابوبکر و عمر را دوست نمیداشتند، وقتی این افراد راستگو بودهاند علما از آنها روایت کردهاند، و ما گفتیم که قرآن بر همین شیوه تأکید کرده است.
ششم: اینکه روایت از آنها به معنی راضی بودن از کارشان نیست.
هفتم: این اجتهادی است در مورد روایت، و علمای اهل سنت در این مورد اختلاف دارند. برخی روایات این افراد را رد میکنند و نمیپذیرند، و برخی اگر راست باشند آن را قبول میکنند.
هشتم: این یک نفر است که ناسزا گفته است - اگر نسبت دادن این عمل به او صحت داشته باشد-، و اگر کسانی از راویان اهل سنت که ناسزاگویی به آنها نسبت داده شده شمرده شوند خواهی دید که تعدادشان اندک و کم است، اما چقدر از علما و عابدان و راویان شما هستند که ابوبکر و عمر و عثمان و بزرگان صحابه را لعنت میکنند و ابوبکر و عمر را دو بت قریش مینامند؟!
آیا این کار به نظر شما جایز است؟!
مامقانی این دعا را آورده است: (بار خدایا، بر محمد و آل محمد درود بفرست، و دو بت قریش و دو طاغوت آن و دو دخترشان را لعنت کن) [۳۵۸].
و دکتر علی سالوس از عالم معاصر شیعه، حسن موسوی نقل کرده که او میگوید: (این دعایی است که در کتابهای معتبر به صراحت ذکر شده است، و امام خمینی بعد از نماز صبح هر روز آن را میگفت) [۳۵۹].
پس آیا جایز است که شما علم را از چنین افرادی فرا بگیرید؟! پیشتر ذکر شد که خمینی پیامبرص را متهم میکند که ایشان دین را آنگونه که میبایست به مردم نرسانده است! به نظر شما جرم چه کسی بزرگتر است؟!
نهم: آیا کسی از علمای اهل سنت و عوامشان را دیدهاید که از کشته شدن علیس شادمان باشد؟ و آیا روز کشته شدن علیس را جشن گرفتهاند؟
آیا در کتابهای شما روایاتی نیست که قاتل عمرس را میستاید و آیا کسانی از شما روز شهادت عمر را جشن نمیگیرند؟! شما برای قاتل عمرس آرامگاه و قبری درست کردهاید و برای آن گنبد بزرگی ساخته اید و تا به امروز آن مجوسی زیارت میشود!! [۳۶۰]
دوست داشتن بعضی از اصحاب و حمایت از آنها خوب است به شرطی که تعمیم داده میشد و همه اصحاب گرامی داشته میشدند، ما به همه اصحاب احترام میگذاریم و میان آنها فرق نمیگذاریم.
۱۲۳- شما حدیثی از پیامبرص روایت کردهاید که فرموده است: (هرکس به علی ناسزا بگوید به من ناسزا گفته است). و این حدیث را به احمد و مستدرک (حاکم) نسبت دادهاید [۳۶۱].
در اینجا دو چیز قابل تأمل است:
اول: اینکه ناسزا گفتن به علیس و به هر یک از صحابه گناه کبیرهای است؛ تا وقتی که همه یا بیشترشان ناسزا گفته نشود و اگر به بیشتر آنها و یا به همه آنها ناسزا گفته شود این کفر است.
دوم: در سند این حدیث، ابوعبدالله جدلی قرار دارد، ابن سعد میگوید: (حدیث او ضعیف است، او در تشیع سرسخت بود). و ذهبی میگوید: (شیعه کینهتوزی است، او پرچمدار مختار بود [۳۶۲]، و احمد او را ثقه دانسته است) [۳۶۳].
و نیز در سند این حدیث ابواسحاق سبیعی عمروبن عبدالله هست، او ثقه است، اما مدلس بوده است، و بخصوص که او در اینجا روایت را با اسلوب عنعنه «یعنی عن فلان» روایت کرده است، آورده است: (عن ابی عبد الله). ابن حبان میگوید: او مدلس بود. و طبری نیز این حکم را تأیید و تأکید میکند.
تدلیس بصورتهای مختلفی انجام میگیرد، از آن جمله است: راوی کسی را که روایت از او گرفته است، بدلیل ضعیف بودن او و یا مشکلی دیگر در سندش ذکر نکرده، به طور مستقیم نام شخصی که در سند بالاتر است را میآورد، و در اینجا از لفظ «عن» یا مانند آن استفاده میکند. البته صراحتا هم نمیگوید که از او شنیده است، چرا که او در حقیقت حدیثش را از او نشنیده است. در حالت وجود این نوع تدلیس، حدیث و روایت مورد نظر پذیرفته نمیشود.
و جوزجانی در مورد ابی اسحاق سبیعی میگوید: (گروهی از اهل کوفه بودند که مردم مذاهب آنان را نمیپسندیدند... مردم به خاطر راستگویی شان، احادیث آنها را فرا گرفتهاند، و وقتی حدیثی را به صورت مرسل روایت کردهاند در آن توقف نمودند که مبادا صحیح نباشد، اما ابواسحاق از گروهی روایت کرده است که معروف و شناخته شده نیستند، و نزد اهل علم از آنها حدیثی جز آنچه ابواسحاق از آنها روایت کرده وجود ندارد....). سپس میگوید: روایات وقتی شناخته نشوند در آن توقف میشود [۳۶۴].
۱۲۴- شما گفتهاید: (و آنچه طبرانی از او - یعنی ام سلمه- روایت کرده که گفت: آیا پیامبر خداص در میان شما در ملأ عام ناسزا گفته میشود؟
گفتم: سبحان الله! کجا پیامبرص ناسزا گفته میشود؟ ام سلمه گفت: آیا مگر علی بن ابی طالب و دوستداران او ناسزا گفته نمیشوند، من گواهی میدهم که پیامبرص او را دوست میداشت) [۳۶۵].
پاسخ:
اول: اینکه این همان حدیث سابق است، و فقط کلمات آن فرق میکنند، و در این حدیث آمده است که: (علی و دوستدارانش ناسزا گفته میشوند)، تردیدی نیست که پیامبر ص علی را دوست میداشت، پس هرکسی به او با این لفظ ناسزا بگوید و بداند که پیامبر او را دوست میداشته است کافر است، و اگر نمیداند در پرتگاه هلاکت قرار دارد و مانند کسی است که به یک صحابی دیگر همچون ابوبکر و عمر و غیره ناسزا گفته باشد.
دوم: در سند طبرانی (سدی از ابی عبدالله جدلی) روایت میکند.
السدی دو نفر هستند، یکی سدی بزرگ که اسمش اسماعیل بن عبدالرحمان است که از راویان مسلم میباشد [۳۶۶]، و دیگرش سدی کوچک که او محمد بن مروان است، و بخاری در مورد او میگوید: (حدیث او نوشته نمیشود (یعنی اعتبار ندارد)). و ابوحاتم میگوید: (حدیث او متروک است). و صالح بن محمد بغدادی حافظ میگوید: (او حدیث جعل میکرد) [۳۶۷]. و در بسیاری مواقع راویان تدلیس میکنند و اسمی را نام میبرند که احتمال این و آن را دارد.
سوم: اینکه، در مورد دوستی علیس روایتهای صحیح و ثابت بسیاری است که نیاز به این روایت نیست. همانطور که در صفحات آینده شاهد آن خواهیم بود.
۱۲۵- شما گفتهاید: (و آنچه ابن عبدربه از ام سلمه روایت کرده است...) [۳۶۸].
میگویم: این همان حدیث است. کتابهای ادبی مرجع دین نیستند چنان که چندین بار متذکر شدهایم.
۱۲۶- شما گفتهاید: (بعد از همه اینها سخن ابن کثیر چه ارزشی میتواند داشته باشد که میگوید: «همه اینها اسانید ضعیفی هستند که حجت نیستند»، آیا این جرح غیر مفسر(بدون ذکر دلیل) نیست؟ که چون مفسر (با ذکر دلیل) نیست مردود است. ای کاش! او مشخص میکرد که کدام یک از راویان ضعیف است که روایت به سبب او ضعیف قرار گرفته است؟!)
پاسخ:
اول: اینکه، آنچه در گذشته گفتم صحت سخن ابن کثیر/ را روشن میکند.
دوم: در اینجا بحث جرح مفسر و غیره مطرح نیست، و بلکه در چنین مواردی گفته میشود که راوی ضعیف کدام است که روایت به سبب او ضعیف قرار داده شده است؟ و جرح مرحلهایست بعد از ضعیف قرار دادن، به این صورت که گفته میشود علت و اشکال حدیث فلانی است، آنگاه گفته میشود: عیب او چیست؟ آنگاه گفته میشود: ضعیف یا متروک یا دروغگو است.
سوم: بعد از این ابن کثیر حدیث صحیحی از مسلم آورده که در آن از علیس روایت شده که گفت: (سوگند به کسی که دانه را شکافت و جان داد پیامبر ص با من عهد کرده است که کسی جز مؤمن تو را دوست نمیدارد، و کسی جز منافق با تو دشمنی نمیورزد). و سپس میگوید: (این حدیثی که ما ذکر کردیم دراین مورد صحیح است).
این است شیوه و روش اهل سنت که فضایلی را که در احادیث صحیح آمدهاند ذکر میکنند، و احادیثی را که صحیح نیستند رد مینمایند، حتی اگر این احادیث نادرست و غیرصحیح در مورد کسی آمده باشند که اهل سنت مقام او را از دیگران برتر میدانند؛ بنابراین، اصحابش به فضایلی نیاز ندارند که صحت آن ثابت نیست، چون به اندازه کافی در فضائل آنها روایات صحیح وجود دارد.
چهارم: وقتی شما دانستید که این روایت ضعیف است، آیا آن را رد میکنید؟!
چون وقتی جویای علت تضعیف آن هستید گویا اگر ضعف آن ثابت شود آن را رد میکنید. و میبینید که بیشتر احادیثی که شما ذکر کردهاید یا ضعیف یا دروغ هستند، آیا ثبوت این مطالب برای شما مفید است و از آن استفاده میبرید؟ امیدوارم.
۱۲۷- شما گفتهاید: (فرق علی بن ابی طالب با ابوبکر و عمر چیست؟ که آنها کسی را که به علی÷ ناسزا گفته است ثقه قرار دادهاند، و کسی را که به ابوبکر و عمر ناسزا میگوید کافر شمردهاند، و فتوا دادهاند که چنین افرادی باید کشته شوند، چنان که فریابی میگوید: (هرکس به ابوبکر ناسزا بگوید کافر است من بر او نماز نمیخوانم. به او گفتند: با او چه میکنی و حال آن که او میگوید: لا اله الا الله؟ گفت: او را دست نزنید با چوب او را بلند کنید تا اینکه او را در گورش با خاک میپوشانید).
پاسخ:
اول: اینکه، از خداوند میخواهم که قلب شما را برای پذیرفتن حق بگشاید و چشمان دلتان را روشن کند، و به ما و شما حق را نشان بدهد، و به همه ما پیروی از حق را ارزانی نماید.
دوم: سخن شما مرا به یاد مثالی انداخت که در مورد شبهاتی که کفار مطرح میکنند برای دانشجویان میزدم، و به آنها میگفتم که چگونه به این شبهات پاسخ داده میشود... البته طبیعی است که این با آن فرق میکند.
بنابراین، قبل از پاسخ به سوال مثالی میزنم تا پاسخ بهتر در ذهن شما جای بگیرد:
مردی تصمیم گرفت که پاهایش را به سمت آسمان بلند کند و روی دستهایش راه برود و خواست که به یکی از شهرها به دیدار دوستش برود، دوستش در فرودگاه به استقبال او رفت، ناگهان دید که دوستش روی دستهایش دارد از هواپیما پایین میآید!
به محض اینکه از هواپیما روی دستهایش پایین آمد به دوستش گفت: برادرم، چرا شما وارونه هستی؟ سپس وقتی با دستهایش به سوی اتوبوس آمد که سوار شود گفت: چرا اتوبوس وارونه است؟ سپس وقتی سوار اتوبوس شد گفت: چرا مردم وارونه هستند؟ و وقتی درختان فرودگاه را دید گفت: چرا درختان وارونه هستند؟! و همین طور در مورد همه چیز... اگر دوست این فرد بکوشد که به همۀ سوالهای او جواب دهد قطعاً سوالها تمام نمیشوند؛ چون همه چیز از دیدگاه دوست او چپ و وارونه هستند.
پس راه حل چیست؟ راه حل این است که دوستش را قانع کند که هر چه او میبیند راست و درست هستند و خود او وارونه است، و راه حل این است که او روی پاهایش بایستد تا همه چیز را راست و درست ببیند.
بنابراین، پس ای دوست عزیز راه حل با شماست که باید منهج و روش اثبات عقیدۀ خود را اصلاح کنید و آن را بر پایههای سالم و درست قرار دهید تا ببینید که چگونه به اذن خداوند همه چیز درست دیده میشود.
سوم: اینکه، از سخن شما اینگونه بر میآید که اهل سنت علیس را گرامی نمیدارند و وقتی آنها از کسی روایت کردهاند که به او ناسزا گفته است پس او را دوست ندارند.
در این مورد قبلاً بحث شد.
چگونه ما علیس را دوست نداریم و حال آن که او از اهل بیت پیامبر ص است، و ما معتقدیم که نماز ما کامل نمیشود مگر اینکه برای پیامبر ص و اهل بیت ایشان از قبیل امهات المؤمنین، و فرزندان آنحضرت ص، و آل عباس، و آل عقیل، و آل حمزه، و آل علی دعا کنیم. اگر شما بر این باور هستید که ما او را دوست نمیداریم باورتان اشتباه است، و اندیشه بدون دلیلی میباشد، و فقط دلیل آن شبهات است.
اما اینکه شما بیان کردهاید که برخی از بنیامیه به علیس ناسزا میگفتهاند، این کار آنها از اهل سنت نمایندگی نمیکند، ما از آنچه آنها کردهاند بیزاریم، و این عقیده ماست و تقیه نمیکنیم.
چهارم: شما عبارات مختلفی از چند نفر نقل کردهاید، و هر یکی در مورد حکم کسی که به صحابه ناسزا میگوید سخنی گفته است، اما شما چنان نشان دادهاید که گویا سخن یک نفر را نقل میکنید، و این کار در پژوهش علمی کار شایستهای نیست؛ چون علما در حکم کردن دربارۀ کسی که به اصحاب ناسزا میگوید اختلاف کردهاند: برخی چنین فردی را کافر قرار میدهند خواه ابوبکر را ناسزا بگوید خواه علی را، و بعضی چنین کسی را فاسق میشمارند و فرق نمیکند که به علی ناسزا بگوید یا به ابوبکر.
ولی شایسته نیست که شما قول کسی را بیاورید که کسی را که به ابوبکر ناسزا بگوید کافر قرار میدهد، و در کنار آن قول کسی دیگر را بیاورید که میگوید: هرکس به علی یا ابوبکر ناسزا بگوید فاسق است، و سپس سخن کسی را که ناسزا گوینده علی را فاسق قرار داده با سخن کسی که ناسزا گویندۀ ابوبکر را کافر میشمارد مقایسه کنید.
عدالت و انصاف بر این است که سخن همان شخص در مورد هردو صحابه ذکر شود، تنها بدین صورت مقایسه، منصفانه میباشد.
پنجم: در مورد حکم ناسزا گفتن به صحابه دیدگاههای مختلفی هست:
برخی از علما میگویند: ناسزا گفتن به یکی از صحابه انسان را کافر نمیکند، مثل اینکه کسی ابوبکرس را ناسزا بگوید یا علیس را ناسزا بگوید، چنین فردی کافر نمیشود و بلکه فاسق است، و شلاق زده میشود و کشته نمیشود، و این دسته از علما ناسزا گفتن به یک صحابی را گناه کبیره میدانند.
و برخی از علما نظرشان این است که چنین فردی کافر میشود، و مجازات آن این است که کشته شود. و اینک به اختصار این مطلب را بررسی میکنیم:
اول: کسانی که میگویند: ناسزا گوینده کافر قرار داده نمیشود و بلکه باید ادب شود.
۱- لالکائی با سند خودش روایت کرده است که: امام احمد را در مورد فردی پرسیدند که به یکی از اصحاب پیامبر ص ناسزا میگوید او گفت: (به نظر من باید زده شود و تنبیه گردد) [۳۶۹].
پس امام احمد به کشتن کسی که به یکی از صحابه ناسزا گفته است فتوا نداده است، و فقط به زدن او فتوا داده است و اگر از دیدگاه او چنین فردی کافر بود او به کشتن آن فتوا میداد.
۲- اسحاق بن راهویه میگوید: (هرکسی که به اصحاب پیامبر ص فحش و ناسزا بگوید مجازات و زندانی میشود).
۳- و در رسالهای که اصطخری از امام احمد روایت کرده آمده است که او در آن گفت: (بهترین فرد امت بعد از پیامبر ص ابوبکر است، و بعد از ابوبکر عمر، و بعداز عمر، عثمان، و بعد از عثمان، علی قرار دارد - و گروهی در مورد علی و عثمان توقف کردهاند - و اینها خلفای راشدین راهیافته هستند).
سپس بعد از این چهار نفر، اصحاب پیامبر ص از همه مردم بهترند، هیچکس حق ندارد از بدیهای آنان چیزی را ذکر کند، و جایز نیست که کسی فردی از آنها را مورد عیبجویی قرار دهد، و هرکس این کار را بکند باید مجازات و ادب شود...) [۳۷۰].
۴- و مثل این از عمر بن عبدالعزیز [۳۷۱]، و اسحاق بن راهویه روایت شده است، و قول مشهور مذهب [۳۷۲] مالک همین است، و ابن منذر هم همین را میگوید [۳۷۳].
۵- و قاضی ابویعلی در یکی از کتابهایش، بحثی در حکم ناسزا گفتن به اصحاب را آورده است که در آغاز آن میگوید: (ناسزا گفتن به اصحاب پیامبر ص براساس قرآن و سنت حرام است)، سپس دلائل را آورده است [۳۷۴].
۶- و سحنون میگوید: (هرکسی فردی از صحابه پیامبر ص علی یا عثمان، یا کسی دیگر را کافر قرار دهد، زده میشود) [۳۷۵].
۷- از مغیره و ابی اسحاق همدانی روایت است: (ناسزا گفتن به ابوبکر و عمر از گناهان کبیره است) [۳۷۶].
پس این مذهب و دیدگاه همان طور که میبینی کسی را که به یکی از صحابه ناسزا میگوید کافر قرار نداده است.
دوم: کسانی که گفتهاند که ناسزا گوینده به صحابه کافر است، و باید کشته شود.
۱- لالکائی از ابوذرس روایت میکند که به او گفته شد: (اگر فردی را نزد تو بیاورند که به ابوبکرس ناسزا میگوید، چکار میکنی؟ گفت: گردنش را میزنم. گفتند: اگر به عمر ناسزا بگوید ؟ گفت: گردنش را میزنم) [۳۷۷].
۲- و از سحنون روایت شده که او در مورد کسی که میگوید: ابوبکر و عمر و عثمان و علی گمراه و کافر بودهاند؛ گفته است: چنین فردی باید کشته شود، و کسی که یکی دیگر از صحابه غیر از آنها را دشنام و ناسزا گوید، به سختی مورد مجازات قرار میگیرد [۳۷۸].
۳- ابن تیمیه میگوید: (و گروههایی از اصحاب ما خوارج را که معتقد به برائت از علی و عثمان هستند را کافر قرار دادهاند، و همچنین به کافر بودن رافضیان معتقدند که همۀ صحابه را دشنام میدهند و آنها صحابه را کافر و فاسق شمرده، و دشنام میدهند) [۳۷۹].
این بود مذهب و دیدگاه کسانی که هرکس را که از خلفای راشدین اظهار بیزاری کند یا آنها را کافر بشمارد، کافر قرار میدهند.
سوم: مذهب کسانی که در این مورد تفصیلاتی ذکر کردهاند:
ابن حجر میگوید: (در مورد کسی که به صحابی ناسزا میگوید اختلاف شده است، قاضی عیاض میگوید: نظر جمهور این است که چنین فردی تعزیر میشود، و از بعضی از مالکیها نقل شده که چنین فردی کشته میشود.
و بعضی از شافعیها این حکم را مخصوص شیخین و حسن و حسین دانستهاند، قاضی حسین در این مورد دو علت را ذکر کرده است، و سبکی این نظر را در مورد کسی که به شیخین ناسزا میگوید، و یا کسی را کافر قرار میدهد که پیامبر ص به صراحت ایمان او را ذکر کرده یا او را به بهشت مژده داده است و به تواتر در حدیث ثابت شده است، قوی دانسته است، زیرا او وقتی به این افراد ناسزا میگوید یا آنها را کافر میشمارد در حقیقت پیامبر ص را تکذیب میکند) [۳۸۰].
اینها بخشی از تصریحات اهل سنت در این مورد بود، پس کجا در آن بین علیس و دیگر صحابه فرق گذاشته شده است؟
سپس اگر خواستید برخی از سخنها را با هم مقایسه کنید، از هر مذهب و مسلکی یک سخن را نگیرید تا آن را با سخنی از مسلکی دیگر مقایسه کنید، تا اسلوب تان عادلانه و منصفانه باشد. خداوند شما را توفیق خیر دهد.
ششم: انصاف و دادگری اهل سنت در روش و منهج برای هرکسی که خداوند او را توفیق عطا فرموده و دلش باز کرده است روشن و متجلی میشود.
در اینجا من گوشهای از آنچه ابن الوزیر به آن گواهی داده را ذکر میکنم، ابن الوزیر یکی از بزرگان مذهب زیدی است، او سخن علمی مفیدی میگوید و برای سخن خود از کلام اهل سنت و منهج آنها استدلال میکند.
او/ با بیان اینکه اهل سنت دارای قاعده و روش و انصاف هستند و از روی هواپرستی و تعصب سخن نمیگویند، میگوید:
(هفتم: دلایلی که برخلاف مذهب آنهاست را روایت میکنند، مثل اثری که از عایشه در نفی رؤیت روایت شده است.... و مثل احادیث و فضایلی که بر برتر قرار دادن امیرالمؤمنین علیس دلالت میکنند که آنها این احادیث را روایت کردهاند.
ذهبی در کتابش (طبقات القراء) علی÷ را نام برده و گفته است که جز خدیجه هیچکس قبل از علی اسلام نیاورده، و در اینجا نمیتوان همه فضائل علی را بیان کرد، او قرآن را جمعآوری نمود. و ابن حجر این مطلب را که علی بعد از خدیجه اولین مسلمان است را صحیح قرار داده، و کسانی را که در این مورد مخالفت کردهاند رد کرده است.
سپس بیان کرده که ابوبکرس وفات یافت، در حالی که قرآن کاملاً جمعآوری نگردیده بود و همچنین عمر...).
سپس ابن وزیر میگوید: (اگر اهل سنت اهل دروغ بودند، از آن جا که ابوبکر و عمر را برتر قرار میدهند به نفع آنها دروغ میگفتند، و یا این مطلب را به صورت مجمل باقی میگذاشتند و به آن نمیپرداختند، و این نظایر زیادی دارد که اگر همه آن را بگویم باید کتاب مستقلی تألیف شود.
هشتم: اهل سنت احادیث ائمه شان را که در فروع از آن استدلال میشود ضعیف قرار میدهند، - اگر ضعیف باشند -. هرکس به (بدر المنیر) و (خلاصه آن) و (الإرشاد) و (التلخیص) در احادیثی که شافعی از آن استدلال کرده بنگرد؛ به انصاف اهل سنت و به اینکه آنها متعصب نیستند پی میبرد، شاید حدود یک چهارم دلایل او را ضعیف قرار دادهاند. و این در صورتی است که آنها منتسب به شافعی هستند.
و همچنین محدثین مذهب حنفی اینطور هستند، و در این مورد کتاب احادیث هدایه را دارند. و مالکیها نیز اینگونه هستند.
دهم: احادیثی که دال بر برتری ابوبکر و عمر هستند را اگر ضعیف باشند ضعیف قرار میدهند. - سپس او احادیث زیادی در فضائل ابوبکر ذکر میکند - و پس از آن میگوید: اهل سنت این احادیث را آورده و ضعیف قرار دادهاند. و بیان میکند که راویانی از اهل سنت را خود اهل سنت ضعیف قرار دادهاند و برخی از راویان شیعه را ثقه قرار دادهاند، سپس میگوید: (و برعکس این، اگر افراد ثقه حدیثی را روایت کرده باشند که با مذهب آنها منافات دارد آن را صحیح میشمارند).
سپس میگوید: (او - یعنی ذهبی- میگوید که احمد بن حنبل سلیمان بن قرم را ثقه قرار داده است، با اینکه او شیعه غالی و افراطی بود، پس غلو او در تشیع آنها را از ثقه قرار دادنش و از ذکر روایت کسی که او را ثقه قرار داده است باز نداشته است.
و ابن عدی میگوید: احادیث او حسن هستند، و او از سلیمان بن ارقم خیلی بهتر است. میگویم (ابن وزیر): ابن ارقم شیعه نبوده است، یعنی ابن عدی در حفظ و ضبط فردی شیعی را بر فردی سنی ترجیح داده است. و مخالفت آنها با شیعه آنان را از بیان حقیقت باز نداشته است.
یازدهم: در کتابهای جرح و تعدیل آنها حقیقت و سخن واقعی را گفتهاند، و مداهنت نکردهاند، آنها دوستان و خویشان مثل نوح بن ابی مریم و ابن ابی داود و پدر علی بن مدینی را ضعیف قرار دادهاند، بلکه آنها در مورد ضعیف بودن فردی سخن گفتهاند که او را بزرگ میدارند و او شایسته تعظیم است؛ آری، فردی چون امام اعظم ابوحنیفه/ را برخی از ائمه جرح و تعدیل از نظر حفظ ضعیف قرار دادهاند، و در کتابهایشان به صراحت این را ذکر کردهاند، با اینکه در آن زمانها پادشاهان و فرمانروایان در مصر و شام حنفی بودهاند، اما آنها این کار را کردهاند.
دوازدهم: اهل سنت دشمنانشان از رافضیهای افراطی و غالی را عادل قرار دادهاند، و چقدر راویانی در صحیحین هستند که به صحابه ناسزا میگفتهاند و در رفض افراط کردهاند، چنان که بعضی از آنها نام برده شدند، و این در کتابهای آنان نقل شده و این را میدانند، و در کتابهای خود مذهب آنها را ذکر میکنند، و تصریح میکنند که او ثقه و حجت است و در حدیث مورد اعتماد است.
و رعایت انصاف در مورد دشمن از رساترین نشانههای انصاف است.
سیزدهم: آنها در زمان بنیامیه فضائل علیس و اهل بیت را روایت کردهاند...
چهاردهم: احادیثی که در نکوهش معاویه [۳۸۱] و فرزندان بنی امیه آمده را روایت کردهاند، و در کتابها و تاریخهای آنان ذکر شده است، و احادیث دروغینی را که در فضیلت او روایت شده را بیان کردهاند که صحیح نیستند) [۳۸۲].
آیا دلایل و نشانههای انصاف را نزد اهل سنت میبینید؟! یک شیعه زیدی که خداوند او را به شناخت حق راهنمایی کرده و او به توفیق خداوند از خلال دلایل و شواهدی که برخی را بیان کرده به انصاف اهل سنت پی برده است و به آن گواهی داده است؟!
پس آیا ممکن است که شیوۀ اهل سنت - و حال آن که آنها همواره به دنبال حقیقت و درستی هستند- اینگونه باشد که میان اصحاب فرق بگذارند؟!
ابن تیمیه با تأکید بر این مفهوم میگوید: (هرکسی از علما و اهل دین که جمهور - یعنی اهل سنت- را تجربه کرده میداند که آنها دروغ را گرچه با اهداف و خواستههای آنان موافق باشد نمیپسندند، چه بسیار احادیثی که در فضیلت خلفای ثلاثه و غیره روایت شده که اسانید آن از اسانید شیعه بهتر است، و افرادی همچون ابی نعیم و ثعلبی و ابوبکر النقاش و اهوازی و ابن عساکر و امثال ایشان روایت میکنند، اما علمای حدیث هیچ چیزی از آن را قبول نکردهاند! بلکه هرگاه راوی مجهول و ناشناخته باشد آنها در روایت او توقف میکنند...) [۳۸۳].
امیدوارم آنچه ذکر شد برای روشن شدن مسأله ای که در آن دچار وهم و گمان شده بودید، کافی باشد.
۱۲۸- شما گفتهاید: (آیا علی بن ابی طالب از صحابه نبوده است تا فتوای ابوزرعه شامل او بشود که بگوید: «هرگاه کسی را دیدی که یکی از اصحاب محمدص را مورد عیبجویی قرار میدهد بدان که او زندیق است» [۳۸۴]. و سرخسی میگوید: «هرکس به آنها طعنه بزند ملحد است، و اسلام را دور انداخته است، علاج او اگر توبه نکند شمشیر است»، یا اینکه آنها این فتوا را دادهاند تا فقط وسیلهای برای قتل شیعه باشد؟ ابن اثیر در حوادث سال (۴۰۷هـ) میگوید: و در این سال، شیعیان در همه شهرهای آفریقا کشته شدند، و علت آن، متهم شدن شیعه به دشنام و ناسزاگویی به شیخین قرار داده شده است).
پاسخ:
اول: اینکه، علی بن ابی طالبس صحابی بزرگواری است، و او چهارمین خلیفۀ راشد است، و هرکس این را انکار کند بدعتگذار گمراه است.
ابن تیمیه میگوید: (آنچه امام احمد به آن تصریح کرده این است که او هرکسی را که در مورد (حقانیت) خلافت علی توقف میکند بدعتگذار قرار داده است، و میگوید: او (توقف کننده در مورد خلافت علی) از الاغ خانهاش گمراهتر است، و به ترک گفتن او فرمان داده، و از ازدواج با او نهی کرده است. و امام احمد و هیچکسی از ائمۀ حدیث در این تردیدی ندارند که علی در زمان خودش از همه به حق اولیتر بوده است.
پس درست قرار دادن یکی از آنها و مشخص نکردن آن، راه را برای این باز میگذارد که گفته شود: غیر از علی کسی دیگر به حق نزدیکتر بوده است، و این را جز اهل بدعت و فرد گمراه کسی نمیگوید، و اگر کسی این را بگوید گرچه تأویل کند نشانۀ تعصب اوست...). به راستی که انصاف چقدر زیباست!!
دوم: این فتوای عالمی است که در مورد کسی فتوا داده که به اصحاب طعنه میزند، و او هرکسی را که به اصحاب طعنه میزند زندیق قرار داده است، آیا او در مورد کسی که به علیس طعنه میزند برخلاف این حکم میکند، که شما ادعا میکنید که او در حکم کردن برابری نکرده است؟!
سوم: خطیب قول ابوزرعه را در مورد کسی که اصحاب را با ادعای خیانت به «وصیت» عیبجویی میکند نقل کرده است، چون طعنه به اصحاب به معنی ابطال دین است، شاید ابوزرعه از این نظر به مسئله نگاه کرده است. هرکسی که نتیجۀ طعنه او ابطال دین باشد او زندیق است، چه سنی باشد چه شیعه.
او/ بعد از این میگوید: (... چون پیامبر ص حق است، و قرآن حق است، و این قران و سنت را اصحاب رسول خدا برای ما آوردهاند، و آنهایی که به اصحاب طعنه میزنند میخواهند گواهان ما را مجروح و مخدوش کنند تا کتاب و سنت را باطل قرار دهند، و جرح و نقص به آنها سزاوارتر است و آنها زندیقاند) [۳۸۵].
اما اگر علت طعنه زدن امری دنیوی یا دشنام و ناسزایی شخصی باشد، تردیدی نیست که این فقط گناه است؛ اما به کفر نمیرسد. و شاید اصحاب قول اول همین را مورد ملاحظه قرار دادهاند، و به خاطر این، مالک/ بین کسانی که اصحاب را کافر قرار دادهاند و بین کسانی که آنها را گمراه شمردهاند و بین کسانی که به آنها فحش و ناسزا گفتهاند آنطور که مردم به یکدیگر فحش و ناسزا میگویند فرق گذاشته است، و میگوید: (اگر بگوید اصحاب کافر و گمراه بودهاند؛ کشته میشود، و اگر فحش و ناسزایی دیگر غیر از این به آنها بگوید؛ به شدت تنبیه و شکنجه میگردد) [۳۸۶].
این بود اجتهادات علما در حکم کسی که به یکی از اصحاب پیامبر ص ناسزا میگوید، و در اینجا یک فتوا، یا دو فتوا از یک عالم نیست که یکی در مورد کسی باشد که به ابوبکر ناسزا میگوید، و دیگری در مورد کسی باشد که به علی ناسزا میگوید. پس آگاه و منصف باشید.
چهارم: اینکه، شما گفتهاید: (یا اینکه این فتوا را دادهاند تا وسیلهای برای کشتن شیعیان باشد...).
میگویم: این فتواها در آفریقا داده شدهاند یا در دورانهای مختلفی داده شدهاند؟!
اما آنچه در آفریقا اتفاق افتاده - اگر صحت داشته باشد- از آن چنین بر میآید که شیعه آشکارا اصحاب پیامبر ص را کافر قرار دادهاند، و مردم تکفیر آنها را تحمل نکرده و آنها را کشتهاند؛ چون عملا به کشتن آنها فتوا دادهاند، و از اینها موارد بسیار بزرگتر در دوران دولتهای شیعی، همچون: آل بویه و صفویه و غیره رخ داده است؟
پنجم: اگر عالمی به کشتن کسی که به شیخین دشنام و ناسزا میگوید فتوا بدهد و به کشتن کسی که به علی ناسزا میگوید فتوا ندهد؛ فتوای او غلط قرار داده میشود، اما اگر از علما در مورد ناسزا گفتن به شیخین پرسیده شده و آنها به قتل چنین فردی فتوا دادهاند و یا این اتفاق رخ داده، و آنها فتوا به کشتن این فرد دادهاند، و در مورد ناسزا گفتن به علی از آنها پرسیده نشده و اتفاقی رخ نداده که نیاز به فتوایی باشد، چه اشکالی دارد؟!
ششم: شیخین بر امت از دیگران لطف و فضل بیشتری دارند، آنها بودند که مرتدین را به دین بازگرداندند، و جهان را فتح کردند و اسلام را بوسیلۀ لشکریان اسلام پخش و منتشر کردند. پس طعنه زدن به این دو، اعتماد به دین را سلب میکند، و شاید کسانی که در مورد آنها حکم خاصی کردهاند همین امر را مورد ملاحظه قرار دادهاند، و منظور از آنها این نبوده که میان اصحاب فرق بگذارند، گرچه ما معتقدیم که هرکس به هر یک از بزرگان صحابه - ابوبکر و عمر و عثمان و علیش - ناسزا بگوید فرق نمیکند، و حکم آن یکی است.
۱۲۹- از حموی نقل کردهاید که گفته است: (علی بن ابی طالب روی منبرهای شرق و غرب و منبرهای حرمین مکه و مدینه ناسزا گفته میشد) [۳۸۷].
میگویم: سخن حموی مانند دیگر روایات تاریخی موثق نیست، و او مرجع و منبعی برای آنچه میگوید ذکر نکرده است، گرچه ما رخ دادن حالات نادر و شاذی را بعید نمیدانیم، اما اینکه در همۀ شهرها این کار انجام شود این دروغ است، و در تاریخ دروغهای زیادی آمده است، و اگر ما تاریخ را تصدیق کنیم همه زندگی ما به خرافات تبدیل خواهد شد.
و همین نویسنده خرافات و دروغهایی روایت میکند، با وجودی که او احیانا ادعا میکند که صحت و درستی روایاتش را بررسی میکند...
او در سخن از یأجوج و مأجوج بعد از بیان شکایت همسایگانشان به ذیالقرنین میگوید: (ذوالقرنین گفت: غذای آنها چیست؟ گفتند: هر سال دریا دو ماهی به سوی آنها پرتاب میکند، که سر هر ماهی تا دم آن، فاصله ده روز یا بیشتر است...)!!
سپس او صفات یاجوج و ماجوج را بیان کرده است، که در آن آمده است: (هر یک از آنها، به اندازۀ نصف یک مرد چهارشانه است، آنها به جای ناخن چنگال دارند، و دندانها و نیشهایی همچون دندانها و نیشهای درندگان دارند، تمام بدنشان از مو پوشانده شده است، و هر یکی دو گوش بزرگ دارد که یکی از گوشها را به عنوان زیرانداز استفاده میکند و با دیگری خودش را میپوشاند، و هر مرد و زنی از آنها زمان مردنش را میداند...)!!
میگویم: ماشاءالله: اینها مثل ائمهای هستند که کافی در مورد آنها گفته است: (باب در اینکه ائمه میدانند که چه زمانی میمیرند و آنها جز با اختیار خودشان نمیمیرند)!!
سپس حموی به ذکر خوراک آنها ادامه میدهد، اژدهای بزرگی است که از دریا بیرون میآید، و همه چهارپایان خشکی را میخورد، سپس ابری میآید و آن را به سوی دریا میبرد، دریا فریاد میزند، چون این اژدها همه موجودات او را خورده است، آنگاه ابر میآید و آن را با خود میبرد، آن اژدها در ابر است و دم آن روی درختان و ساختمانهای بلند قرار دارد، و درختان و ساختمانها را با دمش میزند و ساختمانها را در هم میشکند و منهدم میکند، و درختان را از ریشه میکند، ابر آن را از صحرای انطاکیه با خود میبرد که با دمش دوازده برج از برجهای شهر انطاکیه را در هم شکست، و آنگاه آن را دور انداخت.... ) [۳۸۸].
و ادعا کرده است که او در حلب بوده، و در آن وقت خبری نزدیک به این واقع شده است، و در اول آن میگوید: (در این ناحیه در ایام ما چیز عجیبی رخ داد...) [۳۸۹].
این نمونهای از دروغهای تاریخی است که حموی آن را بیان میکند، آیا اینها و آنچه او گفته که علی در شرق و غرب و در حرمین لعنت میشد را تصدیق میکنید؟!
و این تأکیدی است بر این مطلب که کتابهای تاریخ و ادب و آنچه در مورد شهرها نوشته شدهاند صلاحیت ندارند که در قضایای دین مرجع قرار بگیرند.
۱۳۰) شما گفتهاید: (زمخشری و حافظ سیوطی گفتهاند: در ایام بنی امیه بیش از هفتاد هزار منبر بود که روی آن علی بن ابی طالب لعنت میشد، و معاویه این سنت را برای آنها گذاشته بود). و کتاب (النصائح الكافیة) ابن عقیل را نام بردهاید که از سیوطی نقل کرده است.
پاسخ از چند جهت:
اول: اینکه، ذکر این تعداد مسجد ادعایی است که بطلان آن آشکار است، چون در آن زمان امکان ندارد که این تعداد مسجد باشد. چه کسی در آن زمان این مساجد را شمرده است؟!
دوم: اعتماد کردن به چنین کتابهایی که سند ندارند و بیشتر به کتابهای موعظه میمانند تا کتابهای عقاید، و متهم کردن مردم براساس آن از بزرگترین اسباب انحراف عقاید مخالفان اهل سنت است.
سوم: ابن عقیل فرد ناشناخته ایست و به ظاهر شیعه است، و در آنچه نقل میکند نمیتوان به او اعتماد کرد. بنابراین، او مشخص نکرده که از چه منبعی این سخن را نقل کرده است، و او از سیوطی نقل میکند که سیوطی از علمای قرن نهم است، و تقریباً هشتصد سال با دولت اموی فاصله دارد، و پذیرفتن قول او بدون روایت صحیح، مردود است.
چهارم: و این اسلوبی است که خود و دیگران را در سایۀ آن محاکمه میکنیم: از داستانهای تاریخی فاقد سند استدلال نمیکنیم، و داستانی تاریخی را که سند ندارد نمیپذیریم، و البته صحت و درستی آن شرط و لازمۀ قبولی است، و همچنین به احادیث و روایات غیر مستند، و یا غیر دقیق و نادرست در مسائل عقیدتی استدلال نمیکنیم.
اگر ما به این شیوه و منهج پایبند باشیم بسیاری از اختلاف ما با مخالفین از بین میروند.
۱۳۱) شما گفتهاید: (آیا معاویه از پیامبرص حدیثی در فضیلت ناسزا گفتن به علی بن ابی طالب÷ شنیده است که او به سعد میگفت: چه چیز تو را منع کرد از اینکه به اباتراب ناسزا بگویی؟ این در صحیح مسلم آمده است [۳۹۰]. اما در آنچه ابن عساکر و ابن کثیر روایت کردهاند آمده است که سعد به معاویه گفت: مرا وارد خانهات کردی و مرا روی تخت خود نشاندی، سپس شروع به ناسزا گفتن به او کردی [۳۹۱]. و در کلام ابن ابی شیبه آمده است: آنگاه سعد پیش او آمد و علی را ذکر کردند، معاویه به او ناسزا گفت، آنگاه سعد خشمگین شد [۳۹۲].
آیا ما باید بگوییم که: نهی پیامبرص از ناسزا گفتن به اصحابش به طور عام و نهی آنحضرت از ناسزا گفتن به علی به طور خاص، مختص کسانی است که مخاطب پیامبر نبودهاند؟).
پاسخ:
اول: اینکه در حدیث دلیلی نیست که نشانگر این باشد که او به ناسزا گفتن به علیس فرمان داده است، بلکه او فقط پرسید که سبب عدم ناسزا گفتن چیست؟
علما گفتهاند: یا اینکه به معاویه خبر رسیده بود که سعد با کسانی مینشست که به علی ناسزا میگفتند، و سعد به او ناسزا نگفت، یا اینکه منظور این است که چرا شما رای و اجتهاد علی را آشکار نکردی و برای مردم بیان نداشتی که رای و اجتهاد ما درست است و او اشتباه کرده است [۳۹۳].
و دلیلی وجود ندارد که معاویه او را به ناسزا گفتن فرمان داده باشد، یا از او خواسته باشد که بر علی لعنت بفرستد یا او را کافر قرار دهد.
دوم: اینکه وقتی حدیثی ذکر میشود و در چند کتاب بیان میگردد، و کلمات حدیث فرق میکنند، و منبع آن یکی است - یعنی این احتمال نمیرود که دو بار گفته شود، مثل این حدیث سعد بن ابی و قاص-، درست نیست که همه کلمات آن تصدیق شوند و کلماتی که در طریق صحیح روایت شدهاند ترک شوند و به کلماتی روی آورده شود که از طریق ضعیف یا حسن روایت شدهاند، بلکه کلماتی که از طریق صحیح روایت شدهاند مقدم هستند.
این حدیث با کلمات سابق در صحیح مسلم ذکر شده است، و با کلمات دیگری هم روایت شده که یکی از آن را ابن کثیر آورده، ولی مصدر حدیث را ذکر نکرده است، اما سند آن را ذکر کرده که در سند آن محمد بن اسحاق است که ثقه میباشد ولی مدلس [۳۹۴] است، و در اینجا به صورت عن فلان (از فلانی) روایت کرده است.
اما روایت ابن ابی شیبه در آن عبدالرحمان بن سابط [۳۹۵] است که یحیی بن معین در مورد او میگوید: (او از سعد بن ابی و قاص نشنیده است) [۳۹۶]. و او در اینجا از سعد روایت میکند؛ بنابراین، میان آنها فرد مجهول و نامشخصی هست و به این دلیل روایت ضعیف است.
سوم: اینکه، این یک صحابی است که در مورد صحابی دیگری سخن گفته یا به او ناسزا گفته است، و هردو به افتخار و شرافت صحبت دست یازیدهاند؛ گرچه علیس از معاویه و پدرش برتر و افضل است، ولی معاویه هم از فضیلت صحابی بودن برخوردار است؛ اگر معاویه به علی توهین کرده یا به او ناسزا گفته است تردیدی نیست که او گناهکار است، و اگر توبه نکرده عقاب متوجه او میگردد، و ما فکر نمیکنیم او بدون توبه به لقای خداوندی رفته باشد، و در شرح حال او بیان شده که او همیشه امیدوار بود که خداوند بر او رحم کند و او را بیامرزد.
بنابراین، منهج و شیوۀ اهل سنت این است که در آنچه میان آنها اتفاق افتاده دخالت نمیکنند؛ چون روایات متناقض و جعلی زیادی در این مورد آمده است، گرچه اهل سنت به فضیلت هر یک از آنها اقرار مینمایند، و قبول دارند که آنها در فضیلت متفاوتند.
چهارم: اینکه سعد خشمگین شد و فضائل علیس را در حضور معاویه و طرفدارانش بیان کرد، و هیچ اذیت و آزاری به او نرساندند، و این تأکیدی است بر اینکه فضائل علیس برخلاف آنچه مخالفین ادعا میکنند در عصر اموی آشکارا بیان میشدهاند.
۱۳۲- شما گفتهاید: (قاتلان عثمان با کسی که علی بن ابی طالب÷ را به قتل رساند چه فرقی دارند که ابن حزم میگوید: «قاتلان عثمان فاسق یا ملعون! محارب و کسانی اند که خون حرامی را عملاً ریختند» [۳۹۷]. و ابن تیمیه در مورد قاتلان عثمان میگوید: «گروهی شورشی و مفسد فی الارض بودهاند...» [۳۹۸]. و ابن کثیر در مورد قاتلان عثمان میگوید: «افرادی بیادب و دهاتی و از هر نوع مردم بودند» [۳۹۹]. ولی قاتل علی مجتهد بوده و تأویل کرده است، چنان که ابن حزم میگوید: «هیچکس از امت در این اختلافی ندارد که عبدالرحمان بن ملجم علیس را از روی تأویل اجتهاد کشت، و فکر میکرد کارش درست است».
پاسخ:
اول: اینکه شما سخن ابن تیمیه و ابن کثیر را در مورد قاتلان عثمانس ذکر کردهاید و آنچه را که آنها در مورد قاتل علی گفتهاند بیان نکردهاید، مقایسه زمانی درست و کامل است که شما سخن عالم را در مورد هردو قضیه ذکر کنید.
ابن تیمیه و ابن کثیر قاتل علیس را قبول ندارند و او را نمیستایند، بلکه فقط این را میگویند که او فرد عابدی بوده است، و احادیثی که در مورد خوارج آمده را ذکر میکنند، پیامبر ص خوارج را اینگونه توصیف مینماید که: (ما عبادت خود را در مقابل عبادت آنها ناچیز میدانیم و نماز خود را در مقایسه با نماز آنها اندک و ناچیز احساس میکنیم...). این ستایش آنها نیست بلکه بیان حالت آنها و گمراهی شان است که با وجود عبادت از آن بهرهای نمیبرند.
پیامبر ص حالت خوارج را بیان فرموده است و قاتل علیس یکی از آنهاست، آیا شما میگویید که پیامبر ص قاتل علیس را ستوده است؟!
دوم: اینکه، قول ابن حزم منظورش ستایش قاتل نیست، بلکه او فقط همان چیزی را بیان میکند که ابن تیمیه بعدها بر آن تأکید کرده است، او در پاسخ به ابن مطهر حلی وقتی بخشی از فضائل علیس را ذکر میکند، چنین میگوید: (پاسخ: آنچه در فضائل علیس آمده است نشانگر این است که پیامبر ص به ایمان او شهادت داده که او در ظاهر و باطن مؤمن است، و خدا و پیامبر ص را دوست دارد و مؤمنان باید او را دوست بدارند، و این ردی است بر ناصبیها که معتقدند او همانند خوارج کافر و فاسق بوده است، خوارج که از دین دور بودند و بیش از همه مردم عبادت میکردند و پیامبرص در مورد آنان گفت: (شما نماز خود را در مقایسه با نماز آنها حقیر و ناچیز میدانید، و روزه خود را در مقابل روزه آنها، و تلاوت خود را در برابر تلاوت آنها حقیر میشمارید، قرآن از حنجرههای آنان نمیگذرد، چنان از اسلام جدا میشدند که تیر از چلۀ کمان رها میشود). بنابراین، یکی از خوارج به نام عبدالرحمان بن ملجم مرادی با اینکه از عابدترین مردم بود علیس را به قتل رسانید) [۴۰۰].
ابن تیمیه بیان کرده که آنها با وجود عبادت از دین دور هستند، آیا او آنها را ستوده است با اینکه میگوید: (مانند خوارج که از دین دور هستند) و میگوید که علی را یکی از مارقین و دور شوندگان از دین به قتل رسانید؟!
سوم: شما شماری از کتابها را نام بردهاید:
(الأم شافعی [۴۰۱]، و مختصر المزنی [۴۰۲]، و المجموع [۴۰۳]، و مغنی المحتاج [۴۰۴] و الجوهر النقی [۴۰۵]. شما بعداز ذکر کلام ابن حزم این کتابها را نام بردهاید، و شاید اشاره به این نمودهاید که قاتل علیس در این کتابها چنین توصیف شده که او یکی از عابدان گمراه بود، و این همان سخنی است که توضیح داده شد.
چهارم: در اینکه اهل سنت علیس و اهل بیت او را دوست دارند نمیتوان شک کرد، ما تقیه نمیکنیم و در کتابهای خود آشکارا میگوییم که ما او را دوست و گرامی میداریم و همچنین اهل بیت را ؛ اما دوست داشتن ما طبق موازین شرعی است که علیس را از جایگاهش فراتر نمیبرد.
به نظر شما با اینکه او مؤمن است، - بلکه او از اولین کسانی است که ایمان آوردهاند، اگر اولین شخص نباشد- و پسر عموی پیامبر ص و داماد اوست، و پدر حسن و حسین است و دارای فضایلی است که او را از بسیاری از مردم برتر مینماید، و در کنار پیامبر ص در طول حیاتش جهاد کرده است، چرا ما او را دوست نمیداریم.
به نظر شما به چه دلیل و اسباب اهل سنت او را دوست نمیدارند، و حال آن که اهل سنت به هیچ چیزی معتقد نیستند که علی با آن مخالف بوده باشد، آنگونه که شما در مورد خلفای ثلاثه که برادران علی هستند ادعا میکنید؟!
ادعای وصیت که گذشتگان شما آن را به وجود آوردند تنفری در دل شما از بزرگان امت ایجاد کرده است، و سبب شده تا در مورد علیس غلو و افراط کنید!
۱۳۳) شما گفتهاید: (کار به جایی رسیده بود که ناسزا گفتن به علی بن ابی طالب÷ قوام و رمز پایداری حکومت آنها قرار گرفته بود، چنان که ابن عساکر از علی بن حسین روایت میکند که گفت: مروان بن حکم گفت: در بین مردمان کسی نبود که از یار ما چون یار شما دفاع کند، یعنی کسی چون علی از عثمان دفاع نمیکرد، میگوید: گفتم: پس چرا او را روی منبر ناسزا میگویید؟! گفت: کار جز با این درست نمیشود) [۴۰۶].
پاسخ:
اول: اینکه قبل از این دربارۀ موارد زیادی از چنین استدلالهایی بحث شده است، و ما تأکید کردهایم که کتابهای تاریخی مرجع مورد اعتمادی در اثبات یا نفی روایات نیستند، وقتی دروغهای زیادی در کتابهای حدیث آمده است، پس در مورد تاریخ چه فکر میکنید، به خصوص کتاب تاریخ دمشق که تقریباً هشتاد جلد است و مملو از روایاتی است که صحت ندارند، بلکه آکنده از روایات دروغین میباشد، و مولف کتاب/ روایت را با سند میآورد تا کسی که میخواهد استدلال کند قبل از استدلال روایت را تحقیق کند. آیا شما سند روایت را تحقیق کردهاید؟!
و ما به طور قطعی باور نداریم که همه آنچه در این کتابها آمده کار مؤلفان آن است، مگر آنکه نسخۀ مورد اعتمادی به ما برسد.
دوم: اتفاق افتادن مورد یا مواردی از این کارهای حرام غیر ممکن نیست، انسان ستمکار و نادان است، و به معنی این نیست که این موارد مورد قبول و تأیید میباشند.
و بسیاری از شیعیان بودهاند - و هنوز هم هستند- که افراد بزرگتر و افضلتر از علیس را لعنت میکنند، آنها خلفای پیامبر ص، و پدرزنهای آن حضرت، و دامادهایش، و کسانی که در آن زمان دنیا را فتح کردهاند، و مردم گروه گروه در دوران آنان به اسلام میگرویدهاند، لعنت میکنند، و بسیاری از کتابهای متأخرین شیعه با لعنت فرستادن بر آنها به صراحت یا با توریه آغاز میشوند که برخی عبارتند از:
محدث نوری امامی (متوفای ۱۳۲۰ هـ) در مقدمه کتاب (مستدرک الوسائل) بعد از آغاز میگوید: (... و لعنت خدا بر دشمنانشان باد که بدترین افراد در میان طوایف امتها هستند) [۴۰۷]
و سید شرف الدین حسینی استرآبادی امامی (متوفای۹۴۰ هـ) در مقدمه کتابش (تأویل الآیات الظاهرة) میگوید: (وقتی من بخشی از آیات قرآن و تفسیر آن را دیدم که ستایش اهل بیت و دوستانشان، و مذمت دشمنانشان را در بر دارد که در بسیاری از کتابهای تفسیر آمده است...) [۴۰۸].
و در زمان دو دولت شیعی، آل بویه و صفویه، خلفا روی منبرها و در بازارها لعنت میشدند، و روی درهای مساجد لعن و نفرین بر آنها نوشته شده بود [۴۰۹].
به خاطر آن، به این موارد اشاره کردم تا بدانید که شیعه به یک یا چند مورد اعتراض میکنند و حال آن که خودشان کارهای بزرگتری از آن انجام میدهند.
و تاریخ مملو از ذکر حوادثی است که برخی صحیح هستند و برخی صحیح نیستند.
۱۳۴- شما گفتهاید: (اینکه شما گفتهاید: پس فرا گرفتن علم از غیر اوس جایز نیست، پس همه دینی که از طریق غیر از او رسیده، دین نیست). سپس در رد این سخن من گفتهاید: (ما میگوییم: اول اینکه این نص کلام پیامبرص است که میفرماید: علی دروازۀ علم است، هرکس علم میخواهد باید از آن وارد شود. چنانکه طبرانی با اسناد خودش از ابن عباس روایت کرده است که گفت: پیامبر خداص فرمود: (من شهر علم هستم و علی دروازۀ آن است، پس هرکس علم میخواهد از در آن وارد شود) [۴۱۰]، و حاکم با چند طریق آن را روایت کرده و صحیح قرار داده است [۴۱۱]. و همچنین در کنز العمال آمده و گفته شده که صحیح است) [۴۱۲].
پاسخ:
اول: اینکه خدا را سپاس میگوییم که ما در دایرۀ اسلام ناب قرار داریم، اسلامی که ما به نصوص و روایات آن افتخار میکنیم، و با صحیحترین روایات آن را هر نسلی از دیگری فرا میگیریم، انسانی که (به اسلام ناب) توفیق یافته است، وقتی به نصوص کتابهای بزرگ اسلامی که علمای حدیث آن را تدوین کرده و در قالب آن اصول و فروع دین را حفاظت کردهاند بنگرد، و سپس به کتابهای مخالفین نگاه کند، نمیتواند جز اینکه دستهایش را به آسمان بلند کند و خالق و پروردگارش را شکر بگوید که دل و قلب او را از خلال نصوصی که در آن عظمت این دین مشاهده میشود، بر این دین گشوده است.
دوم: اینکه، من عوام شیعه را ملامت نمیکنم، آنها نمیتوانند به طور مستقل دینشان را فرا بگیرند، و روایات آن را بررسی نمایند، بلکه کسی قابل سرزنش است که درِ علم به روی او باز است و به امکانات بررسی و تحقیق دسترسی دارد، اما باز هم بر ترک کردن کتابهای مورد اعتماد و صریح و واضح اصرار مینماید، و همچنان به دنبال کردن روایات ضعیف و موضوع برای تأیید و حمایت عقیدۀ خود ادامه میدهد!
سوم: قبل از بیان رتبه حدیث به معنی آن نگاه میکنیم:
۱- آیا علیس هم در دوران حیات پیامبر ص و هم بعد از وفاتش دروازۀ ایشان است؟ یا بعد از وفاتش دروازهای به سوی ایشان میباشد؟
در حدیث به این اشاره نشده که علیس بعد از وفات پیامبر دروازه اوست، پس علی در حیات پیامبر ص و بعد از وفات او دروازه است.
اگر چنین است پس چرا پیامبر ص خود به صورت مستقیم مردم را تعلیم میداد و حال آن که علی موجود بود؟!
چرا پیامبر ص به علی نیاموخت، تا علی به مردم بیاموزد؛ چون معنی دروازه همین است، یعنی به شهر نمیتوان رسید مگر از دروازهاش!
و چرا پیامبر ص فرستادههایی را میفرستاد که به مردم دین را میآموختند، و علی موجود بود و پیامبر ص به او اکتفا نکرد؟!
۲- اگر بگوییم: علیس بعد از وفات پیامبر ص دروازه است، میگوییم: کلمات با این معنی همخوانی ندارند، ولی فرض میکنیم که همین مفهوم مراد است. بعد از وفات پیامبر ص ما از هیچکسی از صحابه نشنیدهایم که به این اشاره کرده باشد، یا بگوید: بایستید و توقف کنید تا علم و دانش را از علیس فرا بگیریم، بلکه علیس مانند دیگر صحابه بود، فتوا میداد همانطور که اصحاب در حضور و غیاب او فتوا میدادند، و او به آنها اعتراض نکرد.
۳- اگر فقط یک نفر از سوی پیامبر ص مبلغ باشد؛ این طعنهای به دین خداست؛ چون احتمال دارد آن یک نفر در نقل دین یا فهم آن مرتکب اشتباه شود و ادعای عصمت اصلاً ثبوتی ندارد که گفته شود او معصوم است، ما از هیچکس از صحابه نشنیدهایم که رأی علی را با این ادعا که او معصوم است مقدم کند.
۴- اگر علی دروازه است، آنچه کسی از او فرا میگیرد آیا آن را به مردم میرساند یا نه؟! و آیا علیس افرادی را به دنیا برای رساندن دین میفرستد یا نه؟!
و آیا اینها باید معصوم باشند یا نه؟!
پس وقتی که جایز است که فرستادههایش از سوی او دین را برسانند، پس آنها با کسانی که بعد از وفات پیامبر ص دین را به مردم میرساندهاند چه فرقی دارند؟!
۵- بعد از وفات علیس دروازه قفل شده است؛ چون در حدیث، باب و درِ دیگری غیر از او ذکر نشده است، و این یعنی اینکه تبلیغ و رساندن توقف گردیده است.
۶- شهری که درهای زیادی دارد بزرگتر است یا شهری که یک در دارد؟!
آیا شهر بزرگی را دیدهاید که فقط یک در داشته باشد؟!
۷- فرض کنید که علی دروازه است، و ائمهای که شما ادعا میکنید نایب او در رسانیدن علم هستند، خوب اینها طبق قول صحیح سپری شده و رفتهاند - و یا طبق ادعای شما امام کودک پنهان شده است!!- و هیچ معصومی باقی نمانده که دین را برساند. آیا رساندن دین متوقف میگردد؟!
اگر بگویید: بله. این مصیبت بزرگی است.
و اگر بگویید: نه، بلکه علما دین را میرسانند؛ پس چه فرقی است بین اینکه علماء از صحابه و ایشان از پیامبر اکرم ص به ما برسانند، و بین اینکه علما بعد از حسن عسکری دین را به مردم برسانند؟!
چهارم: وقتی دین بدون امام فهمیده میشود پس نیازی به او نیست.
و اگر بدون امام فهمیده نمیشود، پس امام شما الآن کجاست؟! آیا دین را بدون او فهمیدهاید؟!
اگر بگویید: بله. پس شما این ادعایتان را که میگویید به امامی نیاز هست باطل میکنید.
و اگر بگویید: نه، پس شما اکنون گمراه هستید؛ چون شما خدا را براساس جهالت عبادت میکنید!!
اما ما معتقدیم که کتاب و سنت برای شناخت دین کافی هستند، و همۀ امت بر گمراهی اتفاق نمیکنند، و خداوند از ما خواسته است که قرآن و سنت و روش پیامبر اکرم ص را بیاموزیم، اگر چنانچه ما در راه بررسی و تحقیق به حقیقت دست یافتیم برای ما دو پاداش است، و اگر چنانچه به حقیقت نرسیدیم به یک پاداش میرسیم.
از خداوند به خاطر اینکه نعمت هدایت به ما ارزانی داشته است سپاسگزاریم.
پنجم: نظر شما در مورد علم دینی که تمام جهان اسلام را فرا گرفته و به دنیای کفر رسیده، و از طریق علی گسترش نیافته، چیست؟ آیا این علم را قبول دارید یا نه؟! چون این علم از طریق دروازۀ شهر به دنیا نرسیده است؟!
علم دینی را در جهان صحابهش و اهل سنت پخش و گسترش دادهاند.
اگر بگویید: که این علم دینی و شرعی است، پس شما به درهای دیگری علم هم اعتراف کردهاید. و اگر بگویید: نه. پس شما دین را باطل قرار دادهاید، چون قرآن و سنت را کسی جز صحابه نقل نکردهاند.
ششم: این حدیث را حاکم - که او شیعه است- از دو طریق روایت کرده است: طریق اول این است که آن را از ابی الصلت روایت نموده، و سپس گفته است: این حدیثی صحیح است که شیخین آن را نیاوردهاند، سپس میگوید: أبوالصلت ثقه و مورد اعتماد است، ذهبی قول حاکم را رد میکند و میگوید: (میگویم: نه، بلکه این حدیث موضوع است، و ابوالصلت نه ثقه است و نه مورد اطمینان).
می گویم: گروهی از علمای جرح و تعدیل ابوالصلت را متهم کردهاند و گروهی او را ضعیف قرار دادهاند.
احمد میگوید: (احادیث منکری روایت کرده است).
جوزجانی میگوید: (او از حق و راه درست منحرف شده بود).
ابن عدی میگوید: (او احادیث منکری در فضائل اهل بیت روایت کرده است، و از اساس متهم میباشد).
و دارقطنی میگوید: (او رافضی خبیث و پلیدی بود). و حدیثی در مورد ایمان از او روایت کرده و سپس گفته است: (او متهم است که این حدیث را جعل کرده است).
و میگوید: (احادیث منکری را بیان میکند، و نزد آنها ضعیف است).
و ابوحاتم میگوید: (از دیدگاه من راستگو نیست، و ضعیف است).
ابوزرعه میگوید: (من از او حدیث روایت نمیکنم، و او را نمیپسندم).
و برقانی از دارقطنی نقل کرده که ابوالصلت میگوید: (یک سگ علوی از تمام بنی امیه بهتر است، گفته شد: عثمان هم از بنی امیه است؟ گفت: عثمان هم از آنهاست!).
آیا عثمان از صحابه نیست؟!
اما از یحیی بن معین سخنان مختلفی از او در این مورد نقل شده است، ظاهراً او نمیدانست که ابوالصلت این احادیث را روایت کرده است، و در مورد این حدیث میگوید: (این حدیث اعتباری ندارد) [۴۱۳]. و شیخ آلبانی در مورد این حدیث میگوید: (موضوع است) [۴۱۴].
و طریق دومی که حاکم این حدیث را از آن روایت کرده است: آن را از ابوالحسین محمد بن احمد بن تمیم قنطری، و او از حسین بن فهم، و او از محمد بن یحیی الضریس، و او از محمد بن جعفر، و او از ابومعاویه، و او از اعمش، و او از مجاهد و... روایت کرده است.
استاد حاکم، قنطری است: ابن حجر در مورد او میگوید: (برای ما گفته شده که در حدیث سست بوده است) [۴۱۵]. و حاکم از او احادیث زیادی روایت کرده است.
و حسین بن فهم در سند این حدیث است، ذهبی میگوید که حاکم درباره او میگوید: (قوی نیست)، و همچنین دار قطنی چنین میگوید [۴۱۶]، اما قول حاکم در اینجا فرق کرده و او گفته است: (ثقه و مورد اطمینان و حافظ است).
و حدیث از همه طرق از اعمش روایت شده و او مدلس است، و در اینجا میگوید: (از...)، و نگفته که او برایش حدیث گفته است، و این اشکال دیگری است.
و بغدادی میگوید: (هیچکسی از افراد ثقه این حدیث را از ابومعاویه روایت نکرده است. فقط ابوالصلت آن را روایت کرده و او را دروغگو قرار دادهاند) [۴۱۷].
و شیخ آلبانی/ به تفصیل در مورد این حدیث و بطلان آن سخن رانده است.
و حاکم میکوشد تا تشیع خود را تقویت کند، و او برای این حدیث شاهدی از یک دروغگو ذکر کرده، سپس این طرق و روایات را تصحیح کرده است، ذهبی با رد او گفته است: (از حاکم و جرأت او در صحیح قرار دادن این و امثال آن از دیگر احادیث باطل تعجب میکنم. و این احمد دجال و دروغگوست)، منظورش احمد بن عبدالله بن یزید حرانی است [۴۱۸].
این بود حدیث (من شهر علم هستم و علی...) که نه از نظر سند صحت دارد و نه از نظر متن!!
۱۳۵- شما گفتهاید: (و همچنین سخن پیامبرص به علی که: «تو برای امت آنچه را که بعد از من در آن اختلاف میکنند بیان مینمایی». حاکم از انس بن مالک آن را روایت کرده و سپس میگوید: این حدیث مطابق با شرط شیخین صحیح است، اما شیخین آن را نیاوردهاند) [۴۱۹].
پاسخ:
اول: اینکه ذهبی با رد کردن تصحیح حاکم گفته است: (بلکه، من معتقدم این حدیث را ضرار ساخته است، ابن معین درباره او میگوید: دروغگوست) [۴۲۰].
در سند حدیث ضرار بن صرد ابوالنعیم الطحان قرار دارد، بخاری در مورد او میگوید: (متروک الحدیث است). و ابن عدی میگوید: (از جمله کسانی است که به تشیع منسوب میباشند). و یحیی بن معین او را دروغگو قرار داده است. و ساجی میگوید: (احادیث منکری دارد). و ابن قانع میگوید: (ضعیف است و اهل تشیع است) [۴۲۱].
دوم: اینکه، مستدرک بالاترین مرجعی است که شما در استدلال دستتان به آن میرسد، و مولف آن شیعه است، و فکر میکنم وقتی که حدیث را نقل کردهاید رد و توضیح ذهبی را بر آنچه حاکم گفته است دیدهاید! آیا دیدن توضیح ذهبی شما را بر آن نداشت که در این مورد صحت استدلال خود را بازبینی کنید؟!
سوم: آیا این امر و دستور است یا جملۀ خبریست؟!
اگر فرمان و دستور است، پس او - طبق مذهب شما- بیان نکرده است، چون شما ادعا میکنید که او از سوی خدا امام است، و صحابه به گفتۀ شما با این رکن مخالفت کردهاند، و علی برای آنها توضیح نداد! پس علیس از فرمان پیامبر ص اطاعت نکرده است.
و اگر خبری است، این خبر اتفاق نیافتاده است، و این طعنه به نبوت است!
چهارم: اینکه، امت پیامبر ص تا روز قیامت ادامه دارند، و علی وفات یافته است، پس وقتی او میمیرد چگونه برای همه امت اختلافات را حل میکند؟!
پنجم: علی چه چیز را برای امت توضیح میدهد، آیا چیزی را بیان میکند که پیامبر ص به او و دیگر صحابه رسانیده است؟ یا چیزی را بیان میکند که پیامبرص آن را از صحابه پنهان کرده است؟!
۱۳۶- شما گفتهاید: (آیه ﴿وَتَعِيَهَا أُذُنٌ وَاعِيَةٌ١٢﴾ [الحاقة: ۱۲]، در مورد اوست، چنان که طبری و سیوطی و قرطبی و غیره گفتهاند) [۴۲۲].
پاسخ از چند جهت:
اول: اینکه، این حدیث مرسل است، و مکحول آن را از پیامبر ص روایت کرده است، و مکحول تابعی [۴۲۳] است، پس حدیث متصل نیست و صحیح نمیباشد.
دوم: اینکه، قرآن را خداوند برای بشریت نازل کرده، و در آن وعده و وعید داده است، و در آن اخبار امتهای گذشته و حلال و حرام و دیگر مضامین قرآنی را بیان کرده است تا فقط آنها را گوشهای علی بشنوند؟!
سبحان الله العظیم!
آیا قبلا برایتان بیان نداشتم که از عقیدۀ شیعه چنین بر میآید که همۀ قرآن در مورد علیس ، و به خاطر او و پیروانش نازل شده است؟
بلکه، روایاتی از ائمهشان نقل کردهاند که قرآن در مورد آنها و دشمنانشان نازل شده است. عیاشی در تفسیرش از ابوجعفر روایت میکند که گفت: (ای محمد! هرگاه شنیدی که خداوند کسی از این امت را به خوبی و نیکی یاد میکند پس آن ما هستیم، و هرگاه شنیدی که قومی را به بدی یاد میکند پس آن دشمن ماست) [۴۲۴].
هرکس تفسیر عیاشی و تفسیر قمی و تفسیر عسکری را بررسی کند، چیزهای عجیبی میبیند!
عسکری (متوفای ۲۶۰ هـ) در اول تفسیرش میگوید: (پیامبر خدا ص دربارۀ این آیه که: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَشِفَاءٌ لِمَا فِي الصُّدُورِ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ٥٧﴾ [يونس: ۵۷]. «ای مردمان! از سوی پروردگارتان برای شما اندرزی و درمانی برای چیزهائی که در سینه است و هدایت و رحمت برای مؤمنان، آمده است».
﴿وَرَحْمَةٌ﴾: یعنی: توفیق خداوند برای دوست داشتن محمد و خاندان پاکش و دشمنی ورزیدن با دشمنان شان) [۴۲۵].
و در بقیه تفسیرش تأکیدی است بر این مفهوم...، و این پیشتر بیان شد.
سوم: در این شکی نیست که گوشهای علیس آن را درک کردهاند؛ و در این امر، برادران مهاجر و انصارش و مؤمنانی که بعد از آنها تا روز قیامت میآیند مشارکت دارند.
چهارم: اگر مفسرین این روایت را در تفاسیرشان ذکر کردهاند این نشانگر صحت آن نیست، و بر این دلالت نمیکند که مفسرین آن را قبول کردهاند، مفسرین در مورد هر آیهای همه اقوال، حتی اگر ضعیف باشند را بیان میکنند.
اما آنها قول راجح را در اول میآورند، و همۀ این مفسرین گفتهاند: (وَاعِيَة): یعنی حفظ کننده یا شنونده و... و امثال آن.
طبری بعد از ذکر آیه میگوید: (وَاعِيَة) یعنی: آنچه را از خداوند شنیده فهمیده و درک کرده است). و اسامی کسانی از صحابه و تابعین که همین را گفتهاند را ذکر کرده است [۴۲۶].
و قرطبی میگوید: (وَتَعِيَهَا أُذُنٌ وَاعِيَة) یعنی: گوش فراگیر و شنوا، میشنود و حفظ میکند، گوشی که هر آنچه از جانب خداوند آید آن را ضبط کرده و فرا میگیرد) [۴۲۷].
و ابن کثیر میگوید: (ابن عباس میگوید: یعنی حفظ کننده و گوش دهنده. و قتاده میگوید: (أُذُنٌ وَاعِيَة) یعنی آنچه را از خدا شنیدهاند فهمیدهاند؛ و بنابراین، آنچه از قرآن شنیدهاند برایشان سودمند گردیده است...) [۴۲۸].
و اینگونه همه گوشهای مؤمن درک و حفظ میکنند.
از خداوند میخواهم که مرا و شما را از آنها بگرداند.
۱۳۷- شما گفتهاید: (و دوم اینکه: بخاری از عمرس روایت کرده است که گفت: (قاریترین ما ابی است، و برترین ما در قضاوت علی است)، و تردیدی نیست که برتر بودن او از همه مردم در قضاوت بر گستردگی علم او دلالت میکند).
پاسخ:
اول: اینکه، این روایت صحیح است، و بر این دلالت میکند که خلفا یکدیگر را دوست میداشتهاند و منصف بودهاند، و نشانگر این است که اهل سنت فضائل علیس را نقل میکنند، و همچنین ستایشهایی که برادر صحابیاش در مورد او بیان کرده است را روایت میکنند، خداوند از همۀ آنان راضی باد. و همچنین این روایت بر این دلالت میکند که میان صحابه چیزی به نام وصیت و ادعای ظلم و دشمنی آنگونه که شیعه میگویند وجود نداشته است؛ چون اگر کسی دشمن کسی باشد او را نمیستاید، و فضیلت او را بیان نمیکند.
دوم: اینکه، ما این را انکار نمیکنیم که علیس دارای فضل و علم بوده است، چگونه میتوان گفت که او علم و دانش نداشته است و حال آن که او زندگیاش را با پیامبر ص گذرانده است.
اما آنچه شما ادعا کردهاید که علم جز از او فرا گرفته نمیشود، این ادعای عجیب و غریبی است، و در این حدیث چیزی نیست که بر این مطلب دلالت کند.
سوم: روایت عمرس چند چیز را ثابت میکند، که برخی عبارتند از:
۱- در میان اصحاب افراد قاضی بوده است، ولی علیس بهتر از همه قضاوت بین دو طرف را میدانست، و این یک فضیلت است؛ اما به معنی اثبات علم از همه جهات برای او نیست، و بلکه فقط اعتراف به پیشی گرفتن او از دیگران در این زمینه است؛ و با وجود این، او قاریترین صحابه نیست، و بلکه أبی بن کعبس از او در قرائت قرآن برتری دارد، و این همچنین یک تخصص است، و به معنی این نیست که صحابه قرائت قرآن بلد نیستند.
۲- و اینکه عمرس گفت: (قاریترین ما ابی است، معنایش یا این است که او بیشتر از همه ما قرآن را حفظ دارد، یا اینکه به معنی این است که او از همه ما قرائت و تجوید قرآن را بهتر میداند، و هر کدام که مراد باشد این را ثابت میکند که ابی دراین امر از علی برجستهتر بوده است، پس بر این دلالت میکند که علی از هر جهت از همه اصحاب عالمتر نبوده است.
۱۳۸- شما گفتهاید: (چنان که سعید بن المسیب میگوید: هیچکسی از صحابه نمیگفت که از من بپرسید، به جز علی بن ابی طالب [۴۲۹]. ابن عباس میگوید: (نه دهم علم به علی داده شده بود، و سوگند به خدا که در یک دهم دیگر هم با آنها مشارکت داشت) [۴۳۰]. و ابن عباس میگوید: (هرگاه چیزی از علی برای ما ثابت شده باشد به کسی دیگر غیر از او روی نمیآوریم) [۴۳۱].
پاسخ:
اول: اینکه، شما به [کتاب فضائل الصحابة (۲/۶۴۶)] با تحقیق وصی الله حواله دادهاید، و این حواله را نیز چون بسیاری از حوالهها در جایش نیافتم، احادیث این کتاب از اول تا آخر شمارهگذاری شدهاند، و صفحات آن نیز از اول تا آخر شمارهگذاری شدهاند.
شماره حدیث (۶۴۶) در جلد اول در فضائل ابوبکر و عمر است.
و ص (۶۴۶) همچنین در جلد اول است، و شما جلد دوم را ذکر کردهاید، و این صفحه نیز در فضائل ابوبکر و عمر است.
ولی من این حواله را در یک حلقه (CD) از تولیدات شرکت (العریس) با عنوان (مكتبة الحدیث الشریف) یافتم.
دوم: اینکه، حدیث را امام احمد روایت نکرده است، و بلکه پسرش آن را افزوده است. و او آن را از عثمان بن ابی شیبه از یحیی بن سعید روایت میکند و میگوید: فکر میکنم او از سعید روایت کرده است، و به طور دقیق نمیگوید که راوی کیست؟ و چنین چیزی اعتبار روایت را مخدوش میکند.
و برادرش ابوبکر بن ابی شیبه آن را روایت کرده، و سعید بن مسیب را نام نبرده است، و روایت را فقط تا یحیی بن سعید [۴۳۲] برده است، پس حدیث منقطع است، و حدیث منقطع ضعیف است. شما قول ابن عباس را به صورت تکراری ذکر کردهاید و مصدر آن أسد الغابة و الاستیعاب است! أسد الغابة در قرن هفتم تألیف شده است، و الاستیعاب در قرن پنجم تألیف گردیده، پس سند کجاست؟!
چهارم: اهل سنت مسائل دینی خود را از چنین مراجعی اثبات نمیکنند، گرچه گاهی بعد از صحت دلیل، آن را نام میبرند، اما اینکه آیا اینها منابع معتبری هستند؟ نه، این کتابها مملو از روایاتی هستند برای خلفای ثلاثه همان طور که برای علی روایاتی ذکر کردهاند و فضائل آنها معروفتر از این است که برای اثبات آن به کتابهای تاریخ یا روایات مقطوع و یا ضعیف و موضوع مراجعه شود.
پنجم: اینکه، ابن عباس حدیثی در صحیحین - که از همه منابعی که شما ذکر کردهاید صحیحتر میباشند- از علی روایت کرده است نظر شما دربارۀ آن چیست؟! ابن عباسب میگوید: (عمر را در تابوت گذاشتند، مردم او را در آغوش میگرفتند و برایش دعا میکردند و او را میستودند، و قبل از آن که بلند کرده شود بر او نماز میخواندند، و من هم در میانشان بودم، مردی که از پشت شانهام را گرفت نگاه کردم دیدم که علی است، او گفت: رحمت خدا بر عمر باد و گفت: هیچکسی نیست که دوست داشته باشم با عملی همچون عمل او با خدا روبرو شوم جز عمر، سوگند به خدا گمانم این است که خداوند تو را با دو یارت قرار میدهد، چون بسیار از پیامبر ص میشنیدم که میگفت: من و ابوبکر و عمر آمدیم، من و ابوبکر و عمر وارد شدیم، من و ابوبکر و عمر بیرون رفتیم، و امیدوارم که خداوند تو را با آن دو تا قرار دهد) [۴۳۳].
نظر شما در مورد این گواهی چیست که او آرزویی جز اینکه با عملی همچون عمل عمر به ملاقات خدا برود ندارد؟! و عمل تابع علم است.
یا اینکه میگویید: علی تقیه کرده است؟! هرگز نه! یا اینکه حدیث ضعیفی که از ابن عباس روایت شده را چون با آنچه میخواهید موافق است میپذیرید و حدیث صحیحی که موافق با آنچه میخواهید نیست را ترک میکنید؟!
۱۳۹- شما گفتهاید: (و سوم: اینکه هیچکسی از صحابه جرأت نکرده که بگوید: از من بپرسید، به جر علی بن ابی طالب÷، چنان که حاکم روایت میکند: حاکم از عامر بن وائله روایت میکند که گفت: از علیس شنیدم که بلند شد و گفت: (از من بپرسید قبل از آن که مرا از دست بدهید و هرگز بعد از من از فردی چون من نخواهید پرسید...). این حدیثی صحیح و عالی است [۴۳۴]. و سعید بن مسیب میگوید: هیچکسی از صحابه نمیگفت: از من بپرسید، به جز علی بن ابی طالب) [۴۳۵].
پاسخ:
اول: اینکه شما گفتهها را تکرار کردهاید، گفتۀ ابن عباس را دوبار تکرار کردهاید، و قول سعید بن مسیب را نیز دو بار تکرار نمودهاید، و تکرار یک گفته دوبار در یک صفحه جای اعتراض دارد.
دوم: اینکه، روایت عامر بن وائله که آن را به حاکم نسبت دادهاید من آن را نیافتم، نه در چاپ اصل و نه در چاپ (مصطفی عبدالقادر عطا) در صفحه مذکور از آن خبری بود؛ و (ص ۳۸۳ جلد ۲) در مورد تفسیر سورۀ ابراهیم است، و در این جلد فضائل هیچ یک از صحابی بیان نشده است، نه علی و نه کسی دیگر، و فضائل فقط در جلد سوم بیان شدهاند، و من نتوانستم آن را در کتاب پیدا کنم.
سوم: اینکه، گفته علیس اگر واقعاً آن را گفته باشد بر این دلالت نمیکند که او از همه صحابه عالمتر است، بلکه او از کسانی در عصر او باقی مانده بودند عالمتر بوده است، و تردیدی نیست که او در عصر خلافت خودش از همه عالمتر بوده است.
چهارم: شما ادعا میکنید که ائمه علم را از یکدیگر به ارث میبرند، و امام آنچه را که شده و آنچه را که میشود میداند، و ادعا میکنید که ائمهای بعد از علی بودهاند که علم و دانش او را از او به ارث بردهاند؛ پس، اگر بعد از وفات علی ائمه آنچه را که مردم به آن نیاز داشتند میدانستند، حدیث دروغ است؛ چون علی گفت: (از من بپرسید قبل از آن که مرا از دست بدهید، و هرگز بعد از من همچون من نخواهید پرسید)، پس این دلالت میکند که در دین مسائلی هست که فقط او آن را میداند و کسی غیر از او آن را نمیداند، پس ائمه بعد از او کجا هستند؟! اگر آنها نمیدانند، پس برای امت کفایت نمیکنند و امامت آنها فایدهای ندارد؟
گرچه امامت دروغینی که ادعا میکنید در حقیقت همانطور که ما معتقدیم فایدهای به بار نیاورده است، ولی ما بر حسب مذهب شما آن را مطرح کردیم.
۱۴۰- شما گفتهاید: (و چهارم اینکه: عمر از مشکلی که در آن ابوالحسن [۴۳۶] نباشد به خدا پناه میبرد و میگفت: اگر علی نبود عمر هلاک میشد) [۴۳۷].
پاسخ:
اول: اینکه، این اثر را ابن سعد روایت کرده است، و در سند آن مؤمل بن اسماعیل هست، ابن حجر میگوید: (ابن معین او را ثقه دانسته است، و بخاری گفته است: منکر الحدیث است) [۴۳۸].
دوم: و مثل همین روایت از ابن عباس از پسرش عبیدالله روایت شده که گفت: (هرگاه قضایای مشکلی برای عمر پیش میآمد به ابن عباس میگفت: ای اباالعباس! قضیه مشکلی برای ما پیش آمده است، تو میتوانی این قضیه و امثال آن را حل کنی، سپس رای او را میگرفت). و در آن آمده است: (وقتی مسئله پیچیده میبود هیچکسی را جز او فرا نمیخواند) [۴۳۹].
سوم: اینکه، اگر این روایت صحیح باشد بر شدت خوف و ترس عمرس از خداوند عزوجل دلالت میکند که او در قضیهای که حکم شرعی برایش در مورد آن روشن نیست داوری و حکم نمیکند، آیا میتوان گفت که چنین کسی به خود جرأت میدهد که در مورد وصیت پیامبر خدا ص خیانت کند؟! کسی که در یک مسئلهای که حکم برای او واضح نیست حکم نمیکند و به این اعتراف مینماید و کسی را فرا میخواند که به او اعتماد میکند، در مورد او گمان برده نمیشود که او از حقی جلوگیری کند که خداوند آن را مشروع و مقرر کرده است.
چهارم: آیا وقتی او علی را برای حل قضیه فرا میخواند به معنی اعتراف به فضیلت علی نیست؟ پس چگونه در جلوی مردم در مورد خلافت با او اختلاف میکند، سپس او را فرا میخواند تا در مورد یکی از قضایای جزئی دین حکم نماید؟!
پنجم: این دلالت میکند که میان آنها چیزی جز محبت و دوستی وجود نداشته است، و آن دو برادر بودهاند که با همدیگر همکاری میکردهاند.
ششم: چرا علی نگفت که امامت را از من به زور میگیری و سپس در مورد قضیهای جزئی از من میپرسی؟ اگر وصیتی وجود داشت!
هفتم: چگونه علیس امامی را که امامت را غصب کرده کمک میکند و در فتوا با او مشارکت مینماید و حال آن که او به گفته شما حاکم ظالمی است و فرامین او نباید اجرا شوند؟!
۱۴۱- شما گفتهاید: (و پنجم اینکه: نووی میگوید: پرسیدن بزرگان صحابه از او (علی) و مراجعۀ آنها به فتواها و اقوال او در جاهای زیادی و در مسائل مشکل معروف است) [۴۴۰].
پاسخ:
ابن تیمیه/ میگوید: (عالمترین مردم بعد از پیامبر خدا ص ابوبکر و سپس بعد از او عمر است، و بسیاری گفتهاند که بر این اجماع است که ابوبکر از همه صحابه عالمتر بوده است، و دلائل این مطلب در جای آن به تفصیل بیان شده است.
هیچکسی جز ابوبکرس در حضور پیامبر ص قضاوت نمیکرد و فتوا نمیداد.
و هر چیزی که برای مردم در دین مشتبه میگردید ابوبکر آن را توضیح میداد.
مردم در مورد وفات پیامبر ص شک کردند و ابوبکر آن را بیان کرد [۴۴۱].
در محل دفن پیامبر ص دچار تردید شدند و ابوبکرس آن را توضیح داد [۴۴۲].
و در مورد جنگیدن با منکرین زکات شک کردند و ابوبکر آن را بیان کرد [۴۴۳].
و آیه ﴿لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ آمِنِينَ﴾ [الفتح: ۲۷]. را برایشان توضیح داد [۴۴۴].
و وقتی پیامبر فرمود که خداوند بندهای را اختیار داده که از دنیا و آخرت یکی را انتخاب کند، ابوبکر آن را توضیح داد [۴۴۵]. و «کلاله» را توضیح داد، و در آن اختلاف نکردند [۴۴۶].
و علی و دیگران از ابوبکر روایت میکردند، چنان که در سنن از علی روایت شده که گفت: (هرگاه از پیامبر ص حدیثی را میشنیدم خداوند مرا از آن بهرهمند میکرد، و هرگاه کسی دیگر برایم حدیثی میگفت او را سوگند میدادم، وقتی برایم سوگند میخورد او را تصدیق میکردم، و ابوبکر برایم حدیث گفت و راست گفت، او گفت که پیامبر خدا ص فرمود: (هر مسلمانی مرتکب گناهی شود و سپس وضو بگیرد و دو رکعت نماز بگذارد و از خداوند طلب آمرزش نماید خداوند او را میآمرزد) [۴۴۷].
و از ابوبکر فتوایی ثبت نشده که با نصی مخالف بوده باشد، و از علی و عمر و دیگران فتاوای زیادی هست که با نصوص مخالف هستند، و شافعی کتابی در مخالفتهای علی و ابن مسعود جمعآوری کرده است، و محمد بن نصر مروزی در این مورد کتاب بزرگی تألیف کرده است).
و ابن تیمیه کسانی را که گفتهاند بر این اجماع شده که ابوبکر از علی عالمتر است نام برده است، چرا چنین نباشد و حال آن که پیامبر ص در قضایای بزرگ و مهم با ابوبکر و عمر مشورت میکرد، چنان که در مورد اسیران بدر و امثال آن از آنها مشورت خواست... سپس میگوید: (و از ابن عباس ثابت است که او به کتاب خدا فتوا میداد، اگر در قرآن مسئله را نمییافت به سنت پیامبر خدا ص فتوا میداد اگر در سنت آن را نمییافت به قول ابوبکر و عمر فتوا میداد، و طبق گفته عثمان و علی فتوا نمیداد) [۴۴۸].
پیامبر ص ابوبکر را به عنوان امیر حج مقرر کرد و بعد از او علی را فرستاد تا سورۀ برائت را بخواند و نقض پیمان با قریش را اعلام کند، و علی تحت فرماندهی ابوبکر قرار داشت.
در روایت صحیح از ابوهریرهس نقل شده که گفت: (ابوبکر مرا به همراه تعدادی از اعلام کنندگان در روز قربانی فرستاد تا در منی اعلام کنیم که بعد از این سال هیچ مشرکی به حج نیاید و هیچ فرد لختی کعبه را طواف نکند)، حمید بن عبدالرحمان میگوید: سپس رسول خدا ص علی را پشت سر خودش سوار کرد، و به او فرمان داد که اعلام برائت کند، ابوهریره میگوید: علی هم همراه ما در میان اهل منی در روز عید قربان اعلام کرد... [۴۴۹].
و ابوبکر در زمان حیات پیامبر ص پیش نماز مردم شد [۴۵۰]، و عمر و عثمان و علی و دیگر بزرگان صحابه موجود بودند، پس این دلالت میکند که او از همه صحابه عالمتر بوده است، چون پیامبر ص هیچ وقت کسی را که علم و فضیلت او از دیگران کمتر باشد به امامت در نماز فرمان نمیداد.
و موارد زیاد دیگری هم هست.
۱۴۲- شما گفتهاید: (و ششم: اینکه، آنچه در مورد عدم آگاهی اصحاب و بزرگانشان در مورد احکام ذکر کردهاند و مراجعه شان به دیگران، و عدم مراجعه علی به هیچکسی از آنان، چنان که ابن حزم میگوید: «آنها را میبینیم که اعتراف میکنند که بسیاری از احادیث به آنها نرسیده است...» [۴۵۱]. سپس نمونههایی از عدم آگاهی بعضی از صحابه از بعضی احادیث را ذکر کردهاید.
پاسخ از چند جهت:
اول: اینکه، پیشتر گفتیم که پیامبر ص ابوبکرس را پیش نماز مردم کرد، پس وقتی پیامبر ص ابوبکر را پسندید که در بزرگترین جا جانشین او باشد؛ این بر آن دلالت میکند که او از همه اصحاب عالمتر بوده است، و پیامبر ص او را بیشتر از همه دوست میداشته است؛ مگر اینکه شما بگویید که پیامبر ص این کار را از روی تقیه کرده است!! أستغفر الله.
دوم: اینکه، شما از ابن حزم نقل کردهاید که او گفته است که هیچکسی از صحابه نبوده مگر آن که بعضی از احادیث یا احکام را نمیدانسته است... و ادعا کردهاید که علی به هیچکسی از صحابه مراجعه نکرده است...
نمیدانم آیا به عمد مرتکب اشتباه شدهاید یا غفلت ورزیدهاید! ابن حزم میگوید: علیس مثل بقیه صحابه است.
ابن حزم میگوید: (این علی - رضوان الله علیه- است که اعتراف میکند که بسیاری از صحابه احادیثی از پیامبر ص برای او روایت میکنند که او آن را نمیداند، و او آنها را سوگند میداد بجز ابوبکر که علی او را سوگند نمیداد...) [۴۵۲].
پس ابن حزم تأکید میکند که صحابه - بدون استثناء- هیچکسی از آنها همه احادیث را حفظ نداشتهاند. بلکه در کتابش «الفِصَل» واضحتر از این با رد سخن شیعه که میگویند: (علی از همه صحابه عالمتر بوده است). میگوید: (دروغ میگویند. علم صحابی با یکی از این دو چیز مشخص میشود، یکی کثرت روایات و فتاوای او، و دوم: اینکه پیامبر ص از او در مسئولیتهای زیادی استفاده کنند. چرا که غیر قابل تصور است که پیامبر خدا ص جاهلی را مسئولیت دهد، و این بزرگترین دلیل بر علم و گستردگی آن است.
ما در این مورد نگاه کردیم و دیدیم که پیامبر ص در دوران بیماریش امامت در نماز را به عهده ابوبکرسپرد، و بزرگان صحابه همچون علی و عمر و ابن مسعود و ابی و دیگران حضور داشتند، و پیامبر ص ابوبکر را بر همه ترجیح داد...) [۴۵۳]، سپس او/ برای این پاسخ خود دلایل عقلی و نقلی را بیان میکند. پس روشن شد که سخن ابن حزم بر خلاف چیزی است که شما گفتهاید!!
۱۴۳- شما گفتهاید: (قطع نظر از همه اینها، علمای منصف در این تردیدی ندارند که علی بن ابی طالب اولین کسی بود که اسلام آورد، و در دامان پیامبرص تربیت یافت، و قبل از بعثت در آغوش ایشان زندگی کرد، و آنحضرت او را پرورش داد و علی همچنان با پیامبر باقی بود تا اینکه پیامبر وفات یافت؛ علی نه در حضر و نه در سفر از او جدا نشد، و پسر عموی پیامبر و شوهر دخترش فاطمه سرور زنان جهان بود، و در همه جنگها به جز تبوک حضور داشت).
پاسخ:
اول: اینکه، تردیدی نیست که علیس از اولین کسانی است که مسلمان شدهاند، اما او به طور مطلق اولین نیست، ابن صلاح/ خلاصۀ اقوال را در این مورد بیان کرده و میگوید: (سلف در مورد اینکه اولین کسی که مسلمان شد کیست اختلاف کردهاند، گفته شده است: اولین مسلمان ابوبکر صدیق است، این از ابن عباس و حسان بن ثابت و ابراهیم نخعی و دیگران روایت شده است.
و گفته شده که اولین مسلمان علی است، این از زید بن ارقم و ابوذر و مقداد و دیگران روایت شده است. و حاکم ابوعبدالله میگوید: در اینکه علی اولین مسلمان است در میان اصحاب تواریخ اختلافی سراغ ندارم. اما این قول حاکم را نپذیرفتهاند. و گفته شده: اولین کسی که مسلمان شد زید بن حارثه بود. معمر چنین چیزی از زهری نقل کرده است. و گفته شده که اولین مسلمان خدیجه است. این از چند طریق از زهری روایت شده است، وقتاده و محمدبن اسحاق بن یسار و گروهی نظرشان همین است، و از ابن عباس نیز روایت شده است، و ثعلبی مفسر میگوید: علما بر این اتفاق دارند که اولین کسی که اسلام آورد خدیجه بود، و اختلاف علما در این است که بعد از او اولین مسلمان چه کسی بوده است.
و بهتر آن است که گفته شود، اولین مسلمان از مردان آزاد ابوبکر بود، و اولین مسلمان از میان کودکان یا نوجوانان علی بود، و از زنان اولین مسلمان خدیجه و از موالی زید بن حارثه و از بردگان اولین مسلمان بلال بود. و الله اعلم) [۴۵۴].
دوم: اینکه، روایات در مورد سن علی در روزی که مسلمان شد مختلف هستند، گفته شده که او ده ساله بود، و گفته شده که او پانزده یا شانزده ساله بود، و از ابن عباس روایت شده که عمر علی در روز بدر بیست سال بود، ذهبی بعد از این میگوید: (این تصریحی است به این که علی وقتی مسلمان شد کمتر از ده سال سن داشت، بلکه تصریحی است به اینکه او در هفت سالگی یا هشت سالگی اسلام آورده است و قول عروه همین است [۴۵۵].
پس علی قبل از رسیدن به سن تکلیف اسلام آورده است.
اما ابوبکرس وقتی مسلمان شد چهل سال یا بیشتر [۴۵۶] از آن سن داشت، پس او در سن تکلیف مسلمان شده است، و هرکس سیرۀ پیامبر ص را بررسی کند میبیند که اسلام آوردن ابوبکر برای اسلام و مسلمین سودمندتر از اسلام علیس بوده است، و خداوند بوسیله هردو تای آنها به اسلام و مسلمین فایده و سود بخشیده است؛ اما صدیق سودمندتر بوده است. پیامبر ص فرمود: «ابوبکر بیشتر از همه مردم با مال و همراهیاش به من احسان کرده است» [۴۵۷].
ابوبکر با دست و زبانش جهاد میکرد، و اولین کسی بود که به سوی خدا دعوت داد، و اولین کسی بعد از پیامبر بود که مورد اذیت و آزاد قرار گرفت، و اولین کسی بود که از پیامبر ص دفاع کرد [۴۵۸]، و او تنها کسی بود که در هجرت با پیامبر ص همراه بود.
و قریش او و عمرب را گرامی میداشتند، و جایگاه و جهاد آنان را میدانستند، و در روز جنگ احد ابوسفیان از هیچکسی نپرسید جز از رسول خدا و از ابوبکر و عمر [۴۵۹]، چون ابوسفیان جایگاه ابوبکر و عمر را پیش پیامبر ص میدانست، و میدانست که بعد از پیامبر ص این دو نفر مایه قوت اسلام هستند؛ بنابراین، در مورد کسانی دیگر غیر از این سه نفر سوال نکرد...
ابوبکر بلال را خرید و آزادش کرد [۴۶۰]، و به همراه او شش نفر دیگر را آزاد کرد [۴۶۱].
ابن کثیر میگوید: (اولین مرد آزادی که مسلمان شد ابوبکر صدیق بود، و اسلام آوردن او از اسلام آوردن کسانی که پیشتر ذکر شدند مفیدتر بود، چون او یکی از افراد بزرگ و رئیسی در قریش به شمار میآمد و ثروتمند بود، و او به اسلام دعوت میداد، و او فردی دوست داشتنی بود، مال خود را در اطاعت از خدا به پیامبر خرج میکرد) [۴۶۲].
اما علیس وقتی مسلمان شد کوچک بود و نقش برجستهای درمکه نداشت، جز اینکه در شب هجرت پیامبر ص در رختخواب آنحضرت خوابید، و تردیدی نیست که این نقش بزرگی است، اما عمل دیگری برای او ذکر نشده است، شاید به خاطر این بوده که سن علی کم بوده است، و او مالی نداشت که با آن پیامبر ص را یاری کند و اوس فقیر بود.
با این، روشن میشود که فضل و لطف صدیقس در مرحله مکی بر اسلام و مسلمین واضح بوده است.
ابن کثیر میگوید: (علیس در زمانی که پیامبر ص در مکه بود با ایشان همراه و در خانهاش بود، و چون پدرش فقیر بود در دوران حیات پدرش با پیامبر زندگی میکرد) [۴۶۳].
اما ابوبکرس شیخ بزرگی بود که در میان قومش جایگاه مهمی داشت، و به خاطر این توانست به اسلام خدمت کند.
ابن کثیر از محمد بن اسحاق روایت میکند که گفت: (وقتی ابوبکر مسلمان شد و اسلام خود را آشکار کرد به سوی خدا فرا خواند، ابوبکر را قومش دوست میداشتند و او بهتر از همه نسب قریش و خیر و شر آن را میدانست.
او مرد تاجری بود و دارای اخلاقی نیکو بود، و مردان قومش به خاطر علم و تجارت و خوبی مجالست با او نزد او میآمدند. او افراد مورد اعتماد قومش را که نزد او میآمدند به اسلام دعوت میداد، و به دست او تا جایی که من میدانم افراد ذیل مسلمان شدهاند: زبیر بن عوام، عثمان بن عفان، طلحه بن عبیدالله، سعدبن ابی وقاص و عبدالرحمان بن عوفش.، آنها نزد رسول خدا ص رفتند و ابوبکر با آنها همراه بود، پیامبر ص اسلام را به آنها عرضه کرد، و برایشان قرآن خواند و آنها را از اسلام آگاه کرد، و آنگاه آنان ایمان آوردند. این هشت نفر از پیشگامان و سابقین در اسلام بودند که پیامبر خدا ص را تصدیق کردند و به آنچه از سوی خدا آمده بود ایمان آوردند) [۴۶۴].
و بعد از هجرت، سبقت ابوبکرس و ارتباط او با پیامبر ص و نزدیک بودنش به پیامبر ص، و علاقۀ آن حضرت به ایشان امری است غیرقابل انکار.
سپس بعد از پیامبر ص زمام خلافت را به عهده گرفت و مسلمین از او اطاعت کردند، و کار را به او سپردند، و هیچکس جرأت مخالفت با او را نداشت، چون همه به او احترام میگذاشتند و او را تعظیم میکردند، او دنیا را فتح کرد و دین را گسترش داد.
اما در مورد علیس، امت اختلاف کردند و همه بر او اتفاق نکردند، بلکه حتی کسانی که با او بودند از او به گونه ای شایسته اطاعت نکردند؛ به خاطر این، جهاد در راه خدا متوقف شد، و جنگ بعد از آن که با کفار بود بین خود مسلمین در گرفت.
تردیدی نیست که علیس در این مورد گناهی ندارد، و او به حق نزدیکتر بوده است، بلکه او کاملاً برحق بود؛ ولی مدار سخن بر این است که بر دست هر یکی از این دو امام چه چیزهایی بوقوع پیوست.
و از اینجا یک گوشه از فضل و برتری ابوبکر بر علی و سایر صحابهش روشن میشود. و به خاطر این بود که اصحاب ابوبکرس را تعظیم میکردند و از او فرمان میبردند و به فضل و برتری او اعتراف میکردند.
سوم: اینکه، شما گفتهاید: (در همه جنگها به جز تبوک حضور داشته است). درست است، و ابوبکر صدیقس در همه جنگها شرکت داشته است و در غزوه تبوک هم حضور داشته است، پس آنها برابرند، اما ابوبکر در این جنگها نزدیکتر بود.
پیامبر ص قبل از جنگ بدر با مردم مشورت کرد، اولین کسی که حرف زد ابوبکرس بود، سپس عمرس سخن گفت، و علیس بلند نشد، پس این دلالت میکند که ابوبکر از آن دو نزدیکتر بوده است.
حدیث رایزنی را امام احمد [۴۶۵] روایت کرده است، و ابن کثیر میگوید: (این اسناد ثلاثی صحیحی است) [۴۶۶].
و در اثنای جنگ، ابوبکر همراه پیامبر ص در عریش بود، و پیامبر ص دعا میکرد و خدا را میخواند تا اینکه چادرش افتاد، هیچکس جز صدیق به ایشان نزدیک نشد، او آمد و چادر پیامبر را دوباره روی دوش آنحضرت گذاشت، و گفت: (ای پیامبر خدا! همین اندازه که از پروردگارت خواستهای و زاری نمودهای کافی است، او آنچه را که به تو وعده داده است محقق میکند) [۴۶۷].
و بعد از جنگ، پیامبر ص در مورد اسرا با ابوبکر و عمر مشورت کرد، و غیر از آنها با کس دیگری مشورت نکرد [۴۶۸].
این نمونهایست در مورد اینکه ابوبکرس از علیس بیشتر به پیامبر ص نزدیک بوده است، و پیامبر ص هیچ وقت کسی را به خود نزدیک نمیکرد و با کسی مشورت نمیکرد مگر آنکه کفایت و فضل او را میدانست.
ما برای آنچه میگوییم از کتابهای صحیح و مصادر صحیح اصلی دلیل میآوریم، و به کتابهای تاریخ و ادب و امثال آن که صحت ندارند پناه نمیبریم، با اینکه دهها و صدها روایت در فضائل او در این کتابها ذکر شده است، ولی صحیح نیستند؛ بنابراین، ما استدلال از آن را جایز نمیدانیم، و ما استدلال از روایت ضعیف را نمیپسندیم، نه به نفع خود از آن استدلال میکنیم و نه علیه دیگران از آن استدلال مینماییم.
پس حضور علیس در جنگها حق و درست است؛ ولی چه کسی در این صحنهها نزدیکتر بود و با او مشورت میشد و به رأی او عمل میشد، علی یا ابوبکرب؟ سوگند به خدا، اگر در مورد علیس غلو و افراط نمیشد و با استدلال از دلایل ضعیف یا موضوع در مورد او ادعاهایی باطل نمیشد که به دیگر برادران صحابی او توهین هستند، ما چنین مقایسهای را ارائه نمیدادیم.
۱۴۴) شما گفتهاید: (و اگر علیس در هر روز یک حدیث از پیامبرص حفظ میکرد - و علی هوشیار و زیرک بود-، و او بیش از یک سوم قرن با او زیسته است؛ آنچه او باید روایت میکرد بیش از دوازده هزار حدیث میشدند)، سپس کلام ابی ریه را که به همین معناست ذکر کردهاید.
گفتم: پاسخ از چند جهت:
اول: اینکه، تردیدی نیست که علیس از برگزیدگان صحابه بوده است، اما در مورد رتبههای صحابه در ذکاوت و هوش برای ما چیزی نقل نشده است، و این ادعا نیاز به دلیل دارد و هرکسی میتواند در مورد هر چه دوست دارد و هر چه نمیپسندد ادعاهایی مطرح کند؛ اما ادعایی اعتبار دارد که با دلیل ثابت شود.
دوم: اینکه، فضل صحابی بر دیگر صحابه با قوت ایمان و خیرخواهیاش برای دین ثابت میگردد، و قوت حافظه در فضل و دین شرط نیست.
سوم: اینکه، بزرگان صحابه در پیشی گرفتن به اسلام با علیس مشارکت دارند، و فاصله اسلام او با آنها چند ماه یا یک سال یا دو سال بوده است، و آنچه آنها روایت کردهاند به آنچه علیس روایت کرده است نمیرسد، و آنها از ده نفری بودهاند که به بهشت مژده داده شدهاند.
آنچه اینک ارائه میشود بر این دلالت میکند، و با توجه به آنچه در کتابهای ششگانه آمده آمار زیر ارائه میگردد:
عثمان بن عفان (۷۲) حدیث.
زبیر بن عوام (۳۱) حدیث.
سعد بن ابی وقاص (۱۲۱) حدیث.
بلال (۲۰) حدیث.
زید بن ارقم (۱۳۸) حدیث.
و احادیثی که از علی بن ابی طالب در کتابهای ششگانه روایت شده است (۳۳۲) حدیث هستند.
به نظر شما علت چیست؟! آیا علمای اهل سنت روایات اینها را عمداً حذف کردهاند؟! و آیا کسی میتواند میان علیس و کسی که از او روایت میکند مانع شود؟!
چهارم: سبب قلت روایات اینها دو احتمال دارد:
أ) این صحابه در زمینه روایت از پیامبر ص فعالیت نمیکردند.
ب) یا اینکه آنها روایت کردهاند، ولی اهل سنت عمدا آن را حذف نمودهاند.
گویا احتمال اول در مورد اندک بودن مرویات بسیاری از صحابه صادق است.
از آنجا که آنها به امر روایت نپرداختهاند و خود را مشغول آن نکردهاند، روایات آنها اندک است.
و عقیدۀ ما در مورد علیس و دیگر برادرانش که روایاتشان کم هستند همین است. اما در مورد احتمال دوم ما تأملی کوتاه ارائه میدهیم:
علیس هزاران دوستدار و طرفدار داشت که در مدینه و حجاز و مصر و عراق و ماوراءالنهر پراکنده بودند، و آنها کسانی اند که از ایشان شنیدهاند: آیا همۀ اینها میتوانند این روایات را پنهان کنند؟!
کسی که چنین فکری میکند خودش را تحقیر میکند؛ چون این سخنی است که بر کمبود عقل دلالت میکند و یا نشانگر مغالطۀ عمدیست، مگر اینکه بگویید: همه صحابه از علی متنفر بودند: مهاجرین و انصار و همه قبایل عرب، - نعوذبالله- این سخنی است بینهایت پوچ؛ چون پلیدترین آفریدهای که خداوند آفریده است شیطان است، اما هیچ جامعهای از دوستداران شیطان خالی نیست، پس چگونه میتوان معتقد بود که همه کسانی که در عصر علی بودهاند بر دشمنی با او اتفاق کردهاند؟! بار خدایا! از محبتی که توهین است به تو پناه میبریم.
پنجم: آیا ثابت شده است که یکی از حکام بنی امیه یا دیگران از روایت کردن از علیس منع میکرده است؟!
آیا میتوانست منع کند و حال آنکه هزاران نفر از علما در گوشههای سرزمین اسلامی پراکنده بودند؟! شما که اسلاف و گذشتگانتان در ترس به سر میبردهاند و تحت تعقیب بودهاند دهها هزار حدیث روایت کردهاید، پس چگونه شما با اینکه تحت تعقیب بودهاید توانستهاید این همه حدیث را روایت کنید، و علمای اهل سنت بدون ممانعت و تعقیب روایت نکردهاند؟! مگر اینکه شما بگویید: اصحاب روایت نکردهاند، یا بگویید: اصحاب روایت کردهاند و تابعین احادیث علیس را روایت نکردهاند؟! و بعد از تابعین بعدیها تا برسد به عصر تألیف حدیث که نمیتوانید این را ثابت کنید؟!
آیا روایاتی که در فضائل او آمدهاند را دیگر صحابه روایت نکردهاند، و مسلمین نسل به نسل آن را به یکدیگر منتقل نکردهاند، و این روایات پیش روی مخالف علی بیان میشد و او نتوانست از روایت آن منع کند، یا آن را انکار کند و یا راوی آن را مجازات نماید، پیشتر حدیث سعد بن ابی و قاص را در فضائل علی ذکر کردیم که او در پاسخ به سوال معاویه از او که چرا به علی ناسزا نگفته است آن را بیان کرد.
سعد حدیث را روایت کرد و معاویه آن را شنید، و مسلم آن را روایت کرده است.
و این از قویترین احادیث در مدح و ستایش علیس است!
و این دلیلی است بر اینکه سعد علی را دوست میداشت!
و معاویه از روایت فضائل و یا احادیث او منع نمیکرد!
و دلیلی است بر اینکه علمای اهل سنت چیزی از احادیث یا از فضائل او را پنهان نمیکنند!
و این بیان میدارد که احتمال حذف شدن چیزی از روایات یا فضایل او احتمال باطلی است.
ششم: ما در میان دو چیز قرار داریم:
یا باید به صحابه و راویان اهل سنت اعتماد کنیم، و یا اینکه به آنها اعتماد نکنیم.
اگر به آنها اعتماد کنیم باید روایات آنها را تصدیق کنیم. و اگر به آنها اعتماد نکنیم به روایات آنها نمیتوان قانع شد. و وقتی ما به روایات آنها قانع نشویم نمیتوانیم چیزی از دین را بفهمیم، نه عقاید دینی را، نه شعائر آن را، و نه میتوانیم ایمان صحابه را ثابت کنیم؛ چون اطمینان نداریم شاید آنها احادیث دروغینی آوردهاند و یکدیگر را ستودهاند، و احادیثی که بر نفاق آنها دلالت میکند را پنهان کردهاند!
بار الها! از این مذهب زشت که منجر به ابطال دین میگردد به تو پناه میبریم! و با این، روشن میشود که عقیدۀ شیعه آسانترین وسیله برای ابطال دین است؛ و بنابراین، هرکسی که میخواهد دین را تخریب کند مذهب شیعه درِ مناسبی برای ورود اوست.
۱۴۵- شما گفتهاید: (قطع نظر از همه اینها، تردیدی نیست که علمای منصفی همچون ابوریه که میگوید: اولین کسی که مسلمان شد و در دامان پیامبرص تربیت یافت...). تا آخر آنچه آورده در معنای سخن پیشین شما.
گفتم: پاسخ از چند جهت:
اول: به اندازۀ کافی در مورد مسئله پیشتر بیان شد.
دوم: اینکه، شما ابوریه را منصف نامیدهاید، و من نمیدانم انصاف او چیست؟! آیا به پاخاستن او علیه عقیدۀ امت انصاف است؟! بیشتر منابعی که او به آنها استناد کرده کتابهایی هستند که کفار نوشتهاند، کتابهایی همچون کتابهای جرجی زیدان مسیحی و دائرة المعارف الاسلامیة مستشرقین و کتاب العقیدة والشریعة گلد زیهر... و امثال آن، چنان که دکتر مصطفی سباعی در مورد او گفته است؟! [۴۶۹].
یا اینکه هرکسی که عقیدۀ شیعه را تأیید کند منصف است، هر چند که در واقع منحرف و گمراه باشد؟!
۱۴۶- سخن مرا ذکر کردهاید که در پاسخ به پرسشهایتان گفتهام: (اهل سنت معتقدند که امامت امری است مربوط به شورا، و امت حق دارد کسی را که شایسته آن میبیند انتخاب کند تا براساس قرآن و سنت بر امت حکمفرمایی نماید و اختلاف سلیقه و فهم اشکالی ندارد)، سپس شما این سخن مرا رد کردهای و اقوالی از علما را در مورد خلافت آوردهاید که خلاصۀ آن دو قول است:
اول: اینکه، امامت جز با رأی جمهور اهل حل و عقد منعقد نمیشود.
دوم: اینکه، اگر یکی از اهل حل و عقد آن را منعقد نماید جایز است.
سپس شما گفتهاید: (آیا اینها از اهل سنت هستند؟! پس صاحبان بصیرت عبرت بیاموزید).
گفتم: پاسخ از چند جهت:
اول: اینکه نمیدانم منظور شما از اعتراض و انکار چیست!
آیا این اقوال با آنچه من گفتهام مخالف هستند؟!
من گفتهام: امامت امری است که با توافق و شورا منعقد میگردد و امت حق دارد که کسی را که شایسته آن میبیند انتخاب کند).
و این اقوال آنچه را که من گفتهام تأیید میکنند.
هر گاه اهل حل و عقد بیعت کردند و به آنها اعتراض نشد و امام قدرت داشت و میتوانست بیعت بگیرد؛ درست است، و هیچکسی از علمای امت نگفتهاند که بیعت کسی اجرا میشود که قدرتی ندارد.
امامت یک مسئولیت است، وقتی امام قدرت نداشته باشد چگونه امام نامیده میشود؟! ابن تیمیه میگوید: (امامت نزد آنها - یعنی اهل سنت- با توافق کسانی که قدرت آن را دارند محقق میشود، و فرد امام نمیشود مگر آن که قدرتمندان با او توافق نمایند، کسانی که وقتی از او اطاعت نمایند مقصود و هدف امامت محقق میگردد، زیرا مقصود از امامت با قدرت محقق میشود) [۴۷۰].
دوم: اینکه آنچه من گفتهام در مقابل شیعه گفتهام که ادعا میکنند امامت با نص ثابت میشود، و منظورم این نیست که باید همه امت در یک جا گرد هم آیند تا امامی را انتخاب کنند، و هیچکسی از علمای اهل سنت چنین چیزی نگفته است. ولی اهل سنت - یا اغلب اهل سنت- میگویند که امامت امری است که با شورا و توافق محقق میشود، سپس در اینکه با توافق چه کسانی امامت منعقد میشود اختلاف کردهاند و در مورد اینکه آیا امام میتواند برای خودش جانشینی تعیین کند نیز اختلاف کردهاند، و اختلافاتی از این قبیل در این مورد هست، اما کسی در میان اهل سنت وجود ندارد که ادعا کند امام از سوی خدا تعیین میشود.
ولی بعضی بر این باور هستند که پیامبر ص به امامت صدیق تصریح کرده است، و دلایل صحیحی که وجود دارد این را راجح قرار میدهد.
سوم: اینکه، پیامبر ص فرد مشخصی را تعیین نکرده است، گرچه اشارات زیادی به امامت صدیق کرده است که مهمترین آن این بود که به او فرمان داد که پیش نماز مردم شود و همه پشت سر او نماز خواندند، و این از بزرگترین دلایلی است که نشانگر این است که او را برای خلافت تعیین کرده است؛ اما پیامبر ص تصریح نکرد و کار را به شورا واگذار نمود، و شاید آنحضرت ص به یقین میدانست که آنها جز ابوبکر کسی را انتخاب نمیکنند؛ چون برای پیامبر ص وحی میآمد.
عایشهل از پیامبر ص روایت کرده است که فرمود: (خواستم کسی را به دنبال ابوبکر و پسرش بفرستم، و به او بسپارم تا گویندگان چیزی نگویند، و امیدواران امیدی نکنند...) [۴۷۱].
اما ابوبکرس از متفرق شدن امت بیم داشت، و او غیب نمیدانست؛ بنابراین، مصلحت امت را در این دید که امام بعد از خود را تعیین کند، و میدانست که بهترین و برترین فرد امت و سزاوارترین فرد آن به خلافت بعد از او عمر است؛ از این رو او را تعیین کرد.
و عمرس نظرش این بود که آن شش نفر همه شایستگی خلافت را دارند؛ بنابراین، امر خلافت را در آنها قرار داد.
اصل در خلافت شورا است، و صورتهای دیگر هم جایز هستند، و خلافت جز با موافقت اهل حل و عقد منعقد نمیگردد، پس قضیه به شورا بر میگردد؛ چون اگر اهل حل و عقد آن انتخاب را قبول نکنند تنفیذ نمیشود. والله اعلم.
۱۴۷- شما گفتهاید: (و دوم: اینکه، اگر امامت امری وابسته به شورا میبود و امت حق داشت هرکسی را که شایسته آن میبیند انتخاب کند، پس چرا ابوبکر چنین نکرد و کار را به امت نسپرد، و عمر بن خطاب را تعیین کرد با اینکه اصحاب به او اعتراض کردند؛ چنان که ابن ابی شیبه روایت کرده است که: وقتی مرگ ابوبکر فرا رسید کسی را به دنبال عمر فرستاد تا او را جانشین خود کند، مردم گفتند: فرد تندخو و درشتی را خلیفه ما میکنی، و اگر او حاکم ما شود درشت خوتر و تندخوتر میگردد، پس به پروردگارت چه پاسخ میدهی و حال آن که عمر را خلیفه ما نمودهای؟ ابوبکر گفت: آیا از پروردگارم مرا میترسانید؟ به او میگویم: بار خدایا! بهترین بندهات را خلیفه آنها کردهام، سپس کسی را به دنبال عمر فرستاد و گفت: تو را وصیتی میکنم...) [۴۷۲].
پاسخ:
اول: اینکه، ابوبکرس از ما پیامبر ص را بهتر میشناخت، پیشتر گفتیم که او از همۀ اصحاب به پیامبر ص نزدیکتر بود، و ایشان و دینشان را بهتر میشناخت، و او میدانست که امکان این کار وجود دارد، و تعیین جانشین جایز است و از آن منع نشده است، و اصحاب اصل تعیین جانشین را تأیید میکردند، یعنی هیچکس به خاطر اصل مسئله تعیین جانشین اعتراض نکرد و این را میگویند اجماع.
دوم: اینکه، شما ادعا کردهاید که بعضی از صحابه اعتراض کردند، برای انعقاد امامت شرط نیست که همه افراد جامعه راضی باشند، و وقتی اهل حل و عقد که با تأیید آنها امام، امام میگردد راضی شدند کافی است، و کسانی که به امامت علی راضی نبودند چندین برابر بیشتر از ناراضیان امامت عمر هستند و این در نزد اهل سنت باعث نقض امامت علیس نمیشود.
سوم: اینکه، ابن ابی شیبه و ابن عساکر روایاتی ذکر کردهاند که نشانگر این است که علیس به فرمانروایی و خلافت عمرس راضی بوده است، و اگر رضایت همه شرط بود پذیرفتن امامت عمر عیبی برای علی شمرده میشد. ابن ابی شیبه با سند خودش روایت کرده است: (ابوبکرس وقتی بیمار شد سرش را به سوی مردم بیرون کرد و گفت: ای مردم! من کسی را خلیفه کردهام آیا شما راضی هستید؟ مردم بلند شدند و گفتند: راضی هستیم، آنگاه علی بلند شد و گفت: راضی نمیشویم مگر آن که عمر بن خطاب باشد، آن وقت عمر بن خطاب شد) [۴۷۳].
چهارم: اینکه، این کار ابوبکرس یکی از شیوههای جایز نزد مسلمین بود، وهرگاه امام بیم آن را داشت که فتنه یا اختلافی پیش میآید جایز است که او جانشینی تعیین کند.
ماوردی میگوید: (امامت از دو جهت منعقد میشود: یکی با انتخاب اهل حل و عقد و دوم: با تعیین امام قبلی) [۴۷۴].
۱۴۸) شما گفتهاید: (و همینطور امام محمد بن مفلح مقدسی حنبلی (متوفای ۷۶۳ هـ) میگوید: وقتی ابوبکرس عمرس را به عنوان جانشین خود تعیین کرد به معیقیب دوسی گفت: مردم در مورد جانشینی عمر چه میگویند؟ گفت: گروهی او را نپسندیدهاند و گروهی او را پسندیدهاند. گفت: آیا کسانی که او را نپسندیدهاند بیشترند یا کسانی که او را پسندیدهاند؟ گفت: نه، بلکه کسانی بیشترند که او را نمیپسندند... [۴۷۵].
ابوبکر با اینکه میدانست که بیشتر مردم از این کار او راضی نیستند، چگونه آن را به آنها تحمیل کرد و آنها را آزاد نگذاشت تا هرکس را که میخواهند برای زمامداری حکومت انتخاب کنند؟ بهتر آن بود که به احساسات و خواسته اکثریت مسلمین پاسخ مثبت میداد، و کسی را حاکم آنها قرار نمیداد مگر بعد از جلب رضایتشان و اتفاق آنان بر آن فرد، یا اینکه براساس قاعده شورا باید با اهل حل و عقد مشوره میکرد).
پاسخ:
اول: اینکه، قبلا گذشت که مردم از تعیین او راضی بودند، و علی نیز راضی بود و این روایت با سندی است که در کتابی آمده که در قرن دوم تألیف شده است.
و روایتی که شما ذکر کردهاید مولف آن در قرن هشتم و بدون سند آن را ذکر کرده است به نظر شما کدام یک باید مقدم باشد؟!
دوم: اینکه صدیقس خلیفه پیامبر خدا ص از دیگران به دین خدا آگاهتر بود، و بعد از پیامبر ص به او اقتدا میشد، پیامبر ص در دهها حدیث او را تأیید کرده است، و اصحاب او را تعظیم میکردند و دوست میداشتند.
سوم: اینکه روایاتی آمده است که بر این تأکید میکنند که او در سپردن خلافت به عمرس مشورت کرده است.
ابن سعد و طبری و غیره با اسانید متعددی روایت کردهاند که ابوبکر وقتی به بستر بیماری افتاد عبدالرحمان بن عوف را فرا خواند و به او گفت: در مورد عمر بن خطاب به من بگو. عبدالرحمان گفت: تو مرا از چیزی میپرسی که خودت آن را بهتر میدانی. ابوبکر گفت: گرچه بهتر میدانم. عبدالرحمان گفت: سوگند به خدا او بهترین کسی است که مورد نظر شماست.
سپس عثمان بن عفان را فرا خواند و گفت: در مورد عمر به من بگو. عثمان گفت: تو از همه ما به او آگاهتر هستی. گفت: با اینکه از شما به او آگاهترم (میخواهم نظر شما را بدانم).
عثمان گفت: آنچه من در مورد او میدانم این است که درون او بهتر از ظاهر اوست، و در میان ما هیچکسی مانند او وجود ندارد. ابوبکر گفت: خداوند بر تو رحم نماید، سوگند به خدا اگر او را ترک میکردم از تو فراتر نمیرفتم.
و با سعید بن زید اباالاعور و اسید بن حضیر و دیگر مهاجرین و انصار مشورت کرد.
اسید گفت: او بعد از تو بهترین است، برای آنچه سبب رضامندی (خدا) میشود راضی میگردد، و بر آنچه سبب ناخشنودی (خدا) میشود ناخشنود میگردد، آنچه پنهان مینماید بهتر از آن چیزی است که اظهار مینماید، و هیچکسی در به دست گرفتن این امر از او قویتر نیست.
بعضی از اصحاب شنیدند که عبدالرحمان و عثمان نزد ابوبکر رفته و با او به خلوت نشستهاند؛ بنابراین، نزد ابوبکر رفتند و یکی از آنها به او گفت: به پروردگارت چه میگویی وقتی از تو در مورد اینکه عمر را خلیفه ما میکنی بپرسد و حال آنکه تو درشتخویی او را میبینی؟ ابوبکر گفت: مرا بنشانید!
آیا از خدا مرا میترسانید؟ هرکسی در مورد شما ستم کرده ناکام گردد. میگویم: بار خدایا! بهترین را خلیفه آنها کردهام. این سخن مرا به دیگران برسان.
در آخر روایت راوی میگوید: (آنگاه همه پذیرفتند و به خلافت او راضی شدند و بیعت کردند).
سپس ابوبکر عمر را تنها فرا خواند و به او سفارش کرد، آنگاه عمر از پیش او بیرون رفت، و ابوبکر دستهایش را بلند کرد و گفت: (بار خدایا! از این کار جز اصلاح چیزی نخواستهام، و ترسیدم که به فتنه مبتلا میشوند؛ بنابراین، کاری کردم که تو از آن بهتر آگاه هستی و اجتهاد کردم....). سپس برای اصلاح وتوفیق او دعا کرد [۴۷۶].
پس این ادعا که ابوبکر مشورت نکرده است صحیح نیست.
چهارم: شما گفتهاید: (اکثریت ملت بر او به خاطر این کار اعتراض داشتند، پس چگونه او را به آنان تحمیل کرد؟!).
پیشتر روشن شد که اینگونه نبوده است. به نظر شما چرا اکثریت راضی نبودند و سپس از او اطاعت کردند و - به گفتۀ شما- از سخن پیامبر که به امامت علی بن ابی طالب فرمان داده بود اطاعت نکردند؟!
آیا این دلیلی نیست بر اینکه پیامبر ص فرمانی نداده است؟! چون اگر پیامبرص فرمانی میداد آنها خیلی بیشتر از ابوبکر از آنحضرت اطاعت میکردند؛ به خصوص که علی همچون عمر شدت و تندی نداشت؟!
آیا معقول است که گفته شود: اکثریت راضی نبودند و برای جلوگیری از چیزی که آن را نمیپسندیدند حرکتی نکردند؟!
پنجم: کسانی که به ابوبکر اعتراض کردند، آیا عقل میپذیرد که آنها به ابوبکر به خاطر خلافت عمر اعتراض کنند و با اینکه میدانستند ولی امر علی است، این مطلب را به زبان نیاورند و فریاد نزنند که حق او را بدهید تا حداقل از عمر نجات پیدا کنند؟!
آیا این دلیلی نیست برای اینکه آنها اصلاً از این ادعاهایی که برای علیس ایجاد شده خبر نداشتند؟! بله، سوگند به خدا!
۱۴۹) شما گفتهاید: (چرا عمر شورا را منحصر در شش نفر گرداند و شرایطی مقرر کرد که در نهایت کار به دست عثمان میافتاد؟ آیا به این میتوان شورای امت گفت؟).
پاسخ:
اول: اینکه قبلاً گذشت که نصی وجود ندارد که از تعیین جانشین نهی کند یا به آن امر نماید، و ابوبکر و عمرب از همه اصحاب به دین خداوند عزوجل آگاهتر بودند، و اگر ابوبکر صحت این کار را نمیدانست آن را انجام نمیداد، و اگر کار اشتباهی میبود فریاد اعتراض بقیه صحابه بلند میشد، چون آنها کسانی بودند که در راه خدا از سرزنش هیچ سرزنش کنندهای باکی نداشتند. آنان در زمان ضعف و هراس برای یاری کردن دین خدا شمشیر کشیدند، آیا در زمان امنیت و قدرت بزدل میشوند؟!
دوم: اینکه کاری که عمرس کرد از بزرگترین کارهای مفید بود، و او کسی بود که به او الهام میشد، او کار را به این شش نفر سپرد چون اینها برترین افرادی بودند که از ده نفری که به بهشت مژده داده شده بودند باقی مانده بودند، گرچه خود اینها بعضی از بعضی برتر بودند.
اگر او این شش نفر را برای خلافت تعیین نمیکرد و فقط یک نفر را برای آن نامزد مینمود؛ شاید از او اطاعت نمیشد؛ بنابراین، نظرش بر آن شد که امر خلافت را به شش نفر واگذار کند و بدون تردید آنها خودشان را بهتر میشناختند.
سوم: اگر کوچکترین شبههای در این مورد که علی از جانب خدا وصی میباشد وجود میداشت، صدای برخی از صحابه به این امر بلند میشد، و یا خود علیس این فریاد را سر میداد و نمیپسندید که کسانی دیگر با او نامزد شوند و میگفت: همین کافی است که به مدت سیزده سال حق مرا غصب کردهاید، و اکنون میخواهید آن را از دست من بگیرید، من در این شورا مشارکت نمیکنم!
اما علی چنین چیزی نگفت و با برادرانش در شورا داخل شد، پس این دلیلی است بر اینکه او و هیچکس دیگری خبری از این ادعاهایی که در مورد وصیت ایجاد شدهاند نداشته است.
چهارم: این که گفتهاید: (و او شرایطی مقرر کرد که در نهایت کار به دست عثمان میافتاد نه کسی دیگر).
گفتم: پاسخ از چند جهت:
اول: این ادعای عجیبی است که نشانگر عدم دقت و تحقیق است.
دوم: شما از کجا به این شرایط پی بردهاید؟! و در کدام کتاب آمده که عمر این شرایط را گذاشت تا امر خلافت به دست عثمان بیافتد، و حال آن که شما در اول نوشتۀ خود سخنی گفتهاید که ندای تحقیق را در آن سر میدهید؟
این وصیت عمرس است که در صحیحترین کتاب بعد از قرآن آمده است.
بخاری داستان کشته شدن، و چگونگی کشته شدن او، و اینکه در چه رتبه و مقامی از دین و تقوا بود، و اجازه گرفتن او که در کنار دو دوستش دفن شود، را از عمرو بن میمون روایت کرده است، سپس راوی میگوید: (مردان اجازه گرفتند... و گفتند: ای امیرالمؤمنین، وصیت کن! جانشینی برای خود تعیین کن. گفت: من هیچکسی را نمییابم که از این گروه به امر خلافت سزاوارتر باشد، اینها کسانی هستند که پیامبرص وفات یافت در حالی که از آنها راضی بود، آنگاه علی و عثمان و زبیر و طلحه و سعد و عبدالرحمان بن عوف را نام برد. و گفت: عبدالله بن عمر در جمع شما حاضر میشود و از امر خلافت بهرهای ندارد، به عنوان تعزیت و دلجویی حاضر میشود، اگر خلافت به سعد برسد او شایسته آن است، و اگر به او نرسید هر کدام از شما که به عنوان امیر انتخاب شدید باید از او کمک بگیرید، و من او را به خاطر ناتوانی یا خیانت عزل نکردم.
و گفت: خلیفه بعد از خودم را به مهاجران سفارش میکنم.... و سپس وصیت میکنم برای مهاجران و انصاریها و سایرین، و بر پایبندی به فرامین خداوند و پیامبر اکرم ص تأکید ورزیدند) [۴۷۷].
پس شرایط کجا هستند ای استاد محترم؟! آیا این گفته بدون دلیلی نیست؟!
سوم: شورایی که مورد نظر است، شورا و رایزنی اهل حل و عقد با یکدیگر است، و اینها برترین افرادی بودند که بعد از عمرس باقیمانده بودند، و منظور از شورا همه مردم نیستند، و این اصلاً تحقق نمییابد؛ بنابراین، وقتی سران قوم شورا را به عهده گرفتند کفایت میکند.
چهارم: اگر عمرس میخواست که امر خلافت به دست عثمانس بیافتد، چه چیز او را منع میکرد از اینکه مستقیم اسم او را ذکر کند، و اگر چنین میکرد اختلافی پیش نمیآمد، همانطور که ابوبکرس عمرس را جانشین خود کرد. پس وقتی عمر این کار را نکرده است میدانیم که منظور او فرد خاصی از آن شش نفر نبوده است.
۱۵۰) شما گفتهاید: (و سوم: اینکه شما گفتهاید: اهل سنت معتقدند که امامت امری است که به توافق و شورای امت بستگی دارد. این عقیدۀ آنها با آنچه مسلم و غیره از حفصه روایت کردهاند مخالف است، حفصه به ابن عمر گفت: آیا میدانی که پدرت جانشینی تعیین نمیکند؟... تا اینکه او پیش پدرش آمد و گفت: از مردم سخنی میشنوم که میگویند، خواستم آن را به تو بگویم، آنها میگویند: تو کسی را جانشین خود نمیکنی، اگر شما ساربان یا چوپان داشته باشی، و او شتران و گوسفندان را رها کند و پیش تو بیاید، میگویی شتران و گوسفندان را ضایع کرده است، پس مراقبت از مردم سختتر و مهمتر است) [۴۷۸].
و همچنین آنچه به همین مفهوم از الإمامة والسياسة نقل کردهاید [۴۷۹].
پاسخ:
اول: اینکه، این سخن وقتی در مقابل قول شیعه قرار داده شود، منظور آن واضح است، اما اهل سنت در میان خود اقوالی دارند که شیعه با آن ارتباطی ندارند.
شیعه میگویند: امامت با نص ثابت است، و سخنم برای رد کردن بر آن است. اما اقوال اهل سنت در میان خود شان تفصیل دیگری دارد.
دوم: اینکه، تکمله حدیثی که شما آوردهاید در مسلم آمده است: (او سخن مرا پذیرفت و سرش را به زمین گذاشت، و سپس سرش را بلند کرد و گفت: خداوند عزوجل دینش را حفاظت میکند، و اگر من کسی را به عنوان جانشین خود تعیین نکنم پیامبر ص جانشین تعیین نکرده است، و اگر جانشین تعیین کنم ابوبکر جانشین تعیین کرده است.
میگوید: سوگند به خدا او وقتی ابوبکر و پیامبر خدا ص را ذکر کرد، دانستم که او هیچکسی را با پیامبر ص عوض نمیکند و جانشین تعیین نمیکند) [۴۸۰].
میبینی که چگونه پسرش گواهی میدهد که پدرش چنین نبود که کسی را با پیامبر ص عوض کند، و او به ابوبکرس اعتراض هم نکرد؟!
سوم: اینکه، مذهب اهل سنت و جماعت را نووی خلاصه نموده و میگوید: (مسلمین بر این اجماع کردهاند که هرگاه مقدمات مرگ خلیفه فرا رسید، قبل از آن خلیفه میتواند کسی را به عنوان جانشین خود تعیین کند، و برای او جایز است که جانشین تعیین نکند.
اگر جانشین تعیین نکرد به پیامبر ص اقتدا کرده است، و اگر تعیین کرد به ابوبکر اقتدا کرده است.
و اجماع کردهاند که خلافت با تعیین جانشین منعقد میگردد، و اگر خلیفه کسی را تعیین نکرد وقتی اهل حل و عقد کسی را تعیین کردند، خلافت منعقد میشود.
و بر این اجماع کردهاند که خلیفه میتواند مسئله را به مشاوره و رایزنی گروهی واگذار نماید، چنان که عمر کرد) [۴۸۱].
۱۵۱) شما گفتهاید: (اگر امامت نزد اهل سنت براساس شورا منعقد میشود، پس چه میگویند در مورد آنچه ابن حبان و ابن کثیر و دیگران گفتهاند که: پیامبرص بهرهای در تعیین امامت نداشت، بلکه امامت فقط به دست خداست؟
آنچه در مورد این قضیه آمده را با هم مطالعه میکنیم... (سپس ایشانص در منازل بنی عامر بن صعصعه حضور یافت، و آنها را به خداوند فرا خواند، آنگاه یکی از آنان گفت: اگر ما از تو پیروی کنیم و تو را تصدیق کنیم و خداوند تو را یاری کند و سپس تو را بر مخالفان پیروز نماید، آیا بعد از تو امر حکومت به ما میرسد؟ پیامبرص فرمود: کار (حکومت) به دست خداست، هر جا که بخواهد آن را میگذارد. گفتند: ما برای تو در برابر عربها سینه سپر کنیم و وقتی پیروز شدی امر (خلافت) در غیر از ما باشد؟! ما به این نیازی نداریم) [۴۸۲].
پاسخ آن به چندین وجه:
اول: اینکه، ابن حبان برای این داستان سندی ذکر نکرده است، و ابن اسحاق آن را در سیره با سند منقطعی [۴۸۳] ذکر کرده است، و قبل از این در جاههای متعددی بیان شد که ما از روایاتی که صحیح نیستند استدلال نمیکنیم.
دوم: اینکه، شما ادعا میکنید که پیامبر ص قبل از این تاریخ - یعنی قبل از آن که خودش را به قبائل عرضه نماید-، بنی عبدالمطلب را جمع کرد، و به آنها عرضه نمود که او را یاری کنند، و گفت که هرکس او را یاری کند بعد از او خلیفه خواهد بود، و علی این را پذیرفت، و از آن وقت به عنوان خلیفه تعیین شد، و این دو مفهوم دارد:
أ) خلیفه تعیین شده است، و تردیدی نیست که این خبر پخش شود؛ پس آنها چگونه چیزی را میخواهند که صاحب آن مشخص شده است؟
ب) پیامبر ص به آنها نگفت که خلیفه از سوی خدا تعیین شده است! پس یکی از این دو چیز باید نزد شما دروغ باشد، - و از دیدگاه ما هردو مورد دروغ هستند-.
و آنچه او به بنی عبدالمطلب پیشنهاد کرده بود، اینها آن را پذیرفتند، پس چرا به اینها نداد؟
بار خدایا! از اینکه به ما نعمت عقل دادهای سپاسگزاریم!
سوم: اینکه نص صحیحی در ذکر امامت وجود ندارد، و بلکه امامت امری است که به امت واگذار شده است، که از یکی از سه صورت گذشته را در آن استفاده مینماید، و یا به صورتی آن را منعقد میکنند که مقاصد آن را محقق مینماید.
۱۵۲) شما در اثنای رد بر من گفتهاید: (اینکه شما گفتهاید: «از عقیدۀ اهل تشیع چنین بر میآید که بر خداوند واجب است که امامی تعیین کند، و این امام علیس است، با اینکه در قرآن و سنت هیچ کلمهای نیامده که در آن امامت و وصایت ذکر شده باشد، بلکه مطالب و جملات کلی هستند که توجیهات مختلفی دارند».
میگوییم: قضیۀ امامت علی بن ابی طالب در سنت در موارد ذیل ذکر شده است:
۱- حدیث دار یوم الإنذار.
۲- حدیث منزلت.
۳- حدیث غدیر.
۴- حدیث ثقلین.
۵- حدیث سفینه.
۶- حدیث: «وهو ولي كل مؤمن بعدي».
۷- حدیث: «أنا مدینة العلم وعلی بابها».
۸- حدیث مواخاة.
۹- حدیث تبلیغ سورۀ برائت.
۱۰- حدیث سدالأبواب.
۱۱- حدیث باب حطة.
۱۲- حدیث الرایة.
و غیر از این، دهها و بلکه صدها نص در این مورد آمده است؛ که به یقین ثابت میشود که پیامبر ص به امامت علی بن ابی طالب تصریح کرده است.
و در بعضی از نصوص تصریح نموده که علی خلیفه بعد از او باشد، مثل حدیث دار که علیس میگوید: (گردنم را گرفت و پس از آن گفت: این برادر من و وصی و خلیفه من در میان شماست، به سخنان او گوش دهید و از او اطاعت کنید. میگوید: آنگاه آنها بلند شدند و میخندیدند و به ابوطالب میگفتند: به تو فرمان داده گوش به فرمان پسرت باشی و از او اطاعت کنی) [۴۸۴].
می گویم: در اینجا چند نقطه است که باید بر آن توقف کرد:
نقطه اول: الحمدلله که شما نگفتهاید: (اینها احادیث صحیحی هستند) گمان ما به شما همین است؛ چون همۀ این احادیث صحیح نیستند، بجز روایاتی که با امامت ارتباطی ندارند.
نقطه دوم: شما گفتهاید: (و غیر از این دهها بلکه صدها نص). میگویم: بلکه هزاران روایت؛ چون روایات بیشماری در مورد این مسئله وضع و ساخته شده است، و ابن ابی الحدید شارح نهجالبلاغه به این امر شهادت داده است؛ او بعد از اشاره به آنچه شیعه در مورد مذمت صحابه ساختهاند میگوید: (و اینگونه غلاة و افراطیهای شیعۀ روافض در ساختن احادیثی که مطابق با خواستههای آنان است زیادهروی کردهاند، و چنان این احادیث زیادند که پریشان کننده میباشند، تا جایی که خلیلی در الارشاد میگوید: (رافضه در فضائل علی و اهل بیت او سیصد هزار حدیث وضع کرده و ساختهاند) [۴۸۵].
نقطه سوم: امام شما خمینی تصریح کرده است که پیامبر ص قضیۀ امامت را بیان نکرده و توضیح نداده است، او میگوید: ((روشن و واضح است که اگر امر امامت آنطور که خدا دستور داده بود و پیغمبر تبلیغ کرده بود و کوشش دربارۀ آن کرده بود جریان پیدا کرده بود این همه اختلافات در مملکت اسلامی و جنگها و خونریزیها اتفاق نمیافتاد، و این همه اختلافات در دین خدا از اصول گرفته تا فروع پیدا نمیشد) [۴۸۶].
پس خمینی اعتراف میکند و متهم میکند:
اعتراف میکند که امامت بیان نشده است. و پیامبرمان محمدص - که پرهیزگارترین انسان و بیش از همه خدایش را میشناخت- را متهم میکند آنگونه که خداوند او را فرمان داده بود فرمان را به مردم نرسانید.
اما نمیدانیم خمینی چگونه دانسته است که خداوند آنحضرتص را به این فرمان داده است؛ چون این مسأله فقط با نقل شناخته میشود، و برای ما چنین چیزی نقل نشده است، پس خمینی یا از لوح محفوظ اطلاع پیدا کرده یا برایش وحی آمده است!
سخن بزرگی است که از دهانشان بیرون میآید، آنان جز دروغ نمیگویند!
نقطه چهارم: احادیثی که شما ذکر کردهاید من مرتبه این احادیث را آنگونه که علما با توجه به راویان آن گفتهاند برایتان بیان میکنم؛ تا اگر قبلاً نمیدانستید اکنون بدانید که این احادیث صحت ندارند، و استدلال از چنین روایاتی برای دین خدا از کارهای حرام است.
خداوند متعال میفرماید: ﴿وَلَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ﴾ [الإسراء: ۳۶]. از چیزی دنبالهروی مکن که از آن ناآگاهی.
این آیه قطعاً از دنبالهروی چیزی که واضح نیست نهی میکند، پس تقلید را رها کنید!!
[۲۸۷] مسند أحمد (۱/۱۱۹). [۲۸۸] میزان الاعتدال (۲/۲۷۰). [۲۸۹] المسند (۱/۱۱۹). [۲۹۰] ثقات ابن حبان (۵/۱۷۳). [۲۹۱] میزان الاعتدال (۲/۱۷۳). [۲۹۲] اکمال تهذیب الکمال (۶/۱۸۰). [۲۹۳] المعجم الأوسط (۶/۳۲۷)، المعجم الکبیر (۳/۵۷)، تاریخ دمشق (۴۲/۱۳۰). [۲۹۴] مجمعالزوائد (۹/۱۶۶). [۲۹۵] مجمعالزوائد (۳/۱۹۰). [۲۹۶] سیر أعلام النبلاء (۱۳/۲۶۰)، و همچنین ابن حجر در مقدمه فتح الباری (ص ۴۴۱) چنین گفته است. [۲۹۷] الثقات (۴/۳۶۸). [۲۹۸] المجموع (۲۰/۱۳۶)، و مانند آن در شرح مسلم (۱۰/۱۸۱). [۲۹۹] مقدمه فتح الباری (۴۵۳). [۳۰۰] الکفایة فی علم الروایة (ص ۱۳۵). [۳۰۱] صحیح مسلم (۱/۲۳۹). [۳۰۲] علل الترمذی و شرح آن، ابن رجب (۲/۷۰۸). [۳۰۳] مقدمه الفتح (ص ۳۸۴). [۳۰۴] نزهةالنظر (ص ۱۸۰). [۳۰۵] الباعث الحثیث (ص ۹۷). [۳۰۶] جامع الأصول (۱/۱۲۷). [۳۰۷] الکفایة (ص ۱۷۸). [۳۰۸] مقدمه فتح الباری (۱/۳۸۴). [۳۰۹] مقدمه فتح الباری (۱/۳۸۴- ۴۵۳). [۳۱۰] المعجم الکبیر (۶ / ۲۲۱)، مجمع الزوائد (۹/ ۱۱۳)، فضائل الصحابة (۲/ ۶۱۵). [۳۱۱] المعجم الکبیر (۴/۱۷۱)، مجمعالزوائد (۸/۲۵۳). [۳۱۲] المعجمالکبیر (۳/۵۷). [۳۱۳] المیزان (۱/۴۶۹). [۳۱۴] المیزان (۱/۵۳۱). [۳۱۵] المیزان (۳/۳۹۳-۳۹۶). [۳۱۶] المیزان (۲/۳۸۷). [۳۱۷] تاریخ الیعقوبی (۲/۱۹۳). [۳۱۸] شرح الحدیدی (۶/۷۱). [۳۱۹] تاریخ الیعقوبی (۲/۱۹۳). [۳۲۰] نهجالبلاغة خطبه (۲)، شرح نهجالبلاغة، ابن أبی الحدید (۱/۱۳۸). [۳۲۱] نهجالبلاغة، مقدمة المحقق (۱- ۶۵). [۳۲۲] المستدرک (۳/۱۷۲)، مجمع الزوائد (۹/۱۴۶) از طبرانی و غیره. [۳۲۳] الکامل (۳/۲۸۷)، تاریخ الطبری (۴/۳۲۲). [۳۲۴] تاریخ دمشق (۴۲/۳۹۲). [۳۲۵] مناقب الخوارزمی (۱۴۷). [۳۲۶] البیان (ص ۵۰۱)، الفصول المهمة (ص ۲۹۵). [۳۲۷] حلیة الأولیاء (۱/۶۳)، المناقب، خوارزمی (ص ۴۲)، تاریخ دمشق (۴۲/۳۸۶). [۳۲۸] تاریخ الیعقوبی (۲/۱۷۸). [۳۲۹] مناقب الخوارزمی (ص ۱۹۹). [۳۳۰] ینابیع المودة (۲/۷۵). [۳۳۱] مروج الذهب (۳/۸). [۳۳۲] میزان الاعتدال (۱/۳۸۳)، تهذیب التهذیب (۲/۴۳). [۳۳۳] تهذیب الکمال (۴/۴۷۰). [۳۳۴] تهذیب التهذیب (۲/۲۰۷). [۳۳۵] تهذیب الکمال (۵/ ۵۷۲، ۵۷۳، ۵۷۶). [۳۳۶] المجروحین (۱/۲۶۸). [۳۳۷] میزان الاعتدال (۱/۳۷۹-۳۸۴). [۳۳۸] مجمع الرجال (۲/۱۲). [۳۳۹] المیزان (۱/۵). [۳۴۰] المیزان (۱/۱۵۷). [۳۴۱] المیزان (۱/۴۱۰). [۳۴۲] الطبقات الکبری (۱/۶۴۰). [۳۴۳] المیزان (۲/۶۷۷). [۳۴۴] المیزان (۴/۹). [۳۴۵] تهذیب الکمال (۵/۵۶۸). [۳۴۶] المجروحین (۱/۲۶۸). [۳۴۷] المیزان (۴/۹) [۳۴۸] مقدمة الفتح (۱/۳۸۵). [۳۴۹] (ص ۲۳). [۳۵۰] رجال الحلی (ص ۱۳۷). [۳۵۱] الأغانی (۲۱/۲۵). [۳۵۲] تفسیر ابن کثیر (۶/۲۰۳). [۳۵۳] الکافی (۲/۲۱۷-۲۲۱) باب التقیة. [۳۵۴] تهذیب الکمال (۲۲/ ۳۲۲). [۳۵۵] صبالعذاب علی من سبَّ الأصحاب (ص ۲۱۳-۲۱۴)، رسالۀ علمی تحقیق شده در دانشگاه اسلامی (مدینه منوره). [۳۵۶] (ص ۱۴۴). [۳۵۷] الکافی (۱/ ۶۷). [۳۵۸] تنقیح المقال (ص ۱۰۷). [۳۵۹] مع الإثنی عشریة فی الأصول والفروع (ص ۱۱۳۴)، و او صیغه این دعا را از کتابی به زبان اردو بنام «تحفه عوام» نقل کرده است که از فتواهای رهبران معاصر شیعیان از جمله خمینی گرفته شده است. [۳۶۰] در شهر کاشان آرامگاهی برای ابولؤلؤ مجوسی که قاتل عمرس میباشد درست کردهاند، و آن را زیارت میکنند. (مترجم). [۳۶۱] المسند (۶/۳۲۳)، السنن الکبرى، نسائی (۵/۱۳۳)، المستدرک (۳/۱۲۱). [۳۶۲] مختار بن عبید، که متهم شده که ادعای نبوت میکرده است. تاریخ طبری (۳/۱-۹۰). [۳۶۳] المیزان (۴/۵۴۴). [۳۶۴] إکمال التهذیب (۱۰/۲۰۷). [۳۶۵] طبرانی در معاجم الثلاثة روایت کرده است. ۱- (۲/۲۱)، ۲- (۲۳/ ۳۲۳)، وأبو یعلى (۱۲/ ۴۴۴). [۳۶۶] التهذیب (۳/۱۳۲). [۳۶۷] التهذیب (۲۶/۳۹۲). [۳۶۸] العقد الفرید. [۳۶۹] شرح أصول اعتقاد أهل السنة والجماعة (ح ۲۳۸۶). [۳۷۰] الصارم المسلول (ص ۵۶۸). [۳۷۱] شرح أصول اعتقاد أهل السنة والجماعة (ح ۲۳۸۳). [۳۷۲] الشفاء (۲/ ۳۰۸). [۳۷۳] الصارم المسلول (۲/۲۶۹). [۳۷۴] الصارم المسلول (ص ۵۷۱). [۳۷۵] الشفاء (۲/۳۰۹). [۳۷۶] شرح أصول اعتقاد أهل السنة والجماعة (۲۳۸۷، ۲۳۸۸) [۳۷۷] شرح أصول اعتقاد أهل السنة والجماعة (ح ۲۳۷۸) [۳۷۸] الشفاء ۲/۳۰۹ [۳۷۹] الصارم المسلول ص ۵۷۰ [۳۸۰] فتح الباری (۷/۳۶)، شرح النووی لصحیح مسلم (۱۶/۳۲۶)، تحفة الأحوذی (۱۰/ ۲۴۹). [۳۸۱] این احادیث بدون در نظر گرفتن صحت آن روایت شدهاند، با اینکه صحت ندارند. [۳۸۲] العواصم والقواصم (۲/۳۷۷-۴۰۰) از بزرگترین کتابهای شیعه زیدی است که از اهل سنت دفاع میکند. [۳۸۳] منهاج السنة (۷/۴۱۷-۴۱۸). [۳۸۴] الکفایة فی علم الروایة (ص ۵۷۵). [۳۸۵] الکفایة (ص ۹۷). [۳۸۶] الشفاء (۲/۳۰۸). [۳۸۷] معجم البلدان (۳/۱۹۱). [۳۸۸] معجم البلدان (۳/۱۹۷-۱۹۸). [۳۸۹] معجم البلدان (۴/۴۷۶). [۳۹۰] صحیح مسلم (۷/۱۲۰). [۳۹۱] تاریخ دمشق (۴۲/۱۱۹) البدایة والنهایة (۷/۳۷۶). [۳۹۲] المصنف (۷/۴۹۶). [۳۹۳] نووی، شرح مسلم (ح ۲۴۰۴). [۳۹۴] تهذیب الکمال (۱۵/۱۴۲). [۳۹۵] المصنف (ح ۳۲۰۷۸). [۳۹۶] تهذیب الکمال (۱۰/۳۵۰). [۳۹۷] الفصل (۴/۱۶۱). [۳۹۸] منهاج السنة (۳/۱۸۹-۲۰۶). [۳۹۹] البدایة والنهایة (۷/ ۱۷۶). [۴۰۰] منهاج السنة ۵(/۴۶-۴۷). [۴۰۱] الام (۴/۲۲۹). [۴۰۲] مختصرالمزنی (ص ۲۵۶). [۴۰۳] المجموع (۱۹/۱۹۷). [۴۰۴] مغنی المحتاج (۴/۱۲۴). [۴۰۵] الجوهر النقی (۸/۵۸). [۴۰۶] تاریخ مدینة دمشق (۴۲/۴۳۸). [۴۰۷] (۱/۶۰). [۴۰۸] (۱/۲۱). [۴۰۹] البدایة (۱۱/۲۱۲-۲۱۳). [۴۱۰] المعجم الکبیر (۱۱/۵۵)، أسد الغابة (۴/۲۲)، تاریخ بغداد (۳/۸۱). [۴۱۱] المستدرک (۳/ ۱۲۶- ۱۲۷). [۴۱۲] کنزالعمال (۱۳/۱۴۹). [۴۱۳] تهذیب الکمال (۱۱/۱۰). [۴۱۴] سلسلة الأحادیث الضعیفة (ح ۲۹۵۵). [۴۱۵] لسان المیزان (۵/۴۹). [۴۱۶] پیشین (۲/۳۲۶). [۴۱۷] تاریخ بغداد (۷/۱۷۲). [۴۱۸] حاشیة المستدرک (۳/۱۲۷). [۴۱۹] المستدرک (۳/۱۲۲). [۴۲۰] المستدرک (۱/۱۲۲). [۴۲۱] تهذیب التهذیب (۳/ ۶۴). [۴۲۲] جامع البیان (۲۹) (۶۹ ح ۲۶۹۵۵) الدر المنثور (۶/۲۶۰). [۴۲۳] جامع البیان (۲۶) (۶۹ ح ۲۶۹۵۵)، الدر المنثور (۶/۲۶۰). [۴۲۴] التفسیر (۱/۱۳). [۴۲۵] التفسیر (۱/۱۶). [۴۲۶] التفسیر (۲۹/۵۰). [۴۲۷] التفسیر (۱۸/۲۶۲). [۴۲۸] التفسیر (۸/ ۲۲۵). [۴۲۹] فضائل الصحابة (۲/۶۴۶). [۴۳۰] أسد الغابة (۴/۲۲)، تفسیر الثعالبی (۱/۵۲). [۴۳۱] الاستیعاب (۳/۱۱۰۴)، تهذیب الأسماء واللغات (۱/۳۱۷). [۴۳۲] المصنف (۶/۲۲۷). [۴۳۳] بخاری (۳۶۰۳)، و مسلم (۶۱۴۰). [۴۳۴] المستدرک (۲/۳۵۳). [۴۳۵] فضائل الصحابة، احمد بن حنبل (۲/۶۴۶). [۴۳۶] تهذیب التهذیب (۷/۳۳۷)، الطبقات الکبرى (۲/۳۳۹). [۴۳۷] تأویل مختلف الحدیث (۱/ ۱۶۲). [۴۳۸] لسان المیزان (۷/۴۷۲). [۴۳۹] فضائل الصحابة (۲/۹۷۳). [۴۴۰] تهذیب الأسماء واللغات. [۴۴۱] بخاری (ح ۳۵۸۷). [۴۴۲] مالک، موطأ (ح ۵۴۵). [۴۴۳] بخاری (۷۱۲۱)، و مسلم (ح ۹۰). [۴۴۴] بخاری (ح ۴۷۲۱). [۴۴۵] بخاری (۴۶۱). [۴۴۶] دارمی (۲۹۷۱). [۴۴۷] ابوداود (۲/۱۱۴)، ترمذی (۴/۲۹۶)، و ابن ماجه (۱/۴۴۶)، و احمد در المسند (۱/۱۵۳-۱۵۴)، و احمد شاکر آن را صحیح قرار داده است. [۴۴۸] منهاج السنة (۷/۵۰۰- ۵۱۲). [۴۴۹] بخاری (ح ۱۶۰۲). [۴۵۰] بخاری (ح ۶۷۸)، و مسلم (ح ۴۲۰). [۴۵۱] الإحکام (۲/ ۱۴۲- ۱۴۵). [۴۵۲] الإحکام (۱/۱۵۳-۱۵۴)، و میبینید که صفحه و جلد فرق میکنند، مطلب در جلد اول است نه در جلد دوم و صفحه هم فرق میکند!! [۴۵۳] الفصل (۴/۱۳۶). [۴۵۴] مقدمة ابن الصلاح (ص ۲۶۹-۲۷۰). [۴۵۵] این اقوال را حاکم (۳/۱۱۱) ذکر کرده است، و همچنین ابن سعد آن را آورده و اضافه کرده که او نه ساله بوده است. الطبقات (۳/۲۱). [۴۵۶] طبقات ابن سعد (۳/۱۹۲-۲۱۳). [۴۵۷] بخاری (۷/۱۰)، و مسلم (۲۳۸۲). [۴۵۸] بخاری (۳۶۷۸). [۴۵۹] بخاری (۴۰۴۳). [۴۶۰] بخاری (۷/۹۹). [۴۶۱] مصنف ابن أبی شیبة (۱۲/۱۰)، الحاکم (۳/۲۸۴)، و آن را صحیح قرار داده و ذهبی نیز موافق با او چنین کرده است. [۴۶۲] البدایة (۳/۲۶). [۴۶۳] البدایة والنهایة (۷/ ۳۳۵). [۴۶۴] البدایة (۳/۲۹). [۴۶۵] المسند (۴/۲۶). [۴۶۶] البدایة (۳/۲۶۳). [۴۶۷] صحیح مسلم (ح ۱۷۶۳). [۴۶۸] صحیح مسلم (۱۷۶۳). [۴۶۹] السنة ومکانتها فی التشریع الإسلامی (ص ۱۹-۲۰). [۴۷۰] مختصر منهاج السنة (۱/۶۹۹). [۴۷۱] بخاری (ح ۵۵۳۸). [۴۷۲] المصنف (۸/۵۷۴). [۴۷۳] المصنف (۳۲۰۲۰)، و ابن عساکر (۴۷/ ۳۵). و روایتهای دیگری نیز در این رابطه آورده است. [۴۷۴] الأحکام السلطانیة (ص ۳۳). [۴۷۵] الآداب الشرعیة ص ۳۳. [۴۷۶] طبقات ابن سعد (۳/۱۹۹)، طبری آن را تا آخر مشورت عثمان روایت کرده است، (۳/۴۲۸). [۴۷۷] بخاری (ح ۳۷۰۰). [۴۷۸] مسلم (۶/ ۵، ۳/۱۸۲۳). [۴۷۹] الإمامة والسیاسة (۱/۴۲). [۴۸۰] مسلم (۱۸۲۳). [۴۸۱] شرح مسلم (۱۲/۴۴۶-۴۴۷). [۴۸۲] الثقات ابن حبان (۱/۸۹)، البدایة (۳/۱۷۱). [۴۸۳] السیرة النبویة، ابن هشام (۱/۶۳-۶۴). [۴۸۴] تاریخ طبری (۲/۶۲). [۴۸۵] شرح نهجالبلاغة (۱/۱۳۵)، الإرشاد (ص ۱۲). [۴۸۶] کشف الأسرار (ص ۱۳۵).
از علی بن ابی طالب روایت است که: (وقتی این آیه بر پیامبر خدا ص نازل شد که: ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ٢١٤﴾ [الشعراء: ۲۱۴]. «و خویشاوندان نزدیک خود را بیم بده». پیامبرص مرا فراخواند و گفت: ای علی! خداوند به من فرمان داده است تا خویشاوندان نزدیک خود را بیم دهم، من از این کار ناتوان هستم و برایم دشوار است، و دانستم هر وقت این قضیه را با آنها مطرح کنم در مقابل کاری میکنند که دوست ندارم، سکوت اختیار کردم تا اینکه جبرئیل آمد و گفت: ای محمد! اگر آنچه را که به آن فرمان داده میشوی انجام ندهی پروردگارت تو را عذاب میدهد. پس یک صاع غذا برای ما درست کن، و یک پای گوسفند بر آن بگذار، و ظرفی را از شیر پر کن، سپس همه بنی عبدالمطلب را برای من جمع کن تا با آنها سخن بگویم، و آنچه را که به آن فرمان یافتهام به آنها برسانم؛ (علی میگوید:) آنچه پیامبر ص به من امر فرمود انجام دادم و آنها را نزد او فراخواندم، و در آن روز آنها چهل نفر بودند، و از چهل یک نفر بیشتر بودند یا یک نفر کمتر بودند، در میان آنها عموهای پیامبر بودند: ابوطالب و حمزه و عباس و ابولهب؛ وقتی آنها نزد او گرد آمدند به من گفت: غذایی را که برای آنها درست کرده بودم بیاورم، غذا را آوردم، وقتی آن را گذاشتم پیامبر ص تکهای گوشت برداشت و آن را با دندانهایش شکافت و سپس آن را در یک گوشه کاسه انداخت و گفت: بخورید به نام خدا، آنگاه مردم خوردند تا آن که سیر شدند، و من فقط اثر دستهایشان را میدیدم، و سوگند به خداوندی که جان علی در دست اوست آن غذا چنان کم بود که یک نفر از آنها همه آن را میخورد، سپس گفت: به آنها نوشیدنی بده، من آن شیر را آوردم، و آنها نوشیدند تا اینکه همه سیر شدند، گرچه یک نفر از آنها آن مقدار شیر را میخورد؛ وقتی پیامبر ص خواست با آنها سخن بگوید، ابولهب پیش از او گفت: «وای که چه جادوگر ورزیده ای است، دوستتان!». آنگاه مردم پراکنده شدند و پیامبر ص با آنها سخن نگفت، فردای آن روز گفت: ای علی! این مرد قبل از من آنچه شنیدی گفت، و مردم قبل از آن که من با آنها سخن بگویم متفرق شدند، دوباره غذایی مانند آنچه درست کرده بودی آماده کن، و آنها را جمع کن، علی میگوید: چنین کردم و آنها را گرد آوردم، سپس پیامبرص به من گفت: غذا را بیاور، غذا را پیش آنها گذاشتم و پیامبر ص همان کار دیروزی را کرد و آنها خوردند تا آن که سیر شدند، فرمود: به آنها نوشیدنی بده، برایشان شیر آوردم و آنها نوشیدند تا اینکه سیر شدند، سپس پیامبر خدا ص آغاز سخن نمود و فرمود: فرزندان عبدالمطلب! به خدا سوگند در میان عرب کسی را نمیشناسم که ارمغانی بهتر و برتر از ارمغان من برای شما آورده باشد. من برای شما خیر دنیا و سعادت آخرت را آوردهام، و خداوند به من فرمان داده شما را به سوی آن بخوانم، کدام یک از شما مرا در این امر یاری میکند تا برادر و... من باشد؟ همه خود را کنار کشیدند، من با خودم گفتم: من از همه کوچکتر و شکموتر و ضعیفتر هستم، گفتم: من ای پیامبر خدا! تو را یاری میکنم و وزیر تو میشوم، آنگاه گردن مرا گرفت و سپس فرمود: این برادرم و... است، از او بشنوید و اطاعت کنید، میگوید: آنگاه مردم بلند شدند و میخندیدند و به ابوطالب میگفتند: به تو فرمان داده تا گوش به فرمان پسرت باشی و از او اطاعت کنی) [۴۸۷].
گفتم پاسخ از چند جهت:
اول: اینکه، این حدیث صحت ندارد و دروغ است.
در راویان طبری افرادی هستند، بنامهای: عبدالغفار بن القاسم ابومریم، ابن مدینی میگوید: او حدیث میساخت. و ابوداود بعد از بیان اینکه عبدالواحدبن زیاد او را تکذیب کرده است، میگوید: (و من گواهی میدهم که ابا مریم دروغگوست، چون من او را ملاقات کرده و از او شنیدهام، و اسمش عبدالغفار بن قاسم است) [۴۸۸].
و این را از طریق دیگر ابی حاتم روایت کرده است که در سند آن عبدالله بن عبدالقدوس [۴۸۹] است، ذهبی در مورد او میگوید: (کوفی و رافضی است). و یحیی میگوید: (اعتباری ندارد، رافضی پلیدی است). و نسائی میگوید: (ثقه نیست). و بخاری میگوید: (فرد مجهول و ناشناختهایست، و حدیث او منکر است) [۴۹۰].
دوم: اینکه در آخر حدیث آمده است: (به سخنان او گوش کنید و از او اطاعت کنید) آیا آنها مسلمان بودند که گوش کنند و اطاعت نمایند؟! آنها سخنان پیامبرص را گوش نکردند و از او در اصل ایمان اطاعت نکردند، و از دعوت او روی گرداندند، پس چگونه به آنها که اصلاً مؤمن نیستند فرمان میدهد که از پسربچهای اطاعت کنند که سن او از ده سال نگذشته است و حال آن که آنها بزرگان قریش هستند، و از اطاعت از خود محمد ص سرباز زدهاند، پس چگونه در حالی که هنوز کافر هستند از پسربچهای اطاعت میکنند؟!
سوم: اینکه، در حدیث آمده است که پسران عبدالمطلب (چهل نفر بودند یا یکی بیشتر از چهل یا یکی کمتر از آن بودهاند). و تاریخ این تعداد را تکذیب میکند.
پسران عبدالمطلب ده نفر بودند، و از آنها فقط پنج تا دوران نبوت را دریافتهاند که عبارتند از: حمزه و عباس و ابوطالب و حارث و ابولهب، و بقیه قبل از بعثت وفات کردهاند.
حمزه اصلاً فرزندی نداشت.
و اولین فرزند عباس در دوران محاصره در شعب ابی طالب به دنیا آمد و اسمش عبدالله بود، و پس از آن فرزندانش عبیدالله و فضل، یکی پس از دیگری به دنیا آمدند؛ بنابراین، عباس فرزندان بزرگی نداشت که در آن حاضر شوند.
و ابوطالب چهار فرزند داشت بنامهای: طالب، جعفر، عقیل و علی. طالب قبل از بعثت وفات یافته بود.
و حارث دو پسر داشت به نامهای ابوسفیان و ربیعه که در فتح مکه مسلمان شدند.
و ابولهب سه فرزند داشت به نامهای: عتبه، مغیث و عتیبه؛ دو تای اول مسلمان شدند، و سومی را پیامبر دعای بد کرد [۴۹۱].
اینها بودند فرزندان و نوههای عبدالمطلب، پس چگونه در آنجا چهل نفر حاضر شده است، و حال آن که تعداد اینها از چهارده نفر فراتر نمیرود؟!
اینک اسامی آنها بیان میشود:
۱- پدر: (عبدالمطلب).
۲- پسر: (حمزه).
۳- پسر: (عباس).
۴- پسر: (ابوطالب).
۵- پسر: (حارث).
۶- پسر: (ابولهب).
۷- نوه: (طالب بن ابی طالب).
۸- نوه: (عقیل بن ابی طالب).
۹- نوه: (علی بن ابی طالب).
۱۰- نوه: (جعفر بن ابی طالب).
۱۱- نوه: (ابوسفیان بن حارث).
۱۲- نوه: (ربیعه بن حارث).
۱۳- نوه: (عتبه بن ابی لهب).
۱۴- نوه: (مغیث بن ابی لهب).
۱۵- نوه: (عتیبه بن ابی لهب) [۴۹۲].
استاد محترم، کجاست چهل نفر؟!!
گاهی راوی دروغگو بعضی از جنبهها را در نظر نمیگیرد و رسوا میشود.
چهارم: در روایت ابن ابی حاتم کلمات حدیث اینگونه هستند: (و جانشین من در میان خانوادهام خواهد بود). و در روایت طبری عبارت مبهم است، و با این کلمات آمده که: (تا برادرم و فلان و فلان شود)، پس ابن ابی حاتم فقط جانشینی در میان خانواده را ذکر کرده، و روایت طبری مبهم است، و هردو صحیح نیستند.
پنجم: این روایت علی را متهم میکند که او فقط به طمع ریاست مسلمان شد، نه اینکه به ایمان علاقهمند باشد.
ششم: افراد زیادی در زمان اسلام علیس و بعد از آن مسلمان شدند، اما پیامبرص به هیچکسی وعدۀ وزارت و امارت را نداد، و اگر پیامبر ص چنین کاری را کرده بود آنها نیز از او میخواستند!!
هفتم: این روایت در واقع پیامبری را به حکومت و پادشاهی تبدیل میکند که پسران از پدران آن را به ارث میبرند، و حال آن که نبوت ارثی نیست و نسب در آن تقدمی ندارد.
ابن قیم میگوید: (قرار گرفتن خلافت در دست ابوبکر و عمر و عثمانش و نرسیدن آن به علیس شاید علت و رازش این بوده است که اگر علی بعد از وفات پیامبر ص خلافت را به عهده میگرفت؛ ممکن بود که باطل گرایان بگویند: او پادشاهی بود که خانوادهاش پادشاهی را از او به ارث بردند. بنابراین، خداوند مقام رسالت و نبوت را از این شبهه مصون داشت.
هرقل به ابوسفیان گفت: (آیا از پدران و نیاکان او کسی پادشاه بوده است؟ گفت: نه. هرقل به او گفت: اگر یکی از نیاکان او پادشاهی میبود میگفتم: مردی است که پادشاهی پدرش را میخواهد) [۴۹۳]. در این سخنان هرقل باید تأمل کرد.
از این رو مقام والای آنحضرت از شبهه پادشاهی و از اینکه پدران او یا خانوادهاش پادشاه باشند مصون ماند.
شاید راز دین ایشان و همه پیامبران از خود چیزی به ارث باقی نگذاشتهاند همین است که این شبهه پیش نیاید و باطلگرایان گمان نبرند که پیامبران دنیا را برای فرزندان و وارثان خود جمع کردهاند، چنان که انسان مال خودش را برای فرزندان خود به ارث باقی میگذارد.
خداوند پیامبران را از این شبهه مصون داشت و وارثان آنها را از ارث آنان محروم گردانید تا اتهامی متوجه حجتها و پیامبران خدا نگردد و کوچکترین شبههای در نبوت و رسالت آنها طاری نگردد) [۴۹۴].
هشتم: میگویم: شاید راز اینکه خداوند علیس را به خلافت نرسانید همین بوده است تا نبوت از شبهه دور بماند، و اگر علیس بعد از پیامبر ص به قدرت میرسید، عقیده شیعه که در مورد او چیزهای ناحقی ادعا میکنند تقویت میشد و پیامبری به پادشاهی تبدیل میگشت که به ارث برده میشود.
شاید کسی بگوید: مگر خلافت بوسیله معاویه به پادشاهی تبدیل نشد؟!
میگوییم: بله، ولی این در مقام نبوت اشکالی وارد نمیکند، ما در مورد بدور ماندن مقام نبوت از حدس و گمانهای دشمنان سخن میگوییم.
نهم: طبق مذهب شما وعدهای که پیامبر ص به او داده بود که بعد از او خلیفه شود تحقق نیافت، و پیامبر ص به وعدهاش وفا نکرد.
اگر بگویید: پیامبر ص خواست ولی ابوبکر و عمر نخواستند!
میگویم: امکان نداردکه پیامبرص چیزی را وعده دهد که توان اجرای آن را ندارد، و طبق آنچه شما میگویید باید میفرمود: «اگر ابوبکر و عمر راضی باشند»!
[۴۸۷] تاریخ الطبری (۲/۳۱۹-۳۲۰). [۴۸۸] میزان الاعتدال (۲/۶۴۰). [۴۸۹] تفسیر ابن ابی حاتم (ح ۱۶۰۱۵). [۴۹۰] المیزان (۱/۵۴۵). [۴۹۱] منهاج السنة (۷/۲۹۷). [۴۹۲] ذخائر العقبى فی مناقب ذوی القربى (ص ۲۹۲-۳۷۲). [۴۹۳] صحیح بخاری (ح ۷). [۴۹۴] بدائع الفوائد (۳/۲۴۵).
پاسخ:
اول: اینکه، پیامبر ص در غزوۀ تبوک علی را به عنوان جانشین خود در مدینه گذاشت، و عادت پیامبر ص بر همین بود که وقتی بیرون میرفت یکی از اصحاب را در مدینه به عنوان جانشین خود میگذاشت، اما وقتی علی را به عنوان جانشین خود گذاشت منافقان به او طعنه زدند؛ بنابراین، علیس به دنبال پیامبر ص رفت و خودش را به ایشان رسانید و از طعنه منافقان شکایت کرد، آنگاه پیامبر ص با این سخنان او را دلجویی کرد و آن وقت علی بازگشت.
دوم: اینکه، پیامبر ص هارون÷ را برای او مثال زد که موقتاً جانشین موسی÷ بود، چون موسی÷ وقتی به میقات الهی رفت، هارون جانشین او بود و بعد از بازگشت موسی جانشینی هارون به پایان رسید، و هارون بعد از وفات موسی جانشین او نبوده است، چون هارون قبل از موسی وفات یافته است.
سوم: اینکه، این جانشینی با برگشتن آنحضرت ص پایان یافت، و بعد از آن پیامبر ص علی را همراه با معاذ و ابوموسی اشعری به یمن فرستاد [۴۹۵]. و پیامبر ص به حج رفت و کسی دیگر را به عنوان جانشین خود در مدینه گذاشت، پس این نشانگر آن است که جانشینی موقت بوده است.
چهارم: چه دلیلی در این حدیث وجود دارد که ثابت کند که او بعد از وفات پیامبر امام است؟!
[۴۹۵] در اینجا نکته مهمی قابل ملاحظه است، و آن اینکه وقتی پیامبر ص علی بن ابی طالب و معاذ بن جبل و ابوموسی اشعری را به یمن فرستاد، به معاذ و ابوموسی نگفت که وقتی اختلاف کردید به علی مراجعه کنید، چون او معصوم است. پس آیا علی قبل از وفات پیامبر معصوم بوده یا بعد از آن؟! دلیل چیست؟!
می گویم: جواب آن به چندین وجه:
اول: اینکه، علما برای این حدیث شأن ورودی ذکر میکنند، و آن اینکه ابن ابی شیبه از بریده روایت میکند که گفت: (همراه با علی به یمن رفتم، احساس کردم او با خشونت رفتار میکند، وقتی پیش پیامبر ص آمدم علی را مورد انتقاد و عیبجویی قرار دادم، دیدم که چهره پیامبر ص تغییر میکند و فرمود: آیا من برای مؤمنان از خودشان سزاوارتر نیستم؟ گفتم: بله، ای پیامبر خدا! فرمود: هرکس من مولای او هستم علی مولای اوست) [۴۹۷].
دوم: اینکه، ابن کثیر در تاریخ خود سببی دیگر برای این حدیث ذکر کرده است، و دربارۀ این حدیث و بیان کلمات صحیح و کلمات ضعیف آن در شش صفحه به طور فراگیر ذکر کرده است، او در آغاز آن میگوید:
(پیامبر ص به هنگام بازگشت از حجهالوداع نزدیک جحفه، در محلی به نام غدیر خم سخنرانی کرد، و فضیلت علی بن ابی طالب و پاک بودن او از آنچه که برخی از همراهانش در راه یمن او را متهم کرده بودند را بیان کرد، چون رفتاری که علی با همراهانش کرده بود همراهانش احساس کرده بودند که او به آنها ستم نموده و تنگچشمی و بخل میورزد، و حال آن که کار علی درست بود، بنابراین، پیامبرص وقتی مناسک حج را انجام داد و به مدینه بازگشت، در میان راه این مطلب را بیان کرد، و در هیجدهم ذیالحجه آن سال سخنرانی بزرگی در روز یکشنبه در محل غدیر خم در زیر درختی ایراد فرمود، و ایشان در این سخنرانی چیزهایی را گفت و فضائل علی و امانتداری و نزدیک بودنش را به پیامبر ص متذکر شد، و اینگونه گمانهای مردم در مورد علی برطرف شدند.
ما احادیثی را که در این مورد ذکر شدهاند بیان میکنیم و به یاری خدا صحیح و ضعیف آن را مشخص مینماییم، ابوجعفر محمد بن جریر طبری به این حدیث توجه نموده و طرق و کلمات آن را در دو جلد جمعآوری کرده است، و درست و نادرست را ذکر کرده چنان که بسیاری از محدثین چنین میکنند، و در هر موضوعی بدون تشخیص درست و نادرست همه احادیث و روایات متعلق به موضوع را گرد میآورند، و همچنین حافظ ابن عساکر احادیث زیادی در مورد این سخنرانی آورده است، و همه آن احادیث را ذکر میکنیم، و اعلام میکنیم که این برای شیعهها مستمسک و دلیلی نیست و ما به تبیین و روشنی خواهیم پرداخت و دلیل شیعه که بر گرفته از این روایت است درست نیست، پس میگوییم و بالله المستعان:
محمد بن اسحاق وقتی که حجه الوداع را بیان میکند، با سند خودش از یحیی بن عبدالله بن عبدالرحمن بن أبی عمره از یزید بن طلحه بن یزید بن رکانه روایت میکند که گفت: (وقتی علی از یمن برگشت تا در مکه با پیامبر ص ملاقات کند، یکی از یارانش را به عنوان جانشین خود در لشکر گذاشت، و خودش با شتاب به سوی مکه رفت، بعد از او آن مرد به هر نفر از افراد لشکر یک لباس ابریشمی از جبههایی که همراه علی بود داد، وقتی لشکر علی به مکه نزدیک شد، او از مکه بیرون آمد تا آنها را دیدار کند، وقتی به آنها رسید دید که جبه پوشیدهاند. علی گفت: وای بر تو! این چیست؟ گفت: به مردم دادم تا بپوشند و وقتی نزد مردم میروند زیبا باشند. گفت: وای بر تو! قبل از آن که این خبر به پیامبر ص برسد این لباسها را بیرون کنید. میگوید: مردم جبهها را از تن خود بیرون کشیدند، و لشکریان از عملکرد علی شکایت کردند.
ابن اسحاق از عبد الله بن عبد الرحمن بن معمر بن حزم، و او از سلیمان بن محمد بن کعب بن عجره، و او از عمۀ خود زینب بنت کعب - که خانم ابوسعید خدری بود-، و او از ابوسعید خدری روایت میکند که گفت: مردم از علی شکایت کردند، آنگاه پیامبر ص در میان ما ایستاد و سخنرانی کرد، و من از او شنیدم که میگفت: (ای مردم! از علی شکایت نکنید، سوگند به خدا که او در راه خدا سختتر از آن است که از او شکایت شود).
و امام احمد از طریق محمد بن اسحاق روایت میکند که گفت: (او برای خدا و یا در راه خدا سختتر از این است).
امام احمد از فضل بن دکین، و او از ابن ابی غنیه، و او از حکم، و او از سعید بن جبیر، و او از ابن عباس، و او از بریده روایت میکند که گفت: (به همراه علی در جنگ یمن شرکت کردم، دیدم که با من سختی مینماید، وقتی نزد پیامبر ص آمدم علی را یاد کردم، و او را عیبجویی نمودم، آنگاه دیدم که چهرۀ پیامبر ص تغییر میکرد. و فرمود: ای بریده! آیا من برای مؤمنان از خودشان به آنها سزاوارتر نیستم، گفتم: بله، ای پیامبر خدا! فرمود: هرکسی که من مولای او هستم علی مولای اوست).
و به همین صورت، نسائی این حدیث را از ابوداود حرانی، و از او ابونعیم فضل بن دکین، و او از عبدالملک بن ابی غنیه روایت کرده است، و این سند خوب و قوی است، و راویان آن همه ثقه هستند) [۴۹۸].
پس چنان که میبینید علت این حدیث تندی بود که بین علی و بعضی از صحابه در گرفت.
سوم: اینکه، کجا در حدیث آمده است که علی والی مسلمین است؟!
محبت و یاری کردن پیامبر ص وظیفه همه مسلمین است، و نیز باید در میان خودشان چنین باشند، و همدیگر را دوست داشته باشند و یاری کنند، و بلکه این ولایت و محبت بین بندگان و پروردگارشان وجود دارد؛ خداوند میفرماید: ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا﴾ [المائدة: ۵۵].
«تنها خدا و پیامبر و مؤمنان یاور و دوست شمایند».
چهارم: اگر منظور از این حدیث والی و حکمفرما میبود پیامبر ص آن را به صراحت بیان میکرد، چون این امر تشریع است و احتمال توریه در آن نمیرود.
پنجم: اگر پیامبر ص میخواست امر تشریعی جدیدی در خصوص فرمانروایی مسلمین بیان کند مردم را نمیگذاشت که از حج برگردند و به شهرهایشان بروند، و سپس این امر را فقط برای اهل مدینه بیان نمیکرد.
ششم: خداوند در موسم حج این آیه را نازل فرمود: ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ﴾ [المائدة: ۳]. «امروز دین شما را کامل کردم».
این آیه در روز عید یا عرفه نازل شده است، و این دلیلی است که تشریع به پایان رسیده است، و همه آنچه بعد از این نازل میشود موعظه و تذکر هستند.
هفتم: این سخن و خبر جدیدی است، و حال آنکه شما ادعا میکنید که ولایت او را قبل از این گفته است، و اگر قبلاً گفته بود باید میگفت: (آنچه را قبلاً شما را از آن آگاه کردهام برایتان یادآوری میکنم، و آن ولایت علی بر شماست). وقتی این را نگفت پس دلیلی است که این امر جدیدی است و سببی دارد.
[۴۹۶] احمد، المسند (۱/۸۴) و (الفضائل ۹۴۷۹)، و غیره، و ترمذی (۳۷۱۴). [۴۹۷] المصنف (۶/۳۷۴) (ح ۳۲۱۳۲). [۴۹۸] البدایة والنهایة (۳/۲۰۴).
پیامبر ص در حجة الوداع سخنرانی کرد و گفت: (من در میان شما دو چیز مهم میگذارم، یکی کتاب خدا که سرشار از نور و هدایت است، پس به کتاب خدا چنگ بزنید. آنگاه به تمسک به کتاب خدا تشویق کرد، سپس فرمود: و اهل بیت من، در مورد رفتار با اهل بیت من خدا را مد نظر داشته باشید... در مورد رفتار با اهل بیتم خدا را مد نظر داشته باشید... در مورد رفتار با اهل بیتم خدا را مراعات کنید) [۴۹۹].
صحیحترین طرق حدیث ثقلین و صحیحترین کلمات آن همین است که ذکر شد.
می گویم: پاسخ آن به چندین جهت:
اول: اینکه این حدیث با کلمات دیگری هم روایت شده است که یا طرق آن ضعیف است، و یا اینکه به سطح روایت صحیح نمیرسد و شاذ میباشد.
هرگاه حدیثی که پیامبر ص آن را در یک جایی بیان کرده است، و سپس با کلمات متعددی روایت شده باید کلماتی از آن ترجیح داده شوند؛ چون قطعاً پیامبرص همه آن کلمات را نگفته است، بلکه فقط یکی از آنها را گفته است. بنابراین، در این صورت صحیحترین طرق مقدم میگردد.
دوم: اینکه، پیامبر ص به پیروی و اطاعت از قرآن و تمسک به آن وصیت نموده است، و این دلیلی است بر اینکه فهمیدن کتاب خدا و عمل کردن به آن نیازی به واسطه یا وصایت ندارند، چون اگر نیاز میبود پیامبر ص ما را به اطاعت مستقیم از قرآن توصیه نمیکرد و میگفت: از یادگرفتن قرآن بدون وصی من پرهیز کنید، و آن تفسیری که وصی میکند بگیرید!
و پیامبر ص کتاب خدا را ستود و فرمود: (سرشار از نور و هدایت است). وقتی قرآن سر تا پا نور و هدایت است، پس چه نیازی به وصی است؟!
سوم: وقتی پیامبر ص قرآن را نام برد ما را به اطاعت از آن امر نمود، و وقتی اهل بیت خود را ذکر کرد ما را به رعایت کردن و دادن حقوق آنها فرمان داد، و این روشنترین دلیلی است بر اینکه آنها امام نیستند، و امامت در دیگران خواهد بود. چون اگر آنها امام میبودند مسلمین را به آن وصیت مینمود؛ چون وصیت برای کسی میشود که قدرت داشته باشد نه کسی که ضعیف و ناتوان باشد.
پس چنین به نظر میآید - والله اعلم- که خداوند ایشان ص را از آنچه برای اهل بیت او اتفاق میافتد با خبر کرد، و او به مسلمین تذکر داد که وقتی حاکم قرار میگیرند حقوق اهل بیت را رعایت کنند.
[۴۹۹] صحیح مسلم (۶۱۷۸).
طبرانی با سند خود از ابوذر روایت میکند که گفت: (از پیامبر خدا ص شنیدم که میگفت: مثال اهل بیت من در میان شما همچون کشتی نوح در قوم نوح است. هرکس بر این کشتی سوار شد نجات مییابد، و هرکس از آن باز بماند هلاک میشود، و مثل باب حطه در بنی اسرائیل است) [۵۰۰].
پاسخ:
اول: اینکه در سند این حدیث، عبدالله بن داهر رازی است که حدیثش متروک و غیر قابل قبول است. و عقیلی در مورد او میگوید: (رافضی پلیدی است) [۵۰۱].
و همچنین در سند آن عبدالله بن عبدالقدوس قرار دارد که فرد مجهولی است، و حدیث او منکر است چنان که بخاری گفته است [۵۰۲].
و از طرق دیگر روایت شده که از این طریق از نظر ضعف کمتر نیستند.
دوم: اینکه، آیا بر چنین چیزی میتوان دینی را اساس نهاد؟
سوم: کدام یک از اهل بیت سفینه و کشتی هستند، کسانی که شما آنها را ستودهاید یا کسانی که شما آنها را مذمت کردهاید؟ تفصیل این قضیه به خواست خداوند متعال بیان خواهد شد.
چهارم: الآن اهل بیت او که «ائمه» اند کجا هستند؟! مردهاند - یا طبق عقیده شما فرار کردهاند-، پس همۀ شما اکنون بدون کشتی هستید، و شما الآن هلاک میباشید!!
اما ما بر کشتی «قرآن و سنت» سواریم، و این کشتی همواره ادامه دارد، نمیمیرد و فرار نمیکند.
[۵۰۰] طبرانی این را در هر سه معجم خود (یعنی المعجم الکبیر والأوسط والصغیر) روایت کرده، و در مجمع البحرین (۳۷۹۳) هم ذکر شده است. [۵۰۱] لسان المیزان (۳/۲۸۲). [۵۰۲] المیزان (۲/۴۵۷).
پاسخ:
اول: اینکه، این حدیث را جعفر بن سلیمان روایت کرده، و از او عبدالرزاق و عفان روایت کردهاند.
در مورد جعفر اقوال مختلفی هست، بعضی او را ضعیف و بعضی او را ثقه قرار دادهاند؛ ولی همه گفتهاند که او از اهل تشیع بوده است، و هر گاه راوی به بدعتی متهم باشد، و سپس حدیثی در راستای تقویت بدعتش روایت کند به حدیث او نگاه میشود که آیا کسی دیگر غیر از او که از اهل بدعت نیست این حدیث را روایت کرده است یا نه؟
ابن سعد در مورد او میگوید: (ثقه است و دارای ضعف میباشد، او از اهل تشیع بود).
احمد بن مقدام میگوید: (و جعفر منسوب به رافضی بودن است).
و عقیلی و ابن حبان روایت کردهاند که به او گفته شد: (به من خبر رسیده که تو به ابوبکر و عمر ناسزا میگویی، گفت: ناسزا نمیگویم، ولی تنفر از آنها تا جایی که دلت بخواهد دارم) [۵۰۴].
و مسلم فقط از او یک حدیث به صورت متابعت در مورد رفتن پیامبر به جنگ به همراه زنان روایت کرده است [۵۰۵].
و ذهبی برای او عذر آورده و گفته است که او دو همسایه به نامهای ابوبکر و عمر داشت که او را آزار میدادند؛ بنابراین، او به آنها ناسزا میگفت و میگوید که او راستگوست. و احادیثی به تنهایی روایت میکند که به خاطر آن به او اعتراض میشود، و در مورد استدلال از آن احادیث اختلاف شده است، و یکی از آن احادیث همین است [۵۰۶].
دوم: اینکه، ذهبی در شرح حال او گفته است که او این حدیث را روایت کرده است که: (پیامبر ص وفات یافت و هیچکسی را به عنوان جانشین خود تعیین نکرد)، پس روایات او یکدیگر را تفسیر میکنند.
سوم: اینکه، او میگوید: (ولی هر مؤمنی بعد از من است) اگر ولی به امامت معنی شود پس علیس بعد از پیامبر ص ولی همه مؤمنان تا قیامت نیست، و بلکه ولایت او تا زمان مرگش میباشد، پس ولایت او بر دیگر نسلهای مسلمان کجاست؟
ولی اگر کلمه اینطور تفسیر شود که هر مؤمنی باید او را دوست داشته باشد، این ممکن است و هر مؤمنی بر برادر مؤمن خود حق دارد که باید او را دوست داشته باشد، و در اینجا سفارش و تأکیدی است بر حق علیس.
[۵۰۳] ترمذی (ح ۳۷۱۲). [۵۰۴] المیزان (۱/۴۰۷). [۵۰۵] مسلم (ح ۱۸۱۰). [۵۰۶] المیزان (۱/۴۱۰).
قبلاً این حدیث از نظر متن و سند مورد بررسی قرار گرفت، و گفته شد که این حدیث موضوع و ساختگی است، و معنای آن باطل و پوچ است.
تعدادی حدیث در این مورد آمده که هیچکدام صحیح نیستند؛ از آن جمله: حدیثی است که از ابن عمر روایت شده که گفت: (پیامبر ص اصحابش را با یکدیگر برادر قرار داد، آنگاه علی در حالیکه اشک میریخت آمد و گفت: ای پیامبر خدا! تو در میان اصحاب خود پیوند برادری قرار نمودهای و مرا با کسی برادر نکردهای. پیامبر ص فرمود: تو در دنیا و آخرت برادر من هستی) [۵۰۷].
پاسخ:
اول: اینکه، این حدیث صحت ندارد، و در اسناد آن جُمَیع بن عُمیر است، بخاری میگوید: (دارای اشکال است). و ابوحاتم میگوید: (کوفی تابعی است، از آزادشدگان شیعه است، راستگوست و حدیث او درست است).
و ابن عدی میگوید: (آنچه بخاری گفته درست است: احادیث او جای تأمل دارند، و بیشتر آنچه او روایت میکند دیگران روایت نکردهاند) [۵۰۸].
و در اسناد این حدیث، حکیم بن جبیر است که احمد در مورد او میگوید: (ضعیف الحدیث و مضطرب است). و ابن معین میگوید: (اعتباری ندارد). و ابوحاتم میگوید: (ضعیف الحدیث و منکر الحدیث است، او نظر ناشایستی دارد خداوند ما را نجات دهد، در تشیع غلو و افراط میکند) و دارقطنی میگوید: (متروک است) [۵۰۹].
و در سند آن علی بن قادم قرار دارد، ابن معین در مورد او میگوید: (ضعیف است). و ابن حجر میگوید: (منکر الحدیث و شدید التشیع است) [۵۱۰].
پس آیا این حدیث صلاحیت استدلال دارد؟!
دوم: اینکه، این حدیث چه دلالتی بر امامت دارد؟! و پیامبر ص چنان که قبلاً گفته شد در بعضی از احادیث گفته است: (دوست دارم برادرانم را میدیدم).
پس آیا اینها امام هستند چون برادر پیامبر ص میباشند؟!
[۵۰۷] الترمذی (۵/۳۰۰). [۵۰۸] تهذیب التهذیب (۱/۴۱۰). [۵۰۹] تهذیب التهذیب (۴/۲۷۶). [۵۱۰] تهذیب التهذیب (۴/۳۰۴).
از ابوسعید یا ابوهریرهس روایت شده که گفت: (پیامبر ص ابوبکر را به عنوان امیر حج فرستاد، و وقتی او به ضجنان - نزدیک مکه- رسید، صدای شتر علی را شنید، آن را شناخت و پیش او آمد و گفت: کار من چیست؟ گفت: خیر و خوبی است. پیامبر ص مرا با برائت فرستاده است.
وقتی برگشتیم ابوبکر نزد پیامبر ص رفت و گفت: ای رسول خدا! برای من چه هست؟ گفت: خیر و خوبی است، تو یار غار من هستی، اما از من غیر خودم یا مردی از خودم - یعنی علی- کسی دیگر نمیتواند چیزی به اطلاع برساند) [۵۱۱].
این حدیث تبلیغ است که از چند طرق و با کلمات مختلفی روایت شده است.
پاسخ:
اول: اینکه، این حدیث از طرق مختلفی روایت شده، و همه طرق آن دارای ضعف میباشند. و در این اسناد، ابوربیعه زید بن عوف هست که ابن حجر در مورد او میگوید: (او را ترک کردهاند). و فلاس میگوید: (متروک است). و دارقطنی میگوید: (ضعیف است) [۵۱۲].
دوم: این حدیث دلالتی بر امامت ندارد، و بلکه عادت عربها بر این بود که پیمانها و عهدها را فقط کسی لغو میکرد که آن را بسته بود و یا کسی از خانوادهاش به الغای آن اقدام مینمود.
مؤلف (ذخائرالعقبی) بعد از ذکر این حدیث میگوید: (و این تبلیغ و رساندن مختص همین واقعه است، چون عربها عادت بر این داشتند که پیمانهایی که میبستند را فقط کسی لغو میکرد که آن را بسته بود، و یا فردی از قبیلهاش آن را ملغى مینمود). سپس به این اشاره کرده که منظور از این عموم تبلیغ نیست که دین را هم شامل شود، تا اینکه میگوید: (و دلیلش این است که رسانیدن و تبلیغ فرمانهای پیامبر ص مختص و ویژۀ اهل بیت او نیست، چون فرستادههای پیامبرص همواره به اطراف و اکناف دنیا میرفتند، و پیام آنحضرت را میرساندند، و احکام و وقائع را میآموختند و به دیگران میرسانیدند) [۵۱۳].
و ابن حجر نیز چنین گفته است [۵۱۴].
سوم: در روایت صحیح ثابت است که علی جانشین ابوبکر در امارت حج نگردید، و فقط کار او اطلاع دادن به مشرکین به پایان رسیدن پیمان بود.
بخاری از ابوهریرهس روایت میکند که گفت: (ابوبکر صدیقس در مراسم حج که پیامبر ص او را در آن امیر قرار داده بود در روز عید قربان مرا به همراه گروهی میان مردم فرستاد که اعلام کنیم که بعد از امسال هیچ مشرکی حق ندارد به حج بیاید، و هیچ فرد لختی حق طواف ندارد) [۵۱۵].
حدیث به صراحت میگوید که امیر آن حج ابوبکرس بوده است.
و در حدیثی که شما ذکر کردهاید آمده است که علیس نگفته که به عنوان امیر حج آمده است، و بلکه گفت که فقط آمده است تا برساند که پیمانی که با مشرکین بسته شده بود لغو است، و گفت: (پیامبر خدا ص مرا با سورۀ برائت فرستاده است)، پس او فرستاده شده بود تا سورۀ برائت را که شامل نقض پیمآنهاست به مردم برساند، و به عنوان امیر فرستاده نشده است.
سپس در حدیث بیان شده است که ابوبکر تا پایان مراسم حج امیر بود.
و در حدیث آمده که وقتی ابوبکر از حج برگشت، پیامبر ص را در مورد علت فرستادن علی پرسید، و پیامبر ص در پاسخ او گفت: (از طرف من باید خودم یا مردی از خودم - یعنی علی- باید برساند)، پس پیامبر ص توضیح داد که علی را فرستاده است تا لغو پیمانی را که با مشرکین بسته شده بود اعلام کند، چون لغو پیمان را باید کسی اعلام کند که آن را بسته است، یا فردی از خویشاوندانش ملغى بودن آن را اعلام کند، و نگفت که او را به عنوان امیر فرستاده است.
[۵۱۱] ابن حبان (۶۶۴۴) به ترتیب الإحسان. [۵۱۲] لسان المیزان (۲/۵۰۶). [۵۱۳] ذخائرالعقبی (ص ۱۲۹). [۵۱۴] فتح الباری (۸/ ۳۱۸- ۳۱۹). [۵۱۵] بخاری (۴۲۵۷).
زید بن ارقم روایت میکند: (برخی از یاران پیامبر ص درهایی در مسجد داشتند، روزی پیامبر فرمود: همه این درها را ببندید بجز در علی، آنگاه مردم در این مورد حرف زدند، آن وقت پیامبر خدا ص ایستاد و بعد از حمد و ستایش خداوند، گفت: اما بعد: من فرمان دادم همه این درها بجز درِ علی بسته شوند، و شما در مورد آن حرف زدهاید، سوگند به خدا که من چیزی را نبسته و چیزی را باز نکردهام، و بلکه به کاری فرمان یافتهام و از آن پیروی کردهام) [۵۱۶].
می گویم: پاسخ آن به چندین وجه:
اول: اینکه، در سند این حدیث، میمون ابوعبدالله قرار دارد، امام احمد در مورد او میگوید: (احادیث او منکر هستند). و ابن معین میگوید: (اعتباری ندارد). و یحیی قطان از او حدیث روایت نمیکرد [۵۱۷].
و ابن الجوزی چندین روایت را ذکر کرده و سپس گفته است: (همه این احادیث را رافضیها ساختهاند، که آنها را در مقابله با حدیث ثابتی که در رابطه با ابوبکر آمده است و همه روی آن اتفاق دارند: «همۀ درها بجز دروازۀ ابوبکر را ببندید» ساختهاند) [۵۱۸].
دوم: چرا پیامبر ص در مورد بستن درها عذر میآورد و میگوید که من از طرف خودم این فرمان را ندادهام، بلکه خدا فرمان داده است؟! مگر فرمان پیامبر ص همچون فرمان خداأ نیست، در حالیکه ما فرمان یافتهایم که باید از او بصورت مستقل اطاعت کنیم؟ و کجا اصحاب از فرمان او اطاعت نمیکردند که او به آنها بگوید: این فرمان خداوندأ است؟! سبحان الله! دروغ چقدر مشخص و روشن است!
سوم: اگر حدیث صحیح میبود، آیا بر امامت دلالت میکند؟! آیا این احتمال نمیرفت که درِ او به خاطر آن باز گذاشته شده که فاطمهل به راحتی بتواند پدرش را زیارت کند؟! و اگر هم هدف این نباشد، کجای این حدیث بر امامت دلالت میکند؟!
چهارم: واقعیت امر به صحت حدیث ابوبکر گواهی میدهد، پیامبر ص در دوران بیماریاش ابوبکر را امام مردم در نماز قرار داد، و او باید به راحتی میتوانست به مسجد بیاید تا به جای پیامبر ص امام مردم شود، و این اضافه بر آن برخلافت او دلالت میکند.
[۵۱۶] المسند (۴/۳۶۹). [۵۱۷] المیزان (۴/۲۳۵). [۵۱۸] الموضوعات (۱/۳۶۳-۳۶۹)، و حدیث ابوبکر را بخاری (ح ۴۶۲)، و مسلم (ح ۶۱۲۲) روایت کرده است.
از روایت ابوسعید است. و در پیش از این روایت ابوذر را در حدیث پنجم آوردیم.
هیثمی از ابوسعید خدری روایت میکند که گفت: از پیامبر ص شنیدم که میگفت: مثال اهل بیت من در میان شما همچون کشتی نوح است، هرکس بر آن سوار شود نجات مییابد، و هرکس از آن بازماند غرق میشود. و مثال اهل بیت من در میان شما مثال حطه در بنی اسرائیل است، هرکس وارد آن شود بخشیده میشود).
سپس میگوید: (طبرانی آن را در الصغیر و الاوسط روایت کرده، و در اسناد آن گروهی هست که من آنها را نمیشناسم) [۵۱۹].
میگویم: همانطور که میبینید در حدیث تعدادی از راویان مجهول و ناشناخته وجود دارند، پس چگونه از حدیثی استدلال میشود که معلوم نیست آن را چه کسی روایت کرده است؟!
[۵۱۹] مجمع الزوائد (۹/۲۶۵).
بخاری و مسلم از سلمه بن اکوعس روایت کردهاند، گفت: پیامبر ص در روز خیبر فرمود: (فردا پرچم را به کسی خواهم داد که خداوند بوسیله او فتح و پیروزی خواهد آورد، او خدا و پیامبرش را دوست میدارد، و خدا و پیامبرش او را دوست میدارند...) [۵۲۰].
میگویم: پاسخ آن به چندین وجه:
اول: اینکه، در صحت این حدیث هیچ شک و تردیدی نیست، صحاح آن را از گروهی از صحابه روایت کردهاند.
دوم: اینکه، در اینکه خداوند عزوجل علیس و هر مؤمنی را دوست میدارد شکی نیست، اما با نص ثابت است که خداوند علی را دوست دارد، و این گواهی است بر اینکه او مؤمن واقعی است، و با ایمان زندگی میکند و بر ایمان میمیرد.
سوم: ولی شیعه این گواهی را مخدوش میدانند، چون راویان آن از دیدگاه آنها یا فاسقاند یا کافر، و این گواهی از دیدگاه شیعه برای علیس ثابت نمیشود مگر آن که ایمان و عدالت راویان آن ثابت گردد، این حدیث را سلمه بن اکوع و سعد بن ابی وقاص و ابی بریده و غیره روایت کردهاند. و از دیدگاه شیعه صحت روایت زمانی ثابت میشود که مؤمن بودن اینها ثابت گردد، و کتابهای شیعه تأکید میکنند که همه اصحاب مرتد شدهاند بجز چهار نفر، و راویان این حدیث، از این چهار نفر نیستند.
چهارم: این مقام و مرتبه و شرف علیس - همانطور که اشاره شد- برای همه مردان و زنان مؤمن نیز ثابت است. در این باره خداوند متعال میفرماید: ﴿فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ﴾ [المائدة: ۵۴].
«آنگاه خداوند قومی را خواهد آورد که خداوند را دوست میدارند و خداوند آنها را دوست میدارد».
و میفرماید: ﴿إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ١٣﴾ [المائدة: ۱۳].
«خداوند نیکوکاران را دوست میدارد».
و میفرماید: ﴿وَاللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ١٤٦﴾ [آل عمران: ۱۴۶].
«خداوند صبرکنندگان را دوست میدارد».
و این بر امامت یا خلافتی دلالت نمیکند!
ملاحظه پنجم: شما گفتهاید: (و دهها بلکه صدها نص دیگر در این مورد آمده است که به یقین این را ثابت میکند که پیامبرص به صراحت امامت علی بن ابی طالب را بیان کرده است، و در بعضی از این نصوص کاملاً تصریح نموده... همچون حدیث دار).
پاسخ آن به چندین وجه:
اول: اینکه، در آنچه قبلاً گفته شد، دیدیم که این نصوص از دو حال خالی نیستند:
- یا صحت ندارند که اکثر از همین نوع هستند.
- و یا اینکه بر آنچه شما میگویید دلالت نمیکنند.
دوم: اینکه، این نصوص را اصحابی روایت کردهاند که شیعه عدالت و درستکاری آنها را مخدوش میدانند، و میگویند: آنها کافر یا غیر عادل هستند. پس اگر شما آنها را عادل قرار دهید باید همۀ آنچه آنها روایت کردهاند را قبول کنید، و احادیثی که آنها روایت کردهاند ادعای شما را نقض میکند، و اگر شما آنها را عادل نشمارید هیچ استدلالی از استدلالهای شما درست قرار نمیگیرد.
و ما بر این باوریم که اینها همه برای علیس ثابت است، و در مورد مقام و منزلت و جایگاه و شرف ایشان هیچ بحثی نیست، چرا که ایشان از همۀ آنچه گفته شد بسیار بالاتر و والاترند، محور قضیه بر این است که آیا اینها میتوانند نصوص ثابتی برای امامت ایشان تلقی شوند یا خیر؟!
سوم: روایات صحیحی که در فضائل علیس آمدهاند از آن ثابت میشود که او مؤمن و از برگزیدگان صحابه بوده است، و همچنین روایات دیگری آمده که فضل دیگر بزرگان صحابه را ثابت میکند، و بلکه فضائل بزرگتری برای شیخین روایت شده است.
چهارم: شیعه نمیتوانند مؤمن بودن علیس را ثابت کنند مگر آن که اصحاب را که مؤمن بودن علی را روایت کردهاند عادل و پاک قرار دهند.
پنجم: اینکه شما گفتهاید: (به یقین ثابت میشود که پیامبر ص به امامت علی بن ابی طالب تصریح کرده است)، از عجیبترین ادعاهاست!
کلمه «نص» نزد اصولیها یعنی آنچه فقط یک معنی دارد، و به طور قطعی بر معنای مورد نظر دلالت میکند و تاویلپذیر نیست [۵۲۱].
و اگر بپذیریم که این روایات صحیح هستند، میبینیم که اصحاب به مقتضای این روایات به امامت علی معتقد نبودند، و عدم اعتقاد صحابه به امامت او بر باطل بودن این روایات دلالت میکند.
و اگر بگوییم: آنها معتقد بودند؛ ولی آن را نپذیرفتند، این سخن طعنهایست که به عدالت صحابه زده میشود، و در نتیجه روایات آنها را نمیتوان قبول کرد.
و هیچکسی از اهل سنت به مقتضای این روایات به امامت معتقد نبوده، و به دو دلیل آنها از این روایات امامت را استنباط نکردهاند:
- یکی اینکه این روایات از دیدگاه آنها صحیح نیستند.
- و یا اینکه بر آنچه شما از آن فهمیدهاید دلالت نمیکنند.
ششم: اگر پیامبر ص میخواست به ما بگوید که علی بعد از من خلیفه است، چرا به صورت مبهم سخن میگفت، و تصریح نمیکرد؟!
هفتم: در کتابهای شما از علیس نقل شده که او اقرار میکند که امامت با بیعت منعقد میشود، و از سوی خداأ امام تعیین نمیگردد.
در نهجالبلاغه که کتاب معتبر شماست آمده است که علیس گفت: (شورا از آنِ مهاجرین و انصار است، پس اگر بر فردی اتفاق کرده و او را امام نامیدند، بدانید که خداوند این را پسندیده است) [۵۲۲].
و این روایات ادعای سابق شما را نقض میکند.
و در کتابهای ما از علیس روایت شده که گفته است که پیامبر ص در مورد امامت به او وصیت نکرده است.
۱۵۳) گفتهاید که در کتاب «حیاة محمد». به جای (بات علی فراشه= بر بستر او خوابید). (بال علی فراشه= بر بستر او ادرار کرد) آمده است.
سپس گفتهاید: (آنها قابل ملامت نیستند؛ چون آنان این امر را از کسانی به ارث بردهاند که دوست ندارند خوبیهای علی بیان شود).
میگویم: در اینجا چند چیز قابل تأمل است:
اول: اینکه، همانطور که فرمودید آنچه در اصل چاپ بوده صحیح میباشد، ولی با دست بعدها تغییر دادهاند. و این دلیلی است که آن از سوی مؤلف نبوده است، و از جانب چاپخانه بعد از کسب اعتماد از مؤلف بوده است.
دوم: اینکه، در چاپخانههای مصر مسیحیانی کار میکنند که دشمن اسلام و مسلمین هستند، و بعید نیست که یکی از آنها، یا از ملحدانی که به خدا و پیامبرش ایمان ندارند این کار را کرده باشند.
سوم: هرکس که این کار را کرده است چه مؤلف کتاب باشد چه دیگران، تردیدی نیست که مرتکب جنایت و گناه بزرگی شده است.
چهارم: اینکه شما گفتهاید: (آنان این امر را از کسانی به ارث بردهاند...) از این جملۀ شما چنان فهمیده میشود که شما به اهل سنت اشاره میکنید که آنها دوست ندارند از خوبیهای علی یاد شود.
تردیدی نیست اگر منظور شما این بوده به خطا رفتهاید، بارها گفتیم که مسلمانی وجود ندارد که دوست نداشته باشد از علی به خوبی یاد شود، و گفتیم که دوست داشتن علی از دین است، همانطور که دوست داشتن دیگر صحابه که به خدا و پیامبرش ایمان آوردند، و پیامبر خدا ص را یاری کردند، و برای پخش و گسترش این دین جهاد کردند از دین است، خداوند متعال میفرماید: ﴿وَالَّذِينَ جَاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلًّا لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّكَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ١٠﴾ [الحشر: ۱۰].
«کسانی که پس از مهاجرین و انصار به دنیا میآیند میگویند: پروردگارا! ما را و برادران ما را که در ایمان آوردن بر ما پیشی گرفتهاند بیامرز و کینهای نسبت به مؤمنان در دلهایمان جای مده، پروردگارا! تو دارای رأفت و رحمت فراوانی هستی».
و این شعار هر مسلمانی است و هرکس از آن بیرون رود از جادۀ حق منحرف شده و خودش را در معرض هلاکت و نابودی قرار داده است.
۱۵۴) بعد از توضیح پیرامون «بر بستر او خوابید». گفتهاید: (اما از نظر سند جمعی از علما همچون ابن جریر طبری به صحت آن تصریح کردهاند...).
میگویم: اگر منظور شما حدیث خوابیدن علیس بر بستر پیامبر ص است، باید گفت که این یک مسئله مشهور و معروفی است، و هیچکس از مسلمین آن را انکار نمیکند، و اگر منظور شما حدیثی است که قبلاً بیان کردهاید، یعنی حدیث (او وصی و جانشین من است)، قبلاً گفته شد که این حدیث موضوع و ساختگی است، و هیچکس از علمای اهل سنت حدیث را صحیح قرار ندادهاند مگر آن که منظور این باشد که او در میان خانواده جانشین پیامبر است.
۱۵۵) شما گفتهاید: (و همچنین حدیث ولایت که حاکم آن را صحیح قرار داده است و آن حدیث این است: (علی از من است و من از او هستم و او بعد از من ولی هر مؤمنی است...).
میگویم: قبلاً توضیح داده شد که این حدیث صحت ندارد، و برای بیان فضائل علیس به چنین احادیث ضعیفی نیاز نیست، چون احادیث صحیح در فضائل او آمده است که ما را از چنین احادیثی بینیاز میکند.
و روشن شد که کلمات حدیث بر این دلالت نمیکنند که بعد از پیامبر ص علی فرمانروای هر مؤمنی است، چون علی تا قیامت زنده نیست که فرمانروای هر مؤمنی باشد؛ و اگر حدیث صحیح باشد منظور از آن فقط محبت و یاری کردن است که این حق هر مؤمنی بر مؤمن دیگر است. و لفظ آن بر این معنی دلالت میکند.
۱۵۶) گفتهاید: (آیا این از کلمات عمومی و کلی است که قابل تأویل باشد؟! مگر این کلمه وقتی از زبان پیامبرص یا عمر گفته شود معنای متفاوتی پیدا میکند؟ عمر گفت: (وقتی پیامبر خداص وفات یافت، ابوبکر گفت: من ولی رسول خدا هستم، آنگاه شما آمدید و به نظر شما او دروغگو گناهکار و خائن بود... سپس ابوبکر وفات یافت، و من گفتم: من ولی رسول خدا هستم و ولی ابوبکر هستم، شما از دیدگاه خود مرا دروغگو و عهدشکن و خائن میدانستید) [۵۲۳]. و همچنین از زبان ابوبکر وقتی در بیماریاش خلافت را برای عمر نوشت گفت: (من عمر را فرمانروای شما نمودهام) [۵۲۴]. و همچنین عمر میگوید: (اگر سالم مولای ابی حذیفه را مییافتم، او را والی قرار میدادم و خلیفه مینمودم) [۵۲۵].
پاسخ:
اول: اینکه، حدیث عمرس (وقتی پیامبر خدا ص وفات یافت...) که شما آن را ذکر کردهاید در صحیحین (بخاری و مسلم) آمده است [۵۲۶].
دوم: اینکه، عبارت حدیث به این صورت است که مسلم با سند خود از مالک بن اوس روایت میکند که گفت: (عمر بن خطاب کسی را به دنبال من فرستاد وقتی خورشید بالا آمده بود، من پیش او آمدم دیدم که در خانهاش روی تختی نشسته است و بر بالشی از پوست تکیه زده است، آنگاه او به من گفت: ای مالک! برخی از قوم تو شتابان آمدهاند و من فرمان دادم تا مقدار کمی به آنها داده شود آن را بگیر و میان آنها تقسیم کن. گفتم: اگر کسی دیگر غیر از من را به این کار فرمان میدادی بهتر بود، گفت: آن را بگیر ای مالک. میگوید: آنگاه یرفأ (دربان عمر) آمد و گفت: ای امیرالمؤمنین! عثمان و عبدالرحمان بن عوف و زبیر و سعد اجازه ورود میخواهند، عمر گفت: به آنها اجازه بده و آنگاه آنها وارد شدند. سپس یرفأ آمد و گفت: عباس و علی اجازه ورود میخواهند، گفت: به آنها اجازه بده بیایند. آنها آمدند و عباس گفت: ای امیرالمؤمنین! میان من و این دروغگوی گناهکار عهدشکن خائن قضاوت کن. گروهی که آنجا بودند گفتند: بله، ای امیرالمؤمنین! میان آنها قضاوت کن و آنها را راحت کن. مالک بن اوس: فکر میکردم آنها این افراد را پیشتر به خاطر همین فرستاده بودند. عمر گفت: صبر کنید، شما را به خداوندی که آسمان و زمین به فرمان او بر پا هستند سوگند میدهم: آیا میدانید که پیامبر خدا ص گفت: ما از خود چیزی به ارث نمیگذاریم، آنچه از خود به جا میگذاریم صدقه است. گفتند: بله. سپس رو به علی و عباس کرد و گفت: شما را به خداوند که آسمان و زمین به فرمان او برپا هستند سوگند میدهم آیا میدانید که رسول خداص فرمود: ما از خود چیزی به ارث نمیگذاریم، آنچه از خود به جا میگذاریم صدقه است. آن دو گفتند: بله.
آنگاه عمرس گفت: خداوند عزوجل ویژگی به پیامبرش ص داده بود که به دیگر نداده بود، ﴿مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ ﴾ [الحشر: ۷]. «چیزهائی را که خداوند از اهل این آبادیها به پیغمبرش ارمغان داشته است، متعلق به خدا و پیغمبر... است». - نمیدانم آیۀ قبل از این را خواند یا نه-. و گفت: پیامبرص اموال و داراییهای بنینضیر را بین شما تقسیم کرد، سوگند به خدا که کسی را بر شما ترجیح نداد، و خودش بدون شما از آن استفاده نکرد، پیامبر ص مخارج یک سال را از آن بر میداشت. سپس گفت: شما را به خداوندی سوگند میدهم که آسمانها و زمین به فرمان او پابرجا هستند! آیا این را میدانید؟ گفتند: بله. سپس عباس و علی را مثل دیگر کسانی که آنجا بودند قسم داد و گفت: آیا این را میدانید؟ و آن دو گفتند: بله. و گفت: وقتی رسول خدا ص وفات یافت ابوبکر گفت: من ولی رسول خدا ص هستم، و آنگاه شما دوتا آمدید و تو حق ارث خود را از برادرزادهات میخواستی، و این خواهان حق ارث همسرش بود. ابوبکر گفت: پیامبر خدا ص فرموده است: ما از خود چیزی به ارث نمیگذاریم، آنچه از خود به جا گذاشتیم صدقه است. به نظر شما دو تا او دروغگو و گناهکار و عهدشکن و خائن بود، و خداوند میدانست که او راستگو و نیکوکار و راهیافته و پیرو حق است. سپس ابوبکر وفات یافت و من ولی رسول خدا ص و ولی ابوبکر هستم، شما فکر میکردید که من دروغگو و گناهکار و عهدشکن و خائن هستم، و حال آن که خدا میداند که راست میگویم، و نیکوکارم و راهیافته و پیروحق هستم، و من آن را سرپرستی نمودم. سپس تو و این پیش من آمدید در حالی که قضیه و کارتان یکی بود و گفتید: آن مال را به ما بده. به شما گفتم: اگر میخواهید آن را به شما میدهم به این شرط که با خدا عهد ببندید که در آن همان کاری را بکنید که پیامبر ص میکرده است، آنگاه شما دو تا با این شرط آن اموال را تحویل گرفتید. گفت: آیا همینطور است؟ (عباس و علی) گفتند: بله. (عمر) گفت: سپس اینک پیش من آمدهاید تا میان شما دو تا قضاوت کنم، سوگند به خدا به غیر از این میان شما قضاوت دیگری تا قیامت نخواهم کرد، اگر نمیتوانید آن را درست استفاده کنید آن را به من برگردانید).
سوم: اینکه در این حدیث چند مسئله توضیح داده شده است:
۱- عمر از عباس و علی و کسانی که آنجا حضور داشتند در مورد حدیث (ما از خود چیزی به ارث باقی نمیگذاریم، آنچه از ما میماند صدقه است) اقرار گرفت، و علی و عباس و کسانی که آنجا حضور داشتند به این حدیث اقرار کردند، و این ردی است بر کسانی که ادعا میکنند ابوبکر از طرف خودش این حدیث را ساخته است!
۲- عباس علیس را به اوصافی متصف کرده که عبارتند از: (دروغگو، گناهکار، عهدشکن، خائن).
نووی میگوید: یعنی اگر او انصاف نکند دروغ میگوید.
و قاضی عیاض میگوید: (مازری میگوید: کلمهای که در اینجا آمده شایسته عباس نیست که آن را گفته باشد، و علیس از چنین صفاتی پاک بوده است، و هیچ یک از این صفات در او وجود نداشتهاند، چه برسد به اینکه همه در او وجود داشته باشند...).
تا اینکه میگوید: (بهترین توجیه آن این است که عباس از آنجا که علی برادرزادهاش بود و به منزله پسرش بود سخنانی در مورد او گفت که میدانست برادرزادهاش چنین نیست) [۵۲۷].
ببینید چگونه اهل سنت سخنان اهل بیت را توجیه مینمایند، و علیس را از آنچه عمویش عباسس او را بدان متهم کرده بود تبرئه میکنند، و توجیهاتی ارائه میدهند که شایسته علی و عباس است!!
۳- عمرس همان کلماتی را به زبان آورد که عباس در مورد علی گفت، و گویا عمر میگفت: در مورد من و ابوبکر چنین فکر میکردید، و حال آن که ما از آن پاک بودیم، همانطور که تو ای علی از آنچه در مورد این اموال دربارهات گفته شده پاک هستی.
چهارم: کلمه (ولی هر مؤمنی بعد از من هستید) را با کلمات عمر مقایسه کردهاید که گفت: (ابوبکر گفت: من ولی رسول خدا هستم...).
پاسخ:
۱- ضرب المثل میگوید: اول خانه را بر پا کن، سپس رنگ و روغن کن. یعنی: اول شما صحت حدیث (ولی هر مؤمنی بعد از من هست) را ثابت کن سپس استدلال کن. پیشتر گذشت که این حدیث صحت ندارد.
۲- آیا گفته عمر که (ابوبکر ولی رسول خدا ص است) به معنی این است که ابوبکر بر پیامبر حاکم و فرمانروا میباشد، سبحان الله؟! یا اینکه عمر گفت: ابوبکر بعد از پیامبر ص ولی امر است؟! و حدیث (ولی هر مؤمنی) بر آنچه شما میگویید دلالت نمیکند مگر اینکه گفته شود: (او ولی پیامبر بعد از وفاتش میباشد)؛ چرا که ولایت ابوبکر در زمان پیامبر اکرم ص برایشان نبوده است، و فرق است بین «ولی اوست»، و «ولی بر اوست».
۳- آیا درست است که گفته شود که علی بعد از پیامبر ص ولی هر مؤمنی است، یعنی حاکم و فرمانروای هر مؤمنی است؟!
آیا علی تا قیامت زنده است که بر هر مؤمنی حکمفرمائی کند؟!
سبحان الله! باطل چقدر واضح و روشن است بر کسی که قلبش از مرض و بیماری پاک است.
۱۵۷) گفتهاید: (و همینطور حدیث ثقلین...) که بحث آن گذشت.
سپس گفتهاید: (پیامبر خداص اهل بیت خویش را برابر با قرآن قرار داد، و تمسک به اهل بیت از گمراهی نجات میدهد، چنان که مناوی میگوید: (پیامبرص وقتی فرمود: «من در میان شما این دو چیز را میگذارم» اشاره بلکه تصریح به این نمود که دو چیز که همراه یکدیگرند را بعد از خود به جا میگذارد و امت خویش را وصیت نمود که با این دو چیز به خوبی رفتار کنند، و این دو را بر خود ترجیح دهند، و در دین به این دو چیز تمسک جویند) [۵۲۸].
پاسخ از چند جهت:
اول: اینکه، شما گفتهاید: (و پیامبر خدا ص اهل بیت خود را برابر با قرآن قرار داد و تمسک به آنها از گمراهی نجات میدهد...) عبارت درستی نیست، و یک استاد دانشگاه که دلالت کلمات را میفهمد شایسته نیست چنین عباراتی استفاده کند.
کجا این حدیث چنین مفهومی دارد؟!
حدیث به تمسک به قرآن تشویق میکند، و تأکید میکند که قرآن سراپا نور و هدایت است، سپس وقتی اهل بیتش را ذکر کرد امت را در مورد آنها وصیت نمود، تا ما حق آنها را بدانیم، پس در کلمات این حدیث صحیح چه چیز بیشتری از این وجود دارد؟! و توضیح بیشتر در این مورد قبلا ذکر شد.
سپس آیا همه اهل بیت پیامبر از دیدگاه شما صالح و هدایت یافته هستند؟! و آیا از دیدگاه شما همه اهل بیت این شایستگی را دارند که از آنها اطاعت شود؟! و آیا از دیدگاه شما اهل بیت با قرآن زیستهاند؟! یا اینکه مفهومی که در اینجا برای حدیث ادعا میکنید در جایی دیگر خلاف آن را میگویید؟!
دوم: شما کلام مناوی را آوردهاید، اما آن را کامل نکردهاید، و تکمله سخن او این است: (اما کتاب چون معدن علوم دینی و سرچشمه اسرار و حکمتهای شرعی است، و گنجینههای فراوانی دارد، و مستندات پنهانی در آن نهفته است.
و اما عترت: چون وقتی نژاد پاک و خوب باشد در فهمیدن دین کمک میکند، و پاک نژادی در نتیجه به رفتار و اخلاق خوب میانجامد، و خوبیهایی دارد که دل را صاف و پاک میگرداند.
حکیم میگوید: منظور از عترت ایشان در اینجا علمایی هستند که به قرآن عمل میکنند؛ چون آنها از قرآن جدا نمیشوند، اما جاهل و عالمی که عمل نمیکند از این مقام دور هستند، و عنصر و نژاد زمانی ارزش دارد که فرد به خوبیها آراسته باشد و از زشتیها دور بماند.
پس اگر علم مفید در کسانی دیگر باشد که از نژاد آنها نباشند، ما باید از ایشان پیروی کنیم. و تشویقی که پیامبر ص در اینجا در مورد عترتش نموده که از آنها پیروی کنید با حدیثی که در آن به اطاعت از قریش تشویق کرده است تعارض و تضادی ندارد، چون حکم بر فردی از افراد عام به معنی منحصر بودن آن عام و کلیت بر آن فرد نیست...) [۵۲۹].
پس مناوی مذهب شما را تأیید نمیکند بلکه آن را نقض مینماید، اما قطع کلام توسط شما مفهوم جمله را تغییر داده است، مثل اینکه کسی فقط ﴿فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ٤﴾ [الماعون: ۴]. را بخواند و ﴿الَّذِينَ هُمْ عَنْ صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ٥﴾ را ترک کند.
سوم: مناوی در اینجا حدیثی را توضیح میدهد که در آن آمده است: (من در میان شما دو چیز را باقی میگذارم: کتاب خدا که ریسمان الهی است و از آسمان به زمین کشیده شده است، وعترت و اهل بیت من، و این دو از هم جدا نمیشوند تا اینکه بر حوض نزد من میآیند) [۵۳۰].
در سند این حدیث، قاسم بن حسان قرار دارد، و بخاری در مورد او میگوید: (حدیث او منکر است، و معروف و شناخته شده نیست) [۵۳۱]. و ابن حبان او را از ثقات شمرده است [۵۳۲]. چنان که عادت ابن حبان بر این است که در مورد هرکسی که جرح و نقدی سراغ نداشته باشد او را ثقه قرار میدهد، شاید ابن حبان از سخن امام بخاری اطلاع نداشته است.
و مدار حدیث بر شریک بن عبدالله است، و پیشتر سخن علما را در مورد او بیان کردیم که او به تشیع و اضطراب حدیث و کثرت اشتباه متهم است [۵۳۳].
و همانطور که ملاحظه میفرمایید، حدیث با این معنی درست نیست، چون جزو بعضی از الفاظ حدیث ثقلین است که ضعیف میباشد.
مناوی به بیان درجۀ حدیث نپرداخته است، بلکه فقط طبق عادت برخی از علما که بیشتر به شرح متون میپردازند وکمتر سند را تحقیق میکنند؛ به شرح آن پرداخته است، و این خللی است در منهج و راه و روش که آن را برای خود و برای دیگران نمیپسندیم.
چهارم: این ادعای شما که (اهل بیت برابر با قرآن هستند و تمسک به آنها از گمراهی نجات میدهد). آیا همه آنها اینگونه هستند یا بعضی از آنها؟
- آیا عباس عموی پیامبر ص از اهل بیت پیامبر است یا نه؟!
مامقانی شیعی امامی در مورد عباس میگوید: (میگویم: روایات در مورد او به شدت مختلف هستند و روایاتی که او را مذمت میکنند قویترند) [۵۳۴].
- آیا پسر عباس، عبدالله از اهل بیت است یا نه؟!
کشی شیعه امامی ادعا میکند که او (به علی خیانت کرد و بیت المال بصره را برداشت) [۵۳۵].
- آیا زید بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب از اهل بیت است یا نه؟! کشی شیعه امامی میگوید: (او شراب مینوشید).
- مجلسی، جعفر بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر صادق را دروغگو مینامد [۵۳۶].
- آیا حسن بن حسن (المثنی) از اهل بیت است یا نه؟!
روایات شما در تنقیح المقال در مورد او مختلف هستند که آیا او کافر است یا فاسق؟! [۵۳۷].
- آیا عبدالله بن حسن بن حسن معروف به محض، از اهل بیت است یا نه؟! او را دروغگو نامیدهاند. [۵۳۸]
- آیا محمد بن عبدالله بن حسن بن حسن، ملقب به النفس الزکیة، از اهل بیت است یا نه؟!
گفتهاند که او دروغگو بوده، و به دروغ ادعای امامت کرده است [۵۳۹].
و مامقانی میگوید: (سایر فرزندان حسن بن علی کارهای زشتی انجام میدادند که نمیتوان آن را بر تقیه حمل کرد؛ به استثنای زید که میتوان کارهای زشت او را بر تقیه حمل نمود) [۵۴۰].
این چیزی است که شما در مورد فرزندان حسن بن علی† که نیمی از تعداد اهل بیت را تشکیل میدهند میگویید؛ چون اهل بیت از فرزندان حسن و حسین هستند، و نصف آنها یعنی فرزندان حسن از دیدگاه مامقانی کارهای زشتی میکردهاند، آیا آنها برابر با قرآن هستند؟!!
پنجم: اگر بگویید: اهل بیت فقط ائمه هستند، و ادعا کنید که بوسیله آنها ما هدایت و راهیاب میشویم، میگوییم: آنها اکنون کجا هستند؟! آیا ما به امامی اقتدا کنیم که فرار کرده و معلوم نیست کجاست یا اصلاً وجود خارجی ندارد؟! اگر بگویید: ائمه نیستند و ما به سیرۀ آنها اقتدا میکنیم. میگوییم: آیا سیرۀ بزرگترین و برترین انسان محمدص برای ما کافی نیست، و هردو سیره از کتابها بر میآید؟!
اگر ما به کسی نیاز مداشتیم که با قرآن همراه بود و برابری میکرد، آیا به نظر شما خداوند نسل کسی را که ما را به تأسی به او فرمان داده است قطع میکرد؟! و آیا خداوند به اقتدا به امامی دستور میدهد سپس آن امام را یاری نمیکند؟!!
۱۵۸) شما گفتهاید: (تفتازانی بعد از نقل حدیث مسلم میگوید: آیا نمیبینی که پیامبرص آنها (اهل بیت) را با قرآن همراه نموده که تمسک به آنها از گمراهی نجات میدهد، و مفهوم تمسک به کتاب، یعنی تمسک به علم و هدایتی که در قرآن است، و همچنین تمسک به علم و هدایت عترت).
پاسخ:
اول: اینکه، تفتازانی تأکید کرده است که خلیفه بعد از پیامبر ص ابوبکر است، و ده دلیل برای این ذکر کرده است، و این نشانگر آن است که آنچه شما از سخن او استنباط کردهاید مرادش نبوده است.
دوم: تفتازانی گفته است: امامیه ادعا میکنند که امام بعد از پیامبر ص علیس بوده است، و صحابه این را میدانستهاند و آن را پنهان کردهاند، سپس تفتازانی بعد ذکر ادعای آنها میگوید: (میگوییم: هرکس بهرهای از دیانت و انصاف داشته باشد قطعاً میداند که اصحاب رسول خدا ص از مخالفت با فرمان پیامبر ص در چنین امر مهمی پاک و بری هستند...)، سپس تفتازانی ادامه میدهد و این ادعا را نابخردانه قرار میدهد و آن را رد میکند.
آیا با وجود آن که او مذهب شما را باطل قرار میدهد نقل شما از او درست است؟!
سوم: در متن حدیث صحیح آنچه تفتازانی/ گفته وجود ندارد، زیرا کلمات حدیث چنان که گفتیم به این صورت هستند: (من در میان شما دو چیز مهم باقی میگذارم: او کتاب خدا که سرشار از نور و هدایت است، کتاب خدا را بگیرید و به آن تمسک جویید.... و پیامبر ص به تمسک به کتاب خدا تشویق کرد. سپس گفت: و اهل بیت من، در مورد اهل بیت من خدا را مد نظر داشته باشید... تا سه بار) [۵۴۱].
پس کجا در حدیث آمده است که تمسک به هردو از گمراهی نجات میدهد؟!!
چهارم: پس تفتازانی فقط میخواسته است که به علم و هدایت عترت گواهی دهد.
و قبلاً بیان شد که شیعه امامیه به گروهی از اهل بیت طعنه زدهاند، و این عمل این ادعا را که تمسک به اهل بیت سبب نجات است نقض میکند؛ چون از دیدگاه شیعه همه اهل بیت از علم و هدایت برخوردار نبودهاند.
۱۵۹) شما گفتهاید: (دکتر عصام العماد میگوید: ما معتقدیم مذهب اثناعشری با دو بال پرواز میکند: یکی حدیث ثقلین است، و دیگری حدیث اثنی عشر است، و تا وقتی وهابیها این دو حدیث را درک نکنند نمیتوانند حقایق و خصوصیتهای مذهب اثنیعشری را بفهمند) [۵۴۲].
و گمان برده اید که این فرد اهل یمن است، و قبلاً وهابی بوده و سپس به مذهب اثناعشری روی آورده است!!
پاسخ:
اول: اینکه، مذهبی به نام وهابیت وجود ندارد، و بلکه این اسمی است که اهل بدعت برای مبارزه با مذهب سلف صالح که بر پایه کتاب و سنت استوار است اختراع کردهاند، و شیخ محمد بن عبدالوهاب/ مردم را به کتاب و سنت دعوت داده است، چیز جدیدی ایجاد نکرده است.
دوم: این یمنی که شما ادعا میکنید وهابی بوده و سپس به مذهب شیعه اثناعشری روی آورده است، من به یقین میدانم که او رافضی به دنیا آمده و در محیط رافضیها رشد کرده است، و اینکه او در دانشگاه امام درس خوانده است با درس خواندن مستشرقین در مدارس و دانشگاههای مسلمین فرقی نمیکند.
باور ندارم که فردی بر مذهب اهل سنت باشد و منابع دینی (کتاب و سنت) را بداند سپس به مذهب امامیه روی بیاورد.
و همۀ کسانی که شما ادعا کردهاید که سنی بودهاند و سپس شیعه شدهاند، شخصیتهای خیالی هستند یا افرادی فریب خورده و یا صوفیهایی غالی و افراطی میباشند که گمان میبرند که سنی بودهاند و سپس شیعه شدهاند.
اما کسانی از اهل تشیع که سنی شدهاند و به عقیده صحیح روی آوردهاند از بزرگان و افراد برجسته شیعه هستند که در میانشان از مقام علمی والایی برخوردار بودهاند.
افرادی همچون: سید اسدالله خرقانی، و آیت الله شریعت سنگلجی، و دکتر شعار، و عالم مجاهد آیت الله العظمی سید ابوالفضل بن الرضا برقعی قمی/ صاحب کتاب: بت شکن(عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول)، و احمد کسروی [۵۴۳]، همه اینها از نخبگان و افراد برجسته شیعه بودهاند که سنی شدهاند، و افرادی دیگر هست که خداوند آنها را به عقیدۀ صحیح هدایت کرده است و ما آنها را نام نبردهایم یا اسامی آنان را نمیدانیم.
و افرادی از شیعه هستند که علیه مذهب شیعه شوریدهاند و خواستار تصحیح آن میباشند، افرادی همچون موسی موسوی و احمد الکاتب و غیره.
اینها شخصیتهای برجستهای هستند که موضع آنها مشخص میکند که پیروان مذهب امامی از چه بحرانهای عقیدتی رنج میبرند.
و شخصیتهای برجستهای از شیعۀ زیدی بودهاند که خداوند آنها را به عقیدۀ صحیح هدایت کرده است. صنعانی و شوکانی و ابن وزیر که کتابی در ترجیح مذهب اهل سنت و تبرئه اهل بیت از آنچه که به آنها نسبت داده شده تألیف کرده است، و شایسته است این کتاب با آب طلا نوشته شود، این کتاب ده جلد است و اسم آن: (العواصم والقواصم في الذب عن سنة أبي القاسم).
برای همۀ اینها ثابت گردید که کشتی نجات قرآن و سنت پیامبرص است. بنابراین، به آن پیوستند.
سوم: حدیث ثقلین قبلاً توضیح داده شد، و حدیث دوازده خلیفه با کلمات مختلفی وارد شده است که هیچ یک از آن با دوازده امام انطباق نمییابد. از جمله کلمات این حدیث برخی عبارتند از:
- (دوازده امیر میآید همه از قریش هستند).
- (اسلام تا دوازده خلیفه عزیز و قدرتمند خواهد بود).
- (این دین تا دوازده خلیفه قدرتمند خواهد بود).
کدام یک از این کلمات بر دوازده امامی که به حکومت و امارت نرسیدهاند بجز علی و حسن دلالت میکند؟!
حدیث به قدرت و بازدارندگی دین اشاره میکند و شما ادعا میکنید که نیمه دوم قرن اول بدترین قرن بوده است!
چهارم: موضوع دوازده امام به وهابیت - اگر این نسبت درست باشد- چه ربطی دارد، در حالیکه شیعه امامیه از صدر اسلام تا به امروز با تمام امت اسلامی اختلاف داشتهاند، و کسانی که وهابی نامیده میشوند قبل از دویست یا سیصد سال پدید آمدهاند، آیا این مغالطه نیست؟!!
۱۶۰) شما گفتهاید: (پس تردیدی نیست که منظور از اهل بیت کسانی اند که آیه تطهیر در مورد آنها نازل شده است، و آنها عبارتند از: علی و فاطمه و حسن و حسین، پس آیه تطهیر شامل کسانی دیگر نمیشود همان طور که شامل زنان پیامبر نمیشود چنان که در مسلم تصریح شده است [۵۴۴].
و ترمذی و غیره از ام سلمه روایت کردهاند که گفت: پیامبرص حسن و حسین و علی و فاطمه را با چادری پوشاند، سپس گفت: (بار خدایا! اینها اهل بیت من و خاصان من هستند، پلیدی را از آنها دور کن و آنان را کاملاً پاک بگردان. ام سلمه گفت: من هم با آنها هستم ای رسول خدا؟! فرمود: تو به خیر و خوبی هستی). این حدیث حسن صحیح است. و بهترین روایت در این باب است [۵۴۵]، حاکم آن را روایت کرده و گفته است: این حدیث مطابق با شرایط بخاری صحیح است، و شیخین آن را ذکر نکردهاند [۵۴۶].
و همچنین احمد و طبرانی و سیوطی آن را از ام سلمه روایت کردهاند که گفت: (چادر را بلند کردم تا همراه آنان وارد آن شوم، آنگاه آن را از دستم کشید و فرمود: تو بر خیر هستی) [۵۴۷].
پس هرکس که میگوید: زنان پیامبر از اهل بیت هستند او میخواهد چادر را از دست پیامبرص بکشد و زنانش را در آن داخل کند.
می گویم: پاسخ آن به چندین وجه:
اول: اینکه، آیه تطهیر و حدیث کساء از مهمترین دلایلی هستند که امامیه به آن استناد میکنند؛ بنابراین، باید در مورد این آیه و حدیث تاملی داشته باشیم.
دوم: اینکه، کسی که از استدلالهای امامیه و تلاش آنها برای استدلال از کتابهای اهل سنت اطلاع داشته باشد از این تناقض تعجب میکند!
مذهبی که افرادی را کافر و یا فاسق قرار میدهد، سپس در استدلالهای خود به سخنان همان افراد استناد میورزد، و این واضحترین دلیل برای باطل بودن این مذهب است.
ابن مطهر حلی میگوید: (میگویم: کسی که با علی جنگیده است کافر است؛ چون پیامبر ص فرموده است: (ای علی! هرکس با تو بجنگد با من جنگیده است) و در کافر بودن کسی که با پیامبر ص میجنگد شکی نیست. و اما در مورد کسانی که در قضیه امامت با او مخالفت کردهاند اقوال علمای ما مختلف است. بعضی از علما آنها را کافر دانستهاند، چون آنها یکی از ضروریات دین را انکار کردهاند، و آن نص روشنی بود که بر امامت علی دلالت میکرد و به تواتر نقل شده بود، و گروهی دیگر از علما آنها را فاسق قرار دادهاند، و این نظریه قویتر است...) [۵۴۸].
شما این گفته را که امامت (از ضروریات دین است و نص آشکار است) با آنچه که خمینی میگوید مقایسه کنید، خمینی میگوید: (اگر پیامبر ص مسئله امامت را همان گونه که خداوند به او فرمان داده بود به مردم میرسانید...) وقتی شما این دو قول را مقایسه کنید تناقض عجیبی را مشاهده میکنید!
سوم: خداوند متعال میفرماید: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا٣٣﴾ [الأحزاب: ۳۳].
«قطعاً خداوند میخواهد پلیدی را از شما اهل بیت دور کند، و شما را کاملاً پاک سازد».
تاملاتی در مورد این آیه:
اول: اینکه، این آیه بخشی از آیه ایست که به دنبال آیاتی میآید که در مورد زنان پیامبر هستند، این آیات از اینجا شروع میشوند: ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْوَاجِكَ﴾ [الأحزاب: ۲۸]. و همچنان خداوند زنان پیامبر را مورد خطاب قرار میدهد تا اینکه میفرماید: ﴿وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَى وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآتِينَ الزَّكَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا٣٣ وَاذْكُرْنَ مَا يُتْلَى فِي بُيُوتِكُنَّ﴾ [الأحزاب: ۳۳-۳۴]. «و در خانههای خود بمانید، و همچون جاهلیت پیشین در میان مردم ظاهر نشوید و خودنمائی نکنید، و نماز را بر پا دارید و زکات را بپردازید، و از خدا و پیغمبرش اطاعت نمائید، خداوند قطعاً میخواهد پلیدی را از شما اهل بیت دور کند، و شما را کاملاً پاک سازد، و آیات خدا و سخنان حکمتانگیز را که در منازل شما خوانده میشود یاد کنید».
چگونه بخشی از آیهای که همسران پیامبر ص را مخاطب قرار میدهد - و آیه در ضمن آیاتی قرار دارد که همسران پیامبر ص را مخاطب قرار میدهد- جدا کرده میشود و ادعا میشود که در این بخش زنان مورد خطاب نیستند؟!
هیچ لغتشناسی این ادعا را نکرده است.
دوم: آیا آنچه خداوند بیان نموده که پلیدی را از آنها دور میسازد و آنان را کاملاً پاک میگرداند مقدر بوده و انجام شده است یا خداوند آن را از آنها خواسته است؟
این امر ما را به این سو میبرد که معنی اراده را در کتاب خدا بدانیم.
آیا همه آنچه که خداوند گفته آن را خواسته است یا آن را میخواهد قطعاً به وقوع پیوسته است؟
وقتی در مورد کلمه اراده در کتاب خدا تأمل کنیم میبینیم که کلمه اراده در قرآن به دو معنی آمده است:
معنی اول: تشریع و قانونگذاری و امر و دوست داشتن چیزی که اراده به آن تعلق گرفته است، یعنی خداوند از بنده میخواهد که آن کار را انجام دهد، از آن جمله گفتۀ الهی که میفرماید: ﴿مَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ وَلَكِنْ يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَلِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ٦﴾ [المائدة: ۶].
«خداوند نمیخواهد شما را به تنگ آورد و به مشقت اندازد و بلکه میخواهد شما را پاکیزه دارد و نعمت خود را بر شما تمام نماید شاید که شکر به جای آورید».
و میفرماید: ﴿يُرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَلَا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ﴾ [البقرة: ۱۸۵].
«خداوند آسایش شما را میخواهد و خواهان زحمت شما نیست».
قتاده میگوید: (پس برای خودتان بخواهید آنچه را که خدا برای شما خواسته است).
خداوند متعال میفرماید: ﴿وَاللَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَيُرِيدُ الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الشَّهَوَاتِ أَنْ تَمِيلُوا مَيْلًا عَظِيمًا٢٧﴾ [النساء: ۲۷].
«خداوند میخواهد توبه شما را بپذیرد و آنان که به دنبال شهوتها و امیال هستند میخواهند تا حدود زیادی منحرف شوید».
پس این خواستن، بمعنى محبت و امر است، یعنی خداوند این را برای شما دوست دارد، و شما آن را و یا اسباب آن را انجام دهید.
و از همین نوع است فرمودۀ خداوند متعال: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ﴾ [الأحزاب: ۳۳]. «خداوند قطعاً میخواهد پلیدی را از شما دور کند».
یعنی: خداوند این تشریع و قانون را برای شما آورده است که بر آن عمل کنید؛ تا پلیدی را از شما دور کند و شما را کاملاً پاک سازد.
معنی دوم: آنچه اراده به آن تعلق گرفته است قطعاً محقق است، و این اراده فقط به کار پروردگار متعلق است.
خداوند متعال میفرماید: ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ٨٢﴾ [يس: ۸۲]. «هرگاه خدا چیزی را بخواهد که بشود، کار او تنها این است که خطاب بدان بگوید: بشو! و آن هم میشود».
و میفرماید: ﴿فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ﴾ [الأنعام: ۱۲۵].
«آن کس را که خدا بخواهد هدایت کند سینهاش را گشاده برای (پذیرش) اسلام میسازد».
و میفرماید: ﴿إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يُرِيدُ١٤﴾ [الحج: ۱۴].
«خداوند هر چه بخواهد میکند».
پس در اینجا اراده کار خداست، و هر چه خدا بخواهد قطعاً تحقق مییابد.
شاطبی/ میگوید: (... اراده در شریعت به دو معنی آمده است:
یکی: اراده قدری که متعلق به هر خواستهایست، پس هر آنچه خدا خواسته که بشود میشود و آنچه را خواسته که نشود نمیشود.
و دوم اراده امری است که متعلق به طلب و خواستن انجام کارهاست، و انجام ندادن کارهایی که خداوند از آن نهی کرده است، معنی این اراده و خواستن این است که خداوند دوست دارد که کاری که بدان فرمان داده انجام شود، و بدان راضی است...)، سپس آیاتی را ذکر کرده که بر هردو اراده دلالت میکنند...
سپس میگوید: (به علت ندانستن فرق دو اراده بعضی در این مسئله به اشتباه رفتهاند) [۵۴۹].
تامل سوم:
اگر شیعه ادعا کنند که (یرید: میخواهد) در آیۀ تطهیر تحقق یافته است، ما از آنها میپرسیم: آیا گفتۀ الهی که (یرید: میخواهد) در این آیه آنچه او خواسته تحقق یافته است یا در هر آیهای که این کلمه آمده مراد آن تحقق یافته است؟!
اگر بگویند: فقط در همین آیه، از آنها میپرسیم دلیل آنچه میگویید: چیست؟ پس دلیلی وجود ندارد که این کلمه فقط در اینجا بر این مفهوم دلالت کند و در جایی دیگر دلالت نکند.
سپس میگوییم: خداوند متعال خطاب به صحابه گفته است: ﴿يُرِيدُ اللَّهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمْ وَيَهْدِيَكُمْ سُنَنَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَيَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ٢٦ وَاللَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَيُرِيدُ الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الشَّهَوَاتِ أَنْ تَمِيلُوا مَيْلًا عَظِيمًا٢٧﴾ [النساء: ۲۶-۲۷].
«خداوند میخواهد برای شما بیان کند و شما را به سنتهای کسانی که پیش از شما بودهاند هدایت نماید و توبه شما را بپذیرد، و خداوند دانای حکیم است، و خداوند میخواهد توبه شما را بپذیرد و کسانی که به دنبال شهوتها هستند میخواهند شما منحرف شوید».
و خداوند متعال میفرماید: ﴿مَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ وَلَكِنْ يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَلِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ٦﴾ [المائدة: ۶].
«خداوند آسایش شما را میخواهد و خواهان زحمت شما نیست و میخواهد شما را پاکیزه دارد و نعمت خویش را بر شما کامل گرداند شاید که شکر بجای آورید».
دراین آیات اصحاب مخاطب قرار گرفتهاند، و خداوند به آنان خبر داده است که میخواهد (توبه آنان را بپذیرد) و میخواهد: (آنان را پاکیزه کند).
پس این اراده و خواستن با آن خواستن که خداوند فرموده است: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ﴾ [الأحزاب: ۳۳].
چه فرقی دارد؟!
اگر این اراده در اینجا تحقق یافته است برای صحابه نیز متحقق گشته است، و اگر دراینجا تحقق نیافته در آنجا نیز محقق نشده است.
ملاحظه چهارم: عقیده شیعه در مورد کارهای بندگان عقیده معتزله است، و آنها معتقدند که خداوند نمیتواند گمراهی را هدایت کند، و نمیتواند هدایت یافتهای را گمراه سازد؛ چون شیعه و معتزله فکر میکنند دو قدرت به یک مقدور تعلق نمیگیرد.
پس چطور در اینجا ادعا میکنند که خداوند آنها را از انجام دادن کاری منع میکند که در توان آنهاست؟!
شیخ محمد بن حسن طوسی امامی در کتابش (الاقتصاد في الاعتقاد) بعد از سخنانی طولانی در مورد نفی تقدیر طبق مذهب معتزله، میگوید: (ما فقط این را میگوییم که آنچه برای ما مقدور است درست نیست که برای خدا مقدور باشد، چون این به آن میانجامد که خداوند موجودی معدوم باشد. چون اگر یکی از ما را چنین فرض کنیم که اسباب او را به ایجاد آن فرا خواندهاند، لازم میشود از این جهت او حادث باشد، و وقتی خداوند آن را نخواهد باید پدید نیاید. پس در یک کار هم حدوث او واجب میگردد و هم عدم وجودش لازم میشود، و این محال است پس به هر حال باطل است) [۵۵۰].
یعنی آنچه برای ما مقدور است خداوند به آن توانایی ندارد. ما میتوانیم اطاعت کنیم و میتوانیم نافرمانی کنیم. و پلیدی گناهی است که در قدرت ماست.
پس چگونه شیعه معتقدند که خداوند بر انجام کارهای ما قادر نیست سپس میگویند: او میتواند ما را از کارهایمان باز دارد؟!
پس در اینجا شیعه باید همان چیزی را بگویند که اهل سنت میگویند، یعنی اینکه خداوند بر همه چیز تواناست، و خداوند است که فرمان بردار را کمک میکند، و به او توفیق میدهد و گناهکار را رها میکند و یاریاش نمیکند؛ شیعه باید این عقیده را داشته باشند تا استدلال آنها درست باشد و یا اینکه تطهیر را نفی کنند!!
و از آنجا که خداوند بر همه کارها تواناست به ما فرمان داده که بگوییم: ﴿إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ٥﴾ فقط تو را میپرستیم و فقط از تو یاری میجوییم.
بنابراین، به ما فرمان داده است تا از او یاری بخواهیم تا ما را در انجام کار یاری کند، و اگر کار در قدرت و توان او نبود چگونه ما را بر انجام دادن یا ترک آن یاری میکند؟!
ملاحظه پنجم: تفسیر آیه با لغت:
۱- زجاج (متوفای ۳۱۱ هـ) میگوید: (اهل بیت در اینجا زنان پیامبر ص هستند. و گفته شده است: پیامبر و مردانی که از اهل بیت او هستند مراد است. و لغت بر این دلالت میکند که اهل بیت برای زنان و مردان استفاده میشود؛ چون خداوند میگوید: (عنکم) و (یطهرکم) و اگر تنها زنان مراد میبودند فقط میگفت: عنکن و یطهرکن...) [۵۵۱].
۲- و ثعالبی (متوفای ۴۲۹ هـ) میگوید: (آنچه به نظرم میآید این است که اهل بیت زنان پیامبر و دخترش و پسرانش و شوهر دخترش یعنی علی بودهاند، به اقتضای کلمات آیه همسران پیامبر از اهل بیت هستند؛ چون آیه در مورد آنها نازل شده و آنها مورد خطاب قرار گرفتهاند) [۵۵۲].
۳- و نسفی (متوفای ۵۳۷ هـ) نیز چنین گفته است [۵۵۳].
۴- و زمخشری (متوفای ۵۳۸ هـ) میگوید: (سپس بیان میکند که زنان پیامبرص را امر و نهی و موعظه کرده تا اهل بیت پیامبر ص مرتکب گناه نشوند، و با تقوا خود را از گناهان صیانت نمایند... و این دلیلی است بر اینکه زنان پیامبر ص از اهل بیت او هستند) [۵۵۴].
۵- و ابن جوزی (متوفای ۵۹۷ هـ) بعد از بیان قول اول در مورد آیه، و ذکر اینکه اهل بیت زنان پیامبر هستند میگوید: (و از آن جا که ما قبل و ما بعد آیه متعلق به زنان پیامبر ص میباشد این قول بیشتر تأکید میشود، اما به کسانی که چنین میگویند اعتراضی وارد میشود، و آن این است که چرا با صیغه جمع مذکر مخاطب قرار داده، و فرموده (عنکم) و (یطهرکم)؟ پاسخ این است که پیامبر ص را هم شامل میشود) [۵۵۵].
۶- و رازی (متوفای ۶۰۶ هـ) میگوید: (سپس خداوند خطاب با صیغه مونث را ترک نمود و با صیغه مذکر خطاب کرد، تا زنان اهل بیت پیامبر ص و مردان اهل بیت او در آن داخل باشند، و در مورد اهل بیت اقوال مختلفی است، و اولی و بهتر این است که گفته شود: اهل بیت فرزندان و همسران پیامبر ص هستند، و حسن و حسین و علی از اهل بیت میباشند...) [۵۵۶].
۷- و بیضاوی (متوفای ۶۸۵ هـ) بعد از ذکر مذهب شیعه میگوید: (و استدلال از این بر عصمت آنها و بر اینکه اجماع آنها حجت است استدلال ضعیفی است؛ چون تخصیص دادن این قسمت از آیه به آنها با ما قبل و ما بعد آیه تناسب ندارد...) [۵۵۷].
۸- و ابوالسعود (متوفای ۹۸۲ هـ) میگوید: (و این دلیل روشنی است بر اینکه زنان پیامبر ص از اهل بیت آنحضرت هستند...) [۵۵۸].
۹- و ابن عاشور (متوفای ۱۳۹۳ هـ) میگوید: (اهل بیت: زنان پیامبر ص هستند، و در این آیه آنها مورد خطاب قرار گرفتهاند، و نیز قبل از این آیه و بعد از این آیه آنها مخاطب هستند، و هیچکس در این شکی ندارد).
و شیعه با دستاویز قرار دادن حدیث کساء اهل بیت را منحصر به فاطمه و همسرش و دو پسرشش قرار دادهاند، و ادعا کردهاند که همسران پیامبر ص از اهل بیت نیستند.
و این مخالف با قرآن است؛ چون آنها در واقع این آیه را جملهای اضافی قرار میدهند که در میان آیاتی آمده که در آن زنان پیامبر مخاطب قرار گرفتهاند، و حدیث کساء بر این دلالت نمیکند که این وصف فقط متعلق به آل عباست، چون در سخن پیامبر که فرمود: (اینها اهل بیت من هستند) کلمهای استفاده نشده که معنی حصر را بدهد، و این مثل آن است که خداوندأ از ابراهیم÷ حکایت میکند کـه گفت: ﴿قَالَ إِنَّ هَؤُلَاءِ ضَيْفِي فَلَا تَفْضَحُونِ٦٨﴾ [الحجر: ۶۸]. «اینها میهمان من هستند».
و معنایش این نیست که او میهمانی دیگر غیر از اینها ندارد. و آنچه شیعه میگویند از آن چنین بر میآید که آیه، از آیههای قبل و آیههای بعد از خود جداست) [۵۵۹].
این امام که از ائمه لغت در عصر حاضر به شمار میرود تأکید میکند که بیرون کردن همسران پیامبرص از اهل بیت به معنی غصب کردن وصف اهل بیت و مخالفت با قرآن است.
دلالت آیات همین بود.... آیات سیاق واحدی دارند که آغاز و پایانی دارد، و همسران پیامبر ص مورد خطاب قرار گرفتهاند، و شیعه میخواهند معنای آن را فاسد و خراب کنند، و جملهای را از سیاق و از مجموعه عبارت آن بردارند، و علت آن ذهنیتی است که به سبب روایات ضعیف برای آنها شکل گرفته است.
بار خدایا! از تو به خاطر نعمت هدایت سپاسگذاریم.
و در اینجا در چند مورد بر حدیث کساء توقف میکنیم:
[۵۲۰] بخاری (ح ۵، ۸،۳۷۰۱) و مسلم (ح ۲۴۰۴). [۵۲۱] إرشاد الفحول (۱/۲۹۱). [۵۲۲] نهجالبلاغة (ص ۵۲۶). [۵۲۳] مسلم (۵/۱۵۲)، کتاب الجهاد باب (۱۵). [۵۲۴] بخاری (ح ۶۵۸۰) و مسلم (ح ۱۷۵۷). [۵۲۵] طبری (۵/۳۳)، طبقات ابن سعد (۳/۱۸۱، ۲۴۸). [۵۲۶] بخاری (۶۵۸۰) و مسلم (۱۷۵۷). [۵۲۷] شرح نووی مسلم (۱۷۵۷). [۵۲۸] فیض القدیر (۲/۱۷۴). [۵۲۹] فیض القدیر (ح ۲۶۳۱). [۵۳۰] احمد (۵/۱۸۱). [۵۳۱] المیزان (۳/۳۶۹). [۵۳۲] تهذیب الکمال (۱۴/۳۲۹). [۵۳۳] المیزان (۲/۲۷۴). [۵۳۴] تنقیح المقال (۲/۱۲۶-۱۲۸). [۵۳۵] مجمعالرجال (۴/۱۴۳). [۵۳۶] بحار الانوار (۵۱/ ۵). [۵۳۷] تنقیح المقال (۱/۳۵، ۳۷۳). [۵۳۸] بصائرالدرجات (ص ۱۷۳، ۱۷۶، ۱۸۰، ۱۸۱، ۱۹۴)، و تنقیح المقال (۲/۱۷۷). [۵۳۹] تنقیح المقال (ترجمه ۱۰۹۵۳) [۵۴۰] تنقیح المقال (۳/۱۴۲). [۵۴۱] مسلم (۶۱۷۸). [۵۴۲] المنهج الجدید والصحیح فی الحوار مع الوهابیین (ص ۱۵۵). [۵۴۳] مبلغان مذهب اثناعشری به گزاف مدعی هستند که تعدادی از شخصیتهای عمده اهل سنت از عقیده خودشان برگشته و مذهب اثناعشری را پذیرفتهاند اما دریغ از یک سند و مدرک قاطع, گاهی مصری و گاهی اردنی و گاهی آسیایی و گاهی اروپایی و آفریقایی مستبصر میشوند, نه افراد عادی بلکه علماء و دانشمندان, جالب اینکه این فتوحات مبین! زیر عبای وحدت و تقریب انجام میگیرد!. در این اسلام ناب! تناقض زیاد است این هم یکی!, اگر وحدت و تقریب است این ادعاها چیست؟! اگر هدف و برنامه «استبصار» اهل سنت است پس شعار وحدت و تقریب چه معنایی دارد؟! اگر این ادعاها درست میبود حداقل این تناقض هم کمی وزن میداشت اما کجاست استبصار و هدایت علماء و شخصیتهای اهل سنت؟! چنـد نفر گمنام و بیهویت به خـود اجـازه داده و برایشان سوژه ساختهاند که گویا اینها هدایت شده اند یا عده ای عوام از فلان کشور آفریقایی یا آسیایی به خاطر سد رمق و فرار از شرایط سخت زندگی فقیرانه تن به شیعه شدن و حتی نصرانی شدن میدهند! اما کجاست «استبصار» علماء و شخصیتهای اهل سنت؟! اما در عوض شخصیتهای بزرگ و حقیقی که با علم و دانش و عقل و منطق از خرافات روی گردانیده و راه حق را انتخاب کرده اند آقایان سعی میکنند که آنها را در تاریکی مطلق نگه دارند و هیچ گونه اثری از آنان بدست مردم نرسد. اما این واقعیت است که این شخصیتهای بزرگواری که از تشیع به مذهب اهل سنت روی آوردهاند نه تنها عالمند بلکه مانند سایر اهل سنت همواره داعی وحدت حقیقی بوده و هستند, غیر از آیت الله سید ابوالفضل برقعی قمی مؤلف این کتاب که ایشان را با قلم خودشان خواهید شناخت چند شخصیت را به طور نمونه معرفی میکنیم: ۱- آیت الله سید علی اصغر بنابی تبریزی ۲- علامه سید اسماعیل آل اسحاق خوئینی زنجانی ۳- استاد حیدر علی قلمداران قمی ۴- آیت الله شریعت سنگلجی تهرانی ۵- دکتر یوسف شعار تبریزی ۶- مهندس محمد حسین برازنده مشهدی ۷- حجت الإسلام دکتر مرتضی رادمهر تهرانی ۸- علی رضا محمدی تهرانی ۹- استاد علی محمد قضیبی بحرینی (نویسنده کتاب آنگاه که صحابه را شناختم!) ۱۰- آیت الله العظمی محمد بن محمد مهدی خالصی عراقی ۱۱- آیت الله اسدالله خرقانی ۱۲- دکتر صادق تقوی, استاد سابق دانشگاه تهران ۱۳- دکتر علی مظفریان شیرازی که تقریبا تمامی شخصیتها از خود آثار علمی و تحقیقی به جای گذاشتهاند, امیدواریم پس از مطالعۀ این کتاب خوانندگان عزیز خود قضاوت کنند که حق چیست و حق جو کیست و چه کسانی باید راه استبصار را بپیمایند!. (برگرفته از مقدمۀ خرافات وفور در زیارات قبور نوشتۀ: آیت الله برقعی قمی). [۵۴۴] مسلم (۷/۱۲۳). [۵۴۵] ترمذی (۵/۳۶۱). [۵۴۶] المستدرک (۲/۴۱۶). [۵۴۷] المسند (۶/۳۲۳) [۵۴۸] کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد (۳۸۸-۴۲۳)، و بیشترین قسمت بخش پنجم را به ذم و تجریح صحابه اختصاص داده است. [۵۴۹] الموافقات (۴/۳۷۰-۳۷۳). [۵۵۰] الاقتصاد فی الاعتقاد (ص ۹۹). [۵۵۱] معانیالقرآن (۴/۲۲۶-۲۲۷). [۵۵۲] تفسیر الثعالبی. [۵۵۳] تفسیر النسفی. [۵۵۴] الکشاف (۳/۵۴۶). [۵۵۵] زادالمسیر. [۵۵۶] مفاتیح الغیب (۲۵/۱۶۹). [۵۵۷] تفسیر البیضاوی (۴/۳۷۱). [۵۵۸] تفسیر أبی السعود (۷/۱۰۲). [۵۵۹] التحریر والتنویر (۲۱/۲۴۷-۲۴۸).
این حدیث با دو سند روایت شده است:
اول: از عایشهل روایت شده که تنها حدیث صحیح در مسئله کساء (عبا) است، مسلم از عایشه روایت میکند که گفت: در صبح یکی از روزها پیامبر ص در حالیکه جبه ای که از موی سیاه بافته شده بود بر تن داشت، آنگاه حسن بن علی آمد و پیامبرص او را داخل آن نمود، سپس حسین و فاطمه و علی با فاصله کوتاهی و یکی پس از دیگری آمدند و پیامبر همه آنها را زیر چادر برد و گفت: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا٣٣﴾ [الأحزاب: ۳۳]. «خداوند میخواهد پلیدی را از شما دور کند و شما را کاملاً پاک سازد».
دوم: حدیث از ام سلمهل روایت شده است، که از پنج طریق از او روایت شده است:
اول: روایت ترمذی، که آن را با سندش از عمرو بن ابی سلمه (پرورش یافتۀ خانۀ پیامبر ص) روایت کرده است که گفت: (وقتی این آیه که ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا٣٣﴾ در خانه ام سلمه بر پیامبرص نازل شد، آنحضرت فاطمه و حسن و حسین را فرا خواند، و آنها را با چادری پوشاند و علی پشت سرش بود و علی را نیز پوشاند و گفت: بار خدایا! اینها اهل بیت من هستند، پلیدی را از آنها دور کن، و آنان را کاملاً پاک بگردان.
ام سلمه گفت: من هم با آنها هستم ای پیامبر خدا؟ فرمود: تو در جایت باش و تو بر خوبی و خیر هستی [۵۶۰].
دوم: عطاء از عمر بن ابی سلمه با همین سند روایت کرده است، و ترمذی آن را آورده است [۵۶۱].
سوم: روایتی که از شهر بن حوشب، و او از ام سلمه روایت کرده است، اما در آن آیه و کیفیت پوشاندن ذکر نشده است [۵۶۲].
چهارم: روایت عطاء بن أبی رباح که میگوید: مرا کسی خبر داد که از ام سلمه شنیده است... احمد با کلماتی طولانیتر آن را روایت کرده است [۵۶۳].
پنجم: روایت عطاء بن یسار، و در آن آمده است: (گفتم: ای رسول خدا! آیا من از اهل بیت نیستم؟ گفت: بله، إن شاء الله). بیهقی.
بیهقی میگوید: سند این حدیث صحیح است، و راویان آن ثقه هستند، و روایاتی به عنوان شاهد برای آن ذکر شدهاند، و نیز بر خلاف آن احادیثی روایت شده که صحیح نیستند، و در کتاب خداوند متعال شواهدی است واضح بر اینکه منظور از لفظ «آل» در استعمال پیامبر، زنان ایشانند، و یا اینکه همسران ایشان نیز شامل هستند) [۵۶۴].
[۵۶۰] السنن (ح ۳۳۲۶). [۵۶۱] السنن (ح ۳۹۴۸)، و المسند (۲۶۱۹۱). [۵۶۲] السنن (ح ۴۰۳۸)، و مسند أبی یعلى (ح ۷۰۲۳). [۵۶۳] المسند (۲۶۱۰۳). [۵۶۴] السنن (۲۹۱۳).
طریق اول: در آن محمد بن سلیمان اصفهانی قرار دارد، که نسائی در مورد او میگوید: (ضعیف است)، و ابوحاتم میگوید: (از او دلیل گرفته نمیشود)، و ابن عدی میگوید: (مضطرب الحدیث و احادیث او اندک هستند، و در بسیاری به خطا رفته است) [۵۶۵].
و ابن حبان او را در کتاب ثقات خود ذکر کرده است، اما بدون آن که او را ثقه قرار دهد یا مخدوش قرار دهد [۵۶۶]، قبلاً شیوه او را بیان کردیم و گفتیم: فقط اینکه او راوی را در کتاب ثقات خود ذکر کند کافی نیست، چون او در ثقه قرار دادن متساهل است.
طریق دوم: در این طریق هم محمد بن سلیمان اصفهانی قرار دارد.
طریق سوم: در این طریق شهر بن حوشب قرار دارد، ابن عون میگوید: (به او طعنه زدهاند). و موسی بن هارون در مورد او میگوید: (ضعیف است). و نسائی میگوید: (قوی نیست)، و ساجی میگوید: (ضعیف است)، و ابن عدی میگوید: (و بیشتر احادیثی که شهر بن حوشب روایت میکند قابل اعتراض هستند، و شهر در حدیث قوی نیست، و او از کسانی است که حدیث او حجت نیست، و براساس آن عبادت نمیشود) [۵۶۷].
افرادی هستند که او را ثقه قرار دادهاند، اما راجح این است که او ضعیف است.
مسلم در صحیح خود از او روایت نکرده مگر آن که او حدیثی را روایت کرده که دیگران نیز در کنار او روایت کردهاند. یعنی وقتی به تنهایی حدیثی را روایت کند مورد قبول نیست.
طریق چهارم: در این طریق راوی مجهولی هست، و او کسی است که عطاء از او روایت کرده است، پس روایت عطاء مرسل است.
احمد بن حنبل میگوید: (در میان روایات مرسل هیچ روایتی از روایات مرسل حسن و عطاء بن ابی رباح ضعیفتر وجود ندارد، چون آن دو از هرکس حدیث میگرفتند).
ابن مدینی میگوید: (عطاء از هر نوع افراد روایت میگرفت) [۵۶۸].
طریق پنجم: بیهقی گفته که این روایت صحیح است و افراد سند آن ثقه هستند.
در سند این حدیث فردی هست که اصلاً شرح حال او را نیافتم، و بعضی را چون اسمهایشان مشابه است نمیدانم، و این را هم باید گفت که بیهقی امام محدثی است.
[۵۶۵] تهذیب الکمال (۲۵/۳۱۰). [۵۶۶] تهذیب الکمال (۱۵/۳۸۷). [۵۶۷] تهذیب التهذیب (۳/ ۱۵). [۵۶۸] تهذیب الکمال (۱۲/ ۱۹۰).
أ) صحیحترین حدیث از این احادیث حدیث عایشهل است.
و در اینجا به چند نقطه اشاره میکنیم:
اول: اینکه، در این قضیه - یعنی مسئله آیه تطهیر- حدیث صحیحی بجز حدیث عایشه وجود ندارد مگر آن که روایت بیهقی صحیح باشد.
دوم: در این حدیث فقط این بیان شده که پیامبر ص افرادی را زیر چادر قرار داد، و آیه را خواند. و از حدیث ثابت میشود که آن افراد از اهل بیت هستند، نه اینکه اهل بیت فقط همین افراد باشند؛ چون آیه در مورد زنان پیامبر ص است، و اگر پیامبر این را نمیگفت آل عبا شامل مفهوم آیه نمیشدند.
شما وقتی حدیث مسلم را ذکر کردهاید خواننده را دچار این توهم کردهاید که عبارت حدیث مسلم زنان را از مفهوم آیه بیرون میکند، و کمترین چیزی که سخن شما با آن توصیف شود این است که نوعی مغالطه و تلبیس در آن دیده میشود، شما گفتهاید: (... همانطور که شامل زنان پیامبر ص نمیشود، چون در صحیح مسلم این مطلب تصریح شده است)!
میگویم: کجا در صحیح مسلم چنین چیزی بیان و تصریح شده است؟!
در صحیح مسلم فقط این آمده که آن چهار نفر را پیامبر ص زیر چادر برد و آیه را خواند، پس کجا تصریح نمود که زنانش در آن داخل نیستند؟ آیا این سخن شما مخالف با کلمات مسلم نیست؟!
سوم: این روایت دلالت میکند که اصحاب و امهات المؤمنین با یکدیگر دشمنی نداشتند، گرچه در میان آنها جنگ در گرفته است. میبینیم که عایشهل فضایل اهل بیت را روایت میکند، و این تاکیدی است بر اینکه آنها آنگونه که شیعه ادعا میکنند با یکدیگر دشمنی نداشتهاند.
چهارم: اصحاب از این آیه و حدیث، امامت و عصمت را استنباط نکرده، و چنین برداشتی از آن نداشتند، و اگر آنها امامت و عصمت را از آیه و حدیث میفهمیدند با علی بیعت میکردند، و افرادی که با او جنگیدند با او نمیجنگیدند، و همچنین به کسانی که با او جنگیده بودند با این آیه و حدیث اعتراض میشد.
پنجم: اینکه اهل سنت از دوران تابعین تا زمان تصنیف این حدیث را روایت کردهاند، و این حدیث را در کتابهایشان آوردهاند که این خود دلیلی بر انصاف و محبت شان نسبت به اهل بیت است.
ششم: شیعه این حدیث صحیح را رها کرده و از حدیث ضعیفی استدلال کردهاند؛ چون در این حدیث صحیح کلمهای وجود ندارد که امهات المؤمنین را از اهل بیت بیرون کند، و یا اینکه چون شیعه نسبت به عایشهل کینه و دشمنی دارند از آن حدیث ضعیف استدلال کردهاند، در صورتی که حدیث ام سلمه مذهب آنها را باطل میگرداند.
ب) حدیث ام سلمه در ترمذی:
پیشتر گفتیم که حدیث ام سلمه ضعیف است، اما چون شیعه اثنی عشری از آن استدلال میکنند اشکال ندارد که کلمات آن را تحلیل و بررسی کنیم تا ببینیم حدیث بر چه چیزی دلالت میکند.
متن حدیث- کلمات اول:
۱- جمله اول: (وقتی این آیه که: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا٣٣﴾ در خانه ام سلمه نازل شد).
این بر چند چیز دلالت میکند:
أ) حدیث تأکید میکند که آیه قبل از دعای پیامبر ص نازل شده است، پس اگر آیه از این خبر میدهد که پلیدی دور شده و آنها کاملاً پاک شدهاند، چرا پیامبرص بعد از آن که خداوند به او خبر داده است که این امر تحقق یافته است - آنطور که شما میگویید- دعا میکند و میگوید: (بار خدایا! اینها اهل بیت من هستند پلیدی را از آنها دور کن و آنان را کاملاً پاک بگردان)؟!
اگر آیه بر وقوع و تحقق تطهیر تأکید میکند؛ باید پیامبر ص در مقابل میگفت: سپاس خداوندی را که شما را پاک گرداند. وقتی پیامبر ص دعا نمود مشخص میشود که خداوند این را به صورت تشریعی خواسته است نه تکوینی.
ب) یا میگوییم: آیه بر این دلالت میکند که مسئله تطهیر برای زنان محقق شد، و پیامبر ص خواست که بقیه خاندان خویش را در زمرۀ آنها قرار دهد، و یا این کار را کرد تا نشانگر این باشد که مفهوم آیه شامل آنها نیز میگردد. و آن بنابر فهم کسی که این را فهمیده است.
۲- جمله دوم: (آنگاه فاطمه و حسن و حسین را فرا خواند و آنها را با چادری پوشانید، و علی پشت سرش بود، و او را نیز با چادری پوشانید).
رهنمودهایی که در اینجا وجود دارد:
أ) پیامبر ص علی را با دیگران زیر یک چادر داخل نکرد، بلکه او را جداگانه در چادری قرار داد.
بنابراین حدیث، حدیث کساء نیست، بلکه اسم حدیث باید حدیث کسائین (یعنی دو چادر) باشد.
ب) علی پشت سر پیامبر ص بود.
این دو مطلب - طبق روایتی که شیعه انتخاب کردهاند- دال بر این هستند که گفتۀ پیامبر ص که فرمود: (بار خدایا! اینها اهل بیت من هستند) شامل علی نمیشود، چون علی با آنها زیر یک چادر نبود و او پشت سر پیامبر ص قرار داشت، و اشاره با کلمه (اینها) شامل کسانی میشود که پیش روی او میباشند. و کسانی را که پشت سر او هستند شامل نمیشود.
ـ طبق زبان عربی ـ، چون در زبان عربی با کلمه (هؤلاء= ایشان) به کسانی اشاره میشود که جلو قرار دارند مگر اینکه به همراه گفتن این کلمه با دست اشاره شود، و در اینجا با دست اشاره نشده است.
وگرنه پس چرا علیس را - طبق روایتی که شما انتخاب کردهاید- از چادر اول بیرون میکنید، و در یک چادر بیش از سه نفر جای میگیرد، سپس او را به تنهایی زیر چادر و پشت سرش قرار میدهد، و حال آن که میتوانست او را جلوی خودش قرار دهد؟!!
بنابراین، طبق کلمات این حدیث علیس از اهل بیت نیست، و دعای پیامبر ص شامل او نمیشود، - البته ما به این معتقد نیستیم-، اما کلمات حدیثی که شیعه انتخاب کردهاند تا بوسیله آن امهات المؤمنین را از اهل بیت بیرون کنند علیه خود آنهاست، و آنچه آنها میخواهند را نقض میکند.
اما ما اهل سنت حدیث عایشهل را که علی و فاطمه و حسن و حسینش همه را زیر یک چادر قرار میدهد ترجیح میدهیم.
۳- جمله سوم: ام سلمه گفت: (من با آنها هستم ای رسول خدا؟ فرمود: تو در جایت باش، و تو بر خیر و خوبی هستی).
در اینجا این نفی نشده که ام سلمه از اهل بیت باشد، بلکه اینکه پیامبر ص فرمود: (تو در جایت هستی)، یعنی تو در جایگاهت قرار داری، جایگاهی که خدا از آن خبر داده و مفهوم آیه شامل شماست.
در کلمات دیگر حدیث ام سلمه فقط این آمده است که پیامبر ص آنها را با چادری پوشانید و گفت: (بار خدایا اینها اهل بین من هستند...) و برای آنها دعا کرد و به ام سلمه گفت: (تو بر خیر و خوبی هستی).
ج) حدیث ام سلمه در روایت بیهقی:
بیهقی میگوید: در یکی از کلمات حدیث آمده است که وقتی ام سلمه از پیامبرص پرسید: (آیا من از اهل بیت نیستم؟ فرمود: بله، ان شاءالله) و بیهقی این حدیث را صحیح قرار داده، و همه روایاتی را که با این مخالف هستند ضعیف قرار داده است.
با این بررسی و توضیح مفصل مفهوم آیه و حدیث بیان شده و بطلان آنچه شیعه از آیه و حدیث استنباط کردهاند ثابت میشود [۵۶۹].
تنها خداوند است که بسوی راه راستین هدایت میکند.
۱۶۱) حدیث ام سلمه را آوردهاید که: (چادر را بلند کردم تا با آنها داخل آن شوم، آنگاه او آن را از دست من کشید و گفت: تو بر خیر و خوبی هستی).
پاسخ از چند جهت:
اول: در سند این حدیث، شهر بن حوشب قرار دارد و پیشتر گفتیم که او ضعیف است.
و همچنین در سند آن علی بن زید بن جدعان قرار دارد، و ابن سعد در مورد او میگوید: (او ضعیف است، و حجت نیست) و از احمد و یحیی بن معین نیز چنین سخنانی در مورد او نقل شده است. و نسائی میگوید: (ضعیف است). و بعضی گفتهاند: راستگوست. و راجح این است که احادیث او حجت نیست، چون افراد زیادی او را ضعیف قرار دادهاند، و اینکه گفتهاند: او (صدوق) یعنی راستگوست، توثیق و تأییدی به شمار نمیرود، و بلکه اشاره به این است که او عمدا به خطا نمیرود، اما حفظ و به خاطر سپردن چیزی دیگر است.
دوم: در این حدیث، کلمات متضادی ذکر شده است...
در روایت ترمذی آمده است ام سلمه گفت: (من با آنها هستم ای رسول خدا؟ فرمود: تو در جایت هستی، تو برخیر و خوبی هستی). و احمد در سند خود در دو جا به همین صورت آن را آورده است، و در روایت دوم ترمذی آمده که : (تو بر خیر و خوبی هستی).
و در آن ذکر نشده است که او خواست با آنها در چادر داخل شود یا چادر را کشید، پس شما چگونه بخودتان اجازه میدهید به روایتی اعتماد کنید که با همۀ روایتها مخالف است. و قرآن با ادله و براهین قاطع و صریح با چنین روایاتی که شایسته نیست مورد توجه و اعتماد قرار گیرند سر مخالفت دارد؟!
آیا مقید کردن مطلق قرآن با احادیث ضعیف جایز است، آیا فاسد کردن بعضی آیات قرآنی با احادیث ضعیف جایز است؟!
شما ادعا میکنید که برای اثبات قضایای عقیدتی احادیث آحاد صحیح را نمیپذیرید، سپس شما را میبینیم که برای تأویل و توجیه قرآن به احادیث آحاد ضعیف یا موضوع روی میآورید!!
حسن صدر شیعی با دفاع از پدید آمدن منهج و شیوه تصحیح و تضعیف میگوید: (چون همه بر این اتفاق دارند که نباید به خبر واحد عمل شود همانطور که قیاس و اجتهاد به تنهایی قابل عمل نیستند مگر با مزایای معارض [۵۷۰].
۱۶۲) شما گفتهاید: (و همچنین حدیث (علی با حق است، و حق با علی است). هیثمی این را از ابوسعید خدری روایت کرده، و میگوید: رجال آن ثقه هستند) [۵۷۱]. و همچنین از سعد بن ابی وقاص و ام سلمه روایت شده است، سپس میگوید: بزار آن را روایت کرده است، و در سند آن سعد بن شعیب قرار دارد، و من او را نمیشناسم، و بقیه رجال سند صحیح هستند. و خطیب از ابی ثابت مولای ابوذر آن را روایت کرده است، و ابو جعفر اسکافی آن را از عمار بن یاسر روایت نموده. و ابن کثیر آن را از ابی سعید و ام سلمه روایت کرده است).
پاسخ آن به چندین وجه:
اول: کلماتی را ذکر کردهاید سپس به این اشاره نمودهاید که هیثمی آن را همینطور آورده است، و حال آن که اینگونه نیست؛ هیثمی دو جمله آورده است: اول: (حق با این است، حق با این است) و دوم: (علی با حق است، یا حق با علی است). و شما به جای جملۀ اول جمله دوم را ذکر کردهاید، و به دومی اشاره نمودهایئ با اینکه کلمات فرق میکنند، و توضیح داده خواهد شد.
دوم: در مورد حدیث: (علی با حق است...) هیثمی میگوید که در سند آن سعد بن شعیب است، و این راوی در هیچ یک از کتابهای معتبر رجال ذکر نشده است، و این نشانه مجهول بودن اوست.
سوم: حدیث: (حق با فلانی است...) ظاهر این است که این از سخنان پیامبر ص نیست، بلکه از سخنان ابوسعید خدری است، یعنی راوی میگوید که ابوسعید خدری از پیامبر ص روایت میکند که پیامبر ص فرمود: (آیا شما را از برگزیدهترین شما آگاه نکنم؟ گفتند: بله. فرمود: بهترین شما پاکان هستند، خداوند پرهیزگار پنهان را دوست میدارد).
کسی که از ابوسعید روایت میکند وقتی از پیش روی او علی بن ابی طالب عبور کرد گفت: (حق با این است، حق با این است).
و این را علما ادراج میگویند، و این اشکالی ندارد، و ما معتقدیم که در دوران اختلاف علی با معاویه حق با علی بوده است، اما قبل از آن همه بر حق بودند، چون با هم اختلاف نداشتند و با هم دوست و برادر بودند.
سیوطی در جامع الأحادیث والمراسیل این روایت را بدون جمله اخیر [۵۷۲] ذکر کرده است، این تأکید میکند که این جمله مدرج و جای داده شده است.
چهارم: اینکه هیثمی میگوید: (رجال آن ثقه هستند)، مردود است، و رجال آن ثقه نیستند و در سند آن صدقه بن الربیع زرقی است که فرد نامعلوم و مجهول العین و حال است) [۵۷۳].
و در سند آن ابوسعید مولای بنی هاشم است، که در کتابهای رجال شرح حالی برای او بیان نشده است، پس کجا راویان این حدیث ثقه هستند؟!
کسی که به دنبال حق است باید در آنچه میگوید دقت کند، و هرگاه عالم با قواعد منهج و شیوه مخالفت کند سخن او در چهارچوب قواعد ارزیابی میشود، چون در امور اختلافی قواعد داوری میکنند.
پنجم: چندین بار قبلاً گفتیم که روایات کتابهای تاریخ قابل اعتماد نیستند مگر آن که سند آن ذکر شود.
و اما ابن کثیر، ایشان از کتابهای پیش از خودش نقل میکند. و میبایستی که به کتابهایی که ایشان از آنها نقل کرده و بدانها اشاره نموده است مراجعه کرد، سپس سخن را از آنجا نقل کرده و باید بدانها نسبت داد، نه به ابن کثیر، چون که ایشان اسماء و عناوین مصادر پیش از خود را ذکر میکند. و بر همگان روشن است که ابن کثیر در قرن هشتم میزیسته که در آن زمان سلسله اسناد به پایان رسیده بود، و دانشمندان از پیشینیان نقل قول میکردند.
۱۶۳) شما گفتهاید: (حاکم از علیس روایت کرده است که گفت: پیامبر خداص فرمود: (رحمت خدا بر علی باد! بار الها، علی به هر سو میرود حق را در همان سو قرار بده). سپس حاکم میگوید: این حدیث طبق شرایط مسلم صحیح است، و شیخین آن را ذکر نکردهاند) [۵۷۴].
میگویم: در سند حدیث، مختار بن نافع قرار دارد، بخاری و نسائی و ابوحاتم در مورد او گفتهاند: (منکر الحدیث است).
و ابن حبان میگوید: (از افراد معروف احادیث منکر و ناشناختهای روایت میکرد، طوری به دل انسان چنین میرسید که او قصداً چنین میکند) [۵۷۵].
سپس چگونه پیامبر ص برای علی دعا میکند، در حالیکه ایشان خودشان امام معصوم هستند و لازمۀ آن است که حق با ایشان باشد؟!
و بنابه ادعای شما خودشان نیز بدان اشاره کرده بودند.
۱۶۴) گفتهاید: (و فخر رازی میگوید: هرکس در دینش به علی بن ابی طالب اقتدا کند هدایت یافته است، چون پیامبرص فرموده است: (بار الها! علی به هر سو میرود حق را در همان سو قرار بده) [۵۷۶].
پاسخ:
اول: اینکه علیس از بزرگان و برگزیدگان صحابه و فردی نیکوکار و راهیافته است، و احادیث صحیح زیادی در فضائل او آمده است.
دوم: اینکه، این حدیث صحت ندارد.
سوم: اینکه، رازی/ از محدثین نیست، و در حدیث دانش زیادی ندارد، پس در اثبات یا نفی روایات قول او معتبر نیست.
چهارم: اگر منظور رازی این بوده است که باید در ایمان و کارهای نیکی که علیس انجام میداد به او اقتدا شود، این درست است، و باید در این امور به او و به دیگر علمای صحابه اقتدا شود.
و اگر منظور این است که همان طور که ما به پیامبر ص اقتدا میکنیم و همه کارهایش برای ما الگو هستند به همه کارهای علی اقتدا کنیم و معتقد به عصمت او باشیم این درست نیست، چون این ویژگی فقط مختص پیامبر ص است.
خداوند متعال میفرماید: ﴿لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيرًا٢١﴾ [الأحزاب: ۲۱].
(قطعاً براى شما در [اقتدا به] رسول خدا سرمشقى نیکوست: براى آن کس که به خدا و روز بازپسین امید دارد و خدا را فراوان یاد مىکند.)
و ذکر و یادی از امامان و پیشوایانی که بدانها اقتدا باید کرد نشده است.
پس هرگز جایز نیست کسی از مردمان را در مقام و رتبۀ پیامبر اکرم ص قرار داد، و هیچ یک از صحابۀ کرام نیز بصورت کامل بر دین احاطه و شمولیت ندارند که بگوییم: تنها و تنها باید از او دین را آموخت، بلکه ما از همۀ ایشان دین را فرا میگیریم.
۱۶۵) گفته اید: (حاکم از ام سلمه آورده که ایشان گفتند: از پیامبر اکرمص شنیدم که فرمودند: «علی با قرآن است، و قرآن با اوست، این دو هرگز از هم جدا نمیشوند تا بر حوض کوثر پیش من حاضر شوند». سپس حاکم گفت: این حدیث درست است. و نام ابو سعید تمیمی، عقیص است که او مردی ثقه و قابل اعتماد میباشد که این حدیث را بخاری و مسلم در کتابهایشان نیاوردهاند.
پاسخ:
در اسناد این حدیث اسم ابوثابت خدمتگذار ابوذر آمده، که کتابهای رجال نامی از او ذکر نکردهاند، و حکم استشهادی او روشن نیست.
و همچنان در اسناد این حدیث نام ابوسعید تمیمی آمده است که: ذهبی میگوید: گفتهاند: نامش دینار است که مردی شیعه بود، و دارقطنی از او روایت نمیکند و او را ترک کرده است. جوزجانی میگوید: ثقه و قابل اعتماد نیست. ابن معین میگوید: رشید، مذهب هجری که مذهب بسیار بدی است، داشت، و عقیص از او بدتر بود.
و در اسناد آن هاشم بن برید است، که ذهبی در مورد او میگوید: (ابن معین و غیره او را ثقه قرار دادهاند، اما او رافضی بوده است) [۵۷۷].
و همچنین در اسناد این روایت پسرش علی بن هاشم قرار دارد که ذهبی میگوید: (ابن معین و غیره او را ثقه دانستهاند، و ابو داود میگوید: ثابت شده که او اهل تشیع بوده است. و بخاری میگوید: او و پدرش در مذهب خود غلو و افراط میکردند. و ابن حبان میگوید: او در تشیع افراط میکند، و احادیث منکری را از افراد معروف روایت کرده است).
ذهبی میگوید: (به خاطر غلو و افراطش بخاری روایت او را ذکر نکرده است، چون بخاری خیلی از روافض پرهیز میکرد، گویا از این میترسید که تقیه دین آنهاست). و ابن نمیر در مورد او میگوید: (او در تشیع افراط میکرد و منکر الحدیث بود) [۵۷۸].
پس چنین حدیثی صحت ندارد، و حاکم - همان طور که معروف است- گرایش به تشیع دارد، و در تصحیح تسامح میکند، به خصوص در تصحیح روایاتی که مذهب او را تقویت میکنند، چنان که نمونههایی از آن را ذکر کردیم.
۱۶۶) گفتهاید: (امیدوارم جناب عالی با دید انصاف به سخنان ابن تیمیه در مورد این روایت نگاه کنید، ابن تیمیه در رد علامه میگوید: (حدیث علی با حق است، و حق با علی است، هر کجا علی برود حق به همان سو میرود، و از همدیگر جدا نمیشوند تا اینکه بر حوض نزد من میآیند). این روایت دروغ و جهالت است، و این حدیث را هیچکسی نه با سند صحیح و نه با سند ضعیف از پیامبرص روایت نکرده است. شما بعد از آنچه ما گفتیم به ارزش سخن ابن تیمیه پی میبرید، مگر اینکه بگویید: علی بن ابی طالب÷ و عایشه و ام سلمه و سعد بن ابی وقاص از صحابه نبودهاند، و هیثمی و حاکم و ابن کثیر رازی از علما نیستند).
می گویم: پاسخ آن به چندین وجه:
اول: فعلاً ابن تیمیه را بگذارید، قبل از پرداختن به اسناد حدیث به مفاهیم آن فکر کنیم.
در این حدیث چهار مسئله ذکر شده است:
مسئله اول: اینکه علیس در همه چیز با حق همراه است، و هیچ اشتباهی در کارهای او وجود ندارد، نه در زمان پیامبر ص و نه بعد از پیامبر ص.
و این با حقیقت مخالف است، چون علی انسانی چون دیگر انسانها بوده است، و همانند دیگر انسانها هم کارهای اشتباهی از او سر میزده، هم کارهای درستی میکرده است، گرچه اشتباهات او از دیگر مردم کمتر بوده است، چون برادرانش سایر بزرگان صحابه و رادمردان تاریخ صدر اسلام، دانش آموزان مدرسۀ پیامبر اکرمص.
موارد ذیل این حقیقت را ثابت میکند:
أ) در دوران حیات پیامبر ص: شماری ازکارهای علیس اشتباه بود و پیامبرص او را به خاطر آن سرزنش کرد، برخی از این کارها عبارتند از:
۱- وقتی علیس خواست در دوران حیات فاطمهل با زنی دیگر ازدواج کند، پیامبر ص از این کار علی ناراحت شد و ایراد سخنرانی کرد، و فرمود: (فاطمه پاره تن من است، آنچه او را ناراحت کند مرا ناراحت میکند، و آنچه او را آزار دهد مرا آزاد میدهد) [۵۷۹]، و این دلیلی است بر اینکه وقتی علیس خواستگاری کرد حق با او نبود.
۲- شبی پیامبر ص نزد او و فاطمه رفت و فرمود: (آیا شما دو تا نماز نمیخوانید؟ علی به آنحضرت گفت: ما در اختیار خدا هستیم، اگر بخواهد ما را برای نماز بلند میکند. آنگاه پیامبر ص رفت در حالی که با دستش به ران خود میزد و میگفت: و انسان بیشتر از همه چیز مجادله میکند) [۵۸۰].
۳- و در صلح حدیبیه وقتی سهیل بن عمرو اجازه نداد که در صلحنامه نوشته شود: (این آن چیزی است که محمد رسول خدا ص بر آن صلح کرده است) و خواست که اینگونه بنویسد: این چیزی است که محمد بن عبدالله بر آن صلح کرده است، و نویسنده علی بن ابی طالب بود و همان جمله اول را نوشته بود.
راوی ـ براء بن عازب ـ میگوید: (پیامبر ص به علی فرمان داد که آن نوشته را پاک کند، علی گفت: نه سوگند به خدا آن را پاک نمیکنم. آنگاه پیامبر خدا ص فرمود: آن را به من نشان بده، و علی جای جمله را به آنحضرت نشان داد و پیامبر ج آن را پاک کرد) [۵۸۱]، پس وقتی علی از اجرای فرمان پیامبر ص امتناع ورزید حق با او نبود.
اینها برخی از نمونههایی بود که در زمان حیات پیامبر ص به علی به خاطر آن اعتراض شده است. اما این امور از جایگاه و مقام اوس چیزی نمیکاهد، چون کمال انسانی در این نیست که اشتباه نکند، بلکه کمال این است که انسان کمتر به خطا برود، و عدم خطا از ویژگیهای خداوند است.
ولی خطا و اشتباه بزرگان اندک هستند، و سرور بزرگان پیامبران هستند که هیچ پیامبری نیست که خداوندأ او را سرزنش نکرده باشد، چه برسد به دیگران؟!
ب) اعتراف علی به اینکه اشتباه میکند و معصوم نیست: در نهجالبلاغه - اگر صحت داشته باشد- آمده است:
۱- علیس گفت: (از گفتن سخن حق یا مشورت دادن به عدالت دست نگاه ندارید، من بالاتر از آن نیستم که اشتباه نکنم، و کارهایم از خطا و اشتباه مصون نیستند، مگر آن که خداوند مرا حفاظت کند) [۵۸۲].
۲- و همچنین در نهجالبلاغه آمده که او گفت: (بار الها! مرا در آنچه با زبان که بوسیله آن خودم را به تو نزدیک کردهام و سپس قلبم با آن مخالفت کرده است بیامرز، بارالها! اشتباهات و سخنان بیارزشی که گفتهام را بیامرز، و شهوتها و امیال دل و لغزشهای زبان را بیامرز) [۵۸۳].
در این نصوص علیس اعتراف میکند که او مرتکب اشتباه میشود، و صحت کارش را تضمین نمیکند مگر آن که خدا بخواهد، و اگر او معصوم میبود از این نمیترسید و به امکان سر زدن خطا از او اعتراف نمیکرد، و به صراحت به مردم میگفت که او معصوم است تا به او اعتماد کنند و با او مخالفت ننمایند، به خصوص که در زمان فتنه او نیاز داشت که پیروانش از او اطاعت نمایند.
سپس علیس از خداوندأ میخواهد اشارهها و نگاههای اشتباه چشم را و کلمات نادرستی که از زبان بیرون میآیند را بیامرزد، و او در اینجا اعتراف میکند که او معصوم نیست، گرچه ما معتقدیم که او از روی تواضع و فروتنی چنین گفته است؛ اما او اعتراف نموده که چنین چیزی ممکن است.
پس چطور گفته میشود که حق با اوست، و او با حق است، و اصلاً اشتباه نمیکند؟! آیا این سخن به دور از حقیقت نیست؟!
مسئله دوم: اینکه حق فقط با علی است و با بقیه انسانها نیست، پس شخص، معیار حق قرار گرفته است، نه اینکه حق مقیاس و معیار باشد، و این سخن درستی نیست، حق بصورت کلی بجز با پیامبران با هیچ شخص دیگری نیست، و غیر از پیامبران همۀ بشر جایز الخطا میباشند که احیانا بر حق هستند، و احیانا اشتباه میکنند. و برای هیچ مسلمانی جایز نیست که در مورد انسانی این عقیده را داشته باشد؛ بنابراین، به ما فرمان داده شده که فقط پیامبرص را الگو و سرمشق قرار دهیم، چنان که خداوند متعال میفرماید: ﴿لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾ [الأحزاب: ۲۱]. «در پیامبر برای شما سرمشق نیکویی هست» و نگفته: در علی یا کسی دیگر از انسانها برایتان سرمشق خوبی هست.
و خداوند متعال میفرماید: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ﴾ [النساء: ۵۹].
«ای مؤمنان! از خدا و پیامبر و فرمانروایانتان اطاعت کنید، و اگر در چیزی اختلاف کردهاید آن را به خدا و پیامبرش برگردانید».
پس خداوند به اطاعت از خدا و اطاعت از پیامبر فرمان داده است، و اطاعت فرمانروایان مستقل نیست، و بلکه آنها تا زمانی اطاعت میشوند که از خدا و پیامبرص اطاعت کنند، و هرگاه به گناه و معصیت امر نمودند نباید اطاعت شوند.
سپس بیان میکند که احتمال پدید آمدن اختلاف میرود، و هرکس معصوم باشد با او مخالفت نمیشود، و این دلیلی است بر اینکه فرمانروایان از افراد امت هستند.
مسئله سوم: اینکه، میگوید: (از همدیگر جدا نمیشوند تا اینکه در حوض نزد من میآیند) سخن عجیبی است! حق غیر از شخص است، و حق نمیمیرد، و فرد میمیرد، پس آیا وقتی فرد بمیرد حق به همراه او میمیرد، و از او جدا نمیشود؟! سخن عجیب و غریبی است!
حق صفت فعل است، و صفت شخص نیست، نمیگویند: فلانی حق است، بلکه میگویند: کار فلانی حق و درست است، و وقتی انسان بمیرد کار او تمام میشود، و همراه بودن حق با او معنایی ندارد، پس چگونه گفته میشود: هرگز از هم جدا نمیشوند و حال آن که در قبر کار و عملی انجام نمیگیرد؟!
مسئله چهارم: علیس مُرد، و حق با او مرد، پس حالت ائمه بعد از او چگونه است؟! آیا آنها حق دیگری غیر از حقی که با علی است به همراه دارند، یا اینکه حق نپذیرفت که همراه علی دنیا را ترک کند و با ائمه باقی ماند؟!
و با این روشن میشود که این سخن از سخنان پیامبر نیست، و نسبت دادن این روایت به سرور انسانیت ص صحت ندارد، چون مفهوم روایت باطل است.
دوم- گفتۀ ابن تیمیه:
ابن تیمیه قول ابن مطهر را آورده و سپس آن را رد کرده است، و اینک سخنان هردوی آنها ذکر میشود:
ابن مطهر میگوید: (وقتی فاطمه گفت که فدک را پدرش ص به او بخشیده است، او به فاطمه گفت: سیاه و سرخی را بیاور تا برایت گواهی بدهند، فاطمه ام ایمن را آورد و ام ایمن برای او شهادت داد، او گفت: این گواه زن است، و مورد قبول نیست، و حال آنکه همه روایت کردهاند که رسول خدا ص گفت: (ام ایمن زنی از اهل بهشت است)، آنگاه امیرالمؤمنین آمد و به این گواهی داد، گفت: این شوهر تو است، و به سوی خودش میکشد، و ما طبق گواهی او به نفع تو حکم نمیکنیم، و حال آن که همه روایت کردهاند که رسول خدا ص فرموده است: (علی با حق است، و او به هر سویی برود حق به همان سو میرود، و هرگز از همدیگر جدا نمیشوند تا آن که بر حوض نزد من میآیند).
ابن تیمیه میگوید: (اینکه ابن مطهر میگوید: همه از پیامبر خدا ص روایت کردهاند که فرمود: (علی با حق است، و به هر سو که علی برود حق به همان سو میرود، و هرگز از همدیگر جدا نمیشوند تا اینکه بر حوض نزد من میآیند) دروغ و جهالت است، و دروغی بزرگتر از این نیست، و این حدیث را هیچکسی نه با اسناد صحیح و نه با اسناد ضعیف از پیامبر ص روایت نکرده است، پس چطور گفته میشود: که همه این حدیث را روایت کردهاند؟ و آیا کسی هست که از فردی دروغگوتر باشد که از صحابه و علما حدیثی را روایت میکند و میگوید: همه آن را روایت کردهاند و حال آن که حدیث از هیچ یک از آنان روایت نشده است؟ بلکه این واضحترین دروغ است. و اگر گفته شود: بعضی آن را روایت کردهاند، و صحت آن ممکن است، تا حدودی امکان داشت، اما چگونه چنین میگویند در حالی که حدیث قطعاً دروغ است؟!
به خلاف این روایت که ام ایمن از اهل بهشت است، ممکن است پیامبر ص این سخن را گفته باشد، چون ام ایمن زن صالحی از مهاجرین بود، و اگر از پیامبر روایت شود که او اهل بهشت است اعتراضی نیست، به خلاف اینکه از پیامبر ص روایت شود که او در مورد یکی از اصحابش بگوید که او با حق است، و به هر سویی که او برود حق میرود، و هرگز از هم جدا نمیشوند تا آن که بر حوض نزد من میآیند؛ این سخنی است که پیامبر ص از گفتن آن پاک و منزه است.
اول: اینکه، چون اشخاص بر حوض نزد آن حضرت میروند چنان که به انصار گفت: (صبر کنید تا در حوض مرا ملاقات کنید) و فرمود: (حوض من طولانیتر از فاصله ایله تا عدن است، و اولین کسانی که به آن میآیند فقرای مهاجرین هستند، که موهایشان ژولیده و لباسهایشان چرکین است، آنان که با زنان در رفاه و نعمت ازدواج نمیکنند، درهای بسته به روی آنها گشوده نمیشوند، و هر یک از آنها در حال میمیرد که خواستهاش را به گور میبرد) مسلم وغیره. و حق، شخص و فردی نیست که به حوض برود [۵۸۴].
و سخنان ابن تیمیه در رد ابن مطهر بودهاند.
سوم: ملاحظاتی در مورد هردو گفته:
اول: ابن مطهر در سخنانش این حدیث را به همه علمای مسلمین نسبت داده است، و میگوید: (و حال آن که همه آن را روایت کردهاند). یعنی همه علمای اهل سنت آن را روایت کردهاند، آیا این دروغ واضحی نیست؟!
این حدیث را فقط یک کتاب از کتابهای حدیث یا دو کتاب آورده است، سپس مورخین از آن، این حدیث را نقل کردهاند.
آیا درست است که گفته شود: (و حال آن که همه آن را روایت کردهاند)؟ و این شهادت و گواهی مردی است که خودش روایت را دیده است، گواهی و شهادتی که کاملا با واقعیت مخالف است!! شما در مورد این ادعا چه حکم میکنید؟!
شما قبل از محاکمه نمودن ابن تیمیه که این ادعا را رد کرده است، ادعا را ابتدا محاکمه کنید، سپس رد آن را محاکمه و بررسی نمایید، اگر منصف هستید.
دوم: دروغ بودن حدیث و جایز نبودن نسبت دادن آن به پیامبر با توجه به تحلیل کلمات آن که امکان ندارد چنین چیزی را پیامبر ص گفته باشد سبب شده تا ابن تیمیه آن را رد کند.
کسی که میگوید: حدیث درست نیست میگوید: تا جایی که من میدانم کسی این حدیث را روایت نکرده است، او راست میگوید.
و کسی که میگوید: حدیث درست است، و ادعا میکند که همه علما این را روایت کردهاند، او در کجا یافته است که همه علما آن را روایت کردهاند؟!
سوم: اینکه ابن تیمیه گفته: این روایت نه با اسناد صحیح آمده و نه با اسناد ضعیف، و این را نفی نکرد که روایت موضوع یا دروغین باشد، چون از دیدگاه او روایت دروغ است.
پس اینکه او میگوید: (این روایت نه با سند صحیح و نه با سند ضعیف از پیامبرص روایت نشده است) درست است.
چهارم: قوت حافظه و گستردگی حفظ ابن تیمیه معروف است، تا جایی که یکی از معاصرین او ابن الوردی میگوید: (هر حدیثی که ابن تیمیه آن را نمیشناسد حدیث نیست).
و ابن دقیق العید میگوید: (سایر علوم جلوی چشمان او هستند، هر چه بخواهد بر میدارد و هر چه بخواهد ترک میکند) [۵۸۵].
و ابن کثیر میگوید: (او پرچمدار علم حدیث و حافظ آن بود، و صحیح و غیرصحیح آن را تشخیص میداد، و راویان حدیث را میدانست، و در این امر مهارت داشت) [۵۸۶].
پس ابن تیمیه بخاطر قوت حافظه و اعتمادش به حفظ خود این را گفته است.
چهارم: گفتهاید: (بعد از آنچه ما گفتیم به ارزش سخن ابن تیمیه پی میبری).
میگویم: در اینجا نکاتی قابل تأمل است:
اول: اینکه، ابن تیمیه یک انسان است به خطا هم میرود، و نظرش درست هم میآید، وما مدعی نیستیم که او معصوم است، ولی به ظاهر منظور همان بوده که ما گفتیم، و به فرض اینکه او اشتباه کرده باشد، این از جایگاه و ارزش او نمیکاهد.
دوم: شما دیدید که سخن کسی که شما او را علامه مینامید به مراتب نادرستتر است، و هیچ توجیهی ندارد؛ اما با وجود این، شما هنوز معتقدید که او علامه است!!
سوم: شما اگر سخن (علامه را!) در کتابش (منهاج الکرامه) بررسی کنید؛ دهها ادعای دروغین در آن مشاهده میکنید، و دهها حدیث موضوع و ساختگی را در آن میبینید، و میبینید که در دهها مورد او به بزرگان امت توهین کرده است؛ اما با وجود این همه، هنوز شما او را «علامه» مینامید. اگر علامه شیعه این است پس آنان که علامه نیستند چه حالتی دارند؟!
چهارم: چرا شیعه از استدلال از آنچه در کتابهایشان آمده خجالت میکشند، و به روایاتی روی میآورند که در کتابهای اهل سنت ذکر شدهاند، روایاتی که جمهور علمای اهل سنت و محققین آنها تأکید میکنند که این روایات ضعیف یا موضوع هستند؟!
اگر این روایات صحیح میبودند اهل سنت آن را میپذیرفتند، و روایت صحیح حتی اگر بر مذهب شیعه دلالت کند اهل سنت آن را قبول میکنند.
پس اهل سنت چون میدانند که این روایات دروغ هستند، و راویان ضعیف آن را روایت کردهاند، یا دروغگویان خودشان آن را روایت کردهاند، از آن اعراض میکنند، سپس شیعه میآیند و در میان دهها کتاب غیر معتبر به دنبال آن میگردند تا بوسیله آن عقاید شان را تقویت کنند.
پنجم: چرا شیعهها از دهها و صدها حدیث صحیح که در کتابهای مهم حدیث آمده روی میگردانند، و به این احادیث ضعیف روی میآورند؟! اینها پرسشهایی هستند که نیاز به تأمل دارند!!
[۵۶۹] برای کسب اطلاع بیشتر در زمینه آیه تطهیر به کتاب (آیه تطهیر و ارتباط آن با عصمت ائمه) تألیف: دکتر عبدالهادى حسینى که در سایت www.ahlesonnat.net موجود است مراجعه نمایید. [۵۷۰] نهایة الدرایة (۱۵۲). [۵۷۱] مجمع الزوائد (۷/۲۳۵). [۵۷۲] جامع الأحادیث (۳/۳۴۹). [۵۷۳] الجرح و التعدیل (۴/۴۳۳). [۵۷۴] المستدرک (۳/۱۲۴). [۵۷۵] تهذیب الکمال (۱۷/۱۱۹). [۵۷۶] تفسیر رازی (۱/۲۰۵، ۲۰۷). [۵۷۷] المیزان (۴/۲۸۸). [۵۷۸] المیزان (۳/۱۶۰). [۵۷۹] بخاری (۳/۱۹۰)، و مسلم (۴/۱۹۰۲). [۵۸۰] بخاری (۶/۸۸) از علیس روایت کرده است. [۵۸۱] مسلم (ح ۱۷۸۳). [۵۸۲] نهج البلاغة (ص ۴۸۵). [۵۸۳] نهج البلاغة (ص ۱۸۳). [۵۸۴] منهاجالسنة (۴/۲۲۶، ۲۳۸). [۵۸۵]جلاءالعینین فی محاکمة الأحمدین (ص : ۶). [۵۸۶] البدایة والنهایة (۱۴/۱۳۷).
به پاسخ گذشته، سخن خمینی را اضافه کردم تا موضع شما را در برابر آن بدانم، اما شما چیزی در این مورد ننوشتهاید، من میخواستم موضعتان را در برابر این سخن خطرناک بدانم، و این سخن خمینی را در اثنای بحث بر حسب نیاز ذکر کردهام.
در اینجا چیزی دیگر از سخنان او را اضافه میکنم که از سخنان او چنین بر میآید که خداوند تقیه میکند!!
خمینی میگوید:
(ما پس از آنکه روشن کردیم که امامت یکی از اصول مسلمۀ اسلام است، و در قرآن تا آن اندازه که باید بیان شود، شده است، و بیشتر از آنهم صلاح اسلام و مسلمانان نبوده...
ما در اوایل این گفتار ثابت کردیم که پیغمبر از اینکه امام را با اسم و رسم در قرآن ذکر کند میترسید که مبادا پس از خودش قرآن را دست بزنند یا اختلاف بین مسلمانها شدید شود و یکسره کار اسلام تمام شود، و اینجا گواهی از قرآن میاوریم که در اظهار امامت با اسم و رسم محافظه کاری میکرده و از منافقان ترس داشته، گواه از قرآن خدا: ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ﴾ [المائدة: ۶۷] [۵۸۷].
این آیه به اعتراف اهل سنت و نقل آنها بطرق معتبره از ابی سعید و ابی رافع و ابی هریره و اتفاق شیعه روز غدیر خم دربارۀ تبلیغ امامت علی بن ابی طالب نازل شده) [۵۸۸].
خمینی تأکید میکند:
۱- امامت یکی از اصول دین اسلام است.
۲- قرآن تا حدودی به آن اشاره کرده است.
پس چگونه امامت یکی از اصول دین است، و ایمان جز با ایمان داشتن به اصل تحقق نمییابد، و با وجود این، فقط به آن اشاره میشود؟!
۳- چگونه از اصول دین است، اما بیان آنها به صلاح مسلمین نیست؟!
۴- چگونه پیامبر ص از پرداختن به قضیه امامت در قرآن خودداری کرد؟!
آیا قرآن سخن پیامبر ص است؟!
سپس خمینی میگوید که قرآن از ترس منافقین به صراحت امامت را بیان نکرد!! یعنی خداوند تقیه کرد و آن را نگفت!
این جملههای کوتاهی بودند که شما میبینید در آن به خداوند عزوجل و به پیامبرشص توهین و بی ادبی شده است. و کسی که امام گفته میشود: بعید است که چنین سخنانی بگوید، و وقتی حالت امام این است حالت پیروان او چگونه است؟!
و بخشی دیگر از سخنان او را اضافه میکنیم او میگوید: (روشن و واضح است که اگر رسول خدا امر امامت را آن چنان که خدا دستور داده بود اجرا و اعلام میکرد و در این راه سعی و تلاش مینمود، این همه اختلافات در کشورهای اسلامی و جنگها و خونریزیها اتفاق نمیافتاد، و این همه اختلافات در دین خدا از اصول گرفته تا فروع به وجود نمیآمد) [۵۸۹].
خمینی در این سخنانش:
۱- پیامبر ص را متهم (به عدم تبلیغ رسالت و عدم سعی و تلاش برای نشر دین) میکند.
۲- و کلام سابق خود را نقض میکند که در آنجا گفت: (بیشتر از این اشاره به صلاح اسلام و مسلمین نبود) و در اینجا میگوید: (اگر پیامبر میرسانید...)
این است نتیجۀ باورها و عقاید فاسد
بار خدایا! تو را به خاطر نعمت هدایت سپاس میگوییم.
[۵۸۷] «ای پیامبر! آنچه از سوی پروردگارت بر تو نازل شده آن را به مردم برسان و اگر چنین نکنی پس رسالت او را نرساندهای و خداوند تو را از مردم حفاظت میکند». [۵۸۸] کشف الاسرار (ص ۱۲۹- ۱۳۰). [۵۸۹] کشف الاسرار ص ۱۵۵
اینها پاسخهای سریع و ملاحظات گوناگونی به نوشتهای بود که شما برایم فرستاده بودید، و اینها توضیحاتی بودند بر پاسخهایی که در دوران دیدارمان که تقریباً یک و نیم سال پیش در سال (۱۴۲۳ هـ) صورت گرفت برایتان فرستادم. امیدوارم برای نویسنده و خوانندگان مفید واقع گردند.
شاید در مواردی عبارات تندی به کار رفته است که بدون قصد بوده است.
«والله الهادي إلی سواء السبیل».
وصلی الله علی نبینا محمد
وعلی آله وصحبه أجمعین.
پایان این نوشتهها در تاریخ: ۱۸/۶/۱۴۲۵ هـ الباحة – الظفیر
دوستدار خیر و نیکی برای شما:
پروفسور احمد بن سعد حمدان الغامدی
استاد دانشگاه ام القری
آموزش عالی - دانشکدۀ عقیده
مکۀ مکرمه
۱- الإحكام فی أصول الأحكام، ابن حزم، ط: دار الجیل.
۲- الأحكام السلطانیة، أبو الحسن علی بن محمد الماوردی، تحقیق: خالد عبداللطیف السبع – ط: دار الكتاب العربی.
۳- أسباب اختلاف المحدثین – د. خلدون الأحدب – ط: دار كنوز العلم (۱۴۲۲هـ).
۴- أصول مذهب الشیعة الإمامیة – د. ناصر بن عبدالله القفازی- ط: (۱۴۱۴هـ).
۵- الاتجاهات الوطنیة فی الأدب المعاصر – د. محمد محمد حسین – ط. دار الرشاد (۱۳۸۹هـ).
۶- إرشاد الفحول، الإمام الشوكانی، تحقیق: أبی مصعب – ط: دار الكتاب العربی.
۷- الاصابة، ابن حجر، تحقیق: طه محمد الزینی – ط: مكتبة الكلیات الازهریة.
۸- إعلام الموقعین، ابن القیم، تحقیق: محمد محیی الدین – ط: مكتبة السعادة.
۹- إكمال تهذیب الكمال، علاءالدین مغلطای، تحقیق: أبی عبدالرحمن عادل بن محمد – ط: الفاروق الحدیثة (۱۴۲۲هـ).
۱۰- الباعث الحثیث، ابن كثیر، تحقیق: أحمد شاكر – ط: دار الفیحاء (۱۴۱۷هـ).
۱۱- بدائع التفسیر، ابن القیم، جمع: یسری السید – ط: دار ابن الجوزی (۱۴۱۴هـ).
۱۲- بدائع الفوائد، ابن القیم – ط: مكتبة القاهرة.
۱۳- البدایة والنهایة، ابن كثیر – ط: مكتبة المعارف والنصر.
۱۴- تاریغ بغداد، البغدادی – ط: الكتاب العربی.
۱۵- تاریخ دمشق، ابن عساكر.
۱۶- تاریخ المدینة المنورة، ابن شبة – ط: دار الأصفهانی بجدة (۱۳۹۹هـ).
۱۷- تبدید الظلام، إبراهيم بن سلیمان الجبهان – ط: بدون.
۱۸- التحریر والتنویر، ابن عاشور – ط: موسسة التاریخ.
۱۹- تحفة الأحوذی، للمباركفوری – ط: دار الكتب العلمیة.
۲۰- تدریب الراوی، السیوطی – ط: دار الكتاب العربی (۱۴۰۹هـ).
۲۱- التشیع بین مفهوم الأئمة والمفهوم الفارسی، محمد البغدادی – ط: دار عمان (۱۴۰۹هـ).
۲۲- تفسیر ابن أبي حاتم، ابن أبي حاتم، تحقیق: أسعد محمد الطیب – ط: الباز.
۲۳- تفسیر أبی السعود، أبوالسعود، تحقیق: عبدالقادر عطا – ط: مكتبة الریاض الحدیثة.
۲۴- تفسیر البیضاوی، البیضاوی.
۲۵- تفسیر الثعالبی، الثعالبی.
۲۶- تفسیر القاسمی، محمد جمال الدین القاسمی، تحقیق: محمد فؤاد عبدالباقی – ط: دار الفكر (۱۳۹۸هـ).
۲۷- تفسیر القرآن العظیم، ابن كثیر، تحقیق: مجموعة مع د. السید محمد السید – ط: دار الحدیث (۱۴۲۲هـ).
۲۸- تفسیر القرطبی، القرطبی – ط: دار الكتب العلمية.
۲۹- تفسیر المنار، محمد رشید رضا – ط: مكتبة القاهرة.
۳۰- تفسیر النسفی، النسفی.
۳۱- الثقات، ابن حبان – ط: دار الكتب العلمية (۱۴۱۹هـ).
۳۲- التمهید، ابن عبدالبر، ترتیب: الشیخ المغراوی – ط: اولی.
۳۳- تنزیه الشریعة، أبوالحسن علی بن محمد الكنانی – ط: دار الكتب العلمية (۱۳۹۹هـ).
۳۴- تهذیب التهذیب، ابن حجر- ط: دار صادر.
۳۵- تهذیب الكمال، جمال الدین المزی، تحقیق: د. بشار عواد – ط: موسسة الرسالة (۱۴۱۳هـ).
۳۶- الجرح والتعدیل، ابن أبي حاتم، دارالفكر – ط: (!۳۷۲هـ).
۳۷- جهود أبی الثناء الألوسی فی الرد علی الرافضة، تالیف وتحقیق: عبدالله بوشعیب البخاری، رسالة علمیة بالجماعة الإسلامية.
۳۸- الدر المنثور، السیوطی، تحقیق: د عبدالله التركی – ط: مركز هجر للبحوث (۱۴۲۴هـ).
۳۹- زاد المسیر فی علم التفسیر، ابن الجوزی – ط: المكتب الإسلامی (۱۴۰۷هـ).
۴۰- زاد المعاد، ابن القیم – ط: موسسة الرسالة – ط: الثالثة.
۴۱- سلسلة الأحاديث الضعیفة، البانی – ط: مكتبة المعارف (۱۴۲۱هـ).
۴۲- سنن ابن ماجه، الإمام ابن ماجه – ترقیم: محمد فؤاد عبد الباقی.
۴۳- سنن الترمذی، الإمام الترمذی، تحقیق: إبراهيم عطوة – ط: الحلبی.
۴۴- سنن النسائی، الإمام النسائی – ط: دار إحياء التراث.
۴۵- السنة قبل التدوین، محمد عجاج الخطیب – ط: (۱۳۸۳هـ).
۴۶- السنة النبویة فی كتابات أعداء الإسلام، عماد السید الشربینی – ط: دار الیقین (۱۴۲۳هـ).
۴۷- السنة ومكانتها فی التشریع الإسلامی، د. مصطفی السباعی – ط: دار الورّاق (۱۴۲۱هـ).
۴۸- سیر أعلام النبلاء، الذهبی، تحقیق: شعیب الأرناؤوط – ط: موسسة الرسالة.
۴۹- السیرة النبویة، ابن هشام – ط: المكتبة العصریة، بیروت: (۱۴۲۴هـ).
۵۰- شذرات الذهب، ابن العماد الحنبلی – ط: دار ابن كثیر.
۵۱- شرح صحیح مسلم، النووی – ط: دار القلم بیروت.
۵۲- شرح أصول اعتقاد أهل السنة والجماعة، هبة الله اللالكائی، تحقیق: د. أحمد سعد حمدان الغامدی، ط: دار طیبة.
۵۳- صب العذاب علی من سب الأصحاب، أبوالمعالی محمد شكری الألوسی، تحقیق: عبدالله بو شعیب البخاری، رسالة بالجامعة الإسلامية.
۵۴- صحیح البخاری، الإمام البخاری، ترقیم: محمد فؤاد عبد الباقی.
۵۵- صحیح السیرة النبویة، إبراهيم العلی – ط: دار النفائس (۱۴۱۹هـ).
۵۶- صحیح مسلم، الإمام مسلم، ترقیم: محمد فؤاد عبد الباقی.
۵۷- الصواعق المحرقة علی أهل الرفض والضلال و الزندقة، ابن حجر الهیتمی، تحقیق: عبدالرحمن التركی و كامل...- ط: موسسة الرسالة (۱۴۱۷هـ).
۵۸- الضعفاء الكبیر، العقیلی، تحقیق: عبد المعطی قلعجی، طبعة: الباز.
۵۹- الطبقات الكبرى، ابن سعد – ط: دار صادر.
۶۰- العقد الفرید، أحمد بن عبد ربه الأندلسی – ط: المكتبة التجاریة.
۶۱- عقیدة أهل السنة والجماعة فی الصحابة وآل البیت – د. علاء بكر – ط: دار العقیدة (۱۴۲۳هـ).
۶۲- علوم الحدیث، ابن الصلاح – ط: المكتبة العلمیة المدینة (۱۹۷۲م).
۶۳- العواصم والقواصم فی الذب عن سنة أبی القاسم، محمد بن إبراهيم بن الوزیر الیمنی، تحقیق: شعیب الأرناؤوط – ط: موسسة الرسالة (۱۴۱۲هـ).
۶۴- فتح الباری، ابن حجر – ط: السلفیة.
۶۵- فتح القدیر، الشوكانی، تحقیق: عبدالرحمن عمیرة – ط: دار الوفاء (۱۴۱۸هـ).
۶۶- فجر الإسلام، أحمد أمین – ط: مكتبة النهضة المصریة (۱۹۷۵م).
۶۷- الفِِصل، ابن حزم – ط: دار المعرفة (۱۳۹۵هـ).
۶۸- فضائل الصحابة، ابن حنبل، تحقیق: وصی الله – ط: دار ابن الجوزی (۱۴۲۰).
۶۹- فیض القدیر، المناوی، تحقیق: أحمد عبد السلام – ط: دار الكتب العلمیة. بیروت (۱۴۲۲هـ).
۷۰- الكامل فی ضعفاء الرجال، ابن عدی، تحقیق: لجنة من المختصین – ط: دار الفكر. بیروت (۱۴۰۵هـ).
۷۱- الكشاف، الزمخشری – ط: إحياء التراث العربی.
۷۲- الكفایة فی علم الروایة – الخطیب البغدادی – ط: مكتبة السعادة.
۷۳- لسان المیزان، ابن حجر- ط: دار الكتاب الإسلامی.
۷۴- لله ثم للتاریخ، حسین الموسوی، دار المعتز.
۷۵- المجروحین، ابن حبان.
۷۶- مجمع البحرین فی زوائد المعجمین، الهیثمی، تحقیق: عبد القدوس بن محمد نذیر – ط: (۱۴۱۵هـ).
۷۷- مجمع الزوائد، الهیثمی – ط: دار الكتاب العربی (۱۹۶۷م).
۷۸- مجموع فتاوی ابن تيمية – ط: مكتبة المعارف.
۷۹- مختصر منهاج السنة النبویة، اختصار الشیخ الغنیمان – ط: (۱۴۱۰هـ).
۸۰- المستدرك، الحاكم، تحقیق: عبدالقادر عطا – ط: دار الكتب العلمیة – بیروت.
۸۱- مسند الإمام أحمد بن حنبل، أحمد بن حنبل – ط: المكتب الإسلامی – دار صادر، بیروت. ط: موسسة الرسالة، تحقیق: التركی.
۸۲- مسند أبی یعلی، أبویعلی.
۸۳- المصنف، عبد الرزاق الصنعانی، تحقیق: حبیب الرحمن الأعظمی، المكتب الإسلامی (۱۳۹۰هـ).
۸۴- معانی القرآن، الزجاج، د. عبدالجلیل شلبی – ط: عالم الكتب.
۸۵- مع الاثنی عشریة فی الأصول والفروع – أ. د. علی السالوس.
۸۶- المعجم الأوسط، الطبرانی.
۸۷- معجم البلدان، یاقوت الحموی –ط: دار صادر بیروت (۱۳۷۶هـ).
۸۸- المعجم الكبیر، الطبرانی.
۸۹- مفاتیح الغیب، الرازی – ط: دار الفكر.
۹۰- مفتاح دار السعادة، ابن القیم – ط: محمد علی صبیح.
۹۱- مقدمة ابن خلدون، عبدالرحمن بن خلدون – ط: المكتبة التجاریة.
۹۲- منهاج السنة، ابن تیمیة، تحقیق: د. محمد رشاد سالم (۱۴۰۶هـ).
۹۳- المهدی المنتظر، د. عداب محمود الحمش – ط: دار الفتح (۱۴۲۳هـ).
۹۴- الموافقات، الشاطبی – ط: دار ابن عفان (۱۴۱۷هـ).
۹۵- موسوعة شاملة مع الاثنی عشریة- أ. د. علی السالوس – ط: دار الفضیلة (۱۴۲۴هـ).
۹۶- موقف الرافضة من القرآن، مامادو كارامبیری – ط: مكتبة ابن تیمیة.
۹۷- موقف العقل والعلم والعالم من رب العالمین، مصطفی صبری – ط: إحياء التراث (۱۴۰۱هـ).
۹۸- میزان الاعتدال، الذهبی – ط: الحلبی.
۱- الاقتصاد فیما یتعلق بالإعتقاد، محمد بن الحسن الطوسی – ط: الآداب فی النجف (۱۳۹۹هـ).
۲- أوائل المقالات، المفید.
۳- بحار الأنوار، المجلسی.
۴- بصائر الدرجات، محمد بن حسن الصفار.
۵- تفسیر الصافی، محسن الكاشانی.
۶- تفسیر العسكری، العسكری.
۷- تفسیر العیاشی، محمد بن مسعود عیاشی.
۸- تفسیر القمی، القمی.
۹- تنقیح المقال، المامقانی.
۱۰- التهذیب، الطوسی.
۱۱- رجال الكشی، الكشی.
۱۲- الشافی شرح الكافی.
۱۳- الكافی، الكلینی.
۱۴- كسر الصنم، آیة الله العظمی السید أبوالفضل البرقعی، ترجمة: عبدالرحمن ملازاده – ط: دار البیان، الأردن (۱۴۲۱هـ).
۱۵- كشف الأسرار، الخمینی، ترجمة: د. محمد البنداری – ط: دار عمان (۱۹۸۸م).
۱۶- معجم رجال الحدیث، الخوئی.
۱۷- مجمع الرجال، القهبانی – ط: اصفهان (۱۳۸۴هـ).
۱۸- نهج البلاغة، الشریف الرضی – ط: دار المعرفة.
۱- در مورد مراجع اهل سنت: از دو سی دی برای کتابهای تفسیر و حدیث و تاریخ و رجال، در کنار نسخه چاپی کتاب استفاده کردهام: اول: سی دی «التراث» و دوم: «شرکت حرف»، و در حواشی بین این دو فرقی نگذاشتهام، پس اگر حاشیهای را در کتاب چاپ شده نتوانستید پیدا کنید به این دو سی دی مراجعه کنید.
۲- و در مورد مراجع اهل تشیع به سی دی ((نور، جامع الأحادیث)) و معجم عقیدتی و معجم فقهی در مورد کتابهای تفسیر و حدیث و غیره مراجعه کردهام، باضافۀ کتابهای چاپ شده و برخی آدرسها از کتابهاییست که دربارۀ شیعۀ اثنی عشری نوشته شده است.
۳- به خاطر اختصار از بعضی کتابهایی که در رد بر شیعه نوشته شده است استفاده کردهام و به همان حواشی اشاره و اکتفاء کردهام.
تمام مراجع را در فهرست ذکر نکردهام, و به ذکر آنها در حواشی اکتفاء کردهام.
وصلى الله على نبينا محمد وآله وصحبه وسلم