توحید
تأليف:
صالح بن فوزان بن عبدالله الفوزان
الحمدلله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبيه الصادق الأمين نبينا محمد وعلى آله وصحبه أجمعين … وبعد.
در این کتاب علم توحید با عبارات ساده، به تفصیل شرح داده شده، تا برای عموم قابل استفاده باشد.
در نوشتن این کتاب از منابع موثق و معتبر ائمهی بزرگوار استفاده شده، بویژه از کتابهای شیخ الإسلام ابن تیمیه، علامه ابن القیم، شیخ الإسلام محمد ابن سلیمان التمیمی، و شاگردان او که از پیشگامان این دعوت مبارک بودهاند.
بدون شک، علم عقیده در اسلام، از علوم اساسی و پایهای است که از لحاظ فراگیری و آموزش و عمل باید مورد عنایت خاصی قرار گیرد تا در پرتو آن اعمال، صحیح و مورد قبول الله قرار گرفته، و به عملکنندگان نفع برساند، خصوصاً در این زمان که افکار انحرافی از قبیل بیدینی، تصوف، رهبانیت، قبرپرستی، بدعات و خرافات رواج پیدا کرده است، در صورتیکه مسلمانان، به عقیده صحیح برگرفته از کتاب خدا و سنت رسول الله و سیرت سلف پایبند و مسلح نباشند، این امواج و افکار گمراهکننده به آسانی آنها را خواهد بلعید. لذا این خطر بزرگ ایجاب میکند که آموزش عقیده صحیح به مسلمانان از مصادر اصلی آن [قرآن و سنت صحیح مطابق با فهم سلف در اولویت برنامههای آموزشی همگان] قرار گیرد.
وصلى الله على نبينا محمد وعلى آله وصحبه وسلم مؤلف
این فصل شامل بخشهای زیر است:
بخش اول: انحراف در زندگی بشری.
بخش دوم: شرک و انواع آن.
بخش سوم: کفر و انواع آن.
بخش چهارم: نفاق و انواع آن.
بخش پنجم: شرح و بیان هر کدام از واژههای: جاهلیت، فسق، گمراهی و ارتداد، اقسام و احکام هر کدام.
خداوند بندگانش را آفرید تا او را عبادت کنند و آنچه که جهت ادامهی زندگی به آن نیاز دارند همچون رزق و غیره را برایشان مهیا نمود، خداوند میفرماید:
﴿وَمَا خَلَقۡتُ ٱلۡجِنَّ وَٱلۡإِنسَ إِلَّا لِيَعۡبُدُونِ ٥٦ مَآ أُرِيدُ مِنۡهُم مِّن رِّزۡقٖ وَمَآ أُرِيدُ أَن يُطۡعِمُونِ ٥٧ إِنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلرَّزَّاقُ ذُو ٱلۡقُوَّةِ ٱلۡمَتِينُ ٥٨﴾ [الذاريات: ۵۶-۵۸].
«جن و انس را خلق نکردم مگر برای اینکه مرا عبادت کنند، از آنان هیچ روزی نمیخواهم و نمیخواهم که طعام بدهند، به تحقیق فقط خداوند روزی دهنده و صاحب قدرت فراوان است».
اقرار بوجود الله و اینکه فقط او شایستهی عبادت است در فطرت و سرشت هر انسانی نهفته است، چنان چه این فطرت به همان صورت سالم بماند، انسان خود به خود به وحدانیت و محبت او اقرار میکند، او را عبادات کرده و کسی را شریک او قرار نمیدهد. و در حقیقت شیطانهای جن و انس هستند که او را منحرف کرده و با وسوسههای پوچ و بیهوده گناهان را در نظر زیبا جلوه میدهند، لذا توحید امری فطری، و شرک پدیدهای جدید و وارداتی است. خداوند میفرماید:
﴿فَأَقِمۡ وَجۡهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفٗاۚ فِطۡرَتَ ٱللَّهِ ٱلَّتِي فَطَرَ ٱلنَّاسَ عَلَيۡهَاۚ لَا تَبۡدِيلَ لِخَلۡقِ ٱللَّهِۚ ذَٰلِكَ ٱلدِّينُ ٱلۡقَيِّمُ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا يَعۡلَمُونَ٣٠﴾ [الروم: ۳۰].
«خالصانه به دین اسلام رو کن؛ دین اسلامی که الله همه مردم را بر آن خلق کرد و هیچ دگرگونی در خلقت الله بوجود نمیآید».
و پیامبر ج میفرماید: «كُلُّ مَوْلُودٍ يُولَدُ عَلَى الْفِطْرَةِ فَأَبَوَاهُ يُهَوِّدَانِهِ وَيُنَصِّرَانِهِ أو يمجسانه» [۱]. «هر مولودی بر فطرت اسلام متولد میشود، پس از آن پدر و مادرش او را یهودی، نصرانی یا مجوسی میگردانند».
بنابرین، اصل در بنی آدم توحید و دین از زمان آدم و فرزندان وی تا مدتی طولانی، اسلام بوده است.
خداوند میفرماید:
﴿كَانَ ٱلنَّاسُ أُمَّةٗ وَٰحِدَةٗ فَبَعَثَ ٱللَّهُ ٱلنَّبِيِّۧنَ مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ﴾ [البقرة: ۲۱۳].
«مردم همگی امتی [بر دین] واحد بودند [سپس اختلاف کردند] خداوند پیامبران را بشارت دهنده و ترساننده مبعوث کرد».
برای اولین بار شرک و انحراف عقیدتی، در قوم نوح ÷ بوجود آمد، لذا نوح ÷ اولین رسول خداوند است.
﴿إِنَّآ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ كَمَآ أَوۡحَيۡنَآ إِلَىٰ نُوحٖ وَٱلنَّبِيِّۧنَ مِنۢ بَعۡدِهِ﴾ [النساء: ۱۶۳].
«[ای رسول خدا] ما به تو وحی [نازل] کردیم همچنانکه به نوح و پیامبران بعد از او وحی [نازل] کردیم».
ابن عباس ب میگوید: فاصله زمانی بین آدم و نوح ÷ ده قرن بوده، که همه آنان بر دین اسلام بودهاند.
ابن قیم [۲] میگوید: گفته ابن عباس به طور قطع صحیح است. زیرا آیه سوره بقره در قرائت ابی ابن کعب این چنین است: «فاختلفوا فبعث الله النبيين» یعنی: «سپس اختلاف کردند، خداوند پیامبران را فرستاد». و قرائت مذبور را این فرموده خداوند تأیید میکند:
﴿وَمَا كَانَ ٱلنَّاسُ إِلَّآ أُمَّةٗ وَٰحِدَةٗ فَٱخۡتَلَفُواْ﴾ [يونس: ۱۹].
«مردم نبودند مگر بر دینی واحد، سپس دچار اختلاف شدند. [ابتدا مردم همه یک امت بودند سپس اختلاف کردند]».
ابن القیم / از این قرائت نتیجه میگیرد که سبب بعثت پیامبران این بود که مردم در دین [عقیده] صحیح دچار اختلاف شده بودند همچنانکه عرب ابتدا بر دین ابراهیم ÷ بودند.
تا اینکه شخصی به نام، «عمرو ابن لحی الخزاعی» آمد و دین ابراهیم ÷ را تغییر داد و با روش خاصی، بتها را به عربستان و حجاز آورد. این بتها به جای الله عبادت شدند و به این ترتیب شرک در این سرزمینهای مقدس و اطراف آن رواج پیدا کرد، تا اینکه خداوند، پیامبرش محمد ج را که خاتم انبیا است، مبعوث کرد. او مردم را به توحید و پیروی از دین ابراهیم فرا خواند. و در راه خدا به نحو احسن جهاد کرد بتها را درهم شکست تا آن که عقیده صحیح و دین ابراهیم به این سرزمینها بازگشت، و خداوند دینش را به وسیلهی او ج تکمیل و نعمتش را بر جهانیان کامل کرد، مردم قرون ارزشمند پس از قرن پیامبر، راه و روش او را پیمودند. پس از آن، کمکم جهل و نادانی در میان مردم رواج یافت، برخی از باورها و اعتقادات ادیان دیگر وارد اسلام شد، بوسیلهی دعوتگران گمراه و ساختن بارگاه بر قبرهای اولیاء و صالحن به هدف تعظیم و بزرگداشت و به ادعای محبت، شرکت در جوامع مسلمانان رواج یافت. تا اندازهای که ضریح و بارگاههای روی قبرها، به مراکز دعاء، استغاثه [به کمک طلبیدن]، ذبح و نذر برای غیر الله تبدیل شد و بدینصورت انواع عبادات را برای آنان انجام دادند که در واقع به جای الله آنها را عبادت میکردند. و این شرک را به گمان خودشان توسل به صالحین و اظهار محبت به آنان تلقی میکردند نه عبادت، غافل از این که این همان عقیده و سخن مشرکین قدیم بود که میگفتند:
﴿مَا نَعۡبُدُهُمۡ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَآ إِلَى ٱللَّهِ زُلۡفَىٰٓ﴾ [الزمر: ۳].
«ما آنان را عبادت نمیکنیم مگر برای اینکه ما را به خدا نزدیک کنند».
و علیرغم شرکی که در میان مردم [در عصر حاضر و قدیم] گذشته بوده است، با وجود این، اکثرشان به توحید ربوبیت ایمان داشتهاند ولی در عبادات برای خدا شریک قائل شدهاند. خداوند میفرماید:
﴿وَمَا يُؤۡمِنُ أَكۡثَرُهُم بِٱللَّهِ إِلَّا وَهُم مُّشۡرِكُونَ ١٠٦﴾ [يوسف: ۱۰۶].
«بیشترشان به خدا ایمان نمیآورند مگر اینکه در حال ایمان آوردنشان مشرک هستند».
کسی وجود ذات پروردگار را انکار نکرده مگر افراد معدودی همچون فرعون، دهریها، ملحدان و کمونیستهای عصر حاضر که انکارشان از باب غرور و تکبر است. در حالیکه آنان در باطن و درونشان به وجود خدا معترفند. خداوند میفرماید:
﴿وَجَحَدُواْ بِهَا وَٱسۡتَيۡقَنَتۡهَآ أَنفُسُهُمۡ ظُلۡمٗا وَعُلُوّٗا﴾ [النمل: ۱۴].
«از روی عناد و سرکشی آیات خدا را انکار میکردند در حالی که در وجودشان به این آیات یقین داشتند».
و با اقتضای عقل یقین دارند که هر مخلولقی خالقی دارد و هر موجودی منحصراً بوجود آورنده ای. و این نظام هستی با این نظم دقیق حتماً باید مدبری حکیم، توانا و علیم داشته باشد. لذا کسی که منکر ذات الله است یا عقلش را از دست داده یا متکبری است که خود را به نادانی و جهالت زده است، مسلماً نظریات چنین افرادی بیارزش بوده و اعتباری ندارد.
[۱] اين حديث در صحيحين (مسلم و بخاری) از ابوهريره روايت شده است. [۲] إغاثة اللهفان (۲/۱۰۲).
چیزی را در آفرینش یا در عبادت با خدا شریک گرداندن، شرک گویند. اغلب شرک در عبادات انجام میگیرد مثلاً کسی با خدا خوانده شود و یا برخی عبادات مانند: ذبح، نذر، ترس، امید و محبت برای دیگران انجام شود. به چند علت زیر شرک بزرگترین گناهان است:
۱- مشرک در خصائص الهی مخلوق را به خالق تشبیه میکند، لذا هر کس برای خدا شریک قائل شود، گویا او را شبیه خالق قرار داده و این بزرگترین ظلم است، خداوند میفرماید:
﴿إِنَّ ٱلشِّرۡكَ لَظُلۡمٌ عَظِيمٞ﴾ [لقمان: ۱۶].
«شرک ظلم بزرگی است».
و ظلم عبارت است از قراردادن چیزی در غیر موضع خود، لذا هر کس غیر خدا را عبادت کند، گویا عبادت را در غیرمکانش قرار داده است و حق را به غیرصاحبش داده و این بزرگترین ظلم است.
۲- خداوند خبر داده: کسی که از شرک توبه نکند را نمیبخشد، میفرماید:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَغۡفِرُ أَن يُشۡرَكَ بِهِۦ وَيَغۡفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِكَ لِمَن يَشَآءُ﴾ [النساء: ۴۸].
«خداوند شریک قراردادن برای خود را نمیبخشد [در صورتی که فرد توبه نکند] و هر گناهی غیر از شرک را برای هر کسی که بخواهد، میبخشد».
۳- خداوند خبر داده است که بهشت را بر مشرک حرام کرده و تا ابد در آتش جهنم میماند و میفرماید:
﴿إِنَّهُۥ مَن يُشۡرِكۡ بِٱللَّهِ فَقَدۡ حَرَّمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِ ٱلۡجَنَّةَ وَمَأۡوَىٰهُ ٱلنَّارُۖ وَمَا لِلظَّٰلِمِينَ مِنۡ أَنصَارٖ﴾ [المائدة: ۷۲].
«هر کس برای الله شریک قرار دهد خدا بهشت را بر او حرام کرده و جایگاه او جهنم است، و ظالمان هیچ یاری دهندهای ندارند».
۴- شرک تمام اعمال نیک را بر باد و نابود میکند، خداوند میفرماید:
﴿وَلَوۡ أَشۡرَكُواْ لَحَبِطَ عَنۡهُم مَّا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ﴾ [الأنعام: ۸۸].
«اگر با الله شریک قرار میدادند تمام اعمالی که انجام دادهاند، از بین میرفت».
و میفرماید:
﴿وَلَقَدۡ أُوحِيَ إِلَيۡكَ وَإِلَى ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِكَ لَئِنۡ أَشۡرَكۡتَ لَيَحۡبَطَنَّ عَمَلُكَ وَلَتَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ ٦٥﴾ [الزمر: ۶۵].
«[ای پیامبر!] به تو و پیامبران قبل از تو وحی شده که اگر برای الله شریک قرار دهی، آنچه انجام دادهای از بین میرود و از زیانکاران میشوی».
۵- خون و مال مشرک حلال است. خداوند میفرماید:
﴿فَٱقۡتُلُواْ ٱلۡمُشۡرِكِينَ حَيۡثُ وَجَدتُّمُوهُمۡ وَخُذُوهُمۡ وَٱحۡصُرُوهُمۡ وَٱقۡعُدُواْ لَهُمۡ كُلَّ مَرۡصَدٖ﴾ [التوبة: ۵].
«هر جا مشرکین را یافتید، آنان را بکشید و به اسارت بگیرید، محاصره کنید و در هر کمین گاهی بر سر راهشان کمین کنید».
پیامبر ج میفرماید: «أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ حَتَّى يَقُولُوا: لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ، فَإِذَا قَالُوا ، حُرِّمَتْ عَلَيَّ دِمَاؤُهُمْ ، وَأَمْوَالُهُمْ، إِلا بِحَقِّهَا» [۳]. «امر شدهام که با مردم قتال کنم تا زمانی که بگویند: لا إله إله الله، هر گاه این را گفتند، خونها و مالهایشان را از من مصون کردند بجز در جای خود [در حق خود]».
۶- شرک بزرگترین گناهان است، پیامبر ج فرموده: «أَلاَ أُنَبِّئُكُمْ بِأَكْبَرِ الْكَبَائِرِ. قُلْنَا بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ . قَالَ: الإِشْرَاكُ بِاللَّهِ، وَعُقُوقُ الْوَالِدَيْنِ...» [۴]. «آیا شما را از بزرگترین گناهان آگاه کنم؟ گفتیم: بله ای رسول خدا! فرمود: شریک قراردادن با خدا و نافرمانی پدر و مادر ...».
علامه ابن القیم [۵] میگوید: «خداوند خبر داده که مقصد از خلق و امر این است که الله با اسماء و صفاتش شناخته شود، فقط او عبادت شود و برایش شریک قرار داده نشود، و مردم عدل را در میان خود برپا کنند، زیرا این همان عدالتی است که زمین و آسمانها بخاطر بر پائی آن خلق شدهاند. خداوند میفرماید:
﴿لَقَدۡ أَرۡسَلۡنَا رُسُلَنَا بِٱلۡبَيِّنَٰتِ وَأَنزَلۡنَا مَعَهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡمِيزَانَ لِيَقُومَ ٱلنَّاسُ بِٱلۡقِسۡطِ﴾ [الحديد: ۲۵].
«به تحقیق پیامبرانمان را با دلایل آشکار فرستادیم و با آنان کتاب و عدل فرستادیم تا مردم با قسط و عدل رفتار کنند».
خداوند فرموده: پیامبران خود را فرستاده، کتابهایش را نازل کرده تا مردم به عدل و داد رفتار کنند و این همان عدالت است و بزرگترین قسط و عدالت توحید است. توحید اساس و پایه عدالت است. و شرکت و ظلم است همانطوریکه خداوند فرموده است:
﴿إِنَّ ٱلشِّرۡكَ لَظُلۡمٌ عَظِيمٞ﴾ [لقمان: ۱۶].
«شرک همانا ظلمی بزرگ است».
لذا شرک بزرگترین ظلمها و توحید عادلانهترین عدالتها است، و هر آن چیزی که با این معنی و مفهوم بیشتر منافات داشته باشد، گناه بزرگتر محسوب میشود، و از آنجا که شرک با این مفهوم کاملاً منافات داشته و مغایر است، بزرگترین گناهان به حساب میآید، لذا خداوند بهشت را بر هر مشرکی حرام کرده، خون، مال و اهل مشرکین را برای اهل توحید حلال قرار داده، مسلمانان میتوانند آنان را [پس از جنگ و اسارت] به بردگی خود بگمارند، چون بندگی او را ترک کردهاند. و خداوند اعمال نیک مشرک را نمیپذیرد، و شفاعت کسی را در حق او قبول نمیکند. و در قیامت خواستههایش اجابت نمیشود، و آرزویش برآورده نمیشود، مشرک جاهلترین جاهلان به خداوند است چون مخلوق را با خدا شریک گردانده و این نهایت جهل به خداست، همانطور که شرک نهایت ظلم در حق خداست، هر چند مشرک در واقع به پروردگارش ظلم نکرده، بلکه به خودش ظلم کرده است». پایان کلام ابن القیم.
۷- پنداشتن شریک در حق خدا عیب و نقص است در حالی که خداوند خود را از آن پاک دانسته است. پس هر کس برای خدا شریک قائل شود در حقیقت چیزی را به خدا نسبت داده که خدا آن را از خود دور کرده است و این نهایت ستیز و دشمنی با خداوند است.
[۳] بخاری و مسلم. [۴] بخاری و مسلم. [۵] الجواب الکافي، ص ۱۰۹.
شرک دو نوع است:
که انجامدهنده آن از دایره اسلام خارج میشود و اگر در آن حال بمیرد و توبه نکند، تا ابد در آتش جهنم میماند. این نوع شرک زمانی واقع میشود که انسان عبادتی را برای غیر الله انجام دهد. مثلاً غیر الله را به فریاد بطلبد، یا با ذبح و نذر برای غیرخدا [مانند قبرها، جن و شیاطین]، خود را به خدا نزدیک کند، به گمان این که مردگان، جن و شیاطین، به او ضرر میرسانند یا او را مریض میکنند. و از غیرخدا چیزهایی را بخواهد که فقط خدا قادر به انجام آنست مانند برآورده کردن نیازها و از بین بردن سختیها، همانند کارهائی که در کنار بناها و گنبدها و آستانههای قبور اولیاء و صالحین انجام داده میشود. خداوند میفرماید:
﴿وَيَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا يَضُرُّهُمۡ وَلَا يَنفَعُهُمۡ وَيَقُولُونَ هَٰٓؤُلَآءِ شُفَعَٰٓؤُنَا عِندَ ٱللَّهِ﴾ [یونس: ۱۸].
«و غیر از الله کسانی را عبادت میکردند که نه ضرری به آنان میرساند و نه نفعی، و میگویند: اینان شفاعت کنندگان ما نزد خدایند».
است که انجام دهنده آن از دایره اسلام خارج نمیشود لیکن در عقایدش نقص وارد میشود و وسیلهای است که انسان را به شرک اکبر میرساند، این نوع شرک دو نوع است.
نوع اول: شرک ظاهری، این نوع شرک به وسیله لفظ و سخن واقع میشود.
شرک لفظی: مانند سوگند به غیر الله. رسول الله ج میفرماید: «مَنْ حَلَفَ بِغَيْرِ اللَّهِ فَقَدْ كَفَرَ وَأَشْرَكَ» [۶]. «هر کس به غیر الله سوگند بخورد، بیقین که کفر و شرک ورزیده است».
یا بگوید آنچه خدا و تو بخواهی. پیامبر ج خطاب به مردی که گفت: آنچه خدا و تو بخواهی، فرمود: «أجعلتنی لله نداً؟ قل ما شاء الله وحده» [۷]. «آیا مرا شریک خدا قرار دادهای؟ بگو: آنچه فقط خدا بخواهد». یا گفتهی: اگر خدا و فلانی نبود [آن کار نمیشد] که باید بگوید: اگرخدا بخواهد، سپس فلانی [کار درست میشود]، و اگر [کمک] خدا و سپس [همکاری] فلانی نبود [چنان میشد]، چون سپس برای ترتیب و تأخیر است اراده عبد را تابع اراده خداوند میکند، خداوند میفرماید:
﴿وَمَا تَشَآءُونَ إِلَّآ أَن يَشَآءَ ٱللَّهُ رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٢٩﴾ [التکویر: ۲۹].
«اراده انجام هیچ کاری را ندارید مگر اینکه خداوند، پروردگار جهانیان اراده داشته باشد».
اما «واو» فقط برای مطلق جمع و اشتراک است، نه برای ترتیب و تأخیر، مثلاً صحیح نیست گفته شود: کسی را ندارم غیر از خدا و تو. یا: این از برکات خدا و برکات تو است. بلکه گفته شود کسی را ندارم غیر از خدا سپس تو. این کار از برکات خدا است سپس از تو.
شرک افعالی و عملی: مانند به دست یا به گردن یا به پیشانی بستن حلقه و پارچه برای رفع یا دفع بلایا، آویزان کردن تمیمه از ترس چشم و غیره، اگر معتقد باشد اینکه سبب رفع یا دفع بالا میشود، از نوع شرک اصغر است چون خداوند اینها را جزو اسباب قرار نداده است. اما اگر معتقد باشد که خود حلقه یا پارچه دفعکننده بلا است، در این صورت شرک از نوع اکبر محسوب میشود. چون به غیر خدا توکل کرده است.
نوع دوم از شرک اصغر: شرک خفی [پوشیده] است، و آن شرک در اراده و نیت است، مانند ریا و شهرت طلبی، مثلاً کسی عملی که به واسطه آن به خدا نزدیک میشود را انجام دهد، تامردم او را تحسین کنند. مانع اینکه نمازش را در انظار مردم به خوبی ادا کند یا صدقه بدهد تا او را مدح و تعریف کنند یا با صدای بلند ذکر کند، صوتش را زیبا کند، تا مردم آنرا بشنوند و او را ستایش کنند. ریا به قدری خطرناک است که اگر با هر عملی آمیخته شود آن عمل را باطل میکند. خداوند میفرماید:
﴿فَمَن كَانَ يَرۡجُواْ لِقَآءَ رَبِّهِۦ فَلۡيَعۡمَلۡ عَمَلٗا صَٰلِحٗا وَلَا يُشۡرِكۡ بِعِبَادَةِ رَبِّهِۦٓ أَحَدَۢا﴾ [الکهف: ۱۱۰].
«پس هر کس امید دیدار پروردگارش را داشته باشد باید عمل صالح انجام دهد و در عبادت پروردگارش هیچ کسی را شریک نگرداند».
پیامبر ج میفرماید: «أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَيْكُمُ الشِّرْكُ الأَصْغَرُ، قَالُوا: يَا رَسُولَ اللَّهِ، وَمَا الشِّرْكُ الأَصْغَرُ؟ قَالَ : الرِّيَاءُ» [۸]. «خطرناکترین چیزی که بر شما بیم دارم، شرک اصغر است، گفتند: ای رسول خدا! شرک اصغر چیست؟ فرمود: ریاء».
یکی از نمونههای شرک اصغر این است که فرد عملی را به طمع دنیوی انجام دهد، مثلاً به نیت طلب مال حج کند، اذان دهد، امامت کند، تحصیل علم شرعی یا جهاد کند، و در هیچکدام از این اعمال رضای خدا در دل نداشته باشد، بلکه هدفش کسب ثروت و مال باشد.
پیامبر ج فرمود: «تَعِسَ عَبْدُ الدِّينَارِ، تَعِسَ عَبْدُ الدِّرْهَمِ، تَعِسَ عَبْدُ الْخَمِيصَةِ، إِنْ أُعْطِيَ رَضِيَ، وَإِنْ لم يعط سخط» [۹]. «هلاک شود بنده دینار، هلاک شود بنده درهم، هلاک شود بنده خمیصه [۱۰]، اگر به او چیزی داده شود راضی و خشنود میگردد و اگر داده نشود خشمگین و عصبانی میشود».
امام ابن القیم / میگوید: «شرک در نیتها و ارادهها دریایی است که ساحل ندارد، و کماند کسانی که از آن نجات مییابند، پس هر کس از عمل خود طلب رضای غیر خدا کند و نیتش در کار تقرب به خدا نباشد، در اراده و نیتاش برای خدا شریک قرار داده است».
و اخلاص آن است که شخص اعمال، گفتار، اراده و نیت خود را برای خدا خالص گرداند، و این همان دین حنیف ابراهیم ÷ است که الله تمام بندگانش را به پیروی از آن امر کرده و غیر از آن را از هیچ کس قبول نمیکند و این حقیقت اسلام است. خداوند میفرماید:
﴿وَمَن يَبۡتَغِ غَيۡرَ ٱلۡإِسۡلَٰمِ دِينٗا فَلَن يُقۡبَلَ مِنۡهُ وَهُوَ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ ٨٥﴾ [آلعمران: ۸۵].
«هر کس غیر از اسلام دینی را برگزیند، از او قبول نخواهد شد و او در آخرت از زیان کاران است».
اسلام دین ابراهیم ÷ است، دینی که هر کسی از آن روی گرداند، از بیخردان است» [۱۱].
[۶] ترمذی روایت کرده و آن را حسن میداند و حاکم آن را تصحیح کرده است. [۷] نسائی روایت کرده است. [۸] احمد، طبرانی و بغوی در شرح السنة. [۹] بخاری. [۱۰] خمیصه نوعی لباس قیمتی است. [۱۱] الجواب الکافی، ص ۱۱۵.
خلاصهای از این فرقها عبارتند از:
۱- شرک اکبر انسان را از دایره اسلام خارج میکند، ولی شرک اصغر انسان را از دایره اسلام خارج نمیکند.
۲- صاحب شرک اکبر تا ابد در دوزخ میماند، ولی صاحب شرک اصغر اگر داخل دوزخ شود تا ابد در آن نمیماند.
۳- شرک اکبر تمام اعمال را از بین میبرد، ولی شرک اصغر تمام اعمال را از بین نمیبرد تنها همان عمل ریاکارانه را از بین میبرد.
۴- شرک اکبر خون و مال صاحبش را حلال میکند، ولی شرک اصغر خون و مال صاحبش را حلال نمیکند.
کفر در لغت به معنای پوشش ومانع است، و در شرع، ضد ایمان است. کفر: ایمان نداشتن به الله و رسول اوست. صرف نظر از اینکه این کفر همراه با تکذیب باشد یا بدون تکذیب، بلکه به مجرد شرک و گمان، یا روی گردانی، یا حسد و خود پسندی، یا پیروی کردن از هوا و هوسی که مانع تبعیت از دین خدا شود، کافر میشود: اگرچه کفر تکذیب کننده بزرگتر است. همچنین کسی که از روی حسادت دین الله را انکار و او را تکذیب میکند، و در حالی که به حقانیت پیامبران یقین دارد، حکم کافر تکذیب کننده را دارد [۱۲].
[۱۲] مجموع فتاوای شیخ الإسلام (۱۲/۳۳۵).
نوع اول: کفر اکبر که انسان را از دایره اسلام خارج میکند، و خود به پنج نوع تقسیم میشود:
نوع «الف»- کفر تکذیب: خداوند میفرماید:
﴿وَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّنِ ٱفۡتَرَىٰ عَلَى ٱللَّهِ كَذِبًا أَوۡ كَذَّبَ بِٱلۡحَقِّ لَمَّا جَآءَهُۥٓۚ أَلَيۡسَ فِي جَهَنَّمَ مَثۡوٗى لِّلۡكَٰفِرِينَ ٦٨﴾ [العنکبوت: ۶۸].
«چه کسی ستمگرتر از آن کسی است که بر الله دروغ بندد و یا [دین] حق را چون به او رسد تکذیب کند؟! آیا جهنم جای کافران نیست؟»
نوع «ب»: کفر عناد و تکبر همراه با تصدیق
خداوند میفرماید:
﴿وَإِذۡ قُلۡنَا لِلۡمَلَٰٓئِكَةِ ٱسۡجُدُواْ لِأٓدَمَ فَسَجَدُوٓاْ إِلَّآ إِبۡلِيسَ أَبَىٰ وَٱسۡتَكۡبَرَ وَكَانَ مِنَ ٱلۡكَٰفِرِينَ ٣٤﴾ [البقرة: ۳۴].
«و وقتی که به ملائکه گفتیم برای آدم سجده برید، همه سجده بردند بجز ابلیس، که سرباز زد و تکبر ورزید و در زمره کافران قرار گرفت».
نوع «ج»: کفر شرک و گمان
خداوند میفرماید:
﴿وَدَخَلَ جَنَّتَهُۥ وَهُوَ ظَالِمٞ لِّنَفۡسِهِۦ قَالَ مَآ أَظُنُّ أَن تَبِيدَ هَٰذِهِۦٓ أَبَدٗا ٣٥ وَمَآ أَظُنُّ ٱلسَّاعَةَ قَآئِمَةٗ وَلَئِن رُّدِدتُّ إِلَىٰ رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيۡرٗا مِّنۡهَا مُنقَلَبٗا ٣٦ قَالَ لَهُۥ صَاحِبُهُۥ وَهُوَ يُحَاوِرُهُۥٓ أَكَفَرۡتَ بِٱلَّذِي خَلَقَكَ مِن تُرَابٖ ثُمَّ مِن نُّطۡفَةٖ ثُمَّ سَوَّىٰكَ رَجُلٗا ٣٧ لَّٰكِنَّا۠ هُوَ ٱللَّهُ رَبِّي وَلَآ أُشۡرِكُ بِرَبِّيٓ أَحَدٗا ٣٨﴾ [الکهف: ۳۵-۳۸].
«در حالی که بر خویشتن ستمگر بود، وارد باغش شد و گفت: گمان نمیکنم که این باغ تا ابد از بین برود و گمان نمیکنم که قیامت بر پا شود و اگر مرا به سوی پروردگارم برگردانند [در صورت برپایی قیامت] بهتر از این باغ را خواهم داشت، در حالی که دوست ایماندارش با او صحبت میکرد به او گفت: آیا تو به پروردگاری کافر میشود که تو را از خاک سپس از نطفهای خلق کرده و سپس تو را به مردی تبدیل کرده، اما من کسی هستم که خدا پروردگارم است و هیچ کس را شریک پروردگارم قرارم نمیدهم».
نوع «د»: کفر اعراض و رویگردانی
خداوند میفرماید:
﴿وَٱلَّذِينَ كَفَرُواْ عَمَّآ أُنذِرُواْ مُعۡرِضُونَ﴾ [الأحقاف: ۳].
«و کسانی که کفر ورزیدهاند، از آنچه که بیم داده شدهاند، روی گردانند».
نوع «ه «: کفر نفاق
خداوند میفرماید:
﴿ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمۡ ءَامَنُواْ ثُمَّ كَفَرُواْ فَطُبِعَ عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ فَهُمۡ لَا يَفۡقَهُونَ٣﴾ [المنافقون: ۳].
«این به دلیل آن است، که آنان ایمان آوردند سپس کافر شدند و به قلبهایشان مهر زده شد و آنان نمیفهمند و درک نمیکنند».
نوع دوم- کفر اصغر: این نوع کفر انسان را از دایره اسلام خارج نمیکند. این همان کفر عملی است. گناهانی که در قرآن و سنت کلمه کفر به آن اطلاق شده است و به حد کفر اکبر نمیرسد مانند کفران نعمت از این جملهاند. خداوند در قرآن میفرماید:
﴿وَضَرَبَ ٱللَّهُ مَثَلٗا قَرۡيَةٗ كَانَتۡ ءَامِنَةٗ مُّطۡمَئِنَّةٗ يَأۡتِيهَا رِزۡقُهَا رَغَدٗا مِّن كُلِّ مَكَانٖ فَكَفَرَتۡ بِأَنۡعُمِ ٱللَّهِ﴾ [النحل: ۱۱۲].
«خداوند مثال آبادیای را آورد که در امن و امان بودند از هر طرف رزق و روزی به آن میرسید و اهل آن به نعمت خدا کافر شدند».
و مانند کشتن مسلمان، پیامبر ج میفرماید: «سِبَابُ الْمُسْلِمِ فُسُوقٌ، وَقِتَالُهُ كُفْرٌ» [۱۳]. «دشنام مسلمان فسق و کشتنش کفر است».
و میفرماید: «لا تَرْجِعُوا بَعْدِي كُفَّارًا ، يَضْرِبُ بَعْضُكُمْ رِقَابَ بَعْضٍ» [۱۴]. «پس از من به کفر برنگردید، که برخی از شما گردن برخی را بزند».
و مانند سوگند به غیر خدا. پیامبر ج میفرماید: «مَنْ حَلَفَ بِغَيْرِ اللَّهِ فَقَدْ كَفَرَ أو أَشْرَكَ» [۱۵]. «هر کس به غیر خدا سوگند یاد کند، کفر یا شرک ورزیده است».
خداوند مرتکب گناه کبیره را مؤمن نامید و میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ كُتِبَ عَلَيۡكُمُ ٱلۡقِصَاصُ فِي ٱلۡقَتۡلَى﴾ [البقرة: ۱۷۸].
«ای کسانی که ایمان آوردهاید قصاص کشته شدگان بر شما واجب شده».
در این جا قاتل را از مؤمنان بر شمرده و او را برادر ولی دم ذکر کرده و در ادامه میفرماید:
﴿فَمَنۡ عُفِيَ لَهُۥ مِنۡ أَخِيهِ شَيۡءٞ فَٱتِّبَاعُۢ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَأَدَآءٌ إِلَيۡهِ بِإِحۡسَٰنٖ﴾ [البقرة: ۱۷۸].
«پس هر کس از جانب برادر [خود] از قصاص او صرفنظر شد و به دیه راضی شد باید اطرافیانش به بهترین نحو از این کار پیروی و دیه را به بهترین صورت پرداخت کنند».
بدون شک منظور خداوند برادری دینی است و میفرماید:
﴿وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱقۡتَتَلُواْ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَا﴾ [الحجرات: ۹].
«و اگر دو دسته از مؤمنین با هم جنگیدند، در بین آنان صلح برقرار کنید».
﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ إِخۡوَةٞ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَ أَخَوَيۡكُمۡ﴾ [الحجرات: ۱۰].
«به تحقیق مؤمنان با هم برادرند لذا بین برادرانتان صلح برقرار کنید».
آنچه ذکر شد خلاصهای از شرح عقیده طحاوی بود [۱۶].
[۱۳] بخاری و مسلم. [۱۴] بخاری و مسلم. [۱۵] ترمذی و حاکم آنرا صحیح دانستهاند. [۱۶] صفحة (۳۶۱) چاپ المکتب الإسلامی.
۱- کفر اکبر انسان را از دایره اسلام خارج کرده و اعمال را از بین میبرد. اما کفر اصغر انسان را دایره اسلام خارج نکرده و اعمال را نابود نمیکند. البته به اندازه کفری که داشته از عمل او کاسته میشود و انجام دهنده آن در معرض عذاب قرار میگیرد.
۲- صاحب کفر اکبر تا ابد در آتش جهنم میماند اما صاحب کفر اصغر اگر داخل دوزخ شود تا ابد در آن نمیماند یا امکان دارد، خداوند او را ببخشد و اصلاً داخل دوزخ نشود.
۳- کفر اکبر، خون و مال انسان را حلال میکند ولی کفر اصغر خون و مال انسان را حلال نمیکند.
۴- بر مؤمنان واجب است که با کفری که مرتکب کفر اکبر شده، عداوت و دشمنی کنند و رابطه، محبت و دوستی با آنها حرام است، هرچند نزدیکترین خویشاوندانشان باشد. [اما کفر اصغر، بطور کلی رابطه محبت و دوستی را قطع نمیکند، بلکه با کسی که مرتکب کفر اصغر شده، به اندازه ایمانش رابطه محبت و دوستی برقرار شود و به میزان نافرمانیش با او دشمنی شود.
نفاق در لغت مصدر «نافق» است «نافق، ینافق، نفاقاً و منافقة» از کلمه «نافقاء» گرفته شده که یکی از سوراخهای لایه یربوع [۱۷] است، که اگر در یکی از سوراخها دنبالش کنند از سوراخ دیگر فرار میکند و یا معنی آن از نفق گرفته شده و نفق گرفته شده و نفق غار کوچکی است که حیوانات در آن پنهان میشوند [۱۸].
و در اصطلاح شرع، این است که فردی به ظاهر مسلمان شود اما در دل کافر و مشرک باشد. به این دلیل نفاق گفته میشود که منافق از طرفی وارد دین اسلام میشود و از طرف دیگر خارج میشود، خداوند این معنی را در قرآن ذکر کرده و میفرماید:
﴿إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ﴾ [التوبة: ۶۷].
«به راستی منافقین، همان فاسقانند».
یعنی: خارجشدگان از دین اسلام خداوند منافقین را بدتر از کافران شمرده و میفرماید:
﴿إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ فِي ٱلدَّرۡكِ ٱلۡأَسۡفَلِ مِنَ ٱلنَّارِ﴾ [النساء: ۱۴۵].
«به راستی منافقین در پایین ترین درجات جهنم قرار دارند».
و میفرماید:
﴿إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ يُخَٰدِعُونَ ٱللَّهَ وَهُوَ خَٰدِعُهُمۡ﴾ [النساء: ۱۴۲].
«به راستی منافقین با خدا مکر و حیله میکنند و خدا هم مکر و حیله آنان را به خودشان باز میگرداند».
﴿يُخَٰدِعُونَ ٱللَّهَ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَمَا يَخۡدَعُونَ إِلَّآ أَنفُسَهُمۡ وَمَا يَشۡعُرُونَ ٩ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٞ فَزَادَهُمُ ٱللَّهُ مَرَضٗاۖ وَلَهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمُۢ بِمَا كَانُواْ يَكۡذِبُونَ ١٠﴾ [البقرة: ۹-۱۰].
«میخواهند الله و کسانی که ایمان آوردهاند را فریب دهند، ولی فریب نمیدهند، مگر خودشان را اما نمیفهمند. در قلبهایشان مرض نفاق هست و خداوند هم مرض آنان را افزوده و برای آنان بخاطر آنچه که تکذیب کردهاند، عذابی دردناک است».
[۱۷] یربوع حیوانی است شبیه موش. [۱۸] ابن اثیر النهایة (۵/۹۸).
نفاق دو نوع است:
نوع اول: نفاق اعتقادی همان نفاق اکبر است که مرتکب آن اسلام را بظاهر قبول کرده و کفر رادر خود پنهان میکند، این نوع نفاق انسان را بطور کلی از دایره اسلام خارج میگرداند و کسی که به این نوع نفاق مبتلا باشد در پایین ترین درجات جهنم است، خداوند اهل نفاق اکبر را به تمام صفات شر وصف کرده است، که عبارتند از: کفر و عدم ایمان، به بازی و شوخی گرفتن دین و مسلمانان و مسخره و استهزاکردن آنان، قلباً با دشمنان اسلام همکاری کردن و در دشمنی با اسلام با آنان مشارکت کردن، این دسته از منافقین در هر زمانی وجود دارند، بویژه زمانی که اسلام قدرت پیدا میکند و منافقین آشکارا توانایی مبارزه با اسلام را نداشته باشند، در چنین مواقع به ظاهر ایمان میآورند تا پنهانی و از پشت سر به اسلام و مسلمانان ضربه بزنند، و بتوانند در میان مسلمانان زندگی کنند و خون و مالشان در امان باشد.
منافق در ظاهر به خدا، ملائکه، کتابهای او، پیامبران و روز آخرت ادعای ایمان میکند، اما در باطن نه تنها به موارد مذکور ایمان ندارد بلکه تکذیب هم میکند. منافق ایمان به خدا ندارد. در حالی که خداوند با کلامی که بر بشر نازل کرده، سخن گفته و او را رسول و فرستاده بهسوی مردم قرار داده، تا به اذن خدا مردم را هدایت میکند، و آنان را از عذاب و عقاب خداوند میترساند. خداوند پرده از نفاق این منافقین برداشت و اسرار و نهان آنان را در قرآن کریم روشن ساخت و نقشههایشان را برای بندگان خود برملا کرد، تا از منافقین و پیروانشان دوری کنند، خداوند گروههای سهگانه مردم را در اول سوره بقره ذکر کرده که این سه گروه مؤمنین، کفار و منافقین هستند. درباره مؤمنین چهار آیه آورده، درباره کفار دو آیه و درباره منافقین سیزده آیه نازل کرده است. چون منافقین هم تعدادشان زیاد است و هم خطر مبتلاشدن اکثر مردم به نفاق بیشتر است و هم شدت فتنههایشان بر علیه اسلام و مسلمین زیاد است. به تحقیق بلایی که از طرف منافقین به اسلام و مسلمین وارد میشود خیلی سخت و سنگین است، چون خود را به اسلام نسبت داده و ادعای دوستی با اسلام را دارند اما در حقیقت دشمنان اسلاماند، و به هر شکل و صورت با اسلام دشمنی و عداوت میکنند، تا جایی که دشمنیشان آشکار میشود، کارهایشان به حدی فریبکارانه است که جاهل گمان میکند که قصدش اصلاح است در صورتیکه در حقیقت فساد است [۱۹].
این نفاق شش نوع است [۲۰]:
۱- تکذیب پیامبر ج
۲- تکذیب بعضی از آنچه پیامبر ج آورده.
۳- دشمنی، تنفر و کینه با پیامبر ج.
۴- بغض و کینه به بعضی از آنچه که پیامبر ج آورده است.
۵- شاد و مسرور شدن از شکست دین و پیامبر ج.
۶- بیزاری و ناراحتی از سرافرازی و پیروزی دین و پیامبر ج.
نوع دوم: نفاق عملی است که شخص یکی از اعمال منافقین را انجام دهد، در حالی که ایمان در قلبش وجود دارد، این نوع نفاق انسان را از دایره اسلام خارج نمیکند اما وسیلهای است برای خروج از دین اسلام، و کسی که این نوع نفاق را دارد ایمان و نفاق همزمان در قلبش وجود دارد و اگر این نفاق اصغر ادامه یابد به سبب آن در زمره منافقان خالص در میآید، پیامبر ج میفرماید: «أَرْبَعٌ مَنْ كُنَّ فِيهِ كَانَ مُنَافِقًا خَالِصًا ، وَمَنْ كَانَتْ فِيهِ خَصْلَةٌ مِنْهُنَّ كَانَتْ فِيهِ خَصْلَةٌ مِنَ النِّفَاقِ حَتَّى يَدَعَهَا إِذَا اؤْتُمِنَ خَانَ وَإِذَا حَدَّثَ كَذَبَ وَإِذَا عَاهَدَ غَدَرَ ، وَإِذَا خَاصَمَ فَجَرَ» [۲۱]. «چهار صفتند که در هر کسی باشد، منافعی خالص است، در هر کسی خصلتی از آنها داشته باشد، خصلتی از نفاق در اوست تا وقتی که آن را از خود دور کند، وقتی به او امانتی داده شود، خیانت میکند، وقتی سخن گوید دروغ میگوید، وقتی پیمان دهد آن را میشکند، وقتی جدال کند از حق روی میگرداند و مبل عمل به حق را ندارد».
لذا در هر کس که این خصلتهای چهارگانه جمع شود در واقع شرارت در او جمع شده و صد در صد صفات منافقین در او وجود دارد، و هر کس یکی از این خصلتها را داشته باشد، خصلتی از نفاق را دارد.
گاهی اوقات امکان دارد در کسی خصلتهای خیر و شر و خصلتهای ایمان و کفر و نفاق جمع شود، این شخص به اندازه خیر و شرش مستحق ثواب و مجازات است.
یکی دیگر از نشانههای نفاق اصغر، تنبلی و کسلی در ادای نماز جماعت در مسجد است که این نیز یکی از صفات منافقین است. نفاق شر و خطر جدی به دنبال دارد و اصحاب همواره از وقوع در آن بیم داشتهاند، ابن ابی ملیکه میگوید: «سی نفر از اصحاب پیامبر ج را دیدم همگی بیم داشتند که مبادا به نفاق مبتلا شوند».
[۱۹] از رساله ابن القیم در بیان صفات منافقین. [۲۰] (مجموعه التوحید النجدیة) (ص / ۹). [۲۱] بخاری و مسلم.
۱- نفاق اکبر انسان را از دایره اسلام خارج میکند ولی نفاق اصغر انسان را از دایره اسلام خارج نمیکند.
۲- در نفاق اکبر اعتقاد ظاهر و باطن انسان متضاد است، اما در نفاق اصغر این تضاد فقط در اعمال است، نه در اعتقاد.
۳- مؤمن مرتکب نفاق اکبر نمیشود، ولی امکان ارتکاب به نفاق اصغر وجود دارد.
۴- بیشتر کسانی که به نفاق اکبر مبتل هستند توبه نمیکنند و اگر کسی از آنان توبه کند، در قبول توبهاش نزد حاکم اختلاف است، برخلاف نفاق اصغر که مرتکب آن میتواند توبه کند و خداوند توبه او را قبول میکند.
شیخ الإسلام میگوید [۲۲]: «آنچه بیشتر مسلمانان دچار آن میشوند شعبهای از شعبههای نفاق است، سپس خداوند توبه آنان را قبول میکند. گاهی اوقات چیزهایی که باعث نفاق میشود به دل مسلمانی خطور میکند اما خداوند آن را از او دفع میکند، مؤمن به وسوسههای شیطانی و کفر مبتلا میشود تا جایی که این وسوسهها سینه او را تنگ میکند همان طور که اصحاب گفتهاند: «يا رسول الله! إن أحدنا ليجد في نفسه ما لأن يخر من السماء إلی الأرض أحب إليه من أن يتكلم به فقال: ذاك صريح الإيمان» [۲۳].
و در روایتی دیگر آمده: «ما يتعاظم أن يتكلم به، قال: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى رَدَّ كَيْدَهُ إِلَى الْوَسْوَسَةِ» «بعضی از ما در وجود خود چیزی احساس میکند که اگر از آسمان به زمین بیافتد، برای او بهتر از این است که آن را بر زبان جاری کند، پیامبر ج فرمود: «آن نشانهای آشکار از ایمان است». و در روایتی دیگر آمده: «آنقدر سنگین است که نمیتوانیم آن را بر زبان جاری کنیم». پیامبر ج فرمود: «حمد و سپاس خدایی را که مکر و نیرنگ شیطان را به وسوسه تبدیل کرد». یعنی بوجود آمدن این وسوسه با این ناخوشایندی بزرگ و دفع آن از قلب از نتایج آشکار ایمان است.
اما کسانی که نفاق اکبر دارند، خداوند درباره آنان فرموده:
﴿صُمُّۢ بُكۡمٌ عُمۡيٞ فَهُمۡ لَا يَرۡجِعُونَ ١٨﴾ [البقرة: ۱۸].
«کر، لال و کورند لذا آنان به حق بر نمیگردند».
یعنی قلباً به سوی اسلام بر نمیگردند و میفرماید:
﴿أَوَلَا يَرَوۡنَ أَنَّهُمۡ يُفۡتَنُونَ فِي كُلِّ عَامٖ مَّرَّةً أَوۡ مَرَّتَيۡنِ ثُمَّ لَا يَتُوبُونَ وَلَا هُمۡ يَذَّكَّرُونَ ١٢٦﴾ [التوبة: ۱۲۶].
«آیا نمیبینند که آنان هر سال یک یا دو بار امتحان میشوند و بعد از آن توبه نمیکنند، و عبرت نمیگیرند و بیدار و هوشیار نمیشوند».
شیخ الإسلام میگوید: «علماء در قبول توبه ظاهری منافق اکبر اختلاف دارند، چون آگاهی از باطن و درون انسان ممکن نیست و آنان همیشه به ظاهر اسلام قبول کردهاند» [۲۴].
[۲۲] کتاب الإیمان ص (۲۳۸). [۲۳] احمد و مسلم روایت کرده اند. [۲۴] مجموع الفتاوی (۲۸/۴۳۴-۴۳۵).
جاهلیت به وضعیتی گفته میشود که اعراب قبل از اسلام بر آن بودهاند. مانند جهل به الله، پیامبر، احکام و قوانین، افتخار به نسبها و نژادپرستی، تکبر، استبداد و غیره [۲۵].
جاهلیتی را بدان علت جاهلیت نامیدند که شخص جاهل علم ندارد و یا از علم پیروی نمیکند.
شیخ الإسلام میگوید: «هر کس حق را نشناسد، جاهل است و نادانیاش بیخبری است و اگر معتقد به خلاف حق باشد جاهلی است که جهل مرکب دارد، مردم قبل از بعثت پیامبر ج در جاهلیتی بودند که نسبت جهل به آنان میدادند، بگونهای که تمام اقوال و اعمالشان را رسوم جاهلیت تشکیل میداد که افراد جاهل و نادان آنها را از خود ساخته بودند و جاهلان آن را انجام میدادند، و نیز هر چه با پیام و روش پیامبران مانند رسوم یهودیان و نصاری مخالف است، جاهلیت به شمار میرود. این جاهلیت قبل از بعثت پیامبر عام بوده اما بعد از بعثت پیامبرج جاهلیت در بعضی ممالک وجود داشت، ولی در بعضی دیگر رواج نداشت، مانند: جاهلیت در دارالکفر که در بعضی شهرها رواج داشت، و در بعضی دیگر رواج نداشت.
امکان دارد جاهلیت در برخی افراد وجود داشته باشد. مانند کسی که در دارالإسلام زندگی میکند، اما هنوز مسلمان نشده، لذا این شخص در جاهلیت به سر میبرد. اما بطور کلی بدون قید زمانی، پس از بعثت پیامبر ج جاهلیت وجود ندارد، چون همواره افرادی از امت پیامبر ج هستند که تا قیامت از حق پیروی میکنند، اما جاهلیت مقید به زمان در بعضی از ممالک اسلامی و در بسیاری از مسلمانان وجود دارد، پیامبر ج میفرماید: «أَرْبَعٌ فِى أُمَّتِى مِنْ أَمْرِ الْجَاهِلِيَّةِ» [۲۶]. «چهار چیز در امت من از امور جاهلی هستند». و به ابوذر فرمود: «إنك امرو فيك جاهلية» [۲۷]. «تو فردی هستی که در تو خصلتی از جاهلیت وجود دارد». و مانند اینها» [۲۸].
خلاصه این که: جاهلیت منتسب به جهل و نادانی است که به ندانستن علم بر میگردد و بر دو نوع است:
۱- جاهلیت عامه که قبل از بعثت پیامبر بوده و با بعثت او ج پایان یافته است.
۲- جاهلیت خاصه که برخی از دولتها، شهرها و اشخاص به آن مبتلا هستند، و همواره باقی است. با این توضیح اشتباه کسانی که جاهلیت این زمان را عام میدانند، روشن میشود. آنان میگویند: «جاهلیت قرن و شبیه آن». صحیح آن است که بگویند: «جاهلیت برخی افراد قرن، یاجاهلیت کثر افراد قرن». اما عام دانستن کلمه جاهلیت صحیح و جایز نیست؛ چون با بعثت پیامبرج جاهلیت عامه پایان یافته است.
[۲۵] ابن اثیر النهایة (۱/۳۲۳). [۲۶] مسلم. [۲۷] مسلم و بخاری. [۲۸] إفتضاء الصراط (۱/۲۲۵-۲۲۷) به تحقیق دکتر ناصر العقل.
فسق در لغت به معنای بیرون شدن است، و در اصطلاح شرع خروج از طاعت خدا است که هم خروج کلی را شامل میشود [مثلاً به کافر فاسق گفته میشود] و هم خروج جزئی را، و به مؤمنی که مرتکب گناه کبیرهای شده، فاسق میگویند.
پس فسق دو نوع است: فسقی که انسان را از دایره اسلام خارج میکند، که همان کفر است. لذا به کافر فاسق نیز میگویند. خداوند درباره ابلیس میفرماید:
﴿فَفَسَقَ عَنۡ أَمۡرِ رَبِّهِۦٓ﴾ [الکهف: ۵۰].
«از فرمان پروردگارش تمرد کرد».
فسق شیطان کفر بود، و خداوند میفرماید:
﴿وَأَمَّا ٱلَّذِينَ فَسَقُواْ فَمَأۡوَىٰهُمُ ٱلنَّارُ﴾ [السجدة: ۲۰].
«و اما کسانی که فاسق شدند سرانجامشان آتش است».
یعنی: کافران. و نیز میفرماید:
﴿كُلَّمَآ أَرَادُوٓاْ أَن يَخۡرُجُواْ مِنۡهَآ أُعِيدُواْ فِيهَا وَقِيلَ لَهُمۡ ذُوقُواْ عَذَابَ ٱلنَّارِ ٱلَّذِي كُنتُم بِهِۦ تُكَذِّبُونَ﴾ [السجدة: ۲۰].
«هر گاه که میخواهند از آتش جهنم خارج شوند، به آن بازگردانده میشوند و به آنان گفته میشود عذاب آتشی را بچشید که آن را تکذیب میکردید».
و به مسلمان گناهکار نیز، فاسق گفته میشود، اما فسقی که مرتکب شده او را از دایره اسلام خارج نمیکند، خداوند میفرماید:
﴿وَٱلَّذِينَ يَرۡمُونَ ٱلۡمُحۡصَنَٰتِ ثُمَّ لَمۡ يَأۡتُواْ بِأَرۡبَعَةِ شُهَدَآءَ فَٱجۡلِدُوهُمۡ ثَمَٰنِينَ جَلۡدَةٗ وَلَا تَقۡبَلُواْ لَهُمۡ شَهَٰدَةً أَبَدٗاۚ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ ٤﴾ [النور: ۴].
«و کسانی که به زنان پاکدامن نسبت زنا میدهند، سپس چهار شاهد نمیآورند، هشتاد ضربه شلاق به آنان بزنید، و هرگز گواهی دادن آنها را قبول نکنید و چنین کسانی فاسقاند».
﴿فَمَن فَرَضَ فِيهِنَّ ٱلۡحَجَّ فَلَا رَفَثَ وَلَا فُسُوقَ وَلَا جِدَالَ فِي ٱلۡحَجِّ﴾ [البقرة: ۱۹۷].
«پس کسی که حج را بر خود واجب کرده باشد. در حج آمیزش جنسی، گناه و جدالی نیست».
که علما در تفسیر فسوق در این آیه گفتهاند: منظور گناهان است [۲۹].
[۲۹] کتاب الإیمان، شیخ الإسلام ص (۲۷۸).
گمراهی یا ضلال انحراف از راه راست و مستقیم است که متضاد هدایت است. خداوند میفرماید:
﴿مَّنِ ٱهۡتَدَىٰ فَإِنَّمَا يَهۡتَدِي لِنَفۡسِهِۦۖ وَمَن ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيۡهَا﴾ [الإسراء: ۱۵].
«هر کس هدایت یابد به نفع خود هدایت یافته و هر کس گمراه شود، گمراهیش به زیان خودش است».
بر گمراهی معانی مختلفی اطلاق میشود:
۱- بعضی اوقات به معنی کفر میآید، خداوند میفرماید:
﴿وَمَن يَكۡفُرۡ بِٱللَّهِ وَمَلَٰٓئِكَتِهِۦ وَكُتُبِهِۦ وَرُسُلِهِۦ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ فَقَدۡ ضَلَّ ضَلَٰلَۢا بَعِيدًا﴾ [النساء: ۱۳۶].
«هر کس به الله، ملائکه، کتابهایش، پیامبرانش و روز آخرت کافر شود به تحقیق گمراه شده، گمراه شدنی بسیار دور [از حق]».
۲- گاهی گمراهی به معنای شرک به کار میرود، خداوند میفرماید:
﴿وَمَن يُشۡرِكۡ بِٱللَّهِ فَقَدۡ ضَلَّ ضَلَٰلَۢا بَعِيدًا﴾ [النساء: ۱۱۶].
«هر کس به الله شرک بورزد به تحقیق گمراه شده، گمراه شدنی بسیار دور [از حق]».
۳- گاهی به معنای مخالفت غیر از کفر به کار میرود، مثلاً فِرَقِ گمراه، یعنی فِرَقِ مخالف.
۴- بعضی اوقات به معنی خطا میآید، مانند قول موسی÷ که فرمود:
﴿قَالَ فَعَلۡتُهَآ إِذٗا وَأَنَا۠ مِنَ ٱلضَّآلِّينَ ٢٠﴾ [الشعراء: ۲۰].
«[موسی] گفت: وقتی آن کار را انجام دادم، از خطاکاران بودم».
۵- گاهی به معنی نسیان و فراموشی میآید . خداوند میفرماید:
﴿أَن تَضِلَّ إِحۡدَىٰهُمَا فَتُذَكِّرَ إِحۡدَىٰهُمَا ٱلۡأُخۡرَىٰ﴾ [البقرة: ۲۸۲].
«تا اگر یکی از آن دو [زن] فراموش کرد دیگری به یاد او بیندازد».
۶- گاهی به معنای چیز گم شده و پنهان به کار میرود مانند «ضالة الإبل» یعنی شتر گمشده [۳۰].
[۳۰] مفردات راغب اصفهانی، ص (۲۹۷-۲۹۸)
رده: در لغت به معنای رجوع و بازگشت است خداوند میفرماید:
﴿وَلَا تَرۡتَدُّواْ عَلَىٰٓ أَدۡبَارِكُمۡ﴾ [المائدة: ۲۱].
«و به [عقیده] پیشینیان برنگرد».
و در اصطلاح فقهی: کافر شدن پس از مسلمان شدن است، خداوند میفرماید:
﴿وَمَن يَرۡتَدِدۡ مِنكُمۡ عَن دِينِهِۦ فَيَمُتۡ وَهُوَ كَافِرٞ فَأُوْلَٰٓئِكَ حَبِطَتۡ أَعۡمَٰلُهُمۡ فِي ٱلدُّنۡيَا وَٱلۡأٓخِرَةِۖ وَأُوْلَٰٓئِكَ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِۖ هُمۡ فِيهَا خَٰلِدُونَ﴾ [البقرة: ۲۱۷].
«و هر کس از شما از دینش برگردد و در حال کفر بمیرد، چنین کسانی اعمالشان در دنیا و آخرت بر باد میرود و آنان اعمالشان از بین رفته و تا ابد در آتش میمانند».
اقسام ارتداد: هر کس یکی از نواقض اسلام را انجام دهد، مرتد میشود، نواقض اسلام زیاد است و به چهار دسته تقسیم میشود:
۱- مرتدشدن زبانی: مانند دشنام دادن به الله، یا رسول خدا ج، یا ملائکه، یا یکی از پیامبران او، یا کسی ادعای علم غیب یا ادعای پیامبری کند، یا کسی را تصدیق کند که ادعای علم غیب میکند، یا غیرخدا را به فریاد بخواند، یا در کارهایی که غیرخدا قادر به انجام آن نیست تقاضای کمک و فریادرسی از غیرخدا کند، یا به غیرخدا در آنچه فقط در حیطهی قدرت خداوند است، پناه برد.
۲- مرتدشدن بصورت عملی: مانند سجده بردن برای بت، درخت، سنگ، قبور و ذبح برای قبور، انداختن قرآن در جاهایی که نجس و ناپاک است، جادوگری، یادگرفتن و یاد دادن آن، و عدم حکمرانی به قوانینی که خداوند نازل کرده با اعتقاد به جایز بودن این امر.
۳- مرتدشدن اعتقادی: مانند اعتقاد به این که خداوند شریک دارد، یا زنا و مشروبات الکلی و ربا حلال است، یا اینکه فرد بگوید نان حرام است، و نماز واجب نیست، و مانند اینها که حلال یا حرام یا واجب بودن آن به اجماع قطعی ثابت شده است، و همه از آن آگاهند.
۴- مرتد شدن با شک در موارد فوق: مانند کسی که در حرام بودن شرک، زنا و مشروبات الکلی شک کند، یا در حلال بودن نان، یا در رسالت پیامبر ج و سایر انبیاء شک کند، یا در صدق پیامبر یا دین اسلام یا صلاحیت دین اسلام برای این زمان شک داشته باشد.
۱- به او سه روز مهلت داده شود که توبه کند، اگر توبه کرد و مسلمان شد، توبهاش قبول میشود و به حال خود رها میشود.
۲- اگر از توبه سرباز زد قتلش واجب است، چون پیامبر ج فرمود: «من بدل دینه فاقتلوه» [۳۱]. «هر کس دینش را تغییر داد او را بکشید».
۳- در مدت سه روز مهلت داده شده برای توبه، از تصرف در اموالش منع میشود، اگر مسلمان شد داراییش به او تعلق میگیرد و اگر توبه نکرد داراییش از وقتی که به مجازات مرتد شدن کشته شود، یا در حال ارتداد بمیرد به عنوان مال غنیمت، به بیت المال مسلمانان تعلق میگیرد. و گفته شده: از زمان مرتد شدن داراییاش را در مصالح مسلمین صرف کنند.
۴- رابطهی ارث و میراث بین او و خویشاوندانش قطع میشود لذا هیچ کس از او ارث نمیبرد و میراث کسی هم به او نمیرسد.
۵- اگر در حال مرتد شدن بمیرد یا کشته شود نه غسل داده میشود و نه بر او نماز خوانده میشود، و نباید در قبرستان مسلمین دفن شود، بلکه باید در گورستان کافران دفن یا در هر جای دیگری غیر از قبرستان مسلمانان زیر خاکش کنند.
[۳۱] بخاری و أبو داود.
بخش اول: کسانی که با نگاه کردن از کف دست، فنجان و ستارگان میگویند: غیب میدانند.
بخش دوم: جادو، افسون و فال گیری.
بخش سوم: پیشکش کردن قربانیها، نذور و هدایا برای مزارها، قبرها و تعظیم آنها.
بخش چهارم: حکم تعظیم مجسمهها و نصب تندیس به قصد یاد بود.
بخش پنجم: حکم مسخره کردن دین و اهانت به حرمات آن.
بخش ششم: حکمرانی به قوانینی که خداوند نازل نکرده.
بخش هفتم: ادعای حق قانونگذاری و حلال و حرام کردن.
بخش هشتم: منتسب نمودن خود به مذاهب الحادی و احزاب جاهلی.
بخش نهم: عقیده ماده گرایی حیات و مفاسد آن.
بخش دهم: تعویذ و گره بند.
بخش یازدهم: سوگند به غیر خدا، توسل و طلب فریاد رسی از مخلوق.
منظور از علم غیب این است که فردی ادعا کند میتواند از گذشته، آینده و آنچه از مردم پنهان است و آن را نمیبینند خبر دهد. در حالی که خداوند دانستن این امور را مختص خود کرده و میفرماید:
﴿قُل لَّا يَعۡلَمُ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ ٱلۡغَيۡبَ إِلَّا ٱللَّهُ﴾ [النمل: ۶۵].
«بگو هر آنچه در آسمانها و زمین است، غیب را نمیداند بجز الله».
لذا غیر از خداوند سبحان کسی علم غیب را نمیداند. اما بعضی اوقات رسولانش را بنا به حکمت و مصلحت، از علم غیب هر اندازه که بخواهد آگاه میسازد:
﴿عَٰلِمُ ٱلۡغَيۡبِ فَلَا يُظۡهِرُ عَلَىٰ غَيۡبِهِۦٓ أَحَدًا ٢٦ إِلَّا مَنِ ٱرۡتَضَىٰ مِن رَّسُولٖ﴾ [الجن: ۲۶-۲۷].
«داننده غیب الله است، و هیچ کس را از غیب آگاه نمیسازد، مگر پیغمبری که از او خشنود باشد».
و برای پیامبران امور غیبی را هر اندازه که بخواهد مطلع میکند، چون بعضی از معجزات پیامبران، خبر دادن از غیبی است که خداوند او را بر آن مطلع کرده تا دلیلی بر صدق نبوت پیامبران باشد، این حکم برای تمام فرستادگان از ملائکه و انسانها عمومیت دارد، و غیر از آنان کسی دیگر را از غیب آگاه نکرده است، چون از دلایل ثابت است که خداوند فقط این دو دسته را از غیب آگاه کرده، لذا به جز پیامبران هر کس به هر وسیلهای ادعای علم غیب کند دروغگو و کافر است، فرقی نمیکند این ادعا از روی خواندن کف دست، فنجان، افسونگری، سحر، یا از روی ستارگان و غیره باشد.
این همان چیزی است که بعضی ساحران و دروغگویان انجام میدهند و ادعا میکنند که میتوانند مکان اشیاء گم شده و ناپیدا را بگویند، و ادعا میکنند که علت بعضی از بیماریها را میدانند و میگویند: تو فلانی، فلان کار و فلان کار را با تو کرده به همین خاطر مریض شدی، که در واقع این کار در اثر به خدمت در آوردن جن و شیاطین است. و به مردم میگویند این آگاهیها را از طریق به کار بردن این اشیاء [خواندن کف و فنجان و ... ] بدست میآوریم که در حقیقت فریب دادن مردم و غیر حقیقی جلوه دادن وقایع است. شیخ الإسلام میگوید [۳۲]: «هر کدام از کاهنان دوستانی از شیاطین دارند که او را از بسیاری از غیبیات که از طریق استراق سمع [گوش دادن به سخنان ملائکه] بدست میآورند آگاه میکند و دروغ را با واقعیات میآمیزد، در ادامه شیخ الإسلام میگوید: بعضی از کاهنان شیطان، خوردنیهایی از جمله میوه و شیرینی و سایر غذاها را برایشان میآورند که معمولاً آن جا یافت نمیشود، و بعضی از آنها را جن با پرواز به مکه، بیتالمقدس یا جاهای دیگر میبرد».
گاهی اوقات خبر دادن از غبیب، از طریق ستارگان است که از روی احوال فلکی و حرکات سیارات، از حوادث زمین خبر میدهند. مانند وقت وزش بادها، آمدن باران، تغییر نرخ اجناس، و سایر اموری که گمان میکنند، دانستن آن از روی علم به حرکت ستارگان در مدارشان و نزدیک و دور شدن آنها از همدیگر است. و میگویند: اگر در زمان نزدیک شدن فلان ستاره با فلان ستاره ازدواج کنند. فلان حادثه در زندگی آنها اتفاق خواهد افتاد، یا اگر در آن زمان مسافرت کنند، فلان حادثه و فلان حادثه برای آنان رخ خواهد داد، یا اگر در آن زمان تولدی صورت گیرد فلان برکت، نحس و شر بر او وارد خواهد شد، همانطور که در بعضی مجلات انحرافی، جملات و کلمات مسخره، دروغ، پوچ و اباطیلی درباره برجها و آنچه که در آنها روی خواهد داد، چاپ میکنند.
با این حال بعضی از جاهلان و افراد ضعیف الإیمان پیش این کاهنها رفته و از آنان درباره زندگی خود و آنچه برایش رخ میدهد یا در ازدواج و سایر امورش بر سر او میآید، سؤال میکنند. لذا هر کس ادعای علم غیب کند و نیز هر کس او را در این ادعا تصدیق و تأیید کند، کافر و مشرک است. چون او ادعای مشارکت با خدا را در علمی میکند که مخصوص خدا است و ستارگان و سیارگان همگی مسخر خدا و مخلوق او هستند، و کاری از دست آنها ساخته نیست، لذا بر نحس و خوش بودن و مرگ و زندگی کسی دلالت ندارند، اینها همه از کارهای شیاطین هستند، که استراق سمع میکنند.
[۳۲] مجموعه التوحید (۷۹۷-۸۰۱).
تمام این امور، اعمال شیطانی و حرامی هستند که به عقیده خدشه وارد کرده و مخالف عقیدهی صحیح میباشند، چون این کارها بدون اعمال شرکی صورت نمیگیرند.
۱- سحر عبارت است از آنچه که مخفی شده و سبب آن نامعلوم است، به این دلیل سحر نامگذاری شده که با پنهانی صورت میگیرد طوریکه با چشم دیده نمیشود، و آن امور پنهانی عبارتند از: آنچه که مریض به واسطه آن بهبود پیدا میکند، جملاتی که بر زبان جاری میکنند، دارو و دود و مه، همه اینها واقعیت دارند، بعضی از انواع سحر در قلب و بدن أثر میگذارد، طوریکه موجب بیماری و مرگ میشود، رابطه زن و مرد را خراب میکند و موجب از هم پاشیدن زندگیشان میشود، البته این تأثیر به إذن و اراده کَونی و قدری خداوند است، سحر عملی شیطانی است که دست یافتن به بسیاری از امور آن بدون شرک و نزدیکی به ارواح خبیثه از راه عملی کردن آنچه دوست دارند و به خدمت گرفتن این ارواح برای همکاری در انجام اعمال جادویی ممکن نیست.
لذا رسول الله ج سحر را در کنار شرک قرار داده و میفرماید: «اجتنبوا السبع الـموبقات، قالوا: وما هی؟ قال: الإشراك بالله والسحر...» [۳۳]. «از هفت چیز هلاککننده دوری کنید، [اصحاب] گفتند: آنها کدامند؟ فرمود: شریک قرار دادن برای الله، و سحر ...».
سحر از دو جهت شرک است:
۱- از جهت به کارگیری شیاطین و برقرار نمودن رابطه و نزدیک شدن با آنها از راه عملی نمودن اموری که دوست دارند، تا متقابلاً آنها نیز مطیع جادوگر شوند؛ لذا سحر از چیزهایی است که شیاطین آموزش میدهند، خداوند میفرماید:
﴿وَلَٰكِنَّ ٱلشَّيَٰطِينَ كَفَرُواْ يُعَلِّمُونَ ٱلنَّاسَ ٱلسِّحۡرَ﴾ [البقرة: ۱۰۲].
«بلکه شیاطین کافر شدند، به مردم سحر یاد میدادند».
۲- آنچه در جادوگری از ادعای علم غیب و شریک بودن با الله در این مورد است، و این کفر و گمراهی است. خداوند میفرماید:
﴿وَلَقَدۡ عَلِمُواْ لَمَنِ ٱشۡتَرَىٰهُ مَا لَهُۥ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ مِنۡ خَلَٰقٖ﴾ [البقرة: ۱۰۲].
«و به تحقیق دانستند کسی که سحر یاد بگیرد در آخرت هیچ چیزی نصیب او نمیشود».
وقتی که واقعیت این است، شکی نیست که سحر کفر و شرک است و با عقیده صحیح منافات دارد، و کشتن جادوگر واجب است همانطور که گروهی از بزرگان صحابه ش جادوگران را کشتهاند.
بسیاری از مردم درباره سحر و ساحری سهل انگاری میکنند، و چه بسا که آن را فنی از فنون تلقی کرده و به آن افتخار میکنند، به ساحران جایزه میدهند و آنان را تشویق میکنند، و به همین منظور برایشان مجالس، تجمعات و مسابقاتی برگزار میکنند، که هزاران تماشاگر و تشویقکننده در آن شرکت میکند، و این نشانه بیخبری و جهالت از دین و بیارزش دانستن عقیده و میدان دادن به مسخرهکنندگان دین است.
۲- کهانت و عرافی [فالگیری]
کهانت و عرافی هر دو ادعای دانستن چیزهای ناپیدا است، مانند خبر دادن از آنچه که در زمین اتفاق میافتد، و مکان اشیاء گمشده را پیدا کردن. و این از راه به خدمت در آوردن شیاطینی ممکن است که از آسمان استراق سمع میکنند. خداوند میفرماید:
﴿هَلۡ أُنَبِّئُكُمۡ عَلَىٰ مَن تَنَزَّلُ ٱلشَّيَٰطِينُ ٢٢١ تَنَزَّلُ عَلَىٰ كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٖ ٢٢٢ يُلۡقُونَ ٱلسَّمۡعَ وَأَكۡثَرُهُمۡ كَٰذِبُونَ ٢٢٣﴾ [الشعراء: ۲۲۱-۲۲۳].
«آیا به شما خبر بدهم شیاطین بر چه کسانی نازل میشوند، بر هر دروغگوی گناهکار نازل میشوند، گوش فرا میدهند در حالی که اکثر ایشان دروغگویند».
شیطان با گوش دادن به سخنان ملائکه استراق سمع میکند و آنچه را میشنود در گوش کاهن القاء میکند و کاهن به همراه این کلمه راست، صدها دروغ همراه میکند، مردم به سبب یک کلمه راستی که از آسمان گرفته او را تصدیق میکنند، در حالی که فقط خداوند است که علم غیب میداند، لذا هر کس به وسیله کهانت یا به هر طریقی در موارد فوق مشارکت داشته باشد یا کسی را تصدیق کند که این ادعاها را دارد، برای خدا شریک قرار داده است، زیرا این علوم مختص خداست.
کهانت خالی از شرک نیست، چون نزدیکی به شیاطین و از راه برآوردن کردن خواستههای آنان است.
کهانت از این جهت شرک در ربوبیت است که ادعا میکنند با خدا در علمش شریکند، و از طرفی شرک در الوهیت است چون بوسیله نوعی تقرب و نزدیکی به غیرخدا انجام میگیرد.
از ابو هریره س روایت است که پیامبر ج فرمود: « مَنْ أَتَى كَاهِناً فَصَدَّقَهُ بِمَا يَقُولُ فَقَدْ كَفَرَ بِمَا أُنْزِلَ عَلَى مُحَمَّدٍ» [۳۴]. «هر کس پیش کاهنی برود و آنچه را میگوید تصدیق کند به آنچه بر محمد ج نازل شده کفر ورزیده است».
لازم به یادآوری است که ساحران، کاهنان و عرافان، عقاید مردم را به باد مسخره و استهزاء میگیرند، گاهی خودشان را پزشک و طبیب معرفی میکنند و به مریض میگویند: گوسفند یا مرغی را با فلان نشانه ذبح کن! یا برای آنان طلسمهای شرکی و نوشتههای شیطانی به شکلی پیچیده، نامفهوم و گنگ مینویسند تا به گردنشان آویزان کنند یا در صندوقها در خانههایشان نگهداری کنند.
برخی ادعای علم غیب میکنند و اظهار میدارند که میتوانند اشیاء گم شده را پیدا کنند، افراد جاهل درباره اشیای گمشدهشان از آنان سؤال میکنند و آنان محل اشیای گمشده را میگویند، و یا به وسیلهی اجیرانی از شیاطین که با آنان همکاری میکنند، آن شیء گم شده را به آنان نشان میدهند، و بعضی از آنان خود را به شکل فردی «ولی» که کرامات دارد ظاهر میکند، خود را به آتش میاندازد، و ظاهراً هیچ ضرری به او نمیرسد، شمشیر و سلاح به خود میزند یا ماشین از رویش عبور میکند و هیچ ضربهای به او وارد نمیشود، یا حقهبازیهای دیگری که در حقیقت سحر و از اعمال شیطان هستند و کاهنان و عرافان این اعمال را برای ایجاد فتنه انجام میدهند.
یا اموری خیالی که اصلاً حقیقت ندارد را جلوی مردم انجام میدهند، با حیلهها و نیرنگهایی که دلیل آنها نامشخص است. مانند کاری که ساحران فرعون با طناب و عصا انجام میدادند.
شیخ الإسلام در مناظرهای که با ساحران بطائحیه احمدیه «الرفاعیه» داشته بود گفت: «شیخ بطائحیه صدایش را بلند کرد و گفت: ما دارای احوالی هستیم و چنین و چنانیم، و ادعای کارهای خارقالعاده، مانند: آتش بازی و چیزهای دیگری میکرد و میگفت: این امور فقط مختص ماست، و آنان باید در برابر این اعمال تسلیم شوند. شیخ الإسلام گوید: در حالی که خشمگین شده بودم صدایم را بلند کردم و گفتم: من تمام احمدیهها را از مشرق تا مغرب زمین، مورد خطاب قرار میدهم، هر کاری که آنان در آتش کردند من هم همان کار را انجام میدهم، هر کس در آتش سوخت مغلوب و بازنده است، ـ یا لعنت خدا بر او باد ـ به شرط اینکه خودمان را با آب گرم و سرکه بشوئیم. حاکمان و مردم در این باره از من سؤال کردند، گفتم: وارد آتش شدنشان حیله و نیرنگ است به این صورت بدنشان را با روغن قورباغه و پوسته نارنج و سنگ طلقی [۳۵] میمالند. در این لحظه بود که صدای مردم بلند شد، خواست قدرت خود را نشان دهد، گفت بعد از آنکه به بدنمان گوگرد زدیم حصیری را به دور خود میپیچیم، گفتم: برویم، بار دیگر تکرار کردم برویم! دستش را دراز کرد که پیراهنش را از بدنش بیرون آورد. گفتم: نه، اول بدنت را با آب گرم و سرکه شست و شو بده، بنا به عادتشان ترس از صورتش نمایان شد و به مردم گفت: هر کس امیر را دوست دارد چوبی یا دستهای هیزم خشک بیاورد، گفتم: این وقت به هدر دادن است، میخواهی مردم متفرق شوند، و آن چه مورد نظر ماست صورت نگیرد، بهتر است چراغی روشن کنیم و انگشتانمان را بعد از شتسن با آب گرم و سرکه در چراغ فرو ببریم هر کس دستش سوخت لعنت خدا بر او باد، یا او مغلوب و بازنده است، همینکه این را گفتم رنگش پرید و خوار و ذلیل شد» [۳۶]. با این واقعه روشن شد که این دجالها و دروغگویان با این حیلهها و نیرنگهای پنهانی به مردم دروغ میگویند.
[۳۳] بخاری و مسلم. [۳۴] ابو داود. [۳۵] سنگ طلقی براق و شفاف و لایه لایه است که اگر به آن کوبیده شود خورد میشود «معجم الوسیط / الطلق». [۳۶] مجموع الفتاوی (ج ۱۱/۴۴۶-۴۶۵).
قطعاً پیامبر ج تمام راههایی را که منجر به شرک میشوند، مسدود کرده و مردم را به طور جدی از آن برحذر داشته است. و مسئله قبور یکی از آنهاست که قواعدی را برای جلوگیری از عبادت قبور، غلو و افراط در صاحبان این قبور، وضع کرده است، مانند:
۱- پیامبر ج ما را از غلو و افراط درباره اولیاء و صالحین برحذر داشته، چون زیادهروی و افراط [قراردادن هر کس بالاتر از مقامی که دارد] منجر به عبادت آنها میشود. پیامبر ج میفرماید: «إِيَّاكُمْ وَالْغُلُوَّ، فَإِنَّمَا أهلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ بِالْغُلُوِّ» [۳۷]. «از افراط و زیادهروی بپرهیزید که غلو کسان قبل از شما را هلاک کرد». در حدیث دیگری میفرماید: «لاَ تُطْرُونِى كَمَا أَطْرَتِ النَّصَارَى ابْنَ مَرْيَمَ ، فَإِنَّمَا أَنَا عَبْدُهُ، فَقُولُوا عَبْدُ اللَّهِ وَرَسُولُهُ» [۳۸]. «[در مدح من] زیادهروی نکنید آنطوریکه نصاری در حق ابن مریم زیادهروی کردند، من بندهای بیش نیستم، پس بگوئید: بنده و رسول خدا».
۲- پیامبرج ما را از بناء قبه و ساختمان بر قبور نهی کرده است، ابو هیاج اسدی گوید: علی ابن ابی طالب س به من گفت: «أَلاَّ أَبْعَثُكَ عَلَى مَا بَعَثَنِى عَلَيْهِ رَسُولُ اللَّهِ ج أَنْ لاَ تَدَعَ تِمْثَالاً إِلاَّ طَمَسْتَهُ وَلاَ قَبْرًا مُشْرِفًا إِلاَّ سَوَّيْتَهُ» [۳۹]. «آیا تو را بر آنچه پیامبر ج مرا بر آن فرستاده، بفرستم؟ و آن این که هر مجمسهای را دیدی آنرا از بین ببر، و هر قبر بلند شدهای را دیدی با خاک یکسان کن». و همچنین از بلندکردن قبر با خشت و گچ و ساختن بارگاه بر آن نهی کرده است، از جابر س روایت است که پیامبر ج فرمود: «نهی رسول الله ج عن تجصيص القبر وأن يقعد عليه وأن يبني عليه بناء» [۴۰]. «پیامبر ج از بلند کردن قبر، نشستن و بناء کردن روی آن نهی کرده است».
۳- همچنین پیامبر ج از ادای نماز به طرف قبرها نهی فرموده است. از عائشهل روایت است: «لـما نزل برسول الله ج طفق يطرح خميصة له عن وجهه فاذا اغتم بها کشفها فقال وهو کذلك: لعنة الله علی اليهود والنصاری اتخذوا قبور أنبيائهم مساجد، يحذر ما صنعوا ولولا ذلك أبرز قبره غير أنه خشی أن يتخذ مسجداً» [۴۱]. «وقتی پیامبر ج مریض شد [مرضی که در آن فوت کرد] با پارچهای رویش را پوشاند، وقتی که ناراحتیش بیشتر شد پارچه را از رویش کنار زد. و در آن حال گفت: لعنت خدا بر یهود و نصارا که قبور پیامبرانشان را به مسجد تبدیل کردند، عائشه گفت: از آنچه آنان انجام دادند منع کرد، و اگر بیم آن [که قبرش به مسجد تبدیل شود] نبود، قبرش ظاهر کرده میشد».
و در حدیث دیگری میفرماید: «أَلا وَإِنَّ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ كَانُوا يَتَّخِذُونَ قُبُورَ أَنْبِيَائِهِمْ وَصَالِحِيهِمْ مَسَاجِدَ فَلا تَتَّخِذُوا الْقُبُورَ مَسَاجِدَ فَإِنِّي أَنْهَاكُمْ، عَنْ ذَلِك» [۴۲]. «آگاه باشید کسانی که قبل از شما بودند، قبور پیامبرانشان را به مساجد تبدیل کردند، آگاه باشید قبور را به مساجد تبدیل نکنید، من شما را از آن نهی میکنم».
این نهی تبدیلکردن قبور به مساجد یعنی نماز خواندن نزدیک قبور اگرچه روی آنها مساجد ساخته نشود را شامل میشود، زیرا هر جایی که به قصد ادای نماز باشد، آن مکان، مسجد است. همانطوریکه پیامبر ج میفرماید: «جُعِلَتْ لِي الأَرْضُ مَسْجِدًا وَطَهُورًا» [۴۳]. «زمین برای من مسجد و پاک کننده قرار داده شده است».
بنابراین اگر روی قبر، مسجدی بنا شد، حکم نماز خواندن در آن شدیدتر است.
بیشتر مردم به این منهیات توجهی نمیکنند و آنچه پیامبر ج نهی کرده، مرتکب میشوند و به سبب آن به شرک اکبر مبتلا میشوند لذا بر قبور، مساجد، ضریحها و اقامتگاههایی ساخته و آنها را به محلهای زیارتی تبدیل کردهاند، و انواع شرکهای اکبر، مانند: ذبح برای نزدیکی به صاحبان قبور، خواستن نیازها از آنان، کمک طلبیدن و نذر کردن برای آنان و سایر کارهای دیگر را در آن اماکن انجام میدهند.
علامه ابن القیم / میگوید: «هر کس امر و نهی رسول الله ج و عمل صحابه را در مسئلهی قبور با آنچه عموم مردم در عصر حاضر [۴۴] انجام میدهند، مقایسه کند. قطعاً عمل مردم را با سنت و عمل صحابه مخالف و متضاد مییابد به گونهای که هیچ شباهت و نقطهی مشترکی با هم ندارند.
پیامبر ج از ادای نماز بر روی قبور نهی کرده، ولی اینها کنار قبور نماز میخوانند. همچنین پیامبر ج نهی کرده است که قبور به مساجد تبدیل شود، ولی اینها روی قبور مساجد میسازند و آنها را زیارتگاه مینامند، و به این صورت آن را به خانههای خدا تشبیه میکنند.
همچنین پیامبر ج نهی کرده که روی قبور چراغ روشن شود، ولی اینها روی قبور شمع و چراغ روشن میکنند. پیامبر ج نهی کرده است که روی قبور مراسمی همچون عید برپا شود، ولی اینها قبور را به محل اعیاد و انجام عبادات تبدیل کردهاند، و همچنانکه در اعیادشان تجمع میکنند، آنجا هم تجمع کرده و حتی بیشتر و باشکوهتر.
پیامبر ج امر کرده که قبور نباید بیش از کوهان شتر بلند کرده شوند، پیامبر ج چنانکه امام مسلم در صحیحش از ابی هیاج اسدی آورده که میگوید: علی ابن ابیطالب به من گفت: «أَلاَّ أَبْعَثُكَ عَلَى مَا بَعَثَنِى عَلَيْهِ رَسُولُ اللَّهِ ج أَنْ لاَ تَدَعَ تِمْثَالاً إِلاَّ طَمَسْتَهُ وَلاَ قَبْرًا مُشْرِفًا إِلاَّ سَوَّيْتَهُ» «آیا تو را برای انجام کاری نفرستم که پیامبر ج مرا فرستاد، که هیچ مجسمهای را نگذاری مگر آنکه از بین ببری، و هیچ قبر بلند شدهای را نگذاری مگر آنکه با خاک یکسان کنی».
و امام مسلم در صحیحش آورده که ثمامه ابن شفی گفت: «كُنَّا مَعَ فَضَالَةَ بْنِ عُبَيْدٍ بِأَرْضِ الرُّومِ بِرُودِسَ فَتُوُفِّىَ صَاحِبٌ لَنَا فَأَمَرَ فَضَالَةُ بْنُ عُبَيْدٍ بِقَبْرِهِ فَسُوِّىَ ثُمَّ قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج يَأْمُرُ بِتَسْوِيَتِهَا» [۴۵]. «با فضاله ابن عبید در سرزمین «روم بردوس» بودیم که یکی از همراهانمان فوت کرد، فضاله دستور داد که او را دفن کنند و قبرش را با خاک یکسان کنند، سپس گفت: از پیامبر ج شنیدم که دستور میداد قبور با خاک یکسان شوند». در حالی که بیشتر مردم با تمام توانشان با این دو حدیث مخالفت میکنند و قبور را مانند خانه از زمین بلند میکنند، و بر آن قبه میسازند.
در ادامه علامه ابن القیم میگوید: «ببین که بین امر و نهی و هدف پیامبر ج در مسئلهی قبور با عملکرد فعلی مردم چه فرق بزرگی وجود دارد، و شکی نیست که مفاسد این کارها به حدی زیاد است که کسی توانایی ذکر همهی آنها را ندارد». علامه ابن القیم در ادامه بسیاری از این مفاسد را یادآور شده تا جایی که میگوید: «آنچه پیامبر ج درباره زیارت قبور مشروع کرده یادآوری روز آخرت و دعای خیر، طلب رحمت و استغفار برای مرده است، در این صورت زیارتکننده هم به خود و هم به مرده احسان کرده است، ولی این مشرکین حقیقت را تغییر داده، دین را عوض کرده و هدفشان از زیارت شریک قرار دادن میت با خدا، کمک خواستن از او، واسطه قراردادنش، و طلب نزول برکات، و برآورده کردن سایر نیازها میدانند، و به این ترتیب هم به خود و هم به مرده گناه میرساند و از خیر و حسناتی که خداوند مشروع کرده همچون دعا، طلب رحمت و استغفار برای میت و غیره، محروم میشوند» [۴۶].
با این توضیحات روشن شد که پیش کش کردن نذور و قربانیها برای اماکن زیارتی شرک اکبر است، که در اثر مخالفت با سنت پیامبر ج در خصوص قبرها بوجود آمده است، این در حالی است که واجب است قبرها به روش صحیح درست شود و دستورات شریعت در آنها رعایت گردد، مانند درست نکردن قبه و مسجد بر روی قبرها. چون همینکه روی قبور، قبه بنا شود و در اطراف آن مساجد و محلهای زیارتی ساخته شود، افراد جاهل گمان میکنند کسانی که در این قبور دفن شدهاند، نفع و ضرر میرسانند به فریاد صداکنندگان خود میرسند و نیازهای پناه برندگان را برآورده میکنند، به همین خاطر است که نذور و قربانی را پیشکش آنها میکنند تا اینکه به بتهایی تبدیل شده و به عنوان غیرخدا عبادت میگردند.
پیامبر ج فرمودهاند: «اللَّهُمَّ لاَ تَجْعَلْ قَبْرِى وَثَنًا يُعْبَدُ»
[۴۷]. «پروردگارا! قبرم را بتی قرار مده که عبادت شود».. پیامبر ج این دعا را به این دلیل کرده که این بدعتها در آینده، در غیر او ج رواج پیدا خواهد کرد، این بدعتها در بسیاری از کشورهای اسلامی رواج یافت، اما خداوند به برکت دعای پیامبر ج قبر او را از این بدعتها محفوظ نگه داشت، گرچه در مسجدش [مسجد نبوی] بعضی از اعمال مخالف شرع بوسیله بعضی از انسانهای جاهل و خرافی انجام میشود، اما امکان دسترسی به قبر او برایشان وجود ندارد. چون قبر پیامبر ج در خانهاش است و در مسجد قرار ندارد و بوسیله دیوارهایی احاطه شده است، چنانکه علامه ابن القیم / در [نونیه] اشعارش میگوید:
فاستجاب رب العالـمين دعاءه وأحاطه بثلاثة الجدران
«رب العالمین دعایش را اجابت کرد وقبرش را بوسیلهی سه دیوار احاطه کرد».
[۳۷] امام احمد ترمذی ابن ماجه. [۳۸] بخاری. [۳۹] مسلم. [۴۰] مسلم. [۴۱] بخاری و مسلم. [۴۲] مسلم. [۴۳] بخاری و مسلم. [۴۴] یعنی در زمانی که او / زندگی میکرده است در حالی که الآن این کارها بیشتر رواج پیدا کرده است. [۴۵] یعنی بلندنکردن آن. [۴۶] إغاثة الهفان (۱/۲۱۴-۲۱۵-۲۱۷). [۴۷] مالک و احمد.
تماثیل: جمع تمثال است و آن مجسمهای است به شکل انسان یا حیوان یا سایر جانداران است، و نصب در اصل نشانه و سنگهایی است به شکل فرمانده و شخص مورد احترامی که مشرکین برای زنده نگهداشتن یاد آنها حیوانات خود را ذبح میکردند.
پیامبر اسلام ج عکس موجودات زنده و جانداران بویژه عکس انسانهای دارای مناصب و مقام، مخصوصاً تصویر مانند: علماء، فرمانروایان، پارسایان، فرماندهان لشکر و رؤسا نهی کرده است، فرقی ندارد که این عکسها از طریق رسم عکس بر روی پارچه، کاغذ، دیوار یا لباس باشد، یا به وسیله وسایل نوری معروف در این زمان یا از طریق تراشیدن مجسمهها به شکل بت. پیامبر ج از آویزان کردن تصاویر بر دیوار و مانند آنها و از نصب مجسمههای یادبود نهی کرده، چون این کارها مقدمات رسیدن به شرک است، اولین شرکی که در زمین به وجود آمد بوسیله عکسها و مجسمهها بوده است. در میان قوم نوح ÷ مردان نیکوکاری بودند که پس از مرگشان مردم، اندوهگین و عزادار شدند، لذا شیطان به آنان الهام کرد که در محلهای اقامتشان مجسمههایی نصب و به نامشان نامگذاری کنند آنان این کار را کردند، در ابتدا آنها را عبادت نمیکردند، اما همین که آن نسل از بین رفت و علم و آگاهی به فراموشی سپرده شد، مورد عبادت قرار گرفتند [۴۸]. به همین خاصر خداوند نوح ÷ را مبعوث کرد تا از شرکی که به سبب این تصاویر و مجسمهها بوجود آمده بود نهی کند. ولی قومش از او سرپیچی کردند و بر عبادت تصاویر و مجسمههایی که به بت تبدیل شده بود پافشاری کردند. خداوند میفرماید:
﴿وَقَالُواْ لَا تَذَرُنَّ ءَالِهَتَكُمۡ وَلَا تَذَرُنَّ وَدّٗا وَلَا سُوَاعٗا وَلَا يَغُوثَ وَيَعُوقَ وَنَسۡرٗا ٢٣﴾ [نوح: ۲۳].
«و گفتند از معبودهایتان دست برندارید، و از ود، سواع، یغوث، یعوق و نسر دست برندارید».
اینها اسامی مردان صالحی بودند که این مجسمهها را به شکل و هیئت آنها ساخته بودند تا جهت احترام و بزرگداشت، یاد آنها را زنده نگه دارند.
ببین سرانجام مسئلهی نصب مجسمههای یادبود به کجا کشید و چگونه به شرک و دشمنی با رسولش تبدیل شد. و بالاخره موجب شد که با طوفان هلاک شده و در نزد الله و رسولش منفور شوند. اینها همه بر خطرناک بودن پیامد عکسها و مجسمهها دلالت دارد. به همین دلیل پیامبر ج تصویرگران را لعنت کرده، و خبر داده که آنان در قیامت از همهی مردم عذابشان شدیدتر است، و دستور به نابود کردن تصاویر داده و فرموده: «ملائکه در آن خانهای که تصویر باشد داخل نمیشود». همهی این وعیدها بخاطر مفاسد و خطرات زیادی است که بوسیلهی آن متوجه عقیده امت میشود. لذا اولین شرکی که در زمین بوجود آمده به سبب آویزان کردن مجسمهها بوده، فرقی نمیکند چه این عکسها و مجسمهها در مجالس نصب شوند، یا در میادین و پارکها، چون شرعاً حرام هستند و وسیلهای برای افتادن بدام شرک و فساد عقیده است. این در حالی است که کافران در این عصر و زمان این کارها را بدلیل نداشتن عقیده انجام میدهند. و مشابهت به کفار و مشارکت با آنها بر مسلمین حرام است تا عقیده آنان که منبع قدرت و سعادتشان است محفوظ بماند.
[۴۸] بخاری.
هر کس دین را به باد استهزا و مسخره بگیرد، مرتد و بطور کلی از اسلام خارج میشود. خداوند میفرماید:
﴿قُلۡ أَبِٱللَّهِ وَءَايَٰتِهِۦ وَرَسُولِهِۦ كُنتُمۡ تَسۡتَهۡزِءُونَ ٦٥ لَا تَعۡتَذِرُواْ قَدۡ كَفَرۡتُم بَعۡدَ إِيمَٰنِكُمۡ﴾ [التوبة: ۶۵-۶۶].
«بگو: آیا الله، آیات و رسولش را مسخره میکنید؟ بگو: عذرخواهی نکنید شما پس از ایمان آوردن کافر شدید».
این آیه دلالت بر این دارد که به باد استهزاگرفتن خدا، رسول و آیات خدا، کفر است و استهزاگرفتن یکی از این موارد سه گانه، استهزا به تمام آنها است، منافقین، پیامبر ج و اصحاب را مسخره میکردند لذا این آیه نازل شد؛ به همین دلیل مسخرهکردن هر یک از این موارد لازم و ملزوم یکدیگرند، [اگر یکی از آنها مورد تمسخر قرار گیرد بقیه نیز مورد تمسخر قرار گرفتهاند] این افراد توحید خداوند را بیارزش کرده و با به فریاد خواستن مردگان شرک را با ارزش جلوه میدهند، وقتی کسی آنها را به توحید دعوت دهد و از شرک نهی کند، آن را کم ارزش و پوچ جلوه میدهند. خداوند میفرماید:
﴿وَإِذَا رَأَوۡكَ إِن يَتَّخِذُونَكَ إِلَّا هُزُوًا أَهَٰذَا ٱلَّذِي بَعَثَ ٱللَّهُ رَسُولًا ٤١﴾ [الفرقان: ۴۱].
«وقتی که تو را ببینند حتماً تو را به باد مسخره میگیرند و میگویند: آیا این کسی است که خدا او را رسول فرستاده است، اگر بر عبادت معبودهایمان صبور نبودیم نزدیک بود ما را از معبودهایمان دور کند».
سپس وقتی پیامبر آنان را از شرک برحذر میداشت ایشان او را مسخره میکردند و هر گاه پیامبران به توحید دعوت میدادند، چون در وجودشان شرک ریشه دوانده بود از آنان عیب جویی کرده و آنان را کم عقل، گمراه و دیوانه توصیف میکردند، و نیز کسانی که در عقیده به مشرکین شباهت دارند، وقتی ببینند کسی به توحید دعوت میدهد بخاطر شرکی که در وجودشان هست، او را مسخره میکنند، خداوند میفرماید:
﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَتَّخِذُ مِن دُونِ ٱللَّهِ أَندَادٗا يُحِبُّونَهُمۡ كَحُبِّ ٱللَّهِ﴾ [البقرة: ۱۶۵].
«بعضی از مردم شریکهایی غیر از خدا برای او قرار میدهند و مانند خدا، آنان را دوست دارند».
هر کس مخلوقی را مانند خداوند دوست داشته باشد، مشرک است، و لازم است که بین دوستی به خاطر الله و دوستی با الله فرق قایل شویم. این افراد که قبور را همچون بتها قرار داده و توحید و عبادت الله را مسخره میکنند! و غیر الله را شفیع و واسطه پنداشته و تعظیم میکنند، هر یک از آنها حاضر است سوگند غموس [سوگندی که فرد میداند دروغ است] بخورد، اما جرأت نمیکند به شیخش سوگند دروغ بخورد، بسیاری از مردم معتقدند که به کمک طلبیدن شیخ در کنار قبرش یا جای دیگر بهتر است از اینکه خدا را سحرگاهان در مسجد به فریاد بطلبند، و کسی که از عقیدهی شرکی آنها برگشته و موحد شده است را مسخره میکنند، بسیاری از آنها مساجد را تخریب و زیارتگاهها و بارگاهها را آباد میکنند!!! آیا این اهانت به خدا، آیات و رسول او نیست. لذا بزرگداشت و تعظیم قبرها انسان را به شرک میرساند [۴۹]. متأسفانه این عقیده امروزه در میان بسیاری از قبوریها وجود دارد.
مسخرهکردن دین دو نوع است:
۱- مسخرهکردن صریح: مانند کسانی که آیه در شأنشان نازل شده که به قاریان قرآن میگفتند: همچون قاریان شکمگندهتر، دروغگوتر و ترسوتر هنگام روبروشدن در جنگ ندیدیم. یا حرفهای دیگری مثل اینها، بعضی از آنها میگویند: دین شما دین پنجمی است یا دین شما کهنه و فرسوده است، یا وقتی گروه امر به معروف و نهی از منکر را میبینند با تمسخر میگویند: دینداران آمدند، و شبیه این حرفها که به راحتی قابل شمارش نیست و بزرگتر از قول کسانی است که آیه درباره آنها نازل شده است.
مسخره کردن غیرصریح: و آن دریایی است که ساحل ندارد. مانند مسخرهکردن با حرکات چشم، زبان، لب، دست و غیره در زمان تلاوت قرآن یا عمل به سنت پیامبر ج یا امر به معروف و نهی از منکر [۵۰]، یا مانند سخن افرادی که میگویند: اسلام برای قرن بیستم کارآیی ندارد، فقط برای قرون وسطی سازگار است، و یا میگویند: اسلام به عقب برگشتن و عقب ماندگی است و مجازاتهایی همچون حد و تعزیرات در اسلام، سختدلی و وحشیگری است، و یا میگویند: اسلام به زن ظلم کرده چون طلاق و تعدد زوجات را مباح دانسته است. یا بگویند: حکم کردن به قوانین ساختگی و بشری برای مردم بهتر از حکم کردن به قوانین اسلام است. و به کسی که دعوت به توحید و نهی از عبادت قبور و ضرائح میکند میگویند: این شخص تندرو و سختگیر است، یا میخواهد در میان مسلمانان تفرقه ایجاد کند، یا میگویند: وهابی است یا مذهب پنجمی دارد و شبیه این اقوال که همه آنها دشنام به دین و مسلمانان و مسخرهکردن عقیده صحیح است. «لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ» یا کسی را که به یکی از سنتهای پیامبر ج پایبند است مسخره کنند و بگویند دین در ریش خلاصه نمیشود، [ریش را مسخره کنند] و شبیه سخنان زشت!.
[۴۹] مجموع الفتاوی (۱۵/۴۸-۴۹). [۵۰] مجموعه التوحید النجدیه، ص (۴۰۹).
از متقضیات ایمان به الله و عبادت او این است که تسلیم احکام و دستورات او بوده و به شریعتش راضی باشیم و در صورت بروز اختلاف در گفتار، اصول، طلب خون و اموال و حقوق، دشمنیها، به قرآن و سنت رجوع کنیم.
از جائیکه خداوند حاکم است و همه داوریها و حکمها به او باز میگردد، لذا بر حکام واجب است هر حکمی را که خداوند نازل کرده، اجرا کنند و بر عموم مردم نیز واجب است که از حکم خداوند در قرآن و سنت رسولش فرمانبرداری کنند. خداوند میفرماید:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ يَأۡمُرُكُمۡ أَن تُؤَدُّواْ ٱلۡأَمَٰنَٰتِ إِلَىٰٓ أَهۡلِهَا وَإِذَا حَكَمۡتُم بَيۡنَ ٱلنَّاسِ أَن تَحۡكُمُواْ بِٱلۡعَدۡلِ﴾ [النساء: ۵۸].
«خداوند به شما امر میکند که امانتها را به صاحبانشان برگردانید و هنگامی که در میان مردم حکم کردید عادلانه حکم کنید».
و خطاب به عموم مؤمنان میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡۖ فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ إِن كُنتُمۡ تُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۚ ذَٰلِكَ خَيۡرٞ وَأَحۡسَنُ تَأۡوِيلًا ٥٩﴾ [النساء: ۵۹].
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! از الله و رسول اطاعت کنید و از صاحبان امر [حکام] فرمانبرداری کنید، و اگر در چیزی اختلاف پیدا کردید، آن را به خدا و رسول او ارجاع دهید، اگر به خدا و روز آخرت ایمان دارید، این برای شما بهتر و سرانجامی زیباتر دارد».
بنابراین خداوند توضیح میدهد که ایمان، با حکم کردن به غیر آنچه خداوند نازل کرده سازگاری ندارد و میفرماید:
﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِينَ يَزۡعُمُونَ أَنَّهُمۡ ءَامَنُواْ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ وَمَآ أُنزِلَ مِن قَبۡلِكَ يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُوٓاْ إِلَى ٱلطَّٰغُوتِ وَقَدۡ أُمِرُوٓاْ أَن يَكۡفُرُواْ بِهِۦۖ وَيُرِيدُ ٱلشَّيۡطَٰنُ أَن يُضِلَّهُمۡ ضَلَٰلَۢا بَعِيدٗا ٦٠﴾ [النساء: ۶۰].
«آیا ندیدی کسانی که گمان میکردند به آنچه بر تو و قبل از تو نازل شده ایمان آوردهاند، میخواهند طاغوت را حکَم قرار دهند [طاغوت بین آنان حکم کند] در حالی که به آنان امر شده که به طاغوت کفر ورزند و شیطان میخواهد آنان را گمراه کند گمراهی دور [از حق]».
تا جایی که میفرماید:
﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤۡمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيۡنَهُمۡ ثُمَّ لَا يَجِدُواْ فِيٓ أَنفُسِهِمۡ حَرَجٗا مِّمَّا قَضَيۡتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسۡلِيمٗا ٦٥﴾ [النساء: ۶۵].
«اما نه، به پروردگارت قسم! که ایمان نمیآورند مگر اینکه در اختلافاتشان تو را حکم و داورد قرار دهند سپس از آنچه تو درباره آن قضاوت کردهای هیچ ناراحتی در وجودشان به خود راه ندهند و تسلیم اوامر تو شوند».
بنابراین خداوند قویاً ایمان را از کسی که طبق حکم رسول الله ج حکم نکند و یا به حکمش راضی نبوده و تسلیم حکم او نشود، نفی کرده است و نیز حاکمان و فرمانروایی که به فرامین خدا حکم نکنند را کافر، ظالم و نیز فاسق دانسته است. خداوند میفرماید:
﴿وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ﴾ [المائدة: ۴۴].
«و هر کس به آنچه خداوند نازل کرده حکم نکند او و امثال او، از کافرانند».
﴿وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ﴾ [المائدة: ۴۵].
«و هر کس به آنچه خداوند نازل کرده حکم نکند او و امثال او، از ظالماناند».
﴿وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ﴾ [المائدة: ۴۷].
«و هر کس به آنچه خداوند نازل کرده حکم نکند، او و امثال او از فاسقانند».
لازم است در تمام موارد اختلافی و اقوال اجتهادی بین علماء به آنچه خداوند نازل کرده حکم شود و او را حَکَم قرار دهند، و هیچ قانون و حکمی قابل قبول نیست مگر آنچه در کتاب و سنت آمده که باید بدون تعصب به مذهبی و به امامی بپذیریم و به آن عمل کنیم. نه تنها در احوال شخصی ـ آن طور که در برخی از دولتهای منتسب به اسلام رواج دارد ـ بلکه در تمام اختلاف و درگیریها و سایر حقوق باید تسلیم حکم خدا و رسول باشیم. چون اسلام تمام موارد را شامل میشود و از نظر اسلام از هم جدا نیستند. خداوند میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱدۡخُلُواْ فِي ٱلسِّلۡمِ كَآفَّةٗ﴾ [البقرة: ۲۰۸].
«ای کسانی که ایمان آورده اید! اسلام را با تمام جوانب آن قبول کنید».
و میفرماید:
﴿أَفَتُؤۡمِنُونَ بِبَعۡضِ ٱلۡكِتَٰبِ وَتَكۡفُرُونَ بِبَعۡضٖ﴾ [البقرة: ۸۵].
«آیا به بعضی از کتاب ایمان میآورید و به بعضی دیگر کافر میشوید».
و بر پیروان مذاهب اسلام است که اقوال امامانشان را با قرآن و سنت بسنجند آنچه موافق قرآن و سنت است قبول و به آن عمل کنند و هر چه مخالف بود بدون هیچ تعصب یا تقلیدی آن را قبول نکنند ـ خصوصاً در مسایل عقیدتی ـ چون ائمه ـ (رحمهم الله) به این واجب توصیه کردهاند. و این مذهب همه آنان است، و هر کس مخالف آن باشد پیرو آنان نیست اگرچه خود را به آنان نسبت دهد. این شخص مانند کسی است که خداوند درباره او میفرماید:
﴿ٱتَّخَذُوٓاْ أَحۡبَارَهُمۡ وَرُهۡبَٰنَهُمۡ أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِ وَٱلۡمَسِيحَ ٱبۡنَ مَرۡيَمَ﴾ [التوبة: ۳۱].
«آنان علماء و راهبان و مسیح پسر مریم را معبودانی غیر از خدا قرار دادند».
این آیه فقط به نصاری اختصاص ندارد بلک تمام کسانی را که مثل آنان رفتار کنند، شامل میشود. لذا هر کس با آنچه خدا و پیامبر ج امر کرده مخالفت کرده و در میان مردم به غیر آنچه خداوند نازل نموده، حکم کند یا ازهوای نفس و خواستههای شخصی پیروی کند قطعاً از دایرهی اسلام و ایمان خارج شده است، هر چند ادعا کند که مؤمن است. چون خداوند چنین افرادی را مورد سرزنش قرار داده و دروغشان را که ادعای ایمان میکنند، برملاء کرده. خداوند میفرماید: ﴿يَزۡعُمُونَ﴾ «گمان میکنند». که به معنی عدم ایمانشان است، چون ﴿يَزۡعُمُونَ﴾ بیشتر برای کسی به کار برده میشود که ادعای دروغی میکند و با مصداق ادعای خود مخالفت میکند و به چیزی عمل میکند که با ادعایش منافات دارد. و این را خداوند سبحان ثابت نموده و فرموده:
﴿وَقَدۡ أُمِرُوٓاْ أَن يَكۡفُرُواْ بِهِۦ﴾ [النساء: ۶۰].
«و به تحقیق به آنان امر شد که به طاغوت کفر ورزند».
زیرا کفر به طاغوت اساس توحید است همانطور که خداوند در سورهی بقره [۵۱] به آن اشاره میکند. اگر این رکن و اساس وجود نداشته باشد شخص موحد نمیشود. و توحید اساس ایمان است که با وجود آن تمام اعمالِ صالح، با ارزش، و با عدم آن، همه اعمال فاسد و بیارزش میشود. خداوند متعال فرموده:
﴿فَمَن يَكۡفُرۡ بِٱلطَّٰغُوتِ وَيُؤۡمِنۢ بِٱللَّهِ فَقَدِ ٱسۡتَمۡسَكَ بِٱلۡعُرۡوَةِ ٱلۡوُثۡقَىٰ﴾ [البقرة: ۲۵۶].
«پس هر کس به طاغوت کفر ورزد و به خدا ایمان بیاورد به عقیدهای محکم چنگ زده است».
و این بدان معناست که نپذیرفتن حکم طاغوت، ایمان آوردن به اوست [۵۲].
و نفی ایمان از کسی که به قوانین الله حکم نمیکند، دلالت بر این دارد که اجرای شریعت خدا، عقیده و عبادت برای خدا است که بر هر شخص مسلمان واجب است تسلیم آن شود، و شریعت خداوند تنها برای این به مرحلهی اجرا گذاشته نمیشود که برای مردم بهتر، یا برای تأمین امنیت قانونمندتر است. بعضی از مردم فقط این حرف را مورد توجه قرار دادهاند و طرف دیگر آن را به فراموشی سپردهاند، خداوند کسانی را که حکم شریعت را فقط برای مصلحت، نه عبادت پیاده میکنند سرزنش کرده و میفرماید:
﴿وَإِذَا دُعُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ لِيَحۡكُمَ بَيۡنَهُمۡ إِذَا فَرِيقٞ مِّنۡهُم مُّعۡرِضُونَ ٤٨ وَإِن يَكُن لَّهُمُ ٱلۡحَقُّ يَأۡتُوٓاْ إِلَيۡهِ مُذۡعِنِينَ ٤٩﴾ [النور: ۴۸-۴۹].
«و وقتی به سوی خدا و رسول او دعوت شوند که بین آنها حکم کند، دستهای از آنان روی گردانند. ولی اگر حق با آنان باشد، با نهایت تسلیم به سوی او میآیند».
چون اینان به غیر آنچه خودشان دوست دارند توجه نکرده و اهمیتی نمیدهند و از آنچه مخالف هوای آنان باشد روی میگردانند، چون نمیخواهند با رجوع به حکم خدا و پیامبر ج خدا را عبادت کنند.
حکم کسی که به قوانین و دستورات الله حکم نمیکند:
خداوند میفرماید:
﴿وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ﴾ [المائدة: ۴۴].
«و هر کس که به آنچه خدا نازل کرده حکم نکند، او و امثال او از کافرانند».
از این آیه کریمه روشن میشود که حکم به غیر «ما انزل الله» کفر است و این کفر گاهی کفر اکبر است که شخص را از دایره اسلام خارج میکند و گاهی کفر اصغر است که شخص را از دایره اسلام خارج نمیکند.
و این بستگی به حال حاکم دارد، اگر عقیده داشته باشد که حکم به ما انزل الله واجب نیست و در آن صاحب اختیار است، یا حکم خدا را سبک بشمارد و معتقد باشد که قوانین و نظمهای ساختگی بهتر از قانون خدا است و قانون خدا برای این زمان مناسب نبوده و سازگاری ندارد یا با حکم بغیر «ما انزل الله» قصد جلب رضایت کافران و منافقان را داشته باشد، این کفر اکبر است، ولی اگر معتقد باشد که حکم به ما «انزل الله» واجب است و آن را به عنوان یک واقعیت قبول داشته باشد ولی به آن عمل نکند مستحق عقوبت و سزا است، چنین شخصی گناهکار است ولیکن به او حکم کفر اکبر داده نمیشود. و اگر با وجود سعی و تلاش و به کار بردن تواناییش در شناخت حکم، در موردی حکم خدا را ندانست و خطا کرد این شخص خطاکار است، که به خاطر اجتهادش به او یک اجر داده میشود و خطایش مورد عفو قرار خواهد گرفت، همهی اینها مختص به صدور حکم در قضایای خاص است [۵۳]، اما حکم در قضایای عمومی متفاوت است، شیخ الإسلام [۵۴] میگوید: «اگر فرمانروا و حاکم شخص متدینی باشد اما بغیر علم حکمی صادر کند، از دوزخیان است. و اگر عالم باشد و به خلاف حقی که میداند حکمی صادر کند از دوزخیان است. و اگر بدون علم و برخلاف عدالت حکمی صادر کند بطریق اولی از اهل دوزخ است، و این زمانی است که در مورد شخصی معین حکم صادر کند، اما هر گاه حکم عامی را در مورد دین مسلمین صادر نماید که حق را باطل و باطل را حق، سنت را بدعت و بدعت را سنت معرفی کند، و منکر را معروف و معروف را منکر جلوه دهد، و از آنچه خدا و رسول او امر کردهاند نهی کند، و به آنچه خدا و رسول نهی کردهاند، امر کند این صورت دیگری دارد که خداوند درباره او حکم میکند، خدایی که معبود پیامبران و مالک روز جزا است، خدایی که همهی ستایشها از اول تا آخر شایستهی اوست،
﴿لَهُ ٱلۡحُكۡمُ وَإِلَيۡهِ تُرۡجَعُونَ﴾ [القصص: ۸۸].
«فرمانروایی و حکم برای اوست و به سوی او باز میگردید».
﴿هُوَ ٱلَّذِيٓ أَرۡسَلَ رَسُولَهُۥ بِٱلۡهُدَىٰ وَدِينِ ٱلۡحَقِّ لِيُظۡهِرَهُۥ عَلَى ٱلدِّينِ كُلِّهِۦۚ وَكَفَىٰ بِٱللَّهِ شَهِيدٗا ٢٨﴾ [الفتح: ۲۸].
«او خداوندی است که پیامبر خود را با هدایت و دین حق فرستاده تا دین اسلام را بر سایر ادیان برتری دهد و شاهد بودن خداوند بر آن کافی است».
و میگوید: «بدون شک کسی که به وجوب حکمی که خدا بر پیامبرش فرستاده معتقد نباشد کافر است، لذا هر کس بین مردم بدون پیروی از آنچه خداوند نازل کرده و بر اساس نظر خود حکم کند و آن را حلال بداند و معتقد به عادلانه بودن آن باشد، کافر است، چون هیچ ملتی وجود ندارد مگر اینکه دستور به صدور حکم عادلانه میدهد، اما گاهی عدل در دین آن ملت، نظریات بزرگانشان است، و حتی بیشتر کسانی که منتسب به اسلام هستند بر اساس عادات و رسوم خود حکم میکنند در حالی که خداوند به این عادات امر نفرموده، مانند عاداتی که پیشینیانشان داشتند. آنان فرمانروایانی بودند که مردم از آنان پیروی میکردند، لذا معتقد بودند که همان عادات و رسوم باید قانون و حکم باشد نه قرآن و سنت، قطعاً این عقیده، کفر است.
بسیاری از مردم مسلمان شدهاند، اما به عادات و رسومی که رهبرانشان امر کردهاند، حکم میکنند. آنان پس از این که برایشان روشن میشود که باید به آنچه خداوند نازل کرده حکم کنند، بر این پایبند نیستند و حکم کردن برخلاف ما انزل الله را حلال دانسته، لذا کافرند» [۵۵].
شیخ محمد بن ابراهیم میگوید: «در این باره گفته شده: هر کس تسلیم حکم غیرخدا شود و معتقد باشد که کار او نافرمانی است و حکم خدا حق است، مرتکب کفر دون کفر [کفر اصغر] شده است، و این از مواردی است که بسیار به کمی مرتکب آن میشود. اما کسی که قوانین را وضع و تنظیم میکند، و به مرحلهی اجرا میگذارد، کفر ورزیده است هر چند به خطای خود اعتراف کند، و بگوید حکم شرع عادلانهتر است، این کفر خارج کننده از دایره اسلام است [۵۶]، شیخ محمد ابن ابراهیم / بین حکمی جزئی که به ندرت پیش میآید و بین حکمی عام که مرجع جمیع احکام یا اکثر آن است فرق قائل شده و میگوید: این نوع کفر به طور مطلق فرد را از دایره اسلام خارج میکند، چون کسی که شریعت اسلامی را کنار میگذارد و قوانین وضعی را جایگزین آن میکند، این خود روشنترین دلیل بر این است که آن فرد قوانین وضعی را بهتر و سازگارتر از قانون شریعت میداند، و شکی نیست که این عقیده، کفر اکبر و خارج کننده از دین اسلام و مخالف با توحید است.
[۵۱] یعنی آیه: ﴿فَمَن يَكۡفُرۡ بِٱلطَّٰغُوتِ وَيُؤۡمِنۢ بِٱللَّهِ فَقَدِ ٱسۡتَمۡسَكَ بِٱلۡعُرۡوَةِ ٱلۡوُثۡقَىٰ﴾ [۵۲] فتح المجید ص (۴۶۷-۴۶۸). [۵۳] شرح عقیدة طحاویه، ص (۳۶۳-۳۶۴). [۵۴] شرح عقیدة طحاویه، ص (۳۶۳-۳۶۴). [۵۵] منهاج السنة النبویة. [۵۶] فتاوی الشیخ محمد بن ابراهیم آل الشیخ (۱۲/۲۸۰).
قانونگذاری قوانینی که باید بندگان در عبادات، معاملات، حل اختلافات، پایاندادن به دشمنیها، و سایر شؤون به آن رجوع کنند حق خداوند بلندمرتبه، پروردگارم مردم و خالق جهان است.
﴿أَلَا لَهُ ٱلۡخَلۡقُ وَٱلۡأَمۡرُۗ تَبَارَكَ ٱللَّهُ رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾ [الأعراف: ۵۴].
«آگاه باشید که خلق و امر فقط برای خدا است بلند مرتبه و پروردگار جهانیان است».
فقط خداوند میداند چه چیزی به مصلحت بندگانش است و آنرا به عنوان شریعت برایشان وضع میکند، و از جائیکه او پروردگار و خالقشان است برایشان قانون وضع کرده، و بندگان باید به حکم عبودیت و بندگی خدا، احکام او را قبول کنند و مصلحتی که در این قانونگذاری است، به خودشان بر میگردد. خداوند میفرماید:
﴿فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ إِن كُنتُمۡ تُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۚ ذَٰلِكَ خَيۡرٞ وَأَحۡسَنُ تَأۡوِيلًا﴾ [النساء: ۵۹].
«پس اگر در چیزی اختلاف پیدا کردید آن را به الله و رسول ارجاع دهید، اگر به الله و روز آخرت ایمان دارید، این برای شما بهتر و سرانجامیتر زیباتر دارد».
و میفرماید:
﴿وَمَا ٱخۡتَلَفۡتُمۡ فِيهِ مِن شَيۡءٖ فَحُكۡمُهُۥٓ إِلَى ٱللَّهِۚ ذَٰلِكُمُ ٱللَّهُ رَبِّي﴾ [الشوری: ۱۰].
«و هرگاه در چیزی دچار اختلاف شدید، قضاوت آن با خدا است خدایی که پروردگار من است».
خداوند اجازه نداده که بندگان قانونگذاری غیر از او داشته باشند و میفرماید:
﴿أَمۡ لَهُمۡ شُرَكَٰٓؤُاْ شَرَعُواْ لَهُم مِّنَ ٱلدِّينِ مَا لَمۡ يَأۡذَنۢ بِهِ ٱللَّهُ﴾ [الشوری: ۲۱].
«آیا آنان شریکان و معبودهایی دارند که دینی را برایشان پدید آوردهاند، که خدا به آنان اجازه نداده است».
لذا هر کس قانون و برنامهای غیرقانون و برنامه خدا را قبول کند، برای خدا شریک قائل شده است، و هر عبادتی که طبق دستور خدا و پیامبر نباشد، بدعت است و هر بدعتی گمراهی است، پیامبر ج میفرماید: «مَنْ أَحْدَثَ فِي أَمْرِنَا هَذَا مَا لَيْسَ مِنْهُ ؛ فَهُوَ رَدٌّ» [۵۷]. «هر کس در این امر ما [دین] چیزی وارد کند، که از آن نیست، مردود است».
و در روایتی دیگر میفرماید: «مَنْ عَمِلَ عَمَلًا لَيْسَ عَلَيْهِ أَمْرنَا فَهُوَ رَدٌّ» [۵۸]. «هر کس عملی انجام دهد که از دستورات ما نباشد مردود است».
هر دستور و حکمی ـ اعم از سیاسی یا قضائی ـ که طبق دستور خدا و پیامبر نباشد، از قوانین طاغوت و جاهلیت محسوب میشود.
﴿أَفَحُكۡمَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ يَبۡغُونَۚ وَمَنۡ أَحۡسَنُ مِنَ ٱللَّهِ حُكۡمٗا لِّقَوۡمٖ يُوقِنُونَ٥٠﴾ [المائدة: ۵۰].
«آیا میخواهند از حکم جاهلیت پیروی کنند، برای اهل یقین چه حکمی از حکم خدا بهتر است؟».
و نیز حلال و حرام کردن، حق خداوند متعال است، کسی حق ندارد خود را در آن شریک بداند، خداوند میفرماید:
﴿وَلَا تَأۡكُلُواْ مِمَّا لَمۡ يُذۡكَرِ ٱسۡمُ ٱللَّهِ عَلَيۡهِ وَإِنَّهُۥ لَفِسۡقٞۗ وَإِنَّ ٱلشَّيَٰطِينَ لَيُوحُونَ إِلَىٰٓ أَوۡلِيَآئِهِمۡ لِيُجَٰدِلُوكُمۡۖ وَإِنۡ أَطَعۡتُمُوهُمۡ إِنَّكُمۡ لَمُشۡرِكُونَ ١٢١﴾ [الأنعام: ۱۲۱].
«و از آنچه نام الله بر آن ذکر نشده، نخورید چون این کار فسق، و به تحقیق شیاطین به دوستانشان القا میکنند تا با شما مجادله کنند، و اگر از آنان پیروی کنید به راستی جزو مشرکانید».
بنابراین خداوند سبحان طاعت شیاطین و اولیای آنان را در حلال کردن آنچه خدا حرام کرده شرک به خود میداند، و این حکم کسانی را شامل میشود که از علماء و فرمانروایانشان در حلال کردن آنچه خداوند حرام کرده و یا حرام کردن آنچه حلال کرده، پیروی میکنند، طوریکه آنان را اربابهایی غیر از خدا قرار دادهاند. خداوند میفرماید:
﴿ٱتَّخَذُوٓاْ أَحۡبَارَهُمۡ وَرُهۡبَٰنَهُمۡ أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِ وَٱلۡمَسِيحَ ٱبۡنَ مَرۡيَمَ وَمَآ أُمِرُوٓاْ إِلَّا لِيَعۡبُدُوٓاْ إِلَٰهٗا وَٰحِدٗاۖ لَّآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۚ سُبۡحَٰنَهُۥ عَمَّا يُشۡرِكُونَ٣١﴾ [التوبة: ۳۱].
«علماء و راهبان خود و مسیح پسر مریم را معبودانی غیر از خدا قرار داده، در حالی که به آنان امر شده که عبادت نکنند مگر پروردگار واحد را، هیچ معبود بر حقی جز او نیست، پاک و منزه است از آنچه که به او شرک میورزند».
ترمذی و دیگر ائمهی حدیث آوردهاند که: «پیامبر ج این آیه را بر عدی ابن حاتم طایی س تلاوت کرد، عدی گفت: ای رسول خدا! ما آنان را عبادت نمیکنیم، پیامبر ج فرمود: آیا آنچه را خدا حرام کرده حلال و آنچه را حلال کرده، حرام نمیکنند و شما هم آنرا حرام نمیدانید؟ گفت: بله، پیامبر ج فرمود: این عبادتکردن آنهاست» [۵۹].
لذا پیروی از غیر الله در حلال و حرام کردن، عبادت کردن آنها بوده و شرک اکبر و منافی توحیدی است که: «لا إله إلاَّ الله» بر آن دلالت دارد [۶۰].
پس وقتی این حال کسانی باشد که از علماء و زهاد در حلال و حرام کردنی که مخالف شرع خدا است پیروی میکنند در حالیکه رابطهی این اشخاص به علم و دین بیشتر از دیگران است طوریکه ممکن است بعضی اوقات خطای آنها از باب اجتهادی باشد که به حق اصابت نکرده است و در این حالت مأجور نیز هستند، پس چگونه است حال کسانی که از قوانینی وضعی پیروی میکنند که ساخته دست کفار و بیدینان است و این قوانین را به ممالک اسلامی میآورند و با آن بین مسلمان حکم میکنند «ولا حول ولا قوة إلا بالله».
این افراد کافران را بعنوان اربابانی غیر از الله میدانند که احکام را برایشان وضع میکنند، حرام را برایشان مباح کرده و بین مردم حکم میکنند.
[۵۷] بخاری و مسلم. [۵۸] مسلم. [۵۹] ترمذی و ابن جریر. [۶۰] فتح المجید ص (۱۰۷).
۱- انتساب به مذاهب الحادی مانند: شیوعیت [اشتراکیت]، علمانیت [بیدینی]، بلوک سرمایهداری [إستثماری] و سایر مذاهب کفری، خارجشدن از دین اسلام است. لذا هر کسی خود را به یکی از این مذاهب نسبت دهد، هر چند ادعای اسلام کند دچار نفاق اکبر شده است. چون منافقین ظاهراً خود را به اسلام نسبت میدادند در حالی که در باطن با کافران بودند. خداوند میفرماید:
﴿وَإِذَا لَقُواْ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ قَالُوٓاْ ءَامَنَّا وَإِذَا خَلَوۡاْ إِلَىٰ شَيَٰطِينِهِمۡ قَالُوٓاْ إِنَّا مَعَكُمۡ إِنَّمَا نَحۡنُ مُسۡتَهۡزِءُونَ ١٤﴾ [البقرة: ۱۴].
«و وقتی که به مومنان میرسیدند میگفتند: ایمان آورده ایم و وقتی با شیاطینشان خلوت میکردند، میگفتند: ما با شما هستیم، ما آنان را مسخره میکنیم».
و میفرماید:
﴿ٱلَّذِينَ يَتَرَبَّصُونَ بِكُمۡ فَإِن كَانَ لَكُمۡ فَتۡحٞ مِّنَ ٱللَّهِ قَالُوٓاْ أَلَمۡ نَكُن مَّعَكُمۡ وَإِن كَانَ لِلۡكَٰفِرِينَ نَصِيبٞ قَالُوٓاْ أَلَمۡ نَسۡتَحۡوِذۡ عَلَيۡكُمۡ وَنَمۡنَعۡكُم مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ﴾ [النساء: ۱۴۱].
«منافقان کسانی هستند که منتظر [رویدادی برای] شما هستند، پس اگر از طرف خدا پیروزی نصیب شما شد میگویند: مگر ما با شما نبودیم، و اگر پیروزی نصیب کافران میشد میگویند: مگر ما نبودیم که به شما امان دادیم و شما را از ضرری که مسلمانان به شما میرساندند نجات دادیم».
این منافقین حیله باز دو چهره دارند، چهرهای که با آن، با مومنین برخورد میکنند و چهرهای که با آن در میان برادران بیدین خود هستند. و دو زبان دارند، زبانی که مسلمانان آن را به ظاهر قبول میکنند و با زبان دیگر اسرار نهان خود را فاش میکنند.
﴿وَإِذَا لَقُواْ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ قَالُوٓاْ ءَامَنَّا وَإِذَا خَلَوۡاْ إِلَىٰ شَيَٰطِينِهِمۡ قَالُوٓاْ إِنَّا مَعَكُمۡ إِنَّمَا نَحۡنُ مُسۡتَهۡزِءُونَ ١٤﴾ [البقرة: ۱۴].
«و وقتی که به ایمانداران میرسیدند میگفتند: ایمان آوردهایم! و وقتی که با شیاطینشان خلوت میکردند، میگفتند: ما با شما هستیم ما آنان را مسخره میکنیم».
لذا با به استهزا گرفتن پیروان قرآن و سنت، از آن دو روی برگرداندند، و منکر تسلیم حکم قرآن و سنت شدند. و دل خوش کردند به علمی که نزدشان بود و هیچگونه سودی به آنها نبخشید مگر غرور و زشتی.
و همواره مومنان پایبند به وحی الهی را به باد استهزا میگیرند. خداوند میفرماید:
﴿ٱللَّهُ يَسۡتَهۡزِئُ بِهِمۡ وَيَمُدُّهُمۡ فِي طُغۡيَٰنِهِمۡ يَعۡمَهُونَ ١٥﴾ [البقرة: ۱۵] [۶۱].
«خداوند آنان را مسخره میکند و به آنان مهلت میدهد تا در سرکشی خودشان متحیر بمانند».
در حالی که خداوند دستور داده که خود را به مومنین نسبت داده و با آنها باشید.
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَكُونُواْ مَعَ ٱلصَّٰدِقِينَ ١١٩ ﴾ [التوبة: ۱۱۹].
«ای کسانی که ایمان آورده اید! تقوای خدا را پیشه کنید و با صادقان باشید».
مذاهب الحادی مکتبهای فرسودهای هستند که بر باطل بنا شدهاند، کمونیستها منکر وجود خالقاند و با ادیان آسمانی دشمنی میکنند. هر کس دلخوش به این باشد که بدون عقیده زندگی کند و بدیهیات یقینی را منکر شود، در واقع عقل خود را از دست داده است. علمانیت [بیدینی] منکر ادیان است و بر مادیاتی که غیر از زندگی حیوانی هیچ توجیه و هدفی در زندگی ندارد بنا شده است. در نظام سرمایه داری تمام تلاش و هدف، جمع ثروت است، از هر راهی که باشد و مقید به هیچ حلال و حرام و رحم و شفقتی بر فقرا و مساکین نباشد، اساس اقتصادش سودخواری است که دشمنی با خدا و رسول او است و باعث نابودی پایه دولتها، افراد و مکیدن خون مردم فقیر است -کسی که ذرهای ایمان داشته باشد به جای خود، بلکه هیچ عاقلی- قبول نمیکند که با مذهبی زندگی کند، که عقل، دین و هدف صحیحی در زندگی خود ندارد که آن را دنبال و از آن دفاع کند. و از زمانی که دین از زندگی بیشتر مسلمانان رخت بر بست و از تربیت صحیح اسلامی غفلت ورزیدند و با تقلید کورکورانه تربیت شدند، زندگیشان رو به نابودی نهاد و این مذاهب در جوامع –بنام- اسلامی جا باز کردند.
۲- انتساب به احزاب جاهلی و ملی گرایی: مادی نوعی دیگر از کفر و خارج شدن از دین اسلام است، چون اسلام تعصبات و سر و صداهای جاهلی را محکوم و رد کرده است. خداوند میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ إِنَّا خَلَقۡنَٰكُم مِّن ذَكَرٖ وَأُنثَىٰ وَجَعَلۡنَٰكُمۡ شُعُوبٗا وَقَبَآئِلَ لِتَعَارَفُوٓاْۚ إِنَّ أَكۡرَمَكُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰكُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٞ ١٣﴾ [الحجرات: ۱۳].
«ای مردم! ما شما را از نر و مادهای خلق کردیم، و شما را دستهها و قبایل قرار دادیم تا همدیگر را بشناسید، گرامی ترین شما نزد الله با تقوی ترین شماست».
و پیامبر ج میفرماید: «لَيْسَ مِنَّا مَنْ دَعَا إِلَى عَصَبِيَّةٍ وَلَيْسَ مِنَّا مَنْ قَاتَلَ عَلَى عَصَبِيَّةٍ، وَلَيْسَ مِنَّا مَنْ غضب لعَصَبِيَّة» [۶۲]. «از ما نیست کسی که به قوم گرایی دعوت دهد. از ما نیست کسی که به خاطر قوم گرایی بجنگد. از ما نیست کسی که به خاطر قوم گرایی عصبانی و خشمگین شود».
و میفرماید: «إن الله قد أذهب عنکم عيبة الجاهلية فخرها بالاباء إنما هو مومن تقی أو فاجر شقی، الناس بنو آدم وآدم خلق من تراب ولا فضل لعربی عل عجمی الا بالتقوی» [۶۳]. «خداوند فخر و غرور جاهلی را بر شما حرام کرده، فخر به پدران را بر شما حرام کرده، انسان یا مومن متقی است یا گمراه بدبخت، مردم، نوادگان آدمند، آدم هم از خاک خلق شده، عرب بر عجم هیچ برتری و فضلی ندارد مگر به تقوی».
این حزب گراییها مسلمانان را متفرق کرده است در حالی که خداوند امر به اجتماع و همکاری بر نیکی و تقوی نموده است، و از تفرق و اختلاف نهی کرده و میفرماید:
﴿وَٱعۡتَصِمُواْ بِحَبۡلِ ٱللَّهِ جَمِيعٗا وَلَا تَفَرَّقُواْۚ وَٱذۡكُرُواْ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ إِذۡ كُنتُمۡ أَعۡدَآءٗ فَأَلَّفَ بَيۡنَ قُلُوبِكُمۡ فَأَصۡبَحۡتُم بِنِعۡمَتِهِۦٓ إِخۡوَٰنٗا﴾ [آلعمران: ۱۰۳].
«همه به دین خدا تمسک جویید و متفرق نشوید، و به یاد بیاورید نعمتهای خدا را بر شما وقتی که با هم دشمن بودید خداوند بین قلبهایتان الفت و محبت قرار داد و با نعمتی که خدا به شما داد برادر هم شدید».
خداوند سبحان از ما میخواهد که حزبی واحد باشیم و آن حزب الله است، که موفق و رستگار است.
جهان اسلام پس از آنکه اروپا مبارزهای سیاسی و فرهنگی به راه انداخت، در برابر این تعصبات خونی، قبیلهای و ملی تسلیم شد، و مانند قضیهای علمی و حقیقتی ثابت و واقعیتی که هیچ راه فرار از آن نیست، آن را پذیرفت.
مردم از زنده کردن تعصباتی که اسلام آن را از بین برده به شیوهای شگفت انگیز دفاع میکنند، و نیز از سر و صداها و زنده کرده شعارهای ملی با نهایت افتخار دفاع میکنند و ادعا میکنند که اینها از اسلام سابقهی بیشتری دارد، و آن را بر اسلام مقدم میدانند، و این همان چیزی است که اسلام با اصرار تاکید دارد که جاهلیت است، به راستی خداوند بر مسلمانان منت نهاده که آنان را از این تعصبات نجات داده و آنها را ترغیب و تشویق کرده تا بخاطر این نعمت، شکر او را به جای آورند.
بسیار طبیعی است که مومن از جاهلیتی که مربوط به دوران قدیم یا نزدیک عصر حاضر باشد، بجز با بغض، کینه و تنفر یاد نکند، مگر نه این است که اگر کسی زندانی وشکنجه و اذیت و آزار شود، و سپس او را آزاد کنند هر وقت به یاد روزهای زندانی و شکنجه بیفتد، لرزهای سخت بر اندام او میافتد؟ و اگر کسی به بیماریی سخت و دراز مدت دچار شود تا جایی که نزدیک باشد او را بکشد، سپس شفا یابد هر گاه به یاد ایام بیماری بیافتد وجودش در هم میشکند و رنگش تغییر میکند؟ [۶۴]
لازم است بدانیم این حزب گراییها عذابی است که خداوند بر روی گردانان از شریعت او نازل کرده کسانی که دین او را انکار میکنند. میفرماید:
﴿قُلۡ هُوَ ٱلۡقَادِرُ عَلَىٰٓ أَن يَبۡعَثَ عَلَيۡكُمۡ عَذَابٗا مِّن فَوۡقِكُمۡ أَوۡ مِن تَحۡتِ أَرۡجُلِكُمۡ أَوۡ يَلۡبِسَكُمۡ شِيَعٗا وَيُذِيقَ بَعۡضَكُم بَأۡسَ بَعۡضٍ﴾ [الأنعام: ۶۵].
«بگو: خدا قادر است که عذاب را از بالا و پایین بر شما بفرستد یا شما را متفرق کند و طعم جنگ و جدال با هم را به شما بچشاند».
و پیامبر ج میفرماید: «وَمَا لَمْ تَحْكُمْ أَئِمَّتُهُمْ بِكِتَابِ اللَّهِ إِلاَّ جَعَلَ اللَّهُ بَأْسَهُمْ بَيْنَهُمْ» [۶۵]. «اگر حاکمانشان به قرآن حکم نکنند، خداوند آنان را دچار اختلاف و سرگشتگی میکند».
تعصب حزبی موجب میشود که حق را از دیگران قبول نکنند. مانند یهود که خداوند دربارهی آنان میفرماید:
﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمۡ ءَامِنُواْ بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ قَالُواْ نُؤۡمِنُ بِمَآ أُنزِلَ عَلَيۡنَا وَيَكۡفُرُونَ بِمَا وَرَآءَهُۥ وَهُوَ ٱلۡحَقُّ مُصَدِّقٗا لِّمَا مَعَهُمۡ﴾ [البقرة: ۹۱].
«وقتی به آنان گفته شود به آنچه خدا نازل کرده ایمان بیاورید میگویند: به چیزی ایمان میآوریم که بر خودمان نازل شده است، و به آنچه بعد از آن نازل شد، [قرآن] کافر میشوند، در حالی که [قرآن] حق و تصدیق کننده کتابشان [تورات] است».
تعصبشان نسبت به آداب و رسوم نیاکان، باعث شد که آنچه را که پیامبر آورده قبول نکنند هر چند میدانستند که حق است. خداوند میفرماید:
﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ ٱتَّبِعُواْ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ قَالُواْ بَلۡ نَتَّبِعُ مَآ أَلۡفَيۡنَا عَلَيۡهِ ءَابَآءَنَآ﴾ [البقرة: ۱۷۰].
«وقتی به آنان گفته شود: از آنچه خداوند نازل کرده پیروی کنید، میگویند: ما از چیزی پیروی میکنیم که پدران مان را بر آن یافتیم».
و پیروان این احزاب میخواهند حزبشان را جانشین اسلام کنند در حالی که خداوند با قوانین سعادتبخش اسلام بر بشریت منت نهاده است.
[۶۱] صفات المنافقین رسالهای از ابن القیم – ص (۱۹). [۶۲] مسلم [۶۳] ترمذی و غیر او. [۶۴] از رساله (ردة ولا أبابکر لها) ابو الحسن ندوی. [۶۵] قسمتی از حدیثی که ابن ماجه روایت کرده است.
دو نظریه درباره حیات وجود دارد: نظریه مادیگرایی و نظریه صحیح که هر کدام آثاری به دنبال دارند:
در این نظریه تفکر انسان در کسب لذات زودگذر محدود شده و عملش نیز در این چهارچوب بدون توجه به عواقب آن، محصور میشود. و برای آینده هیچ کاری نمیکند و چارهای نمیاندیشد و توجه ندارد که الله زندگی دنیا را مزرعه آخرت قرار داده، و دنیا محل عمل و آخرت محل جزا و پاداش است و هر کس در دنیایش عمل صالح انجام دهد و ذخیره کند در هردو دنیا سود میبرد. و هر کس در دنیا عمل صالح انجام ندهد اخترش را تباه و نابود میکند. خداوند میفرماید:
﴿خَسِرَ ٱلدُّنۡيَا وَٱلۡأٓخِرَةَۚ ذَٰلِكَ هُوَ ٱلۡخُسۡرَانُ ٱلۡمُبِينُ﴾ [الحج: ۱۱].
«دنیا و آخرت را از دست داده است، و زیانکاری آشکار این است».
خداوند این دنیا را بیهوده نیافریده بلکه آن را برای حکمتی عظیم خلق کرده و میفرماید:
﴿ٱلَّذِي خَلَقَ ٱلۡمَوۡتَ وَٱلۡحَيَوٰةَ لِيَبۡلُوَكُمۡ أَيُّكُمۡ أَحۡسَنُ عَمَلٗا﴾ [الملک: ۲].
«خدایی که مرگ و زندگی را خلق کرده، تا شما را بیازماید که کدامیک عمل بهتری انجام میدهید».
﴿إِنَّا جَعَلۡنَا مَا عَلَى ٱلۡأَرۡضِ زِينَةٗ لَّهَا لِنَبۡلُوَهُمۡ أَيُّهُمۡ أَحۡسَنُ عَمَلٗا ٧﴾ [الکهف: ۷].
«ما آنچه را که در زمین است. زینت زمین قرار دادیم تا آنان را بیازماییم که کدامیک عمل بهتری انجام میدهند».
خداوند این دنیا و نیازهای زودگذر و زینتهای ظاهری مانند: اموال، اولاد، مقام، قدرت و سایر لذایذی را که فقط خدا اندازه آن را میداند، برای ما قرار داده است. اما اکثر مردم فقط به ظاهر و شگفتیهای آن توجه دارند و مقید به همین هستند و به حقیقت و راز این نعمتها فکر نمیکنند. و با مشغول کردن خود به کسب و جمعآوری دنیا و بهره گرفتن از آن از هدفی که عمل برای آخرت است دور شدهاند، بلکه منکر حیاتی غیر از زندگی این دنیا هستند.
﴿وَقَالُوٓاْ إِنۡ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا ٱلدُّنۡيَا وَمَا نَحۡنُ بِمَبۡعُوثِينَ ٢٩﴾ [الأنعام: ۲۹].
«و گفتند غیر از این دنیا، زندگی دیگری وجود ندارد و ما دوباره زنده نمیشویم».
و خداوند به کسانی که درباره حیات چنین طرز تفکری دارند وعده عذاب داده و میفرماید:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ لَا يَرۡجُونَ لِقَآءَنَا وَرَضُواْ بِٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَٱطۡمَأَنُّواْ بِهَا وَٱلَّذِينَ هُمۡ عَنۡ ءَايَٰتِنَا غَٰفِلُونَ ٧ أُوْلَٰٓئِكَ مَأۡوَىٰهُمُ ٱلنَّارُ بِمَا كَانُواْ يَكۡسِبُونَ٨﴾ [یونس: ۷-۸].
«به تحقیق کسانی که به دیدار ما امیدوار نیستند و به زندگی دنیا راضی شدهاند و به آن دل بستهاند و کسانی که از آیات ما غافلند، آنان جایگاهشان آتش است، به خاطر اعمالی که انجام دادهاند».
و میفرماید:
﴿مَن كَانَ يُرِيدُ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا وَزِينَتَهَا نُوَفِّ إِلَيۡهِمۡ أَعۡمَٰلَهُمۡ فِيهَا وَهُمۡ فِيهَا لَا يُبۡخَسُونَ ١٥ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ لَيۡسَ لَهُمۡ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ إِلَّا ٱلنَّارُۖ وَحَبِطَ مَا صَنَعُواْ فِيهَا وَبَٰطِلٞ مَّا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ ١٦﴾ [هود: ۱۵-۱۶].
«کسانی که خواهان زندگی دنیا و زینتهای آن هستند [نتیجهی] اعمالشان را در این دنیا میدهیم [آنچه برایشان تعیین شده است در دنیا به آنان میدهیم] و از آنان در دنیا کم نمیشود. آنان کسانی هستند که در آخرت جز آتش سزایی دیگر ندارند و آنچه در دنیا انجام دادهاند از بین میرود و اعمال آنان باطل میشود».
این وعده شامل کسانی است که این تفکر را دارند، فرقی نمیکند از کسانی باشند که به قصد دنیا، اعمال دینی را انجام میدهند، مانند منافقین و ریاکاران با اعمال خود، یا کافرانی باشند که ایمان به زنده شدن و روز حساب ندارند، مانند مردم عصر جاهلیت، مذاهب فرسودهی سرمایهداری، کمونیست و علمانیت [بیدینی] که ارزش زندگی را نمیدانند و حتی نظر آنها درباره حیات از نظر حیوانات بیارزشتر است، چون آنان در راه اهدافی که نه برایشان ابدی است و نه آنان برای اهدافشان ابدی هستند، عقول خود را از دست داده، توانایی خود را به کار برده و اوقات خود را ضایع کردهاند و برای آیندهای که منتظر آنها است، هیچ کاری نمیکنند!!! و قطعاً به آن آینده [قیامت] خواهند رسید. در حالی که حیوانات بر خلاف اینها هدفی ندارند که به دنبال آن باشند و عقولی ندارند که با آن فکر کنند. به همین دلیل خداوند درباره آنان میفرماید:
﴿أَمۡ تَحۡسَبُ أَنَّ أَكۡثَرَهُمۡ يَسۡمَعُونَ أَوۡ يَعۡقِلُونَۚ إِنۡ هُمۡ إِلَّا كَٱلۡأَنۡعَٰمِ بَلۡ هُمۡ أَضَلُّ سَبِيلًا ٤٤﴾ [الفرقان: ۴۴].
«آیا گمان میکنی که اکثر آنان میشنوند یا میفهمند. اینان نیستند مگر مانند حیوانات بلکه گمراهتر از آنانند».
و خداوند طرفداران این نظریه را به جاهل توصیف کرده و میفرماید:
﴿وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا يَعۡلَمُونَ ٦ يَعۡلَمُونَ ظَٰهِرٗا مِّنَ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَهُمۡ عَنِ ٱلۡأٓخِرَةِ هُمۡ غَٰفِلُونَ ٧﴾ [الروم: ۶-۷].
«و اما اکثر مردم نمیدانند، فقط ظاهری از زندگی دنیا را میدانند و آنان را از آخرت غافلاند».
آنان اگر چه در صنایع و اختراعات مهارت دارند، در واقع جاهلانی هستند که شایستگی این را ندارند به اهل علم توصیف شوند، چون علم آنها از ظاهر زندگی دنیا تجاوز نمیکند، و این علمی ناقص است که آنان مستحق این وصف با شرافت نیستند، چون علماء به کسانی اطلاق میشود که خداشناس و از خدا ترس باشند. خداوند متعال میفرماید:
﴿إِنَّمَا يَخۡشَى ٱللَّهَ مِنۡ عِبَادِهِ ٱلۡعُلَمَٰٓؤُاْ﴾ [فاطر: ۲۸].
«به تحقیق از میان بندگان خدا، فقط علماء از او میترسند».
و از جمله تفکرات مادی درباره دنیا داستان قارون و گنجینههایی است که خدا به او عطا کرده بود:
﴿فَخَرَجَ عَلَىٰ قَوۡمِهِۦ فِي زِينَتِهِۦۖ قَالَ ٱلَّذِينَ يُرِيدُونَ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا يَٰلَيۡتَ لَنَا مِثۡلَ مَآ أُوتِيَ قَٰرُونُ إِنَّهُۥ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٖ ٧٩﴾ [القصص: ۷۹].
«قارون با ظاهری آراسته و پر از زرق و برق به میان قومش رفت، کسانی که زندگی دنیا را میخواستند گفتند: ای کاش ما هم مثل آنچه که به قارون داده شده است دارایی داشتیم، او دارای ثروت فراوان است».
آنان آرزوی ثروتی مانند او را داشتند و به او غبطه میخوردند و براساس تفکر مادیشان او را به صاحب ثروتی عظیم، وصف کردند. و این همانند وضعیت کنونی دولتهای کافر است که مسلمانان ضعیف الإیمان با تعجب به پیشرفتهای صنعتی و اقتصادیشان نگاه میکنند و غبطه میخورند، بدون اینکه به کفر آنان و عاقبت بدی که در انتظارشان است توجه کنند. و این تفکر غلط آنان را وادار به تعظیم کافران و احترام آنان نموده و در اخلاق و عادات بدشان از آنان تقلید میکنند، لیکن از پیشرفتهای علمی و نظامی آنان مانند: اختراعات، تکنیک و غیره تقلید نمیکنند.
این است که هر چه انسان در این دنیا از مال، قدرت و توانایی ظاهری دارد وسایلی است برای استفاده، تا به کمک آن خود را برای آخرت آماده کند، در حقیقت دنیا ذاتاً مذموم نیست، بلکه بدی و خوبی آن به فردی که از آن استفاده میکند بستگی دارد. دنیا پل و محل عبوری برای رسیدن به آخرت؛ و محل جمع آوری آذوقه برای رسیدن به بهشت است. به بهترین زندگی که بهشتیان به آن میرسند بخاطر اعمالی است که در دنیا انجام دادهاند، و در واقع دنیا محل اعمال صالح، همچون جهاد، نماز، روزه، انفاق در راه خدا و میدان مسابقه برای عمل خیر است. خداوند خطاب به بهشتیان میفرماید:
﴿كُلُواْ وَٱشۡرَبُواْ هَنِيَٓٔۢا بِمَآ أَسۡلَفۡتُمۡ فِي ٱلۡأَيَّامِ ٱلۡخَالِيَةِ ٢٤﴾ [الحاقة: ۲۴].
«بخورید و بیاشامید گوارا باد بر شما، بخاطر آنچه در دنیا انجام داده اید».
۱- رقی: جمع رقیه، و آن جملات و کلماتی است که به قصد شفای بیماریهایی مانند: تب، صرع و غیره استفاده میشود و به آن عزائم نیز گفته میشود بر دو نوع است:
نوع اول: رقیهای که خالی از کلمات شرکی باشد. به این صورت که آیاتی از قرآن بر مریض خوانده شود، یا برای رفع بیماری به اسماء و صفات خدا پناه برده شود، این نوع رقیه صحیح و جایز است. چون پیامبر ج گاهی این کار را کرده و به آن امر فرموده است.
عوف ابن مالک میگوید: «ما در جاهلیت رقیه [دم] میکردیم، گفتیم ای رسول خدا نظرت در این باره چیست؟ فرمود: رقیههایتان را برایم وصف کنید، اگر در آن شرک نباشد اشکالی ندارد» [۶۶].
سیوطی میگوید: علما درباره جایز بودن رقی با سه شرط اجماع کردهاند:
۱- از کلام خدا و اسماء و صفات او باشد.
۲- به زبان عربی و معنای آن واضح باشد.
۳- اعتقاد به اینکه رقیه به خودی خود موثر نیست، بلکه به تقدیر خدا موثر است [۶۷].
و کیفیت آن به این صورت است که: قرآن را بر مریض میخوانند و بر او فوت میکنند، یا قرآن را بر آب میخوانند و مریض آن را مینوشد، در حدیث ثابت بن قیس آمده: «أن النبي ج أَخَذَ تُرَابًا مِنْ بَطْحَانَ فَجَعَلَهُ فِى قَدَحٍ ثُمَّ نَفَثَ عَلَيْهِ بِمَاءٍ وَصَبَّهُ عَلَيْهِ» [۶۸]. «پیامبر ج مقداری از خاک بطحان را در ظرفی ریخت و بر آن فوت کرد و آن را بر او پاشید».
نوع دوم: رقیهای که در آن کلمات شرکی وجود دارد و در آن از غیر خدا طلب کمک و فریادرسی میشود و به غیر او پناه میبرند، مانند: رقیه به وسیله اسماء جن، ملائکه، انبیاء و صالحین که این نوع جزو عبادت غیر خداست و شرک اکبر است.
یا به غیر زبان عربی، با جملاتی گنگ و غیر قابل فهم باشد، چون بیم آن میرود که کفر یا شرکی در آن باشد و کسی متوجه نشود، لذا ممنوع و ناجایز است.
۲- تمائم
جمع تمیمه و آن نوشته ایست که به گردن بچه جهت دفع چشم زخم آویزان میشود و گاهی اوقات بزرگسالان زن و مرد هم از آن استفاده میکنند. و دو نوع است:
نوع اول: آن که با آیات قرآن است، بدین صورت که آیاتی از قرآن و یا اسماء و صفات خدا روی کاغذی نوشته میشود و آن را برای طلب شفا به مریض میبندند، علما در این نوع اختلاف دارند. در این باره دو نظریه وجود دارد:
نظریه اول: آن را مباح میداند، این نظریه از عبدالله ابن عمرو بن عاص، روایتی از احمد ابن حنبل، ابو جعفر الباقر و ظاهر آنچه از عائشه روایت شده نقل شده است. و اینها حدیث منع آویزان کردن تمائم را حمل بر موردی میدانند که در آن کلمات شرکی باشد.
نظریه دوم: آن را ناجایز و ممنوع میداند، این نظریه از عبدالله ابن مسعود، ابن عباس، ظاهر قول حذیفه، عقبه ابن عامر، ابن عکیم، جماعتی از تابعین از جمله اصحاب ابن مسعود و احمد نقل شده است، و بنا به نقلی، بسیاری از اصحاب او آن را قبول کرده و متاخرین به آن فتوی دادهاند، دلیل آنها [۶۹] روایتی است از ابن مسعود س که میگوید: «سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج يَقُولُ: إِنَّ الرُّقَى وَالتَّمَائِمَ وَالتِّوَلَةَ شِرْكٌ» [۷۰]. «شنیدم از پیامبر ج که فرمود: رقی، و تمائم و توله شرک است». توله به تعویذی گفته میشود که گمان میکنند با آن محبت زن نسبت به مرد و مرد نسبت به زن زیاد میشود.
بنا به دلایل سهگانه زیر نظریه دوم صحیحتر و راجحتر است:
۱- عام است و دلیلی که عام را خاص کند، وجود ندارد.
۲- بنا به قاعده سد ذریعه -چون وسیلهایست برای آویزان کردن اشیاء غیر مباح-.
۳- کسی که آیهای از قرآن را به خودش آویزان میکند در مواقع رفتن به حمام و قضای حاجت و مانند اینها به آن اهانت میشود! [۷۱].
نوع دوم از تمائم
آنچه غیر از قرآن بر اشخاص آویزان میشود مانند: محصرهها، تکههای استخوان، صدف، طناب، کفش و نعل، میخ، نامهای شیاطین و جن و نوشتههای جادویی، این نوع به طور یقین حرام است و از انواع شرک بشمار میرود چون به غیر الله و غیر اسماء و صفات او، توکل میشود. و پیامبر ج میفرماید: «مَنْ تَعَلَّقَ شَيْئًا وُكِلَ إِلَيْهِ» [۷۲]. «هر کس چیزی را آویزان کند به آن سپرده میشود». لذا هر کس خود را به خدا بسپارد و به او پناه برد و در همه کارها به خدا توکل کند، الله هر کار ناممکنی را ممکن و هر سختی را برایش آسان میکند، و هر کس به مخلوقات خدا، تمائم، داروها و قبور اعتماد کند خداوند او را به چیزی که نمیتواند نیازش را بر آورده کند و مالک نفع و ضرری نیست، میسپارد. و در این صورت عقیدهاش نابود و رابطهاش با خدا قطع میشود و خداوند او را خوار و ذلیل میکند.
بر هر مسلمانی واجب است که از آنچه عقیده را فاسد، یا به آن خللی وارد میکند دوری کند. و فرد مسلمان نباید داروهایی را مصرف کند که استفاده از آنها حرام است. و برای علاج بیماریهایش نباید پیش افراد خرافی و جادوگر برود. چون آنان روح و عقیدهاش را بیمار میکنند. و هر کس بر خدا توکل کند خداوند برای او کافی است.
بعضی از مردم این اشیاء را به خود، ماشین و حیوان، یا در خانه و یا مغازه آویزان میکنند. در حالی که هیچگونه ناراحتی جسمی ندارند، بلکه به بیماری خیالی ترس از جشم و حسد مبتلایند.
منشأ همه اینها ضعف عقیده است، که بیماری حقیقی بوده و لازم است با شناخت توحید و عقیده صحیح علاج شود.
[۶۶] مسلم. [۶۷] فتح المحمد ص (۱۳۵). [۶۸] ابو داود. [۶۹] این یکی از ادله ایست که از آن بر عدم جواز تعویذ استدلال میشود «مترجم». [۷۰] احمد، ابوداود، ابن ماجه و حاکم. [۷۱] فتح المجید. [۷۲] احمد و ترمذی.
آن است که در آن نام فرد و یا چیز محترمی به طور خاص، برای تاکید حکمی ذکر شود. این در حالی است که تعظیم [مطلق] حق خدای متعال است. اجماع علمای اسلام بر این است که سوگند تنها به اسم و صفات خدا جایز است و بس، لذا سوگند به غیر خدا به هیچ وجه جایز نیست [۷۳].
سوگند به غیر الله شرک است. از ابن عمر ب روایت است که پیامبر ج فرمود: «مَنْ حَلَفَ بِغَيْرِ اللَّهِ فَقَدْ أَشْرَكَ» [۷۴]. «هر کس به غیر الله سوگند یاد کند، کفر، یا شرک ورزیده است». و این شرک و کفر، از نوع اصغر است، مگر زمانی که سوگند یاد شده نزد سوگند یاد کننده تا حد عبادت او، تعظیم شود، در این حال شرک و کفر از نوع اکبر است. مانند: قبرپرستان این عصر و زمانه که از مردگان مورد تعظیمشان بیشتر میترسند تا از خدا و عظمت او. بطوریکه اگر از یکی از آنها خواسته شود به ولی و شیخ مورد تعظیمش سوگند بخورد، تا راست بگوید، سوگند نمیخورد. و وقتی که از او خواسته شود سوگند به خدا یاد کند، اگر دروغ هم بگوید سوگند میخورد. لذا سوگند، تعظیم سوگند یاد شده است، و این تعظیم فقط لایق خدا است و لازم است فقط به سوگند به خدا ارزش داده شود – و از سوگند زیاد پرهیز شود – خداوند میفرماید:
﴿وَلَا تُطِعۡ كُلَّ حَلَّافٖ مَّهِينٍ ١٠﴾ [القلم: ۱۰].
«و از هر بسیار سوگند خورنده پست اطاعت مکن».
و میفرماید:
﴿وَٱحۡفَظُوٓاْ أَيۡمَٰنَكُمۡ﴾ [المائدة: ۸۹].
«سوگندهایتان را حفظ کنید».
یعنی سوگند یاد نکنید مگر در وقت ضرورت و به راستی و نیکی سوگند یاد کنید. چون سوگند زیاد یا دروغ دلالت بر بیاهمیتی الله، نزد فرد و عدم تعظیم او دارد و این با توحید منافات دارد. پیامبر ج میفرماید: «ثلاثة لا يكلمهم الله ولا يزكيهم ولهم عذاب أليم. وجاء فيه: ورجل جعل الله بضاعته لا يشتری الا بيمينه ولا يبيع إلا بيمينه» [۷۵]. «سه دسته هستند که خداوند در روز قیامت با آنان صحبت نمیکند و به آنان توجه نمیکند و برای آنان عذابی دردناک هست، یکی از آنها کسی است که خدا را کالای خود قرار داده، نمیخرد مگر با سوگند به خدا و نمیفروشد مگر با سوگند به خدا».
لذا شدید کردن عذاب بر سوگند زیاد نشانه تحریم آن و بخاطر احترام به اسم خدای سبحان و تعظیم او است.
به دروغ به خدا سوگند خوردن «سوگند غموس [۷۶]» نام دارد و حرام است، خداوند منافقین را به این وصف توصیف کرده که آنان در حالی که میدانند، به دروغ سوگند یاد میکنند.
خلاصهای از آنچه که گفته شد:
۱- سوگند به غیر الله، مانند سوگند به امانت، کعبه، پیامبر ج و غیره شرک و حرام است.
۲- عمداً سوگند دروغ به خدا خوردن «سوگند غموس» حرام است.
۳- بدون نیاز، زیاد سوگند خوردن هرچند راست باشد، حرام است، چون سبب سبک شمردن خدا است.
۴- در حالت ضرورت و نیاز اگر سوگند به خدا راست باشد، اشکالی ندارد.
[۷۳] حاشیه ابن قاسم بر کتاب التوحید ص (۳۰۳). [۷۴] احمد، ترمذی و حاکم. [۷۵] طبرانی به سند صحیح روایت کرده است. [۷۶] سوگندی است که صاحبش را در گناه، سپس در آتش غوطهور میکند و این سوگند برکاری که در گذشته انجام داده یاد میشود، در حالی که فرد از دروغ بودن آن آگاهی دارد.
توسل: نزدیک شدن به چیزی و رسیدن به آن است و وسیله: قربت و نزدیکی است. خداوند میفرماید:
﴿وَٱبۡتَغُوٓاْ إِلَيۡهِ ٱلۡوَسِيلَةَ﴾ [المائدة: ۳۵].
«و برای رسیدن به او [خدا] وسیله طلب کنید».
یعنی: نزدیکی به خدای سبحان با طاعت و پیروی از آنچه مورد رضایت او است، باشد.
توسل دو نوع است:
نوع اول: توسل مشروع، و آن چند نوع است:
۱- توسل به خدا با اسماء و صفاتش. خداوند به آن دستور داده و میفرماید:
﴿وَلِلَّهِ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ فَٱدۡعُوهُ بِهَاۖ وَذَرُواْ ٱلَّذِينَ يُلۡحِدُونَ فِيٓ أَسۡمَٰٓئِهِۦۚ سَيُجۡزَوۡنَ مَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ ١٨٠﴾ [الأعراف: ۱۸۰].
«و برای خداوند اسماء زیبائی هست، پس با این اسماء او را بخوانید و کسانی را که درباره اسماء او، از حق دور میشوند، به حال خود رها کنید. آنان بر آنچه انجام دادهاند جزا داده میشوند».
۲- توسل به خدا با ایمان و اعمال صالحی که توسل کننده انجام داده است. خداوند درباره اهل ایمان میفرماید:
﴿رَّبَّنَآ إِنَّنَا سَمِعۡنَا مُنَادِيٗا يُنَادِي لِلۡإِيمَٰنِ أَنۡ ءَامِنُواْ بِرَبِّكُمۡ فََٔامَنَّاۚ رَبَّنَا فَٱغۡفِرۡ لَنَا ذُنُوبَنَا وَكَفِّرۡ عَنَّا سَئَِّاتِنَا وَتَوَفَّنَا مَعَ ٱلۡأَبۡرَارِ ١٩٣﴾ [آلعمران: ۱۹۳].
«پروردگارا! ما ندای ندا دهندهای را شنیدیم که به ایمان دعوت میکرد [می گفت:] به پروردگارتان ایمان بیاورید پس ما ایمان آوردیم. پروردگارا! گناهان ما را ببخش و کارهای بد ما را بپوشان و ما را با نیکان بمیران».
و حدیث سه نفری که در غار بودند، و کوه ریزش کرد و درب غار را بست، و توانایی خارج شدن نداشتند پس با اعمال صالح خود به خدا متوسل شدند و خداوند درب غار را باز کرد تا از غار خارج شدند [۷۷].
۳- توسل به خدای بلند مرتبه با اقرار به وحدانیت او مانند توسل یونس ÷:
﴿فَنَادَىٰ فِي ٱلظُّلُمَٰتِ أَن لَّآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنتَ سُبۡحَٰنَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ ٱلظَّٰلِمِينَ﴾ [الأنبیاء: ۸۷].
«یونس ÷ در تاریکیهای [شکم نهنگ] فریاد بر آورد که هیچ معبود بر حقی غیر از تو نیست و تو پاک و منزهی».
۴- توسل به خدا با اظهار ضعف، نیاز و فقر به او، مانند [توسل] ایوب ÷:
﴿وَأَيُّوبَ إِذۡ نَادَىٰ رَبَّهُۥٓ أَنِّي مَسَّنِيَ ٱلضُّرُّ وَأَنتَ أَرۡحَمُ ٱلرَّٰحِمِينَ ٨٣﴾ [الأنبیاء: ۸۳].
«بیماری و ناراحتی به من روی آورده و تو مهربانترین مهربانانی».
۵- توسل به خدا با دعای صالحینی که زندهاند، همانطور که اصحاب پیامبر ج وقتی دچار خشکسالی شدند، از پیامبر ج خواستند که برای آنان دعا کند و پس از پیامبر ج از عموی او عباسس خواستند که برایشان دعا کند [۷۸].
۶- توسل به خدا با اعتراف به گناهان.
﴿قَالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمۡتُ نَفۡسِي فَٱغۡفِرۡ لِي﴾ [القصص: ۱۶].
«پروردگارا! من به خود ظلم کردم، پس مرا ببخش».
نوع دوم: توسل غیر مشروع [ناجایز]
توسل به مردگان بوسیله سوال کردن و شفاعت از آنان، و توسل به جاه پیامبر ج و ذات مخلوقات یا حق آنان که شرح هر کدام به ترتیب میآید، جایز نیست.
۱- طلب دعا از مردگان، حرام است:
چون مردگان برخلاف زمانی که زنده بودند، توانایی دعا کردن را ندارند. طلب شفاعت از آنان نیز حرام است، چون عمر بن خطاب، معاویه بن ابی سفیان و کسانی که در حضور آن دو بودند، مانند اصحاب و پیروان نیکویشان، وقتی دچار خشکسالی میشدند از کسی طلب دعا برای باران میکردند که زنده بود، مانند عباس و یزید ابن اسود س و پس از وفات پیامبر از او درخواست دعا برای باران نمیکردند و به پیامبر متوسل نمیشدند و واسطهاش قرار نمیدادند و سر قبر او یا کسی دیگر نمیرفتند. بلکه به جای او از عباس و یزید که زنده بودند، طلب دعا میکردند. عمر س گفت: «اللهم انا کنا نتوسل الیك بنبینا فتسقینا وانا نتوسل بعم نبینا فاسقنا» «خدایا! تا پیامبرت زنده بود به او متوسل میشدیم تو بر ما باران میفرستادی، و الان به عموی پیامبرمان توسل میکنیم، پس برای ما باران بفرست». لذا آنان عموی پیامبر را به جای پیامبر قرار دادند چون مشروع نبود توسلی که به عباس و یزید میکردند، به او بکنند. در حالی که برای آنان ممکن بود -در صورت جایز بودن- نزد قبر پیامبر ج بروند و به او توسل کنند [۷۹]. بنابراین ترک این کار از طرف آنان دلیلی است بر عدم جواز توسل به مردگان نه با دعا و نه با شفاعت، پس اگر طلب دعا و شفاعت در زمان حیات و وفات او مثل هم بود به جای پیامبر از کسانی دیگر طلب دعا و شفاعت نمیکردند.
۲- توسل به جاه و مقام پیامبر یا دیگران حرام است و حدیثی که در این باره آمده: «اذا سالتم الله فاسالوه بجاهی، فان جاهی عند الله عظیم». «هر گاه از خدا [کمکی] خواستید، به جاه من توسل جویید چون جاه و مقام من نزد خدا بزرگ است». موضوع و دروغ است. چون این حدیث در هیچ کتابی از کتابهای معتبر و مورد اعتماد اهل سنت وجود ندارد.
و هیچکدام از علمای معتبر حدیث آن را ذکر نکردهاند [۸۰] و تا زمانی که با دلیلی صحیح ثابت نشود، حرام است. چون عبادات فقط با دلیل صریح و صحیح ثابت میشود.
۳- توسل به ذات مخلوقات حرام است چون:
وقتی گفته شود: «اللهم انی اسالك بفلان» اگر «ب» در «بفلان» به معنی قسم باشد سوگند یاد کردن به مخلوق برای خدا است که معنی جمله «اللهم انی اسالک بفلان» یعنی: خدایا تو را سوگند میدهم به فلان شخص که مثلاً این کار را برایم انجام دهی. بنابراین وقتی سوگند یاد کردن به مخلوق، برای مخلوق جایز نباشد - چون در حدیث آمده، شرک است - چگونه سوگند به مخلوق برای خالق جل جلاله جایز است؟! اما اگر «ب» در این جمله برای سببیت باشد [۸۱] در این صورت خدای بلند مرتبه دعای به سبب مخلوق را شرط اجابت دعا قرار نداده و شرعاً این نوع دعا را مشروع قرار نداده است.
۴- توسل به حق مخلوق حرام است چون:
اولاً هیچ کس نمیتواند بر خداوند سبحان هیچگونه حقی را واجب کند. و فقط خدا است که از فضل خود به برخی از مخلوقات ارزش و برتری میدهد. خداوند میفرماید:
﴿وَكَانَ حَقًّا عَلَيۡنَا نَصۡرُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ﴾ [الروم: ۴۷].
«یاری دادن مومنین بر ما حق بوده».
و بندگان مطیع و فرمانبردار از فضل و نعمت خداوند، مستحق پاداش و جزا هستند این همانند حق مخلوق بر مخلوق نیست و حقی نیست که خداوند در برابر چیزی به او میدهد.
ثانیاً: این حقی است که خداوند از فضل خود بر بندگان عنایت میکند و مختص او است و هیچ ربطی به غیر الله ندارد. لذا اگر توسل به چیزی کند که مستحق آن نیست، توسل به امری خارجی [حق مخلوق] کرده که این حق هیچ ربطی به او ندارد و در نتیجه هیچ نفعی به او نمیرساند. اما روایت: «اسالك بحق السائلین» «به حق نیازمندان، از تو میخواهم»، ثابت و صحیح نیست چون اولاً در سند آن عطیه عوفی است و علمای حدیث بر ضعف او اجماع کردهاند، برخی از علمای حدیث گفتهاند: حدیثی که به این صورت در سند آن فردی ضعیف باشد در مسایل مهم عقیدتی مورد قبول نیست. دوم این که در این حدیث توسل به شخص معینی نشده. و بطور عام توسل به حق سائلین است و حق سائلین اجابت دعای آنان است همانطور که خداوند وعده داده، حقی است که خود خداوند برای آنان منظور کرده است، و کسی آن را بر خدا واجب نکرده و این توسل، توسل به وعده خدا است نه توسل به حق مخلوقات.
[۷۷] مضمون حدیث متفق علیه است. [۷۸] بخاری. [۷۹] مجموع الفتاوی (۱/۳۱۸). [۸۰] مجموع الفتاوی (۱۰/۳۱۹). [۸۱] اگر به معنی سببیت باشد معنی جمله این است: خدایا به سبب فلان شخص از تو فلان کار را میخواهم.
استعانه: یار خواستن، کمک خواستن، یاری جستن و یاری گفتن.
استغاثه: طلب فریادرسی و درخواست حل مشکلات.
استعانه و استغاثه از مخلوق دو نوع است:
۱- استعانه و استغاثه از مخلوق در حد توانایی آنان، جایز است، خداوند میفرماید:
﴿وَتَعَاوَنُواْ عَلَى ٱلۡبِرِّ وَٱلتَّقۡوَىٰ﴾ [المائدة: ۲].
«و بر نیکی و تقوی همکاری کنید».
و میفرماید:
﴿فَٱسۡتَغَٰثَهُ ٱلَّذِي مِن شِيعَتِهِۦ عَلَى ٱلَّذِي مِنۡ عَدُوِّهِۦ﴾ [القصص: ۱۵].
«پس کسی که از قوم او [موسی] بود [از موسی] خواست که او را علیه دشمنش یاری دهد».
۲- استعانه و استغاثه از مخلوق در مواردی که فقط خدا توانایی انجام آن را داد، مانند طلب کمک از مردگان، طلب فریادرسی از کسانی که در قید حیاتاند، و طلب کمک از آنها در مواردی مانند: شفای بیمار، حل مشکلات و گرفتاریها، دفع بلا و ضرر که فقط در حیطهی قدرت خداوند است. این نوع حرام و شرک اکبر است.
در زمان پیامبر ج منافقی مومنان را اذیت میکرد، برخی گفتند: برویم از شر این منافق از پیامبر ج استعانه کنیم، پیامبر ج فرمود: «إنه لا يستغاث بي إنما يستغاث بالله» [۸۲]. «از من استغاثه نمیشود، فقط از الله استغاثه میشود».
پیامبر ج به کار بردن این لفظ را در حیات خود مکروه دانست هر چند از مواردی بود که در حیاتش بر انجام آن توانایی داشت، اما به خاطر حمایت از توحید، قطع وسیله شرک، ادب و تواضع نسبت به پروردگارش و هشدار به امت در خصوص مقدمات شرک در اقوال و افعال، از به کار بردن این لفظ نهی فرمودند، وقتی پیامبر ج علیرغم توانایی کاری در زندگیاش از آن نهی میکرد، چگونه بعد از فوتش که چنین توانایی ندارد از او استغاثه میشود. و از او کارهایی میخواهند که فقط خداوند بر انجام آن قادر است [۸۳]؟! ... و وقتی استغاثه از پیامبر ج جایز نباشد از غیر او، به طریق اولی ناروا و شرک است.
[۸۲] طبرانی، ضعیف. [۸۳] فتح المجید (۱۹۷-۱۹۶).
بخش اول: محبت و احترام پیامبر ج و پرهیز از غلو و زیادهروی در مدح منزلت او.
بخش دوم: اطاعت پیامبر ج و پیروی از او.
بخش سوم: مشروعیت درود و سلام بر پیامبر ج.
بخش چهارم: فضایل اهل بیت و رعایت حقوقشان، بدون افراط و تفریط.
بخش پنجم: فضایل اصحاب پیامبر، و عقیده صحیح در مورد آنها و دیدگاه اهل سنت و جماعت درباره حوادثی که بین آنها اتفاق افتاد.
بخش ششم: حکم دشنام و ناسزاگویی به اصحاب و پیشوایان هدایت شده.
محبت الله تعالی بزرگترین عبادتهاست. لذا بر بندگان واجب است که محبت الله را در دل داشته باشند. خداوند میفرماید:
﴿وَٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَشَدُّ حُبّٗا لِّلَّهِ﴾ [البقرة: ۱۶۵].
«و کسانی که ایمان آوردهاند الله را بیشتر دوست دارند».
چون او پروردگاری است که از فضل خود تمام نعمتهای ظاهری و باطنی را به بندگانش عنایت کرده است.
پس بعد از محبت الله جل جلاله، محبت پیامبر ج در مرتبه دوم قرار دارد، چون او کسی است که به سوی خدا دعوت داده و به وسیله او خداوند شناخته شده و شریعتش را ابلاغ و احکامش را بیان کرده است. لذا هر خیری که در دنیا و آخرت به مسلمانان میرسد حاصل زحمات پیامبر است. و هر کس از او اطاعت و پیروی نکند، وارد بهشت نمیشود، در حدیث آمده که: «ثَلاَثٌ مَنْ كُنَّ فِيهِ وَجَدَ حَلاَوَةَ الإِيمَانِ أَنْ يَكُونَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَحَبَّ إِلَيْهِ مِمَّا سِوَاهُمَا ، وَأَنْ يُحِبَّ الْمَرْءَ لاَ يُحِبُّهُ إِلاَّ لِلَّهِ ، وَأَنْ يَكْرَهَ أَنْ يَعُودَ فِى الْكُفْرِ كَمَا يَكْرَهُ أَنْ يُقْذَفَ فِى النَّارِ» [۸۴]. «سه خصلت در هر کس باشد، شیرینی ایمان را میچشد. الله و رسولش برایش از هر کس و چیز دیگر محبوبتر باشد، و این که با فردی که دوستی میکند فقط به خاطر خدا باشد، و از بازگشت به کفر بعد از آنکه خداوند او را نجات داده، چنان تنفر داشته باشد که از افتادن به آتش تنفر دارد».
بنابراین محبت رسول الله تابع و لازمه محبت خدا است و در درجهی پس از آن قرار دارد، پیامبر ج درباره محبت مختص به خودش و تقدیم آن بر هر محبتی غیر از محبت خدا، فرموده است: «لَا يُؤْمِنُ أَحَدُكُمْ حَتَّى أَكُونَ أَحَبَّ إِلَيْهِ مِنْ وَلَدِهِ وَوَالِدِهِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ» [۸۵]. «کسی از شما ایمان ندارد مگر اینکه مرا از فرزند، پدر و تمام مردم بیشتر دوست داشته باشد».
در روایات آمده که بر مومن واجب است رسول الله ج را از خودش بیشتر دوست داشته باشد: «إن عمر بن الخطاب س قال: يَا رَسُولَ اللَّهِ لأَنْتَ أَحَبُّ إِلَىَّ مِنْ كُلِّ شَىْءٍ إِلاَّ مِنْ نَفْسِى . فَقَالَ النَّبِىُّ ج: فقال: وَالَّذِى نَفْسِى بِيَدِهِ حَتَّى أَكُونَ أَحَبَّ إِلَيْكَ مِنْ نَفْسِكَ فَقَالَ لَهُ عُمَرُ فَإِنَّك الآنَ أَحَبُّ إِلَىَّ مِنْ نَفْسِ فَقَالَ النَّبِىُّ ج: الآنَ يَا عُمَرُ» [۸۶]. «عمر بن خطاب س گفت: ای رسول خدا! تو را از هر چیزی غیر از خودم بیشتر دوست دارم، پیامبر ج فرمود: قسم به ذاتی که جانم در دست او است، باید مرا از خودت نیز بیشتر دوست داشته باشی، عمر گفت: اکنون تو را از خودم نیز بیشتر دوست دارم، پیغمبر ج فرمود: ای عمر! الان حق را گفتی». از این حدیث ثابت میشود که محبت رسول الله ج واجب و مقدم بر هر محبتی غیر از محبت خدا است، و محبت رسول الله تابع و لازمه محبت خدا است، چون دوست داشتن رسول الله در راه خدا و برای خدا است. و با زیاد شدن محبت خدا در قلب مومن آن محبت زیاد و با کم شدن، کم میشود. هر کس خدا را دوست داشته باشد در راه خدا و به خاطر خدا دوستی میکند، و پیامبر ج را از همهی مخلوقات بیشتر دوست میدارد، او را انسانی با عظمت میداند، به او احترام میگذارد، از او پیروی میکند، قول او را بر قول هر کسی دیگر مقدم میدارد، سنتهای او را با ارزش دانسته و به آن عمل میکند.
علامه ابن القیم / میگوید: «هر محبت و احترامی برای بشر، در صورتی که تابع محبت و تعظیم خدا باشد، جایز است. مانند محبت و تعظیم پیامبر ج که نشانه اوج محبت و تعظیم او است و امتش به خاطر خدا پیامبرش را دوست داشته و مورد احترام قرار میدهند و بزرگ میدانند، چون خدا او را بزرگ دانسته است. و این محبت بر اساس محبت به خدا است. و خداوند، محبت و هیبتی در پیامبر ج قرار داده بود که در قلب اصحاب ش هیچ کس دوست داشتنیتر، با عظمتتر و بزرگوارتر از پیامبر ج وجود نداشته. عمرو ابن عاص پس از مسلمان شدنش میگوید: هیچ کس منفورتر از پیامبر نزد من نبود، اما پس از این که مسلمان شدم، هیچ کس از پیامبر برایم دوست داشتنیتر و بزرگتر نبود، او گوید: اگر از من بخواهید که او را برایتان وصف کنم، نمیتوانم. چون چشمانم از دیدن عظمت و بزرگواری او سیر نشده است [۸۷]. [عروه] ابن مسعود به قریش گفت: ای قوم! به خدا قسم! با گروهی به نزد کسری، قیصر و سایر ملوک رفته ام، هیچ پادشاهی را ندیدم که پیروانش مانند احترامی که اصحاب محمد به محمد ج میگذارند، احترام بگذارند، به خدا قسم! به حدی برای او عظمت قائل بودند، که حتی یک لحظه از او غافل نمیماندند. هیچ آب دهنی نمیانداخت مگر اینکه بر کف دست یکی از آنها میافتاد و آن را به سر و صورت خود میمالیدند، و هر گاه وضو میگرفت نزدیک بود به خاطر آب وضویش با هم درگیر شوند» [۸۸].
[۸۴] بخاری و مسلم. [۸۵] بخاری و مسلم. [۸۶] بخاری. [۸۷] بخاری و مسلم. [۸۸] بخاری و مسلم.
غلو: یعنی تجاوز از حد. میگویند: «غلا، غلواً» وقتی که از حد تجاوز کند. خداوند میفرماید:
﴿لَا تَغۡلُواْ فِي دِينِكُمۡ﴾ [النساء: ۱۷۱].
«در دینتان زیاده روی نکنید».
اطراء: مدح بدروغ و تجاوز از حد است، و منظور غلو در حق پیامبر ج تجاوز از حد در بیان مقام و منزلت اوست. بطوریکه پیامبر ج را از مرتبه عبودیت و رسالت بالاتر ببرند و برخی از خصوصیات الوهیت را به او بدهند و از او کمک و فریادرسی خواسته و به او سوگند بخورند.
منظور از اطراء این است که در مدح پیامبر زیادهروی شود، در حالی که پیامبر ج از آن نهی کرده و فرموده: «لا تُطْرُونِي كَمَا أَطْرَتِ النَّصَارَى ابْنَ مَرْيَمَ، إِنَّمَا أَنَا عَبْدٌ ، فَقُولُوا : عَبْدُ اللَّهِ وَرَسُولُهُ» [۸۹]. «در مدح من از حد تجاوز نکنید، همان گونه که نصاری درباره عیسی ÷ غلو و زیاده روی کردند و بعضی از صفات الوهیت را به او دادند، بگویید: عبدالله و رسول او». و وقتی بعضی از اصحاب به او میگفتند: «تو سید مایی». میفرمود: «سید، خداوند تبارک و تعالی است». و وقتی که میگفتند: «تو از لحاظ نعمتی که الله به تو داده با فضلترین و بزرگترین ما هستی»، فرمود: «قُولُوا بِقَوْلِكُمْ أَوْ بَعْضِ قَوْلِكُمْ وَلاَ يَسْتَجْرِيَنَّكُمُ الشَّيْطَانُ» [۹۰]. «همین سخن یا قسمتی از آن را بگوئید، و در سخنان تان زیاده روی نکنید، و شیطان شما را اجیر نکند». و وقتی مردم به او میگفتند: «ای رسول الله! ای بهترین ما! و پسر بهترین ما! سید ما و پسر سید ما!». میفرمود:
«يا أَيُّهَا النَّاسُ! قُولُوا بِقَوْلِكُمْ وَلاَ يَسْتَهْوِيَنَّكمُ الشَّيْطَانُ أَنَا مُحَمَّدٌ عَبْدُ اللَّهِ وَرَسُولُهُ مَا أُحِبُّ أَنْ تَرْفَعُونِى فَوْقَ مَنْزِلَتِى الَّتِى أَنْزَلَنِى اللَّهُ ﻷ» [۹۱]. «ای مردم! در سخنانتان زیاده روی نکنید، شیطان شما را فریب ندهد، که من محمد بنده ی خدا و رسول او هستم، دوست ندارم که مرا بالاتر از مقامی که خدا به من داده، ببرید».
پیامبر ج دوست نداشته که او را با الفاظی مانند: «تو سید مایی»، «تو بهترین مایی»، «تو بزرگترین مایی»، «تو افضل مایی» مدح کنند، در حالی که او بطور مطلق افضل و بهترین خلق بود. اما پیامبر آنان را از به کار بردن این صفات نهی میکرد، تا غلو و زیادهروی احتمالی را بخاطر حمایت از توحید، از آنها دور کند و آنها را راهنمایی میکرد که او را با دو صفت از صفاتی که بالاترین مراتب عبودیت است وصف کنند، که در آن دو صفت هیچ غلو و خطری و خللی برای عقیده ندارد و آن دو صفت «عبدالله» و «رسول الله» است.
پیامبر ج دوست نداشت که او را از مقامی که خدا به او داده و برگزیده بالاتر ببرند. در حالی که بیشتر مردم با امر او ج مخالفت کرده و طلب کمک و فریادرسی از او کرده و به او سوگند میخورند و از او چیزهایی میخواهند که باید فقط از خدا بخواهند.
مردم در مراسم مولود خوانی، قصاید و سرودهایی میخوانند که در آنها بین حق خدا و حق رسول هیچ فرقی قائل نمیشوند!!! علامه ابن قیم در نونیه اشعارش میگوید:
لله حق لا يكون لغيره
ولعبده حق هما حقان
ج
لا تجعلوا الحقين حقا واحدا
من غير تمييز ولا قربان
«الله حقی دارد که فقط لایق اوست، و بنده او [پیامبر] نیز حقی دارد و این حق متفاوت است. این دو حق را یکی نکنید که هیچ تفاوت و نزدیکی با هم نداشته باشد».
[۸۹] جلاء الافهام ص (۱۲۰-۱۲۱). [۹۰] ابو داود به سند صحیح. [۹۱] احمد و نسائی.
شرح و بیان منزلت پیامبر ج به روش و شکلی که خداوند توصیف کرده، اشکالی ندارد، و یادکردن پیامبر به منزلتی که خداوند به او داده ایرادی ندارد.
مقام پیامبر ج بسیار بلند و عالی است این مقام را خداوند به او داده است، او بنده و رسول خدا و بطور کلی برترین خلق است، او فرستاده خدا به سوی تمام جن و انس است، بزرگترین پیامبران و آخرین آنها است، هیچ پیامبری بعد از او نمیآید. خداوند سینه او را گشوده و نام و یاد او را بلند آوازه کرده است.
و ذلت و خواری را سزای کسی قرار داده که با اوامر او مخالفت کند، صاحب مقام محمودی است که خداوند درباره آن میفرماید:
﴿عَسَىٰٓ أَن يَبۡعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامٗا مَّحۡمُودٗا﴾ [الإسراء: ۷۹].
«تا پروردگارت تو را به مقامی محمود [شفاعت عظمی] برساند».
یعنی: مقامی که خداوند روز قیامت برای شفاعت مردم، برپا میکند تا پروردگار آنان را از ناراحتی میدان حشر روز قیامت نجات دهد، و آن مقام مخصوص پیامبر ج است و سایر پیامبران این مقام را ندارند، او با تقواترین و خداترسترین مردم بود، خداوند از بلندکردن صدا در حضور او نهی فرموده، و کسانی که صدایشان را نزد پیامبر پایین میآورند مدح کرده و فرموده است:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَرۡفَعُوٓاْ أَصۡوَٰتَكُمۡ فَوۡقَ صَوۡتِ ٱلنَّبِيِّ وَلَا تَجۡهَرُواْ لَهُۥ بِٱلۡقَوۡلِ كَجَهۡرِ بَعۡضِكُمۡ لِبَعۡضٍ أَن تَحۡبَطَ أَعۡمَٰلُكُمۡ وَأَنتُمۡ لَا تَشۡعُرُونَ ٢ إِنَّ ٱلَّذِينَ يَغُضُّونَ أَصۡوَٰتَهُمۡ عِندَ رَسُولِ ٱللَّهِ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ ٱمۡتَحَنَ ٱللَّهُ قُلُوبَهُمۡ لِلتَّقۡوَىٰۚ لَهُم مَّغۡفِرَةٞ وَأَجۡرٌ عَظِيمٌ ٣ إِنَّ ٱلَّذِينَ يُنَادُونَكَ مِن وَرَآءِ ٱلۡحُجُرَٰتِ أَكۡثَرُهُمۡ لَا يَعۡقِلُونَ ٤ وَلَوۡ أَنَّهُمۡ صَبَرُواْ حَتَّىٰ تَخۡرُجَ إِلَيۡهِمۡ لَكَانَ خَيۡرٗا لَّهُمۡۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِيمٞ ٥﴾ [الحجرات: ۲-۵].
«ای کسانی که ایمان آورده اید! صدای خود را بلندتر از صدای پیامبر نکنید، و آن طور که با هم با صدای بلند صحبت میکنید با او صحبت نکنید، که اعمالتان در حالی که شما نمیدانید از بین میرود. به راستی آنانی که صدایشان را نزد رسول الله پایین میآورند کسانی هستند که خدا دلهایشان را برای تقوی خالص کرده و برای آنان مغفرت و اجر بزرگی است، بیقین آنانی که از آن طرف حجرهها [ی همسرانت] تو را صدا میزنند اکثرشان عقل ندارند، و اگر آنان صبر میکردند تا تو نزدشان میآمدی برای آنان بهتر بود، و خداوند بخشنده و مهربان است».
امام ابن کثیر / میگوید: «خداوند در این آیات آداب معاشرت را به بندگان مومن خود یاد داده تا با احترام و بزرگداشت و ادب با پیامبر ج رفتار کنند، لذا نباید در حضور پیامبر ج صدایشان را از صدایش بلندتر کنند، و از این که پیامبر را به نامش صدا کنند همانطور که مردم یکدیگر را صدا میزنند، نهی کرده است. لذا نباید بگویند: «ای محمد!»، بلکه او را باید به صفت رسالت و نبوت صدا بزنند، مانند: «یا رسول الله!»، «یا نبی الله!»، خداوند میفرماید:
﴿لَّا تَجۡعَلُواْ دُعَآءَ ٱلرَّسُولِ بَيۡنَكُمۡ كَدُعَآءِ بَعۡضِكُم بَعۡضٗا﴾ [النور: ۶۳].
«صدا زدن پیامبر را مانند صدا زدن همدیگر قرار ندهید».
و خداوند در تمام جاهایی که پیامبر را ندا میکند، او را «یا ایها النبی و یا ایها الرسول» با «ای رسول! یا ای نبی!» صدا میزند.
خداوند و ملائکه بر او درود میفرستند و خداوند به بندگان دستور داده که درود و سلام بر او بفرستند، میفرماید:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ وَمَلَٰٓئِكَتَهُۥ يُصَلُّونَ عَلَى ٱلنَّبِيِّۚ يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ صَلُّواْ عَلَيۡهِ وَسَلِّمُواْ تَسۡلِيمًا ٥٦﴾ [الأحزاب: ۵۶].
«به تحقیق خدا و ملائکه او بر پیامبر درود میفرستند، ای کسانی که ایمان آورده اید! بر او درود و سلام بفرستید».
و اما برای مدح پیامبر ج وقت و کیفیت خاصی تعیین نشده مگر آنچه در نصوص صریح قرآن و سنت آمده.
لذا آنچه امروزه در مراسم مولود خوانی انجام میدهند و روزی را برای مدح او اختصاص میدهند و گمان میکنند آن روز، روز میلاد پیامبر است، بدعتی ناپسند و حرام است.
و از تعظیم پیامبر ج است که سنتهایش را مهم و بزرگ بدانیم و معتقد باشیم عمل به آنها واجب است و از لحاظ اهمیت و عمل، در مکان دوم بعد از قرآن کریم قرار دارد، چون سنت نیز، وحی از طرف خداوند است. خداوند میفرماید:
﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ ٱلۡهَوَىٰٓ ٣ إِنۡ هُوَ إِلَّا وَحۡيٞ يُوحَىٰ ٤﴾ [النجم: ۳-۴].
«و پیامبر ج از خودش سخن نمیگوید، آنچه میگوید جز این نیست که به او وحی شده است».
بنابراین داشتن شک و تردید و کم دانستن منزلت سنت، حرام است و اظهار نظر درباره تصحیح یا تضعیف طرق حدیث و سندها و یا شرح معانی آن، بدون علم و تلاش فراوان جایز نیست.
در این زمان اعتراضات جاهلان به سنت رسول الله ج گسترش یافته، به ویژه برخی از جوانان کم علم و تازه کاری که هنوز در مراحل اولیه آموزش هستند احادیث را بدون علم و مطالعه تضعیف و یا تصحیح کرده و درباره جرح و تعدیل راویان حدیث اظهارنظر میکنند!!! این خطر بزرگی است که جامعه را تهدید میکند، لذا بر آنان لازم است از خدا بترسند و در مسایل علمی فراتر از حد خودشان اظهار نظر نکنند.
اطاعت پیامبر ج در عمل به آنچه امر کرده و و ترک آنچه نهی کرده، واجب است. و این از مقتضیات شهادت «انه رسول الله» است، خداوند در آیات بسیاری به اطاعت از او دستور داده، و گاهی اطاعت از او را مقرون به اطاعت از خود دانسته و میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ﴾ [النساء: ۵۹].
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! از خدا اطاعت کنید و از رسول اطاعت کنید».
و دیگر آیاتی که به همین معناست. گاهی فقط به اطاعت رسول امر میکند و میفرماید:
﴿مَّن يُطِعِ ٱلرَّسُولَ فَقَدۡ أَطَاعَ ٱللَّهَ﴾ [النساء: ۸۰].
«هر کس از رسول اطاعت کند به یقین از الله اطاعت کرده است».
﴿وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ لَعَلَّكُمۡ تُرۡحَمُونَ﴾ [النور: ۵۶].
«و از پیامبر اطاعت کنید تا به شما رحم شود».
و گاهی به کسی که از فرمان او سرپیچی میکند وعدهی عذاب میدهد و میفرماید:
﴿فَلۡيَحۡذَرِ ٱلَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنۡ أَمۡرِهِۦٓ أَن تُصِيبَهُمۡ فِتۡنَةٌ أَوۡ يُصِيبَهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾ [النور: ۶۳].
«پس بترسند کسانی که از امر او سرپیچی میکنند، که فتنهای دچار آنان شود یا عذابی دردناک بر آنان وارد شود».
یعنی فتنههایی مانند کفر، نفاق یا بدعت قلب آنان را میپوشاند. یا به عذابی دردناک در دنیا مانند: قتل اجرای حد، زندانی یا سایر مجازاتهای زودرس مبتلا میشوند. و خداوند اطاعت و پیروی از او را سبب محبت و دوستی خدا نسبت به بنده و بخشش گناهان او قرار داده و میفرماید:
﴿قُلۡ إِن كُنتُمۡ تُحِبُّونَ ٱللَّهَ فَٱتَّبِعُونِي يُحۡبِبۡكُمُ ٱللَّهُ وَيَغۡفِرۡ لَكُمۡ ذُنُوبَكُمۡ﴾ [آلعمران: ۳۱].
«بگو اگر خدا را دوست دارید از من پیروی کنید، در این صورت خداوند نیز شما را دوست میدارد و گناهان شما را میبخشد».
و اطاعت از او را هدایت و سرپیچی از او را گمراهی قرار داده و میفرماید:
﴿وَإِن تُطِيعُوهُ تَهۡتَدُواْ﴾ [النور: ۵۴].
«و اگر از او [پیامبر] اطاعت کنید هدایت مییابید».
و
﴿فَإِن لَّمۡ يَسۡتَجِيبُواْ لَكَ فَٱعۡلَمۡ أَنَّمَا يَتَّبِعُونَ أَهۡوَآءَهُمۡۚ وَمَنۡ أَضَلُّ مِمَّنِ ٱتَّبَعَ هَوَىٰهُ بِغَيۡرِ هُدٗى مِّنَ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِينَ ٥٠﴾ [القصص: ۵۰].
«پس اگر دعوت تو را اجابت نکردند، بدان که آنان از هوی و هوس خویش پیروی میکنند، و چه کسی گمراهتر از کسی است که از هوی و هوس خود پیروی کند، بدون اینکه از طرف الله هدایتی داشته باشد، به تحقیق که الله، ظالمان را هدایت نمیکند».
و خداوند سبحان فرموده که پیامبر الگویی نیکو برای امت خود است:
﴿قَدۡ كَانَ لَكُمۡ فِي رَسُولِ ٱللَّهِ أُسۡوَةٌ حَسَنَةٞ لِّمَن كَانَ يَرۡجُواْ ٱللَّهَ وَٱلۡيَوۡمَ ٱلۡأٓخِرَ وَذَكَرَ ٱللَّهَ كَثِيرٗا﴾ [الأحزاب: ۲۱].
«به تحقیق رسول الله برای شما بهترین الگو است، برای کسی که امید به خدا و روز آخرت داشته باشد و به کثرت خدا را یاد کند».
ابن کثیر / میگوید: این آیه کریمه اصلی بزرگ در اقتداء به اقوال و افعال و احوال رسول الله ج است. به همین دلیل خداوند تبارک و تعالی روز احزاب به مردم دستور داد که در صبر و سفارش به آن، تنظیم قوا، مبارزه و امید به دفع خطرات از طرف پروردگار همیشه تا روز قیامت به پیامبر ج اقدا کنند.
خداوند در چهل جای قرآن امر به اطاعت و پیروی از رسول الله را تکرار کرده است. بشر به شناخت و پیروی از آنچه پیامبر آورده از آب و غذا بیشتر نیازمند است. چون اگر آب و غذا در سترس نباشد فقط مرگ در انتظار ماست، ولی اگر از پیامبر پیروی نکنیم عذاب و بدبختی دائمی در انتظار ماست. رسول الله ج دستور داده که در انجام عبادات به او اقتدا کنند و باید عبادات به همان صورت انجام شود که خود انجام داده است. پیامبر ج میفرماید: «صَلُّوا كَمَا رَأَيْتُمُونِي أُصَلِّي» [۹۲]. «همانطوری که میبینید من نماز میخوانم نماز بخوانید». و میفرماید: «خُذُوا عَنِّي مَنَاسِككُمْ» [۹۳]. «مناسک حج تان را از من یاد بگیرید». و میفرماید: «مَنْ عَمِلَ عَمَلًا لَيْسَ عَلَيْهِ أَمْرنَا فَهُوَ رَدٌّ» [۹۴]. «هر کس عملی انجام دهد که از دستورات [دین] ما نباشد، مردود است». و «مَنْ رَغِبَ عَنْ سُنَّتِي فَلَيْسَ مِنِّي» [۹۵]. «هر کس از سنت من روی گرداند، از [امت] من نیست». و دیگر نصوصی که به پیروی از او و نهی از مخالفت با دستوراتش دلالت دارد.
[۹۲] بخاری. [۹۳] مسلم. [۹۴] بخاری و مسلم. [۹۵] بخاری و مسلم.
درود و سلام فرستادن بر پیامبر ج از حقوقی است که خداوند بر امتش مشروع قرار داده است. خداوند متعال میفرماید:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ وَمَلَٰٓئِكَتَهُۥ يُصَلُّونَ عَلَى ٱلنَّبِيِّۚ يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ صَلُّواْ عَلَيۡهِ وَسَلِّمُواْ تَسۡلِيمًا ٥٦﴾ [الأحزاب: ۵۶].
«به تحقیق خدا و ملائکه او بر پیامبر درود و سلام میفرستند، ای کسانی که ایمان آورده اید! بر او درود و سلام بفرستید به سلام اسلام».
درباره معنی این آیه آمده که: «درود خداوند بر پیامبر ثنا و مدح او نزد ملائکه است [صلاه] درود ملائکه دعا، و درود آدمیان استغفار» [۹۶]. خداوندسبحان در این آیه از منزلت بنده و پیامبرش در ملأ اعلی خبر میدهد که او نزد ملائکه مقربین مدح و ثنا میشود و ملائکه نیز بر او درود میفرستند. لذا خداوند به اهل دنیا امر فرموده که به او درود و سلام بفرستند تا درود و سلام بر او در دو عالم علوی و سفلی با هم جمع و درود و سلامی چند برابر بر او فرستاده شود.
و ﴿سَلِّمُواْ تَسۡلِيمًا﴾ یعنی سلام و تحیتی به سلام و تحیت اسلام بر او بفرستید. لذا هر گاه کسی خواست بر پیامبر ج درود بفرستد، باید درود و سلام را با هم بفرستد و تنها به ج یا ÷ اکتفا نکند، چون خدا به هر دوی آنها، با هم امر فرموده است.
درود بر پیامبر ج در جاهایی که بر آن تاکید شده مشروع است، که این درود گاهی واجب و گاهی سنت موکده است.
ابن القیم / در کتاب «جلاء الأفهام» چهل و یک جا را برای درود و سلام فرستادن ذکر کرده که مهمترین و مؤکدترین آنها در نماز، آخر تشهد است، و این را در ابتدای این چهل و یک مورد ذکر کرده است. مسلمانان بر مشروعیت صلوات بر پیامبر اتفاق نظر دارند، اما در وجوب آن در نماز، اختلاف دارند [۹۷].
سپس ابن القیم بعضی دیگر از موارد درود را ذکر کرده که عبارتند از: اواخر قنوت، خطبههای جمعه، عید فطر و قربان، طلب باران، بعد از جواب دادن اذان، هنگام دعا، هنگام داخل و خارج شدن از مسجد، هنگام ذکر نام او ج و غیره ... بعد از آن ابن القیم / ثمرات حاصل از درود بر پیامبر ج را در چهل مورد ذکر کرده است [۹۸].
بعضی از این ثمرات عبارتند از: تمسک به امر خداوند سبحان، اگر درود فرستنده یک درود بفرستد خداوند بر او ده درود میفرستد، اگر دعاکننده قبل از دعا درود بفرستد، امید میرود دعایش اجابت شود، اگر کس بعد از درود از خداوند بخواهد که وسیله را نصیب پیامبر ج کند، سبب میشود که در قیامت مورد شفاعت پیامبر ج، درود و سلام بفرستد پیامبر نیز بر او درود و سلام میفرستد، لذا صورت و سلام خدا بر این پیامبر بزرگوار باد.
[۹۶] بخاری از ابی العالیه. [۹۷] جلاء الأفهام (۲۲۲-۲۲۳). [۹۸] جلاء الأفهام (۳۰۲).
اهل بیت کسانی از خاندان پیامبر ج هستند که صدقه بر آنان حرام است و عبارتند از: خاندان علی، جعفر، عقیل، عباس، بنو حارث بن عبدالمطلب، ازواج پیامبر ج و دختران رسول الله خداوند میفرماید:
﴿إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا﴾ [الأحزاب: ۳۳].
«به تحقیق خداوند میخواهد که پلیدی و گناه را از شما اهل بیت دور کند و شما را آن طور که میسزاوارید، پاک نماید».
امام ابن کثیر / میگوید: «آنچه بدون شک با تدبر در قرآن فهمیده میشود این است که این آیه زنان پیامبر ج را در بر میگیرد خداوند میفرماید:
﴿إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا﴾ [الأحزاب: ۳۳].
چون سیاق کلام خدا خطاب به آنان است و بعد از این آیه میفرماید:
﴿وَٱذۡكُرۡنَ مَا يُتۡلَىٰ فِي بُيُوتِكُنَّ مِنۡ ءَايَٰتِ ٱللَّهِ وَٱلۡحِكۡمَةِ﴾ [الأحزاب: ۳۴].
«ای زنان پیامبر! آیات خدا و سخنان حکمت آمیز [پیامبر] را که در منازل شما خوانده میشود، یاد کنید یعنی به آنچه خدای تبارک وتعالی [از کتاب و سنت بر پیامبرش] در خانههایتان نازل فرموده، عمل کنید».
قتاده و دستهای از علماء میگویند: «نعمتی را یاد کنید که خداوند شما [زنان پیامبر] را بر سایر مردم برتری داده است، و وحی فقط در خانههای شما [زنان پیامبر] نازل میشود، عائشه صدیقه دختر ابوبکر صدیق س از همه به این نعمت شایستهتر است و رحمت فراگیر از همه بیشتر به او اختصاص دارد، چون فقط در بستر عائشه بر پیامبر ج وحی نازل شده است».
بعضی از علما در این باره گفتهاند: «چون در میان زنان پیامبر عائشه تنها زن باکرهای بود که پیامبر با او ازدواج کرد، و هیچ فردی غیر از پیامبر ج با او همبستر نشده [یعنی عائشه غیر از پیامبر با کسی دیگر ازدواج نکرده بود] لذا خداوند مناسب دانست که این ویژگی مختص عائشه ل باشد و در این مرتبه و مقام بلند، منحصر بماند. بنابراین وقتی زنان پیامبر ج از اهل بیتش باشند خویشاوندانش به این نام شایسته و سزاوارترند» [۹۹].
اهل سنت و جماعت، اهل بیت پیامبر ج را دوست دارند و به وصیت پیامبر ج که در غدیر خم [نام مکانی است] فرمود، عمل میکنند، پیامبر ج فرمود: «أُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ فِي أَهْلِ بَيْتِي» «درباره اهل بیتم خدا را به یاد داشته باشید». لذا اهل سنت آنان را دوست میدارند و به آنان احترام میگذارند، چون محبت پیامبر ج و احترام به او ایجاب میکند که این عقیده را درباره آنها داشته باشیم. و این محبت به کسانی از اهل بیت اختصاص دارد که پیرو سنت رسول الله و بر دین اسلام پایدار باشند. همانطور که سلف صالحشان عباس، علی و پسرانشان بر این دین پایدار بودند، اما کسی که با سنت مخالفت کند و بر دین اسلام پایبند نباشد، اگر از اهل بیت هم باشد، نباید محبتش را در دل داشته باشیم. لذا موضع اهل سنت و جماعت در خصوص اهل بیت میانه و منصفانه است که دینداران و ثابت قدمان اهل بیت را دوست میدارند و از کسانی که با اهل سنت مخالفت میکنند و از دین منحرف شدهاند، اگر از اهل بیت هم باشند، اعلان بیزاری میکنند، چون صرف اهل بیت بودن و خویشاوندی پیامبر ج هیچ سودی به آنان نمیرساند، مگر اینکه بر راه راست و دین خدا پایبند باشند. از ابو هریرهس روایت است «وقتی آیه
﴿وَأَنذِرۡ عَشِيرَتَكَ ٱلۡأَقۡرَبِينَ ٢١٤﴾ [الشعراء: ۲۱۴].
بر پیامبر ج نازل شد، برخواست و گفت: «أَوْ كَلِمَةً نَحْوَهَا - اشْتَرُوا أَنْفُسَكُمْ، لاَ أُغْنِى عَنْكُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئًا، يَا بَنِى عَبْدِ مَنَافٍ لاَ أُغْنِى عَنْكُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئًا، يَا عَبَّاسُ بْنَ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ لاَ أُغْنِى عَنْكَ مِنَ اللَّهِ شَيْئًا، وَيَا صَفِيَّةُ عَمَّةَ رَسُولِ اللَّهِ لاَ أُغْنِى عَنْكِ مِنَ اللَّهِ شَيْئًا، وَيَا فَاطِمَةُ بِنْتَ مُحَمَّدٍ سَلِينِى مَا شِئْتِ مِنْ مَالِى لاَ أُغْنِى عَنْكِ مِنَ اللَّهِ شَيْئًا» [۱۰۰]. «ای جماعت قریش! – یا کلمهای شبیه آن – خودتان را بخرید و نجات دهید که من نمیتوانم در قیامت هیچ نفعی به شما برسانم، ای عباس پسر عبدالمطلب! نمیتوانم هیچ نفعی به تو برسانم. ای فاطمه دختر محمد! از مالم هر چی میخواهی در اختیارت قرار میدهم، اما نمیتوانم در قیامت نفعی به تو برسانم».
و در روایتی دیگر آمده: «مَنْ بَطَّأَ بِهِ عَمَلُهُ لَمْ يُسْرِعْ بِهِ نَسَبُهُ» [۱۰۱]. «هر کس عملش او را عقب اندازد، نسبش او را جلو نخواهد انداخت».
اهل سنت و جماعت از کسانی که در محبت بعضی از اهل بیت غلو و زیادهروی میکنند و بر این باورند که معصومند، و نیز از نواصب که با اهل بیت واقعی دشمنی دارند و آنان را مورد طعن و سرزنش قرار میدهند، و از مبتدعین و خرافه پرستانی که به اهل بیت توسل میکنند و آنان را معبودانی غیر از خدا میدانند، تبری جسته و اعلان بیزاری میکنند.
اهل سنت درباره اهل بیت و دیگران روشی میانه و راهی صحیح انتخاب کردهاند، راهی که از افراط و تفریط، ظلم و زیادهروی عاری است. اهل بیت واقعی نیز غلو و زیادهروی درباره خود را ناپسند دانسته و از کسانی که در حق آنان مبالغه میکنند، خود را بری میدانند، علی ابن ابی طالب س کسانی را که در حق او غلو و زیاده روی کردند، با آتش سوزاند. ابن عباس ب کار علی را درباره کشتن آنان تایید کرد، اما معتقد بود که کشتن با شمشیر، از سوزاندن بهتر است. علی س خواست عبدالله ابن سبأ سر دسته غالیان و مبالغهکنندگان را نزد او بیاورند تا او را بکشد. اما او با مخفیکردن خود از دست آنان فرار کرد.
[۹۹] تفسیر ابن کثیر. [۱۰۰] بخاری. [۱۰۱] مسلم.
منظور از صحابه چیست و باید چه اعتقادی در مورد آنها داشته باشیم؟
صحابه، جمع صحابی است و به کسی گفته میشود که «در حالت ایمان داری پیامبر را دیده و با ایمان وفات کرده باشد».
واجب است معتقد باشیم که صحابه بهترین امت بوده چون در بهترین قرون زندگی کردهاند، و کسانی بودند که خداوند آنان را به همراهی و همنشینی پیامبر برگزید، به همراه او جهاد کردند، شریعت را از او آموختند و به نسلهای بعدی رساندند، خداوند متعال در قرآن آنان را مدح و ستایش کرده و میفرماید:
﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ وَأَعَدَّ لَهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي تَحۡتَهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدٗاۚ ذَٰلِكَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ ١٠٠﴾ [التوبة: ۱۰۰].
«و سابقین اولین از مهاجرین و انصار و کسانی که به بهترین شیوه از آنان پیروی کردند، خداوند از آنها راضی است و آنان هم از خدا راضی، و هم برای آنان باغهایی که زیرشان نهرها جاری است، آماده کرده و تا ابد در آن میمانند و آن رستگاری بزرگ است».
و میفرماید:
﴿مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡۖ تَرَىٰهُمۡ رُكَّعٗا سُجَّدٗا يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗاۖ سِيمَاهُمۡ فِي وُجُوهِهِم مِّنۡ أَثَرِ ٱلسُّجُودِۚ ذَٰلِكَ مَثَلُهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِۚ وَمَثَلُهُمۡ فِي ٱلۡإِنجِيلِ كَزَرۡعٍ أَخۡرَجَ شَطَۡٔهُۥ فََٔازَرَهُۥ فَٱسۡتَغۡلَظَ فَٱسۡتَوَىٰ عَلَىٰ سُوقِهِۦ يُعۡجِبُ ٱلزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ ٱلۡكُفَّارَۗ وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ مِنۡهُم مَّغۡفِرَةٗ وَأَجۡرًا عَظِيمَۢا ٢٩﴾ [الفتح: ۲۹].
«محمد ج پیامبر خدا است و کسانی که با او هستند در برابر کافران شدید و با هم شفقت و عطوفت دارند، آنان را میبینی که همواره در حال رکوع و سجودند. همیشه به دنبال فضل خدا و رضای او هستند، نشانه آنان اثر سجدههایی است که بر پیشانیشان قرار دارد. این مثال آنان در تورات است، و مثالشان در انجیل مانند گیاهی روییده که شاخه کرده باشد و شاخهها ساقه اصلی را محکم کرده و روی ساقه استوار و پابرجا شده باشد بطوریکه کشاورزان از آن تعحب کنند تا با آن کافران را عصبانی کند، خداوند به آنانی که ایمان آورده و عمل صالح انجام دادهاند وعده مغفرت و پاداش بزرگی داده است».
و میفرماید:
﴿لِلۡفُقَرَآءِ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ ٱلَّذِينَ أُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِمۡ وَأَمۡوَٰلِهِمۡ يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗا وَيَنصُرُونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلصَّٰدِقُونَ ٨ وَٱلَّذِينَ تَبَوَّءُو ٱلدَّارَ وَٱلۡإِيمَٰنَ مِن قَبۡلِهِمۡ يُحِبُّونَ مَنۡ هَاجَرَ إِلَيۡهِمۡ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمۡ حَاجَةٗ مِّمَّآ أُوتُواْ وَيُؤۡثِرُونَ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ وَلَوۡ كَانَ بِهِمۡ خَصَاصَةٞۚ وَمَن يُوقَ شُحَّ نَفۡسِهِۦ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ ٩﴾ [الحشر: ۸-۹].
«[این دارایی] برای فقرای مهاجرین است کسانی که از خانه و کاشانه خود رانده شدهاند و بدنبال خشنودی و فضل الله هستند و خدا و رسول او را یاری میدهند، این گروه صادقان هستند. و کسانی که قبل از آمدن مهاجرین در خانههای خود بودند و ایمان آوردند، و کسانی را که به سوی آنها هجرت کردهاند دوست میدارند و از آنچه که به مهاجرین داده میشود هیچ [حسادتی] به دل راه نمیدهند و آنان را بر خودشان ترجیح میدهند، هر چند خودشان به آن نیاز داشته باشند، و کسانی که از بخل و آزمندی نجات یافتهاند، رستگارانند».
خداوند سبحان در این آیات مهاجرین و انصار را ستوده و آنان را به سبقت گیرندگان بهسوی خیرات توصیف کرده و خبر داده که از آنان راضی است و بهشت را برای آنان آماده کرده است، و آنان را به رحم و شفقت در میان خود و شدت با کافران و کثرت رکوع، سجود و اصلاح قلب وصف کرده است، با چهرههایشان که ایمان و طاعت آن را نورانی کرده، شناخته میشوند، و خداوند آنان را برای دوستی و همراهی با پیامبرش انتخاب کرده تا به وسیله آنان کینه و بغض را در دل دشمنان کافرشان قرار دهد، همچنین مهاجرین را به ترک وطن و مال به خاطر خدا و یاری دین او و طلب فضل و رضوان او وصف کرده است. آنان تمام این اعمال را صادقانه و خالصانه انجام میدادند. و انصار را به این صفات وصف نموده که صاحب خانه هجرت و یاری دهندهی مهاجران و دارای ایمان صادقاند. مهاجرین را بر خود ترجیح داده و آنان را در حقوق با خود مساوی قرار دادند. و بخیل و تنگدست نبودند و با داشتن چنین صفاتی به رستگاری رسیدند. اینها برخی از فضایل عموم اصحاب است، و اما فضایل ویژهای نیز هست که برخی از اصحاب ش را بر برخی بخاطر پیشی گرفتن در مسلمان شدن، جهاد و هجرتشان، برتری میدهد.
خلفای چهارگانه: ابوبکر، عمر، عثمان و علی بر همهی اصحاب برتری دارند، سپس سایر ده نفری که مژده بهشت به آنان داده شده [عشره مبشره] که عبارتند از: طلحه، زبیر، عبدالرحمن بن عوف، ابوعبیده بن جراح، سعد بن ابی وقاص، و سعید بن زید. و مهاجرین بر انصار برتری دارند، و اهل بدر و بیعت رضوان فضیلت خاصی دارند و کسانی که قبل از فتح مکه مسلمان شده و در جنگها شرکت داشتهاند بر کسانی که بعد از فتح مکه مسلمان شدهاند برتری دارند.
۲- عقیدهی اهل سنت و جماعت در خصوص جنگها و درگیریهایی که در بین اصحاب اتفاق افتاد:
سبب فتنه: یهودیان برای اسلام و مسلمانان توطئه چیدند، لذا شخص مکار و خبیثی را که با دروغ و حیله، تظاهر به اسلام کرد، برای این هدف به کار گرفتند. این شخص عبدالله بن سبأ، از یهودیان یمن بود که با حقد و کینه بر علیه عثمان بن عفان س سومین خلیفه از خلفای راشدین سمپاشی کرد، و بر ضد او اتهاماتی را در بین مردم شایع نمود و افرادی کوتاه نظر و ضعیف الایمان و فتنه انگیز فریب او را خورده و گرد او جمع شدند و با توطئهی خود خلیفهی راشد عثمان س را مظلومانه به شهادت رساندند، به دنبال قتل عثمان س اختلاف بین مسلمین بوجود آمد به این ترتیب فتنه به تحریک یک نفر یهودی و پیروانش شعلهور شد و جنگ بین اصحاب که ناشی از اجتهاد آنان بود، اتفاق افتاد.
ابن ابی العز حنفی شارح عقیده طحاویه میگوید:
«اصل رفض را منافقی زندیق بوجود آورد، علما گفتهاند: هدف او از بین بردن اسلام و عیبجویی از پیامبر ج بود. عبدالله بن سبأ با تظاهر به اسلام خواست اسلام را با مکر و حیله خود به نابودی بکشاند. همان کاری که بولس در دین نصاری کرد. او به ظاهر عبادت و امر به معروف و نهی از منکر میکرد، تا اینکه با قتل عثمان نقشه خبیث خود را عملی کرد. پس از آن به کوفه رفت و درباره علی و مقام او غلو و افراط کرد، او برای پیاده کردن نقشههایش در ظاهر علی را یاری میکرد، این خبر به علی س رسید، دستور داد که او را بکشند، اما او به قرقیس گریخت». داستان این یهودی در کتابهای تاریخ معروف است.
شیخ الاسلام / میگوید: «همین که عثمان س کشته شد، دلها پراکنده و مشکلات بزرگتر شدند، انسانهای شروری وارد جامعه شدند، بزرگان و نیکوکاران ضعیف و عاجز شدند، آنانی که توانایی فتنه نداشتند دست به فتنه انگیزی زدند، و کسانی که دوستدار خیر و صلاح بودند توانایی انجام آن را پیدا نکردند.
بالاخره مردم با امیر المؤمنین علی بن ابیطالب س بیعت کردند، او در آن هنگام لایقترین مردم به خلافت و از همه برتر بود، اما قلوب متفرق شده و آتش فتنه شعلهور شد. در نتیجه وحدت کلمه از بین رفته و نظم جامعهی اسلامی از هم پاشید، خلیفه و بزرگان امت نتوانستند خیر و صلاحی را که در نظر داشتند، در جامعه برقرار کنند، گروههایی از جامعه دچار تفرقه و فتنه شدند، و بالاخره آنچه که نباید روی دهد....! روی داد» [۱۰۲].
در ادامه شیخ با معذور دانستن اصحابی که در جنگ علی و معاویه ب شرکت کردند میگوید:
«معاویه خلافت را ترک نکرد و زمانی که با علی جنگید، با او بیعت نکرده بود، جنگ او به خاطر این نبود که او خودش را خلیفه و یا مستحق خلافت میدانست، چون بر این واقعیت اقرار داشت، و هر کسی از معاویه سوال میکرد به این واقعیت اعتراف میکرد. معاویه و یارانش نمیخواستند با علی و یارانش بجنگند و بر او غالب شوند، بلکه علی س واجب میدانست که معاویه و یارانش از او اطاعت و با او بیعت کنند؛ چون داشتن بیشتر از یک خلیفه برای مسلمانان ممکن نبود. این در حالی بود که آنان از اطاعت او دست کشیده و از این واجب سرپیچی کرده و مسلح و قدرتمند بودند، لذا لازم دانست که با آنان بجنگد تا این واجب را ادا کنند و با اطاعت از خلیفه با دیگر مسلمانان متحد شوند. معاویه و کسانی که با او بودند میگفتند: اطاعت خلیفه بر ما واجب نیست و نباید بخاطر اطاعت نکردن از خلیفه کشته شویم و اگر کشته شویم مظلوم هستیم، میگفتند: عثمان به اتفاق مسلمین مظلوم کشته شد، و قاتلان او در لشکر علی هستند، بلکه اکثریت آن را تشکیل میدهند، و دارای قدرت و سلاح هستند، لذا اگر ما را مجبور به بیعت کنند به ما ظلم و دشمنی کردهاند و علی توانایی تحویل دادن آنان را ندارد، همان طور که توانایی نداشت آنان را از عثمان دور کند. لذا بر ما واجب است که با خلیفهای بیعت کنیم که با ما به عدالت و انصاف رفتار کند.
[۱۰۲] مجموع الفتاوی (۲۵/۳۰۴-۳۰۵).
۱- اهل سنت از قضاوت و داوری در اختلافاتی که در بین صحابه بوجود آمده خودداری و از جر و بحث در این باره پرهیز میکنند، چون سکوت در خصوص این اتفاقات بهترین راه سالم ماندن است. و میگویند:
﴿وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَا تَجۡعَلۡ فِي قُلُوبِنَا غِلّٗا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَآ إِنَّكَ رَءُوفٞ رَّحِيمٌ ١٠﴾ [الحشر: ۱۰].
«پروردگارا! ما و برادرانمان را که در ایمان آوردن از ما سبقت گرفتند بیامرز، و در دلهای ما کینه کسانی را که ایمان آوردهاند قرار مده، پروردگارا! تویی که رؤوف و مهربانی».
۲- پاسخ به آثاری که درباره گناهان آنان نقل شده و این به چند دلیل است:
أ- در میان این آثار دروغهایی است که دشمنان به آنان نسبت دادهاند تا شخصیت آنان را لکه دار کنند.
ب- در برخی از این آثار جملاتی زیاد و کم شده و با وارد کردن دروغ، ظاهر صحیح روایات از بین رفته است و این آثار تحریف شده به علت کم اهمیت بودن مورد توجه قرار نمیگیرند.
ج- آنچه از این آثار به اثبات رسیده است – که البته کم هستند – اصحاب در آن موارد معذورند چون با توجه به مجتهد بودنشان، یا به حق رسیدهاند یا نرسیده و به خطا رفتهاند. آن هم از موارد اجتهادی است که اگر اجتهاد مجتهد حق باشد دو اجر دارد و اگر خطا شود یک اجر دارد، و خطایشان نیز بخشوده شده است. چون پیامبر ج فرموده: «إذا اجتهد الحاکم فأصاب فله أجران، وإن اجتهد فأخطأ فله أجر واحد» [۱۰۳]. «هر گاه حاکم اجتهاد کرد و اجتهادش موافق با حق باشد دو اجر دارد، و هر گاه اجتهاد کرد و به خطا رفت یک پاداش دارد».
د – آنان بشر بودهاند و بشر از خطا مصون نیست و از گناه نیز معصوم نبودهاند، اما در مقابل، گناهی که ممکن است از آنان سر زده باشد، مکفرات زیادی داشتهاند که بوسیلهی آن گناهانشان از بین میرود، بعضی از مکفرات عبارتند از:
(۱) گناهکار از گناهش توبه کرده باشد و توبه، گناهان را -هر گناهی که باشد- از بین میبرد. ادلهی زیادی در این باره آمد است.
(۲) اصحاب ش، سوابق و فضایلی دارند که موجب مغفرت گناهانشان – در صورت ارتکاب گناه – میشود:
﴿إِنَّ ٱلۡحَسَنَٰتِ يُذۡهِبۡنَ ٱلسَّئَِّاتِ﴾ [هود: ۱۱۴].
«به تحقیق نیکیها گناهان را از بین میبرند».
(۳) حسنات و کارهای خوب اصحاب چند برابر میشود و هیچ کس در فضل و برتری با آنان برابر نیست. و از فرموده پیامبر ج ثابت است که آنان بهترین مردمند و ارزش هر مشت صدقهی آنان برابر است با اندازه کوه احد طلایی که دیگران میدهند بلکه بیش از آن [۱۰۴] ش.
شیخ الاسلام ابن تیمیه / میگوید: «اهل سنت و جماعت و امامان دین معتقد به عصمت هیچ کدام از صحابه و اهل بیت پیامبر و سابقین و غیره نیستند، بلکه وقوع گناه از همه امکان پذیر است، خداوند بلند مرتبه با توبه گناهان آنان را بخشیده و درجات آنان زیاد میکند، و با حسنات و سایر اسبابی که محو کننده سیئات است آنان را مورد عفو خود قرار میدهد. خداوند میفرماید:
﴿وَٱلَّذِي جَآءَ بِٱلصِّدۡقِ وَصَدَّقَ بِهِۦٓ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُتَّقُونَ ٣٣ لَهُم مَّا يَشَآءُونَ عِندَ رَبِّهِمۡۚ ذَٰلِكَ جَزَآءُ ٱلۡمُحۡسِنِينَ ٣٤ لِيُكَفِّرَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ أَسۡوَأَ ٱلَّذِي عَمِلُواْ وَيَجۡزِيَهُمۡ أَجۡرَهُم بِأَحۡسَنِ ٱلَّذِي كَانُواْ يَعۡمَلُونَ ٣٥﴾ [الزمر: ۳۳-۳۵].
«و کسی که صدق [قرآن] را آورد و آن را تصدیق کرد آنان پرهیزگارانند، برایشان هست آنچه بخواهند نزد پروردگارشان، این پاداش نیکوکاران است، تا اینکه خداوند اعمال بد آنان را بپوشاند و پاداش آنان را بهتر از کاری که انجام میدهند بدهد».
و میفرماید:
﴿إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُۥ وَبَلَغَ أَرۡبَعِينَ سَنَةٗ قَالَ رَبِّ أَوۡزِعۡنِيٓ أَنۡ أَشۡكُرَ نِعۡمَتَكَ ٱلَّتِيٓ أَنۡعَمۡتَ عَلَيَّ وَعَلَىٰ وَٰلِدَيَّ وَأَنۡ أَعۡمَلَ صَٰلِحٗا تَرۡضَىٰهُ وَأَصۡلِحۡ لِي فِي ذُرِّيَّتِيٓۖ إِنِّي تُبۡتُ إِلَيۡكَ وَإِنِّي مِنَ ٱلۡمُسۡلِمِينَ ١٥ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ نَتَقَبَّلُ عَنۡهُمۡ أَحۡسَنَ مَا عَمِلُواْ وَنَتَجَاوَزُ عَن سَئَِّاتِهِمۡ فِيٓ أَصۡحَٰبِ ٱلۡجَنَّةِۖ وَعۡدَ ٱلصِّدۡقِ ٱلَّذِي كَانُواْ يُوعَدُونَ ١٦﴾ [الأحقاف: ۱۵-۱۶].
«تا به سن جوانی و چهل سالگی میرسد، میگوید: پروردگارا! مرا یاد بده که شکر نعمتی را بکنم که تو به من و والدینم دادی. و عمل صالحی انجام دهم که مورد رضایت تو باشد، و فرزندان و نسلم را اصلاح کن، من به سوی تو برگشتم و من از مسلمانان هستم، آنان کسانی هستند که کارهای نیکویشان را از آنان قبول میکنیم و از گناهان آنان میگذریم و آنان از بهشتیانند» [۱۰۵].
دشمنان خدا از اتفاقاتی که بین صحابه در هنگام فتنه، مانند اختلاف و جنگ روی داده برای صدمه زدن و از بین بردن کرامت آنان استفاده کردهاند، متاسفانه برخی از نویسندگان معاصر آنها را در این نقشه خبیث تایید کرده و بدون شناخت، برخی را مدح و گروهی را ملامت کرده و خود را بین اصحاب رسول الله ج داور قرار دادهاند، و بدون دلیل بعضی را بر حق و بعضی را خطاکار دانستهاند. بلکه فراتر از این، از روی جهالت و پیروی از هوی آنچه را که مغرضین و کینه توزان خاورشناس و پیروانشان درباره اصحاب میگویند تکرار کرده و طبق آن حکم صادر میکنند تا بتوانند برخی از مسلمانان بیخبر را به شک و شبهه اندازند، این نویسندگان غافل از این هستند که مخالفان صحابه کسانی هستند که فرهنگ و تمدنشان بوسیلهی امت اسلامی و به خصوص صحابه و سلف صالح از بین رفته است، لذا آنان از این طریق میخواهند اسلام را زیر سوال ببرند و وحدت مسلمانان را از هم بپاشند و تخم کینه و بغض را در دل مسلمانان ساده نسب به سلف صالحشان بکارند، و از اقتدا به سلف و این آیه مردم را محروم کنند:
﴿وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَا تَجۡعَلۡ فِي قُلُوبِنَا غِلّٗا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَآ إِنَّكَ رَءُوفٞ رَّحِيمٌ ١٠﴾ [الحشر: ۱۰].
«آنانی که پس از اینها میآیند میگویند: پروردگارا! ما را و آن برادرانمان را که در ایمان آوردن از ما پیشی گرفتند، بیامرز. و در دلهای ما هیچ کینهای از کسانی که ایمان آوردهاند، قرار مده، پروردگارا! تویی که رؤوف و مهربانی».
[۱۰۳] بخاری و مسلم از عمرو بن عاص س. [۱۰۴] متفق علیه. [۱۰۵] مجموع (۱۵/۶۹).
از اصول اهل سنت و جماعت این است که قلب و زبانشان نسبت به اصحاب رسول الله ج سالم باشد، خداوند اهل سنت را به این صفت توصیف کرده و میفرماید:
﴿وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَا تَجۡعَلۡ فِي قُلُوبِنَا غِلّٗا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَآ إِنَّكَ رَءُوفٞ رَّحِيمٌ ١٠﴾ [الحشر: ۱۰]. «و کسانی که بعد از آنان [مهاجرین و انصار] آمدند میگویند: پروردگارا! گناهان ما و برادران ما را ببخش، کسانی که با ایمانشان از ما پیشی گرفتند، و در قلبهای ما نسبت به کسانی که ایمان آوردند کینه قرار مده، پروردگارا! تو رؤوف و رحیمی».
اهل سنت به دستورات رسول الله ج جامهی عمل پوشانده و سفارشات او را درباره اصحابشان رعایت میکنند. یکی از آن سفارشات حدیث زیر است که فرمودند: «لاَ تَسُبُّوا أَصْحَابِى فَوَالَّذِى نَفْسِى بِيَدِهِ لَوْ أَنَّ أَحَدَكُمْ أَنْفَقَ مِثْلَ أُحُدٍ ذَهَبًا مَا بَلَغَ مُدَّ أَحَدِهِمْ وَلاَ نَصِيفَهُ» [۱۰۶]. «اصحابم را دشنام ندهید! قسم به ذاتی که جانم در دست اوست اگر هر یک از شما به اندازه کوه احد، طلا صدقه بدهد، به اندازه یک یا نصف مشت صدقهی آنان نمیرسد».
اهل سنت از خوارج و کسانی که اصحاب رسول الله را دشنام داده و بغض آنان را در دل دارند، و فضایلشان را انکار میکنند و اکثرشان را کافر میدانند بری و بیزارند.
اهل سنت معتقدند که اصحاب رسول الله ج بهترین امت میباشند، و فضایلی را که در قرآن یا سنت صحیح برای صحابه ذکر شده، باور دارند. همانطور که پیامبر ج میفرماید: «خَيْرُكُمْ قَرْنِي» [۱۰۷]. «بهترین شما [مسلمانان] کسانی هستند که در قرن من زندگی میکنند».
وقتی پیامبر ج افتراق امت به هفتاد و سه فرقه را ذکر کرد و فرمود همه در آتش هستند، مگر یک گروه، اصحاب درباره آن گروه سوال کردند، فرمود: «هم من کان علی مثل ما أنا اليوم وأصحابي» [۱۰۸]. «آنان کسانی هستند که بر روشی که من و اصحابم امروز هستیم باشند».
ابو زرعه که بزرگترین استاد امام مسلم است، میگوید: «هر که را دیدی که از صحابهای عیب جویی میکند بدان که زندیق است، زیرا قرآن، رسول و آنچه که رسول آورده حق است و اصحاب بودند که اینها را به ما رساندند، لذا هر کس از شأن آنان بکاهد هدفش باطل کردن قرآن و سنت است، چنین فردی به کسر شأن سزاوارتر و شایستهتر است که حکم زندیق و گمراه بودن به او داده شود».
علامه ابن حمدان در «نهایة الـمبتدئین» میگوید: «هر کس به یکی از اصحاب دشنام دهد و معتقد باشد که این دشنام دادن، حلال است، کافر است، و اگر آن را حلال نداند فاسق است»، و نظریهی دیگر او این است که میگوید: «به طور مطلق کافر است، و هر کس آنان را فاسق یا کافر بداند یا طعنه به دینشان بزند، کافر است» [۱۰۹].
[۱۰۶] متفق علیه. [۱۰۷] متفق علیه. [۱۰۸] امام احمد و سایر ائمه. [۱۰۹] شرح عقیده السفارینی (۲/۳۸۸-۳۸۹).
پس از مقام و فضیلت صحابه، منزلت و مقام ائمهی راستین و پیشوایان دینی از تابعین و پیروان آنان در قرون مفضله و کسانی که ادامه دهندگان راه آنان بودهاند جایگاه ویژهای دارد خداوند متعال میفرماید:
﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ﴾ [التوبة: ۱۰۰].
«و سابقین اولین از مهاجرین و انصار و کسانی که به بهترین شیوه از آنان پیروی کردند، خدا از آنان راضی و آنان هم از خدا راضی هستند».
لذا عیب جویی و دشنام دادن آنها حرام است. چون آنان پیشوایان هدایتاند. خداوند میفرماید:
﴿وَمَن يُشَاقِقِ ٱلرَّسُولَ مِنۢ بَعۡدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ ٱلۡهُدَىٰ وَيَتَّبِعۡ غَيۡرَ سَبِيلِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ نُوَلِّهِۦ مَا تَوَلَّىٰ وَنُصۡلِهِۦ جَهَنَّمَۖ وَسَآءَتۡ مَصِيرًا ١١٥﴾ [النساء: ۱۱۵].
«و هر کس که با پیامبر پس از آنکه هدایت برای او روشن شده است مخالفت کند و از راه غیر مومنان پیروی کند او را به همان جهتی که دوست دارد، رهنمود میگردانیم و وارد جهنم میکنیم و جهنم چه بد جایگاهی است».
ابن ابی العز در شرح عقیده طحاویه میگوید: «همان طور که در قرآن آمده: بر هر مسلمان واجب است که بعد از محبت خدا و رسولش، محبت مومنین را در دل داشته باشد، بویژه آنانی که وارثان پیامبرانند، خداوند آنان را همانند ستارگانی قرار داده که در تاریکیهای خشکی و دریا روشنگر راه هستند، مسلمانان بر هدایت و درایت آنان اتفاق نظر دارند، آنان جانشینان پیامبر در امت و احیاکنندگان سنتهای متروکه او هستند، بوسیلهی تلاش آنان قرآن پابرجا مانده، و آوازهی آنان هم بوسیله قرآن ماندگار شده است، و بوسیلهی آنان سخن گفته و آنان هم به قرآن سخن گفتهاند، همه آنها قاطعانه بر وجوب پیروی از پیامبر ج اتفاق نظر داشتهاند، با این حال هم اگر یکی از آنان برخلاف حدیث صحیح فتوایی داده باشد، بر او لازم است که به محض ثابت شدن حق، قول خود را ترک و به حدیث صحیح عمل کند».
عذرهایی که باعث شده یکی از ائمه به حدیثی صحیح عمل نکرده، سه قسم است:
۱- معتقد باشد که پیامبر ج آن را نگفته است.
۲- معتقد باشد که منظور پیامبر همان بوده که میگوید.
۳- معتقد باشد که آن حکم منسوخ شده است.
باید بدانیم که ائمه و علما بر ما برتری دارند و با پیشی گرفتن از ما تبلیغ دین و توضیح و حل مشکلاتی که معنای آن را نمیدانیم، بر ما منت نهادهاند. پس (رض)
﴿رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَا تَجۡعَلۡ فِي قُلُوبِنَا غِلّٗا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَآ إِنَّكَ رَءُوفٞ رَّحِيمٌ﴾ [الحشر: ۱۰].
لذا ایراد گرفتن به علما به خاطر اشتباهات اجتهادی، راه و روش مبتدعان است و از نقشههایی است که دشمنان اسلام برای ایجاد شک و شبهه به اسلام و دشمنی بین مسلمانان طراحی کردهاند تا خلف را از سلف جدا کنند، و بین جوانان و علما اختلاف بیاندازند، این وضعیتی است که ما هم اکنون به آن مبتلا هستیم، بنابراین به آن دسته از طلاب و دانشجویانی که مقام فقها و فقه اسلامی را سبک شمرده و از خواندن و بهره بردن حق دوری میکنند، لازم است که این موارد مهم را به یاد داشته باشد و برای فقه اسلامی ارزش شایستهای قایل شوند، و به علمایشان احترام بگذارند و فریب تبلیغات گمراهکننده و مغرضانه را نخورند. و بدانند که توفیق دهنده فقط خدای متعال است.
بخش اول: تعریف بدعت، انواع و احکام آن.
بخش دوم: پدید آمدن بدعت در زندگی مسلمانان و اسباب آن.
بخش سوم: موضع امت اسلامی درباره متبدعین و منهج اهل سنت و جماعت در رد عقاید آنان.
بخش چهارم: نمونههایی از بدعتهای عصر حاضر که عبارتند از:
جشن گرفتن به مناسبت تولد پیامبر ج.
۱- تبرک جستن به اماکن زیارتی، نشانهها و اشخاص زنده و مرده.
۲- بدعت در مسائل عبادی و تقرب به خدا.
از «بدع» گرفته شده که بوجود آوردنی است که قبلاً سابقه نداشته است. خداوند میفرماید:
﴿بَدِيعُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ﴾ [البقرة: ۱۱۷].
«به وجود آورنده آسمانها و زمین است».
و میفرماید:
﴿قُلۡ مَا كُنتُ بِدۡعٗا مِّنَ ٱلرُّسُلِ﴾ [الأحقاف: ۹].
«بگو: من اولین کسی نیستم که رسالت را از طرف پروردگارم به بندگان ابلاغ میکنم».
بلکه پیامبران زیادی پیش از مقام رسالت را به عهده گرفتهاند.
وقتی گفته میشود فلانی بدعتی بوجود آورده، یعنی: کاری انجام داده که قبلاً کسی آن را انجام نداده است.
بدعت دو نوع است:
۱- بدعت در مسایل دنیوی مانند: اختراعات جدید که این نوع بدعت مباح است، چون اصل در مسایل دنیوی، مباح بودن است.
۲- بدعت در دین که حرام است چون اصل در این نوع توقف است [بدون حکم شرعی عبادت کم و زیاد نمیشود]. پیامبر ج میفرماید: «مَنْ أَحْدَثَ فِي أَمْرِنَا هَذَا مَا لَيْسَ مِنْهُ فَهُوَ رَدٌّ» [۱۱۰]. «هر کسی در این امر ما [دین] چیزی وارد کند، که از آن نباشد، مردود است». و در روایتی دیگر میفرماید: «مَنْ عَمِلَ عَمَلًا لَيْسَ عَلَيْهِ أَمْرنَا فَهُوَ رَدٌّ» [۱۱۱]. «هر کس عملی را انجام دهد که طبق دستور ما نباشد، آن عمل مردود است».
[۱۱۰] مسلم و بخاری. [۱۱۱] مسلم.
بدعت در دین دو نوع است:
۱- بدعت قولی اعتقادی مانند دیدگاهها و اعتقادات جهمیه، معتزله، رافضه و سایر فرقههای گمراه.
۲- بدعت در عبادات، مانند عبادت الله به گونهای که مشروع نباشد. که این خود پنج قسم است:
أ – عملی به نیت عبادت انجام شود، مثلاً عملی که هیچ اصل و اساسی در دین ندارد، به عنوان عبادت به دین افزوده شود. مانند بوجود آوردن نماز یا روزهای غیر مشروع که در شرع، هیچ اصلی نداشته باشد، یا برپایی اعیادی غیر مشروع، مانند: جشنهای تولد و ....
ب – بر عبادت مشروع افزوده شود، مانند اضافه کردن رکعتی پنجم به نماز ظهر یا عصر.
ج – حالت خاصی در نحوه انجام عبادت مشروعی، انجام شود. مانند انجام اذکار مشروع با صدای بلند و یا بصورت دسته جمعی و یا خود را به سختی انداختن در انجام عبادت بطوریکه از حد سنت رسول الله ج فراتر برود.
د – اختصاص دادن عبادتی مشروع در وقتی که شریعت آن را خاص به آن وقت نکرده است، مانند: اختصاص روز و شب نیمه شعبان به روزه و شب زندهداری که اصل روزه و شب زندهداری عملی مشروع است، اما تخصیص آن به وقتی مخصوص نیاز به دلیل دارد.
هر بدعتی در دین حرام و گمراهی است. پیامبر ج میفرماید: «وَإِيَّاكُمْ وَمُحْدَثَاتِ الأُمُورِ فَإِنَّ كُلَّ مُحْدَثَةٍ بِدْعَةٌ وَكُلَّ بِدْعَةٍ ضَلاَلَةٌ» [۱۱۲]. «از امور نو پیدا -در دین- بپرهیزید، که هر نو پیدایی بدعت است و هر بدعتی گمراهی». و میفرماید: «مَنْ أَحْدَثَ فِي أَمْرِنَا هَذَا مَا لَيْسَ مِنْهُ فَهُوَ رَدٌّ» [۱۱۳]. «هر کس در این امر ما [دین] چیز تازهای وارد کند که از آن نباشد مردود است». و میفرماید: «مَنْ عَمِلَ عَمَلًا لَيْسَ عَلَيْهِ أَمْرنَا فَهُوَ رَدٌّ» [۱۱۴]. «هر کس عملی را که طبق دستور ما نباشد انجام دهد، آن عمل مردود است».
این سه حدیث دلالت بر این دارد که هر گونه نوآوری در دین بدعت و هر بدعتی گمراهی و مردود است. یعنی بدعت در عبادات و اعتقادات حرام است، اما تحریم آن بر حسب نوع بدعت متفاوت است. بعضی از بدعتها کفر صریح است، مانند طواف قبور به قصد تقرب به صاحبان آنها و پیشکش کردن قربانی و نذرها به آنها و کمک خواستن و طلب فریادرسی از آنان، و یا دیدگاهها و اعتقادات افراطی جهمیه و معتزله.
بعضی از بدعتها مقدماتی برای شرکاند، مانند ساختن بارگاه و ساختمان بر قبور و نماز و دعا در کنار قبرها.
بعضی از بدعتها فسق اعتقادی است، مانند اقوال و اعتقادات خوارج، قدریه و مرجئه که مخالف با شریعتند، و بعضی دیگر معصیت است مانند ترک دنیا، در حال روزه زیر خورشید نشستن بخاطر ترک یا قطع شهوت جنسی [۱۱۵].
[۱۱۲] ابو داود و ترمذی، ترمذی میگوید حدیث حسن صحیح. [۱۱۳] بخاری و مسلم. [۱۱۴] مسلم. [۱۱۵] شاطبی. الإعتصام (۲/۳۷).
کسانی که بدعت را به دو نوع حسنه و سیئه تقسیم کردهاند، از حقیقت فاصله گرفته و با این گفتار پیامبر ج مخالفت کردهاند که فرمودهاند: «كُلَّ بِدْعَةٍ ضَلالَةٌ». «هر بدعتی گمراهی است». پیامبر ج تمام بدعتها را گمراهی دانسته اما این افراد میگویند: هر بدعتی گمراهی نیست بلکه بعضی از بدعتها حسنه هستند.
حافظ ابن رجب در «شرح اربعین» میگوید: فرموده پیامبر ج «كُلَّ بِدْعَةٍ ضَلالَةٌ» از عبارتهای جامعی است که هیچ استثنایی نمیپذیرد و این اصل بزرگی از اصول دین است و این همانند فرموده پیامبر ج است که فرمودهاند: «مَنْ أَحْدَثَ فِي أَمْرِنَا هَذَا مَا لَيْسَ مِنْهُ فَهُوَ رَدٌّ». بنابراین هر کس چیز نو پیدایی که در دین اساسی ندارد را به دین نسبت دهد، مردود است. فرقی ندارد که در مسایلی اعتقادی باشد یا اعمال و اقوال ظاهری و باطنی» [۱۱۶].
اما کسانی که میگویند: بدعت حسنه وجود دارد، هیچ دلیلی ندارند بجز قول عمر س در خصوص نماز تراویح که گفت: «نِعْمَتِ الْبِدْعَةُ هَذِهِ» «این بدعت خوبی است». کسانی هستند که شبهه وارد کرده و میگویند: «نوآوریهایی انجام داده شده که سلف منکر آن نشدهاند. مانند جمعآوری قرآن در یک کتاب، نوشتن حدیث و جمعآوری آن»، در جواب آنان باید گفت: «این اعمال در شریعت اصل و اساسی داشته و تازه بوجود نیامدهاند».
و مقولهی عمر س که گفت: «نِعْمَتِ الْبِدْعَةُ هَذِهِ» منظور بدعت لغوی بوده نه شرعی. و اگر برای چیزی لفظ بدعت بکار رفته باشد که اصل و اساسی در دین دارد، باید دانست که مراد، بدعت لغوی است نه شرعی، چون بدعت شرعی بدعتی است که در شرع هیچ اصلی نداشته باشد. و جمعآوری قرآن در یک کتاب اصل و اساسی شرعی دارد، چون به امر رسول الله نوشته شد. اما در زمان او به شکل یک کتاب نبود که اصحاب ش به منظور حفظ آن، آن را در یک کتاب جمع آوری کردند.
پیامبر ج چند شبی با اصحابش نماز تراویح را به جماعت خواند، سپس آن را به این خاطر ترک کرد که بیم فرض بودن آن را بر امت داشت. سپس اصحاب ش در زمان پیامبر ج و بعد از وفاتش آن نماز را دسته دسته و پراکنده میخواندند تا اینکه عمر بن خطاب س دستور داد که همه آنان پشت سر یک امام نماز بخوانند، همانطور که به امامت پیامبر ج میخواندند، لذا این بدعتی در دین نبود.
نوشتن حدیث هم اصلی شرعی دارد، و آن این که وقتی برخی از صحابه تقاضای نوشتن حدیث را از پیامبر کردند، پیامبر ج دستور داد تا برایشان نوشته شود. و صرفاً منع نوشتن حدیث بخاطر این بوده که بین احادیث و آیات قرآن، هنگام نوشتن التباس نشود. اما پس از وفات پامبر این مانع از بین رفت؛ چون قرآن قبل از وفاتش تکمیل شد و آن را حفظ کرده بودند، لذا مسلمانان بعد از آن احادیث را جمع آوری کردند، تا نابود نشود. پس خداوند به آنان از طرف اسلام و مسلمین، بهترین پاداشها را بدهد. زیرا آنان کتاب پروردگار و سنت پیامبرشان را از نابودی حفظ کرده و دست دشمنان قرآن و سنت را از تحریف آن دو کوتاه کردند.
[۱۱۶] جامع العلوم و الحکم.
أ – از جهت وقت پیدایش بدعت:
شیخ الإسلام میگوید [۱۱۷]: «باید دانست که عموم بدعتها در عبادات از اواخر عهد خلفای راشدین در امت بوجود آمد، همانطور که پیامبر ج خبر داده بود: «مَنْ يَعِشْ مِنْكُمْ فَسَيَرَى اخْتِلاَفًا كَثِيرًا فَعَلَيْكُمْ بِسُنَّتِى وَسُنَّةِ الْخُلَفَاءِ الرَّاشِدِينَ الْمَهْدِيِّينَ» [۱۱۸]. «هر کس از شما زنده بماند، اختلافات زیادی را میبیند لذا بر شما لازم است که به سنت من و سنت خلفای راشدین هدایت شده تمسک جویید». و اولین بدعتی که به وجود آمد بدعت قدر [پیروان این بدعت را قدریه میگویند]، و إرجاء [پیروان این بدعت را مرجئه میگویند]، تشیع وخوارج [حروریه] بود. خوارج پس از کشته شدن عثمان س و اختلاف بین مسلمانان پیدا شدند. سپس در اواخر عصر صحابه یعنی اواخر عصر ابن عمر، ابن عباس، جابر و امثال آنان، بدعت قدریه بوجود آمد. فرقهی مرجئه اندکی بعد از قدریه بوجود آمدند. جهمیه در اواخر عصر تابعین یعنی بعد از مرگ عمر بن عبدالعزیز بوجود آمد، روایت است که عمر بن عبدالعزیز درباره آنان به مردم هشدار داده بود، جهم در خراسان در زمان خلافت هشام ابن عبدالملک ظاهر شد.
این بدعتها در قرن دوم در حالی بوجود آمد که اصحاب در میان مردم بودند. آنان با پیروان این بدعتها مبارزه کردند.
سپس بدعت اعتزال [پیروان این بدعت را معتزله میگویند] بوجود آمد، فتنه و اختلاف آراء و گرایش به بدعتها و هواهای نفسانی در میان مسلمانان رواج یافت، سپس بعد از انتهای قرون مفضله ساختن بارگاه و زیارتگاه بر قبور بوجود آمد و به همین ترتیب با گذشت زمان بدعتهای بیشتری با اشکال مختلفی بوجود آمده و رواج یافت.
۲- از جهت مکان پیدایش بدعت:
بدعتها در اماکن و شهرهای مختلفی پدید آمدند، شیخ الإسلام میگوید: «ممالک بزرگی که اصحاب رسول الله ج در آنها زندگی کرده و مراکز نشر علم و ایمان بودهاند پنج دستهاند. حرمین، دو عراق [عرب و عجم] و شام که همه مراکز ترویج قرآن، حدیث، فقه، عبادت و دیگر مسایل اسلامی بودهاند، تمام این ممالک غیر از مدینه منوره مکان ظهور بدعتهای بزرگ بوده. تشیع و إرجاء در کوفه بوجود آمد سپس در سایر کشورها رواج یافت. معتزله در بصره بوجود آمد و سپس در سایر کشورها رواج یافت. نواصب [اهانتکنندگان به اهل بیت] و قدریه در شام به وجود آمد. جهمیه که بدترین انواع بدعتها بود. در قسمتی از خراسان بوجود آمد.
بنابراین هرچه سرزمینهای اسلامی از مدینه دورتر بودند بدعتهای بیشتر در آنها رواج یافته است. بعد از کشته شدن عثمان س بین مسلمانان تفرقه افتاد و بدعت بزرگ حروریه [خوارج] پیدا شد. لیکن مدینه منوره از ظهور این بدعتها سالم ماند هر چند در این شهر کسانی همچون قدریه و غیره بودند که بصورت پنهانی عقاید اهل بدعت را داشتند. لیکن با خواری و ذلت زندگی میکردند. چون این عقاید از دیدگاه مردم مدینه، پست و مذموم بود. برخلاف تشیع و إرجاء در کوفه، و إعتزال و بدعتهای عبادت گذاران در بصره، و مخالفان اهل بیت در شام که آشکارا به اشاعه بدعت میپرداختند. در حدیث صحیح از پیامبر ج ثابت شده که: «دجال وارد مدینه نمیشود»، علم و ایمان پیوسته تا زمان اصحاب مالک در قرن چهارم [۱۱۹] در آنجا رواج داشت.
در سه قرن اول [قرون مفضله] هیچ بدعتی مخصوصاً در اصول دین به طور آشکار در مدینه منوره نبوده است.
[۱۱۷]مجموع الفتاوی (۱۰/۳۵۴). [۱۱۸] ابو داود و ترمذی – و ترمذی میگوید: حدیث. حسن صحیح. [۱۱۹] مجموع الفتاوی (۲۰/۳۰۰-۳۰۳).
بدون شک عمل به قرآن و سنت صحیح، موجب نجات از وقوع در بدعت و گمراهی میگردد. خداود متعال میفرماید:
﴿وَأَنَّ هَٰذَا صِرَٰطِي مُسۡتَقِيمٗا فَٱتَّبِعُوهُۖ وَلَا تَتَّبِعُواْ ٱلسُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمۡ عَن سَبِيلِهِۦ﴾ [الأنعام: ۱۵۳].
«و به راستی این راه مستقیم من است پس از آن پیروی کنید و از راههای دیگر پیروی نکنید که شما را از راه او [راه مستقیم] پراکنده میکند».
پیامبر ج این راه مستقیم را در حدیثی که ابن مسعود س روایت کرده شرح داده است، در آن حدیث آمده: «پیامبر ج خطی را برای ما رسم کرد و فرمود: این راهی است که خداوند بیان فرموده، سپس خطوطی را از راست و چپ این خط کشید و فرمود: اینها راههایی هستند که بر هر یک از اینها شیطانی قرار دارد و به طرف آن دعوت میدهد»، سپس این آیه را تلاوت کرد: ﴿وَأَنَّ هَٰذَا صِرَٰطِي مُسۡتَقِيمٗا فَٱتَّبِعُوهُۖ وَلَا تَتَّبِعُواْ ٱلسُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمۡ عَن سَبِيلِهِۦ﴾ [۱۲۰]. بنابراین هر کس از قرآن و سنت روی گرداند، با راههای گمراهکننده و بدعتهای نوپیدا روبرو میشود.
اسبابی که موجب پیدایش بدعت شده بطور خلاصه عبارتند از:
أ- بیخبری از احکام دین.
ب- پیروی از هوای نفس.
ج- تعصب به نظریات و اشخاص.
د- تشبه به کفار و تقلید از آنها.
اینک به شرح هر کدام از موارد فوق میپردازیم:
أ – بیخبری و عدم آگاهی صحیح از دین:
با گذشت زمان هر چه مردم از قرآن و سنت دور شدند، علم کم شد و جهل در میان مردم بیشتر رواج پیدا کرد. و پیامبر ج در این باره فرمود: «مَنْ يَعِشْ مِنْكُمْ فَسَيَرَى اخْتِلاَفًا كَثِيرًا» [۱۲۱]. «هر کس از شما زنده بماند اختلافات زیادی را میبیند». و میفرماید: «إِنَّ اللَّهَ لاَ يَقْبِضُ الْعِلْمَ انْتِزَاعًا، يَنْتَزِعُهُ مِنَ الْعِبَادِ، وَلَكِنْ يَقْبِضُ الْعِلْمَ بِقَبْضِ الْعُلَمَاءِ، حَتَّى إِذَا لَمْ يُبْقِ عَالِمًا، اتَّخَذَ النَّاسُ رُءُوسًا جُهَّالاً فَسُئِلُوا، فَأَفْتَوْا بِغَيْرِ عِلْمٍ، فَضَلُّوا وَأَضَلُّوا» «خداوند علم را [از میان مردم] با خارج کردن آن از [سینههای] بندگان بر نمیدارد، بلکه علم را با گرفتن علما بر میدارد، تا جایی که هیچ عالمی باقی نمیماند و مردم جاهلانی را به عنوان روسای خود انتخاب میکنند، از آنان سوال میکنند و آنان بدون علم فتوی میدهند، در نتیجه هم خودشان گمراه میشوند و هم دیگران را به گمراهی میکشانند».
مبارزه و مقاومت با بدعتها فقط با علم و جهود علما ممکن است لذا وقتی علم و علما از بین رفتند، زمینهی ظهور و ترویج بدعتها فراهم میشود و برای مبتدعان فرصت ظهور و اشاعه بدعتشان فراهم میشود.
ب – پیروی از هوای نفس
هر کس از قرآن و سنت روی گرداند – و یا حتی بیخبر باشد لاجرم – از هوای خود پیروی میکند. خداوند میفرماید:
﴿فَإِن لَّمۡ يَسۡتَجِيبُواْ لَكَ فَٱعۡلَمۡ أَنَّمَا يَتَّبِعُونَ أَهۡوَآءَهُمۡۚ وَمَنۡ أَضَلُّ مِمَّنِ ٱتَّبَعَ هَوَىٰهُ بِغَيۡرِ هُدٗى مِّنَ ٱللَّهِ﴾ [القصص: ۵۰].
«اگر دعوت تو را اجابت نکردند بدان که آنان از هواهایشان پیروی میکنند، و چه کسی گمراهتر از آن است که بدون هدایت از جانب خدا از هوای خود پیروی کند».
و میفرماید:
﴿أَفَرَءَيۡتَ مَنِ ٱتَّخَذَ إِلَٰهَهُۥ هَوَىٰهُ وَأَضَلَّهُ ٱللَّهُ عَلَىٰ عِلۡمٖ وَخَتَمَ عَلَىٰ سَمۡعِهِۦ وَقَلۡبِهِۦ وَجَعَلَ عَلَىٰ بَصَرِهِۦ غِشَٰوَةٗ فَمَن يَهۡدِيهِ مِنۢ بَعۡدِ ٱللَّهِ﴾ [الجاثیة: ۲۳].
«آیا دیدهای آن کسی را که هوی و هوس خود را معبود خود کرد، و خداوند او را با وجود آگاهی گمراه کرده و بر گوش و دل او و بر چشمش پرده قرار داده، پس بعد از خدا چه کسی او را هدایت میکند».
ج – داشتن تعصب به نظریات و اشخاص
تعصب به نظریات و اشخاص مانع پیروی از دلیل و شناخت حق میشود. خداوند متعال میفرماید:
﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ ٱتَّبِعُواْ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ قَالُواْ بَلۡ نَتَّبِعُ مَآ أَلۡفَيۡنَا عَلَيۡهِ ءَابَآءَنَآ﴾ [البقرة: ۱۷۰].
«و وقتی که به آنان گفته شود: از آنچه خداوند نازل کرده پیروی کنید، میگویند: ما از آنچه پدرانمان را بر آن یافتیم پیروی میکنیم».
دقیقاً صوفیان و قبرپرستان متعصب امروزی همین گونهاند، وقتی به آنان گفته میشود از قرآن و سنت پیروی کنید و نظریات و عقاید خود را ترک کنید، با استدلال به مذاهب، مشایخ، پدران و اجدادشان از تسلیم شدن در برابر قرآن و سنت صحیح سر باز میزنند.
د – مشابهت به کفار
این نوع بدعت، خطرناکترین انواع بدعتهایی است که رواج دارد. ابی واقد لیثی روایت میکند که: «تازه ایمان آورده بودیم که با پیامبر ج به قصد جنگ حنین خارج شدیم. مشرکین درخت سدری داشتند که برای عبادت زیر آن مینشستند و اسلحههایشان را به آن آویزان میکردند، به آن درخت ذات انواط میگفتند، از کنار سدری عبور کردیم، گفتیم: ای رسول الله! مانند مشرکین ذات انواطی برایمان قرار بده! پیامبر ج فرمود: «اللَّهُ أَكْبَرُ، إِنَّهَا السُّنَنُ، قُلْتُمْ وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ كَمَا قَالَتْ بنو إِسْرَائِيلَ: ﴿ٱجۡعَل لَّنَآ إِلَٰهٗا كَمَا لَهُمۡ ءَالِهَةٞ﴾ [الأعراف : ۱۳۸ ]، قَالَ: إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ، لَتَرْكَبُنَّ سَنَنَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ» [۱۲۲]. «الله اکبر این رسم و عادت پیشینیانشان است، قسم به ذاتی که جانم در دست اوست از من چیزی خواستید که بنیاسرائیل از موسی خواستند. به او گفتند: برای ما معبودی قرار بده همچنانکه آنان معبودی دارند [موسی گفت:] شما گروه نادانید به راستی از روش پیشینانتان پیروی خواهید کرد».
از این حدیث روشن میشود که آنچه بنی اسرائیل را به این خواسته زشت [عبادت معبودان باطل] وادار کرد، تشبه به کفار بود و این همان چیزی بود که برخی از مردم را وادار کرد که از پیامبر بخواهند درختی را برایشان قرار دهد تا به آن تبرک جویند، و این همان تقلیدی است که امروزه مسلمانان، در بدعتها و شرکیات شبیه کفار شدهاند و جشنهای تولد، نامگذاری روزها و هفتهها در مناسبتهای خاص و برپایی مجالس و جشنها به مناسبتهای دینی و یادمانها، و نصب مجسمهها و یادبودها، جلسات تعزیه، بدعتهای هنگام تشییع جنازه، ساختن بارگاه و زیارتگاهها بر قبرها و سایر بدعتها را به تقلید از کفار انجام میدهند.
[۱۲۰] احمد و ابن حبان و حاکم و سایر ائمه. [۱۲۱]ابو داود و ترمذی، و ترمذی میگوید: حدیث حسن صحیح. [۱۲۲]ترمذی آن را صحیح دانسته است.
اهل سنت و جماعت همواره عقاید اهل بدعت را رد کرده و با بدعتهایشان مبارزه و آنان را از آن منع میکنند.
اینک چند مثال:
أ- ام درداء گوید: «ابو درداء ناراحت و خشمگین وارد خانه شد، از او پرسیدم چه شده؟ گفت: به خدا قسم تا جایی که من میدانم هیچ چیزی از دین محمد در میانشان نمانده بجز همین که با جماعت نماز میخوانند» [۱۲۳].
ب- عمر بن یحیی گوید: «پدرم از قول پدرش میگفت: قبل ازنماز صبح جلو خانه عبدالله بن مسعود مینشستیم تا بیرون میشد، سپس با او به مسجد میرفتیم، روزی ابوموسی اشعری آمد و گفت: آیا ابو عبدالرحمن بیرون نیامده؟ گفتیم: خیر، نشست تا عبدالله بن مسعود از منزل بیرون آمد، سپس همگی به طرف مسجد رفتیم، ابوموسی گفت: ای ابو عبدالرحمن! در مسجد چیزی دیدم که آن را ناپسند دانستم و -الحمدلله- چیز جز خیر ندیدم، گفت: چه دیدی؟ گفت: اگر زندگی باقی باشد میبینی، ابوموسی گفت: در مسجد جماعتی را دیدم که حلقه زده و منتظر نماز بودند در هر حلقهای مردی نشسته بود و سنگهای کوچک جلویش بود و میگفت: صد بار بگویید: «الله اکبر» [در هر الله اکبر یک سنگ جدا میکرد] آنان هم صد بار «الله اکبر» میگفتند، میگفت: صد بار «لا الا اله الا الله» بگویید، آنان هم صد بار «لا اله الا الله» میگفتند. میگفت: صد بار «سبحان الله» بگویید، آنان هم صد بار «سبحان الله» میگفتند، ابن مسعود پرسید به آنان چه گفتی؟ گفت: چیزی نگفتم، منتظر نظر یا دستور تو شدم، گفت: چرا به آنان نگفتی که گناهانشان را بشمارند و تو ضمانت میکردی که از حسناتشان چیزی کم نشود، سپس به مسجد رفتیم، ابن مسعود کنار یکی از حلقهها ایستاد و گفت: این چه کاری است که میکنید؟ گناهانتان را بشمارید. من ضمانت میکنم که از حسناتتان چیزی کم نشود. وای بر شما ای امت محمد! چه زود زمان هلاکت شما فرا رسید. اینها اصحاب پبامبر ج هستند که هنوز بسیاری از آنان زنده و در میان شما هستند، و این لباس پیامبر ج است که هنوز کهنه و پاره نشده، و ظرفهای غذایش شکسته نشده. قسم به ذاتی که جانم دردست اوست! یا شما امتی هدایت یافتهتر از امت محمد هستید، یا بازکننده دروازههای ضلالت و گمراهی. گفتند: ای ابو عبدالرحمن! به خدا قسم نیت ما خیر بوده، گفت: چه بسیار هستند کسانی که قصد خیر دارند اما هرگز به آن نمیرسند، رسول الله ج به ما فرموده: «[در آینده] گروهی خواهد بود که قرآن میخوانند ولی از گلوهایشان پایین نمیرود»، به خدا قسم! نمیدانم! شاید اکثر آنان از شما باشند. سپس از آنان دوری برگرداند».
عمر بن سلمه گوید: «شاهد بودم که بیشتر همان افراد در جنگ نهروان در صف خوارج بودند» [۱۲۴].
ج – مردی نزد امام مالک ابن انس / آمد گفت: «از کجا احرام ببندم؟ گفت: از میقاتی که پیامبر ج مشخص کرده و احرام بسته. مرد گفت: اگر دورتر از آن احرام ببندم چی؟ امام مالک گفت: ناپسند میدانم، مرد گفت به چه دلیل؟ امام مالک گفت: میترسم که دچار فتنه شوی. مرد گفت: در زیاد کردن خیر چه فتنهای است؟ امام مالک گفت: خداوند میفرماید:
﴿فَلۡيَحۡذَرِ ٱلَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنۡ أَمۡرِهِۦٓ أَن تُصِيبَهُمۡ فِتۡنَةٌ أَوۡ يُصِيبَهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾ [النور: ۶۳].
«کسانی که با دستور پبامبر ج مخالفت میکنند باید بترسند که دچار فتنه شوند یا عذابی دردناک به آنان برسد».
و چه فتنهای بزرگتر از اینکه فضل و خیری را به خودت اختصاص دهی که به پیامبر خدا داده نشده است» [۱۲۵].
اینها فقط نمونههایی از مبارزه علماء با اهل بدعت است و به یاری خدا علما همواره در هر عصر و زمانی با اهل بدعت مقابله کرده و میکنند. «والحمدلله»
[۱۲۳] بخاری. [۱۲۴] دامی، مقدمة سنن دارمی اشاره (۲۱۰). [۱۲۵] ابو شامه در کتاب «الباعث علی انکار البدع والحوادث» این حدیث را از ابوبکر خلال ص (۱۴) آورده است.
روش اهل سنت و جماعت در رد اهل بدعت براساس قرآن و سنت، روشی قانع کننده است، بطوریکه شبهات مبتدعان را ذکر کرده، سپس پاسخ آن را میدهند و با توجه به اینکه تمسک به سنتها و نهی از بدعتها واجب است، اهل سنت استدلالشان را از قرآن و سنت اثبات میکنند. علما کتابهای زیادی در این باره تالیف کرده و در کتابهای عقیده تصورات و باورهای مبتدعانی مانند: خوارج، جهمیه، معتزلیها و اشاعره را درباره اصول ایمان و عقیده پاسخ دادهاند، و در این باره کتابهای مستقلی نیز تالیف کردهاند. امام احمد کتاب «الرد علی الجهمیة» را تالیف کرده، و سایر ائمه مانند عثمان بن سعید دارمی و غیره در رد آنان کتاب نوشتهاند.
شیخ الإسلام، شاگردش ابن قیم، شیخ محمد ابن عبدالوهاب و دیگر علما، عقاید و فرقههای مذکور، قبرپرستان و صوفیها را با دلایل قرآن و سنت صحیح رد کردهاند.
برخی از کتابهایی که در قرون گذشته در این موضوع نوشته شدهاند عبارتند از:
۱- کتاب «الإعتصام» تألیف امام شاطبی.
۲- کتاب «إقتضاء الصراط المستقیم» تألیف شیخ الإسلام که بیشتر کتابش را در رد اهل بدعت اختصاص داده است.
۳- کتاب «إنکار الحوادث و البدع» تالیف ابن وضاح.
۴- کتاب «الحوادث و البدع» تالیف طرطوشی.
۵- کتاب «الباعث علی إنکار البدع و الحوادث» تألیف أبوشامه.
بعضی از کتابهای علمای معاصر عبارتند از:
۱- کتاب «الإبداع فی مضار الإبتداع» تألیف شیخ علی محفوظ.
۲- کتاب «السنن و المبتدعات المتعلقه بالأذکار و الصلوات» تألیف شیخ محمد ابن احمد الشقیری الحوامدی.
۳- رساله «التحذیر من البدع» تألیف شیخ عبدالعزیز مفتی.
الحمدلله، عالمان دین همواره بدعتها را انکار کرده و با کتابها، مجلات، مراکز پخش خبر، خطبههای جمعه، جلسات و کلاسهای درس، اهل بدعت را رد میکنند، و این تاثیر زیادی در آگاه کردن مردم و توضیح حکم بدعتها و نابودی مبتدعان داشته است.
۱- جشن گرفتن به مناسبت تولد پیامبر ج.
۲- تبرک جستن به اماکن زیارتی، بارگاهها و قبور مردگان.
۳- بدعت در عبادات و تقرب به خدا.
بنا به دلایلی مانند فاصله گرفتن از زمان پیامبر، کم شدن علم، کثرت دعوتگران مبتدع و مشابهت به کفار در عادات و شعائرشان، بدعتهای عصر حاضر به کثرت رواج یافته است. و این مصداق فرموده پیامبر ج است که فرمود: «لَتَتَّبِعُنَّ سُنَنَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ» [۱۲۶]. «قطعاً از روش و سنتهای پیشینان خود پیروی خواهید نمود». و اینک شرح هر کدام از بدعتهای ذکر شده:
[۱۲۶] ترمذی و آن را صحیح دانسته است.
این عمل مشابهت به نصاری است که به مناسبت میلاد مسیح جشن میگیرند، مسلمانان جاهل و یا علمای گمراه هم در ربیع الأول هر سال به مناسبت تولد پیامبر ج جشن برپا میکنند. برخی این جشنها در مساجد و بعضی در خانهها یا اماکن مخصوص برگزار میکنند. در این مجالس بسیاری از مردم شرکت میکنند. اکثر این جشنها علاوه بر این که بدعت و مشابهت به نصاری هستند، از شرکیات، کارهای منکر و زشت نیز خالی نمیباشند، مانند: خواندن اشعار و سرودهایی که در آنها زیاده روی و غلو در حق پیامبر ج است. تا جایی که نیازهای خودشان را به جای الله از پیامبر میخواهند و از ایشان طلب فریادرسی میکنند. این در حالی است که پیامبر ج از غلو و زیادهروی در مدحش، نهی کرده و میفرماید: «لا تُطْرُونِي كَمَا أَطْرَتِ النَّصَارَى ابْنَ مَرْيَمَ، إِنَّمَا أَنَا عَبْدٌ، فَقُولُوا: عَبْدُ اللَّهِ وَرَسُولُهُ» [۱۲۷]. «در مدح من غلو و زیادهروی نکنید، همانطور که نصاری در مدح ابن مریم غلو کردند، من بندهای بیش نیستم، پس بگویید: عبدالله و رسول او».
گروهی معتقدند پیامبر ج در جلسات مولود خوانی حاضر میشود.
و از منکرات دیگر که در این جشنها وجود دارد سرودهای دسته جمعی است که همراه با موسیقی و طبل خوانده میشود، یکی دیگر از بدعتهای این جلسات رقص و پایکوبی همراه با اذکار صوفیان مبتدع است.
در برخی مناطق این مجالس به شکل اختلاط بین زنان و مردان برگزار میشود، که سبب فتنه میگردد تا جایی که کارهای ناپسند نیز انجام میشود. حتی اگر این مجالس خالی از کارهای نامشروع باشد و فقط به جمع شدن مردم و خوردن غذا و اظهار شادی اکتفا شود -آن طور که ادعا میکنند- بازهم بدعت و نوآوری در دین است [و هر نوپیدایی در دین بدعت است و هر بدعتی گمراهی است].
خلاصه این که برگزاری اینگونه مجالس میتواند زمینهای برای بوجود آمدن و ازدیاد منکرات باشد، و حتی منکراتی که در جشنهای غیرمذهبی صورت میگیرد در این جشنها نیز انجام میگیرد.
گفتیم: جشن به مناسبت مولود نبوی بدعت است چون هیچ اصل و اساسی در کتاب و سنت و عمل سلف صالح و قرون مفضله ندارد، و ریشه آن به بعد از قرن چهارم هجری بر میگردد که گروهی به نام «فاطمیون» آن را به وجود آوردند.
امام ابو حفص تاج الدین فاکهانی / میگوید: «اما بعد: گروهی از مبارکین چندین مرتبه درباره اجتماع ربیع الأول مردم که آن را مولود مینامند، پرسیدهاند آیا این اجتماع اصلی در دین دارد؟ و میخواستند پاسخ واضح و روشنگر حق باشد. گفتم و بالله التوفیق: هیچ اصلی درباره مولود، در کتاب و سنت وجود ندارد و از هیچکدام از علمای امت، کسانی که پیشوایان دین و متمسک به آثار سلف صالح هستند انجام آن نقل نشده است، بلکه بدعتی است که اهل باطل آن را به وجود آوردهاند و هواپرستیای است که حرام خواران از مال مردم میخواهند با آن شکم خود را پر کنند» [۱۲۸].
شیخ الإسلام میگوید: «آنچه بعضی از مردم بوجود آوردهاند، یا مشابهت به نصاری است که میلاد عیسی÷ را جشن میگیرند! یا بخاطر محبت و احترام پیامبر ج است که -با وجود اختلاف در روز تولدش- این روز را جشن میگیرند.
سلف صالح این کار را انجام ندادهاند، اگر در این عمل خیری میبود سلف ش مستحقتر از ما بودند که این خیر نصیب آنان شود، چون آنان بیشتر از ما محبت پیامبر ج را در دل داشتند و به او احترام میگذاشتند و برای کسب خیر، از ما حریصتر بودند، بنابراین محبت و تعظیم پیامبر در این است که از دستوراتش پیروی کنیم و سنتهایشان را در نهان و آشکار زنده نماییم، و آنچه آورده به دیگران برسانیم و در راه اسلام با قلب، دست و زبان جهاد کنیم. و راه سابقین اولین از مهاجرین و انصار و کسانی که به خوبی از آنان پیروی کردهاند همین است و بس» [۱۲۹]. با اختصار از کلام شیخ الإسلام.
درباره رد این بدعتها کتابها و رسالههای زیادی در گذشته و حال تالیف شده است:
جشن مولود علاوه بر اینکه بدعت و مشابهت به نصاری است، عواقب دیگری مانند برپا کردن سایر جشنهای تولد برای اولیاء، مشایخ و بزرگان دارد، و زمینه را برای انحرافهای زیادی فراهم میکند.
[۱۲۷] مسلم و بخاری. [۱۲۸] رساله المورد في علم المولد. [۱۲۹] إقتضاء الصراط المستقیم (۲/۶۱۵) تحقیق د. ناصر العقل.
یکی دیگر از بدعتها تبرک جستن به مخلوقات است که از نوع بت پرستی و نیرنگی است که با آن غارتگران، اموال مردم ساده را به ناحق میخورند.
تبرک یعنی: طلب برکت و آن قرار دادن یا اضافه کردن خیر در چیزی است. و این کار در توان کسی است که مالک آن بوده و بر آن توانایی داشته باشد که فقط خداوند سبحان این توانایی را دارد. او است که برکت میدهد و آن را ثابت نگه میدارد، اما مخلوق توانایی دادن برکت و بوجود آوردن آن را ندارد و نمیتواند آن را ثابت نگه دارد.
لذا تبرک به اماکن، آثار، اشخاص زنده و مرده حرام است. چون اگر شخص معتقد باشد که آن چیز برکت میدهد، شرک ورزیده و اگر معتقد باشد که زیارت و لمس کردن آن سبب حصول برکت از طرف خدا میشود در این صورت مرتکب عملی شده که وسیلهی افتادن بدام شرک است.
اما آنچه اصحاب نسبت به پیامبر ج انجام میدادند مانند: تبرک جستن به موی پیامبر ج، آب دهن و آنچه از جسمش جدا میشد – همانطور که قبلاً گفته شد – مختص پیامبر ج در حال حیات و وجودش بین آنها است. چون اصحاب ش، به خانه، قبر و اماکنی که پیامبر ج در آنجا نماز خوانده یا نشسته بود پس از وفاتش، تبرک نمیجستند.
به همین ترتیب تبرک به مقامات اولیاء به طریق اولی، جایز نیست.
اصحاب ش به اشخاص صالحی مانند ابوبکر، عمر و سایر بزرگان صحابه در حیات و بعد از مرگ آنان تبرک نمیجستند، و به غار حرا نمیرفتند که نماز بخوانند یا دعا کنند. به کوه طور [جایی که خدا با موسی صحبت کرد] نمیرفتند که نماز بخوانند و دعا کنند، یا به کوههایی نرفتند که گفته میشد آنجا محل اقامت پیامبران یا افراد دیگری است، یا به جایی نمیرفتند که محل اجتماع مردم باشد و روی اثر و علامتی از پیامبران زیارتگاه و ساختمان نساختند. کسی از سلف مکانی را که پیامبر ج در مکه و سایر جاهها نماز میخواند، نبوسیده و به آن سلام نکرده است.
پس وقتی پیامبر ج مشروع قرار نداده جایی را که قدم گذاشته یا نماز خوانده، لمس کنند و ببوسند، پس بوسیدن و لمس محل خواب و نماز کسان دیگر به طریق اولی جایز نیست، علماء از بدیهیات اسلام فهمیدهاند که بوسیدن و لمس کردن این چیزها از شریعت پیامبر ج نیست [۱۳۰].
[۱۳۰] اقتضاء الصراط المستقیم (۲/۷۹۵-۸۰۲) تحقیق د. ناصر العقل.
بدعتهایی که در عبادات در این زمان بوجود آمدهاند، بسیار زیادند. اصل در عبادات توقیف است. یعنی: نمیتوان از خود چیزی را در عبادت کم یا زیاد کرد، و آنچه خود ساخته در عبادات وارد شود، بدعت است چون پیامبر ج فرموده: «مَنْ عَمِلَ عَمَلًا لَيْسَ عَلَيْهِ أَمْرنَا فَهُوَ رَدٌّ» [۱۳۱]. «هر کس عملی انجام دهد که از امر [دین] ما نباشد، مردود است».
اعمال زیادی امروزه به اسم عبادت انجام میشوند که هیچ گونه دلیلی بر مشروعیت آنها نیست، برخی از آنها عبارتند از:
أ - نیت نماز با صدای بلند، به این صورت که بگوید: «نیت کردم فلان و فلان نماز را برای خدا ادا کنم»، این بدعت است، چون ثابت نشده که پیامبر ج چنین گفته باشد. خداوند میفرماید:
﴿قُلۡ أَتُعَلِّمُونَ ٱللَّهَ بِدِينِكُمۡ وَٱللَّهُ يَعۡلَمُ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِۚ وَٱللَّهُ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمٞ ١٦﴾ [الحجرات: ۱۶].
«بگو: ایا خدا را از دینتان آگاه میکنید، و خداوند آنچه در آسمانها و زمین است را میداند و خدا به هر چیزی آگاه است».
محل نیت، قلب است، و نیت عملی است قلبی نه زبانی.
ب- خواندن اذکار بعد از نماز به طور دستهجمعی چون ذکر شرعی بعد از نماز به این صورت است که هر کس، ذکر و تسبیحاتی که از حدیث صحیح ثابت است، را به تنهایی بخواند.
ج- در مراسم عزاداری از افراد بخواهند که سورهی فاتحه را بخوانند و سپس دعا کنند و ثواب آن را به مردگان ببخشند.
د- برپایی مجلس عزاداری برای مردگان و تهیه غذا و اجاره کردن قاریان قرآن مردم گمان میکنند این کارها در عزاداری مشروع است و به مرده نفع میرساند. همه موارد ذکر شده بدعت است و هیچ اصلی در دین ندارد و قید و بندهایی است که خدا هیچ دلیلی درباره آن نازل نکرده است.
ه- جشن گرفتن به مناسبتهای دینی مانند: مراسم اسراء و معراج، هجرت پیامبر ج. که هیچ اصل و اساسی در شریعت ندارند.
و- عبادتهای که به صورت مخصوص در ماه رجب انجام میشود، مانند: عمره رجبیه، عبادات خاص در آن، نماز خواندن و به صورت خاص روزه گرفتن. حقیقت این است که این ماه با ماههای دیگر هیچ فرقی در انجام عبادات، عمره، روزه، نماز، ذبح و غیره ندارد.
ز- اکثر أذکار صوفیها بدعت است و بعدها به دین افزوده شدهاند. چون با اذکار مشروع، هم در نوع، هم در شکل و هم در وقت ادای آن منافات دارند.
ح- اختصاص شب نیمه شعبان به زنده داری و روز آن به روزه گرفتن. زیرا از پیامبر ج حدیث صحیحی در فضیلت نیمهی شعبان ثابت نشده است.
ط – ساختن بارگاه و زیارتگاه بر قبرها و تبدیل آنها به مسجد و محل عبادت برای تبرک جستن و توسل به مردگان و سایر اهداف شرکی. و زیارت قبور توسط زنان، چون پیامبر ج زنان زیارت کننده قبور و کسانی که بر قبرها مسجد میسازند و روشنایی و لامپ قرار میدهند را لعنت کرده است.
[۱۳۱] مسلم.
در پایان میگوییم: بدعتها وسیلهای برای رسیدن به کفر و افزودههایی بر دیناند که خدا و رسول آنها را مشروع قرار ندادهاند. بدعت از گناه کبیره بدتر است. بدعت رضایت شیطان را بیشتر فراهم میکند تا از گناهان کبیره. چون گناهکار، گناه را انجام میدهد در حالی که میداند گناه است سپس از آن توبه میکند ولی مبتدع بدعت را انجام میدهد و معتقد است که این کار او از دین است و با آن میتواند خود را به خدا نزدیک کند. لذا از آن توبه نمیکند. بدعتها سنتها را از بین برده و اهل سنت و سنت را در انظار پیروان خود زشت جلوه میدهند. بدعت انسان را از خدا دور کرده و موجب غضب و عذاب خداوند متعال و سبب سیاهی و تباهی قلبها میگردد.
رفت و آمد با مبتدعین و نشست و برخاست با آنان حرام است، مگر اینکه کسی بخواهد او را نصیحت کرده و از بدعت منع کند. چون همنشینی با اهل بدعت، خطر بزرگتری به دنبال دارد. و در صورتی که نتوانیم آنها را از انجام بدعت منع کنیم واجب است از آنان و شری که دارند، مردم را آگاه نماییم، و در غیر این صورت بر علما و حاکمان مسلمان واجب است که جلوی بدعتها را بگیرند و دست مبتدعین را کوتاه نمایند و شر آنان را از بین ببرند. چون خطرشان برای اسلام بسیار زیاد است. در پایان لازم است بدانید که دولتهای کفر، اهل بدعت را برای رواج بدعتهایشان تشویق میکنند و آنان را در این راه به شیوههای گوناگون یاری میدهند، چون ترویج بدعت، برنامهای مناسب برای نابودی و خدشهدار کردن چهره اسلام است.
نسال الله عزوجل أن ينصر دينه ويعلى كلمته ويخذل أعداءه. وصلى الله على نبينا محمد وعلى آله وصحبه وسلم.