381

مشخصات کتاب

حیات صحابه

جلد ششم


مؤلف:

علّامه شیخ محمّد یوسف کاندهلوی


مترجم:

مجیب الرّحمن (رحیمی)


به همراه تحقیق احادیث کتاب توسط:

محمد احمد عیسی
(به همراه حکم بر احادیث بر اساس تخریجات علامه آلبانی)

باب شانزدهم: بیانه‌های اصحاب ش

چگونه پیامبر ص و یارانش مردم را در جمعه‏ها، جماعت‏ها، حج، غزوات و همه حالات مخاطب قرار می‏دادند، و آنان را به انجام اوامر - اگر چه مخالف مشاهده‏ها و تجربه‏ها می‏بود - ترغیب و تشویق می‏نمودند؟ و چگونه آنان را به زهد در دنیا و لذت‏های زودگذر آن رهنمون می‏شدند، و به آخرت و لذت‏های باقی آن ترغیب می‏کردند؟ انگار که آنان امت اسلامی را، اعم از غنی و فقیر، خاص و عامش، بر امتثال اوامر خداوند و پیامبرش، با بذل نفس‏هایشان و انفاق اموال‌شان استوار می‏ساختند، و نمی‏گذاشتند که آنان در اموال فانی و متاع‏های زایل شدنی مصروف گردند و فرو روند.

نخستین بیانیه محمد پیامبر خدا ص

بیهقی از ابوسلمه بن عبدالرحمن بن عوف س روایت نموده، که گفت: نخستین بیانیه‏ای که رسول خدا ص در مدینه ایراد نمود، این بود که در میان ایشان برخاست، و پس از حمد وثنای خداوند طوری که سزاوار و شایسته اوست،گفت:«اما بعد،ای مردم برای نفس‏هایتان اعمال نیک تقدیم نمایید. بدانید، به خدا سوگند، که هر یکی از شما خواهد مرد و گوسفندانش را بدون شبان رها خواهد نمود، و بعد از آن پروردگارش - که ترجمانی ندارد و نه هم بازدارنده‏ای وجود دارد که از وی باز دارد- برایش می‏گوید: آیا رسولم نزدت نیامد و برایت ابلاغ نکرد، و برایت مال ندادم، و بر تو فضل ننمودم؟پس برای نفست چه تقدیم داشتی؟ آنگه وی به‌سوی راست و چپ می‏نگرد و چیزی را نمی‏بیند، باز به‌سوی پیش رویش نگاه می‏کند و جز جهنم، چیزی را نمی‏بیند. کسی که می‏تواند رویش را از آتش ولو به پاره‏ای خرمایی نگه دارد،باید این کار را بکند، و کسی که این را نمی‏یابد به حرف نیکویی این عمل را انجام دهد،چون دربدل هر نیکی ده چند،تا هفت صد چند پاداش داده می‏شود. و سلام بادا بر رسول خدا، و رحمت خدا بادا بر وی و برکت‏هایش» [۱] بعد از آن بار دیگر رسول خدا ص بیانیه‏ای ایراد نمود و گفت:«ستایش از آن خداست. وی را می‏ستایم و از وی استعانت می‏جویم. به خداوند از شر نفس‏هایمان و بدی اعمال‌مان پناه می‏بریم. کسی را که خداوند هدایت نماید، گمراه کننده‏ای برایش نیست، و کسی را که گمراه نماید، هدایت کننده‏ای برایش نیست. و شهادت می‏دهم که معبود بر حقی جز خداوند واحد و لاشریک وجود ندارد. بهترین سخن کتاب خداست، کسی که خداوند قرآن را در سینه‏اش مزین و محبوب سازد، و بعد از کفر وی را وارد اسلام نماید و این کتاب را از دیگر سخنان مردم برایش برگزیند کامیاب شده است. چون این نیکوترین و بلیغ‏ترین سخن هاست. کسی که خداوند را دوست می‏دارد، دوستش بدارید. خداوند را از عمق دل‏هایتان دوست بدارید. در کلام خدا و ذکرش سستی نکنید، و قلب‏هایتان از آن سخت نگردد، چون (خداوند از هر چه می‏آفریند) چیزی را انتخاب می‏نماید و برمی گزیند، و (خداوند) آن را بهترین اعمال، بهترین عبادت، نیکوترین سخن و بهتر از هر آنچه از حلال و حرام برای مردم داده شده نامیده است. پس خداوند را عبادت کنید، به وی چیزی را شریک نیاورید، و از وی به حق بترسید. به خداوند راست بگویید، البته به بهترین سخنانی که با دهان خویش می‏گویید، و به رضای خداوند در میان‌تان دوستی کنید. اگر عهد خداوند نقض شود غضب می‏گردد، سلام بادا بر شما و رحمت خدا و برکت هایش» [۲]، این طریق مرسل است، این چنین دارالبدایه (۲۱۴/۳) آمده، و ابن عساکر از انس س نخستین بیانیه‏ای را که رسول خدا ص ایراد نموده، به الفاظ دیگری به شکل خلاصه چنان که گذشت روایت نموده است.

[۱] در ابن‏هشام آمده: والسلام علیکم وعلی رسول‏الله. [۲] ضعیف. بیهقی در الدلائل (۲/ ۲۴۶، ۵۲۴) که مرسل است.

بیانیه پیامبر ص در جمعه

ابن جریر(۱۱۵/۲) از سعید بن عبدالرحمن جمحی روایت نموده که: رسول خدا ص در اولین نماز جمعه‏ای که در مدینه در بنی سالم بن عوف گزارد خطبه‏ای ایراد نمود و گفت: «ستایش خدا راست، وی را می‏ستایم، و از وی کمک می‏طلبم.از وی طلب مغفرت می‏نمایم و از او طالب هدایت می‏شوم. به وی ایمان می‏آورم، و برایش کفر نمی‏ورزم، و با کسی که به وی کفر ورزد دشمنی می‏نمایم. و گواهی می‏دهم که معبود بر حقی جز خدای واحد و لا شریک وجود ندارد، و محمد بنده و رسول اوست. وی را خداوند در زمان انقطاع رسولان، قلت علم، گمراهی مردم، انقطاع زمان، نزدیکی قیامت و قریبی اجل، به هدایت، نور و اندرز مبعوث نموده است. کسی که خدا و پیامبرش را اطاعت نماید رهیاب شده است،و کسی که از آنان نافرمانی می‏کند، به درستی که گمراه شده و دچار افراط گردیده، و در گمراهی و ضلالت دور و دراز مبتلا گردیده است.شما را به ترس خدا سفارش می‏کنم، چون این بهترین چیزیست که یک مسلمان مسلمان دیگر را به آن سفارش نماید، و او را به‌سوی آخرت ترغیب کند،و به تقوای خداوند امرش نماید. از آنچه خداوند شما را از طرف خود ترسانیده و بر حذر داشته بترسید و بر حذر باشید، و نصیحتی از این بهتر نیست، و نه ذکری از این بهتر و افضل است، و تقوای خدا، برای کسی که به آن، در حال ترس و خوف از پروردگارش، عمل نماید، کمک راستینی است، برای آنچه از امر آخرت می‏طلبید. و هر کس آن کارهایش را که در میان او و خداست در خفا و آشکار اصلاح نماید، و نیتش از این کار فقط رضای خدا باشد، این عمل برایش در دنیا تذکره‏ای می‏باشد، و در آخرت - هنگامی که انسان برای آنچه پیش فرستاده محتاج می‏گردد - ذخیره می‏باشد، و اگر ما سوای این باشد، دوست می‏دارد، که در میان وی و آن فاصله بعیدی باشد. خداوند شما را از خویشتن بر حذر می‏دارد، و خدا بر بندگان رؤوف و مهربان است. وی ذاتیست که قولش را راست گردانیده، و وعده‏اش را پوره نموده و خلافی برای آن نیست. خداوند می‏گوید:

﴿مَا يُبَدَّلُ ٱلۡقَوۡلُ لَدَيَّ وَمَآ أَنَا۠ بِظَلَّٰمٖ لِّلۡعَبِيدِ ٢٩ [ق: ۲۹].

ترجمه: «سخن نزد من تغییر داده نمی‏شود و من بر بندگان ستم کننده نیستم».

از خداوند در عاجل امر و آجل آن، در سر و آشکار بترسید. چون کسیکه از خدا بترسد، گناهانش را برایش می‏بخشد، و پاداش را برایش زیاد می‏گرداند، و کسی که از خدا بترسد، به کامیابی بزرگی دست یافته است. تقوی و ترس خدا، از غضب وی نگه می‏دارد و از عقاب و قهرش نیز نگه می‏دارد، و تقوای خدا روی‏ها را سفید می‏گرداند، پروردگار را راضی می‏سازد، و درجه را بلند می‏کند. قسمت و نصیب‌تان را بگیرید، و در امر خدا تقصیر و کوتاهی نکنید. خداوند کتابش را برای‌تان آموزانیده است، و راهش را برای‌تان واضح ساخته، تا صادقین و کاذبین را بداند، بنابرین طوری که خداوند برای‌تان نیکی و خوبی نموده است، نیکی نمایید و با دشمنانش دشمنی کنید، و در راهش به حق جهاد نمایید. او شما را برگزیده و مسلمان نام نهاده است، تا کسی که هلاک می‏شود با دلیل و حجت هلاک گردد، و کسی که زنده می‏ماند با دلیل و حجت زنده بماند، و کسی جز خدا از قوت و توانایی برخوردار نیست. ذکر خدا را به کثرت نمایید، و برای آنچه بعد از امروز می‏آید عمل کنید، چون کسی آنچه را در بین خودش و خداست اصلاح نماید، خداوند کفایتش را در آنچه بین او و مردم است می‏نماید. نسبت این امر آن است که خداوند بالای مردم فیصله می‏نماید، و آنان بالای خدا فیصله نمی‏کنند، و خداوند مالک دست داشته‏های مردم است، و آنان بر آنچه نزد اوست مالک نمی‏باشند. خدا بزرگ است، و قوت و توانایی فقط از آن خداوند بزرگ است» [۳]. درالبدایه (۲۱۳/۳) می‏گوید: این چنین این را ابن جریر ذکر نموده، و در سند آن ارسال است. و قرطبی نیز این را در تفسیرش (۹۸/۱۸) به مثل آن، به شکل طولانی بدون اسناد ذکر نموده است.

[۳] ضعیف. طبری در تاریخ خود (۲/ ۳۹۴) بطور مرسل.

بیانیه‏های پیامبر ص در غزوات

بیانیه پیامبر ص در یک غزوه

طبرانی وبزار ازحرار س - مردی از اصحاب پیامبر ص روایت نموده‏اند که گفت: با رسول خدا ص به غزا رفتیم و با دشمن‌مان روبرو گردیدیم. وی برخاست و پس از حمد و ثنای خداوند گفت:«ای مردم، شما در میان سبز، زرد و سرخ صبح نموده‏اید، و در منازل آنچه هست که بود، وقتی با دشمن روبرو گردیدید، قدم به قدم پیش بروید. چون هر کسی در راه خدا حمله نماید، دو حور عین به سویش شتاب می‏کنند، و وقتی شهید شود، نخستین قطره‏ای که از خونش به زمین می‏افتد، خداوند همه گناهانش را از وی معاف می‏نماید، و آن دو حور غبار را از رویش پاک نموده می‏گویند: وقت تو رسید، و او می‏گوید: وقت شما نیز رسید» [۴]. هیثمی(۲۷۵/۵) می‏گوید: در این عباس بن فضل انصاری آمده، و ضعیف می‏باشد.

[۴] ضعیف. طبرانی در الکبیر. در آن عباس بن فضل انصاری است که ضعیف است. نگا: المجمع (۵/ ۲۷۵).

بیانیه پیامبر ص هنگامی که در حجر در غزوه تبوک پایین گردید

طبرانی از جابر س روایت نموده که: رسول خدا ص وقتی در حجر در غزوه تبوک پایین گردید، برخاست و برای مردم بیانیه ایراد نمود، و فرمود: «ای مردم، از نبی‌تان معجزات و نشانه‏ها سؤال مکنید. قوم صالح از نبی‌شان خواستند که برای آنان شتری پیدا نماید، و او چنان نمود، آن شتر در روز نوبتش از این راه وسیع وارد می‏شد، و آب‌شان را می‏نوشید، و آنان به اندازه‏ای که در روزهای دیگر آب به دست می‏آوردند، در آن روز شیر از وی می‏دوشیدند، و باز از این راه وسیع بر می‏گشت و می‏رفت. بعد آنان وی را پی زدند، و خداوند سه روز آنان را فرصت داد و وعده خدا دیگر دروغ نبود، باز بانگ و صدای شدید به سراغ‌شان آمد، و خداوند همه‌شان را هلاک گردانید، مگر مردی را که در حرم خدا بود، و حرم خدا سبب ایمنی وی از عذاب خدا گردید». گفته شد: ای رسول خدا، او کیست؟ فرمود:«ابو رغال». هیثمی (۳۸/۷) می‏گوید: این را طبرانی در الأوسط و بزار، و احمد به مثل آن روایت کرده‏اند و رجال احمد رجال صحیح‌اند.

بیانیه دیگر پیامبرص در تبوک

طبرانی در الکبیر از حسن بن علی ب روایت نموده، که گفت: روز غزوه تبوک رسول خدا ص به منبر بلند شد، و بعد از حمد و ثنای خداوند گفت: «ای مردم، من شما را فقط به آنچه امر می‏کنم، که خداوند شما را امر نموده است، و از چیزی شما را باز می‏دارم، که خداوند شما را از آن باز داشته است. رزق را به طریق نیکو طلب نمایید، سوگند به ذاتی که جان ابوالقاسم در دست اوست، هر یکی از شما را رزقش چنان طلب می‏کند، که اجلش وی را می‏طلبد، بنابرین اگر چیزی از آن برای شما سختی و دشواری نمود، آن را به طاعت خداوند طلب نمایید» [۵]. این چنین در الترغیب (۱۹۶/۳) آمده است.

[۵] ضعیف. طبرانی (۳/ ۸۴) آلبانی آن را در ضعیف الترغیب (۱۰۵۵) ضعیف دانسته است.

بیانیه پیامبر ص در وقتی که مکه فتح گردید

طبرانی از عبداللَّه بن عمروب روایت نموده، که گفت: وقتی که مکه برای رسول خدا ص گشوده شد، فرمود: «سلاح را باز دارید، مگر خزاعه از بنی بکر»، و برای ایشان تا خواندن عصر اجازه داد. بعد از آن گفت: «سلاح را باز دارید»، فردای آن روز مردی از خزاعه با مردی از بنی بکر در مزدلفه روبرو گردید، و او را به قتل رسانید. این خبر برای رسول خدا ص رسید، وی برای ایراد بیانیه برخاست - من وی را دیدم که پشتش را بر کعبه زده بود، و گفت: «دشمن‏ترین مردم برای خدا، کسی است که در حرم قتل نماید، یا غیر قاتلش را بکشد یا به کینه و دشمنی جاهلیت قتل نماید». در آن اثنا مردی برخاست و گفت: فلانی پسرم است، رسول خدا ص فرمود: «این طور دعوی در اسلام نیست، امر جاهلیت رفته است، پسر برای صاحب فراش [۶] است، و برای زانی اثلب است»، گفتند: ای رسول خدا، اثلب چیست؟ پاسخ داد: «سنگ»، و گفت: «بعد از بامداد تا طلوع آفتاب نماز نیست، و بعد از عصر تا غروب آفتاب نماز نیست» و افزود: «زن بالای عمه‏اش نکاح نمی‏شود و نه بالای خاله‏اش». هیثمی(۱۷۸/۶) می‏گوید: رجال آن ثقه‏اند، و در صحیح بخش نهی از نماز بعد از صبح آمده، و در سنن بعضش آمده است.

[۶] یعنی: پسر مربوط کسی است که مادر آن پسر در تصرف ونکاح وی باشد.م.

بیانه دیگر پیامبر خداص در فتح مکه

ابن ماجه (ص ۴۷۸) از ابن عمر ب روایت نموده که: رسول خدا ص روز فتح مکه، در حالی که بر زینه پایه کعبه ایستاده بود برخاست، و بعد از حمد و ثنای خداوند گفت: «ستایش خدایی راست، که وعده‏اش را راست نمود، و بنده‏اش را نصرت داد، و احزاب را به تنهایی اش شکست داد. آگاه باشید، که کشته شده خطاء، چون کشته شده تازیانه و عصاست، و در آن صد شتر دیت است، چهل شتر آن حامله باشد و اولادش در شکمش باشد. آگاه باشید، هر بزرگواری و شرف موروثی و خونی که در زمان جاهلیت بود، زیر این دو قدمم است، مگر پرده داری و خدمت خانه و آب دادن حجاج.آگاه باشید که من آن دو عمل را برای اهل آن چنانکه از قبل بودند، سپردم» [۷].

و ابن ابی حاتم از ابن عمرب روایت نمود، که گفت: رسول خدا ص روز فتح مکه سوار بر شتر قصوایش طواف نمود و ارکان را با عصای سر کجی که در دستش بود لمس می‏کرد [۸]، و برای شترش جای خواباندنی در مسجد نیافت، بنابرین بر دست‏های مردان پایین گردید، و شتر به‌سوی سیل گاه بیرون کرده شد و در آنجا خوابانیده شد. بعد از آن رسول خدا ص مردم را از بالای سواری اش مخاطب قرار داد، و پس از حمد و ثنای خداوند طوری که وی اهل آن است - گفت: «ای مردم، خداوند تعالی، کبر و نخوت جاهلیت را و همچنین بزرگ منشی را به پدران زمان جاهلیت شما برده است، دیگر مردم دو گونه‏اند: مردی نیکوکار، متقی و عزت‏مند نزد خداوند تعالی، و مرد فاجر، بدبخت و خوار و ذلیل نزد خداوند تعالی. خداوند می‏گوید:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ إِنَّا خَلَقۡنَٰكُم مِّن ذَكَرٖ وَأُنثَىٰ وَجَعَلۡنَٰكُمۡ شُعُوبٗا وَقَبَآئِلَ لِتَعَارَفُوٓاْۚ إِنَّ أَكۡرَمَكُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰكُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٞ ١٣ [الحجرت: ۱۳].

ترجمه: «ای مردمان ما شما را از یک مرد و یک زن آفریدیم و شما را نژادها و قبیله‏ها گردانیدیم تا با هم شناسا شوید. به درستی که گرامی‏ترین شما نزداللَّه پرهیزگارترین شماست، و خدا به همه چیز دانا و خبردار است».

بعد از آن فرمود: «با این گفته‏ام، برای خودم و شما، از خدا مغفرت می‏طلبم» [۹]. این چنین این را عبد بن حمید، چنانکه در تفسیر ابن کثیر(۲۱۸/۴) آمده، روایت نموده است.

[۷] حسن. ابن ماجه (۲۶۲۸) آلبانی آن را حسن دانسته است. [۸] یعنی در بدل رسانیدن دست، عصایش را به ارکان می‏رسانید.م. [۹] صحیح. ابن حبان (۳۸۲۸) طبری (۱۶/ ۸۸).

بیانیه‏های آن حضرت ص در ماه رمضان

بیانیه بزرگ پیامبرص در استقبال از رمضان به روایت سلمان

ابن خزیمه از سلمان س روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص در آخرین روز شعبان برای ما بیانیه‏ای ایراد نمود و گفت:«ای مردم، ماه بزرگ و مبارکی بر شما سایه افکنده است، در این ماه شبی هست که از هزار ماه بهتر است. (ماهی) که خداوند روزه‏اش را فرض گردانیده، و قیام شبش را نفل. کسی که در آن به عمل خیری تقرب جوید، چون کسی است که در ماسوای آن فریضه‏ای را اداء نموده باشد، و کسی که در آن فریضه‏ای را انجام دهد، چون کسی است که هفتاد فریضه را در ماسوای آن انجام داده باشد. این ماه صبر است و جزای صبر جنت است، و ماه مواسات و همدردی است، ماهی است که در آن رزق مؤمن افزون می‏شود. کسی که در آن برای روزه داری افطار فراهم آورد، این عمل مغفرت گناهانش و آزادی وی از آتش می‏باشد، و برایش مثل اجر روزه دار پاداش می‏باشد، بدون اینکه از پاداش وی چیزی کاسته شود». گفتند: ای رسول خدا، همه ما چنان نیست، که افطاری روزه‏داری را بیابد، رسول خداص فرمود: «خداوند این ثواب را برای کسی که افطار روزه داری را، با خرما، یا جرعه آبی یا شیری مخلوط با آب، فراهم بیاورد، نیز می‏دهد. این ماهی است که اولش رحمت است، وسطش مغفرت است و آخرش رهایی از آتش. کسی که در آن بر غلام خود تخفیف بیاورد، خداوند برایش می‏بخشد و از آتش آزادش می‏سازد. در این ماه چهار خصلت را به کثرت انجام دهید: دو خصلت آن چنان‌اند، که بدان‏ها پروردگارتان را راضی می‏سازید، و دو خصلت دیگر آن چنان‌اند، که شما از آن‏ها بی‌نیاز نیستید. اما دو خصلتی که به آن‏ها پروردگارتان را راضی می‏سازید: شهادت «لا إله إلا الله» و مغفرت خواستن از خداست، و اما دو خصلتی که شما از آن‏ها بی‏نیاز نیستید اینهااند: از خداوند جنت را می‏خواهید، و به وی از آتش پناه می‏جویید، و کسی که روزه داری را آب بنوشاند، خداوند وی را از حوضم جرعه آبی می‏نوشاند، که تا داخل شدن به جنت تشنه نمی‏شود» [۱۰].

منذری در الترغیب (۲۱۸/۲) می‏گوید: این را ابن خزیمه در صحیح خود روایت نموده، و بعد از آن گفته: (اگر) خبر درست باشد [۱۱]، و این را از طریق وی بیهقی نیز روایت کرده است، و این را ابو الشیخ ابن حبان هم در الثواب به اختصار از آن دو روایت نموده است. و این را همچنین ابن نجار به طولش، چنانکه در الکنز(۳۲۳/۴) آمده، روایت کرده است.

[۱۰] منکر. ابن خزیمه (۸۸۷) منذری می گوید: در سندهایشان علی بن زید بن جدعان است که ابن جوزی وی را در الموضوعات (۲/ ۱۹۲-۱۹۳) ذکر کرده است. آلبانی در ضعیف الترغیب (۵۸۹) می گوید: منکر است. نگا: الضعیفة. [۱۱] این حرف دلالت به شک می‏کند.

بیانیه پیامبر ص درباره مغفرت گناهان مسلمین در نخستین شب رمضان

ابن نجار از انس س روایت نموده، که گفت: هنگامی که رمضان نزدیک گردید، رسول خدا ص در وقت نماز مغرب برای ما بیانیه کوتاهی ایراد نمود، و فرمود: «رمضان به شما رو آورده و شما به رمضان. آگاه باشید، همه اهل قبله در نخستین شب رمضان بخشیده می‏شوند». این چنین در الکنز(۳۲۵/۴) آمده است.

بیانیه پیامبر ص درباره محبوس شدن شیاطین و قبول شدن دعاء در ماه رمضان

اصبهانی در الترغیب از علی س روایت نموده، که گفت: در فرا رسیدن نخستین شب رمضان رسول خدا ص برخاست، و با نثارثناء بر خداوند تعالی گفت: «ای مردم، خداوند تعالی کفایت شما را از طرف دشمن جنی‏تان نموده است، و برای‌تان وعده اجابت داده و گفته:

﴿ٱدۡعُونِيٓ أَسۡتَجِبۡ لَكُمۡ [غافر: ۶۰].

ترجمه: «دعایم کنید برای‏تان اجابت می‏کنم».

آگاه باشید، خداوند برای هر شیطان سرکش هفت ملک را موظف گردانیده، و تا سپری شدن ماه رمضان باز شدنی نیست. آگاه باشید، دروازه‏های آسمان، از نخستین شب آن، تا آخرین شبش باز است، و دعاء در آن قبول می‏شود». وقتی که نخستین شب دهه اخیر فرا رسید، آنگاه ازاربند را محکم بست و از میان ایشان [۱۲] بیرون شد، و اعتکاف نشست و شب را زنده داشت. گفته شد: ازاربند محکم بستن چه معنی دارد؟ پاسخ داد: در آن شب‏ها از زنان گوشه می‏گرفت. این چنین در الکنز (۳۲۳/۴) آمده است.

[۱۲] اشاره به‌سوی زنان است.م.

بیانیه پیامبرص در تأکید نماز جمعه

ابن ماجه (ص۱۷۲) از جابر س روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص برای ما بیانیه ایراد نمود و گفت: «ای مردم، به‌سوی خداوند، قبل از اینکه بمیرید، توبه نمایید، و به اعمال صالح، قبل از اینکه گرفتار شوید، مبادرت ورزید، و رابطه‏ای که میان شما و پروردگارتان هست آن را با کثرت ذکر و صدقه در خفا و آشکار حفظ و بر قرار دارید. به این عمل رزق داده می‏شوید، نصرت داده می‏شوید و جبیره می‏گردید. و بدانید که خداوند، جمعه را بر شما در همین مقامم، در همین روزم، در همین ماهم و در همین سالم تا روز قیامت فرض گردانیده است. کسی که آن را در حیاتم - یا بعد از من -، خواه امام عادل داشته باشد یا ظالم، به سبب سبک دانستن آن یا انکار از آن، ترک نماید، خداوند پراکندگی اش را برایش جمع نکند و به وی در کارش برکت ندهد. آگاه باشید، تا انسان توبه نکند نمازش قبول نیست، زکاتش قبول نیست، حجش قبول نیست، روزه‏اش قبول نیست، نیکی اش پذیرفته نیست. اما کسی که توبه کند، خداوند از وی می‏پذیرد. آگاه باشید، زن امامت مرد را نمی‏کند اعرابی امامت مهاجر را نمی‏نماید و فاجر امامت مؤمن را نمی‏کند، مگر اینکه وی را با زور مجبور سازد، و او از شمشیر و تازیانه وی بترسد» [۱۳].

منذری (۳۱/۲) می‏گوید: این را طبرانی در الأوسط به نقل از ابو سعید خدری مختصرتر از آن روایت کرده است، و ابویعلی آن را به دو اسناد از جابر بن عبداللَّه روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص روز جمعه برای ایراد خطبه ایستاد و گفت: «ممکن برای مردی جمعه فرا رسد، و او به اندازه یک میل از مدینه دور باشد و به جمعه حاضر نشود»، باز در مرتبه دوم گفت: «ممکن برای مردی جمعه فرا رسد، و او به اندازه دو میل از مدینه دور باشد و او به آن حاضر نگردد». و در مرتبه سوم گفت: «ممکن به اندازه سه میل از مدینه دور باشد، و به جمعه حاضر نشود و خداوند بر قلبش مهر زند» [۱۴].

[۱۳] ضعیف. ابن ماجه (۱۰۸۱) آلبانی آن را در الارواء (۹۱) ضعیف دانسته است. [۱۴] ضعیف. ابونعیم (۲۱۹۸) بوصیری آن را در مصباح الزجاجة (۱/ ۱۳۵) ضعیف دانسته است. نگا: المطالب العالیة (۶۲۹) هیثمی (۲/ ۱۹۳) می گوید: طبرانی آن را در الکبیر روایت نموده و سند آن حسن است.

بیانیه‏های پیامبر ص در حج

حاکم(۹۳/۱) از ابن عباس ب روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص در حجه الوداع برای مردم بیانیه ایراد نموده گفت: «شیطان از اینکه در زمان‏تان عبادت شود ناامید شده است، ولی وی راضی شده که در ما سوای آن، در آنچه از اعمالتان که حقیر و ناچیز می‏شمرید، اطاعت شود. بنابرین ای مردم بر حذر باشید، من در میان شما چیزی را ترک نموده‏ام، که اگر به آن چنگ زنید، هرگز و ابداً گمراه نمی‏شوید: کتاب خدا، و سنت نبی‏اش. هر مسلمان برادر مسلمان دیگر است، مسلمانان برادراند، و برای شخصی چیزی از مال برادرش حلال نیست، مگر آنچه را از طیب نفس برایش بدهد. و ظلم ننمایید، و بعد از من به کفر برنگردید، که گردن یکدیگرتان را بزنید» [۱۵].

حاکم (۹۳/۱) می‏گوید: بخاری احادیث عکرمه را حجت آورده، و مسلم ابو اویس را حجت آورده، و سایر راویانش متفق علیهم‏اند. و این حدیث در خطبه پیامبر ص، به روایت متفق علیه در صحیحین، به این لفظ آمده است: «ای مردم، من در میان شما چیزی را ترک نموده‏ام، که اگر به آن چنگ زنید، هرگز بعد از آن، گمراه نمی‏شوید: کتاب خدا، و شما درباره من پرسیده می‏شوید، پس شما چه می‏گویید؟». و ذکر چنگ زدن به سنت در این بیانیه غریب و ناآشناست، و به آن نیازمندی نیز وجود دارد. ذهبی همراهش موافقه نموده است.

طبرانی و ابوبکر خفاف در معجمش و ابن نجار از ابن عباس روایت نموده‏اند که گفت: رسول خدا ص در مسجد خیف برای ما بیانیه ایراد نمود. وی بعد از حمد و ذکر خدا به آنچه وی اهلش است - گفت:«کسی که آخرت مقصد و هدفش باشد، خداوند پراکندگی‌هایش را جمع می‏نماید، و غناء و بی‌نیازی اش را در پیش چشمانش ظاهر می‏گرداند، و دنیا برایش در حالی که ذلیل می‏باشد می‏آید. و کسی که مقصد و هدفش دنیا باشد، خداوند حالش را پراکنده و متفرق می‏سازد، و فقر و نیازمندی اش را در پیش چشمانش ظاهر می‏گرداند، و از دنیا جز آنچه برایش نوشته شده، دیگر چیزی برایش نمی‏آید» [۱۶]. این چنین در النز (۲.۲/۸) آمده است.

و ابن نجار از ابن عمر ب روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص در مسجد خیف در منی برای ما بیانیه ایراد نمود و گفت: «خداوند بنده‏ای را خرم و شاداب گرداند، که حرف‏هایم را شنید، و آن را برای برادرش بیان کرد. سه خصلت است، که با وجود آنها کینه، دغل و خیانت در قلب مسلمان داخل نمی‏شود: اخلاص عمل برای خدا، نصیحت مسؤولین امور، یکجایی و التزام جماعت مسلمانان. چون دعای ایشان در برگیرنده کسانی نیز هست که از عقب آنان قرار دارند» [۱۷].

و مسلم از جابر روایت نموده و حدیث را با طول آن در صفت حج ذکر نموده، و در آن آمده، بعد رسول خدا ص به راهش ادامه داد، تا اینکه به عرفه آمد، و در آنجا قبه‏ای را که توسط چادر برایش بر پا شده بود، دریافت و در آن پایین گردید. وقتی که آفتاب زوال نمود، آن‏گاه امر نمود و شتر قصوا برایش پالان گردید، بعد در بطن وادی آمد، و برای مردم بیانیه ایراد نمود، گفت: «خون‏هایتان و اموال‏تان برای شما حرام‏اند، مثل حرمت این روزتان، در این ماه‏تان، در این شهرتان. آگاه باشید، هر چیز که از امر جاهلیت وجود داشت زیر قدم‏هایم گذاشته شده‏اند، و خون‏های جاهلیت هدراند، و نخستین خونی را که از خون‏هایمان هدر می‏سازم، خون ابن ربیعه بن حارث است. وی در بنی سعد شیر خواره بود، و هذیل به قتلش رسانید. و سود جاهلیت باطل است، و نخستین سودی را که از سودهای‏مان باطل اعلان می‏کنم، سود عباس بن عبدالمطلب است، همه آن باطل و ساقط است. و از خدا درباره زنان بترسید، چون شما آنان را به امانت از خدا گرفته‏اید، و فرج‏هایشان را به کلمه خدا حلال ساخته‏اید. حق شما بر آنان این است که بر بستر شما کسی را که بد می‏برید ننشانند، اگر چنین نمودند، آنان را بزنید ولی نه زدن محکم. و حق آنان بر شما این است، که برای‏شان رزق و لباس به نیکی فراهم آورید و برای‏تان چیزی را گذاشته‏ام، که اگر به آن چنگ زنید، بعد از آن گمراه نمی‏شوید: کتاب خدا. و شما درباره من پرسیده می‏شوید، پس چه پاسخ می‏دهید؟» گفتند: شهادت می‏دهیم، که تو ابلاغ نمودی، نصیحت کردی و اداء نمودی. آنگاه وی انگشت سبابه‏اش را به‌سوی آسمان بلند نمود، و باز به‌سوی مردم اشاره کرد و گفت: «بار خدایا، شاهد باش، بار خدایا، شاهد باش»، سه بار [۱۸]. این چنین در البدایه (۱۴۸/۵) آمده است. و این را همچنین ابوداود و ابن ماجه، چنانکه در الکنز (۲۳/۳) آمده، روایت کرده‏اند.

و بخاری از ابن عباس ب روایت نموده که رسول خدا ص برای مردم در روز عید قربان بیانیه ایراد نمود و گفت: «ای مردم، این کدام روز است؟»، گفتند: روز حرام، گفت: «این کدام سرزمین است؟» گفتند: سرزمین حرام، گفت: «این کدام ماه است؟» پاسخ دادند: ماه حرام، فرمود: «خون‏هایتان، اموال‌تان و ناموس‏هایتان بر یک دیگرتان، مانند حرمت امروزتان، در این شهرتان و در این ماه‏تان حرام‏اند». می‏افزاید: و این کلامش را چندین بار تکرار نمود، و بعد از آن سرش را بلند نموده گفت: «بارخدایا، آیا ابلاغ نمودم؟ بار خدایا، آیا ابلاغ کردم؟»، ابن عباس می‏گوید: سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، این وصیت وی برای امتش است: «باید حاضر برای غایب ابلاغ نماید، و بعد از من کافر نشوید که گردن یکدیگرتان را بزنید» [۱۹]. این چنین در البدایه (۱۹۴/۵) آمده است. و همچنین این را احمد و ابن ابی شیبه از وی روایت نموده‏اند، و ابن ماجه این را از ابن عمر ب و طبرانی از عمار س و احمد و بغوی از ابو غادیه س، چنانکه در الکنز (۲۵/۳) آمده، روایت کرده‏اند.

و احمد از جریر س روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص فرمود: «مردم را خاموش ساز» [۲۰]، بعد در آن هنگام گفت:«بعد از آنچه می‏بینم دیگر باید چنان نشود، که کافر شوید و گردن‏های یکدیگرتان را بزنید». و در روایت دیگری از وی آمده، که در حجه الوداع گفت: «ای جریر، مردم را خاموش ساز...» و مانند آن را متذکر شده، چنانکه در البدایه (۱۹۷/۵) آمده است.

و مسلم از ام حصین ب روایت نموده که گفت: در حجه الوداع همراه رسول خداص را حج نمودم، اسامه و بلال ب را دیدم که: یکی از آنان مهار شتر رسول خدا ص گرفته است، و دومی لباسش را بلند نموده و بر وی از گرمی پرده می‏گیرد، تا اینکه جمره عقبه را زد. وی می‏افزاید: رسول خدا ص سخنان زیادی گفت، بعد از آن از وی شنیدم که می‏گفت: «اگر بر شما بنده مقطوع الأعضاء می‏پندارمش گفت: سیاه امیر مققر شد، و شما را به کتاب خدا رهبری می‏نمود، از وی بشنوید و اطاعت کنید» [۲۱]. این چنین در البدایه (۱۹۶/۵) آمده است. و این را همچنین نسائی به مثل آن روایت کرده است، چنانکه در الکنز (۶۲/۳) آمده، و ابن سعد (۱۸۴/۲) مانند آن را روایت نموده است.

و احمد از ابوامامه س روایت نموده، که گفت: از رسول خدا ص شنیدم که در بیانیه‏اش در حجة الوداع می‏گفت: «خداوند به هر صاحب حق حقش را داده است، بنابرین برای وارث و وصیتی در کار نیست، و پسر مربوط صاحب فراش [۲۲] است، و برای زناکار سنگ است، و حساب‌شان بر خدا می‏باشد، و کسی که خود را به غیر پدرش منسوب نمود، یا به طرف غیر آزاد کنندگانش منسوب نمود، بر وی تا روز قیامت لعنت پی در پی خدا باشد، و زن از خانه‏اش بدون اجازه شوهرش مصرف نمی‏کند»، گفته شد: ای رسول خدا، طعام را هم؟ فرمود: «طعام بهترین اموال ماست»، بعد از آن رسول خدا ص فرمود: «امانت باید دوباره اداء گردد، شیرخواره دوباره مسترد شود، دین اداء گردد، و کفیل مسوؤل پرداخت تاوان است» [۲۳]. این را صاحبان سنن چهار گانه روایت نموده‏اند، و ترمذی گفته: حسن است. و نزد ابو داود از ابوامامه روایت است که گفت: خطبه رسول خدا ص را در منی روز عید قربان شنیدم.

و همچنین نزد احمد از وی روایت است که گفت: از رسول خدا ص شنیدم، و او در آن روز بر جدعاء [۲۴] سوار بود، و پاهایش را بر رکاب گذاشته بود، و خود را بلند می‏نمود تا مردم را بشنواند. وی به صدای بلندش گفت: «آیا می‏شنوید؟» مردی از بین گروه‏های مردم گفت: ای رسول خدا، چه تعهدی برای‌مان می‏سپاری؟ فرمود: «پروردگارتان را عبادت کنید، نمازهای پنج گانه‌تان را بگزارید، ماه‌تان را روزه بگیرید، صاحب امرتان را اطاعت نمایید، داخل جنت پروردگارتان می‏شوید» [۲۵]. این را ترمذی روایت نموده، و گفته: حسن و صحیح است. این چنین در البدایه (۱۹۸/۵) آمده است.

و ابو داود از عبدالرحمن بن معاذ تیمی س روایت نموده، که گفت: در حالی که ما در منی بودیم، رسول خدا ص برای ما بیانیه ایراد فرمود. گوش‏هایمان را باز نمود، حتی که گفته‏های وی را در حالی که در منازل خویش بودیم می‏شنیدیم. وی ص مناسک ایشان را به آنان آموزش می‏داد، تا اینکه به جمره‏ها رسید، بعد انگشت‏های سباحه‏اش گذاشت و گفت: «سنگ‏های خرد را استعمال کنید»، بعد از آن مهاجرین را امر نمود، و در پیش روی مسجد پایین شدند [۲۶] و انصار را دستور داد و در پشت مسجد پایین شدند و بعد از آن مردم پایین گردیدند [۲۷]. این را همچنین ابن سعد (۱۸۵/۲)، احمد و نسائی روایت نموده‏اند. و نزد ابو داود همچنان از رافع بن عمرو مزنی س روایت است که گفت: رسول خدا ص را دیدم، که قبل از ظهر در منی در حالی که بر قچر خاکستری رنگش سوار بود، برای مردم بیانیه ایراد می‏نمود، و علی آن را ابلاغ و تکرار می‏کرد، و عده‏ای از مردم ایستاده بودند و عده‏ای هم نشسته. این چنین در البدایه (۱۹۸/۵) آمده است.

احمد از ابو حره رقاشی از عمویش س روایت نموده، که گفت: من از مهار شتر رسول خدا ص در روز میانه از روزهای تشریق گرفته بودم و مردم را از آن دفع می‏کردم. رسول خدا ص گفت: «ای مردم، آیا می‏دانید که شما در کدام ماه‏ها هستید؟ و در کدام روز هستید؟ و در کدام سرزمین هستید؟» گفتند: در روز حرام، ماه حرام و سرزمین حرام، فرمود:«پس خون‏های تان، اموال‌تان و ناموس‏هایتان بر یک دیگرتان حرام است، مانند حرمت امروزتان، در این ماه‌تان و در این سرزمین تان، تا روزی که با خداوند ملاقات می‏نمایید»، بعد از آن گفت: «از من بشنوید زندگی می‏کنید، آگاه باشید! ظلم ننمایید، آگاه باشید! ظلم ننمایید. آگاه باشید! ظلم ننمایید. مال یک شخص مسلمان جز به طیب نفس وی حلال نمی‏باشد، آگاه باشید! هر خون و انتقام خواهی که در جاهلیت بود، تا روز قیامت زیر قدم‏هایم است، و نخستین خونی که هدر می‏گردد، خون ربیعه بن حارث بن عبدالمطلب است. وی در بنی لیث شیر خواره بود، و هذیل به قتلش رسانید. آگاه باشید! هر سودی که در جاهلیت (بود) ساقط و متروک است، و خداوند فیصله نموده، که نخستین سودی که ساقط و هدر می‏شود، سود عباس بن عبدالمطلب است. برای شما اصل سرمایه‌تان است، نه ظلم نمایید و نه ظلم را بپذیرید. آگاه باشید، که زمان به همان شکل و صورتش که خداوند آسمان‏ها و زمان را آفریده بود برگشته است، بعد از آن تلاوت نمود:

﴿إِنَّ عِدَّةَ ٱلشُّهُورِ عِندَ ٱللَّهِ ٱثۡنَا عَشَرَ شَهۡرٗا فِي كِتَٰبِ ٱللَّهِ يَوۡمَ خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ مِنۡهَآ أَرۡبَعَةٌ حُرُمٞۚ ذَٰلِكَ ٱلدِّينُ ٱلۡقَيِّمُۚ فَلَا تَظۡلِمُواْ فِيهِنَّ أَنفُسَكُمۡ [التوبة: ۳۶].

ترجمه: «تعداد ماه‏ها نزد خداوند در کتابش از روزی که آسمان‏ها و زمین را آفریده دوازده ماه است، چهار ماه آن ماه‏های حرام‏اند. این دین استوار است، بنابرین بر نفس‏های خویش در ماه‏های حرام ستم نکنید».

آگاه باشید، بعد از من کافر نشوید، که گردن یکدیگرتان را بزنید. آگاه باشید، شیطان نا امید شده است، که نماز گزاران عبادتش نمایند، ولی به عداوت و فتنه انگیزی در میان‌تان راضی گردیده است. از خداوند در مورد زنان بترسید، آنان نزد شما اسیر‌اند، و برای نفس‏های خود مالک چیزی نیستند، برای آنان بالای شما حق است، و برای شما بالای آنان حق است، حق شما این است که بسترتان را پایمال کسی جز خودتان نسازند، و برای هیچ کسی که بدش می‏برید در خانه‏هایتان اجازه ندهند، و اگر از ناسازگاری و سرکشی ایشان ترسیدید، نصیحت‌شان کنید، و در بستر خواب از آنان دوری اختیار نمایید، و بزنید شان، البته نه زدن دردناک و محکم، و برای آنان فراهم آوری رزق و لباس‌شان به شکل پسندیده لازم است، شما آنان را به امانت خدا گرفته‏اید، و فرج‏هایشان را به کلمه خداوند حلال گردانیده‏اید. آگاه باشید، کسی که نزدش امانت باشد، باید آن را برای کسی که امانت را برایش سپرده تحویل بدهد». و دست‌هایش را بلند نموده گفت: «آگاه باشید! آیا رسانیدم، آگاه باشید! آیارسانیدم، آگاه باشید! آیا رسانیدم؟» بعد از آن فرمود: «باید حاضر برای غیر حاضر ابلاغ نماید، چون بسا ابلاغ کرده شده از شنونده نیک بخت‏تر می‏باشد» [۲۸]. حمید می‏گوید: حسن [۲۹] وقتی که به این کلمه رسید گفت: به خدا سوگند، به اقوامی تبلیغ نمودند، که به آن نیک بخت‏تر بودند.

وبزار از ابن عمر ب به معنای آن را روایت نموده، و در اولش افزوده که گفت: این سوره برای رسول خدا ص در منی در حالی نازل گردید، که وی در وسط روزهای تشریق در حجه الوداع قرار داشت:

﴿إِذَا جَآءَ نَصۡرُ ٱللَّهِ وَٱلۡفَتۡحُ ١ [النصر: ۱].

ترجمه: «وقتی که کمک خداوند و فتح فرا رسد».

آن‏گه وی دانست که این خدا حافظی و وداع است، بنابراین امر نمود و شتر قصوایش برایش پالان گردید، بعد از آن سوار شد، و برای مردم در عقبه ایستاد، و آن عده از مسلمانان که خدا خواسته بود نزدش جمع شدند، وی پس از حمد و ثنای خداوند طوری که شایسته اوست گفت: «اما بعد: هر خونی که در جاهلیت بود هدر است».... و حدیث را متذکر شده و در آن آمده: «ای مردم، شیطان ناامید شده است، که تا آخر زمان در سرزمین شما عبادت شود، ولی از شما به اعمال حقیر و پست راضی می‏گردد، بنابرین از وی بر دین خویش بر حذر باشید، و به اعمال حقیر و پست (راضی اش نسازید)»، و افزود: «ای مردم، من در میان شما چیزی را گذاشته‏ام، که اگر به آن چنگ زنید هرگز گمراه نمی‏شوید: کتاب خدا، و به آن عمل نمایید»، و در آخرش آمده: «آگاه باشید، حاضرتان باید برای غایب‌تان ابلاغ نماید، بعد از من نبی‏ای نیست و بعد از شما امتی نیست»، بعد از آن دست‌هایش را بلند نموده گفت: «بار خدایا، گواه باش» [۳۰]. و این حدیث ابن عمر را در البدایه (۲.۲/۵) به طولش روایت نموده است. و حدیث ابو حره رقاشی را از عمویش، بغوی، باوردی و ابن مردویه نیز به طول آن روایت کرده‏اند، چنانکه در الکنز(۲۶/۳) آمده است.

بیهقی از جابر بن عبداللَّه ب روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص در وسط روزهای تشریق خطبه وداع را برای ما ایراد نمود و گفت: «ای مردم، پروردگارتان یکی است، پدرتان یکی است، آگاه باشید، عربی‏ای بر عجمی‏ای فضیلت ندارد، و عجمی‏ای بر عربی‏ای فضیلت ندارد، و سرخی بر سیاهی فضیلت ندارد، و سیاهی بر سرخی فضیلت ندارد، مگر به تقوی و پارسایی، و با عزت‏ترین شما نزد خداوند پرهیزگارترین شماست، آیا من ابلاغ نمودم؟»، گفتند: آری، ای رسول خدا، فرمود: «پس باید حاضر برای غایب ابلاغ نماید» [۳۱]. بیهقی می‏گوید: در اسنادش کسی است که مجهول می‏باشد. این چنین در الترغیب (۳۹۲/۴) آمده است.

ابن ماجه (ص ۵۶۵) از عبداللَّه بن مسعود س روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص در حالی برخاست، که بر شتر گوش بریده‏اش در عرفات سوار بود، و گفت: «آیا می‏دانید، این کدام روز است، و این کدام ماه است، و این کدام سرزمین است؟» پاسخ دادند: این سرزمین حرام است، ماه حرام است و روز حرام است، گفت: «آگاه باشید، مال‏هایتان و خون‏هایتان بر شما حرام است، مانند حرمت این ماه‏تان، در این سرزمین‏تان و در این روزتان. آگاه باشید، من پیش رونده شما بر حوض هستم و بر زیادی شما بالای دیگر امتان افتخار می‏کنم. بنابرین رویم را سیاه نکنید، آگاه باشید، من مردمانی را نجات می‏دهم، و مردمانی از نزدم ربوده می‏شوند، و می‏گویم: ای پروردگار، اصحابم! می‏گوید: تو نمی‏دانی، که اینان بعد از تو چه آفریدند» [۳۲]. ابن ماجه می‏گوید: این حدیث غریب است.احمد نیز این را به مثل آن روایت نموده، چنانکه در الکنز(۲۵/۳) آمده است.

[۱۵] صحیح. حاکم (۱/ ۹۳) مالک در موطا بصورت بلاغ (۲/ ۱۹۹/ ۳) حدیث زید بن ارقم که مسلم (۲۴۰۸) آن را روایت نموده است شاهد آن است. [۱۶] صحیح. طبرانی (۱۱/ ۲۶۶) ترمذی (۲۴۶۵) آلبانی آن را صحیح دانسته است. نگا: الصحیحة (۹۴۹-۹۵۰). [۱۷] صحیح. حاکم و احمد و ابن ماجه از جبیر بن مطعم و ابوداوود و ابن ماجه از زید بن ثابت. و ترمذی و ابن ماجه از ابن مسعود. نگا: صحیح الجامع (۶۷۶۶) و صحیح الترغیب (۸۴). [۱۸] مسلم (۱۲۱۸). [۱۹] بخاری (۱۷۳۹). [۲۰] صحیح. احمد (۴/ ۳۵۸، ۳۶۳، ۳۶۶). [۲۱] مسلم (۱۲۹۸). [۲۲] یعنی مربوط کسی است که مادر آن پسر در تصرف و نکاح وی باشد.م. [۲۳] صحیح. احمد (۵/ ۲۶۷) طبرانی (۱۱/ ۲۱۳) نگا: المجمع (۱/ ۱۷۲). [۲۴] یعنی: بر شتر خود، و جدعاء، گوش بریده را می‏گویند، و گفته شده: شتر وی گوش بریده نبود، ولی این نامش بود. [۲۵] صحیح. احمد (۵/ ۲۵۱، ۲۶۲) حاکم (۱/ ۳۸۹) طبرانی (۸/ ۱۸۱). [۲۶] هدف مسجد خیف است. [۲۷] صحیح. ابوداوود (۱۹۵۷) آلبانی آن را صحیح دانسته است. [۲۸] ضعیف. احمد (۵/ ۷۲) نگا: المجمع (۳/ ۲۶۵). [۲۹] وی حسن بصری است. [۳۰] صحیح. بزار (۱۱۴۱) بخاری به مانند آن (۵۶۷). [۳۱] صحیح لغیره. بیهقی. منذری می گوید: در سند آن چند تن مجهولند. آلبانی می گوید: منظور منذری شیبة ابی قلابة است اما احمد و دیگران آن را از چند راه روایت کرده‌اند، این حدیث در الصحیحة (۲۷۰۰) تخریج شده است. وی در صحیح الترغیب (۲۹۶۴) آن را صحیح لغیره دانسته است. [۳۲] صحیح. ابن ماجه. آلبانی آن را صحیح دانسته است.

بیانیه‏های پیامبر ص درباره دجال، مسیلمه، یاجوج و مأجوج و خسف

بیانیه پیامبر ص درباره دجال به روایت ابن عمر

احمد از عبداللَّه بن عمر ب روایت نموده، که گفت: درباره حجه الوداع صحبت می‏نمودیم، ولی نمی‏دانستیم که آن وداع رسول خدا ص باشد، وقتی رسول خدا ص در حجه الوداع بود، بیانیه‏ای ایراد فرمود، و مسیح دجال را یاد نمود، و در ذکرش مبالغه کرد. بعد از آن گفت: «هر نبی‏ای را که خداوند تبارک و تعالی مبعوث فرموده، وی امتش را درباره دجال بر حذر نموده، نوح و سایر انبیای ما بعد وی صلی اللَّه علیهم و سلم (امتان‏شان را) از آن برحذر نموده‏اند. آگاه باشید، چیزی از حال وی بر شما پنهان نمانده است، و باید هم پنهان نماند، پروردگارتان تبارک و تعالی اعور نیست» [۳۳]. هیثمی (۳۳۸/۷) می‏گوید: رجال آن رجال صحیح‏اند، و در صحیح بعضی آن آمده است.

[۳۳] صحیح. احمد (۲/ ۱۳۵) هیثمی (۷/ ۳۳۸) می گوید: رجال آن رجال صحیح‌اند و برخی از آن نیز در صحیح روایت شده است.

بیانیه پیامبر ص درباره دجال به روایت سفینه

احمد و طبرانی - لفظ هم از وی است - از سفینه س روایت نموده‏اند که گفت: رسول خدا ص برای ما بیانیه ایراد فرمود و گفت: «قبل از من هر نبی‏ای که بوده، امتش را از دجال بر حذر داشته است، چشم چپش نابیناست، و در چشم راستش نا خنک درشتی است، در میان چشم‏هایم [۳۴] نوشته است: کافر. همراهش دو وادی بیرون می‏شود، یکی جنت است و دیگری آتش، جنتش آتش است، و آتشش جنت. همراهش دو ملک از ملائک است، که به دو نبی از انبیاء مشابهت دارند. یکی‌شان از طرف راست وی است و دیگرش از طرف چپش، و این فتنه و آزمایش است برای مردم. دجال می‏گوید: آیا من پروردگارتان نیستم؟ زنده می‏کنم و می‏میرانم. یکی از آن دو ملک می‏گوید: دروغ گفتی، ولی جز همراهش هیچ یک از مردم، آن را نمی‏شنود، و همان همراهش می‏گوید: راست گفتی، و (مردم) آن را می‏شنوند، و می‏پندارند، که وی دجال را تصدیق نمود (در حالی که وی همراه خود را تصدیق می‏کند)، و این فتنه است. بعد از آن حرکت می‏کند، تا اینکه به مدینه می‏آید، ولی برایش در مدینه اجازه داده نمی‏شود. سپس می‏گوید: این قریه آن مرد است [۳۵]، و باز به راه می‏افتد تا اینکه به شام می‏رسد، و خداوند نزد عقبه افیق [۳۶] هلاکش می‏گرداند [۳۷]. هیثمی (۳۴./۷) می‏گوید: رجال آن ثقه‏اند، و درباره برخی‌شان کلامی هست که ضرر ندارد.

[۳۴] یعنی در پیشانی‌اش. [۳۵] یعنی پیامبر ص. [۳۶] قریه‏ایست در بین حوران و غور. [۳۷] حسن. احمد (۵/ ۲۲۱) هیثمی (۷/ ۳۴۰) می گوید: رجال آن ثقه هستند گرچه در مورد برخی از آنان مشکل نه چندانی وجود دارد. همچنین ابوداوود و الطیالسی در مسند خویش (۱۱۰۶).

بیانیه سوم از پیامبر ص درباره دجال

احمد از جناده بن ابی امیه ازدی روایت نموده، که گفت: من و مردی از انصار نزد مردی از اصحاب نبی ص رفتیم و گفتیم: برای ما حدیثی را بیان نما، که از رسول خدا ص شنیده باشی و در مورد دجال صحبت داشته باشد، گفت: رسول خدا ص «شما را از دجال بر حذر می‏دارم - سه بار -، چون هر نبی‏ای از وی بر حذر داشته است، و دجال در شماست ای امت. وی مجعد و گندم‏گون و چشم چپش کور است، همراهش جنت و آتش است، و همراهش کوه‌هایی از نان و نهری از آب است، وی باران را بارانیده می‏تواند، و درخت را رویانیده نمی‏تواند، وی بر نفسی تسلط یافته به قتلش می‏رساند، و بر غیر آن تسلط نمی‏یابد، وی چهل روز در زمین درنگ می‏نماید، و به همه قریه‏ها می‏رسد، به چهار مسجد نزدیک نمی‏شود: مسجد حرام، مسجد مدینه، مسجد طور و مسجد اقصی. بر شما مشتبه نشود، چون پروردگارتان کور نیست» [۳۸]. هیثمی (۳۴۳/۷) می‏گوید: رجال آن رجال صحیح‌اند.

[۳۸] صحیح. احمد (۵/ ۴۳۵) هیثمی (۷/ ۳۴۳) می گوید: رجال آن رجال صحیح‌اند.

بیانیه طولانی پیامبر ص درباره دجال به روایت ابو امامه

حاکم (۵۳۶/۴) از ابو امامه باهلی س روایت نموده، که گفت: روزی رسول خدا ص برای ما خطابه ایراد نمود، و آن خطابه اکثرش در مورد دجال بود. درباره دجال صحبت می‏نمود تا که صحبت وی تمام شد. از جمله چیزهایی که برای ما در آن روز گفت این بود: «خداوند تعالی هر نبیی را که فرستاده، وی امتش را در مورد دجال بر حذر داشته است، و من آخرین انبیاء هستم و شما آخرین امت‏ها، و دجال خواه مخواه در میان شما بیرون شد نیست. اگر در حالی بیرون شود که من در میان‌تان باشم، من حجت گوی هر مسلمان هستم، و اگر در میان شما بعد از من بیرون شود، آنگاه هر مسلمان حجت گوی نفس خود است، و خداوند خلیفه من بر هر مسلمان است. وی از راهی از میان عراق و شام بیرون می‏شود، و راست و چپ فساد می‏کند. ای بندگان خدا ثابت و استوار باشید: در حالی که بعد از من دیگر نبیی نیست وی شروع نموده می‏گوید: من نبی هستم، بعد از آن شروع نموده می‏گوید: من پروردگارتان هستم، در حالی که شما پروردگار‌تان را هرگز تا اینکه نمیرید نمی‏بینید، و در میان چشم‏های وی نوشته است: کافر، و هر مؤمن آن را می‏خواند.کسی که از شما با وی روبرو شد، باید بر رویش تف اندازد، و ابتدای سوره اصحاب کهف را بخواند. وی بر نفسی از بنی‏آدم تسلط پیدا می‏کند و به قتلش می‏رساند، و باز زنده‏اش می‏سازد، و دیگر از آن پیش رفته نمی‏تواند و بر نفسی غیر از وی تسلط یافته نمی‏تواند. و از فتنه‏اش این است، که همراهش جنت و آتش می‏باشد. آتشش جنت است، و جنتش آتش. کسی که به آتشش مبتلا گردید، باید چشم‏هایش را ببندد و از خدا مدد بخواهد، در این صورت بالایش سرد و سلامتی می‏باشد، چنان که بر ابراهیم سرد و سلامتی بود. و از فتنه‏اش نیز این است، که بر قریه‏ای عبور می‏نماید، و آنان به وی ایمان می‏آورند و تصدیقش می‏نمایند، و او برای‏شان دعا می‏نماید، و آسمان برای‏شان در همان روز باران می‏بارد، و زمین در همان روز برای‏شان سر سبز می‏گردد، و چهارپایان‏شان در همان روز خیلی بزرگ، چاق، با پهلوهای پر و شیردار می‏آیند. و بر قریه‏ای عبور می‏کند و آنان بر وی کفر می‏ورزند و تکذیبش می‏نمایند، آنگاه وی بر آنان دعای بد می‏کند، و هیچ جانوری از ایشان زنده صبح نمی‏کند. و روزهایش چهل روز است، یک روزش چون یک سال است، یک روز دیگرش چون یک ماه، یک روزش چون یک جمعه، یک روز دیگرش هم مانند همین روزهاست، و آخر روزهایش مانند سراب است. مردی نزد دروازه مدینه صبح می‏کند، و قبل از اینکه به دروازه دیگرش برسد بیگاه می‏شود». گفتند: ای رسول خدا، در آن روزهای کوتاه چکونه نماز بگزاریم؟ گفت: «در آن‏ها اندازه می‏کنید، و باز نماز می‏گزارید، طوری که در روزهای دراز اندازه‏گیری می‏نمایید» [۳۹]. حاکم می‏گوید: این حدیث به شرط مسلم صحیح است، ولی بخاری و مسلم آن را به این سیاق روایت نکرده‏اند، و ذهبی هم همراهش موافقت نموده است.

[۳۹] صحیح. حاکم (۴/ ۵۳۶) و آن را صحیح دانسته و ذهبی وی را تایید کرده است.

بیانیه پیامبر ص درباره ممنوع بودن مدینه و مکه به روی دجال

ابو یعلی از جابر س روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص روزی بر منبر برخاست و گفت: «ای مردم! من شما را برای خبری جمع ننموده‏ام که از آسمان آمده باشد»... و حدیث جساسه را متذکر گردیده، و در آن افزوده: «وی مسیح است، همه زمین را، به استثنای سرزمین طیبه، در چهل روز طی می‏کند»، رسول خدا ص فرمود: «طیبه مدینه است، بر هر دروازه‏اش ملکی است، که شمشیرش را از نیام کشیده و او را باز می‏دارد، و در مکه مثل آن است» [۴۰]. هیثمی (۳۴۶/۷) می‏گوید: این را ابو یعلی به دو اسناد روایت نموده، و رجال یکی از آن‏ها رجال صحیح‌اند.

[۴۰] صحیح. ابویعلی. هیمثی (۷/ ۳۴۶) می گوید: با دو سند روایت شده است که یکی از آن ها رجالش رجال صحیح‌اند.

بیانیه پیامبر ص درباره کسوف و دجال

احمد از ثعلبه بن عباد عبدی از اهل بصره روایت نموده، که گفت: روزی در خطابه سمره بن جندب س حاضر بودم، وی در خطابه‏اش حدیثی را از رسول خدا ص ذکر نمود. می‏گویم: بعد حدیث کسوف آفتاب را ذکر نمود، تا این که گفت: روشنی و تجلی آفتاب از کسوف با نشستن پیامبر ص در رکعت دوم [۴۱] تصادف نمود. زهیر [۴۲] می‏گوید: می‏پندارمش که گفت: آنگاه سلام گردانید، و پس از حمد و ثنای خداوند، و شهادت اینکه وی بنده و رسول خداست، گفت: «ای مردم، من شما را سوگند می‏دهم، اگر من در تبلیغ رسالت‏های پروردگارم تقصیر نموده باشم، آن را برایم خبر بدهید» می‏افزاید: آنگاه مردانی برخاستند و گفتند: شهادت می‏دهیم، که تو رسالت‏های پروردگارت را تبلیغ نمودی، برای امتت نصیحت کردی و آنچه را بر تو بود انجام دادی، بعد از آن گفت: «اما بعد: مردانی می‏پندارند، که کسوف این آفتاب و کسوف این مهتاب، و زوال این ستارگان از مطالع‌شان به سبب مرگ مردان بزرگی از اهل زمین رخ می‏دهد. اینان دروغ می‏گویند، ولی این‏ها آیت‏ها و نشانه‌هایی از نشانه‏های خداوند ‌اند، به آن‏ها بندگان خود را امتحان و آزمایش می‏نماید، و می‏بیند، که کدام ایشان برایش توبه می‏کند. و من، به خدا سوگند، از وقتی به نماز ایستادم، آنچه را شما از امر دنیا و آخرت‌تان دیدنی هستید، دیدم. به خدا سوگند، قیامت تا اینکه سی کذاب بیرون نشود، بر پا نمی‏گردد، آخر ایشان، دجال یک چشم است، که چشم چپش کور می‏باشد، انگار که چشم ابو تحیی باشد اشاره به شیخی از انصار است، که در آن وقت میان او و حجره عائشه ل بود -، وی هر گاهی که بیرون شود یا گفت: وی هر گاهی که بیرون می‏شود ادعا می‏کند، که وی خداست، کسی که به وی ایمان بیاورد، تصدیقش نماید و از وی پیروی کند، عمل‏های نیکش که سابق انجام داده برایش نفعی نمی‏رساند. و کسی که به وی کافر شود و تکذیبش نماید، به چیزی از عمل گذشته‏اش معاقبه نمی‏شود. وی به زودی بر همه زمین مگر حرم و بیت المقدس ظاهر میشود، او مؤمنان را در بیت المقدس محاصره می‏کند، و آنان به شدت و سختی تکان داده می‏شوند، و بعد از آن خداوند تبارک و تعالی هلاکش می‏سازد، حتی که اصل و بن دیوار، یا گفت: اصل دیوار، حسن اشیب [۴۳] گفته: یا اصل درخت، صدا می‏کند، یا گفت: می‏گوید: ای مؤمن! یا گفت: (می‏گوید) ای مسلمان! این یهودیست، یا گفت: (می‏گوید) این کافر است، بیا بکشش، می‏گوید: و این چنین صحنه تا وقتی پدید نمی‏آید، که شما کارهایی یا اموری را ببینید، که وضع آن‏ها در نفس‏هایتان بزرگ معلوم می‏شود، و از یک دیگرتان بپرسید که: آیا نبی‌تان در این باره چیزی برای‌تان یاد آور شده بود؟ و تا اینکه کوه‏ها از جاهایشان پایین بیفتند و زایل شوند، افزود: و از دنبال آن مرگ و قبض می‏باشد» [۴۴]. می‏افزاید: باز در بیانیه دیگر سمره حاضر شدم، در آن نیز این حدیث را متذکر شد، و کلمه‏ای را از موضعش مقدم و مؤخر ننمود [۴۵].

هیثمی (۳۴۱/۷) می‏گوید: این را احمد روایت نموده، و بزار بعضش را روایت کرده، و در آن گفته: «و کسی که به خدا چنگ زد و گفت: پروردگارم خداست، که زنده است و نمی‏میرد، بر وی عذابی نیست، و کسی که گفت: تو پروردگارم هستی، به درستی که در فتنه افتیده است». و رجال احمد رجال صحیح‌اند، غیر ثعلبه بن عباد، که ابن حبان وی را ثقه دانسته است.

[۴۱] البته در نماز کسوف. [۴۲] وی یکی از راویان است. [۴۳] وی یکی از راویان است. [۴۴] مرگ عمومی که همه را فرا می‏گیرد. [۴۵] ضعیف. احمد (۵/ ۱۶) هیثمی (۷/ ۳۴۱) می گوید: رجال احمد همه به جز ثعلبة بن عباد که ابن حبان وی را ثقه دانسته، رجال صحیح‌اند.همچنین ابن خزیمة (۱۳۹۷) و طبرانی (۷/ ۲۲۷، ۲۳۰) و بیهقی (۳/ ۳۳۹).

بیانیه پیامبر ص درباره مسیلمه کذاب

احمد و طبرانی از ابوبکره س روایت نموده‏اند که گفت: مردم درباره مسیلمه، قبل از اینکه رسول خدا ص درباره‏اش چیزی بگوید، حرف‏های زیادی می‏زدند، آن گاه رسول خدا ص برای ایراد بیانیه ایستاد و گفت: «اما بعد، درباره این مرد که در موردش حرف‏های زیادی زدید، وی دروغگویی است از جمله سی دروغگو، که پیش از قیامت بیرون می‏شوند، و رعب مسیح (دجال) به هر سرزمینی رسید نیست» [۴۶].

هیثمی (۳۳۲/۷) می‏گوید: رجال یکی از اسنادهای احمد و طبرانی رجال صحیح‌اند. حاکم (۵۴۱/۴) هم از ابوبکره مثل این را روایت نموده، و افزوده است: «مگر به مدینه، که به هر راه آن در آن روز دو ملک ایستاده‏اند، و رعب مسیح (دجال) را از آن دفع می‏کنند».

[۴۶] صحیح. احمد (۵/ ۴۱) نگا: (۷/ ۳۳۲) احمد (۵/ ۲۷۱) در سند آن ابن اسحاق است که مدلس است. نگا: المجمع (۸/ ۹).

بیانیه پیامبر ص درباره یأجوج و مأجوج و خسف

احمد و طبرانی از ابن حرمله - وی خالد بن عبداللَّه بن حرمله است - از خاله‏اش روایت نموده‏اند که گفت: رسول خدا ص در حالی که سرش را بر اثر گزیدن کژدم بسته بود بیانیه ایراد نمود و گفت: «شما می‏گویید: دشمن نیست، ولی شما تا آمدن یأجوج و مأجوج می‏جنگید، (آنان) روی‏های پهن دارند و چشم‏های خرد و موی‏هایشان مایل به سرخیست، و از هر بلندی می‏شتابند، انگار که روی‏هایشان چون سپرهای لا در لا باشد» [۴۷]. هیثمی (۶/۸) می‏گوید: رجال آن دو رجال صحیح‌اند و احمد و طبرانی از بقیره - همسر قعقاع - روایت نموده‏اند که گفت: من در صفه زنان نشسته بودم، و از رسول خدا ص که بیانیه می‏داد و با دست چپش اشاره می‏نمود، شنیدم که می‏گفت: «ای مردم، وقتی از خسفی در اینجا شنیدید، قیامت فرا رسیده است» [۴۸]. هیثمی (۹/۸) می‏گوید: در این اسحاق آمده، وی مدلس است، و بقیه رجال یکی از اسنادهای احمد رجال صحیح‌اند.

[۴۷] ضعیف. چنانکه در المجمع (۸/ ۶) آمده است. [۴۸] ضعیف. احمد (۶/ ۳۷۸) نگا: المجمع (۸/ ۹) در آن ابن اسحاق مدلس است.

بیانیه پیامبر ص درباره ذم غیبت

ابو یعلی از براء س روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص برای ما بیانیه ایراد نمود، حتی که دوشیزگان را در خانه‏هایشان - یا گفت: در پرده‏هایشان (در گوشه خانه)- شنوانید، فرمود: «ای گروهی که به زبان ایمان آورده‏اید، و ایمان در قلب‌تان داخل نگردیده است، مسلمانان را غیبت نکنید، و عورت‏ها و عیب‏هایشان را پیگیری ننمایید، چون کسی که عورت و عیب برادرش را پیگیری نماید، خداوند عورت و عیب وی را پیگیری می‏کند و کسی را که خداوند عورتش را پیگیری نماید، در میان خانه‏اش رسوایش می‏سازد» [۴۹]. هیثمی (۹۳/۸) می‏گوید: رجال آن ثقه‏اند. و طبرانی از ابن عباس ب مثل این را روایت نموده، مگر این که در روایتش آمده: «مؤمنین را اذیت نکنید و عورت‏ها و عیب‏هایشان را پیگیری ننمایید، چون کسی که عورت و عیب برادر مسلمانش را پیگیری کند، خداوند سترش را می‏درد» [۵۰]. هیثمی (۹۴/۸) می‏گوید: رجال آن ثقه‏اند، و بیهقی این را از براء به مثل آن، چنان که در الکنز(۲../۸) آمده، روایت نموده است.

[۴۹] حسن. ابویعلی (۱۶۷۵) رچال آن به جز حمزة بن حبیب ثقه هستند. البته این حدیث شاهدی از حدیث ابی برزة دارد که آن را احمد (۴/ ۴۲۰- ۴۲۱) و ابوداوود (۴۸۸۰) روایت کرده‌اند. نگا: المجمع (۸/ ۹۳). [۵۰] حسن. طبرانی. هیثمی (۸/ ۹۴) می گوید: رجال آن ثقه هستند. نگا: صحیح الجامع (۷۹۸۴) و (۷۹۸۵).

بیانیه پیامبر ص درباره امر به معروف و نهی از منکر

ابن ماجه و ابن حبان از عائشه ل روایت نموده‏اند که گفت: نبی خدا ص نزدم وارد شد، و از رویش دانستم که چیزی برایش حاضر گردیده است، آن گاه وضو نمود و با هیچ کس حرف نزد، و من خود را به حجره چسبانیدم و گوش فرا دادم که چه می‏گوید، وی بر منبر نشست، و پس از حمد و ثنای خداوند گفت: «ای مردم، خداوند برای شما می‏گوید: قبل از اینکه دعا نمایید و برای‌تان پاسخ ندهم، و از من سؤال کنید و برای‌تان ندهم و از من نصرت بخواهید و یاری‌تان ننمایم، به معروف امر کنید، و از منکر نهی نمایید». و بدون اینکه بر این‏ها بیفزاید پایین گردید [۵۱]. این چنین در الترغیب (۱۲/۴) آمده است. و احمد و بزار به مثل این را روایت کرده‏اند، چنان که در المجمع (۲۶۶/۷) آمده است.

[۵۱] ضعیف. احمد (۶/ ۱۵۹) ابن ماجه. البته از اول حدیث تا این جمله که « قبل از اینکه دعا نمایید و برای‌تان پاسخ ندهم» شاهدی دارد. بر این اساس آلبانی این قسمت حدیث را در صحیح الترغیب (۲۳۲۵) حسن لغیره دانسته است.

بیانیه پیامبر ص در تحذیر و هشدار از اخلاق بد

حاکم - که آن را به شرط مسلم صحیح دانسته و لفظ هم از وی است - و ابرداود به اختصار از عبداللَّه بن عمر ب روایت نموده‏اند که گفت: رسول خدا ص برای ما بیانیه‏ای ایراد نمود و گفت: «شما را از ظلم برحذر میدارم، چون ظلم تاریکی‏های روز قیامت است، و شما را از ناسزا گفتن و ناسزا شنیدن برحذر میدارم، و از حرص برحذر باشید، چون کسانی که قبل از شما بوده‏اند، به سبب حرص هلاک شده‏اند. حرص آنان را به قطع صله رحم امر نمود، قطع نمودند، و به بُخل امرشان نمود، بخل ورزیدند، و به فجور امرشان نمود، فاجر شدند»، آن‏گاه مردی برخاست و گفت: ای رسول خدا! کدام اسلام افضل است؟ فرمود: «همانی که مسلمانان از زبان و دستت سالم بمانند»، بعد همان مرد - یا غیر وی - گفت: ای رسول خدا! کدام هجرت بهتر است؟ دو نوع است: هجرت شهرنشین و هجرت بادیه‏نشین، هجرت بادیه‏نشین آن است، که وقتی فرا خوانده شد، پاسخ بدهد، و وقتی امر گردید، اطاعت نماید. و هجرت شهرنشین، دشوارترین هجرت‏هاست، و از همه هجرت‏ها اجر و پاداش بهتر دارد» [۵۲].

اینچنین در الترغیب (۱۵۸/۴) آمده است و طبرانی این را از هرماس بن زیاد به اختصار چنان که در الترغیب (۴۶۷/۳) آمده، روایت نموده، و در اولش افزوده: «و شما را از خیانت برحذر میدارم، چون خیانت همراه و رفیق بدی است» [۵۳].

[۵۲] صحیح. احمد (۲/ ۱۹۱) و آن را صحیح دانسته است. نگا: الصحیحة (۲/ ۲۳۹) و صحیح الترغیب (۲۶۰۴). [۵۳] ضعیف. طبرانی (۲۲/ ۲۰۴).

بیانیه پیامبر ص در ترسانیدن از گناهان کبیره

احمد، ترمذی - و گفته که غریب است -، بغوی، ابن قانع و ابو نعیم از ایمن بن خریم س روایت نموده‏اند که گفت: رسول خدا ص برای ایراد بیانیه برخاست، و فرمود: «شهادت دروغ با شرک به خدا برابر گردانیده شده است»، این را سه بار گفت، و بعد از آن تلاوت نمود:

﴿فَٱجۡتَنِبُواْ ٱلرِّجۡسَ مِنَ ٱلۡأَوۡثَٰنِ وَٱجۡتَنِبُواْ قَوۡلَ ٱلزُّورِ [الحج: ۳۰].

ترجمه: «از پلیدی بتان بپرهیزید، و از سخن دروغ اجتناب کنید» [۵۴].

این چنین در الکنز (۷/۴) آمده است.

و ابن ابی الدنیا از انس بن مالک س روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص برای ما بیانیه داد، و مسئله سود را یاد آور شد، و کارش را بزرگ و خطرناک توصیف نمود و گفت: «درهمی را که مردی از سود به دست می‏آورد، در گناه نزد خداوند از سی و شش زنایی که مرد مرتکب می‏شود بزرگتر است، و بزرگترین و بدترین سود، ریختاندن آبروی مرد مسلمان است» [۵۵]. این چنین در الترغیب (۲۸۲/۴) آمده است.

و ابن ابی شیبه از ابوموسی اشعری س روایت نموده، که گفت: روزی رسول خدا ص برای ما بیانیه ایراد نمود و گفت: «ای مردم، از شرک بپرهیزید، چون شرک از رفتار مورچه پنهان‏تر است»، کسی در آن میان گفت: ای رسول خدا، چگونه از آن بپرهیزیم و خود را نگه داریم، در حالی که شرک از رفتار مورچه پنهان‏تر است؟ گفت: «بگویید: بار خدایا، ما به تو از این پناه می‏بریم، که به تو در حالیکه ما می‏دانیم شرک بیاوریم، و از آنچه نمی‏دانیم از تو مغفرت می‏خواهیم» [۵۶]. این چنین در الکنز (۱۶۹/۲) آمده است [۵۷].

[۵۴] ضعیف. ترمذی (۲۲۹۹) آلبانی آن را ضعیف دانسته. ترمذی می گوید: غریب است. همچنین احمد (۴/ ۳۲۲). [۵۵] صحیح لغیره. ابن ابی الدنیا در کتاب ذم الغیبة و بیهقی. منذری به ضعف آن اشاره نموده و بیهقی آن را به علت یکی از راویان آن ضعیف دانسته است. آلبانی در صحیح الترغیب (۱۸۵۶) آن را صحیح لغیره می داند. وی به شواهد این حدیث اشاره نموده است. [۵۶] نص دعاء چنین است: «اللَّهُمَّ إِنَّا نَعُوذُ بِكَ أَنْ نُشْرِكَ بِكَ ونحن نَعْلَمُهُ، وَنَسْتَغْفِرُكَ لِمَا لاَ نَعْلَمه».م. [۵۷] حسن لغیره. احمد (۴/ ۴۰) آلبانی در ضعیف الترغیب (۳۶) آن را حسن لغیره می داند. نگا: الضعیفة (۳۷۵۵).

بیانیه پیامبر ص درباره شکر

عبداللَّه بن احمد، بزار و طبرانی از نعمان بن بشیر ب روایت نموده‏اند که گفت: رسول خدا ص بالای این چوب ها یا بالای این منبر گفت: «کسی که از کم شکر گزاری نکند، از زیاد شکرگزاری نمی‏نماید، و کسی که از مردم سپاسگزاری ننماید، خداوند را شکرگزاری نمی‏کند، سخن زدن از نعمت خدا شکر است و ترک آن کفر، و جماعت رحمت است و تفرقه عذاب». می‏گوید: ابو امامه باهلی گفت: همیشه با جماعت بزرگ باشید، میفزاید: مردی پرسید: جماعت بزرگ -(سواد الأعظم) - چیست؟

ابو امامه فریاد کشید: این آیتی که در سوره نور است:

﴿فَإِن تَوَلَّوۡاْ فَإِنَّمَا عَلَيۡهِ مَا حُمِّلَ وَعَلَيۡكُم مَّا حُمِّلۡتُمۡ [النور: ۵۴].

ترجمه: «اگر سرپیچی کنید،پیامبر مسؤول اعمال خود است و شما مسؤول اعمال خود» [۵۸].

هیثمی (۲۱۸/۵) می‏گوید: رجال آنان ثقه‏اند.

و ابن نجار از ابوذر س روایت نموده، که گفت: به رسول خدا ص که بیانیه می‏داد گوش فرا دادم، وی این آیت را خواند:

﴿ٱعۡمَلُوٓاْ ءَالَ دَاوُۥدَ شُكۡرٗاۚ وَقَلِيلٞ مِّنۡ عِبَادِيَ ٱلشَّكُورُ [سبأ: ۱۳].

ترجمه: «ای آل داود عمل کنید، و شکر گزاری نمایید، و اندک از بندگانم شکر گزارند».

بعد از آن رسول خدا ص گفت: «برای کسی که سه چیز داده شود، مثل همان چیزی برایش داده شده که به داود علیه‏السلام داده شده بود، ترس خدا در خفا و آشکار، عدل در غضب و رضایتمندی و میانه روی در حالت فقر و توان‏مندی». این چنین در الکنز (۲۲۶/۸) آمده است.

[۵۸] به روایت عبدالله بن احمد (۴/ ۲۷۸) و بزار و طبرانی. هیثمی (۵/ ۲۱۸) می گوید: رجال آن ثقه هستند.

بیانیه پیامبر ص درباره خیر زندگی

عسکری از علی س روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص بیانیه ایراد نمود و گفت: «در زندگی خیر نیست، مگر برای شنونده فرا گیرنده، یا عالم ناطق، ای مردم شما در زمان هدنه [۵۹] هستید، و حرکت و سیر بر شما تیز و سریع [۶۰] است، و شما شب و روز را دیدیدکه هر جدید را کهنه می‏کنند، و هر دور را نزدیک می‏سازند، و هر موعود را با خود می‏آورند، پس برای جهاد به دوری میدان مسابقه آمادگی بگیرید». آنگاه مقداد س گفت: ای نبی خدا هدنه چیست؟ فرمود: «آزمایش و انقطاع، وقتی که امر برای شما چون پاره شب تاریک مختلط، پوشیده و دشوار گردید، به قرآن چنگ زنید. چون قرآن شفاعت کننده ییست، که شفاعتش مورد قبول است، و مجادله کننده ییست که مورد تصدیق می‏باشد. کسی که آن را در پیش رویش قرار دهد، به جنت رهنمونی اش می‏کند، و کسی که آن را در عقبش قرار دهد، به آتش رهنمونی اش می‏کند، و قرآن رهنما به‌سوی بهترین راه است، و قرآن فیصله کننده و قاطع است و بیهوده نیست. قرآن پشت و شکم دارد، ظاهرش حکم است، و باطنش علم، بحرش ژرف و عمیق است، عجایب و شگفتی‌هایش حساب نمی‏شود، و عالمانش از آن سیرنمی‏گردند. قرآن ریسمان متین خداست، صراط مستقیم است، و همان حقیست، که وقتی جن‏ها شنیدندش بی‌مهابا گفتند:

﴿إِنَّا سَمِعۡنَا قُرۡءَانًا عَجَبٗا ١ يَهۡدِيٓ إِلَى ٱلرُّشۡدِ فَ‍َٔامَنَّا بِهِ [الجن: ۱-۲].

ترجمه: «ما قرآن عجیبی را شنیدیم، که به‌سوی راه راست دلالت می‏کند، و به آن ایمان آوردیم».

کسی که به آن حرف بزند راست گفته، کسی که به آن عمل کند پاداش داده می‏شود، کسی که به آن حکم نماید عدالت نموده است و کسی که به آن عمل نماید، به‌سوی راه راست هدایت گردیده است، در آن چراغ‏های هدایت، منار حکمت و رهنمونی به‌سوی حجت و برهان است». این چنین در الکنز (۲۱۸/۱) آمده است.

[۵۹] دنه: سازش، متارکه جنگ، حالت آتش بس و راحتی و آرامش را معنی می‏دهد.م. [۶۰] یعنی ایام و اوقات زود می‏گذرند و از شما فوت می‏شوند.م.

بیانیه‏اش ص در مورد پیشه نمودن زهد در دنیا

ابونعیم در الحلیه (۲.۲/۳) از حسین بن علی ب روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص را دیدم، که برای بیانیه به اصحابش برخاست و گفت: «ای مردم، انگار که مرگ در دنیا بر غیر ما نوشته شده است، و انگار که حق در آن بر غیر ما واجب گردیده است، و انگار، آن مردگانی را که مشایعت می‏کنیم مسافرین‌اند، و اندک مدتی بعد به‌سوی ما برمی گردند، میراث‌شان را چنان می‏خوریم، که انگار ما، بعد از آنان جاویدانیم، و همه پندها را فراموش نموده‏ایم، و از همه مصیبت‏های بزرگ خود را در امان می‏دانیم، خوشی بادا برای آنکه، (توجه به) عیب خودش وی را از عیوب دیگران مشغول ساخته است، خوشی بادا برای آنکه کسبش نیکوست، پنهانش اصلاح است، آشکارش خوب است و راهش استوار و ثابت است، خوشی بادا برای کسی که، بدون نقص به خداوند تواضع پیشه نماید، و از آنچه بدون گناه جمع نموده انفاق کند، و با اهل فقه و حکمت مخالطت و همصحبتی اختیار نماید، و بر اهل خاری و مسکنت رحم کند، خوشی باد برای کسی که ضافگی مالش را مصرف کند، و اضافگی کلامش را باز دارد، و سنت برایش کفایت کند، و از آن به‌سوی بدعتی روی نیاورد».و بعد از آن پایین گردید. ابو نعیم می‏گوید: روایت این حدیث از آل پاک غریب است، آن را به جز از قاضی حافظ نشنیده‏ایم، و این حدیث به نقل از انس س از پیامبر ص روایت شده است. و ابن عساکر حدیث انس را به مثل آن، چنان که در الکنز (۲.۴/۸) آمده، روایت کرده است، و در اول آن آمده، که گفت: رسول خدا ص بر شتر جدعایش و نه عضباء برای ما بیانیه ایراد نمود و گفت: «ای مردم...» و آن را ذکر نموده، و افزوده است: «قبر خانه و منزل‌شان گردیده است و ما میراث‌شان را می‏خوریم»، و در روایت وی آمده: و از سنت پیروی نماید و از آن به بدعتی روی نیاورد». بزار این را از انس به مثل آن روایت نموده، و در روایت وی آمده: بر شتر عضبایش و نه بر جدعاء و در روایت وی آمده: «در قبرهایشان آنان را جابه‏جا می‏سازیم» و در روایت وی ذکر است: «و با اهل فقه مخالطت نماید، و از اهل شک و بدعت احتراز نماید، آشکارش اصلاح گردد، و مردم را از شرش در امان دارد» [۶۱].

هیثمی (۲۲۹/۱۰) می‏گوید: این را بزار روایت نموده، و در آن نضر بن محرز و غیر وی از ضعیفان آمده‏اند.

و طبرانی در الأوسط از عائشه ل روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص بر منبر در حالی که مردم در اطرافش قرار داشتند گفت: «ای مردم، از خداوند به حق حیاء کنید»، مردی گفت: ای رسول خدا، ما از خداوند تعالی حیاء می‏کنیم، فرمود: «کسی از شما که می‏خواهد با حیاء باشد، باید هر شب که می‏خوابد اجلش را پیش رویش تصور کند، و باید شکم و آنچه را فرا گرفته حفظ نماید، و همچنان سرو آنچه را بر آن مشتمل است، و باید مرگ و پوسیده شدن را به خاطر بیاورد و زینت دنیا را ترک نماید» [۶۲]. و ترمذی این را از ابن مسعود س به مثل آن روایت نموده، و گفته: حدیث غریب است. این چنین در الترغیب (۲۰۰/۵) آمده است.

[۶۱] ضعیف. به روایت بزار. در سند آن نضر بن محرز و چند تن دیگر ضعیف هستند: هیثمی در المجمع (۱۰/ ۲۲۹). [۶۲] حسن. ترمذی (۲۳۸۲) آلبانی آن را حسن دانسته است.

بیانیه پیامبر ص درباره حشر

بخاری و مسلم و غیر ایشان از ابن عباس ب روایت نموده‏اند که گفت: از رسول خدا ص که بر منبر بیانیه ایراد می‏نمود، شنیدم که می‏گفت: «شما با خداوند پابرهنه، تن برهنه و ختنه ناشده ملاقات می‏کنید»، در روایتی افزوده: «پای پیاده» و در روایتی آمده: گفت: رسول خدا ص برای موعظه‏ای در میان ما برخاست و گفت:

«ای مردم، شما پای برهنه، تن برهنه، و ختنه نا شده نزد خداوند حشر می‏شوید:

﴿كَمَا بَدَأۡنَآ أَوَّلَ خَلۡقٖ نُّعِيدُهُۥۚ وَعۡدًا عَلَيۡنَآۚ إِنَّا كُنَّا فَٰعِلِينَ [الانبیاء: ۱۰۴].

ترجمه: «چنان که بار اول آفریدیم، همانطور بار دوم اعاده‏اش می‏کنیم، این وعده‏ای است که ما داده‏ایم وقطاً آن را انجام خواهیم داد».

آگاه باشید نخستین کسی که از مخلوقات لباس پوشانیده می‏شود ابراهیم ÷ است، آگاه باشید، مردانی از امت من آورده می‏شوند، و ایشان به‌سوی چپ سوق داده می‏شوند، می‏گویم: ای پروردگارم، اصحابم‌اند، می‏گوید: تو نمی‏دانی که بعد از تو اینان چه عمل نوی نمودند، و من چنان می‏گویم که بنده صالح گفت [۶۳]:

﴿وَكُنتُ عَلَيۡهِمۡ شَهِيدٗا مَّا دُمۡتُ فِيهِمۡۖ فَلَمَّا تَوَفَّيۡتَنِي كُنتَ أَنتَ ٱلرَّقِيبَ عَلَيۡهِمۡۚ وَأَنتَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ شَهِيدٌ ١١٧ إِن تُعَذِّبۡهُمۡ فَإِنَّهُمۡ عِبَادُكَۖ وَإِن تَغۡفِرۡ لَهُمۡ فَإِنَّكَ أَنتَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ ١١٨ [المائدة: ۱۱۷].

ترجمه: «و مادامی که در میان ایشان بودم بر آنان گواه بودم، و هنگامی که مرا برداشتی تو بر ایشان نگه بان بودی و تو از همه چیز خبردار هستی. اگر آنان را تعذیب می‏کنی، آنان بندگان تواند، و اگر برای‌شان می‏بخشی، تو خود توانا و با حکمت هستی».

فرمود: «آن گاه به من گفته می‏شود: آنان وقتی که از ایشان جدا شدی بر پاشنه‏هایشان به عقب برگشتند» [۶۴]. در روایتی افزوده: «من می گویم: دوری بادا، دوری بادا». این چنین در الترغیب (۳۴۵/۵) آمده است».

[۶۳] وی عیسی ÷ است. [۶۴] بخاری (۳۱۰۰) مسلم (۲۸۶۰).

بیانیه‏اش ص درباره قدر

طبرانی در الأوسط و ابو سهل جندیسابوری از علی س روایت نموده‏اند که گفت: رسول خدا ص به منبر بلند شد، و پس از حمد و ثنای خداوند گفت: «کتابیست که خداوند در آن اهل جنت را با نام‏ها و نسب هایشان نوشته است و طبق آن حساب می‏شوند و جمع می‏گردند، نه بر آنان تا روز قیامت افزوده می‏شود و نه از آنان تا روز قیامت کم می‏گردد». بعد از آن گفت: «کتابیست که خداوند در آن اهل آتش را با نام‏ها و نسب‏هایشان نوشته است، آنان طبق آن حساب می‏شوند و جمع می‏گردند، نه بر آنان تا روز قیامت افزوده می‏شود و نه از ایشان کاسته می‏شود، خاتمه عمل جنتی به عمل اهل جنت است، اگر چه هر عملی انجام دهد، و خاتمه عمل دوزخی به عمل اصل آتش است، اگرچه هر عملی انجام دهد، گاهی اهل سعادت را به راه بدبختی و شقاوت سوق داده می‏شوند، حتی که گفته می‏شود، چقدر ایشان به آنان مشابه‏اند، بلکه اینان از جمله آنان‌اند، ولی سعادت به سراغ‌شان می‏آید و نجات‌شان می‏دهد، و گاهی اهل بدبختی و شقاوت به راه سعادت سوق داده می‏شوند، حتی که گفته می‏شود، چقدر ایشان به آنان مشابه‏اند، بلکه ایشان از آنان‌اند، ولی بدبختی به سراغ‌شان فرا می‏رسد و بیرون‌شان می‏سازد، کسی را که خداوند در ام الکتاب نیک بخت نوشته باشد، وی را از دنیا تا وقتی که در عملی به کار نیندازد و به آن قبل از مرگش نیک بختش نسازد بیرون نمی‏سازد، ولو که آن عمل به اندازه زمان حرکت دست در دوشیدن شتر باشد [۶۵]، و کسی را که خداوند در کتاب بدبخت و شقی نوشته باشد، او را از دنیا تا وقتی که در عملی به کار نیندازد و به آن قبل از مرگش بدبختش نسازد بیرون نمی‏سازد، ولو که آن عمل به اندازه زمان حرکت دست در دوشیدن شتر باشد، و اعمال منوط به خاتمه آن است» [۶۶]. این چنین در الکنز (۸۷/۱) آمده است. هیثمی (۲۱۳/۷) می‏گوید: این را طبرانی در الأوسط روایت نموده، و در آن حماد بن واقد صفار آمده، و ضعیف می‏باشد.

[۶۵] وقتی حیوان پستان داری دوشیده شود، دست در فاصله‏های کوتاهی به پستان می‏رسد، و با فشار آن شیر را به پایین می‏کشاند، و باز برای این عمل بلند می‏گردد، که این عمل را در عربی «فواق» می‏گویند، و هدف در حدیث همین فاصله می‏باشد.م. [۶۶] ضعیف. طبرانی در الاوسط. در سند آن ابن واقد الصفار است که چنانکه هیثمی (۷/ ۱۲۳) می گوید ضعیف است.

بیانیه‏اش ص درباره نفع قرابت و رشته داری‌اش

ابن نجار از ابو سعید س روایت نموده، که گفت: از رسول خدا ص که بر منبر قرار داشت شنیدم که می‏گفت: «چه می‏خواهند مردانی که می‏گویند: قرابت رسول خدا روز قیامت نفع نمی‏ساند، به خدا سوگند، قرابت و رحم من در دنیا و آخرت وصل است، و من ای مردم، روز قیامت پیش از شما بر حوض می‏باشم، و مردانی می‏گویند: ای رسول خدا، من فلان بن فلان هستم، می‏گویم: نسب را شناختم، ولی شما بعد از من چیزهایی را نو پیدا کردید، و به قهقرا برگشتید» [۶۷]. این چنین در الکنز (۹۸/۱) آمده. و احمد نیز از ابو سعید مثل این را، چنان که در تفسیر ابن کثیر (۲۵۶/۳) آمده، روایت نموده است.

[۶۷] صحیح. احمد (۳/ ۶۲)، (۳/ ۱۸) هیثمی (۱۰/ ۳۶۴) آن را به ابویعلی ارجاع می دهد و می‌گوید: رجال آن رجال صحیح‌اند به جز عبدالله بن محمد بن عقیل که وی را ثقه دانسته است.

بیانیه‏اش ص درباره والیان و حکام

طبرانی از ابو سعید س روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص برای ما بیانیه ایراد نمود، و در بیانیه‏اش گفت: «آگاه باشید، فرصتی که فرا خوانده شوم و اجابت کنم نزدیک شده است [۶۸]، بعد از من بر شما والیانی خواهند آمد، آنان به آنچه عمل می‏کنند که می‏دانید، و عملی می‏نمایند که می‏شناسید، طاعت آنان طاعت است، زمانی همین طور درنگ می‏نمایید، آنگاه بعد از آنان والیانی بر شما حاکم می‏شوند، و به آنچه عمل می‏نمایند که نمی‏دانید، و عملی انجام می‏دهند که نمی‏شناسید، کسی که از ایشان فرمان برد و همراه‌شان دوستی نمود، آنان خود هلاک شده‏اند و دیگران را نیز هلاک نموده‏اند، با آنان به جسم‏هایتان مخالطت نمایید، و با اعمال‌تان خود را از ایشان متمایز سازید، و بر نیکوکار گواهی دهید که وی نیکوکار است، و همچنان بر بدکار و گنهکار» [۶۹]. هیثمی (۲۳۷/۵) می‏گوید: این را طبرانی در الأوسط از شیخ خود محمد بن علی مروزی روایت نموده، و او ضعیف است.

و بخاری (۹۸۲/۲) از ابو حمید ساعدی س روایت نموده، که رسول خدا ص والیی را تعیین نمود، آن والی نزدش بعد از فراغت از وظیفه‏اش آمد و گفت: ای رسول خدا، این برای شماست، واین برای من اهداء شده است، برایش گفت: «چرا در خانه پدر و مادرت ننشستی تا نگاه می‏نمودی، که آیا این برایت اهداء می‏شود یا خیر؟» بعد از آن رسول خدا ص بعد از نماز اعشاء برخاست، کلمه شهادت به زبان آورد، و بر خداوند طوری که شایسته اوست ثنا گفت، و بعد از آن فرمود: «اما بعد: والی و کارمند چه فکر می‏کند، که ما وی را مقرر می‏کنیم و او نزد ما آمده می‏گوید: این از عمل شماست [۷۰]، و این برای من اهداء شده است، چرا در خانه پدر و مادرش ننشست تا می‏دید که آیا آن برایش اهداء می‏شود یا خیر؟ سوگند به ذاتی که جان محمد در دست اوست، هر کسی از شما اگر چیزی از آن را خیانت کند، روز قیامت آن را بر گردن خود حمل کرده می‏آورد، اگر شتر یا گاو یا گوسفند باشد آن را در حالی با خود می‏آورد که صدا می‏کشد، من ابلاغ نمودم». ابو حمید می‏گوید: بعد از آن رسول خدا ص دستش را بلند نمود، حتی که ما به سفیدی زیربغل‌هایش نگاه می‏نمودیم، ابو حمید میفزاید: و آن را با من زید بن ثابت س هم از نبی ص شنید، و می‏شود که بپرسیدش [۷۱]. این را همچنان مسلم و ابو داود و احمد، چنان که در الجامع الصغیر آمده، روایت کرده‏اند.

[۶۸] یعنی وقت آن که داعی اجل را لبیک گویم نزدیک شده است.م. [۶۹] ضعیف. طبرانی در الاوسط (۷/ ۱۰۵) هیثمی می گوید: طبرانی آن را از شیخ خود محمد بن علی مروزی روایت کرده است که ضعیف است: المجمع (۵/ ۲۳۷). [۷۰] یعنی این از جمله اموالیست که شما وظیفه جمع آوریش را به من سپرده بودید. [۷۱] بخاری (۶۹۷۹) مسلم (۱۸۳۲) احمد (۵/ ۲۲۷۰) ابوداوود (۲۹۴۶).

بیانیه‏اش ص درباره انصار

احمد از ابو قتاده س روایت نموده، که گفت: از رسول خدا ص که بر منبر قرار داشت، شنیدم که برای انصار می‏گفت: «آگاه باشید، مردم بالا پوشم‌اند و انصار زیر پیراهنی‏ام [۷۲]، اگر مردم و ادیی را در پیش گیرند، و انصار راه دیگری را در پیش گیرند، من همان راه انصار را در پیش می‏گیرم، اگر هجرت نمی‏بود، من هم از انصار می‏بودم، کسی که مسئولیت انصار را به دوش گرفت، باید به نیکوکارشان نیکی نماید، و از گنهگارشان در گذرد، کسی که ایشان را ترسانید، به درستی این کسی را ترسانیده که در میان این دو قرار دارد» - و به‌سوی خودش اشاره نمود [۷۳]-. هیثمی (.۳۵/۱) می‏گوید: رجال آن، غیر یحیی بن نضر انصاری که ثقه است، رجال صحیح‌اند.

و نزد وی همچنان از عبداللَّه بن کعب بن مالک انصاری س روایت است - این کعب که پدر عبداللَّه می‏باشد، یکی از همان سه تنی است، که توبه‌شان پذیرفته شد - که: بعضی از اصحاب رسول خدا ص برایش خبر دادند، که پیامبر ص روزی در حالی که سرش را بسته بود، بیرون گردید، و در بیانیه‏اش گفت: «اما بعد: ای گروه مهاجرین، شما در حال زیادت هستید، و انصار از همان حالتی که امروز بر آن قرار دارند زیاد نمی‏شوند، و انصار همان خاصانم‌اند که به آنان پناه آورده‏ام، بنابراین عزتمندشان را عزت کنید، و از گنهکارشان درگذرید» [۷۴]. هیثمی (۳۶/۱۰) می‏گوید: رجال آن رجال صحیح‌اند.

[۷۲] یعنی انصار به من نسبت به دیگران قریب‏تر و خاصتر اندچنان که زیر پیراهنی نسبت به بالا پوش نزدیکتر به بدن انسان می‏باشد.م. [۷۳] صحیح. احمد (۵/ ۳۰۷) حاکم (۴/ ۷۹) نگا: المجمع (۱۰/ ۳۵) و الصحیحة (۹۱۷). [۷۴] صحیح. احمد (۳/ ۵۰۰) هیثمی (۱۰/ ۲۶) می گوید: رجال آن رجال صحیح‌اند.

بیانیه‏های متفرقه پیامبر ص

ابو یعلی و بزار از ابوبکر صدیق س روایت نموده‏اند که گفت: از رسول خدا ص، که بر چوب‏های همین منبر قرار داشت، شنیدم که می‏گفت: «خود را از آتش نگه دارید، اگر چه به یک پاره خرما باشد، چون صدقه کج را راست می‏سازد، مرگ بد را دفع می‏نماید، و در گرسنه در همان جایی قرار می‏گیرید» [۷۵]. این چنین در الترغیب (۱۳۴/۲) آمده است.

احمد، ابن ابی شیبه و ابن ماجه از عامر بن ربیعه از پدرش س روایت نموده‏اند که گفت: از رسول خدا ص که بیانیه می‏داد شنیدم که می‏گفت: «کسی که بر من درود بفرستد، تا وقتی که وی بر من درود می‏فرستد ملائک بر وی درود می‏فرستند، حالا هر شخص اختیار دارد که کم درود می‏گوید، یا زیاد درود می‏گوید» [۷۶]. این چنین در الترغیب (۱۶۰/۳) آمده است.

و ابن جریر از عبداللَّه بن عمرو ب روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص برای ایراد بیانیه در میان ما برخاست و گفت «کسی که خوشش می‏آید از آتش دور گردانیده شود و به جنت داخل شود، باید مرگش وی را در حالی درک نماید که به خدا و روز آخرت ایمان داشته باشد، و باید با مردم طوری پیش آمد کند که از دیگران دوست دارد آنطور برایش پیش آمد نمایند». این چنین در الکنز (۷۶/۱) آمده است.

و بخاری و مسلم از انس س روایت نموده‏اند که گفت: رسول خدا ص خطبه‏ای ایراد نمود، که مثل آن را هرگز نشنیده بودم، فرمود: «اگر آنچه را من می‏دانم بدانید، کم می‏خندید و زیاد می‏گریید»، آن گاه اصحاب رسول خدا ص روی‏هایشان را پوشانیدند و گریه کردند [۷۷]. و در روایتی آمده: برای رسول خدا ص چیزی از طرف اصحابش رسید، آنگه وی بیانیه‏ای ایراد نمود و گفت: «جنت و آتش برایم عرضه شدند، و هیچ روز دیگری را مثل آن خیر، و مثل آن شر دیگر نیدده بودم، اگر آنچه را من می‏دانم بدانید، اندک می‏خندید و زیاد می‏گریید»، و بر اصحاب رسول خدا ص روزی شدیدتر از آن نیامد، آنان سرهایشان را گریه کنان پوشانیدند. این چنین در الترغیب (۲۲۶/۵) آمده است.

و ابن ابی حاتم از ابو سعید روایت نموده که: رسول خدا ص بیانیه ایراد نمود، و به این آیت رسید:

﴿إِنَّهُۥ مَن يَأۡتِ رَبَّهُۥ مُجۡرِمٗا فَإِنَّ لَهُۥ جَهَنَّمَ لَا يَمُوتُ فِيهَا وَلَا يَحۡيَىٰ ٧٤ [طه: ۷۴].

ترجمه: «هرکس مجرم در محضر پروردگارش حاضر شود، برایش آتش دوزخ است، که در آن نه می‏میرد و نه زنده می‏شود».

پیامبر ص فرمود: «اما اهل آن، کسانی که اهل آن‌اند، نه در آن می‏میرند ونه زنده می‏شوند، و اما آنانی که از اهل آن نیستند، آتش به جان‌شان می‏رسد، آن گاه شفاعت کنندگان بر می‏خیزند و شفاعت می‏کنند، و آنان گروه گروه کرده می‏شوند، و این گروه‏ها به نهری آورده می‏شوند که برایش حیات یا حیوان گفته می‏شود، آن گاه چنان می‏رویند که علف بر محموله سیل می‏روید» [۷۸]. این چنین در تفسیر ابن کثیر (۱۵۹/۳) آمده است.

و ابن ابی‏الدنیا و ابن نجار از ابوهریده س روایت نموده‏اند که گفت: رسول خدا ص در میان ما برخاست و گفت: «ای مردم، به پروردگار عالمیان گمان نیک نمایید، چون پروردگار طبق گمان بنده‏اش در قبال اوست». این چنین در الکنز (۱۴۳/۲) آمده است.

و حاکم (۴۳۶/۴) از ابو زهیر ثقفی س روایت نموده، که گفت: از رسول خدا ص شنیدم که در بیانیه‏اش می‏گفت: «ای مردم، نزدیک است، که اهل جنت را از اهل دوزخ بشناسید - یا گفت: بهترهایتان را از شرهایتان -». آن گاه مردی از مردم گفت: به کدام علامه می‏شناسیم، ای رسول خدا؟ فرمود: «به ستایش نیکو و ستایش بد، شما بر یکدیگر خود شاهد هستید» [۷۹]. حاکم می‏گوید: این حدیث از اسناد صحیح برخوردار است، و بخاری و مسلم آن را روایت نکرده‏اند، و ذهبی می‏گوید: صحیح است.

حسن بن سفیان و ابو نعیم از عبداللَّه بن ثعلبه از پدرش س روایت نموده‏اند که رسول خدا ص برای ایراد بیانیه برخاست، و به صدقه فطر امر نمود، که باید یک صاع خرما یا یک صاع جو از هر یک فرد پرداخته شود - یا گفت: از هر سر - خرد و کلان، آزاد و غلام [۸۰]. این چنین در الکنز (۳۳۸/۴) آمده است.

[۷۵] بسیار ضعیف. ابویعلی (۸۵) بزار (۹۳۳) آلبانی در ضعیف الترغیب (۵۱۲) می گوید: بسیار ضعیف است. [۷۶] حسن. ابن ماجه (۹۰۷) آلبانی آن را حسن دانسته است. همچنین احمد (۳/ ۴۴۵). [۷۷] صحیح. ابن ماجه (۳۹۵۶) آلبانی آن را صحیح دانسته است. همچنین به روایت ابونعیم (۴/ ۱۲۲) هیثمی آن را در مجمع (۸/ ۱۸۶) به طبرانی ارجاع داده و گفته است در سند آن لیث بن ابی سلیم است که مدلس است و بقیه رجال آن ثقه هستند. [۷۸] صحیح. احمد (۳/ ۵) و (۱۱، ۷۸، ۷۹) مسلم (۱۸۵) ابن ماجه (۴۳۰۹). [۷۹] صحیح. حاکم (۴/ ۴۳۶) وی آن را صحیح دانسته و ذهبی نیز با وی موافقت کرده است. [۸۰] صحیح. ابوداوود (۱۶۲۰) آلبانی آن را صحیح دانسته است.

بیانیه‏های جامع پیامبر ص (بیانیه جامع پیامبر ص در تبوک)

بیهقی در الدلائل و ابن عساکر در تاریخش از عقبه بن عامر جهنی س روایت نموده‏اند که گفت: در غزوه تبوک بیرون شدیم، چون یک شب راه به تبوک مانده بود رسول خدا ص خوابید، و وقتی بیدار گردید، که آفتاب یک نیزه بلند شده بود، گفت: «ای بلال، برایت نگفته بودم که: فجر را برای ما حفاظت کن؟» پاسخ داد: ای رسول خدا، مرا همان کسی برد، که تو رابرد، آن گاه به جای نزدیکی نقل مکان نمود و بعد از آن نماز گزارد، و بعد از حمد و ثنای خداوند گفت: «اما بعد: راست‏ترین سخن‏ها کتاب خداست، محکم‏ترین حلقه‏ها و رسن‏ها تقواست، بهترین ملت‏ها ملت ابراهیم است، بهترین سنت‏ها سنت محمد است، بهترین سخن‏ها ذکر خداوند است، خوب‏ترین قصه‏ها این قرآن است، بهترین امور فرایض آن است، بدترین امور نو پیداهای آن است، بهترین هدایت‏ها و روش‏ها هدایت و روش انبیاست، با عزت‏ترین مرگ، کشته شدن شهداء است، کورترین کوری، گمراهی بعد از هدایت است، بهترین علم‏ها آنست که نفع رساند، بهترین هدایت‏ها آنست که پیروی شود، بدترین و شرترین کوری‏ها، کوری قلب است، دست بالا از دست پایین بهتر است، آنچه کم باشد و کفایت کند، از آنچه بسیار باشد و مشغول و غافل سازد بهتر است، بدترین و شرترین معذرت‏ها، [معذرت] هنگام مرگ است، و بدترین ندامت‏ها [ندامت] روز قیامت است، و بعضی از مردم چنین‌اند، که به نماز جز در آخر وقت آن نمی‏آیند، و از آنان کسانی‌اند که خدا را جز اندک یاد نمی‏کنند، برزگترین خطاها و گناها زبان دروغگوست، بهترین غنا، غنای نفس است، بهترین توشه تقواست، رأس حکمت ترس خداست، بهترین چیزی که در قلب جای‏گزین شود یقین است، و شک از کفر است، نوحه کشیدن از عمل جاهلیت است، خیانت از اخگرهای جهنم است، گنج و ذخیره نمودن، داغی از آتش است [۸۱]، شعر از نی‏ها ابلیس است، شراب مجموع و سرچشمه گناه است، زنان دام شیطان‌اند، جوانی شعبه‏ای از دیوانگیست، بدترین دست آوردها، دست آورد سود است، بدترین خوردنی‏ها مال یتیم است، نیکبخت کسیست که از غیرش پند بگیرد، بدبخت کسیست که در شکم مادرش بدبخت شده باشد، برگشت و فرجام هر یک از شما به مکانیست که چهار گز می‏باشد، ملاک کار به آخرش است، ملاک عمل به خاتمه‏اش است، بدترین راویان، راویان دروغ‌اند، هر آنچه آمدنیست قریب است، دشنام دادن مؤمن فسق است، قتال و جنگ با مؤمن کفر است، خوردن گوشتش از نافرمانی و معصیت خداست، حرمت مالش چو حرمت خونش است، کسی که برای انجام عمل منکری به خدا سوگند یاد کند، خداوند تکذیبش می‏کند، کسی که ببخشد، خداوند برایش می‏بخشد، کسی که عفو نماید، خداوند برایش عفو می‏کند، کسی که خشمش را فرو برد، خداوند برایش پاداش می‏دهد، کسی که بر مصیبت صبر نماید، خداوند برایش عوض می‏دهد، کسی که سخنان بد را تشهیر نماید، خداوند رسوایش می‏کند، کسی که صبر نماید، خداوند [اجرش را] برایش دو چند می‏سازد، کسی که از خدا نافرمانی نماید، خداوند تعذیبش می‏کند، بار خدایا، برای من و امتم ببخش، بار خدایا، برای من و امتم ببخش، بار خدایا، برای من و امتم ببخش، از خداوند برای خودم و شما آمرزش می‏طلبم» [۸۲]. این را ابو نصر سجزی نیز در کتاب الابانه از ابو درداء س به شکل مرفوع روایت نموده است، و ابن ابی شیبه و ابونعیم در الحلیلة و قضاعی در الشهاب این را از ابن مسعود س به شکل موقوف روایت کرده‏اند، بعضی از شارحان الشهاب گفته‏اند: حسن و غریب است، و عسکری و دیلمی این را از عقبه روایت نموده‏اند. این چنین در جامع الصغیر سیوطی و در شرح آن فیض القدیر (۱۷۹/۲) مربوط مناوی آمده است. حاکم نیز این را به نقل از عقبه، چنان که در زاد المعاد (۷/۳) آمده، روایت نموده است.

[۸۱] هدف ذخیره مالیست که زکات آن پرداخته نشود. [۸۲] بیهقی در الادلائل و ابن ابی شیبة (۷/ ۱۰۶) ابن عبدالبر در التمهید (۵/ ۲۰۵) و سند آن بسیار ضعیف است.

بیانیه جامع دیگری از پیامبر ص

احمد از عیاض بن حمار مجاشعی س روایت نموده که: پیامبر ص روزی بیانیه ایراد نمود، و در بیانیه‏اش گفت: «پروردگارم، امرم نموده است، که آنچه را وی در همین روز برایم آموزانیده است و شما آن را نمی‏دانید، برای‌تان بیاموزانم، «وی گفت»: همه مالی را که برای بندگانم داده‏ام حلال است، و من همه بندگانم را مایل به‌سوی دین حق آفریده‏ام، شیطان‏ها نزد آنان آمدند، و از دین‌شان گمراه‌شان ساختند، و بر آنان آنچه را حلال گردانیده بودم، حرام ساختند، و امرشان نمودند، که به من چیزی را که برای آن برهانی نازل نکرده‏ام، شریک بیاورند، بعد از آن خداوند به‌سوی اهل زمین نگاه نمود، و عرب و عجم‌شان را بد دید، مگر بقایایی از اهل کتاب را، و گفت: تو را به سببی مبعوث نمودم که آزمایشت کنم، و توسط تو دیگران را بیازمایم، و برایت کتابی نازل نمودم، که آب نمی‏شویدش، آن را در خواب و بیداری می‏خوانی، بعد از آن خداوند امرم نمود، که قریش را بسوزانم، گفتم: ای پروردگارم، در این صورت سرم را می‏شکانند، و مانند نان می‏سازندش، گفت: آنان را، طوری که تو را بیرون کردند، بیرون ساز، با ایشان بجنگ همراهت بر ضدشان می‏جنگیم، در مقابل آنان مصرف کن، بالایت مصرف می‏کنیم، ارتش بفرست، ما پنج چند آن را می‏فرستیم و با کسی که از تو اطاعت نمود، بر ضد کسی که از تو نافرمانی نمود بجنگ. و اهل جنت سه گروه‏اند: مردی دارای قدرت، عادل، موفق و صدقه کننده، و مدی مهربان، نرم دل به هر خویشاوند و مسلمان و مردی عفیف، فقیر، عیال دار و صدقه کننده، و اهل آتش پنج گروه‏اند: ضعیفی که عقل و خرد ندارد، آنانی که از میان شما دنباله‏رواند - یا تابعان‌اند، یحیی شک نموده است - و در تلاش و در صدد اهل و مال نیستند، و خاینی که طعمش پوشیده نیست، و اگر اندک هم باشد در آن خیانت می‏کند، و مردی که با صبح و بیگاه نمودن تو را در اهل و مالت می‏فریبد - و بخل و دروغ [۸۳] و بد اخلاق و فاحش را متذکر گردید [۸۴]. این را همچنان مسلم و نسائی چنان که در تفسیر ابن کثیر (۳۵/۲) آمده، روایت کرده‏اند.

[۸۳] شاید درست: بخیل و دروغگو باشد. [۸۴] مسلم (۲۸۶۵) احمد (۴/ ۱۶۲) طبرانی (۱۷/ ۲۶۳).

بیانیه جامع دیگری از پیامبر ص به روایت ابوسعید

احمد، ترمذی، حاکم و بیهقی از ابو سعید خدری س روایت نموده‏اند که گفت: رسول خدا ص نماز عصر را گزارد، و بعد از آن برای ایراد بیانیه برخاست، و چیزی را که تا قیام قیامت واقع شدنی بود برای ما خبر داد، کسی که آن را حفظ نمود، حفظ کرد، و کسی که فراموشش نمود، فراموش کرد، و در آنچه گفت این بود: «اما بعد: دنیا سبز و شیرین است، و خداوند شما را در آن خلیفه می‏گرداند، و می‏بیند که چگونه عمل می‏کنید، بنابرین از دنیا و زنان بر حذر باشید، چون نخستین فتنه بنی اسرائیل در زنان بود، آگاه باشید، بنی آدم به طبقه‏های مختلف خلق شده‏اند: کسی از آنان مؤمن تولد می‏شود، مؤمن زندگی من کند و مؤمن می‏میرد، و کسی از آنان کافر تولد می‏شود و کافر زندگی می‏کند و کافر می‏میرد، و کسی از آنان مؤمن متولد می‏شود و مؤمن زندگی می‏کند و کافر می‏میرد، و کسی از آنان کافر تولد می‏شود، کافر زندگی می‏کند و مؤمن می‏میرد. آگاه باشید، خشم و غضب قوغ و اخگریست که در شکم فرزند آدم شعله ور می‏شود، آیا به سرخی چشم‏های وی و پندیدن رگ‏های گردنش نمی‏بینید، وقتی هر یکی از شما چیزی از آن را احساس نمود باید به زمین بنشیند، آگاه باشید، بهترین مردان کسیست که دیر غضب شود و زود راضی گردد، و بدترین مردان کسیست که زود غضب شود و دیر راضی گردد، وقتی که مرد دیر غضب شود، و دیر از غضب بنشیند، و زود غضب شود و زود از غضب بنشیند، این عمل به آن عمل مجراست، آگاه باشید، بهترین تاجران کسیست، که در ادای دین و طلب آن نیک باشد، و بدترین تاجران کسیست که در ادای دین و طلب آن بد باشد، وقتی که مرد در اداء بد باشد ودر طلب نیکو، یا در اداء بد باشد و در طلب نیکو، این عمل به آن عمل مجراست، آگاه باشید، هر خیانت کننده روز قیامت به اندازه خیانتش لواء دارد، آگاه باشید، بزرگترین خیانت، خیانت امیر با عموم [مردم] است، آگاه باشید، هیچ کسی را ترس و هیبت مردم از صحبت به حق وقت دانستن آن باز ندارد، آگاه باشید، بهترین جهاد کلمه حق نزد پادشاه جابر است، آگاه باشید، مثال آنچه از دنیا گذشته و آنچه از آن باقی مانده، مثال همین روزتان را دارد، گذشته آن چون گذشته همین روز است، و باقیمانده‏اش چون باقیمانده همین روز است» [۸۵]. این چنین در الجامع و شرح آن، که از مناوی است، آمده، و مناوی (۱۸۱/۲) می‏گوید: در این علی بن زید بن جدعان آمده، و ذهبی وی را در زمره ضعفاء ذکر نموده است. و احمد و یحیی گفته‏اند: وی چیزی نیست.

[۸۵] ضعیف. احمد (۲/ ۱۹) حاکم (۴/ ۵۵) ترمذی (۱۲۹۱) آلبانی آن را ضعیف دانسته است. در سند آن علی بن زید بن جدعان ضعیف است.

بیانیه جامع پیامبر ص به روایت عمر س

ابن مردویه، بیهقی در شعب الایمان وابن عساکراز سائب ابن مهجان از اهل شام - وی صحابه رادرک نموده بود - روایت نموده‏اند که گفت: هنگامی که عمرس داخل شام گردید، بر خداوند ثناء و ستایش گفت، وعظ و تذکیر کرد و امر به معروف و نهی از منکرنمود، بعد از آن گفت: رسول خدا ص در میان ما برای ایراد بیانیه طوری برخاست، که من در میان شما ایستاده‏ام، وی به تقوای خدا، صله رحم واصلاح ذات البین امر نمود، و گفت: «به جماعت چنگ زنید - و در لفظی آمده: به شنیدن و طاعت -، چون دست خدا بالای جماعت است، و شیطان با یک تن است و از دو تن دورتر است، هر مردی که بازنی خلوت کند، شیطان سوم آنهاست، کسی را که گناهش غمگین بسازد و عمل نیکش خوشش بسازد، این علامه مسلمان مؤمن است، و علامه منافق اینست، که گناهش غمگینش نمی‏سازد، و عمل نیکش خوشش نمی‏سازد، اگر عمل خیر انجام بدهد، از آن عمل خیر از خداوند آرزوی ثواب نمی‏کند، و اگر عمل بد انجام دهد، به آن عمل بد از عقوبت خداوند نمی‏ترسد، در طلب دنیا نیکویی نمایید، چون خداوند رزق‏های شمارابه دوشش گرفته است. و برای هرکس همان عملش به انجام خواهد رسید،که آن را انجام دادنیست، درعمل‏هایتان از خداوند استعانت بجویید، چون وی آنچه را بخواهد محو می کند وآنچه رابخواهد ثابت نگه می‏دارد، وام الکتاب نزد اوست»، درود بر نبی مامحمد و بر آل وی، و سلام و رحمت خدا بادا بر وی، سلامتی بادابرشما.بیهقی وابن عساکرمی‏گویند: این بیانیه عمر بن الخطاب برای اهل شام است، که از رسول خدا ص نقل نموده است. این چنین در الکنز (۲.۷/۸) آمده است.

آخرین بیانیه‏های پیامبر ص

طبرانی از معاویه بن ابی سفیان ب روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص فرمود: «از چاه‏های مختلف، هفت مشک آب بالایم بریزانید، تا نزد مردم بیرون شوم و برای‌شان سفارش و وصیت نمایم»، می‏گوید: آنگه در حالی که سرش را بسته بود، بیرون گردید و بر منبر بلند شد، و پس از حمد و ثنای خداوند گفت: «بنده‏ای از بندگان خدا، در میان دنیا و میان آنچه نزد خداست اختیاری شد، و وی آنچه را که نزد خداست اختیار نمود»، و این را جز ابوبکر س ندانست، آنگاه وی گریست و گفت: پدران، مادران و فرزندان خویش را فدایت می‏کنیم، رسول خدا ص گفت: «آهسته باش، بهترین مردم نزد من در صحبت و خرج نمودن مال ابن ابی قحافه است، به دروازه‏ها که از مسجد می‏گذرد نگاه کنید، و همه‌شان را به جز درازه ابوبکر بند کنید، چون من بر [دروازه] وی نور دیدم» [۸۶]. هیثمی (۴۲/۹) می‏گوید: این را طبرانی در الأوسط و الکبیر به اختصار روایت نموده، مگر این که وی افزوده: و کشته شدگان احد را یاد نمود، و برای‌شان خیلی زیاد دعای رحمت نمود. اسناد آن حسن است.

و بیهقی از ایوب بن بشیر س روایت نموده که: رسول خدا ص در مریضی اش گفت: «...بر من بریزید...» و مثل آن را متذکر شده، و افزوده: نخستین چیزی که بعد از حمد و ثنای خداوند یاد نمود این بود، که اصحاب احد را یاد نمود، و برای‌شان مغفرت خواست، و برای‌شان دعاء نمود، بعد از آن گفت: «ای گروه مهاجرین، شما در حال زیادت هستید، و انصار بر همان حالت‌شان‌اند و زیاد نمی‏شوند، و آنان خاصانم‏اند که به‌سوی‌شان پناه آورده‏ام، بنابراین عزتمندشان را عزت نمایید، و از گنهکارشان در گذرید»، بعد از آن پیامبر ص گفت: «ای مردم، بنده‏ای از بندگان خدا...» و مثل آن را متذکر شده است. و در روایت وی آمده: و آن سخن را از میان مردم ابوبکر دانست و گریست [۸۷]. ابن کثیر در البدایه (۲۲۹/۵) می‏گوید: این حدیث مرسل است، و شواهد زیادی دارد.

و نزد احمد از ابو سعید س روایت است که گفت: رسول خدا ص برای مردم بیانیه ایراد نمود و گفت: «خداوند بنده‏ای را در میان دنیا و میان آن چه نزد وی است اختیاری نمود و آن بنده آن چه را نزد خداست اختیار نمود»، میفزاید: آنگه ابوبکر گریست، می‏گوید: و ما به گریه‏اش تعجب نمودیم، که رسول خدا ص از بنده‏ای حکایت می کند [و او بر آن می‏گرید، بعداً معلوم شد که] بنده مختار گردانیده شده رسول خدا ص بوده است، و ابوبکر عالم‏تر ما به آن بود، آنگه رسول خدا ص گفت: «احسان کننده‏ترین مردم بر من در هم صحبتی و مال شخصی اش ابوبکر است، اگر من غیر از پروردگارم خلیلی می‏گرفتم، حتماً ابوبکر را می‏گرفتم، ولی در میان ما دوستی و محبت اسلام است، هر دروازه‏ای که به‌سوی مسجد است به جز دروازه ابوبکر مسدود گردد» [۸۸]. این چنین این را بخاری و مسلم، چنان که در البدایه (۲۲۹/۵) آمده روایت کرده‏اند.

بخاری این را از ابن عباس ب روایت نموده، که رسول خدا ص در همان مریضی اش که در آن در گذشت، در حالی که سرش را با دستار سیاه بسته بود، و خود را با چادری که بر شانه‌هایش قرار داشت پیچانیده بود، بیرون گردید و بر منبر نشست... و خطبه را متذکر گردیده، و در آن وصیت نمودن برای انصار را نیز متذکر شده و گفته: آن آخرین مجلسی بود، که رسول خدا ص در آن نشست و بعد از آن وفات نمود، یعنی آن آخرین بیانیه‏ای بود که پیامبر ص ایراد نمود [۸۹]. این چنین در البدایه (۲۳۰/۵) آمده است. و ابن سعد (۲۵۱/۲) از ابو سعید س به معنای آن را روایت کرده است.

و طبرانی از عبدالرحمن بن کعب بن مالک از پدرش س - وی یکی از همان سه تنی بود که توبه‌شان پذیرفته شد - روایت نموده که: رسول خدا ص برای ایراد بیانیه برخاست، و خداوند را ستود و بر وی ثناء گفت، و برای شهدایی که در روز احد کشته شده بودند مغفرت خواست، و گفت: «شما ای گروه مهاجرین...» و وصیت به انصار را طوری که در حدیث ایوب نزد بیهقی گذشت ذکر نموده است [۹۰]. هیثمی (.۳۷/۱) می‏گوید: رجال آن رجال صحیح‌اند. و طبرانی هم چنان از عبداللَّه بن کعب بن مالک از پدرش روایت نموده، که گفت: آخرین بیانیه‏ای را که رسول خدا ص برای ما ایراد نمود... و مانند آن را به اختصار ذکر نموده است. هیثمی (.۳۷/۱) می‏گوید: این را طبرانی روایت نموده، و رجال آن رجال صحیح‌اند. و حاکم (۷۸/۴) این را از عبداللَّه بن کعب از پدرش روایت نموده... و مانند آن را متذکر شده و گفته: این حدیث از اسناد صحیح برخوردار است، ولی بخاری و مسلم آن را روایت نکرده‏اند، و ذهبی گفته: صحیح است.

و طبرانی در الأوسط از ابو سلمه بن عبدالرحمن روایت نموده که: وی از ابو هریره و ابن عباس ش شنید که می‏گفتند: از رسول خدا ص در آخرین بیانیه‏اش شنیدیم که می‏گفت: «کسی که بر این نمازهای پنج گانه فرضی در جماعت حفاظت نماید، نخستین کسی می‏باشد که از پل صراط چون برق درخشنده عبور می‏کند، و خداوند وی را در زمره اول تابعین حشر می‏کند، و برای وی در هر شب و روزی که بر آن‏ها حفاظت نماید، چون اجر هزار شهیدی می‏باشد که در راه خدا کشته شده باشند» [۹۱]. هیثمی (۳۹/۲) می‏گوید: در این روایت بقیه بن ولید آمده، وی مدلس است، و حدیث را به شکل عنعنه روایت کرده است.

[۸۶] حسن. طبرانی در الاوسط (۷/ ۱۱۵) هیثمی آن را حسن دانسته است: (۹/ ۴۲) همچنبن احمد (۶/ ۱۵۱، ۲۲۸) به مانند آن و بیهقی (۱/ ۳۱) از عایشهل. [۸۷] ضعیف. بیهقی در الدلائل (۷/ ۱۷۸) حاکم (۴/ ۷۸) طبرانی (۱۹/ ۷۹) که مرسل است. [۸۸] بخاری (۳۹۰۴) مسلم (۲۳۸۲) احمد (۳/ ۱۸). [۸۹] بخاری (۴۶۷). [۹۰] هیثمی (۱۰/ ۳۷) می گوید: رجال آن رجال صحیح‌اند. طبری نیز آن را روایت کرده است. [۹۱] ضعیف. طبرانی در الاوسط (۶/ ۳۶۹) در سند آن بقیة بن الولید مدلس است و با لفظ «عن» آن را روایت کرده است. نگا: المجمع (۲/ ۳۹).

بیانیه پیامبر ص از فجر تا مغرب

حاکم (۴۸۷/۴) از ابو زید انصاری س روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص نماز صبح را برای ما گزارد، و تا ظهر برای ما بیانیه داد، بعد از آن پایین گردید، و نماز ظهر را گزارد، باز تا عصر برای ما بیانیه داد، باز پایین گردید و نماز عصر را گزارد، باز بلند شد و تا مغرب برای ما بیانیه داد، و از آنچه واقع شدنیست برای ما صحبت نمود، و عالمتر ما حافظتر ماست [۹۲]. حاکم می‏گوید: صحیح الاسناد است، ولی بخاری و مسلم آن را روایت نکرده‏اند، و ذهبی هم آن را صحیح دانسته است.

[۹۲] صحیح. احمد (۵/ ۳۴۱) حاکم (۴/ ۲۸۷).

چگونگی پیامبر ص در وقت ایراد بیانیه

ابن سعد (۳۷۶/۱) از جابر بن عبداللَّه ب روایت نموده که رسول خدا ص وقتی که برای مردم بیانیه می‏داد، چشم‌هایش سرخ می‏شد، صدایش را بلند می‏نمود و خشمش شدید می‏شد، انگار که بیم دهنده لشکری باشد: صبح گاهان بر شما حمله‏آور می‏شود، یا بیگاه، بعد از آن می‏گفت: «من با قیامت چون این دو مبعوث شده‏ام» - و به انگشت سبابه و وسطا اشاره می‏نمود -، سپس می‏گفت: «بهترین هدایت‏ها، هدایت محمد است، و بدترین کارها نو پیداهای آنهاست، و هر بدعت گمراهیست، کسی که مرد و از خود مال به جای گذاشت، برای خانواده‏اش است، و کسی که از خود دین و و عیال به جای گذاشت برای من و بر من است» [۹۳]. بیهقی در الأسماء و الصفات (ص ۱۴۴) از جابر مثل این را روایت نموده است، و در روایت وی: آوازش بلند می‏شد [۹۴] آمده، و گفته: مسلم این را در صحیح روایت نموده است

[۹۳] مسلم (۸۶۷) ترمذی (۲۲۱۴) نسائی (۳/ ۱۸۹) ابن ماجه (۱۴۵) احمد (۳/ ۱۲۴). [۹۴] در ابتدای حدیث فوق در عربی «رفع صوته»، آمده، و در این اخیر «علاصوته»، و هردو با اختلاف لفظ یک معنی دارند.م.

بیانیه‏های خلیفه رسول خدا ص ابوبکر صدیق س

بیانیه‏هایش هنگامی که به خلافت برگزیده شد

ابن سعد، محاملی و غیر ایشان از عروه روایت نموده‏اند که گفت: هنگامی که ابوبکر س به خلافت رسید، برای مردم بیانیه داد، و پس از حمد و ثنای خداوند گفت: اما بعد، ای مردم: من امرتان را به دوش گرفتم و بهترتان نیستم، ولی قرآن نازل شده است، و پیامبر ص سنت‏ها را به جای گذاشته است، و برای ما آموزانیده است، که بهترین زیرکی و دانایی تقواست، و بدترین حماقت و بی‌خردی فجور است، ضعیف نزد من قوی‏تر از همه شماست، تا حق وی را برایش بگیرم، و قوی نزد من ضعیف‏تر از همه شماست، تا حق را از وی بگیرم. ای مردم: من پیروز هستم و نه مبتدع، اگر خوب نمودم یاری ام کنید، و اگر کج شدم راستم نمایید، با این گفته‏ام، از خداوند برای خودم و شما مغفرت می‏طلبم. این چنین در الکنز (۱۳۰/۳) آمده است. و دینوری این را از عبداللَّه بن عکیم روایت نموده، که گفت: هنگامی که با ابوبکر بیعت صورت گرفت، به منبر بلند شد، و یک پله از جای نشستن پیامبر ص پایین گردید، و پس از حمد و ثنای خداوند گفت: ای مردم، بدانید که خوب‏ترین زیرکی و دانایی... و مانند آن را متذکر شده، و در آخرش افزوده: و نفس‏هایتان را قبل از این که محاسبه شوید، محاسبه نمایید، و هر قومی که جهاد را بگذارد، خداوند دچار فقرشان می‏کند، و در هر قومی که فساد اخلاقی ظاهر شود، خداوند ایشان را دچار مصیبت عام می‏سازد، شما تا آن وقت از من اطاعت کنید، که من از خدا اطاعت نمودم، و وقتی از خدا و رسولش نا فرمانی نمودم، طاعت من بر شما لازم نیست، با این گفته‏ام، از خداوند برای خودم و شما آمرزش می‏طلبم. این چنین در الکنز (۱۳۵/۳) آمده است، و بیهقی (۳۵۳/۶) این را از حسن روایت نموده... و برخی آن چه را گذشت ذکر نموده، و بعد از این قولش و بدترین حماقت و بی‌خردی فجور است، افزوده: آگاه باشید، صداقت و راستی نزدم امانت است، و دروغ خیانت، و بعد از این قولش من بهتر شما نیستم افزوده: - حسن [۹۵] گفته: به خدا سوگند، وی بدون منازعه و دفاع بهتر ایشان است، ولی مؤمن نفس خود را کم می‏آورد - و افزوده: بعد از آن گفت: دوست دارم، این امر را یکی از شما به عوض من به عهده می‏گرفت - حسن می‏فزاید: به خدا سوگند، راست فرمود - اگر شما از من آنچه را طلب نمایید، که خداوند توسط وحی برای نبی اش عنایت می‏فرمود، آن پدیده نزدم نیست، من فقط بشر هستم و باید نگهداری و محافظتم کنید [۹۶].

این را ابوذر هروی و ابن راهویه، چنان که در الکنز (۱۲۶/۳) آمده، از حسن روایت نموده‏اند که: ابوبکر صدیق بیانیه داد، و گفت: من به خدا سوگند بهتر شما نیستم، و این مقامم را بد می‏دیدم و دوست داشتم کسی از شما می‏بود که این را به عوض من به عهده می‏گرفت، آیا گمان می‏کنید، که من در میان شما به سنت و روش رسول خدا ص عمل می‏کنم؟ [۹۷] در این صورت به این امر قیام نمی‏کنم، رسول خدا ص توسط وحی نگه داشته می‏شد، و همراهش ملک بود، و من شیطانی دارم که برایم نزدیک می‏شود، وقتی غضب شدم، خود را از من باز دارید، تا شما را نزنم، آگاه باشید، حفاظت و نگهداری ام کنید، اگر راست بودم یاری ام نمایید، و اگر کج شدم راستم نمایید. حسن می‏گوید: این بیانیه‏ای است، که به خدا سوگند، مثل آن بعد از آن ایراد نشده است [۹۸]. و ابوذر هروی در الجامع از قیس بن ابی حازم این را به اختصار، چنان که در الکنز (۱۳۶/۳) آمده، روایت نموده است، و در روایت وی آمده: من بشر هستم، به حق می‏رسم و خطا هم می‏کنم، اگر به صواب رسیدم، خدا را بستایید، و اگر خطا نمودم، راستم نمایید.

و احمد هم چنان این را از قیس بن ابی حازم روایت نموده، که گفت: من نزد ابوبکر صدیق خلیفه رسول خدا ص یک ماه بعد از وفات پیامبر ص نشسته بودم، می‏فزاید: وی قصه‏ای را متذکر شد، آن گاه در میان مردم صدا کرده شد: (الصلاه جامعه)، آنگه مردم جمع شدند، و او به منبر بلند گردید - منبری که برایش ساخته شده بود، و او بر آن بیانیه می‏داد - و آن نخستین بیانیه در اسلام بود [۹۹]، می‏گوید: پس از حمد و ثنای خداوند گفت: ای مردم، من دوست دارم، که این را غیر از من به عهده می‏گرفت، اگر مرا در این کار به روش نبی‌تان مؤاخذه نمایید، طاقت آن را ندارم، چون وی از شیطان معصوم بود، روحی از آسمان برایش نازل می‏گردید [۱۰۰]. هیثمی (۱۸۴/۵) می‏گوید: در این عیسی بن مسیب بجلی آمده، و ضعیف می‏باشد. و در (۲۶/۳) بخشی از این بیانیه از طریق عیسی بن عطیه نزد طبرانی گذشت، که گفت: ای مردم، مردم به خوشی و به زور داخل اسلام شده‏اند، آنان در پناه خدا و همسایگان خدایند، اگر توانستید که خداوند شما را از چیزی در ذمه‏اش مطالبه نکند این کار را انجام دهید، من شیطانی دارم، که نزدم حاضر می‏شود، وقتی مرا دیدید غضب شده‏ام، خود را از من باز دارید، تا شما را عقاب نکنم، ای مردم! دست آوردهای غلام‏هایتان را خوب مورد ارزیابی قرار دهید، چون برای گوشتی که از حرام نمو کرده است نمی‏سزد که داخل جنت شود [۱۰۱].

و طبرانی این را در التاریخ (۴۶./۲) از عاصم بن عدی روایت نموده، که گفت: منادی ابوبکر به فردای وفات رسول خدا ص به خاطر پوره نمودن لشکر اسامه صدا نمود، آگاه باشید! هیچکس از عسکرهای اسامه در مدینه باقی نماند، و باید به اردوگاهش در جرف بیرون شود، و خود در میان مردم برخاست و پس از حمدوثنای خداوند گفت:ای مردم! من هم چون شما هستم، نمی‏دانم شاید شما مرا به آنچه مکلف سازید، که رسول خداص توانایی آن را داشت، خداوند محمد را از عالمیان برگزیده است، و از آفات نگاهش داشته، و من پیروی کننده هستم و نه مبتدع، اگر راست باقی ماندم پیروی‏ام نمایید، و اگر کج شدم راستم سازید، رسول خداص در حالی درگذشت که هیچ کسی از این امت، از وی طالب ظلمی به مقدار زدن یک تازیانه یا کمتر از آن نبود، آگاه باشید، من شیطانی دارم،که برایم پیش می‏شود، وقتی که نزدم آمد، از من خود را باز دارید تا شما را نزنم، و شما در مدت و وقتی صبح و بیگاه می‏کنید، که علم آن نزدتان غایب است، اگر توانستید، که این مهلت در حالی برود که شما در عمل صالح قرار داشته باشید،این کار را بکنید، و این را جز به توفیق خداوند نمی‏توانید، بنابراین در همین مهلت اجل‏هایتان، قبل از اینکه اجل‏هایتان شما را به انقطاع اعمال بسپارد، به‌سوی کارهای خیر شتاب و مسابقه نمایید، چون قومی اجل‏هایشان را فراموش نمودند، و اعمالشان را برای غیرشان گردانیدند، زنهار که شما هم مثل آنان باشید، کوشش نمایید، کوشش نمایید، تیزی نمایید، تیزی نمایید، نجات یابید، نجات یابید، چون در عقب‌تان طالبیست سریع و تیز، اجلی که مرورش تیز است، از مرگ بترسید، و از پدران و فرزندان و برادران عبرت بگیرید، و به زندگان همانطور غبطه ورزید، که به مردگان غبطه می‏ورزید [۱۰۲].

و ابن زنجویه در کتاب الاموال از سعیدبن ابی مریم روایت نموده، که گفت: برایم خبر رسید که: وقتی ابوبکر س به خلافت برگزیده شد، به منبر بلند گردید، و پس از حمد و ثنای خداوند گفت: به خدا سوگند، اگر کارهایتان در حضور داشت ما ضایع نمی‏شد، دوست داشتم این مسؤولیت به دوش مبغوض‏ترین‌تان نزد من می‏بود، و باز برای وی خیری نمی‏بود، آگاه باشید، (بدون تردید) بدبخت‏ترین مردم در دنیا و آخرت پادشاهان‌اند، ایشان سرهای خویش را بلند نموده به طرف وی متوجه شدند، گفت: آرام باشید، شما عجله دارید، هر پادشاهی که به قدرت برسد، خداوند قبل از این که او را به پادشاهی برساند، ملک و پادشاهی که به قدرت برسد، خداوند قبل از این که او را به پادشاهی برساند، ملک و پادشاهی اش را می‏داند، و نصف عمرش را کم می‏کند، و ترس و اندوه را نصیبش می‏گرداند، و در آنچه در دستش قرار دارد بی‌رغبتش می‏گرداند، و به آنچه در دست مردم قرار دارد راغب و علاقمندش می‏گرداند، به این صورت اگرچه طعام خوب بخورد، و لباس نیکو بپوشد، زندگی اش تنگ می‏شود، تا این که سایه‏اش از بین برود و نفسش بیرون گردد، و نزد پروردگارش وارد شود، و او وی را به شدت حسابی و بازرسی نماید، و بخشش برای وی کم گردد، آگاه باشید، مساکین همان کسانی‏اند، که بخشیده شده‏اند، آگاه باشید، مساکین همان کسانی‌اند، که بخشیده شده‏اند، آگاه باشید، مساکین همان کسانی‌اند که بخشیده شده‏اند. این چنین در الکنز (۱۶۲/۳) آمده است.

[۹۵] وی حسن بصری است. [۹۶] ضعیف. بیهقی (۶/ ۳۵۳) سند آن منقطع است زیرا حسن بصری از ابوبکر نشنیده است. [۹۷] یعنی: آن طور که رسول خدا ص در جاده شریعت مستقیم بود و از نزدش لغزش و گناهی سر نمی‏زد من آن طور نیستم، چون وی ص معصوم بود و من معصوم نمی‏باشم.م. [۹۸] ضعیف. زیرا منقطع است. [۹۹] یعنی: اولین بیانیه ابوبکر صدیق بود. [۱۰۰] ضعیف. احمد (۱/ ۱۳) در سند آن عیسی بن المسیب البجلی ضعیف است: المجمع (۵/ ۱۸۴). [۱۰۱] ضعیف. طبرانی. در سند آن عیسی بن سلیمان ضعیف است. همچنین عیسی بن عطیة را هیثمی (۵/ ۱۸۳) نشناخته است. [۱۰۲] طبرانی (۲/ ۴۶۰).

بیانیه وی س درباره تقوی و عمل برای آخرت

ابونعیم در الحلیه (۳۵/۱) از عبداللَّه بن عکیم روایت نموده، که گفت: ابوبکر س برای ما بیانیه داد و گفت: اما بعد، من شما را به تقوای خداوند توصیه می‏کنم، و اینکه برایش طوری ثنا بگویید، که اهل آن است، و این که رغبت و ترس را با هم خلط نمایید، و اصرار و الحاح در سؤال نمودن را از آن خود سازید، چون خداوند زکریا و اهل خانواده‏اش را ستوده، و گفته است:

﴿إِنَّهُمۡ كَانُواْ يُسَٰرِعُونَ فِي ٱلۡخَيۡرَٰتِ وَيَدۡعُونَنَا رَغَبٗا وَرَهَبٗاۖ وَكَانُواْ لَنَا خَٰشِعِينَ [الانبیاء: ۹۰].

ترجمه: «اینان به‌سوی نیکویی‏ها می‏شتافتند، و ما را به توقع و ترس فرا می‏خواندند و برای ما فروتن بودند».

ای بندگان خدا، بدانید که خداوند به حق خود، نفس‏های شما را گرو گرفته است، و بر این عمل عهدها و پیمان‏های شما را گرفته است، و اندک فانی را از شما به زیاد باقی خریده است، و این هم کتاب خداست که در میان‌تان وجود دارد، و شگفتی‌هایش پایان نمی‏پذیرد، و نورش خاموش نمی‏گردد، پس قولش را تصدیق نمایید، و از کتابش نصیحت پذیرید، و برای روز تاریک و ظلمانی از آن نور و بینایی حاصل کنید، چون شما را برای عبادت آفریده است، و کرام کاتبین را بر شما موظف گردانیده است، که آنچه را عمل می‏کنید می‏دانند، گذشته از این، ای بندگان خدا، بدانید که شما در مدت و مهلتی صبح و بیگاه می‏کنید، که علم آن از نزدتان غایب است، اگر توانستید، که مهلت‏ها در حالی سپری گردند، که شما در کار برای خدا قرار داشته باشید، این عمل را انجام دهید، و این عمل را جز به توفیق و عنایت خداوند انجام داده نمی‏توانید، بنابرین در مهلت اجل‏هایتان به کار خیر سبقت و تیزی نمایید، البته قبل از این که عمرهایتان سپری گردد، و شما را به بدترین اعمال‌تان بسپارد، چون قوم‌هایی عمرهایشان را برای دیگران گردانیدند، و نفس‏های خود را فراموش کردند، و من شما را از این باز می‏دارم، که چون آنان باشید، شتاب نمایید، شتاب نمایید، نجات یابید، نجات یابید، چون در عقب‌تان طالب سریع و تیز است و امرش هم تیز و سریع است. و این را همچنان ابن ابی شیبه، هناد، حاکم و بیهقی به مثل آن، روایت کرده‏اند، و برخی از آن را ابن ابی الدنیا در قصر الأمل، چنانکه در الکنز (۲۰۶/۸) آمده، روایت نموده است.

بیانیه دیگر ابوبکر س درباره تقوی و عبرت گرفتن از کسانی که گذشته‏اند

ابونعیم در الحلیه (۳۵/۱) از عمروبن دینار روایت نموده، که گفت: ابوبکر س بیانیه داد و گفت: شما را با فقر و فاقه‏تان به این سفارش می‏کنم، که از خدا بترسید و بر وی طوری ثنا بگویید، که اهل آن است، و از وی مغفرت بخواهید، که وی بخشاینده است... و مانند حدیث عبداللَّه بن عکیم را متذکر شده، و افزوده است: بدانید، تا وقتی به خداوند اخلاص نمایید، از پروردگارتان اطاعت نموده‏اید، وحق‌تان را حفظ نموده‏اید، مال‏هایتان را در روزهایی که در آن زندگی به سر می‏برید انفاق کنید، و آن را نفلی در پیش روی خویش گردانید، چیزهایی را که در روزهای زندگی خویش مصرف نموده‏اید، در وقت فقر و حاجتمندی خود در میابید، گذشته از این، ای بندگان خدا، درباره کسانی که قبل از شما بودند فکر نمایید، که دیروز کجا بودند، و امروز کجااند؟ پادشاهانی که زمین را کشتکاری و آباد کردند کجااند؟ فراموش شده‏اند، و یادشان هم فراموش گردیده است، و آنان امروز چون هیچ‌اند، آن است خانه‏هایشان که ویران شده و فرو افتاده‏اند، البته به سبب ظلم و ستمی که روا داشتند، و خود در تاریکی‏های قبرهااند، و آیا هیچ یک از ایشان را در می‏یابی و یا از آنان صدای آهسته‏ای می‏شنوی؟ و آنانی را که از دوستان و برادران‌تان می‏شناسید، کجااند؟ در آنچه وارد شده‏اند، که قبلاً تقدیم کرده بودند، و بدبختی یا سعادت را دریافته‏اند، در میان خداوند تعالی و هیچ یک از مخلوقش نسبی نیست، که به سبب آن برایش خیر بدهد، و یا بدی و شری را از وی به سبب همان نسب دفع نماید، دادن خیر و دفع نمودن ضرر فقط و فقط به طاعت و پیروی امر وی پیوند دارد، و آن خیر، خیر نیست که بعدش دوزخ باشد، و آن شر، شر نیست که بعدش جنت باشد، با این گفته‏ام، برای خودم و شما از خداوند تعالی آمرزش می‏طلبم.

و نزد وی همچنان از نعیم بن نمحه روایت است که گفت: در خطبه ابوبکر صدیق س چنین آمده بود: آیا نمی‏دانید، که شما در اجل معلوم صبح و بیگاه می‏کنید... و مانند حدیث عبداللَّه بن عکیم را متذکر شده، و افزوده است: و در سخنی که به رضای خداوند تعالی گفته نشود خیری نیست، و در مالی که در راه خداوند مصرف و انفاق نگردد خیری نیست، و در کسی که جهلش بر بردباری اش غلبه می‏نماید خیری نیست، و درکسی که در راه خدا، از ملامت ملامتگر می‏هراسد خیری نیست [۱۰۳]. این چنین در حلیه ابونعیم (۳۶/۱) آمده است.

طبرانی نیز این را به طولش از طریق نعیم بن نمحه با زیادتی که ابونعیم آن را ذکر نموده؛ چنانکه حافظ ابن کثیر در تفسیرش (۳۴۲/۴) از آن یادآوری نموده، روایت کرده است، و ابن کثیر درباره آن می‏گوید: این یک اسناد جید است، و همه رجالش ثقه‏اند، و شیخ جریر بن عثمان، که نعیم بن نمحه است، من نه مجروح بودنش را می‏دانم و نه ثقه بودنش را، مگر این که ابوداود سجستانی حکم نموده، که شیخ‏های جریر همه‌شان ثقه‏اند،و شواهد دیگری، از راه‏های دیگر برای این خطبه روایت شده است.

[۱۰۳] ضعیف. هیثمی می گوید: طبرانی آن را در الکبیر روایت نموده. همچنین نعیم بن نمحة را ندیدم کسی وی را معرفی نموده باشد (۱۸۹).

بیانیه وی درباره تقوی و عبرت گرفتن از کسانی که گذشته‏اند به روایت طبری

این بیانیه را طبری در تاریخش (۴۶۰/۲) از عاصم بن عدی، به اسنادی که در آن سیف آمده، روایت نموده است، در هرم نخست بیانیه دیگری را ذکر نموده، چنان که ما ذکرش نمودیم، و بعد از آن گفته: وی هم چنان برخاست، و پس از حمد و ثنای خداوند گفت: خداوند از اعمال، جز آنچه را به رضای وی انجام شده، قبول نمی‏کند، بنابراین باید در اعمال‌تان هدف رضای خداوند باشد، و بدانید، اعمالی را که به اخلاص برای خدا انجام می‏دهید، طاعتی است که به انجام رسانیده‏اید، و حصه و نصیبی است که به دست آورده‏اید، و مالیاتی است که ادایش نموده‏اید، و پیشکیی است، که برای خود، از روزهای فانی به روزهایی که باقی است تقدیم نموده‏اید، آن هم برای وقت فقر و نیاز مندی تان، ای بندگان خدا، از کسانی که مرده‏اند عبرت بگیرید، و درباره کسانی که قبل از شما بوده‏اند فکر نمایید، دیروز کجا بودند، و امروز کجااند؟ ستمکاران کجااند؟ آنانی که به جنگجویی و غلبه در معرکه‏های جنگ یاد می‏شدند کجااند؟ زمان و دهر ذلیل‌شان گردانیده، و پوسیده‏اند، و این گفته‏ها برای‌شان باقی ماند: ﴿ٱلۡخَبِيثَٰتُ لِلۡخَبِيثِينَ وَٱلۡخَبِيثُونَ لِلۡخَبِيثَٰتِ، اشیای خبیث برای افراد خبیث، و افراد خبیث برای اشیای خبیث سزاواراند. و کجااند پادشاهانی که زمین را کشتکاری نمودند و آباداش کردند؟ دور شده‏اند، و یادشان فراموش گردیده است، و چون هیچ گشته‏اند، آگاه باشید، خداوند بر آنان عاقبت و فرجام بد را باقی گذاشت، و شهوت‏ها را از ایشان قطع نمود و در گذشتند و اعمالشان همان اعمال است، و دنیا،دنیای غیر ایشان است، و ما، بعد از آنان به حیث جانشینان‌شان باقی ماندیم، اگر ما از آنان عبرت بگیریم کامیاب شده‏ایم، و اگر فریب بخوریم و مغرور شویم مثل آنان می‏باشیم، نیکو رویان درخشنده، آنانی که به جوانی خویش افتخار می‏ورزیدند کجااند؟ خاک گشتند، و آنچه در آن افراط نموده بودند، برای‌شان مایه ناامیدی و حرمان گردید، آنانی که شهرها را عمران نمودند، و در اطرافش با استفاده از دیوارها قلعه ساختند، و در آن‏ها شگفتی‏ها برپا نمودند کجایند؟ آن‏ها را برای کسانی که بعد از آنان‌اند واگذشته‏اند، آن است جاهای سکونت‌شان که ویران شده و فرو افتیده‏اند، و خودشان در تاریکی‏های قبرهااند، آیا هیچ یک از ایشان را در میابی و احساس می‏کنی، یا از ایشان صدای آهسته‏ای را می‏شنوی؟ آنانی را که از پسران و برادران‌تان می‏شناسید کجایند؟ اجل‏هایشان آنان را به پایان رسانید، و نزد آنچه وارد شدند، که قبلاً تقدیم نموده بودند، و بر آن استقرار یافتند، و بعد از مرگ در بدبختی یا نیک بخیت اقامت گزیدند، آگاه باشید، خداوند شریکی ندارد، و در میان او و هیچ کسی از خلقش سببی نیست، که به آن برایش خیر بدهد، و نه هم سببی است که توسط آن بدیی را از کسی دور کند، همه این‏ها به طاعت و پیروی امر وی ممکن است، بدانید، شما بندگانی هستید که محاسبه می‏شوید، و آنچه نزد خداست جز به طاعتش به دست آورده نمی‏شود، آگاه باشید، آن خیر، خیر نیست که در عقبش دوزخ باشد، و آن شر، شر نیست که در عقبش جنت باشد.

بیانیه جامع دیگری از وی س

ابن ابی الدنیا در کتاب الحذر و ابن عساکر از موسی بن عقبه روایت نموده‏اند که ابوبکر صدیق س بیانیه داد و گفت: «الحمد لله رب العالـمين، احـمده ونستعينه، ونساله الكرامة فيمـا بعد الـموت، فانه قد دنا أجلى وأجلكم، واشهد أن لا إله إلاَّ الله وحده لا شريك له وأن محمداً عبده ورسوله، ارسله بالحق بشيراً ونديراً وسراجاً منيراً، لينذر من كان حياً، ويحق القول على الكافرين، ومن يطع الله ورسوله فقد رشد، ومن يعصهمـا فقد ضل ضلالاً مبيناً، أوصيكم بتقوى الله والإعتصام بأمرالله الذي شرع لكم وهداكم به، فإن جوامع هدى الإسلام بعد كلمة إلاخلاص، السمع والطاعة لـمن ولاه الله أمركم، فانه من يطع والىِ الامر بالـمعروف والنهىِ عن الـمنكر، فقد أفلج، وأدي الذي عليه من الحق، وإياكم واتباع الـهوى، قد أفلح من حفظ من الـهوى والطمع والغضب، وإياكم والفخر، وما فخر من خلق من تراب، ثم إلى التراب يعود؟ ثم يأكله الدود، ثم هواليوم حي، وغداً ميت؟ فاعملوا يوماً بيوم، وساعة بساعة، وتوقوا دعاء الـمظلوم، وعدوا أنفسكم فى الـموتى، واصبروا فإن العمل كله بالصبر، والحذروا والحذر ينفع، واعملوا والعمل يقبل، واحذروا ما حذركم الله من عذابه، و سارعوا فيمـا و عدكم‏الله من رحـمته، وافهموا تفهموا، واتقوا توقوا، فان الله تعالى قد بين لكم ما أهلك به من كان قبلكم، وما نجا به من نجا قبلكم، قد بين لكم في كتابه حلاله وحرامه، وما يحب من الأعمـال وما يكره، فإني لا آلوكم ونفسي، والله الـمستعان ولا حول ولا قوة إلاَّ بالله، واعلموا إنكم ما اخلصتم لله من اعمـالكم فربكم أطعتم، وحظكم حفظتم، واغتبطتم، وما تطوعتم به فاجعلوه نوافل بين أيديكم، تستوفوا بسلفكم، وتعطوا جزاء كم حين فقر كم وحاجتكم إليها، ثم تفكروا عبادلله في إخوانكم وصحابتكم الذين مضوا، قد وردوا على ما قدموا فاقأموا عليه، وحلوا في الشقاء والسعادة فيمـا بعد الـموت، إن الله ليس له شريك، وليس بينه وبين أحد من خلقه نسب يعطيه به خيرا، ولا يصرف عنه سوءاً إلاَّ بطاعته واتباع أمره، فإنه لا خير في خير بعده النار، ولا شر في شر بعده الجنة، أقول قولي هذا، واستغفرالله لي ولكم، وصلوا على نبيكم ص والسلام عليه و رحـمة الله وبركاته».

ترجمه: «ستایش پروردگار عالمیان راست، می‏ستایمش و از وی مدد و کمک می‏طلبیم، و از وی عزت و کرامت را بعد از مرگ می‏خواهیم، سخن اینجاست که اجل من و اجل شما نزدیک شده است، و شهادت می‏دهم که معبود بر حقی جز خداوند واحد و لا شریک وجود دارد، و محمد بنده و رسول اوست، وی را به حق بشارت دهنده، بیم دهنده و چراغ روشن فرستاده است، تا کسی را که زنده است بیم دهد، و قول و الزام بر کافران ثابت گردد، کسی که از هوا، طمع و غضب حفظ شود کامیاب شده است و شما را از فخر برحذر می‏دارم، و کسی که از خدا و پیامبرش فرمان برد رهیاب شده است، و کسی که از آن دو نافرمانی کند، به گمراهی آشکارا سر دچار گردیده است، شما را به ترس و تقوای خدا، و چنگ زدن و تمسک به امر خداوند که برای‌تان مشروع گردانیده و به آن هدایت‌تان نموده است، سفارش می‏کنم، جامع ترین هدایت‏ها و روش‏های اسلام بعد از کلمه اخلاص، شنیدن و طاعت از کسی است که خداوند وی را متولی امر شما گردانیده است، کسی که از ولی امر در امر به معروف ونهی از منکر اطاعت نماید، کامیاب شده، و حقی را که بر وی هست انجام داده است، و شما را از پیروی هوا و هوس بر حذر می‏دارم، کسی که از خاک آفریده شده چه فخر دارد؟ بعد از آن به خاک بر می‏گردد و کرم می‏خوردش، وی امروز زنده است و فردا مرده، روز به روز و ساعت به ساعت عمل کنید، و از دعای مظلوم خود را نگه دارید، و خویشتن را در جمله مردگان بشمارید، و شکیبایی پیشه نمایید، چون عمل همه‏اش با صبر است، و بر حذر باشید و بترسید زیرا حذر و ترس نفع دارد، و عمل نمایید که عمل قبول می‏شود، و از عذاب‌هایی که خداوند ترسانیده‏تان بترسید، و به‌سوی آنچه از رحمتش برای‌تان وعده نموده سبقت نمایید، بدانید، دانانده می‏شوید، خود را نگه دارید، نگه داشته می‏شوید، چون خداوند تعالی، آن چه را به سبب آن، آنانی را که قبل از شما بودند هلاک گردانیده، برای‌تان بیان نموده است، و آنچه را به سبب آن، آنانی که قبل از شما بودند نجات یافتند، نیز بیان فرموده است، و در کتاب خود، برای‌تان حلال و حرامش را، و عمل‌هایی را که دوست می‏دارد و بد می‏برد بیان کرده است، و من در قبال شما و نفس خودم تقصیری نمی‏کنم، و خداوند ذاتی است که از وی مدد خواسته می‏شود، و کسی از توانایی و قوت جز به مدد خداوند برخوردار نیست، و بدانید، آن عمل‏هایتان را که به اخلاص به خدا انجام می‏دهید، در این عمل پروردگارتان را اطاعت نموده‏اید، و حصه و نصیب‌تان را حفظ کرده‏اید و غبطه ورزیده‏اید، و آنچه را نفلی انجام می‏دهید، اضافی برای روزهای آینده‌تان بگردانید، و آنچه را پیش فرستادید کامل در می‏یابید، و پاداش‌تان هنگام فقر و نیازمندی‌تان به آن، داده می‏شود، گذشته از این، ای بندگان خدا، درباره برادران‌تان و دوستان‌تان که گذشته‏اند فکر نمایید، آنان نزد آنچه وارد شده‏اند، که خود تقدیم نموده بودند، و بر آن اقامت گزیده‏اند، و جایگاه خویش را در بدبختی یا نیک بختی بعد از مرگ دریافته‏اند، خداوند برای خود شریک ندارد و در میان او و هیچ کس از خلقش نسبی نیست،که به سبب آن برایش خیری بدهد، و یا بدیی را از وی دور و دفع کند، این‏ها فقط توسط طاعتش و پیروی امرش حاصل می‏شود، در آن خیر، خیر نیست که در عقبش آتش باشد، و در آن شر، شر نیست، که در عقبش جنت باشد، با این گفته خود، از خدا برای خودم و شما آمرزش می‏طلبم، و بر نبی‌تان ص درود بفرستید، سلام و رحمت خدا و برکت‌هایش بر وی باد». این چنین در الکنز (۲۰۶/۸) آمده است.

بیانیه وی س درباره حال کسی در آخرت که در دنیا به نعمت خداوند کفران می‏ورزد

ابوالشیخ از یزیدبن هارون روایت نموده، که گفت: ابوبکر صدیق بیانیه داد، و در بیانیه‏اش گفت: بنده‏ای که خداوند بالایش انعام نموده، در رزق برایش گشایش آورده، بدنش را سالم نگه داشته ولی او به نعمت پروردگارش کفران ورزیده، آورده می‏شود، و در پیش روی خداوند تعالی ایستاده کرده می‏شود، و برایش گفته می‏شود: برای امروزت چه کردی، و برای نفست چه تقدیم داشتی؟ و او را چنان نمی‏یابد که خیری تقدیم نموده باشد، آن گاه وی گریه می‏کند، حتی که اشک‌هایش تمام می‏گردد، بعد از آن به سبب ضایع نمودن طاعت خدا طعنه داده می‏شود و رسوا می‏گردد، آن گاه خون می‏گرید، باز طعنه داده می‏شود و رسوا گردانیده می‏شود، تا این که دست‌هایش را تا آرنج‌هایش می‏خورد، باز طعنه داده می‏شود رسوا گردانیده می‏شود، البته به سبب ضایع نمودن طاعت خداوند، آن گاه به صدای بلند می‏گرید، حتی که سیاهی چشم‌هایش بر گونه‌هایش می‏افتد، و هر یکی از آن‏ها یک یک فرسخ طول می‏داشته باشد، باز طعنه داده می‏شود، و رسوا گردانیده می‏شود، تا این که می‏گوید: ای پروردگارم، مرا به آتش بفرست و به رحمت خود مرا از اینجا نجات بده، و این است قول خدا در مورد:

﴿أَنَّهُۥ مَن يُحَادِدِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَأَنَّ لَهُۥ نَارَ جَهَنَّمَ خَٰلِدٗا فِيهَاۚ ذَٰلِكَ ٱلۡخِزۡيُ ٱلۡعَظِيمُ [التوبة: ۶۳].

ترجمه: «هر کی بااللَّه و رسول او مخالفت می‏کند، برایش آتش دوزخ است، و در آن برای همیش می‏باشد، این است رسوایی بزرگ».

این چنین در الکنز (۲۴۶/۱) آمده است.

بیانیه‏های متفرق وی س

ابن ابی الدنیا و دینوری از محمدبن ابراهیم بن حارث روایت نموده‏اند که: ابوبکر صدیق برای مردم بیانیه داد و گفت: سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، اگر تقوا پیشه کنید و نیکی نمایید، زود خواهد بود، وقتی برای‌تان فرا در رسد که از نان و روغن سیر شوید. این چنین در الکنز (۲۰۶/۸) آمده است.

و ابونعیم در الحلیه (۳۴/۱) از عروه بن زبیر از پدرش روایت نموده که ابوبکر صدیق س برای مردم بیانیه ایراد نمود و گفت: ای گروه مسلمانان، از خداوند حیاء نمایید، سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، من وقتی که برای قضای حاجت به صحرا می‏روم، به سبب حیا از پروردگارم خودم را با لباسم می‏پوشانم. ابن المبارک، رسته، ابن ابی شیبه و خرائطی در مکارم الاخلاق از ابن زبیر مثل این را، چنان که در الکنز (۳۰۶/۸) آمده، روایت کرده‏اند. ابن حبان این را در روضة العقلاء از ابن شهاب روایت نموده، که ابوبکر صدیق یک روزی که بیانیه ایراد می‏نمود گفت: از خدا حیا کنید، به خدا سوگند، از وقتی با رسول خدا ص بیعت نموده‏ام، برای هر قضای حاجتی که بیرون شده‏ام، سرم را به خاطر حیا از پروردگارم پوشانیده‏ام. این چنین در الکنز (۱۲۴/۵) آمده، و گفته: منقطع است.

ترمذی - که آن را حسن دانسته - و نسائی از ابوبکر روایت نموده‏اند، که وی بر منبر برخاست و بعد از آن گریست، و گفت: رسول خدا ص در سال اول در میان ما بر منبر برخاست و گریست، آن گاه گفت: از خداوند عفو و عافیت سئوال کنید، چون برای کسی بعد از یقین [۱۰۴] چیزی بهتر از عافیت داده نشده است» [۱۰۵]. این چنین در الترغیب (۲۳۳/۵) آمده است.

و نزد احمد، نسائی، ابن حبان و حاکم از اوس روایت است که گفت: ابوبکر صدیق برای ما بیانیه ایراد نمود و گفت: رسول خدا ص در سال اول در همین جایم در میان ما برخاست و گفت: «از خداوند معافات - یا گفت: عافیت - طلب نمایید، چون برای کسی هرگز بعد از یقین چیزی بهتر از عافیت - یا معافات - داده نشده است،و به صدق و راستی چنگ زنید، چون صدق با نیکی است، و این هر دو در جنت‌اند، و از دروغ دست بردارید و بر حذر باشید، چون دروغ با فجور است، و این دو در آتش‌اند، حسد ننمایید، بغض و کینه نورزید، مقاطعه نکنید و از یک دیگر خویش روی نگردانید، و بندگان خدا و برادر باشید، همانطوری که خدا دستورتان داده است» [۱۰۶]. این چنین در الکنز (۲۹۱/۱) آمده است.

حکیم، عسکری و بیهقی از ابوبکر بن محمد بن عمروبن حزم روایت نموده‏اند که گفت: ابوبکر صدیق بیانیه داد و گفت: رسول خدا ص فرمود: «از خشوع نفاق به خداوند پناه ببرید»، گفتند: ای رسول خدا خشوع نفاق چیست؟ گفت: «خشوع بدن، و نفاق قلب» [۱۰۷]. این چنین در الکنز (۲۲۹/۴) آمده است. و ابونعیم در الحلیه و ابن جریر از ابوعالیه روایت نموده‏اند که گفت: ابوبکر صدیق س برای ما بیانیه ایراد نموده گفت: رسول خدا ص فرموده است: «برای مسافر دو رکعت است و برای مقیم چهار رکعت، مولدم در مکه است، و جای هجرتم در مدینه، وقتی از ذوالحلیفه [۱۰۸] بدان طرف عبور نمودم، تا برگشتم دو رکعت نماز می‏گزارم» [۱۰۹]. این چنین در الکنز (۲۳۹/۴) آمده است.

و احمد در الزهد از ابوضمره روایت نموده، که گفت: ابوبکر برای مردم بیانیه ایراد نمود، و پس از حمد و ثنای خداوند گفت،: شام برای‌تان فتح خواهد شد، آن گاه شما به سرزمین حاصل خیزی قدم خواهید گذاشت، و در آنجا از نان و روغن سیر خواهید شد، و در آنجا مسجدهایی برای‌تان برپا خواهد گردید، و زنهار که خداوند از شما این را بداند، که بدان جا برای ساعت تیری و خوشگذرانی آمده‏اید، مساجد فقط برای ذکر آباد شده و بنا گذاشته شده‏اند. این چنین در الکنز (۲۵۹/۴) آمده است.

ابن ابی شیبه از انس س روایت نموده، که گفت: ابوبکر س برای ما بیانیه می‏داد، و ابتدای خلقت انسان را یادآور شده می‏گفت: انسان دوبار از مجرای بول آفریده شده است، و در این باره تا حدی سخنانش را ادامه می‏داد که هر یک از ما نفس خود را پلید می‏شمرد. این چنین در الکنز (۲۰۵/۸) آمده است.

و بیانیه ابوبکر در ترغیب به قتال مرتدین، بیانیه‏اش در تشویق و ترغیب به جهاد، بیانیه‏اش درنفیر عام به غزای روم و بیانیه‏اش هنگام حرکت‌شان به‌سوی شام در باب جهاد گذشت، و بیانیه‏اش در تحذیر و ترسانیدن از تفرقه، بیانیه‏اش در اثبات مرگ پیامبر ص و چنگ زدن به دینش، بیانیه‏اش درباره ترجیح قریش به خلافت، بیانیه‏اش درباره معذرت خواستن از قبول خلافت، بیانیه‏اش درباره رد بیعت و بیانیه‏اش درباره صفات خلیفه در باب اهتمام و توجه اصحاب به اجتماع کلمه و اتحاد احکام گذشت و بیانیه‏اش در تفسیر این آیه:

﴿لَا يَضُرُّكُم مَّن ضَلَّ إِذَا ٱهۡتَدَيۡتُمۡ [المائدة: ۱۰۵].

ترجمه: «هنگامی که شما هدایت یافتید، گمراهی کسانی که گمراه شده‏اند به شما زیانی نمی‏رساند».

در امر به معروف و نهی از منکر گذشت.

[۱۰۴] هدف ایمان است. [۱۰۵] صحیح. احمد (۱/ ۳) ترمذی (۳۰۵۳) ابویعلی (۱۲۳، ۸۶، ۷۹) آلبانی آن را صحیح دانسته است. [۱۰۶] صحیح. احمد (۱/ ۳، ۵، ۴) حاکم (۱/ ۲۹) و آن را صحیح دانسته و ذهبی با وی موافقت نموده. ابویعلی (۷۴) آلبانی آن را صحیح دانسته است. [۱۰۷] ابن ابی شیبة (۷/ ۲۴۱) بصورت موقوف به ابودرداء. [۱۰۸] مکانی است نزدیک به مدینه، و امروز به نام «ابیار علی» یاد می‏شود. [۱۰۹] ابونعیم (۲/ ۱۲۲) و بیهقی در الکبری (۱/ ۵۸۴) به مانند آن از عمر.

بیانیه‏های امیرالمؤمنین عمربن الخطاب س

بیانیه‏اش هنگامی که از دفن ابوبکر س فارغ گردید

ابن سعد (۲۷۵/۳) از حمیدبن هلال روایت نموده، که گفت: کسی که در وفات ابوبکر صدیق س حاضر بود برای ما خبر داد: هنگامی که عمر س از دفن وی فارغ گردید، دستش را از خاک قبر وی تکانید، و بعد از آن در همان جایش برای ایراد بیانیه برخاست و گفت: خداوند شما را به من آزمایش نموده، و مرا به شما آزمایش کرده است، و در میان شما بعد از دوستم مرا باقی گذاشته است، به خدا سوگند، هر کارتان که برایم حاضر شود، خودم آن را انجام می‏دهم و به هیچ یکی آن را نمی‏گذارم، و اگر از من غایب بود باز هم در آن، از عمل درست و امانت داری تقصیر نمی‏کنم، اگر نیکی نمودند، برای‌شان نیکی می‏کنم، و اگر بدی نمودند، آنان را عبرت خواهم گردانید، آن مرد می‏گوید: به خدا سوگند، از همین گفته‌هایش تا وقت وفاتش تجاوز ننمود.

بیانیه‏اش س هنگام به دوش گرفتن خلافت

دینوری از شعبی روایت نموده، که گفت: هنگامی که عمربن الخطاب به خلافت رسید، به منبر بلند شد و گفت: شایسته نیست که خداوند مرا در حالی ببیند که نفس خودم را اهل برای مجلس ابوبکر ببینم، آن گاه یک پله پایین شد، و پس از حمد و ثنای خداوند گفت: قرآن را بخوانید تا به آن شناخته شوید، به آن عمل کنید، تا از اهلش باشید، نفس‏هایتان را قبل از این که وزن و حسابی کرده شوید، وزن و حسابی نمایید، و برای حسابی و پیش شدن بزرگ آمادگی بگیرید، روزی که نزد خداوند عرضه می‏شوید، و هیچ چیز پنهانی‌تان پنهان نمی‏ماند، حق هیچ صاحب حقی، به اندازه نرسیده است، که در معصیت خدا نیز، از وی اطاعت کرده شود، آگاه باشید، من نفس خودم را در بیت‏المال به منزله سرپرست یتیم قرار داده‏ام، اگر از آن بی‌نیاز بودم استفاده نمی‏کنم، و اگر محتاج شدم به قدر ضرورت استفاده می‏کنم. این چنین در الکنز (۲۱۰/۸) آمده است. و فضائلی از شعبی مانند این را، چنانکه در الریاض النضره (۸۹/۲) آمده، روایت نموده است. و نزد ابن المبارک، سعیدبن منصور، احمد در الزهد، ابن ابی شیبه و غیر ایشان از عمر روایت است که: وی در بیانیه‏اش گفت: نفس‏هایتان را قبل از اینکه محاسبه شوید، محاسبه نمایید، چون این برای حساب‏تان آسانتر است، و نفس‏هایتان قبل از اینکه وزن کرده شوید، وزن نمایید، و برای عرضه شدن بزرگ آمادگی بگیرید، روزی که عرضه می‏شوید، و هیچ چیز پنهانی تان، پوشیده و پنهان نمی‏ماند. این چنین در الکنز (۲۰۸/۸) آمده است.

بیانیه وی س در طرز شناختش از مردم و درباره امور دیگر

احمد، ابن سعد، مسدد، ابن خزیمه، حاکم، بیهقی و غیر ایشان از ابوفراس روایت نموده‏اند که گفت: عمربن الخطاب بیانیه داد و گفت: ای مردم، ما شما را وقتی می‏شناختیم که پیامبر ص در میان ما بود، و وحی نازل می‏گردید، و خداوند از اخبارتان خبرمان می‏داد، آگاه باشید، پیامبر ص رفته است، و وحی قطع گردیده، و حالا شما را فقط به آنچه می‏شناسیم که برای‌تان می‏گوییم: کسی که از شما خیر آشکار سازد، به وی گمان نیک می‏نماییم و بر آن دوستش می‏داریم، و کسی که به ما شر ظاهر سازد، به وی گمان بد می‏نماییم، و بر آن بدش می‏بریم، رازها و پوشیده‏هایتان در میان شما و پروردگارتان است، آگاه باشید، من برهه‏ای از زمان چنین می‏پنداشتم، که کسی قرآن را خواند، هدفش از آن خدا و آنچه نزد وی است، می‏باشد، ولی در آخر امرم برایم این تصور پدید آمده، که مردانی آن را خوانده‏اند، و هدف‌شان از آن، آنچه می‏باشد که نزد مردم است، باید هدف‌تان از قرائت خدا باشد، و اعمال‌تان را نیز به خاطر وی انجام دهید، آگاه باشید، من، به خدا سوگند، والی هایم را به‌سوی شما به خاطری نمی‏فرستم که شما را بکوبند و بزنند، و نه به خاطری می‏فرستم که اموالتان را بگیرند، ولی آنان را به‌سوی شما به خاطری روان می‏کنم، که دین و سنت را برایتان بیاموزانند، با کسی که غیر از این انجام شده است، باید آن را به من بلند نماید، سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، در آن صورت برایش قصاص می‏گیرم، آگاه باشید، مسلمانان را نزنید که ذلیل‌شان می‏سازید، در مرزها بدون دادن اجازه برگشت جمع‌شان نسازید، که در فتنه میندازیدشان، و حقوق‌شان را از آنان باز ندارید، که به کفر می‏کشانیدشان، و در جنگل‌ها پایین‌شان نکنید، که ضایع‌شان می‏سازید [۱۱۰]. این چنین در الکنز (۲۰۹/۸) آمده است. هیثمی (۲۱۱/۵) می‏گوید: درباره ابوفراس کسی را ندیدم، که وی را جرح نموده باشد، و نه هم کسی رادیدم که وی را ثقه دانسته باشد، ولی بقیه رجال آن ثقه‏اند. حاکم (۴۳۹/۴) می‏گوید: این حدیث به شرط مسلم صحیح است، ولی بخاری و مسلم آن را روایت نکرده‏اند، و ذهبی هم همراهش موافقه نموده است.

[۱۱۰] صحیح. احمد (۱/ ۴۱) حاکم (۴۳۹) وی آن را صحیح دانسته و ذهبی نیز او را تایید کرده است.

بیانیه وی س در نهی از بالا بردن و مبالغه نمودن در مهرها و نهی از این قول: فلانی شهید است

عبدالرزاق، طیالسی، احمد، دارمی، ترمذی - که آن را صحیح دانسته -، ابوداود، نسائی، ابن مجاه، و غیر ایشان از ابوالعجفاء روایت نموده‏اند که گفت: عمر بیانیه داد و گفت: آگاه باشید، مهرهای زنان را گران نسازید، چون اگر این عمل عزتی در دنیا، یا تقوایی نزد خدا می‏بود، مستحق‏تر همه‌تان به آن رسول خدا ص بود، پیامبر خدا ص برای هیچ یک از همسرانش زیادتر از دوازده اوقیه [۱۱۱] مهر نداده است، و نه هم برای هیچ یک از دخترانش زیاده از دوازده اوقیه مهر داده شده است، بعضی از شما مهر زن را آن قدر بلند می‏کند، که درباره وی [۱۱۲] در قلبش عداوت پدید می‏آید، و آن زن هم می‏گوید: من برای تو خود را در تکلیف انداختم حتی که دهن بند مشک را هم آوردم. و قول دیگری را هم که در غزاهایتان می‏گویید: فلان به شهادت رسید، یا فلان شهید از دنیا رفت، ممکن وی عقب سواریش را یا خرجین شترش را طلا و نقره پر کرده باشد، و در صدد تجارت باشد، این حرف را مگویید، ولی آن چنان بگویید، که پیامبر ص گفته است، «کسی که در راه خدا کشته شود یا بمیرد در جنت است» [۱۱۳].

و نزد سعیدبن منصور و ابویعلی از مسروق روایت است که گفت: عمربن الخطاب به منبر بلند گردید، و بعد از آن گفت: ای مردم، این همه بلند بردن مهر زنان در میان شما چیست، در حالی که مهر در زمان رسول خدا و اصحابش چهارصد درهم و کمتر از آن بود، اگر زیادت در این تقوایی نزد خدا یا عزتی می‏بود، شما از آنان بر آن عمل سبقت نمی‏کردید [۱۱۴]. این چنین در الکنز (۲۹۷/۸) آمده است. و بعضی طرق این بیانیه را در نکاح ذکر نمودیم.

[۱۱۱] یک اوقیه در آن وقت به وزن چهل درهم بود. م. [۱۱۲] درباره همسرش، یعنی زیادت مهر باعث نوعی عداوت شوهر در مقابل همسرش می‏گردد، که او را با آن همه مشکل و تحمل سختی‏ها به نکاح خود در آورده است، چون در واقع، مهر به عنوان یک مسئله‏ای رمزی و احترامی مطرح است، نه به عنوان یک منبع درآمد مالی برای خانواده دختر. م. [۱۱۳] صحیح. احمد (۱/ ۴۰) و ابوداوود (۲۱۰۶) بطور مختصر و ترمذی (۱۱۱۴) وی گفته است: حسن و صحیح است. و ابن ماجه (۱۸۸۷). [۱۱۴] هیثمی در مجمع آن را به ابویعلی ارجاع داده و گفته است: در سند آن مجالد بن سعید ضعیف است. سیوطی آن را در الدر المنثور (۲/ ۴۶۶) به سعید بن منصور و ابویعلی نسبت داده و گفته: سند آن جید استو ابن کثیر در تفسیرش (۱/ ۴۶۷) گفته است: سند آن جید و قوی است. بیهقی نیز به مانند آن (۷/ ۲۳۴) روایت کرده است.

بیانیه‏اش در نهی از صحبت و سخن گفتن در تقدیر

ابوداود در کتاب القدریه، ابن جریر و ابن ابی حاتم و غیر ایشان از عمر س روایت نموده‏اند، که وی در جابیه بیانیه ایراد نمود، و پس از حمد و ثنای خداوند گفت: کسی را که خدا هدایت نماید، گمراه کننده‏ای برایش نیست، و کسی را که گمراه نماید، هدایت کننده‏ای برایش نیست. آن گاه کشیشی که در پیش رویش قرار داشت، کلمه‏ای به فارسی برایش گفت، عمر برای مترجمی که برایش ترجمه می‏نمود گفت: چه می‏گوید؟ مترجم گفت: وی می‏پندارد که خداوند هیچ کسی را گمراه نمی‏کند، عمر فرمود: ای دشمن خدا دروغ گفتی، بلکه خداوند تو را آفریده است، و همان خداوند تو را گمراه نموده است، و او ان شاءاللَّه به آتش داخلت می‏سازد، اگر عهدی در میان نمی‏بود، گردنت را زده بودم، بعد از آن گفت: خداوند وقتی آدم را آفرید، ذریه‏اش را پراکنده نمود، آن گاه اهل جنت را و عمل‌هایی را که آنان انجام می‏دهند نوشت، و همچنان اهل دوزخ را و آنچه را انجام می‏دهند، سپس فرمود: اینان برای جنت‏اند، و اینان برای دوزخ. آن گه مردم پراکنده شدند و درباره قدر اختلاف نمودند. و نزد لألکائی و ابن عساکر و غیر ایشان از عبدالرحمن بن ابزی روایت است که گفت: کسی نزد عمر آمد و برایش گفت: گروهی از مردم درباره قدر حرف می‏زنند، آن گاه برای ایراد بیانیه برخاست و گفت: امت‌هایی که قبل از شما بودند، فقط در موضوع قدر هلاک شدند، سوگند به ذاتی که جان عمر در دست اوست، اگر بشنوم که دو مرد درباره آن حرف می‏زنند، گردن‏هایشان را خواهم زد، آن گه مردم خود را نگه داشتند، و دین امر هیچ کسی صحبت ننمود، تا اینکه گروه جدیدی در شام در زمان حجاج بروز نمود. این چنین در الکنز (۸۶/۱) آمده است.

بیانیه وی س در جابیه

عدنی از باهلی روایت نموده که: عمر در وقت ورودش به شام در جابیه [۱۱۵] برای ایراد بیانیه برخاست و گفت: قرآن را بیاموزید، تا به آن شناخته شوید، به آن عمل کنید تا از اهلش باشید، منزلت هیچ صاحب حقی به حدی نرسیده که در معصیت خداوند نیز اطاعت کرده شود. بدانید که قول حق و موعظه بزرگ، نه اجل را نزدیک می‏کند، و نه از رزق خدا دور می‏سازد. بدانید که در میان بنده و رزقش حجابی است، اگر صبر نماید رزقش برایش می‏رسد، اگر به پیش رود، حجاب دریده می‏شود، و او بیشتر از رزقش را در نمی‏یابد. اسبان را تربیه نمایید، تیراندازی کنید، اسبان را نعل نمایید، مسواک کنید، خود را در زندگی به معدبن عدنان مشابه سازید [۱۱۶]، و زنهار که اخلاق عجم را از آن خود سازید، و همنشینی ستمکاران را پیشه نمایید، و در میان‌تان صلیب بلند شود، و بر دسترخوانی بنشینید که بر آن شراب نوشیده می‏شود، و در حمام بدون ازار داخل گردید، و زنهار که زنان‏تان را اجازه بدهید و بگذارید که داخل حمام‏ها شوند، چون این عمل حلال نیست و جواز ندارد، و زنهار که با عجم‏ها بعد از پایین شدن‌تان به سرزمین آنان داخل آن طور معاملات تجارتی شوید که شما را در سرزمین آنان نگه دارد، چون نزدیک است که شما به سرزمین خویش برگردید، و زنهار که ذلت و خواری را بر گردن‏های خویش اندازید، فقط همان مواشی عرب را نگه دارید، و با آنان هر جایی که پایین شدید، پایین شوید، و بدانید که نوشیدنی‏ها از سه چیز درست می‏شوند: از کشمش، عسل و خرما، آنچه از این‏ها کهنه شود شراب است و حلال نیست، و بدانید که خداوند سه نفر را پاک و تزکیه نمی‏کند، و به‌سوی‌شان نگاه نمی‏نماید، و روز قیامت نزدیک‌شان نمی‏سازد، و برای‌شان عذاب دردناک است: مردی که به هدف و اراده دنیا با امامش بیعت نماید، اگر آن دنیا برایش رسید و بدان دست یافت برایش وفاداری نماید، و اگر آن را به دست نیاورد همراهش وفاداری نکند، و مردی که با مالی بعد از عصر بیرون شود، و به خدا سوگند یاد کند، که برای این مال اینقدر و اینقدر پرداخته شده، و آن مال به قول وی به فروش برسد [۱۱۷]، دشنام دادن مؤمن فسق است و قتال و جنگش کفر، و برای تو حلال نیست، که بیشتر از سه روز برادر مسلمانت را ترک بگویی و همراهش حرف نزنی، کسی که نزد جادوگر، کاهن یا ستاره شناس برود، و او را در گفته‌هایش تصدیق نماید، به آنچه بر محمد ص نازل شده، کافر گردیده است. این چنین در الکنز (۲۰۷/۸) آمده است.

[۱۱۵] قریه‏ای است، در جنوب دمشق در حوران، و اکنون مخروبه می‏باشد. [۱۱۶] یعنی خود را در زندگی به معدبن عدنان مشابه سازید و زندگی سخت را در پیش گیرید و از عیش پرستی و تجمل پسندی پرهیز نمایید، تا انسان‏های مقاوم، پر صبر و آماده پیکار با هر مشکلی به بار آیید. م. [۱۱۷] در الترغیب در روایت ابوهریره از پیامبر ص آمده، سوم: «مردی است که در صحرا و بیابانی بر آب اضافکی تسلط داشته باشد و مسافر را اجازه ندهد که از آن استفاده نماید».

بیانیه جامع عمر س در جابیه

در الکنز (۲۱۰/۸) از موسی بن عقبه ذکر شده، که گفت: این بیانیه عمربن الخطاب در روز جابیه است: اما بعد: من شما را به تقوی و ترس خدایی توصیه می‏کنم که باقی می‏ماند و ماسوایش فانی می‏شود، ذاتی که به طاعتش دوستان خود را عزت می‏دهد، و به معصیتش دشمنانش را گمراه می‏سازد، برای هلاک شونده‏ای که در عمل گمراهی هلاک گردیده و آن را هدایت پنداشته معذرتی نیست، و نه هم در ترک نمودن حقی که آن را گمراهی پنداشته، به حق‏ترین تعهد و مسؤولیتی را که رهبر باید در قبال رعیت خود به دوش بگیرد، این است که آنان را به وظایفی که از خداوند برایشان در همان دین شان، که خدا به‌سوی آن هدایت‌شان نموده است متعهد و متوجه بسازد، و بر ما لازم است شما را به آنچه امر نماییم، که خداوند امر نموده، و آن عبارت از طاعتش است، و شما را از آنچه نهی نماییم و بازداریم، که خداوند از آن نهی نفرموده، و آن عبارت از معصیت وی است، و امر خداوند را در میان‌تان برپا داریم، درباره قریب مردم و بعیدشان و پروای این را نداشته باشیم که حق بر کی آمد، من این را دانستم و درک نمودم، که قوم‌هایی در دین‌شان تمنی می‏کنند، و می‏گویند: با نمازگزاران نماز می‏گزاریم، و با مجاهدین جهاد می‏کنیم، و از هجرت بهره‏مند هستیم، و همه این را قوم‌هایی می‏کنند، که آن را به حقش حمل نمی‏نمایند، و ایمان به آراستن ظاهری نیست، و برای نماز وقتی هست که خداوند آن را شرط گذاشته، و نماز جز در آن درست نمی‏شود، بنابراین وقت نماز فجر وقتی است، که انسان شب خود را سپری می‏کند، و برای روزه دار طعام و نوشیدنی اش حرام می‏گردد، و برای آن حقش را از قرآن بدهید. و وقت نماز ظهر آن گاه است، که شدت گرما فرارسد، و آفتاب از وسط آسمان مائل شود، تا این که سایه ات مثلث گردد، و این فرصتی است که کسانی از شدت گرما توقف نموده بودند، دوباره به راه می‏افتند، ولی وقتی که زمستان می‏باشد، همان فرصتی وقتش است که آفتاب مائل می‏گردد، تا این که بر ابروی راستت قرار می‏گیرد، البته با شرطهای خداوند در وضو و رکوع و سجده، و این به آن سبب است که در وقت نماز نخوابد، و وقت نماز عصر آن گاه است، که آفتاب سفید و پاک بنماید، البته قبل از اینکه زرد گردد، [و طول وقت آن] به اندازه حرکت سوار بر شتر آهسته رفتار به مسافه دو فرسخ قبل از غروب آفتاب است، و نماز مغرب وقتی است که آفتاب غروب می‏کند و روزه دار افطار می‏نماید، و نماز خفتن وقتی است که شب تاریک می‏گردد، و سرخی افق از میان می‏رود، [و وقتش] تا ثلث شب [ادامه می‏یابد]، کسی که قبل از آن بخوابد خداوند چشم‌هایش را به خواب نبرد، این‏ها وقت‏های نمازاند:

﴿إِنَّ ٱلصَّلَوٰةَ كَانَتۡ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ كِتَٰبٗا مَّوۡقُوتٗا [النساء: ۱۰۳].

ترجمه: «نماز بالای مؤمنان در وقت مقرر آن فرض است».

مردی می‏گوید: هجرت نموده‏ام، ولی هجرت ننموده است، مهاجران آنانی‌اند، که گناهان را ترک نموده‏اند، و قوم‏هایی می‏گویند: جهاد نمودیم: جهاد فی سبیل‏اللَّه، مجاهدت با دشمن، و اجتناب از حرام است، و گاهی اقوامی نیک می‏جنگند، ولی هدف‌شان ازآن پاداش و ذکر نمی‏باشد، و کشته شدن هم نوعی از مرگ و مردن است، و هر مرد بر همان حالتی قرار دارد، که بر آن جنگیده است، مردی به طبیعت خود از شجاعت و دلیری اش می‏جنگد، و کسی را که می‏شناسد و نمی‏شناسد نجات می‏دهد، و مردی به طبیعت خود جبون می‏گردد، و پدرو مادرش را هم تسلیم می‏کند، و سگ از عقب خانواده‏اش پارس می‏دهد، و بدانید که روزه حرام کننده است،و در آن از اذیت مسلمانان اجتناب صورت می‏گیرد، چنانکه مرد از لذتش از طعام، نوشیدنی و زنان امتناع می‏ورزد، این گونه روزه، روزه تام است، و دادن زکات همان است که رسول خدا ص فرض نموده است، و باید آن را در حالی پردازند که نفس‏هایشان بر آن راضی باشد، و بر آن نیکی‏ای از دیگران نخواهند، به آنچه وعظ کرده می‏شوید آن را بدانید، چون از دست دهنده کسی است، که دینش را از دست داده باشد، و نیک بخت کسی است که از غیر خود عبرت و پند بگیرد، و بدبخت کسی است که در شکم مادرش بدبخت شده باشد، بدترین کارها بدعت‏های آن است، و میانه روی در سنت بهتر از اجتهاد در بدعت است، مردم نفرتی از پادشاه و سلطان خود می‏داشته باشند، و من به خداوند پناه می‏برم که من و شما را کنیه‏های آفریده شده در طبیعت، خواهشات و هوس‌هایی که پیروی می‏گردد و دنیایی که تأثیر می‏افکند درک نماید، من ترسیدم به آنانی میل نمایید که ظلم نموده‌اند، به کسی که مال داده شده اطمینان می‏نمایید، به این قرآن چنگ زنید، چون در آن نور و شفاء است، و غیر آن بدبختی است، من آن مسؤولیتی را که خداوند در قبال شما به دوشم گذاشته بود انجام دادم، و برای نصیحت شما پند و وعظ‌تان نمودم، و رزق‏هایتان را برای‏تان امر نمودیم، عسکرهای‏تان را برای‏تان جمع کردیم، جنگ‏ها و غزاهای‏تان را برای‏تان آماده ساختیم، و منزل‏هایتان را برای‏تان ثابت گردانیدیم، و غنیمت‌هایی را که بدون جنگ و یا به زور شمشیر به دست آوردید همه را برای‏تان تقسیم نمودیم، دیگر حجت و دلیلی در مقابل خدا ندارید، بلکه حجت و دلیل خدا بر شماست، با این گفته خود، از خداوند برای خودم و شما مغفرت می‏طلبم.

ابن کثیر در البدایه (۵۶/۷) می‏گوید: سیف در سیاق خود متذکر شده که: عمر س از مدینه بر اسبی سوار گردید، تا به سرعت راه پیماید، البته بعد از اینکه علی بن ابی طالب را بر مدینه جانشین خود تعیین نموده بود، وی راه پیمود تا این که به جابیه رسید، و در آنجا پایین گردید، و در جابیه بیانیه طولانی و بلیغی ایراد نمود، که از جمله آن این است: ای مردم، باطن خویش را اصلاح کنید، ظاهرتان اصلاح می‏گردد، برای آخرت‌تان عمل نمایید، حوایج دنیای‌تان پوره کرده می‏شود، و بدانید که در میان شخصی و آدم هر پدر زنده‏ای که وجود دارد، (اصالت و پیوندی با مرگ دارد و می‏میرد)، و در میان وی و خداوند مدارا و نرمیی وجود ندارد، کسی که راهی به‌سوی جنت را می‏خواهد، باید به جماعت چنگ زند، چون شیطان با یک تن است، و از دو تن دورتر است، هیچ یک از شما با زنی خلوت نکند، چون شیطان سوم آنها می‏باشد، کسی را که نیکی اش خوش بسازد و گناهش اندوهگینش بسازد، همان آدم مؤمن است. این یک بیانیه طولانی هست، که اختصارش نمودیم.

بیانیه وی س در جابیه که در آن کلامی از پیامبر ص را روایت می‏کند

نزد احمد (۱۸/۱) از ابن عمر روایت است که عمربن الخطاب س در جابیه بیانیه داد و گفت: رسول خدا ص طوری که من در میان شما برخاسته‏ام، برخاست و گفت: «شما را درباره اصحابم به نیکی توصیه می‏کنم، بعد به آنانی که بعد از ایشان می‏آیند، بعد از آن دروغ ظاهر و عام می‏گردد، حتی مردی قبل از این که از وی طلب شهادت شود، به شهادت و گواهی دادن شروع می‏کند، و کسی از شما که خواهان وسط جنت است، باید به جماعت چنگ زند، چون شیطان با یک تن است، و از دو تن دورتر است، و هیچ یک از شما با زنی خلوت نکند، چون شیطان سوم آنان می‏باشد، و کسی را که نیکی‏اش خوش ساخت و گناه‏اش ناراحت و اندوهگینش ساخت، همان آدم مؤمن است» [۱۱۸]. و نزد وی (۵۱/۱) همچنان از سویدبن غفله روایت است که عمر س در جابیه برای مردم بیانیه داد و گفت: رسول خدا ص از پوشیدن ابریشم نهی نموده است، مگر به اندازه جای دو انگشت، یا سه یا چهار، به کف دستش اشاره نمود [۱۱۹].

[۱۱۸] صحیح. احمد (۱/ ۱۸).حاکم (۱/ ۱۱۴) و بیهقی. [۱۱۹] صحیح. احمد (۱/ ۱۵۱).

بیانیه وی س در جابیه در سال عمواس هنگامی که خواست برگردد

همچنان در البدایه (۷۹/۷) متذکر شده که: سیف پس از ذکر تشریف آوری عمر در آخر سال هفدهم بعد از طاعون عمواس گفته است: هنگامی که خواست در ذی الحجه آن سال به مدینه برگردد، برای مردم بیانیه داد، و پس از حمد و ثنای خداوند گفت: آگاه باشید، که من متولی شما گردیدم، و آن حقوق و مسؤولیت‌هایی را که خداوند در قبال شما به دوش من گذاشته بود، إن شاء اللَّه انجام دادم، در تقسیم غنیمت‏تان، و منازل‌تان و غزاهای‏تان عدالت نمودیم، و آنچه را نزدتان هست برای‌تان رسانیدیم، عسکرها را برای‌تان جمع نمودیم، مرزها را برای‏تان آماده ساختیم، برای‌تان جای فراهم ساختیم، در غنیمت‏هایتان که رسید، و در آنچه بر آن در شام‏تان جنگیدید برای شما وسعت و فراخی نمودیم، طعام‏هایتان را برای‌تان تعیین نمودیم و عطیه‏ها و رزق‌ها و غنیمت‏هایتان را برای‏تان امر کردیم، کسی اگر چیزی را می‏داند که عمل کردن به آن شایسته و لازم است، آن را برای ما خبر بدهد، إن شاء اللَّه به آن عمل می‏کنیم، و کسی جز به مدد خدا از قوت و توانایی برخوردار نیست.

دو بیانیه وی س درباره ولایتش و بیان حق رعیتش بر وی

ابن جریر درتاریخش (۲۸۱/۳) از عروه بن زبیر و غیر وی روایت نموده که: عمر بیانیه داد، و خداوند را طوری که اهل و شایسته است حمد و ثنا گفت، بعد از آن خداوند و روز آخرت را برای مردم تذکر داد، و بعد از آن فرمود: ای مردم، من بر شما مقرر شدم، اگر امید این نمی‏بود که من بهتر شما برای‏تان، و قوی ترتان بر شما، و شدیدتر و نیرومندتر‌تان در کارهای مهم و عمده‏ای که برای‌تان پیش می‏آید باشم، این امر شما را به عهده نمی‏گرفتم، برای عمر همینقدر غم و اندوه کفایت می‏کند، که انتظار موافقه حساب گرفتن حقوق‌تان را بکشد، و این که چگونه آن را بگیرم، گذاشتنش چگونه است و کجا بگذارمش، و حرکت و رفتار در میان شما چگونه است و چگونه رفتار نمایم، پروردگارم کمک دهنده است، عمر حالا در حالتی قرار دارد، که اگر خداوند به رحمت، کمک و تأییدش به حال وی نرسد، به قوت و حیله‏ای اعتماد نمی‏کند.

و نزد وی همچنان به این اسناد روایت است که عمر بیانیه داد و گفت: خداوند مرا متولی امر شما گردانیده است، من آنچه را نزد شما هست و برای‌تان پر نفع‏تر است دانستم، و از خداوند سؤال می‏کنم، که مرا بر آن یاری رساند، و نزد آن حراستم نماید، چنانکه نزد غیر آن حراستم نموده‏است، و برایم، در دادن حصه و نصیب شما، آن طوری که به آن امر نموده است، عدالت الهام کند، چون من یک شخص مسلمان و بنده ضعیف هستم، مگر در آنچه خداوند کمک و اعانت نماید، و این مسؤولیتی را که به عهده گرفته‏ام، هرگز إن شاءاللَّه، از اخلاقم چیزی را تغییر نخواهد داد، عظمت و بزرگی فقط از آن خداست، و برای بندگان چیزی از آن نیست، بنابراین هیچ یکی از شما نگوید: عمر از ابتدایی که به خلافت رسیده تغییر نموده است،من حق دیگران را بر نفس خود می‏دانم و پیش می‏شوم، و امر خود را برای‌تان بیان می‏کنم، و هرگاه مردی ضرورتی داشت، یا ظلمی بر وی روا داشته شده بود یا در اخلاقی بر ما ایراد داشت، باید مرا خبر نماید، چون من مردی از شما هستم، و باید به تقوای خدا در سر و آشکارتان، در حرمت‏ها و ناموس‏هایتان چنگ زنید، و حق را از نفس‏هایتان بدهید، و یکدیگرتان را به حکم قرار دادن من در میان‌تان باعث نسازید، چون در میان من و هیچ یکی از مردم مدارا و دوستی نیست، و صلاح شما برایم محبوب و پسندیده است، و مشکلات شما بر من سخت و گران تمام می‏شود، و شما مردمی هستید، که عموم‌تان در سرزمین‏های خدا اقامت گزین هستید، و اهل سرزمینی هستید که نه در آن زراعت است و نه مال شیری، مگر آن چه را خدا به‌سوی آن آورده است، و خداوند برای‌تان کرامت و عزت زیادی وعده نموده است، من از امانتم و از آنچه در آن هستم مسؤول هستم، و آنچه در حضورم صورت می‏گیرد، از آن إن شاءاللَّه مطلع هستم، و آن را برای هیچ کسی نمی‏سپارم، ولی مابعد آن را نمی‏توانم، مگر توسط امین‏ها و اهل نصیحت شما برای عموم، و امانتم را برای هیچ کسی غیر از آنان، إن شاءاللَّه نمی‏سپارم.

بیانیه وی س در نصیحت رعیت و بیان حق رعیت بر وی

ابن جریر همچنان در تاریخش (۲۸۲/۳) روایت نموده که: عمر س بیانیه داد، و بعد از حمد و ثناء بر خداوند و درود بر محمد ص گفت: ای مردم، بعضی از انواع طمع فقر است، و بعضی از انواع ناامیدی غناء و توانگری است، شما آنچه را جمع می‏کنید که نمی‏خورید، و آنچه را آرزو می‏نمایید که درک نمی‏کنید، و شما مهلت داده شده در دار فریب و غرور هستید، در زمان رسول خدا ص به وحی مؤاخذه می‏شدید، کسی که چیزی را پنهان می‏نمود، به همان پنهانش مؤاخذه می‏شد، و کسی که چیزی را آشکار می‏نمود، به همان آشکارش مؤاخذه می‏شد، ولی برای ما بهترین اخلاق‌تان را ظاهر نمایید، و خدا خود به پنهان‏ها داناتر است، کسی که چیزی را به ما آشکار نمود و ادعا کرد که باطن و پنهانش خوب است، تصدیقش نمی‏کنیم، و کسی که برای ما ظاهر خوب آشکار نمود، به وی گمان نیک میکنیم، و بدانید که بعضی ازانواع حرص شعبه و بخشی از نفاق است:

﴿وَأَنفِقُواْ خَيۡرٗا لِّأَنفُسِكُمۡۗ وَمَن يُوقَ شُحَّ نَفۡسِهِۦ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ [التغابن: ۱۶].

ترجمه: «و انفاق کنید که برای شما بهتر است، و آنها که از بخل و حرص خویشتن مصون بمانند رستگار و پیروزاند».

ای مردم، جای بود و باش خویش را نیک سازید، امورتان را اصلاح نمایید، و از پروردگارتان بترسید، و برای زنان‌تان لباس قباطی [۱۲۰] مپوشانید، چون اگر این از نازکی و شفافی اش بدن را ننمایاند، باز هم آن را ظاهر و برازنده می‏سازد [۱۲۱]، ای مردم، امیدوارم، به صورت کفاف و برابر نجات یابم نه به نفعم باشد و نه به ضررم، من امیدوارم، اگر در میان شما اندک عمر به سر برم یا زیاد، در میان‏تان إن شاءاللَّه به حق عمل نمایم، و هیچ کسی از مسلمانان - اگر چه در خانه‏اش باشد - باقی نماند، مگر اینکه حق و نصیبش از مال خداوند برایش بیاید، در حالی که خودش به عمل آن مکلف نشود، و روزی هم در آن تکلیف و زحمت نکشد، و اموالتان را که خداوند برای‌تان رزق داده اصلاح نمایید، اندک و کم توأم با سهولت و نرمی، از زیاد توأم با دشواری و شدت بهتر است، و قتل مرگی از مرگ هاست که دامنگیر نیکوکار و فاجر می‏شود، ولی شهید کسی است که نیتش را خالص گردانیده باشد، و وقتی یکی از شما خواست شتری بخرد، باید به شتر دراز و بزرگ روی بیاورد، و با عصایش وی را بزند، اگر آن را تیز قلب و چالاک یافت باید خریداریش نماید.

[۱۲۰] منسوب به قبطی‏های مصر، مفرد آن «قبطه» است، و نوعی از لباس‏های مصر است، که نازک و شفاف بوده و رنگ سفید دارد [۱۲۱]. یعنی: این لباس نازک و شفاف است، و نباید پوشیده شود، اگر باز هم ادعا می‏شود، که آنقدر نازک و شفاف نیست که بدن از آن معلوم شود، پاسخ آن است که این نوع لباس به سبب نازک بودنش، به بدن می‏چسبد، و بدون را طوری ظاهر می‏سازد، که گویی آن راتوصیف می‏نماید، و پوشیدن این نوع لباس درست نیست. م.

بیانیه پرشکوه وی درباره بیان نعمت‌های خداوند بر مسلمانان و ترغیب به شکر آن

ابن جریر همچنان در تاریخش (۲۸۳/۳) از عروه و غیر وی روایت نموده، که گفتند: عمر س بیانیه داد و گفت: خداوند، که پاکی و ستایش از آن اوست، شکر گزاردن را بر شما لازم گردانیده است، و حج را نیز در جمله دیگر کرامت‏ها و عزت‏های آخرت و دنیا بر شما لازم گردانیده، البته بدون اینکه شما این را از وی سئوال نموده باشید، و بدون اینکه شما رغبتی به آن داشته باشید، خداوند تبارک و تعالی شما را درحالی آفرید که چیزی نبودید، البته برای خودش و برای عبادتش، و برین قادر بود، که شما را ذلیل‏ترین مخلوقش نزد خود گرداند، ولی عموم آفریده‏اش را در خدمت شما قرار دارد، و شما را برای چیزی غیر از خودش نگردانید، و:

﴿سَخَّرَ لَكُم مَّا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِ وَأَسۡبَغَ عَلَيۡكُمۡ نِعَمَهُۥ ظَٰهِرَةٗ وَبَاطِنَةٗ [لقمان: ۲۰].

ترجمه: «برای شما آنچه را در آسمانهاست و آنچه را در زمین است رام گردانیده است، و نعمت‏های خود را بر شما به شکل آشکارا و پنهان فراوان نموده و گسترانیده است».

و شما را در خشکی و بحر سوار گردانید، و از چیزهایی پاکیزه برای‏تان رزق فراهم آورد، تا شکر و سپاس وی را به جای آورید.

گذشته از این برای‏تان گوش و چشم داد، و از نعمت‏های خداوند، بر شما نعمت‌هایی است که همه بنی آدم را به آن نوازیده است، و از آن جمله نعمت‌هایی هست، که فقط به آن اهل دین شما را نوازش داده است، باز همه این نعمت‏ها، اعم از خاص و عامش نصیب دولت شما، زمان شما و طبقه شما گردیده است، و اگر از آن نعمت‏ها یک نعمتش که نصیب یک شخص شده است در میان همه مردم تقسیم گردد، همه‌شان را شکر و سپاس آن خسته و مانده می‏سازد، و حق آن بالای‌شان گرانی می‏کند، مگر به کمک و یاری خدا، و با ایمان به خدا و رسولش، شما در روی زمین خلیفه هستید، و بر اهل آن غالبید، خداوند دین را نصرت داده است، و جز دو امت دیگر امتی مخالف دین‌تان نیست: امتی که غلام اسلام و اهل آن‌اند، و برای‏تان جزیه می‏پردازند، و از معشیت و زحمات و ثمره حاصلات خویش بهتر و خوب آن را برای شما اختصاص می‏دهند، به این صورت زحمت و تکلیف بر آنان است و منفعت از آن شما. و امت دیگر همان است که در هر روز و شب انتظار وقایع و گرفت‏های خداوند را می‏کشند، و خداوند قلب‏هایشان را پر از رعب و ترس نموده است، و برای‌شان پناهگاهی نیست که به آن پناه برند، و نه گریز گاهی است که خود را در آن نگه دارند و حفاظت نمایند، عساکر خداوند آن‏ها را فرا گرفته‏اند و به ساحه‌شان پایین گردیده‏اند، البته توأم با فراخی زندگی، زیادت مال، فرارسیدن دسته‏های کمکی و محکم سازی مرزها به اجازه و اذن خدا، و توأم با عافیت بزرگ و عامی، که این امت بر بهتر از آن از ابتدای اسلام تاحال قرار نداشته است، و باز هم ستایش در این فتوحات بزرگ در هر شهر و سرزمین از آن خداست، ولی علی‏رغم این، شکر شکرگزاران، ذکر ذکر کنندگان و اجتهاد اجتهاد کنندگان، در مقایسه با این نعمت‌هایی که عدد آن شماریده نمی‏شود، و اندازه‏اش گرفته نمی‏شود، ناچیز و غیر کافی به نظر می‏خورد، و ادای حق آن جز به کمک و یاری و رحمت و لطف خداوند مقدور نمی‏نماید، به این اساس ما از خداوندی، که معبود بر حقی جز وی نیست، ذاتی که این نعمت را برای ما ارزانی فرموده است، سؤال می‏کنیم، تا ما را توفیق عمل به طاعتش و تیزی و شتاب به رضایش نصیب گردانید.

بندگان خدا، نعمت خداوند را نزدتان به یاد آورید، و در کامل شدن نعمت خدا بر خویشتن با شکرگزاری بکوشید، و این عمل را در مجالس‌تان و دو تن و یک تن انجام دهید، چون خداوند برای موسی ÷ گفته است:

﴿أَخۡرِجۡ قَوۡمَكَ مِنَ ٱلظُّلُمَٰتِ إِلَى ٱلنُّورِ وَذَكِّرۡهُم بِأَيَّىٰمِ ٱللَّهِ [ابراهیم: ۵].

ترجمه: «قومت را از تاریکی‏ها به‌سوی روشنی بیرون ساز، و واقعه‏های گذشته‏ای را که خداوند پدید آورده است برای‌شان یاد دهانی کن».

و برای محمد ص گفته است:

﴿وَٱذۡكُرُوٓاْ إِذۡ أَنتُمۡ قَلِيلٞ مُّسۡتَضۡعَفُونَ فِي ٱلۡأَرۡضِ [الانفال: ۲۶].

ترجمه: «و وقتی را یاد کنید که شما در زمین اندک و ناتوان بودید».

اگر شما وقتی که مستضعف و محروم از خیر دنیا بودید، بر شعبه‏ای از حق قرار می‏داشتید، و به آن مؤمن می‏بودید و به آن راحت می‏گرفتید، و از معرفت خدا و دینش بهره‏مند می‏بودید، و به آن، خیر بعد از مردن را آرزو می‏نمودید باز هم یک چیزی بود، ولی شما از همه مردم زندگی سخت‏تر و دشوارتر داشتید، و از همه مردم جهالت‌تان به خدا محکم‏تر بود، اگر این چیزی که شما را توسط آن از هلاکت نجات بخشیده، همراهش نصیب و حصه‏ای از دنیای‌تان نمی‏بود، و فقط اعتماد و ثقه برای‌تان در قبال آخرت‌تان می‏بود، که معاد و برگشت به‌سوی آنست، و شما بر همان حالتی از سختی و دشواری در زندگی قرار می‏داشتید، که قبلاً بر آن حالت بودید، باز هم برای‌تان شایسته و سزنده می‏بود که بر حصه و نصیب‌تان از آن حرص می‏ورزیدید، و آن را بر غیرش غالب می‏ساختید، این را بگذار، که این نجات و این دین برای‌تان فضیلت دنیا و کرامت آخرت هر دو را فراهم آورده است، و کسی که از شما بخواهد می‏تواند آن را از آن خود سازد، من شما را به خدایی سوگند می‏دهم که در میان قلب‏هایتان حایل است، که به همان حق‏های خداوند، که آن‏ها را دانسته‏اید عمل نمایید، و نفس‏هایتان را به طاعتش محصور سازید، و همراه خوشی به نعمت، خوف را نیز به سبب انتقال آن و برگشتش، در خود جا دهید، چون هیچ چیزی در سلب نمودن نعمت تیزتر و فعال‏تر از کفران آن نیست، و شکرگزاری، امنی است از دگرگونی، و افزونی است برای نعمت، و انگیزه‏ای است برای زیادت و این امر و نهی شما از طرف خداوند بر من واجب است.

بیانیه وی س درباره روز احد

ابن جریر از کلیب روایت نموده، که گفت: عمر روز جمعه بیانیه داد، سوره آل عمران را تلاوت نمود، هنگامی که به این قول خداوند رسید:

﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ تَوَلَّوۡاْ مِنكُمۡ يَوۡمَ ٱلۡتَقَى ٱلۡجَمۡعَانِ [آل عمران: ۱۵۵].

ترجمه: «آنانی که از شما روزی که هر دو گروه روبرو شدند روی گردانیدند».

گفت: در روز احد، آنان را شکست دادیم، و من فرار نمودم، تا اینکه به کوه بلند شدم، و خود را دریافتم که جست می‏زدم، انگار که در آن حالت بز کوهی باشم، و مردم می‏گفتند: محمد کشته شده است، گفتم: هر کس بگوید محمد کشته شده است، می‏کشمش، تا اینکه بالای کوه جمع شدیم، و آن گاه این نازل گردید: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ تَوَلَّوۡاْ مِنكُمۡ يَوۡمَ ٱلۡتَقَى ٱلۡجَمۡعَانِ.

و نزد ابن المنذر از کلیب روایت است که گفت: عمربن الخطاب برای ما بیانیه داد، و بر منبر سوره آل عمران را می‏خواند، و می‏گفت: این احدی است، بعد از آن گفت: روز احد از اطراف رسول خدا ص پراکنده شدیم، و من به کوه بلند شدم، آن گاه از یهودیی شنیدم که می‏گوید: محمد کشته شد، گفتم: دیگر ازهر کسی شنیدم که بگوید: محمد کشته شده است، گردنش را می‏زنم، آن گاه نگاه نمودم که رسول خدا ص هست، و مردم به سویش بر می‏گردند، و این آیت نازل گردید:

﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٞ [آل عمران: ۱۴۴].

ترجمه: «و محمد فقط پیامبر است».

این چنین در الکنز (۲۳۸/۱) آمده است.

بیانیه‏های متفرقه وی س

ابوعبید، خرائطی، صابونی و عبدالرزاق از عبداللَّه بن عدی بن خیار روایت نموده‏اند که گفت: از عمربن الخطاب بر منبر شنیدم که می‏گفت: بنده وقتی برای خدا تواضع نماید، خداوند قدر و منزلتش را بلند می‏کند، و می‏گوید: بلند شو خداوند بلندت سازد، به اینصورت او درنفس خود حقیر می‏باشد، و در چشم‏های مردم بزرگ، و وقتی تکبر نماید و از حد خود تجاوز نماید، خداوند به شدت بر زمین می‏زندش و می‏گوید: پست و بدحال باشد، خداوند پست و فرومایه ات بسازد، به این صورت او در نفس خود بزرگ می‏باشد، و در چشم‏های مردم حقیر، حتی که از خنزیر هم نزدشان ذلیل‏تر و حقیرتر می‏باشد. این چنین در الکنز (۱۴۳/۲) آمده است. و خطیب از ابوسعید خدری روایت نموده، که گفت: عمربن الخطاب برای ما بیانیه داد و گفت: من ممکن شما را از چیزهایی منع نمایم که خوب باشد، و به چیزهایی امرتان نمایم که برای‏تان خوب نباشد، آخرین چیزی که در قرآن نازل شده آیت سود است، و رسول خدا ص در حالی درگذشت که آن را برای ما بیان ننمود، بنابراین آنچه شما را در شک می‏اندازد ترکش نمایید، و به آنچه عمل کنید که شما را در شک نمی‏اندازد. این چنین در الکنز (۲۳۲/۲) آمده است.

و ابن ضیاء از اسود بن یزید از عمربن الخطاب س روایت نموده،که وی برای مردم بیانیه داد و گفت: کسی که از شما اراده حج را نمود، باید از میقات احرام بندد، و میقات‌هایی که رسول خدا ص برای‏تان مشخص ساخته این هااند: برای اهل مدینه، و کسی که از غیر اهل مدینه از آنجا عبور نماید ذوالحلیفه است، برای اهل شام، و کسی که از غیر اهل شام از آنجا عبور کند جحفه است، برای اهل نجد و کسی که از غیر اهل نجد از آنجا عبور نماید قرن است، برای اهل یمن یلَمْلَمْ وَ برای اهل عراق و سایر مردم ذات عرق است. این چنین در الکنز (۳۰/۲) آمده است.

احمد، ابویعلی و ابوعبید از ابن عباس روایت نموده‏اند که گفت: عمر س بیانیه داد، و رجم - سنگسار - را متذکر شد و گفت: درمورد رجم فریب داده نشوید، چون رجم و سنگسار حدی از حدود خداست، آگاه باشید: رسول خدا ص سنگسار نموده است، و بعد از وی ما سنگسار نموده‏ایم، و اگر خوف این حرف گویندگان و ایرادگیران که: عمر در کتاب خدا، آنچه را افزوده که از آن نیست، نمی‏بود، دریک گوشه مصحف می‏نوشتم: عمر بن الخطاب، عبدالرحمن بن عوف و فلان و فلان شاهدیم، که رسول خدا ص سنگسار نمود، و بعد از وی ما هم سنگسار نمودیم، آگاه باشید: بعد از شما اقوامی می‏آیند، که رجم، خروج دجال، شفاعت و عذاب قبر همه را تکذیب می‏کنند [۱۲۲].

ونزد مالک، ابن سعد، مسدد و حاکم از سعیدبن مسیب روایت است که: عمر وقتی از منی پایین شد، شترش را در ابطح خوابانید، و مجموعه‏ای از ریگ را جمع نمود، و گوشه لباسش را بر آن گسترانید، آن گاه بر آن برپشت افتید، و دست‌هایش را به‌سوی آسمان بلند نمود و گفت: بار خدایا، سنم بزرگ شده است، قوتم ضعیف گردیده است و رعیتم پراکنده و اضافه شده است، پس مرا بدون ضیاع و افراط به‌سوی خودت قبض نما، و هنگامی که به مدینه آمد، برای مردم بیانیه داد، و گفت: ای مردم، فرایض بر شما فرض گردانیده شده‏اند، و سنت‏ها برای‌تان وضع شده‏اند، و بر راه روشن ترک شده‏اید، بعد از آن با دست راستش بر دست چپش زد، [و گفت:] مگر اینکه با مردم به‌سوی راست و چپ گمراه شوید، گذشته از این زنهار که درباره آیت رجم هلاک گردید، و گوینده‏ای بگوید: در کتاب خدا دو حد را نمی‏یابیم [۱۲۳]، من رسول خدا ص را دیدم که سنگسار نمود، و بعد از وی سنگسار نمودیم، به خدا سوگند، اگر تسر این گفته مردم نباشد که: عمر در کتاب خدا نوآوری نموده است، حتماً آن را در مصحف می‏نوشتم،ما خواندیم: «الشَّيْخُ وَالشَّيْخَةُ إِذَا زَنَيَا، فَارْجُـمُوهُمَا الْبَتَّةُ»، ترجمه: «مرد زندار و زن شورهدار وقتی زنا نمودند هر دوی‌شان را حتماً سنگسار نمایید». سعید می‏گوید: تا هنوز ذوالحجه سپری نشده بود، که وی زده شد [۱۲۴]. این چنین در الکنز (۹۰/۳) آمده است.

طیالسی، ابن سعد، ابین ابی شیبه، احمد، ابن حبان، مسلم، نسائی، ابوعوانه و ابویعلی از معدان بن ابی طلحه یعمری روایت نموده‏اند که: عمر بن الخطاب روز جمعه بر منبر برخاست، و خداوند را ثناء و ستایش کرد، بعد رسول خدا ص و ابوبکر را متذکر گردید، و بعد از آن گفت: خوابی دیدم، و می‏پندارمش که اجلم فرارسیده باشد، دیدم که گویی خروس سرخ رنگی مرا دوباره با منقار خود زد، و من آن را برای اسماء دختر عمیس قصه نمودم، وی گفت: تو را مردی از عجم به قتل می‏رساند، و مردم مرا امر می‏کنند که جانشین تعیین کنم، ولی خداوند چنان نیست که دینش را ضایع گرداند، و نه هم خلافتش را که نبی اش را به آن مبعوث نموده است، و اگر کاری بر من به عجله و شتاب صورت گرفت، شورا درمیان همین شش تن است، که پیامبر ص از ایشان راضی درگذشت: عثمان، علی، زبیر، طلحه، عبدالرحمن بن عوف و سعدبن ابی وقاص، و با کسی که از ایشان بیعت کردید، از وی بشنوید و اطاعت نمایید، و من میدانم که مردمانی بر این امر طعن خواهند نمود، آنان کسانی‌اند، که من با این دستم علیه‌شان به خاطر این دین جنگیده‏ام، (اگر چنین نمودند) [۱۲۵] آنان دشمنان (خدا) و کافر و گمراه‏اند و من چیزی را مهم‏تر [۱۲۶] نزدم از موضوع کلاله به شما نمی‏گذارم، به خدا سوگند، نبی خدا ص در چیزی بر من، از ابتدای صحبتش آن چنان شدت و سختی نکرده بود که در موضوع کلاله نمود، حتی که با انگشتش در سینه‏ام زد و گفت: «آیت تابستان که در آخر سوره نساء نازل شده برایت کفایت می‏کند»، و اگر من زنده ماندم، در آن مورد فیصله‏ای انجام خواهم داد، که خواننده و غیر خواننده آن را بداند، و من خداوند را بر امیران شهرها شاهد می‏آورم، که من آنان را فقط برای این فرستاده‏ام، که برای مردم دین‌شان و سنت نبی‌شان را بیاموزانند، و آنچه نزدشان پوشیده باقی ماند و ندانستند آن را به من راجع سازند، گذشته از این، ای مردم شما از دو درختی می‏خورید، که خبیث می‏پندارم شان: سیر و پیاز، به خدا سوگند، پیامبر خدا ص را می‏دیدم، که اگر بوی آن را از مردی احساس می‏نمود، دستور می‏داد و از دست وی گرفته می‏شد، و از مسجد بیرون کرده می‏شد و به بقیع آورده می‏شد، کسی که لابد آن را می‏خورد، باید با پختن بمیراندش، به این صورت وی روز جمعه برای مردم بیانیه داد، و روز چهارشنبه، که هنوز چهار روز از ذی الحجه باقی بود، مجروح گردید [۱۲۷]. این چنین در الکنز (۱۵۳/۳) آمده است.

طبرانی در الأوسط، احمد، شاشی، بیهقی و سعید بن منصور از یساربن معرور روایت نموده‏اند که گفت: عمر س برای ما بیانیه داد و گفت: ای مردم، رسول خدا ص این مسجد را در حالی آباد نمود، که با ما مهاجرین و انصار همراهش بودیم، و وقتی ازدحام شدید گردید، باید یکی از شما بر پشت برادرش سجده کند. و قومی را دید که در راه نماز می‏گزاردند، گفت: در مسجد نماز بگزارید [۱۲۸]. این چنین در الکنز (۲۵۹/۴) آمده است.

ابن عساکر، سعیدبن منصور و تمام از عمر س روایت نموده‏اند که گفت: وقتی که عمربن الخطاب س خلیفه تعیین شد، برای مردم بیانیه داد، و گفت رسول خدا ص سه روز متعه [۱۲۹] را برای ما اجازه داد، و بعد آن را حرام گردانید، به خدا سوگند، اگر زنداری را بدانم که متعه نموده است، با سنگ سنگسارش می‏کنم، مگر این که برایم چهار شاهد بیاورد، و شهادت بدهند که رسول خدا ص آن را بعد از تحریمش حلال نموده است، و هر مرد ازدواج نکرده‏ای را از مسلمانان اگر چنان دریابم که متعه نموده باشد، صد دره می‏زنمش، مگر اینکه برایم چهار شاهد بیاورد، و شهادت بدهند که رسول خدا ص آن را بعد از تحریمش حلال نموده است [۱۳۰]. این چنین در الکنز (۲۹۳/۸) آمده است.

و بیهقی از عبداللَّه بن سعید از جدش روایت نموده که: وی از عمربن الخطاب س که بر منبر قرار داشت شنید که می‏گفت: ای گروه مسلمانان، خداوند از سرزمین عجم‏ها، از زنان و اولادشان غنیمت‌هایی را نصیب‌تان گردانیده است، که نصیب رسول خدا ص و ابوبکر نگردانیده بود، و من می‏دانم که مردانی به زنان نزدیک خواهند شد، هرگاه برای مردی، زنی از زنان عجم اولاد آورد، [آن زن مادر فرزندش می‏شود] و شما مادران اولادتان را نفروشید، چون اگر شما این عمل را انجام دهید، احتمال دارد مردی در حال نادانی با محرم خود عمل جنسی انجام دهد [۱۳۱]. این چنین در الکنز (۲۹۲/۸) آمده است.

و ابن جریر از معرور یا ابن معرور تمیمی روایت نموده، که گفت: از عمربن الخطاب که بر منبر بلند شده بود، و دو پایه از جای نشستن رسول خدا ص پایین‏تر نشسته بود، شنیدم که گفت: شما را به تقوای خداوند توصیه می‏کنم، از کسی که خداوند او را متولی امر شما گردانیده، بشنوید و اطاعت نمایید. این چنین در الکنز (۲۰۸/۸) آمده است.

و بیهقی [۱۳۲] از ابوهریره س روایت نموده، که گفت: عمربن الخطاب س در بیانیه‏اش می‏گفت: کسی از شما که از خواهشات نفس، خشم و طمع حفاظت شود، و در سخن به صدق و راستی موفق گردد، کامیاب است، زیرا این عمل وی را به خیر سوق می‏دهد، کسی که دروغ بگوید، کار بد انجام می‏دهد، و کسی که کار بد انجام می‏دهد، هلاک می‏گردد، و زنهار که شما دست به [کبر و] فجور زنید، کسی که از خاک آفریده شد و به خاک بر می‏گردد [تکبّر و] فجور وی را کی می‏زیبد؟ امروز زنده است و فردا مرده، کار هر روز را در همان روز انجام دهید و از دعای مظلوم اجتناب نمایید، و خویشتن را در جمله مردگان بشمارید. این چنین در الکنز (۲۰۸/۸) آمده است.

و بخاری در الادب و ابن خزیمه و جعفر فریابی از قبیصه روایت نموده‏اند که گفت: از عمر س که بر منبر قرار داشت شنیدم که می‏گفت: کسی که رحم نکند، رحم نمی‏شود، کسی که نبخشد، بخشیده نمی‏شود، کسی که توبه نکند، توبه‏اش پذیرفته نمی‏شود و کسی که تقوا پیشه نکند، محفوظ نگه داشته نمی‏شود [۱۳۳]. این چنین در الکنز (۲۰۷/۸) آمده است.

و ابونعیم در الحلیه (۵۰/۱) از عروه روایت نموده، که گفت: عمر س در بیانیه‏اش گفت: بدانید که طمع فقر است، و به دور از طمع بودن استغناست، و انسان وقتی از چیزی ناامید شود و طمع آن در دل نگیرد، از آن مستغنی می‏شود. این را ابن المبارک نیز روایت نموده، این چنین در الکنز (۲۳۵/۸) آمده است.

و ابونعیم در الحلیه (۵۴/۱) از عبداللَّه بن خراش از کاکایش روایت نموده، که گفت: از عمربن الخطاب در بیانیه‏اش شنیدم که می‏گفت: بار خدایا، ما را متمسک به رسن خود گردان، و بر امرت ثابت‌مان ساز. احمد در الزهد، رویانی، لالکائی و ابن عساکر نیز این را روایت نموده‏اند، و افزوده‏اند: و از فضلت برای‌مان رزق نصیب گردان. چنانکه در الکنز (۳۰۳/۱) آمده است.

و احمد (۱۷/۱) از ابوسعید روایت نموده، که گفت: عمر برای مردم بیانیه داد و گفت: خداوند آنچه را خواست برای نبی اش ص رخصت داد، و نبی خدا ص بر راهش رفت، و حج و عمره را، طوری که خداوند امرتان نموده است بجا آرید، و فرج‏های این زنان را نگه دارید.

و احمد (۲۰/۱) از ابن زبیر روایت نموده، که گفت: از عمربن الخطاب س در بیانیه‏اش شنیدم که می‏گفت: وی از رسول خدا ص شنیده است که می‏گفت: «کسی که ابریشم را در دنیا بپوشد، در آخرت برایش پوشانیده نمی‏شود» [۱۳۴].

و احمد (۳۴/۱) از ابوعبیده مولای عبدالرحمن بن عوف روایت نموده که: وی در عید با عمربن الخطاب حاضر بود، و او قبل از این که خطبه ایراد کند، عید را بدون اذان و اقامت به جای آورد، و بعد از آن خطبه خواند و گفت: ای مردم، رسول خدا ص از روزه این دو روز منع نموده است، یکی از آن‏ها روزی است که روزه‌تان را در آن افطار می‏کنید، و آن روز روز عید [فطر] است، و دیگرش روزی است که در آن از قربانی‏هایتان می‏خورید [۱۳۵].

و احمد (۴۳/۱) از علقمه بن وقاص لیثی روایت نموده، که وی از عمربن الخطاب س در حالی که برای مردم بیانیه می‏داد شنید، که می‏گفت: از رسول خدا ص شنیدم که می‏فرمود: «عمل منوط به نیت است، و برای هر شخص همانچه است که نیت نموده، کسی که هجرتش به‌سوی خدا و رسول وی باشد، هجرتش به‌سوی خدا و رسولش است، و کسی که هجرتش برای به دست آوردن دنیا، یا با نکاح در آوردن زنی باشد، هجرتش به‌سوی همانچه است، که به‌سوی آن هجرت نموده است» [۱۳۶].

و ابن سعد (۳۲۲/۳) از سلیمان بن یسار روایت نموده، که گفت: در زمان قحطی رماده عمربن الخطاب برای مردم بیانیه داد و گفت: ای مردم، از خداوند در نفس‏های خویش بترسید، و همچنان در آن امرتان که از مردم غائب است، من به شما آزمایش شده‏ام و شما به من، و من نمی‏دانم که قهر و خشم بر من است و نه بر شما، یا که بر شماست و نه بر من، و یا این که مرا و شما را فراگرفته است، بنابراین بیایید به خدا دعا کنیم، تا قلب‏هایمان را اصلاح نماید، رحم‌مان بکند و خشکسالی و قحطی را از ما دور کند، می‏افزاید: و در آن روز عمر دست‌هایش را بلند نموده بود و دعا می‏کرد، و مردم هم دعا می‏نمودند، وی مدت درازی گریست و مردم هم گریه نمودند، و بعد از آن پایین گردید.

احمد (۴۴/۱) از ابوعثمان نهدی روایت نموده، که گفت: من زیر منبر عمر در حالی نشسته بودم، که وی برای مردم بیانیه می‏داد، در بیانیه‏اش گفت: از رسول خدا ص شنیدم که می‏گوید: «بیشتری خوفم بر این امت، از هر منافق عالمزبان است» [۱۳۷]. و بیانیه‏های عمر در باب اجتماع کلمه و اتحاد احکام گذشت.

[۱۲۲] صحیح. احمد (۱/ ۲۳). [۱۲۳] یعنی: حد رجم و دره زدن را نمی‏یابیم، بلکه فقط حد دره زدن را می‏یابیم. [۱۲۴] مالک (۱۵۱۳) از سعید بن عمر. [۱۲۵] به نقل از مسلم. [۱۲۶] کلاله شخصی است که وفات نماید و از خود نه فرزندی بجا بگذارد و نه پدری. م. [۱۲۷] صحیح. احمد (۱/ ۱۵) و مسلم در المساجد (۷۸). [۱۲۸] احمد (۱/ ۳۲). [۱۲۹] متعه ازدواجی است که تا مدت معینی صورت بگیرد. م. [۱۳۰] حسن. ابن ماجه (۱۹۶۳) آلبانی آن را حسن دانسته است. [۱۳۱] بیهقی (۱۰/ ۳۴۴). [۱۳۲] بیهقی (۳/ ۲۱۵). [۱۳۳] حسن. بخاری در ادب المفرد (۳۷۱) آلبانی آن را در صحیح الادب (۲۸۶) حسن دانسته است. نگا: الصحیحة (۴۸۳). [۱۳۴] صحیح. احمد (۱/ ۲۰). [۱۳۵] صحیح. احمد (۱/ ۴۰). [۱۳۶] صحیح. احمد (۱/ ۲۵-۴۳) بخاری (۱) (۵۰۷۰) مسلم (۱۵۵) در کتاب الامارة و ابوداوود (۲۲۰۱) و ترمذی (۱۶۷۴) و نسائی (۱/ ۵۸- ۵۹) و ابن ماجه (۷۲۲۷). [۱۳۷] صحیح. احمد (۱/ ۴۴) طبرانی (۱۸/ ۲۳۷) آلبانی آن را در صحیح الجامع (۱۵۵۴) و الصحیحة (۳/ ۱۰) (۴۲۲۷).

بیانیه‏های امیرالمؤمنین عثمان بن عفان س

ابن سعد (۶۲/۳) از ابراهیم بن عبدالرحمن مخزومی روایت نموده است: هنگامی که با عثمان س بیعت صورت گرفت، به‌سوی مردم بیرون گردید، و برای‌شان بیانیه داد، و پس از حمد وثنای خداوند گفت: سوار شدن بار اول دشوار است، و بعد از این روز روزهایی است، اگر زنده ماندم، به روش خوب برای‌تان بیانیه خواهم داد، و ما در گذشته خطیب نبودیم، و خداوند برای‌مان علم نصیب خواهد فرمود.

و ابن جریر طبری در تاریخش (۳۰۵/۳) از طریق سیف از بدر بن عثمان از کاکایش روایت نموده، که گفت: هنگامی که اهل شوری به عثمان بیعت نمودند، وی در حالی که خیلی‏ها شدید خفه و غمگین به نظر می‏خورد بیرون گردید، به منبر رسول خدا ص آمد و برای مردم بیانیه داد، وی پس از حمد و ثنای خداوند و درود فرستادن بر پیامبر ص گفت: شما در دار دگرگونی و مسافرت، و در باقی مانده عمرها قرار دارید، بنابراین در مدت قبل از اجل‏هایتان به بهترین چیزهایی مبادرت ورزید که توانایی‌شان را دارید، مرگ برای‌تان نزدیک گردانیده شده است، یا صبح به سراغ‌تان می‏آید یا بیگانه، آگاه باشید: دنیا با فریب و غرور پیچانیده شده است:

﴿فَلَا تَغُرَّنَّكُمُ ٱلۡحَيَوٰةُ ٱلدُّنۡيَا وَلَا يَغُرَّنَّكُم بِٱللَّهِ ٱلۡغَرُورُ [لقمان: ۳۳].

ترجمه: «مبادا زندگانی دنیا شما را بفریبد، و مبادا شیطان شما را مغرور سازد».

از کسانی که در گذشته‏اند عبرت بگیرید، بعد از آن تلاش نمایید، و غافل نشوید، زیرا در مورد شما غفلت صورت نمی‏گیرد، فرزندان دنیا و برادران آن، آنانی که دنیا را کشت نمودند و آباد کردند و از آن برای مدت طولانی لذت بردند کجایند؟ آیا دنیا ایشان را بیرون نینداخت؟! دنیا را در همان جایی بیندازید، که خداوند انداخته‏اش، و آخرت را طلب کنید، چون خداوند برای دنیا، و برای آنچه بهتر و نیکوست مثالی بیان فرموده، و گفته:

﴿وَٱضۡرِبۡ لَهُم مَّثَلَ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا كَمَآءٍ أَنزَلۡنَٰهُ مِنَ ٱلسَّمَآءِ فَٱخۡتَلَطَ بِهِۦ نَبَاتُ ٱلۡأَرۡضِ فَأَصۡبَحَ هَشِيمٗا تَذۡرُوهُ ٱلرِّيَٰحُۗ وَكَانَ ٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ مُّقۡتَدِرًا ٤٥ ٱلۡمَالُ وَٱلۡبَنُونَ زِينَةُ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَاۖ وَٱلۡبَٰقِيَٰتُ ٱلصَّٰلِحَٰتُ خَيۡرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَوَابٗا وَخَيۡرٌ أَمَلٗا ٤٦ [الکهف: ۴۵-۴۶].

ترجمه: «زندگی دنیا را برای آن‏ها به آبی تشبیه کن که از آسمان فرو می‏فرستیم، و به وسیله آن گیاهان زمین، سرسبز و درهم فرو می‏روند، اما بعد از مدتی می‏خشکند، بگونه‏ای که بادها آن‏ها را به هر سو پراکنده می‏کنند، و خداوند بر هر چیز تواناست. مال و فرزندان، زینت حیات دنیا هستند، و باقیات صالحات ثوابش نزد پروردگارت بهتر و امیدبخش‏تر است».

آن گاه مردم به وی روی آوردند و همراهش بیعت کردند.

و ابن جریر همچنان در تاریخش (۴۴۶/۳) به اسنادی که در آن سیف آمده، از عتبه روایت نموده، که گفت: عثمان بعد از اینکه همراهش بیعت صورت گرفت، برای مردم بیانیه داد و گفت: اما بعد: [خلافت] به دوش من گذاشته شد، و قبولش کردم، آگاه باشید: من پیروی کننده هستم و نه مبتدع، و آگاه باشید، که از شما بر من، بعد از کتاب خداوند و سنت نبی‌اش ص سه چیز است: پیروی کسی که قبل از من بود، البته در آنچه بر آن جمع شدید و سنت ساختید، و سنت اهل خیر، در مواردی که شما در آن مورد به مشوره از خود سنتی بجا نگذاشتید و دست بازداشتن از شما، مگر در آنچه که خود آن را بر خویشتن لازم گردانید. آگاه باشید، که دنیا سبز است، و برای مردم مرغوب گردانیده شده، و تعداد زیادی از آنان به سویش روی آورده‏اند، ولی شما به دنیا میل نکنید و نه بر آن اعتماد نمایید، چون دنیا جای اعتماد و ثقه نیست، و بدانید که دنیا کسی را ترک کردنی و گذاشتنی نیست، مگر اینکه انسان خود آن را ترک بگوید.

بیانیه‏های متفرقه وی س

دینوری در المجالسة و ابن عساکر از مجاهد روایت نموده‏اند که گفت: عثمان بن عفان بیانیه داد، و در بیانیه‏اش گفت: فرزند آدم، بدان ملک الموتی که موظف تو گردیده است، همیشه از وقتی که در دنیا هستی تو را می‏گذارد، و به‌سوی غیر تو می‏رود، ولی چنان انگار، که از غیر تو حالا درگذشته، و به‌سوی تو می‏آید و تو را اراده نموده است، بنابراین آمادگی خود را بگیر، و برای آن آماده شو، و غافل مشو، چون او از تو غافل نمی‏شود، فرزند آدم، بدان: اگر از نفس خودت غافل شدی و آمادگی نگرفتی، غیر تو برای آن آمادگی نمی‏گیرد، و از ملاقات خداوند گزیری نیست، بنابراین برای نفست خودت آمادگی بگیر، و آن را برای دیگران مسپار، والسلام. این چنین در الکنز (۱۰۹/۸) آمده است.

و دینوری و ابن عساکر از حسن روایت نموده‏اند که: عثمان بن عفان برای مردم بیانیه داد، و پس از حمد و ثنای خداوند گفت: ای مردم از خدا بترسید، چون تقوای خدا غنیمت است، و بهترین و خوب‏ترین خردمندی و زیرکی این است، که انسان نفس خود را منقاد بسازد، و برای ما بعد مرگ عمل کند، و از نور خداوند، نوری را برای تاریکی قبر کسب نماید، و باید بنده از این بترسد که خداوند کور حشرش کند، در حالی که بینا بوده است، و برای حکیم کلام جامع کفایت می‏کند، و کر از جای دور صدا کرده می‏شود، و بدانید، با کسی که خدا باشد، از چیزی نمی‏ترسد، و کسی را که خداوند در مقابلش قرار گیرد، بعد از وی از کی تمنی می‏کند؟. این چنین در الکنز (۲۲۴/۸) آمده است.

و ابن جریر و ابن ابی حاتم از حسن روایت نموده‏اند که گفت: عثمان را بر منبر دیدم که گفت: ای مردم، از خداوند در این اعمال پوشیده و پنهان بترسید، چون من از رسول خدا ص شنیدم که می‏گفت: «سوگند به ذاتی که جان محمد در دست اوست، هر کس عمل پوشیده‏ای را انجام دهد، خداوند چادر آشکار آن را بر تنش می‏نماید، اگر خیر باشد، خیر، و اگر شر باشد، شر، بعد از آن این آیت را تلاوت نمود:

﴿وَرِيشٗا - و نگفت: وَرِيشٗا- وَلِبَاسُ ٱلتَّقۡوَىٰ ذَٰلِكَ خَيۡرٞ [الاعراف: ۲۶].

ترجمه: «و مایه زینت شماست و لباس پرهیزگاری بهتر است».

می‏گوید: هدف اخلاق نیکوست [۱۳۸]. این چنین در الکنز (۱۳۷/۲) آمده است.

احمد، بزار، مروزی، شاشی، ابویعلی و سعیدبن منصور از عبادبن زاهر روایت نموده‏اند که گفت: از عثمان در حالی که بیانیه می‏داد شنیدم که گفت: به خدا سوگند، ما رسول خدا ص را در سفر و اقامت همراهی و مصاحبت نمودیم، وی مریض‏های ما را عیادت می‏نمود، جنازه‌هایمان را مشایعت می‏کرد، همراه‌مان به غزا می‏رفت، و با کم و زیاد همراه‌مان مواسات و همدردی می‏نمود، و مردمانی حالا مرا درباره وی میاموزانند، احتمال دارد، که یکی از ایشان وی را هرگز ندیده باشد [۱۳۹]. این چنین در الکنز (۴۴/۴) آمده است. هیثمی (۲۲۸/۷) می‏گوید: این را احمد و ابویعلی در الکبیر [۱۴۰] روایت نموده‏اند، و دومی افزوده است: آن گاه اعین پسر همسر فرزدق برای وی گفت: ای نعثل [۱۴۱] تو تغییر نموده‏ای، عثمان پرسید: این کیست؟ گفتند: اعین، فرمود: بلکه تو ای بنده تغییر نموده‏ای، می‏افزاید: آن گاه مردم به‌سوی اعین حمله نمودند، می‏گوید: ومردی از بنی لیث آنان را از وی باز می‏داشت، تا این که وی را داخل منزلش نمود. رجال این دو، رجال صحیح‌اند، غیر عبادبن زاهر که ثقه است. شافعی و بیهقی (۹/۸) از مالک از کاکایش ابوسهیل بن مالک از پدرش روایت نموده‏اند که: وی از عثمان بن عفان در بیانیه‏اش شنید که می‏گفت: خردسال را به کسب مکلف نسازید، چون هر گاهی وی را به کسب مکلف سازید دزدی می‏کند، و کنیز بدون هنر و حرفه را نیز به کسب مکلف نسازید، چون اگر شما وی را به کسب مکلف سازید، از طریق فاحشه گری کسب می‏کند،و عفت آنان را، وقتی خداوند شما را عفیف ساخته است، نگه دارید، و از طعام‏ها همان طعامی را انتخاب نمایید که پاک و خوب است. بیهقی می‏گوید: بعضی ایشان این را از عثمان به نقل ثوری مرفوع ذکر نموده‏اند، ولی رفع آن ضعیف است [۱۴۲]. این چنین در الکنز (۴۷/۵) آمده است.

و بیهقی [۱۴۳] از زیدبن صلت روایت نموده که: وی از عثمان در حالی که بر منبر قرار داشت شنید که می‏گفت: ای مردم، من شما را از قمار - هدفش نرد است - بر حذر می‏دارم، چون برایم تذکر داده شد، که آن در خانه‏های عده‏ای از شما هست، کسی که آن را در خانه‏اش دارد، باید حریقش نماید یا بشکناندش. و عثمان بار دیگری که بر منبر قرار داشت گفت: ای مردم، من درباره نرد برای‌تان صحبت نمودم، و شما را ندیدم که آن را بیرون نموده باشید، بنابراین اراده نمودم که هیزمی را جمع کنم، و باز به خانه‏های آنانی بفرستم که نردها در خانه هایشان است، و آن را برایش بسوزانم. این چنین در الکنز (۳۳۴/۷) آمده است.

بیهقی و ابن عساکر از سالم مولای عبدالرحمن بن حمید روایت نموده‏اند که: عثمان بن عفان نماز را در منی کامل خواند [۱۴۴]، بعد از آن برای مردم بیانیه داد و گفت: ای مردم، سنت همان سنت رسول خدا، و سنت دو یاران وی است، ولی امسال مردم به کثرت آمده‏اند، و من ترسیدم که سنتی نسازید [۱۴۵]. این چنین در الکنز (۲۳۹/۴) آمده است.

و ابن عساکر از قتیبه بن مسلم روایت نموده، که گفت: حجاج بن یوسف برای‌مان بیانیه داد، و قبر را یاد نمود، و این را به کثرت تکرار می‏نمود که: قبر خانه تنهایی است، خانه غربت است تا این که گریست، و کسانی را که در اطرافش قرار داشتند گریانید، بعد از آن گفت: از امیرالمؤمنین عبدالملک بن مروان شنیدم که می‏گفت: از مروان شنیدم که در بیانیه‏اش می‏گفت: عثمان بن عفان برای‌مان بیانیه ایراد نمود، و در بیانیه‏اش گفت: رسول خدا ص به هر قبری که نگاه می‏نمود، و یا یادش می‏کرد می‏گریست. این چنین در الکنز (۱۰۹/۸) آمده است.

و احمد (۶۲/۱) از سعیدبن مسیب روایت نموده، که گفت: از عثمان که بر منبر قرار داشت شنیدم که می‏گفت: من خرما را از یکی از شاخه‏های یهود که برای‌شان بنوقینقاع گفته می‏شد می‏خریدم، و به فایده می‏فروختمش، این خبر برای رسول خدا ص رسید، وی گفت: «ای عثمان، وقتی که خریدی به اندازه و وزن بگیر، و وقتی فروختی نیز وزن و اندازه نما» [۱۴۶]. و احمد (۷۲/۱) از حسن روایت نموده، که گفت: حاضر بودم، که عثمان در بیانیه‏اش به کشتن سگان و ذبح کفترها امر نمود.

[۱۳۸] ضعیف. ابن جریر و ابن ابی حاتم و در سند آن سلیمان بن ارقم که چنانکه ابن حجر می گوید ضعیف است. [۱۳۹] صحیح. احمد (۱/ ۶۹) هیثمی (۷/ ۲۲۸) و رجال آن جز عباد بن زاهر که ثقه است همه رجال صحیح‌اند. [۱۴۰] این چنین در اصل آمده، ولی ظاهر: طبرانی است و نه ابویعلی. [۱۴۱] دشمنان عثمان وی را نعثل می‏نامیدند، و نعثل نام مردی بود از مصر دارای قد رسا و رویش دراز. [۱۴۲] ضعیف. بیهقی (۸/ ۸) بیهقی آن را ضعیف دانسته است. [۱۴۳] بیهقی (۱۰/ ۲۱۵). [۱۴۴] یعنی با وجود این که عثمان س مسافر بود نمازش را قصر نکرد و کامل خواند. [۱۴۵] بیهقی (۳/ ۱۴۴). [۱۴۶] حسن. احمد (۱/ ۲۶۲) هیثمی می گوید: سند آن حسن است: المجمع (۴/ ۹۸).

آخرین بیانیه وی س

ابن جریر طبری در تاریخش (۴۴۶/۳) از طریق سیف از بدربن عثمان از کاکایش روایت نموده، که گفت: آخرین بیانیه‏ای را که عثمان در گروهی ایراد نمود این بود: خداوند دنیا را به خاطری برای‌تان داده است، که به آن آخرت را طلب نمایید، و آن را به این خاطر نداده است، که به سویش میل نموده و به آن روی آورید، دنیا از بین می‏رود، و آخرت باقی می‏ماند، چیز فانی شما را در کبر و غرور نیفکند، و از چیزی باقی ماندنی مشغول‌تان نسازد، و آنچه را باقی می‏ماند، بر آنچه فانی می‏شود ترجیح بدهید، چون دنیا قطع شدنی است، و برگشت و مصیر به‌سوی خداست، و از خداوند جلّ و عزّ بترسید، چون تقوای خدا، سپری است از خشمش و وسیله‏ای است نزدش، و از خداوند از دگرگونی و تغییر بترسید، به جماعت‌تان ملتزم و متمسک باشید، و به صورت حزب‏های پراکنده و مختلف در نیایید:

﴿وَٱذۡكُرُواْ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ إِذۡ كُنتُمۡ أَعۡدَآءٗ فَأَلَّفَ بَيۡنَ قُلُوبِكُمۡ فَأَصۡبَحۡتُم بِنِعۡمَتِهِۦٓ إِخۡوَٰنٗا [آل عمران: ۱۰۳].

ترجمه: «و نعمت خدا را بر خود به یاد آرید، وقتی که با هم دشمن بودید، و او در میان دل‏های شما الفت و محبت افکند، و به نعمت خدا برادر گشتید».

و آن‏چه عثمان س در بیانیه‏اش در فضیلت حراست در راه خدا گفت، در باب جهاد گذشت.

بیانیه‏های امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب س

نخستین بیانیه وی س

ابن جریر در تاریخش (۴۵۷/۳) به اسنادی که در آن سیف آمده، از علی بن حسین روایت نموده، که گفت: نخستین بیانیه‏ای که علی س وقتی به خلافت برگزیده شد ایراد نمود چنین بود: وی پس از حمد و ثنای خداوند گفت: خداوند کتاب هدایتگری نازل نموده، و در آن خیر و شر را بیان نموده است، بنابراین شما خیر را بگیرید و شر را بگذارید، فرایض را برای خداوند سبحانه ادا نمایید، شما را به جنت رهنمون می‏گردد، چیزهایی را که خداوند حرام گردانیده است، مجهول نیست، و حرمت مسلمان را بر همه حرمت‏ها فضیلت داده است، و مسلمانان را به اخلاص و توحید تأکید نموده است، و مسلمان کسی است که مردم از زبان و دستش در امان باشند، مگر به حق، اذیت مسلمان جز به آنچه بر وی شرعاً لازم میگردد حلال نیست، به کارهای عام المنفعه مبادرت ورزید، به ویژه هر یکی شما قبل از مرگ به این امر اقدام نماید، مردمانی که در گذشته‏اند در پیش روی‌تان قرار دارند، و از عقب‌تان قیامت است که شما را به پیش می‏راند. خود را سبک سازید تا به سبقت کنندگان بپیوندید، مردم در انتظار احوال آینده شان‏اند، بندگان خدا، درباره بندگان خدا و سرزمین‌هایش از خدا بترسید، شما مسؤول هستید، حتی از زمین‏ها و حیوانات، از خداوند اطاعت نمایید، و نافرمانی اش نکنید، وقتی که خیر را دیدید، به آن عمل نمایید و بدان چنگ زنید، و وقتی شر را دیدید، بگذاریدش، و وقتی را به یاد بیاورید، که در زمین اندک و مستضعف بودید.

بیانیه وی درباره خوبی خویشاوندان برای انسان

ابوالشیخ از علی روایت نموده، که وی بیانیه داد و گفت: اقارب مرد، برای مرد، از خود مرد برای اقاربش بهتراند، او اگر دست خویش را از ایشان باز دارد، یک دست را از ایشان بازداشته است، و اگر آنان دست باز دارند، دستان زیادی را، توأم با دوستی، حفاظت و نصرت خویش از وی بازداشته‏اند، حتی گاهی مرد، برای مردی به خشم می‏آید، و او را جز به حسبش نمی‏شناسد، و من در این مورد آیاتی از کتاب خداوند را برای‌تان تلاوت می‏کنم، و این آیت را تلاوت نمود:

﴿لَوۡ أَنَّ لِي بِكُمۡ قُوَّةً أَوۡ ءَاوِيٓ إِلَىٰ رُكۡنٖ شَدِيدٖ [هود: ۸۰].

ترجمه: «کاش مرا به مقابله شما قوتی می‏بود یا به پناه مستحکمی پناه می‏گرفتم».

علی فرمود: رکن شدید، اقارب و خویشاوندان‌اند، و لوط برای خود خویشاوند و اقارب نداشت، سوگند به ذاتی که معبود بر حقی جز وی نیست، بعد از لوط هر نبیی را که فرستاده است، در کثرت و وفور قومش فرستاده است. و این آیت را درباره شعیب تلاوت نمود:

﴿وَإِنَّا لَنَرَىٰكَ فِينَا ضَعِيفٗا [هود: ۹۱].

ترجمه: «و ما تو را در میان خود ناتوان می‏بینیم».

افزود: وی کور بود، و به این سبب ضعیف دانستندش،

﴿وَلَوۡلَا رَهۡطُكَ لَرَجَمۡنَٰكَ [هود: ۹۱].

ترجمه: «اگر قبیله‏ات نمی‏بود سنگسارت می‏کردیم».

علی گفت: سوگند به ذاتی که معبودی جز وی نیست، آنان از عظمت و بزرگی پروردگار‌شان نترسیدند، ولی از اقارب و قوم وی ترسیدند. این چنین در الکنز (۲۵۰/۱) آمده است.

بیانیه وی س وقتی که رمضان فرا می‏رسید

حسین بن یحیای قطان و بیهقی از شعبی روایت نموده‏اند که گفت: وقتی رمضان فرا می‏رسید، علی س بیانیه می‏داد، و می‏گفت: این ماه مبارکی است، که خداوند روزه‏اش را فرض نموده، و قیامش را فرض نگردانیده است، زنهار که مردی بگوید: وقتی فلان روزه گرفت، روزه می‏گیرم، و وقتی فلان افطار نمود، افطار می‏کنم، آگاه باشید روزه خودداری از طعام و نوشیدن نیست، ولی خودداری از دروغ، باطل و کفر است، آگاه باشید، قبل از دخول ماه روزه نگیرید، وقتی که مهتاب را دیدید، روزه بگیرید، و باز وقتی آن را دیدید افطار کنید، اگر برای‌تان موسم ابری گردید، مدت معین [۱۴۷] را پوره کنید. می‏گوید: این را بعد از نماز فجر و نماز عصر می‏گفت. این چنین در الکنز (۳۲۲/۴) آمده است.

[۱۴۷] یعنی: سی روز را پوره کنید.

بیانیه وی س درباره قبر و هول‌های آن

صابونی در المأئتین و ابن عساکر از علی روایت نموده‏اند که: وی بیانیه داد، و پس از حمد و ثنای خداوند، مردان را یاد نمود، و گفت: بندگان خدا، به خدا سوگند، از مرگ گزیری نیست، اگر برایش ایستاده شوید، شما را می‏گیرد، و اگر از آن فرار نمایید، به دنبال‌تان فرارسیده شما را در می‏یابد، بنابراین در طلب نجات برآیید، در طلب نجات برآیید، و شتاب نمایید و شتاب نمایید، چون در عقب‌تان طلب کننده تیزی است، و آن عبارت از قبر است، از فشار، تاریکی و وحشت آن بترسید، و آگاه باشید، که قبر حفره‏ای از حفره‏های دوزخ است، یا باغچه‏ای از باغچه‏های جنت، آگاه باشید، قبر هر روز سه بار حرف می‏زند، و می‏گوید: من خانه تاریکی هستم، من خانه کرم هستم، من خانه وحشت هستم، آگاه باشید، در عقب آن، شدیدتر و سخت‏تر از وی قرار داد، آتشی که گرمی اش شدید است، و ژرفایش دور و دراز، و زیورش آهن و خازنش مالک است، و رحمتی از خداوند در آن نیست، هان، غیر آن در عقب قبر جنت است، جنتی که پهناییش آسمان‏ها و زمین است، و برای پرهیزگاران آماده شده است، خداوند ما و شما را از پرهیزکاران گرداند، و ما و شما را از عذاب دردناک پناه بدهد. این چنین در الکنز (۱۱۰/۸) آمده است. و ابن کثیر این بیانیه را در البدایه (۶/۸) از اصبغ بن نباته ذکر نموده، که گفت: علی روزی بر منبر بلند گردید، و پس از حمد و ثنای خداوند، مرگ را متذکر شد... و مانند آن را متذکر شده، و بعد از قولش: من خانه وحشت هستم، افزوده است: آگاه باشید، بعد از آن روزی است، که خرد در آن پیر می‏شود، و بزرگ در آن مدهوش می‏گردد، و هر حامله، حمل خود را می‏اندازد، و مردم را مست می‏بینی، در حالی که آنان مست نیستند،ولی عذاب خدا سخت و شدید است، و در روایتش افزوده: بعد از آن گریست، و مسلمانان هم در اطرافش گریستند.

بیانیه وی س درباره دنیا، قبر و آخرت

دینوری و ابن عساکر از عبداللَّه بن صالح عجلی از پدرش روایت نموده‏اند که گفت: علی بن ابی طالب روزی بیانیه داد، و پس از حمد و ثنای خداوند و درود فرستادن بر پیامبر ص گفت: بندگان خدا، زندگی دنیا شما را در غرور و فریب نیندازد، چون دنیا جایی است احاطه شده با بلا و آزمایش، و به فانی شدن معروف، و به غدر و خیانت موصوف، و هر آنچه در آن است زائل شدنی است، و در میان اهل خود در گردش و نوبت است، پایین شدگان در آن، هرگز از شرش در امان نمی‏مانند، در حالی که اهل آن در فراخی و خوشی زندگی به سر می‏برند، ناگهان در آن دچار بلا و غرور نیز می‏گردند، زندگی و عیش در دنیا مذموم است، رفاه و آسایش در آن دوام نمی‏آورد، اهل دنیا همیشه هدف‏های مورد اثابت‌اند، دنیا آنان را با تیرهای خویش می‏زند، و با مرگش آنان را می‏شکناند، بندگان خدا، شما و موقعیت‌تان در این دنیا، چون کسانی است که در گذشته‏اند، و از شما عمر زیادتر داشتند، قوی‏تر بودند، دیارشان آبادتر بود، عمارت‏های بلندتر داشتند، ولی صداهای شان، پس از مدت‏ها سخن زدن با همدیگر، خاموش و ساکن گردیده است، و اجسادشان پوسیده است، و دیارشان خالی است و اثارشان از بین رفته است، و قصرهای بلند و محکم و تخت‏ها و بالشت‏های هموار شده را به صخره‏ها و سنگ‏های خوابانیده شده بر قبرهای درست شده از گل که با داشتن لحد بر نیستی و خرابی بنا شده‏اند، تبدیل کرده‏اند، قبرهایی که بنای‌شان با خاک استوار شده است، محل آن‏ها به همدیگر نزدیک است، ولی ساکن آن‏ها ناآشنا و بیگانه‏اند، و در میان عمارت وحشت زدگان‌اند، در میان اهل محله‏ای که همه مشغول و مصروف‌اند، به آبادی انس و الفتی نمی‏گیرند، و علی رغم نزدیکی و همسایگی که در میان‌شان موجود است، و منزل‏هایشان به هم قریب‌اند، با همدیگر چون روابط و پیوند همسایگان ارتباط ندارند، آری، اینان چگونه در میان خود ارتباط داشته باشند، در حالی که کهنگی و فرسودگی با سینه‏اش آردشان نموده است، و سنگ‏های بزرگ و خاک ایشان را خورده، و بعد از زندگی حالا مرده‏اند، و بعد از فراخی و لذت زندگی دیگر فرتوت گردیده‏اند، دوستان در مرگ آنان مصیبت زده شدند، و آنان کوچ نمودند و ساکن خاک گردیدند، که دیگر برگشتی ندارند، دور است، دور است، این چنین نیست، این کلمه‏ای است، که او آن را می‏گوید [۱۴۸] و از عقب ایشان، تا روزی که دوباره برانگیخته می‏شوند، برزخ است، انگار شما هم به همان طرفی روان هستید، که آنان به طرف رفته‏اند، و آن عبارت است از تنهایی و فرسودگی در جایگاه مردگان، و [انگار] در همان خوابگاه‏ها محبوس شده‏اید، و همان آرامگاه شما را نیز در بر گرفته است، پس روزی که کارها و امور به پایان برسد چه حال خواهید داشت، هنگامی که مردگان از قبرها برانگیخته شوند، و آنچه در دل‏ها هست ظاهر گردند، و برای به دست آوری نتایج در پیش روی پادشاه بزرگوار ایستاده کرده شوید، و قلب‏ها از ترس نتیجه گناهان گذشته پرواز نمایند، و حجاب‏ها و پرده‏ها از شما دریده شوند، و عیب‏ها و رازهایتان آشکار گردند، آنجاست که هر نفس در بدل کسب کرده‏اش پاداش داده می‏شود، تا کسانی که عمل‏های بد انجام داده‏اند کیفر داده شوند، و کسانی که نیکویی نموده‏اند، به نیکی پاداش داده شوند، فرصتی که کتاب گذاشته می‏شود، و مجرمان را از آنچه در آن است هراسان می‏بینی، و می‏گویند، وای بر ما، این کتاب را چه شده، که هر خرد و بزرگ را حساب نموده است، و آنان آنچه عمل نموده بودند آن را حاضر یافتند، و پروردگارت هیچ احدی را ظلم نمی‏کند، خداوند ما و شما را عمل کنندگان به کتابش، و پیرو اولیایش بگرداند، تا این که ما و شما را از فضل خود در اقامت گاه جاوید جا گزین سازد، و اوست ذات ستوده شده و بزرگوار. این چنین در الکنز (۲۱۹/۸) والمنتخب (۳۲۴/۶) آمده است، و ابن الجوزی آن را در صفه الصفوه (۱۲۴/۱) به طولش متذکر گردیده، و در اولش افزوده: علی بن ابی طالب بیانیه داد و گفت: ستایش خدا راست، وی را می‏ستایم، از وی کمک می‏طلبم، به وی ایمان می‏آورم، بر وی توکل می‏کنم، و شهادت می‏دهم که مبعود بر حقی جز خداوند واحد و لا شریک وجود ندارد، و محمد بنده و رسول اوست، وی را به هدایت و دین حق فرستاده است، تا وسط وی علت‌تان را زایل سازد، و توسط وی غفلت‌تان را بیدار کند، بدانید که شما مردنی هستید، و بعد از مرگ دوباره زنده شدنی هستید، و بر اعمال خویشتن محبوس هستید و بر آن جزاء دیدنی هستید، بنابراین زندگی دنیا مغرورتان نسازد... و مانند آن را متذکر شده.

[۱۴۸] هدف این قول کافر است: ﴿رَبِّ ٱرۡجِعُونِ ٩٩ لَعَلِّيٓ أَعۡمَلُ صَٰلِحٗا فِيمَا تَرَكۡتُ [المؤمنون: ۹۹-۱۰]. ترجمه: «پروردگارا! مرا باز گردان شاید که من در آنچه گذاشته‏ام عمل نیک نمایم».

بیانیه وی در تشییع جنازه

ابونعیم در الحلیه (۷۷/۱) از جعفربن محمد از پدرش از جدش روایت نموده که: علی جنازه‏ای را مشایعت نمود، هنگامی که جنازه در لحدش گذاشته شد، اهل آن صداهایشان را بلند کردند و گریستند، علی گفت، چرا گریه می‏کنید؟ به خدا سوگند، اگر آنچه را می‏دیدند که مرده‌شان دیده است، دیدن‌شان آنان را از مرده‌شان غافل می‏ساخت، ملک موت باز به‌سوی ایشان بر می‏گردد، و باز بر می‏گردد، تا این که هیچ یک از ایشان باقی نمی‏ماند. بعد از آن برخاست و گفت: بندگان خدا، شما را به تقوای خداوندی توصیه می‏کنم، که برای‌تان مثال‏ها را بیان داشته است، و اجل‏ها را برای‌تان معین گردانیده است، و برای‌تان گوش داده است تا آنچه را بر وی وارد می‏شود فراگیرد، و چشم داده است تا از پرده‏های غفلت در گذر، و قلب داده است تا مصیبت‏های نازل شده بر خویش را با نوعیت و صورت‌هایش بشناسد و بداند، و نیز آنچه را درک کند که آبادش می‏سازد، خداوند شما را به عبث نیافریده است، و قرآن و احکام خویش را از شما دور و منصرف نساخته است، بلکه شما را به نعمت‏های کامل عزت بخشیده است، و خوب‏ترین عطیه‏ها را نصیب‌تان ساخته است. و حساب را نیز بر شما وضع نموده است، و جزاء را در خوشی و مصیبت برای‌تان در کمین نشانیده است، بندگان خدا، از خدا بترسید، و در طلب جدی باشید، و قبل از فرارسیدن مرگ و قطع کننده لذت‏ها به اعمال نیک سبقت جویید، چون نعمت دنیا دوام نمی‏آورد، و از فجایع آن کسی در امان بوده نمی‏تواند، دنیا فریب دهنده و دگرگون شونده است، سایه ضعیف است، متکای کج است، نعمت‌هایش زودگذر است، و انسان‏ها را پی در پی در طلب شهوت‌هایش و در فریب مشغول نمودن به خودش به دست هلاکت می‏سپارد. بندگان خدا، از عبرت‏ها پند بگیرید، و از آیت‏ها و حدیث‏ها اندرز بیاموزید. از چیزهایی که ترسانیده شده‏اید خویشتن را باز دارید، و از مواعظ نفع بردارید. انگار چنگال‏های مرگ در شما فرو رفته، و خانه خاک شما را در کنار گرفته است. و زشتی‏های امور با دمیدن صور، برانگیخته شدن قبرها، سوق داده شدن به‌سوی محشر و ایستادن برای حساب در احاطه قدرت جبار شما را فراگرفته است، روزی که برای هر نفس راننده‏ای است و او را به‌سوی محشرش سوق می‏دهد. و شاهدی است، که شهادت عملکردهایش را بر وی می‏دهد، زمین به نور پروردگارش روشن می‏شود، و کتاب گذاشته می‏شود، و انبیاء و گواهان آورده می‏شوند، و به حق در میان‌شان فیصله می‏شود، و بالای‌شان ظلم کرده نمی‏شود. همان روز است که سرزمین‏ها به لرزه می‏افتند، و فریاد کننده فریاد می‏کند، و روز ملاقات و یکجایی می‏باشد، و جامه از ساق برداشته می‏شود [۱۴۹] و آفتاب تاریک می‏گردد، و حیوانات در حشرگاه حشر می‏شوند، و اسرار فاش می‏گردند، و اشرار هلاک می‏شوند، و قلب‏ها می‏لرزند، و آن گاه از طرف خداوند بر اهل دوزخ سختی و شدت مهلک و عذاب فریاد برآورنده نازل می‏گردد، و جهنم در حالی آشکار می‏گردد، که شدت و هیاهو و صدای چون رعد و خشم و بیمی با خود همراه می‏داشته باشد. آتشش شعله ور، آب و زردابش به جوش آمده است، و نار سوزانش به شدت و گرمی افروخته شده است، کسی که بر وی حکم خلود شده باشد رها کرده نمی‏شود، و حسرت‏ها و نامیدی‏هایش قطع نمی‏گردند، و بندهای محکم و بزرگش شکستانده نمی‏شوند، با آنان ملائکی‏اند، که به مهمانی آب جوشان و داخل شدن به دوزخ مژده‏شان می‏دهند. اینان از خداوند محجوب‏اند، از دوستان خدا جدااند، و به‌سوی آتش در حرکت‌اند. بندگان خدا! از خدا بترسید، مانند کسی که ترسانیده شد و فروتنی پیشه نمود، و بیم داده شد، و سفر کرد، و ترسانیده شد و بصیرت حاصل نمود و خود را نگه داشت، و به سرعت و شتاب در طلب بیرون گردید، و فرارکنان نجات یافت، و برای معاد چیزی تقدیم داشت، و در صدد جمع آوری توشه برآمد، و خداوند به عنوان انتقام گیرنده و بیننده، و کتاب به عنوان خصم و مقابل، و جنت به عنوان ثواب و آتش به عنوان وبال و عذاب، کافی و بسنده‏اند. از خداوند برای خودم و شما آمرزش می‏طلبم.

[۱۴۹] در حدیث بخاری و مسلم به شکل مرفوع آمده که: خداوند تعالی در میدان قیامت ساق خود را ظاهر خواهد فرمود، و تمام مردان و زنان اهل ایمان به سجده خواهند افتاد، ولی کسی که در دنیا سجده ریایی می‏نمود، کمرش مانند تخته راست می‏ماند، و به سجده نمودن قادر نمی‏شود. به نقل از حاشیه قرآن کریم، ترجمه شاه ولی‏اللَّه دهلوی و با اندک تصرف. م.

بیانیه وی س درباره ترغیب به عمل برای آخرت

دینوری و ابن عساکر از علی س روایت نموده‏اند که وی برای مردم بیانیه‏ای ایراد نمود، و پس از حمد وثنای خداوند گفت: اما بعد: دنیا روی گردانیده و اعلام خداحافظی نموده است، و آخرت روی آورده و به ظاهر شدن نزدیک گردیده است. امروز، روز آمادگی است و فردا مسابقه. آگاه باشید! که شما در روزهای اَمَل هستید و از عقب آن اجل است. کسی که در روزهای آرزویش، قبل از فرا رسیدن اجلش کوتاهی نماید، ناامید و زیانمند شده است. آگاه باشید! برای خداوند در وقت آسایش عمل کنید، چنانکه برایش در وقت ترس عمل می‏نمایید. آگاه باشید! من به خواب رفته‏تر از طلب کننده جنت ندیدم، و به خواب رفته‏تر از گریزنده دوزخ ندیدم. آگاه باشید! کسی را که حق نفع نرساند باطل برایش ضرر می‏رساند. کسی را که هدایت راست نسازد، گمراهی به بیراهه می‏کشاند. آگاه باشید! شما به کوچ نمودن دستور داده شده‏اید، و به توشه‏اندوزی راهنمایی گردیده‏اید. آگاه باشید! ای مردم، دنیا متاع اندکی است، که از آن نیکو کار و فاجر می‏خورند، و آخرت وعده راستینی است، که در آن پادشاه قدرتمند فیصله می‏کند. آگاه باشید! شیطان برای‏تان فقر را وعده می‏دهد، و به فحشاء دستورتان می‏دهد، و خداوند برای‏تان از طرف خود وعده بخشش و فضل می‏دهد، و خداوند گشایش دهنده و داناست. ای مردم! در عمرتان نیکی نمایید، در عاقبت‏تان حفاظت کرده می‏شوید. خداوند تبارک و تعالی جنتش را برای کسی وعده نموده، که از وی اطاعت نماید، و آتشش را برای کسی وعده نموده، که از وی نافرمانی کند. آن آتش، آتشی است، که صدایش خاموش نمی‏گردد، و اسیرش رها نمی‏شود، و شکسته‏اش درست نمی‏گردد. گرمایش شدید است. ژرفایش عمیق است و آبش زرداب است. شدیدترین هراس و ترسم بر شما پیروی خواهشات و درازی آرزوهاست. این چنین در الکنز (۲۲۰/۸) و در المنتخب (۳۲۴/۶) آمده است. و ابن کثیر در البدایه (۷/۸) این خطبه را به طولش از وکیع از عمروبن منبه از اوفی بن دلهم روایت نموده، و گفته: در روایتی آمده: پیروی خواهشات از حق باز می‏دارد، و درازی آرزو آخرت را فراموش می‏سازد.

بیانیه وی س بعد از واقعه نهروان

ابن نجار از زیاد اعرابی روایت نموده، که گفت: امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب س بعد از فتنه [خوارج] و فراغتش از نهروان به منبر بالا شد، و خداوند را ستوده، آن‏گاه گریه گلویش را فشرد، و گریست حتی که ریشش با اشک‏هایش‏تر شد و اشک‏هایش جاری گردید. آن‏گاه ریشش را تکانید، و قطرات آن بر عده‏ای از مردم افتاد. ما می‏گفتیم: کسی را که از اشک‏های وی رسیده باشد، خداوند وی را بر آتش حرام گردانیده است. بعد از آن گفت: ای مردم، مثل کسی نباشید، که آخرت را بدون عمل آرزو می‏کند، و توبه را به درازی آرزو به تأخیر می‏افکند. درباره دنیا قول زاهدان را می‏گوید، و خود عمل دوستداران را انجام می‏دهد. اگر از دنیا برایش داده شود سیر نمی‏شود، و اگر از آن بازداشته شود قناعت نمی‏کند. از شکرگزاری آنچه داده شده عاجز می‏آید، ولی باز هم در باقی عمر خویش در تلاش زیادت است. خود به انجام عملی دستور می‏دهد، و به آن عمل نمی‏کند، و نهی می‏نماید و خود از آن باز نمی‏ایستد. صالحان را دوست می‏دارد، و به اعمال‌شان عمل نمی‏کند، و ستمگران را بد می‏برد، در حالی که خودش از آنان است. نفسش بر وی در آنچه گمان می‏کند غالب می‏شود، و او بر نفس خود در آنچه به آن یقین دارد، غالب نمی‏گردد. اگر غنی و توانگر شود، در فتنه می‏افتد، و اگر مریض شود، جگرخون و اندوهگین می‏گردد، و اگر فقیر شود، ناامید و سست می‏گردد. با این حال وی در میان گناه و نعمت می‏چرد. عافیت برایش داده می‏شود، ولی شکرگزاری نمی‏کند، مورد آزمایش قرار می‏گیرد و صبر نمیکند. انگار که بر حذر شده از مرگ غیر وی است، و انگار کسی که بشارت و بیم داده شده غیر وی است. ای نشانه‏های مرگ، ای گروگان‏های مرگ، (ای ظرف‏های امراض، ای تاراج روزها، ای اضافگی زمان)، ای میوه‏ی زمان، ای گل حوادث ناگوار، ای گنگ در وقت سئوال و جواب، ای کسی که فتنه‏ها فرایش گرفته است، و در میان او و معرفت عبرت‏ها حایل واقع شده‏است. به حق می‏گویم: هر کسی که نجات یافته به معرفت و شناخت نفس خود نجات یافته است، و هر کسی که هلاک گردیده، از دست خود هلاک شده است، خداوند تعالی گفته است:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ قُوٓاْ أَنفُسَكُمۡ وَأَهۡلِيكُمۡ نَارٗا [التحریم: ۶].

ترجمه: «ای کسانی که ایمان آورده اید، نفس‏های خود و خانواده‏هایتان را از آتش نگه دارید».

خداوند ما و شما را از کسانی بگرداند، که وعظ و پند را شنیدند و قبول نمودند، و به‌سوی عمل فراخوانده شدند و عمل نمودند. این چنین در الکنز (۲۲۰/۸) و در المنتخب (۳۲۵/۶) آمده است.

بیانیه وی س درباره امربه معروف و نهی از منکر

ابن ابی الدنیا و ابن عساکر از یحی بن یعمر روایت نموده‏اند که: علی بن ابی‏طالب س برای مردم بیانیه داد، و بعد از حمد و ثنای خداوند گفت: ای مردم، کسانی که قبل از شما بودند، فقط به خاطر ارتکاب گناه هلاک گردیدند، و خدا پرستان و علماء آنان را نهی نکردند، و بنابراین عذاب‏ها بر ایشان نازل گردید. آگاه باشید، امر به معروف و نهی از منکر نمایید، قبل از این که بر شما نازل شود، آنچه که بر آنان نازل گردیده، و بدانید که امر به معروف و نهی از منکر رزقی را قطع نمی‏کند، و اجلی را نزدیک نمی‏سازد. امر از آسمان به‌سوی زمین چون قطره‏های باران به‌سوی هر نفس طبق تقدیر خداوند برایش در زیادت یا نقصان درخانواده یا مال یا نفس نازل می‏شود، و وقتی برای یکی ازشما نقصانی در خانواده، یا مال یا نفس رسید، و برای غیر خودش، غیر آن حالت را دید، این پدیده برایش باعث فتنه نباشد. چون مرد مسلمان تا وقتی مرتکب پستی نشده، هنگامی که از پستی ذکری به عمل بیاید، از آن می‏هراسد، و مردمان بخیل را نیز به همین ترس هشدار می‏دهد. مانند قمار باز ماهر و غالبی که انتظار کامیابی را در نخستین بار انداختن دانه‏هایش می‏کشد، کامیابیی که برایش منفعت به بار می‏آورد، و تاوان را از وی دفع می‏کند. شخص مسلمانی که پاک از خیانت است، هم همینطور است، و وقتی خداوند را دعا کند، انتظار یکی از این دو نیکی را می‏کشد، آنچه نزد خداوند است، برایش بهتر است، و یا این که خداوند برایش مال نصیب گرداند، که در این صورت وی صاحب خانواده و مال است. کشت دو گونه است: مال و فرزندان کشت دنیااند، و عمل صالح کشت آخرت است، و گاهی خداوند آن را برای قوم‌هایی جمع می‏کند. سفیان بن عیینه می‏گوید: کی غیر از علی بن ابی طالب می‏تواند چنین به نیکویی صحبت نماید؟! این چنین در الکنز (۲۲۰/۸) و منتخب الکنز (۳۲۶/۶) آمده است. این را در البدایه (۸/۸) از ابن ابی الدنیا به اسناد وی از یحیی از این قولش: امر از آسمان نازل می‏شود، تا آخر آن، به مانند آن متذکر شده، و در آنچه وی نقل نموده، آمده است: در این حال وی صاحب خانواده و مال می‏باشد، و حسب و دینش همراه وی می‏باشد، یا این که خداوند برایش در آخرت می‏دهد، و آخرت بهتر و باقی ماندنی است، کشت دوگونه است: کشت دنیا مال و تقوی است، و کشت آخرت، باقیماندنی‏های صالح [۱۵۰] است.

[۱۵۰] الباقیات الصالحات».

بیانیه وی س در کوفه

بیهقی از وائل روایت نموده، که گفت: علی س در کوفه برای مردم بیانیه داد، من از وی در بیانه‏اش شنیدم که می‏گفت: ای مردم، کسی که فقرنمایی نماید، فقیر می‏شود. کسی که عمر زیاد نماید، مورد آزمایش قرار می‏گیرد. کسی که برای مصیبت آمادگی نگیرد، وقتی که آزمایش شود صبر نمی‏کند. کسی که مالک شود ترجیح می‏دهد و کسی که مشوره نمی‏کند پشیمان می‏شود. و از عقب این سخنان می‏گفت: نزدیک است، از اسلام جز نامش باقی نماند، و از قرآن جز رسمش، و می‏گفت: آگاه باشید، مردی از آموختن حیاء نکند، و کسی که چیزی نمی‏داند و از آن پرسیده می‏شود، باید بگوید: نمی‏دانم. مسجدهای‏تان در آن روز آباد می‏باشد، و قلب‏ها و بدن‏هایتان از هدایت خالی. [در آن روز] بدترین کسی که زیر سایه آسمان می‏باشد، فقهای تان‌اند، فتنه از آن‏ها سر می‏زند، و به آنان بر می‏گردد. آن گاه مردی برخاست و گفت: چه وقت اینطور می‏باشد، ای امیرالمؤمنین؟ گفت: وقتی که فقه در رذیل‏هایتان، فاحشه در برگزیدگان و پادشاهی در افراد کوچک‏تان باشد، در این حالت قیامت برپا می‏شود. این چنین در الکنز (۲۱۸/۸) آمده است.

بیانیه بلیغ، نافع و جامع وی س

ابن کثیر در البداید (۳۰/۷) ذکر نموده که: علی س در میان آنان برای ایراد بیانیه برخاست و گفت: ستایش خداوندی راست، که آفریننده خلق، دمنده صبح، برانگیزنده مردگان و بیرون کننده آنانی است که در قبراند، و شهادت می‏دهم، که معبود بر حقی جز خداوند نیست، و محمد ص بنده و رسول اوست، و شما را به ترس خداوند توصیه می‏کنم. بهترین چیزهایی که بنده به آن‏ها تقرب جوید این‏ها اند:ایمان، جهاد در راه خدا، کلمه اخلاص، که فطرت است، برپایی نماز، که ملت است، دادن زکات، که از فریضه وی است، روزه رمضان، که سپری از عذابش می‏باشد، حج خانه، که از بین برنده فقر و نابود کننده گناه است، صله رحم، که زیاد کننده مال، به تأخیر افکننده اجل و سبب محبت در خانواده است. صدقه پنهانی، که گناه را از بین می‏برد، و خشم پروردگار را فرو می‏نشاند و نیکی نمودن، که مردن بد را دفع می‏کند و از پرتگاه‏های بد باز می‏دارد. ذکر خداوند را به کثرت نمایید، چون این بهترین ذکرهاست، و به آنچه رغبت نمایید، که برای پرهیزگاران وعده داده شده است، چون وعده خدا راست‏ترین وعده‏هاست، و به روش نبی‏تان ص اقتدا کنید، چون آن بهترین روش‏هاست، و به سنتش خود را آراسته سازید، چون آن بهترین سنت‏هاست، و کتاب خداوند را بیاموزید، چون آن بهترین سخن‏هاست. در دین تفقه حاصل کنید، چون این عمل بهار قلب‏هاست، و به نور آن شفا جویید، چون آن شفای آنچه است، که در قلب‏ها وجود دارد، و تلاوتش را نیکو نمایید، چون آن بهترین قصه هاست، و وقتی برای‌تان تلاوت گردید، برایش گوش فرا دهید، و خاموشی اختیار نمایید، تا رحم کرده شوید، و وقتی به علم آن هدایت کرده شدید، به علمی که از آن فرا گرفتید عمل نمایید، تا رهیاب گردید. چون عالم عامل به غیر علمش، مانند جاهل کجرو است، که از جهلش به راه نمی‏آید، بلکه من به این باورم که حجت و پشیمانی بر این عالم خارج از دایره علمش بزرگتر و مداومتر از این جاهل متحیر در جهلش است، و هر دوی‌شان گمراه شده و دچار هلاکت‏اند.

متردد نشوید، که در شک می‏افتید، و در شک نیافتید که کافر می‏شوید، و در قبال نفس‏هایتان سهل انگاری نکنید، که غافل می‏شوید، و در حق غفلت نکنید، که زیانمند می‏گردید. آگاه باشید، از جمله متانت و استواری این است که یقین نمایید، و از یقین این است، که مغرور نشوید، و خیرخواه‏ترین شما برای نفسش، مطیع‏ترین شما از پروردگارش است، و خائن‏ترین شما به نفسش، عاصی‏ترین شما برای پروردگارش است. کسی که از خدا اطاعت نماید، در امان می‏باشد و خوش می‏شود، و کسی که از خدا نافرمانی کند، می‏ترسد، و پشیمان می‏شود، گذشته از این، از خداوند یقین بخواهید، و هنگام عافیت به سویش رغبت نمایید، و بهترین چیزی که در قلب دوام نماید یقین است. بهترین امور، همان‏هااند که از طرف شریعت مقرر شده‏اند، و نوپیداهای آن بدترین آن هاست،و هر نو پیدا بدعت است، و هر نوپیدا کننده بدعتی است،و کسی که بدعت ایجاد کند، ضایع کرده است، هر بدعتی که بدعتی را ایجاد کند، سنتی را به آن ترک نموده است. زیانمند کسی است که در دینش زیانمند شود، و زیانمند کسی است که نفسش را زیانمند سازد، و ریا از شرک است، و اخلاص از عمل و ایمان است، و مجالس لهو قرآن را فراموش می‏سازد، و شیطان در آن حاضر می‏گردد، و به‌سوی هر فساد و گمراهی فرا می‏خواند، و همنشینی زنان قلب‏ها را کج می‏سازد، و چشم‏ها را به‌سوی همنشین زنان متوجه می‏سازد، و این مجالس دام‏های شیطان‏اند، با خداوند راستکاری و صداقت پیشه کنید، چون خداوند با هر صادق است، و از دروغ اجتناب ورزید، چون دروغ دور از ایمان است. آگاه باشید، صداقت نزدیک نجات و کرامت است، و دروغ نزدیک پستی و هلاکت است. آگاه باشید، حق را بگویید، تا به آن شناخته شوید، و به آن عمل کنید تا از اهلش باشید، و امانت را به کسی بسپارید، که برای‏تان به امانت داده است، و با کسی که همراه‌تان قطع صله رحمی نموده، پیوند برقرار نمائید، و با کسی که محروم‌تان ساخته است احسان و سخاوت کنید، و وقتی وعده سپردید و تعهد کردید، به آن وفا نمایید. وقتی فیصله کردید، عدالت نمایید. به پدران افتخار نکنید، به لقب‏ها [ی ناپسند] صدا ننمایید. مزاح نکنید، یکدیگر خود را به خشم نیاورید. ضعیف، مظلوم، قرض دار، انسان در راه خدا، مسافر، سئوال کنندگان و کسانی را که در بند و اسیراند کمک کنید. بر بیوه‏ها و یتیم‏ها رحم نمایید، سلام بدهید، تحیه را بر اهلش به مثل آن، یا بهتر از آن رد کنید،

﴿وَتَعَاوَنُواْ عَلَى ٱلۡبِرِّ وَٱلتَّقۡوَىٰۖ وَلَا تَعَاوَنُواْ عَلَى ٱلۡإِثۡمِ وَٱلۡعُدۡوَٰنِۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۖ إِنَّ ٱللَّهَ شَدِيدُ ٱلۡعِقَابِ [المائدة: ۲].

ترجمه: «و همدیگر را به نیکوکاری و به پرهیزگاری مدد کنید، و همدیگر را به گناه و ظلم مدد مکنید، و از خدا بترسید، به راستی که خداوند سخت عذاب کننده است».

مهمان را عزت نمایید، برای همسایه نیکی کنید، مریضان را عیادت نمایید، جنازه را مشایعت کنید و بندگان خدا و با هم برادر باشید.

اما بعد: دنیا روی گردانیده و اعلام خداحافظی نموده است، و آخرت نزدیک شده و نزدیک است برپا گردد. امروز، روز آمادگی است و فردا مسابقه، و سبقت جنت است و انتها دوزخ [۱۵۱]، آگاه باشید، شما در روزهای مهلت قرار دارید، که از عقب آن اجل است، و به سرعت به پیش رانده می‏شود. پس کسی که عمل خود را در روزهای مهلتش برای خداوند، قبل از فرارسیدن اجلش، خالص گردانید، عملش را نیکو گردانیده است، و به آرزویش دست یافته است، و کسی که از این تقصیر نماید، عملش زیانمند گردیده، و آرزویش به ناامیدی مبدل گردیده، و آرزویش به وی ضرر رسانیده است. پس در حال فراخی و ترس عمل نمایید، اگر فراخی بر شما نازل گردید، شکر خدا را به جای آورید، و ترس را همراهش جمع کنید، و اگر بر شما خوفی نازل گردید، خداوند را ذکر کنید و با ذکر وی امید را یکجا سازید. چون خداوند مسلمانان را نیکی وعده داده، و برای کسی که شکرگزاری نماید زیادت را وعده کرده است. من به خواب رفته‏تر از طالب جنت، و خواب رفته‏تر از گریزنده آتش ندیدم. خوب‏ترین دست آوردی که می‏دانم، همان چیزی است که برای روزی که ذخیره‏ها در آن ذخیره می‏شوند، و رازها افشا می‏گردند، و گناهان کبیره در آن جمع می‏شوند، کسب شده باشد. کسی را که حق برایش نفع نرساند، باطل برایش ضرر می‏رساند، و کسی را که حق بر هدایت، راست و استوار نگه ندارد، گمراهی وی را به بیراهه می‏کشاند، و کسی را که یقین نفع نرساند، شک برایش ضرر می‏رساند، و کسی را که چیز موجود نزدش نفع نرساند، بعید و دورش تاریک‏تر، پیچیده‏تر، و غایب و غیر موجودش، عاجزتر و ناتوان‏تر می‏باشد. شما به کوچ نمودن دستور داده شده‏اید، و به توشه گرفتن دلالت کرده شده‏اید. آگاه باشید، از دو چیز بیشتر از هر چه برای‏تان می‏ترسم: درازی آرزو و پیروی خواهشات. درازی آرزو آخرت را فراموش می‏سازد، و پیروی خواهشات ازحق دور می‏کند، آگاه باشید، دنیا روی گردانیده و کوچ کرده است، و آخرت روی آورده و در حال آمدن است، و این دو برای خود فرزندانی دارند، بنابراین اگر توانستید از فرزندان آخرت باشید، و از فرزندان دنیا نباشید، چون امروز عمل است و حساب نیست، و فردا حساب است و عمل نیست. حافظ ابن کثیر می‏گوید: این بیانیه بلیغ، نافع، جامع خیر و نهی کننده شر است، و برای این شواهدی از طرق دیگر به شکل متصل وجود دارد، واللَّه الحمد والمنه.

[۱۵۱] این چنین در اصل و البدایه آمده است.

بیانیه وی درباره اینکه به ذریه پیامبر ص چه نازل خواهد شد

طبرانی از ابوخیره روایت نموده، که گفت: علی س را همراهی نمودم، تا این که به کوفه آمد، آن گاه به منبر بالا شد، و پس از حمد و ثنای خداوند گفت: وقتی در میان شما از اولاد نبی‏تان نزول نماید چگونه می‏باشید؟ گفتند: در این حال از آنان به مردانگی دفاع می‏کنیم، گفت: سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، آنان در میان شما نزول خواهند کرد، و شما به‌سوی آنان بیرون خواهید شد، و به قتل‌شان خواهید رسانید، بعد از آن چنین گفت:

هم أوردوه بالغرور و غردوا
أجيبوا دعاه لا نجاة لا عذرا [۱۵۲]

هیثمی (۱۹۱/۹) می‏گوید: در این روایت سعیدبن وهب آمده، وی متأخر است و نمی‏شناسمش، و بقیه رجال آن ثقه‏اند.

[۱۵۲] ضعیف. طبرانی (۳/ ۱۱۰) در سند آن سعد بن وهب است. هیثمی می گوید: متاخر است و من نمی‌شناسمش. بقیه‌ی رجال آن ثقه هستند: المجمع (۱۹/ ۱۹۱).

بیانیه وی که در آن کلامی را از پیامبر ص روایت می‏کند

احمد در مسند خود (۸۱/۱) از ابراهیم تیمی از پدرش روایت نموده، که گفت: علی س برای ما بیانیه داد و گفت: کسی که گمان کند نزد ما به غیر از کتاب خدا و این صحیفه - صحیفه‏ای که در آن سال‏های شتران و چیزهایی از احکام جراحات بود - چیزی است که می‏خوانیمش دروغ گفته است، گفت: و در این صحیفه رسول خدا ص فرموده است: «مدینه از عیرتا ثور [۱۵۳] حرام است، کسی که در آن جنایتی را مرتکب شود، یا جنایت کاری را جای دهد، بر وی لعنت خدا، ملائک و مردم است، و خداوند روز قیامت از وی فدیه و توبه‏ای را قبول نمی‏کند، و کسی که خود را به غیر پدرش نسبت دهد، یا غیر آزاد کنندگانش را مولای خود بگیرد، بر وی لعنت خدا، ملائک و مردم است، و خداوند از وی روز قیامت توبه و فدیه‏ای را قبول نمی‏نماید، پیمان و تعهد مسلمانان یکی است، و پایین‏ترین آنان هم در اتمام آن کوشش می‏کند» [۱۵۴].

[۱۵۳] نام دو کوه در مدینه است. [۱۵۴] مسلم (۱۳۷۰) بیهقی در الدلائل (۷/ ۱۲۷) احمد (۱/ ۸۱).

بیانیه‏های وی در فضیلت ابوبکر و عمر ش

احمد (۱۲۷/۱) از ابراهیم نخعی روایت نموده، که گفت: علقمه بن قیس به این منبر زد و گفت: علی س بر این منبر بیانیه داد، و خداوند را ستود و بر وی ثناء گفت: و خداوند را آنقدر که خواسته بود یاد کرد، و گفت: بهترین مردم بعد از رسول خدا ص ابوبکر س بود، و بعد از وی عمر س و بعد از آن ما چیزهایی پدید آوردیم، که خداوند درباره آن فیصله می‏کند. و نزد وی همچنان (۱۰۶/۱) از ابوجحیفه روایت است که علی س به منبر بالا شد، و بعد از حمد و ثنای خداوند و درود بر پیامبر ص گفت: بهترین این امت بعد از نبی‏اش ابوبکر س است، و دوم عمر س است، و گفت: خداوند خیر را جایی که بخواهد قرار می‏دهد. و نزد وی همچنان از وهب سوائی به معنای آن روایت است، مگر این که بعد از این قول وی: بعد از آن پدیده‏های نوی...، را ذکر نکرده است، و گفته: دور نمی‏دانیم که سکینه [۱۵۵] به زبان عمر س صحبت نماید.

و ابن ابی عاصم و ابن شاهین و لألکائی در السنه و اصبهانی در الحجه و ابن عساکر از علقمه روایت نموده‏اند که گفت: علی س برای ما بیانیه داد، و پس از حمد و ثنای خداوند گفت: برایم خبر رسیده، که عده‏ای از مردم، مرا بر ابوبکر و عمر ب فضیلت می‏دهند! اگر این را قبلاً نهی نموده بودم، حتماً در ارتباط تعذیب و عقاب می‏نمودم، ولی من عقوبت کردن قبل از نهی را بد می‏برم، و اگر کسی بعد از این ایستادنم چیزی بگوید، افتراء کننده است، و بر وی همان عقوبتی است، که بر افتراء کننده می‏باشد، بهترین مردم بعد از رسول خدا ص ابوبکر و بعد از وی عمر ب می‏باشند. و ما بعد از آن‏ها چیزهایی پدید آوردیم، که خداوند در آن مورد طبق خواست خود فیصله می‏کند. این چنین در المنتخب (۴۴۶/۴) آمده است. و نزد ابونعیم در الحلیه از زیدبن وهب روایت است، که سویدبن غفله نزد علی س در امارت وی داخل گردید، و گفت: ای امیرالمؤمنین، من از نزد مردانی عبور نمودم، که ابوبکر و عمر ب را به غیر آنچه یاد می‏کردند، آن دو شایسته و سزاوار آن‏اند، آن‏گاه از جایش برخواست و به منبر بلند گردید و گفت: سوگند به ذاتیکه دانه را رویانیده و جنبنده‏ها را آفریده، که آنان را جز مؤمن فاضل دوست نمی‏دارد، و جز بدبخت بی‌دین بد نمی‏برد. دوست داشتن آن دو نزدیکی و قربت است، و بد دیدن‏شان بیرون شدن از دین. چه شده است، قوم‌هایی را که دو برادر رسول خدا ص و دو وزیرش را و دو همراهش را و دو سردار قریش و پدران مسلمانان را به بدی یاد می‏کنند؟ من از کسی که آنان را به بدی یاد کند بیزار هستم، و این عمل برایش سزا و معاقبه در پی دارد. این چنین در المنتخب (۴۴۳/۴) آمده. این بیانیه به تفصیل در بخش خشم گرفتن به خاطر بزرگان گذشت.

لألکائی و ابوطالب عشاری و نصر در الحجة از علی بن حسین روایت نموده‏اند که گفت: جوانی از بنی هاشم، برای علی بن ابی طالب س وقتی از صفین برگشت گفت: ای امیرالمؤمنین در جمعه هنگامی خطبه می‏خواندی از تو شنیدم که می‏گفتی: بار خدایا، ما را به چیزی اصلاح ساز، که به آن خلفای راشدین را اصلاح ساختی، اینان چه کسانی اند؟ آن گاه چشم‌هایش غرق در اشک شد و گفت: ابوبکر و عمر ب، امامان هدایت، شیخ‏های اسلام، و کسانی‏اند که بعد از رسول خدا ص مصدر و منبع هدایت‏اند. کسی که از آنان پیروی کند، به راه راست هدایت شده است، و کسی که به آنان اقتدا نماید، رهیاب می‏شود، و کسی که به آنان چنگ زند، وی از حزب خداست، و حزب خدا رستگاران‌اند. این چنین در المنتخب (۴۴۴/۴) آمده است.

[۱۵۵] در مفهوم و مراد این کلمه چند قول است: بعضی گفته‏اند: مراد سکون ووقار است، وبعضی گفته‏اند: مراد رحمت است، و بعضی گفته‏اند: مراد همان سکینه‏ای است که خداوند آن را در کتاب خود ذکر نموده، و در تفسیر آن آمده: وی حیوانی است که رویش چون روی انسان است و جسمش مثل هوا لطیف است، و همین معنی در اینجا مناسبتر است. به نقل از نهایه یا تصرف و اختصار. م.

بیانیه‏های متفرقه وی س

احمد (۱۱۶/۱) از شیخی از بنی تمیم روایت نموده، که گفت: علی س برای ما بیانیه داد، یا گفت: علی س فرمود: بر مردم زمان سخت و دشواری می‏آید، که توانگر آنچه را در دست دارد، به سختی محکم می‏گیرد، و افزود: در حالی که به این مأمور نشده است، خداوند گفته:

﴿وَلَا تَنسَوُاْ ٱلۡفَضۡلَ بَيۡنَكُمۡ [البقره: ۲۳۷].

ترجمه: «و نیکویی را در میان خود فراموش مکنید».

و اشرار برجسته می‏شوند، و آدم‏های نیک و برگزیده ذلیل و خوار می‏گردند، و با مردمان مجبور و مضطر خرید و فروش صورت می‏گیرد (یعنی از اضطرارشان سوءاستفاده می‏شود)، افزود: و رسول خدا ص از فروش برای مضطرها و مجبورها نهی نموده است، و همچنان از فروختن به فریب [۱۵۶] و فروختن میوه قبل از رسیدنش [۱۵۷].

و احمد (۱۴۱/۱) از ابوعبید مولای عبدالرحمن بن عوف س روایت نموده، که گفت: بعد از آن، در آن [۱۵۸] با علی س حاضر شدم، وی قبل از اینکه بیانیه بدهد، بدون اذان و اقامت نماز را به جای آورد، بعد از آن بیانیه داد و گفت: ای مردم، رسول خدا ص از اینکه قربانی‏هایتان را بعد از سه شب بخورید نهی نموده است، دیگر شما آن را پس از این مدت نخورید [۱۵۹].

و احمد (۱۵۰/۱) از ربعی بن حراش روایت نموده، که وی از علی س هنگامی که بیانیه می‏داد شنید که می‏گفت: رسول خدا ص گفت: «برمن دروغ مبندید، چون کسی که بر من دروغ بندد، داخل آتش می‏شود» [۱۶۰]. طیالسی (ص۱۷) این را از ربعی به مثل آن روایت کرده است.

و احمد (۱۵۶/۱) از ابوعبدالرحمن سلمی روایت نموده، که گفت: علی س بیانیه داد و گفت: ای مردم، حد را بالای مملوک‏های خود، چه محصن باشند و چه غیر محصن، جاری سازید. چون کنیز رسول خدا ص زنا نمود، و رسول خدا ص دستورم داد، که حد را بر وی جاری سازم، آن‏گاه من نزدش آمدم و او را دریافتم که نو نفاس دیده است، و ترسیدم که اگر حد را بر وی جاری سازم بمیرد. بعد نزد رسول خدا ص آمدم و موضوع را برایش یادآور شدم، فرمود: «خوب نمودی» [۱۶۱].

و احمد (۱۵۶/۱) از عبداللَّه بن سبع روایت نموده، که گفت: علی س برای ما بیانیه داد و گفت: سوگند به ذاتی که دانه را رویانیده و ذریه را آفریده، که این، از این رنگین خواهد شد [۱۶۲]، می‏گوید: آن گاه مردم گفتند: برای ما خبر بده، که چه کسی این کار را می‏کند، به خدا سوگند، خویشاوندان نزدیکش را هلاک خواهیم ساخت. گفت: من شما را به خداوند سوگند می‏دهم، که غیر قاتلم را به قتل نرسانید، گفتند: وقتی که این را می‏دانی، برای خود جانشین تعیین کن، گفت: نخیر، من شما را به همان کسی می‏سپارم، که رسول خدا ص شما را به وی سپاریده بود [۱۶۳].

عبدالرزاق، ابوعبید در الاموال، حاکم درالکنی، و ابونعیم در الحلیه از عمروبن علاء روایت نموده‏اند که گفت: علی س بیانیه داد و گفت: ای مردم، سوگند به ذاتی که جز وی معبودی نیست، از مال‌تان نه اندک و نه زیاد کم نکرده‏ام، جز این - و شیشه‏ای را از آستین پیراهنش بیرون آورد، که در آن عطر بود -، و گفت: این را برای من سرداری اهداء نموده است. این چنین در المنتخب (۵۴/۵) آمده است.

و ابن مردویه از عمیربن عبدالملک روایت نموده، که گفت، علی بن ابی طالب بر منبر کوفه، برای ما بیانیه داد و گفت: اگر پیامبر ص را نمی‏پرسیدم، او برایم شروع می‏نمود، و اگر از خیر می‏پرسیدمش برایم خبر می‏داد، و او از پروردگارش برایم حدیث بیان نمود و گفت: «خداوند می‏گوید: سوگند به بلندی‏ام بالای عرشم، هر اهل قریه و اهل خانه و مردی در بادیه که بر گناه و نافرمانی‏ام قرار داشته باشد که آن را من بد می‏بینم، و بعد از آن به‌سوی طاعتم برگردد که من آن را دوست می‏دارم، من هم از عذابم که وی آن را بد می‏بیند بر می‏گردم، و همان رحمتم را بر وی می‏آورم، که دوستش می‏دارد، و هراهل قریه و اهل خانه و هر مردی در بادیه که بر اطاعتم که دوستش می‏دارم قرار داشته باشد، و بعد از آن، از آن به‌سوی معصیتم که بد می‏برم بگردد، من هم از آنچه از رحمتم که دوست می‏دارد بر می‏گردم، و همان خشم و غضبم را بر وی می‏آورم که بد می‏برد» [۱۶۴]. این چنین در الکنز (۲۰۳/۸) آمده است.

[۱۵۶] بیع غرر» یا «فروختن به فریب» از جمله بیع‏های ممنوع و فاسد است، مانند فروختن ماهی در آب و فروختن گنجشک و پرنده در هوا. م. [۱۵۷] ضعیف. ابوداوود (۳۳۸۲) آلبانی آن را ضعیف دانسته است. [۱۵۸] هدف عید قربان است. [۱۵۹] این حکم منسوخ است. [۱۶۰] صحیح. احمد (۱/ ۱۵۰) و بخاری و مسلم و ترمذی (۲۶۶۰) و ابن ماجه (۳۱). [۱۶۱] مسلم (۱۷۰۵). [۱۶۲] یعنی ریشش از خون سرش رنگین وتر خواهد شد. [۱۶۳] حسن. احمد (۱/ ۱۵۶). [۱۶۴] بر سند آن واقف نشدم. وی آن را به کنز العمال (۴۴۱۶۶) به ابن مردویه ارجاع داده است.

بیانیه‏های امیرالمؤمنین حسن بن علی ب بیانیه‏اش بعد از وفات پدرش

ابن سعد (۳۸/۳) از هبیره روایت نموده، که گفت: هنگامی که علی بن ابی طالب س وفات نمود، حسن بن علی ب برخاست و به منبر بالا شد و گفت: ای مردم، امشب مردی درگذشت، که اول‏ها از وی سبقت نکرده بودند، و بعدی‏ها وی را درک نمی‏توانند. رسول خدا ص وی را در سریه می‏فرستاد، جبریل از طرف راستش احاطه‏اش می‏نمود، و میکائیل از طرف چپش، و قبل از عودت خداوند برایش فتح نصیب می‏فرمود، و جز هفتصد درهم از خود به جای نگذاشته است، که می‏خواست به آن خادمی خریداری کند، و در همان شبی وفات نمود، که روح عیسی بن مریم در آن شب بلند برده شد، شب بیست و هفتم رمضان، و در روایتی افزوده: و از زرد و سفید جز هفت صد درهم که از حقوقش اضافه مانده بود، چیزی به جای نگذاشته است، و این قولش را که:... وفات نمود... تا به آخرش ذکر ننموده. و نزد ابونعیم در الحلیه (۶۵/۱) از هبیره بن سیاق دوم به معنای آن روایت است. احمد (۱۹۹/۱) این را از وی به اختصار روایت نموده است.

و نزد ابویعلی، از ابن جریر و ابن عساکر از حسن، چنانکه در المنتخب (۶۱/۵) آمده، روایت است که: وقتی علی س به قتل رسید، وی برای ایراد بیانیه برخاست، و پس از حمد و ثنای خداوند گفت: اما بعد: به خدا سوگند، امشب مردی را، در همان شبی به قتل رسانیدید، که در آن قرآن نازل شده، و در آن عیسی بن مریم ÷ بلند گردیده، و در آن یوشع بن نون جوان موسی علیهما السلام کشته شده و در آن توبه بنی اسرائیل پذیرفته شده است. طبرانی این را از ابوطفیل روایت نموده، و به معنایی هر دو روایت ابن سعد، و روایت ابویعلی و غیر وی را متذکر شده، وافزوده است: بعد از آن گفت: کسی که مرا شناخته است شناخته است، و کسی که مرا نشناخته، من حسن بن محمد ص هستم، و سپس این آیت - قول یوسف - را تلاوت نمود:

﴿وَٱتَّبَعۡتُ مِلَّةَ ءَابَآءِيٓ إِبۡرَٰهِيمَ وَإِسۡحَٰقَ وَيَعۡقُوبَ [یوسف: ۳۸].

ترجمه: «و من دین پدرانم، ابراهیم، اسحاق و یعقوب را پیروی کردم».

و بعد از آن به تلاوت کتاب خدا پرداخت، آن گاه فرمود: من فرزند بشارت دهنده هستم. من فرزند بیم دهنده هستم. من فرزند نبی هستم. من فرزند دعوتگر به‌سوی خدا به اذن وی هستم. من فرزند چراغ تابان هستم. من فرزند کسی هستم که رحمت برای جهانیان فرستاده شده است. من از خانواده کسانی هستم، که خداوند پلیدی را از ایشان دور نموده، و به خوبی پاک‌شان کرده است، من از خانواده کسانی هستم، که خداوند مودت و دوستی‌شان را فرض گردانیده است. و در آنچه بر محمد ص نازل نموده، گفته:

﴿قُل لَّآ أَسۡ‍َٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ أَجۡرًا إِلَّا ٱلۡمَوَدَّةَ فِي ٱلۡقُرۡبَىٰ [الشوری: ۲۳].

ترجمه: «بگو از شما بر تبلیغ هیچ مزدی نمی‏خواهم مگر دوستی در قرابت».

هیثمی (۱۴۶/۹) می‏گوید: این را طبرانی در الأوسط و الکبیر و ابویعلی به اختصار روایت نموده‏اند، و بزار به مانند آن روایت نموده، مگر این که وی گفته: و بیرق را برایش می‏داد، و وقتی جنگ شدید می‏شد، جبریل از طرف راستش می‏جنگید. و افزوده: بیست و یکم رمضان بود، و احمد این را به اختصار زیاد روایت نموده. اسناد احمد، بعضی طرق بزار و طبرانی در الکبیر حسن‏اند. و حاکم این را در المستدرک (۱۷۲/۳) از علی بن حسین ب به معنای روایت ابوطفیل روایت نموده، و افزوده است: من از اهل خانواده‏ای هستم، که جبریل نزد ما پایین می‏شد، و از نزد ما بلند می‏گردید، و افزوده:

﴿وَمَن يَقۡتَرِفۡ حَسَنَةٗ نَّزِدۡ لَهُۥ فِيهَا حُسۡنًا [الشوری: ۲۳].

ترجمه: «و هر که نیکی بکند برای او در آن نیکویی می‏افزاییم».

به دست آوردن حسنه و نیکویی، محبت ما اهل بیت است. ذهبی می‏گوید: صحیح نیست، و حاکم سکوت اختیار نموده است.

بیانیه‏اش بعد از این که به خنجر زده شد

طبرانی از ابوجمیله روایت نموده که: حسن بن علی ب وقتی که علی س به قتل رسید، به خلافت برگزیده شد، در حالی که وی برای مردم نماز می‏داد، مردی بر وی حمله آور شد، و با خنجری بر سرینش زد، بر اثر این وی ماه‏هایی مریض باقیماند، بعد از آن برخاست و بر منبر بیانیه ایراد نمود و گفت: ای اهل عراق، در مورد ما از خدا بترسید، چون ما امیران و مهمانان شما هستیم، ما اهل بیت هستیم، کسانی که خداوند درباره‌شان گفته است:

﴿إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا [الاحزاب: ۳۳].

ترجمه: «ای اهل بیت، خداوند می‏خواهد، که پلیدی را از شما دور سازد، و به خوبی پاک‌تان گرداند».

و در آن روز آنقدر صحبت نمود، که در مسجد جز گریه کننده دیگر کسی دیده نمی‏شد. هیثمی (۱۷۲/۹) می‏گوید: رجال آن ثقه‏اند. و ابن ابی حاتم از ابوجمیله مثل این را روایت کرده است، و در روایت وی آمده: آن را آنقدر تکرار نمود، که همه اهل مسجد به صدای بلند گریه کردند. چنانکه در تفسیر ابن کثیر (۴۸۶/۳) آمده است.

بیانیه‏اش هنگام مصالحه‏اش با معاویه

طبرانی در الکبیر از شعبی روایت نموده، که گفت: در نخیله در وقت مصالحه، حسن بن علی ب با معاویه س حاضر بودم، معاویه برایش گفت: وقتی که اینطور است برخیز و صحبت کن، و برای مردم خبر بده، که تو این امر را برای من تسلیم نموده‏ای - و گاهی سفیان گفته: مردم را از این امری که ترک نموده‏ای خبر بده -، آن گاه برخاست و پس از قرار گرفتن بر منبر، و حمد و ثنای خداوند - شعبی می‏گوید: و من آن را می‏شنیدم -، گفت: اما بعد: بهترین زیرکی و خردمندی تقواست، و بدترین حماقت فجور است، در این امری که من و معاویه در آن اختلاف نموده‏ایم، یا این که حق من بود، و آن را برای معاویه، به اراده صلاح این امت و جلوگیری از ریختن خون‏هایشان ترک نمودم، یا این که حقی بود برای شخصی مستحق‏تر از من به آن، و من این عمل را انجام دادم، و نمی‏دانم، شاید این فتنه‏ای و اسبابی برای شما تا یک مدتی باشد. هیثمی (۱۰۸/۴) می‏گوید: در این روایت مجالدبن سعید آمده، و درباره‏اش سخن است، ولی ثقه دانسته شده، و بقیه رجال آن، رجال صحیح‏اند.

و حاکم (۱۷۵/۳) از طریق مجالد از شعبی روایت نموده، که گفت: حسن بن علیب در نخله [۱۶۵] برای ما، در وقتی که با معاویه صلح نمود، صحبت نمود، وی برخاست و پس از حمد و ثنای خداوند... و مثل آن را ذکر نموده، و بعد از این قولش: تا مدتی، افزوده است: با این گفته‏ام، از خداوند برای شما و خودم آمرزش می‏طلبم. بیهقی (۱۷۳/۸) این را از طریق مجالد، از شعبی به مثل آن روایت نموده است.

و ابن جریر در تاریخش (۱۲۴/۴) روایت نموده که: حسن بن علی ب در آن بیانیه گفت: اما بعد: ای مردم، خداوند شما را توسط اول ما هدایت نمود، و خون‏هایتان را از ریختن توسط آخر ما نگه داشت، و برای این امر مدتی است، و دنیا در تحول و گردش است، و خداوند تعالی برای نبی‏اش ص گفته است:

﴿وَإِنۡ أَدۡرِي لَعَلَّهُۥ فِتۡنَةٞ لَّكُمۡ وَمَتَٰعٌ إِلَىٰ حِينٖ ١ [الانبیاء: ۱۱۱].

ترجمه: «و نمی‏دانم شاید این فتنه‏ای باشد برای شما و بهره‏گیری تا مدتی».

[۱۶۵] درست و صواب نخلیه است، و آن جایی است در عراق.

بیانیه امیرالمؤمنین معاویه بن ابی سفیان ب

ابن عبدالبر در جامع بیان العلم (۲۰/۱) از محمدبن کعب قرظی روایت نموده، که گفت: معاویه بن ابی سفیان ب در مدینه بیانیه می‏داد و می‏گفت: «چیزی را که خداوند دهد هیچ کسی بازدارنده و مانع آن نیست، و چیزی را که خداوند باز دارد هیچ کسی دهنده آن نیست، و توانگری را توانگری اش نزد خدا نفع نمی‏رساند و برای کسی که خداوند اراده خیر نماید، در دین فقیهش می‏سازد»، این کلمات را از رسول خدا ص بر همین چوبه‏های منبر شنیدم.

و نزد وی همچنان از محمدبن عبدالرحمن [۱۶۶] روایت است که گفت: از معاویه س - که برای ما بیانیه داد - شنیدم، که گفت: از پیامبر ص شنیدم که می‏گفت: «به کسی که خداوند اراده خیر نماید، در دین فقیهش می‏سازد، و من فقط تقسیم کننده هستم، و خداوند می‏دهد، و این امت برای همیش بر حق، که امر خداست، استوار خواهد بود، و کسی که همراه‌شان مخالفت می‏کند، ضرری برای‌شان نمی‏رساند، تا این که امر خداوند [۱۶۷] بیاید» [۱۶۸].

و نزد احمد، ابویعلی، یعقوب بن سفیان و غیر ایشان از عمیربن هانی روایت است که معاویه بن ابی سفیان ب برای‌شان بیانیه ایراد نمود و گفت: از رسول خدا ص شنیدم که می‏گوید: «همیشه گروهی از امتم بر امر خدا قایم می‏باشند. کسی که با آنان مخالفت کند و همراه‌شان همکاری و کمک ننماید، برای‌شان ضرر نمی‏رساند، تا این که امر خداوند می‏آید، و آنان بر آن حالت قرار می‏داشته باشند» [۱۶۹]، و در لفظی آمده: «و آنان بر مردم غالب می‏باشند»، عمیربن هانی می‏گوید: آن گاه مالک بن یخامر برخاست و گفت: از معاذبن جبل شنیدم، که می گفت: آنان در شام می‏باشند. و نزد ابن عساکر از یونس بن حلبس جندی روایت است... وی مثل آن را متذکر شده، و افزوده است: بعد این آیت را دلیل آورد:

﴿يَٰعِيسَىٰٓ إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَرَافِعُكَ إِلَيَّ وَمُطَهِّرُكَ مِنَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ وَجَاعِلُ ٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوكَ فَوۡقَ ٱلَّذِينَ كَفَرُوٓاْ إِلَىٰ يَوۡمِ ٱلۡقِيَٰمَةِ [آل عمران: ۵۵].

ترجمه: «ای عیسی من تو را بر می‏گیرم و به‌سوی خود بلند می‏کنم، و از کسانی که کافر شدند پاکت می‏سازم، و کسانی را که از تو پیروی کردند تا روز رستاخیر برتر از کسانی می‏گردانم که کافر شدند».

و نزد وی همچنان از مکحول از معاویه س روایت است: وی در حالی که بر منبر بیانیه می‏داد گفت: از رسول خدا ص شنیدم که می‏گفت: «ای مردم، علم به آموختن حاصل می‏شود، و فقه به تفقه، و برای کسی که خدا اراده خیر نماید، وی را در دین عالم می‏سازد، و از خدا بندگان عالمش می‏ترسند. و گروهی از امتم، همیشه بر حق می‏باشند، و بر مردم غالب می‏باشند، و پروای کسی را که همراه‌شان مخالفت کند نمی‏داشته باشند، و نه هم پروای کسی را که همراه‌شان دشمنی نماید،تا این که امر خدا می‏آید و آنان غالب می‏باشند» [۱۷۰]. این چنین در الکنز (۱۳۰/۷) آمده است.

[۱۶۶] در بخاری: از حمیدبن عبدالرحمن آمده، و همین صحیح می‏باشد. [۱۶۷] هدف از امر خدا قیامت است. [۱۶۸] صحیح. بخاری (۷۱) مسلم (۱۰۳۷) ترمذی (۲۶۴۵) ترمذی (۲۶۴۵) احمد (۱/ ۴، ۳۶) ابن ماجه (۲۲۰- ۲۲۱). [۱۶۹] صحیح. احمد (۴/ ۱۰۱). [۱۷۰] سند آن ضعیف است. طبرانی در الکبیر و ابن عساکر (۱/ ۵) و خطیب (۵/ ۲۰۱) هیثمی (۱/ ۱۲۸) می گوید: در آن یک نفر نام برده نشده و عتبة بن حکیم را ابوحاتم و ابوزرعة و ابن حبان ثقه دانسته‌اند اما جمهور وی را ضعیف می دانند.

بیانیه‏های امیرالمؤمنین عبداللَّه بن زبیر ب

بیانیه وی در موسم حج

طبرانی در الکبیر از محمدبن عبداللَّه ثقفی روایت نموده، که گفت: در خطبه ابن زبیر در موسم حاضر بودم، می‏افزاید: یک روز قبل از روز ترویه - در حالی که احرام بر تن داشت - ناگاه نزد ما بیرون گردید، وی مردی بود، میانه سال و زیبا، وی آمد، گفتند: این امیرالمؤمنین است، موصوف بر منبر بالا شد و دو لباس سفید بر تن داشت، بعد از آن برای‌شان سلام داد، و سلامش را پاسخ دادند. آن گاه نیکوترین تلبیه‏ای گفت که من چون آن هرگز نشنیده بودم. بعد از آن حمد و ثنای خداوند را به جای آورده گفت: اما بعد: شما از اطراف‏های مختلف به صورت وفدهایی نزد خداوند تعالی آمده‏اید، و این بر خداوند حق است که وفدش را عزت نماید. کسی که آمده، و آنچه را نزد خداست طلب می‏کند، طلب کننده خداوند ناامید نمی‏گردد، قول‏تان را به عمل تصدیق نمایید، چون ملاک قول عمل است، و نیت، نیت قلب‏هاست، در این روزهایتان از خداوند بترسید، چون این روزهایی است، که گناهان در آن‏ها بخشیده می‏شوند. شما از اطراف‏های مختلف بدون تجارت و بدون طلب مال و دنیا آمده‏اید، و این چیزها را از اینجا امید و آرزو ندارید. بعد از آن تلبیه گفت، و مردم هم تلبیه گفتند، و سخنان زیادی ایراد نمود، بعد از آن گفت: اما بعد: خداوند در کتاب خود گفته است:

﴿ٱلۡحَجُّ أَشۡهُرٞ مَّعۡلُومَٰتٞ. ترجمه: «حج در ماه‏های معینی است». گفت: و این‏ها سه ماه‏اند: شوال، ذوالقعده و ده روز از ذی الحجه، ﴿فَمَن فَرَضَ فِيهِنَّ ٱلۡحَجَّ فَلَا رَفَثَ: «کسی که حج را در این مدت بر خود لازم گرداند، دیگر رفث برایش نیست»، یعنی جماع ننماید، ﴿وَلَا فُسُوقَ، «عمل فسق را انجام ندهد»، یعنی دشنام نزند، ﴿وَلَا جِدَالَ، «جنگ و خصومت نورزد»، یعنی مجادله ننماید. ﴿وَمَا تَفۡعَلُواْ مِنۡ خَيۡرٖ يَعۡلَمۡهُ ٱللَّهُۗ وَتَزَوَّدُواْ فَإِنَّ خَيۡرَ ٱلزَّادِ ٱلتَّقۡوَى [البقره: ۱۹۷].

«و هر عمل نیکی که انجام می‏دهید، خداوند آن را می‏داند، و توشه همراه گیرید، به درستی بهترین توشه پرهیزگاری است».

و خداوند گفته:

﴿لَيۡسَ عَلَيۡكُمۡ جُنَاحٌ أَن تَبۡتَغُواْ فَضۡلٗا مِّن رَّبِّكُمۡ. ترجمه: «اینکه در موسم حج از پروردگارتان روزی طلب کنید، بر شما گناهی نیست».

و به این صورت تجارت را برای‌شان حلال گردانید، و بعد از آن گفت: ﴿فَإِذَآ أَفَضۡتُم مِّنۡ عَرَفَٰتٖ و این همان موقعی است که نزدش تا غایب شدن آفتاب درنگ می‏کنند، و بعد از آن، از آنجا بر می‏گردند، ﴿فَٱذۡكُرُواْ ٱللَّهَ عِندَ ٱلۡمَشۡعَرِ ٱلۡحَرَامِ. «وقتی از عرفات برگشتید، یاد کنید خداوند را نزد مشعر حرام». گفت: و این همان کوه‏های مزدلفه است که در آنجا ایستاده می‏شوند، ﴿وَٱذۡكُرُوهُ كَمَا هَدَىٰكُمۡ [البقره: ۱۹۸].

«و او را یاد کنید همانطوری که شما را هدایت نمود».

گفت: این عام نیست، این برای اهل این سرزمین است، اینان از مزدلفه بر می‏گشتند، و مردم از عرفات بر می‏گشتند، خداوند این را از ایشان نپذیرفت و نازل فرمود:

﴿ثُمَّ أَفِيضُواْ مِنۡ حَيۡثُ أَفَاضَ ٱلنَّاسُ [البقره: ۱۹۹].

ترجمه: «آن گاه از همانجایی برگردید، که عامه مردم بر می‏گردند».

یعنی به‌سوی مناسک تان، گفت: آنان چنان بودند، که وقتی از حج خویش فارغ می‏گردیدند، به پدران خویش فخر می‏نمودند، پس خداوند نازل فرمود:

﴿فَٱذۡكُرُواْ ٱللَّهَ كَذِكۡرِكُمۡ ءَابَآءَكُمۡ أَوۡ أَشَدَّ ذِكۡرٗاۗ فَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَقُولُ رَبَّنَآ ءَاتِنَا فِي ٱلدُّنۡيَا وَمَا لَهُۥ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ مِنۡ خَلَٰقٖ ٢٠٠ وَمِنۡهُم مَّن يَقُولُ رَبَّنَآ ءَاتِنَا فِي ٱلدُّنۡيَا حَسَنَةٗ وَفِي ٱلۡأٓخِرَةِ حَسَنَةٗ وَقِنَا عَذَابَ ٱلنَّارِ ٢٠١ [البقره: ۲۰۰-۲۰۱].

ترجمه: «و خداوند را [۱۷۱] مانند یاد کردن پدران تان، یا زیادتر از آن یاد کنید، از مردمان کسی هست که می‏گوید: ای پروردگار ما، برای ما در دنیا بده، و برایش در آخرت هیچ حصه و نصیبی نیست، و از مردمان کسی هست که می‏گوید: ای پروردگار ما، برای ما در دنیا و آخرت نیکی و خوبی بده و ما را از عذاب آتش نگه دار».

می‏گوید: [اینان] در دنیای‌شان برای آخرت و دنیای خویش عمل می‏کنند، می‏افزاید: بعد از آن تلاوت نمود، تا این که به اینجا رسید:

﴿وَٱذۡكُرُواْ ٱللَّهَ فِيٓ أَيَّامٖ مَّعۡدُودَٰتٖ [البقره: ۲۰۳].

ترجمه: «و خداوند را در روزهای شمرده شده یاد کنید».

گفت: و این‏ها روزهای تشریق‌اند، که ذکر خداوند در آن‏ها توسط تسبیح، تحمید، تهلیل، تکبیر و تمجید صورت می‏گیرد. می‏افزاید: بعد از آن میقات‏های مردم را یاد نمود و گفت: میقات اهل مدینه ذوالحلیفه است، میقات اهل عراق عقیق است، میقات اهل نجد و اهل طائف قرن است و میقات اهل یمن یلملم است، می‏گوید: بعد از آن بر کافران اهل کتاب در ضمن یک دعای طولانی و زیاد، دعا نمود و گفت:

«اللهم عذب كفرة أهل الكتاب الذين يجحدون بآياتك ويكذبون رسلك ويصدون عن سبيلك اللهم عذبهم واجعل قلوبهم قلوب نساء فواجر». ترجمه: «بار خدایا، کافران اهل کتاب را عذاب بده، آنانی که از آیت هایت انکار می‏کنند، رسولانت را تکذیب می‏کنند و از راهت باز می‏دارند، بار خدایا، عذاب‌شان بده، وقلب‏هایشان را، قلب‏های زنان فاجر بگردان».

بعد از آن گفت: اینجا مردانی هستند، که خداوند قلب‏هایشان را کور نموده است، چنانکه چشم‏هایشان را کور کرده است، به حج تمتع فتوا می‏دهند، آن هم به این شکل که مردی احرام پوشیده از خراسان برای حج بیاید، وقتی اینجا رسید می‏گویند: خود را با ادای عمره از حج حلال کن، بعد از آن برای حج از همینجا احرام ببند. به خدا سوگند، حج تمتع برای محصر نبود. بعد از آن تلبیه گفت: و مردم هم تلبیه گفتند، و هیچ روزی را هرگز پر گریه‏تر از آن روز ندیدم [۱۷۲]. هیثمی (۲۵۰/۳) می‏گوید: در این سعیدبن مرزبان آمده، بعضی وی را ثقه دانسته‏اند، و درباره‏اش حرف‏های زیادی هست، و در آن غیر از وی کسی هست که من نشناختمش، ابونعیم نیز در الحلیه (۳۳۶/۱) از محمدبن عبداللَّه ثقفی مانند این را روایت نموده، مگر این که وی از این قولش که: حرف‏های زیادی ایراد نمود - تا به این قولش: جز برای محصر - را متذکر نشده، و در اسناد وی سعیدبن مرزبان آمده است.

[۱۷۱] البته در منی. [۱۷۲] ضعیف. چنانکه هیثمی (۳/ ۲۵۰) می گوید.

بیانیه‏های متفرقه وی

ابن جریر در تفسیرش (۱۶۸/۲) از هشام بن عروه روایت نموده، که گفت: عبداللَّه بن زبیر ب در بیانیه‏اش گفت: بدانید که همه عرفه به جز بطن عرنه موقف است، بدانید که همه مزدلفه به جز بطن محسر موقف است.

و ابونعیم در الحلیه (۳۳۷/۱) از عباس بن سهل بن سعد ساعدی انصاری روایت نموده، که گفت: از ابن زبیر در بیانیه‏اش بر منبر مکه شنیدم که می‏گفت: ای مردم، رسول خدا ص می‏گفت: «اگر برای فرزند آدم، وادیی از طلا داده شود، وادی دومی را نیز همراه آن دوست می‏داشته باشد، و اگر دومی برایش داده شود، سومی را همراه آن دوست می‏داشته باشد، و شکم فرزند آدم را جز خاک هیچ چیزی پر نمی‏کند، و خداوند توبه کسی را که توبه نماید می‏پذیرد» [۱۷۳].

ابوداود طیالسی (ص۱۹۵) از عطاء بن ابی رباح روایت نموده، که گفت: در حالی که ابن زبیر برای ما بیانیه می‏داد ناگهان گفت: رسول خدا ص فرموده است: «یک نماز در مسجد من از هزار نماز در ماسوایش، به جز مسجد حرام افضل است، و یک نماز در مسجد حرام صدبار افضل است» [۱۷۴]. عطاء می‏گوید: ممکن صدهزار بار باشد، می‏گوید: گفتم: ای (ابو) محمد، این فضیلتی، که یاد می‏شود، فقط در مسجد حرام است یا در حرم؟ گفت: نه، بلکه در حرم، چون حرم همه‏اش مسجد است.

و احمد در مسندش (۴/۴) از وهب بن کیسان مولای ابن زبیر روایت نموده، که گفت: از عبداللَّه بن زبیر در روز عید، وقتی قبل از خطبه نماز را گزارد بعد از آن برخاست و برای مردم بیانیه داد، شنیدم که گفت: ای مردم، هر یکی از آن دو [۱۷۵] سنت خدا و سنت رسول خداص‌اند.

و احمد در مسند خویش از ثابت روات می کند که گفت: شنیدم ابن عمر در حالی که خطبه می گفت فرمود: محمد ص فرمود: «هرکه در دنیا حریر بپوشد، آن را در آخرت نخواهد پوشید» [۱۷۶].

و احمد (۴/۵) از ابوزبیر روایت نموده، که گفت: از عبداللَّه بن زبیر که بر این منبر صحبت می‏نمود، شنیدم که می‏گفت: رسول خدا ص وقتی در عقب نماز، یا نمازها سلام می‏گردانید، می‏گفت:

«لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ، وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ، لَهُ الْمُلْكُ وَلَهُ الْحَمْدُ، وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ، لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إِلا بِاللَّهِ، ولا نَعْبُدُ إِلا إِيَّاهُ، اهل النِّعْمَةُ، وَالْفَضْلُ، وَالثَّنَاءُ الْحَسِنُ، لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ، وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ». ترجمه: «معبود بر حقی جز خداوند واحد و لا شریک وجود ندارد، پادشاهی و ستایش از آن اوست، و او بر همه چیز قادر و تواناست، و کسی از نیرو و توانایی جز به مدد خدا برخوردار نیست، و جز او را نمی‏پرستیم، او اهل نعمت و فضل و ثنای نیکوست. معبودی جز خدا نیست، و دین را برای وی خالص می‏گردانیم اگر چه کافران بد برند» [۱۷۷].

و احمد (۶/۴) از ثویر روایت نموده، که گفت: از عبداللَّه بن زبیر که بر منبر قرار داشت شنیدم که می‏گفت: این روز عاشوراء است، روزه‏اش بگیرید، چون رسول خدا ص به روزه گرفتن آن دستور داده است [۱۷۸].

و بخاری در الأدب (ص۱۸۶) از کلثوم بن جبر روایت نموده، که گفت: ابن زبیر برای ما بیانیه داد و گفت: ای اهل مکه، از مردانی از قریش برایم خبر رسیده، که آنان با بازیی که برایش نرد شیر گفته می‏شود، بازی می‏کنند - و او چپ دست بود - خداوند گفته است:

﴿إِنَّمَا ٱلۡخَمۡرُ وَٱلۡمَيۡسِرُ [المائده: ۹۰].

ترجمه: «شراب و قمار».

و من به خدا سوگند یاد می‏کنم، هر مردی برایم آورده شود، که به آن بازی نموده باشد، او را تعذیب جسمی می‏نمایم، و لباسش را برای کسی می‏دهم که او را برایم آورده است [۱۷۹].

[۱۷۳] صحیح. ابونعیم (۱/ ۳۷۷) طبرانی در الاوسط (۵/ ۵۷) و اصل آن در بخاری (۸/ ۱۱۵) احمد (۳/ ۱۶۸) ترمذی (۳۷۹۳) از ابی بن کعب است. [۱۷۴] ضعیف. ابن ماجه (۱۴۱۳) آلبانی آن را ضعیف دانسته است. همچنین طیالسی (ص ۱۹۵) آن را روایت کرده است. [۱۷۵] یعنی هر یکی از خطبه و نماز، یا اینکه هر یکی از خطبه و تقدیم نماز بر آن. م. [۱۷۶] احمد (۴/ ۵) بخاری (۵۸۳۳). [۱۷۷] مسلم (۵۹۴). [۱۷۸] احمد (۴/ ۶). [۱۷۹] بیهقی (۱۰/ ۲۱۶).

بیانیه‏های عبداللَّه بن مسعود س

بیانیه‏اش در پیش روی پیامبر ص

طبرانی از ابودرداء س روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص بیانیه مختصری داد، هنگامی که از بیانیه‏اش فارغ گردید گفت: «ای ابوبکر برخیز، و بیانیه بده»، او از رسول خدا ص بیانیه مختصرتری ارائه نمود، وقتی از بیانیه‏اش فارغ گردید، پیامبر ص گفت: «ای عمر، برخیز و بیانیه بده»، وی برخاست و از رسول خدا ص و ابوبکر بیانیه مختصرتری داد، هنگامی که از بیانیه‏اش فارغ شد، پیامبر ص گفت: «ای فلان برخیز و بیانیه بده»، و به یافتن سخن نیکو و تحسین کلام پرداخت، رسول خدا ص برایش گفت: «خاموش شو، - یا بنشین - چون تکلف در صحبت از شیطان است، و فصاحت از سحر است»، و گفت: «ای ابن ام عبد [۱۸۰] برخیز و بیانیه بده»، آن گاه ابن ام عبد برخاست و پس از حمد و ثنای خداوند گفت: ای مردم، خداوند پروردگار ماست، اسلام دین ماست، قرآن امام ماست، خانه کعبه قبله ماست و این نبی ماست - و با دستش به‌سوی پیامبر ص اشاره نمود -، ما به آنچه خداوند و رسولش برای ما پسند نموده‏اند راضی هستیم، و آنچه را خداوند تعالی و پیامبرش برای ما ناپسند دیده‏اند، بد می‏بینیم. پیامبر ص گفت: «ابن ام عبد به حق رسید، ابن ام عبد به حق رسید و راست گفت، به آنچه خداوند تعالی برایم و برای امتم راضی شده، و به آنچه ابن ام عبد راضی گردیده، راضی هستم» [۱۸۱]. هیثمی (۲۹۰/۹) می‏گوید: رجال آن ثقه‏اند، مگر اینکه عبیداللَّه بن عثمان بن خثیم از ابودرداء نشنیده است. واللَّه اعلم.

و ابن عساکر این را از سعیدبن جبیر از ابودرداء به مثل آن روایت نموده، و در روایت وی آمده: «به آنچه خداوند به آن برایم و برای امتم راضی شده، و ابن ام عبد به آن راضی شده، راضی شدم، و آنچه را خداوند برایم و برای امتم بد دیده و ابن ام عبد بد دیده، بد می‏بینم». ابن عساکر می‏گوید: سعیدبن جبیر ابودرداء را درک ننموده است. و نزد وی همچنان از عمروبن حریث روایت است... حدیث را متذکر شده و در آن آمده: آن گاه رسول خدا ص برایش گفت: «صحبت کن»، وی در بخش اول صحبتش، بر خداوند ثناء و ستایش گفت: و بر رسول خدا ص درود فرستاد، و شهادت حق را بر زبان آورد و گفت: به خدا به عنوان پروردگار راضی شدیم و به اسلام به عنوان دین، و برای شما به آنچه راضی شدم، که خدا و رسولش برای‌تان راضی شده‏اند. آن گاه رسول خدا ص فرمود: «من به آنچه برای‌تان راضی شدم، که ابن ام عبد، به آن برای‌تان راضی شد». این چنین در المنتخب (۲۳۷/۵) آمده است.

[۱۸۰] کنیه ابن مسعود. [۱۸۱] ضعیف. طبرانی. هیثمی (۹/ ۲۹۰) می گوید: رجال آن همه ثقه‌اند جز اینکه عبیدالله بن عثمان بن خثیم از ابودرداء نشنیده است.

بیانیه‏های متفرقه وی

احمد (۴۲۱/۱) از ابوالاحوص جشمی روایت نموده، که گفت: در حالی که روزی ابن مسعود بیانیه می‏داد، چشمش به ماری افتاد که بر دیوار حرکت می‏نمود، آن گاه بیانیه‏اش را قطع نمود، و آن را با عصایش زد و به قتل رسانید، بعد از آن گفت: از رسول خدا ص شنیدم که می‏گوید: «کسی که ماری را به قتل رساند، انگار مشرک مباح الدمی را به قتل رسانیده باشد» [۱۸۲].

و ابن سعد (۶۳/۳) از ابووائل روایت نموده که: عبداللَّه بن مسعود س در هشتمین روزی که عثمان بن عفان س به خلافت برگزیده شد، به‌سوی کوفه رفت، و در آنجا پس از حمد و ثنای خداوند گفت: اما بعد: امیرالمؤمنین عمربن الخطاب س درگذشت - و روزی را پر گریه‏تر از آن روز ندیدیم - و ما اصحاب محمد ص جمع شدیم، و از تعیین بهتر و کاملترمان تقصیر ننمودیم، و با امیرالمومنین عثمان بیعت کردیم، پس شما هم همراهش بیعت کنید [۱۸۳].

[۱۸۲] ضعیف. احمد (۱/ ۳۹۵) طبرانی (۱۰/ ۱۳۰) و بزار. هیثمی (۴/ ۴) می گوید: رجال بزار رجال صحیح‌اند. آلبانی آن را در الضعیفة (۴۶۲۷) و ضعیف الجامع (۵۷۴۷) ضعیف دانسته است. [۱۸۳] ابن سعد در طبقات (۳/ ۶۳) و طبرانی (۹/ ۱۶۹).

بیانیه عتبه بن غزوان س

مسلم از خالدبن عمیر (عدوی) روایت نموده، که گفت: عتبه بن غزوان س - وی امیر بصره بود - برای ما بیانیه داد، و پس از حمد و ثنای خداوند گفت: اما بعد: دنیا اعلان برگشت و انقطاع نموده، و به سرعت برگشته است، و از آن جز اندکی مانند پس مانده آب در ظرف، که صاحبش آن را می‏نوشد، باقی نمانده است، و شما از آن به داری منتقل می‏شوید که زوال ندارد. بنابراین به بهترین چیزی که نزد‌تان و حضورتان هست انتقال نمایید، چون برای ما تذکر داده شده، که سنگ از لب دوزخ انداخته می‏شود، و هفتاد سال در آن فرو می‏رود، ولی باز هم قعر آن را در نمی‏یابد، به خدا سوگند، [با همان وسعتش] پر کرده می‏شود، آیا از این در شگفت افتادید؟ و برای ما ذکر شده، که در میان دو بازو از بازوهای دروازه جنت مسافه چهل سال راه است، و روزی بر آن خواهد آمد، که پر از ازدحام باشد، و من خود را با رسول خدا ص هفتم، هفت تن دریافتم، که جز برگ درخت طعامی نداشتیم، حتی که کناره‏های دهن‌مان زخم گردید، و من چادری را برداشتم و در میان خودم و سعدبن مالک تقسیم نمودم، از نصف آن من به عنوان ازار استفاده نمودم و از نصف آن سعد، و امروز هر یک از ما امیری بر یکی از شهرها مقرر گردیده است، و من به خداوند پناه می‏برم، که در نفس خودم بزرگ باشم، و نزد خداوند کوچک [۱۸۴]. این چنین در الترغیب (۱۷۹/۵) آمده است.

و حاکم این را در المستدرک (۲۶۱/۳) از خالد به مثل آن روایت نموده، و در آخرش افزوده: و هر نبوتی که بوده، دچار نقصان گردیده، و فرجامش پادشاهی بوده است، و شما امیران را بعد از من تجربه - یا آزمایش - خواهید نمود. حاکم می‏گوید: به شرط مسلم صحیح است، ولی بخاری و مسلم آن را روایت نکرده‏اند. و ابن الجوزی این را در صفه الصفوه (۱۵۲/۱) از مسلم متذکر گردیده، و گفته است: مسلم این را به تنهایی خود روایت نموده، و روایتی از عتبه در صحیح غیر از این نیست. این چنین این را نابلسی در ذخائرالمواریث (۲۲۹/۲) ذکر نموده، و به مسلم نسبتش داده است، و ابن ماجه این را در الزهد، و ترمذی در صفت جهنم روایت نموده‏اند. و احمد این را در مسندش (۱۷۴/۴) از خالد به مثل آن توأم با زیادتی که حاکم افزوده، روایت کرده است، و ابونعیم در الحلیه (۱۷۱/۱) به معنای این را روایت نموده. و ابن سعد (۶/۷) این را از مصعب بن محمدبن شرحبیل به طولش با زیادت حاکم روایت نموده، و در اولش افزوده است: عتبه برای مردم بیانیه داد، و ان نخستین بیانیه‏ای بود که در بصره ایراد نموده بود، وی گفت: ستایش خدا راست، من می‏ستایمش، از وی کمک می‏طلبم، به وی ایمان می‏آورم، بر وی توکل می‏کنم، و شهادت می‏دهم که معبودی جز خدا نیست، و محمد بنده و رسول اوست، اما بعد: ای مردم، دنیا... و مثل آن را متذکر شده است.

[۱۸۴] مسلم (۲۹۶۷).

بیانیه‏های حذیفه بن یمان س

ابونعیم در الحلیه (۲۸۱/۱) از ابوعبدالرحمن سلمی روایت نموده، که گفت: با پدرم برای ادای نماز جمعه به مدائن رفتم. در میان ما و مدائن یک فرسخ فاصله بود، و حذیفه بن یمان س امیر مدائن بود، وی به منبر بالا شد، و پس از حمد و ثنای خداوند گفت:

﴿ٱقۡتَرَبَتِ ٱلسَّاعَةُ وَٱنشَقَّ ٱلۡقَمَرُ ١ [القمر: ۱].

ترجمه: «قیامت نزدیک شد و مهتاب پاره گردید».

آگاه باشید، مهتاب شق شده است، و دنیا خبر جدایی را داده است. آگاه باشید، امروز مشخص ساختن میدان است، و فردا مسابقه است. برای پدرم گفتم: هدفش از مسابقه چیست؟ گفت: کسی که به‌سوی جنت سبقت نماید. و ابن جریر این را ازابوعبدالرحمن سلمی به مثل آن روایت نموده، و در اولش افزوده است: آگاه باشید، خداوند می‏گوید: ﴿ٱقۡتَرَبَتِ ٱلسَّاعَةُ وَٱنشَقَّ ٱلۡقَمَرُ ١، آگاه باشید، قیامت نزدیک شده است. و در آخرش آمده: برای پدرم گفتم: آیا مردم، فردا مسابقه می‏کنند؟ گفت: ای پسرم تو جاهل هستی، هدف مسابقه در اعمال نیک است. بعد از آن جمعه دیگر آمد، و ما حاضر شدیم، حذیفه بیانیه داد و گفت: آگاه باشید،خداوند می‏گوید: ﴿ٱقۡتَرَبَتِ ٱلسَّاعَةُ وَٱنشَقَّ ٱلۡقَمَرُ ١. آگاه باشید، دنیا خبر جدایی را داده است. آگاه باشید، امروز مشخص ساختن میدان است، و فردا مسابقه است. آگاه باشید، در آخر میدان آتش است، و سبقت کننده کسی است که به‌سوی جنت سبقت نماید [۱۸۵]. چنان که در تفسیر ابن کثیر (۲۶۱/۴) آمده است، و حاکم این را در المستدرک (۶۰۹/۴) از ابوعبدالرحمن به مثل آن روایت نموده، و گفته است: این حدیث صحیح الاسناد است، ولی بخاری و مسلم روایتش ننموده‏اند. و ذهبی گفته: صحیح است.

و نزد ابونعیم همچنان در الحلیه (۲۸۱/۱) از کردوس روایت است که گفت: حذیفه در مدائن بیانیه داد و گفت: ای مردم، پولی را که غلام‏هایتان به شما می‏پردازند مورد بررسی قرار دهید. اگر از حلال بود بخوریدش، و اگر از غیر آن بود ردش نمایید، چون من از رسول خدا ص شنیدم که می‏گفت: «گوشتی که از حرام رشد نماید داخل جنت نمی‏شود» [۱۸۶].

و نزد عبدالرزاق از ابوداود احمدی، چنانکه در الکنز (۲۱۸/۱) آمده، روایت است که گفت: حذیفه در مدائن برای ما بیانیه داد و گفت: ای مردم، غلام‏هایتان را مورد بازجویی قرار دهید، و بدانید که پول‏های وضع شده بر خود را از کجا برای‌تان می‏آورند، چون گوشتی که از حرام نمو کرده است، هرگز و ابداً داخل جنت نمی‏شود، و بدانید که فروشنده شراب، خرید کننده آن فراهم آورنده آن چون نوشنده آن‌اند.

[۱۸۵] صحیح. ابونعیم (۱/ ۲۸۱) و حاکم به مانند آن (۴/ ۶۰۹) وی و ذهبی آن را صحیح دانسته‌اند. [۱۸۶] صحیح. طبرانی در الاوسط (۴۶۷۸).

بیانیه ابوموسی اشعری س

ابن سعد (۱۱۰/۴) از قسامه بن زهیر روایت نموده که: ابوموسی س در بصره برای مردم بیانیه داد و گفت: ای مردم، گریه نمایید، اگر گریه ننمودید، صورت و شکل گریه نمودن را به خود بگیرید، چون اهل آتش اشک گریه می‏کنند تا این که قطع می‏شود، باز خون گریه می‏نماید، حتی اگر کشتی‏ها در آن به راه انداخته شوند، حرکت می‏کنند [۱۸۷]. و ابونعیم در الحلیه (۲۶۱/۱) این را از قسامه به مثل آن روایت نموده، و احمد در مسندش از وی به مانند آن روایت کرده است.

[۱۸۷] ضعیف. نگا: المجمع (۸/ ۳۹۱).

بیانیه ابن عباس ب

ابونعیم در الحلیه (۳۲۴/۱) از شقیق روایت نموده، که گفت: ابن عباس در حالی که امیر حج بود، برای ما بیانیه داد، وی از سوره بقره شروع نمود، و به قرائت و تفسیر آن پرداخت،من با خود می‏گفتم: سخن هیچ مردی را مانند این نشنیدم و ندیدم، اگر فارس و روم این را می‏شنیدند اسلام می‏آوردند.

بیانیه ابوهریره س

ابونعیم در الحلیه (۳۸۳/۱) از ابویزید مدنی روایت نموده، که گفت: ابوهریره بر منبر رسول خدا ص در مدینه، یک پایه پایین‏تر از جای رسول خدا ص ایستاد و گفت: ستایش خدایی راست که ابوهریره را به اسلام هدایت نمود. ستایش خدایی راست، که برای ابوهریره قرآن آموزانید. ستایش خدایی راست، که بر ابوهریره به محمد ص منت گذاشت. ستایش خدایی راست که برایم نان درست شده از خمیر را خورانید، و ابریشم را برایم پوشانید [۱۸۸]، ستایش خدایی راست، که بنت غزوان را به نکاهم درآورد، البته بعد از اینکه برایش به نان شکمم اجیر بودم. وی مرا حرکت می‏داد، و چنانکه حرکت و کوچم می‏داد، همانطور حرکتش دادم. بعد از آن گفت: وای بر عرب، از شری که نزدیک شده است، وای بر آنان از امارت بچه‏ها، که در میان آنان به هوا و خواهش خود حکم می‏کنند، و به خشم و غضب [مردم را] می‏کشند. بشارت بادا برای‌تان ای فرزندان فروخ [۱۸۹]، سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، اگر دین در ثریا معلق باشد، قوم‌هایی از شما آن را فرا می‏گیرند.

حاکم (۴۳۳/۴) از ابوحبیبه روایت نمود که: وی داخل منزل گردید، و عثمان س در آن محاصره بود، و از ابوهریره شنید، که از عثمان برای صحبت نمودن اجازه می‏خواهد، و عثمان برایش اجازه داد، وی برخاست و پس از حمد و ثنای خداوند تعالی گفت: من از رسول خدا ص شنیدم که می‏گوید: «بعد از من فتنه و اختلاف - یا گفت: اختلاف و فتنه - را می‏بینید»، گوینده‏ای برایش گفت: ای رسول خدا در آن صورت به چه امرمان می‏کنی؟ گفت: «با امیر و یارانش باشید» [۱۹۰]، و او با این گفته‏اش به عثمان س اشاره می‏نمود. حاکم گفته: این حدیث صحیح الاسناد است، ولی بخاری و مسلم آن را روایت نکرده‏اند، و ذهبی گفته: صحیح است.

[۱۸۸] ممکن هدف ابریشم مخلوط با پخته باشد زیرا پوشیدن ابریشم خالص برای مردان حرام است. م. [۱۸۹] هدف عجم است. [۱۹۰] صحیح. حاکم (۴/ ۴۳۳) وی آن را صحیح دانسته و ذهبی با وی موافقت نموده است.

بیانیه عبداللَّه بن سلام س

طبرانی از عبدالملک بن عمیر روایت نموده که: محمدبن یوسف بن عبداللَّه بن سلام س برای ورود نزد حجاج بن یوسف اجازه خواست، و او برایش اجازه داد، وی داخل گردید و سلام داد، و برای دو مرد که نزدیک تخت قرار داشتند امر نمود، که برایش جای بدهند، آن دو برایش جای دادند، و او نشست. حجاج برایش گفت: خداوند پدرت را رحمت کند، آیا حدیثی را که پدرت برای عبدالملک بن مروان از جدت عبداللَّه بن سلام روایت نموده، می‏دانی؟ گفت: کدام حدیث - خدا رحمت کند - احادیث زیاد است. گفت: حدیث مصری‏ها، وقتی عثمان را محاصره نمودند، گفت: آن حدیث را می‏دانم، عبداللَّه بن سلام در حالی آمد که عثمان محاصره بود، وی رفت و نزدش داخل گردید، برایش راه دادند، و داخل گردید و گفت: السلام علیک یا امیرالمؤمنین، گفت: و علیک السلام، ای عبداللَّه بن سلام چه تو را اینجا آورده است؟ گفت: آمده‏ام که ایستادگی نمایم، تا شهید شوم، یا این که خداوند برایت فتح نصیب کند، و من این قوم را چنان می‏یابم که آهنگ قتل تو را دارند، اگر تو را بکشند، برایت خیر است، و برای آنان شر است. عثمان گفت: با همان حقی که من بر تو دارم، از تو می‏خواهم که به‌سوی اینان بیرون شوی، خداوند به سبب تو خیری را نصیب می‏کند، و شری را دفع می‏نماید. وی شنید و اطاعت نمود و نزد آنان بیرون گردید. وقتی وی را دیدند، جمع شدند، و گمان نمودند، وی چیزی را با خود آورده که خوش‌شان می‏سازد. وی برای ایراد بیانیه ایستاد، و پس از حمد و ثنای خداوند گفت: اما بعد: خداوند محمد ص را بشارت دهنده و بیم دهنده مبعوث نمود، کسی را که از وی اطاعت نمود، به جنت بشارت می‏داد، و کسی را که از وی نافرمانی نمود، از آتش بیم می‏داد، و کسانی را که از وی پیروی نمودند، بر همه ادیان غالب گردانید، اگرچه مشرکان بد دیدند. بعد از آن برای وی مسکن‏هایی اختیار نمود، و مدینه را برایش برگزید، و آن را دار هجرت و دار ایمان گردانید، به خدا سوگند، ملائک از همان وقتی که رسول خدا ص به آن آمده تا همین روز در اطرافش قرار دارند، و شمشیر خدا در مقابل شما از وقتی که پیامبر خدا ص به آن تشریف آورده تا امروز در نیام است. بعد از آن گفت: خداوند محمد ص را به حق مبعوث نموده است، کسی که رهیاب و هدایت شود، به هدایت خدا رهیاب می‏گردد، و کسی که گمراه شود، بعد از بیان و حجت گمراه می‏گردد، و در گذشته هر نبیی که به قتل رسیده، به سبب وی هفتاد هزار جنگجو به قتل رسیده‏اند، که همه‌شان به سبب وی کشته شده‏اند، و هر خلیفه‏ای هم که به قتل رسیده، به سبب وی سی و پنج هزار جنگجو به قتل رسیده‏اند، که همه‌شان به سبب وی کشته شده‏اند. بنابراین شما در کشتن این شیخ عجله و شتاب نکنید، به خدا سوگند، هر یک از شما اگر وی را به قتل برساند روز قیامت در حالی با خداوند روبرو می‏شود، که دستش قطع و شل می‏باشد، و بدانید عین همان حقی که پدر بر پسر دارد، این شیخ مثل آن را بر شما دارد. می‏گوید: برخاستند و گفتند: ای یهودی دروغ گفتی، ای یهودی دروغ گفتی، گفت: به خدا سوگند، شما دروغ گفتید و شما گنهکارید. من یهودی نیستم، بلکه یکی از مسلمانان هستم، خداوند، رسولش و مؤمنان این را می‏دانند، و خداوند درباره من قرآن نازل فرمود است:

﴿قُلۡ كَفَىٰ بِٱللَّهِ شَهِيدَۢا بَيۡنِي وَبَيۡنَكُمۡ وَمَنۡ عِندَهُۥ عِلۡمُ ٱلۡكِتَٰبِ [الرعد: ۴۳].

ترجمه: «بگو: کافی است که خدا و کسی که علم کتاب نزدش است در میان من و شما گواه باشد».

و آیت دیگری هم نازل فرموده:

﴿قُلۡ أَرَءَيۡتُمۡ إِن كَانَ مِنۡ عِندِ ٱللَّهِ وَكَفَرۡتُم بِهِۦ وَشَهِدَ شَاهِدٞ مِّنۢ بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ عَلَىٰ مِثۡلِهِۦ فَ‍َٔامَنَ وَٱسۡتَكۡبَرۡتُمۡ [الاحقاف: ۱۰].

ترجمه: «بگو: به من خبر دهید، اگر این قرآن از سوی خدا باشد، و شما به آن کافر شوید، در حالی که شاهدی از بنی اسرائیل بر آن شهادت دهد، و او ایمان بیاورد و شما تکبر کنید (آیا در این حال ظالم و گمراه نیستید)».

... و حدیث را در شهادت عثمان ذکر نموده است. هیثمی (۹۳/۹) می‏گوید: رجال آن ثقه‏اند.

بیانیه حسین بن علی ب

طبرانی از محمدبن حسن روایت نموده، که گفت: هنگامی عمربن سعد نزد حسین پایین گردید، و حسین متیقن شد که آنان وی را به قتل می‏رسانند، در میان یارانش برای ایراد بیانیه برخاست، و پس از حمد و ثنای خداوند گفت: آنچه را نازل شده است می‏بینید، و دنیا تغییر نموده، و بیگانه شده است، و پسندیده‏اش روی گردانیده و رفته است، و از آن جز چون باقی مانده آب در ظرف باقی نمانده است. و از آن جز زندگی ذلت بار و خسیس، چون چراگاه وخیم و خطرناک، چیزی باقی نمانده است، آیا نمی‏بینید که به حق عمل نمی‏شود، و از باطل نهی صورت نمی‏گیرد؟ باید مؤمن به لقای خداوند علاقمند و راغب باشد، و من مرگ را سعادت می‏بینم، و زندگی با ظالمان و ستمگران را دلتنگی و آشفتگی می‏پندارم. هیثمی (۱۹۳/۹) می‏گوید: این محمد بن حسن همان ابن زباله است، و وی متروک می‏باشد، و قصه را درک ننموده است. می‏گویم: ابن جریر این خطبه را در تاریخش (۳۰۵/۴) از عقبه بن ابی العیزار روایت نموده، که گفت: حسین ÷ در ذو حسم [۱۹۱] برخاست، و پس از حمد و ثنای خداوند... و مثل آن را متذکر شده است. و همچنان از عقبه بن ابی العیزار ذکر نموده که: حسین برای یارانش و یاران حر [۱۹۲] در بیضه [۱۹۳] بیانیه داد، و پس از حمد و ثنای خداوند گفت: ای مردم، رسول خدا ص گفته است: «کسی پادشاه ستمگری را دید، که محرمات خداوند را حلال می‏داند، عهد خدا را می‏شکند، مخالف سنت رسول خداست، در قبال بندگان خدا، به گناه و تجاوز عمل می‏کند، و او وی را به فعل یا به قول منع نکرد، بر خداوند حق است، که وی را در جای داخل شدنش داخل سازد»، آگاه باشید، اینان طاعت شیطان را در پیش گرفته‏اند، طاعت رحمان را ترک نموده‏اند، فساد را آشکار کرده‏اند، حدود را معطل قرار داده‏اند، غنیمت را برای خود اختصاص داده‏اند، حرام خدا را حلال گردانیده‏اند و حلالش را حرام گردانیده‏اند، من به حق‏ترین کسی هستم که تغییر بدهد. نامه‏های شما در این راستا برایم رسید، و فرستاده‏هایتان با بیعت‌تان نزدم آمدند، که شما مرا تسلیم نمی‏کنید و از یاری و نصرتم دست بر نمی‏دارید، اگر بیعت‌تان را برای من تمام کنید، به هدایت‏تان دست می‏یابید. من حسین بن علی، و فرزند فاطمه دختر رسول خدا ص هستم. نفسم با نفس‏های شماست و خانواده‏ام با خانواده‏های شماست، و من برای شما مقتدای خوبی هستم، و اگر چنین نکنید، و عهد خویش را نقض نمایید، و بیعتم را از گردن‏هایتان بیرون کشید، سوگند به جانم، که این عمل از طرف شما ناآشنا و بیگانه نیست. چون شما این را در برابر پدرم، برادرم و پسرعمویم [۱۹۴] انجام داده‏اید، و مغرور و فریب خورده کسی است، که به شما فریب خورد و مغرور گردد، در این صورت شما سهم خویش را از دست داده‏اید، و نصیب‏تان را ضایع ساخته‏اید، و کسی که عهدشکنی نماید، بدون تردید به ضرر خودش است، و خداوند از شما بی‌نیاز و بی‌پرواز خواهد ساخت، «والسلام علیکم ورحـمه الله وبرکاته».

[۱۹۱] نام جایی است. [۱۹۲] وی حربن یزید تمیمی است که عبیداللَّه بن زیاد وی را با هزار جنگجو، قبل از عمربن سعد، به‌سوی حسین فرستاده بود. [۱۹۳] نام جایی است. [۱۹۴] وی مسلم بن عقیل است، که در کوفه به دست عبیداللَّه بن زیاد به قتل رسید، و حسین وی را برای دعوت به‌سوی اهل کوفه فرستاده بود.

بیانیه یزیدبن شجره س

طبرانی از مجاهد از یزید بن شجره س - یزید بن شجره از کسانی بود، گفتارش را عملش تصدیق می‏نمود - روایت نموده، که گفت: وی برای ما بیانیه داد و گفت: ای مردم، نعمت خداوند را بر خویشتن به یاد بیاورید، خداوند چقدر نعمت نیکویی بر شما عنایت فرمود است، و شما را در میان لباس‏های سرخ و سبز و زرد می‏بینم، و در منازل هم آنچه که هست، هست، و می‏گفت: وقتی که مردم برای نماز و هم چنان برای قتال صف بندند، دروازه‏های آسمان، دروازه‌های جنت و دروازه‏های دوزخ باز می‏شوند، و حور عین خویشتن را زینت می‏دهند، و بیرون می‏شوند، وقتی مرد روی بیاورد می‏گویند: بار خدایا، نصرتش بده، وقتی پشت بگرداند، روی خویش را از وی می‏پوشانند و می‏گویند: بار خدایا، برایش ببخش، با قوم به شدت و سختی بجنگید - پدر و مادرم فدای‏تان - و حور عین را رسوا نسازید، چون نخستین قطره که به زمین می‏ریزد، هر عملی را که انجام داده، از وی پاک می‏سازد، و دو همسر از حور عین نزدش پایین می‏شوند، رویش را پاک می‏کنند، و می‏گویند: حالا برایت فرصت داخل شدن جنت فرا رسیده است، و می‏گوید: و برای شما نیز، بعد از آن، صد لباس جنت برایش پوشانیده می‏شود، این لباس‏ها از بافت بنی آدم نیست، بلکه از گیاه جنت است، که اگر در میان دو انگشت گذاشته شوند، در همانجا می‏گنجند، و می‏گفت: برایم خبر داده شده که شمشیرها کلیدهای جنت‌اند [۱۹۵]. هیثمی (۲۹۴/۵) می‏گوید: این را طبرانی از دو طریق روایت نموده، و رجال یکی از آن‏ها رجال صحیح‏اند.

و حاکم (۴۹۴/۳) از مجاهد از یزیدبن شجره رهاوی، که از امیران شام بود، و معاویه وی را بر ارتش‏ها امیر مقرر می‏نمود، روایت نموده که: وی روزی برای ما بیانیه داد، و گفت: ای مردم، اگر آنچه را می‏بینید، که من از سیاه و سرخ و سبز و سفید می‏بینم، نعمت خدا را بر خویشتن به یاد بیاورید، و در منازل هم آنچه که هست، هست. سخن این است که وقتی نماز بر پا شود، دروازه‏های آسمان، دروازه‏های جنت و دروازه‏های دوزخ باز می‏شوند، و حور عین زینت می‏نمایند و بیرون می‏شوند، و وقتی یکی از مردان مستقیم و روبرو به‌سوی جنگ رو بیاورد، می‏گویند: بار خدایا، ثابت و استوارش بگردان. بار خدایا، نصرت و یارای اش بده، و وقتی پشت گرداند، روی خویش را از وی پوشانیده می‏گویند: بار خدایا، برایش بیامرز. بار خدایا، رحمش کن. با قوم به شدت و سختی بجنگید - پدر و مادرم فدای‏تان - چون یکی از شما وقتی روی می‏آورد، نخستین خونی که از وی می‏ریزد، گناهانش را از وی دور می‏سازد و می‏ریزاند، چنانکه برگ درخت می‏ریزد، و دو تن از حور عین نزدش پایین می‏شوند، و غبار را از رویش پاک می‏کنند، وی برای‏شان می‏گوید: من برای شما هستم، آن دو می‏گویند: نخیر، بلکه ما برای تو هستیم، و صد لباس برایش پوشانیده می‏شود، که اگر در میان این دو انگشتم پیچیده شوند - یعنی سبابه و وسطی - در آنجا می‏گنجد، از بافت بنی‏آدم نیستند، ولی از لباس‏های جنت‏اند، شما نزد خداوند، به نام‏هایتان، سیمای‏تان، صفات‏تان، نشست‏های پنهانی‏تان و مجالس‌تان نوشته هستید. وقتی روز قیامت فرا در رسد، گفته می‏شود: ای فلان، این نورت است، ای فلان، برای تو نوری نیست، و جهنم، مثل ساحل بحر، ساحلی دارد، در آن خزندگان ومارانی هستند چون درخت خرما، و کژدم‏هایی‏اند چون قاطر، وقتی اهل دوزخ برای فریادرسی صدا بلند می‏کنند، که برایشان تخفیف داده شود، گفته می‏شود: به ساحل بیرون شوید، آن گاه به‌سوی ساحل بیرون می‏شوند، و خزندگان از لب‏های شان، روی‏هایشان و جایی که خدا بخواهد می‏گیرند، و برهنه‏شان می‏کنند، باز برای فرار از این‏ها، درخواست می‏کنند که به آتش برده شوند، و برایشان خارش مسلط گردانیده می‏شود، و یکی از ایشان پوستش را به حدی می‏خارد که استخوانش آشکار می‏گردد، آن گاه یکی از ایشان می‏گوید: ای فلان، آیا این برایت اذیت می‏رساند؟ می‏گوید: آری: برایش می‏گوید: این به سبب همان است، که تو مؤمنان را اذیت می‏نمودی. این را همچنان ابن المبارک در الزهد و ابن منده و بیهقی از طریق مجاهد، به شکل موقوف و طولانی، چنانکه در الإصابه (۶۵۸/۳) آمده، روایت نموده‏اند.

[۱۹۵] صحیح. طبرانی (۲۲/ ۲۴۶) نگا: المجمع (۵/ ۲۹۴).

بیانیه عمیربن سعد س

ابن سعد (۳۷۵/۴) از سعیدبن سوید از عمیربن سعد س روایت نموده، که وی بر منبر می‏گفت: - او امیر حمص و از اصحاب پیامبر ص بود - آگاه باشید، که اسلام، دیوار محکم و بازدارنده است و دروازه محکم و استوار است، دیوار اسلام عدالت است، و دروازه‏اش حق است، وقتی دیوار شکسته شود، و دروازه نابود گردد، اسلام باز می‏گردد. اسلام همیشه محکم و استوار می‏باشد، تا این که پادشاه محکم و سخت گیر باشد، و سخت‏گیری پادشاه کشتن با شمشیر نیست، ونه زدن باتازیانه، بلکه فیصله به حق و گرفت به عدل است.

بیانیه سعدبن عبیدالقاری پدر عمیر ب

ابن سعد (۴۵۸/۳) از سعدبن عبید روایت نموده، که وی برای‌شان بیانیه داد و گفت: ما فردا با دشمن روبرو می‏شویم، و ما فردا شهید می‏شویم، پس خونی را از ما نشوئید، و جز در همان جامه‏ای که بر تن داشتیم کفن نشویم.

بیانیه معاذبن جبل س

ابن جریر و ابن ابی حاتم از سلمه بن سبره روایت نموده‏اند که گفت: معاذبن جبل در شام برای ما بیانیه داد و گفت: شما مؤمنان هستید. شما اهل جنت هستید، به خدا سوگند، من امیدوارم، که خداوند تعالی، آنانی را از فارس و روم داخل جنت سازد، که شما دشنام می‏دهید، و آن به این صورت که وقتی برای یکی از شما یکی از آنان عملی را انجام دهد، می‏گوید: نیکو نمودی، خداوند رحمت کند، نیکو نمودی، خداوند برایت برکت دهد، بعد از آن تلاوت نمود:

﴿وَيَسۡتَجِيبُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَيَزِيدُهُم مِّن فَضۡلِهِ [الشورای: ۲۶].

ترجمه: «و دعای آنان را که ایمان آوردند و کارهای نیک کردند قبول می‏کند و از فضل خود برای‏شان زیاده می‏دهد».

این چنین در تفسیر ابن کثیر (۱۱۵/۴) آمده است.

بیانیه ابودرداء س

ابن عساکر از حوشب فزاری روایت نموده که: وی از ابودرداء س که بر منبر بیانیه می‏داد شنید که می‏گفت: من از روزی می‏ترسم که پروردگارم مرا صدا نماید و بگوید: ای عویمر، و بگویم: لبیک، بگوید: در آنچه دانستی چگونه عمل نمودی؟ آن گاه هر آیت در کتاب خدا که نهی کننده و امر کننده است بیاید، و از فریضه‏اش مرا بپرسد، و امر کننده بر من شهادت بدهد که عمل ننموده‏ام، و نهی کننده بر من شهادت بدهد، که من خود را باز نداشته‏ام، آیا ترک بگویم؟ [۱۹۶] این چنین در الکنز (۷۸/۷) آمده است.

[۱۹۶] هدفش بیانیه خودش است.

باب هفدهم: پندها و اندرزهاى اصحاب

چگونه پیامبر ص و یارانش ش در سفر و اقامت پند و اندرز می‏گفتند و پند و اندرز می‏گرفتند، و چگونه نظر را از ظواهر دنیا و لذت‏های آن به‌سوی نعمت‏های آخرت منصرف می‏نمودند، و از خداوند به درستی می‏ترسیدند، ترسیدنی که چشم‏ها از آن اشک می‏ریخت، و قلب‏ها از آن خوفناک می‏شد، انگار که آخرت در پیش روی‌شان تجلی نموده بود، و احوال محشر در چشم‏هایشان آشکار گردیده بود، و چگونه از دست امت محمدی با پندهای خویش می‏گرفتند، و روی‌شان را به‌سوی آفریننده آسمان‏ها و زمین متوجه می‏ساختند، و به پندها و اندرزهای خود شریان‏های شرک جلی و خفی را قطع می‏نمودند.

باب پندها و اندرزهای اصحاب پندها و اندرزهای پیامبر ص

اندرز پرشکوه و بزرگ پیامبر ص برای ابوذر عفاری

ابن حبان در صحیحش - لفظ هم از وی است - و حاکم - که آن را صحیح دانسته - از ابوذر س روایت نموده‏اند که گفت: گفتم ای رسول خدا، صحف ابراهیم چه بود؟ گفت: «همه‏اش عبرت و اندرز بود: ای پادشاه غالب، مورد آزمایش قرار گرفته و مغرور، من تو را نفرستاده‏ام، تا دنیا را بالای هم جمع کنی، بلکه تو را به خاطری فرستادم، که دعای مظلوم را از من باز داری، چون من آن را رد نمی‏کنم، اگر چه از کافر باشد، و بر عاقل، وقتی عقل خود را از دست نداده باشد، لازم است، که برای خود ساعت‌هایی داشته باشد: ساعتی مناجات پروردگارش را نماید، ساعتی نفس خود را محاسبه کند. ساعتی در مخلوق وصنع خداوند فکر نماید و ساعتی خود را برای ضرورت خودش چون طعام و نوشیدنی فارغ سازد. و بر عقلمند لازم است، که جز به‌سوی سه چیز کوچ نکند: به‌سوی توشه‏گیری برای آخرت، به‌سوی اصلاح زندگی یا لذت در غیر حرام. و بر عقلمند لازم است، که به زمان خود آگاه باشد، متوجه کار خود باشد و زبانش را حفظ نماید، و کسی که کلام خود را از عملش حساب کند کلامش کم می‏شود، مگر در آنچه برایش اهمیت و ارتباط می‏داشته باشد».

گفتم: ای رسول خدا، صحف موسی ÷ چه بود؟ گفت: «همه‏اش عبرت و اندرز بود: برای کسی تعجب می‏کنم، که به مرگ یقین دارد، و باز هم خوش می‏شود، برای کسی تعجب می‏کنم، که به آتش یقین دارد، و باز هم می‏خندد، برای کسی تعجب می‏کنم، که به قدر یقین دارد، و باز هم مانده و خسته می‏شود، برای کسی تعجب می‏کنم، که دنیا و دگرگونی آن را با اهلش دیده، و باز به آن اطمینان می‏کند، برای کسی تعجب می‏کنم، که به بازپرسی فردا یقین دارد، و باز هم عمل نمی‏کند»، گفتم: ای رسول خدا، برایم وصیت کن، گفت: «تو را به تقوای خداوند توصیه می‏کنم، چون تقوا رأس همه امور است». گفتم: ای رسول خدا، برایم بیفزای، گفت: «به تلاوت قرآن و ذکر خداوند چنگ بزن، چون این برایت نوری در زمین و ذخیره‏ای در آسمان است». گفتم: ای رسول خدا، برایم بیفزای، گفت: «از خنده زیاد خود را بازدار، چون خنده زیاد قلب را می‏میراند، و نور روی را می‏برد». گفتم: ای رسول خدا، برایم بیفزای، گفت: «جهاد در پیش گیر، چون جهاد رهبانیت امتم است» [۱۹۷] گفتم: ای رسول خدا، برایم بیفزای، گفت: «بیشتر خاموسی اختیار کن، چون خاموشی طولانی، راننده شیطان، و کمکی است برایت در امر دینت». گفتم: ای رسول خدا، برایم بیفزای، گفت: «مسکینان را دوست داشته باش، و همراه‌شان مجالست نما». گفتم: ای رسول خدا، برایم بیفزای، گفت: «به کسی نگاه کن، که پایین‏تر از توست، و به کسی که بالاتر از توست نگاه مکن، چون این شایسته‏ترین راه است، که نعمت موجود خداوند را نزدت حقیر نشمری». گفتم: «ای رسول خدا، برایم بیفزای، گفت: «حق را اگر چه تلخ باشد بگو». گفتم: ای رسول خدا، برایم بیفزای، گفت: «تو را از [عیب گیری] مردم، آنچه از نفس خودت می‏دانی، باز دارد، و بر آنان در عملی که خودت انجام می‏دهی خشمگین مشو، همینقدر عیب برایت کافی است، که از مردم آنچه را بدانی، که در نفس خودت نمی‏دانی‏اش، و بر آنان در آنچه خشمگین شوی، که خودت انجامش می‏دهی». بعد از آن با دستش بر سینه‏ام زد و گفت: «ای ابوذر، عقلی مانند تدبیر نیست، پرهیزگاریی مانند خود را نگه داشتن نیست و حسبی مانند اخلاق نیکو نیست» [۱۹۸]. منذری در الترغیب (۴۷۳/۳) می‏گوید: ابراهیم بن هشام بن یحیای غسانی این را به تنهایی از پدرش روایت نموده است، و این حدیث طویل است، که در اولش انبیاء علیهم السلام را یاد نموده است، و من این بخش آن را، به سبب موجودیت حکمت‏های بزرگ و اندرزهای سترگ در آن، ذکر نمودم. و حدیث را به شکل کامل ابونعیم در الحلیه (۱۶۶/۱) از طریق ابراهیم بن هشام روایت نموده است. و هم چنان حسن بن سفیان و ابن عساکر این را به صورت کامل، چنانکه در الکنز (۲۰۱/۸) آمده، روایت نموده‏اند.

[۱۹۷] هدفش این است: اگر چه راهبان دنیا را ترک نمایند، و از آن دست بردارند و در آن پارسایی و زهد پیشه نمایند، ولی برغم آن، ترک دنیا و زهدی قوی‏تر و خوب‏تر و افضل از بذل نفس در راه خدا نیست، چنانکه در نزد نصاری عملی افضل از رهبانیت نیست، در اسلام هم عملی از جهاد بهتر نیست، به همین علت است که پیامبر ص گفته است: «ذروة سنام الإسلام الجهاد في سبیل اللَّه»، ترجمه: «بلندی کوهان اسلام جهاد در راه خداست». [۱۹۸] بسیار ضعیف. ابن حبان (۹۴) ابن عبدالبر در تمهید (۹/ ۱۹۹) و حاکم. آلبانی در ضعیف الترغیب آن را بسیار ضعیف دانسته است. نگا: الضعیفة.

آیا می‏دانید، مثال هر یکی از شما و مثال خانواده و مال و عملش چطور است؟

رامهرمزی در الامثال از عایشه ل روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص روزی برای یارانش گفت: «آیا می‏دانید، مثال هر یکی از شما و مثال خانواده و مال و عملش چگونه است؟» گفتند: خدا و رسولش داناتراند، گفت: «مثال هر یکی از شما، و مثل مال و خانواده و فرزند و عملش، چون مثال مردی است که سه برادر داشته باشد، وقتی مرگش فرا در رسد، یکی از همان برادرانش را طلب نماید و بگوید: آنچه بر من نازل شده است که خودت می‏بینی، پس برای من نزدت چیست، و برایم پیش خود چه داری؟ می‏گوید: از تو نزدم این است، که پرستاریت نمایم، خسته و افسرده ات نسازم و به کار و امورت رسیدگی نمایم، وقتی مردی غسلت بدهم، کفنت کنم، و با حمل کنندگان حملت نمایم، یک نوبت حملت نمایم، و یک نوبت دم راستی کنم، و وقتی برگشتم، برای کسی که مرا از تو می‏پرسد: از تو به خوبی یاد نمایم. این برادرش است و جزء خانواده‏اش می‏باشد. وی را چگونه می‏یابید؟» گفتند: ای رسول خدا، چیزی را که در آن نفع باشد نمی‏شنویم. «بعد از آن برای برادر دیگرش می‏گوید: آیا آنچه را بر من نازل شده می‏بینی، پس برای من در پیشت چیست، و برایم نزدت چه داری؟ می‏گوید: تا وقتی در شمار زندگان باشی برایت نفع رسانیده می‏توانم، وقتی مردی،تو را به جایی و راهی برده می‏شود، و مرا به جایی و راهی برده می‏شود، این برادرش، مالش است، وی را چگونه می‏یابید؟» گفتند: ای رسول خدا، نفعی نمی‏شنویم، «باز برای برادر دیگرش می‏گوید: آیا آنچه را بر من نازل شده می‏بینی، و آنچه را خانواده و مالم برایم پاسخ دادند می‏دانی، پس برایم نزد تو چیست و برایم در پیشت چه داری؟ می‏گوید: من در قبرت همراهت هستم، در وقت وحشت و تنهاییت همصحبتت هستم، در روز وزن اعمال در ترازویت می‏نشینم و آن را گران می‏سازم. این برادرش، عملش است، وی را چگونه می‏بینید؟» گفتند: ای رسول خدا ص وی بهترین برادران و بهترین همراهان است، رسول خدا ص گفت: «قضیه همینطور است». عایشه ب می‏گوید: آن گاه عبداللَّه بن کرز نزدش برخاست و گفت: ای رسول خدا، آیا برایم اجازه می‏دهی، که این کلام را در رشته نظم در آورم و از آن ابیاتی سازم؟ گفت: «آری»، وی رفت و بعد از سپری نمودن شبی نزد رسول خدا ص آمد، و در پیش رویش ایستاد، و مردم جمع گردیدند و او شروع نموده سرود:

فإني وأهلي والذي قدمت يدي
كداع إليه صحبه ثم قائل
لإخوته إذهم ثلاثة إخوة
أعينوا على أمربى اليوم نازل
فراق طويل غير متثق به
فمـاذا لديكم في الذي هو غائل
فقال امرؤ منهم أنا الصاحب الذي
أطيعك فيمـا شئت قبل التزايل
فأما إذا جدَّ الفراق فإنني
لـمـا بيننا من خُلة غيرُ واصل
فخذ ما اردت الان منى فانني
سيسلك بي في مَهْيَل من مهايل
فان تبقنى لا تبق فاستنفدنني
وعجل صلاحا قبل حتف مُعاجلِ
وقال امرؤ قد كنت جدا احبه
واوثره من بينهم في التفاضل
غنائى اني جاهد لك ناصح
اذا جد جدالكرب غير مقاتل
ولكنني باك عليك ومعول
ومثن بخير عند من هو سائلي
ومتبع الـمـاشين امشى مشيعا
اعين برفق عقبة كل حامل
الى بيت مثواك الذي أنت مدخل
ارجع مقرونا بمـا هو شاغلى
كان لـم يكن بينى وبينك خلة
ولا حسن ودمرة في التناذل
فذلك اهل الـمرء ذاك غناؤهم
وليس وان كانوا حراصا بطائل
وقال امرو منهم انا الاخ لاترى
اخالك مثلى عند كرب الزلازل
لدي القبر تلقانى هنالك قاعدا
اجادل عنك القول رجع التجادل
وأقعد يوم الوزن في الكفة التي
تكون عليها جاهدا في التثاقل
فلا تنسني واعلم مكاني فانني
عليك شفيق ناصح غير خاذل
فذلك ما قدمت من كل صالح
تلاقيه إن أحسنت يوم التواصل

آن گاه از قول وی رسول خدا ص گریه نمود، و مسلمانان هم گریه کردند، و عبداللَّه بن کرز از نزد هر گروهی از مسلمانان که عبور می‏نمود، وی را طلب می‏نمودند و از وی می‏خواستند که آن را برای‌شان بخواند، وقتی برای‏شان می‏خواند گریه می‏کردند. این چنین در الکنز (۱۲۴/۸) آمده است. و این را هم چنان جعفر فریابی در کتابش الکنی، ابن ابی عاصم در الوحدان، ابن شاهین، ابن منده در الصحابة و ابن ابی الدنیا در الکفاله، همه‌شان از طریق محمدبن عبدالعزیز زهری از ابن شهاب از عروه از عایشه ل به مثل آن، چنانکه در الإصابه (۳۶۲/۲) آمده، روایت نموده‏اند.

پندها و اندرزهای امیرالمؤمنین عمربن الخطاب س

پندها و اندرزهای وی برای مردی

دینوری از عمر س روایت نموده، که وی مردی را نصیحت نموده گفت: مردم تو را از نفست غافل نسازند، چون کار بر تو بر می‏گردد نه بر ایشان، روز را در گشتن سپری مکن، چون عملی را که انجام می‏دهی بر تو نوشته و حفظ می‏گردد، ووقتی بدی نمودی نیکی نما، چون من چیزی را زودرس‏تر و تیز درک کننده‏تر از نیکی برای گناه گذشته و قدیمی نمی‏بینم. این چنین در الکنز (۲۰۸/۸) آمده است.

و بیهقی از عمر س روایت نموده، که گفت: از چیزی که اذیتت می‏رساند کناره‏گیری کن، و دوست صالح برگزین، و به ندرت همچو دوست را میابی، و در کارت با کسانی مشوره کن که از خدا می‏ترسند. این چنین در الکنز (۲۰۸/۸) آمده است.

هجده حکمت عمر س

خطیب، ابن عساکر و ابن نجار از سعیدبن مسیب روایت نموده‏اند که گفت: عمر بن الخطاب س برای مردم هجده سخن وضع نمود، که همه‏اش حکمت است، وی گفت: بهترین سزا برای کسی که به خاطر اطاعت تو از خدا نافرمانی نموده این است، که تو با نافرمانی وی از خدا اطاعت کنی، کار برادرت را به خوب‏ترین وجهش توجیه کن، مگر در صورتی که از وی نزدت عملی بیاید که از توجیهش عاجز بمانی، و به خاطر حرفی که از مسلمانی بر آمد، وقتی برایش توجیه‏ای در خیر میابی، گمان بد مکن، کسی که نفسش را به تهمت‏ها عرضه می‏نماید، باید کسی را که به وی گمان بد می‏نماید ملامت نکند، کسی که راز و سرش را بپوشاند، اختیار در دست خودش می‏باشد، باید برادران صادق برگزینی چون تو در میان آنان زندگی به سر می‏بری، آنان در آرامی زینت و در مصیبت پشتوانه و کمک‌اند، به راستی و صدق ملتزم باش، اگر چه تو را به قتل رساند، در آنچه اهمیت و ارتباط برایت ندارد مداخله مکن، از آنچه واقع نشده و نیست مپرس، چون در آنچه هست، مصروفیتی از آنچه نیست، وجود دارد، کار و ضرورت را نزد کسی برای حل مبر، که برآورده شدنش را به تو نمی‏خواهد، سوگند دروغ را عادی و سبک مشمار، که خداوند هلاکت می‏سازد، با فاجران مصاحبت نداشته باش تا از فجور ایشان نیاموزی، از دشمنت کناره‏گیری نما، از رفیقت برحذر باش، مگر از امین، و امین آن است که از خدا بترسد، نزد قبرها خشوع پیشه کن، در وقت طاعت ذلت اختیار نما و در وقت گناه دست باز دار و در کارت با کسانی مشوره نما، که از خداوند می‏ترسند، چون خداوند تعالی می‏گوید:

﴿إِنَّمَا يَخۡشَى ٱللَّهَ مِنۡ عِبَادِهِ ٱلۡعُلَمَٰٓؤُاْۗ [فاطر: ۲۸].

ترجمه: «از خداوند از میان بندگانش علما می‏ترسند».

این چنین در الکنز (۲۳۵/۸) آمده است.

و نزد ابونعیم در الحلیه (۵۵/۱) از محمدبن شهاب روایت است که گفت: عمربن الخطاب س گفت: به آنچه به تو ارتباط ندارد مداخله مکن، از دشمنت کناره‏گیری نما، رازت را از دوستت حفظ کن، مگر از دوست امین، چون با مردم امین هیچ چیزی [و کسی] برابری کرده نمی‏تواند، با فاجر مصاحبت مکن، چون از فجورش برایت میاموزاند، و رازت را برایش افشا مکن و در کارت با کسانی مشوره نما که از خداوند می‏ترسند.

مردان سه گونه‏اند و زنان هم سه گونه‏اند

ابن ابی شیبه، ابن ابی الدنیا، خرائطی، بیهقی و ابن عساکر از سمره بن جندب روایت نموده‏اند که گفت: عمر س گفت: مردان سه گونه‏اند و زنان هم سه گونه‏اند، اما زنان: گونه اول زنی است عفیف، مسلمان، نرم، دوست دارنده و زاینده، در کشاکش روزگار خانواده‏اش را کمک می‏کند، و همکار و کمک کننده کشاکش روزگار بر خلاف خانواده‏اش نمی‏باشد، و اینطور زن را به ندرت میابی، و گونه دوم زنی است که حیثیت ظرف را دارد، و علاوه بر زاییدن اولاد دیگر عملی انجام نمی‏دهد، و سومی خاین و اذیت رسان است، خداوند وی را بر گردن هر کسی بخواهد می‏اندازد، و وقتی بخواهد وی را پس می‏کشد. و مردان هم سه گونه‏اند: گونه اول مردی است عفیف، آسان گیر، نرم، دارای رأی و مشوره، و وقتی واقعه‏ای و کاری برایش پیش آید، با خودش به مشوره می‏نشیند، و کارها را درجاهایش انجام می‏دهد. دوم مردی است که رأی و نظری ندارد، وقتی کاری برایش پیش آید، نزد آدم با رأی و مشوره می‏آید، و رأی وی را قبول می‏کند. سوم مردی است حیران، و گیج، نه خودش ابتکار کار خوب را دارد و نه از راهنمایی اطاعت می‏کند. این چنین در الکنز (۲۳۵/۸) آمده است.

پند و نصیحتش برای احنف بن قیس

طبرانی در الأوسط از احنف بن قیس روایت نموده، که گفت: عمربن الخطاب س برایم گفت: ای احنف، کسی که خنده‏اش زیاد شود، هیبتش کم می‏گردد، و کسی که مزاح نماید، سبک دانسته می‏شود، و کسی که حرفش زیاد شود، خطاهایش زیاد می‏گردد، و کسی که خطاها و لغزش‌هایش زیاد گردد، حیایش کم می‏شود، و کسی که حیایش کم شود، پرهیزگاری اش کم می‏گردد، و کسی که پرهیزگاری و تقوایش کم شود قلبش می‏میرد [۱۹۹]. هیثمی (۳۰۲/۱۰) می‏گوید: در این دوید بن مجاشع آمده، و من وی را نشناختم، ولی بقیه رجال آن ثقه‏اند. ابن ابی الدنیا، عسکری، بیهقی و غیر ایشان از عمر س روایت نموده‏اند که گفت: کسی که خنده‏اش زیاد گردد، هیبتش کم می‏شود، و کسی که مزاحش زیاد گردد، سبک دانسته می‏شود و کسی که چیزی را زیاد انجام دهد، به همان چیز شناخته می‏شود و کسی که حرفش زیاد شود... و مثل آن را، چنانکه در الکنز (۲۳۵/۸) آمده، روایت نموده‏اند.

[۱۹۹] ضعیف. طبرانی در الاوسط (۲/ ۳۷۰) در سند آن جهالت است. نگا: المجمع (۱۰/ ۳۰۲).

خداوند بندگانی دارد که باطل را با دوری از آن می‏میرانند و حق را به ذکر آن زنده می‏کنند

ابونعیم در الحلیه (۵۵/۱) از عمر س روایت نموده، که گفت: خداوند بندگانی دارد، که باطل را با ترک نمودن و رها کردنش می‏میرانند، و حق را به ذکرش زنده می‏کنند، آنان کسانی‏اند که ترغیب شدند و راغب و مایل گردیدند، ترسانیده شدند و ترسیدند، و چنان ترسیده‏اند که دیگر در امان نیستند، از یقین آنچه را دیده‏اند که معاینه ننموده‏اند، و آن را به آن چه خلط کرده‏اند که از خود زایلش نمی‏کنند، خوف و ترس، مخلص و پاکشان گردانیده است، ایشان آنچه را از آنان قطع می‏گردد، در طلب آنچه برای‏شان باقی می‏ماند ترک می‏کنند، حیات و زندگی بالای‌شان نعمت است، و مرگ برای‌شان عزت است، بنابراین این حورعین به همسری‌شان در آورده شده، و پسران جاوید در خدمت‌شان قرار داده شده‏اند.

پندها و اندرزهای متفرقه وی

ابونعیم در الحلیه (۵۱/۱) از عمر س روایت نموده، که گفت: ظرف‏های کتاب و چشمه‏های علم باشید، و رزق روزانه را از خداوند سؤال نمایید، و از وی همچنان روایت نموده، که گفت: با توبه کنندگان مجالست نمایید، چون آنان از قلب‏های نرم برخوردارند.

ابن ابی الدنیا، دینوری در المجالسه وحاکم درالکنی از عمر س روایت نموده‏اند که گفت: کسی از خدا بترسد انتقام نمی‏گیرد، و کسی از خدا بترسد همه آنچه را بخواهد انجام نمی‏دهد [۲۰۰]، و اگر روز قیامت نمی‏بود، غیر آن چه می‏بود که می‏بینید. این چنین در الکنز (۲۳۵/۸) آمده است.

خرائطی و غیر وی از عمر س روایت نموده‏اند که گفت: کسی که در قبال نفس خود به مردم عدالت نماید، در کارش برایش کامیابی داده می‏شود، عجز پیشه نمودن در طاعت به نیکی نزدیک‌تر است از افتخار به گناه. این چنین در الکنز (۲۳۵/۸) آمده است.

ابن ابی شیبه، عسکری، ابن جریر، دارقطنی و ابن عساکر از مالک روایت نموده‏اند که: برایش خبر رسیده که عمربن الخطاب س گفت: عزت مرد تقوایش است، شرافتمندی و حسبش دینش است، مردانگی اش (اخلاقش) است، و جرأت و بزدلی غرایزی‌اند در مردان، مرد شجاع و با غیرت در دفاع و طرفداری از کسی که می‏شناسد و نمی‏شناسد می‏جنگد، و بزدل پدر و مادرش را رها نموده فرار می‏نماید، مال شرافتمندی و حسب است، و تقوی کرم و عزت است، تو از فارسی و عجمی و نبطی جز به تقوی بهتر بوده نمی‏توانی. این چنین در الکنز (۲۳۵/۸) آمده است.

ابن ابی الدنیا و دینوری از سفیان ثوری روایت نموده‏اند که گفت: عمربن الخطاب برای ابوموسای اشعری ب نوشت: حکمت زاده بزرگی سن و سال نیست، بلکه عطا و بخشش خداست، و آن را برای کسی که بخواهد می‏دهد، و زنهار که تو به کارهای پست و اخلاق مذموم روی آوری. این چنین در الکنز (۲۳۵/۸) آمده است.

ابن ابی الدنیا، ابوبکر صولی و ابن عساکر از عمر س روایت نموده‏اند که: وی برای پسرش عبداللَّه بن عمر ب نوشت: اما بعد: من تو را به تقوای خداوند توصیه می‏کنم، چون کسی از خدا بترسد، خداوند نگاهش می‏دارد، کسی که بر وی توکل کند، کفایتش می‏نماید، کسی که برایش قرض بدهد، پاداشش می‏دهد، کسی که شکرش را به جای آورد، برایش می‏افزاید، و باید تقوی در مقابل چشم هایت، ستون عملت و روشنی و جلای قلبت باشد، چون کسی نیت ندارد، عمل ندارد، و کسی هدفش رضای خدا نیست، اجر و پاداش ندارد، و کسی نرمش و مهربانی ندارد، مال ندارد، و کسی کهنه ندارد، جدید ندارد. این چنین در الکنز (۲۰۷/۸) آمده است.

بیهقی در الزهد و ابن عساکر از جعفربن زبرقان روایت نموده‏اند که گفت: برایم خبر رسیدن که عمربن الخطاب س برای یکی از والیانش نوشت، و در آخر نامه‏اش آمده بود: نفس خویشتن را در آرامی و رفاه قبل از حساب شدید و سخت حسابی کن، چون کسی نفسش را در آرامی و رفاه، قبل از حساب شدید و سخت، محاسبه کند، عاقبت و فرجامش رضای خدا و غبطه مردم به وی است، و کسی را که زندگی اش مصروف سازد، و گناهانش مشغول گرداند، عاقبت و فرجامش پشیمانی و حسرت است، به آنچه پند داده و نصیحت کرده می‏شوید، آن را به یاد داشته باش، تا از آنچه نهی می‏گردی باز ایستی. این چنین در الکنز (۲۰۸/۸) آمده است.

و ابوالحسن بن رزقویه در جزء خود از عمر س روایت نموده که: وی برای معاویه بن ابی سفیان ب نوشت: اما بعد: به حق ملتزم باش، حق جایگاه‏های اهل حق را برایت بیان می‏کند، و جز به حق فیصله مکن، والسلام. این چنین در الکنز (۲۰۸/۸) آمده است.

[۲۰۰] البته از گناهان.

پندها و اندرزهای امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب س

پند و اندرزش برای عمر س

ابن عساکر از ابن عباس ب روایت نموده، که گفت: عمر س برای علی س گفت: ای ابوالحسن نصیحتم کن، گفت: یقینت را شک، علمت را جهل و گمانت را حق مگردان. و بدان که از دنیا، جز آنچه دادی و مصرف نمودی، و تقسیم نمودی و عدل کردی و پوشیدی و کهنه نمودی دیگر چیزی برایت نیست، گفت: راست گفتی، ای ابوالحسن. این چنین در الکنز (۲۲۱/۸) آمده است.

و بیهقی از علی بن ابی طالب س روایت نموده، که وی برای عمر س گفت: ای امیرالمؤمنین، اگر این خوشت می‏سازد که به دو دوستت بپیوندی، آرزو را کوتاه ساز، کمتر از سیر شدن بخور، ازار (شلوار) را کوتاه ساز، پیراهن را پیوند زن و کفش را پس از پاره شدن دوباره بدوز، به این صورت به آن دو می‏پیوندی. این چنین در الکنز (۲۱۹/۸) آمده است.

علی س و بیان حقیقت خیر در موعظه‏ای

ابونعیم در الحلیه (۷۵/۱) از علی س روایت نموده، که گفت: خیر این نیست، که مال و اولادت زیاد شود، بلکه خیر این است که علمت زیاد گردد، و بردباریت بزرگ شود، و بر مردم به عبادت پروردگارت افتخار نمایی، اگر نیکی نمودی، ستایش خداوند را نمایی، و اگر بدی نمودی، از خداوند آمرزش‏طلبی، و در دنیا خیری نیست، مگر برای یکی از این دو مرد: مردی که مرتکب گناهی گردید، و آن را با توبه جبران نمود، یا مردی که در نیکی سعی و تلاش می‏کند، و عملی در تقوی کم نمی‏شود، و چگونه چیزی که قبول می‏شود کم گردد؟! و ابن عساکر این را در امالی خود از علی س به مانند آن، چنانکه در الکنز (۲۲۱/۸) آمده، روایت نموده است.

پند و اندرزش برای پسرش حسن س بعد از اینکه به خنجر زده شد و اندرزهای دیگر وی

ابن عساکر از عقبه بن ابی صهباء روایت نموده، که گفت: هنگامی ابن ملجم علی س را زد، حسن س گریه کنان نزدش داخل گردید، علی س برایش گفت: ای پسرم، چه تو را می‏گریاند؟ پاسخ داد: چرا نگریم، در حالی که تو در نخستین روز آخرت، و آخرین روز دنیا هستی! گفت: ای پسرم، چهار چیز و چهار چیز را حفظ نما، هر چه را که با آن‏ها عمل نمایی برایت ضرر نمی‏رساند، گفت: ای پدرم، آن‏ها چه‏اند؟ گفت: خوب‏ترین توانگری و غنا عقل است، و بزرگترین فقر حماقت است، و خطرناک‏ترین وحشت، عجب و خود بینی است، و خوب‏ترین شرافتمندی و نجابت نیکویی اخلاق است، می‏گوید: گفتم: ای پدرم، چهار دانه شد، چهار دیگر را برایم بیاموزان، گفت: زنهار که با احمق رفاقت و دوستی نمایی، چون وی می‏خواهد برایت نفع برساند، ولی به عوض نفع برایت ضرر می‏رساند، و زنهار که با دروغگو رفاقت و دوستی نمایی، چون وی دور را برایت نزدیک نشان می‏دهد، و نزدیک را دور، و زنهار که با بخیل دوستی نمایی، چون وی چیزی را که به آن خیلی‏ها محتاج می‏باشد از تو دور می‏نماید، و زنهار که با فاجر دوستی و رفاقت نمایی، چون وی تو را به چیز اندک و ناچیز می‏فروشد، این چنین در الکنز (۲۳۶/۸) آمده است.

و نزد بیهقی و ابن عساکر از علی س روایت است که گفت: توفیق بهترین رهبر است، اخلاق نیکو بهترین یار است، عقل بهترین همراه است، ادب بهترین میراث است و وحشتی هول‏انگیز تر از عجب و خودبینی نیست. این چنین در الکنز (۲۳۶/۸) آمده است.

ابن سمعانی در الدلائل از علی س روایت نموده،که گفت: به گوینده مبین که کیست، به گفتارش ببین که چیست. و نزد وی هم چنان از او روایت است که گفت: هر برادری قطع شدنی است، مگر برادریی که بر غیر طمع استوار باشد. این چنین در الکنز (۲۳۶/۸) آمده است.

پندها و اندرزهای ابوعبیده بن جراح س

پند و اندرزش برای لشکرش

ابونعیم در الحلیه (۱۰۲/۱) از نمران بن مخمر ابی الحسن از ابوعبیده بن جراح س روایت نموده، که وی در اردوگاه گشت می‏زد و می‏گفت: آگاه باشید، بسا سفید کننده لباس هایش، لکه دار کننده دینش است، آگاه باشید، بسا عزت کننده نفسش، ذلیل کننده آن است، گناهان سابقه را به نیکی‏های جدید دفع کنید، اگر یکی از شما آن قدر گناه بکند، که به آسمان برسد، و بعد از آن نیکی انجام دهد، آن نیکی بالای گناهانش قرار می‏گیرد، و آن همه گناهان را مغلوب و مقهور می‏سازد.

وصیت وی بعد از این که به طاعون مبتلا گردید و قولش درباره قلب مؤمن

ابن عساکر از سعیدبن ابی سعید مقبری س روایت نموده، که گفت: هنگامی ابوعبیده بن جراح در اردن - و قبرش هم در همانجاست - به طاعون مبتلا گردید مسلمانانی را که نزدش حاضر بودند فراخواند و گفت: من برای‌تان وصیتی می‏کنم، که اگر آن را قبول کنید، همیشه در خیر می‏باشید: نماز را بر پا دارید، زکات را ادا کنید، ماه رمضان را روزه بگیرید، صدقه بدهید، حج نمایید و عمره بجا آرید، به یک دیگر خیرخواهی نمایید، امیران‌تان را نصیحت کنید، خیانت‌شان ننمایید تا دنیا هلاک‌تان نسازد، و اگر شخصی هزار سال عمر داده شود، باز هم جز رهسپار شدن به همین حالتم که می‏بینید، گزیری ندارد، خداوند مرگ را بر بنی آدم مقرر نموده است، و آنان می‏میرند، و خردمندترین آنان با طاعت‏ترین‌شان برای پروردگارش و عمل کننده‏ترین‌شان برای روز برگشتش است، والسلام علیکم و رحمة اللَّه. ای معاذبن جبل برای مردم نماز بده. و خودش درگذشت. آن گاه معاذ در میان مردم برخاست و گفت: ای مردم از گناهانتان به خداوند توبه و خالص نمایید، چون بنده هرگاه بعد از توبه از گناهانشان، با خداوند روبه‏رو گردد، بر خداوند حق می‏باشد که وی را ببخشد، مگر کسی را که بالایش دَین باشد، چون بنده در گرو دین خود است، و اگر کسی از شما در حالی صبح نمود، که با برادرش حرف نمی‏زد، باید با وی روبرو گردد، و همراهش مصافحه نماید، و برای مسلمان نمی‏سزد، که بیشتر از سه روز برادرش را ترک بگوید، چون این گناه بزرگ است. این چنین در منتخب الکنز (۷۴/۵) آمده است.

و ابونعیم در الحلیه (۱۰۲/۱) از ابوعبیده س روایت نموده، که گفت: مثال قلب مومن، چون گنجشک است، و هر روز اینقدر و اینقدر بار دور می‏خورد.

پندها و اندرزهای معاذبن جبل س

ابونعیم در الحلیه (۲۳۴/۱) از محمدبن سیرین روایت نموده، که گفت: مردی نزد معاذبن جبل س آمد - و همراه وی یارانش بودند، برایش سلام می‏دادند و همراهش خداحافظی می‏کردند -، معاذ گفت: من تو را به دو امر توصیه می‏کنم، اگر آن‏ها را حفظ نمودی، حفاظت شده‏ای: از نصیب که در دنیا داری بی‌نیاز نیستی، و به نصیب آخرتت نیازمندتر هستی، بنابراین حصه و نصیب آخرتت را بر حصه و نصیب دنیایت ترجیح بده، تا این که آن را برای خود به درستی منظم بسازی، وبعد آن را هر جایی که رفتی با خود ببر.

و ابونعیم در الحلیه (۲۳۶/۱) از عمروبن میمون اودی روایت نموده، که گفت: معاذبن جبل س در میان ما برخاست و گفت: ای بنی اَوْد، من فرستاده رسول خدا ص هستم، بدانید که برگشت به‌سوی خداوند تعالی است، بعد از آن یا راه به‌سوی جنت است یا به‌سوی آتش، و اقامتی است که دیگر کوچ کردن ندارد، و جاوید ماندن است در اسجادی که نمی‏میرند.

و ابونعیم در الحلیه (۲۳۴/۱) از معاویه بن قره روایت نموده، که گفت: معاذبن جبل برای پسرش گفت: وقتی نمازی گزاردی، آن را مانند نماز خداحافظی و آخری بخوان، و گمان مکن که ابداً فرصتی میابی که آن نماز را بار دیگر هم بگزاری، وای پسرم بدان که: مؤمن در میان دو نیکی می‏میرد، نیکیی که پیش نموده و نیکیی که مؤخرش گردانیده است.

و ابونعیم در الحلیه (۲۳۳/۱) از عبداللَّه بن سلمه روایت نموده، که گفت: مردی برای معاذبن جبل س گفت: بیاموزانم، گفت: آیا اطاعتم می‏کنی؟ پاسخ داد: من به اطاعت تو حریص هستم، فرمود: روزه بگیر و افطار کن، نماز بخوان و خواب نما، کسب کن و مرتکب گناه مشو، جز مسلمان نمیر و از دعوت مطلوب و ستمکش برحذر باش.

و ابونعیم در الحلیه (۲۳۷/۱) از معاذبن جبل س روایت نموده، که گفت: سه چیز است، کسی که آن‏ها را انجام دهد، خود را به هلاکت پیش نموده است: خنده بدون تعجب، خواب در صورت بی‏خواب نبودن و خوردن در وقت گرسنه نبودن.

و ابونعیم در الحلیه (۲۳۶/۱) از معاذبن جبل س روایت نموده، که گفت: به فتنه مشکلات و سختی آزمایش کرده شدید و صبر کردید، و به فتنه خوشی و رفاه هم به زودی آزمایش می‏شوید، و از بیشترین چیزی که بر شما می‏ترسم فتنه زنان است، وقتی که طلا و نقره را بپوشند، و لباس‏های نرم‌شان و لباس‏های یمنی را بر تن نمایند، و توانگر را به رنج افکنند و فقیر را به آن چه مکلف نمایند که نمی‏یابد.

پندها و اندرزهای عبداللَّه بن مسعود س

ابونعیم در الحلیه (۱۳۰/۱) از ابن مسعود س روایت نموده، که گفت: من وقتی کسی را ببینم که بیکار است، نه در کار دنیا مصروف است و نه هم در عمل آخرت، بدش می‏بینم. این را عبدالرزاق از وی به مثل آن، روایت کرده، چنانکه در الکنز (۲۳۲/۸) آمده است. و نزد ابونعیم از وی روایت است که گفت: باید هیچ یکی از شما را جیفه شب و قطرب روز نیابم [۲۰۱]. و نزد وی همچنان از ابن عیینه روایت است که گفت: قطرب همان است، که ساعتی اینجا می‏نشیند و ساعتی جای دیگر.

و ابونعیم در الحلیه (۱۳۱/۱) از عبداللَّه س روایت نموده، که گفت: پاکی و خوبی دنیا رفته است، و ناپاکی آن باقی مانده است، بناء مرگ امروز برای هر مسلمان تحفه است. و نزد وی (۱۳۲/۱) همچنان از وی روایت است که گفت: دنیا مانند آبگیریست که پاکی آن رفته و ناپاکی و چرکش باقی مانده باشد.

و ابونعیم در الحلیه (۱۳۲/۱) از عبداللَّه س روایت نموده، که گفت: آگاه باشید، دو چیز ناخوشیاند و مکروه، پدیده‏های خوب و نیک اند: مرگ و فقر، به خدا سوگند، فقط دو حالت است، یا غنا یا فقر، و من پروا ندارم که به کدام‌شان آزمایش می‏شوم، اگر توانگری بود، در آن عطف و توجه لازم است، و اگر فقر بود در آن صبر لازم است.

و ابونعیم در الحلیه (۱۳۲/۱) از عبداللَّه س روایت نموده، که گفت: بنده به حقیقت ایمان، تا وقتی به بلندی آن دست نیابد، نمی‏رسد، و به بلندی آن تا وقتی دست نمی‏یابد، که فقر برایش محبوب‏تر از توانگری و غنا نباشد، تواضع برایش محبوب‏تر از شرف نباشد و توصیف کننده و بدگوینده‏اش نزدش برابر نباشند، می‏گوید: یاران عبداللَّه آن را تفسیر نمودند، و گفتند: یعنی فقر در حلال، برایش از غنای در حرام محبوب‏تر باشد، و تواضع در طاعت خدا، برایش محبوب‏تر از شرف و عزت درمعصیت خدا باشد، و وصف کننده و بدگوینده‏اش نزد وی درحق برابر باشند. احمد این را از وی به مثل آن روایت نموده، چنانکه در صفه الصفوه (۱۶۴/۱) آمده است.

و ابونعیم در الحلیه (۱۳۲/۱) از ابن مسعود س روایت نموده، که گفت: سوگند به ذاتی که معبودی جز وی نیست، بنده‏ای که بر اسلام صبح و بیگاه می‏کند، هرچه در دنیا برایش برسد، به وی ضرر نمی‏رساند.

ابونعیم در الحلیه (۱۳۴/۱) از عبدالرحمن بن عجیره و او از پدرش و او از عبداللَّه بن مسعود س روایت نموده، که وی وقتی می‏نشست می‏گفت: شما در گذشت شب و روز قرار دارید، در اجل‌هایی که کم می‏شوند و اعمالی که محفوظ باقی می‏مانند، و مرگ ناگهانی می‏آید، و کسی که خیر کشت می‏کند، نزدیک است که چیزی مرغوب و پسندیده درو نماید و کسی که شر کشت می‏کند، نزدیک است که ندامت و پشیمانی درو کند، و برای هر کشت کننده، مثل همانچه است که کشت نموده است، آدم سست از حصه و نصیب خود محروم نمی‏شود [۲۰۲]، و حریص آنچه را برایش مقدر نشده به دست آورده نمی‏تواند، برای کسی که خیری داده شده، خداوند تعالی برایش داده است، و کسی که از شری نگه داشته شده، خداوند تعالی نگاهش داشته است. پرهیزگاران سرداران‌اند، فقیهان رهبران‌اند و مجالس‌شان زیادت است. و امام احمد این را از عبدالرحمن بن حجیره و او از پدرش و او از ابن مسعود س روایت نموده، که وی وقتی می‏نشست می‏گفت: شما... و مثل آن را، چنانکه در صفه الصفوه (۱۶۱/۱) آمده، متذکر گردیده است.

و ابونعیم در الحلیه (۱۳۴/۱) از ابن مسعود س روایت نموده، که گفت: هر یک از شما مهمان است، و مالش عاریت است، مهمان رونده است، و عاریت برای اهلش دوباره برگردانده شدنی است [۲۰۳].

و ابونعیم در الحلیه (۱۳۴/۱) از عبدالرحمن بن عبداللَّه بن مسعود از پدرش روایت نموده، که گفت:

مردی نزد وی آمد و گفت: ای ابوعبدالرحمن، کلمه‏های جامع و نافع برایم بیاموزان، گفت: خداوند را عبادت کن و به وی چیزی را شریک نیاور، و با قرآن هر جا که رفت برو، کسی که برایت حق را آورد از وی قبول کن، اگرچه دور و مبغوض باشد، و کسی که برایت باطل را آورد، آن را بر وی رد نما، اگرچه دوست و نزدیک باشد [۲۰۴].

و ابونعیم (۱۳۴/۱) از ابن مسعود س روایت نموده، که گفت: حق ثقیل است و گوارا، و باطل سبک است و مصیبت آور، و چه بسا شهوتی که حزن و اندوه درازی را به میراث می‏گذارد.

و ابونعیم (۱۳۴/۱) از ابن مسعود س روایت نموده، که گفت: قلب‏ها اشتیاق و روی آوردن دارند، و هم چنان سستی و روی گردانیدن دارند، آن‏ها را در دقت اشتیاق و رو آوردن‌شان غنیمت بشمرید، و در وقت سستی و رو گردانیدن‌شان بگذارید.

و ابونعیم (۱۳۵/۱) از منذر روایت نموده، که گفت: عده‏ای از سرداران نزد عبداللَّه بن مسعود س آمدند، مردم از کلفتی گردن‏هایشان و صحت مندی‌شان تعجب نمودند، می‏گوید: عبداللَّه گفت: شما کافر را دارای صحتمندترین و سالم‏ترین جسم و مریض‏ترین قلب در میان مردم می‏بینید، و با مؤمن در حالی روبرو می‏شوید، که از صحتمندترین و سالم‏ترین قلب و مریض‏ترین جسم برخوردار می‏باشد، به خدا سوگند، اگر قلب‏هایتان مریض گردد، و جسم‏هایتان صحت‏مند گردد، نزد خداوند ذلیل‏تر و خوارتر از قونغوزک می‏باشید. و ابونعیم در الحلیه (۱۳۶/۱) از ابن مسعود س روایت نموده، که گفت: برای مؤمن به غیر از لقای خداوند راحتی نیست، و کسی که راحتش در لقای خداوند باشد، انگار که با وی ملاقی شده باشد.

و ابونعیم در الحلیه (۱۳۶/۱) از ابن مسعود س روایت نموده، که گفت: هیچ یک از شما کسی را به جبر داخل دینش نگرداند، اگر ایمان آورد خوب و اگر کافر شد، کافر باشد، و اگر لابد اقتدا می‏کنید، به مرده اقتدا نمایید، چون زنده از فتنه در امان نیست.

و نزد وی همچنان از او روایت است که گفت: هیچ یک از شما «إمعه» نباشد، پرسیدند: «امعه» چیست ای ابوعبدالرحمن؟ گفت: کسی است که می‏گوید: من با مردم هستم، اگر هدایت شدند،هدایت می‏شوم، و اگر گمراه شدند گمراه می‏شوم، آگاه باشید، باید هر یکی از شما نفس خود را استوار سازد، که اگر مردم کافر شدند، کافر نشود [۲۰۵].

و ابونعیم در الحلیه (۱۳۷/۱) از ابن مسعود س روایت نموده، که گفت: سه چیز است که بالای آن‏ها سوگند یاد می‏کنم، و چهارم را هم اگر بالایش سوگند یاد کنم، قسمم راست می‏شود: خداوند ، کسی را که در اسلام سهم دارد، چون کسی نمی‏گرداند که در اسلام سهم ندارد، و خداوند با بنده‏ای که در دنیا دوستی کند، او را در آخرت به غیرش نمی‏سپارد، و مردی که قومی را دوست داشته باشد، با آنان می‏آید، و چهارم که اگر بر آن سوگند بخورم، سوگندم راست می‏شود این است: خداوند بر بنده‏ای که در دنیا چیزی را بپوشاند و مستور نگه دارد، در آخرت هم آن را بر وی پوشیده نگه می‏دارد.

و ابونعیم در الحلیه (۱۳۸/۱) از عبداللَّه س روایت نموده، که گفت: کسی که دنیا را بخواهد در قبال آخرت متضرر می‏شود، و کسی که آخرت را بخواهد در قبال دنیا متضرر می‏شود، ای قوم: ضرر فانی را به خاطر حصول باقی متقبل شوید.

و ابونعیم در الحلیه (۱۳۸/۱) از ابن مسعود س روایت نموده، که گفت: راست‏ترین سخن‏ها کتاب خداوند است، محکم‏ترین دستگیرها کلمه تقوا است، بهترین ملت‏ها ملت ابراهیم است، نیکوترین سنت‏ها، سنت محمد ص است، بهترین روش‏ها، روش انبیاست، خوب‏ترین سخن‏ها ذکر خداست، بهترین قصه‏ها قرآن است، خوب‏ترین کارها فرجام آن هاست، بدترین کارها، نوپیداهای آن است، آنچه کم باشد و کفایت کند، از آنچه زیاد باشد و به بیهودگی کشاند بهتر است، یک نفس را که نجات بدهی، از امارتی که شمارش کرده نتوانی بهتر است، بدترین سرزنش‏ها وقتی است که مرگ فرا می‏رسد، بدترین پشیمانی‏ها، پشیمانی قیامت است، بدترین گمراهی‏ها، گمراهی بعد از هدایت است، بهترین توانگری و غناها، غنای نفس است، بهترین توشه‏ها تقواست، بهترین چیزی که در قلب است، شراب جمع کننده همه گناهان است، زنان دام شیطان‌اند، جوانی بخشی از دیوانگی است، نوحه کشیدن از عمل جاهلیت است، بعضی مردم به جمعه نمی‏آیند مگر در آخرش و خداوند را جز اندک و کم یاد نمی‏کنند، بزرگترین گناهان دروغ است، دشنام دادن و ناسزا گویی مؤمن فسق است و جنگیدن با وی کفر است، حرمت مال وی چون حرمت خونش است، کسی که عفو کند، خداوند برایش عفو می‏کند، کسی که خشم را فرو در کشد، خداوند برایش پاداش می‏دهد، کسی که بخشش کند، خداوند برایش می‏بخشد، کسی که بر مصیبت صبر و شکیبایی پیشه کند، خداوند برایش عوض می‏دهد، بدترین کسب‏ها، کسب رباست، بدترین خوردنی‏ها، مال یتیم است، نیک بخت کسی است، که از غیر خود پند بگیرد، بدبخت کسی است که در شکم مادرش بدبخت شود، برای هر یکی از شما همینقدر کفایت می‏کند که نفسش به آن قناعت نماید، انسان به‌سوی چهار گز بر می‏گردد و امر مربوط به آخرت است، ملاک عمل آخرین‏ها و فرجام آن است، بدترین روایت کننده‏ها، روایت کننده‏های دروغ است، با عزت‏ترین مرگ‏ها، کشته شدن شهیدان است، کسی که مصیبت را بشناسد، بر آن صبر می‏کند، کسی که آن را نداند، بدش می‏برد، کسی که کبر نماید، خداوند ذلیلش می‏سازد، کسی که به دنیا روی آورد، دنیا از وی روی می‏گرداند، کسی که از شیطان اطاعت نماید، خداوند را نافرمانی می‏کند و کسی که از خدا نافرمانی نماید، خداوند عذابش می‏کند.

و ابونعیم در الحلیه (۱۳۸/۱) از ابن مسعود س روایت نموده، که گفت: کسی که در دنیا ریاکاری کند، خداوند وی را روز قیامت رسوا می‏سازد، کسی که در دنیا به خاطر کسب نام و شهرت تبلیغ نماید، خداوند روز قیامت عیب‌هایش را فاش می‏سازد، کسی که برای بزرگ منشی گردن بلندی کند، خداوند ذلیلش می‏سازد و کسی که از ترس خدا تواضع نماید خداوند بلندش می‏کند.

[۲۰۱] قطرب جاندار کوچکی است، که روزش را بدون استراحت در تلاش سپری می‏کند، وی اینجا انسانی را که روزش را در تلاش به دست آوردن حوایج دنیایش صرف می‏کند، و بعد از آن از طرف شب چون جیفه بی‌جان می‏افتد، و به خواب می‏رود به همان جاندارک تشبیه نموده است. [۲۰۲] یعنی چیزی که نصیبش است برایش می‏رسد. م. [۲۰۳] ضعیف. ابونعیم (۱/ ۱۳۴) طبرانی (۹/ ۱۰۱) هیثمی (۱۰/ ۲۳۵) می گوید: ضحاک ابن مسعود را درک نکرده است. [۲۰۴] ضعیف. ابونعیم (۱/ ۱۳۴) طبرانی (۹/ ۱۰۲) هیثمی (۱۰/ ۲۳۵) می گوید: طبرانی آن را روایت کرده است و رجال آن ثقه هستند جز اینکه معاذ بن عبدالرحمن ابن مسعود را درک نکرده است. [۲۰۵] ضعیف. طبرانی (۹/ ۱۲۵) هیثمی (۱/ ۱۸۱) می گوید: مسعودی دچار اختلاط گردید و بقیه رجال آن ثقه هستند.

پندها و اندرزهای سلمان فارسی س

ابونعیم در الحلیه (۲۰۷/۱) از جعفربن برقان روایت نموده، که گفت: برای ما خبر رسیده، که سلمان فارسی می‏گفت: سه چیز مرا خندانید و سه چیز گریانید، از امیدوار دنیا خندیدم، در حالی که مرگ در طلبش است، و از غافلی خندیدم، که از وی غفلت کرده نمی‏شود [۲۰۶]، و از کسی که خنده شدید و می‏نماید خندیدم، چون وی نمی‏داند که با این عمل آیا پروردگارش را خشمگین می‏سازد، یا راضی می‏گرداند. و سه چیز گریانیدم: جدایی دوستان، محمد ص و حزبش، پیش آمد هولناک در وقت سختی جان کندن و ایستادن در پیش روی پروردگار عالمیان، هنگامی که نمی‏دانم، برگشتم به‌سوی دوزخ می‏باشد یا به‌سوی جنت.

و ابونعیم در الحلیه (۲۰۴/۱) از سلمان س روایت نموده، که گفت: خداوند تعالی، وقتی برای بنده‏ای اراده شر یا هلاکت نماید، حیا را از وی می‏کشد، و او را مبغوض و منفور می‏یابی، وقتی مبغوض و منفور گردید، رحمت از وی کشیده می‏شود، و وی را بداخلاق و زشت می‏یابی، وقتی اینطور گردید، امانت از وی کشیده می‏شود، و او را خاین می‏یابی، و وقتی اینطور گردید، گردن بند اسلام از گردنش کشیده می‏شود، و لعین و ملعون می‏گردد.

و ابونعیم در الحلیه (۲۰۷/۱) از سلمان س روایت نموده، که گفت: مثال مؤمن در دنیا، چون مثال مریضی است که طبیبش همراهش است و درد و دوایش را می‏داند، پس وقتی چیزی را اشتها نمود که برایش ضرر می‏رساند، وی را باز می‏دارد، و می‏گوید: به آن نزدیک مشو، چون تو اگر به آن دست یابی هلاکت می‏کند، و او را تا آن وقت منع می‏نماید، که از دردش تندرست شود، مؤمن هم همینطور است، اشتهای چیزهای زیادی را، که غیر خودش آن‏ها را در زندگی دارد، می‏کند، ولی خداوند وی را منع می‏کند، و از آن باز می‏داردش، تا این که می‏میراندش و داخل جنتش می‏کند.

و ابونعیم در الحلیه (۲۰۵/۱) از یحیی بن سعید روایت نموده که: ابودرداء برای سلمان ب نوشت: به سرزمین مقدس بیا، سلمان برایش نوشت: زمین هیچ کسی را مقدس نمی‏سازد، انسان را فقط عملش مقدس می‏سازد، برایم خبر رسیده، که طبیب [۲۰۷] گردانیده شده‏ای، اگر درست و سالم بسازی، خوشی بادا برایت، و اگر خود را طبیب وانمود سازی و طیبی نباشی، از این بترس که انسانی را به قتل رسانی و داخل دوزخ شوی [۲۰۸]. ابودرداء بعد از آن وقتی میان دو تن فیصله می‏نمود، و آنان از نزدش روی می‏گردانیدند، به‌سوی‌شان می‏نگریست و می‏گفت: سوگند به خدا، طبیب نمایشی بوده‏ام برگردید، و قصه‌تان را برایم دوباره بگویید.

[۲۰۶] یعنی فرشته‏های موظف از وی غافل نیستند. [۲۰۷] در اینجا مراد از طبیب قاضی است زیرا حضرت عمر س وی را در دمشق به عنوان قاضی منصوب نموده بود. [۲۰۸] موضوع (دروغین). ابونعیم (۱/ ۲۰۴) ابن ماجه (۴۰۵۴) آلبانی آن را موضوع دانسته است.

پندها و اندرزهای ابودرداء س

ابونعیم در الحلیه (۲۱۰/۱) از حسان بن عطیه روایت نموده که: ابودرداء س می‏گفت: تا وقتی برگزیدگان‌تان را دوست داشته باشید، و چیزی که به حق درباره‌تان گفته می‏شود، آن را بدانید، به خیر می‏باشید، چون دانای حق چون عامل به آن است. و بیهقی این را در شعب الایمان و ابن عساکر از ابودرداء به مثل آن، چنانکه در الکنز (۲۲۴/۸) آمده، روایت کرده‏اند.

و ابونعیم در الحلیه (۲۱۱/۱) از ابودرداء س روایت نموده، که گفت: مردم را به آنچه مکلف مسازید، که به آن مکلف نشده‏اند، و مردم را به عوض پروردگارشان حسابی نکنید، ای فرزند آدم، متوجه نفس خود باش، چون اگر کسی آنچه را در مردم می‏بیند پیگیری کند، اندوهش طولانی می‏شود، و خشمش فرو نمی‏نشیند.

و ابونعیم در الحلیه (۲۱۲/۱) از ابودرداء س روایت نموده، که گفت: خداوند را چنان عبادت کنید، انگار که شما وی را می‏بینید، و نفس‏هایتان را در جمله مردگان بشمرید، و بدانید، کمی که شما را بی‌نیاز می‏سازد، از زیادی که شما را مشغول می‏گرداند بهتر است، و بدانید که نیکی کهنه نمی‏شود و گناه فراموش نمی‏گردد.

و ابونعیم در الحلیه (۲۱۲/۱) از ابودرداء س روایت نموده، که گفت: خیر این نیست که مال و فرزندت زیاد شود، بلکه خیر این است که بردباریت بزرگ‏تر شود، عملت زیاد گردد، و با مردم در عبادت خداوند هم چشمی نمایی، اگر نیکی نمودی، خداوند تعالی را بستایی،و اگر بدی نمودی از خداوند مغفرت بخواهی.

و ابونعیم در الحلیه (۲۱۵/۱) از سالم بن ابی الجعد از ابودرداء س روایت نموده، که گفت: انسان باید از این بترسد، که قلب‏های مؤمنان به صورتی بدش ببرند که هیچ نداند، بعد از آن گفت: آیا می‏دانی این چیست؟ گفتم: نخیر، گفت: بنده به طور پنهان گناه و معاصی خداوند را انجام می‏دهد، آن گاه خداوند بغض و نفرت وی را در قلب‏های مؤمنان به صورتی می‏اندازد، که خودش نمی‏داند.

و ابونعیم در الحلیه (۲۱۶/۱) از ابودرداء س روایت نموده، که وی می‏گفت: بلندترین درجه ایمان صبر برای حکم، رضا برای قدر، اخلاص در توکل و تسلیم شدن به پروردگار است.

و ابونعیم در الحلیه (۲۱۷/۱) از ابودرداء س روایت نموده، که وی می‏گفت: وای برای هر جمع کننده دهن باز، انگار که مجنون باشد، آنچه را نزد مردم است می‏بیند، و آنچه را نزد خودش است نمی‏بیند، اگر می‏توانست شب و روز کار می‏کرد، وای بر وی از حساب سخت و عذاب شدید.

و ابونعیم در الحلیه (۲۱۷/۱) از ابودرداء س روایت نموده، که وی می‏گفت: ای گروه اهل دمشق، آیا حیا نمی‏کنید؟ آنچه را جمع می‏کنید که نمی‏خورید، و آنچه را بناء می‏نمایید، که در آن سکونت نمی‏کنید، و آنچه را آرزو می‏نمایید، که به آن نمی‏رسید، کسانی که قبل از شما بودند، جمع می‏کردند و حفظ می‏نمودند، آرزوهای دور و دراز می‏کردند، بناءهای محکم و استوار برپا می‏نمودند، ولی جمعیت‌شان هلاک گردید، آرزوهایشان به غرور و فریب مبدل شد و خانه‏هایشان قبر گردید، قوم عاد میان عدن تا عمان را از مال و اولاد پر نموده بود، حالا چه کسی از من ترکه آل عاد را به دو درهم می‏خرد. و ابن ابی حاتم این را از عون بن عبداللَّه روایت نموده، که هنگامی ابودرداء س در غوطه ساختمان‏ها و درخت شانی‌هایی را که مسلمانان پدید آورده بودند دید، در مسجد ایشان برخاست و صدا نمود: ای اهل دمشق، و آنان نزدش جمع شدند، وی پس از حمد و ثنای خداوند گفت: آیا حیا نمی‏کنید... و مثل آن را چنانکه در تفسیر ابن کثیر (۳۴۱/۳) آمده، متذکر گردیده است.

و ابونعیم در الحلیه (۲۱۸/۱) از صفوان بن عمرو روایت نموده، که ابودرداء س می‏گفت: ای گروه مال داران، قبل از این که ما و شما در قبال مالهایتان مساوی شویم، و شما هم مثل ما جز نظاره به طرفشان دیگر استفاده کرده نتوانید، عذاب را از پوست‏هایتان توسط مال‏هایتان دور نمایید، و ابودرداء س می‏گفت: من بر شما از شهوت پنهانی، که در نعمت مشغول کننده است، می‏ترسم، و آن وقتی است که از طعام سیر می‏شوید، و از علم گرسنه می‏گردید. و ابودرداء س گفت: بهترین شما همان است که برای دوست و همراه خود می‏گوید: بیا قبل از این که بمیریم روزه بگیریم، و بدترین شما همان است که برای دوست و همراه خود می‏گوید: بیا قبل از مردن بخوریم وبنوشیم و خوشگذرانی نماییم. و ابودرداء از نزد قومی عبور نمود، که عمارت می‏ساختند، ابودرداء گفت: دنیا را از نو آباد می‏کنید، و خداوند می‏خواهد خرابش نماید، و خداوند بر آنچه بخواهد و اراده نماید غالب است. و نزد وی همچنان از مکحول روایت است که گفت: ابودرداء ویرانه‏ها را پیگیری می‏نمود و می‏گفت: ای ویرانه ویران شدگان، اهل نخستین تو کجااند؟!.

و ابونعیم در الحلیه (۲۱۷/۱) از ابودرداء س روایت نموده، که گفت: سه چیز است که من آن‏ها را دوست می‏دارم، و مردم بدشان می‏برند: فقر، مریضی و مرگ.

و نزد وی همچنان از او روایت است که گفت: مرگ را به سبب اشتیاق و علاقمندیم به‌سوی پروردگارم دوست می‏دارم، فقر را به خاطر تواضع برای پروردگارم دوست می دارم و مریضی را به سبب از بین رفتن گناهم دوست می‏دارم.

و ابونعیم در الحلیه (۲۱۷/۱) از شرحبیل روایت نموده که: ابودرداء س وقتی جنازه‏ای را می‏دید می‏گفت: شما صبحگاهان بروید و ما بیگاه می‏آییم، یا شما بیگاه بروید و ما صبحگاهان می‏آییم، پند و اندرز مؤثر و بلیغ است، و غفلت سریع و تیزی است، مرگ پند و اندرز بسنده‏ای است، یکی پی دیگری می‏رود، و کسی باقی می‏ماند که عقل ندارد.

و ابونعیم در الحلیه (۲۱۸/۱) از عون بن عبداللَّه از ابودرداء س روایت نموده، که گفت:

کسی که احوال مردم را جستجو نماید، نیکویی رضایت بخش نمی‏یابد، کسی که آمادگی صبر و شکیبایی را برای کارهای دردناک نگیرد عاجز می‏ماند، اگر مردم را ناسزا بگویی، برایت ناسزا می‏گویند، و اگر ترک‌شان نمایی، ترکت نمی‏کنند، گفت: پس چه دستورم می‏دهی؟ گفت: از شرف و عزتت برای روز فقرت قرض بده.

و ابونعیم در الحلیه (۲۲۰/۱) از ابودرداء س روایت نموده، که گفت: کسی که مرگ را زیاد یاد کند، خوشی و حسدش کم می‏شود.

و ابونعیم در الحلیه (۲۲۱/۱) از ابودرداء س روایت نموده، که گفت: چرا شما را می‏بینم، به چیزی حرص می‏ورزید، که برای‌تان کفالت و تضمین شده است، و چیزی را ضایع می‏سازید، که به حراست آن گماشته شده‏اید، من به شریرهای شما عالم‏تر از بیطار به اسب‏ها هستم، آنان کسانی‌اند، که بعد از وقت به نماز می‏آیند، و قرآن را اعراض کنان می‏شنوند، و آزاد کرده‌شان آزاد نمی‏شود.

وابونعیم در الحلیه (۲۲۱/۱) از ابودرداء س روایت نموده، که گفت: در همه زندگی‌تان در طلب خیر باشید، و خود را به وزش‏های رحمت خدا نزدیک سازید، چون رحمت خدا وزش‌هایی دارد، و آن را برای کسی که از بندگانش بخواهد می‏رساند، و از خداوند سئوال کنید، که عورت‏هایتان را بپوشاند و خوف‏هایتان را به امن بدل گرداند.

و ابونعیم در الحلیه (۲۲۲/۱) از عبدالرحمن بن جبیر بن نفیر روایت نموده که: مردی برای ابودرداء س گفت: برایم کلمه‏ای بیاموزان، که خداوند به آن نفعم رساند، گفت: دو چیز، سه چیز، چهار چیز و پنج چیزاند، که کسی به آن‏ها عمل کند، پاداش وی نزد خداوند درجه‏های بلند می‏باشد، گفت: جز پاک مخور، جز پاک کسب مکن، به خانه ات جز پاک را داخل مکن، از خداوند سئوال کن که روز به روز برایت رزق بدهد، وقتی صبح نمودی، خود را از مردگان بشمار، انگار که به آنان پیوسته باشی، شرف و عزتت را به خداوند ببخش، کسی که ناسزایت گفت، یا دشنامت داد یا همراهت جنگید به خداوند بگذارش و وقتی بدی نمودی، از خداوند طلب مغفرت نما.

و ابونعیم در الحلیه (۲۲۳/۱) از ابودرداء روایت نموده، که گفت: نفس هر یکی از شما در دوست داشتن یک چیز جوان باقی می‏ماند، ولو که ترقوه [۲۰۹]‌هایش هم از پیری بشکند، مگر کسانی که خداوند قلب‏هایشان را به تقوی آزموده است، و آنان اندک‌اند. و ابن عساکر این را از ابودرداء به مثل آن، چنانکه در الکنز (۲۲۴/۸) آمده، روایت کرده است.

و ابونعیم در الحلیه (۲۲۴/۱) از ابودرداء روایت نموده، که گفت: سه چیزاند، که ملاک کار بنی آدم اند: از مصیبتت شکایت مکن، از دردت حرف مزن و نفست را به زبان خودت تزکیه مکن.

و ابونعیم در الحلیه (۲۲۱/۱) از ابودرداء روایت نموده، که گفت: شما از دعوت مظلوم و یتیم بر حذر باشید، چون دعای این دو شب هنگام در حالی به راه می‏افتد که مردم خواب می‏باشند. و نزد وی همچنان از او روایت است که گفت: منفورترین انسان‏ها نزدم کسی است که بر وی ظلم کنم، و او از خداوند بر من مدد و کمک بخواهد.

و ابونعیم در الحلیه (۲۱۴/۱) از معمر از یکی از دوستان وی روایت نموده که: ابودرداء برای سلمان ب نوشت: ای برادرم، صحتمندی و فراغتت را، قبل از این که بلایی بر سرت نازل شود،که بندگان آن را دفع کرده نتوانند، غنیمت بشمر، و دعوت مصیبت زده را نیز غنیمت بدان. ای برادرم باید مسجد خانه ات باشد، چون من از رسول خدا ص شنیدم که می گوید: «مساجد خانه هر متقی و پرهیزگار است»، و خداوند ، خوشی و راحت و گذشتن از پل صراط را به‌سوی رضوان پروردگار ، برای کسانی که مسجدها خانه‏هایشان باشد تضمین نموده است. ای برادرام، بر یتیم رحم نما، وی را برای خود نزدیک گردان و از طعامت برایش طعام بده، چون من از رسول خدا ص شنیدم که می‏گوید: - البته در حالی که مردی نزدش آمد و از سختی قلبش شکایت نمود - و رسول خدا ص برایش گفت: «آیا نرم شدن قلبت را دوست می‏داری؟» گفت: آری، فرمود: «یتیم را برای خودت نزدیک گردان، بر سرش دست بکش و از طعام خودت برایش طعام بده، این قلبت را نرم می‏کند و به ضرورتت دست می‏یابی». وای برادرم، آنچه را که شکرش را به جای آورده نمی‏توانی جمع مکن، چون من از رسول خدا ص شنیدم که می‏گوید: «دارنده دنیا که در آن از خداوند تعالی اطاعت نموده، روز قیامت آورده می‏شود، وی پیش روی مالش می‏باشد، و مالش از عقبش، هر گاهی که پل صراط وی را یکطرفه نماید، مالش برایش می‏گوید: برو، حقی را که بر تو بود ادا نموده‏ای، می‏افزاید: و کسی آورده می‏شود، که از خداوند تعالی اطاعت ننموده است، و مالش در میان هر دو شانه‏اش قرار می‏داشته باشد، مالش وی را می‏افکند و برایش می‏گوید: وای بر تو، چرا درباره من به اطاعت خداوند عمل ننمودی، و همینطور می‏باشد، تا این که به بر بادی و هلاک دعا می‏کند». وای برادرم، برایم خبر داده شد، که تو خادم خریده‏ای، و من شنیدم که رسول خدا ص می‏گوید: «بنده تا وقتی خدمت کرده نشود با خدا می‏باشد و خدا با وی می‏باشد، و وقتی خدمت کرده شد، حساب بر وی لازم می‏گردد»، و ام درداء از من خواست که خادم بخرم، و من در آن روز توانگر بودم، ولی آن را به سبب شنیدن حساب بد دیدم. وای برادرم، چه کسی ضامن، من و توست، که در روز قیامت یکجای شویم و از حساب نترسیم [۲۱۰]. و وای برادرم، به صحبت و همراهی رسول خدا ص مغرور و فریفته مشو، چون ما بعد از وی مدت طولانی زندگی نمودیم، و خدا به آنچه بعد از وی عمل نمودیم داناتر است [۲۱۱]. این را همچنان ابن عساکر از محمدبن واسع روایت نموده، که گفت: ابودرداء برای سلمان نوشت:... و مثل آن را ذکر نموده، مگر اینکه وی یادآور نشده: ام درداء از من خواست... تا به آخرش، چنان که در الکنز (۲۲۴/۸) آمده است.

و ابونعیم در الحلیه (۲۱۶/۱) از عبدالرحمن بن محمد محادبی روایت نموده، که گفت: برایم خبر رسیده که ابودرداء س برای یکی از برادرانش نوشت: اما بعد: در هر امر و کار دنیا که هستی، مردمانی قبل از تو بر آن قرار داشته‏اند، و اهل دیگری بعد از تو نیز برای آن آمدنی است، و از آن جز آنچه برای خودت تقدیم نموده‏ای دیگر چیزی برایت نیست، و آن را بر آنچه برای حوایج فرزندانت می‏گذاری ترجیح بده، چون تو نزد کسی پیش شدنی هستی، که تو را معذور نمی‏دارد،و برای کسی جمع می‏نمایی، که تو را نمی‏ستاید، و تو برای یکی از این دو تن جمع می‏کنی: یا در آن به طاعت خدا عمل می‏کند و توسط چیزی نیک بخت می‏شود که تو به آن بدبخت شده‏ای، و یا در آن مال به نافرمانی خدا عمل می‏کند، و بدبخت می‏شود، آن هم به سبب آنچه تو برایش جمع نموده‏ای، و هیچ یکی از آنان اهل این نیستند، که تو مال را توسط پشت خود برای‌شان جمع کنی، بنابراین آنان را بر نفس خود ترجیح مده. برای کسانی که از آنان درگذشته‏اند، رحمت خداوند را تمنا کن، و برای کسانی که از ایشان باقی مانده‏اند به رزق خدا اعتماد نما، والسلام.

وابن عساکر از ابودرداء س روایت نموده که وی برای مسلمه بن مخلد نوشت: اما بعد: بنده وقتی به طاعت خدا عمل کند، خداوند دوستش می‏دارد، وقتی خداوند وی را دوست بدارد، برای خلقش او را محبوب می‏گرداند، و وقتی به معصیت خداوند عمل کند، خداوند وی را مبغوض می‏گرداند، وقتی خدا مبغوضش گردانید، برای خلقش وی را منفور و مبغوض می‏گرداند. این چنین در الکنز (۲۲۵/۸) آمده است.

و ابن عساکر از ابودرداء س روایت نموده، که گفت: اسلام بدون طاعت نیست، خیری بدون جماعت نیست، و خیرخواهی برای خدا و خلیفه و عموم مسلمانان لازم است. این چنین در الکنز (۲۲۷/۸) آمده است.

[۲۰۹] ترقوه: نام دو استخوان بالای سینه و زیر گردن در سمت راست و چپ. [۲۱۰] یعنی برای من و تو حساب ترساننده نباشد. م. [۲۱۱] ضعیف. طبرانی (۶/ ۵۴) در سند آن یک مجهول است که همان دوست معمر است. هیثمی (۸/ ۱۶۰) می گوید: در آن یک نفر نام برده نشده. همچنین منذری در الترغیب چنین می گوید.

پندها و اندرزهای ابوذر س

ابونعیم در الحلیه (۱۶۵/۱) از سفیان ثوری روایت نموده، که گفت: ابوذر غفاری روبروی کعبه برخاست و گفت: ای مردم، من جندب غفاری هستم، به‌سوی برادر ناصح و مهربان بشتابید، آن گاه مردم اطرافش را احاطه نمودند، گفت: چه فکر می‏کنید، اگر یکی از شما بخواهد سفر کند، آیا همانقدر توشه که برایش لازم است و او را به منزل می‏رساند نمی‏گیرد؟ گفتند: آری می‏گیرد، گفت: سفر راه قیامت، دورترین راهی است که می‏خواهید، بنابراین برای آن توشه لازم را با خود بگیرید. گفتند: چه برای ما کفایت می‏کند؟ گفت: برای پیشا مد کارهای بزرگ حج نمایید، و روزی بسیار گرم را، برای برانگیخته شدن طولانی محشر روزه بگیرید، دو رکعت نماز در تاریکی شب، برای وحشت قبرها بجا آرید، برای ایستادن روز بزرگ کلمه خیر را بگو، و از کلمه شر سکوت اختیار کن، مالت را صدقه کن، ممکن از سختی آن نجات یابی، دنیا را به دو بخش تقسیم نما: بخشی را به طلب آخرت اختصاص بده، و بخشی را به طلب حلال، بخش سوم برایت ضرر می‏رساند، و نفع نمی‏رساند، و آن را تو هم نمی‏خواهی. مال را هم به دو بخش تقسیم کن: بخشی آن را بر خانواده ات، آن هم از حلالش، مصرف نما، و بخشی دیگر را برای آخرتت تقدیم کن، سومی برایت ضرر می‏رساند و نفع نمی‏رساند، و آن را تو هم نمی‏خواهی. بعد از آن به صدای بلندش فریاد برآورد، ای مردم، حرص چیزی شما را به قتل رسانیده است، که هرگز آن را نمی‏یابید.

وی همچنان (۱۶۵/۱) از عبداللَّه بن محمد روایت نموده، که گفت: از شیخی شنیدم که می‏گوید: برای ما خبر رسیده، که ابوذر س می‏گفت: ای مردم، من برای‌تان نصیحت کننده هستم، من بر شما مهربان هستم، در تاریکی شب، برای نجات از وحشت قبرها نماز بگزارید، در دنیا برای نجات از گرمای روز حشر روزه بگیرید و از ترس روز سخت و دشوار صدقه و انفاق نمایید. ای مردم، من برای‌تان نصیحت کننده هستم و من بر شما مهربان هستم.

و ابونعیم در الحلیه (۱۶۳/۱) از ابوذر س روایت نموده، که گفت: برای مردن تولد می‏شوند، برای ویرانی آباد می‏نمایند، بر آنچه فنا می‏شود حرص می‏ورزند و آنچه را باقی می‏ماند ترک می‏کنند، آگاه باشید، چقدر پسندیده‏اند، این دو ناخوشایند: مرگ و فقر. و نزد ابن عساکر، چنانکه در الکنز (۲۲۴/۸) آمده، از حبان بن ابی جبله روایت است، که ابوذر و ابودرداء ب گفتند: برای مردن زاده می‏شوید، برای ویرانی آباد می‏کنید، بر آنچه فانی می‏شود حرص می‏ورزید و آنچه را باقی می‏ماند ترک می‏کنید، آگاه باشید، سه ناپسند نیکواند، مرگ، مریضی و فقر.

پندها و اندرزهای حذیفه بن یمان س

مرده زنده‏ها

ابونعیم در الحلیه (۲۷۴/۱) از ابوطفیل روایت نموده که: وی از حذیفه س شنید که می‏گفت: ای مردم، آیا از من نمی‏پرسید، مردم رسول خدا ص را از خیر می‏پرسیدند، و من از شر می‏پرسیدمش، آیا از مرده زندگان نمی‏پرسید؟ گفت: خداوند محمد ص را مبعوث نمود، وی مردم را از گمراهی به‌سوی هدایت دعوت نمود، و از کفر به‌سوی ایمان دعوت کرد، عده‏ای برایش پاسخ مثبت دادند، به این صورت با چنگ زدن به حق کسی که مرده بود زنده گردید، و با عمل نمودن به باطل کسی که زنده بود مرد. بعد از آن نبوت رفت، باز خلافت بر پایه و اساس نبوت بود. بعد از آن پادشاهی توأم با ستم برپا می‏شود. بعضی مردم از آن به قلب، دست و زبان انکار می‏کنند، اینان حق را تکمیل نموده‏اند. بعضی از آنان آن را به قلب و زبان انکار می‏کنند، و دست باز می‏دارند، اینان بخشی از حق را ترک نموده‏اند و برخی از ایشان از آن به قلب انکار می‏کنند، و دست و زبان باز می‏دارند، اینان دو بخشی از حق را ترک کرده‏اند، و بعضی از ایشان نه به قلب انکار می‏کنند و نه به زبان، این‏ها همان مرده‏های زندگان‌اند.

قلب‏ها چهارگونه‏اند

ابونعیم در الحلیه (۲۷۶/۱) از حذیفه س روایت نموده، که گفت: قلب‏ها چهار گونه‏اند: قلبی است که در غلاف انداخته شده است، و این نوع قلب، قلب کافر است، و قلبی است که دو روی و چهره دارد، و این نوع قلب، قلب منافق است، و قلبی است خالص گردانیده شده، و در آن چراغی است که روشن می‏شود، این نوع قلب، قلب مؤمن است، و قلبی است که در آن نفاق و ایمان هر دو وجود دارند، و مثال ایمان، چون مثال درختی است که آب گوارا آن را رشد می‏دهد و بزرگ می‏سازد، و مثال نفاق چون مثال زخمی است که ریم و خون آن را رشد می‏دهد و بزرگ می‏سازد، هر کدام‌شان که غالب گردید، همان غالب است.

پندها و اندرزهایش در فتنه و امور دیگر

ابونعیم در الحلیه (۲۷۲/۱) از حذیفه س روایت نموده، که گفت: فتنه برای قلب‏ها عرضه می‏شود، و در هر قلبی که گنجانیده شد، در آن نکته سیاه حک می‏شود، اگر آن را نپذیرفت، در آن نکته سفید حک می‏گردد. اگر کسی از شما دوست دارد، که بداند آیا برایش فتنه رسیده است یا خیر، باید نگاه کند، اگر آنچه را حلال می‏پنداشت حالا حرام می‏پندارد، یا آنچه را حرام می‏پنداشت حالا حلال می‏پندارد، در فتنه افتاده است.

و ابونعیم در الحلیه (۲۷۳/۱) از حذیفه س روایت نموده، که گفت: از فتنه‏ها بر حذر باشید، و هیچ کسی به‌سوی آن نرود، به خدا سوگند، هر کس به‌سوی آن برود، وی را می‏برد، چنانکه سیل سرگین را می‏برد. فتنه در حال آمدنش مشابه حق می‏باشد، حتی که جاهل می‏گوید: این مشابه حق است، و فتنه بودنش آن وقت آشکار می‏گردد، که روی گرداند و تمام شود. وقتی آن را دیدید، در خانه‏هایتان بنشینید، و شمشیرهایتان را بشکنید، و کمان‏هایتان را قطع نمایید.

و ابونعیم در الحلیه (۲۷۴/۱) از حذیفه س روایت نموده، که گفت: فتنه توقف‌هایی دارد، و آمدن‏های ناگهانی دارد، کسی از شما که می‏تواند در وقفه‏های آن بمیرد، باید این عمل را انجام بدهد. هدف از وقفه‏ها در نیام بودن شمشیر است.

و ابونعیم در الحلیه (۲۷۴/۱) از حذیفه روایت نموده، که گفت: فتنه برای سه تن سپرده شده است: برای دانای چالاک و زیرک، کسی که هر چه برایش سربلند کند، آن را با شمشیر قطع می‏نماید، و برای خطیبی که به‌سوی فتنه دعوت می‏کند و به سردار. آن دو تن مذکور را فتنه بر روی‏هایشان می‏افکند، و سردار را فتنه جستجو می‏نماید، تا این که آنچه را نزدش هست آشکار سازد.

و ابونعیم در الحلیه (۲۷۴/۱) از حذیفه س روایت نموده، که گفت: شراب خالص بیشتر از فتنه، عقل‏های مردان را نمی‏برد.

و ابونعیم در الحلیه (۲۷۴/۱) از حذیفه س روایت نموده، که گفت: بر مردم زمانی می‏آید، که در آن کسی جز آن که چون دعای غریق دعا کند، نجات نمی‏یابد.

و ابونعیم در الحلیه (۲۷۸/۱) از اعمش روایت نموده، که گفت: برایم خبر رسیده که: حذیفه س می‏گفت: بهترین‏های شما آنان نیستند، که دنیا را برای آخرت ترک می‏کنند، و نه آنانی‌اند، که آخرت را برای دنیا ترک می‏گویند، بلکه آنانی‌اند، که از هر دو چیزی را می‏گیرند.

پندها و اندرزهای ابی بن کعب س

ابونعیم در الحلیه (۲۵۳/۱) از ابوالعالیه روایت نموده، که گفت: مردی برای ابی بن کعب س گفت: برایم نصیحت کن، گفت: کتاب خدا را امام خود بگیر، و به آن به عنوان قاضی و حکم راضی شو، چون کتاب خدا همان چیزی است که رسول‌تان از خود برای‌تان به جا گذاشته است، و شفاعت کننده پذیرفته شده و شاهدی است که متهم نمی‏شود، در آن ذکر شما، و ذکر آنانی است که قبل از شما بودند، و حکم در میان تان، و خبر شما و خبر ما بعدتان است.

و ابونعیم در الحلیه (۲۵۳/۱) از ابی بن کعب س روایت نموده، که گفت: هر بنده‏ای، که چیزی را برای خداوند ترک نماید، خداوند در عوض آن برایش بهتر از آن را، از راهی می‏دهد که وی گمانش را هم نمی‏کند، و در آنچه بنده سستی و تنبلی نماید، و آن را از راهی به دست آورد، که لازم نیست، خداوند برایش چیزی شدیدتر از آن را، از راهی می‏دهد که وی گمانش را هم نمی‏کند.

و ابونعیم در الحلیه (۲۵۵/۱) از ابی بن کعب س روایت نموده، که گفت: مؤمن در میان چهار چیز است: اگر آزمایش شود، صبر نماید، اگر برایش داده شود، شکر گزارد، اگر بگوید، راست بگوید و اگر حکم نماید، عدالت کند. به این صورت وی در پنج نور پهلو می‏زند، و این همان است که خداوند درباره‏اش می‏گوید:

﴿نُّورٌ عَلَىٰ نُورٖ [النور: ۳۵].

ترجمه: «نور بالای نور است».

کلامش نور است، علمش نور است، مدخلش نور است، خروجش از نور است و مصیر و بازگشتش روز قیامت به‌سوی نور است. و کافر در پنج تاریکی پهلو می‏زند: کلامش تاریکی است، عملش تاریکی است، مدخلش تاریکی است، بیرون شدنش در تاریکی است و بازگشت و مصیرش روز قیامت به‌سوی تاریکی هاست.

و بخاری در الادب از ابوبصره روایت نموده، که گفت: مردی از ما که برایش جبر - یا جویبر - گفته می‏شد: گفت: در زمان خلافت عمر س در طلب کنیزی نزدش رفتم، شب به مدینه رسیدم، نزد وی وارد گردیدم، و من در آن وقت از فهم و زبان گویایی - یا گفت: منطقی - برخوردار بودم، و درباره دنیا صحبتم را شروع کردم، آن را کوچک و حقیر شمردم، و چنان وانمودش کردم، که به چیزی نمی‏ارزد. در پهلویش مردی قرار داشت، وقتی فارغ گردیدم وی گفت: همه قولت به حق نزدیک بود، مگر بدگوییت درباره دنیا، آیا می‏دانی، دنیا چیست؟ در دنیا توشه ما - یا گفت: زاد ما - به‌سوی آخرت است. در آن اعمالت است، که بنابر آن در آخرت پاداش داده می‏شوی. می‏افزاید: وی درباره دنیا صحبت نمود، و مردی بود داناتر از من به دنیا. گفتم: ای امیرالمؤمنین، این مرد که در پهلویت است کیست؟ گفت: سردار مسلمانان ابی بن کعب. این چنین در المنتخب (۱۳۲/۵) آمده است.

و ابن عساکر از ابی بن کعب س روایت نموده، که مردی برایش گفت: ای ابوالمنذر برایم نصیحت کن، گفت: در آنچه به تو ارتباط ندارد مداخله مکن، از دشمنت کناره‏گیری کن، از دوستت برحذر باش، به زنده در چیزی غبطه نما، که در مردنش هم به آن غبطه می‏نمایی و حل ضرورت و کارت را از کسی طلب مکن، که پروای انجام آن را برایت ندارد. این چنین در الکنز (۲۲۴/۸) آمده است.

پندها و اندرزهای زیدبن ثابت س

ابن عساکر از عبداللَّه بن دینار بهرانی روایت نموده، که گفت: زیدبن ثابت برای ابی بن کعب ب نوشت: اما بعد: خداوند زبان را ترجمان قلب گردانیده است، و قلب را ظرف و شبانی گردانیده است، و زبان به هدایتی که قلب برایش می‏دهد، گردن می‏نهد. بنابراین وقتی قلب مطابق زبان باشد، سخن درست می‏آید، و قول مأنوس و معتدل می‏باشد، و زبان لغزش و خطا نمی‏داشته باشد، و کسی که قلبش در پیش روی زبانش قرار نداشته باشد بردباری ندارد. وقتی مرد سخنش را به زبانش ترک کند، و قلبش در آن مخالفتش نماید، به این عمل بینی اش را قطع نموده است، و وقتی مرد صحبتش را به عملش وزن کند، این عمل نقطه‏های صحبت وی را تصدیق می‏نماید. زیدبن ثابت افزود: هر بخیلی را که می‏بینی فقط در گفتار سخاوتمند است، و اگر عملی انجام دهد، در پی آن منت و احسان می‏گذارد، البته به خاطری که زبانش پیشتر از قلبش قرار دارد. و افزود: شرافت و مردانگی از آن کسی است، که چیزی را می‏گوید عملی اش سازد، و چیزی را که می‏گوید: می‏داند که همان گفته‏اش وقتی به آن حرف می‏زند بر وی حق و انجامش لازم است. فقط به عیب‏های مردم بینا نمی‏باشد، چون کسی که کارش فقط دیدن عیب‏های مردم است، عیب خودش نزدش سبک و ناچیز معلوم می‏شود، [و در صورت تتبع عیب‏های مردم، و ناچیز معلوم شدن عیب‏های خودش] چون کسی می‏باشد، که به چیزی تکلف نماید که به آن مأمور نشده است، والسلام. این چنین در الکنز (۲۲۴/۸) آمده است.

پندها و اندرزهای عبداللَّه بن عباس ب

ابونعیم در الحلیه (۳۲۴/۱) از ابن عباس ب روایت نموده، که وی گفت: ای صاحب گناه، از بدی فرجام و عاقبت آن در امان مباش، و آنچه از دنبال و عقب گناه می‏آید بزرگ‏تر از گناهی است که انجامش می‏دهی، زیرا قلت و کمی حیایت از کسی که بر راست و بر چپت قرار دارد، و تو در حال انجام گناه هستی، بزرگ‏تر از گناهی است که انجام می‏دهی. و خنده ات، در حالی که نمی‏دانی، خداوند با تو چه انجام دادنی است، از گناه بزرگتر است. و خوشیت به گناه، وقتی به آن دست یافتی، بزرگتر از گناه است. و اندوهت بر گناه، وقتی از نزدت فوت شود، بزرگتر از حالتی است که بر گناه دست یابی. و ترس و خوفت از باد، وقتی پرده خانه ات را تکان داد، و تو بر گناه قرار داشتی و قلبت از نگاه و دیدن خدا به سویت در اضطراب نبود، بزرگتر از گناهی است که آن را انجام می‏دهی. وای بر تو!! آیا می‏دانی، گناه ایوب ÷ چه بود که خداوند وی را به مصیبت در جسدش و رفتن مالش آزمایش نمود؟ گناه ایوب ÷ تنها این بود، که مسکینی از وی بر ظالمی کمک خواست، تا ظلم وی را از او دفع نماید، ولی ایوب علیه‏السلام وی را کمک ننمود، و به معروف امر نکرد و ظالم را از ظلم این مسکین منع ننمود، بنابراین خداوند در بلاء و مشکلات گرفتارش کرد. و ابن عساکر از ابن عباس مثل این را، چنانکه در الکنز (۲۴۸/۲) آمده، تا به این قولش روایت نموده است: وای بر تو!! آیا می‏دانی.

و ابونعیم در الحلیه (۳۲۶/۱) از ابن عباس ب روایت نموده، که گفت: خود را درادای فرایض و حقوقی که خداوند بر تو مرتب گردانیده است ملتزم بساز، آن را ادا کن و از خداوند در ادای آن کمک و استعانت بخواه، چون خداوند از هر بنده‏ای که صدق نیت و شوق را، در آنچه از ثواب نزدش هست، بداند وی را از آنچه بد می‏برد و ناپسند می‏داند یکطرف می‏سازد، وی پادشاه است و هر چه بخواهد انجام می‏دهد.

و ابونعیم در الحلیه (۳۲۶/۱) از ابن عباس ب روایت نموده، که گفت: برای هر مؤمن و فاجر خداوند تعالی رزق حلال نوشته است، اگر تا آمدن آن صبر کند، خداوند تعالی آن را برایش می‏آورد،و اگر ناشکیبایی نماید، و از حرام چیزی را به دست آورد، خداوند رزق حلالش را کم می‏کند.

پندها و اندرزهای عبداللَّه بن عمر ب

ابونعیم در الحلیه (۳۰۶/۱) از ابن عمر ب روایت نموده، که گفت: بنده هر چه در دنیا به دست آورد، از درجه‏های وی نزد خداوند کاسته می‏شود، اگرچه بر آن سخاوتمند باشد.

و ابونعیم در الحلیه (۳۰۶/۱) از ابن عمر ب روایت نموده، که گفت: هیچ بنده‏ای به حقیقت ایمان تا آن وقت نمی‏رسد، که مردم را در دینش احمق نشمرد [۲۱۲].

و ابونعیم در الحلیه (۳۱۲/۱) از مجاهد روایت نموده، که گفت: با ابن عمر ب راه می‏رفتم، وی بر خرابه‏ای عبور نمود و گفت: بگو: ای ویرانه اهلت چه شدند؟ گفتم: ای ویرانه، اهلت چه شدند؟ ابن عمر ب گفت: آنان رفتند و اعمال‌شان باقی مانده است.

[۲۱۲] یعنی مردم را به خاطر ترجیح دادن دنیای فانی بر آخرت کم عقل و بی‌درایت بشمرد.

پندها و اندرزهای عبداللَّه بن زبیر ب

ابونعیم در الحلیه (۳۳۶/۱) از وهب بن کیسان روایت نموده، که گفت: عبداللَّه بن زبیر ب پند و اندرزی برایم نوشت: اما بعد: اهل تقوی علامه‌هایی دارند، که به آن‏ها شناخته می‏شوند، و آن را از نفس‏های خویش می‏دانند، و آن علامه‏ها عبارتند از صبر بر مصیبت، رضا به قضا، شکر بر نعمت و سر نهادن به حکم قرآن، و امام مانند بازار است، هر چیزی در آن به مصرف رسد، همان چیز به سویش برده می‏شود، اگر حق را مصرف کند، حق به سویش برده می‏شود و اهل حق نزدش می‏آیند، و اگر باطل را مصرف کند، اهل باطل نزدش می‏آیند، و باطل نزدش مصرف می‏گردد.

پندها و اندرزهای حسن بن علی ب

ابن نجار از حسن بن علی ب روایت نموده، که گفت: کسی که دنیا را طلب نماید دنیا وی را از پا می‏اندازد، کسی که در آن زهد و پارسایی پیشه کند، پروای این را ندارد که کی آن را خورد، راغب و علاقمند به آن بنده کسی است که مالک دنیاست. کم‏ترین چیزی که در دنیاست کفایت می‏کند، و همه‏اش بی‏نیاز نمی‏سازد. کسی که روزش با روز گذشته‏اش در دنیا برابر باشد مغرور و فریفته شده است، و کسی که روزش بهتر از فردایش باشد، وی مغبون است. کسی که نقصان را در نفس خود جستجو و تلاش نکند، وی در نقصان است، و کسی که در نقصان باشد، مرگ برایش بهتر است. این چنین در الکنز (۲۲۲/۸) آمده است.

و ابن عساکر از حسن بن علی ب روایت نموده، که گفت: بدانید که بردباری زینت است، وفا مردانگی است، عجله نادانی و بی‌خردی است، سفر ضعف است، و مجالست و همنشینی اهل پستی زشتی و عیب است و مخالطت اهل فسق مایه شک و تردد است. این چنین در الکنز (۲۳۷/۸) آمده است.

و ابن عساکر از حسن بن علی ب روایت نموده، که گفت: مردم چهارگونه‏اند: بعضی از ایشان کسانی‌اند که بهره وافر دارند ولی اخلاق ندارند، بعضی از ایشان کسانی‌اند که اخلاق دارند، ولی بهره وافر ندارند، بعضی از ایشان کسانی‌اند که نه اخلاق دارند نه بهره و نصیب، اینان بدترین مردم‌اند، و بعضی از ایشان کسانی‌اند، که هم اخلاق دارند و هم بهره و نصیب وافر، و اینان بهترین مردم‌اند. این چنین در الکنز (۲۳۷/۸) آمده است.

پندها و اندرزهای شدادبن اوس (رضی‏اللَّه تعالی عنه)

ابونعیم در الحلیه (۲۶۴/۱) از زیادبن ماهک روایت نموده، که گفت: شدادبن اوس س می‏گفت: شما از خیر جز اسباب آن را ندیده‏اید، و از شر هم جز اسباب آن را ندیده‏اید. خیر همه و تمامش در جنت است، و شر همه و تمامش در دوزخ است، و دنیا یک پیشکش حاضر و آماده است، که از آن فاجر و نیکوکار می‏خورند.و آخرت وعده صادق و راستی است، که در آن پادشاه غالب حکم و فیصله می‏کند.برای هر یکی از آن‏ها فرزندانی است، بنابراین از فرزندان آخرت باشید، و از فرزندان دنیا نباشید. ابودرداء س می‏گوید: برای بعضی از مردم علم داده می‏شود، و بردباری داده نمی‏شود، و برای ابویعلی علم و بردباری هر دو داده شده است.

پندها و اندرزهای جندب بجلی س

بیهقی در شعب الایمان از جندب بجلی س روایت نموده، که گفت: از خدا بترسید، و قرآن بخوانید، چون قرآن نور شب تاریک، و درخشش دهنده چهره در روز علی‏رغم مشکلات و فقر است، وقتی که بلاء نازل گردید، مال‏هایتان را به عوض نفس‏هایتان در معرض آن قرار دهید، و وقتی بلا نازل گردید، مال‏هایتان را به عوض نفس‏هایتان در معرض آن قرار دهید، و وقتی بلا نازل گردید، نفس‏هایتان را به عوض دین‌تان در معرض آن قرار دهید، و بدانید که ناامید و بر باد کسی است، که دینش بر باد شود، و هلاک کسی است، که دینش هلاک گردد. آگاه باشید، بعد از جنت فقر نیست، و بعد از دوزخ توانگری نیست، چون اسیر آتش رها نمی‏گردد، و کسی که در آن آبله و ورم نموده باشد تندرست نمی‏شود، و حریقش خاموش نمی‏گردد، و در میان مسلمان و جنت خونی که به پری کف دست از برادر مسلمانش ریختانده است حایل واقع می‏شود، هر گاه که بخواهد از دروازه‏ای از دروازه‏های آن داخل شود، همان خون را می‏یابد که وی را از دروازه دفع می‏نماید. بدانید، وقتی آدمی بمیرد، و دفن شود، اول بار شکمش بدبوی می‏شود، بنابراین باید با بوی بد گندگی را یک جا مگردانید [۲۱۳]، و از خدا در مال‏هایتان بترسید، و از خون‏ها دست باز دارید. این چنین در الکنز (۲۲۲/۸) آمده است.

[۲۱۳] یعنی در شکم‏های خویش که قبل از همه بدبوی می‏شوند مال و خوراکی حرام را نیندازید که در آن صورت بدبوی شکم با گندگی مال حرام یکجا می‏گردد. م.

پندها و اندرزهای ابوامامه (رضی‏اللَّه تعالی عنه)

پند واندرز وی در یک جنازه

ابن ابی حاتم از سلیم بن عامر روایت نموده، که گفت: در دورازه دمشق به جنازه‏ای بیرون شدیم، و ابوامامه باهلی س هم همراه‌مان بود، هنگامی که وی بر جنازه نماز خواند، و آنان به دفن وی شروع نمودند، ابوامامه گفت: ای مردم، شما در منزلی صبح و بیگاه نموده‏اید، که در آن نیکی‏ها و بدی‏ها را تقسیم می‏کنید، و نزدیک است، از آن به‌سوی منزل دیگری کوچ نمایید، و آن منزل این است - به‌سوی قبر اشاره می‏نمود -، خانه تنهایی، خانه تاریکی، خانه کرم، خانه تنگ، مگر آن چه را خداوند گشایش و وسعت عنایت فرماید. بعد از آن، از آنجا به جاهای روز قیامت منتقل می‏شوید، شما در بعضی از آن اماکن قرار خواهید داشت، که امری از خداوند مردم را فرا می‏گیرد، آن گاه روی‌هایی سفید می‏شوند و روی‌هایی سیاه می‏گردند. باز از آنجا به یک منزل دیگر نقل مکان می‏کنید، آن گاه مردم را تاریکی شدید و سختی فرا می‏گیرد، در این موقع نور تقسیم می‏گردد، و برای مؤمن نور داده می‏شود، و کافر و منافق ترک می‏شوند، و چیزی برای‌شان داده نمی‏شود، و این همان مثالی است که خداوند تعالی در کتابش بیان نموده، و گفته است:

﴿أَوۡ كَظُلُمَٰتٖ فِي بَحۡرٖ لُّجِّيّٖ يَغۡشَىٰهُ مَوۡجٞ مِّن فَوۡقِهِۦ مَوۡجٞ مِّن فَوۡقِهِۦ سَحَابٞۚ ظُلُمَٰتُۢ بَعۡضُهَا فَوۡقَ بَعۡضٍ إِذَآ أَخۡرَجَ يَدَهُۥ لَمۡ يَكَدۡ يَرَىٰهَاۗ وَمَن لَّمۡ يَجۡعَلِ ٱللَّهُ لَهُۥ نُورٗا فَمَا لَهُۥ مِن نُّورٍ ٤٠ [النور: ۴۰].

ترجمه: «یا مانند تاریکی‏ها در یک بحر عمیق است، که آن را از بالایش موجی می‏پوشاند،و از بالای آن موج، موج دیگری قرار دارد، و از بالای آن ابر است، و این‏ها تاریکی‏های انباشته بالای یکدیگراند، که حتی اگر وقتی دستش را بیرون آورد، آن را (از فرط تاریکی) دیده نمی‏تواند، و کسی را که خداوند نور ندهد، از نوری برخوردار نیست».

و کافر و منافق از نور مؤمن روشنی کسب کرده نمی‏توانند، چنانکه کور به چشم بینا دیده نمی‏تواند و روشنی نمی‏یابد، و منافقان و زنان منافق برای آنانی که ایمان آورده‏اند می‏گویند:

﴿ٱنظُرُونَا نَقۡتَبِسۡ مِن نُّورِكُمۡ قِيلَ ٱرۡجِعُواْ وَرَآءَكُمۡ فَٱلۡتَمِسُواْ نُورٗا [الحدید: ۱۳].

ترجمه: «انتظار ما را بکشید تا از نور شما روشنی بگیریم، گفته می‏شود: به دنبال خود باز گردید و روشنی را جستجو نمایید».

و این همان فریب خداست، که منافقان را به آن فریب داده است، جایی که فرموده:

﴿يُخَٰدِعُونَ ٱللَّهَ وَهُوَ خَٰدِعُهُمۡ [النساء: ۱۴۲].

ترجمه: «با خدا فریب کاری می‏کنند ولی خدا ایشان را فریب می‏دهد».

بعد آنان به همان جایی بر می‏گردند، که در آنجا نور تقسیم شده است، ولی چیزی نمی‏یابید، باز به‌سوی مومنان بر می‏گردند، و در آن حال در میان‌شان دیواری برپا شده است، که این چنین دروازه دارد:

﴿بَاطِنُهُۥ فِيهِ ٱلرَّحۡمَةُ وَظَٰهِرُهُۥ مِن قِبَلِهِ ٱلۡعَذَابُ [الحدید: ۱۳].

ترجمه: «در داخل آن رحمت است و از طرف بیرونش عذاب است».

مگر این که سلیم بن عامر می‏گوید: منافق تا تقسیم شدن نور و جدا نمودن خداوند بین مؤمن و منافق هم مغرور و فریفته می‏باشد، این چنین در تفسیر ابن کثیر (۳۰۸/۴) آمده است. و بیهقی این را در الاسماء والصفات (ص۳۴۰) از سلیم بن عامر به مثل آن روایت نموده است.

پند و اندرز وی برای تعدادی که نزدش داخل گردیدند

ابن عساکر از سلیمان بن حبیب روایت نموده، که گفت: با تعدادی نزد ابوامامه س داخل شدم، وی را پیرمرد و شیخی یافتیم که لاغر و کلان سال شده است، عقل و منطقش را بهتر از آنچه از منظرش هویدا بود دریافتیم. وی در اولین صحبتی که به ما نمود گفت: این مجلس‌تان از تبلیغ و رسانیدن خدا برای شما و حجت و برهان وی بالای‌تان است، چون رسول خدا ص به آن چه ارسال گردیده بود، آن را تبلیغ نمود، و یارانش آنچه را شنیدند، تبلیغ کردند، پس شما هم آنچه را می‏شنوید، تبلیغ کنید: سه تن در ضمانت خداوند قرار دارند، که یا داخل جنت‌شان نماید، یا با به دست آوردن اجر و غنیمت آنان را برگرداند: کسی که در راه خدا بیرون شود، وی در ضمانت خداوند قرار دارد، که داخل جنتش نماید، یا با به دست آوردن اجر و غنیمت برگرداندش، و مردی که وضو نماید، و باز به طرف مسجد برود، وی در ضمانت خداوند قرار دارد، که داخل جنتش نماید، یا با به دست آوردن اجر و غنیمت بر گرداندش و مردی که با سلام دادن داخل خانه‏اش شود. بعد از آن گفت: در جهنم پلی هست، که هفت پل دیگر دارد، در وسط آن‏ها فیصله صورت می‏گیرد، بنده آورده می‏شود، وقتی به پل وسطی رسید، گفته می‏شود: بر تو چقدر دین هست؟ بعد آن را حساب می‏کند، و این آیت را تلاوت نمود:

﴿وَلَا يَكۡتُمُونَ ٱللَّهَ حَدِيثٗا [النساء: ۴۲].

ترجمه: «و از خدا هیچ سخنی را نمی‏پوشانند».

می‏گوید: ای پروردگارم، بر من اینقدر و اینقدر دین است، می‏گوید: قرضت را ادا کن، پاسخ می‏دهد: چیزی ندارم، نمی‏دانم آن را به چه ادا سازم، آن گاه گفته می‏شود: از نیکی‏های وی بگیرید، و از نیکی‏های وی گرفته می‏شود، تا این که نیکی برایش باقی نمی‏ماند، وقتی نیکی‌هایش تمام گردید، گفته می‏شود: از گناهان کسی که از وی طلبکار است بگیرید، و بر وی بار کنید. گفت: برایم خبر رسیده، که مردانی نیکی‌هایی را چون کوه‏ها با خود می‏آورند، و تا آن وقت برای طلبکاران‌شان گرفته می‏شود، که برای‌شان هیچ نیکی باقی نمی‏ماند، و بعد از آن، گناهان طلبکاران ایشان بر آنان بار می‏گردد، تا این که چون کوه‏ها برایش برگردانیده می‏شود. بعد از آن گفت: زنهار که دروغ بگویید، چون دروغ به‌سوی فجور راهنمایی می‏کند، و فجور به‌سوی آتش می‏کشاند، و راست گویی را پیشه خویش گردانید، چون راستگویی به‌سوی نیکی هدایت می‏کند، و نیکی به‌سوی جنت می‏کشاند. بعد از آن گفت: ای مردم، شما از اهل جاهلیت گمراه ترید، خداوند تعالی در برابر یک دیناری که شما در راه خدا مصرف می‏کنید هفت صد دینار برای‌تان مقرر نموده است، و در برابر یک درهم نیز هفت صد درهم گردانیده است، ولی علی رغم این، شما دست باز می‏دارید. به خدا سوگند، همه فتوحات توسط شمشیرهایی صورت گرفت، که آراسته و مزین به طلا و نقره نبودند، بلکه آراسته به عصب‏های گردن شتر، سرب و آهن بودند. این چنین در الکنز (۲۲۳/۸) آمده است.

پندها و اندرزهای عبداللَّه بن بُسر (رضی‏اللَّه تعالی عنه)

بیهقی و ابن عساکر از عبداللَّه بن بسر س روایت نموده‏اند که گفت: پرهیز گاران سرداران‌اند، علماء رهبران‌اند و مجالست‌شان عبادت است، بلکه این عمل زیادت است، و شما در گذشت شب و روز قرار دارید، در اجل‌هایی که کم می‏شوند، و اعمالی که حفظ می‏گردند، توشه را آماده سازید و چنان انگارید که شما در معاد قرار دارید. این چنین در الکنز (۲۲۴/۸) آمده است.

باب هجدهم: تأييدات و مددهاى غيبى براى اصحاب

چگونه پیامبر ص و یارانش به تأییدات و مددهای غیبی مدد می‏شدند و تأیید می‏گردیدند، البته آن هم به سبب آن که اسباب مادی را ترک نمودند، و به اسباب روحانی دست یازیدند و چنگ زدند، و هدف و تلاش اصحاب ش چون هدف و تلاش پیامبر ص در هدایت اقوام و دعوت ایشان بود، و در دعوت و جهاد متصف به اخلاق و شمایل پیامبر ص بودند.

مدد ملائک امداد اصحاب با ملائک در روز بدر

بیهقی از سهل بن سعد روایت نموده، که گفت: ابواسید س بعد از این که بینایی اش را از دست داده بود، گفت: ای برادر زاده‏ام، به خدا سوگند، اگر من و تو در بدر می‏بودیم، و خداوند بینایی ام را دوباره بر می‏گردانید، من همان دره‏ای را برایت نشان می‏دادم، که ملائک از آن جا بدون شک و تردید به‌سوی‌مان بیرون گردیدند. این چنین نزد ابن اسحاق [۲۱۴] و در البدایه (۲۸۰/۳) آمده. و طبرانی این را از سهل بن سعد به مثل آن روایت کرده است. هیثمی (۸۴/۶) می‏گوید: در این سلامه بن روح آمده، ابن حبان وی را ثقه دانسته، و غیر وی او را به سبب غفلتی که در اوست ضعیف دانسته‏اند.

و طبرانی از عروه روایت نموده، که گفت: جبریل ÷ روز بدر به شکل زبیربن عوام در حالیکه دستار زرد بر سر داشت و یک گوشه‏اش را بر رویش بسته بود پایین گردید [۲۱۵]. هیثمی (۸۴/۶) می‏گوید: این مرسل و صحیح الاسناد است.

و حاکم (۳۶۱/۳) از عباد بن عبداللَّه بن زبیر ب روایت نموده، که گفت: زبیر بن عوام روز بدر دستار زردی بر سر داشت، و یک گوشه‏اش را بر رویش بسته بود، و ملائک هم که نازل شدند دستارهای زرد بر سر داشتند. طبرانی این را از اسامه بن عمیر به معنای آن روایت کرده است، و ابن عساکر از عبداللَّه بن زبیر مانند آن را، چنانکه در الکنز (۲۶۸/۵) آمده، روایت نموده است.

و ابونعیم در الدلائل (ص۱۷۰) از ابن عباس ب روایت نموده، که گفت: علامه ملائک در روز بدر، دستارهای سفید بود، که [اطراف] آن‏ها را بر پشت‏هایشان آویخته بودند، و در روز حنین دستارهای سبز بود. ملائک فقط در روز بدر جنگیدند، در دیگر وقت‏ها عدد را اضافه می‏نمودند و مدد می‏کردند، ولی نمی‏زدند.

و ابن اسحاق از عکرمه روایت نموده، که گفت: ابورافع مولای رسول خدا ص گفت: من غلام عباس بن عبدالمطلب بودم، و اسلام در خانواده ما داخل گردیده بود، عباس اسلام آورده بود، ام الفضل اسلام آورده بود و من هم اسلام آورده بودم، و عباس از قومش می‏ترسید، و مخالفت‌شان را بد می‏دید، و به همین علت اسلامش را کتمان می‏نمود، وی مال زیادی داشت و در میان قومش پراکنده بود. ابولهب از بدر تخلف نموده بود، و به عوض خود عاص بن هشام بن مغیره را فرستاده بود، و آنان همینطور کرده بودند، هر کسی تخلف ورزیده بود، به عوض خود مرد دیگری را فرستاده بود. هنگامی که خبر در هم شکستن و مردن قریش در بدر برایش رسید، خداوند ذلیل و رسوایش ساخت، و ما در نفس‏های خویش احساس قوت و عزت نمودیم. می‏گوید: من مرد ضعیفی بودم، کاسه‏های چوبی می‏ساختم، و آن‏ها را در اطاق چاه زمزم می‏تراشیدم. به خدا سوگند، من در آن نشسته بودم و کاسه هایم را می‏تراشیدم و ام الفضل هم نزدم نشسته بود، و خبری که برای ما رسیده بود، خوشحال‌مان گردانیده بود. ناگهان ابولهب آمد، و گام‏هایش متکبرانه برمی‏داشت، تا این که بر سر طناب‏های پرده اطاق نشست، و پشتش به‌سوی من بود، در حالی که وی نشسته بود، ناگهان مردم گفتند: ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب - ابن هشام می‏گوید: و نام ابوسفیان مغیره است - آمد. می‏افزاید: آن گاه ابولهب گفت: به شتاب نزد من بیا، چون سوگند به جانم خبر نزد توست. می‏گوید: وی نزد ابولهب نشست، و مردم بالای سرش ایستاده بودند، گفت: ای برادر زاده‏ام، برایم خبر بده که وضع مردم چگونه بود؟ گفت: به خدا سوگند، به مجردی که ما با قوم روبرو شدیم، شانه‏های خود را برای‏شان بخشیدیم، هرگونه که خواستند ما را به قتل رسانیدند، و هرگونه که خواستند اسیرمان کردند؟ به خدا سوگند، علی رغم آن مردم را ملامت نمی‏کنم. با مردان سفیدی در میان آسمان و زمین روبرو شدیم، که بر اسبان ابلق سوار بودند، به خدا سوگند، چیزی را باقی نمی‏گذاشتند و چیزی در مقابل‌شان ایستاده نمی‏توانست. ابورافع می‏گوید: من پرده اطاق را با دست خود بلند نمودم و گفتم: به خدا سوگند، آنان ملائک بوده‏اند. می‏گوید: آن گاه ابولهب دستش را بلند نمود، و به آن خیلی محکم بر رویم زد. می‏افزاید: من در مقابلش برخاستم، وی مرا بلند نمود و بر زمین زد، بعد از آن بر من نشست و می‏زد، و من مرد ضعیف و ناتوانی بودم. در این موقع ام الفضل به‌سوی پایه‏ای از پایه‏های اطاق بلند شد، و آن را گرفته ضربه محکمی بر وی وارد آورد، و سرش را شدیداً زخمی ساخت و گفت: این که آقایش از وی دور شده، ضعیفش دانستی؟ و او ذلیلانه برخاست و روی گردانید، به خدا سوگند، فقط هفت شب دیگر زنده بود، و خداوند وی را در عدسه [۲۱۶] دچار نمود، و به قتلش رسانید.

یونس از ابن اسحاق افزوده است: بعد پسرانش او را بعد از مردنش سه روز دفن نکردند، تا این که بوی گرفت، و قریش از آن عدسه چنان می‏ترسیدند، که از طاعون می‏ترسیدند، و تا آن وقت بدون دفن ماند که مردی از قریش برای آنان گفت: وای بر شما! آیا حیا نمی‏کنید، پدرتان در خانه‌تان بوی گرفته است، و دفنش نمی‏کنید؟ پسرانش گفتند: ما از سرایت این زخم می‏ترسیم، گفت: حرکت کنید، من همراه‌تان در دفن وی کمک می‏کنم. به خدا سوگند، او را فقط با پاشیدن و انداختن آب از دورغسل دادند، و برایش نزدیک نمی‏گردیدند، بعد وی را به طرف بالای مکه بردند، و بر دیواری تکیه دادند، و بعد از آن بالایش سنگ انداختند. این چنین در البدایه (۳۰۸/۳) آمده است. و ابن سعد این را در طبقات خود (۷۳/۴) و حاکم در مستدرکش (۳۲۱/۳) از طریق ابن اسحاق به مانند آن و به طولش روایت کرده‏اند. و این را هم چنان طبرانی و بزار از ابورافع به طول آن روایت نموده‏اند. هیثمی (۸۹/۶) می‏گوید: در اسناد آن حسین بن عبداللَّه بن عبیداللَّه آمده، ابوحاتم و غیر وی او را ثقه دانسته‏اند، و یک جماعتی ضعیفش دانسته‏اند، و بقیه رجال آن ثقه‏اند.

و حاکم (۳۲۲/۳) همچنان از طریق یونس از ابن اسحاق از حسین بن عبداللَّه از عکرمه از ابن عباس از ابورافع مانند آن را روایت کرده است. و ابونعیم این را در الدلائل (ص۱۷۰) از عکرمه از ابورافع به اختصار روایت نموده است.

[۲۱۴] ضعیف. بیهقی و طبرانی. در سند آن سلامة بن روح است که ابن حبان وی را ثقه دانسته و دیگران او را ضعیف دانسته‌اند. نگا: المجمع (۶/ ۸۴). [۲۱۵] ضعیف. طبرانی (۱/ ۱۲۰) که مرسل است. نگا: المجمع (۶/ ۸۴). [۲۱۶] دانه‌هایی همانند عدس که بر روی بدن می‏براید، و غالباً شخص را می‏کشد. م.

امداد و کمک اصحاب توسط ملائک در روز حنین

بیهقی از عوف بن عبدالرحمن مولای ام برثن از کسی که در حنین حاضر شده بود و در آن وقت کافر بوده، روایت نموده، که گفت: هنگامی که ما و رسول خدا ص روبرو شدیم، به اندازه دوشیدن گوسفند هم در برابر ما ایستادگی نتوانستند، آن گاه پیش آمدیم، و در پیش روی رسول خدا ص شمشیر می‏زدیم، تا این که وی را فراگرفتیم، در این هنگام متوجه شدیم که در میان ما و او مردان نیکو رویی‌اند، و گفتند: زشت باد روی‏ها، برگردید، و ما از آن سخن شکست خوردیم. این چنین در البدایه (۳۳۲/۴) آمده است.

و ابن جریر این را از عوف اعرابی از عبدالرحمن مولای ابن برثن روایت نموده، که گفت: مردی که در حنین با مشرکین بود برایم حدیث بیان نموده گفت: وقتی ما و اصحاب رسول خدا ص در روز حنین با هم روبرو شدیم، به اندازه دوشیدن گوسفند هم در مقابل ما ایستادگی نکردند، هنگامی که شکست‌شان دادیم، به تعقیب نمودن‌شان پرداختیم، تا این که به صاحب قاطر سفید رسیدیم، ناگهان متوجه شدیم که وی رسول خدا ص است. می‏افزاید: و نزد وی مردان سفید و نیکورویی با ما روبرو شدند، و برای ما گفتند: روی‏ها زشت باد، برگردید. می‏گوید: آن گاه شکست خوردیم، و آنان بر شانه‏های ما سوار شدند، و نتیجه وقوع همان شکست بود. این چنین در تفسیر ابن کثیر (۳۴۵/۲) آمده است.

و ابن اسحاق از جبیربن مطعم س روایت نموده، که گفت: در روز حنین وقتی مردم با هم می‏جنگیدند ما با رسول خدا ص بودیم، ناگهان نگاه نمودیم، که مثل جامه سیاه از آسمان پایین می‏شود، تا این که در میان ما و قوم پایین گردید، آن گاه متوجه شدیم که مورچه‏های پراکنده‏اند، و دره را پر کرده‏اند، و این سبب شکست قوم بود، و ما شک نمی‏کردیم، که آن‏ها ملائک بودند. و بیهقی این را از طریق وی روایت کرده است. این چنین در البدایه (۳۳۴/۴) آمده است.

امداد و کمک اصحاب توسط ملائک در روز احد و روز خندق

ابن سعد (۱۲۱/۳) از عبداللَّه بن فضل روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص بیرق را در روز احد برای مصعب بن عمیر س سپرد، مصعب به قتل رسید، آن گاه بیرق را ملکی در صورت و شکل مصعب برداشت، و رسول خدا ص در آخر روز برایش می‏گفت: «ای مصعب، پیش شو»، آن گاه ملک به سویش روی گردانیده گفت: من مصعب نیستم، آن گاه رسول خدا ص دانست که وی ملکی است که برای کمک و تأییدش فرستاده شده است.

و ابونعیم در الدلائل (ص۱۸۲) از انس س روایت نموده، که گفت: انگار من به غبار بلند شده از موکب جبریل ÷ در راه بنی غنم، وقتی رسول خدا ص به‌سوی بنی قریظه حرکت نمود، نگاه می‏کنم. و ابن سعد (۷۶/۲) این را از انس به مانند آن روایت نموده است. و نزد وی همچنان (۷۷/۲) از حمیدبن هلال روایت است... وحدیث را به طول آن در غزوه بنی قریظه ذکر نموده، و در آن آمده، که گفت: رسول خدا ص و یارانش [بعد از غزوه خندق] سلاح را گذاشتند، آن گاه جبریل ÷ نزد پیامبر ص آمد، و پیامبر ص به سویش بیرون گردید، و در حالی پایین شد که جبریل بر سینه اسب تکیه نموده بود. می‏گوید: جبریل ÷ می‏گفت: ما تا حال سلاح را نگذاشته‏ایم - و غبار بر ابرویش نشسته بود - به‌سوی بنی قریظه بیرون شو. می‏گوید: رسول خدا ص گفت: «یارانم خسته‏اند، اگر ایشان را چند روز مهلت بدهی بهتر می‏شود»، می‏افزاید: جبریل ÷ می‏گفت: به‌سوی ایشان بیرون شو، این اسبم را بر آنان در قلعه‏هایشان داخل خواهم نمود، و باز ویران‌شان خواهم ساخت. می‏گوید: آن گاه جبریل ÷ و ملائکی که همراهش بودند برگشتند، و غبار در کوچه انصاری‏های بنی غنم بلند گردید [۲۱۷].

[۲۱۷] صحیح. احمد (۶/ ۲۸۰).

ملائک و اسیر نمودن کفار و جنگیدن آنان

انجام این عمل در روز بدر

ابن عساکر و واقدی از سهیل بن عمرو س روایت نموده‏اند که گفت: من در روز بدر مردان سفیدی را دیدم، که با نشانه‏های معین بر اسبان ابلق در میان آسمان و زمین قرار داشتند، و می‏کشتند و اسیر میگرفتند. این چنین در الکنز (۲۶۸/۵) آمده است.

و احمد از براء س و غیر وی روایت نموده، که گفت: مردی از انصار که عباس را اسیر کرده بود، او را با خود آورد، عباس گفت: ای رسول خدا، این اسیرم نکرده است، مرا مردی اسیر نمود، که موهای سر پیشانی اش رفته بود، و شکل و صورتش این طور و این‏طور بود، رسول خدا ص [خطاب به انصاری] فرمود: «خداوند تو را به ملک با شرفی مدد و نصرت نموده است» [۲۱۸]. هیثمی (۸۵/۶) می‏گوید: رجال آن رجال صحیح‌اند. و نزد ابن ابی شیبه، احمد، ابن جریر - که صحیحش دانسته - و بیهقی در الدلائل از علی س روایت است... و بیهقی حدیث را به طولش در غزوه بدر، چنانکه در الکنز (۲۶۶/۵) ذکرش نموده، تذکر داده، و در آن آمده: آن گاه مردی از انصار عباس بن عبدالمطلب را اسیر آورد، عباس گفت: ای رسول خدا، به خدا سوگند، این اسیرم نکرده است، مرا مردی که موی سرش رفته بود اسیر نمود، و از همه مردم روی نیکوتر داشت، و بر اسب ابلقی سوار بود، که او را در میان قوم نمی‏بینم. انصاری گفت: ای رسول خدا، من اسیرش نمودم، گفت: «خاموش باش، خداوند تو را به ملک با شرفی کمک نموده است» [۲۱۹]. و هیثمی (۷۵/۶) آن را به احمد و بزار نسبت داده، و گفته است: رجال احمد رجال صحیح‌اند، غیر حارثه بن مضرب که ثقه می‏باشد.

ابن سعد (۱۲/۴) از ابن عباس ب روایت نموده، که می‏گفت: کسی که عباس را اسیر نموده بود، ابویسر کعب بن عمرو از بنی سلمه بود، ابویسر مرد خردی بود، و عباس مرد قوی هیکل و جسیم. رسول خدا ص برای ابویسر گفت: «ای ابویسر، عباس را چگونه اسیر نمودی؟» گفت: ای رسول خدا، مرا در امر گرفتاری وی مردی مدد و همکاری نمود، که نه در گذشته دیده بودمش و نه در آینده، شکل و صورتش این‏طور و آن طور بود. رسول خدا ص فرمود: «تو را بر وی ملک با شرفی کمک و همکاری نموده است» [۲۲۰]. و احمد این را از ابن عباس به مثل آن روایت نموده، و حدیث را بعد از آن در امر فدیه عباس و غیر وی افزوده است. هیثمی (۸۶/۶) می‏گوید: در این راوییی است، که از وی نام برده نشده است، و بقیه رجال آن ثقه‏اند. و ابونعیم این را در الدلائل (ص ۱۶۹) از ابن عباس به سیاق ابن سعد روایت کرده است.

و مسلم از ابن عباس روایت نموده، که گفت: در حالی که مردی از مسلمانان در دنبال مردی از مشرکین که در پیش رویش قرار داشت می‏دوید، ناگهان ضربه تازیانه‏ای را از بالای سرش توأم با صدای سوار کار شنید که می‏گفت: حیزوم [۲۲۱] پیش شو، آن گاه به‌سوی مشرکی که پیش رویش بود نگاه نمود، که به پشت افتاده است، به وی متوجه گردید، که بینی‏اش مورد ضرب قرار گرفته، رویش پاره گردیده، و مانند ضربه تازیانه است، و همه‏اش سیاه گردیده است. آن انصاری آمد، و آن را برای رسول خدا ص حکایت نمود، پیامبر ص فرمود: «راست گفتی، وی از کمک کنندگان آسمان سوم بود»، و در آن روز هفتاد تن را کشتند و هفتاد تن دیگر را اسیر کردند [۲۲۲]. این چنین در البدایه (۲۷۹/۳) آمده است. و ابونعیم این را در الدلائل (۱۷۰/۲) از ابن عباس در حدیث طویلی در غزوه بدر به مثل آن روایت نموده است. و هم چنان از وی و او از مردی از بنی غفار روایت نموده، که گفت: من و پسر عمویم رفتیم و بر کوهی مشرف به بدر بلند شدیم، و هر دوی‌مان مشرک بودیم، و انتظار واقعه را می‏کشیدیم که شکست نصیب کی می‏شود، تا با کسانی که تاراج می‏کنند تاراج نماییم. می‏گوید: در حالی که ما در کوه بودیم، ابری برای ما نزدیک گردید، و در آن صدای اسبان را شنیدیم، من گوینده‏ای را شنیدم که می‏گوید: حیزوم، پیش شو. می‏افزاید: پرده قلب پسرعمویم درید، و در همان جایش مرد، و من هم نزدیک بود هلاک شوم، ولی خود را نگه داشتم.

و ابونعیم در الدلائل (ص۱۶۴) از ابوطلحه س روایت نموده، که گفت: در غزوه‏ای با رسول خدا ص بودیم، وی با دشمن روبرو گردید، از وی شنیدم که می‏گفت: «يا مالك يوم الدين إياك نعبد وإياك نستعين». ترجمه: «ای پادشاه روز جزاء، خاص تو را عبادت می‏کنیم، و خاص از تو کمک و مدد می‏طلبیم»، آن گاه مردان را دیدم، که می‏افتادند، و آنان را ملائک از پیش روی و عقب‌شان می‏زدند [۲۲۳].

و بیهقی از ابوامامه بن سهل و او از پدرش روایت نموده، که گفت: ای پسرم، ما خود را در روز بدر چنان دریافتیم، که یکی از ما به‌سوی سر مشرک اشاره می‏نمود، و سر وی از جسدش قبل از این که شمشیر به وی برسد می‏افتاد [۲۲۴]. این چنین در البدایه (۲۸۱/۳) آمده است. و حاکم (۴۰۹/۳) این را از ابوامامه به مثل آن روایت نموده، مگر این که در روایت وی آمده، و یکی از ما با شمشیرش اشاره می‏نمود. حاکم می‏گوید: از اسناد صحیح برخوردار است، ولی بخاری و مسلم این را روایت نکرده‏اند، و ذهبی هم آن را صحیح دانسته است. و طبرانی از ابوامامه مانند روایت حاکم را روایت کرده است. هیثمی (۸۴/۶) می‏گوید: در این محمدبن یحیای اسکندرانی آمده، ابن یونس می‏گوید: وی منکرهایی را روایت کرده است.

و ابن اسحاق از ابوواقد لیثی روایت نموده، که گفت: من مردی از مشرکین را دنبال می‏نمودم تا بزنمش،ولی سر وی قبل از این که شمشیر من برایش برسد افتاد، آن گاه من دانستم، که غیر من وی را به قتل رسانید. این چنین در البدایه (۲۸۱/۳) آمده است. و احمد این را از ابوداود مازنی - وی در بدر حاضر شده بود - روایت نموده، که گفت: من... دنبال می‏کردم... و مثل آن را ذکر نموده است. هیثمی (۸۳/۶) می‏گوید: در این مردی است که از وی نام برده نشده است. و ابونعیم این را در الدلائل (ص۱۷۰) از ابوداود مازنی به مثل آن روایت کرده، و در روایت وی آمده: من مردی از مشرکین را در روز بدر دنبال می‏نمودم.

و طبرانی در الأوسط از سهل بن ابی حثمه روایت نموده که ابوبرزه حارثی ب روز بدر سه سر را با خود نزد رسول خدا ص آورد، هنگامی که رسول خدا ص وی را دید، گفت: «دست راستت کامیاب گردید» [۲۲۵]، گفت: ای رسول خدا، دو تنش را من به قتل رسانیدم، ولی دیگرش را، مردی را دیدم سفید، زیبا و نیکوروی که سرش را زد، پیامبر خدا ص گفت: «وی فلان است»، و ملکی از ملائک را نام گرفت [۲۲۶]. هیثمی (۸۳/۶) می‏گوید: در این عبدالعزیز بن عمران آمده، و ضعیف می‏باشد.

طبرانی و بزار از محمد بن لبید روایت نموده‏اند که گفت: حارث بن صمه س گفت: رسول خدا ص که در دره قرار داشت از من پرسید: «آیا عبدالرحمن بن عوف را دیدی؟» گفتم: آری، ای رسول خدا، او را در پایین کوه دیدم، و با وی گروهی از مشرکین را درگیر دیدم، به طرف وی قصد کردم ولی تو را دیدم، بنابراین به‌سوی تو آمدم، پیامبر ص فرمود: «ملائک در دفاع از وی می‏جنگند»، حارث می‏گوید: آن گاه من به‌سوی عبدالرحمن برگشتم، و او را در میان هفت کشته یافتم [۲۲۷]، برایش گفتم: دست راستت کامیاب گردید!! آیا همه اینان را به قتل رسانیده‏ای؟ گفت: این را - اشاره به‌سوی ارطاة بن (عبد) شرحبیل - و این را من کشتم، و اما اینان را کسی به قتل رسانید که من ندیدمش، گفتم: خدا و پیامبرش راست گفتند [۲۲۸]. هیثمی (۱۱۴/۶) می‏گوید: در این عبدالعزیز بن عمران آمده، و او ضعیف می‏باشد. و این را هم چنان ابن منده و ابونعیم از حارث بن صمه، به مانند آن، چنانکه در المنتخب (۷۶/۵) آمده، روایت نموده‏اند، و ابونعیم افزوده است: آن گاه به‌سوی وی آمدم تا از وی پشتیبانی نمایم. و در روایت وی آمده: و او را در میان هفت کشته یافتم. و در روایتش آمده: و این دو را.

[۲۱۸] صحیح. احمد (۴/ ۲۸۳) هیثمی (۶/ ۸۵) می گوید: رجال آن رجال صحیح‌اند. [۲۱۹] صحیح. احمد (۱/ ۱۱۷) هیثمی در المجمع (۶/ ۷۵) می گوید: احمد و بزار آن را روایت کرده‌اند و رجال احمد همه رجال صحیح‌اند جز حارثة بن مضرب که ثقه است. [۲۲۰] ضعیف. احمد (۱/ ۳۵۳) هیثمی (۶/ ۸۶) می گوید: در آن یک راوی نام برده نشده است و دیگر رجال آن ثقه هستند. [۲۲۱] اسم اسب جبریل ÷ است. [۲۲۲] مسلم (۱۷۶۳). [۲۲۳] ضعف. طبرانی در الاوسط (۸/ ۱۲۳) در سند آن عبدالسلام بن هاشم است که ضعیف است: المجمع (۵/ ۳۲۸، ۳۲۵). [۲۲۴] صحیح. حاکم (۳/ ۴۰۹) وی آن را صحیح دانسته و ذهبی نیز با وی موافقت نموده است. [۲۲۵] در اصل: «ظفرت یمینک» آمده است، و آن را به خاطری که حدیث بود، حرفی ترجمه نمودیم، وگرنه این اصطلاح برای کسی گفته می‏شود، که در کاری کامیاب گردد، به این صورت ترجمه آن چنین می‏شود: «کامیاب شدی». م. [۲۲۶] ضعیف. طبرانی در الاوسط (۹/ ۵۹) در سند آن عبدالعزیز بن عمران است که ضعیف است: المجمع (۶/ ۸۳). [۲۲۷] با استفاده از اصلاح پاورقی، در اصل به عوض «یافتم» «گرفت» آمده است، و این ممکن تصحیف باشد، به خاطری که در روایت بعدی نیز «فأجده»، «یافتمش» به عوض «فأخذ»، «گرفت» آمده است. [۲۲۸] ضعیف. طبرانی در الاوسط (۳/ ۲۷۱) و بزار در سند آن عبدالعزیز بن عمران است که ضعیف است: المجمع (۷/ ۴۶).

اذیت رسانیدن جبریل برای تمسخر کنندگان در مکه

طبرانی از ابن عباس ب روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص از پهلوی مردمانی در مکه عبور نمود، و آنان از دنبال وی به اشاره نمودن [۲۲۹] پرداختند و گفتند: این همان کسی است که ادعا می‏کند، وی نبی است و جبریل همراهش هست، آن گاه جبریل با انگشتش اشاره نمود، و مثل ناخن بر جسدهایشان اصابت نمود، و به زخم‏ها مبدل گردید، و بدبوی گردیدند، و هیچ کسی نمی‏توانست به آنان نزدیک گردد، همین بود که خداوند نازل فرمود:

﴿إِنَّا كَفَيۡنَٰكَ ٱلۡمُسۡتَهۡزِءِينَ ٩ [الجر: ۹۵].

ترجمه: «ما شر تمسخرکنندگان را ازتو دفع خواهیم کرد».

هیثمی [۲۳۰] (۴۶/۷) می‏گوید: این را طبرانی در الأوسط و بزار به مثل آن روایت کرده‏اند، و در آن یزیدبن درهم آمده، وی را ابن معین ضعیف دانسته، و فلاس ثقه تلقی نموده است.

و نزد طبرانی در الأوسط از ابن عباس ب روایت است که گفت: ﴿إِنَّا كَفَيۡنَٰكَ ٱلۡمُسۡتَهۡزِءِينَ ٩، افزود: تمسخرکنندگان اینان بودند: ولیدبن مغیره، اسودبن عبدیغوث، اسودبن مطلب، ابوزمعه از بنی اسدبن عبدالعزی، حارث بن عیطل سهمی و عاصی بن وائل سهمی. در این هنگام جبریل ÷ نزد پیامبر ص آمد، و رسول خدا ص از آنان برایش شکایت نمود، و ولیدبن مغیره را برایش نشان داد، و جبریل به طرف رگ بزرگ دستش اشاره نمود، پیامبر ص گفت: «چیزی انجام ندادی؟» گفت: کارش را از جانب تو انجام دادم. بعد از آن حارث بن عیطل سهمی را برایش نشان داد، و جبریل به‌سوی شکمش اشاره نمود، پیامبر ص گفت: «چیزی انجام ندادی؟» گفت: کارش را از جانب تو انجام دادم. بعد از آن عاصی بن وائل را برایش نشان داد، و جبریل به‌سوی کف پایش اشاره نمود، پیامبر ص گفت: «چیزی انجام ندادی؟» گفت: کارش را از جانب تو انجام دادم، در این راستا ولیدبن مغیره، از نزد مردی از خزاعه عبور نمود، و او برای تیرش پر می‏ساخت، آن تیر به رگ بزرگ دستش اصابت نمود و قطعش گردانید، و اسود بن مطلب کور گردید. بعضی از آنان می‏گویند: وی همینطور کور شد، و برخی از ایشان می‏گویند: وی زیر درختی پایین گردید، و می‏گفت: ای پسرانم، آیا از من دفع نمی‏نمایید، هلاک گردیدم، با خار در چشم هایم زده شد. آنان می‏گفتند: ما چیزی را نمی‏بینیم. وی همینطور بود تا این که چشم‌هایش کور گردید، و اسود بن عبدیغوث، بر سرش زخم‏هایی برآمد، و بر اثر آن مرد، و حارث بن عیطل دچار مرض «ماء الاصفر» در شکمش گردید، حتی که مواد غائطش از دهانش بیرون گردید، و درگذشت، و اما عاصی بن وائل، در حالی که در همان حالت قرار داشت، در پایش - شبرقه [۲۳۱] داخل گردید، و پایش از آن ورم نمود، و بر اثر آن مرد [۲۳۲]. هیثمی (۴۷/۷) می‏گوید: در این محمدبن عبدالحکیم نیشابوری آمده، و او را نشناختم، ولی بقیه رجال آن ثقه‏اند.

[۲۲۹] در نص «یغمزون» آمده، «غمز» اشاره به چشم یا به انگشت را می‏گویند، که برای پایین آوردن‌شان و تحقیر کسی به کار گرفته شود. م. [۲۳۰] ضعیف. طبرانی در الاوسط و بزار به مانند آن. در سند آن یزید بن درهم است که ضعیف است: المجمع (۷/ ۴۶). [۲۳۱] گیاهی حجازی است که خورده می‏شود و خار دارد، و وقتی خشک گردد، به خار مبدل می‏شود. [۲۳۲] ضعیف. طبرانی در الاوسط. در سند آن محمد بن عبدالکریم نیشابوری است که هیثمی (۷/ ۴۷) درباره‌ی او می گوید: وی را نشناختم و دیگر رجال آن ثقه هستند.

ملک و فریادرسی ابومعلق یکی از اصحاب

ابن ابی الدنیا در کتاب مجابی الدعوة از انس بن مالک س روایت نموده، که گفت: مردی از اصحاب رسول خدا ص، که برایش ابومعلق کنیه داده می‏شد، تاجر بود، و به مال خودش و غیر خودش تجارت می‏نمود، در عین حال وی مرد عابد و پرهیزگار بود. او باری [برای تجارت] بیرون گردید، و دزدی که غرق در سلاح بود همراهش روبرو گردید و گفت: مالت را بگذار که من می‏کشمت، گفت: تو می‏دانی و مال، گفت: فقط خونت را می‏خواهم، گفت: پس بگذار نماز بخوانم. گفت: هر قدر که می‏خواهی بخوان، آن گاه وی وضو نمود و نماز گزارد، و از دعایش این بود:

«يا ودود، يا ذالعرش الـمجيد، يا فعالاً لـمـا يريد، أسألك بعزتك التي لا ترام، وملكك الذي لا يضام، وبنورك الذي ملأ أركان عرشك، أن تكفيني شرهذا اللص، يا مغيث اغثني».

ترجمه: «ای دوستدار، ای صاحب عرش بزرگ، ای انجام دهنده آنچه می‏خواهی، از تو به عزتت که کسی یارای رسیدن را به آن ندارد، و به پادشاهیت که مغلوب نمی‏گردد، و به نورت که ارکان عرشت را پر نموده است سئوال می‏کنم، که از شر این دزد محفوظ داری، ای فریادرس، به فریادم رس».

این را سه بار گرفت، و ناگهان سوارکاری را دید، که در دستش حربه‏ای دارد، و آن را در میان هر دو گوش اسبش بلند کرده است، وی دزد را زد و به قتلش رسانید، بعد از آن به‌سوی تاجر روی آورد، تاجر پرسید: تو کیستی که خداوند توسط تو به فریادم رسید، گفت: من ملکی هستم از اهل آسمان چهارم، وقتی دعا نمودی، دروازه‏های آسمان به صدا در آمدند و من آن را شنیدم، باز برای بار دوم وقتی دعا کردی، از اهل آسمان ضجه‏ای را شنیدم، باز وقتی برای بار سوم دعا نمودی، گفته شد: دعای ستمدیده و دچار مشکلات است، آن گاه من از خداوند سئوال نمودم، که کشتن وی را به دوش من بسپارد، بعد از آن گفت: مژده بادا برایت، بدان: کسی که وضو کند، و چهار رکعت نماز بگزارد، و این دعا را بر زبان آرد، دعایش قبول می‏گردد، خواه در مشکل باشد یا در مشکل نباشد. او ابوموسی همه این را در کتاب الوظائف روایت نموده است. این چنین در الإصابه (۱۸۲/۴) آمده است.

ملک و فریاد رسی زید بن حارثه

ابن عبدالبر در الاستیعاب (۵۴۸/۱) از لیث بن سعد روایت نموده، که گفت: برایم خبر رسیده، که زید بن حارثه س قاطری را از مردی از طائف کرا نمود، و کراکش بالایش شرط گذاشت، که هر جایی خودش خواست وی را پایین کرده می‏تواند. می‏گوید: آن گاه وی را به‌سوی ویرانه‏ای برد، و برایش گفت: پایین شو، او پایین گردید، و متوجه شد که در ویرانه مردگان زیادی‌اند، می‏افزاید: وقتی خواست او را به قتل برساند، برایش گفت: بگذار، دو رکعت نماز بخوانم، گفت: بگزار، اینان هم قبل از تو نماز گزاردند، ولی نمازشان برای‌شان چیزی نفع نرسانید، می‏گوید: هنگامی نماز خواندم، آمد تا به قتلم رساند، می‏گوید: گفتم: «يا أرحم الراحـمين»، می‏افزاید: وی صدایی را شنید: وی را مکش، و از آن ترسید، و در جستجوی آن بیرون گردید ولی چیزی نیافت، باز به سویم برگشت، من صدا کردم: «يا أرحم الراحـمين»، این را سه بار انجام داد، ناگهان من سوارکاری را بر اسبی دیدم، و در دستش حربه‏ای از آهن بود، و بر سر آن حربه شعله‏ای از آتش قرار داشت، او وی را با همان حربه زد و از پشتش بیرونش گردانید، و او مرده بر زمین افتاد، بعد از آن برای من گفت: هنگامی بار اول دعا نمودی: «يا أرحم الراحـمين»، من در آسمان هفتم بودم، وقتی بار دوم دعا کردی: «يا أرحم الراحـمين»، در آسمان دنیا بودم، و هنگامی که بار سوم دعا نمودی: «يا أرحم الراحمين» نزدت فرا رسیدم.

اصحاب و دیدن ملائک عایشه ل و برخی انصار و دیدن جبریل ÷

ابونعیم در الدلائل (ص۱۸۲) از عایشه ل روایت نموده که: رسول خدا ص صدای مردی را شنید، به تیزی از جایش بلند گردید و به‌سوی وی بیرون شد. عایشه ل می‏گوید: من دنبالش نمودم و دیدم که وی بر گردن اسب تاتاری اش تکیه نموده است، و طوری که می‏دیدم دحیه کلبی س بود. عمامه‏ای بر سر داشت، و طرف آن را در میان دو شانه‏اش آویخته بود. هنگامی که رسول خدا ص نزدم داخل گردید، گفتم: به شتاب و تیزی از جایت بلند شدی، بعد من بیرون شدم تا ببینمش، وی دحیه کلبی بود. گفت: «آیا وی را دیدی؟» گفتم: آری، گفت: «وی جبریل علیه‏السلام بود، امرم نمود که به‌سوی بنی قریظه بیرون شوم» [۲۳۳]. و ابن سعد (۲۵۰/۴) این را از عایشه ل به مثل آن روایت کرده است. و ابونعیم (ص۱۸۲) از سعیدبن مسیب روایت نموده... و حدیث را در قصه بنی قریظه ذکر نموده، و در آن آمده: پیامبر ص بیرون گردید، و از نزد مجالسی عبور نمود، که در میان وی و بنی قریظه قرار داشت، و پرسید: «آیا کسی از نزد شما عبور نمود؟» گفتند: آری، دحیه از نزد ما بر قاطر خاکستری رنگ، که بر زیر پایش قطیفه‏ای از دیباج قرار داشت عبور نمود. پیامبر ص فرمود: «وی دحیه کلبی نیست، او جبریل بود، که به‌سوی بنی قریظه فرستاده شده تا قلعه‏هایشان را بلرزاند، و در قلب‏هایشان رعب و خوف افکند».

[۲۳۳] هیثمی (۶/ ۱۴۱) می گوید: طبرانی آن را در الاوسط از شیخ خود مقدام بن داوود روایت کرده است که ضعیف است.

یک انصاری و دیدن جبریل و صحبت همراهش

بزار و طبرانی از ابن عباس ب روایت نموده‏اند که گفت: رسول خدا ص مردی از انصار را عیادت نمود، هنگامی که به منزلش نزدیک گردید، از وی شنید که در داخل صحبت می‏کند، هنگامی که برای ورود نزدش اجازه خواست، و نزدش وارد گردید، هیچکسی را ندید، آن گاه رسول خدا ص برایش گفت: «از تو شنیدم که با غیر خودت صحبت می‏نمودی»، گفت: ای رسول خدا، به خاطر تبی که دارم از کلام مردم خسته شدم و به اینجا داخل گردیدم [۲۳۴]، کسی نزدم وارد گردید، و هرگز مردی را بعد از تو نیک مجلس‏تر و خوش صحبت‏تر از وی ندیدم، گفت: «وی جبریل بود، و از شما مردانی است، که اگر هر یکی از آنان بر خداوند سوگند یاد کند، خداوند سوگندش را راست می‏نماید» [۲۳۵]. هیثمی (۴۱/۱۰) می‏گوید: این را از بزار و طبرانی در الکبیر و الأوسط روایت کرده‏اند، و اسنادشان حسن است.

[۲۳۴] با استفاده از تصحیح پاورقی. م. [۲۳۵] حسن. طبرانی (۱۲/ ۱۱) و بزار. هیثمی (۱۰/ ۴۱) می گوید: سندهایشان حسن است.

عبداللَّه بن عباس و دیدن جبریل نزد پیامبر علیهما السلام

احمد و طبرانی از ابن عباس ب روایت نموده‏اند که گفت: با پدرم نزد رسول خدا ص بودم، و نزدش مردی بود که با وی سرگوشی می‏نمود، و او چون روی گردان از پدرم نشسته بود، بعد ما از نزدش بیرون شدیم، پدرم گفت: ای پسرم، آیا به پسرعمویت ندیدی که چون روی گردان از من نشسته بود؟ گفتم: ای پدرم، نزدش مردی بود، که همراهش سرگوشی می‏نمود. می‏افزاید: بعد نزد پیامبر ص رفتیم، پدرم گفت: ای رسول خدا، برای عبداللَّه اینطور و آنطور گفتم، وی برایم خبر داد،که مردی نزدت بود و همراهت سرگوشی می‏نمود، آیا کسی نزدت بود؟ رسول خدا ص فرمود: «ای عبداللَّه، آیا وی را دیدی؟» گفتم: آری، گفت: «وی جبریل ÷ بود، و او مرا از تو مشغول گردانید» [۲۳۶]. هیثمی (۲۷۶/۹) می‏گوید: این را احمد و طبرانی به اسنادی روایت کرده‏اند، و رجال آن رجال صحیح‌اند. و نزد طبرانی از وی روایت است که گفت: عباس عبداللَّه ب را برای کاری نزد رسول خدا ص فرستاد، او همراه پیامبر ص مردی را یافت، و برگشت و همراهش صحبت ننمود، پیامبر ص گفت: «وی را دیدی؟» گفت: آری، فرمود: «وی جبریل بود، اما وی [۲۳۷] تا این که بینایی اش را از دست ندهد و علم برایش داده نشود نمی‏میرد». هیثمی (۲۷۷/۹) می‏گوید: این را طبرانی به اسنادهایی روایت نموده، و رجال آن ثقه‏اند.

[۲۳۶] صحیح. احمد (۱/ ۲۹۳) نگا: المجمع (۹/ ۲۷۶). [۲۳۷] ابن عباس.

عرباض بن ساریه و دیدن ملکی در مسجد دمشق

طبرانی از عروه بن رویم از عرباض بن ساریه س روایت نموده - وی شیخ بزرگی از اصحاب رسول خدا ص بود، و دوست می‏داشت که وفات نماید، وی دعا می‏نمود: بار خدایا، عمرم زیاد شده، استخوانم نرم گردیده است، بنابراین مرا به‌سوی خود قبض گردان - که می‏گوید: در حالی که من روزی در مسجد دمشق قرار داشتم، ناگهان با جوانی برخوردم که از زیباترین مردان بود، و قطیفه سبز بر دوش داشت، گفت: این چه دعا است، که به آن دعا می‏کنی؟ گفتم: ای برادر زاده‏ام، چگونه دعا کنم؟ گفت: بگو: «اللَّهُمَّ أَحْسِنِ الْعَمَلَ، وَبَلِّغِ الأَجَلَ». ترجمه: «بار خدایا، عمل را نیکو گردان، و اجل را برسان». گفتم: تو کیستی، خداوند رحمتت کند؟ گفت: من ریبائیل هستم، کسی که اندوه را از قلب‏های مؤمنان می‏کشد [۲۳۸]. هیثمی (۱۸۴/۱۰) می‏گوید: عروه را بیشتر از یک تن ثقه دانسته‏اند، و سعیدبن مقلاص را نشناختم، و بقیه رجال آن رجال صحیح‌اند.

[۲۳۸] ضعیف. طبرانی (۱۸/ ۲۴۵) هیثمی (۱۰/ ۱۸۴) می گوید: طبرانی آن را روایت کرده است. عروه را نیز بیش از یک نفر ثقه دانسته‌اند اما سعید بن مقلاص را نشناختم و دیگر رجال آن رجال صحیح‌اند.

سلام ملائک بر اصحاب و مصافحه‌شان با آنان

حاکم (۴۷۲/۳) از مطرف بن عبداللَّه از عمران بن حُصین ب روایت نموده، که وی گفت: ای مطرف بدان، که ملائک بر من و نزدیک سرم، در خانه و جلو دروازه حجر [۲۳۹] سلام می‏دادند، هنگامی که داغ گذاشتم آن حالت از میان رفت، و وقتی تندرست گردید، همراهش صحبت نمودم. وی گفت: ای مطرف، بدان، آنچه را گم نموده بودم برایم برگشته است، ای مطرف این را از من تا مردنم پوشیده نگه دار.

و نزد ابن سعد (۲۸۹/۴) از مطرف روایت است که گفت: عمران بن حصین ب برایم گفت: آیا می‏دانی، برایم سلام داده می‏شد، وقتی داغ گذاشتم سلام دادن قطع گردید، گفتم: آیا سلام از طرف سرت برایت می‏آمد یا از طرف پاهایت؟ گفت: نه، بلکه از طرف سرم می‏آمد، گفتم: من برین باورم، که تا برگشتن آن نمی‏میری، بعد از مدتی وی برایم گفت: آیا دانستی که سلام دادن برایم برگشته است؟ می‏گوید: جز اندکی درنگ ننموده بود، که درگذشت. و ابن سعد (۲۸۸/۴) از قتاده روایت نموده که: ملائک با عمران بن حصین مصافحه می‏نمودند، تا این که داغ گذاشت و آنان کناره‏گیری نمودند.

[۲۳۹] هدف حجر اسماعیل در گوشه کعبه است.

صحبت با ملائک

ابونعیم در الحلیه (۲۰۴/۱) از سلم بن عطیه اسدی روایت نموده، که گفت: سلمان س نزد مردی در حالی داخل گردید، که در حالت نزع قرار داشت، گفت: ای فرشته، بر وی رحم و مهربانی کن، می‏گوید: آن مرد می‏گفت: فرشته پاسخ داد: من بر هر مؤمن مهربان هستم.

شنیدن کلام ملائک

ابن ابی الدنیا در کتاب الذکر از انس بن مالک س روایت نموده، که گفت: ابی بن کعب س گفت: وارد مسجد می‏شوم، نماز می‏گزارم و خداوند را به حمد و ستایش‌هایی می‏ستایم، که هیچ کسی وی را به آن نستوده است. هنگامی که نماز خواند و نشست که خداوند را بستاید و بر وی ثنا گوید، ناگهان از عقبش صدای بلندی را شنید که می‏گفت: «اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ كُلُّهُ، وَلَكَ الْمُلْكُ كُلُّهُ، بِيَدِكَ الْخَيْرُ كُلُّهُ، إِلَيْكَ يُرْجَعُ الأَمْرُ كُلُّهُ، عَلاَنِيَتُهُ وَسِرُّهُ، لَكَ اَلْحمد، إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ، اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِي مَا مَضَى مِنْ ذَنْوبِي، وَاعْصِمْنِي فِيمَا بَقِىَ مِنْ عُمْرِي، وَارْزُقْنِي أعَمَالاً زَاكِيًة تَرْضَى بِهِ عَنِّى، وتب عليَّ». ترجمه: «بار خدایا، همه ستایش تو راست، و همه پادشاهی از آن توست، و همه خیر به دست توست، و همه کارها به‌سوی تو بر می‏گردد، آشکار و پنهانش، ستایش از آن توست، تو بر هر چیز توانا و قادر هستی، گناهان گذشته‏ام را برایم ببخش، و در ما بقیه عمرم نگاهم دار، و اعمال پاک نصیبم فرما، تا به آن از من راضی شوی، و توبه‏ام را بپذیر». بعد از آن وی نزد رسول خدا ص آمد و برایش آن قصه را باز گفت، فرمود: «وی جبریل ÷ بود». این چنین در الترغیب (۱۰۱/۳) آمده است.

صحبت ملائک به زبان اصحاب صحبت ملائک به زبان عمر س

طبرانی در الأوسط از ابوسعید خدری س روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص فرمود: «کسی که عمر را بد ببیند مرا بد دیده است، و کسی عمر که را دوست داشته باشد، مرا دوست داشته است. خداوند در شام عرفه به مردم به صورت عموم افتخار نمود، و به عمر به صورت خاص افتخار کرد، و خداوند هر نبیی راکه فرستاده، در امتش صاحب الهامی وجود داشته، و اگر در امت من یکی از آنان باشد، وی عمر است». گفتند: ای رسول خدا، چگونه صاحب الهام است؟ گفت: ملائک به زبان وی صحبت می‏کنند [۲۴۰]. هیثمی (۶۹/۹) می‏گوید: در این روایت ابوسعید خادم حسن بصری آمده، و او را نشناختم، و بقیه رجال آن ثقه‏اند.

[۲۴۰] ضعیف. طبرانی آن را در الاوسط (۷/ ۱۸) و ابن عدی (۱/ ۱۹۹۱) و در سند آن خادم حسن بصری است که وی را نشناختم و دیگر رجال آن ثقه هستند.

حرف زدن ملائک به زبان ابو مفزّر در محاصره بهرسیر

ابن جریر در تاریخش (۱۱۸/۳) از انس به حلیس روایت نموده، که گفت: در حالی که ما بهرسیر را بعد از تجمع آنان و شکست‌شان محاصره نموده بودیم، فرستاده‏ای برای ما ظاهر گردید و گفت: پادشاه برای‌تان می‏گوید: آیا می‏خواهید که صلح نمایید، و مناطقی که از دجله به ما نزدیک است و کوه ما برای ما باشد، و مناطقی که از دجله به شما نزدیک است، تا به کوه‌تان برای شما باشد؟ آیا سیر نشده‏اید - خداوند شکم‏هایتان را سیر نکند -؟ از میان مردم، ابومفزر اسود بن قطبه سبقت جست، و خداوند سخنی را به زبانش آورد، که نه خودش آن را می‏دانست، و نه ما، آن گاه آن مرد برگشت، و آنان را دیدیم که به‌سوی مدائن می‏رفتند، گفتیم: ای ابومفزر برای وی چه گفتی؟ گفت: سوگند به ذاتی که محمد را به حق مبعوث نموده است، همینقدر احساس نمودم که آرامشی فرایم گرفت، و امیدوارم، چیزی به زبانم آورده شده باشد، که خیر باشد، و مردم پی هم آمدند و از وی می‏پرسیدند، حتی که این را سعد شنید و نزد ما آمد و گفت: ای ابومفزر چه گفتی؟ به خدا سوگند، آنان در حال گریزاند!! و وی مانند همان حرفش را که برای ما گفته بود، به او نیز یادآور گردید، بعد از آن سعد در میان مردم ندا در داد، و برای جنگ در مقابل دشمن همراه به مسلمانان شتافت، این در حالی بود که منجنیق‏های ما بر آنان پرتاب می‏گردید، در شهر هیچ کسی آشکار نگردید، و کسی هم جز یک مرد به‌سوی ما بیرون نشد، آن مرد هم امان خواست، و برایش امان دادیم، همان مرد گفت: احدی در شهر باقی نمانده است، شما را چه از ورود به آن باز می‏دارد. آن گاه مردان از دیوارهای آن داخل شدند، و فتحش نمودیم، ولی در آن چیزی و کسی را نیافتیم، مگر عده‏ای از اسیران، که از خارج شهر به اسارت در آوردیم. آن گاه آنان را و آن شخص را پرسیدیم که: چرا اینان فرار نمودند؟ گفتند: پادشاه کسی را به‌سوی شما فرستاد، و صلح را برای‌تان پیشکش نمود، ولی برایش پاسخ دادید، که ابداً در میان ما و شما، تا این که عسل افریذین را با ترنج کوثی نخورم، صلح برقرار نمی‏شود، پادشاه گفت: وای بر وی!! ملائک بر زبان آنان صحبت می‏کنند، از طرف عرب‌ها با ما گفتگو می‏کنند برای ما پاسخ می‏گویند، به خدا سوگند، اگر اینطور نباشد، این چیزی است که به دهن این مرد انداخته شده تا ما از جنگ دست برداریم، بنابراین آنان به شهر دور دستی عقب رفتند.

نزول ملائک هنگام قرآن خواندن آنان

بخاری و مسلم - لفظ از مسلم است - از ابوسعید خدری روایت نموده‏اند که: اسید بن حضیر س در حالی که شبی در جای خشک نمودن خرمایش قرآن تلاوت می‏نمود، ناگهان اسبش از جا برخاست و ناآرامی می‏نمود، باز وی تلاوت نمود، و اسبش بار دیگر از جای برخاست و ناآرامی نمود، باز تلاوت نمود، و اسبش همچنان بار دیگر ناآرامی کرد، اسید می‏گوید: ترسیدم که یحیی را زیر پای کند، بنابراین به طرف اسب برخاستم، ناگهان دیدم چیزی چون سایه بالای سرم است، و در آن چون چراغ‏ها روشنی وجود دارد. آن سایه در فضا بلند گردید، و دیگر ندیدمش، می‏گوید: صبحگاهان نزد رسول خدا ص رفتم و گفتم: ای رسول خدا، وقتی که من دیشب در دل شب در جای خشک نمودن خرمایم قرار داشتم، و قرآن تلاوت می‏نمودم، ناگهان اسبم از جایش برخاست و ناآرامی نمود، رسول خدا ص گفت: «ابن حضیر همانطور بخوان!»، می‏گوید: باز خواندم، و اسبم همچنان از جایش برخاست و نافراری نمود، باز رسول خدا ص گفت: «ابن حضیر بخوان!»، می‏گوید: باز خواندم، و همچنان اسبم ناآرامی نمود و از جایش برخاست، بعد از آن رسول خدا ص گفت: «ابن حضیر بخوان!»، می‏گوید: من برگشتم و یحیی که نزدیک اسب بود، ترسیدم وی را زیر پای نکند، باز مثل سایه را دیدم، که در آن چون چراغ‏ها، روشنی بود، و به فضا بلند گردید، تا این که دیگر ندیدمش، پیامبر خدا ص فرمود: «آنان ملائک بودند، و برای تو گوش فرا می‏دادند، و اگر همانطور به تلاوت ادامه می‏دادی، در حالی صبح می‏کردی که مردم آنان را می‏دیدند، و آنان خود را از مردم نمی‏پوشانیدند». این را همچنان حاکم مانند آن به اختصار روایت نموده، و گفته است: به شرط مسلم صحیح است و در آن گفته: روی گردانیدم ناگهان چون چراغ‌هایی را دیدم، که در میان آسمان و زمین آویزان بودند، گفت: ای رسول خدا، نتوانستم ادامه بدهم، فرمود: «آنان ملائک بودند، که برای [شنیدن] قرائت قرآن نازل شده بودند، اما تو اگر ادامه می‏دادی، عجایب را می‏دیدی» [۲۴۱]. این چنین در الترغیب (۱۳/۳) آمده است. و این را ابن حبان، طبرانی و بیهقی از اسیدبن حضیر مانند روایت حاکم، چنانکه در الکنز (۷/۷) آمده، روایت نموده‏اند. این را همچنان ابوعبید در فضائل القرآن، احمد، بخاری به شکل معلق، نسائی و غیر ایشان از وی به اختصار روایت نموده‏اند، و نسائی در آن گفته: «آنان ملائک بوده‏اند که به خاطر آوازت نزدیک شده بودند، اگر قرائت می‏کردی، مردم در حالی صبح می‏کردند که به‌سوی آنان نگاه می‏نمودند، و ملائک از ایشان پنهان نمی‏گردیدند».

[۲۴۱] مسلم (۷۶۹).

ملائک و به عهده گرفتن غسل دادن جنازه‏های ایشان

ملائک و غسل دادن حنظله شهید س

ابونعیم در الحلیه (۳۵۷/۱) از محمدبن لبید از حنظله بن ابی عامر از قبیله بنی عمروبن عوف س، روایت نموده که: وی با ابوسفیان بن حرب در روز احد روبرو گردید، وقتی حنظله بر شکم ابوسفیان بلند گردید، شدادبن اوس - برای وی ابن شعوب گفته می‏شد - وی را دید که بر شکم ابوسفیان بلند گردیده است، شداد وی را زد و به قتلش رسانید، رسول خدا ص فرمود: «دوست‌تان - یعنی حنظله - را ملائک غسل می‏دهند، از خانواده‏اش بپرسید که حالش چگونه است؟» بنابراین از همسرش پرسیده شد، وی گفت: او هنگامی که هاتف را شنید، در حالی که جنب بود، بیرون گردید، پیامبر ص فرمود: «به همین سبب وی را ملائک غسل دادند» [۲۴۲].

و ابن اسحاق این را در مغازی از عاصم بن عمر روایت نموده، و سراج از طریق ابن اسحاق همچنان از یحیی بن عباد بن عبداللَّه بن زبیر از پدرش از جدش مانند آن را، چنانکه در الإصابه (۳۶۱/۱) آمده، روایت نموده است. و حاکم (۲۰۴/۳) این را از طریق ابن اسحاق از یحیی بن عباد بن عبداللَّه از پدرش از جدش به معنای آن روایت نموده، و گفته است: این حدیث به شرط مسلم صحیح است، ولی بخاری و مسلم آن را روایت نکرده‏اند.

[۲۴۲] صحیح. ابن حبان (۷۰۲۵).

ملائک و غسل دادن سعدبن معاذ

ابن سعد (۴۲۷/۳) از محمود بن لبید روایت نموده، که گفت: وقتی که رگ بازوی سعد در روز خندق هدف تیر قرار گرفت، و حالش سنگین گردید، وی را به زنی سپردند، و او را رفیده می‏نامیدند... و حدیث را متذکر شده، و در آن آمده: رسول خدا ص بیرون گردید، و ما همراهش بیرون شدیم، وی در رفتن شتاب نمود، حتی که بندهای نعلی‏های ما قطع گردید و چادرهای ما از گردن‏های ما افتاد، از این امر یاران وی برایش شکایت نمودند که: ای رسول خدا، در رفتار ما را خسته ساختی، فرمود: «من می‏ترسم ملائک به‌سوی وی از ما سبقت جویند، و او را غسل بدهند، چنانکه حنظله را غسل دادند».

و این را همچنان (۴۲۳/۳) از عاصم بن عمربن قتاده روایت نموده، که گفت: بعد رسول خدا ص خوابید، هنگامی برخاست ملکی - یا گفت: جبریل - نزدش آمد و گفت: کدام مرد امشب از امتت وفات نموده است، اهل آسمان به مرگ وی شادمانی کردند؟ پیامبر خدا ص گفت: «نمی‏دانم، مگر این که سعد در همین شام سخت مریض بود، سعد چه حال دارد؟» گفتند: ای رسول خدا، در گذشته است، و قومش آمدند و او را به‌سوی دیارشان انتقال دادند، می‏گوید: رسول خدا ص نماز صبح را گزارد، بعد از آن در حالی که مردم همراهش بودند بیرون گردید، وی مردم را در رفتار پشت سر گذاشت، حتی که بندهای نعلی‏هایشان از پاهایشان قطع می‏گردید، و چادرهایشان از شانه‏هایشان می‏افتاد، آن گاه مردی برایش گفت: ای رسول خدا، مردم را پشت سر گذاشتی، می‏گوید: پیامبر ص فرمود: «من می‏ترسم که ملائک به‌سوی وی از ما سبقت جویند، چنانکه به‌سوی حنظله از ما سبقت جستند».

ملائک و اکرام و عزت جنازه‏های ایشان

احترام و عزت ملائک برای پدر جابر ب

بخاری و مسلم از جابر س روایت نموده‏اند که: هنگامی پدرش به قتل رسید، جامه را از رویش برمی‏داشت و گریه می‏نمود، مردم وی را بازداشتند، رسول خدا ص گفت: «بر او گریه کنی یا نکنی، ملائک بر وی با (بال‏های شان) تا وقتی که بلندش نمودید سایه می‏افکندند» [۲۴۳]. این چنین در البدایه (۴۴/۴) آمده است. و نزد ابن سعد (۵۶۱/۳) از وی روایت است: «ملائک بر وی تا وقتی بلندش نمودید با بال‏هایشان سایه می‏نمودند».

[۲۴۳] بخاری (۱۲۴۴) مسلم (۲۴۷۱).

عزت و اکرام‌شان برای سعدبن معاذ

ابن سعد (۴۲۸/۳) از سلمه بن اسلم س روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص را، در حالی که ما بر دروازه قرار داشتیم، دیدم، می‏خواستیم از دنبالش وارد شویم، بعد رسول خدا ص در حالی داخل گردید، که در خانه کس دیگری جز سعد که با چادری پوشانیده شده بود وجود نداشت، می‏گوید: دیدمش که از شانه‏های کسانی عبور می‏کند،هنگامی دیدمش توقف نمودم، و به سویم اشاره نمود که: توقف کن، من ایستادم، و کسی را که در عقبم قرار داشت نیز بر گردانیدم، پیامبر ص ساعتی نشست و بعد از آن بیرون گردید، گفتم: ای رسول خدا ص من هیچ کس را نمی‏دیدم و تو را چنان می‏دیدم که از شانه‏ها می‏گذشتی. رسول خدا ص گفت: «جای نشستن نیافتم، تا این که ملکی یکی از بالهایش را برایم جمع نمود و من نشستم»، و رسول خدا ص می‏گفت: «خوشی بادا برایت ای ابوعمرو!! خوشی بادا برایت ای ابوعمرو!! خوشی بادا برایت ای ابوعمرو!!». و بزار از ابن عمر ب روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص فرمود: «برای سعد بن معاذ هفتاد هزار ملک نازل گردیده‏اند، که قبل از آن بر زمین قدم نگذاشته بودند». و هنگامی که دفن گردید گفت: «سبحان‏اللَّه: اگر کسی از بغل‏گیری قبر نجات می‏یافت، سعد از آن نجات می‏یافت» [۲۴۴]. هیثمی (۳۰۸/۹) می‏گوید: بزار این را به دو اسناد روایت نموده، و رجال یکی از آن‏ها رجال صحیح‌اند. و ابن سعد (۴۳۰/۳) از ابن عمر به معنای آن را روایت نموده است.

و نزد ابن سعد (۴۲۹/۳) همچنان از سعدبن ابراهیم روایت است که گفت: وقتی تخت سعد را بیرون آوردند، گروهی از منافقین گفتند: جنازه سعد چقدر سبک است - یا تخت سعد چقدر سبک است -، رسول خدا ص گفت: «هفتاد هزار ملک که قبل از امروز بر زمین قدم نگذاشته بودند، پایین شده و در جنازه سعد - یا تخت سعد - حاضر گردیدند» [۲۴۵].

و نزد وی (۴۳۰/۳) همچنان از حسن روایت است که گفت: هنگامی که سعدبن معاذ س درگذشت - وی مرد جسیم و بزرگی بود -، منافقان که دنبال تابوت وی می‏رفتند، می‏گفتند: مانند امروز مرد سبکی را ندیدیم، و گفتند: می‏دانید، چرا اینطور است؟ این سبکی به سبب حکم و فیصله‏اش درباره بنی قریظه است، این سخن برای پیامبر ص تذکر داده شد، وی گفت: «سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، تابوت وی را ملائک حمل می‏نمودند».

[۲۴۴] صحیح. هیثمی (۹/ ۳۰۸) می گوید: بزار آن را با دو سند روایت کرده که یکی از آن دو رجالش رجال صحیح‌اند. [۲۴۵] ابن سعد (۳/ ۴۲۹) ابن ابی شیبة (۷/ ۳۷۵).

رعب و وحشت در قلب‌های دشمنان

رعب و وحشت معاویه بن حیده

طبرانی در الأوسط از معاویه بن حیده قشیری روایت نموده، که گفت: نزد پیامبر ص آمدم، وقتی نزدش پیش کرده شدم، گفت: «من از خداوند خواستم که مرا به قحط سالی در ریشه کن سازی شما کمک کند، و به انداختن رعب و وحشت در قلب‏هایتان یاری ام رساند»، معاویه قشیری با اشاره به هر دو دستش گفت: اینقدر و اینقدر سوگند یاد نمودم، که به تو ایمان نیاورم، و از تو پیروی ننمایم، ولی به طور همیشه قحط سالی ریشه کنم نمود و رعب و وحشت در قلبم داخل گردانیده شد، حتی که در پیش روی تو ایستاد شدم [۲۴۶]. هیثمی (۶۶/۶) می‏گوید: اسناد آن حسن است، و نسائی و غیر وی آن را بدون ذکر رعب و قحط سالی روایت کرده‏اند.

[۲۴۶] حسن. طبرانی در الاوسط (۲/ ۱۸۳) هیثمی (۶/ ۶۶) آن را حسن دانسته است.

رعب و وحشت مشرکان در روز حنین

بیهقی از سائب بن یسار از یزیدبن عامر سوائی روایت نموده: که گفت: ما عامر سوائی را از رعبی که خداوند در قلب‏های مشرکین در روز حنین افکنده بود می‏پرسیدیم که چگونه بود؟ سائب می‏گوید: عامر برای ما ریگی را می‏گرفت و در طشتی می‏انداخت و آن صدا می‏داد، عامر می‏گفت: ما در داخل خود مثل این را احساس می‏نمودیم [۲۴۷]. این چنین در البدایه (۳۳۳/۴) آمده است.

[۲۴۷] طبرانی (۲۲/ ۲۳۷) هیثمی (۶/ ۱۷۳) و رجال آن ثقه هستند.

گرفتِ دشمنان

باز نگه داشته شدن سراقه بن مالک از پیامبر ص و همراهش در هجرت

ابن سعد (۱۸۸/۱) از زیدبن اسلم و غیر وی روایت نموده که: سراقه بن مالک بعد از کشیدن تیرها [۲۴۸] که آیا بیرون شود یا بیرون نشود در طلب پیامبر ص بیرون گردید، وی در هر سه باری که تیرها را کشید، برایش بیرون می‏گردید که بیرون نشود، ولی با آن هم سوار گردید و خود را به پیامبر ص و همراهانش رسانید، پیامبر ص دعا فرمود، که پاهای اسبش در زمین فرو رود، و چنان شد، وی گفت: ای محمد، از خداوند بخواه که اسبم را رها سازد، از تو [دیگران را] برمی‏گردانیم، پیامبر ص گفت: «بار خدایا، اگر صادق باشد، اسبش را برایش رها گردان»، آن گاه پاهای اسبش بیرون گردید [۲۴۹].

وی همچنان (۲۳۲/۱) این را از عمیربن اسحاق روایت نموده، و در روایت وی آمده که گفت: ای دو تن، از خداوند برایم بخواهید، و این حق شما بر من باشد که دوباره برنگردم، آن گاه آن دو از خداوند خواستند، او دوباره به طرف‌شان رو آورد و باز در زمین فرو رفت، باز گفت: برایم دعا کنید، و این حق شما باشد که برنگردم، می‏افزاید: وی برای‌شان توشه و سواری پیشکش نمود، آن دو گفتند: «ما را از شر خودت در امان دار»، گفت: از شر خودم شما را در امان داشتم.

و نزد وی همچنان در یک حدیث طولانی در هجرت از ابومعبد خزاعی روایت است که گفت: ای محمد، از خداوند بخواه که اسبم را رها سازد، و من از تو بر می‏گردم، و کسی را که در عقبم هست نیز برمی گردانم، پیامبر ص چنان نمود، وی رها گردید و برگشت، و مردم را دریافت که رسول خدا ص را جستجو می‏نمایند، گفت: برگردید، من برای‌تان آنچه را در اینجا هست بازجویی و جستجو نمودم، و خودتان دید و بصارت مرا در پیگیری می‏دانید، و به این صورت برگشتند.

و ابن سعد (۲۳۵/۱) از انس بن مالک س روایت نموده... و حدیث را در هجرت متذکر گردیده، و در آن آمده که می‏گوید: ابوبکر س نگاه نمود، ناگهان سوار کاری را ردید که به ایشان خود را رسانیده است، گفت: ای نبی خدا، این سوارکار به ما رسید، می‏افزاید: آن گاه پیامبر خدا ص ملتفت گردید و گفت: «بار خدایا، بیفکنش»، می‏گوید: و او را اسبش افکند، بعد از آن، اسبش در حالی برخاست که صدا می‏کشید، می‏گوید: آن گاه وی گفت: ای نبی خدا، به آنچه می‏خواهی دستورم بده، می‏افزاید: پیامبر ص فرمود: «در جایت ایستاده باش و هیچ کسی را مگذار به ما بپیوندد»، می‏گوید: او در ابتدای روز در صدد دریافت و جنگ با پیامبر ص بود، و در آخر روز پاسدار و نگهبانش [۲۵۰]. و (۹۹/۲) قصه سراقه به روایت براء س نزد احمد در باب هجرت و در بخش هجرت پیامبر ص گذشت.

[۲۴۸] در زمان جاهلیت تیرهایی را با خود نگه می‏داشتند که در بعضی از آن‏ها «نعم» «آری» و در بعضی‌شان «لا» «نخیر»، و هم چنان در بعضی دیگر «افعل» «انجام ده» و در بعضی «لا تفعل» «انجام مده»، نوشته می‏بود، و چون می‏خواستند کاری را انجام دهند که در آن متردد می‏بودند آن تیرها را در کوزه و یا کیسه‏ای می‏انداختند، بعداً یکی از آن‏ها را از میان بر می‏داشتند، اگر در آن «افعل» و یا «نعم» نوشته می‏بود آن کار را انجام می‏دادند و در غیر آن ترکش می‏نمودند، ولی خداوند این عمل را به صراحت رد نمود و در حرمت آن آیاتی را نازل کرد که از آن جمله آیت سوم سوره مائده می‏باشد. هدف سراقه در این حدیث همین است، سراقه که در آن وقت مشرک بود وقتی خواست در صدد دستگیری پیامبر ص خارج شود اولاً رو به طرف تیرهای خود آورد ولی از شدت حرص طبق هدایت و راهنمایی تیرهایش نیز عمل نکرد. م. [۲۴۹] صحیح. احمد (۱/ ۲) ابن سعد (۱/ ۱۸۸). [۲۵۰] بخاری (۳۹۰۶).

هلاک گردانیدن اربد بن قیس و عامربن طفیل

طبرانی از ابن عباس ب روایت نموده که: اربد بن قیس و عامربن طفیل نزد رسول خدا ص به مدینه آمدند، و در حالی نزدش فرا رسیدند که وی نشسته بود، و در پیش رویش نشستند، عامربن طفیل گفت: ای محمد، اگر اسلام بیاورم برایم چه می‏دهی؟ رسول خدا ص گفت: «برای تو آنچه است که برای مسلمانان است، و بالای تو آنچه است که بالای مسلمانان است»، عامربن طفیل گفت: اگر اسلام بیاورم، کار را بعد از خودت به من می‏سپاری؟ رسول خدا ص گفت: «این نه برای تو می‏باشد و نه برای قومت، ولی تو را فرمانده سواراکاران تعیین می‏کنم»، گفت: من همین اکنون فرمانده سوارکاران نجد هستم، بادیه‏ها را برای من بسپار، و شهر را تو بگیر، رسول خدا ص گفت: «نخیر». هنگامی که از نزد پیامبر ص روی گردانیدند، عامر گفت: به خدا سوگند، اینجا را بر تو پر از اسبان و مردان خواهم نمود، رسول خدا ص برایش گفت: «خداوند تو را باز می‏دارد»، هنگامی اربد و عامر بیرون گردیدند، عامر گفت: ای اربد، من محمد ص را با صحبت، از تو مشغول می‏سازم، و تو وی را با شمشیر بزن، چون مردم وقتی تو محمد ص را به قتل برسانی، دیگر کاری نمی‏کنند، و به دیه راضی می‏شوند، و از جنگ متنفرند، به این صورت ما برای‌شان دیه می‏دهیم، اربد گفت: این کار را می‏کنم، بعد هر دوی‌شان دوباره به‌سوی پیامبر ص برگشتند، عامر گفت: ای محمد ص، با من برخیز همراهت صحبت می‏کنم، رسول خدا ص همراه وی برخاست، و هر دوی‌شان پهلوی دیواری نشستند، و رسول خدا ص همراهش درنگ نمود و به صحبت پرداخت، اربد شمشیرش را از نیام بیرون نمود، و هنگامی که دستش را بر شمشیر گذاشت، دستش بر دستگیر شمشیر خشک گردید، و نتوانست شمشیر را از نیام در آورد، بنابر این اربد در زدن بر عامر تأخیر نمود، آن گاه رسول خدا ص ملتفت گردید، و اربد و عملی را که انجام می‏داد دید، و از نزد آنان برگشت، هنگامی که عامر و اربد از نزد رسول خدا ص بیرون گردیدند، در حره - حره واقم - پایین شدند، در این فرصت سعدبن معاذ و اسیدبن حضیر ب به‌سوی آنان بیرون شدند و گفتند: ای دشمنان خدا بروید، خداوند لعنت‌تان کند. عامر گفت: ای سعد این کیست؟ گفت: این اسیدبن حضیر کتائب است، بعد هر دو بیرون شدند و وقتی به رقم [۲۵۱] رسیدند، در آنجا خداوند بر اربد صاعقه‏ای فرستاد و به قتلش رسانید، و عامر به راهش ادامه داد، و وقتی به جریم رسید، در آنجا خداوند زخمی را فرستاد و او به آن دچار گردید، و شب در خانه زنی از بنی سلول وی را فرا رسید، وی زخمش را که در حلقش بود دست می‏زد و می‏گفت: دانه‏ای است چون دانه شتر، در خانه یک زن سلولی، وی دوست نداشت که در خانه این زن بمیرد، بعد از آن اسبش را سوار گردید، زخم بر وی شدت اختیار نمود، تا این که در حالت بازگشت بر اثر آن درگذشت، و درباره این دو خداوند نازل فرمود:

﴿ٱللَّهُ يَعۡلَمُ مَا تَحۡمِلُ كُلُّ أُنثَىٰ تا به این قولش: ﴿وَمَا لَهُم مِّن دُونِهِۦ مِن وَالٍ [الرعد: ۸-۱۱]. ترجمه: «خداوند آنچه را هر ماده در شکم بر می‏دارد می‏داند... و آنان هیچ کار سازی جز وی ندارند».

می‏گوید: حراست کنندگان امر خدا، محمد ص را حفاظت می‏کنند، بعد از آن خداوند اربد را و آنچه را وی بدان به قتل رسانیده شد، ذکر نموده، و فرموده:

﴿وَيُرۡسِلُ ٱلصَّوَٰعِقَ [الرعد: ۱۳].

ترجمه: «و می‏فرستد صاعقه‏ها را».

این چنین در تفسیر ابن کثیر (۵۰۶/۲) آمده است [۲۵۲].

[۲۵۱] جایی است در مدینه. [۲۵۲] ضعیف. طبرانی در الاوسط (۹/ ۶۱) و الکبیر. در این دو سند عبدالعزیز بن عمران است که ضعیف است: المجمع (۱۱/ ۴۱).

شکست دشمنان با پرتاب سنگریزه‏ها و خاک

شکست‌شان با انداختن ریگ توسط رسول خدا ص در روز حنین

طبرانی، ابونعیم و ابن عساکر از حارث بن بدل روایت نموده‏اند که گفت: روز حنین شاهد رسول خدا ص بودم، همه اصحابش شکست خوردند، مگر عباس بن عبدالمطلب و ابوسفیان بن حارث ب، آن گاه رسول خدا ص با مشتی از [ریگ] زمین بر روی‏های ما زد و ما شکست خوردیم. و آنچه در نظر من آمد این بود که، درخت و سنگی که هست ما را دنبال می‏کنند [۲۵۳]. این چنین در الکنز (۳۰۴/۵) آمده. و ابن منده و ابن عساکر این را از وی مختصراً روایت کرده‏اند.

و یعقوب بن سفیان از عمروبن سفیان ثقفی و غیر وی روایت نموده، که گفت: مسلمانان در روز حنین شکست خوردند، و با رسول خدا ص جز عباس و ابوسفیان بن حارث کسی باقی نماند، می‏گوید: آن گاه رسول خدا ص مشتی از سنگریزه‏ها را گرفت، و آن را بر روی آنها پرتاب نمود، می‏افزاید: و ما شکست خوردیم، و برای ما چنان وانمود گردید، که هر سنگ و هر درخت سوارکاری است و ما را تعقیب می‏کند. ثقفی می‏گوید: به سرعت و شتاب بر اسب خود فرار نمودم تا این که داخل طائف گردیدم. این چنین در البدایه (۳۳۲/۴) آمده است.

[۲۵۳] صحیح. طبرانی (۳/ ۲۶۷) هیثمی (۶/ ۱۸۱) رجال آن ثقه هستند.

شکست‏شان با ریگ انداختن پیامبر ص در روز بدر

طبرانی در الکبیر و الأوسط از حکیم بن حزام روایت نموده، که گفت: صدایی را شنیدیم که از طرف آسمان به زمین آمد، گویی که صدای ریگ در طشت باشد، و رسول خدا ص آن سنگریزه‏ها را پرتاب نمود و ما شکست خوردیم [۲۵۴]. هیثمی (۸۴/۶) می‏گوید: اسناد این حسن است.

و نزد وی همچنان از او روایت است که گفت: در روز بدر، رسول خدا ص امر نمود، و یک مشت سنگریزه را گرفت، و روبروی ما ایستاد، و آن را پرتاب نمود و گفت: روی‏ها زشت گردند، و ما شکست خوردیم، آن گاه خداوند نازل فرمود:

﴿وَمَا رَمَيۡتَ إِذۡ رَمَيۡتَ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ رَمَى [الأنفال: ۱۷].

ترجمه: «و نیفکندی مشتی خاک وقتی که افکندی ولیکن خدا افکند».

هیثمی (۸۴/۶) می‏گوید: اسناد آن حسن است.

و نزد وی همچنان از ابن عباس ب روایت است که: پیامبر ص برای علی س گفت: «یک مشت سنگریزه برایم بده»، و او آن را برایش داد، و پیامبر ص آن را بر روی قوم انداخت، و همه قوم چشم‏هایشان از ریگ پر شد، و این آیت نازل گردید: ﴿وَمَا رَمَيۡتَ إِذۡ رَمَيۡتَ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ رَمَى هیثمی (۸۴/۶) می‏گوید: رجال آن رجال صحیح‌اند.

و نزد بیهقی به نقل از یزیدبن عامر سوائی س روایت است که گفت: رسول خدا ص یک مشت خاک را از زمین گرفت، و آن را بر روی‏های ایشان انداخت و گفت: «برگردید، روی‏ها زشت گردید»، و هر یکی با برادرش روبرو می‏گردید، و از افتادن خاشاک در چشم‌هایش شکایت می‏نمود [۲۵۵]. این چنین در البدایه (۳۳۳/۴) آمده است.

[۲۵۴] حسن. طبرانی در الکبیر (۳/ ۲۰۳) و الاوسط. هیثمی آن را حسن دانسته است: (۶/ ۸۴). [۲۵۵] صحیح. طبرانی در الکبیر (۲۲/ ۲۳۷) هیثمی (۶/ ۱۸۲) می گوید: رجال آن ثقه هستند.

اندک نمودار شدن دشمنان در چشم‏هایشان

طبرانی از عبداللَّه - یعنی ابن مسعود س - روایت نموده، که گفت: روز بدر در چشم‏های ما اندک نمودار گردیدند، حتی برای همراهم که در پهلویم بود گفتم: آیا ایشان را هفتاد تن می‏پنداری؟ گفت: فکر می‏کنم صد تن باشند، تا این که مردی از ایشان را به اسارت گرفتیم، و از وی پرسیدیم، گفت: هزار تن بودیم [۲۵۶]. این چنین در المجمع (۸۴/۶) آمده است. و ابن ابی حاتم و ابن جریر از ابن مسعود مانند این را، چنانکه در تفسیر ابن کثیر (۳۱۵/۲) آمده، روایت کرده‏اند.

[۲۵۶] طبرانی (۱۰/ ۱۴۷) هیثمی در مورد آن سکوت کرده است.

نصرت به باد صبا [۲۵۷]

ابن سعد (۷۱/۲) از سعیدبن جبیر روایت نموده، که گفت: واقعه روز خندق در مدینه بود، می‏افزاید: ابوسفیان بن حرب و کسانی که از قریش از وی پیروی نمودند و کسانی که با وی از کنانه بودند، و عیینه بن حصن و کسانی که از غطفان وی را دنبال نمودند، و طلیحه و کسانی که از بنی اسد وی را پیروی کردند و ابواعور و کسانی که از بنی سلیم وی را دنبال نموده بودند آمدند، و در میان رسول خدا ص و بنی قریظه عهد و پیمانی بود، ولی آنان، آن پیمان را نقض کردند، و با مشرکین کمک نمودند، پس خداوند تعالی درباره‌شان نازل فرمود:

﴿وَأَنزَلَ ٱلَّذِينَ ظَٰهَرُوهُم مِّنۡ أَهۡلِ ٱلۡكِتَٰبِ مِن صَيَاصِيهِم [الاحزاب: ۲۶].

ترجمه: «و خداوند کسانی را از اهل کتاب، که (مشرکان عرب) از ایشان حمایت نموده بودند، از قصرها و قلعه‏های مستحکم‌شان پایین نمود».

آن گاه جبریل ÷ در حالی که باد را با خود همراه داشت آمد، رسول خدا ص هنگامی که جبریل را دید گفت: «آگاه باشید، بشارت بادا برای تان»، سه بار، خداوند باد را بر ایشان روان نمود، و باد خیمه‏هایشان را در هم کوبید، دیگ‏ها را مقلوب ساخت، اقامتگاه‏ها را زیر خاک کرد، بندها را قطع ساخت، و آنان به راه افتادند، و هیچکس به کسی توجه نمی‏نمود، و خداوند تعالی درباره‌شان نازل فرمود:

﴿إِذۡ جَآءَتۡكُمۡ جُنُودٞ فَأَرۡسَلۡنَا عَلَيۡهِمۡ رِيحٗا وَجُنُودٗا لَّمۡ تَرَوۡهَا [الاحراب: ۹].

ترجمه: «هنگامی که لشکرهایی به سراغ شما آمدند، ولی ما باد و طوفان سختی با لشکریانی بر آن‏ها فرستادیم که آن‏ها را نمی‏دیدید».

آن گاه رسول خدا ص برگشت.

و نزد وی هم چنان (۷۷/۲) از حمیدبن هلال روایت است که گفت: در میان پیامبرص و بنی قریظه عهد و پیمان سستی وجود داشت، وقتی احزاب با آن همه سربازهایشان هجوم آوردند، آنان عهد خویش را نقض کردند، و با مشرکین بر خلاف رسول خدا ص همکاری نمودند، آن گاه خداوند سربازان و باد را فرستاد، و آنان فرارکنان به راه افتادند، و دیگران در قلعه‏هایشان باقی ماندند... و حدیث را در غزوه بنی قریظه ذکر نموده است.

و بزار از ابن عباس ب روایت نموده، که گفت: باد صبا در شب احزاب نزد باد شمال آمد و گفت: حرکت کن و رسول خدا ص را نصرت بده، باد شمال گفت: زن آزاد در شب جایی نمی‏رود، به این صورت بادی که رسول خدا ص به آن نصرت داده شد، باد صبا بود. هیثمی (۶۶/۶) می‏گوید: رجال آن رجال صحیح‌اند. و ابن ابی حاتم این را از ابن عباس روایت نموده، و ابن جریر از عکرمه به معنای این را، چنانکه در تفسیر ابن کثیر (۴۷۰/۳) آمده، روایت کرده است.

[۲۵۷] باد صبا، بادی است که از طرف مشرق می‏وزد. م.

در زمین فرو رفتن دشمنان و هلاک گردیدن‌شان

بزار از بریده س روایت نموده که: مردی در روز احد گفت: بار خدایا، اگر محمد ص بر حق باشد مرا در زمین فرو ببر، می‏گوید: آن گاه در زمین فرو برده شد. هیثمی (۱۲۲/۶) می‏گوید: رجال آن رجال صحیح‌اند.

و ابونعیم در الدلائل (ص۱۷۶) از نافع بن عاصم روایت نموده، که گفت: کسی که روی رسول خدا ص را خون نموده بود، عبداللَّه بن قمئه مردی از هذیل [۲۵۸] بود، خداوند بز کوهی را بر وی مسلط گردانید، آن بز وی را به شاخ زد و به قتلش رسانید.

[۲۵۸] محفوظ، و چنانکه در ابن هشام و طبری آمده، وی از بنی لیث می‏باشد.

از بین رفتن بینایی به دعاءهایشان

گرفت بینایی جوانانی از قریش به دعای پیامبر ص در روز حدیبیه

احمد از عبداللَّه بن مغفل مزنی س روایت نموده، که گفت: در حدیبیه با رسول خدا ص بودیم... و حدیث را در صلح حدیبیه ذکر نموده، و در آن آمده، در حالی که ما در آن حالت قرار داشتیم، ناگهان سی جوان که سلاح بر تن داشتند بر ما آشکار گردیدند، و به طرف ما حمله نمودند، آن گاه رسول خدا ص بر ایشان دعاء فرمود، و خداوند بینایی‌شان را گرفت، و ما به‌سوی‌شان برخاستیم و گرفتیم شان، رسول خدا ص گفت: «آیا در پناه کسی آمده‏اید؟ و آیا کسی برای‌تان امان داده است؟» گفتند: نخیر، آن گاه رهایشان نمود، و همین بود که خداوند نازل فرمود:

﴿وَهُوَ ٱلَّذِي كَفَّ أَيۡدِيَهُمۡ عَنكُمۡ وَأَيۡدِيَكُمۡ عَنۡهُم بِبَطۡنِ مَكَّةَ مِنۢ بَعۡدِ أَنۡ أَظۡفَرَكُمۡ عَلَيۡهِمۡۚ وَكَانَ ٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِيرًا ٢ [الفتح: ۲۴].

ترجمه: «و او ذاتی است که دست‏های آنان را از شما و دست‏های شما را از آنان در دل مکه، بعد از آن که شما را بر ایشان غالب گردانید، باز داشت، و خدا به آنچه عمل می‏کنید بیناست».

هیثمی (۱۴۵/۶) می‏گوید: رجال آن رجال صحیح‌اند. و نسائی مانند این را، چنانکه در تفسیر ابن کثیر (۱۹۲/۴) آمده، روایت نموده است.

از بین رفتن بینایی مردی به دعای علی س

طبرانی در الأوسط از زاذان روایت نموده که: علی س حدیثی را بیان داشت و مردی تکذیبش نمود، علی برایش گفت: اگر دروغگو باشی بر تو دعاء می‏کنم؟ گفت: دعاء کن، و علی س بر وی دعای بد نمود، موصوف تا هنوز از جایش حرکت ننموده بود، که بیناییش از بین رفت [۲۵۹]. هیثمی (۱۱۶/۹) می‏گوید: در این عماربن حضرمی آمده، و او را نشناختم، و بقیه رجال آن ثقه‏اند.

و ابونعیم در الدلائل (ص۲۱۱) از عمار روایت نموده، که گفت: علی س حدیثی را برای مردی بیان داشت، وی تکذیبش نمود، و تا هنوز از جایش برنخاسته بود که کور گردید. و نزد ابن ابی الدنیا از زاذان روایت است که مردی برای علی س حدیثی را بیان داشت، علی گفت: تو را چنان می‏پندارم که برایم دروغ گفتی، گفت: نه، اینطور ننموده‏ام، علی گفت: اگر دروغ گفته باشی برایت دعای بد می‏کنم؟ گفت: دعاء کن، وی دعاء نمود، و او تا هنوز از جایش حرکت ننموده بود که کور گردید. این چنین در البدایه (۵/۸) آمده است.

[۲۵۹] ضعیف. طبرانی در الاوسط (۲/ ۲۱۹) هیثمی (۹/ ۱۱۶) می گوید: در آن عمار الحضرمی است که وی را نشناختم و بقیه رجال آن ثقه هستند.

از بین رفتن بینایی چشم زنی به دعای سعیدبن زید

ابونعیم در الحلیه (۹۶/۱) از ابن عمر ب روایت نموده که: مروان تعدادی از مردم را نزد سعیدبن زید روان نمود، تا درباره اروی دختر اویس همراهش صحبت کنند - آن زن در چیزی با وی دعوی نموده بود - سعید گفت: مرا چنان می‏پندارند که بر وی ظلم می‏کنم، در حالی که از رسول خدا ص شنیدم می‏گوید: «کسی که یک وجب زمین را به ظلم بگیرد، خداوند روز قیامت از هفت زمین به گردنش طوق می‏اندازد»، بار خدایا، اگر دروغگو باشد، تا کورش نساخته‏ای نمیرانش، و قبرش را در چاهش بگردان، می‏گوید: به خدا سوگند، تا این که کور نشد، نمرد، و با ترس و احتیاط بیرون گردید و در منزلش می‏گشت، که ناگهان در چاهش افتاد، و همان چاه قبرش گردید [۲۶۰]، این را هم چنان از عروه به مثل آن روایت کرده است.

و نزد وی هم چنان (۹۷/۱) از ابوبکربن محمد بن عمروبن حزم روایت است که: اروی از سعیدبن زید نزد مروان بن حکم شکایت برد و چیزی بالایش دعوی نمود، سعید گفت: بار خدایا، وی ادعا نموده که من بر وی ظلم نموده‏ام، اگر دروغگو باشد چشمش را کور کن، و در چاه بیفکنش، و از حق من نوری ظاهر بگردان، که برای مسلمان واضح سازد که من بر وی ظلم ننموده‏ام، می‏گوید: در حالی که آنان در این حالت قرار داشتند، ناگهان از دره عقیق چنان سیلابی آمد، که مثل آن هرگز نیامده بود، و همان حدی را که بالایش اختلاف داشتند آشکار گردانید، و پدیدار گردید که سعید در آن صادق بوده است، و آن زن ماهی درنگ نکرده بود، که کور گردید، و در حالی که بالای زمینش گشت می‏زد، ناگهان در چاهش افتاد، می‏گوید: ما در حالی که بچه و خردسال بودیم، از مردم می‏شنیدیم که به یک دیگر می‏گفتند: خداوند تو را چنان کور کند، که اروی را کور ساخت، ما گمان می‏کردیم که هدف‏شان از «اروی» همان «اروائی» است که از جمله حیوانات وحشی می‏باشد، ولی هدف از آن درگیر شدن دعای سعیدبن زید در قبال همان زن بوده است [۲۶۱]، و هدف از صحبت مردم هم، همان قبول شدن دعای سعید درباره همان زن به درگاه خداوند بوده است.

[۲۶۰] مسلم (۱۶۱۰). [۲۶۱] در عربی: «اروی» بز کوهی را می‏گویند. م.

از بین رفتن چشم مردی به سبب دعای بدش بر حسین بن علی ب

طبرانی از ابورجای عطاردی روایت نموده، که گفت: علی و هیچ کسی از اهل بیت را دشنام ندهید، چون همسایه ما از بلهجیم گفت: آیا به حسین بن علی فاسق نگاه نمی‏کنید، خداوند کشتش؟ آن گاه خداوند وی را به دو نقطه سفید در چشمش مبتلا ساخت و بینایی‌اش را از بین برد [۲۶۲]. هیثمی (۱۹۶/۹) می‏گوید: رجال آن رجال صحیح‌اند.

[۲۶۲] صحیح. طبرانی (۳/ ۱۱۲) هیثمی (۹/ ۱۹۶) می گوید: رجال آن رجال صحیح‌اند.

عودت بینایی به دعاءهایشان

برگردیدن بینایی گروهی از قریش به دعای پیامبر ص

ابونعیم در دلائل النبوه (ص۶۳) از ابن عباس ب روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص در مسجد قرائت می‏نمود، و به جهر قرائت می‏کرد، حتی که تعدادی از قریش از آن اذیت گردیدند، به حدی که برخاستند تا وی را بگیرند، ناگهان متوجه شدند که دست‏های همه‌شان بر گردن‏هایشان بسته شده است، و کور گردیده‏اند و دیده نمی‏توانند، آن گاه نزد پیامبر ص آمدند و گفتند: ای محمد ص تو را به خدا و رحم داری سوگند می‏دهیم - می‏گوید: و با هر شاخه‏ای از قریش پیامبر ص قرابت و نزدیکی داشت -، آن گاه پیامبر ص دعاء نمود، و آن حالت از ایشان زایل گردید، و این آیات نازل شد:

﴿يسٓ ١ وَٱلۡقُرۡءَانِ ٱلۡحَكِيمِ ٢ إِنَّكَ لَمِنَ ٱلۡمُرۡسَلِينَ ٣ تا به این قول خداوند ﴿وَسَوَآءٌ عَلَيۡهِمۡ ءَأَنذَرۡتَهُمۡ أَمۡ لَمۡ تُنذِرۡهُمۡ لَا يُؤۡمِنُونَ ١٠ [یس: ۱-۱۰].

ترجمه: «یس، قسم به قرآن با حکمت. که تو از رسولان هستی... برای آنان یکسان است، که بترسانی شان، یا نترسانی شان، ایمان نمی‏آورند».

می‏افزاید: و از آن تعداد هیچکسی ایمان نیاورد.

برگردیدن چشم قتاده به دعای پیامبر ص در روز احد

طبرانی از قتاده بن نعمان س روایت نموده، که گفت: کمانی برای رسول خدا ص اهداء گردید، و رسول خدا ص در روز احد آن را به من داد، و با آن در پیش روی پیامبر خدا ص تیر انداختم حتی که یک طرفش شکست، و در جایم همانطور در پیش روی رسول خدا ص باقی ماندم و تیرها را با رویم دفع می‏نمودم، هرگاه تیری از آن‏ها به‌سوی روی پیامبر خدا ص کج می‏شد و میل می‏کرد، من روی و سرم را به طرف آن می‏نمودم، تا روی پیامبر خدا ص را نگه دارم، البته بدون این که تیراندازم، آخرین تیر از آن تیرها همان تیری بود که بر اثر آن سیاهی چشمم بر گونه‏ام افتاد، و تجمع مشرکان پراکنده گردید، آن گاه من سیاهی چشمم را در کف دستم گرفتم، و با آن که در کف دستم قرار داشت به‌سوی رسول خدا ص شتافتم، هنگامی که پیامبر خدا ص آن را دید، چشم‌هایش اشک ریخت، و گفت: «بار خدایا، قتاده نبی ات را با رویش نگه داشت، بنابراین این چشمش را نیکوترین چشم‌هایش و تیزبین‏ترین آن‏ها بگردان». و آن چشمش نیکوترین و تیزبین‏ترین چشم‌هایش گشت [۲۶۳]. هیثمی (۲۹۷/۸) می‏گوید: در اسناد آن کسانی است که نشناختم شان. ابونعیم این را در الدلائل (ص۱۷۴) از قتاده به مثل آن روایت کرده، و ابن سعد (۴۵۳/۳) این را از عاصم بن عمربن قتاده به اختصار روایت نموده است.

و این را دار قطنی و ابن شاهین از محمودبن لبید از قتاده س روایت نموده‏اند که: در روز احد چشم وی مورد اصابت قرار گرفت، و بر گونه‏اش افتاد، و پیامبر ص آن را دوباره به جایش برگردانید، و آن صحیح‏ترین چشم‌هایش شد. و دار قطنی و بیهقی از ابوسعید خدری از قتاده مثل آن را روایت کرده‏اند. این چنین در الإصابه (۲۲۵/۳) آمده است. و ابونعیم این را در الدلائل (ص۱۷۴) از قتاده به مانند آن روایت نموده، و در روایت وی آمده: و آن نیکوترین و تیزبین‏ترین چشم‌هایش گردید.

بغوی و ابویعلی از عاصم بن عمربن قتاده از قتاده بن نعمان روایت نموده‏اند که: چشم وی در روز بدر مورد اصابت قرار گرفت، و سیاهی آن بر گونه‏اش روان گردید، خواستند آن را قطع نمایند، بعد گفت: نخیر، تا اینکه با رسول خدا ص مشوره کنیم، و همراهش مشوره نمودند، گفتند: «نخیر»، بعد از آن وی را خواست، و کف دستش را بر سیاهی چشم وی گذاشت و فشارش داد، آن گاه وی چنان صحیح و سالم شد که دانسته نمی‏شد کدام یکی از چشم‌هایش از بین رفته بود. این چنین در الإصابه (۲۲۵/۳) آمده است. هیثمی (۲۹۸/۸) می‏گوید: در اسناد ابویعلی یحیی بن عبدالحمید حمانی آمده، و او ضعیف می‏باشد.

[۲۶۳] طبرانی (۱۹/ ۸) در آن سند آن مجهول یا مجهولانی هستند: المجمع (۸/ ۲۹۷).

رفتن درد و اذیت از چشم بعضی اصحاب به دعاء و فعل پیامبر ص

ابویعلی از عبدالرحمن بن حارث بن عبیده از جدش روایت نموده، که گفت: در روز احد چشم ابوذر س مورد اصابت قرار گرفت، رسول خدا ص در آن آب دهنش را انداخت، و همان چشمش صحیح‏ترین چشم‌هایش گردید. هیثمی (۲۹۸/۸) می‏گوید: در این عبدالعزیز بن عمران آمده، و او ضعیف می‏باشد.

و ابونعیم در الدلائل (ص۲۲۳) از رفاعه بن رافع س روایت نموده، که گفت: در روز بدر به تیری زده شدم، و چشمم را برکند، آن گاه رسول خدا ص در آن آب دهنش را انداخت و برایم دعاء نمود، و دیگر هیچ اذیتم نکرد.

و ابن ابی شیبه از مردی از بنی سلامان از مادرش روایت نموده که: دایی‏اش حبیب بن فویک برایش حکایت نمود، که پدرش وی را نزد رسول خدا ص برد، البته در حالی که چشم‌هایش سفید بود، و با آن‏ها چیزی را دیده نمی‏توانست، پیامبر ص پرسیدش، گفت: شترم را تعلیم می‏دادم، و رام می‏کردم، ناگاه پایم بر تخم ماری اصابت نمود و چشمم کور گردید، آن گاه رسول خدا ص در چشم‌هایش دم انداخت و او بینا شد، راوی می‏گوید: او را در حالی که هشتاد سال عمر داشت و چشم‌هایش سفید بود، دیدم که تار را داخل سوزن می‏نمود. ابن سکن می‏گوید: این را غیر محمدبن بشر کسی روایت نکرده، و از حبیب جز همین حدیث، دیگر حدیثی را نمی‏دانم که روایت شده باشد. این چنین در الإصابه (۳۰۸/۱) آمده است. و طبرانی هم چنان مثل این را از مردی از سلامان بن سعید از مادرش روایت نموده، مگر این که در روایت وی آمده: شترهایم را حرکت می‏دادم [۲۶۴]. هیثمی (۲۹۸/۸) می‏گوید: در این کسانی است که من نشناختم شان. و ابونعیم این را در الدلائل (ص۲۲۳) به این اسناد و به مثل آن روایت نموده، و در روایت وی آمده: شترانم را تمرین می‏دادم.

[۲۶۴] ضعیف. طبرانی (۴/ ۲۵) هیثمی (۸/ ۲۹۸) می گوید: در سند آن کسانی هستند که نشناختم.

برگردیدن بینایی زنّیره

فاکهی و ابن منده از سعدبن ابراهیم روایت نموده‏اند که گفت: زنیره رومی بود، و اسلام آورد ل، در این موقع بینایی‏اش از بین رفت، مشرکان گفتند: لات و عزی کورش ساختند، زنیره گفت: من به لات و عزی کافر شده‏ام، آن گاه خداوند بنیایی اش را به وی برگردانید. و نزد محمدبن عثمان بن ابی شیبه در تاریخش از انس س روایت است که گفت: ام هانی دختر ابوطالب ل برایم گفت: ابوبکر س زنیره را آزاد گردانید، و هنگامی که آزادش ساخت کور گردید، آن گاه قریش گفتند: چشم و بینایی وی را لات و عزی از بین برده‏اند، زنیره گفت: دروغ گفته‏اند، سوگند به خانه خدا، که لات و عزی نه چیزی را دور می‏سازند و نه نفع رسانیده می‏توانند، آن گاه خداوند بینایی‏اش را به وی برگردانید [۲۶۵]. این چنین در الإصابه (۳۱۲/۴) آمده است.

[۲۶۵] ابن حجر در الاصابة آن را ذکر کرده است که در صحت آن نظر است و قسم خوردن جز به الله یا نامی از نام ها و یا صفتی از صفات او به چز دیگری جایز نیست.

لرزش اطاق‏های دشمنان به تهلیل و تکبیر لرزش اطاق هرقل روم

حاکم از هشام بن عاص اموی س روایت نموده، که گفت: من و مرد دیگری به نزد هرقل - صاحب روم - به خاطر دعوت وی به‌سوی اسلام فرستاده شدیم، حرکت کردیم تا این که به غوطه دمشق رسیدیم، و در آنجا نزد جبله بن ایهم غسانی پایین گردیدیم، هنگامی که نزدش وارد شدیم او بر تختی نشسته بود. مردی را نزد ما فرستاد تا از طریق او همراهش صحبت کنیم، ولی ما گفتیم: به خدا ما با فرستاده‏ای صحبت نخواهیم کرد، چون به نزد پادشاه فرستاده شده‏ایم، اگر او اجازه بدهد، همراهش صحبت می‏کنیم، وگرنه با فرستاده‏ای صحبت نمی‏نماییم، فرستاده او دوباره به طرفش برگشت و او را از این قضیه خبر داد. می‏گوید: پادشاه برای‌مان اجازه داد، و گفت: حرفهایتان را بگویید، هشام بن عاص همراهش صحبت نمود، و او را به اسلام دعوت نمود، وی در این حالت لباس سیاه بر تن داشت. هشام پرسید: این چیزی که بر دوش شماست چیست؟ جواب داد: این را پوشیده و سوگند یاد کرده‏ام، که تا شما را از سرزمین شام اخراج نکنم، آن را از تنم بیرون نخواهم کرد. برایش گفتیم: به خدا سوگند، ما همین جایی را که نشسته‏ای از تو خواهیم گرفت، و إن شاءاللَّه پادشاهی پادشاه بزرگ را نیز خواهیم گرفت، و این را محمد ص پیامبرمان به ما خبر داده است. گفت: شما اهل این نیستید، بلکه آنها قومی هستند که در روز روزه می‏گیرند، و در شب قیام می‏نمایند، روزه شما چگونه است؟ ما آن را برایش بیان کردیم، و رویش از سیاهی پر گردید و گفت: برخیزید، و کسی را با ما به‌سوی پادشاه [۲۶۶] فرستاد.

بعد ما بیرون گردیدیم [و به طرف هرقل رفتیم]، وقتی به نزدیک شهر رسیدیم، همان کسی که با ما بود برای‌مان گفت: این چهارپایان شما اجازه ورود به شهر پادشاه را ندارند، اگر خواسته باشید شما را بر اسب‏های تاتاری و قاطرها سوار نموده داخل شهر می‏سازیم، گفتیم: به خدا سوگند، جز بر اینها وارد شهر نمی‏شویم، آن گاه نزد پادشاه روان نمودند، که اینان از قبول این امر سرباز می‏زنند، و او برای‌شان دستور داد، که ما بر سواری‏های خودمان داخل شویم، و ما بر آن‏ها در حالی که شمشیرهایمان را بر گردن آویخته بودیم وارد گردیدیم، تا این که به اطاق پادشاه رسیدیم، در آنجا شترهایمان را در حالی در پای دیوار اطاق خوابانیدیم که وی به‌سوی ما نگاه می‏نمود، گفتیم: «لا إله إلاَّ الله والله اکبر»، خدا می‏داند که اطاق لرزید، حتی چنان گردید که انگار درخت خرمایی باشد که باد می‏لرزاندش، می‏گوید: وی کسی را نزد ما روان نمود، که این حق شما نیست، که دین‌تان را بر ما آشکار سازید، و نزد ما روان نمود، که داخل شوید، و ما در حالی نزدش داخل گردیدیم، که بر فرشی نشسته بود و فرماندهان روم نزدش حضور داشتند، و همه چیز در مجلس وی سرخ بود، ما حولش هم سرخ بود، و جامه سرخ بر تن داشت، ما برایش نزدیک شدیم و او خندید و گفت: چه باکی بر شما می‏بود، اگر برای من همان تحیه‏ای را پیش می‏نمودید، که در مابین خودتان معمول است؟ و ناگهان متوجه شدیم، که نزدش مردی است که عربی را با فصاحت می‏داند و زیاد حرف می‏زند، گفتیم: تحیه ما در میان خودمان برای تو حلال نیست، و تحیه تو که به آن تحیه داده می‏شوی، برای ما حلال نیست که به آن تحیه ات بدهیم، گفت: تحیه‌تان در میان خودتان چطور است؟ گفتیم: السلام‏علیک، گفت: به پادشاه‌تان چگونه تحیه می‏دهید؟ گفتیم: به همین، گفت: چگونه برای شما جواب می‏دهد، گفتیم: به همین، پرسید: بزرگترین سخن‌تان کدام است؟ گفتم: «لا إله إلا الله والله أكبر»، هنگامی آن را به زبان آوردیم، خدا می‏داند که اطاق لرزید، حتی که سرش را به‌سوی آن بلند نموده گفت: آیا این کمله‏ای را که گفتید و اطاق از آن لرزید، هرگاهی که در خانه‏هایتان بگویید، اطاق‏هایتان بر شما می‏لرزد؟ گفتیم: نخیر، این را فقط نزد تو دیدیم که چنین می‏کند، گفت: دوست دارم، که هر گاهی شما این را به زبان آرید، هر چیزی بر شماست بلرزد، و من از نصف پادشاهیم بیرون شوم، گفتیم: چرا؟ گفت: چون این کاهش دهنده عظمت و‌شان آن است، و به این طور می‏سزد که آن از امر نبوت نباشد، و از حیله‏های مردم باشد، بعد از آن ما را از آنچه خواسته بود پرسید: و برایش بیان نمودیم، بعد از آن گفت: نماز و روزه‌تان چگونه است؟ آن را نیز برایش بیان کردیم، بعد به جای بود و باش خوب و مهمانی زیاد برای ما امر داد.

سه روز در آنجا اقامت گزیدیم، بعد از آن شب کسی را نزد ما روان نمود و ما نزدش داخل گردیدیم، وی از ما تکرار گفته‌مان را طلب نمود، و آن را برایش تکرار نمودیم، بعد از آن چیزی را چون صندوق بزرگی طلاکاری شده طلب نمود، و در آن خانه‏های خرد، خرد وجود داشت، و برای خود دروازه‌هایی داشت، آن گاه وی خانه و قفلی را باز نمود، و ابریشم سیاهی را بیرون کشید، ما آن را گشودیم و متوجه شدیم که در آن عکسی است سرخرنگ و مردی است دارای چشمان بزرگ، سرین‏های بزرگ، که مثل درازی گردنش را ندیده‏ام، ریش ندارد و دو گیسو دارد، و حسین‏ترین خلق خداوند است، گفت: آیا این را می‏شناسید؟ گفتیم: نخیر، گفت: این آدم ÷ است، وی پر موی‏ترین مردم بود.

بعد از آن دروازه دیگری را گشود، و از آن ابریشم سیاهی را بیرون آورد، در این ابریشم عکس سفیدی بود، موهای پیچیده داشت، چشمانش سرخ بود، سر بزرگ داشت و ریشش نیکو و خوب بود، گفت: این را می‏شناسید؟ گفتیم: نخیر، گفت: این نوح ÷ است.

باز دروازه دیگری را باز نمود، و ابریشم سیاهی را بیرون آورد، در آن مرد خیلی سفیدی بود، چشمان زیبا داشت، جبینش گشاده بود، رخسار دراز داشت، ریشش سفید بود، گویی تبسم می‏کند، گفت: آیا این را می‏شناسید؟ گفتیم: نخیر، گفت: این ابراهیم ÷ است.

بعد از آن دروازه دیگری را باز نمود، و در آن عکس سفیدی بود، ناگهان متوجه شدیم، که وی، به خدا سوگند، رسول خداست، گفت: آیا این را می‏شناسید؟ گفتیم: آری، این محمد رسول خدا ص است، می‏افزاید: و ما گریستیم، می‏گوید: خدا می‏داند، که وی از جایش برخاست و بعد از آن نشست، و گفت: به خدا سوگند، وی همان است، گفتیم: آری، این همان است، گویی که تو به سویش نگاه می‏کنی، وی ساعتی درنگ نمود و به‌سوی آن عکس نگاه می‏نمود، بعد از آن گفت: این آخرین خانه‏ها بود، ولی من آن را برای‌تان عجله نمودم، تا آنچه را نزدتان هست ببینم.

باز دروازه دیگری را گشود، و ابریشم سیاهی را از آن کشید، در آن عکسی بود گندمگون و سیاه، مردی بود دارای موی‏های بسیار پیچیده، چشمان فرو رفته، تیزبین، ترش روی، دارای دندان‏های بالای هم، لبش اندک بالا رفته و گویی که غضبناک باشد، گفت: آیا این را می‏شناسید؟ گفتیم: نخیر، گفت: این موسی ÷ است، و در پهلویش عکسی بود مشابه به وی، مگر این که سرش روغن مالیده شده بود، پیشانی فراخ و عریض داشت و چشمانش اندکی مایل بود، گفت: آیا این را می‏شناسید؟ گفتیم: نخیر، گفت: هارون بن عمران ÷ است. بعد از آن دروازه دیگری را گشود و از آن ابریشم سفیدی را برآورد متوجه شدیم که در آن تصویر مرد گندمگون و میانه قامتی است که موهایش نرم و فروهشته است، گویی که غضب است، گفت: این را می‏شناسید؟ گفتیم: نخیر، گفت: وی لوط ÷ است.

بعد از آن دروازه دیگری را باز نمود، و از آن ابریشم سیاهی را بیرون کشید، در آن عکس مرد سفیدی بود، که اندک مایل به سرخی بود، استخوان بینیش دراز و نوک آن باریک بود، رخسارهایش سبک بودند و روی زیبا داشت، پرسید: آیا این را می‏شناسید؟ گفتیم: نخیر، گفت: این اسحاق ÷ است.

بعد از آن دروازه دیگری را باز کرد و پارچه ابریشم سفیدی را برآورد و در آن عکسی بود مشابه به اسحاق ÷ مگر این که بر لب وی خالی بود، گفت: این را می‏شناسید؟ گفتیم: نه، گفت: این یعقوب ÷ است.

بعد از آن دروازه دیگری را گشود، و از آن ابریشم سیاهی را کشید، در آن عکس مرد سفیدی بود، روی زیبا داشت، استخوان بینیش رسا و نوک آن باریک بود، قامت نیکو داشت، رویش پر نور و درخشان بود، از رویش خشوع دانسته می‏شد و به سرخی مایل بود، گفت: آیا این را می‏شناسید؟ گفتیم: نخیر، گفت: این اسماعیل ÷، جد نبی‌تان ص است.

باز دروازه دیگری را باز نمود، و از آن ابریشم سفیدی را بیرون آورد، در آن عکسی بود، چون عکس آدم، انگار رویش خورشید باشد، گفت: آیا این را می‏شناسید؟ گفتیم: نخیر، گفت: این یوسف ÷ است.

بعد از آن دروازه دیگری را گشود، و از آن ابریشم سفیدی را کشید، در آن عکس مردی بود، سرخ رنگ، ساق‏های باریک داشت، چشم‌هایش خرد و کوچک بود، شکم بزرگ داشت، میانه قامت و شمشیری بر گردن آویخته بود، گفت: آیا این را می‏شناسید؟ گفتیم: نخیر، گفت: این داود ÷ است.

بعد از آن دروازه دیگری را گشود، و از آن ابریشم سفیدی را کشید، در آن عکس مردی بود سرین کلان، پاهای رسا داشت، و بر اسبی سوار بود، گفت: آیا این را می‏شناسید؟ گفتیم: نخیر، گفت: این سلیمان بن داود علیهماالسلام است.

باز دروازه دیگری را باز نمود، و از آن ابریشم سیاهی را بیرون نمود، در آن عکسی بود سفید و او جوانی بود دارای ریش سیاه، موی زیاد، چشمان نیکو و روی زیبا، گفت: آیا این را می‏شناسید؟ گفتیم: نخیر، گفت: این عیسی بن مریم علیهماالسلام است.

گفتیم: این عکس‏ها را تو از کجا نمودی؟ چون ما می‏دانیم، که این‏ها مطابق به شکل و صورت انبیاء تصویر شده‏اند، به خاطری که ما عکس نبی‌مان ÷ را به مثل وی دیدیم، گفت: آدم ÷ از پروردگارش خواست، انبیایی را که از فرزندانش می‏باشند، به وی نشان بدهد، بنابراین خداوند عکس‏های ایشان را برای وی نازل گردانید، و آنان در خزانه آدم ÷ در جای غروب آفتاب بودند، و ذوالقرنین آنان را از جای غروب آفتاب کشید و برای دانیال داد. بعد از آن گفت: به خدا سوگند، نفسم به این راضی است که از پادشاهی ام بیرون شوم و تا مردنم غلام بداخلاق‏ترین شما باشم، بعد از آن برای ما تحفه‏های خوب و نیکویی داد، و رخصت‌مان ساخت.

هنگامی که نزد ابوبکر صدیق س آمدیم، برایش آنچه را به ما نشان داده بود حکایت کردیم، و آنچه را به ما گفته بود بازگو نمودیم و تحایفی را که برای ما داده بود نیز به وی بیان داشتیم. می‏گوید: ابوبکر س گریه نمود و گفت: مسکین بوده است، اگر خداوند به وی اراده خیر می‏نمود، این عمل را انجام می‏داد، بعد از آن گفت: رسول خدا ص برای ما خبر داد، که آنان و یهود صفت محمد ص را نزد خویش می‏یابند. این چنین این را حافظ ابوبکر بیهقی در کتاب دلائل النبوه از حاکم به طریق اجازه روایت نموده... و آن را ذکر نموده، و در اسنادش باکی نیست. این چنین در تفسیر ابن کثیر (۲۵۱/۲) آمده است. و در الکنز (۳۲۲/۵) این را از بیهقی به صورت کامل روایت نموده، و گفته است: ابن کثیر می‏گوید: این حدیث از اسناد جید برخوردار است، و رجالش ثقه‏اند. و ابونعیم این را در دلائل النبوه (ص۹) از موسی بن عقبه روایت نموده... و قصه را به مثل آن تذکر داده، و ذکر ابوبکر در آن عکس‏ها در حدیث هشام بن عاص نیامده، و ذکر وی در حدیثی آمده، که بیهقی آن را از جبیربن مطعم س چنانکه در البدایه (۶۳/۶) آمده، روایت کرده است، و در آن آمده: برایم گفتند: ببین آیا عکسش را می‏بینی؟ من نگاه نمودم، و ناگهان صفت و عکس رسول خدا ص را دیدم، و هم چنان صفت و عکس ابوبکر س را دیدم، که از دامن رسول خدا ص گرفته است، برایم گفتند: آیا صفت وی را می‏بینی؟ گفتم: آری، گفتند: وی همین است، و به صفت رسول خدا ص اشاره نمودند، گفتم: بار خدایا، بلی، شهادت می‏دهم که این پیامبر ص است، گفتند: آیا این شخص را که از دامن وی گرفته می‏شناسی؟ گفتم: اری، گفتند: گواهی می‏دهیم که این رفیق شما است، و این خلیفه بعد از وی است. بخاری این را در التاریخ به اختصار روایت نموده است. و طبرانی این را در الکبیر والأوسط روایت نموده، و در روایت وی آمده: گفتم: این شخص که در عقب وی ایستاده است کیست؟ گفت: هر نبیی که آمده، بعد از وی نبیی دیگری وجود داشته، جز این مرد که بعد از وی نبی نیست، و این مرد خلیفه بعد از وی است، ناگهان صفت ابوبکر س را دیدم [۲۶۷]. هیثمی (۲۳۴/۸) می‏گوید: در این کسانی است، که من نشناختم‏شان. و ابونعیم این را در دلائل النبوه (ص ۹) به مانند روایت بیهقی روایت کرده است.

[۲۶۶] به‌سوی هرقل. [۲۶۷] ضعیف. طبرانی در الکبیر (۲/ ۱۲۵) و الاوسط (۸/ ۱۴۹). هیثمی (۸/ ۲۳۳) می گوید: در آن کسانی هستند که نشناختم‌شان.

لرزش حمص با ساکنان رومی‏اش

ابن جریر در تاریخش (۹۷/۳) از شیخ‌هایی از غسان و بلقین روایت نموده، که گفتند: خداوند مسلمانان را بر صبرشان در روزهای حمص چنین پاداش داد، که اهل حمص را لرزانید، و آن هنگامی اتفاق افتاد، که مسلمانان به جنگ به‌سوی آنان شتافتند، و چنان تکبیری گفتند، که همراه آن رومی‏ها در شهر لرزیدند، و دیوارها افتادند، رومیان با ترس و هراس نزد رئیسان و عقلمندان خویش، کسانی که آنان را به صلح و مسالمت دعوت می‏کردند، رفتند، ولی رؤسا و عقلمندان‌شان حرف‏های آنان را نپذیرفتند و ذلیل‌شان ساختند، باز مسلمانان تکبیر گفتند، این بار دروازه‏ها و دیوارهای زیادی درهم ریختند، و آنان باز با ترس و هراس به‌سوی رؤسا و عقلمندان خویش رفتند و گفتند: آیا به عذاب خدا نگاه نمی‏کنید؟ بعد آنان حرف‌شان را پذیرفتند... تا به آخر آنچه ذکر نموده است.

رسیدن صدا به نقاط دور دست

رسیدن صدای عمر به نقطه دور دست و شنیدن آن توسط ساریه و لشکرش

بیهقی، لألکائی در شرح السنة، زین عاقولی در فوائدش و ابن الاعرابی در کرامات اولیاء از ابن عمر ب روایت نموده‏اند که گفت: عمر س لشکری را روان نمود، و مردی را که ساریه س نام داشت بر آنان امیر مقرر نمود، در حالی که عمر س خطبه می‏خواند، ناگهان فریاد کشید: ای ساریه به طرف کوه بلند شو، سه بار، بعد از آن فرستاده لشکر آمد، و عمر س از وی پرسید، گفت: ای امیرالمؤمنین، ما در حالت شکست قرار داشتیم، که ناگهان صدایی را شنیدیم که می‏گفت: ای ساریه به‌سوی کوه بلند شو، سه بار، آن گاه به‌سوی کوه روی آوردیم، و کوه در عقب‌مان قرار گرفت، و خداوند تعالی ایشان را شکست داد، می‏گوید: برای عمر س گفته شد: این صدا را تو نموده بودی [۲۶۸]. اینطور این را حرمله در مجموعه‏ای که از حدیث ابن وهب فراهم آورده ذکر نموده، و آن یک اسناد حسن است.

و ابن مردویه از ابن عمر از پدرش ب روایت نموده که: وی روز جمعه خطبه می‏خواند، در اثنای خطبه‏اش گفت: ای ساریه به‌سوی کوه برو، کسی که گرگ را شبان بگیرد ظلم و ستم نموده است. آن گاه مردم به‌سوی یکدیگر نگاه نمودند، علی س برای‌شان گفت: وی از ذمه آنچه گفت خواهد برآمد، هنگامی که فارغ گردید، سؤالش نمودند، گفت: در قلبم واقع گردید، که مشرکین برادران ما را شکست دادند، و آنان بر کوهی عبور می‏کنند، اگر به‌سوی آن کوه برگردند، از یک طرف می‏جنگند، و اگر از آن تجاوز نمایند هلاک می‏شوند، بنابراین آنچه که می‏گویید شنیدیمش از من بیرون گردید، می‏افزاید: مژده دهنده بعد از یک ماه آمد، و متذکر شد، که آنان صدای عمر س را در آن روز شنیدند، و گفت: ما به‌سوی کوه برگشتیم و خداوند برای‌مان فتح نصیب فرمود. این چنین در الإصابه (۳/۲) آمده است. و این را هم چنان ابونعیم در الدلائل (ص۲۱۰) و ابو عبدالرحمن سلمی در الاربعین روایت کرده‏اند، و خطیب این را در راویان مالک و ابن عساکر از ابن عمر، چنانکه در الکنز (۳۸۶/۴) آمده، روایت نموده‏اند، و در روایت آن دو آمده است: آن گاه مردم برای علی س گفتند: آیا عمر را نشنیدی که در حالی خودش بر منبر قرار دارد و خطبه می‏خواند می‏گوید: ای ساریه به کوه بلند شو؟ گفت: وای بر شما!! عمر را بگذارید، چون وی به هر چه داخل شده، از آن بیرون گردیده است [۲۶۹].

ابن کثیر در البدایه (۱۳۱/۷) می‏گوید: در صحت آن به روایت مالک نظر است.

و ابونعیم این را در الدلائل (ص۲۱۰) از طریق نصربن طریف روایت نموده، و در روایت وی آمده: عمر س گفت: در قلبم چنین افتاد، که دشمن وی را به‌سوی کوهی مجبور به پناه گرفتن نموده است، افزود: ممکن بنده‏ای از بندگان خداوند صدایم را برایش برساند. و نزد وی هم چنان (ص۲۱۱) از طریق عمروبن حارث روایت است، و در روایتش آمده: بعد عبدالرحمن بن عوف س - که بر وی اعتماد داشت - نزدش داخل گردید و گفت: من به خاطر تو آنان را خیلی ملامت می‏کنم، باز تو برای آنان بر نفس خودت سخن و مقال درست می‏کنی، در حالی که خطبه می‏خواندی، ناگهان فریاد کشیدی: ای ساریه به‌سوی کوه روی آور، این چه چیز بود؟ گفت: به خدا سوگند، من آن را نگه داشته نتوانستم، آنان را دیدم که نزد کوهی می‏جنگند، و [دشمنان] از طرف پیش روی و عقب‌شان بر آنان پیش می‏آیند، دیگر طاقت نتوانستم و گفتم: ای ساریه، به‌سوی کوه روی آور، تا خود را به کوه برسانند. آن گاه درنگ نمودند تا این که فرستاده ساریه نامه وی را بدین مضمون آورد: مشرکان روز جمعه بر ما حمله آور شدند، و ما همراه‌شان از هنگامی که نماز صبح را خواندیم تا وقت فرارسیدن جمعه و زوال آفتاب جنگیدیم، آن گاه منادیی را شنیدیم که فریاد می‏نمود: ای ساریه به‌سوی کوه روی آور، دوبار، و ما خود را به کوه رسانیدیم، و بر دشمن غالب باقی ماندیم، تا این که خداوند شکست‌شان داد و به قتل‌شان رسانید، بعد آنانی که بر وی طعنه زده بودند گفتند: این مرد را بگذارید، چون این از طرف خداوند برایش ساخته شدگی است [۲۷۰]. و واقدی این را از زیدبن اسلم و یعقوب بن زید، چنانکه در البدایه (۱۳۱/۷) آمده، روایت کرده است، و در روایت آن دو آمده: برای عمربن الخطاب س گفته شد: آن سخن چه بود؟ گفت: به خدا سوگند، من برایش همان حرفی را زدم که بر زبانم القاء گردید. ابن کثیر می‏گوید: این‏ها طرقی‌اند، که بعضی‌شان برخی دیگر را تقویه می‏کنند. علاوه بر این که ابن کثیر طریق ابن وهب را حسن دانسته، بعد از آن حافظ ابن حجر رحمهما اللَّه تعالی نیز آن را حسن دانسته است.

[۲۶۸] نگا: الصحیحة (۱۱۱۰). [۲۶۹] یعنی هر چه انجام داده از ذمه واری آن بدر آمده، و بر آن دلیلی داشته است. م. [۲۷۰] یعنی کارهایش از جانب خداوند برایش تنظیم می‏شود، و در آن خللی وجود ندارد. م.

رسیدن صدای ابوقرصافه به نقاط دور دست

طبرانی [۲۷۱] از عزه بنت عاص بن ابی قرصافه روایت نموده، که گفت: رومی‏ها یک فرزند ابوقرصافه س را اسیر گرفتند، و چون وقت نماز فرا می‏رسید، ابوقرصافه به دیوار عسقلان بلند می‏شد و صدا می‏نمود: ای فلان، وقت نماز است، و او که خود در سرزمین روم قرار داشت صدایش را می‏شنید. هیثمی (۳۹۶/۹) می‏گوید: رجال آن ثقه‏اند.

[۲۷۱] در الکبیر (۳/ ۱۹) هیثمی (۹/ ۳۹۶) می گوید: رجال آن ثقه هستند.

اصحاب و شنیدن آوازهای غیبی

اصحاب و شنیدن آواز غیبی هنگام غسل دادن پیامبر ص

ابن سعد (۲۷۶/۲) از ابن عباس ب روایت نموده، که گفت: هنگامی که رسول خدا ص وفات نمود، کسانی که غسلش می‏دادند با هم اختلاف کردند، آن گاه گوینده‏ای را که می‏دانستند کیست شنیدند که می‏گفت: نبی‌تان را در حالی غسل بدهید، که پیراهنش بر تنش باشد، آن گاه رسول خدا ص در پیراهنش غسل داده شد. و هم چنان از عایشه ل به معنای این را روایت نموده است. و در روایت وی آمده: آن گاه گوینده‏ای گفت، و دانسته نمی‏شد که وی کیست: او را در حالی که لباس‌هایش بر تنش باشد غسل بدهید.

ابوموسی و شنیدن آواز غیبی در یک سریه بحری

حاکم (۴۶۷/۳) از ابن عباس ب روایت نموده که: پیامبر ص ابوموسی س را امیر سریه بحری مقرر نمود، و در حالی که کشتی با آنان در بحر از طرف شب در حرکت بود، ناگهان منادیی از بالای سرشان آنان را صدا نمود: آیا شما را از فیصله‏ای، که خداوند آن را بر خود فیصله نموده است خبر ندهم؟ کسی که برای خدا در یک روز گرم تشنه می‏شود، بر خداوند حق می‏باشد که وی را در روز تشنگی بزرگ آب بدهد [۲۷۲]. حاکم می‏گوید: این حدیث از اسناد صحیح برخوردار است، ولی بخاری و مسلم روایتش ننموده‏اند. و ذهبی گفته: این مؤمل ضعیف است.

و ابونعیم این را در الحلیه (۲۶۰/۱) از ابوبرده از ابوموسی ب روایت نموده، که گفت: برای غزا در بحر خارج شدیم، در حالی که در حرکت بودیم و باد به خوبی برای‌مان می‏وزید، و بادبان کشتی بلند بود، ناگهان صدا کننده‏ای را شنیدیم که صدا می‏نمود: ای اهل کشتی، توقف کنید تا برای‌تان خبر دهم، و هفت بار پی در پی چنین صدا نمود، ابوموسی می‏گوید: من در مقدم کشتی ایستادم و گفتم: تو کیستی؟ و تو از کجا هستی؟ آیا نمی‏بینی ما در کجا هستیم، و آیا می‏توانیم توقف کنیم؟ می‏افزاید: صدا کننده برایم جواب داد: آیا شما را از فیصله خداوند که بر نفس خود فیصله نموده است خبر ندهم؟ می‏گوید: گفتم: آری، خبرمان بده، گفت: خداوند تعالی بر نفس خود فیصله نموده است، که کسی نفس خود را در یک روز گرم برای خداوند تشنه نماید، بر خداوند حق می‏باشد، که وی را روز قیامت سیرآب سازد. می‏گوید: بعد از آن ابوموسی همیشه چنان روز سخت گرم را تعقیب و انتظار می‏نمود، که نزدیک می‏بود در آن انسان از شدت گرما پوست اندازد، و روزه‏اش می‏گرفت.

[۲۷۲] ضعیف. حاکم (۳/ ۴۶۷) وی آن را صحیح دانسته اما ذهبی می گوید: در سند آن ابن مومل ضعیف است.

مردم و شنیدن آواز غیبی که در روز وفات ابن عباس قرآن تلاوت می‏نمود

حاکم (۵۴۳/۳) از سعیدبن جبیر روایت نموده، که گفت: ابن عباس ب در طائف وفات نمود، و من در جنازه‏اش حاضر بودم، پرنده‏ای که به خلقت وی دیگر دیده نشده بود، آمد و داخل نعش وی گردید. ما نگاه نمودیم و صبر کردیم که آیا بیرون می‏شود، ولی دیده نشد که از نعش وی بیرون شده باشد، هنگامی که دفن گردید، این آیت بر کناره قبر تلاوت گردید، و دانسته نمی‏شد که کی تلاوتش می‏نماید:

﴿يَٰٓأَيَّتُهَا ٱلنَّفۡسُ ٱلۡمُطۡمَئِنَّةُ ٢٧ ٱرۡجِعِيٓ إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةٗ مَّرۡضِيَّةٗ ٢٨ فَٱدۡخُلِي فِي عِبَٰدِي ٢٩ وَٱدۡخُلِي جَنَّتِي ٣٠ [الفجر: ۲۷-۳۰].

ترجمه: «ای نفس آرام یافته و مطمئن. به‌سوی پروردگارت در حالی باز گرد که تو از او خوشنودی و او از تو خوشنود است. و در سلک بندگانم داخل شو. و در بهشتم درآی».

حاکم می‏گوید: اسماعیل بن علی و عیسی بن علی متذکر شده‏اند، که آن یک پرنده سفید بود. و طبرانی از سعید مانند آن را روایت کرده است. هیثمی (۲۸۵/۹) می‏گوید: رجال آن رجال صحیح‌اند. و از عبداللَّه بن یامین از پدرش مثل آن روایت است، مگر این که وی گفته: پرنده سفیدی آمد، که برایش کلنگ گفته می‏شد.

و ابونعیم در الحلیه (۳۲۹/۱) از میمون بن مهران مانند آن را روایت نموده است، و در روایت وی آمده، هنگامی که بالایش خاک افکنده شد، صدایی را شنیدیم، صدا را می‏شنیدیم و گوینده‏اش را نمی‏دیدیم. و ابن عساکر این را از میمون بن مهران در حدیث طویلی، چنانکه در المنتخب (۲۳۰/۵) آمده، روایت کرده است، و در روایت وی آمده: هنگامی که ابن عباس درگذشت، و در کفن‌هایش داخل کرده شد، پرنده سفیدی به شتاب فرود آمد، و در میان کفن‌هایش نشست، جستجو گردید، ولی یافت نشد، آن گاه عکرمه مولای ابن عباس گفت: آیا شما احمق هستید؟ این بیناییش است، که رسول خدا ص وعده نموده بود که در روز وفاتش به وی برگردانیده می‏شود، هنگامی که او را به قبر آوردند، و در لحدش گذاشته شد، برایش کلمه‏ای القاء گردید که کسی برکناره قبر بود آن را شنید، و آیت را ذکر نموده است.

کمک جن و صداهای غیبی

خریم بن فاتک و شنیدن آواز جن که وی را به طرف ایمان دعوت می‏کرد

رویانی و ابن عساکر از ابوهریره س روایت نموده‏اند که گفت: خریم بن فاتک برای عمربن الخطاب ب گفت: ای امیرالمؤمنین آیا برایت خبر ندهم، که ابتدای اسلام آوردنم چگونه بود؟ گفت: آری، گفت: در حالی که در طلب شترانم قرار داشتم، و اثری از آن‏ها را یافته بودم، در ابرق عزاف شب فرایم گرفت، آن گاه به صدای بلند فریاد کشیدم: به توانمند این وادی از بی‌عقلان قومش پناه می‏برم، ناگهان هاتفی صدا نمود:

ويـحك عذ بالله ذى الـجلال
والـمجد والنعمـاءِ والإفضالِ
واقرأ بآيات من الأنفال
ووحد الله ولاتبالِ

ترجمه: «وای بر تو، به خداوند ذوالجلال و صاحب بزرگی و نعمت و فضیلت پناه ببر، و آیت‏هائی از انفال را تلاوت کن، و خداوند را واحد بدان و دیگر باک نداشته باش». می‏گوید: به شدت ترسیدم، هنگامی که سرحال آمدم گفتم:

يا أيـها الـهاتف ما تقول
أرشد عندك أم تضليل
بَيَّن لنا هديت ما الـحويل

ترجمه: «ای هاتف، چه می‏گویی آیا نزدت هدایت است، یا گمراهی، برای ما بیان نما، که برگشت به کدام سو است».

گفت:

إن رسول الله ذوالـخيرات
بيثرب يدعو إلى النجاة
يأمر بالصوم وبالصلاة
ويزجر الناس عن الـهنات

ترجمه: «پیامبر خدا که خیرهای زیاد دارد، در یثرب است، و به‌سوی نجات دعوت می‏کند، به روزه و نماز دستور می‏دهد، و مردم را از پلیدی‏ها و هلاک کننده‏ها باز می‏دارد». می‏افزاید سواریم را حرکت دادم و گفتم:

أرشدني رشداً هديت
لا جعت و لا عريت
ولا برحت سيداً مقيت
ولا توقرني على الـخير الذي أتيت

ترجمه: «مرا هدایت نما، هدایت شوی، نه گرسنه شوی و نه برهنه گردی، و همیشه سردار و نگهبان باقی بمانی، و مرا از چیزی که برایت داده شده محروم مگردان».

می‏گوید: او مرا دنبال نمود و می‏گفت:

صاحبك الله وسلم نفسكا
وبلغ الأهل وأدى رحلكا
آمن به أفلج ربي حقكا
وانصره أعز ربي نصركا

ترجمه: «خداوند همراهت باشد و نفست را به سلامت نگه دارد و تو را به خانواده ات برساند و سواری ات را برایت بدهد، به خدا ایمان بیاور، پروردگارم حق تو را پیروز گرداند، و دینش را نصرت بده، پروردگارم تو را به قوت نصرت دهد».

گفتم: تو کیستی؟ خداوند رحمتت کند، گفت: من عمروبن اثال والی وی بر جن‏های مسلمان نجد هستم، و از طرف شترانت تا رسیدنت به خانواده ات خاطرجمع باش، ما کار آن‏ها را از طرف تو به دوش می‏گیریم. بعد داخل مدینه شدم، ورودم به مدینه مصادف روز جمعه بود، ابوبکر صدیق س به سویم بیرون گردید و گفت: داخل شو، خداوند رحمت کند، چون خبر اسلام آوردن تو برای ما رسیده است. گفتم: من درست وضو کردن را نمی‏دانم. آن گاه او آن را برایم آموزانید، بعد داخل مسجد شدم، و رسول خدا ص را بر منبر دیدم که بیانیه می‏دهد، و گویی که مهتاب در شب چهاردهم باشد، و می‏گوید: «هر مسلمانی که خوب و درست وضو نماید، وبعد از آن نمازی بخواند که آن را حفظ نماید و بداند داخل جنت می‏شود». آن گاه عمربن الخطاب س برایم گفت: یا بر این گفته ات برایم گواه می‏آوری یا با زدن برای دیگران درس عبرتت می‏گردانم، آن گاه شیخ قریش عثمان بن عفان س برایم شهادت داد، و او شهادت وی را پذیرفت. این چنین در الکنز (۳۴/۷) آمده است. و ابونعیم این را در دلائل النبوه (ص۳۰) از ابوهریره به مثل آن روایت نموده، مگر این که در روایت وی آمده:

أرشدني رشداً بـها هديتا
لا جعت يا هذا ولا عريتا
ولا صحبت صاحباً مقتياً

لا یثوین الخیر إن ثویتا و طبرانی این را از محمدبن ابی حمی از پدرش روایت نموده، که گفت: روزی عمر س برای ابن عباس ش گفت: برایم حدیثی بیان کن، که مرا به آن در شگفت اندازی، گفت: خریم بن فاتک اسدی برایم حدیث بیان داشت، و مثل آن را ذکر نموده. و این را محمدبن عثمان بن ابی شیبه در تاریخش و ابوالقاسم بن بشران هم روایت کرده‏اند. این چنین در الإصابه (۳۵۳/۳) آمده است. هیثمی (۲۵۱/۸) می‏گوید: این را طبرانی روایت نموده، و در آن کسانی‏اند که من آنان را نمی‏شناسم. و حاکم (۶۲۱/۳) این را از طریق حسن بن محمدبن علی از پدرش روایت نموده، که گفت: عمر گفت... و به معنای آن را یادآور شده است. ذهبی می‏گوید: به صحت نرسیده است. و این را هم چنان اموی، چنانکه در البدایه (۳۵۳/۳) آمده، روایت نموده است.

جن و آوردن خبر نبوت پیامبر ص برای سوادبن قارب

بخاری از ابن عمر ب روایت نموده، که گفت: هرگاه از عمر می‏شنیدم که برای چیزی می‏گوید من این را اینطور می‏پندارم، آن چیز همانطور می‏بود که وی می‏پنداشت. در حالی که عمربن الخطاب نشسته بود، مرد زیبایی از پهلویش عبور نمود. گفت: یا گمان من خطا نموده است، یا این بر دینش در جاهلیت قرار دارد، و یا کاهن آنان بوده است. این مرد را نزد من حاضر سازید. وی طلب گردید، و آن سخن را برایش بازگو نمود، گفت: چون امروز، روزی را ندیدم که مرد مسلمانی به این صورت استقبال گردد، عمر گفت: من تو را سوگند می‏دهم، که برایم خبر بدهی، گفت: من کاهن ایشان در جاهلیت بودم، عمر گفت: شگفت انگیزترین خبری را که جنت برایت آورد چه بود؟ گفت: روزی در حالی که در بازار قرار داشتم، نزدم آمد و من ترس و هراس را در وی می‏دانستم، و گفت:

ألـم ترالـجن وإبلاسها
ويأسها من بعد إنكاسها
ولـحوقها بالقلاص وأحلاسها

ترجمه: «آیا به‌سوی جن و حیرت زدگی و ناامیدی اش بعد از سرافکندگی اش و پیوستنش به شترهای چاق و پالان‏های آنان نمی‏بینی».

عمر گفت: راست می‏گوید: در حالی که من نزد خدایان آنان خوابیده بودم، مردی از آنان گوساله‏ای را آورد و ذبحش نمود، آن گاه صدا کننده‏ای بر وی فریاد کشید، و هیچ صدا کننده‏ای را بلند آوازتر از وی نشنیده بودم. می‏گفت: ای بی‌شرم، نجات فرا رسیده است، مرد فصیحی می‏گوید: «لا إله إلاَّ الله»، آن گاه قوم برخاستند، گفتم: تا این که ندانم در عقب این چیست از جایم نمی‏روم. باز صدا نمود: ای بی‌شرم، نجات فرا رسیده است، مرد فصیحی می‏گوید: «لا إله إلاَّ الله»، آن گاه برخاستم، و جز اندک درنگ ننموده بودیم، که گفته شد: این نبی است. این را بخاری به تنهایی روایت نموده، و این مرد سوادبن قارب می‏باشد.

حدیث وی از طرق دیگر هم طویل‏تر و مشرح‏تر از روایت بخاری روایت گردیده است، حافظ ابویعلای موصلی از محمدبن کعب قرظی روایت نموده، که گفت: روزی در حالی که عمربن الخطاب س نشسته بود، ناگهان مردی از پهلویش عبور نمود، گفته شد: ای امیرالمؤمنین، آیا این عبور کننده را می‏شناسی؟ گفت: این کیست؟ گفتند: این سوادبن قارب است، کسی که جن تابعش خبر ظهور رسول خدا ص را برایش آورد. می‏گوید: عمر کسی را نزدش روان نمود، و برایش گفت: تو سوادبن قارب هستی؟ گفت: آری، افزود: تو حالا هم بر همان کهانت خود قرار داری؟ می‏گوید: وی غضب شد و گفت: ای امیرالمومنین، از وقتی که مسلمان شده‏ام هیچ کسی چنین چیزی را در مقابلم نگفته است!! عمر گفت: سبحان‏اللَّه!! بر شرکی که ما قرار داشتیم، بزرگتر از کهانتی است که تو بر آن قرار داشتی. این را برایم خبر بده که تابع جنی‏ات چگونه تو را از ظهور رسول خدا ص آگاهانید؟ گفت: آری، ای امیرالمؤمنین، در حالی که من شب در میان خواب و بیداری قرار داشتم، تابع جنی‏ام نزدم آمد، و مرا با پایش زد و گفت: ای سوادبن قارب برخیز، و گفته‏ام را بشنو و بدان اگر دانایی، که رسولی از لؤی بن غالب مبعوث گردیده، و به‌سوی خداوند و عبادت وی دعوت می‏کند، بعد شروع نموده گفت:

عجبت للجن وتطلابـها
وشدها العيس بأقتابـها
تـهوى إلى مكة تبغى الـهدى
ما صادق الـجن ككذابـها
فارحل إلى الصفوة من هاشم
ليس قداماها كأذنابـها

می‏گوید: گفتم: بگذارید که بخوابم، چون خوابم گرفته است. می‏گوید: در شب دوم باز آمد و مرا با پایش زد و گفت: ای سوادبن قارب برخیز، و گفته‏ام را بشنو، و بدان اگر دانایی، که از لؤی بن غالب رسولی مبعوث گردیده، و به‌سوی خداوند و عبادت وی دعوت می‏کند، بعد شروع نموده گفت:

عجبت للجن وتحيارها
وشدها العيس بأكوارها
تـهوى إلى مكة تبغى الـهدى
مامؤمنو الجن ككفارها
فارحل إلى الصفوة من هاشم
بين روابيها وأحجارها

می‏گوید: گفتم: بگذارید که بخوابم، چون خوابم گرفته است. در شب سوم نیز آمد، و مرا با پایش زد و گفت: ای سوادبن قارب، گفته‏ام را بشنو، و بدان، اگر دانایی، که رسولی از لؤی بن غالب مبعوث گردیده، و به‌سوی خداوند و عبادت دعوت می‏کند [۲۷۳]، باز شروع نموده سرود:

عجبت للجن وتجساسها
وشدها العيس بأحلاسها
تـهوى إلى مكة تبغى الـهدى
ما خيرالـجن كأنجاسها
فارحل إلى الصفوة من هاشم
واسم بعينك إلى راسها

می‏گوید: پس برخاستم و گفتم: خداوند قلبم را امتحان نمود، بعد شترم را پالان نمودم بعد از آن به شهر آمدم - یعنی مکه - و دیدم که رسول خدا ص در میان یارانش قرار دارد، برایش نزدیک گردیدم و گفتم: ای رسول خدا ص، مقاله‏ام را بشنو، گفت: بگویش، بعد من چنین سرودم:

أتاني نجَّيي بعد هَدْء ورقدة
ولـم يك فيمـا قد بلوت بكاذب
ثلآث ليال قوله كل ليلة
أتاك رسول من لؤي بن غالب
فشمرت من ذيل الإزار ووسطت
بي الذعلب الوجناء غبرالسباسب
فاشهد ان الله لا شى‏ء غيره
وأنك مأمون على كل غائب
وأنك أدنی الـمرسلين وسيلة
إلى الله يا ابن الأكرمين الأطايب
فمرنا بمـا يأتيك يا خير من مشى
وان كان فيمـا جاء شيب الذوائب
وكن لي شفيعاً يوم لا ذو شفاعة
سواك بمغن عن سوادبن قارب

ترجمه: «تابع جنی ام، بعد از آرامش و خواب نزدم آمد، و در آنچه من وی را آزموده‏ام، دروغگو هم نبوده، سه شب متوالی نزدم آمد، و در هر شب این قول را می‏گفت: پیامبری از لؤی بن غالب برایت آمده است، بنابر آن من تصمیم گرفتم و سوار بر شترم به‌سوی تو آمدم، و شهادت می‏دهم که فقط خداست، و چیزی غیر وی [به عنوان معبود] وجود ندارد، و تو بر هر غائب امین هستی، و تو نزدیک‏ترین رسول‏ها در توسل به خداوندی. ای فرزند نیکوها و عزتمندان، ما را به آنچه برایت می‏آید، ای بهترین انسان‏های روی زمین، دستور بده. اگر چه آن سفید شدن گیسوها را در پی داشته باشد، و برایم در روزی شفیع باش، که هیچ شفاعت کننده‏ای غیر از تو از سوادبن قارب چیزی را دور کرده نمی‏تواند».

گفت: و رسول خدا ص و یارانش به مقاله من خیلی‏ها خوشحال گردیدند، حتی که خوشی در روهای‏شان دیده شد، می‏گوید: آن گاه عمربن الخطاب س به سویش برخاست و او را در آغوش کشیده گفت: تمنی داشتم که این حدیث را از تو بشنوم. آیا تابع جنی‏ات امروز هم نزدت می‏آید؟ گفت: از وقتی که قرآن خواندم نمی‏آید، و کتاب خدا عوض بهتر و خوبی است از جن. بعد از آن عمر س گفت: ما روزی در قریه‏ای از قریش، که برای‌شان آل ذریح گفته می‏شد بودیم، آنان گوساله‏ای را ذبح نموده بودند، و قصاب آماده‏اش می‏ساخت. ناگهان از داخل گوساله صدایی را شنیدیم - و چیزی را نمی‏دیدیم - که می‏گفت: ای آل ذریح، نجات فرا رسیده است، فریاد کننده‏ای به زبان فصیح فریاد می‏کند و گواهی می‏دهد که: «لا إله إلا الله». این حدیث از این طریق منقطع است، و روایت بخاری آن را تأیید می‏کند [۲۷۴] و خرائطی این را در هواتف الجان از ابوجعفر محمدبن علی روایت نموده، و ابن عساکر آن را از سوادبن قارب و براء ب روایت کرده است، و در روایت براء آمده: می‏گوید: سوادبن قارب گفت: در هند بودم، که شبی تابع جنی ام نزدم آمد، و قصه را ذکر نموده، و بعد از سرودن شعر اخیر گفته: آن گاه رسول خدا ص خندید حتی که دندان‏های پسینش آشکار گردید، و گفت: «ای سواد کامیاب شدی» [۲۷۵]. اختتام پذیرفت، به نقل از البدایه (۳۳۲/۲) به اختصار.

و حاکم (۶۰۸/۳) این را از محمدبن کعب قرظی س به مثل روایت ابویعلی به طول آن روایت نموده است، مگر اینکه در روایت وی آمده: گفت: در نفسم دوستی اسلام واقع گردید، و به سویش علاقمند شدم. هنگامی که صبح نمودم، پالان شترم را بستم، و به‌سوی مکه حرکت کردم. وقتی به قسمتی از راه رسیدم، برایم خبر داده شد، که پیامبر ص به‌سوی مدینه هجرت نموده است. آن گاه به مدینه آمدم و از پیامبر ص پرسیدم، برایم گفته شد: در مسجد است. به مسجد رسیدم، پای شترم را بستم و داخل گردیدم. متوجه شدم که رسول خدا ص موجود است، و مردم در اطرافش قرار دارند، گفتم: ای رسول خدا مقاله‏ام را بشنو، ابوبکر س گفت: نزدیک شو، و همینطور برایم می‏گفت: حتی که در پیش رویش قرار گرفتم، گفت: «بیاور و مرا از آمدن تابع جنی‏ات خبر بده». این را هم چنان طبرانی از محمدبن کعب به سیاق حاکم، چنانکه در المجمع (۲۴۸/۸) آمده، روایت نموده است. و حدیث را هم چنان حسن بن سفیان، بیهقی از محمدبن کعب، بخاری در التاریخ، بغوی، طبرانی از سوادبن قارب، بیهقی از براء ابن ابی خیثمه و رویانی از جعفر باقر و ابن شاهین از انس بن مالک، چنانکه طرق این‏ها در الإصابه (۹۶/۲) شرح داده شده، روایت کرده‏اند.

[۲۷۳] بخاری (۳۸۶۶). [۲۷۴] برایش «شاهد» است، درباره شاهد می‏توانید به مصطلح الحدیث در آخر کتاب مراجعه کنید. م. [۲۷۵] ضعیف. به روایت حاکم و سند آن منقطع است چنانکه ذهبی می گوید.

جن و آوردن خبر نبوت پیامبر ص برای عباس بن مرداس

ابونعیم در الدلائل (ص۳۴) از عباس بن مرداس سلمی س روایت نموده، که گفت: ابتدای اسلام آوردنم چنین بود، که وقتی مرگ پدرم مرداس فرا رسید، مرا به نگهداشت بتی توصیه نمود، که برایش ضماد گفته می‏شد. من آن را در خانه‏ای گذاشتم، و هر روز یکبار نزدش می‏آمدم، هنگامی که پیامبر ص ظاهر گردید، ناگهان در دل شب صدایی را شنیدم که ترسیدم، آن گاه کمک خواهان به‌سوی ضماد رفتم، متوجه شدم که صدا از داخل خود وی است و می‏گوید:

قل للقبيلة من سليم كلها
هلك الأنيس و عاش أهل الـمسجد
أودى ضمـاد وكان يعبد مدة
قبل الكتاب إلى النبي محمد
إن الذي ورث النبوة والـهدى
بعد ابن مريم من قريش مهتدي

می‏گوید: من آن را از مردم پنهان نمودم، هنگامی که مردم از غزوه احزاب برگشتند، در حالی که من در چرانیدن شترهایم در یک گوشه عقیق در ذات عرق قرار داشتم و خوابیده بودم، صدایی را شنیدم. ناگهان مردی را بر بال شتر مرغی دیدم که می‏گوید: نوری که شب سه شنبه فرود آمد، همراه صاحب شتر عضباء در سرزمین قبیله بنی عنقاء، هاتفی از طرف چپش وی را پاسخ داده می‏گفت:

بشر الـجن وإبلاسها
أن وضعت الـمطى أحلاسها
وكلأت السمـاءَ أحراسُها

می‏گوید: هراسان از جایم برخاستم، دانستم که محمد ص رسول خدا است، آنگاه اسبم را سوار شدم، و به شتاب حرکت نمودم تا این که در مدینه نزدش فرا رسیدم و همراهش بیعت کردم. بعد از آن به‌سوی ضماد برگشتم و با آتش حریقش نمودم، باز به طرف رسول خدا ص عودت نمودم، و شعری برایش سرودم، که در آن چنین گفته بودم:

لعمرك إني يوم أجعل جاهلاً
ضمـاداًلرب العالـمين مشاركا
وتركي رسول الله والأوس حوله
اولئك أنصار له ما أولئكا
كتارك سهل الأرض والحزن تبتغي
ليسلك في وعث الأمور الـمسالك
فآمنت بالله الذي أنا عبده
وخالفت من أمسى يريد الـمهالكا
ووجهت وجهي نحو مكة قاصداً
أبايْع نبی الأكرمين الـمباركا
نبي أتانا بعد عيسى بناطق
من الحق فيه الفصل فيه كذلكا
امين على الفرقان أول شافع
وأول مبعوث يجيب الـملائكا
تلافي عرى الاسلام بعد انتقاضها
فاحكمها حتى أقام الـمناسكا
عنيتك يا خير البرية كلَّها
توسطتَ في الفرعين والـمجد مالكا
وأنت الـمصفى من قريش إذا سمت
على ضمرها تبقى القرون الـمباركا
إذا انتسب الحيان كعب ومالك
وجدناك محضاً والنساء العواركا

و خرائطی این را از عباس بن مرداس به اختصار، چنانکه در البدایه (۳۴۱/۲) آمده، روایت نموده است، و در روایت وی بعد از شعرهای سه گانه اولش آمده، که گفت: آن گاه هراسان بیرون شدم، تا این که نزد قومم آمدم، و قصه را برای‏شان بازگو نمودم، و خبر را برای‌شان رسانیدم، و با سه صد تن از قومم بنی حارثه به‌سوی رسول خدا ص که در مدینه تشریف داشت بیرون گردیدم. داخل مسجد شدیم، وقتی رسول خدا ص مرا دید، گفت: «ای عباس، اسلام آوردنت چگونه بود؟» و من قصه را برایش بازگو نمودم، می‏گوید: آن گاه او به آن مسرور گردید، و من با قومم اسلام آوردیم [۲۷۶]. این را ابونعیم در الدلائل، چنانکه در البدایه (۳۴۲/۲) آمده، روایت کرده است. و طبرانی نیز این را به همین اسناد به مانند آن روایت کرده است. هیثمی (۲۴۷/۸) می‏گوید: در این عبداللَّه بن عبدالعزیز لیثی آمده، جمهور وی را ضعیف دانسته، و سعیدبن منصور وی را ثقه دانسته، و گفته است: مالک از وی رضایت داشت، و بقیه رجال آن ثقه دانسته شده‏اند.

[۲۷۶] ضعیف. طبرانی آن را روایت کرده. در سند آن عبدالله بن عبدالعزیز لیثی است که جمهور وی را ضعیف دانسته و سعید بن منصور او را ثقه دانسته است. هیثمی (۸/ ۲۴۷) چنین گفته است.

جن و آوردن خبر بعثت پیامبر ص برای زنی در مدینه

ابونعیم در الدلائل (ص ۲۹) از جابربن عبداللَّه ب روایت نموده، که گفت: نخستین خبری که از مبعوث شدن پیامبر ص به مدینه رسید، این بود که زنی از مدینه تابع جنی داشت. آن جن در شکل پرنده سفید آمد، و بر دیوار آنان نشست، آن زن برایش گفت: آیا نزد ما پایین نمی‏شوی، که همراه ما صحبت کنی و همراهت صحبت کنیم، و برای ما خبر بدهی و برایت خبر بدهیم؟ آن پرنده برایش گفت: در مکه نبیی مبعوث شده، زنا را حرام گردانیده و استقرار ما را منع نموده است [۲۷۷]. این را احمد و طبرانی در الأوسط روایت کرده‏اند، و رجال آن ثقه دانسته شده‏اند، چنانکه هیثمی (۲۴۳/۸) گفته است، و ابن سعد (۱۹۰/۱) نیز مانند این را روایت نموده است.

و واقدی این را از علی بن حسین ب روایت نموده، که گفت: نخستین خبری که از رسول خدا ص به مدینه آمد، این بود: زنی که فاطمه نام داشت، و تابع جنی‏ای داشت، همان تابعش روزی نزدش آمد، و بر دیوار ایستاد، فاطمه گفت: آیا پایین نمی‏شوی؟ گفت: نخیر، رسولی مبعوث گردیده، که زنا را حرام گردانیده است. این چنین در البدایه (۳۳۸/۲) آمده است.

[۲۷۷] ضعیف. طبرانی در الاوسط (۱/ ۲۳۴) نگا: المجمع.

جن و آوردن خبر پیامبر ص برای زن کاهنی در اطراف شام

واقدی از عاصم بن عمر روایت نموده، که گفت: عثمان بن عفان س گفت: در قافله‏ای قبل از بعثت پیامبر ص به‌سوی شام بیرون شدیم، هنگامی که به نزدیک شام رسیدیم، در آنجا زن کاهنی وجود داشت، وی نزد ما آمد و گفت: همراهم [۲۷۸] نزدم آمد، و بر دروازه‏ام ایستاد، گفتم: آیا داخل نمی‏شوی؟ گفت: راهی برای داخل شدن نیست، احمد بیرون شده است، و امری آمده که طاقت فرساست. بعد از آن برگشتم، و به مکه رفتم، و دیدم که رسول خدا ص در مکه بیرون شده و به‌سوی خداوند دعوت می‏کند. این چنین در البدایه (۳۳۸/۲) آمده است. و ابونعیم این را در الدلائل (ص ۲۹) از طریق واقدی به مثل آن روایت کرده است.

[۲۷۸] جنی که تابعم است. م.

قصه دیگری در این باره که برای مردی اتفاق افتاده بود

احمد از مجاهد روایت نموده، که گفت: شیخی که جاهلیت را درک نموده بود، و برایش ابن عیسی گفته می‏شد، وقتی ما در جنگ رودس [۲۷۹] بودیم، برایم حکایت نموده گفت: گاو یکی از خویشاوندان ما را می‏بردم، از داخل آن گاو شنیدم: ای آل ذریح، قول فصیحی است، و مردی نصیحت کننده‏ای، که می‏گوید: معبود بر حقی جز خدا نیست، گفت: بعد به مکه آمدیم، و دریافتیم که پیامبر ص در مکه بیرون شده است [۲۸۰]. هیثمی (۲۴۳/۸) می‏گوید: رجال آن ثقه‏اند.

[۲۷۹] رودس جزیره‏ای است در سرزمین روم. [۲۸۰] صحیح. احمد (۳/ ۴۲۰، ۴/ ۷۵) هیثمی رجال آن را ثقه دانسته است: (۸/ ۲۴۳).

شیطان و تحریک قریش علیه پیامبر ص و یارانش

ابونعیم در الدلائل (ص۳۰) از ابن عباس ب روایت نموده که: هاتفی از جن بالای کوه ابوقبیس در مکه فریاد کشید و گفت:

قبح الله رأي كعب بن فهر
ما أرق العقول والأحلام؟
حين تغضي لـمن يعيب عليها
دين آبائها الحمـاةِ الكرام
حالف الـجن جنَّ بصرى عليكم
ورجال النخيل والآطام
هل كريم لكم له نفس حرٍ
ماجد الوالدين والأعمـام
ضارب ضربة تكون نكالاً
ورواحاً من كربة واغتمـام
يوشك الـخيل أن تروها تـهادى
تقتل القوم في بلادالتَّهام [۲۸۱]

ابن عباس می‏گوید: این سخن در مکه شایع گردید، و مشرکان آن را در میان خود تکرار می‏کردند، و به جان مؤمنان قصد کردند. رسول خدا ص گفت: «این شیطانی است که با مردم از داخل بت‏ها صحبت می‏کند، و برایش مسعر گفته می‏شود، و خداوند رسوایش خواهد ساخت»، می‏گوید: بعد آنان سه روز درنگ نمودند، که ناگهان باز هاتفی از بالای کوه می‏گفت:

نحت قتلنا مسعراً
لـمـا طغى واستكبرا
وسفه الـحق وسن الـمنكرا
قنعته سيفاً جروفاً مبترا
بشتمه نبينا الـمطهرا

ترجمه: «ما مسعر را وقتی طغیان و تکبر نمود، و حق را ناچیز شمرد و روشی منکر از خود به جای گذاشت به قتل رسانیدیم. من او را با چنان شمشیری زدم، که برنده و قطعه قطعه کننده بود، البته به سببی که نبی پاک ما را دشنام داده بود».

آن گاه رسول خدا ص گفت: «آن دیوی از جن است، که برایش سمحج گفته می‏شود، و من عبداللَّه نام گذاشتمش، او به من ایمان آورد، و برایم خبر داد که از چندین روز به این سو در طلب وی است». علی س گفت: ای رسول خدا، خداوند خیرش بدهد. اموی این را در مغازی خود از ابن عباس به مانند آن، چنان که در البدایه (۳۴۸/۲) آمده، روایت کرده است. و فاکهی این را در کتاب مکه از ابن عباس از عامربن ربیعه، و از طریق حمیدبن عبدالرحمن بن عوف از پدرش به مانند آن، چنانکه در الإصابه (۷۸/۲) آمده، روایت کرده است.

[۲۸۱] در این شعر شیطان مذکور کفار را علیه مسلمانان تحریک می‏کند، و دیو مسلمانی، چنان که در ذیل کلام می‏آید، او را به قتل می‏رساند. م.

مردانی از خثعم و شنیدن خبر پیامبر ص از هاتف جنی

خرائطی از عبداللَّه بن محمود روایت نموده، که گفت: برایم خبر رسیده، که مردانی از خثعم می‏گفتند: چیزی که ما را به‌سوی اسلام دعوت نمود این بود، که ما قوم بت پرست بودیم، در حالی که روزی نزد یکی از بت‏هایمان قرار داشتیم، ناگهان چند نفر به شتاب سوی آن بت آمدند، و از وی گشایشی در چیزی را طلب می‏نمودند، که در میان‌شان بالای آن مشاجره و اختلاف پیش آمده بود، ناگهان هاتفی بر آنان صدا کشید و گفت:

يا أيـهاالناس ذووالأجسام
من بين أشياخ إلى غلام
ما أنتم وطائش الأحلام
ومسندالـحكم إلى الأصنام
اكلكم في حيرة نيام
أم لا ترون ما الذي امامي
من ساطع يجلو دجى الظلام
قد لاح للناظر من تـهام
ذاك نبي سيدالأنام
قدجاء بعد الكفر بالإسلام
أكرمه الرحمن من إمام
ومن رسول صادق الكلام
أعدل ذي حكم من الأحكام
يأمر بالصلاة والصيام
والبر والصلات للأرحام
ويزجرالناس عن الآثام
والرجس والأوثان والحرام
من هاشم في ذروة السنام
مستعلناً في البلد الـحرام

می‏گوید: هنگامی که این را شنیدیم، از وی پراکنده شدیم، و نزد پیامبر ص آمدیم و اسلام آوردیم. این چنین در البدایه (۳۴۳/۲) آمده است. و ابونعیم این را در الدلائل (ص۳۳) از مردی از خثعم به اختصار و به مانند آن روایت نموده است.

تمیم داری و شنیدن صدای غبیی جن

ابونعیم از تمیم داری س روایت نموده، که گفت: هنگامی که پیامبر ص مبعوث گردید، در شام بودم، برای انجام کاری که داشتم بیرون شدم، شب بالایم فرارسید، آن گاه گفتم: من امشب در پناه بزرگ این وادی هستم. می‏گوید: وقتی که در جای خوابم قرار گرفتم، صدا کننده‏ای را - در حالی که نمی‏دیدمش - شنیدم که می‏گفت: به خدا پناه ببر، جن هیچکسی را بر خدا پناه نمی‏دهد، گفتم: تو را به خدا سوگند، چه می‏گویی؟ گفت: رسول امی‏ها بیرون شده است، رسول خدا ص و ما در عقبش در حجون نماز گزاردیم. اسلام آوردیم و پیرویش نمودیم، و مکر جن از بین رفته است، و جن‏ها توسط شعله‏های آتش زده شده‏اند. پس تو هم به‌سوی محمد فرستاده پروردگار عالمیان حرکت نما و اسلام بیاور. تمیم می‏گوید: هنگامی که صبح نمودم، به صومعه ایوب رفتم، و از راهبی سئوال نمودم، و موضوع را برایش خبر دادم، راهب گفت: برایت راست گفته‏اند، او از حرم بیرون می‏شود، و جای هجرتش هم حرم [۲۸۲] است. وی بهترین انبیاست، باید کسی از تو به وی سبقت نجوید، تمیم می‏گوید: به شتاب و جدیت به راه افتادم، و نزد رسول خدا ص آمدم و اسلام آوردم. این چنین در البدایه (۳۵۰/۲) آمده است.

[۲۸۲] یعنی حرم مدینه المنوره. م.

اسلام آوردن حجاج بن علاط به سبب شنیدن آواز غیبی جن

ابن ابی الدنیا در هواتف الجان و ابن عساکر از واثله بن اسقع س روایت نموده‏اند که گفت: اسلام آوردن حجاج بن علاط بهزی سلمی س چنین بود که: وی در قافله‏ای از قومش به هدف مکه بیرون گردید، هنگامی شب بالایش فرارسید، آنان در یک وادی خوفناک و وحشتناک قرار داشتند و همه ترسیدند. آن گاه یارانش برای وی گفتند: ای ابوکلاب، برخیز و برای خودت و یارانت امان بگیر، آن گاه حجاج برخاست و گفت:

أعيذ نفسي وأعيذ صحبي
من كل جنيً بـهذا النقب
حتى أؤوب سالـمـاً وركبي

در این موقع گوینده‏ای را شنید که می‏گوید:

﴿يَٰمَعۡشَرَ ٱلۡجِنِّ وَٱلۡإِنسِ إِنِ ٱسۡتَطَعۡتُمۡ أَن تَنفُذُواْ مِنۡ أَقۡطَارِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ فَٱنفُذُواْۚ لَا تَنفُذُونَ إِلَّا بِسُلۡطَٰنٖ ٣٣ [الرحمن: ۳۳].

ترجمه: «ای گروه جن و انس! اگر می‏توانید، از مرزهای آسمان‏ها و زمین بگذرید، ولی هرگز به انجام این عمل، جز به قوت و توانایی، قادر نیستید».

هنگامی که به مکه رسیدند، آن را در مجلس قریش حکایت کردند، گفتند: ای ابوکلاب، به خدا سوگند، بی‌دین شدی، این از آنچه است، که محمد ادعا می‏کند که بر وی نازل گردیده است. گفت: به خدا سوگند، من و اینانی که با من هستند همه این را شنیدیم، و در حالی که آنان در این حالت قرار داشتند، ناگهان عاص بن وائل آمد، برایش گفتند: ای ابوهاشم آیا آنچه را ابوکلاب می‏گوید نمی‏شنوی؟ گفت: چه می‏گوید؟ و آن را برایش خبر دادند، گفت: چه چیز آن شما را به شگفت وا می‏دارد؟ این حرف را وی در آنجا از همان کسی شنیده، که او آن را بر زبان محمد ص القاء نموده است. به این صورت قوم از من دست باز داشتند، ولی این حرف در بصیرت من افزود، و از پیامبر ص پرسیدم، برایم خبر داده شد، که وی از مکه به‌سوی مدینه بیرون شده است، آن گاه شترم را سوار شدم، و به راه افتادم تا این که نزد پیامبر ص در مدینه آمدم، و او را از آنچه شنیده بودم، خبر دادم. گفت: «به خدا سوگند، حق را شنیده‏ای، آن حرف به خدا سوگند، کلام پروردگارم است، که بر من نازل گردیده، ای ابوکلاب حق را شنیده‏ای»، گفتم: ای رسول خدا، اسلام را برایم بیاموزان، آن گاه کلمه اخلاص را برایم تلقین نمود، و گفت: «به‌سوی قومت حرکت کن، و آنان را به‌سوی آنچه تو را دعوت نمودم دعوت کن، چون همان حق است» [۲۸۳]. در این حدیث ایوب بن سوید و محمدبن عبداللَّه لیثی آمده، و هر دو ضعیف‌اند. این چنین در منتخب الکنز (۱۶۳/۵) آمده است.

[۲۸۳] ضعیف. چنانکه در منتخب الکنز (۵/ ۱۶۳) آمده است.

نجات یافتن جماعتی از مسلمانان به فضل یک جن

ابونعیم در الدلائل (ص۱۲۸) از ابی بن کعب س روایت نموده، که گفت: قومی به هدف مکه بیرون گردیدند، ولی راه را گم کردند. هنگامی که مرگ را حتمی دیدند، یا نزدیک بود بمیرند، کفن‏هایشان را پوشیدند و برای مردن خوابیدند. آن گاه یک جن از میان درختان به‌سوی‌شان بیرون گردید و گفت: من بقیه همان گروهی هستم که به پیامبر ص گوش فرا دادند. از رسول خدا ص شنیدم که می‏گوید: «مؤمن برادر مؤمن است، چشمش و رهنمایش است، و کمک او را ترک نمی‏کند»، این آب است و این هم راه. بعد از آن، آنان را به‌سوی آب و راه رهنمونی کرد.

جن‏ها و تأیید مسلمانان در غزوه خیبر

بغوی از سعیدبن شییم یکی از بنی سهم بن مره روایت نموده، که پدرش برای وی حکایت نمود، که او در ارتش عیینه بن حصن بود. البته هنگامی که او به کمک یهود خیبر آمده بود، می‏گوید: ما در اردوگاه عیینه صدایی را شنیدیم: ای مردم، بر خانواده‏هایتان دشمن هجوم آورده است، می‏گوید: آنان بدون انتظار به یکدیگر خویش برگشتند، و ما اثری از آن خبر ندیدیم، و فکر می‏نماییم آن از آسمان بود. این چنین در الإصابه (۱۶۲/۲) آمده است.

تسخیر جن و شیطان‏ها

پیامبر ص و گرفتن شیطان و جن

ابونعیم در الدلائل (ص۱۳۰) از ابوهریره به شکل مرفوع روایت نموده: «در حالی که من خواب بودم، شیطان برایم متعرض گردید، من از حلقش گرفتم و خفه‏اش نمودم، حتی که سردی زبانش را بر انگشت ابهامم احساس می‏نمودم، خداوند سلیمان ÷ را رحم کند، اگر دعای وی نمی‏بود، آن شیطان در حالی صبح می‏کرد که بسته شده می‏بود، و شما به سویش نگاه می‏نمودید».

و نزد وی هم چنان به شکل مرفوع روایت است: «دیوی از جن دیشب برایم پیش گردید، تا نمازم را قطع کند، آن گاه خداوند مرا بر آن دست داد و گرفتمش، و خواستم بر یکی از ستون‏های مسجد بسته‏اش کنم، تا این که شما صبح کنید و همه‌تان به سویش نگاه کنید، ولی دعای برادرم سلیمان را به یاد آوردم:

﴿رَبِّ ٱغۡفِرۡ لِي وَهَبۡ لِي مُلۡكٗا لَّا يَنۢبَغِي لِأَحَدٖ مِّنۢ بَعۡدِيٓ [ص: ۳۵].

ترجمه: «خداوندا مرا بیامرز و برایم ملکی ببخش که برای هیچ کسی بعد از من مناسب نباشد».

افزود: آن گاه خوار و ذلیل دفعش نمودم» [۲۸۴]. این را هم چنان از ابودرداء س به شکل طولانی روایت نموده، و در روایت وی آمده: «اگر دعای برادرم سلیمان نمی‏بود، بسته شده صبح می‏کرد و بچه‏های اهل مدینه همراهش بازی می‏نمودند».

[۲۸۴] بخاری (۴۶۱) مسلم (۵۴۱) احمد (۲/ ۲۹۸).

معاذ و گرفتن شیطانی در زمان پیامبر ص

طبرانی از بریده س روایت نموده، که گفت: برایم خبر رسید که معاذبن جبل س شیطانی را در زمان رسول خدا ص گرفته بود، نزدش آمدم و گفتم: برایم خبر رسیده که تو شیطان را در زمان رسول خدا ص گرفته بودی، گفت: آری، رسول خدا ص خرمای صدقه را برای من تحویل داده بود، من آن را در اطاقی گذاشتم، و هر روز در آن کمی و نقصان می‏یافتم، از این موضوع به پیامبر خدا ص شکایت نمودم، برایم گفت: «این عمل شیطان است، در کمینش بنشین»، من شبی در کمین وی نشستم. هنگامی که اندکی از شب سپری گردید، به صورت فیل آمد. وقتی به دروازه رسید، از رخنه دروازه به غیر صورتش داخل گردید، و به خرما نزدیک شد، و به بلعیدن آن شروع نمود، من لباس هایم را محکم نمودم، و در بغل گرفتمش و گفتم: شهادت می‏دهم که معبود بر حقی جز خدا نیست و محمد بنده و رسول اوست. ای دشمن خدا، به خرمای صدقه حمله نمودی و آن را گرفتی، در حالی که آنان (فقرای صحابه) از تو به این مستحق‏تراند. تو را به رسول خدا ص پیش می‏کنم و رسوایت می‏سازد. آن گاه او برایم تعهد سپرد که دیگر برنگردد. بعد صبحگاهان نزد رسول خدا ص رفتم، گفت: «اسیرت چه کرد؟» گفتم: برایم تعهد سپرد که برنگردد، فرمود: «وی بر می‏گردد، در کمینش باش»، باز شب دوم در کمینش نشستم، وی مثل عمل قبلی اش را انجام داد، من مثل عملم را با وی انجام دادم، و برایم تعهد سپرد که برنگردد، بنابراین رهایش ساختم. باز صبحگاهان نزد رسول خدا ص رفتم تا برایش خبر دهم، ناگهان متوجه شدم که صدا کننده وی فریاد می‏کند: معاذ کجاست؟ برایم گفت: «ای معاذ اسیرت چه کرد؟» برایش خبر دادم، برایم گفت: «وی برمی گردددر کمینش باش»، باز شب سوم در کمینش نشستم، و او مثل همان عملش را انجام داد، و من مثل همان عملم را انجام دادم و گفتم: ای دشمن خدا، دوبار برایم تعهد سپردی، و این بار سوم است، تو را حتماً به رسول خدا ص پیش می‏کنم و رسوایت می‏سازد. گفت: من شیطان عیال داری هستم، و از نصیبین [۲۸۵] آمده‏ام. اگر چیزی غیر از این را به دست می‏آوردم، نزدت نمی‏آمدم. ما در این شهرتان بودیم، تا این که رفیق‏تان مبعوث گردید. هنگامی که دو آیت بر وی نازل شد، ما را از آنجا راند، و در نصیبین استقرار یافتیم، و [آن دو آیت] در هر خانه‏ای که خوانده شوند، شیطان سه شب در آن داخل نمی‏شود. اگر رهایم نمایی آن دو آیت را برایت می‏آموزانم، گفتم: آری، [رهایت می‏کنم]، گفت: آیة الکرسی، و آخر سوره بقره[آمن الرسول...] تا آخر سوره. بنابراین رهایش ساختم، باز بامداد نزد رسول خدا ص رفتم تا برایش خبر دهم، ناگهان متوجه شدم، که منادیش فریاد می‏کند: معاذبن جبل کجاست؟ هنگامی که نزدش داخل شدم، برایم گفت: «اسیرت چه کرد؟» گفتم: برایم تعهد سپرد که دیگر نیاید، و آنچه را گفته بود برایش خبر دادم، رسول خدا ص فرمود: «خبیث راست گفته است، ولی دروغگوست». می‏گوید: بعد از آن من آن دو آیت را بر آن می‏خواندم، و در آن دیگر نقصان و کمی نمی‏یافتم [۲۸۶]. هیثمی (۳۲۲/۶) می‏گوید: این را طبرانی از شیخ خود یحیی بن عثمان بن صالح روایت نموده، و او ان شاءاللَّه راستگوست. چنانکه ذهبی گفته، ابن ابی حاتم می‏گوید: درباره وی حرف‌هایی زده‏اند، و بقیه رجال آن ثقه دانسته شده‏اند. و ابونعیم این را در الدلائل (ص۲۱۷) از ابواسود دؤلی از معاذ به مانند آن روایت کرده است.

[۲۸۵] مکانی است در جزیره عرب و اکنون مربوط ترکیه است. [۲۸۶] سند آن ضعیف است. طبرانی (۲۰/ ۵۱) هیمثی (۶/ ۲۱) می گوید: رجال آن همه ثقه هستند و در برخی از آن ضعف هست. نگا: المجمع (۶/ ۳۲۲).

ابوهریره و ابوایوب و گرفتن شیطانی در زمان پیامبر ص

بخاری از ابوهریره س روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص مرا مأمور حفظ زکات [۲۸۷] رمضان نمود. کسی نزدم آمد، و به برداشتن مواد غذایی پرداخت. من گرفتمش و گفتم: تو را به رسول خدا ص پیش می‏کنم، گفت: من محتاج هستم، و مسؤولیت عیالم به دوشم است، و در عین حال سخت نیازمندم. می‏گوید: بنابراین رهایش نمودم. وقتی صبح شد پیامبر ص گفت: «ای ابوهریره اسیرت دیشب چه کرد؟» گفتم: ای رسول خدا، از نیازمندی شدید و عیال شکایت نمود بنابراین بروی رحم کردم و رهایش نمودم. گفت: «وی برایت دروغ گفته است و باز خواهد گشت»، و از قول رسول خدا ص که «باز خواهد گشت» دانستم که وی بر می‏گردد، پس در کمینش نشستم. وی آمد و مواد غذایی را برمی‏داشت، گرفتمش و گفتم: تو را به رسول خدا ص پیش خواهم نمود. گفت: بگذار مرا، من محتاج هستم، عیال‏دار هستم و دیگر بر نمی‏گردم. باز بروی رحم نمودم و رهایش کردم. وقتی صبح شد رسول خدا ص برایم گفت: «ای ابوهریره، اسیرت چه کرد؟» گفتم: ای رسول خدا، از نیازمندی شدید و عیال داری شکایت نمود، بنابراین من بر وی رحم نمودم و رهایش ساختم. گفت: «وی برایت دروغ گفته است و باز خواهد گشت. بنا به گفته رسول خدا ص دانستم که وی بر می‏گردد، باز در کمینش نشستم، وی آمد و مواد غذایی را برمیداشت، گرفتمش و گفتم: تو را به رسول خدا ص پیش خواهم نمود، و این آخر سه مرتبه است، که تو ادعا می‏کنی بر نمی‏گردی ولی باز می‏آیی. گفت: بگذار مرا، برایت کلماتی می‏آموزانم، که خداوند به آن برایت نفع می‏رساند، گفتم: آن‏ها کدام اند؟ گفت: وقتی در بستری جای گرفتی، آیةالکرسی را بخوان: ﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَيُّ ٱلۡقَيُّومُ، تا آخر آیت. به این صورت حافظ و نگهبانی از طرف خداوند تا صبح بر تو می‏باشد و شیطان برایت نزدیک نمی‏شود. آن گاه رهایش ساختم، وقتی صبح شد، رسول خدا ص برایم گفت: «اسیرت دیشب چه کرد؟» گفتم: وی ادعا نمود که کلماتی را برایم می‏آموزاند، که خداوند به آن‏ها برایم نفع می‏رساند، بنابراین رهایش ساختم. گفت: «آن کلمات چه‏اند؟» گفتم: برایم گفت وقتی در بسترت قرار گرفتی، آیةالکرسی را از اول تا آخرش بخوان: ﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَيُّ ٱلۡقَيُّومُ، و برایم گفت: تا صبح نمودنت، از طرف خداوند بالایت حافظ و نگهبان می‏باشد، و شیطان برایت نزدیک نمی‏گردد، - و اصحاب بیشتر از هر چه به خیر حریص بودند -، آن گاه رسول خدا ص گفت: «وی برایت راست گفته است، ولی درغگوست، می‏دانی از سه شب به این طرف با کی صحبت می‏کنی؟» گفتم: نخیر، گفت: «آن شیطان بود» [۲۸۸]. این چنین در مشکوه (ص ۱۸۵) آمده است.

و ترمذی این را از ابوایوب انصاری س روایت نموده که: وی طاقچه‏ای داشت و در آن خرما بود، غولی [۲۸۹] می‏آمد و از آن می‏گرفت. می‏گوید: از این امر به رسول خدا ص شکایت نمود. پیامبر ص گفت: «برو، وقتی دی را دیدی بگو: به نام خدا، برویم نزد پیامبر خدا»، می‏گوید: ابوایوب وی را گرفت، و او سوگند یاد نمود که دیگر بر نگردد [۲۹۰]... و مثل آن را، چنانکه در الترغیب (۳۳/۳) آمده، متذکر شده است. ترمذی می‏گوید: حدیث حسن و غریب است. و ابونعیم این را در الدلائل (ص۲۱۷) از ابوایوب به معنای آن روایت کرده است. و طبرانی این را از ابواسید ساعدی س به معنای حدیث ابوایوب روایت نموده است. هیثمی (۳۲۳/۶) می‏گوید: همه رجال آن ثقه دانسته شده‏اند، و در بعضی‌شان ضعف است. و در این موضوع حدیث ابی بن کعب نیز هست، که در باب اذکار (۳۵۴/۵) گذشت.

[۲۸۷] صدقه فطر رمضان. م. [۲۸۸] بخاری (۲۱۴۴) آن را بصورت معلق در کتاب الوکالة ذکر کرده و دیگران آن را بصورت موصول روایت کرده‌اند. [۲۸۹] غول نوعی از جنیات و شیاطین است. م. [۲۹۰] صحیح. ترمذی (۲۸۸۰) آلبانی آن را صحیح دانسته است.

عمر س و بر زمین افکندن یک جن و در زنجیر انداختن شیطان‏ها در امارتش

طبرانی از ابووائل س روایت نموده، که گفت: عبداللَّه س گفت: شیطان با مردی از اصحاب پیامبر ص روبرو گردید، و همراهش کشتی گرفت. مسلمان وی را بر زمین افکند و انگشت ابهامش را دندان گرفت. شیطان گفت: رهایم کن، تا آیتی را برایت بیاموزانم، که هر کسی از ما آن را بشنود روی می‏گرداند. بنابراین رهایش نمود، ولی او ابا ورزید که برایش بیاموزاند. باز همراهش کشتی گرفت، و مسلمان وی را بر زمین افکند، و انگشت ابهامش را دندان گرفت و گفت: آن آیت را برایم بگو، ولی او از آموزانیدن آن برایش ابا ورزید. هنگامی که بار سوم وی را گرفت، گفت: آیتی که در سوره بقره است: ﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَيُّ ٱلۡقَيُّومُ تا آخرش. برای عبداللَّه گفته شد: ای ابوعبدالرحمن، آن مرد کیست؟ گفت: غیر عمر س چه کسی بوده می‏تواند؟!

و در روایتی نزد وی از ابن مسعود س هم چنان آمده، که گفت: مردی از اصحاب پیامبر ص با مردی از جن روبرو گردید، و همراهش کشتی گرفت، انسان وی را بر زمین افکند، جن برایش گفت: دوباره همراهم کشتی بگیر، و او همراهش دوباره گرفت، و انسان وی را بر زمین افکند. آن‏گاه انسان برایش گفت: تو را لاغر و رنگ پریده می‏بینم، و گویی بازوهایت، بازوهای سگ باشد. آیا شما گروه‏های جن همینطورید؟ یا تو از میان‌شان همینطوری؟ گفت: خیر، به خدا سوگند، من در میان آنان از جثه و جسم بزرگ و قوی برخوردارم. بار سوم همراهم کشتی بگیر، اگر مرا بر زمین افکندی من چیزی برایت می‏آموزانم که نفعت برساند. باز همراهش کشتی گرفت و وی را بر زمین افکند. و گفت: بیا برایم بیاموزان، گفت: آیا آیةالکرسی را می‏خوانی؟ گفت: آری، گفت: آن را در هر خانه‏ای که بخوانی شیطان از آن با بیرون دادن بادهایی چون باد خر بیرون می‏شود، و تا صبح به آن داخل نمی‏گردد. مردی از قوم گفت: ای ابوعبدالرحمن، آن مرد کدام یک از اصحاب پیامبر ص است؟ می‏گوید: روی عبداللَّه ترش گردید، و به‌سوی وی روی گردانید و گفت: غیر از عمر س چه کسی می‏باشد؟! [۲۹۱] هیثمی (۷۱/۹) می‏گوید: این دو را طبرانی به دو اسناد روایت نموده، و رجال روایت دوم رجال صحیح‌اند، مگر اینکه شعبی از ابن مسعود نشنیده است، ولی او را درک نموده است، و در راویان طریق اول مسعودی آمده، و او ثقه می‏باشد، ولی وی دچار اختلاط گردیده بود و برای ما صحت روایت مسعودی به روایت شعبی معلوم گردیده است، واللَّه اعلم. و ابونعیم در الدلائل (۱۳۱) از طریق عاصم از زِر از عبداللَّه به معنای آن را روایت کرده است. و ابن عساکر از مجاهد روایت نموده، که گفت: ما می‏گفتیم - یا برای ما گفته می‏شد -: شیطان ها در امارت عمر س در زنجیرها قید بودند، و هنگامی که وی به شهادت رسید منتشر گردیدند. این چنین در المنتخب (۳۸۵/۴) آمده است.

[۲۹۱] ضعیف. طبرانی (۹/ ۱۶۶) که منقطع است و شعبی از ابن مسعود نشنیده است گرچه وی را درک کرده است. المجمع (۹/ ۷۱).

ابن زبیر و راندن مردی از جن

ابن المبارک از عامربن عبداللَّه بن زبیر روایت نموده، که گفت: عبداللَّه بن زبیر ب از عمره در قافله از قریش برگشت. هنگامی که به یناصب رسیدند، مردی را نزد درختی دیدند. ابن زبیر از ایشان پیشی گرفت، هنگامی که نزد آن مرد رسید برایش سلام داد، ولی آن مرد برایش اعتنایی ننمود و جواب ضعیفی داد. ابن زبیر پایین شد، ولی آن مرد برایش نجنبید. ابن زبیر برایش گفت: از سایه یک طرف شو، و او به کراهت از سایه یکطرف گردید. ابن زبیر می‏گوید: نشستم و از دستش گرفتم و گفتم: تو کیستی؟ پاسخ داد: مردی از جن هستم، به مجردی که این حرف را زد، همه موهای بدنم برخاست. آن گاه وی را کشاندم و گفتم: تو مردی از جن هستی، و به من همینطور ظاهر می‏شوی، ناگهان متوجه شدم که چون حیوانات پای دارد، وی شکسته شد، و من وی را راندم و گفتم: در حالی که تو از اهل زمین هستی خود را به من اینطور ظاهر می‏سازی!! و وی فرارکنان رفت. همراهانم آمدند و گفتند: مردی که نزدت بود چه شد؟ گفتم: وی از جن بود و فرار کرد، می‏گوید: آن گاه همه‌شان از سواری‏های خویش بر زمین افتادند، و من هر یکی از آنان را برداشتم و بر سواری‏هایشان برابر نمودم، تا این که آنان را به حج آوردم و آنان نمی‏دانستند.

و احمد بن ابی الحواری می‏گوید: از ابوسلیمان دارانی شنیدم که می‏گوید: ابن زبیرب در یک شب مهتابی بر یکی از سواری‌هایش بیرون گردید، و در تبوک پایین شد، متوجه شد که بر سواری‏اش شیخ سفید سر و سفید ریش سوار گردیده است. آن‏گاه ابن زبیر بر وی حمله نمود، و او از سواری پایین گردید، و ابن زبیر خود سواری اش را سوار شد و رفت. می‏گوید: همان جن صدایش نمود: به خدا سوگند، ای ابن زبیر، اگر در قلبت از من امشب ترس به اندازه یک موی داخل می‏شد می‏دریدمت. گفت: از تو ای لعین در قلب من چیزی داخل می‏شود؟ برای این حکایت شواهدی ازوجوه دیگری که جید‌اند روایت شده است. این چنین در البدایه (۳۳۵/۸) آمده است.

اصحاب و شنیدن صداهای جمادات

ابوذر س و شنیدن تسبیح سنگریزه در دست پیامبر ص و در دست بعضی اصحاب

بزار از سوید بن زید روایت نموده، که گفت: ابوذر را دیدم که تنها در مسجد نشسته است، من آن را غنیمت دانستم و نزدش نشستم، و عثمان س را برایش یادآور شدم. وی گفت: برای عثمان ابداً جز خیر نمی‏گویم، به سبب چیزی که نزد رسول خدا ص دیدم. من اوقات فراغت رسول خدا ص را پیگیری می‏نمودم و از وی می‏آموختم. روزی رفتم که وی بیرون شده است، دنبالش نمودم، وی در جایی نشست و من هم نزدش نشستم، گفت: «ای ابوذر، چه تو را آورده است؟» می‏گوید: گفتم: خدا و رسولش مرا اینجا آورده‏اند. می‏گوید: ابوبکر س آمد، و سلام داد و به طرف راست پیامبر ص نشست، برایش گفت: «چه تو را اینجا آورده‏ای ابوبکر؟» گفت: خدا و پیامبرش. می‏افزاید: بعد عمر س آمد، و به طرف راست ابوبکر نشست، پیامبر ص گفت: «ای عمر، چه تو را آورده است؟» گفت: خدا و رسولش، بعد از آن عثمان س آمد و به طرف راست عمر س نشست، گفت: «ای عثمان، چه تو را آورده است؟» گفت: خدا و پیامبرش. می‏گوید: آن گاه پیامبر ص هفت سنگریزه - یا نه سنگریزه - را گرفت، و آنان در دستش تسبیح گفتند، حتی که از آنان صدایی چون صدای زنبور عسل شنیدم. باز آنان را گذاشت و خاموش شدند. بعد از آن، آنان را بر دست ابوبکر گذاشت، و در دست وی هم تسبیح گفتند، حتی که از آنان صدایی چون صدای زنبور عسل شنیدم. باز آنان را گذاشت و خاموش گردیدند، باز آنان را گرفت و در دست عثمان گذاشت، و آنان در دست وی تسبیح گفتند، حتی که از آنان صدایی چون صدای زنبور عسل شنیدم. باز آنان را گذاشت و خاموش گردیدند. هیثمی (۲۹۹/۸) می‏گوید: این را بزار به دو اسناد روایت کرده است، و رجال یکی از آنان ثقه‏اند، و در بعضی‌شان ضعف می‏باشد. می‏گویم: در روایتی که هیثمی از بزار نقل نموده، ذکر عمر س در تسبیح سنگریزه‏ها نیامده است.

و بیهقی این را، چنانکه در البدایه (۱۳۲/۶) آمده، از سوید از ابوذر روایت نموده، و حدیث را به مثل آن متذکر شده، و در آن آمده: بعد از آن، آنان را گرفت و در دست عمر س گذاشت، و آنان تسبیح گفتند، حتی که از آنان آوازی چون آواز زنبور عسل شنیدم، باز آنان را گذاشت و خاموش گردیدند. و در آخرش افزوده: آن گاه پیامبر ص گفت: «این خلافت نبوت است»، و ابونعیم این را در الدلائل (ص ۲۱۵) از سوید از ابوذر مانند آن روایت نموده، مگر این که وی زیادت بیهقی را ذکر نکرده است، و طبرانی این را در الأوسط از ابوذر به اختصار روایت نموده، و افزوده است: بعد از آن، آنان را برای علی داد، و آنان را گذاشت و خاموش گردیدند. هیثمی (۱۷۹/۵) می‏گوید: در این محمدبن ابی حمید آمده، و ضعیف می‏باشد. و هیثمی (۲۹۹/۸) هم چنان می‏گوید: این را طبرانی در الأوسط از ابوذر روایت نموده، و در یکی از طریق‌هایش افزوده: تسبیح آنان را هر کس که در حلقه نشسته بود می‏شنید، و گفت: بعد از آن، آنان را برای ما داد، و با هیچ یک از ما تسبیح نگفتند. ابونعیم این را در الدلائل (ص۵۴) از طریق سوید به اختصار روایت کرده است، و از طریق جبیربن نفیر حضرمی آن را به طولش روایت نموده، و افزوده است: تسبیح آنان را کسی که در حلقه بود می‏شنید.

ابن مسعود و شنیدن تسبیح طعام

بخاری از عبداللَّه بن مسعود س روایت نموده، که گفت: ما نشانه‏ها و معجزات را برکت می‏شمردیم، و شما آن‏ها را بیم دادن می‏شمرید. ما در سفری با رسول خدا ص بودیم، آب کم گردید، فرمود: «اضافگی آبی را جستجو نمایید»، آن گاه آنان ظرفی را آوردند که در آن اندکی آب بود، پیامبر ص دستش را در ظرف داخل نمود، و بعد از آن گفت: «بیایید به طرف آب طهارت با برکت، و برکت از خداوند است، می‏گوید: من آب را دیدم که از میان انگشتان رسول خدا ص فواره می‏نمود، و تسبیح طعام را که خورده می‏شد می‏شنیدیم [۲۹۲]. این را ترمذی نیز روایت نموده، و گفته: حسن و صحیح است. این چنین در البدایه (۹۷/۶) آمده است. و در دعاهای پیامبر ص برای عباس گذشت، که زیر دری دروازه آمین گفت، و دیوارهای خانه گفت: آمین، آمین. این را طبرانی از ابواسید روایت نموده، و هیثمی اسنادش را حسن دانسته است. و این را هم چنان بیهقی و ابونعیم در الدلائل و ابن ماجه روایت نموده‏اند.

[۲۹۲] بخاری (۱۵۷۹) ترمذی (۳۶۸۳) احمد (۱/ ۴۶۰).

اصحاب و شنیدن صدای گریه تنه درخت خرما به‌سوی پیامبر ص

بخاری از جابر بن عبداللَّه ب روایت نموده که: رسول خدا ص روز جمعه در پهلوی درختی - یا خرمایی - ایستاده می‏شد، آن گاه زنی - یا مردی - از انصار گفت: ای رسول خدا، آیا برایت منبری آماده نسازیم، گفت: «اگر خواسته باشید بسازید»، بنابراین برای وی منبری ساختند، هنگامی که روز جمعه فرارسید، به‌سوی منبر رفت، آن گاه خرما چون فریاد طفل فریاد کشید، و پیامبر ص پایین شد و آن را در بغل گرفت و او چون طفلی که از گریه نمودن خاموش گردانیده شود صدا می‏کشید. می‏گوید: او به خاطر شنیدن ذکرهایی که نزدش انجام می‏گرفت، و [حالا از آن محروم گردیده بود] گریه می‏نمود [۲۹۳]. این چنین در البدایه (۱۲۷/۶) آمده است.

و نزد وی هم چنان از طریق دیگری روایت است: هنگامی که منبر برایش ساخته شد، و پیامبر ص بر آن قرار داشت، از آن تنه درخت خرما صدایی چون صدای شتر جوجه دار شنیدیم، تا این که پیامبر ص آمد، و دستش را بر آن گذاشت، و او آرام گردید. و این را هم چنان احمد و بزار از چندین طریق از جابر روایت کرده‏اند، و در بعضی طرق احمد آمده: هنگامی که منبرش برایش ساخته شد، و بر آن قرار گرفت، آن ستون چون صدای شتر بی‏قرار و مضطرب گردید، حتی که اهل مسجد آن را شنیدند، و رسول خدا ص به سویش پایین شد و آن را در بغل گرفت و او آرام گردید. و در روایتی آمده: خاموش گردید. این اسناد به شرط مسلم است، ولی آنان این را، چنانکه ابن کثیر در البدایه (۱۲۹/۶) گفته، روایت نکرده‏اند. و این را ابن عبدالبر در جامع بیان العلم (۱۹۷/۲) از جابر به این اسناد و مثل آن روایت نموده است، و ابونعیم این را در الدلائل (ص۱۴۲) روایت نموده، و در روایت وی آمده: گفت: «اگر این را در بغل نمی‏گرفتم، تا روز قیامت گریه نموده و آواز می‏کشید».

و این را هم چنان احمد به نقل از انس س روایت نموده... و حدیث را در ساختن منبر ذکر نموده، و گفته است: بعد از آن پیامبر ص از چوب به‌سوی منبر تغییر مکان داد، می‏افزاید: انس بن مالک خبر داد، که وی از چوب شنید، که چون انسان بی‏قرار فریاد می‏کشید، می‏گوید: همانطور آواز می‏کشید، تا این که رسول خدا ص از منبر پایین گردید، و به سویش رفت و در بغل گرفتش، و او آرام گردید [۲۹۴].

و این را بغوی از انس روایت نموده، و آن را متذکر شده، و افزوده است: حسن وقتی این حدیث را بیان می‏نمود، گریه می‏کرد، و می‏گفت: ای بندگان خدا، چوب از شوق به‌سوی رسول خدا ص نظر به مکانت و منزلتش نزد خداوند گریه می‏کند و آواز می‏کشد، و شما مستحق‏تر هستید که به ملاقات و دیدار وی علاقمند باشید. این را ابونعیم از انس روایت نموده، و چنانکه در البدایه (۱۲۷/۶) آمده، ذکرش نموده. و ابن عبدالبر این را در جامع بیان العلم (۱۹۷/۲) به سیاق بغوی روایت کرده است. و این را هم چنان ابویعلی روایت نموده، و در روایت وی آمده: «سوگند به ذاتی که جان محمد در دست اوست، اگر آن را در بغل نمی‏گرفتم، همینطور در اندوه بر رسول خدا تا روز قیامت باقی می‏ماند». و رسول خدا ص امر نمود، و آن تنه درخت خرما دفن گردید [۲۹۵]. این را ترمذی روایت نموده، و گفته: صحیح است و از این طریق غریب می‏باشد، چنانکه در البدایه (۱۲۶/۶) آمده است. و در این موضوع از ابی بن کعب، سهیل بن سعد، عبداللَّه بن عباس، ابن عمر، ابوسعید، عایشه و ام سلمه ش احادیث روایت شده، چنانکه احادیث این‏ها را ابن کثیر در البدایه (۱۲۵/۶) به تفصیل روایت نموده است.

[۲۹۳] بخاری (۳۵۸۴). [۲۹۴] صحیح. احمد (۳/ ۲۲۶). [۲۹۵] صحیح. ترمذی (۳۶۲۷) و گفته: صحیح غریب است.

سلمان و ابودرداء ب و شنیدن تسبیح کاسه طعام

ابونعیم در الحلیه (۲۲۴/۱) از ابوالبختری روایت نموده، که گفت: در حالی که ابودرداء س زیر دیگش آتش می‏افروخت، و سلمان س نزدش بود، ناگهان ابودرداء در دیگ صدایی را شنید، و بعد از آن، صدا به تسبیح چون صدای طفل بلند گردید، می‏گوید: بعد دیگ افتاد و منقلب گشت، و باز پس به جای اصلی اش برگشت، و چیزی از آن نریخت، آن گاه ابودرداء صدا نمود: ای سلمان، به‌سوی شگفتی ببین، به‌سوی چیزی ببین، که نه تو به سویش نگاه نموده‏ای و نه پدرت، سلمان گفت: اگر تو خاموشی اختیار می‏نمودی، از آیت‏ها و نشانه‏های بزرگ خداوند می‏شنیدی. و ابونعیم در الحلیه (۲۲۴/۱) از قیس روایت نموده، که گفت: ابودرداء وقتی برای سلمان می‏نوشت - یا سلمان برای ابودرداء می‏نوشت - برایش درباره نشانه کاسه (ظرف غذاخوری) می‏نوشت و آن را به یادش می‏آورد. می‏گوید: و ما چنین بیان می‏داشتیم: در حالی که آن دو از کاسه نان می‏خورده‏اند، کاسه و آنچه در آن بوده، تسبیح گفته‏اند.

عبداللَّه بن عمرو و شنیدن صدای آتش

ابونعیم در الحلیه (۲۸۹/۱) از جعفربن ابی عمران روایت نموده، که گفت: برای ما خبر رسیده، که عبداللَّه بن عمروبن العاص ب صدای آتش را شنید و گفت: من هم از آتش بزرگ پناه می‏جویم. گفته شد: ای ابن عمرو، این چیست؟ گفت: سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، این آتش از برگردانیده شدن به آتش بزرگ پناه می‏جوید.

اصحاب و شنیدن صدای اهل قبرها عمر و شنیدن صدای جوان عابد و پرهیزگار

حاکم از یحیی بن ایوب خزاعی روایت نموده، که گفت: از کسی که بیان می‏نمود، شنیدم که در زمان عمربن الخطاب س جوان عابدی بود، که همیشه در مسجد حاضر می‏گردید، و عمر دوستش می‏داشت. وی پدر بزرگسالی داشت، هنگامی که نماز خفتن را می‏گزارد، به‌سوی پدرش بر می‏گشت، و راهش بر دروازه زنی بود، و آن زن گرفتار وی گردید، و بر راه وی ایستاده می‏شد، شبی آن جوان بر همان زن عبور نمود، و آن زن وی را فریفت و بر وی اصرار ورزید تا این که جوان در دنبال وی به راه افتاد، هنگامی که به دروازه خانه رسیدند، آن زن داخل گردید، و او نیز قدم نهاد تا وارد شود، در همین حالت خداوند را به یاد آورد، فریب و غرور از وی دور شد، و این آیت بر زبانش جاری گردید:

﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ٱتَّقَوۡاْ إِذَا مَسَّهُمۡ طَٰٓئِفٞ مِّنَ ٱلشَّيۡطَٰنِ تَذَكَّرُواْ فَإِذَا هُم مُّبۡصِرُونَ ٢ [الاعراف: ۲۰۱].

ترجمه: «برای متقیان چون وسوسه‏ای از شیطان پیش آید، خدا را یاد می‏کنند و آن گاه به حال می‏آیند و می‏بینند».

آن گاه جوان بیهوش به زمین افتاد، و آن زن کنیزش را طلب نمود، و به کمک یکدیگر او را تا دروازه‏اش بردند، وی در همانجا نشانیده شد، و بر پدرش دق الباب گردید. پدرش در طلب وی بیرون گردید، و ناگهان او را بر دروازه بیهوش یافت. آن گاه برخی از خانواده‏اش را صدا نمود، و او را برداشته داخل منزلش نمودند، و تا سپری شدن بخشی از شب که خدا خواسته بود، به هوش نیامد. بعد از به هوش آمدنش پدرش برای وی گفت: ای پسرم، تو را چه شده است؟ گفت: چیزی نشده است. گفت: تو را به خدا سوگند می‏دهم، بعد او موضوع را برایش خبر داد، گفت: ای پسرم، کدام آیت را خواندی؟ او همان آیتی را که خوانده بود، قرائت کرد، و باز بیهوش گردید. وی را حرکت دادند، ناگهان دریافتند که در گذشته است. آن گاه غسلش دادند و بیرونش نمودند و در شب دفنش کردند، هنگامی که صبح نمودند، این خبر برای عمر س رسانیده شد. عمر نزد پدرش آمد، و درباره مرگ وی برایش تعزیت گفت و افزود: چرا مرا خبر نکردی؟ گفت: ای امیرالمؤمنین، شب بود، عمر گفت: ما را بالای قبرش ببرید، آن گاه عمر و کسانی که همراهش بودند بالای قبر آمدند، عمر گفت: ای فلان:

﴿وَلِمَنۡ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِۦ جَنَّتَانِ ٤٦ [الرحمن: ۴۶].

ترجمه: «و برای کسی که از حاضر شدن به نزد پروردگارش بترسد دو جنت است».

آن جوان از داخل قبر برایش پاسخ داد: ای عمر، آن دو جنت را پروردگارم، دو بار برایم داده است. این چنین در الکنز (۲۶۷/۱) آمده است. و ابن عساکر این را در ترجمه عمروبن جامع در تاریخش، چنانکه در تفسیر ابن کثیر (۲۷۹/۲) آمده، روایت نموده، و مثل آن را متذکر شده است. و بیهقی این را از حسن به اختصار، چنانکه در الکنز (۲۶۷/۱) آمده، روایت نموده، و در روایت وی آمده: ای عمو، نزد عمر برو، و از طرف من برایش سلام بگو، و برایش بگو: پاداش کسی که از مقام و حضور پروردگارش بترسد چیست؟ و در آخر آن آمده: عمر بر وی ایستاد و گفت: برای تو دو جنت است، برای تو دو جنت است.

عمر س و شنیدن صحبت اهل بقیع غرقد [۲۹۶]

ابن ابی الدنیا و ابن سمعانی از محمدبن حمیر روایت نموده‏اند که: عمربن الخطاب از بقیع غرقد عبور نمود و گفت: السلام علیکم یا اهل القبور. خبرهای نزد ما این است که: زنان‌تان شوهر نموده‏اند، در منزل‏هایتان دیگران سکونت اختیار کرده‏اند و مال‏هایتان پراکنده شده است. آن گاه هاتفی برایش جواب داد: خبرهای نزد ما این است که: آنچه را پیش روان کرده بودیم دریافتیم، و آن چه را انفاق کرده بودیم، فایده‏اش را حاصل نمودیم و در آنچه گذاشتیم خساره کردیم. این چنین در الکنز (۱۲۳/۸) آمده است.

[۲۹۶] بقیع غرقد نام گورستان اهل مدینه است. م.

اصحاب و دیدن عذاب گرفتاران در شکنجه و تعذیب

طبرانی از ابن عمر ب روایت نموده، که گفت: من در اطراف بدر راه می‏پیمودم، که ناگهان مردی از حفره‏ای بیرون شد، و در گردنش زنجیر بود، و صدایم کرد: ای عبداللَّه، برایم آب بده، ای عبداللَّه، برایم آب بده، ای عبداللَّه، برایم آب بده. نمی‏دانم اسمم را می‏دانست و یا به فراخواندن عرب فرایم خواند [۲۹۷]، و مرد دیگری از همان حفره بیرون شد، و در دستش تازیانه بود، و صدایم کرد: ای عبداللَّه، برایش آب مده، چون وی کافر است، و بعد از آن او را با شمشیر زد، و او به حفره‏اش برگشت. من به سرعت نزد پیامبر ص آمدم، و موضوع را برایش خبر دادم. برایم گفت: «آیا وی را دیدی؟» گفتم: آری، گفت: «وی دشمن خدا، ابوجهل است، و تا روز قیامت همان عذابش می‏باشد». هیثمی (۸۱/۶) می‏گوید: این را طبرانی در الأوسط روایت نموده، و در آن کسی است که من نمی‏شناسم.

[۲۹۷] عرب‏ها کسی را که نامش را نمی‏دانستندبه نام «عبداللَّه»، «بنده خدا»، صدا می‏کردند، چون نام ابن عمر ب «عبداللَّه» بود، بنأً می‏گوید: وقتی آن شخص عبداللَّه گفته آواز کرد نمی‏دانم که نامم را دانسته بود و یا طبق عادت عرب آواز کرد. م.

صحبت آنان بعد از مرگ قصه سخن زدن زیدبن خارجه س

بیهقی از سعیدبن مسیب روایت نموده که: زیدبن خارجه انصاری که از بنی حارث بن خزرج بود، در زمان عثمان بن عفان س درگذشت، و در جامه‏اش پیچانیده شد. بعد از آن، آنان حرکتی توأم با صدا را از سینه‏اش شنیدند. بعد وی صحبت نمود و گفت: احمد، احمد در کتاب اول، راست گفت، راست گفت، ابوبکر صدیق، که در نفس خود ضعیف و در امر خدا قوی بود، در کتاب اول، راست گفت، راست گفت، عمربن الخطاب قوی و امین در کتاب اول، راست گفت، راست گفت عثمان بن عفان، بر روش و طریق آنان، چهار رفت و دو باقی است، فتنه‏ها آمد، و قدرتمند ضعیف را خورد، قیامت برپا شد، و از ارتش‌تان برای‌تان خیر خواهد آمد. چاه اریس، چاه اریس چیست! یحیی می‏گوید: سعید گفت: بعد از آن مردی از بنی خطمه درگذشت، و در جامه‏اش پیچانیده شد، و از سینه‏اش صدایی توأم با آواز شنیده شد. بعد از آن سخن زد و گفت: همان کسی که از بنی حارث بن خزرج بود راست گفته است، راست گفته است. این را بیهقی از حاکم روایت نموده، و به اسنادش آن را متذکر شده و گفته: این اسناد صحیح است، و شواهدی برای خود دارد. این چنین در البدایه (۱۵۶/۶) آمده است، و این را هم چنان ابن ابی الدنیا و بیهقی از طریق دیگری، مشرح‏تر و درازتر از این روایت کرده‏اند، و بیهقی صحیحش دانسته است. این چنین در البدایه (۲۰۳/۶) آمده است.

طبرانی این را از نعمان بن بشیر س روایت نموده، که گفت: در حالی که زیدبن خارجه در یکی از راه‏های مدینه راه می‏پیمود، در میان ظهر و عصر افتاد و جان داد، وی به‌سوی خانواده‏اش منتقل گردید، و در میان دو جامه و یک چادر پوشانیده شد. در میان مغرب و خفتن بود، که زنانی از انصار جمع شدند، و در اطراف وی فریاد کشیدند، ناگهان از زیر چادر صدایی را شنیدند که می‏گوید: ای مردم، خاموش باشید، دو بار، آن گاه روی و سینه‏اش آشکار گردید و گفت: محمد رسول خدا، نبی امی، آخرین پیامبران، این در کتاب اول بود، بعد از آن بر زبان وی گفته شد: راست گفت، راست گفت، ابوبکر صدیق جانشین رسول خدا ص قوی و امین، در بدنش ضعیف، و در امر خداوند قوی بود، این در کتاب اول بود، باز بر زبانش گفته شد: راست گفت، راست گفت، سه بار، و در وسط عبداللَّه امیرالمؤمنین است، کسی که در امر خدا از ملامت، ملامت کننده نمی‏ترسید، و مردم را از این باز می‏داشت، که قوی‌شان ضعیف‌شان را بخورد، این در کتاب اول بود، بعد از آن بر زبان وی گفته شد: راست گفت، راست گفت، بعد از آن گفت: عثمان امیرالمؤمنین، بر مؤمنان مهربان است، دو رفته است، و چهار باقی است، مردم اختلاف کرده‏اند، نظامی ندارند، حرمت‏ها هتک شده‏اند، قیامت نزدیک گردیده است، و مردم بعضی‏شان بعضی دیگر راخورده‏اند. و در روایتی از نعمان بن بشیر آمده، که گفت، هنگامی که زیدبن خارجه وفات نمود، انتظار بیرون شدن عثمان را نمودم، گفتم: دو ر کعت نماز می‏گزارم، وی جامه را از رویش دور نمود و گفت: السلام علیکم، السلام علیکم، و اهل و خانواده صحبت می‏کردند، می‏گوید: در حالی که در نماز بودم گفتم: سبحان اللَّه، سبحان‏اللَّه، گفت: خاموش باشید، خاموش باشید، و بقیه روایت مانند آن است. هیثمی (۱۸۰/۵) می‏گوید: همه این را طبرانی در الکبیر والأوسط به اختصار زیاد به دو اسناد روایت نموده است، و رجال یکی از آنان در الکبیر ثقه‏اند. و این را هم چنان بیهقی از ابن ابی الدنیا به اسنادش از نعمان بن بشیر به طولش روایت کرده است، و در روایت وی آمده: و وسطی قوی‏تر سه تن است، کسی که در امر خدا، پروای ملامت، ملامتگر را نداشت، مردم را امر نمی‏نمود که قوی‌شان ضعیف‌شان را بخورد، عبداللَّه امیرالمؤمنین راست گفته است، این در کتاب اول بود، بعد از آن گفت: عثمان امیرالمؤمنین، کسی است که از بسا گناهان مردم در می‏گذرد، دو رفته‏اند، و چهار باقی مانده‏اند، بعد از آن مردم اختلاف می‏کنند، و بعضی‌شان برخی دیگر را می‏خورند، نظامی دیگر نیست، پوشیده‏ها آشکار می‏شوند؛ باز مؤمنان برگشتند و گفت: کتاب خدا و تقدیرش، ای مردم، به‌سوی امیرتان روی آورید، و بشنوید و اطاعت کنید، کسی که والی مقرر شود، خونی را به گردن نگیرد، و امر خدا مقدر کرده شده است، خدا بزرگتر است، این جنت است و این دوزخ، و انبیاء و صدیقان می‏گویند: سلام علیکم. ای عبداللَّه بن رواحه، آیا خارجه - پدرش - و سعد را که در روز احد کشته شده بودند، برایم جستجو نمودی؟

﴿كَلَّآۖ إِنَّهَا لَظَىٰ ١٥ نَزَّاعَةٗ لِّلشَّوَىٰ ١٦ تَدۡعُواْ مَنۡ أَدۡبَرَ وَتَوَلَّىٰ ١٧ وَجَمَعَ فَأَوۡعَىٰٓ ١٨ [المعارج: ۱۵-۱۸].

ترجمه: «چنین نیست، دوزخ آتشی است شعله زننده. کشنده است پوست و دست و پای مجرمان را. می‏خوا ند کسی را که پشت گردانید و اعراض کرد. جمع نمود و ذخیره کرد».

بعد از آن صدایش خاموش گردید. و در این حدیث هم چنان آمده است: این احمد رسول خداست، سلام علیک یا رسول‏اللَّه و رحمه اللَّه و برکاته. و بیهقی این را به طریق دیگری، غیر از طریق ابن ابی الدنیا روایت نموده، و آن را متذکر شده، و گفته: این اسناد صحیح است، چنانکه در البدایه (۱۵۷/۶) آمده است. و حدیث را هم چنان ابن منده، ابونعیم، و غیر آن دو، چنانکه در الإصابه (۲۴/۲) آمده، روایت نموده‏اند. و طبرانی این را از نعمان بن بشیر روایت نموده، و گفته است: مردی از ما، که برایش خارجه بن زید [۲۹۸] گفته می‏شد، درگذشت، ما وی را در جامه‏ای پیچانیدیم، و من برخاستم و نماز می‏گزاردم، ناگهان سر و صدایی را شنیدم، برگشتم، و متوجه شدم که وی حرکت می‏کند. گفت: قوی‏ترین قوم وسطی‌شان است، بنده خدا عمر امیرالمؤمنین، در امرش قوی است، در امر خداوند قوی است، عثمان بن عفان امیرالمؤمنین، آدم عفیف و پاکدامن، کسی که از گناهان زیاد در می‏گذرد، دو شب سپری شده است، و چهار باقی است، مردم اختلاف نموده‏اند، و نظامی ندارند. ای مردم، به‌سوی امام‌تان روی آورید، و بشنوید و اطاعت کنید، این رسول خدا ص و ابن رواحه‏اند، بعد از آن گفت: زیدبن خارجه چه شد؟ [۲۹۹] - هدفش پدرش است - بعد گفت: چاه اریس به ظلم گرفته شد، و بعد از آن صدا خاموش گردید. هیثمی (۲۳۰/۷) می‏گوید: رجال آن رجال صحیح‌اند. و این را هاشم بن عمار در کتاب البَعْث، چنانکه در البدایه (۱۵۷/۶) آمده، روایت نموده است.

[۲۹۸] درست: زیدبن خارجه است. [۲۹۹] درست خارجه بن زید است.

زنده نمودن مردگان

قصه زن مهاجر و پسرش در این باره

ابن ابی الدنیا از انس بن مالک س روایت نموده، که گفت: جوانی از انصار را عیادت نمودیم، ولی وی به زودی درگذشت، و چشم‌هایش را بسته نمودیم، و جامه‏ای را بالایش پهن کردیم، و یکی از ما برای مادرش گفت: به امید ثواب، بر مرگ وی شکیبایی نما. گفت: مگر وی مرده است؟ گفتیم: آری، آن گاه دست‏هایش را به‌سوی آسمان بلند نمود و گفت: بار خدایا، من به تو ایمان آوردم، و به‌سوی پیامبرت هجرت نمودم، و وقتی سختی بر من نازل می‏گردید، دعایت می‏کردم، و تو آن را برطرف می‏ساختی. پس بار خدایا، از تو می‏خواهم، که این مصیبت را بر من بار مکن. می‏گوید: آن گاه آن جوان جامه را از رویش یک طرف نمود، و از همانجا حرکت نکرده بودیم، که نان خوردیم و او هم همراه ما نان خورد.

و بیهقی این را از طریق صالح بن بشیر یکی از زاهدان بصره و عابدانش، علی‏الرغم موجودیت اندک ضعف در حدیثش، از انس روایت نموده... و قصه را متذکر شده، و در آن آمده: ام السائب کور و پیر بود.

و بیهقی هم چنان از عبداللَّه بن عون از انس س روایت نموده، که گفت: در این امت سه چیز را دریافتم، که اگر در بنی اسرائیل می‏بود، دیگر امت‏ها همراهش برابری نمی‏توانستند، گفتیم: ای ابوحمزه آن‏ها کدام اند؟ گفت: در صفه نزد رسول خدا ص بودیم، آن گاه زن مهاجری، در حالی که پسر جوانی را با خود همراه داشت، نزدش آمد. آن زن نزد زنان رفت، و پسرش نزد ما ماند. جز اندکی درنگ نکرده بود، که وبای مدینه وی را گرفت و روزهایی مریض باقی ماند، و بعد از آن درگذشت. آن گاه پیامبر ص چشم‏هایش را بسته نمود، و به آماده سازیش امر کرد. هنگامی که خواستیم وی را غسل بدهیم، گفت: «ای انس، نزد مادرش برو و خبرش بده»، من خبرش دادم، می‏گوید: مادرش آمد، و نزد قدم‏های وی نشست، و از قدم‌هایش گرفت و گفت: بارخدایا، من به رضایت خود به تو اسلام آوردم، و به سبب بد دیدن بت‏ها، با آن‏ها مخالفت نمودم، و به علاقمندی به‌سوی تو هجرت کردم. بار خدایا، پرستندگان بت‏ها را در قبال من خوشحال مگردان، و از این مصیبت چیزی را بر من بار مکن که توانایی برداشتنش را نداشته باشم. می‏گوید: به خدا سوگند، هنوز کلامش تمام نشده بود، که قدم‌هایش را حرکت داد، و جامه را از رویش انداخت، و تا رحلت رسول خدا ص زندگی نمود، و حتی تا وقت درگذشت مادرش هم زنده بود... و حدیث را متذکر شده، چنانکه ذکرش خواهیم نمود. این چنین در البدایه (۲۵۹ ۱۵۴/۶) آمده است. و در البدایه (۲۹۲/۶) می‏گوید: این اسناد رجالش ثقه‏اند، ولی در آن، در میان عبداللَّه بن عون و انس انقطاع است، واللَّه أعلم. و ابونعیم این را در الدلائل (ص۲۲۴) از طریق صالح از ثابت از انس به مانند آنچه گذشت روایت نموده است.

آثار زندگی در شهیدان‌شان قصه شهیدان احد در این باره

حاکم (۲۰۳/۳) از ابونضره از جابربن عبداللَّه ب روایت نموده، که گفت: هنگامی که جنگ احد فرارسید، پدرم مرا شب فراخواند و گفت: من خود را در زمره نخستین کسانی می‏بینم که از اصحاب رسول خدا ص کشته می‏شوند، و من هیچکسی را عزیزتر از تو بعد از نفس رسول خدا ص نمی‏گذارم، و بالایم دین است؛ و تو دینم را از من خلاص گردان، و با خواهرانت معامله نیک نما، و همراه‌شان خوبی کن، می‏گوید: وقتی صبح نمودیم، او نخستین کسی بود که به شهادت رسید، و من او را با دیگری در یک قبر دفن کردم. بعد از آن، این برایم خوشایند تمام نشد، که او را با دیگری در یک قبر بگذارم، بنابراین او را بعد از شش ماه از قبر کشیدم، و او را همانطوری یافتم که گذاشته بودمش، به جز گوشش. حاکم می‏گوید: این حدیث به شرط مسلم صحیح است، و ابن سعد (۵۶۳/۳) این را از ابونضره از وی به مثل آن به اختصار روایت کرده است، و در روایت وی آمده: بعد از آن شش ماه درنگ نمودیم، و نفسم نگذاشت که او را همانطور رها کنم، بلکه بر آن واداشت که تنها دفنش نمایم، بنابراین از قبر کشیدمش، و متوجه شدم که زمین چیزی از وی را، به جز چیزی از نرمی گوشش، نخورده است. و در روایت دیگری نزد وی به این اسناد آمده، چیزی از وی برایم ناآشنا نبود، مگر موهایی از ریشش که به‌سوی زمین بودند. و بخاری این را از عطاء از جابر به مانند لفظ حاکم، چنانکه درالبدایه (۴۳/۴) آمده، روایت نموده است.

و ابن سعد (۵۶۳/۳) از ابوزبیر از جابر س روایت نموده، که گفت: هنگامی که معاویه س چشمه را جاری ساخت، ما را درباره کشته شدگان‌مان در احد صدا کردند، و ما آنان را بعد از چهل سال بیرون کشیدیم. جسدهایشان نرم بود، و دست‏ها و پاهایشان جمع و باز می‏شد. ابونعیم این را در الدلائل (ص۲۰۷) از ابوزبیر از جابر به مثل آن روایت کرده است. و در روایت دیگری نزد وی از ابوزبیر از جابر آمده: آنان از قبرهای‏شان بعد از چهل سال تازه بیرون کرده شدند، که دست‏ها و پاهایشان جمع و باز می‏شدند. و ابن ابی شیبه این را از جابر به مثل آن، چنانکه در الکنز (۲۷۴/۵) آمده، روایت نموده است.

و ابن اسحاق این قصه را در المغازی ذکر نموده، و گفته است: پدرم برایم به نقل از شیخ‌هایی از انصار حکایت نمود، که آنان گفتند: هنگامی که معاویه چشمه‏اش را که بر قبرهای شهیدان عبور نمود، جاری ساخت، آب بر آنان جاری گردید، و ما آمدیم و آن دو را بیرون ساختیم - یعنی عمرو و عبداللَّه را - و بر آنان دو چادر بود، که با آن‏ها روی‏هایشان پوشانیده شده بود، و بر قدمهای‏شان چیزی از گیاه زمین بود. ما بیرون‌شان ساختیم، و هر دوی‌شان چنان جمع می‏شدند که گویی دیروز دفن شده باشند. این حدیث برای خود به اسناد صحیح نزد ابن سعد از طریق ابوزبیر از جابر شاهدی دارد. این چنین در فتح الباری (۱۴۲/۳) آمده است.

و نزد احمد در یک حدیث طویل از جابر س روایت است که گفت: در خلافت معاویه بن ابی سفیان ب قرار داشتیم، که ناگهان مردی نزدم آمد و گفت: ای جابر) بن عبداللَّه، به خدا سوگند (کارگران معاویه قبر پدرت را کنده‏اند، وی آشکار شده، و بخشی از بدنش ظاهر گردیده است. آن گاه نزدش آمدم و او را بر همان حالتی یافتم که دفنش نموده بودم. چیزی از وی تغییر نکرده بود، مگر تغییری که به سبب کشته شدن - یا جنگ - آمده بود، و دوباره زیر خاکش نمودم. شیخ سمهودی در وفاء الوفاء (۱۱۶/۲) می‏گوید: احمد این را از طریق رجال صحیح روایت نموده، مگر نبیح عنزی که ثقه است. و دارمی از جابر مانند آن را، چنانکه در الأوجز (۱۰۸/۴) آمده، روایت کرده است.

و مالک در الموطأ از عبدالرحمن بن عبداللَّه بن عبدالرحمن بن ابی صعصعه روایت نموده که: برای وی خبر رسیده، که سیلاب قبر عمروبن جموح و عبداللَّه بن عمرو انصاری را که از قبیله بنی سلمه بودند شکافت. قبر آنان به طرف سیلاب بود، و هر دو در یک قبر بودند، و آن دو از کسانی‌اند که در احد به شهادت رسیده‏اند. آن گاه اطراف‌شان کنده شد، تا از جای‌شان تغییر داده شوند، و چنان دریافته شدند که هیچ تغییر نخورده بودند، و انگار که هر دوی‌شان دیروز دفن شده باشند، یکی از آنان مجروح گردیده بود. و دست خود را بر جراحتش گذاشته بود، و به همان شکل دفن گردیده بود، دستش از جراحتش برداشته شد، ولی وقتی رها کرده شد باز به همان جایی برگشت که قبلاً بود، و فاصله زمانی در میان احد و روزی که قبر آنان حفر گردید چهل و شش سال بود. ابوعمر می‏گوید: راویان در مقطوع بودن آن اختلاف نکرده‏اند، و معنایش از طریق صحیح متصل می‏شود، این سخن را زرقانی گفته، چنانکه در الأوجز (۱۰۷/۴) آمده است.

و نزد ابن سعد (۵۶۲/۳) روایت است که می‏گوید: عبداللَّه بن عمرو ب مرد سرخ رنگ بود، موهای پیش سرش رفته بود، و از قامت رسا برخوردار نبود، و عمرو بن جموح مرد رسایی بود، آن دو شناخته شدند، و در یک قبر دفن گردیدند، و قبرشان به‌سوی سیلگاه بود، بنابراین سیل به قبرشان داخل گردید، و به اثر این قبرشان شکافته شده بر آنان دو چادر خط دار پهن شده بود، و بر روی عبداللَّه جراحتی اصابت کرده بود، و دستش بر همان جراحتش قرار داشت، دست وی از جراحتش دور کرده شد، آن گاه خون جاری گردید، و دستش به همان جای قبلی اش قرار داده شد، و خون توقف نمود. جابر س می‏گوید: من پدرم را در حفره‏اش دیدم، انگار که خوابیده باشد، و حالتش نه کم و نه زیاد تغییر نکرده بود. برایش گفته شد: کفن‌هایش را دیدی؟ گفت: در یک چادر خطدار کفن شده بود، و رویش توسط آن پوشانیده شده بود، و بر پاهایش گیاه اسفند انداخته شده بود. ما همان پارچه خطدار را بر همان حالتش دریافتیم، و گیاه اسفند هم بر همان شکل قبلی‏اش بر پاهایش قرار داشت، و فاصله زمانی در میان دفن وی و حفر قبرش چهل و شش سال بود.

و بیهقی از جابر س روایت نموده، که گفت: هنگامی که معاویه چشمه را از نزدیک کشته شدگان احد بعد از چهل سال جاری گردانید، ما به‌سوی آنان به کمک خواسته شدیم، در حال نزدشان فرا رسیدیم، و آنان را بیرون کشیدیم، و کج بیل به قدم حمزه اصابت نمود، و از آن خون جاری شد. این چنین در البدایه (۴۳/۴) آمده است. و نزد ابونعیم در الدلائل (ص۲۰۷) از عمروبن دینار و ابوزبیر روایت است، که آن دو می‏گویند: پس از چهل سال کج بیل به قدم حمزه اصابت نمود، و از آن خون برآمد.

و شیخ سمهودی در وفاء الوفاء (۱۱۶/۲) تحقیقی نموده، و شیخ ما آن تحقیق را در الأوجز (۱۱۱/۴) خوب دانسته، و آن این که قصه سه مرتبه اتفاق افتاده است: بعد از شش ماه، بعد از چهل سال در وقت جاری ساختن چشمه و بعد از چهل و شش سال هنگامی که سیل به آن داخل گردید، و قول به تعدد واقعه به سبب تعدد روایت‏ها در هر یکی از این سه واقعه است، شیخ سمهودی (۱۱۷/۲) می‏گوید: و در هر یکی از این‏ها آشکار شدن معجزه به نظر می‏رسد، و سر تکرار هم در همه این واقعه‏ها همین معجزه است.

بیرون شدن بوی مشک از قبرهایشان

بیرون شدن بوی مشک از قبر سعد بن معاذ س

ابونعیم در المعرفة از محمدبن شرحبیل روایت نموده، که گفت: انسانی از خاک قبر سعدبن معاذ س یک قبضه برداشت، و آن را باز نمود، ناگهان متوجه شد که مشک است، و رسول خدا ص گفت: «سبحان الله، سبحان الله»، حتی که آن حالت در رویش دانسته می‏شد. این چنین در الکنز (۴۱/۷) آمده، و گفته است: سند آن صحیح است. و ابن سعد (۴۳۱/۳) این را از محمدبن شرحبیل بن حسنه به مثل آن روایت نموده، مگر این که وی مرفوع را ذکر ننموده است. و در روایت دیگری نزد وی از او روایت است که گفت: انسانی یک قبضه از خاک قبر سعد گرفت، و آن را با خود برد، بعد از آن به‌سوی آن نگاه نمود، و متوجه شد که مشک است.

و ابن سعد (۴۳۱/۳) همچنان از ربیح بن عبدالرحمن بن ابی سعید خدری از پدرش از جدش س روایت نموده، که گفت: من از کسانی بودم، که قبر سعد س را در بقیع حفر کردند، و هرگاهی که بخشی از خاک را حفر می‏کردیم، بوی مشک به مشام‌مان می‏رسید، حتی که به لحد رسیدیم.

بلند شدن کشته شدگان‌شان به‌سوی آسمان بلند شدن عامربن فهیره س

بخاری از عروه روایت نموده، که گفت: وقتی آنانی که در بئر معونه به قتل رسیدند، و عمروبن بن‏امیه ضمری اسیر گردید، عامربن طفیل برایش گفت: این کیست؟ و به‌سوی کشته شده‏ای اشاره نمود، عمروبن امیه برایش گفت: این عامربن فهیره است، گفت: این را بعد از آن که کشته شد، دیدم که به‌سوی آسمان بلند گردید، حتی که من به آسمان در میان او و زمین نگاه می‏کردم، و باز گذاشته شد، و خبر آنان به پیامبر ص آمد، و او خبر مرگ‌شان را ابلاغ نمود و گفت: «رفقای‌تان شهید شدند، و آنان از پروردگارشان خواستند و گفتند: بار خدایا، برادران ما، را از ما و از آنچه از تو راضی شدیم و تو از ما راضی گردیدی خبر بده، و خداوند آنان را از ایشان خبر داد»، و در آن روز عروه بن اسماء بن صلت به شهادت رسید، و عروه [۳۰۰] به نام وی مسمی گردید، و منذربن عمرو هم در آن روز شهید شد، و منذر [۳۰۱] به نام وی نام گذاری شد. این چنین در روایت بخاری به شکل مرسل از عروه نقل شده است [۳۰۲]. و بیهقی این را از هشام از پدرش از عایشه ل روایت نموده... و حدیث هجرت را متذکر شده، و در آخرش آنچه را بخاری در اینجا ذکر نموده، درج کرده است. و واقدی از ابواسود و عروه روایت نموده... و قصه را متذکر شده، و حال عامربن فهیره و خبر دادن عامربن طفیل را که وی به‌سوی آسمان بلند گردید یاد آور شده، و افزوده است: کسی که وی را به قتل رسانید جباربن سلمای کلابی بود، می‏افزاید: هنگامی که وی را به نیزه زد، گفت: سوگند به پروردگار کعبه، کامیاب شدم! بعد از آن جبار پرسید: معنای این قول چیست: کامیاب شدم؟ گفتند: یعنی به جنت، گفت: راست گفت، به خدا سوگند، و بعد از آن جبار س اسلام آورد.

و در مغازی موسی بن عقبه از عروه روایت است که وی گفت: جسد عامربن فهیره دریافت نگردید، آنان برین باوراند، که ملائک دفنش نموده است [۳۰۳]. این چنین در البدایه (۷۲/۴) آمده است. و ابونعیم در الدلائل (ص۱۸۶) این قصه را از واقدی از عروه به طول آن روایت کرده، و در آن آمده: آن گاه رسول خدا ص گفت: «ملائک جسد وی را دفن نمود، و در علیین جا داده شد». و ابن سعد (۲۳۱/۳) از واقدی مثل آن را به درازیش روایت کرده است. و ابونعیم این را در الحلیه (۱۱۰/۱) از عروه روایت نموده که: عامربن طفیل درباره مردی از آنان می‏گفت: وقتی به قتل رسید، در میان آسمان و زمین بلند کرده شد، حتی که آسمان را پایین‏تر از وی دیدم، گفتند: وی عامربن فهیره است. و این را همچنان از عروه از عایشه به مانند روایت بخاری روایت کرده است، مگر این که وی از این قولش به بعد را ذکر ننموده است: بعد از آن به زمین گذاشته شد... و همچنان از زهری روایت نموده، که گفت: برایم خبر رسیده، که آنان جسد عامربن فهیره را جستجو کردند، ولی قادر به پیدا نمودن آن نشدند، می‏افزاید: و برین باورند، که ملائک وی را دفن نموده است. و ابونعیم این را در الدلائل (ص۱۸۶) از عروه به مانند آن، و ابن سعد (۲۳۱/۳) هم از عروه به مثل آن روایت کرده‏اند.

[۳۰۰] عروه بن زبیر. [۳۰۱] منذربن زبیر. [۳۰۲] بخاری (۳۰۴۵) از عروه بطور مرسل. [۳۰۳] طبرانی (۱۹/ ۷) به مانند آن. هیثمی (۹/ ۲۱۷) می گوید: رجال آن رجال صحیح‌اند.

حفاظت مرده‏هایشان

حفاظت جسد خبیب بن عدی س

احمد و طبرانی از عمروبن امیه س روایت نموده‏اند که: پیامبر ص وی را به عنوان جاسوس به تنهایی اش به‌سوی قریش روان نمود، می‏گوید: به چوب دار خبیب آمدم، و از جواسیس می‏ترسیدم، بعد به آن چوب بلند گردیدم، و خبیب را باز نمودم، وی بر زمین افتاد، و خودم در عقب آن پایین خیز زدم، بعد از آن ملتفت شدم و خبیب را ندیدم، گویی که زمین بلعیده باشدش، و اثری از خبیب تا این ساعت دیده نشد [۳۰۴]. هیثمی (۳۲۱/۵) می‏گوید: در این ابراهیم بن اسماعیل بن مجمع آمده و ضعیف می‏باشد. و بیهقی این را از طریق ابراهیم بن اسماعیل بن مجمع آمده و ضعیف می‏باشد. و بیهقی این را از طریق ابراهیم بن اسماعیل از جعفربن عمروبن امیه از پدرش عمروبن امیه روایت نموده که: رسول خدا ص وی را برای جاسوسی به تنهایی فرستاده بود، می‏گوید: به چوب دار خبیب آمدم... و مثل آنچه را گذشت یادآور شده، چنانکه در البدایه (۶۷/۴) آمده است. و ابونعیم این را در الدلائل (ص۲۲۷) از طریق ابراهیم بن اسماعیل به اسنادش به مانند روایت بیهقی روایت نموده است. و ابن ابی شیبه این را از عمروبن امیه به مانند آن، چنانکه در الإصابه (۴۱۹/۱) آمده، روایت کرده است.

و ابویوسف در کتاب اللطائف از ضحاک متذکر شده که: پیامبر ص مقداد و زبیر ب را برای پایین نمودن خبیب از چوبه دارش روان نمود، آنان به تنعیم رسیدند، و در اطراف وی چهل مرد را مست یافتند، و از چوب پایینش کردند، و زبیر وی را بر اسبش بار نمود، و وی تا هنوز تازه بود، و چیزی از وی تغییر نکرده بود. مشرکین از آمدن آنان آگاهنیده شدند، و هنگامی که مشرکین خود را به ایشان رسانیدند، زبیر وی را انداخت، و زمین بلعیدش، و به همین سبب وی بلعیده شده زمین نامیده شد. این چنین در الإصابه (۴۱۹/۱) آمده است.

[۳۰۴] ضعیف. احمد (۴/ ۱۳۹، ۲۸۷) در سند آن ابراهیم بن اسماعیل بن مجمع است که ضعیف است: المجمع (۵/ ۳۲۱).

حفاظت جسد علاء بن حضرمی س

بیهقی از انس س روایت نموده، که گفت: در این امت سه چیز را دریافتم، که اگر در بنی اسرائیل می‏بود، دیگر امت‏ها همراهش برابر نمی‏توانستند... و حدیث را، چنانکه بخشی از آن گذشت، متذکر شده، و در آن آمده، گفت: جز اندکی درنگ نکرده بودیم که جنازه‏اش مورد اصابت تیر قرار گرفت، می‏گوید: آن گاه برایش حفره‏ای کندیم، و غسلش دادیم و دفنش کردیم، آن گاه مردی بعد از فراغت ما از دفن نمودن وی آمد و گفت: این کیست؟ گفتیم: این بهترین بشر است، این ابن حضرمی است، گفت: این زمین مردگان را بیرون می‏اندازد، اگر وی را یک میل یا دو میل به زمینی انتقال دهید، که مردگان را قبول می‏کند، بهتر می‏شود، گفتیم: جرم دوست ما چیست، که وی را برای درندگان عرضه نماییم و آنان بخورندش، می‏گوید: بنابراین به کشیدن وی تصمیم گرفتیم، هنگامی که به لحد رسیدیم، متوجه شدیم که دوست ما در آن نیست، و لحد تا جایی که چشم کار می‏کند و می‏بیند پر از نور است و نور می‏درخشد، می‏گوید: آن گاه خاک را به لحد برگردانیدیم و کوچ کردیم. این چنین در البدایه (۱۵۵/۶) آمده است. و این اسنادی است که رجال آن ثقه‏اند، ولی باز هم در آن انقطاع است، چنانکه در البدایه (۲۹۲/۶) آمده است. و نزد طبرانی در هر سه کتابش [۳۰۵] از ابوهریره س روایت است... حدیث را متذکر شده، و در آن آمده: وی درگذشت، و در میان ریگ دفنش نمودیم، وقتی اندک راه پیمودیم، گفتیم: درندگان می‏آیند و او را می‏خورند، پس برگشتیم و ندیدیمش [۳۰۶]. هیثمی (۳۷۶/۹) می‏گوید: در این ابراهیم بن معمر هروی آمده، وی را نشناختم، ولی بقیه رجال آن ثقه‏اند. و ابن سعد (۳۶۳/۴) به نقل از ابوهریره متذکر شده: برای وی با شمشیرهایمان حفره‏ای ایجاد کردیم، و لحد آماده نساختیم، و دفنش نمودیم و رفتیم، آن گاه مردی از اصحاب رسول خدا ص گفت: وی را دفن کردیم، و برایش لحد آماده ننمودیم، بنابراین دوباره عودت نمودیم، تا برایش لحد درست کنیم، ولی جای قبرش را نیافتیم. ابونعیم این را در الدلائل (ص۲۰۸) از ابوهریره به مثل روایت طبرانی روایت نموده است.

[۳۰۵] یعنی المعجم الکبیر والمعجم الأوسط والمعجم اصغیر. م. [۳۰۶] ضعیف. طبرانی (۱۸/ ۹۵) و در الاوسط (۴/ ۱۶) در سند آن ابراهیم بن معمر است که هیثمی (۹/ ۳۷۶) درباره اش می گوید: وی در نشناختم و دیگر رجال آن ثقه هستند.

حفاظت جسد عاصم بن ثابت بن ابی الأقلح س

بخاری و مسلم از ابوهریره س روایت نموده‏اند که گفت: رسول خدا ص سریه‏ای را فرستاد، و عاصم بن (ثابت بن) ابی اقلح س را بر ایشان امیر مقرر نمود... وحدیث را به طول آن در قصه خبیب بن عدی س متذکر شده، و در آن آمده: عاصم گفت: من در ذمه و امان مشرکی پایین نمی‏شوم - و با خداوند عهد بسته بود، که مشرکی را لمس نکند، و مشرکی وی را لمس ننماید -، قریش عده‏ای را روان نمودند، تا چیزی از جسد وی را بیاورند - وی بزرگی از بزرگان را در روز بدر کشته بود - آن گاه خداوند مثل سایبانی زنبوران عسل را روان نمود، و آنان وی را از کفار قریش حمایت نمودند، و به این سبب، حمایت شده زنبوران عسل، گفته می‏شد. این چنین در الإصابه (۲۴۵/۲) آمده است. و نزد ابونعیم در الدلائل (ص۱۸۳) از عروه در همان قصه روایت است: مشرکان خواستند سر وی را قطع نمایند، و آن را برای مشرکین به مکه روان کنند، آن گاه خداوند زنبوران را بر وی روان نمود، که بر روی‏های قوم پرواز می‏نمودند و می‏گزیدندشان، حتی که در میان آنان و اجرای عملیه قطع سر وی حایل واقع گردیدند [۳۰۷].

[۳۰۷] بخاری (۲۸۱۸) و (۳۴۵) احمد (۲/ ۲۹۵).

گردن نهادن درندگان برای آنان و صحبت‌شان با آنان

خطاب پیامبر ص برای گرگان و گردن نهادن آنان برای وی

بیهقی از حمزه بن (ابی) اسید س روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص در جنازه مردی از انصار به بقیع بیرون گردید، ناگهان متوجه شد، که گرگی بازوهایش را هموار نموده و بر راه نشسته است، آن گاه رسول خدا ص گفت: «این آمده است، و حق معین طلب می‏کند، برایش حق تعیین کنید»، گفتند: ای رسول خدا، تو نظرت را بده، گفت: «از هر رمه گوسفند، یک گوسفند در هر سال»، گفتند: زیاد است، می‏گوید: آن گاه به‌سوی گرگ اشاره نمود، که از نزدشان بر بای، و گرگ به راه افتاد و رفت. و واقدی از مردی که نامش را برده است از مطلب بن عبداللَّه بن حنطب روایت نموده، که گفت: در حالی که رسول خدا ص در مدینه بود، گرگی آمد و در پیش رویش ایستاد، پیامبر ص گفت: «این نماینده درندگان به‌سوی شماست، اگر دوست دارید برایش چیزی را معین سازید، از همان چیز تعیین شده به غیر آن تجاوز نمی‏کند، و اگر دوست دارید، همینطور بگذاریدش، و از آن خود را نگه دارید، و آنچه را گرفت رزقش است». گفتند: ای رسول خدا، نفس‏های ما به چیزی برایش راضی نمی‏شود، آن گاه با سه انگشتش به‌سوی وی اشاره نمود، که از نزدشان بربای، می‏گوید: بعد آن گرگ در حالی برگشت که آواز می‏کشید [۳۰۸].

و نزد ابونعیم از مردی از جهینه روایت است که گفت: نمایندگان گرگان در حدود صد گرگ آمدند، و هنگامی که رسول خدا ص نماز خواند نشستند، رسول خدا ص گفت: «اینها نمایندگان گرگان‌اند، نزد شما آمده‏اند، و از شما می‏خواهند که از طعام خودتان برای‌شان چیزی را معین نمایید، و از طرف آنان بر غیر آن در امان باشید»، ولی آنان از نیازمندی و فقر برایش شکایت نمودند، گفت: «پس برگردانیدشان» [۳۰۹] می‏افزاید: آن گاه آنان آوازکنان بیرون شدند. و بیهقی و بزار این را از ابوهریره به اختصار روایت کرده‏اند. این چنین در البدایه (۱۴۶/۶) آمده است.

[۳۰۸] سند آن بسیار ضعیف است. واقدی آن را روایت کرده که متروک است. نگا: بیهقی (الدلائل) (۶/ ۴۰) و طبقات ابن سعد (۱/ ۸۶) و معجزات النبی ابن کثیر با تحقیق من (محقق). [۳۰۹] این چنین در اصل و البدایه آمده، و در حجة اللَّه علی العالمین آمده: «پس خبرشان دهید»، یعنی برای‌شان بگویید که شما نمی‏خواهید به آنان چیزی معین سازید.

گردن نهادن شیر برای سفینه آزاد کرده پیامبر ص

حاکم (۶۰۶/۳) از محمدبن منکدر روایت نموده، که گفت: سفینه آزاد کرده پیامبرص گفت: در بحر سفر نمودم، و کشتی ام که در آن بودم شکست، آن گاه بر تخته‏ای از تخته‏های آن سوار شدم، و آن تخته مرا در نیزاری افکند، که در آنجا شیر بود، شیر به هدف گرفتن من به پیش آمد، گفتم: ای ابوالحارث [۳۱۰]، من آزاد کرده رسول خدا ص هستم، آن گاه سرش را پایین نمود و به سویم پیش آمد، و مرا به شانه‏اش دفع نمود، حتی که از نیزار بیرونم ساخت و بر راه گذاشتم، و صدایی به آهستگی کشید، گمان نمودم که وی همراهم خداحافظی می‏کند، و آن آخرین لحظات دیدارم با وی بود. حاکم میگوید: این حدیث به شرط مسلم صحیح است، ولی بخاری و مسلم آن را روایت نکرده‏اند، و ذهبی همراهش موافقه نموده است. و بخاری این را در التاریخ الکبیر (۱ ق / ج ۲ ص ۱۷۹) از ابن منکدر روایت نموده، که گفت: از سفینه شنیدم، و مثل آن را متذکر شده. و این چنین این را ابونعیم در الحلیه (۳۶۹/۱) و در الدلائل (ص۲۱۲) از ابن منکدر از سفینه روایت نموده است، و ابن منده این را، چنانکه در البدایه (۳۱۶/۵) آمده، روایت کرده است و طبرانی این را، چنان در المجمع (۳۶۶/۹) آمده، از سفینه به مثل آن روایت نموده است.

و نزد بزار از وی روایت است که گفت: در بحر بودم، که کشتی‌مان شکست، و راه را ندانستیم، ناگهان با شیری روبرو شدم که به‌سوی ما پیش شده بود، یارانم عقب ایستادند، و من برایش نزدیک شدم و گفتم: من سفینه یار رسول خدا ص هستم، و ما راه را گم نموده‏ایم، آن گاه آن شیر در پیش رویم به راه افتاد، تا این که در راه ایستادیم و بعد از آن یک طرف شد، و مرا دفاع نمود، انگار که وی راه را برایم نشان می‏دهد، و گمان نمودم که همراه ما خداحافظی می‏نماید. هیثمی (۳۶۷/۹) می‏گوید: رجال آن دو - بزار و طبرانی - ثقه دانسته شده‏اند.

و بیهقی این را از ابن منکدر روایت نموده که: سفینه مولای رسول خدا ص در سرزمین روم ارتش را گم نمود - یا در سرزمین روم اسیر گردید -، و در حال گریز در طلب ارتش بر آمد، و ناگهان با شیری سر خورد و گفت: ای ابوالحارث، من آزاد کرده رسول خدا ص هستم، و اینطور و اینطور حالتی بالایم آمد، آن گاه شیر در حالی که دمش را می‏جنبانید به سویش روی آورد و در پهلویش ایستاد، و هرگاه صدایی را می‏شنید به سویش روی می‏آورد، و باز می‏آمد و در پهلویش حرکت می‏کرد، و همینطور با وی بود تا این که او را به ارتش رسانید و بعد از آن شیر از نزد وی برگشت. این چنین در البدایه (۱۴۷/۶) آمده است.

[۳۱۰] کنیه شیر.

گردن نهادن شیر برای ابن عمر

ابن عساکر از وهب بن ابان قریشی از ابن عمر ب روایت نموده که: وی در سفری بیرون گردید، و در حالی که حرکت می‏نمود، با قومی برخورد که ایستاده‏اند، گفت: این ها را چه شده است؟ گفتند: شیری در راه است که آنان را ترسانیده است، آن گاه وی از سواریش پایین گردید، بعد از آن به سویش حرکت نمود، حتی که از گوشش گرفت و مالیدش، و پشت سرش رفت و از راه یک طرفش نمود و گفت: رسول خدا ص برایت دروغ نگفته است، از پیامبر خدا ص شنیدم که می‏گوید: بر ابن آدم آنچه مسلط می‏شود، که ابن آدم از آن می‏ترسد، و اگر ابن آدم جز از خدا نترسد، غیر وی بر او مسلط نمی‏شود، و این آدم به کسی سپرده شده که از وی امیدواری دارد، و اگر ابن آدم، جز از خدا از کس دیگر امیدوار نباشد، خداوند وی را به غیر خودش نمی‏سپارد». و ابن عساکر این را از ابن نافع به اختصار به مانند آن، چنانکه در الکنز (۵۹/۷) آمده، روایت کرده است.

صحبت عوف بن مالک با شیر

طبرانی از عوف بن مالک س روایت نموده، که گفت: در کلیسایی در اریحا [۳۱۱] از طرف چاشت (ظهر) خواب بودم، و آن کلیسا در آن روز مسجدی بود، که در آن نماز خوانده می‏شد، می‏گوید: عوف بن مالک از خوابش بیدار شد، ناگهان دید که در خانه همراهش شیری است که به طرفش می‏آید، وی با ترس و هراس به‌سوی سلاحش برخاست، شیر برایش گفت: خاموش باش، من با پیامی به سویت فرستاده شده‏ام تا آن را ابلاغ نمایی، گفتم: کی تو را روان نموده است؟ گفت: خداوند مرا به‌سوی تو روان نموده است، تا بدانی که معاویه کوچ کننده، از اهل جنت است، گفتم: معاویه کیست؟ گفت: ابن ابی سفیان ب. هیثمی (۳۵۷/۹) می‏گوید: در این ابوبکربن ابی مریم است، و موصوف دچار اختلاط گردیده بود.

[۳۱۱] نام شهری است در غور نزدیک قدس.

صحبت نمودن گرگ با شبانی، و رسانیدن خبر پیامبر ص برایش

احمد از ابوسعید خدری س روایت نموده، که گفت: گرگ بر گوسفندی حمله نمود و گرفتش، شبان در طلب آن بیرون گردید، و گوسفند را از نزدش پس گرفت، آن گاه گرگ بر دم خود بنشست و گفت: آیا از خدا نمی‏ترسی؟ رزقی را از نزدم پس می‏گیری که خداوند برایم عنایت فرموده است، شبان گفت: شگفتا، گرگ با من با کلام انسان صحبت می‏کند!! گرگ گفت: آیا تو را به شگفت انگیزتر از آن خبر ندهم، محمد ص در یثرب است، مردم را از خبرهایی می‏آگاهاند که گذشته است، می‏افزاید: آن گاه شبان با حرکت دادن گوسفندانش به راه افتاد، تا اینکه وارد مدینه گردید، و گوسفندان را در یکی از بخش‏های مدینه توقف داد، و نزد رسول خدا ص آمد، و از واقعه برایش خبر داد، آن گاه رسول خدا ص امر نمود، و صدا گردید: (الصلاه جامعه)، بعد از آن بیرون شد، و برای شبان گفت: «برای‌شان خبر بده»، و او برای‌شان خبر داد، رسول خدا ص گفت: «راست گفت، سوگند به ذاتی که جان محمد در دست اوست، تا وقتی که درندگان با انسان‏ها صحبت نکنند، و با انسان رشته تازیانه‏اش و بند کفشش صحبت نکند، و رانش وی را از آنچه خانواده‏اش بعد از وی انجام داده است خبر ندهد قیامت برپا نمی‏شود» [۳۱۲]. این اسنادی است به شرط صحیح، و بیهقی هم آن را صحیح دانسته، و جز ترمذی روایتش نکرده، آن هم از این قولش: «سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست...» تا آخرش. بعد از آن گفته: این حدیث حسن و غریب و صحیح است. این چنین در البدایه (۱۴۳/۶) آمده است. و برای حدیث طریق دیگری هم نزد احمد، بیهقی، حاکم و ابونعیم هست. و احمد این را از ابوهریره س و ابونعیم از انس س و بیهقی از ابن عمر ب روایت کرده‏اند، چنانکه ابن کثیر در البدایه (۱۴۵ ۱۴۴/۶) آن را شرح داده است. و قاضی عیاض درباره صحبت گرگ سخن گفته، و از ابوهریره و ابوسعید و اهبان بن اوس ش متذکر شده، و افزوده، که از وی به نام) مکلم الذئب(، «کسی که گرگ همراهش صحبت نموده»، یاد می‏شد، قاضی عیاض می‏گوید: و ابن وهب روایت نموده، که مثل این قصه برای ابوسفیان بن حرب و صفوان بن امیه نیز با گرگی اتفاق افتاده بود، آن دو گرگی را یافتند که آهویی را دنبال می‏کند، و آن آهو داخل حرم گردید، گرگ از دنبال وی برگشت، و آن دو از آن تعجب کردند، گرگ گفت: شگفت انگیزتر از این آن است، که محمدبن عبداللَّه در مدینه شما را به‌سوی جنت دعوت می‏کند، و شما وی را به‌سوی آتش دعوت می‏نمایید. ابوسفیان گفت: سوگند به لات و عزی، اگر این را در مکه متذکر شوی، اهلش آن را ترک خواهند گفت: این چنین در البدایه (۱۴۶/۶) آمده است.

[۳۱۲] صحیح. ترمذی (۳۱۸۱) وی آن را حسن دانسته است. همچنین احمد (۳/ ۸۴).

مسخر ساختن بحرها برای‌شان

تسخیر نیل مصر برای عمر س

ابن عبدالحکم در فتوح مصر، ابوالشیخ در العظمة و ابن عساکر از قیس بن حجاج از کسی که برای وی حدیث بیان نموده، روایت کرده‏اند که گفت: هنگامی که عمروبن العاص س مصر را فتح نمود، وقتی که بؤنه از ماه‏های عجم [۳۱۳] داخل گردید اهل آن دیار نزدش آمدند، و برایش گفتند: ای امیر، این نیل ما سنتی دارد، که بدون آن جریان پیدا نمی‏کند، برای‌شان گفت: و آن چیست؟ گفتند: وقتی دوازده شب از این ماه سپری گردد، به‌سوی دوشیزه جوانی که نزد پدر و مادرش باشد روی می‏آوریم، و والدینش را راضی می‏گردانیم، بهترین زیورات و لباس را بر تنش می‏کنیم، و بعد از آن او را در این نیل می‏اندازیم، آن گاه عمرو برای‌شان گفت: این امر در اسلام نمی‏باشد، چون اسلام ماقبل خود را منهدم می‏سازد، بعد آنان ماه‏های بؤنه، ابیب و مسری [۳۱۴] را درنگ نمودند ولی نیل جاری نشد، نه کم و نه زیاد، حتی که تصمیم کوچ نمودن را گرفتند، هنگامی که عمرو این حالت را دید، این موضوع را برای عمربن الخطاب س نوشت، عمر برایش نوشت، تو به حق رسیده‏ای، به راستی اسلام ماقبل خود را منهدم می‏سازد، و من برایت نامه کوچکی روان نموده‏ام، چون نامه‏ام برایت رسید، آن را داخل نیل بینداز، هنگامی که نامه برای عمرو رسید، آن نامه کوچک را گشود، که در آن چنین نوشته بود:

«من عبدالله عمر أمير الـمؤمنين إلى نيل أهل مصر أما بعد فإن كنت تـجرى من قبلك فلا تـجر، وإن كان الواحد القهار يـجريك فنسأل الله الواحد القهار أن يـجريك». ترجمه: «از طرف بنده خدا عمر امیرالمؤمنین، برای نیل اهل مصر: اما بعد: اگر از طرف خودت جاری می‏شدی، جاری مشو، و اگر خداوند یکتا و قهار جاریت می‏ساخت، ما از همان خداوند یکتا و قهار می‏خواهیم که تو را جاری بسازد».

آن گاه عمرو نامه را یک روز قبل از روز صلیب در نیل انداخت، در فرصتی که اهل مصر، برای کوچ کردن از آن آماده شده بودند، زیرا ضرورت آنان در مصر بدون نیل پوره (تکمیل) نمی‏شد، بعد در روز صلیب در حالی صبح کردند که خداوند آن را با ارتفاع شانزده گز جاری گردانیده بود، و آن سنت بد را از اهل مصر قطع ساخت [۳۱۵]. این چنین در منتخب الکنز (۳۸۰/۴) آمده است. و حافظ ابوالقاسم لألکائی طبری این را در کتاب السنة از قیس بن حجاج به مثل آن، چنانکه در تفسیر ابن کثیر (۴۶۴/۳) آمده، روایت کرده است.

[۳۱۳] هدف از عجم قبطی هاست. [۳۱۴] نام ماه‏های قبطی است. [۳۱۵] این داستان ضعیف است. به رواست ابن عبدالحکم در فتوح مصر و لالکائی در «شرح أصول اعتقاد اهل السنة» (۲/ ۴۲۶) در سند آن ابن لهیعة است که ضعیف است همچنین شیخ قیس بن حجاج مجهول است که قبلا گذشت.

تسخیر بحر برای ابوریحانه س

ابراهیم بن جنید در کتاب الأولیاء از عروه کور آزاد شده بنی سعد روایت نموده، که گفت: ابوریحانه در بحر سفر نمود، و نزدش صحیفه‌هایی بود، و می‏دوخت، ناگهان سوزنش در بحر افتاد، گفت: پروردگارا، برایت سوگند یاد می‏کنم که سوزنم را برایم باز گردانی، آن گاه سوزن آشکار گردید و او گرفتش. این چنین در الإصابه (۱۵۷/۲) آمده است.

تسخیر بحر برای علاء بن حضرمی س

ابونعیم در الدلائل (ص۲۰۸) از ابوهریره س روایت نموده، که گفت: هنگامی که پیامبر ص علاء بن حضرمی س را به‌سوی بحرین فرستاد، من دنبالش نمودم، و سه خصلت را از وی دیدم، که نمی‏دانم کدام‌شان شگفت انگیزتر است: به کناره بحر رسیدیم، گفت: نام خدا را بگیرید، و داخل شوید. ما نام خدا را گرفته داخل شدیم، و عبور نمودیم، و آب سپل‏های شترهایمان را هم‏تر ننموده بود. هنگامی که برگشتیم با وی در بیابان و صحرایی از زمین راه پیمودیم، و همراه‌مان آب نبود. بنابراین برایش شکایت نمودیم، وی دو رکعت نماز گزارد، و بعد از آن دعاء نمود، ناگهان ابری چون سپر پدیدار گشت، و آبش را فرو ریخت، و ما نوشیدیم و نوشانیدیم. وی وفات نمود، و در ریگ دفنش کردیم. هنگامی که اندک راه پیمودیم، گفتیم: درندگان می‏آیند و او را می‏خورند، پس برگشتیم و او را ندیدیم - البته در قبر -. این را همچنان ابونعیم در الحلیه (۸/۱) از ابوهریره به مانند آن، فقط به ذکر قصه بحر روایت نموده، و افزوده است: هنگامی که ابن مکعبر والی کسری ما را دید، گفت: به خدا سوگند، با اینان روبرو نمی‏شویم، بعد از آن در کشتی نشست و خود را به فارس رسانید [۳۱۶]. و طبرانی این را در هر سه کتابش [۳۱۷] از ابوهریره به مانند آن روایت کرده است. هیثمی (۳۷۶/۹) می‏گوید: در این ابراهیم بن معمر هروی آمده، وی را نشناختم و بقیه رجال آن ثقه‏اند.

و بیهقی از انس س روایت نموده، که گفت: در این ا مت سه چیز را دریافتم... و حدیث را ذکر نموده، و در آن آمده: می‏گوید: عمربن الخطاب س ارتشی را آماده ساخت، و علاء بن حضرمی را فرمانده آنان مقرر نمود. انس س می‏گوید: من در جنگ‏های وی حاضر بودم، و به جنگ‏هایمان فرا در رسیدیم، و دریافتیم که قوم از ما خبر داده شده‏اند، و آثار آب را محو و نابود ساخته‏اند - و گرمی هم خیلی شدید بود - به این صورت تشنگی ما را و سواری‏هایمان را در مشقت انداخت. این حادثه در روز جمعه اتفاق افتاده بود، هنگامی که آفتاب برای غروبش مایل گردید، برای ما دو رکعت نماز را امامت نمود، بعد از آن دستش را به‌سوی آسمان بلند نمود، و ما در آسمان چیزی را نمی‏دیدیم. می‏گوید: به خدا سوگند، تا هنوز دستش را پایین ننموده بود، که خداوند باد را فرستاد، و ابرها را پدید آورد، و ابرها آنقدر آب فرو ریختند که نهرها و دره‏ها پر شدند. آن گاه ما نوشیدیم، و سواری‏هایمان را آب دادیم و ذخیره کردیم، و خود را به دشمن‌مان رسانیدیم، و دریافتیم که از خلیجی از بحر عبور نموده‏اند و خود را به جزیره‏ای رسانیده‏اند. وی بر کناره خلیج ایستاد و گفت: ای بلند مرتبت، ای بزرگ، ای بردبار، ای عزتمند، و بعد از آن دستور داد: بگذرید به نام خداوند. می‏گوید: و ما گذشتیم و آب سم‏های سواری‏هایمان راتر نمی‏نمود، و جز اندکی درنگ نکرده بودیم، که در آنجا به دشمن رسیدیم، و کشتیم و اسیر نمودیم و غلام گرفتیم، و باز به خلیج آمدیم، آن گاه وی مثل گفته‏اش را گفت، و ما عبور نمودیم، و آب سم‏های چهارپایان ما راتر نمی‏نمود... و حدیث را متذکر شده.

و بخاری در التاریخ اسناد دیگری برای این قصه متذکر شده، و ابن ابی الدنیا با اسناد از سهم بن منجاب، این حدیث را روایت نموده که گفت: با علاء بن حضرمی به غزا رفتیم... و آن را متذکر شده، و در دعاء گفته: ای عالم، ای بردبار، ای بلند مرتبت، ای بزرگ، ما بندگانت هستیم، و در راهت با دشمنت می‏جنگیم. بارانی برای ما نصیب گردان که از آن بنوشیم و وضوء نماییم. و وقتی آن را ترک نمودیم، در آن برای هیچکسی غیر از ما حصه و نصیبی مگردان، و در بحر گفت: برای ما به‌سوی دشمنت راهی آماده‏ساز. این چنین در البدایه (۱۵۵/۶) آمده است. و ابونعیم این را در الحلیه (۷/۱) از سهم بن منجاب به مانند روایت ابن ابی الدنیا فقط به ذکر قصه بحر روایت نموده، و در روایت وی آمده: با ما وارد بحر گردید و ما در آن داخل شدیم، و آب به نمدهای زیر زین‏هایمان نمی‏رسید، و به‌سوی‌شان بیرون گردیدیم. و ابن جریر در تاریخش (۵۲۲/۲) و ابن کثیر در البدایه (۳۲۸/۶) فرستادن علاء بن حضرمی را توسط ابوبکر س برای قتال اهل ارتداد به بحرین متذکر شده‏اند... و هر دو قصه رم نمودن شترها را با آنچه از توشه ارتش و خیمه‏ها و آب نوشیدنی‌شان بر پشت داشتند، و هم چنان برگردیدن شترها را با آنچه بر پشت داشتند متذکر شده‏اند. و هم چنان قصه خلق شدن نهری از آب پاک و ناب را در پهلوی‌شان از طرف خداوند و جنگیدن‌شان را با مرتدین یادآور گردیده‏اند. در البدایه (۳۲۹/۶) می‏گوید: علاء برای مسلمانان گفت: به دارین برویم تا با دشمنانی که در آنجا هستند بجنگیم. آنان به سرعت به این درخواست جواب مثبت دادند، وی با آنان حرکت نمود و به ساحل بحر آمد، تا در کشتی‏ها سوار شوند. دید که مسافه دور است، و در کشتی‏ها به آنان نمی‏رسند، و تا رسیدن‌شان دشمنان خدا می‏روند، بنابراین با اسب خود داخل بحر گردید و می‏گفت: ای مهربان‏ترین مهربانان، ای با حکمت، ای عزتمند، ای یکتا، ای بی‌نیاز، ای زنده، ای زنده کننده، ای برپا دارنده، ای صاحب جلال و عزت، معبودی جز تو نیست. ای پروردگار ما. و ارتش را دستور داد، تا این را بگویند، و داخل بحر شوند، آنان این عمل را انجام دادند، و خلیج به اجازه خدا ایشان را گذرانید. آنان گویی که بر سر سیل نرم که بالایش آب باشد حرکت می‏کنند، و سپل‏های شتر فرو نمی‏رفت، و تا زانوهای اسبان نمی‏رسید. مسافه آن منطقه برای کشتی‏ها یک روز و یک شب بود. وی آن را پیمود و به ساحل دیگر رسید، و با دشمنش جنگید و شکست‌شان داد و غنیمت‏هایشان را جمع نمود. بازبرگشت و به جانب دیگرش خود را رسانید، و به موضع اول خود برگشت، و همه این اعمال را در یک روز انجام داد. این چنین این را ابن جریر (۵۲۶/۲) از سری از شعیب از سیف به اسناد وی از منجاب بن راشد ذکر نموده، که قصه را به طول آن یادآور گردیده است.

[۳۱۶] ضعیف. طبرانی (۸/ ۹۵) نگا: المجمع (۹/ ۳۷۶). [۳۱۷] یعنی المعجم الکبیر والمعجم الأوسط والمعجم الصغیر. م.

تسخیر دجله برای مسلمانان در فتح مدائن

ابونعیم در الدلائل (ص ۲۰۸) از ابن رفیل روایت نموده، که گفت: هنگامی که سعد به بهر سیر پایین گردید - و این همان شهر نزدیک بود - کشتی‏ها را طلب نمود، تا مردم را به شهر دورتر دومی عبور بدهد. ولی چیزی نیافتند، و آنان را دریافت [۳۱۸] که همه کشتی‏ها را با خود برده‏اند، بنابراین آنان روزهایی از ماه صفر را در بهرسیر سپری نمودند، و مسلمانان از وی می‏خواستند که عبور نماید، ولی ترحم بر مسلمانان وی را از عبور باز می‏داشت، تا این که چند تن از مردان کفار نزدش آمدند، و او را بر گذرگاهی دلالت کردند که به مرکز دره بیرون می‏شد. ولی وی ابا ورزید و در آن کار تردد نمود، در همین اثناء طغیان و افزایش آب فرای‌شان گرفت. وی در خواب دید، که اسبان مسلمانان به آن وارد شده و از آن عبور نموده‏اند، و از طغیان آب مسئله بزرگی پیش آمده بود. بنابراین وی با اتکاء به تأویل خوابش تصمیم عبور را گرفت. آن گاه سعد مردم را جمع نمود، و پس از حمد و ثنای خداوند گفت: دشمن‌تان از شما به این بحر پناه برده است، و شما به آنان رسیده نمی‏توانید، و آنان هر وقتی بخواهند به شما رسیده می‏توانند، و با شما در کشتی‏هایشان می‏جنگند، و در عقب شما هم چیزی نیست، که از آن بترسید، تا از عقب بر شما حمله آور نشود، و من به عبور این بحر به‌سوی ایشان تصمیم گرفته‏ام. آنان همه‌شان گفتند: خداوند کار ما و تو را به رشد و هدایت رهنمون گردانید، این عمل را انجام بده. آن گاه سعد مردم را برای عبور فراخواند و گفت: کی شروع می‏کند، و دهانه گذر را حمایت می‏نماید، تا مردم به وی بپیوندند، و دشمن از بیرون شدن بازشان ندارد؟ آن گاه عاصم بن عمرو برایش بیرون گردید، و بعد از وی شش صد تن از شجاعان بیرون گردیدند، و سعد عاصم را بر آنان امیر مقرر نمود. بعد عاصم با ایشان حرکت نمود، تا این که بر کناره دجله ایستاد و بعد از آن گفت: کی با من بیرون می‏شود، تا دهانه آن سوی گذر را از دشمن‌تان حمایت و حراست کنیم؟ شصت تن از آنان برایش بیرون گردیدند، وی آنان را به دو گروه تقسیم نمود: به اسبان ماده و نر، تا برای شناوری اسبان در آب ساده‏تر و تیزتر باشد. بعد ایشان وارد دجله گردیدند. و هنگامی که سعد عاصم را بر دهانه آن سوی گذر دید، که آن را در حمایت و پوشش خود دارد، برای مردم اجازه ورود را صادر نمود و گفت: بگویید: «نستعين بالله ونتوكل عليه، وَحَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ، وَلَا حَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إلَّا بِاَللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ»، ترجمه: «از خدا کمک می‏طلبیم، و بر وی توکل می‏کنیم، و خدا برای ما کافی است و نیک کارساز است، یارای برگشت از گناه و توانایی انجام عمل نیک جز به توفیق خداوند عالی مرتبت و بزرگ میسر نیست»، اکثریت ارتش به یکدیگر پیوستند، و در عمق و ژرفای دجله به راه افتادند، در حالی که دجله موج می‏زد و سیاه بود. مردم در اثنای رفتن‌شان در میان آب با یکدیگر حرف می‏زدند، و به یکدیگر نزدیک بودند، چنانکه در مسیرشان در زمین با هم صحبت می‏کنند، و آن گاه اهل فارس را به امری ناگهانی مواجه ساختند، که در خاطره‏هایشان هم عبور نمی‏کرد، و آنان را شکست دادند، و وادارشان نمودند که به شتاب و عجله مال‏هایشان را حمل نمایند، و مسلمانان در صفر سال شانزدهم به آن وارد گردیدند، و به هر آنچه در خانه‏های کسری از سه میلیارد باقی مانده بود، و بر آنچه شیرویه و کسانی که بعد از وی فراهم آورده بودند دست یافتند. طبری این را در تاریخش (۱۱۹/۳) از سیف با زیادت‌هایی روایت نموده، و در البدایه (۶۴/۷) آن را به طولش متذکر گردیده است.

و ابونعیم این را در الدلائل (ص ۲۰۹) از ابوبکر بن حفص بن عمر روایت نموده، که گفت: کسی که در پهلوی سعد در آب حرکت می‏نمود، سلمان فارسی ب بود، اسبان با آنان شنا نمودند، و سعد می‏گفت: «وَحَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ». ترجمه: «خداوند برای ما کافی است، و او نیک کارساز است» به خدا سوگند، خداوند دوستش را نصرت خواهد داد، و دینش را غالب خواهد گردانید، و دشمنش را شکست خواهد داد، به شرطی که در ارتش ظلمی نباشد یا گناهانی نباشد که بر نیکی‏ها غالب آید. سلمان برایش گفت: اسلام جدید است، به خدا سوگند، بحرها برای‌شان مسخر گردیده است، چنانکه خشکی برای‌شان مسخر گردیده است. سوگند به ذاتی که جان سلمان در دست اوست، اینان از دجله گروه گروه بیرون می‏شوند، چنانکه گروه گروه در آن وارد شده‏اند و روی آب را فرا گرفتند، حتی که آب از دو کناره دجله دیده نمی‏شد، و آن قدر با هم حرف می‏زدند، که اگر در خشکی می‏بودند آن قدر صحبت نمی‏کردند، و از آب، چنانکه سلمان گفته بود، بیرون گردیدند، و چیزی را گم ننمودند و هیچکسی از ایشان غرق نگردید. این را ابن جریر طبری در تاریخش (۱۲۱/۳) از ابوبکر بن حفص به مانند آن، و با زیادتی در اولش روایت نموده است.

و ابونعیم در الدلائل (ص ۲۰۹) از ابوعثمان نهدی س روایت نموده که: آنان همه‌شان سلامت باقی ماندند، مگر مردی از بارق که غرقده گفته می‏شد، وی از اسب سرخ رنگش افتاد، و گویی من به‌سوی همان اسب نگاه می‏کنم که موی‏های گردنش در حالی که برهنه است تکان می‏خورد و حرکت می‏نماید، و غریق در میان آب دور می‏خورد، آن گاه قعقاع بن عمرو لجام اسبش را به‌سوی وی گردانید، و او را با دستش گرفت و کشاند تا اینکه عبور کرد. می‏گوید: و چیزی از آنان در آب نرفت، مگر جامی که بندش کهنه بود و قطع گردید، و آب بردش، مردی که با صاحب جام شنا می‏نمود با طعنه برایش گفت: تقدیرش رسید، و پرید و رفت. صاحب جام گفت: به خدا سوگند، من بر همان حالت اول هستم، و خداوند چنان نیست که از میان ارتش جام مرا از نزدم بگیرد، بعد هنگامی که عبور کردند، یکی از مردانی که دهانه گذر را حمایت می‏نمود، ناگهان جامی را دید که بادها و امواج حرکتش داده و به کناره دریا افتاده است، وی آن را با نیزه‏اش گرفت و در میان ارتش آمده نشانش می‏داد تا صاحبش پیدا گردد، و به این صورت صاحبش آن را دوباره به دست آورد. ابن جریر این را در تاریخش (۱۲۲/۳) از ابوعثمان و غیر وی به مثل آن روایت کرده است.

و ابن جریر در تاریخش (۱۲۲/۳) از عمیر صائدی روایت نموده، که گفت: هنگامی که سعد دستور ورود به دجله را برای مردم صادر نمود، به هم نزدیک شدند [۳۱۹] و سلمان همراه سعد ب بود، و در آب در پهلویش می‏رفت، سعد گفت:

﴿ذَٰلِكَ تَقۡدِيرُ ٱلۡعَزِيزِ ٱلۡعَلِيمِ [یس: ۳۸].

ترجمه: «این تقدیر ذات غالب و داناست».

و آب بر آنان بلند میگردید و طغیان می‏نمود، ولی اسب بر پاهایش ایستاد می‏ماند و وقتی خسته و مانده می‏شد، تپه‏ای برایش نمودار می‏گردید، و بر آن راحت می‏گرفت، گویی که وی بر زمین باشد، و امری در مدائن شگفت انگیزتر از این نبود، و آن روز روز آب بود، و برایش روز تپه‏ها گفته می‏شد. و ابونعیم در الدلائل (ص ۲۰۹) از عمیر صائدی مثل این را روایت کرده است، مگر این که در روایت وی آمده: و در مدائن امری عجیب‏تر و شگفت انگیزتر از آن نبود، و به همین سبب روز تپه‏ها گفته می‏شد، هر کسی مانده می‏شد، تپه‏ای برایش می‏برآمد و بر آن راحت می‏گرفت.

و ابن جریر در تاریخش (۱۲۳/۳) از قیس بن ابی حازم روایت نموده، که گفت: در حالی وارد دجله شدیم که پر از آب بود، و هنگامی که به نقطه پر آب آن رسیدیم، سوارکار ایستاده بود، و آب به کمربندش نمی‏رسید. و ابونعیم در الدلائل (ص۲۱۰) از قیس مانند این را روایت کرده است.

و ابن ابی حاتم از حبیب بن صهبان روایت نموده، که گفت: مردی از مسلمانان - وی حجربن عدی بود - گفت: چه شما را باز می‏دارد، که به‌سوی این دشمنان عبور نمایید؟ همین بحر؟ - یعنی دجله -،

﴿وَمَا كَانَ لِنَفۡسٍ أَن تَمُوتَ إِلَّا بِإِذۡنِ ٱللَّهِ كِتَٰبٗا مُّؤَجَّلٗا [آل عمران: ۱۴۵].

ترجمه: «هر نفسی به اجازه خدا می‏میرد، و آن هم در یک وقت معین، که نوشته شده است».

و بعد از آن اسبش را داخل دجله نمود، هنگامی که وارد گردید، مردم همه داخل شدند. وقتی دشمن دیدشان، گفتند: دیوها آمدند، بعد فرار نمودند. این چنین در تفسیر ابن کثیر (۴۱۰/۱) آمده است. و نزد ابونعیم در الدلائل (ص۲۱۰) از حبیب بن صهبان ابومالک روایت است که گفت: هنگامی که مسلمانان در روز مدائن از دجله عبور نمودند و اهل فارس دیدند که آنان عبور می‏کنند، به فارسی می‏گفتند: دیوها آمد، و برای یکدیگر خود گفتند: شما به خدا سوگند، همراه انسان نمی‏جنگید، بلکه با جن می‏جنگید، و شکست خوردند. ابن جریر در تاریخش (۱۲۳/۳) از حبیب مانند این را روایت کرده است. و بیهقی این را از اعمش از بعضی یارانش، چنانکه در البدایه (۱۵۵/۶) آمده، روایت کرده، وی می‏گوید: به دجله در حالی رسیدیم که آب زیاد بود، و عجم‏ها در پشت آن قرار داشتند. آن گاه مردی از مسلمانان گفت: به نام خدا، و با اسبش داخل گردید، و بر آب بلند شد، آن گاه مردم گفتند: به نام خدا، و وارد گردیدند، و بر آب بلند شدند. در این اثناء عجم‏ها به‌سوی‌شان نگاه نمودند، و گفتند: دیوها، دیوها، و باز به جهت و طرف خویش فرار کردند.

[۳۱۸] یعنی فارس را. م. [۳۱۹] یعنی دو تن دو تن با هم یکجای به شنا پرداختند.

اطاعت آتش از آنان اطاعت آتش از تمیم داری س

ابونعیم در الدلائل (ص۲۱۲) از معاویه بن حرمل روایت نموده، که گفت: به مدینه آمدم، و تمیم داری س مرا به طعام خود برد، و خیلی زیاد خوردم، ولی از شدت گرسنگی سیر نشدم، چون سه روز در مسجد اقامت نموده بودم و چیزی نخورده بودم. ناگهان روزی که ما نیز در آنجا بودیم آتشی در حره بیرون گردید، و عمر نزد تمیم ب آمد و گفت: به‌سوی این آتش برخیز، گفت: ای امیرالمؤمنین، من کیستم؟ و من چیستم؟ ولی بر وی تا آن وقت اصرار ورزید، که همراهش برخاست. می‏گوید: من دنبال‌شان نمودم، آن دو به‌سوی آتش پیش رفتند. می‏گوید: او شروع نمود و آتش را اینطور با دستش جمع می‏نمود، تا این که آتش داخل دره گردید، و تمیم از دنبالش داخل شد، و عمر س می‏گفت: کسی که دیده است، چون کسی نیست که ندیده!! و بیهقی این را از معاویه بن حرمل روایت نموده، که گفت: آتشی در حره بیرون گردید، و مانند آن را متذکر شده، چنانکه در البدایه (۱۵۳/۶) آمده است.

و بغوی از معاویه بن حرمل روایت نموده، که گفت: نزد عمر س آمدم و گفتم: ای امیر المؤمنین، قبل از این که دستگیر شوم توبه نموده‏ام، گفت: تو کیستی؟ گفتم: معاویه بن حرمل داماد مسیلمه، گفت: برو و نزد بهترین اهل مدینه پایین شو، می‏گوید: نزد تمیم داری پایین گردیدم و در حالیکه با هم صحبت می‏کردیم، ناگهان آتشی در حره بیرون گردید، آنگه عمر نزد تمیم آمد و گفت: ای تمیم بیرون شو، گفت: من چیستم؟ نمی‏ترسی که رازم افشاء گردد؟ وی نفس خود را خرد شمرد، و بعد از آن برخاست و جمعش نمود، تا این که داخل همان دروازه‏ای نمودش که از آن بیرون شده بود، و بعد از آن از دنبال آن داخل گردید، و باز بیرون شد، و آن آتش برایش ضرری نرسانید. این چنین در الإصابه (۴۹۷/۳) آمده است. و ابونعیم این را در الدلائل (ص۲۱۲) از ضمره از مرزوق به شکل مختصر روایت نموده، و در روایت وی آمده: عمر س برایش گفت: برای مثل این، تو را نگه می‏داشتیم ای ابورقیه.

روشنی برای‌شان

روشنی برای حسن و حسین ب

احمد از ابوهریره س روایت نموده، که گفت: با رسول خدا ص نماز خفتن را می‏خواندیم، وقتی که سجده می‏نمود، حسن و حسین ب بر پشتش می‏جستند، و وقتی که سرش را بلند می‏نمود، آنان را از پشتش به مهربانی می‏گرفت و پایین می‏گذاشت. باز وقتی دوباره بر می‏گشت، آنان نیز عودت می‏کردند، وقتی که نمازش را تمام نمود، آن دو را بر ران‌هایش نشانید. می‏گوید: من به سویش برخاستم و گفتم: ای رسول خدا، من اینان را برگردانم؟ آن گاه برقی درخشید، و رسول خدا ص برای‌شان گفت: «نزد مادرتان بروید»، می‏گوید: و روشنی آن تا وقتی باقی ماند که آنان نزد مادر‌شان داخل گردیدند [۳۲۰]. هیثمی (۱۸۱/۹) می‏گوید: این را احمد و بزار به اختصار روایت کرده‏اند، و بزار گفته: در یک شب خیلی‏ها تاریک. و رجال احمد ثقه‏اند. و بیهقی این را از ابوهریره به مثل آن روایت نموده، چنانکه در البدایه (۱۵۲/۶) آمده است.

و ابونعیم در الدلائل (ص۲۰۵) از ابوهریره س روایت نموده، که گفت: حسن س در یک شب تاریک نزد پیامبر ص بود، رسول خدا ص وی را خیلی‏ها دوست می‏داشت، حسن گفت: آیا نزد مادرم بروم؟ گفتم: ای رسول خدا، همراهش بروم؟ گفت: «نخیر»، آن گاه برقی از آسمان آمد، و او در روشنایی آن رفت تا این که نزد مادرش رسید.

[۳۲۰] احمد (۲/ ۵۱۳) هیثمی (۹/ ۱۸۱) می گوید: رجال آن ثقه هستند.

روشنایی شاخه خرما برای قتاده بن نعمان س

احمد در یک حدیث طویل در قصه ساعت جمعه از ابوسعید س روایت نموده، که گفت: بعد در همان شب آسمان ابرآلود و پرباد شد، و هنگامی که پیامبر ص برای نماز خفتن بیرون گردید، برقی درخشید، و پیامبر ص قتاده بن نعمان س را دید و گفت: «ای قتاده چه تو را در این شب به راه انداخته است؟» گفت: ای رسول خدا، دانستم که شرکت کنندگان نماز اندک‌اند، بنابراین خواستم در آن حاضر شوم، گفت: «وقتی که نماز را خواندی، باش تا من نزدت بیایم»، هنگامی که وی از نماز برگشت، شاخه خرما را برایش داد و گفت: «این را بگیر، ده گز پیش رویت و ده گز پشت سرت را روشن خواهد ساخت، و وقتی داخل خانه شدی و سیاهیی را در زاویه خانه دیدی، قبل از اینکه سخن بگویی بزنش، چون وی شیطان است» [۳۲۱]. هیثمی (۱۶۷/۲) می‏گوید: این را احمد روایت نموده، و بزار مثل آن را روایت کرده، و رجال آن دو رجال صحیح‌اند. و طبرانی این را در الکبیر از قتاده، چنانکه در المجمع (۴۰/۲) آمده، روایت کرده است، و در روایت وی آمده: برایم شاخه درخت خرما را داد و گفت: «شیطان بعد از تو در خانواده ات جای گزین شده است، این شاخه درخت خرما را گرفته ببر، و آن را تا رسیدن به خانه‏ات در دست داشته باش، بعد شیطان را از کنج خانه بگیر و با این شاخه درخت خرما وی را بزن»، از مسجد بیرون شدم، و شاخه درخت خرما روشنیی چون نور شمع از خود نشان داد، و من در روشنایی آن حرکت نمودم، تا این که به خانواده‏ام آمدم، و آنان را دریافتم که خوابیده‏اند، در کنج نظر افکندم، و دیدم که در آنجا خار پشتی قرار دارد، بعد وی را با همان شاخه درخت خرما زدم و بیرون گردید. هیثمی می‏گوید: رجالش ثقه دانسته شده‏اند.

[۳۲۱] صحیح. احمد (۳/ ۶۵) هیثمی (۲/ ۱۶۷) می گوید: احمد و بزار آن را روایت نموده‌اند و رجال آن دو رجال صحیح‌اند.

روشنایی برای اُسَیدبن حُضَیر و عَبّادبن بِشْر

بخاری از انس س روایت نموده که: دو تن از اصحاب پیامبر ص از نزد رسول خداص بیرون گردیدند، و همراه‌شان مثل دو چراغ در پیش روی‌شان بود. هنگامی که جدا شدند، همراه هر یکی از آنان چراغی بود، تا این که به خانواده‌شان رسیدند [۳۲۲].

و نزد عبدالرزاق از انس روایت است، که اسیدبن حضیر انصاری ب و مرد دیگری از انصار نزد پیامبر ص در مورد کاری که داشتند صحبت نمودند، تا این که ساعتی از شب گذشت، و شب هم خیلی‏ها تاریک بود. بعد از نزد رسول خدا ص برای عودت بیرون گردیدند، و در دست هر یکی‏شان عصایی بود، عصای دومی روشن گردید، و برای هر دوی‏شان روشنی نمود، و در روشنی آن راه می‏رفتند. وقتی که راه‏هایشان از هم جدا شد، برای دیگرش نیز عصایش روشن گردید، و او در روشنایی آن راه پیمود، و به این صورت هر یکی از آنان در روشنایی عصای خود تا رسیدن به خانواده‏اش حرکت نمود. بخاری این را به طور معلق از معمر از ثابت از انس ذکر نموده است. و بخاری هم چنان این را به شکل معلق از حمادبن سلمه از ثابت از انس ذکر کرده که: عباد بن بشر و اسیدبن حضیر ب از نزد پیامبر ص بیرون گردیدند، و مثل آن را متذکر شده است. و نسائی و بیهقی این را از طریق حمادبن سلمه که به انس می‏رسد روایت نموده‏اند. این چنین در البدایه (۱۵۲/۶) آمده است. و ابن سعد (۶۰۶/۳) این را از طریق حماد از ثابت از انس روایت نموده، که گفت: اسیدبن حضیر و عبادبن بشر در یک شب دشوار و تاریک نزد رسول خدا ص بودند، و مانند آن را متذکر شده است. و ابونعیم در الدلائل (ص۲۰۵) مانند این را روایت نموده است.

[۳۲۲] بخاری (۳۶۳۹) و (۴۴۵).

روشنی انگشتان حمزه بن عمرو اسلمی

بخاری در التاریخ از حمزه بن عمرو اسلمی س روایت نموده، که گفت: با رسول خدا ص بودیم، و در یک شب ظلمانی و سخت تاریک پراکنده شدیم، آن گاه انگشتانم روشنی نمود، حتی که در روشنی آن شترهایشان را جمع کردند، و چیزی از آنان هلاک نگردید، و انگشتانم همچنان روشنی می‏نمودند. این را بیهقی و طبرانی هم روایت کرده‏اند. این چنین در البدایه (۱۵۲/۶) آمده است. و در آنچه هیثمی از طبرانی نقل نموده، آمده: و چیزی از مال‏هایشان نیفتاد، در بدل، و چیزی از آنان هلاک نگردید. هیثمی (۴۱۱/۹) می‏گوید: رجال طبرانی ثقه‏اند، و درباره کثیربن زید اختلاف است. و ابن کثیر در البدایه (۲۱۳/۸) می‏گوید: بخاری این را در التاریخ به اسناد جید روایت نموده، و به اختصار ذکرش کرده است. و ابونعیم این را در الدلائل (ص۲۰۶) از حمزه به مانند روایت بخاری ذکر نموده است. و ابن سعد (۳۱۵/۴) از واقدی متذکر شده، که حمزه بن عمرو گفت: هنگامی که در تبوک بودیم، و منافقان شتر رسول خدا ص را در گردنه رمانیدند، و بعضی متاع‏های بارش افتاد، حمزه می‏گوید: آن گاه در انگشتان پنجگانه‏ام برایم نوری پدید آمد و روشنی داد، و در روشنی آن به جمع نمودن چیزهای پراکنده شده از بار پرداختم، از قبیل: تازیانه، ریسمان‌ها [۳۲۳] و مانند آن‏ها.

[۳۲۳] در نص «حباء» آمده، که ممکن تصحیفی از حبال باشد.

روشنایی عصا برای ابوعبس س

بیهقی از عبدالحمید بن ابی عبس انصاری روایت نموده که: میمون بن زیدبن ابی عبس برایم خبر داد و گفت: پدرم برایم خبر داد که: ابوعبس س نمازها را با رسول خدا ص می‏گزارد، و بعد از آن به بنی حارثه بر می‏گشت، وی در یک شب تاریک و بارانی بیرون گردید، و در عصایش برایش نوری پدید آمد، تا این که داخل منزل بنی حارثه گردید. بیهقی می‏گوید: ابوعبس از کسانی است که در بدر حاضر بوده است. این چنین در البدایه (۱۵۲/۶) آمده است. و ابونعیم این را در الدلائل (ص۲۰۵) به این اسناد، به مانند آن روایت نموده، مگر اینکه در روایت وی آمده: ابوعیسی [۳۲۴]، و حاکم (۳۵۰/۳) این را از عبدالحمید بن ابی عبس روایت نموده، که ابوعبس...، و مانند آن را به شکل مرسل ذکر نموده است. و در الإصابه (۱۳۰/۴) می‏گوید: زبیر بن بکار در الموفقیات می‏گوید: محمدبن ضحاک از پدرش برایم حدیث بیان نموده، که گفت: رسول خدا ص برای ابوعبیس [۳۲۵] بن جبر بعد از نابینا شدن چشمانش [۳۲۶] عصایی داد و گفت: «از روشنایی این استفاده کن»، و آن عصا برایش به فاصله اینقدر و اینقدر روشنی می‏نمود.

[۳۲۴] درست ابوعبس است. [۳۲۵] درست ابوعبس است. [۳۲۶] ممکن هدف، ضعف چشمانش باشد.

روشنایی تازیانه برای طفیل بن عمرو دوسی س

ابن منده و ابن عساکر از طفیل ذی النور بن عمرو دوسی س، که از اصحاب رسول خدا ص بود، روایت نموده‏اند که: رسول خدا ص برای وی درباره تازیانه‏اش دعا فرمود، و در تازیانه‏اش نوری پدید آمد، که از روشنایی آن استفاده می‏نمود. این چنین در الکنز (۷۸/۷) آمده است. و در باب دعوت به‌سوی خدا و پیامبرش ص در دعوت نمودن طفیل بن عمرو دوسی (۲۸۸/۱) گذشت که: وی از پیامبر ص نشانه‏ای طلب نمود، که برایش مددی در اسلام آوردن قومش باشد، طفل می‏گوید: پس من به طرف قومم بیرون شدم، تا این که به گشادگی در میان دو کوه که از آنجا قریه برایم معلوم می‏شد رسیدم، در همینجا نوری در میان دو چشمم - [در پیشانی ام] - به مانند چراغ پدیدار شد. می‏گوید: گفتم: بار خدایا، این را در غیر رویم بگردان، چون می‏ترسم آنها گمان کنند، این عذابی است که در رویم به خاطر ترک دین آنها واقع شده است. می‏گوید: آن علامه، در سر تازیانه‏ام جای گرفت، و اهل قریه آن نور را در تازیانه‏ام می‏دیدند، که چون قندیل آویزان، به خود شکل گرفته بود، این در حالی بود، که من از آن گشادگی به طرف آن‏ها پایان می‏شدم، تا اینکه نزد آن‏ها رسیدم و در میان‌شان قرار گرفتم.

و ابن عساکر از ابن عباس ب روایت نموده، که گفت: عباس بن عبدالمطلب س به کثرت می‏گفت: هر کسی را که برایش نیکی نمودم، در میان من و او روشنی پدید آمد، و هر کی را برایش بدی نمودم، در میان من و او تاریکی پدید آمد، بنابراین نیکی نما و عمل پسندیده انجام ده، چون این عمل از فرجام بد نگه می‏دارد. این چنین در الکنز (۳۱۲/۳) آمده است.

سایه نمودن ابرها بر آنان

ابونعیم از عبدالرحمن بن عمران بن حارث از آزاد کرده کعب روایت نموده، که گفت: با مقدادبن اسود، عمروبن عبسه و شافع بن حبیب هذلی ش به راه افتادم، عمروبن عبسه روزی برای چرانیدن بیرون گردید، در نصف روز به راه افتادم، تا ببینمش، ناگهان متوجه شدم، که ابری سایه‏اش نموده، و سایه از وی هیچ فاصله ندارد [۳۲۷]، بیدارش نمودم، گفت: این چیزی است، که اگر دانستم، تو احدی را از آن خبر داده‏ای، در میان من و تو خیری نمی‏باشد، می‏گوید: به خدا سوگند، تا این که وفات ننمود آن حکایت را به کسی نگفتم. این چنین در الإصابه (۶/۳) آمده است.

[۳۲۷] یعنی ابر تنها وی را سایه نموده بود و سایه‏اش به اندازه وی بود نه زیاده از آن.

فرود آمدن باران به دعاهایشان

فرود آمدن باران به دعای پیامبر ص

بخاری از انس س روایت نموده که: مردی روز جمعه از دروازه‏ای داخل مسجد گردید، که در مقابل منبر قرار داشت، و رسول خدا ص ایستاده بود و بیانیه می‏داد، وی روبروی رسول خدا ص ایستاد و گفت: ای رسول خدا، مال‏ها هلاک گردید، راه‏ها بند شد، به خداوند دعا کن، که برای ما باران فرو ریزد، می‏گوید: پس رسول خدا ص دست‌هایش را بلند نمود و گفت: «بار خدایا، سیراب‌مان ساز، بار خدایا سیراب‌مان ساز، بار خدایا سیراب‌مان ساز»، انس می‏گوید: به خدا سوگند، در آسمان نه ابری را می‏دیدیم و نه پاره ابر را و نه چیزی را، و در میان ما وسلع [۳۲۸] خانه و منزلی نبود. می‏گوید: آن گاه از عقب آن ابری به مانند سپر بیرون شد، و هنگامی که در وسط آسمان رسید، پراکنده گردید، و باران فرو ریخت. می‏گوید: به خدا سوگند، آفتاب را شش روز ندیدیم، بعد از آن مردی در جمعه آینده باز از همان دروازه داخل گردید، و رسول خدا ص ایستاده بود و بیانیه می‏داد، وی روبرویش ایستاد و گفت: ای رسول خدا، اموال هلاک گردید و راه‏ها قطع شد، به خداوند دعا کن، تا آن را باز دارد. می‏گوید: آن گاه رسول خدا ص دست‏های خود را بلند نمود و گفت: «بار خدایا، بر اطراف ما ببار و نه بر ما، بار خدایا، بر بلندی‏ها، کوه‏ها و تپه‏ها و جاهای روییدن درخت ببار»، می‏گوید: بعد باران قطع گردید، و ما بیرون شدیم و در آفتاب قدم می‏زدیم. و در طریق دیگری نزد وی از او روایت است، که گفت: من ابرها را دیدم که از راست و چپ می‏گذشتند و باران می‏نمودند، ولی بالای اهل مدینه باران نمی‏شد. و در طریق دیگری نزد وی از او آمده، که گفت: آن گاه رسول خدا ص دست‏هایش را بلند نمود، و در آسمان پارچه ابری را هم نمی‏دیدیم، سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، تا هنوز دستش را نگذاشته بود، که ابرهایی چون کوه در حرکت شد، و تا هنوز از منبرش پایین نگردیده بود، که باران را دیدم بر ریشش می‏ریزد [۳۲۹].

این را هم چنان مسلم و احمد و ابوداود به معنای آن، چنانکه در البدایه (۸۸/۶) آمده، و ابونعیم در الدلائل (ص۱۶۰) و ابن سعد در الطبقات (۱۷۶/۱) روایت کرده‏اند.

و ابونعیم در الدلائل (ص ۱۶۰) از ابولبابه بن عبدالمنذر س روایت نموده، که گفت: پیامبر ص روز جمعه بر منبر قرار داشت و برای مردم بیانیه می‏داد، وی گفت: «بار خدایا، سیراب‌مان ساز»، آن گاه ابولبابه گفت: ای رسول خدا، خرماها در خرمن هاست، فرمود: «بار خدایا، سیراب‌مان ساز، حتی که ابولبابه برهنه برخیزد و منفذ آب خرمنش را با ازارش بند نماید»، می‏گوید: در آسمان ابری را نمی‏دیدیم، آن گاه باران سختی برای‌شان بارید، و انصار در اطراف ابولبابه جمع شدند و گفتند: ای ابولبابه، آسمان تا آن وقت از باران باز نمی‏ایستد، که تو همان گفته پیامبر خدا ص را انجام ندهی. می‏گوید: بنابراین ابولبابه برهنه برخاست و آب رو خرمن خرمایش را با ازارش بند نمود، و بعد از آن بود که آسمان باز ایستاد [۳۳۰]. و بیهقی مانند این را از ابولبابه، چنانکه در البدایه (۹۲/۶) آمده، روایت کرده است، و در البدایه افزوده: این اسناد حسن است، ولی احمد و مصنفین کتاب‏ها [ی ششگانه] آن را روایت نکرده‏اند. و در تحمل سختی‏ها (۸۰/۲) حدیث عمر س نزد ابن جریر، بزار و طبرانی گذشت که در آن آمده: پس [رسول خدا ص] دست‏های خود را به‌سوی آسمان بلند نمود، تا هنوز آن را برنگردانیده بود، که آسمان با باران اندکی پاسخ داد، و بعد خوب بارید. آن‏ها آنچه را با خود داشتند پر نمودند، بعد از آن رفتیم [تا باران را] ببینیم، دیدیم که از قرارگاه تجاوز نکرده است [۳۳۱]. این را ابونعیم در الدلائل (ص۱۹۰) از عمر س به مانند آن روایت کرده است.

و ابونعیم در الدلائل (ص۱۹۰) از عبداللَّه بن ابی بکربن عیاش بن سهل روایت نموده، که گفت: مردم در حالی صبح نمودند، که با خود آب نداشتند، و نزد رسول خدا ص شکایت نمودند، و او به خداوند دعا نمود، و او ابری را فرستاد، و آن ابر باران نمود، و مردم سیراب شدند، و به قدر ضرورت خویش آب برداشتند.

[۳۲۸] کوهی است در مدینه منوره. [۳۲۹] بخاری (۱۰۱۳) و (۱۰۱۴)، ۱۰۱۶) و مسلم (۸۹۷). [۳۳۰] ضعیف. طبرانی در الصغیر (۱/ ۲۳۶). [۳۳۱] صحیح. بزار و طبرانی در الاوسط. هیثمی (۶/ ۱۹۵) می گوید: رجال بزار ثقه‌اند. همچنین ابن حبان (۱۳۸۳).

فرود آمدن باران به دعای عمر س

ابن ابی الدنیا و ابن عساکر از خوات بن جبیر س روایت نموده‏اند که گفت: در زمان عمر س برای مردم قحطی و خشک سالی شدیدی پیش آمد، آن گاه عمر س بیرون گردید و مردم را هم با خود بیرون ساخت، و برای‌شان دو رکعت نماز گزارد، و دو طرف قطیفه‏اش را تغییر داد، راستش را به شانه چپ و چپش را به شانه راست گردانید، و بعد از آن دست‌هایش را بلند نمود و گفت: بار خدایا، ما از تو آمرزش می‏طلبیم، و از تو آب می‏خواهیم. تا هنوز از جایش حرکت ننموده بود، که برای‌شان باران شد، و در حالی که آنان در این حالت قرار داشتند، اعراب آمدند، و نزد عمر س حضور یافتند و گفتند: ای امیرالمؤمنین، در حالی که ما در فلان روز و در فلان ساعت در بادیه‏های خویش قرار داشتیم، ناگهان ابری بالای ما پدیدار گشت، و در آن صدایی را شنیدیم: فریادرس نزدت آمد، ای ابوحفص، فریاد رس نزدت آمد، ای ابوحفص. این چنین در الکنز (۲۹۰/۴) آمده است.

و بیهقی در الدلائل ازمالک الدار روایت نموده، که گفت: در زمان عمربن الخطاب س برای مردم قحطی و خشکسالی پیش آمد، مردی نزد قبر پیامبر ص آمد و گفت: ای رسول خدا، برای امتت از خداوند تعالی باران طلب کن، چون آنان هلاک شده‏اند. آن گاه رسول خدا ص در خوابش آمد و گفت: «نزد عمر برو، برایش سلام بگو، و برایش خبر بده، که برای‌شان باران می‏شود، و برایش بگو: خردمندی پیشه کن خردمندی». بعد از آن، آن مرد آمد و برایش خبر داد، عمر س گریست و بعد از آن گفت: ای پروردگار، جز در آنچه عاجز بمانم، دیگر تقصیر نمی‏کنم [۳۳۲]. این چنین در الکنز (۲۸۹/۴) آمده است. ابن کثیر در البدایه (۹۲/۷) می‏گوید: این اسناد صحیح است.

و نزد ابن جریر طبری در تاریخش (۱۹۲/۳) به اسنادی که در آن سیف آمده، از عبدالرحمن بن کعب بن مالک روایت است که گفت: [عام] الرماده گرسنگیی بود که مردم در مدینه و اطرافش دچار آن گریدند،) و آن گرسنگی هلاک‌شان ساخت(، حتی که حیوانات وحشی به انسان‌ها روی می‏آوردند، و به حدی که انسان گوسفند را ذبح می‏نمود، و از خوردن آن به خاطر خرابیش اکراه می‏ورزید. البته در حالی که به شدت محتاج و فقیر می‏بود. مردم در این حالت قرار داشتند، و عمر چون محاصره شده از اهل شهرها بود، تا این که بلال بن حارث مزنی س آمد، و اجازه ورود نزد وی خواست و گفت: من فرستاده رسول خدا ص به‌سوی تو هستم، رسول خدا ص برایت می‏گوید: «من تو را خردمند و هوشیار می‏شناختم، و تا حال به همان باور هستم، حالا چه می‏کنی؟» گفت: این را چه وقت دیدی؟ پاسخ داد: شب گذشته، آن گاه بیرون گردید، و در میان مردم فریاد کشید: «الصلاة جامعة»، و برای آنان دو رکعت نماز گزارد، بعد از آن برخاست و گفت: ای مردم، من شما را به خداوند سوگند می‏دهم، آیا کاری را از من می‏دانید، که غیر آن، بهتر باشد. گفتند: بار خدایا، نه، گفت: بلال بن حارث اینطور و اینطور گمان می‌کند. گفتند: بلال راست گفته است، و از خدا و از مسلمانان کمک طلب کن، بنابراین به‌سوی آنان فرستاد - و عمر از این عمل بازداشته شده بود -، و عمر گفت: خدا بزرگتر است، آزمایش به انتهای خود رسید، و دور گردید، و برای هر قومی که اجازه طلب داده شد، آزمایش از آنان برداشته می‏شود. برای امیران شهرها نوشت: به فریاد رسی و معاونت اهل مدینه و اطراف آن اقدام کنید، چون به شدت دچار مشکلات‌اند، و مردم را برای طلب باران بیرون ساخت. خودش هم بیرون گردید، و عباس را هم همراهش پیاده بیرون گردانید. بیانیه مختصری ایراد نمود، و بعد از آن نماز گزارد. بعد از آن بر زانوهایش نشست و گفت: بار خدایا، خاص تو را می‏پرستیم، و خاص از تو کمک می‏خواهیم، بار خدایا، برای‌مان بیامرز، رحم‌مان کن و از ما راضی شو. بعد از آن برگشت، و در بازگشت خود تا هنوز به منزل نرسیده بودند، که در حوضک‏ها و جوی‏ها داخل گردیدند. و نزد وی هم چنان به اسنادی که در آن سیف آمده، از عاصم بن عمربن الخطاب روایت است، و حدیث را به معنای آن ذکر نموده، و در آن آمده: پس اهل خانواده‏ای از مزینه از اهل بادیه برای کلان خانواده‌شان گفتند: مشکلات و سختی از حد گذشت، پس برای‌مان گوسفندی ذبح کن، گفت: در گوسفندان چیزی نیست، و تا آن وقت بر وی اصرار نمودند، که گوسفندی را برای‌شان ذبح نمود، و آن را پوست نمود، و در وجودش فقط استخوان‏های سرخ را یافت، آن گاه فریاد کشید: یا محمد! [۳۳۳] و در خواب دید، که رسول خدا ص نزدش آمد و گفت: «برایت مژده باران را می‏دهم، نزد عمر برو و از طرف من برایش سلام برسان، و برایش بگو: شناخت من از تو این است، که به عهد وفا کننده‏ای، و در عهدت محکم و استواری، بنابراین خردمندی و هوشیاری پیشه کن ای عمر»، آن گاه وی آمد، تا این که به دروازه عمر س رسید، و برای غلام عمر س گفت: برای فرستاده رسول خدا ص اجازه بگیر، و به معنای آن را متذکر شده است [۳۳۴].

[۳۳۲] ضعیف. ابن کثیر در البدایة (۷/ ۹۲) آن را به بیهقی در الدلائل ارجاع داده است ولی با وجود جستجو آن را نیافتم. اما ابن ابی شیبة (۶/ ۳۵۶) آن را روایت نموده است. [۳۳۳] استعانت و به فریادرسی خواستن، طوری که از آیات و احادیث متعدد روشن است، جز از خدا، از کس دیگری جایز نیست، و این حدیث، چون حدیث ضعیف و موقوف است، بر جواز استعانت و فریادرسی از غیر خدا دلیل شده نمی‏تواند. م. [۳۳۴] بسیار ضعیف. طبرانی (۳/ ۱۹۲) در سند آن سیف بن عمر است که بسیار ضعیف است و متهم به وضع (دروغ در حدیث) است.

فرود آمدن باران به دعای معاویه و یزیدبن اسود جرشی ش

ابن سعد (۴۴۴/۷) از سلیم بن عامر خبائری روایت نموده که: آسمان بی‌باران شده بود، و نمی‏بارید، بنابراین معاویه بن ابی سفیان ب و اهل دمشق برای طلب باران بیرون گردیدند. هنگامی که معاویه بر منبر نشست گفت: یزیدبن اسود جرشی کجاست؟ می‏گوید: مردم فریادش کردند، و او در حالی که از شانه‏های مردم عبور می‏نمود به پیش آمد. معاویه امرش نمود، و به منبر بلند گردید، و نزد پایهای معاویه نشست. آن گاه معاویه گفت: بار خدایا، ما امروز بهتر و افضل‏مان را برایت شفیع می‏آوریم. بار خدایا، ما یزیدبن اسود جرشی را برایت شفیع می‏آوریم، ای یزید، دست‏هایت را به‌سوی خداوند بلند کن. آن گاه یزید دست‌هایش را بلند نمود، و مردم هم دست‏هایشان را بلند کردند. جز اندکی نگذشته بود، که ابری در مغرب نمودار گردید، و بادها وزیدن گرفت، و برای ما آب داده شد، حتی که نزدیک بود مردم به منزل‏هایشان نرسند.

فرود آمدن باران به دعای انس س

ابن سعد (۲۱/۷) از ثمامه بن عبداللَّه روایت نموده، که گفت: دهقان بستان انس س در تابستان نزدش آمد، و از بی‌آبی شکایت نمود. آن گاه انس آب خواست و وضو نمود و نماز گزارد، بعد از آن گفت: آیا چیزی را می‏بینی؟ گفت: نه، چیزی را نمی‏بینم، می‏افزاید: باز داخل شد و نماز گزارد، و بار سوم یا چهارم گفت: ببین، پاسخ داد: ابری را به اندازه بال پرنده می‏بینم. می‏گوید: باز شروع به نماز گزاردن و دعا نمود، تا این که همان دهقان نزدش داخل شد و گفت: آسمان را ابر فرا گرفت و بارید. انس گفت: اسبی را که بشربن شغاف فرستاده سوار شو، و ببین که باران به کجا رسیده است؟ می‏گوید: آن را سوار گردید و دید. می‏افزاید: و دریافت که باران از قصرهای مسیرین و قصر غضبان تجاوز ننموده است. و این را هم چنان از ثابت بنانی به اختصار روایت کرده، و در روایت وی آمده: سرپرست زمین انس س برایش از خشکی و بی‌آبی در زمینش شکایت نمود. و در آخر آن آمده: ناگهان متوجه شد، که باران از زمینش تجاوز نکرده است.

فرود آمدن باران به دعای حجربن عدی س

ابراهیم بن جنید در کتاب الاولیاء به سند منقطع روایت نموده، که برای حجربن عدی س جنابتی پیش آمد. آن گاه برای کسی که موظف وی بود گفت: آب نوشیدنی ام را برایم بده، که به آن غسل نمایم، و فردا برایم چیزی مده. گفت: می‏ترسم که از تشنگی بمیری، و معاویه مرا بکشد. می‏گوید: پس به خداوند دعاء نمود، آن گاه ابری برایش آب فرو ریخت، و او از آن به اندازه ضرورتش را گرفت، یارانش برای وی گفتند: به خداوند دعاء کن، تا ما را خلاص گرداند، پس گفت: بار خدایا، خیر را برای ما برگزین، می‏گوید: بعد او و گروهی از آنان به قتل رسیدند. این چنین در الإصابه (۳۱۵/۱) آمده است.

فرود آمدن باران بر مردگان قبیله‏ای از انصار به سبب دعای سابقه پیامبر ص برای‌شان در این مورد

ابن عساکر از حسن روایت نموده، که گفت: قبیله‏ای از انصار نظر به دعای قبلی پیامبر ص برای‌شان چنان بود، که وقتی مرده‏ای از ایشان وفات می‏نمود، ابری می‏آمد و بر قبرش باران می‏بارید. باری آزاد کرده‏ای از ایشان درگذشت، آن گاه مسلمانان گفتند: امروز باید به قول رسول خدا ص نگاه کنیم: «آزاد کرده قوم از آنان است»، هنگامی که وی دفن گردید، ابری آمد و بر قبرش بارید [۳۳۵]. این چنین در الکنز (۱۳۶/۷) آمده است.

[۳۳۵] صحیح. احمد و ابوداوود و نسائی و ترمذی و حاکم از ابورافع و بخاری از انس. نگا: صحیح الجامع (۶۶۳۷) الصحیحة (۱۲۱۶) و نیز ابن عساکر از حسن بطور مرسل.

آب دادن توسط دلوی از آسمان

ابن سعد (۲۲۴/۸) از عثمان بن قاسم روایت نموده، که گفت: هنگامی که‏ام ایمنل هجرت نمود، در مکانی به نام منصرف که پایین‏تر از روحاست، بیگاه) شام (نمود، و تشنه گردید. این در حالی بود که وی با خود آب نداشت و روزه دار هم بود، و تشنگی به تکلیفش ساخت، آن گاه دلوی از آسمان که ریسمان سفید داشت برایش پایین گردید، و او آن را گرفت و نوشید، تا آن که سیراب گردید، و می‏گفت: بعد از آن دیگر برایم تشنگی پیش نیامده است، در حالی که با گرفتن روزه، در نصف روز و گرمای آن، خود را به تشنگی پیش می‏نمودم، ولی بعد از آن نوشیدن دیگر تشنه نشدم، و من در روز گرم روزه می‏گرفتم و تشنه نمی‏شدم. این را ابن سکن از قاسم به مانند آن، چنانکه در الإصابه (۴۳۲/۴) آمده، روایت نموده است.

برکت در آب

برکت در آب به سبب دست گذاشتن پیامبر ص در آن و انداختن آب از دهانش در آن

بخاری از انس بن مالک س روایت نموده، که گفت: وقت نماز عصر فرا رسیده بود، و مردم در طلب آب وضو بیرون شده بودند، ولی آبی برای وضو نیافتند. در آن فرصت من دیدم که برای رسول خداص، آب وضویی آورده شد، و رسول خدا ص دستش را در آن ظرف گذاشت، و مردم را امر نمود، تا از آن وضو نمایند، و من آب را دیدم که از زیر انگشتانش بیرون می‏شد، و آنان همه شان، تا آخرین فرد، وضو نمودند [۳۳۶]. این را مسلم، ترمذی و نسائی به چند طریق از مالک که به انس می‏رسد روایت نموده‏اند، و ترمذی می‏گوید: حسن و صحیح است. این را همچنان احمد از وی رساتر روایت نموده است.

و نزد وی هم چنان از او روایت است، که گفت: برای نماز اذان داده شد، آن گاه کسی که منزلش به مسجد نزدیک بود برخاست، و کسی که منزلش از مسجد دور بود باقی ماند، و برای رسول خدا ص لگن سنگینی آورده شد، و خردتر از این بود که کف دستش را در آن باز نماید. می‏گوید: بنابراین انگشتانش را یکجا نمود، می‏افزاید: بعد بقیه آنان از آن وضو کردند. حمید می‏گوید: از انس س پرسیده شد، که آنان چندتن بودند؟ گفت: هشتاد تن یا زیاده از آن بودند. و بخاری این را از وی به مثل آن روایت نموده است. و در روایت دیگری نزد بخاری از وی آمده، که گفت: برای رسول خدا ص، ظرفی آورده شد، و او در زوراء قرار داشت. وی دستش را در ظرف گذاشت، و آب از میان انگشتانش فواره نمود، و قوم از آن وضو کردند. قتاده می‏گوید: برای انس س گفتم: چندتن بودید؟ گفت: سه صدتن، یا نزدیک به سه صدتن. و احمد و مسلم مثل آن را روایت نموده‏اند. این چنین در البدایه (۹۳/۶) آمده است. و ابونعیم این را در الدلائل (ص۱۴۵) از انس به مثل آن روایت کرده است. و ابن سعد (۱۷۸/۱) این را از انس از چند طریق و به الفاظ مختلف روایت نموده است.

و بخاری از براء بن عازب س روایت نموده، که گفت: در روز حدیبیه چهارده صدتن بودیم. حدیبیه چاهی است، و ما آبش را کشیدیم، حتی که در آن قطره‏ای را نگذاشتیم. آن گاه رسول خدا ص در کنار چاه نشست، و آبی را طلب نمود و به آن مضمضه کرد، و در چاه انداخت، و ما اندک درنگ نمودیم و بعد از آن آب کشیدیم، حتی که سیر آب شدیم، و سواری‏هایمان نیز سیراب گردیدند [۳۳۷]. اسناد و متن این را بخاری به تنهایی روایت کرده است. این چنین در البدایه (۹۴/۶) آمده. و ابونعیم این را در الدلائل (ص۱۴۵) از براء به مانند آن روایت کرده است.

و این قصه حدیبیه را بخاری از مسور و مروان در حدیث طویل صلح حدیبیه، چنانکه در (۲۱۸/۱) گذشت، روایت کرده است. و مسلم این را از سلمه بن اکوع س چنانکه در البدایه (۹۷/۶) آمده، روایت نموده است. و ابن سعد (۱۷۹/۱) این را از سلمه روایت کرده است.

و بخاری از جابربن عبداللَّه ب روایت نموده، که گفت: مردم در روز حدیبیه تشنه شدند، و در پیش روی پیامبر ص ظرف چرمی کوچکی بود، که از آن وضو می‏نمود، و مردم در حالی به سویش روی آوردند که حالت گریان را به خود داشتند، گفت: «شما را چه شده است؟» گفتند: جز همین آبی که نزد شما است، نزد ما دیگر آبی نیست که به آن وضو کنیم و بنوشیم، آن گاه دستش را در ظرف گذاشت، و آب از میان انگشتانش چون چشمه‏ها فواره نمود، و ما نوشیدیم، و وضو نمودیم. گفتم: چند تن بودید؟ گفت: اگر صدهزار هم می‏بودیم برای‌مان کفایت می‏کرد، ما پانزده صد تن بودیم [۳۳۸]. این را مسلم هم روایت کرده است. این چنین در البدایه (۹۶/۶) آمده. و ابونعیم این را در الدلائل (ص۱۴۴) و ابن سعد (۹۸/۲) از وی به مثل آن روایت کرده‏اند.

و ابونعیم در الدلائل (ص۱۴۴) از ابن مسعود س روایت نموده، که گفت: در حالی که ما با رسول خدا ص در سفری بودیم، ناگهان وقت نماز فرارسید، و همراه ما جز مقدار اندک آب نبود. آن گاه رسول خدا ص آبی را طلب نمود، و آن را در کاسه‏ای انداخت، و دستش را در آن گذاشت، و آب از میان انگشتانش فواره نمود، بعد از آن صدا کرد: «آگاه باشید، بیایید برای وضو نمودن، و برکت از طرف خداست»، آن گاه مردم آمدند و وضو کردند، و من از آنان به‌سوی آب سبقت گرفتم، تا آن را در شکمم داخل نمایم، البته به خاطر گفته رسول خدا ص: «برکت از طرف خداست» [۳۳۹]. و بخاری این را از وی به مثل آن روایت کرده است. چنانکه در البدایه (۹۷/۶) آمده.

[۳۳۶] بخاری (۱۶۹) مسلم (۲۲۷۹) که قبلا گذشت. [۳۳۷] بخاری (۳۵۷۷). [۳۳۸] بخاری (۴۱۵۲). [۳۳۹] بخاری (۵۶۳۹).

برکت در آب به سبب انداختن آن در ظرف پیامبر ص

ابونعیم در الدلائل (ص۱۴۴) این را از ابن مسعود س روایت نموده که: ما در سفری با رسول خدا ص بودیم، پرسید: «آیا همراه‌تان آب است؟» گفتم: آری، همراهم آفتابه‏ای است، که در آن اندکی آب هست. گفت: «آن را بیاور»، من آن را برایش آوردم، گفت: «از آن وضو کنید»، و وضو نمود، و در آفتابه یک جرعه آب باقی ماند: فرمود: «ای ابوقتاده، این را نگه دار، و برایش خبری خواهد بود»، می‏گوید: بعد هنگامی که گرمای نصف روز شدید شد، رسول خدا ص در میان‌شان بلند شد. آنان گفتند: ای رسول خدا، از تشنگی هلاک شدیم، گردن‏ها قطع گردید. پیامبر ص فرمود: «شما هلاک نمی‏شوید»، بعد از آن فرمود: «ای ابوقتاده، آفتابه را بیاور»، و من آن را برایش آوردم، گفت: «کاسه‏ام را برایم باز کن»، من آن را برایش باز نمودم، و برایش آوردم، وی شروع نمود، و آب را در آن می‏انداخت و برای مردم جهت نوشیدن تقدیم می‏نمود. مردم بالایش ازدحام کردند، رسول خدا ص گفت: «ای مردم، نیک اخلاقی کنید، همه‌تان سیراب خواهید شد»، به این صورت همه مردم نوشیدند، تا این که غیر از من و رسول خدا ص کسی باقی نماند. آن گاه برای من آب انداخت و گفت: «ای ابوقتاده بنوش»، گفتم: ای رسول خدا، تو بنوش، فرمود: «آب دهنده قوم در آخر آنان آب می‏نوشد»، من نوشیدم، و بعد از من او نوشید، و در آفتابه، به همان اندازه‏ای که آب بود، آب باقی ماند، و آنان در آن روز سه صد تن بودند. ابراهیم بن حجاج در حدیث خود گفته است: قوم در آن روز هفتصد تن بودند [۳۴۰]. احمد و مسلم این را از ابوقتاده مفصل‏تر از آن روایت کرده‏اند. چنانکه در البدایه (۹۸/۶) آمده است.

[۳۴۰] صحیح. ابونعیم در الدلائل (۱۴۴) احمد (۵/ ۲۹۸).

برکت در آب به سبب شستن روی و دست‏های پیامبر ص در آن

مسلم از معاذبن جبل س روایت نموده، و حدیث را در جمع نمودن دو نماز در غزوه تبوک ذکر نموده، تا این که گفته: و گفت: - یعنی رسول خدا ص -: «شما فردا - ان شاءاللَّه - به چشمه تبوک می‏رسید، و به آنجا در چاشت روز می‏رسید، کسی از شما که به آن رسید، چیزی از آبش را تا آمدن من دست نزند»، می‏گوید: ما نزد آن رسیدیم، در حالی که دو مرد به سویش سبقت نموده بودند، و چشمه مانند بند کفش بود، و اندک آبی از آن بیرون می‏شد. رسول خدا ص آن دو تن را پرسید: «آیا چیزی از آبش را دست زده‏اید؟» گفتند: آری، آن گاه برای‏شان حرف‏های تند گفت. و برای‌شان آنچه خدا خواسته بود گفت، می‏گوید: بعد از آن، از چشمه با کف‏های دست خویش اندک اندک آب کشیدند، تا این که در چیزی جمع گردید، و رسول خدا ص در آن روی و دست‏های خود را شست، و باز آن را در چشمه ریخت، و آب زیادی از چشمه در جریان شد، و مردم از آن آب نوشیدند. بعد از آن رسول خدا ص گفت: «ای معاذ، اگر عمرت دراز شود، و زنده بمانی، به زودی خواهی دید که این جا پر از باغ‏ها شده است» [۳۴۱]. این چنین در البدایه (۱۰۰/۶) آمده است.

[۳۴۱] مسلم (۴۲۲۹) احمد (۵/ ۲۳۸).

برکت در آب به سبب دست کشیدن پیامبر ص بر ظرف آن

بخاری از عمران بن حصین ب روایت نموده که: آنان در مسیری با رسول خداص بودند... و حدیث را متذکر شده، وی می‏گوید: ما به شدت تشنه شدیم، و در حالی که با رسول خدا ص راه می‏پیمودیم، ناگهان با زنی برخوردیم، که پاهایش را در میان دو مشک آب دراز نموده بود. برایش گفتیم: آب در کجاست؟ گفت: آب نیست. گفتیم: در میان خانواده ات و آب چقدر فاصله است؟ گفت: یک روز و یک شب. گفتیم: نزد رسول خدا ص برو. گفت: رسول خدا چیست؟ دیگر برایش فرصت ندادیم، و وی را نزد پیامبر ص آوردیم. برای رسول خدا ص نیز همان حرف‌هایی را بیان داشت، که برای ما گفته بود، مگر این که برای پیامبر ص افزود، که وی یتیم‏دار است. آن گاه رسول خدا ص دستور داد، که مشک‏های آبش را بیاورید، و بر دهن آن‏ها دست کشید، و ما چهل مرد تشنه از آن نوشیدیم، تا این که همه سیراب شدیم، و هر مشک و ظرف آب برداری که داشتیم، پر نمودیم، مگر این که شتری را آب ندادیم. ولی علی رغم آن، مشک [آن زن ]نزدیک بود از پری بترکد، بعد از آن گفت: «آنچه را نزدتان هست بیاورید»، آن گاه برایش پارچه‏های نان و خرما جمع گردید، و نزد اهلش آمد و گفت: با ساحرترین مردم روبرو شدم. یا این که وی نبی است، چنان که ادعا نمودند، و خداوند آن گروه مردم را توسط آن زن هدایت نمود، به این صورت که آن زن اسلام آورد و آنان هم اسلام آوردند. این را مسلم نیز روایت کرده است. و در روایتی نزد هر دوی‌شان آمده: رسول خدا ص برایش گفت: «این را با خود برای عیالت ببر، و بدان که ما چیزی از آبت را کم نکرده‏ایم، مگر این که خداوند برای ما آب داد» [۳۴۲]. این چنین در البدایه (۹۸/۶) آمده است. و ابونعیم در الدلائل (ص۱۴۶) این را طولانی روایت کرده است.

[۳۴۲] بخاری (۳۵۷۱) مسلم (۶۸۲).

برکت در آب به سبب انداختن سنگریزه‏هایی که رسول خدا ص آن‏ها را با دست خود مالیده بود

ابونعیم در الدلائل (ص۱۴۷) از زیادبن حارث صدائی س روایت نموده، که گفت: در یکی از سفرهای رسول خدا ص همراهش بودم، گفت: «آیا همراهت آب هست؟» گفتم: آری، اندک است و برایت کفایت نمی‏کند، گفت: «آن را در ظرفی انداز، و برایم بیاور»، من آن را برایش آوردم، وی کف دستش را در آن گذاشت، و من در میان هر دو انگشت از انگشتانش چشمه‏ای را دیدم، که بیرون می‏گردید. فرمود: «اگر من از پروردگارم حیا نمی‏کردم، آب می‏نوشیدیم و می‏نوشانیدیم. در میان یارانم صدا کن: کسی که آب می‏خواهد، به دستش هر اندازه که دوست دارد بگیرد»، زیاد می‏گوید: وفد قومم خبر اسلام و طاعت خویش را آوردند، آن گاه مردی از وفد گفت: ای رسول خدا، ما چاهی داریم، که در زمستان آبش برای ما کفایت می‏کند، و بر آن جمع می‏شویم، ولی وقتی تابستان فرا رسید، آبش کم می‏گردد، و ما بر آب‌هایی که در اطراف ماست پراکنده می‏شویم. و ما امروز نمی‏توانیم پراکنده شویم، چون هر کسی که در اطراف ماست، دشمن ماست. بنابراین به خداوند دعا کن، که آب آن برای ما کفایت کند. آن گاه رسول خدا ص هفت سنگریزه را طلب نمود، و آنان را در دست خود پراکنده ساخت [۳۴۳] و دعا فرمود، بعد از آن گفت: «وقتی به آن چاه رسیدید، این‏ها را یکدانه، یکدانه در آن بیندازید، و نام خداوند را بر آن یاد کنید»، بعد از اجرای این عمل آنان نتوانستند به قعر و ژرفای آن نگاه کنند [۳۴۴]. بیهقی این را از زیاد به شکل طولانی‏تر روایت کرده، و اصل این حدیث در مسند، سنن ابی داود، ترمذی و ابن ماجه موجود است، چنانکه در البدایه (۱۰۱/۶) آمده است.

[۳۴۳] در کتاب «الخصائص الکبری» آمده: «آن‏ها را مالید» و این بهتر است. [۳۴۴] ضعیف. طبرانی در الکبیر (۵/ ۲۶۲) در سند آن عبدالرحیم بن زیاد الافریقی ضعیف است. نگا: المجمع (۵/ ۲۰۴).

برکت در آب به سبب نوشیدن حسین بن علی ب از آن

ابن سعد (۱۴۴/۵) از ابوعون روایت نموده، که گفت: هنگامی که حسین بن علیب از مدینه به هدف مکه بیرون گردید، از نزد ابن مطیع در حالی عبور نمود، که چاهش را حفر می‏نمود... حدیث را متذکر شده، و در آن آمده: ابن مطیع برایش گفت: این چاهم را حفر نمودم، و این روز، نخستین روزی است که چیزی آب در دلو برای ما بیرون شده است. اگر به خداوند به برکت در آن برای ما دعا کنی بهتر می‏شود. گفت: از آبش بیاور، و از آب آن برایش در دلو آورده شد، وی از آن نوشید، و بعد از آن مضمضه نمود، و باز به چاه برگردانیدش. به این صورت چاه گوارا و پر آب گردید.

برکت طعام در غزوات برکت طعام در غزوات به دعای پیامبر ص

احمد از ابوعمره انصاری س روایت نموده، که گفت: در غزوه‏ای با رسول خدا ص بودیم، مردم سخت گرسنه شدند، و از رسول خدا ص در ذبح نمودن برخی شترهایشان اجازه خواستند، و گفتند: خداوند توسط این ما را برساند. هنگامی که عمربن الخطاب س دید، که رسول خدا ص تصمیم گرفته است که، برای آنان در ذبح نمودن بعضی شترهایشان اجازه بدهد، گفت: ای رسول خدا، وقتی که فردا با دشمن گرسنه و پیاده روبرو شویم چه حال خواهیم داشت؟ ای رسول خدا، اگر مناسب می‏بینی، از مردم بقایای توشه‏هایشان را طلب کن، و جمعش نمای، و بعد از آن به خداوند در آن دعای برکت کن. خداوند ما را به دعای تو، توشه کافی خواهد داد که به مقصد برسیم - یا برای ما در دعایت برکت خواهد داد -، آن گاه پیامبر ص بقایای توشه‏های ایشان را جمع نمود، و مردم خوراکه را به اندازه کف دست و زیادتر از آن می‏آوردند. بیشتر از همه شان، همان کسی بود، که یک صاع خرما آورد. رسول خدا ص آن‏ها را جمع نمود، بعد از آن برخاست، و به آنچه خدا خواسته بود، دعا کرد. بعد از آن ارتش را با ظرف‏هایشان فراخواند، و دستورشان داد، که بردارند. و در ارتش هر قدر ظرف بود همه پر شد، و مثل آن باقی ماند. آن گاه رسول خدا ص خندید، حتی که دندان‏های پسینش معلوم گردید، و گفت: «شهادت می‏دهم، که معبود بر حقی جز خداوند نیست، و شهادت می‏دهم که من رسول خدا هستم، هر بنده مؤمنی که با این شهادت با خداوند روبرو گردد، آتش در روز قیامت از وی دور داشته می‏شود» [۳۴۵]. نسائی این را به مثل آن روایت کرده است. این چنین در البدایه (۱۱۴/۶) آمده است. و ابن سعد (۱۸۰/۱) این را از ابوعمره به مانند آن روایت کرده است. و ابونعیم این را در الدلائل (ص۱۴۸) از ابوهریره و جابر ب روایت نموده، و مسلم هم از آن دو روایت کرده است. و احمد و مسلم و نسائی از ابوهریره مانند آن را، چنانکه در البدایه (۱۱۳/۶) آمده، روایت نموده‏اند. و بزار این را از ابوخنیس غفاری س روایت نموده، که وی در غزوه تهامه با رسول خدا ص بود. [می‏گوید،] وقتی به عصفان رسیدیم، یارانش نزد وی آمدند... و به معنای آن را متذکر شده، مگر این که نزد وی این قول وی نیامده: آن گاه خندید... تا آخرش. و در آن آمده: بعد از آن دستور کوچ نمودن داد، و هنگامی که از آنجا گذشت بالای‌شان باران بارید، وی پایین شد، و آنان همراهش پایین گردیدند، و از آب آسمان نوشیدند... الحدیث. این را هم چنان بیهقی از ابوخنیس به مثل آن، چنانکه در البدایه (۱۱۴/۶) آمده، روایت کرده است. طبرانی این را در الأوسط، چنانکه در المجمع (۳۰۳/۸) آمده، روایت کرده است. و حاکم این را، چنانکه در الإصابه (۵۳/۴) آمده، روایت نموده، و گفته است: سند حدیث حسن است.

و ابونعیم در الدلائل (ص ۱۴۹) از ابوهریره و ابوسعید ب روایت نموده، که گفتند: در غزوه تبوک برای مردم گرسنگی پیش آمد. گفتند: ای رسول خدا، اگر اجازه بدهی، شترهای آبکشی‌مان را ذبح می‏کنیم، از آن می‏خوریم، و از روغن آن استفاده به عمل می‏آوریم. رسول خدا ص برای‌شان گفت: «بکنید»، آن گاه عمر س آمد... و به معنای حدیث ابوعمره را متذکر شده [۳۴۶]. مسلم و غیر وی مانند این را، چنانکه در البدایه (۱۱۴/۶) آمده، روایت کرده‏اند.

و ابویعلی از ایاس بن سلمه از پدرش س روایت نموده، که گفت: در غزوه خیبر با رسول خدا ص بودیم. وی دستور داد، تا آنچه را در توشه دان‏هایمان هست - البته از خرما - جمع کنیم. آن گاه پارچه چرمی را هموار نمود، و توشه‏هایمان را روی آن انداختیم. می‏گوید: من رفتم و گردن بلند نموده نگاه کردم، و آن را به اندازه جای خوابیدن یک گوسفند اندازه نمودم، و ما هزارو چهارصد تن بودیم. می‏گوید: خوردیم، باز گردن بلند نمودم و نگاه کردم، و آن را به اندازه جای خوابیدن یک گوسفند اندازه نمودم... و حدیث را در برکت آب متذکر شده است. این را مسلم از ایاس از پدرش روایت نموده، و گفته است: خوردیم تا این که سیر شدیم و بعد از آن توشه دان‏هایمان را پر نمودیم [۳۴۷]. این چنین در البدایه (۱۱۵/۶) آمده است.

[۳۴۵] صحیح. احمد (۳/ ۴۱۷). [۳۴۶] مسلم (۲۷). [۳۴۷] مسلم (۱۷۲۹).

برکت در طعام به سبب دست گذاشتن پیامبر ص در آن هنگام حفر خندق

طبرانی از ابن عباس ب روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص خندق را حفر نمود، و یارانش از گرسنگی سنگ را بر شکم‏های خود بسته بودند. هنگامی که رسول خدا ص آن حالت را دید، گفت: «آیا مردی را می‏شناسید، که برای ما طعامی بدهد»، مردی گفت: آری، فرمود: «این طور نه، پیش شو و به‌سوی وی رهنمایی‌مان کن»، آن گاه به‌سوی خانه آن مرد در حرکت شدند، و دریافتند که وی در خندق است، و حصه‏اش را در آن حفر می‏کند. آن گاه همسرش کسی را دنبال وی روان نمود، که بیا، رسول خدا ص نزد ما آمده است. آن مرد به شتاب آمد و گفت: پدر و مادرم فدایت، و بزی داشت که بزغاله‏اش همراهش بود، و به‌سوی آن دوید، پیامبر ص گفت: «بزغاله را از دنبال آن بگیر»، و بزغاله را ذبح نمود، و زن به‌سوی آردی که داشت رفت، و خمیرش نمود و نانش ساخت، دیگ پخته شد، و آن زن در کاسه‏اش شوربا آماده گردانید، و آن را برای رسول خدا ص و یارانش تقدیم نمود. رسول خدا ص انگشتش را در آن گذاشت و گفت: «به نام خدا، بار خدایا در آن برکت انداز، بخورید»، آن گاه از آن خوردند، و سیر شدند، و جز ثلث آن را خورده نتوانستند، و دو ثلث دیگرش باقی ماند. بعد از آن ده تن را که همراهش بودند رخصت نمود، که بروید و به تعداد خودتان برای ما روان نمایید. بعد آن‏ها رفتند و آن ده تن دیگر آمدند، و خوردند و سیر شدند. سپس برخاست و زن صاحب منزل را طلب نمود، و برای او و اهل خانواده‏اش به برکت دعا کرد، و بعد از آن به‌سوی خندق رفتند، رسول خدا ص گفت: «ما را نزد سلمان ببرید»، ناگهان دیدند که سنگ بزرگی در پیش رویش است، و از شکستاندن و یک طرف نمودن آن عاجز آمده است. آن گاه رسول خدا ص گفت: «بگذارید مرا، نخستین کسی باشم که آن را بزند»، گفت: «به نام خدا»، و آن را زد، ثلث آن شکسته افتاد. پیامبر ص گفت: «اللَّه اکبر!! قصرهای شام را دیدم، سوگند به پروردگار کعبه»، بعد از آن بار دیگر زد و یک پارچه دیگرش افتاد، رسول خدا ص گفت: «اللَّه اکبر!! قصرهای فارس را دیدم، سوگند به پروردگار کعبه»، آن گاه منافقان گفتند: ما برای حفظ نفس‏های خویش خندق حفر می‏کنیم، و او برای ما قصرهای فارس و روم را وعده می‏کند!! [۳۴۸] این چنین در البدایه (۱۰۰/۴) آمده است. هیثمی (۱۳۲/۶) می‏گوید: این را طبرانی روایت نموده، و رجال آن، رجال صحیح‌اند، غیر عبداللَّه بن احمدبن حنبل و نعیم عنبری که ثقه می‏باشند. و در باب انفاق، حدیث جابر، در مهمانی پیامبر ص بر یک صاع جو و بزغاله ماده گذشت، که رسول خدا ص همه اهل خندق را بر آن آورد، که در حدود هزارتن بودند، و همه‏شان از آن بزغاله ماده و آن پیمانه خوردند، و سیر شدند، و آن را چنانکه بود، گذاشتند [۳۴۹]- [۳۵۰].

[۳۴۸] صحیح. طبرانی (۱۱/ ۳۷۶) هیثمی (۶/ ۱۳۲) می گوید: رجال آن همه رجال صحیح‌اند به جز عبدالله بن احمد بن حنبل و نعیم العنبری که ثقه هستند. [۳۴۹] این قصه در (۲۲۰/۳) گذشت. [۳۵۰] بخاری (۴۱۰۱).

برکت در طعام‌شان در اقامت

برکت در کاسه شوربایی که برای پیامبر ص آورده شد

احمد از سمره بن جندب س روایت نموده، که گفت: در حالی که ما نزد پیامبر ص بودیم، برای پیامبر ص کاسه‏ای از شوربا آورده شد. می‏گوید: وی خورد، و مردم هم خوردند، و تا نزدیک ظهر آن را دست به دست نموده می‏خوردند. قومی می‏خوردند و باز بر می‏خاستند، و بعداً قوم دیگری می‏آمدند و از آن می‏خوردند. می‏گوید: آن گاه مردی برایش گفت: آیا در آن کاسه طعام دیگری افزوده می‏شد؟ گفت: از زمین افزوده نمی‏شد، ولی از آسمان افزوده می‏شد [۳۵۱]. و در روایت دیگری نزد وی از او آمده: مردی برایش گفت: آیا افزوده می‏شد؟ برایش گفت: از چه تعجب می‏کنی؟ فقط از آنجا افزوده می‏شد، و به‌سوی آسمان اشاره نمود. این را همچنان ترمذی و نسائی روایت کرده‏اند. این چنین در البدایه (۱۱۲/۶) آمده است و ابونعیم در الدلائل (ص۱۵۳) از سمره مانند آن را روایت نموده است.

[۳۵۱] صحیح. احمد (۵/ ۱۲).

برکت در طعامی که پیامبر ص برای اهل صفه ساخته بود

احمد از واثله بن اسقع س روایت نموده، که گفت: من از اهل صفه بودم، رسول خدا ص روزی قرص نانی را طلب نمود، و آن را در کاسه ریزه کرد، و در آن آب گرمی آماده نمود. بعد از آن، در آن روغن چربو انداخت، و مخلوط نمود، و باز خوب خلطش ساخت و بعد از آن جمعش نمود [۳۵۲] و گفت: «برو و ده تن را که تو دهم‌شان باشی نزدم بیاور»، من آنان را آوردم، گفت: «بخورید، و از پایینش بخورید، و از بالایش نخورید، چون برکت از بالایش به پایین نازل می‏گردد»، آن گاه از آن خوردند تا این که سیر شدند [۳۵۳]. هیثمی (۳۰۵/۸) می‏گوید: رجال آنان ثقه دانسته شده‏اند، و نزد ابن ماجه حصه‏ای از آخر آن آمده است.

و نزد طبرانی همچنان از وی روایت است که گفت: من از اصحاب صفه بودم، و یارانم از گرسنگی شکایت کردند، و گفتند: ای واثله، نزد رسول خدا ص برو، و برای ما طعام طلب کن، بنابراین نزد رسول خدا ص آمدم و گفتم: ای پیامبر خدا، یارانم از گرسنگی شکایت نمودند، رسول خدا ص برای عایشه ل گفت: «آیا نزدت چیزی هست؟» پاسخ داد: ای پیامبر خدا، نزدم جز پارچه‏های نان دیگر چیزی نیست. گفت: «آن را برایم بیاور»، وی کیسه‏ای را آورد، و رسول خدا ص کاسه‏ای را طلب نمود، و نان را در کاسه انداخت. بعد از آن با دست خود به ساختن شوربا پرداخت، و شوربا زیاد می‏شد، حتی که کاسه پر گردید. فرمود: «ای واثله، برو و ده تن از یارانت را که تو دهم‌شان باشی بیاور»، من رفتم و ده تن از یارانم را که من دهم‌شان بودم آوردم. گفت: «بنشینید و بگیرید به نام خداوند، از اطرافش بگیرید، و از بالایش نگیرید، چون برکت از بالایش نازل می‏گردد»، آنان خوردند و سیر شدند، بعد از آن برخاستند، و در کاسه مثل آنچه که بود، باقی بود. باز آن را با دست خود درست نمود، و آن زیاد می‏گردید، تا این که پر گردید، و گفت: «ای واثله، برو، و ده تن از یارانت را بیاور»، و من ده تن را آوردم. گفت: «بنشینید»، و آنان نشستند و خوردند تا این که سیر شدند، و بعد از آن برخاستند، گفت: «برو، و ده تن از یارانت را بیاور» من رفتم و ده تن را آوردم، و آنان مثل عمل قبلی را انجام دادند. گفت: «آیا هیچکسی باقی نمانده است» گفتم: آری، ده تن باقی است. گفت: «برو و آنها را بیاور»، من رفتم و آنان را آوردم. گفت: «بنشینید»، و آنان نشستند و خوردند، تا این که سیر شدند و بعد از آن برخاستند، و در کاسه مثل آنچه بود، باقی ماند، بعد از آن گفت: «ای واثله، این را برای عایشه ببر». در روایتی آمده: در صفه بودم، و آنان بیست مرد بودند... و مثل آن را متذکر شده، و گفته: گفتند: این جا ریزه‏های نان و چیزی شیر است [۳۵۴]. هیثمی (۳۰۵/۸) می‏گوید: همه این را طبرانی به دو اسناد روایت نموده، و اسناد آن حسن است و ابونعیم این را در الدلائل (ص۱۵۰) از واثله به مانند آن روایت کرده است.

[۳۵۲] یعنی: آن را به صورتی جمع نمود، که برایش سری درست نمود، و از طرف پایین به طرف بالا با داشتن اطراف پهن شده، چون دیگ پلاؤ در دستش نمود. [۳۵۳] حسن. احمد (۳/ ۴۹) هیثمی (۸/ ۳۰۵) می گوید: رجال آن همه ثقه هستند. [۳۵۴] حسن. طبرانی (۲۲/ ۸۶) هیثمی (۸/ ۳۰۵) می گوید: طبرانی آن را با دو سند روایت کرده است و سند آن حسن است.

برکت در طعامی که فاطمه برای پدرش ص تقدیم نمود

حافظ ابویعلی از جابر س روایت نموده که: رسول خدا ص روزهایی را بدون خوردن طعام سپری نمود، و این رویداد بر وی گران تمام شد، و در منزل‏های همسرانش گشت، و نزد هیچ یکی از آنان چیزی نیافت، آن گاه نزد فاطمه ل آمد و گفت: «ای دخترم، آیا چیزی نزدت هست که بخورم؟ چون من گرسنه هستم» گفت: نخیر، به خدا سوگند، پدر و مادرم فدایت. هنگامی که رسول خدا ص از نزدش بیرون گردید، یکی از همسایگانش، دو قرص نان و یک پارچه گوشت برایش روان نمود. فاطمه ل آن را از نزد وی گرفت، و در کاسه‏اش گذاشت برایش روان نمود، و گفت: به خدا سوگند، من رسول خدا ص را بر نفس خودم و بر کسانی که نزدم هستند در این طعام ترجیح می‏دهم، - و آنان همه‏شان به یک خوراک نان محتاج بودند -، آن گاه فاطمه حسن یا حسین ب را نزد رسول خدا ص روان نمود، و پیامبر ص به سویش برگشت. فاطمه گفت: پدر و مادرم فدایت، خداوند چیزی آورده است، و من آن را برایت پنهان نموده‏ام. گفت: «بیاور آن را ای دخترم»، می‏گوید: من کاسه را برایش آوردم، و بازش نمودم، ناگهان متوجه شدم، که از نان و گوشت پر است. هنگامی که به سویش نگاه نمودم، مبهوت ماندم، و دانستم که این برکتی از طرف خداوند است. خداوند را ستودم، و بر پیامبرش درود فرستادم، و آن را برای رسول خدا ص پیش نمودم. هنگامی که آن را دید، خداوند را ستود و گفت: «ای دخترم، این از کجا برایت آمده است؟» گفتم: ای پدرم، این از طرف خداست، و خداوند کسی را که بخواهد بدون حساب رزق می‏دهد. آن گاه خداوند را ستود و گفت: «ستایش خدایی راست، که تو را، ای دخترم شبیه سردار زنان بنی‏اسرائیل [۳۵۵] گردانیده است. وی چنان بود که وقتی خداوند چیزی برایش رزق می‏داد، و از آن پرسیده می‏شد، می‏گفت: این از طرف خداست، و خداوندکسی را که بخواهد بدون حساب رزق می‏دهد»، آن گاه رسول خدا ص دنبال علی س فرستاد، بعد از آن رسول خدا ص خورد، و علی و فاطمه و حسن و حسین و همه ازواج پیامبر ص و اهل خانواده‏اش ش خوردند، تا که همه سیر شدند. می‏افزاید: و کاسه همانطوری که بود، باقی ماند. می‏گوید: و بقیه آن برای همه همسایگان کفایت نمود، و خداوند در آن برکت و خیر زیاد گردانید. این چنین در تفسیر ابن کثیر (۳۶۰/۱) آمده است.

و در باب دعوت به‌سوی خدا و پیامبرش حدیث علی س (۱۶۳/۱)در دعوت پیامبرص از بنی هاشم گذشت: و آنان در حدود چهل تن بودند، و برای‌شان یک «مد» طعام تقدیم نمود، و آنان خوردند تا که سیر شدند، و آن را چنانکه بود ترک نمودند، و در یک کاسه بزرگ برای‌شان آب داد، و آن را نوشیدند تا که سیراب گردیدند، و آن را چنانکه بود، ترک کردند. و این عمل را سه روز پی در پی انجام دادند،و بعد از آن ایشان را به‌سوی خداوند دعوت نمود. و در باب تحمل سختی‏ها بعضی قصه‏های اصحاب صفه (۷۱/۲) در حدیث ابوهریره س و غیر وی گذشت. و بعضی قصه‏هایشان در مهمانی مهمانان، و برکت و رحمتی که در ضیافت ابوطلحه و ضیافت ابوبکر ب ظاهر گردید، و در باب انفاق (۲۳۰ ۲۲۳/۳) گذشت. و در نکاح زینب ل (۴۳۲/۴) برکتی که در ولیمه وی ظاهر گردید نیز گذشت.

[۳۵۵] یعنی مریم علیهاالسلام. م.

برکت در غله جات و میوه جات برکت در روغن و جو در قصه ام‏شریک

بیهقی از ابوهریره س روایت نموده، که گفت: زنی بود از دوس، که به وی ام شریکل گفته می‏شد. وی در رمضان اسلام آورد... و حدیث را در هجرت وی متذکر شده است، و مصاحبت آن یهودی را با وی ذکر نموده، که وی تشنه شد، و آن یهودی از آب دادن وی ابا ورزید، مگر در صورتی که یهودی شود. آن گاه وی خواب نمود، و در خواب کسی را دید که برایش آب می‏دهد، و از خواب در حالی برخاست که سیراب بود. هنگامی که نزد رسول خدا ص آمد، قصه را برایش بازگو نمود، و رسول خدا ص وی را برای خود خواستگاری نمود، ولی او خود را از آن کمتر دید و گفت: بلکه مرا در عقد نکاح کسی در آور که می‏خواهی. بنابراین او را به نکاح زید درآورد، و برایش سی صاع امر داد و گفت: «بخورید و اندازه نکنید»، و همراهش مشکی از روغن بود، که آن را برای رسول خدا ص هدیه آورده بود. کنیزش را امر نمود، که آن‏را برای رسول خدا ببرد، [کنیز آن را برد] و خالی گردید، و رسول خدا امرش نمود، که وقتی آن را پس برد، آویزانش نماید، سرش را نبندد. آن گاه ام‏شریک داخل گردید، و آن را پریافت، برای کنیز گفت: آیا تو را دستور ندادم، که آن را برای رسول خدا ببر؟ پاسخ داد: چنان نمودم، آنان آن را برای پیامبر خدا ص یادآور شدند، وی دستورشان داد، که سر آن را نبندند، و آن همانطور بود تا این که ام‏شریک سرش را بست، و بعد از آن جو را اندازه نمودند، و آن را سی صاع یافتند و هیچ چیزی از آن کم نشده بود. این چنین در البدایه (۱۰۴/۶) آمده است.

و نزد ابن سعد (۱۵۷/۸) از یحیی بن سعید روایت است که گفت: ام شریک دوسیل هجرت نمود، و در راه با یک یهودی همراه گردید، وی روزه‏دار شام نمود، و یهودی برای همسرش گفت: اگر برایش آب دادی، چنین و چنان خواهم نمود، و ام شریک همانطور خوابید، تا این که در آخر شب بر سینه‏اش دلو آب و توشه دانی را گذاشته شده یافت، و نوشید و بعد از آن، آنان را در تاریکی بیدار نمود، تا حرکت کنند. یهودی گفت: به خدا سوگند، من صدای زنی را می‏شنوم که نوشید، گفت: به خدا سوگند، برایم آب نداده است. می‏گوید: و او مشکی از روغن داشت... و قصه برکت در روغن را متذکر شده است.

برکت در نیم وسق جوی که پیامبر ص برای مردی اعطاء نموده بود

احمد از جابر س از پیامبر ص روایت نموده که: مردی نزدش آمد، و از وی طعام خواست. پیامبر ص برایش نیم وسق جو داد، و آن مرد و همسرش و خادم‌شان از آن می‏خوردند، تا این که اندازه‏اش کردند. رسول خدا ص گفت: «اگر آن را اندازه نمی‏نمودید، از آن می‏خوردید، و آن برای‌تان همینطور باقی می‏ماند». مسلم هم این را از جابر، چنانکه در البدایه (۱۰۴/۶) آمده، روایت کرده است.

برکت در جوی که پیامبر ص برای نوفل بن حارث داده بود

حاکم (۲۴۶/۳) از نوفل بن حارث بن عبدالمطلب روایت نموده که: وی از رسول خدا ص در ازدواج خود کمک خواست. پیامبر ص زنی را به نکاحش درآورد، وی چیزی جستجو نمود، ولی نیافت، آن گاه رسول خدا ص زره‏اش را به دست ابورافع و ابوایوب ب روان نمود، و آن را به سی صاع جو نزد یک یهودی گرو گذاشتند، و پیامبر ص آن را برای من داد، و نیم سال از آن خوردم. بعد از آن، آن را اندازه نمودیم. و آن را چنان یافتیم که داخلش نموده بودیم، نوفل گفت: من این را برای رسول خدا ص یادآور شدم. گفت: «اگر اندازه‏اش نمی‏نمودی، از آن تا اینکه زنده می‏بودی می‏خوردی». بیهقی این را از نوفل بن حارث، چنانکه در البدایه (۱۱۹/۶) آمده، به مانند آن روایت کرده است.

برکت در یک رف جوی که بعد از وفات پیامبر ص نزد عایشه باقی مانده بود

بخاری، مسلم و ترمذی از عایشه ل روایت نموده‏اند که گفت: رسول خدا ص وفات نمود، و نزدم چیزی نبود، که صاحب جگری بخورد، مگر اندازه‏ای از جو که در یک رف طاقچه مربوط من بود، و از آن خوردم حتی که برایم مدت طولانی دوام آورد، آن گاه اندازه‏اش نمودم و تمام گردید. این چنین در الترغیب (۱۶۵/۵) آمده است.

برکت در خرمایی که پدر جابر گذاشته بود به سبب دعای پیامبر ص

بخاری در دلائل النبوه [۳۵۶] از جابر س روایت نموده که: پدرش در حالی وفات نمود که دین دار بود، [می گوید]: نزد پیامبر ص آمدم و گفتم: پدرم بر خود دین گذاشته، و نزد من چیزی نیست، مگر آنچه درختان خرمایش حاصل می‏دهد، و حاصل آنان چندین سال دین وی را تمام کرده نمی‏تواند. وی با من روان گردید، تا قرض داران برایم فحش نگویند. آن گاه اطراف خرمنی از خرمن‏های خرما گشت زد، و دعا نمود، و باز بر دیگرش. بعد بر آن نشست و گفت: «بکشیدش»، آن گاه آنچه حق آنان بود، برای‌شان اعطاء نمود، و مثل آنچه برای‌شان داد باقی ماند. این چنین در البدایه (۱۱۶/۶) آمده است. و ابن سعد (۵۶۳/۳) از جابر مانند این را روایت کرده است. و ابونعیم این را در الدلائل (ص۱۵۶) از وی طولانی‏تر روایت نموده. و در روایت وی آمده: و بر آن نشست و گفت: یارانت را صدا کن، و تا آن وقت پیمانه می‏نمود، که خداوند امانت پدرم را ادا نمود، و من به خدا سوگند، بر این راضی بودم، که خداوند امانت پدرم را ادا کند، و من خرمایی را به خواهرانم برنگردانم، ولی خداوند همه خرمن‏ها را سالم نگه داشت، حتی که من به‌سوی همان خرمنی که رسول خدا ص بر آن بود، نگاه می‏نمودم، و انگار که از آن یک خرما هم کم نشده باشد.

[۳۵۶] این حدیث را امام بخاری در صحیح خود در کتاب المناقب، «باب علامات النبوه فی الإسلام» نیز روایت نموده است.

برکت در خرما در حفر خندق

ابونعیم در الدلائل (ص۱۸۰) از سعیدبن میناء روایت نموده که: دختر بشیربن سعد خواهر نعمان بن بشیر گفت: مرا عمره دختر رواحه ل طلب نمود، و به پری هر دو دستش در جامه‏ام برایم خرما داد و گفت: ای دخترم، نزد پدرت و مامایت (دایی) عبداللَّه بن رواحه برو و غذای چاشت‌شان را برسان. می‏گوید: من آن را گرفتم، و به راه افتادم، و - در حالی که پدر و مامایم را جستجو می‏کردم - از نزد رسول خدا ص عبور نمودم، گفت: «ای دخترم، بیا، همراهت چیست؟» گفتم: ای رسول خدا، این خرمایی است که مادرم آن را برای پدرم بشیربن سعد و مامایم عبداللَّه بن رواحه روان نموده، که به آن غذای چاشت خود را بخورند، گفت: «بیاور آن را»، من آن را در کف هر دو دست پیامبر ص ریختم، و آن را هم پر ننمود، بعد از آن امر نمود، و لباسی هموار گردید، و خرما را بر آن ریخت، و روی لباس پراکنده گردید. بعد از آن به شخصی که نزدش بود گفت: «اهل خندق را صدا کن، که برای غذای چاشت (ظهر) بیایند»، و اهل خندق بر آن جمع گردیدند، و به خوردن آن پرداختند و آن زیاد شده می‏رفت، حتی که اهل خندق هم سیر شدند، و خرما از اطراف جامه می‏افتاد، این را در البدایه (۱۱۶/۶) از ابن اسحاق از سعید به مانند آن روایت نموده است، مگر این که در آن آمده: بعد از آن دستور داد، و جامه‏ای برایش هموار گردید، و خرما را طلب نمود و بالای جامه انداخت.

برکت در هفت خرما در غزوه تبوک

ابن عساکر از عرباض س روایت نموده، که گفت: در اقامت و سفر ملازم دروازه رسول خدا ص می‏بودم. شبی در حالی که در تبوک بودم برای کاری دیدیم [۳۵۷] - یا رفتیم -، و به‌سوی رسول خدا ص برگشتیم، و دریافتیم که وی و کسانی که نزد وی‌اند نان شب را خورده‏اند. گفت: «از ابتدای شب تا حال کجا بودی؟» برایش خبر دادم، آن گاه جهال بن سراقه و عبداللَّه بن مغفل مزنی ب نیز پدیدار گشتند، و ما سه تن همه‌مان گرسنه بودیم. رسول خدا ص داخل خانه ام سلمه ل گردید، و چیزی طلب نمود که بخوریم، ولی نیافت. آن گاه بلال س را صدا نمود: «آیا چیزی هست؟» آن گاه کیسه‏ها را گرفت و زد، و هفت خرما جمع گردید، و آن‏ها را در کاسه‏ای گذاشت، و رسول خدا ص دست خود را بر آنان گذاشت و نام خداوند را گرفت و گفت: «بخورید به نام خدا»، ما خوردیم، و پنجاه و چهار خرما را حساب نمودم، همه‏اش را حساب می‏کردم، و هسته‌هایش در دست دیگرم بود،و دو همراهم عین عمل مرا انجام می‏دادند، و هر یکی از آنان پنجاه خرما خوردند و ما دستهایمان را برداشتیم، و متوجه شدیم که همان هفت خرما، چنان که بودند هستند، گفت: «ای بلال، این‏ها را در توشه دانت بردار»، وقتی فردا شد، باز آن‏ها را در کاسه گذاشت و گفت: «بخورید به نام خداوند»، خوردیم تا این که سیر شدیم - و ما ده تن بودیم - باز دست‏هایمان را برداشتیم و آن‏ها به همان شکل قبلی‌شان هفت خرما بودند، گفت: «اگر من از پروردگارم حیاء نمی‏کردم، تا برگشتن همه‌مان به‌سوی مدینه از این خرما می‏خوردیم»، و هنگامی به مدینه عودت نمود، بچه‏ای از اهل مدینه ظاهر شد، و او آن‏ها را برای آن بچه داد و او به جویدن‌شان پرداخت. این چنین در البدایه (۱۱۸/۶) آمده است.

[۳۵۷] این چنین در اصل و البدایه آمده، و ممکن این تصحیف از «بیرون شدیم» باشد که در اصل عربی چنین اند: «راینا» و احتمال تصحیف از «خرجنا» است.

برکت در توشه دان خرمایی که پیامبر ص برای ابوهریره داده بود

بیهقی از ابوهریره س روایت نموده، که گفت: در اسلام سه مصیبت برایم رسید، که مثل آن‏ها برایم دیگر نرسیده است: وفات پیامبر خدا ص که من یارش بودم، کشته شدن عثمان س و از دست دادن توشه دان: گفتند: ای ابوهریره توشه دان چیست؟ گفت: در یک سفر با رسول خدا ص بودیم، گفت: «ای ابوهریره، آیا همراهت چیزی هست؟» می‏گوید: گفتم: خرما در توشه دان هست، گفت: «آن را بیاور»، من خرماهایی را بیرون کردم و آوردم، می‏گوید: بر آن دست کشید و در آن دعا نمود، سپس گفت: «ده تن را صدا کن»، و من ده تن را صدا نمودم، آنان خوردند، تا که سیر شدند. باز همینطور نمودم، تا این که همه ارتش خوردند، و خرمایی با من در توشه دان باقی ماند. گفت: «ای ابوهریره، وقتی خواستی از آن چیزی را بگیری، دستت را در آن داخل کن، و واژگونش مسازد»، می‏گوید: در زندگی پیامبر ص از آن خوردم، و در همه زندگی ابوبکر س از آن خوردم، و در زندگی عمر س هم از آن خوردم، و ردر همه زندگی عثمان س هم از آن خوردم، هنگامی که عثمان به قتل رسید، آنچه در دستم بود غارت گردید، و توشه دان هم غارت شد، آیا برایت خبر ندهم، که چقدر از آن خوردم؟ از آن، بیشتر از دو صد وسق خرما خوردم. این چنین در البدایه (۱۱۷/۶) آمده است. و ابونعیم این را در الدلائل (ص۱۵۵) از ابوهریره به مثل آن روایت نموده، و احمد و ترمذی از وی به اختصار به معنای آن روایت کرده‏اند.

برکت در میوه‏های انس به فضل دعای پیامبر ص

ابن سعد (۱۹/۷) از انس بن مالک س روایت نموده، که گفت: مادرم مرا نزد رسول خدا ص برد و گفت: ای رسول خدا، این خادم تو است، برایش به خداوند دعا کن. گفت: «بار خدایا، مال و فرزندانش را زیاد کن، عمرش را طولانی ساز، و گناهش را ببخش»، انس می‏گوید: من از پشت خودم دو کم صد تن را دفن نمودم - یا گفت: یک صد و دو تن را -، و میوه‏ام در یک سال دو بار بر می‏گرفت، و عمرم چنان دراز گردید، که حتی از زندگی خسته شده‏ام، و قبول شدن بخش چهارم دعا را نیز آرزومندم [۳۵۸].

نزد ابونعیم، چنانکه در الکنز (۹/۷) آمده، از وی روایت است که گفت: ام سلیم ل گفت: ای رسول خدا، برای انس دعا کن، گفت: «بار خدایا، مال و فرزندانش را زیاد کن، و در آن برایش برکت بده»، من از پشت خودم، بدون پسران فرزندانم، یک صدوبیست و پنج تن را دفن نموده‏ام، و زمینم در یک سال دو بار میوه می‏دهد، و در شهر غیر از آن دیگر زمینی نیست که دو بار میوه بدهد.

[۳۵۸] مغفرت گناه را.

برکت در شیر و روغن

برکت در روغن ام مالک بهزی انصاری

احمد از جابر روایت نموده که: ام مالک بهزی ل در یک مشک خود برای پیامبرص روغن اهداء می‏نمود، در حالی که پسرانش از وی نانخورش طلب می‏کردند، و نزدش چیزی نبود. به‌سوی همان مشکی روی آورد، که در آن برای پیامبر ص روغن اهدا می‏نمود، و در آن روغن یافت، و روغن آن برای نانخورش فرزندانش تا وقتی دوام نمود، که وی آن را فشرد. آن گاه نزد پیامبر ص آمد، رسول خدا ص فرمود: «آیا فشردی اش؟» گفت: آری، فرمود: «اگر آن را ترک می‏نمودی، برای همیشه همانطور برایت دوام می‏نمود» [۳۵۹]. این چنین در البدایه (۱۰۴/۶) آمده است.

و نزد طبرانی از ام مالک انصاری ل روایت است که: وی مشک روغنی را برای رسول خدا ص آورد، رسول خدا ص بلال را دستور داد، و او آن را فشرد، و بعد آن مشک را برای آن زن رد نمود. وی برگشت و ناگهان دریافت که مشک پر است، آن گاه نزد پیامبر ص آمد و گفت: درباره من چیزی نازل شده است ای رسول خدا؟ [۳۶۰] گفت: «و آن چیست ای ام مالک؟» گفت: چرا هدیه‏ام را رد نموده‏ای؟ آن‏گاه بلال را طلب نمود، و از موضوع پرسید، گفت: سوگند به ذاتی که تو را به حق مبعوث نموده، من آن را فشردم، حتی که حیا نمودم. رسول خدا ص فرمود: «مبارک بادا برایت ای ام مالک، خداوند ثواب آن را به عجله اعطا نموده است»، بعد از آن برایش آموزانید که در عقب هر نماز، ده بار سبحان‏اللَّه، ده بار الحمدللَّه و ده باراللَّه اکبر بگوید [۳۶۱]. هیثمی (۳۰۹/۸) می‏گوید: در آن راوی است، که از وی نام برده نشده است، و عطاء بن سائب مختلط گردیده، و بقیه رجال آن رجال صحیح‌اند. و ابونعیم در الدلائل (ص۲۰۴) از ام مالک انصاری مانند آن را روایت کرده است. و ابن ابی عاصم در الوحدان از ام مالک انصاری، مانند آن را روایت نموده، چنانکه در الإصابه (۴۹۴/۴) آمده است. و مسلم از جابر این را روایت نموده، که‏ام مالک انصاری... و به معنای آنچه را احمد روایت نموده - چنانکه در الإصابه (۴۹۴/۴) آمده - متذکر شده است.

[۳۵۹] صحیح. احمد (۳/ ۳۴۷). [۳۶۰] ام مالک ترسیده است، که ممکن درباره وی قرآن نازل شده، و او را به نفاق توصیف نموده، که پیامبر ص روغنش را برگردانیده است. [۳۶۱] ضعیف. طبرانی در الکبیر (۵/ ۱۴۵) که در آن یک مجهول است همچنین عطاء بن سائب دچار اختلاط گردید. نگا: المجمع (۸/ ۳۰۹).

برکت در روغن ام اوس بهزی

طبرانی، ابن منده و ابن سکن از ام اوس بهزی روایت نموده‏اند که: وی برای خود روغن درست نمود،و آن را در مشکی انداخت، و باز برای پیامبر ص اهدایش نمود، پیامبر ص آن را قبول کرد، و آنچه را در آن بود گرفت، و برایش به برکت دعا نمود، و مشک را برایش برگردانید. وی آن را پر از روغن دید، و گمان نمود، که پیامبر ص قبولش نکرده است. آن گاه در حالی آمد، که گریه می‏کرد. رسول خدا ص گفت: «قصه را برایش خبر دهید»، و آن زن در بقیه عمر پیامبر ص از آن روغن استفاده نمود، و هم چنان در ولایت ابوبکر، ولایت عمر و ولایت عثمان ش، و تا وقتی آن‏چه در میان علی و معاویه ب اتفاق افتاد، نیز از آن استفاده کرد [۳۶۲]. این چنین در الإصابه (۴۳۱/۴) آمده است. هیثمی (۳۱۰/۸) می‏گوید: این را طبرانی روایت نموده، و در آن عصمه بن سلیمان آمده، و من نشناختمش، و بقیه رجال آن ثقه دانسته شده‏اند. و بیهقی این را از وی به اسناد دیگری به معنای آن،، و طولانی‏تر از آن، چنانکه در البدایه (۱۰۴/۶) آمده، روایت کرده است.

[۳۶۲] ضعیف. طبرانی (۲۰/ ۱۰۱) در سندش عصمة بن سلیمان است که هیثمی وی را نشناخته است: (۸/ ۱۱۰).

برکت در روغن ام سلیم

ابویعلی از انس از مادرش س روایت نموده، که گفت: وی گوسفندی داشت، و از روغن آن در مشکی جمع نمود، آن مشک پر شد. بعد از آن، آن را به دست ربیبه [۳۶۳] روان نمود، و گفت: ای ربیبه، این مشک روغن را برای رسول خدا ص ببر، تا از آن به عنوان نانخورش استفاده نماید. ربیبه آن را برد تا این که نزد رسول خدا ص آمد و گفت: ای رسول خدا، این مشک روغن است، که ام سلیم آن را برایت روان کرده است. گفت: «مشکش را برایش خالی کنید»، مشک خالی گردید، و برایش مسترد شد، ربیبه با مشک به راه افتاد، و در حالی آ مد که ام سلیم در خانه نبود، او آن را بر میخی آویزان نمود. بعد از آن ام سلیم آمد، و مشک را دید که پر است و از آن روغن می‏چکد. ام سلیم گفت: ربیبه آیا تو را دستور ندادم، که این را برای رسول خدا ص ببر؟ گفت: این کار را انجام دادم. اگر تصدیقم نمی‏کنی، برو و رسول خدا ص را بپرس. پس وی با ربیبه به راه افتاد و گفت: ای رسول خدا، من به دست وی برایت مشکی روان نمودم، که در آن روغن بود. گفت: «چنین نموده است، آمده بود»، گفت: سوگند به ذاتی که تو را به حق و دین حق روان نموده است، آن مشک پر از روغن است، و روغن می‏چکاند. می‏گوید: رسول خدا ص برایش گفت: «ای ام سلیم، آیا تعجب می‏کنی، که خداوند تو را طعام داده باشد، چنانکه تو نبی وی را طعام داده‏ای؟! بخور و طعام بده»، می‏گوید: به خانه آمدم، و آن را در یک کاسه بزرگ‌مان و این و آن تقسیم نمودم [۳۶۴]، و در آن مقداری را باقی گذاشتم، که یک ماه یا دو ماه از آن به عنوان نان خورش استفاده نمودیم [۳۶۵]. این چنین در البدایه (۱۰۳/۶) آمده است. و هیثمی (۳۰۹/۸) می‏گوید: این را ابویعلی و طبرانی روایت نموده‏اند، مگر این که وی گفته است: زینب، در بدل ربیبه. و در اسناد آن دو محمدبن زیاد برجمی آمده. وی همان شکری می‏باشد، و وی دروغگوست. و این را ابونعیم در الدلائل (ص۲۰۴) از انس بن مالک از مادرش ام سلیم روایت نموده، و مانند آن را متذکر شده است، و در روایت وی هم چنان به عوض ربیبه زینب آمده است. حافظ در الإصابه (۳۲۰/۴) در حالی که این را به طبرانی نسبت داده، می‏گوید: در حفظ من این است که: قولش زینب، تصحیف است، و درست ربیبه است، و باید همین نوشته شود.

[۳۶۳] وی خادم ام سلیم ل است. م. [۳۶۴] هدف از این و آن، ظرف‏های دیگری غیر از کاسه بزرگی است، که او روغن را در آنها تقسیم نموده است. م. [۳۶۵] بسیار ضعیف. اگر موضوع نباشد. طبرانی (۲۵/ ۱۲۰) هیثمی (۸/ ۳۰۹) می گوید: آن را ابویعلی و طبرانی روایت کرده‌اند و در سند آنها محمد بن زیاد البرجمی که همان یشکری است وجود دارد که کذاب است.

برکت در روغن ام شریک

ابن سعد (۱۵۷/۸) از ام شریک ل روایت نموده که: نزد وی مشکی بود که در آن برای رسول خدا ص روغن اهداء می‏نمود. می‏گوید: روزی اطفالش از وی روغن خواستند، و روغن نبود. وی به‌سوی همان مشک برخاست تا ببیند، ناگهان متوجه شد که از آن روغن می‏رود. می‏گوید: آن گاه برای‌شان از آن روغن ریخت، و تا مدتی از آن خوردند. بعد از آن رفت که ببیند چقدر باقی مانده است، و همه‏اش را ریخت، به این صورت روغن آن تمام گردید. بعد از آن نزد رسول خدا ص آمد، و پیامبر ص برایش گفت: «آیا ریختی آن را؟ اگر آن را نمی‏ریختی تا زمانی برایت دوام می‏نمود».

و نزد وی هم چنان به نقل از یحیی بن سعید آمده، که گفت: وی مشک روغنی داشت، که هر کسی نزدش می‏آمد، آن را برایش عاریت می‏داد. مردی آن را قیمت نمود، گفت: در آن شیره انگور نیست، و دمیدش، و در آفتاب آویزانش نمود. ناگهان متوجه گردید که از روغن پر شده است. می‏گوید: گفته می‏شد: و از نشانه‏های خداوند، مشک ام شریک است. و بعضی طریق حدیث ام شریک در ماقبل گذشت.

برکت در روغن حمزه بن عمرو اسلمی

طبرانی از حمزه بن عمرو روایت نموده، که گفت: طعام یاران رسول خدا ص بالای اصحابش نوبت بود. یک شب این به دوش می‏گرفت ویک شب دیگری. می‏گوید: شبی نوبت من فرارسید، و طعام اصحاب رسول خدا ص را ساختم، و مشک روغن را گذاشتم و سرش را نبستم، و طعام را برای وی بردم. مشک تکان خورد، و آنچه داخلش بود ریخت. گفتم: آیا طعام رسول خدا ص از دست من می‏ریزد؟ رسول خداص گفت: «نزدیک شو»، گفتم: ای رسول خدا، نمی‏توانم، و دوباره به جایم برگشتم. ناگهان متوجه شدم که مشک روغن قب، قب [۳۶۶] می‏کند. گفتم: باز ایست، ریخته است، چیزی در آن اضافه مانده بود. آمدم تا ببینمش، و آن را دریافتم که تا سینه‌هایش پر شده است، آن گاه گرفتمش و نزد رسول خدا ص آمدم و خبرش دادم. گفت: «اگر تو آن را می‏گذاشتی، تا دهنش پر می‏شد، و بعد از آن سرش بسته می‏گردید» [۳۶۷]. هیثمی (۳۱۰/۸) می‏گوید: این را طبرانی روایت کرده است، و طریقی برای آن در غزوه تبوک گذشت، که در آن آمده: «اگر می‏گذاشتی آن را، دره‏ای از روغن جاری می‏شد». و رجال طریقی که این جاست ثقه دانسته شده‏اند.

و ابونعیم این را در الدلائل (ص۱۵۵) از ابوبکربن حمزه بن عمرو اسلمی از پدرش از جدش روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص به غزوه تبوک بیرون گردید،و من در آن سفر مسؤول مشک روغن بودم. به‌سوی مشک روغن نگاه نمودم، که آنچه در آن است کم شده است. برای پیامبر ص طعامی آماده نمودم، و مشک رادر آفتاب گذاشتم و خواب شدم، و از صدای ریختن روغن مشک بیدار گردیدم. برخاستم سر آن را با دست‌هایم گرفتم: رسول خدا ص - مرا که دیده بود - گفت: «اگر می‏گذاشتی آن را در دره روغن جاری می‏گردید».

[۳۶۶] حکایت صدای ریختن آب وغیره است. [۳۶۷] طبرانی (۳/ ۱۵۹) هیثمی (۶/ ۱۹۱) می گوید: طبرانی آن را از دو طریق روایات نموده که یکی از آنها در علامات النبوة است که رجالش ثقه دانسته شده‌اند.

برکت در گوسفند خباب بن ارت به سبب دوشیدن پیامبر ص

ابن سعد (۲۹۱/۸) از دختر خباب بن ارت س روایت نموده، که گفت: پدرم در غزوه‏ای بیرون گردید، و برای ما جز یک گوسفند چیزی باقی نگذاشت. گفت: وقتی خواستید بدوشید، آن را برای اهل صفه بیاورید. می‏گوید: ما آن را بردیم، و دیدیم که رسول خدا ص نشسته است، و آن را گرفت و پاهایش را در میان هر دو ساق و رانش قرار داد و آن را دوشید. بعد از آن گفت: «بزرگترین ظرفی را که نزدتان دارید برایم بیاورید»، من رفتم، و جز همان کاسه بزرگی را که در آن خمیر می‏نمودیم، دیگر چیزی را نیافتم، و آن را برایش آوردم. بعد دوشید تا این که پرش نمود، و گفت: «بروید، بنوشید، و برای همسایگان‏تان هم بنوشانید، و وقتی خواستید بدوشید، آن را نزد من بیاورید»، و ما آن را نزدش می‏بردیم، و رسول خدا ص ما را در فراخی قرار داد. تا این که پدرم آمد، و گرفتش، و پاهایش را در میان هر دو ساق و رانش قرار داد، و شیرش به همان حالت قبلی‏اش برگشت. آن گاه مادرم گفت: گوسفند ما را برای‏مان فاسد ساختی، پدرم گفت: چرا؟ مادرم گفت: به پری این کاسه بزرگ شیر می‏داد، پدرم گفت: کی می‏دوشیدش؟ گفت: رسول خدا ص. پدرم گفت: و مرا به وی برابر نمودی؟! به خدا سوگند، دست‏های وی خیلی پر برکت‏تر از من است. و حدیث ابوهریره س در زیاد شدن شیر، در باب تحمل سختی‏ها (۷۰/۲) گذشت، و حدیث علی در باب دعوت به‌سوی خداوند تعالی (۱۶۳/۱) گذشت.

برکت در گوشت برکت در گوشت مسعودبن خالد

طبرانی از مسعودبن خالد س روایت نموده، که گفت: برای رسول خدا ص گوسفندی روان نمودم، و بعد از آن دنبال کاری رفتم. رسول خدا ص نصف آن را برای‌شان مسترد نموده بود. بعد من به‌سوی ام خناس - همسر وی - برگشتم، و دیدم که نزدش گوشت است. گفتم: ای ام خناس، این گوشت چیست؟ گفت: دوستت ص این را از گوشتی که برایش روان نموده بودی، به ما برگردانیده است. گفت: چرا این را برای عیالت نمی‏دهی؟ همسرش گفت: این پس خورده‌شان است، و همه‌شان خورده‏اند، و آنان دو گوسفند و سه گوسفند را ذبح می‏کردند، و برای‌شان کفایت نمی‏کرد [۳۶۸]. هیثمی (۳۱۰/۸) می‏گوید: در این کسانی است که من آنان را نشناختم.

[۳۶۸] ضعیف. طبرانی (۲۰/ ۳۳۵) هیثمی (۸/ ۳۱۰) می گوید: در سند آن کسانی هستند که آنان را نشناختم.

برکت در گوشت خالدبن عبدالعزی

نزد یعقوب بن سفیان در نسخه‏اش از خالدبن عبدالعزی روایت است که: وی برای رسول خدا ص گوسفندی را ذبح نمود، و عیال خالد زیاد بود. پیامبر ص و بعضی یارانش از آن خوردند، و باقی مانده‏اش را برای خالد دادند، آنان نیز خوردند و اضافه باقی ماند. حسن بن سفیان این را در مسندش روایت کرده است، و نسائی در الکنی، این را از یعقوب که به خالد بن عبدالعزی می‏رسد به شکل طولانی‏تری روایت کرده است. این چنین در الإصابه (۴۰۹/۱) آمده است.

آمدن روزی از جایی که گمانش نمی‏رود [۳۶۹]

[۳۶۹] این عنوان از محتوای این آیت گرفته شده است: ﴿وَمَن يَتَّقِ ٱللَّهَ يَجۡعَل لَّهُۥ مَخۡرَجٗا ٢ وَيَرۡزُقۡهُ مِنۡ حَيۡثُ لَا يَحۡتَسِبُ [الطلاق: ۲-۳]. ترجمه: «و کسی که از خدا بترسد، برایش گشایشی می‏گرداند. و برایش از جایی رزق می‏دهد که گمان آن را نمی‏کند».

آمدن روزی به پیامبر ص از آسمان

ابن سعد (۴۲۸/۷) می‏گوید: به نقل از اشعث بن شعبه از ارطاه بن منذر از صمره بن حبیب از خالد بن اسدبن حبیب از سلمه بن نفیل س روایت شده است، که گفت: از رسول خدا ص پرسیدم و گفتم: آیا از آسمان برایت طعام آورده شده است؟ گفت: «آری»، گفتم: آیا چیزی از آن اضافه ماند؟ گفت: «آری»، گفتم: به آن چه کرده شد؟ گفت: «به‌سوی آسمان بلند گردید» [۳۷۰]. می‏گوید: این را حاکم (۴۴۷/۴) از سلمه بن نفیل سکونی - وی از اصحاب پیامبر ص بود - روایت نموده که می‏گفت: در حالی که ما نزد پیامبر ص نشسته بودیم، مردی آمد و گفت: ای نبی خدا، آیا از آسمان برایت طعام آورده شده است؟ گفت: «در دیگی که غذا گرم می‏شود برایم طعام آورده شد»، گفت: آیا از تو چیزی اضافه ماند؟ پاسخ داد: «آری»، گفت: به آن چه کرده شد؟ گفت: «به آسمان بلند کرده شد، و برایم اشاره می‏نمود که من در میان شما جز مدت اندکی باقی نمی‏مانم، و شما هم بعد از من اندکی درنگ می‏کنید، بلکه درنگ می‏کنید، حتی که می‏گویید: تا چه وقت؟ و بعد از آن به صورت گروه‏های پراکنده در می‏آیید، و بعضی‌تان برخی دیگر‌تان را از بین می‏برد، و پیش از قیامت دو مردن سخت است، و بعد از آن سال‏های زلزله می‏باشد». حاکم می‏گوید: این حدیث به شرط بخاری و مسلم صحیح است، ولی آن دو این را روایت نکرده‏اند. ذهبی می‏گوید: این خبر از غریب‏های صحاح است. و حافظ در الإصابه (۶۸/۲) در ترجمه سلمه بن نفیل می‏گوید: از وی در نسائی حدیثی روایت است، و گفته می‏شود: غیر از آن دیگر حدیثی از وی روایت نشده است، و آن هم به روایت از ضمره بن حبیب است [که می‏گوید:] از سلمه بن نفیل سکونی شنیدم که می‏گوید: نزد پیامبر ص نشسته بودیم، مردی گفت: ای رسول خدا، از جنت برایت طعام آورده شده است... الحدیث.

[۳۷۰] دارمی (۵۵).

روزی داده شدن اصحاب به یک حیوان بحری بزرگ بعد از گرسنگی شدید

مسلم (۴۱۸/۲) از جابربن عبداللَّه ب در یک حدیث طویل روایت نموده، و در آن گفته: مردم برای رسول خدا ص از گرسنگی شکایت نمودند، گفت: «امید است خداوند برای‌تان طعام بدهد»، بعد به ساحل بحر آمدیم، و بحر موج زد، و حیوانی را بیرون انداخت، و ما بر یک طرفش آتش برافروختیم پخته نمودیم، کباب کردیم، خوردیم و سیر شدیم. جابر می‏گوید: من، فلان و فلان - پنج تن را شمرد - در استخوان کاسه چشمش داخل شدیم، و هیچ کسی ما را نمی‏دید، تا این که خودمان بیرون شدیم، و قبرغه (دنده) ای از قبرغه‌هایش را گرفتیم و به شکل مقوس ایستادش نمودیم، بعد از آن بزرگترین مرد در قافله، بزرگترین شتر و بزرگترین پالانی را که در قافله وجود داشت طلب نمودیم، و او بدون اینکه سرش را خم کند از زیر آن عبور نمود.

و مالک (ص۳۷۱) از جابر س روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص لشکری را به‌سوی ساحل فرستاد،و ابوعبیده بن جراج را بر آنان، که سه صد تن بودند، امیر مقرر نمود. می‏گوید: من هم در میان آنان بودم. می‏افزاید: بیرون گردیدیم، و وقتی در حصه‏ای از راه رسیدیم، توشه تمام گردید، و ابوعبیده به جمع‏آوری توشه‏های [باقیمانده] ارتش دستور داد، و همه آن جمع‏آوری گردید، که همه‏اش دو توشه دان خرما بود، و او هر روز اندک اندک از آن برای ما می‏داد، تا این که تمام گردید، و جز یک یک خرما برای ما نمی‏رسید. گفتم: یک خرما چه فایده می‏نمود؟ گفت: نبودن آن را وقتی تمام شد احساس کردیم. بعد از آن به ساحل بحر رسیدیم، ناگهان ماهی را دیدیم مانند تپه. می‏گوید: و آن ارتش هجده شب از آن خورد، و بعد از آن ابوعبیده دستور داد، و دو قبرغه آن نصب گردید. آن گاه امر نمود و شتری پالان شد، و بعد از آن از زیر آنان گذشت، و [سرش] به آن صابت نکرد [۳۷۱]. این را بخاری و مسلم به نقل از مالک به مانند آن، چنانکه در البدایه (۲۷۶/۴) آمده، روایت کرده‏اند.

و نزد آن دو همچنان از طریق ابن عیینه از عمروبن دینار از جابر س روایت است که گفت: رسول خدا ص ما را، که سه صد سوار بودیم، و امیرمان ابوعبیده بود، روان نمود، و قافله‏ای از قریش را کمین می‏زدیم. در این راستا به گرسنگی شدیدی دچار شدیم، حتی که برگ‏های افتاده را خوردیم، و آن ارتش به همان سبب ارتش برگ درخت نامیده شد. می‏گوید: مردی سه شتر را ذبح نمود. باز سه شتر دیگر را ذبح کرد، باز سه تای دیگر را، و ابوعبیده منعش نمود، می‏گوید: و بحر حیوانی را بیرون انداخت که برایش عنبر گفته می‏شد، و از آن نیم ماه خوردیم و روغن گرفتیم، تا این که قوت‏مان به ما برگشت و جسم‏هایمان سلامت گردید [۳۷۲]... بعد از آن قصه قبرغه را یادآور شده است. این چنین در البدایه (۲۷۶/۴) آمده. و ابونعیم این را در الدلائل (ص۲۱۴) از طریق عمرو به مانند آن روایت کرده است.

و نزد بیهقی از طریق ابوزبیر از جابر س چنانکه در البدایه (۲۷۶/۴) آمده، روایت است که گفت: رسول خدا ص ما را روان نمود، و ابوعبیده را بر ما امیر مقرر کرد، تا با کاروانی از قریش روبرو شویم، و یک خریطه خرما برای‏مان توشه داد، و غیر آن چیزی برای ما نیافت. به این صورت ابوعبیده برای ما یک یک خرما می‏داد، می‏گوید: گفتیم: به آن چه می‏کردید؟ گفت: آن را می‏چوشیدیم، چنانکه طفل می‏چوشد، و بعد از آن بالایش آب می‏نوشیدیم، و همان روزمان را تا شب کفایت می‏کرد، و با عصاهایمان برگ درخت را می‏زدیم، و با آب ترش می‏نمودیم، و آن را می‏خوردیم. می‏گوید: بعد به‌سوی ساحل بحر به راه افتادیم، و در ساحل بحر چیزی چون تپه ریگ برای ما بلند گردید، ما نزدش آمدیم، و دیدیم حیوانی است که عنبر نامیده می‏شود. ابوعبیده گفت: خود مرده است [۳۷۳]، بعد از آن گفت: بلکه ما فرستادگان رسول خدا ص و در راه خدا هستیم، و شما ناچار شده‏اید، بنابراین بخورید. می‏گوید: بعد ما یک ماه بر آن اقامت گزیدیم، و تعدادمان سه صدتن بود، تا این که چاق شدیم، و از کاسه چشمش روغن را توسط کوزه‏های بزرگ می‏گرفتیم، و پارچه‏های گوشت را چون گاو از وی قطع می‏کردیم - یا به اندازه گاو - و ابوعبیده سیزده تن ما را گرفت و در کاسه چشمش نشانید، و قبرغه‏ای از قبرغه‏هایش را گرفت و ایستاده نمود، و بعد از آن بزرگترین شتر از جمله شتران را پالان نمود، و او از زیر آن گذشت، و ما از گوشتش پارچه‏های جوشانیده [۳۷۴] را توشه گرفتیم. هنگامی که به مدینه آمدیم، نزد رسول خدا ص آمدیم، و آن را برایش متذکر شدیم، گفت: «آن رزق خداوند است، که برای‌تان بیرون کرده است، آیا از گوشت آن چیزی همراه‌تان است، که برای ما بدهید؟» می‏گوید: آن گاه از آن برای رسول خدا ص روان نمودیم، و او از آن خورد [۳۷۵]. این را مسلم و ابوداود از ابوزبیر از جابر به این لفظ روایت کرده‏اند، چنانکه در البدایه (۲۷۶/۴) آمده است. و ابن سعد (۴۱۱/۳) از ابوزبیر از وی به معنای این را مختصرتر از آنچه گذشت روایت کرده است. و طبرانی این را از جابر به اختصار چنانکه در الکنز (۵۲/۸) آمده، روایت نموده است.

[۳۷۱] مالک در صفة النبی (۲۴) و بخاری (۲۴۸۳) و احمد (۳۰۶). [۳۷۲] بخاری (۵۴۹۴) مسلم (۱۹۳۵). [۳۷۳] یعنی حرام است. م. [۳۷۴] یا گوشت قاق. [۳۷۵] مسلم (۱۹۳۵).

روزی داده شدن یک صحابی و زنش از جایی که گمان نمی‏کردند

احمد از ابوهریره س روایت نموده، که گفت: مردی نزد خانواده‏اش داخل گردید، هنگامی که نیازمندی‌شان را دید، به‌سوی بیابان بیرون گردید. هنگامی که همسرش این حالت را دید، به‌سوی آسیاب دستی برخاست و آماده‏اش نمود، بعد به‌سوی تنور برخاست و آن را برافروخت. بعد از آن گفت: بار خدایا، برای ما رزق بده، آن گاه متوجه شد که کاسه پر شده است. می‏گوید: به‌سوی تنور رفت، و آن را نیز پر یافت. می‏افزاید: بعد شوهرش برگشت و گفت: آیا بعد از من چیزی به دست آورده‏اید؟ همسرش گفت: آری، از طرف پروردگارمان. آن‏گاه شوهرش به‌سوی آسیاب دستی برخاست و بلندش نمود، و این موضوع را برای نبی خدا ص یادآور شد. پیامبر ص فرمود: «اگر وی آن را بلند نمی‏کرد، تا روز قیامت می‏گشت» [۳۷۶]. هیثمی (۲۵۶/۱۰) می‏گوید: این را احمد و بزار روایت نموده‏اند، و بزار گفته: همسرش گفت: بار خدایا، برای ما رزقی بده که آسیاب کنیم. خمیر نماییم و نان پخته کنیم. ناگهان متوجه شد، که کاسه پر از نان است، آسیاب دستی آرد می‏کند و تنور پر از گوشت‏های کباب شده است. آن گاه شوهر آمد و گفت: نزدتان چیزی هست؟ همسرش گفت: رزق خداست - خداوند رزق داده است -، آن گاه شوهرش آسیاب را برداشت و اطرافش را جاروب نمود، رسول خدا ص گفت: «اگر می‏گذاشتش تا روز قیامت آرد می‏نمود»، طبرانی در الأوسط مانند این را روایت کرده است، و رجال آنان رجال صحیح اند: غیر شیخ بزار و شیخ طبرانی که هر دو ثقه‏اند. و بیهقی از ابوهریره این را به سیاق بزار روایت نموده است.

و نزد وی هم چنان به سند دیگری از او روایت است که: مردی از انصار نیازمند بود، وی در حالی بیرون گردید، که نزد خانواده‏اش چیزی نبود. همسرش گفت: اگر آسیاب دستی ام را حرکت بدهم، و در تنورم شاخچه‏های خرما را بیندازم، و همسایگانم صدای آسیاب را بشنوند، و دود را ببینند، گمان می‏کنند که نزد ما طعام هست، و نیازمندی نداریم. بنابراین به‌سوی تنورش برخاست و آن را برافروخت و نشست و به چرخانیدن آسیاب پرداخت. می‏گوید: شوهرش برگشت و صدای آسیاب را شنید، همسرش برخاست تا دروازه را برای وی باز کند، گفت: چه را آرد می‏کردی؟ او برایش موضوع را خبر داد، بعد هر دو در حالی داخل شدند، که آسیاب‌شان می‏چرخد و آرد می‏اندازد، و ظرفی در خانه باقی نمانده، مگر این که پر شده است. بعد به‌سوی تنورش بیرون گردید، و آن را مملو از نان دریافت، شوهرش رفت و آن را برای پیامبر ص متذکر گردید. رسول خدا ص فرمود: «اگر آن را می‏گذاشتی تا زندگی من - یا گفت: زندگی شما - برای‌تان همان طور می‏بود». این حدیث در سند و متن غریب است. این چنین در البدایه (۱۱۹/۶) آمده است.

[۳۷۶] احمد (۲/ ۵۱۳) المجمع (۱۰/ ۲۵۶).

روزی داده شدن پیامبر ص، ابوبکر و خانواده‏ای از اعراب از جایی که گمان نمی‏کردند

بیهقی در الدلائل و ابن عساکر از ابوبکر س روایت نموده‏اند که گفت: با رسول خداص از مکه بیرون شدم، و به قبیله‏ای از قبیله‏های عرب رسیدیم. آن گاه رسول خدا ص نگاه نمود، و خانه گوشه‏ای را دید و به‌سوی آن رفت، هنگامی که پایین شدیم، در آن خانه جز یک زن کسی نبود، همان زن گفت: ای بنده خدا، من زن هستم، و هیچ کسی همراهم نیست، وقتی مهمانی و طعام خواستید نزد بزرگ قبیله بروید. پیامبر ص برایش پاسخی نداد، این در بیگاه روز بود، آن گاه پسرش بزهایش را حرکت داده آورد، و آن زن برای پسرش گفت: ای فرزندم، این بز و کارد را برای این دو مرد ببر، و برای‌شان بگو: مادرم برای‌تان می‏گوید: این را ذبح نمایید، و بخورید و برای ما هم بدهید. هنگامی که آمد، پیامبر ص برایش گفت: «کارد را ببر و کاسه را برایم بیاور»، گفت: این بز بی‏شیر است، شیر ندارد، گفت: «برو»، وی رفت و کاسه را آورد، آن گاه رسول خدا ص پستانش را دست نمود، و بعد از آن دوشید، تا اینکه کاسه پر شد، و گفت: «این را برای مادرت ببر»، پس وی نوشید تا این که سیر شد. باز کاسه را آورد، گفت: «این بز را ببر و دیگرش را برایم بیاور»، و او چنان نمود، بعد از آن برای ابوبکر نوشانید. باز بز دیگری را آورد، و پیامبر ص همان عمل قبلی را انجام داد، بعد از آن خود پیامبر ص نوشید، و ما همان شب‌مان را خوابیدیم و باز حرکت نمودیم، و آن زن پیامبر ص را مبارک می‏نامید، گوسفندان وی زیاد گردید، حتی که رمه‏ای از گوسفندان را برای فروش به مدینه آورد. آن گاه ابوبکر صدیق عبور نمود، و پسرش وی را دید و شناخت، و گفت: ای مادرم، این همان مردی است که همراه مبارک بود. آن گاه مادرش به‌سوی ابوبکر برخاست و گفت: ای بنده خدا، مردی که با تو بود کی بود؟ گفت: تو نمی‏دانی که وی کی بود؟ گفت: نخیر، گفت: وی نبی خدا ص است. گفت: مرا نزدش داخل گردان، ابوبکر س او را نزد پیامبر ص داخل نمود،و پیامبر ص برایش طعام داد، و چیزی برایش داد، و آن زن هم برای پیامبر ص چیزی از قروت و متاع بادیه نشینان اهداء نمود، و پیامبر ص برایش لباس داد، و چیزی اعطا نمود و او اسلام آورد. ابن کثیر می‏گوید: سند آن حسن است. این چنین در الکنز (۳۳۰/۸) آمده است.

روزی داده شدن پیامبر ص و ابوبکر از گوسفندی که قچ بر آن نجسته بود

احمد از ابن مسعود س روایت نموده، که گفت: من گوسفندان عقبه بن ابی معیط را می‏چرانیدم، که پیامبر ص و ابوبکر س از نزدم عبور نمودند. پیامبر خدا ص گفت: «ای پسر، شیر هست؟» می‏گوید: گفتم: آری، ولی من امانت دار هستم و این‏ها نزدم امانت‌اند، گفت: «آیا گوسفندی هست، که بر آن قوچ نجسته باشد؟» آن گاه گوسفندی را برایش آوردم، و او بر پستانش دست کشید، و شیر پایین گردید، و او آن را در ظرفی دوشید، بعد نوشید و برای ابوبکر هم نوشانید. بعد از آن برای پستان گفت: «جمع شو»، و جمع گردید. می‏گوید: بعد از آن نزدش آمدم و گفتم: ای رسول خدا: از این قول [۳۷۷] برایم بیاموزان، می‏گوید: وی بر سرم کشید و گفت: «ای پسر، خداوند تو را رحم کند، تو عالم و آموزانیده شده هستی» [۳۷۸]. بیهقی این را از وی به معنای آن روایت کرده، و گفته: بزغاله ماده‏ای را برایش آوردم، او آن را محکم گرفت و بعد از آن به مسح نمودن پستانش پرداخت و دعا نمود، و ابوبکر کاسه بزرگی را برایش آورد، و او در آن دوشید، و برای ابوبکر نوشانید و بعد خودش نوشید. این چنین در البدایه (۱۰۲/۶) آمده است.

[۳۷۷] هدفش قرآن کریم است. [۳۷۸] حسن. احمد (۱/ ۳۷۹).

روزی داده شدن خباب با گروهی که همراهش بودند از جایی که گمان نمی‏کردند

طبرانی از خباب س روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص ما را در سریه‏ای روان نمود، و سخت تشنه شدیم - و البته در حالی که همراه‌مان آب هم نبود -، آن گاه شتر یکی از ما خوابید، و در میان پاهایش چیزی چون مشک پدیدار گردید،، و ما از شیرش نوشیدیم [۳۷۹]. هیثمی (۲۱۰/۶) می‏گوید: در این ابراهیم بن بشار رمادی آمده، و در وی ضعف می‏باشد، و از طرف بعضی ثقه دانسته شده است.

[۳۷۹] ضعیف. طبرانی (۴/ ۷۸) در سند آن ابراهیم بن بشار الرمادی است که ضعیف است: المجمع (۶/ ۲۱۰).

رسیدن انگور برای خبیب بن عدی در زندان از جایی که گمان نمی‏کرد

ابن اسحاق از ماویه بنت حجیربن ابی اهاب - وی ل اسلام آورده بود - روایت نموده، که گفت: خبیب س در خانه من بندی گردید، و من از شکاف دروازه به سویش نگاه نمودم، در دستش خوشه انگوری چون سر انسان بود و از آن می‏خورد، و من در روی زمین انگوری را نمی‏دانستم که خورده شود [۳۸۰]. و بخاری قصه انگور را از غیر این طریق روایت کرده است. این چنین در الإصابه (۴۱۹/۱) آمده است.

[۳۸۰] یعنی در آن وقت در هیچ جا انگور یافت نمی‏شد. م.

روزی داده شدن دو صحابی از جایی که گمان نمی‏کردند

ابن سعد (۱۷۲/۱) از سالم بن ابی جعد س روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص دو تن را در پی کاری از کارهایش روان نمود، گفتند: ای رسول خدا، همراه ما چیزی نیست که از آن توشه بگیریم، گفت: «مشکی برایم جستجو کنید»، مشکی برایش آوردند. می‏گوید: ما را دستور داد، و آن را پر نمودیم، بعد از آن سرش را بست و گفت: «بروید، تا، اینکه به فلان و فلان مکان برسید، در آنجا خداوند برای‌تان روزی خواهد داد»، می‏گوید: آنان به راه افتادند، تا این که به همان مکانی رسیدند، که رسول خدا ص آنان را به آن امر نموده بود. در آنجا مشک‌شان بازگردید، و ناگهان متوجه شدند که در آن شیر و مسکه گوسفند است، و از آن خوردند و نوشیدند، تا این که سیر شدند.

سیراب شدن‌شان به نوشیدن در خواب

قصه عثمابن عفان س در این باره

ابن ابی الدنیا از عبداللَّه بن سلام روایت نموده، که گفت: نزد عثمان س در حالی که محاصره بود آمدم تا برایش سلام بدهم. نزدش داخل شدم، گفت: مرحبا به برادرم، امشب رسول خدا ص را در این دریچه دیدم، - می‏گوید: و در خانه دریچه‏ای بود -، وی گفت: «ای عثمان، تو را محاصره نموده‏اند؟» گفتم: آری، گفت: «تشنه‏ات ساخته‏اند؟» گفتم: آری، آن گاه دلوی را پایین نمود که در آن آب بود، و نوشیدم تا که سیراب شدم، به حدی که سردی آن را در میان سینه هایم و در میان شانه هایم احساس می‏کنم، و برایم گفت: «اگر خواسته باشی بر آنان نصرت داده می‏شوی، و اگر خواسته باشی نزد ما افطار می‏کنی»، و من انتخاب کردم که نزد وی افطار نمایم، و او در همان روز به قتل رسید. این چنین در البدایه (۱۸۲/۷) آمده است. و قصه ام شریک که خواب نمود، و در خواب دید که کسی برایش آب داد، و از خواب در حالی برخاست که سیراب بود، گذشت.

آمدن مال از جایی که گمان نمی‏شود

آمدن مال برای مقدادبن اسود از جایی که گمان نمی‏نمود

ابونعیم در الدلائل (ص۱۶۵) از ضباعه بنت زبیر ب، که همسر مقداد س بود، روایت نموده، که گفت: مردم برای رفع حاجت خود بعد از دو روز و سه روز می‏رفتند، و چون شتر پشکل می‏انداختند. روزی مقداد هم برای قضای حاجت خود بیرون گردید، تا این که به حجبة - موضعی است در بقیع غرقد - رسید، و در خرابه‏ای برای رفع حاجت خود داخل گردید، او درحالی که نشسته بود، موشی از سوراخش یک دینار را بیرون کرد، و همینطور یک دینار بیرون می‏کرد، تا این که هفده دینار شد. وی آنها را گرفت و نزد پیامبر ص آورد، و موضوع را برایش خبر داد. پیامبر ص گفت: «آیا دستت را داخل سوراخ نمودی؟» گفت: نخیر، سوگند به ذاتی که تو را به حق مبعوث نموده است، گفت: «در این بر تو صدقه‏ای نیست، خداوند در این برایت برکت بدهد»، ضباعه می‏گوید: هنوز آخر آن تمام نگردیده بود، که جوال‏های نقره را در خانه مقداد دیدم [۳۸۱].

[۳۸۱] ابونعیم در الدلائل (ص ۱۶۵) و طبرانی در الکبیر (۲۰/ ۲۵۹).

آمدن مال برای سائب بن اقرع و مسلمانان از جایی که گمان نمی‏کردند

خطیب از سائب بن اقرع روایت نموده که: عمر س وی را امیر مدائن مقرر نمود در حالی که وی در ایوان کسری نشسته بود. به‌سوی تمثالی دید که با انگشتش به موضعی اشاره می‏نماید، می‏گوید: در قلبم واقع شد، که وی به‌سوی گنجی اشاره می‏نماید. می‏گوید: بنابراین همان مکان را حفر نمودم، و گنج بزرگی را بیرون کردم، و موضوع را برای عمر س نوشتم، و از موضوع آگاهش نمودم، و متذکر شدم: این چیزی است که خداوند آن را برای من بدون شرکت مسلمانان غنیمت داده است. می‏افزاید: عمر برایم نوشت، که تو امیری از امرای مسلمانان هستی، و آن را در میان مسلمانان تقسیم کن. این چنین در الکنز (۳۰۵/۳) آمده است.

و در الإصابه (۸/۲) می‏گوید: هیثم بن عدی از شعبی روایت نموده که: سائب در فتح مهرجان حاضر بود، و داخل منزل هرمزان گردید، و در آن آهویی بود از گچ که دستش را بالا نموده بود، گفت: به خدا سوگند،، وی به‌سوی چیزی اشاره می‏کند، بنابراین نگاه نمود، و در منزل چیز پنهان شده‏ای را از هرمزان دید، و در آن سبدی از جوهر بود. ابن ابی شیبه از طریق شیبانی از سائب بن اقرع مانند آن را روایت کرده است.

قصه ابوامامه باهلی در این باره

ابونعیم در الحلیه (۱۲۹/۱۰) از عبدالرحمن بن یزید بن جابر روایت نموده، که گفت: کنیز آزاد کرده ابوامامه س برایم حدیث بیان نموده، که گفت: ابوامامه صدقه را دوست می‏داشت، و برای آن جمع می‏کرد، و هیچ سئوال کننده‏ای را بدون چیزی رد نمی‏نمود، ولو که آن چیز پیازی می‏بود، و یا خرمایی، و یا چیزی که خورده می‏شود. روزی سائلی نزدش در حالی آمد، که هیچ چیزی از آن‏ها نزدش نمانده بود، و سه دینار داشت و بس. وی از او سئوال نمود، و او برایش یک دینار داد. باز سائلی دیگر نزدش آمد، و برای وی هم یک دینار داد. باز سائلی آمد، و برایش یک دینار داد. می‏گوید: من به خشم آمدم و گفتم: برای ما هیچ چیزی نگذاشتی!! می‏گوید: وی سرش را برای خواب چاشت گذاشت. می‏افزاید: هنگامی که برای نماز ظهر اذان داده شد، بیدارش کردم، وی وضو نمود، و به‌سوی مسجدش رفت. می‏گوید: من بر وی ترحم نمودم، چون روزه دار بود، و قرض نمودم و برایش نان شب را آماده ساختم، و چراغی را برایش روشن نمودم، و به‌سوی بسترش آمدم، تا آن را برایش هموار سازم، ناگهان به طلا برخوردم و شماره‏اش کردم و آن را سه صد دینار یافتم. می‏گوید: گفتم: عملی را که انجام داد، به اعتماد بالای آنچه داشته انجام داده است، وی بعد از نماز خفتن آمد. می‏گوید: وقتی دستر خوان (سفره) و چراغ را دید، تبسم نمود و گفت: این خبری است از طرف خدا، می‏افزاید: من بر سرش ایستادم، تا این که نانش را صرف نمود. آن گاه گفتم: خداوند تو را رحم کند، این پول را در جای ضایع شدنی گذاشتی، و مرا هم خبر ندادی که بردارمش، گفت: کدام پول را؟ من چیزی از خود به جای نگذاشته‏ام. می‏گوید: آن گاه بستر را برداشتم، هنگامی که وی آن را دید خوش شد، و به شدت متعجب گردید. می‏گوید: آن گاه برخاستم و زنارم [۳۸۲] را قطع نمودم و اسلام آوردم، ابن جابر می‏گوید: من وی را در مسجد حمص دریافتم، که برای زنان قرآن، سنت و فرایض را تعلیم می‏داد، و مسایل دین را برای‌شان میاموزانید.

[۳۸۲] زنار کمربند خاصی است که اهل ذمه به حکم مسلمانان به کمر می‏بندند تا از مسلمانان تمیز شوند. م.

برکت در اموال

برکت در مالی که پیامبر ص برای سلمان داد تا خودش را آزاد سازد

احمد در یک حدیث طویل از سلمان س در قصه اسلامش روایت نموده، که گفت: و مال بر من باقی ماند، و برای رسول خدا ص مانند تخم مرغ از کدام معدن طلا آورده شد، وی فرمود: «فارسی مکاتب چه کرد؟» می‏گوید: من نزدش فرا خوانده شدم، گفت: «ای سلمان، این را بگیر، و آنچه را بالایت هست، ادا کن»، می‏گوید: گفتم: ای رسول خدا، این در مقابل آنچه بر من است چه خواهد شد؟ گفت: «بگیرش، خداوند آنچه را بر توست ادا خواهد نمود». می‏افزاید: من آن را گرفتم، سوگند به ذاتی که‏جان سلمان در دست اوست. چهل اوقیه [۳۸۳] برای‌شان از آن وزن نمودم، و حق‌شان را برای‌شان پرداختم و خود را رها ساختم.

و در روایتی از سلمان س آمده، که گفت: وقتی گفتم: ای رسول خدا، این در مقابل آنچه بر من است چه خواهد شد؟ پیامبر ص گرفتش، و بر زبانش گردانید، و بعد از آن گفت: «بگیرش، و همه حق‌شان را که چهل اوقیه است بپرداز» [۳۸۴]. هیثمی (۳۳۶/۹) می‏گوید: همه این را احمد روایت نموده، و طبرانی در الکبیر مانند آن را به چند اسناد روایت کرده، و اسناد روایت اولی نزد احمد و طبرانی رجالش رجال صحیح‌اند، غیر محمد بن اسحاق، که وی هم به سماع تصریح نموده. و رجال روایت دومی، که احمد آن را به تنهایی اش روایت کرده، رجال صحیح اند: غیر عمروبن ابی قره کندی که ثقه است، و بزار هم آن را روایت نموده است. و ابن سعد (۷۵/۴) همچنان در یک حدیث طویل از سلمان مانند روایت اولی را روایت نموده، و بعد از آن گفته است: ابن اسحاق می‏گوید: برایم یزیدبن (ابی) حبیب خبر داد، که وی در این واقعه حاضر بود، که رسول خدا ص را در آن روز بر زبانش گذاشت، و بازگردانیدش، و بعد از آن برای من گفت: «برو و آن را از گردنت ادا کن».

[۳۸۳] یک اوقیه چهل مثقال است، بنابراین چهل اوقیه یک هزار و ششصد مثقال می‏شود. م. [۳۸۴] صحیح. احمد (۵/ ۴۴۴) هیثمی می گوید: رجال آن رجال صحیح‌اند (۹/ ۳۳۶).

برکت در مال عروه بارقی به سبب دعای پیامبر ص برایش

ابونعیم در الدلائل (ص ۱۶۵) از عروه بارقی روایت نموده که: رسول خدا ص با جلابی روبرو گردید، و برایش یک دینار داد و گفت: «به این برای ما یک گوسفند بخر»، وی رفت و به یک دینار دو گوسفند خریداری نمود. آن گاه مردی همراهش روبرو گردید، و یک گوسفند را برای وی به یک دینار فروخت، و با یک دینار و یک گوسفند نزد پیامبر ص آمد، و پیامبر ص برایش گفت: «خداوند برایت در خرید و فروشت برکت بدهد»، می‏گوید: در کناسه [۳۸۵] ایستاده می‏شدم، و تا چهل هزار فایده نمی‏کردم به خانواده‏ام بر نمی‏گشتم [۳۸۶]. ابونعیم می‏گوید: این را عفان از سعیدبن زید روایت نموده، که گفت: خود را چنان یافتم، که در کناسه در کوفه می‏ایستادم، و قبل از برگشت به خانواده‏ام چهل دینار فایده می‏کردم. در الإصابه (۴۷۶/۲) می‏گوید: این حدیث در بخاری و غیر وی مشهور است. و عبدالرزاق و ابن ابی شیبه از عروه مانند این را، چنانکه در الکنز (۶۳/۷) آمده، روایت کرده‏اند، و در روایت آن دو آمده است: پیامبر ص برای وی در فروشش به برکت دعا نمود، و اگر وی خاکی را هم می‏خرید در آن فایده می‏نمود.

[۳۸۵] محله‏ای است در کوفه. [۳۸۶] صحیح. ابنعیم در الدلائل و دارقطنی (۳/ ۱۰) بخاری (۱۷۱۵) ابوداوود (۳۳۸۴).

برکت در مال عبداللَّه بن هشام به دعای پیامبر ص برایش

بخاری از ابوعقیل [۳۸۷] روایت نموده که: وی را جدش عبداللَّه بن هشام س به‌سوی بازار بیرون می‏نمود، و وی طعام می‏خرید، و ابن زبیر و ابن عمر ش همراهش روبرو گردیده می‏گفتند: ما را در تجارتت شریک ساز، چون رسول خدا ص برایت به برکت دعا نموده است، و او ایشان را شریک می‏ساخت، و گاهی شتر با بارش برایش در فایده سهم می‏رسید، و او آن را به منزل روان می‏کرد [۳۸۸]. این چنین در البدایه (۱۶۶/۶) آمده است.

[۳۸۷] وی زهره بن معید تیمی قریشی است. [۳۸۸] بخاری (۲۵۰۲).

درست شدن دردها و برطرف شدن مریضی‏ها

تندرست شدن عبداللَّه بن انیس از زخمی به سبب دم انداختن پیامبر ص در آن

طبرانی از عبداللَّه بن انیس س روایت نموده، که گفت: مستنیربن ررام یهودی بر رویم با عصای کجی از شوحط [۳۸۹] زد، و زخمی ام ساخت و استخوان را از جایش بی‌جای نمود یا شکستگی پدید آورد که تا پرده دماغ رسید [۳۹۰]، به آن حالت نزد پیامبر ص آمدم. وی آن را برهنه ساخت و در آن دم انداخت، و من دیگر چیزی از آن احساس نکردم. هیثمی (۲۹۸/۸) می‏گوید: در این عبدالعزیز بن عمران آمده، و ضعیف می‏باشد.

[۳۸۹] نوعی درختی است که از آن کمان درست می‏کنند. [۳۹۰] دو نوع شکستگی‌هایی که در فقه اسلامی از آن‏ها به نام‏های «منقله» و «آمه» یاد می‏شود. م.

تندرست شدن مخلد بن عقبه از غده‏اش به سبب دم انداختن پیامبر ص در آن

طبرانی از مخلد بن عقبه (بن عبدالرحمن) بن شرحبیل از جدش عبدالرحمن از پدرش س روایت نموده، که گفت: نزد رسول خدا ص در حالی آمدم، که در کف دستم غده‏ای بود [۳۹۱]، و گفتم: ای رسول خدا، این غده دستم را آماسانیده است، و از گرفتن قبضه شمشیر و گرفتن لگام سواری بازم داشته است. رسول خدا ص گفت: «به من نزدیک شو»، نزدیک شدم، و کف دستم را باز کردم، او در کف دستم دم انداخت، و بعد از آن دستش را بر غده گذاشت، و آن را تا مدتی با کف دستش مالید و بعد دستش را بلند نمود، و من دیگر اثرش را ندیدم [۳۹۲]. هیثمی (۲۹۸/۸) می‏گوید: مخلد و کسانی را که ما فوق وی هستند نشناختم، و بقیه رجال آن رجال صحیح‌اند.

[۳۹۱] نوعی از غده‏های زیر پوست، که وقتی فشارش بدهی حرکت نماید. [۳۹۲] ضعیف. طبرانی (۷/ ۳۰۶) هیثمی (۸/ ۲۹۸) می گوید: مخلد و بالاتر از او را نشناختم و بقیه رجال آن رجال صحیح‌اند.

تندرست شدن ابیض بن حمال از مرض قوبا به سبب دست کشیدن پیامبر ص بر آن و دعایش برای وی

ابونعیم در الدلائل (ص۲۲۳) از ابیض بن حمال مأربی روایت نموده که: بر روی وی قوباء بود [۳۹۳] و بینی اش را فرا گرفته بود، رسول خدا ص وی را طلب نمود، و بر رویش دست کشید، و در همان روز تا هنوز بیگاه (شام) نکرده بود، که اثری از آن باقی نماند [۳۹۴]. ابن سعد (۵۲۴/۵) مانند این را روایت کرده است.

[۳۹۳] قوباء نوعی از امراض جلدی است. [۳۹۴] ابونعیم در الدلائل (۲۲۳) طبرانی (۱/ ۲۷۹) ابن سعد (۵/ ۵۲۴) به مانند آن.

تندرست شدن رافع بن خدیج از دردی که به شکمش رسیده بود به سبب دست کشیدن پیامبر ص بر آن

ایونعیم در الدلائل (ص۲۲۳) از رافع بن خدیج س روایت نموده، که گفت: روزی نزد پیامبر ص داخل شدم، نزدشان دیگ گوشتی بود که می‏جوشید، چربویی در آن خوشم آمد، گرفتم و خوردمش، و بر اثر آن یک سال مریض ماندم، بعد آن را برای رسول خدا ص یادآور شدم، گفت: «در آن نظر بد هفت انسان بود»، و بعد از آن بر شکمم دست کشید، و من آن را به صورت سبز بیرون انداختم، سوگند به ذاتی که وی را به حق مبعوث نموده، تا این ساعت دیگر از شکمم شکایت نکرده‏ام [۳۹۵].

[۳۹۵] ضعیف. طبرانی (۴/ ۲۸۲) در سند آن ابوامیة انصاری است که ضعیف است.

تندرست شدن علی از دردش به سبب دعای پیامبر ص برایش

ابونعیم در الدلائل (ص۱۶۱) از علی س روایت نموده، که گفت: مریض بودم، و پیامبر ص در حالی از نزدم عبور نمود، که می‏گفتم: بار خدایا، اگر اجلم فرا رسیده باشد، راحتم ساز، و اگر متأخر و دور باشد، بلندم گردان، و اگر آزمایشی باشد، برایم شکیبایی نصیب گردان. آن گاه رسول خدا ص گفت: «چگونه گفتی؟» من گفته قبلی را برایش تکرار نمودم، وی مرا با پایش زد و گفت: «بار خدایا، برایش شفا بده»، می‏گوید: بعد از آن دیگر از دردم شکایت نکردم. و در صحیح، چنانکه در البدایه (۲۹۵/۶) آمده، ثابت گردیده، که رسول خدا ص بر چشم‏های علی در روز خیبر که چشم درد بود دم انداخت، و او در همان ساعت تندرست گردید، و بعد از آن دیگر هرگز چشم درد نشد، این موضوع در باب دعوت در حدیث سهل بن سعد (۱۰۱/۱) گذشت.

و در باب نصرت در کشتن ابورافع حکایت شکستن پای عبداللَّه بن عتیک در س حدیث براء س (۲/۱۵۰)نزد بخاری گذشت، که در آن آمده: بعد نزد پیامبر ص رسیدم، و برایش حکایت کردم، گفت: «پایت را دراز کن»، و من پایم را دراز نمودم، و او بر آندست کشید، انگار که من هرگز از آن شکایت نداشته‏ام.

حنظله بن حذیم و درست ساختن مرض‏ها به سبب برکتی که از پیامبر ص به دست آورده بود

طبرانی از حنظله بن حذیم (بن حنیفه) ش روایت نموده، که گفت: با جدم حنیفه نزد رسول خدا ص رفتم، وی گفت: ای رسول خدا، من فرزندان صاحب ریش و خردتر از آنان دارم، و این خردترین‏شان است. رسول خدا ص مرا نزدیک ساخت، و بر سرم دست کشید و گفت: «خداوند در تو برکت اندازد»، ذیال [۳۹۶] می‏گوید: حنظله را دیدم، که مرد روی آماسیده، یا گوسفند پستان آماسیده آورده می‏شد، و او می‏گفت: به نام خدا، به جای دست رسول خدا، و بر آن دست می‏کشید، و آماسیدگی از بین می‏رفت [۳۹۷]. هیثمی (۴۰۸/۹) می‏گوید: این را طبرانی در الأوسط والکبیر به مانند آن روایت کرده است، و احمد این را در یک حدیث طویل روایت نموده، و رجال احمد ثقه‏اند.

و حافظ در الإصابه (۳۵۹/۱) حدیث حنظله را از احمد به طول آن ذکر نموده، و در آن آمده: ذیال گفت: حنظله را دیدم که انسان روی ورم شده نزدش آورده می‏شد، و او بر دستهایش تف می‏نمود و می‏گفت: به نام خدا، و دستش را بر سرش می‏گذاشت، (و می‏گفت: به) جای دست رسول خدا ص و مسحش می‏نمود، بعد از آن بر جای ورم دست می‏کشید، و ورم از بین می‏رفت. حافظ می‏گوید: این را حسن بن سفیان از طریق دیگر از ذیال روایت کرده است، و طبرانی این را به طولش به شکل منقطع روایت نموده، و ابویعلی این را از این وجه روایت نموده، ولی نه به شکل مکمل آن، این چنین این را یعقوب بن سفیان و منجنیقی روایت کرده‏اند، و ابن سعد (۷۲/۷) نیز این را به طولش به سیاق احمد روایت نموده است.

[۳۹۶] یکی از راویان است. [۳۹۷] صحیح. طبرانی در الاوسط (۳/ ۱۹۱) هیثمی (۹/ ۴۰۸) می گوید: طبرانی آن را در الاوسط و به مانند آن در الکبیر روایت نموده است و همچنین احمد در حدیثی طولانی که رجال احمد ثقه هستند. می گویم آن را احمد (۵/ ۶۷) نیز روایت نموده است.

تندرست شدن شتر عبداللَّه بن قرط به دعایش

طبرانی از عبداللَّه بن قرط روایت نموده، که گفت: در حالی که با خالدبن ولید س بودم، شترم از رفتن باز ماند، خواستم رهایش کنم، آن گاه به خداوند دعا نمودم، و او آن را برایم ایستاده نمود و سوارش شدم. هیثمی (۱۸۵/۱۰) می‏گوید: اسنادش جید است.

از بین رفتن اثر زهر

خالدبن ولید و نوشیدن زهر و از بین رفتن اثر آن

ابویعلی از ابوسفر روایت نموده، که گفت: خالدبن ولید س در حیره نزد امیری از مرزبانان پایین گردید، برایش گفتند: از زهر بر حذر باش، تا عجم‏ها برایت زهر ننوشانند. گفت: آن را برایم بیاورید، زهر برایش آورده شد، و او آن را با دست خود گرفت و نوشیدش، و گفت: به نام خداوند، و ضرری برایش نرسانید [۳۹۸]. هیثمی (۳۵۰/۹) می‏گوید: این را ابویعلی و طبرانی به مانند آن روایت کرده‏اند، و رجال یکی از اسنادهای طبرانی رجال صحیح‌اند، و این روایت مرسل است، و رجال‌شان ثقه‏اند، مگر این که ابوسفر و ابوبرده بن ابی موسی از خالد نشنیده‏اند.

ابونعیم در الدلائل (ص ۱۵۹) مانند این را از ابوسفر روایت کرده، و در الإصابه (۴۱۴/۱) از ابویعلی این را متذکر شده، و در روایتش آمده: برایش زهری آورده شد، وی آن را در کف دستش گذاشت، بعد از آن نام خدا را بر زبان آورد و نوشیدش، و آن ضرری برایش نرسانید، بعد از آن گفته: ابن سعد این را از دو طریق دیگر روایت نموده است.

و ابن جریر (۵۶۷/۲) این را در تاریخش از محمدبن ابی سفر از ذی الجوشن ضبابی س و غیر وی روایت نموده، که گفتند: همراه ابن بقیله [۳۹۹] خادمی بود، و کیسه‏ای را در ازار بندش آویزان نموده بود، خالد س آن کیسه را گرفت، و آنچه را در آن بود، در کف دستش ریخت و گفت: ای عمرو این چیست؟ پاسخ داد: این به خدا سوگند زهری است که فوراً می‏کشد. گفت: زهر را چرا نگه می‏داری؟ گفت: از این ترسیدم که بر غیر آنچه باشید که من پنداشته‏ام، اجلم را نیز با خود آورده‏ام، و مرگ برایم محبوب‏تر از چیز بد و ناخوشایندی است که بر قوم و اهل قریه‏ام داخل گردانم. خالد گفت: هیچ نفسی تا اجلش نرسد نمی‏میرد، و گفت: «بسم الله خيرالأسمـاء، رب الأرض ورب السمـاء الذي ليس يضر مع اسمه داء الرحمن الرحيم». ترجمه: «به نام خدا، که بهترین نام هاست، پروردگار زمین و آسمان، ذاتی که با نامش مرضی ضرر نمی‏رساند و بخشاینده و مهربان است»، آن گاه به سویش آمدند، تا بازدارندش، ولی او قبل از رسیدن آن‏ها بلعیدش، آن گاه عمرو گفت: به خدا سوگند، ای گروه عرب، آنچه را بخواهید به دست می‏آورید، البته تا وقتی که یکی از شما باقی باشد ای قرن [۴۰۰]، و به‌سوی اهل حیره رفت و گفت: چون امروز امری را روشن‏تر و واضح‏تر ندیدم که آمده باشد.

[۳۹۸] ضعیف. ابویعلی (۱۳/ ۱۴۱) که رجال آن ثقه هستند اما منقطع است. و همچنین طبرانی (۴/ ۱۰۵) نگا: المطالب (۴/ ۹۰) و المجمع (۹/ ۳۵۰). [۳۹۹] وی عمروبن عبدالمسیح است، نصرانی بود و یکی از رؤسای حیره به شمار می‏رفت. [۴۰۰] هدفش اصحاب ش است.

از بین رفتن اثر گرمی و سردی

از بین رفتن اثر گرمی و سردی از علی به سبب دعای پیامبر ص برایش

ابن ابی شیبه، احمد، ابن ماجه، بزار، ابن جریر - و صحیحش دانسته -، طبرانی در الأوسط، حاکم و بیهقی در الدلائل از عبدالرحمن بن ابی لیلی روایت نموده‏اند، که گفت: علی س در زمستان، زیر یک ازار و چادر و دو جامه نازک بیرون می‏شد، و در تابستان با قبای پر شده و جامه سنگین بیرون می‏گردید، مردم گفتند [۴۰۱] اگر این مسئله را برای پدرت بگویی، چون او همراهش شب نشینی دارد، بهتر می‏شود. آن گاه پدرم را پرسیدم و گفتم: مردم چیزی را از امیرالمؤمنین دیده‏اند، که آن را نامأنوس پنداشته‏اند. گفت: و آن چیست؟ گفتم: در گرمای شدید، با داشتن قبای پر شده و جامه سنگین بیرون می‏گردد، و پروای آن را ندارد، و در سرمای شدید، با داشتن دو جامه نازک و دو چادر بیرون می‏شود، و پروای آن را ندارد، و خود را از سردی نگه نمی‏دارد، آیا در این باره چیزی شنیده‏ای؟ چون مرا دستور داده‏اند، تا تو را بپرسم، که وقتی از طرف شب نزد وی نشستی از موضوع سؤالش کنی. بعد او شب نزد وی نشست و گفت: ای امیرالمؤمنین، مردم چیزی را از تو پرسیده‏اند، گفت: چه را؟ گفت: در گرمی شدید، در قبای پر شده و جامه سنگین بیرون می‏شوی، و در سرمای شدید، در دو جامه نازک و دو چادر بیرون می‏گردی، و پروای آن را نمی‏کنی، و خود را از سردی نگه نمی‏داری!! گفت: ای ابولیلی، در خیبر همراه ما نبودی؟ گفت: بلی، به خدا سوگند، همراه‌تان بودم. گفت: رسول خدا ص ابوبکر را فرستاد و او با مردم حرکت نمود، تا این که شکست خورد و برگشت، بعد عمر را روان نمود و با مردم شکست خورد و به‌سوی پیامبر ص برگشت [۴۰۲]، آن گاه رسول خدا ص گفت: «بیرق را برای مردی می‏دهم، که خدا و پیامبرش را دوست می‏دارد، و خداوند برایش فتح نصیب می‏کند، و فرار کننده نیست»، بنابراین کسی را نزد من روان نمود، و نزدش در حالی آمدم، که چشم درد بودم و چیزی را دیده نمی‏توانستم، وی آب دهنش را در چشم‌هایش انداخت و گفت: «بار خدایا، وی را از گرمی و سردی نگه دار»، و بعد از آن دیگر گرمی و سردی مرا اذیت نکرده است [۴۰۳]. این چنین در المنتخب (۴۴/۵) آمده است.

و ابونعیم در الدلائل (ص۱۶۶) از عبدالرحمن به شکل مختصر این را روایت کرده است، و در روایت وی آمده: آب دهنش را به کف‏های دستش انداخت، و آن‏ها را بر چشم‏های من مالید و گفت: «بار خدایا، گرمی و سردی را از وی ببر»، سوگند به ذاتی که او را به حق مبعوث نموده، از هیچ یک آنان تاکنون و همین ساعت اذیتی احساس نکرده‏ام. هیثمی (۱۲۲/۹) می‏گوید: این را طبرانی در الأوسط روایت نموده، و اسناد آن حسن است. و در روایت دیگری نزد وی از سویدبن غفله س آمده، که گفت: با علی ملاقات کردیم، و در زمستان دو جامه بر تن داشت. گفتیم: در این سرزمین ما فریب‏مخور، این سرزمین ما سرد است، و مثل سرزمین تو نیست. گفت: من سرد خور بودم، و هنگامی که رسول خدا ص به خیبر روانم نمود، گفتم: چشمم درد می‏کند، وی آب دهنش را در چشم هایم انداخت، و من دیگر اثری از گرمی و سردی را احساس نکردم، و نه هم چشم هایم دردی کرد. و در موضع دیگری (۱۲۴/۹) بعد از اینکه حدیث را از ابولیلی متذکر شده، گفته: این را بزار روایت نموده، و در آن محمدبن عبدالرحمن بن ابی لیلی آمده، و وی دچار سوء حافظه می‏باشد، و بقیه رجال آن رجال صحیح‌اند.

[۴۰۱] یعنی برای عبدالرحمن بن ابی لیلی. [۴۰۲] در سیرت ابن هشام آمده: ابوبکر و عمر ب شکست نخوردند، بلکه برای‌شان فتح نصیب نگردید و صحیح هم همان است که در سیر آمده. [۴۰۳] احمد (۵/ ۳۳۳، ۳۵۸) حاکم (۳/ ۱۰۹) و بیهقی در الدلائل (۴/ ۲۰۵).

از بین رفتن اثر سردی از صحابه به دعای پیامبر ص در شبی

ابونعیم در الدلائل (۱۶۶) از جابر از بلال ب روایت نموده، که گفت: در یک شب سرد برای صبح اذان دادم، و هیچکسی نیامد، باز اذان دادم، و هیچکسی نیامد. آن گاه پیامبر ص گفت: «ای بلال آنان در چه حالت قرار دارند؟» می‏گوید: گفتم: پدر و مادرم فدایت سردی در مشقت‌شان افکنده است، گفت: «بار خدایا، سردی را از ایشان بشکن»، بلال می‏گوید: و من ایشان را دیدم که در نماز چاشت یا صبح [خود را از گرمی] پنکه می‏نمودند. و بیهقی این را از جابر از ابوبکر از بلال ش روایت نموده، و به معنای آن را به اختصار، چنانکه در البدایه (۱۶۶/۶) آمده، ذکر کرده است، و در روایت وی آمده: «بار خدایا، سردی را از ایشان ببر». بعد از آن بیهقی گفته: ایوب بن سیار این را به تنهایی روایت کرده است. ابن کثیر می‏گوید: و نظیر آن در حدیث مشهور از حذیفه س در قصه خندق گذشت.

رفتن اثر گرسنگی

قصه فاطمه ل در این باره

طبرانی در الأوسط از عمران بن حصین ب روایت نموده، که گفت: من نزد پیامبر ص نشسته بودم، که فاطمه ل آمد، و در مقابل پیامبر ص ایستاد، و رسول خدا ص گفت: «ای فاطمه نزدیک شو»، وی اندک نزدیک شد، باز فرمود: «ای فاطمه نزدیک شو»، و او اندک نزدیک گردید، باز گفت: «ای فاطمه نزدیک شو»، و او نزدیک شد، و در پیش روی پیامبر ص ایستاد. عمران می‏گوید: من دیدم که زردی در رویش ظاهر گردیده و خون رفته است، آن گاه رسول خدا ص انگشتان خود را پهن نمود، و در سینه وی گذاشت، بعد سرش را بلند نمود و گفت: «بار خدایا، ای سیر کننده گرسنه، برآرنده حاجت، بلند کننده افتاده، فاطمه دختر محمد را گرسنه مساز»، آن گاه من زردی گرسنگی را دیدم که از رویش رفت، و خون ظاهر گردید. باز وی را بعد از آن پرسیدم، گفت: ای عمران، بعد از آن دیگر گرسنه نشدم [۴۰۴]. هیثمی (۲۰۴/۹) می‏گوید: در این عتبه بن حمید آمده، ابن حبان و غیر وی او را ثقه دانسته‏اند، و گروهی ضعیفش دانسته‏اند، و بقیه رجال آن ثقه دانسته شده‏اند. ابونعیم در الدلائل (ص۱۶۶) از عمران مانند آن را روایت کرده است.

[۴۰۴] ضعیف. طبرانی در الاوسط (۴/ ۲۱۰) در سند آن عتبة بن حمید است. نگا: المجمع (۹/ ۲۰۴).

رفتن اثر پیری

رفتن اثر پیری از ابوزید انصاری به دعای پیامبر ص برایش

احمد از ابوزید انصاری س روایت نموده، که گفت: رسول خدا ص برایم گفت: «به من نزدیک شو»، آن گاه با دستش بر سرم دست کشید، و بعد از آن گفت: «بار خدایا، زیبایش گردان، و زیبایی اش را مداوم ساز»، می‏گوید: عمرش به صد و چند سال رسید، و در ریشش سفیدی جز اندکی وجود نداشت، و رویش گشاده و بشاش بود، و تا مردنش رویش جمع نگردید [۴۰۵]. سهیلی می‏گوید: اسنادش صحیح و متصل است. این چنین در البدایه (۱۶۶/۶) آمده است، و در الإصابه (۷۸/۴) می‏گوید،: در روایتی نزد احمد از طریق دیگری از ابونهیک آمده، که ابوزید س برایم حدیث بیان نموده گفت: رسول خدا ص آب خواست، و من برایش جامی از آب آوردم، و در آن مویی بود و گرفتمش، گفت: «بار خدایا، زیبایش گردان»، می‏گوید،: من وی را که نود و چهار سال عمر داشت دیدم، در ریشش یک موی سفید هم نبود. ابن حبان و حاکم این را صحیح دانسته‏اند. و ابونعیم این را در الدلائل (ص۱۶۴) از طریق ابونهیک به مانند آن روایت کرده است، و در روایت وی آمده، که گفت: وی را که نود و سه سال عمر داشت دیدم، و در سر و ریشش یک موی سفید وجود نداشت.

[۴۰۵] صحیح. احمد (۵/ ۷۷ و ۳۴) حاکم (۴/ ۱۳۹) طبرانی (۱۷/ ۲۸) و بیهقی در الدلائل (۶/ ۲۱۰).

رفتن اثر پیری از روی قتاده بن ملحان به سبب دست کشیدن پیامبر ص بر آن

احمد از ابوعلاء روایت نموده، که گفت: نزد قتاده بن ملحان س در همان جایی که در آنجا درگذشت، بودم. می‏گوید: مردی از یک جانب منزل عبور نمود، می‏افزاید: و من او را در روی قتاده دیدم، می‏گوید: رسول خدا ص بر روی وی دست کشیده بود. می‏گوید: و قبل از این هم هر باری که من وی را می‏دیدم انگار بر رویش روغن باشد [۴۰۶]. این چنین در البدایه (۱۶۶/۶) آمده است.

و نزد ابن شاهین از حیان بن عمیر روایت است که گفت: رسول خدا ص به روی قتاده بن ملحان س دست کشید، بعد وی مسن گردید، و هر چیزش فرسوده گردید مگر رویش. می‏گوید: در وقت وفاتش نزدش حاضر گردیدم، و زنی عبور نمود، و من او را در روی وی دیدم، طوری که وی را در آیینه دیده باشم. این چنین در الإصابه (۲۲۵/۳) آمده است.

[۴۰۶. ] احمد (۵/ ۸، ۲۸).

رفتن اثر پیری از نابغه جعدی به سبب دعای پیامبر ص برایش

ابونعیم در الدلائل (ص ۱۶۴) از نابغه جعدی س روایت نموده، که وی می‏گفت: برای رسول خدا ص این شعر را سرودم، و خوشش آمد:

بلغنا السمـاء مجدنا وثراؤنا
وإنا لنرجو فوق ذلك مظهرا

ترجمه: «عزت و ثروت ما به آسمان رسیده است، و بلند رفتن به جای بالاتر از آن را هم امید داریم». پیامبر ص گفت: «ای ابولیلی، بلند رفتن به جای بالاتر کجاست؟» گفتم: به‌سوی جنت، گفت: «آری، ان شاءاللَّه تعالی».

ولا خير في حلم إذا لـم تكن له
بوادر تحمى صفوه أن يكدَّرا
ولا خير في جهل إذا لـم يكن له
حليم إذا ما أورد الأمر أصدرا

پیامبر ص گفت: «نیکو نمودی، خداوند دندان هایت را نریزاند»، یعلی می‏گوید: من وی را دیدم، که یک صد و چند سال بالایش سپری شده بود، ولی یک دندانش هم نریخته بود. و بیهقی این را از نابغه به مثل آن روایت نموده، مگر این که در روایت وی آمده، «تراثنا» در بدل «ثراؤنا». و بزار این را از وی به مثل آن روایت کرده، مگر این که در روایت وی آمده: «عفة وتكرماً» در بدل «مجدنا وثراؤنا»، و قول یعلی را، چنانکه در البدایه (۱۶۸/۶) آمده، ذکر ننموده است.

این را همچنان حسن بن سفیان در مسندش، ابونعیم در تاریخ اصبهان و شیرازی در الألقاب همه‌شان به روایت یعلی بن اشدق روایت کرده‏اند، و وی ساقط الحدیث است، ولی تابع‌هایی برای خود دارد، و ما قصه‏ای را در غریب الحدیث از خطابی و در کتاب العلم از مرحبی و غیر آنان از طریق مهاجر بن سلیم از عبداللَّه بن جراد دریافتیم، که [وی می‏گوید:] از نابغه بنی جعده شنیدم که می‏گوید: گفته‏ام را برای پیامبر ص سرودم: «عَلَوْنَا السَّمَاءَ...»، وی خشمگین شد و گفت: «ای ابولیلی، بلند رفتن به جای بالاتر کجاست؟» گفتم: جنت، گفت: «آری، إن شاءاللَّه»، بعد از آن گفت: «گفته ات را برایم بسرای»، من آن را برایش سرودم: «ولا خير في حلم...» هردو بیت، آن گاه برایم گفت: «نیکو نمودی، خداوند دندان هایت را نریزاند، [راوی می‏گوید:] من دندان‏های وی را چون ژاله دیدم، و هیچ دندانی از دندان‌هایش نشکسته بود و نیفتاده بود. و ما این را در المؤتلف والمختلف از دار قطنی، و در الصحابة از ابن سکن و در غیر آن‏ها از طریق رحال بن منذر روایت نمودیم، که [وی گفت] پدرم از پدرش که کرز بن اسامه است، و با نابغه جعدی در وفدی همراه بود حدیث بیان نمود، و به مانند آن را متذکر شده است. و سلفی این را در الأربعین از طریق نصربن عاصم لیثی از پدرش از نابغه روایت نموده... و حدیث را متذکر شده، و در آن آمده: وی در طول همه عمرش از همه مردم دندان‏های نیکو داشت، و هرگاهی دندانی می‏افتاد دیگری به جایش بر می‏آمد، و او مرد مسنی بود. این چنین در الإصابه (۵۳۹/۳) به اختصار آمده است.

از بین رفتن اثر مصیبت

قصه ام‏اسحاق ل در این باره

ابونعیم در الدلائل (ص۱۶۸) از ام اسحاق ل روایت نموده، که گفت: با برادرم به‌سوی رسول خدا ص طرف مدینه روان شدم، وقتی در حصه‏ای از راه رسیدم، برایم گفت: ای ام اسحاق بنشین، چون من نفقه‏ام را در مکه فراموش نموده‏ام. ام اسحاق گفت: من از آن فاسق بر تو می‏ترسم - هدفش شوهرش است - گفت: نه، اینطور نخواهد شد، إن شاء اللَّه. می‏گوید: بنابراین من روزهایی توقف نمودم، آن گاه مردی از نزدم عبور نمود، که شناختمش و نامش را متذکر نمی‏شوم. گفت: ای ام اسحاق، چه تو را این جا در انتظار نگه داشته است؟ گفتم: انتظار برادرم را می‏کشم، گفت: بعد از امروز تو برادری نداری، او را شوهرت به قتل رسانیده است. آن گاه من حرکت نمودم و به مدینه آمدم، و در حالی نزد پیامبر ص آمدم که وضو می‏نمود، و در پیش رویش ایستادم و گفتم: ای رسول خدا، برادرم اسحاق کشته شده است، و هرگاه به سویش نگاه می‏کردم، در وضو سرش را پایین می‏نمود، بعد مشتی از آب را گرفت و بر روی من پاشید. می‏گوید [۴۰۷]: جده‏ام گفت: وقتی برای وی مصیبت پیش می‏آمد، اشک‏ها را در چشمانش می‏دیدی ولی در رخساره‌هایش جاری نمی‏شد. بخاری این را در تاریخش و سمویه و ابویعلی و غیر ایشان از طریق بشاربن عبدالملک مزنی از جده‏اش حکیم دختر دینار مزنی از آزاد کرده‏اش ام اسحاق غنوی به معنای آن، چنانکه در الإصابه (۳۲/۱) آمده، روایت کرده‏اند. و در روایتی، چنانکه در الإصابه (۴۳۰/۴) ذکر شده آمده است: گفتم: ای رسول خدا، من بر کشته شدن اسحاق گریه می‏کنم - هدفش برادرش است -، آن گاه مشتی از آب را گرفت و بر رویم پاشید. ام حکیم می‏گوید: وقتی برای وی مصیبت بزرگی پیش می‏آمد، اشک‏ها را در چشمانش می‏دیدی، ولی بر رخساره‌هایش جاری نمی‏شد [۴۰۸]. بشار را ابن معین، چنانکه در الإصابه (۳۲/۱) آمده، ضعیف دانسته است.

[۴۰۷] یعنی بشاربن عبدالملک، وی از راویان حدیث است. [۴۰۸] طبرانی در الاوسط (۷/ ۶۲) نگا: المجمع (۳/ ۱۹).

حفاظت از باران به دعا

ابن ابی الدنیا در کتاب مجابی الدعوة و ابن عساکر از ابن عباس ب روایت نموده‏اند که گفت: عمربن الخطاب س فرمود: با ما به‌سوی سرزمین قوم‌مان بیرون شوید، بنابراین بیرون گردیدیم، من و ابی بن کعب س در آخر مردم قرار داشتیم. در این هنگام ابری پدیدار گردید، ابی گفت: بار خدایا، اذیتش را از ما برگردان، و در حالی به آنان رسیدیم، که بارهایشان تر شده بود. عمر گفت: آیا آنچه به ما رسیده، شما را نرسیده است؟ گفتم: ابوالمنذر به خداوند دعاء نمود، تا اذیت آن را از ما منصرف گرداند. عمر گفت: چرا برای ما هم همراه خودتان دعا نکردید. این چنین در المنتخب (۱۳۲/۵) آمده است.

شمشیر گردیدن شاخه درخت

ابن سعد (۱۸۸/۱) از زیدبن اسلم و غیر وی روایت نموده که: شمشیر عکاشه بن محصن س در روز بدر قطع گردید، آن گاه رسول خدا ص شاخه‏ای از درخت را برایش داد، و آن در دستش به شمشیر بران، دارای آهن صاف و تنه محکم مبدل گردید.

برگردیدن شراب به سرکه به سبب دعا

ابن ابی الدنیا به اسناد صحیح از خیثمه روایت نموده، گفت: مردی نزد خالدبن ولید س آمد، و مشکی از شراب همراهش بود. خالد گفت: بار خدایا، عسلش بگردان، و آن عسل گردید. و در روایتی نزد وی از همین طریق آمده: مردی از نزد خالد در حالی عبور نمود، که همراهش مشکی از شراب بود، گفت: این چیست؟ گفت: سرکه، خالد گفت: خداوند آن را سرکه بگرداند، دیدند که سرکه است، در حالی که شراب بود. این چنین در الإصابه (۴۱۴/۱) آمده است. ابن کثیر در البدایه (۱۱۴/۷) می‏گوید: این روایت چند طریق دارد، و در بعضی آن‏ها آمده: مردی از نزدش در حالی عبور نمود، که همراهش مشکی از شراب داشت، خالد برایش گفت: این چیست؟ گفت: عسل، خالد گفت: بار خدایا، سرکه بگردانش، هنگامی که به‌سوی یارانش برگشت، گفت: برای‌تان شرابی آورده‏ام، که عرب مثل آن را ننوشیده است، بعد از آن، آن را باز نمود، و ناگهان دید که سرکه است، گفت: به خدا سوگند، دعای خالد س در موردش قبول شده است.

نجات اسیر از حبس

قصه عوف بن مالک اشجعی ب در این باره

آدم بن ابی ایاس در تفسیرش از محمدبن اسحاق روایت نموده، که گفت: مالک اشجعی س نزد پیامبر ص آمد و گفت: پسرم عوف دستگیر شده است، گفت: «کسی را نزدش روان کن، که رسول خدا دستورت می‏دهد، تا این را زیاد بگویی: «لاَ حَوْلَ وَلاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ»، بعد فرستاده نزدش آمد، و آن را برایش خبر داد، و عوف شروع نموده مداوم می‏گفت: «لاَ حَوْلَ وَلاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ»، و آنان وی را توسط تسمه چرمی بسته بودند، آن گاه تسمه از وی افتاد و او بیرون شد. ناگهان شتری از آنان را دید، و سوارش گردید، بعد از آن حرکت نمود، و مواشی قوم را دید، بر آنان صدا کشید، و همه‌شان را جمع نموده حرکت داد، و پدر و مادرش در حالی از وی اطلاع یافتند، که به دروازه رسید و صدا نمود. آن گاه پدرش گفت: عوف، سوگند به پروردگار کعبه!! مادرش گفت: وا به حال بدش - و عوف از تکلیفی که برایش به سبب تسمه رسیده بود متألم بود -، آن گاه پدر و خادم به‌سوی دروازه دویدند، و دریافتند، که عوف صحن حویلی را از شتر پر نموده است. بعد برای پدرش قصه خود و شتران را بازگو نمود، و پدرش نزد رسول خدا ص آمد خبر عوف و شتران را برایش اطلاع داد. رسول خدا ص برایش گفت: «به آن‏ها آنچه دوست می‏داری بکن و همانطور عمل کن که در مورد شتران خودت انجام می‏دادی»، و این آیت نازل گردید:

﴿وَمَن يَتَّقِ ٱللَّهَ يَجۡعَل لَّهُۥ مَخۡرَجٗا ٢ وَيَرۡزُقۡهُ مِنۡ حَيۡثُ لَا يَحۡتَسِبُۚ وَمَن يَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِ فَهُوَ حَسۡبُهُ [الطلاق: ۲-۳].

ترجمه: «و هر کسی تقوای الهی پیشه کند خداوند راه نجاتی برای او فراهم می‏کند، و او را از جایی که گمان ندارد رزق می‏دهد، و کسی که بر خداوند توکل نماید او برایش کفایت کننده است» [۴۰۹].

این چنین در الترغیب (۱۰۵/۳) آمده، و گفته است: محمد ابن اسحاق مالک را درک نکرده است. و ابن ابی حاتم این را از محمدبن اسحاق مثل آن، چنانکه در تفسیر ابن کثیر (۳۸۰/۴) آمده، روایت کرده است. و ابن جریر این را در تفسیرش (۸۹/۲۸) از سدی به معنای آن به اختصار روایت نموده، و مسئله حوقله را ذکر نکرده است، و در روایت وی آمده: پدرش نزد پیامبر ص می‏آمد، و برای وی جایگاه پسرش را و حالتی که وی در آن قرار داشت و حاجتش را بیان می‏نمود و شکایت می‏کرد، و رسول خدا ص وی را به شکیبایی امر می‏نمود، و برایش می‏فرمود: «خداوند برای وی گشایشی خواهد گردانید» این را ابن جریر همچنان از سالم بن ابی جعد به اختصار روایت نموده است.

[۴۰۹] ضعیف منقطع. نگا: الترغیب و الترهیب (۳/ ۱۰۵) و ضعیف الترغیب.

آنچه نافرمانان را به سبب اذیت ایشان رسید

آنچه دو تن از اصحاب را به سبب نافرمانی پیامبر ص رسید

ابن اسحاق از عبداللَّه بن ابی بکر از عباس بن سهل بن سعد ساعدی روایت نموده که: رسول خدا ص هنگامی که از حجر [۴۱۰] عبور نمود و در آنجا پایین گردید، مردم از چاهش آب گرفتند، هنگامی از آنجا رفتند، رسول خدا ص برای مردم گفت: «از آبش چیزی ننوشید، و نه از آن برای نماز وضو کنید، و خمیری را که از آن نموده‏اید برای شتران بدهید، و از آن چیزی نخورید، و هیچ کسی از شما امشب بدون همراه بیرون نشود». مردم دستوری را که رسول خدا ص داده بود، اجرا نمودند، مگر دو تن از بنی ساعده، که یکی‌شان برای قضای حاجتش بیرون گردید، و دیگرش در طلب شترش بیرون شد، کسی که برای قضای حاجتش رفته بود، در راهش خفه گردید، و کسی که در طلب شترش بیرون شده بود باد برداشتش و بر کوهای بنی طیئی انداختش. این موضوع برای رسول خدا ص خبر داده شد، فرمود: «آیا شما را باز نداشته بودم، که کسی بدون همراه بیرون شود»، بعد از آن برای همان کسی که در راهش خفه گردیده بود، دعا نمود و او شفا یافت، و دیگرش در تبوک به رسول خدا ص رسید [۴۱۱].

و در روایت زیاد از ابن اسحاق آمده، که شخصی از بنی طیی وی را به طرف پیامبر خدا ص وقتی که به مدینه برگشت رهنمایی نمود. این چنین در البدایه (۱۱/۵) آمده است. و ابونعیم در الدلائل (ص۱۹۰) از طریق ابراهیم بن سعد از ابن اسحاق از زهری و یزیدبن رومان و عبداللَّه بن ابی بکر و عاصم بن قتاده مانند آن را روایت کرده است.

[۴۱۰] حجر نام سرزمین ثمود قوم نبی خدا صالح ÷ است. [۴۱۱] بیهقی در الدلائل (۵/ ۲۴۰) طبرانی (۷/ ۱۳۶) طبری در تاریخ (۱/ ۲۴۱).

آنچه جهجاه غفاری را به سبب اذیت عثمان س رسید

ابونعیم در الدلائل (ص۲۲۱) از ابن عمر ب روایت نموده که: جهجاه غفاری به‌سوی عثمان س در حالی برخاست، که وی بر منبر قرار داشت و بیانیه می‏داد. عصا را از دست وی گرفت و به آن بر زانویش زد، و زانوی عثمان شق گردید و عصا شکست، و هنوز یک سال بر جهجاه سپری نشده بود، که خداوند در دستش مرض خوره را روان نمود، و او بر اثر آن درگذشت.

باوردی و ابن سکن از وی به معنای این را، چنانکه در الإصابه (۲۵۳/۱) آمده، روایت نموده‏اند، و در الإصابه گفته: در المحاملیات این را از طریق سلیمان بن یسار به مانند آن روایت نمودیم، و ابن سکن این را از طریق فلیح بن سلیمان از عمه‏اش از پدرش و عمویش روایت نموده که: آن دو نزد عثمان حاضر شدند، می‏گوید: جهجاه بن سعید غفاری به سویش برخاست، و عصا را از دستش گرفت و بر زانویش زد و آن را شکستاند، آن گاه مردم بالایش فریاد برآوردند، و عثمان پایین گردید و داخل منزلش شد، و خداوند بر زانوی غفاری [مرضی را] آورد، و بر وی یک سال سپری نشده بود که مرد.

آنچه برای مردی که سعد را در روز قادسیه اذیت نموده بود رسید

ابونعیم در الدلائل (ص۲۰۷) از عبدالملک بن عمیر روایت نموده، که گفت: مردی از مسلمانان نزد سعد بن ابی وقاص س آمد و گفت:

نقاتل حتى ينزل الله نصرهُ
وسعد بباب القادسية معصم
فاُبنا وقد آمت نساء كثيرة
ونِسوة سعد ليس فيهن أيِّمُ

ترجمه: «ما می‏جنگیم تا خداوند نصرتش را نازل گرداند، و سعد بر دروازه قادسیه ایستاده است و نمی‏جنگد، ما در حالی بر می‏گردیم که زنان زیادی بیوه شده‏اند، ولی در جمله زنان سعد بیوه‏ای نیست».

این خبر برای سعد رسید، وی دستش را بلند نمود و گفت: بارخدایا، زبانش را و دستش را از من به آنچه خواستی بازدار. بنابراین وی در روز قادسیه به تیر زده شد، و زبانش قطع گردید، و دستش هم قطع شد و به قتل رسید [۴۱۲].

طبرانی این را از قبیصه بن جابر روایت نموده که: روز قادسیه یک پسر عموی ما گفت:... و آن دو بیت را متذکر شده است. مگر این که در روایت وی آمد: «أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ نَصْرَهُ». ترجمه: «آیا نمی‏بینی که خداوند نصرتش را نازل فرموده است». و این قولش برای سعد رسید، گفت: زبانش گنگ و دستش از کار بیفتد، آن گاه تیری آمد و بر دهنش اصابت نمود، و وی گنگ گردید، بعد از آن دستش در جنگ قطع گردید. سعد گفت: مرا بر تخته دروازه‏ای حمل نمایید، وی در حالی که بر دوش حمل می‏شد، بیرون کرده شد، بعد از آن پشتش - در آن زخم‌هایی وجود داشت - برهنه گردید آن گاه مردم از عذر وی خبر شدند، و معذورش دانستند، و سعد مردی بود که به جبن و بزدلی نسبت داده نمی‏شد. و در روایتی آمده: «يقاتل حتى ينزل الله نصره». ترجمه: «می‏جنگد تا این که خداوند نصرتش را نازل کند»، و افزوده: و دستش قطع گردید و به قتل رسید. هیثمی (۱۵۴/۹) می‏گوید: طبرانی این را به دو اسناد روایت نموده، و رجال یکی از آن‏ها ثقه‏اند.

[۴۱۲] طبرانی (۱/ ۱۴۱).

آنچه در این باره در مورد سعد گذشت

در بخش غضب به خاطر بزرگان (۱۹۸/۴) دعای سعد بر کسی که علی، طلحه و زبیر ش را دشنام می‏داد، در حدیث عامربن سعد نزد طبرانی گذشت، که در آن آمده: آن گاه شتر ماده‏ای آمد، و مردم راه را برایش گشودند و آن مرد را پای مال نمود، و هم چنان دعایش بر کسی که علی را دشنام می‏داد، در حدیث قیس بن ابی حازم گذشت، که در آن آمده: به خدا سوگند قبل از این که ما متفرق شویم، پاهای اسبش به زمین فرو رفت و او را به فرق بر سر آن سنگ‏ها انداخت، و سرش شکست و بر اثر آن جان داد [۴۱۳].

و نزد ابونعیم در الدلائل (ص۲۰۶) در حدیث سعیدبن مسیب س آمده: آن گاه شتر مستی آمد، و از میان مردم عبور می‏نمود تا این که به آن مرد رسید، و زدش و بر زمین افکندش، و بعد بر وی خوابید، و در میان زمین و سینه‏اش تا آن وقت مالیدش که قطعش ساخت، سعید بن مسیب می‏گوید: من مردم را دیدم که به‌سوی سعد می‏شتافتند و می‏گفتند: قبول شدن دعا برایت مبارک باد.

[۴۱۳] صحیح. طبرانی (۱/ ۱۴۱) نگا: المجمع (۹/ ۱۵۴).

آنچه زیادبن ابیه را به دعای ابن عمر رسید

ابن عساکر از ابن شوذب روایت نموده، که گفت: برای ابن عمر ب خبر رسید، که زیاد می‏خواهد والی حجاز گردد، پس وی بپسندید که تحت قدرت و فرماندهی وی باشد، و گفت: بار خدایا، تو قتل را برای کسی که از خلقت بخواهی کفاره می‏گردانی، پس برای ابن سمیه مرگ را نصیب گردان و نه کشته شدن را. پس در ابهام وی طاعون بیرون گردید، و جمعه‏ای بر وی سپری نشده بود، که درگذشت. این چنین در المنتخب (۲۳۱/۵) آمده است.

آنچه برای اذیت کننده حسین بن علی رسید

طبرانی از ابن وائل - یا وائل - بن علقمه روایت نموده که: وی شاهد آنچه بود که در آنجا [۴۱۴] گذشت. می‏گوید: مردی برخاست و گفت: آیا در میان شما حسین است؟ گفتند: آری، گفت: به آتش برایت مژده می‏دهم، حسین گفت: به پروردگار مهربان بشارت داده می‏شوم، و به شفاعت کننده اطاعت شونده. گفتند: تو کیستی؟ گفت: من ابن جویره یا جویزه هستم. حسین گفت: بار خدایا، وی را به آتش ضمیمه کن. آن گاه چهارپایش رم نمود، و پایش در رکاب بند ماند، می‏گوید: به خدا سوگند، فقط پایش بر آن باقی ماند [۴۱۵]. هیثمی (۱۹۳/۹) می‏گوید: در این عطاء بن سائب آمده، وی ثقه است، ولی مختلط گردیده بود.

و طبرانی از کلبی روایت نموده، که گفت: مردی حسین بن علی ب را در حالی که می‏نوشید، به تیر زد. در پی آن هر دو طرف دهنش فلج گردید، حسین گفت: خداوند سیرابت نکند، بعد از آن نوشید حتی که شکمش ترکید [۴۱۶]. هیثمی (۱۹۳/۹) می‏گوید: رجال آن تا گوینده‏اش ثقه‏اند.

و طبرانی از دربان عبیداللَّه بن زیاد روایت نموده، که گفت: از دنبال عبیداللَّه بن زیاد هنگامی که حسین س را به قتل رسانید داخل قصر شدم، قصر بر رویش آتش داد، و او اینطور آستینش را بر رویش آورد و گفت: آیا دیدی؟ گفتم: آری، وی دستورم داد که آن را کتمان نمایم [۴۱۷]. هیثمی (۱۹۶/۹) می‏گوید: دربان عبیداللَّه را نشناختم، و بقیه رجال آن ثقه‏اند.

و طبرانی از سفیان روایت نموده، که گفت: جده‏ام، مادر پدرم، برایم حکایت نموده گفت: دو مرد از جعفی‏ها در کشته شدن حسین بن علی ب حاضر بودند، یکی از آنان آلت تناسلی‏اش دراز گردید، حتی که آن را می‏پیچانید، و دومی اش مشک را تا آخرش می‏نوشید. سفیان می‏گوید: من پسر یکی از آنان را دیدم، که برایش اختلال عقل رسیده بود، و گویی که دیوانه باشد [۴۱۸]. هیثمی (۱۹۷/۹) می‏گوید: رجال آن تا جده سفیان ثقه‏اند. و نزد وی همچنان از اعمش روایت است که گفت: مردی بر قبر حسین بن علی س مواد غایطش را انداخت. بر اثر آن برای آن خانواده اختلال عقل، دیوانگی، جذام، پیسی و فقر رسید. رجال آن رجال صحیح‌اند، چنانکه هیثمی (۱۹۷/۹) گفته است.

[۴۱۴] در کربلا. [۴۱۵] ضعیف. طبرانی (۴/ ۱۱۶) نگا: المجمع (۹/ ۱۹۳). [۴۱۶] طبرانی (۳/ ۱۱۴) نگا: المجمع (۹/ ۱۹۳). [۴۱۷] ضعیف. طبرانی (۳/ ۱۱۲) نگا: المجمع (۹/ ۱۹۶). [۴۱۸] طبرانی (۳/ ۱۱۲) در سند آن حاجب بن عبدالله مجهول است. نگا: المجمع (۹/ ۱۹۶).

تغییراتی که در نظام جهان به سبب قتل آنان پدیدار گردید

فرود آمدن خون تازه در سال اتحاد

ابن عساکر از ربیعه بن قسیط روایت نموده که: وی با عمروبن العاص س در سال جماعه [۴۱۹] حاضر بود، و در حالی که آنان بر می‏گشتند، بالای‌شان خون تازه فرو بارید. ربیعه می‏گوید: من خود را دیدم، که ظرف را می‏گذاشتم و خون تازه پر می‏شد، پس مردم گمان نمودند، که این خون‏های مردم بر یکدیگرشان است. آن گاه عمروبن العاص برخاست و پس از ثنای خداوند طوری که اهل اوست، گفت: آنچه را در میان شما و خداوند تعالی است اصلاح سازید، اگر این دو کوه هم با یکدیگر تصادم کنند برای‌تان ضرر نمی‏رسانند. این چنین در الکنز (۲۹۱/۴) آمده، و گفته: سند آن صحیح است.

[۴۱۹] هدف از «سال جماعه» سالی است که در میان حسن، و معاویه ب صلح صورت گرفت. م.

دیدن خون در زیر سنگریزه‏ها روز کشته شدن حسین

طبرانی از زهری روایت نموده، که گفت: عبدالملک برایم گفت: اگر بدانی که در روز قتل حسین س کدام علامه بود از کدام یک هستی؟ [۴۲۰] می‏گوید: گفتم: هر سنگریزه‏ای که در بیت المقدس برداشته شد، در زیر آن خون تازه یافت گردید، عبدالملک برایم گفت: من و تو در این حدیث با هم برابریم [۴۲۱]. هیثمی (۱۹۶/۹) می‏گوید: رجال آن ثقه‏اند [۴۲۲].

و نزد وی هم چنان از او روایت است که می‏گوید: در روز کشته شدن حسین بن علی ب در شام هر سنگی که برداشته شد، زیر آن خون وجود داشت. هیثمی (۱۹۶/۹) می‏گوید: رجال آن رجال صحیح‌اند.

[۴۲۰] یعنی اگر آن را برایم گفتی انسان بزرگی در علم هستی. [۴۲۱] یعنی در روایت آن با هم مساوی هستیم. [۴۲۲] طبرانی (۳/ ۱۱۹) نگا: المجمع (۹/ ۱۹۶).

سرخ گردیدن آسمان و کسوف آفتاب در روز کشته شدن حسین

نزد وی هم چنان از ام حکیم ل روایت است که گفت: روزی که حسین س به قتل رسید، من در آن روز دخترک خردی بودم، و آسمان روزهایی چون پارچه خون باقی ماند. هیثمی (۱۹۷/۹) می‏گوید: رجال آن تا ام حکیم رجال صحیح‌اند.

و نزد وی هم چنان از ابوقبیل روایت است: هنگامی که حسین بن علی ب به قتل رسید، آفتاب یکبار گرفته شد، حتی که ستارگان در نصف روز آشکار شدند، به حدی که گمان نمودیم همین قیامت است. هیثمی (۱۹۷/۹) می‏گوید: اسناد آن حسن است. و ابن کثیر در البدایه (۲۰۱/۸) همه این احادیث را، به جز حدیث اول ضعیف دانسته، و آن‏ها را از وضع شیعه قرار داده است. واللَّه اعلم.

نوحه جن بر کشته شدگان‌شان

نوحه جن بر عمر س

حاکم (۹۴/۳) از مالک بن دینار روایت نموده، که گفت: از کوه تباله [۴۲۳] هنگامی که عمربن الخطاب س به قتل رسید چنین صدایی شنیده شد:

ليبك على الاسلام مَنْ كان باكياً
فقد أوشكوا هلْكى وما قَدُم العهدُ
وأدبرتِ الدنيا وأدبر خيرُها
وقد ملَّها من كان يوقنُ بالوعدِ

آن گاه نگاه نمودند، و چیزی را ندیدند.

و ابونعیم این را در الدلائل (ص۲۱۰) از معروف موصلی روایت نموده، که گفت: هنگامی که عمر س به شهادت رسید، صدایی را شنیدم... و همان دو بیت را متذکر شده. این چنین این را طبرانی از معروف روایت کرده، چنانکه در المجمع (۷۹/۹) آمده است.

و ابن سعد (۳۷۴/۳) از عایشه ل روایت نموده، که گفت: شبی از کسی شنیدم، که انسان نمی‏پندارمش، وی خبر مرگ عمر را اعلان نمود، و گفت:

جزى الله خيراً من أمير وباركت
يد الله في ذاك الأديم الـممزّق
فمن يمش أو يركب جناحي نعامةٍ
ليدرك ما قدّمت بالأمس يسبق
قضيت اُموراً ثم غادرت بدها
بوائق في أكمـامها لـم تفتَّق

و نزد وی هم چنان از سلیمان بن یسار روایت است که جن بر مرگ عمر س چنین نوحه کشید:

عليك سلام من أمير وباركت
يد الله في ذاك الأديم الـمخرّق
قضيت أموراً ثم غادرت بعدها
بوائق في اكمـامها لـم تفتق
فمن يسع أو يركب جناحى نعامةٍ
ليدركَ ما قدمت بالأمس يسبق
أبعد قتيلٍ بالـمدينة أظلمت
له الأرض تـهتز العضاه بأسؤق

و ابونعیم این را در الدلائل (ص۲۱۰) از عایشه ل روایت نموده، که گفت: جن‏ها بر عمربن الخطاب س بعد از سه روز گریستند... و این اشعار چهارگانه را بدون ترتیب فوق ذکر نموده، و افزوده است:

فلقاك ربي في الـجنان تحية
ومن كسوة الفردوس مالـم يمزق

[۴۲۳] تباله قریه‏ای است در یمن.

نوحه جن بر حسین بن علی ب

طبرانی از ام سلمه ل روایت نموده، که گفت: جن‏ها را شنیدم که بر مرگ حسین بن علی ب نوحه می‏کشیدند. هیثمی (۱۹۹/۹) می‏گوید: رجال آن رجال صحیح‌اند.

و نزد او هم چنان از وی روایت است که گفت: نوحه جن را بعد از وفات پیامبر ص فقط همین شب شنیدم، فکر می‏کنم فرزندم قبض گردیده است - هدفش حسین س است -، و برای کنیزش گفت: بیرون شو و بپرس، آن گاه برایش خبر داده شد، که وی به قتل رسیده است، و ناگهان متوجه شد که جنی نوحه می‏کشد:

الا يا عين فاحتفلي بجهدي
ومن يبكي على الشهداء بعدي
على رهط تقودهم الـمنايا
إلى متجبر في ملك عبد

هیثمی (۱۹۹/۹) می‏گوید: در این عمروبن ثابت بن هرمز آمده و ضعیف می‏باشد.

و نزد وی هم چنان از میمونه ل روایت است که گفت: جن را شنیدم که بر حسین بن علی ب نوحه می‏کشید. هیثمی (۱۹۹/۹) می‏گوید: رجال آن رجال صحیح‌اند.

اصحاب و دیدن پیامبر ص در خواب

ابوموسی و دیدن پیامبر ص در خواب

ابن سعد (۳۳۲/۳) از ابوموسی اشعری س روایت نموده، که گفت: در خواب دیدم، که گویی راههای زیادی را در پیش گرفتم، ولی نابود شدند، و یک جاده باقی ماند، و من آن را پیمودم تا این که به کوهی رسیدم، ناگهان دیدم که رسول خدا ص بالای آن است، و در پهلویش ابوبکر س قرار دارد، ناگهان دیدم، که وی به‌سوی عمر س اشاره می‏نماید که بیا، گفتم: «إنا لله وإنا إليه راجعون»، به خدا سوگند، امیرالمؤمنین درگذشت. گفتم [۴۲۴]: آیا این را برای عمر نوشته نمی‏کنی؟ گفت: چنان نیستم که خبر مرگش را برای وی ابلاغ نمایم.

[۴۲۴] گوینده انس بن مالک راوی خبر از ابوموسی است.

عثمان و دیدن ص در خواب

حاکم (۹۹/۳) از کثیربن صلت روایت نموده، که گفت: عثمان بن عفان س در همان روزی که به قتل رسید خواب نمود، وقتی از خواب برخاست گفت: اگر مردم نگویند: عثمان تمنای فتنه را نمود، برای‏تان حدیثی را بیان می‏کردم. می‏گوید: گفتیم: خداوند صالحت گرداند، برای ما بیان کن، چون ما آنچه را مردم می‏گویند نمی‏گوییم. گفت: من رسول خدا ص را در همین خوابم دیدم که گفت: «تو در جمعه با ما حاضر می‏شوی» [۴۲۵]. حاکم می‏گوید: این حدیث صحیح الاسناد است، ولی بخاری و مسلم آن را روایت نکرده‏اند. ذهبی می‏گوید: صحیح است. و ابن سعد (۷۵/۳) این را از کثیربن صلت به مانند آن روایت نموده، و افزوده است: حادثه قتل وی در روز جمعه بود. این چنین این را ابویعلی روایت کرده است. هیثمی (۲۳۲/۷) می‏گوید: در این ابوعلقمه مولای عبدالرحمن بن عوف آمده، و او را نشناختم، و بقیه رجال آن ثقه‏اند.

و نزد حاکم (۱۰۳/۳) از ابن عمر ب روایت است که: عثمان س صبح نمود و صحبت نموده گفت: من امشب پیامبر ص را در خواب دیدم، گفت: «ای عثمان، نزد ما افطار کن»، عثمان روزه دار بود، و در همان روز به قتل رسید س [۴۲۶]. حاکم می‏گوید: این حدیث صحیح الاسناد است، ولی بخاری و مسلم آن را روایت نکرده‏اند. ذهبی می‏گوید: صحیح است. و ابویعلی و بزار مانند این را، چنانکه درالمجمع (۲۳۲/۷) آمده، روایت کرده‏اند.

و ابن سعد (۷۴/۳) از نافع مانند این را روایت نموده، و نزد عبداللَّه و ابویعلی از مسلم ابوسعید مولای عثمان بن عفان س روایت است که: عثمان بن عفان س بیست غلام را آزاد نمود، و ازاری را طلب کرد و بر تن نمود، که آن را نه در جاهلیت بر تن نموده بود و نه در اسلام، و گفت: من شب گذشته رسول خدا ص و ابوبکر و عمر را در خواب دیدم، و برایم گفتند: صبر کن، شب آینده نزد ما افطار می‏کنی. بعد از آن قرآنی را طلب نمود، و در پیش رویش باز کرد، و در حالی به قتل رسید که قرآن در پیش رویش بود. هیثمی (۲۳۲/۷) می‏گوید: رجال آن‏ها ثقه‏اند. و حدیث طرق دیگری هم دارد، که در المجمع و البدایه و غیر آن‏ها ذکر شده‏اند.

[۴۲۵] صحیح. حاکم (۳/ ۹۹) و بیهقی در الدلائل (۷/ ۴۷). [۴۲۶] صحیح. حاکم (۳/ ۱۰۳) و بیهقی در الدلائل (۷/ ۴۸).

علی و دیدن پیامبر ص در خواب

عدنی از حسن یا حسین روایت نموده، که علی ش گفت: دوستم در خواب همراهم روبرو گردید - یعنی پیامبر خدا ص - برایش از آنچه از اهل عراق بعد از وی دیدم، شکایت نمودم. آن گاه وی برایم راحت شدن از آنان را در وقت نزدیک وعده سپرد. علی س بعد از آن جز سه روز درنگ ننمود.

و نزد ابویعلی از ابوصالح از علی س روایت است که گفت: پیامبر ص را در خواب دیدم، و برایش از تکذیب و اذیت‌هایی که از امتش دیدم شکایت نمودم و گریستم، برایم گفت: «ای علی گریه مکن و متوجه شو»، ناگهان دیدم که دو مرد، در زنجیر کشیده می‏شوند، و با سنگ‏های بزرگی سرهایشان زده می‏شود، تا این که از هم می‏پاشد، وباز به همان حالت اصلی‌اش بر می‏گردد، می‏گوید [۴۲۷]: باز بامداد، طوری که هر روز نزدش می‏رفتم، به زیارتش شتافتم، و وقتی به جزارین رسیدم، با مردم روبرو گردیدم، آنان گفتند: امیرالمؤمنین به قتل رسید. این چنین در المنتخب (۶۱/۵) آمده است.

[۴۲۷] یعنی ابوصالح. م.

حسن بن علی و دیدن پیامبر ص در خواب

طبرانی از فلفله جعفی روایت نموده، که گفت: از حسن بن علی ب شنیدم که می‏گوید: پیامبر ص را در خواب دیدم، که به عرش چنگ زده است، و ابوبکر س را دیدم که از ازار پیامبر ص گرفته است، و عمر س را دیدم که از ازار ابوبکر س گرفته، و عثمان س را دیدم که از ازار عمر س گرفته است، و خون را دیدم که از آسمان به زمین فرو می‏ریزد. حسن این را در حالی بیان داشت، که قومی از شیعه‏ها نزدش حاضر بودند، آنان گفتند: و علی را ندیدی؟ حسن گفت: از علی هیچ کس دیگری برایم محبوب‏تر نبود، که می‏دیدمش ازار پیامبر ص گرفته است، ولی آن خوابی بود که دیدمش... و حدیث را متذکر شده. هیثمی (۹۶/۹) می‏گوید: این را طبرانی در الأوسط والکبیر روایت نموده، و اسناد آن حسن است.

و نزد ابویعلی همچنان از حسن س روایت است که گفت: ای مردم، دیشب چیز شگفت انگیزی را در خواب دیدم، پروردگار تعالی را بالای عرشش دیدم. رسول خدا ص آمد و نزد پایه‏ای از پایه‏های عرش ایستاد. آن گاه ابوبکر س آمد، و دستش را بر شانه رسول خدا ص گذاشت. بعد از آن عمر س آمد، و دستش را بر شانه ابوبکر گذاشت، بعد از آن عثمان س آمد، و با دستش اشاره نمود و گفت: پروردگارا، بندگانت را بپرس که مرا برای چه به قتل رسانیدند؟ می‏گوید: آن گاه دوناوه خون از آسمان به‌سوی زمین جاری گردید. می‏گوید: برای علی س گفته شد: آیا آنچه را حسن بیان می‏کند نمی‏بینی؟ گفت: چیزی را بیان می‏نماید که دیده است. و در روایتی آمده: حسن گفت: بعد از این خوابی که دیدم دیگر نمی‏جنگم... و مانند آن را متذکر شده، مگر اینکه گفته است: و عثمان س را دیدم، که دستش را بر عمر سگذاشته بود، و خونی را نزد آنان دیدم، گفتم: این چیست؟ گفته شد: خون‏های عثمان است، که از خداوند خون بهای آن را می‏خواهد [۴۲۸]. هیثمی (۹۶/۹) می‏گوید: همه این را ابویعلی به دو اسناد روایت نموده و در یکی از آنان کسی است که وی را نمی‏شناسم، و در دومی: سفیان بن وکیع آمده، و ضعیف می‏باشد.

[۴۲۸] بسیار ضعیف. ابویعلی (۶۷۶۷) نگا: المطالب العالیة (۴۴۵۰) و المجمع (۹/ ۹۶).

ابن عباس و دیدن پیامبر ص در خواب

خطیب در تاریخش (۱۴۲/۱) از ابن عباس ب روایت نموده، که گفت: در نصف روز رسول خدا ص را طوری که انسان در خواب می‏بیند، در خواب دیدم که موهای پراکنده و غبار آلود داشت، و در دستش بوتلی (بُطری) از شیشه بود. گفتم: این بطری چیست؟ گفت: خون حسین و یارانش، من آن را از ابتدای روز تا حال جمع می‏کنم، آن گاه دیدیم که وی در همان روز به قتل رسیده بود. این را ابن عبدالبر در الاستیعاب (۳۸۱/۱) از ابن عباس به مانند آن روایت نموده، و افزوده است: در دستش بطری ای بود، که در آن خون بود [۴۲۹].

[۴۲۹] خطیب در تاریخ بغداد (۱/ ۱۴۲) ابن عبدالبر در الاستیعاب (۱/ ۳۸۱) احمد (۱/ ۲۸۳).

اصحاب و دیدن یک دیگرشان در خواب

عباس و فرزندش عبداللَّه و در خواب دیدن عمر س

ابونعیم در الحلیه (۵۴/۱) از عباس بن عبدالمطلب س روایت نموده، که گفت: من همسایه عمربن الخطاب س بودم، و هیچ کسی از مردم را ندیدم که بهتر از عمر باشد، شبش نماز بود و روزش روزه و کارهای مردم. هنگامی که عمر درگذشت، از خداوند خواستم، که وی را در خوابم نشان بدهد. بنابراین وی را در حالی دیدم که جامه‏اش را بر دوش انداخته و از طرف بازار مدینه می‏آید، برایش سلام دادم، و برایم سلام داد، بعد از آن گفتم: چه حالی داری؟ گفت: خوب هستم. برایش گفتم: چه دریافتی؟ گفت: همین اکنون از حساب فارغ شدم، و اگر مهربانی پروردگارم نمی‏بود، نزدیک بود چوکی [۴۳۰] ام رسوایم بسازد.

و ابن سعد (۳۷۵/۳) از عباس س روایت نموده، که گفت: عمر س دوستم بود، او وقتی درگذشت، یک سال درنگ نمودم، و به خداوند دعا می‏کردم که وی را در خوابم به من نشان بدهد، می‏گوید: او را بعد از گذشت یک سال دیدم که عرق را از پیشانی اش پاک می‏کند. می‏گوید: گفتم: ای امیرالمؤمنین، پروردگارت با تو چه کرد؟ گفت: این ابتدای فراغتم است، و نزدیک بود چوکی ام مرا به پایین افکند، اگر با پروردگار مهربان و با رحمم روبرو نمی‏گردیدم.

و ابن سعد (۳۷۵/۳) از ابن عباس ب روایت نموده، که گفت: یک سال به خداوند دعا نمودم، که عمربن الخطاب س را برایم نشان بدهد. می‏گوید: بنابراین وی را در خواب دیدم، و گفتم: چه دیدی؟ گفت: با ذات مهربان و با رحم روبرو شدم، و اگر رحمتش نمی‏بود، چوکی ام به پایین می‏افتاد.

[۴۳۰] چوکی = صندلی، در اینجا منظور مسند خلافت است. م.

ابن عمر و انصاریی و در خواب دیدن عمر ش

ابونعیم در الحلیه (۵۴/۱) از ابن عمر ب روایت نموده، که وی گفت: هیچ چیزی نزدم محبوب‏تر از دانستن حالت عمر نبود. در خواب قصری را دیدم، گفتم: این از کیست؟ گفتند: از عمربن الخطاب، آن گاه وی از قصر بیرون شد، و چادری بر تن داشت، انگار که غسل نموده باشد. گفتم: چه کردی؟ گفت: به خیر گذشت، اگر من با پروردگار بخشاینده روبرو نمی‏شدم، نزدیک بود که چوکی ام مرا سرنگون سازد، گفت: چه وقت از شما جدا شده‏ام؟ گفتم: قبل از دوازده سال، گفت: همین اکنون از حساب خلاص شدم.

و ابن سعد (۳۷۶/۳) از سالم بن عبداللَّه روایت نموده، که گفت: از مردی از انصار شنیدم که می‏گوید: به خداوند دعا نمودم، که عمر را برایم در خواب نشان بدهد، بنابراین وی را بعد از ده سال دیدم، که عرق را از پیشانی اش پاک می‏نمود. گفتم: ای امیرالمؤمنین، چه کردی؟ گفت: همین اکنون فارغ شدم، و اگر رحمت پروردگارم نمی‏بود، هلاک می‏شدم.

عبدالرحمن بن عوف و دیدن عمر س در خواب

ابن سعد (۳۷۶/۳) از عبدالرحمن بن عوف س روایت نموده، که گفت: در سقیا [۴۳۱] در حالی که از حج عودت نموده بودم، خوابیدم. وقتی از خواب برخاست [۴۳۲] گفت: به خدا سوگند، چند لحظه قبل عمر را دیدم، که می‏آید، و تا حدی پیش آمد، که ام کلثوم دختر عقبه [۴۳۳] را که در پهلویم خواب بود، با پایش زد، و از خواب بیدارش نمود. بعد از آن روی گردانید و برگشت، و مردم در طلبش به راه افتادند، من لباس هایم را طلب نمودم، و پوشیدم، و با مردم در طلبش بیرون شدم، و نخستین کسی بودم، که دریافتمش. به خدا سوگند، تا اینکه مانده نشدم، درکش نکردم، گفتم: به خدا سوگند، ای امیرالمؤمنین مردم را در مشقت انداختی، به خدا سوگند، تا کسی مانده و خسته نشود تو را درک کرده نمی‏تواند، و به خدا سوگند، تا مانده نشدم در نیافتمت. گفت: گمان نمی‏کنم شتاب نموده باشم. سوگند به ذاتی که جان عبدالرحمن در دست اوست، آن عملش است.

[۴۳۱] قریه‏ای است در میان مکه و مدینه. [۴۳۲] عبدالرحمن بن عوف. [۴۳۳] وی همسر عبدالرحمن است.

عبداللَّه بن سلام و در خواب دیدن سلمان ب

ابن سعد (۹۳/۴) از عبداللَّه بن سلام س روایت نموده که: سلمان س برایش گفت: ای برادرم، هر یکی ما که قبل از همراهش وفات نمود، دومی باید تلاش کند که وی را در خواب ببیند، عبداللَّه بن سلام گفت: آیا این ممکن است؟ سلمان گفت: آری، روح مؤمن گردنده است، و در هر جای زمین که بخواهد می‏رود، و روح کافر در زندان است. بعدها سلمان درگذشت، عبداللَّه می‏گوید: در حالی که من در نصف روز بر تختم خوابیده بودم، مدتی در خواب فرو رفتم، ناگهان سلمان آمد و گفت: «السلام علیك ورحـمة الله»، گفتم: «السلام علیك ورحـمة الله»، ابوعبداللَّه، منزلت را چگونه یافتی؟ گفت: خوب یافتم، و تو را به توکل توصیه می‏کنم، چون توکل امر نیکویی است، تو را به توکل توصیه می‏کنم، چون توکل چیز نیکویی است.

و ابونعیم این را در الحلیه (۲۰۵/۱) از مغیره بن عبدالرحمن به اختصار روایت کرده،و در روایت وی آمده: گفت: سلمان درگذشت، و عبداللَّه بن سلام وی را در خواب دید و گفت: ای ابوعبداللَّه چه حال داری؟ گفت: خوب هستم، گفت: کدام عمل‏ها را بهتر یافتی؟ گفت: توکل را چیز عجیبی یافتم. و ابن سعد (۹۳/۴) از مغیره مانند این را روایت کرده است.

عوف بن مالک و در خواب دیدن عبدالرحمن بن عوف ب

ابونعیم در الحلیه (۲۱۰/۱) از عوف بن مالک روایت نموده، که وی گنبدی از پوست، و سبزه زار سبزی را در خواب دید، و در اطراف گنبد گوسفندانی خوابیده بودند که نشخوار می‏کردند، و خرمای عجوه پشکل می‏نمودند. می‏گوید: گفتم: این گنبد ازکیست؟ گفته شد: از عبدالرحمن بن عوف، می‏گوید: آن گاه انتظار کشیدیم، تا بیرون گردید. می‏افزاید: گفت: ای عوف، این چیزی است که خداوند آن را به سبب قرآن برای ما داده است، و اگر بر این تپه بلند شوی، چیزی را می‏بینی، که نه چشمت دیده و نه گوشت شنیده و نه بر قلبت خطور نموده است. خداوند سبحانه و تعالی آن را برای ابودرداء آماده ساخته است، چون وی دنیا را با دو دست و سینه دفع می‏نمود.

عبداللَّه بن عمروبن حرام و در خواب دیدن مبشر بن عبدالمنذر

حاکم (۲۰۴/۳) از طریق واقدی از شیخ‌هایش روایت نموده، که گفتند: عبداللَّه بن عمروبن حرام س گفت: قبل از احد مبشر بن عبدالمنذر را در خواب دیدم، که انگار برایم می‏گوید: تو در این روزها نزد ما می‏آیی. گفتم: تو در کجا هستی؟ گفت: در جنت، هرگونه که بخواهیم در آن سیر می‏کنیم. برایش گفتم: آیا در روز بدر به قتل رسیدی؟ گفت: آری، ولی باز زنده گردانیده شدم... وی آن را برای رسول خدا ص متذکر گردید، پیامبر خدا ص فرمود: «این شهادت است، ای ابوجابر» [۴۳۴].

[۴۳۴] حلکم (۳/ ۲۰۴) با سند بسیار ضعیف. در آن واقدی است که متروک است و شیوخش نیز مجهولند.

باب نوزدهم: اسباب نصرت غيبى براى اصحاب

به چه سبب‌هایی به نصرت غیبی نصرت داده می‏شدند، و چگونه به آن چنگ می‏زدند، و نظر را از اسباب‏های مادی و متاع‏های فانی بر می‏گردانیدند!!.

تحمل بدی و سختی ها

حدیث ابن عوف درباره این که اصحاب، خیر را در مکروه و سختی‏ها یافتند

بزار از عبدالرحمن بن عوف س روایت نموده، که گفت: اسلام به سختی و شدت نازل گردید، و ما بهترین خوبی را در چیز ناگوار دریافتیم. با رسول خدا ص از مکه بیرون گردیدیم، و در آن برای‌مان کامیابی و موفقیت نصیب گردید، و با رسول خدا ص به‌سوی بدر بر همان حالتی بیرون گردیدیم که خداوند و تبارک و تعالی ذکر نموده است:

﴿وَإِنَّ فَرِيقٗا مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ لَكَٰرِهُونَ ٥ يُجَٰدِلُونَكَ فِي ٱلۡحَقِّ بَعۡدَ مَا تَبَيَّنَ كَأَنَّمَا يُسَاقُونَ إِلَى ٱلۡمَوۡتِ وَهُمۡ يَنظُرُونَ ٦ وَإِذۡ يَعِدُكُمُ ٱللَّهُ إِحۡدَى ٱلطَّآئِفَتَيۡنِ أَنَّهَا لَكُمۡ وَتَوَدُّونَ أَنَّ غَيۡرَ ذَاتِ ٱلشَّوۡكَةِ تَكُونُ لَكُمۡ [الانفال: ۵-۷].

ترجمه: «... در حالی که گروهی از مسلمانان ناخشنود بودند و کراهت داشتند و با آن که می‏دانستند این فرمان خداست و این سخن آشکار شده بود، باز هم با تو مجادله می‏کردند. گویی به‌سوی مرگ رانده می‏شوند و (آن را) می‏نگرند. به یاد آورید وقتی را که خداوند به شما وعده داد که یکی از دو گروه (کاروان تجاری قریش یا لشکر آن‏ها) برای شما خواهد بود، اما شما دوست می‏داشتید که کاروان غیر مسلح برای شما باشد».

هدف از شوکت در اینجا قریش است، و خداوند در آن برای‌مان پیروزی و کامیابی را نصیب فرمود، به این صورت ما بهترین خیر را در چیز ناگوار یافتیم. هیثمی (۲۷/۷) می‏گوید: در این عبدالعزیز بن عمران آمده و او ضعیف می‏باشد.

نامه ابوبکر س برای خالد س در این باره

بیهقی در سنن خود (۱۷۹/۹) از محمدبن اسحاق بن یسار، در قصه خالدبن ولید س، هنگامی که از یمامه فارغ گردید، روایت نموده، که گفت: ابوبکر صدیق س برای خالد بن ولید که در یمامه قرار داشت، نوشت:

«من عبدالله أبي بكر خليفة رسول الله ص الى خالد بن الوليد والذين معه من الـمهاجرين والأنصار والتابعين بإحسان. سلام عليكم، فإني أحـمد إليكم الله الذي لا إله إلا هو. أما بعد: فالحمد لله اندي أنجز وعده، ونصر عبده، وأعز وليه، وأذل عدوه وغلب الأحزاب فرداً، فإن الله الذي لا إله إلا هو: قال:

﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَيَسۡتَخۡلِفَنَّهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ كَمَا ٱسۡتَخۡلَفَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمۡ دِينَهُمُ ٱلَّذِي ٱرۡتَضَىٰ لَهُمۡ [النور: ۵۵].

وكتب الآية كلها وقرأ الآية. وعداً منه لا خلف له، ومقالاً لا ريب فيه وفرض الجهاد على الـمؤمنين، فقال:

﴿كُتِبَ عَلَيۡكُمُ ٱلۡقِتَالُ وَهُوَ كُرۡهٞ لَّكُمۡ [البقره: ۲۱۶].

حتى فرغ من الآيات. فاستتموا بوعد الله إياكم، وأطيعوه فيمـا فرض عليكم، وإن عظمت فيه الـمؤنة، واستبدت الرزية، وبعدت الشقة، وفجعتم في ذلك بالأموال والأنفس، فإن ذلك يسير في عظيم ثواب الله، فاغزوا - رحمكم الله - في سبيل الله خفافاً وثقالاً، وجاهدوا بأموالكم وأنفسكم - كتب الآية - ألا وقد أمرت خالدبن الوليد با الـمسير إلى العراق، فلا يبرحها حتى يأتيه أمري، فسيروا معه، ولا تتثاقلوا عنه، فإنه سبيل يعظم الله فيه الأجر لـمن حسنت فيه نيته، وعظمت في الخير رغبته، فإذا وقعتم العراق، فكونوا بـها حتى يأتيكم أمري، كفانا الله وإياكم مهمـات الدنيا والأخرة. والسلام عليكم ورحـمة الله وبركاته».

ترجمه: «از بنده خدا ابوبکر خلیفه رسول خدا ص برای خالدبن ولید و کسانی که از مهاجرین، انصار و آنانی که به نیکی از ایشان پیروی نموده‏اند تقدیم است. سلام بر شما، من با ارسال این نامه به‌سوی‌تان خداوندی را می‏ستایم، که معبودی جز وی نیست. اما بعد: ستایش خدایی راست که وعده‏اش را پوره (تمام) نمود، بنده‏اش را کامیاب گردانید، دوستش را عزت بخشید، دشمنش را ذلیل گردانید و احزاب را به تنهایی اش مغلوب ساخت. خداوندی که جز وی معبودی نیست، گفته است: «خداوند به کسانی از شما که ایمان آورده‏اند و اعمال صالح انجام داده‏اند، وعده می‏دهد که آنان را قطعاً خلیفه روی زمین خواهد ساخت، همانگونه که پیشینیان را خلافت روی زمین بخشید، و دین و آیینی را که برای آنان پسندیده پا بر جا و ریشه دار خواهد ساخت».

و همه آیت را نوشت و قرائت نمود، این وعده‏ای است از طرف وی که خلاف شدنی نیست، و گفته‏ای است که در آن هیچ شک وجود ندارد، وی جهاد را بر مؤمنان فرض گردانیده، و گفته است: «جهاد و قتال بر شما فرض گردانیده شد، و آن برای‌تان ناپسند است».

تا اینکه از آیت‏ها فارغ گردید، بنابراین وعده‏های خداوند را بر خویش پوره (تمام) سازید، و از وی در آنچه بر شما فرض گردانیده است اطاعت نمایید. اگر چه در این راه سختی و مشکلات بزرگ گردد، و مصیبت دشوار شود، و مشقت به درازا کشد، و در این راه به مصیبت مال‏ها و نفس‏ها سر دچار گردید. چون این در مقابل پاداش بزرگ خداوند ناچیز و اندک است. خداوند رحم‌تان کند. در راه خدا سبک بار و سنگین بار غزا نمایید، و با مال‏ها و نفس‏هایتان جهاد کنید، و آیت را نوشت. آگاه باشید که من خالدبن ولید را به حرکت به‌سوی عراق دستور دادم، وی از آنجا تا امر من برایش نیامده حرکت نکند، و شما با وی حرکت کنید، و در رفتن با وی سستی ننمایید. چون این راهی است که خداوند اجر را در آن برای کسی که نیتش در آن خوب باشد، و به خیر رغبت و علاقمندی اش افزون باشد، بزرگ می‏سازد. وقتی که به عراق پایین شدید، تا آمدن دستور من در همانجا باشید. خداوند چاره و کفایت ما و شما را خود در کارهای دشوار دنیا و آخرت بنماید. و سلام و رحمت و برکت‏های خدا بر شما نازل باد.

و قصه‏های اصحاب ش درباره تحمل مکروه و سختی‌ها در باب تحمل سختی‌ها و اذیت‏ها، باب هجرت، باب نصرت، باب جهاد و غیر آن به تفصیل گذشت.

به جا آوردن فرمان با وجود مخالفتش با ظاهر

احمد از عتبه بن عبد سلمی روایت نموده که، پیامبر ص برای یارانش گفت: «برخیزید و بجنگید»، گفتند: آری، ای رسول خدا، چنان نمی‏گوییم، که بنی اسرائیل برای موسی ÷ گفت:

﴿َٱذۡهَبۡ أَنتَ وَرَبُّكَ فَقَٰتِلَآ إِنَّا هَٰهُنَا قَٰعِدُونَ.

ترجمه: «تو و پروردگارت بروید و بجنگید، ما اینجا نشسته‏ایم».

ولی تو و پروردگارت، ای محمد، بروید و ما هم همراه‌تان می‏جنگیم [۴۳۵]. هیثمی (۷۵/۶) می‏گوید: رجال آن ثقه‏اند. و در باب جهاد (۱۸۴/۲) قول مقداد مانند این نزد ابن ابی حاتم و ابن مردویه و غیر ایشان گذشت، و قول سعدبن عباده س در (۱۸۵/۲) نزد احمد در حدیث انس س گذشت: سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، اگر ما را فرمان بدهی که با شترها داخل بحرها شویم، حتماًبا آن‏ها داخل بحرها می‏شویم، و اگر برای ما دستور بدهی که با شترها خود را به برک الغماد برسانیم، این کار را حتماً می‏کنیم. وقول سعدبن معاذس (۲/۱۸۵) نزد ابن مردویه از علقمه بن وقاص لیثی گذشت: سوگند به ذاتی که تو را عزت بخشیده، و برایت کتاب را نازل فرموده، که من هرگز آن را نپیموده‏ام، و نه هم از آن آگاهی دارم، ولی اگر حرکت خود را ادامه دهی تا از طریق یمن به برک الغماد بیایی، ما همراهت خواهیم رفت، و مانند کسانی نمی‏باشیم که برای موسی ÷ گفتند: ﴿َٱذۡهَبۡ أَنتَ وَرَبُّكَ فَقَٰتِلَآ إِنَّا هَٰهُنَا قَٰعِدُونَ، «تو و پروردگارت بروید، و جنگ کنید و ما اینجا نشسته‏ایم»، ولی تو و پروردگارت بروید و بجنگید و ما همراه‌تان و در دنبال شما هستیم، و ممکن تو برای کاری بیرون شده بودی، و خداوند غیر آن را برایت پیش آورده است. پس به همان چیزی که خداوند برایت پیش آورده ببین و حرکت نما، و پیمان‏های کسی را که می‏خواهی وصل نما، و پیمان‏های کسی را که می‏خواهی قطع کن، و با کسیکه می‏خواهی دشمنی کن، و با کسیکه می‏خواهی مصالحه نما و از اموال ما آنچه را می‏خواهی بگیر. آن گاه قرآن به تایید قول سعد س نازل گردید: ﴿كَمَآ أَخۡرَجَكَ رَبُّكَ مِنۢ بَيۡتِكَ بِٱلۡحَقِّ وَإِنَّ فَرِيقٗا مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ لَكَٰرِهُونَ ٥ الآیات. و اموی افزوده: و آنچه را می‏خواهی برای ما بده، و آنچه را از ما گرفته‏ای، برای ما محبوبتر از آنچه است که برای ما گذاشته‏ای، و امری را که دستور داده‏ای کار ما متابعت از دستور و امر توست.

[۴۳۵] صحیح. احمد (۴/ ۱۸۴) نگا: المجمع (۶/ ۷۵).

توکل به خداوند تعالی و تکذیب اهل باطل

قصه امیرالمؤمنین علی س در این باره با یک ستاره شناس

حارث و خطیب در کتاب النجوم از عبداللَّه بن عوف بن احمر روایت نموده‏اند که: مسافر بن عوف بن احمر برای علی بن ابی طالب س وقتی که از انبار به‌سوی اهل نهروان برگشت، گفت: ای امیرالمؤمنین، در این ساعت حرکت مکن، بعد از گذشت سه ساعت از روز حرکت نما. علی گفت: چرا؟ گفت: چون اگر تو در این ساعت حرکتی کنی، تو را و یارانت را بلا و ضرر سخت می‏رسد، و اگر در ساعتی که من تو را به آن امر نمودم به راه بیفتی پیروز می‏شوی، و غالب می‏گردی، و به آنچه که در طلب آن بیرون شده‏ای دست می‏یابی. علی س گفت: برای محمد ص ستاره شناس و منجمی نبود و بعد از وی برای ما هم نیست. آیا می‏دانی در شکم این اسبم چیست؟ گفت: اگر حساب کنم می‏دانم، گفت: کسی که تو را در این قولت تصدیق نماید قرآن را تکذیب نموده، خداوند تعالی گفته است:

﴿إِنَّ ٱللَّهَ عِندَهُۥ عِلۡمُ ٱلسَّاعَةِ وَيُنَزِّلُ ٱلۡغَيۡثَ وَيَعۡلَمُ مَا فِي ٱلۡأَرۡحَامِ [لقمان: ۳۴].

ترجمه: «نزد خداوند علم قیامت است، و باران را فرو می‏فرستد، و آنچه را که در رحم هاست می‏داند».

محمد ص ادعای علمی را که تو نمودی نمی‏کرد، تو ادعاء می‏کنی به علم ساعتی پی می‏بری که کسی در آن سفر کند برایش ضرر می‏رسد؟ گفت: آری، فرمود: کسی تو را در این قولت تصدیق نماید، از خداوند، دربرگر دانیدن بدی از خود، بی‌نیاز شده است، و برای کسی که به امر تو ایستاده می‏شود و از تو پیروی می‏کند لازم است کار و امرش را به تو بسپارد، نه به خدا که پروردگارش است. چون تو هدایت و رهنمایی اش را به ساعتی ادعا می‏کنی که کسی در آن سفر نماید از بدی نجات می‏یابد. کسی که به این قول ایمان بیاورد، بر وی شدیداً بیم آن را دارم، که چون کسی باشد که به غیر از خدا ضد و شریک گرفته است. بار خدایا، نیک فالی جز نیک فالی تو نیست، و خیری جز خیر تو نیست و معبودی به غیر تو وجود ندارد. تو را [۴۳۶] تکذیب می‏کنیم و همراهت مخالفت می‏نماییم، و در همین ساعتی حرکت می‏کنیم که تو ما را از آن باز می‏داری. بعد از آن به‌سوی مردم روی گردانیده گفت: ای مردم، زنهار که علم نجوم را بیاموزید، مگر همان مقدار را که در تاریکی‏های خشکی و بحر باعث هدایت و رهنمایی می‏گردد. منجم مثل کافر است، و کافر در آتش است. به خدا سوگند، اگر برایم دیگر خبر رسید، که تو به ستارگان نگاه می‏کنی، و به آن کار می‏نمایی تو را برای همیشه، تا وقتی هستم و هستی در حبس نگه می‏دارم. و از معاش و عطاء تا وقتی قدرتم هست محرومت می‏سازم، بعد از آن در همان ساعتی حرکت نمود که وی را نهی نموده بود، و نزد اهل نهروان آمد و ایشان را به قتل رسانید. بعد از آن گفت: اگر در ساعتی که ما را به آن امر نموده بود حرکت می‏نمودیم، و کامیاب می‏شدیم - یا غالب می‏گردیدیم - گوینده‏ای می‏گفت: در همان ساعتی حرکت نمود که منجم به وی دستور داد، نه برای محمد ص منجم بود و نه برای ما بعد از وی منجم بود. ولی خداوند سرزمین کسری و قیصر و سایر سرزمین‏ها را برای‏مان گشود. ای مردم، به خدا توکل نمایید، و به وی اعتماد کنید، چون وی کفایت غیرش را می‏کند. این چنین در الکنز (۲۳۵/۵) آمده است.

[۴۳۶] خطاب‏به منجم است.

طلب عزت به آنچه خداوند به سبب آن عزت داده است

قصه‏های امیرالمؤمنین عمربن الخطاب در این باره

حاکم (۶۱/۱) از طارق بن شهاب روایت نموده، که گفت: عمربن الخطاب س به‌سوی شام بیرون گردید، ابوعبیده بن جراح س هم همراه‌مان بود، در مسیر راه به آبی رسیدند، که به آن داخل می‏گردیدند، و عمر س بر شتر خود سوار بود. وی از آن پایین گردید، و کفش‌هایش را کشید، و بر شانه‏اش نهاد، و از زمام شترش گرفت و به آن داخل همان آب گردید. ابوعبیده گفت: ای امیرالمؤمنین، آیا تو این کار را می‏کنی؟! کفش‏هایت را می‏کشی و بر شانه‏ات می‏گذاری، و از زمام شترت می‏گیری و به آن داخل آب می‏شوی؟! این خوشم نمی‏سازد که اهل این سرزمین تو را به این حالت ببینند. عمر گفت: اُوه، ابوعبیده، اگر این را غیر تو بگوید، وی را عبرتی برای امت محمد ص می‏گردانم. ما ذلیل‏ترین قوم بودیم، ولی خداوند ما را به اسلام عزت بخشید، و هرگاه عزت را در غیر آنچه، که خداوند ما را به آن عزت بخشیده است، طلب نماییم خداوند ذلیل‌مان می‏سازد. حاکم می‏گوید: این حدیث به شرط بخاری و مسلم صحیح است، ولی آن دو این را روایت نکرده‏اند، و ذهبی هم با وی موافقه نموده، و گفته است: به شرط آن دو می‏باشد.

و نزد وی (۶۲/۱) از او هم چنان روایت است که گفت: هنگامی که عمر س به شام تشریف آورد، عساکر (سربازان) در حالی از وی استقبال نمودند، که ازار، موزه و عمامه بر تن داشت، و از سر شترش گرفته و داخل آب گردیده بود، آن گاه گوینده‏ای برایش گفت: ای امیرالمؤمنین، عساکر و فرماندهان جنگی شام از تو استقبال می‏کنند، و تو بر این حالت قرار داری؟! عمر س گفت: ما قومی هستیم، که خداوند ما را به اسلام عزت داده است، بنابراین هرگز عزت را در غیر آن طلب نمی‏کنیم.

و نزد وی هم چنان (۸۲/۳) از او روایت است که: ابوعبیده بن جراح س برایش گفت: ای امیرالمؤمنین، تو عمل بزرگی نزد اهل این سرزمین انجام داده‏ای!! موزه هایت را کشیدی، سواریت را جلوکش نمودی و در آب داخل گردیدی!! می‏گوید: آن گاه عمر با دستش بر سینه ابوعبیده زد و گفت: آه، کاش این را غیر تو می‏گفت، شما اندک‏ترین مردم و ذلیل‏ترین مردم بودید، و خداوند شما را به اسلام عزت داد، و هر گاهی عزت را در غیر آن طلب کنید، خداوند تعالی ذلیل‌تان می‏سازد. و ابونعیم این را در الحلیه (۴۷/۱) از طارق به مانند آن، و ابن المبارک و هناد و بیهقی در شعب الایمان، از وی به مثل آن روایت کرده‏اند، چنان که در منتخب الکنز (۴۰۰/۴) آمده است.

و نزد ابونعیم همچنان در الحلیه (۴۷/۱) از قیس روایت است که گفت: هنگامی که عمر س به شام تشریف آورد، مردم از وی در حالی استقبال نمودند، که بر شترش سوار بود، گفتند: ای امیرالمؤمنین، اگر اسب تاتاری را سوار شوی بهتر می‏شود، چون بزرگان مردم و سرشناسان آنان از تو استقبال می‏کنند، گفت: شما را اینجا نبینم، امر از آنجاست [۴۳۷]، و به دستش به‌سوی آسمان اشاره نمود، راه شترم را باز کنید.

و ابن ابی الدنیا از ابوالغالیه شامی روایت نموده، که گفت: عمربن الخطاب به س جابیه از طریق ایلیاء بر یک شتر خاکستری رنگ آمد، که پیشانی‏اش در تابش آفتاب می‏درخشید، و کلاه و دستاری بر سر نداشت، و پاهایش در دو طرف شتر آویزان بود و رکابی نداشت. فرشش چادر انبجانی پشمی بود، همین چادر وقتی سوار می‏شد، زیر پایش می‏بود، و وقتی پایین می‏گردید، بسترش می‏بود. خرجینش چادر خط دار یا دستمالی بود، که از پوست خرما پر شده بود. همین چادر وقتی سوار می‏شد، خرجینش بود، و وقتی پایین می‏گردید، بالشتش بود. و پیراهنی از کرباس خط دار بر تن داشت، که پهلویش پاره شده بود، گفت: بزرگ قوم را برایم فرا خوانید، آن گاه برایش جلومس را خواستند، گفت: پیراهنم را بشویید، و بدوزید، و جامه‏ای یا پیراهنی به عاریت بدهید، آن گاه برایش پیراهن کتانی آورده شد، پرسید: این چیست؟ گفتند: کتان است، گفت: کتان چیست؟ برایش بیان کردند، وی پیراهنش را کشید، و شسته شد و پیوند گردید و برایش دوباره آورده شد. آن گاه پیراهن آنان را کشید، و پیراهن خودش را بر تن نمود. جلومس برایش گفت: تو پادشاه عرب هستی، و این سرزمینی هست که شتر در آن قابل پسند نیست، اگر چیزی را غیر از این بر تن کنی، و اسب تاتاری را سوار شوی، این عمل در چشم‏های رومیان بزرگتر خواهد بود. گفت: ما قومی هستیم، که خداوند به اسلام عزت‌مان داده است، و بدیلی را غیر خدا طلب نمی‏کنیم. آن گاه اسب تاتاری برایش آورده شد، و قطیفه‏ای بر آن بدون زین و پالان انداخته شد و به همان صورت سوارش گردید. بعد گفت: ایستاده شوید، ایستاده شوید، من قبل از این می‏پنداشتم که مردم شیطان را سوار شوند، آن گاه شترش برایش آورده شد، و او آن را سوار گردید. این چنین در البدایه (۶۰/۷) آمده است.

[۴۳۷] یعنی عزت و شرف از جانب خداوند است. م.

رعایت اهل ذمه در حال عزت

ابونعیم در الحلیه (۲۰۱/۱) از ابونهیک عبداللَّه بن حنظله روایت نموده، که گفت: در ارتشی با سلمان س بودیم، مردی سوره مریم را خواند. می‏گوید: آن گاه مردی حضرت مریم و پسرش را دشنام داد [۴۳۸]، می‏گوید: ما وی را زدیم، حتی که خون آلودش ساختیم. می‏افزاید: آن گاه وی نزد سلمان آمد و شکایت نمود، و قبل از آن نزد وی شکایت نکرده بود. می‏گوید: و هرگاه بر انسانی ظلم صورت می‏گرفت، نزد سلمان شکایت می‏نمود. می‏افزاید: آن گاه سلمان نزد ما آمد و گفت: چرا این مرد را زدید؟ می‏گوید: پاسخ دادیم: سوره مریم را خواندیم، و او مریم و پسرش را دشنام داد. گفت: چرا آن را برای‌شان می‏شنوانید؟ آیا قول خداوند را نشنیده‏اید؟

﴿وَلَا تَسُبُّواْ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ فَيَسُبُّواْ ٱللَّهَ عَدۡوَۢا بِغَيۡرِ عِلۡمٖ [الانعام: ۱۰۸].

ترجمه: «معبودانی را که اینان غیر خدا فرا می‏خوانند دشنام ندهید، که اینان از روی ظلم و جهل خدا را دشنام می‏دهند». یعنی بدون علم، بعد از آن گفت: ای گروه عرب، آیا از همه مردم دین بدتر نداشتید، و از همه مردم منزل بدتر و زندگی بدتر نداشتید، و خداوند عزت داد شما را و برای‌تان عطا نمود؟ آیا می‏خواهید مردم را به عزت خدا بگیرید؟ به خدا سوگند، یا از این کار دست باز می‏دارید، یا خداوند آنچه را در دست‏هایتان است می‏گیرد و برای غیرتان می‏دهد، بعد از آن به تعلیم دادن ما پرداخت و گفت: در میان نماز مغرب و خفتن نماز بگزارید، چون تلاوت مقرره یکی از شما با انجام این عمل تخفیف می‏یابد، و بیهوده گویی‏های اول شب از وی دفع می‏شود، چون بیهوده گویی اول شب، آخر آن را از بین می‏برد.

[۴۳۸] ظاهر این است، که این مرد یهودی بوده است.

عبرت گرفتن از حال کسی که امر خداوند تبارک و تعالی را ترک نموده است

ابونعیم در الحلیه (۲۱۶/۱) از جبیربن نفیر س روایت نموده، که گفت: هنگامی که قُبْرُص فتح گردید، اهل آن از همدیگر جدا کرده شدند. آنان به طرف یکدیگر می‏گریستند، من ابودرداء س را دیدم که تنها نشسته و گریه می‏کند، گفتم: تو را در روزی که خداوند اسلام و اهلش را در آن عزت داده است چه می‏گریاند؟ گفت: وای بر تو ای جبیر، مخلوق وقتی امر خداوند را ترک کنند، چقدر نزد وی ذلیل و خوار می‏باشند. در حالی که این قوم غالب و پیروز بودند، و پادشاهی را در دست داشتند، ولی امر خداوند را ترک نمودند، بنابراین سرنوشت‌شان به چیزی انجامید که می‏بینی. و ابن جریر این را در تاریخش (۳۱۸/۳) از جبیر به مانند آن روایت نموده، و بعد از قولش: سرنوشت‌شان به چیزی انجامید که می‏بینی، افزوده است: خداوند اسیر شدن را برایشان مسلط گردانید، و وقتی بر قومی اسیر شدن مسلط گردد، دیگر خداوند به آنان پروایی ندارد.

خالص گردانیدن نیت برای خداوند تعالی و اراده آخرت

قول معاذ برای عمر ب در این باره

ابن جریر از ابومریم روایت نموده، که گفت: عمربن الخطاب س از نزد معاذبن جبلب عبور نمود و گفت: رمز استواری و بقای این امت چیست؟ معاذ گفت: سه چیز است، و هر سه نجات دهنده‏اند: اخلاص، و این همان فطرت است، فطرتی که خداوند مردم را بر آن آفریده -، نماز، و نماز ملت است و طاعت، و طاعت عصمت است. عمر س گفت: راست گفتی، هنگامی که عمر س از نزدش گذشت، معاذ برای همنشینان خود با اشاره به عمر س گفت: سال‏های تو از سال‏هایشان بهتر می‏باشد، و بعد از تو اختلاف به میان می‏آید، و این [۴۳۹] جز اندکی باقی نمی‏ماند. این چنین در الکنز (۲۲۶/۸) آمده است.

[۴۳۹] یعنی عمر.

قصه عامربن عبدالقیس در این باره

ابن جریر در تاریخش (۱۲۸/۳) از ابوعبده عنبری روایت نموده، که گفت: هنگامی که مسلمانان به مدائن پایین گردیدند، و غنیمت‏ها را جمع کردند، مردی با ظرفی که با خود همراه داشت آمد، و آن را برای مسؤول غنایم سپرد، کسانی که با وی بودند گفتند: هرگز مثل این را ندیدیم!! آنچه نزد ماست به آنچه وی آورده مساوی شده نمی‏تواند، و به آن نزدیک هم نمی‏باشد. برایش گفتند: آیا از آن چیزی گرفتی؟ گفت: به خدا سوگند، اگر ترس خدا نمی‏بود آن را برای‌تان نمی‏آوردم، آن گاه دانستند که این مرد‌شان و حیثیتی دارد. گفتند: تو کیستی؟ گفت: نخیر، به خدا سوگند، برای‌تان خبر نمی‏دهم، تا مرا بستایید و نه این را برای غیرتان یاد می‏کنم، تا مرا تمجید کند، ولی خداوند را می‏ستایم، و به ثوابش راضی می‏شوم، آن گاه مردی را از دنبالش روان کردند، تا این که وی نزد یارانش رسید، آن مرد از وی پرسید، و متوجه شد که وی عامربن عبدالقیس است.

گواهی سعد و جابر درباره عساکر قادسیه

ابن جریر در تاریخش (۱۲۸/۳) از طریق سیف از محمد و طلحه و مهلب و غیر ایشان روایت نموده، که گفتند: سعد س گفت: به خدا سوگند، ارتش امین است، و اگر فضیلتی که برای اهل بدر سبقت نموده نمی‏بود، می‏گفتم: به خدا سوگند، فضیلت‌شان چون فضیلت اهل بدر است!! من عملکرد قوم‌هایی را پیگیری نمودم، و در مورد آنان در آنچه به دست آورده بودند، لغزشهایی را دیدم، که آن را نه در این قوم گمان می‏کنم و نه می‏شنوم.

و ابن جریر در تاریخش (۱۲۸/۳) از جابربن عبداللَّه ب روایت نموده، که گفت: سوگند، به خداوندی که معبودی جز وی نیست، بر هیچ یک از اهل قادسیه، جز بر سه تن، که ما آن‏ها را متهم نموده بودیم، مطلع نشدیم، که دنیا را با آخرت بخواهد، ولی [در واقع و پس از پیگیری] امانت داری و پارسایی را که از ایشان دیدیم، دیگر ندیده بودیم، و آنان: طلحه بن خویلد، عمروبن معدیکرب و قیس بن مکشوح بودند.

قول عمر س درباره کسی که زیورات و شمشیر کسری را برایش آورد

ابن جریر در تاریخش (۱۲۸/۳) از قیس عجلی روایت نموده، که گفت: هنگامی که شمشیر کسری، کمربند وی و زیوراتش برای عمر س آورده شد، گفت: قوم‌هایی که این را اداء نموده‏اند، بدون تردید صاحب امانت‌اند، آن گاه علی س گفت: تو عفت اختیار نمودی، بنابراین رعیت هم عفیف گردید.

طلب نصرت از خداوند تعالی و هم چنان طلب نصرت توسط قرآن عظیم و اذکار

نامه عمربن الخطاب برای عمرو بن العاص ب درباره طلب نصرت از خداوند تعالی

ابن عبدالحکم از زیدبن اسلم روایت نموده، که گفت: وقتی که فتح مصر برای عمر بن الخطاب س به تعویق افتاد و تأخیر نمود، برای عمروبن العاص س نوشت:

«اما بعد: فقد عجبت لإ بطائكم عن فتح مصر، تقاتلونـهم منذ سنين، وما ذاك الاَّ لـمـا احدثتم واحببتم من الدنيا ما أحب عدوكم، وإن الله تعالى لا ينصر قوماً الا بصدق نياتـهم، وقد كنت وجهت اليك اربعة نفر، واعلمتك إن الرجل منهم مقام ألف رجل على ما أعرف، الاَّ أن يكون غيرهم ما غير غيرهم، فإذا أتاك كتابي هذا، فاخطب الناس، وحضهم على قتال عدوهم ورغبهم في الصبر والنية، وقدم اولئك الأربعة في صدور الناس، وامر الناس أن يكونوا لـهم صدمة رجل واحد، وليكن ذلك عند الزوال يوم الـجمعة، فإنـها ساعة تنزل فيها الرحـمة ووقت الإجابة، وليعج الناس الى الله، وليسألوه النصر على عدوهم».

ترجمه: «اما بعد: از تأخیر شما در فتح مصر تعجب نمودم، چندین سال است که با آنان می‏جنگید، و سبب آن تغییراتی هست که در شما آمده است، و از دنیا آنچه را دوست داشته‏اید، که دشمن‌تان دوست می‏دارد، و خداوند هیچ قومی را جز به صدق نیت‏هایشان نصرت نمی‏دهد. من به‌سوی تو چهار تن را روان نموده بودم، و برایت گوشزد کرده بودم، که مردی از آنان طوری که من می‏دانم، به جای هزار مرد است، مگر این که آنان را آنچه تغییر داده باشد، که غیر ایشان را تغییر داده است. وقتی که این نامه‏ام برایت رسید، برای مردم بیانیه بده و به قتال دشمن‏شان آنان را ترغیب کن، و به شکیبایی و نیت تشویق‌شان کن، و آن چهار تن را در پیش روی مردم پیش نما، و مردم را دستور بده که با آنان چون یک مرد حمله کنند، و این عمل باید در وقت زوال روز جمعه انجام پذیرد. چون آن ساعتی است که در آن رحمت نازل می‏شود، و وقت اجابت دعاست، و باید مردم صدای‌شان را به‌سوی خداوند بلند کنند، و باید در مقابل دشمن‌شان از وی نصرت طلب نمایند».

هنگامی که نامه برای عمرو رسید، مردم را جمع نمود، و نامه را برای‌شان خواند، بعد از آن همان افراد را طلب نمود، و در پیش روی مردم پیش‏شان کرد، و مردم را دستور داد، تا وضو نمایند، و دو رکعت نماز بگزارند، و بعد از آن به‌سوی خداوند رغبت نمایند و از وی نصرت بخواهند، به این صورت خداوند برای‏شان فتح نصیب فرمود.

و نزد وی همچنان از عبداللَّه بن جعفر و عیاش بن عباس و غیر آن دو - که بر یکدیگر خود می‏افزایند [۴۴۰] - روایت است که: وقتی فتح مصر برای عمروبن العاص س به تأخیر افتاد، برای عمربن الخطاب س نوشت، و از وی کمک خواست. عمر وی را با چهار هزار مرد کمک نمود، که بر هر هزار مرد، یک مرد امیر بود، و عمربن الخطاب برایش نوشت: من تو را به چهار هزار مرد کمک نمودم که بر هر هزار مرد آنان، مردی است که در مقام هزار مرد قرار دارد: زبیر بن عوام، مقدادبن اسودبن عمرو، عباده بن صامت و مسلمه بن مخلد ش، و بدان که با تو دوازده هزار مرد است، و دوازه هزار نفر هیچگاه به خاطر کمی مغلوب نمی‏شود. این چنین در الکنز (۱۵۱/۳) آمده است.

[۴۴۰] یعنی در روایت حدیث.

نامه ابوبکر س برای امیران ارتش در شام در این باره

در الکنز (۱۴۵/۳) در خلافت ابوبکر س - که ذکر مخرّج آن از نزدش افتاده - از عیاض اشعری متذکر شده، که گفت: در یرموک حاضر بودم، و بر آن پنج امیر وجود داشت: ابوعبیده، یزیدبن ابی سفیان، شرحبیل بن حسنه، خالدبن ولید و عیاض [۴۴۱] ش - این عیاض، غیر عیاض اشعری است -، وی گفت [۴۴۲]: وقتی جنگ پیش آمد، ابوعبیده امیرتان است، برایش نوشتیم: مرگ به‌سوی ما روی آورده است، و از وی کمک خواستیم، ابوبکر س برای ما نوشت: نامه‏تان برایم رسید. از من کمک می‏خواهید، ولی من شما را به کسی دلالت می‏کنم، که در نصرت دادن تواناتر، و عسکرش حاضرتر است. وی خداوند است، از وی نصرت بخواهید. چون محمد ص در روز بدر با تعداد کمتر از شما نصرت داده شد. می‏گویم: این را احمد از عیاض اشعری روایت نموده... و مانند آن را متذکر شده، مگر اینکه وی گفته: عمر گفت: وقتی برای شما جنگی پیش آمد... و در آخرش افزوده: وقتی که این نامه‏ام برای‌تان رسید، همراه‌شان بجنگید و به من مراجعه نکنید. می‏گوید: همراه‌شان جنگیدیم، و شکست‌شان دادیم، و در چهار فرسخ به قتل‌شان رسانیدیم. می‏گوید: و اموال زیادی به دست آوردیم و با هم مشوره نمودیم. عیاض برای‏مان مشوره داد، که به هر سر، ده دانه بدهیم. می‏گوید: و ابوعبیده گفت: کی همراهم بر اسب مسابقه می‏کند؟ جوانی گفت: من، اگر غضب نشوی. می‏گوید: آن جوان از وی سبقت نمود، و من ابوعبیده را در حالی که بر اسب برهنه سوار بود و عقب مانده بود، دیدم که گیسوانش شور و تکان می‏خورد. هیثمی (۲۱۳/۶) میگوید: رجال آن، رجال صحیح‌اند. و ابن کثیر در تفسیرش (۴۰۰/۱) می‏گوید: این اسناد صحیح است. و این را ابن حبان در صحیحش روایت نموده، و حافظ ضیاء مقدسی آن را در کتابش انتخاب کرده است.

[۴۴۱] وی عیاض بن غنم فهری است. [۴۴۲] ابوبکر صدیق س. م.

مسلمانان و طلب نصرت توسط قرآن عظیم در روز قادسیه

ابن جریر در تاریخش (۴۷/۳) از طریق سیف از محمد و طلحه و زیاد به اسناد آنان روایت نموده، که گفتند: هنگامی که سعد نماز ظهر را خواند، جوانی را که عمر س با وی همراه گردانیده بود، و از قاریان بود، امر نمود تا سوره جهاد [۴۴۳] را تلاوت نماید، و همه مسلمانان آن را می‏آموختند. آن گاه وی به گروهی که به وی نزدیک بود، سوره جهاد را تلاوت نمود، و به این صورت در همه گروه‏ها قرائت گردید، و قلب‏ها و چشم‏های مردم خوش و روشن گردید، و آرامش را با قرائت آن احساس کردند. و نزد وی هم چنان از طریق سیف، از حلام از مسعودبن خراش روایت است... حدیث را متذکر گردیده، و در آن آمده: سعد مردم را دستور داد، تا برای مردم سوره جهاد را تلاوت کنند، و آنان آن را می‏آموختند.

[۴۴۳] این سوره، سوره انفال است.

پیامبر ص و تعلیم دادن طلب نصرت و کمک توسط آیت‏های قرآن عظیم برای یارانش

ابونعیم در المعرفة و ابن منده از ابراهیم بن حارث تیمی س روایت نموده‏اند که گفت: رسول خدا ص ما را در سریه‏ای روان نمود، و دستورمان داد، که وقتی بیگاه (شام) و صبح نمودیم بگوییم:

﴿أَفَحَسِبۡتُمۡ أَنَّمَا خَلَقۡنَٰكُمۡ عَبَثٗا [المؤمنون: ۱۱۵].

ترجمه: «آیا گمان نمودید که شما را بیهوده آفریده‏ایم».

و ما آن را تلاوت نمودیم، و غنیمت به دست آوردیم و سالم باقی ماندیم. این چنین در الکنز (۳۲۷/۲) آمده است، در الإصابه (۱۵/۱) درباره طریق ابن منده می‏گوید: در آن باکی نیست.

سعد و دستور دادن مردم به نصرت خواستن توسط تکبیر و حوقله در روز قادسیه

ابن جریر در تاریخش (۴۷/۳) از طریق سیف از محمد و طلحه و زیاد به اسناد آنان روایت نموده، که گفتند: سعد س گفت: در جاهایتان برقرار باشید، و تا خواندن ظهر هیچ حرکتی نکنید. وقتی که ظهر را خواندید، من یکبار تکبیر می‏گویم، آن گاه شما هم تکبیر بگویید، و آماده شوید. و بدانید که تکبیر برای احدی قبل از شما داده نشده است، و بدانید که تکبیر برای تأیید شما داده شده است، و وقتی تکبیر دوم را شنیدید، تکبیر بگویید و باید آمادگی‏تان تمام و کامل گردد. باز وقتی که تکبیر سوم را گفتم: تکبیر بگویید و آن گاه باید سوار کاران‌تان پیش تازند، تا در پیش روی صف ظاهر شوند و دشمن را دفع کنند. و وقتی برای چهارمین بار تکبیر گفتم، همه‌تان به یکبارگی به‌سوی دشمن حمله نمایید، حتی که با دشمن‌تان خلط شوید، و بگویید: «لاَ حَوْلَ وَلاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ»، ترجمه: «کسی را قوت برگشت از گناه، و توانایی انجام عبادت جز به توفیق خدا میسر نیست». و این را هم چنان از طریق سیف از عمروبن ریان از مصعب بن سعد به مثل آن روایت کرده است. نزد وی همچنان از طریق سیف از محمد و طلحه و زیاد به اسناد آنان روایت است که گفتند: هنگامی که قاریان فارغ گردیدند، سعد س تکبیر گفت، آنانی که به وی نزدیک بودند با پیروی از وی تکبیر گفتند، و مردم به تکبیر یکدیگر همه تکبیر گفتند، در این اثنا مردم حرکت نمودند. باز برای بار دوم تکبیر گفت، و مردم خویشتن را آماده کردند. باز برای سومین بار تکبیر گفت، در این بار شجاعتمندان بیرون گردیدند، و جنگ را آغاز نمودند... و حدیث را متذکر شده است.

طلب نصرت به‌موی پیامبر ص

طبرانی از جعفر بن عبداللَّه بن حکم روایت نموده که: خالدبن ولید س کلاهش را در روز یرموک گم نمود. گفت: آن را جستجو نمایید، ولی نیافتندش، بار دوم گفت: جستجویش کنید، در این بار یافتندش، و متوجه شدند که کلاهی است کهنه. خالد س گفت: رسول خدا ص عمره به جای آورد، و سرش را تراشید، آن گاه مردم موهای اطراف سرش را برداشتند، و من به موی پیشانی از آنان سبقت جستم، و آن را در این کلاه گذاشتم، و در هر جنگی که شرکت نموده‏ام و این همراهم بوده نصرت و کامیابی برایم نصیب گردیده است. هیثمی (۳۴۹/۹) می‏گوید: این را طبرانی و ابویعلی به مانند آن روایت کرده‏اند، و رجال آن دو رجال صحیح‌اند، و جعفر از گروهی از صحابه شنیده است، و نمی‏دانم که آیا از خالد شنیده یا خیر. و حاکم (۲۹۹/۳) این را از عبدالحمید بن جعفر از پدرش به مثل آن روایت کرده است. ذهبی می‏گوید: این حدیث منقطع است. و ابونعیم در الدلائل (ص۱۵۹) از عبدالحمیدبن جعفر از پدرش مانند آن را روایت نموده است.

و در الکنز (۳۱/۷) از عبدالحمیدبن جعفر از پدرش متذکر شده، که گفت: در کلاه خالدبن ولید س موی رسول خدا ص بود. خالد س گفت: هر گاهی با قومی روبرو شده‏ام که این در سرم بوده، برایم پیروزی و نصرت داده شده است. این را ابونعیم روایت کرده است.

مسابقه در فضایل

ابن جریر در تاریخش (۷۰/۳) از طریق سیف از عبداللَّه بن شبرمه از شقیق روایت نموده، که گفت: در ابتدای روز وارد قادسیه شدیم، و از آن هنگامی عودت نمودیم، که وقت نماز فرارسیده بود، و مؤذن به شهادت رسیده بود. بنابراین مردم در اذان با یکدیگر رقابت نمودند و هر یکی می‏خواست غالب شده اذان بگوید، حتی که نزدیک بود در این عمل یکدیگر خود را با شمشیر هدف قرار دهند، پس سعد س در میان‌شان قرعه اندازی نمود، و سهم مردی بیرون شد وی اذان داد.

حقیر شمردن زیبایی و زینت دنیا

قصه مغیره بن شعبه با پادشاه فارس ذوالحاجبین در این باره

حاکم (۲۹۳/۳) در یک حدیث طویل از معقل بن یسار درفتح اصبهان در امارت نعمان بن مقرن س روایت نموده، و در آن آمده: نعمان به‌سوی ایشان آمد، و در میان آنان و وی نهری قرار داشت. آن گاه مغیره بن شعبه را به عنوان نماینده خود به‌سوی‌شان فرستاد، و پادشاه آنان ذوالحاجبین بود. وی با یارانش مشوره نمود و گفت: چه فکر می‏کنید، برای آنان به هیئت و شکل جنگ بنشینم، یا به هیئت و شکل پادشاهی و تشریفات آن؟ بعد وی به هیئت و شکل پادشاهی و تشریفات آن بر تخت خود نشست، و تاج را بر سرش گذاشت، و در اطرافش دو صف قرار داشت، که لباس‏های ابریشم، گوشواره‏ها و کره‏ها (النگو) بر تن داشتند. آن گاه مغیره بن شعبه، که در دستش نیزه و سپر بود آمد و در حالی که مردم در اطراف وی بر فرشی در دو صف قرار داشتند. از بازوانش گرفتند و با نیزه‏اش فرش را مورد ضرب قرار می‏داد، و پاره‏اش می‏نمود، تا به آن بدفالی بگیرند. آن گاه ذوالحاجبین برای وی گفت: ای گروه عرب، شما را گرسنگی شدید و مشکلات فرا گرفته است، و به این علت بیرون شده‏اید. اگر خواسته باشید، برای‌تان خوراکه می‏دهیم و به سرزمین‌تان برگردید. مغیره صحبت نمود، و پس از حمد و ثنای خداوند گفت: ما گروه عرب جیفه و خود مرده را می‏خوردیم، و مردم ما را پامال می‏نمودند و ما آنان را پامال نمی‏کردیم. خداوند از میان ما رسولی مبعوث نمود، که شریف‏ترین ماست، و از بهترین نسب در میان ما برخوردار است، و راستگوترین ما بود. وی برای ما وعده نموده است، که اینجا برای ما فتح خواهد شد، و ما همه آنچه را برای ما وعده نموده بود حق یافتیم، و من اینجا لباس و حالتی را می‏بینم که گمان نمی‏کنم آنانی که با من هستند، بدون گرفتن آن بروند... الحدیث. و طبرانی این را از معقل به مانند آن، به طولش روایت نموده است. هیثمی (۲۱۷/۶) می‏گوید: رجال آن رجال صحیح‏اند، غیر علقمه بن عبداللَّه مزنی که ثقه می‏باشد.

قصه ربعی، حذیفه و مغیره س با رستم در این باره در قادسیه

ابن جریر در تاریخش (۳۳/۳) از طریق سیف از محمد و طلحه و عمرو و زیاد با اسناد آنان روایت نموده، که گفتند: سعد به مغیره بن شعبه و تعداد دیگری پیام فرستاد و گفت: من شما را به‌سوی این قوم روان می‏کنم، نزدتان چیست؟ آنان همه‌شان گفتند، به آنچه دستورمان می‏دهی از آن متابعت می‏کنیم، و صرف همان را انجام می‏دهیم، و وقتی امری پیش آمد، که از طرف تو در آن چیزی نبود، به آنچه توسل می‏جوییم که شایسته است و به نفع مسلمانان است، و به آن همراه‏شان حرف می‏زنیم. سعد گفت: این عمل هوشمندان است، بروید و آمادگی بگیرید، آن گاه ربعی بن عامر گفت: عجم‏ها آراء و آدابی دارند، که اگر ما همه یکجای نزدشان برویم، می‏پندارند که به آنان احترام گذاشته‏ایم، فقط یک مرد نزدشان روان کن و همه همراهش موافقت کردند. گفت: پس مرا روان کنید، وی را روان نمودند، ربعی خارج شد تا نزد رستم در اردوگاهش داخل شود، اما کسانی که در پل قرار داشتند نگاهش داشتند، و کسی نزد رستم درباره آمدن وی فرستاده شد، و او با بزرگان اهل فارس مشوره نمود و گفت: چه نظر دارید؟ هیبت و بزرگ منشی از خود نشان بدهیم، یا تواضع کنیم؟ بزرگان‌شان به تواضع و نرمش اتفاق کردند، و لباس‏ها و اشیای مزین و زراندود را بیرون آوردند، و فرش‏ها و بالشت‏ها را فرش کردند، و چیزی را نگذاشتند، و برای رستم تخت طلایی گذاشته شد، و لباس‏های مزینش را بر تن نمود، و فرش‏ها و بالشت‏های زربافتش برایش فرش گردید، و ربعی بر اسب پر موی و کوتاه قدش در حالی پیش می‏رفت، که شمشیر جلادارش با داشتن نیامی از پارچه کهنه همراهش بود، و در قبضه نیزه‏اش تسمه‏ای از چرم بسته بود، و سپری از پوست گاو، که بر رویش چرم سرخی چون قرص نان گرفته شده بود، با خود همراه داشت، و کمان و تیرش نیز با وی بود. هنگامی که به پادشاه نزدیک شد و نزد وی و فرش‏های نزدیکش فرا رسید، برایش گفته شد: پایین شو، ولی وی اسبش را بر فرش‏ها راند، و هنگامی که بالای فرش‏ها ایستاد، از آن پایین گردید، و بر دو بالشت آن را بست. البته به صورتی که آن بالشت‏ها را شق نمود، و طناب را در میان آن‏ها داخل نمود، و آنان نتوانستند وی را بازدارند، و برایش نرمی و تواضع نشان دادند، و او هدف ایشان را درک نمود. ولی برغم آن خواست جگر خون‌شان سازد. وی زرهی بر تن داشت مانند حوض، و قبایش چادر شترش بود، که برای آن گریبان ساخته پوشیده بودش، و کمرش را با رسنی از پوست درخت و سرش را با دستارش بسته بود، - و از همه عرب موی زیادتر داشت - و دستارش طناب و تسمه چرمی شترش بود، و سرش چهار گیسو داشت که چون شاخ‏های قوچ کوهی ایستاده بودند. برایش گفتند: سلاحت را بگذار، گفت: من نزدتان نیامده‏ام، که سلاحم را به امرتان بگذارم. شما مرا دعوت نموده‏اید، اگر از آمدنم نزدتان طبق دلخواه خودم ابا ورزید، من دوباره بر می‏گردم. این موضوع را برای رستم خبر دادند، گفت: برایش اجازه بدهید، او فقط یک مرد است؟! وی در حالی به پیش آمد، که بر نیزه‏اش تکیه می‏نمود، و نوک نیزه‏اش پیکان بود، وی نزدیک نزدیک قدم می‏گذاشت، و بالشت‏ها و فرش‏ها را پاره می‏نمود. به این صورت وی همه بالشت‏ها و فرش‏های آنان را خراب نمود، و پاره شده پشت سر گذاشت، و هنگامیکه به رستم نزدیک گردید، پهره‏داران (نگهبانان) اطرافش را گرفتند، وی بر زمین نشست، و نیزه‏اش را بر فرش‏ها فرود برد. گفتند: چه تو را به این عمل واداشت؟ گفت: ما نشستن بر زر و زیور شما را خوب نمی‏بینیم. بعد همراهش صحبت نمود و گفت: چه شما را اینجا آورده است؟ ربعی پاسخ داد: «الله ابتعثنا، والله جاء بنا لنخرج من شاء من عبادة العباد إلى عبادة الله، ومن ضيق الدنيا إلى سعتها، ومن جور الأديان إلى عدل إلاسلام»، ترجمه: «خداوند ما را برانگیخته است، و خداوند ما را آورده است، تا کسی را که خواسته باشد، از عبادت بندگان به عبادت خدا، و از تنگی دنیا به پهنایی و وسعت آن و از جور ادیان به عدل اسلام بیرون کنیم»... و حدیث را چنانکه در بخش اصحاب و دعوت به‌سوی خدا در زمان عمر [۴۴۴]، گذشت متذکر شده، تا اینکه گفته: رستم گفت: وای بر شما، به لباس نبینید، به رأی و کلام و سیرت نگاه کنید. چون عرب‏ها لباس و خوردن را ناچیز انگاشته، و حسب را نگه می‏دارند. آنان در لباس مثل شما نیستند، و در آن چیزی را که شما می‏بینید، نمی‏بینند. بعد به‌سوی ربعی روی آوردند، که سلاحش را بگیرند و به ترک آن تشویقش کردند. ربعی برای‏شان گفت: آیا می‏خواهید برایم نشان بدهید و برای‏تان نشان بدهم؟ [۴۴۵] آن گاه شمشیرش را از پوشش کشید، انگار که شعله آتش باشد. قوم گفتند: دوباره داخل نیامش کن، و او آن را داخل نیام نمود. بعد از آن، سپری را به تیر زد، و آنان نیز سپر پوستی وی را به تیر زدند. وی سپر ایشان را پاره نمود، و سپر پوستی خودش سالم ماند. آن گاه گفت: ای اهل فارس، شما طعام، و لباس و نوشیدنی را بزرگ ساخته‏اید، و ما آن‏ها را ناچیز انگاشته‏ایم. بعد از آن برگشت، تا آنان درباره مدت مهلت فکر نمایند.

وقتی که فردا فرا رسید، آنان کسی را روان نمودند، که همان مرد را نزد ما روان کن، این بار سعد، حذیفه بن محصن را به‌سوی‌شان روان نمود. وی نیز در همان لباس و شکل به راه افتاد، تا این که به فرش رسید. برایش گفته شد، پایین شو، گفت: این در صورتی ممکن بود، که به کاری و ضرورتی نزدتان می‏آمدم، برای پادشاه‌تان بگویید: تو به وی ضرورت داری، یا او به تو؟ اگر گفت: او به من ضرورت دارد، دروغ گفته، و بر می‏گردم و شما را ترک می‏کنم، و اگر گفت: من به او ضرورت دارم، نزدتان جز به همان صورتی که دوست دارم نمی‏آیم. رستم گفت: بگذارید وی را، وی آمد و بر بساط ایستاد، و رستم بر تخت خود قرار داشت، رستم گفت: پایین شو، پاسخ داد: پایین نمی‏شوم. هنگامی که پایین نشد، رستم پرسیدش: چرا تو آمدی، و دوست دیروزی‌مان نیامد؟ گفت: امیر ما دوست می‏دارد، که در سختی و آرامی در میان ما برابری و عدالت کند، بنابراین این بار نوبت من است. گفت: چه شما را آورده است؟ پاسخ داد: خداوند بر ما به دین خود منت گذاشت، و آیت‏هایش را برای ما نشان داد، حتی که شناختیمش، در حالی که منکر وی بودیم. بعد از آن ما را به دعوت مردم به یکی از این سه چیز امر نمود، و هر کدامش را که قبول کنند ما می‏پذیرمش؛ اسلام، که در آن صورت از شما بر می‏گردیم، یا جزیه، که در صورت ضرورت‌تان از شما دفاع می‏نماییم، یا جنگ. رستم گفت: یا صلح و متارکه تا روزی؟ گفت: آری، سه روز، از ابتدای دیروز. هنگامی که رستم نزد وی غیر از این را نیافت، بر گردانیدش، و به یاران خود روی گردانید و گفت: وای بر شما!! آنچه را من می‏بینم شما نمی‏بینید؟ شخص اول اینها دیروز نزد ما آمد، و در زمین ما بر ما غالب گردید، و آنچه را بزرگ می‏شمریم تحقیر نمود، و اسبش را بر فرش‏های مزین ما ایستاده نمود، و بر آن بسته‏اش کرد. بنابراین وی بر پرنده نیک بخت قرار دارد، وی زمین ما را و آنچه را در آن هست، در ضمن فضیلت و برتری عقلش به‌سوی مسلمانان برد!!. و این امروز آمد، و نزد ما ایستاد، وی نیز بر پرنده نیک بخت قرار دارد، وی بر زمین ما در مقابل ما می‏ایستد. رستم با این سخنانش هم مجلسانش را خشمگین ساخت، و ایشان وی را خشمگین ساختند. وقتی که فردا، فرا رسید، کسی را روان نمود که: مردی را نزد ما روان نمایید، و آنان مغیره ابن شعبه را نزد ایشان روان کردند.

بعد از آن ابن جریر (۳۶/۳) از طریق سیف از ابوعثمان نهدی روایت نموده، که گفت: هنگامی که مغیره به پل رسید، و به‌سوی اهل فارس از آن عبور نمود، وی را متوقف ساختند، و از رستم در مورد ورود وی اجازه خواستند، و چیزی از لباس‏هایشان را به خاطر تقویه نرمی و تواضع تغییر ندادند، و مغیره بن شعبه در حالی آمد، که قوم در همان لباس‏های خویش که عبارت از تاج‏ها و جامه‏های زربافت بود قرار داشتند و انسان باید به اندازه یک تیرانداز بالای فرش راه می‏رفت تا نزد رستم می‏رسید و مغیره که چهار گیسو داشت، آمد تا این که با رستم بر تخت و فرش وی نشست. آن گاه به‌سوی وی هجوم آوردند، و حرکتش داده، از آنجا پایینش کردند و زدندش. گفت: از شما برای ما خبر عقلمندی می‏رسید، ولی قومی را بی‌عقل‏تر و بی‌خردتر از شما نمی‏بینم. ما گروه عرب، همه برابر هستیم، یکدیگرمان را غلام نمی‏گیریم، مگر اینکه دشمنش باشد. گمان نمودم، شما هم با قوم‌تان همدردی می‏کنید، چنانکه ما همدردی می‏کنیم، و بهتر از عملی که انجام دادید، این بود که برایم خبر می‏دادید، بعضی شما ارباب برخی دیگرتان هستید، و این عمل در میان شما درست نیست، و من آن را انجام نمی‏دادم، و نزدتان نمی‏آمد، ولی شما مرا دعوت کردید، و امروز دانستم که امر شما از هم پاشیده است، و شما مغلوب هستید، و پادشاهی به این سیرت و این عقل‏ها باقی نمی‏ماند. عامه مردم گفتند: به خدا سوگند، عربی راست گفت، و بزرگان گفتند: به خدا سوگند، حرفی گفت، که غلامان‌مان به‌سوی آن علاقمنداند!! خداوند اشخاص اول و سابق ما را به قتل برساند، وقتی که امر این امت را حقیر می‏شمردند، چقدر در این مورد احمق بوه‏اند. و حدیث را در صحبت رستم و پاسخ مغیره برای وی ذکر نموده است.

[۴۴۴] به (۳۱۰/۱) نگاه کنید. [۴۴۵] یعنی شما سلاح‌تان را به من نشان دهید و من نیز سلاح خود را به شما به نمایش می‏گذارم. م.

عدم توجه به کثرت دشمن و آنچه نزد وی هست

قول ثابت بن اقرم برای ابوهریره روز موته در این باره

بیهقی از طریق واقدی از ابوهریره س روایت نموده، که گفت: در مؤته حاضر بودم، هنگامی که مشرکان به ما نزدیک شدند. اسباب، تعداد، سلاح، اسب، دیباج، ابریشم و طلایی را دیدم، که احدی توانایی مقابله با آن را نداشت، و چشمم برق زد، آن گاه ثابت بن اقرم س برایم گفت: ای ابوهریره، انگار تعداد زیادی را می‏بینی؟! گفتم: آری، گفت: تو در بدر با ما حاضر نبودی، ما به کثرت نصرت نمی‏یابیم. این چنین در البدایه (۲۴۴/۴) آمده است. و در الإصابه (۱۹۰/۱) از واقدی تنها قول ثابت را ذکر نموده است.

نامه ابوبکر برای عمروبن العاص ب در این باره

طیالسی از طریق واقدی از عبداللَّه بن عمرو ب روایت نموده، که گفت: ابوبکر برای عمرو بن العاص ش نوشت: «سلام عليك، اما بعد: فقد جاءني كتابك تذكرنى ما جـمعت الروم من الـجموع، وإن الله لـم ينصرنا مع نبيه ص بكثرة عدد ولا بكثرة جنود، وقد كنا نغزو مع رسول الله ص وما معنا اِلاَّ فرسان، وإن نحن إلاَّ نتعاقب الإبل، وكنا يوم أحد مع رسول الله ص وما معنا إلاَّ فرس واحد، كان رسول الله يركبه، ولقد كان يظهرنا ويعيننا على من خالفنا، واعلم يا عمرو أن أطوع الناس لله أشدهم بغضاً للمعاصي، فأطع الله ومر أصحابك بطاعته»، ترجمه: «سلام بر تو تقدیم باد، اما بعد: نامه ات برایم رسید، که در آن تجمع رومی‏ها و افراد فراهم آورده‌شان را برای جنگ متذکر شده‏ای. خداوند ما را همراه پیامبرش ص به کثرت عدد و به کثرت عساکر یاری نداده بود. ما با رسول خدا ص در حالی می‏جنگیدیم، که جز دو اسب همراه‏مان نبود، و بر شتران به نوبت سوار می‏شدیم. و روز احد که با رسول خدا ص بودیم، یک اسب بیشتر نداشتیم، که آن را رسول خدا ص سوار می‏شد، به همین حال خداوند ما را در مقابل مخالفین ما کمک می‏کرد و غالب می‏گردانید، و بدان ای عمرو، که مطیع‏ترین مردم برای خداوند، همان کسی است، که گناهان و معاصی را سخت بد می‏بیند، بنابراین از خداوند اطاعت کن، و یارانت را به طاعت وی دستور بده [۴۴۶]. این چنین در الکنز (۱۳۵/۳) آمده است. و طبرانی این را در الأوسط از عبداللَّه بن عمروبن العاص به مثل آن روایت نموده. هیثمی (۱۱۷/۶) می‏گوید: در این شاذکونی و واقدی آمده، و هر دوی‌شان ضعیف‏اند.

[۴۴۶] ضعیف. طبرانی در الاوسط (۸/ ۱۶۴) در سند آن الشاذکونی و واقدی هستند که هر دو ضعیفند: المجمع (۱۱۷۲).

قول خالد بن ولید برای مردی در روز یرموک در این باره

ابن جریر در تاریخش (۵۹۴/۲) از عباده و خالد ب روایت نموده، که گفتند: مردی برای خالد گفت: رومی‏ها چقدر زیاداند، و مسلمانان چقدر اندک؟! خالد گفت: رومی‏ها چقدر اندک‌اند، و مسلمانان چقدر زیاد؟! لشکر آن وقت زیاد می‏باشد که نصرت الهی در عقبش باشد، در غیر آن هر قدر که تعدادش زیاد باشد، باز هم کم و اندک است. به خدا سوگند، دوست دارم، اشقر [۴۴۷] از سودگی سم پایش تندرست می‏بود، و آنان در عدد دو چند می‏شدند، اسب وی در راهش [۴۴۸] سوده شده بود.

[۴۴۷] نام اسب خالد س است. [۴۴۸] از عراق تا شام.

آنچه دشمنان درباره غلبه اصحاب بر ایشان گفته‏اند

قول مردی از مرتدین درباره شجاعت اصحاب ش

بیهقی (۱۷۵/۸) از زهری روایت نموده، که گفت: هنگامی که خداوند ابوبکر س را به خلافت برگزید، و عده‏ای از عرب‏ها از اسلام مرتد گردیدند، ابوبکر برای غزا بیرون گردید، تا اینکه به خاکدانیی به بقیع رسید، ولی درباره مدینه ترسید، و از آنجا برگشت و خالدبن ولید بن مغیره، شمشیر خدا را امیر مقرر نمود، و مردم را برای بیرون شدن با وی طلب نمود، و دستورش داد، تا بر گوشه مضر عبور کند، و با کسانی که در میان آنان از اسلام مرتد گردیده‏اند، بجنگد، و بعد از آن به‌سوی یمامه حرکت نماید، و با مسلیمه، کذاب بجنگد. به این صورت خالدبن ولید حرکت نمود، و با طلیحه کذاب اسدی جنگید، و خداوند وی را شکست داد. وی را عیینه بن حصن بن حذیفه فزاری هم پیروی نموده بود، هنگامی که طلیحه کثرت شکست یارانش را دید، گفت: وای بر شما! چه شما را شکست می‏دهد؟ مردی از آنان گفت: من برایت بیان می‏کنم، که چه شکست‌مان می‏دهد. هر مرد ما دوست می‏دارد، که همراهش قبل از وی به قتل برسد، و ما با قومی روبرو می‏شویم، که هر کدامش دوست می‏دارد قبل از همراه خود به قتل برسد. طلیحه مرد جنگی بود، و در قتال مهارت خاص داشت، و در آن روز وی عکاشه بن محصن س و ابن اقرم را به قتل رسانید، هنگامی که حق بر طلیحه غالب گردید، پیاده شد و بعد از آن اسلام آورد، و برای عمره احرام بست... و حدیث را متذکر شده است.

قول حکمران اسکندریه برای عمروبن العاص س در این باره

طبرانی از عمروبن العاص س روایت نموده، که گفت: ارتشی از مسلمانان بیرون گردید، و من امیرشان بودم، تا اینکه در اسکندریه پایین شدیم، حکمران آن گفت: مردی را از میان خود بیرون کنید، تا همراهش صحبت کنم، و همراهم صحبت نماید. گفتم: غیر از من به سویش بیرون نمی‏شود، و در حالی که ترجمانی با خود همراه داشتم بیرون گردیدم، و همراه وی نیز ترجمانی بود، و برای ما دو منبر گذاشته شد. گفت: شما کی هستید؟ گفتیم: ما عرب هستیم، ما اهل خار و برگ درخت هستیم، ما اهل خانه خدا هستیم. از همه مردم سرزمین تنگ‏تر داشتیم، و از همه زندگی سخت‏تر و دشوارتر داشتیم، خود مرده را می‏خوردیم، بر یکدیگر خویش تجاوز می‏نمودیم، و بدترین زندگیی داشتیم که مردم به سر کرده باشند. تا این که مردی در میان ما بیرون گردید، و در آن روز از عزتمندترین و بزرگترین ما در شرف نبود، و از همه ما مال زیادتر نداشت. وی گفت: من رسول خدا هستم، ما را به چیزی امر می‏نمود، که نمی‏شناختیم، و از چیزی نهی‌مان می‏کرد که بر آن قرار داشتیم، و پدران ما نیز بر آن بودند. بنابراین بر وی خشمگین شدیم، و تکذیبش نمودیم، و گفته‏اش را بر وی رد کردیم، حتی که قومی غیر از ما به سویش بیرون گردیدند، و گفتند: ما تو را تصدیق می‏کنیم، برایت ایمان می‏آوریم، از تو پیروی می‏نماییم و با کسی که با تو بجنگد می‏جنگیم، وی به‌سوی ایشان بیرون گردید، و ما هم به سویش بیرون شدیم، و همراهش جنگیدیم، ولی ما را کشت و بر ما پیروز گردید، و غلبه حاصل نمود، و با عرب‌هایی که به وی نزدیک بودند، پیکار کرد، تا آن که بر آنان پیروز گردید. اگر آنانی که در عقب من‌اند، این زندگی شما را بدانند، بدون اینکه یکی از آنان باقی بماند همه نزد‌تان می‏آیند، تا در این زندگیی که شما دارید، همراه‌تان شریک شوند. وی خندید و بعد از آن گفت: رسول‌تان راست گفته است. رسول‏های ما، برای ما مثل آنچه را آوردند، که رسول شما برای‌تان آورده است، و ما بر آن قرار داشتیم، تا این که پادشاهانی در میان ما ظهور کردند، و در میان ما به خواهشات و هوس‏های خود عمل نمودند، و امر انبیاء را ترک کردند. اگر شما به امر نبی‌تان چنگ زنید، هر کی با شما بجنگد بر وی غلبه می‏نمایید، و هر کی بر شما حمله کند، بر وی پیروز می‏گردید. اگر شما مثل آنچه را انجام دهید، که ما انجام دادیم، و امر انبیاء را ترک کنید، و مثل آنان، که به خواهشات خویش عمل کردند، عمل کنید، خداوند ما و شما را می‏گذارد، که در آن صورت عدد و قوت‌تان از ما بیشتر نیست. عمروبن العاص می‏گوید: با هیچ انسانی که مردتر از وی باشد صحبت نکرده‏ام [۴۴۹]. هیثمی (۲۱۸/۶) می‏گوید: در این محمدبن عمرو بن علقمه آمده، و او حسن الحدیث می‏باشد، و بقیه رجال آن ثقه‏اند. و این را ابویعلی از علقمه بن وقاص روایت نموده، که گفت: عمروبن العاص گفت:... و مانند آن را متذکر شده است. هیثمی (۲۳۸/۸) می‏گوید: رجال آن رجال صحیح‌اند، غیر عمروبن علقمه که ثقه می‏باشد.

[۴۴۹] حسن. طبرانی و ابن حبان (۵۶۵۴) نگا: المجمع (۶/ ۲۱۸).

قول مردی از بزرگان روم برای هرقل درباره انگیزه‏های غلبه اصحاب

احمدبن مروان بن مالکی در المجالسة از ابواسحاق روایت نموده، که گفت: برای اصحاب رسول خدا ص دشمن در وقت روبرو شدن به اندازه مدت دوشیدن شتر ایستادگی نمی‏توانست. هرقل هنگامی که در انطاکیه قرار داشت، و پیشقراول شکست خوردگان روم فرا رسید، گفت: وای بر شما!! برایم، از این قومی که با شما می‏جنگند خبر بدهید، که آیا آنان بشر نیستند؟! گفتند: آری، بشراند، گفت: شما زیاد هستید یا آنان؟ گفتند: بلکه ما چندین برابر آنان در هر نقطه زیاد هستیم. گفت: پس شما را چه شده است که شکست می‏خورید؟! شیخی از بزرگان آنان گفت: به خاطری که آنان شب را قیام می‏کنند، روز را روزه می‏گیرند، به عهد وفا می‏نمایند، به کارهای پسندیده امر می‏کنند، از کارهای بد نهی می‏نمایند و در میان خود انصاف می‏کنند. به خاطری که ما شراب می‏نوشیم، زنا می‏کنیم، مرتکب حرام می‏شویم، عهد را نقض می‏نماییم، غصب می‏کنیم، ظلم می‏نماییم، به چیزهایی مبغوض و منفور امر می‏کنیم، از آنچه خدا راضی می‏شود نهی می‏نماییم و در زمین فساد می‏کنیم. گفت: تو برایم راست گفتی. این چنین در البدایه (۱۵/۷) آمده است. و ابن عساکر (۱۴۳۱) این را از ابن اسحاق به مانند آن روایت کرده است.

توصیف مردی از نصارای عرب از اصحاب در پیش روی فرمانده دمشق

ولید بن مسلم می‏گوید: کسی که از یحیی بن یحیای غسانی شنیده بود، برایم خبر داد، که وی از دو مرد از قومش حدیث بیان می‏نمود، که آن دو گفتند: هنگامی که مسلمانان در ناحیه اردن پایین شدند، ما در میان خود گفتیم، دمشق محاصره خواهد شد، بنابراین قبل از آن راهی دمشق شدیم و به خرید و فروش پرداختیم، و در حالی که ما در این وضع قرار داشتیم، فرمانده آن، کسی را دنبال ما روان نمود، و ما نزدش حاضر شدیم. گفت: شما از عرب‏ها هستید؟ گفتیم: آری، گفت: نصرانی هستید؟ گفتیم: آری، گفت: باید یکی از شما برود، و درباره این قوم و نظرشان برای ما تجسس نماید، و دومی بالای متاع همراهش اینجا بماند. آن گاه یکی از ما این عمل را انجام داد، و مدتی درنگ نمود و بعد از آن نزدش آمد و گفت: من نزدت، از نزد مردان لاغر، که اسبان نجیب را سوار شده‏اند آمده‏ام. از طرف شب در عبادت‌اند، و از طرف روز سوارکار، تیرها را درست می‏کنند و می‏تراشند، و نیزه‏ها را راست می‏نمایند. اگر برای همنشینت سخنی را بگویی، آن را نمی‏شنود، البته به سبب بلندی صداهایشان به قرآن و ذکر. می‏گوید: آن گاه وی به‌سوی یارانش ملتفت گردید و گفت: از آنان چیزی برای‌تان آمده، که طاقت و توانایی آن را ندارید. این چنین در البدایه (۱۵/۷) آمده است. و ابن عساکر (۱۴۳/۱) این را از یحیی بن یحیای غسانی به مثل آن روایت کرده است. و در روایت وی: کم گوشت در بدل نجیب آمده است، و در بدل نیزه‏ها را راست می‏نمایند، نیزه‏ها را درست می‏نمودند، آمده است.

توصیف یک عرب نصرانی از اصحاب در پیش روی قُبُقْلار

ابن جریر در تاریخش (۶۱۰/۲) از عروه روایت نموده، که گفت: هنگامی که دو نیرو با هم نزدیک شدند، قبقلار یک مرد عربی را فرستاد. می‏گوید: برایم حکایت گردید، که آن مرد از قضاعه از تزید بن حیدان بود، و برایش ابن هزارف گفته می‏شد، قبقلار برایش گفت: در میان این قوم داخل شو، و یک شب و یک روز در میان‌شان اقامت گزین، و بعد از آن خبرشان را برایم بیاور. می‏گوید: در میان مردم، مرد عربی، که شناخته نمی‏شد [۴۵۰]، داخل گردید و در میان‌شان یک شب و یک روز اقامت نمود، و بعد از آن نزد وی آمد. برایش گفت: چه خبر آوردی؟ گفت: در شب راهب‌اند، و در روز سوارکار، و اگر فرزند پادشاه‌شان دزدی کند، به خاطر برپا نمودن حق در میان شان، دستش را قطع می‏کنند، و اگر زنا نماید، سنگسار می‏شود. آن گاه قبقلار برایش گفت: اگر برایم راست گفته باشی، زیر زمین را روبرو شدن با اینان در روی زمین بهتر است، و دوست دارم، حصه‏ام از خدا همین باشد، که مرا با اینان بگذارد، نه مرا بر ایشان نصرت دهد و نه هم آنان را بر من نصرت دهد.

[۴۵۰] یعنی شناخته نمی‏شد که وی از گروه دشمن باشد و برای جاسوسی آمده باشد.

توصیف جاسوس فارسی از اصحاب در پیش روی رستم

ابن جریر در تاریخش (۴۵/۳) از ابن رفیل روایت نموده، که گفت: هنگامی که رستم در نجف پایین گردید، از همانجا جاسوسی را به‌سوی ارتش مسلمانان روان نمود، و او در قادسیه در میان‌شان مثل کسی که از آنان فرار نموده باشد وارد گردید، و آنان را دید که در وقت هر نماز مسواک می‏کنند و بعد از آن نماز می‏گزارند، و باز به‌سوی جاهای خویش پراکنده می‏شوند. وی به‌سوی رستم برگشت و او را از سیرت ایشان آگاهانید. حتی که رستم وی را از طعام ایشان پرسید: طعام‌شان چیست؟ گفت: یک شب در میان‌شان توقف نمودم، به خدا سوگند، یکی از ایشان را ندیدم، که چیزی بخورد، مگر اینکه چوب‏هایی دارند، و آن را وقتی بیگاه (شام) می‏کنند، و وقتی می‏خوابند و قبل از صبح نمودن‏شان می‏پوشند. هنگامیکه حرکت نمود، و در میان قلعه و عتیق پایین گردید، در همان جا اذان مؤذن سعد برای نماز بامداد به گوش‌شان رسید، و رستم مسلمانان را دید که در حرکت افتادند، آن گاه وی در میان اهل فارسی صدا نمود که سوار شوند. برایش گفته شد: چرا؟ پاسخ داد: آیا به‌سوی دشمن‌تان نمی‏بینید، که در میان‏شان صدا شده است، و به‌سوی شما حرکت نموده‏اند. همان جاسوسش گفت: این تحرک‌شان برای نماز است، وی به فارسی، که این تفسیر آن به عربی است [۴۵۱] گفت: صدایی در وقت بامداد برایم آمد، وی عمر بود که با این سگ‏ها [۴۵۲] صحبت می‏نمود، و برای‌شان عقل می‏آموزانید. هنگامی عبور کردند، ایستادند و مؤذن سعد برای نماز اذان داد، و سعد س نماز گزارد، رستم گفت: عمر جگرم را خورد.

[۴۵۱] چون که اصل روایت به لسان عربی است، بنأً وی کلام فارسی رستم را نیز به عربی برگردانیده است، و ما کلام راوی را همانگونه بدون تغییر نقل نمودیم. م. [۴۵۲] هدفش عرب‌هاست.

توصیف رومیی از اصحاب در پیش روی هرقل

ابن جریر هم چنان (۹۹/۳) می‏گوید: سیف از ابوزهرای قشیری از مردی از بنی قشیر متذکر شده، که گفت: هنگامی که هرقل به‌سوی قسطنطنیه بیرون گردید، مردی از روم به وی پیوست که در دست مسلمانان اسیر بود، و رها گردیده بود. هرقل گفت: مرا از این قوم خبر بده. گفت: برایت چنان خبر می‏دهم، که انگار تو به‌سوی‌شان نگاه می‏کنی: سوارکاران روز و رهبانان شب‌اند، از کسانی که در ذمه‌شان‌اند جز به پرداخت پول نمی‏خورند، و بدون سلام داخل نمی‏شوند، بر کسی که با ایشان بجنگد ایستاده می‏شوند، تا اینکه نابودش سازند. گفت: اگر برایم راست گفته باشی، آنان زیر این دو قدمم را هم به ارث خواهند بود.

قول پادشاه چین درباره اصحاب

ابن جریر هم چنان در تاریخش (۲۴۹/۳) متذکر شده که: یزدگرد، برای طلب کمک به پادشاه چین نامه نوشت. پادشاه چین برای فرستاده یزدگردگفت: من می‏دانم، که این بر پادشاهان حق است، که پادشاهان را در مقابل آنانی که برایشان غلبه می‏نمایند یاری و کمک رسانند، ولی تو صفت این قومی را که شما را از سرزمین‌تان اخراج نموده‏اند، برایم بیان کن، چون من تو را می‏بینم که از کمی و قلت آنان و زیادی و کثرت خودتان صحبت می‏کنی، و امثال این اندک‏ها، به کثرتی که از خودتان توصیف می‏کنی، به این حد رسیده نمی‏توانند، مگر به موجودیت خیری نزد ایشان و موجودیت شری نزد شما. گفتم: از آنچه دوست می‏داری سئوالم کن؟ گفت: آیا به وعده وفا می‏نمایند؟ گفتم: آری. گفت: قبل از اینکه با شما بجنگند برای‏تان چه می‏گویند؟ گفتم: ما را به‌سوی یکی از این سه چیز دعوت می‏کنند، یا دین شان، که اگر آن را پذیرفتیم ما را عین خودشان قرار می‏دهند، یا جزیه و حمایت یا جنگ. گفت: اطاعت‌شان از امیران‏شان چگونه است؟ گفتم: مطیع‏ترین قوم برای مرشد‌شان هستند. گفت: چه را حلال می‏دانند و چه را حرام می‏دانند؟ من برایش بیان کردم. گفت: آیا آنچه را بالای‌شان حلال گردانیده شده، حرام می‏دانند، یا آنچه را بالای‏شان حرام گردانیده شده، حلال می‏دانند؟ گفتم: نخیر. گفت: این قوم ابداً تا وقتی هلاک نمی‏شوند، که حرام‏شان را حلال ندانند و حلال‌شان را حرام ندانند. بعد از آن گفت: از لباس‌شان برایم خبر بده، برایش خبر دادم، و از سواری‏های شان، گفتم: اسب‏های تازی و وصف‌شان نمودم. گفت: این‏ها اسب‏های نیکی‌اند، و شتر را با خواب نمودن و برخاستنش با بارش وصف نمودم. گفتم: این صفت، چهارپایان گردن دراز است. و برای یزدگرد، به دست همان فرستاده نوشت: مرا از فرستادن لشکری به سویت که اولش در مرو و آخرش در چین باشد، جهالت دانستن حقی که بر من لازم است، باز نمی‏دارد. ولی این قومی که فرستاده ات صفت‏هایشان را برایم بیان داشت، اگر بخواهند کوه‏ها را هم از بین می‏برند، و اگر راه‌شان باز گذاشته شود، و بر این وصف قرار داشته باشند که توصیف شدند، مرا هم برطرف می‏سازند. بنابراین همراه‌شان به مصالحه و هم‏زیستی راضی شو، و تا وقتی تو را برنینگیخته‏اند، تو ایشان را بر مینگیز.

و این آخرین چیزی است که خواستیم در این کتاب درج نماییم. ستایش خدایی راست، که ما را به این هدایت نمود، و اگر خداوند هدایت‌مان نمی‏نمود، هدایت نمی‏شدیم.

اللهمَّ لولا ما أَنت اهتدينا
ولا تصدقنا ولا صلينا
فأنزلنْ سكينة علينا
إذا أرادوا فتنة أبينا

ترجمه: «بار خدایا، اگر تو نبودی هدایت نمی‏شدیم، نه صدقه می‏دادیم، و نه نماز می‏گزاردیم، پس خودت آرامش و سکینه‏ای بر ما نازل گردان، و وقتی آنان از ما فتنه‏ای بخواهند ابا می‏ورزیم».

در همین نقطه، کتاب حیات صحابه به دست بنده ضعیف محمد یوسف - خداوند تعالی وی را از اندوه و تأسف نگه دارد - در روز چهارشنبه در ماه محرم خداوند، در سال یکهزار و سه صدو هفتاد و نه هجرت پیغمبر، که بر وی هزار هزار درود و سلام و تقدیم باد، تمام گردید.

ترجمه: این کتاب به صورت کامل به فضل و احسان الهی به تاریخ ۱۶ جمادی الاول سال ۱۴۱۸ ھ.ق. موافق (۱۳۷۶/۶/۲۸) ھ.ش. مطابق ۱۹۹۷/۹/۱۹ میلادی، روز جمعه، ساعت ۸/۱۵ شب، در دانش آباد، پیشاور پاکستان در اطاق رهایشی خودم تمام گردید.

من در حالی که ترجمه این کتاب مقدس و ارزشمند را به اتمام رسانیده‏ام، خود را مرهون احسان و لطف‏های بیکران خداوند تعالی می‏دانم، و چنانکه در ابتدای ترجمه این کتاب، قلمم را با ستایش و حمد و تقدیس وی و نثار درود بر روان پاک سرور پیامبران حضرت محمد ص به حرکت در آورده بودم، در پایین آن نیز، همان ذات مقدس و باری را می‏ستایم که اگر فضل و احسان او نمی‏بود، این مأمول هرگز برآورده نمی‏شد، و با دست بلند به دعاء و به هزاران عجز و نیاز، از وی آمرزش می‏طلبم، و بر روان حضرت محمد ص و اصحاب پاک طینتش درود می‏فرستم.

قبل از اتمام سخن لازم می‏بینم، از برادرانی که ما را در برآورده شدن این هدف، به حرفی، نامه‏ای، ابراز نظری، توجیهی و سهم فعالی یاری رسانیده‏اند، اظهار امتنان و سپاس نمایم، به ویژه از محترم میرزا صاحب عبدالهادی «قاسمی»، الحاج گل عالم «و حدتیار»، الحاج محمد اکرام «اندیشمند»، مولوی امین الحق، الحاج یار محمد «تمکین»، مولوی مسیح‏اللَّه، مولوی عبدالصمد، مولوی محمد غوث، مولوی رحیم اللَّه «عزیز»، مولوی عبدالعزیز «عزیزی»، الحاج عبدالاحد «سعادت»، عبدالوحی، عبدالناصر، امین‏اللَّه «قاسمی» غلام حبیب «حسام»، عبدالواحد «خراسانی»، عبدالقهار «محمودی»، استاذ احمد ولی «نبیل»، الحاج محمد نعیم «بارکزی»، قاری محمد سالم «برومند»، عبدالرحمن «رأفت»، ذبیح‏اللَّه «شریفی»، سیدمحب‏اللَّه «کریمی»، محمد هاشم «رحمانی»، امان‏اللَّه نهضت، ملا تاج الدین و محمد جاوید که در این مورد بیشتر از همه با ما همکاری و تعاون نموده‏اند، در ضمن قدردانی از همکاری‏های مخلصانه ایشان، از خداوند برای همه‌شان اجر جزیل تمنی داریم.

مجیب الرحمن «رحیمى»

مصطلح الحديث مقدمه

ربنا علیك توکلنا و إلیك أنبنا و إلیك الـمصیر

خواننده عزیز! چنانکه در مقدمه مترجم در ابتدای کتاب متذکر شدیم، که برای تسهیل فهم اصطلاحات تخصصی که در متن کتاب در روایت‏های متعدد، از اصول حدیث وضع شده، مصطلح الحدیثی را به زبان فارسی که بتواند مشکلات آن عده خوانندگان ما را که در علم اصول حدیث دسترسی ندارند حل نماید، وضع خواهیم نمود. اینک به توفیق خداوند منان آن را در حد توان و سعی ناقص خود آماده گردانیدیم، البته توجه به نکات ذیل در مطالعه و مراجعه به این مجموعه ضروری می‏باشد.

۱- این مجموعه فقط به خاطر حل مشکل اصطلاحات به کار برده شده در کتاب آماده شده، و نه به عنوان یک مصطلح الحدیث کامل، که به آن باید از همین دایره محدود دیده شود و بس.

۲- این مجموعه از کتاب «تیسیر مصطلح الحدیث» نوشته استاد محترم دکتور محمود طحان، ترجمه و اقتباس گردیده، البته اختصار - گنجانیدن مطالب مورد ضرورت که با کتاب ارتباط داشت - و مراعات اسلوب نویسنده با ترتیب وی، در غیر از جاهایی که حذف شده، در تهیه و تدارک این مجموعه در نظر گرفته شده است.

۳- محدودیت مراجع، به ویژه به زبان فارسی، و هم چنان مغلق بودن این علم با داشتن اصطلاحات علمی ویژه، و مشکلات برگردانیدن ساده و سلیس آن به زبان فارسی، شاید مشکلاتی را در تهیه، فهم و سبک نگارش این مجموعه در برداشته باشد، که برای کسب معلومات بیشتر می‏توان به کتب مفصل‏تر در این زمین مراجعه نمود.

مجیب الرحمن «رحیمی».

تعریفاتی ابتدایی

علم مصطلح الحدیث: علمی است، که توسط اصول و قواعد آن، احوال سند و متن، که آیا قابل قبول‏اند و یا رد، دانسته می‏شود.

موضوع علم مصطلح الحدیث: موضوع این علم، سند و متن از نگاه قبولیت و رد آنهاست.

فایده علم مصطلاح الحدیث: فایده این علم، تمیز احادیث صحیح از احادیث غیر صحیح می‏باشد.

حدیث: حدیث در لغت: جدید، تازه و نو را می‏گویند، که جمع آن احادیث است، ولی در اصطلاح شرعی حدیث عبارت است از: قول، فعل، تقریر [۴۵۳] و صفتی که به رسول خدا ص منسوب باشد.

خبر: در لغت آگاهی را گویند، که جمع آن اخبار است.

در اصطلاح، درباره آن سه قول وجود دارد:

۱- خبر مرادف حدیث است، یعنی در اصطلاح، هر دوی‌شان یک معنی دارند.

۲- خبر مغایر حدیث است، حدیث آن را گویند که از رسول خدا ص آمده باشد، و خبر آن را گویند که از غیر وی آمده باشد.

۳- خبر از حدیث عام‏تر است، به این صورت حدیث آن را گویند که از رسول خدا ص روایت باشد، و خبر آن را گویند که از رسول خدا ص یا از غیر وی روایت شده باشد.

اثر: در لغت: نشان، علامت، جای پا، و چیز باقیمانده را گویند، و در اصطلاح درباره آن دو قول وجود دارد:

۱- اثر، مرادف حدیث است، و در اصطلاح هر دوی‌شان یک معنی دارند.

۲- اثر مغایر حدیث است، و عبارت از اقوال و اعمال منسوب به اصحاب و تابعین می‏باشد.

اسناد: اسناد دارای دو معناست:

۱- نسبت دادن و یا منسوب کردن حدیث به گوینده آن از طریق سند.

۲- سلسله رجالی که به متن حدیث می‏رسند، و آن را یکی از دیگری روایت می‏نمایند، و به معنای دوم، اسناد مرادف سند می‏باشد.

متن: متن در لغت: پشت، درون چیز و زمین بلند را گویند، که متون جمع آن است.

و در اصطلاح: کلامی را می‏گویند، که از مرجع اصلی و آخری خود توسط راویان، که از آن به عنوان سند تعبیر می‏شود، برای ما رسیده باشد، و به عبارت دیگر، متن یعنی سخن روایت شده از رسول خدا ص و یا از غیر وی.

مُسند: (به فتح نون) در لغت: اسناد داده شده، نسبت داده شده، و حدیثی را گویند که بدون انقطاع اسناد به گوینده آن برسد، ولی در اصطلاح، دارای سه معناست:

۱- هر کتابی که در آن روایت‏های هر صحابی به شکل علیحده جمع آوری شده باشد.

۲- حدیث مرفوع و متصل السند.

۳- هدف از آن، سند می‏باشد، که در این صورت مصدر میمی است.

مسند: (به کسر نون): کسی را گویند که حدیث را با سند روایت می‏کند، خواه به معنای آن علم داشته باشد یا نداشته باشد.

محدث: کسی است که به علم حدیث از نگاه روایت و درایت اشتغال داشته باشد، و روایت‏های زیادی را با احوال راویان آن بداند.

حافظ: درباره حافظ دو قول وجود دارد:

۱- نزد اکثر محدثین مرادف محدث است.

۲- گفته شده که از محدث درجه بلندتر دارد، به صورتی که علم وی به هر طبقه، از جهلش زیادتر باشد.

حاکم: کسی است که علم او به همه احادیث احاطه داشته باشد، حتی که بنا به رأی بعضی علماء، جز چیز اندکی از احادیث، از وی فوت نباشد.

[۴۵۳] تقریر آن را می‏گویند، که عملی در حضور پیامبر س انجام شده باشد، و او بدون رد کردن آن سکوت اختیار نموده باشد. م.

خبر

بخش اول: تقسیم خبر به اعتبار رسیدن آن برای ما مبحث اول: خبر متواتر:

حدیث متواتر حدیثی است، که آن را در هر طبقه‏ای از طبقات سندش راویان زیادی روایت نموده باشند، به حدی که عقل به محال بودن اتفاق همه این راویان در ساختن یا جعل حدیث حکم نماید، به این صورت حدیث متواتر علم ضروری و یقینی را افاده می‏نماید، و انسان بدون تردیدی مکلف به قبول آن است.

حدیث متواتر به دو قسم می‏باشد:

۱- متواتر لفظی، که لفظ و معنای آن متواتر باشد.

۲- متواتر معنوی، که معنای آن متواتر باشد، و نه لفظش.

مبحث دوم: خبر آحاد

خبر آحاد: آحاد جمع احد و به معنای واحد است، و خبر واحد همان است که آن را یک شخص روایت نموده باشد. در اصطلاح خبر واحد حدیثی است که شروط حدیث متواتر در آن موجود نباشد. این نوع احادیث علم نظری را افاده می‏کنند، علمی که ضرورت به نظر و استدلال دارد.

خبر آحاد، نظر به عدد طرق آن به سه نوع تقسیم می‏شود:

۱- مشهور: حدیثی است که آن را سه تن یا زیاده از آن، در هر طبقه، که به حد تواتر نرسیده باشد، روایت نموده باشند. به این صورت مشهور بودن حدیث افاده صحت و یا عدم صحت آن را نمی‏کند، بلکه احتمال صحیح، حسن، ضعیف و حتی موضوعی بودن را نیز دارد، ولی اگر مشهور به اعتبار سندش ثابت گردید، بر عزیز و غریب که دو نوع دیگر حدیث آحاد در این تقسیم بندی ماست، ارجحیت دارد.

۲- عزیز: حدیثی است، که راویان آن در همه طبقات از دو تن کم نباشند.

۳- غریب: حدیثی است که آن را یک روای روایت نموده باشد، این فردیت یا در همه طبقات سند می‏باشد، و یا در بعض طبقات آن، و اگر در یک طبقه هم باشد، تعریف درست است، حدیث غریب را «فرد» نیز نامیده‏اند.

خبر آحاد از نگاه قوت و ضعف خود به دو بخش تقسیم می‏شود:

۱- مقبول: حدیثی است که صدق راوی آن ثابت شده باشد، و حکمش وجوب دلیل گرفتن و عمل به آن است.

۲- مردود: آن است که صدق خبر دهنده یا راوی آن راجح دانسته نشده باشد، و حکمش عدم دلیل گرفتن و عمل به آن است.

بخش دوم: خبر مقبول مبحث اول: اقسام مقبول:

مقبول به نسبت تفاوت مراتب آن به دو قسم اساسی تقسیم می‏شود: صحیح و حسن، که هر یکی از این دو به نوبه خود به دو بخش تقسیم می‏شوند: لذاته، و لغیره، که به این صورت خبر مقبول به چهار نوع تقسیم می‏گردد.

۱- صحیح: صحیح در لغت، ضد سقیم و بیماری است، و در اصطلاح به حدیثی اطلاق می‏شود که سند آن به نقل راوی عادل و ضابط، از مثل خودش تا آخر آن، بدون شذوذ و علت، متصل و پیوست باشد.

در حدیث صحیح، چنانکه از تعریف دانسته می‏شود، موجودیت شروطی لازم است که فقط در صورت موجودیت آنها می‏توان حدیث را صحیح گفت، نه در غیر آن، و این شروط عبارتند از:

الف: اتصال سند: هر یکی از راویان آن، حدیث را مستقیماً از آغاز سند تا پایان آن، از کسی که در بالای وی در سند قرار دارد، گرفته باشد.

ب: عدالت راویان: هر یکی از راویان آن، به صفت‏های مسلمان، بالغ، عاقل، غیر فاسق و جرح در مروت موصوف باشد.

ج: ضبط راویان: هر یکی از راویان آن، تام الضبط باشد. ضبط سینه یا کتاب، یعنی یا حدیث را حفظ و یا نوشته داشته باشد.

د: عدم شذوذ: حدیث شاذ نباشد، یعنی راوی ثقه در روایت مخالف کسی که از وی ثقه‏تر است نباشد، و حدیث شاذ آن است که یک راوی ثقه در روایت آن، با راویی که از وی ثقه‏تر است، مخالفت نموده باشد.

ه: عدم علت: حدیث کدام علتی نداشته باشد، و علت سبب غامض و پوشیده‏ای است که در صحت حدیث ضرر وارد می‏کند.

به این صورت حدیثی که، این شروط پنجگانه را در خود داشته باشد، حدیث صحیح است، و وجوب عمل به آن به اجماع اهل حدیث ثابت می‏باشد.

شرح و مفهوم این اقوال محدثین:

(هذا حدیث صحیح) یا (هذا حدیث غیر صحیح)، «این حدیث صحیح است» یا «این حدیث صحیح نیست».

الف: هدف از این قول محدثین که «این حدیث صحیح است»، این است که شروط پنجگانه در آن تحقق یافته، ولی در عین حال این به معنای قطعی بودن صحت آن نیست، زیرا ممکن است که راوی ثقه نیز دچار خطا و فراموشی شود.

ب: هدف از این قول‌شان که «این حدیث صحیح نیست»، این است که شروط پنجگانه صحت حدیث هیچکدام و یا بعضش در آن حدیث تحقق نیافته، و این در عین حال کذب حدیث را افاده نمی‏کند، زیرا ممکن است کسی که زیاد خطا می‏نماید گاهی حدیث را بدون خطا نمودن روایت کند.

مراتب حدیث صحیح:

۱- در مرتبه اول حدیث متفق علیه قرار دارد، که آن را بخاری و مسلم روایت نموده باشند.

۲- در مرتبه دوم حدیثی قرار دارد که آن را بخاری به تنهایی خود روایت کرده باشد.

۳- در مرتبه سوم حدیثی قرار دارد که مسلم به تنهایی خود روایت کرده باشد.

۴- در مرتبه چهارم حدیثی که به شرط بخاری و مسلم روایت شده باشد، ولی آن دو آن را روایت نکرده باشند.

۵- در مرتبه پنجم حدیثی که به شرط بخاری باشد، ولی او آن را روایت نکرده باشد.

۶- در مرتبه ششم حدیثی که به شرط مسلم باشد، ولی او آن را روایت نکرده باشد.

۷- بعد از آن‏ها، حدیثی که نزد غیر بخاری و مسلم از ائمه کبار چون ابن خزیمه و ابن حبان صحیح ثابت شده باشد، و به شرط آن دو نباشد.

هدف از شرط شیخین:

هدف از شرط شیخین و یا شرط یکی از آن‏ها این است که، حدیث از طریق رجال این دو کتاب - بخاری و مسلم - و یا از طریق رجال یکی از آن‏ها با مراعات کیفیتی که آن دو در روایت از آنها در نظر داشته‏اند، روایت شود.

هدف از متفق علیه:

هدف از این قول، این است که بخاری و مسلم هر دوی‌شان بر صحت حدیث متفق‌اند.

۲- حسن: علماء در تعریف حسن اقوال مختلفی، به خاطر قرار داشتن آن در میان صحیح و ضعیف، ارائه نموده‏اند، ولی ما در این جا آن را با اتکاء به تعریف ابن حجر چنین تعریف می‏کنیم:

حدیث حسن: حدیثی است که سند آن به نقل عدلی که ضبط وی خفیف باشد از مثلش تا آخر سند، بدون شذوذ و علت متصل شده باشد، به این صورت فرق حدیث حسن با حدیث صحیح، فقط در خفیف بودن ضبط است و بس، وگرنه شروط موجود در حدیث صحیح در این نوع حدیث نیز لازم است.

امام ترمذی می‏گوید: هر حدیثی که روایت می‏شود، و در اسناد آن کسی که متهم به کذب باشد وجود نداشته باشد، و حدیث شاذ نباشد، و از وجه دیگری هم به مانند آن روایت شود، همان حدیث نزد ما حدیث حسن است. حکم حدیث حسن در حجت گرفتن، چون حکم حدیث صحیح است، اگر چه اول در قوت از دومی بالاتر است.

شرح و هدف این اقوال محدثین: (حدیث صحیح الإسناد) یا (حسن الإسناد)

الف: این قول محدثین (هذا حدیث صحیح الإسناد)، «این حدیث از اسناد صحیح برخوردار است»، از این قول‌شان «هذا حديث صحيح»، «این حدیث صحیح است»، فرق می کند، زیرا حدیثی که از آن به صحیح الإسناد تعبیر می‏شود، از حدیثی که از آن به صحیح تعبیر می‏شود. در مرتبه پایین‏تر قرار دارد.

ب: و هم چنان این قول‌شان که «هذا حديث حسن الإسناد»، «این حدیث از اسناد حسن برخوردار است» با این قول‌شان که «هذا حديث حسن»، «این حدیث حسن است»، چون فرق مذکور در بخش بالا فرق می‏کند، و حدیثی که از آن به حسن الإسناد تعبیر می‏شود، نظر به حدیثی که از آن به حدیث حسن تعبیر می‏گردد در مرتبه پایین‏تر قرار دارد. به خاطری که گاهی اوقات اسناد صحیح می‏باشد، ولی متن به خاطر موجودیت شذوذ و یا علت صحیح نمی‏باشد. به این صورت وقتی که محدث می‏گوید: «این حدیث صحیح است» موجودیت شرطهای پنجگانه صحت حدیث را افاده می‏کند، ولی وقتی که می‏گوید: «این حدیث اسناد صحیح دارد»، فقط موجودیت سه شرط از شروط صحت حدیث را افاده می‏نماید که عبارتند از: اتصال اسناد، عدالت راویان و ضبط آن‏ها. ولی نفی شذوذ و علت از حدیث، از این قول ثابت نمی‏گردد. وقتی که حافظ و معتمد فقط به این اکتفاء می‏کند که «این حدیث صحیح الإسناد است» و علتی برای آن ذکر نمی‏کند، غالباً متنش نیز صحیح می‏باشد.

هدف این قول امام ترمذی و غیر وی: (حدیث حسن صحیح).

در ظاهر، این عبارت غامض و مشکل به نظر می‏خورد، چون حسن در درجه پایین‏تر از صحیح قرار دارد، پس چگونه می‏توان آن دو را به این صورت با هم جمع نمود؟

علماء در جواب به این پرسش پاسخ‏هایی گفته‏اند، و در اینجا قول حافظ ابن حجر که سیوطی نیز آن را پذیرفته به عنوان جواب برای سئوال فوق نقل می‏گردد.

۱- اگر حدیث دو اسناد یا زیادتر از آن داشته باشد، معنای این قول ترمذی چنین است: حدیث به اعتبار یک اسناد حسن، و به اعتبار اسناد دیگر صحیح است.

۲- ولی اگر یک اسناد داشته باشد، معنای آن چنین است: نزد قومی حسن است، و نزد قوم دیگری صحیح. گویی که موصوف به اختلاف علماء درباره حکم این حدیث اشاره می‏کند، و یا این که حکم نزد وی بر یکی از آن دو، ترجیح نیافته است.

۳- صحیح لغیره: این همان حدیث حسن لذاته است، البته وقتی که همین حدیث حسن لذاته از طریق دیگری به مانند آن و یا قوی‏تر از آن روایت شده باشد. و صحیح لغیره، به خاطری نامیده شده که صحت از ذات سند پدید نیامده، بلکه از انضمام روایت دیگری به آن پدید آمده است. به این صورت صحیح لغیره که مرکب از حسن لذاته و روایتی مانند آن و یا قویتر از آن است، از حسن لذاته در مرتبه بلندتر، و از صحیح لذاته پایین‏تر می‏باشد.

۴- حسن لغیره: این همان حدیث ضعیف است، که برای خود طریق متعدد دیگری داشته باشد، ولی سبب ضعف آن فسق و یا کذب راوی نباشد.

از این تعریف چنین دانسته می‏شود که ضعیف به درجه حسن لغیره به دو شرط ارتقا یافته می‏تواند:

۱- اینکه همان حدیث ضعیف، از طریق دیگری، و یا زیاده از یک طرق، به شرطی که همان طریق دیگر مثل آن و یا قوی‏تر از آن باشد، روایت کرده شود.

۲- اینکه سبب ضعف حدیث سوء حفظ راوی آن، یا انقطاعی در سند آن و یا جهالت در رجال آن باشد. به این صورت حسن لغیره از حسن لذاته درمرتبه پایین‏تر می‏باشد، ولی مقبول و قابل حجت است.

بخش سوم: خبر مردود خبر مردود، اقسام و اسباب رد آن:

خبر مردود همان است، که صدق مخبر آن، بر اثر فقدان یک شرط و یا شرط‌هایی از شروط گذشته که در بخش صحیح درباره آن بحث نمودیم، راجح دانسته نشود.

علماء خبر مردود را به بخش‏های مختلفی تقسیم نموده‏اند، و بر اکثر آن اقسام، نام‏های خاصی گذاشته‏اند، واز بعض آن‏ها بدون گذاشتن کدام اسم خاصی، به نام عام «ضعیف» یاد کرده‏اند، ما در این جا ضعیف مردود به سبب افتادن راوی از اسناد و مردود به سبب طعن در راوی را مورد بحث قرار می‏دهیم.

مبحث اول: ضعیف

ضعیف در لغت، ضدقوی است، و ضعف به دو بخش تقسیم می‏شود، یکی حسی و دیگری معنوی، که در اینجا ضعف معنوی مورد اعتبار می‏باشد.

و در اصطلاح: حدیثی را ضعیف گویند که صفت حدیث حسن، به خاطر نبودن شرطی از شرایط آن، در آن موجود نباشد. ضعیف برای خود مراتبی دارد، که شدت ضعف و قلت آن به راویان حدیث تعلق می‏گیرد، که می‏توان از آن‏ها به نام‏های ذیل یاد نمود:

الف: ضعیف ب: خیلی‏ها ضعیف ج: واهی د: منکر ه: موضوعی

روایت حدیث ضعیف را علماء جائز دانسته‏اند، ولی اگر حدیث ضعیف، موضوعی باشد، در صورتی روایت آن جواز دارد که درباره عقاید و احکام شرعی نباشد، و موضوعی بودنش نیز بیان گردد. عمل به حدیث ضعیف به شرط این که خیلی‏ها ضعیف نباشد، و در تحت کدام اصل معمول قرار داشته باشد، و در وقت عمل به ثبوت آن عقیده و اعتقاد ثابت نگردد، جواز دارد، آن هم به خاطر مراعات احتیاط.

مبحث دوم: خبر مردود به سبب افتادن راوی از اسناد

هدف از افتادن راوی از اسناد، انقطاع سلسله اسناد، به سقوط یک راوی و یا زیاده از یک راوی، از اول سند یا از میان آن و یا از آخر آن، به شکل ظاهر و یا خفی است، چه این سقوط از طرف بعضی راویان به شکل عمدی باشد و یا غیر عمدی.

انواع افتادن و سقوط:

الف: سقوط ظاهر: این همان نوع از افتادن است، که ائمه حدیث و غیره مشغولین به علوم حدیث آن را با مراجعه به تاریخ و زمان راویان، و شیخ آن‏ها می‏شناسند، که آیا آنها با یکدیگر دیده بودند، هم عصر بودند، اجازه روایت از طرف شیوخ خود را داشتند و یا خیر؟ به این صورت علمای حدیث طبق اصطلاح خود بالای این نوع افتادن بنا به مکان آن، و عدد راویان که افتاده‏اند، چهار نام را وضع نموده‏اند، که عبارتند از:

۱ - معلق ۲ - مرسل ۳ - معضل ۴ - منقطع

۱- معلق: همان حدیثی است که از ابتدای سند آن یک راوی و یا زیاده، به شکل متوالی و پی در پی ساقط شده باشد.

مثلاً: همه سند حذف گردد، و بعد گفته شود: «قال رسول الله ص: کذا»، «رسول خدا ص چنین گفت».

و یا اینکه همه سند به جز صحابی، و یا صحابی و تابعی حذف گردد. این حدیث، به خاطر نداشتن شرطی از شروط قبول و صحت حدیث، که اتصال سند می‏باشد، مردود است، و این به خاطر حذف یک راوی و یا زیاده از آن است که حالت ایشان برای ما معلوم نمی‏باشد.

توجه: حکم احادیث معلق که در بخاری و مسلم آمده، از این قاعده مستثنی می‏باشد، همچو احادیثی که در این کتاب‏ها به صیغه‏های یقین چون: «قال، ذَکرَ وحَکی» روایت شده باشند، صحیح می‏باشند، ولی آنچه به صیغه تمریض چون: «قِیل، ذُکرَ وحُکی» روایت شده باشند، در آن‏ها حکم به صحت مضاف الیه نیست، بلکه احتمال صحیح، حسن و ضعیف در آن موجود می‏باشد، ولی حدیث واهی در این کتاب‏ها در میان همچون احادیث موجود نمی‏باشد.

۲- مرسل: عبارت از حدیثی است، که راوی از آخر اسناد، بعد از تابعی افتاده باشد.

مثلاً: تابعی - خرد باشد و یا بزرگ - بگوید: «قال رسول الله ص كذا»، «رسول خداص چنین گفت»، یا بگوید: «فعل بحضرته كذا»، «در حضورش چنین کرده شد»، البته این صورت مرسل نزد محدثین می‏باشد. ولی نزد فقهاء و اصولیین، مرسل از این عامتر است، لذا نزد آن‏ها هر منطقع به هر شکلی که انقطاع آن صورت گرفته باشد، مرسل است.

درباره حکم عمل و حجت آوردن حدیث مرسل در میان علماء اختلاف است. بعضی‏ها گفته‏اند به خاطر فقدان شرط اتصال سند، و جهل و ندانستن احوال راوی حذف شده، مرسل ضعیف و مردود است. ولی ائمه ثلاثه: ابوحنیفه، مالک و احمد، می‏گویند: مرسل به شرطی که از ثقه باشد صحیح است، و از آن به عنوان حجت استفاده کرده می‏شود، آن‏ها می‏گویند وقتی که تابعی ثقه باشد، او این کار را به خاطر اعتماد انجام می‏دهد، و برای قبول آن شروطی را نیز وضع نموده‏اند.

مرسل صحابی، همان است که صحابی از قول رسول خدا ص و یا فعل وی، در صورتی که خود به خاطر خردی سن یا تأخیر اسلام و یا غیاب از همان صحنه، شاهد آن نبوده و آن را نشنیده، خبر بدهد، و این نوع احادیث زیاد می‏باشد. حکم مرسل صحابی این است که: عمل به آن صحیح و قابل حجت می‏باشد.

۳- معضل: حدیث معضل همان است، که از اسناد آن دو تن و یا زیاده از آن به شکل متوالی و پی هم افتاده باشند. حدیث معضل، ضعیف بوده، و حال آن از مرسل و منقطع بدتر است، این ضعف البته به خاطر کثرت حذف شدگان از سند می‏باشد.

۴- منقطع: حدیث منقطع آن است، که اسنادش متصل نباشد، به هر شکلی که، در آن انقطاع آمده باشد. ولی علمای متأخرین علم حدیث می‏گویند: منقطع آن است که صورت مرسل، معلق و معضل در آن صادق نباشد. حدیث منقطع، به اتفاق علماء، به خاطر ندانستن حال راوی محذوف، ضعیف می‏باشد.

ب: سقوط خفی: این نوع سقوط را جز ائمه ماهر و متخصص در علم حدیث، طرق حدیث و علل اسانید، دیگر کسی نمی‏داند، و این به دو بخش تقسیم شده است.

۱- مُدَلَّس

۲- مرسل خفى

۱- مدلّس: اسم مفعول از «التدلیس» است، و تدلیس در لغت، کتمان و پوشیدن عیب مال برای مشتری را افاده می‏کند، و اصل تدلیس، از «الدلس» مشتق می‏باشد، که معنای تاریکی و ظلمت را می‏دهد.

در اصطلاح: عبارت است از پنهان کردن عیبی در اسناد، و نیکو جلوه دادن آن در ظاهر. تدلیس انواعی دارد، که می‏توان از تدلیس اسناد و تدلیس شیوخ نام برد، تدلیس اسناد خیلی‏ها مکروه و بد است و آن را برادر کذب خوانده‏اند، و تدلیس تسویه که نوعی از تدلیس اسناد می‏باشد، از تدلیس اسناد مکروه‏تر است، ولی تدلیس شیوخ، کراهیتش از تدلیس اسناد خفیف‏تر است.

حکم روایت مدلس:

۱- اگر مدلس به سماع تصریح کرده باشد، روایتش مقبول است، یعنی اگر بگوید: (سمعت عن فلان)، «از فلان شنیدم»، یا (حدثنا فلان)، «فلان برای ما حدیث بیان نمود»، حدیثش مقبول است.

۲- اگر به سماع تصریح نکرده باشد و به طریق عنعنه و مانند آن روایت نموده باشد، روایتش مقبول نیست.

۲- مرسل خفی: آن است که آن را از کسی روایت نماید که با وی ملاقات نموده و یا با وی معاصر بوده، ولی آنچه را روایت کند از وی نشنیده باشد، و به لفظی روایت کند که احتمال شنیدن و غیر آن را داشته باشد، مانند:

(قال)، «گفت»، این حدیث ضعیف می‏باشد، چون خود نوعی از منقطع است، و وقتی که انقطاع آن ظاهر گردد، حکمش حکم منقطع است.

مُعَنْعَنْ ومُؤَنَّن:

انواع ششگانه مردود به سبب سقوط در اسناد، گذشت، از این که درباره این دو اختلاف وجود داشت، که آیا نوعی از منقطع‌اند و یا متصل؟ لذا این دو را در اینجا متذکر می‏شویم.

الف: معنعن: نوعی از روایت است که راوی می‏گوید: «فلان عن فلان عن...» درباره اینکه آیا معنعن منقطع است و یا متصل در میان علماء اختلافاتی وجود دارد، ولی نزد جمهور اصحاب حدیث، فقه و اصول این نوع حدیث بنا بر شروطی متصل می‏باشد.

ب: مؤنن: نوعی از قول راوی است که می‏گوید: «حدثنا فلان أن فلاناً قال:...»، احمد و گروهی گفته‏اند که تا معلوم شدن اتصال آن، منقطع می‏باشد، ولی جمهور بر آنند، که مؤنن نیز چون معنعن مشروط به شروطی محمول به اتصال است.

مبحث سوم: مردود به سبب طعن در راوی

هدف از طعن در راوی، جرح وی به زبان، و گفتن چیزی درباره عدالت، دین، ضبط، حفظ و بیداری و هوشیاری وی است.

اسباب طعن در راوی:

اسباب طعن در راوی ده چیز است، که پنج آن به عدالت تعلق می‏گیرد، و پنج دیگر آن به ضبط، اما آنچه به طعن در عدالت تعلق می‏گیرد، عبارتند از:

۱ - کذب ۲ - تهمت به کذب ۳ - فسق ۴ - بدعت ۵ - جهالت

اما آنچه به طعن در ضبط تعلق می‏گیرد، عبارتند از:

۱ - غلطی فاحش ۲ - سوء حفظ ۳ - غفلت ۴ - کثرت اوهام ۵ - مخالفت ثقه‏ها

در این بخش احادیثی را که، به سببی از این اسباب مردود باشد، بیان می‏کنیم:

۱- موضوعی: وقتی که سبب طعن در راوی دروغ بستن بر رسول خدا ص باشد، حدیث وی موضوعی نامیده می‏شود. و حدیث موضوعی، همان دروغ ساخته شده و منسوب به رسول خدا ص است، این نوع احادیث از شرترین و بدترین انواع حدیث بوده، و به اتفاق علماء روایت آن جواز ندارد، مگر با بیان موضوعی بودنش.

۲- متروک: وقتی که سبب طعن در راوی تهمت به کذب باشد، حدیث وی متروک نامیده می‏شود، و این همان حدیثی است که در اسناد آن راوی متهم به کذب موجود باشد.

۳- منکر: وقتی که سبب طعن در راوی غلطی فاحش و یا کثرت غفلت، و یا فسق باشد، حدیث وی منکر نامیده می‏شود. به این صورت حدیث منکر حدیثی است که در اسناد آن راویی است که غلطی فاحش دارد یا این که غفلتش زیاد شده و یا این که فسقش ظاهر گردیده است. و در تعریف دیگری آمده، منکر حدیثی است که آن را راوی ضعیف، مخالف آنچه ثقه روایت نموده، روایت کرده باشد.

در اینجا به خاطر مناسبت باید حدیث معروف را متذکر شد، که در مقابل منکر قرار دارد، و آن حدیثی است که آن را ثقه مخالف آنچه راوی ضعیف روایت کرده، روایت نموده باشد.

۴- معلّل: وقتی که سبب طعن در راوی «وهم» باشد، حدیث وی معلل نامیده می‏شود. و این حدیثی است که در آن به علتی پی برده شده که در صحت آن طعن وارد می‏کند، و این در ضمن آن است که ظاهر آن سالم به نظر می‏رسد. به این صورت علت، سبب غامض و پوشیده است که در صحت حدیث، طعن وارد می‏کند.

۵- مخالفت ثقه‏ها: وقتی که سبب طعن در راوی مخالفت ثقه‏ها باشد، از این نوع مخالفت، پنج نوع دیگر از شاخه‏های علوم حدیث نشأت می‏کند، که عبارتند از:

الف: مدرج، ب: مقلوب، ج: المزید فی متصل الأسانید، د: مضطرب، ه: مصحف

الف: اگر مخالفت به تغییر سیاق اسناد، و یا به خلط نمودن موقوف به مرفوع باشد، حدیث «مدرج» نامیده می‏شود، که خود باز به دو قسم است، مدرج اسناد و مدرج متن. ادراج به اجماع علمای محدثین، فقهاء و غیر ایشان حرام است، ولی اگر برای تفسیر کلمات مشکل حدیث باشد ممنوع نیست.

ب: اگر مخالفت به تقدیم و تأخیر باشد، آن را «مقلوب» می‏نامند، که این نیز چون مدرج به دو قسم می‏باشد، مقلوب السند، و مقلوب المتن. اگر قلب به قصد بیگانه جلوه دادن باشد، بدون تردید جواز ندارد. چون این عمل تغییر حدیث را در بردارد، و تغییر حدیث عمل کسانی است که حدیث وضع می‏کنند. ولی اگر به قصد امتحان اهلیت و توانمندی و لیاقت و حفظ محدث باشد جواز دارد، آن هم به این شرط که شکل درست آن قبل از اختتام مجلس بیان گردد. ولی اگر به خطا و سهو باشد، فاعل معذور است. علی‏رغم این، حدیث مقلوب از انواع حدیث ضعیف و مردود می‏باشد.

ج: اگر مخالفت به زیادت یک راوی باشد، آن را (مزید فی متصل الأسانید) می‏نامند.

د: اگر مخالفت به بدل نمودن یک راوی به راوی دیگر باشد، و یا به اشکال متعارض با یکدیگر، که توفیق در میان آن‏ها ممکن نباشد، و در عین حال همه آن روایت‏ها از همه وجوه در قوت با هم مساوی باشند، که ترجیح یکی از آن‏ها بر دیگری بنا به وجهی از وجوهات ممکن نباشد، این نوع حدیث را «مضطرب» می‏نامند. این اضطراب ممکن است در سند و یا در متن باشد، انگیزه ضعف مضطرب این است، که اضطراب خود عدم ضبط راویان را افاده می‏نماید.

ه: اگر مخالفت به تغییر لفظ، با بقای سیاق باشد، آن را «مصحف» می‏نامند، یا به عبارت دیگر، تغییر کلمه در حدیث، از آنچه ثقه‏ها لفظاً و معنی مخالف آن را روایت نموده باشند. تصحیف برای خود انواعی نیز دارد.

شاذ و محفوظ:

شاذ: آن است که راوی مقبول آن را مخالف کسی که اولی از اوست، روایت کرده باشد.

و محفوظ: آن است که ثقه‏تر آن را مخالف روایت ثقه، روایت نموده باشد، و به این صورت در مقابل تعریف شاذ قرار می‏گیرد.

حکم شاذ و محفوظ: شاذ مردود است، ولی محفوظ مقبول می‏باشد.

جهالت به حالت راوی:

جهالت به حالت راوی یعنی عدم معرفت عین راوی و حالت وی، و این پدیده از سه چیز ناشی می‏شود:

الف: کثرت صفات راوی، چون: اسم، کنیه، لقب، حرفه، نسب و شهرت دیگری.

ب: عدم تصریح به اسم وی، چون: «أخبرني فلان أو شيخ أو رجل».

ج: قلت روایت از وی، و قلت روایت خودش.

مجهول برای خود انواعی دارد، که هر کدام از آن‏ها حکمی و تعریفی دارند، که از حوصله این مجموعه بیرون است.

بدعت:

بدعت، در لغت به معنای پیدا نمودن و انشاء می‏آید، ولی در اصطلاح: پیدا نمودن چیز جدیدی را در دین پس از اکمال آن، و آنچه را پس از پیامبر ص از اهواء و اعمال آفریده شده باشد، افاده می‏کند. البته باید توجه داشت که شرط "در دین" در بخش دوم تعریف نیز معتبر است.

بدعت به دو قسم است:

۱- بدعتی که صاحبش را به کفر می‏کشاند.

۲- بدعتی که صاحبش را به فسق می‏کشاند.

حکم روایت مبتدع:

الف: اگر بدعت مبتدع مودی به کفر باشد، روایت او مردود است.

ب: اگر بدعت وی مودی به فسق باشد، روایت موصوف نزد جمهور علماء به دو شرط قابل قبول است:

۱- مبتدع دعوت کننده به‌سوی بدعت خود نباشد.

۲- و چیزی را هم روایت نکند که رایج کننده بدعت وی باشد.

به این صورت حدیث قسم دوم مبتدع، بنابراین دو شرط، مقبول و در غیر آن مردود است.

سوء حفظ:

سوء حفظ آن است که: رسیدن به صواب، راوی مصاب به سوء حفظ، بر جانب خطای وی، غالب و راجح نباشد.

اقسام سوء حفظ:

سوء حفظ به دو قسم است:

الف: سوء حفظی که از اول زندگی همراه مصاب به آن موجود بوده، و در همه حالات دامنگیرش باشد.

ب: سوء حفظی که بنا بر بزرگی سن یا از دست دادن چشم و یا سوختن کتب پیش آمده باشد، که در این صورت «مختلط» نامیده می‏شود.

حکم روایت وی (مختلط):

۱- در صورت اول روایت وی مردود است.

۲- در صورت دوم آنچه قبل از این حالت روایت نموده مقبول است، و آنچه پس از «اختلاط» روایت نموده مردود می‏باشد. اما آنچه معلوم نباشد، که او آن را در کدام وقت، قبل از «اختلاط» و یا بعد از آن، روایت نموده، درباره آن توقف تا معلوم شدنش لازم است.

بخش چهارم: خبر مشترک در میان مقبول و مردود مبحث اول: تقسیم خبر با توجه به اسناد آن به‌سوی مراجع معلوم خبر با اعتبار مرجع و مأخذش به چهار بخش تقسیم می‏شود:

۱ - حدیث قدسی، ۲ - حدیث مرفوع، ۳ - حدیث موقوف، ۴ - حدیث مقطوع

۱ - حدیث قدسی:

قدس در لغت پاک و مقدس را می‏گویند، ولی در اینجا هدف از آن، نسبت حدیث به‌سوی ذات قدسی است، که خداوند تبارک و تعالی می‏باشد.

در اصطلاح: حدیث قدسی حدیثی است که از رسول خدا ص برای ما به صورتی نقل شده باشد، که او آن را به خداوند نسبت داده باشد. چون عن أبی ذر س عن النبی ص فیما روی عن‏اللَّه تبارک و تعالی أنه قال: یا عبادی انی حرمت الظلم علی نفسی... (مسلم به شرح نووی ج ۱۶ ص ۱۳۱ و ما بعد آن.

فرق میان قرآن و حدیث قدسی:

البته در این خصوص علمای حدیث فرق‏های زیادی را متذکر شده‏اند، که مشهورترین آن‏ها عبارتند از:

الف: قرآن لفظ و معنایش از خداوند أ است، ولی حدیث قدسی معنایش از خداوند) (و لفظش از جانب رسول خدا ص است.

ب: تلاوت قرآن عبادت است، و از حدیث قدسی نیست.

ج: در ثبوت قرآن تواتر شرط است، ولی در حدیث قدسی تواتر شرط نیست.

عدد احادیث قدسی آن قدر زیاد نیست، و از دو صد حدیث تجاوز کند. برای روایت این حدیث راوی از دو صیغه استفاده می‏کند:

۱- قال رسول الله ص فيمـا يرويه عن ربه .

۲- قال الله تعالى فيمـا رواه عنه رسول الله ص.

۲ - حدیث مرفوع:

مرفوع در لغت برداشته شده و بالا برده شده را گویند، و در اینجا به خاطر منسوب بودنش به طرف صاحب مقام بلند که رسول خدا ص است، این نوع حدیث به نام مرفوع مسمی شده است.

در اصطلاح: آنچه از قول، فعل، تقریر [۴۵۴] و صفت به طرف رسول خدا ص نسبت داده شود، به نام حدیث مرفوع یاد می‏شود.

مرفوع برای خود انواعی دارد، که اینک انواع آن را با صورت آن‏ها ملاحظه می‏کنید:

۱- مرفوع قولی، چون این گفته صحابی یا غیر وی: «قال رسول الله ص كذا» «رسول خدا ص چنین گفت».

۲- مرفوع فعلی، چون این گفته صحابی یا غیر وی: «فعل رسول الله ص كذا»، «رسول خدا ص چنین نمود».

۳- مرفوع تقریری، چون این گفته صحابی یا غیر وی: «فعل بحضرة النبي ص كذا»، «در حضور نبی ص چنین کرده شد».

۴- مرفوع وصفی، چون این گفته صحابی یا غیر وی: «كان رسول الله ص أحسن الناس خلقا»، «رسول خدا ص از همه مردم اخلاق نیکوتر داشت».

[۴۵۴] درباره تقریر شرحی در (۳۷۶/۶) گذشت. م.

۳ - حدیث موقوف:

موقوف اسم مفعول است، از «الوقف»، گویی که راوی در حدیث، وقتی که به صحابی می‏رسد توقف می‏کند، و بقیه سلسله اسناد را متذکر نمی‏شود.

و در اصطلاح: عبارت از قول، فعل و تقریری است که به صحابی منسوب باشد.

توجه: فقهای خراسان مرفوع را خبر، و موقوف را اثر می‏نامند.

و موقوف چنانکه گذشت، صحیح یا حسن و یا ضعیف می‏باشد، اصل در موقوف حجت نگرفتن آن است، ولی اگر ثابت شود، بعضی احادیث ضعیف را قوی می‏سازد، این در صورتی است که حکم مرفوع را نداشته باشد، ولی اگر حکم مرفوع را داشت، چون مرفوع حجت است.

۴ - مقطوع:

در لغت به معنای قطع، و ضد وصل است.

و در اصطلاح: آنچه از قول و فعل به تابعی و یا پایین‏تر از او نسبت داده شود.

مقطوع، اگر چه صحت آن ثابت شود، در احکام شرعی قابل حجت نیست، چون سخن یا کردار یکی از مسلمانان است، ولی اگر قرینه دال بر رفع آن وجود داشته باشد، در آن وقت حکم مرفوع مرسل را دارد.

مبحث دوم: انواع دیگری که در میان مقبول و مردود مشترک است

۱- مسند: آن است که سند آن به شکل متصل، مرفوع به پیامبر خدا ص باشد.

۲- متصل: آن است که سند آن چه مرفوع و چه موقوف، متصل باشد.

۳- اعتبار: عبارت است از تتبع و پیگیری طرق حدیثی که آن را یک روای روایت نموده باشد، تا دانسته شود که آیا کس دیگری غیر از وی در این روایت با او شرکت نموده است یا خیر؟

۴- متابع: حدیثی است که راویان آن، با راویان حدیث فرد، در لفظ و معنی، و یا فقط در معنی از یک صحابی شرکت داشته باشند. ولی بعضی‏ها می‏گویند، مشارکت راویان حدیث به شکل انفرادی شرط است، آن هم در لفظ، و این که از یک صحابی و یا چندین صحابی باشد شرط نیست.

۵- شاهد: حدیثی است که راویان، با راویان حدیث فرد در لفظ و معنی، و یا معنی با هم شریک می‏باشند، البته با اختلاف صحابی. بعضی‏ها می‏گویند فقط مشارکت راویان حدیث در معنی بشرط است. و منابع و شاهد، گاهی بر یکدیگر نیز اطلاق می‏شوند، و هر دوی آنها حدیث فرداند، که احادیث مشابه به آن‏ها در لفظ یا در معنی و یا در هر دو از طرق دیگر، آن‏ها را تقویت می‏کند.

مراتب جرح و تعدیل

ابن ابی حاتم در مقدمه کتاب خود الجرح و التعدیل هر یک از جرح و تعدیل را به چهار مرتبه تقسیم نموده، و حکم هر یکی از آن‏ها را بیان کرده است. بعد از وی علماء دو مرتبه دیگر را بر آن افزوده‏اند، که هر یک از مراتب جرح و تعدیل به این صورت به شش مرتبه رسیده است، و در ذیل این مراتب را با الفاظ آن‏ها به خاطر ارتباط ویژه‌شان به کتاب تقدیم می‏کنیم:

الف: مراتب تعدیل و الفاظ آن:

۱- آنچه در ثقه بودن به مبالغه دلالت نماید، که الفاظ آن چنین است: «فلان إليه الـمنتهي في ألتثبت»، یا «فلان أثبت الناس».

۲- پس از آن، آنچه قرار دارد که به یک و یا دو صفت از صفت‏های توثیق تأکید داشته باشد، مانند: «ثقه ثقه» یا «ثقه ثبت».

۳- بعد از آن، آنچه قرار دارد که از آن به صفت دال بر توثیق، و بدون تأکید تعبیر شده باشد، چون: «ثقه» یا «حجة».

۴- بعد از آن، آنچه قرار دارد که به تعدیل، بدون آگاهانیدن به ضبط دلالت نماید، مانند: «صدوق»، یا «محله الصدق»، یا «لا بأس به» البته نزد غیر ابن معین. اگر (لا بأس به) را ابن معین درباره راوی گوید، راوی نزد وی ثقه است.

۵- بعد از آن آنچه قرار دارد که در آن نه دلالت به توثیق وجود داشته باشد، و نه به جرح، مانند: «فلان شیخ»، یا «روی عنه الناس».

۶- بعد از آن آنچه قرار دارد که تقریباً به جرح دلالت کند،

چون «فلان صالح الحدیث»، یا «یکتب حدیثه».

حکم این مراتب:

۱- مراتب سه گانه اول با اهلشان قابل حجت آوردن‌اند، البته در ضمن اینکه بعضی از آن‏ها بر دیگری قوی‏تر‌اند.

۲- اما مراتب چهارم و پنجم، اهل آن‏ها، قابلیت حجت را ندارند، ولی حدیث‌شان نوشته می‏شود، و مورد آزمایش قرار می‏گیرد، اگرچه اهل مرتبه چهارم از مرتبه پنجم بلندتر‌اند.

۳- اهل مرتبه ششم، قابل حجت نیستند، و حدیث آن‏ها فقط برای اعتبار [۴۵۵] نوشته می‏شود، و نه برای امتحان.

[۴۵۵] معنای اعتبار قبلاً گذشت.

مراتب جرح و الفاظ آن:

۱- آنچه به تلیین دلالت نماید، و این کمترین درجه جرح است، مثل: «فلان لین الحدیث»، یا «فیه مقال».

۲- بعد از آن، آنچه در آن به عدم حجت آوردن و یا شبه آن دلالت شده باشد، چون: «فلان لا يحتج به»، یا «ضعیف»، یا «له مناکیر».

۳- آنچه به عدم کتابت حدیث وی و نحو آن دلالت نماید، چون: «لا يكتب حديثه»، «لا تحل الروايه عنه»، یا «ضعيف جدا»، یا «واه بمره».

۴- بعد آنچه در آن اتهام به کذب و یا مانند آن موجود باشد، مثل: «فلان متهم بالكذب»، یا «متهم بالوضع»، یا «يسرق الحديث»، یا «ساقط»، یا «متروک»، یا «ليس بثقه».

۵- بعد از آن چه به وصف وی به کذب و مانند آن دلالت نماید، چون: «کذاب»، یا «دجال»، یا «وضاع»، یا «یکذب»، یا «یضع».

۶- پس از آن، آنچه که به مبالغه در کذب و دروغگویی دلالت کند، و این زشت‏ترین مراتب آن است، مثل: «فلان أكذب الناس»، یا «إليه الـمنتهى في الكذب»، یا «هو ركن الكذب».

حکم این مراتب:

۱- اهل دو مرتبه اول، طبعاً حدیث‌شان حجت گرفته نمی‏شود، ولی حدیث‌شان تنها به خاطر اعتبار نوشته می‏شود، البته در ضمن اینکه مرتبه دوم از اول پایین‏تر است.

۲- ولی اهل مراتب چهارگانه اخیر، حدیث‌شان قابل حجت نیست، نه نوشته می‏شود و نه هم از آن در اعتبار استفاده می‏گردد.

الحمد لله الذي هدانا لـهذا وما كنا لنهتدي لولا أن هدانا الله.