زندگانی خلفای راشدین
تأليف
علامه عبدالشکور لکنوی
(ت:۱۳۸۱ هـ.ق)
ترجمه:
مولانا محمد یوسف حسینپور
مقدمه و تصحیح:
ابوالحسین عبدالمجید مرادزهی خاشی
بسم الله الرحمن الرحیم
نحمده ونصلي على رسوله الكريم
چه گفت آن خداوندِ تنزیل و وحی
خداوندِ امر و خداوندِ نهی
که خورشید بعد از رسولان مِه
نتابد بَرِ کس ز بوبکر به
عمر کرد اسلام را آشکار
بیاراست گیتی چو باغِ بهار
پس از هردو آن، بود و عثمان گزین
خداوندِ شرم و خداوندِ دین
چهارم علی بود و جفت بتول
که او را به خوبی ستاید رسول
نبی آفتاب و صحابه چو ماه
به هم نسبتی یکدیگر راست راه
شاهنامة فردوسی، ص: ۲
از آنجایی که پیامبر اکرمج آخرین پیامبر هستند و سلسله بعثت پیامبران، برایشان ختم شده است و دین و آیین ایشان نیز جاودانی است و تا قیامت میبایست مشعل راه بشریت باشد، لازم بود که قرآنکریم که آخرین کتاب آسمانی است و سنت و سیرة پیامبر اکرمج که در واقع، آیین نامه تشریحی قرآنکریم است، محفوظ و مصون باقی میماندند، و از دین اسلام به طور صحیح و اصولی، حمایت و صیانت میشد. به همین منظور خداوند متعال بهترین انسانها را پس از پیامبران، یعنی اصحاب گرامی رضوان الله علیهم أجمعین را برای این هدف مقدس و والا برگزید. اصحاب کرام انسانهایی بودند که در مکتب پیامبر اکرمج آموزش دیده و تربیت شده بودند. و به صورت طلاهایی ناب، از کوره ابتلا و آزمایشها سالم بیرون آمدند. آنان کسانی بودند که نه تنها مسلمانان بلکه خردمندان و اندیشمندان غیرمسلمان نیز در مقابل قداست، پاکیزگی اخلاق، زهد، تقوا، قناعت، شجاعت، عبادت، عفت و عدالت آنان، مبهوت گشته و سرِ تسلیم فرود آوردهاند.
آری، یاران جاننثار رسول گرامی اسلامج انسانهای از جانگذشتهای بودند که در زمان حیات رهبر و مربی بزرگ خویش جان، مال، عرض و ناموس خود را فدای او کردند.
آنان پوزة بزرگترین ابر قدرتهای جهان آن روز یعنی ایران و روم را به خاک مالیدند و بزرگترین جباران و متمردان را وادار به انقیاد و تسلیم نمودند.
پس از وفات رسول گرامیج که سهمگینترین آزمایش برای این سربازان فداکار اسلام بود، و از نعمت وجود فرمانده بزرگ خویش محروم شدند، بیش از گذشته برای فداکاری و پاسداری از حریم قرآن و سنت آماده شدند و از این ابتلا و آزمایش بزرگ، موفق و سربلند بیرون آمدند.
از میان صحابه کرام، چهار انسان بزرگ و چهار خلیفه راشد یعنی حضرت ابوبکر صدیق، حضرت عمر فاروق، حضرت عثمان ذی النورین و حضرت علی مرتضیش، به عنوان چهار ستاره درخشان، میدرخشند و جهان اسلام و کفر در مقابل بزرگی، تدبیر، عدالت، فراست و شجاعت آنان خیره شده و به شخصیت مقدس و همچون کوه استوار آنان چشم دوخته است. آنان با ارادههای پولادین و عزمهای راسخ خویش در مقابل امواج متلاطم فتنهها و در مقابل توطئههای شیطانی کفر و نفاق و حرکتهای انتقامجویانه یهود و نصارا، پس از وفات رسول اکرمج ایستادگی کرده، در اندکی زمانی راه را برای بسط و توسعه تعالیم گهربار اسلام همواره نموده و کشتی امت اسلامی را به نحو مطلوبی هدایت و سکانداری نمودند.
امروز دوران کوتاه خلافت این بزرگواران (که حدود سی سال بوده است) به عنوان دوران طلایی اسلام بلکه دوران طلایی تاریخ بشریت شناخته میشود. مؤرخان و اندیشمندان بشر اعم از مسلمان و غیر مسلمان، منصف و غیر منصف، هنگامی که به این برهه از تاریخ میرسند، انگشت به دندان برده و قلمهایشان بلااختیار، شروع به بیان شاهکارها، خدمات، عظمت و حقایق غیر قابل انکار میکنند. ما در اینجا اقتباساتی را دربارة شخصیت و سیرة این بزرگان، از نویسندگان مسلمان و غیر مسلمان بیان میکنیم و قضاوت را بر عهده خوانندگان محترم میگذاریم.
مستشرق آلمانی کاتنی (caetani) در کتاب خود به نام «سالهای اسلام» چنین مینویسد:
«این اصحاب کرام نمایندگان راستین پیامبر اکرمج دعوتگران آیندة اسلام و حاملین پیام و تعالیم آنحضرتج بودند. ارتباط پیوسته و عشق و محبت خالصانه آنان به پیامبر گرامیج به حدی رسیده بود که تاریخ تمدن و اجتماعی بشریت از ارائه چنین نظیر و نمونهای قاصر و ناتوان است.
واقعیت این است که تحولات اساسی و عمیقی از هر حیث در وجود آنان به وقوع پیوسته بود به گونهای که پس از رسول اکرمج در سختترین شرایط و تحولات سیاسی و نظامی به خوبی ثابت کردند که بذری را که تعلیمات زیبای پیامبر گرامی اسلامج در مناسبترین و آمادهترین زمین کاشته بود، محصول خوبی را به ثمر رسانده است. و این بر اثر وجود شخصیتهای مدیر و مدبر و با صلاحیتی بود که در میان آنان وجود داشتند. آنان پاسداران و امنای کتاب مقدس آسمانی و سیرة پاکیزه رسول گرامی اسلامج بودند. آنان، نخستین رهبران، دانشمندان، فقها و محدثین جامعه اسلامی در صدر اسلام بودند» [۱].
مستشرق شهیر فرانسوی، دکتر گاسویل ایبان (Gusayel Ieban) در کتاب خود به نام «تمدن عرب» چنین مینویسد:
«خلاصه، این که این دین جدید (یعنی دین اسلام) با رویدادها و حوادث بسیاری مواجه میشد ولی فراست و حسن تدبیر صحابه آنان را در هر موقعیتی موفق و سربلند میکرد و زمام خلافت، در صدر اسلام به دست کسانی افتاد که بزرگترین هدف و استراتژی آنان، نشر و توسعه دین محمدی بود» [۲].
دانشمند شهیر انگلیسی: ادواردگابن (Edward gibbon) در کتاب خود به نام: «انقراض و سقوط امپراتوری روم» چنین مینویسد:
«سیره و اخلاق خلفای چهارگانه راشدین و عملکرد صحیح آنان، ضرب المثل بود. تمام اقدامات و کارهای آنان، با اخلاص کامل همراه بود. و با وجود اقتدار و عظمتی که داشتند، تمام عمر خویش را صرف انجام مسئولیتهای دینی و اخلاقی نمودند» [۳].
همچنین دکتر فیلپ هیتی (Dr.Philp Hitti) درکتاب معروف خود «تاریخ مختصر عرب» (A Short History of the Arabs) مرقوم میدارد:
«ابوبکرس نابودکنندة مرتدین و حفظکننده وحدت و یکپارچگی «جزیرة العرب»، زندگی ساده و پاک وبیآلایشی و توأم باوقاری را در اسلام سپری کرد. او در شش ماه اول دوران کوتاه خلافت خویش، هر روز صبح از خانه معمولی خویش در «سنح» (محلی در اطراف مدینه) به مدینه منوره مرکز خلافت اسلامی میرفت. و در این مدت حقوق و شهریهای را از بیتالمال مسلمین درخواست نکرد (و چیزی برای خود برنداشت) زیرا که در خزانه بیتالمال در آن موقع چیزی وجود نداشت. و تمام امور مملکت را در صحن مسجد نبوی نظم و نسق میداد.
ولی خلیفه دوم عمرس، شخصی قوی و مقتدر بود. او تصویری زندهای از عدالت و مساوات بود. از صفات جسمی او این که قامتی بلند و رنگی گندمگون داشت. و در بدو خلافت، از طریق پیشة تجارت، امرار معاش میکرد. زندگی او به لحاظ سادگی و بیتکلفی شبیه زندگی یک عرب بدوی بود. به گونهای که هیچگونه تکلفات و خودنماییهایی در زندگی او مشاهده نمیشد. روایات اسلامی، شخصیت ایشان را بعد از رسول اکرمج جزو اولین شخصیتهای اسلام معرفی نموده است، و مورخان و نویسندگان مسلمان، تقواء عدالت، فروتنی و وقار او را ستودهاند و این صفات را جزو صفات لازمی آن کسی شمردهاند که لباس خلافت را زیب تن کند. مورخان و سیرهنگاران اسلامی نوشتهاند که عمر جز یک پیراهن کهنه و یک ازار (شالی که به جای شلوار پوشیده میشد) که دارای چندین پیوند پوستین بود، چیزی دیگری بر تن نداشت. او بر بستری میخوابید که از لیف خرما درست شده بود. و از زندگی پرزرق و برق دنیا، هیچ چیزی برایش ارزشمند نمینمود، به جز دفاع از کیان اسلام و شعایر دین و برپایی عدل و قسط و اعتلای اسلام و تأمین مصالح مردم عرب» [۴].
[۱] caetani (Annali Islam) T.w. Arnold Preacning of Islam. Vol. ۲. P. ۴۲۹ London ۱۹۳۵ [۲] تمدن عرب، ص ۱۳۴، تجرمه دکتر سید علی. [۳] Edward Gibbon, the history of the Decline and Fall Of the Roman Empire, ۱۹۱۱, PP. – ۳۸۴ - ۳۸۵ [۴] مختصر تاریخ عرب ص ۷۲-۷۳ از دکتور فیلپ هیتی چاپ دارالعلم للملایین بیروت ۱۹۴۶میلادی.
علامه امیر سیدعلی از نویسندگان بزرگ شیعه در کتاب «تاریخ مختصر عرب» که به زبان انگلیسی نوشته شده، چنین اظهار میداد:
«جامعهای که اساس مجتمع اسلامی را در عهد خلفای راشدین تشکیل میداد، نمونه و مظهر کاملی از حاکمیت مردم و جمهوری دموکراسی بود که در رأس آن خلیفهای که از سوی مردم برگزیده شده بود، قرار داشت. قدرت و سلطة خلیفه، حول امور اداری و نظامی کشور میچرخید و نظم و قانون به طور کامل حکمفرما بود و اقشار مختلف جامعه از قبیل ثروتمندان، فقرا، اهل حکومت، کشاورزان و غیره در مقابل قانون برابر و یکسان بودند» [۶].
سیدعلی در ادامه مرقوم میدارد:
«همانا خلفای راشدین زندگی خود را وقف رسیدگی به امور و مصالح مسلمین کرده بودند. آنان در نهایت سادگی زندگی میکردند. به طوری که زندگی آنان مظهر و الگوی کاملی از زندگی رسول گرامیج بود که آن را از ایشان به ارث برده بودند. آنان با رفتار و گفتار نیکو بر دلهای مردم حکومت میکردند و از خدم و حشم و تشریفات دنیوی به دور بودند» [۷].
این بود گزیدهای از نظریات چند دانشمند غیر مسلمان و مسلمان درباره صحابة گرامی و خلفای راشدین (رضوان الله علیهم أجمعین).
اینک باید دانست که یاران پیامبر اکرمج مخصوصاً خلفای راشدین، محبت و عطوفت بسیاری نسبت به همدیگر داشتند. چنانکه قرآنکریم صفت آنان را ﴿رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡۖ﴾ ذکر نموده است یعنی با یکدیگر محبت و رأفت داشتند و کتب تاریخ پر از نمونههایی از اُلفت و محبت آنان، با یکدیگر است. نیز خلیفه چهارم حضرت علی مرتضیس رابطه و محبت خاصّی با سه خلیفه پیش از خود، داشت و برای آنان احترام فوق العادهای قایل بود.
گرچه بعضی از نویسندگان مغرض، همواره تلاش کردهاند تا بغض و عداوت شدیدی را میان حضرت علی و سه یار دیگر او یعنی: ابوبکر، عمر و عثمانش به تصویر بکشند ولی این طرز تفکر، مخالف با نصوص قرآن، احادیث پیامبر و واقعیتهای تاریخی است. و حتی از کتب معتبر شیعه، خلاف این مسأله ثابت است که ما، در اینجا به ذکر چند نمونه از کتاب نهج البلاغة که معتبرترین کتاب شیعه و مجموعهای از فرمایشات حضرت علیس میباشد، بسنده میکنیم و خوانندگان محترم با عنایت به مطالعه و اندیشه در این خصوص، خودشان نسبت به دروغپردازیها و افتراهایی که بعضی در کتابهای خود آورده و یا در سخنرانیهای خویش اظهار میدارند، عادلانه قضاوت کنند.
[۵] سید امیرعلی (۱۸۴۹-۱۹۲۸ م) از دودمان خانوادهای از سادات شیعه بود که همراه با نادرشاه به کلکته هند آمد. سید امیر علی در یکی از دانشکدههای کلکته هند، زبان عربی و انگلیسی را فرا گرفت و در رشته حقوق فارغ التحصیل شد و سرانجام در سال ۱۹۰۹ میلادی عازم انگلستان شد و در آنجا اقامت گزید. امیرعلی به عنوان اولین نماینده هندی به عضویت مجلس قانونگزاری سلطنتی بریتانیا در لندن برگزیده شد و در سال ۱۹۲۸ م وفات کرد او یکی از نویسندگان هند بود که به زبان انگلیسی تسلط کامل داشت. [۶] The Spinit of Islam londan [۷] The Spirit of Islam londan
«لِلَّهِ بِلَادُ فُلَانٍ (عُمَر) فَقَدْ قَوَّمَ الْأَوَدَ، وَ دَاوَى الْعَمَدَ، وَ أَقَامَ السُّنَّةَ، وَخَلَّفَ الْفِتْنَةَ، ذَهَبَ نَقِيَّ الثَّوْبِ، قَلِيلَ الْعَيْبِ، أَصَابَ خَيْرَهَا وَسَبَقَ شَرَّهَا، أَدَّى إِلَى اللَّهِ طَاعَتَهُ وَ اتَّقَاهُ بِحَقِّهِ» [۸].
«خداوند شهرهای عمر بن خطاب را آباد گرداند و برکت دهد (در محاورة عربی به معنای خداوند به او جزای خیر عنایت کند، میباشد) همانا او کجی را راست نمود و بیماری را معالجه کرد و سنت را برپا داشت (احکام پیامبر را اجرا نمود) و تبهکاری و فساد را پشت سر نهاد (و در زمان خود بر فتنهها و آشوبهای احتمالی غالب آمد به گونهای که هیچ فتنهای در زمان او روی نداد) پاک و بیآلایش از دنیا رفت. نیکویی و خیر خلافت را دریافت و از شر و بدی آن پیشی گرفت (به طوری که در دوران او هیچ خللی در امر خلافت راه نیافت) طاعت خدا را به جا آورد و از نافرمانی او به دور ماند».
در جایی دیگر میفرماید:
۳۵۹- «وَوَلِيَهُمْ وَال فأَقَامَ واسْتَقَامَ، حَتَّى ضَرَبَ الدِّينُ بِجِرَانِهِ» [۹]. «و (بعد از ابوبکر) بر آنان فرمانروا شد، فرماندهی (یعنی عمر بن خطاب بر مقام خلافت نشست) پس (امر خلافت را) برپا داشت و ایستادگی نمود (و بر همه تسلط یافت) تا این که دین قرار گرفت و پا برجا شد».
(مانند شتری که هنگام استراحت، قسمت زیرین گردن خود را بر زمین مینهد. اشاره به این است که اسلام را خوب رهبری کرد به گونهای که فراگیر شد).
هنگامی که خلیفه دوم با حضرت علی در مورد خروج خود از مدینه برای جهاد و مبارزه با سپاه مجوس ایرانی مشورت کرد، حضرت علیس چنین اظهار نظر نمود:
«وَمَكَانُ الْقَيِّمِ بِالْأَمْرِ مَكَانُ النِّظَامِ مِنَ الْخَرَزِ يَجْمَعُهُ وَيَضُمُّهُ، فَإِذَا انْقَطَعَ النِّظَامُ تَفَرَّقَ وَذَهَبَ، ثُمَّ لَمْ يَجْتَمِعْ بِحَذَافِيرِهِ أَبَداً. وَالْعَرَبُ الْيَوْمَ وَ إِنْ كَانُوا قَلِيلًا فَهُمْ كَثِيرُونَ بِالْإِسْلَامِ عَزِيزُونَ بِالِاجْتِمَاعِ، فَكُنْ قُطْباً وَاسْتَدِرِ الرَّحَى بِالْعَرَبِ، وَأَصْلِهِمْ دُونَكَ نَارَ الْحَرْبِ، فَإِنَّكَ إِنْ شَخَصْتَ مِنْ هَذِهِ الْأَرْضِ انْتَقَضَتْ عَلَيْكَ الْعَرَبُ مِنْ أَطْرَافِهَا وَأَقْطَارِهَا حَتَّى يَكُونَ مَا تَدَعُ وَرَاءَكَ مِنَ الْعَوْرَاتِ أَهَمَّ إِلَيْكَ مِمَّا بَيْنَ يَدَيْكَ. إِنَّ الْأَعَاجِمَ إِنْ يَنْظُرُوا إِلَيْكَ غَداً يَقُولُوا هَذَا أَصْلُ الْعَرَبِ فَإِذَا اقْتَطَعْتُمُوهُ اسْتَرَحْتُمْ فَيَكُونَ ذَلِكَ أَشَدَّ لِكَلَبِهِمْ عَلَيْكَ وَطَمَعِهِمْ فِيكَ» [۱۰].
«و جایگاه زمامدار دین و رهبر مسلمین مانند جایگاه رشتهای است که محل تجمع مهرههای زیاد و وسیله اتصال و پیوستگی آنها با یکدیگر شده است. پس هرگاه آن رشته کنده شود و بگسلد، مهرهها از هم جدا شده و پراکنده میشوند، و هرگز دوباره همه آنها گرد هم نمیآیند. جمعیت عرب گرچه امروز اندک است ولی به برکت دین اسلام، زیاد است و به جهت وحدت و یگانگی غالب خواهند شد. پس تو مانند محور و میخ وسط سنگ آسیا باش و آسیا را به وسیله عربها بگردان. و آنان را وارد میدان نبرد کن و خودت وارد نشو. زیرا اگر خودت از این سرزمین (مدینه طیبه) بیرون روی، عرب از اطراف و نواحی هجوم آورده عهد با تو را خواهند شکست و (کار به جایی میرسد) حفظ و نگهداری سرحدات که پشت سر گذاردهای برایت مهمتر از رفتن به کارزار میشود. و هنگامی که ایرانیان تو را ببینند، میگویند: این پیشوای عرب است. اگر او را از بین ببرید، آسودهخاطر خواهید شد و این اندیشه، حرص و طمع آنان را به جنگ با تو، سختتر و بیشتر میگرداند».
بیاییم به تک تک کلمات و جملات این نظر مشورتی غور و تدبر کنیم. تمام کلمات و جملات، مظهری از دلسوزی و خیراندیشی و الگوی کاملی از اظهار محبت و همدلی است. این جملات زیبا از اعماق دل حضرت علی مرتضی مشاور عالی امیرالمؤمنین عمر بن خطابب برآمده و بر دل امیرالمؤمنین مینشینند و امیرالمؤمنین برمبنای آن، از رفتن به سوی ایران خودداری میکنند.
آیا اگر حضرت علیس اندک خصومت و آزردگی خاطری با خلیفه دوم میداشت، نمیتوانست در این فرصت طلایی، با اظهارنظر خلاف واقع، خلیفه را به سوی امر نامطلوبی راهنمایی کند و او را به میدان نَبرد سپاه ایران بکشاند که در آن صورت، شاید نتیجه دیگری از آن جنگ به دست میآمد.
در جایی دیگر دربارة صحابه چنین میفرماید:
«لَقَدْ رَأَيْتُ أَصْحَابَ مُحَمَّد (صلى الله عليه وآله)، فَمَا أَرَى أَحَداً يُشْبِهُهُمْ مِنْكُمْ! لَقَدْ كَانُوا يُصْبِحُونَ شُعْثاً غُبْراً، قَدْ بَاتُوا سُجّداً وَقِيَاماً، يُرَاوِحُونَ بَيْنَ جِبَاهِهِمْ وَخُدُودِهِمْ، وَيَقِفُونَ عَلَى مِثْلِ الْجَمْرِ مِنْ ذِكْرِ مَعَادِهِمْ! كَأَنَّ بَيْنَ أَعْيُنهِمْ رُكَبَ الْمِعْزَى مِنْ طُولِ سُجُودِهِمْ! إِذَا ذُكِرَ اللهُ هَمَلَتْ أَعْيُنُهُمْ حَتَّى تَبُلَّ جُيُوبَهُمْ، وَمَادُوا كَمَا يَمِيدُ الشَّجَرُ يَوْمَ الرِّيحِ الْعَاصِفِ، خَوْفاً مِنَ الْعِقَابِ، وَرَجَاءً لِلثَّوَابِ!» [۱۱].
«همانا یاران محمدج را مشاهده کردم. پس هیچیک از شما را شبیه و مانند آنها نمیبینم. آنان در حالی صبح میکردند که ژولیدهسر و غبارآلود بودند. و شب را با سجده و قیام به بارگاه الهی سپری کرده بودند. و چنان از خوف و خشیت الهی و ذکر روز معاد، بیمناک و هراسان بودند که گویی بر اخگرها ایستادهاند. نشان و اثر سجدههای طولانی بر پیشانی آنان مشهود بود. هرگاه ذکر و یاد الله میشد، چشمهای آنان به قدری اشک میریخت که گریبانهایشان خیس میشد. و از ترس عذاب الهی و از امید به اجر و ثواب اخروی، همواره در میلان و جنبش بودند، مانند درخت هنگامیکه باد تند میوزد، چگونه به این سو و آن سو میلان میکند و به جنبش درمیآید».
در جایی دیگر از نهج البلاغة با اظهار تأسف از برخورد نادرست یاران و پیروان خود نسبت به خویش و شکایت از آنها، از جدایی یاران پیامبر اکرمج یاد میکند و بر نبودن آنان برای کمک و یاری خویش، چنین حسرت میبرد:
أَيْنَ الْقَوْمُ الَّذِينَ دُعُوا إِلَى الاِسْلاَمِ فَقَبِلُوهُ؟ وَقَرَأُوا الْقُرْآنَ فَأَحْكَمُوهُ؟ وَهِيجُوا إِلى الْجِهَادِ فَوَلَّهُوا اللِّقَاحَ أَوْلاَدَهَا، وَسَلَبُوا السُّيُوفَ أَغْمَادَهَا، وَأَخَذُوا بِأَطْرَافِ الأَرْضِ زَحْفاً زَحْفاً وَصَفّاً صَفّاً؟! بَعْضٌ هَلَكَ، وَبَعْصٌ نَجَا. لاَيُبَشَّرُونَ بِالاَْحْيَاءِ، وَلاَ يُعَزَّوْنَ عَنِ الْمَوْتَى، مُرْهُ الْعُيُونِ مِنَ الْبُكَاءِ، خُمْصُ الْبُطُون مِنَ الصِّيَامِ، ذُبُلُ الشِّفَاهِ مِنَ الدُّعَاءِ، صُفْرُ الأَلْوَانِ مِنَ السَّهَرِ، عَلَى وَجُوهِهمْ غَبَرَةُ الْخَاشِعيِنَ، أُولئِكَ إِخْوَاني الذَّاهِبُونَ، فَحَقَّ لَنَا أَنْ نَظْمَأَ إِلَيْهِمْ وَنَعَضَّ الاَْيْدِيَ عَلَى فِرَاقِهمْ!» [۱۲].
«کجایند جماعتی که به اسلام دعوت داده شدند پس آن را پذیرفتند و قرآن را خوانده، آن را محکم و استوار ساختند. (یعنی بر آن عمل کردند) و به جهاد برانگیخته شدند، پس با شیفتگی و عشق خاصی به سوی آن شتافتند مانند شتر به سوی فرزندان خود. و شمشیرها را از نیام بیرون کشیده و دسته دسته، به صورت صف کشیده در نقاط مختلف جهان حضور یافتند (و دشمنان اسلام و قرآن را به زانو درآوردند) بعضی از آن کشته شدند و بعضی نجات یافتند. با شنیدن خبر زندهماندن یاران، شاد و خوشحال نمیشدند، (زیرا زندگی جاودانه را در کشتهشدن در راه الله میدانستند) و با شنیدن خبر کشتهشدن یاران، به تعزیت نمینشستند (یعنی اگر خبر میشدند که فلانی در جنگ کشته شده بر اثر غم و اندوه، خانهنشین نمیشدند تا دیگران بیایند و آنان را تسلیت گویند. زیرا شهادت در راه الله را افتخار و سعادت ابدی میدانستند) چشمانشان از گریه و ریختن اشک (از خوف خدا) سفید شده بود و شکمهایشان بر اثر روزه و عبادت، لاغر گشته و لبهایشان بر اثر دعا و زاری (به پیشگاه خداوند متعال) خشکیده بود. رنگهایشان بر اثر بیداری زرد گشته و بر چهرههایشان گرد و غبار فروتنی و تواضع نقش بسته بود. اینها برادران من بودند که رفتند. پس برای ما سزاوار است که تشنة دیدارشان باشیم و از فراق و جداییشان انگشت به دهان برده و آن را بگزیم».
این تعریف و توصیف از یاران و صحابه پیامبر اکرمج است که از زبان مبارک حضرت علیس بیان شده است. یک توصیف واقعی و به دور از افراط و تفریط همچنین حضرت علیس به قدری با خلفای پیش از خود محبت داشت که فرزندان خود را به نام آنان نامگذاری کرده بود، چنانکه درمیان شهدای کربلا این افراد نیز جزو شهیدان بودند:
۱- ابوبکر بن علی.
۲- عمر بن علی.
۳- عثمان بن علی.
۴- ابوبکر بن امام حسن [۱۳].
نیز یکی از بزرگترین دلایل محبت و وجود صفا و صمیمیت میان حضرت علی و حضرت عمرب این است که حضرت عمرس در دوران خلافت خویش به حضرت علیس پیشنهاد دادند تا ام کلثوم دختر خویش را به ازدواج ایشان درآورند. چنانکه حضرت علی با طیب خاطر این پیشنهاد را پذیرفت و دختر خویش ام کلثوم را که از فاطمة الزهرا بود، به ازدواج خلیفه دوم درآورد و بدین طریق پیوند قوی و مستحکم خانوادگی میان حضرت علی، اهل بیت و حضرت عمرش برقرار شد.
یکی دیگر از بزرگترین دلایل وجود محبت و اعتماد کامل میان حضرت عمر فاروق و حضرت علیب این است که حضرت علیس را به عنوان مشاور عالی خویش انتخاب کرده بودند و اعتماد و اطمینان به حدی بود که طبق نظر مورخان، حدود دوازده، سیزده بار، خلیفه دوم به خارج از مدینه به منظور سفر حج و یا عزیمت به دیگر کشورها، سفر کرده بودند و دوازده بار، جانشین خویش در مدینه حضرت علیس را انتخاب کرده زمام قدرت را به او سپردند. این نکته بسیار ظریف، حساس و جای تأمل است. زیرا طبق عرف و رسم جهانی، در چنین مواقعی، رئیس و رهبر حکومت، نزدیکترین و معتمدترین فرد را جانشین خود تعیین میکند و هرگز فردی که مشکوک بوده و قابل اعتماد نباشد و یا کدورت و اختلافی میان او و رئیس حکومت موجود باشد، به عنوان جانشین انتخاب نمیشود [۱۴].
در هر صورت، آنان انسانهای والامقامی بودند که نهایت الفت، محبت و صمیمیت در میانشان وجود داشت و همه آنها در مدرسه نبوت تعلیم و تربیت حاصل کرده، الگوی کاملی از شخصیت مبارک رسول اکرمج بودند. و ما حق نداریم آنان را مورد انتقاد قرار دهیم، چون بالاتر از انتقاد بودند. وظیفه ما اتّباع و پیروی از آنان است که در مرحله عمل پیروی خویش را از آنان به اثبات برسانیم.
خداوند محبت و دوستی آنان را در دلهای ما به وجود آورد و از هرگونه سوء ظن و بغض و عداوت نسبت به یاران رسول اللهج علیالخصوص خلفای راشدین (رضوان الله علیهم أجمعین) به پناه خویش محفوظ و مصون نگه دارد. آمین
[۸] نهج البلاغة، خطبه ۲۱۹. [۹] نهج البلاغة، فیض الإسلام، ۱۳۰۰، حکمت ۴۵۷ یا ۴۵۹ (براساس نسخههای مختلف). [۱۰] نهج البلاغة، خطبه ۱۴۶. [۱۱] نهج البلاغة، خطبه ۹۶. [۱۲] نهج البلاغة، خطبه ۱۲۰. [۱۳] (أعیان الشیعة) و کشف الغمة في معرفة الأئمة ۲ / ۶۷-۶۸. [۱۴] رجوع شود به تاریخ طبری و تاریخ الکامل، بحث خلافت خلیفه دوم.
علامه عبدالشکور فاروقی لکنوی در قریه «کاکوری» از حومه شهر لکنو هند در ۲۳ ذی الحجة ۱۲۹۳هـ.ق. مطابق با ۱۰ ژوئیه ۱۸۷۷ م چشم به جهان گشود. والد ایشان مولانا حافظ محمد ناظر علی از مریدان خاص حافظ عبدالسلام نقشبندی/ بود. پس از طی دوران تحصیلات علوم دینی اقدام به نشر ماهنامهای به نام «النجم» نمود که عقاید اهل سنت را نسبت به صحابة کرامش در آن توضیح داده و نشر میکردند. در فن مناظره و مباحثه، مهارت و تبحر خاصی داشتند، چنانکه حکیم الامت علامه اشرف علی تهانوی/ نسبت به سؤالی که در این باره از ایشان شده بود، فومودند: «پاسخ این سؤال را مولوی عبدالشکور مدرس مدرسة عربیه «امروهه» از من بهتر میدانند [۱۵]. همچنین شیخ الاسلام حضرت مولانا سید حسین احمد مدنی/ در پاسخ به سؤالی چنین فرمودند: «در این خصوص مولانا عبدالشکور اطلاعات و تحقیقات کافی دارند از ایشان بپرسید» [۱۶].
علامه محقق، مولانا محمد منظور نعمانی/ پس از وفات ایشان در ماهنامه «الفرقان» مقالهای در این خصوص مرقوم داشتند و تحت عنوان «رسوخ علمی آن مرحوم» مینویسند: «کسانی که از نزدیک با مولانای مرحوم آشنایی نداشتند، فکر میکردند که ایشان فقط در فن بحث و مناظره مهارت دارند. در حالی که ایشان نه فقط در رشته مناظره و تألیف کتب، تخصص داشتند، بلکه از راسخین فی العلم و مدرسان بااستعداد و دارای مطالعه عمیق و وسیعی بودند. خداوند متعال به موصوف، حافظه عجیبی داده بود. و بنده به ندرت اینگونه افراد قویالحافظهای دیدم...
از شعبههای مختلف علوم، به علم تفسیر قرآن، شعف و ذوق خاصی داشتند و «سلسله تفسیر آیات» ایشان گواه زندهای بر این امر است. علامه نعمانی/ در پایان همین مقاله مرقوم میدارند:
«در پایان، نظر و کلام یکی از عارفان بزرگ، بلکه امام یقین و معرفت، حضرت مولانا محمد الیاس/ را (بنیانگزار نهضت دعوت و تبلیغ) در این رابطه نقل میکنیم. حضرت مولانا محمد الیاس/ درست یک سال قبل از وفات خویش، همراه با گروه بزرگی از (جماعت تبلیغ) به لکنو تشریففرما شدند و حدود یک هفته در دارالعلوم ندوة العلماء اقامت گزیدند. یک روز در محل وضوی مسجد دارالعلوم، مشغول وضو بود، دو سه نفر از اساتید دارالعلوم نیز داشتند وضو میگرفتند، مولانا معین الله ندوی (استاد و مسؤول فعلی اموال و ساختمانی دارالعلوم) روبروی مولانا مشغول وضو بود. حضرت مولانا، نظر و عنایت خاصی به ایشان داشتند. خطاب به ایشان فرمودند: مولوی معین الله! حضرت مولانا عبدالشکور را میشناسی؟ وی گفت: آری، میشناسم. پرسیدند: آیا به زیارت ایشان هم موفق شدهای؟ وی گفت: خیر، آنگاه فرمودند: ایشان «امام زمان حاضر» هستند. در این سفر، بنده نیز افتخار هم رکابی حضرت مولانا محمد الیاس/ را داشتم. ایشان یک بار به بنده گفتند: در شرق کشور ما، حضرت مولانا عبدالشکور همان منزلت و جایگاه را دارند که حکیم الامت حضرت مولانا تهانوی/ در غرب کشور دارند [۱۷].
اعطای لقب «امام زمان عصر حاضر» از جانب شخصیتی همچون حضرت مولانا محمد الیاس/ امام دعوت و تبلیغ، به حضرت مولانا عبدالشکور لکنوی/ سند بزرگی بر مقام و منزلت والای این عالم ربّانی به حساب میآید [۱۸].
مولانای مرحوم در ۱۷ ذی القعده سال ۱۳۸۱ هـ مطابق با ۲۳ آوریل ۱۹۶۲ م در شهر لکنو هند، دارِ فانی را وداع گفت. درود و رحمت خداوند بر روح ایشان باد.
[۱۵] ماهنامه النجم، شعبان ۱۳۴۱ هـ. [۱۶] مکتوبات شیخ الاسلام جلد دوم مکتوب ۸۵. [۱۷] ماهنامه الفرقان، ذی القعده ۱۳۸۱ هـ ق. [۱۸] مقدمه تحفه خلافت از مولانا قاضی مظهر حسین.
این کتاب توسط شیخ الحدیث، حضرت مولانا محمد یوسف حسینپور دامت برکاتهم سرپرست حوزه علمیه عین العلوم گشت سراوان، مدتها قبل ترجمه گردید.
حضرت شیخ الحدیث از علمای بزرگ و طراز اول استان سیستان و بلوچستان هستند که بیش از مدت چهل سال است که مشغول تدریس و تحقیق علمی در حوزه علمیه فوق بوده و علما و طلاب زیادی را تربیت و به جامعه تحویل نمودهاند. یکی دیگر از خدمات ارزنده ایشان ترجمه «تفسیر معارف القرآن» مفتی اعظم، مولانا مفتی محمد شفیع/ بانی دارالعلوم کراچی است که جلد اول، دوم، سوم و چهارم آن به چاپ رسیده است.
همچنان که از اسم کتاب معلوم است، این کتاب در زندگی و سیرة خلفای راشدین نگاشته شده و در حال حاضر، جزو برنامة درسی «شورای هماهنگی حوزههای علمیه اهل سنت» میباشد.
والسلام علینا وعلی عباد الله الصالحین
﴿رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَا تَجۡعَلۡ فِي قُلُوبِنَا غِلّٗا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَآ إِنَّكَ رَءُوفٞ رَّحِيمٌ ١٠﴾.
در پایان باید یادآوری کرد آنگونه که حق ویرایش و تصحیح کتاب است با توجه به مشغولیتهای شدیدی که وجود داشت ادا نگردید و اشتباهات ویرایشی هنوز مشهود است. ان شاء الله در چاپهای آینده سعی خواهد شد تا مرتفع شوند.
ابوالحسین عبدالمجید مرادزهی خاشی
زاهدان ۱۲ مرداد ۱۳۷۸
الحمد لله الذي بعث إلينا خاتم النبيين داعياً إلى أكمل الأديان هادياً إلى الشرع المتين فصلى الله تعالى وبارك وسلم عليه وعلى آله وأصحابه وخلفائه الراشدين المهديين ووفقنا لاتباعهم واحشرنا في زمرتهم يوم الدين.
پس از تألیف سیرة پاک رسول اکرمج، موسوم به «نفحة عنبریه» بعضی از دوستان گرامی اصرار ورزیدند که اگر سیرت خلفای راشدین، بر همین منوال و با در نظرگرفتن سهولت و اختصار، تألیف شود، برای برادران دینی بیاندازه مفید خواهد بود. و همانطوری که «نفحة عنبریه» جزو برنامه درسی حوزههای علمیه درآمده، چنانچه شرح حال خلفای راشدین هم جزو برنامه درسی قرار گیرد، سبب افزایش معلومات دینی نسل حاضر و آینده قرار خواهد گرفت. و موجب حفظ مذهب و اعتقادات آنها خواهد شد. خواست قلبی بنده نیز همین بود. امّا:
﴿وَمَا تَشَآءُونَ إِلَّآ أَن يَشَآءَ ٱللَّهُ رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٢٩﴾ [التکویر: ۲۹].
شکی نیست که شرح حال خلفای راشدین و بیان اوصاف و کمالات ایشان، در واقع تتمه و کاملکنندة ذکر سیرة مبارک آنحضرتج است، زیرا که در اثر مطالعه احوال و کمالات این بزرگان عظمت و محبتی که نسبت به رسول خداج در دل ایجاد میشود، هرگز به طریقی دیگر، میسر نخواهد شد. و تأثیری که یاد آنان در تقویت و تازگی ایمان آدمی برجای میگذارد، در چیزی دیگر وجود ندارد. لذا با نام خدا این شرح حال را آغاز میکنم. امید است خداند متعال به فضل و کرم خویش توفیق اتمام آن را فراهم گرداند و این نوشته و سایر تألیفات دیگر و کارهایم را به شرف قبول بنوازد و برای برادران دینی سودمند افتد! «آمین»
ضروری به نظر میرسد قبل از پرداختن به شرح خلفای راشدین، مقدمهای، مشتمل بر عقاید ضروری اهل سنّت نسبت به صحابه و خلفای راشدین (رضوان الله علیهم أجمعین) مرقوم میگردد.
صحابی به کسی گفته میشود که پیامبر اکرمج را ملاقات نموده و بر وی ایمان آورده و با ایمان وفات نموده است. تعداد صحابة کرام در غزوه بدر، سیصدوچهارده نفر و در هنگام صلح حدیبیه یکهزاروپانصد و در زمان فتح مکّه، ده هزار و در غزوه حنین دوازده هزار و در حجة الوداع یعنی آخرین حج آنحضرتج چهل هزار و در غزوه تبوک هفتاد هزار و به هنگام وفات پیامبرج، یکصدوبیست چهار هزار نفر بودهاند. تعداد اصحابی که در کتب احادیث، از آنان روایات نقل شده، هفت هزار و پانصد نفر میباشد.
مهاجرین به آن گروه از اصحاب گفته میشود که وطن خود، مکة معظمه را به خاطر خدا و رسول او ترک گفتند. تعداد آنان یکصد و چهارده نفر بوده است. انصار به آن دسته از اصحاب گفته میشود که در مدینه منوره سکونت داشتند و آنحضرتج و مهاجرین را در شهر خود، جای داده و از هرگونه حمایت نسبت به آنان، دریغ نورزیدند.
همراهی و مصاحبت با رسول خداج چیزی ارزشمند و قابل افتخار است و بر همین اساس، رتبة صحابة کرام از همة امّت بالاتر است. هیچ شخصیّت و مقامی از متأخرین، به درجه و مقام کسی که حتی برای یک لحظه هم با رسول خداج همنشین بوده است، نخواهد رسید.
رتبه و مقام مهاجرین و انصار، در میان اصحاب کرام (رضوان الله علیهم أجمعین) از دیگران برتر است و از میان مهاجرین و انصار رتبة اهل حدیبیه و از تمام آنان، رتبه و منزلت اهل بدر و از میان اهل بدر، مقام خلفای چهارگانه راشدین، و از میان آنان، رتبة حضرت ابوبکر صدیق و حضرت عمر فاروقب بالاتر است.
افضلیت و برتری خلفای چهارگانه، به خاطر خلافت نیست و اگر به جای آنان کسان دیگری هم برای خلافت انتخاب میشدند، باز هم برتری آنان مسلّم بود.
خلیفة رسول مانند خود رسول، معصوم نیست و اطاعتش در تمام امور مانند اطاعت رسول واجب نمیباشد. اگر خلیفه سهواً یا عمداً حکمی برخلاف شرع صادر کند، اطاعت از آن حکم، جایز نیست. عصمت، مخصوص مقام نبوّت بوده و کسی را بعد از آنحضرتج معصومدانستن خلاف شأن نبوّت است.
از وظایف خلیفة رسول این نیست که در دین، حکم تازهای صادر کند و اختیاری به تحلیل و تحریم (حلال و حرامکردن) ندارد، بلکه وظیفة او فقط این است که مردم را به قرآن و حدیث عامل گرداند و احکام شرع را به اجرا گذارده، امور انتظامی را برقرار سازد.
تعیین جانشین پیامبرج وظیفة خدا نیست، بلکه از وظایف مسلمانان است. همانطوری که تعیین امام برای نمازهای پنجگانه از وظایف مقتدیان است.
اهل سنّت و جماعت که خلافت خلفای راشدین را از جانب خدا میدانند، به این معنی است که این چهار خلیفه، از گروه مهاجرین بودند. و در قرآنکریم وارد شده که اهلیّت و شایستگی خلافت در مهاجرین وجود دارد و خلافت آنان مورد پسند خدا است [۱۹].
منصوصگفتن خلافت ابوبکر یا خلفای سهگانه، به این معنی نیست که خداوند یا رسول او آنان را خلیفه مقرر کرده است. بلکه به این معنی است که خداوند متعال در قرآن مجید، اعطای مقام خلافت را به صحابهش وعده فرموده است و نسبت به خلیفه موعود، نشانهها و پیشگوییهایی ذکر فرموده که در وجود سایر خلفای ثلاثه هم یافت شده است. و در صورت نپذیرفتن خلافت خلفای ثلاثه (بعد از حضرت ابوبکر)، صورتی برای تحقق مصداق آن آیهها، امکان ندارد. علاوه بر این، در احادیث نبوی هم دربارة خلافت خلفای ثلاثه، نشانهها و شواهد زیادی وارد شده است و نسبت به حضرت ابوبکر صدّیقس غیر از این پیشگوییها، امر دیگری نیز وجود دارد و آن این که پیامبر اکرمج در هنگام وفات خویش، او را به جای خود برای امامت نماز مسلمین برگزیدند.
[۱۹] ملاحضه شود به رسالة اینجانب موسوم به (تفسیر آیة تمکین) - مولف
تعداد ازواج مطهرات آنحضرتج یازده نفر بودند، حضرت خدیجه، حضرت زینب بنت خزیمه که هردو در حیات آنحضرتج وفات یافتند. حضرت عایشه، حضرت حفصه، حضرت ام حبیبه، حضرت زینب بنت جحش، حضرت ام سلمه، حضرت صفیه، حضرت سوده، حضرت میمونه و حضرت جویریه (رضی الله عنهن) همة این زنان، برگزیدة خدا و رسول بودند. و مادر تمام مؤمنان به شمار میآیند. و از تمام زنان افضلتراند و از میان ایشان، حضرت خدیجه و حضرت عایشهب رتبه و مقام والاتری دارند.
دختران رسول خداج چهار تن بودند: حضرت زینبب که در نکاح ابوالعاص بن الربیع درآمده بود. حضرت رقیه و حضرت ام کلثومب که هردو یکی بعد از دیگری در نکاح حضرت عثمان ذوالنورینس بودند. و حضرت فاطمة الزهراءب که در نکاح حضرت علیس درآمده بود. هر چهار دختر پیامبراکرمج زنانی برگزیده، و دارای فضایل بیشماری بودند. و از میان آنان، منزلت حضرت فاطمة الزهراءب از همه بالاتر است، و غیر از أمهات المؤمنین، بر بقیة زنان بهشت سمت مهتری دارند.
یادآوری: فقط فاطمة الزهراءب را یگانه دختر پیامبر اکرمج دانستن، خلاف نصّ صریح قرآنی است [۲۰].
[۲۰] ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ قُل لِّأَزۡوَٰجِكَ وَبَنَاتِكَ﴾ [الأحزاب: ۵۹]. ای پیامبر به زنان و دختران خود بگو. با صیغة جمع ارشاد فرموده که اطلاق آن در لغت عربی بر کمتر از سه نمیآید.
از ده عموی آنحضرتج فقط حضرت حمزه و حضرت عباسب مشرف به اسلام شدند و هردو دارای فضایل بیشمارند. بخصوص، رتبة حضرت حمزهس بالاتر است. هنگامی که در جنگ احد شهید شد، آنحضرتج او را به «سیّد الشهداء» لقب دادند [۲۱]. و از پنج عمة ایشان تنها، حضرت صفیهب به نعمت اسلام نایل آمد.
[۲۱] بعضی از مردم آگاهانه یا ناآگاهانه به سیّدنا حضرت حسین «سیّد الشهداء» میگویند. حال آن که لقب خاصّی را که پیامبر اکرمج به کسی داده، باید مخصوص همان فرد باشد. و این لقب مخصوص حضرت حمزه میباشد.
بیان وجود عداوت و اختلاف میان مهاجرین و انصار و به خصوص اهل حدیبیه، افترا، بیدینی و خلاف نصوص صریحه به شمار میآید [۲۲].
[۲۲] ارشاد خداوندی در حقّ اهل حدیبیه: ﴿رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡ﴾ [الفتح: ۲۹] یعنی: «ایشان با هم مهربانند». و عموماً در حق مهاجرین و انصار است که ﴿فَأَلَّفَ بَيۡنَ قُلُوبِكُمۡ فَأَصۡبَحۡتُم بِنِعۡمَتِهِۦٓ إِخۡوَٰنٗا﴾[آل عمران: ١٠٣] یعنی: «خداوند در قلوب شما الفت انداخت، پس به فضل خدا شما باهم برادر قرار گرفتید».
بیان مشاجرات (یعنی نزاع آنها با یکدیگر) صحابة کرامش بدون ضرورت شرعی و به دور از حسن نیت، حرام است. پس ما باید نسبت به آنان، حسن ظن داشته باشیم، زیرا احترام هردو گروه بر ما لازم است، مانند این که اگر در میان دو پیامبر، چنین اموری رخ دهد، ما به هیچکدام نمیتوانیم بد بگوییم، بلکه طبق نص قرآنی، بر ما فرض است که بر هردو ایمان داشته باشیم [۲۳].
یادآوری:
در عهد خلافت حضرت علیس دو جنگ داخلی به وقوع پیوست. یکی جنگ جمل که در یک طرف، حضرت علی و طرفدارانش، و در طرف دیگر، ام المؤمنین حضرت عایشهب و حضرت طلحه وحضرت زبیرب که از عشرة بشّرهاند، قرار داشتند که هردو گروه از بزرگان صحابهاند، امّا این جنگ، بنابه حیلهگری چند نفر مفسد و شرور، اشتباهاً واقع شد. در حالی که در میان آنان نه اختلافی وجود داشت و نه میخوایستند باهم از در کارزار برآیند. به طوری که در این پیکار، فضایل هرکدام از زبان فریق دیگر منقول است که در بخش زندگانی حضرت علیس ان شاء الله بیان خواهد شد.
دیگری، جنگ صفین که در آن، از یک طرف، حضرت علی و از جانب دیگر، حضرت معاویهب قرار داشتند. عقیده و نظر اهل سنّت نسبت به این جنگ، این است که حضرت علی خلیفة برحق بودند. حضرت معاویه و یارانش در این قیام، مجتهد مخطیاند یعنی در اجتهادشان، اشتباه روی داده است.
امّا، بدگفتن آنان بنابراین خطای اجتهادی جایز نیست، زیرا آنان نیز، صحابی رسولاللهج و دارای فضایل میباشند و این خطا، بر اثر سوء تفاهم به میان آمده و زمینه سوء تفاهم نیز وجود داشت. به اینگونه خطا، خطای اجتهادی گفته میشود که بر آن، به هیچ وجه از روی عقل و شرع، مواخذه نمیشود. حضرت شیخ ولی الله محدّث دهلوی/ در «ازالة الخفاء» میفرماید:
«باید دانست که حضرت معاویه ابن ابی سفیانب یکی از اصحاب آنحضرتج بود، صاحب فضیلت جلیله و در زمرة صحابه کرام قرار دارد. زینهار تا در حق او سوء ظن نکنی و در ورطة سبّ او نیفتی و مرتکب حرام نشوی».
[۲۳] مثلاً میان حضرت موسی و حضرت هارون علیهما السلام این واقعه رخ داد، تا جایی که حضرت موسی ریش حضرت هارون را گرفته، او را به طرف خود کشید و این واقعه در قرآن آمده است، امّا هردو برای ما واجبالتعظیماند، نص قرآنی است که ﴿لَا نُفَرِّقُ بَيۡنَ أَحَدٖ مِّن رُّسُلِهِۦۚ﴾ [البقرة: ۲۸۵] یعنی ما در میان رسولان خدا قایل به تفرقه نیستیم.
بدگفتن صحابةکرام و بویژه مهاجرین و انصار و گمان بد نسبت به آنان داشتن، مخالفت صریح با قرآن مجید و طغیان آشکار به دین الهی محسوب میشود. و اندیشة کفر برای این قبیل افراد وجود دارد.
کسانی که نسبت به صحابة کرام، مهاجرین و انصار، بدگویی و اهانت و سبّ میکنند و هجرت و نصرت را وجه فضیلت قرار نمیدهند، این عمل آنان، مخالفت آشکار با قرآن مجید است [۲۴]. و این نتیجه را در بر دارد که قرآن مجید و نبوّت آنحضرتج و دلایل نبوّت، مشکوک قرار گیرند [۲۵]. و بسیاری از علما چنین کسانی را تکفیر نمودهاند. ولی مسلک اهل سنّت این است، تا هنگامی که انکار صریح نسبت به یکی از ضروریات دین ثابت نباشد، به هیچیک از کلمهگویان، نباید کافر گفت. امام اعظم ابوحنیفه/ میفرمایند: «لَا نُكَفِّرُ أَحَداً منْ أَهْلِ الْقِبْلَةِ» [۲۶]. یعنی هیچیک از اهل قبله را کافر نمیدانیم.
لذا عقاید سیزدهگانة مذکور، برای اهل سنّت از اهّم ضروریات و مأخذ بیشتر آنها قرآن مجید است. خداوند متعال همة ما را بر این عقاید پاک، و اساسی استقامت عنایت فرمایند. «آمین»
[۲۴] به رسالة تفسیر آیات مدح مهاجرین ملاحظه فرمایید که مشتمل بر تفسیر ده آیة قرآنی است. از آن معلوم میگردد که قرآن مجید با چه صراحت، انواع فضایل عظیم الشأن را نسبت به مهاجرین و انصار قائل است. [۲۵] صحابة کرام و بویژه مهاجرین و انصار گواه بر ایناند که قرآن مجید کتاب الله است و همچنین بر نبوّت و دلایل نبوت آنحضرت و پیروان حضرت محمّدج در جلوی تمام جهانیان، شهادت دادند که قرآن مجید همان کتابی است که آنحضرتج آن را کتاب الله فرموده و ما اعلان نبوّت او را با گوشهای خودمان شنیدیم و معجزات و دلایل نبوّت او را با چشم خود دیدیم. بدیهی است که هرگاه گواه عینی واقعه مورد جرح و نقد قرار گیرد، خود آن واقعه و موضوع نیز مشکوک خواهد شد. [۲۶] مقصود از اهل قبله این نسیت که رخ به طرف کعبه کرده، نماز بخوانند یا کعبه را قبله بدانند، زیرا این عمل در میان کفار مکّه هم وجود داشت، بلکه مقصود از اهل قبله، این است که تمام ضروریات دینی پیروان این قبله را بپذیرند. همانطوری که علامه ملاعلی قاری در شرح «فقه اکبر» فرموده است.
گرچه در بیان سیرة مبارک آنحضرتج رسالة مستقلی به نام «نفحة عنبریه» مرقوم داشتهام، امّا به نظر میرسد، ضروری باشد در این جا هم مختصری در تذکرة آن جنابج مورد لزوم قرار گیرد. نخست به این سبب که مقصود اصلی، وجود مسعود آنحضرتج میباشد و تذکرة خلفای راشدین بنابه ارتباطی که با ایشان داشتند، بیان میشود.
ثانیاً بدین وجه که هرگاه ذکر جماعتی به میان آید، لازم است که قبلاً ذکری از امام آن جماعت بشود.
پیامبر اکرمج در شهر مکه در خانة سردار قریش عبدالمطلب، چشم به جهان گشود. نام پدر بزرگوار ایشان عبدالله و نام مادر گرامی وی آمنه است. ولادت سراسر بشارت ایشان، بامداد روز دوشنبه مصادف با هشتم یا دوازدهم ماه ربیع الاول به وقوع پیوست و در تاریخ میلادی ۲۰ آوریل سال ۵۷۱م، گفته شده است.
در آن ایّام، فرمانروای کشور ایران انوشیروان عادل بود و هنگام ولادت بابرکت آنجنابج حوادث عجیب و خارق العادهای روی داد، بطوری که در دنیا سابقه نداشت. حیوانات با لهجة انسان، بشارت آنحضرتج را به گوش مردم رساندند. درختان به صدا درآمدند، دو فرمانروای بزرگ و مقتدر جهان، یعنی پادشاهان فارس و روم در خواب مطلع شدند که نه تنها کسری و قیصر بلکه تمام حکومتهای مقتدر جهان در مقابل سطوت و جبروت ایشان سرنگون خواهند شد.
هنوز آنحضرتج از مادر متولّد نشده بود که پدر بزرگوارش وفات یافت و آنحضرتج در سنّ چهار سالگی از سایة مادر نیز محروم شد. خواندن و نوشتن را از هیچکس نیاموخت و از کسی کمال و هنر حاصل نکرد. شعر و سخن که بیش از حد در عرب رواج داشت، آن راهم از کسی فرا نگرفت.
نگار من که بهمکتب نرفت وخط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد
هنگام خردسالی عجایب و غرایبی از آنحضرتج مشاهده گردیده است که بسیاری از آنها از حلیمه سعدیه (مادر رضاعی آنحضرت) منقول است. حقا که حلیمه سعدیه بانوی خوششانسی بود [۲۷].
چهار بار شق الصدر برای آنحضرتج رخ داد. دو بار قبل از بعثت و یکبار هنگام بعثت و بار چهارم زمان عزیمت به معراج. اولین بار که صدر مبارک ایشان شق شد، دوران کودکی و زمانی که نزد حلیمه، همراه با برادر رضاعی خویش برای چرانیدن گوسفندان به بیابان رفته بود. ناگهان برادرشان، هراسان و ترسان نزد حلیمه آمد و گفت: مادر! دو نفر سفیدپوش آمده برادر قریشیام راخواباندند و سینهاش را چاک کردند. حلیمه با شنیدن این خبر نگران شد و رو به بیابان نهاد. چون به آنجا رفت، مشاهده کرد که آنحضرتج صحیح و سالم دارند میآیند، ولی آثار ترس بر چهره مبارک هویداست. آنگاه پیامبر اکرم تمام جریان را برای حلیمه بیان نمود. هربار که شق الصدر میشد، فرشته میآمد و سینة مبارک را چاک کرده، قلب اطهر را در طشتی پر از آب زمزم، میشست.
آنحضرتج از پرستیدن بت و اعمال منافی عفت پرهیز میکرد، صداقت و امانتداری ایشان پیش از نبوّت، در تمام مکّه به شهرت رسیده، زبانزد خاص و عام بود. تا جایی که لقبش به «صادق الأمین» شهرت یافت. زمانی که سن مبارکش به ۲۵ سال رسید، با حضرت خدیجه که یکی از زنان دانا و ثروتمند قریش بود، ازدواج نمود. حضرت خدیجه قبلاً از شنیدن اوصاف و کمالات ایشان حدس زده بود که پیامبر موعودی که علمای یهود و نصارا نسبت به بعثت آن، پیشگویی کردهاند ظهور خواهد نمود و چه بسا که ایشان همان پیامبر موعود باشند.
خدیجهب هنگام نکاح چهل سال عمر داشت، تمام اولاد آنحضرتج از ایشان متولّد شدند، به جز حضرت ابراهیم که از ماریة قبطیه بود. در سن چهل سالگی روز دوشنبه ۱۷ و به روایتی ۲۴ رمضان به نعمتی که از ازل به وی اختصاص یافته و نتیجة دعای خلیل و مصداق بشارت مسیح قرار گرفته بود، نایل شدند. یعنی خداوند متعال ایشان را پیامبر خود قرار داده به سوی جهانیان مبعوث گردانید. آنحضرتج در مدت ۲۳ سال، فرایض رسالت را با شفقت و رأفت بسیار و جانفشانی و جفاکشی بیحد، انجام داده، اذیت و آزار بیشماری را متحمّل شدند. زیرا در تمام جهان، ابلیس لعین حکمفرما بود و تاریکی کفر، شرک و مظالم گوناگون جهان را فرا گرفته، تیره و تار کرده بود.
مسیحیت، یهودیت، مجوسیت، عرب و عجم، همه یک حال داشتند. فحشا و معاصی در نظر هیچکس عیب به شمار نمیرفت و مردم سرقت و راهزنی را پیشة خود قرار داده بودند. حتّی از قتل فرزندان خود به دست خودشان ابایی نداشتند. در چنین دورانی، ناگهان، هادی برحق و خورشید حقیقت، دنیا را دگرگون ساخت و به جای ظلمتِ کفر و شرک، نور ایمان در جهان درخشیدن گرفت. و جهان را روشن ساخت و در مدّت کوتاهی، بر اثر دعوت و تعلیم آنحضرتج، جماعتی از خداپرستان تشکیل شد که دارای عالیترین رتبة اخلاق و کاملترین مقام زهد و تقوا بودند، به نحوی که در تاریخ نمیتوان برای آن نمونهای یافت. و تا ده سال در مدینه ماند.
* در ظرف این ده سال با کفّار در نوزده جنگ، به نبرد پرداخت.
* معجزات بیشمار و خوارق عادات بسیاری از آن جنابج به وقوع پیوست.
* بزرگترین معجزهاش قرآن مجید است که در فصاحت و بلاغت بینظیر است و مشتمل بر اخبار غیب و بسیار مؤثّر است.
* در دوازدهمین سال بعثت که عمر شریفش به پنجاه و یک سال و نُه ماه رسیده بود، به شرف معراج نایل گشت، یعنی به آسمانها خوانده شد و از جنّت و جهنم بازدید به عمل آورد. و به مشاهدة عجایب عالم ملکوت و آیات کبرای خداوند مفتخر گشت.
خواجه در آن پرده بدید آنچه دید
و آنچه نیاید به زبان هم شنید
اخلاق کریمانة آنحضرتج به حدّی بود که هر یک از اصحاب تصور میکرد که لطف و بخشندگی بیش از همه، بیشتر شامل حال من است.
* توجه آن جنابج بیشتر به فقرا و مسکینان معطوف بود. از یتیمان و بیوهها بسیار دلجویی میکرد. و اگر کسی از اصحاب، بیمار میشد به عیادتش میرفت. و در تشییع و دفن جنازة مردگان شرکت میکرد. و بر آنان نماز جنازه میگزارد. هنگامی که میشنید کسی به حالت احتضار رسیده، (در سکرات مرگ قرار گرفته) به خانة او رفته نزدش مینشستند و چهرة انور خود را جلوی چشم او قرار میدادند. زهی بر این شرف و سعادت!
به چه ناز رفته باشد ز جهان نیازمندی
چو بهوقت جانسپردن بهسرش رسیده باشی
* آنحضرتج از عیش و راحت جهان هرگز بهرهای نگرفتند. لباس زبر و خشن، زیب تن میکردند و اغلب، در خانه با فقر و فاقه به سر میبردند.
* هرگز اتفاق نیفتاد که دو روز پیاپی، شام و نهار تناول کرده باشند.
* خداوند چنان حسن صورت و زیبایی چهره و سیرت به ایشان عطا فرموده بود که چهرة مبارکش از ماه شب چهارده تابناکتر بود.
* از راهی که میرفت تا دیر وقت، مسیر راه از بوی خوشش معطّر میشد که بر اثر آن، صحابه میدانستند که آنحضرتج از این راه عبور کرده است.
* در سنّ شصت و سه سالگی، روز دوشنبه ۱۲ ربیع الاول سال یازدهم هجرت، بعد از بیماری چهارده روزه، جهان فانی را وداع گفته به ملااعلی و دیدار حق شتافتند، ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّآ إِلَيۡهِ رَٰجِعُونَ﴾.
* آخرین و صیت ایشان به مسلمانان این بود که بر نماز محافظت کنید و با کنیزان و بردگان خود خوشرفتار باشید.
* در حجرة حضرت عایشهب وفات یافته و در همان جا دفن شدند. و آرامگاه مبارک ایشان زیارتگاه مسلمانان جهان قرار گرفت.
صلوات الله وسلامه علیه وعی آله وصحبه أجمعین.
***
[۲۷] نسبت به خوششانسی حضرت حلیمة سعدیه چه میتوان گفت! او را خداوند تا زمان نبّوت زنده گذاشت و بر آنحضرتج ایمان آورد. و در مقام جعرانه که آن جنابج مال غنیمت تقسیم میکرد، آمده ملاقات کرد. آنحضرتج نسبت به او خیلی احترام قائل شدند و شش هزار اسیر جنگ حنین بنابه ارتباطی که با ایشان داشتند. آزاد گردیدند.
نام مبارکش عبدالله، لقبش صدّیق و عتیق است. (حضرت رسول اکرمج او را به این لقب مفتخر گردانید). کنیهاش ابوبکر و در هشتمین جدّ، به آنحضرتج میپیوندند. بدین ترتیب که هشتمین جدّ آنحضرتج «مره» دارای دو پسر بود: یکی به نام «کلاب» و دیگری به نام «تیم»، پیامبر اکرمج از نسل «کلاب» و حضرت ابوبکر صدّیق از نسل «تیم» بودند.
دو سال و چند ماه پس از ولادت باسعادت رسول خداج از مادر متولد شدند و پس از رحلت آنحضرتج دو سال چند ماه در قید حیات بودند. عمر ایشان هم ۶۳ سال بود. رنگش سفید، جسمش لاغر، رخسارش کمگوشت، پیشانیش بلند و مویش سفید بود. به مویها رنگ خضاب میزدند. نهایت نرمخو و بیحدّ بردبار بودند. در رفاقت آنحضرتج از همه سابق و فایق بودند. در حیات آنحضرتج وزیر، و پس از رحلت، جانشین ایشان قرار گرفتند و عنوان مبارک «خلیفه رسول الله» جز ابوبکر صدّیق، به کسی دیگر اطلاق نشده است، زیرا که خلفای بعد، به لقب «امیر المؤمنین» خوانده میشدند.
مدّت دو سال وسه ماه و نه روز، مسند خلافت نبوی را زینت بخشیدند و سرانجام، در هفدهم جمادی الاخری سال ۱۳ هـ، بین مغرب و عشاء از این دار فانی رحلت فرموده، به حبیب خویش رسول اکرمج پیوستند و در جوار محبوب و در همان روضة مقدّس، تا قیامت استراحت نمودند.
ایشان دارای سه فرزند پسر بودند به نامهای: حضرت عبدالله (که با رسول خدا در غزوة طائف مجروح شده و بر اثر همان جراحت، در بدو خلافت پدر بزرگوارش بدرود حیات گفت). حضرت عبدالرحمن و محمد بن ابی بکر. و نیز سه دختر داشتند به نامهای: حضرت اسماء (مادر حضرت عبدالله بن زبیر) حضرت أم المؤمنین عایشه صدّیقه و ام کلثومش (که هنگام وفات ابوبکر صدّیق در شکم مادر بود).
۱-
ابوبکر صدّیقس از اشراف قریش و دارای ثروت بسیار و عزّت و وجاهت زیادی بودند. در میان اهل مکّه به حدّی مقبول و مورد اعتماد بودند که داوری پروندههای دیات و خسارات به عهدة ایشان بود. هرگاه برای کسی ضامن میشدند، ضامنی بسمعتبر به شمار میرفتند. همة مردم به او محبّت داشتند و بسیاری از کارهای مردم به وسیلة ایشان انجام میگرفت. عالم علم الانساب بودند و نسب اهل عرب را از همه بیشتر میدانستند. در فن شاعری مهارت خاصّی داشتند، شعر میسرودند و فوق العاده فصیح و بلیغ بودند. ولی پس از اسلام، سرودن شعر را ترک کردند. در زمان جاهلیت هرگز شراب ننوشیده و به بتپرستی روی نیاورده بودند [۲۸].
در ایّام طفولیّت به رسول خداج محبت وافر داشتند، زمانی که آنحضرتج در دوران کودکی همراه با عموی خویش ابوطالب، عازم ملک شام شدند، صدیق اکبر، بلال را به کرایه گرفته، در رکاب ایشان قرار دادند و برای صبحانه، نوع مخصوصی از نان و روغن زیتون همراه کردند. در مراسم ازدواج حضرت خدیجه، با آنحضرتج، همکاری فراوانی داشتند.
[۲۸] إزالة الخفاء و صواعق.
ابوبکر صدّیقس به مجرّد بعثت آنحضرتج بدون درخواست ارائه دلیل و معجزه، از همه جلوتر مشرف به اسلام شدند [۲۹].
در آن ایّام پرخطر (قبل از هجرت) که اظهار اسلام، کاری بسدشوار مینمود و مترادف با دست در دهان اژدهاگذاشتن بود، دعوت و تشویق مردم به اسلام، تنها کار صدّیق اکبر بود که در نتیجة وعظ و تبلیغ ایشان عدهای از اشراف و بزرگان قریش، مشرّف به اسلام شدند.
از میان عشرة مبشره، حضرت عثمان، حضرت طلحه، حضرت زبیر، حضرت سعد بن ابی وقّاص فاتح ایران و حضرت عبدالرحمن بن عوفش بنابر دعوت و هدایت ایشان به اسلام گرویدند. از اکابر صحابه، عدّة زیادی را از ناحیة ایشان هدایت نصیب شد، امّا این پنج نفر کسانی بودند که اسلام ایشان، نوک کارد تیز کفر را تا اندازهای کند کرد، زیرا اینها به چهار قبیلة ذی نفوذ متعلّق بودند و هریکی در قبیلة خویش، موقعیّت و جایگاه خاصی داشتند. حضرت عثمان در بنو امیّه، حضرت زبیر در بنی اسد، حضرت سعد و حضرت عبدالرحمن در بنی زهره و حضرت طلحهش در بنی تیم بن مره.
هنگامی که حضرت ابوبکر صدّیقس به اسلام مشرّف شدند، علاوه بر اموال تجارت، چهل هزار درهم وجه نقد دارایی ایشان بود که همة آنها را در خدمت به رسول خداج و برای نشر و گسترش اسلام، صرف کردند. از آن جمله، هفت برده را که به علّت مسلمانشدن، هدف ظلم و ستم کفار قرار گرفته بودند، خریده، آزاد نمود که از میان آنها داستان حضرت بلالس شهرة آفاق است [۳۰].
حضرت عمرس میفرمایند: یک بار، رسول خداج به صدقه، تشویق نمودند. در آن ایّام نزد من مال فراوانی وجود داشت، پیش خود گفتم که امروز از حضرت ابوبکر صدیقس سبقت خواهم گرفت. به طوری که من نصف اموال خود را که نسبتاً چشمگیر بود، حاضر کردم. بعد از آن، حضرت ابوبکر صدّیقس مقدار کمی آوردند. آنحضرتج از من سؤال فرمودند که برای اهل و عیال خودت چه اندازه ذخیره نهادهای؟ بنره عرض کردم: نصف اموال را. امّا وقتی که از حضرت ابوبکر صدّقس سؤال فرمودند، او عرض کرد: برای اهل و عیال خودم، الله و رسولش را گذاشتهام؛ (یعنی همة اموال را آوردهام و برای فرزندان نیز چیزی باقی نگذاشتهام).
حضرت عمرس میفرمایند: از آن زمان یقین حاصل کردم که از حضرت ابوبکر صدّیقس هرگز پیشی نخواهم گرفت.
در بدو امر نبوّت که دستور به تبلیغ داده شد و این آیه نازل گردید: ﴿فَٱصۡدَعۡ بِمَا تُؤۡمَرُ﴾ [الحجر: ۹۴] «یعنی ای پیامبراکرمج تکلیف تبلیغ احکام الهی را متحمل باشید»، حضرت ابوبکر صدّیقس عرض کردند: ای رسول خدا! شما تبلیغ را آغاز نفرمایید زیرا هرگاه اشرار و جاهلان قریش، بیان توحید و بطلان شرک را که هنوز گوششان به آن آشنایی ندارد، بشنوند، خدا میداند چه اندازه برآشفته شوند و چه عکس العملی نشان دهند. لذا اجازه فرمایید تا من آغاز کنم. چنانکه آنحضرتج موافقت نمودند و ابوبکر صدّیقس سخرانی عجیبی ایراد فرمود که در آن، توحید و رسالت آنحضرتج و مذهب شرک و بتپرستی را توضیح داد و در این خطابه بطرز غیر قابل توصیفی در عشق و محبّت دین اسلام غرق بود به طوری که عبارت و الفاظ خطبه به خوبی نمایانگر این امر میباشد.
این نخستین خطابهای بود که در اسلام ایراد گردید. بعد از این، کفّار، آزار و اذیت فوق العادهای به صدّیق اکبرس رساندند و ابوبکر صدّیقس آنها را با بر دباری و متانت خاصی تحمّل مینمود.
حضرت ابوبکر صدّیقس بعد از این که اسلام آورد، در جلو خانهاش مسجدی ساخت و این اولین مسجدی است که در اسلام بنا گردید [۳۱]. در این مسجد هر روز صبح مینشست و قرآن مجید تلاوت مینمود. شنوندگان با شنیدن قرآن مجید (آن هم از زبان ابوبکر صدّیقس) هجوم میآوردند و بعضی از آنان بسیار متأثر میشدند. کفّار با دیدن این کار، هر روز ایجاد زحمت مینمودند. سر انجام، حضرت ابوبکر صدّیقس با اجازة پیامبر اکرمج به قصد هجرت عازم حبشه شد [۳۲].
در راه با «الدغنة» تاجر قریش که کافر بود و قبلاً با وی دوستی داشت، بر خورد کرد و او با اصرار زیاد، ابوبکر صدّیقس را از عزیمت به حبشه بازداشت و او را با خود به مکه برگرداند و به رؤسای قریش گفت: آیا شما شخصی را تبعید میکنید که چیز پنهانی را کسب میکند [۳۳]، (یعنی ثواب آخرت) و خویشاوندی را وصل میکند و با مردم همکاری مینماید و میهمانان را پذیرایی میکند، من او را امان داده، برگردانیدهام، اکنون برای او مزاحمت ایجاد نکنید».
امّا حضرت ابوبکر صدّیقس از جا برخاست و اعلام نمود: «من نمیخواهم در امان کافری قرار گیرم. برایم امان خدا و رسول او کافی است». سپس در محضر آنحضرتج حاضر شد و تمام ماجرا را به عرض مبارک ایشان رسانید. آنحضرتج فرمود: ای ابوبکر! شما جایی نروید، فعلاً اجازة هجرت به ماه داده نشده است و هر گاه اجازه داده شد، شما همراه ما خواهید بود. سرانجام، حضرت ابوبکر صدّیقس بازهم در مکه ماند و همچون گذشته به کار دلانگیز تلاوت قرآن و تبلیغ اسلام مشغول شدند. راست است که:
رهایی نخواهیم از دام عشق
که صد قربان ایام عشق
چند بار در مکّه آنحضرتج را از چنگال کفّار رهانید. واقعه از این قرار است که کفّار قریش در صحن خانة کعبه نشسته بودند. از آنحضرتج ذکری به میان آمد که محمّدج معبودان ما را مذّمت میکند، در این اثنا آنحضرتج آمدند، همه از جا پریدند و او را محاصره کردند، وچادر در گلویش انداخته، کشیدند. شخصی به ابوبکر اطلاع داد که «أدرك صاحبك» یعنی: به یاری رفیقت بشتاب. ابوبکر بیدرنگ به آنجا آمد و با عصبانیت اظهار داشت: هلاک باد دستانتان! ﴿أَتَقۡتُلُونَ رَجُلًا أَن يَقُولَ رَبِّيَ ٱللَّهُ وَقَدۡ جَآءَكُم بِٱلۡبَيِّنَٰتِ﴾ [المؤمن: ۲۸] «یعنی آیا شما شخصی را به قتل میرسانید که میگوید: ربّ من الله است و نزد شما معجزاتی آورده است». آنان با شنیدن این سخن، آنحضرتج را رها کرده، بر او حملهور شدند. بالآخره، ابوبکر صدّیقس بر اثر ضرب و شتم آنان تا چند روز بیهوش بود. و گاهی که به هوش میآمد، از بهبودی آنحضرتج میپرسید و باز بیهوش میشد. وقتی پس از چند روز به حال طبیعی خود برگشت، اولین گفتارش این بود که مرا نزد آنحضرتج ببرید. چنانکه مردم وی را نزد محبوبش بردند. وقتی در محضر آنحضرتج حضور یافت، حالی به او دست داد که کیفیت آن هرگز قابل بیان نیست.
این قبیل فداکاری و جانبازی، پیش از هجرت نیز چندین بار از وی به وقوع پیوسته است. کفّار قریش در سال هفتم بعثت تصمیم گرفتند تا آنحضرتج و همراهان و تمام خاندان بنی هاشم را مورد تحریم اقتصادی قرار دهند و آب و نان را بر آنان ببندند. همه متعهد شدند که هیچکس حق ندارد با بنی هاشم خویشاوندی، معاشرت و معامله نماید و یا برای آنان وسایل و غذا فراهم سازد. تا این که مجبور شوند، محمّدج را به ما تحویل دهند. همگی این پیمان را امضا کرده، بر خانه کعبه آویزان نمودند تا احدی جرأت نکند از آن تخلّف ورزد. آنحضرتج به نا چار همراه با عموی خویش، ابوطالب و دیگر افراد خاندان بنی هاشم، به خارج از مکّه در درّة کوهی که آن را «شُعب ابی طالب» مینامند، رفتند. این محاصره و مصیبت، تا سه سال به طول انجامید.
سختیهای را که در این سه سال متحمل شدند، نظیرش در داستان ظلم هیچ ظالمی یافت نشده است. از برگهای درختان تغذیه و روزهای زندگی را سپری نمودند. بلکه حقیقت این است که زندهماندنشان در چنین حالی نشانهای از قدرت الهی بود. حضرت ابوبکر صدّیقس عاشقانه در این مصیبت شرکت ورزیدند، به شُعب ابی طالب رفتند و تا سه سال همانجا ماندند، زمانی که آنحضرتج از این مصیبت رهایی یافتند، ایشان نیز رها شدند. ابوطالب این واقعه را در شعری از خود اینگونه سروده است:
وهم رجعوا سهل بن بیضاء راضیاً
فـسر أبو بکر بها ومحمد
یعنی اهل مکّه، «سهل بن بیضاء» را که به عنوان قاصد نزد آنان رفته بود، راضی ساختند، یعنی صلح را قبول کردند. سپس ابوبکرس و محمّدج نیز بر این صلح راضی شدند.
هنگامی که رسول خداج برای دعوت و تبلیغ، میرفتند، ابوبکرس با ایشان همراه بود. و در مقابل هر بلا و مصیبتی سینه سپر میکرد. چنانکه در موسم حج، هنگامی که نزد قبایل عرب رفتند و همچنین زمانی که به طایف رفتند، در تمام این موارد، حضرت ابوبکر صدّیقس با ایشان همراه بود.
عادت روزانة آنحضرتج در مکّه این بود که صبح و شام به خانة ابوبکرس رفته و دربارة مسائل با ایشان مشورت میکردند و نظر میخواستند. زمانی که حضرت امّ المومنین خدیجهب وفات نمود، و آنحضرتج را غمگین یافتند، دختر خود عایشهب را که در آن وقت کمسن بود، با ادب و اخلاص خاصّی به ازدواج پیامبر اکرمج درآورده و مقدار مهریه را نیز خود پرداخت نمودند. وقتی آنحضرتج به معراج تشریف بردند، پیش از همه، حضرت ابوبکرس گفتة ایشان را تایید نمود. کفّار به او گفتند: آیا در این سخن هم محمّدج را راستگو میدانید که او به بیت المقدس رفته و از آنجا به آسمان عروج کرده و عجایب و غرایب آنجا را مشاهده نموده و سپس مراجعت کرده و این مسافت طولانی را در مدّت کوتاهی از شب طی کرده است؟
حضرت ابوبکر صدّیقس در جواب فرمودند: «ما گفتههای او را که نسبت به این، بعیدتر از عقلاند مانندی که جبرئیل÷ از بالای آسمانها اکنون آمد و باز رفت، باور میداریم». مقصود این که وقتی رفت و آمد جبرئیل÷ را در یک لحظه، باور میکنیم، پس در سفر ایشان به معراج و ملاقات با پروردگار چه جای تردید است؟ چنانکه حضرت ابوبکر صدّیقس به خاطر تصدیق سفر معراج آنحضرتج، از سوی ایشان با لقب «صدّیق» مفتخر گشت.
بعد از گذشت سیزده سال که پیامبر و یاران فداکارش ظلم وستم را متحمل شدند و کینه و دشمنی ظالمان روز به روز بیشتر میشد، با وحی الهی، به آنحضرتج دستور رسید که از مکّه به مدینة منوره هجرت نمایند. در این سفر، خداوند از میان تمام صحابهش فقط حضرت ابوبکر صدّیقس را برای همراهی آنحضرتج در سفر هجرت انتخاب نمود و او در این سفر، رفیق آنحضرتج قرار گرفت. خدمات مالی و جانیای که ابوبکر صدّیقس در مراحل مختلف این سفر انجام دادند، در داستانهای عشق و ایثارگری، نمونهای بالاتر از آن نمیتوان یافت. در آن هنگام، صدّیق اکبرس جان خود را در راه محبوب در طبق اخلاص گذاشت و مراتب اخلاص وفداکاری خود را به اثبات رسانید و همواره یار غارش بود. امروزه نیز، واژة «یار غار» ضرب المثل شده، وقتی کسی با دیگری که رفیق و همراه اوست، مصاحبت کند، گویند: «وی یار غارش است».
لذا در آن سفر سرنوشتساز، پیامبر اکرمج نه تنها ابوبکر صدّیقس را «یار غار» خود قرار داد، بلکه بدین ترتیب، مراتب اعتماد و محبّت خود به وی را، به نمایش گذاشت و چون ابوبکرصدیقس از همه عاقلتر، باتجربهتر و از سایر مسلمانان شجاعتر و دلیرتر بودند (زیرا که در این سفر پرخطر رفیقی مورد لزوم بود که دارای همة این صفات باشد) برای همراهی سفر هجرت انتخاب شدند. در اینجا لازم است نظری گذرا بر این سفر بیفکنیم.
تجمّع کفّار برای نابودی آنحضرتج و محاصرهنمودن خانة مقدّس، و در این موقع بیرونشدن آنحضرتج و رسیدن به خانة حضرت ابوبکرس و بشارتدادن او به همراهی در این سفر، آمادهشدن فوری او، و آمادهسازی سریع آذوقه از جانب دخترانش، و سپردن حضرت ابوبکرس دو شتر خود را که از چهار ماه پیش برای این سفر پرورش داده بود به یک شخص معتمد که بعد از سه روز در مکان مشخص آورده شود، مجروحشدن پای آنحضرتج به خاطری پیادهروی، و بر دوشگرفتن ابوبکر صدّیقس ایشان را تا غار ثور و عرضکردن به آنحضرتج که شما بیرون غار تشریف داشته باشید تا من در داخل آن رفته، آن را تمیز کنم، و دیدن صدّیقس سوراخهای غار را و پارهکردن چادر خویش را برای بستن آنها و گذاشتن پای خود در یکی ار سوراخهای که روزنة آن باز مانده بود و گزیدن مار پایش را از این سوراخ و شفای او از آب دهان مبارک آنحضرتج و آمدن پسر نوجوان ابوبکرصدّیقس به نام عبدالله با ایشان و در غارخفتن و باز به مکّه برگشتن وی در تاریکی و به وقت شام اخبار مکّه را به ایشان رسانیدن.
آوردن عامر بن فهیره غلام ابوبکر صدّیقس، یا دخترش اسماء، غذا را در سه شب در غار ثور و اعلان کفّار که چون کسی محمّدج یا ابوبکرس را دستگیر نماید، به او صد شتر جایزه داده خواهد شد. و تلاش و جستجوی کفار توسط ماهرترین ردیابان در هر چهار جهت و بالاخره، رسیدن دستهای از جستجوگران، و اندوهناکشدن حضرت ابوبکر صدّیقس از دیدن قدمهایشان و تسکیندادن آنحضرتج به وی که: ﴿لَا تَحۡزَنۡ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَاۖ﴾ [التوبة: ۴۰] یعنی «اندوهگین مباش که خداوند همراه هردوی ماست» و بیرونآمدن آنها بعد از سه روز، از غار به قصد مدینه و سوار شدن ابوبکر همراه با آنحضرتج بر یک شتر و چهار جانب را مراقبتنمودن که مبادا توسّط کفّار دیده شوند. و در این اثنا بیرونرفتن «سراقه» از مکه به قصد دستگیری و دیدن و تعقیبکردن وی رسول و یار با وفایش را، و اطلاعدادن ابوبکرس آنحضرتج را و سرانجام، تسکیندادن و مطمئنساختن آنحضرتج ابوبکر صدّیق را با همان جملة دلنواز که ﴿لَا تَحۡزَنۡ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَاۖ﴾ [التوبة: ۴۰]، پس به واسطة دعای نبوی، فرورفتن سراقه در زمین سنگلاخ تا زانو و امانخواستن او از آنحضرتج و رهاشدنش از زمین و آوردن حضرت ابوبکر صدّیقس، شیر تازه که از چوپانی دریافت کرده بود در جایی که اصلاً چیزی از خورد و نوش پیدا نمیشد و آب سرد آمیختن با شیر و به آنحضرتج تقدیم داشتن و به اصرار نوشانیدن و بقایا را خود نوشیدن و این را گفتن که «شرب حتى رضيت» یعنی آنقدر نوشید که من خوشحال شدم»، این وقایع همه گوشههایی از وقایعی هستند که ارادت و عشق عاشق را به معشوقش نشان میدهد. بنابراین، کسی به عمق این محبّت پی میبرد که دلش با درد محبّت آشنا باشد. در قرآن مجید تذکرة حضرت ابوبکر صدّیقس در سفر هجرت با اعزاز خاصی مذکور است و پیامبر اکرمج بارها این خدمت او را با قدردانی یادآور میشدند.
در صحیح بخاری آمده است که: «حَمَلَنِيْ إِلَى دَارِ الْهِجْرَةِ» یعنی «ابوبکر مرا سوار کرده، به مدینه آورد» و در سخنرانیای که آنحضرتج پنج روز قبل از وفات ایراد فرموده بودند، اینگونه آمده است: «هرکسی هرنوع خدمت و احسانی به من کرده، من خدمت و نیکی او را به بهترین وجهی پاسخ گفتهام و به این طریق، دَینی را که به عهده داشتهام ادا کردهام، جز ابوبکر که تنها خداوند میتواند در قیامت، عوض خدمات و محبتهایی را که به من نموده، پاداش داده گفته، ادا نماید».
در میان صحابة کرامش جاننثاری و فداکاری ابوبکر صدّیقس بسیار مشهور بود، مردم احوال سفر را از ایشان میپرسیدند و اشتیاق داشتند که از زبان خود او بشنوند. حضرت عمرس در عهد خلافت خود میفرمود: «اگر ابوبکرس فقط ثواب و پاداش یک شب غار، یا قتال مرتدین را به من بدهند و تمام اعمال عمرم را در مقابل آن بگیرند، باز من سود خواهم برد».
[۲۹] در بعضی روایات حضرت خدیجه و در بعضی از روایات، حضرت علی و در بعضی زید بن حارثه را اول الاسلام بیان کردهاند. امّا اولیت اسلام حضرت ابوبکر مؤیّد به احادیث است. بعضی از علماء، تطبیق بیان کرده و نوشتهاند که از زنان حضرت خدیجه و از اطفال حضرت علی و از بردگان حضرت زید بن حارثه و از آزادگان حضرت ابوبکر، اوّل به اسلام مشرّف شدهاند. ولی حضرت شیخ ولی الله دهلوی در «إزالة الخفاء» نکتة جالبی بدین مفهوم نوشته است: «کسی که فضل نخستین تشرّف به اسلام را کسب میکند، اولین کسی است که همراه با پیامبرج، در مسیر حوادث و مصائب قرار میگیرد و سبب اسلام دیگران میگردد. این هردو وجه از میان این چهار نفر فقط به حضرت ابوبکر اختصاص داشت». (زیرا حق تعالی فطرت سلیمهای را به او عطاء فرموده بودند و با عنایات و الهامات غیبی پیاپی او را منتظر بعثت ساخته بود، و به محض گرویدن وی به اسلام، گرایش و رغبت به اسلام در میان مردم پدیدار گشت. پس ایشان با جدّیت تمام کار دعوت و تبلیغ را آغاز نمودند). امروزه هم در نظر اغیار و بیگانگان، بهترین برهان صداقت آنحضرتج اسلام حضرت ابوبکر صدّیق است. چنانکه نویسندة کتاب «زندگی محمد» «سر میور»، این مسیحی متعصّب اروپایی در دیباچة کتاب خود مینویسد: عهد خلافت ابوبکر صدّیق مختصر بود، امّا بعد از رسول خدا به غیر از صدّیق دیگر کسی نبود که اسلام، زیاد ممنون ومرهون احسان او باشد. زیرا اعتقاد آنحضرتج در دل صدیق بینهایت راسخ و جای گرفته بود و همین خود، گواه بزرگی است، برای خلوص و صداقت آنحضرتج. لذا من برای تذکرة حیات و صفات او، صفات بیشتری درنظر گرفتم. اگر حضرت محمّدج در بدو امر نسبت به کذّابیّت خویش یقین میداشت، هرگز نمیتوانست اینگونه اشخاص را معتقد و دوست خود قرار دهد که نه تنها دانا و هوشمند بود، بلکه سادهمزاج و دارای صفا و صمیمیّت نیز بود. هرگز تصوّری از عظمت و شوکت نفسانی به دل حضرت ابوبکر نگذشت، زیرا فردی مقتدر و خودمختار کاملی بود. امّا این اقتدار و نیرو را در حقّانیّت اسلام و گسترش و توسعة آن و همچنین تشکّل مسلمانان صًرف کرد و هوشمندی او به این منحصر نبود که خود در رفاه به سر برده و دیگران را در فقر و تنگدستی ببیند و آن قدر متدّین بود که نمیتوانست کسی را بفریبد. (نقل از آیات بینات) [۳۰] اسامی این هفت تن این قرار است: ۱- بلال، ۲- عامر بن فهیره، ۳- فهیره، ۴- نهدیه بنت نهدیه، ۵- نیره، ۶- ام حبس، ۷- کنیزی از بنی مومل. (إزالة الخفاء ص ۷۵۲). [۳۱] بلکه این اولین مکتب اسلامی است که در آن به تعلیم و تعلّم قرآن عملاً پرداخته شد. مترجم [۳۲] در حبشه «اصحمه» نجاشی سلطنت میکرد. او قبلاً مسیحی بود و در سال ششم هجری مشرّف به اسلام شد و از شاهان آن زمان این سعادت فقط نصیب ایشان شد. امّا پیش از اسلام، مسلمانان در قلمرو سلطنت او درامان بودند. به همین جهت حضرت ابوبکر صدّیق س قصد حبشه کردند. [۳۳] همین کلمات را حضرت خدیجهب هنگام بعثت نسبت به آنحضرتج فرموده بود. بنگرید چگونه اوصاف آنحضرتج در وجود ابوبکر صدیق سرایت کرده بود.
جماعت مهاجرین پیش از هجرت چه ستمهایی را که از جانب کفّار مکه تحمّل نکردند؟ ولی در میزان مقاومت آنان لحظهای خدشه ایجاد نشد، و هیچ کافری نیست که از شنیدن این وقایع دردناک، متأثر و متألم نشود. و این نکته را درنیابد که وجود گرامی آنحضرتج چنان پربرکت بود که مردم، عاشقانه جان خود را در مقابل رسول گرامی قربان میکردند. و چون شخصی یک بار در حلقة بَردگی وی قرار میگرفت، هرگز، یادی از آزادگی نمیکرد. کوههای ظلم و ستم بر آنان فرو میریخت و مورد ظلم و ستم و آزار فوق العاده دشمنان قرار میگرفتند، به طوری که با خواندن شرح حال هریک از اصحاب کرام، موی بر بدن راست میشود، ولی با وجود این همه مظالم، ایستادگی میکردند و دین اسلام را رها ننمودند.
بدین ترتیب یاران رسول گرامیج مدّت سیزده سال در مقابل مظالم و ستمگریهای مشرکان، مقاومت کردند، امّا کسی از دین اسلام رویگردان شد، چنانکه شاعر میگوید:
اسیرش نخواهد رهایی ز بند
شکارش نجوید خلاص از کمند
از داستان مظالم و ستمهایی که بر ابوبکر صدّیقس گذشته است به عنوان مشتی نمونه خروار ذکر کردیم، اکنون قسمتی از مظالم جمعی دیگر از مهاجرین که بیشتر آنان غلامان آزادهشده به وسیله ابوبکر صدّیقس هستند، بیان میشوند.
بر حضرت بلالس چنان ظلم و ستم میکردند که او را برهنه در آفتاب داغ تابستان بر روی ریگهای داغ میخواباندند و سنگی بزرگ که از تابش آفتاب مانند آتش گداخته شده بود، بر سینهاش میگذاشتند، و به وی گفته میشد تا از اسلام برگردد و گرنه با اینگونه مشقّات هلاک میشود.
حضرت بلالس در جواب، فریاد «احد» را سر میداد و ذرّهای آه و ناله و فریاد سر نمیداد. گویا برای وی در این حال لذّتی حاصل میگشت. اولین بار که از روی ریگهای داغ برخاست، تمام پوست بدن ایشان را تاول فرا گرفته بود. روز دوّم با همین تاولها روی ریگهای داغ به همان کیفیت قبلی خوابانده شد و بر سینهاش سنگ بزرگی گذاشته شد. تاولها ترکیده و بر آن ریگهای داغ عاشقانه میغلتید. غیر از حضرت بلال چه کسی است که از این آزار و شکنجهها لذّت ببرد؟
علاوه بر آن، هر وقت وی را از روی ریگهای داغ بلند میکردند، ریسمان بر گلویش میافکندند و به بچهها میسپردند که او را در شهر بگردانند، امّا در تمام این مراحل، فریاد «احد، احد» (یعنی تنها یک معبود را پرستش میکنم) بر زبان مبارکش جاری بود.
بزرگترین ظلمی که بر حضرت خبابس اعمال میشد، این بود که زغال میافروختند و او را بر پشت روی این زغالهای افروخته، میخواباندند و شخصی بر سینة مبارکش پا میگذاشت تا تکان نخورد. در نتیجه، تمام پشتش به شدت میسوخت و مجروح میشد، به طوری که پس از مدتها، یک بار خاطرة این جنایات و ظلم در محضر حضرت عمر فاروقس بیان شد. حضرت خبابس پشت خویش را برهنه کرده و به ایشان نشان داد، تمام پشت او بر اثر شکنجهها سفید بود، گویا داغی سفید بر پشت داشت.
این دو صحابی بزرگوار هم بر روی ریگهای گرم خوابانده شده، به وسیله مشرکان سنگدل چنان مورد ضرب و شتم قرار میگرفتند که بیهوش میشدند. به طوری که حضرت یاسرس بر اثر آن همه ظلم و شکنجهها جان به جان آفرین تسلیم کرد. مادر حضرت عمّارس «سمیّه»ب را چنان شکنجه میدادند که غیرت انسانی تا قیامت باید سوگوار باشد. دو پای او را به دو شتر بسته بودند. آن دو شتر را به دو جهت مخالف دوانیدند. سپس ابوجهل بر عورتش با نیزه زد و او را شهید کرد.
او را به اندازهای کتک زدند که حواسش مختل گشت. وقتی که زمان هجرت او فرا رسید، کفّار گفتند: همة اسباب و اموال خود را در مکه بگذار تا اجازة رفتن بدهیم. و ایشان پذیرفت.
به پاهای حضرت ابوفکیههس ریسمان بسته و روی زمین کشانده و بر ریگهای داغ خوابانده میشد. روزی «امیّه» گلویش را گرفته خفه کرد، مردم گمان بردند که مرده است و یک بار بر سینة مبارکش آنقدر سنگ سنگین گذاشته شد که زبانش از دهان بیرون آمد.
روزی ابوجهل حضرت زنیرهب را آنقدر زد که هردو چشمش شکافت. داستان وی بسیار غمانگیز است. مؤرخ مشهور و متعصب اروپا «ادواردگابن» در تذکرة صبر و استقامت مهاجرین چنین مینویسد:
«در این صورت آیا کسی یقین میکند که این اشخاص اینقدر اذیت و آزار بپذیرند و دوری از وطن را بپسندند و با تمام سرگرمی به آن پایبند باشند. و این همه، به خاطر چنین شخصی باشد که جامع همة عیبها باشد؟ و این سلسله برای فریب و عیّاری شدیدی باشد که آن خلاف تربیت او و مخالف با تعصبات زندگی ابتداییشان باشد. این امر در یقین نمیگنجد و از حیطة امکان و باور به دور است. خوب است که مسیحیان این را هم به یاد داشته باشند که دعوت محمّد(ج) درمیان پیروانش چنان نشة دینی ایجاد کرد که در پیروان نخستین، حضرت عیسی÷ مثالش را نمیتوان مشاهده کرد و آیین و مذهب آنحضرت(ج) با چنان سرعتی انتشار یافت که نظیرش در آیین عیسی یافت نمیشود. چنانکه در کمتر از نیم قرن، اسلام بر حکومتهای مقتدر و باشکوه جهان غلبه نمود. وقتی عیسی÷ را پایدار بردند، پیروان او مقتدای خود را در پنجة مرگ رها کرده و گریختند. فرضاً اگر از مراقبت او منع شده بودند، میبایست برای تشفّی و تسلّی او میماندند و با صبر، دشمنان خود را تهدید و مأیوس میکردند. ولی پیروان محمّد(ج) در کنار پیامبر مظلوم خود قرار گرفته، برای نجات ایشان جانهای خود را به خطر انداخته و او را بر دشمنانش پیروز گرداندند».
ملاحظه نمایید، این مورخ مسیحی با وجود تعصبّی که نسبت به دین اسلام داشت، با بررسی و مطالعه استقامت بینظیر صحابه، به صداقت آنحضرتج اعتراف میکند. وجود فریب، عیّاری و هرگونه عیب را در ذات پاک آنحضرتج خارج از حیطة امکان میداند. به همین نحو مورخین دیگر اروپا نیز، ایثارگریهای صحابه کرام را ترسیم نمودند [۳۴].
در حقیقت، تحمّل این همه مظالم و مصائب برای گروهی اهل دانش و درستکار در پیروی از شخصی که از ایام طفولیت در میانشان بوده و شاهد تمام لحظات و مراحل زندگی او بودهاند، برای اثبات صداقات آن شخص بهترین دلیل است. از اینجا است که خداوند متعال مصائب مهاجرین را در قرآن بیان کردهاند. در جایی میفرماید: ﴿وَأُوذُواْ فِي سَبِيلِي﴾ [آل عمران: ۱۹۵] «و از خانههایشان رانده شدند، و در راه من آزار دیدند». و در جایی دیگر فرموده: ﴿أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَٰتَلُونَ بِأَنَّهُمۡ ظُلِمُواْۚ وَإِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ نَصۡرِهِمۡ لَقَدِيرٌ ٣٩ ٱلَّذِينَ أُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِم بِغَيۡرِ حَقٍّ إِلَّآ أَن يَقُولُواْ رَبُّنَا ٱللَّهُ﴾[الحج: ۳۹- ۴۰].«به کسانى که جنگ بر آنها تحمیل شده اذن [جهاد] داده شده است، چرا که مورد ظلم قرار گرفتهاند، و البته خدا بر نصرت آنها تواناست. کسانى که به ناحق از خانههایشان بیرون رانده شدند».
[۳۴] ملاحظ شود: آیات بینات، قسمت فدک.
بعد از هجرت، آن مصائب طاقتفرسا که هر لحظه و هر زمان در مکّه پیش میآمد، پایان یافته بود. امّا در مدینة منوّره نوع دیگری از خدمات به مسلمانان محوّل گردیده، امتحان جانبازی و جاننثاری به نحوی دیگر از آنان گرفته شد. به مسلمانان اجازة جهاد رسید و سلسلة غزوات برپا شد. برای رسول خداج نوزده غزوه رخ داد که نخستین آن، بدر و آخرین آن، تبوک بود. در تمام این غزوات، حضرت ابوبکر صدّیقس هم رکاب و همراه پیامبر اکرمج بودند. و خدمات شایستهای انجام دادند. از آنجمله چند نمونه به عنوان مثال در زیر آورده میشود.
غزوة بدر که در ماه رمضان سال دوّم هجری به وقوع پیوست، نخستین پیروزی اسلام است. در این غزوه، برای رسول خداج حجلهای ساختند. یعنی خیمه و سایبانی بنا کردند. حضرت ابوبکر صدّیقس در زیر این خیمه همراه ایشان بوده و حق پاسداری را کاملاً ادا نمودند. در شب، شمشیر به کف، در چهار جهت خیمه نگهبانی میداد. در پایان آن شبی که صبح فردایش جنگ آغاز شد، آنحضرتج با نهایت بیقراری شروع به دعاخواندن نمود که:
بار خدایا! و عدة خود را ایفا کن. اگر بندگان فرمانبردار تو اینجا شکست خوردند، پس در روی زمین عبادتت ادا نمیگردد. حضرت ابوبکر صدّیقس تاب دیدن این بیقراری را نیاورد. سرانجام، وارد خیمه شده، کنارة چادر آنحضرت را گرفته عرض کردند: «كَفَتْكَ مُنَاشِدتك يا رسول الله» یعنی ای رسول خدا! اینقدر دعا از شما کافی است.
با گفتن ایشان، آنحضرتج سر مبارک را بلند فرمود. جبرئیل امین با وحی الهی فرا رسید: ﴿سَيُهۡزَمُ ٱلۡجَمۡعُ وَيُوَلُّونَ ٱلدُّبُرَ ٤٥﴾ [القمر: ۴۵] «یعنی به زودی کفار شکست خورده میگریزند». حضرت شاه ولی الله محدّث دهلوی مینویسند: «فراست ایمانی ابوبکر صدّیقس را ملاحظه فرمایید که جبرئیل حامل وحی الهی به سوی آنحضرتج میشتابد، این امر در قلب مبارک منعکس شده میگویند: اینقدر دعا کافی است و گفتة او صادق آمد».
در این غزوه، جناح راست لشکر تحت فرمان حضرت ابوبکر صدّیقس قرار گرفته بود. فرزند ایشان عبدالرحمن که تا آن زمان مشرّف به اسلام نشده، و همراه کفّار به این جنگ آمده بود جلو آمد، ابوبکر شمشیر کشیده برای کشتن پارة جگر خود جلو رفت، امّا او از ضربة شمشیر نجات یافت [۳۵].
ابوبکر صدّیقس نسبت به قتل اسیران بدر نظر مخالف داشت و پیشنهاد نمود که از آنان فدیه گرفته، آزاد شوند. آنحضرتج به رأی او عمل فرمود و او را به عیسی÷ تشبیه نمود، ولی در نهایت، رأی و نظر عمر فاروقس در این باره مورد پسند بارگاه الهی قرار گرفت.
[۳۵] الاستیعاب ابن عبدالبر - واقعة دیگری که در این غزوه پیش آمد، این است که حضرت حذیفه در مقابل پدرش عتبه جلو رفت. حقا که تمام اعمال این بزرگواران مصداق ﴿أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ﴾ بوده است.
غزوة احد، در ماه شوّال سال سوم هجری به وقوع پیوست، وقتی مسلمانان در این غزوه شکست خوردند، کفّار به مرکز سپاه اسلام حمله کردند که بر اثر آن میان پیامبر اکرمج و مسلمانان جدایی واقع گردید. در این هنگام کفّار شایع کردند که آنحضرتج شهید شدند!
هر مسلمان در هر جا که بود وحشتزده شد و به غیر از طلحه و سعدب کسی نزد آنحضرتج حضور نداشت. پس از مدّت کوتاهی که صحابهش دوباره نزد آنحضرتج رسیدند، در آن جمع پیش از همه ابوبکر صدّیقس خضور یافت. وقتی که آنحضرتج بعد از پایان جنگ، بالای کوه رفت، ابوبکر صدّیقس با آنحضرت همراه بود. وقتی خبر حملة کفّار بار دوّم به سمع آنحضرتج رسید، فرمان آمادهباش صادر نمود. صحابة کرام با وجودی که بیش از حد مجروح و خسته بودند، ولی به مجرّد صدور فرمان، هفتاد تن از آنان آمادگی خویش را اعلام داشتند و این آمادگی به نحوی مورد رضای الله تعالی قرار گرفت که از آن در قرآن مجید اینگونه یاد فرمودهاند: ﴿ٱلَّذِينَ ٱسۡتَجَابُواْ لِلَّهِ وَٱلرَّسُولِ مِنۢ بَعۡدِ مَآ أَصَابَهُمُ ٱلۡقَرۡحُۚ﴾ [آل عمران: ۱۷۲].
در غزوه خندق پاسداری ناحیهای به عهدة ابوبکر صدّیقس بود و از آن جانب کسی نتوانست نفوذ کند. در غزوة خیبر روزی ابوبکر صدّیقس فرمانده لشکر تعیین و برای فتح قسمتی از قلعه اعزام گشت. اگرچه در آن روز فتح نصیب نشد، امّا تا حدّی ساز و برگ یهودیها شکسته شد و سرانجام، قتح نهایی به دست حضرت علیس انجام یافت.
در سریة بنی فزاره، آنحضرتج ابوبکر صدّیق را فرمانده سپاه اسلام تعیین نمودند. فتح بزرگی حاصل شد و تعداد بسیاری از افراد دشمن اسیر گشتند. در فتح مکّه پدر خویش را مشرّف به اسلام کرده، به محضر بابرکت حضرت رسولج آوردند. آنحضرتج فرمود: این سالخورده را چرا اذیت کردی، من خودم میآمدم.
تذکر:
در میان صحابه غیر از ابوبکر صدّیقس کسی نیست که تا چهار نسل صحابی باشد، پدر، خودش، فرزند و نوه.
در سال نهم هجری، آنحضرتج ایشان را سرپرست و امیر حجّ مقرر کردند و نیز ابلاغ سورة براءة [۳۶] را به ایشان تفویض نمودند. امّا پس از اطّلاع از رسم عرب که اعلانهای مهم را باید خود شخص یا نزدیکترین خویشاوند او به مردم ابلاغ کند، و گرنه قابل اعتماد نیست، آنحضرتج، حضرت علیس را مأمور ابلاغ سوره برائت و تحت سرپرستی ابوبکر مقرّر فرموده و اعزام داشتند. چنانکه خطبة حج را (که کار مخصوص حج بود) حضرت ابوبکر صدّیقس قرائت نمودند. کنترل سپاهیان غزوة تبوک و امامت آنان را به ابوبکر صدّیقس سپرد. در همین غزوه، ابوبکر تمام اموال و دارایی خویش را برای آمادگیساز و برگ جهاد حاضر کرده بود. باری در روز جمعه قافلة تجّار درست زمانی از کشور شام رسید که آنحضرتج خطبه میخواندند و چون احتیاج شدیدی به مواد خوراکی بود، مردم به مجرّد شنیدن خبر آمدن کاروان، مسجد را ترک کرده و رفتند. در وصف آنان این آیة عتاب نازل گشت: ﴿وَإِذَا رَأَوۡاْ تِجَٰرَةً أَوۡ لَهۡوًا ٱنفَضُّوٓاْ إِلَيۡهَا وَتَرَكُوكَ قَآئِمٗاۚ﴾ [الجمعة: ۱۱] [۳۷].
امّا ابوبکر صدّیقس از جملة آن دوازده نفری بودند که مسجد را ترک نکردند. آنحضرتج هنگام مرض وفات، نسبت به ابوبکر صدّیقس لطف و عنایت خاصی ابراز نمودند و پنج روز پیش از رحلت، سخرانی ایراد فرموده و در آن فضایل حضرت ابوبکر صدّیقس را توضیح داده، دستور صریحی صادر فرمودند که دروازههای متفرق مسجد مسدود گردند، مگر دروازة ابوبکر و بازهم او را به جای خود امام جماعت نماز [۳۸] معین فرمودند که این خود اشارة صریحی نسبت به خلافت و جانشینی وی بود.
نیز در این بیماری به قصد نوشتن خلافت نامه ابوبکر، کاغذ و غیره طلبیدند. امّا بعداً بنابر مصلحتی ترک نمودند که به غیر از ابوبکر صدیقس، مشیت الهی برای دیگری نخواهد بود و مسلمانان نیز راضی نخواهند گشت (صحیحین).
در حضور رسول خداج صحابة کرامش برای حضرت ابوبکرس احترام قایل میشدند و اگر از کسی کاری خلاف احترام به صدیق سر میزد، بر آنحضرتج سخت میگذشت و متخلف را از این کار بازمیداشت. حتی یک بار حضرت عمرس برخلاف میل ابوبکر صدیقس سخنی گفتند، آنحضرتج بسیار ناراحت شدند. (صحیح بخاری)، روزی آنحضرتج یک صحابی غیر بدری را دیدند که در جلو ابوبکرس راه میرفت، فرمود: «تمشي بين يدي من هو خير منك». یعنی در جلوی کسی راه میروی که از تو برتر است، (استیعاب ابن عبدالبر).
[۳۶] در سورة براءة یا توبه به کفّار اطّلاع داده شد که معاهدة صلح که در میان شما و مسلمانان و در حدیبیّه واقع شده بود پایان یافت، لذا اکنون شما در ذمّة خدا و رسول او نیستید. [۳۷] ترجمه: «وقتی که این مردم تجارت یا اسباب بازیچه میبینند شما را در حال قیام گذاشته به طرف آن میروند». اگرچه این قبیل عتابها دستاویزی برای معاندان صحابه تلقی نمیشود، امّا فضیلت کسانی که عتاب بر آنها نازل نشده ظاهر میشود. [۳۸] تعیین حضرت ابوبکر صدّیقس برای امانت نماز در آخر وقت زندگی پیامبرج را، راویان بسیاری روایت کردهاند و این روایت را محدّثین، متواتر گفتهاند، اگرچه تواتر لفظی نیست، امّا یقیناً تواتر معنوی است، علاوه بر آخرین وقت حیات، هرگاه آنحضرتج نمیتوانستند وظیفة امامت را انجام دهند، به حضرت ابوبکر صدّیق دستور امامت میدادند. وقتی که آنحضرتج برای انعقاد پیمان صلح به قبیلة بنی عمرو بن عوف تشریف بردند، به حضرت بلال گفتند: هرگاه وقت نماز آید، ابوبکر را امام مقرر کنید. در غروة تبوک به هنگام حضور و غیاب سپاه هم اینطور شد. شاید مصلحت این بود که اگر آنحضرتج، ابوبکر صدیق را خلیفه مقرّر میکردند، مردم میفهمیدند که تقرّر خلافت به عهدة امّت نیست وظیفة رسول است و بر اثر این اعتقاد، رخنه اندیشههای فاسدی در اسلام واقع میگشت. از طریق وحی الهی به آنحضرتج اطلاع داده شده بود که اولین خلافت برای ابوبکر مقرر شده است، آنچه در بعضی روایات وارد است که یکی از اصحاب از آنحضرتج پرسیدند که بعد از شما چه کسی جانشین شما باشد، آنحضرتج بعد از اسم شیخین نام حضرت علی را برد، و فرمود: «لَا أَرَاكُمْ فَاعِلِيْنَ» یعنی من گمان نمیکنم که شما خلافت اولی را به علی بدهید. اولاً این روایت مجروح است، زیرا یک راوی آن عبدالرحمن بن مینا غیر قابل وثوق است و اگر حدیث صحیح تصوّر شود، مطلب این است که خلافت اوّلیه در تقرر و علم الهی برای ابوبکرس است شما نمیتوانید حضرت علیس را خلیفه مقرر کنید.
بعد از رحلت جانگداز رسول اکرمج، انصار در سقیفة بنی ساعده اجتماع کردند، تا شخصی را به خلافت برگزینند و میخواستند که یک خلیفه از انصار و یکی از مهاجرین انتخاب کنند، امّا تعیین و انتخاب دو خلیفه باعث تشتّت و افتراق بود و این از نظر کسی پوشیده نیست. لذا حضرات شیخین به غرض تدارک این افتراق و تشتّت، انتظام خلافت را بر دفن جنازة آنحضرتج مقدّم داشتند و این هم باید انجام میگرفت [۳۹]. چنانکه بعد از ایشان چند مهاجر دیگر در آنجا حضور یافته انصار را فهمانیدند، بالاخره، همه بر ابوبکر صدّیقس اتفاق کردند و کسانی که آنجا حضور داشتند بر دست او بیعت کردند، ابتدا بیعت به وسیلة یکی از انصار انجام گرفت. (تاریخ الخلفاء) باز روز دوّم، بیعت عمومی واقع شد و تمام مهاجرین و انصار او را به عنوان خلیفة رسول الله پذیرفتند و بعد از چند روز اوصاف خلیفة موعود مشخص گشت. آیة استخلاف و آیة تمکین در او هویدا گشته به مشاهده هم رسید که خلیفة موعود ایشاناند و خداوند وعدة خود را در حقّشان ایفا فرمودند. نسبت به حضرت علیس در بعضی روایات آمده که ایشان بدون درنگ در بدو امر بیعت کردهاند [۴۰]. و از یک روایت صحیح بخاری معلوم میشود که بعد از شش ماه، بیعت فرمودهاند، امکان دارد که بار دوّم بیعت فرموده باشند، زیرا بیعت اوّل در مجمع عمومی واقع نشده است، لذا جهت رفع شبهه و اشتباه مردم بعد از شش ماه در مجمع عمومی بیعت کردند [۴۱].
از قول خود حضرت علیس چنین معلوم میشود که ایشان نسبت به حقّانیت خلافت ابوبکر صدیق یک لحظه تردید نداشتند. چنانکه علّامه حافظ ابن عبدالبر در استیعاب از حضرت علیس چنین روایت میکند:
«عن قيس بن عباد قال: قال لي علي بن أبي طالب: إن رسول الله صلى الله عليه وسلم مرض ليالي وأياما ينادي بالصلوة فيقول: مروا أبا بكر يصلي بالناس، فلما قبض رسول الله صلى الله عليه وسلم نظرت فإذا الصلوة عَلَم الإسلام وقوام الدين فرضينا لدنيانا من رضي رسول الله صلى الله عليه وسلم لديننا، فبايعنا أبا بكر رضي الله عنه».
ترجمه: از قیس بن عبادهس روایت شده است که حضرت علیس فرمودند که آنحضرتج چند شبانه روز مریض بودند و برای نماز اذان گفته میشد، آنحضرتج فرمودند که ابوبکر صدّیق را بگویید تا با مردم نماز بخواند. باز وقتی که آنحضرتج وفات یافتند من اندیشیدم که نماز شعار و پرچم اسلام و رکن دین است، لذا ما برای پیشوایی دنیای خود، کسی را انتخاب کردیم که آنحضرتج او را برای پیشوایی دین ما انتخاب کرده بودند، پس ما بر دست ابوبکر بیعت کردیم.
[۳۹] زیرا در درنگکردن تکفین و تجهیز، مثل سایر اموات، احتمال خرابی در جسم مقدّس (نعوذ بالله) وجود نداشت، البته در انتظام خلافت اشکال ایجاد میشد و خلیفهای انتخاب میشد که قابلیت سیاسی و قوت روحانی مناسب را نداشت و اصلاح آن امکانپذیر هم نبود و بقای اسلام با پیشآمدن فتنة ارتداد به ظاهر ناممکن بود و نیز انجامیافتن تجهیز و تکفین آنحضرتج بدون سرپرستی خلیفه باعث مشکلات زیادی میشد. مثلاً در چگونگی نماز جنازه اختلاف شد. بعضی میخواستند جنازه را بیرون از حجره آورده بر او نماز بخوانند و ظاهر است که بر اثر این امر چه قباحتی پدیدار میگشت. یکی میخواست که آنحضرتج را ببیند، کسی گریه میکرد و شخصی بیهوش میشد. زنان و بچهها ازدحام میکردند. باز در مقام دفن اختلافت میشد که به مکّه برده دفن نمایند که زادگاه آنحضرت است یا به ملک شام که مدفن خلیل÷ است برده شود، یا در جنت البقیع که قبرستان عموم مسلمانان است. اگر خلیفه مقرر نمیشد، حلّ این اختلاف را چه کسی انجام میداد. وقتی که ابوبکر صدّیق به عنوان خلیفه تعیین گشت، داوری کردند که نماز جنازه در داخل خانه باشد و ده نفر داخل شده نماز بخوانند و بیرون شوند و برای نماز جنازة پیامبر اکرمج کسی نمیتواند امام باشد. زیرا ایشان خود اماماند و برای مقام دفن پیامبر اکرم حدیث خواندند که در هر جایی که روحشان قبض شود همانجا قبر ایشان قرار گیرد. و در نتیجه تمام اختلافات به آسانی مرتفع گشتند. [۴۰] در صفة ۳۷۶ جلد هفتم فتح الباری، اینگونه آمده است: «وقد صحح ابن حبان وغيره من حديث أبي سعيد الخدري ان عليا بايع في أول الأمر» یعنی ابن حبان و محدثین دیگر این حدیث ابو سعید را که حضرت علی در بدو امر بیعت کرده است، صحیح قرار دادهاند. [۴۱] چنانچه در صفة ۳۷۹ جلد هفتم فتح الباری این قول را ذکر کرده پسندیدهاند.
اگرچه روزگار خلافت آن جناب خیلی کوتاه بود و در این زمان حسّاس، اگر به جای ایشان فرشتهای قرار میگرفت، کاری نمیتوانست انجام دهد. بازهم کارهایی انجام داد که در روزگار امن و در اوضاع و احوال عادی هم از آن بالاتر امکان ندارد، چنانکه آن امور در ذیل درج میشوند:
قبل از همه و مهمترین کار، تدفین و خواندن نماز جنازه بر آنحضرتج بود که حضرت ابوبکرس آن را به بهترین نحوی انجام دادند [۴۲]. این حادثه غمانگیز و بزرگ یعنی وفات آنحضرتج بر صحابة کرام طوری اثر گذاشت که حواس آنان را مختل کرده بود. بعضی وفاتشان را انکار کردند و بر دهانهای بعضی مهر سکوت، زده شده بود و برخی دیگر بیتاب بودند. چنانکه در روایات مذکور است. حضرت ابوبکر صدّیقس در حجرة مقدّس تشریف برد و چادر را از چهره انور بلند کرده بر جبین مبارک بوسه داد و از سوز جگر و داغ جدایی، این کلمات بر زبان مبارک جاری گشت: «وانبياه! واخليلاه! واصفياه!» این را گفته خارج شد و چنان خطبهای ایراد فرمودند که هر جمله آن برای مسلمانان اندرزی بزرگ بود. و با تلاوت آیات قرآنی اعلام کرد که خبر وفات حضرت محمّدج در قرآن مجید وجود دارد، و نیز فرمود: «ای مردمی که محمّدج را عبادت میکردید بدانید که ایشان رحلت فرمودهاند، امّا اشخاصی که خداوند را معبود میدانند مطمئن باشند که خدا زنده است و هرگز نخواهد مرد».
این خطبه همگی را به هوش آورد، گویا از خواب بیدار ساخت. تعهّدی که بر عهدة آنحضرتج از کسی مانده و یا به کسی وعدهای داده بود، جهت ایفا و ادای آن اهتمام زیادی فرمود.
وقتی که اموال غنیمت از بحرین آورده شد (این اولین مالی بود که در دوران خلافت ابوبکر صدّیقس وارد شد). پس آن جناب اعلام فرمود که هرکسی بر عهدة آنحضرتج قرض دارد یا آنحضرتج برایش وعدهای داده است، پیش ما بیاید، چنانکه جابرس حاضر شد و یک وعده را اعلام داشت. حضرت ابوبکر صدّیقس آن را ایفا نمود و هزار و پانصد درهم به او داد. ایشان اهتمام خاصی به این امر میورزید که سلوک و رفتار آنحضرتج با کسی چگونه بود. چنانکه گاهی اوقات آنحضرتج نزد أم ایمن تشریف میبردند، لذا ابوبکر صدّیقس نیز گاهی نزد او میرفت. با اهل بیت و عزیزان و خویشاوندان آنحضرت محبت روا میداشت و از آنان دلجویی میکرد و آنان را مورد اکرام و احترام قرار میداد. احترام و اکرم در حقّ حضرت حسن، حسین و فاطمهش و امهات المؤمنین احتیاج به گفتن نیست بلکه در حق دختر خویش حضرت عایشهب ادب و احترام را مراعات نموده او را «مادر من» به لقب «أم المؤمنین» یاد میفرمود [۴۳].
وقتی که حضرت فاطمة الزهراءب میراث خویش را در خواست نمود. حضرت ابوبکر صدّیقس برایش این حدیث را قرائت فرمود که: در اموال انبیاء† قانون ارث جاری نمیشود [۴۴]. و اظهار داشت که نزد من هرقدر مال باشد، به شما میدهم تا از آن در تصرف خود درآورید. در اینجا بود که تقدّس منصب نبوّت از مسئلة میراث ظاهر گشت. و این خدمت بزرگی برای دین اسلام بود که خداوند به وسیلة ابوبکر صدّیقس انجام داد.
اعتقاد داشتن به رنجش خاطر حضرت فاطمة الزهراءب در مورد دستنیافتن به میراث، کاملاً بیاساس است. چنانکه این جانب در رسایل متعدد با تحقیق، این موضوع را روشن و منتشر ساختهام. به هر حال، هرگاه پروندهای را جهت دادرسی نزد ابوبکر صدّیقس میآوردند، قبل از هرچیز به قرآن مجید مراجعه مینمودند و اگر حل آن در قرآن یافت نمیشد و حدیثی به خاطر داشتند، طبق آن حل میکردند و یا از صحابة کرامش استفسار میکردند و میگفتند: اگر کسی نسبت به این موضوع احادیثی به یاد دارد بیان نماید.
پس اگر به حدیثی دست مییافت بسیار مسرور میشدند و الا علما و صحابه را جمع کرده، به اتفاق آرا مشکل را حل مینمودند. چنانکه وقتی پروندة میراث جدّه پیش آمد و ذکر آن در قرآن آشکار نبود و حدیثی هم در یادشان نبود از صحابه دریافت کردند.
حضرت مغیره گفت: رسول اکرمج به جدّه یک ششم مال را داده است. حضرت ابوبکر پرسید که آیا کسی دیگر هم این حدیث را میداند؟ محمد بن سلمه گفت: بلی! من هم یاد دارم. در این هنگام صدّیق اکبر بسیار خوشحال شده این موضوع را منطبق با حدیث رسول گرامیج حل و فصل نمود. همچنین مسئلة میراث جدّ پیش آمد و حدیثی نزد کسی یافت نشد و بر یک امر هم اتفاق نکردند، پس آن جناب آن را در حکم پدر داخل کرد. وقتی که این مسئله به محضر حضرت علی تقدیم گردید، فرمود: آن کس که در حق او رسول خداج فرموده: اگر من غیر از خدا کسی را خلیل میگرفتم البته حضرت ابوبکر را خلیل میگرفتم او جدّ را در حکم پدر قرار داده است. خلاصه این که حضرت ابوبکر در هر معامله کاملاً از رسول خداج پیروی میکرد. ایشان مجتهدین امت را نسبت به فیصلة مسائل شرعیه طریقی نشان دادند که همه بر آن عاملاند.
در عهد مبارک حضرت ابوبکر مسلمانان در فروعات فقهی هم با یکدیگر اختلاف رأی نداشتند، هرجا که اختلافی به سمع مبارک ایشان میرسید فوراً آن را برطرف میساخت و بر قضاوت ایشان همه سر تسلیم را خم میکردند. میان صحابه تا آخرین وقت، اختلاف در عقاید آشکار نشد و این بزرگترین رحمت خداوندی بود.
[۴۲] بیان مفصّل آن در حاشیة صفحات گذشته موجود است. [۴۳] جلد ۳ طبقات ابن سعد [۴۴] اگر در مال انبیاء میراث جاری گشته، وارثان رسولج میراث برمیداشتند و مخالفین اسلام میگفتند که دعوای نبوّت برای این بود که برای وارثانشان مال جمع کنند. این مسأله که پیامبران مالی را به ارث نمیگذارند در کتب شیعه نیز مذکور است چنانکه در اصول کافی که یکی از چهار کتاب معتبر شیعه است چنین مرقوم است: «إن العلماء ورثة الأنبياء وذاك أن الأنبياء لم يورثوا درهما ولا ديناراً وإنما أورثوا أحاديث من أحاديثهم» (أصول کافی کتاب العلم ص ۱۷) یعنی :علما وارثان پیامبرانند و پیامبران درهم و دیناری (یعنی هیچگونه مالی) برای وارثان خود به ارث نگذاشتهاند آنچه از پیامبران به طور ارث باقی مانده حدیث و سنت آنان است.
به محض شنیدن خبر رحلت آنحضرتج بعضی از قبایل عرب مرتد شدند، هرج و مرجهای گوناگونی پدیدار گشت و بعضی از مدّعیان نبوّت قیام کردند، از آن جمله یکی، مسیلمة کذّاب بود که در آخرین روزهای حیات آنحضرتج قیام کرد و نامهای هم برای آن جنابج ارسال نمود ودیگری اسود عنسی بود. و زنی به نام سجاح هم بود. حضرت ابوبکر برای قلع و قمع و سرکوبی همة این مرتدین و مدّعیان نبوت کاذبه دستور اکید صادر فرمود. این نکته هم قابل ذکر است که آنحضرت در آخرین وصیّت خود دستور داده بود که لشکر اسامه به طرف کشور شام رهسپار گردد. چنانکه حضرت ابوبکر علیرغم مخالفت صحابة کرام این لشکر را به رهبری اسامه، به سوی شام گسیل داشت با وجودی که تمام صحابه نسبت به این موضوع با رأی حضرت ابوبکر مخالف بودند و میگفتند در این وقت پرآشوب که از هر ناحیه شعلة سرکشی از قبایل متعدد برخاسته است پیشقدمشدن در جنگ مناسب نیست.
در میان اصحاب رضوان الله علیهم اجمعین حامیان جنگ از همه بیشتر حضرت عمر و حضرت علی بودند. امّا این هردو از حسّاسبودن احوال متأثر شده و برای نبرد مصلحت ندیدند. و حضرت عمر عرض نمود که ای خلیفة رسول خدا زمان درشتی نیست، به نرمی باید پیش رفت. حضرت ابوبکر به خشم آمد و فرمود: «أجبار في الجاهلية وخوار في الإسلام» یعنی ای عمر! شما در زمان جاهلیت درشت و سخت بودید و اکنون که در اسلام آمدهاید نرم شدهاید! بشنو: «تم الدين وانقطع الوحي أينقص وأنا حي» یعنی دین کامل گشته، وحی منقطع شده است، آیا در حیات من دین ناقص گردد. الله اکبر! حضرت ابوبکر بر دین اسلام چقدر استوار بودند. معلوم میگردد که یگانه وارث آیین پاک ایشانند. حضرت عمر میفرماید که وقتی این سخنان حضرت ابوبکر را شنیدم فهمیدم که خداوند سینهاش را منشرح ساخته است. با حضرت علی همین گفتگو پیش آمد، امّا ایشان به ملامت و مخالفت کسی پروا نداشته، دستور دادند که شتر مرا بیاورید. زیرا شخصاً به جنگ مرتدین خواهم رفت و فرمودند که لشکر اسامه هم روانه گردد و به خدا سوگند اگر کرکسها و کلاغها گوشت بدنم را بخورند نسبت به سپاهی که آنحضرتج به رهبری «اسامه» دستور داده، جلوگیری به عمل نخواهم آورد! چنانکه فوراً لشکر روانه شد و ایشان بر شتر نشستند. از همه اول حضرت علی جلو آمده مهار شتر ایشان را گرفت و گفت: مقصود ما عدول از حکم شما نبود، و آنچه ما عرض کردیم به طور مشورت بود و گرنه بر حکمی که شما صادر فرمایید، اطاعت خواهد شد. (تاریخ الخلفاء و غیره...).
لذا برای قتال مرتدین افواج هم روانه شدند و هر سپاهی که به سمتی میرفت، فتح و ظفر نیز قرین و اقبال همرکاب بود و در چند روز از همه جوانب اخبار فتح و کامیابی رسید. طاعون مُهلکی که میخواست در اسلام شیوع یابد نابود گردید. در ظرف یک سال مدّعیان نبوت به جهنم واصل شدند، و مرتدین سرکوب گردیدند و لشکر اسامه هم فوج دلبر دشمن را زیر و رو کرده، با موفقیت هرچه تمامتر برگشت.
نتیجه آن که چشمهای همه باز شده که این همان معرکهای بود که پیشگویی آن در آیة قتال مرتدین از بالای هفت آسمان نازل شده بود و در آیة مذکور حضرت ابوبکر و افواج او را به لفظ محبوبانه یاد فرمودند. یعنی این گروه، محبوب و محبّ خدا است و این رمز هم در فهم هرکس آمد که در این جنگها چرا با حضرت ابوبکر اختلاف واقع شد و ایشان از دوستهای صمیمی خود چرا ملامت و سرزنش شنیدند. به این خاطر که در آیه مذکور بارزترین ویژگی این گروه «لَا يَخَافُونَ لَوۡمَةَ لَآئِمٖ» قرار یافته بود یعنی از سرزنش ملامتگران باک ندارند و هریکی از اصحاب بر این کارنامة حضرت ابوبکر تعریف و توصیف روا داشتند. حضرت ابوهریره میفرمایند: «قام في الردة مقام الأنبياء» و حضرت ابن مسعود فرمودند: «كرهناه في الابتداء وحمدناه في الانتهاء» یعنی در مرحلة نخست، ما روش او را ناپسند تلقی نمودیم امّا در پایان همه از او قدردانی کردیم.
قبیلة بنیبکر با منذر بن سارا از درِ صلح و آشتی درآمده قصد تاخت و تاراج مسلمانان بحرین و قبیلة عبدالقیس کردند. حضرت ابوبکر به سرکردگی علاء حضرمی سپاهی گسیل داشت که در میان راه دچار کمبود آب شدند و از تشنگی حالت سپاه مسلمین دگرگون شد. حضرت علاء حضرمی دست دعا به درگاه ایزد منان دراز نمود که فوراً مؤثر واقع شد. اسب طبق عادت، سُمهای خود را بر زمین کوفت و در زیر نعل او چشمة زلالی نمودار شد که به نام «ماء الفرس» مشهور گشت. و از آن جمله یکی این که علاء حضرمی بعد از فراغت فتح بحرین به سمت دارین روانه شدند و در آنجا اجتماع بزرگی از دشمن مستقر بود. در وسط راه دریایی حایل گشت که جهت عبور از آن احتیاج به کشتی بود، امّا نزد مساکین مسلمانان کشتی از کجا میسر بود لذا به دستور علاء حضرمی همة قشون، اسبهایشان را به دریا راندند و بعضی قاطر و شترهایشان را به دریا زدند و کلمات دعا بر زبانشان جاری بود که در نتیجه از دریا عبور نمودند در حالی که کشتیها این مسافت را در شبانهروزی طی میکردند! با دیدن کرامتها کفّار مات و مبهوت گشتند تا جایی که راهب بزرگ عیسوی نیز مسلمان شد.
قرآن مجید پیش از این اعلام کرده بود که محمدج بدین جهت مبعوث گشته که آیین حق را بر همة مذاهب عالم غالب گرداند. ﴿هُوَ ٱلَّذِيٓ أَرۡسَلَ رَسُولَهُۥ بِٱلۡهُدَىٰ وَدِينِ ٱلۡحَقِّ لِيُظۡهِرَهُۥ عَلَى ٱلدِّينِ كُلِّهِۦ﴾ [التوبة: ۳۳] در آن زمان دو دولت مقتدر از کفار در جهان وجود داشت یکی ایران که در آن آتشپرستی رایج بود و دیگری روم که پیرو دین مسیح بودند. شاه ایران، کسری (خسرو پرویز) و شاه روم، قیصر نامیده میشد. عراق تحت تسلّط ایران و شام تحت تسلّط روم قرار گرفته بود.
مصداق آیة مذکور را که دو حکومت باید در مقابل سطوت دین الهی سرنگون میشدند، میبایست از معجزات آنحضرتج و لوازم بعثت او دانست [۴۵]. در احادیث بسیاری پیشگوییهای آشکاری در این خصوص وجود دارد، به عنوان مثال: «والذي نفسي بيده لتفتحن كنوز كسرى وقيصر ثم لتنفقنها في سبيل الله» لازم بود این پیشگوییها توسط حضرت ابوبکر به عنوان خلیفة راشد و نایب رسول اللهج به پایة تکمیل برسند و ایشان در مدّت کوتاه خلافت خویش علاوه بر انجام امور دیگر در اقصد نقاط سرزمینهایی که در قلمرو حکومت اسلامی بود، فتح این سلطنت را نیز بنیانگذاری کرد و کاخ بلندی که حضرت فاروق بر این بنیاد ساخت، در حقیقت تکمیل کار صدّیق بود. بعد از سرکوب فتنة ارتداد جناب ایشان، قشون مسلمین را به طرف عراق سوق دادند و برای نصرت آنان اوّل مثناء بن حارثه و خالد بن ولید را اعتزام داشتند، در سرزمین عراق چند جنگ با ایرانیان رخ داد و شهر حیره فتح شد. ساکنان آنجا امان خواسته، جزیه را قبول کردند.
سپاه اسلام هنوز در سرزمین عراق به کار زار مشغول بود که داعیة جهاد شام و روم در خاطر ابوبکر صدیق بروز کرد و صحابه را جمع نموده، خطبة بلیغی که مشتمل بر ترغیب جهاد بود، ایراد نمود. و فرمان داد که برای جهاد با مشرکین آماده شوند و سپاه اسلام را به چهار گروه تقسیم کرد. سرپرستی گروهی را به عهدة عمرو بن عاص سپرده، از راه «اُبله» به سوی فلسطینی روانه ساخت و بر گروه دیگر امین الاّمة حضرت ابوعبیده بن الجرّاح را به عنوان امیر تعیین و به سمت حمص حرکت داد. فرماندهی گروهی دیگر را به یزید بن ابوسفیان سپرده به طرف دمشق گسیل داشت و بر چهارمین گروه شرجبیل بن حسنه را امیر قرار داده به جانب اُردن فرستاد و فرمود: هرگاه همة شما یک جا جمع شوید فرمانده کل سپاه حضرت ابوعبیده و به حضرت خالد بن ولید دستور داد تا ریاست قشون عراق را به مثنی بن حارثه واگذار نموده، عازم شام گردد و در آنجا ریاست قشون شام را به عهده گیرند. هرقل شاه روم نیز تمام نیروهای خود را در مقابل مسلمانان جمع کرد و در ماه جمادی الآخری سال سیزدهم هجری معرکه خونین برپا گردید که به جنگ «یرموک» شهرت یافت.
در این نبرد، مسلمانان به چنان پیروزی بزرگی نایل گشتند که فکر و حواس رومیان را مختل ساخت، قبل از جنگ، صحابة کرام با علمای نصارا از درِ بحث و مناظره وارد شده به نحو احسن برهان خداوندی را برای آنان ثابت کردند. و بشارت این فتح زمانی به حضرت ابوبکر صدّیق رسید که ایشان روزهای پایانی زندگی را میگذراندند.
[۴۵] شیخ ولی الله دهلوی در إزالة الخفاء در این باره به طور مبسوط توضیح دادهاند.
شاه روم بعد از شکست در نبرد یرموک از پایتخت خویش «حمص» فرار کرد. مسلمانان، حمص را محاصره کردند. دشمن باهم مشورت کردند که ما درون قلعه محکمی قرار داریم و نیازی به جنگ و مقابله نمیبینیم، اگر این روش را پیشه کنیم مسلمانان سرانجام به تنگ آمده، خواهند گریخت و چون فصل سرما بود آنان تصوّر میکردند که مردم عرب تاب تحمّل سرما را ندارند نه لباس و پوشش مناسبی دارند و نه از امکانات دیگر برخور دارند و حال آنکه فصل سرما در حال اتمام بود و مسلمانان به محاصرة خود ادامه میدادند.
با فضل الهی هیچیک از آنان از سرما آسیبی ندید. روزی مسلمانان طبق مشورت قبلی تصمیم گرفتند یکباره به قلعة غیر قابل تسخیر، حمله کنند و چنانکه همگی با صدای الله اکبر را سر دادند آن قلعه طوری به قدرت الهی شروع به لرزیدن کرد که دیوارهایش فرو ریخت و با تکبیر دوّم لرزش شدیدتری ایجاد شد به طوری که مردم «حمص» تسلیم شدند و درخواست معاهدة صلح کردند. به موجب آن مقرر شد که هر نفر سالیانه یک سکه طلا و یک جریب گندم به عنوان جزیه پرداخت کند. لازم به ذکر است که این روشی بود که در زمان شیخین اجرا میشد. بنابراین، اگر در فتوحات معجزهآسای زمان پیامبر اکرمج و صحابة کرام تأمل و تعمّق شود، عقل متحیّر میگردد چرا که همه این فتوحات با نیروی ایمان و تأثیرات الهی و امداد انجام میپذیرفت. چنانکه شاعر میگوید:
اینقدر مستی و بیهوشی نه حد باده بود
باحریفان آنچه کرد آن نرگس مستانه کرد
خلاصه شهرهای یرموک
[۴۶]، دمشق و بعضی از شهرهای شام در عهد خلافت ابوبکر صدّیق فتح شدند و سلسلة فتوحات اسلامی به سرعت جریان داشت. قشون عراق در سرزمین ایران و قشون شام در دیار روم مناظر دلربای ﴿لِيُظۡهِرَهُۥ عَلَى ٱلدِّينِ كُلِّهِۦ﴾ را به جهان نشان میدادند که پیاپی از دربار خداوندی برای حضرت ابوبکر صدیق این ندا رسید.
﴿يَٰٓأَيَّتُهَا ٱلنَّفۡسُ ٱلۡمُطۡمَئِنَّةُ ٢٧ ٱرۡجِعِيٓ إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةٗ مَّرۡضِيَّةٗ ٢٨ فَٱدۡخُلِي فِي عِبَٰدِي ٢٩ وَٱدۡخُلِي جَنَّتِي ٣٠﴾ [الفجر: ۲۷-۳۰] [۴۷].
بالاخره ایشان عنان خلافت را به دست امانتدار بزرگ حضرت عمر فاروق اعظم سپرده رهسپار جنّت شدند. (یادش گرامی باد)
[۴۶] فتح یرموک و دمشق را برخی از مورخان در عهد فاروق نوشتهاند، امّا شیخ ولی الله محدّث دهلوی آنها را در ردیف و قایع صدیقی شمرده است و حق همین است و امکان دارد که بعد از فتح، مردم سر به طغیان برداشتهاند و حضرت فاروق دوباره آنها را فتح نموده است. شیخ ولی الله میفرماید: به طوری کلی فتح دمشق و یرموک به دست توانمند خالد بن ولید صورت گرفته است و شکست متوجه قیصر شده است. لذا فراست صدّیق اکبر در سپردن منصب فرماندهی کل به خالد بن ولید شایان ذکر است. مؤرخان دیگر فتح دمشق و یرموک را در زمان فاروق اعظم قرار دادهاند غرض این است که این فتوحات بار بار واقع شده است. والله اعلم [۴۷] آیة قرآنی است و ترجمهاش این است: ای نفس ایماندار و آرام! برو نزد پروردگار خود در آنجایی که تو از او راضی و او از تو راضی است، باز داخل شو در میان بندگانم و داخل شو در بهشت من. پیامبر اکرمج به ابوبکر صدیق فرمود که فرشتهها به هنگام مرگ، به تو اینطور خواهند گفت.
حضرت ابوبکر صدیق پیش از اسلام دارای مال و ثروت بیشماری بود و در ردیف تجّار بزرگ مکّه قرار داشت و به تجارت پارچه مشغول بود.
اموال خود را طبق رضای الهی و میل رسول اکرمج در راه حق صرف میکرد به طوری که گاهی برای پوشیدن لباس چیزی نمییافت.
یک چادر میپوشید که به جای دکمه در آن از خار استفاده میکرد. بعد ار هجرت، سلسلة تجارت وی ادامه یافت و درآمد آن برای گذر معاش وی کفایت میکرد. بعد از خلافت این سلسله تا چند روزی باقی ماند، امّا حضرت ابوعبیده نگذاشتند که ادامه یابد زیرا به سبب آن، در مهمّات امر خلافت خلل واقع میشد که در نتیجه با مشورت مسلمانان، قوت لایموتی برای ایشان از بیت المال به میزان دو هزار و پانصد درهم مقرر گردید.
روزی همسرشان از وی درخواست حلوا کرد، وی فرمود: از بیت المال نمیتوانم بیشتر بگیرم لذا از آنچه مقرر شده است مقداری از غذای روزانهتان کم کنید تا بعد از چند روزی به درستکردن حلوا نایل شوید. چنانکه عیالشان بعد از چند روزی حلوا درست کرده به وی تقدیم داشت. پرسیدند روزی چه مقدار از خوراک کم کردهای؟ عیالشان مقداری از غذای روزانه کم کرده بود عرض کرد. آنگاه حضرت ابوبکر صدیق فوراً دستور داد مقدار را از جیرة روزانهاش کم کنند و فرمود: بدون حلوا زندگی میگذرد.
در بیماری وفات خویش به حضرت عایشه فرمود: یک شتر شیرده، یک ظرف، یک چادر و یک کنیز که از بیت المال به من داده شده است به بیت المال برگردانید. زمانی که حضرت عایشه این اشیاء را نزد حضرت عمر برگردانید. حضرت عمر فرمود: «ابوبکر خدا بر تو رحم کند که برای جانشین خود شیوة بسیار مشکلی به جا گذاشتی». و به هنگام وفات فرمود: حضرت عمر با ادامة تجارت من موافقت نکرده، برایم از بیت المال جیرهای مقرر کرده و تاکنون از بیت المال شش هزار درهم صرف من شده است، لذا فلان باغ مرا فروخته، این مبلغ را به بیت المال برگردانید. امّا حضرت عمر به وارثین دستور داد: اکنون من ولی امر مسلمین هستم و این مبلغ را به شما بخشیدم [۴۸]. نسبت به کفن خویش وصیّت نمود که همین لباس که به تن دارم، کفن من است، به قسمتی از آن رنگ زعفران رسیده است آن را بشویید.
آری او از جهان کاملاً پاکدامن رفت و در عهد خلافت خویش هیچگونه پست و مقامی به هیچیک از اقوام و بستگان خود نداد و فرمانروایی جایی را به آنان واگذار نکرد و برای خلافت، کسی را بعد از خود از بستگان نامزد ننمود.
بعد از وفات وقتی که از بیت المال بازدید به عمل آمد، کاملاً خالی بود. کیسهها تکانیده شدند. فقط از یک کیسه درمنی بیرون آمد که به طور اتفاقی مانده بود. امنیت و اتحاد تا جایی برقرار بود که حضرت عمر قاضی مدینه میفرمودند: ماهی گذشت و حتی دو پرونده جهت دادخواهی نزد من نمیآمد [۴۹].
[۴۸] طبقات ابن سعد، چاپ آلمان / ۳. [۴۹] طبقات ابن سعد / ۳.
در قرآن مجید برخی آیات وجود دارند که عموماً در مقام مدح مهاجرین و انصار نازل شدهاند و یقیناً شامل صدّیق اکبر نیز میشوند. و بعضی دیگر آیاتی هستند که مشتمل بر خلاف خلفای راشدین و ذکر خلافت ایشاناند. اولین مصداق این آیات نیز حضرت ابوبکر صدیق است که تفسیر این دو نوع آیات را در رساله مستقل فراهم آورده، تألیف کردهام که با خواندن آن، ایمان خوانندگان تازه خواهد شد. و بعضی از آنها آیاتی است که مخصوصاً در حق صدّیق اکبر و فضایل وی نازل شده است و در اینجا به ذکر چند آیه بسنده خواهد شد.
* آیة غار که در آن وقت رفاقت ابوبکر صدیق در سفر هجرت و فضیلت بینظیر آن مذکور است و تفسیر این آیه در رسالة مستقلّی به نام «تفسیر مدح مهاجرین» آمده است.
* آیة قتال مرتدّین که در آن خداوند حضرت ابوبکر صدیق و فرمانبرداران او را محبوب و محب خود خوانده است و فرموده است که ایشان با مسلمانان نرمخو و با کفّار سختاند و در راه خدا جهاد میکنند و از ملامت ملامتگران باکی ندارند و تفسیر این آیه هم در رسالة مستقلّی بنام «آیة قتال مرتدّین» آمده است.
* ﴿وَسَيُجَنَّبُهَا ٱلۡأَتۡقَى ١٧ ٱلَّذِي يُؤۡتِي مَالَهُۥ يَتَزَكَّىٰ ١٨﴾ [اللیل: ۱۷-۱۸] ترجمه: و نجات داده میشود از آتش دوزخ، بزرگترین پرهیزگار، آنکه مال خود را خرج کرده پاکیزگی حاصل میکند. مفسّرین اتفاق نظر دارند که این آیه در شأن حضرت ابوبکر صدیق نازل شده است، زمانی که تمام اموال خود را در راه خدا صرف کرده، پیاپی هفت نفر را که به علّت مسلمانشدن مورد اذیت و آزار کفار واقع شده بودند، خریده و آزاد فرمودند.
خداوند متعال در این آیه حضرت ابوبکر صدّیق را «اتقی» یعنی بزرگترین متقّی معرفی کرده و در آیة دیگر فرموده است: ﴿إِنَّ أَكۡرَمَكُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰكُمۡۚ﴾ [الحجرات: ۱۳] یعنی گرامیترین شما در نزد خدا پرهیزگاترین شماست. از تطبیق این دو آیه چنین برمیآید که حضرت ابوبکر صدّیق از تمام صحابه بزرگتر و گرامیتر است.
* ﴿وَلَا يَأۡتَلِ أُوْلُواْ ٱلۡفَضۡلِ مِنكُمۡ وَٱلسَّعَةِ أَن يُؤۡتُوٓاْ أُوْلِي ٱلۡقُرۡبَىٰ﴾ [النور: ۲۲].
ترجمه: کسانی که از شما دارای وسعت و فضل هستند از دادن به نزدیکان و خویشاوندان انکار نکنند. این آیه هم به اتفاق مفسرین دربارة حضرت ابوبکر صدّیق نازل شده است زمانی که به عایشة صدّیقه تهمت زده شد و برای تبرئهاش آیاتی نازل گشت، حضرت ابوبکر صدّیق از انفاق بر «مسطح» که در تهمت شرکت کرده و از خویشاوندان وی بود امتناع ورزید در حالی که قبلاً با وی رفتاری نیکو داشت، امّا پس از نزول آیة بالا حضرت ابوبکر صدّیق روال قبلی را ادامه داد و عطیة «مسطح» را جاری ساخت.
لذا در این آیه خداوند او را دارای فضل و بزرگی اعلام داشتند.
احادیث صحیح بسیاری هم در بیان فضیلت ایشان وارد شده که برخی از آن در ذیل بیان میشود:
* «عن أبي سعيد الخدري عن النبي صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: إِنَّ مِنْ أَمَنِّ النَّاسِ عَلَيَّ فِي صُحْبَتِهِ وَمَالِهِ أَبَا بَكْرٍ، وَلَوْ كُنْتُ مُتَّخِذًا خَلِيلًا غَيْرَ رَبِّي لَاتَّخَذْتُ أَبَا بَكْرٍ خَلِيلًا وَلَكِنْ أُخُوَّةُ الْإِسْلَامِ وَمَوَدَّتُهُ. لاَ يَبْقَيَنَّ فِي المَسْجِدِ خَوْخَةٌ إِلَّا خَوْخَةُ أَبِي بَكْرٍ». (صحیحین).
ترجمه: از حضرت ابوسعید خدری روایت شده که آن حضرتج فرمود: «همانا مطمئنترین فرد برای من در رفاقت و همراهی و مالش، ابوبکر است. و اگر من غیر از پروردگارم کسی را به عنوان خلیل و دوست صمیمی خود برمیگزیدم، قطعاً ابوبکر را برمیگزیدم؛ اما اینک او برادر و دوست دینی من است. همة درهای مسجد (مسجد النبی) بسته شود بجز درِ ابوبکر».
نام آنحضرت عمر، لقب فاروق و کنیهاش ابوحفص است. نسب وی و نسب پیامبر اکرمج در نیای نهم به کعب میرسد [۵۰].
«کعب» دو پسر داشت، یکی به نام «مره» که پیامبر اکرمج از نسل وی و دیگری «عدی» که حضرت عمرس از نسل وی میباشند. در سال سیزدهم بعد از عام الفیل متولد شد. سن ایشان نیز ۶۳ سال بود. در سال ششم بعثت در سن ۲۷ سالگی مشرّف به اسلام گردید. پیش از او ۴۰ مرد و ۱۱ زن مشرّف به اسلام شده بودند. رنگش سفید مایل به سرخی، امّا بر اثر قحطسالی و تناول غذاهای نامناسب، آثار سیاهی بر چهرة انورش پدیدار گشته بود. چهرهای کمگوشت و صورتی لاغر داشت. قد مبارکش بلند بود به طوری که هرگاه در میان مردم میایستاد از همه بلندتر به نظر میرسید. به طوری که گویا بر مرکبی سوار است. بسیار شجاع، دلیر و نیرومند بود. همان شکوه و هیبتی که پیش از اسلام داشت، پس از اسلام نیز از آن برخوردار بود. دین اسلام با مسلمانشدن او بسیار تقویت شد. در زمان آنحضرتج به عنوان وزیر ایشان، تعیین و حضرت ابوبکرس در زمان خلافت خود با حفظ این منصب، عهدة قضاء را نیز به او تفویض نمود. و سرانجام، به جانشینی ابوبکرس برگزیده شد.
خدماتی که در زمان خلافت خویش برای اسلام انجام داد و توسعه و فتوحات ارزشمندی که نصیب اسلام گشت، در طول تاریخ نمیتوان چنان نمونهای یافت.
ده سال و شش ماه و پنچ روز، منبر خلافت را زینت بخشید و سرانجام، هنگام نماز فجر، به دست ابولؤلؤ، بردة مجوسی ایرانی، در محراب مسجد النبی ضربت خورد و در یکم ماه محرّم سال ۲۴ هـ جام شهادت را نوشید و دار فانی را وداع گفت. در روضة اطهر و در کنار مقبره حضرت ابوبکر صدّیقس مدفون گردید و اقبال مسلمین همراه با رحلت ایشان از دنیا رخت بربست. ازدواجهای متعدّدی کرده بود، امّا هنگام خلافت فقط یک همسر داشت که نسبت به او بسیار مهر میورزید. ولی از بیم این که مبادا نسبت به موضوعی در پروندهای سفارش کند و وی را از مسیر عدالت فاروقی بلغزاند او را طلاق داد.
سپس در سال هفدهم هـ با حضرت امکلثوم، دختر حضرت علیس که از بطن فاطمه زهرا متولّد گشته بود، ازدواج نمود و برخلاف روش معمول، چهل هزار درهم مهریه او را تعیین نمود. فرزندان ایشان عبارتند از: ام المؤمنین حضرت حفصهب همسر پیامبر اکرمج، عبدالله، عبیدالله، عاصم، ابو شحمه یعنی عبدالرحمن مجیر.
[۵۰] لقب و کنیت وی، هردو عطیة پیامبر اکرم میباشند (طبقات ابن سعد/۳).
حضرت عمرس از شخصیتهای معروف و برجستة قریش به شمار میرفت، در دوران جاهلیت، وظیفة سفارت را به عهده داشت. هرگاه قریش در جنگ یا در مواقع دیگر احتیاج به سفیری پیدا میکردند او را تعیین و اعزام میداشتند. ابوجهل سردار مکّه دایی ایشان بود.
۱- اسلامآوردن ایشان هم یکی از معجزات رسول اکرمج بود، زیرا که چند روز قبل، آنحضرتج چنین دعا نموده بود: «بار الها! دین اسلام را با مسلمانشدن عمر تقویت کن». دعای آنحضرتج پذیرفته شد، مشیّت الهی او را هدایت نمود و به دربار رسالت رساند. در ازالة الخفاء جملات زیبایی در این باره نگاشته شده: «تدبیر غیبی خواه ناخواهاو را به اسلام آورد. (چنانکه شاعر گفته است):
گر نیاید به خوشی، مویکشانش آرید
(فاروق) مراد بود نه مرید، مُخلَص بود نه مخلص، و «شتّان بین المرتبتین» در این راه نیامد تا آنکه از در و دیوار، ندایش نکردند و بر خوان نعمت نرسید تا آنکه مکرر به هر زبانش نخواندند».
واقعة اسلامآوردنش مختصراً از این قرار است: روزی به تحریک و ترغیب ابوجهل به قصد شهادت پیامبر اسلامج روانه شد، در راه با یکی از اصحاب برخورد نمود، آن صحابی از دیگر وضعیت ظاهری او مشکوک شده، از او پرسید؟ عمر کجا میروی؟ او در جواب به صراحت اعلام نمود: برای قتل پیامبرتان میروم. صحابی گفت: پس چه خوب است که قبل از اجرای این تصمیم، خبری از خانة خودت بگیری، چون خواهرت فاطمه و شوهرش سعید بن زیدب مسلمان شدهاند. وقتی این خبر به او رسید بیدرنگ به خانة خواهرش رفته، داماد خود را یافت و او را مورد ضرب و شتم بسیار قرار داد تا این که خون از سرش روان شد و او را به زمین انداخته گلویش را فشرد تا هلاکش کند.
خواهر، این ماجرا را دیده، جلو آمد وگفت: ای برادر! ما مسلمان شدهایم هرچه دلت میخواهد، بکن. با شنیدن این سخن، اثر خاصی بر دلش نشست و داماد را رها کرده از خواهر پرسید: شما چرا مسلمان شدهاید؟ ایشان چگونگی کامل اسلامآوردن خود را بیان کردند و ذکری از قرآن به میان آمد. حضرت فاروقس تقاضای استماع قرآن نمود. خواهرش برگی آورد که در آن چند آیه از قرآن نوشته شده بود و حضرت فاروق خواست که خود، آن را در دست گرفته بخواند. امّا خواهرش فوراً گفت: ای برادر! مردم ناپاک نمیتوانند بر این کتاب دست بزنند. سپس قرآن برای او خوانده شد. این چند آیه از ابتدای سورة «طه» بودند. از شنیدن این آیات انقلاب بزرگی در درون ایشان پدید آمد. سری که سوادی کفر داشت اکنون پر از سودای اسلام است! همان زمان در محضر آنحضرتج حاضر شده، مشرّف به اسلام گردید.
۲- وقتی که جهت اظهار اسلام به خدمت رسول اللهج رسید، آنحضرتج چند قدم از جای خود به پیش رفته و او را در آغوش گرفت و سه بار دست مبارک را بر سینهاش مالیده، دعا نمودند که «خداوندا! کینه و عداوت را از سینة او بیرون انداخته و آن را از ایمان پر کن». سپس جبرئیل برای تبریکگفتن به زمین آمده، گفتند: ای رسول خدا! اهل آسمان خبر خوش اسلامآوردن عمرس را به یکدیگر تبریک گفتند.
۳- در آن وقت حساس و پرخطر، اسلامآوردن خود را اعلام نموده و اشعاری چند در جلوی کفّار خواندند. کفار او را محاصره کرده ولی او به تنهایی با آنان درگیر شد و آنها را مجروح ساخت و نزدیک بود که او را به شهادت برسانند در این هنگام «عاص بن وائل» آمده و او را از جنگ کفار رهانید.
۴- به مجرد اسلامآوردن ایشان، پیامبرج به طور علنی در کعبه نماز خواندند و شوکت و قوّت اسلام روز به روز رو به فزونی نهاد. حضرت عبدالله بن مسعودس فرمودهاند: مسلمانشدن عمرس فتح اسلام، هجرت ایشان نصرت الهی، و خلافت ایشان رحمت خداوندی بود.
۵- حضرت عمر قبل از مهاجرت پیامبرج با شکوه خاصی به مدینه هجرت نمودند. هنگام رهسپارشدن از مکه، کعبه را طواف نموده، مجمع کفّار را مورد خطاب قرار داد: من اکنون قصد هجرت دارم، فردا نگویید که عمر پنهانی گریخت. کسی که میخواهد زنش بیوه و بچههایش یتیم شوند با آمدن در این رودخانه جلوی مرا بگیرد. اما کسی جرأت نکرد او را جواب گوید.
بعد از هجرت، بزرگترین خدمت ایشان به اسلام، جهادها و غزوات بود و به جز حضرت فاروقس چه کسی میتوانست در آنها سبقت بگیرد؟ در تمام غزوات آنحضرتج شرکت نموده، خدمات ارزندهای انجام دادند. به طور مثال به نمونههای ذیل توجه شود:
بزرگترین کاری که در این غزوه انجام داد این بود که در میدان کار زار، دایی خویش «عاصم بن هشام» را به دست خود نابود ساخت. مردم قصد قتل حضرت عباس عموی آنحضرتج که در این نبرد، با کفّار همراه بود و نهایتاً در جمع اسرای بدر گرفتار شده بود را داشتند، امّا حضرت عمرس این عمل را خلاف مزاج مقدّس آنحضرتج دانسته، از ایشان کاملاً حمایت کردند.
غیر از عباس نسبت به بقیة اسرای بدر، حضرت فاروق رأی به کشتن دادند و فرمودند: هر مسلمانی باید خویشاوندش را به دست خود از بین ببرد. سرانجام اگر چه رأی ایشان به مرحلة اجرا درنیامد، ولی آن چنان مورد رضایت الهی قرار گرفت که آیات قرآن در تایید آن نازل گشت.
در این غزوه با وجود پراکندگی (که به علّت شایعشدن شهادت آنحضرتج و دخول لشکر کفار) در میان سپاه مسلمانان رخ داده بود، حضرت فاروقس از محل پیکار قدمی به عقب برنداشت. وقتی که آنپیامبرج بر کوه احد تشریف بردند، ایشان برای جاننثاری همراه بودند و به گفتههای ابوسفیان جوابی دندانشکن میداد.
در این غزوة، حفظ ناحیهای به ایشان تفویض شده بود چنانکه بعداً به رسم یادگار در آنجا مسجدی به نام او ساخته شد.
در این غزوة، فرماندهی سپاه به عهدة وی گذاشته شده بود و ایشان جاسوسی از کفار را دستگیر کرده تمام احوال مخفی دشمن را دریافت نمودند و سپس او را به قتل رساندند. در اثر این حادثه، رعب و وحشتی بزرگ بر کفار چیره شد. در این غزوه، این وظیفه نیز به او تفویض شده بود که هنگام جنگ اعلام نمایند: کسی که کلمة اسلام را بر زبان جاری سازد درامان خواهد بود.
در این غزوه، غیرت ربّانی و حمّیت دینی به اندازهای بر فاروق اعظمس غلبه یافت که بر صلح تحمیلی به هیچ وجه راضی نبودند و در این جوش و خروش با آنحضرتج تماس گرفته، عرض کردند:
«آیا شما پیامبر برحق نیستید؟ و آیا ما برحق و دشمن ما باطل نیست؟ آنحضرتج فرمودند: بله. او گفت: پس چرا مغلوب شده، صلح کنیم؟!» ولی در نهایت از این کلام خود پشیمان شده میفرمودند: من بسیار روزه گرفته، نماز خواندهام، صدقات دادهام، غلام آزاد کردهام تا کفّارة این جسارت قرار را ادا نمایم [۵۱]. هنگام برگشت از غزوة حدیبیه، وقتی سورة «فتح» نازل شد (که در واقع مرهمی برای دلهای مجروح مسلمین بود) آنحضرتج پیش از همه آن را بر فاروقس قرائت نمودند، زیرا بزرگترین بشارت و فضیلت در این سوره برای ایشان است [۵۲].
[۵۱] اصل الفاظ روایت از این قرار است: «ما زلت أصوم وأتصدق وأصلي وأعتق من الذي صنعت يومئذ مخافة كلامي الذي تكلمت به حتى رجوت أن يكون خيرًا» (إزالة الخفاء به حوالة سیرة ابن اسحاق) [۵۲] مراجعه شود به تفسیر آیة دعوات اعراب.
در این غزوه، فرماندهی جناح راست لشکر به عهدة ایشان بود و در این نبرد هر شب یکی از اصحاب کرام وظیفة نگهبانی را انجام میداد. در آن شب که نوبت به ایشان رسید، یک یهودی را اسیر کره، نزد آنحضرتج آورده و با جستجو از او، همة احوال خیبر آشکار شد و کسب این اطلاعات، بزرگترین عامل فتح خیبر قرار گرفت. ایشان هم یک روز جهت فتح قلعة خیبر اعزام گردیدند، اگرچه فتح قلعه میسر نشد، اما شکی نیست که بسیاری از نیروهای یهود نابود شدند.
در این غزوه، یک پرچم از مهاجرین به ایشان سپرده شده بود که بیانگر اعطای امیری جماعت مهاجرین به ایشان بود. در نتیجه در تمام غزوات اقدامات شایستهای انجام میداد و آنحضرتج در سال هفتم بعد از هجرت او را به عنوان فرماندهی یک گروه سی نفره تعیین نموده به سوی «هوازن» اعزام نمود.
۱- بعد از فتح مکه از پیامبرج برای انجام اعتکاف در کعبه یا ادای عمره اجازه خواستند و آنحضرتج ضمن اجازهدادن با جملهای بسزیبا ایشان را مورد نوازش و اکرام قرار دادند که خود فاروق اعظمس میفرمایند: اگر در عوض این جمله تمام دنیا به من برسد خوشحال نخواهم شد. و آن جمله این بود: «يا أخي أشركنا بشيء من دعاتك ولا تنسنا»، یعنی ای برادرم! ما را هم در دعای خود شریک گردان و ما را از یاد مبر.
۲- از نفاق و منافقین به حدّی نفرت داشتند که هرگاه از کسی عمل نفاق صادر میگردید، فوراً خشمگین شده و عرض میکرد: ای رسول خدا! اجازه دهید گردن او را بزنم.
روزی یک منافق و یک یهودی را دید که باهم به بحث و نزاع مشغول بودند. هردو برای قضاوت پیش ایشان حاضر شدند، یهودی گفت: قضاوت این موضوع را حضرت ابوالقاسمج انجام دادهاند، امّا این شخص راضی نیست، لذا پیش شما آمدهایم. ایشان فرمود: لحظهای درنگ کنید من قضاوت خواهم کرد، به خانه رفت و شمشیرش را آورد و گردن آن منافق را زد و فرمود: هرکه بر قضاوت آنحضرتج راضی نمیشود، قضاوت من در حق او این است.
وقتی رئیس منافقین «عبدالله بن ابی» مرد، رسول اکرمج به خاطر تسلّی فرزندش که فردی مخلص و متدّین بود، خواستند بر او نماز جنازه بخوانند، حضرت فاروق راضی نبود. اگرچه پیامبر اکرمج به خاطری وعده بر او نماز جنازه خواندند، امّا متعاقب آن، آیة زیر نازل شد:
﴿وَلَا تُصَلِّ عَلَىٰٓ أَحَدٖ مِّنۡهُم مَّاتَ أَبَدٗا وَلَا تَقُمۡ عَلَىٰ قَبۡرِهِۦٓۖ﴾ [التوبة: ۸۴].
یعنی ای رسول خداج اگر منافقی مُرد، بر او هرگز نماز جنازه نخوانید و بر سر قبرش هم حاضر نشوید.
۳- چه بسا وحی الهی در مقام تایید رأی ایشان نازل میشد. رأی ایشان دربارة اسرای بدر، نماز جنازه منافقان، حجاب ازواج مطهّرات، مصلّی قراردادن مقام ابراهیم، حرمت شراب و مواردی دیگر از این قبیل مورد تایید قرآن مجید قرار گرفته است. بعضی علما در این خصوص تصانیف مستقلّی نگاشتهاند و تمام آیاتی را که در موافقت رأی ایشان نازل شده است، جمع نمودهاند.
۴- دختر ایشان حضرت حفصهب یکی از أمّهات المؤمنین بود، یک بار آنحضرتج او را طلاق رجعی داد، امّا حضرت فاروقس آن را زشت ندانست و در نهایت به واسطة وحی به آنحضرتج دستور رسید که به حفصه رجوع کند. در واقعة «ایلاء» [۵۳] از دختر خود، هیچگونه طرفداری ننمود، بلکه به او صریحاً گفت که اگر رسول خداج از تو ناراضی شده و تو را اطلاق دهند من تو را در خانة خودم راه نخواهم داد.
۵- وقتی که دوران خلافت حضرت ابوبکرس رسید، از او کمال اطاعت نشان داده مؤدبانه در خدمت ایشان بود و او را از خودش بسیار خشنود میکرد.
۶- حضرت ابوبکر صدّیقس در پایان عمرش با نوشتن نامهای به خلافت ایشان توصیه نمود و فرمود: من از رسول خداج شنیدم که فرموده است: آفتاب بر کسی بهتر از عمر طلوع نکرده است و فرمود: من به دربار خداوند عرض میکنم: خداوندا! بهترین مخلوقات تو را خلیفه کردم و بعداً برای استقامت او در امر خلافت دعا نمود و به او نصیحتهای لازم را کرد که دستورالعمل زندگی او قرار گرفت. حضرت ابوبکر صدّیقس پیش از نوشتن این نامه آرای عمومی را هم بررسی کرده بوده، استفسار از حضرت عثمان و حضرت عبدالرحمن بن عوفب برای همین منظور بود. بعداً حضرت ابوبکر صدیقس آن نامه را به غلام خود داد و فرمود: آن را در مجمع عمومی قرائت کن. و خود ایشان بالای خانه رفته، به مجمع خطاب فرمود که ای مردم! من از نزدیکان و بستگان خود کسی را خلیفه نکردهام، بلکه عمر بن خطاب را خلیفه کردهام. آیا همة شما به این حکم رضایت دارید؟ همه گفتند: «سَمِعْنَا وأَطَعْنَا».
[۵۳] ایلاء عبارت است از اینکه شخصی قسم یاد کند که من نزد اهل خود نمیروم. انتهای مدّت آن را شرع چهار ماه قرار داده است. تمام ازواج مطهرات متفق شده ذکری از فقر و فاقه و پریشانیهای خود را در میان آوردند و از آنحضرتج نان و نفقه خواستند. این امر بر آنحضرتج ناگوار آمد که ذکر دنیا در خانة نبوت چطور است؟! لذا آنحضرتج تا یک ماه ایلاء فرمودند و تا مدت مذکوره به خانه تشریف نبردند. در این واقعه آیة تطهیر نازل شده، فضیلت ازواج مطهرات را روشن ساخت. (رجوع شود به تفسیر رساله آیة تطهیر).
خلافت ایشان نمونهای عجیب از قدرت کامله و رحمت واسعة خداوندی بود. کمالاتی که تعلیم و تربیت رسول خداج در ذات عالی صفات ایشان به ودیعت نهاده بود، در هنگام خلافت به منصة ظهور رسید. همة وعدههایی که خداوند به رسول خود داده بود و پیشگوییهایی که در قرآن و احادیث نسبت به تمکین دین و ظهور هدایت و فتوحات آمده است، عالیترین وجوه عملی آنها در عهد خلافت ایشان به پایة تمکین رسید. اگر بنا باشد عملیات و اقدامات دوران خلافت و کملات ظاهری و باطنی ایشان بیان شود دفترهای زیادی پر خواهد شد.
اگر بر عدل، انصاف، نظم کشور و فتوحات ایشان نظر افکنده شود، عقل آدمی حیران میشود که ایشان کارهایی انجام دادهاند که مشابه به آنها قبلاً در جهان وجود نداشته است و اگر کمالات روحی و خدمات دینی آن جناب ملاحظه شود، عقل خیره میماند که مثالی برای آن در اوراق تاریخ نمیتوان یافت. در حقیقت هریک از عملکرد ایشان گواهی است برای تمام جهان که مرشد ایشان، سیّد کونین و امام الانبیاء و الرسول است. و آنچه که در این رساله آمده، نمونة کوچکی از چشمانداز زندگی سراسر افتخار ایشان است.
۱- بعد از وفات حضرت ابوبکر صدّیقس در سال سیزده هجری، به خلافت انتخاب شدند و در مدت نه چندان طولانی، فرمانروایی کوچک اسلامی را به جامعة بزرگ و قدرتمندی مبدل ساختند، همانطوری که به وسیلة وحی، آنحضرتج قبلاً اطلاع یافته بود [۵۴].
از نظر اخلاقی مزاج جلالی داشت و خیلی زود به خشم میآمد و کاملاً اخلاق حضرت موسی÷ را داشتند. اما با این حال دارای دو صفت عجیب و غریب هم بودند: اول این که هیچ وقت به خاطر خود خشمگین نمیشد. دوم اینکه، اگر کسی هنگام خشمگینی او نام خدا را میبرد یا آیهای از قرآن تلاوت مینمود، خشمش فرو مینشست، به طوری که گویی اصلاً خشمگین نشده است.
وقتی که ایشان به عنوان خلیفه انتخاب شدند، مردم از سختگیری ایشان تا حدّی واهمه داشتند که از منزل بیرونآمدن و نشستن را ترک کردند، وقتی این وضع را مشاهده نمود، خطابهای در این خصوص ایراد و در آن خطابه چنین فرمودند: ای مردم! سختی من هنگامی بود که شما از سایة نرم و پرلطف آنحضرتج و ابوبکر صدّیقس بهره میبردید، سختی من با نرمی آنان آمیخته میشد و حالتی معتدل پدید میآمد. اما اکنون که مسئولیت حکومت اسلامی به عهدة من گذاشته شده است بر شما درشتی نخواهم کرد و شدت من فقط در حق ظالمان و بدکاران خواهد بود. آنگاه چنین فرمود: ای مردم! اگر من برخلاف سنّت نبوی و سیرت صدّیقی به شما دستور بدهم چه خواهید کرد؟ مردم چیزی نگفتند: باز سخن خود را تکرار نمود، نوجوانی شمشیر برکشید و برخاست و گفت: «فَعَلْنَا هَكَذَا» یعنی با شمشیر سر از تن تو جدا میکنیم. ایشان با شنیدن این جواب خیلی شادمان شدند.
۲- به محض قبول خلافت، دستور عمومی صادر نمود مبنی بر این که هرگاه کسی بر سخنانم اعتراض دارد مرا به اشتباهم واقف سازد. و از طرف او اعلام عمومی شد که «أحبّ الناس إليَّ من رفع إليّ عيوبي» یعنی بیشتر از همه کسی را دوست دارم که مرا بر عیبهایم آگاه سازد. بعد از این اعلام از طبقاتِ پایین مردم افرادی لب به خردهگیری و اعتراض گشودند، اگرچه اغلب خردهگیریها به ناحق بود، ولی ایشان با سعه صدر برخورد میکردند و از انتقاد، اظهار نارضایتی نمینمودند و با دقت تمام به سخنان مردم گوش میدادند.
۳- صفت تواضع به قدری در او وجود داشت که عقل بشر از تصور آن عاجز میباشد، با وجودی که شاه عرب و عجم بلکه حاکم و فرمانروای شاهان نیز محسوب میشد، فروتنی و تواضع او به حدی بود که به خود اجازه نمیداد به هنگام ایراد سخنرانی از پلهای که صدّیق اکبرس در آن قرار میگرفت، پا را فراتر بگذارد. با وجودی که مردم میگفتند: بالاتر بنشین، میفرمود: اگر آنجایی که پای ابوبکرس قرار گرفته است به من برسد، مرا کافی خواهد بود. در بدو امر، مردم خواستند که او را به لقب «خلیفه رسول الله» یاد کنند، اما خودش فرمود: من سزاوار آن نیستم. و در نهایت برای نخستین بار به او لقب «امیر المؤمنین» دادند. هنگامی که از کمالات علمی و فضایل دینی نیاکان صحبت میشد، خود را در ردیف هیچکدام قرار نمیداد و دیگران را سزاوارتر از خود میدانست. حال آنکه مطابق ارشادات نبوی، خود او از دیگران اعلم و برتر بود.
روزی در خطابهای فرمود: اگر کسی در مسائل مربوط به قرآن سؤالی دارد با «ابی بن کعب» تماس بگیرد و اگر دربارة خلال و حرام ستفسار میکند از «معاذ بن جبل» دریافت کند و اگر از مسائل میراث سؤال میکند نزد «زید بن ثابت» برود و اگر احتیاج به مال دارد پیش من بیاید و عبارتِ «لولا فلان لهلك عمر» را نسبت به چندین نفر فرمودند، یعنی اگر فلانی نمیبود، عمر هلاک میشد. روزی برای زنی که از زنا حامله شده بود، حکم سنگسار را صادر کرد، حضرت معاذس فرمود: ای امیرالمؤمنین! زنِ محکومه حامله است و سنگسارشدن وی مستلزم هلاکت بچهاش خواهد بود. ایشان به محض شنیدن این سخن، حکم سنگسار را لغو کرد و فرمود: «لولا معاذ لهلك عمر»، یعنی اگر معاذ وجود نمیداشت، عمر هلاک میشد. باری دیگر زنی را محکوم به سنگسار کرد، حضرت علیس فرمود: آیا شما از رسول خداج نشنیدهاید که سه نوع از مردم احکام شرعی بر آنها اجرا نمیشود: ۱- دیوانه. ۲- نابالغ. ۳- و شخصی که در خواب است. فرمود: بلی! مگر چه شده است؟ حضرت علیس گفت: زنی که شما حکم سنگسارش را صادر کردهاید، دیوانه است. حضرت عمرس بلافصله حکم را لغو نموده و فرمود: «لولا علي لهلك عمر»، یعنی اگر علی نبود، عمر هلاک میشد [۵۵].
روزی در خطبة خود فرمود: ای مردم! مهریة زنان را زیاد تعیین نکنید و اگر کسی بیشتر از مهریة ازواج مطهّرات و دختران پیامبرج مهریه تعیین کند آن را ضبط کرده در بیت المال منظور خواهم کرد. پیرزنی بلند شده گفت: شما حق ندارید چنین کنید. زیرا خداوند میفرماید:
﴿وَءَاتَيۡتُمۡ إِحۡدَىٰهُنَّ قِنطَارٗا فَلَا تَأۡخُذُواْ مِنۡهُ شَيًۡٔا﴾ [النساء: ۲۰] [۵۶].
این را شنیده از منبر فرود آمد و فرمود: «كل الناس أعلم من عمرَ حتى العجائز» یعنی همة مردم حتی پیرزنان از عمر داناترند.
۴- حالت زهد و ترک دنیا در وی به حدّی بود که حقوق خود را از بیت المال کمتر از همه در نظر گرفته بود به طوری که به هیچ وجه ضروریات زندگی ایشان را کفایت نمیکرد و تا حدّی سلسلة تجارت هم قرار بود، اما شخصاً به آن رسیدگی نمیکرد، لذا درآمد آن هم بسیار ناچیز بود، گاهی اوقات کار به وامگرفتن از بیت المال میانجامید.
مصارف این حقوق بیشتر میهمانان به اصطلاح دولتی بودند. اما ایشان از بیت المال چیزی برنمیداشت و میفرمود: «برایم این اندازه مقرر است که به طور متوسط خرج من و خانوادهام را کفایت کند». روزانه دو درهم از بیت المال سهمیه داشت و هر سال دو دست لباس، یک دست برای تابستان و دیگری برای زمستان و نیز مرکبی برای رفتن به حج و عمره برایش تعیین شده بود [۵۷].
وضع خوراکش چنان بود که نیازمندترین شخص در آن زمان به خوردن خوراک ایشان رغبت نمیکرد! حضرت ابو موسی اشعریس میفرمایند که غذای عمدة ایشان متشکل از سه نان بود که گاهی بر آن روغن زیتون مالیده بود و گاهی روغن گوسفند. و گاهی همراه نان خشک شیر تازه بود و گاهی گوشت خشک کوبیدة جوش داده و به ندرت گوشت تازه میپخت [۵۸].
روزی از عراق چند میهمان از آن جمله حضرت جریر بن عبدالله نزد ایشان آمدند ولی نتوانستند خوراک ایشان را بخورند. کیفیت لباس امیرالمؤمنین چنان بود که در تمام سال فقط دو دست لباس از بیت المال تحویل میگرفت. آن هم از پارچة کلفت و زبر و هرگاه پاره میشد، پیوند میزد و گاهی از پوست پیوند میزد. یک بار شمرده شد که در میان دو شانة پیراهن چهار پیوند و در ازار دوازده پیوند وجود داشت. حضرت زید ابن ثابت میفرماید: یک بار من در لباس ایشان هفده پیوند شمردم، زمانی که به طرف ملک شام عازم شد، لباس پیوندزده بر قامت مقدّس پوشیده بود. مسلمانان گفتند: امروز علمای یهود و نصارا برای ملاقات شما میآیند و تو را به دیدة حقارت مینگرند و میدانی به ما چه میگویند؟ گفتند: فرمود: ما از بدگفتن کسی پروا نداریم. خداوند ما را به اسلام عزّت بخشیده است نه لباس.
هنگام قیام در بیت المقدس، پیراهن مبارکش از جانب پشت پاره شده بود که آن را به کسی داد تا شسته و پیوند بزند، در صورتی که پیراهن نو از پارچة خوب دوختند و هردو را به خدمت ایشان تقدیم کردند، ولی ایشان بر پیراهن جدید دستی مالیده فرمود: زیاد نرم است، برگردانید و فرمود: همان پیراهن من خوب است که عرق در آن جذب میشود.
روزی برخلاف معمول، از منزل دیر تشریف آورده فرمود: لباسم کثیف بود شستم وقتی خشک شد پوشیدم و بیرون آمدم. (چون لباس دیگری نداشت که آن را بپوشد) روزی پنجاه نفر از صحابه کرامش که از مهاجرین بودند در مسجد نبوی گرد آمده بودند و یاد زهد حضرت عمر فاروقس در میان آمد. آنگاه مشورت و مذاکره کردند که کسی که سلطنت کسری و قیصر در قبضة اوست و حکمش در شرق و غرب نافذ است و وفود عرب و عجم به محضرش میآیند و او را در این حال میبینند که به لباس او دوازده پیوند زده شده است، او را باید گفت که این لباس را عوض کند و لباس خوب بپوشد که از لباس خوب هم نوعی هیبت حاصل میشود و برای خوراک نیز نظم شایستهای به کار برده شود و برای هر وعده، سفرة کاملی پهن گردد و مهاجرین و انصاری که برای ملاقات میآیند در خوردن شرکت کنند.
اما کسی جرأت نکرد که این پیشنهاد را به محضر امیرالمؤمنین عرض نماید. بالاخره جملگی بر آن شدند که به حضرت علیس که پدرزن اوست بگویند تا ایشان با وی در میان بگذارد به طوری که همه متفقاً نزد حضرت علیس آمدند و تصمیمشان را ابراز داشتند. او فرمود: من چنین سخنی را به او نمیکویم. به امّهات المؤمنین بگویید تا به وی بگویند.
احنف بن قیس میگوید: سپس مردم به محضر عایشة صدّیقه و حفصهب حاضر شدند هردو باهم در جایی جمع شدند. حضرت عایشهب گفت: خوب است من به او میگویم. حضرت حفصهب فرمود: نمیپذیرد. اما با اصرار مردم، امّهات المؤمنین هردو تشریف بردند و با برنامهریزی مفصل و طرح مسایل مقدماتی به گفتگو با او پرداختند. آن جناب شنیده به گریه افتاد و تنگی معیشت آنحضرتج را یاد کرده آنها را هم به گریه انداخت و فرمود بشنوید: من دو رفیق داشتم. آنان را در چه حالی دیدهام! اگر مسیری خلاف آنها اختیار کنم دوستی ایشان نصیب من نخواهد شد.
بالاخره، فاروق اعظمس در ارادة خود همچنان مصمّم و ثابتقدم باقی ماند و از مسیر سیرة نبوی و ابوبکر صدّیق، ذرّهای منحرف نگشت. حضرت عبدالله ابن عمرب روزی اندکی روغن در گوشت ریخت و آن را پخت. حضرت عمرس از خوردن آن امتناع ورزید و فرمود: من آنحضرتج را دیدهام که هرگاه دو نوع خوراک نزد ایشان آورده میشد، یکی را میخورد و دیگری را به مستمندان میبخشید. در طول خلافت خود هیچ وقت خیمة مستقلی نداشت. در هنگام سفر هرگاه به منزل، میرسید برای محفوظماندن از آفتاب یا باران، چادر یا پوست بر درختی میانداخت و در زیر سایه آن استراحت میکرد. هرگاه مال غنیمت از جایی میآمد، چنان تقسیم مینمود که سهم خودش مساوی با سهم دیگران شود. روزی این واقعه روی داد: چند چادری را که در اموال غنیمت بود، همه را در میان مردم توزیع کرد. و به هر نفر یک چادر داد. بعد از آن در روز جمعه که برای خطبه تشریف آورد، از آن چادرها یکی را پوشیده و دیگری را ازار بسته بود. مردم اطّلاع پیدا کرده بودند که آن جناب از انتقاد خوشحال میشود. لذا حضرت سلمان فارسیس برخاست و گفت: ما خطبة شما را نمیشنویم زیرا به هریک از ما یک چادر دادهاید و خود دو چادر برداشتهاید. حضرت فاروقس شنید و تبسمی کرد و فرمود: من ازار کهنه خود را شسته، برای خشکشدن انداختم و یک چادر از عبدالله گرفتم. حضرت سلمانس گفت: بلی، ما اکنون خطبة شما را میشنویم [۵۹].
روزی چند چادر بین زنان مدینه تقسیم نمود. یک چادر بزرگ باقی ماند. شخصی گفت: یا امیرالمؤمنین این چادر را به نوة رسول خداج (یعنی دختر علی، ام کلثوم، بدهید) که همسر شما میباشد. فرمودند: نه! امّ سلیط [۶۰] مستحقتر است. باری دیگر چنین اتفاقی افتاد و مردم گفتند: این را به صفیه دختر ابی عبید، زن پسرت (عبدالله ابن عمر) بدهید. باز همان پاسخ را داد. (فتح الباری)
حضرت ابو موسی اشعریس روزی بیت المال را جارو میکرد که از میان خاکروبهها یک درهم یافت. به یکی از نوههای حضرت فاروقس که بسیار کوچک بود داد. آن جناب که درهم را در دست کودک دید گفت: از کجا یافتی؟ کودک گفت: ابو موسی به من داده است. فاروق اعظمس برآشفت و درهم را از دست کودک گرفته به بیت المال برگردانید و فرمود: ای ابو مسی! خانهای را ذلیلتر از خانه ما نیافتی؟ نظیر همین واقعه برای دختر پسرش پیش آمد که او درهمی را در دهان گذاشته بود و میدوید و گریه میکرد. اما آن جناب انگشت در دهانش گذاشت و درهم را بیرون آورد.
روزی از بحرین قدری مشک و مواد خوشبو آوردند، آن جناب فرمود: اگر زنی اینها را وزن میکرد، من تقسیم میکردم. همسر ایشان عاتکه اظهار داشت: من وزن میکنم. فرمود: خیر، زیرا دستت با آن آلوده میشود، آنگاه دستت را به گردنت میمالی، در نتیجه، سهم تو افزونتر از سایر مسلمانان خواهد شد. در آخرین لحظة زندگی به فرزندش عبدالله فرمود: هشتاد هزار درهم به بیت المال بدهکارم، باغ و چیزهای دیگر مرا فروخته و مبلغ آن را به بیت المال پرداخت کنید. ای عبدالله! شما در جلوی من ضامن باش. چنانکه عبداللهس ضامن شد و پیش از دفن ایشان اعضای شورا و چند نفر از انصار را بر این گواه کردند و در ظرف یک هفته اشیای مزبور را فروخته، تمام وجه مذکور را به حضرت عثمانس تحویل داده رسید، دریافت نمود و که چند نفر، آن رسید را گواهی کردند [۶۱].
۵- اهمیت عبادت را بسیار مد نظر میداشت. نماز جماعت را بیشتر اهمیت میداد. به تمام مراکز استانها دستور صادر و ارسال داشت که متن آن دستور در صفحات آینده نقل خواهد شد. اگر کسی را در صف نماز جماعت نمیدید از او سؤال میکرد. چنانکه یک بار سلیمان بن حثمه را در نماز فجر ندید. به خانهاش تشریف برده معلوم گشت که به نماز تهجد مشغول بوده و به همین دلیل در خانه نماز خوانده است، ناراضی شده و فرمود: نزد من نماز فجر از تهجد محبوبتر است [۶۲].
در نماز به خشوع و توجه به الله بیش از حد تأکید مینمود. وقتی که مجروح شد، وقت نماز فجر بود. کسی گفت: امروز نماز فجر امیر المؤمنین قضا شد، و آن جناب بیهوش بود. با شنیدن این سخن به هوش آمده چشم باز کرد و فرمود: فوراً کاری کنید تا من بتوانم نماز بخوانم زیرا هرکس که نمازش فوت شود بهرهای از اسلام نمیبرد. به تهجّد رغبت زیادی داشتند که هیچ وقت آن را ترک نمیکرد و اهل خانة خود را هم بیدار مینمود و این آیه را میخواند: ﴿وَأۡمُرۡ أَهۡلَكَ بِٱلصَّلَوٰةِ﴾ [طه: ۱۳۲] اساس نماز تراویح را رسول اکرمج گذاشت، اما ایشان سلسلة ختم قرآن را به آن اختصاص داد. (و بر تعداد صفحات آن افزود) حضرت علیس در ماه مبارک رمضان میفرمود: خداوندا! قبر او را روشن بگردان که مساجد ما را روشن کردانید [۶۳].
به زکات و صدقات بسیار اهمیت میداد و به مساکین چنان میبخشید که مستغنی میشدند. در اواخر عمر پی در پی روزه میگرفت به جز پنج روز که روزه در آن منع شده بود. و گاهی نیز افطار مینمود. در بدوِ خلافتش یعنی سال ۱۳ هجری عبدالرحمن بن عوفس را امیر حج تعیین کرد. بعد از آن در هرسال خودش تشریف میبردند و در دوران خلافت ۱۰ حج ادا کرد و در سال ۲۳ هجری که آخرین سال خلافت ایشان بود، ازواج مطهرات را برای ادای حج برد [۶۴].
در عهد خلافت خویش سه عمره ادا کرد یکی در ماه رجب سال ۱۷ هجری و دیگری در ماه رجب سال ۲۱ هجری و سومی در ماه رجب ۲۲ هجری [۶۵].
از خشیت الهی و خوف آخرت بسیار بیمناک بود، تا حدی که شاید نظیر آن در کسی یافته نمیشد. روزی برگ گیاهی را از زمین برداشت و فرمود: ای کاش! من این برگ بودم، و کاش به وجود نمیآمدم. روزی سورة تکویر را تلاوت میکرد، وقتی به این آیه رسید: ﴿وَإِذَا ٱلصُّحُفُ نُشِرَتۡ ١٠﴾ [التکویر: ۱۰] بیهوش شده بر زمین افتاد و تا چند روز حالش طوری شد که مردم برای عیادتش میآمدند. روزی گذرش به کنار خانهای افتاد، اتفاقاً صاحب خانه در نماز سورة طور را میخواند، وقتی به آیة ﴿إِنَّ عَذَابَ رَبِّكَ لَوَٰقِعٞ ٧﴾ [الطور: ۷] رسید از اسب پایین آمده تا مدتی بر دیوار تکیه زده نشست و بعد از آن به خانه تشریف آورد، تا یک ماه بیمار بود و مردم به عیادتش میآمدند و کسی ندانست که بیماریش چیست؟! گاهی شتری را که از بیت المال گم میشد خودش جهت پیداکردن آن میرفتند. باری در فصل تابستان هنگام ظهر که باد گرم میوزید و آن جناب در پی یافتن شتر گمشده میرفت، با حضرت عثمانس برخورد کرد. ایشان پرسیدند: ای امیرالمؤمنین! در این هنگام کجا تشریف میبرید؟ حال آن که این کار را فرد دیگری هم میتواند انجام دهد. فرمود: روز قیامت از من سؤال میکنند. با وجود خوف، امیدش به حدی بود که میفرمود: اگر روز قیامت اعلام بکنند تا همة مردم به دوزخ بروند به استثنای یکی، امیدوارم که آن یکی من باشم و اگر اعلام شود تا همة مردم به بهشت بروند مگر یکی، میترسم که مبادا آن یکی من باشم.
صفت رعیتپروری و شفقت بر خلق الله در وجود ایشان بینظیر بود که وقایعی چند در این خصوص میگردد:
برای دریافت احوال رعایا از خانه بیرون میرفت و به گشتزنی میپرداخت که چند واقعه از آن در صفحات آینده درج میگردد. در زمان ایشان قحطسالی بزرگی واقع شد و به نام «عام الرماد» در میان عرب شهرت یافت. در این هنگام به طور کلّی از خوردن روغن و گندم و گوشت خودداری کرد. نان خشک جو و گاهی روغن زیتون بر آن مالیده تناول مینمود به طوری که هضم نمیشد. روزی شکم خود را مورد خطاب قرار داده فرمود: تا وقتی که خداوند این قحطی را از مسلمان دفع نکند، غذای دیگری به تو نخواهد رسید. در همین قحطی به علت کثرت فقر و غذای نامناسب رنگ چهرة مبارک سیاه شده بود و برای دفع این قحطی، به استانداریهای خود نوشت که برای مدینه گندم ارسال دارید، چنانکه حضرت عبیده چهار هزار بار شتر از گندم از ملک شام فرستاد و حضرت عمرو بن العاص صد بار کشتی از مصر از طریق دریا ارسال داشت و به همان نرخی که گندم در مصر خرید و فروش میشد در مدینه بین مردم توزیع گردید. و در این قحطی آنچه از درهم و نقدینگی که در بیت المال وجود داشت بین فقراء و مساکین توزیع نمود و در نهایت این قحطی به برکت دعای ایشان برطرف شد.
شخصی رسول خداج را به خواب دید که فرمود: برو به عمر بن الخطاب بگو برای دفع قحطسالی دعا کند. چنانکه ایشان دعا نمود و دست حضرت عباسس را گرفت و گفت: بار خدایا! به عموی پیامبراکرم توسّل میجوییم که بر ما باران نازل فرمایی. هنوز دعا پایان نیافته بود که بارش باران آغاز گردید. گاهی به درِ منازل خانوادههایی که مردان آنها در خارج بودند، رفته میایستاد و میفرمود: اگر از بازار چیزی نیاز است بگویید تا بخرم و آن خانوادهها افرادی را با ایشان همراه کرده، جمع بزرگی تشکیل میشد و با فاروق اعظمس به سوی بازار روانه میشدند و برای آنها اجناس مورد نیازشان را میخرید و به صاحبان آنها میرسانید. و اگر کسی جهت خرید مایحتاج خود پولی در اختیار نداشت از جیب خود میخرید و به آنها میداد.
هنگامی که نامههای مجاهدان اسلام میرسید، شخصاً آنها را به خانههای مورد نظر تحویل میداد و میفرمود: مردان مجاهد در راه خدا به جهاد مشغولاند و شما در شهر رسول اللهج اقامت دارید. نیز میفرمود: اگر کسی نیست که نامههای شما را بخواند پشت درِ منزل قرار گیرید تا نامه را برایتان بخوانم. باز میفرمود: فلان روز پُست و پیک میرود نامههای خود را آماده کنید تا بفرستم و اگر کسی نمیتوانست بنویسد، برایش مینوشت. و بدین ترتیب وجود او مایة آرامش دلها و آسایش فکرها به شمار میرفت. و فوق العاده بر مسلمانان شفقت و عطوفت داشت. حتی آسایش و راحتی کفار ذمی را نیز دقیقاً مدنظر داشت و به جانشین خویش وصیّت نمود که: احوال کفار ذمّی را مراعات نماید. روزی پیرمردی را دید که به گدایی مشغول است و معلوم شد که وی یهودی است و به علّت فراوانی جزیه راه گدایی را اختیار نموده است. پس او را به خانه برد و چیزی به او داد و حکمی را صادر نمود مبنی بر این که از این گونه اشخاص جزیه دریافت نشود. حلم و بردباری ایشان به حدّی بود که یک بار کفار محارب، به منظور تجارت، اجازه خواستند تا وارد سرزمین اسلامی شوند که به آنان اجازه داد.
برای توزیع سهمیه از بیت المال، برنامة بسیار جالبی تنظیم کرده بود و دفتر جداگانهای برای آن تهیه نمود و اسامی مسلمانان را در آن نوشت. از همه بیشتر به خویشاوندان رسول اکرمج توجه خاصی مبذول داشت. و بعد از آن اصحاب با فضیلت را. این کار مشکلی بود که انجام آن فقط بر عهدة ایشان قرار گرفته بود. برای حضرت عبّاسس دوازده هزار درهم و برای هریک از ازواج مطهّرات ده هزار درهم سهمیه مقرر نمود. و به عایشة صدّیقهب دوازده هزار درهم میداد و برای هریک از اصحاب بدر پنج هزار و برای هریک از انصار چهار هزار و برای مهاجرین حبشه هم چهار هزار و برای عمر بن سلمة به خاطر مادرش ام سلمة چهار هزار درهم تعیین نمود. و برای هریک از حضرت حسن و حسین پنج هزار و برای زنان مهاجر و انصار از دویست تا چهار صد و برای بعضی از مهاجرین و انصار دو هزار و برای بقیه مسلمانان از سیصد تا چهار صد درهم مقرر فرمودند. دفتر هر قبیلهای و نیز دفتر سرداران سپاه جدا بود.
خویشاوندان رسول اکرمج را مورد توجه قرار میداد. مقرری پسر خود را سه هزار و مقرری حضرت حسن و حسین هریک را پنج هزار درهم در نظر گرفته بود. حتی مقرری اسامهس را چهار هزار تعیین نمود: وی یک بار لباس پوشیده برای نماز جمعه میرفت. در مسیر راه، ناودان منزل حضرت عباسس بود و در آن موقع در خانه حضرت عباس دو جوجه مرغ ذبح شده بود. همین که حضرت عمرس نزدیک ناودان رسید، خون آن مرغها با آب آمیخته از ناودان روان شد که بر اثر آن لباس ایشان آلوده گشت. آنگاه به منزل برگشت و لباس دیگری پوشید و دستور داد که جهت ناودانها از راه یک سو و منحرف شود. وقتی حضرت عباسس این را شنید گفت: خود آنحضرتج این ناودان را نصب نموده است. حضرت عمرس با شنیدن آن به حضرت عباسس فرمودند که شما را به خدا قسم میدهم که پا بر دوش من بگذار و ناودان را باز در همان جایگاهی نصب کن که آنحضرتج نصب کرده بود. به طوری که حضرت عباس چنین کرد.
امام زهری/ میگوید: چون مقداری مال از عراق آمد حضرت عمرس موجبات ازدواج مجردان بنی هاشم را فراهم کرد و کسی که برده و کنیز نداشت به آنان برده و کنیز بخشید. از امام محمّد باقر÷ روایت شده است که یک بار برای حضرت عمرس چند حلّه [۶۶] از یمن آوردند که آنها را در میان مهاجرین و انصار توزیع نمود، ولی هیچیک از آن حلّهها به اندازة حضرات حسن و حسین نبود پس به فرمانروای یمن نوشت که برای آنها متناسب قامتشان حلّه درست کرده ارسال دارد، چنانکه از آنجا حله درست کرده و فرستاد و حضرات حسنین پوشیدند. حضرت عمرس فرمود: من از پوشیدن دیگران چنان خوشحال نشدم که حالا خوشحال شدم. یک بار حضرت حسنس با حضرت حسین نزد حضرت عمرس آمدند و دیدند که حضرت عبدالله ابن عمرب جلوی در نشسته و به او اجازه داده نمیشود، برگشتند، همین که حضرت عمرس مطّلع شد کسی را به دنبال ایشان فرستاد و فرمود: ای برادرزاده! چرا برگشتید؟ او جواب داد: ما خیال کردیم که وقتی به عبدالله بن عمر اجازه داده نمیشود پس چگونه به ما اجازه داده میشود؟ ایشان فرمود: ای برادرزاده! مگر شما و عبدالله بن عمر یکی هستید؟
از ابن عباسب روایت شده که وقتی مداین فتح شد و غنایم را آوردند، حضرت عمر دستور داد که در مسجد فرش بگسترانند و این اموال را روی آن قرار دهند. وقتی اصحاب کرام جمع شدند، حضرت فاروق اعظم قبل از همه هزار درهم به حضرت امام حسین و هزار درهم به حضرت امام حسین دادند و بعداً غنایم را در میان مردم تقسیم نمودند و به فرزند خویش عبدالله بن عمر پانصد درهم داد، وی عرض کرد یا امیر المؤمنین! من در زمان رسولاللهج به جهاد میرفتم و حضرات حسن و حسین در آن موقع خردسال بودند حال آنکه شما به هریک از آنان هزار درهم دادید و به من پانصد درهم. آن جناب فرمود: پدری مانند پدر آنان مادری همچون مادر آنان، جدّی مانند جدّ آنان، مادربزرگی چون مادربزرگ آنان، عمویی مثل عموی آنان، دایّی مانند دایی آنان، خالهای همچون خالة آنان برای خود ارائه دهید و شما هرگز با آنان برابری نخواهد کرد [۶۷].
بشنو! پدرشان علی مرتضی، مادرشان فاطمة الزهراء، جدّشان محمّدج و جدّة ایشان حضرت خدیجه کبری، عمویشان حضرت جعفر طیار، داییشان حضرت ابراهیم بن رسول اللهج و خالة ایشان رقیّه و ام کلثوم هستند که دختران آنحضرتج میباشند.
شخصی از حضرت ام المؤمنین ام سلمهب حقی را تقاضا کرده، کلمات بیادبانهای به او نوشت. وقتی حضرت عمرس اطلاع یافت، دستور داد که او را سی ضربه تازیانه بزنند.
عدل و انصاف ایشان شهرة آفاق است. خودش بر فرندش ابوشحمه حدّ جاری کرد، زیرا او در مصر به شرابنوشیدن متّهم بود و حضرت عمرو بن عاصس در خانه بر او حدّ جاری کرده بود، حضرت عمرس اطلاع یافته به عمرو نوشت: ای عمرو بن عاص! بر جرأت تو تعجب میکنم که چگونه برخلاف دستور من عمل کردی! لذا چارهای جز عزل تو ندارم، زیرا تو ابوشحمه را به حهت این که فرزند امیرالمؤمنین است در خانه مجازات کردی حال آنکه برای تو مناسب بود که نسبت به او همان حکمی را صادر میکردی که دربارة دیگران انجام میدادی. اکنون او را فوراً به سوی من اعزام دار تا به کیفر اعمال بد خود برسد. چنانکه وقتی آمد، حضرت عبدالرحمن بن عوف سفارش کرد که ای امیرالمؤمنین! او یک بار سزا دیده است. اما ایشان به حرف وی گوش نداد. ابوشحمه به گریه درآمد و گفت: من مریض هستم اگر دوباره مجازات شوم میمیرم. بازهم به این اعتنا نکرد و طبق مقررات بر او حد جاری ساخت که به واسطة آن، بیماریش افزون گشت و بعد از یک ماه درگذشت. و بر برادرزارهاش «قدامة بن مظعون» نیز حد شراب جاری ساخت و خویشاوندی را در نظر نیاورد. قدامه در این باره با وی مذاکره کرد. سرانجام، عمر فاروقس توانست به سختی رضایت وی را جلب نماید.
روزی از راهی میگذشت مردی را دید که با زنی دارد صحبت میکند به او یک ضربه شلاق زد. او گفت: ای امیرالمؤمنین! این زن من است. فرمود: پس چرا در راه ایستادهای و با او گفتگو میکنی و مردم را به غیبت خود مبتلا میسازی؟ او عرض کرد: یا امیرالمؤمنین! همین حالا ما وارد مدینه شدهایم و باهم مشورت میکنیم که کجا اقامت گزینیم. وقتی این را شنید شلاّق را به دست او داد و فرمود: ای بندة خدا، از من قصاص بگیر. او گفت: ای امیرالمؤمنین! من تو را بخشیدم. باز گفت: نه! قصاص بگیر، بار سوّم گفت: به خدا قسم تو را بخشیدم. فرمودند: خداوند عوض او را به شما عنایت فرمایند. روانشناسی وی به حدّی بود که چون کسی را به کاری میگماشت گویی او برای همان کار آفریده شده بود و اگر خوبی یا عیب هرکس را به زبان میآورد گویی تقدیر وی چنان بود. و آن شش نفری را که پس از خود نامزد خلافت مقرر کرد به هریکی چیزی گفت که در آخر همان طور واقع شد. نسبت به حضرت عثمانس فرمود که ایشان به افراد قبیلة خود توجه خاصّی مبذول خواهند داشت و نسبت به حضرت علیس فرمود که او در مقابل رأی خود مشورت کسی را گوش نخواهد داد، یا این که افراد قبیلة خود را بر دیگران ترجیح میدهد. درباره روانشناسی ایشان داستانهای عجیبی نقل شده هرکس میخواهد بیشتر مطلع شود به کتاب «إزالة الخفاء» مراجعه نماید. حضرت ابوعثمان نهدی میگوید: اگر حضرت عمرس به جای ترازویی قرار میگرفت به اندازة سر مویی گرفتار خطا نمیشد.
وقایع انتظام کشوری و صولت و سیاست ایشان بیشمار است. در این باره به زبان اردو کتابهای زیادی نگاشته شده است. لذا در اینجا به وقایعی چند اکتفا میشود:
چندین شهر را بنیانگزاری کرده و سپس آباد ساخت. از جمله آبادانی کوفه و بصره به همّت ایشان انجام گرفت. بنیاد تاریخ اسلامی را پایهگذاری نمود. پیش از او تاریخ تنها با ماه بدون ذکر سال نوشته میشد، به همین جهت اشتباهات زیادی رخ میداد. ولی ایشان تاریخ مسلمانان را از سال هجرت آغاز نمود. در تمام شهرها و حوزههای مفتوحه، والی و قاضی و خزانهدار به صورت جداگانه مقرر مینمود. چنانکه در کوفه «عمّار بن یاسرس» را حاکم و «عبدالله ابن مسعودس» را وزیر و معلم و مسائل دینی قرار داد و دستور داد که مساحت کشورهای بدستآمده را پیموده بر مبنای آن خراج مقرر نمایند. به همین منظور «عثمان بن حنیف» و «حذیفة ابن الیمان» را به عراق فرستاد. در حاصل از خراج براساس عدالت و انصاف و رعیتپروری به حدی بود که در ادوار بعدی با وجود ظلم و ستمی که روا داشته میشد به دست نمیآید. حضرت عمر ابن عبدالعزیز نسبت به حجاج ابن یوسف فرمودند: وی نه لیاقت دینی داشت و نه از لیاقت دنیا برخوردار بود. به طوری که با ظلم و زور بالاترین مبلغ خراج را که بالغ بر بیست میلیون و هشتاد هزار درهم بود از مردم وصول میکرد که این خود در تاریخ بیسابقه است و «زیاد» یکصد میلیون و یکصد و پنجاه هزار درهم وصول کرده است.
در اواخر دوران حکومت مأمون الرشید که به لحاظ درآمد مالیات بهترین دوران به حساب میآید، مبلغ درآمد مالیات از پنجاه میلیون و چهار صد و هشتاد هزار تجاوز نکرده است. حال آنکه در زمان فاروق اعظمس تنها از سرزمین عراق یکصد میلیون و دویست و هشتاد هزار درهم آن هم با رضایت مردم وصول میشد. و آنچه که مربوط به املاک شخصی شاهان جاهلیت بود مانند املاک شاه ایران، همة آنها ملّی و به بیت المال واریز شدند. و در خصوص مصرفش چنین مقرر شد که به کسی به طور خالصة میدادند یا حقوقی برای اهل و عیال شهدا مقرر میکردند. از همین منبع در بنادر و دریاها کسانی مقرر شدند تا از مال تجارت خمس وصول کنند و همچنین بر راهها گمرکهایی برقرار ساخت تا زکات اموال تجارت را از مسلمانان و عُشر را از کفار دریافت کنند و هر جایی که مورد هجوم بود و مردم امنیت نداشتند، مأمورانی را جهت برقراری نظم و امنیت تعیین نمود تا آشوب و ناامنی ایجاد نشود.
شعر را اکیداً ممنوع ساخته بود تا نسبت به احدی هجو نگویند. شاعری در هجو زرقانی شعری گفت، دستور داد تا او را درون خانهاش بازداشت کنند. در نهایت به سفارش عبدالرحمن و حضرت زبیرب رهایی یافت، ولی از او تعهد گرفته شد که در آینده هرگز مرتکب چنین عملی نشود. و تأکید شدید فرموده بود بر این که غیر مسلمان بر مسلمان هیچ حاکمیتی نباید داشته باشد. وقتی حضرت ابوموسیس والی بصره، به همراه، سردبیر خود حاضر شده، دفاتر خود را ارائه داد، آن جناب از عملکرد سردبیر ایشان خوشحال شد. روزی به او فرمود که منشی شما کجاست تا این نامه را در حضور مردم در مسجد بخواند؟ آنگاه حضرت ابوموسیس عرض کرد: یا امیرالمؤمنین! او نصرانی است و نمیتواند به مسجد بیاید. به محض شنیدن این مطلب شدیداً به حضرت ابوموسی اعتراض کرد و فرمود: اینها رشوه را حلال قرار دادهاند و خداوند ایشان را خائن معرفی کرده و شما آنها را امین خود قرار دادهاید؟! لذا اگر دوباره چنین چیزی شنیدم تو را مجازات خواهم کرد.
اگر کسی را به سمت استانداری منصوب میکرد، قبلاً عدالت و امانتداری او را کاملاً آزمایش مینمود و بعداً رفتار و کردارش را بررسی میکرد. به رعایا دستور داده بود که اگر به احدی از شما، از طرف حکام، کوچکترین اذیتی برسد، بدون ترس و خطر به من اطلاع دهید. تا جایی که برای کوچکترین عملی، والیان را بازخواست میکرد. و هنگام تعیین استانداران دستورالعملی که مشتمل بر ارشادات زیر بود، مینوشت:
۱- لباس نازک نپوشید.
۲- نان از آرد غربال شده نخورید.
۳- درب خانة خود را به روی مردم نبندید و نگهبان مقرر ننمایید تا هر حاجتمندی به راحتی بتواند با شما تماس بگیرد.
۴- به عیادت بیماران بروید و در تشییع جنازه شرکت کنید.
روزی به تمام استانداران کشور فرمان داد هنگام حج با من ملاقات نمایید. چنانکه همة ایشان در وقت معّین جمع شدند و عمر فاروقس میان مردم بلند شده و فرمود: ایشان را منصوب کردم تا این که به شما راحتی برسانند نه این که بر شما ظلم کنند، و اگر حاکمی بر کسی از شما ظلم کرده است بلند شود. در آن جمع عظیم تنها یک نفر بلند شد و گفت: یا امیر المؤمنین! حاکم ما به من صد تازیانه زده است. آن جناب فرمود: خوب است شما هم به او صد تازیانه بزنید. برخیز و در جلوی من قصاص بگیر. حضرت عمروبن عاصس برخاست و گفت: یا امیرالمؤمنین اگر وضع چنین باشد کسی برای فرماندارانی که از جانب شما انتصاب شدهاند ارزشی قابل نخواهد شد. آن جناب فرمودند: منظور شما این است که قصاص گرفته نشود؟! حال آنکه من رسول خداج را دیدهام که فرمودند: از من قصاص بگیرید. ای شخص برخیز و قصاص بگیر! عمرو بن عاصس گفت: یا امیرالمؤمنین! اجازه بفرمایید تا ما او را راضی گردانیم. چنانکه آن شخص چنین رضایت داد که عوض هر تازیانه به او دو سکّه داده شود.
روزی حضرت عمرس آن جناب از راهی میگذشت که ناگهان شخصی صدا زد: یا امیرالمومنین! این شرایطی که شما نسبت به والیان خود مقرر کردهاید، نجات نخواهید یافت. چرا که «عیاض بن غانم» استاندار مصر لباس نازک میپوشد و به در خانة خود نگهبان گماشته است. با شنیدن این مطلب، «محمد ابن مسلمه» را احضار کرد (زیرا که مأموریت بازخواست استانداران به ایشان محوّل شده بود). و دستور داد که به مصر رفته، «عیاض ابن غانم» را در هر حالی که یافتند با خود بیاورند. محمد ابن مسلمه وقتی به آنجا میرسد میبیند که نگهبان بر درِ خانه ایستاده است و زمانی که وارد خانه میشود میبیند که «عیاض ابن غانم» پیراهن نازک پوشیده است. محمد ابن مسلمه او را مخاطب قرار داده، میگوید: برخیز! امیرالمؤمنین تو را احضار کرده است. جواب داد: اجازه دهید تا لباس عوض کنم. اما محمد ابن مسلمه اجازه نداد و همانگونه وی را به محضر حضرت عمر فاروقس رسانید. حضرت عمر فاروقس چون او را دید، فرمود: این لباس نازک را از تن بدر کن و پیراهن کلفتی به وی داد که بپوشد و گلة گوسفندان را جهت چَرا به او سپرده، وی را از استانداری عزل نمود و فرمود: گوسفندان را به چَرا ببر و اوقات خود را با آنها بگذران و به مسافرانی که گذرشان از کنار تو میافتد بده و آنچه باقی میماند، برای ما نگهدار. شنیدی؟ عیاض ابن غانم گفت: بلی، شنیدم! اما مرگ برای من از این بهتر است. آنحضرت فرمود: از این کار عار داری؟! پدر شما گوسفند میچرانید و بدین جهت «به غانم» (یعنی گوسفنددار) موسوم گردید. خوب! آیا روش بهتری در خصوص تو میتوان اعمال نمود؟ عیاض ابن غانم گفت: بلی، یا امیرالمؤمنین! بعد از این هیچگونه شکایتی از ناحیة من نخواهید شنید. پس آن جناب فرمود: خوب است، اکنون بر سر کارت برو! از آن پس او به گونهای رفتار میکرد که هیچ حاکمی بهتر از او پیدا نشد.
حضرت ابراهیم نخعی/ میگوید: وقتی که حضرت عمرس میشنید استانداری برای عیادت بیماران نمیرود یا مردم فقیر و مسکین نمیتوانند نزد او بروند، فوراً او را عزل میکرد. وقتی که به کشور شام تشریف بردند، حضرت معاویهس لباس نسبتاً خوبی پوشیده، با شأن و شوکت به استقبال آمد. فرمود: این کسرای عرب است و خطاب به او فرمود: ای معاویه! این چیست؟ شنیدهام که نیازمندان نمیتوانند خود را به دربار تو برسانند. حضرت معاویهس به لرزه افتاد و گفت: یا امیرالمؤمنین! چون جاسوسان دشمن اینجا سکونت دارند، برای اظهار هیبت و مرعوبگردانیدن آنها چنین شده است. اما اگر شما منع فرمایید در آینده چنین نخواهم کرد.
نسبت به عمرو ابن عاصس (که اواخر عمر به حکومت مصر رسید) این سخن به او رسیده بود که در نزد او مال فراوانی از شتر، گوسفند، غلام وغیره وجود دارد. پس نامهای برایش نوشت که این همه مال که نزد توست از کجا آمده است؟ افرادی بهتر از تو اینجا وجود داشت، تو را فقط به خاطر تکلّف و ریاضت به این منصب مقرر نمودهام.
اما اگر چنین کرده باشی، مانعی از عزل شما وجود نخواهد داشت. هرچه سریعتر جواب گوی! عمرو بن عاصس جواب داد: ای امیرالمؤمنین! من خیانت نکردهام. اما چون اینجا کالا ارزان است، سهمیهای که از مال غنیمت به من رسیده با آن این اشیاء را خریدهام. سپس حضرت فاروقس در جوابش نوشت که این گفتهها مرا قانع نمیسازد. من محمد ابن مسلمه را میفرستم، نصف اموالت را به او تحویل بده!
یک بار تاجری مسیحی نزد ایشان آمد و عرض کرد: من اسبی را که قیمتش بیست هزار درهم بود برداشته و رفتم. مأمور وصول خراج که «زیاد ابن جدیر» است از من یک هزار درهم وصول کرد. سپس در وسط همان سال که با همان اسب از آنجا گذشتم باز از من یک هزار درهم دیگر میخواهد. عمر فرمود: همین قدر بس است! نصرانی چنین پنداشت که شکایتش پذیرفته نشد و در دل تصمیم گرفت که باید یک هزار درهم را بپردازد. همین که به آن جا رسید. معلوم گردید که فرمان حضرت فاروقس قبلاً رسیده است که در ظرف یک سال مالی که از آن یک بار خراج وصول شده است بار دوم در همان سال نباید گرفته شود. زیاد ابن جدیر فرمان را در جلوی نصرانی خواند و گفت: مطابق این فرمان من از تو چیزی نمیتوانم وصول کنم. آن شخص با شنیدن آن سخن عرض کرد که من از مسیحیّت توبه میکنم و دین شخصی را اختیار مینمایم که این فرمان را صادر کرده است. و به این ترتیب به اسلام مشرّف شد.
حضرت سعد ابن ابی وقاصس فاتح ایران را فقط به این دلیل عزل نمود که او درِ منزل را به روی خود بسته بود. اما در آخر عمر فرمود: من سعد را بر اثر هیچ خیانتی عزل نکردهام.
حضرت خالد و حضرت مثنیب را به این سبب از فرماندهی لشکر عزل کرد که مردم گمان برده بودند که علت فتوحات شخص آنها میباشد، در حالی که بعد از عزل آنان در وضع فتوحات، کوچکترین خللی واقع نشده است.
این بود سیاست و فراست ویژة ایشان که با کمال کاردانی و درایت خویش چرخ حکومت عظیمی را که دامنة وسعت آن تا به اقصی نقاط دنیا راه یافته بود، میچرخانید و هر مهرهای را در هر کجای دنیا که لازم میدانست، جا به جا میکرد و در این رابطه، برای هیچ فردی کوچکترین تفاوتی قایل نمیشد.
حضرت خالد را بعد از عزل از مقام فرماندهی، به استانداری «قنسرین» منصوب کرد، وی به شاعری که مدح او را گفته بود، هزار درهم پاداش داد. وقتی که این موضوع به اطلاع حضرت عمر فاروقس رسید به حضرت ابوعبیدة بن الجراح نامهای نوشت که من خالد ابن ولید را از استانداری قنسرین عزل کردم، او را نزد خود احضار کن و در مجمع عمومی دستهایش را با عمّامه ببند و از وی در مورد این که این مبلغ هنگفت را از کجا به شاعر داده است، سؤال کن. اگر از بیت المال داده، مرتکب خیانت شده و اگر از خود داده، اسراف کرده است. چنانکه با حضرت خالد «سیف الله»س چنین رفتار شد و حضرت خالدس با وجود شجاعت و اقتداری که داشت، مطیع و فرمانبردار اوامر امیرالمومنین بود و بر اجرای حکم فاروقی خاضعانه گردن نهاد. و پس از آن به حضرت خالدس مسؤلیت مهمی واگذار ننمود. اما طی بخشنامهای به تمام استانداران کشور اطلاع داد که حضرت خالدس به علّت خیانت عزل نشده است.
انجام و نتیجة سیاست فاروقی این شد که آن عدالت و انصافی که در دوران خلافت ایشان وجود داشت، قبل از آن و بعد از آن [۶۸] نیز نمیتوان برایش نظیری یافت.
[۵۴] در صحیح بخاری روایت است که روزی آنحضرتج خواب دید. (خواب انبیاء هم وحی الهی است) و خوابش را برای اصحاب بیان فرمود: من دیدم که از چاهی آب بیرون میکشم. پس از لحظاتی ابوبکر آمد و دلو را از دستم گرفت و یک یا دو دلو کشید آنگاه عمر آمد و دلو را گرفت به مجرد اینکه دلو در دست عمر قرار گرفت به یک دلو بزرگی تبدیل شد و هیچ شخص نیرومندی را ندیدم که مانند عمر با دلوی بزرگ آب از چاه بیرون کشند.
[۵۵] باید توجه داشت که این از شهامت و شجاعت ایمانی یک قاضی است که اگر اشتباه حکمی، برای معلوم شد از رأی و نظر خود رجوع کند. و این حقانیت و عدالتخواهی حضرت عمر فاروق را ثابت میکند که به محض اینکه حدیث پیامبر یادآوری شد و برایش معلوم گردید که آن زن دیوانه است، حکم خود را لغو نمود.
و این گفتة ایشان که «لولا علي لهلك عمر» نیز دلیل بزرگی بر تواضع و عزت نفسی ایشان است زیرا اگر علی در آنجا حضور نمیداشت و حکم سنگسار اجرا میشد، به لحاظ شرعی هیچ گناهی متوجه امیر المؤمنین نمیشد، چون برایش معلوم نبود که آن زن دیوانه است و گناه در صورتی است که با آگاهی از دیوانگی زن، حکم سنگسار صادر میشد. پس نویسندگانی که با آب و تاب این جمله را ذکر میکنند و روی آن مانور میدهند، فقط به ظاهر جمله توجه کرده و از اصل موضوع یا آگاهی ندارند و یا تجاهل میکنند.
[۵۶] ترجمه: ای شوهران! اگر شما زن خود را مال زیاد میدادید، باز آن را نگیرید. جواب آن پیر زن آسان بود زیرا او شوهر را بر امیر المؤمنین قیاس کرد، حال آنکه این قیاس درست نبود، زیرا امیر المؤمنین سیاستاً اختیاراتی دارد که شوهر ندارد. و با توجه به اینکه از ویژگیهای اخلاقی امیرالمؤمنین این بود که «كان وقافا عند كتاب الله» هرگاه آیهای از قرآن تلاوت میشد در مقابل آن قرار نمیگرفت بلکه از نظر و تصمیم خویش باز میایستاد، لذا بلادرنگ از منبر پایین آمد و تصمیم خود را اجرا ننمود.
[۵۷] طبقات ابن سعد.
[۵۸] طبقات ابن سعد.
[۵۹] این است والاترین نمونه عدالت امیر المؤمنین عمر فاروقس. حال بنگریم که حکام مسلمین در عصر حاضر چه وضعی دارند؟
[۶۰] امّ سلیط صحابیهای از زنان انصار بود. وی غزوة احد برای مردان با مشک آب میبرد (صحیح بخاری).
[۶۱] طبقات ابن سعد.
[۶۲] مشکوة المصابیح.
[۶۳] شرح اربعه ترمذی.
[۶۴] طبقات ابن سعد.
[۶۵] طبقات ابن سعد.
[۶۶] حلّه: پارچه گرانقیمت را میگویند.
[۶۷] حضرت عمر فاروقس مقام خود را از پدر حضرات حسنین، حضرت علیس پایینتر نشان داد. این تواضعشان بود و گرنه پس از ابوبکر صدّیقس افضل الامّت بود نشان قطعی است. حقّا که:
سعدیا که مردان راه خدا
به عزت نکردند بر خود نگاه
[۶۸] مقصود پیش از اسلام است، نه زمان پیامبرج وصدّیق اکبرس.
۱- کجای دنیا شاهد چنین پادشاه و فرمانروایی بوده است که وظیفة نگهبانی را هم خودش انجام دهد؟! حضرت فاروق اعظمس شبها تنها در کوچه و خیابانهای مدینه گشت میزد و فقط یک تازیانه در دست داشت و در راهی که میگذشت اگر به خلاف کاری که قابل مجازات و تنبیه بود برخورد میکرد، او را تنبیه مینمود. نه تنها در مدینه بلکه هرگاه به سفر میرفت، آن را با خود میبرد و مردم میگفتند که تازیانة ایشان از شمشیر دیگران ترسناکتر است. وقایع گشتزنی ایشان بسیار است. و همچینانکه از بقیة اوصاف و احوال ایشان مقداری نوشته شد، وقایعی چند از نگهبانی و گشتزنی فاروق اعظمس ذکر میگردد:
روزی قافلهای از تجار وارد مدینه شده در بیرون از شهر قصد توقف و اتراق نمود. حضرت عمر فاروقش به عبدالرحمن بن عوفش فرمود: بیا من و تو امشب برای این قافله نگهبانی دهیم، چنانکه آن شب نگهبانی قافله را به عهده گرفتند و هردو در آنجا نماز تهجّد ادا کردند تا این که صدای گریة بچهای چند بار شنیده شد. حضرت فاروق اعظمش نزد مادر بچه رفت و گفت: چرا فرزندت را به گریه درآوردهای. در آخر شب باز آواز گریه به گوش رسید. دوباره به آنجا رفت و گفت: تو مادر خوبی نیستی. فرزندت در تمام شب آرام نگرفت. آن زن گفت: ای بندة خدا تو مرا پریشان کردهای، من میخواهم او را از شیر بازدارم، اما او از شیر بازنمیآید، و بدین سبب آرام نمیگیرد. ایشان پرسیدند: بچه چند ماه سن دارد؟ جواب داد: چند ماهی بیشتر سن ندارد. آن جناب فرمود: چرا به این زودی بچه را از شیر بازمیگیری؟ او گفت: حقیقت این است که عمر بن الخطابش بچهای را حقوق میدهد که از شیر بازداشته شود. وی گفت: شتاب نکن.
وقتی که برای نماز صبح تشریف آورد، بعد از نماز بسیار گریه کرد و اظهار داشت: چه بد است حال عمر! از کجا معلوم که وسیله مرگ چند بچّه شده است. سپس دستور داد تا اعلام شود: مردم در بازداشتن شیر از بچهها شتاب نکنند و حقوق فرزندان به مجرّد تولدشان تعیین خواهد شد و سپس همین فرمان را به تمام استانها نوشت.
حضرت انسس میگوید: حضرت فاروقس در شبی به گشتزنی و نگهبانی مشغول بود. گذرش به اعرابیای افتاد که جلوی خیمة خود نشسته است. ایشان هم رفتند و پهلوی او نشستند و باهم صحبت میکردند آنگاه از او پرسید: چگونه گذرت به اینجا افتاد؟! ناگهان صدای گریهای از داخل خیمه بلند شد. حضرت فاروق اعظمس پرسید این گریه برای چیست؟ او گفت: به تو ارتباطی ندارد، زنی است که در حال وضع حمل میباشد. حضرت فاروقس به منزل رفته و به همسرش «ام کلثوم»ب [۶۹] گفت: برخیز، لباست را بپوش و همراه من بیا، آنگاه او را همراه خود برد و نزد اعرابی رسید و به او گفت: آیا اجازه هست این زن داخل خیمه برود و او را در امر زایمان یاری دهد؟ اعرابی اجازه داد. ام کلثوم وارد خیمه شد، بعد از مدتی ام کلثوم آواز داد ای امیر المومنین! به دوست خود مژده بده که پسری متولد شد. اعرابی با شنیدن کلمة «امیر المؤمنین» به لرزه افتاد و فوراً باادب نشست و معذرت خواست. حضرت عمرس فرمود: باکی نیست، صبح نزد ما بیا! آنگاه برای پسر او حقوق تعیین نمود و به خودش هم چیزی داد.
حضرت فاروق اعظمس وقتی از سرزمین شام بازگشت، روزی تنها برای گردش بیرون رفت و به پیرزنی برخورد و جویای احوال پیرزن شد. از او پرسید که عمر «امیر المؤمنین شما» چگونه مردی است؟ آن پیرزن به بدی از ایشان یاد کرد و گفت: از روزی که عمر خلیفه شده درهمی هم به من نرسیده است! وی فرمود: عمر از حال تو چه خبر دارد، چرا به او اطلاع ندادی؟ پیرزن گفت: او امیرالمؤمنین است، باید از مشرق و مغرب همة احوال را بداند. فاروق اعظمس با شنیدن این سخن به گریه درآمد و فرمود: مرا بر حال عمر رحم میآید. شما در مقابل آنچه عمر کرده است، عوض میخواهی؟ پیرزن گفت: مرا مسخره نکن. عمر گفت: مسخره نمیکنم. این گفتگو جریان داشت تا این که حضرت علیس و حضرت عبدالله بن مسعودس از آن طرف آمدند و عرض کردند: السلام علیکم یا امیر المؤمنین! پیرزن با شنیدن نام امیرالمؤمنین سخت مات و مبهوت شد که به امیرالمؤمنین بد گفته است. آن جناب فرمود: اشکالی ندارد آنگاه با توافق پیرزن، روی قطعه پوستی نوشتند که حضرت عمر فاروقس در مقابل پرداخت ۲۵ اشرفی، از جانب پیرزن مورد عفو قرار گرفت. لذا این پیرزن در روز قیامت پیش خداوند نمیتواند ادّعایی داشته باشد. در پایان آن رضایتنامه، گواهی حضرت علی و حضرت عبدالله ابن مسعودب نیز درج گردید.
شبی مشغول گشتزنی بود، ناگهان از خانهای صدای ساز و موسیقی به گوش رسید، از بالای دیوار وارد خانه شد، مردی را دید که در کنار زنی نشسته است و در پیش خود شراب گذاشته است. به او فرمود: ای دشمن دین! تو چه خیال کردی؟! آیا با وجود این معاصی، خداوند از تو چشمپوشی میکند؟ او گفت: یا امیرالمؤمنین! در مجازات عجله نکن؛ من فقط یک گناه مرتکب شدهام امّا شما [۷۰] مرتکب سه گناه شدهاید. اول این که خداوند فرموده است: در پی تجسّس عیب کسی نباشید و شما شدید. دوم این که خداوند میفرماید: از در وارد خانهها شوید و شما از جانب پشت بام داخل شدید. سوم این که خداوند میفرماید: بدون اجازه کسی وارد منزل او نشوید و شما بدون اجازه وارد خانة من شدید. آن جناب فرمود که اگر تو را ببخشم، آیا این گناهان را ترک میکنی؟ او کفت: آری، یا امیرالمؤمنین! دوباره هرگز چنین نخواهم کرد.
شبی دیگر در حال گشتزنی به خانهای نزدیک شد. شنید که زنی به دخترش میگوید در شیر آب بریز. دختر جواب داد از جانب امیرالمؤمنین اعلام شده است که آب در شیر نریزید و نفروشید. پیرزن گفت: این وقت نه امیرالمؤمنین اینجا است و نه منادی او. دختر گفت: به خدا قسم این کار درستی نیست که در ظاهر اطاعت کنیم و در باطن مخالفت. وقتی فاروق اعظمس این سخن را شنید بسیار خوشحال شد و به غلام خود «اسلم» که همراهش بود، گفت: این خانه را شناسایی کن. روز بعد کسی را آنجا فرستاد و آن دختر را برای فرزندش «عاصم» خواستگاری نمود و فرمود: این نکاح بابرکت خواهد بود، چنانکه این ازدواج صورت گرفت و حضرت عمر بن عبدالعزیز/ از نسل همان دختر متولد شد.
شبی امیرالمؤمنین گشت میزد، گذرش به خانهای افتاد که در آن زنی بود و چند بچه دور او را گرفته و گریه میکردند و دیگی را بر آتش نهاده بود. از زن پرسید: این بچهها برای چه گریه میکنند؟ زن جواب داد: از گرسنگی! سپس پرسید که در دیگ چه چیزی پخته میشود؟ زن جواب داد: از آب پر کردم که به نحوی بچهها را تسلی دهم تا بخوابند به محض شنیدن این سخن اشک از چشمان ایشان سرازیر شد و فوراً برگشت و وارد بیت المال شده از آنجا مقداری آرد و روغن، قدری خرما، لباس و مبلغی پول برداشت و به اسلم گفت: همة اینها را بر پشت بگذار. اسلم گفت: یا امیرالمؤمنین! من آنها را حمل میکنم. حضرت عمر اظهار داشت: روز قیامت از من بازپرسی میشود. آنگاه آنها را بر پشت خود حمل کرده به خانة آن زن برد و دیگ را از روی آتش بر زمین نهاد و در آن مقداری آرد و روغن و خرما ریخته و باهم آمیخت و زیر دیگ آتش روشن کرد. چون ریش مبارک بلند بود، موهای آن پر از دود شد. وقتی غذا آماده شد، با دست خود غذا کشید و در جلوی بچهها گذاشت. وقتی آنها خوردند و سیر شدند، از آنجا برگشت.
هنگامی که از آخرین حج خود برمیگشت، در میان راه به محلّی رسید و فرمود: خدا را شکر که غیر از او معبودی نیست. اوست که اگر بخواهد چیزی به کسی بدهد خواهد داد. این «صنجان» همان موضعی است که من در آن شتران پدرم «خطاب» را میچرانیدم و ایشان چون سخت تندخو بود، با کوچکترین تقصیری، مرا مورد ضرب و شتم قرار میداد. اکنون خداوند مرا به مقامی نایل گردانیده که غیر از او خوفی ندارم.
روزی از مسجد بیرون رفت. «جارود» همراه ایشان بود. با زنی برخورد و به او سلام نمود. او جواب را داده، گفت: ای عمر! آیا آن زمان به یادت میآید که مردم در بازار «عکاظ» تو را «امیر» میخواندند. پس از چند روز مردم تو را «عمر» خطاب کردند و اکنون «امیرالمؤمنین» هستی. پس ترس از خدا را در نظر داشته باش و کار کن. جارود میگوید: به آن زن گفتم: تو در حق امیرالمؤمنین سخنان خشونتآمیزی گفتی. حضرت عمر فاروقس گفت: تو او را نمیشناسی، این «خوله بنت حکیم» است که سخنان او را خداوند متعال بالای هفت آسمان گوش داد [۷۱]. پس عمر بیشتر مستحق است که به سخنان او گوش فرا دهد.
در عهد خلافت خود وقتی به سرزمین شام تشریف برد، یک راهب مسیحی به محضر ایشان حاضر شد و سندی به ایشان تسلیم کرد. وی با خواندن آن بسیار تعجب کرد. آنگاه گفت: «لَيْسَ لِعُمَرَ وَلَا لِابْنِهِ» یعنی: این مال نه از آن عمر است و نه از آن فرزندش. سپس اظهار داشت در زمان جاهلیت با قافلهای از تجّار وارد سرزمین شام شدم. هنگام برگشتن کار ضروری پیش آمد. لذا من از وسط راه برگشتم و با خود اندیشیدم که قافله آهسته میرود و من باعجله رفته و سپس به قافله ملحق خواهم شد. در بازار راه میرفتم که یک عالم مسیحی با من برخورد کرد و مرا گرفت و با خود برد. من میخواستم خود را رها کنم ولی نتوانستم؛ تا این که مرا به کلیسا برد و در آنجا مقداری خاک بود. او به من تیشهای داد و گفت این خاکها را از اینجا برداشته آنجا بریز. واز بیرون در را قفل نمود و رفت. هنگام ظهر آمد و دید که من هیچ کاری نکردهام یک سیلی بر من نواخت. من همان تیشه را برداشته بر سرش کوبیدم که مغزش متلاشی شد و از آنجا بیرون شده و راه افتادم و بقیّة تمام روز و شب را راه رفتم.
از قضای الهی به وقت صبح به کلیسایی رسیدم و چند دقیقه در سایة آن نشستم. از آن کلیسا همین شخص بیرون آمد که اکنون این سند را به من داد. او برای من آب و نان آورد و یک بار از سر تا پا در من نظر انداخت و گفت: تمام اهل کتاب میدانند که در روی زمین از من عالمتر به علوم آسمانی کسی نیست و من در وجود تو تمام نشانههای آن مردی را مییابم که ما را از این بتکده بیرون میکند و بر این شهر مسلط میشود. به او گفتم: چرا سخنان بیجا میگویی؟ کفت: خیلی خوب! نام تو چیست؟ گفتم: عمر بن الخطاب. گفت: قسم به خدا آن شخص تویی و در این هیچ شکّی نیست و بعداً به من گفت: برایم مکتوبی بنویس که آنچه مربوط به این کلیسا است از هرگونه گزند و تعرض در امان است. به او گفتم: تو این قدر به من احسان کردی؛ اجر آنها را با تمسخر و استهزا از بین مبر. گفت: شما بنویسید، اگر خیالم اشتباه باشد، در نوشتن به تو نقصانی نخواهد رسید. چنانکه من آنچه را که او گفت، نوشتم و به او دادم و امروز او همان یادداشت را پیش من آورده و میگوید: به وعدهای که دادی وفا کن. و من جواب دادم که این کلیسا نه مال من است و نه از آن پسرم.
هرگاه عدهای از مردم یمن میآمدند، از تک تک آنان سؤال میکرد که آیا «اویس قرنی» در میان شما است؟ تا این که زمانی اویس قرنیس شخصاً تشریف آورد. از او پرسید: تو از شاخة قراء قبیلة مراد هستی؟ او گفت: بلی! باز از او پرسید: آیا در بدن تو داغهای سفیدی وجود داشته که همة آنها خوب شدهاند به جز یکی که به اندازه درهم باقی مانده است؟ او گفت: بلی! باز پرسید که مادرت زنده است؟ او گفت: آری! باز فرمود: همة اینها را رسول خداج در مورد تو به من فرموده است. و نیز فرموده است: «عزت و منزلت او (اویس قرنی) در دربار خداوند متعال به اندازهای است که اگر به اعتماد خدا بر چیزی قسم یاد کند، خداوند قسم او را برآورده میسازد و نمیگذارد حانث شود. ای عمر! اگر توانستی به او بگو تا برایت استغفار کند». چنانکه اویس قرنیس برای ایشان طلب مغفرت نمود. آنگاه از وی پرسید: اکنون قصد عزیمت به کجا داری؟ گفت: به کوفه. حضرت عمر فاروقس گفت: اگر بخواهی برایت نامهای به حاکم کوفه بنویسم. ایشان گفتند: نه! من میخواهم در میان مردم، گمنام باشم. سال بعد چند نفر از اشراف قبیلة او به حج آمدند. حضرت فاروق اعظمس از آنان پرسید: اویس قرنی را شما در چه حال گذاشتید؟ گفتند: ما او را در شکستهحالی و مفلسی گذاشتهایم. فرمود: اکنون نزد او بروید و بگویید تا برای شما طلب مغفرت نماید، چنانکه آنان هنگام برگشتن با اویس قرنیس ملاقات کردند و از او خواستند که برای ایشان استغفار کند. اویس قرنیس گفت: اکنون که شما دارید از حج میآیید باید برای من استغفار کنید. چون دید که مردم بسیار اصرار دارند، گفت: این طور معلوم میشود که شما با حضرت عمرس ملاقات کردهاید، برای آنان است استغفار کرد اما در دل خیال نمود که الان من مشهور شدم. پس باید به جایی دیگر رفت، چنانکه از آنجا رفت و دیگر اثری از او یافت نشد.
[۶۹] ام کلثوم دختر حضرت علی و فاطمهب میباشد. [۷۰] جواب ایراد سهگانة آن شخص آسان بود؛ امّا آن جناب عادت نداشت که اگر کسی از او ایراد بگیرد آن را رد نماید و این هرسه ایراد به حاکم وقت وارد نیست، زیرا در امور انتظامی میتوانند تجسّس کنند و در خانهها از پشت و بدون اجازه وارد شوند. (همان طوری که امروزه نیز متداول است). [۷۱] اشاره است به آیة کریمة ﴿قَدۡ سَمِعَ ٱللَّهُ قَوۡلَ ٱلَّتِي تُجَٰدِلُكَ فِي زَوۡجِهَا﴾ [المجادلة: ۱]. ترجمه: همانا خداوند سخن آن زن را که با تو دربارة شوهرش گفتگو میکرد شنید. (شکایت میکرد پیش خدا).
حضرت فاروق اعظمس ظرف ده سال خلافت خویش، چنان به تبلیغ و تعلیم دین پرداخت که اگر کسی دارای چشم بصیرت باشد، میگوید که کسی دیگر در ظرف بیست سال هم نمیتوانست چنین خدماتی انجام دهد. در واقع، ایشان در میان پیامبرج و امّتش جهت تبلیغ دین بزرگترین واسطه و وسیله بودند. در دین مهمتر از هرچیز قرآن مجید است پس از آن سنّت نبوی. یعنی اقوال و افعال و احوال آنحضرتج. در رابطه با مسائل دینی، ذیلاً نمونههایی از خدمات ارزنده فاروق اعظمس در این باره ذکر میشوند:
نسبت به تلاوت قرآن مجید بسیار علاقهمند بود و مردم را به تلاوت آن دستور میداد و خود به آن گوش میداد. معلوم است که از این روش، شوق تلاوت در میان مردم تا چه حدی ایجاد میگردد. یک روز در حال گشتزنی به کنار مسجد رسید. دید که چند نفر در مسجد نشستهاند. عادت ایشان این بود که بعد از نماز عشاء مردم را از مسجد بیرون میکرد به جز کسانی که به نماز مشغول بودند. از آنان پرسید که کسانی هستند و برای چه نشستهاند؟ پاسخ رسید که «ابی بن کعب» با چند نفر دیگر به ذکر خداوند مشغول هستند. آنگاه نزد ایشان آمد و نشست و از هریک از ایشان خواست تا قرآن بخوانند. ابو سعید مولای ابو سعیدس میگوید: وقتی نوبت به من رسید، هیبت حضرت عمر فاروق بر من غالب شد و زبانم بند آمد، به طوری که ایشان نیز متوجه شدند و فرمودند: بهتر است به دعا مشغول شوید [۷۲].
در نماز فجر سورة طویلی قرائت مینمود تا مردم با شنیدن قرائت او قرآن را یاد بگیرند.
در سال ۱۴ هجری، نماز تراویح را رایج کرد و به تمام استانداران نوشت تا در قلمرو خود نماز تراویح را بخوانند و رایج گردانند و در مدینه منوره برای نماز تراویح، دو امام، یکی برای زنان و دیگری برای مردان مقرر نمود [۷۳]. این امر زمینة خوبی برای حفظ قرآن را فراهم آورد.
در اقصی نقاط حکومت اسلامی تدریس قرآن را دایر و معلم تعیین نمود و برای معلمین حقوق و مزایایی تعیین نمود، به ویژه برای معلمین مکاتب قرآن مدینه منوره که برای تعلیم اطفال ساخته شده بودند، برای هریک پانزده درهم در هر سال تعیین نمود [۷۴].
تعلیم اجباری قرآن مجید را در میان بادیهنشینان رایج نمود و شخصی به نام ابوسفیان را با هیئت چندنفره مأمور ساخت تا قبایل اعراب را بررسی کنند و از آنان امتحان بگیرند و کسی را که اصلاً از قرآن چیزی نمیداند تنبیه کنند [۷۵].
حضرت معاذ بن جبل و عبادة بن صامت و ابی بن کعبش را به شام اعزام داشت و فرمود: «اولاً به «حمص» رفته، چند روزی توقف کنید و نظام تعلیم قرآن را ترتیب دهید. و از آنها خواست تا یکی در حمص بماند و یکی به دمشق برود و دیگری به فلسطین. حضرت عبادهس در حمص باقی ماند و حضرت ابوالدرداءس به دمشق و حضرت معاذس به فلسطین رفتند.
حضرت ابوالدرداءس روزانه بعد از نماز فجر در مسجد جامع دمشق مینشست و درس قرآن میداد و جماعتهای دهنفری ترتیب داده، برای هر جماعتی یک استاد معین کرد و خودش آنان را سرپرستی میکرد. طلاب خصوصی را شخصاً درس میداد. روزی از شرکتکنندگان آمار گرفت، معلوم شد که روزانه شانزده هزار نفر در درس قرآن شرکت میکنند [۷۶].
تعلیم قرآن از فرایض مهم سربازان به شمار میآمد. در هرسال از استانداران و فرماندهان سپاه اسلام، آمار فارغ التحصیلان درجة حفظ قرآن را میخواست. به طوری که حضرت سعدس، اسامی سیصد نفر از سربازان خود را فرستاد و حضرت ابو موسیس از استان بصره در یک سال، فهرست دو هزار حفّاظ را ارسال داشت. لذا فاروق اعظمس از او خیلی خشنود شده و حقوق او را اضافه نمود. در سالهای بعد نیز چندین فهرست طویل برای ایشان فرستاده شد و بعدها آمار حفّاظ قرآن در عهد فاروقی به چندین هزار نفر رسید.
قابل ذکر است که تنها خواندن قرآن مجید، منحصر به الفاظ قرآن نبود و اهتمام وافر آن جناب این بود که علاوه بر حفظ قرآن، قاریان در درک مفاهیم و معانی نیز کوشش نمایند. چنانکه امروز «حافظ قرآن» لقب کسی است که فقط الفاظ قرآن را حفظ نموده است. آیا امکان دارد که صحابة کرام به کسی درس قرآن بدهند و فقط بر حفظ الفاظ قناعت نمایند؟!
حضرت عمرس بسیار تاکید میکرد که قرآن مجید را از کسی یاد بگیرید که سلسلة یادگیری او به رسول خداج برسد. روزی از یک اعرابی شنید که اِعراب آیهای را اشتباه میخواند. آنگاه فرمان داد تا دستور زبان عربی آموخته شود، و این اولین بنیاد و اساس علم نحو بود که پایهگذاری شد.
برای خدمت به قرآن مجید به قدری مشتاق بود که برای نوشتن آن اهتمام خاصی ورزید و از نوشتن با قلم خفی منع میکرد [۷۷].
در تعلیم تفسیر قرآن مجید، مخصوصاً آنچه مربوط به توضیح آیات و احکام و تفهیم مطالب میباشد، توجه خاصی مبذول داشت. البته توجه ایشان به مباحث غیر ضروری مانند داستانها و شأن نزول کم بود. روی همین اساس شاه ولی الله در إزالة الخفاء مرقوم میداد: «اما تفسیر قرآن عظیم پس ذروة سنام به دست حضرت فاروقس به ظهور آمده» و چنانچه کسی میخواهد تفسیر آیات قرآن را که توسط حضرت فاروقس روایت شده ملاحظه کند، به «ازالة الخفاء» مراجعه نماید که در آن مجموعه بزرگی در این خصوص وجود دارد و گواه بر این است که حضرت عمر فاروقس چه قدر به قرآن مجید توجه داشتهاند.
[۷۲] طبقات ابن سعد جلد ۲ و ۳. [۷۳] طبقات ابن سعد جلد ۲ و ۳. [۷۴] سیرة العمرین - ابن جوزی. [۷۵] الإصابة فی تمییز الصحابة. [۷۶] ملل و نحل، ابن حزم. [۷۷] الاتقان فی علوم القرآن للسیوطی.
در زمان اصحاب کرام، علم فقه علم مستقلی نبود، همین مسائل دینی که فقه نامیده میشود و یا از آن به حدیث تعبیر میشود، وجود داشت. این علم را نیز حضرت عمر فاروقس توسعه داد و در این رابطه بزرگترین کاری که انجام داد این بود که بر اثر برنامهریزی و انتظام خاص ایشان، کسی نمیتوانست چیزی را اشتباهاً به پیامبر اکرمج منسوب نماید و در دین افتراپردازی شود. به همین علّت حضرت معاویهس در زمان خویش حکم داده بود که کسی که غیر از احادیث رایج زمان حضرت عمر قاروقس روایت دیگری را ارائه دهد مورد مجازات قرار خواهد گرفت.
۱- هنگام انتصاب استانداران، به آنها میفرمود: شما را برای مسلمانان راهنما و مربّی قرار داده اعزام میکنم، لذا از تعلیم مذهبی آنها غفلت نکنید.
۲- در ممالک مفتوحه در تعیین قاضی و معلّم درنگ نمیکرد و بزرگان صحابه را برای تعلیم به اطراف و اکناف آن بلاد اعزام میداشت. حضرت عبدالله بن مسعودس را به کوفه فرستاد، حضرت عبادة بن صامتس را قاضی فلسطین مقرر کرد. حضرت حسن بصری میگوید: عبدالله بن مغفّل از جمله ده نفری بود که حضرت عمرس آنان را برای تعلیم دین به وطن ما «بصره» اعزام داشته بود. حضرت ابوموسیس وقتی که به استانداری بصره منتخب شد، هنگام ورود به بصره فرمود: ای مردم! مرا حضرت عمرس نزد شما فرستاده تا کتاب خدا و سنّت رسولش را به شما بیاموزم.
۳- در فرمانهایی که برای استاندار هر استان ارسال میکرد، مسایل ضروری دین را مرقوم میداشت و دستور میداد که این فرمان را در میان مردم کاملاً انتشار دهید. حضرت امام مالک/ یک بخشنامهای را که متعلّق به نماز و اوقات آن است بیان فرموده، واقعاً قابل توجه و التفات است.
۴- در خطبههای خود و ملاقاتها، مسایل دینی را به مردم میآموخت.
۵- در مسایلی که اختلاف وجود داشت، با علمای صحابه گفتگو و مباحثه و تحقیق میکرد و آنچه متفق علیه میبود آن را اشاعه و نشر میکرد. مسایلی را که مجتهدین آنها را اجتماعی گفتهاند، همان مسائلی است که در عهد فاروقی منتشر شدهاند. بدون تردید هراندازه که علم دین در دورترین نقاط دنیا انتشار مییافت، یا مسلمانانی که از جاهای دور مسایل را حاصل میکردند، همه در نتیجة سعی و تلاش آنحضرت میباشد. کثرت مسایل دینی که از آن جناب نقل شده، از هیچکس دیگری نقل نشده است. چنانکه حضرت شیخ ولی الله محدّث دهلوی، تمام روایاتی را که حضرت فاروق اعظمس نسبت به مسایل دین نقل کرده، همه آنها را در یک کتاب مستقل جمعآوری کرده است و کتابهای فقه را به ترتیب از کتاب الطهارت تا کتاب المیراث گرد آورده و به نام فاروق اعظمس نامگذاری کرده و آن را جزیی از ازالة الخفاء قرار داده است و حضرت شیخ میفرماید: از این کتاب معلوم میگردد که مذاهب اربعه در اصل، شرح همین متن هستند.
۶- بسیار تاکید میکرد که احادیث رسول اللهج روایت شوند. چنانکه وقتی جماعتی را از انصار به کوفه فرستاد به آنان فرمود: هرگاه شما وارد کوفه میشوید، مردم به نزد شما میآیند و میگویند که اصحاب محمدج آمدهاند و از شما احادیث دریافت میدارند، شما احادیث رسول خداج را بیان کنید و در این باره من هم شریک شما هستم. صاحب ازالة الخفاء میفرماید: امام دارمی جریان را چنین بیان کرده است: وقایع تاریخی رسول خداج را بیان کنید و از روایتکردن سنن و فرایض کوتاهی نکنید.
باز صاحب ازالة الخفاء میفرماید: اما مطلبش نزد من این است که روایت عادات و شمایلی را که مسایل شرعی با آن ارتباطی ندارند، بیان کنید، یا این که بدون تحقیق روایتی را نقل نکنید. ولی به نظر بنده (مؤلف) وقتی که خود حضرت فاروق اعظمس مقصود خود را ظاهر کرده است احتیاج به بیان مطلب دیگری نیست. در مصنف عبدالرزاق از آن جناب این مضمون با این الفاظ نقل شده است:
«قال أبو هريرة: لما ولي عمر رضي الله عنه قال: أقلوا الرواية عن رسول الله إلا فيما يعمل به».
یعنی: حضرت ابوهریرهس میگوید: وقتی که حضرت عمرس به عنوان خلیفه تعیین شد، دستور داد، روایات مربوط به غیر اعمال را کمتر نقل کنید. معلوم میشود که مقصود حضرت فاروقس این بود که فقط احادیث وابسته به اعمال رسول اللهج بیان شوند و روایات غیر اعمال کم نقل شوند. چقدر این سخن واقعبینانه بوده است، زیرا که در وهلة اول فقط روایات اعمال کارآمد بودند. چون اساس عقاید بر آنها مبتنی نخواهد بود، باز نقد احادیث اعمال توسط تعامل صحابه کرام خواهد انجامید. و روایات غیر اعمال اینگونه نقد نخواهند شد. امروز تمسک اهل بدعت اکثراً به همان روایات غیر، اعمال است و اگر آنها وجود نمیداشتند کوچکترین چیزی هم در دین الهی برای اتکای اهل بدعت پیدا نمیشد.
۱- یک هزار و سی و شش شهر با حومة آنها را فتح کرد. و هر شهر و محلی که به تصرف درمیآمد، دستور میداد تا آن جا مسجدی بنا کنند و در مساجد ائمه مؤذنینی را تعیین میکردند. طبق آمار به دست آمده برای نمازهای پنجگانه چهار هزار مسجد و برای نماز جمعه نهصد مسجد جامع در زمان ایشان ساخته شده است.
۲- در سالی که برای عمره به مکة معظمه، تشریف بردند مسجد الحرام را توسعه دادند و دستور صادر کردند که در میان مکه و مدینه در هر منزل قیامگاههایی ساخته شود و چاه حفر گردد و چاههایی که پر از خاک شدهاند، از نو حفر شوند. و برای این کار چهار نفر را تعیین نمود.
۱) مخرمه بن نوفل.
۲) ازهر بن عوف.
۳) سعید بن یرفوع.
۴) خویطب بن عبدالعزیز.
۳- مسجد نبوی را توسعه داد و مقرر نمود تا در تعمیر آن چوب درخت خرما و خشت خام به کار رود. چنانکه در زمان رسول خداج مرسوم بود که در مساجد حصیر میانداختند فرمان داد تا در مسجد فرش حصیری گسترده شود. چنانکه از «عقیق» برمیآید، حصیر آورده و پهن گردید.
۴- حکم جلوگیری از نکاح اهل کتاب را صادر نمود. ولی با وجود این تصریح کرد که خداوند آن را حلال گردانیده و من حلال را حرام نمیکنم، بلکه این جلوگیری بنابر مصلحت است. واقعاً این اقدام چقدر بجا بود امروز اگر نسلهایی که مادرانشان یهودی یا مسیحی هستند به این امر توجه کنند، از این حکم تقدیر خواهند کرد.
۵- در دوران خلافت فرمان داد کسی میتواند در بازارهای ممالک اسلامی مغازه بازکند که نسبت به مسایل دینی و معاهلاتی واقف باشد که این خود تدبیری بزرگ برای ترویج علوم دینی بود.
۶- در محضر خویش برای کسی احترام قایل بود که در علوم قرآنی برتری داشت و اکثراً در علوم قرآن از مردم امتحان میگرفت کسی که پذیرفته میشد، برایش احترام زیادی قایل میشد. به حضرت عبدالله بن عباسس به حدی احترام میکرد که بزرگان صحابه بر وی خردهگیری میکردند، ولی ایشان میفرمود که وی در علوم قرآن برتری دارد و برای اثبات این مدّعا چند بار از او امتحان گرفت و برتری او را بر همه ظاهر کرد. آن جناب برای ترویج در علوم قرآنی تدابیر زیادی اختیار کرده بود، به طوری که ظرف ده سال تمام جهان را علم و دانش دینی فرا گرفت. کفار زیادی در عهد او مشرف به اسلام شدند که آمار آنها را به غیر از خداوند علیم و خبیر کسی دیگر نمیداند. اسلامی که در میان یهودیان، مسیحیان، و مجوسیان انتشار یافت همه از برکات آن جناب میباشد. جزاه الله تعالی عن الإسلام و المسلمین جزاءً وافیاً.
اگر شخص منصف فعالیتها و خدمات دینی و علمی حضرت فاروق اعظمس را ملاحظه و بررسی کند، بدون چون و چرا خواهد پذیرفت که آن جناب همانقدر که در دیانت از همه برتر بود، در علم هم از همه سبقت گرفته بود. انکار برتری او در دیانت و علم به منزله این است که کسی روز را بگوید شب است. و احادیث نبوی گواه بر علم و دیانت او هستند. از صحابه کرام نسبت به ایشان روایات زیادی نقل شده است. حضرت عبدالله بن مسعودس میگفت: اگر علم ده جزء باشد، حضرت عمر از نُه جزء آن برخوردار است. باری، شخص به او گفت: این گفته شما در حالی است که هنوز بزرگان صحابه زنده هستند، وی جواب داد: منظور من از علم، علم به الله است.
از همه اینها که بگذریم و تمام امتیازات و مفاخر ایشان را نادیده بگیریم و فقط به فتوحات زمان ایشان نظری بیفکنیم، قدرت خداوندی هویدا میگردد. و واضح میشود که، تایید غیبی و وعدة راستین خداوندی همراه ایشان بود. و مفهوم ﴿لِيُظۡهِرَهُۥ عَلَى ٱلدِّينِ كُلِّهِۦ﴾ داشت با دست ایشان ایفاء میشد و پیشگوییهای رسول خداج راجع به فتح ایران و روم بوقوع میپیوست. این دو دولت قدرتمند و بزرگ دنیا (ایران و روم) که از ثروت سرشار و سربازان تربیتیافتهای که با انواع و اقسام سلاح و ساز و برگ جنگی آراسته بودند و سلطنت روم از چهار صد سال قبل ادامه داشت و سلطنت ایران از زمان کیومرث [۷۸] بود که در تاریخ طبری بنابر قولی کیومرث نام دیگر حضرت آدم÷ میباشد. آیا در گمان کسی این سخن میگنجد که به دست چند عرب بیساز و برگ در مدت کوتاهی این دو دولت بزرگ و مقتدر واژگون و متلاشی شوند به ویژه شاهان ایران که عربها را غلام خود میپنداشتند و وقتی که فرمان بلند سرور انبیاءج به خسرو پرویز صادر شد، وی با دهان کجی و با گستاخی و بیشرمی تمام، این سخن را بر زبان راند که غلام من برای من چنین بنویسد: «نعوذ بالله من ذلك».
شیخ ولی الله در ازالة الخفاء کاملاً درست فرموده است که: شکستدادن این دو دولت بزرگ که حکومت آنها از مدت چهارصد سال قبل تا آن زمان ادامه داشت و با آن همه ساز و برگ و شهامت و سپهسالاری در مدت کوتاهی به دست تنی چند از اعراب بیساز و برگ، هرگز و در هیچ زمانی مانندی نداشته و نخواهد داشت. نه در زمان اسکندر ذی القرنین، نه هنگام ترکان چنگیز و نه در ایام تیمور.
بر کاوشگران فن تاریخ پوشیده نیست که در فتح بلاد هرچند مساعدت بخت، غالب باشد، باز هم نمیشود با لشکر کوچک و بیساز و برگی دو ابرقدرت ایران و روم را در مدت زمان کوتاهی شکست داد. چرا که بخت و اقبال و مساعدت هم حد و غایتی دارد. فتوحاتی که در زمان خلافت حضرت فاروق اعظمس وقوع یافت، از حد و غایت تصور خارج است به هر کیفیتی که باشد در این کتاب مختصری از احوال فتوحات نوشته میشود. زیرا احوال مفصل آن حتی در صفحات بسیار تاریخ نخواهد گنجید.
[۷۸] اگر عروج سلطنت ایران را درنظر داشته باشیم و از زمان کورش حساب کنیم بازهم تا حمله مسلمانان (۱۲۰۰) یک هزار و دویست سال از سلطنت گذشته است.
در سال ۱۳ هجری که حضرت عمر فاروقس بر مسند خلافت نشست، تدابیر نابودی حکومت، ایران را آغاز نمود. کدام مسلمان بود که در دل، حس انتقامگیری از ایرانیها را نداشت [۷۹]. نخست تا چند روز متواتر حضرت عمر فاروقس خطبه ایراد میفرمود و در آن مسلمانان را علیه ایرانیان به جهاد ترغیب مینمود. آیههای قرآنی را قرائت میفرمود و احادیث نبوی را بیان میکرد. و وعدة فتح ایران را که خدا و رسولش به مسلمانان داده بودند، به یادشان میآورد و در دلهایشان قلق و تپش خاص جهاد را بوجود آورد [۸۰].
نخست ابوعبیده ثقفی که یکی از اکابر تابعین بود به ندای ایشان لبّیک گفته و آن جناب از این اقدام وی بسیار تشکر کرد. و فوراً سپاه اسلام را به دستههای مختلف ترتیب داد و گسیل داشت که بعضی از اصحاب بزرگ هم جزء آنها بود حتی یک صحابی بدری به نام سلیط بن قیسس هم وجود داشت. فرماندهی را به ابوعبیده ثقفی سپرد. و فرمان داد که بدون مشورت اصحاب هیچ کاری را انجام ندهید. به مثنی حارثه که قبلاً بنابه دستور حضرت ابوبکر صدّیقس در عراق استقرار یافته بود، دستور داد که او سپاه خود را به حرکت درآورد، این هردو فرمانده با قشون خود به جانب ایران حرکت کردند. ایرانیها از دیر وقت مشغول آمادهکردن لشکریان خود بودند، رستم پسر فرخزاد که فرمانده بزرگ نیروهای ایران بود، فوراً به «جابان» دستور داد که با سپاهی نیرومند در مقابل نیروهای اعراب آماده گردد. چنانکه هردو ارتش در مقابل یکدیگر قرار گرفتند و بعد از نبرد بزرگی، فتح نصیب مسلمانان گردید و اموال بسیاری به غنیمت گرفته شد. هنوز غنایم توزیغ نشده بودند. که «نرسی» پسر خاله شاه ایران با نیرویی بزرگ در مقابل مسلمانان قرار گرفت. و از طرف دیگر «رستم» به سرداری «جالینوس» نیز لشکر بزرگی را حرکت داد. اما ابوعبید ثقفی قبل از این که نرسی و جالینوس به هم بهپیوندند. بر نرسی حمله کرد، و او را فراری داد و اموالشان را به غنیمت گرفت، سپس بیدرنگ بر جالینوس و لشکریان او حملهور شد، و او را نیز شکست داد و از او هم اموال فراوانی بدست آورد. پس از پایان این سه نبرد، خمس (یک پنجم) اموال غنیمت و اسیران را به دارالخلافه روانه کرد. و بقیه اموال را بین مجاهدین تقسیم نمود. وقتی که خبر شکست سپاهیان ایران به ملکه پارس، پوران دخت رسید، بهمن جارود را با سی هزار نفر سپاهی جنگاور و سی هزار فیل روانه داشت و در میان آنها فیل سفیدی وجود داشت که از زمان خسرو پرویز و خیلی میمون و خوششانس محسوب میشد. و در هر معرکهای که میرفت، فتح حاصل میگشت، به همراه درفش کاویانی که از زمانة فریدون در خزانة شاهی گذاشته شده بود و برای فتح و کامیابی نشانة بزرگی پنداشته میشد، به جنگ با مسلمانان گسیل داشت و رستم نیز سپاهیانی تازه نفس جهت یاریرساندن به بهمن جارود روانه کرد.
حضرت ابوعبید این بار از حدّ شجاعت گذشت و به حدّ تهوّر رسید و از پل فرات عبور کرد و مشغول کار زار گردید. در هنگام شروع جنگ مسلمانان کمی متزلزل شدند. در همین حال یکی از مسلمانان پل را شکست که اگر خدای ناخواسته شکست روی دهد، مسلمانان نتوانند بگریزند. سپاهیان اسلام از حمله فیلهای ایرانیان بسیار پریشان شدند. زیرا در میان اعراب فیل نبود و چون اسبها و شترها فیلها را میدیدند، میترسیدند و فرار میکردند، در آخر، حضرت ابوعبید با چند نفر دیگر از اسبها پیاده شدند و شروع به قطع خرطوم فیلها کردند. و خود حضرت ابوعبید خرطوم فیل سفید را قطع کرد اما وقتی که عقب رفت، پایش لغزید و بر زمین افتاد و فیل سفید فوراً او را زیر دست و پاهایش له کرد. بعد از شهادت ایشان هفت نفر یکی بعد از دیگری پرچم را بلند کردند و شهید شدند. در آخر حضرت مثنی خود پرچم را به دست گرفت. و ایرانیان شکست خوردند و مسلمانان پل شکسته را تعمیر کردند و باز به آن طرف پل برگشتند. در این جنگ چهار هزار مسلمان شهید شدند و نزدیک بود که ترس بر سپاه مستولی شود، اما خداوند متعال قلبهایشان را نیرو بخشید و تا چند روزی جنگ متوقف شد، در همین زمان سال۱۴ هجری شروع شد و رومیان وقتی دیدند که تمام نیروهای مسلمین به طرف ایران روانه شدهاند، لذا از آن طرف جنگ را آغاز کردند که شرح آن را بعداً بیان خواهم کرد.
حضرت فاروقس بدون تردید و دغدغه خاطر برای مبارزه با رومیان نیز آماده شد. در همین هنگام، حضرت جریر بن عبدالله جبلی همراه با چهار هزار نفر از یمن آمد. حضرت فاروقس فوراً دستور داد که عازم ایران شوند و تحت فرماندهی حضرت مثنی قرار گیرند و به مثنیس نوشت که جریر بن عبدالله یکی از صحابه است، احترام و اکرام وی را کاملاً در نظر داشته باشید. ایرانیان این بار مهران همدانی را سرلشکر قرار داده برای نبرد، فرستادند. جنگ سختی درگرفت که نام آن در تاریخ «یوم الاعشار» گذاشته شده است، زیرا که در این جنگ صد نفر از مسلمانان، هریک ده نفر از کافران را کشته ساخته بودند. مهران هم به دست غلامی کشته شد. در این هنگام حضرت مثنیس به میمنه سپاه ایران حمله کرده بسیاری از طلاها و جواهرات را که ارزش زیادی داشتند، به دست آورد. در این زمان سال پانزده هجری شروع شد و مسلمانان خود را برای نبرد بزرگ تاریخ اسلام که آن را جنگ قادسیه میگویند آماده ساختند. حضرت شاه ولی الله دهلوی در ازالة الخفاء مینویسد: «به کوشش حضرت فاروق اعظمس در این جنگ فرقان اکبر در میان اسلام و کفر ظهورپذیر شد، وقتی جنگ به شروعشدن نزدیک شد، حال اضطراب حضرت فاروق اعظمس به نحوی بود که نبی اکرمج در جنگ بدر برای پیروزی مسلمین و شکست کفار دعای قنوت میخواند». حضرت فاروق اعظمس به تمام جوانب و اطراف فرمان داد تا سرباز استخدام کرده و به مدینة منوره اعزام دارند. حضرت سعد بن ابی وقاصس را که یکی از عشرة مبشره بود، فرمانده تمام قشون عراق قرار داد و او را به تقوا، صبر و ثباتقدم توصیه فراوان کرد. حضرت سعدس همراه با سی هزار نفر که از آن جمله هزار نفر از اصحاب و نود و نه نفر از اهل بدر بودند عازم عراق گشت.
در عراق به اندازهای سپاه بود که آمار مجموع آن سربازان شصت هزار نفر ذکر شده است. از طرف دیگر، ایرانیان ملکه را معزول کردند و یزدگرد را بر تخت نشاندند، زیرا مرد کارهای جنگی را بهتر از زن میتواند انجام دهد. در نتیجه، خزاین و دفینههای شاهان قدیم بیرون آورده شدند و برای آمادگی و اسلحهسازی و استخدام لشکر ثروت بیشماری صرف شد و رستم قشون را همراه خود وارد کار زار کرد. بر رودخانه پل بست و از آن گذشت، حضرت سعدس کثرت سپاه و ساز و برگ دشمن را به حضرت عمرس نوشت. آن جناب در جواب نوشتند: «هیچ تردیدی به خود راه ندهید، و به ساز و برگ دشمن نیندیشید، رحمتهای خداوندی را درنظر بگیرید». از قضای الهی آبلههایی بر جسم مبارک حضرت سعدس بیرون آمده بطوری که آنحضرت نمیتوانست از جای خود حرکت کند. و از طرف دیگر، یزدگرد در «مداین» نشسته بود و هر روز سپاه تازهای را حرکت میداد. یزدگرد چندین پیک را جهت اطلاع از میدان جنگ گمارده بود، طوری که هرلحظه خبر از میدان جنگ به او برسد.
حضرت سعدس در محل فرماندهی که در وسط قشون قرار گرفته بود، اقامت گزید و تمام سربازان خود را جمع کرد و برای آنان سخنرانی نمود و پیشگوییهای فتح ایران را از احادیث رسول اللهج به گوش تمام مجاهدان رسانیده و فرمود: من چهار بار تکبیر میگویم با اولین تکبیر، شما هم تکبیر بگویید، و اسلحههای خود را آماده سازید، در تکبیر دوم لباسهای جنگی را بپوشید، و با تکبیر سوم صفهای خود را منظم کنید و با تکبیر چهارم لا حول ولا قوة إلا بالله العلي العظيم گویان بر دشمن حمله کنید. چنانکه این طور نیز شد و به طور متوالی سه روز و یک شب جنگ ادامه پیدا کرد. و شاید دنیا هرگز در خواب خود هم چنین معرکه و جنگ سختی را ندیده است. در تاریخ اسلام روز اول جنگ را «یوم الأرماث» و روز دوم را «یوم الأغواث» و روز سوم را «یوم العماس» و آخرین شب را «لیلة الهریر» نام نهادهاند. در «لیلة الهریر» حضرت سعدس در جایگاه خود به دعا مشغول بود. سپاهان هردو طرف سخت مشغول کار زار بودند و درهای جنت و جهنم باز شده بود، در نیمه شب از جانب خداوند بر دل حضرت سعدس سکینه و نوید امداد غیبی نازل شد. الهام ربانی آمد و آن جناب در همان وقت مسلمانان را بشارت داد که مدد خدا نزدیک است و بادهای نصرت خواهد وزید.
در اثر این گفتة ایشان دل مسلمانان قوت گرفت و با چنان نیرویی به قتل و غارت کفّار مشغول شدند که افسانههای شهامت ایرانیان به خاک سپرده شد. تا این که صبح فرا رسید و کمی خورشید برآمد. هلال بن علقمه به قلب سپاه ایران نفوذ کرد و به رستم رسید و با یک حمله سر آن مغرور را از تن جدا کرده و بر نیزه گذاشت و فریاد برآورد: «إني قتلتُ رستما» با بلندشدن این صداء در میان ایرانیان اضطراب پدید آمد. و جسم بیجان رستم در جلوی حضرت سعدس انداخته شد. در این زمان ایرانیان پا به فرار گذاشتند. مسلمانان به تعقیب آنها پرداختند. تا حدّی که آنها را نابود کردند و آمارگرفتن از کشتهها مشکل بود. مورخین تخمین زدهاند که در این جنگ تعداد یکصد هزار ایرانی کشته شدند. و شش هزار مسلمان شهید شدند، و اموال غنیمت زیادی از اشیاء عجیب و باارزش، به دست مسلمانان افتاد. و مصداق آیه قرآن مجید: ﴿وَأُخۡرَىٰ لَمۡ تَقۡدِرُواْ عَلَيۡهَا﴾ [الفتح: ۲۱] بوقوع پیوست. حضرت سعدس خمس مال غنیمت را جدا کرد و به دارالخلافه ارسال نمود. و بشارت پیروزی مسلمانان را به حضرت عمر فاروق نوشت. حضرت عمر فاروق اعظم سپاس و شکر پروردگار را با کلمات زیبایی بیان فرموده است.
هشتاد معرکه بین مسلمانان و ایرانیان بوقوع پیوست که بزرگتر از همه همین بود که ذکرش گذشت، بعد از این سه الی چهار جنگ دیگر واقع شد سپس تمام ایران به تصرّف مسلمین درآمد. و به جای کفر و آتشپرستی، ندای تکبیر برخاست، آتشکدهها خاموش شد. مساجد الله بنا گردید. سرزمینی که نسبت به فرمان و نامة رسول الله در آن گستاخی روا داشته شده بود، جای فرمانبرداران و مریدان آنحضرتج قرار گرفت و یزدگرد بعد از شکست قادسیه به «حلوان» گریخت. سپس به ری رفت و از آنجا معلوم نشد که به کجا رفت. پس از آن که عاجز شد، از خاقان ترک و فغفور چین طلب کمک کرد. و به این منظور ضمن عزیمت به طوس مهمان حاکم طوس شد و بعد با بیژن جنگید و شکست خورد و از آنجا هم گریخت به آسیابانی پناه برد. آسیابان او را کشت و تاج شاهی و لباس زرّین او را از تنش درآورد. و جسم او را برهنه به دریا انداخت. یزدگرد، در آخر که از تمام جهات ناامید شده بود، با حسرت میگفت: ای کاش همان اول تسلیم مسلمانان میشدم. این بود سزای آن گستاخی و بیادبیای که نسبت به نامة مبارک سیّد الانبیاءج صورت گرفت!
در این جنگ امدادهای غیبی و وقایع عبرتآموز زیادی پدید آمد که برخی از آنها بیان میگردد:
۱- در «یوم الأرماث» مهران حاکم آذربایجان با شأن عجیبی بر اسب تیزپایی سوار شد و وارد میدان کار زار گردید و گفت: امروز ما اعراب را پایمال میکنیم، همراهی که با او بود گفت: اگر خدا بخواهد! آن مغرور گفت: اگر خدا بخواهد یا نخواهد، این کلمه را هنوز تمام نکرده بود که حضرت منذر بن حسّان جنّی نیزهای به پهلویش زد، و او را نقش زمین کرد.
۲- در «یوم الأغواث» سواری از قشون ایرانیان با رجزخوانی بسیار به میدان آمد، مسلمانی لاغر و کوتاهقد به مقابل او رفت. سرباز ایرانی او را با یک ضربه از اسب به پایین انداخت و خود از اسب پیاده شد و بر سینهاش نشست، همین که خواست سر از تن او جدا کند، ناگهان اسب سرباز ایرانی گریخت و چون مهار اسب بر کمر او پیچیده بود، او را هم به دنبال خود کشید. آنگاه مسلمان از زمین برخاست و با یک ضربه او را روانه جهنم کرد.
۳- «یوم العمواس» عمرو بن معدیکرب به تنهایی به سپاه دشمن حمله کرد، به طوری که چند تن از پهلوانان دشمن را به جهنم گسیل داشت. سپاه دشمن بر او هجوم آورد، چنانکه اسب او کشته شد، آنگاه پای یکی از اسبهای گریزان دشمن را گرفت، طوری که اسب از دویدن بازماند. وقتی سوار آن اسب قدرت او را دید، فرار را بر قرار ترجیح داد و بیدرنگ از اسب پایین آمده گریخت. حضرت عمرو بن معدیکرب بر آن اسب سوار شد.
۴- در «روز اغواث» ابومحجن ثقفی که به جرم شرابخواری زندان بود به سلمی همسر سعدس گفت: مرا از بند رها کن و اسب سعد و اسلحه او را به من بسپار، زیرا امروز دل من برای میدان جنگ بیقرار است. اگر من زنده ماندم قول میدهم نزد شما برگردم تا زندانم کنی. سلمی درخواست او را پذیرفت، ابومحجن وارد میدان جنگ شد و چنان رشادتی از خود نشان داد که تمام جنگجویان چشم به او دوخته بودند، به طوری که صدها پهلوان و دلاور ایرانی را به جهنم روانه کرد. در آن زمان مسلمانان تصوّر کردند که او فرشتهای است که برای کمک آنها اعزام شده است. روز دوم که حضرت سعد از ماجرا اطلاع یافت، خیلی خوشحال شد و ابومحجن را خواست و فرمود: اکنون من تو را رها کردم و در آینده شرابخواری به تو هرگز کیفر داده نخواهد شد، او جواب داد: به این چیز پلید (شراب) نزدیک نخواهم شد، چرا که پیش از این اگر من شراب را ترک کرده بودم، از ترس سزا و کیفر بود، ولی امروز فقط از ترس خدا آن را ترک میکنم.
۵- بعد از پایان جنگ قادسیه، ایرانیان پل رودخانة دجله را شکستند و کشتیها را به کنار دریا کشیدند، تا سپاه اسلام داخل «مداین» نشود. حضرت سعدس فرمود: پروایی نیست، نام خدا را یاد کرده، عدل و انصاف حضرت فاروقس را وسیله قرار داده با اسب خود وارد رودخانه شد به محض این که اسب او وارد رودخانه شد، سپاه شصت هزارنفری مسلمانان نیز وارد رودخانه شدند. به ترتیبی که هردو نفر از مسلمانان در کنار هم بودند. حضرت سلمان فارسیس میفرماید: شصت هزار شهسوار اسلام بر سطح آب متحرک رودخانه دجله طوری دیده میشد که گویی در سبزهزار باغ قدم میزنند. و هرکجا که اسبها خسته میشدند تپه یا زمین خشکی پدید میآمد. تا اسبها بر روی آن آرامش یابند نه کسی در رودخانه غرق شد و نه از کسی چیزی گم گردید. همگی در یک لحظه از آن عبور کردند. فقط لیوان مجاهدی در رودخانه افتاد. زیرا ریسمانی که لیوان به او بسته شده بود، در امواج رودخانه قطع شد. همین که از رودخانه عبور کرد گفت: به خدا قسم چنین نمیشود که لیوان مرا امواج خروشان رودخانه ببرد. هنوز در این گفتگو بود که موجی از رودخانه آمد و لیوان را به ساحل انداخت. و آن روز در تاریخ عرب به نام «یوم الماء» معروف گشت. ایرانیان این تایید ربانی دور از عقل و باور را مشاهده کرده و «مداین» را تخلیه نمودند و مسلمانان بدون جنگ و خونریزی بر آن تسلط یافتند.
[۷۹] خسرو پرویز شاه ایران که نامه حضرت رسول خداج را که به نام او مبنی بر دعوت اسلام ارسال داشته بود، پاره کرد و رسول خداج فرمود که خداوند سلطنت او را پاره کند. [۸۰] در قرآن مجید آیات متعددی وجود دارد که خداوند در آن مژده و فتح ایران و روم را به مسلمانان داده است.
بر فردوسی به جهت این که رافضی بود این فتوحات عظیم مسلمانان، زوال سلطنت ایرانیان و شکست و هزیمت مجوسیان، بسیار سخت آمده است و تاب تحمل آن را نکرده و هنگام نوشتن احوال جنگ قادسیه در شاهنامه بغض مسلمانان و دشمنی با اعراب در هر لفظ او هویدا است، ابتدا او از طرف [۸۱] خود برای زوال سلطنت ایران مرثیهای نوشت که در آن کلمات بسیار توهینآمیزی نسبت به عربها روا داشته است. سپس در جای جای شاهنامه بر این توهین افزود [۸۲]. فردوسی این را هم تحمل نکرد که رستم سپهسالار ایران به دست سربازی معمولی کشته شده. بلکه حضرت سعدس را قاتل وی معرفی کرد، درحالی که حضرت سعد نتوانست حتی در میدان جنگ قادسیه قدم بگذارد، سپس مرثیة [۸۳] قتل یزدگرد را طوری دردناک نوشته است که در حقیقت بیانگر کینه و تأثر قلبی اوست [۸۴].
[۸۱] فردوسی در شاهنامه چنین سروده است:
چنان بُد کجا سرفراز عرب
که از تیغ او روز گشتی چو شب
عمر آنکه بُد مومنان را امیر
ستوده ورا خالق بینظیر
گزین سعد وقاص را با سپاه
فرستاد تا رزم جوید زشاه
چو بخت عرب بر عجم چیره شد
همی بخت ساسانیان تیره شد
برآمد ز شاهان جهان را فقیز
نهان شد زرو گشت پیدا پشیز
دگرگون شد چرخ گردون بچهر
ز آزادگان پاک ببرید مهر
[۸۲] اشعار شاهنامه از زبان یزدگرد:
همانا که آمد شما را خبر
که ما را چه آمد ز اختر بسر
از این مارخواران هوس چهرگان
ز دانایی و شرم بیبهرهگان
نه گنج و نه نام و نه تخت و نه داد
همی داد خواهند گیتی بیاد
از این زاع ساران بیآب رنگ
نه هوش و نه دانش نه نام و نه ننگ
بشیر شتر خوردن و سوسمار
عرب را بجایی رسید است کار
که تخت کیانی کند آرزو
تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
[۸۳] اشعارش در این موقع از این قرار است:
بدینگونه بر تاجداری نمرد
هم از لشکر او سواری نمرد
دریغ آن سر و تاج و بالا و برز
دریغ آن بر و شاخ و آن دست گرز
دریغ آن سر و تخمه اردشیر
دریغ آن سوار جوان هژیر
تنومند بودی خرد باروان
ببردی خبر زین به نوشیروان
که در آسیا ماهر وی تو را
جهاندار و دیهیم جوی تو را
بدشنه جگرگاه بشکافتند
برهنه به آب اندر انداختند
همانا که آن خاک گریان شود
روانش بدین سوگ بریان شود
شاهنامه فردوسی /۵۲۵
[۸۴] اشعار این موقع از این قرار است:
سه روز اندر آن جایگه بود جنگ
با ایرانیان بر ببود آب تنگ
شد از تشنگی دست گردان زکار
هم اسب گران مایه از کار زار
لب رستم از تشنگی شد چو خاک
زبان گشت اندر دهان چاک چاک
خروشی برآمد بکردار رعد
از این سوی رستم و از آن سوی سعد
بپوشید دیدار رستم زگرد
بشد سعد پویان ز جای نبرد
یکی تیغ زد بر سر ترک وی
که خون اندر آمد ز ترکش بروی
چو رخسار رستم بخون تیره گشت
جهان جوی تازی بر او چیره گشت
فتوحات شام و روم مانند فتوحات عراق است. از سال ۱۴ هجری حضرت فاروق اعظمس نظر خود را به سوی شام و روم معطوف داشتند و تا سال ۲۲ هجری آن را تکمیل کردند. وقایع عجیب، غریب و تاییدات غیبی هر روز در این فتوحات هم پدید میآمد. در بعضی مواقع جنگ به وقوع میپیوست و بعضی از بلاد بدون جنگ به تصرف مسلمین درمیآمد. بیت المقدس بدین نحو بدون جنگ به تصرف مسلمین در آمد. زیرا علمای یهود و نصارا گفته بودند که عمرو بن العاص بیت المقدس را نمیتواند فتح کند زیرا سیره و حلیه فاتح بیت المقدس در کتب ما به گونهای نوشته شده است که با عمرو بن العاصس منطبق نمیگردد. عمرو بن العاصس حضرت فاروق اعظمس را از این ماجرا مطلع نمودند. آنگاه حضرت عمر عازم بیت المقدس شد و قتی به بیت المقدس رسید مسیحیان با مشاهده و ملاقات او فوراً در را گشودند و اظهار داشتند: این همان شخص است. ایشان در بیت المقدس در محل حضرت «جابیه» درباری تشکیل داد که تمام افسران قشون در آن شرکت داشتند آنگاه احکام و شعائر اسلام را به طور کامل اعلان فرمود. مصر، اسکندریه، حلب، اهواز، آذربایجان و غیره هم با معرکة بزرگی فتح شدند و فتوحات خراسان و قسطنطنیه هم آغاز شد و در زمان حضرت عثمان تکمیل گشت.
سر انجام، وعدة خداوند متعال به دست حضرت فاروق اعظمس ایفا شد و دین حق بر تمام ادیان غالب آمد و سرزمین تمام قدرتهای بزرگ به تصرف مسلمانان درآمد و بر روی زمین هیچ قدرت و نیرویی که بر مسلمانان فایق آید، باقی نماند. «والحمد لله أولا وآخرا».
در احادیث نبوی همچنان که برای حضرت فاروق اعظمس کمالات دیگری بیان شده است، خوارق عادت نیز از او منقول است. خوارق عادات و مکاشفاتی که از ایشان به ظهور پیوسته، از اصحاب دیگر دیده نشده است. بزرگترین کرامت ایشان همان فتوحات بزرگی است که در اندک مدتی با وجود کمبود ساز و برگ جنگی حاصل شد. نیز از بزرگترین کرامات ایشان خدمات ارزندهای است که برای اسلام انجام دادند. تأییدات و امدادهای غیبی الهی که با سپاه و ارتش وی همراه بوده است، جزو کرامات ایشان به حساب میآید.
بنده در اینجا فقط چند مورد را در ذیل درج میکنم:
• روزی در مدینه منوره در حالی که خطبة جمعه را ایراد میکرد، دو یا سه بار فرمود: «یا ساریة الجبل»و بعداً خطبه را ادامه داد. تمام حاضرین در حیرت فرو رفتند که این جمله بیربط چگونه بر زبان مبارکش جاری شد. ایشان به عبدالرحمن بن عوف علاقة زیادی داشت. حضرت عبدالرحمنس از او پرسید که امروز شما در میان خطبه عبارت «یا ساریة الجبل» را به چه منظور بر زبان آوردید؟ وی از لشکری ذکر کرد که در نهاوند عراق مشغول به جهاد بود و فرمانده لشکر «ساریه» نام داشت. فرمود: ملاحظه کردم که این لشکر در دامنه کوه مشغول به جنگ است و قشون دشمن از جلو و عقب میآمد و آنان از او خبری نداشتند، با دیدن این وضع، نتوانستم خود را کنترل کنم و ساریه را صدا زدم که به سمت کوه بروند. بعد از چند روزی که قاصد ساریه آمد، جریان امر را بیان نمود که ما مشغول به جنگ بودیم، ناگهان ندای «یا ساریة الجبل» را شنیدیم، با شنیدن این آواز، به کوه پناه بردیم و پیروز شدیم.
• وقتی سرزمین مصر فتح شد، اهالی آن، نزد حضرت عمرو بن العاصس فاتح مصر آمدند و گفتند: در این سرزمین تنها راه ارتزاق ما کشاورزی است که از رود نیل میسّر میگردد و مرسوم است که هر سال یک دختر با کره که در حسن و جمال ممتاز باشد به رودخانه انداخته میشود و چنانچه این رسم بجا آورده نشود، آب دریا افزوده نخواهد شد و قحطی واقع میشود. حضرت عمرو بن عاصس موضوع را برای حضرت فاروق اعظمس نوشت. ایشان در پاسخ فرمود: اسلام این گونه آداب وحشیانه را مجاز نمیداند و نامهای خطاب به دریای نیل این گونه نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
«این نامه بندة خدا عمر بن الخطاب به رود نیل در مصر است. اما بعد، اگر تو به اختیار خود جاری هستی ما به تو کاری نداریم و اگر به دستور خدا جاری هستی پس به نام خدا جاری باش».
با انداختن این نامه، رود نیل رو به فزونی نهاد به طوری که سطح آب نسبت به سالهای قبل حدود شش متر بالا آمد و از آن روز این رسم بد متوقف شد و از بین رفت.
• یک بار در حالی که قحطسالی بود، حضرت عمر فاروقس دعای طلب باران خواند بلادرنگ، باران باریدن گرفت به طوری که چند نفر بادیهنشین از خارج آمدند و گفتند یا امیرالمؤمنین! ما، در فلان روز و فلان وقت در جنگلهای خود بودیم که ناگهان ابری نمودار شد که از جانب آن این صدا شنیده میشد «أتاك الغوث أبا حفص أتاك الغوث أبا حفص» یعنی ای ابوحفص! برای تو باران آمد.
• هنگامی که اسود عنسی ادعای نبوّت کرد، شخصی به نام عبدالله بن ثوب را گفت: به نبوّت من اقرار کن. او گفت: من هرگز تو را پیامبر نمیدانم. اسود کذّاب گفت: آیا به نبوّت محمدج اعتراف داری؟ عبدالله بن ثوب گفت: آری، اسود با شنیدن این کلمه بسیار ناراحت شد دستور داد آتش بیفروزند و عبدالله را در آن انداخت، اما آتش بر او اثر نکرد. سرانجام، اسود او را از شهر بیرون راند. وی عازم مدینه شد، همین که داخل مسجد شد، حضرت فاروق اعظمس با دیدن او گفت: این همان شخص است که اسود خواست او را در آتش بسوزاند در حالی که خداوند متعال او را نجات داد. این واقعه را حضرت فاروقس نه از کسی شنیده بود و نه در مدینه کسی از آن اطلاع داشت. سپس بلند شد و با عبدالله بن ثوب معانقه کرده فرمود: خدا را شکر که در این امت شبیه حضرت ابراهیم خلیل الله÷ را زیارت کردیم.
• هنگامی که قشون مسلمانان به دامنة کوه حلوان عراق رسید و برای نماز عصر اذان گفته شد، از کوه جواب اذان آمد و چون مؤذن گفت: «الله أکبر» جواب آمد «الله أکبر کبیرا» یعنی ای مؤذن تو بزرگی ذات بزرگی را بیان کردی، وقتی که مؤذن گفت: «أشهد أنّ محمّداً رسول الله» جواب آمد: این همان پیامبراکرم است که حضرت عیسی÷ به او بشارت داده است. وقتی که از اذان فارغ شد، مسلمانان گفتند: ای شخص! خدا بر تو رحمت کند تو جنّی یا فرشته یا بندهای دیگر از بندگان خدا که آواز خود را به ما رساندی شکل خود را نیز به ما نشان بده، زیرا ما از اصحاب محمدج و فرستاده حضرت عمر بن الخطاب هستیم. با این گفته سنگی شکافته شد و پیرمردی نمودار گشت و بعد از سلام، گفت: اسم من «زریت بن برثملا» یکی از اصحاب حضرت عیسی÷ هستم که ایشان مرا تا زمان نزول خویش در اینجا رها کرده و برای درازی عمر من دعا نموده است. سلام مرا به حضرت عمر بن الخطاب رسانده، بگویید که قیامت نزدیک شده است. و سخنانی دیگر از این قبیل گفت و از نظر غایب شد هرچند که تلاش کردند او را نیافتند.
• روزی از خواب بیدار شده فرمود: در این وقت شخصی را میبینم که از نسل عمر پیدا شده و روش عمر را اختیار خواهد کرد. این اشاره به سوی عمر بن عبدالعزیز/ بود که از نوادة فرزندشان حضرت عاصم است.
• روزی حضرت علی مرتضیس خواب دیده بود که نماز فجر را پشت سر رسول خداج میخواند و آنحضرت پس از نماز به محراب تکیه زد و نشست. دختری یک طبق خرمای خشک آورد و پیش آنحضرتج گذاشت. ایشان یک دانه برداشت و در دهان من نهاد، بعداً یکی دیگر برداشت باز در دهان من نهاد، آنگاه بیدار شدم و دلم از شوق زیارت رسول خداج لبریز و دهانم از مزة خرما شیرین بود. پس از آن وضو گرفته در مسجد حاضر شدم و پشت سر حضرت عمرس نماز صبح خواندم و او به همان نحو بر محراب تکیه داد و نشست، من خواستم که خواب خود را بیان کنم. اما پیش از این که چیزی بگویم، زنی آمد و یک طبق خرما در دست داشت بر درِ مسجد ایستاد و آن طبق را جلو حضرت عمرس گذاشت و رفت او به همان نحو دو دانة خرما یکی بعد از دیگری برداشته در دهان من نهاد و بقیه را در میان اصحاب تقسیم نمود، خواستم که بیشتر به من بدهد، او فرمود که ای برادر! اگر رسول خداج از این بیشتر به شما میداد من نیز میدادم. حضرت علیس میفرماید: من به حیرت فرو رفتم که آنچه من در خواب دیدهام همه برای او معلوم است. فرمود: ای علی! مؤمن بانور ایمان میبیند. گفتم: ای امیرالمؤمنین! شما راست میگویی، من به همین نحو خواب دیدهام. و از دست شما هم، خرما همان لذت و ذائقه را داشت که از دست رسول خداج رسیده بود.
• در روز جمعه خطبهای خواند و در آن، یادی از حضرت رسول خداج و حضرت ابوبکرس کرد و فرمود: من خواب دیدم که مرغی آمد و بر من سه بار منقار زد و من تعبیر آن را چنین میدانم که مرگ من نزدیک است.
• در زمان خلافتش زلزلهای آمد و زمین پیوسته حرکت میکرد. ایشان حمد و ثنای خدا را بیان کرد و تازیانهای بر زمین زد و فرمود: آرام باش! آیا من بر روی تو عدل و انصاف برقرار نکردهام؟ فوراً زلزله متوقف شد.
• در زمان خلافت حضرت عثمان، حضرت زید بن خارجهب وفات نمود وقتی او را کفن پوشانیدند، از سینهاش زمزمة آهستهای بگوش رسید آنگاه به سخن درآمد و گفت: «أحمد أحمد في الكتاب الأول صدق صدق أبو بكر الصديق الضعيف في نفسه القوي في أمر الله في الكتاب الأول: صدق، صدق عمر بن الخطاب القوي الأمين، في الكتاب الأول: صدق، صدق عثمان بن عفان على منهاجهم مضت أربع وبقيت سنتان أتت الفتنة وأكل الشديد الضعيف وقامت الساعة وسيأتيكم خبر بئر أريس وما بئر أريس» [۸۵].
و بعد از او شخص از قبیلة بنی خطم هم فوت کرد و بعد از پوشانیدن کفن به حرف آمد و گفت: «إن أخابني الحارث بن خزرج صدق» [۸۶].
• حابس بن سعد طایی خواب دیده بود که خورشید و ماه دارند باهم نزاع میکنند و با هریک چند ستاره همراه است. این خواب خود را برای حضرت فاروق اعظمس بیان کرد. ایشان پرسید: شما همراه کدامیک بودید؟ گفت: من همراه ماه بودم. حضرت فاروق اعظمس فرمود: از این به بعد تو را برای هیچ مسئولیتی منصوب نمیکنم. زیرا تو همراه نشان تاریکی بودی. چنانکه وی در جنگ صفین در سپاه حضرت معاویهس بود و در آن جنگ شهید شد؟
• از سوراخ کوهی آتشی برمیخاست به هر جایی که میرسید همه چیز را میسوزاند و خاکستر میکرد. این آتش در عهد حضرت عمر فاروقس نیز پدید آمد، وی حضرت ابوموسی اشعریس یا تمیم داری را دستور داد تا برود و آتش را در سوراخش بازگرداند، چنانکه حضرت ابوموسی به آنجارفت و آتش را به وسیله چادر خویش به سمت سوراخ هدایت نمود تا این که داخل سوراخ شد. و پس از آن اصلاً پدید نیامد.
• باری شخص عجمی در مدینه منوّره در جستجوی فاروق اعظمس میگشت. کسی اطلاع داد که ایشان به صحرا رفتهاند و در این لحظه ممکن است در خواب باشند. چنانکه او به طرف صحرا رفت و دید که آن جناب روی زمین خوابیده و تازیانه زیر سر نهاده است. در دل تصور کرد که در تمام جهان از وجود این شخص فتنه به پا است و کشتن او بسیار آسان است. با این اراده شمشیر از نیام برکشید. در همین لحظه دو شیر نمودار گردیده بر وی حملهور شدند، او چیغ و فریاد کشید، حضرت فاروق اعظمس بیدار گشت. و آن شخص تمام حکایت را بازگو کرد و سپس مسلمان شد.
• باری سپاه ایشان در مکان بسیار دوری مشغول جهاد بود. روزی آن جناب در مدینه نشسته بود ناگهان گفت: «یا لبّیکاه»! احدی درک نکرد که این چه رمزی است تا این که آن لشکر برگشت و فرمانده آن توضیح فتوحات را بیان کرد. ایشان فرمودند: این گفتگو را رها کن حال شخصی را اطلاع بده که به آبش فرستادی بر او چه گذشت؟ سپهسالار لشکر گفت: قسم به خدا! ای امیرالمؤمنین! من نسبت به وی سوء قصدی نداشتم. حقیقت این است که ما به آبی رسیدیم که از عمق آن اطلاعی نداشتیم تا بتوان از آن عبور کرد. من او را جهت مشخصکردن عمق آب فرستادم که شدت سرما در وی اثر انداخت. فریاد کشید واعمراه! واعمراه! و از دنیا رفت. زمانی که مردم این قصه را شنیدند، دانستند که لبّیک آن روز به خاطر همین مظلوم بوده است. سپس حضرت فاروق اعظمس به آن فرمانده فرمود که اگر این اندیشه به خاطر نمیآمد که این عمل من پس از من به یک قانون تبدیل میشود، دستور میدادم سر از تنت جدا کنند. اکنون برو به اهل و عیال او دیه بپرداز و پس از این رنگت را نبینم زیرا نابودی مسلمانی نزد من از قتل چند کفار گرانتر است.
• روزی که حضرت فاروق اعظمس رحلت فرمودند، اشعار ذیل از یک هاتف غیبی به سمع رسید. اما گوینده دیده نشد.
لبیک علی الإسلام من کان باکیا
فقد أوشکوا هلکی وما قدم العهد
وأدبرت الدنیا وأدبر خیرها
وقد ملها من کان یؤمن بالوعد
مفهومش چنین است: باید بگرید بر اسلام. کسی که میخواهد بگرید زیرا زمانه خیلی نگذشته که مردم به هلاکت رسیدند: خیر و برکت رخصت کرد و مردمان نیکوکار در آن پریشان ماندند.
[۸۵] ترجمه: احمد، احمد در کتاب گذشته راستگو است ابوبکر که در کارهای خود ضعیف و در امور خدا قوی بود در کتاب گذشته راست است - عمر بن خطاب که خیلی قوی و امین است در کتاب اول راست است عثمان بن عفان بر روش آن سه است که بر آن چهار سال گذشته و دو باقی است. فتنه نزدیک آمده و صاحب قدرت ضعیف را خورد قیامت برپا شد. نزدیک است که بیاید – خبر بیر اریس (نام چاهی است) و آن خبر بزرگی است. (و در همین چاه انگشتری رسول خداج از دست حضرت عثمانس افتاد). [۸۶] نضر بن حارث بن خزرج یعنی زید بن خارجه آنچه گفته حق و راست گفته است.
حق این است که اگر سخنان ایشان گردآوری شوند، کتابی ضخیم تألیف میگردد و اگر مجموعهای از کلام ایشان که در إزالة الخفاء وجود دارد، تدوین گردد، به اندازه چند برابر حجم نهج البلاغة خواهد رسید. بازهم این تفاوت وجود دارد که بیشترین قسمت نهج البلاغة ساختگی است که به سوی حضرت علی مرتضیس نسبت دادهاند. و در آن، تعلیمات دینی و مذهبی اندکی وجود دارد، زیرا بیشتر شامل حکایات مختلف و شکوههایی از مردم است و به علت به کاربردن لغات نامأنوس، مشکل شده و منافی با مقام والایی چون مقام حضرت علی مرتضی است. برخلاف سخنان حضرت عمر فاروقس که هیچیک از این وجوهات در او یافت نمیشود. نه قصهای در آن وجود دارد و نه شکوهای، فقط مشتمل بر تعلیمات ویژه مذهبی است. و عبارتش به قدری شیوا و ساده است که هرکس بر فهم معانی آن به آسانی دست خواهد یافت.
در«ازالة الخفاء» دو رسالة مستقل، از اقوال و آثار ایشان موجود است. یکی مشتمل بر مسائل فقهی از کتاب الطهارة تا کتاب المیراث است که تمام تعلیمات ایشان به ترتیب ابواب فقه جمع شدهاند. دومی متعلق به عرفان و تصوّف که شامل مطالبی از مهمات تصّوف و معارف سلوک است و آنچه نسبت به تفسیر آیات است جدا است و کلمات متفرقة آن هم جداگانه است. در اینجا نمونههایی از کلمات متفرقه بیان میشود:
• به تمام استانداران خود دستورالعملی صادر نمود که در آن آمده است: مهمترین کار شما از نظر من نماز است. کسی که نماز را برپا داشته دین خود را برپا داشته است و شخصی که نماز را ضایع کرد، چیزهای دیگر را به درجة اولی ضایع خواهد کرد. نماز ظهر را وقتی ادا کنید که سایه یک ذارع باشد تا برابر یک قامت و عصر را وقتی که خورشید بلند باشد و زرد نگردد و سواری بتواند مسافت سه فرسخ را قبل از غروب طی کند و نماز مغرب را به مجرد غروب آفتاب بخوانید و نماز عشاء را بعد از غایب شدن شفق تا گذشت یک سوم شب و کسی که پیش از نماز عشاء بخوابد، خدا کند چشمهایش آرام نیابند و نماز صبح را طوری ادا کنید که هنوز ستارگان رویت شوند (یعنی در تاریکی فجر).
• مهمترین عبادات این است که مردم فرایض را ادا نموده از منهیات بازآیند و نیت خود را با خدا درست کنند.
• تا زمانی که بر آنحضرتج درود فرستاده نشود، دعا در وسط آسمان و زمین معلق است.
• به حضرت ابوموسی اشعریس نوشت: صبر بر دو گونه است: یکی هنگام فرارسیدن مصیبت و دیگری بر ترک معصیت که نوع دوم آن افضل و مدار ایمان است.
• خداوند بر آنکس رحم نمیکند که او بر دیگران رحم نکند و خطای آنکس را نمیبخشد که او از سر خطای دیگران نمیگذرد.
• در آخرین وصیت خود فرمود: مواظب باشید که از کتاب الله غفلت نورزید و تا هنگامی که از آن پیروی میکنید، گمراه نخواهید شد و درنظر داشته باشید که در اکرام و اعزاز مهاجرین کوتاهی نورزید، زیرا مسلمانان رو به ازدیاداند، اما مهاجرین را هم مدنظر داشته باشید که ایشان مأوی و ملجأ اسلاماند و بادیه نشینان را در نظر داشته باشید که اصل شمایند. معاهداتی که با کفار اهل ذمه منعقد میکنید بر آن پایبند باشید.
• من در میان شما دو چیز گذاشته و رحلت میکنم و مادامی که این دو چیز در میان شما است تا آن موقع بر خیر خواهید ماند: یکی انصاف هنگام قضاء، و دوم انصاف هنگام تقسیم، و من شما را بر سر جادهای گذاشته و میروم که بر آن اثر قدمهایی نقش بسته است و اگر فرد نگونبختی راه انحراف اختیار کند، بدانید که از راه حقیقت دور خواهد شد.
• به اهل شام حکمی صادر نمود با این مضمون: فرزندانتان را اسبسواری و تیراندازی و شناگری بیاموزید و نگذارید سبب بیآبرویی خود و دیگران شوند.
• کسی که خود را از مواضع تهمت بازندارد، اگر کسی بر او بدگمان شود، او را ملامت نکند. کسی که راز خود را پوشیده نگاه میدارد، کار او در اختیار خود او خواهد ماند.
• سه چیز محبت تو را در دل برادرت پایدار خواهد کرد:
۱- پیش قدمی در سلام.
۲- خواندن مردم به اسمی که مورد پسندش باشد.
۳- جایدادن او در جلسه.
• سخیتر از همه کسی است که عطیهاش به شخصی برسد که او چیزی به او نداده است و حلیم و بردبارتر از همه کسی است که از جور ظالم درگذرد.
• طمع سبب فقر میشود و قناعت استغناء میآورد و در هرکاری جز کارهای خیر و اخروی، درنگکردن و تأنّی بهتر است.
• هرگاه بندهای به خاطر خدا تواضع اختیار کند، خداوند حکمت او را بلند خواهد کرد و او در نظر خودش حقیر است، اما مردم برای او احترام خاصی قایل خواهند شد.
• زلزله در زمین از کثرت زناء و قحطی و خشکسالی، از جور و ظلم حکّام پدید میآید.
• هرکس میخواهد زندگی خود را به کامرانی بگذراند، باید پس از وفات پدر، با دوستانش حسن سلوک اختیار کند.
• به کسی نصیحت کرده فرمود: کاری کن که وقتی مردم تو را میبینند، خجل نباشی.
• از مجالس علما بازنمانید، زیرا خداوند متعال مقامی بالاتر از مقام علما نیافریده است.
• علم بیاموزید و از آن، سکینه، وقار و حلم، یاد بگیرید.
• هرگاه عالمی را دیدید که دل به دنیا بسته است، به سخن او در امور دین اعتماد نکنید.
• مرگ یک عالم از مرگ هزار عابد قائم اللیل و صائم النهار بزرگتر است.
• در نزد توبهکنندگان بنشینید که قلوب ایشان نرم است.
• روزی از احنف بن قیس پرسید: جاهلتر از همه کیست؟ او گفت: کسی که آخرت را به دنیا بفروشد. ایشان فرمود: آیا جاهلتر از این را به تو نشان بدهم؟ او کسی است که آخرت خود را در عوض دنیای دیگران بفورشد.
• فرمانی به نام ابوموسی اشعریس ارسال داشته که در آن، چنین مرقوم بود: وظیفه تو این است که کار امروز را به فردا وامگذار و هرگاه دنیا و آخرت در مقابل یکدیگر قرار گیرند، آخرت را اختیار کن، زیرا دنیا فانی است و علم کتاب الله حاصل کن زیرا در آن، چشمههای دانش و بهار دلها وجود دارد.
• اگر دنیا را حاصل کنید، زندگی آزادانه میشود و هرگاه گناه کم کنید مرگ آسان میگردد.
• قرضدادن به مردم را نشانة بخل میشمردیم و به نیازمندان به رایگان میدادیم.
• بیشتر دست بچههای کوچک را میگرفت و میفرمود: برای من دعای خیر کنید زیرا شما هنوز مرتکب گناه نشدهاید.
• در آخر عمر، اکثر این دعا را میخواند: خدایا شهادت را نصیبم کن و در شهر پیامبرت مرا بمیران.
• در اواخر، این شعر را میخواند:
ظلوم لنفسي غیر أنّي مُسلم
أصلّی الصّلوة وأصُوم!
«من بر جان خود بسیار ظلمکنندهام، اما مسلمانم و همة نمازها را میخوانم و روزه میگیرم».
• پس از مجروحشدن در حالی نما`یفرمود: کسی که نمازش فوت شود از دین بهرهای ندارد. در آخرین لحظات زندگی، چهرة انور را بر زمین گذاشته فرمود: عمر هلاک خواهد شد اگر پروردگارش خطاهای او را نبخشاید.
شهادت حضرت عمر فاروقس برای جهان اسلام از آن مصیبتهایی است که جهان اسلام مانند آن را ندیده و نخواهد دید.
روزی که او مشرف به اسلام شد، شوکت و عزت دین الهی روز به روز رو به فزونی نهاد. و در دوران خلافتش کارهایی را انجام داد که چشم فلک نظیر آنها را به خود ندیده است. و روزی که ایشان دنیا را بدرود گفتند، بخت و اقبال مسلمین هم رو به افول نهاد. حادثة شهادت ایشان بطور اختصار از این قرار است:
وقتی که از آخرین سفر حج خود برگشتند، در «وادی محصب» چادر خود را پهن کرده روی آن دراز کشیدند. آنگاه به سوی ماه نظر انداخت. چون درخشندگی و قرص آن برایش هویدا و نمایان شد، فرمود: بنگرید این در ابتدا ضعیف بوده تدریجاً بزرگ شده کامل گردیده، همین است حال همة چیزها در دنیا، سپس چنین دعا کرد: بار خدایا! رعیّت من افزون گشته و من ضعیفم و پیش از این که از من نسبت به امور خلافت کوتاهی سرزند، مرا از این جهان بردار.
بعد از ورود به مدینه منوره در خواب دید که مرغی سرخ رنگ سه باز شکمش را منقار زد، این خواب را برای مردم بیان کرده فرمود: وقت مرگ من نزدیک است. پس از این واقعه، روزی حسب معمول زودتر برای نماز فجر به مسجد تشریف برده تازیانهای در دست داشت و کسانی را که در خواب بودند، با تازیانة خویش بیدار میکرد و دستور میداد صفوف نماز را برابر کنند و نماز را شروع میفرمود و در نماز سورههای طولانی میخواند. در آن روز هم طبق معمول عمل فرمود و نماز را شروع کرد. فقط تکبیر گفته بود که یک کافر مجوسی ایرانی بنام «ابو لؤلؤ، فیروز ملعون» غلام مغیره بن شعبه که خنجری زهرآلود در دست داشت، و در محراب مسجد پنهان شده بود، با خنجر خود سه ضربة کاری بر شکم مبارک ایشان فرود آورد. ایشان بیهوش شده بر زمین افتاد.
حضرت عبدالرحمن بن عوفس جلو رفته به جای ایشان امامت نمود و نماز را مختصر خوانده سلام داد. ابولؤلؤ خواست به نحوی از مسجد بیرون رفته بگریزد. اما صفوف نمازگزاران مانند دیواری حایل بود که عبور از آنها کار آسانی نبود. بنابراین، او حمله به صحابه را آغاز کرد و سیزده نفر از صحابه را مجروح ساخت که از آن جمله هفت نفر شهید شدند. در این اثناء، نماز به پایان رسید و ابولؤلؤ دستگیر شد. چون خود را اسیر یافت با همان خنجر خودکشی کرد. این حادثة بسیار وخیمی بود که روی داد. اما احدی نماز را نشکست و با کمال اطمینان نماز به پایان رسانده شد. بعد از نماز، مردم حضرت فاروق اعظمس را برداشته به منزل بردند. پس از لحظاتی به هوش آمد و در همان حال، نماز صبح را ادا نمود. نخست پرسید: قاتل من کیست؟ حضرت عباسس فرمودند: ابولؤلؤ کافر مجوسی. چون این را شنید با آواز بلند تکبیر خواند. به طوری که آوازش بیرون از خانه رفت و فرمود: خدا را شکر که شهادت من به دست کافری اتفاق افتاد.
روزی ابولؤلؤ به محضر حضرت فاروقس شکایت کرده بود که خواجه من بر من مالیات زیادی مقرّر کرده است. شما دستور بفرمایید تا مقداری کم کند. آن جناب از مقدار آن پرسید و فرمود: دارای چه شغلی هستید؟ گفت: سنگ آسیا میسازم. ایشان فرمودند: این مالیات نسبت به این شغل خیلی زیاد نیست، زیرا کسی دیگر غیر از تو این شغل را انجام نمیدهد، باز آن جناب فرمود: برای من هم یک جفت سنگ آسیا درست کن. گفت خیل خوب برای شما سنگ آسیایی درست میکنم که در تمام جهان مشهور گردد.! آنحضرت فرمودند: ببینید این برده مرا به قتل تهدید میکند. کسی عرض کرد یا امیرالمؤمنین! دستور بفرمایید تا همین حالا دستگیر شود. ایشان فرمودند: آیا پیش از ارتکاب جرم کیفر داد شود؟ از آن لحظه ابولؤلؤ در فکر خنجرساختن و زهرآلودکردن آن برآمده بود. حادثة شهادت فاروق اعظمس در تمام مدینه آشوب برپا کرد و تمام مهاجرین و انصار در اطراف و اکناف نشسته، میگفتند: کاش خدا از عمر ما کم میکرد و به شما میداد و شما را برای خدمت به اسلام باقی میگذاشت.
برای مداوا و معالجة ایشان کوشش لازم به کار برده شد، اما هیچ تدبیری مؤثر نیفتاد. وقتی صحابه از زندهماندن آن جناب مأیوس گشتند، به حسرت عجیبی مبتلا شدند. و به محضر ایشان حضور یافته، عرض کردند: یا امیرالمؤمنین! خداوند تو را جزای خیر دهد، شما از کتاب الله پیروی کرده بر سنت رسول خداج عامل بودهاید. سپس ایشان حضرت صهیبس را به جای خود امام جماعت نماز، مقرر کرده فرمودند: بعد از وفات من در ظرف سه روز، خلیفه را انتخاب کنید. سپس به فرزند خویش حضرت عبدالله دستور داد که به محضر حضرت ام المؤمنین عایشهب رفته از طرف من سلام عرض کنید و بگویید: آرزوی قلبی من این است که همراه دو رفیقم مدفون گردم و اگر این امر برای شما زحمتی ایجاد میکند، «جنت البقیع» برای من خوب است.
حضرت عبدالله در محضر عایشه حضور یافته و پیغام حضرت فاروق اعظمس را به ام المؤمنین رسانید. عایشه صدیقه فرمود: آنجا را برای خود نگه داشته بودم، اما او را بر خود ترجیح میدهم. وقتی این خبر خوش را عبدالله آورد، حضرت عمرس بسیار خوشحال شد و فرمود: بزرگترین آرزوی من همین بود خدا را شکر که این را هم تکمیل نمود. بعد از این، حالت نزع شروع شد. در همین حال، نوجوانی حاضر شد که ازارش پایینتر از استخوان ساق پا بود، به او فرمود: برادرزاده! ازار را از آنجا بالا بر که در این صورت لباس نظیف میماند و از خدا هم اطاعت میشود. وقتی جنازة ایشان برای نماز آورده شد، حضرت علیس فرمود: من قبلاً اینگونه فکر میکردم که محل دفن شما هردو، در کنار رسول خداج خواهد بود. زیرا شنیدم که آنحضرتج در هر کاری شما هردو را همراه یکدیگر ذکر میکرد. حضرت علیس میفرمود: من از خدا میخواستم که خدایا نامة اعمال مرا مانند نامة اعمال عمر بن خطابس بگردان.
در ۲۷ / ذوالحجّه، روز چهارشنبه مجروح شدند و بعد از پنج روز در یکم محرّم، روز یکشنبه در سن ۶۳ سالگی از این جهان رخت سفر بربستند. رضی الله تعالی عنه وأرضاه.
حضرت صهیبس بر وی نماز جنازه خواند. و پیکر پاک ایشان را در روضة مخصوص نبوی در کنار ابوبکر صدّیقس دفن گردید (در این روضة مقدسه فقط سه قبر وجود دارد یکی متعلق به رسول خداج، دوم قبر ابوبکر صدیقس که سر آن برابر با دوش پیامبر اقدس است. سوم قبر حضرت عمر فاروقس که در جانب پایینتر قرار گرفته است).
علاوه بر آیاتی که عموماً شامل مدح وثنای صحابه یا مهاجرین میباشد، آیات فراوان دیگر در قرآن مجید نازل شده است که بطور خاص مشتمل بر فضایل حضرت فاروق اعظمس میباشند و این از خصایص ایشان است که آیات زیادی در موافقت و تایید نظر آنحضرت نازل شد و بدین طریق خداوند اعلام نمود که فطرت و طبیعت ایشان با ملاء اعلی ارتباط و پیوستگی دارد. به آیاتی چند در این خصوص توجه شود.
۱- آیه اظهار دین که در سه جا از قرآن وجود دارد و خداوند در این آیه مقصد و هدف بعثت حضرت رسولج را بیان فرموده است که آیین برحق، بر تمام مذاهب جهان غلبه حاصل کند. بدیهی است که این مقصد به پایة تکمیل نمیرسید مگر آنکه دو سلطنت بزرگ جهان، ایران و روم (که بر اثر وجود آن دو، کفر و اهل کفر هیبت و شوکت خاصی یافته بودند) از بین رفته، تحت تسلط مسلمانان قرار گیرد. گویا مقصد بعثت رسول خدا را فتح ایران و روم قرار داده است. و این مقصد در زمان حیات آنحضرتج حاصل نشد، بلکه به دست حضرت عمر فاروقس به پایة تکمیل رسید و در عهد خلافت ایشان هردو سلطنت، به تصرف مسلمانان درآمدند. لذا تصور کنید که چه فضیلت بزرگی برای فاروق اعظم در این آیه ذکر شده و آن این که به دست ایشان مقصد بعثت آنحضرتج کامل گشت.
در تفسیر آیه اظهار دین رسالهای مستقلی تألیف کردهام، لذا اگر کسی میخواهد استدلالات مفصّل آن را ملاحظه نماید به آن رساله مراجعه کند.
۲- آیه دعوت اعراب در سوره ﴿إِنَّا فَتَحۡنَا لَكَ فَتۡحٗا مُّبِينٗا ١﴾ [الفتح: ۱] که در آن خداوند متعال پیشگویی فرموده است که ای پیامبر! به آن بادیهنشینانی که در حدیبیه همراه شما نیامده بودند، بگویید که ندادهندهای شما را به جنگ با قومی جنگجو فرا میخواند، پس اگر شما از او اطاعت کردید به ثواب بزرگی نایل میشوید. در غیر این صورت بر شما عذاب نازل خواهد شد. این پیشبینی در زمان حضرت فاروقس وقوع یافت که ایشان آن بدویها را به جنگ ایران دعوت نمود.
حضرت فاروق اعظمس به بارگاه خداوند، دارای مقامی هستند که بر اطاعت ایشان، قرآن وعدة ثواب میدهد و یاغیان او را خداوند به عذاب الیم تهدید نموده است. در تفسیر این آیه هم مستقلاً رسالهای وجود دارد که از ملاحظه آن به استدلالات مفصلی میتوان پی برد. علاوه بر این دو آیه، آیات دیگری هم هست. اما به عنوان نمونه همین قدر کافی است.
۳- آرزوی بزرگ حضرت عمر فاروقس این بود که به ازواج مطهرات دستور حجاب داده شود، چنانکه در قرآن مجید حکم حجاب نازل گردید. ایشان بارها این ارزوی خود را اظهار میکرد که مقام ابراهیم مصلّی قرار گیرد. سرانجام، در قرآن دستور داده شد که مقام ابراهیم را مصلّی قرار دهید. نسبت به اسرای بدر نظر آن جناب این بود که از آنان فدیه وصول نشود، بلکه همگی به قتل برسند. چنانکه این نظر با نزول قرآن مورد تایید قرار گرفت. آرزوی بزرگی برای حرمت شراب داشتند. تا این که در قرآن حکم حرمت شراب نازل شد. رسول خداج را از نماز جنازة منافقین بازداشتند. در نهایت در این خصوص دستور قرآنی صادر شد با این عبارت که ﴿وَلَا تُصَلِّ عَلَىٰٓ أَحَدٖ مِّنۡهُم مَّاتَ أَبَدٗا﴾ [التوبة: ۸۴].
پیش از مشروعیت آذان، آن جناب به محضر آنحضرتج عرض کرده بود که یا رسول الله! برای اطلاع مردم از نماز باید چارهای اندیشید، آنگاه وحی الهی اذان را تعلیم داد. خلاصه بسیاری، از احکام شرعیه وجود دارد که طبق نظر و خواست ایشان نازل شده است. بعضی از علما کتابهای مستقلی در این موضوع نگاشتهاند و تمام احکام از این قبیل را جمع آوری کردهاند.
۱- «عَنْ سَعَد ابنِ أَبي وَقَاص رضي الله عنه قَالَ: رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: يَا ابْنَ الخَطَّابِ، وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ، مَا لَقِيَكَ الشَّيْطَانُ سَالِكًا فَجًّا غَيْرَ فَجِّكَ» [متفق علیه] وفي رواية الترمذي: «إِنَّ الشَّيْطَانَ لَيَخَافُ مِنْكَ يَا عُمَرُ».
ترجمه: از حضرت سعد بن ابی وقاصس روایت شده است که رسول خداج فرمود: ای فرزند خطاب! قسم به آن ذاتی که جان من در قبضة قدرت او است، شیطان هرگاه تو را در راهی ببیند که میروی آن را رها کرده از راه دیگری میرود.
یعنی ای عمر همانا شیطان از تو میترسد، از این حدیث معلوم شد که شیطان نمیتواند در هیچ کاری از کارهای عمر مداخله کند (اگرچه این صفت عصمت نیست، اما در نزدیک به عصمتبودنش چه تردیدی هست؟).
۲- «عَنْ جَابِرِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: قَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: دَخَلْتُ الجَنَّةَ، فَإِذَا أَنَا بِالرُّمَيْصَاءِ، امْرَأَةِ أَبِي طَلْحَةَ، وَسَمِعْتُ خَشَفَةً، فَقُلْتُ: مَنْ هَذَا؟ قَالَ: هَذَا بِلاَلٌ، وَرَأَيْتُ قَصْرًا بِفِنَائِهِ جَارِيَةٌ، فَقُلْتُ: لِمَنْ هَذَا؟ فَقَالَ: لِعُمَرَ، فَأَرَدْتُ أَنْ أَدْخُلَهُ فَأَنْظُرَ إِلَيْهِ، فَذَكَرْتُ غَيْرَتَكَ. فَقَالَ عُمَرُ: بِأَبِي أَنْتَ وَأُمِّي يَا رَسُولَ اللَّهِ! أَعَلَيْكَ أَغَارُ». [متفق علیه].
ترجمه: از حضرت جابر روایت است که رسول خداج فرمود: من وارد جنت شدم رمصیاء زن ابو طلحه را آنجا دیدم و صدای کفشی به گوشم رسید. گفتم این کیست؟ فرشتهای گفت: این بلال است. قصری دیدم سؤال کردم که این مال کیست؟ گفتند مال عمر بن خطاب است، خواستم که داخل آن شوم و او را ببینم به یاد غیرتت افتادم، عمرس گفت: ای رسول خدا! مادر و پدرم قربان تو باشند آیا من بر تو غیرت میورزم؟
۳- «عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الخُدْرِيِّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ رَسُول اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: بَيْنَا أَنَا نَائِمٌ رَأَيْتُ النَّاسَ عُرِضُوا عَلَيَّ، وَعَلَيْهِمْ قُمُصٌ، مِنْهَا مَا يَبْلُغُ الثَّدْيَ، وَمِنْهَا مَا دُونَ ذَلِكَ، وَعُرِضَ عَلَيَّ عُمَرُ وَعَلَيْهِ قَمِيصٌ یجرّه، قَالُوا: فَمَا أَوَّلْتَهُ ذَلِكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ: الدِّينَ» [متفق علیه].
ترجمه: از حضرت ابو سعید خدریس روایت است که رسول خداج فرمود: یکبار در خواب دیدم که مردم بر من عرضه شدند در حالی که قمیص (پیراهن) پوشیده بودند. قمیص یکی تا سینهاش بود و دیگری بلندتر و عمر بن خطاب که بر من عرضه شد پیراهنی پوشیده بود که آن را بر زمین میکشید، مردم گفتند یا رسول الله! آن را چه تعبیر نمودی؟ فرمود: دین. معلوم شد که عمرس سراپا دین بود و حتی دینش از وجود و هستی او هم بیشتر بود.
۴- «عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: لَقَدْ كَانَ فِيمَا قَبْلَكُمْ مِنَ الأُمَمِ مُحَدَّثُونَ، فَإِنْ يَكُ فِي أُمَّتِي أَحَدٌ، فَإِنَّهُ عُمَرُ» [متفق علیه].
ترجمه: از حضرت ابوهریرهس روایت است که رسول خداج فرمود: در امتهای پیشین بعضی محدث بودند، یعنی همکلامی با خدا برای آنان حاصل میشد، اگر در امت من کسی اینچنین هست، جز عمر نیست.
۵- «عَنْ ابْن عُمَرَ، قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ یَقُول: بَيْنَا أَنَا نَائِمٌ، أُتِيتُ بِقَدَحِ لَبَنٍ، فَشَرِبْتُ حَتَّى إِنِّي لَأَرَى الرِّيَّ يَخْرُجُ فِي أَظْفَارِي، ثُمَّ أَعْطَيْتُ فَضْلِي عُمَرَ بْنَ الخَطَّابِ. قَالُوا: فَمَا أَوَّلْتَهُ يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: العِلْمَ» [متفق علیه].
ترجمه: از حضرت ابن عمرب منقول است که از رسول اللهج شنیدم که فرمودند: در حالی که در خواب بودم به من یک لیوان شیر تازه داده شد پس آن را نوشیدم تا حدی که سیرابی را در ناخنهای خود احساس کردم. سپس پسماندة خود را به عمر بن خطابس دادم. مردم گفتند: یا رسول الله! آن را چه تعبیر فرمودی؟ فرمود: علم.
از این حدیث معلوم میگردد که حضرت فاروق اعظمس در علم دین برتری خاصی داشتند، زیرا که تمام پسماندة رسول اللهج به او سپرده شده بود. به همین جهت حضرت عبدالله بن مسعودس وقت وفات ایشان فرمود: حضرت عمرس از سهام علم نه سهم را همراه خود برد. کسی گفت: هنوز بزرگان صحابه وجود دارند! با بودن آنان چگونه چنین میگویید؟ فرمود: مراد من علمی نیست که تو درنظر داری بلکه مراد من علم به الله است.
۶- «عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: سَمِعْتُ النَّبِيَّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، يَقُولُ: بَيْنَا أَنَا نَائِمٌ عَلَى قَلِيبٍ عَلَيْهَا دَلْوٌ، فَنَزَعْتُ مِنْهَا مَا شَاءَ اللَّهُ، ثُمَّ أَخَذَهَا ابْنُ أَبِي قُحَافَةَ فَنَزَعَ مِنْهَا ذَنُوبًا أَوْ ذَنُوبَيْنِ، وَفِي نَزْعِهِ ضَعْفٌ، وَاللَّهُ يَغْفِرُ لَهُ ضَعْفَهُ، ثُمَّ اسْتَحَالَتْ غَرْبًا، فَأَخَذَهَا ابْنُ الخَطَّابِ فَلَمْ أَرَ عَبْقَرِيًّا مِنَ النَّاسِ يَنْزِعُ نَزْعَ عُمَرَ، حَتَّى ضَرَبَ النَّاسُ بِعَطَنٍ» وفي رواية ابن عمر قال: «ثُمَّ أَخَذَهَا عُمَرُ بْنُ الخَطَّابِ مِنْ يَدِ أَبِي بَكْرٍ، فَاسْتَحَالَتْ فِي يَدِهِ غَرْبًا، فَلَمْ أَرَ عَبْقَرِيًّا يَفْرِي فَرْيَهُ، حَتَّى روي النَّاسُ وضربوا بِعَطَنٍ» [متفق علیه].
ترجمه: از حضرت ابوهریرهس روایت شده است که میگوید: از رسول خداج شنیدم که فرمود: در خواب دیدم که بر لب چاهی ایستادهام و دلوی در کنار آن بود. من از آن چاه هراندازه آب خواست خدا بود کشیدم، بعداً ابوبکر آن دلو را گرفت و یک یا دو دلو کشید و در کشیدن آن، ناتوان بود خدا او را ببخشد. سپس آن دلو به دلو بزرگی مبدّل گشت و عمرس آن را در دست گرفت. من هیچ نیرومندی ندیدهام که مثل عمر آب بکشد تا این که همه سیراب شدند. و در روایت ابن عمر چنین آمده است که عمرس آن دلو را از دست ابوبکرس گرفت که در دست او به دلو بزرگی مبدّل گشت. من هیچ نیرومندی را ندیدم که مانند عمر آب بکشد، تا این که مردم سیراب شدند و نشستند (بخاری و مسلم).
در این حدیث، اشاره صریح است به این امر که بعد از حضرت ابوبکر صدیقس حضرت عمر فاروقس خلیفه خواهند شد. و نیز به کثرت فتوحات فاروق و عظمت آنها اشاره شده است. به این هم اشاره نمودند که کسی را دارای این نیرو و قدرت ندیدهام.
۷- «عَنْ ابْنِ عُمَرَ رضي الله عنهما، قَالَ: قَالَ رَسُول اللهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: إِنَّ اللَّهَ جَعَلَ الحَقَّ عَلَى لِسَانِ عُمَرَ وَقَلْبِهِ» [رواه الترمذی] وفي رواية أبي الدرداء رضي الله عنه: «عن أبي ذر رضي الله عنه قال: إِنَّ اللَّهَ وَضَعَ الْحَقَّ عَلَى لِسَانِ عُمَرَ يَقُولُ بِهِ – وعن علي ما كنا نبعد أن السكينة ينطق على لسان عمر» [رواه البيهقي في دلائل النبوة].
یعنی: از حضرت ابن عمرس روایت شده است که رسول خداج فرمود: خداوند حق را بر قلب و زبان عمر قرار داده است. در روایت ابی درداء از حضرت ابوذرس منقول است که آنحضرتج فرمود: خداوند حق را بر زبان عمر نهاده است، آنچه میگوید حق است. و حضرت علیس فرمود: ما این را بعید ندانستیم که سکینه بر زبان حضرت عمرس سخن میگوید.
۸- «عَنْ عُقْبَةَ بْنِ عَامِرٍ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: لَوْ كَانَ نَبِيٌّ بَعْدِي لَكَانَ عُمَرَ بْنَ الخَطَّابِ» [رواه الترمذی].
از حضرت عقبه بن عامرس روایت شده است که رسول اکرمج فرمود: اگر بعد از من پیامبری مبعوث میشد یقیناً عمر بن الخطاب میبود؟
۹- «عَنْ ابْنِ عُمَرَ رضي الله عنهما، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ خَرَجَ ذَاتَ يَوْمٍ وَدَخَلَ الْمَسْجِدَ وَأَبُو بَكْرٍ وَعُمَرُ، أَحَدُهُمَا عَنْ يَمِينِهِ وَالآخَرُ عَنْ شِمَالِهِ وَهُوَ آخِذٌ بِأَيْدِيهِمَا، وَقَالَ: هَكَذَا نُبْعَثُ يَوْمَ القِيَامَةِ» [رواه الترمذی].
ترجمه: از حضرت ابن عمرس روایت شده است که روزی رسول اکرمج از منزل بیرون آمده وارد مسجد شدند و ابوبکر و عمر همراه آنحضرت یکی سمت راست و دیگری در طرف چپ ایشان قرار داشتند و آنحضرتج دست هردو را گرفته بود و در این حال فرمود: هر سه نفر ما روز قیامت اینگونه برمیخیزیم (ترمذی).
۱۰- «عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الخُدْرِيِّ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: مَا مِنْ نَبِيٍّ إِلَّا وَلَهُ وَزِيرَانِ مِنْ أَهْلِ السَّمَاءِ وَوَزِيرَانِ مِنْ أَهْلِ الأَرْضِ، فَأَمَّا وَزِيرَايَ مِنْ أَهْلِ السَّمَاءِ فَجِبْرِيلُ وَمِيكَائِيلُ، وَأَمَّا وَزِيرَايَ مِنْ أَهْلِ الأَرْضِ فَأَبُو بَكْرٍ وَعُمَرُ» [رواه الترمذی].
ترجمه: از حضرت ابو سعید خدریس روایت شده است که رسول خداج فرمودند: نیست هیچ پیامبری مگر این که برای او دو وزیر از اهل آسمان و دو وزیر از اهل زمیناند پس وزیران من از اهل آسمان جبرئیل و میکائیلاند و دو وزیر من از اهل زمین ابوبکر و عمرب هستند (ترمذی).
نام مبارک، عثمان و لقبش ذوالنّورین است [۸۷].
نسب ایشان در نیای پنچم، عبدمناف به رسول خداج میرسد. عبدمناف دو فرزند داشت که از نسل یکی، رسول اکرمج و از نسل دیگری حضرت عثمانس میباشند. اروای دختر عمة حضرت رسولج و مادر حضرت عثمان میباشد. یعنی دختر ام حکیم بنت عبدالمطلب. ام حکیم آن کسی است که همراه با عبدالله، پدر رسول خداج متولّد شده است.
از ناحیه مادر و پدر قرابت بسیار نزدیکی با رسول خداج داشتند. شش سال پس از واقعه فیل متولد و به دعوت حضرت ابوبکر پیش از حضرت عمر و حضرت ابو عبیده بن الجراح و حضرت عبدالرحمن بن عوف مشرف به اسلام شدند. قد و قامت ایشان متوسط و رنگش سفید مایل به زرد بود، بر رخسار مبارک علامت آبله وجود داشت. سینهاش گشاده و محاسن انبوه داشت بر سر موی میگذاشت. و در آخر عمر مویهای را با خضاب زرد، رنگ میکرد و دندانها را با تار رشته طلا بسته بود.
پیش از اسلام هم در میان قریش دارای مقام و منزلت والایی بود. بسیار غیور و سخی بود. داماد رسول خداج بود. دو دختر آنحضرتج یکی پس از دیگری به نکاح ایشان درآمده بودند. اول با رقیه ازدواج کردند، هنگامی که او در غزوة بدر وفات نمود، با امکلثوم ازدواج کردند. او نیز در سال نهم هجری وفات یافت. بعد از فاروق اعظمس برای خلافت انتخاب شدند. و دوازده روز کمتر از دوازده سال مسند خلافت را رونق بخشیدند و در تاریخ ۱۸ ذی الحجه سال ۳۵ هجری با مظلومیت فوق العادهای به دست یاغیان و شروران شهید شدند و در محل «حش کوکب» مدفون گردیدند. این اولین حادثهای بود که شمشیر مسلمان بر علیه مسلمان بکار برده شد و اولین فتنهای بود که برخاست و بر اثر آن، سلسله برکات نبوت قطع شد و دروازة فتوحات اسلامی مسدود گشت. تیغ مسلمانان که قبلاً در کفار نفوذ داشت و در میان خود ایشان نافذ شد.
[۸۷] این لقب بدین جهت است که دو نور دیدة حضرت رسول اکرمج رقیه و ام کلثوم به عقد ایشان درآمدند. غیر از حضرت عثمان کس دیگری به این شرف نایل نیامده است.
گرامی ترین فرد خاندان قریش بود و به خاطر ثروت و سخاوت، آوازة بسیار داشت. در وصف حیا بینظیر بود. اگر در منزل به استحمام مشغول میشد، لباس میپوشید و در را میبست. پیش از اسلام نه بت پرستید نه شراب نوشید. در این وصف، ایشان و حضرت ابوبکر صدیق ممتازند.
هنگامی که به راهنمایی و دعوت حضرت ابوبکر صدیق مشرّف به اسلام شد و کفار قریش از آن آگاه شدند، او را سخت مورد اذیت و آزار قرار دادند. روزی عموی ایشان حکم بن عاص او را گرفته با ریسمانی محکم بست. و گفت تو دین جدّ خود را گذاشته دین جدیدی اختیار کردهای، به خدا قسم! رهایت نخواهم کرد مگر دین جدیدت را ترک گویی. حضرت عثمانس فرمود: سوگند به خدا که من آیین اسلام را هرگز ترک نخواهم کرد. سرانجام، ظالم از ظلم خود عاجز ماند و او رهایی یافت [۸۸].
همین که مسلمان شد، رسول خداج دختر خود رقیه را به نکاح وی درآورد. وقتی کفار مکّه به اذیت و آزار مسلمانان کمر بستند، ایشان همراه با خانوادة خود، حضرت رقیه، هجرت کرده به سرزمین حبشه رفتند. رسول خداج به ابوبکرس فرمود: عثمان اولین شخصی است که بعد از حضرت ابراهیم و حضرت لوط با اهل بیت خود هجرت کرده است. وقتی آنحضرتج به مدینه منوره هجرت نمودند، حضرت عثمان با همسرش رقیه از حبشه به مدینه آمد. و هنگام جنگ بدر در مدینه بود. البته حضر جعفرت طیّارس و همراهان او در زمان غزوة خیبر برگشتند و وارد مدینه شدند. هنگامی که حضرت رقیه وفات یافت، رسول خداج فرمود: دستور خدا است که دختر دیگرم امکلثوم را به نکاح عثمان درآوردم. و هنگامی که امکلثوم هم وفات یافت، فرمود: اگر دختری دیگر میداشتم آن را هم به نکاح حضرت عثمانس در میآوردم.
خدمات ارزندهای برای رسول خداج انجام داده، به دعاهای خوب و بزرگ آنحضرت نایل گشتند. از آن جمله در غزوه تبوک علاوه بر ساز و برگهای جهاد که تقدیم رسول خداج نمود چند بار ارزاق تهیه و به آنحضرت تقدیم داشت. آنگاه پیامبر اکرمج دست به سوی آسمان بلند فرموده، تا سه بار فرمودند: الهی من از عثمانس راضیام تو هم راضی باش و خطاب به اصحاب فرمودند: شما هم در حق حضرت عثمانس دعا کنید. چنانکه آنها نیز مانند ایشان دعا خواندند. یک بار در خانه آنحضرتج تا چهار روز پیایی خوراکی برای خوردن نداشتند. آنحضرتج و اهل بیت با ضعف عجیبی دچار شدند. به محض این که حضرت عثمانس اطلاع یافت، چند کیسه آرد گندم و چند کیسه خرما یک گوسفند ذبحشده و سیصد درهم به محضر آنحضرتج ارسال داشت و پیغام داد چون پختن اینها دیر میشود من خوراک آماده ارسال خواهم کرد. آنگاه نان و گوشت زیادی پخته فرستاد. رسول خداج در حق ایشان دعای خیر نمودند. تا مدتی وظیفة کتابت وحی به ایشان محوّل شده بود. در قرآن کریم از کاتبان وحی مدح و ستایش بعمل آمده است. علاوه بر کتابت وحی، نوشتن نامههای آنحضرتج نیز به ایشان محوّل شده بود. در اعمال صالحه موفقیت بزرگی از جانب خداوند به او عنایت شده بود. شبخیزی وی در حدّی بود که در تمام شب خیلی کم استراحت مینمود.
تقریباً تمام اوقات شب ایشان در نماز صرف میشد. هر شب در نماز تهجّد یک بار قرآن مجید را ختم میکرد. همیشه روزهدار بود تا حدّی که غیر از ایام ممنوعه، روزة او فوت نمیشد. در روزی هم که شهید شد روزه داشت. در امور خیر و صدقات مانند تند باد بود در هر جمعه یک غلام آزاد میکرد. اگر در یک جمعه آزادی غلام میسّر نمیشد در جمعة دیگر دو غلام آزاد میکرد. نسبت به سخاوت و صدقات ایشان وقایع عجیبی نقل میکنند.
از آن جمله یکی این که در عهد حضرت ابوبکر صدیقس قحطی شدیدی واقع شد. مردم بسیار پریشان شدند. روزی حضرت ابوبکر صدیقس فرمود: خداوند پریشانی شما را تا وقت شام دور خواهد کرد. چنانکه هزار بار شتر گندم از حضرت عثمانس وارد مدینه شد. و تجّار نزد او حاضر شدند. حضرت عثمانس گفت: چقدر سود و نفع میدهید. تجار گفتند: بیست درصد سود میدهیم. حضرت عثمانس فرمود: به من بیشتر از این سود میدهند. بعد از بحث، تجار گفتند: پنجاه درصد سود میدهیم. حضرت عثمانس فرمود: به من از این هم بیشتر سود میدهند. تجّار گفتند: کیست که از این بیشتر میدهد تجّار مدینه که ما هستیم. حضرت عثمانس فرمود: در مقابل هر درهم به من ده درهم سود میرسد یعنی هزار درصد، آیا شما میتوانید که بیشتر از این بدهید؟ تجّار انکار کردند آنگاه فرمودند: شما گواه باشید همه این گندم را من در راه خدا به فقرای مدینه بخشیدم. حضرت عبدالله بن عباسب میگوید: من در شب همان روز رسول خداج را به خواب دیدم که بر اسب سفید ترکی سواراند و لباس نورانی به تن داشته، شتابان میروند. عرض کردم یا رسول الله مادر و پدرم فدای تو باد. من به زیارت شما سخت اشتیاق داشتم، آنحضرتج فرمودند: این عجلة من به این خاطر است که عثمان هزار بار گندم در میان فقراء مدینه صدقه داده و خداوند متعال هم آن را پذیرفته و عقد وی را در بهشت با یکی از حوران بهشتی بسته است و من میخواهم در جشن و محفل عروسی وی شرکت کنم. حج و عمره هم به کثرت ادا میفرمود و در صلهرحمی بینظیر بود.
هنگامی که رسول خداج هجرت نموده وارد مدینه منوره شدند، مسلمانان بر اثر عدم وجود آب شیرین، ناراحت بودند، فقط یک حلقه چاه که در ملک یک یهودی بود، آب شیرین داشت به نام «بئر رومه» و او با قیمت گزاف آب آن را میفروخت. آنحضرتج فرمودند: هرکس این حلقه چاه را خریداری و در راه خدا وقف کند، به بهشت میرود. حضرت عثمانس بیدرنگ آن را خریداری و وقف نمود.
مسجد نبوی قبلاً بسیار کوچک بود در کنار آن، زمینی به معرض فروش گذاشته شده بود آنحضرتج فرمود: هر کس این زمین را خریده به مسجد من بیفزاید، عوض آن، بهشت به او داده خواهد شد. حضرت عثمانس آن را به مبلغ بیست هزار یا بیست و پنچ هزار درهم خریداری و به مسجد النبی اضافه نمود.
پس از هجرت، سلسلة غزوات آغاز گردید. از بدر گرفته تا تبوک در تمام غزوات شرکت نمود. زمانی که غزوة بدر واقع شد، حضرت رقیه بسیار مریض بود. رسول خداج فرمود: ای عثمان! شما حضرت رقیه را پرستاری کنید به اندازة شرکت در بدر ثواب خواهی برد. به طوری که ایشان از حضور در غزوه بدر عقب ماندند و به پرستاری حضرت رقیه مشغول شدند. ولی رسول اکرمج او را در ردیف بدریین محسوب داشته در اموال غنیمت سهیم گرداندند.
در جنگ احد وقتی که خبر شهادت رسول اکرم انتشار یافت، صحابه بسیار بیقرار و سراسیمه شدند و در عالَم پریشانی و آشفتگیخاطر بعضی از مردم از میدان جنگ کناره گرفتند.
در بعضی روایات نام حضرت عثمانس هم جزو همین گروه است. اگرچه این کنارهگیری باعث مؤاخذه و سرزنش نگردید. زیرا اوّلاً به جهت این که با شنیدن خبر شهادت آنحضرت سراسیمه شده کنار رفتند، ثانیاً بدین جهت که در حق آنان صریحاً در قرآن مجید مذکور است: ﴿وَلَقَدۡ عَفَا ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ﴾ [آل عمران: ۱۵۵].
یعنی: به تحقیق که خداوند آنان را مورد عفو قرار داد. اما حقیقت این است که این مسأله باخبر واحد ثابت است و چیزی که باعث کسر شأن صحابی بزرگی همچون حضرت عثمان باشد، نمیتوان در پرتو خبر واحد آن را پذیرفت. لذا کنارهگیری حضرت عثمان از جنگ احد قابل پذیرش نیست.
در حدیبیه، رسول خداج حضرت عثمانس را از طرف خود به عنوان سفیر، نزد کفار قریش فرستاد. کفار مکّه او را اسیر کردند و به رسول خداج اطلاع رسید که ایشان شهید شدهاند. آنحضرتج بسیار ناراحت شدند و به خاطر گرفتن انتقام او، از اصحاب بر موت بیعت گرفتند. اما در اثنای بیعت اطلاع رسید که شهید نشدهاند، بلکه او را به اسارت گرفتهاند. آنگاه آنحضرتج یک دست خود را به جای دست حضرت عثمان قرار داده بر دست دیگر نهاد و فرمود: این بیعت حضرت عثمانس است. و این را بیعت الرضوان نام گذاشتهاند. زیرا خداوند در حق این بیعتکنندگان فرموده است: ما از ایشان راضی هستیم.
در این بیعت سهم معنوی حضرت عثمانس از همه بیشتر بود، زیرا خود پیامبر اکرم با دست خویش از جانب او بیعت کرد. در غزوة تبوک بزرگترین خدمت را حضرت عثمانس انجام داد. در آن هنگام، فقر شدیدی بر مسلمانان ظاهر گشته بود، از این جهت این غزوه را به نام «جیش العسرة» نامگذاری کرده بودند. رسول خداج فرمود: هر کس وسایل سپاه اسلام را مهیا سازد، به او بهشت داده خواهد شد. حضرت عثمانس فرمود: من صد شتر با ساز و برگ میدهم. بار دوم رسول خداج فرمود: هرکس وسایل این سپاه را مهیا کند به او بهشت میرسد. حضرت عثمانس عرض کرد: یا رسول الله! من یکصد شتر دیگر با تمام ساز و برگ میدهم. بار سوم که رسول خداج ترغیب داد. حضرت عثمانس برخاست و گفت: یا رسول الله! سیصد شتر میدهم. بار چهارم که رسول خداج تشویق نمود، او به خانه کعبه رفته هزار سکه طلا آورد و به آنحضرتج تقدیم نمود. رسول اکرمج از بالای منبر فرود آمد و سکهها را در دست خود قرار داد و فرمود: «مَا ضَرَّ عُثْمَانَ مَا عَمِلَ بَعْدَ اليَوْمِ» یعنی: «پس از امروز عثمان هرچه بخواهد انجام دهد ضرری متوجّه او نخواهد شد».
عدل و انصاف و خوف خدا در او به حدی بود که یک بار گوش بردهای را کشیده بود بعداً به او فرمود: در عوض آن گوشمالی، گوش مرا بمال. آن غلام به منظور اطاعت امر، گوش حضرت را در دست گرفت، ایشان اظهار داشت: گوشم را سخت بمال! زیرا من گوشت را سخت مالیده بودم و قصاص دنیا از قصاص آخرت بهتر است.
[۸۸] تاریخ الخلفاء.
هنگامی که حضرت عمر فاروق خواست جهان را ترک گوید، مسلمانان از او تقاضا کردند که شما برای خود جانشینی معیّن فرمایید. ایشان فرمودند: از این شش نفر: عثمان، علی، طلحه، زبیر، عبدالرحمان بن عوف، سعد بن ابی وقاصش که کسی بیشتر از اینها مستحق خلافت نیست، یکی راز انتخاب کنید، اما مدت انتخاب از سه روز تجاوز نکند، چنانکه بعد از دفن حضرت فاروق اعظمس این شش نفر جمع شدند و حضرت عبدالرحمان بن عوفس اظهار داشت: از میان این شش نفر، اختیارات به سه نفر محوّل گردد. حضرت زبیرس فرمود که اختیار من با علی است، حضرت طلحه گفت: من اختیارم را به عثمان دادم. حضرت سعد گفت: اختیار من با عبدالرحمان است، حضرت عبدالرحمان فرمود: هرکدام از حضرت علی و عثمان که خلافت را نمیخواهد اختیار با او است. با شنیدن این، هردو خاموش شدند. سپس عبدالرحمانس فرمود: من خلافت نمیخواهم، لذا به من اختیار دهید تا از میان شما دو نفر، افضل را انتخاب کنم. چنانکه حضرت عثمان و علی هردو اختیار انتخاب را به او سپردند و تا سه روز مهلت داده شد، چون موسم حج بود مردم از حج فارغ شده به مدینه آمده بودند. علاوه بر مردم مدینه جمع زیادی از مسلمانان بلاد دیگر نیز حضور داشتند.
حضرت عبدالرحمن مخفیانه با هریک مشورت نمود و اظهار داشت: دو نفر نیافتم که حضرت علی را بر حضرت عثمان ترجیح دهند. لذا بدون نزاع و اختلاف، حضرت عثمانس منتخب شدند و همه با او بیعت کردند و دوازده روز کمتر از دوازده سال فرایض خلافت را انجام داد و سلسلة فتوحات اسلامی در عهد مبارک ادامه داشت و پیشرفت دینی و دنیوی روز به روز افزون میگشت. از این دوازده سال تا شش سال نظام حکومت به نحوی برقرار بود که هیچکس از دیگری شکایت نداشت. ولی در شش سال آخر که ایشان بنابر مصلحت و صوابدید خود، عزیزان و خویشاوندان خویش را بر بعضی از مسئولیتهای مهم گماشت، این کار مستمسکی برای بهانهجویان و آشوبگران قرار گرفت.
خلق صلهرحمی بر ایشان غلبه داشت. شکی نیست که این از عمدهترین صفات و اخلاق حسنه است، امّا یک چیز هرچند نیکو باشد، وقتی از حد اعتدال بگذرد، نیکوییاش را از دست خواهد داد.
(اینجا بود که یهودیان و دشمنان اسلام که فتوحات پیشرفت اسلام را در پهنه گیتی غیر قابل تحمل دیدند به رهبری عبدالله بن سبا یهودی و رئیس فرقه روافض به توطئه و تفرقه در میان مسلمین پرداختند. بسیاری از مسلمانان را به غارت و طغیان ترغیب کرده آتش شورش و عناد برافروختند و مردم را علیه خلیفة المسلمین برانگیختند. خلیفهای که رسول الله او را بشارت به جنت داد و در حق او دعا کرد که: خدایا من از عثمان راضیام تو نیز از او راضی باش. لذا خون پاک عثمان ذوالنّورین، آن حبیب رسول الله، را در حالی که روزه داشت و مشغول تلاوت قرآن بود بر صفحات قرآن جاری ساختند. و بدین ترتیب دروازة خشم الهی را گشودند و جنگ و عناد و خونریزی در میان امت اسلامی برای همیشه برقرار ماند).
در عهد خلافت ایشان دو نوع فتوحات نصیب مسلمانان شد. اول آن ممالکی که در عهد حضرت فاروق اعظمس فتح شده و بعداً سرکشی کردند. بار دیگر در زمان حضرت عثمانس مجدّداً فتح شدند. دوم ممالک جدیدی که در آنها جهاد برپا شده تحت تصرّف مسلمانان درآمدهاند. در اینجا از هردو نوع فتوحات تذکرة مختصری به طور نمونه بیان میشود.
مردم همدان سرکشی و طغیان کردند، این سرزمین بوسیله حضرت مغیرة بن شعبهس سرکوب و فتح گردید. مردم ری نیز علم طغیان برافراشتند، امّا اسلام بار دیگر بوسیله حضرت ابو موسی اشعریس و حضرت براء بن عازبس غالب شد. در اسکندریه هم آتش شرارت و بغاوت شعلهور شد. اما با سعی و کوشش حضرت عمرو بن عاصس این شهر نیز فتح گردید. اهالی آذربایجان هم خیانت کردند. امّا به وسیلة کوششهای ولید بن عقبهس باز مسلمانان بر آنجا تسلّط یافتند. و نقاط همجوار آذربایجان نیز فتح شدند. ارمنستان هم فتح شد.
این فتوحات حضرت عثمانس نظیر خدمت قتال مرتدین بود که بوسیله حضرت ابوبکرس انجام یافت. اگر مساعی او به کار نمیرفت، و این شورشها و طغیانها خاموش نمیشدند، خدا میداند که عاقبت کار چه میشد!؟
۱- جنگ عظیم افریقا که در تاریخ اسلام به نام «حرب العبادله» شهرت یافته است. حضرت عثمانس به خاطر فتح افریقا حکومت مصر را به حضرت عبدالله بن سعد سپرد و به او فرمان داد که از افریقا هرچه مال غنیمت بدست آید چهار درصد از آنِ تو است. در آن زمان حاکم افریقا شخصی به نام جرجیر از طرف امپراتور روم گمارده شده بود که از طرابلس تا طنجه حکمرانی میکرد و بسیار متکبر و مغرور بود. برای جنگ مسلمین یکصد و بیست هزار سوار فراهم کرده بود. از سویی دیگر حضرت عثمانس هم لشکر بزرگی مشتمل بر بزرگان صحابه مانند حضرت عبدالله بن عباس و عبدالله بن عمرش ترتیب داده اعزام داشت. عبدالله بن سعد از مصر هم لشکر بزرگی جمع کرده بود. تمام این قشون اسلامی باهم و همزمان وارد افریقا شدند و معرکة کارزار گرم شد. این جنگ پس از قادسیه و یرموک بزرگترین نبرد اسلامی به شمار میآید که تا چهل روز ادامه یافت. دو لشکر هر روز از صبح تا ظهر نبردآزمایی میکردند و بعد از آن، هردو سپاه خسته و درمانده در خیمهها استراحت میکردند. پس از چند روز حضرت عثمانس یک سپاه تازهنفس به فرماندهی حضرت عبدالله بن زبیرس به کمک آنها اعزام داشت و تأکید نمود که خود را زودتر به افریقا رسانده، برادران خود را یاری دهید. وقتی سپاه تازهنفس به افریقا رسید، مسلمانان همگی از شادی صدای الله اکبر بلند کردند. حضرت عبدالله بن زبیر دید که عبدالله بن سعد فرمانده سپاه ترسیده است، معلوم شد که علتش اعلامیهای است که از طرف جرجیر صادر شده که هرکس سر عبدالله بن سعد را بیاورد، یکصد هزار اشرفی و دخترش به وی داده خواهد شد. از این طرف هم حضرت عبدالله بن زبیر اعلام کرد که هرکس سر جرجیر را بیاورد به او یکصد هزار اشرفی جایزه و دختر جرجیر نیز به وی داده خواهد شد. آنگاه تمام سپاه را به دو قسمت تقسیم کرد. به یک قسمت فرمان داد که شما در خیمههای خود آرام گیرید و گروه دیگر را برداشته وارد میدان شد و تا ظهر به نبرد ادامه داد و بعد از ظهر حضرت عبدالله بن زبیرس به آن قسمت از سپاهیان که تا آن لحظه استراحت کرده بودند، فرمان داد تا وارد میدان نبرد شوند، چنانکه آنان به میدان آمده و نگذاشته که سپاه کفر در خیمههای خود آرام گیرند.
جنگی در گرفت که کمر قدرت و توانایی کفار را درهم شکست و جرجیر به دست عبدالله بن زبیر به قتل رسید و سپاه او شکست خورد. و عدّة بیشماری از لشکر کفار هلاک شدند و به قدری مال غنیمت به دست آمد که بعد از خمس به هر سوارهای سه هزار و به هر پیادهای یکهزار اشرفی داده شد و حسب اعلان، یکصد هزار اشرفی و دختر جرجیر به حضرت عبدالله بن زبیرس رسید و این جنگ را «حرب العبادله» از این جهت میگویند که فرمانده لشکر، عبدالله بن سعدس و رئیس میمنه عبدالله بن عمرب و افسر میسره عبدالله بن زبیرس و بر مقدمة الجیش عبدالله بن عباسب مقرر بودند. پس از فتح افریقا قشون اسلام به جانب مراکش رهسپار گردیدند و آنجا هم جنگ بزرگی پیش آمد بالاخره طرابلس و اندلس و تمام بلاد مغرب به تصرف مسلمانان درآمد و شوکت و عظمت دین اسلام در مغرب زمین درخشیدن گرفت.
۲- جنگهای دریایی که تا آن زمان مسلمانان از آن بیاطلاع بودند و در عهد دو خلیفه رخ نداده بود، کاملاً کار جدیدی بود که برای اولین بار در عهد خلافت حضرت عثمان به وقوع پیوست. حضرت فاروق اعظم شوکت قیصر روم را درهم کوبیده بود، اما هنوز هم قدری از وجود آن باقی بود و بر مناطق ساحلی حکومت میکرد. پیش از همه، فکر جنگ دریایی در قلب حضرت معاویهس پدید آمد و او جنگ دریایی را به حضرت عثمانس پیشنهاد کرد. آن جناب به او اجازه داد. لذا یک لشکر بزرگ تحت عنوان نیروی دریایی به فرماندهی او به جانب جزیرة قبرس حرکت کرد. قشون اسلامی سوار بر کشتیها در دریا به حرکت درآمدند و پنجاه بار میان سپاه اسلام و سپاه کفر جنگ درگرفت. سرانجام، سپاه اسلام پیروز شد و تمام جزیره به تصرف مسلمانان درآمد و نام و نشان قیصر روم محو و نابود شد. جسم بیجان مسیحیت در ممالک مهم اروپا و افریقا از بین رفت و روح پاک اسلامی در آن زمینهای مرده دمید.
این جنگهای دریایی همان جنگهایی بود که رسول خداج نسبت به آنها قبلاً پیشگویی کرده بودند و رضایت خود را نسبت به آن اعلام نموده بود. چنانکه در صحیح بخاری روایت شده است؛ رسول خداج روزی وقت ظهر در خانة امّ حرام قیلوله مینمود و در حالی که تبسمی بر لب داشت از خواب بیدار شد، امّ حرام علت لبخند ایشان را پرسید. آنحضرتج فرمود: «اینک بعضی از افراد امت خود را دیدم که سوار بر کشتیها در دریا با شأن و شوکت حرکت میکنند همچنان که گویی پادشاهاند و بر تخت نشستهاند و جهت برای آنها واجب شد». ام حرام عرض کرد: یا رسول الله! دعا فرمایید تا من هم از آنان باشم. آنحضرتج دعا فرمود و گفت تو از آنان خواهی بود، چنانکه ام حرام به اتفاق شوهرش به لشکر اسلام پیوست و هنگام بازگشت از اسب افتاد و در زیر سم اسبها کشته شد و بالاخره، در جزیرة قبرس مدفون گشت. این جنگهای دریایی به سبب آن پیشگوییها و بشارتها از بهترین فضایل حضرت عثمان به ویژه حضرت امیر معاویهس محسوب میشوند.
۳- بعضی از اطراف و نواحی کشور ایران که فتح نشده بود مانند خراسان، جوین، فیروزآباد، شیراز، طوس، نیشابور، هرات، بلخ و غیره همه این مناطق در عهد خلافت حضرت عثمانس فتح شدند.
۴- قیصر روم هم در عهد خلافت ایشان کشته شد و یزدگُرد که ذکر آن قبلاً گذشت هم در عهد مبارک او راهی جهنم گردید.
والحمد لله رب العالمین
شهادت ایشان از چند جهت بینظیر و اولین شهادتی است که در امت اسلام رخ داده است. اول به جهت مظلومیت و مصیبتزدگی ایشان، دوم به لحاظ نتایج و فتنههایی که از آن برخاست. مسلمانان باهم متفق و متحد بودند، نیروی متحد آنها در جهت نابودی کفر و شعایر آن صرف میشد. و برکات نبوی در میان شان وجود داشت. به محض رخدادن شهادت حضرت عثمانس همة این برکات از آنان سلب گردید و اختلافات در میانشان پدید آمد و شمشیری که برای نابودی کفار به کار میرفت، در میان خود ایشان به کار گرفته شد. از آن زمان تا امروز اتحاد و اتفاق قبلی نصیب مسلمانان نشده است، بلکه روز به روز دایرة افتراق و اختلاف وسیعتر میشود. شهادت حضرت عثمان و نتایج آن را رسول خداج قبلاً بیان فرموده بود، و احادیثی که مشتمل بر این پیشگوییها است، به حدّ تواتر معنوی رسیده است که از آن جمله چند روایت ذیلاً نقل میشود:
۱- حدیث عشره مبشره که در صحیح بخاری، صحیح مسلم و کتب دیگر حدیث وجود دارد، در آن مذکور است وقتی که نوبت به حضرت عثمانس رسید، آنحضرتج فرمود: او را به دخول بهشت بشارت دهید در مقابل آن مصیبتی که به او خواهد رسید.
۲- از ابن عمرب روایت شده است که رسول خداج فتنهای را ذکر کرده به سوی حضرت عثمانس اشاره نمود که ایشان در آن فتنه مظلومانه کشته خواهند شد، (ترمذی).
۳- از حضرت عایشهب روایت شده است که رسول خداج فرمود: ای عثمان به تو پیراهنی پوشانده میشود که اگر مردم بخواهند آن را از تن تو درآورند، نگذار که در آورند [۸۹] (ترمذی).
۴- از حضرت کعب بن عجره روایت شده است که رسول خداج فتنهای را ذکر نمود و به سوی مردی نقابپوش اشاره کرد که این شخص در آن روز بر هدایت میباشد.
من او را دیدم که حضرت عثمان است من او را پیش آن، حضرت بردم و پرسیدم که شما در حق ایشان چنین فرمودهاید؟ آن حضرت فرمودند: آری (ابن ماجه).
۵- از حضرت حذیفهس روایت شده است که رسول خداج فرمود: قسم به ذاتی که جان من در دست او است قیامت برپا نمیشود مگر آنگاه که شما امام خود را به قتل برسانید و در بین یکدیگر خونریزی راه بیندازید و وارثین دنیا بدترین مردم خواهند شد. (ترمذی).
۶- از حضرت عبدالله بن مسعودس روایت شده است که رسول خداج فرمود: سنگ آسیای اسلام بعد از سی و پنج سال از جای خود کنده میشود.
۷- از حضرت انسس روایت شده است که رسول خداج فرمود: شمشیر خدا در غلاف میماند، مادامی که حضرت عثمانس زنده است، هرگاه او شهید شود، آن شمشیر کشیده میشود و دیگر به نیام برنمیگردد (تاریخ الخلفاء).
و سرانجام طبق پیشگوییهای پیامبر اکرمج حضرت عثمانس در سال ۳۵ هجری به طرز مظلومانهای شربت شهادت را نوشیدند (رضی الله عنه و ارضاه). در این خصوص روایات فراوان دیگری نیز هست. حادثه شهادت حضرت عثمانس داستانی دراز دارد که بیانی مفصل میخواهد. اما بطور خلاصه این که:
در اواخر خلافت ایشان عدّهای به مخالفت با ایشان برخاستند. و این اختلاف روز به روز شدت میگرفت و به حدی رسید که تمرّد و یاغیگری آشکار گردید. و یاغیان آن جناب را در خانهاش محاصره کرده آب را بر او بستند و در حال مظلومیت شدیدی او را شهید کردند. ماجرا از اینجا شروع شد که انگشتری رسول خداج که بعد از آنحضرت به دست حضرت ابوبکر صدیقس و بعد از او به دست حضرت فاروق اعظمس و پس از وی به دست حضرت عثمانس رسید، روزی حضرت عثمانس بر لب چاه «اریس» نشسته بود و انگشتری را در دست داشت که ناگاه انگشتری در چاه افتاد. تمام آب چاه کشیده شد حتی لایروبی به عمل آمد اما از انگشتری اثری یافت نشد. گمشدن انگشتری مقدمهای بود که تمام مظام گیتی آشفته شود. و بر حضرت عثمانس خردهگیری شروع شد.
بزرگترین اعتراض این بود که ایشان افراد خاندان خود را عهدهدار مسئولیتهای بزرگ گردانده. بدیهی است که این شیوه خلاف روش شیخین بود و از آن نتیجة خوبی هم عاید نشد ولی از نظر شرع نمیتوان این امر را ناجایز قرار داد. از این قبیل اعتراضها، طوماری جمع شد ولی هیچ اعتراضی شرعاً وارد نبود. پاسخ تمام این اعتراضها که بر حضرت عثمانس وارد شدهاند، مفصلاً در کتاب «ازالة الخفاء» آمده است. حق این است که صحابهای که از زمره مهاجران باشد و قرآن در مدح او نازل گردد و رسول خداج او را به جنت بشارت دهد و نسبت به او بگوید که او مظلومانه در آن روز شهید میگردد، نسبت به اینگونه موارد جزئی که به حد جواز رسیده باشد مؤاخذه نخواهد شد.
به هرحال، چنین اعتراضهایی بر حضرت عثمانس آغاز گشت و در این سلسله از حاکم مصر، عبدالله بن ابی سرح نیز شکایت شد که بر مردم ظلم میکند. حضرت عثمانس برای او فرمان تهدیدآمیزی نوشت، اما به جای این که او به آن عمل کند، شکایتکنندگان را مورد تنبیه قرار داد به طوری که یکی از آنها مرد.
سپس هفتصد نفر از مصر آمده مظالم خود را به صحابه کرام عرض کردند. حضرت طلحه، حضرت علی، و ام المؤمنین عایشهش نسبت به این موضوع با حضرت عثمانس گفتگو نمودند. و ایشان عبدالله بن ابی سرح را از استانداری مصر عزل نمود و از اهل مصر خواست تا ابراز دارند چه کسی را به حاکمیت مصر انتخاب میکنند؟ همه آنها به محمد بن ابی بکر رأی دادند، چنانکه حضرت عثمانس ضمن صدور حکم او جمع بزرگی از مهاجرین و انصار را همراه وی به مصر اعزام داشت تا در مورد عبدالله بن ابیسرح تحقیقات به عمل آوردند. همه آنها عازم مصر شدند پس از طی سه مرحله از راه در منزل چهارم دیدند که غلامی حبشی سوار بر شتر دارد میآید و هیئت او نشان میدهد که گریخته است و یا در جستجوی کسی است! از او پرسیدند: کجا میروی؟ گفت: امیر المؤمنین مرا نزد حاکم مصر فرستاده است. مردم گفتند: حاکم مصر محمد بن ابی بکر در اینجا حضور دارد. او گفت من به نزد او فرستاده نشدهام. محمد بن ابی بکر با شنیدن این سخن او را دستگیر کرد و پرسید تو غلام کیستی، گاهی میگفت: امیرالمؤمنین و گاهی میگفت غلام مروان. از او پرسیدند: نامهای همراه داری؟ گفت خیر. اما پس از بررسی، نامهای از او به دست آمد آن را خواندند، دیدند که نامه از طرف حضرت عثمانس به عبدالله بن ابی سرح نوشته شده و مشتمل بر این مضمون است که محمد بن ابیبکر به اتفاق همراهانی که میآید همه آنان را به قتل برسان و نامهای را که نشان میدهد آن را ملاک عمل قرار مده و کماکان بر حکومت پایدار بمان و کسانی که برای شکایت نزد من میآیند اجازة آمدن به آنان مده و تا رسیدن دستوری دیگر منتظر باش.
با دیدن این نامه خشم و غضب محمد بن ابی بکر و همراهان او از حد گذشت و به مدینه برگشتند. حضرت طلحهس و حضرت زبیرس و حضرت علیس و حضرت سعدس و تمام صحابه کرام را جمع کرده و نامه را به آنان نشان دادند. همه از دیدن این نامه مبهوت و ناراحت شدند. حضرت علیس همراه با صحابة کرام، غلام، شتر و نامه را نزد حضرت عثمانس برد و از او پرسید: آیا این غلام از آن شما است؟ حضرت عثمانس با سوگند اظهار داشت: خیر، تمام صحابه سوگند او را باور نموده و معتبر دانستند و گفتند که عثمان قسم دروغ یاد نمیکند. خط مورد شناسایی قرار گرفت و معلوم شد که مال مروان است. مردم گفتند: مروان را به ما بسپار تا نسبت به این موضوع از وی تحقیق به عمل آوریم.
غیر از صحابه کرام دیگران گفتند: تا مادامی که حضرت عثمان مروان را به ما تحویل ندهد، ما با او کنار نخواهیم آمد، پس اگر در حقیقت این کار حضرت عثمان است، او را از این سمت عزل میکنیم و اگر کار مروان است او را به سزای اعمالش برسانیم. اما حضرت عثمان از تسلیم مروان سرباز زد. زیرا مروان یکی از نزدیکان ایشان بود و مروّت ایشان ایجاب نمیکرد که او را با اختیار خود به دست آنها بدهد. و درنظر داشت تا بعداً به طریق مناسبی او را تنبیه و از سمتش عزل کند.
صحابة کرام راهی خانههای خود شدند و اهل مصر و دیگر فرصتطلبان، خانة حضرت عثمانس را محاصره کردند و آب را بر او بستند. وقتی حضرت علیس اطلاع پیدا کرد، قدری آب فرستاد که با مشکل بسیار به او رسید و چند نفر به همین دلیل مجروح شدند.
حضرت علیس فرمود: نظر ما این بود که مروان به ما تحویل داده شود و قتل عثمانس را هرگز تحمل نمیکنیم و به حضرت حسن و حسین دستور داد که شمشیر برداشته بر درِ خانه حضرت عثمانس نگهبانی دهند و کسی را نگذارند وارد خانه شود. حضرت طلحه و زبیر و چند صحابی دیگر نیز فرزندان خود را برای نگهبانی فرستادند، ولی دشمنان و فتنهجویان تیراندازی را شروع کردند. یک تیر به مروان و بقیه تیرها به نگهبانان اصابت کردند. امام حسنس مجروح شد محمد بن طلحه و قنبر غلام حضرت علیس نیز مجروح شدند.
محمد بن ابیبکر با دیدن این وضع به افراد خود گفت که کار خوبی صورت نگرفت، این خطر وجود دارد که بنی هاشم علیه ما اقدام کنند. لذا با عجله همراه من بیایید تا از پشت دیوار بالا رفته وارد خانه شویم و حضرت عثمان را به قتل برسانیم و چنین هم کرند. دو نفر با او از پشت دیوار بالا رفتند پیش از همه محمد بن ابیبکر نزد عثمانس رسید و ریش مبارکش را گرفت. حضرت عثمانس فرمود: ای محمد بن ابیبکر، اگر پدرت حضرت ابوبکر صدیق شما را میدید که این برخورد را با من دارید، از شما ناراحت نمیشد؟ با گفتن این سخن، دست های محمد بن ابیبکر به لرزه افتاد و خود را عقب کشید ولی آن دو شخص دیگر که همراه او بودند، از فرصت استفاده کرده و امیرالمؤمنین را که در حال تلاوت قرآن مجید بود شهید کردند، به طوریکه خون مبارک ایشان صفحات قرآن را رنگین کرد.
همسر ایشان حضرت نائله فریاد کشید؛ اما صدایش به بیرون از خانه نرفت، آنگاه بالای بام رفته صدا زد که ای مردم! امیرالمؤمنین شهید شد. با شنیدن این آواز مردم وارد خانه شدند، دیدند که امیرالمؤمنین شهید شده است و قاتلین از پشت دیوار بالا رفته و فرار کردهاند. حضرت علیس آمد و هردو فرزند خود را مورد ضرب و شتم قرار داد که شما بر در ایستاده بودید و امیرالمؤمنین شهید شد؟ آن رو گفتند: ما چه میتوانستیم بکنیم؟ قاتلین که از دروازه داخل نشدهاند، بلکه از پشت دیوار داخل شدهاند (إنا لله وإنا إلیه راجعون).
زمانی که حضرت عثمانس شهید شدند به تلاوت قرآن اشتغال داشتند و خونی که از او جاری شد بر این آیه ریخت ﴿فَسَيَكۡفِيكَهُمُ ٱللَّهُۚ وَهُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ ١٣٧﴾ [البقرة: ۱۳۷] و آن قرآن مجید هنوز در مدینه منوره محفوظ است و هرگاه حادثه و مصیبتی برای سلاطین عثمانیه رخ میداد آن قرآن را بیرون میآوردند و تلاوت میکردند، آن مصیبت دفع میشد.
حضرت عثمانس چند روز پیش از شهادت، بالای بام رفته و تنی چند از صحابه کرام را فرا خواندند و جهت اتمام حجت، احادیثی از رسول خدا که در فضایل ایشان بودند، خواندند. و از صحابه سؤال کردند که آیا شما این احادیث را از رسول خدا شنیدهاید یا خیر؟ همه تایید کردند. بعد از آن، انصار عرض کردند: یا امیرالمؤمنین! مظلومیت شما به انتها رسیده است و برای ما قابل تحمل نیست. اگر شما دستور دهید تا این جنایتکاران را از دم تیغ بگذرانیم. ایشان فرمودند: من گوارا نمیکنم که به دستور من خونِ گویندة «لا إله إلا الله» به زمین ریخته شود، مردم گفتند: پس شما از خلافت دست بردارید. آن جناب فرمود: من نمیتوانم چنین کنم، زیرا رسول خداج فرموده است: ای عثمان! خداوند به شما پیراهنی میپوشانند که مردم میخواهند آن را از تن تو درآورند، اگر تو به گفتة آنان آن را از تنت بیرون آوردی، بوی بهشت به تو نخواهد رسید. لذا من بر این پایدار خواهم ماند. مردم گفتند: پس شما از این ظلم چگونه نجات مییابید؟ ایشان فرمود: وقت نجات نزدیک است. امروز من رسول خداج را به خواب دیدم فرمود: ای عثمان! امروز همراه ما افطار کن.
لذا روزه گرفتم و ان شاءالله تا وقت افطار نزد رسول خداج خواهم رفت. چنانکه اینطور هم شد.
پس از شهادت حضرت عثمانس مردم با سرعت نزد حضرت علیس آمدند که ما شما را بر مسند خلافت مینشانیم. شما از ما بیعت بگیرید. آن جناب فرمودند: این کار شما نیست، اهل بدر بر دست هرکس بیعت کردند او خلیفه خواهد بود. آنان اصحاب بدر را فرا خواندند و همه بالاتفاق گفتند که اکنون کسی بیشتر از شما مستحق خلافت نیست. آن جناب فرمود: مرا شرم میآید که عثمان شهید شده و او هنوز دفن نگردیده که بر خلافت خود از شما بیعت گیرم؟ لذا به دفن ایشان اقدام کرده و پیکر پاک خلیفه مسلمین را دفن نمودند و او بدین ترتیب به ملاقات خدا و رسول شتافت و در ضیافت افطار رسول اللهج شرکت کرد. آنگاه بر دست مبارک حضرت علیس بیعت آغاز گشت. اکثر صحابه کرام با رضایت و طیبخاطر بیعت کردند. ولی شورشیان؛ بعضی از صحابه را تهدید و اجبار نمودند که بیعت کنید و گرنه شما را خواهیم کشت. (چنانکه جمعی از صحابه اینگونه بیعت کردند) با حضرت طلحهس و حضرت زبیرس همین برخورد شد. با شهادت حضرت عثمانس فتنههایی از هرطرف برخاست و حوادث عجیب و غریبی ظاهر شد. اکابر صحابه در مدح و ثنای ایشان سخنهای زیادی گفتهاند، از آن جمله بطور خلاصه سخنانی چند در اینجا نقل میشود.
[۸۹] اشاره است به این که علی رغم مخالف دشمنان، هرگز از مقام خلافت دستبردار نشود.
قیس بن عباد میگوید: در جنگ جمل از حضرت علیس شنیدم که میگفت: بار الها! من به درگاه تو از خون عثمان تبّرا میجویم. روزی که عثمان شهید شد من به قدری مغموم شدم که عقلم زایل گشت و در آن روز زندگی برایم تلخ شد. مردمی که برای بیعت پیش من آمدند، به آنها گفتم که: من از خدا شرم دارم که بیعت کسانی را قبول کنم که آنها شخصی را به قتل رسانیدهاند که رسول خداج در شأن او فرموده است: فرشتگان از او شرم میکنند، و از این شرم دارم که عثمان شهید شد و از تدفین او جلوگیری به عمل آمد. محمد بن حاطب میگوید: میخواستم به مدینه بروم به حضرت علیس عرض کردم: ای امیرالمؤمنین! مردم نسبت به حضرت عثمان از ما سؤال میکنند، ما چه جواب دهیم؟ حضرت علی فرمود: بگویید به خدا قسم! حضرت عثمان مصداق این آیه بودند:﴿لَيۡسَ عَلَى ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ جُنَاحٞ فِيمَا طَعِمُوٓاْ إِذَا مَا ٱتَّقَواْ وَّءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ ثُمَّ ٱتَّقَواْ وَّءَامَنُواْ ثُمَّ ٱتَّقَواْ وَّأَحۡسَنُواْۚ وَٱللَّهُ يُحِبُّ ٱلۡمُحۡسِنِينَ ٩٣ ﴾ [المائدة: ٩٣]«بر کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته کردهاند، در بارهى آنچه [پیش از حکم تحریم] خوردهاند گناهى نیست، به شرط آن که پرهیزکار و مؤمن گردند و کارهاى شایسته کنند، سپس [از محرمات] پرهیز نمایند و [به تحریم آن] مؤمن باشند، سپس [با جدّیت] پرهیزکارى».
روزی حضرت امام حسن برای خواندن خطبه برخاست و فرمود: ای مردم! من دیشب خواب دیدهام که خداوند متعال بر عرش تجلّی نمودند و رسول خداج تشریف آورد و نزدیک پایة عرش ایستاد، سپس ابوبکر صدیق آمده دست خود را بر شانة آنحضرتج گذاشت و ایستاد بعداً حضرت فاروق آمد و دست خود را بر شانة حضرت ابوبکر نهاد و سپس حضرت عثمان سر مبارک خود را بدست گرفته حاضر شد و عرض کرد: پرودگارا! از بندگانت سؤال کن که مرا به چه جرمی به قتل رساندند؟ با این گفتار دو جوی خون بر زمین روان شد. کسی به حضرت علی گفت که امام حسن چنین میگوید. او گفت: آنچه دیده است، میگوید. حضرت سعید بن زید میفرمود: ای مردم! به خاطر ظلمی که شما بر حضرت عثمان روا داشتید کوه احد حق داشت که بر خود بلرزد. حضرت عبدالله بن مسعود میگوید: اگر مردم عثمان را شهید کردند عوض او را هرگز نخواهند یافت. مردم از حضرت حذیفه پرسیدند: کسانی که از مصر بر حضرت عثمان شوریدند، چه کار میکنند؟ حضرت حذیفه گفت مرتکب قتل میشوند ولی حضرت عثمان به بهشت میرود و قاتلینش به دوزخ خواهند رفت. حضرت عبدالله بن سلام میفرمود: مواظب باشید حضرت عثمانس را به قتل نرسانید و گرنه تا قیامت شمشیرتان در میان یکدیگر به حرکت درمیآید. هرگاه قومی پیامبری را به قتل برسانند در عوض آن هفتاد هزار از مردم کشته میشوند و اگر خلیفهای را به قتل برسانند در عوض آن سی و پنج هزار نفر از مردم به قتل میرسند. و بعد از شهادت حضرت عثمان میفرمود: مردم درِ فتنهها را به روی خود باز کردند که تا قیامت مسدود نخواهد شد.
حضرت ابوذر غِفاریس میفرمود: اگر حضرت عثمان مرا دستور دهد تا با سر خود راه بروم، چنین خواهم کرد. حضرت زید بن ثابت پس از شهادت حضرت عثمان بسیار گریست. حضرت ابوهریرهس به جهت شهادت حضرت عثمان سخت غمگین بود و فرمود: مردم فقط با یک غم شهادت حضرت عثمان مواجه شدند و من با دو غم. رسول خداج کیسهای خرما به من داد و در آن دعای برکت فرمود که همیشه بر کمر من بسته بود، معلوم نیست من چقدر خرما را خوردهام و چه مقدار صدقه دادهام. به مجرد شهادت حضرت عثمانس آن کیسه غایب شد. معلوم گشت که برکات نبوت با شهادت حضرت عثمان از میان برداشته شد.
حضرت عبدالله بن عباسب میفرماید: اگر تمام مردم بر قتل عثمان اتفاق میکردند یقیناً بر آنان از آسمان سنگ میبارید. حضرت ام المؤمنین عایشهب با شنیدن خبر شهادت حضرت عثمان فرمود: او را قتل کردند حال آن که او بیشتر از همه صله رحم میکرد و از خدا میترسید. حضرت ثمامه بن عدیس که از طرف حضرت عثمان والی صنعاء یمن بود، به محض اطلاع از شهادت حضرت عثمان خطبهای خواند و بسیار گریست و سپس فرمود: اکنون خلافت نبوت از میان امت آنحضرتج رخت بربست و نظام سلطنت و پادشاهی آغاز خواهد شد.
در احادیث نبوی این مضمون به کثرت وارد شده که عالیترین رتبة خلافت بر حضرت عثمان ختم میشود. از عالیترین رتبة خلافت، شاه ولی الله محدّث دهلوی با عنوان «خلافت خاصه» تعبیر فرموده است. بعد از حضرت عثمان حضرت علی خلیفه شد با وجودی که تمام اوصاف و شرایط خلافت خاصه در ایشان وجود داشت، اما تمام مسلمانان آن را نپذیرفتند. و جمع زیادی از مسلمانان با خلافت ایشان مخالف و به خلافت حضرت معاویهس معتقد بودند. پس از شهادت حضرت علیس اگرچه تمام مسلمانان بر خلافت حضرت معاویه متفق شدند، اما آن اوصاف و شرایط خاصه در ایشان وجود نداشت. به هر حال، دوران خلافت خاصه به پایان رسید. ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّآ إِلَيۡهِ رَٰجِعُونَ﴾.
۱- حضرت حماد بن زبیر میگوید: محاصره حضرت عثمانس از چهل روز متجاوز شد، اما در این مدت طولانی، الفاظی که اهل بدعت و شورشیان بتوانند بر او خرده بگیرند از زبانش خارج نشد.
۲- حضرت عبدالله میگوید: من عثمان را در عصر خلافتش روز جمعه دیدم که خطبه میخواند و ارزش لباسی که بر تن داشت بیش از چهار الی پنج درهم نبود.
۳- حضرت حسن بصری/ میگوید: من حضرت عثمان را در دوران خلافتش دیدم که در مسجد استراحت داشتند و اثر سنگریزها بر پهلوی ایشان نمایان است. مردم میگفتند این امیرالمؤمنین است که چنین حالتی دارد!
۴- روزی شخصی به محضر حضرت عثمان آمد و در میان راه نظرش به زن بیگانهای افتاد. ایشان فرمودند: بعضی از مردم در حالی نزد من میآیند که زنا در چشمهایشان نمایان است. کسی گفت: آیا بعد از رسول خداج وحی نازل شد؟ فرمودند: خیر، بلکه با فراست ایمانی این امور معلوم میشوند.
۵- ابو قلابه میگوید: در سرزمین شام بودم از کسی شنیدم که میگفت: وای برای من از آتش دوزخ! دیدم که هردو پا و هردو دستش قطع شده و واژگون بر زمین افتادهاست. حالش را جویا شدم، اظهار داشت: از کسانی بودم که در خانه حضرت عثمان برای شهیدکردن او رفتیم وقتی که به نزد او رفتم همسرش فریاد کشید من به او یک سیلی زدم و حضرت عثمانس بر من نفرین کرد و گفت: خداوند دست و پایت را قطع کند و تو را وارد جهنم گرداند. با شنیدن آن، لرزه بر اندامم افتاد و فرار کردم. اکنون حال مرا میبینید که دست و پایم قطع شده است و ورود به جهنم باقی است. هنگامی که این را شیندم، به او گفتم: دور باش.
۶- یزید بن حبیب میگوید: کسانی که از مصر علیه حضرت عثمان شوریده بودند، تک تک آنان دچار دیوانگی و جنون شدند.
۷- از امام مالک روایت شده است که روزی گذر حضرت عثمان بر محل «حش کوکب» افتاد در آنجا ایستاد و اظهار داشت: عنقریب شخص نیکی در اینجا دفن خواهد گردید. چنانکه قبل از همه، حضرت عثمان در این مکان مدفون گردیدند.
سخنان ایشان مختصر و جامع بود. بیشتر، سخنان پندآموز و باحکمت بیان میکرد که از آن جمله گفتارهای چندی در ذیل بیان میشوند:
• با خدا تجارت و معامله کنید که نفع بسیار میبرید.
• بندگی آن است که احکام الهی محفوظ گردد و اگر با کسی عهدی شده ایفا شود و بر آن چه به او رسیده، خشنود شود و بر آنچه به او نرسیده، صبر کند.
• با فکر دنیاطلبی، کدورت ایجاد میگردد و از فکر آخرت نورانیت حاصل میشود.
• بزرگترین هلاکت این است که به کسی عمر دراز عنایت گردد اما برای سفر آخرت هیچ نوع آمادگی نداتشه باشد.
• نشانة انسان باتقوا آن است که مردم را نجاتیافته پنداشته و خود را از هلاکشوندگان بداند.
• قبر باعث راحت کسانی است که دنیا برای آنها زندان باشد.
• اگر دلهایتان پاک باشد هرگز از تلاوت قرآن و استماع آن سیر نخواهید شد.
• هنگام محاصره وقتی که به منظور اتمام حجّت سر مبارک را از خانه بیرون آورد و اعلام داشت: مرا به قتل نرسانید بلکه سعی کنید تا صلح برقرار گردد. به خدا قسم پس از قتل من با نیرویی متفق نمیتوانید قتال کنید و جهاد با کفار متوقف خواهد گشت و شما با یکدیگر اختلاف پیدا خواهید کرد.
• در دوران محاصره، مردم عرض کردند: یا امیرالمؤمنین! شما نمیتوانید به مسجد تشریف بیاورید از یاغیان و مخالفین کسی امام میشود آیا پشت سر آنها نماز بخوانیم؟ فرمودند: نماز کار خوبی است هرگاه ببینید که مردم کار خوبی انجام میدهند شما شریکشان باشید.
آیاتی که مشتمل بر فضایل صحابة کرام بالخصوص مهاجرین و انصار است همة آنها شامل حال حضرت عثمان نیز هست. زیرا آن جناب از اولین مهاجرین است و در آیه تمکین این مضمون وارده شده:
اگر شخصی از مهاجرین خلیفه شود خلافت او مورد پسند خدا خواهد بود و در زمان خلافت خود کارهای را انجام میدهد که مورد پسند خدا باشد. نیز آیه اظهار دین که فتح فارس و روم را مقصد بعثت رسول خداج قرار داده و از آن آیه، فضیلت حضرت عمر فاروقس نیز ثابت گشت. (زیرا مقصد بعثت به دست ایشان به پایة تکمیل رسید). حضرت عثمان هم در این فضیلت سهیماند زیرا تکمیل فتح فارس و روم به دست ایشان انجام یافت. مطالعه رسایلی که بنده در تفسیر آیات خلافت نوشتهام در این باره کافی است.
۱- «عن عايشة رضي الله عنها قالت: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم لعثمان: ألا أستحيي من رجل يستحيي منه الملائكة». [رواه مسلم].
حضرت عایشهب میفرماید: رسول خداج دربارة حضرت عثمانس فرمودند: چرا از شخصی حیا نکنم که فرشتگان از او حیا میکنند.
۲- «عَنْ طَلْحَةَ بْنِ عُبَيْدِ اللهِ، قَالَ: قَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: لِكُلِّ نَبِيٍّ رَفِيقٌ وَرَفِيقِي، فِي الجَنَّةِ عُثْمَانُ» [رواه الترمذی].
از حضرت طلحه بن عبیداللهس روایت شده است که رسول خداج فرمودند: برای هر پیامبری رفیقی وجود دارد و رفیق من در بهشت عثمان است.
۳- «عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ سَمُرَةَ، قَالَ: جَاءَ عُثْمَانُ إِلَى النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ بِأَلْفِ دِينَارٍ، فِي كُمِّهِ، حِينَ جَهَّزَ جَيْشَ الْعُسْرَةِ فَنَثَرَهَا فِي حِجْرِهِ. فَرَأَيْتُ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يُقَلِّبُهَا فِي حِجْرِهِ وَيَقُولُ: مَا ضَرَّ عُثْمَانَ مَا عَمِلَ بَعْدَ اليَوْمِ مَرَّتَيْنِ». [رواه احمد].
از حضرت عبدالرحمن بن سمرةس روایت شده است که حضرت عثمانس یکهزار دینار طلا به محضر آنحضرتج در آستینش آورده در دامن ایشان قرار داد. من آنحضرتج را دیدم که دینارها را برمیگرداند و میگفت: بعد از امروز به عثمان هیچ ضرری نمیرسد. هرچه میخواهد بکند و این جمله را دو بار تکرار کرد.
۴- «عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، صَعِدَ أُحُدٍ وَأَبُو بَكْرٍ، وَعُمَرُ، وَعُثْمَانُ، فَرَجَفَ بِهِمْ، فَضَرَبَهُ بِرِجْلِهِ، قَالَ: اثْبُتْ أُحُدُ فان عَلَيْكَ إِلَّا نَبِيٌّ أَوْ صِدِّيقٌ، أَوْ شَهِيدَانِ» [رواه البخاری].
از حضرت انسس روایت شده است که روزی پیامبر اکرمج به اتفاق ابوبکر و عمر و عثمانس به بالای کوه احد تشریف بردند. پس کوه احد به لرزه درآمد. آنحضرتج پای مبارک خود را بر او کوبید و فرمود: ساکن باش ای احد! زیرا که بر تو نبی، صدیق و دو شهید قرار گرفتهاند. (این واقعه چند بار به وقوع پیوست یک بار بر کوه شبیر این اتفاق رخ داد و آنجا هم آنحضرت همین طور فرمودند).
۵- «عَنْ أَبِي مُوسَى الأشعري رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: كُنْتُ مَعَ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فِي حَائِطٍ مِنْ حِيطَانِ المَدِينَةِ فَجَاءَ رَجُلٌ فَاسْتَفْتَحَ، فَقَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: افْتَحْ لَهُ وَبَشِّرْهُ بِالْجَنَّةِ فَفَتَحْتُ لَهُ، فَإِذَا أَبُو بَكْرٍ، فَبَشَّرْتُهُ بِمَا قَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَحَمِدَ اللَّهَ، ثُمَّ جَاءَ رَجُلٌ فَاسْتَفْتَحَ، فَقَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: افْتَحْ لَهُ وَبَشِّرْهُ بِالْجَنَّةِ، فَفَتَحْتُ لَهُ فَإِذَا هُوَ عُمَرُ، فَأَخْبَرْتُهُ بِمَا قَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَحَمِدَ اللَّهَ، ثُمَّ اسْتَفْتَحَ رَجُلٌ، فَقَالَ لِي: افْتَحْ لَهُ وَبَشِّرْهُ بِالْجَنَّةِ، عَلَى بَلْوَى تُصِيبُهُ، فَإِذَا عُثْمَانُ، فَأَخْبَرْتُهُ بِمَا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَحَمِدَ اللَّهَ، ثُمَّ قَالَ: اللَّهُ المُسْتَعَانُ». [متفق علیه].
از حضرت ابو موسی اشعری روایت شده است که میگوید: من همراه رسول خدج در باغی از باغهای مدینه بودم که مردی آمد و درب را زد آنحضرتج فرمود: در را باز کن و او را به بهشت بشارت بده. چون در را باز کردم ابوبکرس بود. طبق فرمان آنحضرتج آن خبر خوش را به او دادم و او خدا را شکر گفت. سپس شخص دیگری آمد و در زد، نبی اکرمج فرمود: در را باز کن و او را به بهشت بشارت بده. من که در را گشادم دیدم که عمر است. پس او را حسب دستور آنحضرتج بشارت دادم و ایشان شکر خدا را به جا آوردند. سپس شخص دیگری آمد در زد. رسول خداج فرمودند: در را باز کن و او را به بهشت مژده بده، چرا که ایشان در راه اسلام مصیبت سختی را متحمل میشوند. در را که گشودم عثمان را دیدم او را از آنچه پیامبر اکرم فرموده بود مطّلع گردانیدم. خدا را شکر نموده گفت: پناه بر خدا (بخاری و مسلم).
۶- «عَنْ جَابِرِ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: أُرِيَ اللَّيْلَةَ رَجُلٌ صَالِحٌ کان أَبَا بَكْرٍ نِيطَ بِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، وَنِيطَ عُمَرُ، بِأَبِي بَكْرٍ، وَنِيطَ عُثْمَانُ، بِعُمَرَ، قَالَ جَابِرٌ: فَلَمَّا قُمْنَا مِنْ عِنْدِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قُلْنَا: أَمَّا الرَّجُلُ الصَّالِحُ فَرَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، وَأَمَّا نَوُّطُ بَعْضِهِمْ بِبَعْضٍ فَهُمْ وُلَاةُ الْأَمْرِ الَّذِي بَعَثَ اللَّهُ بِهِ» [رواه ابو داود].
از حضرت جابر روایت است که پیامبرج فرمود: دیشب یک مرد صالح خواب دیده که ابوبکر به دامان پیامبر اکرمج آویخته و عمر به دامان ابوبکر و عثمان به دامان عمر دست آویختهاند. حضرت جابر میگوید: وقتی که ما از محضر آنحضرت برخاستیم باهم گفتیم: مرد صالحی که خواب دیده است رسول اللهج است و از تعبیر آن خواب چنین برمیآید که اینها حاکمان آن دینی قرار میگیرند که خداوند رسول خود را بر آن مبعوث گردانیده است.
این تعبیر خواب در زمانه آنحضرتج بر زبان صحابی جاری گشت، اگر چنانچه مورد پسند خدا نمیبود به ذریعه وحی اصلاح میشد. لذا معلوم شد که خلافت این هرسه بزرگوار از اول مقرر و معلوم بوده است.
۷- «عَنْ أَنَسِ قَالَ: لَمَّا أُمِرَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ بِبَيْعَةِ الرِّضْوَانِ كَانَ عُثْمَانُ بْنُ عَفَّانَ رَسُولَ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ إِلَى مَكَّةَ فَبَايَعَ النَّاسَ، فَقَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: إِنَّ عُثْمَانَ فِي حَاجَةِ رَسُولِهِ. فَضَرَبَ بِإِحْدَى يَدَيْهِ عَلَى الأُخْرَى، فَكَانَتْ يَدُ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لِعُثْمَانَ خَيْرًا مِنْ أَيْدِيهِمْ لأَنْفُسِهِمْ» [رواه الترمذی].
از حضرت انس روایت شده است: وقتی که رسول اکرمج دستور بیعة الرضوان را داد. حضرت عثمان از جانب رسول خدا به مکه مأموریت رفته بود. آنحضرتج فرمود: عثمان برای کار خدا و رسول او رفته است، لذا ضروری است که او هم در این بیعت شریک گردانیده شود. سپس آنحضرتج یک دست خود را بر دیگری زد و فرمود: این نیز بیعت حضرت عثمان است؛ پس دست رسول خداج برای عثمانس بهتر از دستهای صحابه برای آنان بود.
۸- «عَنْ أَبِي بَكْرَةَ، أَنَّ رجلاً قال لرسول الله صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ رَأَيْتُ كَأَنَّ مِيزَانًا نَزَلَ مِنَ السَّمَاءِ فَوُزِنْتَ أَنْتَ وَأَبُو بَكْرٍ فَرَجَحْتَ أَنْتَ وَأَبِي بَكْرٍ فرجحت ثم وُزِنَ عُمَرُ وَأَبُو بَكْرٍ، فَرَجَحَ عُمَرُ ثُمَّ رُفِعَ الْمِيزَانُ، فاستاءلها رسول الله صلى الله عليه وسلم يعني فاستاءه ذلك فقال: خلافة نبوة ثم يؤتي الله من يشاء» [رواه ابو داود].
از حضرت ابوبکرهس روایت شده است که مردی برای رسول خداج گفت: من خواب دیدم گویا که ترازویی از آسمان فرود آمد و شما و ابوبکر وزن شدید، شما سنگینتر شدید. سپس ابوبکرس و عمرس وزن شدند پس ابوبکر سنگینتر شد. سپس عمر و عثمانب وزن شدند پس عمر سنگینتر شد. و بعد ترازو دوباره به آسمان رفت. از شنیدن این خواب، آنحضرتج رنجیدهخاطر شد و فرمود: این خلافت نبوت است و بعد از آن به هرکس بخواهد سلطنت میدهد.
یادآوری: از این حدیث ثابت میگردد که خلافت نبوت با حضرت عثمان پایان یافته و از آیات قرآنی و بالخصوص آیه تمکین و نیز از احادیث معلوم میشود که از مهاجرین هرکدام خلیفه باشد خلافت او خلافت راشده مقرر شده بود. لذا معلوم شد که خلافت نبوت بر حضرت عثمان از عالیترین قسم خلافت راشده است و آن را حضرت شیخ ولی الله محدّث دهلوی در اصطلاح خود «خلافت خاصه» نامیدهاند.
۹- «عن أبي ذر قال: كان النبي صلى الله عليه وسلم جالساً وحده فجئت حتى جلست إليه فجاء أبو بكر ثم جاء عمر ثم جاء عثمان وبين يدي رسول الله صلى الله عليه وسلم سبع حصيات فوضعهن في كفه فسبحن حتى سمعت لهن حنينا كحنين النحل ثم وضعهن فخرسن ثم أخذهن فوضعهن في يد أبي بكر فسبحن حتى سمعت لهن كحنين النحل ثم وضعهن فخرسن ثم تناولهن فوضعهن في يد عمر فسبحن حتى سمعت لهن حنينا كحنين النحل ثم وضعهن فخرسن ثم تناولهن فوضعهن في يد عثمان فسبحن حتى سمعت لهن حنينا كحنين النحل ثم وضعهن فخرسن فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم: خلافة نبوة». [رواه البزار والطبراني في الأوسط والبیهقی].
حضرت ابوذر میگوید: روزی پیامبر اکرمج تنها نشسته بود آمدم و نزد او نشستم، بعداً ابوبکر آمد و نشست. سپس عمر آمد و نشست و بعد عثمان آمد. جلوی آنحضرتج هفت سنگریزه افتاده بود آن جناب آنها را در کف دست گرفت آنها شروع به تسبیحخواندن کردند تا این که من آواز تسبیح آنها را مانند صدای زنبور عسل شنیدم باز آنها را بر زمین گذاشته، ساکت شدند. سپس آنها را گرفته بر دست ابوبکر گذاشت شروع کردند به تسبیحخواندن تا این که من آواز آنها را مثل صدای زنبور عسل شنیدم باز آنها را بر زمین نهاده خاموش شدند. پس آنها را گرفته بر دست عمرس نهاده باز شروع کردند به تسبیحخواندن تا این که من صدای آنها را مانند صدای زنبور عسل شنیدم باز آنها را بر زمین نهاده ساکت شدند، بعد آنها را گرفته به دست حضرت عثمانس نهاده باز شروع کردند به تسبیحخواندن حتی که صدای آنها را مثل صدای زنبور عسل شنیدم، همین که آنها را بر زمین نهاد خاموش شدند، پس رسول خداج فرمود: این است خلافت نبوت.
یادآوری: این روایت را ابن عساکر از حضرت انسس نقل نموده است و در آن این مضمون نیز آمده است بقیه صحابه که آنجا حضور داشتند، بعد از حضرت عثمان آن را در دست گرفته امّا در دست هیچکس تسبیح نخواندند.
۱۰- «عَنْ سَمُرَةَ بْنِ جُنْدُبٍ، أَنَّ رَجُلًا قَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ: إِنِّي رَأَيْتُ كَأَنَّ دَلْوًا دلي مِنَ السَّمَاءِ فَجَاءَ أَبُو بَكْرٍ، فَأَخَذَ بِعَرَاقِيهَا فَشَرِبَ شُرْبًا ضَعِيفًا، ثُمَّ جَاءَ عُمَرُ فَأَخَذَ بِعَرَاقِيهَا فَشَرِبَ حَتَّى تَضَلَّعَ، ثُمَّ جَاءَ عُثْمَانُ فَأَخَذَ بِعَرَاقِيهَا فَشَرِبَ حَتَّى تَضَلَّعَ، ثُمَّ جَاءَ عَلِيٌّ فَأَخَذَ بِعَرَاقِيهَا فَانْتَشَطَتْ، وَانْتَضَحَ عَلَيْهِ مِنْهَا شَيْءٌ» [رواه ابو داود].
از حضرت سمرة بن جندب روایت شده است که شخصی عرض کرد یا رسول الله من در خواب دیدم که دلوی از آسمان آویخته شد و ابوبکر آمد و حلقه او را گرفت و با ناتوانی آب نوشید. باز عمر آمد و او هم حلقه دلو را گرفت و به حدی نوشید که سیر شد، باز عثمان آمد و حلقه را گرفته و به حدی نوشید که سیر شد، سپس علی آمد و حلقه آن را گرفت ولی دلو پاره شد و مقداری از آب آن بر وی ریخت.
نام علی، لقبش اسدالله، حیدر و مرتضی است. و کنیهاش ابوالحسن و ابوتراب میباشد. نسبتش به رسول خداج بسیار نزدیک است. پدر ایشان (ابو طالب) عبدمناف نام داشت. مادر گرامی فاطمه بنت اسد از بنی هاشم بود. از طرف مادر و پدر هردو هاشمی النسل است. پدر ایشان به اسلام مشرف نشد، اما مادر گرامیشان مسلمان شد و هجرت کرد. از دوران طفولیت با آنحضرت بود و در آغوش محبت ایشان پرورش یافت. آنحضرتج روش پدری و فرزندی را نسبت به وی مراعات نموده و او را به شرف دامادی خود مفتخر گردانیدند.
سیده فاطمة الزهراء که از همه دختران آنحضرتج محبوبتر بود، به نکاح ایشان درآمد. از میان صحابه گرامی در زمرة فُصحاء و بلغاء و بزرگترین خطیب و شجاع و دلیر و عالیترین رتبه را احراز نموده بودند، رتبه و مقام حضرت علی در میانشان ممتاز بود. در سال ۳۵ هـ پس از شهادت حضرت عثمان، مسند خلافت را زینت بخشید و سه روز کم از پنج سال بر تخت خلافت متمکن شده در تاریخ ۲۱ رمضان سال ۴۰ هـ به دست عبدالرحمن بن ملجم شقی خارجی در کوفه شربت شهادت نوشیدند و دوران خلافت راشده از دنیا رخت بربست و نزدیک کوفه در مقام «نبت» مدفون گردیدند.
قبل از بلوغ در ایام طفولیت مشرف به اسلام شدند و برخی مؤرخین سن مبارکش را در آن زمان ۱۰ سال و بعضی کمتر هم دانستهاند. حضرت حسن بن زید نوة حضرت امام حسنس میفرماید: به علت کمسنی از بتپرستی محفوظ ماندند [تاریخ الخلفاء].
بعضی چنین قایلاند که بعد از حضرت خدیجه مشرف به اسلام گشتند، تحقیق این امر در تذکرة حضرت ابوبکر صدیقس بیان شد. باری پدر ایشان ابوطالب، وی را دید که با همراهی آنحضرتج نماز میخواند. گفت: چه میکنی؟ آنحضرت او را جواب داده و به اسلام دعوت داد، ابوطالب گفت: در این امر خرابی و اشکالی نیست، اما قسم به خدا من نمیتوانم پاها را بالا و سر را پایین کنم، حضرت علی اغلب این گفتة پدر را ذکر کرده میخندید.
قد مبارکش کوتاه، جسمش فربه و شکمش بزرگ بود. ریشش به قدری پرپشت بود که سینة مبارک در زیر آن پنهان بود. رنگش کاملاً سفید گندمگون بود. در حیات فاطمة الزهراء ازدواج مجدد نکرد. البته بعد از وفات او ازدواج کرد. از حضرت فاطمة الزهراء دو پسر و دو دختر به نامهای امام حسن، امام حسین، زینب کبری و امکلثوم داشت. و اولادشان از همسران دیگر عبارتند از: حضرت عباس، جعفر، عبدالله، عثمان، عبیدالله، ابوبکر، محمد الاصغر، یحیی، عمر، رقیه، محمد الاوسط، محمد الاکبر که به نام محمد بن حنفیه مشهور است، ام الحسن، رملة الکبری، ام کلثوم صغری، ام هانی، میمونه، زینب صغری، رملة الصغری، فاطمه، امامه، خدیجه ام الکرام، ام سلمه، ام جعفر، جماله، نفیسه.
نسل ایشان فقط از حضرت حسن و حسین، محمد الاکبر، عباس و عمر تداوم یافت. زندگی بسیار زاهدانهای میگذراند و بر اتّباع رسول اکرمج بسیار حریص و انسانی خوشطبع بود.
امام احمد بن حنبل/ میفرماید: در فضایل ایشان روایات کثیری وجود دارد به حدی که دربارة صحابی دیگر با این کثرت روایت نشده است (تاریخ الخلفاء).
علت کثرت روایت این است که عده زیادی از مردم با ایشان مخالف بودند و بعضی در موارد خاصی وی را بر خطا میدانستند. زیرا که از فضایل و سوابق ایشان اطلاعی نداشتند مانند حضرت معاویه و غیره. بعضی دیگر گذشته از انکار فضایل، مسلمانبودن آنحضرت را نیز منکر بودند، مانند خوارج. پس به سبب این مخالفین، روایات فضایل آنحضرت شهرة عام و خاص شد و بدین ترتیب تکرار و بیان روایات، زیاد شد. با وجود این، جای تأسف است که فرقة روافض اکاذیب و روایات خرافی خود را به قدری افزودند که هنگام بررسی، روایات کمی به پایه صحّت میرسد. اکنون چندی از فضایل ایشان را بیان میکنیم.
۱- رسول خداج هنگام هجرت او را به جای خود در بستر خوابانید و اماناتی که از مردم نزد آنحضرت بود، به دست او داد تا به صاحبانش برگرداند.
۲- در غزوه بدر شجاعت و شهامت فوق العادهای به خرج داد به طوری که بسیاری از کفار را راهی جهنم ساخت.
۳- در غزوة احد خدمات ارزندهای انجام داد. زمانی که شایعة شهادت رسول خداج انتشار یافت و یاران در میدان جنگ به سراغ ایشان رفتند، سپس معلوم شد که آنحضرت در محلی که خارج از میدان نبرد بود، تشریف دارند، از جمله اصحابی که قبل از دیگران نزد آنحضرتج شتافتند، حضرت علی مرتضیس هم بودند.
۴- در غزوة خیبر هم شجاعت وصفناپذیری از خود نشان دادند. به غیر از غزوه تبوک که رسول اللهج او را در مدینه گذاشت، در تمام غزوات دیگر همراه آنحضرتج بود.
۵- در سال ۵ هـ وقتی که رسول خداج حضرت ابوبکر صدیق را امیر حج تعیین و به مکه اعزام داشتند، بعد از حرکت او، سوره برائت نازل شد، آنگاه آنحضرتج، علیس را برای ابلاغ و اعلام آن سوره، مأمور ساختند.
۶- زمانی که آنحضرتج از این جهان رحلت نمود، کار غسل ایشان به حضرت علی وگذار شد.
۷- بر خلافت حضرت ابوبکر صدیقس آن جناب، در محافل عمومی رضایت قلبی خود را اظهار نموده فرمودند: ابوبکر را رسول خداج امام نماز ما گرداندند پس کسی که رسول خداج او را امام دین ما قرار دادهاند، کیست که او را در امور دنیوی امام نداند؟!
۸- در ایّام خلافت عمر فاروق، منصب وزارت به عهدة ایشان بود. و ایشان ارادت و محبت قلبی خود را صریحاً نسبت به حضرت عمر فاروق اظهار مینمودند.
۹- در ایّام خلافت خویش اعلامیهای صادر کرد که امروز آن اعلامیه با هشتاد سند در کتب احادیث روایت شده است، متن آن چنین است: بهترین امت بعد از پیامبر اکرمج ابوبکرس و سپس عمرس میباشند. و هرکس مرا از ابوبکر و عمر افضل بداند او را با حد مفتری (تهمتزننده) مجازات خواهم نمود.
خلاصه، ایشان بسیار سعی کردند که نسبت بدعت رفض به جانب او نباشد و این کوششها برای این بود که ایشان از فرمایشات پیامبر اکرمج درک نموده بود که فرقهای به نام روافض بوجود میآید و مدعی محبت و پیروی او (حضرت علی) میشود و امور بسیاری که خلاف دین است را به او نسبت میدهند. همچنانکه که مسیحیان به حضرت عیسی چیزهایی نسبت دادند.
۱۰- وقتی اشرار و یاغیان، حضرت عثمانس را محاصره کردند، حضرت علی در حمایت و حفظ ایشان بیش از همه کوشید و امام حسن و حسین را به خاطر حفظ جان ایشان بر در خانه آنحضرت گمارد و زمانی که ایشان شهید شدند، صدمات و ضربة روحی سختی را متحمل شده و کلام والایی ایراد فرمودند.
در دومین روز شهادت حضرت عثمانس مردم با وی بیعت کردند. و کسانی از مهاجرین و انصار که در مدینه حضور داشتند، با طیب خاطر و رغبت با ایشان بیعت کردند. به جز گروهی که بنابر اجبار و تهدید شورشیان بیعت نمودند از آن جمله حضرت طلحه و زبیر هستند که فوراً عازم مکه شدند.
اهل شام خلافت او را قبول نداشتند و معتقد بودند که بیعت تمام مهاجرین و انصار بنابر اجبار شورشیان واقع شده است. در عهد خلافت ایشان جهاد با کفار کاملاً متوقف شد و در فتوحات اسلامی نیز فزونی واقع نگردید و متأسفانه تمام دوران خلافت با جنگهای داخلی سپری شد. سه جنگ برای ایشان رخ داد. اول جنگ جمل که در آن با امالمؤمنین عایشه و حضرت طلحه و حضرت زبیرش درگیر جنگ شد. دوم جنگ صفیّن که در آن با حضرت امیر معاویهس واهل شام مقابله رخ داد. سوم جنگ نهروان که در آن با خوارج به مقابله برخاست. جنگ سوم ایشان مورد پسند و تأیید تمام صحابه واقع شد. و در برخی احادیث نسبت به این جنگ کلمات پسندیده و پیشگوییهایی نیز وارد شده است.
اما جنگ جمل و صفیّن را اکثر صحابه تأیید نکردند و آن را نپسندیدند. حتی افراد محتاط، از این جنگها کنارهگیری کردند. وقتی که حضرت علیس حضرت عبدالله بن عمرب را برای همراهی خویش دعوت نمود و ارتباط خود را با پدرش حضرت عمر فاروق بیان داشت، وی در جواب مرقوم داشت: ای ابوالحسن! به خدا سوگند! اگر شما مرا دستور دهید که دست در دهان اژدها بگذارم من حاضرم، اما اگر شما بخواهید که من شمشیر را بر علیه گویندة لا إله إلا الله بردارم این از دست من برنمیآید. و صحابة دیگر نیز چنین عمل کردند که از هیچ فریقی جانبداری نکنند. این جماعت به نام «قاعدین» (گروه بیطرف) ملقّب شدند. بعد از جنگ صفیّن، تمام کشور از تصرف حضرت علیس خارج شد. و جز کوفه و حوالی آن محل دیگری در تصرفشان باقی نماند. قسمتی از وقایع جنگ جمل و صفیّن مرقوم خواهد شد تا معلوم گردد کسانی که این جنگها را وسیله بدگویی صحابه کرام قرار دادهاند چقدر در گمراهی و نادانی گرفتارند.
این جنگ در ماه جمادی الآخر سال ۳۶ هـ واقع شد. در بیان این جنگ تحریفات بسیار صورت گرفته و دروغپردازیهای زیادی شده است. واقعه صحیحی که صاحب سیف مسلول به نقل از تاریخ قرطبی بیان کرده از این قرار است:
هنگامی که حضرت طلحه و زبیر بنابر اجبار شورشیان با حضرت علی بیعت کردند، فوراً از مدینه به سوی مکه راهی شدند. ام المؤمنین حضرت عایشه صدیقهب در آن سال به حج رفته بودند. و تا آن موقع در مکه سکونت داشتند. حضرت طلحه و زبیر به آنجا رفته تمام حوادث مدینه را به عرض او رساندند از جمله این که حضرت عثمان شهید شدند و یاغیان و شروران مردم را مجبور کردهاند تا با حضرت علی بیعت کنند و فعلاً در مدینه و آشوب سختی برپاست. شما امالمؤمنین هستید و ما، در پناه شما در امان خواهیم ماند. شما سعی کنید که فتنه به نحوی پایان پذیرد زیرا نظر حضرت علی، این است که در حال حاضر نسبت به قصاص قاتلین حضرت عثمانس سکوت اختیار کند. حال آن که از این سکوت نیروی یاغیان بیشتر میشود. حضرت عایشهب از ورود به این قضایا انکار ورزید. ولی حضرت طلحه و زبیرب از آن قرآن پاک آیاتی تلاوت کردند که در آنها دستور به اصلاح بین مسلمین داده شده بود. سرانجام، حضرت عایشهب با آنها همنظر شد و این مشورت را پذیرفت که تا مادامی که شورشیان تضعیف نشوند و مدینه را ترک نکنند، به مدینه نباید رفت. بلکه به محلی دور از مدینه رفته و در آنجا اقامت گزید. و حضرت علی را به نحوی از جمع گروه مفسدان برحذر داشت و او را با خویش همنظر نمود.
امالمؤمنین فکر میکرد که با این روش مشکلات حل و فصل میشوند و موضوع گرفتن قصاص از قاتلان حضرت عثمان نیز پذیرفته میشود و شروران و مفسدان به کیفر اعمالشان خواهند رسید. چنانکه طبق این تجویز، ایشان عازم بصره شدند. وقتی شورشیان و مفسدان از این موضوع آگاه شدند آن را به شکل غیر واقعیاش به اطلاع حضرت علی رسانده و چنین تلقین کردند که ایشان برای عزل شما از خلافت، اقدام کردهاند. و فرصت ندادند که حضرت علیس مستقیماً از برنامه و تصمیم واقعی ام المؤمنین اطّلاع یابند. لذا حضرت علیس هم با سپاهی عازم بصره شدند. حضرت حسن، حسین، عبدالله بن جفعر و عبدالله بن عباسش با این لشکرکشی مخالف بودند. اما رأی آنان مورد قبول واقع نشد.
هنگامی که سپاهیان حضرت علی نزدیک بصره رسیدند و در آنجا خیمه زدند، حضرت علیس حضرت قعقاع صحابی پیامبر اکرم را به عنوان قاصد نزد حضرت طلحه و زبیرب فرستاد. او نخست با امالمؤمنین ملاقات و مذاکره نمود. ام المؤمنین صریحاً اعلام داشت که هدف من فقط اصلاح و تفاهم است تا به نحوی این فتنه و آشوب از بین برود و امنیت برقرار شود. سپس حضرت قعقاعس با حضرت طلحه و زبیرب ملاقات و مذاکره نمود و پرسید: شما برای اصلاح و رفع اختلاف چه چیزی پیشنهاد میکنید؟ آنان اظهار داشتند که بدون گرفتن قصاص از قاتلین حضرت عثمانس راه دیگری جهت برقراری امنیت و تفاهم متصوّر نیست. حضرت قعقاع گفت: حصول این مقصود بدون اتفاق تمام مسلمانان امکانپذیر نیست لذا شما باید با حضرت علی متّحد و متّفق شده برای آن تدبیری درنظر بگیرید. این رأی مورد پسند حضرت طلحه و زبیر قرار گرفت. حضرت قعقاع بشارت و نوید صلح را به حضرت علیس اعلام نمود. ایشان بسیار خوشحال شدند و تا سه روز دو طرف باهم در تماس بودند و مذاکره جریان داشت. روز سوم هنگام شام مقرر شد که فردا صبح حضرت طلحه و زبیر با حضرتش به گونهای ملاقات کنند که از شورشیان و فرصتطلبان کسی در آن جلسه نباشد. این امر برای شورشیان گران و ناگوار تمام شد. زیرا میدانستند که هرگاه حضرت علیس به تنهایی ملاقات و مذاکره کنند، زمینة آشتی و صلح قطعاً فراهم شده و توطئة آنان نقش بر آب خواهد شد. لذا در این فکر افتادند که تدبیری به کار بندند تا صلح برقرار نشود و ملاقات و مذاکرهای صورت نگیرد.
عبدالله بن سبا یهودی معروف و رئیس فرقة روافض نیز در میان آنان و در رأس همه قرار گرفته بود. این حیلهگر و دشمن کینهتوز مسلمانان پیشنهاد کرد که امشب باید جنگ را آغاز کرد و بعداً به حضرت علی چنین اطلاع داده شود که گروه مقابل، تخلّف ورزیده و به جنگ پرداخته است. آشوبگران و یاران ابن سبا در آخر شب، جنگ را آغاز نموده و در سپاه حضرت علی شایع کردند که حضرت طلحه و زبیر عهدشکنی نموده به ما حمله کردهاند. از سوی دیگر در میان سپاه ام المؤمنین چنین وانمود کردند که حضرت علیس عهدشکنی نموده حمله را آغاز کرده است. به هرحال، شیطنت عبدالله بن سبا به نتیجه رسید و جنگ خونینی درگرفت. ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّآ إِلَيۡهِ رَٰجِعُونَ﴾.
حضرت طلحهس در میدان جنگ شهید شد، اما حضرت زبیر از جنگ کنارهگیری کرد و به سوی مدینه برگشت. در میان راه «ابن جرموز» لعین او را شهید کرد و به امید دریافت پاداش نزد حضرت علی آمد و اعلام داشت: امیرالمؤمنین! مبارک و نوید باد که دشمن تو را به قتل رساندم. حضرت علیس پرسید: چه کسی را به قتل رساندی؟ او گفت: زبیر را. علی گفت: من تو را به دوزخ بشارت میدهم.
«ابن جرموز» لعین گفت: عجب پاداشی! حضرت علی گفت: من چه کنم! رسول خداج به من فرمود: «يا علي! بشر قاتل ابن صفية بالنار».
یعنی ای علی! کسی که پسر عمة مرا به قتل برساند تو او را به دوزخ نوید بده. (حضرت زبیرس پسرعمة رسول خداج بود). ابن جرموز با شنیدن این گفتهها خودکشی کرد. و حضرت علی با دیدن این صحنه، با آواز بلند تکبیر گفت و اعلام داشت: آنچه رسول خداج گفته بود به راستی واقع شد [۹۰].
بعد از پایان جنگ، حضرت علی، امام حسن و عبدالله ابن عباسش در میدان جنگ برای بررسی اجساد کشتهشدگان رفتند. امام حسن با مشاهدة جسدی اظهار داشت: «یا أبت والله فرخ قریش» یعنی ای پدر! قسم به خدا که نوجوانی از فرزندان قریش اینجا افتاده است! حضرت علیس پرسید: کیست؟ او در جواب گفت: محمد بن طلحه. حضرت علی گفت: «والله كان شاباً صالحاً» به خدا سوگند! او جوان نیکوکاری بود [۹۱].
سپس گذر حضرت علی بر جسد حضرت طلحهس افتاد هنگامی که آن را دید در کنارش نشست و اظهار داشت: ابو محمد اینجا به این حال افتاده است! کاش من بیست سال قبل میمردم. آنگاه دست حضرت طلحهس را گرفت و چندین بار بوسه داد و فرمود: این همان دستی است که از رسول خداج مصائب را دفع کرده است [۹۲].
وقتی حضرت طلحهس در آخرین رمق حیات قرار داشت، شخصی از کنارش گذشت، از وی پرسید: از کدام لشکری؟ گفت: از لشکر امیرالمؤمنین، حضرت طلحه فرمود: خوب است دستت را بده تا من بر دست تو با حضرت علی بیعت کنم. چنانکه پس از بیعت جان داد. آن شخص این موضوع را برای حضرت علی بیان کرد. حضرت علی تکبیر خواند و فرمود: خدا نخواست که حضرت طلحه بدون بیعت من وارد بهشت شود [۹۳].
از حضرت علیس راجع به اهل جمل سؤال شد که آیا آنان مشرک بودند؟ فرمود: خیر، آنان از شرک میگریختند. سؤال شد: آیا منافق بودند؟ گفت: خیر، منافق کسی است که خدا را خیلی کم یاد میکند. پرسیده شد: پس آنان را چه بنامیم؟ فرمود: «إخواننا بغوا علینا». یعنی: آنان برادران ما بودند که بر ما شوریدند.
[۹۰] تطهیر الجنان. [۹۱] تطهیر الجنان. [۹۲] در جنگ احد یک بار رسول خداج در محاصرة کفار واقع شد. در آن وقت غیر از طلحه دیگر کسی نبود. از هر چهار طرف تیر میبارید و حضرت طلحه با سپر جلو تیرها را میگرفت در این میان ناگهان سپر از دستش افتاد. تصور کرد که اگر من سپر را بردارم تا آن وقت معلوم نیست چند تیر به پیامبر اکرم اصابت کند. لذا با دست خود تیرها را میگرفت که در نتیجه دستش کاملاً فلج شد و تا آخر عمر مفلوج ماند. و حضرت علی همین دست را بوسه میداد. [۹۳] إزالة الخفاء.
پس از جنگ جمل، در ماه صفر سال ۳۷ هـ جنگی با حضرت معاویه روی داد. این جنگ تا چند روز ادامه یافت و خونریزی شدیدی به وقوع پیوست. در این میان حضرت علی از نافرمانی و بزدلی یاران و لشکریان خود پریشان بود. روزی به تنهایی وارد میدان جنگ شد. حضرت معاویهس که اطلاع یافت، دستور داد تا حضرت علی را دستگیر کنند و بیاورند. مردم جواب دادند: دستگیرکردن او کار سادهای نیست. البته میتوانیم او را به قتل رسانده بیاوریم. حضرت معاویه گفت: ما نمیخواهیم علی را به قتل برسانیم. آنگاه از طرف اهل شام چند نسخه قرآن مجید بر سر نیزهها شد که ای علی! بیا به خاطر قرآن نزاع با یکدیگر را کنار بگذاریم. و قرآن را بین خود حَکم قرار دهیم با این روش، جنگ متوقف گشت، یاران و طرفداران حضرت علی که قبلاً همت را از دست داده بودند، این فرصت را غنیمت شمرده، فوراً شمشیر را در نیام کردند. سپس مقرر شد که دو نفر، یکی از طرف حضرت علی و یکی از طرف حضرت معاویه تعیین شوند تا هردو باهم مذاکره کرده، به نظری متفق دست یابند و طرفین بر نظر آن دو عمل کنند.
حضرت علیس از طرف خود، ابوموسی اشعریس، و حضرت معاویهس از طرف خود، عمرو بن عاصس را حّکم قرار دادند. این هردو بر خلاف حضرت علی حکم صادر کردند. اساس و موضوع اصلی جنگ این بود که حضرت معاویه قصاص قاتلین حضرت عثمان را میخواست و حضرت علیس میگفت: نیروی آشوبگران رو به فزونی است اکنون از آنان نمیتوان قصاص گرفت. حضرت معاویهس میگفت: شما از میانشان کنارهگیری کنید تا خودم از آنان قصاص بگیرم. در این باره مشاجرات و کشمکشها به حدّی رسید که کار به درگیری و لشکرکشی انجامید. در این جنگ نه حضرت علی مخالفین را تکفیر و تفسیق و نفرین کرد و نه حضرت معاویه و این افترا و تهمت است که حضرت معاویه به لعنت حضرت علی دستور داده بود. وقایع این جنگ نشان میدهند اگرچه جنگ واقع شد اما در دل آنها بغض و کینه یکدیگر نبود و در نیّاتشان فساد وجود نداشت. از آن جمله یکی دو واقعه ذیلاً نقل میشود:
در دوران جنگ، حضرت ابوهریرهس که از یاران حضرت علی بود هر روز بر سفره حضرت معاویه میرفت و غذا میخورد. روزی کسی به او گفت: ای ابوهریره! تو حال عجیبی داری نماز پشت علی میخوانی و با همراه او میجنگی و غذا را اینجا میخوری؟ حضرت ابوهریره گفت: نماز پشت سر او خوب است چون خلیفه برحق است باید با او همراه شد و جهاد کرد. لذا من آنجا نماز میخوانم و همراه با ایشان جهاد میکنم و چون غذای شما بهتر است برای غذا اینجا میآیم و میخورم. حضرت معاویه گوش میداد و لبخند زد [۹۴].
در دوران جنگ خبر رسید که اهالی سرزمین کوچکی از مسیحیان که در حومه روم باقی مانده بود (وقتی دیدند مسلمانان دو گروه شده باهم آماده کارزار شدهاند، زمان را مناسب دیده) قصد نمودهاند که به مدینه منوره حمله آورده آنجا را به تصرف خود درآورند. چنانکه برای این منظور خود را آماده کردند. حضرت معاویه فوراً نامهای فرستاد که ای سگ روم! تو از جنگ داخلی ما نمیتوانی سوء استفاده کنی. هرگاه قصد چنین نیت شومی داشته باشی و به سوی مدینه حرکت کنی، به خدا قسم از لشکر علیس اولین سربازی که برای سرکوبی تو میآید، اسمش معاویه بن ابیسفیان خواهد بود. با دریافت این نامه اراده آن مسیحی سست شده از تصمیم خود منصرف گردید [۹۵].
پس از پایان جنگ، از حضرت علی نسبت به حضرت معاویه و از حضرت معاویه نسبت به حضرت علی کلمات و گفتههای خوبی منقول است. حضرت علی فرمود: ای مردم! حکومت معاویه را بد ندانید به خدا قسم! هرگاه او نماند در دنیا ناامنی شدیدی انتشار مییابد [۹۶].
نیز حضرت علی طی اطلاعیهای اعلام فرمود: ما و اهل شام یکی است. پیغمبر ما یکی است در ایمان به خدا و رسول نه آنان از ما افزوناند نه ما از آنان، برنامة ما و آنان کاملاً یکی است، اختلاف فقط دربارة خون عثمان میباشد. خدا میداند که من از این بری الذمه هستم [۹۷] حضرت معاویه در نامهای برای حضرت علی نوشت: «أما شرفك في الإسلام وقرابتك من النبي علیه السلام فلست أرفضه». یعنی: شرفی را که تو در اسلام داری و خویشاوندی که با رسول خدا داری منکر نیستم [۹۸].
[۹۴] تطهیر الجنان. [۹۵] تاریخ طبری. [۹۶] إزالة الخفاء. [۹۷] نهج البلاغة. [۹۸] شرح نهج البلاغة ابن میثم.
پیامبر اکرمج از شهادت حضرت علیس قبلاً اطلاع داده بود. چنانکه روزی خود آنحضرت به علی گفت: ای علی! بدبختترین گذشتگان کسی بود که پاهای ناقة حضرت صالح را بریده بود و از آیندگان شقیترینشان، کسی است که ریش شما را با خون سرتان رنگین میکند. واقعة شهادت ایشان چنین وقوع یافت که بعد از جنگ نهروان سه نفر خارجی در مکه معظمه جمع شدند، عبدالرحمن بن ملجم، برک بن عبدالله، عمرو بن بکیر، و هرسه باهم عهد کردند که این سه نفر را باید به قتل برسانند: علی بن ابی طالب، معاویة ابن ابی سفیان، عمرو بن العاصش تا بندگان خدا از مظالمشان رهایی یابند.
ابن ملجم گفت: قتل علی، به عهدة من است. برک عهدهدار قتل معاویه شد و عمرو بن بکیر عهدهدار قتل عمرو بن عاص. هرسه نفر باهم قرار گذاشتند تا کار خود را در یک روز انجام دهند. یعنی یازدهم و یا هفدهم رمضان. پس از این توطئه، ابن ملجم وارد کوفه شد و آن دو به شام رفتند. آن دو در توطئه خویش موفق نشدند. اما ابن ملجم شقی نقشة شوم خود را به اجرا گذاشت. حضرت علی مرتضیس عادت داشت که برای نماز صبح بسیار زود به مسجد (الصلاة، الصلاة گویان) میرفت. در آن روز ابن ملجم در مسیر راه پنهان شد و به کمین نشست. به محض این که به مسجد رسید، شمشیری بر پیشانی مبارکش فرو کوفت که به مغزش رسید و آن جناب در خون غرق شد و ریش مبارک پر از خون گردید. حضرت امام حسنس میگوید من از پشت که میآمدم، در خشندگی شمشیر را حس کردم و دیدم که امیرالمؤمنین بر زمین افتاد و فرمود: «فزت ورب الکعبة» قسم به پروردگار کعبه که به آرزویم رسیدم. در شب آن صبح که این واقعه رخ داد ایشان، رسول خداج را به خواب دیده بود. امام حسنس گفت که من رسول اللهج را خواب دیدم. عرض کردم: یا رسول الله! از دست امت شما بسیار مورد اذیت قرار گرفتهام. آنحضرتج فرمود: تو در حق آنان دعای بد کن. گفتم خدایا مرا در عوض آنان آدمهای خوبی عنایت فرما. و بر آنان در عوض من مرد بدی حاکم گردان. مردم از چهار طرف دویدند و ابن ملجم را دستگیر کردند. حضرت علی نگذاشت که او کشته شود و فرمود: اگر من صحت یافتم، اختیار دارم اگر خواستم او را میبخشم و اگر خواستم او را به کیفرش میرسانم. و اگر صحت نیافتم شما فقط یک ضربه شمشیر بزنید. زیرا او یک ضربه شمشیر به من زده بود. این واقعه روز جمعه رخ داد و در شب یکشنبه آن جناب وفات یافت. آنگاه ابن ملجم به طرز بدی به قتل رسید. دست و پایش بریده شد. زبانش قطع گردید میله داغ آهنی در چشمهایش کشیده شد و سپس در آتش سوزانده شد. در محل دفن حضرت علیس اختلاف نظر وجود دارد اما قول مشهور این است که مقبرهشان در نجف است.
روزی حضرت معاویهس در عهد خلافت خود از «ضرار اسدی» که یکی از یاران حضرت علیس، بود خواهش کرد که ای ضرار! از اوصاف علی چیزی بیان کن. ابتدا او عذر خواست ولی بعد گفت:
«ای امیرالمؤمنین! بشنو! به خدا قسم حضرت علی مرتضی بسیار نیرومند بود. سخنهای صلحجویانه میگفت و به انصاف حکم میداد علم از اطراف و جوانب او روان بود. حکمت بر گرد او میچرخید. از دنیا و تر و تازگی آن، متوحش میشد و با تاریکی شب و تنهاییهای آن، انس میگرفت. بسیار گریه میکرد و همواره متفکر بود. لباس ارزانقیمت مورد پسندش بود و غذای ساده مورد علاقهاش، در میان ما کاملاً با مساوات به سر میبرد و هرگاه ما سؤال میکردیم جواب میداد. با وجودی که از نزدیکان او بودیم از هیبت او نمیتوانستیم با او صحبت کنیم! همیشه به اهل دین احترام میگذاشت. مساکین را کنار خود مینشاند و هیچگاه نیرومندی به اتکاء نیرومندی خود نمیتوانست امید سوء استفاده از او را بکند. و هرگز شخصی ضعیف از انصاف او مأیوس نمیشد. به خدا قسم! من گاه گاه او را میدیدم که در آخر شب ریش مبارک خود را میگرفت و به مثل مارگزیدهای بیقرار میشد و با ناله و شیون میگریست و میفرمود: ای دنیا! کسی غیر از مرا فریب بده. تو چرا پیش من میآیی و مرا تشویق میکنی. این امر از من بعید است، من تو را سه طلاق بائن دادم که قابل رجوع نیست. عمر تو کوتاه و قدر و منزلت تو حقیر و ناچیز است. آه، آه که توشه راه کم است و سفر طولانی و راه وحشتناک!».
از شنیدن این سخنان، حضرت معاویه به گریه افتاد و گفت: خدا رحمت کند ابوالحسن را. به خدا قسم همینطور بود. بعد از این حضرت معاویه از ضرار پرسید که تو از شهادت حضرت علیس چقدر رنجیدهخاطر و ناراحت شدی؟ او گفت: مانند مادری که یک فرزند داشته باشد و او را در دامنش ذبح کنند. زهد و ریاضت و تنگی معیشت آن جناب ضرب المثل است به طوری که از شنیدن آنها آدمی اشک میریزد و دل از دنیا سرد میشود. او بسیار تیزهوش بود، و خوب قضاوت میکرد. حضرت عمرس اکثر اوقات میفرمود: از میان ما استعداد او از همه بیشتر است قضاوتهای عجیب و غریبی از زبان حضرت علی در حیات حضرت رسولج و زمان شیخین منقول است که مجموعه بزرگی از آن در ازالة الخفاء موجود است.
کرامات و خوارق عادات هم از ایشان ظهور یافته و در بیان معارف توحید رتبهای ممتاز دارد. حضرت شیخ ولی الله محدّث دهلوی میفرماید: در طبقة صحابة کرام از همه اول این معارف را آن جناب بیان فرموده است. اما آنچه آن جناب بیان کرده است. مطابق سنّت انبیاء است بعداً صوفیان جاهل آنها را از کجا به کجا رساندند. در تصوّف پایه آن جناب بسیار بلند و رفیع است، اگرچه همه صحابه کرام به تزکیه باطن نایل بودند، زیرا صفت رسول خداج در قرآن مجید ﴿وَيُزَكِّيهِمۡ﴾ ارشاد شده است. اما باز هم حسب استعداد فرق مراتب وجود داشت. حضرت علی در این وصف به قدری برتری داشت که بعد از شیخین منزلت و رتبه او قرار داده شده است.
• بر بنده لازم است که به غیر از پروردگار خود از کسی توقع نداشته و به غیر از گناهان خویش از کسی ترس نداشته باشد.
• اگر کسی چیزی نمیداند در یادگرفتن آن نباید شرم کند و اگر از کسی چیزی پرسیده شود که آن را نمیداند، باید بدون تکلف بگوید والله أعلم.
• مبارک باد کسی که گمنام باشد و او دیگران را بشناسد، اما مردم او را نشناسند، زیرا به رضامندی خدا نایل میگردد. این قبیل مردم چراغ هدایتاند و از برکات ایشان فتنههای تاریک برطرف میشوند و خداوند آنان را در رحمت خویش داخل میگرداند. اینگونه مردم حال خود را ظاهر میکنند و از کسی بدگویی نمیکنند و بیمروّت و ریاکار نمیشوند.
• روزی آن جناب در گورستان نشسته بود کسی گفت: ای ابوالحسن! اینجا نشستهای؟ گفت اینها همسایگان بسیار خوبی هستند به یاد کسی نیستند و انسان را به یاد آخرت میاندازند.
• مردم در خواباند، هرگاه بمیرند تازه بیدار میشوند.
• هنگامی که پردههای عالم غیب برطرف گردند، در یقین من افزوده نخواهد شد.
• کسی که خود را شناخت، خدا را شناخت. (کلامی عجب عارفانه!).
• هر انسان در زیر زبان خود پنهان است.
• زبان هرکس شیرین باشد برادران او بسیار خواهند بود.
• صاحب گفتار را نبینید به خود گفتار نگاه کنید.
• احسان زبان را قطع میکند.
• هر شخصی که سخنی در دل پنهان دارد از جنبش زبان و صورت او ظاهر خواهد شد.
• علم، ادنی را اعلی میگرداند. علم از مال بهتر است، زیرا علم تو را حفظ میکند و مال را باید تو نگهداری!
• یکی از نشانههای ایمان این است، جایی که در راستگفتن، اندیشه نقصان باشد همانجا راست بگویید.
• آزاده هم از احسان برده میشود.
• هرگاه تقدیر بیاید تدبیر بیکار میشود.
• شخص بخیل زود گدا میگردد و در دنیا مانند فقرا اوقاتش را میگذراند و در آخرت مؤاخذه میشود.
• احمق همیشه محتاج میماند و عاقل همیشه غنی، و طمّاع همیشه در بند ذلّت باقی میماند.
• عقل در گرداب طمع میافتند.
• در آخرین وصیت فرمود: ای مردم! بر توحید خدا استوار و محکم بمانید هیچکس را با خدا شریک نگردانید و بر سنت حضرت محمدج پایبند باشید. اگر این دو کار را کردید هر بدی از شما دور میشود. توحید و سنت دو ستون از دیناند و برای راه هدایت دو مشعل، تابان میباشند.
آیاتی که در وصف مهاجرین و ذکر استحقاق خلافت آنان نازل شده است فضایل حضرت علیس، نیز از آنها ثابت میگردد. زیرا ایشان از سابقین مهاجریناند. علاوه بر این، به طور خاص آیهای در وصف ایشان نازل نشده است. البته روایات موضوع و ضعیف، آیاتی را در وصف ایشان بیان میکنند که اعتباری ندارند. ولی احادیث زیادی در باب فضایل آن جناب وارد شده است که احادیث صحیح اندک میباشند و در اینجا ما به ذکر احادیث صحیح و حسن بسنده میکنیم.
۱- «عن سعد بن أبي وقاص قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم لعلي: أنت مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَيْسَ نَبِيٌّ بَعْدِي» [متفق علیه].
از حضرت سعد بن ابی وقاص روایت شده است که رسول خداج به علی فرمود: منزلت تو نسبت به من مانند منزلت هارون نسبت به موسی است، اما سخن این است که پس از من پیامبری نمیآید.
۲- «عن زر بن حبيش قال علي رضي الله عنه: والذي فلق الحبة، وبرأ النسمة، لعهد النبي الأمي صلى الله عليه وسلم لا يحبني إلا مؤمن، ولا يبغضني إلا منافق»» [رواه مسلم].
از زر بن حبیش روایت شده است که حضرت علی، فرموده است: قسم به ذاتی که دانه را شکافت و از آن درخت رویانید و جان را آفرید که رسول خدا به من فرموده است: کسی به من محبت میکند که مؤمن باشد و همان کس بغض میورزد که منافق باشد.
۳- «عَنْ سَهْلُ بْنُ سَعْدٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ يَوْمَ خَيْبَرَ: لَأُعْطِيَنَّ هَذِهِ الرَّايَةَ غَدًا رَجُلًا يَفْتَحُ اللَّهُ عَلَى يَدَيْهِ، يُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيُحِبُّهُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ، فَلَمَّا أَصْبَحَ النَّاسُ غَدَا عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ كُلُّهُمْ يَرْجُون أَنْ يُعْطَاهَا، فَقَالَ: أَيْنَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ؟ فقالوا: هُوَ يَا رَسُولَ اللَّهِ! يَشْتَكِي عَيْنَيْهِ، قَالَ: فَأَرْسَلُوا إِلَيْهِ. فَأُتِيَ بِهِ فَبَصَقَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فِي عَيْنَيْهِ حَتَّى كَأَنْ لَمْ يَكُنْ بِهِ وَجَعٌ، فَأَعْطَاهُ الرَّايَةَ». [متفق علیه].
از سهل بن سعد روایت شده است که رسول خداج در جنگ خیبر فرمود: فردا پرچم را به مردی میدهم که خدا فتح را به دست او میآورد و آن شخص به خدا و رسول او محبت دارد و خدا و رسول او را دوست میدارند. پس وقتی که صبح شد، مردم پیش آنحضرتج رفتند به امید این که پرچم به آنان داده میشود. اما آنحضرت پرسید: علی بن ابیطالب کجاست؟ مردم گفتند درد چشم دارد، آنحضرتج گفت او را بخوانید. وقتی آورده شد آنحضرت آب دهن مبارکش را بر چشمهایش مالید و او سالم شد. چنانکه گویی هیچگاه چشم درد ندیده است پس پرچم را به او داد.
۴- «عن عمران بن حصين أن النبي صلى الله عليه وسلم قال: إِنَّ عَلِيًّا مِنِّي وَأَنَا مِنْهُ، وَهُوَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ بَعْدِي» [رواه الترمذی].
از عمران بن حصین روایت شده است که نبی اکرمج فرمود: علی از من است و من از او و او محبوب هر مؤمن است.
۵- «عن علي قال: كنت إذا سألت رسول الله صلى الله عليه وسلم أعطاني واذا سكت ابتدأني».
حضرت علی فرمود: هرگاه من از رسول خداج چیزی میخواستم به من داد و هرگاه سکوت را اختیار میکردم با من سخن آغاز میکرد.
۶- «عِنْ أُمُّ عَطِيَّةَ، قَالَتْ: بَعَثَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ جَيْشًا فِيهِمْ عَلِيٌّ، قَالَتْ: فَسَمِعْتُ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَهُوَ رَافِعٌ يَدَيْهِ يَقُولُ: اللَّهُمَّ لاَ تُمِتْنِي حَتَّى تُرِيَنِي عَلِيًّا». [رواه الترمذی].
از حضرت ام عطیهب، روایت شده است که رسول خداج لشکری فرستاد که علی در آن بود. گفت: شنیدم که رسول اللهج در حالی که دست برداشته این دعا را میخواند: خداوندا مرا از جهان نبر تا زمانی که علی را به من نشان ندهی.
۷- «عَنْ عَلِيٍّ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: رَحِمَ اللَّهُ أَبَا بَكْرٍ زَوَّجَنِيَ ابْنَتَهُ، وَحَمَلَنِي إِلَى دَارِ الهِجْرَةِ وصحبني في الغار وَأَعْتَقَ بِلاَلاً مِنْ مَالِهِ، رَحِمَ اللَّهُ عُمَرَ، يَقُولُ الحَقَّ وَإِنْ كَانَ مُرًّا، تَرَكَهُ الحَقُّ وَمَا لَهُ صَدِيقٌ، رَحِمَ اللَّهُ عُثْمَانَ، تَسْتَحْيِي مِنهُ الْمَلاَئِكَةُ، رَحِمَ اللَّهُ عَلِيًّا، اللَّهُمَّ أَدِرِ الحَقَّ مَعَهُ حَيْثُ دَارَ» [رواه الترمذی].
از حضرت علیس روایت شده است که رسول خدا فرمود: خدا رحم کند بر ابوبکر دختر خود را به عقد من درآورد و با من تا دارالجهرة همراه بود. و رفیق غار من شد. و بلال را با مال خود خرید و آزاد ساخت. خدا رحم کند بر عمر که حق را میگوید اگرچه تلخ باشد و حق او را در حالی گذاشت که برای او هیچ دوستی نبود. خدا رحم کند بر عثمان که فرشتگان از او حیا میکنند. خدا رحم کند بر علی خدایا حق را با علی بگردان هرکجا که باشد.
۸- «عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عَوْفٍ، أن النبي صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: أَبُو بَكْرٍ فِي الجَنَّةِ، وَعُمَرُ فِي الجَنَّةِ، وَعُثْمَانُ فِي الجَنَّةِ، وَعَلِيٌّ فِي الجَنَّةِ، وَطَلْحَةُ فِي الجَنَّةِ وَالزُّبَيْرُ فِي الجَنَّةِ، وَعَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَوْفٍ فِي الجَنَّةِ، وَسَعْدٌ فِي الجَنَّةِ، وَسَعِيدٌ فِي الجَنَّةِ، وَأَبُو عُبَيْدَةَ بْنُ الجَرَّاحِ فِي الجَنَّةِ». [رواه الترمذی].
از حضرت عبدالرحمن بن عوفس روایت شده است که رسول خداج فرمود: ابوبکر وارد بهشت میشود و عمر وارد بهشت میشود و عثمان وارد بهشت میشود و علی در بهشت داخل میشود، طلحه در بهشت داخل میشود و زبیر در بهشت داخل میشود و عبدالرحمن بن عوف در بهشت داخل میشود و ابو عبیده بن جراح در بهشت داخل میشود.
۹- «عَنْ عَلِيٍّ رَضِيَ اللهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ لِي النَّبِيُّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: فِيكَ مَثَلٌ مِنْ عِيسَى أَبْغَضَتْهُ الْيَهُودُ حَتَّى بَهَتُوا أُمَّهُ، وَأَحَبَّتْهُ النَّصَارَى حَتَّى أَنْزَلُوهُ بِالْمَنْزِلَةِ الَّتِي لَيْسَت له ثُمَّ قَالَ: يَهْلِكُ فِيَّ رَجُلانِ مُحِبٌّ مُفْرِطٌ بِمَا لَيْسَ فِيَّ، وَمُبْغِضٌ يَحْمِلُهُ شَنَآنِي عَلَى أَنْ يَبْهَتَنِي». [رواه أحمد].
از حضرت علیس منقول است که رسول خداج فرمود: تو به حضرت عیسی÷ مشابهت داری یهودیان به او حسد کردند. حتی مادر او را تهمت زدند و نصارا با او در ظاهر محبت کردند تا حدی که او را در مقامی قرار دادند که حق او نبود. سپس حضرت علی فرمود: دو گروه نسبت به من هلاک خواهند شد، یکی آن که در محبت من غلو کند و مرا تعریف کند به آنچه که در من نیست، دوم بغضکنندهای که عداوت من او را برای بهتان آماده کند.
یادآوری: این فرمایش حضرت علی که دربارة من دو گروه هلاک خواهند شد یکی آنهایی که در محبتم غلو کنند دوم آنهایی که با من بغض روا دارند، با سندهای متعددی منقول است. حتی در کتب اهل تشیع وجود دارد. در مواضع متعددی از نهج البلاغة این قول با عبارات مختلف نقل شده است. و در جایی این هم آمده است: نظر گروهی که عقیدة متوسط نسبت به من دارند خوب است و این را هم فرموده است که از سواد اعظم یعنی بزرگترین جماعت مسلمین پیروی کنید.
از این گفتهها معلوم میشود اعتقادی که اهل سنت نسبت به حضرت علی دارد، حق است زیرا گروه متوسط ایشاناند. و خوارج و روافض هردو هلاکشوندهاند. زیرا خوارج تا حدی نسبت به وی بغض و دشمنی داشتند که ایمان او را انکار میکردند و روافض تا جایی غلو کردند که گروهی از آنها او را به الوهیّت برگزیدند. و عدهای دیگر معتقداند که حضرت علیس در تمام صفات شریک رسول خدا هستند (که در حقیقت این عقیده با ختم نبوت متضاد است) و از بقیه پیامبران او را افضل میدانند.
۱۰- «عن عمر رضي الله عنه قال: ما أَحَدً أَحَقَّ بِهَذَا الأَمْرِ مِنْ هَؤُلاَءِ النَّفَرِ الَّذِينَ تُوُفِّيَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَهُوَ عَنْهُمْ رَاضٍ، فَسَمَّى علياً وعُثْمَانَ، وَطَلْحَةَ، وَالزُّبَيْرَ، وسعيداً وَعَبْدَ الرَّحْمَنِ بْنَ عَوْفٍ رضي الله عنهم». [رواه الترمذی].
از حضرت عمرس روایت شده است که گفت: کسی برای خلافت لایقتر از آن شش نفری که رسول خداج هنگام وفات از ایشان راضی بود، نیست. پس نام علی، عثمان، زبیر، طلحه، سعد و عبدالرحمن بن عوف را برشمرد.
هدف این است که این شش نفر علاوه بر این که شایستگی خلافت دارند، به بزرگترین سعادت که همانا رضایت رسول اللهج است نایل آمدهاند و منظور از این، نفی خشنودی پیامبر اکرمج از دیگران نیست.
۱- مطالبی که در این کتاب مندرج است همه از کتاب إزالة الخفاء حضرت شیخ ولی الله محدث دهلوی/ گرفته شده است. و چنانچه از جایی دیگر مطالبی اخذ گردیده به مأخذ آن در پاورقی اشاره شده است.
۲- غرض از نوشتن این کتاب این است که برادران ناآگاه ما از حقایق و از احوال ضروری بزرگان دین باخبر شوند. تمام احوال مقصود نیست. بنابراین به اعتراضهای مخالفین و پاسخ آنها توجهی مبذول نشده است. اما همه اینقدر میدانند که اگر مدح و فضیلت کسی از قرآن مجید به ثبوت برسد، اعتراض و طعن بر او تا چه حدی صحیح و درست میباشد و معترضین تا چه حدی مسلمان گفته میشوند.
۳- بعضی از علمای کرام امام حسن را پس از حضرت علیس، در زمرة خلفای راشدین محسوب داشتهاند و همچنین پس از امام حسنس، حضرت معاویه را اضافه کردند. اما من به پیروی از جمهور علما خلافت راشده را به حضرت علیس از این لحاظ ختم کردم که خلافت امام حسن فقط شش ماه بود و بعداً خود ایشان زمام خلافت را به امیر معاویه واگذار کرده با او بیعت کردند و حضرت معاویه اگرچه به این خاطر که صحابی رسول خداج بوده دارای فضایلی است و بعد از او مسند خلافت به صحابی دیگری مزیّن نگشته. اما با این همه او را در زمرة خلفای راشدینشمردن خلاف تحقیق است، زیرا اوصافی که برای خلافت راشده ضروری است در غیر از جماعت مهاجرین یافت نشده و حضرت معاویه از گروه مهاجرین نیست.
۴- با مطالعه این کتاب، مطالعة آیات قرآنی که متعلق به فضیلت و ستایش اصحاب کرام یا خلفای راشدین میباشد، ضروری است و تفسیر تمام آیهها را حقیر به نحوی تحریر کرده است که هر آیه جداگانه رسالة مستقلی تفسیر شده است!
۵- غرض از خواندن شرح حال بزرگان دین و به ویژه صحابة کرام و خلفای راشدین (رضی الله عنهم اجمعین) این است که شوق و علاقة پیروی از آنان در قلب پدید آید و محبت ایشان وسیلة محبت رسول خداج قرار گیرد، و اگر کسی این هدف را درک ننماید، خواندن این تذکرهها برای او بیفایده است. زیرا این روایات، داستانها و حکایاتی نیستند که برای تفنّن و وقتگذرانی خوانده شوند، بلکه برای عبرت و پند و بیدارکردن مسلمین هشداری هستند که حداقل مسلمانان از اینگونه تذکرهها باید به این نتیجه برسند که عزتی که خداوند به اسلاف و بزرگان ما عنایت فرموده به حدی بود که همه نیروهای مقتدر جهان در برابرشان سر تعظیم خم کرده زانو بر زمین زدند و زمام سلطنتهای جهان در دست آنان قرار گرفت و جانوران از آنان اطاعت کردند و کوهها و دریاها به اوامرشان امتثال ورزیدند. امروز این عزت چرا از ما سلب شده است؟ و همان طوری که عزت اسلاف ما به عروج رسیده بود، امروز ذلت ما به نهایت پستی رسیده است. فرمان خداوندی است: ﴿ذَٰلِكَ بِأَنَّ ٱللَّهَ لَمۡ يَكُ مُغَيِّرٗا نِّعۡمَةً أَنۡعَمَهَا عَلَىٰ قَوۡمٍ حَتَّىٰ يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمۡ﴾ [الأنفال: ۵۳] یعنی این قانون الهی است که هرگاه قومی را به نعمتی نوازد آن را تغییر نمیدهد مگر زمانی که خود آن قوم در احوال خود تغییر ایجاد کنند.
اگر مسلمانان به طور یقین به این نتیجه برسند، متوجه میشوند تغییرهایی که نسبت به احوال سلف صالحین در ما پدید آمده است علتش این است که ما، دیانت را رها کردهایم و محبت و عظمت دین در قلب ما باقی نمانده است و فساد در نیات ما ایجاد شده. کاری که اسلاف ما کردهاند در جهت رضای خدا بوده و غرض دیگری نداشتند و هرگونه کارهای دنیویای که انجام میدادند، خدمت دین در آن نهفته بوده کاری که ما میکنیم، هدفمان غیر از حظ نفس چیزی دیگر نیست و هرگونه کارهای دینی که ما انجام میدهیم در آن اغراض و منافع دنیوی آشکار است. کاش ما با خواندن احوال بزرگان دین، متنبّه میشدیم و به راه راست میرفتیم، زیرا که با پیروی از بزرگان دین امروز هم تمام نعمتهای الهی مانند باران بر ما سرازیر خواهند شد.
هنوز آن ابر رحمت در فشانست
خم و خمخانه با مهر و نشان است
۶- از خوانندگان گرامی که از این کتاب مستفید میشوند استدعا میشود این حقیر و همچنین (مترجم و نیز مصحح) را در دعای خیر یاد کنند و اگر در جایی به خطا و لغزشی (مخصوصاً در ترجمه) برخورد نمودند، آن را اصلاح کنند، ﴿وَٱللَّهُ عِندَهُۥٓ أَجۡرٌ عَظِيمٞ ١٥﴾.
خداوند این کتاب را از باقیات الصالحات قرار داده، چند روزی که از زندگی باقی است، آن را در جهت رضا و خشنودی خویش صرف نماید. «آمین»
هذا آخر الکلام في هذا المقام والحمد لله رب العلمین وصلی الله علی نبیه وعلی آله وصحبه أجمعین.