زندگینامهی حضرت زبیر
تأليف
عبدالرحمن شکوری
به پژوهشگران، دانشجویان و دانش آموزان و جوانانی که، شناخت آنها از منزلت و مقام بسیار بلند اصحاب حضرت رسولج تنها به نوشتههای تاریخ نگاران و نویسندگان مغرض و حتی به بعضی از تحریرات افراد ناآگاه، محدود میشود.
به کسانی که با دارا بودن خزینه نامحدود علم، پروانه وار دنبال کشف حقیقتها میگردند تا به آن دست یابند و در اقیانوس زلال و شفافش روح و روان خود را شستشو دهند.
اسلام آخرین دین و پیام ابدی و جاودانی و جهانی خداوند متعال و برنامه کاملی برای زندگی بشر است که به هیچ زمان و مکان و نسل و زبان و کشور و مرزی محدود نمیباشد. برنامه ریز این دین خداوند متعال، و مجری طرحهای او پیامبرش و واسط بین او و پیامبر، کسی جز جبریل امین نیست.
خداوند تمام برنامههای مورد نظرش را توسط جبریل÷ به رسول خود نازل نمود و از او خواست که در رساندن آنها از هیچ چیزی واهمه نداشته باشد. زیرا او حافظ و نگهبان او است، (اشاره به آیه: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَ﴾ [المائدة: ۶۷].
رسول خداج هم بنا به تایید الهی دین را بدون کوچکترین نقصانی و با شفافیت کامل به انسانهای ما حول خود ابلاغ نمود و در مدت بیست و سه سال، شاگردانی بسیار آراسته و برخوردار از تمام سجایای اخلاقی، تحویل جامعه بشری کرد که به حق، هر کدام مشعل فروزانی بودند برای هدایت و راهنمایی انسانها.
رسول خداج، با حمایت امدادهای غیبی و با کمک یاران صادقش توانست دو ابر قدرت عظیم جهانی (ایران و روم) را به ورطه نابودی بکشاند و از همان افراد مخلص اطرافش، یک نیروی ابر قدرت جهانی بسازد.
بی شک جیره خوران و پرورش یافتگان مجوسیت و نصرانیت تحریفی، از همچنین تحول و انقلابی، دل خوشی نداشتند و روند رو به رشد آن را کاملا به ضرر منافع مادی و موقعیت اجتماعی خود میدیدند، لذا آنها بیکار نشسته و تمام تلاش و سعی خود را برای جبران این شکست به خرج دادند. گر چه این تلاش و سعی آنها در دوران سه خلیفه اول کار ساز نشد و نتوانستند به آن مقصد شوم خود دست پیدا کنند ولی در دوران خلیفه چهارم، با پاشیدن بذر اختلاف و ایجاد شکاف بین مسلمین توانستند قدم اول را در این راه بر دارند. سپس به اقدام مرموزیتری دست زده و با تحریف گوشههایی از زندگینامه بزرگان صحابه و به میان کشاندن موضوع جرح و تعدیل (آن هم به عنوان یک ابزار) با وقاهت خاصی به شخصیت آن بزرگان تازیدند و آنها را افرادی فاقد اعتبار دینی و مرجعیت اسلامی معرفی کردند تا بدین وسیله بتوانند به راحتی بر اصل دین، که از همین بزرگان به ما رسیده حمله نمایند.
متاسفانه بعضی از مسلمانان هم، بر اثر عدم آگهی از هدف دشمنان دین، با آنها هم آواز شده و همین اعتراضات را به عناوین دیگر بر اسلام عزیز وارد کردند. بعضی از مسلمانان با علاقه افراطی به یکی از اصحاب و با گمان بر اینکه شاید محبت او به تنهایی برای آنها کافی باشد، از همین گونه اعتراضی بر دیگران فرو گذار نکردند و سعی نمودند اعتقادات غیر واقعی خود را با استفاده از سفسطههای غلط به دیگران بقبولانند.
بعضی دیگر مسلمانان فریب خورده و ناآگاهی بودند که با مطرح نمودن مسئله واقعیات تاریخی و اینکه بیاییم تاریخ را چنان بوده توجیه و تفسیر کنیم، زبان اعتراض را بر اصحاب باز نموده و هر کدام از آن بزرگان را به بهانههای مختلف مورد اعتراض و توهین قرار دادند و حتی بعد از گذشت ۱۴۰۰ سال از وفات آنها برایشان دادگاههایی تشکیل دادند که هم قاضی و هم بازرس و وکیل و مجری حکم از خود آنها بود و سپس با محکوم کردن متهم واقعی (در حالی که او غایب و مرده است) و گذاشتن یک قافیه مثالی و غیر واقعی بجای او، او را محکوم نموده و مسلمانان دیگر را نسبت به او بدبین کردند. تمام این موارد در حقیقت معنای دشمنی با اسلام و ضربه زدن به این حرکت دینی و خدایی است. لذا ما مسلمانان امروزی با درک این واقعیت، باید از مطرح نمودن، مسائل جانبی خودداری نموده و از ریختن آب به آسیاب دشمن پرهیز کنیم.
کتاب حاضر زندگینامه یکی از قربانیان این مقاصد شوم و نقشههای زیر زمینی و طراحی شده دشمنان اسلام است، کسی که دشمن تلاش کرده او را به عنوان یک دسیسه گر فریب باز و دنیا طلب معرفی نماید و تمام خدماتش را به حساب دنیا طلبی و کسب منافع مادی، تلقی کند. غافل از اینکه گذشت زمان و واقعیت نگری نسل آینده، پرده از تمام این اوهام و خرافات بر خواهد داشت و همه را بر ملا خواهد کرد. حقیر با اعتراف به کمبود بضاعت علمی خود تلاش کردم تا مختصری از زندگینامه حضرت زبیر ابن عوام س، این پسر عمه و حواری رسول خدا را، آن هم با استناد به مواخذ موثق تاریخی و حدیث، جمع آوری نموده و برای طالبین حقیقت و واقعیت تسلیم نمایم.
با امید بر اینکه اهل علم و فضیلت با آن به دیده احسان نگریسته و نقصانات موجود در آن را به لطف خود عفو نموده و در صورت امکان به حقیر اطلاع دهند تا در چاپهای بعدی اصلاح گردد.
ومن الله التوفيق وعليه التكلان
نگارنده: عبدالرحمان شکوری
شهرستان تایباد
زبیر فرزند عوام از قبیله قریش است، مادرش صفیه دختر عبدالمطلب عمه رسول خداج و عمه حضرت علیس بود. یعنی زبیر پسر عمه رسول خداج و پسر عمه حضرت علی بوده است، و چون عوام پدر زبیر برادر خدیجه بنت خویلد همسر رسول الله بود، زبیر ابن العوام پسر دایی فاطمه بنت رسول اللهج میباشد [۱]. مادرش او را به کنیه برادرش زبیر ابن عبدالمطلب (ابا طاهر) صدا میکرد [۲] در حالی که کینه اصلی او ابا عبدالله است.
عبدالله ابن زبیر میگوید: پدرم فرمود: ای پسرم، مادر تو در ازدواج من است و خاله تو در ازدواج رسول خدا، عمه پدرم (ام حبیبه) مادر بزرگ اوست و مادرم عمه اوست، مادر بزرگ و زنش خدیجه عمه من است [۳]. آیا چنین قرابتی بزرگ و ارزشمند را برای کسی دیگر غیر از من سراغ داری؟
او بیست و هشت سال قبل از هجرت پیامبر در مکه متولد شد. از همان بدو تولد، انسانی محترم و آراسته به تمام سجایای اخلاقی بود. محرومیت از نعمت پدر و توجه خاص مادر به او باعث شده بود تا زبیر از نوادر زمان خود گردد. مادرش او را به سختی کتک میزد وقتی کسی برای نجات فرزندش جلو میرفت او با ناراحتی آنها را دور نموده و میگفت: من میخواهم قهرمانی تربیت کنم که همه مردم از او هراس داشته باشند.
از نظر نسب (پدری) در قصی بن کلاب به رسول خدا میرسد [۴].
حضرت زبیر دوستی و رفاقت بسیار نزدیکی با ابوبکر صدیقس داشت، و همین رفاقت بسیار خصوصی آنها باعث گشت تا اسلام حضرت ابوبکرس بر فکر و اندیشه حضرت زبیرس اثر بگذارد و او را متمایل به اسلام نماید.
در سنین پانزده یا شانزده سالگی مشرف به اسلام گردید [۵]. و افتخار صف سابقین اولین نصیب او شد چه لقبی زیباتر و جالبتر از این صفت که خداوند، متصفان به این صفت را مورد رضای خود معرفی نموده و رضایت خود را از آنها اعلام کرده است.
از آن جایی که حضرت زبیرس یک انسان شجاع و دلیری بود. حاضر به پوشیده نگه داشتن اسلامش نشد و به همین خاطر در جمع کفار مکه حاضر گشت و با افتخار کامل اسلام خود را به اطلاع آنها رسانید، در حالی این خبر را به اطلاع آنها میرساند که خبر اسلام یک نفر از اهل مکه برابر بود با توهین به یکایک اهل مکه و توهین به دین و عقیده آنها.
لذا به محض اینکه خبر اسلام حضرت زبیرس به گوش اقوام و خویشان او رسید. هر کدام به نحوی در آزار و اذیت او همت گماشتند. یکی با کتک یکی با هتک حرمت، یکی با الفاظ زننده و یکی با تهدیدات نگران کننده و... هر کدام به طریقی سعی میکردند زبیرس را از عقیده و مرامش بر گردانند. که در این میان سهم عمویش، نوفل و مادرش صفیه از همه بیشتر بود. مادرش او را به سختی کتک میزد و شکنجه مینمود وقتی مردم از اذیت مادرش شکوه مینمودند او میگفت:
من قال إني أبغضه فقد كذب
وإنما أضربه لكي يلب
[۶]
«هر کس بگوید که من او را بخاطر ناراحتی و دشمنی میزنم او دروغ میگوید. من او را میزنم تا برای آینده یک پهلوان شود».
عمویش نوفل او را به حصیری میپیچید و آن حصیر را آتش میزد تا دود حاصل از آن او را به حالت خفگی رسانده شاید خسته شده از اسلام برگردد و سپس با صدای بلند داد میکشید اكفر برب محمد! ای زبیر، به خدای محمد کافر شو، و این عذاب را از خود دور نما. حضرت زبیرس که از شکنجه و آزار عمویش (آن هم بخاطر بشارتهای الهی از زبان فرشتگان و نزول رحمت خداوند) لذت [۷] میبرد، با جواب قاطع میفرمود: «لا والله لا أعود في الكفر أبداً»، «نه به خدا که من هرگز بسوی کفر باز نخواهم گشت».
همه این آزار و شکنجهها نتوانست کوچکترین اثری را بر عقیده حضرت زبیرس بگذارد، و او را نسبت به اسلام دلسرد گرداند بلکه هر چه اذیت کفار بیشتر میشد او بر عقیده خود مطمئنتر و راسختر میگردید.
استقامت و پایداری حضرت زبیرس و مسلمانان، کفار مکه را به یک واکنش عمومی وادار کرد و همگی آنها بر آن شدند تا هر کدام بیش از دیگری در اذیت مسلمین اقدام نمایند.
اذیت مسلمین در ملاء عام شایع گشت اقدامات توهین آمیز به رسول خداج قلوب مسلمین را جریحه دار مینمود، از آمدن رسول خداج و یارانش به دور خانه کعبه ممانعت به عمل میآید [۸].
این اعمال ناشایسته کفار، عرصه را بر مسلمانان تنگ نمود تا اینکه خداوند برای رهایی مسلمین از این بحران، و برای حفظ عقیده و مرامشان دستور داد خانه و کاشانه خود را رها نموده و به طرف حبشه هجرت نمایند. وقتی دستور هجرت داده شد، حضرت زبیرس به همراه ده مرد و چهار زن، اولین کسانی بودند که به این حکم الهی جامه عمل پوشیدند [۹].
البته این را نباید فراموش کرد که هجرت یعنی از تمام زندگی و وطن و ما یملک خود گذشتن، و در ملک غریب، پا گذاشتن، کار بسیار مشکلی است اما زمانی که برای حفظ عقیده و مرام باشد دیگر دنیا و آنچه در دنیاست، در مقابل عقیده بیارزش است.
وای بر حال آن انسانهای ضعیف و شکست خوردهای که با کمترین مال و کوچکترین موقعیت اجتماعی عقیده و مرام خود را میفروشند و با کمترین هدیه دنیایی آن را رها میکنند.
خداوند جامعه ما را از شر این طور افرادی محافظت گرداند چون افراد عقیده فروش همچون انگلهایی هستند که در پشت حیوان زندگی میکنند و ارزش آنها بیشتر از همان انگلها نیست.
کفار بر آزار و اذیت خود افزودند و زندگی در مکه برای مسلمانان مشکل گردید، رسول خداج دستور دادند که مسلمانان به طرف حبشه هجرت کنند. حضرت زبیرس هم به همراه گروهی از مسلمانان به حبشه هجرت کرد.
هجرت او به حبشه مقارن شده بود با درگیری داخلی در آن کشور، که میان نجاشی پادشاه حبشه و یکی از رقیبانش به وقوع پیوسته بود و ادامه درگیری بین آن دو، میتوانست محل امن مسلمانان را تبدیل به یک میدان جنگ نماید و این برای مسلمانان خوشایند نبود بالاخص اگر در این جنگ نجاشی شکست میخورد که در این موقع کار بسیار سختتر میگشت.
حضرت ام سلمه میگوید: به خدا که هیچ وقت بدین حد غمگین نبودیم [۱۰] چون اصلاً نمیدانستیم چه خواهد شد. لذا به منظور آگاهی از وضعیت میدان جنگ، حضرت زبیر ابن عوامس که داوطلب این کار بسیار خطرناک بود را به نزدیک میدان معرکه فرستادیم تا به ما خبر آورد و همه را از این پریشانی نجات بخشد از آن جایی که برای رفتن به میدان معرکه میبایست از رود نیل گذر نمود. حضرت زبیرس مشکینهاش را برداشته و پر از باد نمود و با قرار دادن آن به زیر بغل، راهی رودخانه شد و با گذر از آن خود را به نزدیکی میدان کارزار رساند و مشاهده کرد که جنگ به نفع نجاشی رو به پایان است. بلافاصله بر گشت و خبر پیروزی نجاشی را به مسلمانان آورد و همه را از پریشانی نجات بخشید.
روزهای اولیه اسلام، یعنی روزهای خفقان و سرکوب، روزهایی که سایه ظلم و بیدادگری بر مردم مظلوم و مسلمان سایه افکنده بود، از آزادی عقیده خبری نبود، و ابراز عقیده به عنوان بزرگترین جرم شناخته میشد، مسلمانان به طور مخفیانه در دار ارقم جمع میشدند و با فراگرفتن احکام و دستورات شریعت از رسول خداج به عبادت مشغول میشدند.
یکی از روزها در حالی که مسلمانان مشغول عبادت بودند آوازی شنیدند که میگفت: (محمد به قتل رسید) [۱۱]. به محض شنیدن شدن این خبر حضرت زبیرس از جا بلند شد شمشیرش را برداشت و به قصد جنگ با کفار، به طرف مجلس بزرگان مشرکین به راه افتاد تا در صورت صحت خبر از آنها انتقام بگیرد. ولی از دور چشمش به رسول خداج افتاد که صحیح و سالم به طرف او میآمدند. رسول خداج از این که زبیرس را مسلح دیدند به تعجب آمده و سوال نمودند: ای زبیر، چه شده است؟ آماده جنگی؟ او گفت: ای رسول خدا، شنیدم که شما بدست مشرکین به قتل رسیدهاید، و من برای جنگ بدین حالت از خانه بیرون شدم. پیامبر خداج فرمود: ای زبیر، اگر کم کشته میشدم تو چه میکردی؟ [۱۲]. او گفت: ای رسول خدا، قسم به آن ذاتی که تو را به حق مبعوث به رسالت نموده که من با تمام قدرتم بر اهل مکه میتاختم و خونشان را همچون نهر آب جاری میساختم و حتی یکی از آنها را زنده نمیگذاشتم.
وقتی پیامبر خدا این ایمان و صداقت او را دیدند خوشحال شده و ردای خود را در آورده به عنوان هدیه به او تقدیم نموده و برای او و شمشیرش دعای خیر نمودند [۱۳]. سپس فرمودند: جبرئیل÷ به من گفت:
«إن الله يقرئك السلام، ويقول لك: اقرأ مني على الزبير السلام، وبشره أن الله أعطاه ثواب كل من سل سيفا في سبيل الله منذ بعثت إلى أن تقوم الساعة، من غير أن ينقص من أجورهم شيئا لأنه أول من سل سيفاً في سبيل اللهﻷ». «خداوند به تو سلام رسانیده و میگوید: زبیر را از طرف من سلام برسان و به او بگو که از همین امروز (از بعثت رسول) تا روز قیامت هر کس در راه خدا شمشیر بزند ثوابش بدون اینکه از او چیزی کم گردد به همان مقدار به تو هم داده خواهد شد، زیرا تو (زبیر) اولین کسی هستی که در راه خدا و اعلای کلمه الله شمشیر را از نیام بیرون کشیدی». چه افتخاری از این بهتر که خداوند چنین ثواب عظیمی را به او عنایت فرماید [۱۴].
کفار مکه با اهل شام رابطه تجاری داشتند و همیشه کاروانهای تجاری آنها در حال رفت و آمد بود. وقتی به کفار مکه خبر رسید که قافله و کاروانهای تجاری آنها بوسیله مسلمانان تهدید میشوند به این فکر افتادند تا با اقدامی موثر بر علیه مسلمانان، آنها را برای همیشه از هر گونه اقدامی بر علیه قافلههای خود برحذر دارند.
لذا وقتی ضمضم بن عمرو غفاری به مردم مکه خبر رساند که قافله بازرگانی قریش به ریاست ابوسفیان بن حرب [۱۵] ممکن است مورد حمله مسلمانان قرار گیرد، هزار نفر از کفار قریش که همه از جنگ جویان ماهر و اشراف قریش بودند به قصد جنگ با مسلمانان به طرف مدینه به راه افتادند.
از طرفی رسول خدا با سیصد و چهارده نفر از یاران وفادارش که فقط هفتاد شتر و دو اسب داشتند به قصد مقابله با کفار بیرون شدند و دو اسب سوار، یکی حضرت زبیر بن عوام که در میسره لشکر یعنی طرف چپ لشکر بود و دیگری مقداد بن اسود که در میمنه یعنی طرف راست لشکر قرار داشت.
رویارویی این دو لشکری که از نظر نظامی در وضعیت بسیار متفاوتی قرار داشتند، میتوانست در صورت شکست کفار، انعکاس عجیبی را در سطح جزیره العرب پیدا نماید. زیرا اولا تعداد کفار سه برابر مسلمانان بود و در ثانی نیروی کفار کاملا مسلح و برخوردار از ابزار و وسایل جنگی نسبتا مناسب بوده در حالی که مسلمانان از وسایل بسیار ابتدایی هم محروم بودند اما برخورداری مسلمانان از نیروی ایمانی مهمترین پشتوانه آنان در این جنگ (و سایر جنگها) بود. و وجود همین پشتوانه بسیار مستحکم باعث گشت [۱۶] تا نیروی بسیار قوی کفار را تار و مار نموده بعضی را به هلاکت رسانده و بقیه را مجبور به فرار کنند.
در هنگام شب، رسول خداج لحظات بسیار طولانی با خدایش خلوت نمود و با او این چنین نجوا میکرد:
ای بار خدایا، این گروه اندک را در مقابل کفار معاند پیروز گردان، و با امداد غیبی دین خودت را نصرت بفرما.
خداوند هم با پذیرفتن دعای رسولش هزار فرشته را به کمک آنها اعزام نمود [۱۷].
﴿فَٱسۡتَجَابَ لَكُمۡ أَنِّي مُمِدُّكُم بِأَلۡفٖ مِّنَ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ مُرۡدِفِينَ ٩ وَمَا جَعَلَهُ ٱللَّهُ إِلَّا بُشۡرَىٰ وَلِتَطۡمَئِنَّ بِهِۦ قُلُوبُكُمۡ﴾ [الأنفال: ۹].«ای رسول، ما خواسته تو را پذیرفتیم و برای تو فرشتگان را فرستادیم. و گر چه پیروزی به دست ما است و احتیاج به نزول فرشتگان نبود ولی این به خاطر آن است تا تو و یارانت دلگرم شوید و شادی اطمینان در قلب شما راسخ گردد».
گر چه جنگ بدر اهمیت بسیاری را برای تمام افراد شرکت کننده در آن به همراه داشت ولی افتخاری که در این جنگ نصیب حضرت زبیرس گردید از دو نظر اهمیت ویژهای دارد.
اولا: اینکه برخورداری او از اسب توانست او را بر دلاوریهای بسیار زیادی قادر سازد زیرا موفقیت اسب در میدان جنگ به مراتب بیشتر از شتر است.
دوم: اینکه حضرت زبیرس در معرکه بدر عمامه زرد رنگی داشتند که دو شمله (دو طرف) آن به صورت حضرت زبیرس آویزان بود. رسول خداج فرمودند: همه فرشتگانی که برای کمک آنها آمده بود به قیافه حضرت زبیر وارد میدان معرکه شده بودند. چنانچه هشام ابن عروه میگوید: رسول خدا فرمودند:
«».
«إن الملائكة نزلت على سيماء الزبير»
[۱۸]. «در روز بدر فرشتگان به همان قیافه زبیر وارد میدان کارزار گردیدند». و این یکی از افتخارات حضرت زبیرس است که محبوبیت او در نزد خداوندأ به قدری زیاد شده بود که خداوندأ فرشتگان را بر هیئت او وارد میدان جنگ کرد چنانچه عامر بن صالح شاعر عرب در مورد این واقعه میگوید:
جدي ابن عمي أحمد و وزيره
عند البلاء وفارس العشواء
«جدم پسر عموی رسول خدا و نماینده او در موقع مشکلات است و اسب سواری بیپرواست».
وغدات بدر كان أول فارس
شهد الوغاء في اللامة السفراء
«در روز بدر اولین اسب سواری بود که با عمامه زردش در میدان جنگ حاضر بود».
نزلت بسيماه الـملائك نصرتا
بالخوص يوم تالب الأ عداء
[۱۹]
«ملائک الهی با قیافهای همچون قیافه او به نصرت مسلمانان شتافتند در آن روزی که دشمنان برای فتنهانگیزی به میدان آمده بودند».
این است واقعیت انسانی عظیم و شریف که صداقتش را فقط ذاتی میداند که بر همه چیز علیم است چه زیبا گفته شیخ سعدی:
رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند
بنگر که تا چه حد است مقام آدمیت
شکست فاحش کفار مکه در جنگ بدر باعث شد تا تصمیم آنها برای نابودی مسلمانان قطعیتر شود. لذا در یک جلسه مشورتی که در شهر مکه انجام قرار بر این شد که سرمایه اصلی قافله ابوسفیان به صاحبانش تحویل داده شود و فایده حاصله از آن، که مبلغی قریب به پنجاه هزار دینار میشد جهت آمادگی سپاه مصرف گردد تا شاید بدین وسیله بتوان شکست بدر را جبران کرد. لذا نیروی کفار مجهز به تمام تجهیزات آن زمان با شاعران و غزل خوانان و زنان رقاصه، عازم احد گردید [۲۰].
و لشکر مسلمانان هم از مدینه خارج شد و در مقابل لشکر کفار، صف آرایی نمود، اول جنگ تن به تن شروع شد و هر کدام از دو لشکر افراد زبده خود را به میدان میفرستادند چنانچه اولین سرباز لشکر اسلام حضرت علیس بود که در یک دم حریفش را نابود ساخت وقتی ششمین و هفتمین نفر از آنها به میدان آمد و مبارز طلبید حضرت زبیر بن عوامس با حضور در میدان هر دو تای آنها را به هلاکت رسانید [۲۱]. وقتی قهرمانان قریش یکی پس از دیگری به هلاکت میرسیدند آنها جنگ تن به تن را به سود خود ندانسته و فهمیدند که اگر آنها بدین حالت مبارزه را ادامه دهند همین چند قهرمان معروف لشکر محمدج برای نابودی آنها کافی خواهند بود. لذا دست به یک حمله همگانی زدند و به لشکر اسلام یورش بردند لشکر اسلام با قدرت هر چه تمامتر در مقابل کفار ایستادگی مینمود و هر کس سعی میکرد زودتر رضایت الهی را بدست آورد. حضرت حمزهس با دلاوری خاص خودش چندین نفر از دلاوران را از پای در آورد. حضرت ابودجانه س بیمهابا حمله میکرد [۲۲].
و حضرت زبیرس با شهامت هر چه تمامتر بر دشمن میتازید و یکی پس از دیگری را به هلاکت میرساند تا اینکه وعده الهی تحقق پیدا کرد و مسلمانان به پیروزی رسیدند و کفار پا به فرار گذاشتند.
اما ناگاه تدبیر جنگی خالد بن ولید [۲۳] و تغافل گروه تیراندازی که رسول خداج آنها را بر دهانه کوه گماشته بود، باعث شد تا شبیخونی بسیار خطرناک بر مسلمانان زده شود و همه را تار و مار نماید و باز مزید بر علت، (جمله محمدج کشته شد) که از زبان شیطان گفته میشد عزم مسلمانان را به ادامه جنگ و بدست آوردن نتیجه مطلوب ضعیف گردانید. کفار مکه که خود را پیروز میدان میدیدند تمام سعی و تلاش خود را بکار گرفتند تا بتوانند رسول خداج را به شهادت برسانند. اما فداکاریهای چهارده نفر از یاران رسول خدا که یکی از آنها زبیر ابن عوام بود باعث گشت تا این هدف کفار هم تبدیل به یاس و ناامیدی گردد. واقعا جای دارد تا انسان به این موضوع با دقت بیشتری نگاه نماید. چطور چهارده نفر در مقابل لشکر بسیار قوی کفار استقامت کردند تا نتوانند کفار به این هدف مذموم دست پیدا نمایند.
آیا در آن میدان مسئله ثروت به میان بود، آیا رسیدن به حکومت مطرح بود؟ آیا در آن میدان بجز شمشیر و خون چیزی دیده میشد؟ آیا کسی بجز خدا ناظر میدان بود تا مدالی به آنها عنایت کند؟ آیا ایستادگی و بودن در کنار رسول خدا، چیزی جز مرگ به همراه داشت؟ آیا ممکن است یک انسان عاقل تمام این اخلاصها و رشادتها را به یک موقعیت بیارزش دنیایی در پایان عمر به راحتی از دست بدهد؟
توجه بیشتر به میدان احد ما را به تمام آن وعدههای الهی که در حق اصحاب رسول گفته، مطمئنتر میگرداند و ذهن ما را از یاوه گوییهایی که بعضی از دشمنان اسلام در حق این سربازان رسول خداج بیان نموده، جلا میبخشد بیاییم عادلانه قضاوت کنیم و با پرهیز از خرده گیری و اعتراض بر آن ستارگان هدایت، لغت الهی را بر خودمان واجب نگردانیم. زیرا آنچه در میدان احد انجام گرفت نشانه زندگی طیبه همراه با رضایت الهی بود. که این را ذات اقدس الله در چندین جای قرآن تصریح نموده است.
بر گردیم به اصل واقعه احد، وقتی جنگ احد به پایان رسید رسول خداج وارد میدان جنگ گردید تا مقتولین دو گروه را مشاهده نماید که ناگاه چشم رسول خدا بر قیافه مثله شده حضرت حمزهس افتاد از طرفی صفیهل مادر حضرت زبیرس به میدان آمده بود تا جنازه برادر شقیقی خود (حمزهس) را ببیند. حضرت رسولج که از این قضیه خیلی غمگین شده بودند به زبیر ابن عوامس فرمودند: ای زبیر، صورت مادرت را بر گردان و او را از میدان جنگ بیرون کن تا صورت برادرش را نبیند [۲۴]. حضرت زبیرج به مادرش فرمود: بر گرد، زیرا رسول خدا امر کرده که به تو اجازه ورود به میدان را ندهم. مادرش گفت: ای فرزندم، چطور برگردم در حالی که به من خبر رسیده برادرم (حمزه) مثله شده است، این را بدان که من بخوبی از عهدة این آزمایش الهی برخواهم آمد. سپس نزد حمزه س رفت و پس از مشاهده جنازه مثله شده برادرش، با صبر و استقامتی که فقط از تربیت یافتگان مکتب وحی بر میآمد بر او نماز خواند و مصداق واقعی این آیه قرار گرفت. ﴿رِجَالٞ صَدَقُواْ مَا عَٰهَدُواْ ٱللَّهَ عَلَيۡهِ﴾ [الأحزاب: ۲۳]. «(مردانی) که در پیمان خود با خدا صادقند».
شاعر چه خوب فرموده:
صدق جان و دل بود هین سابقوا
از نبی بر خوان رجال صدقوا
حضرت ابن اسحاق میفرماید: در روز احد رسول خداج کافری را دیدند که به طور عجیبی مسلمانان را به قتل میرساند رسول خداج رو به حضرت زبیرس نموده و فرمودند: ای زبیر، «قم إليه» به طرفش برو و شر او را از مسلمانان دفع کن. حضرت زبیرس هم با او درگیر شد و لحظهای هر یک دیگری را به این طرف و آن طرف میتاباند تا اینکه هر دو بر زمین افتادند و حضرت زبیر بر سینه او قرار گرفت و او را کشت رسول خداج حضرت زبیرس را در بغل فشار داد و او را بوسیدند و فرمودند: ای زبیر، پدر و مادرم فدای تو باد، مرحبا به شجاعت و غیرت تو. یونس ابن اسحاق میگوید که در روز احد طلحه ابن ابی طلحه یکی از پرچم داران بزرگ و مقتدر کفار بود وقتی او به میدان آمد شخصی را به مبارزه طلبید. حرکات نمایشی او مردم را به وحشت انداخته بود فوراً حضرت زبیر بلند شد و همچون مرغی سبکبال بر او پرید و او را به زمین کشید و قطعه قطعه نمود
[۲۵].
دو قبیله عضل وقاره خدمت رسول خداج رسیده و از آن حضرت خواستند تا تعدادی از صحابه را برای تعلیم قرآن به نزد آنها بفرستد. رسول خداج تعداد ده نفر از اندیشمندان و قاریان صحابه را نزد آنها فرستاد تا به آنها قرآن تعلیم بدهند وقتی این نمایندگان رسول خدا ج به نزد آن قبیله رسیدند، آنها خیانت نموده به مشرکان بنی لحیان اشاره نمودند تا یاران رسول خدا را دستگیر نموده، به قتل برسانند. بنولحیان اول به اصحاب رسول خدا امان دادند که از ده نفر فقط سه نفر به نامهای عبدالله ابن طارق، زید بن دثنه، خبیب بن عدی امان را پذیرفتند. ولی بقیه قبول نکردند و با جنگیدن به شهادت رسیدند. حضرت نوفل نیز بر اثر تمرد از دستور کفار در همان لحظه اول به شهادت رسید. ولی خبیب و زید که حضرت زید را صفوان بن امیه و حضرت خبیب را فرزندان حارث بن عامر خریداری نمودند تا در عوض پدرانشان که در جنگ بدر کشته شده بودند آنها را به قتل برسانند. صفوان در کشتن حضرت زید درنگ نکرد و فورا به غلامش دستور داد او را در مقام تنعیم به قتل رساند [۲۶]. اما حضرت خبیب طبق دستور حارث بن عامر تا آخر ماه حرام در بازداشت بسر برد و چون روز اعدام به مقام تنعیم برده شد او از سران مکه اجازه خواست تا دو رکعت نماز بخواند وقتی دو رکعت نمازش به پایان رسید به سران مکه فرمود: من به این خاطر نمازم را طولانی نخواندم تا شما گمان نکنید که من از مرگ میترسم [۲۷].
سپس کفار آن حضرت را به دار آویختند و تا مدتی جسد مبارکش را بر روی چوب دار نگهداشته و بر آن نگهبانی میدادند. وقتی رسول خداج از قضیه اطلاع حاصل نمود فرمود: «أيكم يحتمل أخيه من خشبة وله الجنة», «کدامیک از شما حاضر است تا به عوض پایین نمودن خبیب از روی دار بهشت نصیبش شود». حضرت زبیرس گفت: من و دوستم مقداد.
آن دو برای این ماموریت بسیار خطرناک راهی مکه شدند چون به مقام تنعیم رسیدند دیدند که چهل نفر برای حفاظت جسد در اطرافش نگهبانی میدهند تا کسی به جسد دسترسی پیدا نکند.
حضرت زبیر و مقدادب صبر کردند تا شب فرا رسید و نگهبانان در محل نگهبانی خود, به خواب رفتند. آن موقع، آن دو آهسته از بین نگهبانان خوابیده خود را به پای دار رساندند. و جسد را برداشته به طرف مدینه به راه افتادند با وجودی که جسد آن حضرت جهل روز بر روی دار بود ولی صحیح و سالم و هیچ تغییری نکرده بود.
وقتی مشرکین بیدار شدند متوجه شدند که جسد بر روی چوب دار نیست [۲۸]. لذا سراسیمه اسبها را به هر طرف تاختند تا بالاخره حضرت زبیر و مقدادب را گیر آوردند هنگامی که حضرت زبیرس جسد را بر زمین گذاشت تا با کفار صحبت نماید زمین دهان باز کرد و جنازهی حضرت خبیب س در خود فرو برد، بدین جهت است که حضرت خبیبس را به بلیع الارض (بلعیده زمین) معروف شده است [۲۹].
آن موقع حضرت زبیرس عمامهاش را برداشت و به کفار قریش فرمود:
ای قریش! چطور به خود جرأت دادید که بر ما حمله کنید، آیا نمیدانید که من زبیر فرزند عوام و دوستم مقداد ابن اسود, دو شیر شرزه ایم. اگر بر میگردید که چه خوب و اگر میخواهید بجنگید ما با تمام وجود با شما خواهیم جنگید و از هیچ کوششی جهت نابودی شما دریغ نخواهیم کرد، لذا خود دانید.
این جملات حضرت زبیر باعث شد تا کفار مکه مرعوب شده و با سر افکندگی به مکه باز گردند [۳۰]. و حضرت زبیر و مقدادب هم راهی مدینه شدند. وقتی به خدمت رسول خداج رسیدند آن حضرت فرمودند: الآن جبرئیل پیش من آمد و گفت: «إن الملائكة لتباهين بهذين من أصحابك», «فرشتگان به این دو اصحابی تو افتخار میکنند». سپس این آیه را تلاوت فرمودند:
﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَشۡرِي نَفۡسَهُ ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِۚ وَٱللَّهُ رَءُوفُۢ بِٱلۡعِبَادِ ٢٠٧﴾ [البقرة: ۲۰۷].
«و بعضی از مردم به منظور جلب رضای خداوند نفسشان را میفروشند و آن را فدای جلب رضای الهی میکنند».
حضرت زبیرس میگوید: روزی بعد از اینکه رسول خداج نماز صبح را ادا کردند به طرف مردم بر گشته و فرمودند: چه کسی امشب با من به تبلیغ جنیات میآمد؟ از آن جمع, من اظهار آمادگی نمودم.
وقتی که رسول خداج برای انجام ماموریت به راه افتاد دست من را گرفت و به طرف بیرون مکه حرکت کرد. من با رسول خداج به حرکت افتادم در حالیکه کوچکترین صدایی را نمیشنیدم و اطراف ما در سکوتی مرگبار فرو رفته بود, بیرون رفتیم تا درختان و نخلستانهای مدینه را پشت سر گذاشتیم و به زمینی بیآب آبادی رسیدیم, ناگاه قیافههایی را دیدیم بسیار بلند که تا به حال همچنان انسانهایی را ندیده بودیم. ترس وحشت سر پایم را فرا گرفت و دیگر قدرت نداشتم تا بر روی پایم به ایستم، وقتی آنها به ما نزدیک شدند فورا رسول خدا ج خطی کشیدند و من را وسط آن خط جای دادند به محض اینکه وسط خط قرار گرفتم تمام ترس و وحشتم دور گشت و اطمینان قلبی نصیبم گردید. در آن موقع رسول خدا ج در جمع جنیات داخل شدند و تا صبح برایشان قرآن تعلیم دادند سپس به پیش من آمده و از من خواستند تا پشت سر آن حضرت حرکت کنم وقتی مقداری دور شدیم فرمودند: ای زبیر، نگاه کن آیا چیزی میبینی من نگاه کردم گفتم: ای رسول خدا، من سیاهی بسیار زیادی میبینم. پیامبرج دست به زمین کشیده و چیزی برداشتند و به طرف آنها پرتاب کردند و فرمودند: از بین جنیات آنها کامیاب شدند [۳۱].
روز جنگ خندق رسول خداج از آرایش و تجهیزات لشکر کفار اطلاعی نداشتند و به همین خاطر خیلی بیمناک بودند, اندیشیدند که به چه وسیلهای بتوانند از وضعیت لشکر کفار آگاهی حاصل نمایند بدین منظور از اصحاب خودش مشوره گرفته و فرمودند:
«من رجل يأتينا بالخبر من بني قريظة؟ فقال الزبير: أنا» [۳۲]. «چه کسی میرود و از بنی قریظه و حالات آنها برای ما خبر میآورد».
حضرت زبیرس بلند شده و گفت: ای رسول خدا من برای این کار آماده ام. رسول خدا ج برای بار دوم و سوم رو به اصحاب نموده و باز هم حضرت زبیرس بلند شده و اظهار آمادگی کرد. رسول خداج فرمودند:
فداک أبی وأمی ای زبیر، پدر و مادرم فدای تو باد «إِنَّ لِكُلِّ نَبِيٍّ حَوَارِيًّا وَحَوَارِيَّ الزُّبَيْرُ». «بدرستی که هر پیامبری دوستی خصوصی دارد که یقینا دوست خصوصی من زبیر ابن عوام است» [۳۳].
و به نقل ذهبی که فرمودند: زبیر پسر عمه و دوست خصوصی و اهل بیت من است [۳۴].
وقتی رسول خداج برگشتند و سلاح را بر زمین گذاشتند, حضرت جبرئیل÷ نازل شد و عرض کرد: ای رسول خدا، آیا شما اسلحه را بر زمین گذاشته اید؟ در حالی که فرشتگان الهی در حال آماده باش به سر میبرند. خدای متعال به شما دستور داده که به طرف بنی قریظه بروید و با آنها بجنگید و ما نیز همراه شما خواهیم جنگید، الآن من و لشکر ملائک به طرف بنی قریظه میرویم تا رعب و وحشت را در دل آنها بیندازیم شما هم پشت سر من بیایید، تا با آنها بجنگید. رسول خداج هم به همگان اعلام کردند که باید نماز عصر را در محلهی بنی قریظه بخوانند. وقتی به محلهی بنی قریظه رسیدند و آنها را محاصره نمودند, به قول اسماء بنت ابوبکرب در همان اوائل یکی از مشرکین مسلح به طرف مسلمانان آمد و بر بلندی تپهای بالا رفت و با آواز بلند فریاد کشید: «من يبارز؟» «چه کسی آمادهی مبارزه است؟» رسول خداج به یکی از اصحاب نگاه کرده فرمودند: «أتقوم إليه؟» «آیا تو حاضری با او وارد جنگ شوی؟» آن صحابی فرمود: ای رسول خدا، اگر شما بخواهید من هم حاضرم. در این موقع حضرت زبیرس که شاهد قضیه بود از اینکه به او چیزی گفته نمیشد به خود میپیچید تا اینکه رسول خداس متوجه او شده و فرمودند: «قم يا ابن صفية» «ای (زبیر) فرزند صفیه تو بلند شو». حضرت زبیرس بلند شد و به طرف او رفت. و هر دو با هم درگیر شدند، یک لحظه او زبیرس را بر زمین میزد و لحظهی دیگر زبیر س او را بر زمین میزد، تا اینکه هر دو شانه به شانه هم قرار گرفتند همانطور مبارزه کردند تا اینکه رسول خدا فرمودند:
«أيهما وقع الحضيض أولاً فهو مقتول». «هر کدام اول داخل گودال بیفتد, کشته خواهد شد». سپس دست به دعا بلند نموده و برای نصرت و پیروزی حضرت زبیرس دعا کردند، در این موقع کافر به زمین خورد و حضرت زبیرس بر روی سینهاش قرار گرفت و او را به هلاکت رساند [۳۵].
خلاصه محاصره ۲۵ روز به طول انجامید و رسول خداج متوجه شد که ادامهی محاصره بنفع ایشان نخواهد بود، بدین منظور حضرت علی و حضرت زبیرب را به کنار حصن فرستادند آنها هم از دیوار حصن بالای رفتند و فریاد زدند: «أي بني قريظة! والله لنذوقن ما ذاق حمزة أو لنفتحن عليهم حصنهم» [۳۶]. «اگر شما تسلیم نشوید ما حصن را فتح نموده یا همان بلایی را سر شما میآوریم که شما بر سر حضرت حمزه آورده بودید».
سپس آنها با حرکات نمایشی خود رعب و وحشت را در دل کفار انداختند و آنها را متقاعد ساختند که استقامت در مقابل لشکر اسلام بینتیجه است و باید تسلیم شوند، بنی قریظه که ادامه سر کشی را به ضرر خود میدیدند به حکم حضرت سعد ابن معاذ راضی گردیدند [۳۷].
ابی الزناد میگوید: در روز خندق حضرت زبیرس با یکی از قهرمانان مشرکین به نام عثمان بن عبدالله ابن مغیره مبارزه نمود او را از پای در آورده قطعه قطعه نمود بعضی از مسلمانان به حضرت زبیرس گفتند: ای زبیر، چه شمشیری خوبی داشتی که توانستی دشمن خدا را بکشی. حضرت زبیرس ناراحت شده و فرمودند: یقین کنید که کار کشتن را دست انجام داده نه شمشیر [۳۸]. (یعنی کشتن او از دست قوی و قدرتمند من است).
گر چه تمام واقعاتی که در دوران رسول خداج اتفاق افتاده حائز اهمیت است, ولی یکی از مهمترین آنها, که از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است, صلح حدیبیه میباشد.
رسول خداج به همراه هزار و چهارصد نفر از یاران خود به قصد عمره راهی مکه شد. شبکههای اطلاعاتی کفار به اهل مکه اطلاع دادند که محمد با تعدادی از یاران خود به قصد جنگ راهی مکه شدهاند از آنجایی که این اقدام نمایانگر اقتدار حکومت اسلامی و از طرف دیگر مبین کم توجهی آنها به حکومت و کفار مکه بود, به همین خاطر کفار سعی کردند تا حد امکان از ورود مسلمانان به شهر مکه جلو گیری نمایند. بدین منظور گروهی را به طرف مدینه و محل حرکت رسول خداج فرستادند، وقتی این گروه در مقابل لشکر مسلمانان صف زدند و باب مذاکره باز شد گروه کفار به دروغ بودن تمام آن شایعاتی که در مکه علیه رسول خداج و اصحاب او پراکنده شده بود, یقین نمودند و از طرفی وقتی شدت محبت و ارادت اصحاب را نسبت به رسول خداج مشاهده کردند, حیرت زده شده و پیمان صلحی را با مسلمانان امضا کردند.
اجرای این صلح و موافقت اصحاب رسول خدا با خواسته و رای آن حضرت به قدری صادقانه بود که خداوند افراد شرکت کننده در این صلح را با بهترین الفاظ مورد لطف و مرحمت قرار داد و همه آنها را با بهترین الفاظ ستود [۳۹]. و برای بار دیگر، صداقت و ایمانی یاران رسول خودش را به جهانیان و آیندگان گوشزد نمود که ای آیندگان, هوشیار باشید که من از این قومی که در آن لحظه از رسول من حمایت کردند, راضی هستم زیرا از آنچه که در قلب آنها نقش بسته بود و در دل داشتند آگاه بودم و از آنجایی که دیانت قلبی آنها برای همیشه و تا آخر عمر کوتاهشان دوام خواهد یافت. آنها را به بزرگترین ارزشها یعنی رضایتم مفتخر گردانیدم. سپس این سند افتخار را به عنوان مدرک لایتغیر در اختیار عموم بندگان قرار دادهام تا این تاییدی باشد برای آن رادمردانی که با اعمال صادقانه خود صفحات رنگ آلود تاریخ را جلاء خاصی بخشیدند.
که از جمله این افراد, یکی شخصیت مقبول و ارزشمند حضرت زبیر ابن عوام بود, شخصی که با برخورداری از ایمان بسیار زیاد, نمیتوانست از کسب چنین افتخاری محروم و غائب باشد.
بیعت از بیع مشتق شده است به معنای فروختن، و در اصطلاح شریعت عبارت است از: نفس خود را مقابل بهشت و رضای خدا فروختن. در این بیع, نفس انسانی مبیع و بهشت پول و ثمنش, انسان فروشنده و خداوندأ مشتری.
همه اندیشمندان بر این اتفاق نظر دارند که بعد از فروش, مبیع از ملک بایع بیرون شده و به ملک مشتری داخل میشود و مشتری مالک تام الاختیار ملک میگردد. همچنین مومن وقتی بیعت بر مرگ نمود دیگر مالک بر نفس خود نیست و نباید در مورد نفس خود تصمیمی بگیرد و در این بیعتی که در اینجا صورت گرفت معامله بین خدا و بندگان با واسطه پیامبرشج انجام گرفت.
و هنگامی که اصحاب با رسول خداج بیعت نمودند گویا با خداأ بیعت کرده و رسول خداج بعنوان یک وکیل است، چون خداوند میفرماید:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ ٱللَّهَ﴾ [الفتح: ۱۰] [۴۰]. و از آنجایی که بیع با خیار عیب برگشت میخورد، خداوند خیار عیب آنها را هم با این جمله: ¬﴿لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ يُبَايِعُونَكَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ﴾ [الفتح: ۱۸] [۴۱]. ساقط نمود، و باز از آنجایی که بعد از اتمام معامله امکان اقاله آن وجود داشت، خداوند با جمله:﴿وَرَضُواْ عَنۡهُ﴾امکان اقاله در بیع را هم از بین برد و فرمود: ¬﴿فَٱسۡتَبۡشِرُواْ بِبَيۡعِكُمُ ٱلَّذِي بَايَعۡتُم بِهِۦۚ وَذَٰلِكَ هُوَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ﴾ [التوبة: ۱۱۱] [۴۲]. یعنی: «پس به آن معاملهای که با خدا نمودید خوشحال باشید این است کامیابی بسیار بزرگ».
از این آیه معلوم میشود که اصحاب رسول خداج در معاملهای که با خدا بستند و به آن قولی که به خداوند دادند کاملا صادق بودند، و این معاملة آنها و خریداری بهشت به عوض آن, تا آخر عمر دوام داشته است، و هیچ موردی از موارد دنیا نتوانسته در صحبت و دوام این معامله اشکالی ایجاد نماید. (ای اصحاب عظیم, مبارکتان باد).
محمد بن سعد میگوید که این جنگ در جمادی الاولی سال هفتم هجرت انجام گرفت, رسول خداج یارانش را برای جنگ با مردم خیبر آماده کرد و اعلام نمود که فقط کسانی میتوانند با او بیایند که هدفشان جهاد میباشد [۴۳]. وقتی پیامبرج به نزدیکی خیبر رسید به یاران خود فرمود: بایستید، سپس دست به دعا بلند نموده و فرمودند: ای بار خدایا، ما از تو خیر این حصار و خیر اهلش را مسألت میکنیم و از شر آن و شر هر چه در آن است به تو پناه میبریم، و سپس دستور داد پیشروی کنند [۴۴].
بعد از آن رسول خداج پرچمهای اسلام را بین فرماندهان مجاهدین تقسیم نمود که یکی را به حضرت علیس و یکی را به خباب بن منذرس و یکی را به سعد بن عبادهس داد.
منطقه خیبر دارای دژهای زیادی بود, در یکی از این دژها و حصارها مرحب یهودی, که پهلوانی بسیار قدرتمند بود سکونت داشت، وقتی از اعزام لشکر اسلام اطلاع یافت فورا خود را به میدان رسانید و مبارز طلبید که خوشبختانه توسط حضرت محمد بن مسلمهس به هلاکت رسید [۴۵]. (طبق بعضی روایات حضرت علیس قاتل او بوده است) بعد از اینکه مرحب به قتل رسید برادرش یاسر پا به میدان مبارزه نهاده و چنین گفت: خیبر میداند که من یاسرم, سلاح من تیز برنده است، پهلوانی هستم بسیار غارت کننده, چون شیران روی میآورند از آنها پیشی میگیرم و در جبین من, مرگ حاضر و آماده است. آیا کسی هست که در مقابل من بایستد؟ فورا حضرت زبیر بن عوامس پا به میدان گذاشت و با صدای بلند جواب داد: ای یاسر، خیبر میداند که من سخت خردمندم و سالار گروهی هستم که هیچکدام ناتوان نیستند تا بگریزند. حامیان مجد و برگزیدگان و نخبگان شمایند. ای یاسر، جمع کفار تو را فریب ندهد بدان که جمع کفار چون سراب فریبنده و غیر واقعی است [۴۶]. صفیه بنت عبدالمطلب مادر زبیر گفت: ای رسول خدا, آیا او پسرم را میکشد؟ پیامبر فرمودند: ان شاءالله پسر تو او را خواهد کشت. و بعد از لحظهای درگیری, حضرت زبیر او را به هلاکت رساند [۴۷].
بعد از کشته شدن بزرگان خیبر, رسول خداج شروع به فتح حصنهای آنها نمود که یکی پس از دیگری با درگیریهایی مختصر به تصرف سپاه اسلام در آمدند، اما هنوز دو حصار طیح و سلالم فتح نشده بود رسول خداج این دو حصن را به محاصره در آورد، و چندین روز محاصرة آنها به طول انجامید تا اینکه رسول خداج تصمیم گرفت در صورت تسلیم نشدن, از منجنیق کار گرفته و همگی آنها را در داخل حصن به قتل برساند، وقتی اهالی آن دو حصن, رسول خداج را در تصمیمش جدی یافتند, تقاضای صلح نمودند رسول خداج نیز با شرایط بسیار سنگین صلح را پذیرفت، و از آنها قول گرفت که اگر چیزی از من پنهان کرده بودند این پیمان صلح, بین من و آنها لغو شده مثل یک جنایت کار جنگی با آنها رفتار خواهد شد, نماینده آنها یعنی کنانه بن ربیع هم از طرف همه آنها, شرایط را پذیرفت. رسول خداج از او سئوال نمود که گنجهای بنی نضیر کجاست؟ او گفت: از آنها اطلاعی ندارد. ولی بعد از لحظهای اظهار داشت که همه آنها صرف هزینههای سنگین جنگ شده است.
رسول خداج فرمود: گنجینههای بنی نضیر خیلی بیشتر از اینها بود. بگو: بدانم آنها کجاست؟ او بدون هیچ جوابی ساکت ماند تا اینکه یکی از یهودیان جلو آمد و گفت: من از گنجینههای بنی نضیر اطلاعی ندارم ولی میبینم که هر بامداد چندین نفر از آنها میآیند و دور این خرابه گردش میکنند. رسول خداج به کنانه فرمود: ای کنانه، آیا خودت قبول داری که اگر آن گنجینهها یافته شده و پیش تو آورده شود تو را بکشم. او گفت: بلی. رسول خداج دستور دادند خرابه را کندند و قسمتی از گنجهها را زیر آن پیدا کردند. چون از باقیمانده آنها سئوال نمودند باز هم از وجود آنها اظهار بیاطلاعی کرد، رسول خداج به زبیر ابن عوامس فرمودند: ای زبیر، او را شکنجه کن تا آنچه پیش اوست از او بگیری. حضرت زبیرس نیز به قدری او را شکنجه نمود تا در شرف مرگ قرار گرفت، و سپس به دستور رسول خداج توسط محمد بن مسلمه (در قصاص خون برادرش محمود بن مسلمه) به قتل رسید [۴۸].
وقتی رسول خداج از منطقه خیبر فراغت یافت به طرف مدینه به راه افتاد و به همگام غروب به وادی القری رسید. گروهی از یهودیان که در آن حوالی بودند بر برجهای خود قرار گرفته و آواز جنگ میدادند گر چه مسلمانان به آن صورت آمادگی لازم را برای جنگ نداشتند ولی خود رسول خداج سپاه را آماده نمود و بصورت صفهای منظمی درآورده, در مقابل گروه کفار آماده جنگ نمود.
دو گروه در مقابل هم قرار گرفتند، یکی از پهلوانان کفار به میدان آمده و مبارز طلبید که در مقابل او حضرت زبیرس به میدان آمد و با قدرت و شهامت کامل او را به هلاکت رسانید، دوازده نفر دیگر از پهلوانان کفار به آمدند که هر کدام توسط یکی از شیر مردان اسلام به هلاکت رسیدند، تا بالاخره همه آنها مرعوب شده و حاضر به صلح گردیدند، و حصار آنها هم به تصرف مسلمانان در آمد و اموال آنها بین مسلمانان تقسیم شد [۴۹].
وقتی رسول خداج برای فتح مکه تصمیم گرفت دستور به آمادگی سپاه نمود بدون اینکه مقصد و نقطه مورد نظرش را به آنها اعلام کند. هدف رسول خداج این بود, که خبر حرکتش به اطلاع کفار نرسد تا آنها غافلگیر شده و به راحتی مکه به تصرف مسلمانان در آید، به همین خاطر دعا فرمودند: ای بار الهی! چشم گوش قریش را کور گردان تا از آمدن ما اطلاع حاصل نکرده و ما به راحتی آنها را در سرزمینشان غافلگیر کنیم. ولی بعدا به مردم اعلام نمود که عازم مکه است. از طرفی حاطب بن ابی بلتعهس سعی کرد با ارسال نامهای به اهل مکه آنها را از این اقدام رسول خداج خبر دار نماید، لذا نامهای را به ساره کنیز عمرو بن صیفی داد، تا در عوض جایزهای ارزشمند, این نامه را به طرز ماهرانهای به اهل مکه برساند. ساره هم نامه را بین موهای بافتهاش پنهان نمود تا کسی متوجه آن نشود. از آنجایی که خدا در هر لحظه رسولش را کمک مینمود و او را از تمام مهلکات نجات میبخشد، این نقشه را هم بر ملا ساخت به رسولش الهام نمود که الآن فردی از اهل مدینه اجیر شده تا این خبر را (حرکت شما به سوی مکه را) به گوش اهل مکه برساند.
لذا افرادی را به تعقیبش فرستاد تا او را دستگیر نمایند. رسول خداج هم حضرت علیس و حضرت زبیر ابن عوامس را به تعقیب او فرستادند و گفتند: شما بروید و زنی را که حامل نامه حاطب به اهل مکه است را, دستگیر نموده و نامه را از او بگیرید، و اگر انکار کرد او را بکشید آنها با عجله به تعقیبش رفتند تا او را در بوستان خاخ بین راه مکه و مدینه دستگیر نموده و از او پرسیدند: نامه کجاست؟ او گفت: به خدا قسم من نامهای ندارم. آنها او را با دقت بازرسی نموده ولی نامهای نیافتند. خواستند برگردند اما حضرت علیس رو به زن کرده و با ناراحتی فرمودند: ای زن، نه ما دروغ میگوییم و نه به ما دروغ گفته شده است. نامه را درآور به ما بده، و گر نه به خدا قسم که تو را برهنه نموده و نامه را از تو در خواهیم آورد. زن که چارهای جز تسلیم نداشت و مطمئن بود که حضرت علیس در تصمیم خود جدی است, نامه را از داخل موهای خود در آورد و تحویل حضرت علی و حضرت زبیرب نمود، آنها هم او را رها کرده و با نامه به خدمت آن حضرتج رسیدند.
پیامبر خدا ج, حاطب ابن ابی بلتعهس را به خدمت فرا خواند و از او علت این اقدامش را جویا گشت. حاطب گفت: به خدا قسم از روزی که مسلمان شده ام هرگز به شما خیانت نکردهام [۵۰] و از وقتی که از مکه بیرون آمده ام ایشان را دوست نمیدارم ولی هر یک از مهاجرین در مکه کسی را دارد که در موقع ضرورت از زن و فرزندش دفاع مینماید و حامی آنها میباشد ولی من در میان ایشان غریبم و نسبت به زن و فرزندانم احساس خطر نمودم، لذا خواستم پیش آنها محبوبیتی کسب کنم تا خانوادهام بدین وسیله از آزار آنها در امان باشند گرچه میدانم خداوند آنها را درمانده میفرماید، و این نامه من دردی از آنها دوا نمیکند. رسول خداج حرفش را تصدیق نموده و از او گذشت نمودند. و سپس به لشکر دستور دادند به مکه حرکت کنند چون به منطقه ذی طوی رسیدند آن حضرتج بر شتر ایستاده و با تواضع کامل به بارگاه الهی در قبال نعمتش سپاس گذاری نمودند، سپس سپاه [۵۱] را متفرق ساخته دستور دادند از چند نقطه متفاوت وارد مکه شوند حضرت زبیرس از منطقه کدی [۵۲] وارد مکه شود.
سعد بن عبادهس که پرچم رسول اللهج به او سپرده شده بود که همراه حضرت خالدس از منطقه کداء [۵۳] وارد شوند [۵۴]. و بدین صورت مکه با بعضی درگیریهای جزئی به تصرف مسلمانان در آمد.
بعد از اینکه ۱۵ روز از فتح مکه گذشت به رسول خداج خبر رسید که هوازن و ثقیف که دو قبیله بسیار بزرگ و قدرتمند بودند و با قریشیها رقابت دیرینه داشتند, با همدیگر اتحاد نموده و قصد دارند به مکه حمله کنند و هم اکنون در منطقه حنین اردو زده و مالک ابن عوف نصری رئیس آنها بر علیه اسلام قیام کرده و مردم را بر علیه اسلام آماده میکند، علاوه بر مردم هوازن تمام طایفه ثقیف هم دور مالک جمع شده و علیه رسول خداج با او هم پیمان شدهاند و به همراه سایر طایفهها و گروههای مخالف اسلام، اموال و دارایی و زنان و فرزندانشان را بجای گذاشتند تا مطمئن شده بتوانند با خاطری آسودهتر بر علیه اسلام وارد جنگ شوند. از طرفی رسول خدا با دو هزار نفر از اهل مکه که تعدادی از آنها از تازه مسلمانان بوده و تعدادی دیگر هم غیر مسلمان به همراه ده هزار نفر از یاران خود که از مدینه همراه او آمده بودند برای جنگ با آنها از مکه خارج گشت. زیاد بودن لشکر اسلام باعث شد تا بعضی از اصحاب به پیروزی خود اطمینان بیشتری پیدا کنند و لشکر کفار را شکست خورده گمان نمایند.
مسلمانان قبل از طلوع فجر و در تاریکی هوا به دره حنین رسیدند، اما لشکر کفر (هوازن و ثقیف و هوادارانشان) جلوتر به آنجا آمده و در کمینگاهها و مخفی گاههای آنجا سنگر گرفته بودند مسلمانان که از این نقشه کفار هیچ اطلاعی نداشتند، همانطور به حنین پیش میرفتند که ناگاه دشمن از غفلت مسلمانان کمال استفاده را نموده و از همان مخفی گاههای خود مسلمانان را تیر باران کرده با شمشیر بر آنها حمله نمودند, مسلمانان که خود را در دامی از قبل ساخته اسیر میدیدند هر کدام برای نجاتش از صحنه جنگ فرار میکرد تا اینکه رسول خداج خودش را به طرف راست میدان رساند و از یارانش کمک طلبید که از مجموع دووازده هزار نفری که با او آمده بودند فقط سیصد نفر باقی ماندند که بعضی از آنها از این قرارند: ابوبکر, عمر, علی, عباس, فضل ابن عباس, ابو سفیان بن الحارث، اسامه و زید و ... و بقیه فرار میکردند. رسول خداج به عباسس گفت که با صدای بلندش این جملات را تکرار نماید:
ای یاران شجره, ای گروه انصار, ای اصحاب سوره بقره, بر گردید و از رسول خدا و دین دفاع کنید. وقتی صدای عباسس به گوش مسلمانان رسید مانند شتری ماده که به سوی بچه خود بر میگردد, همه آنها شتابان به سوی رسول خداج بر گشتند و گفتند: ای رسول خدا، گوش به فرمانیم بگو تا عمل کنیم هر چه تو بگویی اجرا میکنیم. سپس وارد میدان جنگ شده و مردانه جنگیدند تا اینکه رسول خداج بر تپهای بالا رفته و مشتی سنگریزه بر صورت مشرکین پاشید و گفت: خدا روهایتان را سیاه گرداند.
با این کار رسول خداج چنان وحشتی در دل مشرکین افتاد که همه فرار را بر قرار ترجیح دادند. ابن هشام میگوید: در همان موقع که مالک ابن عوف فرمانده کل کفار در جنگ هوازن از روی گردنه نظاره گر مسلمانان بود هرگاه گروهی از مسلمانان از جلویشان میگذشتند او چیزی گفت: مثلا میگفت, اینها گروهی جنگجو و مضرند یا میگفت, اینها گروهی هستند که نمیتوانند به شما ضرر برسانند [۵۵]. در همین موقع تک سواری پیدا شد که با غیرت و هر چه تمامتر اسب دوانی میکرد مالک به یاران خود گفت: چه میبینید, گفتند: اسب سواری میبینیم که رانهایش بلند است، نیزهای را بر دوش نهاده و عمامهای سرخ بسته است. گفت: او زبیر ابن عوام است. سوگند به لات میخورم که او با شما خواهد جنگید شما با او بجنگید و در مقابلش پایداری کنید. چون زبیرس به پای تپه رسید آنها را بر روی تپه مشاهده کرد. لذا فورا به سوی آنها حمله کرد و همه آنها را از پای تپه تار و مار ساخت.
حضرت زبیرس در تمام زمانه رسول خداس و در تمام برنامههای ارائه شده توسط آن حضرت نقش مهمی را ایفا نمود, در غزوه خندق از نگهبانان خصوصی رسول خداج بود [۵۶]. در مسئله کتابت قرآن و حدیث جزء منشیان رسول خداج بود. به قول قضاعی ثبت اموال زکات و صدقات بیت المال مسلمین در زمان رسول خداج بر عهده او بود [۵۷]. او یکی از پنج نفری بود که مامور اجرای حکم اعدام بودند [۵۸].
پس وفات رسول خداج مهاجرین و انصار در سقیفه بنی ساعده جمع شده و با توجه به هدایات و توصیههای آن حضرت بدون هیچ تردیدی با حضرت ابوبکرس بیعت کردند، و برای اینکه این بیعت سقیفه دو روز متوالی در مسجد نبوی حضور پیدا نمودند و از مردم رای اعتماد گرفتند. و بر خلاف حکومتهای زور و مستبد امروزی که رای و فکر خود آنها مهم است و هر کس را آنها تعیین نمایند همه مجبورند از او حمایت کنند چه او را دوست داشته باشند و چه نداشته باشند در حالی که خلفاء بعد از رسول خداج با رای اعتمادی که در روز دوم و سوم در مسجد و از عموم مردم دریافت میکردند به همه ثابت کردند که رای هر یک از آنها میتواند در تعیین خلیفه و عزل آن تاثیر مثبتی داشته باشد. به همین خاطر، موقعی که حضرت ابوبکرس برای اخذ بیعت بر منبر رسول خداج ایستاد بعد از اینکه مردم با او بیعت نمودند, نظری به جمع حاضر در مسجد انداخت ولی حضرت علیس را مشاهده ننمود با تعجب سئوال کرد؟ حضرت علی کجاست؟ چرا در جمع شما دیده نمیشود؟ [۵۹] چیزی نگذشت که حضرت علیس حاضر شدند حضرت ابوبکرس با احترام خاصی سئوال نمودند: ای پسر عمو و داماد رسول خدا, چرا تا به حال بیعت ننمودهای؟ آیا میخواهی از بیعت کناره گیری کنی، و به این بیعتی که انجام گرفته و وحدتی که انجام گرفته خدشهای وارد نمایی؟ حضرت علیس گفت: ای ابوبکر، من از همچنین نیتی به خدا پناه میبرم. دستت را دراز کن تا با تو بیعت کنم. دو باره حضرت ابوبکرس متوجه قوم شد و باز هم مشاهده نمود که حضرت زبیرس در آن جمع نیست، دنبال حضرت زبیرس فرستاد، وقتی حضرت زبیرس آمدند حضرت ابوبکرس سئول نمودند: ای زبیر، ای پسر عمه رسول خدا، چرا تا بحال بیعت ننموده أی؟ آیا فکر نمیکنی که عصای محکم مسلمین با کناره گیری افرادی چون شما خواهد شکست؟ حضرت زبیر فرمودند: به خدا پناه میبرم، دستت را دراز کن تا با تو بیعت کنم و به تو قول میدهم که در تمام امورات با تو همکاری و مشارکت نمایم [۶۰].
در بعضی از کتب تاریخ مثل طبری و ابن کثیر روایاتی نقل شده مبنی بر اینکه علی مرتضیس قبل از همه افراد و حتی بدون رداء و جامه به بیعت ابوبکرس شتافت، و بعد از بیعت رداء و لباس او را آوردند، و همچنان روایاتی که میگوید: زبیرس در آغاز بیعت با ابوبکرس, شمشیر کشید و مردم را از بیعت با ابوبکرس باز داشته، و به بیعت با علیس مجبور میکرد یا روایاتی که میگوید: علی مرتضی شبانگاه همراه حضرت فاطمه زهرا به منازل انصار رفته و آنها را از بیعت با ابوبکر پشیمان میکرد و نیز روایاتی که میگوید: عمر فاروق هیزم برده خواست خانه فاطمه را آتش بزند و یا در خانه را به پهلوی فاطمه زد، که به سبب آن فاطمه سقط جنین کرد و آنها مجبور به بیعت با ابوبکر ساخت. همه این روایات از دو حال خارج نیست، یا اینکه ساخته دشمنان دین است و یا اینکه قول دوستان نادان. زیرا هیچکدام از این روایات با سیره و روش کسانی که ۲۳ سال در کنار رسول خد ج پرورش یافته و با تمام سجایای اخلاقی آن حضرت خو گرفتهاند و اخلاق و رفتار آنها را قرآن مورد قبول قرار داده و را با الفاظی بسیار مهم تمجید نموده است, سازگاری ندارد و با آنها مطابق نمیآید. زیرا اگر قرار باشد که بعد از ۲۳ سال درس اخلاق و دین فقط بعد از یک روز به این کارهای زشت دست بزنند که یکی نتواند دیگری را تحمل نماید یقینا زحمتهای ۲۳ ساله رسول خداج و اثر مفید آن بر افراد تربیت شده در این مدت به شدت زیر سئوال خواهد رفت. لذا بهترین واکنش ما در مقابل تمام این دروغ پردازیها, رد نمودن آنها و بیاساس دانستن آنها است تا هیچکس به خود اجازه ندهد که به این راحتی اسلام عزیز را مورد انتقاد و اعتراض قرار دهد.
معمولا افرادی که هم دارای نبوغ علمی و هم برخوردار از سرمایه سرشار ایمانی باشند در هیچ زمانهای نمیتوانند خود را در مقابل مشکلات و گرفتاریهای جامعه بیتفاوت ببینند و ایمان و وجدانشان آنها را سر جای خود نمیگذارد.
اوائل دوران خلافت صدیقی, دوران پر مخاطره برای جامعه اسلامی بود دورانی که از یک طرف زبانه ارتداد (که از اواخر حیات رسول خداج شروع شده بود) از بلاد اسلامی سر میکشید، و از طرف دیگر مخالفت با حکومت مرکزی و عدم پرداخت زکات به بیت المال مسلمین که نتیجتا منجر به انکار آن و انکار بقیه اصول دین میشد [۶۱].
و همچنین مدعیان دروغین نبوت که همچون صیادان شیاد و راهزنان ترسو انسانهای تازه مسلمان را شکار نموده و به وادی هلاکت و بیدینی میکشاندند و دنیا طلبان سیم و زر که اجرای قوانین را به سود منافع اقتصادی خود نمیدیدند, فوت رسول خداج بهترین موقعیت را برای آنان فراهم کرده بود تا اسلام عزیز را مورد تهاجم خود قرار دهند و آن را به نابودی برسانند در چنین موقعیتی هر کس که ذرهای به دین اعتقاد داشته باشد نمیتواند وارد مسائل حاشیهای گردد و سوژه بدست دشمن دهد. و حضرت زبیر بن عوامس که یکی از این مجموعه بسیار عظیم و برخوردار از ایمان قوی بود, نمیتوانست از این مجموعه جدا باشد و فکری و اندیشهای متمایز از آنها داشته باشد و لذا همچون اصحاب دیگر در کنار ابوبکر صدیقس بود و تا آخر خلافتش، در تمام صحنههای سیاسی و نظامی حضور چشمگیری داشت.
حکومت روم با توجه به قدرت بسیار زیاد نظامی و محدوده وسیع جغرافیایی, یکی از دشمنان خطیر اسلام به شمار میآمد و تهدیدی بسیار جدی برای این حرکت نو پیدا محسوب میشد و حتی چندین دفعه با بیاناتی تحریک آمیز حکومت اسلامی را تهدید نموده بود، و در رجب سال ۱۵ هجری [۶۲] گروههایی از حکومت اسلامی به منظور جنگیدن با دشمنان دین و آشنا نمودن تازه مسلمانان با فرامین اسلامی به اطراف فرستاده شدند، وقتی این گروهها به حوالی شام رسیدند، هرقل [۶۳] پادشاه روم که خیلی از مسلمانان میترسید دوست نداشت بین او مسلمانان جنگی صورت پذیرد. نیروی بسیار عظیم او و برخورداری از سلاحهای خوب روز او را بر آن داشت تا با وجود ترس زیاد, از رویارویی با مسلمانان کناره گیری نکند و یک نیروی بسیار عظیم را در مقابل مسلمانان علم نماید این لشکر بسیار قوی که به بیش از صد هزار نفر میرسید در محل اجنادین با مسلمانان روبرو گشت که خوشبختانه بعد از شکست بسیار سخت مجبور به فرار گشت، اما این شکست, هرقل را بر آن داشت تا سپاه قویتری سامان بخشد و مجددا حکومت اسلامی را مورد حمله قرار دهد، تا اینکه سپاهی متشکل از ۲۴۰ هزار نفر فراهم کرد و در محل یرموک در مقابل مسلمانان, صف آرایی نمود او گمان بر این داشت که نیروی زیاد و سپاه عظیم میتواند ورقه پیروزی را به نفع او ورق بزند، غافل از اینکه سلاح بسیار عظیم و قوی مسلمانان (یعنی نیروی ایمان) هر سلاح دیگری را کم اثر نموده و همه را چون سراب, غیر واقعی میگرداند. به هر صورت، جنگ بسیار سختی بین طرفین به وقوع پیوست که نتیجه آن شکست رومیها و گریز آنها از میدان معرکه بود لشکر مقتدر اسلام توانست لشکر کفر را مجبور به فرار نماید.
در این میان چه خوب است که به نقش حضرت زبیر اشارهای داشته باشیم.
یکی از اصحاب بزرگ رسول خداج که در جنگ یرموک شرکت داشته حضرت زبیر ابن عوام است، و به قول ابن کثیر: او شجاعترین و بزرگترین صحابی شرکت کننده در این جنگ بوده است، در موقع جنگ گروهی از اصحاب و یاران حضرت زبیرس به دورش حلقه زدند و به او گفتند: ای زبیر, آیا تو حاضری به قلب دشمن بتازی تا ما هم مثل تو به سپاه دشمن حمله کنیم و آنها را بشکافیم. حضرت زبیرس فرمود: گمان نمیکنم شما در این گفته خود صادق باشید. آنها گفتند: ما حتما در این گفته خود صادقیم تو حمله کن تا ما هم حمله کنیم, سپس همه حمله کردند، حلمة دوستان حضرت زبیر به همان خط مقدم جبهه محدود شد. اما حضرت زبیرس به حمله خود ادامه داد تا اینکه لشکر روم را شکافت و از آخر آنها بیرون شد و از آنجا مجددا به سوی یاران خود برگشت. دوستانش دوباره پیش او آمده و از او تقاضای حمله نمودند او بیدرنگ مثل مرتبه اول بر لشکر روم حمله کرد و تعداد زیادی از آنها را کشته و زخمی ساخت وقتی بازگشت برای بار سوم دوستان از او درخواست نمودند تا باز هم حمله کند و او باز هم خواسته آنها را اجابت کرد تا اینکه در این حمله از جانب شانه متحمل دو زخم بسیار بزرگ شد [۶۴] که به قول یکی از فرزندانش (عروه) بعد از خوب شدن آن زخمها من انگشتم را وسط آنها میکردم و با آنها بازی مینمودم. خداوند بزرگان و سالاران روم را کشت و منطقه را به تصرف مسلمانان در آورد و بقیه لشکر, منهزم و شکست خورده, پا به فرار گذاشتند [۶۵].
از آنجایی که مقصد حضرت زبیرس و بلکه تمام اصحاب پیامبرج در مرحله اول, جلب رضای خدا بود, نتوانست هیچ زمانی و مکانی برای رسیدن آنها به این هدف عالی, مانعی ایجاد نماید و آنها را از زحمتهایشان دلسرد گرداند. بنابراین، فرق نمیکند که رهبر جامعه رسول خداج باشد یا عمرس باشد، آنها بیصبرانه برای کسب رضای خدا تلاش مینمودند. و با حضور موثر خود در صحنههای سیاسی و نظامی خدمات شایانی را به جامعه اسلامی ارائه میکردند که به گوشهای از جان فشانیهای حضرت زبیرس اشاره میکنیم.
یکی از مراکز و پایگاههای اصلی امپراتوری روم کشور مصر بود. موقعیت جغرافیایی و استراتژیک بسیار حساس مصر باعث شده بود تا امپراتوری تدابیر بسیار مهمی را جهت حفاظت این قسمت از خاکش به خرج دهد. از طرف دیگر، لشکر اسلام به منظور گسترش محدودهاش و نجات انسانها از شرک و بت پرستی و با درک اهمیت این قسمت از کره خاکی به فکر تصرف آن منطقه در آمد بدین منظور فرمانده زیرک و هوشیار اسلام حضرت عمرو بن عاص طی نامهای با تشویق خلیفه مسلمین خواهان اجازه حمله به مصر شد. گرچه حضرت عمرس این کار را بسیار زود و مشکل میدانست، ولی تشویقات حضرت عمرو بن عاصس باعث شد تا حضرت دستور حمله به مصر را صادر نماید. پس از کسب اجازه، حضرت عمرو بن عاصس به کشور مصر حمله نمود ,و چندین روستا را به تصرف خود درآورد. وقتی به بنی وائل رسید [۶۶], بنی وائل نتوانستند در مقابل لشکر اسلام مقاومت نمایند. و بالاجبار به خاطر حفاظت جانشان, همه وارد حصار نفوذناپذیر بابلیون گشتند، حضرت عمرو بن عاص چندین دفعه به این حصار حمله کرد ولی نتیجهای ندید. لذا بر آن شد تا در این مورد از حضرت عمرس مشورت نماید. وقتی حضرت عمرس از حالات سربازان اسلام در مصر اطلاع یافت. تعداد دوازده هزار نفر را تحت فرماندهی چهار نفر از فرماندهان جهان اسلام به نامهای حضرت زبیر ابن عوام, مقداد بن عمرو, عباده بن صامت, و مسلمه ابن مخلدهش به سوی مصر فرستاد، و به حضرت عمرو بن عاصس توصیه کرد که ای عمرو، من دوازده هزار نفر را به همراه چهار فرمانده مقتدری که هر کدام برابر هزار نفر ارزش کاری دارد [۶۷] به طرف تو فرستادم، لذا مواظب باش که شکست لشکری با همچنین افرادی دیگر توجیح ندارد.
چون حضرت زبیرس با یارانش به نزدیکی حضرت عمرو بن عاص و منطقه مصر رسیدند، حضرت عمرو بن عاصس با احترام خاصی به استقبال حضرت زبیرس آمد و هر دو فرمانده به طرف لشکر روانه شدند. در ابتدا حضرت زبیرس سوار بر اسب شده و دور حصار را گشت زد تا بهتر بر میدان جنگ و موقعیت دشمن آگاهی حاصل نماید، و سپس افرادش را در اطراف پراکنده نمود، جلوتر هر چه حضرت عمرو بن عاصس اصرار نموده بود تا حصار را فتح نماید تلاشش به جایی نرسیده و موفق نگردید. حضرت زبیر به حضرت عمرو بن عاص فرمود: ای عمرو، من جانم را در راه خدا فدا میکنم امیدوارم که خداوند بدین وسیله, فتح و پیروزی را نصیبمان گرداند، سپس نقشة خود را چنین توضیح داد: الآن نردبانی را در منطقه سوق حمام کار میگذارم، سپس از آن بالا میروم به محض اینکه به بالای دیوار رسیدم تکبیر میگویم. چون مسلمانان پایین تکبیر من را شنیدهاند آنها هم بلند تکبیر گویند، این نقشه ما خواهد توانست در دل کفار رعب و وحشتی بیندازد تا آنها مجبور به گشودن در حصار گردند، سپس نقشه خود را اجرا نمود چون بر دیوار حصار رسید با صدای بلند شروع کرد به تکبیر گفتن، مسلمانان هم که صدای او را شنیدند همه با صدای بلند تکبیر گفتند و به طور دسته جمعی از نردبان بالا میرفتند و تکبیر میگفتند, ازدحام افراد روی نردبان به قدری زیاد بود که عمرو بن عاص ترسید مبادا نردبان بشکند وقتی بر روی دیوار همه باهم بلند تکبیر گفتند. مردمی که در حصار بودند گمان نمودند که همه مسلمانان در حصار نفوذ کردهاند لذا ترسیده, حصارها را رها کرده و فرار نمودند، حضرت زبیر و یارانش درِ حصار را گشوده و مسلمانان وارد حصار شدند وقتی مقوقس (حاکم حصار) مقاومت را بیفایده دید پیشنهاد صلح داد که حضرت عمرو بن عاصس پیشنهاد آنها را پذیرفت [۶۸]. و بدین گونه، بزرگترین حصار مصر با رشادت و ایثار حضرت زبیر ابن عوامس به تصرف لشکر اسلام در آمد و اقتدار حکومت مصر با سقوط این حصار تنزل نمود.
در دوران خلافت خلیفه دوم خشکسالی بسیار سختی دامن گیر اهل مکه و مدینه شد. و آنها را در وضعیت بسیار دشواری قرار دارد. به طوری که آن سال را به عنوان سال عام الرماد (سال خاکستر) نامگذاری نمودند، سختی امرار معیشت باعث گشت تا حضرت عمرس, رسما از حضرت عمرو بن عاصس در خواست کمک نماید. از آنجایی که بیت المال مسلمین در مصر از نظر خوراک و پوشاک در وضعیت بسیار خوبی قرار داشت, حضرت عمرو بن عاصس کاروان بسیار بزرگی را به قول صاحب نهاية الارب: اول قافله در مدینه و آخرش هنوز در مصر بود، به طرف مدینه فرستاد تا این کمک زیاد بتواند مشکل قحط سالی مردم مکه و مدینه را حل گرداند. وقتی این قافله به مدینه رسید حضرت عمرس سه نفر از بزرگان صحابه یعنی حضرت عبدالرحمن ابن عوف, سعد بن ابی وقاص و زبیر بن عوامش را مامور تقسیم این اموال قرار داد، و آنها هم به طور عادلانه این اموال را بین مردم تقسیم نمودند [۶۹].
روزی حضرت عمر فاروقس گروهی از اصحاب را جمع نموده و به آنها فرمود: ای برادرانم، من قبل از اینکه عهده دار اموال مسلمین گردم شغلم بازرگانی بود و میتوانستم به راحتی از عهده مشکلات مالی خانه برآیم، اما امروز با سپرده شدن مسئولیت خلافت و مشغولیتهای آن, دیگر فرصت کافی برای حل مشکلات مالی خانه را ندارم لذا از شما خواهانم که حقوقی را به قدر کفاف زندگی من برایم تعیین کنید. افراد حاضر در آن جمع هر کس چیزی میگفت، ولی علی مرتضیس ساکت نشسته بود. حضرت عمرس فرمود: ای علی، تو چه میگویی؟ حضرت علیس فرمود: ای عمر، تو میتوانی به قدر هزینه خانواده ات از بیت المال برداری ولی بیشتر از آن را حق نداری، و همه حرف حضرت علی را پسندیدند و پراکنده شدند. حضرت عمرس بنا به مشوره حضرت علیس و مصوبه شورا به اندازه احتیاج خود و خانوادهاش از بیت المال بر میداشت، تا اینکه اتفاق افتاد که آن حقوق کفاف زندگی او را نمیکرد، سختی معیشت حضرت عمرس به گوش اصحاب رسید، لذا حضرت علی و حضرت زبیر با بعضی دیگر از یاران رسول خداج با هم مشوره نموده و از این وضعیت اظهار نگرانی کردند, و به حضرت حفصه دختر حضرت عمر پیشنهاد کردند تا از عمرس درخواست نماید که در صورت موافقتش حقوق بیشتری از بیت المال به او تعلق گیرد.
حضرت حفصهل درخواست آنها را به حضرت عمر رساند. حضرت عمرس فرمود: ای دخترم، مگر تو از وضعیت لباس رسول خدا به یاد نداری که چقدر در سطح پایین بود آیا از وضعیت فرش و زیراندازش اطلاع نداری؟ رسول خداج با تمام نعمتها و رفاهیهایی که خداوند برای او مقدر و حلال کرده بود به قناعت و همین وضعیت پایین اکتفا کرد تا به رضای محبوب رسید، ابوبکر صدیقس که بحق خلف صالح و جانشین بحق او بود، چون او (رسول خدا) زاهدانه و متواضعانه و به دور از آلایش و زیور دنیا زیست تا بالاخره به رضای محبوب رسید من که امروز عهده دار شغل و مسئولیت آنها هستم میخواهم با اختیار کردن راه و روش آنها به همان طریقه عمل نمایم تا به مقصد اصلی یعنی رضای محبوب برسم. لذا از حفصهل خواست که به همان زندگی قناعت نماید، و به بیشتر از آن چشم ندوزد، و حتی به قول بعضی از مورخین قسم یاد کرد که اگر بداند چه کسانی این مشوره را به او دادهاند او را تنبیه خواهد کرد.
به راستی: یک توجه عمیق به این قضیه انسان را در عالم دیگری فرو میبرد. آیا واقعا زندگی یک خلیفه آن هم رهبر بزرگترین حکومت دنیا باید قدری خالی از تشریفات و قید بندهای دنیا باشد که رعیتش بتواند به راحتی بر زندگی او اطلاع یافته و از کیفیت آن سر در آورد؟ آیا یک رهبر باید اینقدر به شوری و جلسه رعیتش اهمیت قائل شود که, حقوقش را ملت تعیین کند آن هم در سطح یک حقوق بگیر بسیار پایین. در حالی که بیت المال بدست اوست و هرچه بخواهد میتواند از آن بردارد و استفاده نماید. آیا حکومتی با این اوصاف و حاکمی با این خصلتها میتواند یک غاصب باشد؟ آیا اطلاق لفظ غاصب بر این طور انسانها توهین به عقل و فراست صحیح بشری نیست؟ آیا اطلاق غاصب به افرادی دارای چنین اوصاف حمیده و با عدالتی که قلب تمام آحاد جامعه بشری شیفته آنست مطابقت دارد؟ یقینا نه.
پیروزی سربازان اسلام در میادین جنگ دشمنان دین را به شدت خشمگین نموده بود و آنها را بر آن داشت تا تمام سعی و تلاش خود را برای از بین بردن این مکتب و دین نو پیدا به خرج دهند آنها سعی کردند که مرکزیت اصلی اسلام و عامل واقعی این پیروزیها که بدون شک شخص خلیفه بود را از بین ببرند گر چه همه افراد مومن به یقین میدانند که عامل اصلی در تمام کارها فقط ذات خداست ولی به عنوان وسیله ظاهری که نمیتوان نقش او را در کسب این پیروزیها کم اثر دانست, خلیفه اسلام حضرت عمر میباشد, زیرا تدابیر حکیمانه و خردمندانه حضرت عمر در تمام مسائل اجتماعی و سیاسی و بالاخص اجرای واقعی عدالت اسلامی و تاکتیکهای مورد قبول او در مسائل نظامی توانسته بود ضربات جبران ناپذیری را بر پیکر دو امپراطور عظیم آن زمان وارد نماید. لذا کسانی که از موجودیت این خلیفه متحمل ضرر شده بودند به این فکر افتادند تا این مهره اصلی پیروزیهای سپاه اسلام را از سر راه بردارند چنانچه توانستند در یک برنامه سری و خیلی حساب شده خلیفه مسلمین را در حین ملاقات با خدا (سر نماز) و آن هم در محراب پیامبر به شهادت برسانند و افتخار اولین شهید محراب را به او اختصاص دهند.
بعد از اینکه حضرت عمرس توسط مثلث شوم یهودیت, مجوسیت و مسیحیت مجروح گردید و طبیب معالجش خبر داد که زخمهای او عمیق است، و دیگر قادر به ادامه زندگی نخواهد بود, اضطراب و وحشت خاصی دامن گیر آحاد جامعه اسلامی شد، چون حکومتی که از تیرهها و طوائف مختلف با منشها و ایدههای متفاوتی تشکیل گردیده بود تا الآن با درایت و سیاست پویای عمرس توانسته در کنار هم قرار گیرند، و به سوی زندگی مسالمت آمیز جلو بروند یقینا, فقدان شخصیتی چون عمرس با آن همه ویژگیها میتوانست شیرازه اتحاد و همبستگی این ملت را به شدت تهدید گرداند.
این مشکل عمده در مرحله اول ذهن خلیفه مجروح مسلمین را به خود مشغول میگرداند، لذا برای حل این معضلة بزرگ حضرت عمرس دستور داد شورایی شش نفره به نامهای عثمان, علی, زبیر, طلحه, سعد ابن ابی وقاص و عبدالرحمن ابن عوفش که از نظر ایمانی و موقعیت اجتماعی در سطح بالایی قرار داشتند تشکیل گردد تا اینها به محض شهادت او برای تعیین خلیفه اقدام کنند تا خلاء او احساس نشود.
سپس به عنوان آخرین نصیحت، آنها را کنار خود خوانده و به آنها گفت: شما سروران قوم هستید و در حالی رسول خداج چشم از جهان فرو بست که از شما راضی بود, من شما را لایق این امر دانسته و کاندید این امر قرار میدهم، لذا بعد از مرگم تا سه روز مشوره کنید و روز چهارم یکی از شما به عنوان خلیفه به دیگران معرفی گردد، و سعی کنید این کار سه روز بیشتر به طول نیانجامد که شما را به اختلاف خواهد کشاند. چنانچه بعد از اینکه او وفات کرد با اتفاق نظر شوری و با موافقت قطعی حضرت عثمانس به تمام شرایط پیشنهادی حضرت عبدالرحمن, مسئولیت خلافت به حضرت عثمانس واگذار گشت.
خوانندگان عزیز، استحضار داشته باشند که در بعضی از تواریخ ذکر شده که در موقع تعیین خلیفه حضرت عبدالرحمن از کاندیدها خواست که هر کس که مائل است به نفع دیگری کنار رود که در این بین حضرت سعد بنفع حضرت عثمان و حضرت زبیر بنفع حضرت علی از صحنه رقابت کنار رفتند، حضرت طلحه هم در سفر بودند و بالاخره دو نفر در صحنه رقابت باقی ماندند، یکی حضرت علی و دیگری حضرت عثمان، گرچه علامه مرحوم سید عبدالرحمن خطیب در صهرین بخاطر اختلافی که در روایت این واقعه وجود دارد آن را غیر معتبر دانسته، و همان بحث اول را تایید نموده است، ولی قطع نظر از مطمئن بودن این روایت یا ضعیف بودنش نکته مثبتی که حتی با وجود ضعف این روایت میتوان از آن استنباط نمود, علاقة قلبی و درونی حضرت زبیرس به حضرت علی است، و این خود میتواند خط بطلانی باشد بر تمام آن واقعات غلطی که در بیان عداوت و دشمنی بین حضرت علی و زبیرب صفحات تاریخ را تیره و تار نموده است, زیرا حضرت زبیرس که خود لایق عهده داری این مقام بود, با تفویض حق خود به حضرت علیس ثابت نمود که اختلافات آخر عمر با حضرت علیس ناشی از ضدیت حضرت زبیرس با حضرت علیس نبوده، بلکه به منظور بازگشتن امنیت به جامعه اسلامی بوده است تا خلیفه مسلمین از هر گونه ناامنی در امان باشد.
چون حضرت عمرس به خاک سپرده شد. حضرت عبدالرحمن بن عوفس افراد شوری را جمع نموده و برای آنها خطبهای ایراد کرد [۷۰]، و از آنها خواست وحدت و اتفاق خود را حفظ کنند و از تفرقه و اختلاف که بزرگترین مرض مهلک برای جامعه اسلامی است پرهیز نمایند.
بعد از اینکه نصیحت حضرت عبدالرحمن بن عوفس به اختتام رسید هر کدام از اعضای شوری بلند شده و نظر خود را در مورد این مسئولیت بسیار سنگین اعلام نمود تا اینکه حضرت زبیرس که به عنوان یکی از اعضاء بود بلند شده و فرمود:
به هنگام هوسهای گوناگون و گردنکشیها, آن کس که به سوی خدا دعوت میکند, ناشناخته نمیماند و کسی که دعوت او را بپذیرد زبون نمیشود. از پذیرش دعوت تو بجز گمراه خودداری نمیکند و این دعوت را کسی, جز تیره بختها رها نمیکند, اگر حدود واجب الهی و فرائض محدود خداوند نبود, مرگ بهترین وسیله نجات از امارت بود و فرار از خلافت موجب مصون بودن [۷۱], ولی مجبوریم دعوت الهی را پاسخ گوییم و سنت رسولش را آشکار سازیم تا در گمراهی نمیریم و گرفتار کوری دوران جاهلیت نشویم.
به هر حال (ای عبدالرحمن) به دعوتی که کردی جواب مثبت میدهم و به هرچه فرمان میدهی یاریت میکنم، و نیرو و توانی جز به خدای بلند مرتبه و بزرگ نیست، و از خدا برای خودم شما طلب آمرزش میکنم [۷۲]. بعد از این خطبهای که ایراد نمود او هم رفت سر جای خود نشست، و سپس همانطور که توضیح داده شد حضرت عبدالرحمن با یک تحقیق و بررسی که نمودند میدان را برای حضرت علی و عثمانب خلوت کردند، سپس شرایطی را ارائه نمودند که حضرت عثمان س به تمام آنها قول عمل داد که از طرف شوری به عنوان خلیفه به مسلمین معرفی گشت و عامه مسلمین با بیعت کردنش، خلافت او را تایید کردند.
معمولا افراد بزرگ و برخوردار از قابلیتهای سیاسی و دینی در هر جامعهای هم که زندگی نمایند، بنا به فرموده رسول مکرم اسلامج: «ألا كُلُّكُمْ رَاعٍ ، وكُلُّكُمْ مَسؤولٌ عن رَعِيَّتِهِ» «نمیتوانند خود را در قبال وقایع و رویدادهای جامعه بیتوجه بدانند»، حضرت زبیرس به حق یکی از زبدهترین افراد زمان حضرت عثمانس بود، کسی که با زندگی کردن در دوران رسول خداج و برخورداری از فیوضات وحی، و تمرین ایمان در دوران دو خلیفه قبل از عثمانس، او را برای هرگونه ایثار و فداکاری آماده کرده بود، در مسائل مهم کشوری و لشکری یاور و مشاور امین خلیفه مسلمین بود و چنانچه خودش در خطبه قبل از تعیین خلیفه اعلام کرده هیچ وقت از نصرت و کمک به خلیفه شانه خالی نکرد و با صداقت کامل با او بود.
فتوحات گسترده زمان حضرت عثمانس باعث گشت تا دشمنان اسلام خوار و زبون گردند.
شکست سخت نظامی آنها در میادین جنگ باعث شد تا با ایجاد اختلاف بین مناطق مختلف اسلامی، انتقام خود را از این حکومت مقتدر بگیرند لذا به عنوان قدم اول، عمر بن خطابس که مانع اصلی اجرای این خواسته آنها بود. (به قول حضرت حذیفه بن یمانس [۷۳]: عمر س مانع محکمی بود بر روی اهل فتنه که با شهادت او دروازة ورود اهل فتنه به خانه اسلام بازگشت) و با یک نقشه حساب شده او را از سر راه برداشتند تا به زعم خود بتوانند در کار خود موفق گردند [۷۴]. بعد از برداشتن او گرچه آنها میتوانستند با اقدامات مسلحانه به خواستة خویش دست یابند ولی چون اقدام مسلحانه خطرات بسیاری را برای آنها بدنبال داشت آنها از حربه اختلاف بینداز و حکومت کن، کار گرفته و با ایجاد اختلاف جامعه اسلامی را از خویش غافل نمودند و به عنوان قدم اول اعتراضاتی را نسبت به امراء و فرمانداران حضرت عثمانس عنوان نمودند سپس با اعتراضاتی به شخص خلیفه و جعل نامههای دروغین با امضاهای جعلی حضرات طلحه و زبیر و علیش، سعی کردند اعتراضات و خورده گیریهای خود را قانونی جلوه دهند و به همین وسیله توانستند افراد بسیار زیادی را بر علیه حکومت اسلامی بسیج نمایند.
شورشیان و یاغیان که در تبلیغات و نامههای جعلی خود موفق شده بودند برای تغییر رهبر اسلام و تغییر حکومت راهی مدینه شدند. البته هدفشان این بود که در اولین اقدام خلیفه مسلمین را به شهادت برسانند، ولی این کار وقت کافی لازم داشت لذا اول به عنوان معترضین بر فرمانداران خود، راهی مسجد شدند. و از خلیفه خواستند که برای حل مشکل آنها، راهی مسجد شود حضرت عثمانس هم به همین منظور راهی مسجد شد. که در بین راه شورشیان به او حمله کرده به او هتک حرمت نمودند. حضرت زبیر بن عوامس با شورشیان مذاکره نمود و آنها را پراکنده کرد. ولی شورشیان به محض یافتن فرصت به خانه خلیفه حمله کردند، و او را در حین تلاوت قرآن مظلومانه به شهادت رساندند.
بعد از اینکه حضرت عثمانس به شهادت رسید، مردم مدینه بر خلافت حضرت علیس اتفاق نظر نمودند و حضرت علیس خلیفه مسلمین قرار گرفت. گر چه هنوز خبر خلافت حضرت علیس به مردم کوفه، بصره، مصر، اردن، فلسطین و شامات و غیره نرسیده بود تا موافقت آنها و عدم موافقتشان معلوم گردد، اما این جمله معروف علی مرتضیس: «إنما الشورى للمهاجرين والأنصار فإن اجتمعوا على رجل وسموه إماما كان ذلك لله رضا». «شوری از آنِ مهاجرین و انصار است، پس اگر همه بر یک نفر اتفاق نظر نمودند و او را امام معرفی کردند آن مورد رضایت خداوند است», میتوانست جواب گوی تمام این ابهامات باشد. چون رای مهاجرین و انصار برای تایید یک رهبر کافی بود، و به فرض اختلاف چند نفر از بیعت, نمیتوان مشروعیت خلافت خلیفه اسلام را زیر سوال برد. نکتهای که از کلام حضرت علی مرتضیس میتوان فهمید اینکه اگر تعدادی در مورد هر خلیفهای از بیعت استنکاف نمایند ضربهای بر مشروعیت قانونی خلیفه وارد نمیکند. زیرا اصل، بیعت اکثریت مردم است آن هم اکثریت مهاجرین و انصار مدینه، چنانچه حضرت علیس با تایید خلافت خلفای قبل از خودش میگوید: «إنما بايعوني الذين بايعوا أبابكر وعمر وعثمان على ما بايعوهم عليه». «کسانی خلافت مرا تایید کرده و با من بیعت کردهاند که سه خلیفه قبل از من را تایید کرده و انتخاب نموده بودند. لذا چنانچه خلافت آنها مورد تایید بوده است»، از من نیز مورد تایید است و هیچ ایرادی در کارم نیست.
به هر صورت حضرت علیس از بیعت عمومی فارغ گشت و به خانه تشریف برد، به محض اینکه به خانه رسید حضرت طلحه و زبیرب به همراهی تنی چند از اصحاب پیش او رفته و گفتند: ای علی، چنانچه استحضاری داری ما به شرط اجرای حدود الهی بر قاتلین عثمان با شما بیعت نمودهایم [۷۵]. و الآن قاتلین عثمانس در مدینهاند و تا پراکنده نشدهاند فکری کن و از آنها قصاص بگیر.
حضرت علیس فرمود: برادرانم، آن موضوعی که شما میدانید (وجوب قصاص) [۷۶] من هم میدانم ولی از این جماعتی که فعلا کنترل مدینه را در دست دارند اجرای قصاص را امری مشکل میدانم. لذا بگذارید اوضاع آرام شود و موقعیت من و تسلطم بر امور مسجلتر گردد. سپس ان شاء الله این کار را انجام خواهم داد. من مطمئنم اگر الآن [۷۷] دست به قصاص بزنم نه تنها موفق نخواهم شد بلکه اینکه مرا هم از سر راه بر خواهند داشت [۷۸].
بعد از اینکه حضرت علیس عهده دار امر خلافت گردید اولین اقدامش تعویض حکامی بود که توسط حضرت عثمانس عهده دار امر فرمانداری ایالتها شده بودند. گرچه حضرت عبدالله بن عباس و حضرت مغیره بن شعبه با این امر مخالفت نمودند. ولی حضرت علیس اصرار داشت که باید فرمانداران زمان حضرت عثمانس عوض گردند، و نتیجه همان چیزی شد که حضرت مغیره بن شعبه و حضرت ابن عباس از آن هم بیم داشتند. یعنی فرمانداران پیشنهادی حضرت علیس مورد قبول اهالی کوفه و شام نگرفتند، و اختلاف آنها با حضرت علیس شروع گردید.
از طرفی وقتی حضرت طلحه و زبیرب جو مدینه را بسیار متشنج دیدند، برای دوری از آن با اجازه حضرت علیس و به قصد عمره راهی مکه شدند. و در آنجا با حضرت عایشهل که جلوتر از واقعه شهادت حضرت عثمانس به منظور حج به مکه آمده بود ملاقات نمودند حضرت عایشهل از آنها پرسید: از مدینه چه خبر دارید؟ آنها گفتند: از دست شورشیان ستمگر و اعراب بدوی از مدینه بیرون و از قومی جدا شده این که به خاطر عمل زشتی که مرتکب شده بودند سرگردان بودند نه حقی را حق میشناختند و نه از باطنی رو گردان بودند. وجود حضرت عایشهل در مکه و عزیمت حضرت طلحه و زبیرب به آن شهر و افرادی از بنی امیه که ماندن خود را در مدینه صلاح ندانسته بودند، باعث شده بود تا شهر مکه مملو از افرادی شود که همگی از اوضاع جهان اسلام متاثر بوده و در قصاص گرفتن از شورشیان باغی، وحدت نظر داشتند و این بهترین موقعیتی بود که میشد از آن برای اجرای این نقشه بهره برداری نمود. لذا حضرت عایشهل با مغتنم شمردن این فرصت در صحن مسجد الحرام و در کنار حجر الاسود ایستاده چنین گفت: ای مردم، افرادی ظالم و مقام طلب و صحرا گرد و کسانی که وجود حکومت اسلامی را به ضرر خود میدانستند با بردگان فرومایه اهل مدینه یک دل شده و خلیفه بر حق رسول خدا را مظلومانه به شهادت رساندند، اموال مسلمین را غارت کرده و اموال شخصی خلیفه را به یغما بردهاند و چنان افراد منحوسی هستند که به خدا یک انگشت عثمان از یک دنیای پر از چنین افرادی بهتر است، لذا تدبیری بیاندیشیم تا راهی برای نابودی این افراد ظالم اتخاذ نماییم.
این خطبه حضرت عایشهل که خط مشی آینده او را بیان میکند دلیل روشنی است بر اینکه اقدام او و حضرات طلحه و زبیرب به هیچ عنوان به منظور اختلاف با حضرت علیس نبوده، چون به قول صاحب فتح الباری شارح بخاری هیچ کس از اصحاب و تابعین و حتی اندیشمندان اسلامی معتقد بر این نیست که اقدام حضرت عایشه و طلحه و زبیرش بخاطر مخالفت با خلافت حضرت علیس بوده است، یا حتی یکی از آنها ادعای خلافت را داشته باشند [۷۹]. بلکه فقط به منظور قصاص خون عثمانس و جلوگیری از هرج و مرج جامعه اسلامی بوده است.
بعد از شنیدن این صحبتها، تمام شنوندگان آمادگی خود را برای هر اقدامی اعلام کردند و بعد از مشورهای که بین بزرگان صحابه در مکه انجام گرفت، رای بر این گرفته شد که باید در کوتاهترین مدت، رؤوس فتنه نابود گشته و جامعه از لوث آنها پاکسازی گردد. اما از آنجایی که اشرار در مصر و کوفه و بصره پراکنده بودند میبایست در مورد هر کدام به طور جداگانه اقدام نمود، و چون تعداد آنها در بصره بیشتر از بقیه شهرها بود اول به طرف بصره حرکت نمودند. تا بعد از آن به مناطق دیگر بپردازند [۸۰] وقتی به بصره نزدیک شدند، حضرت عایشهل به بعضی از بزرگان بصره مثل احنف ابن قیس و حبره ابن شیمان نامه نوشت، و آمدن خود را به اطلاع آنها رسانید، حاکم بصره (عثمان ابن حنیف) که از طرف امام امارت بصره را بر عهده داشت، ابو الاسود دولی و عمران بن حصین را برای تحقیق اوضاع نزد آنها فرستاد، تا علت آمدن آنها را جویا شود. وقتی نمایندگان عثمان بن حنیف نزد حضرت عایشهل رسیدند هدف آمدن آن حضرت را جویا شدند. حضرت عایشهل فرمود: یورش به حرم رسول خدا، توسط اشرار و فتنه انگیزان و شهادت خلیفه رسول اللهج به یغما بردن بیت المال مسلمین در این شهر ما را بر آن داشت تا از مکه بیرون شویم و اعمال زشت و اهداف ناشایست آنها را به اطلاع عموم مسلمانان برسانیم، تا امت اسلامی در مورد آنها تدابیری اتخاذ نماید که هم برای امنیت خود مسلمین مفید باشد و هم برای کج اندیشان درس عبرتی باشد که دیگر دست به چنین جنایتی نزنند [۸۱].
سپس پیش حضرت طلحه و زبیرب رفته و علت آمدنشان را جویا شدند که از آن دو هم همان جوابی را شنیدند که از عایشه صدیقهل شنیده بودند. فرستادگان، به بصره برگشتند و اخبار را به اطلاع حاکم بصره رساندند. لشکر مکه به طرف بصره حرکت نمود و در جایی به نام مرید بیرون از بصره مستقر گردید، عثمان بن حنیف به همکاری حکیم ابن جبله (یکی از رؤوس اشرار) هم، مردم بصره را برای دفاع شهر بسیج نمود. وقتی دو لشکر در روبروی هم قرار گرفتند حضرت عایشهل با صدای بلند هدف از آمدنش را این طور به گوش همگان رسانید: ای مردم، تمام شایعات و افراهایی که به عثمان نسبت داده شده و نامههای جعلی که به علی و طلحه و زبیرش نسبت داده شد دروغ است. و این فقط حربهای بوده برای اغفال مردم, آنچه الآن لازم است تا بدان توجه شود, دستگیری قاتلان عثمان و اجرای حکم الهی (قصاص) درباره آنهاست. صحبت حضرت عایشهل باعث شد تا گروهی به واقعیت امر پی برده و از لشکر بصره جدا شده به لشکر مکه بپیوندند، ولی گروه دیگری که تحت تاثیر اقوال حکیم بن جبله (رئیس یکی از قشون اربعه حمله کننده به مدینه) فریب خورده بودند و صحبتهای حضرت عایشهل را زنگ خطری برای خود میدانستند بدون اینکه از حاکم بصره دستوری به آنها برسد با اشاره حکیم, بر لشکر مکه تاختند. ولی لشکر مکه به دستور حضرت عایشهل از برخورد جدی با آنها خودداری کرد، و فقط حالت تدافعی به خود گرفت. صبح روز بعد, مجددا لشکر بصره بر لشکر مکه حمله کرد ولی لشکر مکه باز هم از برخورد جدی خودداری نمود. حکیم بن جبله که آینده را بسیار به ضرر خود میدید لشکر بصره را تشویق به جنگ مینمود، ولی لشکر مکه به فرماندهی حضرت زبیر ابن عوامس این فرمانده شجاع و مشهور قریش به راحتی از پس حملات او برآمده و به او جواب میدادند تا اینکه تعداد بسیار زیادی از آنها را به قتل رسانده و آنها را محکوم به شکست کردند، وقتی لشکر بصره خود را محکوم به شکست دید از جنگ دست کشیده و به صلحی مشروط راضی گشت که بعدا شرایط صلح از طرف نماینده حاکم بصره اجرا نگشت، و بصره به تصرف حضرت طلحه و زبیرب در آمد و حضرت طلحه و زبیرب [۸۲] بعد از تصرف, حاکم آن شهر را آزاد گذاشتند که به هر جا دلش میخواهد برود (این عبارتی که در بعضی تواریخ و نمایشنامهها مشاهده میشود که یاران طلحه و زبیر موی سر و ریش حاکم بصره را کنده، سپس او را از بصره بیرون کردهاند) مورد قبول محققین و مورخین نمیباشد، چون با روحیه اصحاب و جلالتشان آنها هماهنگی ندارد.
تسلط حضرت طلحه و زبیرل بر بصره و روستاهای [۸۳] تابعه, خبر تکان دهندهای بود برای قاتلین حضرت عثمانس. زیرا تسلط آنها بر بصره قاتلین را در دهانه مرگ احمر قرار میداد. لذا آنها با توجه به این موضوع, بیکار ننشستند وحکیم ابن جبله و ذریع ابن المخترش و حرقوص با عده سیصد نفری از دشمنان عثمانس در کناره قریه (دار الرزق) مهیای جنگ با حضرت طلحه و زبیرب شدند که خوشبختانه به جز حرقوص و تنی چند از افرادش بقیه همگی به هلاکت رسیدند. بعد از پایان جنگ, حضرت طلحه و زبیر که از جانب حرقوص و بقایای اشرار, احساس خطر میکردند وارد شهر بصره شده و اعلام کردند هیچ کس حق ندارد گروهی یا فردی از اشرار را به منزلش جای دهد بلکه همه موظفند, این مردم مفسد را دستگیر نموده و به ما تحویل دهند. مردم هم آنها را دستگیر نموده یا محل اختفایشان را به سربازان حضرت طلحه و زبیرب نشان میدادند تا اینکه لشکر مکه آنها را به جزای اعمالشان برسانند.
از طرفی حضرت علیس لشکری را آماده نمود و میخواست به شام (محل حکومت حضرت معاویهس) حمله کند ولی اقدام حضرت طلحه و زبیرب او را از حرکت به شام منصرف کرد و منتظر ماند تا ببیند سرانجام این لشکر کشی به کجا خواهد انجامید. تا اینکه به او خبر رسید که آنها بصره را تصرف نمودهاند لذا آن حضرت راهش را از شام به طرف بصره تغییر داد تا اینکه با این دو نفر تبادل نظر نموده، و بعد از رسیدن به نتیجه مطلوب به طرف شام رهسپار شود. حضرت علیس قبل از رسیدن به بصره, فرزندش حسن و عمار بن یاسرش را به منظور جذب نیرو و وسایل جنگی بیشتر رهسپار کوفه کرد، آنها در شهر کوفه در مسجد آن شهر سخنرانی نموده و مردم را به همراهی حضرت علیس فرا خواندند. اهل کوفه هم بدون هیچ تاملی به ندای آنها لبیک گفته و در مدت کوتاهی ۹ هزار نفر و به روایتی دوازده هزار نفر آماده گردیدند و در محل ربذه به حضرت علیس پیوستند. حضرت علیس مقدمشان را گرامی داشت و به آنها گفت: من شما را خواستم تا با همدیگر پیش برادرانمان در بصره برویم و با آنها در مورد این قضیهای که بوجود آمده مذاکره نماییم. اگر آنها حرف ما را پذیرفتند این تنها آرزوی ماست، و اگر لجاجت نمودند ما با آنها مدارا میکنیم تا جنگی صورت نگیرد، و در مذاکره با آنها به همان قضیهای راضی خواهیم شد که بنفع امت اسلامی میباشد.
بعد از این صحبت, حضرت علیس, قعقاع ابن عمرو (این شهسوار مشهور عرب و همرزم حضرت خالد بن ولید در جنگ با رومیان) را به طرف آنها فرستاد حضرت قعقاع اول پیش ام المومنین رفت و علت آمدن را از آن حضرت جویا شد. حضرت عایشهل فرمود: ای فرزندم، من برای اصلاح وضع آشفته مسلمین آمدهام. قعقاع گفت: پس دستور دهید حضرت طلحه و زبیرب بیایند تا در پیش شما با آنها مذاکره نماییم وقتی آن دو حاضر شدند حضرت قعقاع گفت: من از ام المومنین سئوال کردم و علت آمدنشان را جویا شدم ایشان فرمودند: برای اصلاح اوضاع مسلمین به اینجا آمده است، و حالا شما بگویید: چرا به اینجا آمدهاید؟ آنها گفتند: عقیده ما هم همان است که عایشه صدیقه فرموده است. حضرت قعقاع سئوال کرد که این اصلاح بین امت چگونه به وجود میآید؟ آنها جواب دادند: به طریق قصاص از قاتلین عثمان. چون اگر قصاص ترک گردد گویا یک حکم از احکام قرآن ترک شده است. قعقاع بن عمرو گفت: همانطور که جلوتر حضرت علی به شما گفته از آنجاییکه آن حضرت قادر به اخراج و قصاص از شورشیان نیست [۸۴] (در حالی که قصاص را بر آنها واجب میداند) بهتر است فعلا بر این مسئله پا فشاری نشود زیرا اقدام بر آن, دشمنان بیشتری را برای اسلام بوجود خواهد آورد [۸۵]، و خانواده آنها را بر علیه اسلام تحریک خواهد کرد. لذا اقدام به آن نه تنها شما را به مقصد نخواهد رساند بلکه شما را با مشکلات بیشتری روبرو خواهد کرد. حضرت عایشهل فرمود: پس نظر شما چیست؟ حضرت قعقاع فرمود: به نظر من علاج این واقعه در حال حاضر سکوت و صلح و آشتی است که این امر میتواند نوید بخش نزول رحمت الهی بر ما باشد و ما را بر اجرای قصاص موفقتر گرداند. حضرت طلحه و زبیرل مشوره حضرت قعقاعس را پذیرفتند و گفتند: اگر بقیه لشکر حضرت علی همین عقیده تو را داشته باشند یقینا این همه یاس و نامیدی تبدیل به امید خواهد شد، و ما به مطلب مورد نظر خواهیم رسید. بعد از توافق طرفین, حضرت قعقاع به لشکر حضرت علی برگشت و نتیجه مذاکرهاش را بسیار سودمند خواند. حضرت علیس هم از اینکه توافقی عاقلانه و خردمندانه بین آنها بوجود آمده بسیار خوشحال شد و خطاب به سربازانش فرمود: ای مردم، آداب و رسوم جاهلیت را رها کنید و به اخلاق پسندیده و اسلامی چنگ بزنید، خداوند با فرستادن پیامبرش همه شما را مورد لطف و مرحمتش قرار داد و شما را زیر پرچم پر افتخار توحید تحت قیادت و رهبری سه نفر از خلفاء بر حقش (ابوبکر, عمر, عثمان) به بزرگترین انعامات مفتخر گرداند [۸۶]. سپس افزود: برنامه فردایم اینست که من از اینجا به طرف بصره خواهم رفت و تنها کسانی میتوانند من را در این سفر همراهی کنند که اصلا و به هیچ طریقی در قتل عثمان دخالتی نداشتند [۸۷]. «ألا إني مرتحل غدا ولا يرتحل معي أحد أعان على قتل عثمان بشيءٍ من أمور الناس». خطبه امام درذی قار زنگ خطری برای آن دسته از لشکریانش که در [۸۸] شهادت عثمان دخالت داشتند. و همین باعث شد که آنها به فکر چارهای بیفتند.
آنها با تعجب از لحن امام, از همدیگر سؤال میکردند آیا آنچه علی گفت شنیدید؟ آیا این حرفها نشانه دوری علی از ما نیست؟ (غافل از اینکه حضرت علی در اصل هم با آنها نبود). ما از قبل میدانستیم که طلحه و زبیر برای قصاص خون عثمان لشکرکشی نمودهاند ولی از نیت علی و هدفش هیچ اطلاعی نداشتیم، اما امروز فهمیدیم که او نیز به دنبال فرصت میگردد و او هم در پی قصاص است [۸۹]. لذا دوستان هوشیار باشید و به فکر چارههای اساسی شوید نگذارید این موقعیت از دست برود. یقین کنید که اگر این دو گروه به هم برسند, صلح خواهند نمود و آن موقع چهره واقعی ما برای آنها معلوم شده و همگی ما را به قتل خواهند رساند.
در پایان صحبتهای حضرت علیس یکی از رؤوس بیحیای اشرار رو به امیر مومنان نمود و گفت: ای علی، اگر قرار بر این باشد که فقط تو و همراهانت به تنهایی به ذی قار بروی و با طلحه و زبیر صلح نمایی و ما را در اینجا تنها بگذاری, با تو همان خواهیم کرد که با عثمان نمودیم [۹۰]. حضرت علیس که از زیاد بودن افراد اشرار و نبود ایمان در آنها احساس خطر میکرد مجبور شد تا آنها را با خود به همراه ببرد، وقتی دو سپاه (لشکر حضرت علی و طلحه و زبیرش) در مقابل همدیگر قرار گرفتند, هر کدام سعی مینمود در جمع نمودن گلهای صلح از دیگری سبقت بگیرد، چنانچه حضرت علیس به نشانه صلح پسر عم خود عبدالله ابن عباسب پیش حضرت طلحه و زبیرب فرستاد، حضرت طلحه و زبیر هم محمد فرزند حضرت طلحه را پیش حضرت علیس فرستادند و هر دو گروه با خوشحالی زائد الوصفی برای رسیدن فردا, و لحظات خوش صلح, شادی مینمودند.
صلح گرچه برای اینها بسیار جالب بود، ولی برای قاتلین عثمانس و دست اندر کارانش لحظات بسیار سختی بود، لذا آنها بسیار تلاش میکردند تا بتوانند این موقعیت را از مسلمانان سلب نموده و دو گروه را به جان هم بیندازند، و برای اینکه بتوانند در هدف خود موفق گردند یک جلسه مشورتی اضطراری تشکیل دادند. در آن جلسه یکی از آنها گفت: بهتر است تا صلح برقرار نشده با این گروه وارد جنگ شویم. یکی از رؤوس اشرار (غلاب ابن هیثم) گفت: بهتر است فرار کنیم تا اسیر نگردیم, (عبدالله بن سبا یکی از سر سختترین دشمنان اسلام, که نقشههای مرموز او ضربات مهلکی را بر پیکر اسلام وارد نموده بود. تعجب است چرا بعضی از متفکرین معاصر سعی میکنند چهره واقعی ابن سبا را به عنوان یک افسانه القاء کنند؟ چیزی که تمام تواریخ معتبر آن را رد میکنند). این پیشنهاد را هم رد کرد و سپس خودش چنین گفت: راه پیروزی ما اینست که این دو لشکر را در تاریکی شب به جان هم اندازیم به طوری که هیچکدام متوجه نشوند مقصر کدام است، وقتیکه میدان کارزار گرم شد ما از جنگ کناره گیری میکنیم تا به ما و سربازان ما آسیبی نرسد.
این نظریهای بود که مورد قبول همهشان قرار گرفت، لذا اهل فتنه به دو گروه تقسیم شدند: یکی از آن دو گروه به طرف لشکر حضرت علیس رفتند و گروه دیگر به طرف لشکر حضرت طلحه و زبیرب. سپس گروهی که در کنار حضرت علیس قرار داشتند به طرف حضرت طلحه و زبیرب تیر اندازی کردند و گروهی که در کنار حضرت طلحه و زبیرب بودند به طرف حضرت علیس تیراندازی نمودند، و دو لشکر مسلمانان را که با اطمینان کامل به صلحی شیرین لحظه شماری میکردند غافلگیر ساخته و به یک جنگ بسیار شدید مواجه ساختند وقتی جنگ شدت گرفت, منافقین از میدان جنگ کناره گیری کرده و فقط نظاره گر میدان شدند. از طرفی سربازان حضرت طلحه و زبیر و حضرت علیش هر کدام با متهم نمودن طرف مقابل به کشتار همدیگر مبادرت میکردند، هر چه حضرت علیس با صدای بلند و فریادهای پیاپی با جملات: «ألا كفوا ألا كفوا» [۹۱]. «های باز ایستید,های باز ایستید». سربازان را از جنگ باز میداشت ولی گرمی میدان کارزار و شدت جنگ به حدی بود که جملات او کار ساز نمیشد. حضرت عایشهل در این موقع در محله ازد به سر میبرد و از وقوع جنگ هیچ اطلاعی نداشت، قاضی شهر که از شنیدن خبر جنگ به وحشت افتاده بود, از حضرت عایشهل خواست تا برای خاموش نمودن شعله جنگ دست به کار شود. حضرت عایشهل بدین منظور وارد میدان جنگ شده، و در حالیکه بر کجاوه نشسته بود مردم را از ادامه جنگ باز میداشت [۹۲]. اما تلاش او مثمر واقع نشد و آوازهای او بجایی نرسید چون میدان جنگ به قدری گرم بود که این صداهای او شنیده نمیشد و تعداد بسیار زیادی از مسلمانان جام شهادت نوشیدند [۹۳]. مقتولین میدان جنگ به قدری زیاد بود که حضرت علیس از مشاهده آنها ناراحت شده و برای فرزندش حسن فرمود: ای فرزندم، ليت أباك مات منذ عشرين سنة, «ای کاش پدرت بیست سال جلوتر مرده بود و این واقعه اسفناک را نمیدید».
حضرت حسن فرمود: «أيا أبت، قد كنت أنهاك عن هذا» «ای پدرم، من شما را از این کار بازداشتم». قال: «يا ابني، أني لم أر أن الأمر يبلغ هذا» [۹۴]. «حضرت علیس فرمود: ای فرزندم، من گمان نمیکردم که کار به اینجا خواهد کشید».
شاید در اینجا سئوالی در ذهن خوانندگان عزیز ایجاد شود که شما اقدام طلحه و زبیرب را چگونه توجیه میکنید. در حالیکه وقتی که از حضرت علیس در مورد حضرات طلحه و زبیرب سؤال شد، حضرت علیس بدین گونه جواب دادند:
سئل علي بن ابيطالبس و هو القدوة عن قتال أهل البغي من أهل الجمل والصفين، أمشركون هم؟ قال: لا، من الشرك فروا- فقيل: أمنافقون؟ قال: لا، لأن الـمنافقين لا يذكرون الله إلا قليلاً. قيل له: فما حالهم؟ فقال: إخواننا بغوا علينا» [۹۵]. «از علی مرتضیس در مورد اهل (بغی) از جمل و صفین سئوال کردند که آیا آنها مشرک بودند؟ حضرت علیس فرمودند: آنها از شرک گریزان بودند. گفته شد: آیا منافق بودند؟ حضرت علیس فرمودند: نه, زیرا منافقین خیلی کم خدا را عبادت میکنند. سئوال شد پس آنها چه کسانی بودند؟ حضرت علیس فرمودند: آنها برادران ما بودند که بر ما شوریدند». در این جملات حضرت علی, لفظ بغاوت بکار رفته, و از نظر فقهی باغی به کسی میگویند که بر علیه حکومت اسلامی با یکسری توجیهات و تأویلاتی دست به عملیات نظامی بزند و در پی براندازی نظام باشد لذا با توجه به این حدیث حضرت علی, اقدام حضرت طلحه و زبیر را چگونه توجیه میکنید؟ قبل از اینکه به جواب سئوال بپردازیم بهتر است تا معنی لفظ بغی را درست بدانیم سپس به تشریح حدیث بپردازیم.
تشریح لفظ بغی: لفظ بغی دارای یک معنی لغوی است، و یک معنای اصطلاحی معنی لغوی بغی یعنی زیادتی و تجاوز از حد.
و معنی اصطلاحی آن: عبارت است از اقدام نظامی بر علیه رهبر اسلامی آن هم به خاطر توجیهات و تاویلات شخصی، و مراد از بغی در این عبارت همان معنای اول مد نظر است و از فرمایشات حضرت علیس هم همان معنی اول دانسته میشود، چنانچه وقتی بعضی از طرفداران حضرت علیس غلو نمودند و طرف مقابل خود را کافر میگفتند. حضرت علیس فرمودند: اینطور نگویید, شما را به خدا کلمات درستی را در مورد آنها به کار بگیرید. «فإنهم زعموا إنا بغينا عليهم وزعمنا أنهم بغوا علينا» [۹۶]. «آنها گمان نمودند که ما بر آنها بغاوت کردیم و گمان ما بر این است که آنها بر ما بغاوت کردهاند»، یا به قول حضرت جعفرس به نقل از پدرش میگوید: «إن علياً÷ كان يقول لأهل حربه: إنا لم نقاتلهم على التكفير لهم ولم نقاتلهم على التكفير لنا، ولكنا رأينا على حق» [۹۷]. «حضرت علی÷ در مورد متقاتلینش فرمود: ما بخاطر کافر بودنشان با آنها نمیجنگیدیم، و ایشان هم بخاطر کافر بودن ما با ما نمیجنگیدند بلکه جنگیدن ما با همدیگر به این خاطر بود که هر کدام گمان میکنیم ما بر حق هستیم». لذا معلوم میشود که هدف حضرت علیس از بکار بردن لفظ بغاوت, همان تجاوز است، زیرا اگر تصور حضرت علیس بر این است که آنها بر او بغاوت نمودند خود او نیز اظهار میدارد که آنها نیز در مورد حضرت علیس همچنین عقیدهای دارند و او را باغی میپندارند، چون از تمام مناطق اسلام بالاخص شام به آن عظمت, هیچگونه توافقی با علی مرتضیس انجام نشده بود، بنابراین، حضرت علیس با این جمله میخواهد: اولا، برادری آنها را به اثبات برساند، و در ثانی اینکه اقدام آنها یک تجاوزی بوده که شاید در صورت پرهیز از آن جامعه اسلامی دچار این مشکل جدی نمیشد، و از آنجاییکه اقدام آنها خالی از هرگونه انحراف عقیدتی و عناد ذاتی بوده. حضرت علیس که آشناتر با عقاید و افکار آنهاست, آنها را برادر خود خوانده و از هر گونه الفظ توهین آمیز به آنها نهی میکند.
بر میگردیم به اصل واقعة جمل, در همان گرمی جنگ حضرت علیس حدیثی از رسول خداج به حضرت زبیرس یادآوری کرد، مبنی بر اینکه ای زبیر، تو با علی خواهی جنگید در حالیکه حق با علی است [۹۸]، به محض اینکه این حدیث به سمع حضرت زبیرس رسید بلافاصله به قصد کناره گیری از میدان جنگ از کنار احنف عبور کرد. احنف با ابراز جملاتی که بیشتر تهمت بود به افراد ما حول خود گفت: چه کسی خبر مرگ او را برایم میآورد. عمرو بن جرموز گفت: من سپس بعنوان بدرقه با او همراه شدم و چون به وادی السباع رسیدند زبیر را غافل گیر نموده و در حال نماز او را به شهادت رساند.
اما ابن عبدالبر در الاستیعاب طریقه شهادت او را اینطور میگوید: عمرو بن جاودان از احنف بن قیس نقل میکند که میگفته است: چون حضرت زبیر به محل سفوان رسید مردی به نام نعر که از بنی مشاجع بود او را دید و گفت: ای حواری رسول خدا به کجا میروی؟ عمیر ابن جرموز (عمرو ابن جرموز) و فضاله ابن حابس و نفیع که از یاران احنف بودند چون این خبر را شنیدند همراه گروهی از گمراهان بنی تمیم به محله سفوان رفتند و او را در حالیکه همراه نعر بود دیدند.
عمیره بن جرموز که سوار بر اسب ناتوانی بود از پشت سر به زبیر حمله کرد و نیزهای را به او زد که کارگر نشد زبیر که سوار بر اسب مشهوری بنام ذوالخمار بود به حمله کرد و چون عمیره ابن جرموز (عمرو بن جرموز) احساس کرد که ممکن است کشته شود دوستان خود نفیع و فضاله را به یاری خواست، و سپس همگی آنها به زبیرس حمله کردند و او را به شهادت رساندند
[۹۹]. گویند: چون مردی از اقوام عمرو بن جرموز از قتل زبیرس اطلاع یافت، به عمرو گفت: به خدا سوگند آبروی تمام یمنیها را با کشتن زبیر از بین بردی که زبیر از سرداران مهاجر و سوارکار و حواری و پسر عمه رسول خدا بود. به خدا سوگند اگر او را در جنگ کشته بودی بر ما سنگین بود و ننگ آن دامن ما را میگرفت تا چه رسد به اینکه او را در حالیکه در پناه تو و مهمان تو بود, کشتی
[۱۰۰]. بعد از اینکه حضرت زبیرس به شهادت رسید قاتلش سر بریده حضرت زبیر و شمشیرش را بدست گرفته, نزد سیدنا علیس آمد تا به گمان خود از حضرت علیس مژدگانی بگیرد. که برخلاف انتظارش وقتی حضرت علی از قضیه خبر دار شدند, بسیار غمگین شده و فرمودند: من از رسول خداج شنیدم که فرمود: «بَشِّرْ قَاتِلَ ابْنِ صَفِيَّةَ بِالنَّارِ», «ای علی، قاتل زبیر را بشارت به دوزخ بده»
[۱۰۱]. و امروز من هم این بشارت رسول خدا را به اطلاع قاتل زبیر (عمرو بن جرموز) میرسانم و به او میگویم که جایش دوزخ خواهد بود، شاعر چه زیبا میگوید:
أتيت علياً برأس الزبير
وقد كنت أرجو به الزلقة
«سر بریده زبیر را به امید گرفتن پاداش پیش علی بردم».
فبشر بالنار قبل العيان
وبئس البشارة ذي التحفة
[۱۰۲]
«قبل از دیدنم من را بشارت به دوزخ داد و چه بشارت بدی بود برای آورنده تحفه».
لسيان عندي قتل الزبير
ضرطة عنز بذي الجحفة
«و کشتن زبیر در نزد من برابر است با ضرطه زدن گورخری در ذوالجحفه».
سپس شمشیر زبیر را به دست گرفته و فرمودند: به خدا این شمشیری است که غمها مشکلات زیادی را از رسول خدا دفع نموده است. وقتی خبر شهادت حضرت زبیرس, به اهل بیت حضرت علیس رسید «صاحت فاطمة بنت علي عليه فقيل لعلي: هذه فاطمة تبكي على الزبير فقال: فعلى من بعد الزبير؟ إذا لم تبك عليه» «حضرت فاطمه دختر حضرت علی با صدای بلند شروع کرد به گریه کردن. افرادی که در آن حوالی بودند از این کار حضرت فاطمه تعجب کرده و به علی گفتند: که ای علی، این دخترتان را ببینید که دارد بر فقدان زبیر گریه میکند حضرت علی خطاب به حاضرین گفت: اگر فاطمه بر زبیر گریه نکند پس به چه کسی گریه کند»، یعنی زبیر لایق اینست تا در فقدانش گریه شود.
اینست همان چهره واقعی آنها که قرآن با تمجید آن لقب ارزشمند ﴿رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡ﴾ «در بین همدیگر رحمدل میباشند» را به آنها نسبت دادهاست جریر بن عطیه بنت حذیفه که از شاعران معروف عرب است در مورد زبیر بن عوام میگوید:
آیا این بردگان و فرومایگان (خطاب به قاتلان عثمانس) پس از کشتن دوست محمدج (حواری رسول اللهج) زبیر بن عوام باز هم امیدوارند در محضر رسول اللهج دارای ارزش و اعتبار باشند [۱۰۳]، این محال است. چطور میشود که کسی ادعای دوستی رسول خدا را نماید. و باز با کمال قساوت, پسر عمه و دوست خصوصی او را به شهادت برسانند.
(این خیال است محال است و جنون) حسان بن ثابت صحابی رسول خدا و شاعر آن حضرت, زبیر بن عوام را چنین میستاید.
أقام على عهد النبي و هديه
حواريه والقول بالفعل يعدل
«زبیر که حواری رسول خدا بود پیمان و رهنمودهای پیامبر را بر پا میداشت و گفتارش با کردارش هماهنگ بود».
أقام على منهاجه وطريقه
يوالي ولي الحق والحق أعدل
«زبیر به راه و روش پیامبر زیست، و نسبت به ولی حق دوست دار بود و حق از همه چیز برتر است».
هو الفارس المشهور والبطل الذي
يصول إذا ما كان يوم محجل
«او سوارکار و پهلوان نامداریست که روزهای جنگ سخت حمله میکند».
له من رسول الله قربى قريبة
ومن نصرة الإسلام مجد موثل
«او از خویشان نزدیک پیامبر است و با نصرت اسلام برای او مجد و عظمت پیوسته فراهم است».
فكم كربة ذب الزبير بسيفه
عن الـمصطفى والله يعطي ويجزل
«چه بسیار اندوهی که او با شمشیر خود از چهره رسول خدا زدوده است، و خداوند پاداش او را خواهد داد, پاداشی فراوان».
إذا كشف عن ساقها الحرب هشها
بأبيض سباق إلى الـموت يرقل
«آن زمانی که زائل کند جنگ از ساق خود لباسش را, او با شمشیر سفید خویش به سوی مرگ رقص کنان میرود».
فما مثله فيهم ولا كان قبله
وليس يكون الدهر ما دام يذبل
«مانند او نه در ایشان و در پیشینیان است و تا کوه یذبل استوار باشد چون او نخواهد آمد»
[۱۰۴].
ثناؤك خير من فعال معاشر
و فعلك يابن الهاشمية الفضل
«ستایش تو از کار همراه تو بهتر است و کار تو ای فرزند هاشمی بهترین کارهاست».
حضرت عاتکه همسر زبیر نیز وقتی که خبر تکان دهندة شهادت زبیر به او رسید او با اظهار تاسف میگفت:
غدر ابن جرموز وبفارس بهمه
يوم اللقاء و مكان غير معرد
«پسر جرموز در روز جنگ به سالار لشکر غدر و خدعه کرد و حال آنکه هرگز سالاری نبود که بگریزد».
يا عمرو لو نبهته لوجدته
لا طائشا رعش الجنان ولا اليد
«ای عمرو، اگر او را از تصمیم خود آگاه کرده بودی میدیدی که دارای دل استوار و پنجه محکم است».
شلت يمينك إن قتلك لمسلما
حلت عليك عقوبة الـمتعمد
«دستت هلاک گردد مسلمانی را کشتی و عقوبت و عذاب جاودان برای تو خواهد بود».
ثكلتك أمك هل ظفرت بمثله
في من مضى فيما تروح وتغتدى
«مادرت بر تو بگرید بر کسی غالب شدی که در همه مردم نظیری نداشت».
كم غمرى قد خاضها لم يثنه
عنها طرادك يابن فقع القردد
«چه بسیار نبردهای استواری را انجام داد و افراد پستی چون تو یارای برخورد با او نداشتند»
[۱۰۵].[۱] صهرين ص۲۴۳.
[۲] أسد الغابة ج۲/ ص۲۰۹
[۳] رياض النضرة ج۲/ ص۲۲۹.
[۴] رجال حول الرسول/ ص ۳۶۰، لغتنامه دهخدا ج ۸/ ص ۱۲۷۱۷، أسد الغابة ج ۲/ ص ۲۰۹- طبقات ابن سعد ج ۳/۱۰۲.
[۵] رجال حول الرسول/ ص ۳۶۰، لغت نامه دهخدا ج ۸/ص ۱۲۷۱۷، أسد الغابة ج ۲/ ص ۲۰۹- طبقات ابن سعد ج ۳/۱۰۲.
[۶] طبقات ابن سعد ج ۳/ ص ۱۰۱.
[۷] اشاره به آیه: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ قَالُواْ رَبُّنَا ٱللَّهُ ثُمَّ ٱسۡتَقَٰمُواْ تَتَنَزَّلُ عَلَيۡهِمُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ﴾ [فصلت: ۳۰].
[۸] رجال حول الرسول ص ۳۶۱ – لغتنامه دهخدا ج ۸/ ص ۱۲۷۱۷ – أسد الغابة ج ۲/ ص ۲۰۹ – تاريخ الإسلام مولانا اکبر شاه نجیب آبادی ج ۱/ ص ۹۶.
[۹] رجال حول الرسول ص ۳۶۱ – لغت نامه دهخدا ج ۸/ ص ۱۲۷۱۷ – أسد الغابة ج ۲ / ص ۲۰۹ – تاريخ الإسلام مولانا اکبر شاه نجیب آبادی ج ۱/ ص ۹۶.
[۱۰] تاريخ الإسلام ذهبی المغازی/ ص ۱۳۳.
[۱۱] تهذيب الكمال في أسماء الرجال ج ۶/ ص ۲۸۴.
[۱۲] حياة الصحابة ج۲/ص۱۰، ابن عساکر ج۱/ ص۸۹ كنز العمال ج۵/ص۶۹ الإصابة ج ۱/ص۵۴۵، دلایل ابونعیم ص۲۲۶.
[۱۳] رجال حول الرسول ص ۳۶۱، البداية والنهاية ج ۷/ ص ۲۷۷.
[۱۴] الرياض النضرة ج ۲ باب ششم/ ص ۲۳۲ و ۲۳۱.
[۱۵] ابوسفیان در فتح مکه مسلمان شد و در غزوه حنین رشادتهای زیادی از خود به خرج داد. (مولف).
[۱۶] تاریخ ابن عساکر ۱۸/ ص ۳۵۳.
[۱۷] مولانا ادریس کاند هلوی در سیر مصطفی مینویسد: چون شیطان به منظور کمک به کفار با تمام لشکریانش در میدان بدر حاضر گشت خداوند فرشتگان را بر علیه او و دوستانش فرستاد. (مولف)
[۱۸] ابن عساکر ج ۸/ ص ۳۵۴-۳۵۳ – سیره مصطفی مولانا ادریس کاند هلوی.
[۱۹] تاریخ ابن عساکر ج ۱۸/ ص ۳۵۵.
[۲۰] سیره مصطفی ج ۲/ ص ۱۸۴.
[۲۱] ابن هشام ج/ ۲ ص ۱۰۳، زرقانی ج ۲/ ص ۳۱.
[۲۲] تاريخ الإسلام ذهبي الـمغازي/ ص ۱۷۱.
[۲۳] خالد تا این موقع مسلمان نشده بود.
[۲۴] سیره مصطفی ج ۲/ ص ۲۰۷.
[۲۵] البداية والنهاية ج ۴/ ص ۱۰۷ به نقل از حياة الصحابة به ج ۲/۱۱.
[۲۶] سیره مصطفی از مولانا ادریس کاند هلوی ج ۲/۸۷ تا ۸۴.
[۲۷] سیره مصطفی از مولانا ادریس کاند هلوی ج ۲/۸۷ تا ۸۴.
[۲۸] الرياض النضرة ج ۲/ ص ۳۲۶
[۲۹] الإصابة ج ۱/ ص ۴۱۹- سیره مصطفی ج ۲/ ص ۹- زرقانی ج ۲/ص ۷۲- البداية والنهاية ج ۴/ص ۶۷.
[۳۰] الرياض النضرة ج ۲/ ص ۲۳۷.
[۳۱] الرياض النضرة ج ۲/ ص ۲۳۵/ خرجه ابن الضحاك في الآحاد والـمثاني.
[۳۲] ابن عسا کرج ۱۸/ ص ۳۶۰
[۳۳] ابن عسا کرج ۱۸/ ص ۳۶۳ به روایت عروه, عسا کر مغازی ذهبی/ ص ۳۰۰.
[۳۴] سير أعلام النبلاء ج/ص ۴۸ به نقل از ابن عساکر صحیح البخاری کتاب الـمغازي باب غزوه خندق.
[۳۵] منتخب کنز المعال ج ۵/ ص ۶۹ به نقل از حياة الصحابة ج ۲/ ص ۱۱.
[۳۶] رجال حول الرسول /ص ۳۶۴.
[۳۷] زندگینامهی پیامبر اسلام نوشته علامه سید ابوالحسن ندوی.
[۳۸] ابن عساکر جلد ۱۸/ص ۳۸۰.
[۳۹] ﴿لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ يُبَايِعُونَكَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ﴾ [الفتح: ۱۸].
[۴۰] یعنی: «آنان که با تو بیعت مىکنند، جز این نیست که با خدا بیعت مىکنند».
[۴۱] یعنی: «خداوند از مؤمنان- هنگامى که در زیر آن درخت با تو بیعت کردند- راضى و خشنود شد».
[۴۲] تاریخ سیره مصطفی با اندکی تلخیص ج/۲/ص۲۷۰.
[۴۳] این یکنوع اشارهای بود به منافقان مدینه که به خاطر ثروت زیاد منطقه خیبر به جنگ علاقهای نشان ندادند.
[۴۴] تاريخ نهاية الأرب ج۲/۲۲۳.
[۴۵] نهاية الأرب ج/۲ص ۲۲۶
[۴۶] نهاية الأرب جلد ۲/ص ۲۲۷-تاريخ الإسلام مولانا اکبر شاه نجیب آبادی ج ۱/ص ۱۲۷.
[۴۷] نهايه الادب ج ۲/ص ۲۲۸.
[۴۸] نهاية الأرب ج ۲/ ص ۲۴۱.
[۴۹] نهاية الأرب ج ۲/ ص ۲۴۱.
[۵۰] من منافق نیستم که بخاطر جاسوسی و خیانت مسلمان شده باشم.
[۵۱] نهاية الأرب ج ۲/ ص ۲۶۲.
[۵۲] نام کوهی در پایین مکه است.
[۵۳] کداء: نام کوهی در بالای مکه است.
[۵۴] ذهبی/ ص ۵۴۵, ابن خلدون ج ۲/ ص ۴۴ و ۴۳.
[۵۵] نهاية الأرب ج ۲/ ص ۲۹۶
[۵۶] نهاية الأرب ج ۲/ ص ۲۹۳
[۵۷] نهاية الأرب ج ۲/ ص ۲۰۹
[۵۸] نهاية الأرب ج ۲/ ص ۳۸.
[۵۹] البداية والنهاية, بحث خلافت.
[۶۰] سیره حلبیه ج ۳/ص ۳۹۸- تاريخ الخلفاء جلال الدین سیوطی/ ص ۶۹۸- ابوبکر صدیق هیکل ج ۱/ ص ۹۰- به نقل از سیمای صادق فاروق اعظم ص ۱۲۳- البداية والنهاية بحث خلافت ابوبکر.
[۶۱] اشاره به این حدیث رسول خداج: «بني الإسلام علي خمس: شهادة أن لا إله إلا الله ...».
[۶۲] البداية والنهاية ج ۷/ ص ۸.
[۶۳] در اصطلاح مورخین غیر عرب هراکلیوس.
[۶۴] البداية والنهاية ج ۷/ ص۱۵- بخاری در صحیحش به نقل از ابن کثیر.
[۶۵] نهاية الأرب ج ۴/ص ۱۰۷, ج ۴/ ص ۱۰۹.
[۶۶] نهاية الأرب ج ۴/ص ۲۵۰.
[۶۷] نهاية الأرب ج ۴/ص ۲۵۱.
[۶۸] البداية والنهاية ج ۷/ ص ۱۱۲.
[۶۹] نهاية الأرب ج ۴/ ص ۲۷۸.
[۷۰] نهاية الأرب ج ۴/ ص۳۲۷- طبری ج ۴/ص۲۳۴- ترجمه ابوالقاسم پاینده ص/۲۰۷۹ و ۷۷۲۰
[۷۱] نهاية الأرب ج ۴/ص ۳۲۷.
[۷۲] آنچه در این سخنرانی حضرت زبیرس بچشم میخورد، دلیل واضحی بر این است که قیام او و حضرت طلحه که منجر به جنگ جمل شد نه تنها برای مقام طلبی و کسب قدرت نبوده بلکه بنا به اظهار خودش فقط بخاطر قصاص خون عثمانس و انتقام از شورشیان سرکش بوده است. (مولف) به نقل از العواصم من القواصم.
[۷۳] حذیفه بن یمان از اصحاب رسول خداج که صاحب سر آن حضرت بودند.
[۷۴] صهرين / ص۴۷.
[۷۵] نهاية الأرب ج۵/ ص ۱۰۸.
[۷۶] صهرين.
[۷۷] الكامل ابن اثیر ج۳/ ص ۱۰۰- البداية والنهاية ج۷/ ص ۲۲۹-۲۲۸.
[۷۸] چنانچه وقتی حضرت علیس در موقع حرکت از بصره به سوی کوفه یاران خود را جمع کرد و در جلوی آنها این جمله را گفت: من فردا میخواهم به ذی قار بروم و هیچ کس از کسانی که به نحوی در شهادت عثمان دخالتی داشتهاند حق ندارند که با من به ذی قار بیایند، در آن موقع همین افرادی که حضرت علیس از جانب آنها احساس خطر میکرد با این الفاظ جواب علی مرتضیس را دادند (یا ما را هم با خود ببر یا با تو همان خواهیم کرد که با عثمان کردیم). پس معلوم میشود که استنباط حضرت علیس در مورد آنها چیز بسیار درستی بوده است. (مولف).
[۷۹] العواصم من القواصم.
[۸۰] حرکت حضرت طلحه و زبیر به طرف کوفه دلیل واضحی بر عدم مخالفت آنها با حضرت علی است و گر نه میبایست به مدینه حمله کنند. (مولف).
[۸۱] الكامل ابن اثیر ج۳/ ص۱۰۸.
[۸۲] شرط صلح این بود که اگر طلحه و زبیر به طور اجبار با حضرت علی بیعت کرده باشند او بصره را به آنها تحویل دهد غافل از اینکه بیعت حضرت طلحه و زبیر به هر صورتی که انجام گرفته باشد, اشکالی در صحت خلافت حضرت علی وارد نمی کند چون عامه مردم با حضرت علی بیعت کردهاند و اگر افرادی چون حضرت سعد ابن ابی وقاص, عبدالله ابن عمر و حسان ابن ثابت و کعب ابن مالک و محمد بن اسلمه و اسامه ابن زید با او بیعت نکردهاند اشکالی به خلافتش وارد نمی کند. (مولف)
[۸۳] صهرين/ ص ۲۱۸
[۸۴] العواصم من القواصم/ ص۱۶۴
[۸۵] چون بعضی از قاتلین از روسای طوائف بودند که کشتن بیدرنگ آنها احساسات قومی افراد را تحریک کرده بر علیه اسلام وادار میکرد. (مولف)
[۸۶] البداية والنهاية ج ۲/ ص ۶۵
[۸۷] ابن خلدون ج ۲/ ص ۱۶۰
[۸۸] آنها عبارتند از: غلاب ابن هیثم, مالک اشتر, شرح ابن اوفی, عبدالله ابن سبا و ۲۵۰۰ نفر دیگر که هیچکدام از آنها صحابی نبودند. (صهرین).
[۸۹] نهاية الأرب ج ۵/ ص ۱۳۷- ابن خلدون ج ۲/ ص ۱۶۰.
[۹۰] ابن کثیر ح ۷/ ص۲۶۶- صهرین /ص ۲۳۰- الكامل ابن کثیر ج ۲/ ص ۱۲۰- نهاية الأرب ج ۵/ ص ۱۳۷.
[۹۱] البداية والنهاية ج ۷/ ص ۲۶۷.
[۹۲] البداية والنهاية ج ۷/ ص ۲۶۷.
[۹۳] البداية والنهاية ج ۷/ ص ۲۶۶.
[۹۴] البداية والنهاية ج ۷/ ص ۲۶۸.
[۹۵] مصنف ابن ابی ج ۴/ ص ۱۰۱۳ باب الجمل- السنن الکبیری للبیهقی ج ۸/ ص ۱۷۳- الجامع لأحكام القرآن قرطبی ج ۱۶/ ص ۳۲۴ تحت آیه: ﴿فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَ أَخَوَيۡكُمۡ﴾
[۹۶] ابو زرعه از جعفر بن محمد- ابن عساکر کامل ج ۴/ص ۳۲۹ طبع دمشق سال ۱۳۷۱ قمری- تهذیب ابن عساکر لابن بدران ج ۱/ص ۷۳- منهاج السنة ج ۳/ ص ۶۱- الـمنتقي للذهبی/ ص۳۳۵ طبع مصر.
[۹۷] قرب الاسناد عبدالله بن جعفر الحمیری الشیعی/ ص ۴۵ طبع ایران.
[۹۸] عقیده ما اهل سنت بر این است که در جنگ جمل حق به جانب حضرت علیس بوده است، ولی چون اقدام حضرات طلحه و زبیر هم ناشی از اجتهاد بوده است به حضرت علی دو درجه و به حضرات طلحه و زبیر یک درجه تعلق میگیرد. این بحث در آخر کتاب با تشریح بیشتری خواهد آمد.
[۹۹] الـمعرفة والتاريخ للصنوي ج ۳/ ص ۳۱۲ و ۳۱۱- الـمطالب العالية لا بن حجر /۴۴۶۶ تاریخ طبری ج ۴/ ص ۴۹۹ و ۴۹۸- الإصابة ج ۱/ ص ۵۲۸ طبقات ابن سعد ج ۳/ ص ۱۱۲ و ۱۱۲- نهاية الأرب ج ۵/ ص ۱۶۲ ۲.
[۱۰۰] نهاية الأرب ج ۵/ ص ۱۶۲.
[۱۰۱] طبقات ابن سعد ج ۳/ ص ۱۱۲.
[۱۰۲] مروج الذهب ج ۲/ ص ۳۸۲- نهاية الأرب ج ۵/ ص ۱۶۳ فارسی.
[۱۰۳] الشعر والشعراء ابن قتیبة/ ص ۳۷۴ تا ۳۸۰ به نقل از نهاية الأرب ج ۵/ ص ۱۶۱.
[۱۰۴] الرياض النضرة ج ۲/ ص ۲۳۹.
[۱۰۵] طبقات ابن سعد ج ۳/ ص ۱۱۲.
حضرت عبدالله بن زبیرب میگوید: روز جمل من همراه پدرم ایستاده بودم پدرم به من گفت: ای پسرکم، امروز ظالم یا مظلوم کشته خواهد شد، و من میبینم که همین امروز به زودی مظلومانه به شهادت خواهم رسید و چیزی که خیلی ذهنم را به خود مشغول نموده وامهای مردم است که در نزد من میباشد، تو برای پرداخت آن وامها تمام زمینها و باغهایم را بفروش، و آن وامها را ادا کن، و اگر در موردی از پرداخت وامها عاجز ماندی از مولایم استمداد کن. عبدالله میگوید: به خدا نفهمیدم منظورش از مولا چه کسی است؟ به همین خاطر سئوال کردم مولای تو کیست؟ او گفت: مولای من خدای بزرگ و بینیاز است. عبدالله میگوید: به خدا سوگند هر موقع در ادای وامهایش به مشکلی برخورد کردم گفتم: ای مولای زبیر، مشکل این وام را حل کن, میدیدم که خداوند وسائل پرداخت آن را فراهم میکند.
همانطور که قبلا هم گفته شد: حضرت زبیرس یکی از پیش قراولان نهضت اسلامی است که به سن ۱۵ سالگی مشرف به اسلام شد و از همان لحظه اول به شجاعت و دلاوری زبان زد خاص و عام بود. در اوائل ظهور اسلام, مسلمانان با مشکلات عدیدهای از جمله مشکلات اقتصادی روبرو بودند که قطع رابطه ملل و گروهها از مسلمانان تحریمات تجاری علیه تجار مسلمان, علت اصلی این امر شده بود. گذشت زمان و جا افتادن اسلام و باز شدن دروازه فتوحات و کسب غنائم سنگین باعث شد تا مشکلات اقتصادی که مسلمانان در اول اسلام با آن روبرو بودند کم کم دور گردد و مسلمانان دارای ثروت و اموال بسیار زیادی گردند.
آیا ثروت زیاد نشانه رضایت خدوند است؟ جواب این سئوال خیلی راحت است، همانطور که فقر و کمی مال دلیل ناخشنودی خدا نیست، یقینا مال و ثروت دنیا هم دلیل رضایت خدا نخواهد بود، یعنی ثروت و فقر بطور ذاتی نه دلیل رضای خداوند و نه دلیل ناخشنودی او هستند. اگر خداوند به بعضی از مسلمانان ثروت نداده نه به این خاطر است که آنها را دوست ندارد، و اگر به بعضیها ثروت داده نه بدین علت است که از آنها ناخشنود بوده است. البته، این را نباید فراموش کرد که خداوند متعال ثروت را محمود و پسندیده دانسته است، در صورتی که دارای این شرایط باشد.
﴿رِجَالٞ لَّا تُلۡهِيهِمۡ تِجَٰرَةٞ وَلَا بَيۡعٌ عَن ذِكۡرِ ٱللَّهِ وَإِقَامِ ٱلصَّلَوٰةِ وَإِيتَآءِ ٱلزَّكَوٰةِ يَخَافُونَ يَوۡمٗا تَتَقَلَّبُ فِيهِ ٱلۡقُلُوبُ وَٱلۡأَبۡصَٰرُ ٣٧﴾ [النور: ۲۷].یعنی: «مردانی که بازرگانی و معامله, آنان را از یاد خدا و نماز خواندن و دادن زکات غافل نمیسازد و از روزی میترسند که دلها در آنها پریشان و دگرگون میگردد». بنابراین، اگر مال و ثروت انسان باعث دوری او از یاد خدا نگردد نه تنها این چنین ثروتی ناپسند نیست، بلکه خود یک درجه ارزشمندی است، و اگر موجب دوری انسان از یاد خدا گردد و حقوق آن مثل زکات, عشر و ... داده نشود نه تنها خیر نیست، بلکه روز قیامت وسیلة عذاب انسان خواهد شد. با این مقدمه بر میگردیم به اصل مبحث که گفتیم: حضرت زبیرس یکی از ثروتمندان صحابه بوده است.
حالا سئوال اینست, این ثروت را از کجا بدست آورده است؟ و چگونه مصرف کرده است؟ چون تنها کسب ثروت مهم نیست, بلکه طریقه درست مصرف کردن آن هم خود ثواب جداگانهای را دارد. به شهادت تاریخ حضرت زبیرس در هیچ زمانی نه زمان رسول خدا و نه خلفاء بعد از او عهده دار امارت و فرمانداری هیچ ایالتی را نپذیرفت [۱۰۶]. ولی در جنگها همیشه حضور چشمگیری داشت تا لحظه آخر در راه دفاع از اسلام جانفشانی مینمود و از آنجایی که اکثر قریب به اتفاق این جنگها همیشه با پیروزی همراه بوده در همه آن پیروزیها, غنایم بسیار زیادی نصیب آنها میشد. و این غنایمی که در حدود بیش از چهل سال از عمر رسالت و خلفاء بعد از او نصیب حضرت زبیرس شده بود یقینا میتوانست منجر به جمع شدن ثروت بسیار زیادی شود.
علاوه بر آن، عامل دیگری که باعث ازدیاد ثروت حضرت زبیرس شده بود تجارت آن حضرت بود. به قول ابن عبدالبر زبیرس بازرگانی بسیار خوش دست بود و در تجارت توفیق کامل داشت، روزی به او گفتند: ای زبیر، چطور در بازرگانی به این درجه رسیدی؟ او گفت: خرید من هیچگاه با مکر و فریب همراه نبود و با سود کمی هم قانع بودم. معامله را با سود کم هم رد نمیکردم، تا اینکه خداوند بدین وسیله در مال من برکت ایجاد کرد [۱۰۷].
پس معلوم شد که این ثروت او هیچ ربطی به بیت المال مسلمین و تضییع حقوق دیگران ندارد. نه او حق کسی را خورده بود و نه به بیت المال مسلمین خیانت کرده بود, بلکه همه و همه نتیجه زحمت خود او و برنامههای درست تجاری او بود.
مثلا او باغی را به قیمت ۱۷۰ هزار درهم خریده بود ولی بعد از مرگ او وقتی خواستند او را بفروشند به یک میلیون و ششصد هزار درهم فروختند که میتوان بقیه دارایی ایشان را بر همین قیاس نمود.
اما نسبت به مصرف آن اموال باید برگردیم به تاریخ: از حضرت کعبس, روایت شده که حضرت زبیرس هزار غلام داشت که همگی آنها پولی را به عنوان خراج به او پرداخت میکردند، وقتی او آنها را دریافت میکرد همه را در راه خدا صدقه میکرد، بطوری که وقتی به خانه بر میگشت یک درهم با او نبود. همچنین از ابی اسحاق السبیعی روایت شده که میگوید: «سألت مجلساً في أكثر من عشرين رجلاً من أصحاب رسول الله من كان أكرم على عهد رسول الله؟ قالوا: الزبير وعلي بن ابيطالبب» [۱۰۸]. «من در جمعی که بیش از بیست نفر از اصحاب رسول خدا بودند سوال کردم, در زمانه رسول خدا سخاوتمندترین صحابی کدامها بودند؟ آنها گفتند: حضرت علی و حضرتب».
از این روایت معلوم میشود که ثروت آن حضرت فقط به عنوان صدقه آنهم به افراد ذی حق پرداخت میشده است، و مالی که دارای اینچنین خصوصیاتی باشد یقینا موجب رضای خدا و درجات عالی انسانی خواهد شد.
در اینجا لازم است بحث را بازتر کنیم تا موضوع برای خوانندگان عزیز شفافتر گردد. هر انسانی که عمر مفیدش ۵۰ سال باشد یقینا اموالی معادل ۵۹ درهم چیزی نیست که بشود از آن به عنوان ثروت یاد کرد.
دکتر محمود دامغانی مترجم نهاية الارب مجموع ثروتهای بجا مانده حضرت زبیرس را که به عنوان اموال مورثی او یاد میشده ۵۹ میلیون و ۸۰۰ هزار درهم بیان کرده است. آیا کسی چون حضرت زبیرس که از اولین مسلمانان است و از همان اوائل, هم به عنوان مجاهد و هم یک تاجر در جامعه اسلامی میزیسته است و ۴۹ سال با این دو شغل سروکار داشته مبلغ ۵۰ یا ۶۰ میلیون درهم پول زیادی است؟ آیا اگر مجموع اموال منقول و غیر منقول افراد سطح پایین جامعه امروز را حساب کنیم از ۶۰ میلیون درهم بیشتر نمیشود؟ افرادی که به ظاهر چیزی هم ندارند و ثروتمند هم نمیباشند.
به نظر بسیاری از محققین و مورخین بحث از ثروت گذشتگان و توضیح و تشریح غیر حقیقی آنها [۱۰۹]، بدون باز گو نمودن مسائل حاشیهای همچون سخا و بخشش آنها, حمایت و پشتیبانی آنها از طبقات محروم جامعه, چیزی بجز تشویق اذهان عمومی و خراب کردن عقاید مردم نمیباشد و یقینا دست زدن و پرداختن به همچنین مسائلی خیانت به تاریخ اسلام و خیانت به شخصیتهایی است که این اموال و ثروت آنها, فقط برای رفاه عموم جامعه و حمایت از هزاران زن بیشوهر و خانواده بیسرپرست بوده است, خانوادههای بیسرپرستی که, مشکلات اقتصادی آنها, میتوانست بهترین موقعیت را برای افراد مفسد و بوالهوس فراهم کند تا همچون گرگهای درنده بر این خانوادهها حمله نموده و آبرو و عفت آنها را پاره پاره نماید.
لذا باید ثروت این افراد را جدا از ثروت افرادی دانست که به خدا و قوانین او بیتوجه بوده و هدف آنها از کسب مال, ثروت اندوزی و تفاخر بر آن میباشد.
وقتی حضرت زبیر بن عوام در سن ۶۶ یا ۶۷ سالگی بدست عمرو بن جرموز به شهادت رسید، جنازهاش را در همان وادی السباع از کشور عراق دفن کردند. که بعدا در آنجا روستایی به نام زبیرس بنا گردید، و مقبره حضرت حسن بصری یکی از اولیاء خدا هم در آنجا میباشد و امروز این شهر زیارتگاه عام و خاص و محبان اصحاب رسول قرار گرفته است. روحش شاد و راهش پر هرو باد.
بعد از اینکه از دفن حضرت زبیرس فارغ شدند حضرت علیس در حالیکه که اشک از چشمانش سرازیر بود [۱۱۰]، به افراد ما حول خود فرمود: شما شاهد باشید که من از رسول خدا شنیدم که فرمود:
«طَلْحَةُ وَالزُّبَيْرُ جَارَاىَ فِى الْجَنَّةِ» [۱۱۱]، «طلحه و زبیر همسایگان من در بهشتند»، و امید من بر این است که خداوند متعال من و عثمان و طلحه و زبیر را مصداق این آیه بگرداند: ﴿وَنَزَعۡنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِّنۡ غِلٍّ إِخۡوَٰنًا عَلَىٰ سُرُرٖ مُّتَقَٰبِلِينَ ٤٧﴾ [الحجر: ۴۷]. «و آنچه از کینه و عداوت در قلبهای آنها بود بیرون کردیم و برادرانه بر تختهای روبروی هم نشستهاند». اینست عقیدة حضرت علیس در مورد کسی که بعنوان دشمن او شناخته میشد. کسی که به گفته امروزیها بر علیه او شمشیر کشیده بود. آیا علیس به یاد ندارد که زبیر همان کسی است که بر علیه او وارد میدان معرکه شده است؟ آیا علیس حالات چند روزة قبلی زبیرس را فراموش کرده است؟ آیا باید واکنش او در موقعی که دشمنش را خفته در خاک خون میبیند, بدین گونه باشد؟ و هزاران سؤال دیگر که همه آنها را باید کسانی جواب بدهند که زبیر را دشمن علی، و علی را دشمن زبیر میدانند, کسانی که صفحات تاریخ اسلام را با صحبتهای غیر واقعی خود تبدیل به سیاهترین تاریخ جهان نمودهاند, کسانی که چشم بسته و بدون دقت نظر در واقعیت تاریخی دست به رشته تحریر بردهاند و با کج اندیشیهای خود, جامعه خواهان حقیقت را در هالهای از ابهام سرگردان نمودهاند، کسانی که بدون توجه به آیات قرآن و توصیفهای الهی درباره اصحاب رسولج, بدین گونه غضب و خشم الهی را برای خود خریده و مستوجب لعنت الهی میگردند.
لذا آنچه از لابلای اقوال گهر بار حضرت علیس میتوان فهمید, صفای قلبی و دوری از هر گونه عداوت و دشمنی قلبی بین آن بزرگان است. یعنی اگر جنگ یا اختلافی هم بین آنها اتفاق افتاده نتوانسته آن اختلاف و جنگ خدشهای به محبت درونی و عاطفه قلبی آنها نسبت به همدیگر ایجاد نماید. و یا یکی از آنها را به کفر دیگری معتقد گرداند و این درسی است برای ما انسانهایی که فاصله بسیار زیادی از آن دوران داریم تا خودمان را بسازیم و با پرهیز از خوردهگیری بر اعمال و رفتار آنها و تحقیق و بررسی مغرضانه، افکار و عملکرد آنها خود را به دام هلاکت نیندازیم.
زیرا تواریخ موثق گواهی میدهد که حضرت سیدنا علیس در هیچ بیانی حضرات طلحه و زبیرب را به باد انتقاد نگرفت. و هیچگاه آنها را به خاطر این اقدامشان فاسق, منافق و یا بیدین ندانست، و حتی وقتی خبر تصرف بصره (بدست طلحه و زبیرب) به او رسید او با خونسردی کامل گفت که ما سعی میکنیم که با مذاکره این بحران موجود را به نفع اسلام و مسلمین حل کنیم.
آیا وقتی واکنش حضرت علیس تا بدین حد صلح جویانه و برادرانه باشد, ظلم نیست که ما انسانهای پیرو آن حضرت, تا بدین حد گستاخ و بیپروا باشیم و به اسم دوستی با آن حضرت هرچه به ذهن مان میآید از زبانمان بیرون کنیم. آنهم فقط بدین علت که دوستدار علیس هستیم و بخاطر دوستی او داریم این الفاظ را میگوییم. غافل از اینکه علی مرتضیس با این الفاظ توهین آمیز و غیر واقعی ما ناراحت شده، و روح او از این اعمال ما آزرده میگردد. خداوند همگی ما را به راه راست هدایت گرداند.
فضیلت و ارزش هر انسانی بستگی به موقعیتی دارد که آن انسان در نزد خدا و رسولش و در نزد بندگان مقرب الهی پیدا کرده است, از آنجاییکه خدا بر تمام حالات انسانها آگاهی کامل دارد و آینده و گذشته برای او یکسان است, آن کس را ذات اقدس الله بپذیرد, مورد قبول و پسندیده و آنچه را او مذمت نماید نکوهیده و زشت خواهد بود.
چنانچه در جنگ بدر گذشت, وقتی کفار فشار بسیار زیادی بر مسلمانان وارد نمودند و مسلمانان را در تنگنا قرار دادند خداوند متعال برای نجات مسلمین و رهایی از این بحران، فرشتگان خود را به کمک آنان فرستاد.
و به قول ابن سعد تمام آن فرشتگانی را که خداوند به کمک مسلمانان فرستاده بود, به قیافه همان هیئتی بودند که حضرت زبیر به آن حالت وارد میدان شده بود، چنانچه رسول خدا فرمودند: «إن الـملائكة نزلت على سيماء الزبير» [۱۱۲]. «فرشتگان خدا به قیافه زبیر نازل گشتند». و این یک افتخاری برای حضرت زبیرس است که فرشتگان معصوم الهی به قیافه او وارد میدان کارزار گردند.
۲- موقعیکه مشرکین مکه جنازة حضرت خبیب را برای چند روز متوالی بر روی چوبه دار نگهداشتند. حضرت رسولج از اصحاب خودش درخواست نمود که از جان گذشته, بروند و جنازة خبیب را از دست مشرکین مکه نجات بخشند که حضرت زبیر و مقدادب داوطلب این ماموریت بسیار خطیر گردیدند، و موقعی که آن دو به مکه رفته و جنازة حضرت خبیب س را از بین کفار ربودند, کفار برای دستگیری آنها تلاش بسیار زیادی نمودند و گروههای زیادی از مکه خارج گردیدند. تا بالاخره به آنها رسیدند وقتی با برخورد بسیار زننده حضرت زبیرس روبرو گردیدند مأیوس شده به طرف مکه بر گشتند، در همان حال بود که حضرت جبرئیل نازل گردیده و گفت: ای محمد، فرشتگان الهی به این دو صحابی تو افتخار میکنند، حضرت ابن عباس میفرماید: که در این موقع آیه نازل گردید ﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَشۡرِي نَفۡسَهُ ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِ﴾ [البقرة: ۲۰۷]. «و بعضی از مردم به خاطر کسب رضای خداوند, نفسشان را میفروشند».
۳- ابو الفرج جوزی در اسباب النزول میگوید: آیة: ﴿ٱلَّذِينَ ٱسۡتَجَابُواْ لِلَّهِ وَٱلرَّسُولِ مِنۢ بَعۡدِ مَآ أَصَابَهُمُ ٱلۡقَرۡحُ﴾ [آلعمران: ۱۷۲]. در مورد هفتاد نفر از اصحاب رسول خدا که در حمراء الاسد به تعقیب لشکر کفار رفتند, نازل گردیده که ابوبکر و زبیر افراد شاخص این هفتاد نفر بودند.
۴- در موقعی که زبیرس خبر بنی قریظه را به رسول خدا ج آورد، پیامبر خداس از فرط خوشحالی فرمودند: «يا زبير! فداك أبي وأمي» «ای زبیر، پدر مادرم فدای تو باد»، برای هر پیامبری یک دوست خصوصی وجود دارد که دوست خصوصی من از اهل بیتم, پسر عمه ام, زبیر ابن عوام است.
۵- از حضرت زبیر روایت شده که فرمودند: «جمع لي رسول اللهجج أبويه مرتين في أحد وبني قريظة». «پیامبر خداج در دو موقع پدر و مادرش را فدای من نمود. ۱- در موقع جنگ احد ۲- در موقع جنگ بنی قریظه».
۶- حضرت علیس میگوید: من از رسول خداج شنیدم که فرمود: «طَلْحَةُ وَالزُّبَيْرُ جَارَاىَ فِى الْجَنَّةِ» «طلحه و زبیر دو همسایه من در بهشت خواهند بود» [۱۱۳].
۷- امام مسلم روایت کرده میگوید: روزی رسول خدا ج به همراه حضرت ابوبکر, عمر, عثمان, علی, طلحه, زبیرش بر روی کوه حراء ایستاده بودند که ناگاه کوه به لرزه افتاد. پیامبرج به کوه فرمود: «اثْبُتْ حِرَاءُ فَإِنَّهُ لَيْسَ عَلَيْكَ إِلاَّ نَبِىٌّ أَوْ صِدِّيقٌ أَوْ شَهِيدٌ» «ای حراء، ثابت باش, چون بجز پیغمبر و صدیق و شهید کس دیگری بر تو قرار ندارد» [۱۱۴].
۸- یکی از افتخارات حضرت زبیرس آن است که رسول خداج به او بشارت بهشت دادهاند، چنانچه حضرت سعید بن زید میگوید: من از رسول خداج شنیدم که فرمود: «النبي في الجنة وأبوبكر في الجنة وعمر في الجنة وعثمان في الجنة وطلحة في الجنة وزبير في الجنة». «پیامبر در بهشت است ابوبکر و عمر و عثمان و طلحه و زبیر در بهشت میباشند» [۱۱۵].
۹- خداوند متعال آن دسته از اصحاب رسول را که در میدان ایمان سبقت جستند و در همان چند سال اول یعنی قبل از صلح حدیبیه ایمان آوردهاند را, به بزرگترین درجه یعنی رضایت خود مژده داده است.
﴿ وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ﴾ [التوبة: ۱۰۰]. «مهاجرین و انصار که در ایمان به رسول خدا سبقت نمودند و کسانی که به همان طریقه و روش آنها زندگی نمودند خداوند از آنها راضی هست و آنها هم از خداوند راضیاند». چه افتخاری از این بزرگتر, که هنوز انسان در میانه راه زندگی قرار داشته باشد, به مرگ و وقت آن هیچ اطلاعی نداشته باشد ولی خداوند که عالم بر غیب است و از آینده افراد اطلاع کامل دارد, بگوید: زندگی آینده شما, همچون زندگی گذشته شما مورد رضای من خدا خواهد بود، و لذا من از شما راضی هستم و شما را به صداقت ایمانی قبول دارم، نکته عجیبی که در این آیه وجود دارد اینست که خداوند نه تنها اعمال اصحاب و ایمان آنها را لایق این دانسته تا راهنمای انسان قرار گیرند، و آنها را به سوی حق و حقیقت راهنمایی نماید. از اینجاست که رسول خداج میفرماید: اصحاب من همچون ستارگانند که به هرکدام اقتدا کنید هدایت میشوید.
قطع نظر از ضعیف بودن یا نبودن این حدیث, هدف مورد نظر از آن همان چیزی است که آیه قرآن را به صراحت بیان نموده است، و به شهادت تاریخ, حضرت زبیرس از همان پنج یا شش نفری است که در همان بدو ظهور رسول خداج, به اسلام روی آوردند و خود را مصداق واقعی این آیه قرار دادند.
۱۰- و با وجودی که پوشیدن لباس ابریشمی برای مردها نا جایز است ولی رسول خداج برای حضرت زبیر و عبدالرحمن ابن عوف اجازه دادند که از این لباس بپوشند [۱۱۶].
۱۱- یزید بن حبیب میگوید, که رسول خدا ج فرمودند: «للرجال حواري وللنساء حوارية فحواري الرجال الزبير وحواريتي النساء عائشة».
«از مردها من یک دوست خصوصی دارم و از زنها نیز یک دوست خصوصی, که دوست خصوصی من از مردها زبیر ابن عوام و از زنها عایشه صدیقه میباشند» [۱۱۷].
(۱۲) حضرت عمر میگوید: روزی به خدمت رسول خداج رسیدیم، دیدیم که آن حضرت خوابیدهاند و زبیر ابن عوام, بالای آن حضرت نشسته و مشغول دور نمودن مگسها از صورت آن حضرت است، در همین موقع رسول خداج از خواب بیدار شدند دیدند که زبیرس مشغول دور نمودن مگسها از صورت آن حضرت است, پیامبرج فرمودند: ای زبیر، آیا از موقعی که من خوابیدم تو به این کار مشغولی؟ زبیر گفت: بله, رسول خداج فرمودند: «هذا جبريل يقرئك السلام ويقول: أنا معك يوم القيامة حتى أذب عن وجهك شرر جهنم» [۱۱۸]. «این جبرئیل به تو سلام گفته و میگوید: من روز قیامت همراه تو خواهم بود تا اینکه (بالفرض اگر خواسته باشد جرقههای جهنم به تو اصابت نماید) آن جرقهها را از تو دور نمایم». خوشا به سعادت زبیر که در این دنیا به چنین افتخار بزرگی دست یافت.
۱۳- حضرت عمر فاروقس میفرماید: از آنجاییکه هر چیز دارای ارکان عمده و ستونهای اصلی میباشد, حضرت زبیر رکنی از ارکان اسلام است. «الزبير ركن من أركان الإسلام أو ركن من أركان الدين» [۱۱۹].
۱۴- ابن عمرب میگوید, که رسول خداج فرمودند: «الزبير بن العوام ركن من أركان الـمسلمين». «زبیر بن عوام رکنی از ارکان مسلمین است. یعنی یکی از افراد بسیار عمده در جامعه اسلامی میباشد» [۱۲۰].
۱۵- مروان ابن حکم میگوید: یک سال حضرت عثمان بر اثر بیماری رعاف شدید نتوانستند جهت ادای مناسک حج به مکه بروند و فرمودند: کسی از طرف آنها به عنوان امیر حج به مکه برود ولی آن شخص را تعیین نکرد، در این هنگام کسی از قریش وارد جمع عثمان شد. حضرت عثمان پرسید: آیا مردم کسی را انتخاب نمودند؟ او گفت: بلی، حضرت عثمان پرسید: چه کسی؟ قریشی چیزی نگفت تا اینکه حارث وارد منزل عثمان گردید. عثمان از او سئوال کرد, آیا مردم کسی را انتخاب نمودند؟ او گفت: بلی. حضرت عثمان پرسید: چه کسی؟ حارث جواب نداد. حضرت عثمان فرمودند: نکند آنها بر زبیر توافق نمودند؟ حارث گفت: بله، حضرت عثمان فرمودند: قسم به ذاتی که نفس من در حیطه قدرت اوست که او بهترین شماست و او از محبوبترین افراد در نزد رسول خدا بوده است. و به روایت بخاری این جمله اضافه است که به خدا قسم شما میدانستید که او بهترین شماست به همین خاطر او را به این مقام انتخاب نمودهاید [۱۲۱].
(۱۶) صاحب کوکب الدری میگوید: از رسول خداج شنیده شده که آن حضرت فرمود: «مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى شَهِيدٍ يَمْشِي عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ فَلْيَنْظُر». «هر کس که دوست دارد به سوی شهیدی نگاه کند که الآن بر زمین راه میرود پس به سوی زبیر ابن عوام نگاه نماید» [۱۲۲].
۱۷- از حضرت عبدالله ابن عباس در مورد حضرت طلحه و زبیر سئوال گردید؟ آن حضرت فرمودند: «رحمة الله عليهما كانا والله مسلمين بارين, تقيين, خيرين, فاضلين, طاهرين, زلالتين, والله غافر لهما, للصحبة القديمة والعضرة الكريمة والأفعال الجميلة، فاعقب الله من يبغضهما بسوء الغفلة إلى يوم الحشر».
«رحمت خدا بر آن دو باد, به خدا مسلمانانی احسان کننده, با تقوی, خوب, صاحب فضیلت, پاک طینت بودند. لغزش آنها را خداوند (به دلایل مختلف) بخشید. ۱- به خاطر شرف صحبت با پیامبر. ۲- به خاطر اینکه از ده نفر بزرگواری هستند که بشارت به بهشت داده شدهاند. ۳- به خاطر اعمال بسیار خوبی که انجام دادند. پس کسانی که به خاطر بدی غفلت و عدم آگاهی از شخصیت آنها با آنها دشمنی کند خداوند روز حشر آنها را به عذابش مبتلا خواهد کرد».
۱۸- او اولین کسی است که در راه خدا شمشیر کشید. وقتی مسلمانان در دار ارقم بودند ناگاه صدایی به گوش او رسید که میگفت: محمد کشته شد، او فورا شمشیر را برداشت و به طرف مجلس مشرکین به راه افتاد تا در صورت راست بودن خبر از آنها انتقام بگیرد که ناگاه رسول خداج او را مسلح دیدند سئوال کردند چه شدهای زبیر؟ او گفت: ای رسول خدا شنیدم که شما کشته شده اید، بیرون شدم تا انتقام شما را از گروه کفار بگیرم [۱۲۳]. پیامبرج او را ستود و برایش دعا نموده و فرمودند: ای زبیر، تا روز قیامت هر کس برای دفاع اسلام شمشیر بکشد جزایش بدون کم و کاست به تو هم خواهد رسید، زیرا تو اولین کسی هستی که در راه اسلام شمشیر کشیدی.
۱۹- سفیان ثوری میگوید: «كان هولاء الثلاثة نجده أصحاب رسول الله: حمزة وعلي وزبير». «حضرت سفیان ثوری میگوید: این سه نفر دلاوران و بیباکان اصحاب رسول بودند: ۱- حضرت حمزه ۲- حضرت علی ۳- حضرت زبیرش».
۲۰- از حضرت زبیر ابن عوام نقل است که رسول خداج در جنگ تبوک فرمودند: پروردگارا, همه اصحاب من را برای امت من فرخنده بدار و برکت و فرخندگی را از ایشان سلب مکن. خدایا, ابوبکر را برای یاران و اصحاب من فرخنده بدار و برکت را از او سلب مکن، و مردم را بر او هماهنگ کن و کار او را پراکنده مساز که او همواره حکم تو را بر رأی خود ترجیح میدهد. خدایا، عمر بن خطاب را یاری فرما. عثمان بن عفان را شکیبا فرما و علی بن ابیطالب را موفق بدار، و زبیر بن عوام را پایدار بدار و طلحه را بیامرز [۱۲۴].
و نیز در روایات آمده که چون حضرت از حجه الوداع برگشتند بر منبر رفته و نخست خدا را سپاس فرمود. و سپس گفت: ابوبکر هرگز نسبت به من بدی نکرده است. این حق را برای او بشناسید. ای مردم، من از عمر ابن خطاب و عثمان ابن عفان و علی ابن ابیطالب و طلحه ابن عبیدالله و زبیر ابن عوام و سعد ابن مالک و عبدالرحمن ابن عوف و مهاجرین نخستین خشنودم. ای مردم، خداوند اهل بدر و اهل حدیبیه را آمرزیده است. ای مردم، حق مرا در مورد دوستانم و دامادهایم و پدر زنهایم رعایت کنید، مبادا خداوند از شما در مورد ظلم به ایشان سئوال کند که از گناهانی است که بخشیده نمیشود. ای مردم، در مورد مسلمانان یاوه سرائی مکنید و چون کسی مرد, فقط نیکیهایش را بگوئید [۱۲۵].
عبدالله ابن عتیه میگوید: وقتی که رسول خدا زمینهای اطراف مدینه را بین اصحاب خودش تقسیم مینمود یک زمین بسیار وسیعی به حضرت زبیر بخشید [۱۲۶].
اسماء بنت ابوبکر میگوید: که پیامبر برای حضرت زمینی بسیار بزرگی را که برای کشت خرما مرغوبیت خاصی داشت عنایت فرمود [۱۲۷].
هشام ابن عروه از پدرش روایت میکند که پیامبر خداج در مورد فتح زمینهای بنی نضیر زمینی را که دارای درختان خرما بود را به عنوان هدیه تقدیم حضرت زبیر نمود [۱۲۸].
انس ابن عیاض میگوید: حضرت ابوبکرس زمین جرف که در سه میلی مدینه قرار داشت را به حضرت زبیر هدیه نمود [۱۲۹].
عبدالله ابن نمیر میگوید: «إن عمر أقطع الزبير العقيق أجمع» «حضرت عمرس سرزمین عقیق را که سرزمینی بود با نخلستانهای بسیار زیاد به او عنایت کرد». این سرزمین در وادی عقیق بنی عقیل قرار داشت. سرزمینی دارای نخلستان و چشمه سار که رسول خداج آنرا به شرط ایمان به ربیع و مطرب و انس واگذار نموده که آنها به شرط خود عمل نکردند و این زمین به آنها تعلق نگرفت [۱۳۰].
یکی از مزیتهای مکتب اسلام بر دیگر مکتبهای آسمانی و غیر آسمانی اینست که افراد و کسانی که این مکتب را پذیرفتند به هر مقداری که آگاهی و شناخت آنها به دین بیشتر شده و هرچه بیشتر بین افراد محبوبیت پیدا کردند, اخلاص آنها بیشتر شده امانت داری و صداقت آنها افزون گشته است. مثلا در امتهای سابقه به محض اینکه افراد دارای موقعیتی میگردیدند فورا به تحریف دین و توجیه آن طبق خواهشها و خواستهای خود مبادرت مینمودند و این باعث میشد تا اصل آن مکتب, زیر سئوال رفته و آن مکتب و حتی دین, موقعیت خود را از دست بدهد.
ولی ما همچنین طریقه و روشی را در هیچکدام از اصحاب رسول خدا ج ندیدهایم. نه در حضرت ابوبکر, نه در حضرت عمر, نه در حضرت علی, . نه در ابو هریره و نه غیرش, با وجودی که آنها, همیشه در خدمت رسول خداج بودند و بعضی مثل حضرت زبیرس بیش از بیست سال در کنار آن حضرت زندگی کرده بودند.
حضرت عبدالله ابن زبیر میگوید: که من از پدرم سؤال نمودم: چرا شما مثل بعضی دیگر از اصحاب, روایت حدیث نمیکنید؟ آن حضرت فرمودند: ای عبدالله، به خدا از روزی که من اسلام آوردم از رسول خدا جدا نشدم، اما من از رسول خدا شنیدم که فرمود: «مَنْ كَذَبَ عَلَيَّ مُتَعَمِّدًا، فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ» [۱۳۱]. «هر کس دانسته دروغی را به من نسبت دهد (یعنی جملهای بگوید و به من نسبت دهد که من آن جمله را نگفتهام) باید جایگاهش را در جهنم ببیند». لذا من دوست ندارم که از آن حضرت روایت حدیث کنم.
این نهایت اخلاص و تقوای آن حضرت را میرساند که گرچه به شنیدن خود از رسول خدا اطمینان دارد ولی باز هم بخاطر اینکه مبادا در روایت آن کوچکترین تغییری ایجاد گردد, از روایت حدیث سرباز میزند.
در بحث ازدواج, شریعت مقدس اسلام توصیه نموده که طرفین باید با همدیگر نسبتا مساوی باشند و موقعیت آنها از نظر شرف خانوادگی, ثروت, جایگاه اسلامی به هم نزدیم باشند. و بنی هاشم از نظر شرف خانوادگی و نسب از تمام اعراب موقعیت بهتری داشتند و بقیه قبائل موجود در مکه از این شرافت و بزرگی خانوادگی برخوردار نبودند. حضرت حسن ابن علیب میفرماید که: «تزوجوا الي آل الزبير وزوجوهم, فإنهم أكفاؤكم من قريش». «با خاندان زبیر ابن عوام ازدواج کنید، زیرا آنها هم کفو شما در میان قبائل قریشند» [۱۳۲]. یعنی بنا به گفته حضرت حسن از بین قبائل موجود در قریش فرزندان حضرت زبیر مثل بنیهاشم از شرف خانوادگی خاصی برخوردارند. لذا بنیهاشم میتوانند با آنها ازدواج کنند. این چه افتخار بزرگی است برای حضرت زبیر و خاندان آن حضرت که همردیف بنیهاشم باشند.
چنانچه گذشت حضرت زبیرس در تمام غزوات دوران رسول خداج شرکت کرده بودند و از آن جنگها زخمهای بسیار زیادی برداشته بودند. یکی از تابعین -رحمهم الله تعالی- نقل میکند که یک دفعه در سفری همراه زبیر بودم که در این سفر حضرت زبیر محتاج به غسل شد. از آنجاییکه زمین محل غسل یک مقداری خالی از علف و گیاه بود و فرد از مسافت دور دیده میشد از من خواست تا او را با پارچهای بپوشانم تا کسی او را در هنگام غسل نبیند. من او را پوشاندم در موقعیکه او مشغول غسل کردن بود بطور ناخود آگاه چشمم به قسمت سینه و شانههای او افتاد, منظره عجیبی دیدم, تمام بدنش با شمشیر قطعه قطعه شده بود، با تعجب از او سئوال کردم: این چه آثاری است که بر بدن تو میبینم, من کسی را مثل تو ندیدهام. او پرسید: آیا مرا دیدی؟ گفتم: بله. او گفت: به خدا که تمام این زخمها را در راه خدا و در رکاب رسول خدا برداشت نمودم [۱۳۳]. عروه ابن زبیر میگوید: در بدن حضرت زبیر سه اثر شمشیر بود یکی در گردنش بود, که انگشتم داخل آن جا میشد، و من بعضی مواقع با آن بازی میکردم، یکی را روز بدر برداشت نمود و یکی دیگر را روز یرموک [۱۳۴]. علی ابن زید میگوید: بعضی از کسانی که زبیر را دیده بودند به من خبر دادند که بر سینه زبیر اثر زخمهای عمیقی از نیزه و شمشیر بوده است [۱۳۵].
حضرت زبیرس علاقة بسیار زیادی به شهادت داشتند. بطوریکه به دنبال این مقام بسیار ارزشمند در تمام میادین و جنگها بیصبرانه شمشیر کشیدند. خود آن حضرت میفرماید: دوستم طلحه بن عبدالله اسم تمام فرزندانش را به نام انبیاء الهی نامگذاری نموده در حالیکه میدانست بعد از رسول خداج پیامبری دیگر نخواهد آمد، ولی من نام فرزندانم را به نام شهیدان نامگذاری نمودم با امید بر اینکه همه آنها در راه خدا شهید شوند. تعداد فرزندان پسر حضرت زبیر که به این هدف نامگذاری شده بودند [۱۳۶]:
۱- عبدالله که به اسم شهید, عبدالله بن جحش نامگذاری شده بود.
۲- المنذر, بنام صحابی شهید, منذر ابن عروة.
۳- عروة, بنام صحابی شهید عروة بن عمرو.
۴- حمزة, بنام صحابی شهید حمزة بن عبدالطالب.
۵- جعفر, بنام صحابی شهید جعفر ابن ابیطالب.
۶- مصعب, بنام صحابی شهید مصعب ابن عمیر.
۷- خالد, بنام صحابی شهید خالد بن سعید.
بگفته ابو اسحاق سبیعی و به شهادت بیست نفر از بزرگان صحابه, حضرت زبیرس و حضرت علیس از سخاوتمندترین افراد صحابه بودند. به قول عبدالله بن زبیرب پدرش بازرگان بسیار خوش دستی بود و در تجارت توفیق کامل داشت، روزی به او گفتند: چگونه در بازرگانی به این درجه رسیدی؟ او گفت: خرید من هیچگاه با مکر و فریب همراه نبود و با سود کمی هم قانع بودم و همینکه در داد و ستد سود اندک هم بدست میآمد آنرا رد نمیکردم و انجام میدادم [۱۳۷]. حضرت زبیرس چنانچه در تجارت موقعیت خوبی داشتند در بخشش مال و در انفاق آن سخاوت بسیار زیادی داشت، چنانچه سعید ابن عبدالعزیز میگوید: زبیر مالک هزار غلام بود که به او خراج پرداخت مینمودند او تمام پول بدست آمده از آن هزار نفر را تقسیم مینمود بطوری که وقتی شب به خانه بر میگشت حتی یک درهم با او نبود [۱۳۸].
حضرت زبیرس دارای بیست فرزند بودند که یازده نفر آنها پسر و نه تای دیگر دختر بودند.
فرزندان پسر حضرت زبیر عبارتند از: عبدالله, عروة, منذر, عاصم, مهاجر, خالد, عمرو, مصعب, حمزة, عبیدة و جعفر.
فرزندان دختر حضرت زبیر عبارتند از: خدیجة الکبری, ام الحسن, عایشه, حبیبه, سوده, هند, رمله, زینب, خدیجة الصغری.
زنان حضرت زبیر عبارتند از: اسماء بنت ابی بکر صدیق, ام خالد, رباب بنت انیف, زینب, ام کلثوم, الحلال [۱۳۹].
شریعت مقدس اسلام یک حرکنی است منطقی, که تمام قوانین و برنامههای آن با عقل سلیم انسانی مطابقت دارد. با توجه به ضوابط آن دشنام دادن و توهین لفظی بر هیچ شخصی حتی بر انسان کافر درست نیست، چنانچه خداوند میفرماید:
﴿وَلَا تَسُبُّواْ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ فَيَسُبُّواْ ٱللَّهَ عَدۡوَۢا بِغَيۡرِ عِلۡمٖ﴾ [الأنعام: ۱۰۸]. «شما حق ندارید به مشرکین فحش و ناسزا بگوئید، زیرا آنها هم نادانسته به خدا توهین میکنند». و این گناه بسیار بزرگی است، از همین جاست که توهین کردن, یکی از بزرگترین گناهان و معاصی به حساب میآید.
وقتی شریعت توهین لفظی و توهین زبانی را بر کفار که دشمن خدا و دین هستند حرام کرده, چطور بر کسی که مسلمان است و دوران مدیدی را برای اسلام خدمت کرده است جائز میداند؟
لذا توهین لفظی کردن برای هیچ کسی جایز نیست، و مسلمانی که اعتقاد به روز قیامت دارد همچنین عمل خلاف شریعت را مرتکب میشود. زیرا میداند که بعد از امروز, فردایی است که آن روز به مراتب حساستر و دقیقتر از الآن خواهد بود زیرا همین اعضای انسان بر گناهان او گواهی خواهند داد [۱۴۰].
خرده گیری بر پیشینیان و افرادی که جلوتر از ما زیستهاند کار ناجائزی و خلاف است، زیرا خداوند موقف ما را در مقابل آنها تعیین کرده و میفرماید: ﴿تِلۡكَ أُمَّةٞ قَدۡ خَلَتۡۖ لَهَا مَا كَسَبَتۡ وَلَكُم مَّا كَسَبۡتُمۡۖ وَلَا تُسَۡٔلُونَ عَمَّا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ ١٣٤﴾ [البقرة: ۱۳۴]. یعنی: «آنها کسانی بودند که گذشتند و برای آنها همان چیزی خواهد بود که خود آنها آنرا انجام دادهاند. و برای شما هم همان چیزی کارساز خواهد شد که خود شما عمل کردید، و از شما در مورد اعمال و کردار آنها سؤال نمیشود». و به الفاظ واضحتر خداوند بطور غیر مستقیم به ما میگوید: به شما ربطی ندارد که آنها چه کردند، آنها با همان اعمال و همان طریقه رضایت مرا جلب نمودند.
ولی بگوئید! شما برای جلب رضای من چه کردید، آخر مگر میشود سر خدا (العیاذ بالله) کلاه گذاشت, آیا میشود, با اعمال فریبنده غیر پایدار, خدا را هم فریب داد. (خدایی که عالم غیب است و از آینده و گذشته انسان اطلاع یکسان دارد) تا او هم جذب اعمال و کردار موقت ما گردد و بدون در نظر گرفتن آینده ما رضایت پایدار و همیشگی خود را از ما اعلان نماید. غافل از اینکه اعمال آینده نه چندان دورمان لیاقت اینقدر تمجید و تعریف را ندارد؟
مطمئن باشید که اگر راه و روش آنها صحیح نمیبود خدا آنها را مورد قبول قرار نمیداد و از آنها راضی نمیشد. لذا بیاییم به اصلاح خودمان بپردازیم و به فکر درست نمودن اعمال خود باشیم و از تفحص و اعتراض بر اعمال آن بزرگان پرهیز نماییم چون تفحص و بررسی اعمال آنها, باعث گستاخی ما نسبت به آن افراد گشته و زبانمان را به الفاظ غیر صحیح گویا میگرداند که نتیجه آن عذاب الهی و بسا اوقات هلاکت دنیایی نیز خواهد بود چنانچه ابو مسلم از عامر بن سعد روایت میکند که یک روز حضرت سعد از جایی میگذشتند که گذرشان به مردی افتاد که با گستاخی تمام, بر حضرت طلحه و زبیر و علیش توهین میکرد و آنها را دشنام میداد حضرت سعدس به او گفتند: آیا تو افرادی را دشنام میدهی که خداوند از آنها راضی شده است؟ یا از دشنام دادن آنها دست بردار یا اینکه برعلیه تو بد دعایی خواهم کرد. آن مرد با تمسخر گفت: این را نگاه کن! فقط میگوئی پیامبر است که من را میترساند. حضرت سعدس دست به دعا بلند نمود و چنین گفت: «اللهم إن كان قد سب أقواماً سبق لهم منك ما سبق فاجعله نكالاً». «ای بار خدایا، اگر این شخص افرادی را دشنام میدهد که با سابقه بسیار درخشان در نزد تو دارای موقعیت و ارزشند», پس او را عبرتی برای دیگران قرار بده. در همین موقع شتری از بیابان آمده و از بین مردم عبور کرد و بر همان شخص حمله نموده و او را زیر دست و پای خود له کرد مردم که این واقعه را دیده بودند بسوی حضرت سعدس شتافته و اجابت دعایش را به او تبریک میگفتند [۱۴۱].
همچنین علی ابن زید میگوید: روزی من در مجلس سعید بن مسیب حضور پیدا کردم سعید بن مسیب به من گفت: ای اباالحسن، به فرماندهات بگو برود و به صورت و جسم آن فرد نگاه نماید. فرمانده رفت و دید که صورت آن مرد سیاه شده و جسمش سفید گردیده (یعنی پس شده است) سپس به نزد ما بازگشت و آنچه دیده بود برای علی ابن زید تعریف نموده و علتش را هم جویا گردید، حضرت علی ابن زید فرمودند: من الآن بر این مرد گذر نمودم شنیدم که به حضرت طلحه و زبیر و علیش توهین میکرد، و آنها را دشنام میداد. من او را از این کار بازداشتم ولی او توجهی نکرد و به کارش ادامه میداد، من به او گفتم: اگر تو به این توهیناتی که میکنی بحق نیستی, خداوند صورت تو را سیاه گرداند. در همان هنگام دانههایی از صورت او بیرون گردید و صورتش را سیاه نمود [۱۴۲].
بله، عزیزان اینست عاقبت کسی که بدون توجه و آگاهی از شخصیت این بزرگان به آنها توهین نماید و به اصطلاح خیالش را, با چند توهین آسوده گرداند.
البته این عذاب دنیایی را خداوند فقط در مواردی بسیار خاص و استثنایی به ما نشان داده است. و اگر میبینیم که افرادی در ما حول ما گستاختر از آنها هستند ولی به این عذابها دچار نمیگردند, دلیل درست بودن این توهینات نیست، بلکه بخاطر اینست که خداوند مهلتی میدهد تا شاید انسان بر سر عقل آید و توجه کند، و گرنه اگر عذاب الهی در دنیا به او تعلق نگیرد در آخرت او را فرا خواهد گرفت. خداوند همگی ما را از همچنین مهلکهای حفاظت گرداند. آمین.
علمای امت اختلافاتی که بین صحابه کرام رخ داد و به جنگ و درگیری منجر گردید, را به الفاظ جنگ و یا جدال تعبیر نکردهاند بلکه از راه ادب به لفظ (مشاجره) تعبیر نمودهاند. با توجه به این حساسیت, سئوال این است که, تمام اصحاب واجب التعظیم و عادلند و همه از تقوا و خلوص نیت کامل برخوردارند. حالا، اگر بین آنها اختلافی بوجود آمده, عکس العمل ما در آن موضوع باید چگونه باشد؟ و اگر و اگر در مسئلهای با هم به اختلاف رسیدند روش بهره برداری ما از اقوال آنها چگونه است؟ زیرا این یک امر واضحی است که از دو نظریه متضاد نمیتوان هر دو را صحیح دانسته، و به هر دو راه عمل کرد و عمل به یکی خود, ترک دیگری را به دنبال خواهد داشت. و در صورت متروک شدن نظریه یک گروه، چطور احترام به هر دو گروه حفظ خواهد شد.
جواب: تصور این مطلب که راجح و حق شمردن یک نظر و مرجوح شمردن یک نظر دیگر مستلزم نقض گروه دوم و بیاحترامی به آن است, تصور اشتباه و غلط است.
علماء اسلامی بر این اتفاق نظر دارند که در مرحله عمل و اعتقاد, قول و نظر یک گروه مطابق اصول مسلم و متفق اجتماعی شریعت اسلام بوده، و نظر گروه دوم متروک بوده است. ولی نسبت به شخصیت آن گروه که نظرش را متروک شمردهاند, هیچ حرفی که موجب سوء ادب بر آن گروه باشد به زبان نیاورند.
بنابراین، عموم محققان و علمای سلف از یک طرف جنبه خطا و ثواب مسئله را روشن کردند و از سوی دیگر احترام و عظمت مرتبه و مقام حضرات را نیز کاملا ملحوظ داشتهاند، و در مورد جنگ جمل بر این عقیدهاند که حضرت علیس بر حق و حضرات طلحه و زبیرب بر خطای اجتهادی بودهاند که شرعا گناه محسوب نمیشود و مرتکب آن مستوجب عذاب الهی نمیگردد، بلکه کسی که بر حسب اصول اجتهادی, برای استنباط مسئلهای شرعی, کوشش و تلاش میکند ولی مع الوصف به خطا میرود, به او یک درجه اجر و مزد داده میشود.
به اجماع علماء امت, اختلاف بین حضرات صحابه, اختلاف اجتهادی بوده که بر اثر آن, شخصیتهای ارزنده هیچ یک از دو گروه مورد سرزنش قرار نمیگیرد.
چنانچه علامه قرطبی در تحت آیه ۹ از سوره حجرات ﴿وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱقۡتَتَلُواْ﴾ [الحجرات: ۹]. میگوید: منسوب کردن خطا و اشتباه قطعی, به هیچ یک از اصحاب جائز نیست, زیرا در همه آنها در آنچه عمل کردهاند, اجتهاد نمودهاند و هدف همهشان رضایت خدا بوده است، و ما مامور هستیم که نسبت به اختلافات آنها سکوت نماییم، و نام آنها را جز با ادب بر زبان نیاوریم. زیرا صحابیت آنها بزرگترین امتیاز است برای آنها و نیز رسول خداج از بدگویی آنها نهی نمود و خبر داده که خداوند آنها را بخشیده و از آنها خوشنود شده است.
علاوه بر آن, اقوال گهر بار از رسول خداج در مورد هر کدام از حضرات طلحه و زبیرب آمده است، مثلا فرمودند: «طلحه شهیدی است که بر روی زمین راه میرود». و «قاتل زبیر در جهنم است».
پس اگر بیرون شدن آنها در جنگ جمل از راه عصیان میبود, به سبب کشته شدن در آن به درجه رفیع شهادت نائل نمیشدند، و همچنین اگر این عمل از روی اشتباه در تاویل یا از روی کوتاهی و سهل انگاری در ادای واجب انجام میپذیرفت باز هم مستوجب مقام بلند شهادت نمیشدند، زیرا شهادت فقط در حالت طاعت و فرمانبرداری خدا حاصل میگردد.
بنابراین، معلوم میشود که حضرات طلحه و زبیرب در موقع جنگ با حضرت علیس, نه نافرمان بودند و نه گناهکار. زیرا اگر آنها در آن واقعه گناهکار میبودند, دیگر بشارتهای رسول خداج در حق آنها معنایی نداشت. علاوه براین، در طرف دیگر جنگ یعنی در گروه حضرت علی شخصی چون عمار بن یاسرس وجود دارد که از طرفداران بسیار سرسخت حضرت علیس بود، و در جنگ صفین به شهادت رسید و رسول خداج در مورد شهادت او نیز پیشگویی نموده بودند. حالا با این وصف آیا میشود یک طرف را به حق و طرف دیگر را باطل و ناحق دانست؟ و یا یک طرف را مورد قبول و طرف دیگر را مردود و غیر قبول دانست؟
لذا با کمی تعمق و خونسردی, میتوان به این نتیجه رسید که همین ارشادات و احادیث, دلیل روشنی است براینکه در این جنگ و درگیری, هیچ احدی از آن دو گروه بر باطل نبودهاند بلکه هر گروه برای رضای خداوند تلاش مینمودهاند، زیرا اگر این اختلاف, از نوع اختلاف حق با باطل میبود به بزرگان هر دو گروه در یک زمان بشارت بهشت داده نمیشد.
علامه ابن تیمیه در شرح عقیده واسطیه مفصلا بحث کرده میگوید: اهل سنت از طریق روافضی که با صحابهش بغض و کینه میورزند و از آنها بدگویی میکنند و همچنین از روش ناصبیانی که اهل بیت رسولج را به واسطه گفتههای خود آزار میدهند, بیزار است، و در مورد اختلافاتی که بین صحابه اتفاق افتاده سکوت میکنند میگویند: از مجموع گناه و بدیهایی که به سوی بعضی از صحابه نسبت داده شده است, بیشتر آنها دروغ محض است، و بعضی از آنها کارهایی هستند که اصحاب رسولج بنا به اجتهاد خود، آنرا تکلیف شرعی و حکم دین دانسته و انجام دادهاند, اما بسیاری از مردم از کیفیت اجتهاد آنها بیخبر بوده و آنرا گناه دانستهاند، و اگر کاری از آنها انجام گرفته که واقعا گناه بوده نه خطای اجتهادی, باید دانست که اولا عقیدة ما براینست که اصحاب مثل انبیاء معصوم نیستند و سرزدن خطا و گناه از آنها امکان پذیر است، و چه بسا که مرتکب هم شدهاند. چنانچه رسول خداج بر آنها حدود و سزا را جاری نموده است. با این وجود، صحابه کرام نسبت به عموم افراد امت از چندین نظر دارای امتیاز خاصی میباشند، اولا:
۱- بخاطر زندگی با رسول خداج و برکت این مصاحبت, چنان پرورش شدهاند که شریعت, جزء طبیعتشان قرار گرفته بود و انجام عمل خلاف از آنها خیلی کم صورت میگرفت.
۲- آنها واسطه بین رسول خداج و امت آن حضرت بودند، و اشکال در صداقت و حق گویی آنها, اشکال در اصل دین است.
۳- توجه به آنها بعد از انجام هر گناه چه پوشیده و چه آشکار, نشانه یقین و ترس حقیقی آنها از خداست... و لذا باید به آنها احترام گذاشت و آنها را عظیم دانست، و ثانیا: آن گناهی که از آنها سر زده شد مورد عفو خداوند قرار گرفته است, (مثل واقعه حاطب ابن ابی بلتعه وزنای ماعز اسلمی) و از آن گذشته, میبایست احکام تعزیری و جنایی موجود در قرآن حتی برای یکدفعه هم که شده توسط شخص حضرت رسولج بر افراد اجرا میشد و این ضرورت لازم داشت تا یکی از آنها مرتکب جرمی بشود تا حکم بر آنها اجرا گردد. و آن حکم برای آینده ملت بصورت تجربه در آمده باشد. لذا ارتکاب گناه از طرف تعداد انگشت شماری از اصحاب بیحکمت نبوده است، پس دانسته شد که هیچ فردی از اصحاب کرام بر چنان حالتی که موجب دخول جهنم باشد نخواهد مرد, و از آن این هم دانسته شد که هیچ چیزی برای آنها مانع از استحقاق بهشت نخواهد بود. لذا معلوم شد که بهترین واکنش و عکس العمل ما در همچنین مواردی سکوت و پرهیز از هرگونه پیش داوری و قضاوت است. بحث را با این دو بیت علامه سفارینی به پایان ببریم.
واحذر من الخوض الذي قد يزري
بفضلهم مما جرى لو تدري
«در بحث اختلاف صحابه اگر اهل دانشی, از آن گونه مداخلهای که تحقیر یکی را بدنبال آورد, پرهیز کنید».
فإنه عن اجتهاد قد صدر
فاسلم, أذل الله من لهم هجر
«زیرا اختلاف آنان بر مبنای اجتهاد شرعی بروز کرده است. تو راه سلامت را پیش بگیرخداوند ذلیل و خار سازد کسی را که از آنان بدگویی کند».
آمين يا رب العالـمين
مسجد قبا شهرستان
تایباد
۹/۴/۱۳۸۱