خلافت و امامت
تأليف:
حیدر علی قلمداران قمی/
بسم الله الرحمن الرحیم
حمد و سپاس خداوندی که نعمت اسلام را بر بندگان خود ارزانی داشت و از میان آنان، بهترین و پاکترین را برای ابلاغ پیام آزادی و آزادگی برگزید؛ و درود و سلام پروردگار یکتا بر اهل بیت بزرگوار، صحابه کرام و تابعین گرانقدر پیامبر دوستی و رحمت.
دینی که امروز مفتخر به آنیم، ثمره مجاهدتها و از جان گذاشتگیهایِ مردان خداست؛ آنانی که در راه حفظ و نشر پیام الهی، خالصانه مِهر حق در دل و مُهر نام پاکش بر لب داشتند و در راه صیانت از سخن خداوندِ سبحان و سنت پیامبر مهربان، جان و مال و عِرض بر کف نهادند و جز خشیت و خوف آفریدگار، ترسی به دل راه نداند.
آری، اسلام عزیز این گونه رشد کرد و بالید و بر بلندای آسمان بانگ یکتاپرستی و برابری سر داد. در این میان اما، دست تطاولِ دشمنان قسم خورده و جورِ عالمان مُتهتّک و جاهلان مُتنسّک، بر قامت رعنای دینِ حق نشست و شرک و غلوّ و گزافه و دروغ، چنان طوفانی بر پا کرد که چهره زیبای آیین حق، در پسِ دروغپردازیهای غوغا سالارانِ دین فروش در مُحاق افتاد. این روندِ دوری از حقایق دین و سنت حسنة رسولالله، به ویژه پس از روی کار آمدن پادشاهان صفوی در قرن نهم هجری و زمامداران جمهوری اسلامی در عصر حاضر، سیر صعودی گرفت؛ تا جایی که امروز، مساجد محل سینه زنی و عزاداری است و صدای قرآن برنمیخیزد مگر بر مزار مردگان؛ روایات شاذّ و خودساخته، جایگزین سنت پیامبر شده است و مداحان جاهل و عوامفریب، تبدیل به فرهنگ ناطق دین شدهاند؛ تفسیر به رأی و روایات مجعول، مستمسکی شد برای جدایی انداختن بین شیعه و سنی؛ و دریغ که ندانستند از این تفرقه و خصومت، بهره و منفعت از آنِ کیست؟
آنچه امروز به نام تقریب مذاهب اسلامی در ایران سر میدهند، چیزی نیست مگر هیاهوی تبلیغاتی و گرد و خاک سیاسی که در سایة پوششِ رسانهای گسترده، مقصودش جلب توجه سیاسی و ترسیم چهرهای مناسب از حکومت شیعی ایران در جهان است. نگاهی به عملکرد سردمداران و روحانیون و مراجع شیعة ایران، خود گویایِ این حقیقت است که تقریب مذاهب و دوستی و برادری دینی به شیوة زمامدارانِ ایران، خواب و خیالی بیش نیست و «دو صد گفته چون نیم کردار نیست».
در این میان، موحدان مسلمانی در ایران، از دل جامعه خرافه زدة شیعهی امامیه برخاستند و کمر به بیداری جامعة غفلت زده خود بر بستند؛ سراپا شور و شهامت شدند و قلم فرسودند و سخن دردادند و زنگار شرک را به صیقلِ توحید و سنت زدودند و بی پروا فریاد برآوردند که:
برخیز تا یکسو نهیم این دلقِ ازرق فام را
هر ساعت از ما قبلهای با بتپرستی میرود
بر بادِ قلّاشی دهیم این شرکِ تقوا نام را
توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را
حیدر علی قلمداران قمی – که از زمرة این بزرگواران بود- در کتاب ارزشمند شاهراه اتحاد، علت این تفرقه را در جهل مسلمین نسبت به کتاب خدا و سیره پیامبرش میدانست و کوشید تا با ریشهیابیِ دیگر علل جداییِ فرقههای اسلامی، گامی حقیقی و موثر در جهت تقریب مذاهب بردارد. تلاش و جدیّت دیگر علما و دلسوزان اسلام، همچون آیت الله سید ابوالفضل برقعی قمی، سید مصطفی حسینی طباطبایی، آیت الله شریعت سنگلجی، یوسف شعار و بسیاری دیگر از این مجاهدانِ راه حق، بدون شک، الگویی است برای حقپژوهان و جویندگانِ گوهر دین، تا با تأسی از شیوة دینپژوهی و عیار سنجیِ مدعیات دینی و در سایة آموزههای ناب قرآن و سنت، در جهت پژوهشهای یکتاپرستانه گامهای موثری بردارند و گمگشتگان را مدد رسانند تا ره به ساحلِ سلامت برند و از گرداب شرک و توهّم رهایی یابند.
تلاشهای خستگی ناپذیرِ این رادمردانِ عرصه یکتاپرستی، رسالتی را بر دوش دیگرانی میگذارد که شاهدِ گرفتاریهای دینیِ جامعه و جدایی مسلمانان از تعالیم حیاتبخش اسلام، به ویژه در ایران هستند.
لازم به ذکر هست که اصلاحگرانی که امروز کتابهایشان را منتشر می کنیم در خلال تغییر مذهب شیعه امامی که در گذشته پیرو آن بودهاند، مرحلههای متعددی را پشت سر گذاشتهاند و باطل بودن عقاید شیع? امامی را مانند امامت از دیدگاه شیعه، عصمت، رجعت و غیبت و اختلافاتی که میان صحابه رخ داده و غیره، را به صورتی تدریجی و در چند مرحله کشف کردهاند؛ به همین دلیل عجیب نیست که در تعدادی از کتابهایی که در ابتدای امر تألیف کردهاند برخی از اثرات و بازماندههای عقاید گذشته به چشم بخورد ولی کتابهای بعدی آنها از این عقاید غلو آمیز رها شده، بلکه کاملا از آن پاک شده است، به هدف نزدیک شده و بلکه عقید? پاک اسلامی، توحیدی و بیآلایش را در آغوش کشیدهاند.
***
آنچه امروز در اختیار دارید، تلاشی است در جهت نشر معارف دین و ادای احترام به مجاهدتهای خستگی ناپذیرِ مردانِ خدا. هدف از انتشار این مجموعه، این است که:
۱- امکان تنظیم و نشرِ آثار موحدین، به صورت اینترنتی، الکترونیکی، لوح فشرده و چاپی مهیا شود، تا زمینه آشنایی جامعه با اندیشه و آراء توحیدی آنان فراهم و ارزشهای راستینِ دین، به نسلهای بعد منتقل گردد.
۲- با معرفی آثار و اندیشههای این دانشمندان موحد، چراغی فرا راهِ پژوهشهای توحیدی و حقیقتجویانه قرار گیرد و الگویی شایسته به جامعه اندیشمندِ ایران معرفی شود.
۳- جامعه مقلد، روحانیگرا، مرجع محور و مداحدوستِ ایران را به تفکر در اندیشههای خود وادارد و ضمن جایگزین کردن فرهنگ تحقیق به جای تقلید، به آنان نشان دهد که چگونه از دلِ شیعة غالیِ خرافی، مردانی برخاستند که با تکیه بر کلام خدا و سنت رسول، ره به روشناییِ توحید بردند.
۴- با نشر آثار و افکارِ این موحدینِ پاکنهاد، ثمرة پژوهشهای بیشائبة آنان را از تیغ سانسور و مُحاق جهل و تعصبِ زمامدارانِ دین و فرهنگ ایران به در آورَد و با ترجمه این کتابها به دیگر زبانها، زمینه آشنایی امت بزگ اسلام در دیگر کشورها را با آرا و اندیشههای یکتاپرستانِ مسلمان در ایران فراهم کند.
***
تردیدی نیست که دستیابی به جامعهای عاری از خرافه و بدعت و رسیدن به مدینة فاضلهای که آرامش در جوار رضایت حضرت حق را به همراه دارد، مقدور نخواهد بود، مگر با پیروی از آموزههای اصیل و ناب قرآن و سنت پاک پیامبر مهر و رحمتج . هدف غاییِ دست اندر کارانِ مجموعة موحدین، آن است که با معرفی آثار این بزرگانِ جهادِ علمی، الگوی مناسبی برای دینپژوهان و جویندگانِ راه حق فراهم آورند، تا شناخت و بهرهگیری از فضایل دینی و علمیِ این عزیزان، بستر مناسبی باشد برای رشد و تقویتِ جامعه توحیدی و قرآنی در ایران و نیل به رضایت خالق و سعادتِ مخلوق.
باشد که خداوند، این مختصر را وسیله علوّ درجات آن عزیزان قرار دهد و بر گناهان ما، قلمِ عفو کشد.
بسم الله الرحمن الرحیم
سپاس خداوند بزرگی را که نعمت بندگی اش را بر ما عرضه کرد و درود و سلام خداوند بر پاکترین خلق خدا و آخرین فرستاده پروردگار - محمد مصطفی- و خاندان و اصحاب پاک نهادش.
مسلمانان در طول قرنهای گذشته، به برکت و موهبت اسلام عزیز و پیروی از کلام گهربار رسول خدا، در دانش اندوزی و علم آموزی، گوی سبقت از دیگران ربودند، چنان که در پایان خلافت عباسی، دانشمندان مسلمان، سرآمد دوران خود شدند و نیمة دوم سدة دوم هجری قمری، بیتالحکمه، که در دورة خلافت هارونالرشید عباسی در بغداد تأسیس شده بود، به بزرگترین نهاد آموزشی و پژوهشی جهان تبدیل شد و به دلیل فعالیتهای فرهنگی و علمیاش در عرصههای مختلف تألیف، ترجمه، استنساخ و پژوهش در دانشهای گوناگون پزشکی، انسانی و مهندسی، هنوز به عنوان نماد تمدن اسلامی شناخته میشود.
بدون شک، چنین توانمندی و شکوهی همچون خاری در چشم، دشمنان اسلام را میآزُرد؛ پس بر آن شدند تا با ایجاد زمینه های اختلاف و تفرقه افکنی در میان مسلمین، این شکوه و عظمت را، که ناشی از اتحاد و یکدلی و برادری میان آنان بود، از بین ببرند و تفرقه را طوفانی بلا خیز کنند، تا چشمها را بر زیبایی حق ببندد و خورشیدِ دین را در پسِ ابرهای بدعت و خرافه پنهان کنند و چنان که شیخ سعدی میگوید:
حقیقت، سرایی است آراسته
نبینی که هر جا که برخاست گرد
هوا و هوس، گرد برخاسته
نبیند نظر، گرچه بیناست مرد
تلاشهای برنامه ریزی شده و بلند مدتِ مغرضانِ اسلام برای بستن چشمِ مسلمانان به حقیقتِ دین، سستی و کاهلی مسلمین در فراگیری و نشر معارف دین و دوری جستن آنان از سنت ناب و هدایتگر رسول خدا، منجر به بروز چنان شکاف و اختلاف عمیقی در امت اسلام شد که تبعات شوم آن، امروز نیز دامنگیر آنان است.
به موازات تلاشهای خصمانه دشمنانِ پیامبر خدا ج برای به انحراف کشیدن آموزههای اسلام و وارد کردن بدعتهای گوناگون در دین، مؤمنینی پاکنهاد و دلسوز، این خطر را دریافتند و در جهادی مستمر برای احیای اسلام و سنت نبوی، به پا خاستند و با شجاعتی کم نظیر، قلم در دست گرفتند و در دلِ شیعیان خرافهپرست، به اشاعه فرهنگ و اعتقادات اصیل اسلام پرداختند؛ فریاد توحید سر دادند و خواب دین فروشان و بدعتگذاران را آشفته نمودند. این موحدینِ حقیقتجو، به تأسی از پیامبر شریف اسلام، حقیقت را فدای مصلحت نکردند و در این راه، جان را تحفة بارگاه حق تعالی نمودند، و به راستی: ﴿أَلَآ إِنَّ أَوۡلِيَآءَ ٱللَّهِ لَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ ٦٢﴾ [یونس : ۶۲].
آنچه در این مجموعه آمده است، جرعهای است از دریای معرفت الهی و گزیدهای است از آثار موحدین خداجویی که در آغاز از طایفه شیعیان بودند. نور خدا در دلشان تابیدن گرفت و توحید را سرلوحه حیات با برکتشان قرار دادند. این افراد، که همگی از علما و نویسنگان و محققین طراز اول جهان تشیع در ایران بوده و هستند، در سیر تحول فکری (و بالطبع، در آثارشان) حرکتی گام به گام داشتند؛ به این معنا که نگرششان به مسایل مختلف اعتقادی، به یکباره متحول نشده است؛ بلکه با گذشت زمان، مطالعات گسترده و تعامل با دیگر همفکرانشان، به مسیری نو گام نهادهاند. لذا، ممکن است برخی از اظهار نظرها یا نتیجه گیریها در آثار این افراد، که در این مجموعه آمده است، کاملا منطبق با رویکردهای دینی و اعتقادی اهل سنت و جماعت نباشد؛ با این وجود، به دلیل اهمیت این آثار در هدایت شیعیان ایران و دیگر اقوام پارسی زبان، به انتشار آن اقدام نمودیم. همچنین، دیدگاهها و مواضع فکری مطرح شده در این کتابها، الزاما دیدگاههای ناشر و دست اندرکاران انتشار این مجموعه نیست، اما بیتردید، نفحهای است از نفحات حق و نوری است از جانب پرودگار برای هدایت آنانی که به دور از تعصبات و گمانه زنیهای تاریخی، فرقهای و مذهبی، جویای حقیقت هستند.
نکته قابل تأمل این است که برای آگاهی از دیدگاههای این افراد نمیتوان تنها به مطالعه یک جلد از آثارشان بسنده کرد؛ بلکه نیاز است که زندگی آنان به طور کامل مطالعه گردد، تا چگونگی انقلاب فکری شان و انگیزهها و عوامل آن کاملا شناخته شود. برای مثال، آیت الله سید ابوالفضل برقعی قمی، کتابی دارد با عنوان درسی از ولایت که آن را در اوایل دوران تطور فکریاش به رشته تحریر درآورده است. او در این کتاب به بحث درباره ائمه و ادعای شیعه درباره ولایت و امامتِ بلافصلِ ایشان پس از پیامبر خدا پرداخته است. او عدد ائمه را دوازده نفر دانسته و بر وجود و حیات محمد بن حسن عسگری، به عنوان دوازدهمین امام، صحّه گذاشته و آن را پذیرفته است. اما چند سال بعد، کتابی با نام تحقیق علمی در احادیث مهدی مینویسد و نتایج پژوهشهایش را در اختیار خواننده قرار میدهد، که حاکی از جعلی و دروغ بودن تمام احادیث، اخبار و گزارههای تاریخی مرتبط با ولادت و وجود امام زمان است. از این مثال و موارد مشابه دیگر، چنین برمیآید که اطلاع از حوادث و رویدادهای زندگی موحدین و مطالعه مجموعه آثار آنان، با در نظر گرفتن تقدم و تأخر نگارش آنها، بهترین راه برای آگاهی از سیر تحول اندیشه و آثار ایشان است.
امید است آثار این بزرگواران و تلاشهای متولیان نشر آنها، زمینهای باشد برای بازگشت به مسیر امن الهی و عبادت خالصانه خالق. باشد که خداوند بزرگ، این مختصر را موجب بخشش گناهان و لغزشهای ما قرار دهد و روح آن عزیزان را در جوار مهر و بخشش خود گیرد.
به نام خدا
به قلم: د. حنیف
حیدر علی قلمداران، فرزند اسماعیل در سال ۱۲۹۲ خورشیدی در روستای دیزیجان [دژیگان قدیم که قدامتش بیش از هزار سال میباشد] در ۵۵ کیلومتری جاده قم- اراک از توابع شهرستان قم، در خانوادهای کشاورز و نسبتاً فقیر چشم به جهان گشود. وی در اصل تفرشی بود، زیرا جدّ پدریاش مرحوم حاج حیدر علی که مردی بسیار سخاوتمند و کارگشای امور مردم بود- از تفرش به دیزیجان نقل مکان کرده بوده است.
وی در پنج سالگی مادرش را از دست داد و در نتیجه مجبور بود از آن به بعد با نامادری روزگار بگذراند. این کودک محروم، اما علاقة وافری به خواندن و نوشتن داشت، لیکن به علت فقر و ناتوانی از پرداخت حتی دو قِران پول مکتبخانة روستا از حضور در کلاس درسِ تنها مدرس آن به نام «زن آخوند» محروم بود، و لذا فقط پشتِ در مکتب میایستاد و مخفیانه به درس پیرزن گوش میداد. باری، مدتی به همین منوال گذشت تا اینکه یک روز، زمانیکه کلیة شاگردان مکتب از پاسخ به سؤالات پیرزن مدرس عاجز مانده بودند، وی داوطلبانه به تمام پرسشهای پیرزن پاسخ صحیح میدهد و در نتیجه اجازه مییابد از آن پس بدون پرداخت شهریه در کلاسهای مکتب شرکت کند. لیکن وی به علت نداشتن قلم و کاغذ و شوق روز افزون خواندن و نوشتن، به ناچار از دودة حمام روستا به جای مرکب، و از چوب کبریت یا چوبهای باریکِ خود ساخته به عنوان قلم، و از کاغذهای بریده شده از حاشیة پهن قرآنهای مسجد روستا، به جای دفتر استفاده میکرد؛ و بدین ترتیب عطش و شوق یادگیری خود را تا حدی فرو میکاست. استاد، فشردهای از این محرومیتِ چه بسا خدا خواسته و داشتن روحیة جست و جوگر را در ابتدای پاسخی که در انتهای کتاب خمس، به ردّیة آقای رضا استادی اصفهانی نوشته، چنین مینگارد:
«نویسندة این سطور، جز دهقان زادهای بیش نیست که بهترین و بیشترین اوقات عمر خود را در ده گذرانیده و از تمتّعات و تجمّلات و تکلّفات شهری، کمترین بهره را برده است. و اگر چه قضا و قدر، چند روزی یا چند سالی او را در کنار میز بهترین پست آموزشی (ریاست دبیرستان شهر) نشانیده است، اما متأسفانه یا خوشبختانه فاقد هر گونه مدرک تحصیلی است! زیرا نه در کودکی دبستانی را دیده و نه در جوانی، رخت به حوزة علمیه کشیده، نه دیناری از سهم امام و صدقات نوشیده و چشیده، و نه هیچ وقت عمامه و نعلینی پوشیده است!! پروردة دامان طبیعت و گیاهی از بوستان مشیّت است.
من اگر خوبم اگر بد، چمن آرایی هست
که بدان دست که میپروردم میرویم
با این همه، از دل و جان، عاشق علم و دانش و شیفتة اندیشه و بینش است.
از روزی که به لطف و کرمِ بخشندة بیمنّت، به نعمت خواندن و نوشتن مرزوق شده است، به اقتضای فطرت حقجوی خود، همواره در صدد بوده است که از تماشای ملکوت آسمان و زمین و عجایب و غرایب آفرینش بهرهای برَد و نتیجهای به دست آورَد و هر بود و نمود را به دیدة تحقیق، تا آن اندازه که واجبالوجود در قدرت و اختیارش گذارده است، بنگرد، و کورکورانه دنبال هر صدایی نرود و هر عاجز و درماندهای مانند خویش را مُطاع نگرفته و تابع نشود، مگر آنکه در او فضیلتی بیند که قابل پذیرش و پیروی باشد. به همین جهت در تحقیق حقایق و تأسیس عقاید، چندان از محیط خود، که اکثر امور آن بر خلاف عقل و وجدانش بوده، تبعیت نکرده و با خِردِ خدا داد، اساس عقاید خود را بنیاد نهاده است؛ چه، جامعة خود را دچار تکلفات و تعصبات و تعیّنات و تشخّصاتی دیده است که محیط سادة آزاده از آن بیزار است. از این رو، در مسائل دین و مطالب آئین، مستقیماً به کتاب و سنّت رجوع کرده و حقایقی غیر از آنچه رایج است به دست آورده و آنها را در اوراق و دفاتری یادداشت کرده و گاهی به صورت کتاب و رسالهای جمع و تدوین و با مشقتی طاقتفرسا طبع و توزیع نموده است».
حیدر علی -که [به گفتة خودش] تنها بازماندة سیزده فرزند دختر و پسر خانواده بود که در اثر شیوع بیماریهای مهلک مُسری، جان باخته بودند - در سن پانزده سالگی پدرش را نیز از دست داد. پدر وی مردی خشن و تند مزاج و مخالف درس خواندن او بود و انتظار داشت که پسرش فقط در امور کشاورزی کمکش باشد. اما او برای استفاده از مکتبخانه مجبور بود از خوردن نانِ صبح صرف نظر کند تا از دست پدرش -که میخواست او را به کار کشاورزی بگیرد- خلاص گردد.
استاد، به گفتة خودش، در سنّ بیست و هفت سالگی ازدواج کرد که حاصل این وصلت، هشت فرزند (۵ پسر و ۳ دختر) بود. وی در سال ۱۳۱۹ شمسی در قم سکونت گزید و در سنّ سی سالگی به خدمت ادارة فرهنگ/ آموزش و پرورش این شهرستان در آمد و به واسطة داشتن خطی خوش و زیبا، ابتدا به کار در امور دفتری، و پس از مدتی به تدریس در دبیرستانها مشغول گردید که پی آمد این تجربه، وی را به ریاست دبیرستان فرهنگ قم رسانید.
فعالیت قلمی و نگارشی استاد، از همکاری با مطبوعات و نشریات غالباً دینی در دهة بیست آغاز شد. وی در نشریاتی مانند «استوار» و «سرچشمه» در قم، و نشریاتی مانند «وظیفه» و «یغما» در تهران مقاله مینوشت. قلمداران در روزگار جوانی، در اواخر دهة بیست، مقالاتی هم در سال چهارم نشریه «آئین اسلام» به چاپ رساند. از جمله در شمارة ۳۰ همین نشریه مقالة تحت عنوان «آیا متدینین ما دروغ نمیگویند؟» چاپ شده که در شمارة ۳۵ همان نشریه، مورد انتقاد آقای محیالدین انواری قرار گرفت. همچنین در نشریاتی مانند «نور دانش» و «ندای حق» هم مقالاتی چاپ کرد. عنوان مقالة از وی در مجلة نور دانش (سال اول، شماره ۲۹) این بود: «میدانید که اعمال زشت ما موجب بدنامی دیانت است؟». وی در شمارههای متعدد مجله هفتگی نور دانش و گاه، سالنامهها مقالاتی دارد. از جمله نگاه کنید به مقالة وی در همان نشریه، سال اول، ش۳۶؛ نیز عنوان مقالهای از وی در نشریة ندای حق، شمارة ۱۶۹ چنین بود: «مقلدید یا محقق». عنوان مقالهای از وی در مجلة مسلمین هم چنین بود: «من از عاشورا چنین میفهمم» (مسلمین، ش۱۷، سال ۱۳۳۰ش).
گفتنی است که در نشریة «وظیفه»، مقالهای تحت عنوان «انحطاط مسلمین و چارة آن» به چاپ میرسید که بخشی از آن در شماره ۶۳۰ (تیرماه ۱۳۳۸) و بخشهای دیگر در شمارههای بعدی «وظیفه» آمده که بسیار طولانی است. چند مقالة ردّ و ایراد هم بین استاد قلمداران و حاج سراج انصاری در نشریة «وظیفه» به چاپ رسیده است. مجموعة نوشتة حاج سراج که بخشی در بارة همین علل انحطاط و بخشی هم در بارة مسأله توسل و معنای أولو الأمر است (تحت عنوان «در موضوع توسل و معنای أولو الأمر») به صورت یک جزوة مستقل در هشت صفحه (ضمیمه وظیفه شماره ۶۹۷) به چاپ رسیده است (که تاریخ خاتمه آن، آبان ۱۳۳۹ است).
همچنین مقالات فقهی و ارزشمندی از استاد در مجلة وزین «حکمت»، که آقایان سید محمود طالقانی (ره) و مهندس مهدی بازرگان (ره) نیز در آن قلم میزدند، به چاپ میرسید.
طبق اظهار خود استاد، در مجلهای که از سوی ادارة فرهنگ قم به چاپ میرسید مقالهای منتشر شد که به حجاب اسلامی اهانت کرده بود، وی نیز جوابیهای قاطع و مستدلّ در ردّ آن نگاشت، و در روزنامة استوار به چاپ رساند. این اقدام از سوی یک فرد فرهنگی خشم رئیس فرهنگ قم را بر انگیخت به گونهای که در اثنای یک جلسة عمومی در برابر حضّار از او به تندی انتقاد کرد و به اخراج از ادارة فرهنگ تهدیدش نمود! استاد میگوید: من نیز اجازه خواستم و پشت تریبون رفتم و با کمال صراحت لهجه و با دلیل و برهان، سخنان پوچ و تهدیدات پوشالی وی را در برابر حضّار پاسخ دادم. پس از سخنان من جلسه به هم خورد و الحمدلله بعد هم هیچ اتفاقی برایم نیفتاد، اما رئیس فرهنگ پس از مدتی از قم منتقل شد.
استاد میفرمود: علت انتقال رئیس فرهنگِ قم، احتمالاً اقدام آقای روح الله خمینی بود که در آن زمان در قم درس اخلاق میداد و من نیز گه گاهی در درس وی حاضر میشدم. ایشان بعد از قضیة اداره فرهنگ کسی را به منزل ما فرستاد که با شما کار دارم، وقتی نزد ایشان رفتم موضوع را جویا شد و پس از تعریف ماجرا به من گفت: ابداً نترس هیچ غلطی نمیتواند بکند من نمیگذارم این مردک در این شهر بماند، اگر باز هم چیزی گفت جوابش را بدهید. (در ضمن استاد اشاره کردند که آقای خمینی یک بار در همان جلسة درس اخلاق که راجع به ولایت و مقام ولیّ سخن میگفت، اظهار داشت: «ولیّ خدا اگر پُف کند چراغ آفرینش خاموش میشود!» من نیز وقتی طرز تفکر او را چنین دیدم دیگر در درس وی حاضر نشدم).
مرحوم حیدر علی قلمداران با آنکه شاعر به معنای اخصّ آن نبود اما در سرودن شعر، قریحهای خوش داشت، و چنان که پیش از این گفته شد برخی اشعار وی در مجلة «یغما» و «نور دانش» به چاپ میرسید. از جمله بنگرید به شعری که از وی در «نور دانش»، سال اول، شمارة ۳۶ در بارة آیة ﴿أَفَحَسِبۡتُمۡ أَنَّمَا خَلَقۡنَٰكُمۡ عَبَثٗا﴾ درج شده است. افزون بر این، یازده غزل و قصیدة دیگر استاد نیز در شمارههای گوناگون همان مجله در بین سالهای ۱۳۲۶ تا ۱۳۲۸ چاپ گردیده است. در اینجا غزلی چاپ نشده از وی تقدیم میگردد:
من نوگلی ز گلشن عشق و جوانی ام
اما هزار حیف که مانند عندلیب
پرواز من به کُنگر گردون محال نیست
با آب و دانهام مفریب ای شکارچی
سودای خام میپزی و رنج میبری
بال و پرم چو ریخت زمینگیرگشته ام
یعقوب وار، دیدهام از هجرکور شد
من مَحرَمم به نکتهی عشق ای حجابدار
لیلی به انتظار من است ای فلک چرا
مقراض جهل بال و پرم ریخت ای عجب
در تودهی که یک نفر از اهل گوش نیست
در انتظار مژدة آزادی تو اَم
معنی شکافِ حکمت و رمز معانی ام
اندر قفس شکسته پرِ نکته دانی ام
گر زین قفس ز روی شفقّت رهانی ام
کاگه ز رمز برّه و مِهر شبانی ام
تا بر مُراد خویش مگر پَرورانی ام
شهبازِ بال سوختهی آسمانی ام
دیدار یوسف است علاج اَر توانی ام
از نو عروسِ معنی عَبث میرمانی ام
مجنون صفت به دشت و دَمن میدوانی ام
کا کنون شکسته پر به هوا میپرانی ام
دارد چه سود زمزمه و نغمه خوانی ام
ای مرگ میشتاب مگر وارَهانی ام
(شب ۲۲ بهمن ۱۳۲۲ شمسی)
چنان که از تاریخ مذکور بر میآید، استاد این غزل را در ۳۰ سالگی سروده است.
در بین سالهای ۱۳۲۵ تا ۱۳۲۷-که هنوز تحولات فکری و عقیدتی در استاد به وقوع نپیوسته بود- به عللی که بر کسی کاملاً معلـوم نیست، وی نام خانوادگی خـود را از (قلمداران) به (هیربد) تغییر داد. اما آنچه که بیشتر به ذهن میرسد و حدسهایی که نزدیکان وی میزنند، این است که آن مرحوم به لحاظ مواضع سیاسی که در برخی مقالات و نوشتههایش اتخاذ مینمود، نامش به عنوان نویسندة مخالف حکومت وقت، شناخته شده و در نتیجه، محدودیتها و محظوریتهایی برای او ایجاد میکرده است. لذا استاد برای ناشناخته ماندن و مصون بودن از مشکلات، نام خانوادگیاش را تغییر داده است.
گرایش نخست فکری استاد به زنده کردن تمدن اسلامی و بررسی علل انحطاط بود، به همین دلیل برخی از نوشتههایش را با عنوان «سلسله انتشارات حقایق عریان در علل و عوامل انحطاط و ارتقای مسلمانان» نشر میکرد. در همین فضا بود که توجهش به اصلاحگری جلب شد و این اصلاحگری از نظر او، که در فضای ایران شیعی میزیست، محصور در اصلاح تشیع گردید. وی که با نگاهی مذهبی و سنتی به سراغ این بحث آمده بود، حرکتش را با عنوان «مبارزه با بدعت» معرفی میکرد، و این بر خلاف و متفاوت با مشی کسانی بود که در ایران تحت تأثیر جنبش فکری در غرب، به اصلاحگری میاندیشیدند.
زمانی که قلمداران در این مسیر بسیار دشوار گام نهاد، به طور طبیعی میبایست به تجربههای پیشین مینگریست و او این کار را با پیروی از شریعت سنگلجی (م ۱۳۲۲ش) و مهمتر از او سید اسدالله خرقانی (م ۱۳۱۶ش) و نیز علامه شیخ محمد خالصی دنبال کرد.
در این گرایش، اصلاحگری همزمان متأثر از توجه به سنت از یک سو، و مدرنیته از سوی دیگر است و این ویژگی، به طور بنیادی در اندیشة این افراد وجود دارد.
همچنین باید توجه داشت که در زمینه حکومت اسلامی، وی در مقابل احمد کسروی قرار دارد و در حالیکه کسروی مدعی آن است که در اسلام حکومت وجود ندارد، قلمداران سخت بر وی و مطالبش در کتابچة «پیرامون اسلام» تاخته و تلاش میکند تا ثابت کند در اسلام، نظریة حکومتیِ خاص وجود دارد.
باری، قلمداران با جریان مشابهی در تبریز که خانوادة بزرگ شعار آن را هدایت میکردند و دیدگاههای توحیدی خود را در قالب تفسیر قرآن بیان مینمودند، ارتباط داشت. زمانی که در سال ۱۳۵۲ش یادنامهای برای مرحوم استاد حاج میرزا یوسف شعار با عنوان (یادنامه استاد حاج میرزا یوسف شعار) چاپ شد، علاوه بر آن که دکتر جعفر شعار، پسر حاج میرزا یوسف، در آنجا مقاله داشت، افرادی مانند علاّمة برقعی و استاد حیدر علی قلمداران هم مقالاتی در آن یادنامه نوشتند. استاد در پایان مقاله خود در صفحه ۴۲ آن کتاب، به ستایش از استاد حاج میرزا یوسف شعار (ره) پرداخته است.
نگرش وابستگان به این نحله در باره مفهوم امامت، به طور معمول بر این پایه است که نصوص امامت را به گونهای دیگر تفسیر و تأویل کرده و اعتقاد شان شبیه شیعیان زیدی نسبت به امامت و جایگاه آن است. در این باره، استاد قلمداران کتاب شاهراه اتّحاد را در بررسی نصوص امامت نوشته است.
میدانیم که وی حرکت فرهنگیاش را با عنوان مبارزه با بدعت و خرافه آغاز کرد. اینها دو مفهومی بود که در اندیشه اصلاحی او اهمیت بسیار داشت. او معتقد بود که رواج خرافات و بدعتها سبب عقبماندگی جامعه اسلامی و نیز بیاعتنایی نسل جوان به دین شده است. نمونهای از بدعتهایی که وی به ما میشناساند، در این عبارت وی فهرست شده است:
«ما خود امروز شاهد و ناظر اعمال بسیاری هستیم که به عنوان اعمال دینی و اوامر مذهبی صورت میگیرد، که نه تنها در دین خالص و شریعت صحیحه اسلامی اثری از آن نیست، بلکه شارع در [حال] مبارزه با آن است، چون تشریفات نامشروع برای اموات و ساختمان بقاع و ضرایح و تجدید و تعظیم قبور و وقف املاک و اشیاء بر گور مردگان و زیارتهای اختراعی و مسافرتهای بدعی مذهبی، و نذورات حرام بر اَنداد و تعزیت و تظاهرات قمهزن و سینهزن، و مخارج و مصارف گزاف و نوحهخوانیهای ممنوع و قصیدهپردازیهای غالیانه و شبیه در آوردن خلاف شرع و عقل، و قربانیهای «مَا أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ» و خواندن دعاهای مجعول و نامعقول در ایّام و لیالی متبرّکه و صدها از این قبیل، که ما حتّی به اشاره هم قادر نیستیم که آنها را نام ببریم، نعوذ باللّه من سخطه وغضبه».
استاد قلمداران بر این باور بود که در مسیر زندگی خود، حرکتی در جهت مبارزه با بدعت داشته و همین امر، او را در معرض بلیّات و مصایب متعدد قرار داده است. وی اتهامات سنیگری را رد کرده و در مقام شرح باورهایش چنین تأکید میکند:
«ما مسلمانیم که به یگانگی خدا چنان که تمام انبیا و اولیاء معترف، و قرآن و نهجالبلاغه و اخبار ائمه اطهار راهنمایی میکنند و عقل و وجدان گواهی میدهد، و به رسالت جمیع پیغمبران که قرآن رسالت ایشان را تصدیق مینماید و به آنچه محمد رسول اللهص و آل او از جانب خدا بیان داشتهاند و به بعث یوم النشور، ایمان داشته و در انگیزة این ایمان به آنچه در قدرت ما بوده عمل کرده و میکنیم«[۱].
[۱]- جلد دوم حکومت در اسلام، ص۱۸۴.
استاد از همان جوانی شیفتة آثار آیت الله علاّمه شیخ محمد خالصی گردید و به ترجمة آثار وی، که قدری متفاوت از مشی رسمی تفکر شیعی با نگاه اصلاحی نوشته شده بود، همت گماشت. کارهای دینی وی از این زمان به بعد بیشتر ترجمة آثار خالصی بود. وی کتابهایی مانند: «المعارف المحمدیة»، «إحیاء الشـریعة»، «الإسلام سبیل السعادة والسلام»، و «الجمعة» شیخ محمد خالصی را به فارسی ترجمه کرد. نشریة هفتگی «وظیفه»، که گفته میشود روزگاری همراهی و حمایت علامة خالصی را پشت سر داشت، مقالاتی از استاد قلمداران در ترجمة کتاب «الجمعة» خالصی چاپ میکرد که این مقالات، که حاوی برخی از مباحث مربوط به حکومت دینی هم بود، بعدها تحت عنوان (ارمغان الهی) به صورت کتاب درآمد. البته آقای خالصی مدتی بعد تحت تأثیر افکار روشنگرانة مرحوم قلمداران قرار گرفت و علائم این تغییرات فکری او در آثار بعدی اش مشهود است. همچنین از تقریظ بلند و جامعی که علامه بر کتاب «ارمغان آسمان» استاد نوشت، این تأثّر مشهود است؛ ایشان در بخشی از تقریظ خود مینویسد:
«جوانی مانند استاد حیدر علی قلمداران در عصر غفلت و تجاهل مسلمین و فراموشی تعالیم اسلامی، بلکه در عصر جاهلیت، پی به حقایق اسلامی میبرد و مابین جاهلان مُعاند، این حقایق را بدون ترس و هراس، با کمال شجاعت و دلیری منتشر مینماید. چگونه ادای حق این نعمت را میتوان نمود؟».
استاد قلمداران در سفرهاییکه به شهرهای عراق، به ویژه کربلا نمود، علاوه بر علامه خالصی با علامه کاشف الغطاء و علامه سیـد هبـة الدین شهرستانی، مؤلف کتـاب «الهیئة والإسلام» نیز ملاقـات نمود و آشنایی یافت. وی علاوه بر نامه نگاریهای فراوانیکه با علامه خالصی داشت، با علامه شهرستانی هم در بارة برخی مسائل کلامی از طریق نامه، مباحثه و مناظره میکرد.
آن گونه که خود استاد نقل میکرد، نحوة آشنایی اش با آقای مهندس بازرگان این گونه بـود: «یک روز کـه برای برگشت از روستا به قم در کنار جـاده منتظر اتوبوس ایستاده و مشغول مطالعه بودم، متوجه شدم یک اتومبیل شخصی که چند مسافر داشت، به عقب برگشت و جلوی بنده که رسید آقایان تعارف کردند که سوار شوم. در مسیر راه فهمیدم که یکی از سرنشینان آقای مهندس مهدی بازرگان است که گویا آن موقع (سال ۱۳۳۰ یا ۱۳۳۱ خورشیدی) مسؤولیت صنعت نفت ایران را به عهده داشتند و به همراه آقای مهندس یدالله سحابی از آبادان بر میگشتند. آقای بازرگان به بنده گفتند: برای من بسیار جالب بود که دیدم شخصی در حوالی روستا کنار جاده ایستاده و غرق در مطالعه است».
این اتفاق، بذر دوستی و مودّت را در میان آن دو پاشید و بارور ساخت، تا جاییکه مهندس بازرگان در کتاب «بعثت و ایدئولوژی» خود از کتاب «حکومت در اسلام» استاد استفادة فراوان نمود. همچنین کتاب «ارمغان آسمان» استاد قلمداران نیز بعدها مورد توجه و پسند مهندس بازرگان واقع گردید که برای دکتر علی شریعتی وصف آن را گفته بود. گفتنی است که مهندس مهدی بازرگان پس از آزاد شدن از زندان، حد اقل دو بار برای دیدار با آقای قلمداران به قم آمدند.
وی کتاب «ارمغان الهی» استاد قلمداران را دیده بود و پس از شنیدن وصف کتاب «ارمغان آسمان» از زبان دانشمندان و دانشجویان روشنفکر دانشگاه، به ویژه مهندس بازرگان، بیشتر جذب افکار استاد گردید. همین امر باعث شد که دکتر شریعتی در آذر ماه سال ۱۳۴۲ شمسی، نامهای در این خصوص از پاریس برای استاد قلمداران بنویسد و تقاضای ارسال کتاب مذکور را بنمایند. (متن نامة وی در کتاب یادگاران مانا -که یادنامة مرحوم شریعتی است- و نیز وبسایت حیدر علی قلمداران درج شده است).
بعدها که دکتر شریعتی به ایران بازگشت به یکی از دوستان خود، آقای دکتر اخروی (که با استاد قلمداران از دوران فرهنگ قم آشنایی داشت) گفته بود که: قلمداران سهم بزرگی در جهت بخشیدن به افکار من دارد و مشتاق دیدار او هستم، اگر میتوانید ترتیب این دیدار را بدهید. اما متأسفانه این دیدار محقق نشد و دکتر شریعتی به دیدار معبودش شتافت؛ خدایش بیامرزد!
وی نیز از جمله اشخاصی بود که علاقهای پنهان به استاد قلمداران داشت، ولی از بیم سرزنش همکیشان روحانی خود، علاقهاش را علنی نمیکرد. طبق اظهار مرحوم قلمداران، یک شب پس از خروج از جلسة سخنرانی، آقای مطهری در یک ملاقات کوتاه خیابانی- در حالی که با احتیاط اطراف خود را میپایید- به آقای قلمداران گفته بود: «بَه بَه آفرین آقای قلمداران! کتاب ارمغان آسمان شما را خواندم حظ کردم، بسیار خوب بود».
آن فقیه عالی مقدار از سالهای پیش از انقلاب با مرحوم قلمداران دوستی و مودّت خاصی داشت و بدون آنکه به دیگران ابراز نماید، نوع نگرش و تفکر دینی وی را میپسندید. شواهد این مدّعا از این قرارند:.
الف) زمانیکه آقای منتظری قضیه چاپ شدن کتاب خُمس آقای قلمداران را در اصفهان شنیدند، به وسیلة آقای مهدی هاشمی (برادر دامادش) مبلغ ۱۰۰۰ ریال فرستاده و گفته بودند: این هم سهم ما برای چاپ کتاب خمس!
بنده خاطرم هست که مرحوم قلمداران میگفتند: وقتی آقای منتظری کمی قبل از پیروزی انقلاب از زندان آزاد شدند، به منزلشان در محلة عشقعلی قم آمدند. هنگامیکه بنده برای دیدار وی بدانجا رفتم، پس از ابراز شادمانی بسیار از دیدار یکدیگر، روی به اطرافیان -که اغلب طلبه بودند- کرده و با خنده و لهجة شیرین خود فرمودند: ایشان همان آقای قلمداران هستند که خمس را از دست ما گرفتند و ما را محروم کردند!
لذا معلوم میشود آن فقیه بزرگوار به نظریة استثنایی و بیسابقة استاد در موضوع خمس، نیک واقف بوده، یعنی میدانسته که وی فقط به خمس در غنایم جنگ قائل بوده است.
ب) به فرمودة استاد قلمداران، آقای منتظری سالها پیش از انقلاب کتاب معروف، جنجال برانگیز و بیسابقة «حکومت در اسلام» استاد را به عنوان تئوری حکومت دینی، به طلاب خویش در نجف آباد تدریس میکرده است.
ج) شایان ذکر است در بین سالهای ۶۳ تا ۶۷ زمانیکه آقای قلمداران، پس از سه بار سکتة مغزی در بستر بیماری بودند، آقای منتظری ابراز لطف نموده و چند بار متوالی یک روحانی را که نمایندة ایشان بود، برای عیادت و احوالپرسی نزد استاد فرستادند. این هم یکی دیگر از علائم دوستی و محبت مابین آن دو استاد مرحوم. خدایشان بیامرزد!
۱- پس از انتشار مخفیانة دو کتاب «خمس» و «شاهراه اتحاد» (بررسی نصوص امامت) و کمی پیش از پیروزی انقلاب، یکی از آیات عظام قم به نام شیخ مرتضی حائری، فرزند آیت الله شیخ عبدالکریم حائری مؤسس حوزة علمیة قم، به وسیله شخصی از آقای قلمداران خواسته بود که به منزل ایشان برود. فردای آن روز که آقای قلمداران به خانة آقای حائری میرود، ایشان به استاد میگوید: آیا کتاب نصوص امامت را شما نوشتهاید؟ استاد پاسخ میدهد: بنده نمیگویم من ننوشتهام اما در کتاب که اسم بنده به چشم نمیخورد! آقای حائری میگوید: ممکن است شما را به سبب تألیف این کتاب به قتل برسانند! آقای قلمداران هم در پاسخ میگوید: چه سعادتی بالاتر از این که انسان به خاطر عقیـدهاش کشته شود، سپس آقای حـائری میگوید: اگر شما میتوانید همه را جمعآوری نموده و در خاک دفن کنید یا بسوزانید! ایشان پاسخ میدهد: در اختیار بنده نیست، افراد دیگری در تهران چاپ کردهاند، شما اگر میتوانید همه را خریداری کنید و بسوزانید! از طرفی، این همه کتاب کمونیستی و تبلیغ بهائیگری در این کشور چاپ و منتشر میشود، چرا شما در بارة آنها اقدامی نمیکنید؟!
باری، پس از گذشت چند ماه از پیروزی انقلاب در تابستان ۱۳۵۸ شمسی، شب بیستم رمضان سال ۱۳۹۹ قمری -که استاد طبق عادت هر سال، تابستان را در روستای دیزیجان میگذراند- جوان مزدوری که از جانب کوردلان متعصب فتوا گرفته و تحریک و مسلح شده بود، نیمه شب وارد خانة استاد شد و در حالت خواب سر او را هدف گرفته و شلیک کرد و گریخت، لیکن علی رغم فاصلة بسیار کم، گلوله فقط پوست گردن ایشان را زخمی کرد و در کف اتاق فرو رفت.
طبق اظهاراتی که از خود استاد نقل شده، روز قبل از حادثه جوانی از قم نزد او آمده بود و در مورد پارهای عقاید و نظریات ایشان، به ویژه در بارة کتاب فوقالذکور سؤالاتی کرده بود! بدون شک تألیف کتاب خمس و شاهراه اتحاد یا بررسی نصوص امامت، انگیزة قوی این ترور بوده است.
پُر بیراه نیست اگر نام استاد در لیست قتلهای زنجیرهای - که از اوایل انقلاب شکل گرفته بود- قرار گیرد، که البته در مورد وی، نافرجام ماند! در هر صورت مشیّت و تقدیر الهی مرگ استاد قلمداران را در آن زمان اقتضا نکرده بود؛ به همین خاطر استاد رفت و آمدش به روستا و فعالیتش را ادامه میداد و معتقد بود که: ﴿لَّن يُصِيبَنَآ إِلَّا مَا كَتَبَ ٱللَّهُ لَنَا هُوَ مَوۡلَىٰنَا...﴾.
طبق شواهد موجود، در شب حادثه، فرد ضارب با استفاده از تاریکی شب و باز بودن درب خانه، وارد باغچة منزل استاد شده و لابلای درختان کنار دیوار کمین میکند. نیمههای شب که اطمینان میکند همه به خواب رفتهاند، با چراغ قوه و اسلحة کمری وارد اتاق خواب استاد شده و به طرف سر استاد نشانه رفته، شلیک کرده و پا به فرار میگذارد. اهالی روستا سراسیمه از خانهها بیرون آمده و به کمک پسرها، استاد را که خون از گردنش جاری بوده به کنار جاده برده و به بیمارستان کامکار قم میرسانند. چند روز بعد دو جوان که ظاهراً درس طلبگی میخواندند، به منزل استاد مراجعه کرده و سراغ احوال وی را میگیرند؛ پس از رفتن، پسر آقای قلمداران آنها را تعقیب میکند و با کمال تعجب میبیند که آنها وارد یکی از مدارس طلاب حوزة علمیه قم در محلة یخچال قاضی گردیدند!
۲- حادثة تلخ دیگر در زندگی استاد، فوت ناگهانی سومین پسرش در فروردین ماه سال ۱۳۶۰ شمسی در سانحة خروج اتوبوس از جاده بود که باعث تألم روحی عمیق وی گردید. به گونهای که پس از این حادثه، سکتة مغزی آن مرحوم در اسفند ماه همان سال، او را از فعالیتهای قلمی و تحرّک جسمی محروم ساخت و دیگر نتوانست کار تألیف را ادامه دهد، لیکن مطالعه را حتی الامکان رها نساخت.
۳- دیگر واقعة تلخ زندگی استاد قلمداران، دستگیری و حبس او در زندان ساحلی قم بود. از خود استاد شنیدم که میفرمود: «در مهر ماه سال ۱۳۶۱، یک روز که من در اثر دو سکتة مغزی پی در پی در منزل روی تخت خوابیده بودم، دو نفر از طرف دادگاه انقلاب قم به منزل ما آمدند و بنده را به اتهام واهی ضدیّت با انقلاب اسلامی با مقدار زیادی از کتابهایم با خود بردند و حتی اجازه ندادند داروهایم را بردارم! سپس مرا به زندان ساحلی قم منتقل کردند و در حالیکه فقط یک پتوی زیر انداز در سلول داشتم به علت شکسته بودن شیشة سلول تا صبح از سرما به دیوار چسبیدم و شام هم به من نرسید، زیرا سایر زندانیان غذاها را چپاول کردند! فقط یکی از زندانیان از سهم غذای خودش مقداری به من داد. صبح هم اوضاع به همین منوال بود، لذا آن روز را نیّت روزه کردم.
البته فرزندانم جریان دستگیری و زندانی شدنم را به منزل آیت الله العظمی منتظری، که آن زمان قائم مقام رهبری بودند، اطلاع دادند؛ یک وقت دیدم چند نفر پاسدار به سلول ما آمدند و با دست پاچگی توأم با احترام و عذرخواهی، صبح همان روز مرا از سلول بیرون آورده و به خانوادهام اطلاع دادند برایم لباس بیاورند، سپس با گرو گرفتن سند مالکیت منزل، بنده را آزاد کردند».
حال تصور کنید اگر مرحوم استاد، علاوه بر لطف و عنایت خداوند متعال، دوستی مانند آیت الله العظمی منتظری نمیداشت که از ایشان حمایت کند، با آن حال بیماری و بدون داروهای لازم، در شرایط آن سلول چه بر سرشان میآمد؟!
لازم به یاد آوری است که اداره اطلاعات قم در سال ۱۳۷۴ نمایشگاهی در گلزار شهدای این شهر برپا کرد به نام «مجاهدتهای خاموش!» که چند اثر از استاد قلمداران را به عنوان نمونهای از افکار و عقاید انحرافی، به نمایش گذاشته بود. نیز در کنار آنها، اسناد و مدارکی علیه آیت الله العظمی منتظری (ره) به چشم میخورد!
ایشان در طول زندگی، شخصی راستگو، عفیف، راستکردار، عابد، زاهد، شجاع، سخاوتمند و صریحاللهجه بود و همة کسانیکه به نحوی با ایشان ارتباط نزدیک داشتهاند ایشان را انسانی والا، بیپیرایه، بیتکلف و بیاعتناء به خوراک و پوشاک میشناختند. گویا استاد در این راستا به هم نامش علی علیه السلام و سایر بزرگان دین اقتداء میکرد و زندگی اش از لحاظ سادگی، شباهت زیادی به زندگی سلفِ صالح و پیشگامان راستین اسلام داشت.
او با وجودی که میتوانست در پناه نام بلند و پر آوازه و در پرتو قلم و علم و تحقیقات وافرش، قبل و بعد از انقلاب، به مناصب و مدارج دنیوی دست یابد و برای خود و خانوادهاش زندگی و آیندة مرفّهی فراهم آورد، اما مشی زاهدانه و طبع منیعش، مانع گرایش او به قدرت زمان و نیل به متاع و حطام دنیا و در پیش گرفتن تقیّه و همراهی با خرافات و اباطیل گردید، و هرگز حقیقت را در پای مصلحت و جوّ حاکم ذبح نکرد، بلکه نام و نان و متاع زود گذر دنیا را فدای حق و حقیقت نمود؛ که البته به تبع آن بزرگوار، افراد خانواده و وابستگان نزدیکش نیز به انحاء گوناگون مورد بیمهری و طرد مسئولان حکومتی واقع شده و از داشتن موقعیت اجتماعی شایسته، محروم گردیدند.
استاد قلمداران علاوه بر مقالات عدیدهای که در روزنـامهها و مجلات مختلف به چاپ میرسـاند، تعداد قابل توجهی تألیـف و ترجمه نیز دارد که همگی کتابهای ارزنده و محققانهای است. آثار وی به قرار زیر است:
۱- اولین اثر چاپ و منتشر شدة استاد، ترجمة بخشی از کتاب «کُحلُ البصر فی سیرة خیر البشر» اثر حاج شیخ عباس قمی است که حاوی اخلاق و کردار پیغمبر بزرگوار اسلامص میباشد. خود استاد از جمله امتیازات آن را ترجمة اشعار عربی کتاب مذکور به فارسی بر میشمارد که در نظر ارباب ادب از اهمیتی خاص برخوردار است. این ترجمه در سالهای ۱۳۲۴ و ۲۵ انتشار یافته است.
۲- ترجمة کتاب «المعارف المحمدیة» که یکی از آثار علامه خالصی است. این کتاب در فروردین سال ۱۳۲۸ شمسی ترجمه و در چاپخانة روزنامة «استوار» در قم چاپ و منتشر شده است.
۳- ترجمة سه جلد کتاب «إحیاء الشـریعة فی مذهب الشیعة» علامة خالصی که تقریباً شبیه یک رسالة توضیح المسائل بوده و با عنوان «آئین جاویدان» در سالهای ۱۳۳۰، ۳۶ و ۳۷ به چاپ رسیده است.
۴- «آئین دین یا احکام اسلام» ترجمة کتاب «الإسلام سبیل السعادة والسلام» اثر علامة خالصی؛ این کتاب نیز در سال ۱۳۳۵ شمسی توسط چاپخانة حکمت قم چاپ و منتشر شده است.
۵- تألیف کتاب مشهور «ارمغان آسمان» در شرح علل و عوامل ارتقاء و انحطاط مسلمین، در سال ۱۳۳۹ شمسی، که قبلا به صورت سلسله مقالاتی در روزنامة «وظیفه» چاپ و منتشر میشده است.
۶- «ارمغان الهی» در اثبات وجوب نماز جمعه، این کتاب که ترجمه کتاب «الجمعة» علامه خالصی است، در سال ۱۳۳۹ شمسی انتشار یافت.
۷- «حج یا کنگرة عظیم اسلامی» در سال ۱۳۴۰ شمسی.
۸- رسالة «مالکیت در ایران از نظر اسلام» که دستنویس آن با خط مرحوم استاد باقی مانده و هنوز چاپ نشده است.
۹- ترجمة کتاب «فلسفة قیام مقدس حسینی» اثر علامه خالصی (۱۳۸۲ ق).
۱۰- جلد اول کتاب ارزنده و معروف «حکومت در اسلام» در سال ۱۳۴۴ شمسی/۱۳۸۵ ق منتشر شد و طی ۶۸ مبحث، اهمیت و کیفیت تشکیل حکومت از نظر اسلام را بررسی کرده است. این کتاب تا آن زمان در نوع خود بیسابقه و بیبدیل بود و میتوان به جرأت ادعا نمود که تا کنون نیز نظیر آن در ایران تألیف نشده است. (قابل ذکر است که حجت الاسلام رسول جعفریان مقالهای خواندنی و تا حدّی منصفانه، تحت عنوان «حیدر علی قلمداران و دیدگاه او در باب حکومت اسلامی» نوشته که در وب سایت شخصی وی نیز موجود است).
از استاد شنیده شده که میفرمود: آیت الله منتظری این کتاب را قبل از انقلاب در نجف آباد اصفهان به عنوان تئوری حکومت اسلامی به طلاب درس میداده است. انگیزة تألیف این کتاب را استاد چنین بیان داشته است:
«در شب دوشنبه بیست و هفتم محرم الحرام سال ۱۳۸۴ قمری مطابق هیجدهم خرداد ماه ۱۳۴۳، ساعت یک بعد از نیمه شب، هنگامیکه بر حسب عادت برای تهجد بر میخاستم، در عالم رؤیا مشهودم شد که گویی با چند نفر در صحرای کربلا هستیم و چنان مینمود که وجود اقدس حسینی از دنیا رفته و جنازة شریف او در زمین به جای مانده و من باید او را غسل دهم، و ظاهراً کسانی هم با من همکاری خواهند کرد. من در صدد بر آمده و خود را آماده برای غسل دادن آن بدن مطهّر نموده و لنگی بر خود پیچیده مهیا گشتم، و در این حال از این پیش آمد بسی مفتخر بودم که علاوه بر درک فضیلت تغسیل جسد أطهر حسینی، شکل و شمایل حقیقی و صورت مبارک آن جناب را ... بالعیان خواهم دید، و در حالی که میخواستم هر چه زودتر خود را به آن بدن نازنین برسانم و مشغول تغسیل شوم، رعایت احترام را لازم دیدم که قبلاً وضو گرفته آنگاه متصدی چنین عمل پر افتخاری شوم. در حینی که مقدمات وضو را میچیدم از خواب بیدار شدم، و این خواب مبارک را بر نوشتن این رسالة شریف که حقاً شستشوی گردهای اوهام و خرافات از پیکر مقدس اسلام و نمایاندن چهرة حقیقی طلعت نورانی دین مبین است، تعبیر نمودم و به شکرانة آن به قیام تهجد اقدام نمودم، و الحمدلله؛ و پس از آنکه یادداشتهایی در این موضوع تهیه و آماده برای تألیف این رساله کرده بودم، پس از وقوع این رؤیای مبارک بلا فاصله صبح همان روز یعنی هجدهم خرداد ماه ۱۳۴۳ در قریة دیزیجان قم، هنگامیکه تعطیلات تابستان را میگذرانیدم، به کار تألیف این رساله پرداختم».
۱۱- «آیا اینان مسلمانند؟» در سال ۱۳۴۴ شمسی در قطع جیبی انتشار یافت. این کتاب کم حجم، ترجمة وصیت نامة علامة خالصی در بیمارستان است که در سال ۱۳۷۷ هجری قمری به منشی خود املاء فرمود و بعداً تحت عنوان «هَل هُم مُسلمون؟» به چاپ رسید. نیز به ضمیمة آن، رسالة کوتاهی است به نام «ایران در آتش نادانی» که ترجمة قسمتهایی از کتاب «شَررُ فتنةِ الجهل فی إیران» اثر علامه خالصی میباشد.
۱۲، ۱?، ۱?، ۱۵ و ۱۶- مجموعة پنج قسمتی «راه نجات از شرّ غُلات» که ردّیهای است بر کتاب «امراء هستی» تألیف آیت الله نبوی، در بین سالهای ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۴ نوشته شده، و مباحث ذیل را شامل میشود: الف) علم غیب، در اثبات اینکه فقط خداوند عالم به غیب است، و بحثهای مفصل در این باره؛ ب) بحث در ولایت و حقیقت آن (که تا کنون مستقلاً چاپ نشده است)؛ ج) بحث در شفاعت، حاوی مباحثی در ردّ شفاعت مصطلح در میان عامّة مردم؛ د) بحث در غلوّ و غالیان [که به ضمیمة کتاب شفاعت به چاپ رسیده است]؛ هـ) بحث در حقیقتِ زیارت و تعمیر مقابر، که به نام «زیارت و زیارتنامه» یا «زیارت قبور» که یک بار به صورت مستقل و بار دوم به ضمیمة کتاب «خرافات وفور در زیارات قبور» علاّمة برقعی منتشر گردیده است.
آنچه که در اینجا لازم است برای روشن شدن ذهن محققان و علاقهمندان تذکر داده شود، این است که اکثراً فکر میکنند «بحث در ولایت و حقیقت آن» در ابتدای چاپ جدید «راه نجات از شرّ غُلات» که در سایت عقیده نیز موجود است، درج گردیده؛ از این رو، آن را به عنوان فصل اول تا چهارم، معرفی کردهاند، که خطایی بیش نیست! زیرا استاد قلمداران (ره) در ابتدای بخش اول راه نجات از شرّ غلات (چاپ اول، قبل از سال ۱۳۵۷) که حاوی مبحث اختصاص علم غیب به خدای متعال میباشد، در پایان فهرست مندرجات و پیش از مقدمه مینویسد:
«در خاتمه یاد آور است که این کتاب شامل پنج بحث مهم است، ۱- بحث در اینکه علم غیب خاصّ خدا است. ۲- بحث در ولایت و حقیقت آن. ۳- بحث در شفاعت و حقیقت آن. ۴- بحث در زیارت و تعمیر مقابر. ۵- بحث در شناختن غلوّ و غالیان و فتنه و فساد آنان که از بزرگترین آفات شریعت حضرت خیر البریات است؛ که متأسفانه به علت غرضورزی و کارشکنی تابعین غُلات و نداشتن بودجة کافی، نتوانستیم جز بحث اول آن را بـه چاپ رسانیم و اگـر توفیق خدا و کمک طالبان حق، یاری کند، امید است که بقیة کتاب نیز به چاپ رسد، ﴿وَمَا تَوۡفِيقِيٓ إِلَّا بِٱللَّهِۚ عَلَيۡهِ تَوَكَّلۡتُ وَإِلَيۡهِ أُنِيبُ ٨٨﴾.
۱۷- «زکات»؛ که احتمالاً در سال ۱۳۵۱ شمسی با همکاری مرحوم مهندس مهدی بازرگان در شرکت سهامی انتشار برای اولین بار به چاپ رسید و تا مدتی از انتشار آن جلوگیری به عمل آمد. بار دوم نیز یکی از علاقهمندان استاد، یعنی حاج احمد نواندیش (ره) احتیاطاً آن را با نام خویش تحت عنوان «یکی از مسائل واجب بعد از صلاة در اسلام» به چاپ رسانید. استاد قلمداران- برخلاف بیشتر علمای شیعه- زکات را منحصر به آن ۹ چیز ناچیز ِکمیاب در این روزگار نمیدانست و بر اساس آیات قرآن، معتقد بود که زکات، کلیة اموال و داراییهای فرد مسلمان را که به حدّ نصاب زکات رسیده باشد، شامل میگردد.
۱۸- «خمس» در کتاب و سنّت؛ چنان که از تاریخگذاری استاد در پایان مقدمه بر میآید، این اثر در سال ۱۳۹۶ قمری (۱۳۵۳ شمسی) نگارش یافته است، اما به علت حساسیت روحانیت شیعه نسبت به موضوع خمس، کتاب تحویل چاپخانه نگردید. لذا همان موقع تعدادی از همفکران استاد در اصفهان آن را با همان ماشینهای دستی قدیمی تایپ نموده و با هزینه خودشان پلی کپی، تکثیر و منتشر کردند. پس از چندی، توسط اشخاصی همچون آیت الله ناصر مکارم شیرازی، سید حسن امامی اصفهانی، رضا استادی اصفهانی و...، ردّیههایی بر این کتاب نوشته شد که استاد قلمداران پاسخ کلیة آن ردّیهها را نوشته و سه تای آنها را ضمیمة کتاب خمس مذکور نموده است، که البته نسخة چاپ جدید ویرایش نشدة موجود در اینترنت، فاقد آنهاست. ناگفته نماند که استاد، خمس مذکور در سورة انفال را فقط مخصوص غنایم جنگ میدانست و معتقد بود که مسلمانان برای حسابرسی مالی سالانة خود، در صورت رسیدن میزان اموالشان به حدّ نصاب معین، باید زکات بپردازند. مثلاً زکات داراییهای نقدی و ارباح مکاسب/ سود تجارت، یک چهلم است!
۱۹- «شاهراه اتحاد» یا «نصوص امامت»؛ این کتاب هم به سبب حساسیت شدید روحانیت شیعه نسبت به موضوع آن، به صورت تایپ دستی تکثیر و مخفیانه منتشر شد. اما نه توسط استاد، بلکه علاقهمندان وی در تهران این امر را به عهده داشتند. روی هم رفته، این کتاب چهار بار ویرایش و چاپ شده است. این کتاب حاوی بررسی حوادث پس از رحلت رسول خداص همچون واقعة سقیفة بنی ساعده، و موضوع جانشینی پیامبر اسلام و بحث جنجال برانگیز امامت میباشد.
۲۰- شخصی روحانی به نام «ذبیح الله محلاتی» چند سال قبل از پیروزی انقلاب، کتابی در ردّ علامه سید ابوالفضل برقعی (ره) - امام جماعت سابق مسجد گذر وزیر دفتر تهران- نوشت تحت عنوان «ضرب شمشیر بر منکر خطبة غدیر» و مطالبی سطحی و خلاف حقیقت در آن جزوه درج کرد. استاد قلمداران نیز در جواب آن رسالة به نام «جواب یک دهاتی به آقای محلاتی!» به رشتة تحریر کشید که نسخهای از آن در سایت عقیده و وبلاگ حیدر علی قلمداران موجود است.
۲۱- «خمس از نظر حدیث و فَـتوی»؛ جزوهای است حدود چهل صفحة دستنویس که یک بار به همراه رسالة پیشین تحت عنوان «دو رساله» به صورت محدود انتشار یافته است، اما به لحاظ آنکه نیاز به بازنگری و ویرایش دارد مجدداً به طور جداگانه منتشر خواهد گردید.
۲۲- جلد دوم کتاب «حکومت در اسلام» با نام «وظایف حکومت در اسلام»؛ در سال ۱۳۵۸ شمسی انتشار یافت که به بررسی وظایف حکومت و حاکم اسلامی میپردازد. لازم به ذکر است که استاد شرح ترجمه و تألیفات خود را در پایان همین کتاب بیان داشته است.
* * *
این بود شرح کوتاهی از زندگی، عقاید و آثار استاد حیدر علی قلمداران. اما قابل ذکر است که استاد علاوه بر تألیف و تصنیف و ترجمه و نوشتن مقالات دینی، سخنرانیها و جلسات تحقیقی بسیاری نیز در شهرهای تهران (مسجد گذر وزیر دفتر، در زمان امامت آیت الله سید ابوالفضل برقعی)، تبریز و اصفهان داشتند. همچنین طی یکی از سفرهایشان به کربلا -در زمانیکه هنوز تحوّل فکری و عقیدتی در وی صورت نگرفته بود- در روز عاشورا سخنرانی مهمی در صحن امام حسین÷ ایراد فرموده که متن آن در کتاب «زیارت و زیارتنامه» آمده است.
این دانشمند محقق و چهرة علمی کمنظیر ایران زمین، پس از سالها تحمل مشقات و رنجهای زندگی، مجاهدت در راه نشر احکام و حقایق دین مبین اسلام و تحمل هشت سال بیماری طاقتفرسا، که توأم با صبری ایّوبوار بود، در روز جمعه ۱۵/۲/۱۳۶۸ بعد از سحرگاه ۲۹ رمضان المبارک ۱۴۰۹ قمری در سن هفتاد و شش سالگی دار فانی را وداع گفت و با لقای معبود یگانهاش به آسایش ابدی نایل گشت و عصر همان روز با حضور عدهای از دوستان و همفکرانش و طی مراسمی ساده و عاری از هر گونه بدعت و تشریفات خرافی زائد، در قبرستان باغ بهشت قم، در نزدیکی قبر پسر مرحومش به خاک سپرده شد.
از درگاه قدس ایزدی صمیمانه امیــد آن داریم که راه طی شده اما نیمه تمام آن راد مرد شجاع عرصة دین، و آن علامة مصلح و احیاگر عقیده و اندیشة توحیدی را با جایگزینی دعوتگری دیگر، به سر انجام مطلوب و مورد رضای خویش برساند؛ و از حضرتش رحمت و غفران واسع برای آن استاد عالیقدر مسألت مینماییم. از شمار دو چشم، یک تـن کم و زشمـار خـِـرد، هزاران بیش رحمة الله علیه وعلى جمیع المؤمنین الموحدین
د. حنیف
بسم الله الرحمن الرحیم
دوست گرامی سلام بر تو باد! از من خواسته بودی نظر خود را دربارهی اساس مذهب امامیه و همچنین فقه امامیه بطور اجمال بنویسم. اینک درخواست تو را اجابت کردم، و از خداوند متعال مسألت میکنم که بفضل عظیم خود مرا از هر گونه تعصب جاهلانه باز دارد و از بصیرت و انصاف بهرهمند فرماید، و میکوشم تا گفتارم موجز باشد. والله المستعان وعلیه التکلان.
۱- بنیان مذهب إمامیه در برابر دیگر مذاهب اسلامی بر این اصل استوار است که علی و یازده فرزندش از سوی خداوند أ بوسیلهی رسول اکرمص به خلافت و وصایت آن حضرت انتخاب شده، پس شورای مهاجرین و انصار برای انتخاب خلیفه و امام مسلمین نامشروع و باطل بوده است! امّا این ادّعا با نامهی صریحی که خود فرقهی امامیه از علی÷ نقل کردهاند مخالفت دارد، چنانچه در نهج البلاغه نامهای از علی÷ بدین صورت گزارش شده است:
(إِنَّهُ بَایَعَنِیْ الْقَوْمُ الَّذِینَ بَایَعُوا أَبَا بَکْرٍ وَعُمَرَ وَعُثْمَانَ عَلَى مَا بَایَعُوهُمْ عَلَیْهِ، فَلَمْ یَکُنْ لِلشَّاهِدِ أَنْ یَخْتَارَ، وَلاَ لِلْغَائِبِ أَنْ یَرُدَّ، وَإِنَّمَا الشُّورَى لِلْمُهَاجِرِینَ وَالْأَنْصَارِ، فَإِنْ اجْتَمَعُوا عَلَى رَجُلٍ وَسَمَّوْهُ إِمَاماً کَانَ ذَلِکَ لِلَّهِ رِضًا، فَإِنْ خَرَجَ عَنْ أَمْرِهِمْ خَارِجٌ بِطَعْنٍ أَوْ بِدْعَةٍ رَدُّوهُ إِلَى مَا خَرَجَ مِنْهُ، فَإِنْ أَبَى قَاتَلُوهُ عَلَى اِتِّبَاعِهِ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ....)[۲]. یعنی: «گروهی که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کردند به همان طریق با من بیعت کردند، پس کسی که شاهد بوده نباید دیگری را اختیار کند و کسی که غایب بوده نباید منتخب آنها را رد کند، و جز این نیست که شوری از مهاجرین و انصار است، بنابر این اگر آنها بر مردی اتفاق کردند و او را امام نامیدند، این کار موجب رضای خداست، پس کسی که بسبب طعن و بدعت از امر ایشان بیرون رفت او را بر میگردانند، اگر از برگشت خودداری نمود با او میجنگند که غیر راه مؤمنان را پیروی کرده است».
این نامه علاوه بر نهج البلاغه در یکی از کتب معتبر و قدیم شیعه نیز دیده میشود که آن (وقعة صفین) تألیف نصر بن مزاحم السفری متوفی ۴۱۲ هجری قمری است که اخیراً در ایران تجدید چاپ شده است که در صفحهی ۲۹ آن همین نامه آمده، مفاد نامهی مزبور با قرآن کریم نیز میسازد، که در سورهی شریفهی توبه میفرماید:
﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ وَأَعَدَّ لَهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي تَحۡتَهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدٗاۚ ذَٰلِكَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ ١٠٠﴾. [التوبة: ۱۰۰]
یعنی: «و پیشی گیرندگان نخستین از مهاجرین و انصار و کسانیکه بوسیلهی نیکوکاری از ایشان پیروی کردند خدا از همهی آنان راضی شده و آنها نیز از خدا خشنودند و برای ایشان باغستانهایی مهیّا فرموده که نهرها از زیر درختان آنها روان است، و همیشه در آنجا خواهند ماند و این رستگاری بزرگی است».
چنانکه ملاحظه میشود در این آیهی کریمه صریحاً به پیشی گیرندگان مهاجر و انصار وعدهی بهشت داده است، و نیز دربارهی امور آنها فرموده است:
﴿وَأَمۡرُهُمۡ شُورَىٰ بَيۡنَهُمۡ﴾ [الشوری: ۳۸]
یعنی: «وکارشان را با مشورت یکدیگر انجام دهند».
اینک اگر عدّهای بهشتی به شورا بنشینند و کسی را بعنوان پیشوا تعیین کنند، آیا این کار مخالفت رضای خداست؟ یا بقول علی÷: (کَانَ ذَلِکَ لِلَّهِ رِضًا) شگفتا که فرقهی امامیه نه به آنچه خودشان از علی÷ روایت میکنند توجّه کافی دارند و نه به آیات صریح قرآن!![۳]
در نهج البلاغه مینویسد، علی÷ فرمود:
(وَاللَّهِ مَا کَانَتْ لِی فِی اَلْخِلاَفَةِ رَغْبَةٌ وَلاَ فِی اَلْوِلاَیَةِ إِرْبَةٌ وَلَکِنَّکُمْ دَعَوْتُمُونِی إِلَیْهَا وَحَمَلْتُمُونِی عَلَیْهَا)[۴]. یعنی: «سوگند بخدا من رغبتی به خلافت نداشتم و نیازی به ولایت در من نبود، شما مرا بسوی خلافت خواندید و مرا بدان وادار کردید».
اگر علی÷ از سوی خدا أ برای خلافت و ولایت تعیین شده بود چرا میل و رغبت نداشت و از آن روی گردان بود؟ آیا رسول الله ص هم به نبوت و رسالت خود بیمیل و رغبت بود؟!
اگر علی÷ از سوی خدا انتخاب شده بود چرا با ابوبکر و عمر بیعت کرد؟ چنانچه در کتب شیعهی امامیه بدان تصریح شده است؟
[در کتاب غارات ثقفی و مستدرک نهج البلاغه و دیگر کتب امامیه آمده]. بعنوان نمونه، در (الغارات) اثر ابو إسحاق ثقفی (متوفی ۲۸۳ هجری) میخوانیم: که علی÷ پس از قتل محمد بن ابی بکر نامهای به یاران خود در مصر نوشت، ضمن آن نامه از خلافت ابوبکر یاد کرده مینویسد:
(فَمَشَیْتُ عِنْدَ ذَلِکَ إِلَى أَبِیْ بَکْرٍ فَبَایَعْتُهُ)[۵]. یعنی: «در آن هنگام بسوی ابوبکر رفتم و با او بیعت کردم».
و در بارهی عمر مینویسد:
(تَوَلَّى عَمَرُ الأمورَ وَکَانَ مَرْضِیَّ السِّیْرَةِ مَیْمُونَ النَّقَیْبَةِ)[۶]. یعنی: «عمر کارهای خلافت را به عهده گرفت و پسندیده سیرت و فرخنده نفس بود».
(قال الجوهری فی الصحاح: فلان میمون النقیبة، إذا کان مبارک النفس). جوهری در الصحاح میگوید: «میمون النقیبة کسی است که نفس پاک و مبارک داشته باشد».
اینها مضمون نامههای علی÷ است که علاوه بر اهل سنّت خود شیعه آنها را نقل کرده و قدمای امامیه بدانها تصریح نمودهاند.
آیا علی÷ با غاصب بیعت میکند؟ آیا بیعت به خلافت ابوبکر از سوی کسی که خداوند متعال او را خلیفه کرده است صحیح است؟ آیا علی از ظالم و غاصب تعریف و تمجید مینماید و او را پسندیده سیرت و فرخنده نفس میشمارد؟! پس چرا از خدا نمیترسند و انصاف پیشه نمیکنند؟
در کتاب ‹الصفین› آمده که علی÷ دربارهی ابوبکر و عمر گفت:
(أحسنا السیرة وعدلا فی الأمّة)[۷]. یعنی: «آن دو رفتار نیکو داشتند و در میان امّت بعدالت رفتار کردند».
امّا شیعهی امامیه میگویند: آن دو غاصب و ظالم بودند، پهلوی فاطمهی زهرا را شکستند!!
اما اگر ادّعای شیعهی امامیه را به قرآن عرضه کنیم میبینیم قرآن دربارهی مهاجرین میفرماید که اگر به آنها در زمین قدرت دهیم نماز بر پای میسازند و زکات میدهند و امر به معروف و نهی از منکر مینمایند.
ولی شیعه میگوید چون خدا به ایشان قدرت داد، خلافت علی÷ را غصب کردند و ظلم نمودند و فاطمه را آزردند! خدای متعال در سورهی حج میفرماید:
﴿ٱلَّذِينَ أُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِم بِغَيۡرِ حَقٍّ إِلَّآ أَن يَقُولُواْ رَبُّنَا ٱللَّهُۗ وَلَوۡلَا دَفۡعُ ٱللَّهِ ٱلنَّاسَ بَعۡضَهُم بِبَعۡضٖ لَّهُدِّمَتۡ صَوَٰمِعُ وَبِيَعٞ وَصَلَوَٰتٞ وَمَسَٰجِدُ يُذۡكَرُ فِيهَا ٱسۡمُ ٱللَّهِ كَثِيرٗاۗ وَلَيَنصُرَنَّ ٱللَّهُ مَن يَنصُرُهُۥٓۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ ٤٠ ٱلَّذِينَ إِن مَّكَّنَّٰهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ أَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَوُاْ ٱلزَّكَوٰةَ وَأَمَرُواْ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَنَهَوۡاْ عَنِ ٱلۡمُنكَرِۗ وَلِلَّهِ عَٰقِبَةُ ٱلۡأُمُورِ ٤١﴾[الحج: ۴۰-۴۱]
«همان کسانى که بناحق از خانههایشان بیرون رانده شدند [آنها گناهى نداشتند] جز اینکه مىگفتند: پروردگار ما خداست و اگر خدا بعضى از مردم را با بعض دیگر دفع نمىکرد صومعهها و کلیساها و کنیسهها و مساجدى که نام خدا در آنها بسیار برده مىشود سخت ویران مىشد و قطعا خدا به کسى که [دین] او را یارى مىکند یارى مىدهد چرا که خدا سخت نیرومند شکستناپذیر است. * همان کسانى که اگر به آنها در زمین قدرت دهیم نماز بر پا مىدارند و زکات میدهند و امر به معروف و نهی از منکر مینمایند، و فرجام همه کارها از آن خداست».
آیا ما دست از آیههای قرآن و نامههای موثق علی÷ برداریم و ادّعاهای این و آن را باور کنیم و در میان امّت اسلام اختلاف اندازی و فرقهبازی راه بیندازیم؟ مگر خداوند نمیفرماید: ﴿وَلَا تَفَرَّقُواْ﴾ «پراکنده نشوید». مگر علی÷ در نهج البلاغه نگفته است:
(وَالْزَمُوا السَّوَادَ الْأَعْظَمَ فَإِنَّ یَدَ اَللَّهِ مَعَ الْجَمَاعَةِ وَإِیَّاکُمْ وَاَلْفُرْقَةَ)[۸]. یعنی: «از سواد اعظم و اکثریت مسلمانان جدا نشوید که دست خدا با جماعت است و از تفرقه بپرهیزید».
شگفتا آن روز که مسلمین به در خانهی علی÷ ریختند و خواستند که با آن حضرت بیعت کنند به خلافت، فرمود: (دَعُونِی وَالْتَمِسُوا غَیْرِیْ)[۹] یعنی: «مرا رها کنید و غیر من را برای اینکار بخواهید».
سرانجام با اصرار زیاد راضی شد. آیا اگر خدا او را به خلافت انتخاب کرده بود این استنکاف برای چه بود و چرا وظیفهی خدایی خود را بعهده نمیگرفت؟! چرا به تصریح کتب شیعه پشت سر خلفا نماز میخواند؟ چنانچه در ‹وسائل الشیعة› مینویسد:
(قَدْ أَنْکَحَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَسَلَّم، وَصَلَّى عَلیٌّ عَلَیْهِ السَّلاَمُ وَرَاءَهُمْ). یعنی: «رسول اللهص با ایشان ‹خلفا› مناکحت نمود، [دختر ابوبکر و عمر را گرفت و دو دختر خود را به عثمان داد] و علی÷ پشت سر آنها نماز خواند»[۱۰].
چرا علی÷ بقول امامیه ستمگران و ظالمان و بدعتگذاران را تأیید میکرد، آیا همهی اینها برای تقویت اسلام بود؟!!
و انگهی چرا از ‹۱۲› امام در قرآن نام و وصفی نیست ولی از أصحاب کهف و ذوالقرنین و لقمان و هارون و غیره به تفصیل سخن آمده است؟ آیا کتاب هدایت باید آنچه را که قرنها مایهی اختلاف امّت میشود فروگزارد و دربارهی گذشتگان سخن بگوید؟ آخر انصاف شما کجا رفت؟ بارها دیدهایم که علمای امامیه -هداهم الله تعالى إلى الحق- به حدیث غدیر استشهاد میکنند که علی÷ از سوی رسول اللهص به خلافت انتخاب شده در حالیکه رسول اللهص بمناسبت اختلافی که عدهای با علی÷ پیدا کرده بودند در میان راه نه در مکه و مدینه، از ولایت یعنی از محبّت او سخن گفت نه از خلافت او! بدلیل اینکه فرمود:
(مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلاَهُ). یعنی: «هر که من مولای اویم، این علی نیز مولای اوست».
سپس قرینه آورده:
(اَللهم وَالٍ مَنْ وَالاَهُ وَعَادِ مَنْ عَادَاهُ) یعنی: «بارخدایا، دوست بدار کسی را که علی را دوست میدارد و دشمن بدار کسی را که علی را دشمن میدارد».
دوستی و یاری چه ربطی به خلافت دارد؟ مولی بمعنای کسی است که باید او را دوست بداریم نه خلیفه و وصی.
اساساً از کجا ثابت شده که مَفعَل بمعنای أفعَل آمده تا معلوم شود (مولی) به معنای (اولی) است؟ مگر در قرآن نداریم:
﴿فَإِن لَّمۡ تَعۡلَمُوٓاْ ءَابَآءَهُمۡ فَإِخۡوَٰنُكُمۡ فِي ٱلدِّينِ وَمَوَٰلِيكُمۡ﴾. [الأحزاب: ۵]
یعنی: «اگر پدران ایشان را نشناختید آنها را برادران دینی و موالی خویش بدانید».
مگر در سورهی تحریم نیامده:
﴿فَإِنَّ ٱللَّهَ هُوَ مَوۡلَىٰهُ وَجِبۡرِيلُ وَصَٰلِحُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ﴾ [التحریم، ۴].
یعنی: «خدا مولای پیامبر است و نیز جبرئیل و مؤمنان شایسته».
آیا (مولی) به معنی سرپرست آمده و مؤمنان سرپرست پیامبراند؟
شگفتا چرا صحابهی رسول اللهص که مخاطب این کلمات بودند چنین مفهومی را که امامیه ادّعا دارند از خطبهی غدیر نفهمیدند، ابن عساکر از نوادهی علی÷ یعنی حسن مثنی نقل کرده که:
(قیل: ألم یقل رسول الله صلى الله علیه وسلم: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه»؟ فقال: بلى، والله لم یعن رسول الله صلى الله علیه وسلم بذلک الإمارة والسلطان، ولو أراد ذلک لأفصح لهم به، فإن رسول الله صلى الله علیه وسلم کان أنصح للمسلمین، ولو کان الأمر کما قیل، لقال رسول الله صلى الله علیه وسلم: یا أیها الناس! هذا ولی أمرکم والقائم علیکم من بعدی فاسمعوا له وأطیعوا، والله لئن کان الله ورسوله اختار علیّا لهذا الأمر وجعله القائم للمسلمین من بعده، ثم ترک علیّ أمر الله ورسوله لکان علیّ أول من ترک أمر الله وأمر رسوله)[۱۱]. یعنی: «از حسن مثنی فرزند حسن بن علی÷ پرسیدند: آیا رسول اللهص نگفت: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه»؟ پاسخ داد، آری، امّا سوگند بخدا قصد پیامبر از این سخن امارت و سلطنت نبود اگر مقصودش این بود با کمال وضوح آنرا ادا میکرد، زیرا که رسول اللهص خیرخواهترین افراد نسبت به مسلمانان بود و اگر مرادش خلافت بود، میفرمود: ای مردم، این علی فرماندار شما و قائم بر امور شما بعد از من است. پس سخن او را بشنوید و از وی اطاعت کنید. بخدا قسم اگر خدا و رسولاللهص علی را برای حکومت انتخاب کرده بودند و او را زمامدار مسلمین مینمودند، و سپس علی÷ فرمان خداأ و رسولص را ترک کرده (با خلفا بیعت مینمود) در آن صورت نخستین گناهکار و نافرمان از امر خدای متعال و رسول الله ص او بود».
ملاحظه کنید نوادهی خود علی÷ چگونه قضاوت میکند، و آنوقت گروهی از علی÷ و فرزندانش جلو میافتند، و نامههای او را که خودشان نقل کردهاند به تأویل میبرند و سخنانش را تحریف میکنند و به آثار فرزندانش توجّه نمیکنند؟ تا آراء خود را به کرسی بنشانند و نسبت ضلالت به اکثریت مسلمین از صدر اسلام تاکنون بدهند. آیا از پاسخگویی در قیامت نمیترسند؟!!
گاهی استدلال میکنند که در صحیح بخاری آمده است که پیامبرص فرمود:
(اِیْتُونِیْ بِدَوَاةٍ وَقِرْطَاسٍ أَکْتُبْ لَکُمْ کِتَابًا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِی) یعنی: «دوات و کاغذ برای من بیاورید تا چیزی برای شما بنویسم که هرگز پس از من گمراه نشوید».
آنگاه گویند: چون عمر بن الخطاب گفت: (حَسْبُنَا کِتَابُ اللهِ) یعنی: «کتاب خدا برای ما کافی است». و پیامبرص از نوشتن صرف نظر کرد. در حالیکه بنظر امامیه رسول اللهص قصد داشت دربارهی خلافت علی÷ چیزی بنویسد.
پاسخ اینکه: اولاً: رسول خدا ص امّی بود و خط نمینوشت ولی در این روایت آمده: (أَکْتُبْ لَکُمْ) یعنی تا برای شما بنویسم، و اگر مقصود آن بود که بگویم دیگران برای شما بنویسند، میفرمود: (أملی علیکم) یعنی: برای شما املا کنم.
ثانیاً: بر طبق این روایت پیامبرص - معاذ الله- پایهی گمراهی را تا ابد در میان امتش نهاد زیرا فرمود: بنویسم و هرگز ننوشت! یا اینکه قرآن مجید فرمود:
﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِينٗا﴾ [المائدة: ۳] یعنی: «امروز دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم».
ثالثاً: اگر این امر به دستور خدا بود، چگونه میشود گفت که پیامبرص دستور خداأ را به خاطر مخالفت عمر ترک کرد؟!
رابعاً: بنابر آنکه حدیث کاملاً صحیح و بدون اشکال باشد بهر صورت رسول اللهص چیزی ننوشت و جانشین تعیین نکرد، پس فرقهی امامیه چرا بر سر کاری که انجام نشده با امّت اسلامیه به مخالفت برخاسته و به سایرین نسبت گمراهی و ضلالت میدهند؟!
خامساً: از کجا میدانند که پیامبر اکرمص در صورتی که نامهای مینوشت، ۱۲ امام از خاندانش را برای امامت تعیین میفرمود، مگر ایشان علم غیب دارند و از ما فی الضمیر رسول اللهص آگاهند؟!
سادساً: اگر آقایان به صحیح بخاری اعتماد دارند پس چرا این حدیث را که پیامبرص با ابوبکر و عمر و عثمان به بالای کوه احد رفتند و رسول اللهص اشاره به کوه فرمودند:
(فَلَیْسَ عَلَیْکَ إِلَّا نَبِیٌّ، وَصِدِّیقٌ، وَشَهِیدَانِ). یعنی: «بر بالای تو جز پیامبر و صدیق (راستکردار و راستگفتار) و دو شهید (کسانی که در راه خداﻷ بقتل میرسند) کسی دیگر نیست»[۱۲]، نمی پذیرند؟!!
میگویید: دربارهی علی÷ روایات بسیاری داریم که باید از آنها تبعیّت کنیم. گوئیم: دربارهی ابوبکر و عمر نیز روایات بسیار آمده مبنی بر اینکه باید آن دو را تبعیّت کرد، و این روایات قابل جمعند و منافاتی با هم ندارند مثل آنچه از رسول اللهص مروی است که فرمودند:
(اقْتَدُوا بِاللَّذَیْنِ مِنْ بَعْدِی: أَبِی بَکْرٍ، وَعُمَرَ) یعنی: «پس از من به ابوبکر و عمر اقتدا کنید». یا فرمودند:
(إِنِّی لاَ أَدْرِی مَا بَقَائِی فِیکُمْ، فَاقْتَدُوا بِاللَّذَیْنِ مِنْ بَعْدِی. وَأَشَارَ إِلَى أَبِی بَکْرٍ وَعُمَرَ) یعنی: «من نمیدانم که چند روز میان شما میمانم پس از من به این دو تن اقتدا کنید، و به ابوبکر و عمر اشاره فرمودند».
این حدیث را ترمذی در صحیح خود آورده و دیگران نیز به اسناد گوناگون نقل کردهاند.
البته ما فضائل علی÷ و اهل بیت را انکار نمیکنیم و حتی برتری علی÷ بر دیگر خلفا را رد نمینمائیم[۱۳]. اما موضوع انتخاب آن حضرت از سوی خداأ برای خلافت امری دیگر است که با آثار موثق خود علی÷ از طریق شیعهی امامیه نمیسازد، تا چه رسد به آثاری که اهل سنت روایت کردهاند.
به عنوان نمونه (علاوه بر آنچه گفته شد) مسعودی که علمای امامیه او را از خود میدانند در جزء دوم از کتاب مروج الذهب در صفحهی ۴۱۲ مینویسد:
(دَخَلَ النَّاسُ عَلَى عَلِیٍّ÷ یَسْأَلُونَهُ، فَقَالُوا: یَا أَمِیْرَ المُؤْمِنِیْنَ! أَرَأَیْتَ إِنْ فَقَدْنَاکَ وَلاَ نَفْقِدُکَ أَنُبَایِعُ الْـحَسَنَ؟ قَالَ: لاَ آمُرُکُمْ وَلاَ أَنْهَاکُمْ وَأَنْتُمْ أَبْصَرُ). یعنی: «مردم در زمان خلافت علی÷ و پس از ضربت خوردن آن حضرت، بر علی÷ وارد شدند و پرسیدند: ای امیر مؤمنان، به ما خبر ده که اگر ترا از دست دادیم، و خدا کند که از دستت ندهیم، آیا با حسن فرزندت بیعت کنیم؟ علی÷ فرمود: من نه به شما امر میکنم که بیعت کنید و نه شما را از اینکار نهی مینمایم. شما به کار خود بیناترید».
باز در صفحهی ۴۱۴ مینویسد، مردم به علی÷ گفتند:
(أَلاَ تَعْهَدْ یَا أَمِیْرَ المُؤْمِنِیْنَ؟ قَالَ: لاَ، وَلَکِنِّیْ أَتْرُکُهُمْ کَمَا تَرَکَهُمْ رَسُولُ اللهِ صَلَى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ). یعنی: «ای امیر مؤمنان، آیا عهد خلافت را به کسی واگزار نمیکنی؟ فرمود: نه، لیکن ایشان را ترک میکنم هم چنانکه رسول اللهص آنها را ترک کرد و کسی را بخلافت نگماشت».
این آثاری است که شیعهی امامیه در کتب تاریخ و حدیث خود از علی÷ آوردهاند. و نظایر همین آثار را اهل سنت و شیعهی زیدیه نیز از آن حضرت نقل کردهاند. مانند آنچه احمد بن حنبل در مسند جلد ۱ صفحهی ۱۳۰ شماره ۱۰۷۸ آورده است که مضمون ما را بازگو میکند، و همین آثار که خود امامیه ناقل آنند حجّت ما بر ایشان نزد پروردگار است.
مانند آنچه در مستدرک، وسائل الشیعة و بحارالأنوار مجلسی آوردهاند که علی÷ فرمود:
(والواجب فی حکم الله وحکم الإسلام على المسلمین بعد ما یموت إمامهم ویقتل، ضالاًّ کان أو مهتدیاً، مظلوماً کان أو ظالماً، حلال الدم أو حرام الدم أن لا یعملوا عملاً ولا یحدثوا حدثاً ولا یقدموا یداً أو رجلاً ولا یبدوا بشیء قبل أن یختاروا لأنفسهم (فی بحارالأنوار- لجمیع أمرهم) إماماً عفیفاً عالماً عارفاً بالقضاء والسنة)[۱۴]. یعنی: «در حکم خدا و اسلام واجب است بر مسلمین پس از اینکه امامشان مُرد یا کشته شد، خواه گمراه باشد یا راه یافته، مظلوم باشد یا ظالم، خونش حلال باشد یا حرام، در هر صورت واجب است که مسلمین هیچ عملی انجام ندهند و کاری نکنند و دست بجلو نبرند و پای فرا پیش ننهند و عملی را شروع نکنند مگر آنکه پیش از هر کاری برای خودشان امامی انتخاب نمایند که عفیف و دانشمند و آگاه از قضا و سنت باشد».
در اینجا هم چنانکه ملاحظه میشود علی÷ امامت را امری اختیاری و انتخابی میشمارد نه انتصابی و تعیین شده از جانب خداأ.
از اینها گذشته چطور بقول امامیه ۷۷۰۰۰ تن در غدیر خم فهمیدند که علی÷ از سوی خداوندأ بخلافت پیامبرص انتخاب شده ولی همه سکوت کردند و خلافت ابوبکر را پذیرفتند؟! آن هم پس از گذشت کمتر از دو ماه؟!
آیا مهاجرین اولیّه که خدا در سورهی توبه (آیهی ۱۰۰) وعدهی بهشت به آنها داده همه کافر شدند؟! گیرم که مهاجرین- معاذ الله- مرتد گشتند، و امر خداﻷ و نصب رسول خدا ص را نادیده گرفتند، آیا انصار که سودی از آن میان نبردند و خلیفه از آنان انتخاب نشد، چرا سکوت کردند و چرا به حکم خداأ و رسول اللهص نرفتند و با علی÷ بیعت ننمودند؟ مگر ایشان نبودند که پیامبرص را پس از اینکه قومش قصد جان او را نمودند، یاریش دادند؟ مگر اینها آن همه جانفشانی در راه اسلام نکردند؟ مگر خداأ دربارهی ایشان در قرآن نفرمود:
﴿وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَٱلَّذِينَ ءَاوَواْ وَّنَصَرُوٓاْ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ حَقّٗاۚ لَّهُم مَّغۡفِرَةٞ وَرِزۡقٞ كَرِيمٞ ٧٤﴾ [الأنفال: ۷۴]
یعنی: «کسانی که به مهاجرین مأوی و مسکن دادند و ایشان را یاری کردند حقاً مؤمن هستند و برای ایشان آمرزش و روزی پسندیدهای (در آخرت) مقرر شده».
آیا این مؤمنان حقیقی همگی بدون دلیل و بدون نفع دنیا و آخرت فرمان خدایﻷ و رسول الله ص را مبنی بر خلافت علی÷ کنار گذاشتند؟! آیا میتوان همهی این دلایل واضح را نادیده انگاشت؟!!
(لقد وضح المقال إن استفادوا ولکن أین من ترک العنادا؟!!) یعنی: براستی گفتار روشن است اگر گوش دهند و استفاده کنند لیکن کجاست آنکه لجاجت و دشمنی و تعصب بیجا را ترک کند.
۲- ادّعای دوم شیعهی امامیه آنست که اهل بیت پیامبرص از هر گونه سهو و خطا و فراموشی معصوماند و به هیچ وجه اشتباه در آرای ایشان راه ندارد، و لذا مسلمین باید در امور فقهی و تفسیری از ایشان تبعیّت کنند و جز به آثار آنها که در کتب حدیث امامیه آمده به چیز دیگری متمسّک نشوند!.
این ادعا نیز از چند جهت خطا است:
اول: آنکه پیامبرص که به تصدیق امامیه و دیگران از همهی افراد خاندانش مقام بالاتر داشت، از اشتباه و خطا مصون نبودند، چنانکه به نقل قرآن این موضوع ثابت میشود. خدای تعالی خطاب به پیامبرص میفرماید:
﴿لِمَ أَذِنتَ لَهُمۡ﴾ [التوبة: ۴۳] «چرا به ایشان اجازه دادی»؟!
باز میفرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَآ أَحَلَّ ٱللَّهُ لَكَۖ تَبۡتَغِي مَرۡضَاتَ أَزۡوَٰجِكََ﴾[التحریم: ۲]
یعنی: «ای پیامبر، چرا چیزی را که خدا برای تو حلال کرده است بر خود حرام میکنی و از این راه خشنودی همسرانت را میجویی؟»
این قبیل آیات در قرآن مجید نشان میدهند که پیامبرص گاهی دچار اشتباه هم میشده است و به کسانی اجازه میداده که از جنگ تخلّف کنند یا به خاطر رضای همسرانش خود را به سختی میافکنده است و از امر حلالی خود را محروم میساخته است.
ولی فرق پیامبرص با دیگران در این بود که خدای سبحان او را از اشتباهش آگاه میفرمود و به اصلاح دستور میداد، امّا این نوع ارتباط میان خداأ و غیر پیامبرص نبود. لذا آنها اشتباه میکردند امّا چون مقام نبوت نداشتند خداأ آنها را بوسیلهی وحی مطلع نمیکرد و خاندان پیامبرص هم شامل همین حکم میشدند و اشتباهاتی در تاریخ از آنها نقل شده که خواهد آمد.
دوّم: آنکه آیاتی صریح در قرآنِ کَریم آمده که نسبت نسیان و فراموشی به رسولاللهص میدهد. از قبیل: ﴿وَٱذۡكُر رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتََ﴾ [الکهف، ۲۴] یعنی: «خدایت را یاد کن چون دچار فراموشی شدی».
که در سورهی کهف آمده و به اتفاق مفسّران رسول الله ص به مشرکان مکّه که دربارهی أصحاب کهف سؤال کرده بودند، وعده داد، فردا پاسخ شما را از پیک وحی میگیرم ولی گفتن «إن شاء الله» را از یاد برد، و وحی الهی برای تربیت رسول خداص مدتی نیامده و پس از تأخیر چنین نازل شد که:
﴿وَلَا تَقُولَنَّ لِشَاْيۡءٍ إِنِّي فَاعِلٞ ذَٰلِكَ غَدًا ٢٣ إِلَّآ أَن يَشَآءَ ٱللَّهُۚ وَٱذۡكُر رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتَ﴾.
[الکهف، ۲۳-۲۴]
یعنی: «در هیچ موردی مگو که من آنرا فردا انجام میدهم مگر آنکه بگویی: اگر خدا بخواهد و خدای خود را بیاد آور چون فراموش کردی».
در این صورت اهل بیت پیامبرص چگونه از همه نوع فراموشی یا اشتباه مصون بودند؟
مگر خدای تعالی به پیامبرش نفرمود:
﴿وَإِمَّا يُنسِيَنَّكَ ٱلشَّيۡطَٰنُ فَلَا تَقۡعُدۡ بَعۡدَ ٱلذِّكۡرَىٰ مَعَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلظَّٰلِمِينَ ٦٨﴾ [الأنعام، ۶۸]
یعنی: «اگر شیطان یاد مرا [از دل] تو فراموش کرد بعد از یاد آوری مجدد من، دیگر با ظالمان منشین».
سوم: آنکه آثار تاریخی نشان میدهد که برای اهل بیت اشتباهاتی پیش میآمده است چه در موضوعات و چه در احکام.
به عنوان نمونه، در نهجالبلاغه نامهای از علی÷ آمده که به فرماندار خود در شیراز منذر بن جارود عبدی، نوشته است، علی÷ در این نامه مینویسد:
(أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ صَلاَحَ أَبِیْکَ غَرَّنی مِنْکَ وَظَنَنْتُ أَنَّکَ تَتَّبِعُ هَدْیَهُ وَتَسْلُکُ سَبِیْلَهُ)[۱۵]. یعنی: «شایستگی پدرت مرا دربارهی تو فریب داد و گمان کردم که دنبال هدایت او میروی و از طریقی که پدرت رفت رهسپار میشوی».
منذر بن جارود کسی بود که علی÷ دربارهی وی اشتباه کرد او را به حکومت شیراز فرستاد که او هم ۴۰۰۰ درهم از بیت المال را تصرف کرده به نزد معاویه گریخت (چنانکه شارحین نهج البلاغه نوشتهاند).
میبینید که اشتباهی رخ داده، ولی خداوندأ فرشتهای نازل نفرمود و به علی÷ وحی نکرد و او را از خیانت منذر بن جارود خبر نداد بلکه پس از گریختن وی، علی÷ از حال او و به تاراج رفتن اموال مردم آگاه شد.
شاهد دیگر آنست که در تهذیب الأحکام شیخ طوسی که از کتب اربعهی شیعه است، در جزء سوم صفحهی ۴۰ (چاپ نجف) مینویسد:
(صَلَّى عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلاَمُ عَلَى النَّاسِ عَلَى غَیْرِ طُهْرٍ، وَکَانَتْ الظُّهْرُ ثُمَّ دَخَلَ، فَخَرَجَ مُنَادِیْه: أَنَّ أَمِیْرَ المُؤْمِنِیْنَ صَلَّى عَلَى غَیْرِ طُهْرٍ، فَأَعِیْدُوْا، فَلْیُبَلِّغُ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ). یعنی: «علی÷ نماز ظهر را بدون وضو خواند پس داخل منزل شد، آنگاه منادی آن حضرت بیرون آمد و إعلام کرد که امیر مؤمنان بدون وضو نماز خوانده، و نمازتان را اعاده کنید و حاضر به غائب ابلاغ کند».
بنابراین، فراموشی و سهو حتی در أعمال دینی اهل بیت راه داشته است.
محمد بن ادریس حلی از أعلام شیعهی امامیه در صفحهی ۴۸۴ از کتاب السرائر از فضل روایت کرده است که:
(ذَکَرْتُ لِأَبِیْ عَبْدِ اللهِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ السَّهْوَ، فقال: وَهَلْ یَفْلِتُ مِنْ ذَلِکَ أَحَدٌ؟ رُبَّمَا أَقْعَدْتُّ الْـخَادِمَ خَلْفِیْ حَتَّى یَحْفَظَ عَلَیَّ صَلَوَاتِیْ). یعنی: «نزد ابو عبدالله (جعفرصادق) ÷ از سهو سخن گفتم، فرمود: مگر ممکن است کسی از سهو در امان بماند؟ بسا میشود که من خدمتکار خود را پشت سرم مینشانم تا حساب نماز مرا نگاه دارد». در کتب علماء و تواریخ شیعهی امامیه مضبوط است، امام حسن÷ با پدر بزرگوارش در مسائل سیاسی و دینی اختلاف داشت، اگر بگوئیم حق با امام حسن÷ بود، در آن صورت پدرش یعنی امام علی÷ اشتباه میکرده و اگر گفتیم حق با پدر بوده، پسر خطا کرده است. اینک به نقل روایت توجه کنید:
دینوری (متوفی۲۸۲ ه) در کتاب أخبار الطوال بمناسبت حرکت علی÷ برای جنگ جمل در صفحهی ۱۲۵ از کتاب خود مینویسد:
(فدنا منه الحسن فقال: یا أبت أشرت علیک حین قُتل عثمان وراح الناس إلیک وغدوا وسألوک أن تقوم بهذا الأمر ألا تقبله حتى تأتیک طاعة جمیع الناس فی الآفاق، وأشرت علیک حین بلغک خروج الزبیر وطلحة بعائشة إلى البصرة أن ترجع إلى المدینة فتقیم فی بیتک، وأشرت علیک حین حوصر عثمان أن تخرج من المدینة، فإن قُتِل، قُتِل وأنت غائب؛ فلم تقبل رأیی فی شیء من ذلک). یعنی: «امام حسن÷ به علی÷ نزدیک شد و گفت: ای پدر، هنگامی که عثمان کشته شد و مردم صبحگاه بسوی تو آمدند و از تو در خواست کردند که خلافت را بر عهده بگیری من به تو مشوره دادم که قبول نکنی تا همهی مردم در تمام آفاق از تو اطاعت کنند، و نیز هنگامی که خبر خروج طلحه و زبیر با عائشه به سوی بصره به تو رسید، به تو مشوره دادم که به مدینه باز گردی و در خانهات بنشینی، و همچنین هنگامی که عثمان محاصره شد، به تو مشوره دادم که از مدینه خارج شوی، پس اگر او کشته شد در حالی کشته شده که تو در مدینه نبودی؛ و تو در هیچیک از این امور رأی مرا قبول نکردی».
آیا میتوان گفت امام حسن÷ از هر خطایی معصوم بوده و با وجود این علی÷ رأی او را نمیپذیرفته است؟ البته خیر!
لذا علی÷ به او چنین پاسخ میدهد:
(فقال علی÷: أما انتظاری طاعة جمیع الناس من جمیع الآفاق، فإن البیعة لا تکون إلا لمن حضر الحرمین من المهاجرین والأنصار، فإذا رضوا وسلموا وجب على جمیع الناس الرضا والتسلیم. وأما رجوعی إلی بیتی والجلوس فیه، فإن رجوعی لو رجعت کان غدراً بالأمة ولم آمن، إن تقع الفرقة وتتصدّع عصا هذه الأمة وأما خروجی حین حوصر عثمان فکیف أمننی ذلک؟ وقد کان الناس أحاطوا بعثمان، فاکفف یا بنی عما أنا أعلم به منک). یعنی: «علی÷ پاسخ داد: اما دربارهی انتظار من که همهی مردم در تمام آفاق اطاعتم کنند، بیعت تنها حق کسانی است از مهاجرین و انصار که در حرمین (مکه و مدینه) حضور دارند و چون آنان راضی و تسلیم شدند واجب است که همهی مردم راضی و تسلیم گردند. و امّا بازگشت من به خانه و نشستنم در خانه، اینکار را اگر انجام میدادم، نیرنگ و خیانتی دربارهی این امت انجام داده بودم و آسوده خاطر نبودم از اینکه تفرقه بیفتد و این امّت وحدتشان به پراکندگی تبدیل شود. و اما خروج من از مدینه هنگامی که عثمان محاصره شده بود چگونه برای من امکان داشت در حالیکه من نیز محاصره بودم (مانند عثمان مورد احاطهی مردم قرار گرفته بودم). پس ای پسر جانم! خود را از سخن گفتن دربارهی امری که من به آن از تو داناترم بازدار (و اعتراض مکن)».
نظیر همین اعتراض و سؤال و جواب در مصادر شیعهی امامیه نیز به تصریح آمده، چنانکه در کتاب مجالس شیخ مفید و بحار الأنوار مجلسی (جلد۸ صفحهی۳۵۳) میخوانیم که: امام حسن÷ به امیر مؤمنان÷ گفت:
(اُخْرجْ من المدینةِ واعتزل، فإن الناسَ لابد لهم منک وإنهم لیأتونک ولو کنت بصنعاء أخاف أن یُقتل هذا الرجل وأنت حاضرة). یعنی: «ای پدر، از مدینه بیرون برو و از مردم کنارهگیری کن، پس مردم ناگزیر از تو هستند و به سراغ تو خواهند آمد، هر چند تو در صنعا )مرکز یمن) باشی و من میترسم که این مرد (عثمان) کشته شود، در حالیکه تو در مقتل او (مدینه) حاضر باشی».
علی÷ در جواب فرمود:
(یا بنی، أخرج من دار هجرتی؟ وما أظن أحداً یجتر علیّ هذا القول؟!) یعنی: «ای پسر جان! آیا من از سرای هجرت خود بیرون روم؟ گمان نمیکنم کسی جرأت کند چنین تهمتی بمن بزند، که موجب کشتن عثمان شدهام».
و دیدیم ظن علی÷ در این باره اصابت به واقع نکرد و متأسفانه این تهمت ناروا را به او زدند.
باز شبیه همین اثر را در امالی شیخ طوسی از اساطین امامیه در صفحهی ۵۱ میخوانیم و همه دلالت دارند بر اینکه خطا و اشتباه در اهل بیت پیغمبرص راه مییافته است.
یکی دیگر از ادلّهای که بر این معنا گواه است آثار متناقضی است که در کتب فقهی شیعهی امامیه از ائمّه نقل شده است بطوریکه نتوانستهاند یکی از آنها را حمل بر تقیه بکنند. زیرا چیزی نبوده که مایهی بیم و هراس و تقیه از مخالفان باشد، مانند دو خبر متناقض که یکی از امام جعفر صادق÷ و دیگری از فرزندش امام موسی÷ نقل شده است بشرح زیر:
در کتاب الطهاره از وسائل الشیعه از شیخ حرّ عاملی (صفحهی ۲۱۰ چاپ سنگی) آمده است: محمد بن یعقوب کلبی از علی بن ابراهیم از پدرش از ابی عمیر از حفص بن البختری از جمیل بن دراج از ابیعبدالله (الصادق)÷ در زیارت قبور روایت کردهاند که گفت:
(إنهم یأنسون بکم، فإذا غبتم عنهم استوحشوا).
روایت دیگر: محمد بن علی بن حسین (ابن بابویه) به اسناد از صفوان ابن یحیی که گفت:
(قلت لأبى الحسن موسی بن الجعفر: بلغنی إن المؤمنَ إذا أتاه الزائر أنس به، فإذا انصرف عنه استوحش. فقال: لا یستوحش).
مفاد روایت اول اینکه امام صادق÷ گفتند: که وقتی شما به زیارت قبور میروید (مراد دیدار قبور مؤمنان است چرا که از زیارت قبور کفار و دعا برای آنها نهی شده) آنها به شما انس میگیرند و وقتی از آنها غایب شدید به وحشت میافتند!!
و مفاد روایت دوم آنست که: امام موسی بن جعفر گفتند: چون از زیارت قبور مؤمنین برگشتید آنها به وحشت نمیافتند!
این قبیل روایات مجموعاً میرساند که ائمه آرای گوناگون و متضادی داشتند پس خواه ناخواه همهی آرای آنها نمیتواند صحیح باشد.
داستان اختلاف امام حسین÷ با امام حسن÷ بر سر ماجرای صلح با معاویه در میان شیعه و سنی معروف است، ودر کتب فریقین آمده[۱۶] است و بر اشتباهی از آن دو بزرگوار دلالت دارد.
در اینجا شیعهی امامیه استدلال میکنند به آیهی شریفهی تطهیر که:
﴿إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا ٣٣﴾.
[الأحزاب: ۳۳]
و ادّعا دارند که بدلیل این آیه، اهل بیت رسول اللهص از هر نوع خطا و اشتباهی مصون بودهاند. جواب آنست که اولا: خود رسول اللهص بنص قرآنِ کَریم گاهی اشتباه میکردند چگونه اهل بیتش از او جلو افتادهاند؟
ثانیاً: آیهی مزبور از رفع پلیدی دربارهی اهل بیت سخن میگوید و خطا و اشتباه پلیدی نیست، پلیدی از گناه و معصیت پدید میآید.
ثالثاً: آیهی مزبور از ارادهی تشریعی خداأ در رفع پلیدی اهل بیت سخن میگوید نه از ارادهی تکوینی حق که جبر لازم آید. و این نوع اراده برای طهارت دربارهی عموم مؤمنان نیز آمده است و اختصاص به اهل بیتِ پیامبرص ندارد. چنانکه میفرماید: ﴿وَلَٰكِن يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمۡ﴾. [المائدة: ۶] یعنی: «اما خدا اراده دارد شما را پاک کند».
و این دلیل نیست که همهی مؤمنان از گناه و سهو و نسیان و خطا به دور مانده اند یا به دور خواهند ماند[۱۷].
خلاصه آنکه اهل بیت هم مانند دیگر مردم از سهو و خطا دور نبودهاند. و تمام سخنانشان مانند سخن رسول الله ص که در حفظ و عنایت خدا بوده است، حجت نیست. به دلیل این آیه:
﴿فَإِنَّكَ بِأَعۡيُنِنَا﴾ [الطور: ۴۸]
یعنی: «تو ای رسول، منظور نظر مائی».
انبیاء بودند که چون سهو و غفلت میکردند خدا به یادشان میآورد و حجّت خدا بوسیلهی أنبیاء‡ بر مردم تمام شده است، بدلیل آیهی شریفهی:
﴿لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى ٱللَّهِ حُجَّةُۢ بَعۡدَ ٱلرُّسُلِ﴾. [النساء: ۱۶۵]
یعنی: «که پس از فرستادن رسولان مردم را بر خدا حجتی نباشد».
۳- در مورد فقه امامیه ادّعای ایشان آن است که چون رسول اللهص فرمودند:
(وَإِنِّی تَارِکٌ فِیْکُمْ الثَّقَلَیْن: کِتَابَ اللهِ وَعِتْرَتِیْ مَا إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا أَبَدًا).
بنابراین، فقه اسلامی را تنها از طریق اهل بیت باید گرفت.
جواب این است که بفرض قبول حدیث، چون در بعضی از روایات: (کِتَابَ اللهِ وَسُنَّتِیْ) آمده، این حدیث به هیچوجه افاده نمیکند که فقهِ اسلامی را فقها باید از طریق اهل بیت تنها بگیرند، بخصوص که میدانیم اینکه قرآنِ کَریم فرموده است:
﴿فَلَوۡلَا نَفَرَ مِن كُلِّ فِرۡقَةٖ مِّنۡهُمۡ طَآئِفَةٞ لِّيَتَفَقَّهُواْ فِي ٱلدِّينِ وَلِيُنذِرُواْ قَوۡمَهُمۡ إِذَا رَجَعُوٓاْ إِلَيۡهِمۡ لَعَلَّهُمۡ يَحۡذَرُونَ ١٢٢﴾. [التوبة: ۱۲۲]
یعنی: «چرا از هر فرقهای دستهای کوچ نمیکنند (رنج سفر را برای تحصیل فقه و علوم دینی تحمل نمیکنند) تا در دین خدا تفقه کنند و سپس برگردند و قوم خود را انذار نمایند، تا (خویشتن را از عقاب و عذاب خدا برحذر دارند و از بطالت و ضلالت) خودداری کنند».
این آیه به صراحت میرساند که فقه اسلامی تنها بوسیلهی اهل بیت منتقل به مردم نمیشده بلکه از هر طائفهای عدهای میآمدند و تفقه میکردند نزد رسول اللهص و سپس به میان قوم خود بازگشته تعلیم میدادند و آنها را از مخالفت با احکام خداأ برحذر میداشتند.
به علاوه در تاریخ آمده است که رسول الله ص به طور تکرار اصحابشان را برای تعلیم اقوام بسوی آنها میفرستاد مانند (معاذ بن جبل و حادثهی بئر معونه و رجیع در تاریخ اسلام معروف و مشهور است که رسول اللهص عدّهای را برای تعلیم قرآنِ کَریم و احکام فرستاد و اعراب آنها را کشتند).
خلاصه آنکه دین خداأ تنها بوسیلهی اهل بیت تبلیغ نمیشد تا مردم موظف باشند فقه را تنها از ایشان اخذ کنند و بلکه صحابه نیز مبلغ دین بودند و رسول اللهص پس از خطبههایش گاهی میفرمود:
(فَلْیُبَلِّغِ الشَّاهِدُ الغَائِبَ). یعنی: «حاضر به غائب برساند».
و میفرمود:
(نَضَّرَ اللهُ عَبْدًا سَمِعَ مَقَالَتِی، فَوَعَاهَا، ثُمَّ أَدَّاهَا إلِى مَنْ لَمْ یَسْمَعْهَا، فَرُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ لَیْسَ بِفَقِیهٍ، وَرُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ إِلَى مَنْ هُوَ أَفْقَهُ مِنْهُ). یعنی: «خداوند، آن بندهای را شاد و خرّم گرداند که سخن مرا شنید و آنرا فهمید و حفظ کرد و به کسی که نشنیده رسانید، که چه بسا کسی که خود فقیه نیست. ولی، سخن را به فقیهتر از خود میرساند».
بنابراین، موظف هستیم برای شناخت فقه اسلامی به آثار صحابه که در کتب صحاح اهل سنت آمده است نیز مراجعه کنیم و آنها را فقیه بنامیم، چنانکه أحادیث اهل بیت را که در کتب زیدیّه و امامیه آمده لازم است ببینیم و آنها را نقد کنیم و فقه اسلام را بطور جامع الأطراف بررسی نمائیم.
فقه زیدیّه و اهل سنت میتواند فقه امامیه را از یک مشکل اساسی بیرون بیاورد، و آن مشکل این است که در فقه امامیه معمولاً فقهای معاصر خبر واحد را حجّت میدانند، و حتی قرآنِ کَریم را با آن تخصیص میکنند و حجیّت خبر واحد بقول خودشان در حال انسداد باب علم است، یعنی چون راهی ندارند که علم به احکام پیدا کنند ناچار به ظنّ روی میآورند. زیرا که خبر واحد ظنّی است! بدلیل آنکه:
اولاً: ما نمیتوانیم یقین کنیم راوی دروغ نگفته و به غرض اطمینان کامل به راستگویی او، یقین نداریم سهو و نسیان و خطا نکرده باشد، بخصوص که احادیث را ائمه اجازه داده بودند که نقل به معنا شود و در طول هزار و چند صد سال انتقال یک حدیث از چند نفر به یکدیگر به احتمال قوی تغییراتی در مفاد آن ایجاد شده است اما اگر ما به فقه زیدیّه و اهل سنت رجوع کردیم و یک روایت از طرق گوناگون و به اسناد متفاوت دیدیم اطمینان و علم بصدور آنها پیدا میکنیم. پس خبر واحد وقتی حجّت میشود که باب علم بسته باشد. و این راه بحمدالله بسته نیست ولی فقهای امامیه نمیخواهند از این راه وارد شوند و به همان روایت ضعیف و ظنّی خود که اخبار واحده است اکتفا میکنند و به احکام عجیب و غریب میرسند!
بویژه که ائمهی اهل بیت از ترس خلفای بنیامیّه و بنیعباس غالباً در تقیّه بودند و اظهار نظر صریح در احکام کمتر میکردند.
بعلاوه کتب معروفی از ایشان در فقه باقی نمانده است و کتب فقهی و روائی شیعه پس از عصر ائمه تدوین شده و از اخبار صحیح و سقیم گردآوری گشته است، بعکس مذهب زیدی که کتاب المجموع الفقهی یا المسند را از امام زید در دست دارند که املای او و نوشتهی ابوخالد واسطی است که شاگرد امام زید بوده است. و همچنین از فقهای اهل سنت کتبی مانند الموطأ از امام مالک، یا الأمّ اثر امام شافعی، یا المسند اثر امام احمد بن حنبل موجود است ولی از إمامان شیعه هیچ کتاب فقهی در دست نیست و روایات متضاد و مختلف آنها را در قرون بعد، دیگران جمعآوری کردهاند، مانند کتب اربعهی (کافی، تهذیب، استبصار، من لایحضره الفقیه).
بنابراین، بر علمای منصف لازم است که آثار امامیه را با فقه و روایات مذاهب دیگر تطبیق کنند و از راه علمی شرکت نمایند که خدایﻷ میفرماید:
﴿وَلَا تَقۡفُ مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٌٌ﴾ [الإسراء: ۳۶]
یعنی: «چیزی را که بدان علم نداری پیروی مکن».
السَّلاَمُ عَلَى مَنْ اتَّبَعَ الهُدَى وَاجْتَنَبَ الهَوَى.
«سلام و درود بر کسانی باد که از راه راست اسلامی (راه حضرت محمدص و خلفای راشدین( پیروی کردند و از آرزوها و تعصّبات بیجا دوری گرفتند».
به قلم: حیدر علی قلمداران
[۲] نامه ششم نهج البلاغه. [۳] برای معلومات بیشتر در مورد این بحث به کتاب (گفتگویی آرام با دکتر محمد حسینی قزوینی) نوشته: پرفسور احمد الغامدی مراجعه کنید. این کتاب در کتابخانه قلم در دسترس میباشد. www.qalamlib.com. [مُصحح] [۴] خطبة ۱۹۶. [۵] الغارات، جزء اول، ص ۲۰۴. [۶] ص ۲۰۷. [۷] ص ۲۰۱. [۸] خطبة ۱۲۷. [۹] خطبة ۹۱. [۱۰] وسائلالشیعة چاپ سنگی، کتاب الصلاة، ص ۵۲۶. [۱۱] روایت/الحافظ ابن عساکر فی تاریخه عن نقیل بن مرزوق عن الحسن بن الحسن. [۱۲] صحیح البخاری، کتاب الفضائل، ج۵ /ص ۱۹. [۱۳] مسئله تفضیل علی رضی الله عنه بر دیگر خلفاء رضی الله عنهم یکی از مسائل اختلافی است که از دیدگاه اهل سنت علی مرتضی رضی الله عنه از نظر فضیلت در مرتبه چهارم قرار دارد. [مُصحح] [۱۴] کتاب مسلم بن قیس، ص ۱۷۱، چاپ نجف و جلد ۱۱، بحارالأنوار، چاپ کمپانی، ص ۵۱۳. [۱۵] نامه شماره ۷۱. [۱۶] زندگانی امام حسین÷، اثر محمد علی خلیلی. [۱۷] برای اطلاعات بیشتر در مورد آیه ۳۳ احزاب (آیه تطهیر) به کتاب (آیه تطهیر و ارتباط آن با عصمت ائمه) نوشته: دکتر طه الدلیمی و کتاب (تأملی در آیه تطهیر) نوشته: مصلح توحیدی مراجعه بفرمایید. این کتاب در کتابخانه عقیده در دسترس عموم میباشد. www.qalamlib.com [مُصحح]