پیشگامان تصحيح و اعتدال روش و دیدگاههای آنان
ترجمه کتاب: (أعلام التصحيح والاعتدال)
تأليف:
دكتر خالد بن محمد البديوی
مترجم:
إسحاق دبیری/
چاپ اول 1429/1387هـ
الحمدلله رب العالمين والصلاة والسلام على رسول الله وآله وسلم اما بعد:
اگر بگوییم که از مشرق کشور عربستان سعودی – همانجایی که اهل سنت و شیعه با هم زندگی میکنند – متولد و پرورش یافتهام به نظر خود سرّی را فاش نساختهام. با وجود اینکه از یک خانواده احسائى و به ویژه اهل روستای هستم که نیمهای از ساکنین آن شیعه میباشند. اما در طول عمر سی ساله خود تا چندى پیش جز اندکی از عقائد و رسوم آنان [شیعه] را نمیدانستم، و بارزترین چیزی که از آنان شناخته بودم همان بود که مرتب در مجالس و محافل بر زبانها جاری بود که آنان دارای شبی به نام (شب خاموشی) [۱] میباشند که گفته میشد شیعه هر سال آن را برپا میدارند و زنان و مردان با هم اختلاط نموده و چراغها خاموش میگردند، و گویند آنچه ذکر آن شرمآور است روی خواهد داد، و یا داستان مردی شیعی که قبل از اینکه به فردی سنی غذا تقدیم نماید با وی نیرنگ و خیانت مینمود و در خوراک و نوشیدنی وی چیزی میریخت – و بدون ذکر سند ثابت کند و یا حداقل تعیین مکان واقعه نقل میگردید.
همواره میشنیدم که فرزندان خویش را از اوان کودکی بر کینه و نفرت از اهل سنت آموزش میدهند و در دل و درون آنان فرومیبرند که ما [اهل سنت] سرسختترین دشمنانشان میباشیم، و اینکه برای جلوگیری و مصونیّت از آزار آنان [اهل سنت] تا فراهمشدن فرصت میبایست با تقیه با آنان برخورد کرد و در فرصت ممکن از آنان انتقام گرفت.
و میشنیدم که همه شیعه، علیس را عبادت و یا اله خویش مینمایند، یا اینکه بتپرست و گمراه و قبرپرست و کینهتوز و انتقام گیرند، و چنانچه بر اهل سنت چیره شوند همگی را خواهند کشت ... و هرگز آنروز از سال ۱۴۰٧ هجری که دوازده سالم بود فراموش نخواهم کرد که من و سایر مردم از طریق شبکههای تلویزیون از طرف برخی فریبخوردگان شیعه حوادث تخریب و کشتار را در مکه مشاهده مینمودیم و ناراحتی شدیدم – بر خواهر و برادرم که همان سال برای ادای فریضه حج رفته بودند – به اوج خود رسیده بود، و از آن زمان نفرتم بر شیعه شدت گرفت – و از آنان احساس هراس مینمودم.
و در برابر این چهره تیره و تار که نسبت به شیعه در ذهنم جای گرفته بود، تصویر تابناک و درخشان برخی شیعیان با وفا همچون تصویر آن کشاورز با اخلاقی که مزرعه وقفی پدربزرگم نگه داری و آبیاری میکرد – و با رعایت امانت کامل هر سال سهم مادر بزرگم را میآورد، و تا اینکه هم او و هم مادربزرگم دارفانی را وداع گفتند – هرگز در ذهن فراموش نخواهم کرد.
و اگر فراموشم شود هرگز برخورد نیک فروشندگان شیعه و صداقت آنان در بازار که از کودکیم با آن آشنا شده بودم – روزی که به علت اخلاص آنان در نصیحت و دلسوزی برای مشتری نزدشان به بازار میرفتم – فراموش نخواهم کرد.
خواننده عزیز ... بدان [در این یکی دو صفحه] صورتهای مختلف و متعارض برای شما ذکرنمودم، لیکن بیانگر صورتی تیره و یا غیر آشکار و یا گوئید صورتی متناقض از شیعه در ذهن من و بسیاری از مردم است.
شگفت این که با ایـن وجود فکر نمیکردم، - و با وجود همزیستی و نزدیکیشان با ما – روزی در گفتار یکی از شیعیان به تفکر بپردازم چه جای اینکه در مذهب آنان تحقیقی بنویسم، و موجودیت کنونیشان را به دور از محتویات کتابهای قدیم و پیشین آنان نمایان سازم، و یا اینکه خود را وادار سازم تا به تحقیق از حقیقت تشیّع بپردازم.
تا اینکه خداوند خواست روزی به عنوان دانشجو در تحصیلات دانشگاهی در یکی از دروس قضایای کلامی در سطح کارشناسی ارشد در مقابل جناب دکتر محمد وهیبی در دانشگاه ملک سعود قرار گرفتم، و چون برای ما بیان کرد که در میان شیعهى معاصر جهشهایی وجود دارند که به میانهروی و ترک خرافات و ارائه نظریاتی درخشانی در اصول و اعتقادی و فکری فرامیخوانند، ناگهان به خود آمدم و همواره آرزو میکرد تا محققین تلاشگر اهل انصاف اهل سنت بر این جریانات شناخته یافته و به صورت علمی و قابل اعتماد آن را کنکاش نمایند، و به خاطر خدمت به امت اسلامی آن را نشر دهند تا در ترمیم شکاف میان مؤمنین و توحید و صف [مؤمنین] ایفای نقش نموده، اختلاف تفرقه میان مسلمانان را ریشهکن سازد.
ناگهان ناخواسته به این احساس تمایل نمودم و بلافاصله به تدوین و بررسی نقشههای اولیه جهت تحریر و اجرا و عملیکردن آن شروع نمودم، و تصمیم خود به نوشتن این موضوع در این راستا را با دکتر محمد وهیبی در میان گذاشتم.
بعد از بهرهمندی از تشویق و ترغیب و کمک استاد در آسانینمودن سختیهایی که ممکن بود با آن مواجه شوم عملاً به جمعآوری اطلاعات و منابع و پرسش از اهل تخصص در این زمینه شروع کردم تا اینکه از حمد خداوند بعد از بررسی و تحقیق اندکی در اثنای سال تحصیلی به نتایجی توفیق یافتم که غیرمنتظره بود، و این نتایج همچون جرقه اول چراغ آرزو و امید را در درونم شعلهور نمود تا بتوانم به طرف دستیابی به این آرزو رفته و این عمل را در پایاننامهای علمی و معتبر جامعه عمل بپوشانم.
و خدا را شکر عملاً با گامهای مطمئن و استوار کارم را ادامه دادم و خداوند با یاری خود مرا به چیزی نایل کرد که انتظار آن را نداشتم، و آنچه با آن مواجه شدم مرا مبهوت و شگفتزده کرد. و با شخصیتهای درخشان و برجسته در میان تشیع آگاهی یافتم که انسان پیرامونشان چیزی نتواند جز اینکه تلاش و جهادشان را تعظیم و تجلیل نماید. و جریانات میانهروی مشاهده کردم که در مبارزه با خرافات و اسطوره تلاش بزرگی از خودشان داده بود و دارای آرامی ارزشمندی بود که در برگرداندن امت به طرف اعتدال و ترک غلو حرکت میکرد، همچنین این شخصیات با تمام توان و نیرو به وحدت صفهای امت بر هدایت و حق و نور تلاش و اقدامات علمی انجام میدادند، و در این راه از جانب مصلحتاندیشان و متعصبین کورکورانه مذهب به رنجها و عذاب و بیمهرهای فراوانی نایل میشدند، تا اینکه برخی به شکنجه، تبعید، زندان و مرگ هم دچار شدند، اما همواره آن را نادیده و به اهداف خود ادامه میدادند، که خواننده در صفحات آتی با آنها آشنا خواهد شد.
- و در این هنگام به این نتیجه رسیدم که دو گروه – اعم از اهل سنت یا شیعه امامیه – در تعامل و برخورد با این شخصیات و منابع معتدل آنان که اگر در فضا و جوّ آزادی به آن اجازه فعالیت داده شود مردم به ویژه مسلمانان این کره خاکی به سوی آبادانی رفته و وضعیت جامعه دگرگون گردد.
با سپرینمودن هر روز به تأمل و خواندن میپردازم، به این باور و یقین میرسم که ما شدیداً نیازمند تحقیق و نگاه تازهای پیرامون میراث فرهنگی و فکری فِرق اسلامی کنونی و قدیم به دور از تعارضات و انگیزههای سیاسی یا حساسیتهای حزبی و نژادی هستیم، بلکه تحقیقی موضوعی و واقعبینانه و فراگیر که هدف آن و تشخیص درد و شناخت از تلاش اعتدالپیشهگان و کشف داعیان تصحیح و اصلاح در طول قرون باشد، و با شناخت و نشر دانش واقعی و تلاش و سابقه درخشان آنان و بیداری نسلها به رسیدن به نقاط مشترکی به وحدت و اتحاد مسلمانان، به ویژه اتحاد میان فرقههای که مدت زیادی در انزوای فرهنگی و فکری و اجتماعی به سر بردهاند، دست خواهیم یافت.
گمان میکنم که امروزه اگر افراد و گروهها در مسیر وفاق و اتحاد باشند به اذن خداوند قادر به محقق ساختن این امر شرعی متمدن خواهند بود، امری که آرزوی هر مسلمانی است، به ویژه در این دوره که راههای شناخت بسیار ساده شده، و وسایل ارتباطی بسیار زیاد شده، و هر محققی میتواند به راحتی و در سریعترین زمان ممکن از منابع مختلف تحقیق کند.
و همواره از عمل گذشتگانمان و انصاف آنان نسبت به خصومشان و حُسن بررسی در صدد حرکت علمی و رعایت کامل امانت در برابر فرقهها و گروهها در شگفتم، و کاش ما نیز در این زمینه بر روش آنان حرکت نموده و از آنان پیروی میکردیم، در این زمان آنچنان که معلوم است زیاد از مسیر آنان در این زمینه فاصله گرفتهایم، به عنوان مثال آنان فرقه خوارج را به ازارقه، صفریه و نجدات ... و فرقه زیدیه را به جارودیه و سلیمانیه و صالحیه .. و معتزله را نیز به بصریه و بغدادیه و ... تقسیم کرده بودند و تفاوت دقیقی میان هر جماعت و گروههای دیگری ذکر میکنند و در یک بررسی دقیق و بر مبنای عدل و انصاف اقدام نموده و سخن ناگفتهای را بر کسی تحمیل نمیکنند و با این حال هم از نیکیهای طرف، نادیدهگرفتن حقایق اغفال نمیکنند.
[۱] همچنین مردم نزد آن شب را به [لیلة الطفیة] «شب تاریکی نام میبرند و آن را به شیعه نسبت میدهند و آنچه من به آن رسیدهام اینکه از اعمال قرامطه در زمان قدیم است و از اعمال امامیه نیست، و ذکر شده که حمدان قرمطی برای یاران خویش شبی تعیین نمود تا مردان و زنان با هم اختلاط نمایند و به خیال خود با این عمل میان آنان محبّت و دوستی برقرار مینماید، کمااینکه جبائی قرمطی پیروان خود را در شرق جزیره دستور داد با به برپایی شبی به نام شب هرج و مرج «ليلة الافاضة» بپردازند و زنان و مردان با هم اجتماع نموده و چراغها خاموش شوند و بدون تشخیص و جدایی میان محرّمات و حلالیات عمل جنسی انجام شود. برای اطلاع بیشتر نگا: کتاب الحرکات الباطنیة، محمد خطیب، ص ۱۶۵ – به نقل از تاریخ اخبار القرامطة ابن سنان و ابن عدیم، ص ٩٩-۱۰۰ والاسماعيليون في المرحلة القرمطية، سامي العياش، ص ۲۳٩.
خواننده در این تحقیق به پاسخ سؤالهای زیر دست مییابد:
بارزترین شخصیّتهایی در میان شیعه در طول قرن اخیر که به اصلاح و اعتدال فراخواندهاند چه کسانیاند؟
چه جریانهای فکری در میان شیعه در طول قرن اخیر به تصحیح و اعتدال فرامیخوانند؟
آیا این اعتدال پیشهگان اصلاحگر از مذهب شیعه بیرون رفتهاند و آن را رها نمودهاند؟
هر کدام [از این اصلاحگران] به چه آراء و نظریات مهمی فراخواندهاند؟
موضعگیری شیعهى امامیه نسبت به این اعتدال پیشهها و اصلاحگران چیست؟
اهل سنت با دعوتگران اعتدال چگونه برخورد میکنند؟
و هرگز ادّعا نمیکنم که در این کار تحقیقی همه شخصیتهای اصلاح و میانهروی را گنجاندهام، ولیکن امیدوارم توانسته باشم در گشودن باب تحقیق در واقعیت فکری گروهی دیگر که به علت اختلاف برخی مبانی آنان در زیر مجموعه اهل سنت فرا نمیگیرند زیرا تصمیم مخالفت و حکم به بدعتگذاری و یا تکفیر و بدون بررسی و شناخت همهجانبه مایه تأسف و جفاست، همچنین بسندهکردن به تعریف پیشگامان گرامی متقدم این فرقهها نقض به شمار میآید، زیرا واقعیت ثابت میکند که بسیاری از فرقهها و ادیان، شاهد تغییرات – اعم از خوب یا بدبودن آن – بسیار بزرگی است، زیرا دنبالکردن تاریخی و عملی تاریخ جامعه حاکی از آنست که در میان پیروان هر فرقه در هر زمانی به علت عواملی کسانی یافت میشوند که توفیق مییابند که به تجدید موجودیت آن فرقه به سمت برتری و در احیای فطرت سالم و روشنکردن چراغهای خرد مردم به دور از تقلید مورثی و کورکورانه ایفای نقش نمایند، و همواره با خرافات و بدعت و انحراف اعتقادی آشکار بپردازند، و پیروان و مریدان خویش را با تمام ابزار ممکن به طرف حقیقتی که خود به آن نایل و اطمینان یافته راهنمایی نمایند، و در این زمینه میتوانیم به علامه شوکانی اشاره کنیم که چگونه در یمن فرقه زیدیه را تحت تأثیر خود قرار داد.
و امیدوارم برادران اهل سنت تصور نکنند که من با صرف جمعآوری اسامی این شخصیتها و ذکر تحولات آنان میخواهم از دستههای مذهبمان جانبداری کنم، چون به اعتقاد من اینگونه جانبداری در استدلال و تحقیق اشتباه است، و همواره واقعیت بیانگر وجود تحولات و دگرگونیهای در هر طرف میباشد و اگر چنین روشی از جانبداری درست میبود کافران نیز در مورد مرتدین از دین، بر مسلمانان استدلال و فخر مینمودند، بلکه هدف [از ذکر اسامی و احوال این بزرگان] آگاهی بر نظریات و دیدگاهها و استفاده از تجربه این بزرگان است، و حال علیس میفرماید: «همانا حق و حقیقت با مردان شناخته نمیشود، بلکه مردان با حق و حقیقت شناخته میشوند»، پس منهج درست اینکه اهتمام اساس مبتنی بر افکار و آرای مطروحه باشد، سپس بررسی افکار قطع نظر از صاحب آن مرا به واقعیت بیشتری در نظر و حکم بر هر شخصیّت سوق میدهد.
در این تحقیق تلاش کردهام با پیشگامان امامیه معاصر با ذکر نام و القابشان که بیانگر رتبه و منزلت آنان در مذهب امامیه است نام ببرم مانند لفظ (آیتالله العظمی) که دلالت مینماید بر اینکه فرد مرجع تقلید است، و لفظ (سیّد) بر انتساب آل بیت است، و این القاب منزلتی دینی است [البته از دیدگاه آنان] که جایگاه عالم را نزد آنان بالاتر برده، لذا به ذکر چنین القابی پرداختم تا اینکه خواننده گرامی از جایگاه مذهبی هر کدام آگاهی یابد، با اینکه من با چنین القابی و یا لقبی مثل (حجتالله) و ... موافق نیستم زیرا هیچ بشری شایسته نیست که به چنین القابی نام برده شود.
در پایان از خداوند میخواهم که من و برادران محققم را به انجام خدمت به اسلام و مسلمین در هر مکان را موفق گرداند.
وصلی الله علی محمد وآله وسلم.
خالد بن محمد بدیوی
علما و محققین - مخصوصاً علمای پیشین - در تعریف امامیه با هم اختلافنظر دارند، به خاطر تعریف دقیق فرقهى امامیه میبایست میان دو تعریف [عام و خاص آن] تفاوت قائل شویم.
و منظور از مفهوم عام [امامیه] آنچه که مجموعهای از گروهای اثنیعشری و سایر فرق شیعه همچون زیدی [۲]، اسماعیلی [۳] - وکسانی که بر امامت علی بعد از پیامبر ج از طریق نص یا اشاره ایمان دارند - شامل میشود، و اکثر علمای متقدم [۴] از جمله محمد شهرستانی، ابوالحسن اشعری [۵] به سمت این تعریف [عام از امامیه] میگرایند، همچنین محسنالامین که او خود از محققین متأخر شیعه میباشد به این تعریف گرایش دارد، و کیسانیه و زیدیه و اسماعیلیه را در زمره امامیه قرار میدهد [۶].
شیخ مفید [٧] [از شیعیان] بیان مینماید که لقب امامیه در آغاز امر بر مفهومی عامتر از اثناعشری اطلاق میشد، و سپس از عامیّت تغییر یافت و به گروهی واحد از مجموعهای که تحت این لقب عام قرار میگرفت به کار رفت.
همچنین [شیخ] مفید در کتاب [العیون والمحاسن] ذکر کرده است که لفظ امامیه در آغاز امر شامل همه کسانی است که قائل به وجوب امامت و نص و عصمت باشن، و در کتاب خود – اوائل المقالات – توضیح داده است: بعد از آن دایره این لقب تنگتر شده و علم و نامی تنها بر اثنیعشر گردید. و میگوید: لقب امامیه اگرچه در اصل بر کسانی گفته میشد که به گفتن سخنان مذکور – در امامت – تن داده باشند بدون اینکه خود متصف به آن شوند، و گروههایی نیز تنها به علت صرف به وجود آوردن حرفهایی از این دست و بدون اتصاف و اعتقاد [کامل] به آن لفظ امامیه – با غلبه استعمال – بر آنان اطلاق شد، و این اسم در اصطلاح فقهاء ومتکلمین به عنوان علم و نامی بر افراد – که در مورد امامت سخن رانده باشند – مذکور به کار رفت [۸].
از جمله کسانی که به اختصاص لقب امامیه بر – دوازده امامی – قائل میباشند عبدالکریم سمعانی [٩] و ابن خلدون [۱۰] مورّخ و عبدالعزیز دهلوی [۱۱] - در کتابش به نام «التحفه» [۱۲] - و زاهد الکوثری، میباشند.
و در این بحث و تحقیق بر اصطلاح خاص در اطلاق لفظ امامیه بحث را ادامه میدهیم چون اصطلاح جاری میان عموم مسلمانان امروزی همین لفظ – امامیه – میباشد. و عقائد امامیه بر اساس آن تقسیمبندی میگردد [۱۳].
[۲] پیروان زید بن علی بن حسین بن علی بن ابىطالبس میباشند که در برتری علی بر سایر صحابهش و جواز امامت مفضول با وجود فاصل از دیدگاه زید پیروی مینمایند. نگا: مقالات الاسلامیین ۱/۱۳۶-۱۵۰. ملل و نحل شهرستانی ۱/۱٧٩-۱۸۸. [۳] کسانیاند که بامامت اسماعیل بن جعفر صادق بعد از پدرش قائلاند و دارای مذهب باطنی فلسفیاند و مشهورترین فرقههای آن عبارتند از:قرامطه، مبارکیه، مقلیه، دروز، قراریه، بهره، آغاخانیه، نگا: اصول الاسماعیلیه، سلومی و بیان مذهب الباطنیه و بطلانه، محمد بن حسن دیلمی ۲۳-۲۴. [۴] اصول مذهب الشیعه ۱/۱۲۵. [۵] مقالات الاسلامیین ۱/۸٩. [۶] اعیان الشیعه ۱/۲۱. [٧] او ابوعبدلله محمد بن محمد بن نعمان عکبری ملقب به مفید و مشهور به ابن معلم و در زمان خود به مرجعیت شیعه نایل آمد و تصنیفات وی به دویست تألیف میرسد و در سال ۴۱۳ ه وفات نموده است. میزانالاعتدال ۳/۱۳۱ والذریعة إلی تصانیف الشیعه ۱/۳۰۲ و ۵۰٩. الاعلام ٧/۲۱. [۸] اوائل المقالات ۴۴. [٩] الانساب، سمعانی ۱/۳۴۴. [۱۰] تاریخ ابن خلدون ۱/۲۰. [۱۱] عبدالعزیز ولیالله نگا: مقدمه لقمان السلفی شرح کتاب بستان المحدثین ۸ - ۱۰. [۱۲] مختصر التحفة الاثنی عشریة، ص ۲۰. [۱۳] نگا: موسوعة الادیان (دارالنفائس) ۱۰۲.
معمولاً نویسندگان مجموعهای باورها را در عقائد امامیه برمیشمارند و حال برخی از آن عقائد عدهای از [امامیههای] معاصر به آن اقرار نموده و بسیاری تلاش زیادی دارند تا آن را – در مذهب امامیه – نفی نمایند، برای دقت بیشتر ترجیح میدهم که سخن از بارزترین عقاید خاص امامیه در دو محور باشد:
۱- عقاید و باورهای که امامیه به آن اعتراف میکنند.
۲- باورهایی که بسیاری از امامیه تلاش میورزند تا آن را از خود دور نمایند، و سخن را در نفی و یا اثبات عکس آن پی میگیریم.
[۱۴] فرقۀ امامیه در ارتباط با خداوند، فرشتگان، قدر، پیامبران و سایر ابواب اعتقاد دارای باورهای میباشند و من در مقدمه ترجیح دادم که سخن درباره شاخصترین عقیدۀ آنان باشد به طوری که بتوان هر فرد امامیه را با داشتن چنین باوری از سایرین شناخت، و درباره عقاید مشترک آنان با سایر فرق بحثی به میان آورده نشده است.
که عبارتند:
۱- مقام و جایگاه امامت همچون نبوت مقامی الهی است، یعنی خداوند امامان را انتخاب میکند پس – با این وجود – پذیرش زمام حکومت و سلطه بر مسلمین در هنگام وجود امام جایز نیست.
۲- خداوند و رسول خدا بعد از پیامبر ج امامان را تعیین کردهاند و فقط دوازده امام میباشد، اولین آنها علی بن ابیطالبس و آخرینشان مهدی محمد بن حسن عسکری است.
۳- خداوند همچنانکه پیامبران و انبیای خود را با معجزات تأیید مینماید، ائمه را هم با معجزات تأیید مینماید [۱۵].
و ائمه براساس آنچه شیعه به آن معتقد است به ترتیب زیر میباشد! [۱۶].
<strong >م</strong > |
<strong >نام امام</strong > |
<strong >کنیه</strong > |
<strong >لقب</strong > |
<strong >تولد / وفات</strong > |
1 |
علی بن ابیطالب |
ابوالحسن |
مرتضی |
23 ق هـ / 40 ه |
2 |
حسن بن علی |
ابومحمد |
الزکی |
2-50 هـ |
3 |
حسین بن علی |
ابوعبدالله |
شهید |
3-61 هـ |
4 |
علی بن حسین |
ابومحمّد |
زینالعابدین |
38-95 هـ |
5 |
محمد بن علی |
ابوجعفر |
باقر |
57-114 هـ |
6 |
جعفر بن محمّد |
ابوعبدالله |
صادق |
83-148 هـ |
7 |
موسی بن جعفر |
ابوابراهیم |
کاظم |
128-183 هـ |
8 |
علی بن موسی |
ابوالحسن |
رضا |
148-203 هـ |
9 |
محمد بن علی |
ابوجعفر |
جواد |
195-220 هـ |
10 |
علی بن محمد |
ابوالحسن |
هادی |
212-254 هـ |
11 |
حسن بن علی |
ابومحمد |
عسکری |
232-260 هـ |
12 |
محمد بن حسن |
ابوالقاسم |
مهدی |
|
امامیه بر این باورند که محمد بن حسن(مهدی) در سال ۲۵۵/۲۵۶ متولد و تا کنون زنده میباشد.
[۱۵] اصل الشیعة وأصولها ۵۸. [۱۶] نگا: أصول مذهب الشیعة الامامیة، قفاری ۱۲٩.
امامیه را اعتقاد بر این است که امامان مذکور و فاطمه همه معصوم میباشند، و احتجاج مینمایند به اینکه عقل روا نمیدارد که مرجع احکام در معرض خطا و گناه قرار گیرد، در غیر این صورت اعتماد به اقوال و افعال وحی حاصل نخواهد شد [۱٧].
عقیده عصمت از گناه در اول قرن چهارم به نفی جهل و نقص تغییر یافت تا اینکه بعد از آن به نفی سهو [اشتباه] نایل شد، و مجلسی مطلب مذکور را چنین بیان میکند که: یاران امامیه بر عصمت امامان از گناهان صغیره و کبیره – چه عمدی و غیرعمد، و یا از روی فراموشی – از هنگام ولادت تا مرگ اجماع نمودهاند. مجلسی به صعوبت این نظر اعتراف نموده و میگوید: مسأله در اوج اشکال میباشد زیرا بسیاری از اخبار و نشانهها بر صدور سهو از آنان دلالت مینماید، و اصحاب – امامیه - جز اندکی با او همرأی میباشند [۱۸]. شگفت اینکه مجلسی اجماع – بر عصمت را – ذکر نموده و سپس این اشکال را مطرح مینماید، و عجیبتر اینکه برخی از بزرگان پیش از او نفی سهو – از ائمه – را از علائم اهل غلو به حساب میآورند [۱٩].
و حال عدهای از معاصرین به استناد برخی دلایل پرداختهاند که به نفی کامل عصمت منجر نشده، بلکه بیانگر مفهوم افراطی کمتری است، و با این وجود این جماعت گرایش تقلیدی سنتی را سخت انکار نمودهاند [۲۰].
[۱٧] نگا: الشیعة والتشیع، محمد الحسینی الشیرازی ۶۵-۶۶. [۱۸] بحارالأنوار ۲۵/۳۵۰ – ۳۵۱. [۱٩] ابن بابویه قمی بزرگ شیعه میگوید: غلوگرایان و اهل تفویض – نفرین خدا بر آنان – اشتباه پیامبرج را انکار میکنند و محمد حسن بن ولید میگوید: اولین درجه غلو نفی سهو از پیامبر است، و من در تألیف (کتابی در اثبات سهو پیامبر ج و ردّ بر منکرین آن از خداوند طلب پاداش مینمایم. «من لايحضر، الفقيه» ۱/۲۳۴). [۲۰] نگا: مراجعات في عصمة الانبياء، عبدالسلام زینالعابدین، ۵۴۱.
شیعهى امامیه بر این باورند که مهدی منتظر در قرن سوّم متولد شده است و او محمد بن حسن عسکری است و امام دوازدهم و آخرین امام در سلسله امامان مورد اعتقاد شیعیان است، باورشان بر این است که او – مهدی – بعد از ولادت از انظار غایب گشته و غیبت وی در دو مرحله انجام گرفته است.
اولین غیبت صغری از وفات پدرش عسکری تا سال ۳۲٩هـ به طول انجامید، و در این برهه از زمان مهدی با برخی از نوّاب خود – که عبارتند از: عثمان بن سعید عمری [۲۱] و پسرش محمد [۲۲] و حسین بن روح نوبختی [۲۳] و علی بن محمد سیمری [۲۴] رابطه برقرار میکرد.
دومین غیبت! غیبت کبری است: و آن زمانی است که فرقه امامیه بر این باورند که مهدی خود در سال ۳۲٩هـ ورود خود را به آن اعلان نموده و تا آخرالزمان به اذن خدا ظهور نمیکند – و همچنین باورشان بر جواز رؤیت در این برهه منوط به دو شرط است: اینکه فردی که به ملاقات وی نایل میشود تا بعد از ملاقات او را نشناسد. و شرط دوم اینکه این ملاقات از لحاظ فقهی سودی ندارد پس هرکس حکمی را از مهدی نقل نماید او دروغگوست [۲۵].
مجلسی میگوید: مهدی÷ بعد از آن – غیبت – با بسیاری از شیعیان و غیره ملاقات داشته و نزد آنان نشانههایی آشکار گشته که او مهدی است، و اگر اینکه وی هماکنون برای تمام شیعیانش ناپیداست امتناعی نیست که گروهی از آنان او را ملاقات نموده و از گفتار و کردار وی بهره ببرند و آن را پنهان دارند، کمااینکه بسیاری از پیامبران و اوصیاء و پادشاهان و اولیاء چنین بودهاند، و به علت مصالح دینی که مدّنظر بوده است از بسیاری از مردم غایب بودهاند [۲۶].
اینها مهمترین عقاید خاص فرقه امامیه است که بخش عظیمی از نویسندگان و علمای معاصرشان به آن اعتراف مینمایند، و عقائد دیگری در زمینه الوهیّت و ربوبیت و قَدَر و غیره نیز وجود دارند که با دیگران اشتراک دارند که ذکر آن در این مقدمه مناسب نیست، زیرا از ویژگیهای خاص آنان نیست، اما آنچه لازم به ذکر است، و بر آن تأکید میشود اینکه این اصول سهگانه پایههای عقیده امامیه میباشند.
[۲۱] عثمان بن سعید عمری کنیهاش ابوعمرو السمان، مشهور به زیات و أسدى، تاریخ وفات نامعلوم است. منتهی المقال ۴/۱۵۶. [۲۲] محمد بن عثمان بن سعید عمری، کنیهاش ابوجعفر، وفات ۳۰۴/۳۰۵ نگا: منتهی المقال/۶/۱۰۸. [۲۳] حسین بن روح نوبختی، کنیه ابوالقاسم، وفات ۳۲۶ هـ / منتهی المقال ٧/۴۸۳. [۲۴] علی بن محمد سیمری ۳۲٩ هـ منتهی المقال ۵/۵٧ (تعلیق وحید البهبهانی ۲۳۸). [۲۵] نگا: المتأمرون علی المسلمين الشيعة ٧۲-۱۱۳. [۲۶] بحارالانوار ۵۱/۱۰۸.
در برابر عقائدی که امامیه پایبندی خود را به آن اعلان مینمایند، از آن سو عقایدی هم هستند که بسیاری از معاصرین آن را انکار و یا برخلاف بسیاری از کتب گذشتگان و نیز متأخرین تفسیر مینمایند، و عدل و انصاف مرا وادار میسازد تا در حکم بر تقیهبودن این مسائل درنگ و تأمل نمائیم، مخصوصاً اینکه علائم صدق و نزاهت علمی از جانب برخی از آنان نمایان است، گرچه در مورد برخی به دلایل آشکاری – بعداً خواهد آمد – یقین حاصل شده است که تقیه مینمایند.
با اطمینان به اینکه بیشتر شیعه امروزی به نقص قرآن باور ندارند، اما سخن نسبت تحریف به قرآن در مذهب امامی در گفتار مؤلفین پیشین و متأخرین [۲٧] به وفور یافت میشود، فقیه شیعی مجلسی در مورد خبر روایت شده از [امام] صادق: که میگوید: «إنَّ القرآن الذي جاء به جبرئیل÷؛ إلى محمد ج سبعة عشرة ألف آیة [۲۸]».
قرآنی که جبرئیل÷ نزد محمد ج آورد (۱٧۰۰۰) آیه بود.
میگوید: پوشیده نیست این خبر و بسیاری از اخبار صحیح در نقص و تغییر قرآن صریحاند، و به نظر من اخبار در این زمینه متواتر المعنی میباشند، و ذکر تمام آنها خود موجب رفع اعتماد از اخبار میباشد، بلکه به گمان من اخبار – موجود – در این زمینه، کمتر از اخبار امامت نیست، یعنی اگر اخبار تحریف را مطرح نمایند امامت را چگونه با خبر اثبات مینمایند. و لذا نوری طبرسی تصریح نموده است: که علامه محمّدباقر مجلسی تصریح مینماید به اینکه او به تحریف قرآن باور دارد [۲٩].
همچنین ابوالحسن علی بن ابراهیم قمی [۳۰] و ابوالقاسم کوفی(۳۲۵) و غیره به این اعتقاد خطرناک اقرار نمودهاند.
سؤال مهم در اینجا: موضع متأخرین امامیه در برابر این تهمت چیست؟
در جواب به این سؤال مهم چهار موضع آشکار برای برخی از معاصرین را نقل مینمائیم:
موقف اول: کسانی به اعتقاد خود تصریح مینمایند که قرآن تحریف شده است [۳۱].
و در رأس این متأخرین محمّدتقی علی محمد نوری طبرسی(۱۳۲۰ هـ) است که کتابی تألیف نموده و آن را (فصل الخطاب في إثبات تحریف كتاب ربّ الأرباب) نام نهاده است [۳۲]. همچنین علی تقی تقوی اللکنهوی (۱۳۲۳هـ) در زمره تصریحکنندگان به تحریف – قرآن – به شمار میآید [۳۳]، و عدنان بن علوی موسوی بحرانی(۱۳۴۸هـ) از برجستهترین متأخرین است که ایمان خود را به اینکه قرآن موجود ناقص و از لحاظ لفظی تحریف شده است کتمان نکردهاند. میگوید: در نتیجه از طریق اهل بیت‡ اخبار فراوانی، بلکه متواتر است که قرآنی که هماکنون در دسترس میباشد همان قرآنی نیست که کاملاً بر محمد ج نازل شده است، بلکه قسمتی از آن برخلاف آنچه خداوند نازل کرده است، و قسمتی هم تغییر یافته و تحریف شده است، و چیزهای زیادی – از جمله نام علی÷ لفظ آل محمد‡، اسماء منافقین و ... در جاهای فراوانی از آن حذف شده است، و [قرآن موجود] بر ترتیب مورد رضایت خداوند و رسول او نیست، و در تفسیر علی بن ابراهیم – نیز به تحریف قرآن تصریح شده – و بحرانی با آوردن نمونههایی سخن خود را مورد تأکید قرار میدهد [۳۴].
آنچه قابل ملاحظه است اینکه این جماعت تواتر اخبار بر این اعتقاد خطرناک را نقل میکنند؛ و مرا به این سو فرا میخوانند که این گروه نمونه تفسیر قولی و صریح روایات موضوع بر ائمه اثباتکننده این عقیده فاسد به شمار آوریم.
موقف دوّم: کسانی که تصریح مینمایند که قرآن تحریف نشده، ولى در مقابل به اموری معتقدند – که بیانگر قول به تحریف میباشد – همچون کسانی که از سوئی تحریف را نفی مینمایند و از جهتی دیگر در تحکیم دعای دو صنم قریش تلاش میورزند [۳۵] و این صراحتاً متضمن وقوع تحریف قرآن بر دست ابوبکر و عمر میباشد، به این معنی که قرآنی که ابوبکرس جمعآوری کرده است تحریف شده است، و این ادعاء با تحکیم و امضای مجموعهای از بزرگترین مجتهدان متأخر [۳۶] از جمله:
آیت الله العظمی أبو القاسم خوئی [۳٧]، آیت الله العظمی محسن حکیم [۳۸]، و آیت الله العظمی روح الله خمینی [۳٩]، آیت الله العظمی شریعتمداری – صادر شده است.
موقف سوم: صراحتاً تحریف قرآن را از مذهب – امامیه – نفی مینماید، و اهل سنت را به این تهمت باطل متهم مینماید، و کسانی از آنان تلاش مینمایند تا تهمت تحریف را بر اهل سنت وارد سازند، و شاید این – خود – نوعی فریب باشد که دروغ بودن آن نمایان میگردد [۴۰].
موقف چهارم: کسانیاند با مخالفت خود با این سخن [تحریف] و به مخالفت با قائلین تحریف در مذهب امامیه تصریح نمودهاند.
کسانی در زمره این گروه چهارم قرار میگیرند که دارای موقفی علمی در برابر این سخن منحرف میباشند، به طوری که مشاهده میگردد که آنان با دقت به وجود اقوال صریحی که به تواتر این سخن باطل نگریسته و به تخطئه قائلین به تحریف پرداختهاند و تعصب مذهبی آنان را از تخطئه این انحراف و قائلین آن بازنداشته است.
از جمله شخصیاتی میتواند در فهرست این طیف قرار گیرد – مرجع - تقلید راحل محمد خالصی: و مرجع - تقلید - معاصر محمد حسین فضل الله ـ وفقه الله ـ میباشد، و همچنین عبدالله ممقانی تصریح نموده است به اینکه طبرسی جسارت بزرگی مرتکب شده است که بر قول به اینکه قرآن موجود تحریف شده و ناقص است اصرار مینماید، و طباطبایی در شرح خود بر انوار النعمانیه گفته است: که قائلین – امامیه – به تحریف، تشخیص تفکیک اخبار صحیح و سقیم را از هم ندارند. و اَهل اخبار را مورد نکوهش قرار داده است، و خلاصه علامه اسماعیل آل اسحاق مشهور به علامه خوئینی: – در صفحات بعد به ذکر وی پرداخته میشود – ذکر کرده است که نوری طبرسی و عباس قمی به سبب تائید سخن تحریف – قرآن – از جانب برخی علمای امامیه با احکام تکفیر مواجه شدهاند [۴۱]، و این حاکی از موضعگیری روشن او میباشد که میتواند در زمره صاحبان موقف چهارم به شمار آید.
اما طبقه فرهنگی و عوام شیعه جای شگفتی نیست که اغلبشان قول به تحریف را انکار نموده و آن را کفر آشکار به حساب میآورند، زیرا آنان از [چنین] اقوالی آگاه نیستند، کمااینکه گواهی برخی از کسانی که من دیدهام و به مذهب اهل سنت گرائیدهاند اثبات مینماید که بسیاری از آنان ندانستهاند که فردی از بزرگان مذهب شیعه به این سخن – تحریف – قائل باشد، و شاید بتوان گفت کسانی که قول بـه تحریف قرآن را بر تمام شیعه تعمیم میدهنـد آگاه نیستند که به دوری فاصله - میان خود و کسانی که قصد گفتگو با آنها را دارند – تلاش مینمایند، چون این تعمیم - بر تمام – آن دسته فراوان از شیعه که به اساس این تحریف اقرار مینمایند به این اندیشه کمک میکند که مهاجمین اهل سنت جز دروغ و تشویش و ستیز با اهل بیت قصدی ندارند، در نتیجه به عدم اصلاح و افزایش فاصله و شکاف و ایجاد سوءظن به اصلاحگری اهل سنت میانجامد، و میبایست با رعایت عدل و انصاف آن را بر همگان تعمیم نداده بلکه و با دقت و ریزبینی تمام مسأله را بررسی و به جای اعتماد مطلق بر سخن گذشتگان واقعیت اندیشه و تفکر آنان را واقعبینانه شناخت [۴۲].
[۲٧] نگا: أصول مذهب شیعه، قفازی، شیعه والقرآن، محمد مال الله، شیعه وقرآن، احسان الهی ظهیر، القرآن وعلماء اصول الشیعة، یاسری. [۲۸] الکافی: ۲/۲۸. [۲٩] فصل الخطاب، مقدمهی سوم، ص ۲۶-۳۱. [۳۰] نگا: تفسیر قمی ۱/۱۰. [۳۱] نگا: کتاب استغاثه ۲۵. [۳۲] لطفالله صافی تلاش نموده است تا این تهمت را از طبرسی دفع نماید و میگوید که طبرسی در کتاب خود خواسته تا با این تهمت [تحریف] مبارزه کند ولی علاوه بر خواندن محتوای کتاب صِرف خواندن عنوان کتاب بیانگر ثبوت آن میباشد. نگا: مع الخطيب في خطوط العريضة ٧۱. [۳۳] کتابی به نام تحریف قرآن – با زبان اردو – تألیف نموده است، نگا: الذریعه ۳/۳۰۴. [۳۴] مشارق الشموس الدرية: عدنان البحراني ۱۲٧. [۳۵]این دعا مملو از لعن و نفرین بر ابوبکر و عمرب است که از علیس روایت میکنند و در آغاز آن میگویند: «خدایا دو بت قریش را نفرین کن، و نیز خدایا در مقابل هر آیهای که (از قرآن) تحریف کردهاند آنان را لعنت و نفرین نما. نگا: المصباح ص ۵۵۲-۵۵۳. چاپ دوم انتشارات مؤسسة الاعلمی الشیعیة، بیروت، لبنان. و مجلسی در بحارالانوار (۸۵/۲۶۰-۲۶۱)، احقاق الحق، قاضی نورالله حسینی مرعشی تستری ٧/۲۳٧. [۳۶] نگا: وثیقه شماره (۵) در کتاب مسألة التقریب بین أهل السنة والشیعة ۲/۳۳۰. [۳٧] او آیتالله العظمی ابوالقاسم بن علی اکبر بن هاشم موسوی خوئی، در خوی از توابع آذربایجان سال ۱۳۱۱ متولد شد، در سال ۱۳۲۸ همراه پدر به نجف مهاجرت کرد و به فراگیری علوم پرداخت و بعد از مرگ محسنالحکیم به مرجعیّت نایل گشت در سال ۱۴۱۳ از دنیا برفت. کتاب زندگینامهی خوئی، احمد واسطی، نگا: المرجعية الدينية ومراجع الامامية ۱۵۳-۱۵۴. [۳۸] آیت الله العظمی محسن بن مهدی بن صالح بن احمد بن حمود بن ابراهیم بن علی طباطبایی الحکیم در سال ۱۳۰۶ متولد شد. منسوب به مردی است که گویند در زمان صفویه طبیب بوده است لذا ملقب به حکیم است و مرجعیت در زمان وی دو بخش گردید شیعیان عراق از او تبعیت میکردند و شیعیان ایران از بروجردی تقلید میکردند. و چون بروجردی از دنیا رفت مرجعیت عام به وی برگشت و او دارای کتاب نهج الفقاهة (مستمسک عروة الوثقی است در سال ۱۳٩۰ از دنیا رفت، نگا: اعیان الشیعة ٩/۵٧۵، الاعلام ۵/۲٩۰، یا سایت (اینترنتی معصومین): http:www۱۴ masm.com aalam-balad/iB/iB.htm. [۳٩] او آیتالله روحالله بن مصطفى موسوى خمینی در سال ۱۳۲۰هـ/۱٩۰۲م متولد شد، در حوزهی علمیه به فراگیری علوم پرداخت و در سال ۱۳۴٧در حوزهی قم مدرس فلسفه گردید و به علت فعالیت سیاسی به ترکیه و عراق تبعید گردید و پس از عراق به فرانسه تبعید شد. و به رهبری انقلاب ایران رسید و نظام شاه در سال ۱۳۵٧هـ/۱٩٧٩م سرنگون کرد و در سال ۱۳۶۸هـ/۱٩۸٩م دار فانی را وداع گفت. زندگینامهی امام خمینی از کتاب عادل رؤوف. [۴۰] از جملهی آنان علی میلانی در کتاب تحقیق در نفی تحریف از قرآن شریف. [۴۱] نگا: دایرة المعارف دنیای قرآن، ص ۱۰۱. [۴۲] مجمع مقاييس اللغة ۱۰۶۴.
در تعریف تقیه ابن فارس میگوید: کلمهای است مرکب از واو، قاف و یاء با هم بر دفع شیء یا غیر دلالت مینماید.
و ابن اثیر میگوید: تقیه اظهار خلاف آنچه در باطن [فرد] است [۴۳].
و علمای شیعه تقیه را تعریفاتی نمودهاند مهمترینشان عبارتند از:
اول: تعریف شیخ مفید: تقیه کتمان حق و پنهانکردن اعتقاد در حق و کتمان کاری با مخالفین و ترک مخالفت آنان به آنچه ضرری دینی یا مادی به دنبال داشته باشد [۴۴].
دوم: تعریف محمدرضا المظفر: تقیه کتمان کاری با مخالفین، ترک مخالفت و پوشاندن اعتقاد و اعمال مختص از خود میباشد [۴۵].
آنچه در اینجا از دو تعریف پیشین قابل ملاحظه است[شیخ] مفید تقیه را به حالت ترس ضرر – دینی یا دنیوی – از مخالفین مقید مینماید، و اما مظفر آن را بدون قید تعریف مینماید، لیکن طرف دیگر از (مخالفین) و اهل سنت که طبیعتاً آنان نزد امامیه جزو اولین مخالفین میباشند و بسیاری از متأخرین امامیه با احتجاج به اجماع مسلمین بر اصل اظهار کفر در حال ترس بر نفس به دفاع از اساس تقیه روی آوردهاند [۴۶]، کما اینکه قرآن میفرماید:
﴿إِلَّا مَنۡ أُكۡرِهَ وَقَلۡبُهُۥ مُطۡمَئِنُّۢ بِٱلۡإِيمَٰنِ١٠٦﴾ [النحل: ۱۰۶].
«بجز آنها که تحت فشار واقع شدهاند در حالى که قلبشان آرام و با ایمان است».
﴿إِلَّآ أَن تَتَّقُواْ مِنۡهُمۡ تُقَىٰةٗۗ وَيُحَذِّرُكُمُ ٱللَّهُ نَفۡسَهُۥۗ وَإِلَى ٱللَّهِ ٱلۡمَصِيرُ٢٨﴾[آل عمران: ۲۸].
«مگر اینکه ظاهراً با زبانهایتان با آنان اظهار دوستى کنید، در حالى که دلهایتان از آنان ناراحت است، (و این کار در صورتى مباح است که شما در میان کفّار به حال استضعاف به سر برید، و در برار آنان تاب وتوانى نداشته باشید) و خداوند شما را از (نافرمانى) خود، برحذر مىدارد; و بازگشت (شما) به سوى خداست».
لیکن در برابر تصدیق آنچه این گروه بیان میکنند میتوان به دو نکته اشاره کرد:
۱- تفسیر تقیه مشروع در مذهب امامیه همچنانکه برخی کتابهای آنان ذکر مینمایند از این – تفسیر مذکور – گستردهتر است، و جدول زیر میتواند تا حدودی بیانگر تفاوت تقیه مشروع میان امامیه و اهل سنت باشد.
تقیه از دیدگاه اهل سنت |
تقیه از دیدگاه امامیه |
حکم آن: رخصت است و ترک آن برتر است.</span></p><p><span class=“matn ”> |
حکم آن: رکنی از ارکان دین است.</span></p><p><span class=“matn ”> |
روشی عام نیست. |
همیشه واجب است.</span></p><p><span class=“matn ”> |
نکته دوم: ما میبینیم برخی از بزرگان معاصر امامیه عمل به تقیه را از حالت ترس و ضرورت گستردهتر شرح مینمایند، مثلاً آیتالله العظمی محمد صادق روحانی، تقیه را به چهار بخش تقسیم مینماید، تقیه ترس، تقیه از روی اکراه، تقیّه کتمانی، و تقیه سازشی [۴٧]، و خمینی در رسائل خود [۴۸]: مانند روحانی – به تقیه – قائل است، کمااینکه برخی فتاوای صریح معاصر بر بهکارگیری تقیه در غیر مواضع ترس مانند فتوا به جواز اقامه نماز به امامت غیرامامیه [سنی] به عنوان تقیه تصریح مینمایند [۴٩].
[۴۳] النهاية في غريب الحديث ۱/۱٩۳. [۴۴] شرح عقائد صدوق، ۲۴۱. نگا: تشیع هاشم موسوی ۲۲۲. [۴۵] عقائد امامیه ۱۰۸. [۴۶] نگا: نقض الوشیعه محسن امین ۲۲۳-۲۴۱ – اصل شیعه واصول آن ۲۵۰-۱۵۳ شیعه در احکام وعقائد خود، قزوینی ۳۴۶. تحقیقاتی در حدیث و محدثین، هاشم حسینی، ۳۲۶. [۴٧] رسالهای در تقیه – در کتاب امر به معروف و نهی از منکر ۱۴۸-۱۴٩ (نقل از اصول الشیعه ۱۳/۳۵٩). [۴۸] نگا: رسائل خمینی (۲/۱٧۴). [۴٩] از مرجع [تقلید] ابوالقاسم خوئی دربارهی نماز جماعت با اهل سنت سؤال شد، جواب داد: در صورت تقیه صحیح است «کتاب مسائل و ردود ۱/۲۶ [نظیر این سؤال از محمد رضا گلپایگانی نیز سؤال شده است که او هم همچون خوئی پاسخ داده است].
بازگشت اموات به دنیا قبل از روز قیامت، و برگشتشان به دنیا بعد از مرگ در مذهب امامیه فراوان – مطرح – است [۵۰].
شیخ مفید ذکر میکند که: رجعت شامل کسانی است که در ایمان به درجه عالی رسیده، و یا کسانی که در فساد به اوج رسیده باشند، هر دو گروه بعد از مرگ به دنیا برمیگردند [۵۱] و شامل ائمه و کسانی که مانند صحابه و کارگزاران بعد از آنها که امامت ائمه را سلب کردهاند، مىشود، و هدف از رجعتی که ذکر میکنند انتقام ائمه از دشمنانشان میباشد [۵۲] اما موقف معاصرین در برابر رجعت به دو دسته تقسیم میشوند.
گروهی – جریان سنتی عام – آن را اثبات مینمایند [۵۳]، و گروهی هم مانند هاشم معروف حسینی به رجعت همه امامان معتقد نیست، بلکه تنها به رجعت مهدی معتقد است، و برخی هم مانند محسن امین و عبدالله نعمت آن را – در زمره مسائل اختلافی در مذهب قرار میدهند، و عدهای نیز مانند محمدرضا مظفر گاهی آن را نفی و گاهی هم اثبات مینماید، به طوری که در یک صفحه واحد در یکی از کتابهای خود به نفی و اثبات آن میپردازد.
به آسانی نمیتوان گفت که تمام کسانی که رجعت را نفی کردهاند از روی تقیه بوده است، زیرا برخی تحقیقات جزئی و آشکاری دارند، و همچنین کسانی که با آن مخالفت ورزیدهاند به شیوه علمی آن را ردّ نمودهاند. پس بهتر است گفته شود کسی که قول به رجعت را از اساس در مذهب امامیه نفی مینماید، او یا [از رجعت در مذهب] بیخبر است، و یا تقیه به کار میبرد، و عدهای آن را مسألهای مورد اختلاف و غیر لازم قرار داده و سپس ردّ آن را ترجیح داده است، عمل او در این زمینه بیانگر عدم ممارست و ناآشنایی وی با تقیه میباشد.
[۵۰] الايقاظ من الهجعة بالبرهان، حرّ عاملی به نقل از اصول مذهب اهل السنة ۲ (۱۱۰٧). [۵۱] اوائل المقالات ٩۵. [۵۲] الايقاظ من الهجعة ۵۸. [۵۳] مظفر در کتاب عقائد الامامیه ص ۱۱۳ میگوید: رجعت از اصول واجب الاعتقاد نیست، ولیکن در همان صفحه میگوید: رجعت براساس اخبار متواتر از اهل بیت از امور ضروری است.
از جمله اصولی که شیعهى امامیه به آن اعتراف مینمایند عقیده بداء میباشد، ولیکن موضع اختلاف میان امامیه و مخالفان در مفهوم واقعی مورد نظر شیعه از بداء میباشد و همین مطلب مرا به این سو فراخوانده تا در بخشی که بداء را نفی مینمایند سخن گوئیم به طوری که بسیاری از محققین شیعه تعریف خاصی از بداء ارائه میدهند که از لحاظ لغوی با مدلول آن مخالف است.
کلمه «بداء» در زبان عرب بر دو امر دلالت دارد:
۱- ظهور بعد از خفاء.
۲- پیدایش و اظهار رأی جدید.
و هر دو رأی باطل است، و خداوند از آن منزه است، چون مستلزم سبقت جهل و حدوث علم است، و اینها بر خداوندأ محال است [۵۴].
و چون در مسأله بداء به روایات امامیه و فراوانی آنها بنگریم و معنی لغوی معروف این لفظ را با روایات تطبیق دهیم، میبینیم معنی بسیار ناپسند و زشتی به خداوند نسبت داده میشود، و این موجب جواز محکوم ساختن این نطفه خطرناک از جانب تمام فرق اهل سنّت گشته است، ولکن در مقابل، فرقه امامیه در پی این میباشد که معنی دیگری برای بداء ابداع نمایند، که با معنی لغوی مخالف باشد، تا به طریقی خود را از هلاکت و دستپاچگی نجات دهند، ابن بابویه قمی(قرن ۴) معنی بداء را با بدء (به معنی آغاز) تأویل مینماید.
و چنین تفسیر مینماید که خداوند میتواند خلق شیء را آغاز نماید و آن را قبل از شیء (بودن) ایجاد نماید، سپس آن را معدوم ساخته و خلقی غیر از آن – شیء اول – را آغاز نماید، و شاید – میزان – بُعد خود را از مدلول کلمه احساس کرده باشد و بداء، را با نسخ تفسیر مینماید، سپس به اثبات معنی بداء برگشته، و میگوید: از قبیل قول عرب است: «بدا لي شخص في طريقي» «یعنی فردی بعد از اینکه پنهان بود سر را هم پیدا [سبز] شد» او بعد از پریشانی و دستپاچگی آشکار به سخن زشت و ناپسند برگشته است [۵۵].
سپس [خواجه] نصیر[الدین] طوسی در قرن هفتم به انکار عقیده بداء از نظر امامیه روی آورده و آن را از اخبار آحادی قرار داده که به آن عمل نمیکنند [۵۶]. ولیکن مجلسی در قرن (۱۱) بعد از طوسی آمده تا اشتباه طوسی را تثبیت نماید، و آن را بر عدم احاطه طوسی به اخبار حمل و نسبت میدهد [۵٧]، امّا مازندرانی میگوید: انکار بداء خاص محقق طوسی نیست، سپس اسامی کسانی که عقیده بداء را از ائمه نفی کردهاند برمیشمارد؛ و میگوید: از جمله – سید مرتضی: در الذریعه و شیخ الطائفه ابوجعفر طوسی در العده و التبیان و جبر الامه و آگاهترین دانشمند امت بعد از معصومین‡ شیخ علاّمه حسن بن یوسف بن مطهر حلی او – حلّی – در بحث چهارم از فصل اول در کتاب نهایه الاصول گفته است:... نسخ بر خداوند جائز است؛ زیرا حکم آن تابع مصالح عباد است – بداء بر خداوند روا نیست – چون بر جهل و یا بر فعل زشت دلالت دارد؛ و این دو در حق خداوند محال و ناممکناند سپس همین طور صاحب تفسیر مجمع البیان و ابوالفتوح رازی این رأی نقل نمودهاند [۵۸].
معاصرین امروزی بداء را چنین تفسیر میکنند که از قبیل آن است که خداوند شیء را مخفی نموده سپس آن را آشکار میسازد، و به این معنی نیست که چیزی بر خداوند پنهان بوده سپس عکس آن برایش برملا میگردد [۵٩]. بداء را به معنی آشکارسازی تفسیر میکنند، از جمله این معاصرین مرجع – تقلید - متأخر ابوالقاسم خوئی است و میگوید: بداء به معنی که شیعه امامیه به آن قائل است از ابداء در حقیقت به معنی اظهار است، و اطلاق لفظ بداء بر آن – ابداء و اظهار – مبتنی بر تنزیل است و اطلاق آن هم به سبب مشاکله - لفظی - است [۶۰] و استاد جعفر سبحانی! میگوید: آشکارا معلوم است هدف شیعهى امامیه از این کلمه (بدالله) معنی لغوی آن نیست زیرا این معنی - همچنانکه پرسشگر اعتراض نموده - مستلزم نسبت جهل به خداوند است [۶۱].
بنابراین بداء از نظر شیعهى امامیه چیست؟ و به چه حوادثی مربوط میشود؟
ابوالقاسم خوئی تبیین نموده است که بداء در آنچه محو و اثبات آن صحیح باشد از مسائلی که در صحف فرشتهای در لیله القدر [۶۲] مقادیر سالانه در آن نگاشته میشود – واقع میشود و این [نوع] قضاء نزد برخی شیعیان به «قضاء توقیفی – یا به «لوح محو و اثبات» نامگذاری شده است، و آنچه بداء (محو و اثبات) به آن راه نمییابد برخی آن را به قضاء حتمی» - که در لوح المحفوظ است – نام نهادهاند.
برای مثال خوئی و برخی معاصرین احادیث بداء و نه حتی مشهورترین روایاتی را – همچون روایتشان از صادق «ما بدا لِلّهِ شيءٌ مثل ما بدا في إسماعيل» و یا روایت «ما عبد الله بمثل ما عُبد بالبداء» [۶۳] - که اهل سنت در ردّ بر آنان مورد استمساک قرار میدهند - ردّ نمیکنند، بلکه تمام این روایات را چنین توجیه میکنند که چون مؤمن به امکان تغییر برخی قدر اعتقاد یابد باب امید بر وی گشوده شود و ناامیدی از وی رخت بر بندد، شأن و منزلت این روایات همچون منزلت احادیثی است که به عنوان اسباب افزایش عُمر یا روزی ذکر میشود [۶۴].
البته برخی اینگونه بداء را در شمار تقیه به حساب میآورند، و چنانچه گفتهاند این نوع – تفسیر از بداء – برای خروج بحران و چالش رذالت قول به اصل مفهوم بداء از قبیل تحول فرهنگی مطلوب در مذهب - امامیه - است، به تحلیل و ارزیابی دقیقتری نیاز است، البته ناگفته نماند این - گونه - تحول تازگی ندارد بلکه سابقه طولانی دارد.
دو نکته در این مسأله قابل ملاحظه است:
اول: تأکید و پافشاری شیعهى امامیه بر اختصاص بداء در زمره اصول دین و قرار دادن آن در – جدایی از سایر صفات- ابواب الهیات، گرچه در کل، فردی از مسلمین با مفهوم مذکور مخالفتی با آن ندارند، اما اختصاص ذکر آن بیانگر آن است که اصل موضوع بداء از مسائلی است که با سایر مسلمانان اختلاف دارند، و میتوان گفت در این مسأله با وجود بقای بر اینکه از لحاظ شکلی و ظاهری به عنوان اصلی از اصول آنان است، اما تحول [تغییر بیش نسبی] مطلوبی در این مسأله به وجود آمده است.
دوم: جوّ و فضای زمانی که قول به – مسأله – بداء در آن نمایان شد حاکی از معنا و مفهومی است که امامیه معاصر [از بداء] نفی میکنند، زیرا قول بر بداء به سبب مرگ اسماعیل بن جعفر: پدید آمد، و شایع شده بود که او امام منصوص علیه میباشد، اما مرگ وی نظریه نص - به امامت - را به چالش کشاند و برخی متکلمان برای رهایی از چالش مذکور نظریه – بداء را پدید آوردند [۶۵].
سخن آخر اینکه کسی انکار نمیکند که خداوند متعال قادر است، محو و ثابت نماید، تفاوت ندارد آن را نسخ یا بداء و ... بنامیم، لیکن میبایست اخبار را از آن استثناء کرد. چون محو و رفع خطر ملازم جهل یا دروغ است، یعنی میگوئیم: از اینکه خداوند خبر دهد که بهشت چنین اوصافی داراست، و یا پیامبری را نام ببرد و حتی اینکه امامی را منصوب نماید، سپس از گفتار – و عمل – خود برگردد [پشیمان شود] محال و غیرممکن است، زیرا موجب دروغ یا جهل و حدوث علم به برتر است، لذا جمهور فقها و متکلمین اخبار را از مسائل جوازالنسخ استثناء نمودهاند [۶۶].
برای محدودیت گفتگو میان امامیه و مخالفان در مسأله بداء میبایست گفتگو را در چارچوب قضایای معین – که آیا سخن مذکور که در بسیاری از روایات ذکر شده همان سخن متأخرین است یا خیر؟ - محدود ساخت.
مخالفان امامیه بر همسانیبودن سخن قدیم و جدیدند، امامیه قائل به تفاوتند و تلاش اثبات آن برعهده امامیه، با علم به اینکه هماکنون قائل به – بداء به معنی باطل آن، نیستند – زیرا ما اتفاق داریم که روا نیست که امری بر خدا نمایان شود که او – از قبل – ندانسته است، و به نظر من [نگارنده] دلیلتراشی برای اثبات تفاوت سخن متقدمین و متأخرین امروزه سودی جز زخم زبان ندارد، و بیان صحیحی بر دیگران نیست، پس با این وجود این شیوه – سخن و استدلال – تعصب به بار آورده و ریشه پیروی از هوی و آرزو را تحکیم میبخشد. همچنین اگر امامیه اقرار نمایند به اینکه برخی روایات با وجود اشاراتی به ظهور قول به بداء بر مفهومی منحرف و فاسد دلالت دارند و آنان چنین مفهومی را نپذیرفته و آن را به اهل غلو نسبت دهند، نیک و[مطلوب] میبود، و نزاع و کشمکش در این مسأله از بین میرفت، و اختلاف در مسائل آشکار دیگری باقی میماند، مخصوصاً اینکه از امام صادق: روایت شده است: هر کسی تصور کند که خداوند در چیزی بداء [ندامت] بر وی آشکار شده است چنین فردی از دیدگاه ما به خدا کفر ورزیده است. و نیز فرموده است: هرکس تصور کند که خدا در چیزی بدا برای وی حاصل شده و قبلاً آن را نمیدانسته، من از وی تبرّی میجویم [۶٧].
مسأله دوّم: آیا بداء در باب اخبار نیز وارد گشته و یا به عبارت دیگر، آیا اخبار خداوند به امری [تعلق] میگیرد، سپس به عنوان بداء خلاف آن اظهار و واقع شود؟ و آیا این [مسأله] در عقیده امامیه جائز است یا خیر؟
چنانچه [در جواب] بگوئیم آری؛ اقرار مینمائیم به اینکه خداوند علم نداشته سپس علم پیدا کرده؛ و یا اینکه برخلاف واقع خبر داده یعنی [نعوذ بالله] دروغ گفته و همچنانکه ذکر شد خداوند از آن منزه است. و امامیه میبایست به توضیح این مطلب بپردازد.
[۵۴] لسان العرب ۱۴/۶۶، صحاح ۶/۲٧۸. [۵۵] اصول الشيعة ۲/۱۱۳۵. [۵۶] تلخیص محصل: طوسی ۲۵۰، شرح اصول کافی، محمد مازندرانی ۴/۲۳۲. [۵٧] بحارالانوار ۴/۱۲۳، نگا: اصول مذهب شیعه ۲/۱۱۴۲. [۵۸] شرح اصول کافی، مازندرانی ۴/۲۳۲-۲۳۳. [۵٩] نگا: الدين والاسلام ۱٧۳، اصل الشيعة، ۳۱۴ ، کاشف الغطاء – الشيعة والتشيع، شیرازی ۶٩ – نقض الوشیعة: محسن عاملی ۴٩۶-۴٩۸، عقائد الامامية، مظفر ۴۸-۵۰. [۶۰] البيان في تفسير القرآن ۴۱۰. [۶۱] نگا: قضاء و قدر، سبحانی ۱۴٧-۱۴۸. [۶۲] نگا: کلام خوانساری ۲/۴۴۵. [۶۳] نگا: توحید صدوق / باب بداء ۲٧۲ ط ۱۳۸۶ هـ. [۶۴] نگا: البيان في تفسير القرآن ۴۰٩-۴۱۰، قضاء و قدر سبحانی ۱۴۴-۱۴۵. [۶۵] اصول مذهب شیعه، ۲/۱۱۴۶. [۶۶] نگا: روضة الناظر ابن قدامه ۱/۲٩۰ و إحکام الفصول: الباجی ۳٩٩، کما اینکه دیگران جوانز منسوخ شدن اخبار در آینده را جایز دانستهاند. نگا: بحرالمحیط ۴/٩٩ و المعتمد ۱/۵۲۱ و (العدة ۳/۸۳۵) و (الاحکام آمدی ۳/۱۴۴). در حالیکه رازی جواز مطلق. نسخ اخبار را ترجیح داده است، نگا: المحصول رازي ۳/۴۸۶ – ۴۸۸. [۶٧] اکمال الدین ۶٩-٧۰.
شیعهى امامیه اثناعشری یکی از فرقههای بزرگ شیعه میباشند [۶۸]، و این گروه هم به جریانهای متعدد معاصر تقسیم میگردد. جهت تقسیم دقیقتر میتوان آن را به اعتبارات مختلف تقسیمبندی کرد.
[۶۸] مسعودی که او نویسندهای شیعهاى میباشد، ذکر میکند: که فرقههای شیعه ٧۳ فرقهاند (مروج الذهب ۳/۲۲۱). همچنین نوبختی میگوید: که شیعه بیش از شصت فرقهاند (نگا: فرق الشیعه نوبختی).
برخی از علماء لفظ غلات، [غلوگرایان] را بر گروهی از طرفداران ائمه که در باب ربوبیت و الوهیت دچار غلو شدهاند – اطلاق نمودهاند، به این معنی آنان برخی صفات خداوند را برای مخلوقات خدا به کار بردهاند – از جمله ابوالحسن اشعری و ابن تیمیه و رازی، شیعه را به سه بخش تقسیم نمودهاند:
اول: غالیان (باطنیه مانند سبائیها و اسماعیلی).
دوم: امامیه رافضی.
سوم زیدی.
برخی با افزودن کیسانیه آنها را به چهار بخش تقسیم کردهاند، و در واقع تشیع دچار تغییرات فراوانی شده است. برخی جریانات آن به سمت باطنیه گرائید، و برخی هم از آن روی برتافته، و در میان این دو جریان درجاتی [متفاوتی] از غلو و اعتدال وجود داشتهاند.
میتوان شیعهى امامیه معاصر را به اعتبار غلو به [دستههای] زیر تقسیم کرد [٧۰]:
[۶٩] غلو: تجاوز از حد مشروع. نگا: الغلو في الدين: الغرياني ۱۱. [٧۰] نگا: مقالات الاسلامیین ۱/۶۵ – ۶۶، ۸۸، ۱۳۸) و مجموع فتاوی ابن تیمیه ۱۳/۴۳، اعتقاد فرق المسلمین و المشرکین ٧٧.
کسانیاند که پیامبر ج و امامان آل بیت را به برخی خصایص و صفات خاص خداوند وصف مینمایند.
غلوکنندگان در میان امامیه معاصر از لحاظ شدّت غلوّشان متفاوتند، میتوان [گروه] شیخیه را از عالیترین امامیههای معاصر دانست زیرا پیرو افکار فلسفی باطنی حلولی میباشد و به علت شدت غلوشان بسیاری از بزرگان شیعهى امروزی با آنان جنگیدهاند. شیخیه [٧۱] جریانی است که هماکنون در مناطق کرمان، تبریز، کویت، حجاز و غیره وجود دارند گرچه جریانی کوچکاند؛ اما از لحاظ تأثیر تبلیغاتی از قدرت مالی فراوانی برخوردارند، و غلو در نزد عموم امامیه – در پذیرش بسیاری از مراجع معاصر برای برخی افکار غلوآمیز مانند نسبت تصرف در هستی برای امامان (ولایت تکوینی) و نسبت علم غیب برای ائمه و توجیه عبادت مانند سجود و طواف برای غیر خدا – با درجهای پائینتر از شیخیه ظاهر میگردد.
[٧۱] شیخیة پیروان شیخ احمد احسائی (۱۱۶۶-۱۲۱۴هـ) میباشند که مذهب خود را بر پایههای اثنی عشری بنیان نهاد ولیکن جهت فلسفی باطنی به خود گرفت و گفت انبیاء و ائمه جلوههای تجلی خداوند دارند و انبیاء و ائمه از لحاظ ظاهری متفاوت، ولی از لحاظ باطنی متحدند، زیرا خداوند در همهی آنان متجلی است و بر این اعتقادند که خداوند در [وجود] شیخ احمد احسائی تجلی یافته است، و لذا میگویند که شیخ احمد احسائی مؤمنی کامل است؛ و رجعت را چنین تفسیر مینمایند که در شیخ احمد و کسانی که بعد از او میآیند تجلی یافته است. و همچنین معاد جسمانی را انکار نموده و به تناسخ ارواح معتقد میباشند و با گمان تنزیه خداوند از حرکت تمام خلق و آفرینش را به ائمه نسبت میدهند. و در مورد احمد احسائی اختلاف [نظر] است، گفتهاند اهل یکی از روستاهای احساء (حجاز) به نام مطیوفی است، - و عدهای – بنابر تحقیق مستشرقین – گویند در اصل کشیش از ترانسفال است که طبق نقشه ترسیم شده برای افساد عقاید مسلمانان از اسپانیا به شرق فرستاده شد، اما آنچه نویسندگان شیعه بر آن اتفاق نمودهاند اینکه او در سن (۴۰) سالگی به کربلاء و نجف آمده و نزد بحرالعلوم و شیخ کاشفالغطاء به تعلّم پرداخت و از آنان اجازه [آموزش و افتاء] اخذ نمود و از تمکن مالی فراوانی برخوردار بود که موجب شک در امر [مأمور بودن] وی میگردد، و شیعیان دربارهی شیعه موضعگیری مختلف گرفته برخی مانند میرزا محمد شهرستانی در کتاب (تریاق قارون) و محمدمهدی قزوینی در کتاب «تجلی حقیقت بر فرقهی شیخیه» و میرزا محمدتقی برغمانی قزوینی که یکی از پیروان بابیه او را در حال نمازخواندن کشت و حاج ملاجعفر استرآبادی و محمد خالصی و دیگران شیخیه را به تکفیر و تضلیل منسوب نمودهاند، و عدهای مانند علی بلادی در مورد احسائی سکوت نموده، و کسانی مانند محمدحسین کاشفالغطاء در مورد وی اعتدال نموده، ولی محمدحسین طالقانی به دفاع از افکار احسائی پرداخته است. نگا: اصول مذهب الشيعة، ۱/۱۳۶-۱۳٧ الموسوعة المسيرة ۲/۱۸۰۳، روضات الجنات ۱/٩۴. علماء الشيعة ۱٧٧-۱٩۲، شيخية، طالقاني ۳۳۳-۳۳۴.
کسانیاند که افکار غالیان در ابواب ربوبیت و عبادت را نمیپذیرند، بلکه تشیع را پذیرفته و قائل به نص [انتصاب] بر امامان دوازدهگانه و عصمت آنها میباشند، ولایت تکوینی و دعاء غیرخدا و یا سایر انحرافات را انکار مینمایند، بلکه مراجع و طلایهداران این فکر از توحید امامان دفاع مینمایند، و خلاصه – با وجود تفاوت آراء میان خود – به امامیه به دور از شرکیات فرا میخوانند.
این گروه گرچه قول به عصمت را – که نوعی تجاوز از معیار اهل سنت است چون افراط و زیادهروی در تقدیس میباشد – پذیرفتهاند، ولی بدون شک همسطح غلو در ابواب ربوبیت و عبودیت نیستند، زیرا منظور از عصمت ائمه یعنی منزه دانستن آنان از اشتباه و خطا که در میزان و معیار اهل سنت افراط در تعظیم به شمار میآید، ولیکن سؤال مهمی که باید مطرح شود اینکه آیا قول به عصمت شرک و یا کفر به شمار میآید!؟
برای پاسخ به این سؤال میبایست بدانیم شرک: همسانی مخلوق با خالق در آنچه که از ویژگیهای اوست؛ و کفر یعنی انجام دادن آنچه که با دلیل ثبت شده است، که فرد از دین اسلام خارج میشود. با توجه به آنچه ذکر شد معلوم میگردد که ادعای عصمت برای کسی با دلیل عصمت وی ثابت نشده باشد گرچه مخالف حقیقت شرعی است امّا قول به آن شرک به حساب نمیآید، زیرا عصمت از ویژگیهای [اختصاصی] خالق نیست، بلکه برخی مخلوقات مانند فرشتگان و انبیاء نزد برخی از گروههای اسلامی به آن (عصمت) متصف میشوند، و قول به عصمت گرچه غلو میباشد، امّا کفر به شمار نمیآید، لیکن از دیدگاه اهل سنت قول به عصمت به منزله رسیدن به درجه نبوت و تکذیب نصوص است که بر وقوع اشتباه از انبیاء دلالت مینماید، چه برسد به امامان، لازم به ذکر است که اهل سنت کفر را با صِرف لوازم قول و بدون التزام فرد به آن لوازم ثابت نمیکنند، بلکه لوازم را ذکر مینمایند تا بر فساد قول استدلال نمایند، با این توضیح میدانیم قول به عصمت تنها به معنی کفر و شرک نیست، بلکه صورتی بزرگ از صورتهای غلو و افراط است که مخالف شرع است که صاحب آن [از دایره اسلام خارج نمیشود]، برخلاف غلو در الهیات، مثلاً در عبادت غیر خدا، یا چیزی از افعال خاص خداوند – مانند روزی، احیاء – به غیر خداوند نسبت داده شود.
امید است این رساله بتواند برخی از رموز این فکر به دور از غلو در الهیات را نمایان سازد [٧۲]، مرجع [عالیقدر] آیت الله محمد خالصی و اتباع وی، و مرجع [عالیقدر] محمد حسین فضلالله و مقلدان وی و برخی رموز فرهنگیان ایرانی از قبیل دکتر علی شریعتی و دیگر داعیان اصلاح[طلب] در میان شیعه از این طیف و فکر به شمار میآیند.
با کمال تأسف این فکر [مترقی به نسبت شرایط] با مبارزه با فکر تقلیدی و سنتی میان شیعه مواجه بوده و از جانب بسیاری از اهل سنت مورد جفاء و بیلطفی قرار میگیرد، و این دو معضل بزرگ اثر خود را در تقریب صفوف امت به سوی اعتدال و رهاکردن غلو و خرافات به تأخیر میاندازد.
[٧۲] این تحقیق (پایاننامه) از برخی رموز این فکر پرده برمیدارد و امیدوارم که آغازگری برای دنبالکردن واقعیت بیشتری از جانب مخالفان باشد.
اصل در این زمینه بر جواز اجتهاد است، زیرا ابواب فروع است ولی از این لحاظ که با مذهب امامی و عقیده به امامت ارتباط مییابد و شایستگیهای مجتهد را در فتره غیبت امام دنبال میکند [از اهمیت ویژهای برخوردار شده است] و به تازگی اختلاف در این زمینه شدت بیشتری به خود گرفته است [٧۴].
شیعهى امامیه از نظر جواز اجتهاد به دو بخش تقسیم میشوند:
۱- اخباریه: به سبب اعتمادشان بر اخبار وارده در اصول چهارگانه خود و منع اجتهاد و ترک استدلال به قرآن و عقل و اجماع به اخباریه موسوم گشتهاند. همچنین فراگیری اصول فقه را صحیح نمیدانند چون از دیدگاه آنان اجتهاد مقابله با معصوم – در یکی صلاحیات خاص وی که تقریر احکام است – میباشد، نویسندگان کتابهای اصلی حدیث قابل اعتماد در مذهب – امامیه – مانند حر عاملی نگارنده وسائل الشیعه، کاشانی صاحب «الوافی» نوری طبرسی نگارنده: «المستدرک» و ابن بابویه قمی نویسنده کتاب (من لا یحضره الفقیه) – بیشترشان از [گروه] اخباریون میباشند، همچنین محمد حسین آل کاشف الغطاء – نگارنده اصل الشیعه وأصولها - از متأخرین اخباری میباشند [٧۵] همچنین آل عصفور در بحرین از بارزترین خانوادههاییاند که هماکنون مذهب اخباری را ترویج مینمایند.
۲- اصولیون: به گشودن باب اجتهاد معتقدند، با قرآن و سنت و عقل و اجماع بر احکام استدلال مینمایند، همچنین برخلاف اخباریون احادیث وارده در اصول اربعه را به صحیح، حسن، موثوق و ضعیف تقسیم بندی مینمایند، و برخلاف اخباریون تقلید از مرده را جایز نمیدانند [٧۶].
بیشترین حرکتهاى اصولیون در میان اثناعشری است، و از برجستهترین بزرگان معاصر آنها بروجردی، محسنالحکیم، ابوالحسن اصفهانی، خمینی، ابوالقاسم خوئی و محمدباقر صدر، سیستانی، خامنهای، محمدحسین فضلالله و ... میباشد.
در اوائل قرن یازدهم هجری اختلاف میان اصولیون و اخباریون به اوج خود رسید استرابادی [٧٧] (اخباری) برخی مراجع اصولی را تکفیر نمود [٧۸].
سپس بعد از وی فیض کاشانی از وی تبعیت کرد، ولیکن متأخرین علمای امامیه تلاش نمودند از میزان این اختلاف کاهش دهند تا باب طعن و سرزنش در میان شیعه و رهبران طرفین (اخباری و اصولی) گشوده نشود، اینها [که ذکر شد] تقسیماتی مرتبط با اعتقاد امامی بود، همچنین به اعتباراتی دیگر تقسیماتی دیگری مطرح است که چندان ارتباط زیادی با مسأله اعتقاد ندارد و در این جا نیازی به بیان آن نیست] [٧٩].
[٧۳] اصول چهارگانه عبارتند از: کافي، التهذيب، الاستبصار، من لا يحضر، الفقیه، و محمدصادق الصدر در این باره میگوید: شیعه بر مقر بودن کتب چهارگانه اجماع دارند و به صحت تمام روایات آن قائلاند. اصول مذهب الشیعه. ۱/۲۲ به نقل از کتاب الشیعه آیتالله صدر ۱۲٧. [٧۴] همان مرجع ۱/۱۴۱ - ۱۴٧. [٧۵] همان مرجع ۱/۱۴۱-۱۴۲. [٧۶] مرجع سابق. [٧٧] میرزا محمد امین استرابادی متوفای سال (۱۰۲۱هـ) به زندگینامه وی در مقدمه محقق کتاب منهج المقال مراجعه شود). [٧۸] بحرانی ذکر کرده که استرابادی اولین کسی است که باب طعن در اصولیون را گشود و اختلاف میان اصولیون و اخباریون قدیمی است، نگا: لؤلؤة البحرین ۱۱٧، الملل و النحل ۱/۲۰۳. [٧٩] نگا: حدائق، کاشفالغطاء ۱/۱۶٧، اعيان الشيعه، محسن الامين ۱٧/۴۵۳-۴۵۸، عبدالله بحرانى در کتاب: منیة الممارسین، نقل از اصول مذهب الشیعة ۱/۱۴۶.
از پدیدههایی که برای دنبالکننده تاریخ مذهب امامیه جلوهگر است، پدیده تغییر و دگرگونی مستمر است، و این مذهب مراحل متعددی پشت سرگذاشته است تا به شکل کنونی تکامل یافته است، و با این وجود پیوسته در معرض پذیرش اثرپذیری از افکار و تغییرات دیگری است که با شکلهای گوناگون جلوه میکنند.
قبل از اینکه بر تاریخ تغییر مذهب امامیه نظری بیفکنیم، میبایست بدانیم که تشیع در کوفه از مراحل آغازی آن نماینده [شاخص] نظر عمومی شیعهى (امامی) بود، گرچه تشیع در مناطق دیگر از قبیل یمن، خراسان، بحرین (شرق جزیره به طور کلی) از اهمیت به سزائی برخوردار بود، اما تا زمانی طولانی کوفه به عنوان مرکز اصلی باقی ماند، و برخی از غالیان دروغپرداز – از دوری مکانی کوفه – از اهل بیت سوءاستفاده و بهرهبرداری کردهاند، و تلاش نمودهاند به اسم آل بیت غلوّ را گسترش دهند، اما عموم شیعیان در مدت زمانى بسیاری از آن افکار را نپذیرفتهاند.
خواننده عزیز باید بداند که تعیین کوفه به عنوان ریسمانی برای دیدگاه عموم شیعه اهمیت زیادی دارد چون بررسی فکر عمومی تشیع در برهههای تاریخی سر نخ و مبنایی برای تکامل مذهب شیعهى امامی و تمییزی میان فکر کلی و فکر نادر و تازه در هر مرحله میباشد.
آنچه برای ما معلوم میسازد که کوفه عرصهى تغییرات عقاید شیعی بوده است، فریاد امام زاهد زینالعابدین علی بن الحسین: است که رو به اهل عراق نموده و فریاد برمیآورد: ای مردم، ما را با روش اسلام دوست بدارید، نه با روش بت پرستی، قسم به خدا همواره حُب شما برای ما ننگ و ضرری بر ما وارد ساخته است [۸۰] و در روایتی میفرماید: تا اینکه مرا نزد مردم منفور ساختهاید [۸۱]، و گروهی از کوفیان نزد وی آمدند به آنان فرمود: ای مردم عراق، ما را با روش اسلامی دوست بدارید از پدرم – حسین بن علی – شنیدهام میگفت: پیامبر ج فرموده است – ای مردم بیشتر از شایستگی (مرا رفعت نبخشید خداوند قبل از اینکه مرا به پیامبر انتخاب نماید مرا به بنده(خود) انتخاب نموده است) [۸۲]. این فریادها از جانب امام علی بن الحسین: آشکارا دلالت بر علائم بیرقهای تغییراتی است که کوفه در توجه به آل بیت به آن اختصاص یافته است، ... و در صفحات بعد تلاش خواهم کرد به بررسی تغییر - با توجه به مضمون آن که همان نص و عصمت و تعیین تعداد امامان دوازدگانه است - در نظر امامیه بپردازم [۸۳].
[۸۰] تاریخ ابن عساکر ۱۲/۱٩. تهذيب الکمال ۲۰/۳۸٧، سیر أعلام النبلاء ۴/۳۸٩-۳٩۰، تهذیب التهذیب ٧/۳۰۶. [۸۱] طبقات ابن سعد ۵/۲۱۴. حلية الأولياء ۳/۱۳۶. [۸۲] الذرية الطاهرة النبوية، محمد احمد الدولابی ٧٩. [۸۳] این مراحل که در صفحات بعد مطرح میشود نیازمند تحقیق ژرفتری است ولیکن من فقط به این مقدار دست یافتم و علم آن نزد خداوند است.
فکر عمومی تشیّع در صدر آغازین خود یاریرساندن به علی را دنبال میکرد، و این نصرت در جنگ با علیس هنگام فتنه بعد از قتل عثمانس تبلور یافت و زمان اموی چون فحش و ناسزا به علی شایع شد، تشیع به دفاع از منزلت دینی علیس تغییر یافت و چارجوب آن از تدبیر سیاسی [تنها] به سمت [فکرى] علمی دینی گسترش یافت. موضعگیری ناپسند امویین نسبت به علیس به این گسترش کمک بخشید، سپس تشیع وارد مرحله برتری علیس بر عثمانس، و بر سایر صحابه شد، اما فکر کلی شیعه در این برهه با انحرافات مفرط آمیخته نشده بود خصوصاً موضعگیری امیرالمؤمنین علیس از آغاز پاشیدن بذرهای افراط – یکی رسیدن به اوج غلو در علی که او را تا حد اله پیش بردند، و دیگر فکر برتریدادن علی بر ابوبکر و عمرش قاطع بود، علیس دسته اول را حکم بر سوزاندن نمود. و عمل دسته دوم را حکم بر افتراء نمود که موجب – ۸۰ تازیانه – است [۸۴].
به علت موضع گیری قاطعانه از جانب علیس در برابر این دو انحراف [غلو – تفضیل] برای مدتی از زمان اثر بزرگی در صیانت فکرى شیعه از کشاندهشدن به دنبال انحرافات ویرانگر به جا گذاشت.
لیکن فکر کلی شیعه کمکم دچار تزلزل گردید، و اولین انحراف آن با ظهور رأس کلی شیعه قول به برتری علی بر تمام صحابه بود، سؤالی مطرح است: اگر علیس این سخن را انکار کرده است، پس چه وقت رأی و نظر عموم شیعه به این موضع گرایش یافته است؟ برای تعیین زمانى که اندیشه، تفضیل به عموم شیعه سرایت نکرده است میبایست سه متن [تاریخی] را مرور نمائیم [۸۵]:
[۸۴] عبدالله بن احمد از علقمه/ روایت نموده است: با دست خود بر منبر مسجد کوفه کوبید و گفت:علی بر این منبر براى ما خطبه خواند، هر آنچه خداوند خواست بگفت، سپس گفت: چنین به من [خبر] رسیده که عدهای از مردم مرا بر ابوبکر و عمر برتری دادهاند، و اگر زمام امور دستم میبود آنان را کیفر میدادم، اما کیفر قبل از زمامداری را ناپسند میدانم، و هرکس بعد از زمامداری من چیزی – از این قبیل – بگوید باید به سزای افترای خود برسد، سپس گفت: بهترین مردم بعد از پیامبر، ابوبکر و عمر هستند، دوستت را به اندازهاى دوست بدار چون ممکن است که روزى برسد که از او نفرت داشته باشى – روایت از عبدالله بن احمد شماره۱۳٩۴. ولالکائى در شرح اعتقاد اهل السنة ٧/۱۳٩٧، شماره: ۲۶۲٧۸. وابن أبى عاصم در کتاب: السنة: شماره ٩٩۳، و آلبانى آن را حسن دانسته است. [۸۵] او ابواسحاق عمرو بن عبدالله بن ذی یحمد یا ابن علی همذانی کوفی، تابعی گرانقدر از علماء و محدثین کوفه است. دربارهی خود میگوید: در دو سال آخر خلافت عثمانس به دنیا آمدم، و علیس را دیدهام که خطبه میخواند، - متوفی ۱۲٧ هـ (سير اعلام النبلاء ۵/۳٩۲-۳٩٩).( تهذيب التهذيب ۸/۶۳). (تذکرة الحفاظ۱/۱۱۴).
از کوفه بیرون رفتم فردی در کوفه نبود که در فضل ابوبکر و عمر و تقدیم آنها شک کند، و الآن – به کوفه – برگشتهام چنین و چنان میگویند و چیزی بر زبان میآورند، قسم به خدا نمیدانم چه میگویند [۸۶].
و این – سخن – همچنانکه خطیب میگوید: نص و سندی تاریخی در تعیین تغییر و تکامل تشیع است [۸٧] لیکن سند گشوده شده بیانگر این است که این تطور در حیات سبیعی واقع شده است، و به عبارتی دقیقتر در برههای که سبیعی از کوفه خارج شده، و حال که او از مذاهب و اقوال مردم آگاه بوده است، پس چنانچه سبیعی متولد سال (۳۴هـ) باشد فترهای که مسأله تفضیل در آن پیدا شده از سال (۴۰هـ) تا سال وفات او (۱۲٧هـ) میباشد.
[۸۶] تهذيب التهذيب ۸/۶۳. [۸٧] نگاه به شرح او بر المنتقی ۳۶۰.
من در صدر آغازین با شیعیان بودهام و آنان کسی را بر ابوبکر و عمر برتری نمیدادند. اگر اتفاق داشته باشیم بر اینکه بتوان گفت که لیث بن أبی سلیم زمانی مردم را درک نموده و با آنان زیسته قبل از اواخر سال شصت نبوده است زیرا او در اول شصت متولد شده است – پس این نص و سند – تاریخی – فترهای که سبیعی ذکر کرده است معین مینماید که اندیشه تفضیل بر ابوبکرس و عمرس قبل از اواخر شصت رخ نداده است [۸٩].
[۸۸] او لیث بن سلیم بن زنیم از صغار تابعین و از محدثین کوفه است، و چنانکه ذهبى میگوید در سال شصت متولد شده است و سال ۱۳۸ ه وفات نموده است. سيراعلام النبلاء ۶/۱٧٩-۱۸۴ و تهذيب التهذيب ۸/۴۶۵-۴۶۸، ميزان الاعتدال ۳/۴۲۰-۴۲۳). [۸٩] سير اعلام النبلاء، ۶/۱۸۲، المنتفي ۳۶۰-۳۶۱.
ابونعیم [٩۰] با ذکر سند از علی بن حسینس روایت نموده است که او فرموده است: دستهای از مردم عراق نزدم آمدند در مورد ابوبکر و عمر و عثمان سخنانی گفتند، چون سخنشان تمام شد به آنها گفتم مرا آگاه سازید آیا شما مهاجرین نخست هستید؟ که خداوند درباره آنها فرموده:
﴿لِلۡفُقَرَآءِ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ ٱلَّذِينَ أُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِمۡ وَأَمۡوَٰلِهِمۡ يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗا وَيَنصُرُونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلصَّٰدِقُونَ٨﴾ [الحشر: ۸].
«این اموال براى فقیران مهاجرانى است که از خانه و کاشانه و اموال خود بیرون رانده شدند در حالى که فضل الهى و رضاى او را مىطلبند و خدا و رسولش را یارى مىکنند; و آنها راستگویانند!».
گفتند: خیر، گفتم: شما [کسانی هستید] که خداوند دربارهشان میفرماید:
﴿وَٱلَّذِينَ تَبَوَّءُو ٱلدَّارَ وَٱلۡإِيمَٰنَ مِن قَبۡلِهِمۡ يُحِبُّونَ مَنۡ هَاجَرَ إِلَيۡهِمۡ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمۡ حَاجَةٗ مِّمَّآ أُوتُواْ وَيُؤۡثِرُونَ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ وَلَوۡ كَانَ بِهِمۡ خَصَاصَةٞۚ وَمَن يُوقَ شُحَّ نَفۡسِهِۦ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ٩﴾ [الحشر: ٩].
«و براى کسانى است که در این سرا (سرزمین مدینه) و در سراى ایمان پیش از مهاجران مسکن گزیدند و کسانى را که به سویشان هجرت کنند دوست مىدارند، و در دل خود نیازى به آنچه به مهاجران داده شده احساس نمىکنند و آنها را بر خود مقدم مىدارند هر چند خودشان بسیار نیازمند باشند; کسانى که از بخل و حرص نفس خویش باز داشته شدهاند رستگارانند!».
گفتند: خیر، و گفتم شما خود را تبرئه کردید که جزو یکی از دو گروه باشید، سپس گفتم: گواهی میدهم که شما از کسانی [هم] نیستید که خداوند [دربارهشان] میفرماید:
﴿وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَا تَجۡعَلۡ فِي قُلُوبِنَا غِلّٗا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَآ إِنَّكَ رَءُوفٞ رَّحِيمٌ١٠﴾ [الحشر: ۱۰].
«(همچنین) کسانى که بعد از آنها (بعد از مهاجران و انصار) آمدند و مىگویند: «پروردگارا! ما و برادرانمان را که در ایمان بر ما پیشى گرفتند بیامرز، و در دلهایمان حسد و کینهاى نسبت به مؤمنان قرار مده! پروردگارا، تو مهربان و رحیمى!».
پس بیرون بروید خداوند کیفر عمل شما را بدهد [٩۱].
مردی نزد علی بن حسین: آمد. گفت: مرا از ابوبکرس آگاه سازید، به او فرمود از صدّیق سؤال میکنی؟ «گفت او را صدّیق مینامى؟ فرمود مادرت به عزایت بنشیند، کسانی که از من بهتر و برترند او را صدیق نامیدند، آن هم پیامبر ج و مهاجرین و انصار بودند، پس هرکس او را به صدیق نام نبرد خداوند سخن وی را تصدیق نکند، برو و ابوبکر و عمر را دوست بدار و محبت آنان را داشته باش، اگر این گناه بود، بر گردن من [٩۲].
اگر به این دو سند(نص) ملاحظه کنیم، میبینیم فقط بر ذکر طعن و بدگوئی شامل میگردد که ذکر این دو نص واقعیتهای زیر را نمایان میسازد:
۱- انکار امام چهارم بر مبدأ طعن و بدگویی درباره صحابه: ابوبکر، عمر و عثمانش
۲- ظهور بدگویی در زمان امام زینالعابدین که همان فتره بعد از وفات پدرش حسینس در سال (۶۱هـ) تا سال وفات خود وی در سال (٩۵هـ) میباشد.
۳- ناگزیر فکر بدگوئی با اندیشه تفضیل علیس بر همگان همزمان بودهاند، زیرا ملازم یکدیگرند، چون آنان در مورد شیخین بدگویی میکردند، با این وجود از علیس طرفداری میکردند بنابراین تفضیل وی بر سایر صحابه در این برهه بوده است.
۴- یکی از صور بدگویی عدم رضایت برخی از آنان که ابوبکرس به صفت «صدّیق» موصوف شود، و سایر صورتهای بدگویی که مستلزم خشم و کینه میباشد. پس وقتی ثابت شد بر مبنای قول لیث بن ابیسلیم – که ذکر شد – تفضیل قبل از اواخر سال (۶۰) نظر همه (امامیه) نبوده است. پس تفضیل علی بر شیخین و بدگویی در میانه سالهای (٧۰هـ) و (٩۵هـ) ظهور کرده است، با ملاحظه اینکه بدگوئی در این مرحله به [حد] برائت و تبرّی تجاوز نکرده بود.
بررسی مسالهای: آیا امویان دشنام به علیس را پایهریزی کرده و پذیرفتند؟
به این خاطر که ما در مجال و عرصه تحقیق علمی هستیم پس میبایست در مطالب زیر دقت کنیم:
۱- از ریاح بن حارث [نقل شده است] که گفت: ما با مغیره بن شعبهس با مردم زیادی در مسجد بودیم، سعید بن زید بن عمرو بن نفیلس آمد، مغیره جایی را برای او خالی نمود و گفت: در اینجا بنشین، با او بر روی تخت نشست و جوانی از اهل کوفه به نام قیس بن علقمه آمد به مغیره روی کرد و دشنام داد، سعید بن زید گفت چه کسی را دشنام میدهد؟ مغیره گفت: به علی دشنام میدهد: سعید گفت: وای بر تو مغیره، یاران رسول الله ج! و شما انعکاسی نشان نمیدهید؟!... سپس حدیث عشره مبشره به بهشت را ذکر نمود [٩۳].
۲- از زیاد بن علاقه از عمویش [نقل میکند] که مغیره بن شعبه به علی بن طالبس دشنام داد، زید بن ارقمس برخاست و گفت: ای مغیره آیا نمیدانى که رسول خداوند از دشنام دادن مردگان نهی فرموده است؟ پس چرا به علیس دشنام میدهید و حال که او از دنیا رفته است [٩۴].
اگر نکوهش علی به وسیله مغیره بن شعبه انجام گرفته است پس توسط کسانی که بعد از وی آمدهاند مانند زیاد بن ابیه که از لحاظ دیانت و تقوی همسطح او نبودهاند چگونه باشد.
۳- ابن حجر/: میگوید: امام احمد فرموده است، هیچ کدام از صحابه مانند علیس برایشان فضایل نقل نشده است. گویند سبب کثرت نقل فضائل علی نفرت بنیامیه از وی میباشد، و لذا هر صحابهای چیزی از مناقب وی را دانسته بیان نموده و هرگاه خواستهاند جلو آن را گرفته و کسانی که به ذکر مناقب وی میپرداختند تهدید نمایند آنان – به جای پنهان کاری – بیشتر به انتشار آن اقدام میکردند و رافضه مناقب موضوع [جعلی] برای او پدید آوردهاند که او از آن بینیاز است... .(الاصابه/ابن حجر ٧/۵٧).
۴- ذهبی(/) میفرماید، عمر بن عبدالعزیز نزد عبیدالله بن عبدالله به [ذکر] اختلاف میپرداخت و از وی علم فرا میگرفت عبیدالله اطلاع یافت که عمر بن عبدالعزیز علیس را انتقاد میکند. نزد عمر آمد و گفت: از چه وقت اطلاع پیدا کردهای که خداوند بعد از اینکه از اهل بدر خشنود شده است خشم و غضب گرفته است، عمر مقصودش را فهمید، عمر گفت نزد خداوند و شما پوزش میطلبم [هرگز] تکرار نخواهم کرد، بعد از آن عمر شنیده نشده مگر اینکه علی را به نیکی یاد میکرد. (سیر اعلام النبلاء ۵/۱۱٧).
۵- ابن اثیر در جلد سوم تاریخ خود – تحت عنوان «ترک دشنام علی بن طالب توسط عمر بن عبدالعزیز – میگوید: بنیامیه تا زمان زمامداری عمر بن عبدالعزیز به علیس دشنام میدادند عمر آن را ترک نمود و به کارگزاران هم نوشت که به ترک آن اقدام کنند و جریان سخنگفتنش با عبیدالله بن عبدالله را [برایشان] ذکر کرد.
اهل علم عمر بن عبدالعزیز را به خاطر ترک سب و دشنام علیس بر منبر ستودهاند. ابن اثیر و دیگران ذکر کردهاند که عمر بن عبدالعزیز چون زمام خلافت را عهدهدار شد به خطیبان نوشت که ذم علیس را ترک نموده و به جای آن آیه:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ يَأۡمُرُ بِٱلۡعَدۡلِ وَٱلۡإِحۡسَٰنِ وَإِيتَآيِٕ ذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَيَنۡهَىٰ عَنِ ٱلۡفَحۡشَآءِ وَٱلۡمُنكَرِ وَٱلۡبَغۡيِۚ يَعِظُكُمۡ لَعَلَّكُمۡ تَذَكَّرُونَ٩٠﴾ [النحل: ٩۰].
«خداوند به عدل و احسان و بخشش به نزدیکان فرمان مىدهد; و از فحشا و منکر و ستم، نهى مىکند; خداوند به شما اندرز مىدهد، شاید متذکر شوید».
قرار دهند. ابن اثیر میگوید: مردم از این عمل استقبال نیک نمودند و به این سبب او را بسیار ستودند – از جمله کثیر بن عزه [در مدح وی] میگوید:
هنگامیکه زمام خلافت را بدست گرفتی علی را دشنام ندادی و بی گناهان را نهراساندی و از سخن مجرم تبعیت نکردی.
به حق آشکار سخن راندی همانا آیات هدی را با سخن (خودت) تفسیر و بیان مینمائی، و با عملی که انجام دادهای معروفی را که گفتهاید تصدیق نمودهاید، و هر مسلمانی [با این کار] راضی شده است، همانا تربیت استوار برای جوانمرد بعد از انحراف از کجرفتاری کافی است.
عُمر بعد از سرودن این شعر – فرمود اکنون نجات یافتیم. [٩۵]
به نظر من [نگارنده] این آثار و موضع گیریهایی که ذکر کردیم بدون شک حاکی از وقوع تحقیر و کاستن از [ارزش] علیس است ولیکن مهمتر اینکه بدانیم سبب وقوع آن چیست؟ آیا [این مسائل] لعن یا تفکیر - علیس است؟
آنچه آشکار است دشنامی که در برخی مجالس واقع شده است به قصد کاستن [ارزش و نفوذ] علیس است، و آنچه گوینده [بر علیه علیس] گفته است، تنها عیوب و اشکالی است [که بر علی وارد ساخته است] و به لعن و تکفیر نیست زیرا لعن و تکفیر از جانب دیگران با هیچ سند ثابتی وارد نشده است.
همچنانکه خطیبان منبرها خطبههای خود را با دعاء بر ابوبکر، عمر و عثمان ودعاء بر علیه کسی که عثمان را به شهادت رسانده [خوارج] و دعاء بر کسی که به قاتلان عثمان پناه داده است – که این ذم و نکوهش آشکار علیس است – میآراستند.
آنچه در اینجا قابل ذکر است اینکه تخطئه علیس در موضعگیریش به نسبت قاتلان عثمان بزرگترین ابزار (و دستاویز] تثبیت قانونی خلافت امویان شد [٩۶] مخصوصاً بعد از اشتباهاتی که یزید بن معاویه مرتکب شد که در نتیجه آن حسین بن علیس به شهادت رسید, سپس لشکریان وی مدینه رسول ج را مورد هجوم قرار دادند، و این اعمال بسیاری مردم را از امویان متنفر ساخت، و در خصوص منبرها و کینهتوزیهای آن نباید فراموش کنیم که خطیبان آنزمان در شهر سیاسی (فرماندهان وکارگزاران) بودند، از این طریق به این نتیجه میرسیم که چگونه با دستآوری منبر[مساجد] در تثبیت قانونی جلوهدادن خلافت امویان بهرهبرداری نمودند.
لازم است به تبیین امور زیر بپردازیم:
۱- دولت اموی تمام اهل سنت نیست تا نکوهش آن به منزله نکوهش همه اهل سنت باشد، بلکه دولتی از دولتهای اسلامی است که حسنات و سیئاتی دارند [٩٧].
۲- بسیاری از شیعه به سبب این اشتباهات تمام دستاوردهای [فرهنگی و سیاسی] دولت امویان درباره نشر اسلام و جهاد و مبارزهشان با دولت روم انکار میکنند که با عدل و انصاف سازگار نیست.
۳- برخی روایات شیعه ذکر میکند که امویان هفتاد هزار منبر را تصرف نمودند که در آنها به علیس دشنام میدادند. به نظر من – نگارنده - بنابر دلایل زیر این مبالغه بسیار بزرگی است:
۱- روایاتی که هفتاد هزار منبر را ذکر کردهاند تماماً ضعیفاند. [٩۸]
۲- هر شهری دارای یک یا دو منبر تنها بود که والی شهر در آن خطبه میخواند در کوفه یک منبر، و در بصره هم یک منبر، و این بر شدت مبالغه تعداد ٧۰ هزار منبر تأکید مینماید.
خلاصه: نکوهش علیس توسط برخی از امویان و کارگزاران آنها انجام گرفته است و دشنام با گفتن برخی عیوب و با تخطئه وی در موضعگیرش در برابر قاتلان عثمانس بوده است.
لازم به ذکر است بدانیم موضع منبر کوفه یا مجلسی که کارگزار (اموی) در آن شاهد دشنام به علیس میبود [و یا در آن حضور مییافت] عاملی برای سوق و [مقابلهگری] تشیع به سوی جلو [و ذکر مناقب علی] کافی میبود، وجود تعدادی محدث – در آن دوره که گرایش هم به تشیع [پیروی از علی به معنی واقعی آن یعنی ادامه مسیر شورا و خلافت] داشتهاند برای ما معلوم میسازد که موضعگیری امویان آنان را برای یاری علیس و نقل حدیث (تحدیث) از فضائل او سوق و وادار ساخته است.
[٩۰] ابونعیم احمد بن عبدالله بن اسحاق بن موسی بن مهران مهرانی اصفهانی، متولد ۳۳۶ه - متوفی ۴۳۰ه نگا: سیر اعلام النبلاء ۱٧/۴۵۳-۴۶۲. تذکرة الحفاظ ۳/۱۰٩۲-۱۰٩۳ ميزان الاعتدال ۱/۱۱۱. [٩۱] حلية الاولياء ۳/۱۳٧، البداية والنهاية ٩/۱۰٧، کشف الغمه اردبيلی، ۲/٧۸. [٩۲] سیر اعلام النبلاء، ۴/۲٩۵، تاریخ دمشق ابن عساکر ۴۱/۳۸٩، تهذيب الکمال ۲۰/۳٩۴. [٩۳] امام احمد المسند (۱/۱۸٧)، فضائل الصحابه(شماره : ٩۰) و محقق وصی الله بن محمد عباس گفته است: اسناد آن صحیح است. [٩۴] المستدرک (۱/۳۸۵) و گفته بر شرط مسلم صحیح است و ذهبی با آن موافق بوده آلبانی نیز آن را صحیح دانسته است، سلسلة الاحاديث الصحيحة، ۵/۵۲۰. [٩۵] الکامل فی التاریخ ۴/۳۱۴-۳۱۵) نگا:حلیة الأولیاء ۵/۳۲۲. البدایة و النهایة ٩/۲۵۲). [٩۶] لازم به ذکر است کلماتی از قبیل خلافت، خلیفة، شوری قرنها است همچون بسیاری کلماتی با ارزش دیگر همچون شهید و ... مظلوم واقع شدهاند و هرکس تلاش مینماید برای تثبیت حقانیت خود آن را به خود یا افراد مورد نظر و مطلوب خویش انتساب دهد. مترجم. [٩٧] اعمال آنان به حساب اهل سنت نیست کما اینکه نمیتوان حساب تمام کردار شاهان صفوی را به حساب تشیع نوشت. مترجم. [٩۸] به کتاب «ايقاف الناظر علی حال اخبار سب علی بن ابيطالب علی المنابر» : مراجعه شود.
در این برهه مفهوم تشیع دچار تغییر دیگری که همان [اعلام] برائت از ابوبکر و عمر میباشد گردید که موضعگیری زیر بیانگر آن میباشد:
حادثهای که از تغییر معین و بسیار مهمی پرده برمیدارد، اینکه زید بن علی/ چون در سال ۱۲۲ه خروج و اعتراض خود بر هشام بن عبدالملک اعلام کرد عدهای از مردم کوفه را برای اخذ بیعت نزد آنان فرستاد چون بر جنگ با روش و منش علی÷ اجتماع نمودند، گفتند: سخن شما را شنیدهایم نظر و سخنت درباره ابوبکر و عمر چیست؟ گفت: خداوند آنان را مورد رحمت و مغفرت قرار دهد. چه بگویم در مورد آنان که با بهترین شیوه هم صحبت و همیاری پیامبر ج را انجام دادند، و با وی ج هجرت نمودند، و در راه خداوند جهاد نمودند، و از فردی از اهل بیت خودم نشیندهام که از آنها برائت جوید، و چیزی جز نیکی در مورد آنان نمیگفتند، در جواب گفتند: پس در این صورت چگونه مطالبه دم [خونبهای] اهل بیت و گرفتن حقوق آنها مینمائی، مگر اینکه شیخین بر امارت شما هجوم برده و آن را از دستتان ربوده و مردم را بر شما شورانده تا به امروز با شما بجنگند؟ به آنان گفت: آنچه من در جواب میگویم: ما از تمام مردم به خلافت شایستهتر بودیم و جماعت آن را از ما گرفتند، و این عمل آنان به منزله کفر قلمداد نمیشود، و آنان ولایت و رهبری کردند و در میان مردم عدل کردند، و به کتاب و سنت عمل نمودند، گفتند: پس چنانچه ابوبکر و عمر به شما ظلم نکردهاند در این صورت بنی امیّه نیز به شما ظلم ننمودهاند؟ پس چرا [مردم را] به جنگ بنیامیه فرا میخوانید؟ و حال که آنان ظالم نیستند؟ زیرا آنان در این عمل از سنّت ابوبکر و عمر تبعیت نمودهاند، به آنان گفت: ابوبکر و عمر همچون اینها نیستند؟ و اینها به من و شما و به خود هم ظلم کردهاند، و همانا شما را به عمل به کتاب و سنت پیامبر ج و به سنتها تا احیا، و به بدعتها اینکه نابود شوند، و به خلع و تبعید ظالمان بنیامیّه فرا میخوانیم، پس اگر [دعوت] مرا اجابت کردید، سعادتمند شده، و اگر از اجابت آن خودداری کردید دچار خسران شدهاید، و بر شما وکیل و مسئول نیستم. گفتند: اگر از آنها [ابوبکر و عمر] برائت نجویی در غیر این صورت شما را ترک و رها مینمائیم. فرمود: الله اکبر پدرم برایم گفته است که رسول خدا ج به علی فرمود: «گروهی خواهند آمد که ادعای حب و دوستداری ما را میکنند آنها دارای القاب معروفی هستند هرگاه به آنان برخورد نمودید با آنان بجنگید زیرا اهل شرکاند» بروید شما رافضی میباشید [۱۰۰].
این نص و سند واقعیتهایی پیرامون این فتره از آغاز قرن دوم تا اوایل سال بیستم همان قرن – آشکار میسازد – که عبارتند از:
۱- به خاطر رجوع تعداد فراوانی از شیعیان کوفه از زید – بن علی – زیرا وی از شیخین برائت ننموده بود نظر عموم شیعه در کوفه در این برهه از گرایش تفضیل علی بر سایر صحابه به برائت تغییر یافت [۱۰۱].
ب: مسأله انتقام حسینس از بنیامیه به انتقامگرفتن از ابوبکر و عمرب تبدیل و تغییر یافت، زیرا میان شیعه کوفه انتشار یافته بود که عامل مشکلات آل بیت بر اثر زمامداری ابوبکر و عمر بوده است، و به سبب ظلم و ستم برخی از خلفای بنیامیه نبوده است. لهذا به زید بن علی گفتند: پس چرا خونبهای اهل بیت و گرفتن حقوق آنان را مطالبه میکنید، مگر نه اینکه ابوبکر و عمر بر قدرت و خلافت شما هجوم برده و آن را از دست شما ربودند و مردم را بر علیه شما شورانیدند، و تا به امروز با شما درستیزند؟ در تصور آنان ابوبکر و عمر مردم را بر ظلم آل بیت تحریک نمودهاند.
ت – اختلاف میان زید/ که او نوه دو امام بزرگوار (علی و حسین)ب و میان شیعیان کوفه در تعدیل سیاست شیخین [ابوبکر و عمر] بوده است از دیدگاه زید آن دو عدالت پیشه ساختهاند، و با قسط و مساوات حکم نمودهاند و شیعیان کوفه بر این باورند که آنان گذشتگان و پیشرو ظالم بنیامیه بودهاند و بنیامیه نیز همان سیاست ابوبکر و عمر را پیاده و اجرا مینمایند.
ث: زید بن علی در تعدیل ابوبکر عمر و تزکیه سیاست آنان نظر و رأی خود را به آل بیت نسبت میدهند و میگوید اینکه او از اهل بیت خود نشنیده کسی جز به نیکویی از آنان چیزی بر زبان آورده باشد. در حالیکه شیعیان کوفه بر این تصورند که این با حقیقت مخالفت دارد.
سؤالاتی ضروری که میبایست به آن پاسخ داده شود اینکه:
آیا زید [بن علی/] از اعتقاد اهل کوفه به اینکه برائت از شیخین متضمن حقیقت تشیع است بیخبر بوده است؟ توجیهات و دلایل بیخبری وی ازاین گونه تغییر مهم چه بوده است؟ چه مسائل و فضاهایی زمینه پیدایش بدگویی و سپس برائت از ابوبکر و عمر و عثمان به وجود آوردهاند؟ و چرا اشکال در سیاست بنیامیه را بر حساب آنها نوشتهاند؟
قبل از پاسخگویی به این سؤالات میبایست دقت شود زید ندانسته است که مسأله برائت ردی و نظر کلی شیعیان کوفه است؛ زیرا همینکه آن تعداد فراوان شیعه منسوب به آل بیت به نسبت تولی وی از ابوبکر و عمر او را رها کردند بلافاصله فرمود: الله اکبر و حدیث سابق را ذکر نمود، و این حاکی از آن است که او تا این حدّ زیاد به انتشار این مقوله در میان شیعیان کوفه اطلاع نیافته است.
همچنین تعداد زیادی از شیعیان اهل کوفه نمیدانستند که زید باور به برائت شیخین ندارد و اگر از این مسأله آگاه میبودند نامههای برای دعوت او به بیعت ارسال نمیداشتند.
همچنین کسی که با دقت بنگرد و با دانستن اینکه زید ده ماه و اندى [۱۰۲] در کوفه مانده و داعیان خود را به شهرها میفرستاد تا به دعوت بیعت وی فراخوانند و از حال شیعیان اهل برائت هم آگاه نیست، بیشتر تعجب مینماید، و دلیلی هم برای چنین حالتی هم جز پنهانکاری که دروغپردازان فرصتجو بر ائمه در کوفه به وجود آوردهاند [چیزی دیگری نیست] و [آن دروغپردازان] همان کسانی بودهاند که کتب روایات امامیه به نقل از دو امام همعصر (باقر و امام صادق) به اعلام برائت از غالیان و دروغپردازانی از آنان دروغ نشر مینماید فراوان پرداخته است [۱۰۳]، و در این برهه زمانی تعدادی پدیده - [از قبیل] دروغ پنهانکاری، بدگوئی نسبت به شیخین و برائت از آنان – با هم سر برآوردند. که بعداً از آن بحث به میان خواهد آمد.
فضاها و شرایطی که بدگویی و برائت[جویی] از ابوبکر و عمر در آن پدید آمد
فاجعه شهادت حسینس با صورت دردناک آن و انواع ظلمهایى که [سلاطین] بنیامیه به بسیاری از آل بیت وارد میساختند. عاملی برای واقعشدن سختی و اندوه درون بسیاری از دوستداران اهل بیت و پیروان علی گردید، و همین عامل نزد گروهی از آنان احساس محرومیّت و میل به انتقام از عاملین در حرکت و مسیر فرزندان پیامبرج ایجاد نمود، همچنین پذیرش و برپایی حکّام برای مدح ابوبکر و عمر و عثمانش و طلب رضایت برای آنان در خطبهها، و در مقابل اشاره به نکوهش علیس و کسانی که با وی خروج کرده بودند فضایی تمام عاطفی و وضعیت مناسبی نزد جاهلان برای پذیرش اندیشه بدگویی و برائت از این حکام و کسانی که آن حاکمان از آنان اعلام رضایت میکردند، مهیّا ساخت.
شاید آنچه را که خداوند در مورد بعضی از انصار فرموده است به ما یادآوری کند آنجا که دشنام برخی از یهودیان مدینه را نسبت به عیسی÷ و به علت دشنام و برائت از موسی÷ بود. از ابن عباسب نقل شده که گفت: وقتی که انصار اهل نجران نزد پیامبر ج آمدند بزرگان یهود نزد آنها آمدند و نزد رسول الله ج به بحث و مناظره پرداختند و رافع بن حرمله گفت: شما هیچ دینی ندارید و به عیسی بن مریم و انجیل ایمان ندارید. و مردی نجرانی گفت: شما هیچ دینی ندارید و نبوت موسی و تورات را قبول ندارید. سپس خداوند متعال این آیه را نازل فرمود:
﴿وَقَالَتِ ٱلۡيَهُودُ لَيۡسَتِ ٱلنَّصَٰرَىٰ عَلَىٰ شَيۡءٖ وَقَالَتِ ٱلنَّصَٰرَىٰ لَيۡسَتِ ٱلۡيَهُودُ عَلَىٰ شَيۡءٖ وَهُمۡ يَتۡلُونَ ٱلۡكِتَٰبَۗ كَذَٰلِكَ قَالَ ٱلَّذِينَ لَا يَعۡلَمُونَ مِثۡلَ قَوۡلِهِمۡۚ فَٱللَّهُ يَحۡكُمُ بَيۡنَهُمۡ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ فِيمَا كَانُواْ فِيهِ يَخۡتَلِفُونَ١١٣﴾ [البقرة: ۱۱۳] [۱۰۴].
«(یهودیانگفتند: مسیحیان هیچ موقعیتى (نزد خدا) ندارند، و مسیحیان نیز گفتند: یهودیان هیچ موقعیتى ندارند (و بر باطلند); در حالى که هر دو دسته، کتاب آسمانى را مىخوانند (و باید از این گونه تعصبها برکنار باشند)افراد نادان (دیگر، همچون مشرکان) نیز، سخنى همانند سخن آنها داشتند! خداوند، روز قیامت، در باره آنچه در آن اختلاف داشتند، داورى مىکند)».
فضاها و شرایط حاصل شده و تبلیغات سراسیمه بهرهای جز دوری از جاده وحدت برای ناآگاهان دو طرف[غالب و مغلوب] نخواهد داشت؛ بلکه جز افزایش صدور احکام ظالمانهای – در حق کسانی که مستحق چنین حکمی نیستند – دستاوردی به بار نخواهد نشست، و تمام آنها با معیار عدل و راستی مخالف میباشند، لذا عمر بن عبدالعزیز [عمر دوم عادل راشد] چون زمامداری را برعهده گرفت به ترک دشنامهایی که در خطبهها رواج یافته بود امر نمود و دستور داد تا خطبهها را با شعار نیکوی:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ يَأۡمُرُ بِٱلۡعَدۡلِ وَٱلۡإِحۡسَٰنِ وَإِيتَآيِٕ ذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَيَنۡهَىٰ عَنِ ٱلۡفَحۡشَآءِ وَٱلۡمُنكَرِ وَٱلۡبَغۡيِۚ يَعِظُكُمۡ لَعَلَّكُمۡ تَذَكَّرُونَ٩٠﴾ [النحل: ٩۰].
«خداوند به عدل و احسان و بخشش به نزدیکان فرمان مىدهد; و از فحشا و منکر و ستم، نهى مىکند; خداوند به شما اندرز مىدهد، شاید متذکر شوید». بیارایند [۱۰۵].
[امام] ابوحامد[محمد] غزالی چه نیک میفرماید: بیشتر جهالتها با تعصب جماعتی از جاهلان طرفدار حق در دل عوام [مردم] رسوخ نمود، و حق در معرض مبارزه و تحقیق [دیگران] اظهار نموده و به چشم حقارت به ضعیفان طرف خصومت نگریستهاند و انگیزههای دشمنی و مخالفت را در درونشان برانگیختهاند و اعتقادات باطل در قلوبشان فشاندهاند و با وجود فساد آشکار، محو و ریشهکنی آن به وسیله دانشمندان فرهیخته هم دشوار است [۱۰۶].
و [امام] شاطبی/ در توضیح [این مطلب] میفرماید: و آن همان حقی است که عادتهای جاری بر آن شاهد بوده و میبایست به اندازه توان انتقامجویی [و مقابلهگری] را تسکین نماید [۱۰٧].
نتیجهگیری [از بحث مذکور]
از میان آنچه ذکر شد میتوان گفت: که تقدیم [برتری] علی بر شیخین به دلالت قول لیث بن ابی سلیم قبل از نیمههای شصت [هجری] به ظهور نرسیده بود. براساس خبر عراقیهایی که نزد علی زینالعابدین رفته بودند تفضیل همراه با بدگویی قبل از پایان قرن اول سر برآورد، همچنین نصوص و سندهای سابق الذکر [پرده] از روی واقعیت مهمی برمیدارند و آن اینکه پدیده بدگویی به دور از بزرگان اهل بیت و در جوی از کتمان و پنهانکاری رواج و گسترش مییافت تا اینکه در سال ۱۲۲ه در هنگام ترک و رفض زید بن علی بن حسین رحمهمالله، به شکل آشکار خودنمایی کرد.
[٩٩] او ابوالحسین زید بن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب است و به زید شهید موسوم است و از برترین اهل بیت زمان خود میباشد و گویند: به واصل بن عطا، پیوسته و به سلک اعتزال درآمد و نظریة قدر را پذیرفت ولی به قضیة منزلة بین المنزلتین قائل نبود, و چنان بود که برادرش محمد باقر نیز با او در این مورد مخالف بود و در پی اصابت تیر(کمان) با گروهی هنگام خروج از کوفه در سال ۱۲۲هـ کشته شد و یارانش او را دفن کردند و دشمنان او را از قبر بیرون آوردند و مدت چهار سال مطلوب و آویزان شد. ملل، نحل ۱/۱٧٩-۱۸۱ – سیر اعلام النبلاء ۵/۳۸٩، مقاتل الطالبیین ۱۲٧، تهذیبالتهذیب ۳/۴۲۰. [۱۰۰] البداية والنهاية ٩/۳۳۰، الأکوع نیز در کتاب «الزيدية» آن را نقل کرده است ص ۱۸۴-۱۸۵، المنیة والأمل ۱۰۱. وهمچنین نگا: کتاب الزیدیه ص۱٩-۲۰ در حدیثى که از امام الهادى یحیى بن الحسن نقل کرده است. [۱۰۱] روایت است که آانى که براى بیعت با زید رفته بودند دوازه هزار تا پانزده هزار نفر بودند، و این عدد غیر از اهل مدائن و بصره و خراسان و دیگران بودند، سپس به همه عهد را شکستند و فقط پانصد نفر با او به جنگ پرداختند. نگا: (مقاتل الطالبيين ۱۳۲-۱۳۶). [۱۰۲] مقاتل الطالبيين ۱۳۲. [۱۰۳] از امام جعفر صادق آمده که بعضى از آنان را نام برد و گفت: خداوند و رسول او از مغیره بن سعید و بنان بن سمعان براءت جوید که بر ما اهل بیت دروغ بستند. نگا: جامع الرواة، اردبیلى ۲/۲۵۵، معجم رجال الحدیث، الخوئي ۱۸/۲٧۵-۲٧۶. [۱۰۴] تفسیر الطبرى ۱/۵۴۲ شماره ۱۸۱۳، و دکتر عصام الحمیدان در کتاب: (الصحيح من أسباب النزول) ۲۸. [۱۰۵] تاريخ الخلفاء ۳۲٩، سير اعلام النبلاء ۵/۱۴٧. [۱۰۶] اعتصام ۲/٧۳۲. [۱۰٧] اعتصام ۲/٧۳۲.
عقیده پذیرش «برتری علی بر عثمان سپس برتری او بر تمام صحابه» در میان شیعه در نیمه سوم از قرن اول پدیدار شد و در نزدیکیهای سال ۱۲۰ ه به صورت عقیده اکثریت شیعه کوفه درآمد [۱۰۸] و از آن طرف هم تغییر مهمی دیگری – عقیده نص و عصمت – ظاهر و پیش رفت تا اینکه به عقیده اکثریت تبدیل شد و در صفحات زیر سعی خواهیم کرد به مقدار توان به بررسی این تغییر مهم بپردازیم.
[۱۰۸] ابن سبأ اولین کسی است قول به امامت علی را از طریق نظریه وصیّت و نه نظریه اثناعشری گسترش داد. و تفاوت میان نظریهی وصیت (از دیدگاه ابن سبا) و دیدگاه اثناعشری اینکه دیدگاه وصیت میگوید: که پیامبر ج علیس را به عنوان وصی خود انتخاب کرده است، و اینکه علی آخرین اوصیاء است اما نظریه امامیه میگوید: که پیامبر ج تعدادی از ائمه را (به عنوان وصی) تا قیامت نام برده است، و مامقانی میگوید: ابن سبأ یهودی بود و مسلمان شد و ولایت علی را دنبال کرد. و در یهودیّت خود به وصایت یوشع بن نون برای موسی ؛ قائل بود و در زمان اسلامآوردنش نیز به وصیبودن علی قائل شد. نگا: تنقیح المقال ۲/۱۸۲-۱۸۴. نگا: مقالات الاسلاميين ۱/۵۰، الفرق بين الفرق ۲۳۳-۲۳۵. نگا: المقالات والفرق، قمي ۱۱٩. وفرقالشيعة، نوبختی ۲۲.
شاید [بتوان گفت] اولین پلّههای «عقیده نص» ظهور نظریه وصیّت باشد. علمای گروههای [مختلف] به ثبت رساندهاند که عبدالله بن سبأ یهودی با نمونهگیری از یوشع بن نون - بر این اساس که ابن سبأ در یهودیت خود باور داشت که یوشع بن نون وصی موسی میباشد - قول به وجوب امامت علیس را اعلان و فراگیر نمود، اما انکار علیس و خودداری آل بیت از این فکر و منش اندیشه وصیّت را محدود و محصور گردانید، آشکار است که تغییرات مهم و بارزترین آن در عهد اموی ارثیبودن پادشاهی سپس موضعگیری کارگزاران [اموی] در برابر علی و پیروان او [زمینه] رشد این تفکر را آماده ساخت [۱۰٩].
همچنین استقبال کیسانیه [۱۱۰] از قول به وصیّت در قرن اول و تطبیق آن بر حسن و حسین و سپس بر برادرشان ابن حنیفهش و به سایرین بعد از آنها به عنوان تغییر نظریه [وصیت] به شمار میآید [۱۱۱].
لیکن کشمکش و اختلاف کیسانیها در تعیین و احیاء علاوه بر غلو افراطی مختار ثقفی [۱۱۲] که در زمان چیرهشدن بر عراق به وجود آورده بود به رفض بسیاری از عامه شیعه وی و به محدودیت پیروانش در میان بردگان انجامید و سپس امارت وی به مرحله سقوط رسید [۱۱۳].
[۱۰٩] نگا: تطور الفکر السیاسی الشیعی، کاتب ۳۳. [۱۱۰] آنان پیروان کیسان خدمتکار علی بن ابىطالب دوست مختار ثقفی هستند و توانستند با افکار خویش مختار را قانع سازند و مختار برای مطالبه خون حسین و اظهار فکر و اندیشه کیسانیه قیام نمود و معتقد به ادامه وصیت بعد از حسن و حسین به برادرشان محمد بن حنفیه (۸۱هـ) بودند. و آنها فرقه های متعددی بودند و اجماع داشتند که دین اطاعت کردن از یک مرد است و گرد محمد بن حنفیه را با انواع غلو احاطه کرده بودند. نگا: الملل و النحل، شهرستانی ۱/۱٧۰؛ الفرق بين الفرق ۳۸؛ مقالات الاسلاميين ۱/۸٩. [۱۱۱] نگا: تطور الفکر السياسي الشيعي، کاتب ۳۴. [۱۱۲] او مختاربن ابو عبید بن مسعود ثقفی بود و از جمله بارزترین شورشیان علیه بنی امیه بود همراه عبدالله بن زبیر خروج کرد، سپس از ابن زبیر اجازه گرفت که در کوفه برای او تبلیغ کند پس نزد به کوفه رفت و شروع به دعوت مردم برای امامت محمد بن حنفیه کرد و ادعای جانشین بودن او را کرد و بسیاری از مردم کوفه با او بیعت کردند و توانست که بر والی کوفه غلبه کند سپس اقدام به دنبال کردن قاتلان حسینس کرد، سپس سبئیه شروع به افتخار و غرور به مختار کردند و در مورد او غلوهای زیادی کردند غلوهایی که اهل کوفه آن را انجام نداده بودند و بجز چند خدمه کسى نزدش باقی نماند. نگا: الفرق بین الفرق ۳۱-۳٧؛ الاصابه ت ۸۵۴٧؛ الاعلام ٧/۱٩۲. [۱۱۳] ابوطاهر بغدادی میگوید: سبئیها چون مختار ثقفی را بر غلو واداشتند به کاهشگری روی آورد و او ادعای وحی میکرد به طوری که مردم کوفه بر علیه وی شورش کردند، نگا: الفرق بين الفرق ۴۳-۵۲.
برای شناخت فترهای که در آن قول به نص آغاز و گسترش یافت دو روایت مهم را مورد تأمل قرار میدهیم:
به وی گفته شد: آیا پیامبر ج نفرموده است: «من کنت مولاه فعلي مولاه» فرمود: آری ولیکن به خدا سوگند رسول الله ج منظورش از آن امارت و خلافت نبوده است و اگر چنین میخواست به آن تصریح مینمود [۱۱۵].
و چنانچه الحسن بن الحسن/ در سال ٩٩ه وفات یافته است، این نص بیانگر این است که قول به نص قبل از آن مطرح بوده است، و میتوانیم یقین نمائیم به اینکه این عقیده در آن زمان و تا سال ۱۲۲ه نظر عموم شیعه نبوده است. زیرا شیعه در آن زمان زید را به علت غیرمنصوصبودن امامتش رها و [رفض] نکردهاند بلکه به سبب عدم تبرّی وی از شیخین [از وی دور شدند].
[۱۱۴] او ابومحمد بن الحسن بن الحسن بن علی بن ابیطالب الهاشمى اللوى المدنى است، او سرپرست وقف جد خویش بود، و ذهبی میگوید: وی برای خلافت صالح بود، و در سال ٩٩ ه ، و یا ٩٧ وفات نمود، سیر اعلام النبلاء ۴/۴۸۳-۴۸٧، تهذيب التهذيب ۲/۲۶۲. [۱۱۵] التهذیب، ابنعساکر ۴/۱۶۲.
از وی نقل شده است که فرمود: «در این امر [امامت] چیزی برای ما [مطرح نیست] که دیگران از آن برخوردار نباشند، و فردی از اهل بیت از جانب خداوند امام و واجبالاطاعه نیست و از اینکه امامت علیس از جانب خداوند باشد، نفی مینمود [۱۱٧].
پس چنانچه عبدالله در سال (۱۴۵ه) وفات یافته است انکار او بر ظهور تفکر «نص و عصمت و دلالت بر انتشار آن در این بُرهه تأکید مینماید.
[۱۱۶] او ابومحمد عبدالله بن حسن بن حسن بن علی بن ابوطالب است (۱۴۵) ه پدر محمد (نفسالزکیة) است و از تابعین میباشد. چون پدرش حسن بن حسن و مادرش فاطمه بنت حسین است به محض لقب یافت. و نزد عمر بن عبدالعزیز جایگاه و احترام خاصی داشت. و شبیه پیامبر ج بود و در زمان خود بزرگ بن هاشم بود. و شجاع بود، و خروج پسرش (نفسالزکیة) را تأیید میکرد و توسط منصور زندانی شد و گویند در زندان از دنیا رفت و ابن کثیر میگوید بلکه کشته شد، مقاتل الطالبيين ۱۲۸- النبلاء ۶/۲۱۳-۲۱۴، الاعلام ۴/٧۸.عمدة الطالب في انساب أبی طالب لابن عنبه ٧۰، نشاة الشیعة الإمامیه۱۸۳, ونگاه: کسر الصنم ۳۵۰. [۱۱٧] بصائر الدرجات، صفار ۱۵۳-۱۵۶.
گروهی از شیعیان کوفه نزد وی آمدند و از وی سؤال کردند: ای اباعبدالله مردمانی نزد ما آمده و گمان میکنند که در میان شما اهل بیت امامی واجبالاطاعه میباشد؟ به آنان فرمود من چنین فردی را در اهل بیت خودم نمیشناسم [سراغ ندارم] گفتیم ای اباعبدالله آنان اهل تلاش و تهجد و تقوی میباشند و چنین میپندارند که شما همان فرد واجبالاطاعه میباشید، سپس فرمود: آنها [خود] نیک میدانند که من آنان را به این [گمان] دعوت نکردهام [۱۱۸].
از اینکه میدانیم که امامت امام صادق÷ بعد از وفات پدرش باقر سال ۱۱۴ه و تا وفات وی سال ۱۴۸ه بوده است به این نتیجه میرسیم که کسانی که این افکار را گسترش میدادند مردمانی بودهاند که در حلقههای [درس] صادق در مدینه حضور مییافتند سپس به کوفه رفته و بر وی دروغ میبستند؛ و این نظریه در این برهه انتشار یافت، و به صورت دقیقتر بعد از سال ۱۲۲ه همان سالی که از آن بحث شد و ذکر نمودیم که تاریخ اثبات مینماید که این نظریه به صورت وسیع میان شیعیان کوفه گسترش نیافته بود، زیرا مردم کوفه زید را به سبب عدم نص بر [امامت] وی رها نکرده بودند، بلکه به این علت که او از شیخین تبّری نجسته بود او را رها کردند.
قبل از اینکه از این مرحله بگذریم تأکید مینمائیم که منظور از عقیده نص این است که خداوند علی÷ را [برای امامت] تعیین و امامان بعدی هم امام بعد از خود را تعیین مینمایند، به دلیل آنچه که داود بن کثیر الرقی ذکر کرده است و میگوید: مسافری از خراسان [با کنیه ابوجعفر آمد] و جماعتی از مردم خراسان نزد وی جمع شدند از وی درخواست نمودند تا مسئولیت فتوی و مشاوره در اموال و مسائل [شرعی] آنان را بپذیرد، وارد کوفه شد و سکونت گزید؛ و قبر امیرالمؤمنین÷ را زیارت کرد در گوشه مسجد مردی را دید گروهی پیرامون او را گرفته، و چون از زیارت فارغ شد نزدشان رفت و متوجه شد که فقهای شیعه میباشند که نزد استاد درس [فقه] میخوانند، از آنان [شاگردان] درباره [استاد] جویا شد گفتند: ابوحمزه ثمالی است: میگوید: ما نشسته بودیم ناگهان مردی اعرابی روی آورد و گفت از مدینه آمدهام و حال جعفر بن محمد÷ مرده است، ابوحمزه بانگ برآورد و با دست بر زمین کوبید سپس از اعرابی پرسید آیا وصیتی از وی شنیدید؟ گفت به پسرش عبدالله و پسر او موسی و به منصور وصیت نمود، و [حمزه] گفت سپاس خدایی را که ما را گمراه نکرده است، بر کوچک راهنمایی و دلالت و بر بزرگ تبیین نموده است و امر عظیم [امامت] را مستور نموده است، سپس [حمزه] به طرف قبر امام علی÷ گام برداشت و نماز خواند[ما هم] نماز اقامه نمودیم سپس به او روی نمودم، به ایشان گفتم آنچه گفتهاید برای ما شرح دهید؟ فرمود: [خداوند] بیان کرده است که بزرگ دارای مسئولیت[رهبری] و صغیر را رهنمون نموده تا با وی همدست و همیار باشد و امر عظیم[امامت] را به وسیله منصور مستور نگه داشته است، و اگر منصور جویا شد؛ که وصیّ او کیست گفته شود شمائید، خراسانی میگوید: جواب آنچه را که گفته بود نفهمیدم [۱۱٩].
استناد به این نص که اسامی امامان دوازدهگانه را معین میکند، چنانچه نزد حمزه ثمالی معلوم بود، در موقف این سؤال بسنده نمیکرد (بلکه به آنان اشاره میکرد]، و گفت سپاس خدایی که ما را گمراه نساخته است.
و خلاصه: نظریه وصیّت و عصمت اندکی قبل از اواخر قرن اوّل تغییر یافت، ولیکن نظریهای محدود بود و به عنوان معارضه بسیار بزرگ با بزرگان آل بیت موجود در مدینه – که شیعه خالص بودند – تلقی میشد، و شاید [بتوان گفت] که انتشار وسیعی که میان شیعیان کوفه پیدا نمود بعد از سال ۱۲۲ه بوده است و نص [نامحدود] و تنها بر اسماء دوازدهگانه محدود نمیگردد.
[۱۱۸] بصائر الدرجات، صفار۱٧۴-۱٧۶/ارشاد المفيد۲٧۵. [۱۱٩] بت شکن ۳۵۳، برقعی کتاب: اعلام الهداية تألیف مجمع جهانی اهل بیت به نقل از عوالم العلوم امام کاظم: ۱٧۵.
هنوز نظریه نص [بر امامت] در اذهان بسیاری از شیعه عراق رسوخ نکرده بود تا اینکه با چالشهایی پیدرپی مواجه گردید، از بحران مرگ اسماعیل در زمان پدرش صادق تا بحران طفولتی که دوباره تکرار گردید، و به بحران بزرگتر که همان مرگ امام یازدهم بدون فرزند نایل شد، و مرگ – بدون فرزند وی – بحرانی واقعی پدید آورد، که در برابر نظریه [نص] امامیه انتخابی نماند جز اینکه نظریه امامت با نظریه فرزند پنهان[غیبی] خاتمه یافت، و در سال ۲۶۰هـ قول به این که پسر پنهان وی همان مهدی منتظر است تغییر یافت [۱۲۰].
این نظریه [مهدی] یکی از چهارده مسأله حلول برخی شیعیان منتسب به حسن عسکری/ است، ولی این نظریه میان گروههای [مختلف] امامیه به صورت گستردهتری ماندگار و گسترش یافت [۱۲۱].
همین طور تشیع از [مرحله تفضیل] به تشیع دوازده امامی تغییر یافت، و سخن از تغییر در مسائلی دیگر مطرح است که به اصل تشیع و امامت مربوط نیست، مانند نسبت صفات خدایی به ائمه، یا انجام برخی عبادات برای غیرخداوند و – با وجود اهمیت آن – از مسائلی است که [به گونهای] بنابر دلایل و اسباب متعددی با نظریه امامیه ملحق [و ربطپیدا] کرده است، گرچه نزد عدّهای از شیعه از ضروریات مذهب است، اما بیانگر حقیقت امامت نیست، گاهی افرادی هم از لحاظ تقسیمبندی امامیه به شمار میآیند و به تحریف قرآن هم قائل نیستند، مانند شریف المرتضی [۱۲۲]، و گاهی هم [فرد] شیعه امامیه میباشد و حال معتقد به انجام عبادات غیرخدا نیست، مانند سید محمدحسین فضلالله، لذا ترجیح دادم که [این مسائل] را در [باب] تغییر عقیده امامیه مطرح نسازم [۱۲۳].
[۱۲۰] نگا: تفصیل آن در فصل (احمد الکاتب) القادم. [۱۲۱] از مسائل مهمی است که نیاز به تحقیق دارد. [۱۲۲] الفصل – ابن حزم ۵/۲۲ – در حاشیهی الملل والنحل. [۱۲۳] نگا: تفصیل آن را در ص ۵۱٧-۵۳۲.
هدف اساسی از خلال این تحولات دفاع و پشتیبانی از مذهب اهل سنت نیست زیرا بر این باورم که تربیت انسان بر این شیوه، استدلال روش اشتباهی است، چون حالت عمومی همیشگی بیانگر وجود تحولات و دگرگونیهای در هر سویی میباشد، همچنین امیرالمؤمنین علیس قاعدهای اساسی بر زبان رانده است و میگوید: حق [حقیقت] با مردان شناخته نمیشود همانا مردان با حق شناخته میشوند.
نگارنده
در این باب به بحث و بررسی شخصیاتی متأخر پرداخته میشود که در انجام تحقیقاتی اساسی سهم بزرگی داشتهاند که به رهایی از تفکر اساسی قول به مفهوم امامت در مذهب امامیه انجامیده است، همچنین تحقیقات آنها شامل مسائل دیگری است که مربوط به مسائل اعتقادی - مانند علم غیب، انجام عبادت برای غیرخداوند و مسأله تحریف قرآن و سایر مباحث مهم دیگر - میباشد.
لازم به ذکر است که خواننده گرامی بداند که حکم بر اینکه هر کدام از این شخصیات از مذهب امامیه بیرون رفته بدین معنی نیست که به اهل سنت و جماعت انتساب داده شوند، و یا اینکه تمام اقوال شیعه را رها کرده باشند، بلکه برخی از قول به امامت رهایی یافته، اما قائل به برتری علی بر سایر صحابه میباشد، و یا گاهی هم قول به امامت را رها نموده، اما همواره تابع فروع [مذهب] جعفری است، و یا تکفیر صحابه را کنار گذاشته، اما با صِرف صحابه و صجت [پیامبر] معتقد بر عدالت آنان نیست، و یا در برخی حوادث تاریخی نظریه اشتباهی دارد، و یا مثلاً نظریاتی مشوش از برخی علمای اهل سنت ارائه میدهد.
اهل انصاف میبایست تنها به آنچه اشتباه و ایراد به شمار میآید این شخصیّات را ارزیابی نکند، بلکه بر وی لازم است آنان را با جهاد و شجاعت در مقابل انحرافات و جرأت و شهامتشان در یاری حقیقتی که برای آنان بر ملا شده و مقابله با خرافات و غلوی که برخی همسایگان اهل سنت آنان از ترس تبعات دعوت و اصلاح از آن سکوت نمودهاند – ارزیابی نماید.
عدل و انصاف در بررسی این گونه افراد بر این است که هر کدام با تمام مجموعه خیر و شر و نیک و زشت خاصی که به دست آوردهاند سنجیده شوند.
از طرف دیگر ضروری است که غفلت و سطحینگری انسان را در دقت به اینگونه افرادی که فراوان از انحرافات مذهب امامی انتقاد میکنند فرانگیرد تا از برخی احکام و نظریات اشتباه آنان غفلت ننماید. به عنوان مثال میبینیم برخی افراد که دچار تحوّل شدهاند با دوری و فاصلهگرفتن از امامیه دچار تندروی و تعدّی ناروا بر امامیه میگردند، لازم است خوشحالی انتقال وی به میان اهل سنت ما را به سکوت از برخی تجاوز و تعدی ناروا که نسبت به برخی از امامیه یا شخصیتهای اهل بیت دچار میشود وادار نسازد؛ بلکه به تلاشی که در زمینه حق انجام داده اقرار و اعتراف نمائیم، و تعدی ناروا بر هر کسی را محکوم نمائیم.
در فصلهای بعدی تحقیقات و اشاراتی بر شخصیات آتی که برایم نمایان گشته است به رشته تحریر خواهم آورد، و ادّعا نمیکنم که تمام ملاحظات و مسائل هر شخصیت را کاملاً در دسترس قرار دادهام، بلکه چه بسا چیزی [فراموش] یا چیزی مطرح نکرده و متوجه هم نشده باشم، و یا از آن اطلاع نیافتهام، همچنین ملاحظات و بررسیهای من قابل مناقشه و انتقاد میباشند، بلکه به عنوان یک برداشت [فردی] تلقی میگردد.
در سالهایی که فراغت وقت داشتم بر مطالعه و بررسی و تألیف و تدبر در کتاب خداوند توفیق یافتم، برایم معلوم گردید که من و تمام علمای مذهب ما[شیعه] در خرافات غرق شده و از کتاب خداوند غافل شدهایم و آراء آنها با صریح قرآن مخالف و در تعارض میباشد.
«ابوالفضل برقعی»
او ابوالفضل بن حسن بن حجتالاسلام احمد بن السید رضیالدین [۱۲۴] به واسطه جدّ بیست و ششم نسبش به محمد الجواد بن موسی الرضا منتهی میشود، لذا گاه به رضا انتساب داده میشود [به وی] گفته میشود رضوی، و گاهی هم به موسی مبرقع بن جواد، به وی برقعی گفته میشود که مشهورترین نسبت وی میباشد.
[۱۲۴] بتشکن پیوست شرح حال نویسنده۲٧۴.
برقعی در سال ۱۳۲٩ یا ۱۳۳۰ه [۱۲۵] در شهر قم [۱۲۶] به دنیا آمد، و در عمر یازده یا دوازده سالگی در مدرسه رضوی فراگیری علم را آغاز نمود، مدرسه رضوی مدرسهای علمی بود که برای هر طلبه اتاقی اختصاصی میدادند تا در آن سکنی گزیند، ولی با توجه به کوچکی سن (ابوالفضل) اتاقی به وی اختصاص ندادند، لذا ناچار شد تا از ناظم مدرسه درخواست نماید تا انبار وسایل نظافت که اتاقی کوچک بدون درب به طول و عرض ۱×۱ برای وی تخلیه نماید، ناظم درخواست وی را پذیرفته و درب شکستهای هم برای آن اتاقک به کار گذاشت، برقعی[خود] میگوید زیرانداز سادهای از خانه پدرم آوردم و اتاق را با آن فرش نمودم و به تحصیل[علم] شروع نمودم و شبانهروز در آن اتاق محقر به سر میبردم و مرا از سرما و گرما محفوظ نمیکرد چون درب آن شکسته و پر از سوراخ بود [۱۲٧]، به ادامه تحصیل در آن مدرسه پرداخت تا اینکه مرحله خارج – که آخرین مرحله[درس] طلبههای حوزههای علمیه شیعه میباشد – به پایان رساند و بعد از آن یکی از مدرسان حوزه گردید [۱۲۸].
بارزترین اساتیدی که برقعی [۱۲٩] از آنها تتلمذ نموده است عبارتند از: آیتالله عبدالکریم حائری یزدی [۱۳۰]، آیتالله حجت کوه کمره [۱۳۱]، آیتالله ابوالحسن اصفهانی [۱۳۲]، آیتالله العظمی شاه آبادی (متوفای سال ۱۳۶۳ه) و حاج شیخ محمدعلی قمی [۱۳۳].
[۱۲۵] برقعی سال تولد خود را ذکر نکرده ولی گفته در سال ۱۳۴۱ه در عُمریازده یا دوازده سالگی به طلب علم آغاز نموده آنچه این سخن را تأیید مینماید او ذکر کرده که هنگام انقلاب خمینی سنش هفتاد سال بوده است.(بتشکن)۳٩۶. [۱۲۶] قم شهرى است جدید و گفته شده اولین کسى که آن را بنا کرد طلحة بن الأحوص الأشعرى است، نگا: معجم البلدان ۴/۳٩٧-۳٩۸. [۱۲٧] بتشکن ۳٧٧. [۱۲۸] درسهاى حوزه به سه مرحله، مقدماتى، سطحى، و خارج، تقسیم مىگردد. [۱۲٩] بت شکن ۳٧۴. [۱۳۰] عبدالکریم محمدجعفر حائری یزدى، که یکى از علماء شیعه امامیه است، او در سال ۱۲٧۶هـ در مهرگرد یکی از روستاهای یزد تولد یافت، تعلیمات خود را در یزد و عراق به پایان رسانید و در سال ۱۳۴۰هـ به قم رفت, و یکی از زعمای حوزه علمیه قم گردید, تا اینکه در سال ۱۳۵۵هـ وفات نمود.نگا: اعیان الشیعه ۸/۴۲. [۱۳۱] حجت کوه کمر در سال ۱۳۱۰هـ تولد یافت، و در سال ۱۳٧۲هـ وفات نمود. [۱۳۲] ابو الحسن محمد بن عبدالحمید بن محمد موسوى اصفهانى، یکى از علماى امامیه، که در سال ۱۲۸۴هـ در روستاى «مدیس» اصفهان تولد یافت, و در آنجا به تعلیم پرداخت، و در سال ۱۳۰۸هـ به نجف رفت، و در انقلاب بیستم شرکت نمود، سپس به ایران تبعید شد، و بعد از آن بشرط عدم تدخل در امور سیاسى به نجف بازگشت، و مرجعیت نجف با نائینی بسوى او انتقال یافت، و در ٩ ذی الحجه سال ۱۳۶۵هـ در کاظمیه وفات یافت. نگا: اعیان الشیعه ۲/۳۳۲. معجم رجال الفكر و الادب في النجف۱/۱۲٩. [۱۳۳] محمد علی قمی کربلای حائرى، مشهور است به کتابش: کفر الوهابیة، در سال ۱۳۸۱هـ وفات نمود. نگاه: معجم المؤلفین۳/۲۱٧.
برقعی به منزلت [علمی] نایل شده بود که آیتالله ابوالقاسم کاشانی [۱۳۴] درباره وی میگوید: جناب عالم عادل حجةالاسلام والمسلمین سید ابوالفضل برقعی رضوی بیشتر عمر شریف خود را در کسب مسائل اصولی و فروعی صرف نموده تا در ارجاع و استخراج فروع فقهی به اصول آن دارای نیروی قدسی گردیده است [۱۳۵].
همچنین آیتالله العظمی سید ابوالحسن الموسوی اصفهانی وی را چنین تعریف میکند؛ از کسانی است که در کسب احکام و معارف الهی تلاش خود را مبذول داشته است، برههای از عمر باارزش خود را با تلاش در استفاده از علم سپری کرده است تا اینکه به درجهای از فضل و اجتهاد نایل گشته است، او مىتواند در کارهای حسى و عینى، و کارهایى که غیر فقهاء حق تصرف در آن ندارند، قیام کند [۱۳۶].
و به سبب جایگاهی اجتهادی علمی که به آن نایل شده بود، اصفهانی به وی اجازه داد تا از خُمس سهم امام – که در مذهب جمهور شیعه معمول است که نزد آنان به منزله نیل به درجه اجتهاد است – استفاده نماید، همچنین کاشانی به علت تبحر فقهی برقعی در مذهب امامی تقلید را بر وی تحریم نمود [۱۳٧].
[۱۳۴] ابو القاسم بن مصطفی کاشانی, که دارای فعالیت بارزی در انقلاب بیستم و یک جهتی با حکمت مصدق که نفت را ملى کرد، داشت. و در سال ۱۳۸۱هـ وفات نمود. نگا: نقباء البشر۱/٧۵. [۱۳۵] بتشکن ۲٧۴. [۱۳۶] منبع سابق ۳٧۵. [۱۳٧] منبع سابق ۳٧۴-۳٧۵.
برقعی افزون بر سی و پنج کتاب را نگاشته است، از جمله:
۱- مرآةالآیات – یا راهنمای موضوعات و مطالب قرآن.
۲- گنجینه طلا ۱۵۰۰ حدیث پیامبر ج.
۳- کلمات قصار سیدالشهداء.
۴- کنز الحقائق – سخنان امام صادق.
۵- گنجینه سخن – سخنان امام حسین.
۶- خزینه جواهر – سخنان امام باقر.
٧- رساله حقوق میان حق خالق و مخلوق.
۸- چهل حدیث پیامبر ج.
٩- نظام جمهوری اسلامی.
۱۰- جامع المنقول در سنن رسول – ۱۰ جلد.
۱۱- زندگینامه مردان – ۱۰ مجلد.
۱۲- زندگینامه زنان – ۲ مجلد.
۱۳- دعبل خزاعی و قصیده تائیه او.
۱۴- اسلام دین تلاش و کردار.
۱۵- زندگینامه مختار ثقفی.
۱۶- سیدجمالالدین حسینی و شیخ فضلالله نوری.
۱٧- تفسیر تابشی از قرآن – که ترجمه قرآن و توضیح آیات قرآن و مقدمهای که شامل ۲٧ موضوع است.
۱۸- جبر و اختیار.
برقعی میگوید: کتابهای زیر را برای مبارزه با خرافات و عقائد باطلی نگاشتهام که به اسلام انتساب داده میشود.
۱٩- تحقیق در بطلان مذهب صوفی و درویش.
۲۰- حقیقت عرفان.
۲۱- فهرست عقائد عرفان و صوفیه.
۲۲- فهرست عقائد شیخیّه و مخالفت آن با اسلام.
۲۳- عقل و دین در عدل و توحید.
۲۴- عقل و دین در نبوت و معاد.
۲۵- عشق و عاشقی از دیدگاه عقل و دین.
۲۶- شعر و موسیقی - مصالح و مفاسد.
۲٧- تحقیق دعای ندبه.
۲۸- دعای ندبه و مخالفت عبارات آن با قرآن.
۲٩- درسی از ولایت.
۳۰- پاسخ اشکالات بر درسی از ولایت.
۳۱- خرافات وفور در زیارات قبور.
۳۲- تحریم متعه در اسلام.
۳۳- حدیث ثقلین.
۳۴- بتشکن یا عرضه اخبار اصول بر قرآن و عقول یا سیری در اصول کافی – [روایات «الکافی» در آن بررسی شده است].
۳۵- بررسی علمی در احادیث مهدی احادیث مربوط به مهدی در آن بررسی شده است.
۳۶- تضاد مفاتیحالجنان با آیات قرآن:
آثار منظوم برقعی:
۳٧- مثنوی منطقی – ۲ مجلد.
۳۸- گلشن قدس = یا عقاید منظوم.
۳٩- منظومهای در اَسماءالحسنی.
۴۰- مجموعه اشعار.
۴۱- دیوان حافظشکن.
کتابهایی که برقعی آنها را از عربی به فارسی ترجمه کرده است:
۴۲- صحیفه علویّه.
۴۳- احکام قرآن شافعی/.
۴۴- توحید محمد بن عبدالوهاب.
۴۵- نهجالبلاغه.
۴۶- تعدد زوجات پیامبر ج و مصالح مربوط به آن، صابونی.
۴٧- مذاهب پنجگانه.
۴۸- المنتقی من منهاج الاعتدال، امام ذهبی. (رهنمود سنت در ردّ اهل بدعت).
وفات وی/ در سال ۱۴۱۲ هـ ق / ۱٩٩۲ میلادی بوده است [۱۳۸].
[۱۳۸] بتشکن / مقدمهی مترجم، ص ۲۴.
کسی که سیره و شرح حال ابوالفضل برقعی را دنبال و جویا شود مییابد که زندگی وی سه مرحله را پشت سر گذرانده است – که عبارتند از:
و این همان مرحلهای است که برقعی جوانی خود را سپری نموده و در خانوادهای شیعی امامیه پرورشیافته و در فراگیری مذهب امامیه تلاش ورزیده تا اینکه برخی از علمای مذهب امامیه او را ستودهاند: که در استنباط و ردّ فروع فقهی به اصول آنها دارای نیرو توان قدسی است [۱۳٩]، و لذا از طرف تعدادی مراجع در مذهب امامی به درجه اجتهاد نایل شده است.
[۱۳٩] کاشانی آن را گفته است، بتشکن، شرح حال زندگی توسط نگارنده ۳٧۴.
در این برهه رضا [شاه] پهلوی سپس پسرش محمد[رضا شاه] بر ایران حکومت میکردند و سیاست حکومت سیاست قلع و قمع و ترور بود [۱۴۰].
[۱۴۰] بتشکن ۳٧٧.
شاه ایران «رضا پهلوی» به تحمیل لباس همشکل واحد برای مردان اقدام نمود و زنان را نیز به کشف حجاب مجبور ساخت.
برقعی میگوید: زن در آن زمان به پوشش سر و پاهای خود پایبند بود، و هیچ عضوی از وی حتی صورت او هم قابل رؤیت و شناخته نمیشد، و مسأله حجاب مسأله بسیار سنگین بر ملّت ایران بود، همچنین ذکر میکند که مردم در – به اصطلاح شیعیان ایران – حرم امام رضا به عنوان اعتراض بر قانون کشف حجاب اعتصاب کردند و با فرستادن یگانهایی از ارتش به فرمان شاه ایران و بعد از دستگیری [و حکومت نظامی] کشمکش به پایان رسید [حدود] یازده هزار کشته و زخمی – در قبرهای دستهجمعی دفن شدند، همچنین گروهی از طلایهداران و سردستههای مردم زندانی و یا تبعید شدند [۱۴۱].
[۱۴۱] بتشکن - ۳٧٧-۳٧۸.
با توجه به سختگیری و ستم شاه و دولت وی کسی [در آن زمان] جرئت برخورد با دولت نداشت، بلکه وضعیت [چنان بود] که برقعی میگوید: در آن برهه اندک افرادی از علماء و بزرگان یافت میشدند که جرئت سخن گفتن بر ضد دولت را داشته باشند، و ترس همه مردم فراگرفته بود [۱۴۲].
[۱۴۲] منبع سابق، پیوست شرح حال نویسنده توسط خود وی، ۳٧۸.
در اثنای جنگ جهانی دوّم ایران مخصوصاً بعد از پیمان شاه با آلمان از جانب متفقین مورد تعرض قرار گرفت، بعد از شکست آلمان متفقین به طرف ایران روی آوردند و از رضا[شاه] پهلوی خواستند تا از قدرت کناره گیرد، و قدرت را به پسرش – محمّدرضا – سپرده و به جزیره (موریس) تبعید شد و از آن جا به شهر (گوهانبورگ) در اتحاد جنوب آفریقا تبعید شد، و چند سالی نگذشته بود در سال ۱۳۶۳ هـ ۱٩۴۴م همانجا فوت کرد [۱۴۳].
و انگلیس و روسیه بعد از رضا[شاه] زمام حکومت را به پسرش محمد[شاه] – که از سرنوشت پدرش عبرت نگرفته بود – تسلیم نمودند، بلکه او در دشمنی با ملت و نوکری کامل برای غیر مسلمانان [بیگانگان] بر همان مسیر پدرش گام برداشت، ولیکن این بار به جای [نوکری] آلمانی همپیمان بزرگ پدرش به [نوکری] متفقین پرداخت [۱۴۴].
[۱۴۳] نگا: تاریخ اسلامی محمود شاکر۱۸/۶۱-٧۰. [۱۴۴] همان ۳٧٩.
در این مرحله برقعی هیچگونه تلاش اصلاحگری نداشته است. بلکه او – به علت شدت پایبندیش به مذهب امامیه – در ردّ کسانیکه به [نگاشتن] رسالههای انتقادی [از شیعه] میپرداختند شرکت میجست و به ردّ احمد کسروی – که در نقد مذهب شیعه امامیه [مطالبی] مینوشت – پرداخت [۱۴۵].
[۱۴۵] بت شکن مقدمه مترجم ۲۳.
در هنگامیکه بزرگان علمای ایران به چیزی خلاف رضایت دولت خصوصاً بعد از قانون کشف حجاب لب نمیگشودند، میبینیم برقعی گامهای شجاعانه و نادری برمیدارد – بعد از ذکر آنچه برای مردم بر قانون کشف حجاب اعتراض کرده بود اتفاق افتاد: میگوید: در آن زمان اندک افرادی از علماء و بزرگان شهامت گفتن سخنی ضد دولت داشتند، و ترس همه را فراگرفته بود – و من در قم بودم اعلامیهای صادر کردم و مردم را به مبارزه و تحرک دعوت کردم، و چون کسی نیافتم به دعوتم پاسخ گوید ناچار شدم شب [از خانه] بیرون روم و خودم در بازار و کوچههای شهر اعلامیهها را بر دیوارها بچسبانم ولیکن از کسی تحرّکی ندیدم سپس دولت جسورتر شد و کاملاً از آموزش دین و سخنرانی ممنوع شدم، و بر خود لازم میدیدم هر کجا روم به صورت پنهانی سخنرانی کنم و دو یا سه سالی به این منوال گذشت تا اینکه جنگ دوم جهانی زبانه کشید [۱۴۶].
[۱۴۶] بت شکن پیوست شرح حال نویسنده ۳٧۸/۳٧٩.
(از ۱۳۶٧ - ۱۳٧۲هـ) (۱٩۴٩ - ۱٩۵۳م)
و این همان مرحلهای است که برقعی به خاطر اصلاح انحرافی که در زمینه شرعی و سیاسی که در جامعه خود مشاهده میکرد وارد [مسائل] و کشمکش سیاسی گردید. برای آگاهی و دقت در خصوصیات فکری برقعی در این مرحله لازم است قبل از آن بر خصوصیات کلی آن مرحله دقت نمائیم.
و ایران عرصه رقابت این دو اردوگاه بود [۱۴٧] بریتانیا – در پشت آن امریکا – سعی داشت تا در زمینه اقتصادی و سیاسی در ایران نفوذ نماید. و روسیه هم بر دستیابی بر امتیاز کشف نفت فشار میآورد، و در ایران نیز احزاب سیاسی درگیری بودند که هر کدام یکی از آن اردوگاه را حمایت میکردند [۱۴۸].
[۱۴٧] آنچه که بیانگر میزان رقابت دولتهای بزرگ آن زمان بر بازارهای ایران است، اینکه در سال ۱۳۵۶ه تعداد شرکتهای بیگانه در ایران عبارت بودند از: ۳۵۱ شرکت آلمانی، ۲۸۵ شرکت انگلیسی، ۱٧٧ شرکت آمریکایی و ۱۴۳ شرکت روسی، و ۱۱۸ شرکت فرانسوی، نگا: تاریخ الاسلامی محمود شاکر ۱۸/۶۱. [۱۴۸] نگا: تاریخ الاسلامی محمود شاکره ۱۸/٧٧-٧۸.
دولت شاه ایران از طرفی برای ارضای انگلیس، و هم برای اظهار و اعلام به دولتهای غربی به اینکه ایران ارتباطی با اسلام ندارد بلکه دولتی مارکسیستی آزادیخواه است. دولت اسرائیل را به رسمیت شناخت [۱۴٩].
[۱۴٩] همان منبع، ۱۸/٧٩.
محمّد مصدق و آیتالله کاشانی [هر کدام] نماینده دو گروه [در ایران بودند] یکی [مصدق] ملیگرا، و دیگری دینی اصلاحطلب، بعد از تلاش طولانی از طرف آنان و طرفدارانشان در مسأله انتخابات به لیست مسئولین سیاسی دولت نایل شدند [۱۵۰]. لیکن در روز جمعه هفتم ربیعالثانی سال ۱۳۶۸ه ۱٩۴٩م شاه پهلوی مورد سوءقصد قرار گرفت، حکومت این گروه را دستاویزی قرار داد تا دولت را لغو و منحل نماید، و به دستگیریهای گستردهای در میان مخالفین پرداخت، و در میان کسانی که دستگیر شده بودند آیتالله کاشانی هم وجود داشت و بعد از آن به لبنان تبعید شد.
در سال ۱۳٧۰ه - ۱٩۵۱م بحران ایران را فراگرفت – شاه با مسئولیت مصدق – که از جهات مختلف مورد تأیید قرار میگرفت – برای آرامکردن اوضاع ایران به تشکیل وزارت ناچار شد، و مصدق بیست و هفت ماه در پست وزارت باقی ماند که یکی از مهمترین مصوبههای او در تاریخ کشمکش ایران و غرب ملیکردن نفت ایران بود، [و دستور] مصادره املاک انگلیسها و گرفتن امتیاز نفت از آنان را صادر نمود، و چون انگلیسها درخواست مذاکره کردند. در اثنای مذاکره با آنان درخواست مبلغ زیادی به عنوان جبران خسارت به ایران نمود لذا انگلیسها از مذاکرات عقبنشینی کردند، شاه تلاش نمود تا مسأله را حل و کنترل نماید، نامهای به مصدق فرستاد تا با استعفاء به وزارت خود پایان دهد، ولی مصدق و کاشانی از آن سرپیچی نمودند و بر علیه شاه اعلام کودتا نمودند، مردم نیز با آنها برخاستند، شاه به روم فرار کرد، و کشور دچار آشوب و بحران گردید، و امریکا از ترس اینکه مبادا دینداران بر کشور حاکم شوند (کیرمت پسر رئیس روزفلت) را فرستاد تا با توزیع یک میلیون دلار به برخی از کسانی که توان آرامکردن اوضاع داشتند، اقدام کرد، و با انجام این عمل شاه از روم برگشت و مصدق به پای میز محاکم کشانده شد [۱۵۱].
[۱۵۰] برقعی میگوید: پیروان کاشانی شبها تا صبح در کنار صندوقهای رای بیدار میماندند, تا از تقلب کاری در نتیجه انتخابات جلوگیری کنند, که شخص دیگری بغیر از کاشانی و مصدق رای را نبرند, تا اینکه در آخر بعلت کوششهای پیروانشان آراء مردم را بدست آوردند و کاشانى و مصدق از طرف مجلس نماینده شهر تهران تعیین شدند، که در نتیجه حکومت مجبور به بازگشت کاشانی از لبنان شد. نگا: بت شکن پیوست شرح حال نویسنده ۳۸۵. [۱۵۱] تاریخ اسلامی محمود شاکر۱۸/۸۱-۸۳.
حکومت شاه در این مدت به محاصره دینداران علیالخصوص اصلاحطلبان پرداخت و برای این کار به انجام کارهایی اقدام نمود از جمله:
تسلیم و تحویل مدارسی که علماء بر آن اشراف داشته به وزارت آموزش و پرورش.
استیلای بر اوقاف.
به برپایی حرکت انقلاب سفید اقدام نمود تا به این وسیله بتواند علماى دین را زیر نظر خود برده و بهرهبرداری از آنها به هدف خود برسد [۱۵۲].
[۱۵۲] مرجع سابق
برقعی، وضعیت اغلب علماء در این فتره را چنین توصیف مینماید: که از اشتغال به سیاست و امور حکومت به دور بودند، و از طرف دیگر برقعی برخی شخصیات را چنین نام میبرد که دارای نقش بسیار منفی بودهاند، مثلاً بروجردی کسی بوده که برقعی او را از زمره کسانی به شمار میآورد که سیاست شاه را یاری داده است [۱۵۳].
همچنین برقعی ذکر مینماید: کسانی مانند کاشانی، مصدق و جبهه ملّی – که خمینی آن را تأسیس کرده بود – که در داخل ایران فعالیت مینمودند در این برهه در میان مردم انعکاس [چندانی] نداشتند [۱۵۴].
[۱۵۳] بتشکن پیوست شرح حال نویسنده ۳۸۸. [۱۵۴] منبع سابق ۳۸۴.
در سال ۱٩۴٩م برقعی به تهران رفت و به کاشانی پیوست که برقعی او را چنین توصیف مینماید: که در مقابل استبداد دولت ایستاد و برخی مسایل را برملا ساخت، اما سایر علماء یا اینکه ساکت بودند یا اینکه هر روز بر سفره آنان بوده و با ظلم شاه هماهنگ بودند [۱۵۵].
[۱۵۵] منبع سابق ۳۸۴.
برقعی به خاطر اصلاح اوضاع دینی و سیاسی مردم پذیرفت که با افکار کاشانی در زمینه سیاسی وارد گشته و فعالیت نماید.
با نامهای که کاشانی در هنگام تبعید خود در لبنان برای برقعی فرستاده است میتوانیم از افکار کاشانی اطلاع یابیم که در نامه میگوید: بر حذر باشید از اینکه همچون سایر رهبران، مسجد را محل کسب و تجارت نمائید، و توجه نکنید به آنچه میگویند! که رهبر صالح. شایسته کسی است که از امور مردم به دور باشد و به ملت خود توجه مینماید، تلاش خود را به کار گیرید تا مصدق انتخاب گردد [۱۵۶]، برقعی به انجام آن [با توصیه کاشانی] پرداخت و با تمام توان در میان مردم برای سوق دادن آنان بر مشارکت در انتخاب مصدق تلاش نمود.
[۱۵۶] منبع سابق ۳۸۵.
از سال (۱۳٧۲ وفات ۱۴۱۲هـ) (۱٩۵۳– ۱٩٩۲م)
در این مرحله برقعی به صورت آشکار و جدّی وارد مسائل انتقادی شده، به شیوهای غیر سیاسی به جنگ و مبارزه خرافات و غلو و جلوههای دوری از دین خالص پرداخت.
۱- افزایش تحرک و اعتراضات مردمی در ایران.
۲- قیام انقلاب اسلامی در ایران در سال ۱۳٩٩ه ۱٩٧٩م.
در این سالها برقعی فراعت وقت یافت تا بر بسیاری حقایق که از خلال تحقیق و مطالعه کشف کرده بود آگاهی یابد.
و او [/] میگوید: در آن سالها فراغت یافتم تا بر مطالعه و تحقیق و تألیف و تدبر در کتاب خداوند توفیق یابم، برایم معلوم گردید، که من و تمام علمای مذهب ما (امامیه) در خرافات غوطهور شدهایم و از کتاب خداوند غافلیم، و آراء آنان با قرآن مخالف و در تعارض میباشد [۱۵٧].
[۱۵٧] منبع سابق ۳٩۰.
در این مرحله برقعی از طریق تألیف و نوشتن مقالات در اصلاح مردم سعی و تلاش نمود. میگوید: سپس برای اصلاح خرد و اندیشههای مردم به تألیف کتاب اقدام نمودم و میخواستم با تألیف این کتابها مردم را از کتاب خداوند و عقائد اسلامی قرآنی آگاه سازم و ملت را از نیرنگ و مکر اهل بدعت و گمراهی نجات دهم [۱۵۸].
[۱۵۸] همان منبع ۳٩۱.
در این فتره و بعد از اینکه متوجه اخلال و ایرادی شد که به مذهب شیعه ملحق گردیده به طور فراوانی به دعوت مردم و روشنگری و بهکارگیری خردها و ترک اعتقادات اشتباه و خرافات موجود روی آورد. و دعوت خود را از مسجد مادر در تهران آغاز نمود؛ زیرا بعد از انحلال حکومت مصدق امام آن مسجد شده بود. میگوید: خاله مصدق در عذر وزیر دفتر [۱۵٩] مسجدی بنا کرده بود و از جانب «محمد ولی میرزا فرمانفرمائیان» اداره میگردید و این مرد از آیتالله کاشانی خواسته بود تا فردی را برای امامت مسجد انتخاب نماید [۱۶۰]، کاشانی برای امامت آن مسجد مرا همراهی کرد و خود به من اقتدا نمود سپس در مسجد به امامت پرداختم». و برقعی در تدریس خود بر قرآن تکیه میکرد. و فردی که اندکی قبل از انقلاب او را زیارت کرده بود. و در این مسجد در یکی از دروس تفسیر وی حضور یافته بود برایم بیان کرد که تعداد طلبههایی که [در کلاس درس] حضور مییافتند قریب به دویست نفر میرسید، همین طور از رفتوآمدها و سفرهای خود برای دعوت و تدریس استفاده مینمود، و خود میگوید: علاوه بر تألیف برای نشر حقایق اسلامی از سفرها و رفت و آمدها بهره برداری مینمودم [۱۶۱].
[۱۵٩] منطقهای در تهران. [۱۶۰] منبع سابق ۳۸٩. [۱۶۱] منبع سابق۳٩۱.
در این برهه در زمینه دعوت آشکارش برای اصلاح [عقیده و ...] به بسیاری از ابتلاهها و مشکلات دچار گردید، از چند سو به جنگ و مبارزه با وی پرداختند.
سؤال: چه کسانی در این مرحله در برابر دعوت برقعی ایستادند؟
برقعی؛ کسانی را که دعوت او به ذوقشان مطلوب نبوده است خود معین نموده است که عبارتند: اول: سیاستمداران که از بقای خرافه و جهل و سکوت علماء سوءاستفاده مینمایند.
دوم: علماى مذهبی [خصوصاً کسانی که جنبهی رهبری مذهبی دارند] که از مذهب استفاده مقام یا ثروت مینمایند.
میگوید: اقامت در تهران را بر [قم] ترجیح دادم زیرا در قم سه دسته با من به دشمنی میپرداختند = دسته اول: کارمندان دولت و نوکران آنها، دسته دوم خادمان حرم معصومه که آنان نوکر «متولی باشی» نماینده قم در مجلس بودند و او کسی بود من او را لایق و شایسته این منصب [۱۶۲] نمیدانستم، دسته سوم: گروه آخوندها. علیالخصوص پیروان بروجردی [۱۶۳].
[۱۶۲] برقعی در جای دیگری ص۳۸۲ علت درگیرى خود را با متولی باشی اینگونه بیان میکند: «او یک عامی غیر صالح بود و اوقاف سیده معصومه را که باید به فقرا میداد در امور دیگری بمصرف میرساند. و بعد از سقوط پهلوی اول ما میخواستیم نماینده شایستهای را بجاى او انتخاب کنیم، اما طرفداران بروجردی و دولت و بزرگان کشور ممانعت ایجاد کردند پس من اعلامیهای نوشتم که در آن عیوب متولی باشی و بدیهای او را ذکر کردم و مردم را دعوت کردم که نماینده شایستهای را انتخاب کنند بنابراین بروجردی و اطرافیانش مرا ترک کردند». [۱۶۳] بت شکن ص ۳۸۸
به علت امیدواری برقعی به پایهگذاری شریعت که رهبر انقلاب شعار آن را سرداده بود با وجود اختلاف وی با سران انقلاب در بسیاری از مسایل مانع همکاری وی با آنان در سرنگونی رژیم شاه نگردید، بلکه گرچه عمری از وی سپری شده بود. بر علیه شاه و ساواک با ملت مشارکت نمود، و میگوید:
عمرم در این ایام (انقلاب) به هفتاد سالگی رسیده است ولی با این وجود در تظاهرات شرکت میکردم.
به پشتیبانی و دفاع از انقلاب بشتافت [و در این زمینه] برای اصلاح به کار عملی دست زد به نیت شناسایی حکومت اسلامی که امیدوار بود آیتالله خمینی با رسیدن به مقام حکومت آن را اجرا سازد به تألیف کتابی اقدام کرد.
برقعی میگوید: بر مبنای انجام اصل «النصیحة لله» نصیحت و دلسوزی به خاطر خداوند نامههای متعددی به آیتالله خمینی فرستادم اما وی بر هیچ کدام پاسخی نداد و هرگاه مقالهای مینوشتم از رسیدن آن به [دست] مردم ممانعت به عمل میآمد [۱۶۴].
[۱۶۴] بتشکن ۳٩٧.
بارها متهم شد به اینکه منحرف و گمراه است، کما اینکه هنگام تألیف «کتاب درسی از ولایت» [۱۶۵] میلانی [۱۶۶] - که برقعی آن را توصیف مینماید به اینکه عمر خود را در راه سفسطه و فلسفه یونانی نزد رهبران شیخیه سپری نموده است - اقدام به چاپ اعلامیهای نمود که در آن ذکر شده بود، کتاب «درسی از ولایت» کتاب ضلالت و گمراهی و نگارنده آن[هم] گمراه است و هزار نسخه [اعلامیه] چاپ کردند و حتی بر درب و دیوارهای مسجد برقعی چسباندند [۱۶٧]، و عاقبت برخی از طرفداران فلسفه و مداحان و روضهخوانان به تکفیر برقعی پرداختند، و برقعی خود آن را توضیح داده و میگوید روزی در تهران با فردی کار داشتم و به بازار آهنگران رفتم لیکن او آنجا نبود منتظر ماندم تا برگردد در این حال بیرقی که بیانگر برپایی عزا و ذکر مصیبتها بود بر درب خانهای دیدم پس وارد شدم و در گوشهای نشستم دیدم سخنرانی به نام عمادزاده بر منبر بر علیه برقعی سخنرانی میکرد و ادّعا میکرد که او [برقعی] خدا و رسول و جدّ وی [سخنران] امام و ... را انکار مینماید و حدود نیم ساعت از بالای منبر در نثارکردن تهمت و افتراء بر برقعی سخن راند و کسی در آن مجلس مرا نمیشناخت و چون از منبر فرود آمد و خواست بیرون رود برخاستم و دنبالش رفتم و در [داخل] کوچه به وی رسیدم بعد از سلام و احوالپرسی؛ گفتم: آیا شخصاً با برقعی برخورد نمودهاید؟ گفت: خیر، گفتم آیا چیزی از کتابها و تألیفات وی را خواندهاید؟ گفت خیر گفتم پس با چه دلیلی او را به ضلالت و انحراف توصیف مینمائید؟ گفت از آیتالله میلانی نقل کردهام، گفتم شما سخنران و با فرهنگ میباشید حداقل از برقعی چیزی – گرچه کتابی هم باشد – بخوانید تا واقعیت وی را بفهمید و نباید در شناخت دیگران از افراد تقلید نمود، و در آن روز یکی از تألیفاتم – که کتابی از (دعبل) بود که در مدح امام رضا شعری سروده بود – [آن را شرح کرده بودم] همراه داشتم از جیب خود بیرون آوردم و گفتم من کتابی از برقعی همراه دارم اشکالی ندارد آن را به شما بدهم تا آن را خوانده و بعداً نظر خود را از طریق تلفن در مورد کتاب و نگارنده آن به من بگوئید آن را پذیرفت و کتاب را گرفت و شماره تلفن خود را به من داد، و بعد از گذشت چند روز تلفنی با وی تماس گرفتم به او گفتم آیا کتاب دَعْبل از تألیفات برقعی را خواندید؟ گفت آری گفتم نظرت چیست؟ گفت تألیف خوبی است، و حقیقتاً نگارنده مردی مؤمن و ادیب و عالم است. گفتم پس چرا از وی بدگویی کردید؟ گفت من اشتباه کردهام گفتم در این صورت شما مسئولیت دارید و میبایست از وی معذرتخواهی کنید، گفت: او کجاست، گفتم بدان همان آقایی که در کوچه [مسجد] با شما برخورد کرد و کتاب دعبل را به شما داد خودِ برقعی بوده است، گفت مرا ببخشید، گفتم شما را نخواهم بخشید زیرا شما بر بالای منبر سخنانی [ناپسند] بر زبان راندید و میبایست بروید به کسانی که به سخنرانیات گوش فرا دادهاند بگوئید که اشتباه کردهام در این صورت شما را خواهم بخشید [۱۶۸].
[۱۶۵] کتابی است که برقعی آن را تألیف کرده است تا اثبات نماید که پیامبر ج و ائمه در هیچ صفات و افعالی با خداوند مشارکت ندارند و ولایت انبیاء و اولیاء فقط منحصر به امور شرعی و قوانین است، بتشکن ۳٩۴. [۱۶۶] محمدهادی بن جعفر بن حسین میلانی در سال ۱۳۱۳ه متولد شد و در سال ۱۳٩۵ه از دنیا رفت. نگا: به کتابش: (المحاضرات قسمت زکات). [۱۶٧] بتشکن ۳٩۴. [۱۶۸] منبع سابق ۳٩۵.
برقعی بارها تهدید به کشتن گردید، از جمله: وقتی کتاب تفتیش و کتاب حقیقة العرفان را تألیف کرد از جانب برخی مراجع تهدید به قتل شد [۱۶٩].
[۱۶٩] منبع سابق ۳٩۱.
در زمان شاه دوم - نیروهای ساواک به خانه وی هجوم بردند و درب خانه را کندند و درب پائینی را شکسته و وارد خانه شدند و او را به ترک خانه مجبور ساختند، برقعی میگوید: همسرم به علت وحشت از آن حادثه مریض شد و بعد از چند روز وفات نمود.
برقعی بعد از وفات همسرش به بلاء دچار شد، خویشانش به علت ترس از ساواک و [شکنجه] از او دوری نمودند. و میگوید: مسجد و خانه را ترک نمودم و همسرم به خاطر مخالفین من وفات نمود تا اینکه خویشانم نیز مرا ترک نمودند و با خداوند [تنها] ماندم و کارم را به وی سپردم [۱٧۰].
[۱٧۰] منبع سابق ۳٩۶.
به خاطر مخالفت وی با درباریانِ سلطنت مردم از داشتن کتابهای ابوالفضل برقعی در زمان شاه منع شدند: او/ میگوید: سپس مردم از داشتن کتابهای من ممنوع شدند در حالیکه کتابهای اهل خرافات صوفیه، شیخیه به آسانی در اختیار خوانندگان قرار میگرفت [۱٧۱].
[۱٧۱] منبع سابق ۳٩۶.
بارهای بسیارى به سبب افکار و فعالیتهایش در زمینه دعوت به اصلاح عقیده مردم زندانی گردید، به مدت سه ماه با آیتالله کاشانی زندانی شد و در زندان دچار بیماری مالاریا گردید [۱٧۲] همچنین یکبار بر مسجد وی هجوم آوردند و او را دستگیر و دستبسته به زندان بردند و از وی تعهد گرفتند که برای مردم نماز جماعت نخواند [۱٧۳] سپس در آخر حیاتش در زندان اوین که یکی از بیرحمترین و سختترین زندانهای سیاسی در ایران است به مدت یک سال زندانی شد.
[۱٧۲] منبع سابق ۳۸۴. [۱٧۳] منبع سابق ۳٩۵-۳٩۶.
در سال ۱٩٩۲م هنگامیکه برخی از عناصر پاسداران انقلاب که مکلف به ترور وی شده بودند. مورد سوءقصد قرار گرفت و در داخل خانه خود در حالیکه نماز میخواند به وی شلیک نمودند به قسمت چپ صورت وی اصابت نمود تا حدی که گلوله از قسمت راست[صورت] بیرون رفت و او عمر ۸۰ ساله خود را طی میکرد، از ناحیه گوش دچار آسیب گردید و در بیمارستانی که به معالجهاش پرداخته میشد به پزشکان دستور دادند تا از معالجه او خودداری کنند و به دنبال آن یکی از پزشکان توصیه کرد تا از بیمارستان بیرون رفته و در منزل به تداوی خود اقدام نماید [۱٧۴].
و بالاخره بعد از سوءقصد قرارگرفتن و عدم معالجه وی دستور به زندانیکردن وی در زندان اوین به مدت یکسال صادر شد؛ سپس از زندان آزاد شده و به شهر یزد تبعید گردید، ولیکن بعد از پنج روز از تبعیدش بار دیگر زندانی شد، سپس به همان شهر تبعید شد و در سال ۱٩٩۲م در شهر یزد از دنیا رفت [۱٧۵] – رحمهالله تعالی رحمة واسعة.
[۱٧۴] مقدمه بتشکن ۲۴. [۱٧۵] منبع سابق ۲۴.
اسباب توفیق [هدایت] برقعی به ترک بسیاری از غلو و خرافات همهاش به فضل خداوند متعال برمیگردد و خداوند سبحان چیزی از اسباب توفیق و شاید برجستهترین اسباب هدایت را بر روی وی گشود.
دقت و تأمل در قرآن کافی است تا انسان را به هر خیری هدایت نماید، کمااینکه خداوند متعال میفرماید:
﴿يَهۡدِي بِهِ ٱللَّهُ مَنِ ٱتَّبَعَ رِضۡوَٰنَهُۥ سُبُلَ ٱلسَّلَٰمِ وَيُخۡرِجُهُم مِّنَ ٱلظُّلُمَٰتِ إِلَى ٱلنُّورِ بِإِذۡنِهِۦ وَيَهۡدِيهِمۡ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ١٦﴾ [المائدة: ۱۶].
«خداوند به برکت آن(کتاب)، کسانى را که از خشنودى او پیروى کنند، به راههاى سلامت، هدایت مىکند; و به فرمان خود، از تاریکیها به سوى روشنایى مىبرد; و آنها را به سوى راه راست، رهبرى مىنماید».
از نعمتهایی که خداوند بر برقعی ارزانی داشته بود اینکه تفکر و تدبّر در آیات قرآن را برای او میسور گردانید، بلکه به قطعی میتوانیم [بگوئیم] که بزرگترین عامل – بعد از توفیق خدا – برای رهایی برقعی از بسیاری از اقوال خرافی و غلوگرایانه قرآن کریم بود، به طوری که ایشان میفرماید: در آن زمان [۱٧۶] فراغت یافتم تا به مطالعه و بحث و تألیف و تدبر در کتاب خداوند بپردازم و بر من معلوم گردید که من و تمام علمای مذهب ما (جعفری) در خرافات غوطهور و از کتاب خداوند غافل و آراء و نظریات آنان با قرآن مخالف و در تعارض میباشد، و به برکت قرآن کریم کمکم بیدار شدم و فهمیدم که روحانیها (تیپ علماء) و گروهها، اسلام را تغییر داده و اسلام اصیل را به مذهب تبدیل نمودهاند [۱٧٧].
و برایم معلوم گردید که گروهی به نام عرفا و دیگری به نام شعراء و مفاخر ملی و گروهی به نام صوفی و اخباری و اصولی و گروهی هم به نام حکماء و فلاسفه و تمام این گروهها و دستهها افکار بشری را به جای اسلام راستین نشر و ترویج نمودهاند.
و این اعتراف صریحی از او در مورد اثر قرآن در مرحله جدید وی میباشد.
همچنین برای خواننده کتاب «بتشکن» او معلوم میگردد که او در بیان آراء صحیح از آرای باطل در درجه اول بر قرآن اعتماد میکند، – و سپس با عرضه تمام اقوال بر آن موافق قرآن را اتخاذ مینماید، و هر آنچه با قرآن مخالف باشد ردّ مینماید، لذا مییابیم برقعی بسیار تأکید مینماید بر اینکه قرآن اولین داور فصل و قضاوت اختلاف است. میگوید: متأسفانه علمای کشور ما که اختلاف به وجود آوردهاند در اختلافات خود با مذاهب اسلامی دیگری از اینکه اختلافات خود را به قرآن ارجاع دهند خودداری مینمایند، بلکه آن را به روایات مذهبی ارجاع میدهند و با این عمل دامنه اختلاف را (به جای حل) گستردهتر مینمایند، و حتی در کتاب [بررسی اصول] کافی در این زمینه به ضرورت بازگشت به کتاب و سنت فرامیخواند [۱٧۸].
ابوالفضل (برقعی) با این عمل روش جدیدی در اصول استدلال برای خود ترسیم نموده و با مراجعه به منبع اساسی برای بررسی و قضاوت – با عمل به وجوب حکمیّت قرآن و آنچه از ائمه هدی مانند امام بزرگوار جعفر صادق وارد شده: که اقوال و روایات را بر قرآن عرضه کنید هر آنچه موافق کتاب خداوند باشد آن را اخذ نموده و آنچه با آن مخالف باشد ردّ نمائید [۱٧٩]. – درباره روایات سرمشق و الگوی مبارکی پایهگذاری نمود.
[۱٧۶] منظور سالهای بعد از الغای حکومت مصدق در سال ۱۳٧۲ه ۱٩۵۳م که برقعی بعد از آن (برای مدتی) از صحنهی سیاسی کنار رفت. [۱٧٧] بتشکن ۳٩۱. [۱٧۸] منبع سابق ۳۱. [۱٧٩] الکافی ۱/۸.
برقعی در فتره زمانی بسیار سختی زیست به طوری که مسلمانان در وضعیت فشار دینی و دینستیزی و به علت تقسیم جدید جهان اسلام و بروز ملیگرائی با گسترش جهل به سر میبردند. همچنانکه حالتی خستگی و درماندگی توسط تمدن غرب که با تمام مناطق اسلامی دنیا در جنگ بود و با افکار الحادی کمونیستی میجنگید تا جایی که بسیاری از کسانی که دین صادق و مطمئنی داشتند در یک حالت حسرت و تأسف زندگی میکردند که آنها را وادار به تفکر در حلی که شایسته آنها باشد، و مسلمانان را از انحطاط بیرون بیاورد بکند. و برقعی از این احساسی که در اوایل زندگیش داشت عبور کرد و میگوید: از خیلی وقت پیش برای انحطاط مسلمانان و خواری و تفرقه و فقر آنها تأسف میخوردم و از راههای رهایی آنها تحقیق میکردم و دیدم که تاجران دین و کسانی که از آن نفع میبرند مانع بزرگی بر سر راه پیشرفت مسلمانان هستند [۱۸۰].
[۱۸۰] منبع سابق ۲٧.
از توفیقات خداوند برای برقعی اینکه رغبت تحقیق و مطالعه آزاد به دور از تقلید برای هرکس را بر وی گشود. همان تقلیدی که برقعی آن را از بزرگترین اسباب بقای خرافه و انحراف میداند [۱۸۱] که در مرحله سوم [زندگی] از وی سخن گفتیم [۱۸۲].
[۱۸۱] منبع سابق ۳٩٧. [۱۸۲] منبع سابق ۳٩۰.
آیت الله کاشانی پیرو شیعه امامیه و بر غیر نهج مرجعیت تقلیدی سنتی وقت بود، و از روش مراجعی که طریقه آنان بر تجارت علم و دوری از احوال مردم و یا عدم فداکاری برای اصلاح احوال سیاسی استوار بود به دور بود، میتوانیم پرتوهایی آشکار از ویژگی شخصیت کاشانی را از آنچه برقعی بر قلم رانده است اخذ نمائیم، میگوید: او در برابر استبداد دولت ایستاد و او به مسایل ملتش اهتمام میورزید و برای آزادی و فهم دانش [آنان] تلاش میکرد و او نمایندگان شایسته را به پارلمان سوق میداد و به وجوب جهاد در عراق فتوی داد، و با انگلیس جهاد کرد تا اینکه به عراق استقلال بخشیدند، در حالیکه شاه دست آیتالله بروجردی را میبوسید. لیکن به دستگیری آیتالله کاشانی دستور داد [۱۸۳] همچنین توصیه کاشانی را برای او در نامهای که از لبنان برای وی فرستاده است – ذکر میکند که به وی سفارش مینماید: اینکه مسجد خود را همچون سایر مساجد به محل کسب و درآمد تبدیل نکنید [۱۸۴] و او با [دکتر] مصدق در ملیکردن نفت ایران تلاش نمود [۱۸۵]. کاشانی استاد برقعی و از جمله کسانی است اجازه اجتهاد به وی دادهاند. بنابراین با سوقدادن او در برابر تغییر وضعیت ناپسند و تشویق وی بر شورش بر علیه روش جاری مرجعیّت در شخصیت برقعی تأثیر [به سزایی] داشته است. این مهمترین اسبابی است که از خلال کلام برقعی استنباط مینمائیم، و ملاحظه میگردد که او با مناظره یا محاوره هیچ کدام از افراد اهل سنت تحت تأثیر قرار نگرفته است.
[۱۸۳] منبع سابق ۳۸۳. [۱۸۴] منبع سابق ۳۸۵. [۱۸۵] تاریخ الاسلامی ۱۸/۸۱-۸۲.
برقعی به طور واضح نظریات خود را به ثبت رسانده است، بعد از خود میراث بزرگی به جایی گذاشته درباره بسیاری از مسائل مذاهب و جریانهای اسلامی دیدگاه خود را بیان مینماید در [صفحات] بعدی بارزترین آراء اعتقادی او که از آن اطلاع یافتهام و مربوط به مذهب امامیه است بیان خواهم کرد.
از ویژگیهای خداوند که کتاب و سنت بر آن دلالت و اشاره نمودهاند اینکه خداوند منفرد به علم شامل و کامل است، و او آگاه است به آنچه بوده و آنچه خواهد بود، و یا نبوده و چگونه خواهد بود، همچنان خود در قرآن میفرماید:
﴿جَعَلَ ٱللَّهُ ٱلۡكَعۡبَةَ ٱلۡبَيۡتَ ٱلۡحَرَامَ قِيَٰمٗا لِّلنَّاسِ وَٱلشَّهۡرَ ٱلۡحَرَامَ وَٱلۡهَدۡيَ وَٱلۡقَلَٰٓئِدَۚ ذَٰلِكَ لِتَعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ يَعۡلَمُ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِ وَأَنَّ ٱللَّهَ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمٌ٩٧﴾ [المائدة: ٩٧].
«و خداوند بر هر چیزی آگاه است».
کمال علم خداوند اینکه او در علم به غیب منفرد [و بیشریک] است:
﴿عَٰلِمُ ٱلۡغَيۡبِ وَٱلشَّهَٰدَةِ ٱلۡكَبِيرُ ٱلۡمُتَعَالِ٩﴾ [الرعد: ٩].
«او از غیب و شهود آگاه، وبزرگ و متعالى است».
و قرآن کریم [در مورد اختصاص علم غیب به خداوند] میفرماید:
﴿قُل لَّا يَعۡلَمُ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ ٱلۡغَيۡبَ إِلَّا ٱللَّهُۚ وَمَا يَشۡعُرُونَ أَيَّانَ يُبۡعَثُونَ٦٥﴾ [النمل: ۶۵].
«بگو: کسانى که در آسمانها و زمین هستند غیب نمىدانند جز خدا، و نمىدانند چه وقت برانگیخته مىشوند!».
در اینجا برقعی رأی خود را تثبیت مینماید به اینکه تنها خدای واحد مختص به علم غیب است، و پیامبر ج و امامان غیب نمیدانند، و برای اثبات آن به [ذکر] دلایلی میپردازد که به طور مختصر عبارتند از:
از دیدگاه برقعی قرآن بر اختصاص علم غیب به خداوند و نفی آن از ماسوای خداوند دلالتهای متنوع و [مختلفی] دارد از جمله:
۱- تصریح خداوند به نفی علم غیب از غیر خود و اثبات آن تنها برای خود مانند گفتار خداوند که میفرماید:
﴿قُل لَّا يَعۡلَمُ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ ٱلۡغَيۡبَ إِلَّا ٱللَّهُۚ وَمَا يَشۡعُرُونَ أَيَّانَ يُبۡعَثُونَ٦٥﴾ [النمل: ۶۵].
«بگو: کسانى که در آسمانها و زمین هستند غیب نمىدانند جز خدا، و نمىدانند کى برانگیخته مىشوند!».
و میفرماید:
﴿قُل لَّآ أَقُولُ لَكُمۡ عِندِي خَزَآئِنُ ٱللَّهِ وَلَآ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ وَلَآ أَقُولُ لَكُمۡ إِنِّي مَلَكٌۖ إِنۡ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَىٰٓ إِلَيَّۚ قُلۡ هَلۡ يَسۡتَوِي ٱلۡأَعۡمَىٰ وَٱلۡبَصِيرُۚ أَفَلَا تَتَفَكَّرُونَ٥٠﴾ [الأنعام: ۵۰] [۱۸۶].
«بگو: من نمىگویم خزاین خدا نزد من است; و من، (جز آنچه خدا به من بیاموزد،) از غیب آگاه نیستم! و به شما نمىگویم من فرشتهام; تنها از آنچه به من وحى مىشود پیروى مىکنم» بگو: آیا نابینا و بینا مساویند؟! پس چرا نمىاندیشید؟!».
ب – اخبار خداوند در جاهای متعدد از حال پیامبر خود که علم غیب را از او نفی میکند همچون عبارات «(قل ما أدري) (و ما أدراك) (إن أدري) (ما كنت تدري) (لا تدري) (ما یدریك) [۱۸٧]». و ...
و برقعی به دنبال تفسیر آیه:
﴿قُل لَّآ أَقُولُ لَكُمۡ عِندِي خَزَآئِنُ ٱللَّهِ وَلَآ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ وَلَآ أَقُولُ لَكُمۡ إِنِّي مَلَكٌۖ إِنۡ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَىٰٓ إِلَيَّۚ قُلۡ هَلۡ يَسۡتَوِي ٱلۡأَعۡمَىٰ وَٱلۡبَصِيرُۚ أَفَلَا تَتَفَكَّرُونَ٥٠﴾ [الأنعام: ۵۰].
«بگو: من نمىگویم خزاین خدا نزد من است; و من، (جز آنچه خدا به من بیاموزد،) از غیب آگاه نیستم!».
میگوید: گنجینههای خداوند نزد پیامبر ج نیست، پس چگونه نزد امام میباشد اینها [منظور راویان غالی] ائمه را از لحاظ مقام بالاتر از انبیاء به شمار میآورند [۱۸۸].
ج – خداوند رسول خود را چنین توصیف مینماید که برخی از اخبار گذشتهگان را نمیداند مثلاً قرآن میفرماید:
﴿أَلَمۡ يَأۡتِكُمۡ نَبَؤُاْ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِكُمۡ قَوۡمِ نُوحٖ وَعَادٖ وَثَمُودَ وَٱلَّذِينَ مِنۢ بَعۡدِهِمۡ لَا يَعۡلَمُهُمۡ إِلَّا ٱللَّهُۚ جَآءَتۡهُمۡ رُسُلُهُم بِٱلۡبَيِّنَٰتِ فَرَدُّوٓاْ أَيۡدِيَهُمۡ فِيٓ أَفۡوَٰهِهِمۡ وَقَالُوٓاْ إِنَّا كَفَرۡنَا بِمَآ أُرۡسِلۡتُم بِهِۦ وَإِنَّا لَفِي شَكّٖ مِّمَّا تَدۡعُونَنَآ إِلَيۡهِ مُرِيبٖ٩﴾ [إبراهیم: ٩].
«آیا خبر کسانى که پیش از شما بودند، به شما نرسید؟! «قوم نوح» و «عاد» و «ثمود» و آنها که پس از ایشان بودند; همانها که جز خداوند از آنان آگاه نیست».
و نیز در سوره کهف میفرماید:
﴿سَيَقُولُونَ ثَلَٰثَةٞ رَّابِعُهُمۡ كَلۡبُهُمۡ وَيَقُولُونَ خَمۡسَةٞ سَادِسُهُمۡ كَلۡبُهُمۡ رَجۡمَۢا بِٱلۡغَيۡبِۖ وَيَقُولُونَ سَبۡعَةٞ وَثَامِنُهُمۡ كَلۡبُهُمۡۚ قُل رَّبِّيٓ أَعۡلَمُ بِعِدَّتِهِم مَّا يَعۡلَمُهُمۡ إِلَّا قَلِيلٞۗ فَلَا تُمَارِ فِيهِمۡ إِلَّا مِرَآءٗ ظَٰهِرٗا وَلَا تَسۡتَفۡتِ فِيهِم مِّنۡهُمۡ أَحَدٗا٢٢﴾ [الكهف: ۲۲] [۱۸٩].
«بگو پروردگارم به تعداد آنان آگاهتر است».
د – خداوند پیامبرش ج را توصیف مینماید به عدم علم و بیخبری از برخی قضایا که در اطراف مدینه روی داده است، که بیانگر عدم علم وی به غیب است. و در قرآن میفرماید:
﴿وَمِمَّنۡ حَوۡلَكُم مِّنَ ٱلۡأَعۡرَابِ مُنَٰفِقُونَۖ وَمِنۡ أَهۡلِ ٱلۡمَدِينَةِ مَرَدُواْ عَلَى ٱلنِّفَاقِ لَا تَعۡلَمُهُمۡۖ نَحۡنُ نَعۡلَمُهُمۡۚ سَنُعَذِّبُهُم مَّرَّتَيۡنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلَىٰ عَذَابٍ عَظِيمٖ١٠١﴾ [التوبة: ۱۰۱] [۱٩۰].
«و از (میان) اعراب بادیهنشین که اطراف شما هستند، جمعى منافقند; و از اهل مدینه (نیز)، گروهى سخت به نفاق پاى بندند. تو آنها را نمىشناسى، ولى ما آنها را مىشناسیم. بزودى آنها را دو بار مجازات مىکنیم (:مجازاتى با رسوایى در دنیا، و مجازاتى به هنگام مرگ); سپس بسوى مجازات بزرگى (در قیامت)فرستاده مىشوند».
پس چگونه گفته میشود که در مورد شخصی که منزلتش از پیامبر ج پائینتر است [که او آگاه به غیب است]. برقعی میگوید: در اینجا میگوئیم چرا در کتاب اسلامی احادیث متعارض با قرآن روایت میشود؟ آیا راویان این اخبار تا این حدّ از قرآن بیخبرند؟ یا هدفشان شبهانگیزی است؟ [۱٩۱].
[۱۸۶] بت شکن ۱۸۸. [۱۸٧] برقعی در این زمینه به آیات دیگری از قبیل، احقاف ٩، انبیاء ۱۰٩، انبیاء ۱۱۱، جن ۲۵، شوری ۵۲، طلاق ۱، احزاب ۶۳، عبس ۳ اشاره میکند بت شکن ۱٩٩. [۱۸۸] منبع سابق ۱۴٧. [۱۸٩] منبع سابق ۱۰٩. [۱٩۰] منبع سابق ۲٩۵. [۱٩۱] منبع سابق ۱۰٩.
از روشهای که برقعی در ردّ برخی اقوال به کار میبرد بیان مینماید، اینکه آنچه که مورد استدلال قرار میگیرد بیانگر مراد استدلالکنندگان نیست، بلکه برعکس ذات استدلال حجت بر علیه آنان است [۱٩۲]، از جمله کلینی فصلی را به نام [باب نادر در ذکر غیب] منعقد ساخته و میخواهد ثابت کند که ائمه غیب میدانند ولیکن در حدیث سوم چیزی ایراد نموده که مراد خود را نقض مینماید، و آن این است که با ذکر سند از سدیر روایت کرده است: گفت: من و ابوبصیر و یحیی البزار و داود بن کثیر مجلس ابوعبدالله÷ بودیم ناگهان آنحضرت نزد ما آمد در حالیکه عصبانی بود چون در جای خود نشست فرمود: در شگفتم عدهای میپندارند ما غیب میدانیم [در حالیکه] جز خدا کسی غیب نمیداند، خواستم جاریه [کنیزم فلان کس] را بزنم ولى از دستم فرار کرد و نمیدانم در چه خانهای است؟ سپس میگوید: چون از جای خویش برخاست و به منزل خود رفت، من و ابوبصیر و سدیر بر او وارد شدیم و به او گفتیم: فدایت شویم از شما شنیدیم در مورد جاریهات چنین و چنان میفرمودید: و ما میدانیم که شما علم فراوانی میدانید و شما را به غیبگوئی نسبت نمیدهیم: گفت: ای سدیر آیا قرآن نخواندهای؟ گفتم آری؛ فرمود: آیا در آنچه خواندهای به این آیه برخورد نکردهاید؟ که [خداوند] میفرماید:
﴿قَالَ ٱلَّذِي عِندَهُۥ عِلۡمٞ مِّنَ ٱلۡكِتَٰبِ أَنَا۠ ءَاتِيكَ بِهِۦ قَبۡلَ أَن يَرۡتَدَّ إِلَيۡكَ طَرۡفُكَۚ فَلَمَّا رَءَاهُ مُسۡتَقِرًّا عِندَهُۥ قَالَ هَٰذَا مِن فَضۡلِ رَبِّي لِيَبۡلُوَنِيٓ ءَأَشۡكُرُ أَمۡ أَكۡفُرُۖ وَمَن شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشۡكُرُ لِنَفۡسِهِۦۖ وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيّٞ كَرِيمٞ٤٠﴾ [النمل: ۴۰].
«(اما) کسى که دانشى از کتاب (آسمانى) داشت گفت: پیش از آنکه چشم بر هم زنى، آن را نزد تو خواهم آورد!».
میگوید [سدیر] گفتم: فدایت شوم آن را خواندهام فرمود: آیا آن مرد [صاحب آن علم] را شناختهاید؟ و آیا آنچه از علم کتاب که نزد اوست میدانید؟ میگوید: گفتم مرا از آن آگاه کنید! فرمود به اندازه قطرهای آب در دریای سبز پس [این مقدار] از علم کتاب میباشد، میگوید: [سدیر] گفتم: فدایت شوم چه قدر اندک است، فرمود: ای سدیر[بلکه] چقدر فراوان است، اینکه خداوند آن را به علمی نسبت دهد که شما را از آن آگاه نموده است، ای سدیر آیا همچنین در قرآن به این آیه:
﴿وَيَقُولُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ لَسۡتَ مُرۡسَلٗاۚ قُلۡ كَفَىٰ بِٱللَّهِ شَهِيدَۢا بَيۡنِي وَبَيۡنَكُمۡ وَمَنۡ عِندَهُۥ عِلۡمُ ٱلۡكِتَٰبِ٤٣﴾ [الرعد: ۴۳].
«بگو: کافى است که خداوند، و کسى که علم کتاب (و آگاهى بر قرآن) نزد اوست، میان من و شما گواه باشند!».
برخورد کردهاید؟ میگوید [سدیر] گفتم: فدایت شوم آن را خواندهام، فرمود آیا کسی که تمام علم کتاب نزد اوست آگاهتر است یا آنکه قسمتی از آن نزد اوست؟ گفتم خیر آنکه تمام علم کتاب نزد اوست[آگاهتر است] میگوید [سدیر]: با دست خود به سینهاش اشاره نمود و فرمود: قسم به خدا علم کتاب تمام آن نزد ماست، قسم به خدا تمام علم کتاب نزد ماست [۱٩۳]، برقعی/ میگوید: خود امام در آغاز روایت میفرماید: تصمیم به زدن جاریه [فلان کنیزم] اما گرفتم از دستم فرار کرد و نمیدانم او در چه خانهای است؟ چگونه در آخر روایت میگوید من غیب میدانم [۱٩۴]، برقعی اشاره مینماید به آنچه صلاحیت و صحت روش که از امام جعفر صادقس شناخته شده است به طوری که [با این صلاحیت و صحت منهج] جزو ائمه مسلمان گردید و این روایاتی را که به وی نسبت میدهند میبایست بر دروغ حمل کردند).
[۱٩۲] ابنتیمیه میگوید: اکثر آنچه اهل بدعت از کتابهای خداوند مورد احتجاج قرار میدهند در آن نصوص – مورد احتجاج آنان – حجت بر علیه خودشان است، و غالباً از الفاظ مشابه استفاده مینمایند. الجواب الصحیح ۱/۱۰۵. [۱٩۳] الکافی ۱/۲۵٧. [۱٩۴] بتشکن ۱۸٩.
ائمه دوازده گانه که شیعه معتقد به امامتشان میباشند بدون شک از ائمه هدی میباشند زیرا از آنان مسألهای ثابت نشده است که در آن مخالف کتاب یا سنت ورزیده باشند، لذا برقعی و غیر او بیان کردهاند آنچه از ضلالتهای مخالف قرآن که از ائمه روایت میگردد همانا به وسیله راویان غالی که دروغپردازی آنان بر ائمه فراوان است وضع شده است، و آنچه از ائمه ثابت شده است با آن مخالف میباشد.
از جمله برقعی با آنچه از ائمه ذکر شده است بر نفی علم غیب آنان استدلال مینماید: مثلاً علیس بعد از اینکه ابن ملجم به وی ضربت وارد ساخت: فرمود: ای مردم هر فردی از هر آنچه[مرگ] فرار کند با آن ملاقات مینماید، أجل سوقدهنده نفس و فرار از آن ابلاغ آن. چه بسا ایامی گذشت که در جستجوی [کشف] این امر پنهان بودم، ولى خداوند آن را اخفا نمود [۱٩۵].
همچنین برقعی به یکی از خطبههای امام علیس اشاره نموده که [امیرالمؤمنین] در آن به برخی از جنگ و حماسههای بصره اشاره مینماید و برخی یاران به وی گفتند: «ای امیرالمؤمنین علم غیب به ما ارائه مینمائید! علی÷ خندید و به آن مرد – او که از قبیله کلب بود – فرمود: ای اهل کلب – این علم غیب نیست بلکه تعلّمی از ذیعلم میباشد، و علم غیب علم [به] روز قیامت است که خداوند به آن اشاره نموده است:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ عِندَهُۥ عِلۡمُ ٱلسَّاعَةِ وَيُنَزِّلُ ٱلۡغَيۡثَ وَيَعۡلَمُ مَا فِي ٱلۡأَرۡحَامِۖ وَمَا تَدۡرِي نَفۡسٞ مَّاذَا تَكۡسِبُ غَدٗاۖ وَمَا تَدۡرِي نَفۡسُۢ بِأَيِّ أَرۡضٖ تَمُوتُۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرُۢ٣٤﴾ [لقمان: ۳۴].
«آگاهى از زمان قیام قیامت مخصوص خداست».
خداوند آگاه است که در رحمها پسر و دختر، زشت و زیبا، سخاوتمند و بخیل، شقاوتمند و سعادتمند است، و آگاه است چه کسی هیزم جهنم است و یا در بهشتها همراه پیامبران است، پس این علم غیب است که کسی جز خدا از آن آگاه نیست، و غیر آن علمی است که خداوند پیامبر خود را از آن آگاه نموده و او [هم] مرا از آن آمرزش داده است و برای من دعا نمود که سینهام آن را دریافت نماید و اعضایم بر آن هماهنگ [و هم صدا] گردد.
همین طور برقعی به سخن علیس بعد از اینکه ابن ملجم بر وی ضربت وارد ساخت که میفرماید – اگر ماندم من ولی خون خود میباشم، و اگر فانی شدم فناشدن میعادم است – استدلال مینماید [۱٩۶] بر اینکه علی از مرگ خود آگاه نبوده است، پس چگونه به همه علم غیب آگاه بوده است. و نیز در نامه علیس به مالک اشتر نخعی که فرموده است من از خداوند رحمت واسع خواستارم [و در آخر میگوید] اینکه [عاقبت عمر] من و شما را با سعادت و شهادت ختم نماید، برقعی استدلال میکند که سخن علی صراحتاً بر عدم علم وی بر غیب دلالت مینماید، و نیز بیانگر عدم علم وی از وقت مرگش بوده است، و نیز استدلال میکند به دعاهایی که از علی÷ روایت شده است که او در دعاهایش دائمالخوف و خواستار شهادت بوده است یکی اینکه در دعای قبل [خود] از خداوند خواستار رحمت واسع بوده، و دیگری دعای وی در جنگ صفین قبل از اینکه معاویهس مصاحف را بر شمشیرها علم کند فرمود: پس اگر برای انجام این امر چارهای جز مرگ نیست. آرزویم را کشتن در راهت [۱٩٧] قرار بده، ابوالفضل برقعی میگوید: براساس کلام خدا و رسول و امیرالمؤمنین بر ما معلوم میگردد هیچ فردی از مرگ خود آگاه نیست، و در این مسأله امام و مأموم با هم تفاوتی ندارند، و مردم در اسلام مساویند، و تفاوتی میان امام و مأموم نیست، و اسلام دین نژادی نیست [۱٩۸].
[۱٩۵] نهجالبلاغه خطبۀ ۱۴٧. [۱٩۶] نهجالبلاغة ۳/۲۱ با شرح محمد عبده، الکافی ۱/۲٩٩، خصائص الأئمة، الشریف الرضی ۱۰۸، المعجم الکبیر، الطبرانی ۱/٩۶. [۱٩٧] بحارالانوار، ٩۱/۳۲٩، ٩۴/۲۶۱. [۱٩۸] بتشکن ۱٩۳-۱٩۴.
آنچه برقعی در این زمینه به آن استدلال میکند.
۱- همسر پیامبر ج در جنگ تبوک از قافله به جا ماند و پیامبر ج ندانست، چنانکه در حادثه افک رخ داد [۱٩٩].
۲- یاران پیامبر ج در چاه معونه کشته شدند و او ندانست [۲۰۰].
۳- پیامبر ج به خاطر عدم علم به دروغ آنانی که از جنگ تبوک عذرخواهى کرده بودند معذرت آنان را پذیرفت. تا اینکه خداوند [او را توبیخ نمود] فرمود:
﴿عَفَا ٱللَّهُ عَنكَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمۡ حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَكَ ٱلَّذِينَ صَدَقُواْ وَتَعۡلَمَ ٱلۡكَٰذِبِينَ٤٣﴾ [التوبة: ۴۳].
«خداوند تو را بخشید; چرا پیش از آنکه راستگویان و دروغگویان را بشناسى، به آنها اجازه دادى؟! (خوب بود صبر مىکردى، تا هر دو گروه خود را نشان دهند!)».
۴- به کارگیری جاسوسان توسط علیس تا اخبارهایی که او نمیداند به وی اطلاع دهند، کما اینکه در نهجالبلاغه [۲۰۱] ذکر شده است. لازم به ذکر است کمااینکه خداوند متعال میفرماید:
﴿عَفَا ٱللَّهُ عَنكَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمۡ٤٣﴾ [التوبة: ۴۳].
پیامبران‡ بر نهانهای [درون] مردم اطلاع نداشتهاند، زیرا رسول خدا به کسانی که از او اجازه خواسته بودند اجازه عدم حضور در جنگ داد و خود را در شمار معذورین قرار دادند چون پیامبر ج صدق و دروغ آنان را نمیدانست، خداوند به وی میفرماید، خداوند شما را ببخشاید چرا بدون علم و تحقیق به آنان اجازه دادید و خداوند میفرماید:
﴿وَمِمَّنۡ حَوۡلَكُم مِّنَ ٱلۡأَعۡرَابِ مُنَٰفِقُونَۖ وَمِنۡ أَهۡلِ ٱلۡمَدِينَةِ مَرَدُواْ عَلَى ٱلنِّفَاقِ لَا تَعۡلَمُهُمۡۖ نَحۡنُ نَعۡلَمُهُمۡۚ سَنُعَذِّبُهُم مَّرَّتَيۡنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلَىٰ عَذَابٍ عَظِيمٖ١٠١﴾ [التوبة: ۱۰۱].
«و از (میان) اعراب بادیهنشین که اطراف شما هستند، جمعى منافقند; و از اهل مدینه (نیز)، گروهى سخت به نفاق پاى بندند. تو آنها را نمىشناسى، ولى ما آنها را میشناسیم. بزودى آنها را دو بار مجازات مىکنیم (مجازاتى با رسوایى در دنیا، و مجازاتى به هنگام مرگ); سپس بسوى مجازات بزرگى (در قیامت) فرستاده مىشوند».
و میفرماید:
﴿إِن تُخۡفُواْ مَا فِي صُدُورِكُمۡ أَوۡ تُبۡدُوهُ يَعۡلَمۡهُ ٱللَّهُۗ٢٩﴾ [آل عمران: ۲٩].
«بگو: اگر آنچه را در سینههاى شماست، پنهان دارید یا آشکار کنید، خداوند آن را مىداند».
زیرا آگاه به نهان و پنهان فقط خداوند میباشد.
و در سوره شعراء چون قوم نوح÷ به پیامبرشان گفتند: پیروان شما پستترین و پائینترین [مردم جامعهاند]، پاسخشان داده است، من از باطن و اعمال آنان آگاه نیستم:
﴿قَالَ وَمَا عِلۡمِي بِمَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ١١٢﴾ [الشعراء: ۱۱۲].
«(نوح) گفت: «من چه مىدانم آنها چه کارى داشتهاند».
و در سوره عبس خداوند پیامبرش را مورد عتاب قرار داده است و میفرماید:
﴿عَبَسَ وَتَوَلَّىٰٓ١ أَن جَآءَهُ ٱلۡأَعۡمَىٰ٢ وَمَا يُدۡرِيكَ لَعَلَّهُۥ يَزَّكَّىٰٓ٣﴾ [عبس: ۱-۳].
«چهره درهم کشید، و روى برتافت. از این که نابینائی به سراغ او آمده بود. تو چه میدانی شاید او پاکی و تقوا پیشه کند».
و صدها آیات دیگر در این زمینه وجود دارد، و لذا قول به اینکه علیس از درون کسی آگاه بوده است قولی است که با صدها آیات قرآن، مخالفت دارد [۲۰۲].
[۱٩٩] بتشکن ۲٩۵. [۲۰۰] منبع سابق ۲۰٧. و این خبر بخارى (ح:۴۰۸۸، ۴۰٩۰، ۴۰٩۶- ومسلم (ح:۶٧٧)، وأحمد (فتح الرباني ۲۱/۶۳-۶۵)، وابن هشام در سیره (۲/۵۲)، وابن سعد در طبقات (۲/۵۱) آوردهاند. [۲۰۱] بتشکن ۲۰٧. [۲۰۲] برقعی به آنچه که کلینی در باب «في معرفتهم اوليائهم و التفيض اليهم» روایت کرده اشاره میکند که این روایت از جمله اخباری است که به وسیله آن استدلال میکنند که ائمه از درون افراد باخبرند. ازجمله روایتی که از جابر – جعفی- از ابوجعفر باقر÷ آوردهاند که گفت: ما وقتی کسی را میبینیم میدانیم که آیا او حقیقتا مؤمن است یا منافق. الکافی ۱/۴۳۸؛ بت شکن ۲٩۵.
برقعی میگوید: اگر امام به تمام این علوم آگاه است پس چرا جن و انس را تسخیر ننمود تا حکومت عادله برگزار نماید؟ و اگر او از سخن پرندگان آگاه بود میبایست علوم مفیدی کشف میکرد، و اگر فوائد درختان را میدانست میبایست خواص آنها را تبیین مینمود، و اگر او به میکروبها آگاه بود میبایست همچون پاستور و امثال او بیماریها را کشف میکرد، و اگر برق را میدانست پس چرا آن را در اختیار نگرفت؟ اگر او به امور چاپ آشنا بود چرا چاپخانهای نساخت تا حقایق اسلام را منتشر نماید، تا تمام این خرافات و گروههای که خود را به رنگ اسلام درآوردهاند از بین بروند، و چنانچه علوم هستی و صنعتها را میدانست بر او لازم بود تا اینکه سفینهای فضائی بسازد و رادیو و تلویزیون بسازد و ... چرا همه اینکارها را انجام نداد و عرصه را برای غیرمسلمانان اروپایی ترک کرد تا آنان آن را اکتشاف نمایند، و اگر او این علوم را میدانسته و حال آن را تبیین ننموده پس ناگزیر او بخیل بوده است، و بر امت بخل ورزیده است!! انسان در کار این جاهلانی که تمام تلاششان غلو در حق امام و افراط در اوصاف او است دچار حیرت و سردرگمی میگردد [۲۰۳].
شبههای و پاسخ به آن:
کسانی که با دانستن علم غیب ائمه قائلاند استدلال میکنند به اینکه قرآن میفرماید:
﴿عَٰلِمُ ٱلۡغَيۡبِ فَلَا يُظۡهِرُ عَلَىٰ غَيۡبِهِۦٓ أَحَدًا٢٦ إِلَّا مَنِ ٱرۡتَضَىٰ مِن رَّسُولٖ فَإِنَّهُۥ يَسۡلُكُ مِنۢ بَيۡنِ يَدَيۡهِ وَمِنۡ خَلۡفِهِۦ رَصَدٗا٢٧﴾ [الجن: ۲۶-۲٧].
«دانای غیب اوست و هیچ کس را بر اسرار غیبش آگاه نمیسازد. مگر رسولانی که آنان را برگزیده».
برقعی بر این شبهه پاسخ داده بر اینکه خداوند متعال گاهی پیامبر ج را از برخی از غیب مطلع میسازد و رسول ج خبر آن را را به مردم رسانده و همه مردم به آن ایمان میآورند، همچنانکه خداوند میفرماید:
﴿هُدٗى لِّلۡمُتَّقِينَ٢ ٱلَّذِينَ يُؤۡمِنُونَ بِٱلۡغَيۡبِ٣﴾ [البقرة: ۲-۳].
«مایه هدایت پرهیزکاران است. (پرهیزکاران) کسانى هستند که به غیب (آنچه از حس پوشیده و پنهان است) ایمان مىآورند».
و برقعی/ میفرماید: در این صورت پیامبر ج و یاران متقی وی و امت او به غیب ایمان دارند، نه اینکه به آن آگاه باشند، چون عالم به غیب خداوند است که خود غیب را دانسته و آن را از کسى نمیگیرد، برخلاف پیامبر ج و پیروان او که ایمان به اخبار غیب میآورند، در این صورت عالم به غیب خداوند است، و ایمانداران به غیب بندگان پرهیزگار وی میباشند. راویان و ناقلین از آنها این مسأله با این [همه] وضوح را نفهمیدهاند، و جز به اغراق صفات و خصال خارقالعاده تنها برای امام فکر نمیکنند [۲۰۴].
[۲۰۳] بتشکن ۱٩۱. [۲۰۴] منبع سابق ۱۸۸-۱۸٩.
از دیدگاه برقعی/ اسلام به تأثیر غیرخداوند در امور تکوینی و خارقالعاده اقرار نمینماید [۲۰۶]، برقعی نظر قائل به ولایت تکوینی را خرافاتی به حساب میآورد که مدعیان تشیع ایجاد نمودهاند و دیدگاه [۲۰٧] خود ائمه نیست، و کتاب خاصی به نام (درسی از ولایت) تألیف نموده است [۲۰۸] هدف وی در این کتاب اینکه اثبات نماید که پیامبران و ائمه† در هیچ چیز در امور هستی با خداوند مشارکت نمینمایند.
[۲۰۵] علمای شیعه در تعریف ولایت تکوینی اختلاف نظر دارند و سخنان آنها در تمام تعریفهایشان حول دو محور میچرخد: معنی اول: توانایی انجام معجزات، یا تصرف در هستی و طبیعت، قدرتی که دارنده آن هر وقت که بخواهد از آن استفاده می کند، به دلیلی که خداوند این قدرت را به آنها داده است و این قدرت گاهی بدون توسط بدن ولی میباشد – یعنی بدون اثر بدن تأثیر میگذارد- نگا: ولایت تکوینی، عاملی ۲۲-۲۳. آیت الله العظمی ناصر مکارم شیرازی – از علمای معاصر- میگوید: منظور از ولایت تکوینی توانایی انسان بر تصرف شایسته در هستی به امر خدا و انجام دادن کارهای غیر معمول و غیر عادی. مثل کسی که مریض لاعلاجی را به اذن خدا شفا میدهد و مردگان را زنده میکند و سایر کارهایى از این قبیل و تمام انواع این تصرفات معنوی در روح و جسم بشر غیر عادی است و این نوع شامل طبیعت نیز میشود. سپس صاحبان این اقوال در مورد دایره قدرت ولی به شکل زیراختلاف نظر دارند: قول اول: قدرت مطلقی است که شامل تمام امور ممکن است. از جمله کسانی که قائل به این نظر هستند آیت الله خمینی است که میگوید: امام مقامی شایسته و درجه والا و خلافت تکوینی دارد به طوری که تمام ذرات هستی در مقابل ولایت او خضوع میکند. و از ضروریات مذهب ما این است که ائمه ما مقامی دارند که فرشتگان و پیامبران نیز ندارند. نگا: حکومت اسلامی ۵۲ المکتبة الاسلامية الکبری، تهران. و آیت الله العظمی محمد حسینی شیرازی میگوید: زمام علم در دستان آنهاست همچنانکه زمام مرگ در دست عزرائیل است، آنها نیز قدرت ایجاد و عدم را دارند «اگر آنها نباشند زمین نابود میشود» «ولی قلوب آنها ظرفهای مشیت و خواست خداوند است» همچنانکه خداوند قدرت انجام افعال اختیاری را به انسان داده، قدرت تصرف در هستی را به ائمه داده است. و آیت الله العظمی ابوالقاسم خوئی میگوید: آنچه که بارز است این است که شبههای در ولایت آنها بر تمام مخلوقات نیست همچنانکه از اخبار نیز پیداست آنها واسطه ایجاد و وجود هستند و سبب خلقت هستند چون اگر آنها نبودند تمامى مردم خلق نمیشدند و وجودشان وابسته به وجود آنها است و در افاضات نیز واسطه هستند، بلکه آنها ولایت تکوینی را دارند، و این ولایت مانند ولایت خداوند بر بندگانش است. نگا: من فقه الزهراء ۱/۱۲ چاپ دوم دار الصاق، بیروت. برخی نیز پا را از این قول فراتر نهاده و میگویند این دلایل نشانگر این است که قدرت ائمه فراتر از قدرت انبیایی است که با نص قرآن عدم قدرتشان در بعضی امور ثابت شده است، مثل عدم قدرت حضرت ابراهیم بر زنده کرده دوباره موجودات که از خداوند خواست آن را به او نشان دهد. ﴿رَبِّ أَرِنِي كَيۡفَ تُحۡيِ ٱلۡمَوۡتَىٰۖ٢٦٠﴾ [البقرة: ۲۶۰]. و مثل عدم قدرت زکریا بر بچه آوردن چنانکه که در قرآن آمده است. هشام شری عاملی میگوید: همچنانکه قبلا بیان کردیم قدرتی که به پیامبر ج و سایر انبیا داده شده است به ائمه نیز داده شده است، و در بعضی از روایات قدرت ائمه را بیشتر از قدرت اعطایی انبیا میدانند. نگا: ولایت تکوینی ۱۵۸. قول دوم: قـدرت آنها محدود است و از بارزتریـن افرادی که بـه ایـن قـول معتقد است محمد بـن حسن طوسی – صاحب التبیان فی تفسیر القرآن- است. نگا: ولایت تکوینی ۶۱. سپس این افراد در دامنه این قدرت اختلاف نظر دارند. معنی دوم: ولایت تکوینی به معنای وساطت در فیض است، یا بدین معنا است که امام قلب هستی و محور آن است و تمام اعضای هستی مثل اعضای بدن از طریق قلب با هم ارتباط پیدا میکنند، یا بدین معنی است که امام برای هستی مانند روح برای بدن است، پس او کارهای هستی را مرتب میکند همچنانکه روح کارهای بدن را مرتب میکند. و همه افراد بشر برای رسیدن به سعادت و هدف باید با او ارتباط داشته باشند. یعنی امام بر باطن افراد و مخصوصا شیعیان خودش مسلط است. و آنها را به سمت خدا هدایت میکند. آیت الله العظمی محمد شیرازی میهاگوید: طبق روایات حجت خدا بر روی زمین واسطه فیض میان خالق و مخلوق است چه از لحاظ شرعی و چه از لحاظ تکوینی. و هشام بن حکم را مثال زده است که یکی از یاران امام صادق÷ بوده است و میگوید: مثل حجت الله در نظام هستی مانند قلب در بدن انسان است، همچنانکه انسان نیاز به قلب دارد، امت نیز نیاز به امام دارد، و همچنانکه قلب خون را به تمام اعضای کوچک و بزرگ بدن میرساند، امام نیز واسطه بین خدا و خلقش است به طوری که تمام موجودات از انسان و غیر انسان نمیتوانند بینیاز از او باشند، و همچنانکه اگر قلب از عمل بازایستد تمام اعضای بدن تعطیل میشوند و فرد میمیرد و با مرگ انسان بدنش در معرض انواع میکروبها قرار میگیرد و منجر به نابودی و فنای او میشود و همه چیز از بین میرود. همچنانکه در حدیث شریف آمده است: اگر حجت نبودند زمین تباه میشد امام زین العابدین÷ قدوة الصالحین، شیرازی. نگا: http://www.۱۴masom.com/۱۴masom/۰۶/mktba۶/book۰۸/۰۴.htm و نگا: مقدمه کتاب السیدة زینب عالمۀ غیر معلمة، شیرازی. محمد فاضل لنکرانی میگوید: امروز بر همه ما واجب است که اعتراف کنیم که تمام نعمتهای ظاهری و باطنی به واسطه وجود مقدس او است: اگر حجت نبودند زمین تباه میشد. در حقیقت او ولی نعمت تمام بشر است، و شکر این نعمت احیای ذکر او در امور خصوصی و عمومی ما است، چه در امور داخلی، و چه در امور خارجی. نگا: سخنرانی او به مناسبت پانزدهم شعبان که در سایت او وجود دارد: http://www.lankarani.org/Arabic/neda/p۰۰۵.html . کسانی که معتقد به ولایت تکوینی هستند نصوصی را که مبتنی بر فقر ائمه و عدم قدرت آنها بر نفع یا ضرر – مثل اینکه یکی از آنها بگوید: ﴿قُل لَّآ أَمۡلِكُ لِنَفۡسِي نَفۡعٗا وَلَا ضَرًّا١٨٨﴾ [الأعراف: ۱۸۸]. هستند اینگونه تفسیر میکنند که قدرت آنها بر تکوین ذاتی نیست بلکه منوط به اراده خدا است. نگا: من فقه الزهراء‘ ۱/۱۸ چاپ دوم دارالصادق، بیروت. [۲۰۶] بت شکن ۳٩٩. [۲۰٧] منبع سابق ٧۲. [۲۰۸] هادی میلانی از علمای بارز وقت به دلیل این کتاب حکم به گمراهی او را داد.
بارزترین پاسخهایی که بر استدلالهای آنها عرض نموده اینکه استدلال به معجزات انبیاء و کرامات متقدمین صحیح نیست که به آن استدلال شود، بلکه غیر آنان نیز میتوانند از آن برخوردار شوند، چون – این [مقایسه] قیاس عقلی است، و قیاس [هم] در مذهب امامیه باطل است، چگونه [قیاس میکنند] [۲۰٩] در حالیکه از جعفر صادق روایت مینمایند: که دین خداوند با خردها قیاس نمیشود، برقعی میگوید: متأسفانه شیعه به این سخن توجه ننمودهاند و اکثر عقائد خود را بر قیاس عقلی بنا نمودهاند، مثلاً میگویند: خورشید به خاطر علیس برگشته است، پس دلیل آن کجاست؟ [۲۱۰].
دلیلشان اینکه خورشید برای حضرت سلیمان [۲۱۱]÷ برگشته است، امام میتواند مردگان را زنده نماید؟ دلیلشان اینکه حضرت عیسی÷ [۲۱۲] مرده را زنده نموده است، امام دارای ولایت تکوینی است و میتواند در آسمان و زمین تصرف نماید پس دلیل آن چیست! دلیل این است آصف که حرفی از حروف اسم الأعظم را میدانست با یک چشم به همزدن تخت بلقیس را – نزد سلیمان÷ – آورد، پس امامی که هفتاد حرف از حروف اسم اعظم را میداند میتواند چنین و چنان بداند [۲۱۳] ... آیا تمام این موارد قیاس نیست؟! آیا اسمی در زبان عرب مییابید که دارای هفتاد حرف باشد، اینها تمام عقائد خرافی خود را بر این قیاسها مورد استناد قرار میدهند [۲۱۴].
خلاصه: برقعی نفی میکند که خداوند در تصرف در هستی شریکی داشته باشد و این قول بر ائمه جعل و تلفیق داده شده است و از منهج و روش آنان نیست.
[۲۰٩] کلینی از صادق روایت میکند که گفت : صاحبان قیاس با قیاس طلب علم میکنند بنابراین از حقیقت بهرهای نمیبرند چون دین خدا با قیاس درست نمیشود. کافی ۱/۵٧. شاید آنچه که شیعه از صادق/ روایت کردهاند از آثاری باشد که از قیاس و دینداری با رأی نهی کرده است- اگر صحیح باشد- از جنس همان آرایی است که سلف از قیاس فاسد نهی کردهاند – و آن قیاسی است که در مقابل نص قرار بگیرد یا یکی از ارکان آن مختل باشد- و رد قیاس به طور کلی نباشد. شاید آنچه که بر این امر دلالت میکند این است که کلینی بعد از آن روایتی را ذکر کرده که نظر خودش را توضیح میدهد و آن این است که از ابان بن تغلب از ابی عبدالله÷ نقل کرده که : سنت قابل قیاس نیست آیا نمیبینی که زن روزهاش را قضا میکند ولی نمازش را قضا نمیکند. ای ابان بدان که اگر دین قیاس شود دین نابود میشود. کافی ۱/۵٧. و آنچه را که صادق در اینجا ذکر کرده، صحیح است چون خود نص مساله را قطع کرده و جایی برای رأی نیست. و این امر بعد از قول موسی کاظم وضوح بیشتری پیدا میکند آنجا که میگوید: شما را چه به قیاس، از خداوند پرسیده نمیشود که چطور این حلال است و این حرام. کافی ۱/۵٧. پس ائمه وقتی قیاس را رد کردهاند قیاسی را رد کردهاند که فاسد بوده و در مقابل نص قرار گرفته، یا مبتنی بر ظن بوده، و یا قیاسی بوده که یکی از ارکان آن مختل بوده است. والله اعلم. نگا: اعلام الموقعین ۸٩-۱۰۴. [۲۱۰] نگا: مناقب آل ابی طالب ۲/۳۱٧-۳۲۲. و ابن کثیر بیان کرده که خبر قضا شدن نماز پیامبر ج در غزوه خندق معروف است و ثابت نشده که آفتاب به خاطر پیامبر ج برگردد تا نمازش را بخواند پس چگونه این مزیت به علیس داده شده ولی به پیامبر ج داده نشده است؟. سپس ابن کثیر میگوید: ابراهیم بن یعقوب جوزجانی گفت به محمد بن عبید طنافسی گفتم در مورد اینکه خورشید به خاطر علیس برگشته تا نماز عصرش را بخواند نظرت چیست؟ گفت: کسی که چنین گفته دروغ گفته است. و ابراهیم بن یعقوب میگوید: از یعلی بن عبید طنافسی سوال کردم که عدهای نزد ما میگویند علیس وصی پیامبر ج است و خورشید به خاطر او برگشته است؟ گفت: تمام اینها دروغ است. اما شیعیان روایت کردهاند که خورشید برای پیامبر ج و علیس برگشته است همچنان که ابن بابویه – بدون سند - در کتاب من لا يحضره الفقية ۱/۲۰۳ روایت کرده است. و نگا: البداية و النهاية ۶/٧٩-۸۰. [۲۱۱] شاید برقعی مقصودش یوشع همان کسی بوده که آفتاب برای او برگشته است همچنانکه نزد همه معروف است. نگا: البداية و النهاية ۱/۲۲۳. و من لا يحضره الفقية ۲۰۳. وسائل الشيعة ۱۱/۳٧۴. [۲۱۲] نگا: ولایت تکوینی هشام شری عاملی ۶۰. [۲۱۳] برقعی به روایتی که کلینی در کافی از جابر از ابو جعفر صادق روایت میکند اشاره کرده است که: نام بزرگ خداوند الله- ٧۳ حرف است در حالی که تنها یک حرف آن نزد آصف بوده است و هنگام تکلم به آن زمین و مابین آن و بین تخت بلقیس همگی به لرزه در آمد به طوری که تخت بر دستش رسید سپس زمین به حالت خود برگشت و همه اینها در یک لحظه اتفاق افتاد، در حالی که ٧۲ حرف از حروف بزرگ نزد ما باقی است و یک حرف نزد خداوند است که برای علم غیب از آن استفاده میکند و هیچ نیرو و قدرتی فراتر از نیرو و قدرت خداوند متعال نیست. کافی ۱/۲۳۸. بصائرالدرجات ۲۰٩. [۲۱۴]بتشکن ٧۱-٧۲ مصداق آنچه که برقعی گفته است مفید نیز گفته است: بسیاری از روشنفکران امامیه معجزات امامان را مانند معجزات انبیا از لحاظ عقلی واجب میدانند. اوائل المقالات ۶٩.
برقعی/ بر این باور است که عبادات نباید جز برای خدای تنها انجام داد و انجام عبادتی برای غیر خدا شرک به شمار میآید.
میگوید: دعا در اسلام عبادت است و دعای غیر خدا شرک است، و قرآن میفرماید:
﴿قُلۡ إِنَّمَآ أَدۡعُواْ رَبِّي وَلَآ أُشۡرِكُ بِهِۦٓ أَحَدٗا٢٠﴾ [الجن: ۲۰].
«بگو: من تنها پروردگارم را میخوانم (و فقط او را عبادت میکنم) و هیچ کس را شریک او قرار نمیدهم».
ولیکن در مذهب [امامیه] فراخواندن مقربین خداوند امری ضروری و لازم است [۲۱۶]. و نیز میفرماید: اسلام نذر و وقف و هدایا برای مقابر و مرده را نمیپذیرد و این حرام و اسراف است و تمام این بدعتها از ضرورتهای مهم در مذهب [امامیه] است [۲۱٧] و چون برقعی وضعیت کسانی از مسلمانان که به استغاثه به غیر خداوند میپردازند با کفار جاهلیت که به همان عمل میپردازند تطبیق میکند به این نتیجه میرسد: این مسلمانان از کفار جاهلیت بدتراند، زیرا کفار جاهلیت اگر در دعای خود به غیر خدا و به بزرگانشان توسل میجستند چون آنان دارای کتاب و از هدایت برخوردار نبودند، ولیکن مسلمانان صدها بار از آموزش و تعلیم کتاب، برخوردار شدهاند تا از غیر خدا استغاثه نطلبند و غیر خدا را حاضر و ناظر قرار ندهند ولکن به آن گوش فرا نداده گویا اینکه شناختی از آن ندارند پس آنان از کفار جاهلی بدتر و پستترند [۲۱۸].
[۲۱۵] در خلال اطلاع از نظرات بسیاری از علمای شیعه میبینیم که گروهی از آنها نظراتی مخالف با توحید عبادی خدا دارند از جمله: تفسیر بعضی از آنها از نصوصی که در مورد شرک در عبادت آمده این است که معنای آن نهی از شرک در ولایت است، از جمله ابوالحسن شریف بن مولی بناطی فتونی است که میگوید: اخباری که در تأویل شرک در عبادت خدا آمدهاند با اخبار شرک در امامت و ولایت جدا هستند، یعنی کسی را که اهل امامت نیست با امام شریک کند و دسته بندی این فرقهها ممکن است چون بسیار غلو میکنند. اصول مذهب الشیعة ۲/۵۲۶ به نقل از مرآة الانوار ۲۰۲. انجام انواعی از عبادات مثل دعا و رکوع و طواف و غیره برای غیر خدا. علاوه بر اینها گروه دیگری از شیعیان وجود دارند که با این تفاسیر افراطی مخالفند و به کنارگذاشتن این مظاهر شرک و غلو بدعت دعوت میکنند، و شاید این شخصیتهایی که ما به آن میپردازیم نماد این رویکرد باشند. والله اعلم. [۲۱۶] بتشکن ۳٩٩. [۲۱٧] منبع سابق ۴۰۰. [۲۱۸] منبع سابق ۲۶۳.
برقعی کتاب و سنت را مرجع مسائل دین به شمار آورده تبعیت مطلق از هرکس غیر از خدا و رسول را شرک منهیعنه میداند و در روایات فراوانی از آل بیت نصوصی را ذکر میکند که دلالت مینمایند بر اینکه آنان فقط به حکمیت کتاب و سنت امر مینمایند از این اقوالی که برقعی ذکر مینماید [۲۱٩]: سخن امیرالمؤمنین در نامهاش به مالک اشتر است که میفرماید: هرگاه مشکل در تنگنایت قرار دهد و امور بر شما مشتبه گردند آن را بر خدا و رسول او برگردانید، خداوند سبحان به قومی که دوست داشته است آنان را ارشاد نماید.
فرموده است:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡۖ فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ٥٩﴾ [النساء: ۵٩].
«اى کسانى که ایمان آوردهاید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولو الامر (علما و حکام مسلمان) را! و هرگاه در چیزى نزاع داشتید، آن را به خدا و پیامبر بازگردانید (و از آنها داورى بطلبید)».
ردّ [امور] به خداوند، [یعنی] اخذ آیات محکم کتاب خداوند، و ردّ به رسول، عمل و اخذ سنت جامع و جداییناپذیر است [۲۲۰]، همچنین برقعی استدلال مینماید به سخن علیس که میفرماید: «در کتاب خدا و آنچه برای مانهاده شده است نگریستم و مأمور به حکم به آن شدم از آن پیروی نمودم و آنچه که به عنوان سنّت عملی نموده به آن اقتدا نمودم» [۲۲۱]، و باز به یکی از وصایای روایتشده از او استدلال نموده که علیس میفرماید: توصیهام به شما اینکه به خداوند شرک نورزید و سنت پیامبر ج را ضایع و تباه نسازید و این دو ستون را برپا دارید و این دو چراغ را روشن نگه دارید [۲۲۲]، و استدلال به اینکه - علیس میفرماید: خود را در مسیرى قرار دادم که رسول خدا ج رفته بود، همه جا گام به یاد او مینهادم [۲۲۳].
و در خطبهای میفرمایند: (خداوند ما و شما را در اطاعت از خود و اطاعت از رسولش موفق گرداند) [۲۲۴].
و در خطبهای میفرمایند: (حق شما بر ما عمل به کتاب خدا و روش رسول خدا ج و قیام به حق او و برپا داشتن سنّت آن حضرت است) [۲۲۵].
و در خطبهای میفرمایند: (براى تو کافى است که رسول خدا ج سرمشق تو باشد) [۲۲۶].
و در خطبهای میفرمایند: (حاکمى غیر از این حاکمان ... و آنچه از کتاب و سنّت متروک شده زنده گرداند) [۲۲٧].
همچنین به سخن امام باقر استدلال میکند که فرموده است! هرگاه سخنی درباره چیزی با شما گفتم آن را از کتاب خداوند از من طلب کنید [۲۲۸] و برقعی توضیح میدهد «که ائمه پیرو کتاب و سنت رسول خدا بودهاند و خود سنت خاصی نداشتهاند و به اثر روایت شده از ابوبصیر استدلال کرده است که او آیه:
﴿ٱتَّخَذُوٓاْ أَحۡبَارَهُمۡ وَرُهۡبَٰنَهُمۡ أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِ٣١﴾ [التوبة: ۳۱].
«(آنها) دانشمندان و راهبان خویش را معبودهایى در برابر خدا قرار دادند».
را بر امام جعفر صادق خواند، ابوعبدالله صادق فرمود: اما سوگند به خداوند آنان را به عبادت خودشان فرا نخواندهاند چون اگر فرا میخواندند آنان اجابت نمیکردند ولیکن حرام را برای آنان حلال، و حلال را برایشان حرام نمودند، و از جایی آنان را پرستیدند که خود آگاهی نداشتند [۲۲٩].
خلاصه: از دیدگاه برقعی کتاب و سنت و اقوال ائمه بر این دلالت مینماید که اطاعت واجب تنها برای خداوند میباشد، و مخالفت با آن به توحید بنده خلل و اشکال وارد میسازد، و این همان چیزی است که برقعی آن را بر بسیاری از کسانی که برقعی آنان را مقلد علمایشان در تحلیل حرام و تحریم حلال میپندارد عیب و عار دانسته است.
[۲۱٩] منبع سابق ۱۴۱-۱۴۲. [۲۲۰] نهجالبلاغة نامه ۵۳ ص ۶۳۱-۶۳۲. [۲۲۱] منبع سابق ۴٩۱- ۴٩۲ (مؤسسة المعارف خطبۀ ۲۰۳). [۲۲۲] منبع سابق ۳۵٩ (مؤسسة المعارف خطبۀ ۱۴٧). [۲۲۳] منبع سابق ۵۲٩ (مؤسسة المعارف خطبۀ ۲۳۴). [۲۲۴] منبع سابق ۴۵۰. [۲۲۵] منبع سابق ۴۰۴ (مؤسسة المعارف خطبۀ ۱۶٧). [۲۲۶] منبع سابق ۲۸۲ (مؤسسة المعارف خطبۀ ۱۵۸). [۲۲٧] منبع سابق(مؤسسة المعارف خطبۀ ۱۳۶) و تمام عبارت چنین است: (حاکمى غیر از این حاکمان، کارگزاران حکومتها را به زشتى اعمالشان کیفر خواهد داد، و زمین پارههاى جگرش را براى او بیرون خواهد داد، و کلید گنجهایش را تسلیم او خواهد کرد. پس او روش عدالت را به شما بنمایاند، و آنچه از کتاب و سنّت متروک شده زنده گرداند). [۲۲۸] کلینی از ابوالجارود روایت نموده است. الکافی ۱/۶۰. [۲۲٩] الکافی ۱/۵۳.
از مهمترین مسائلی که امامیه در آن با جمهور امت از لحاظ عقیدتی مخالفت نمودهاند امامتی است که با تفضیل علیس آغاز شده، پس به قول به نص و عصمت و امثال آن از غلوی که راویان کاذب وارد ساختهاند منجر شده است، و امام علیس میفرماید: دو نفر(گروه) درباره من به هلاکت میرسند ۱- دوستدار غلوگرا به آنچه در من نیست افراط مینماید، ۲- [دیگری] که مرا متهم مینماید به آنچه که خداوند مرا از آن مبرا نموده است [۲۳۰].
میتوان دیدگاه برقعی را درباره امامت به صورت زیر بیان نمود:
[۲۳۰] احمد در فضائل الصحابه روایت نموده است (شماره ٩۵۱، ۱۱۴٧، ٩۶۴)، و در نزد ابن ابی عاصم از قول علیس آمده است که –حکم رفع دارد- : دو دسته از افراد نابود میشوند کسانی که در حب من و بغض من افراط میورزند. بویصری میگوید: احمد بن منیع آن را روایت کرده است و راویان آن معتمد هستند و ابویعلی و ...همچنین عبدالله بن احمد بن حنبل روایت کردهاند. اتحاف المهرة ٧/۲۰۵ ح ۳٩۴۰- نگا: مطالب العالیة (۴/۲۵۱ ح ۶۶٧۶) و آلبانی در کتاب «السنة ابی عاصم آن را حَسَن دانسته است٩۸۴. و دکتر وصی الله محمد عباس در تحقیقش به عنوان فضائل الصحابة ۲/٧۰۵. و نگا: تفسیر فرات ، کوفی شیعی ۴۰۵. با لفظ «إن فيك مثلاً من عيسى بن مريم إن النصارى أحبوه حتى جعلوه إلهًا وإن اليهود أبغضوه حتى بهتوه وبهتوا أمه، وكذلك يهلك فيك رجلان محب مطري يطريك بما ليس فيك ومبغض مفتر يبهتك بما ليس فيك» و نطا: بحار الأنوار ج۴۳/۱۶٧ .
برقعی بر این باور است که حاکم در اسلام منصوببودن خویش را از طریق انتخاب متکی براساس شوری میگیرد، و لذا میگوید: امامت و رهبری با انتخاب اهل خرد و یا اهل حل و عقد انجام میپذیرد [۲۳۱].
برقعی/ به قول علیس استدلال مینماید که میفرماید: هرکس مهاجرین و انصار او را برای امامت و رهبری انتخاب کردند او امام و خدا از امامت او راضی است [۲۳۲]، و نیز چون ابن ملجم بر وی ضربت وارد ساخت. مردم اطراف وی اجتماع نمودند گفتند: بعد از شما با چه کسی بیعت نمائیم؟ فرمود شما مختار هستید هر کسی که صالح و شایسته دانستید، گفتند: با پسر شما حسنس بیعت مینمائیم فرمود شما دارای اختیار میباشید [۲۳۳]. و حضرت امیر هنگام بیعت خود فرمود: فردی این امر را متولی نمیگردد مگر با انتخاب شما برای وی [۲۳۴]. و میفرماید: هرکس مسلمانان یا حاکم آنان او برای ولایت - امر - [امامت] انتخاب نمودند او ولیامر و احکام خداوند [۲۳۵]. را اجرا میکند، برقعی/ بر این اعتقاد است که آنچه او [درباره امامت تقریر مینماید] قول جاری و معمول قرون متقدم بوده است، و قول به نص بر [تعیین] ائمه دوازدگانه در این [قرون] اواخر مطرح شده است، و میگوید: مگر اینکه بعد از دو قرن یا سه قرن جاعلان نصوص آمدند و ادعای نص برای [نصب] امام نمودند و چنان شد بر او که از خود امام بر امامت او حریصتر [کاسهای از آتش داغتر] شدند [۲۳۶].
[۲۳۱] بتشکن ۲۳۴. [۲۳۲] نهج البلاغة خطبه ششم. [۲۳۳] به طور نیکوتر در مروج الذهب آمده است ۲/۴۱۳: بعد از ضربه ابن ملجم به علیس مردم بر او وارد شدند و گفتند: ای امیر المؤمنین اگر ما شما را از دست بدهیم آیا با حسن بیعت کنیم؟ گفت: نه به شما امر میکنم و نه شما را نهی میکنم شما خود بینا هستید. [۲۳۴] بت شکن ۲۳۴ همراه با تصرف و تقدیم و تأخر. و طبری از جندب بن عبدالله ذکر کرده است که او بر علی بن ابی طالب س –بعد از ضربه خوردن- وارد شد و گفت: اگر ما شما را از دست بدهیم، با حسن بیعت بکنیم؟ گفت: نه شما را امر میکنم و نه از شما نهی میکنم. شما خودتان بینا هستید و مثل آن جواب را به او داد و حسن و حسین را فراخواند و گفت: شما را به تقوای خدا سفارش میکنم و دنیا نخواهید هرچند که دنیا شما را بخواهد، و برای چیزی که از دست میدهید گریه نکنید و سخن حق بگویید و به یتیمان رحم کنید....تا آخر وصیت او . تاریخ طبری ۳/٩۳٧. [۲۳۵] بت شکن ۱۴٧ [۲۳۶] منبع سابق ۳۴۶.
از خلال بحث و مناقشه برقعی در مسأله امامت مییابیم که او مقرر میدارد که قول به نص [نصب] بر امامت علیس نادرست است و در توضیح این مسأله بر دو امر تکیه نموده است، اول مناقشه و ردّ ادله امامیه. دوم مخالفت عقیده امامت با آنچه از ائمه ذکر گردیده است.
برقعی در این مسأله بیان مینماید که ادلهای که قائلان به امامت به آن استدلال میکنند از دو حال خارج نیست: ۱- یا دلایلی صحیح ثابت ولیکن بیانگر نظر و سخن امامیه نیست. ۲- یا اینکه دلایلیاند که از لحاظ سند دارای ضعف بوده و در دلالت بر منظور امامیه در متنشان ضعف وجود دارد، و برای توضیح آن به مناقشه برقعی با مشهورترین دلایل امامیه گوش فرا داده تا نظر او را در این باره بشنویم.
بارزترین دلیلی که امامیه برای اثبات قول به نص [امامت] به آن استدلال مینمایند: آیه:
﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱلَّذِينَ يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَيُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ وَهُمۡ رَٰكِعُونَ٥٥﴾ [المائدة: ۵۵].
«سرپرست و ولى شما، تنها خداست و پیامبر او و آنها که ایمان آوردهاند; همانها که نماز را برپا مىدارند، و در حال رکوع، زکات مىدهند (مراد از رکوع: خشوع و خضوع برای خدا است. یعنی: نماز را در حالیکه خاشع و خاضعاند برپا میدارند و زکات را در حالی که بر فقرا تکبر نورزیده و برآنان برتری نمیجویند، میپردازند پس ایشان پیوسته فروتناند)».
میباشد بطوریکه طبرسی این آیه را از روشنترین دلایل بر صحت امامت بلافصل علیس بعد از نبی ج به شمار میآورد [۲۳۸]، زیرا – چنانکه روایت شده است – درباره علی هنگامیکه بر فقیری صدقه میداد و در حال رکوع بود-، نازل شده است [۲۳٩]، وجه استدلالشان از دو جهت میباشد. اول اینکه میگوید: ولی به معنی اولی و شایستهتر است، دوّم اینکه جز علیس کسی چنین عملی انجام نداده، منظور از «الذين آمنوا» علیس میباشد علیالخصوص آیه با صیغه حصر ذکر شده است [۲۴۰].
[۲۳٧] نگا: منهاج السنة النبویة ۲/۳۱-۳۲ و ٧/۵ – ۳۱ – تفسیر ابن کثیر ۲/۶۸-۶٩ الصواعق المحرقه ۶۳، مختصر التحفة الاثنی عشریة ۱۴۰ و اصول مذهب الشیعة الاثنی عشریة ۲/۸۲۲۳ – ۸۲٩، دراسات عن الفرق، أحمد جلی ۱۸۵. [۲۳۸] مجمع البیان ۲/۱۲۸. [۲۳٩] مجمع البیان طبرسی ۲/۱۲۶-۱۲۸. [۲۴۰] نگا: تفسیر التبیان، طوسی ۳/۵۴٩. حقالیقین، عبدالله شبر ۱/۱۴۴.
۱- او بر این باور است که آیه شامل مؤمنین است و خاص علی و ائمه نیست زیرا قول خداوند «الذين» بر آن دلالت میکند [۲۴۱].
۲- تخصیص آیه به علی و ائمه با اینگونه احادیثی که شیعه به آن استدلال مینمایند اشتباه و خطا میباشد، زیرا این احادیث از روایت دروغگویان و ناشناختهها میباشد [۲۴۲].
۳- به دلیل قرائن سابق ولاحق ولایت در آیه مذکور به معنی محبّت [۲۴۳]. میباشد به طوری که قرآن قبل از آن میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ ٱلۡيَهُودَ وَٱلنَّصَٰرَىٰٓ أَوۡلِيَآءَۘ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِيَآءُ بَعۡضٖۚ٥١﴾ [المائدة: ۵۱].
«اى کسانى که ایمان آوردهاید! یهود و نصارى را ولى (و دوست و تکیهگاه خود،) انتخاب نکنید! آنها اولیاى یکدیگرند».
و بعد از آن [نیز] میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ ٱلَّذِينَ ٱتَّخَذُواْ دِينَكُمۡ هُزُوٗا وَلَعِبٗا مِّنَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ مِن قَبۡلِكُمۡ وَٱلۡكُفَّارَ أَوۡلِيَآءَۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ٥٧﴾ [المائدة: ۵٧].
«اى کسانى که ایمان آوردهاید! افرادى که آیین شما را به باد استهزاء و بازى مىگیرند -از اهل کتاب و مشرکان- ولى خود انتخاب نکنید۱ و از خدا بپرهیزید اگر ایمان دارید».
با این دلیل روشن میگردد که آیات از ولایتی نهی نموده، و به ولایتی امر مینماید، از موالات و محبت کفّار نهی مینماید، و به موالات و محبّت مؤمنین دستور میدهد، برقعی میگوید: بنابراین حصر لفظ بر ائمه بازی با قرآن است. [۲۴۴]
۴- برقعی اشاره میکند به حدیثی که در سبب نزول آیه مذکور روایت میشود که علی جامهای به ارزش هزار دینار صدقه داد، و برقعی سؤالی مطرح مینماید: «آیا علی [چنین] جامهای گرانبها به ارزش هزار دینار را پوشیده است؟ [۲۴۵].
۵- برقعی/ اظهار مینماید که منظور از قول خداوند:
﴿وَيُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ وَهُمۡ رَٰكِعُونَ٥٥﴾ [المائدة: ۵۵].
یعنی با رضایت و رغبت خود زکات پرداخت مینمایند، و آنها برخلاف منافقین که از ادای زکات اکراه دارند. کمااینکه قرآن درباره انفاق منافقین میفرماید:
﴿وَلَا يُنفِقُونَ إِلَّا وَهُمۡ كَٰرِهُونَ٥٤﴾ [التوبة: ۵۴] [۲۴۶].
خلاصه: آیه- ولایت - بر وجوب قولی مؤمنین موصوف به ادای نماز و زکات با رضایت درونی دلالت مینماید و تخصیص این مفهوم به علی با سیاق آیات هماهنگ نیست، و همچنین احادیث ضعیف روایت شده با این مفهوم کمک نمیکند.
[۲۴۱]بت شکن ۱۰۸.قرطبی/ میگوید: «الذين» در مورد تمام مؤمنان عام است. تفسیر قرطبی ۶/۱۴۳. از ابو جعفر باقرمحمد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب ن- در مورد «انما وليكم الله ورسوله والذين آمنوا». سؤال شد که الذین آمنوا چه کسانی هستند؟ گفت درباره مؤمنان، گفتیم: به ما رسیده که این آیه در مورد علی بن ابی طالبس نازل شده است، گفت: و علی بن ابی طالبس از کسانی بود که ایمان آورده بود. تفسیر طبری ۴/۶۲۸ ح۱۲۲۱۶-۱۲۲۱٧. [۲۴۲] بت شکن ۱۰۸ و ۲۲۸. از جمله علمایی که این حدیث را ضعیف دانسته است ابن تیمیه در کتاب المنهاج ۲/۳۰ و ابن کثیر در تفسیرش ۲/٧٧ است. [۲۴۳] ولایة با فتح واو در لغت اصل صحیح است که بر نزدیکی و قرب دلالت میکند و الوَلی یعنی نزدیکی و باران بعد از باران است و الوَلِیُ به معنای محب و دوست و یار و کمک. معجم مقاییس اللغة ۱۰۶۴؛ القاموس المحیط ۱٧۳۲. اما ولایت با کسر واو چنانکه سیبویه میگوید به معنای امارت و نقیب بودن است. لسان العرب ۱۵/۴۰٧. [۲۴۴] بت شکن ۱۰۸. [۲۴۵] بت شکن ۲۲۸. روایات در مورد آنچه که علیس بخشیده است با هم اختلاف دارند بعضی از این روایات آن را یک لباس دانستهاند که قیمت آن هزار دینار بوده است. کافی ۱/۲۸۸-۲۸٩ ح۳. و در بعضی روایات او یک انگشتر بخشیده است. طبری ۴/۱۲۲۱۵. [۲۴۶] بتشکن ۱۴۳.بعضی از علما میگویند که مراد از آن رکوع حقیقی است و به بخشش انگشتر علی استدلال میکنند، و قائلین این قول اینگونه به آیه استدلال میکنند که حرکت کم در نماز سنت و نافله جایز است. بغوی و دیگران از ابن عباس ب روایت کردهاند، و قرطبی نیز آن را برگزیده است، بجز اینکه قائلین این قول نمیگویند که این آیه بر وجوب امامت بلافصل علیس بعد از پیامبر ج دلالت میکند چون آنها ولایت را به محبت و یاری تفسیر میکنند. هر چند که نزدیکتر همان نظر برقعی است که مراد از راکعون خضوع و خشوع باشد و این نظری است که ادبیات عرب نیز آن را تأیید میکند چون انسانهای حنیف (دارای دین پاک و خالص) را وقتی که بتها را نپرستد راکع میگویند، رکع الی الله یعنی به او اطمینان دارد و در مقابل او خضوع میکند. نابغه میگوید: عذر و فریاد کسی که رب الارباب و تنها خالق را رکوع کند به او میرسد. و گفته میشود: فردی که بعد از ثروتمندی فقیر شود و حالش دگرگون شود رکوع کرده است، و بعضی از آنها میگویند: به فقرا اهانت نکن شاید که روزگار روزی تو را خوار کند و او را بلند کند. قاسمی/ میگوید: و هم راکعون حال برای فاعل دو فعل است، یعنی آنچه را که گفته شد انجام میدهند-نماز خواندن و زکات دادن- در حالی که نسبت به خداوند خاشع و متواضع هستند و غرور ندارند. تفسیر قاسمی ۴/۱٧۴؛ ونگا: تفسیر ابن کثیر ۲/٧۱؛ تفسیر شوکانی ۲/۶۵؛ تفسیر السعدی ۲۳۶؛ تفسیر البغوی ۳/٧۳؛ تفسیر قرطبی ۶/۱۴۴؛ لسانالعرب ۸/۱۳۳؛ تفسیر المنار ۶/۴۴۲.
از دلایل شیعه بر عقیده امامت این آیه است که میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَۖ وَإِن لَّمۡ تَفۡعَلۡ فَمَا بَلَّغۡتَ رِسَالَتَهُۥۚ وَٱللَّهُ يَعۡصِمُكَ مِنَ ٱلنَّاسِۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡكَٰفِرِينَ٦٧﴾ [المائدة: ۶٧].
«اى پیامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، کاملا (به مردم) برسان! و اگر نکنى، رسالت او را انجام ندادهاى! خداوند تو را از (خطرات احتمالى) مردم، نگاه مىدارد; و خداوند، کافران (لجوج) را هدایت نمىکند».
شیعه استدلال مینمایند به اینکه خداوند این آیه را بعد از حجةالوداع نازل نموده و به پیامبر ج دستور داده که ولایت علی بعد از خود را به مردم ابلاغ نماید و پیامبر ج در غدیر خم [۲۴۸] مردم را جمع نمود و دست علی را گرفت و مردم را مورد خطاب قرار داد: و فرمود: ای جماعت مسلمانان آیا من از شما و به خودتان برتر و سزاوارتر نیستم؟ گفتند: آری، گفت: هرکس که من مولای او هستم، علی مولای اوست، خدایا دوستداران او را دوست و دشمنانش را دشمن بدار، و کسانی را که او را یاری میکنند یاری کن، و کسانی که او را خوار میکنند خوار بدار، و هر جا که هست محافظ او باش. سپس سه بار گفت آیا نرساندم؟ [۲۴٩].
در اینجا برقعی سؤالات اساسی را در برابر این استدلال مطرح میکند:
۱- خلافت و منصوص بودن آن برای علی در آیه و خطبه کجاست؟ [۲۵۰].
پس حدیث در نگاه برقعی تنها بیانگر این امر است که پیامبر ج ساعتی یا بیشتر آنها را موعظه کرده است و فرموده است: «من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم والِ من والاه وعاد من عاده» سپس در مورد خلافت چیزی نگفته است و در قرآن نیز چنین آیهای وجود ندارد. سپس برقعی میگوید: وظیفه شما راویان است که وقتی این آیهای را که در مورد خلافت نازل شده است، تلاوت میکنید یا به آن اشاره میکنید بدانید که اینها روایاتی است که ابوجارود ملعون [۲۵۱] و سهل بن زیاد آوردهاند [۲۵۲]و [۲۵۳].
۲- آیا پیامبر ج میترسد؟ و از چه کسی میترسد؟
این آیه چنانکه بسیاری از امامیه برداشت کردهاند پیامبر ج را تهدید کرده است و از مردم ترسیده است که ابلاغ نکند. در اینجا برقعی میگوید: پیامبر ج در این زمینه چگونه میترسد در حالی که هیچگاه و از روز اول رسالتش نترسیده است...چگونه در این اواخر و در مقابل هفتاد هزار از مسلمانان میترسد، مسلمانانی که آماده بخشیدن جان و روح خود در راه دعوت بودند [۲۵۴].
سپس برقعی اشاره میکند: عاقل نمیتواند تصور نماید که پیامبر از مردمی میترسد که آن همه فداکاری را در بدر، اُحُد، خَندق، خَیبر، فَتح مکه و ... به وجود آوردند، در تمام آن جنگها مجاهدت ورزیدند، و مال و افراد فراوانی تقدیم نمودند تا اینکه مکه فتح گردید [۲۵۵].
۳- آن مردمی که خداوند به کفر آنان [در آیه] تعریض نموده، پیامبر ج را برحذر داشته تا از آنان بترسد، چه کسانی میباشند؟.
برقعی/ - بیان میکند - قول شیعه به [بلاغ و حذر] به این معنی است که صحابهش بعد از آن همه فداکاری که با هجرت و رهایی از اموال و جهاد با قومشان در نصرت اسلام تقدیم نموده بودند خداوند آنان را با کفرشان مورد تعریض و کنایه قرار میدهد، پیامبر ج یاران را آگاه نموده که او با آنان حج انجام میدهند تا مناسک حج را به آنان تعلیم دهد، پیامبر خداج با مهاجرین و انصار که خداوند در جاهای متعددی از قرآن آنها را مورد ستایش قرار داده است فریضه حج را ادا نمود، و در طریق برگشتشان به مدینه در غدیرخم که جایی میان مکه و مدینه میباشد خداوند آیه سابقالذکر (بلاغ) را نازل نمود ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ...﴾ [پس بنابر دیدگاه امامیه] تفسیر آیه چنین است که خداوند به رسول خود میفرماید: ای پیامبر من، از یارانت ترس نداشته باشید زیرا همه آنان کافر و مرتدند و اهل هدایت نیستند، و خداوند شما را از شر آنان محفوظ میدارد، و امر ولایت و خلافت علیس را ابلاغ نما، خداوند این آیه را در شأن یاران نبی نازل نموده است[پس] به جای اینکه به آنان بگوید خداوند اعمالشان را پذیرفت و سعی شما در حج را ستود، ولیکن به آنان فرمود: ای رسول خدا هر آنچه در مورد خلافت علی بر تو نازل شده تبلیغ و ابلاغ نمائید و در غیر این صورت رسالت او را ابلاغ ننمودهاید، و خداوند شما را از آن کافران منافق مصون میدارد. و خداوند این کافران یعنی اصحاب شما را هدایت نخواهد داد پس [برقعی] آیه را بر مبنای تأویل دروغپردازان شرح نمودهاند.
اکنون لازم است سؤال شود کافران در این آیه که خداوند پیامبر خود را از آنان مصون میدارد چه کسانی هستند؟ آیا یارانی هستند که با وی حج نمودند؟ و جانفشانی کردند؟ و هر چه داشتند [در راه دین] فدا کردند؟ سپس بعد از این همه [فداکاری] وصف میگردند به اینکه اینها کافرانند؟ آیا این از عدل و انصاف خداوند به دور نیست؟!
۴- آیا سیاق[آیه] بر تفسیر امامیه [از آیه] دلالت مینماید؟
برقعی به این پرسش پاسخ داده و میگوید: قطعاً چنین نیست به دلیل قرائن سابق ولاحق این آیات مربوط به کافران یهود و نصاری و دولت روم است زیرا این سوره و تمام آیات سوره مائده در مبارزه و ستیز با آنان نازل شده است از جمله اینکه خداوند به پیامبر ج میفرماید:
﴿بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَۖ٦٧﴾ [المائدة: ۶٧].
«اى پیامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، کاملا (به مردم) برسان!».
و بلافاصله بعد از آن میفرماید:
﴿قُلۡ يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ لَسۡتُمۡ عَلَىٰ شَيۡءٍ حَتَّىٰ تُقِيمُواْ ٱلتَّوۡرَىٰةَ٦٨﴾ [المائدة: ۶۸].
«اى اهل کتاب! شما هیچ آیین صحیحى ندارید، مگر اینکه تورات و انجیل و آنچه را از طرف پروردگارتان بر شما نازل شده است، برپا دارید. ولى آنچه بر تو از سوى پروردگارت نازل شده ... تا آخر آیات». یعنی میان سیاق قرآن در امر خداوند به تبلیغ رسالت، و میان خود رسالت فاصلهای نیست. و هچنین سایر آیات قبل و بعد این آیه همگی مربوط به کافران یهود و نصاری است و سخنی از ولایت در این سیاق وجود ندارد که ما آن را در کتاب تابشی از قرآن توضیح دادهایم. خواننده گرامی به آن مراجعه نماید.
خلاصه: برقعی بر این باور است که آیه:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَۖ٦٧﴾ [المائدة: ۶٧].
بر وجوب تبلیغ هر آنچه خداوند بر پیامبر نازل نموده دلالت مینماید، و اختصاص به امامت علیس ندارد؛ زیرا – مفهوم - آیه عام است و سخنی از امامت در آن مطرح نیست و احادیث مذکور در خطبه غدیر نیز نامی از امامت در آن نیست و :
﴿وَٱللَّهُ يَعۡصِمُكَ مِنَ ٱلنَّاسِۗ٦٧﴾ [المائدة: ۶٧].
با توجه به دلالت آیه مابعد آن:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡكَٰفِرِينَ٦٧﴾ [المائدة: ۶٧].
و
﴿قُلۡ يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ لَسۡتُمۡ عَلَىٰ شَيۡءٍ٦٨﴾ [المائدة: ۶۸].
منظور از آن کافرین میباشند.
[۲۴٧] نگا: منهاج السنة النبوية ۴/۳۱-۵۱، مجموع الفتاوی ابن تيمية ۴/۴۱٧-۴۱۸. ورسالة في الرد علی الرافضة ۲۲۱-۲۲۴ واصول مذهب الشيعة، القفازي ۲/۸۳۶-۸۴۳. [۲۴۸] خم: وادی ایست میان مکه و مدینه که سه میل با جحفه فاصله دارد که غدیر در آن قرار دارد. نگا: معجم البلدان ۲/۳۸٩. [۲۴٩] مجمعالبیان، طبرسی ۶/۱۵۲، ۱۵۳؛ (دار مکتبة الحیاة بیروت ۱۳۸۰هـ). بحارالانوار مجلسی ۳٧/۲۲۵؛ تفسير الصافی ۲/۵۱-٧۱ و حدیث را امام احمد روایت کرده است (۴/۲۱۸) و ترمذی (۵/۵۱٩ ح ۳٧۱۳) و ابن ماجه (۱/۴۳) و همگی بدون هیچ زیادتی روایت شده است: اللهم و الی من والاه.... اما ابن تیمیه زیادت آن را از جهت متن و سند ضعیف دانسته است، نگا: منهاج السنة ۴/۸۶ و مجموعالفتاوی ۴/۴۱۸. [۲۵۰] اصولیان نص را اینگونه تعریف میکنند: آنچه که خود بدون احتمال افاده یقین کند. مثلا میگویند: ده کامل است به طوری که احتمال نُه یا هیچ عدد دیگری نیست. نگا: روضة الناظر ۲/۵۶۰. اگر دقت کنیم درمییابیم که: نخست: آن آیه متضمن هیچ نصی در مورد خلافت علیس نیست. و دوم: اگر بپذیریم که دلالت حدیث من کنت مولاه.... منظور علیس است، حدیث نص بر آن نیست. [۲۵۱] ابوجارود: زیاد بن منذر همدانی یا منذر بن زیاد و یا ثقفی و نهدی، ابو جارود کوفی نابینا که امام باقر او را سرحوب – گفتهاند نام شیطانی است که در دریا زندگی میکند- نام نهاد. ابن معین میگوید: بسیار دروغگو است، و نسائی و دیگران گفتهاند: متروک است. و ابن حجر گفته است که بسیار دروغگو و غیر معتمد است و از جمله غالیان شیعه است که حدیث را در فضایل و بدیهای دیگران جعل میکرد و جارودیه زیدیه به او منتسب هستند که جمهور امامیه در تکفیر صحابه با آن موافقند. میزان الاعتدال، ذهبی ۲/٩۳. الاعلام ، زرکلی ۳/۵۵. الملل و النحل ۱/۱۸۵. [۲۵۲] سهل بن زیاد: ابویحیی واسطی ملقب به مؤمن طاق. نجاشی – از امامیه - میگوید: بعضی از اصحاب ما میگویند: سهیل در احادیث بسیار مورد اعتماد نبود. رجال النجاشی ۱٩۲، شرح حال ۵۱۳، چ مؤسسۀ النشر، قم؛ منتهی المقال ۳/۴۳۱ چاپ مؤسسۀ آل البیت، بیروت. [۲۵۳] بت شکن ۲٩٩. [۲۵۴] منبع سابق ۲۲٩-۲۳۰. [۲۵۵] منبع سابق ۲۲٩.
برقعی/، در استدلال امامیه بر عقیده امامت بر آیه [تطهیر]:
﴿إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا٣٣﴾ [الأحزاب: ۳۳].
«خداوند فقط مىخواهد پلیدى و گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملا شما را پاک سازد».
درنگ و تأمل نموده است [و به ذکر دلایلی میپردازد] عائشهل روایت نموده است که رسول خدا ج [یک روز] هنگام صبح بیرون رفت و عبایی منقش از پشم سیاه بر خود پیچیده بود، حسن بن علیس آمد او را وارد [عباء] کرد سپس حسینس آمد او را نیز وارد نمود و فاطمه و علی ب نیز آمدند و آنها را هم به داخل عباء برد سپس [آیه]:
﴿إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا٣٣﴾ [الأحزاب: ۳۳].
را تلاوت نمود، «روایت از مسلم٧/۱۳۰».
امامیه میگویند که آیه [مذکور] طهارت را برای کسانی ثابت میکند که رسول خداوند آنان در کساء وارد نموده است لذا شدیداً بر عصمت آنان دلالت مینماید و غیرمعصوم هم نمیتواند امام [مردم] شود [۲۵۶].
[۲۵۶] نگا: مجمع البیان طبرسی ۲۲/۱۳٧-۱۳٩؛ تفسیر التبیان طوسی ۸/۳۴۰ (مکتبة الامین نجف، تحقیق احمد حبیب قصیر العاملی ۱۳٧۶-۱۳۸۲هـ).
چه کسی داخل در خطاب است؟ [۲۵٧].
برقعی معتقد است که زنان پیامبر ج و سایر اهل بیت او نیز به چند دلیل داخل در آل البیت هستند:
[۲۵٧] نگا: تحقیق المسألة در کتاب جلاء الافهام، ابن قیم ۳۲۴-۳۴٧.
همسران پیامبر ج داخل در آل البیت هستند چون آیه در میان آیاتی قرار گرفته که از همسران پیامبر ج بحث میکند.
خداوند متعال در آیات قبل میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ قُل لِّأَزۡوَٰجِكَ إِن كُنتُنَّ تُرِدۡنَ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا وَزِينَتَهَا فَتَعَالَيۡنَ أُمَتِّعۡكُنَّ وَأُسَرِّحۡكُنَّ سَرَاحٗا جَمِيلٗا٢٨﴾ [الأحزاب: ۲۸].
«اى پیامبر! به همسرانت بگو: اگر شما زندگى دنیا و زرق و برق آن را مىخواهید بیایید با هدیهاى شما را بهرهمند سازم و شما را بطرز نیکویى رها سازم!».
و بعد از آن میفرماید:
﴿يَٰنِسَآءَ ٱلنَّبِيِّ مَن يَأۡتِ مِنكُنَّ بِفَٰحِشَةٖ مُّبَيِّنَةٖ يُضَٰعَفۡ لَهَا ٱلۡعَذَابُ ضِعۡفَيۡنِۚ وَكَانَ ذَٰلِكَ عَلَى ٱللَّهِ يَسِيرٗا٣٠﴾ [الأحزاب: ۳۰].
«اى همسران پیامبر! هر کدام از شما گناه آشکار و فاحشى مرتکب شود، عذاب او دوچندان خواهد بود; و این براى خدا آسان است».
و سپس میفرماید:
﴿۞وَمَن يَقۡنُتۡ مِنكُنَّ لِلَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَتَعۡمَلۡ صَٰلِحٗا نُّؤۡتِهَآ أَجۡرَهَا مَرَّتَيۡنِ وَأَعۡتَدۡنَا لَهَا رِزۡقٗا كَرِيمٗا٣١﴾ [الأحزاب: ۳۱].
«و هرکس از شما براى خدا و پیامبرش خضوع کند و عمل صالح انجام دهد، پاداش او را دو چندان خواهیم ساخت، و روزى پرارزشى براى او آماده کردهایم».
سپس بعد از آن میفرماید:
﴿وَقَرۡنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجۡنَ تَبَرُّجَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ ٱلۡأُولَىٰۖ وَأَقِمۡنَ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتِينَ ٱلزَّكَوٰةَ وَأَطِعۡنَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا٣٣﴾ [الأحزاب: ۳۳].
«و در خانههاى خود بمانید، و همچون دوران جاهلیت نخستین (در میان مردم) ظاهر نشوید، و نماز را برپا دارید، و زکات را بپردازید، و خدا و رسولش را اطاعت کنید; خداوند فقط مىخواهد پلیدى و گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملا شما را پاک سازد».
برقعی میگوید: آیه تطهیر چنانکه غالیان میپندارند نیست، آنها گمان میکنند که یک آیه مستقل در میان آن آیهها است، در حالی که اینگونه نیست و این جزئی از آیه متعلق به زنان پیامبر ج میباشد [۲۵۸].
[۲۵۸] بت شکن ۲۲۴. و نگا: مختصر التحفة الاثنی عشرية ۱۴٩.
از جمله دلایلی که ابوالفضل برقعی به آن استدلال مینماید این آیه که میفرماید:
﴿قَالُوٓاْ أَتَعۡجَبِينَ مِنۡ أَمۡرِ ٱللَّهِۖ رَحۡمَتُ ٱللَّهِ وَبَرَكَٰتُهُۥ عَلَيۡكُمۡ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِۚ إِنَّهُۥ حَمِيدٞ مَّجِيدٞ٧٣﴾ [هود: ٧۳].
«گفتند آیا از فرمان خدا تعجب میکنی؟! این رحمت و برکات خداوند شامل حال شماست ای اهل بیت (نبوت)، بیگمان خداوند ستوده و والا و بزرگوار است».
مخاطب [آیه] همسر ابراهیم÷ میباشد، پس بیانگر شمول زوجه در آل شوهر میباشد [۲۵٩].
سوم: ممکن نیست فردی عاقل بگوید خداوند نخواسته همسران پیامبر ج را پاک نماید بلکه فقط خواسته است داماد و دخترش را پاک نماید، با ایـن وجود هم- همچنانکه بیان گردید ورود آنان از کمترین احتمال برخوردار است- [۲۶۰].
[۲۵٩] بت شکن ۲۲۶. امین شنقیطی میگوید: در حقیقت آنها داخل در آیه هستند، هر چند که آیه سایر اهل بیت را هم در بر بگیرد. سپس از اینجا به دو امر استدلال میکند: نخست: این آیات به علت آنها نازل شدهاند و اصولیان اجماع دارند بر اینکه صورت سبب نزول قطعی بودن دخول آن است. دوم: خداوند متعال همسر ابراهیم را در آیه آل بیت او نامیده است. اضواء البیان ۶/۵٧٧. و نگا: مختصر تحفة الاثنی عشرية ۱۵۱. [۲۶۰] منبع سابق ۲۲٧.
با توجه به تفسیری که امامیه از این آیه:
﴿إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ٣٣﴾ [الأحزاب: ۳۳].
مینمایند [نوع] اراده تکوینی و حتمیهالوقوع است، به این معنی که تطهیر حتماً واقع خواهد شد، پس امامانی که امامیه آنان را تخصیص به [تطهیر] نموده معصوم خواهند بود، و در مقابل - برقعی [نوع] اراده [در آیه مذکور] را اراده تشریعی به معنی یُحِبُّ [دوست دارد] دانسته و حتمیالوقوع نیست، همچون [اراده] مذکور در آیه:
﴿وَٱللَّهُ يُرِيدُ أَن يَتُوبَ عَلَيۡكُمۡ٢٧﴾ [النساء: ۲٧].
است، «خدا مىخواهد شما را ببخشد (و از آلودگى پاک نماید)». و برای اثبات نظر خویش به ذکر دلایلی پرداخته است از جمله:
سیاق [آیه]: خداوند تکالیفی شرعی همچون، امر به اقامه نماز و زکات در آن ذکر کرده است مانند گفتار خداوند:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا قُمۡتُمۡ إِلَى ٱلصَّلَوٰةِ فَٱغۡسِلُواْ وُجُوهَكُمۡ وَأَيۡدِيَكُمۡ إِلَى ٱلۡمَرَافِقِ٦﴾ [المائدة: ۶].
«ای کسانی که ایمان آوردهاید هرگاه برای (اقامه) نماز برخواستید (قبل از نماز) صورت و دستهای خود را همراه با آرنجها بشوئید».
و میفرماید:
﴿مَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيَجۡعَلَ عَلَيۡكُم مِّنۡ حَرَجٖ وَلَٰكِن يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمۡ وَلِيُتِمَّ نِعۡمَتَهُۥ عَلَيۡكُمۡ لَعَلَّكُمۡ تَشۡكُرُونَ٦﴾ [المائدة: ۶] [۲۶۲].
«خداوند نمىخواهد مشکلى براى شما ایجاد کند; بلکه مىخواهد شما را پاک سازد و نعمتش را بر شما تمام نماید; شاید شکر او را بجا آورید».
۱- بنابر تفسیر شیعه، آیه بیانگر عدم عصمت اهل بیت قبل از تطهیر میباشد، زیرا [براساس تفسیر شیعه] خداوند خواسته که پلیدی[رجس] را از آنان دور سازد که [قبلاً] موجود بوده، و او [خداوند] آن را از بین میبرد [۲۶۳].
ب – هیچ فضیلت[و هنری] برای عصمت ذاتی که از اراده تکوینی الهی که معصیت با آن محال باشد نیست، و امام همچون سنگ و چوبی میماند که با اراده تکوینی خطایی نمیکند [۲۶۴].
برقعی خلاصه نظر خویش را چنین بیان مینماید:
سخن [در این آیه] از طهارت جبری و عصمت ذاتی نیست، بلکه بر اهل بیت[لازم] است که خود را از آلودگی [درونی و بیرونی] به دور سازند، و با طهارت بدن و اَخلاق خود را پاک سازند، و این همان چیزی است که خداوند از آنان اراده نموده است، زیرا آنان علاوه بر اینکه مؤمن میباشند پیوند خویشاوندی [و ...] با پیامبر ج دارند [۲۶۵].
خلاصه: برقعی/ نظرش درباره آیه:
﴿إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا٣٣﴾ [الأحزاب: ۳۳].
ر این است که شامل کسانی میشود، که پیامبرج آنها با کساء تجلیل نموده و هم شامل تمام همسران پیامبرج میگردد، چون اولاً به دلالت سیاق آیات و به دلالت آیات دیگری که خداوند که زوجه را در زمره اهل بیت [بلکه یکی از ارکان اهل آن] نامبرده است، دوم به دلالت اینکه عقل نمیتواند بپذیرد که خداوند نمیخواهد که همسران پیامبرش طهارت یابند، و همچنین برقعی بر این باور است که آیه بر عصمت احدی دلالت نمیکند زیرا [نوع] اراده [در آیه شرعیه است و به این معنی است که آنان [آل بیت] قبل از آن معصوم نبودهاند.
[۲۶۱] اراده نزد اهل سنت بر دو نوع است: اول: اراده کونی و خلقی و آن ارادهای است که شامل تمام حوادث میشود. و این اراده مقارن قضا و قدر است و این اراده باید وجود داشته باشد و از مثالهای آن در کتاب خدا اینها هستند: ﴿فَمَن يُرِدِ ٱللَّهُ أَن يَهۡدِيَهُۥ يَشۡرَحۡ صَدۡرَهُۥ لِلۡإِسۡلَٰمِۖ وَمَن يُرِدۡ أَن يُضِلَّهُۥ يَجۡعَلۡ صَدۡرَهُۥ ضَيِّقًا حَرَجٗا كَأَنَّمَا يَصَّعَّدُ فِي ٱلسَّمَآءِۚ١٢٥﴾ [الأنعام: ۱۲۵]. و نوع دوم: اراده شرعی دینی که محبت و خشنودی او است و مقارن امر و نهی و خشنودی و ناخشنودی است و این اراده گاهی محقق میشود و گاه محقق نمیشود و از مثالهای آن در کتاب خداوند متعال: ﴿ يُرِيدُ ٱللَّهُ بِكُمُ ٱلۡيُسۡرَ وَلَا يُرِيدُ بِكُمُ ٱلۡعُسۡرَ١٨٥﴾ [البقرة: ۱۸۵]. نگا: مجموع الفتاوی ۱۰/۵۸۲؛ الاستقامة ۱/۴۳۳؛ منهاج السنة النبویة ۳/۱۵٧. اما اراده از دیدگاه امامیه این است که مراد خداوند لازم با اراده او نیست. بنابراین بعضی از علما به این قولشان استدلال میکنند چون لازمه تطهیر در آیه غیر محقق است – آیاتی که به وسیله آن بر عصمت استدلال میکنند- نگا: مختصر التحفة الاثنی عشرية ۱۵۲-۱۵۳. [۲۶۲] بت شکن ۲۲۵-۲۲۶ [۲۶۳] منبع سابق ۳۳۵. دهلوی میگوید: دلالت آیه بر عصمت مسلم نیست بلکه بر عدم آن دلالت میکند چون نسبت به فرد طاهر و پاک گفته نمیشود که من میخواهم او را پاک کنم چون ضرورتا تحصیل حاصل محال است. و در نهایت باب آمده که آنها بعد از معلق شدن اراده به رفتن آنها از گناه محفوظ هستند. مختصر التحفة الاثنی عشرية ۱۵۲. [۲۶۴] منبع سابق، ص ۲۲۶ [۲۶۵] منبع سابق ۲۲۵-۲۲۶. سعدی میگوید: خداوند میخواهد که به آنچه که امر شدهاید امر کنید و به آنچه که نهی شدهاید نهی کنید تا اذیت و شر و پلیدی از شما دور کنم. تفسیر الکریم المنان ۶۶۴.
برقعی/ بر این دیدگاه است که ائمّه مانند شیعه امامیه معتقد به نص معصومیّت دوازده امام نیستند، بلکه آنان به اصل شوری و انتخاب ایمان دارند و برقعی مدعای خود را با دلایل زیر مورد استدلال قرار میدهد.
برقعی/ اقوالی از ائمه که شیعه آن را در کتابهای خود روایت مینمایند و با عقیده امامت مخالف است مورد توجه قرار میدهند. از جمله:
سخن علیس: (قسم به خداوند من رغبتی به خلافت نداشتم ولیکن شما مرا به سوی آن فراخواندید و مرا بر آن قرار دادید [۲۶۶]، و نیز میفرماید: دستم را گشودید از آن خودداری کردم، و آن را کشیدید پس آن را به عقب کشیدم ... تا اینکه کفشها پاره گردید و جبهها بیفتاد و ضعیف لگدمال شد [۲۶٧]. و باز میفرماید مرا رها کنید و از دیگران التماس[خلافت] بنمائید و اینکه من وزیر [مشاورتان] باشم بهتر از اینکه امیرتان باشم [۲۶۸].
و میفرماید: [همواره] میگوئید: بیعت بیعت [دستم را بستم آن را گشودید [۲۶٩]. و همچنین میفرماید: مردم بدون اکراه و جبر بلکه از روی میل و اختیار با من بیعت نمودند [۲٧۰] و من مردم را نخواستم تا اینکه مرا خواستند و با آنان بیعت نکردم تا با من بیعت نمودند [۲٧۱]، و علیس بر استشهاد صحت بیعت خود میفرماید: (همانا قومی با من بیعت کردند که با ابوبکر و عمر و عثمان - بر آنچه با آنان بیعت کرده بودند - بیعت نمودند، پس هر آنکه [در جلسه انتخاب] حضور نداشته نمیتواند انتخاب نماید، و غائب هم حق مخالفت و ردّ [بر علیه انتخاب] ندارد، و شوری از میان مهاجرین و انصار است، چنانچه بر [امامت] مردی اجماع نمودند و او را امام خواندند خداوند به [امامت] وی راضی است، و چنانچه [امام] از روی بدگویی یا بدعت از دستور آنان [شوری] بیرون رود او را به مسیر خود برگردانید، اگر از [اطاعت شوری] سرپیچی نمود پس با او و راه وی – که [راه شوری] و سبیل مؤمنین نیست [۲٧۲] مبارزه نمائید [۲٧۳]، و علیس با گفتن این [جمله] همانا بیعتم نیست جز از رضایت مسلمانان [۲٧۴]، بیعت خود را بدون رضایت مسلمانان غیر معتبر میداند [۲٧۵]. سپس برقعی/ در پایان [این روایتها از امام علی] میفرماید: امثال اینگونه سخنها در نهج البلاغه فراوان است، در این صورت چنانچه خداوند او را برای [خلافت] تعیین مینمود، نمیتوانست با این همه سخن خود را از خلافت تبری نماید، آنچنان خود را از آن تبری نموده که میفرماید: این آب [ناگوارا و لقمهای گلوگیر است [۲٧۶]. بنابراین اگر خداوند حکم[خلافت] را بر وی واجب مینمود، نمیتوانست چنین سخنانی[بر زبان] اظهار نماید. شگفت اینکه او در هیچ جایی مدّعی این نبوده است که او امام منصوص است، مگر اینکه بعد از دو قرن یا سه قرن جاعلان و سازندگان نصوص سربرآوردند و ادّعای منصوصبودن[امامت] برای وی نمودند؛ و از [خود] امام امامت حریصتر[و کاسه از آش داغتر] شدند [۲٧٧].
[۲۶۶]نهج البلاغة خطبۀ ۲۰۵. [۲۶٧] منبع سابق ۲۲٩. [۲۶۸] نهجالبلاغة، خطبه ٩۱ در تاریخ طبری از محمد بن حنفیه نقل شده است که گفت: هنگام قتل عثمانس من همراه پدرم بودم سپس اصحاب پیامبرج نزد او آمدند و گفتند این مرد کشته شده و مردم باید امام داشته باشند و ما امروز فردی شایستهتر باسابقهتر و نزدیکتر به پیامبرج از تو برای امامت نمییابیم. گفت: این کار را نکنید من وزیر شما باشم بهتر است از اینکه امیر شما باشم. گفتند خیر قسم به خدا ما این کار را انجام نمیدهیم تا با شما بیعت نکنیم. گفت: پس باید در مسجد باشد چون بیعت من نباید مخفیانه باشد و باید با رضایت مسلمانان باشد...ابن عباس گفت: من میترسیدم از اینکه به مسجد برود و مردم علیه او بشورند و او جز به مسجد رضایت نمیداد پس وقتی داخل مسجد شد مهاجرین و انصار وارد شدند و با او بیعت کردند سپس مردم با او بیعت کردند. تاريخ الامم و الملوك ۳/۸۲۵. [۲۶٩] منبع سابق، خطبهی ۱۳٧. [۲٧۰] منبع سابق، نامهی ۱. [۲٧۱] منبع سابق، نامهی ۲. [۲٧۲] همان منبع، نامهی ۶. [۲٧۳] بتشکن ۳۴۸. [۲٧۴] تاریخ الطبری ۳/۸۲۵. [۲٧۵] بتشکن ۳۴۸. [۲٧۶] نهجالبلاغة، خطبهی ۵. [۲٧٧] بتشکن نگا: تاریخ الکامل ابن اثیر، ج ۲، ص ۲۱٧.
برقعی با استناد به آنچه از برخی از بزرگان آل بیت نقل شده است استدلال مینماید که [مطالب] آنان حاکی از آن است که آنان نسبت به عقیده نص [امامت] با اینکه خود از متقدمین و از زمره ائمه بودهاند – بیخبرند.
برقعی/ روایت میکند که چون علیس وفات یافت، حسن خبر مرگ او را اعلام نمود، ابن عباسب برخاست و گفت: امیرالمؤمنین وفات یافته و حال خلف و [فرزندی] بعد از خود به جایی گذاشته است، اگر شما پذیرفتید و چنانچه مقبول واقع نگردید پس کسی بر کس دیگر امامت و حاکمیت ندارد، و مردم گریستند و گفتند: بلکه برما [خلافت] نماید [۲٧۸].
برقعی/ استدلال مینماید بر اینکه بیعت امام حسنس با انتخاب مردم انجام گرفته، و با وصیّت علیس و با نص از جانب خداوند و رسول او نبوده است.
[۲٧۸] نهج البلاغة ۴/۸، مروج الذهب ۲/۴۴.
امام حسینس - همچنانکه برقعی بیان میکند – اقدام به خروج نکرد تا اینکه مردم کوفه با وی بیعت نمودند، و پیمان خود را به نائب وی مسلم بن عقیل بن ابیطالب دادند، و هنگامیکه او را ترک کردند در امامت خود هرگز به این نصوص [امامت] استناد نکرد، بلکه در تمام سخنرانیها و استدلالهای که بر مردم ایراد نمود، حتی در جواب و پاسخ او به نامههای اهل کوفه که تعداد آنها – در برخی روایات – به دوازده هزار نامه میرسد – به نص بر امامت خود و پدرش ذکر نکرد، اشارهای نکرده است جز اینکه [در جواب نامهها مینوشت (از حسین بن علی به سران مؤمنین و مسلمانان من برادر و پسر عموی مورد اعتماد خود از اهل بیتم مسلم بن عقیل را نزدتان فرستادهام پس اگر [در پاسخ] به من نوشته شد که بزرگان و اهل خرد و فضیلت مثل آنچه که فرستادههایتان[نزدم] آوردهاند و در نامههایتان خواندهام اجماع نمودند، اگر خداوند بخواهد نزدتان خواهم آمد [۲٧٩].
و نتیجه اینکه حسینس مسأله – رفتن و خروج – را به اجماع اهل حل و عقد منوط نموده و آن را به نص[امامت] معلق نمینماید.
[۲٧٩] بتشکن ۳۴٩.
با وجود نزدیکی و [قرابت] محمد بن حنفیه از علیس و محبّت علی برای او [۲۸۰] اما او از نص بر ائمهای که امامیه به [امامت] آنان معتقدند اطلاع ندارد، و برقعی اتفاق اهل اخبار را بر آن ذکر کرده و میگوید: محمد بن حنیفهس پسر امیرالمؤمنین، این نصوص [امامت] را نشنیده است، زیرا به اتفاق تواریخ، و نیز در کافی و اعلام الوری طبرسی ص ۲۵۱ [۲۸۱] و در کتاب احتجاج از ابوعبیده و زراره از امام باقرس روایت کردهاند که فرمود: چون حسین÷ کشته شد، محمد بن حنفیه نزد علی بن حسین آمد و با او به سخن بنشست – و گفت پدرت [حسین] کشته شده است، وصیت نکرده است، و حال که من عموی شما و همزاد و همقلوی پدرت و از نسل و [پشت] علی÷ میباشم و من از لحاظ سنی و قِدمت نسبت به تو مستحقترم [۲۸۲].
و اکنون چنانچه محمد بن حنیفه آن سرور گرامی و ممدوح اهل بیت از این نصوص آگاه و مطلع بوده است پس چرا این چنین سخن بر زبان جاری میکند؟ [۲۸۳].
[۲۸۰] طبری در تاریخ خود وصیّت علیس را برای حسن وحسینی ذکر کرده است که فرمود شما را به [رعایت] محمد بن حنفیه توصیه مینمایم همانا او برادر و پسر پدر شماست و حال میدانید که پدرتان او را دوست میدارد، تاريخ الامم و الملوك ۳/٩۳٧. [۲۸۱] روایت را در الکافی ۱/۳۴۸، اعلام الوری ۲۵۸-۲۵٩ دنبال کنید. [۲۸۲] الکافی ۱/۳۴۸. [۲۸۳] بتشکن ۳۴٩.
برقعی استدلال میکند کلینی روایت کرده است که زید معتقد به نص بر ائمه اثنی عشری نیست، بلکه تعیین ائمه [از جانب خدا و رسول و سایر امامان] را انکار کرده است، و برادرش [امام] باقر فرمود: «امام از [نظر] ما کسی نیست که در خانهاش بنشیند و خود را پنهان سازد، و در جهاد سستی نماید، ولیکن امام از ما کسی است از حوزه [مسئولیت] خود دفاع نموده، و در راه خدا جهاد نماید، و از رعیت و حریم خویش دفاع کند [۲۸۴].
و زید بن علی که برقعی به قول وی استدلال مینماید: [امام] باقر – در هنگام اخذ بیعت خود در عراق – از وی میگوید: که به باقر گفتند: همانا برادرت زید میان ما مورد بیعت قرار میگرفت؟ فرمود با او بیعت کنید او امروز برترین ماست [۲۸۵].
خلاصه: برقعی بیان مینماید چنانچه نص به [امامت] از زمان پیامبر ج و ائمه موجود و واضح میبود این اظهار بیاطلاعی یا اِنکار نص - در حالیکه مردم شدیداً به آن نیازمند بودند مطرح نمیشد.
و ما علاوه بر آنچه برقعی/ ذکر نموده است سؤال مهم دیگری مطرح میسازیم - دلیل و تفسیر منطقی اهمال ائمه – اول از همه علیس - در بیان این نص برای نوادگان قریب خویش – مانند ابن حنفیه که از محبوبترین فرزندان علی است، و نیز زید بن علی (زین العابدین) که خود فرزند امام است، و حسن دوم بن حسن که او هم پسر امام است – چیست؟ آیا شفقت ائمه بر راویان دروغپرداز در حدّی است که برای آنان تبیین نمایند؟ ولی از طرف دیگر به پسران خویش شفقت نورزند؟ بدون شک آشکارا بیانگر این است که در واقع، نصی در این زمینه وجود ندارد.
[۲۸۴] کافی، ۱/۳۵٧. [۲۸۵] الانساب بلاذري، ۳/۲۴۰.
برقعی آنچه از بسیاری از بزرگان آل بیت ذکر شده که بر برخی حکام شوریده و برای غیرائمه دوازدگانه بیعت گرفتهاند مورد استدلال قرار میدهد که این به معنی عدم علم و باور همه آنان به نص میباشد، از جمله کسانی که [به نص باور ندارند] و برقعی از آنها نام میبرد عبارتند از: [۲۸۶]
۱- زید بن علی بن حسینس [۲۸٧].
۲- عبدالله بن حسن بن حسن.
۳- محمد بن عبدالله بن حسن بن حسن ملقب به نفس الزکیه [۲۸۸].
۴- حسین بن علی بن حسن[دوم] بن حسن ملقب به شهید فخ [۲۸٩].
۵- عبدالله بن محمد بن عبدالله بن حسن ملقب به اَشتَر [۲٩۰].
۶- علی بن محمد بن عبدالله محض [۲٩۱].
٧- حسن بن محمد بن عبدالله محض [۲٩۲].
۸- ابراهیم بن عبدالله محض [۲٩۳].
٩- یحیی بن عبدالله محض [۲٩۴].
۱۰- محمد بن جعفر صادق [۲٩۵].
۱۱- سلیمان بن عبدالله محض [۲٩۶].
۱۲- ادریس بن عبدالله بن محض [۲٩٧].
۱۳- عبدالله افطح بن جعفر صادق [۲٩۸].
۱۴- احمد بن موسی کاظم [۲٩٩].
۱۵- زید بن موسی کاظم [۳۰۰].
برقعی میگوید: چنانچه نصی وجود داشته باشد بر آنان لازم است - آنان که بر علیه حکام خروج کردهاند - آن را تعریف و ارائه نمایند، نه اینکه تعدادی از جاعلین غالی آن را تعریف نمایند [۳۰۱].
برقعی چه زیبا میفرماید: وجود نص و وضوح آن بر دوازده امام - آنچنان که امامیه قائلاند - با خروج مقربین ائمه و گرفتن پیمان برای غیرائمه دوازدهگانه منافی است، جز احتمالات زیر نمیتوان تصوری دیگر نمود:
احتمال اول: اینکه ائمه آگاه به نص [امامت] بودهاند و به مقربین خود ابلاغ ننمودهاند ولی آن را به راویان دروغگو از قبیل مغیره بن سعید و غیره ابلاغ نمودهاند، و این اشکال بزرگی است که هیچ مؤمنی روا نمیدارد بر کسی از اهل فضل این امت چنین نسبت ناروائی دهد، مخصوصاً [بر افرادی] امثال امام صادق/ که از طلایهداران اهل علم زمان خویش به شمار میآید – و این احتمال وارد نیست -.
احتمال دوم: اینکه ائمه نص[امامت] را به مردم ابلاغ نمودهاند ولیکن خویشان و نوادگان آنان نص را رها نموده و فریفته حب ریاست شده و با ائمه درافتادند، و آنچه ما در – شرح حال و تمجید آنان، از جانب ائمه و علمای شیعه دیدهایم این احتمال را ردّ مینماید، و تنها احتمال سوم هم مطرح است و آن اینکه – نص بر دوازده امام (اثنی عشر) با ذکر نام آنها دروغی است که برخی راویان دروغپرداز جعل نمودهاند، و ائمه به چنین باوری اعتقاد نداشتهاند و به آن تکلم ننمودهاند، لذا بسیاری از نزدیکانشان خروج و قیام نمودهاند و عدم وجود نص با دیدگاه و بینش دینی ائمه و علمای آلبیت و با دلسوزی و شفقت آنان بر عموم مردم هماهنگ و سازگار است، چون اگر نص [مطرح] میبود به پیامبر ج اقتدا مینمودند، هنگامیکه پیامبر ج خواستند [برنامه دین] ابلاغ و تبلیغ نماید عموم قریش را فراخواند سپس بلاغ خویش را خصوص نموده تا اینکه نام دختر شریف خود را هم ذکر نمود، همچنانکه ابوهریرهس روایت مینماید: چون آیه [انذار]: ﴿وَأَنذِرۡ عَشِيرَتَكَ ٱلۡأَقۡرَبِينَ٢١٤﴾ [الشعراء: ۲۱۴]. نازل شد پیامبر ج قریش را فراخواند آنان نیز اجتماع نمودند و پیامبر ج به طور عمومی و خصوصی به بلاغ پرداخت و فرمود: ای بنی کعب بن لؤی خود را از آتش [جهنم] نجات دهید، ای بنی عبدمناف، ای بنیهاشم، ای بنیعبدالمطلب خود را از آتش نجات دهید! ای فاطمه خود را از عذاب و آتش جهنم نجات دهید؛ و من از جانب پروردگارم مالک و صاحب چیزی نخواهم بود [۳۰۲] جز اینکه [پیوند] خویشاوندی است که آن را مستحکم خواهم نمود و به وجود آن مسرور خواهم شد.
شبههای و ردّ آن:
برخی از شیعیان بر خروج امثال این بزرگان و درخواست بیعت از جانب آنان چنین استدلال میکنند که آنان برای دعوت به رضایت[امامت] از آل بیت – و بدون اینکه برای خود طلب نمایند – خروج و قیام نمودهاند.
برقعی بر این شبهه پاسخ داده است و حال ثابت شده است برخی از [نزدیکان ائمه] برای گرفتن بیعت برای خود قیام نموده، و بلکه برخی هم از ائمه خواستهاند تا با آنان بیعت [و زعامت آنان پذیرفته] نمایند، از جمله محمد بن عبدالله [نفس الزکیه] برای خویش از مردم مدینه بیعت گرفت و امام صادق در این امر نیز او را مساعدت نمود [۳۰۳]، و همچنین یحیی بن عبدالله (محض) در شهرهای گیلان و دیلم برای خود [از مردم] بیعت گرفت و به قدرت و رهبری نایل شد، و همچنانکه در اصول کافی هم ذکر شده است او [یحیی] نزد امام [۳۰۴] موسی بن جعفر[امام هفتم] فرستاد تا او را به دعوت امامت خود فراخواند.
در پایان این یک واقعیت علمی و آشکاری است، این افراد [نزدیکان ائمه] قیام نموده تا برای امامت خود بیعت بگیرند، امامت را با آن مفهوم مورد نظر امامیه – که امامت الهی و آسمانی و با معجزات همراه باشد – درخواست نه نمودهاند، بلکه با معنای شرعی آن که ولایت امر مسلمانان به خاطر اصلاح مفاسد باشد طلب نمودهاند، و لازم است در مکتوبات برخی اهل سنت و برخی مورّخان تاریخ شیعه هم درنگ و تأمل شود که در مورد قیام برخی از کسانی که ذکرشان گذشت، از فحوای کلامشان چنین برمیآید که ادّعای امامت الهی نبوده است! و ما گرچه گفتیم که برخی از کسانی که با این بزرگان مشارکت و یاری نمودهاند عدهای از آنان خود در زمره افرادی بودهاند، و معتقد بر وجود نص بر ائمه بودهاند، ولی نباید این اعتقاد و باور را به آن بزرگواران علوی نسبت داد، [۳۰۵] یعنی امامتی که نوادگان ائمه برای آن تلاش نمودهاند همان امامتی است که حسینس و غیره برای آن تلاش نمودهاند که در واقع درجهای اکتسابی است، و نه الهی (آسمانی) که آنان برای اصلاح امور که روز به روز توسط سلاطین جور به فساد گرائیده بود تلاش نمودهاند تا به آن دست یابند.
[۲۸۶] بتشکن ۳۴٩-۳۵۲. [۲۸٧] برخی راویان تلاش نمودهاند تا روایتی بسازند که بیانگر رجوع زید از نص بر ائمه باشد، و روایت کردهاند که جابر بن عبدالله برای اقناع زید در مسأله نص بر ائمه نزد زید آمد، برقعی میگوید با علم به اینکه زید در ۸۰ ه متولد شده و جابر هم در سال ٧۴ ه وفات یافته است پس نه زید جابر را دیده است، و نه جابر زید را دیده است. نگا:بتشکن، ۳۵۰-. [۲۸۸] محمد بن عبدالله بن حسن بن حسین بن علیس (۱۴۵هـ) ملقب به نفس الزکیه همراه بیش از ۳۰۰ نفر از علویان و اهالی مدینه بر منصور خروج کرد. از جمله کسانی که او را یاری داد صادقس- بود که دو پسرش موسی و عبدالله ملازم او بودند همچنانکه در کتاب مقاتل الطالبیین آمده است و از جمله کسانی که با او بود سید بزرگوار عیسى بن زید بن علی بن الحسین با محمد بن عبدالله بود همان کس که گفت: کسی که از بیعت محمد بن عبدالله سرباز زند گردنش را میزنم. با لشکر منصور جنگید و کشته شد و سرش برای منصور فرستاده شد. ابن خلدون میگوید: امام مالک و ابوحنیفه پیروی از نفس الزکیه را صحیحتر از پیروی از امامت منصور میدانستند. و طبری روایت کرده که امام مالک به خروج همراه محمد فتوا داده است و به او گفته شد ما با ابوجعفر بیعت کردهایم. گفت: شما به زور بیعت کردهاید و شخص مجبور ملزم به پایبندی بر سوگند وبیعت نیست. پس مردم به نزد محمد شتافتند در حالی که مالک در خانهاش بود. و زرکلی از صفدی در کتاب الوافی روایت کرده است جماعت محمدیه از جارودیه خود را به او منتسب میکنند. و او کسی بود که معتقد بود صادق نمرده است و در کوه حاجر در نجد است و روزی خروج خواهد کرد. واز جمله افراد این فرقه راوی مشهور شیعه جابر بن یزید جعفی است. تاریخ طبری ۴/۱۵٧٩. تاریخ ابن خلدون۳/۱٩۰؛ سیر أعلام النبلاء(۶/۲۱۰ ـ ۲۱۸) مقاتل الطالبیین (۲۳۲). تهذیب التهذیب (٩/۲۵۲) (الإعلام۶/۲۲۰)؛ بت شکن ۳۵۰. [۲۸٩] أبو عبد الله حسین بن علی بن حسن(المثنى) بن حسن بن علی بن أبی طالبش (۱۶٩هـ) ملقب بـه (صاحب فخ) یا (شهید فخ) بر هادی عباسی در مدینه خروج کرد وقتی که دید منکرات را دید از مردم برای او بیعت گرفته شد. و در خطبه بیعتش گفت: ای مردم، من پسر پیامبر ج که در حرم پیامبر ج و در مسجد پیامبر ج و بر منبر پیامبر ج شما را به کتاب خدا و سنت پیامبر ج دعوت میکنم پس اگر به بیعت خود وفا نکردم، بیعت من بر گردن شما نیست. لشکر هادی در منطقه فخ با او جنگیده و او را کشتند. وفخ یکی از محلههاى مکه است که در حال حاظر به محله الشهداء یا زاهر مشهور است، چون حسین بن علی و یارانش در آنجا دفن شده بودند. شذرات الذهب ۱/۲۶٩, تاریخ الطبری ۵/۱۶۸٩, میزان الاعتدال۱/۵۴۴, الأعلام (۲/۲۴۴) مقاتل الطالبیین ۲۸۸ ـ ۳۰۸, بت شکن ۳۵۰. [۲٩۰] عبدالله بن محمد نفس زکیه- بن عبد الله بن حسن بن حسن بن علیش (۱۵۱هـ) ملقب به أشتر همراه پدرش بر منصور در مدینه خروج کرد. به سند -نماد تجارت- رفته بود تا برای پدرش بیعت بگیرد پس امیر آنجا (عمر بن حفص) بیعت خود و بیعت فرمانروایانش را به او داد در حالی که او خودش را برای خروج آماده کرده بود خبر مرگ پدرش (نفس الزکیه) به او رسید. او –به توصیه ابن حفص- به بعضی از سرزمینهای سند نزد یکی از پادشاهان غیر مسلمان رفت و به خوبی از او استقبال کردند و ۴ سال در آنجا ماند و تعداد زیادی توسط او ایمان آوردند، و خبر به منصور رسید و او ابن حفص را خلع کرد و هشام بن عمرو بن بسطام تغلبی را به جای او گذارد. سپس روایات کیفیت مرگ اشتر با هم فرق میکنند. تاریخ الطبری ۴/۱۶۲٩ و مقاتل الطالبین ۳۱۰-۳۱۴ الاعلام ۴/۱۱۶-۱۱٧. [۲٩۱] علی بن محمد (نفس الزکیه) بن عبد الله (المحض) بن حسن بن حسن بن علیش پدرش و برادرش موسی را برای گرفتن بیعت به مصر فرستاد. پس موسی نجات یافت و علی را نزد ابوجعفر بردند و او را همراه خانوادهاش حبس کرد و در حبس فوت کرد. مقاتل الطالبیین ۲۰۱. [۲٩۲] حسن بن محمد (نفس الزکیه) بن عبد الله محض بن حسن بن حسن بن علی ن، همراه حسین بن حسن در واقعه فخ خروج کرد، بعدا او را گرفتند و بعد از تعذیب گردنش را زدند. مقاتل الطالبیین ۴۳۴؛ مروج الذهب ۲۶٩/۱. [۲٩۳] أبو الحسن إبراهیم بن عبد الله محض بن حسن بن حسن بن علیش در دینداری و علم مانند برادرش نفس زکیه بود، برادرش را در عراق به خروج امر کرد و او مدتی تنوانست زمامدار شود و هنگامی که خبر مرگ برادرش را به او رسید بسیار اندوهگین شد. سپس با لشکر منصور جنگید تا اینکه در سال ۱۴۵هـ کشته شد. (مقاتل الطالبیین ۳۱۵ ـ ۳۸۶) (تاریخ الطبری ۴/۱۶۰۴ ـ ۱۶۱۵- (البدایة والنهایة۱۰/٩۱). [۲٩۴] أبو الحسن یحیى بن عبد الله محض بن حسن بن حسن بن علیش، جعفر صادق او را تربیت کرد و از او و پدرش و برادرش (نفس الزکیه) بسیار روایت کرده است و مالک بن انس او را بسیار تمجید کرده است و از جمله کسانی بود که جعفر در هنگام مرگش ، اموالش و فرزندانش را به او وصیت کرده است. همراه حسین بن حسن در واقعه فخ خروج کرد، ولى نجات یافت، و به اطراف دیلم گریخت. و هارون الرشید نامه امان برای او فرستاد سپس آن را نقض کرد و او را کشت. گفتهاند که علت آن ابیاتی بوده که یحیی/ در برابر او سروده و به ظلم بنی عباس اشاره کرده و آرزوی قیام دولت علویان را داشته، و هارون بدنبال آن او را کشته است. مقاتل الطالبیین ۴۶۳-۴۸۳. [۲٩۵] أبو جعفر محمد بن جعفر (الصادق) بن محمد بن علی بن الحسین بن علیش، فرد فاضلی بود وقتی که مأمون به آل ابی طالب امر کرد که بدون او به خراسان بروند، آنها نپذیرفتند که بدون او بروند در مدینه همراه گروهی از طالبیها خروج کرد و مردم با او بیعت کردند و او را امیرالمؤمنین نامیدند ولی در نزدیکى مکه محاصره شد و محاصره به طول انجامید و مردان او دوام نیاوردند و به آنها امان خواست تا به خراسان بروند و هنگامی که فوت کرد جنازهاش را برای مأمون آوردند و مأمون به طرف دو ستون تختش رفت و او را حمل کرد و در قبرش گذاشت و گفت: این با من صله رحمى دارد که دویست سال قطع شده است. مقاتل الطالبیین ۵۴۱. کتاب الإرشاد مفید۲۸۶. [۲٩۶] سلیمان بن عبد الله محض بن حسن بن حسن بن علیش، همراه حسین شهید فخ خروج کرد و اسیر شد و سپس در مکه بعد از تعذیب کشته شد. شذور الذهب ۲/۱۸۳؛ مقاتل الطالبیین شماره ۳٧ /۳۶۵ چ مؤسسۀ الأعلمی بیروت. [۲٩٧] إدریس بن عبد الله محض بن حسن بن حسن بن علیش، با حسین بن حسن در شورش خروج کرد و از قتلگاه فخ گریخت و به آفریقا رفت و هارون الرشید یک رافضی کثیف را به سراغ او فرستاد و او را مسموم کرد و کشته شد. تاریخ طبری۵/۱۶٩۱, مقاتل الطالبیین ۴۰۶ ـ ۴۰٩, شذور الذهب۱/۲۶٩. [۲٩۸] عبد الله بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن أبی طالبش ملقب به أفطح (سر پهن)، و گفته شده چون پاهای او پهن بوده به این نام معروف بوده و چیزهای دیگری نیز گفتهاند. همچنانکه نوبختی گفته است بسیاری از بزرگان شیعه و فقهای آن بعد از مرگش پدرش امامت او را قبول کردند که فرقه موسوم به فطحیه را تشکیل دادند و او بعد از ٧۰ روز بعد از مرگ پدرش فوت کرد، اما مفید به اعتقادش طعنه زده است و آنها را به ارجا و حشویه نسبت داده است. رجال الکشی ۲۱٩, فرق الشیعة للنوبختی چ کربلاء٩٩, الإرشاد مفید۲۸۵ ـ ۲۸۶چ إیران. [۲٩٩] أحمد بن موسى بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن أبی طالب، سخاوتمند و با تقوا بود گروهی در زمان برادرش کاظم معتقد به امامت او بودند. (فرق الشیعة نوبختی ۱۰٧). (منتهى المقال مازندرانی ۱/۳۵۵). [۳۰۰] زید بن موسى بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن أبی طالب، که به او زیدالنار میگفتند چون خانههای زیادی را در زمان عباسیان و پیروانش در بصره آتش زده بود همراه ابو السرایا و محمد بن اسماعیل در سال ۲۰۰هـ در زمان مأمون خروج کرد و او را والی بصره کردند. (تاریخ الطبری ۵/۱۸۲٩, ۱۸۳۳). (مقاتل الطالبیین ۴۳۶). [۳۰۱] بت شکن ۳۵۲. [۳۰۲] بخاری (فتح الباری) ۸ /۳۶۰ ح ۴۴٧۱، مسلم ۱/۱٩۲ ح ۲۰۴ احمد (۲/۳۶۰ ح۸٧۱۱) (ترمذی ۵/۳۱۶ ح ۳۱۸۵). [۳۰۳] بتشکن ص ۱۴۵. [۳۰۴] نگا: الکافی ۱/۳۴۳ باب ما يفصل به بين المحق والمبطل. [۳۰۵] نظر استاد احسان الهی ظهیر/ این است که کسانی که مانند عبدالله افطح و دیگران خروج کردند مدعیان امامت اهل بیت در زمان صادق، و مدعوان امامت در زمان موسی کاظم بودند. نگا: الشیعة والتشیع ۲۲۰-۲۴۵-۲۵۴-۲۵٩... از امثال این عبارت فهمیده میشود که آنها ادعای مرتبه منصوص بودن آن میکردند مانند مؤسس امامیه. ولی این امر اینگونه نیست چون آنها بر این اعتقاد نبودند، بلکه همچنانکه گفتیم آنها برای طلب امامت و خلافت و جهت اصلاح امت خروج کردند همچنانکه نباید فرض کنیم که مؤیدین آنها همگی معتقد به امامت شیعه بودند، بلکه در میان آنها صالحانی از اهل سنت و علمای آنها و زیدیه و شیعه مفضله و کسان دیگری که معتقد به تغییر از طریق شمشیر بودند همراهشان بودند. و اگر در خروج حسینس و مدتی بعد ازآن محمد ملقب به نفس الزکیه و همراهانشان تأمل کنیم مصداق آن را در مییابیم. والله اعلم.
برقعی بر عدم واقعیت عقیده امامت از دیدگاه اثناعشری به اظهار عدم علم[خواص] به نص از جانب برخی از نزدیکان ائمه استدلال مینماید، مهمترین افرادی که برقعی ذکر نموده است عبارتند از:
خبری که بر عدم علم وی دلالت میکرد در بحث تغییر مذهب [در مقدمه] ذکر شد، و برخی شیعیان اثنیعشری بر عدم علم ابوحمزه ثمالی به اسامی ائمه قبل از مرگ امام صادق تأکید نمودهاند میگویند: ابوحمزه به مدینه رفت تا خود بر وصیّ بعد از امام جعفر بن محمد ÷ [۳۰٧] اطلاع و آگاهی یابد، که این یعنی او قبل از آن و [جانشین امام جعفر] را نشناخته است.
اشاره برقعی به عدم علم ثمالی به امام بعد از صادق – با پیوند قرابتی که با باقر و صادق دارد – بیانگر این است که قول به نص بر ائمه اصلاً وجود نداشته است، و در غیر این صورت مستلزم این است که بگوییم صادق و باقر این علم مهم را از یکی از نزدیکترین راویان خویش کتمان نمودهاند.
[۳۰۶] ابوحمزه ثمالی! ثابت بن دینار أزدی، از رجال حدیث اهل ثقه امامیه ، مازندرانی میگوید: در عدالت او میان طائفه اختلافی نیست، احمد و ابن معین میگویند: لیس بشیء (هیچ است) ابوحاتم میگوید: او احادیث او رکیک است. سه نفر از فرزندانش با زید بن علی بن حسین کشته شدهاند، از [امام] رضا روایت نمودهاند که او لقمان زمان خویش بوده است. در سال ۱۵۰ ه وفات یافت. میزان الاعتدال ۱/۳۶۳ الطبقات الکبر ۶/۳۶۴، منهج المقال ٧۴ و رجال النجاشی ۸۳، رجال الکشی ۴۸۵. [۳۰٧] أعلام الهداية/تأليف المجمع العالمي لأهل البيت عليهم السلام، نگا:: http://www.۱۴masom.com/۱۴masom/۰٩/mktba٩/book۰۳/۰۰٩.htm_Toc۴۱۲۰۳٧۶ .
۳- هشام بن سالم [۳۰٩]
از هشام بن سالم روایت شده است که گفته است: بعد از وفات ابوعبدالله÷ من و مؤمنالطاق در مدینه بودیم و مردم اجتماع نموده بودند که عبدالله (افطح) بعد از پدر امامت را به عهده گیرد، من و صاحبالطاق بر وی وارد شدیم و مردم نزد عبدالله اجتماع نموده بودند، زیرا از ابوعبدالله روایت کرده بودند که اگر مشکل و مانعی در بین نباشد امر [اطاعت] بر [فرزند] بزرگ است، پس ما وارد شدیم و همچون پدرش از او سؤال کردیم که زکات در چه[مقداری] واجب میگردد؟ فرمود در دویست[درهم] پنج درهم است. گفتیم در صد درهم؟ [چه مقدار لازم است]؟ فرمود: دو درهم و نیم. گفتیم سوگند به خداوند مرجئه چنین نمیگویند! دستش [افطح] را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: سوگند به خدا نمیدانم مرجئه چه میگویند [هشام] میگوید با سردرگمی از نزد او بیرون آمدیم من و ابوجعفر أحول نمیدانستیم به چه کسی روی آوریم، در کوچههای مدینه با گریه و سرگردانی نشستیم و نمیدانستیم به کی و کجا روی آوریم.
گوئیم: [آیا] به سوی مرجئه یا قدریه، زیدیه، معتزله و یا خوارج [۳۱۰] برویم؟ و برقعی با دقت بیان مینماید چنانچه این نصوص وجود میداشتند مؤمنالطاق دچار تردید نمیشد و بعد از وفات امام [۳۱۱] حیرت و سرگردانی از آنان در موردشان مطرح نمیگردید.
[۳۰۸] أبو جعفر محمد بن علی بن نعمان بن أبی طریفة بجلی کوفی, از أصحاب صادق و کاظم در بازار طاق کوفه صرافى داشت، با مردی سر چند دینار دعوایشان شد پس بر او غلبه کرد و گفت: من شیطان طاق هستم پس بدین لقب ملقب شد و میگویند اولین کسی که او را به این لقب نامید ابوحنیفه بود. و گفتهاند که وقتی هشام بن حکم رافضی شنید که او را شیطان طاق نامیدهاند او را مؤمن طاق نامید. ذهبی گفته که یک شیعه سرسختى بود. تا جایی که من میدانم تاریخ وفاتش معلوم نیست. لسان المیزان ۵/۳۰۰. سیر أعلام النبلاء ۱۰/۵۵۳. منتهى المقال ۶/۱۳۵. [۳۰٩] هشام بن سالم جوالیقی خادم بشر بن حکم از اسرای جوزجان بود، حلی گفته است: معتمد معتمد است. (رجال العلامه، حلی ۱٧٩) (رجال البرقی ۳۵). [۳۱۰] الإرشاد مفید: ۲/۲۲۱، مدینة المعاجز: ۶/۲۰۸. نگا: بقیه داستان در بحارالانوار مجلسی ج ۴۸ / ص ۵۰. [۳۱۱] بت شکن ۳۵۴.
برقعی/ استدلال مینماید به اینکه از زراره نقل شده است که چون از وفات امام صادق آگاهی یافت مردم به پسر بزرگش عبدالله (افطح) متمایل شده و زراره پسر خویش عبید را به مدینه فرستاد تا تحقیق و دریابد که امامِ جانشین چه کسی است، و چون به احتضار [مرگ] فاصلهای نداشت و حال پسرش عبید از مدینه برنگشته بود از وی جویا شد گفتند از مدینه برنگشته است قرآنی را طلبید، و فرمود: خدایا نمیدانم امام کیست، من هر آنچه در این کتاب است میپذیرم و هر آنکه این کتاب را تصدیق نماید میپذیرم و گفت امامی جز این کتاب برای من نیست [۳۱۳].
همچنین برقعی به کثرت سؤال اصحاب ائمه از امام و طلبشان بر تعیین امام بعدی استشهاد مینماید که [این خود] بیانگر این است که آنان از اسماء ائمه آگاهی و اطلاع نداشتهاند [۳۱۴].
ابوالفضل برقعی میگوید اکنون سؤال اصلی: اینکه چگونه [۳۱۵] خواص و خویشان ائمه بر علم به نصوص وارده در خصوص ائمه دوازدهگانه اطلاع نداشتهاند و از آن بیخبر بودهاند؟ ولیکن در عصر ما نص بر ائمه با تقلید معروف از جاعلان دروغپرداز از ضروریات مذهب گردیده است و هر آنکه چنین باور نداشته باشد بیدین به شمار میآید، و چنانچه نص واقعی وجود میداشت میان خود مذاهب شیعه [در این زمینه] اختلاف به وجود نمیآمد.
اگر خواستید کتاب فرق الشیعه دانشمند بزرگ شیعه ابومحمدحسن بن موسی نوبختی [۳۱۶] و کتاب مقالات و الفرق محقق شیعی سعد بن عبدالله اشعری [۳۱٧] را مطالعه نمائید سپس توجه کنید که در عصر ائمه بیش از هفتاد مذهب و فرقه شیعه به وجود آمده است، پس اگر نص ثابتی وجود میداشت همه این مذاهب به وجود نمیآمدند [۳۱۸].
خلاصه: برقعی بر این باور است که عدم علم امثال این افراد برجسته و مقربین ائمه بزرگترین دلیل بر بطلان وجود نص بر امامت دوازده امام است – آن چنان که شیعه باور دارند – زیرا یا اینکه آنان باور و علم به نص از جانب ائمه نداشتهاند، و یا اینکه دانسته و از این اعتقاد باطل دست برداشتهاند.
و میباید گفت: تمام دلایلی را که برقعی ذکر میکند امر مهمی را نفی مینمایند و آن [امر] آیاتی است که شیعه بر [اثبات] امامت به آن استدلال مینمایند – و در دسترس مردم آن زمان هم بوده است – نص صریح نبوده است وگرنه امثال ثمالی و زراره نیازی نبود در تعیین – کما اینکه ذکر شد – ائمه حیران و سردرگم شوند.
[۳۱۲] او زرارة بن اعین بن سنسن شیبانی کوفی (۱۵۰ هـ) مکنی به ابوالحسن یا ابوعلی است و گفته شده اسم ولقبش عبدربه است، و مازندرانی میگوید: شوکت و جلالت و منزلت او در مذهب آشکار است. و ابن حجردر مورد وی میگوید که اهل رفض بود. منتهی المقال ۳/۲۵۰-۲۵۶، لسان المیزان ۲/۴٧۳. [۳۱۳] بت شکن ۳۵۴. برقعی داستان را چنین نقل میکند و بعد از آن روایاتی از جمله کشی از عمر بن شعیب از عمه زراره نقل کرده است که: وقتی که زراره مریضیاش شدت گرفت، گفت قرآن را به من بدهید، پس آن را باز کرد و بر سینهاش گذاشت و از من گرفت، و گفت: ای عمه برایم شهادت بده که امامی غیر از این کتاب نداشتم. همچنانکه حافظ بن حجر از کتاب جمهره ابن حزم داستان را با اختلاف کمی بیان کرده است و میگوید: زراره بن اعین محدث ادعای امامت افطح عبدالله بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی و گروه همراه او را کرده است پس به مدینه آمد و با عبدالله ملاقات کرد و از مسایل کوفه از او سوال کرد و او گفت نمیدانم و به کوفه بازگشت و اصحابش از او سوال کردند –در حالی که قرآن جلوش بود- به آن اشاره کرد و گفت: این امام من است و امامی غیر از این ندارم. (ابن حجر) مىگوید: این دلالت میکند که او از تشیع برگشته است... رجال الکشی ۱۵۴ ـ ۱۵٧. لسان المیزان ۲/۴٧۳ ـ ۴٧۴. [۳۱۴] بتشکن ۲۴۰. و برقعی نامهای کسانی را که از امام پرسیدند در کتاب کافی در زمان حسین تا زمان رضا جمع کرده که تعداد آنها بالغ بر ۱۰۴ نفر بود نگا: نامهای آنها در بت شکن ۲۴۱-۲۴۳. [۳۱۵] این عبارت در اصل ترجمه شده چنین است. [۳۱۶] ابومحمد حسن بن موسی نوبختی، متکلم امامی است، و ذهبی او را به ذوالفنون و به شیعی فیلسوف نام برده و دارای تصانیفی است، نزد امامیه محل ثقه است، سیراعلام النبلاء ۱۵/۳۲٧ الفهرست ۲۵۱-۲۵۲: (رجال النجاشی ۶۳. رجال ابی داود ۱۱٩ رجال الطوسی ۴۲۰، رجال الحلی ۳٩. الأعلام ۲/۲۲۴. [۳۱٧] ابوالقاسم سعد بن عبدالله بن أبی خلف اشعری قمی(۳۰۰ هـ) فقیه امامی، نزد آنان اهل ثقه، دارای کتاب الضياء في رد المحمدية والجعفرية و کتاب فرق الشیعة است، رجال النجاشی ۱٧٧ رجال الحلی ٧۸. [۳۱۸] بت شکن ۳۵۵. قابل ملاحظه است که برقعی احادیثی را که به اصل اینکه مهدی در آخر زمان میآید ضعیف ندانسته است بلکه احادیثی را که شیعه روایت کردهاند ضعیف دانسته است و احادیثی که میگوید مهدی محمد بن حسن است. همچنانکه در بخش بعد میآید.
عقیده ایمان به مهدویت محمد بن حسن[عسکری] محور و اساس بنیادی مذهب و تشیع امامی کنونی را تشکیل میدهد، زیرا او حجتی است، برای بقای دین گریزی از او نیست.
پس از اینکه امام یازدهم حسن عسکری از دنیا رفت - و ظاهرا پسری نداشت - شیعه متفرق و سرگردان شدند، به سبب ناسازگاری آنچه که درباره تسلسل دوازده امام اعتقاد نمودهاند سرگردان شدند، و به فرقههای متعددی متفرق شدند، نوبختی میگوید [۳۱٩] به چهارده گروه، و قمی نیز میگوید [۳۲۰] پانزده گروه گردیدند و فرقهای از این فرقهها گفتند: که حسن[عسکری] بعد از خود پسری به نام محمد به جای گذاشته و بر اثر ترس بر او، او را پنهان نموده است، و این [فرقه] همان فرقه اثناعشری هستند [۳۲۱].
و برقعی در مهدویت محمد بن حسن از سه جهت با امامیه به مناقشه پرداخته است.
اول: ضعف احادیثی که مهدویت محمد بن حسن را ثابت مینماید [۳۲۲].
دوم: عدم ثبوت ولادت محمد بن حسن عسکری.
زیرا برقعی بر این باور است که امام حسن عسکری اصلاً صاحب فرزند نشده است و احادیثی را که کُلینی برای اثبات آن روایت مینماید تماماً ضعیف و از [درجه اعتبار] [۳۲۳] ساقطاند.
سوم: تصریح امام حسن[عسکری] که [بعد از خود] فرزندی به جای نگذاشته است، برقعی اشاره مینماید به آنچه که برخی مورخین مانند قمی و نوبختی ذکر کردهاند که او خلف و جانشینی نداشته و پسری از وی دیده نشده است، و میراث وماترک او میان برادرش جعفر و مادرش تقسیم گردید [۳۲۴].
چهارم: عدم علم و [باور] اکثر شیعیان آن زمان به ولادت او، و محمد بن سعد اشعری که از شاگردان حسن عسکری به شماره آمده و حسن بن موسی نوبختی که او هم از معاصرین وی میباشد به آن تصریح و اشاره مینمایند [۳۲۵].
خلاصه: برقعی/ به دلایل[زیر] مهدویت محمد بن حسن را نفی میکند:
۱- نفی ولادت او. ۲- با توجه به تضعیف احادیثی که ولادت او را بیان میکنـد. ۳- با توجه به ضعف دلایل و نشانههایی که بر جواز امامت کودک به آن استدلال نمودهاند. ۴- برخی از شیعیان معاصر و همعصر مهدی [موهوم] مورد ادّعا و پدرش امام حسن عسکری آن را نفی نمودهاند، - و همچنین برقعی ادّعای- نفی – خود را با واقعیت تاریخی مورد تأیید قرار میدهد و آن هم عدم اطلاع اغلب شیعیان به ولادت پسر حسن عسکری و تفرق آنان بعد از پدر او به گروههای مختلف است.
[۳۱٩] فرق الشیعة ٩۶. [۳۲۰] المقالات والفرق ۱۰۲. [۳۲۱] نگا: أصل مذهب الشیعةالامامیة الاثنی عشریة۳/۱۰۰۴-۱۰۰٧. [۳۲۲] بتشکن ۲۴٧، ۳۱٩-۳۲۳. [۳۲۳] نگا: بتشکن ۳۱۸، نگا:؟ ولادت صاحب مهدی در کافی ۱/۵۱۴-۵۲۵۱. [۳۲۴] مقالات و الفرق ٩۶ فرقالشیعة – اشعری ۱۰۲. [۳۲۵] بت شکن ۲۴۸.
برقعی/ شیعه را در اعتقادشان به عصمت ائمه از گناه و اشتباه و فراموشی [۳۲۶] مورد انتقاد قرار داده است و بیان کرده است که ائمه خود مردم را تعلیم دادهاند که عصمت [تنها] در نص الهی است و در اشخاص آنان [ائمه] نیست و برای اثبات آن به سخن امام باقر استشهاد مینماید که میفرماید: «هرگاه از جانب ما حدیثی به شما رسید سؤال کنید که این سخن در کتاب خداوند وارد شده و در کدام آیه قرآن مورد تأیید قرار میگیرد؟ [۳۲٧].
برقعی بر دلیل مشهور امامیه در این مسأله - آیه تطهیر - دقت و وقوف مینماید تا ثابت نماید که آیه تطهیر دلالت میکند که کسانی که آیه شامل آنان میشود در واقع غیر معصوماند چون خداوند میخواهد که پلیدی موجود آنان را زایل و از آنان دور نماید [۳۲۸].
[۳۲۶] نگا: مرآة العقول مجلسی ۴/۳۵۲، الشیعة و الشیع محمدالحسینی شیرازی ۶٧. [۳۲٧] بت شکن ۱۴۱. و روایتى از باقر/ آمده که: ببینید چه به ما امر شده و چه چیز به شما رسیده، پس آنچه که با قرآن موافق است بگیرید، و آنچه مخالف بود ترک کنید. امالى، طوسى، ۱/۲۳٧. [۳۲۸] بت شکن ۲۲۵.
برقعی/ غلو در دین را انکار مینماید و بر این باور است که اسلام از انواع غلوی که بر عموم مسلمانان اعم از شیعه و سنی وارد شده است مبرّا و به دور است، و صورتهای از غلو وارده در مذهب امامی را بر میشمارد که عبارتند از:
کلینی در کافی روایات فراوانی آورده که تصریح مینماید بر اینکه ائمه صورت و چشم و دست خدایند، از جمله:
از ابو جعفر [الباقر] روایت نموده است که میگوید: ما صورت و سیمای خدائیم که بر زمین و در میان شما راه میرویم، و ما چشم خداوند در میان مخلوقات خدائیم، و دست گشاده و رحمت خداوند بر بندگان اوئیم [۳۲٩].
از ابو عبدالله صادق روایت مینماید: خداوند ما را چه زیبا آفریده است و ما را در میان بندگان چشم خود و زبان گویای خود و در میان خلق خود دست گشاده او به رحمت و رأفت بر بندگانش میباشیم، و ما را سیمای خود قرار داده که از آن [خیر] سرچشمه میگیرد و بابی که خود بر آن راهنمایی و دلالت مینماید، و ما را خزانه زمین و آسمان خویش نمود. به واسطه ما درختان ثمردار و جویبارها جاری گردند، و به وسیله ما باران فرود آید، و زمین گیاه برویاند، و به عبادتهای خداوند بندگی شود، و چنانچه ما نمیبودیم خداوند بندگی نمیشد [۳۳۰].
و از [امام] صادق روایت مینمایند که میفرماید: قسم به خداوند ما اسماء الحسنی هستیم که جز با شناخت از ما خداوند از بندگان عبادت نمیپذیرد [۳۳۱] -و روایات دیگر-.
برقعی تمام این روایات را تضعیف مینماید [۳۳۲] و به مخالفتشان با قرآن اشاره مینماید، و خداوند اسماء خود را معین کرده است از جمله: الرحمن، الله، الخالق، البارئ، المصور و امثال اینها چنانکه قرآن میفرماید:
﴿قُلِ ٱدۡعُواْ ٱللَّهَ أَوِ ٱدۡعُواْ ٱلرَّحۡمَٰنَۖ أَيّٗا مَّا تَدۡعُواْ فَلَهُ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰۚ١١٠﴾ [الإسراء: ۱۱۰].
«بگو: «الله» را بخوانید یا «رحمان» را، هر کدام را بخوانید، (ذات پاکش یکى است; و) براى او بهترین نامهاست!».
و نیز میفرماید:
﴿هُوَ ٱللَّهُ ٱلۡخَٰلِقُ ٱلۡبَارِئُ ٱلۡمُصَوِّرُۖ لَهُ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰۚ٢٤﴾ [الحشر: ۲۴].
«او خداوندی است خالق، آفرینندهای بیسابقه، و صورتگری بینظیر، برای او نامهای نیک است».
و هرگز خداوند نفرموده است اسماء من، ائمه میباشند، سپس برقعی بیان میکند که ائمه هم چنین سخنی بر زبان جاری نکردهاند؛ و راویان کاذب آن را به امام نسبت دادهاند تا ضربه خود را به اسلام وارد سازند، و کلینی هم ناشر این خرافات گردیده و مقلدان وی بدون شناخت و علم از وی [کورکورانه] تقلید مینمایند [۳۳۳].
[۳۲٩] کافی ۱/۱۴۳. [۳۳۰] منبع سابق ۱/۱۴۴. [۳۳۱] منبع سابق ۱/۱۴۴-۱۴۳. [۳۳۲] حدیث اول را ضعیف دانسته است چون محمد بن سنان در آن است و او دروغگو است. بت شکن ۱۰۴. دوم: چون راویانش از غالیان مشرکند چنانکه از مجلسی نقل شده است. بت شکن ۱۰۶. سوم: چون راویانش مجهول هستند. چهارم: چون حمزة بن یزیع ضعیف از راویانش است که مذهب واقفیه را بعد از گرفتن پول از بطایی رواج داده همچنانکه ممقانی ذکر کرده است. بت شکن ۱۰۶.پنجم: چنانکه مجلسی گفته سندش مجهول است. بت شکن ۱۰۵. [۳۳۳] بتشکن ۱۰۵.
برقعی بر برخی امامیه که منزلت و جایگاه ائمه را برتر از جایگاه انبیاء قرار میدهند ردّ و پاسخ میدهد [۳۳۴] و این قول [بر تفضیل] را از وضع راویان خرافی میداند که قاعدههای غلو در مذهب را تأسیس نمودهاند.
بررسی دلایل آنها توسط برقعی:
قائلین به برتری و تفضیل ائمه بر انبیاء به آیات و احادیثی استدلال نمودهاند که برقعی احادیث را حمل بر ضعف نموده است [۳۳۵].
الف- اما آیات [مورد استدلال آنان] از جمله خداوند درباره ابراهیم میفرماید: ﴿قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامٗاۖ﴾[البقرة: ۱۲۴]. «من تو را امام و پیشواى مردم قرار دادم!» برتری جویان ائمه آیه [مذکور] را به آنچه از امام صادق روایت کردهاند تفسیر مینمایند که: و ابراهیم نبی بود. و امام نبوده است حتی اینکه فرموده: ﴿قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامٗاۖ﴾ [۳۳۶]. و امامت را مرتبه و درجهای سوم به شمار آوردهاند که خداوند بعد ابتدا نبوت سپس [خلیل] و دوستی و سپس امامت را به ابراهیم ارزانی داشته است [۳۳٧]. و برقعی توضیح داده است که آنچه از صادق روایت میگردد ضعیف است و بنا بر چند دلیل آیه [مذکور] بیانگر مراد و منظور آنان نیست [۳۳۸].
اول اینکه قرآن دلالت میکند که انبیاء از میان ائمه میباشند کما اینکه میفرماید: ﴿وَجَعَلۡنَٰهُمۡ أَئِمَّةٗ يَهۡدُونَ بِأَمۡرِنَا وَأَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡهِمۡ فِعۡلَ ٱلۡخَيۡرَٰتِ وَإِقَامَ ٱلصَّلَوٰةِ وَإِيتَآءَ ٱلزَّكَوٰةِۖ وَكَانُواْ لَنَا عَٰبِدِينَ٧٣﴾ [الأنبیاء: ٧۳].
«و آنان را پیشوایانى قرار دادیم که به فرمان ما، (مردم را) هدایت مىکردند; و انجام کارهاى نیک و برپاداشتن نماز و اداى زکات را به آنها وحى کردیم; و تنها ما را عبادت مىکردند».
و باز میفرماید: ﴿وَجَعَلۡنَا مِنۡهُمۡ أَئِمَّةٗ يَهۡدُونَ بِأَمۡرِنَا لَمَّا صَبَرُواْۖ وَكَانُواْ بَِٔايَٰتِنَا يُوقِنُونَ٢٤﴾[السجدة: ۲۴].
«و از آنان امامان (و پیشوایانى) قرار دادیم که به فرمان ما (مردم را) هدایت مىکردند; چون شکیبایى نمودند، و به آیات ما یقین داشتند».
اول: و منظور از ائمه با توجه به سیاق آیات در این آیه حضرت یعقوب÷ و سایر انبیاء بنی اسرائیل از نسل ابراهیم است. دوم: امامت به معنی قیادت و رهبری است و این برای تمام انبیاء واقع شده است، چه اینکه نبی، ابراهیم یا یعقوب یا سایر انبیاء باشد، زیرا انبیاء از طریق وحی الهی مردم را قیادت و رهبری مینمایند.
سوم: مقام نبوت کسبی نیست بلکه از جانب خداست در حالی که امامت مقامی اکتسابی است، با سعی و علم و تلاش میتوان به آن دست یافت کما اینکه خداوند میفرماید:
﴿وَٱلَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَبۡ لَنَا مِنۡ أَزۡوَٰجِنَا وَذُرِّيَّٰتِنَا قُرَّةَ أَعۡيُنٖ وَٱجۡعَلۡنَا لِلۡمُتَّقِينَ إِمَامًا٧٤﴾ [الفرقان: ٧۴].
«و کسانى که مىگویند: پروردگارا! از همسران و فرزندانمان مایه روشنى چشم ما قرارده، و ما را براى پرهیزگاران پیشوا گردان!».
برقعی در این مورد میفرماید: این آیه دلالت مینماید بر اینکه هر بنده صالح از بندگان خداوند چنانچه با علم و عمل تلاش نماید به درجه امام متقین نایل میگردد، پس آیا هر انسانی با هر اندازه و تقوی و صلاحیت به مقام انبیاء نایل میآید - پناه به خدا [بر چنین باوری]، - پس مقرر مینماید که هر مسلمانی چنانچه بتواند عالم عاملی باشد او امام هادی و هدایتگر مردم است، و آیا انسان اگر به بلندترین مقام تقوا و پرهیزکارى برسد آیا میتواند به مقامى برتر از انبیاء را نایل آید؟!! [۳۳٩].
[۳۳۴] دکتر قفازی میگوید این دیدگاه خود جزو اصول اثنی عشریه گردید و کسانی از علمای امامیه آن را تثبیت مینمایند که عبارتند از: الف- حر عاملی (صاحب الوسائل) که بابی را به این عنوان باز کرده است: باب أن النبي والأئمة الاثنی عشر÷ أفضل من سائر المخلوقات من الأنبياء والأوصياء السابقين والملائكة وغيرهم. و بیان کرده است که این روایات نزد آنها بی شمار است. نگا: الفصول المهمة في أصول الأئمة ۱۵۱ ,۱۵۴. ب- مجلسی (صاحب بحار الأنوار). بابی را تحت این عنوان باز کرده است: «باب تفضيلهم÷ على الأنبياء وعلى جميع الخلق وأخذ ميثاقهم عنهم وعن الملائكة وعن سائر الخلق، وأن أولي العزم إنما صاروا أولي العزم بحبهم صلوات الله عليهم» بحار الأنوار ۲۶/۲۶٧. ج- ابن بابویه قمی (صاحب الاعتقادات). بابی را تحت این عنوان باز کرده است: «يجب أن يعلم أن الله عز وجل لم يخلق خلقًا أفضل من محمد ج والأئمة... وأنه لولاهم ما خلق السماء والأرض ولا الجنة ولا النار ولا آدم ولا حواء ولا الملائكة ولا شيئًا مما خلق صلوات الله عليهم أجمعين». اعتقادات ابن بابویه ۱۰۶ـ ۱۰٧. د- محمد بن حسن صفار (۲٩۰هـ) بابی را در بصائر الدرجات تحت این عنوان باز کرده است: «باب أن الإئمة أفضل من موسى والخضر». نگا: بصائر الدرجات ۲۲٩. چ مرعشی ۱۴۰۴هـ قم. هـ- هاشم بن سلیمان بحرانی صاحب کتاب: تفضیل الأئمة على الأنبیاء، و کتاب: تفضيل علي÷ على أولي العزم من الرسل. نگا: الذریعة۱/۱۱۱.الأعلام ۸/۶۶. و- روح الله خمینی میگوید: «وإن من ضروريات مذهبنا أن لأئمتنا مقامًا لا يبلغه ملك مقرب ولا نبي مرسل». الحکومة الاسلامیة/۵۲/ چاپ: المکتبة الاسلامیة الکبرى / تهران. [۳۳۵] بت شکن ۱۲٧-۱۲۸. [۳۳۶] نگا: کافی (۱/۱٧۴-۱٧۵) مجلسى و برقعی حدیث را ضعیف دانستهاند زیر در سند وی درست بن منصور و هشام بن سالم و ابو یحیی واسطی است. نگا: بت شکن۱۲۸. [۳۳٧] نگا: تفسیر صافى، کاشانى ۱/۱۸۶، چ الأعلمى، بیروت. [۳۳۸] نگا: وجوه تفضیل در بت شکن ۱۲۸-۱۳۱. [۳۳٩] بت شکن ۱۳۰-۱۳۱.
از جلوههای غلوگرایانه که برقعی به رد آن پرداخته است، قول غالیان است که: ائمه ارکان زمیناند [۳۴۰] و چنانچه زمین بدون امام باشد فرو میریخت [۳۴۱]. و یا اینکه: اگر امام یک ساعت از زمین ناپدید میگردید زمین همچون موج دریا به هم میریخت [۳۴۲]، برقعی همه این [اقوال] را نسبت به ائمه غلو به شمار میآورد، برای توضیح و اثبات آنچه برقعی مطرح میکند مطالبی از سخنان برخی از معاصرین نقل مینمائیم.
آیتالله العظمی محمد حسینى شیرازی میگوید: براساس خواست خداوند زمام علم به دست آنان است، همانطور که زمان مرگ و میراندن به دست عزرائیل است، آنان [÷] از لحاظ ایجاد و عدم (در زمین) دارای تصرفاند چنانچه نمیبودند زمین فرو میریخت لیکن دلهایشان ظرف و گنجایش مشیّت خداوند است، همچنانکه خداوند توان انجام افعال اختیاری را به انسان داده است، توانای تصرف در هستی را نیز به آنان ارزانی داشته است [۳۴۳] و [در ادامه] میگوید: همچنانکه در حدیث شریف وارد شده است:چنانچه حجت نمیبود زمین با ساکنین آن فرو میریخت؛ پس اگر روزی فرضاً جهان بدون حجّت باشد، هستی و هر چیزی نابود میشد.
محمد فاضل لنکرانی میگوید: امروزه همه ما باید اعتراف کنیم به اینکه جریان اِفاضه تمام نعمتهای درونی و ظاهری به وسیله وجود مقدس اوست [چنانچه حجت مهدی] نمیبود زمین با ساکنین آن از هم میپاشید: پس در حقیقت او ولی نعمت همگان است، و شکر این نعمتها زنده نگه داشتن یاد او در تمام کارهای خصوصی و عمومی داخلی و بیرونی میباشد [۳۴۴].
و محمد تقی مدرس و محمد سعید طباطبائی حکیم، و جعفر مرتضی عاملی و دیگران نیز این نظریه را تثبیت مینمایند [۳۴۵].
پس با این وجود، روشن میگردد که این اعتقاد غلوگرایانه همواره در میان امامیه وجود دارد، گرچه ما آن را به همگان نسبت نمیدهیم، زیرا برخی تا این حد این غلو را قبول ندارند.
برقعی/ تمام این روایات [در این زمینه] را تضعیف نموده و آن را آشکارا با عقل و قرآن مخالف میداند، چون قرآن بیان نموده که خداوندأ زمین را با کوهها ثابت گردانده است و قرآن میفرماید:
﴿وَأَلۡقَىٰ فِي ٱلۡأَرۡضِ رَوَٰسِيَ أَن تَمِيدَ بِكُمۡ١٥﴾ [النحل: ۱۵] [۳۴۶].
«و در زمین، کوههاى ثابت و محکمى افکند تا لرزش آن را نسبت به شما بگیرد».
اینها که ذکر گردید برخی صورتهای غلو بود که امامیه به آن گرفتارند و پاسخ و رد برقعی را بر آن اختصاراَ ذکر کردم [نگارنده].
[۳۴۰] در کافی بابی به عنوان اینکه ائمه ستونهای زمیناند کافی ۱/۱٩۶-۱٩۸. [۳۴۱] کلینی در باب اینکه زمین از حجت خالی نیست از ابو حمزة نقل کرده : گفتم به ابوعبدالله آیا زمین بدون امام باقی میماند؟ گفت اگر زمین بدون امام باشد فرو میریزد. الکافی ۱/۱٧٩. [۳۴۲] روایت از باقر. کافى ۱/۱٧٩. [۳۴۳] از فقه الزهراء‘ ۱/۱۲ چاپ دوم، دار الصادق، بیروت. [۳۴۴] نگا: کتاب الامام زین العابدین قدوة الصالحین، شیرازی. [۳۴۵] نگا:سخنرانی، (فراخوانی به مناسبت نیمهی شعبان) در سایت: http:www.Lanhavani org Arabicneda spoos. html [۳۴۶] بت شکن، ۱۵۳ – برای اطلاع از انواع صورتهای غلو و رد برقعی بر آن نگا: بت شکن، ۲۰٧-۲۰٩ ۲٧۱-۲٧۲، ۱۵۴-۱۸۴.
برقعی/ بر این باور است قرآنی که بر پیامبر ج نازل گردیده است از تحریف و تغییر به دور است چون همچنانکه قرآن میفرماید:
﴿إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا ٱلذِّكۡرَ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ٩﴾ [الحجر: ٩].
«ما قرآن را نازل کردیم; و ما بطور قطع نگهدار آنیم».
خداوند خود حفاظت و نگهداری آن را تضمین و متکفل نموده است.
همچنین برقعی قول به تحریف قرآن را از اقوال منکری میداند که راویان دروغپرداز به آن پرداختهاند، تأسف میخورد و از اینکه گروه زیادی از علمای شیعه با اسناد روایت به امام صادق به آن اعتراف و اقرار نمودهاند، که از طریق علی بن حکم و هشام بن سالم از صادق روایت نمودهاند [امام] صادق گفته است: قرآنی که جبرئیل نزد محمد ج آورد هیفده [۳۴٧] هزار آیه بوده است [۳۴۸].
برقعی در این زمینه میگوید: بر خواننده لازم است بداند که قرآن متواتر میان مسلمانان از صدر اسلام تا به امروز افزون بر ۶۲۳۶ آیه نبوده است، [خواننده] میبایست بلافاصله درک نماید این روایت میخواهد بگوید: حدود یازده هزار آیه از قرآن حذف و سرقت گردیده است و حال کسی جز علی بن حکم و هشام بن سالم و آن هم فقط آندو از صادق شنیدهاند [۳۴٩].
[۳۴٧] مجلسی در کتاب مرآة العقول ۱۲/۵۲۵ میگوید: قرآنی که جبرئیل بر پیامبر ج نازل کرد هفده هزار آیه بود. گفت: مخفی نماند که این خبر و بسیاری از اخبار صحیح دیگر صراحتا به نقص و تغییر قرآن اشاره میکند، و به نظر من اخبار این باب از لحاظ معنایی متواتر هستند و رد کردن همگی آنها باعث عدم اعتماد به احادیث است. بلکه به نظر من اخبار این باب کمتر از اخبار امامت نیست، پس چطور آن را با خبر ثابت کنیم؟ (یعنی چگونه اخبار امامت را ثابت کنیم در حالی که خبر نقص و تغییر قرآن را رد کنیم) نگا: نظر سخن أبوالحسن علی بن إبراهیم قمی (تفسیر ۱/۱۰) وأبو القاسم کوفی (۳۲۵هـ) نگا: (کتابه الاستغاثة ۲۵) و أبو منصور طبرسی در کتاب الاحتجاج (۱/۳٧، ۳٧۶، ۳٧۰، ۲۲۴) و کشی در تفسیر صافی (۱/۳۲،۳۳،۳۴) و نعمة الله الجزائری در الأنوار النعمانیة ۲/۳۵٧ ـ ۳۵۸ و نوری طبرسی در کتاب فصل الخطاب فی إثبات تحریف کتاب رب الأرباب. [۳۴۸] کافی ج۲ باب فضل القرآن، حدیث ۲۸. [۳۴٩] بت شکن ۳۶٩.
تأویل فاسد آیات جزو اموری مذمومی است که موضعگیری مخالف خود را با آن ابراز داشته است، بطوری که بیان نموده است، تأویل فاسد آیات توسط گمراهانی وضع شده است که خواستهاند خرد مسلمانان را بازیچه قرار دهند. این عمل جز استهزاء به کتاب خداوند است [۳۵۰].
و برقعی/ از بسیاری از علمای شیعه مانند مجلسی انتقاد مینماید که آن تأویلات را پذیرفتهاند، و در کتاب کافی آن خرافات را تأویل و قبول مینماید [۳۵۱].
[۳۵۰] منبع سابق ۲٧۳-۱۵٧. [۳۵۱] منبع سابق ۱۵٧.
از جمله تأویل و تفسیر آیات سوره قمر:
﴿وَلَقَدۡ جَآءَ ءَالَ فِرۡعَوۡنَ ٱلنُّذُرُ٤١كَذَّبُواْ بَِٔايَٰتِنَا كُلِّهَا فَأَخَذۡنَٰهُمۡ أَخۡذَ عَزِيزٖ مُّقۡتَدِرٍ٤٢﴾ [القمر: ۴۱-۴۲].
«و (همچنین) انذارها و هشدارها (یکى پس از دیگرى) به سراغ آل فرعون آمد. اما آنها همه آیات (و نبوت پیامبران) ما را تکذیب کردند، و ما آنها را گرفتیم و مجازات کردیم، گرفتن شخصى قدرتمند و توانا!».
به گونهای که این آیات را به ائمه تفسیر نمودهاند [۳۵۲]. برقعی توضیح میدهد که این تأویل ساختگی بر باقر – فاسد است، زیرا سخن در آیات از آل فرعون است همینطور برقعی بعید میداند که آیاتی که آل فرعون آن را تکذیب نمودهاند ائمه باشند [۳۵۳].
و آیه: ﴿وَمَنۡ عِندَهُۥ عِلۡمُ ٱلۡكِتَٰبِ٤٣﴾ [الرعد: ۴۳]. «و کسى که علم کتاب (و آگاهى بر قرآن) نزد اوست». را چنین تفسیر نمودهاند که منظور از آن علیس است [۳۵۴] با وجود اینکه آیه در سیاق خود احتمال [پذیرش] چنین تفسیری را نمیپذیرد، و برقعی/ تبیین مینماید که این روایت منظورش این است که کفار چون تکذیب پیامبر ج نمودند و به او گفتند ما رسالت شما را نمیپذیریم خداوند به آنان فرمود علی و اولاد او به صدق رسالت محمد ج گواهی میدهند، و برقعی در این زمینه میگوید: آیا عاقلانه است اینکه کفار بگویند ما رسالت شما را نمیپذیریم سپس خداوند حکیم به آنان بفرماید: بروید از علی که کودکی است در خانه رسول خدا جویا شوید، شهادت او برای [پذیرش شما] [۳۵۵] کافی است.
[۳۵۲] کلینی در کافی اثری از یونس بن یعقوب به استناد به ابو جعفر (باقر)/ در تفسیر آیه: ﴿كَذَّبُواْ بَِٔايَٰتِنَا كُلِّهَا٤٢﴾ [القمر: ۴۲]. وارد نمود که منظور از آن تمام اوصیاء میباشد، کافی ۱/۲۰٧. [۳۵۳] بت شکن ۱۵٧. [۳۵۴] از یزید بن معاویهس نقل است که گفته است: به ابو جعفر÷ گفتم : منظور: ﴿قُلۡ كَفَىٰ بِٱللَّهِ شَهِيدَۢا بَيۡنِي وَبَيۡنَكُمۡ وَمَنۡ عِندَهُۥ عِلۡمُ ٱلۡكِتَٰبِ٤٣﴾ [الرعد: ۴۳]. چیست؟ فرمود: منظور ما اهل بیتیم، و علی اولین و برترین ما بعد از پیامبر ج است. نگا: تفسیر قمی ۱/۳۶٧. [۳۵۵] بت شکن ۱۸۱.
برقعی در زمان خود، امامیه را به خاطر دوری و عدم تدبر در قرآن کریم [۳۵۶] مورد انتقاد قرار میداد و عامل آن را در دو عامل [اساسی] برمیشمرد.
عامل اول: روایاتی که میگویند فقط ائمه قرآن را میفهمند. در روایات کلینی و دیگران روایات فراوانی وجود دارند که بیان مینمایند که همه قرآن متشابه [۳۵٧](پنهان) است و جز ائمه فردی تفسیر و بیان آن را نمیداند. و نظر و تأمل سایر مردم در قرآن چه بسا آنان را به فتنه سوق دهد [۳۵۸].
به نظر برقعی بسیاری از مردم به علت این روایات از قرآن منحرف شده و از آن دوری گزیدهاند [۳۵٩]، و بر این باور است که قرآن به طور اجمال برای هر فردی آشکار و واضح است، و برای اثبات مدعای خود به ذکر دلایل زیر میپردازد.
۱- خداوند کتاب خود را با اوصافی از قبیل:﴿ءَايَٰتِۢ بَيِّنَٰتٖۖ٩٩﴾ [البقرة: ٩٩]. و: ﴿كِتَٰبٖ مُّبِينٖ﴾. و: ﴿بَيَانٞ لِّلنَّاسِ﴾ و ... وصف نموده است و لذا خداوند ما را به تدبر در آن دستور میفرماید: ﴿أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ ٱلۡقُرۡءَانَۚ٨٢﴾ [النساء: ۸۲]. «آیا درباره قرآن نمىاندیشند؟!».
و ابوالفضل [برقعی] توضیح میدهد که آیا ممکن است که خداوند آیاتی را نازل فرماید، که کسی آن را نفهمد؟ سپس ما را ملزم به فهم و عمل به آن نماید؟ و بر عدم فهم و عدم عمل به آن عقاب را مترتب نماید؟! این عین ظلم و استبداد است [۳۶۰]، و حال خداوند سبحان از آن منزه است. و میگوید: دین اسلام میطلبد از اینکه دین عام و فراگیر است، پس ناگزیر باید آسان باشد و کلام خداوند از بیان و هر علم دیگر واضحتر و آگاهانهتر است. و قرآن میفرماید: ﴿وَلَقَدۡ يَسَّرۡنَا ٱلۡقُرۡءَانَ١٧﴾ [القمر: ۱٧].
«ما قرآن را براى تذکر و حفظ و یادگیرى و فهم معانى آن آسان کردیم».
۲- استدلال طرفداران دوری از قرآن با آیه: ﴿وَمَا يَعۡلَمُ تَأۡوِيلَهُۥٓ إِلَّا ٱللَّهُۗ وَٱلرَّٰسِخُونَ٧﴾ [آل عمران: ٧]. «در حالى که تفسیر آنها را، جز خدا و راسخان در علم، نمىدانند». استدلال اشتباهی است زیرا تأویل [۳۶۱] وارد در آیه - از نظر برقعی - به معنی تحقق خارجی است که جز خدایی نباشد، کسی نتواند کیفیت وقوع آن را بفهمد و با حکایت از یوسف÷ به آیه:
﴿يَٰٓأَبَتِ إِنِّي رَأَيۡتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوۡكَبٗا وَٱلشَّمۡسَ وَٱلۡقَمَرَ رَأَيۡتُهُمۡ لِي سَٰجِدِينَ٤﴾ [یوسف: ۴].
«پدرم! من در خواب دیدم که یازده ستاره، و خورشید و ماه در برابرم سجده مىکنند!». اشاره میکند به طوری که هر انسانی میتواند معنی و تفسیر آیات را فهم نماید، اما کسی تحقق خارجی آیه را نشناخته است تا اینکه یوسف به وزارت و قدرت رسید و برادران او و پدر و مادرش آمدند و در برابر شکوه و عظمت وی تواضع نمودند، در اینجا حضرت یوسف÷ فرمود: این تأویل خواب پیشین من است، هم چنین برقعی/ مدعای خود را با مثال دیگری از قرآن توضیح میدهد که قرآن میفرماید:
﴿يَوۡمَ يُنفَخُ فِي ٱلصُّورِ فَتَأۡتُونَ أَفۡوَاجٗا١٨﴾ [النبأ: ۱۸].
«روزی که در صور دمیده میشود، و شما فوج فوج به (محشر) میآیید».
و میگوید هر فردی معنی [ظاهری] این آیه را میفهمد به طوری که روزی در صور دمیده میشود و مردم دسته دسته میآیند، اما وجود خارجی صور و تحقق آن در خارج چگونه است، جز خدا کسی حقیقت آن را نمیداند [۳۶۲].
۳- قول کلینی [راسخون در علم ائمه هستند] با قرآن و لغت [عرب] و کلام ائمه مخالف است.
– قرآن: علمای یهود که از بشارت به آمدن محمد ج آگاهند به راسخین در علم وصف نموده است، کما اینکه قرآن میفرماید:
﴿لَّٰكِنِ ٱلرَّٰسِخُونَ فِي ٱلۡعِلۡمِ مِنۡهُمۡ وَٱلۡمُؤۡمِنُونَ يُؤۡمِنُونَ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ وَمَآ أُنزِلَ مِن قَبۡلِكَۚ١٦٢﴾ [النساء: ۱۶۲].
«ولى راسخان در علم از آنها، و مؤمنان (از امت اسلام،) به تمام آنچه بر تو نازل شده، و آنچه پیش از تو نازل گردیده، ایمان مىآورند». پس اگر به علمای یهود گفته شود راسخون در علم، پس علمای مسلمانان به طریق اولی در زمره راسخون در علم قرار میگیرند [۳۶۳].
و در لغت: راسخ در علم یعنی کسی که در علم ثابت و در مسائل راسخ است، دچار تزلزل و سرگردانی نمیگردد، و این مقدار برای هر کسی نامحدود است [۳۶۴].
همچنین برقعی - بر عام بودن معنای راسخین در علم- به قول امیرالمؤمنین علیس استدلال میکند که میگوید: بدان که راسخین در علم کسانی هستند که از خوار کردن دیگران بینیاز هستند، و اقرار به همه آنچه را از تفسیر غیب نهان نمیدانند، سپس خداوند آنها را مدح میکند که وقتی به چیزی علم ندارند اعتراف میکنند و این کار آنها را تأمل و تعمق در آنچه که بدان مجبور نیستند از کنه آن تحقیق کنند، نامیده است. و به آن بسنده کرده است [۳۶۵].
پس بنابر گفتار امیر المؤمنین علیس هرکس با اقرار به ناتوانی و جهل خود در غیبیات دخالت ننماید او از راسخین است [۳۶۶].
خلاصه: برقعی بیان مینماید که تمام قرآن آشکار و واضح است، و در قرآن چیزی نیست که معنایش دانسته نشود، لذا خداوند ما را به تدبر و تفکر در آن دستور داده است.
و بر این باور است که تأویل مذکور در آیه: ﴿وَمَا يَعۡلَمُ تَأۡوِيلَهُۥٓ إِلَّا ٱللَّهُۗ٧﴾ [آل عمران: ٧]. به معنی آن است که در چگونگی و کیفیت تأویل امر است، و ما مکلف به این [نوع] تأویل نیستیم و ارتباطی با عمل ندارد.
شایان ذکر است که گفته شود: قسمتی از امامیه در این مسأله با راویان غالی موافق و همسو نیستند، از بارزترین آنان مفسرّ طوسی میباشد. میگوید. آنچه ما در این زمینه به آن قائل هستیم اینکه روا نیست در کلام خداوند و پیامبرش تناقض و تضاد باشد، و خداوند فرموده است: ﴿إِنَّا جَعَلۡنَٰهُ قُرۡءَٰنًا عَرَبِيّٗا٣﴾[الزخرف: ۳]. «ما آن را قرآنى فصیح و عربى قرار دادیم». و میفرماید: ﴿بِلِسَانٍ عَرَبِيّٖ مُّبِينٖ١٩٥﴾ [الشعراء: ۱٩۵]. «آن را به زبان عربى آشکار (نازل کرد)». و:
﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوۡمِهِۦ٤﴾ [إبراهیم: ۴].
«ما هیچ پیامبرى را، جز به زبان قومش، نفرستادیم». و: ﴿وَنَزَّلۡنَا عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ تِبۡيَٰنٗا لِّكُلِّ شَيۡءٖ٨٩﴾ [النحل: ۸٩]. «و ما این کتاب را بر تو نازل کردیم که بیانگر همه چیز، است». و:
﴿مَّا فَرَّطۡنَا فِي ٱلۡكِتَٰبِ مِن شَيۡءٖۚ٣٨﴾ [الأنعام: ۳۸].
«ما هیچ چیزرا در این کتاب، فرو گذار نکردیم».
پس چگونه جایز است به عربی مُبین و یا به زبان قوم و یا به بیانگر هر چیز آن را وصف نماید و از ظاهر آن هم چیزی فهم نگردد؟ قرآن از این [تصور] منزه است. و حال خداوند دانشمندان را به سبب استخراج مفاهیم قرآن مورد ستایش قرار داده است، و میفرماید:
﴿لَعَلِمَهُ ٱلَّذِينَ يَسۡتَنۢبِطُونَهُۥ مِنۡهُمۡۗ٨٣﴾ [النساء: ۸۳].
«در حالى که اگر آن را به پیامبر و پیشوایان -که قدرت تشخیص کافى دارند- بازگردانند، از ریشههاى مسائل آگاه خواهند شد».
و کسانی که در معانی قرآن تأمل و تدبر نکردهاند، مورد نکوهش قرار گرفتهاند و خداوند میفرماید:
﴿أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ ٱلۡقُرۡءَانَ أَمۡ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقۡفَالُهَآ٢٤﴾ [محمد: ۲۴].
«آیا آنها (منافقان) در قرآن تدبر نمىکنند، یا بر دلهایشان قفل نهاده شده است؟!». چرا در قرآن تدبر نمینمایند آیا بر دلهایشان قفل زده شده [که در قرآن تفکر نمینمایند] [و از پیامبر ج روایت شده است که] فرموده است: من در میان شما کتاب خدا و آل بیتم عترتم را به جای میگذارم، و تبیین نموده است همچنانکه عترت اهل بیت حجت است، کتاب [خدا] نیز حجت است، و چگونه چیزی میتواند حجت باشد، اما چیزی از آن فهم نگردد، و از پیامبر ج روایت شده است که فرموده است: هر گاه با حدیثی از جانب من بر خورد نمودید آن را بر کتاب خدا عرضه کنید هر آنچه موافق کتاب خداوند بود آن را بپذیرید و هر آنچه با قرآن مخالف بود آن را به دیوار بکوبید. و اینگونه سخن از ائمه پیشوایان ما [فراوان] روایت شده است، و چگونه عرضه بر قرآن ممکن است در حالی که از قرآن چیزی فهمیده نشود. تمام این [دلایل] بیانگر این میباشند که ظاهر این اخبار متروکاند، و از نظر ما معانی قرآن به چهار بخش تقسیم میگردد بخش اول: خداوند به علم خود اختصاص داده است، مانند علم به [وقوع] قیامت. و بخش دوم: ظاهر آن با مفهوم و معنای آن موافق و هماهنگ است، هر آنکه با لغت عرب آگاه باشد آن را میفهمد، مانند: ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ١﴾ [الإخلاص: ۱]. «بگو خدا یکتا و یگانه است». و بخش سوم: نیز مجمل است غیر خدا [پیامبر] آن را بیان کرده است مانند: ﴿وَأَقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ٤٣﴾ [البقرة: ۴۳]. و بخش چهارم: لفظ آن مشترک است، بدون دلیل و قرائن نمیتوان به یکی از دو معنی آن قطعیت نهاد [۳۶٧].
با این وجود پی میبریم که برخی علمای امامیه با راویان دروغگویان غلوگرا در قول به غامض بودن قرآن و اینکه چیزی از ظاهر آن فهم نمیشود موافق و همسو نیستند.
عامل دوم: قول و باور به اینکه قرآن برای امت کافی نیست.
بدون شک خداوند عز وجل قرآن را نازل نموده تا منبع کافی برای هدایت مردم به طرف هر خیر و مانع آنان از هر شری باشد، و کتابی وجود نداشته که صلاحیت این صفت را داشته باشد جز قرآنی که خداوند بر پیامبرش ج نازل نموده است. شگفت اینکه جماعتی از امامیه به بدگوئی در سلامت نص قرآن از نقص و زیادت شده و جز ائمه کسی آن را نمیفهمد اکتفا ننمودهاند، بلکه تصور و گمانشان بر این است که قرآن برای هدایت [انسان] کافی نیست، بلکه برخی صراحتاً آن را فتنه پنداشتهاند، و کفایت و بندگی جز با کلام ائمه حاصل نخواهد شد، و چون کلام آنان آمیخته با دروغ است نتیجه چنین شود که حجت نیز مختلط با کذب گردد، و حال قرآن [غیر ذی عوج] است.
برقعی/ در مقابل آنچه برخی علمای شیعه امامیه از محمد بن حسن [مهدی غائب] نقل نمودهاند که او [مهدی] در تعریف و ستایش بر کتاب کافی گفته است؛ برای شیعیان ما کافی است ایستادگی نموده و میفرماید: چگونه کتاب خداوند که نور و هدایت است کافی نیست و کتاب کافی [برای امت] کفایتگر است؟ آیا کتاب «کافی» برتر و واضحتر و دارای علم بیشتری از قرآن است؟ آیا مسلمانی که ایمان به قرآن داشته باشد، چه برسد به امام چنین سخنی بر زبان جاری میکند؟ [۳۶۸].
همچنین برقعی میگوید: با توجه به دلالت قرآن و سخنان ائمه، قرآن برای هدایت مردم کافی است، و در قرآن اوصافی برای قرآن ذکر شده است، که بیانگر کفایت آن میباشد از جمله آن اوصاف [۳۶٩]:
۱- خداوند در آیات فراوانی هدایت را در قرآن محصور نموده است از جمله آیه: ﴿قُلۡ إِنَّ هُدَى ٱللَّهِ هُوَ ٱلۡهُدَىٰۗ١٢٠﴾ [البقرة: ۱۲۰]. «بگو: هدایت، تنها هدایت الهى است!».
۲- خداوند در آیات بسیاری آن را عامل هدایت قرار داده است از جمله از زبان بهترین هدایت یافتگان میفرماید:
﴿وَإِنِ ٱهۡتَدَيۡتُ فَبِمَا يُوحِيٓ إِلَيَّ رَبِّيٓۚ إِنَّهُۥ سَمِيعٞ قَرِيبٞ٥٠﴾ [سبأ: ۵۰].
«و اگر هدایت یابم، به وسیله آنچه پروردگارم به من وحى مىکند هدایت مىیابم; او شنواى نزدیک است !».
۳- خداوند متعال تصریح نموده است که قرآن برای هدایت کافی است.
﴿أَوَ لَمۡ يَكۡفِهِمۡ أَنَّآ أَنزَلۡنَا عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ يُتۡلَىٰ عَلَيۡهِمۡۚ٥١﴾ [العنكبوت: ۵۱].
«آیا براى آنان کافى نیست که این کتاب را بر تو نازل کردیم که پیوسته بر آنها تلاوت مىشود؟!».
۴- خداوند کسانی را که به کفایت هدایت قرآن آشنایی دارند به ذی علم وصف نموده است:
﴿وَيَرَى ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡعِلۡمَ ٱلَّذِيٓ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَ هُوَ ٱلۡحَقَّ وَيَهۡدِيٓ إِلَىٰ صِرَٰطِ ٱلۡعَزِيزِ ٱلۡحَمِيدِ٦﴾ [سبأ: ۶].
«کسانى که به ایشان علم داده شده، آنچه را از سوى پروردگارت بر تو نازل شده حق مىدانند و به راه خداوند عزیز و حمید هدایت مىکند».
برقعی میگوید: کسانی که قرآن را برای هدایت کافی نمیدانند ناگزیر سفیه میباشند. و انواع تصریحات ربانی دیگر در قرآن بر کتاب هدایت بودن قرآن دلالت مینمایند. و همچنین برقعی به بعضی از سخنان علیس که قرآن منبع کافی برابر مردم است استشهاد مینماید از جمله: سخن امیر المومنین در نهج البلاغه: «كفی بالكتاب حجیجاً و خصیماً» [۳٧۰]. و نیز سخن او [علیس] در تفسیر آیه:
﴿وَمَا ٱخۡتَلَفۡتُمۡ فِيهِ مِن شَيۡءٖ فَحُكۡمُهُۥٓ إِلَى ٱللَّهِۚ ذَٰلِكُمُ ٱللَّهُ رَبِّي عَلَيۡهِ تَوَكَّلۡتُ وَإِلَيۡهِ أُنِيبُ١٠﴾ [الشورى: ۱۰].
«در هر چیز اختلاف کنید، داوریش با خداست; این است خداوند، پروردگار من، بر او توکل کردهام و به سوى او بازمىگردم!».
که [علیس] میفرماید ردّ به سوی خدا [یعنی] ردّ و استرداد به کتاب او [۳٧۱].
بنابراین برقعی بیان میکند که قرآن تنها منبع کافی برای هدایت مردم است، برخلاف آنچه غالیان خواستهاند مردم را از قرآن منع نموده و آنان را به روایات مختلط به فریب و دروغ فراوان وابسته سازند.
چهارم: انتقاد برقعی بر ادعای ظنی بودن قرآن.
از مسائل ثابت و مقرر در مذهب شیعه امامیه – خصوصا در میان متأخرین آنان - اعتقاد به ظنیبودن قرآن است، چنانچه با قول امام موافق نباشد [۳٧۲]، و در این باره از علیس روایت مینمایند که فرموده است: این کتاب خداوند صامت و ساکت است و من کتاب ناطق خدایم [۳٧۳].
[۳۵۶] آنچه که بر دوری شریحه از شیعه امامیه از قرآن دلالت میکند این قول آیت الله العظمی خامنهای است: جای بسی تأسف است که از آغاز درس تا پایان آن و گرفتن درجه اجازه اجتهاد حتی برای یک بار به قرآن رجوع نمیکنیم... چرا باید اینگونه باشد؟ چون درسهای ما بر قرآن متکی نیست. همچنین میگوید: وقتی کسی میخواهد به هر مقام علمی در حوزه علمیه برسد باید قرآن را تفسیر نکند تا به جهل متهم نشود... به طوری که وقتی به عالم مفسری که مردم از تفسیرش استفاده میکنند مینگریم مردم او را جاهل میدانند و ارزشی علمی برای آن در نظر نمیگیرند. بنابراین مجبور به ترک آن میشوند. آیا این فاجعه نیست. نگا: ثوابت و متغیرات حوزه علمیه ، دکتر جعفر باقر ص۱۱۱. [۳۵٧] آیاتى که به خاطر بالا بودن سطح مطلب و جهات دیگر، در نگاه اول، احتمالات مختلفى در آن مىرود; ولى با توجه به آیات محکم، تفسیر آنها آشکار مىگردد. (مترجم). [۳۵۸] نگا: کافی باب راسخون در علم، اماماناند ۱/۲۱۳، در آن روایتی از جعفر صادق است: ما راسخون در علم میباشیم و ما تأویل آن را میدانیم. [۳۵٩] بت شکن ۱۶۳. [۳۶۰] منبع سابق ۱۶۳-۱۶۴. [۳۶۱] تأویل دارای دو معنی است: اول: به معنای عاقبت و سرنوشت. دوم: به معنای تفسیر و بیان. اما در اصطلاح بر سه معنی اطلاق میشود: اول: به معنای تفسیر کلام و بیان معنای آن که این آیه به معنای آن است: ﴿سَأُنَبِّئُكَ بِتَأۡوِيلِ مَا لَمۡ تَسۡتَطِع عَّلَيۡهِ صَبۡرًا٧٨﴾ [الكهف: ٧۸]. دوم: آنچه که کلام را توجیه میکند یا حقیقتی که کلام در خارج بر آن واقع میشود. که این آیه مثال آن است: ﴿هَٰذَا تَأۡوِيلُ رُءۡيَٰيَ١٠٠﴾ [يوسف: ۱۰۰]. سوم: منصرفشدن لفظ از ظاهرش. و این معنی اخیر همان مراد متأخرین است. تهذیب اللغة۱۵/۴۵۸. الصحاح جوهری ۴/۱۶۲٧-۱۶۲۸. لسان العرب۱۱ /۲۳-۳۳. ظاهرة التأويل وصلتها باللغة د. أحمد عبدالغفار. چ دار الرشید. مجموع الفتاوى۱۳/۲۸۸ ـ ۲۸٩. [۳۶۲] بت شکن ۱۶۴. اهل علم در متشابه مذکور در آیه اختلاف دارند، آیا هر کسی میتواند آن را بداند، و یا اینکه خاص علم خداست، بر دو دیدگاه میباشد: اول: متشابه را جز خداوند کسی نمیداند، و آنان وقف در آیه را ترجیح دادهاند: ﴿وَمَا يَعۡلَمُ تَأۡوِيلَهُۥٓ إِلَّا ٱللَّهُۗ٧﴾ [آل عمران: ٧]. و این دیدگاه جمهور است. و دیدگاه دوم اینکه تأویل تشابه چیزی است که راسخون در علم به آن آگاهند زیرا خداوند از انسان عبادتی نمیطلبد که به گونهای با او صحبت کند که راهی به فهم آن نیابد. و این از جمله مسائلی است که از ابن عباس و مجاهد به اثبات رسیده است، همچنین ابن قتیبه و نووی و ابن تیمیه و دیگران به این قول قائل هستند. شیعیان هم بر این قول هستند ولی فرقی که با اهل سنت دارند این است که راسخین را مختص به ائمه میدانند – آن چنانکه گذشت- و اما کسانی از اهل سنت که به این قول معتقدند آن را در هر کسی از اهل علم که راسخ باشد قرار دادهاند و بنابراین قول هر آنچه که در قرآن کریم آمده است معنای آن برای راسخین در علم امکان فهم آن هست و اگر چه بعضی چیزها هست که هیچ کسی جز الله نمیداند، البته آن مسائل در کیفیت و ماهیت است نه در فهم معانی، مثلا نفخ در صور و کیفیت بهشت و غیره از جمله مسائلی است که ما معنای آن را میدانیم، ولی ماهیت و کیفیت آن بر همگان پوشیده است و جز الله هیچ کسی از کیفیت این چیزها خبر ندارد، و اما حروف مقطعه بنابر صحیحترین قول کلماتی است که دارای معانی نیستند و در امر تدبر اصلا داخل نمیشوند. برای توضیح بیشتر به این منابع مراجعه شود، تفسیر طبری ۳/۱۸۳-۱۸۶ معالم التنزیل بغوی ۳/۱۰-۱۱ تفسیر قرطبی ۴/۱۲-۱۴. فتح القدیر ۱/۳۱۵-۳۱٧. التفسیر الصحیح ۱/۴۰۰، شرح مسلم نووی ۱۶/۲۱۸ مجموع الفتاوی ۱٧/۴۰۰. قواعد التفسیر دکتر خالد السبت ۵۲۰ و ۶۶۲ و ۶۶٩ و موقف المتکلمین، الغصن ۱/۳٩۰-۴۱۲. [۳۶۳] بت شکن ۱۶۵. [۳۶۴] منبع سابق ۱۶۵. [۳۶۵] نهج البلاغه خطبه ۸٩. [۳۶۶] بت شکن ۱۶۵. [۳۶٧] التبیان ۱/۴-٧ و طباطبایی نیز این تقسیم را در تفسیر خود ذکر کرده است، نگا: کتاب مطارحات قرآنیه ۵۵. [۳۶۸] بت شکن ۳۴-۳۵. [۳۶٩] منبع سابق ۳۵-۳۶. [۳٧۰] بت شکن ۳۵. نگا: نهج البلاغه خطبه ۸۱. [۳٧۱] منبع سابق ۳۱. نگا:نهج البلاغه خطبه ۳۵. [۳٧۲] سرسختترین گروههای امامیه در قبال حجّیت قرآن فرقۀ اخباریه میباشند و بیان میکنند که ظاهر و باطن قرآن بر مردم حجت نیست زیرا علم آن منوط به ائمه است و صحت در کلام و تفسیر امامان است در حالیکه اصولیون ظواهر قرآن را حجت میدانند. و از جمله کسانی که به ظنیبودن قرآن اقرار نمودهاند، عبارتند از: ابن الشهید ثانی در (معالم ۱٩۲) محقق بحرانی در (حدائق الناضره ۱/۸٧) و بهبهانی در (الرسائل الفقهیه ۲۲۴) و میرزا قمی در قوانین الاصول (۳۰٩) و محمدتقی الحکیم در (الاصول العامة للفقه المقارن ۲۴۳) و ... ونگاه: اصول مذهب الشیعة الاثنی عشریة ۱/۱٧۲-۱٧۳ است. [۳٧۳] الفصول المهمه، حر عاملی، ۲۳۵.
برقعی این ادعا را با دلالت قرآن و با آنچه از ائمه روایت شده است مردود به شمار آورده است، قرآن آشکارا تبیین نموده است، زیرا خداوند کتاب خود را هنگام نزاع و اختلاف به [عنوان] حکم قرار داده است و میفرماید:
﴿وَمَا ٱخۡتَلَفۡتُمۡ فِيهِ مِن شَيۡءٖ فَحُكۡمُهُۥٓ إِلَى ٱللَّهِۚ١٠﴾ [الشورى: ۱۰].
و میفرماید:
﴿فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ٥٩﴾ [النساء: ۵٩] [۳٧۴].
«و هرگاه در چیزى نزاع داشتید، آن را به خدا و پیامبر بازگردانید».
و باز برقعی میگوید: خداوند متعال اعلام نموده است که قرآن بعد از انبیاء بر تمام مردم اعم از عالم و غیر عالم، امام و مأموم حجت خداست و خداوند میفرماید:
﴿رُّسُلٗا مُّبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى ٱللَّهِ حُجَّةُۢ بَعۡدَ ٱلرُّسُلِۚ وَكَانَ ٱللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمٗا١٦٥﴾ [النساء: ۱۶۵] [۳٧۵].
«آنان پیامبرانى که بشارتدهنده و بیمدهنده بودند، تا بعد از این پیامبران، حجتى براى مردم بر خدا باقى نماند، (و بر همه اتمام حجت شود;) و خداوند، توانا و حکیم است».
اما در کلام ائمه فراوان تصریح گردیده است به اینکه حجت خداوند بر بندگانش با قرآن انجام میپذیرد، و به امام یا غیر امام نیست. و برقعی برای اثبات آن بر سخنانی از علیس استناد میجوید از جمله:
۱- سخن امیر المؤمنینس درباره پیامبر ج: «أرسله بحجة كافیة» [۳٧۶] خداوند او (پیامبر ج) را با دلیل کافى فرستاد، یعنی با قرآن.
۲- تصریح علیس به کافی بودن قرآن برای بندگان، و یا نگفتن فرمود: «كفی بالكتاب حجیجاً وخصیماً» [۳٧٧] یعنی و همین بس که قرآن در قیامت احتجاجکننده و مخاصمهگر است.
تأثیر تفکر اعتزالی در ایجاد تفکر ظنیبودن نصوص قرآنی که جبرئیل آورده است و قطعیت دلالت عقلی که فرد در آن اختلاف دارند بر شیعه و غیر آنان بر انسان اهل تأمل و دقت پنهان نیست [۳٧۸] و تا اینکه برخی از متاخرین معتزله به حالتی رسیدند که تمسک به مجرد ظواهر کتاب و سنت را از اصول کفر به شمار میآوردند.
[۳٧۴] بت شکن ۱۲۵-۱۲۶. [۳٧۵] منبع سابق ۴۰. [۳٧۶] منبع سابق ۳۵ – نهج البلاغه خطبهی شماره ۱۵٩. [۳٧٧] بت شکن ۳۵ نهج البلاغه خطبه ۸۱. [۳٧۸] با توجه به اینکه معتزله بر ثبوت نص قرآنی قائلاند، اما غالیان امامیه که در نص طعن وارد میکنند؛ به ظنى بودن آن قائلاند. نگا؛ شرح اصول الخمسه: قاضی عبدالجبار ۶۰۱-۶۰۲.
برقعی بر این باور است که خلاصه عقائدی که غلوگرایان – بعد از قول به تحریف– پیرامون قرآن ترویج دادهاند به دو اعتقاد باطل منجر میگردد:
اول: اینکه مسائل قرآن را نمیفهمیم چون ظنی الدلاله است – و چنانچه موافق قول امام نباشد - لازم نیست در قرآن تأمل و نظر نمائیم [۳٧٩].
دوم: کلام ائمه بسیار سخت است [۳۸۰] و به خاطر غرائب و اقوال حیرتکننده فهم و آگاهی و تصدیق آن مشکل میباشد.
از این دو اعتقاد [مذکور] نتایجی حاصل میآید که عبارتند از [۳۸۱]:
۱- مردم معذورند زیرا خداوند کتابی ظنی الدلاله نازل کرده، و با این نزول مردم را سرگردان نموده است، و تا اینکه امام با کلام مشکل خود آن را توضیح ندهد غیر واضح خواهد ماند و حال خداوند نیز خبر میدهد که:
﴿لَا يُكَلِّفُ ٱللَّهُ نَفۡسًا إِلَّا وُسۡعَهَاۚ٢٨٦﴾ [البقرة: ۲۸۶].
«خداوند هیچ کس را، جز به اندازه تواناییش، تکلیف نمىکند».
۲- براساس این اعتقاد خداوند مردم را از کتابی که به سهل بودن آن تصریح نموده است:
﴿وَلَقَدۡ يَسَّرۡنَا ٱلۡقُرۡءَانَ لِلذِّكۡرِ١٧﴾ [القمر: ۱٧].
«ما قرآن را براى تذکر و حفظ و یادگیرى و فهم معانى آن آسان کردیم».
به صعب و مشکلتر که همان کلام ائمه باشد احاله داده است، و العیاذ بالله (پناه بر خدا از این سخن).
ابوالفضل برقعی/ میگوید:
ولیکن آنچه جای شگفت است، اینکه علمای عصر ما میگویند: قرآن و آیات آن مشکل و ظنی الدلالهاند و لازم است بر احادیث ائمه عرضه شوند، و قبول آنچه ائمه در احادیث خود در تفسیر قرآن گفتهاند واجب است، و با این وجود ائمه هم گفتهاند: حدیث ما صعب و مشکل است و قرآن سهل و آشکار است، بطوری که خداوند بارها در قرآن فرموده است: ﴿وَلَقَدۡ يَسَّرۡنَا ٱلۡقُرۡءَانَ١٧﴾ [القمر: ۱٧]. «قرآن را آسان و سهل نمودهایم»، ﴿هُدٗى لِّلنَّاسِ١٨٥﴾ [البقرة: ۱۸۵]. «هدایتگر مردم است»، ﴿بَيَانٞ لِّلنَّاسِ١٣٨﴾ [آل عمران: ۱۳۸]. «قرآن برای مردم بیانگر است»، ﴿وَهُدٗى وَمَوۡعِظَةٞ١٣٨﴾ [آل عمران: ۱۳۸]. «و هدایت و اندرز است»، و: ﴿هَٰذَا بَلَٰغٞ لِّلنَّاسِ٥٢﴾ [إبراهیم: ۵۲]. «این برای مردم بلاغ است»، ﴿هَٰذَا بَصَٰٓئِرُ لِلنَّاسِ وَهُدٗى وَرَحۡمَةٞ٢٠﴾ [الجاثیة: ۲۰]. «قرآن برای مردم روشنائیها و بصیرت و هدایت و رحمت است»، و دلائل دیگر در این زمینه فراوان است که سادهترین مردم بتوانند قرآن را فهم نمایند، یعنی بتوان آن را با تدبر و دقت فهم کنند، ولیکن احادیث ائمه بنا بر گفته شیعه جز انبیاء و ملائکه و مؤمن محقق کسی آن را نمیفهمد. در این صورت ما برای فهم قرآن میبایست به احادیث ائمه مراجعه نمائیم، و این هم یعنی مراجعه از آسان به مشکل و که خود امر بیهودهای است، همچون کسی است که در روز روشن دنبال چیزی بگردد به فردی مراجعه نماید که در دست وی شمعی است تا آن را برای او بیابد، و اما اشکال وارد بر این روایات چنانچه حدیث آل محمد چنان سخت و مشکل است به طوری که جز انبیاء و فرشتگان کسی توان فهم آن را ندارد، پس سایر مردم [از دریافت] آن معذورند زیرا: ﴿لَا يُكَلِّفُ ٱللَّهُ نَفۡسًا إِلَّا وُسۡعَهَاۚ٢٨٦﴾ [البقرة: ۲۸۶]. و حال اینکه خداوند فهم مسائل مشکل را از عامه مردم نطلبیده است، پس مردم از فهم آن معاف و محروماند [۳۸۲].
خلاصه: برقعی/ بیان مینماید که قرآن - بر خلاف گفته برخی از شیعه - از تحریف مصون است، و همانا قرآن حجت آشکاری است که برای فهم آن نیازمند قیّم نیست و راویان افراطی با ادعای صعب الفهم و ظنیبودن قرآن و حجت بودن کلام ائمه و جز آنان کسی توانای فهم آن را ندارد خواستهاند مردم را از قرآن دور سازند، و متأسفانه در دور نمودن بسیاری از امامیه از قرآن موفق بودهاند.
[۳٧٩] نگا: شرح ام البراهین، سنوسی ۲۱٧. (مجموع الفتاوی ۲/۱۲٧-۲۳۶). [۳۸۰] نگا: کافی باب حدیثهم صعب مستعصب ۱/۴۰۱-۴۰۲. [۳۸۱] این نتیجه لازمه قول آنهاست، و باید دانست که ما نمىگوییم که آنها به این لازمه قائلند، بلکه در باطل بودن معتقد آنها استدلال مىکنیم، زیرا قول حق، باطل در آن وجود ندارد، به خلاف قول باطل که لوازم آن باطل است. [۳۸۲] بت شکن، ۲٧٩.
از مسائل اساسی مورد اختلاف میان فرقه امامیه و سایر مسلمانان موضعگیری در برابر صحابه میباشد به طوری که امامیه بعد از وفات پیامبر ج در ایمانِ اغلب صحابه و نیز در نیّت آنان در برابر یاری اسلام شک میکنند، در حالی که سایر مسلمانان اصحاب پیامبر ج را در منزلت و جایگاه عالی که خداوند ذکر نموده قرار میدهند:
﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ وَأَعَدَّ لَهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي تَحۡتَهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدٗاۚ ذَٰلِكَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ١٠٠﴾ [التوبة: ۱۰۰].
«پیشگامان نخستین از مهاجرین و انصار، و کسانى که به نیکى از آنها پیروى کردند، خداوند از آنها خشنود گشت، و آنها (نیز) از او خشنود شدند; و باغهایى از بهشت براى آنان فراهم ساخته، که نهرها از زیر درختانش جارى است; جاودانه در آن خواهند ماند; و این است پیروزى بزرگ».
و در مقابل آنان گروهی دیگر که در اقلیتاند و آنان منافقین هستند که خداوند درباره مقدارشان در جامعه مؤمنین آن روز به من [به معنی] تبعیض [یعنی گروهی] اعلام نموده است، و میفرماید:
﴿وَمِمَّنۡ حَوۡلَكُم مِّنَ ٱلۡأَعۡرَابِ مُنَٰفِقُونَۖ وَمِنۡ أَهۡلِ ٱلۡمَدِينَةِ مَرَدُواْ عَلَى ٱلنِّفَاقِ١٠١﴾ [التوبة: ۱۰۱].
«و از (میان) اعراب بادیهنشین که اطراف شما هستند، جمعى منافقند; و از اهل مدینه (نیز)، گروهى سخت به نفاق پاى بندند».
عموم مسلمین بر این باورند که صحابه برترین مسلمانانند و آنان از حیث فضیلت میان خودشان متفاوتند و به سبب شرف صحبتشان با پیامبر ج آن که از صحابه دارای کمترین منزلت باشد از تابعین بعد از خود بهتر و برترند. برخلاف شیعیان که قائل به ایناند که اغلبشان منافق و یا اینکه جز اندکی همگی بعد از پیامبر ج مرتد شدند.
برقعی مذهب امامیه را در مورد بدگویی نسبت به یاران و اصحاب پیامبر ج مورد نکوهش قرار داده است و با راهنمایی و دلالت قرآن و عقل و آنچه از ائمه نقل شده است آنان [صحابه] را برترین و عادل به شمار میآورد.
[۳۸۳] برقعی به طور آشکارا و اساسی در بت شکن ۲۱۵-۲۲۱ به مقابله پرداخته است.
برقعی در قرآن با آیات فراوانی مواجه میگردد که صحابه را میستایند به طوری که ادعای بدگویی که امامیه ادعا میکنند قابل پذیرش نیست، از جمله به آیات زیر اشاره میکند:
خداوند متعال میفرماید:
﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ وَأَعَدَّ لَهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي تَحۡتَهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدٗاۚ ذَٰلِكَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ١٠٠﴾ [التوبة: ۱۰۰].
«پیشگامان نخستین از مهاجرین و انصار، و کسانى که به نیکى از آنها پیروى کردند، خداوند از آنها خشنود گشت، و آنها (نیز) از او خشنود شدند; و باغهایى از بهشت براى آنان فراهم ساخته، که نهرها از زیر درختانش جارى است; جاودانه در آن خواهند ماند; و این است پیروزى بزرگ!».
و میفرماید:
﴿وَمِنَ ٱلۡأَعۡرَابِ مَن يَتَّخِذُ مَا يُنفِقُ مَغۡرَمٗا وَيَتَرَبَّصُ بِكُمُ ٱلدَّوَآئِرَۚ عَلَيۡهِمۡ دَآئِرَةُ ٱلسَّوۡءِۗ وَٱللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٞ٩٨﴾ [التوبة: ٩۸].
«گروهى از (این) اعراب بادیهنشین، چیزى را که (در راه خدا) انفاق مىکنند، غرامت محسوب مىدارند; و انتظار حوادث دردناکى براى شما مىکشند; حوادث دردناک براى خود آنهاست; و خداوند شنوا و داناست!».
و میفرماید:
﴿ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡ أَعۡظَمُ دَرَجَةً عِندَ ٱللَّهِۚ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡفَآئِزُونَ٢٠﴾ [التوبة: ۲۰].
«آنها که ایمان آوردند، و هجرت کردند، و با اموال و جانهایشان در راه خدا جهاد نمودند، مقامشان نزد خدا برتر است; و آنها پیروز و رستگارند!».
﴿وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَٱلَّذِينَ ءَاوَواْ وَّنَصَرُوٓاْ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ حَقّٗاۚ لَّهُم مَّغۡفِرَةٞ وَرِزۡقٞ كَرِيمٞ٧٤﴾ [الأنفال: ٧۴].
«آنها که ایمان آوردند و هجرت نمودند و در راه خدا جهاد کردند، و آنها که پناه دادند و یارى نمودند، آنان مؤمنان حقیقىاند; براى آنها، آمرزش (و رحمت خدا) و روزى شایستهاى است».
﴿لَّقَد تَّابَ ٱللَّهُ عَلَى ٱلنَّبِيِّ وَٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ ٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ ٱلۡعُسۡرَةِ مِنۢ بَعۡدِ مَا كَادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٖ مِّنۡهُمۡ ثُمَّ تَابَ عَلَيۡهِمۡۚ إِنَّهُۥ بِهِمۡ رَءُوفٞ رَّحِيمٞ١١٧﴾ [التوبة: ۱۱٧].
«مسلما خداوند رحمت خود را شامل حال پیامبر و مهاجران و انصار، که در زمان عسرت و شدت (در جنگ تبوک) از او پیروى کردند، نمود; بعد از آنکه نزدیک بود دلهاى گروهى از آنها، از حق منحرف شود (و از میدان جنگ بازگردند); سپس خدا توبه آنها را پذیرفت، که او نسبت به آنان مهربان و رحیم است!».
و میفرماید:
﴿۞لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ يُبَايِعُونَكَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمۡ فَأَنزَلَ ٱلسَّكِينَةَ عَلَيۡهِمۡ وَأَثَٰبَهُمۡ فَتۡحٗا قَرِيبٗا١٨﴾ [الفتح: ۱۸].
«خداوند از مؤمنان - هنگامى که در زیر آن درخت با تو بیعت کردند - راضى و خشنود شد; خدا آنچه را در درون دلهایشان (از ایمان و صداقت) نهفته بود مىدانست; از این رو آرامش را بر دلهایشان نازل کرد و پیروزى نزدیکى(فتح مکه) بعنوان پاداش نصیب آنها فرمود».
تا اینجا که میفرماید:
﴿مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡۖ تَرَىٰهُمۡ رُكَّعٗا سُجَّدٗا يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗاۖ سِيمَاهُمۡ فِي وُجُوهِهِم مِّنۡ أَثَرِ ٱلسُّجُودِۚ ذَٰلِكَ مَثَلُهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِۚ وَمَثَلُهُمۡ فِي ٱلۡإِنجِيلِ كَزَرۡعٍ أَخۡرَجَ شَطَۡٔهُۥ فََٔازَرَهُۥ فَٱسۡتَغۡلَظَ فَٱسۡتَوَىٰ عَلَىٰ سُوقِهِۦ يُعۡجِبُ ٱلزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ ٱلۡكُفَّارَۗ وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ مِنۡهُم مَّغۡفِرَةٗ وَأَجۡرًا عَظِيمَۢا٢٩﴾ [الفتح: ۲٩].
«محمد ج فرستاده خداست; و کسانى که با او هستند در برابر کفار سرسخت و شدید، و در میان خود مهربانند; پیوسته آنها را در حال رکوع و سجود مىبینى در حالى که همواره فضل خدا و رضاى او را مىطلبند; نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نمایان است; این توصیف آنان در تورات و توصیف آنان در انجیل است، همانند زراعتى که جوانههاى خود را خارج ساخته، سپس به تقویت آن پرداخته تا محکم شده و بر پاى خود ایستاده است و بقدرى نمو و رشد کرده که زارعان را به شگفتى وامىدارد; این براى آن است که کافران را به خشم آورد (ولى) کسانى از آنها را که ایمان آورده و کارهاى شایسته انجام دادهاند، خداوند وعده آمرزش و اجر عظیمى داده است».
و سایر آیاتی که برقعی معتقد است برای مدح صحابه نازل شدهاند که با طعنه نفاق و ارتداد آنها سازگار نیست.
در اینجا برقعی سؤالی مطرح مینماید: آیا این مهاجرین و انصاری که خداوند وعده بهشت جاویدان و رستگاری عظیم به آنان داده همان کسانیاند که حق علیس را غضب کردهاند؟ آیا نعوذ بالله نمیدانسته است که آنان در آینده مرتکب چنین عملی [غصب خلافت] خواهند شد؟ چنانچه اگر اینها کافر و مرتد هستند پس این آیات ستایش بر مهاجرین و انصار مربوط به چه کسانی است؟ آیا تمام مهاجرین و انصاری که خداوند آنان را ستوده است همگی وفات نمودند؟ یا اینکه از ابوبکر و عمر ترسیدند؟.
همچنین برقعی کسانی را که قائل به ارتداد صحابهاند مورد بازجویی و سؤال قرار داده و میفرماید: به ما بگوئید: آیا سپاه و لشکر ابوبکرس غیر از این مهاجرین و انصار بودند؟ آیا ابوبکرس دستههایی از ساواک و پاسداران (انقلابی) داشت، و پا به نظر شما سپاهی از خارج [اسلام] تجهیز نمود؟ یا اینکه – نعوذ بالله تمام مهاجرین و انصار را با مبلغ هنگفتی - و با رشوه دادن به آنان خرید؟ و یا به نظر شما او در مدینه دارای قبیله بزرگی بود؟
و با این توضیح خواهیم دانست که برقعی/ بعید میداند که خداوند سبحان مهاجرین و انصار را تا این حد ستایش نماید و به آنان وعده مغفرت و بهشت دهد سپس - نعوذ بالله - از عاقبت و فرجام کار ارتداد آنان همچنانکه غلوگرایان ادعاء مینمایند - خلافت را غصب مینمایند - آگاه نباشد [۳۸۴].
[۳۸۴] بت شکن ۲۱۶-۲۱٧.
دلایل تاریخی که ابوالفضل برقعی [در ستایش صحابه] به آن اشاره مینمایند عبارتند از:
ایستادگی و مقاومت صحابه همراه پیامبر ج.
هجرت صحابه با پیامبر ج به مدینه و ترک وطن و کاشانه خود همچنانکه قرآن اعلام کرده است.
جهاد همراه پیامبر ج به وسیله اموال و جانهایشان در شدت گرمای سوزان.
عدم تخلف آنان در حجّ با پیامبر ج.
شرکت در لشکریان و سپاه بعد از پیامبر ج برای گسترش اسلام.
ایستادگی و مقاومت علیس با خلفا بَعد از پیامبر ج و طلب یاری و مشورت [۳۸۵].
دیگر شواهد تاریخی که قول به ردت و ارتداد صحابه رسول خدا ج با آنان هماهنگ و سازگار نیست.
[۳۸۵] منبع سابق ۲۲۱.
از ائمهش روایات فراوانی وارد شده است که بیانگر ستایش بر صحابه (کرام) میباشد و از جمله روایاتی که برقعی به آنها استدلال نموده است عبارتند از [۳۸۶]:
۱- آنچه علیس در مدح آنان و اندوه بر فراقشان ذکر نموده است و میفرماید: «اَوْهِ عَلى اِخْوانِي الَّذينَ تَلَوُا الْقُرْآنَ فاَحْكَمُوهُ، وَتَدَبَّرُوا الْفَرْضَ فَاَقامُوهُ، اَحْيَوُا السُّنَّةَ وَاَماتُوا الْبِدْعَةَ. دُعُوا لِلْجِهادِ فَاَجابُوا، وَوَثِقُوا بِالْقائِدِ فَاتَّبَعُوهُ» [۳۸٧].
آه بر آن برادرانم(صحابه) که قرآن را تلاوت کرده آن را استوار داشتند، و واجبات را اندیشه نموده برپا کردند، سنّت را زنده نمودند، و بدعت را میراندند، به جهاد دعوت شدند به پیشوا اعتماد نموده تابعش شدند.
ب – آنچه از امام چهارم علی بن حسین (زین العابدین) از تمجید صحابه ذکر شده است در دعایی که از او روایت میکند اینکه میفرماید: خدایا اصحاب را [مورد مغفرت قرار بده ....] خصوصاً آنانی که هم صحبتی را [با پیامبر] به نیکویی انجام دادند، و آزمایش نیک خود را در یاری وی پس دادند، و به همراهش شتافتند، و در اظهار دین وی از همسران و فرزندان مفارفت نمودند، و در تثبیت و نصرت نبوت با پدران و فرزندان خویش پیکار نمودند ... خدایا بهترین جزای و پاداشت را به تابعین آنان که میگویند:
﴿رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ١٠﴾ [الحشر: ۱۰].
و به سمت و سوی آنان آهنگ نمودهاند و دستور آنان را پذیرفته و بر نهج و مسیر آنان گام برداشتهاند .... تا آخر دعا [۳۸۸].
برقعی/ میفرماید: چنانچه اصحاب پیامبر ج همگی مرتد شدهاند و غاصب [خلافت] هستند پس چرا حضرت سجاد و سایر ائمه برایشان دعای نموده و آنان را میستایند [۳۸٩].
[۳۸۶] منبع سابق ۲۲۱. [۳۸٧] نهج البلاغه / خطبهی ۱۸۰. [۳۸۸] صحیفهی سجادیه / ص ۴۲. دعای چهارم – ناشر: هادی / قم. [۳۸٩] بت شکن ۲۲۱.
از دیدگاه ابوالفضل برقعی/ خلفای اربعه اولین کسانیاند که شامل آیاتیاند که صحابهش را مورد ستایش قرار داده است، و همچنین ابوبکرس را برترین صحابه میداند و درباره حادثه [شورای انتخاب] سقیفه میفرماید: همان برترینهایی که خداوند در کتاب خود از آن ستایش نموده اجماع نمودند و برترین خود را برای حفظ کیان اسلام و طلب رضایت خداوند انتخاب نمودند [۳٩۰].
همچنین انتخاب سریع ابوبکرس در [شورای] سقیفه [اتخاذ] پیمان درستی از جانب صحابه به شمار میآورد، زیرا هدف [از آن] تدارک بحرانی بود که نزدیک بود به وقوع بپیوندد، و برای حفظ اسلام امنیت و جلوگیری از تسلط کافرین و مشرکین، حکومت [خلافت اسلامی] برای جلوگیری از تفرق و حفظ شکوه اسلام تشکیل گردید، و اگر چنین نمیکردند [تعیین خلافت] آشوب طلبان همچون مسلیمه کذاب و هزاران مثل وی به پا خواسته و بر [از بین بردن] اسلام که نو پا بود و بیشتر اعراب [بادیهنشین] اطراف مدینه هم مرتد شده بودند، تسلط مییافتند [۳٩۱].
[۳٩۰] بت شکن ۲۱٧. مؤلف سخنی دارد که از آن چنین برداشت میشود که میگوید برترین صحابه علی است به طوری که گفته است:درست است که علی آگاهترین و برتر آنان است، ولیکن خود را امام منصوص ندانسته و او در برخی سخنانش خود را از دیگران برای خلافت مستحقتر دانسته است (بت شکن ۳۴٧) ولیکن مترجم فارسی به عربی دکتر عبدالرحیم در حاشیه آن گفته است، چون این مسأله را از مؤلف پرسیدم گفت: علی برتر و آگاهترین صحابه نمیداند، شاید مثل اینکه مؤلف با سخن قبلی خواسته بگوید که علی خود را برترین صحابه برای خلافت دانسته است یعنی به برتری سیاسی، نه دینی خود قائل بوده است.. [۳٩۱] بت شکن ۲۱۶.
پیشتر توضیح دادیم که برقعی بر این باور است که خداوند متعال میفرماید:
﴿إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا٣٣﴾ [الأحزاب: ۳۳].
«خداوند فقط مىخواهد پلیدى و گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملا شما را پاک سازد».
دلالت میکند بر اینکه خداوند خواسته تمامی خانواده پیامبر ج و اهل بیت او اعم از همسران داماد و دختر او را پاک نموده و از پلیدی بدورشان دارد [۳٩۲].
و این برای رد کسی که در پاکی و نزاهت همسران پیامبر ایراد و بدگویی نماید، و نیز بیان تزکیه برقعی برای همسران پیامبر ج کافی است.
[۳٩۲] منبع سابق ۲۲٧.
برقعی/ دین اسلام را دینی سازگار با عقل و فطرت به حساب آورده و آن را به شدت دور از خرافات میداند، لذا بسیاری از خرافات که راویان دروغگویی افراطی که از جانب ائمه نفرین و تفسیق گردیدهاند - ترویج و گسترش دادهاند-، انکار نموده است، او/ میگوید: دین خداوند خرافات در آن جای ندارد، ولیکن مذهب مملو از خرافات است [۳٩۳]، و میگوید: خرافات به نام امام به اسلام وارد شد و ما میدانیم عاقلان و دانشمندان، خرافات در دین را قبول نداشته بلکه باعث نفرت آنان میگردد، و غالب این خرافات از طریق وضع و جعل حدیث و از طریق اعتماد به گذشتگان وارد [دین] گشت، لذا تطهیر ساحت [مقدس] اسلام از امثال این [گونه] شائبهها واجب است [۳٩۴] صورتهایی از خرافات که برقعی بر آن انگشت گذاشته است:
۱- قول شیعیان کما اینکه در برخی روایات کافی وارد شده است که علی از نقطه [حرف] باء در «بسم الله» بیرون آمده است [۳٩۵].
۲- ادعای اینکه موسی کاظم در [زمان] شیرخوارگی به مردم تعلیم و آموزش میداد [۳٩۶].
۳- قول به اینکه امام به جنابت مبتلا نمیگردد، و خمیازه نمیکشد همچنانکه از جلو نگاه میکند از پشت نیز میبیند، و از مدفوعش بوی مِشک به مشام میرسد [۳٩٧].
۴- قول به اینکه پیامبرج از پستان ابوطالب شیر خورده است [۳٩۸].
۵- قول به اینکه دختران انبیاء حضانت نمیشوند [۳٩٩].
همچنین برقعی بر برخی داستانهای خرافی که غلوگرایان پیرامون ائمه بافتهاند اشاره میکند، از جمله کلینی از حسن بن علیب حکایت میکند که خداوند دارای دو شهر است، یکی در مغرب و دیگری در مشرق، بر هر دوی آن شهرها دژها و قلعههای آهنین است، و بر هر کدام یک بیلیون مصراع است و در آن هفتاد هزار زبان وجود دارد که هر کدام با زبان خاص خود صحبت میکنند و من تمام لغات و آنچه در آن دو شهر است، تمام حجت مخالف خود و برادرم حسین را میدانم [۴۰۰].
- و نیز کلینی از ابوجعفر نقل میکند که امیرالمؤمنین بر منبر بود ناگهان ماری از گوشهای از دربهای مسجد آمد، مردم خواستند آن را بکشند امیرالمؤمنین فرمود از کشتن آن خودداری کنید و مار بر خود میپیچید تا اینکه امیرالمؤمنین آمد و خود را راست نمود و بر امیرالمؤمنین سلام کرد و امیرالمؤمنین به وی اشاره کرد تا اینکه تا بعد از اتمام خطبه صبر کند و چون از خطبه فارغ گشت؛ بر وی رو کرد و گفت: تو کیستی؟ [مار] گفت عمرو بن عثمان خلیفه شما بر جن، و پدرم مرده است و توصیهام کرده است تا نزد شما بیایم و از شما نظرخواهی کنم و حال نزد شما آمدهام پس چه دستوری به من مینمائید؟ و نظرت چیست؟ امیر المؤمنین به او گفت: شما را به تقوای خداوند سفارش و توصیه مینمایم، و اینکه برگردید و در جای پدرت در میان جنیان بنشینی. به او گفتم [جابر به باقر] فدایت شوم پس عمرو نزد شما میآید و آیا بر او واجب است؟ گفت آری [۴۰۱].
برقعی/ در اینجا دو سوال مهم مطرح مینماید که بطلان این داستان [ساختگی] خرافی را برملا میسازد.
اولاً: چرا هنگامی که عصای موسی در دستش به مار تبدیل گردید تمام مردم از آن آگاه شدند و کتابها پر از خبر آن شدند، در حالی که ماری در حضور هزار نفر به مسجد کوفه آمده و با این وجود تکانی نخوردهاند و نترسیدهاند و جز عمرو بن شمر و جابر افراطی مذهب، کسی از آن اطلاع نیافته است؟
دوماً: چرا مردم هنگامی که خلیفه جن را دیدند نترسیدند تا برای وی انفیاد و از حکم او رضایت حاصل نمایند [۴۰۲].
خلاصه: برقعی دین را از خرافاتی که افراطیگرایان مذهب امامی به آن افزودهاند منزه میداند. اینها برخی خرافاتی بود که برقعی آن را انکار کرده بود که من (نگارنده) مقداری از آن را با موضع گیری برقعی ذکر نمودم [۴۰۳].
[۳٩۳] منبع سابق ۳٩۸. [۳٩۴] منبع سابق ۳٩. [۳٩۵] نگا: کافی ۱/۱۱۴ نگا: شرح برقعی در بت شکن ٩۸-٩٧. [۳٩۶] در کافی (۱/۳۱۰) از یعقوب سراج روایت شده است: بر ابو عبدالله÷ وارد شدم و بر سر ابو الحسن موسی که در گهواره بود ایستاده بود، مدت زیادی با وی نجوی میکرد، نشستم تا فراغت یافت، به طرف او برخاستم، به من گفت از مولایت نزدیک شو و سلام کن، پس نزدیک شدم و سلام کردم و با زبانی شیوا سلام را پاسخ داد، سپس گفت برو نام دختری که دیروز نام نهادهاید تغییر دهید، و دختری برایم تولد شده بود که اسمش را حمیراء نهاده بودم، ابو عبدالله صادق گفت، دستورش انجام دهید هدایت مییابی، سپس اسم او را تغییر دادم. برقعی سند این اثر را تضعیف نموده است زیرا از روایت محمد بن سنان است و او از دروغ گویان بوده و از غالیان است، علمای رجال شیعه نیز چنین میگویند، و در اثر هم یعقوب سراج هم وجود دارد همچنانکه ابن غضائری از او میگوید که او هم ضعیف است. نگا: بت شکن ۲۳٩. [۳٩٧] کافی ۱/۳۸۸-۳۸٩. براى امام ده نشانه است: ختنه شده بدنیا مىآید، وقتى که بدنیا مىآید با پشت به زمین مىخورد در حالیکه با صداى بلند شهادتین را مىگوید، جنب نمىشود، چشمهایش مىخوابد ولى قلبش بیدار است، خمیازه نمىکشد، درازا نمىکشد، از پشت سر مىبیند، همچنانکه از جلو مىبیند، مدفوع او مانند بوى مشک است و زمین موکل است که آن را بپوشاند و به خود فرو برد. ونگاه: تعلیق برقعى در بت شکن ۳۰۴. [۳٩۸] در کافی وارد شده (۱/۲۴۸) از امام صادق/ روایت شده است: چون پیامبر ج از مادر زاده شد مدت چند روز بدون شیر ماند، ابو طالب پستان خود را در دهان وی گذاشت خدا در آن شیر نازل نمود مدتی چند روزی از آن شیر خورد تا اینکه ابوطالب به حلیمهی سعدیه رسید و او را به وی سپرد، نگا: به تضعیف برقعی در بت شکن ۳۰۰. [۳٩٩] کافی (۱/۴۵۸) از ابوالحسنس روایت شده است: که فاطمهل صدیقه شهیده است و دختران پیامبران آرامش به خود نخواهند دید، نگا: بت شکن ۳۰۴. [۴۰۰] کافی (۱/۴۶۲). [۴۰۱] کافی ۱/۳٩۶. [۴۰۲] بت شکن ۲٧۶. [۴۰۳] برای اطلاعات بیشتر از نمونههای دیگر به بت شکن مراجعه شود، صفحات ۲۶٩-۲٧۴-۲٩٩-۳۰٩-۳۱۲-۳۲۶-۳۲٧.
بدون شک خرافت چون بر عقل حاکم شود آن را از فهم درست حقایق دینی و هستی منحرف میسازد، به گونهای که عقل انسانی از تحلیل درست حقایق شرعی و جلوههای طبیعی هستی تعطیل میگردد.
و برقعی مقداری از تجربه تلخ خود را در حال مبارزه در راه گشودن عقلها برای ارائه حقایق حکایت که با اوهام و خرافاتی در عقلهاى اطرافیان رسوخ نموده برخورد مینماید برای ما بازگو مینماید.
از جمله موضعگیریهایی که ذکر کرده است.
میگوید: زمانی که در سن ۳۵ سالگی بودم در فصل زمستان به شیراز مسافرت نمودم، هنگام غروب به [شهر] آباده رسیدم [۴۰۴] مردم از شدت سرما به داخل قهوهخانه رفته بودند و برای ادای نماز از مسجد جویا شدم مرا به مسجد راهنمایی نمودند و نمازم را در آن ادا نمودم و تعداد نمازگزاران زیاد بودند و چای نوشیده بودند و در انتظار خطیبی از اقلید بودند تا برای آنان بیاید، من نیز وقت را غنیمت دانستم و بر منبر بالا رفتم و مقداری از حقایق اسلامی را تبیین نمودم و از سخنانم خوشحال و شادمان شدند و ترسیدم ماشین حرکت کند و از مسافرت بازمانم سخنم را کوتاه کردم و چون از مسجد بیرون رفتم و وارد کوچه به طرف خیابان شدم همه مسافرین را دیدم انتظار مرا میکشیدند و گفتند ای سیّد چرا ما را معطل کردید، و چون وارد ماشین شدم مستقیم حرکت نمود و مردم در مسجد بودند و چون آنان از سخنانم خوشحال و شادمان شده بودند با خود میگفتند، میبایست بیشتر مرا تکریم و ضیافت مینمودند تا بیشتر به سخنانم و ارشاداتم استماع نمایند و همواره در خیابان و اطراف مسجد دنبالم میگشتند مرا نمییافتند، و به یکدیگر میگفتند وای بر ما این سید حتما امام زمان بوده است ما ندانستیم و قدر او را نشناختیم، ولیکن متأسفانه ما را رها کرد، و کاش دست به دامن او میشدیم و از وی طلب یاری و برکت مینمودیم، و سپس شروع نمودند به گریه و نوحه و سینهزنی، و خبر به شیراز رسید و در مجالس دم به دم شد که امام زمان به آباده رفته است ولی ما سکوت نموده و جرئت اظهار حق را نداشتیم [۴۰۵].
[۴۰۴] شهری میان شیراز و اصفهان. [۴۰۵] بت شکن، ۲۵ و در جایی دیگر، ۳۱٩-۳۲۰.
برقعی داستان دیگری را حکایت میکند که بیانگر تأثیر خرافات بر عقلهاى مردم پیرامون وی میباشد، میگوید: در زمان ما شتری آبستن را در خیابان مشهد [خراسان] رها نمودند و شتر وارد صحن [حرم] امام رضا شد مردم اطراف شتر را گرفتند. و گفتند این شتر برای زیارت امام [رضا] آمده است و شروع نمودند به جدا کردن موی شتر به عنوان تبرک جستن به آن و آنقدر موی از شتر کندند که با آزار [آنان] شتر مرد. و بعد از آن یکی از علما و مجتهدین شیعه به خانه من آمد و از من پرسید درباره این معجزه و این شتری که به زیارت آمده چه میگوئی؟ آیا آن را انکار مینمائی؟ از او پرسیدم به نظر شما چرا این یک شتر آمده و شتر دیگری نیامده است؟ و آن مجتهد جواب داد: این [یک] شتر شیعه بوده است و سایر شتران دیگر سنیاند [۴۰۶].
این وضعیتهایی که برقعی حکایت میکند به روشنی میزان تأثیر خرافات و خزعبلات بر ذهن مردم را بر ملا میسازند، و چگونه عقل از منبع دریافت حقایق شرعی و هستی – آن چنان که خدا خواسته است به منبع اوهام و مرکز انحراف حقایق از شیوه صحیح آن دگرگون و متحول شده است.
و بالاخره بر همه واجب است بدانیم که تفاوت میان غیب و خرافه موی باریکی است، حد فاصل اینکه آنچه حدیث و خبر صحیح درباره آن وجود داشته باشد ایمان به آن واجب است، و آنچه اخبار روایاتی که صحیح نباشند باید دور شوند.
از طرف دیگر تفاوت میان معجزات و کرامات – که به آن ایمان میآوریم – و میان خرافاتی که آن را دور مینمائیم عبارت است از:
۱- معجزات و کرامات چیزی باشد که نص به وقوع جنس آن - به وسیله برخی پیامبران یا اولیاء و یا هرکس دیگر که خداوند خواسته باشد - آمده باشد.
۲- به وسیله کسانی واقع گردد که برای هدایت به راه مستقیم به آن استدلال نمایند و اما آنچه بر دست کسانی انجام میپذیرد که مردم را به گمراهی میکشانند از قبیل دجالیگری و شعبدهبازی یا استدراج برای صاحب آن و یا فتنهای برای تصدیقکننده آن به شمار میآید.
۳- با عقول سلیم سازگار باشد و در غیر این صورت وقوع آن با هدف و فلسفه اعجاز تناقض مییابد، چون هدف از [معجزه] تسلیم بشر برای رسالت مؤید شده به وسیله خارق العاده میباشد، به همین سبب خداوند در قرآن آن را به آیات نام نهاده است زیرا میخواهد راهنما و دلیلی بر رسالت او باشد و به عبارت بهتر خداوند هر پیامبری را با نوع آنچه هر قوم پذیرای وقوع آن باشند مورد تأیید قرار میدهد، بلکه آنچه قوم با علم به آن احساس فخر و شکوه نماید همچون تأیید موسی÷ به وسیله عصا و تغییر رنگ دست او که از جنس علم سحر و بلکه بزرگتر از آنست زیرا ساحران توانای انجام آن را ندارند.
اما خرافات نشانه و علامت آن دروغ و یا غلوّ نقل کننده که عقل سلیم است آن را قبول نمیکند، و با خرافات و اوهام مونس و سازگار نیست.
میبایست دانست دعوتگران رسالت آسمانی – اعم از پیامبران با بزرگواران پیرو آنان – خداوند آنان را فوق بشری قرار نداده است تا تمام زندگی در خارق العاده و کرامات به سر برند، بلکه همچنانکه خداوند بهترین آنها را ستوده است (بشر مثلکم) انسانی همانند شمایند. و لذا خارق العادهگی در زندگی آنان عارضی است. خداوند موسی÷ را با نه معجزه، و صالح را با شتر، و عیسی را با شفای بیماران پیسی و جزام و زنده کردن مرده و با خبر دادن از آنچه مردم در خانه خود ذخیره مینمودند، مورد تأیید قرار داده است.
از اینجا پی میبریم از علامات و نشانههای انحراف در مذهب غلوگرایان افراطی امامیه، افراط و زیاده روی در ساختن زندگی پر از خارق العادهگی [۴۰٧] با آنچه به معجزات از آن نام میبرند برای ائمه میباشند، به گونهای که پیرو مذهب امامیه ائمه را به موجودی فوق بشری ارتقاء میدهند.
[۴۰۶] منبع سابق ۳۰٩. [۴۰٧] نگا: شهر المعاجز، هاشم بحرانی.
او احمد میر قاسم بن میر احمد کسروی، در تبریز مرکز آذربایجان در سال ۱۲۶٧ه.ش مطابق با ۱۳۰٩هـ. ق متولد شده است، بر مبنای آنچه یکی از نویسندگان ذکر کرده است او از خانوادهای است که از لحاظ نسبی به اهل بیت منسوب است [۴۰۸].
[۴۰۸] نگا: مقاله : استنساخ تمدنهای داخلی ایران، نجاح محمد علی در روزنامه زمان ۱/۱/۲۰۰۲.
در ایران علوم دینی را آموخت و در یکی از روستاهای آذربایجان [۴۰٩] به امامت نمازگزاران میپرداخت، او سخت مشتاق فراگیری [علوم] بود حتی اینکه زبانهایی از قبیل عربی، ترکی، انگلیسی، ارمنی، فارسی جدید، و فارسی قدیم [پهلوی] را به نیکی فراگرفت.
[۴۰٩] منبع سابق.
در دانشگاه تهران به عنوان استاد به کار پرداخت و همچنین مسئولیت چند منصب قضائی را به عهده گرفت و چند بار هم ریاست برخی دادگاهها در شهرهای ایران را پذیرفت و یکی از چهار بازرسان بزرگ وزارت دادگستری در تهران گردید، و سپس به مقام دادستان کل در تهران نایل شد و نویسنده روزنامه پرچم در ایران گردید.
به محض فراغت از تألیف کتابش (تشیع و شیعه) از طرف گروهی در تهران با گلوله مورد سوء قصد و ترور قرار گرفت، و به بیمارستان برده شد و عملی جراحی بر وی انجام گرفت و بهبود یافت.
سپس نیرنگ و توطئه دشمناش برای وی آغاز شد. و او را به مخالفت اسلام متهم نمودند و بر علیه وی به وزارت دادگستری شکایت بردند و برای بازجویی فراخوانده شد و در آخر یکی از نشستهای بازجویی بار دیگر با گلوله مورد شلیک قرار گرفت و با خنجر مورد ضرب قرار گرفت، و بر اثر آن در حالی که بیست و نه زخم در جسم داشت از دنیا رفت و به زندگی پنجاه و هفت ساله خود خاتمه داد.
گفته میشود آنکه بر وی گلوله شلیک کرده است نواب صفوی در سال ۱٩۴۶م مطابق با ۱۳۶۶هـ . ق و ۱۳۲۴هـ . ش بوده است. تألیفات او:
۱- آیین، افکار اساسی خود را در آن در سال ۱۳۱۱ه منتشر ساخته است [۴۱۰].
۲- صوفیگری (کتابی در نقد صوفیه).
۳- شیعیگری (کتابی در نقد شیعه ).
۴- بهائیگری (کتابی در نقد بهائیت).
۵- تشیع و شیعه .
همچنین کَسروی صاحب مقالاتی در مجله پیمان و روزنامه پرچم میباشد.
[۴۱۰] نگا: روزنامه (زمان) شماره ۱۳۸۱ تاریخ ۲۰۰۲-۱۱-۴.
هر خوانندهای از روی نوشته کسروی میتواند بفهمد که روحیه انقلابی به معنی تمام کلمه – یعنی انقلاب بر علیه مذهب امامی بر وی حاکم بوده است و این روحیه در دو مسأله خود را نمایان میسازند.
۱- غلبه خشونت بر سخنرانی و [نوشته او].
۲- عدم انضباط میانهروی در اتخاذ برخی موضعگیریهای او.
همچنانکه بسیاری اوقات انقلابهای فرهنگی به علت در مسیر واکنش نشان دادن با قدرت و عدم اتخاذ موضعگیریهای نظم و قاعده خود را نشان میدهد، همچنین کسروی در نقد خود بیشتر از اینکه یک ناقد موضوعی در چارچوب علمی باشد، نقد وی بیشتر دارای روحیه انقلابی است.
شاید شدت انحراف و حالت عقب افتادگی فکری و غوطهور شدن در خرافات حاکم در زمان کسروی او را به چنین وضعیتی و چنین واکنش سوق داده باشد. و میتوان افکار احمد کسروی را در مطالب زیر خلاصه نمود:
از دیدگاه کسروی تأمل و تفکر مردم در نشانههای ربوبیت خداوند و سنتهای او در هستی از مهمترین مسائلی است که مردم از آن غفلت نمودهاند.
و او درباره دوری مردم از دقت و تأمل در سنتهای الهی در هستی که بیانگر عظمت خداوند است میگوید: و از جهالت فراگیر [عموم مردم] اینکه جز امر خارق العاده یا نادر الاتفاق را از جانب خداوند به حساب نمیآورند، در فصل بهار درختان را مشاهده نموده و از آن تعجب نمیکنند، و آن را قدرت خداوند به شمار نمیآورند ولیکن چنانچه درختی در پاییز شکوفه دهد. متأثر شده و از [شدت تعجب و تأثیر] سرهایشان را تکان داده و میگویند قدرت و عظمت خداوند را ببینید [۴۱۱].
و کسروی بیان مینماید این روحیه – در زمان وی – شیعه را به طرف رکود و بیتحرکی و انتظار گشایش کشانده [به تصور] اینکه امام مهدی ظهور نماید و بدون سعی و تلاش وضعیت ذلت و خواری حاکم بر ایران را – که جز با علم و تکنولوژی ممکن نیست - اصلاح نماید.
همچنین کسروی ذکر میکند که تفکر منفی برخی از شیعیان معاصر وی به درجهای رسید با کسی که در پی اصلاح تلاش مینمود به مخالفت میپرداختند. و بر این اعتقاد بودند اصلاح جهان از جانب خداوند به محمد بن حسن عسکری موکول شده است و دیگران حق دخالت در آن را ندارند.
و حقیقتاً آنچه کسروی ذکر کرده است در اصلاح بینش اسلامی از اهمیت بسزائی برخوردار است.
زیرا در دو مشکلی که او به آن اشاره نموده است بنا به دلایلی میان گروههای مختلف مسلمانان فراگیر شده است، مهمترین آن تأثیر وجود برخی تصورات اشتباه به نام مهدی یا مخلص و یا به علت درک اشتباه مفهوم توکل بر خداوند است.
اما بعد از کسروی عرصه مفاهیم - دینی و فرهنگی - در مهمترین آن مفهوم اصلاح دینی دستخوش تغییراتی در میان تشیع گردید و به گونهای که شعله جریان مورد انتقاد کسروی فروکش نمود، و جریان شیعی - با انواع مختلف آن - جهت حرکتی بر وی غالب شد، و جریان انقلاب اسلامی در ایران و خالص در عراق به تکاپو افتادند که تغییرات بزرگی به وجود آمد.
[۴۱۱] تشیع و شیعة ۱۲۲.
کسروی بر این باور است که اسلام آمده تا به مردم آموزش دهد که در عبادت تنها به خداوند روی آورند و از عبادت غیر او دست بردارند [۴۱۲].
و در این زمینه کسروی به عبادت و پرستش بارگاهها و اولیاء که از نظر او جزو منکرات فراگیر است اشاره مینماید میگوید:
و دیگر منکراتشان [امامیه] ترویج پرستش بارگاههاست، بر قبر هر کدام از ائمه در خراسان، عراق و حجاز گنبدی طلا یا نقره احداث نمودهاند و بارگاههایی ساخته و خدمتکارانی به کار گرفتهاند و از هر طرف زائرانی آمده جلو درب بارگاه ایستاده با حالت تواضع و زاری اجازه خواسته و سپس وارد میشوند و قبر را میبوسند و دور آن میگردند و گریه مینمایند و از آنان حاجات و نیاز خویش را میطلبند پس آیا این [عمل] چیزی جز عبادت است؟! [۴۱۳].
سپس کسروی ذکر میکند، اینها اگر نصیحت و اندرز شوند از خود دفاع نموده میگویند: ما بر این اعتقاد نیستیم که ائمه خدائی میباشند، و به قصد عبادت، آنان را زیارت نمیکنیم، بلکه آنان را بندگان مقرب خداوند میدانیم، و آنان را زیارت مینمائیم تا در مورد نیازهایمان از آنان شفاعت [نزد خدا] بطلبیم، کسروی این استدلال را باطل و بیپایه خوانده میگویند خداوند نیاز به شفاعتخواهی ندارد و خداوند همچون یکی از پادشاهان دنیا نیست تا نزد وی شفاعت جویند [۴۱۴] و این جواب و استدلال همسان پاسخ مشرکین است که قرآن بازگو مینماید، چون پیامبر مشرکین قریش را نکوهش میکرد و به آنان فرمود: آیا آنچه که خود [با دست خود] تراشیدهاید میپرستید؟ در جواب میگفتند: اینان نزد خداوند ما را شفاعت میکنند [۴۱۵]. و نیز کسروی بیان مینماید که عامل ترویج این خرافات اعتقاد بسیاری از شیعیان است که ائمه زندهاند و بر انجام هر کاری توانایند، و کسروی چنین اعتقادی را انحراف از توحید به شمار میآورد [۴۱۶].
و کسروی در ردّ این اعتقادات [باطل] به ذکر حادثه ورود سپاه عبدالعزیز بن سعود بن محمد به نجف و کربلا در سال ۱۲۱۶هـ استدلال مینماید که لشکر بر دو شهر مذکور استیلا یافتند، و گنبدهای که بر قبر ائمه بودند نابود ساخته و اموالی که در بارگاههایشان بود با خود بردند [۴۱٧]، با وجود اینکه کسروی تأسف خود را بر قتل و غارتی که اتفاق افتاد نشان میدهد اما او از این واقعه استدلالهای بزرگی مینماید.
اول: اینکه آن قبرها و توانای دفع ضرر از خود را ندارند پس چگونه آن را از دیگران دفع نمایند.
دوم: اینکه امور جز به اسباب ظاهری و معمول آن انجام نخواهد پذیرفت، نجف از اینکه دارای دژ و قلعه بود و ساکنینش از آن دفاع کردند، از خسارت و ضرر در امان ماند، و حال کربلا چون دارای قلعه و دژى نبود و ساکنیش از آن دفاع ننمودند دچار آن ضرر کمرشکن گردید.
خلاصه کسروی ثابت میکند، که عبادت میبایست جز برای خدا انجام نگردد، و طلب نیاز از ائمه و صالحین که میان مردم گسترش یافته است نوعی شرک است که اسلام آمده ابطال آن را اعلام نماید.
[۴۱۲] همان ۲۴. [۴۱۳] همان ۱۴۳. [۴۱۴] باید بگوییم که کسروی اگر بخواهد که شفاعت را به طور کلی رد بکند مخالف قرآن و سنت است. واگر مرادش رد واسطههای میان خدا و بنده در دعا و طلب حاجت باشد، صحیح است. [۴۱۵] منبع سابق ۱۴۳-۱۴۴ [۴۱۶] منبع سابق ۱۴۸. [۴۱٧] نگا: این رویداد در کتاب: عنوان المجد ۲۶۱.
از جمله مسائلی که باعث اعتراضات کسروی بر مذهب شیعه گردیده است: مسأله غلو میباشد، او/ بیان مینماید که مهمترین جلوههای غلو در مذهب شیعه عبارتند از:
۱- قول به اینکه خداوند جهان را به خاطر ائمه خلق نموده است.
۲- قول به اینکه خداوند کار هستی را به ائمه موکول نموده است.
۳- قول به اینکه خداوند هزارها سال قبل از اینکه جهان را بیافریند ائمه را خلق کرده است.
۴- قول به اینکه ماندگاری زمین و آسمان به وجود ائمه بستگی دارد.
۵- ائمه روزی رسانند [۴۱۸].
۶- نسبت علم غیب به ائمه.
٧- قول به حلول خداوند در ائمه [۴۱٩].
۸- قول به اینکه حب علی حسنهای است که هیچ سیّئهای همراه آن ضرر نمیرساند.
کسروی بر این باور است که این جلوهها از صورتهای غلواند که قرآن به مخالفت با آن پرداخته است، و میگویند: پس انسان تعجب میکند از اینکه پیامبر با وجود شکوه ارزش و منزلتش فروتنی مینماید و میفرماید: ﴿قُلۡ إِنَّمَآ أَنَا۠ بَشَرٞ مِّثۡلُكُمۡ١١٠﴾ [الكهف: ۱۱۰]. «بگو: من فقط بشرى هستم مثل شما». و قرآن در خطاب به پیامبر ج میفرماید: ﴿مَا كُنتَ تَدۡرِي مَا ٱلۡكِتَٰبُ٥٢﴾ [الشورى: ۵۲]. «تو نمیدانستی که کتاب چیست» [۴۲۰].
ولیکن کسروی موضعی منصفانه میگیرد و توضیح میدهد که بسیاری از علمای شیعه در زمان ما – جز شیخیه – از اعتقاد به خالق و رازق بودن و یا تفویض امور جهان به ائمه خودداری میکنند، و بسیاری از علمای شیعه و در عصر وی از این سخن و [اعتقاد] تبری میجستند. و نیز میگوید آری آنان اخبار را ذکر نموده و کتابهای خود را از آن مملو ساختند، ولی آن را تأویل نمودند و ائمه را علت غائی هستی دانستند و هدف از آفرینش جهان را برای آنان میدانستند [۴۲۱].
و این طرز بیان از گفتار کسروی میبایست مورد دقت و تامل قرار گیرد زیرا گزارش و بررسی مهمی از وضعیت آن دوره به شمار میآید، و کسروی غلوگرایان در مذهب امامیه در مدح با قرآن مورد انتقاد قرار میدهد و میگوید: و در این باره به نهایت افراط رسیده و قرآن را همچون دیوان شاعری مدیحهسرا و هجوسرا قرار دادهاند، و هر آیهای که ذکر بشارت و نعمتی در آن رفته باشد در مورد علی قرار داده، و هر آیه هم که ذکر انذار و عذاب در آن رفته باشد در مورد عمر و ابوبکر قرار میدهند [۴۲۲].
[۴۱۸] منبع سابق ۱۲۵. [۴۱٩] منبع سابق ٩۶-٩٧. [۴۲۰] منبع سابق ۱۲۶. [۴۲۱] منبع سابق ۱۲۶-۱۲٧. [۴۲۲] منبع سابق ۸٩.
از دیدگاه کسروی یکی از اشتباهات و لغزشهایی که بسیاری از پیروان مذهب شیعه به آن گرفتار شدهاند تقدیس دیار و بارگاههایی است که ائمه در آن دفن شدهاند، و علاوه بر آن بدعت انتقال مرده به کربلا و نجف نیز به آن افزودهاند زیرا برخی از فقهای شیعه به ترویج فضایل آنها پرداختهاند و میگویند: چنانچه مرده در یکی از این اماکن [متبرکه] مدفون شود از عذاب قبر و سوال منکر و نکیر مصون میماند، و روز قیامت بابی از قبر وی بر روی بهشت گشوده میشود، و بدون هیچ حساب و کتابی وارد بهشت میشود.
همچنین کسروی فتوای شیخ جعفر صاحب «كشف الغطاء» در خصوص جواز نبش و بیرون آوردن تمام مرده و یا قسمتی از آن برای انتقال به کربلاء و نجف مردود دانسته است و شیخ جعفر نظر خود را چنین مورد تأکید قرار میدهد و چنانچه اجماع و سیره بر عدم وجوب آن [نبش و انتقال] منعقد نمیشد در برخی محلها به وجوب آن فتوی میدادیم، و نیز کسروی فتوای ملا محمد علی اردوبادی را - در خصوص جواز شکستن استخوان مرده و نهادن آن در کیسهای کوچک به علت پنهان نمودن جنازه از کارمندان گمرکها - نقل مینماید که [ملامحمد علی اردو بادی] میگوید: همانا نقل و انتقال جنازه امری نزدیک [درحد] به وجوب است [۴۲۳]. و بدون شک آنچه کسروی مردود دانسته است مورد پذیرش و مناسب است؛ زیرا اسلام کرامت انسان را چه مرده و چه زنده حفظ و مورد توجه قرار میدهد، و از آزار و اذیت مرده نهی نموده است، و نیز در روایتی از پیامبر ج ذکر شده است: شکستن استخوان مرده مؤمن همانند شکستن زنده آن است [۴۲۴].
[۴۲۳] مرجع سابق ۱۵۱، نقل از کتاب الدعاء الحسینیة، اردوبادى. [۴۲۴] أبوداود (۳/۵۵۴) ابن ماجه (۱/۵۱۶) أحمد (۶/۵۸، ۱۶۸).
کسروی به طور آشکار درباره عقیده امامت از دیدگاه شیعه امامیه به سخن پرداخته است، که میتوان آن را چنین خلاصه کرد:
از دیدگاه کسروی مقام خلافت از نظر مسلمانان با شوری ثابت و رسمیت مییابد، و نه با نصى از طرف خدا، و قول امامیه به اینکه امام جز به نص الهی نیست در روند حوادث تغییر امامیه که منجر به جُدایی شیعه از جماعت مسلمین و برگشت شیعه از رهبران قیام عصرهای آغازین و روی آوری به گروهی منزوی از جهاد و اصلاح در برهه طولانی از تاریخ گردید – پدیدار گشت [۴۲۵].
از نظر کسروی لفظ امام در اصطلاح مسلمانان بر کسی دلالت مینماید که برای رهبری یا ارشاد بر دیگران مقدم گردد، و مسلمانان از این لحاظ فقها و خلفاء را ائمه میخواندند تا [اینکه] برخی شیعیان برای امام مفهوم نیابت از پیامبر ج و قول به نص [۴۲۶] به وجود آوردند، و کسروی با مشهوترین دلایل امامیه به مناقشه پرداخته است و بیان مینماید که قول آنان [در تعیین امام] مستلزم وجوب تعیین امام بر خداوند است، و میگوید: مردم نمیتوانند برای خداوند خط مشی تعیین نمایند [۴۲٧] و او را مکلف به [انجام] نمایند.
و نیز بیان مینماید: که آیه:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡۖ٥٩﴾ [النساء: ۵٩].
«اى کسانى که ایمان آوردهاید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولو الامر (علما و حکام مسلمان) را!». بر نقیض آنچه امامیه فرا میخواهند که همان وجوب پیروی از خلیفه منتخب مسلمین باشند – دلالت مینماید، زیرا [آنکه تبعیتش واجب است] داخل در [لفظ] منکم است، و کسروی میپرسد؟ چرا خداوند نام علی را [در آیه] ذکر نکرده است؟ تا اینکه آیه صریح باشد و احتمال اختلاف [نظر] نداشته باشد [۴۲۸].
و همچنین از نظر کسروی، آیه:
﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ٥٥﴾ [المائدة: ۵۵].
«سرپرست و ولى شما، تنها خداست و پیامبر او و آنها که ایمان آوردهاند». که موسوم به آیه تطهیر است، بر قول به امامت دلالت نمینماید، زیرا سبب نزولی را که شیعه امامیه به آن استدلال مینمایند تکذیب مینماید، چون آیه از نظر او [کسروی] به لفظ «الذين» نازل شده است و آن صیغه جمع است و کاربرد آن برای فرد مناسب نیست [۴۲٩].
و میگوید: گفتار پیامبر ج که فرموده است «من كنت مولاه فعلي مولاه» هیچ ارتباطی با امارت و خلافت ندارد و تمام مضمون آن دستور به محبت علیس [۴۳۰] و اولاد او است.
[۴۲۵] تشیع و شیعه ۵۲. [۴۲۶] منبع سابق ۵۱. [۴۲٧] منبع سابق ۱۱۰. [۴۲۸] منبع سابق ۱۱۱. [۴۲٩] نگا: الشیع – ۱۱۲-۱۱۳. [۴۳۰] منبع سابق، ۱۱۳.
۱- عدم نص و تصریح قرآن بر اسم علیس [۴۳۱].
۲- اجماع صحابه بر بیعت ابوبکر [صدیقس].
و کسروی بعید میداند، اینکه کسانی که پیامبر ج را حمایت نموده و او را یاری کردهاند و بعد از او دین [اسلام] ترویج و نشر دادهاند بر کنارهگیری از امامت چنانچه از حقایق دین باشد اجتماع نمایند، و کسروی میپرسد در خلافت ابوبکر صدیقس چه سودی حاصل آنان میشد تا به خاطر او از دین خود مرتد میشدند [۴۳۲].
۳- گفتار علیس [در نهج البلاغه: «إنَّما الشوری في المهاجرین والأنصار فإن اجتمعوا علی رجل و سَمّوه اماما فهو لله رضىً»] شوری در میان مهاجرین و انصار است، و چنانچه بر فردی اجماع نمودند و او را امام خواندند. خداوند از امامت او راضی است [۴۳۳].
۴- عدم ذکر هر نصی از جانب حسن بن علیس در تمام نامههایی که برای معاویهس فرستاده است [۴۳۴].
۵- دفاع یکی از بزرگترین علویان زید بن علی از ابوبکر و عمرش [۴۳۵].
۶- تأیید بسیاری از علویان برای برخی خروجکنندگان بر بنی امیه و عباسیها مانند تأیید نفس الزکیه و دیگران - که در بحث دیدگاه برقعی درباره امامت ذکر شد-.
٧- مرگ حسن عسکری - امام یازدهم – بدون اینکه فرزندی از خود به جای گذارد [۴۳۶].
خلاصه: کسروی بر این باور است که امامتی که امامیه به آن معتقداند نصوص بر آن دلالت نمینماید و ایجاب وجود امام از لحاظ عقلی مستلزم ایجاب [آن] بر خداوند است. و شایسته نیست که انسان چنین سخنی بر زبان آورد، و دیدگاه قائل به امامت از طریق شوری موافق قرآن و گفتار علی و مواضع بزرگان علوی است.
[۴۳۱] منبع سابق، ۱۰٩. [۴۳۲] منبع سابق ۱۱۴. [۴۳۳] منبع سابق، ۱۱۵. [۴۳۴] منبع سابق، ۱۱۵. [۴۳۵] منبع سابق ۱۱۵. [۴۳۶] نگا: تشیع، ۶٩.
کسروی در مهدویت محمد بن [عسکری] با مذهب شیعه هم عقیده نیست و بر این باور است که حسن [عسکری] بدون اینکه فرزندی از خود به جای بگذارد از دنیا رفته است، و عثمان بن سعید السیمری – اولین نواب او اولین کسی بود که وجود پسر پنهان را [برای حسن عسکری] ادّعای نمود [۴۳٧].
کسروی ذکر میکند مرگ بدون فرزندی حسن عسکری در آن زمان شکاف و انفصال بزرگی ایجاد نمود، ولیکن کسروی به انکار ریشهای مسأله مهدویت پرداخته است و آن را از تأثیرات زردشتی [۴۳۸] میداند که از طریق پارسیان مسلمان به تفکر اسلامی راه یافته است. که در مبحث ملاحظات بر کسروی به بحث آن خواهیم پرداخت.
[۴۳٧] منبع سابق ۶۸. [۴۳۸] دینی که در قرن ششم قبل از میلاد توسط زردشت بن یورشب در ایران ایجاد شد و مجوسیه نامیده شدند چون اولین قبیلهای که از آن تبعیت کردند قبیله مجوس بود. از جمله عقاید آنها عبارت است از: ایمان به اله نور و خیر (اهورامزدا) و اله شر (اهریمن) که مؤمنان باید اله خیر را یاری دهند و آتش یکی از نمادهای اله نور است بنابراین آن را میپرستند. و به انبیا و آخرت ایمان دارند. نگا: موسوعة الأدیان ۲٧٩-۲۸۱, وکتاب الصابئة والزرادشتیة، دکتر أسعد السحمرانی ۴۳-۶۱.
کسروی در دیدگاهش در مورد صحابه پیامبر ج جهت پسندیدهای گرفته و مخالفت خود را در این مسأله با مذهب امامیه اظهار نموده است، به طوری که بدگویی نسبت به صحابه را از زشتترین اعمال به شمار آورده و میگوید: عداوت و دشمنی [شیعه] شان به حدی رسیده است که از سایر اصحاب پیامبر ج از مهاجرین و انصار نفرت داشته و به بهانه اینکه با خلفای سه گانه بیعت نمودهاند آنان را به ارتداد منتسب میسازند، سپس به ردّ امامیه پرداخته و میگوید: بدون شک بدگوئی نسبت به صحابه از زشتترین اعمال انسان است، زیرا هنگامی که دیگران پیامبر ج را تکذیب نمودند، صحابه او را تصدیق و با جان و سخن خود او را یاری نمودند، و نزد پیامبر ج خصوصا شیخین [ابوبکر] صدیق و [عمر] فاروق گرامی بودند و آنچه از مخالفت وصیت پیامبرج و سلب خلافت از علیس به آنان نسبت داده شده است دروغ و بهتانی بیش نیست. (التشیع: ۱۳٧).
همچنین جایگاه و مکانت ابوبکر و عمر را چنین بیان مینماید: شیخین چون زمام امور مسلمین را پذیرفتند به بهترین شیوه با مسلمان رفتار نمودند و سیاست و عدالت و تقوی از خود نشان دادند، و اسلام به طور گستردهای در زمان آنان گسترش یافت، بسیار ناپسند و [دور از انصاف] است که کسی نسبت به آنان بدگویی و بر آنها نفرین کند، و یا مرتد شدن به صحابه پیامبر ج نسبت دهد. (التشیع: ۱۳٧-۱۳۸، ونگا: ۸٩، ۱۱۴).
اما کسروی با وجود تأیید و دفاع از صحابه و ابراز احترام برای مهاجرین و انصار ولی آن را با ایرادهای که در برخی صحابه تصور نموده است در هم آمیخته که به امید خداوند در ملاحظات و انتقاد از وی به آن خواهیم پرداخت.
کسروی بسیاری از خرافات را که به نام معجزات یا فضایل در کتب مذهب امامیه گسترش یافته است مورد انتقاد قرار داده است.
و به عنوان مثال دو خرافه [از خرافات آنان] را مورد انتقاد قرار داده است که:
۱- قول به اینکه شیعه از گل و سرشت خاصی آفریده شدهاند [۴۳٩].
۲- رابطه دوستی گرم میان ائمه و جن.
در این زمینه کسروی به روایاتی زیادی مثال میآورد که خبر میدهند که ائمه با جنیان سخن میگویند و با آنان همکاری مینمایند، مثلاً پادشاه جنیان (زعفر) در روز کربلاء با سپاه و لشکر خود به یاری حسینس رفت و حسینس از اجازه همکاری در جنگ با وی خودداری نمود [۴۴۰].
و همچنین کسروی به مطلب دیگری و اسطورهای اشاره مینماید که به بیان رابطه میان ائمه و حیوانات میپردازد. همچون داستانی که گفته میشود: که ماده شیر و بچه شیر و گرگی نزد امام علیس در مسجد رفتند و یاران وی اطراف علی بودند و با زبانی با آنان سخن گفت که کسی آن را نفهمید، عمرس از وی پرسید این درندگان چرا آمده بودند و چه میخواستند؟ علیس گفت: این ماده شیر بچهای برای وی نمیماند. نزدم آمده بود تا برای بچهای که اخیراً به دنیا آورده طلب عُمْر نماید، من نیز خواستهاش را پذیرفتم، و ماده گرگ را دستور دادم تا به حضانت و نگهداری بچه شیر بپردازد، زیرا مرگ ماده شیر نزدیک است، و بعد از مدتی دیگر از دنیا میرود. عمر چون این سخن را شنید در دل خود گفت باید کسى را به محل [زندگی] شیر بفرستم تا ببینم آیا شیر میمیرد یا خیر؟ علی از نیّت کینهتوزی و حسدورزی او آگاه شد، و تا اینکه [مسأله] در دل وی اثبات نماید گفت میبایست مردی را بفرست تا شیر را دفن نماید، عمر گفت: آیا درندگان [نیز] دفن میشوند؟ علی گفت: آری، زیرا او از شیعیان ماست، و سالها از آن جریان گذشت تا اینکه علی خلیفه و امام گردید و به کوفه رفت روزی که در مسجد بود همان ماده گرگ و شیر وارد شدند و مقابل امام ایستادند و ماده گرگ گفت: ای امیر المؤمنین آمدهام تا امانت را برگردانم، من آن بچه شیری را که مرا به حضانت آن دستور داده بودید بزرگ نمودهام و اکنون شیر تنومندی است، از او تشکر نمود سپس با شیر سخن گفت و رازهایی با وی در میان نهاد.
این قصه و امثال این خرافات که هیچ بوى حقیقت از آن به مشام نمىرسد، کسروى را وادار کرد که آن را انکار نماید، و بدون تردید چنین قصههایى را باید از دین اسلامى محو و نابود کرد.
[۴۳٩] نگا: تشیع ۱۳۵، نگا: کافی ۲/۴، بحار الانوار ۲۵/۱۲-۱۳. [۴۴۰] نگا: تشیع، ۱۳۱.
کسروی بر پایی عزاداری، روضهخوانی و سینهزنی را از امور زشت و به دور از اسلام راستین به شمار میآورد و میگوید: بدون شک حسین با نیرنگ و ظلم کشته شد اما بعد از گذشت هزار و سیصد سال چه نیازی به تکرار گریه و عزا دارد [۴۴۱].
و نیز دیدگاه خود را در مورد روایات فضیلت گریه بر حسین مانند روایت: هرکس بگرید یا خود را بگریاند بهشت برای وی واجب شده است [۴۴۲] – که از ائمه روایت میکند، بیان مینماید که این روایتها باطل و مردود میباشند [۴۴۳]. و بر حقیقتی اشاره مینماید که همواره در مجالس عزای حسینی از طریق وانمود نشان دادن خوشحالی اهل سنت از سوگواری حسینس آتش نفرت و کینه از اهل سنت را در دلها ایجاد مینمایند [۴۴۴].
[۴۴۱] التشیع ۱۴۱. [۴۴۲] بحار الأنوار ۴۴/۲۸۸. [۴۴۳] التشیع ۱۴۳. [۴۴۴] منبع سابق ۴۲.
برخی معاصرین کسروی درباره همهمه بزرگی که اندیشههای بزرگ او که در مجله پیمان [۴۴۵] و سپس در روزنامه پرچم [۴۴۶] و مجموعهای از تألیفات او مطرح میگردید به وجود آورده بودند، سخن میگویند. نظریات و دیدگاههایی که کسروی به آن فرا میخواند انعکاس زیادی میان فرهنگیان و قشر جوان به وجود آورد، که یکی از معاصرین او در رابطه وی با جوانان میگوید:
هزارها نفر پیرامون او را گرفتند و به یاری و گسترش آرای وی پرداختند و نگهبانى وی از نیرنگ دشمنان را به دوش گرفتند [۴۴٧].
همچنین نجاح محمد علی میگوید: قلم و سبک او در نوشتار جوانان را محسور و شیفته [خودش] نموده بود.
همواره اندیشههای کسروی گسترش یافت تا اینکه به برخی مناطق مجاور رسید، و شاید علت تألیف کتاب «التشیع والشیعه» گویای آن باشد، اینکه جوانی ایرانی مقیم کویت به اندیشههای کسروی علاقهمند میشود و به نشر افکار وی میپردازد و در میان شیعیان کویت از وی سخن میگوید و عدهای از مردم کویت برای کسروی نامه مینویسند و از وی درخواست مینمایند تا با زبان عربی افکار خود را برایشان بنویسد تا با آن آشنا شوند و او [هم] کتاب «التشیع والشیعه» [۴۴۸] را در مدت دو هفته برای آنان نوشت [۴۴٩].
[۴۴۵] مجلهای ماهیانه با زبان فارسی است در حیات کسروی به مدت هفت سال منتشر میشد سپس ممنوع گردید. [۴۴۶] روزنامهای فارسی است در حیات کسروی به مدت یازده ماه منتشر میشد سپس ممنوع گردید. [۴۴٧] نگا: مقدمه التشیع والشیعه، کسروی مقدمه از جانب انتشارات روزنامه پرچم است. [۴۴۸] روزنامه زمان ۱/۱/۲۰۰۲. (استنساخ تمدن ایران). [۴۴٩] نگا: التشیع ۲۶-۲٧.
گروههای مختلفی در برابر کسروی ایستادند، گروههای دینی در اندیشههای کسروی با تغییرات تازهای برخورد نمودند که با برخی اصول و مفاهیم آنان تفاوت فراوانی داشت.
کما اینکه در صف مخالفین او گروههایی مانند طرفداران عمر خیام و غیره سنگ فلسفیگری به سینه میزدند زیرا کسروی را با ساختارهای فلسفی که دین را معقد نموده و آن را از روح اسلام خارج کرده است مخالف میدانستند [۴۵۰].
و یوسف عزازی نویسنده، با درک سلک لائیک و ملیگرا قرار دادن کسروی دیدگاه و رأی گرایش مذهبی تقلیدی ایرانیان را مورد تأیید قرار داد [۴۵۱]، اما علی آل محسن نویسنده دیدگاه دیگری را ذکر کرده است. که کسروی از تمام قید و بندهای دینی آزاد است و تنها مخالف مذهب و عقاید شیعه نیست بلکه مخالف دین و مبانی دینی است و از این لحاظ به تشیع حمله میکند که چون دین است، نه به اعتبار به این که مذهب خاصی است، لذا هیچ تمایلی به هیچ کدام از مذاهب اهل سنت و مذاهب اسلامی نشان نداده است، بلکه به تأیید حزب [توده] کمونیست در ایران پرداخته است [۴۵۲].
و به نظر مخالفان کسروی مهمترین کاری که کسروی انجام داده است گشودن باب بدگویی نسبت به حوزههای علمیه و اندیشههای آنان است، و یوسف عزازی این مطلب را تاکید نموده و میگوید اهمیت کسروی به سبب ایجاد دین تازهای نیست، بلکه نامش از بحث و نوشتههایی است که بر قشرهای مختلف [جامعه] تأثیر نموده است. زیرا با انتقاد ویرانگرش به حوزههای علمیه و اعمال تاریخی آنان زندگى خود را از دست داده است [۴۵۳]. و آن چه به آشکارشدن این مطلب کمک مینماید، نوشتن کتاب کشف الاسرار به وسیله خمینی است که در حقیقت ردّ بر «کتاب اسرار هزار ساله»ی کسروی است، ولی خمینی - در کتاب خویش - کسروی را با نام خود اسم نبرده است بلکه او را به خبیث [پلید] نام برده است، زیرا او مردم را به سوزاندن کتابهای او و ادعیه همچون کتاب مفاتیج الجنان ... فراخوانده است [۴۵۴].
[۴۵۰] نگا: التشیع ۲۶. [۴۵۱] نگا: روزنامه زمان شماره ۱۳۸۱ تاریخ ۴/۱۱/۲۰۰۲، مقاله: روشنفکران در ایران بین دین و ملىگرا. [۴۵۲] نگا: لله ثم للحقیقة/لعلی آل محسن ۱/۲٩. [۴۵۳] نگا: روزنامه زمان شماره ۱۳۸۱ تاریخ ۴/۱۱/۲۰۰۲، مقاله: روشنفکران در ایران بین دین و ملىگرا. [۴۵۴] نگا: تفسیر بسم الله، خمینى ٧٧.
از میان آنچه گذشت معلوم میگردد که کسروی در سپیده قرن اخیر به انقلاب فکری پرداخت و ما گرچه رجوع وی از بسیاری از خرافات و شهامت وی در ابراز اندیشه ارج مینهیم اما این به این معنی نیست که از گفتن اشتباهات بارزی که کسروی در آن افتاده چشم پوشی کنیم، و شاید بارزترین عوامل اشتباه وی عبارت باشد از:
۱- زیاده روی در تکیه بر عقل.
۲- واکنش در برابر انحراف بزرگی در جامعه خویش دیده بود.
۳- واکنش افکار دخیل بر ایران از جمله الحاد و مادیگری.
۴- کم بود علم وی در زمینههای مهم و لازم.
به این سبب ناچارم به بارزترین انتقادهای وارد بر کسروی اشاره نمایم.
پیشتر موضعگیری کسروی در مورد بدگویی شیعه و نفرین و حکم ارتداد نسبت به اکثر صحابه پیامبر ج را ذکر نمودیم، با وجود اینکه کسروی دیانت صحابه را ستایش نموده و جهاد و یاری آنان را نسبت به پیامبر ج بیان مینماید، ولیکن موضعگیریهای اشتباه و تصورات غلطی نسبت به برخی از بهترین صحابه ابراز مینماید، به عنوان مثال درباره عثمانس چنین اظهار مینماید که نسبت به خویشان خود بسیار دلباخته و مشتاق بوده است، و خویشانش از بنی امیه پیرامون او را گرفتند و او را از شاهراه عدل منحرف نمودند [۴۵۵].
و درباره أم المومنین عائشهل میگوید: عائشهل نسبت به علیس حسادت و رشک میورزید و لذا مردم را بر علیه وی میشوراند [۴۵۶].
و همچنین نظری ارائه میدهد که علیس با سیاست و تدبیر (امور) آشنا نبوده است و با این بهانه تلاش مینماید تا امور را بر علیس آشفته جلوه دهد [۴۵٧].
و طلحه و زبیرب را چنین معرفی مینماید که آنها بیعت خود را با علیس شکستند [۴۵۸].
و گمان مینماید که حسن بن علیس بدون مشاوره و تحقیق مورد بیعت قرار گرفته است، و آنانی که با وی بیعت نمودند خود را به هلاکت انداختند زیرا حسنس (از نظر کسروی) فردی سست نظر و راحتطلب بوده و تحمل مشکلات و امور بر وی سخت بوده است [۴۵٩]. و به همین خاطر کسانی را که در هنگام تنازل حسنس برای معاویهس به مخالفت حسن پرداختهاند مورد ستایش قرار میدهد [۴۶۰].
و نیز ذکر میکند معاویهس از روی اکراه و [اجبار] اسلام را پذیرفت و با قاطعیت میگوید: که او به پیامبر ج ایمان نیاورده است [۴۶۱].
و کسروی تأکید مینماید که گفتن این تهمتها به معنی نادیده گرفتن جهاد و بدگویی در ایمان آنان نیست و البته معاویهس را از آنان استثناء مینماید و اصل دیانت او را مورد طعن و ایراد قرار میدهد.
و چنانچه عاملی را که کسروی به سوی این گونهها تحت تاثیر قرار داده است بررسی نمائیم میبینیم چیزی نیست جز تصدیق روایات ضعیف تاریخی که در سطح گستردهای در میان شیعه گسترش یافته است، و او با تأثیر از آنها به صحت آن اشاره مینماید، لازم است بگوئیم که میدانیم که صحابهش معصوم از خطاء و اشتباه نیستند ولیکن ما نمیپذیریم که دروغ و بهتان به آنان نسبت داده شود.
و عثمانس جز پنج نفر از بنی امیه کسی را به ولایت و مدیریت به کار نگرفت [۴۶۲] و دو نفر از آنها را نیز عزل نمود، اما والیان غیر از بنی امیه شانزده نفر بودند [۴۶۳].
پس چگونه گفته میشود که او طرفدار خویشانش از بنی امیه بوده است.
و علیس بر مرتبه و درجهای عالی از فقه و زیرکی و تدبیر [امور] بود، تا حدی که عمر بن خطاب پناه میجست از مشکلی که ابو الحسن در آن نباشد [۴۶۴]. و همچنین اگر عائشهل نسبت به علیس حسادت میورزید فضائل او از جمله بزرگترین آن که در صحیح مسلم است. حدیث کساء را روایت نمینمود [۴۶۵].
و اما طلحه و زبیرببیعت خود را نقض ننمودند و همانا با عائشهل بیرون رفتند تا قصاص قاتلان عثمانس را مطالبه نمایند و چون قعقاعس دیدگاه علی را در مورد آرامش فتنه و تلاش در مورد قصاص را به آنان آشکار نمود همگی به رأی علی متمایل گردیدند، ولیکن خوارج جنگی را که علی و عائشه و طلحه و زبیر از آن کراهت داشتند برانگیختند تا صحابه با هم به اجماع نرسند [۴۶۶].
و حسنس بعد از اینکه بر پدرش [علی] نماز گذارد با رضایت مردم مورد بیعت قرار گرفت، و ذکر شده است که ابن عباسب مردم را به بیعت حسنس فرا خواند. و به مردم گفت امیرالمؤمنین از دنیا رفته است و بعد از خود خلف و فرزندی به جای گذاشته است پس اگر بیعت او را پذیرا باشید نزدتان بیاید [بیعت بگیرد] و در غیر این صورت کسی بر کسی دیگر حق ولایت و زمامداری نیست.
پس مردم گریستند و گفتند، بلکه نزد ما بیاید [تا با وی بیعت نمائیم] [۴۶٧] و اولین کسی که با وی بیعت کرد کارگزار علیس بر آذربایجان قیس بن سعد بن عباده بود، ولیکن حسن طرفدار جنگ نبود و متمایل به وحدت مسلمانان بود، و چون حسنس در بیرون مدائن بود قیس بن سعد کشته شد و مردم به غارت و شورش پرداختند و حسن مجروح شد، و چون حسنس لشکر خویش را پراکنده دید به معاویهس نامهای ارسال کرد و از خلافت خود برای معاویهس دست کشید و آن سال را عام الجماعه خواندند، و شایسته بود کسروی به خاطر جلوگیری حسن از خونریزی و ایجاد وحدت میان مسلمانان و به مصداق گفتار رسول خداوند که میفرماید: همانا این پسرم - حسن - سرور و آقاست و امید است خداوند میان دو گروه از مسلمانان را به وسیله او صلح برقرار نماید [۴۶۸]، - او را مورد ستایش قرار میداد، و او بدون شک از زمره خلفای راشدین است زیرا پیامبر ج فرمود: «الخلافة بعدي ثلاثون سنه ثم تکون ملکاً» [۴۶٩]. خلافت بعد از من سی سال است پس به پادشاهى تبدیل میگردید، و سی سال خلافت با زمامداری و خلافت حسنس کامل میگردد و او در بهار سال ۴۱ه از خلافت خود برای معاویهس تنازل نمود و این اتمام سی سال از مرگ پیامبر تا نهایت خلافت حسن میباشد، و اما درباره معاویهس کافی است که گفته شود حسن چنین کاری نکرده است تا امت به هلاکت برسند، و یا به خاطر مردی کافر از خلافت تنازل نماید.
و در کل، ما گرچه معتقد به عصمت صحابه نیستیم ولی نمیتوانیم بپذیریم که کسی آنان را با بطلان مورد نکوهش قرار دهد، و همچنین ما به خاطر تکریم دستور پیامبر ج و نهی او از بدی با آنان و ارج منزلت و جهادشان در راه دین و دفاع از آن از گفتن بدی و غیبهای آنان خودداری نموده بلکه برای آنان استغفار نموده و از خداوند درخواست مینمائیم که دلهایمان را به طرف آنان متمایل سازد چنانکه میفرماید:
﴿وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَا تَجۡعَلۡ فِي قُلُوبِنَا غِلّٗا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَآ إِنَّكَ رَءُوفٞ رَّحِيمٌ١٠﴾ [الحشر: ۱۰].
«(همچنین) کسانی که بعد از آنها (مهاجران و انصار) آمدند و میگویند: پروردگارا! ما و برادرانمان را که در ایمان بر ما پیشی گرفتند بیامرز، و در دلهایمان حس و کینهای نسبت به مؤمنان قرار مده، پروردگارا! تو مهربان و رحیمی».
[۴۵۵] التشیع ۳۲. [۴۵۶] نگا: التشیع ۳۳. [۴۵٧] منبع سابق ۳۶. [۴۵۸] منبع سابق ۳۳. [۴۵٩] منبع سابق ۳٧. [۴۶۰] منبع سابق ۳٩-۴۰. [۴۶۱] منبع سابق ۴۱-۱۳۸. [۴۶۲] عثمان پنج نفر از بنى امیه را به کار گمارد و آنها: معاویه، عبدالله بن أبی السرح، الولید بن عقبه، سعید بن العاص، عبدالله بن عامر، و دو نفر آنان را عزل کرد: عثمان بن الولید و بجاى او سعید گذاشت و بعد هم او را نیز عزل کرد، نگا: (حقبة من التاریخ، ص ۶٩، یا ترجمه فارسى آن: نگرشى نو به تاریخ صدر اسلام). ترجمه ما. ص ٩۱. [۴۶۳] افرادى که از غیر بنى امیه بودند: أبو موسى الأشعری، القعقاع بن عمرو، جابر المزنی، حبیب بن مسلمه، عبدالرحمن بن خالد بن الولید، أبو الأمور السلمی، حکیم بن سلامه، الأشعث بن قیس، جریر البجلی، عتبه بن النهاس، مالک بن حبیب، النسیر العجلی، السائب بن الأقرع، سعید بن قیس، سلیمان بن ربیعة، خنیس بن خبیش. نگا: (حقبة من التاريخ، ص ۶٩، نگرشى نو به تاریخ صدر اسلام). ترجمه ما ص ٩۱. [۴۶۴] الاصابة في تمييز الصحابة، ابن حجر ٧/۵٩. [۴۶۵] روایت از مسلم ٧/۱۳۰. [۴۶۶] ابن کثیر ذکر کرده است که عائشهل از القعقاع پرسید، تو چه مىگویى. گفت: علاج آن آرام بودن است، و هرگاه آرام شدند آنان یعنى قاتلان عثمان را بگیرید، اگر شما با ما موافقت کردید، پس این نشانه خیر و رحمت است و مىتوانیم انتقام خون عثمان را بگیریم، و اگر شما موافقت نکردید و بر رأى خود ایستادید، نشانه شر و بدى است، و زوال این ملک است، پس عافیت را بطلبید تا به آن برسید، وکلید خیر باشید همچنانکه قبلا همین طور بودید، و ما را به شر و بدى اجبار نکنید که گریبانگیر همگى ما و شما خواهد شد، شما را بخدا سوگند که من این را مىگویم و شما را به آن دعوت مىکنم، عائشه، و طلحه و زبیر گفتند: شما به حق اصابت کردید و سخن خوبى گفتید، برگرد بطرف علی، اگر علی با رأى شما موافق بود، همه کارها روبراه شده است، پس به طرف علی رفت و او را از ماجرا باخبر نمود، علی از این رأى خوشش آمد، و هر دو گروه به صلح و آشتى شتافتند، ولى بعضىها راضى و بعضىها کراهت داشتند، و عائشه به طرف علی فرستاد که ما براى صلح آمدهایم، و هر دو گروه مسرور گشتند ... تا آخر خبرى که در البدایة والنهایة آمده است. ۱۰/۱۸۵. [۴۶٧] شرح نهج البلاغة ۴/۸، مروج الذهب ۲/۴۴. [۴۶۸] البخاری شماره: (۳٧۴۶، ٧۱۰٩) وأحمد ۵/۳٧-۳۸. [۴۶٩] أحمد ۵/۲۲۰-۲۲۱، أبوداود شماره ۴۶۴۶، الترمذی شماره ۲۲۲۶، ابن حبان ۱۵۳۴.
بارزترین انتقادهای وارد بر کسروی تصور اشتباه او از برخی از بزرگان آل بیت را تشکیل میدهد. و شاید علت آن تصدیق بسیاری از روایات دروغین منسوب به آل بیت باشد. به عنوان مثال کسروی امام صادق را بنیانگذار اندیشه نص بر امامت به حساب میآورد، و اینکه اولین کسی که علم غیب را به ائمه نسبت داده است و قول به ولایت تکوینی را اختراع نمود، و چنانچه ائمه نمیبودند زمین فرو میریخت و سایر جلوههای غلوگرایانه.
و کسروی نتیجه سخن خود در مورد امام صادق را چنین بیان میکند: صادق بدعتهای فراوانی احداث نمود و تشیع - با مفهوم امامی آن - از بدعتهای اوست و امام صادق را متهم مینماید که او صاحب هوی و آرزو بوده است، و چون نفس الزکیه بر منصور خلیفه عباسی قیام نموده است او در تلاش بوده است تا فضا بر نفس الزکیه آلوده نماید [۴٧۰]. و همچنین تهمت بدعتگذاری را به امام موسی کاظم و رضا نسبت میدهد [۴٧۱]. و بطلان این تصورات از جعفر صادق و موسی کاظم و علی رضا و .... آشکار است، زیرا این بزرگان همچنانکه روایات افراطگرایان و دروغگویان به تصویرشان کشانده است نبودهاند، بلکه بر جاده حق بودهاند و در برائتشان خصوصاً امام صادق کافی است به نامههای که به شهرها میفرستد، و به سرزنش کسانی میپردازد که بر وی دروغ میبندند و برائتش از آنان فهمیده میشود، اشاره شود.
و اما ابن تیمیه/ که او یکی از بارزترین کسانی است که شیعه او را به مخالف ائمه متهم مینمایند میفرماید: جعفر بن محمد به اتفاق اهل سنت جزو ائمه دین است [۴٧۲].
همچنین ابن تیمیه بیان میکند که جعفر و بسیاری از بزرگان آل بیت از نظر صداقت و ایمان و تقوی از برترین مردم بودهاند، و از آنچه غلوگرایان به آنان نسبت دادهاند مبرا میباشند [۴٧۳]، و نیز میگوید کسی همچون جعفر صادق بر وی دروغ جعل نگردیده است [۴٧۴].
و بر اثر سوء ظن کسروی به امام صادق و سایر ائمه به تحلیل و تفسیر اشتباه برخی از جریانات پرداخته است از جمله اینکه سخن جعفر صادق به مردم مدینه هنگامی که او را از نیت قیام با نفس الزکیه آگاه نمودند را تأویل نموده است که صادق فرمود: این کار را انجام ندهید، و دستور چنین نیست، از نظر کسروی امام صادق با این بهانه خواسته است نظر خود در امامت را از علویان پنهان نماید و تخلف خود را با آن مجاز گرداند [۴٧۵].
و چنانچه کسروی تعقل مینمود و نسبت به امام صادق حسن ظن میبرد میتوانست بگوید صادق رأی خود را با تعیین وقت خروج ابراز نموده است، و یا از نظر او خروج و قیام جز تسلط و افزایش ظلم بر آل بیت فایدهای دیگر نخواهد داشت، و شاید نظر اول بهتر و مناسبتر باشد زیرا ابن خلدون ذکر کرده است که صادق و ابوحنیفه بر این باور بودهاند که بیعت نفس الزکیه از بیعت منصور درستتر بوده است [۴٧۶]، زیرا او [صادق] دو نفر از پسران خود به نام موسی و عبدالله فرستاد تا با نفس الزکیه مشارکت نمایند با وجود اینکه محمد نفس الزکیه میخواست از مشارکت آنان در گذرد اما امام صادق همواره بر همکاری آنان اصرار میورزید [۴٧٧].
و اصفهانی روایت نموده است که امام صادق بعد از کشتن نفس الزکیه و برادرش ابراهیم گریست و گفت خداوند دو پسر هند را مورد رحمت قرار دهد آن دو صابر و بزرگوار بودند و سوگند به خدا که رفتند و پلیدی دامنگیر آنان نگردید [۴٧۸].
با اینکه روایت شده است که صادق در عدم خروج با نفس الزکیه اجازه خواسته بود، اما بعد از مرگ نفس الزکیه میگفت: بر چیزی اندوهگین نیستم جز بر اینکه آن دو [نفس الزکیه و ابراهیم] را ترک کردم، و با آنان بیرون نرفتم [۴٧٩]، و تمام موارد مذکور بیانگر اشتباه تصورات کسروی است.
[۴٧۰] التشیع ۴۶-۵۱. [۴٧۱] منبع سابق ۶۵-۶۶. [۴٧۲] منهاج السنة النبوية ۲/۲۴۵. [۴٧۳] منبع سابق ۲/۴۶. [۴٧۴] منبع سابق ۲/۴۶۴. [۴٧۵] التشیع ۶۱. [۴٧۶] ابن خلدون ۳/۱٩۰ طبری روایت میکند که در مورد خروج با محمد از مالک استفتا گردید و به وی گفتند و حال با ما ابوجعفر پیمان بیعت دادهایم، فرمود: شما از روی اکراه بیعت نمودهاید و بر مکره پیمانی نیست، مردم به طرف محمد رفتند و مالک در خانهای بماند. تاریخ الطبری (۴/۱۵٧٩). [۴٧٧] نگا: تاریخ ابن الأثیر ۵/۲۵۵-۲۵٧، مقاتل الطالبیین ۲۲۳. [۴٧۸] یعنی مادر نفس الزکیه هند دختر ابو عبید بن عبدالله بن زمعه بن اسود بن مطلب بن اسد بن عبدالعزی بن قصی، نگا: مقاتل الطالیین ۲۰۶. [۴٧٩] مقاتل الطالبیین ۲۲۳.
کسروی از اساس و ریشه به نفی تفکر مهدوّیت میپردازد و آن را از خرافات زرتشتی میداند [۴۸۰] که توسط پارسیان مسلمان به اسلام راه یافته است.
ظاهرا کسروی تمام نصوص و روایات وارده [در این زمینه] را نادیده گرفته است و به تصحیح و یا تضعیف آنها نپرداخته است، و فکر خویش را بر مبنای اساسی نفی (مهدویت) بنا نهاده است، پس به تحلیل طریقه ورود آن به عرصه اسلامی پرداخته است.
بنابراین هرکس میتواند هر آنچه از مسائل دینی که باب میل وی نباشد نفی نموده و سپس استدلال و بهانه بیاورد به اینکه از فرهنگ مشترک میان مسلمانان و یا هر دین دیگری است، و این روشی است که در اثبات و نفی پذیرفته نیست. زیرا تمام مردم با وجود تفاوت، هر کدام نسبتی از حق را دارا میباشند، زیرا فردی یافت نمیشود که باطل مطلق در تمام آرای وی جلوهگر باشد، به عنوان مثال میتوان به شیطان اشاره کرد که او به ربوبیت و استحقاق تعظیم و تصرف خداوند در امور اقرار مینماید، با توجه به اعراض از سوگند به غیر خدا در آیه: ﴿قَالَ رَبِّ فَأَنظِرۡنِيٓ إِلَىٰ يَوۡمِ يُبۡعَثُونَ٣٦﴾[الحجر: ۳۶].
و طلب حاجت از خداوند در آیه: ﴿قَالَ رَبِّ فَأَنظِرۡنِيٓ إِلَىٰ يَوۡمِ يُبۡعَثُونَ٣٦﴾ [الحجر: ۳۶]. پس چطور میتوان گفت که شر او از شیطان کمتر است.
و همچنین یهودی و نصاری و بودایی و ... کتابهای آنان متضمن برخی اقوال و فضایل درست میباشد، پس هر گاه با شرع ما موافق باشد روا نیست آن را مردود شماریم، و نیز در مورد زرتشت صرف نظر از مسأله مهدی در عقائد آنان به نبوت و جهان آخرت و معاد اخروی اقرار شده است [۴۸۱]، و ما نباید چیزی از آنها را به بهانه اینکه در دین زرتشت است رد و انکار نمائیم، بلکه میگوئیم: هر آنچه در شرع ما ثابت شده باشد اثبات نموده، و بر آن قطعیت مینهیم، پس موافقت با برخی ادیان در هر مسأله جزو مسایل مشترک است.
و در مسأله مهدی نیز گفته میشود، هرکس احادیث مربوط به مهدی را ردّ نموده و سند آن را غیر ثابت میداند حکایت تواتر معنوی بسیاری از اهل علم را برای او بیان میکنیم، و با تمام وجود و استدلال با وی به بحث میپردازیم [۴۸۲]، یا اینکه ثبوت و تواتر را محکوم نموده و در غیر این صورت میبایست آن را پذیرفته و به آن ایمان داشته باشد.
[۴۸۰] زرتشتیها به آمدن ساوشیانت یا اشیزریکا که مرد مخلصى است در آخر زمان ایمان دارند، نگا: موسوعة الأدیان: ۲۸۰. [۴۸۱] نگا: کتاب «الصابئة الزرادشتية اليزيدة» سحمرانی ۴٧-۶۲، موسوعة الأدیان ۲۸۰ (دار النفائس). [۴۸۲] نگا: حکایۀ بعضى از علما درباره احادیث مهدی در کتاب: المهدی المنتظر، پایانامه دکترا، د. عبدالعلیم البسنوی ۴۰-۵٩.
کسروی نزول عیسی÷ در آخر الزمان را انکار مینماید و آن را از اعتقادات نصاری درباره مسیح میداند [۴۸۳].
پوشیده نیست روش کسروی در اینجا همانند روش وی در انکار مهدی است، جز اینکه انکار بالا رفتن عیسی سپس نزول وی در آخر الزمان از اشتباه بیشتری برخوردار است، زیرا نزول عیسی÷ محکمتر و بیشتر مورد تأکید قرار گرفته است، چون علاوه بر احادیث متواتر بحث آن در نص قرآن نیز ذکر شده است [۴۸۴]. اما مهدی در قرآن ذکر نشده است، ولیکن احادیث فراوانی درباره وی وارد شده است، و حتی برخی از اهل علم به تواتر آن باور دارند. خداوند درباره عیسی÷ میفرماید:
﴿وَلَمَّا ضُرِبَ ٱبۡنُ مَرۡيَمَ مَثَلًا إِذَا قَوۡمُكَ مِنۡهُ يَصِدُّونَ٥٧﴾ [الزخرف: ۵٧].
«و هنگامى که در باره فرزند مریم مثلى زده شد، ناگهان قوم تو بخاطر آن داد و فریاد راه انداختند». تا اینکه میفرماید: ﴿وَإِنَّهُۥ لَعِلۡمٞ لِّلسَّاعَةِ٦١﴾ [الزخرف: ۶۱]. «و او مسیح) سبب آگاهى بر روز قیامت است». که قرطبی میگوید: یعنی علامت و نشانه برپایی قیامت است [۴۸۵]. و در حدیث ابو هریره روایت شده است که پیامبر ج فرموده است (قسم به آنکه جانم در دست اوست، نزدیک است که عیسی به عنوان داور عادلی بر شما نزول نماید و صلیب را بشکند) [۴۸۶].
و امام طحاوی/ میگوید: به علامات قیامت از قبیل خروج دجال و نزول عیسی بن مریم از آسمان ایمان میآوریم [۴۸٧].
کسانی که تواتر نزول مسیح÷ را نقل کردهاند عبارتند از: امام طبری [۴۸۸]، ابن کثیر [۴۸٩]، صدیق حسن خان قنوجی [۴٩۰]، غماری [۴٩۱] محمد انور شاه کشمیری [۴٩۲] و غیر از اینها.
[۴۸۳] التشیع ۲۵-۴۶. [۴۸۴] نگا: اقول علماء در تواتر نزول مسیح در کتاب (اشراط الساعة، یوسف الوابل) ۳۴۲-۳۵۴. [۴۸۵] تفسیر قرطبی ۱۶/۱۰۵. [۴۸۶] البخاری ۳۴۴۸. مسلم ۲۴۲. [۴۸٧] عقیده الطحاویة ۳۱. [۴۸۸] نگا: تفسیر الطبری ۳/۲٩۱. [۴۸٩] نگا: تفسیر ابن کثیر ٧/۲۲۳. [۴٩۰] نگا: الإذاعة ۱۶۰. [۴٩۱] نگا: عقيدة أهل الإسلام في نزول المسيح÷ ۵. [۴٩۲] نگا: کتاب: التصريح بما تواتر في نزول المسيح.
کسروی به نفی هر گونه معجزهای برای پیامبر ج جز قرآن پرداخته است و میگوید: بدون شک پیامبر ج معجزهای غیر از قرآن نیاورده است و در واقع او به معجزهای غیر از قرآن نیاز نداشته است. ولیکن مسلمانان در این اواخر به آنچه پیامبرشان به آن راضی شده بود بسنده نکردند و لازم دیدند معجزاتی برای پیامبرج ذکر کنند، کمااینکه برای موسی÷ ذکر شده است، و به وضع داستانها و اختراع معجزات از قبیل شق القمر و صعود به آسمان پرداختند [۴٩۳].
و آنچه کسروی به آن پرداخته است اشتباه و مورد پذیرش نیست، و شاید از زیادهروی در تحکیم عقل به آن دست یافته باشد، زیرا ثبوت معجزات غیر از قرآن برای پیامبر ج به منزله تواتر اجمالی است، همچنانکه برخی معجزات معلوم با تواتر ثابت میشود، از جمله به: اسراء و معراج با تواتر ثابت میگردد، خداوند میفرماید:
﴿سُبۡحَٰنَ ٱلَّذِيٓ أَسۡرَىٰ بِعَبۡدِهِۦ لَيۡلٗا مِّنَ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ إِلَى ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡأَقۡصَا ٱلَّذِي بَٰرَكۡنَا حَوۡلَهُۥ لِنُرِيَهُۥ مِنۡ ءَايَٰتِنَآۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡبَصِيرُ١﴾ [الإسراء: ۱].
«پاک و منزه است خدایى که بندهاش را در یک شب، از مسجد الحرام به مسجد الاقصى -که گرداگردش را پربرکت ساختهایم- برد، تا برخى از آیات خود را به او نشان دهیم; چرا که او شنوا و بیناست».
کتانی تواتر حدیث اسراء و معراج را ذکر نموده است و او نیز از حافظ عراقی نقل کرده است [۴٩۴].
حادثه شکافتن سینه پیامبر ج در احادیث فراوانی وارد شده است از جمله حدیث انسس در صحیح مسلم [۴٩۵]. و در آن ذکر شده است که: رسول خدا با کودکان مشغول بازی بود، جبرئیل نزد وی آمد او را گرفت و او را مدهوش نمود، و سینهاش را شکافت. تواتر این حادثه را ابن حجر، کتانی و قرطبی در المفهم ذکر نمودهاند [۴٩۶].
و شق القمر، کما اینکه قرآن میفرماید: ﴿ٱقۡتَرَبَتِ ٱلسَّاعَةُ وَٱنشَقَّ ٱلۡقَمَرُ١﴾ [القمر: ۱]. «قیامت نزدیک شد و ماه از هم شکافت! (مردم مکه از رسول الله ج درخواست کردند که برایشان نشانهاى را بنمایاند، پس او ج ماه را به صورت دو پاره به آنان نمایاند تا بدانجا که کوه حراء در میان دو پاره ماه واقع شد). بخارى ومسلم».
قاضی عیاض، ابن عبدالبر، التاج السبکی، ابن حجر عسقلانی، مناوی و کتانی همگی تواتر شق القمر را نقل کردهاند [۴٩٧].
خلاصه: آنچه کسروی انکار نموده است ثابت است، و رأی وی در این زمینه از صواب و صحت به دور است.
[۴٩۳] التشیع، ۱۳۳. [۴٩۴] نگا: نظم المتناثر ۲۰٧-۲۰٩. [۴٩۵] مسلم، شماره ۲۶۱. [۴٩۶] نظم المتواتر ۲۰٩-۲۱۰. [۴٩٧] نگا:منبع سابق ۲۱۱-۲۱۲.
کسروی شفاء جستن به قرآن و دعاء را سرپیچی از خداوند و خروج از امر وی میداند و به علت انتخاب این سخن میگوید: خداوند برای هر دردی درمانی قرار داده است، شفاء از بیماریها را در تداوی مقدر نموده است.
شاید بتوان گفت جنبه عقل گرائی کسروی او را به این سو سوق داده تا به انکار آنچه در کتاب و سنت و حتی در تجربه ثابت شده است بپردازد [۴٩۸].
و خداوند میفرماید:
﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ ٱلۡقُرۡءَانِ مَا هُوَ شِفَآءٞ وَرَحۡمَةٞ لِّلۡمُؤۡمِنِينَ وَلَا يَزِيدُ ٱلظَّٰلِمِينَ إِلَّا خَسَارٗا٨٢﴾ [الإسراء: ۸۲].
«و از قرآن، آنچه شفا و رحمت است براى مؤمنان، نازل مىکنیم; و ستمگران را جز خسران (و زیان) نمىافزاید».
و همچنین پیامبر ج در احادیث فراوانی امت خویش را از استشفاء با دعاهای قرآنی تعلیم داده است [۴٩٩].
خلاصه: کسروی خواسته است که بیان نماید که اسلام به اتخاذ اسباب [برای انجام امور] اهمیت داده است، ولیکن در ماده غرق شده است و فراموش نموده است که بزرگترین اسباب استشفاء با دعاء و تلاوت قرآن و رویآوری به خداوند است.
و در پایان آنچه ذکر شد بارزترین انتقادهای وارده بر احمد کسروی است، و آن اشتباهاتی است که کسروی در آن واقع شده است، اما از لحاظ کمى علم یا از جهت تکیه بر عقل در دفاع از اسلام هر اهل انصاف دفاع او در راه نابودی خرافات و غلوی که عامل عقبماندگی مسلمانان است ارج مینهد، ولیکن به این معنی نیست که از اینگونه اشتباهات چشم پوشی نمائیم، و شاید گستردگی خرافات و غلو و نبود کتابهای تحقیقی در مذهب امامیه او را به نظری اشتباه در ارائه درمان سوق داده است، به هر صورت تلاش کسروی تجربهای است که میبایست به آن توجه کرد، زیرا حیات و تلاشهای وی بیانگر حقایقی است که مهمترین آن اینکه مردم هر چند در محدودهای خرافات و غلو گرفتار شده باشند، رهایافتن از آن غیر ممکن نیست، و همچنین انکار برخی متواترات و امور شرعی به وسیله کسروی امری است که برخی از تلاشگران و اصلاحطلب به آن گرفتار میشوند، و به برخی مفردات شرعی مختلط با خرافات تمایل مییابند که خود بیانگر نیاز به علم مبتنی بر اصول درست میباشد که (با کمال تأسف) کسروی از آن کم بهره است.
[۴٩۸] التشیع ۲۴. [۴٩٩] نگا: زاد المعاد، ابن القیم ۴/۱۶۸-۱۸۸.
انگیزه اصلی رفتنم به حوزه علمیه شریف طلب علم و نیز دفاع از مذهب امامیه اثنا عشری بود در برابر انتقاداتی که خصوصا از طرف مسلمانان مذاهب دیگر متوجه آن میشد، مهمترین انتقاداتی که مذهب ما با آن مواجه بود غلو در مورد ائمه اهل بیت و بارگاههای آنها بود. این تهمت مرا آزار میداد مخصوصاً چون میشنیدم کسانی این انتقادات را به مذهب ما وارد ساخته و برای آن به دلایلی از واقعیت موجود استشهاد مینمودند.
«یاسری»
[۵۰۰] شرح حال او را از برخی اطرافیان او قبل از وفاتش جمعآوری نمودهام.
او محمد بن اسکندر یاسری پدرش ملقب به سید کاظم از خانواده یاسریهای معروفی است که نسبشان به تبار علوی برمیگردد.
یاسری در اواخر شصت میلادی گذشته در شهر حله به دنیا آمد و در آنجا پرورش یافت، این شهر گرچه از شهرهای مقدس شیعیان نیست ولیکن از مهمترین شهرهای است که در نشر تشیع میان قبایل جنوب نقش بزرگی داشته است.
پدرش سید اسکندر یاسری در شهر حله معروف بود و میان مردم از احترام خاصی برخوردار بود. و شیعیان برای چشم زخم و گشودن مشکلات و شفای بیماران که امری معمول و شایع میان عراقیها و بزرگان هاشمی بود، نزد او میرفتند، همچنین به تحصیل علوم جدید پرداخت و در یکی از رشتههای مهندسی فارغ التحصیل شد، و سپس در کار ساخت ادوات جنگی به کار پرداخت [۵۰۱].
و چند سالی در حوزه علمیه به تحصیل پرداخت و در محضر [بزرگانی] همچون سید حسین بحر العلوم [۵۰۲]، جناب شیخ بشیر پاکستانی [۵۰۳]، و جناب شیخ غروی و جناب آیت بروجردی [۵۰۴]، [۵۰۵]حضور یافت، لازم به ذکر است که یاسری در حوزه علمیه چندان به تحصیل علم نپرداخت، زیرا بیش از چند سالی در حوزه دوام نیاورد، پس نمیتوان اندیشههای او را به عنوان عالمی شیعه، و یا حتی به عنوان طلبهای در میان شیعه بررسی نمائیم، بلکه به عنوان یک فرهنگ دوست و روشنفکر دینی به وی میپردازیم که علاه به دین و اخلاص دوستی نسبت به آل بیت او را به فراگرفتن فقه جعفری کشانده است، سپس خود به تحقیق بررسی حق پرداخته است.
[۵۰۱] دور الشيعه في تطور العراق السياسي الحديث، نفیسی ۶٩. [۵۰۲] از بارزترین مراجع تقلید در عصر حاضر، و در نجف در ظروف ناشناخته در ماه ربیع الأول سال ۱۴۲۲هـ/۲۰۰۱م در سن ٧۵ سالگى وفات یافت، و بعضى از افراد حزب بعث متهم به قتل او هستند. [۵۰۳] یکى از مراجع تقلید در عصر حاضر در عراق است. [۵۰۴] یکى از مراجع تقلید در عراق و در نجف در سال ۱٩۸۸م کشته شد، از عمر ۶۵ ساله. [۵۰۵] مذهبنا ۳.
۱- مذهبنا الامامی الاثنی عشری بین منهج الائمه والغلو.
۲- المنهاج او المرجعیه القرآنیه.
۳- القرآن وعلماء اصول ومراجع الشیعه.
بعد از اینکه یاسری در زمینه ارشاد اطرافیان به فعالیت پرداخت در معرض فشارها و آزارهای زیادی قرار گرفت و بسیار احتیاط میکرد حتی اینکه – به علت ترس از ترور شدن – در اتاقی که پنجره داشت نمیخوابید، و بدون سلاح به جای نمیرفت و بلاخره هنگام برگشتن از نماز صبح در ماشین دامادش توسط برخی متعصبین سه نفر به وی شلیک نمودند و مورد سو و قصد قرار گرفت و فوراً از دنیا رفت.
محمد یاسری از ابتدای حیات خویش بسان یک فرد عامی شیعی و یا عالمی شیعی به ائمه اهل بیت عشق و محبت میورزید.
با وجود اینکه سالهای اندکی در حوزه علمیه درس خوانده بود و امام جمعه و به تدریس هم میپرداخت، ولی او بدون قصد مخالفت با کسی به برخی از اعتقادات که غلوگرایان مذهب امامیه به آن معتقد بودند اعتقاد نداشت، ولیکن همچون بسیاری از مردم از علمای مذهب تقلید میکرد و با اعتقاد توأم با حسن ظن اینکه این علما با منبع اهل بیت مبتنی بر قرآن کریم و سنت صحیح مخالفت نمینمایند.
اما ملاقات یاسری با مردی به نام محمد پسر حجی کریم مرحله جدیدی از زندگی یاسری به شمار میآید، به دلیل اهمیت آن [آنچنانکه خود نقل کرده] آن را کاملا نقل مینمایم.
ابتدای نوشتن این مطلب [یعنی کتاب: القرآن وعلماء اصول ومراجع شیعه امامیه اثناعشری] [۵۰۶] از طریق شرکت در کنفرانس اسلامی در بغداد بود که با دوستی قدیمی از اهل سنت بر خورد کردم، او ابتداء سلام کرد و گفت: حال سید یاسری چطور است؟ گفتم الحمد لله خوبم آیا مرا میشناسی؟ گفت: آیا شما سید محمد پسر سید کاظم [۵۰٧] در محله الزهرا در نجف نیستید؟ گفتم آری، ولیکن شما؟ گفت من محمد پسر حجى کریم همسایه شما در منطقه (سال ۱٩٧۵) میباشم، او را شناختم و او را بوسیدم و از حال خود و خانوادهاش سؤال کردم گفت: من مدرس هستم و میبینم که شما عمامه پوشیدهاید؟ گفتم من درس حوزوی خواندهام و اکنون امام مسجد جامع و به طلاب تدریس مینمایم. چند بار در کنفرانس با وی برخورد کردم سپس مرا به خانهاش در شهرک صدام در بغداد دعوت نمود. و چون از وضعیت کنونی امت اسلامی و مسلمانان سخن میگفت بسیار نگران و ناراحت بود، هدف و آرزوی بزرگی که اتحاد امت اسلامی باشد در سر میپروراند، به من گفت: چقدر غمگین و ناراحتم از اینکه میبینم مسلمانان و خصوصاً در عراق به سبب تأثیر دشمنان اسلام متفرق گشتهاند، گفتم: چرا علمای دینی مسلمانان ابتدا و در عراق و سپس در سطح گستردهتر برای تقرب میان دیدگاهها و اتحاد مسلمانان گام اولیه را بر نمیدارند؟ گفت سختترین مطلب را پیشنهاد دادید؟ گفتم چرا؟ گفت: عامل آن علمای مراجع شما میباشند که مذهب شما را ساخته و پرداختهاند، گفتم: این اتهام باطلی است علماء و مراجع ما بر روایات ائمه اهل بیت و با شروط اسناد خاصی بر آنان تکیه مینمایند. گفت: اگر شروط صحت روایتی از علی، حسن، حسین، باقر و سایر ائمه کامل فراهم شده باشد ما نیز آن را پذیرفته و به آن عمل مینمائیم. ولیکن این روایات دروغ و با کذب و بهتان به امام علی و اولاد او نسبت داده شدهاند، و دلیل بر دروغین بودن آن هم مخالفت آن روایات با کتاب و سنت و اصول دین اسلام است. و کسانی که آن را اخراج و روایت نموده کسانی بودهاند که به کتاب خدا و سنت پیامبر ج و صحابه کرام از مهاجرین و انصار و حتی به امام علیس افترا نمودهاند، و مراجع عقائد عبدالله بن سبأ یهودی را تلفیق و غلو را نیز به آن افزودند و به امام علی و اولاد وی منتسب ساختهاند، و ائمه از آن بری و ما بطور کامل امام علی و اولاد او را از آن مبرّا مینمائیم، برای تسکین هیجانش به وی گفتم: هرکس بخواهد بر عقیده هر گروه شناخت یابد میبایست به کتابهای منبع و اصول معتمد حدیث و تفسیر آن گروه مراجعه نماید تا در حکم انصاف نموده و در نتیجهگیری از جاده عدل خروج ننماید، زیرا محور عقائد آن فرقه بر اینگونه کتابها و آثار است، لذا بر شما لازم است که در بررسی منابع کتاب و مراجع قابل اعتماد از قبیل تفسیر و حدیث با اسنادشان از ائمه طاهرین نزد ما شیعیان دوازده امامی دقت کنید، زیرا ما جز گفتار معصومین موجود در این کتابها را نمیپذیریم، به من گفت: آیا شما این منابع و اصول معتمد خود را مطالعه نمودهاید؟ و از عدم وجود افترا به کتاب و سنت رسول خدا و پیروان و شاگردان و یاران مهاجر و انصار وی اطمینان یافتهاید؟ به او گفتم حقیقتاً خیر، ولیکن تحقیق مینمایم و به شما ثابت خواهم کرد که سخت در اشتباهی و دلیلی برای اثبات گفته خود نمییابی، و در اصول و منابع ما افترای بر خدا و رسول و صحابه او وجود ندارد، و نتیجه تحقیق را به تو هدیه خواهم نمود. گفت حاضرم، و همینطور به دور از تعصب و جانبداری و به قصد وصول به حقیقت تحقیق خود را با جدیّت و تلاش آغاز نمودم.
و در شب آن روز که با خود پیمان بستم که با صدق و اخلاص کار را شروع نمایم در خواب جد [بزرگوارم] علیس را دیدم دست راستش را روی سرم میگذاشت و نور بزرگی در برابرم میدرخشید، از شدت شادی از خواب بیدار شدم و با شادی و سرور کار را آغاز نمودم، و قبل از هر چیزی به جمعآوری مصادر و منابع اصول قابل اعتماد در تفسیر و حدیث پرداختم، و الحمد لله این منابع در کتابخانه سید حکیم - قدس سره - یافت میشد [۵۰۸].
از میان آنچه یاسری ذکر کرده است میتوان عوامل سوق وی به مرحله جدید را در دو مسأله برشمرد:
اولا: به گفتگویش با پسر حجى کریم.
دوما: رؤیت علیس [در خواب].
و حقیقتاً موضعگیری که یاسری ذکر کرده است شامل اموری است که باید مورد دقت و تأمل قرار گیرد.
۱- گفتگوی مستقیم میان یاسری (شیعی) و پسر حجى کریم (سنی)، و این گفتگو تعرض شخصیت در آن نیست، بلکه مهمانی و احترام است.
۲- آرزوی رسیدن به وحدت مسلمانان نقطه برخورد میان یاسری و ابن حجى کریم سنی است، و یاسری او را چنین توصیف مینماید که هدف و آرزوی بزرگی که همان وحدت امت اسلامی است، در سر میپروراند.
- و یاسری (شیعی) همچنانکه خود میگوید: و این [وحدت مسلمانان] بزرگترین آرزوی من بود.
- و هدف این دو گفتگو میان افراد امت و رسیدن به نتیجه مطلوب خصوصاً با دیگر گروهها است.
۳- اسری گرچه با حوزه علمیه مراوده داشته و در محیطی متدین شیعی زندگی مینماید، ولی ندانسته است مذهب شیعه با قرآن و توحید مخالف است، و یا اینکه صحابه را تکفیر مینماید.
و چنانچه یاسری را نمونهای کورکورانه - همچنانکه در اصطلاح آماری چنین است - به شمار آوریم در نتیجه طیف اندک یا فراوانی از این نوع در جامعه شیعه یافت میشوند، و این [خود] بیانگر اشتباه کسانی است که این حکم را بر تمام شیعه تعمیم میدهد.
[۵۰۶] اولین گام یاسرى در بحث حقیقت. [۵۰٧] سید کاظم نام دوم پدرش است، و اسم مشهور او در منطقه سید اسکندر است. [۵۰۸] القرآن وعلماء اصول ومراجع الشیعة الامامیة الاثنی عشریة، ص ۵.
برنامه و اندیشههای که یاسری از خود ارائه داده است بر یک اصل مبتنی است، و آن اینکه عقیده ائمه آل بیت عقیدهای درست و موافق با قرآن کریم است، کسانی از روی قصد از طریق روایات باطله منتسب به اهل بیت این عقیده پاک را تحریف نمودهاند و لذا یاسری ابتدا در توضیح اعتقاد صحیح بر بیان عقیده اسلامی همچنانکه قرآن اشاره کرده است تکیه نموده است، و سپس به تطبیق آن با روایات موافق از ائمه و بیان آنچه مخالف و با روایاتت دروغین بر ائمه میباشد پرداخته است که در صفحات بعد به توضیح آن خواهیم پرداخت [۵۰٩].
[۵۰٩] نگا: کتاب: مذهبنا الإمامي الاثني عشري بين منهج الأئمة والغلو، یاسرى ۱۳.
یاسری بر این باور است که صفات ربوبیت مانند مالک، رزاق، خالق، و ... که خداوند در قرآن خود را با آنها وصف نموده است خاص خداوند میباشند و بیان مینماید که غلوگرایان برخی صفات ربوبی را به اهل بیت دادهاند از جمله:
یاسری بیان میکند که قرآن اشاره مینماید به اینکه علم غیب مخصوص خداوند است [۵۱۰] و ائمه÷ در این زمینه با قرآن موافقاند و بلکه با هر تفکری که مبتنی بر انتساب علم غیب به غیر خداوند باشد مبارزه نمودهاند، و از جمله روایاتی که یاسری به آن استدلال مینماید [۵۱۱]. اینکه به ابو الحسنس گفته شد: (آنها گمان میکنند که شما غیب میدانید، فرمود: سبحان الله سوگند به خدا در بدن و سرم موی نماندهاند مگر اینکه [از شدت شنیدن این سخن] سیخ شده، خیر قسم به خدا این چیزی جز روایتی از پیامبر ج [۵۱۲] نیست). و نیز به روایت ابوبصیر استدلال میجوید که: ابوبصیر میگوید: به ابوعبدالله گفتم آنان چنین میگویند: فرمود چه میگویند؟ گفتم میگویند شما از تعداد قطرات باران، ستارگان، برگ درختان، و وزن آنچه در دریاست و مقدار خاک آگاهی دارید، ابوعبدالله دستش را به طرف آسمان بلند کرد و گفت، منزه باد خداوند، سوگند به خداوند جز خداوند کسی از این آگاه نیست [۵۱۳].
و با این روایات یاسری استدلال مینماید که ائمه در بیان اختصاص علم غیب به خداوند با قرآن موافقاند برخلاف غلوگرایان که معتقدند ائمه علم غیب میدانند که یاسری در صفحه بعد به روایاتی از این قبیل اشاره میکند [۵۱۴].
۱- از امام علی÷ روایت شده که (خداوند اقتدار ائمه بر علم غیب از قبیل خلق و رزق و اجل و عمل و عمر و مرگ و حیات، را به مخلوقات شناسانده است و غیب آسمانها و زمین را به [ائمه] آموزش داده است [۵۱۵].
۲- از باقر÷ [روایت شده]: سوگند به آنکه محمد ج را مبعوث نموده، امام به اتفاقات روز و شب و ماه و سال آگاه است [۵۱۶].
۳- از ابو عبدالله÷ روایت است که گفت: من به آنچه در آسمانها و زمین است آگاهم، و آنچه در بهشت و جهنم است میدانم، به آنچه بوده و آنچه [در آینده] به وجود میآید آگاهم [۵۱٧].
در اینجا یاسری موضع خود را با ادعای افراطیون تصریح مینماید و بیان میکند که این ادعا شرک و ادعای شریک گرفتن برای خداست و علیس از آن تبری میجوید، و از امام علیس روایت است: خدایا من از غلوگرایان تبری میجویم کما اینکه عیسی بن مریم÷ از نصاری تبری جست، خدایا همیشه آنان را خوار نما و کسی از آنان را یاری مکن [۵۱۸].
[۵۱۰] نگا: به کتاب : مذهبنا ۲۰/المنهاج ۵۴. [۵۱۱] نگا: مذهبنا ۵۳-۵۴. [۵۱۲] رجال الکشی /۴٩۲. [۵۱۳] منبع سابق ۱٩۳. [۵۱۴] مذهبنا ۸۰-۸۱. [۵۱۵] نگا: احتجاج طبرسی ۱/۳۵۶. [۵۱۶] مذهبنا ۸۰، نگا: رجال الکشی ص ۳۰۴. [۵۱٧] مذهبنا ۸۳ – نگا: کافی ۱/۲۶۱ – بحار الانوار ۲۶/۲۸. [۵۱۸] مذهبنا ۳۱ بحار الانوار ۲۵/۲۸۴.
یاسری بر این باور است که نسبت تصرف در هستی برای ائمه از لحاظ خلق روزی، احیا، میراندن و یا قول به اینکه سود و زیان میرسانند افترا بر خداوند و شرک به اوست.
یاسری بیان مینماید ائمه اختصاص صفات ربوبیت به خداوند را که در قرآن نیز ثابت شده است مورد تأکید قرار میدهند، و از اقوال غلوگرایان برائت میجویند، و برای اثبات ادّعای خویش به سخن زین العابدین استشهاد مینماید که فرموده است: آنچه آنان در مورد ما میگویند [اشاره به مردم عراق] ما چنین نیستیم و چقدر دروغگویی و چگونه بر خداوند جسارت نمودهاید، ما از صالحین قوم خود میباشیم و اینکه ما از صالحین قوم خود باشیم ما را کافی است [۵۱٩].
و یاسری کلماتی را که ائمه بیان مینمایند به عنوان توحید خالص و مخالف با شرک به شمار میآورد و یاسری برخی از روایات غلوگرایان را مورد اشاره قرار میدهد [۵۲۰].
۱- روایت کلینی از ابو عبدالله÷: دنیا و آخرت در دست امام است هر کجا بخواهد آن را گذاشته و به هرکس بخواهد تقدیم نماید [۵۲۱].
۲- قول داود بن کثیر الرقی [۵۲۲]: (مردی از اصحاب ما به حج رفت و بر ابوعبدالله وارد شد و گفت پدر و مادرم فدایت گردند، خانوادهام مرده و تنها ماندهام ابو عبدالله گفت آیا آنها را دوست میداشتی؟ گفت آری، فدایت شوم، گفت به خانهات برگرد و تا اینکه برخواهی گشت او را در حال خوردن مییابی، میگوید چون از حج برگشتم و وارد خانهام شدم و او را نشسته دیدم مشغول خوردن بود [۵۲۳].
۳- روایت محمد بن راشد از پدرش از جدش میگوید: از جعفر بن محمد؛ پرسیدم، گفت: هر آنچه میخواهی بپرس، گفتم برادری به نام احمد داشتهام مرده است در این مقبرهها دفن گردیده است او را امر فرمائید تا نزدم بیاید، امام÷ گفت ای احمد برخیز، از قبرش برخاست و میگفت آمدم [۵۲۴].
۴- روایت الکشی از صادق: میگوید: معلی بن خنیس [۵۲۵] را اندوهگین دیدم گویا یاد خانوادهاش افتاده بود بر صورت او دست کشیدم پس با اهلش دیدار کرد، سپس او را ترک نمودم تا اینکه با خانوادهاش آمیزش کرد، سپس صورتش را لمس کردم همچون بار اول گردید که در مدینه نزد من بود [۵۲۶].
و به طور کلی یاسری بر این باور است هرکس تصور نماید که ائمه غیب میدانند و در اموری مانند خلق، روزی، سود و زیان با خداوند مشارکت مینمایند او شامل گفتار ابوعبدالله صادق÷ میگردد که میفرماید: (غلوگرایان بدترین خلق خدایند، عظمت خداوند را کوچک مینمایند، و ربوبیت خداوند را برای بندگان او ادّعا مینمایند، سوگند به خداوند غالیان، از یهود و نصاری و مجوس و مشرکان بدترند) [۵۲٧].
[۵۱٩] مذهبنا ۵۵ نگا: الصله بين التصوف و التشيع ۱/۱۴۸ کامل مصطفی شبیبی. [۵۲۰] مذهبنا ٧٧، ۸۳، ۸۴. [۵۲۱] اصول کافی ص ۴۰٧. [۵۲۲] او ابوخالد یا ابو سلیمان داود بن کثیر الرقی، مولى (برده) بنى أسد، از اصحاب موسى الکاظم، کشى روایت مىکند که غالیان مىگویند که از ارکان ماست، روایتهاى ناشایستى در باب غلو از او روایت کردهاند. (رجال الکشى ۴۰۲-۴۰٧، و النجاشى گفته: بسیار ضعیف است، و الغضائرى گفته: مذهب او فاسد بوده و روایت او نیز ضعیف است، واصلا به او اعتنا گذاشته نمىشود، با اینحال بعضى از علماى امامیه او را تزکیه کردهاند، مانند: مفید و حائرى. نگاه: منتهى المقال ۳/۲۰٩-۲۱۳. [۵۲۳] بصائر الدرجات ۲٩۴ المناقب ۴/۲۳٩. [۵۲۴] بحار الانوار ۴٧/۱۳٧. [۵۲۵] نگا: اقوال علمای شیعه در این بحث ص ۴۲۴. [۵۲۶] مذهبنا ۸۲. نگا: الکشی ۱٧٧-۳۲۴. [۵۲٧] مذهبنا ۵۵. نگا: بحار الانوار ۲۵/۲۸۴ رجال الکشی ۱٩۲.
یاسری تأکید مینماید به اینکه اصول عظیم اسلام و مذهب ائمه آل بیت بر اختصاص خداوند به عبادت است، و مؤمن میبایست تمام عبادات را برای پروردگار خویش انجام دهد [۵۲۸].
و یاسری در این باره میگوید: ائمه بیان کردهاند که توحید عبادت از مؤمن روا و پذیرفته نمیشود مگر با تحقق دو امر:
اول: اینکه بنده همه عبادات را به پروردگارش اختصاص دهد.
دوم: اینکه موحد، پروردگار خود را به طریقی که خداوند برای بندگانش در کتاب و سنت تشریع نموده عبادت نماید، و عبادت او از روی آرزو و بدعتهایی نباشد که مردم بدون مدرک و دلیل آن را اختراع مینمایند [۵۲٩].
و یاسری در این زمینه اقوال برخی از ائمه را ذکر میکند که بر این دو اصل عظیم دلالت مینمایند، از جمله قول ابو الحسن رضا/ که میفرماید:
خوشا به حال آنکه عبادت و دعاء را برای خداوند خالص نماید و قلبش را به آنچه میبیند [مخلوقات] مشغول نسازد، و با آنچه میشنود ذکر خداوند را فراموش نکند، و از آنچه به دیگران داده شده است قلب خود را محزون نگرداند.
و نیز به قول امام صادق استدلال مینماید که میفرماید: ایمان ثابت نمیگردد و به دست نمیآید مگر با اخلاص عمل [۵۳۰].
[۵۲۸] مذهبنا، ۶. [۵۲٩] مذهبنا ص ۳، ۴٧ قابل ملاحظه است: شروطی را که یاسری ذکر کرده است همان شروطی است که اهل سنت در شروط پذیرش اعمال ذکر کردهاند. نگا: تفسیر الغوی ۴/۴۶٩ قواعد الاحکام ۱/۱۲۴ النونیة مع شرح الهراس ۲/۱۲٩ مدارج السالکین ۲/٩۵ اعلام السنة المنشوره ۳۳-۳۴. [۵۳۰] مذهبنا ۳۸. نگا:۲/۱۶ وسائل الشیعة ۱/۴۳. بحار الانوار ٧/۲۲٩و ۸۴/۲۶۱.
یاسری ذکر میکند که غلوگرایان با صور گوناگون با توحید عبادت که ائمه بر آن بودهاند مخالفت ورزیدهاند از جمله:
یاسری در اینجا اشاره مینماید به اینکه قرآن کریم دلالت مینماید به اینکه تمام عبادات میبایست جز برای خداوند انجام نپذیرد. و عبادات قلب و جوارح را نیز شامل میگردد. و یاسری بر این باور است که قول ابو عبدالله صادق÷ در حدیث از پیامبر که [در حدیث قدسی] خداوند روایت مینماید: (هر کسی در عملی که انجام میدهد غیر من را شریک گرداند از او نمیپذیرم مگر آن که خالصانه برای من انجام پذیرد) [۵۳۱]، بر اختصاص عبادت برای خداوند دلالت مینماید. و یاسری برای اینگونه عبادات نمونههایی ذکر کرده است که میبایست عبادت جز برای خداوند انجام نگیرد از مهمترین آنها عبارتند از:
[۵۳۱] مذهبنا، ۴۰. نگا: کافى ۲/۲٩۵، بحار الأنوار ٧۲/۲۸۸، و نزدیک به ابن حدبث در روایت ابوهریره در حدیث قدسى آمده که: خداوند مىفرماید: من از هر شریکى غنى و ثروتمند هستم، هرکس عملى انجام داد و در آن عمل براى من شریکى قرار دهد، او و شریک او را ترک خواهم گفت. مسلم ، و در روایت ابن ماجه: من از او برئ و بیزارم، اوست که با من شریک قرار داد،مسلم شماره ۲٩۸۵، ابن ماجه شماره ۴۲۵۵.
توکل: سپردن امر یا اعتماد و تکیه به [دیگری است] در نظر یاسری با توجه به آیات متعددی میبایست فقط بر خدا انجام گیرد. و خداوند در سوره آل عمران میفرماید:
﴿فَإِذَا عَزَمۡتَ فَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُتَوَكِّلِينَ١٥٩﴾ [آل عمران: ۱۵٩].
«اما هنگامى که تصمیم گرفتى، (قاطع باش! و) بر خدا توکل کن! زیرا خداوند متوکلان را دوست دارد». و آیات دیگر.
و همچنین یاسری میگوید: اینکه ائمه به توکل بر تنها خدای و عدم سپردن امور به غیر او امر نمودهاند موافقت خود را با قرآن ابراز داشتهاند، از جمله اینکه یاسری از امام صادق نقل میکند که فرموده است: هر گاه بندهای از بندگانم به من اعتماد نماید و به مخلوقاتم اعتمام ننماید آن را از نیتش خواهم شناخت، سپس اگر آسمانها و زمین و ساکنان آنها برای وی ترفند و نیرنگ به کار برند از میان آنان برایش مخرج و نجات قرار خواهم داد، و اگر بندهای از بندگانم به مخلوقی از مخلوقاتم پناه جوید آن را از راه نیتش خواهم شناخت، و اسباب آسمانها و زمین از دستانش منقطع خواهم ساخت، و زمین را از زیر پاهایش فرو خواهم ریخت، و اهمیت ندارد که در کدام دره هلاک خواهد شد [۵۳۲].
از علی بن حسین/ روایت شده است: مردی از وی پرسید: آیا کسی را دیدهای که خداوند را فرا خوانده باشد و او را اجابت نکرده باشد. گفتم خیر فرمود: آیا کسی را دیدهای که از خداوند درخواست نموده باشد و به او عطا، نکرده باشد گفتم خیر [۵۳۳].
[۵۳۲] مذهبنا ۳٩. نگا: کافی : ۲/۶۳، جامع السعادات ۳/۲۲۳. [۵۳۳] منبع سابق.
یاسری بر این اعتقاد است که خوف از عبادات قلبی است که نباید جز از خداوند به کسی دیگر در این مورد توجه کرد، زیرا خداوند در آیات فراوانی آن را بیان نموده است [۵۳۵] از جمله این آیه که میفرماید:
﴿إِنَّمَا ذَٰلِكُمُ ٱلشَّيۡطَٰنُ يُخَوِّفُ أَوۡلِيَآءَهُۥ فَلَا تَخَافُوهُمۡ وَخَافُونِ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ١٧٥﴾[آل عمران: ۱٧۵].
«این فقط شیطان است که پیروان خود را (با سخنان و شایعات بىاساس،) مىترساند. از آنها نترسید! و تنها از من بترسید اگر ایمان دارید».
﴿ٱلَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَٰلَٰتِ ٱللَّهِ وَيَخۡشَوۡنَهُۥ وَلَا يَخۡشَوۡنَ أَحَدًا إِلَّا ٱللَّهَۗ وَكَفَىٰ بِٱللَّهِ حَسِيبٗا٣٩﴾ [الأحزاب: ۳٩].
و «(پیامبران) پیشین کسانى بودند که تبلیغ رسالتهاى الهى مىکردند و (تنها) از او مىترسیدند، و از هیچ کس جز خدا بیم نداشتند; و همین بس که خداوند حسابگر (و پاداشدهنده اعمال آنها) است!».
و ﴿أَلَيۡسَ ٱللَّهُ بِكَافٍ عَبۡدَهُۥۖ وَيُخَوِّفُونَكَ بِٱلَّذِينَ مِن دُونِهِۦۚ وَمَن يُضۡلِلِ ٱللَّهُ فَمَا لَهُۥ مِنۡ هَادٖ٣٦﴾ [الزمر: ۳۶].
«آیا خداوند براى (نجات و دفاع از) بندهاش کافى نیست؟! اما آنها تو را از غیر او مىترسانند. و هرکس را خداوند گمراه کند، هیچ هدایتکنندهاى ندارد».
و نیز میفرماید: ﴿فَلَا تَخۡشَوۡهُمۡ وَٱخۡشَوۡنِي ١٥٠﴾ [البقرة: ۱۵۰]. «از آنها نترسید! و (تنها) از من بترسید».
و آیات دیگر در این زمینه که به باور یاسری به اختصاص خوف به عنوان عبادت برای خداوند فرا میخوانند.
و [با این وجود] گروهی از مردم از ترس عذاب اولیاء با آیات مذکور مخالفت میورزند [۵۳۶].
[۵۳۴] ترس به دو نوع تقسیم مىشود از جهت اینکه عبادت است یا خیر، نوع اول: ترس طبیعى، و نوع دوم ترس تأله و عبادت، السعدى/ مىگوید: بدانکه ترس در اوقاتى عبادت است و گاهى هم طبیعى و عادت است، آنهم حسب آنچه رخ مىدهد، پس اگر ترس، ترس عبادت و تقرب به آن که از او مىترسد باشد، و به طاعتى پنهانى و از معصیت آن مىترسد، پس این از بزرگترین واجبات ایمان است، و اگر تعلق او بغیر از خداوند باشد، از شرک اکبر مىباشد که خداوند آن را نمىبخشد، چون شرک در عبادتى است که از بزرگترین واجبات قلبى است.. و اگر این ترس، ترس طبیعى مانند ترس از دشمن یا حیوان وحشى و درنده یا مار یا مانند آن باشد که ضرر آن واضح است، پس این عبادت نیست، و در بسیارى از مؤمنان این ترس موجود است که منافى توحید نیست. نگا: القول السديد ضمن: (المجموعة الكاملة لمؤلفات السعدي ۳/۳۴-۳۵). [۵۳۵] یاسرى آیات بسیارى را ذکر کرده که من مختصر آن را آوردهام. نگا: المنهاج ۳۲. [۵۳۶] مثلاً قبرهاى ائمه و اولیاء در عراق مرکزهاى بسیار مهمى است براى سوگند خوردن در پیمانهاى مالى و تجارى و اتفاق بین قبایل و غیره است، و هر چه قضیه مهمتر باشد ضریح بزرگترى براى آن قضیه انتخاب مىشود، و ضریح العباس بن علی در کربلاء از بزرگترین جاها براى تأکید سوگندها بین قبایل به شمار مىرود، و بین عوام شیعه مشهور است که العباس بسیار شدید و سختگیر بوده است و هرگز از گناه کسى که به اسم العباس یا در حرمش سوگند به دروغ بخورد نمىگذرد.، و بقول خودشان این تعبیر را به او مىدهند که: رأسه حار= سرش خیلى آتشین است، و بر سقف مقام العباس عکس مردى است که در روایات کربلائیها مىگویند این مرد به حرمت عباس بطور دروغ سوگند خورده است، و همچنین مىگویند: نسى العباس، و منظورشان این است که مردى بدون تقواست و به دروغ به العباس سوگند خورده است. ناگفته نماند که بعضى از عوام که ترسشان از عباس بیشتر شده، نزد شیعه امامیه مىگویند که انبیاء و ائمه معصوم هستند و رحیم مىباشند و به بشر آزارى نمىرسانند، اما عباس امام نیست در حالیکه شدید و با صرامت است. و قصهها در کسى که به اضرحه توهین کند و عاقبت بد او بسیار زیادند، و على العموم این خرافات از امورى است که یاسرى، خوئینى، خالصى، محمد حسین فضل الله و غیره از پیشگامان اصلاح در مذهب شیعه با تفاوت که در بین آنهاست، مىخواهند مذهب را از این خرافات برهانند. نگا: دور الشيعة في تطور العراق السياسى الحديث، نفیسى ٧۴-٧۵.
یاسری تأکید میکند: که قرآن و بسیاری از اقوال ائمه دلالت مینمایند بر اینکه دعاء عبادت است و میبایست تنها در برابر خداوند انجام پذیرد، و یاسری در کتاب خود به نام «المنهاج» بابی را به عنوان (دعا جز برای خداوند انجام نمیپذیرد) منعقد نموده است و بیش از بیست دلیل از قرآن را برای آن ذکر کرده است که بارزترین آنها عبارت است از آیات زیر؛ ﴿قُلۡ إِنَّمَآ أَدۡعُواْ رَبِّي وَلَآ أُشۡرِكُ بِهِۦٓ أَحَدٗا٢٠﴾ [الجن: ۲۰].
«بگو: من تنها پروردگارم را میخوانم (و فقط او را عبادت میکنم) و هیچ کس را شریک او قرار نمیدهم».
و ﴿وَأَنَّ ٱلۡمَسَٰجِدَ لِلَّهِ فَلَا تَدۡعُواْ مَعَ ٱللَّهِ أَحَدٗا١٨﴾ [الجن: ۱۸].
«مساجد از آنِ خداست، پس هیچ کس را با خدا نخوانید».
و ﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُم مَّنۡ خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ لَيَقُولُنَّ ٱللَّهُۚ قُلۡ أَفَرَءَيۡتُم مَّا تَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ إِنۡ أَرَادَنِيَ ٱللَّهُ بِضُرٍّ هَلۡ هُنَّ كَٰشِفَٰتُ ضُرِّهِۦٓ أَوۡ أَرَادَنِي بِرَحۡمَةٍ هَلۡ هُنَّ مُمۡسِكَٰتُ رَحۡمَتِهِۦۚ قُلۡ حَسۡبِيَ ٱللَّهُۖ عَلَيۡهِ يَتَوَكَّلُ ٱلۡمُتَوَكِّلُونَ٣٨﴾ [الزمر: ۳۸].
«و اگر از آنها بپرسى: «چه کسى آسمانها و زمین را آفریده؟» حتما مىگویند: خدا!» بگو: «آیا هیچ درباره معبودانى که غیر از خدا مىخوانید اندیشه مىکنید که اگر خدا زیانى براى من بخواهد، آیا آنها مىتوانند گزند او را برطرف سازند؟! و یا اگر رحمتى براى من بخواهد، آیا آنها مىتوانند جلو رحمت او را بگیرند؟!» بگو: «خدا مرا کافى است; و همه متوکلان تنها بر او توکل مىکنند!».
و ﴿وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌۖ أُجِيبُ دَعۡوَةَ ٱلدَّاعِ إِذَا دَعَانِۖ فَلۡيَسۡتَجِيبُواْ لِي وَلۡيُؤۡمِنُواْ بِي لَعَلَّهُمۡ يَرۡشُدُونَ١٨٦﴾ [البقرة: ۱۸۶].
«و هنگامى که بندگان من، از تو در باره من سؤال کنند، (بگو:) من نزدیکم! دعاى دعاکننده را، به هنگامى که مرا مىخواند، پاسخ مىگویم! پس باید دعوت مرا بپذیرند، و به من ایمان بیاورند، تا راه یابند (و به مقصد برسند)!».
و آیات دیگر در این باره [۵۳٧].
یاسری منهج ائمه را در بیان اینکه دعا جزو عبادت است با قرآن موافق و هماهنگ میشمارد و از امام باقر در تفسیر آیه:
﴿وَقَالَ رَبُّكُمُ ٱدۡعُونِيٓ أَسۡتَجِبۡ لَكُمۡۚ إِنَّ ٱلَّذِينَ يَسۡتَكۡبِرُونَ عَنۡ عِبَادَتِي سَيَدۡخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ٦٠﴾ [غافر: ۶۰].
«پروردگار شما گفته است: مرا بخوانید تا (دعاى) شما را بپذیرم! کسانى که از عبادت من تکبر مىورزند به زودى با ذلت وارد دوزخ مىشوند!».
نقل مینماید که او فرموده است [عبادت در این آیه] دعا است و برترین عبادت دعاء است [۵۳۸].
و یاسری بر این باور است که ائمه بر اختصاص خداوند به دعاء تاکید کردهاند و علیس با گفتن جمله «وأوثق سبب أخذت به نسب بینك وبین الله» [۵۳٩] بیان نموده است که برترین ابزار رستگاری و نجات روی آوری مستقیم و بدون واسطه به خداوند است، و همچنین یاسری با استدلال به قول علیس میفرماید: (در همه امور به معبودت پناه ببرید پس به غار مأمن و مانع محکمی پناه بردهاید [۵۴۰]، بیان میکند که منهج علیس در توحید خداوند با دعاء با قرآن موافق و هماهنگ است.
یاسری میگوید: انبیاء، رسولان و اولیاء اگر بر آنها زیان و یا مصیبتى آمد همگی به خداوند واحد و بیهمتا پناه میآورند و او را فرا میخوانند، و تنها از وی درخواست مینمایند، و بر وی توکل مینمایند، و تنها از او یاری میطلبند، پس تمام این موارد عبادت است و وظیفه آنان تعلیم مردم است که تمام این امور را تنها برای خداوند بیشریک انجام دهند [۵۴۱].
خلاصه: آنچه یاسری میخواهد [در این باره] به بیان آن بپردازد این است که: قرآن و کلام ائمه آل بیت با هم بر امر افراد و اختصاص خداوند واحد به عبادت موافق و هماهنگاند، و دعا، اساس عبادت است کمااینکه امام جعفر صادق بر خلاف آنچه غلوگرایان مذهب باور دارند به آن قائل است، و ذکر آن گذشت.
[۵۳٧] نگا: المنهاج ۵۳. [۵۳۸] الکافی ۲/۴۴۶. و مانند آن قول الصادق/ در تعقیب این آیه: نگا: عدة الداعی، ابن فهد الحلی ص ۴٩. و قول دیگر الصادق/، نگاه: الکافی ۲/۴۶٧. و قول دیگر او/، نگا: التهذیب، طوسی ۲/۱۰۲. [۵۳٩] نهج البلاغة ٩۳۶. [۵۴۰] منبع سابق ٩۱۰. [۵۴۱] مذهبنا ۳۳.
یاسری بیان میدارد که اختصاص خداوند و رسول او به اطاعت مطلق از ارکان توحید است، لذا یاسری میگوید: اطاعت مطلق تنها برای خداوند و پیامبر او انجام میگیرد [۵۴۲] و دلایلی که یاسری در کتاب خود «المنهاج» ارائه میدارد فراوانند از جمله آیه:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡۖ فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ إِن كُنتُمۡ تُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۚ ذَٰلِكَ خَيۡرٞ وَأَحۡسَنُ تَأۡوِيلًا٥٩﴾ [النساء: ۵٩].
«اى کسانى که ایمان آوردهاید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولو الامر (علما و حکام مسلمان) را! و هرگاه در چیزى نزاع داشتید، آن را به خدا و پیامبر بازگردانید (و از آنها داورى بطلبید) اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید! این (کار) براى شما بهتر، و عاقبت و پایانش نیکوتر است».
و نیز: ﴿ٱتَّخَذُوٓاْ أَحۡبَارَهُمۡ وَرُهۡبَٰنَهُمۡ أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِ وَٱلۡمَسِيحَ ٱبۡنَ مَرۡيَمَ وَمَآ أُمِرُوٓاْ إِلَّا لِيَعۡبُدُوٓاْ إِلَٰهٗا وَٰحِدٗاۖ لَّآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۚ سُبۡحَٰنَهُۥ عَمَّا يُشۡرِكُونَ٣١﴾ [التوبة: ۳۱].
«(آنها) دانشمندان و راهبان خویش را معبودهایى در برابر خدا قرار دادند، و (همچنین) مسیح فرزند مریم را; در حالى که دستور نداشتند جز خداوند یکتائى را که معبودى به حق جز او نیست، بپرستند، او پاک و منزه است از آنچه همتایش قرار مىدهند».
و یاسری تفسیر امام صادق درباره آیه:
﴿ٱتَّخَذُوٓاْ أَحۡبَارَهُمۡ وَرُهۡبَٰنَهُمۡ أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِ٣١﴾ [التوبة: ۳۱].
ارائه داده که امام صادق/ میفرماید: سوگند به خداوند آنان را به عبادت خود فرا نخواندند و چنانچه فرا میخواندند به آنان جواب نمیدادند ولیکن حرامی را حلال، و حلالی را حرام کردند، و آنان نیز بر آن اطاعتش کردند پس به عبادتشان پرداختند که خود هم متوجه نشدند [۵۴۳] و یا باز امام صادق میفرماید: هرکس در معصیت [خدا] از کسی اطاعت نماید او را عبادت نموده است [۵۴۴].
و روایتی قریب به این روایات مذکور از امام صادق/ از پیامبر ج روایت شده است که عدی بن حاتمس از پیامبر ج شنیده است که آیه:
﴿ٱتَّخَذُوٓاْ أَحۡبَارَهُمۡ وَرُهۡبَٰنَهُمۡ أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِ٣١﴾ [التوبة: ۳۱].
را میخواند گفتم ما آنها را عبادت نمیکنیم پیامبر ج فرمود: آنچه را که خداوند حلال کرده حرام مینمایند و شما نیز آن را تحریم میکنید، و آنچه که خداوند حرام کرده است حلال مینمایند، شما هم آن را حلال مینمائید گفتم آری فرمود آن عبادتشان است [۵۴۵].
و یاسری هر آنچه خواسته در این زمینه بیان کند با این عبارت اطاعت همان عبادت است، آن را خلاصه نموده است که در روایت امام صادق: عبادت همان اطاعت است نظیر آنهم ذکر شده و بالاخره اطاعت به طور اطلاق جز برای خداوند و پیامبر ج برای هیچ کسی به کار نخواهد رفت [۵۴۶].
و بدون شک هرکس بر کتب تفسیر و شروح حدیث امامیه اطلاع یابد خواهد دید که بسیاری از آنها از لحاظ منبع با آنچه یاسری ذکر کرده است موافقاند [۵۴٧] ولیکن اختلاف از لحاظ تطبیق در دو امر است:
اول: آیا ائمه در وجوب اطاعت مطلق همچون پیامبرند؟
دوم: آیا تقلید عامی از مجتهد در آنچه او از مخالفت آن با نص آگاه است داخل در شرک اطاعت میگردد؟
برای جواب به سؤال اول میبایست بدانیم که امامیه معتقد هستند که حمایت شریعت از وظایف امام است. و نیز باید بدانیم که آنها به عصمت ائمه قائلاند و بالاخره او [امام] اشتباه نمیکند و بنابراین اطاعت او به طور مطلق واجب است، گرچه ظاهر امر او با قرآن مخالف باشد زیرا امام در تصور آنان به علت معصوم بودن به چیزی امر نمیکند که با شرع مخالف باشد، زیرا از دیدگاه بسیاری از آنان دلالت قرآن بدون تفسیر و بیان امام ظنی است که بسیاری از علمای شیعه به آن تصریح مینمایند.
ولیکن سؤالی در اینجا مطرح میگردد: چگونه اینها بر آیه و تفسیر امام صادق برای آن پاسخ میدهند؟
فیض کاشانی - با پاسخ بسیاری از علمای امامیه پاسخ میدهد و میگوید: و اما اطاعت پیامبران و اولیاء آنان در حقیقت اطاعت از خداست زیرا از جانب خداوند امر و نهی مینمایند [۵۴۸].
و در حقیقت جانب دیگری هست که امثال کاشانی از آن غفلت نمودهاند و آن اینکه پیامبر ج و امامان آل بیت÷ بیان کردهاند که مرجع تنها کتاب و سنت صحیح است، و کسی دیگر حق مرجعیت [مطلق] را ندارد، همچنانکه علی به مسلمانان توصیه میکند و میفرماید وصیتم برای شما اینکه چیزی را همتا و شریک خدا نکنید و سنت محمد ج را ضایع نسازید و این دو ستون (کتاب و سنت) را بر پای دارید، و این دو چراغ را روشن نمائید [۵۴٩]. و حال علیس نفرموده است از غیر آن دو (کتاب و سنت) پیروی نمائید.
و باز علیس [در نهج البلاغه] میفرماید: خداوند ما و شما را در اطاعت خود و پیامبرش به کار گیرد [۵۵۰]، و او «علی» نفرموده است که ما را در اطاعت کسی دیگر قرار دهد، و سایر روایات در این زمینه فراوانند.
آری چنانچه علمای شیعه روایات ائمه را از لحاظ سند [بررسی رجال] تحقیق مینمودند و آنچه را که از نظر متن که با قرآن و سنت مخالف است اخراج مینمودند، پس اگر فردی شیعه میگفت من از این صحیح تبعیت میکنم اختلاف [در این وقت] تقریباً لفظی میبود، و مثل مقلدین سایر مذاهب دیگر بود.
ولکن متأسفانه آثار ائمه میان خود شیعیان حکم بر عدم تنقیح آن گردیده است و بلکه افتخارشان این است که آنان همچون اهل سنت نیستند که کتابهایی داشته باشند که اهل حدیث ضعیف از صحیح آنها را بررسی و تنقیح نموده باشند، و روایات متروکاند برای مجتهدین هر آنچه آنها بخواهند ترجیح داده و عامی کاری جز تقلید ندارد.
خلاصه: یاسری/ بر این باور است که عبادات اعم از قلبی مانند، اخلاص، صدق، توکل، استقامت وخوف و یا عملی مانند دعا و غیره میبایست جز برای خداوند برای کسی دیگر انجام نپذیرد.
[۵۴۲] المنهاج، ۲۲. [۵۴۳] کافی ۲/۳٩۸. [۵۴۴] منبع سابق. [۵۴۵] احمد (المسند ۴/۲۵٧) ترمذی شماره ۳۰٩۴. [۵۴۶] مذهبنا، ۴٧. [۵۴٧] طبرسی در تفسیر خود میگوید: از پیامبر ج روایت شده است:که معنی اتخاذشان به ارباب [در آیه] یعنی برخلاف دستور خداوند از آنان تحریم و تحلیل پذیرفتند. التبیان ۵/۲۰۶. [۵۴۸] تفسیر الصافی ۲/۳۳٧. [۵۴٩] نهج البلاغة ۳۵٩ (مؤسسه المعارف خطبۀ شماره ۱۴٧). [۵۵۰] نهج البلاغة ص ۴۵۰.
مسأله غلو از مسائل اساسی است که یاسری به بررسی و بیان دیدگاه اسلام و سلامت روش آل بیت یا صور گوناگون، و نیز به بیان قواعدی از طرف ائمه برای رد شروع غلوگرایان و غلوی که به نام آل بیت وارد اسلام ساختهاند به آن پرداخته است.
یاسری بر این باور است که چون اسلام در کشورهایی مانند دولتهای نصاری فارس و مجوس گسترش یافت مقاومت دشمنان اسلام با نیروی مسلمانان سخت بود، اسلوب و روش دیگری برای مبارزه با اسلام انتخاب کردند که: تقیه را وارد اسلام نمودند و به آن تظاهر نمودند و عقائد غلوگرایانه خود را وارد اسلام ساختند وآن را جلوهای دینی بخشیدند [۵۵۱].
هدفی که این مفسده جویان دنبال میکردند - به تعریف یاسری – تخریب اسلام و نابودی ابزار و اسباب بقا و گسترش آن بود [۵۵۲].
و یاسری ابزاری را که مفسده جویان برای دستیابی به هدف خود انتخاب نمودهاند چنین بیان میکند: شخصیتهایی اسلامی که در میان مسلمانان دارای جایگاه بزرگی بودند انتخاب نمودند و آنان را شعار و پرچمدار ادامه عقائد غلوگرایانه شرکی خود قرار دادند و این شخصیتها که در دل مسلمانان جایگاه بزرگ ویژهای داشتند شخصیت ائمه آل بیت بودند [۵۵۳].
یاسری بر این باور است که مسفده جویان به نابودى وسائل و ابزار دین رجوع کردند و آنهم:
۱- قرآن کریم.
۲- سنت پیامبر ج.
۳- حاملان رسالت اسلام و لشکریان آن از قبیل مهاجرین و انصار و ائمه اهل بیت [۵۵۴] که قرآن و سنت را به تمام دنیا رساندند.
یاسری میگوید: غلوگرایان تلاش نمودند تا از طریق تکیه بر مبانی اسلامی به عنوان ابزار کاری خود اهداف و مقاصد خود را پنهان نمایند، قرآن کریم و احادیث پیامبر ج عرصههایی برای فعالیت و حرکتشان بود. و قاعده اساسیشان یا تحریف لفظی و یا تعریف معنوی کتاب خدا و سنت پیامبر ج بود سپس از طریق روایاتی که اختراع و تلفیقی مینمایند تحریف خود را به ائمه اهل بیت نیز بچسبانند [۵۵۵].
[۵۵۱] مذهبنا، ٧. [۵۵۲] منبع سابق، ۸. [۵۵۳] منبع سابق، ٧-۸. [۵۵۴] مذهبنا، ۸. [۵۵۵] منبع سابق
یاسری در این زمینه ذکر میکند دروغهایى را که مفسده جویان در پی اختراع و نسبت آن به ائمه داده بودند ائمه به آن درک نموده بودند، لذا به وضع قاعده مشهور عرضه تمام مرویات بر قرآن کریم و ردّ آنچه با قرآن مخالف است اقدام و دستور دادند، و به نظر یاسری [این قاعده عرضه بر قرآن] قاعدهای است که ائمه برای حفظ مردم از انحراف تأسیس نمودهاند. و لذا میگوید: این قواعد که ائمه اهل بیت برای ما به جای گذاشتهاند ثروت علمی بزرگ و گرانبهایی است که بر هر مسلمان مدّعی حب اهل بیت خصوصا بر ما شیعیان امامیه واجب است، و بلکه برتر و سزاوار است به آن تمسک نمائیم [۵۵۶].
ولیکن یاسری شدت ناراحتی خود را بر کتب مذهب امامیه که روایات دروغین مخالف با قرآن در آن فراوان است پنهان نکرده است، و میگوید: آنچه [بیش از هر چیز] ما را اندوهگین میسازد این روایات دروغین است که کتابها و منابع قابل اعتماد ما را نیز مملو ساختهاند [۵۵٧].
[۵۵۶] منبع سابق ٩. [۵۵٧] منبع سابق.
یاسری برخی از صور گوناگون غلو که دروغپردازان اختراع میکنند به صورت زیر بر میشمارد که:
۱- قول به اینکه مقام و درجه علیس از انبیاء و مرسلین بالاتر است، یاسری سخن محمد علی موسوی را که میگوید: ائمه از تمام انبیاء هدایت یافتهترند، و آگاهترین مخلوقند در میان تمام بشریت از آغاز تا انتها و نیز از انبیا و اوصیاء [۵۵۸] رد نموده و به دنبال آن میگوید این سخن افراط میباشد با روایات غلوگرایان هماهنگ است [۵۵٩].
۲- قول به اینکه تعیین امام علی از بعثت رسول خدا ج مهمتر است، زیرا به نقل یاسری از آیتالله خراسانی [۵۶۰]: ترک امام علی نقض فرض و ویران کردن پایه دین است.
۳- قول به اینکه ائمه در حساب روز قیامت مشارکت مینمایند.
مثلاً قول به اینکه هر کسی را خود بخواهند وارد بهشت نمایند، و هر آنکه خود بخواهند به جهنم وارد سازند، در روایات زیادی این مطلب توسط دروغپردازان روایت شده، از جمله ابن بابویه در روایتی نقل میکند: که خداوند بهشت و جهنم را به علی اعطاء نموده است هر که را خود بخواهد داخل بهشت نموده، و هر آنکه خود بخواهد از آن بیرون نماید [۵۶۱]. و روایت دیگرى شبیه آن میگوید: ائمه÷ از جانب خداوند به حساب شیعیانشان وکیل شدهاند، سپس این آیه را تلاوت کرد:
﴿إِنَّ إِلَيۡنَآ إِيَابَهُمۡ٢٥ ثُمَّ إِنَّ عَلَيۡنَا حِسَابَهُم٢٦﴾ [الغاشیة: ۲۵-۲۶] [۵۶۲].
«به یقین بازگشت (همهء) آنها به سوی ما است. و مسلّماً حسابشان (نیز) با ماست».
۴- قدرت ائمه نامحدود و در تمام پهنه هستی نفوذ نموده و اراده آنان همان اراده خداوند است، و اراده خداوند همان اراده آنان است [۵۶۳].
۵- حج به اضرحه ائمة تفضل از حج به سوى مکه است.
و روایات مذکور در این زمینه فراوانند از جمله [۵۶۴]:
أ- هرکس روز عرفه قبر حسین را زیارت نماید خداوند [ثواب] یک میلیون حج با پیامبر ج و یک میلیون عمره با پیامبر ج و آزادی هزار برده و بار هزار شتر صدقه در راه خدا را برای وی مینویسد [۵۶۵].
ب – هرکس روز عرفه نزد حسین [قبر حسین] باشد عرفه را دریافته است [۵۶۶].
ج – هرکس روز عرفه نزد قبر حسین برود خداوند روز قیامت او را شاد و مسرور القلب زنده میگرداند [۵۶٧].
د – هرکس شب عرفه زمین کربلا، را زیارت نماید و روز عید در آن اقامت نماید خداوند شرّ و بدی آن سال را از وی دور مینماید [۵۶۸].
ه - (خداوند قبل از اهل عرفات برای زائرین حسین تجلی مینماید) [۵۶٩].
و – زیارت حسین در کنار رود فرات مثل زیارت خداوند درعرش است [۵٧۰].
ز – زیارت حسین در روز عاشورا برابر است با ثواب دو هزار حج و دو هزار عمره و دو هزار غزوه [۵٧۱].
ح – ثواب هر درهم که در راه حج صرف میشود هزار برابر اما ثواب هر درهم در راه زیارت حسین ده هزار برابر است [۵٧۲].
۶- نسبت صفاتی از قبیل علم غیب، خلق، احیاء، اماته .... به ائمه [۵٧۳].
٧- مبالغه در نسبت فضائل ائمه.
یاسری به روایتی از عبدالله مسعودس در این زمینه مثال میآورد که روایت نمودهاند که عبدالله بن مسعودس گفته است: نزد فاطمهل رفتم به وی گفتم شوهرت کجاست؟ گفت جبرئیل او را به آسمان عروج داده است؟ گفتم چرا؟ گفت عدهای ملائکه با هم مشاجره نمودند و حکمی از میان آدمیان طلبیدند، خداوند به آنان وحی نمود تا خود انتخاب نمایند آنان نیز علیس را انتخاب کردند [۵٧۴].
خلاصه یاسری بر این باور است که اسلام از تمام صورتهای غلو که مفسده جویان به قصد ویران نمودن دین وارد ساختهاند مبرا و به دور است، و ائمه نیز موضع خود را در برابر غلو بیان کردهاند و قاعدهای مُهم برای ردّ تمام مرویات غلوگرایان وضع نمودهاند که همان قاعده عرضه [روایات] به قرآن باشد که باطل در میان آن جای ندارد.
[۵۵۸] نگا: ضیاء المنصقین محمد علی موسوی ص ۳٧. [۵۵٩] نگا: مذهبنا، ٩۳. [۵۶۰] مذهبنا، ٩۲. نقل از رساله: المعجزة والاسلام ص ۱۰٧. [۵۶۱] مذهبنا، ٧٩. نگا: ابن بابویه القمى/علل الشرائع ۱/۶۴. [۵۶۲] مذهبنا، ٧٩. نگا: ارشاد القلوب، الدیلمى ۲/۲۵۶. [۵۶۳] مذهبنا، ۸۰. [۵۶۴] منبع سابق، ۱۰۶-۱۰۸. [۵۶۵] وسائل الشیعة ۱۴/۴۶۰. [۵۶۶] التهذیب ۶/۵۱ وسائل الشیعة ۱۴/۴۶۲ بحار الانوار ٩۸/٩۲. [۵۶٧] وسائل الشیعة ۱۴/۴۶۳. [۵۶۸] وسائل الشیعة ۱۴/۴۶۴ بحار الانوار ٩۸/٩۰. [۵۶٩] منبع سابق ۱۴/۲۶۵، بحار الانوار ٩۸/۳۶. [۵٧۰] وسائل ۱۴/۴۱۱، و در روایت دیگر (روز عاشورا) تهذیب ۶/۵۱، و در روایت دیگر (روز عرفه) مستدرک الوسائل ۱۰/۲۸۴. [۵٧۱] وسائل ۱۴/۴۶٧. [۵٧۲] نگا: این روایات در (وسائل الشیعة ج ۵/۲٩۰-۴٩۰). [۵٧۳] برای توضیح بیشتر به بحث برقعی در همین کتاب مراجعه شود. [۵٧۴] مذهبنا ٩٩-۱۰۰، اختصاص، مفید ۲۱۳.
هر کس در کتب و آثار یاسری/ دقت و تأمل نماید متوجه خواهد شد که او اهتمام زیادی به قرآن کریم داده است و منبع اولی که یاسری در آراء و استدلالهای خود به آن تکیه مینماید قرآن است، و به نظر او قرآن تنها مرجعی است که میتواند امت اسلام را بر حق جمع نماید.
و یاسری کتاب خود المنهاج یا (المرجعیه القرآنیه) را تألیف نمود که در این کتاب به وضع عناوین مطلب اکتفا نموده سپس در زیر آن آیات فراوانی که آشکارا مسائل دینی را برای خواننده روشن میسازند ذکر مینماید، بدون اینکه شرحی به آن بیفزاید مگر در برخی مسائل زیرا او به کفایت قرآن برای بیان حقایق و هدایت مردم ایمان دارد. بارزترین مطالبی که یاسری پیرامون قرآن ذکر کرده است عبارتند از:
یاسری بر این باور است که قرآن از تمام صورتهای تحریف مصون است و قرآن «قطعی الثبوت» است و در کتاب المنهاج استدلالهای فراوانی را در این زمینه ذکر مینماید [۵٧۵].
[۵٧۵] نگا: المنهاج ٧.
یاسری برای اثبات این مسأله به آیات فراوانی استدلال مینماید از جمله به آیه:
﴿وَنَزَّلۡنَا عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ تِبۡيَٰنٗا لِّكُلِّ شَيۡءٖ وَهُدٗى وَرَحۡمَةٗ وَبُشۡرَىٰ لِلۡمُسۡلِمِينَ٨٩﴾ [النحل: ۸٩].
«و ما این کتاب را بر تو نازل کردیم که بیانگر همه چیز، و مایه هدایت و رحمت و بشارت براى مسلمانان است!».
و یاسری بیان میکند که اصول دین و مسائل اساسی آن قرآنی و قطعیاند و اجتهادات یا استنباطات عقلی و ظنی نیستند و تصریح مینماید به اینکه: قرآن از غیر خود بینیاز است، و غیر قرآن از قرآن بینیاز نیست، و آیات زیادی در قرآن و به صحت سخن فوق دلالت مینمایند از جمله:
﴿أَوَ لَمۡ يَكۡفِهِمۡ أَنَّآ أَنزَلۡنَا عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ يُتۡلَىٰ عَلَيۡهِمۡۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَرَحۡمَةٗ وَذِكۡرَىٰ لِقَوۡمٖ يُؤۡمِنُونَ٥١ قُلۡ كَفَىٰ بِٱللَّهِ بَيۡنِي وَبَيۡنَكُمۡ شَهِيدٗاۖ يَعۡلَمُ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۗ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِٱلۡبَٰطِلِ وَكَفَرُواْ بِٱللَّهِ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡخَٰسِرُونَ٥٢﴾ [العنكبوت: ۵۱-۵۲].
«آیا براى آنان کافى نیست که این کتاب را بر تو نازل کردیم که پیوسته بر آنها تلاوت مىشود؟! در این، رحمت و تذکرى است براى کسانى که ایمان مىآورند (و این معجزه بسیار واضحى است). بگو: همین بس که خدا میان من و شما گواه است; آنچه را در آسمانها و زمین است مىداند; و کسانى که به باطل ایمان آوردند و به خدا کافر شدند زیانکاران واقعى هستند».
﴿فَبِأَيِّ حَدِيثِۢ بَعۡدَهُۥ يُؤۡمِنُونَ١٨٥﴾ [الأعراف: ۱۸۵].
«بعد از آن به کدام سخن ایمان خواهند آورد؟!».
[۵٧۶] نگا: منبع سابق ۸-٩
یاسری به مفاد آیه:
﴿وَلَقَدۡ يَسَّرۡنَا ٱلۡقُرۡءَانَ لِلذِّكۡرِ فَهَلۡ مِن مُّدَّكِرٖ١٧﴾ [القمر: ۱٧].
«ما قرآن را براى تذکر و حفظ و یادگیرى و فهم معانى آن آسان کردیم; آیا کسى هست که متذکر شود؟!».
بر این اعتقاد است که قرآن سهل و قابل فهم است، و لذا آیاتی از قیبل آیه:
﴿أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ ٱلۡقُرۡءَانَ أَمۡ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقۡفَالُهَآ٢٤﴾ [محمد: ۲۴].
«آیا آنها (منافقان) در قرآن تدبر نمىکنند، یا بر دلهایشان قفل نهاده شده است؟!».
که به توبیخ کسانی میپردازند که در قرآن تأمل و تدبر نمینمایند. ذکر [و مورد استدلال] قرار میدهد، همچنین یاسری بیان نموده است که قرآن آشکار و واضح است و خداوند کسانی را که قائل به عدم فهم قرآن میباشد با صفاتی نکوهیده مورد سرزنش قرار میدهد.
آنان ضعیف الایمان و نفرین شدهاند. چنانکه خداوند میفرماید:
﴿وَقَالُواْ قُلُوبُنَا غُلۡفُۢۚ بَل لَّعَنَهُمُ ٱللَّهُ بِكُفۡرِهِمۡ فَقَلِيلٗا مَّا يُؤۡمِنُونَ٨٨﴾ [البقرة: ۸۸].
«و (آنها از روى استهزا) گفتند: دلهاى ما در غلاف است! (و ما از گفته تو چیزى نمىفهمیم. آرى، همین طور است!) خداوند آنها را به خاطر کفرشان، از رحمت خود دور ساخته، (به همین دلیل، چیزى درک نمىکنند;) و کمتر ایمان مىآورند».
بر قلبهایشان مهر [قفل باطل] زده شده است. چنانکه قرآن میفرماید:
﴿فَبِمَا نَقۡضِهِم مِّيثَٰقَهُمۡ وَكُفۡرِهِم بَِٔايَٰتِ ٱللَّهِ وَقَتۡلِهِمُ ٱلۡأَنۢبِيَآءَ بِغَيۡرِ حَقّٖ وَقَوۡلِهِمۡ قُلُوبُنَا غُلۡفُۢۚ بَلۡ طَبَعَ ٱللَّهُ عَلَيۡهَا بِكُفۡرِهِمۡ فَلَا يُؤۡمِنُونَ إِلَّا قَلِيلٗا١٥٥﴾ [النساء: ۱۵۵].
«(ولى) بخاطر پیمانشکنى آنها، و انکار آیات خدا، و کشتن پیامبران بناحق، و بخاطر اینکه (از روى استهزا) مىگفتند: «بر دلهاى ما، پرده افکنده (شده و سخنان پیامبر را درک نمىکنیم! رانده درگاه خدا شدند.) آرى، خداوند بعلت کفرشان، بر دلهاى آنها مهر زده; که جز عده کمى (که راه حق مىپویند و لجاج ندارند،) ایمان نمىآورند».
از هوی و آرزو پیروی مینمایند. همچنانکه خداوند میفرماید:
﴿وَمِنۡهُم مَّن يَسۡتَمِعُ إِلَيۡكَ حَتَّىٰٓ إِذَا خَرَجُواْ مِنۡ عِندِكَ قَالُواْ لِلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡعِلۡمَ مَاذَا قَالَ ءَانِفًاۚ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ طَبَعَ ٱللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ وَٱتَّبَعُوٓاْ أَهۡوَآءَهُمۡ١٦﴾ [محمد: ۱۶].
«گروهى از آنان به سخنانت گوش فرامىدهند، اما هنگامى که از نزد تو خارج مىشوند به کسانى که علم و دانش به آنان بخشیده شده (از روى استهزا) مىگویند: «(این مرد) الآن چه گفت؟!» آنها کسانى هستند که خداوند بر دلهایشان مهر نهاده و از هواى نفسشان پیروى کردهاند (از این رو چیزى نمىفهمند)».
و این صفاتی که یاسری به آنها اشاره نموده است کافی است تا هر مسلمانی را به روی آوری بر تحقیق و تدبر در قرآن دعوت نماید.
[۵٧٧] نگا: منبع سابق ۱۲-۱۳.
پیشتر ذکر شد که یاسری در تمام مراحل زندگی خود به تحریف قرآن معتقد نبوده است و هرگز تصور هم نکرده بود که فردی از بزرگان مذهب امامیه به این اعتقاد خطرناک اقرار نموده باشد، ولیکن اتهامی که ابن حجى کریم متوجه او ساخت وی را به طرف تحقیق و بررسی بر اقوال علمای مذهب امامیه سوق داد و در تحقیق خود به حقایق مهمی دست یافت که در کتاب خود [تحت عنوان] القرآن و علماء اصول و مراجع الشیعه الامامیه الاثنی عشریه آن را تخریج نموده است.
و در تحقیق خود طریقی علمی و نیک پیموده است و به معرفی بزرگان مذهب از قرن چهارم مانند قمی و کلینی تا بزرگان متأخر امثال محمد تقی کاشانی و خوئی پرداخته است، برای اغلب اعلام مذکور به بیان سه امر اقدام نموده است:
۱- جایگاه این عالم در مذهب [امامیه] از طریق عرضه اقوال علمای درباره وی.
۲- تصریح آن عالم به اینکه او معتقد است که قرآن موجود تحریف شده است.
۳- تصریح علمای برخی فرقهها که فلان عالم به تحریف قرآن معتقد است.
و نمونههایی که یاسری به آن اشاره کرده است به طور خلاصه عبارتند از:
یاسری اقوال جمعی از علماء را بر علوّ منزلت او در مذهب جعفری ذکر کرده است که به طور خلاصه دلالت مینمایند بر اینکه صاحبان آن اقوال او را مورد اعتماد و عارف و آگاه به اخبار صحیح از ائمه به شمار میآورند و او از زمره بزرگترین علمای مذهب در شناختن اخبار صحیح و تشخیص آنهاست [۵٧۸].
و یاسری به بیان عقیده کلینی در مورد قرآن میپردازد که او [کلینی] میگوید از طریق کثرت اخبار آشکارا روشن میگردد قرآنی که نازل شده چند برابر قرآن موجود بوده است [۵٧٩]. و کاشانی نیز درباره او [کلینی] میگوید: او [کلینی] به تحریف و نقصان قرآن معتقد است، زیرا روایاتی را در الکافی در این باره روایت نموده و روایات [مذکور] را هم مورد اشکال قرار نداده و در اول کتاب (الکافی) ذکر میکند که او به آنچه روایت نموده است اعتماد داشته و ملتزم به صحت آنچه روایت نموده است [۵۸۰] میباشد.
و باز یاسری از نوری طبرسی در فصل الخطاب نقل میکند طبرسی درباره کلینی میگوید: تحریف قرآن مذهب و نظر ثقة الاسلام كلینی است به طوری که جماعتی از علماء اخبار فراوان صریحی در این مورد به او نسبت دادهاند [۵۸۱].
و همچنین تصریح سید محسن کاظمی و سید ابوالحسن عاملی و مجلسی و نعمت الله جزائری را نقل کرده است که کلینی به تحریف قران معتقد است [۵۸۲].
[۵٧۸] نگا: کتاب القرآن و علماء اصول و مراجع الشيعة - یاسری ۱۰-۱۳. [۵٧٩] همان مرجع ۱۳-۱٧ [۵۸۰] همان مرجع، ۱٧ تفسیر الصافی / المقدمة السادسة ۱۴. [۵۸۱] کتاب القرآن و علماء اصول و مراجع الشیعة – یاسری ۱٧. [۵۸۲] همان مرجع ۱٧-۱۸.
یاسری میگوید: منزلت این عالم بزرگ این که او واضع و نگارنده یکی از اصول هشتگانه ما [شیعیان] است بلکه واضع بزرگترین اصول ماست [۵۸۳].
و یاسری/ اقوال علماء بر ستایش [بحار] مجلسی را نقل نموده و سپس به دنبال آن میگوید و در اثنای تحقیقم در زمینه اقوال و کلام و روایات مجلسی به این نتیجه رسیدم که او به تحریف قرآن معتقد است؛ و بلکه به آن دعوت نموده و در پی گسترش و اصرار بر آن است، و در تألیفات خود بر آن تأکید مینماید، و برخی از اقوال و روایات او را [در این باره] به شما تقدیم مینمایم [سپس به نقل چهارده روایت از مجلسی میپردازد] سپس یاسری تصریح مجلسی به اعتقاد خود را نقل مینماید که مجلسی میگوید: پوشیده نماند خبر تحریف قرآن و بسیاری از اخبار صحیح در نقص و تغییر قرآن صریحاند و اخبار در این باب متواترند و طرح همه آنها موجب رفع اعتماد بر اخبار میگردد.
بلکه اخبار در تحریف قرآن کمتر از اخبار امامت نیست [۵۸۴] و یاسری در توضیح سخن مجلسی میگوید: یعنی اگر به وجود امامت قائل شویم پس میبایست قرآن تحریف شده باشد و چنانچه قائل به عدم تحریف قرآن باشیم پس به این معنی است که امامت وجود ندارد [۵۸۵]، و برخی از بزرگان امامیه تصریح مینمایند که مجلسی معتقد است که قرآن موجود تحریف شده، به عنوان مثال طبرسی میگوید: علامه محمد باقر مجلسی تصریح نموده است که او [مجلسی] به تحریف قرآن ایمان دارد [۵۸۶].
[۵۸۳] همان مرجع ۲۸. [۵۸۴] مرآة العقول، مجلسی ۱۲/۵۲۵. ضمن شرح باب اینکه همه قرآن جز ائمه کس دیگرى آن را جمع نکرده است. [۵۸۵] کتاب القرآن و علماء اصول و مراجع الشيعة، یاسری ۳۱-۳۲. [۵۸۶] فصل الخطاب ص ۲۶-۳۱.
و او همچنانکه یاسری میگوید: صاحب یکی از اصول و منابع شیعه (مستدرک الوسائل) است و نیز صاحب کتاب «فصل الخطاب في تحریف كتاب رب الارباب» است. علامه طبرسی نزد علامه بزرگ مجدد شیعه در قرن سیزدهم سید شیرازی تلمذ نموده است [۵۸٧].
و یاسری به اثبات استناد و کتاب فصل الخطاب [از طریق اقوال علماء] پرداخته تا کسانی که میخواهند در نسبت کتاب [فصل الخطاب] به طبرسی تشکیک به وجود آورند راه را بر آنها ببندد [۵۸۸]، سپس به بیان هدف مؤلف [طبرسی] از تالیف کتاب میپردازد که طبرسی خود در مقدمه میگوید: و بنده [خدا] حسین بن محمد تقی طبری خداوند او را از ایستادگان بر آستانهاش و چنگ آمیزان کتابش قرار دهد میگوید: این کتاب نکته سنج و سیری شریف است که در اثبات تحریف قرآن و رسوائیهای اَهل ستم و دشمن به رشته تحریر در آوردهام و آن را به «فصل الخطاب في تحریف كتاب رب الارباب» نام نهادم [۵۸٩].
[۵۸٧] کتاب القرآن و مراجع الشيعة، یاسری ۳۴. [۵۸۸] کتاب القرآن وعلماء اصول ومراجع الشیعة، یاسری. و از جمله آنچه یارسى در اثبات این کتاب ذکر کرده است چنین است: -تأیید ملا باقر بن اسماعیل کاجوری در کتابش: (هداية المرتاب في تحريف الكتاب) تهرانى در کتاب: (الذريعة إلى تصانيف الشيعة ج۲۵ ص ۱٩۱) ذکر کرده است. -ملا محمد بن سلیمان بن زویر السلیمانی. تهرانی در الذریعة ج۱۸ ص ۲٧- ذکر کرده است. -شیخ هادى نجفى در کتاب (محجة العلماء) نگا: الذریعة ج۱۶ ص ۲۳۲. ج۲۰ ص ۱۴۴. -شیخ مولى محمد کاظم خراسانى در کتابش (الكفاية). نگا: الذریعة ج۱۶ ص ۲۳۲. ج۲۰ ص ۱۴۴. -محمد مهدى اصفهانى در کتابش: (أحسن الوديعة ص ۸٩) و گفته که نصارى این کتاب را به زبان خود ترجمه و توزیع کردهاند، به سبب اهتنامشان به مؤلف و کتابش. - علامه آغا بزرگ تهرانى در کتابش (نقباء البشر في القرن الرابع عشر) نزد ترجمه نورى طبرسى. -سید یاسین موسوى در مقدمه کتاب: (النجم الثاقب) نورى طبرسى. - رسول جعیفران در کتابش: (أكذوبة التحريف). -علامه سید جعفر مرتضى عاملى در کتابش (حقائق هامة حول القرآن الكريم). [۵۸٩] فصل الخطاب/ مقدمه.
یاسری از او نقل کرده است که او [بحرانی] میگوید: (دلالت صریح و قول فصیح این اخبار بر تحریف قرآن پوشیده نیست. و اگر به این اخبار با وجود کثرت و گسترش آنها ایراد وارد گردد، میتوان به تمام اخبار شریعت ایراد وارد کرد، زیرا اصول [روایت] یکی است و نیز طرق و راویان و مشایخ و ناقلان هم یکیاند، قسم به جان و حیاتم، قول به عدم تغییر و تبدیل (قرآن) از حسن ظن به ائمه جور دور نیست و این یعنی اینکه [ائمه جور] در امانت کبری خیانت نکردهاند با وجود آشکار بودن خیانتشان در امانتی که ولایت و خلاف ضرر آن بر دین بیشتر است) [۵٩۱].
خلاصه: اینکه یاسری را بر این باور است که بسیاری از بزرگان امامیه عقیده خود را به وقوع تحریف در قرآن را تقریر مینمایند، و یاسری شدیداً آن را محکوم نموده و آن را با اعتقاد ائمه آل بیت رحمهم الله مخالف میداند.
[۵٩۰] او یوسف بن احمد بن ابراهیم الدرازی البحرانى، از آل عصفور، از اهالى بحرین است در کربلاء ۱۱۸۶هـ/۱٧٧۲م وفات نموده است، در تاریخ تشیع در بحرین مقامى بسزا داشته است. از مشهورترین کتابهایش: الدرة النجفية من الملتقطات اليوسفية، أنيس المسافر، لؤلؤة البحرين، سلاسل الحديد في الرد على ابن أبي الحديد (در رد شارح نهج البلاغة در اثبات خلافت سه خلفا نوشته است) و عالم عراق امین السویدى هم رد بر این کتاب نوشته است که به: (الصارم الحديد في عنق صاحب سلاسل الحديد) مشهور است. نگا: الأعلام ۸/۲۱۵، الذریعة (۱/۲۶۵) (۲/۴۶۵). [۵٩۱] الدرة النجفية للعلامه المحدث يوسف البحراني ص: ۲٩۸.
یاسری/ بر این باور است که ائمه آل بیت و در رأس آنان علیس نمونه عالی علم و عبادت و جهاد در راه دفاع از دین میباشند، و یاسری منزلت وارده برای آنان را با روایتی از پیامبر ج تفسیر و تعبیر مینماید که میفرماید: علی جز مؤمن کسی او را دوست ندارد و جز منافق از او بغض [در دل] ندارد و او مردی است که خداوند و پیامبر خدا او را دوست میدارد و خدا و رسول خدا [نیز] او را دوست میدارند [۵٩۲].
میتوانیم موضع یاسری درباره عقیده نص بر ائمه دوازدهگانه از خلال مطالبی که در کتاب «المنهاج» تحت عنوان امامت ذکر کرده است برداشت نمائیم که به طور خلاصه چنین است.
۱- قرآن بیان میکند که خداوند متعال هر گاه بخواهد فردی را برای منصب (تشریعی یا اجرایی) تعیین نماید به اسم او تصریح مینماید و حال قرآن تصریح ننموده است که علی÷ میبایست بعد از پیامبر ج امام باشد [۵٩۳].
۲- امامت مستلزم برتری نیست، «و امامت برای مفضول با وجود افضل هم صحیح است» همچنانکه خداوند خلافت و پادشاهی را به طالوت بخشید و او پیامبر نبود، پس لازم نیست که امام برترین عصر خویش باشد زیرا طالوت به مفاد امر و نص خداوند پادشاه بود در حالی که نبی خدا یوشع و داود نیز حضور داشتند [۵٩۴].
۳- عصمت از لوازم و ضروریات ائمه نیست زیرا اشتراط عصمت با تعیین طالوت غیر معصوم به عنوان زمامدار از جانب خداوند با وجود پیامبر معصوم یوشع بن نون÷ مخالف میباشد [۵٩۵].
یاسری/ بر این دیدگاه است که ائمه بر اصل مهمی تأکید ورزیدهاند و آن اینکه هر بنی آدمی دچار اشتباه میگردد و هر انسانی در معرض اشتباه، فراموشی، سهو، غفلت، و سایر عوارض و صفات بشری قرار میگیرد.
همچنانکه یاسری ذکر کرد ائمه در کلام خود بر اصل مهمی تأکید نمودهاند و آن اینکه: هر بنی آدم اشتباه میکند، و امام علی÷ هم میگوید: از گفتن سخن حق و مشورت عادلانه دست بر ندارید، من در درون، خودم را بیاشتباه نمیپندارم، و اطمینان ندارم که کارهایم اشتباه نباشد، مگر اینکه خداوند که او از من به خودم مالکیت بیشتری را داراست از [شر] نفسم مرا کفایت [و یاری] نماید، همانا من و شما بندگان تملک شده پروردگاری هستیم که پروردگاری جز او نیست [۵٩۶]، و امام علیس این اصل را دوباره تأکید نموده و میفرماید: چقدر گناهی که بعد از آن دچار اهمال شدهام مرا غمگین میسازد تا اینکه دو رکعت نماز به جای آورم [۵٩٧].
۴- طریق انتخاب امام در قرآن: همان:﴿وَأَمۡرُهُمۡ شُورَىٰ بَيۡنَهُمۡ وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ يُنفِقُونَ٣٨﴾ [الشورى: ۳۸]. «و کارهایشان به صورت مشورت در میان آنهاست». است [۵٩۸].
خلاصه: یاسری امامت را با شوری میداند، و بنابراین نص بر امامت نیست و امامت مفضول با وجود افضل درست است و هیچ تلازمی میان امامت و عصمت نیست.
[۵٩۲] مذهبنا ص ۵ و یاسری به حدیث علیس اشاره میکند «عهد الی رسول الله ج أنَّه لايحبك الا مؤمن ولا يبغضك إلا منافق» روایت از احمد در المسند (۱/٩۵-۱۲۸) و در فضائل الصحابه ۲/۶٩۶، ترمذی ۵/۵٩۴، ابن ماجه ۱/۱۴۲ وغیره. و دکتر وصی الله بن محمد عباس در تحقیقش در کتاب: فضائل الصحابة (ح ٩۴۸) آن را صحیح دانسته است. اما حدیث بریده و غیر از او: (لأعطين الراية غداً رجلاً يحبه الله ورسوله ....). فردا پرچم را به مردى مىدهم که خدا و پیامبر او را دوست دارند ... تا آخر حدیث. مسلم ۴/۱۸٧۱ ح٩۸٧، وأحمد ۵/۵۳۵ (۲/۳۸۴) و نسائى در الخصائص ص ۵ روایت کردهاند. [۵٩۳] المنهاج ۸٩-٩۰. [۵٩۴] منبع سابق ٩۰. [۵٩۵] منبع سابق ٩۱. [۵٩۶] نهج البلاغه ۲/۲۰۱. [۵٩٧] منبع سابق ۴/٧۲. [۵٩۸] المنهاج ٩۱.
یاسری/ در مسأله صحابه روش و طریق معتدل و منصفانه و به دور از افراط و تفریط اتخاذ نموده است. و میتوان دیدگاه وی را در مورد صحابه کرام چنین خلاصه نمود.
یاسری اصحاب پیامبر ج مهاجرین و انصار را از حاملان رسالت اسلامی و لشکریان اسلام که [پیام] قرآن و سنت نبوی به تمام مردم رساندهاند به شمار میآورد [۵٩٩].
همچنین یاسری بیان مینماید که خداوند در آیات فراوانی صحابه را تزکیه و مورد تأیید قرار داده است، از جمله آیه:
﴿لَّقَد تَّابَ ٱللَّهُ عَلَى ٱلنَّبِيِّ وَٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ ٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ ٱلۡعُسۡرَةِ مِنۢ بَعۡدِ مَا كَادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٖ مِّنۡهُمۡ ثُمَّ تَابَ عَلَيۡهِمۡۚ إِنَّهُۥ بِهِمۡ رَءُوفٞ رَّحِيمٞ١١٧﴾ [التوبة: ۱۱٧].
«مسلما خداوند قبول کرد توبه آنها و رحمت خود را شامل حال پیامبر و مهاجران و انصار، که در زمان عسرت و شدت (در جنگ تبوک) از او پیروى کردند، نمود; بعد از آنکه نزدیک بود دلهاى گروهى از آنها، از حق منحرف شود (و از میدان جنگ بازگردند); سپس خدا توبه آنها را پذیرفت، که او نسبت به آنان مهربان و رحیم است!».
و آیات فراوان دیگری که یاسری به آنها استشهاد مینماید [۶۰۰].
یاسری خلفای چهارگانه که بعد از پیامبر ج زمامداری [امت اسلام] را پذیرفتند آنان را [خلفای] راشده و عادل دانسته و از نظر او بهترین امت میباشند.
لذا در کتاب المنهاج فصلی را تحت عنوان (الخلفاء الراشدون) ترتیب داده و آیاتی را که به نظر او قبل از هر کسی شامل خلفاء میگردد ذکر مینماید. از جمله:
﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَيَسۡتَخۡلِفَنَّهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ كَمَا ٱسۡتَخۡلَفَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمۡ دِينَهُمُ ٱلَّذِي ٱرۡتَضَىٰ لَهُمۡ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّنۢ بَعۡدِ خَوۡفِهِمۡ أَمۡنٗاۚ يَعۡبُدُونَنِي لَا يُشۡرِكُونَ بِي شَيۡٔٗاۚ وَمَن كَفَرَ بَعۡدَ ذَٰلِكَ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ٥٥﴾ [النور: ۵۵].
«خداوند به کسانى از شما که ایمان آورده و کارهاى شایسته انجام دادهاند وعده مىدهد که قطعا آنان را حکمران روى زمین خواهد کرد، همان گونه که به پیشینیان آنها خلافت روى زمین را بخشید; و دین و آیینى را که براى آنان پسندیده، پابرجا و ریشهدار خواهد ساخت; و ترسشان را به امنیت و آرامش مبدل مىکند، آن چنان که تنها مرا مىپرستند و چیزى را شریک من نخواهند ساخت. و کسانى که پس از آن کافر شوند، آنها فاسقانند».
و میفرماید:
﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ فِيكُمۡ رَسُولَ ٱللَّهِۚ لَوۡ يُطِيعُكُمۡ فِي كَثِيرٖ مِّنَ ٱلۡأَمۡرِ لَعَنِتُّمۡ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ حَبَّبَ إِلَيۡكُمُ ٱلۡإِيمَٰنَ وَزَيَّنَهُۥ فِي قُلُوبِكُمۡ وَكَرَّهَ إِلَيۡكُمُ ٱلۡكُفۡرَ وَٱلۡفُسُوقَ وَٱلۡعِصۡيَانَۚ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلرَّٰشِدُونَ٧﴾ [الحجرات: ٧].
«و بدانید رسول الله ج در میان شماست (پس احترام او را بجا آورید); هرگاه در بسیارى از کارها از شما اطاعت کند، به مشقت خواهید افتاد; ولى خداوند ایمان را محبوب شما قرار داده و آن را در دلهایتان زینت بخشیده، و (به عکس) کفر و فسق و گناه را منفورتان قرار داده است; کسانى که داراى این صفاتند هدایت یافتگانند».
و میفرماید:
﴿ٱلَّذِينَ إِن مَّكَّنَّٰهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ أَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَوُاْ ٱلزَّكَوٰةَ وَأَمَرُواْ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَنَهَوۡاْ عَنِ ٱلۡمُنكَرِۗ وَلِلَّهِ عَٰقِبَةُ ٱلۡأُمُورِ٤١﴾ [الحج: ۴۱].
«همان کسانى که هر گاه در زمین به آنها قدرت بخشیدیم، نماز را برپا مىدارند، و زکات مىدهند، و امر به معروف و نهى از منکر مىکنند، و پایان همه کارها از آن خداست!».
و میفرماید:
﴿لِلۡفُقَرَآءِ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ ٱلَّذِينَ أُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِمۡ وَأَمۡوَٰلِهِمۡ يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗا وَيَنصُرُونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلصَّٰدِقُونَ٨﴾ [الحشر: ۸].
«این اموال برای فقیران مهاجرانی است که از خانه و کاشانه و اموال خود بیرون رانده شدند، آنها فضل خداوند و رضای او را میطلبند و خدا و رسولش را یاری میکنند، آنها راستگویانند».
یاسری همسران پیامبر ج را مادران مؤمنین به شمار آورده و اشاره مینماید که در قرآن برای آنان فضائلی ذکر شده است از جمله:
۱- منزلت عظیم آنان نسبت به ایمانداران کمااینکه قرآن میفرماید:
﴿ٱلنَّبِيُّ أَوۡلَىٰ بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ مِنۡ أَنفُسِهِمۡۖ وَأَزۡوَٰجُهُۥٓ أُمَّهَٰتُهُمۡۗ٦﴾ [الأحزاب: ۶].
«پیامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است; و همسران او مادران آنها (مؤمنان) محسوب مىشوند».
ب – آنان داخل در [مصداق] آیه قرآن میباشند که میفرماید:
﴿يَٰنِسَآءَ ٱلنَّبِيِّ لَسۡتُنَّ كَأَحَدٖ مِّنَ ٱلنِّسَآءِ٣٢﴾ [الأحزاب: ۳۲].
«اى همسران پیامبر! شما همچون یکى از زنان معمولى نیستید».
تا اینکه میفرماید:
﴿وَأَطِعۡنَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا٣٣﴾ [الأحزاب: ۳۳].
«و خدا و رسولش را اطاعت کنید; خداوند فقط مىخواهد پلیدى و گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملا شما را پاک سازد».
[۵٩٩] مذهبنا، ۸. [۶۰۰] نگا: المنهاج ۶٩-٧۱.
متأسفانه سینهزنیها و کوبیدن بر سر با شمشیر و قمه و روضهخوانی که بسیاری در مجالس عزاداری و هیئتهای سالگرد حسینی انجام میدهند از جلوههای منفور و ناپسندی است که به عنوان علامت مشخصه و آرم مذهب امامیه در آمده است.
و یاسری [۶۰۱]/ توضیح میدهد که مذهب ائمه با این روش جاهلیت مخالف است و با روایتی از پیامبر ج که علمای اهل سنت و شیعه روایت نمودهاند استدلال مینماید که پیامبر ج فرموده است: هرکس [در عزاداری به هنگام مصیبت] بر صورت زند و [لباس] و گریبانهای خود را پاره کند و فریاد و [زاری] جاهلیت سر دهد از ما نیست [۶۰۲].
و نیز روایت: [روضه خوان چنانچه توبه نکند خداوند روز قیامت زهری از ذلت و آتش و لباسی از قطران بر وی خواهد پوشاند [۶۰۳].
یاسری، با استشهاد به گفتار امام علی در نهج البلاغه به مقدار مصیبت صبر نازل میگردد و هر کسی در هنگام مصیبت دست بر ران و پای خود بکوبد [به عنوان تأسف] کردارش نابود و تباه میگردد [۶۰۴].
استدلال مینماید که این پدیده (سینهزنی و سوگواری) با روش و طریق ائمه مخالف است.
و نیاز به ذکر است بیان کنیم در میان شیعه جماعتی با این پدیدههای مخالف با اسلام به مخالفت پرداخته خصوصا در میان متأخرین و در رأس آنان آیتالله العظمی سید ابو الحسن اصفهانی مرجع بزرگ شیعه در زمان خود، و آیتالله العظمی سید محسن امین عاملی بزرگ علمای شیعه در سوریه در زمان خود، این [گونه] اعمال را در سال ۱۳۵۲ه تحریم نمودند که عامل دست برداری بسیاری از این گونه اعمال گردید [۶۰۵]، ولیکن دیری نگذشت که توسط برخی مراجع بعد از وفات اصفهانی در سال ۱۳۶۵ه دوباره از سر گرفته شد [۶۰۶]. و حتى الآن برخی علمای شیعه و روشنفکران آنان با این گونه اعمال مخالف شریعت، مخالفت میورزند.
[۶۰۱] مذهبنا، ٧۰. [۶۰۲] بخاری (ح: ۱۲٩۴،۱۲٩٧) مسلم (ج: ۱۰۳) مستدرک الوسائل (۲/۴۵۲ شماره ۲۴۴۳ بحار الانوار (٧٩/٩۳) همه از ابن مسعود روایت نمودهاند. [۶۰۳] مسلم (ح٩۲۳) احمد (۵/۳۴۲-۳۴۳-۳۴۴) حاکم (۱/۳۸۳) مستدرک الوسائل (۲/۴۲۵ شماره ۲۴۴۶) همه از ابو مالک اشعری روایت کردهاند. [۶۰۴] نهج البلاغة /قصار الحکم رقم ۱۴۴. [۶۰۵] عاملى از بزرگترین علماى مذهب امامى به شمار در عصر حاضر مىرود، به جز اینکه به انحراف متهم شده است، آنهم به خاطر فتاواى ایشان در باره تحریم سینه زنى، که شاعر دمشقى هم درباره او شعری سروده است. نگا: مجله الواحة/شماره اول/ مقاله: النقد الذاتی وسلطة العوام، فؤاد إبراهیم. http://alwaha.com/ [۶۰۶] الشیعة والتصحیح ۱۰۱.
یاسری/ میگوید خداوند در آیات زیادی مسلمانان را به اجتماع امر نموده و آنان را از تفرق نهی فرموده است چنانکه میفرماید:
﴿وَٱعۡتَصِمُواْ بِحَبۡلِ ٱللَّهِ جَمِيعٗا وَلَا تَفَرَّقُواْۚ١٠٣﴾ [آل عمران: ۱۰۳].
«و همگى به ریسمان خدا (قرآن و اسلام، و هرگونه وسیله وحدت)، چنگ زنید، و پراکنده نشوید».
و میفرماید:
﴿وَلَا تَكُونُواْ كَٱلَّذِينَ تَفَرَّقُواْ وَٱخۡتَلَفُواْ مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَهُمُ ٱلۡبَيِّنَٰتُۚ وَأُوْلَٰٓئِكَ لَهُمۡ عَذَابٌ عَظِيمٞ١٠٥﴾ [آل عمران: ۱۰۵].
«و مانند کسانى نباشید که پراکنده شدند و اختلاف کردند; (آن هم) پس از آنکه نشانههاى روشن (پروردگار) به آنان رسید! و آنها عذاب عظیمى دارند».
میفرماید: ﴿وَأَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَلَا تَنَٰزَعُواْ فَتَفۡشَلُواْ وَتَذۡهَبَ رِيحُكُمۡۖ٤٦﴾ [الأنفال: ۴۶].
«و (فرمان) خدا و پیامبرش را اطاعت نمایید! و نزاع (و کشمکش) نکنید، تا سست نشوید، و قدرت (و شوکت) شما از میان نرود».
میفرماید: ﴿۞شَرَعَ لَكُم مِّنَ ٱلدِّينِ مَا وَصَّىٰ بِهِۦ نُوحٗا وَٱلَّذِيٓ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ وَمَا وَصَّيۡنَا بِهِۦٓ إِبۡرَٰهِيمَ وَمُوسَىٰ وَعِيسَىٰٓۖ أَنۡ أَقِيمُواْ ٱلدِّينَ وَلَا تَتَفَرَّقُواْ فِيهِۚ كَبُرَ عَلَى ٱلۡمُشۡرِكِينَ مَا تَدۡعُوهُمۡ إِلَيۡهِۚ ٱللَّهُ يَجۡتَبِيٓ إِلَيۡهِ مَن يَشَآءُ وَيَهۡدِيٓ إِلَيۡهِ مَن يُنِيبُ١٣﴾ [الشورى: ۱۳].
«آیینى را براى شما تشریع کرد که به نوح توصیه کرده بود; و آنچه را بر تو وحى فرستادیم و به ابراهیم و موسى و عیسى سفارش کردیم این بود که: دین را برپا دارید و در آن تفرقه ایجاد نکنید! و بر مشرکان گران است آنچه شما آنان را به سویش دعوت مىکنید! خداوند هرکس را بخواهد برمىگزیند، و کسى را که به سوى او بازگردد هدایت مىکند».
و میفرماید: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ فَرَّقُواْ دِينَهُمۡ وَكَانُواْ شِيَعٗا لَّسۡتَ مِنۡهُمۡ فِي شَيۡءٍۚ إِنَّمَآ أَمۡرُهُمۡ إِلَى ٱللَّهِ ثُمَّ يُنَبِّئُهُم بِمَا كَانُواْ يَفۡعَلُونَ١٥٩﴾ [الأنعام: ۱۵٩] [۶۰٧].
«کسانى که آیین خود را پراکنده ساختند، و به دستههاى گوناگون (و مذاهب مختلف) تقسیم شدند، تو هیچگونه رابطهاى با آنها ندارى! سر و کار آنها تنها با خداست; سپس خدا آنها را از آنچه انجام مىدادند، با خبر مىکند».
یاسری میگوید: این آیات [مذکور] دلالت مینمایند بر اینکه خداوند ما را به وحدت و یکپارچگی فرا میخواند، زیرا توان و نیروی اسلام در یکپارچگی است، و از تفرق و نزاع نهی مینمایند [۶۰۸].
و یاسری میگوید ائمه در امر به لزوم یکپارچگی مسلمانان، حرص بر وحدت کلمه آنان بر نهج و روشی قرآن حرکت نمودهاند و شواهدی هم بر آن ذکر میکند، از جمله [۶۰٩]:
امام صادق میگوید: (هر کس یک وجب از جماعت مسلمانان فاصله بگیرد کمند اسلام را از گردن خود خلع نموده است) [۶۱۰].
از امام علی÷ نقل شده است که میفرماید: از دگرگونی در دین خداوند بپرهیزید، یکپارچگی و جماعت در آنچه از حق که از آن کراهت دارند بهتر است از تفرق بر باطل که دوستش دارند، و خداوند در تفرق به کسی در میان گذشتگان و چه در میان بازماندگان نیکی عطا نکرده است [۶۱۱].
از امام علی نقل است که فرموده است: بهترین مردم میانهرو و [اعتدال] پیشهگانند پس آن را دریابید و جماعت را در یابید، زیرا دست خداوند با جماعت است، و از تفرق حذر کنید و هر که از مردم جدا گردد طعمه شیطان است [۶۱۲].
از امام صادق÷ از پیامبر ج روایت شده است: هرکس صبح را آغاز نماید و به امور مسلمانان اهتمام نورزد او از آنان نیست [۶۱۳].
یاسری اقوال مذکور را روش قرآنی به شمار آورده که به یکپارچگی فرا میخواند و هرکس از جماعت فاصله بگیرد آویزه اسلام را از گردن خود خلع نموده است [۶۱۴].
وحدت جز با رجوع به قرآن ممکن نیست.
از [دیگر] محاسن یاسری اینکه او تنها از اهمیت وحدت کلمه سخن نگفته است بلکه طریقی را که به نظر او بهترین راه حل است نیز برای وصول به وحدت ترسیم نموده است. و بیان کرده است که وحدت مسلمانان ممکن نگردد مگر اینکه مسلمانان بپذیرند که به قرآن برگردند و تمام اختلافات خود را با آن حل نمایند، و غیر قرآن را پشت سر نهند، و بسیارى از وی نقل کردهاند که میگفت که قرآن مربوط به شیعه یا سنی نیست بلکه منجی عام و کلی برای همه مردم است.
یاسری رجوع به قرآن را روش و منهجی میداند که برخی ائمه آل بیت در آثارشان ترسیم نمودهاند مثلاً ابو عبدالله صادق میگوید: هر چیزی به کتاب و سنت بر میگردد، و هر حدیثی با کتاب خداوند موافق نباشد بیارزش است، و بر هر حقی حقیقتی است پس هر آنچه موافق کتاب خداوند باشد به آن عمل کنید، و هر آنچه مخالف کتاب خداوند باشد آن را رها کنید. و از ابو عبدالله روایت شده است (که مردی نزد او آمد درباره اختلاف حدیث از ائمه از او پرسید که در روایت به حدیث چه کسی اعتماد کنیم و چه کسی مورد اعتماد نیست، امام فرمود: هر گاه حدیثی وارد شده و شاهدی از کتاب خدا یا سخن پیامبر ج بر آن دیدی [به آن اعتماد کنید] و در غیر این صورت به راه خود برمیگردد و سزاوار اوست [یعنی محل اعتنا نیست].
یاسری/ میگوید چنانچه مسلمانان [روایات] را تطبیق داده و به این قواعد [ترسیم شده از جانب ائمه] عمل میکردند امت اسلامی به وحدت کلمه میرسید [۶۱۵].
مهم اینکه یاسری بیان نکرده است که قرآن تنها منبع است زیرا او (/) تاکید میکند که باید سنت ثابت را نیز منبع و مصدر قرار داد، و روی گردانی از کتاب و سنت خصلت کافرین و منافقین است [۶۱۶] ولیکن بر این باور است که منبعی که ممکن باشد که در ابتداء همگی بر آن اتفاق نمایند قرآن است، و قرآن ضامن تطبیق و تحکیم اقوال اعتقادی است، و اجتماع بر منهج قرآنی از غلو و شرک به دور است، و در پایان از میان آنچه گذشت معلوم میگردد که سید محمد یاسری/ به طوری که فکر نمیکرد [نتیجه چنین گردد] مسیر نقد و بررسی را آغاز نمود، و با این کار میخواست از مذهب [شیعه] در برابر یکی از مهمترین قضایای حساس دفاع نماید و دریافت که حقایقی از وی پوشیده شده است، و آن اینکه گروهی از بارزترین اعلام مذهب به عقیده تحریف قرآن و نقصان آن قائل و تثبیت مینمایند، و این نظریه او را به سوی شک و تردید کشاند و سپس به مراجعه و تحقیق در بسیاری از مسائل دیگر تا اینکه منجر به ترک عقیده نص [بر امامت] و عصمت [ائمه] گردید، و مهمترین آن بیداری بر انواع غلوهای که به نام ائمه وارد عرصه مذهب گردیده است، و نتوانست آنچه را بر وی آشکار گردیده است پنهان نماید، و در تالیفات و سخنرانیهاى خود مخالفت قرآن کریم را با آنچه آنان در مورد ائمه مىپندارند ابلاغ نمود و در این میان یاسری سرمایه زندگی خویش را در نتیجه این پیامدها از دست داد، پس رحمت خداوند بر او باد.
[۶۰٧] المنهاج ۶٧. [۶۰۸] منبع سابق. [۶۰٩] مذهبنا ۳۰. [۶۱۰] امالی الصدوق/۲٩٧, الوسائل ۵/۳٧٧. [۶۱۱] نهج البلاغة/۱٧۴، (المعارف- ۱٧۱ (صالح). [۶۱۲] نهج البلاغة/ ۱۲۵، (المعارف) ۱۲۳ (عبده). [۶۱۳] کافی ۲/۱۶۴. [۶۱۴] مذهبنا ۶۱. [۶۱۵] منبع سابق ٩. [۶۱۶] المنهاج ص ۱۸، فصل: الرجوع إلى الكتاب والسنة، والإعراض عنهما صفة الكافرين والمنافقين.
بعد از پنجاه سال تحقیق و مطالعه شناخت و تحقیق در مذاهب مختلف فلسفی، عرفانی و افکار غلوگرایان و مذاهب مختلف به این نتیجه رسیدهام: که حقیقت دین قرآن کریم است. و قرآن بارها مرا به قرائت و تدبر و تفکر در قرآن فرا میخواند و عامل تمام این گمراهی و سرگردانیها دوری کلی از حقایق قرآن است که ناشی از عدم خواندن قرآن و تدبر در قرآن و عدم شناخت دیدگاه قرآن درباره هستی و حیات است.
علامه خوئینی
او اسماعیل بن عبدالکریم آل اسحاق خوئینی در سال ۱۳۵۸ه.ق ۱٩۳٧م در شهر زنجان پا به عرصه دنیا گذاشت، و در کنار پدرش آیتالله عبدالکریم خوئینی [۶۱٧] در میان نه پسر پرورش یافت، با هجوم متفقین در جنگ جهانی دوم شهر زنجان مورد تاخت و تاز قرار گرفت و پدرش ناچار به انتقال به روستای خوئین [۶۱۸] شد که به آن منتسب میگردد (خوئینی).
قرآن، ادبیات فارسی و عربی را در خوئین فرا گرفت و چون به سن هشت سالگی رسید با پدرش برای تکمیل تحصیل نزد پدر و سایر اساتید به قم رفت.
و برای تکمیل تحصیلات خود به نجف رفت و سه سال نزد آیتالله محسن حکیم و ابوالقاسم خوئی و ... در نجف به تحصیل مشغول گردید. سپس به قم برگشت و نزد بروجردی، خمینی و حسین منتظری به ادامه تحصیل پرداخت، سپس ازدواج کرد و با دعوت محمد رضا مهدی و حسین نوری و امامی کاشانی به تهران آمد، در تهران ماندگار شد و در مدرسه علوی به تدریس پرداخت، سپس به وسیله بروجردی وارد دانشکده الهیات دانشگاه تهران گردید.
و مدت پنج سال در خدمت استاد مرتضی مطهری و غیره به تحصیل علم مشغول شد.
[۶۱٧] پدرش عبدالکریم از شاگردان آخوند ملاکاظم خراسانی بود و از هم طرازان آیتالله بروجردی و آیتالله سید زنجانی، و استاد رضا روزبه بود دارای نه پسر بود همگی به تحصیل علوم دینی پرداختند. [۶۱۸] روستایی نزدیک آذربایجان، نگا: معجم البلدان ۳/۱۵۲.
- در چند کار متعدد مشارکت نموده است از جمله:
- تأسیس مؤسسه رفاه طلاب علوم دینی در قم، و آیتالله قدوسی با حضور هزارها طلبه در افتتاح آن شرکت نمود. و به علت اهمیت این مؤسسه دستگاه ساواک (دستگاه اطلاعات آن زمان) به بستن آن اقدام کرد و خوئینی به مدت چهار سال از تدریس منع شد و سپس به شهر بیجار تبعید گردید [۶۱٩].
- بعد از انقلاب، خوئینی در زمینه فرهنگی و اجتماعی به فعالیت پرداخت، و به گشودن حلقههای درس و ارائه دروس در شهرها و شهر تبریز پرداخت و از طریق مؤسسه خیریه بیت الزهرا به ارائه کمک انسانی اقدام نمود، و در گفتگوهای رادیویی تبریز و آبادان مشارکت مینمود.
- سرپرستی - برنامه ارتباط دانشگاه با مسجد که برنامهای بود که عدهای از علمای تهران از طریق وزارت آموزش و پرورش پایهگذاری کرده بودند به عهده گرفت و مدت یک سال این مسؤلیت را ادامه داد، پس به سبب فعالیت و کارشکن برخی از علماء در برابر آن برنامه رادیوئی متوقف گردید.
- مشارکت در تأسیس کمیته بنیاد مستضعفین.
- ریاست بنیاد حامیان قدس برای تحقیقات اسلامی.
- به درخواست طرفدارانش در دوره دوم ریاست جمهوری همان دورهای که محمد علی رجائی خود را کاندید کرده بود. خود را برای کاندیداتوری ریاست جمهوری نامزد کرد و روزنامهها نیز این خبر را اعلام نموده بودند، ولیکن بدون ذکر دلیلی کاندیداتوری وی مورد تأیید قرار نگرفت.
- خوئینی خود را برای مجلس خبرگان انتخاب رهبری [۶۲۰] کاندید نمود ولیکن این بار هم نامش در لیست کاندید شدگان قرار نگرفت.
[۶۱٩] شهری است در استان کردستان. [۶۲۰] شورائی است مرکب از دوازده عضو فقهی و شش نفر از رشتههای مختلف.
خوئینی به علت پای بندی و تمسک به نظریات مخالف با غلو و خرافات در معرض مشکلات و ابتلاهای زیادی قرار گرفت و نامهای که خطاب به [آقای] خمینی نوشته بود سرآغاز بسیاری از مشکلاتی گردید که بعداً سر راه وی علم شدند، بعد از انتشار نامه با وجود سابقه علمی و جایگاه خانوادگی او از نظر: علم، اجتماع، سیاست که داشت دستگیر و به زندان برده شد.
و همواره مخالفین خوئینی تلاش مینمودند تا با بهانه قرار دادن هر دلیلی او را به نوکری بیگانه [متهم] و محکوم نمایند، ولیکن موفق نشدند، پس ناچار شدند بعد از شش ماه شکنجه و عذاب او را به اقرار گناهی مجبور سازند که مرتکب نشده بود، حکم اعدامش را صادر کردند و خانوادهاش از قم به تهران احضار شدند و خود وصیت مکتوبی به خانواده ارائه نمود و به آنان خبر داد که حکم اعدامش صادر شده است، ولیکن مورد عنایت و لطف خداوند قرار گرفت و خمینی مریض شد و از دنیا رفت و حکم اعدام هم به تأخیر افتاد و در حالت مریضی به زندان اوین منتقل شد.
به علت ازدیاد فشار و محدودیت بر وی از کار ریاست دفتر کمیته حامیان قدس بر کنار شد و دچار بحرانی مالی زیادی گردید، زیرا او سرپرستی پانزده نفر را به عهده داشت و با این حال که از سهم امام [خمس] نیز برداشت نمیکرد.
فشار بیماری قلب او را مجبور ساخت تا مزرعهای که حاصل سی سال تلاش سالیانه او بود به خاطر معالجه به فروش رساند.
و در پایان: سختترین ابتلای او دور گیری خانوادهای آل اسحاق از او به خاطر ترس از دست دادن مقام و جایگاه سیاسی و اجتماعی که برای خود دست و پا کرده بودند.
اما او (/) از افکار خود عقب نشینی نکرد، با تمام وجود فعالیت میکرد، در بسیاری از اوقات این دو آیه قرآنی را بر زبـان میرانـد:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ ٱشۡتَرَىٰ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ أَنفُسَهُمۡ وَأَمۡوَٰلَهُم١١١﴾ [التوبة: ۱۱۱].
«خداوند از مؤمنان، جانها و اموالشان را خریدارى کرده است».
و ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ إِنَّا لَا نُضِيعُ أَجۡرَ مَنۡ أَحۡسَنَ عَمَلًا٣٠﴾ [الكهف: ۳۰].
«مسلما کسانى که ایمان آوردند و کارهاى شایسته انجام دادند، ما پاداش نیکوکاران را ضایع نخواهیم کرد».
و همچنین بسیاری وقتها به خاطر آرامش خود و اطرافیانش با الطاف عنایت الهی که در بسیاری از مراحل زندگی برایش پیش آمده بود، خود را تسلی میداد.
خوئینی علیرغم تهدید و محدودیت و فشار بر وی تا آخرین روز زندگی خود از فعالیت فرهنگی دست نکشید و تا آخرین روز حیات به تألیف و [نوشتن] ادامه میداد.
و در روز نهم ماه رجب ۱۴۲۱ه برابر با ٧/۱۰/۲۰۰۰م در سن شصت و سه سالگی دارفانی را وداع گفت/.
خوئینی/ کتابها و تألیفات و مقالات و جزوههای زیادی به رشته تحریر در آورد با توجه به فراوانی آنها برخی از آنها را از نظر میگذرانیم.
۱- بررسی مذاهب و ادیان.
۲- ایمان و انسان سی مقاله.
۳- منطق ما آفتهای شناخت، ۳۵ گفتار.
۴- انواع شناخت، ۴۰ گفتار.
۱- موانع شناخت، ۴۰ مقاله.
۲- دروغهای بزرگ و وحدت وجود.
۳- دروغهای بزرگ و تکامل داروین.
۴- دروغهای بزرگ روح مجرد فلسفی.
۵- حسین، نه یا حسین و وای حسین.
۶- علی، نه یا علی.
٧- انواع و اقسام شرک.
۸- بدعتها در دین (منظوم).
٩- پاسخ بر سؤالات دینی.
۱۰- تربیت اسلامی.
۱۱- دایرة المعارف قرآنی: دایرة المعارف بزرگی که شامل هشت بخش است:
الف- عالم قرآن.
ب- اله قرآن، اله در قرآن، صفات خدا در قرآن، توحید خدا در قرآن، افعال خدا در قرآن
ت- نبوت در قرآن.
ث- آخرت در قرآن، عدالت خداوند، عدالت اجتماعی و عدالت در حق انسان.
ج- امامت در قرآن، امامت از دیدگاه شیعه، و امامت از دیدگاه اهل سنت.
ح- اخلاق قرآن، اخلاق قرآن و تطبیق آن با اخلاق فلاسفه و صوفیان.
خ- احکام قرآن، ( محرمات - واجبات).
مهمترین آنها عبارتند از:
۱- تعبد و عبادت در قرآن.
۲- استعانت در قرآن.
۳- صراط (راه راست) در قرآن.
۴- عقل و (عقلگرایی) تعقل در قرآن.
۵- تقدیس و تقدس در قرآن.
۶- بنی اسرائیل در قرآن.
٧- شفاعت در قرآن.
۸- دعا، در قرآن.
٩- ولایت در قرآن.
اینها مهمترین آثاری است که خوئینی/ به رشته تحریر در آورده است و دارای آثار فراوان دیگری است، و گاهی خوئینی خود را چنین معرفی مینماید: صاحب هزار گفتار و مقاله در یار اسلام، و این بیانگر کثرت مقالات و آثار اوست.
آیتالله خوئینی/ در جامعهای شیعی و خانوادهای با جایگاه علمی و اجتماعی خود پرورش یافت و همواره پلههای ترقی را طی نمود تا اینکه به درجه مرجعیت نایل گشت.
برههای که خوئینی/ در آن میزیست فضای حاکم بر شیعه ایران مملو از حوادث و تغییرات سیاسی بود، از ولادت او ۱۳۵۸ه.ق. تا سال وفات ۱۴۲۱ه فضای ایران شاهد حوادث مهمی بود از جمله [۶۲۱]:
۱- استبداد دولت شاه.
۲- گسترش افکار مارکسیستی و افکار غربی.
۳- بروز جریان «علمای مبارز» که در صحنه سیاست وارد شدند، امثال کاشانی و مصدق، و آن جریانی بود که از جانب جریان سنتی (تقلیدی) و سیاسی با هم در تنگنا و مضایقه قرار گرفت.
۴- قیام انقلاب اسلامی سال ۱٩٧٩م.
۵- ورود حکومت انقلاب در آنچه خوئینی آن را «قتل زنجیرهای» مینامید، و آن عبارت بود از پاکسازی و اخراج روشنفکران و دانشمندان شیعی یا غیر شیعی مخالف دیدگاههای رهبری و منجر به عقب نشینی بسیاری از طرفداران انقلاب گردید.
۶- وفات رهبر انقلاب و آغاز اعتراضات داخلی به خاطر عدم بر آورد نیازهای مردم و رفاه آنان از جانب انقلاب.
موکداً این دگرگونیها و تحولات اثر زیادی در اندیشهای خوئینی/ داشت ولیکن سؤال مهم اینجا است:
خوئینی چگونه بسیاری از افکار خود را تغییر داد؟ برای پاسخ به این سؤال مطالبی را که خوئینی خود در آن پرده از روی بسیاری از حقایق پیرامون تحول خود بر میدارد مورد عنایت قرار میدهیم.
بعد از پنجاه سال بحث و مطالعه و شناخت اسلام و تحقیق در مذاهب مختلف فلسفی، عرفانی؛ اندیشههای غلوگرایان و مذاهب گوناگون به این نتیجه رسیدهام: که حقیقت دین همان قرآن کریم است، و قرآن بارها ما را به خواندن و تدبر و تفکر در آن فرا میخواند، و عامل تمام این گمراهیها و سرگردانیها و دوری عمومی از حقایق قرآن ناشی از عدم خواندن قرآن و تدبر و عدم شناخت دیدگاه قرآن درباره هستی و حیات است [۶۲۲].
و در جایی دیگر درباره سیر بررسی و تحقیق [خود] در ابیاتی تحت عنوان سپاس ای خدا، سخن رانده و میگوید:
سپاس ای خدا به مقدار توانای به تفکر پرداختم.
کجا بودم؟ پیرو فلاسفه و منطقین و همچون آنان فکر میکردم.
چهل سال پیش شرحی بر منظومه ملاهادی نگاشتم.
گمان میکردم راه آنان بر هدایت است و آرزوی ملحق شدن به آنها داشتم.
به وسیله قرآن هدایت شدم و معنی آیات قرآن و اسلام را فهم کردم ....
از روی سخنان فوق پی میبریم که:
۱- خوئینی از تشیع مرتبط با فلسفه لذت میبرده است.
۲- قرآن سوق دهنده اصلی خوئینی به طرف تفکر جدید در حیاتش بوده است.
۳- مرحله جدید در اواخر زندگی خوئینی روی داده است، زیرا او تصریح مینماید به اینکه بعد از پنجاه سال بحث، مطالعه دچار تحول شده است.
و چون میدانیم خوئینی در نامهای که خمینی را مورد توجه و خطاب قرار داده و از او انتقاد میکند که به فلسفه ابن سینا و سهروردی و دیگر طرفداران وحدت وجود را چسبیده است در آخرین سال حیات خمینی یعنی سال ۱۴۰۸ه بوده است، از این رو میتوان به تعیین دقیقتری از مرحله جدید خوئینی پی برد، یعنی اینکه خوئینی/ نزدیک سالهای که عمر وی از پنجاه سال گذشته بود نظر و دیدگاهش از فلسفه متحول گردید.
همچنین مهمترین حوادثی که بر خوئینی تأثیر نهاده است برخورد او با محدّث دکتر احمد میرین سیاد بلوچی/ میباشد [۶۲۳]، این برخورد تأثیر بسزائی در آراء خوئینی/ به جایی گذاشت.
و اخیراً خوئینی چون بسیاری از آراء صحیح برای وی معلوم گردیده بود ترجیح داد تا از درجه مرجعیت در مذهب [شیعه] کنار رود، کمااینکه خود در ادبیاتش با زبان فارسی درباره خود میگوید: بعد از اینکه همچون دیگران مقام مرجعیت مذهب یافتم به خاطر رضای خداوند و ترس عقوبت جنایت بر دین خدا آن را رها کردم، اگر رها نمیکردم خائن میبودم، هرگز اهل تزویر نخواهم شد، و از مردم پولی نمیگیرم، و هرگز به ترویج مذهب دعوت نخواهم کرد، بلکه موحد و پیرو اسلام خواهم بود [۶۲۴].
[۶۲۱] این را به طور خلاصه ذکر کردم چون قبلا درباره آن ذکر شد. [۶۲۲] آخرین رساله خوئینی ص ۱٧. [۶۲۳] اولین تخصص در علم حدیث از اهل سنت در ایران در آن وقت بود، به تهمت وهابیت به زندان افتاد سپس به امارات عربی متحده سفر کرد، و بعد از بازگشت در فرودگاه بندرعباس دستگیر شد و بعد از دو روز جنازهاش را در راه یافتند، و این حادثه در سال ۱٩٩۶م اتفاق افتاد. نگا: مقال دکتر عبدالرحیم بلوچى: Avril/۱۶۳/alaislami۳.html_http:attajdid.tm.ma/archives/۲۰۰۱/k۲۳ [۶۲۴] نص آن با فارسى به عنوان: اشکرک یا الهی - خدایا تو را شکر مىکنم، نگا: القسم الأول من الموسوعة القرآنية.
چنانچه سخن علاّمه خوئینی/ مورد تأمل قرار گیرد در آن صفا و بیداری توحیدی آشکاری به چشم میخورد، او تاکید میورزد مهمترین مسألهای که قرآن به معالجه و بررسی آن پرداخته است مسأله توحید و نهی از اتخاذ شریک به خداست، و خوئینی در اثبات آن استدلال مینماید که خدا بزرگترین گناه را شرک به او قرار دادن است، و اعلام نموده است که همه گناهان جز شرک بخشوده میگردد [۶۲۵]. چنانکه قرآن میفرماید:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَغۡفِرُ أَن يُشۡرَكَ بِهِۦ وَيَغۡفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِكَ لِمَن يَشَآءُۚ وَمَن يُشۡرِكۡ بِٱللَّهِ فَقَدِ ٱفۡتَرَىٰٓ إِثۡمًا عَظِيمًا٤٨﴾ [النساء: ۴۸].
«خداوند (هرگز) شرک را نمىبخشد! و پایینتر از آن را براى هرکس (بخواهد و شایسته بداند) مىبخشد. و آن کسى که براى خدا، شریکى قرار دهد، گناه بزرگى مرتکب شده است».
خوئینی/ توضیح میدهد که به اندازه توان خود در این باره برای بیداری نیازمندان و ناآگاهان تلاش نموده است، و میگوید: برای اثبات توحید و نفی انواع شرک تلاش نمودم همچنانکه دیگران نیز در این زمینه تلاش نمودهاند و ابراهیم÷ در این مساله پیشوا و طلایهدار میباشد، و او را [به خاطر اثبات توحید] به آتش افکندند، ولیکن این تهدیدات و مشکلات او را از بیان توحید و نفی شرک و رهایی از آن باز نداشت.
هزار و پانصد آیه از آیات قرآن به بیان توحید و نفی شرک میپردازند. و بنده [خوئینی] کتاب مستقلی در این موضوع به نام «انواع و اشکال شرکیات» نگاشتهام که جزئی از حقایق قرآن و معارف آن است، و تمام آیات در اثبات توحید و نفی شرک با انواع آن تبین نمودهام [۶۲۶].
و خوئینی بر این باور است که آیات فراوانی در قرآن بر وجوب اختصاص عبادت تنها به خداوند دلالت مینمایند از جمله: [به عنوان نمونه آیات زیر را مورد دقت قرار میدهد]:
﴿وَمَآ أُمِرُوٓاْ إِلَّا لِيَعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مُخۡلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَ حُنَفَآءَ وَيُقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَيُؤۡتُواْ ٱلزَّكَوٰةَۚ وَذَٰلِكَ دِينُ ٱلۡقَيِّمَةِ٥﴾ [البینة: ۵].
«و دستوری به آنها داده نشده بود جز این که خدا را بپرستند، در حالی که دین خود را برای او خالص کنند، و از شرک به توحید بازگردند، نماز را برپا دارند و زکات را بپردازند، و این است آیین و دین مستقیم و پایدار».
﴿قُلۡ أَمَرَ رَبِّي بِٱلۡقِسۡطِۖ وَأَقِيمُواْ وُجُوهَكُمۡ عِندَ كُلِّ مَسۡجِدٖ وَٱدۡعُوهُ مُخۡلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَۚ كَمَا بَدَأَكُمۡ تَعُودُونَ٢٩﴾ [الأعراف: ۲٩].
«و توجه خویش را در هر مسجد (و به هنگام عبادت) به سوى او کنید! و او را بخوانید، در حالى که دین (خود) را براى او خالص گردانید! (و بدانید) همان گونه که در آغاز شما را آفرید، (بار دیگر در رستاخیز) بازمىگردید».
﴿قُلۡ إِنِّيٓ أُمِرۡتُ أَنۡ أَعۡبُدَ ٱللَّهَ مُخۡلِصٗا لَّهُ ٱلدِّينَ١١﴾ [الزمر: ۱۱].
«بگو: من مامورم که خدا را پرستش کنم در حالى که دینم را براى او خالص کرده باشم».
و آیات دیگر که خوئینی در مورد آنها میگوید: در تمام آیههای مذکور تصریح بر امر به اخلاص در عقائد دینی، و بر امر به اخلاص و خالص نمودن اعمال و اخلاق، و به وجوب تنزیه توحید از شائبههای کفر و شرک و الحاد و خرافات شده است [۶۲٧].
[۶۲۵] نگا: دایرة المعارف قرآنی ص ۴٩. [۶۲۶] مونبع سابق ص ۵۰. [۶۲٧] همان منبع ص ٩٩.
خوئینی میگوید بارزترین انحرافات مهم در باب توحید عبارتند از:
۱- اتخاذ واسطهها میان خداوند و خلق در طلب نیازها.
خوئینی بر این باور است که اتخاذ واسطه میان خداوند و خلق برای درخواست نیازها صراحتاً با قرآن مخالف است، و به آیاتی در این زمینه اشاره مینماید از جمله: خداوند میفرماید: ﴿فَمَا لَنَا مِن شَٰفِعِينَ١٠٠﴾ [الشعراء: ۱۰۰].
«(افسوس که امروز) شفاعتکنندگانى براى ما وجود ندارد».
و ﴿فَمَا تَنفَعُهُمۡ شَفَٰعَةُ ٱلشَّٰفِعِينَ٤٨﴾ [المدثر: ۴۸].
«از این رو شفاعتِ شفاعتکنندگان به حال آنها سودی نمیبخشد».
﴿لَيۡسَ لَهُم مِّن دُونِهِۦ وَلِيّٞ٥١﴾ [الأنعام: ۵۱].
«(روزى که در آن،) یاور و سرپرست و شفاعتکنندهاى جز او ( خدا) ندارند».
﴿لَيۡسَ لَهَا مِن دُونِ ٱللَّهِ وَلِيّٞ وَلَا شَفِيعٞ٧٠﴾ [الأنعام: ٧۰].
«(و در قیامت) جز خدا، نه یاورى دارند، و نه شفاعتکنندهاى».
﴿مَا لَكُم مِّن دُونِهِۦ مِن وَلِيّٖ وَلَا شَفِيعٍۚ أَفَلَا تَتَذَكَّرُونَ٤﴾ [السجدة: ۴].
«هیچ سرپرست و شفاعت کنندهاى براى شما جز او نیست; آیا متذکر نمىشوید؟!».
و آیات دیگری که خوئینی توضیح میدهد که به وضوح به امر و توجه و روی آوری مستقیم و بدون اتخاذ میانجی میان خداوند و بنده دلالت مینمایند [۶۲۸] و او/ میگوید: باید دانست که خداوند نیاز به هیچ واسطه، امام یا غیر امام ندارد [۶۲٩] و ذکر میکند که شفاعت پیامبران و ائمه و دیگر صالحین در روز قیامت ثابت است، ولیکن اشاره مینماید که این شفاعت برای کسانی نیست که در شرک واقع شدهاند، و در تفسیر آیه:
﴿وَمَا كَانَ ٱسۡتِغۡفَارُ إِبۡرَٰهِيمَ لِأَبِيهِ إِلَّا عَن مَّوۡعِدَةٖ وَعَدَهَآ إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُۥٓ أَنَّهُۥ عَدُوّٞ لِّلَّهِ تَبَرَّأَ مِنۡهُۚ إِنَّ إِبۡرَٰهِيمَ لَأَوَّٰهٌ حَلِيمٞ١١٤﴾ [التوبة: ۱۱۴].
«و استغفار ابراهیم براى پدرش (آزر)، فقط بخاطر وعدهاى بود که به او داده بود (تا وى را بسوى ایمان جذب کند); اما هنگامى که براى او روشن شد که وى دشمن خداست، از او بیزارى جست; به یقین، ابراهیم مهربان و بردبار بود».
آمرزش خواستن ابراهیم براى پدرش، نبود مگر به خاطر وعدهاى که به او داده بود. و چون براى او آشکار شد که پدرش دشمن خداست، از او بیزارى جست. زیرا ابراهیم بسیار خداىترس و بردبار بود.
و بنابراین کسانی که علی، حسین، عزیر، و عیسی و مریم را فرا میخوانند باید آگاه باشند که این [بزرگان] برای مشرکینی که آنان را واسطه میان خداوند قرار دادهاند شفاعت نخواهند کرد، و آنان توانای شفاعت را ندارند، گرچه نزدیکان هم باشند [۶۳۰].
و لذا خوئینی تبین مینماید که درخواست دعاء از بشر با گفتن یا علی و یا حسین شرک است، و ابیاتی سروده است که در آن ذکر شده است.
گفتن یا محمد و یا علی بدون شک شرک است، و همچنین من از رفتن به سر قبری از قبور اولیاء [۶۳۱] توبه مینمایم، قرآن دینم است، و اسلام که دارم قرآن را فهم نمودهام، وای بر حال ایرانیان به خاطر رهبرانشان از لحاظ دانش و فهم عقب افتادهاند، و با گریه به سوی حقیقت بازگشتهام.
مفاتیح الجنان [۶۳۲] کلید در دست رهبران گشته است، و پرچم دست به دست میگردد، بر آنها تأسف میخورم. و توضیح دین ضروری است، و اساس آن در قرآن است، و جز این قرآن چیز دیگری مورد پذیرش نیست [۶۳۳].
۲- قول به ولایت تکوینی.
خوئینی/ قول به اینکه ائمه در هستی تصرف مینماین، و یا اینکه بر آن قادرند انکار مینماید و بیان میکند که این تفکر شرک است [۶۳۴].
و یکی از غلوآمیزترین اقوال طیف غلوگرایان امامیه را نقل میکند که ادعا مینمایند: که تمام امور جهان در دست ائمه است هر طور که بخواهند آن را تغییر میدهند:
و خوئینی بر این باور است که این [گونه] عقیده فاسد است زیرا با حقیقت اینکه پیامبر ج میگوید من بشری همچون شمایم مخالفت دارد، چنانکه قرآن میفرماید:
﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُۚ أَفَإِيْن مَّاتَ أَوۡ قُتِلَ ٱنقَلَبۡتُمۡ عَلَىٰٓ أَعۡقَٰبِكُمۡۚ١٤٤﴾[آل عمران: ۱۴۴].
«محمد ج فقط فرستاده خداست; و پیش از او، فرستادگان دیگرى نیز بودند; آیا اگر او بمیرد و یا کشته شود، شما به عقب برمىگردید؟ (و اسلام را رها کرده به دوران جاهلیت و کفر بازگشت خواهید نمود؟)».
و خوئینی/ فلاسفه امامیه را که مهدی غائب را همچون عقل دهم فلاسفه قرار میدهند مورد انتقاد قرار میدهد، فلاسفه میگویند: عقل دهم از لحاظ خلق و روزی با این جهان در ارتباط است، گرایش فلسفی امامیه در امام غلو مینماید و او را به عنوان واسطه فیض میان خداوند و مخلوقاتش قرار داده است، و میگویند خداوند به برکت امام جهان را روزی میرساند [۶۳۵].
۳- قول به اینکه ائمه غیب میدانند [۶۳۶].
۴- قول به وحدت الوجود [۶۳٧].
خوئینی نامهای به خمینی ارسال نمود که نظر او را به نامهای که او [خمینی] برای گورباچف [رئیس جمهور شوروی سابق] فرستاده بود معطوف داشت و مهمترین نقد خوئینی در آن نامه پذیرش آرای فلاسفه و نظریه وحدت الوجود از جانب خمینی بود، و اینکه نامه او [به گورباچف] حاوی حقایق و دلایل قرآنی نیست بلکه در آن او را به کتب فلاسفهای مانند ابن سینا [و او همچنانکه خوئینی میگوید: او کسی است که امام غزالی تکفیرش نمود دلیل بر انحراف وی ذکر کرده است]. و ابن عربی اشراقی [که او نیز به وحدت الوجود معتقد است] و ملاصدرا [به قول خوئینی علمای اصفهان او را به خاطر اعتقاد به وحدت الوجود و انحرافات فکری تکفیر نمودهاند و او را به روستای کهک در استان قم تبعید کردند. و در مقدمه کتاب اسفار خود از فلسفه و عرفان تبرّی جست و استغفار نمود] احاله داده است، همچنین خوئینی [در این نامه] خمینی را به موضعگیری علمای قم در برابر توقیف درسی که در مدرسه فیضیه [۶۳۸] ارائه میداد یادآوری میکند، زیرا او [خمینی] دیدگاه وحدت الوجود را تدریس میکرد، و همچنین خمینی را از موضعگیری آیتالله محمد حسین طباطبائی که بروجردی را از تدریس فلسفه اسفار در قم منع نمود یادآوری نموده است [۶۳٩].
آنچه خوئینی ذکر میکند حاکی از آن است که افکار فلسفی از جانب جریان قویتر از خمینی [و همفکران او] مورد مخالفت قرار میگرفت، ولیکن چون خمینی به قدرت رسید مسأله معکوس گردید، و آرای فلسفی تقویت گردید و تنها امثال خوئینی با آن مقاومت نمودند.
با توجه به اینکه خوئینی فلسفه را خوانده و از آن لذت میبرده است میبینیم به علت شناخت او از انحرافات خطرناک آن به شدت آن را انکار و رد مینماید، و کتابها و مقالاتی را همچون دروغهای بزرگ، و وحدت الوجود و کتاب دروغهای بزرگ و تکامل داروین و .... در رد کلام و فلاسفه تألیف نموده است.
[۶۲۸] موسوعه قرآن/ قسمت دوم ۱۶۳ زیر عنوان: شفاعت و واسطه از دروغ و اشتباهات است. [۶۲٩] همان مرجع ۱۸۸ زیر عنوان: الركن الرابع أيضاً كذب، نگا: القسم الأول موسوعه قرآن ۶٩. [۶۳۰] همان منبع قسم اول ص ۴۴. [۶۳۱] منظور رفتن به نزدقبور برای دعاء و استغاثه است و اما صرف زیارت برای اندرزگیری و دعایی برای مرده مستحب است. [۶۳۲] منظور کتاب: مفتاح الجنان تألیف حسن نورى طبرسى است. [۶۳۳] موسوعه قرآن/ قسم اول، ابیات به عنوان: (باز آمدم) ص ٧٩. [۶۳۴] نگا: کتاب نهاية الإسلام من الموسوعة القرآنية/قسم سوم ۴۰۰-۴۰۳، ونگا: قسم اول ۶٩ زیر عنوان: انحرافات ناشئه از غلو. [۶۳۵] نگا: الموسوعة القرانية/القسم الثالث- نهاية الاسلام ص۱۸۸. [۶۳۶] نگا: الموسوعة القرانية/القسم الاول- ۸۲, و نگا: الرد علی نسبة علم الغيب ص۱۰۱. [۶۳٧] مرجع سابق۸۲. وهمچنان خوئینى آراء فلسفى را که خمینى در کتاب (مصباح الهدایه) از جمله وحدت الوجود به آن اشاره کرده را نیز رد کرده است. (نگا: پیوست/ نامهای به خمینی). [۶۳۸] خمینى در سال ۱۳۴٧ در حالى که ۲٧ سال داشت ماده فلسفه را تدریس کرد، و تا سال ۱٩۶۳ ادامه داشت و سپس تبعید شد. نگا: الإمام الخمینى، عادل رؤوف ۲۰. [۶۳٩] (نگا: پیوست/ نامهای به خمینی).
بعد از اینکه خوئینی در طریق تأمل و تحقیق گام نهاد به عقیده و اندیشهای رسید که مذهب شیعه، حزب سیاسی میباشد و گروهی با نام اسلام خواستهاند به خلافت [اسلامی] و مسلمین ضربت وارد سازند، و عناوین همچون امامت و ولایت را اختراع نمودند، و به دنبال آن بدعتهای زیادی به وجود آوردند.
خوئینی/ [در اینجا] سؤال مهمی مطرح مینماید: چرا گفته مهدی موهوم غائب است؟ و این سؤالی است که خوئینی جوابی برای آن نمییابد. مگر اینکه بگوید: «تا اینکه بتوانند ادعای خلافت و نیابت او و ولایت مطلق نمایند و برای ایجاد این [ابتدا و ابتکار .....] و ترویج آن بر میل و آرزوی خود آیات قرآن را تفسیر و تأویل نمودند، و هزارها حدیث به نام پیامبر ج و صدها معجزه و کرامات وضع و اختراع نمودند، و اجر و ثوابهای خیالی برای زیارت قبور اختراع نمودند. و قرنها تلاش نمودند تا اینکه در مقابل صحیحین و سنن اربعه اهل سنت کتابهایی همچون «الكافي»، «الوافي»، «من لا یحضره الفقیه» و «الاستبصار» وضع نمودند، و به خاطر نیرو و توان [و به قول تهرانیها چون حرف آخر دین حرف نون است] خمس و سهم امام را اختراع کردند، و برای اطاعت مطلق از مراجع، مرجعیت و وسائل عملیه اختراع نمودند [۶۴۰].
و خلاصه اینکه خوئینی/ در تصریح به عدم وجود هر گونه نص بر امامت دیدگاه خود را درباره امامت به صورت آشکار اعلام نموده است [۶۴۱]، و ادله عقلی شیخ مفید [درباره امامت] را مورد معارضه قرار داده و با پاسخ ردّ بر او بیان مینماید که آیاتی درباره امامت [از جانب مفید] ذکر میشود اشاره در آن بر امامت نیست و آیه تطهیر [که بزرگترین دلیل آنان در این زمینه وسائل دیگر از این دست میباشد] بر فضیلت دلالت مینماید، و دلالتی بر امامت ندارد، و آیه:
﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱلَّذِينَ يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَيُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ وَهُمۡ رَٰكِعُونَ٥٥﴾ [المائدة: ۵۵].
«سرپرست و ولى شما، تنها خداست و پیامبر او، و آنها که ایمان آوردهاند; همانها که نماز را برپا مىدارند، و در حال رکوع، زکات مىدهند (مراد از رکوع: خشوع و خضوع برای خدا است. یعنی: نماز را در حالیکه خاشع و خاضعاند برپا میدارند و زکات را در حالی که بر فقرا تکبر نورزیده و برآنان برتری نمیجویند، میپردازند پس ایشان پیوسته فروتناند)».
در آن اشارهای بر امامت نرفته است، و «الذین» لفظ جمع است، و خاص علیس نیست و منظور از آن تولیت مؤمنین است، و گفتار پیامبر ج «من کنت مولاه فعلي مولاه» بر وجوب تولی (زمامداری) علی و عدم خصومت با وی دلالت نمینماید، بلکه بیانگر حب و یاری او میباشد [۶۴۲].
خوئینی رأی صریح خود را هنگامی در مسأله امامت بیان مینماید که امامت [اختراع شده] را چنین توصیف مینماید: دروغی است که قطعاً و یقیناً مخالف قرآن است. سپس خوئینی ذکر میکند طرفداران و نظریهپردازان دو نظریه امامت و مهدی به خاطر تحکیم و رسوخ آن [در جامعه] به روش منزلت بخشیدن بیش از حد میپردازند، به طوری که کسی به آسانی نتواند در آن شک نماید، و میگوید: آن را [امامت] بزرگ نموده همچنانکه مسأله مهدی موهوم بزرگ نموده و به صورت قاطع و جدی آن را عرضه نمودهاند، و برای او جشن تولدها و خرافات دیگری اختراع مینمایند، تا حدی که مجالی برای انکار و تفکر و تدبر در سبب اختراع این باور و این حزب سیاسی نمایند [۶۴۳]، و نیز از پاسخ او بر ادله امامیه در مساله مهدی از میان آنچه ذکر شد برای ما معلوم میگردد که علامه خوئینی به نظریه امامت و به ولادت مهدی غائب باور نداشته، است.
[۶۴۰] در ضمن آخرین رساله خوئینی ص ۲. [۶۴۱] موسوعۀ قرآنی/قسم اول ص ۸۱-۸۲. [۶۴۲] موسوعۀ قرآنی/قسم اول. [۶۴۳] در ضمن آخرین رساله خوئینی ص ۲-۳.
علامه خوئینی پیرامون قرآن میگوید: که او معتقد به مفاد وعده الهی قرآن از [تحرف و نقصان] محفوظ است، و آن همان قرآن موجود میان مسلمانان بدون اینکه نقص و تحریفی در آن باشد [۶۴۴].
و خوئینی ذکر میکند که غلوگرایان امامیه در پایهگذاری این اندیشه [پلید] و خطرناک تلاش کردند [۶۴۵]، و از طرف دیگر پرده از کتاب طبرسی بر میدارد و میگوید: هان کتاب «فصل الخطاب في تحریف كلام رب الأرباب» که نوری طبرسی آن را تألیف نموده با مخالفت شدیده روبرو شده است، و از طرف برخی شیعیان و اهل سنت احکامی در تکفیر مولف آن صادر گردیده است، و [باز] خوئینی میگوید و غلوگرایان امامیه همچون شیخ نوری [طبرسی] که استاد عباس قمی (۱۳۵٩ه) بوده است کتابی به نام «فصل الخطاب في تحریف كتاب رب الأرباب» در تحریف قرآن تألیف نموده است، ولیکن از جانب علمای شیعه و سنی فتاوای در تکفیر و عداوت و دشمنی وی با قرآن به وی گسیل شد، و علماى شیعه و سنی اهتمام زیادی نسبت به این موضوع نشان دادند و با رد بر مخالفان و اظهار نیتشان از قبیل شک و تحریف در برابر قرآن از قرآن دفاع نمودند [۶۴۶].
همچنین از جمله اموری که علامه خوئینی/ آن را مورد انتقاد قرار داده است جانبداری غلوگرایان از تفسیر باطنی قرآن است، که بیان میکند با این کار میخواهند مردم را از قرآن دور نمایند، و ادعا کردند که قرآن دارای مفهوم باطنی است. جز ائمه کسی معنی آن را نمیداند، و بلکه ادعا کردند که معنی باطنی هم باطن دیگر تا هفتاد بطن دارد، خوئینی میگوید: بنابراین [نظریه غلوگرایان] - ممکن نیست معانی واقعی قرآن را بدون ائمه درک کنیم-، این گرایش راه بازی با قرآن و سوء استفاده را باز نمود به طوری که هر گاه اموری بدعت و تازه و مخالف با قرآن ایجاد میکردند میگفتند این اختلاف مربوط به باطن [قرآن] است [۶۴٧].
[۶۴۴] موسوعه قرآنى/قسم اول ص ۱۰۱. [۶۴۵] موسوعه قرآنى/قسم اول ۱۰۱، وقسم دوم ص ۱٧۸. [۶۴۶] دایرة المعارف قرآنی ۱٧۸زیر عنوان: تحریف القرآن. [۶۴٧] همان منبع ۱۸۶-۲۰۸.
خوئینی بر این باور است، موضعی که مذهب امامیه نسبت به صحابهش اتخاذ نموده است در نهایت جهالت و نادانی است و به نظر او عامل اساسی این نوع موضعگیری انگیزه سیاسی است زیرا صحابه پیامبر ج ممالک پارسیان و روم را شکست دادند و این جامعههای شکست خورده در زیر پوشش مذهب شیعی به نکوهش این فاتحان [بر شاهان] پرداختند.
خوئینی/ ذکر میکند: که برخی امامیه دعاهایى همچون مفاتیحالجنان [۶۴۸] جهت تحکیم برخی عقائد وضع کردهاند که در حقیقت تحکیم اهداف سیاسی است، از جمله نفرین دیگران و ایجاد تفرّق و اختلاف و کینهتوزی میان مسلمانان است [۶۴٩].
خوئینی موضعگیری شیعه نسبت به عمر بن خطابس [داماد حضرت علیس] را به عنوان نمونه ذکر میکند که آنان او را بسیار نفرین میکنند، و نسبت دروغ و بهتان به وی میدهند که پهلوی فاطمهل را شکسته است، و موجب اسقاط حمل وی شده است [۶۵۰].
و خوئینی/ بیان مینماید که مبنای این دروغ کینهتوزی کسانی است که آثار عمرس و سایر صحابه کرامش در زمینه نشر اسلام و نابودی تمدن (تخت شاهی و نظام طبقاتیشان) آنان را خشمگین کرده است، و خوئینی در این زمینه به نفرت ایرانیان تا به امروز از عمرس به خاطر به اسارتگرفتن دختران پادشاه فارس و گرفتن وسایل قصرهای کسری به عنوان غنیمت و تقسیم آن میان مردم [۶۵۱] - استشهاد مینماید.
و خوئینی میگوید که اگر اینها [ایرانیان در اسلام خود] صادق میبودند از غلبه مسلمانان و شکست آتشپرستان ناراحت نمیشدند، و چنانچه نشر اسلام و جهاد به خاطر خداوند را تأیید مینمایند پس چرا به غنیمت مشروع مسرور نمیگردند.
[۶۴۸] تألیف عباس قمى (۱۳۵٩هـ) و او شاگرد نورى طبرسى صاحب کتاب: فصل الخطاب است. [۶۴٩] موسوعه قرآنى/قسم دوم ص ۲۱٩. [۶۵۰] البته با این بهتان خواستهاند خشونت عمرس را ثابت کنند ولی از آن سوی بام افتادهاند و در واقع با این بهتان بیلیاقتی و عدم کفایت علی را ثابت کردهاند که اگر علی با آن ویژگی که آنان برای وی قائلاند و او شیر خداست چگونه این شیر خدا تحمل این همه توهین و به حریم خانواده خویش را داشت که به جگرگوشه پیامبر ج ضربه مهلک وارد سازند، و او در برابر آن سکوت نماید، تأمل در این گونه افسانههای ساختگی ما را به این سو فرا میخواند که موثقترین منبع شناخت روش یاران نبی ج قرآن کریم است که با صراحت تمام از مهاجرین و انصار اعلام رضایت مینماید و سنی و شیعه در مهاجربودن خلفای اربعه با هم اتفاق دارند (مترجم). [۶۵۱] نگا: موسوعهی قرآنی بخش اول ۴۰.
خوئینى/ بر این باور است که همانا راه به وحدت رسیدن مسلمانان اینکه مذاهب ساخته شده با نامهای متفاوت را رها نموده و به نام اول که همان اسلام باشد برگردند.
و در این زمینه خوئینی ذکر میکند که آنچه موجب نابودی امتهای پیشین شده است تبدیل هر دینی به فرقههای مختلف بوده است و به آیه:
﴿وَلَا تَكُونُواْ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ٣١ مِنَ ٱلَّذِينَ فَرَّقُواْ دِينَهُمۡ وَكَانُواْ شِيَعٗاۖ كُلُّ حِزۡبِۢ بِمَا لَدَيۡهِمۡ فَرِحُونَ٣٢﴾ [الروم: ۳۱-۳۲].
«و از مشرکان نباشید. از کسانى که دین خود را پراکنده ساختند و به دستهها و گروهها تقسیم شدند! و (عجب اینکه) هر گروهى به آنچه نزد آنهاست (دلبسته و) خوشحالند!». استدلال میکند [۶۵۲].
لذا خوئینی خود در این مسیر گام برداشته و اعلان مینماید که او شیعی نیست و به هیچ مذهبی منتسب نیست، و با هر نامی جز اسلام مبارزه میکند، و بلکه بر خود میبالد که همچون ابراهیم مسلمان حنیف است، و از مشرکین نیست، و بعد از ذکر آیات فراوانی میگوید که آیات مذکور به تبعیّت از دین ابراهیم امر مینمایند، و نیز آیات دیگر در این زمینه تأکید مینمایند که هر مسلمانی تنها مکلف به دین اسلام است، و انفصال او از اسلام به معنی وقوع وی در مسیر شرک است، و نباید چیزی از مذهب اسلامی را به اسلام انضمام نماید، و بگوید این اسلامی و مذهبی است [۶۵۳].
و به این خاطر در پایان یکی از شعرهای [منظوم] خود میگوید:
به داعی ترویج مذهب نیستم، بلکه موحد و پیرو دین اسلام میباشم [۶۵۴].
و همچنین خوئینی/ این قاعده محکم که مسلمانان را به وحدت بر حق جمع مینماید وضع مینماید، زیرا وجود مذاهب - و هر مذهب هم مبنائی خاص خود را داراست - مسلمانان را به فرقههای [مختلف] تبدیل میکند و هر گروهی هم به آنچه نزد خویش دارند خویشایند هستند، و بدون شک آنچه خوئینی [در این زمینه] میگوید چنانچه آن را به جواز وجود نامگذاری و اختلافات و بدون احداث اسامی که به آن تعصب و یا خصومت ورزیده شود، و یا اینکه مقیاس آزمایش [صحت و سقم دینداری] مردم شود مقید سازیم سخن و نظر مطلوبی است.
و در روایت حارث اشعریس گفته شده است که رسول الله ج فرموده است: و هرکس به جاهلیت فراخواند او هیزم جهنم است، گرچه روزه و نماز هم به جای آورد و گمان کند که مسلمان است، پس مسلمانان را با نامهای خویش - بر نامهای که خداوند عزّوجلّ آنان را نام نهاده است - مسلمانان ایماندار، بندگان خدا فراخوانید [۶۵۵].
و مردی نزد امام مالک/ آمد گفت: ای ابوعبدالله درباره مسألهای از شما سؤال خواهم کرد، شما [سخن شما] را حجت میان خود و خداوند قرار خواهم داد، امام مالک فرمود: - هر آنچه خداوند بخواهد و قدرتی جز او نیست - سؤال کنید، گفت اهل سنت چه کسانیاند؟ فرمود: اهل سنت کسانیاند که لقبی ندارند که با آن شناخته شوند، نه جهمیاند، نه قدری، و نه رافضیاند [۶۵۶].
[۶۵۲] نگا: دایرة المعارف دنیای قرآن، بخش اول. [۶۵۳] منبع سابق، ص ۴. [۶۵۴] منبع سابق، ص ٧. [۶۵۵] ترمذی شماره (روایت) ۲۸۶۳ و گفته است این حدیث حسن و صحیح و غریب است و آلبانی آن را تصحیح نموده است (صحیح ترمذی شماره ۲۲٩۸) و امام احمد نیز آن را روایت کرده است ۴/۱۳۵ و ۲۰۵. [۶۵۶] الانتقاء ابن عبدالبر، ص ۳۵. [بلکه مسلمانند و تابع کتاب و سنت و اجماع اولوالامر. [مترجم].
کاتب میگوید: «وقت آن رسیده است که (امامیه) از این نظریات کلامی و تاریخی واهی دست بردارند و به تفکر اهل بیت (‡) باز گردند. همان کسانی که به شورا دعوت میکردند، و به آن ملتزم بودند، و با خلفای راشدین به عنوان افضل رفتار میکردند. و با آنها مهربانی میکردند و شیعهى خود را به پیروی از آنها امر میکردند».
نام او احمد کاتب است که اسم جدید او میباشد. و قبل از آن اسم وی (عبدالرسول بن عبدالزهره بن عبدالامیر لاری) بود.
کاتب در سال ۱٩۵۳م. در شهر کربلا به دنیا آمد. و در خانوادهای متدین رشد و تکامل یافت. و کاتب ذکر کرده است که تولد وی نقش بزرگی در کاشت معنویات تشیع داشته است. و در حالی که بچهای پنج ساله بود به یادگیری قرآن بسیار اهتمام ورزیده است. و میگوید که در آغوش مادرش رشد و تکامل یافته است. مادری که بسیار با او بازی میکرد و میگفت:
«لو فتشوا قلبي رأوا وسطه سطرین قد خطا بلا كاتب: العدل والتوحید في جانب، وحب أهل البیت في جانب» [۶۵٧].
«اگر قلبم را بگردی در وسط آن دو سطر میبینی، ولى کسی آن را ننوشته است: عدل و توحید از یک طرف، و عشق به اهل بیت از طرف دیگر».
همچنین بعد از آن در مدرسه خاصی که آیتالله شیرازی مرجع برای آموزش امور دینی احداث کرده بود، درس خواند. سپس در سن تقریباً چهارده سالگی به حوزه علمیه پیوست [۶۵۸].
و نزد هر کدام از این اساتید درس خوانده است: سید محمد شیرازی، سید کاظم قزوینی [۶۵٩]، شیخ غلام وفایی [۶۶۰]، شیخ جعفر هادی [۶۶۱]، سید محمدتقی مدرسی [۶۶۲]، و سید جعفر رشتی [۶۶۳] و شیخ ضیاء زبیدی. [۶۶۴]
[۶۵٧] نگا: نامه استاد کاتب به مرتضی قزوینی. http://www.isl.org.uk/modules.php.nameNews&filearticle&sid۱٩۲. [۶۵۸] از مصاحبه با یک کانال مستقل (دور اول مراجعههای کاتب) در تاریخ ۱ محرم ۱۴۲۴ه. [۶۵٩] سید محمد کاظم بن سید ابراهیم بن سید هاشم موسوی قزوینی حائری سال ۱۳۴۸ در کربلا متولد شد. که به خطابه و سخنرانی مشهور بود و در سال ۱۴۱۵ه در گذشت. نگاه کنید به: http://www.al-rasool.net/۱./pages/۶.htm [۶۶۰] شرح حالی از او پیدا نشد. [۶۶۱] یکی از استادان معاصر در حوزه علمیه قم. [۶۶۲] محمد تقی بن محمد کاظم مدرسی در سال ۱٩۴۵م در شهر کربلا متولد شد. و بعد از اشغال عراق توسط آمریکا بازگشت و در زمان حکومت بعث به عراق در مهاجرت بود. شرح حالش را در سایت رسمی خودش ببینید: http://www.almodarresi.com/biography.htm. [۶۶۳] آیتالله شیخ جعفر رشتی در سال ۱۳۱۰هـ /۱۸٩۲م. در رشت ایران متولد شد سپس به عراق مهاجرت کرد و پیش علمای بزرگ درس خواند. و در رجب ۱۳٩۴هـ در کربلا درگذشت. نگا: مجله النبأ شماره ۶۱؛ مقاله: یادداشتهایی از برادرم: http://www.annabaa.org/nba۶۱/thuqeaty.htm. [۶۶۴] از یک نامه خصوصی (جواب به بعضی سوالات).
۱- الامام الحسین كفاح في سبیل العدل والحریة. این اولین کتاب او است که در سال ۱٩٧۰م تألیف کرد.
۲- الامام الصادق معلم الإنسان. و این دومین کتاب وی است که در سال ۱٩٧۱م تألیف کرد.
۳- تجربتان في المقاومة (در مورد انقلاب بیست و انقلاب تنباکو در ایران) که در سال ۱٩٧۲م. تألیف کرد.
۴- عشرۀ ناقص واحد یساوی صفر (در مورد ضرورت ایمان به امامت برای محقق شدن ایمان) در سال ۱٩٧۳م. تألیف کرد.
۵- آلية الواحدة.
۶- الحرية في الاسلام.
٧- مشكلة النفاق في العمل الاسلامي.
۸- الایمان یتجلی في الحیاة السیاسية والاقتصادية والاجتماعية.
٩- مذکرات فاطمة الزهراء [۶۶۵].
۱۰- تطور الفكر السیاسي الشیعي من الشوری إلی ولاية الفقیه.
۱۱- نقد و تققیم کتاب كفاية الأثر في نصوص الاثني عشر.
[۶۶۵] ضمن یک رساله خاص.
وقتی به زندگی فرهنگی احمد کاتب مینگریم در مییابیم که او از دو مرحله اساسی عبور کرده است [۶۶۶]:
[۶۶۶] نوشتن این فصل در حالی است که احمد کاتب هنوز در قید حیات است و حال نزدیک پنجاه و یک سال از عمر وی میگذرد و از خداوند متعال میخواهیم که عمرما و ایشان را طولانی بگرداند. و طاعت و هدایت و رضایت خویش طولانی بگرداند و ما را بر راه حق ثابت قدم بگرداند. که او بهترین مسؤول است.
در این دوره احمد کاتب رشد یافت و بر عقیده امامیه بزرگ شد. در کربلا بزرگ شد در حالی که آرزو میکرد که یکی از سربازان مهدی منتظر باشد. سپس تبدیل به یک دعوتگر برای مذهب شد. شاید تألیف کتاب (عشرة ناقص واحد یساوی صفر) حوزه باور وی را با تکیه بر این عقیده در ایمان آشکار کند. و احمد کاتب به من گفته است که او در مورد این مرحله معتقد است که آن جزئی از ایمان است که با انتفای آن دین نیز نفی میشود [۶۶٧].
[۶۶٧] منبع : یک نامه خصوصی از کاتب.
احمد کاتب به جرگه سازمان عمل اسلامی [۶۶۸] پیوست که از طرفی جزء مدرسه شیرازی به شمار میرفت که در اجرای اصول آن زیاده روی میکرد. و کاتب در این امر پیشرفت میکرد تا جایی که به عضوی از رهبری این جنبش تبدیل شد.
در نتیجه احمد کاتب در سال ۱۳٧۰ه عراق را ترک کرد و در بین خلیج و ایران و سایر جاها در نقل مکان بود. وقتی انقلاب در ایران برپا شد کاتب کویت را ترک گفت و به تهران آمد، و در آنجا در افتتاح بخش عربی رادیو تهران سهیم گردید، و نقش مهمی در این امر ایفا کرد. و در آن رادیو بر نظام و حکومت عراق حمله میبرد و ملت عراق را به قیام تحریک میکرد [۶۶٩].
[۶۶۸] یک سازمان شیعی عراقی است که اندکی قبل از دهه هفتم تحت نظر آیت الله محمد شیرازی تأسیس شد و از اسم حزب دوری کرد تا احزاب را از طرف مؤسسان آن تحریم کرده باشد. و به رهبری مرجعیت مطلق ایمان داشته باشد. بنابراین این سازمان طرح نظریه ولایت فقیه را قبل از خمینی بنا نهاد. و اینها کسانی بودند که به نظریه مرحلیت معتقد نبودند- همچنان که حزب دعوت اینگونه بود- بلکه معتقد به چیزی بودند که خود آن را سوختن مراحل نام نهاده بودند. علاوه بر این در این زمان که نیازی به نظر آنها نبود از تقیه استفاده نمیکردند. از برجستهترین نیروهای این سازمان: هادی مدرسی (رهبر اوضاع حرکت در بحرین) سید محمد تقی مدرسی (مدیر اوضاع عربستان و کویت) محسن حسینی (مسؤول امور عراق) و بعد از پیروزی انقلاب در ایران هر کدام از این رشتهها در سازمان اسم دیگری پیدا کردند. در عراق اسم (سازمان انقلاب اسلامی) و در بحرین (جبهه اسلامی) با رهبری هادی مدرسی باقی ماند. و در عربستان (سازمان انقلاب اسلامی) با رهبری پیشین حسن صفار باقی ماند. و تقی مدرسی علاوه بر کار خود در کویت مرجع تمام این حرکتها بود. با وجود این سازمان از بسیاری از اعضایش جدا شد و بعضی از آنها با اجتهادهای بزرگی مستقل شدند به گونهای که بعضی از آنها در گفتگو با سران کشورشان شرکت میکردند بدون آنکه موافقت مرجع بالاتر (محمد تقی مدرسی) وجود داشته باشد. بدین ترتیب از مرجعیت جدا شد، نگا: کتاب عراق بلا قیادة، عادل رئوف، ۳۰۳-۲۳۱. [۶۶٩] اجتماع الجزیرة (برنامههای بدون مرز) یکشنبه ۲۲/۱۰/۱۴۲۲هـ مطابق ۶/۱/۲۰۰۲م. اجتماعهای مستقل (پیشرفتهای احمد کاتب) اول محرم ۱۴۲۴هـ (قسمت اول).
در آغاز دهه هشتاد اختلافی میان رهبر سازمان عمل اسلامی و رهبر انقلاب در ایران واقع شد و از سازمان خواسته شد که او را از ایران خارج کند پس رهبر آن سازمان از ایران خارج شد و احمد کاتب نیز از فعالیت در رادیو متوقف شد. و بعد از آن در سال ۱٩۸۶م به سودان منتقل شد و شروع به دعوت به تشیع امامیه کرد، و احمد کاتب در دعوت خود به نتایجی رسید، چون گروهی را در سودان شیعه کرده بود که بعد از آن نمایندگان دعوت به تشیع شدند.
این مهمترین نکات در دوران اولیه زندگی کاتب بودند.
در سال ۱٩۸۸م و در طول مدتی که احمد کاتب در «مدرسه قائم» در تهران و در «مرحله خارج» [۶٧۰] درس میخواند. کاتب اجرای نظریه ولایت فقیه در ایران را که اندیشه آن را در سر داشت و آن را در عراق اجرا کرده بود، دنبال میکرد. و در این ایام اشکالی پیش آمد که اثرات زیادی در خود کاتب داشت به گونهای که بحث و مجادله میان شورای نگهبان و مجلس بر سر قانون کار پیش آمد. قانونی که مجلس آن را هشت سال متوالى به شوراى نگهبان عرضه مىکرد، و شورا آن را رد مىکرد. سپس خمینی با اعتماد به قانون، دستور داد به وزیر کار تا آن را اجرا نماید و به موافقت شورای نگهبان وقعی ننهاد. و رئیس حکومت به خامنهای اعتراض کرد.
آنچه که خمینی را خشمگین کرده بود و از صلاحیت مطلق ولی فقیه سخن میگفت واضح بود که ولی فقیه میتواند وقتی اتفاق شرعی با امت بسته میشد، آن را نقض کند، وقتی که آن را مخالف اسلام ببیند، ولی فقیه میتواند با قدرتی که دارد مناسک دینی مثل حج را متوقف کند، یا بخاطر مصلحتی مسجدی را از بین ببرد.
خطاب خمینی سوالات بسیاری را در دوران احمد کاتب برانگیخت. در مورد شرعی بودن این صلاحیت مطلقی که شخص واحدی در مورد سرنوشت امت حکم میکند، به گونهای که هر اتفاق و قانونی را که بخواهد، میتواند نقض یا ملغی کند و هر قانونی را متوقف کند... .
بنابراین کاتب تصمیم به بررسی صلاحیتهای ولایت فقیه گرفت و سید صادق شیرازی در این کار وی را یاری کرد. و مطالعه و بررسی خود را به جانب این سؤال هدایت کرد که: آیا شرعیبودن ولایت فقیه از طرف مهدی میآید یا به وسیله انتخاب امت میباشد؟
کاتب برای جوابدادن به این سؤال خودش را ناگزیر به نشان دادن مقدمهای تاریخی برای نظریه ولایت فقیه کرد. و این همان نظریهای بود که او تصور میکرد از زمان غیبت مهدی جریان دارد. جز اینکه آگاهی و شناخت وی از کتب فقهی و تاریخی بر حسب تسلسل تاریخی او را به حقیقتی میرساند که علماى متقدم شیعه بعد از غیبت، ولایت فقیه را انکار کردهاند. و این تفکر تقیه و انتظار و تحریم جهاد و منع هر گونه امارت و دولت رایج شده است.
همچنین خود کاتب از پیشرفت شیعه امامی تا پیدایش نظریه ولایت فقیه آگاه بوده است. و بزرگترین آسیبی که کاتب در خلال بررسی تحقیق خود دیده است اطلاع وی از سرگردانی و جدایی بزرگی که شیعیان هنگام مرگ عسکری - امام یازدهم - با آن مواجهه شدند، بود که ظاهراً این امام فرزندی نداشت و این چیزی است که کاتب به آن اعتراف کرده است که محققان شیعه آن را از هواداران این مذهب مخفی میکنند. بنابراین تصمیم گرفت که این باب را وارد مذهب کند و اخیراً منتهی به تحقق نفی ولادت محمد بن حسن المهدی شده است که از اینجا نظریه اثنی عشری در اصل باطل میشود.
و کاتب - همچنان که خود در مورد خودش گفته است - خیلی ترسیده و وحشت زده شده بود، بخاطر اهمیت نتایجی که در چنین روزی انتظار رسیدن به آن وجود داشت. و تصمیم گرفت که نتایج تحقیقش را با اعلام و بزرگان مذهب در میان بگذرد. و تحقیقش را برای گروهی از محققان و علما فرستاد، ولی جوابی را از آنها ندید. بلکه مشاهده کرد که آنها را از جواب دادن به وی میگریختند. همچنان که او در مقابل بعضی از آنها به رافضی متهم شد. و کاتب برای تحقیقی که نزد گروهی از علما فرستاده بود پنج سال منتظر شد ولی همچنان که میگوید: «بسیاری از آنها را یافتم که از خواندن تحقیق خودداری میکردند و از بررسی صرف آن میرنجیدند، گویی که سعی میکند که او را از خواب زیبا بیدار کند» [۶٧۱]. بنابراین تصمیم گرفت که تحقیقش را بعد از آن انتشار بدهد.
بدین ترتیب کاتب از یک امامی متعصب به یک شیعه جعفری تبدیل شد. و اینکه او را به امامی یا اثنا عشری توصیف کنند، انکار میکرد چون او به نص و عصمتی که نماد حقیقت قول امامت هستند باور نداشت.
همچنین با قوت تمام به مبادی و اصولی که در خلال تألیف و نوشتن در شبکههای اینترنتی و از طریق کانالهای ماهوارهای بنیاد نهاد.
[۶٧۰] آخرین مرحله تحصیل در مدارس حوزوی. [۶٧۱] تطور الفکر السياسي، ۲۱، برای تفصیل این مرحله نگاه کنید به : حلقه اول مصاحبه یک کانال مستقل با کاتب (برنامه گفتگوی صریح) ۱/۱/۱۴۲۴ه.
احمد کاتب از عقیده اهل بیت دفاع میکرد مبنی بر اینکه زندگی آنها خالی از شائبهها و شرکهایی است که همیشه و تا بحال غلات (افراطیون) آنها را به زندگی ائمه میچسپانند.
همچنین کاتب سعی کرده است که با قدرت و شجاعت ضعف دلایل غلات و مخالف بودن آنها با قرآن و کلام ائمه اهل بیت (رحمهم الله) را بیان کند.
مهمترین قضایایی که کاتب به بیان آنها پرداخته و از آن دفاع کرده است عبارتند از:
کاتب عقیده غلات شیعه(افراطیون) را که امامان را قادر به تصرف در هستی - ولایت تکوینی - میدانند، نقد کرده است. و آشکار است که قرآن کریم این امر را رد کرده است. و آثار صحیحی که از ائمه اهل بیت به دست ما رسیده است، آنچه را که صاحبان نظریه ولایت تکوینی میگویند، نقض میکند. که اینها در نظر کاتب غلو و شرک هستند.
همچنان که کاتب بیان کرده است که غلات قدیم همان کسانی بودند که این عقیده فاسد را در میان احادیث ائمه وارد کردهاند. همچنین کاتب بیان کرده است که ائمه به رد این افراد پرداختهاند.
کاتب میبیند که بسیاری از نویسندگان تا بحال این امر را به تمامی شیعیان قدیم و جدید نسبت میدهند، که یا به علت جهل و خبر نداشتن از واقعیت شیعه است، یا به علت کینه داشتن با آنها و بی انصافی است [۶٧۲].
کاتب از این غالیان قدیم و جدید سخن میگوید و بیان میکند که غالیان قدیم همان کسانی هستند که مفوضه نام دارند. و میگوید: «مفوضه فرقهای از غلات ملعون بودند که اهل بیت به شدت از آنها بیزار بودند. از امام رضا÷ سؤال شد که: نظرت در مورد تفویض چیست؟ گفت: خداوند متعال امر دینش را به پیامبرش ج سپرده است و سپس فرموده است: ﴿ٱللَّهُ خَٰلِقُ كُلِّ شَيۡءٖۖ وَهُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖٞ٦٢﴾ [الزمر: ۶۲].
«خداوند آفریدگار همه چیز است».
ولی خلق و روزی در دست پیامبر ج نیست و خداوند متعال میفرماید:
﴿ٱللَّهُ ٱلَّذِي خَلَقَكُمۡ ثُمَّ رَزَقَكُمۡ ثُمَّ يُمِيتُكُمۡ ثُمَّ يُحۡيِيكُمۡۖ هَلۡ مِن شُرَكَآئِكُم مَّن يَفۡعَلُ مِن ذَٰلِكُم مِّن شَيۡءٖۚ سُبۡحَٰنَهُۥ وَتَعَٰلَىٰ عَمَّا يُشۡرِكُونَ٤٠﴾ [الروم: ۴۰].
«خداوند است که شما را آفرید، سپس روزى داد، بعد مىمیراند، سپس زنده مىکند; آیا هیچ یک از همتایانى که براى خدا قرار دادهاید چیزى از این کارها را مىتوانند انجام دهند؟! او منزه و برتر است از آنچه همتاى او قرار مىدهند».
ابوهاشم جعفری روایت کرده است که از ابوالحسن(رضا) از غلات و مفوضه سؤال کردم گفت: غلات کافر و مفوضه مشرک هستند. کسی که با آنها همنشین شود و با آنها رفت و آمد داشته باشد و با آنها بخورد و بیاشامد و از آنها زن بگیرد یا به آنها زن بدهد یا به امانتداری و راستگویی آنها اطمینان داشته باشد یا به هر نحوی آنها را یاری بدهد از ولایت خدا و رسولش و ولایت ما اهل بیت خارج میشود [۶٧۳]. همچنان که کاتب در مورد غلات معاصر شیعه میگوید که: آنها کسانی هستند که به نشر عقیده غلو و نظریه ولایت تکوینی میان عوام شیعه میپردازند. و کاتب این افراد را به آیات خداوند ارجاع میدهد. محمدحسین وحید خراسانی کسی است که کاتب او را اینگونه توصیف کرده است. «به بعضی از نظریات غلات پرداخته است و آن را با اوهام باطل فلاسفه آمیخته است. و بعضی از داستانهای خندهدار اسطورهای را به آن افزوده است تا برای ما بیان کند که امام فاعل موجود است و در ربوبیت با خداوند شریک است» [۶٧۴].
کاتب کلامش را اینگونه خلاصه میکند که خراسانی و امثال وی از این حقیقت غافل هستند که پیامبر ج و سایر ائمه اهل بیت در زندگی خود دارای قدرت محدودی در چارچوب زمان و مکان بودهاند، و نمیتوانستند که فراتر از این بروند و این قدرت شگفت انگیز را برای کمک به مددجویان مالک نیستند و کسانی که اینگونه از آنها کمک بخواهند، شدیداً دچار عذاب میشوند و فقط باید از خداوند متعال کمک و یاری بجویند [۶٧۵].
همچنین کاتب از موضوع مهم دیگری صحبت میکند و آن را آمیخته شدن بسیاری از معجزات مقبول با اسطورههای مردود میداند. واضح است آنچه که دروغگویان و انسانهای ضعیف روایت میکنند، ممکن نیست که آن را جزء معجزات به حساب بیاوریم [۶٧۶].
[۶٧۲] مقاله «القول بالولاية التکوينية تفويض و غلو و شرك» از کاتب. نگا: http://www.iraqcenter.net/vb/forumdisplay.php. [۶٧۳] مرجع سابق. [۶٧۴] وحید خراسانی مهدی را اینگونه مخاطب قرار داده است: «یا فاعل آنچه که به وجود میآورد». و او را اینگونه توصیف میکند: «امام زمان بندهای بود که تبدیل به رب شد. بنابراین جوهر عبودیت ربوبیت است». (مقتطفات ولائية ۳٩) و نگاه کنید به مقاله (من این یستقی الشیخ الوحید الخراسانی افکاره المتطرفة حول الامام مهدی؟- از احمد کاتب www.altaib.co.uk/last.htm. [۶٧۵] www. Alkatib.co.uk/last.htm. [۶٧۶] نگاه کنید به نامه او به مرتضی قزوینی: http://www.isl.irg.uk/modules.php.namenews&filearticle.&sid۱٩۲.
احمد کاتب نسبت دادن علم غیب را به غیر خداوند رد میکند و انتساب آن را به انبیاء یا ائمه غلو ظاهری محسوب میکند. کاتب بیان کرده است که قرآن نسبت علم غیب را به غیر خداوند هر که میخواهد باشد، باطل کرده است. و برای این امر به کلام خداوند استدلال کرده است که میفرماید:
﴿عَٰلِمُ ٱلۡغَيۡبِ فَلَا يُظۡهِرُ عَلَىٰ غَيۡبِهِۦٓ أَحَدًا٢٦ إِلَّا مَنِ ٱرۡتَضَىٰ مِن رَّسُولٖ٢٧﴾ [الجن: ۲۶-۲٧].
«دانای غیب اوست و هیچ کس را بر اسرار غیبش آگاه نمیسازد. مگر رسولانی که آنان را برگزیده».
و میفرماید:
﴿قُل لَّا يَعۡلَمُ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ ٱلۡغَيۡبَ إِلَّا ٱللَّهُۚ٦٥﴾ [النمل: ۶۵].
«بگو: کسانی که در آسمانها و زمین هستند غیب نمیدانند جز خدا».
و میفرماید:
﴿وَمَا تَدۡرِي نَفۡسٞ مَّاذَا تَكۡسِبُ غَدٗاۖ وَمَا تَدۡرِي نَفۡسُۢ بِأَيِّ أَرۡضٖ تَمُوتُۚ٣٤﴾ [لقمان: ۳۴].
«و هیچ کس نمىداند فردا چه به دست مىآورد، و هیچ کس نمىداند در چه سرزمینى مىمیرد؟».
کاتب دیدگاه ائمه را در این باب به روشنی توضیح داده است که: امام صادق همیشه علم خود را به غیب نفی میکرد و به صراحت میگفت: «من تعجب میکنم از افرادی که میپندارند من غیب میدانم، و هیچ کس جز خداوند غیب نمیداند. اگر میدانستم که فلان خادم من به من ضربهای میزند او را از خود دور میکردم و بدین ترتیب در هیچ خانهای حادثهای ناگهانی و اتفاقی روی نمیداد» [۶٧٧].
و همچنین استدلال میکند به آنچه که یحیی بن عبدالله از امام موسی کاظم÷ پرسید که فدایت شوم بعضی گمان میکنند که تو علم غیب میدانی؟ گفت: سبحان الله! دستت را بر سرم بگذار، قسم به خدا مویی بر آن و بر بدنم باقی نمیماند وقتی که چنین سخنى گفتی. قسم به خدا ما وارثان رسول الله ج هستیم.
در روایت دیگری حر عاملی نقل کرده است، که در آن امام میگوید: جاهلان و احمقان شیعه که بال پشه از آنها برتر است ندا سر میدهند که «من غیب میدانم» [۶٧۸] من در پیشگاه خدا و رسولش از آنها بیزارم. و کاتب ذکر میکند که این دسته غلات همیشه در ساحت شیعیان وجود دارند. به قول یکی از معاصران «شخصیت معصوم دارای دو جنبه است با یکی از این جنبهها به غیب دسترسی مییابد و از خداوند وحی دریافت میکند. و اختصاص وحی نبوت به خاتم انبیاء (محمد ج) منافی گشایش غیب بر ائمه و دریافت وحی غیر از وحی نبوت بر آنها نیست. هر چند که این وحی در نوع و کیفیت با وحی نبوت اختلاف داشته باشد» [۶٧٩].
و آنچه که باعث تعجب کاتب شده است، این است که گروهی از این غلات نسبت دادن علم غیب را به امامان از مسلمات تفکر اهل بیت میدانند. و کسی را که بدان باور نداشته باشد به حق امامان کوتاهی کرده است. در حالی که نسبت به رد و انکار اهل بیت از این غلوها خود را به نادانی میزنند.
کاتب تأکید میکند که این غلو از نظر عده دیگری از معاصران مانند محمد باقر صدر و کسانی که با این افکار خیلی افراطی مخالف هستند، مردود میباشد [۶۸۰].
[۶٧٧] تطور الفکر السياسي الشيعی، ٧٧، و به آثار مذکور در کتاب بصائر الدرجات، ۲۱۳ بنگرید. [۶٧۸] تطور الفکر السياسي الشيعي، ۲۳۱-۲۳۰، به نقل از کتاب: اثبات الهداة، حر عاملى ٧۶۴، ٧۶٧. [۶٧٩] نگا:http://www.alkatib.co.uk/amilnajr.html. [۶۸۰] نگا: تطور الفکر السياسي، ۲۳٧، نگا: نظر خالصی ۴۱۸-۴۰٧ و نظر محمد حسین فضل الله ۵۳۲-۵۱٧.
احمد کاتب معتقد است که نصوص زیادی بر تحریم دعا و مددجویی از غیر خداوند دلالت میکنند. و کاتب در اینجا به این آیه استدلال میکند که میفرماید:
﴿وَمَنۡ أَضَلُّ مِمَّن يَدۡعُواْ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَن لَّا يَسۡتَجِيبُ لَهُۥٓ إِلَىٰ يَوۡمِ ٱلۡقِيَٰمَةِ٥﴾ [الأحقاف: ۵].
«چه کسى گمراهتر است از آن کس که معبودى غیر خدا را مىخواند که تا قیامت هم به او پاسخ نمىگوید (زیرا او چیزی را به دعا خوانده است که خود نمیشنود مانند: مردگان، بتها، درختان، چه رسد به اینکه به خواننده خویش سودی را جلب، یا ضرری را از وی دفع نماید)».
و میفرماید:
﴿وَلَا تَدۡعُ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا يَنفَعُكَ وَلَا يَضُرُّكَۖ١٠٦﴾ [یونس: ۱۰۶].
«و جز خدا، چیزى را که نه سودى به تو مىرساند و نه زیانى، مخوان!».
و میفرماید: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ تَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ عِبَادٌ أَمۡثَالُكُمۡۖ١٩٤﴾ [الأعراف: ۱٩۴].
«آنهایى را که غیر از خدا مىخوانید (و پرستش مىکنید)، بندگانى همچون خود شما هستند»».
با توجه به سیاق این آیات کاتب افکار شیخ وحید خراسانی غالی و توجیه مسلمانان و غیر مسلمانان نسبت به استغاثه از امام مهدی (امام موهومی که وجود ندارد) را رد میکند و آن را با سخن خراسانی مقایسه میکند که میگوید: «از جمله ضروریات و مسلمات این است که تمامی افرادی که راهها به روی آنها بسته شده و در بیابان خشک و بیآب و علفی راه گم کرده باشند خواه یهودی باشند یا مسیحی یا مسلمانان ، شیعه یا سنی فرقی نمیکند، اگر با نیت بگویند: «یا أبا صالح المهدي أدركني» قطعاً به نتیجه میرسند... راز آن این است که در آن حالت دعا در حقیقت متوجه امام میشود، چون او از اضطرار واقعی خبر دارد و پردههای مانع را میدارد و در غیر آن حالت این دعا و نیایش متوجه امام نمیشود». در حالی که کاتب میبیند که واقعیت زندگی امامان و بلاهایی که بر سر آنها میآید. منافی آن چیزی است که خراسانی ادعا میکند. و میگوید که دعا به امام با اعتقاد به «فاعل به وجود آورنده» بودن وی، یکی از نقشهای خداوند را به او میدهد که خداوند آن را به خود اختصاص داده است. بنابراین «خداوند متعال از مردم خواسته است که او را به تنهایی بپرستند و آشکارا و پنهان او را بدون شریک بخوانند» [۶۸۱].
[۶۸۱] نگا: مقاله (من أین یستقی الشیخ الوحید الخراسانی افکاره المتطرفه. حول الامام المهدی؟- از کاتب www.alkatib.co.uk/last.htm.
کاتب معتقد است قرآنی که بر پیامبر ج نازل شده است تحریف نشده است و این قرآن همچنان تحریف نشده باقی خواهد ماند چون خداوند متعال حفظ آن را بر عهده گرفته است.
همچنین کاتب معتقد است که نظریه تحریف قرآن از نظریههای کفرى است و مخالف با اجماع مسلمانان میباشد. کاتب در مورد وقوع این انحراف و قایل بودن بعضی از مسلمانان به آن میگوید که غلات شیعه از قدیم معتقد به آن بودهاند و این غلات این نظر را به ائمه نسبت میدادند، در حالی که ائمه - همچنان که کاتب توضیح داده – از این کلام بیزار و مبری بودهاند [۶۸۲].
عدم پذیرش این امر توسط کاتب تا حدی است که در مناقشات حدیثی وی مییابیم که او هر حدیثی را که مبتنی بر تحریف قرآن باشد یا راوی آن معتقد به این عقیده باشد، ضعیف میداند. روشن است که دلالت حدیثی بر تحریف قرآن نشانه ضعف آن حدیث است [۶۸۳].
استاد احمد کاتب به شدت مخالف این امر است که نظریه تحریف قرآن را به تمام شیعیان نسبت داد. او معتقد است که بیشتر شیعیان معاصر مخالف این قول هستند و آن را قبول ندارند [۶۸۴].
ولی احمد کاتب حوزه این قول را در میان شیعیان متقدم توضیح نداده است. و بلکه به معتقدان معاصر در این مذهب اشاره کرده است. و امر مهمی را بیان کرده است که آن دفع غلاتی است که قایل به تحریف هستند و در قرآن نصی را برای امامت نمییابند. و ذکر نام علیس را در آن نمیبینند و این همان چیزی است که آنها میگویند: صحابه این آیات ولایت را حذف کردهاند تا به وسیله آن از تنگنایی که خود را در آن انداختهاند، نجات یابند [۶۸۵].
[۶۸۲] تطور الفکر السياسي، کاتب، ۸۵. [۶۸۳] نگا: نامه کاتب به مرتضی قزوینی (در پی نوشت۲). [۶۸۴] نگا: مصاحبه (مراجعات الکاتب) در یک شبکه مستقل اول محرم سال ۱۴۲۴ه. [۶۸۵] نگا: مرجع سابق.
استاد احمد کاتب معتقد است که علی بن ابیطالبس بعد از پیامبرج افضل صحابه است ولی با امامیه موافق نیست که میگویند صحابه وقتی بعد از وفات پیامبرج با علیس بیعت نکردند، مرتکب جرم شدهاند. چون او مانند شیعه امامیه معتقد به منصوص بودن امامت نیست.
کاتب معتقد است که اصحاب پیامبرج - طبق تصور و روایات امامیه - مرتد یا منافق یا متهم به اتهاماتی که در دین آنها طعنه وارد کند، نیستند.
کاتب در مورد تحلیل دیدگاه تکفیری امامیه دو سبب را ذکر میکند:
نخست: مجموعه روایتهای ایجاد شده و ضعیف.
دوم: دیدگاه کلامی پیشین در مورد امامت و نص بر خلافت امام علی.
و این چیزی است که شیعه امامیه را واداشته است که با روش جدید و شکل معکوس به قرائت تاریخ بپردازند. که مخالف ظاهر زندگی اهل بیت(†) و مخصوصاً امام علی بن ابیطالب است که مقتضی دیدگاه سلبی نسبت به کسانی است که (خلافت را از اهل بیت غصب کردند) [۶۸۶].
همچنین میگوید: «ریشه این امر به نظر من در نظریه امامت الهی و وجود نصوص بر خلافت امام علی از طرف پیامبرج و انکار، یا اهمال اصحاب نسبت به این نصوص نهفته است که آنها راه دشمن خدا و رسول دانستهاند و بدین ترتیب حکم به نفاق و کفر آنها دادهاند» [۶۸٧].
بنابراین کاتب میگوید: «وقت آن رسیده است که (امامیه) از این نظریات کلامی و تاریخی واهی دست بردارند و به تفکر اهل بیت‡ باز گردند. همان کسانی که به شورا دعوت میکردند و به آن ملتزم بودند و با خلفای راشدین به عنوان افضل رفتار میکردند. و با آنها مهربانی میکردند و شیعه خود را به پیروی از آنها امر میکردند» [۶۸۸].
وقتی نویسنده کویتی «یاسر حبیب» به سرزنش و شتم ابوبکرصدیقس و عمر فاروقس میپرداخت و آنها را به ارتداد منسوب میکرد و اثر این قضیه به دادگاههای کویت کشیده شد [۶۸٩]. استاد احمد کاتب تعلیقی را بر این کلام وی افزوده است که «برادر! یاسر حبیب هیچ کاری را جز با صراحت و وضوح انجام نداده همچنان که بسیاری از شیعیان میخواهند از آن رهایی یابند یا خود را به نادانی میزنند یا آن را مخفی میکنند، و من معتقدم که انکار چیزهایی که گفته شده بدون مراجعه به فکر سلبی بیهودهای که فایدهای برای شیعه ندارد، کافی نیست. چنین فکری به راه بسته میانجامد و شکست آن در طول تاریخ به اثبات رسیده است و این فکر با وفات امام عسکری بدون بر جای گذاشتن فرزندی در نیمه قرن سوم هجری به پایان رسید یا منقرض شد» [۶٩۰].
[۶۸۶] نگا: http://www.iraq/center.net/vb/showthread.php [۶۸٧] همان. (به اصل کتاب مراجعه شود صفحهی ۲۵۴). [۶۸۸] همان. [۶۸٩] نگا: روزنامه الرأی العالم ۱/۱۲/۲۰۰۳م.http://www.al/aialaam.com/ سایت اسلام آنلاین http://www.islamonline.netlAraic/news/۲۰۰۳-۱۲/۰۴Tartic/eII.shtml [۶٩۰] همان.
کاتب در مورد موضوع امامت نظر خاصی دارد که با اعتقاد وی به اینکه امامت رکن اساسی ایمان است شروع میشود، و با رهایی از نظریه امامت منصوص و التزامات آن از جمله عصمت و غیبت به پایان میرسد.
کاتب در نامه خود به مرتضی قزوینی بیان کرده است که شکی در صحت حدیث غدیر- بدون بعضی چیزهای اضافی ضعیف – نیست، و همچنین شکی در صحت «حدیث ثقلین» [۶٩۱] یا «پرنده کباب شده» [۶٩۲] یا داستان مباهله یا «بخشیدن انگشتر» یا سایر احادیثی که از فضل اهل بیت سخن میگویند، وجود ندارد. ولی همچنان که میگوید: «ولی در آنها حدیثی در مورد امامت الهی یا قائم یا مهدی محمد بن حسن عسکری نیافتم. بلکه در آنها احادیث عام و غیر معین و عاری از افکار فلاسفه و متکلمین و غلات یافتم. بیگمان عشق و علاقه من به اهل بیت و اعتراف من به فضل آنها و قبول کردن این روایتها مرا ملزم به قبول هر روایت دیگری که دارای سند ضعیفی باشد، نمیکند» [۶٩۳].
در زیر آرا و نظریاتی را که کاتب در موضوع امامت به آنها رسیده است، ذکر میکنیم:
[۶٩۱] حدیث زید بن ارقم که از پیامبرص روایت کرده است که: (من دو چیز را برای شما باقی میگذارم که با تمسک به آن بعد از من گمراه نمیشوید که یکی از آنها بزرگتر از دیگری است: کتاب خداوند که ریسمان کشیده شدهای از آسمان بر زمین است و عترت اهل بیت من. و این دو از هم جدا نمىشوند تا اینکه وارد بهشت شوید. بنگرید که چگونه با آن رفتار میکنید. الترمذی ۵/۶۲۲ح۳٧۸۸. مسند، الامام احمد ۳/۱۴، ۱٧و هیثمی گفته است: سند آن خوب است. و آلبانی گفته است: صحیح است. (صحیح سنن الترمذی ج۲٩۸۰). و اصل حدیث در مسلم است (۲۴۰۸). [۶٩۲] در آن آمده است که پیامبر ج فرمود: خداوندا دوست داشتنیترین مردم را نزد من بفرست که گوشت این پرنده را با من بخورد ناگهان علی بن ابیطالبس آمد. و ابن قیم این حدیث را در کتاب الفوائد (۳۸۲) ضعیف دانسته است و این کثیر در البدایة والنهایة ۳٧۵/٧-۳٧٧ و دهلوی در مختصر التحفة الاثنی عشریة (۱۶۵) و دیگران آن را ضعیف دانستهاند. [۶٩۳] نامه کاتب به مرتضی قزوینی: http://www.isl.org.uk/modules.php.nameNeews&filearticle&sid۱٩۲.
کاتب معتقد است نظریهای که اهل بیت و سادات آنها مانند عباسس عموی پیامبر ج و علی و حسن و حسینش و سایر امامان بعد از آنها، به آن ایمان و باور داشتند، نظریه شورا بود.
کاتب معتقد است که علی بن ابیطالبس بر این باور بود که امامت با شورا است. چون بعد از عمرس ورود به شورا را قبول کرد. طبق آنچه که روایت شده است علیس به روش اهل شورا بدون اشاره به هر نصی برای تعیین امام اکتفا کرد. و اینکه میگفت: «مهاجرین و انصار با من بیعت کردند». نشان تأکید وی بر شورا است. و همچنین رویگردانی وی از مردم بعد از وفات عثمانس برای اینکه امام آنها بشود، دلیل این امر است که به آنها میگفت: «مرا رها کنید و یکی دیگر را برای امام انتخاب کنید». و این در صورتی که امام عالم به نص باشد از او پذیرفته نمیشود. و دلیل آوردن وی برای طلحه و زبیر اندکی قبل از جنگ جمل برای بیعت کردن، و دلیل آوردن برای معاویهس جهت بیعت مهاجرین و انصار با وی، دلیل این امر است. سپس در وصیت مشهور وی نصی مبنی بر تعیین امام بعد از وی وجود نداشت. بلکه جانشینی پسرش حسنس را به عنوان امام بعد از خود را رد کرد. و دلایل دیگری که کاتب به طور صریح در مورد ایمان علی به شورا آورده است و هیچ نص الهی را برای امامت بیان نکرده است [۶٩۴].
[۶٩۴] نگا: تطور الفکر السیاسی الشیعی، ۲۳-۲۶.
احمد کاتب میگوید مواضع حسنس دلالت میکند که او به نص یا تعیین امام اعتقادی نداشته است. تاریخ و روایات نشان نمیدهد که او به هر گونه نصی در مورد استحقاق او برای امامت اشاره یا احتجاج کرده باشد. چیزی که از حسن روایت شده است این است که او بعد از وفات علیس ساکت ماند. کسی که از مردم خواست با حسن بیعت کنند، ابن عباسب بود. و او نیز از آنان با صیغه اختیار (إن شئتم...) درخواست کرد. و نامههای میان حسن بن علی و معاویه عاری از هر گونه دلیل و اشارهای به نص امامت است. همچنان که کاتب به کنارهگیری حسن از خلافت به نفع معاویه گواهی میدهد. و بالاتر از این برای معاویه شرط قرار داد که اگر حسن قبل از وی درگذشت امامت را به شورای مسلمانان واگذار کند و این به طور کلی مخالف عقیده منصوصبودن امامت است [۶٩۵].
[۶٩۵] نگا: منبع سابق ۲۶-۲٧.
کاتب بیان میکند که حسین بن علیب به شورایی بودن خلافت معتقد بود و باور نداشت که خلافت با نص الهی است. و کاتب استدلال میکند که حسین تا وفات معاویه به بیعت خود با او پایبند بود. و درخواست انقلاب و شورش علیه معاویه از طرف شیعیان کوفه بعد از وفات حسن از طرف حسین رد شد، به دلیل اینکه میان وی با معاویه عهد و پیمانى بود که نقض آن جایز نبود [۶٩۶].
همچنین کاتب برای ایمان حسین به شورا این سخن وی را در جواب اهل کوفه شاهد میآورد که میگوید: به خدا سوگند! امامی که به قرآن حکم نکند و اقامه عدل نکند و بر دین حق نباشد و خود را وقف خداوند نکند امام نیست [۶٩٧].
همچنین کاتب به عدم وصیت حسین به امامت برای پسرش علی ملقب به زین العابدین استدلال کرده است با وجود آنکه وصیت ویژهای نوشته بود بدون آنکه به نص امامت اشاره کند.
[۶٩۶] نگا: تطور الفکر السیاسی ۲٧ به نقل از الارشاد از مفید ۲۰۰-۱٩٩. [۶٩٧] نگا: «تاریخ الأمم والملوک ۳/۱۰۱۳- و (الارشاد المفید ۲۰۴».
کاتب معتقد است که قیام شیعیان اهل کوفه برای جلوانداختن بیعت با محمد بن حنفیه بعد از وفات حسین به وضوح دلالت میکند بر اینکه شیعه در آن زمان به نظریه و تعیین امام معتقد نبودند. و اهل بیت و بزرگترین و برترین آنها در آن زمان که محمد بن حنفیه بود در مواجه با عقیده امامیه جدا نبودند [۶٩۸].
[۶٩۸] نگا: تطور الفکر السیاسی، ۳۰.
کاتب میگوید حسن بن حسن همان کسی که در دوره خود به بزرگ بنیطالب معروف بود و او وصی پدرش (حسن بن علی) و متولی (اوقاف) جدش علی بن ابیطالب بود. از حسن بن حسن سؤال شد: آیا رسول الله ج نگفته است «من کنت مولاه فعلي مولاه»؟ گفت: آری قسم به خدا گفته است، ولی به خدا قسم منظور رسول الله ج از آن امامت و سلطنت نبوده است و اگر منظورش آن بوده باشد میتوانست فصیحتر بگوید [۶٩٩].
اینها قسمتی از دلایلی بود که استاد احمد کاتب برای ایمان اهل بیت به نظریه شورا ذکر کرد که موافق عقیده امت میباشد. و اینها استدلالهایی بودند که در جای خود ذکر شدند و جز با آنچه که کاتب آن را تفسیر مقلوب نامیده است نمیتوان از وضوح دلالت آن خارج شد که این حمل بر تقیه میشود.
[۶٩٩] نگا: تطور الفکر السیاسی، ۳۱، به نقل از التهذیب از ابن عساکر ۴/۱۶۲.
وقتی احمد کاتب به این نتیجه رسید که عقیده اهل بیت با اصل شورا در تعیین امام مخالف نیست، و اهل بیت به عصمت و منصوص بودن امامت معتقد نیستند، در مقابلش سؤالی پیدا میشود که باید به آن جواب بدهد. و آن اینکه تفکر امامیه چگونه پدید آمد؟ اعتقاد به منصوصبودن و تعیین امام توسط چه کسی تبلور یافت؟ و دیدگاه ائمه در مورد آن چیست؟.
در حقیقت این سؤال در ذهن بسیاری از خوانندگان و محققان ایجاد میشود و شاید جواب احمد کاتب با توجه به دقت و تتبع تاریخی وی بهترین جواب برای این سؤال باشد و با آنچه که از کتابهای مذهب امامی نقل کرده است، استحکام مییابد. خلاصه جواب کاتب در زیر میآید:
کاتب بیان میکند که نخستین نشان تفکر امامیه در نظریه امامت در وصایت است. و این به معنای آن است که پیامبرج به امامت علیس بعد از خود وصیت کرده است و علی به امامت حسن، و حسن به امامت حسین و همین طور تا آخر وصیت کردهاند. بدون اینکه گفته شود که نصی بر امامت وجود دارد. و کاتب ذکر میکند که اولین کسی که نظریه وصایت را ساخت ابن سبأ بود و سپس طایفه کیسانیه آن را مرتب کردند [٧۰۰].
[٧۰۰] نگا: تطور الفکر السیاسی ۳۳-۳۴-۴٧.
بعد از آن میان منتسبین به اهل بیت (به معنای عام) جدایی واقع شد و هر قسمی به جناحهای مختلف تقسیم شدند، و هر قسم سعی میکرد که او اولویت امامت خود را به هر طریقی ثابت کند. بنابراین کیسانیه - منتسبین ابن حنفیه - ادعا میکردند که امامت در نوادگان ابن حنفیه منحصر است، چون او در جنگ، صاحب پرچم علی بوده است. ولی طرفداران حسین بر اولویت نوادگان حسین در علم و پاسداری از سلاح رسول الله ج تأکید میکردند، سپس بعد از آن تصمیم به تقسیم گرفتند بعضی برای ساقطکردن سایر رقبا قایل به وراثت عمودی و ستونی شدند - ولی قایل به تعیین ائمه نبودند - اما زیدیه تفکر زید را با محدود کردن آن به دو بطن(طایفه) تأیید کردند و برای امام شدن شرط قرار دادند که صالح و عالم و زاهد و حامل شمشیر علیه ظالمان باشد. سپس عباسیان پیدا شدند و ادعای اولویت عباس، عموی پیامبر ج و نوادگان او را کردند.
کاتب اشاره میکند که این تقسیم و جدایی منجر به ظهور و تفکر انحصار امامت در خاندان حسین و نظریه وراثت عمودی بعد از حسینس شد [٧۰۱].
[٧۰۱] نگا: تطور الفکر السیاسی، ۴٧.
کاتب بیان میکند کسانی که قائل به انحصار امامت در خاندان حسینس شدند با مسایلی روبرو شدند که ناچار به ادعای عصمت و تعیین پناه آوردند تا برتری شخصیتهایی را که برگزیده بودند بر سایرین - زیدیه، کیسانیه، امویان، عباسیان و دیگران - تضمین کنند. از جمله مسایلی که با آن مواجه شدند:
۱- استدلال امویان به اینکه خداوند آنها را برای ولایت امت برگزیده است.
کاتب سعی کرده است عبارتهای خلفای اموی را در مورد اهمیت خطاب شرعی بودن آنها بیان کند و اینکه خداوند متعال آنها را بر سایرین جهت امر خلافت و ملکیت برگزیده است. و این چیزی است که کاتب در آن گرایش به «استدلال جبری» [٧۰۲] را میبیند. و در نظر کاتب این کار سبب تکرار آن در نزد بعضی از شیعیان شد که میگفتند خداوند متعال ائمه را از اهل بیت پیامبرش انتخاب کرده است [٧۰۳].
۲- وجود اشخاص متعددی از اهل بیت که برای طلب خلافت شورش کردهاند. و این منجر به تفکر عصمت و نص برای بعضی از اهل بیت شد. تا شرعی بودن و اولویت را از سایرین ساقط کند [٧۰۴].
[٧۰۲] احمد کاتب میگوید که خلفای اموی نظریه سیاسی خود را به عنوان عقیده جبر و مشیت الهی بنا نهادند. و در این مورد سخنانی را از بعضی از خلفا و والیان خود ذکر کردند. مثلاً «خداوند ما را به این کار اختصاص داده است». و «خداوند ما را جانشین قرار داده است». و خداوند ما را منصوب کرده است...» و «خداوند به امام بودن ما بر بندگان رضایت دارد». و عبارتهای دیگر. و شاید بهتر است که گفته شود: اگر امثال چنین عباراتی صحیح باشد، باید گفته شود که فرض کردن این امر از طرف سیاستمداران آن زمان بوده است. چون مذهب جبری در زمان عباسی و توسط جعد بن درهم ایجاد شد. نگا: کتاب القضاء والقدر، المحمود، ص۱۴۱. [٧۰۳] نگا: تطور الفکر السیاسی، ۵۰-۴٧. [٧۰۴] نگا: منبع سابق، ۵۱.
بعد از پیدایش تفکر انحصار در خاندان حسین اعتقاد به عصمت و نص ایجاد شد که در سایه این نظریه امامت حق (تفسیر قرآن) به معصومین منحصر شد که این امر نیز در خلال ادعای ناتوانی مسلمانان از تعامل و استفاده مستقیم از قرآن ایجاد شد [٧۰۵]. چون این امر متضمن برتری امام بود.
[٧۰۵] منبع سابق، ۶۲.
کاتب میگوید، متکلمان متقدم امامیه وقتی دلایل نقلی اثبات امامت را ضعیف دانستند به پشتیبانی عقل به عنوان یک درجه برتر پناه آوردند [٧۰۶].
[٧۰۶] نگا: منبع سابق ۶۸-۶٧.
وقتی دلیل نقلی از اثبات (امامت) عاجز ماند، بعضی از صاحبان نظریه جدید به استدلال به معجزات پناه آوردند. مثلا: امام چهارم علی بن حسین ملقب به زینالعابدین وقتی پدرش وفات کرد و اموالش را به دیگران وصیت کرده بود و دلیل واضح برای امامت خود پیدا نمیکرد و قائلین به امامت وی دچار سختی بزرگی شده بودند مخصوصاً وقتی که او را خالی از سیاستمداری میدانستند. و برادرش زید به عنوان رهبر مخالفان بزرگ شیعه بر او پیشدستی کرده بود. و این همان چیزی بود که استدلال به امامت او را از دیدگاه امامیه سخت کرده بود. پس برای گریز از این مشکل به دلالت معجزات و امور خارقالعاده پناه آوردند. و پنداشتند که زین العابدین برادرش را با نشاندادن معجزهای قانع کرده است و آن سخن گفتن حجرالاسود مبنی بر اینکه شخص امام، علی بن حسین است [٧۰٧].
در سایه این اعتقاد به دلالت معجزات، بسیاری از دروغها در مورد علم غیب ائمه و قدرت تصرف آنها در هستی و سایر غلوهای دیگر بافته شد.
[٧۰٧] نگا:منبع سابق، ٧۰-۶٧.
این نظریهای بود که کاتب معتقد بود نگهبانان عقیده امامیه آن را برای راه حل بحران بزرگی که در آن افتاده بودند، آوردهاند. و این بحران چیزی جز وفات امام یازدهم بدون فرزند نبود. پس به دلایل امنیتی چیزی جز ادعای فرزند پنهان شده برای متکلمان باقی نماند. سپس بعد از مدتی نظریه «غیبت کبری» و اعتقاد به اینکه فرزند پنهان شده آخرین امام و مهدی آخر زمان میباشد [٧۰۸].
به طور خلاصه کاتب میخواهد بگوید که شیعه از آغاز معتقد به منصوص بودن امام و تعیین و محدود کردن آن نبوده است. به دلیل مشارکت بسیاری از آنها با مخالفانی که از اهل بیت بیرون میآمدند، و به دلیل افزونی تقسیمات آنها بعد از هر امامی به فرقههای مختلف، همچنان که نویسندگان قدیم شیعه در فرقهها و مقالات خود آوردهاند، مثل نوبختی و محمد بن سعد اشعری [٧۰٩].
[٧۰۸] نگا: منبع سابق ٧٧. [٧۰٩] ابن خلدون در مورد کثرت تقسیمات شیعه میگوید: «این اختلافهای عظیم بر عدم نص دلالت میکند».
همچنان که استاد احمد کاتب بیان کرد مشکلاتی که تفکر منصوص بودن و تعیین و عصمت امام با آن مواجه شد، نقش بزرگی در ایجاد عقیده امامیه داشت. از جمله این مشکلات:
- اهل بیت این نظریه را قبول نداشتند و این امر طبق عقیده کاتب منجر به پناه آوردن امامیه به سلاح تقیه شده است. و تمام آنچه که از امامان بر خلاف تقیه صادر شده بود، تفسیر کردند. از جمله لعن راویان غلات توسط ائمه را اینگونه تفسیر کردهاند که امام میخواسته است با این کار چشم سلطان را از وی دور کند تا آسیبى به او نرساند. و امثال این تفسیرها [٧۱۰].
- مرگ اسماعیل بن جعفر صادق در زمان امام صادق. در حالی که حامیان عقیده امامت به طور پنهانی در عراق میگفتند که امام بعد از صادق اسماعیل است. و این همان چیزی است که منجر به پیدایش عقیده ظهور شد.
- تقسیم شیعه بعد از کاظم؛ و پاسخ به بعضی از شورشیانی که برای امامت شورش کرده بودند، و گرفتن بیعت از آنها برای خودشان. مانند عیسی بن زید و شهید فخ و سایرین. و این همان چیزی بود که منجر به غلو در دلیل معجزات شد.
- مخالفت مأمون عباسی با امام رضا. اینگونه بود که مأمون به اصلاح شکاف میان آل علی و آل عباس پرداخت وقتی که از رضا (/) بیعت گرفت که بعد از وی در سال ۲۰۱ه ولایت عهدی او را داشته باشد و این به معنای اقرار به امارت مأمون است [٧۱۱].
- مشکل کودکی و کم سنى فرزندان که بعد از وفات رضا تجلی پیدا کرد. و این امر سؤال مهمی را ایجاد کرد که: چگونه ممکن است کسی که قبل از بلوغ حق تصرف در اموالش را ندارد، بتواند امام شود. و این همان چیزی است که وصیت امام رضا به اموال خود به عبدالله بن مساور تا زمان بالغ شدن جواد، آن را تأیید میکند، و همچنین مشکل کودکی نیز در زمان جواد نیز تکرار شد چون وقتی وفات کرد فرزندش هادی هفت سال داشت [٧۱۲].
اینها بعضی از مشکلاتی بود که کاتب در جواب آن به این سؤال مهم ذکر کرده است که: چگونه عقیده امامیه شکل گرفت؟ و به دست چه کسی توسعه یافت؟ والله اعلم.
[٧۱۰] تطور الفکر السیاسی، ۸۵-۸۲. [٧۱۱] منبع سابق ٩٧. [٧۱۲] منبع سابق، ۱۰۶-۱۰۲.
کاتب بیش از یک سوم کتابش (تطور الفكر السیاسی الشیعی) را به تحولات تفکر سیاسی شیعه بعد از غیبت اختصاص داده است، جدای از هر مرحلهای که «تفکر انتظار» بر آن غالب بود، و به مرحله معاصری رسیده است که مجموعه پیشنهادهای ایجابی [٧۱۳] و سیاسی شیعه بر آن غالب شده است، و ولایت فقیه بارزترین آنها است.
کاتب وصف علمی دقیقی را آورده است، به گونهای که در هر مرحلهای فتواها و آرای علمای آن مرحله را نشان میدهد. به گونهای که برای خواننده نگرشهای تفکر رایج و تفکر غیررایج در هر دورهای را توضیح میدهد.
همچنان که کاتب بیان کرد مرحله اول بعد از غیبت، دلیل سلبیبودن صحنههای سیاسی و اجتماعی است. به گونهای که برجستهترین علمای امامیه در مرحله تازهای بستهشدن باب جهاد و اجتهاد و جمود روایات را بنیان نهادند. همچنان که تعطیل کردن حدود (حد شرعی جرایم) و منع اجرای قصاص را بنا نهادند. و از بسیاری از مظاهر امر به معروف و نهی از منکر خودداری کردند و نماز جمعه را تعطیل کردند و سایر مظاهر دیگر [٧۱۴].
ولی کاتب دو واقعه مهم را به تفکر شیعه اختصاص داده است:
[٧۱۳] ایجابی نقیض سلبی است (العقود والاستسلام) و منظور از آن تزکیه علمی مطلق نیست. [٧۱۴] نگا: فتاوی و نظرات علمای شیعه در این مرحله : تطور الفکر السیاسی، ۳۱۳-۲٧۲.
بعد از اینکه مذهب اخباری مذهبِ رایج بود، حسن بن عقیل نعمانی در اواسط قرن چهارم نظریه جایز بودن اجتهاد در زمان غیبت امام را آورد. سپس بعد از وی سید مرتضی آن را تأیید کرد. ولی از طرف گروه تقلیدی با حمله بزرگی مواجه شدند. و این جریانی بود که با اصل امامت شایع شد. امامتی که بخاطر آن وجود امام معصوم واجب شده بود. این گروه اصولی که قائل به باز بودن دروازه اجتهاد است همچنان توسعه پیدا کرد تا جایی که در میان شیعیان امروز غلبه یافت [٧۱۵].
[٧۱۵] نگا: تطور الفکر السیاسی ۳۳۲-۳۲۵.
بعد از آنکه شیعیان حرکت وارد شدن به فعالیت سیاسی را همراه با نظریه فراگیر نص و عصمت دیدند، تفکر باز بودن مشارکت سیاسی با فتوای واگذاری اجرای بعضی از حدود به فقها شروع شد. (که در اصل جزء صلاحیتهای امام بود) سپس این امر نیز توسعه پیدا کرد به طوری که ابوصلاح حلبی (۴٧۴-۳٧۳ه) بخشهای زکات و خمس را در صلاحیتهای فقها وارد کرد [٧۱۶].
بعد از او ابوالحسن کرکی [٧۱٧] آمد و نیابت محدود فقها را به نیابت عمومی برای فقیه گسترش داد تا در خلال آن بتواند کار سیاسی بکند، و برای اولین بار در تاریخ مذهب شیعه کتابی را در مورد احکام خراج تألیف کرد [٧۱۸].
سپس این امر ادامه پیدا کرد تا اینکه خمینی تفکر ضرورت ولایت فقیه را آورد و گلپایگانی قائل به وجوب آن شد. و در اینجا کاتب تأمل کرده و بیان میکند که شیعه از لحاظ عملی نظریه امامت را نداشتند. چون آنها اجرای دو رکن امامت را به فقها واگذار کرده بودند، یعنی دو رکن: تشریعی و تنفیذی.
احمد کاتب میگوید: «شایسته است که در اساس تفکر امامیه بازنگری شود و از شروط عصمت و منصوص بودن امام در سلاله علوی حسینی (امام) دست بردارند و در مورد فرضیه «مهدویت» که از نظریه «امامت الهی» و حتمی بودن وجود «امام معصوم و معین از طرف خداوند» تجدیدنظر کنند. وقتی امکان برپایی یک دولت توسط فقیهی عادل یا مؤمنی عادل را جایز بدانیم، دیگر نیازی به فرضیت «امام معصوم» نیست، بدون اینکه در مدت بیش از هزار سال با مردم نیز هیچ تعامل و ارتباطی هم داشته باشد» [٧۱٩].
بنابراین کاتب تردیدی ندارد در اینکه نظریه امامت را به یک نظر از بین رفته و بیهوده وصف کند. چون شیعه از لحاظ عملی از مفهوم امامت کنارهگیری کردند. و واقعیت آنها با واقعیت کسانی که قائل به نص و عصمت نیستند هیچ فرقی ندارد.
به طور خلاصه افکار اساسی کاتب در مورد امامت عبارتند از:
الف) قرآن و سنت متواتر و وقایع تاریخی، بر نقیض نظریه امامت دلالت میکنند.
ب) اعتقاد به منصوص بودن امام و عصمت و آن را به عنوان یکی از شروط حاکم مسلمان قراردادن، از ابداعات بعضی از متکلمان شیعه مانند هشام بن حکم و هشام بن سالم جوالیقی و مؤمن الطاق در نیمه قرن دوم هجری است. این بر خلاف مدرسه اهل بیتی است که عصمت برای آنها شرط نیست و هیچ نص صحیحی از آنها در این مورد نیامده است.
ت) ضعف نصوص در بسیاری از جاها برای اثبات امامت و بارز شدن اشخاص متعددی از بنیهاشم در زمان ائمه، صاحبان نظریه امامت را بر آن داشت که «دلیل عقل» و «دلیل اعجاز» را برای اثبات امامت خلق کنند و در این راه داستانهای خیالی زیادی درست کردند.
ث) مشکلاتی که نظریه امامت با آن مواجه شد نقش بزرگی در تبلور افکار جدید در مورد این نظریه داشت. و مهمترین این مشکلات عبارتند از: مخالفت اهل بیت که اولین آنها صادق بود با نظریه نص و عصمت و اظهار بیزاری و برائت خود از بعضی از اشخاص. همچنان که دیدیم مرگ اسماعیل بن جعفر در زمان پدرش، سپس مشکل کودکی امامان و وفات حسن عسکری بدون فرزند. و این امر به نظر من (کاتب) همان چیزی است که به تدریج نظریه امامت را درست کرد.
ج) امامیه هنگامی که باز بودن باب اجتهاد در مذهب را اعلام کردند، از لحاظ علمی از مفهوم امامت کنارهگیری کردند. و اخیراً باب فعالیت سیاسی را به اسم ولایت فقیه وارد صحنه کردند.
[٧۱۶] نگا:منبع سابق ۳۶۸-۳۶٧. [٧۱٧] ابوالحسن علی بن حسین بن عبدالعالی کرکی عاملی ملقب به محقق ثانى و معروف به علایی، به مصر و عراق مسافرت کرد سپس در ایران ماندگار شد و مورد اکرام شاه ایران طهماسب صفوی قرار گرفت و در سال ٩۴۰هـ در عراق وفات کرد. نگا:الاعلام ، الزرکلی، ۴/۲۸۱. [٧۱۸] تطور الفکر السیاسی ۳۸۱-۳٧٩. [٧۱٩] منبع سابق، ۴۴۳-۴۴۲.
نظریه مهدویت محمد بن حسن عسکری از بارزترین قضایایی است که کاتب در مناقشات خود در مورد درست کردن مذهب شیعه انجام داده است.
کاتب بیان کرده است که او نمیخواهد نظریه آمدن مهدی آخر زمان را نفی کند، بلکه او از صحت و درستی این امر بحث میکند که محمد بن حسن همان مهدی است [٧۲۰]. و این همان چیزی است که کاتب را واداشته است که عنوان تحقیق خود را در مسأله مهدویت «فرضیه مهدی محمد بن حسن عسکری» گذاشته است.
خلاصه افکار احمد کاتب که در این مورد مطرح کرده است عبارتند از:
نخست: اثبات وفات امام یازدهم (حسن عسکری) بدون فرزند، که در سامراء و سال (۲۶۰) بوده است [٧۲۱].
دوم: تقسیم میراث حسن عسکری بین مادرش (حدیث) و برادرش (جعفر) به تنهایی و با شهادت قاضی سامراء [٧۲۲].
سوم: کنیز حسن که صقیل نام داشت، ادعا میکرد که از او بچهای در شکم دارد بنابراین تقسیم میراث متوقف شد تا از باردار نبودن وی مطمئن شدند [٧۲۳].
چهارم: بعد از وفات حسن بدون فرزند شیعیان در سرگردانی شدیدی افتادند. و به چهارده فرقه تقسیم شدند. که یکی از آنها قائل به وجود فرزند مخفی شد. و این همان سرگردانی است که نعمانی در مورد آن میگوید: «چه سرگردانی عظیمتر از این که باعث شورش مردان بسیار شد؟ و جز عده بسیار کمی باقی نماندند. و بدین ترتیب مردم در شک و تردید افتادند» [٧۲۴].
پنجم: کاتب بیان کرده است که دلایل فرضیه مهدویت محمد بن حسن که به آن استدلال کرده میشود عبارتند از:
دلیل عقلی که قائم به وجوب امام معصوم است. یا دلیل نقلی که در آن وعده آمدن مهدی داده شده باشد. یا دلیل تاریخی قائم به شهادت کسی که مهدی را دیده است. یا دلیل معجزهای که گفته میشود توسط نایبان مهدی انجام شده است. و اخبار غیبیبودن که تصور میکردند، اخبار مهدی است. و اخیراً دلیل اجماعی که بعضی شخصیتهای شیعه ادعا میکنند و با سرگردانی و تقسیم شیعه بعد از وفات حسن بدون فرزند ظاهری مخالفت میکنند [٧۲۵].
ششم: بررسی دلایل فرضیه مهدویت محمد بن حسن توسط احمد کاتب.
استاد احمد کاتب دلایل پیشین را که ولادت محمد بن حسن (مهدی) ثابت میکرد، رد کرده است. روشن است وقتی اهل بیت از مهدی سخن میگفتند شخص معینی را ذکر نکردهاند. و افزونی داعیان مهدویت از میان خود اهل بیت و غیر از محمد بن حسن دلیل این امر میباشد [٧۲۶].
همچنان که کاتب بیان کرده است، اصل اشتباه روشی که اثبات کنندگان ولادت مهدی دچار آن شده بودند، این بود که با عقل میخواستند ولادت شخص معینی را ثابت کنند. و کاتب به طور کلی مخالف این امر است و آن را اشتباه واضحی میداند، چون اثبات ولادت یا وجود هر انسانی یا با دلیل تاریخی است که او موجود میباشد، و یا با نقل تواتر مردم بر این امر است [٧۲٧].
بنابراین کاتب میگوید: «به نظر من خواننده معمولی نیازی به تحمل کردن رنج درس علم روایت و درایت ندارد تا زمانی که روایتهای تاریخی وارده را در مورد زادگاه امام محمد بن حسن عسکری بررسی نکند، یا این روایتها از علمای متخصص تاریخ باشد. چون مؤلفانی که این روایتها را در کتابهایشان آوردهاند خود را از اعتماد به احادیث ضعیف رهانیدهاند. و در آغاز گفتهاند: ما وجود (امام دوازدهم) را از راههای فلسفی و عقلانی معتبر نظری ثابت میکنیم و نیازی به روایتهای تاریخی نداریم، ما فقط روایت را برای اسناد و محکم کردن و تأیید آن در میآوریم [٧۲۸].
همچنین کاتب اعتراف میکند که «شخص محقق و بیطرف نسبت به اهمال علما در طول تاریخ بررسیهای تاریخی در مورد اثبات ولادت و وجود امام دوازدهم محمد بن حسن عسکری دچار حیرت و شگفتی میشوند» [٧۲٩].
[٧۲۰] نگا: منبع سابق۱٩٧. [٧۲۱] نگا: منبع سابق ۱۲۱. [٧۲۲] همان ۱۲۱. و به نقل از اکمال الدین، صدوق۴۴. [٧۲۳] همان ۱۲۱. و به نقل از اکمال الدین، صدوق ۴۴. و دلائل الائمة، طبری ۲۴۴. [٧۲۴] همان ۱۲۸. و نگا: الغیبة از نعمانی ۱۸۶. [٧۲۵] نگا: تطور الفکر السیاسی الشیعی، ۱۶۸-۱۳۱. [٧۲۶] کاتب بیان کرده است که گروهی از شیعه گمان دارند که کاظم مهدی است. و مرگ او را تأیید نمیکنند که فرقه موسویه بودند. و عدهای دیگر میگفتند که رضا مهدی است و عدهای دیگر گفتند که ابن حنفیه مهدی است و عده دیگر گفتند: نفس زکیه (محمد بن عبدالله- مهدی است و عدهای دیگر گفتهاند باقر و عدهای گفتهاند صادق و عدهای گفتهاند فرزند وی اسماعیل مهدی است. و غیره. نگا:منبع سابق، ۱٩۰-۱۸۱. [٧۲٧] منبع سابق. [٧۲۸] منبع سابق ۲۰۸. [٧۲٩] همان ۲۰٩.
کاتب معتقد است که اولین کسی که در مورد روایتهای تاریخی سخن گفت صدوق (پسر) بود. و این صد سال بعد از وفات عسکری بود. سپس صد سال بعد از وی، طوسی آمد. سپس روایتهای تاریخی آنها جامع تمامی حکایتها و شایعهها و اسطورههای مرسل یا نقل شده از جاهلان و غلات است. چرا این مؤلفان نیمه دوم قرن سوم هجری مانند نوبختی و سعد اشعری قمی و ابن بابویه صدوق (پدر) و نعمانی سخنی نگفتند؟ تا جایی که فقط کلینی داستان آن مرد هندی را آورده است که از کشمیر مسافرت کرد تا مهدی را بشناسد؟ در حالی که صدوق (پسر) را مییابیم که مجموعه بزرگی را در زمان کوتاهی جمعآوری و ثبت کرد [٧۳۰].
دوم: کاتب میگوید دلایل تاریخی در این مورد خیلی آشفته است از جمله:
۱) تعیین هویت مادر مهدی: آیا مادر وی کنیزی به اسم نرگس یا سوسن یا صقیل یا خمط یا ریحانه یا ملیکه بوده است، یا زنی به اسم مریم دختر زید علویه بوده است؟ [٧۳۱].
۲) تعیین تاریخ ولادت مهدی: آیا وی در زمان وفات پدرش شش ساله بوده یا هشت ساله؟
۳) روش حمل و باردار شدن به مهدی: آیا از طریق طبیعی و در رحم مادرش بوده، یا به صورت اسطورهای چنان که گفتهاند از پهلوی او بوده است؟
۴) روش به دنیا آمدن مهدی: آیا او از مجرای طبیعی به دنیا آمده است، یا از جاهای دیگر مثل ران پدید آمده است؟
۵) رنگ وی: آیا او گندم گون بوده یا سفید روی؟
۶) روش رشد و نمو او: آیا به طور طبیعی رشد کرده است، یا چنان که در بعضی از روایتها گفتهاند، به صورت اسطورهای بوده است؟ همچنان که در روایات آمده است او در یک روز اندازه یک سال دیگران رشد میکرد. و در روایت دیگری آمده است که او در یک روز اندازه یک هفته، و در یک هفته اندازه یک ماه رشد میکرد. مبنی بر این روایات اسطورهای باید او در زمان وفات پدرش مرد بزرگی بوده باشد. تا جایی که عمه او حکیمه او را نمیشناخت.
٧) اختلاف در پنهان و مخفی بودن او: در بعضی از روایتها آمده است که عمهاش جز یک بار او را ندیده است. و در روایتهای دیگری آمده است که هر چهل روز یک بار او را میدید [٧۳۲].
بدین ترتیب استاد احمد کاتب معتقد است که ضمن اختلافات شدید در روایتهای تاریخی، این امور برای ردکردن همگی آنها کافی هستند. و این همان چیزی است که بسیاری از متکلمان شیعه و معتقدان آن از بحث و مناظره در این روایات میگریزند. و از ترس اینکه در تنگنای اختلاف روایتهای تاریخی گیر نکنند، برای اثبات مطلوبشان بر استدلال عقلی تکیه میکنند.
[٧۳۰] منبع سابق، ۲۱۰. [٧۳۱] نگا: منبع سابق ۲۱۰. [٧۳۲] منبع سابق ۲۱۱.
شهادت نایبهای چهارگانه و نامههایی که براى مردم میآورند، به ادعاى اینکه از طرف مهدی است، از مهمترین دلایل مطرح شده در اثبات وجود مهدی است. و در چارچوب تحقیق کاتب در مسأله ولادت مهدی سؤالاتی مطرح شد که عبارتند از: آیا این نایبان واقعاً صادق هستند؟ آیا شیعیان بر اعتماد این نایبان اجماع دارند؟ چگونه بعضی از شیعیان نامههای نایبان را تأیید میکنند و تسلیم ایشان شدند؟
در میان جوابهای کاتب به این سؤالات مهم، مطالب زیر را میبینیم که او بیان میکند:
۱) ظاهر نایب بودن برای مهدی جدید نیست. چون بعضی از شیعیان ادعا میکردند که کاظم نمرده است، سپس یکی از آنها خود را به عنوان نایب کاظم معرفی کرد و به مردم امر کرد که اموال و هدایایی خود را تقدیم او کنند [٧۳۳].
۲) مدعیان نیابت مهدی (محمد بن حسن) بیست و چند نفر بودند. و کاتب علت افزونی ادعای نیابت را جلب منفعتهای مادی و جایگاه سیاسی، اجتماعی که برای مدعیان بود میداند [٧۳۴].
۳) کاتب در تأیید مصداقهای نایبان چهارگانه ایراد وارد میکند. و معتقد است آنچه را که طوسی از آثار نقل شده از مهدی در مورد تزکیه خودشان آورده است همان روش ضعیفان و جاهلان است، و این غیر از نقل خود نایبان میباشد. (به معنای اینکه آنها خودشان را تقدیس میکردند) [٧۳۵].
۴) شک و تردید شیعهیان در صداقت نایبان به سبب فزونی مدعیان نیابت. و مشاجره میان آنها و مخفی کردن اموالی که گرفتهاند. و نواب ادعای آوردن کتاب از زبان مهدی میکردند که شککنندگان آن را تکذیب کردند» [٧۳۶].
۵) کاتب میگوید که نایبان چهارگانه رقیبان خود را به مالپرست و مال دوست متهم میکردند. و میگفتند که جیره خوار سلطان هستند. و این چیزی است که کاتب در وجود آن میان نایبان چهارگانه و سایر مدعیان فرقی نمیبیند [٧۳٧].
۶) آنچه که کاتب در مورد شک خود نسبت به نایبان چهارگانه استدلال میکند، عدم برپایی و اجرای هر نوع نقش فرهنگی برای خدمت به شیعه و مسلمانان بود. غیر از جمعکردن اموال و ادعای دادن این اموال به مهدی. و کاتب، این امر را در دیدگاه نایب سوم (نوبختی) در مییابد وقتی که به علمای قم پناه میبرد تا مشکل شلمغانی که با هم اختلاف کرده بودند را حل کند، به خاطر عدم وجود هر نوع ارتباطی با امام معصوم.
همچنین کاتب معتقد است که تألیف کتاب کافی توسط کلینی - معاصر نوبختی - و انباشتن این کتاب از احادیث ضعیف و افراطی و عدم تعلیق نوبختی یا نایب دیگری بعد از وی، دلیل سلبیبودن فرهنگ نایبان است [٧۳۸].
٧) کاتب، درست بودن نامههایی را که نایبان ادعا میکنند از جانب مهدی است، مورد نقد و بررسی قرار میدهد. چون کسانی که آن را روایت کردهاند با اسنادی نامعلوم و غلوکننده به اعتراف علمای رجال شیعه آن را نقل کردهاند [٧۳٩].
۸) کاتب میگوید که خیلی سعی کرده است که هر نوع دست نوشته یا امضای امام مهدی را پیش شیعیان بیابد ولی اثری را از آن پیدا نکرده است. و این امر باعث شک و تردید در وجود نامهها میشود. چون نایبان علمای شیعه چگونه به محافظت از این دست نوشتهها اقدام نکردهاند. همچنان که هر گروهی به حفظ مهمترین دست نوشتههای خود میپردازند [٧۴۰].
اینها مهمترین افکار احمد کاتب بود که در موضوع مهدویت مطرح کرده بود و به طور خلاصه عبارتند از:
۱) نفی ولادت محمد بن حسن از آغاز.
۲) مهدویت محمد بن حسن نظریهای است که بعضی از سودجویان و غلات ساختهاند.
۳) عقیده ولادت محمد بن حسن و غیبت وی عقیده یکی از چهارده فرقه شیعه است که بعداً عقیده تمام شیعیان شد.
[٧۳۳] محمد بن بشیر بوده است. نگا:منبع سابق ۲۲۵. [٧۳۴] منبع سابق ۲۲۶. [٧۳۵] نگا: تطور الفکر ۲۲۸-۲۲۶. کاتب قول محمد بن علی شلمغانی را که وکیل نوبختی – نائب سوم- در بنی بسطام بود و سپس از وی جدا شد و ادعای نیابت کرد، ذکر میکند: «ما همراه ابی القاسم حسین بن روح نوبختی داخل نشدیم مگر اینکه میدانستیم چرا داخل شدهایم. و ما بر این امر منازعه میکردیم همچنان سگها بر لاشهها دعوا میکردند». نگا: تطور الفکر السیاسی ۳۲۱. به نقل از کتاب الغیبة از طوسی ۲۴۱. [٧۳۶] نگا: تطور الفکر السیاسی ۲۲٩. [٧۳٧] نگا: منبع سابق ۲۳۱. [٧۳۸] نگا: تطور الفکر السیاسی ۲۳۲-۲۳۱. کاتب از شیخ حسن فرید-دوست خمینی- نقل کرده است که او از کلینی تعجب کرده است که چرا کلینی از طریق وکیل مهدی –نوبختی- در مورد اختلاف در حکم خمس در زمان غیبت نپرسیده است. نگا: تطور الفکر السیاسی ۳۲۳ به نقل از رسالهای در باب خمس از فرید، ۸٧. [٧۳٩] تطور الفکر السیاسی، ۲۳۴-۲۳۲. [٧۴۰] منبع سابق ۲۳۵-۲۳۴.
در این بخش از بعضی از شخصیتهای معاصر امامیه سخن خواهیم گفت که در تقدیم قوانین اصلاحی و دعوت به اعتدال و ترک بعضی از مظاهر غلو و خرافات سهمی داشتهاند. ولی این شخصیتها از اصل مذهب یعنی اعتقاد به منصوصبودن امام و معصومبودن وی کنارهگیری نکردهاند، و فقط تحولات و قوانین اصلاحی را در داخل (در مذهب) ایجاد میکند.
قبل از شروع به بیان این تحولات پسندیده، لازم است که خواننده گرامی به مسایل زیر استحضار داشته باشد:
۱) سخن از افراد با سخن از یک فرقه و گروه فرق دارد. چون فرقه عقیدهای را بنا مینهد که بعضیها قائل به آن نیستند. همچنان که افراد با خوبیها و بدیهایشان سنجیده میشوند. بنابراین حکمکردن علیه مخالفی که بهرهای از جهاد – به معنای عام آن - برده است، با مخالفی که کاری جز رواج غلو و محاربه با اهل سنت ندارد، فرق میکند.
همچنان که لازم است بداند که ممکن است شخص معتقد به مذهب امامیه باشد، ولى خرافاتی نباشد. یا امامیه باشد، ولی جزء کسانی نباشد که در ربوبیت و الوهیت شریک قائل میشوند. بلکه حتی ممکن است امامیه باشد، و با سخنان شرکآمیز و غلو بجنگد. بلکه ممکن است این یک ارزش عمومی برای هر زمان و مکانی باشد، و ممکن است غیر از اینها باشد.
۲) لازم است که دیدگاه و حکم شرعی در مورد شخص معتقد به مذهب امامیهای که با غلو و خرافات میجنگد با شخص امامیهای که به غلو و خرافات دعوت میکند تفاوت داشته باشد، به گونهای که به هر دوی آنها یک حکم و دیدگاه داده نشود.
به عنوان نمونه برای اهمیت این نکته، در اینجا یکی از دیدگاهها را ذکر میکنم، و آن اینکه نامهای را به یکی از اهل سنت که به رد شیعه امامیه اهتمام ورزیده بود فرستادم تا از یکی از شخصیتهایی که این بخش میآید یعنی آیتالله محمد خالصی سؤال کنم. اینگونه به من جواب داد که: «کسی که مانند او به امامت معتقد باشد در منطق اهل سنت از جمله غلات است». لازم است در مورد این دیدگاه گفته شود که غلو نزد محققان اهل سنت درجاتی دارد. به گونهای که کسی که معتقد به تصرف ائمه در هستی است، با کسی که میگوید امامت منصوص است، و امام فقط معصوم از خطا میباشد، مساوی نیست. و در این بخش اخیر دقت زیادی از جانب علمای اهل سنت در تألیف این مخالفتها صورت گرفته است.
عجیب آن است که بعضیها با موافقین و مخالفین خودشان مثل نظریه «سیاه و سفید» و «همه یا هیچ» رفتار میکنند. و این از لحاظ شرعی و عقلی اشتباه میباشد. چون خداوند متعال به عدالت با مردم امر کرده است. و پیامبر ج به دادن حق هر صاحب حقی به وی راهنمایی کرده است.
۳) کسانی که صاحبان تحولات درون مذهبی هستند لازم است که شناخته شوند. چون آنها دارای دیدگاههای مهمی هستند، از جمله بارزترین آنها اعتقاد به منصوص بودن امامت و عصمت امام است. که این امر در ترازوی اهل سنت از بدعتهایی است که دلیلی برای آن وجود ندارد. و این همان چیزی است که دیدگاههای افراطی را در برابر اصحاب گرانقدر پیامبر ج بنیان مینهد. همچنان که برای تصدیق ائمه به بدعتهای دیگری چون عصمت و بالا بردن مقام ائمه (رحمهم الله) روی آوردهاند. و در بخش پیشین بسیاری از مباحثات در مورد اعتقاد به امامت مطرح شد که نیازی به تکرار آنها نیست. و خواننده گرامی باید بداند که این ملاحظات را در فصول آینده تکرار نخواهم کرد. و به این اشارات پیشین اکتفا میکنم.
۴) آنچه که قابل ملاحظه است، این است که این افراد اعتقاد به امامت را به عنوان برائت از مخالف نیاوردهاند. بدین معنی که آنها همان مسلکی را که غلات به امامان میدهند، نمیدهند.
شاید کسی بگوید که چه فرقی میکند؟
جواب این است که محققان اهل سنت میان کسی که سخن جدیدی را در دین ایجاد میکند و از آن حمایت و پشتیبانی میکند، با کسی که سخن جدیدی را در دین ایجاد میکند و آن را به عنوان برائت از مخالف قرار نمیدهد، تفاوت گذاشتهاند. بدین معنی کسی که در دین بدعتی را ایجاد کند و با آن بخواهد که جماعت مسلمانان را متفرق کند، با کسی که بدعتی میآورد و آن را سبب جدایی نمیکند، مساوی نیست.
بنابراین شدیدترین اختلاف مذموم و ناپسند همان تفرقه سازی است که با وصف:
﴿وَكَانُواْ شِيَعٗا١٥٩﴾ [الأنعام: ۱۵٩].
«و به دستههاى گوناگون (و مذاهب مختلف) تقسیم شدند».
موافق باشد. یعنی گروهها و حزبهایی که هر کدام از دیگری بیزاری بجویند. شاطبی(/) میگوید: شیعه شدن یعنی گروههایی که بعضی از آنها با بعضی دیگر جدا هستند. که به همدیگر مهربانی و کمک و یاری نمیکنند بلکه ضد همدیگر هستند.
بیگمان اسلام یکی است و امر و حکم آن نیز یکی است بنابراین لازم است که حکم آن بر همبستگی کامل باشد نه اختلاف.
فرقهفرقه شدن و جدایی نشان دوری قلبها از همدیگر است که به دشمنی و کینه و نفرت میانجامد. به همین دلیل خداوند متعال میفرماید:
﴿وَٱعۡتَصِمُواْ بِحَبۡلِ ٱللَّهِ جَمِيعٗا وَلَا تَفَرَّقُواْۚ١٠٣﴾ [آل عمران: ۱۰۳].
«و همگى به ریسمان خدا ( قرآن و اسلام، و هرگونه وسیله وحدت)، چنگ زنید، و پراکنده نشوی».
روشن است که مهربانی هنگام همبستگی و روابط حاصل میشود. ولی اگر هر حزب و دستهای به رشتهای غیر از آنچه که دیگری به آن چنگ زده است، چنگ بزند، لزوم تفرقه و جدایی ایجاد میشود. و این معنای کلام خداوند است که میفرماید:
﴿وَأَنَّ هَٰذَا صِرَٰطِي مُسۡتَقِيمٗا فَٱتَّبِعُوهُۖ وَلَا تَتَّبِعُواْ ٱلسُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمۡ عَن سَبِيلِهِۦۚ١٥٣﴾ [الأنعام: ۱۵۳].
«و این راه، راه مستقیم من است. از آن پیروی کنید و از راههای (باطلی که از آن نهی کردهام) پیروی نکنید که شما را از راه خدا (منحرف و) پراکنده سازد» [٧۴۱].
[٧۴۱] اعتصام ۲/٧۰۱.
«و داعیانی را میبینم که به نام موعظه و رثای حسین بن علی (÷) بر بالای منابر به مفاسد و کارهای پست دعوت میکنند، و این گروه اگر اصلاح شوند تأثیر بزرگی در دعوت به اسلام دارد. ولی بیشتر افراد آن از اسلام چیزی جز احادیث غلو خطابیه و کرامیه و مغیریه نمیدانند، و از قرآن جز آیاتی که آن را طبق خواستههای خود تفسیر و تأویل میکنند، نمیدانند، که آن را دلیل پیروی خود از این غلات قرار میدهند. امروزه اینها نسبت به دین از لشکر یزید بن معاویه بر حسین ضررشان بیشتر است، همچنان که صادق÷ گفته است».
آیتالله العظمی محمد مهدی خالصی
نام او محمد بن محمد مهدی بن حسین بن عبدالعزیز خالصی کاظمی اسدی است، و نسب او به حبیب بن مظاهر اسدی میرسد - که یکی از کسانی بود که در کربلا با حسینس کشته شد - [٧۴۲].
[٧۴۲] نگا: مقدمه مترجم کتاب علماءالشیعه والصراع مع البدع والخرافات الدخیلة فی الدین ۲۳، الاعلام، الزرکلی٧/۸۶.
محمد خالصی(/) در حدود سال ۱۸۸۸م [٧۴۳]. در شهر کاظمیه به دنیا آمد.
و در خانهای مشهور به علم رشد و تکامل یافت. پدر وی آیتالله العظمی محمد مهدی خالصی یک رهبر علمی و جهادی بود [٧۴۴].
در همان اوان کودکی شروع به یادگیری علم کرد. و درسهای علمی و فلسفی خود را در مدت کوتاهی و پیش علمای زمان خود به پایان رساند.
محمد خالصی پیش علمای برجستهای درس خوانده است که بارزترین آنها پدرش محمد مهدی خالصی و میرزا محمد تقی شیرازی بوده است.
و خالصی از نقش این دو عالم در زندگی خود میگوید: «پدرم اسلام را در کتاب خداوند و سنت صحیح از طریق اهل بیت به من شناساند. و بجز او اسلام را فقط به طور کلی در یک مرد یافتم و او: (محمد تقی شیرازی) بود. و مقدار کمی را نزد او خواندم. و در آنچه که این دو نفر به من آموختند تا آنجایى که من مىدانم نفر سومی نبود. (کسی دیگری در این حد نبود) والله اعلم [٧۴۵].
[٧۴۳] بر خلاف آنچه که زرکلی در الاعلام (ص ۸۶- گفته است که او در سال ۱۸٩۰م متولد شده است. نگا: شرح حال پسرش هادی خالصی در مقدمه علماءالشیعة والصراع مع البدع والخرافات الدخیلة فی الدین ۲۳، و شرح حال پسر وی محمد مهدی خالصی در مقدمه کتاب الاسلام سبیل السعادة والسلام ۳. [٧۴۴] آیتالله العظمی محمد مهدی خالصی یکی از بزرگترین رهبرانی است که در رهبری حرکت جهادی سال ۱٩۱۴م سهم داشته است. همچنان انقلاب سال ۱٩۲۰ را بر ضد انگلیس رهبری کرد. نگا: عراق بلا قیادة، ۳۱-۲۰. [٧۴۵] رساله المجاهد الاکبر امام محمد خالصی ۸۲.
محمد خالصی از شجاعت عالی برخوردار بود که در رفتارهایش تجلی پیدا میکرد. و از یک طرف با شجاعت تمام در مقابل انحراف و تجاوز به ساحت تشیع و به طور عمومی در مقابل تجاوز به ساحت اسلام مقابله میکرد.
اما انحراف اول در بسیاری از صورتهای بدعت و انحراف و خرافات و تخلفاتی که غلات شایع کرده بودند، با تأیید و حمایت غرب نمود مییافت.
ولی انحراف دوم در تفکرات جدید گمراه کننده نمود مییافت که علیه جهان اسلام میجنگند، مانند کمونیستهای ملحد و افکار غربی و سایر افکاری که در پشت آن بسیاری از مسلمانان (منحرف) وجود دارند.
خالصی با شجاعت با این دو انحراف مقابله کرد. که بهای آن را گاهی با تبعید میداد، و گاهی با شنیدن حرفهای زشت در خلال فتواهای گمراه کنندهای که علیه وی داده میشد. همچنان که بعداً توضیح خواهیم داد.
یکی از شواهد شجاعت خالصی خطاب او به نخست وزیر ایران (احمد قوام السلطنه) است وقتی که به او گفت: «با این کلمات تو را مخاطب قرار میدهم، نه به خاطر اینکه امید نفعی یا ترس ضرری از تو داشته باشم. چون تو به این دو قادر نیستی، بلکه به خاطر اینکه در برابر مسلمانان دیگر به من نزدیکترى، و منظور من پنددادن به امثال شما و رؤسای مسلمانان است، که به هر کدام بر حسب امارت و جایگاهشان میباشد» [٧۴۶].
همچنین گفت: «ای نخست وزیر ایران آیا تو برای فهماندن این خطر [٧۴٧] به بشر و دعوت آنها به نجات کاری کردهای؟ تا اینکه به رضایت خداوند خشنود شوى؟ ولی هیهات؟ این از کجا براى تو خواهد بود؟ و من به تو گفتم که هیچ نفع و زیانى در دست تو نیست، تو از رهایی من نیز عاجز هستی، در حالی که میخواستى این کار را انجام دهی، همچنان که مرا حبس کردى و تو اینرا نمیخواستی. و من به پرداخت یک دهم وسایل زندگیم امر کردى در حالی که در زندان تو بودم، و با اینحال آن را برایم پرداخت نکردند. قلم تو به منع نماز خواندن من و درس قرآن در مسجد بود ولی قلبت موافق آن نبود [٧۴۸]. با این کار ثابت شد که کاری را انجام میدهی و دوست نداری انجام دهی. پس کسى که قدرتش چنین است چگونه مىتواند به این امر مهم خطیر برسد؟ خالصی تصمیم خود را به نخست وزیر گفته بود قبل از آن که نخست وزیر به مدت بیست سال زندان شود. و هنگامی که از زندان بیرون آمد ضعیف شده بود. و گفت: «ماندن در زندان بهتر از این ریاست مغلوب است. آیا با وجود این امید ادعای اصلاح عمومی باقی میماند؟» [٧۴٩].
همچنین شجاعت خالصی در فتوایی که آن را در شهر تویسرکان صادر کرد نمود مییابد. که به کارگرانی که به صلاح انگلیس کار میکردند یعنی در اثنای جنگ جهانی دوم برای عبور لولههای گازی انگلیس زمین را میکندند. خالصی نزد آن کارگران رفت و به آنها گفت که کارشان حرام است و آنها را از کار کردن منع کرد. و افسر انگلیسی (کلنل وب) در برابر او ایستاد و در نتیجه او را به شهر کاشان تبعید نمود [٧۵۰].
[٧۴۶] رساله المجاهد الاکبر امام محمد خالصی، ۸۰. [٧۴٧] یعنی خالصی: موضوع قبلی مورد بحث خالصی دوری مسلمانان از اسلام است. و این همان چیزی است که جنگ جهانی را علیه آنان برانگیخت و مردم را نابود کرد و تر و خشک را از بین برد. منبع پیشین، ۱۲۳. [٧۴۸] وقتی که خالصی از اقامه نماز و درس قرآن گفتن منع شد، تلگرافی به نخست وزیر فرستاد که در آن گفته بود: «حتی یزید (پسر معاویه- از نماز جمعه و درس قرآن ممانعت نکرد ولی پلیسهای تو این کار را کردند». نگا: سند شماره ۲۳ در منبع پیشین، ۵٩-۵۸. [٧۴٩] این نامهای است که خالصی آن را در محرم ۱۳۶۲هـ با زبان عربی به نخست وزیر فرستاد. روشن است که او این کار را به خاطر فخر به زبان عربی و تعصب مذموم نکرده است بلکه به خاطر افتخار به زبان قرآن این کار را کرده است که آن را تنها راه نجات بشر از بدبختی میدانست. همان، ۱۲۵-۱۲۴. [٧۵۰] همان ٩.
خالصی علاوه بر شجاعت به صبر نیز آراسته بود. که در خلال اصرار و پافشاری او بر دعوت به تشیع خالص آشکار میگردد. و در راه دعوت به آن انواع مصیبتها و بلاهای بر سر وی آمد. که آن را در بخش آتی توضیح خواهیم داد.
خالصی در طول زندگیش با انواع مصیبتها مواجه شد. از جمله بارزترین آنها عبارتند از:
خالصی در یک دوره زمانی بحرانی و یک منطقه جغرافیای بستهای زندگی میکرد. بنابراین شخصیت خالصی و افکار وی به علتهای متعدد خوشایند (بعضیها) نبود که بعضی از این علتها دینی بودند و بعضی غیر دینی.
بنابراین در اتهاماتی که به قصد براندازی وی ایجاد میشد، تناقضاتی دیده میشود. گروهی او را به بی دینی و همکاری بلشویکها متهم میکردند، و گروهی دیگر او را به همکار انگلیسها متهم میکردند - با وجود اینکه خالصی سرشار از دشمنی با آنها بود - و گروه دیگری از آخوندها او را به داشتن روابط با حکومت عبدالسلام عارف به عامل و کارگزار آمریکا متهم میکردند. و گروهی دیگر از کمونیستهای ملحد او را به ارتجاع و واپسگرایی متهم میکردند که به اوهام و خرافات دعوت میکند - و منظورشان پیروی از دین بود- [٧۵۱].
همچنین خالصی با تهمت خطرناک دیگری مواجه شد و آن تهمت قتل سفیر آمریکا در تهران بود. که در یک حادثه تروریستی برنامهریزی شده توسط کارگزاران پهلوی اتفاق افتاد تا حکومت نظامی را لازم گردانند و دعوت اسلامی را محدود کنند [٧۵۲].
[٧۵۱] همان ۲۳. العمل الاسلامي في العراق بين المرجعية والحزبية ۴۲. عراق بلا قیادة ۳۴. [٧۵۲] رسالة المجاهد الاکبر، ۱۰۴-۱۰۳.
به علت پیروی خالصی از نظراتش و رویآوردن به سیاست، در سال ۱۳۴۰ه./۱٩۲۲م. بارها از طرف رژیم پهلوی در ایران به تبعید محکوم شد. به علت رد کردن امضای قرارداد انگلیس و ملک فیصل به عدم دخالت در سیاست، تبعید او به ایران تمام شد.
سپس در سال ۱۳۴۳ه/۱٩۲۵م. تا سال ۱۳۴۴ه از تهران به خراسان تبعید شد و از آنجا به خواف تبعید شد که در آنجا به علت اتهام کشتن سفیر آمریکا زندانی شد.
سپس در سال ۱۳۴۵ه/۱٩۲٧م اجازه بازگشت به تهران به او داده شد.
سپس در سال ۱۳۴٩ه/۱٩۳۱ به مدت سه ماه در تهران زندانی شد. و بعد به زندان قصر (قاجار) منتقل شد، سپس بعد از آن به مدت یک سال به تویسرکان تبعید شد، و بعد از آن به مدت دو سال به نهاوند تبعید شد.
و بعد از آن اجازه بازگشت به کاظمیه به او داده شد. و جز یک شبانه روز در آنجا نماند که او را دستگیر کردند و به ایران برگرداندند و در قصر شیرین بیست روز زندانی شد.
و به مدت یک سال کامل در کرمانشاه و نهاوند زندانی شد. سپس آزاد شد و به تویسرکان تبعید شد و در آنجا تحت نظارت پلیس تا سال ۱۳۶۱ه/۱٩۴۲م. بود و بعد از آن به کاشان تبعید شد و تا سال ۱٩۴٧م. در نظارت شدید پلیس باقی ماند. و به شهر یزد تبعید شد و تا سال ۱٩۴٧م در آنجا ماند و بعد اجازه بازگشت به عراق به او داده شد [٧۵۳].
خالصی حدود بیست و هفت سال از عمرش را اینگونه سپری کرد. که بیشتر از یک سوم عمر ٧۵ سالهاش بود (نزدیک نصف مفید عمرش) در تبعید مداوم بود. و او با این مصیبتها کاملاً رنجیده شده بود.
[٧۵۳] نگا: منبع سابق ، ۱۱۰-٩٩.
خالصی از تنگی معیشت طولانی مدت و تبعید مداوم رنج دید. مخصوصاً وقتی که پدرش را از عراق بیرون کردند، و این همزمان با قطع شدن مالی بود که از کاظمیه به او میدادند. خالصی به ناچار در این زمان به حرفه کشاورزی روی آورد تا زندگی خود و فرزندانش را که با او رنج تبعید را کشیده بودند، سپری کند. ولی همچنان که در نامه خود به (احمد قوام السلطنه) نوشت: «تا جایی که به محض فراهم کردن لوازم زندگی در جایی که تبعید شده بودم، به شهر دیگری تبعید میشدم. و بایستی با اجبار آنچه را که در شهر اول فراهم کرده بودم، رها میکردم و به شهر دیگری میرفتم در حالی که چیزی نداشتم».
شدیدترین چیزی که خالصی با آن مواجه شد، این بود که در تبعیدگاه اخیرش (کاشان) با آن مواجه شده بود. وقتی که همراه فرزندانش در وقت سرمای شدید به آنجا تبعید شد. وقتی به آنجا رفتند اهل کاشان فقیر بودند در حالی که از گرسنگی و برهنگی مینالیدند. و به علت ممانعت از خروج برای کارکردن و تدریس و چاپ کتابها و رسالههایش فقرش زیادتر شد [٧۵۴].
[٧۵۴] نگا: منبع سابق ، ۱۱۰-۱۰٩-۱۰۰.
برای اطلاع از طرح اصلاحی خالصی به شکل دقیق بر ما لازم است که در هر کدام از مراحل چهارگانه زندگیش نظری داشته باشیم. هر مرحله ویژگیهای خاص خودش را دارد.
این دوره اولین مرحلهای است که خالصی در دامان پدرش در کاظمیه در حال یادگیری علم رشد یافت، تا جایی که در بعضی علوم در مدارس خالصیه معلم شد. و مدت این دوره نزدیک ۳۴ سال بود.
برای اطلاع از ماهیت این مرحله به شکل دقیق، بعضی ویژگیهای عمومی آن را ذکر میکنیم. سپس ویژگیهای مربوط به خالصی را برجستهتر میکنیم.
۱) ضعف دولت عثمانی.
۲) فعالیتهای قوم گرایی.
۳) اشغال عراق توسط انگلیس.
حمله انگلیس به عراق در زمان جنگ جهانی اول با حمله دریایی سال ۱۳۳۲ه شروع شد، که نیروهایش را در جنوب عراق پیاده کرد. و با مقاومت سختی مواجه شد که اشغال آن به مدت سه سال به سختی طول کشید. انگلیسیها با کمک هاشمیان که تفکر جدایی از ترکیه را داشتند عراق را اشغال کردند و در جمادی الاول سال ۱۳۳۵ه/۱٩۱٧م. ورود به بغداد را برای آنان هموار کردند [٧۵۵].
۴) وارد شدن شیعیان در جنگ علیه انگلیس.
در این دوره شیعیان در جبهه مقاومت عراق علیه انگلیس وارد شدند. بعضی از عشایر شیعه همراه منتسبین به علم شیعه در مقاومت انگلیس در سال ۱۳۳۲ه شرکت کردند. همچنان که آنها بعد از آن مشارکت فعالی در انقلاب بیستم داشتند که به محکومکردن مستقیم اشغال عراق توسط انگلیس منتهی شد [٧۵۶].
۵) آغاز دوران پادشاهی [٧۵٧].
[٧۵۵] همان، ۱۸۶-۱۸۳. [٧۵۶] تاریخ العالم الاسلامي المعاصر والحديث، محمود شاکر و اسماعیل یاغی (جلد اول- ۱۸٧، و نگا: دور الشيعة في تاريخ العراق الحدیث، نفیسی، ص۱۱۰-۸۰. [٧۵٧] همان، ۱۸٧-۱۸۶.
در همان زمانی که دوری از مشارکت سیاسی صفت ویژه عمومی مراجع شیعه بود - بجز افراد بسیار کمی از شیعیان - خالصی را مشاهده میکنیم که از طرف سلطان عبدالحمید در تلاشهای مبذول مشارکت میکند، به طوری که در طرح صدور قانون سهم داشت که سلطان میخواست اصلاحاتی در آن اعمال بکند [٧۵۸].
[٧۵۸] علماء الشيعة والصراع مع البدع والخرافات الدخيلة في الدين، ۲۵-۲۴.
خالصی دو بار وارد جهاد مسلحانه شد: ابتدا وقتی که به طرابلس غربی (لیبی) رفت تا به ندای مجاهدین لیبایی (اهل سنت) [٧۵٩] لبیک بگوید تا در برابر هجوم ایتالیا بر لیبی از آنان دفاع کند که در سال ۱۳۲٩ه/۱٩۱۱م شروع شده بود [٧۶۰].
همچنین - به شکل بارزی- در دفاع از هجوم انگلیس بر عراق مشارکت کرد و این وقتی بود که در سال ۱۳۳۲ه/۱٩۱۴م در جبهه جنوبی عراق جنگ آغاز شده بود. و موقعیت وی در جبهه حویزه بود.
سپس بعد از سقوط بغداد به دست انگلیس در سال ۱۳۳۵ه/۱٩۱٧م خالصی همراه رزمندگان به موصل عقبنشینی کرد و دو سال در آنجا ماند تا انقلاب بیستم واقع شد [٧۶۱].
خلاصه: خالصی در دو جبهه مسلحانه مشارکت کرده است که یکی از آنها سرزمین سنینشین بوده است که شیعهای در آن پیدا نمیشد و آن لیبی بود. و دیگری کشور عراق بود که انگلیس آن را مورد یورش قرار داده بود.
[٧۵٩] رسالة المجاهد الاکبر ۱۴. نگا: تدافع کثير من المتطوعين من العالم الاسلامي لتلبية نداءات المجاهدين في ليبا در کتاب الثمار الزکية للحركة السنوسية ۱/۳۳۸-۳۳۵. و مقاله: صدی حركة الجهاد في العالم الاسلامی/ مجلة الشهید- شماره پنجم، ۱٩۸۴ ص۱۰۳. [٧۶۰] التاريخ الاسلامي، ۱۴/۱٧. [٧۶۱] همان ۱۴.
۱) سقوط دولت قاجاری: در زمان احمدشاه سال ۱۳۴۴ه/۱٩۲۵م به دست نخست وزیر آن زمان، رضاخان (پهلوی) سقوط کرد [٧۶۲].
۲) آغاز دولت استبدادی پهلوی.
بعد از اخراج احمدشاه قاجاری - که خالصی او را به ضعف توصیف کرده بود - توسط سپاه و فرماندهی رضاخان که ملقب به پهلوی [٧۶۳] بود، ایران مرحله جدیدی را شروع کرد که شاهد ظلم و استبداد بسیار بود.
پهلوی فرمان استبدادی میداد و مجلس نیابی را حفظ کرد و فقط خودش تصرف کشور و اموال و نیروهای کشور را تا نقاط دور دست کشور به دست گرفت.
۱) غلبه خوف و ترس بر علما.
۲) تبعید برجستهترین مراجع شیعه از عراق به ایران.
در سال ۱٩۲۳م حکومت ملک فیصل هاشمی قراردادی را به این مضمون وضع کرد که علمایی که در برابر سیاست حکومت در مورد نقشه بقای انگلستان ایستادگی میکردند، دور کند. و از جمله برجستهترین علمایی که تبعید و دور شدند؛ آیتالله محمد مهدی خالصی و آیتالله ابوالحسن اصفهانی و آیتالله حسین نائینی و جواد جواهری و علی شهرستانی و دیگران بودند.
و سختگیرترین این مراجع محمد مهدی خالصی بود که به براندازی بیعت ملک فیصل و حرام بودن انتخابات فتوا داده بود، همان چیزی که بسیاری از فقها را به صدور چنین فتوایی واداشت. و این امر باعث شد که وزیر کشور تصمیم به تبعید نه نفر از مجتهدان شیعه بگیرد که بیست و پنج نفر از نزدیکانشان جزو آنها بودند.
تصمیم تبعید این افراد تأثیر بزرگی بر آنها گذاشت. به گونهای که تصمیم بازگشت آنها را به شرط عدم دخالت در سیاست پذیرفتند. جز خالصی (پدر) که تنها کسی بود که از بازگشت به عراق با این شرط خودداری کرد و در خراسان ماند تا وقتی که او را مسموم کردند و به قتل رساندند، و این امر تصوری از طبیعت مرجعیت پدر محمد خالصی به ما میدهد. چون دوری وی از رهبری کاظمیه تأثیری بر او نگداشت. ندادن بسیاری از امتیازات مالی و ... به او نیز تأثیری بر او نگذاشت. بر خلاف مراجع دیگری که همراه او تبعید شدند، ولی به زودی به بازگشت مشروط رضایت دادند. بخاطر از دست دادن امتیازات و خشمگینبودن از ریاست انفرادی محمد فیروزآبادی در نجف به آنجا بازگشتند. همچنان ناراحتى عبدالکریم حائری یزدی - از مجتهدان بزرگ قم- بر نشستن آنها، ترس اینکه آنها برای ریاست او مزاحمت ایجاد کنند. – هر چند که ناچار به خوشآمد گفتن آنان بود- [٧۶۴].
[٧۶۲] التاريخ الاسلامي ج۱۸/ص۱٧و۴۰. [٧۶۳] پهلوی: در زبان فارسی یعنی صاحب جلال و شکوه (همان۱۸/۴۸). [٧۶۴] نگا: عراق بلا قیادة، ۴۱-۴۰، به نقل از کتاب (محمد الخالصی بطل الاسلام) ص۲۴٧-۲۴۶، و اداره اسناد عمومی در لندن (رسالۀ السر پرسی لورین) سند شماره اف، او /۳٧۱-٩۰۴۸.
مرحله اول از زندگی خالصی و تجربه او در میدان عمل جهادی مسلحانه در لیبی و عراق را بیان کردیم. و گفتیم که موصل آخرین ایستگاهی بود که این نقش را در آنجا تمرین کرد. خالصی از خاطرات خودش میگوید که در تجربه جهادش به آن رسیده است که آنها به راه بستهای رسیده بودند و علت آن قبل از خیانت انگلیسیها، خیانت بعضی از عربها و مسلمانان بود. و این خاطرهها وی را به نقد شجاعت واداشت. شجاعتی که او را به تحقیق از روشهای دیگر دعوت میکرد تا رسالت خود را به دور از هرگونه خیانت از طرف فرد یا دولت انجام بدهد.
خالصی تأکید میکند که او از مسیر جهاد مسلحانه عاری نیست؛ چون او از جنگ رنجیده خاطر شده بود، نه به خاطر شدت بلاها و سختیهایی که او را به زمین نشانده بود. بلکه چنانکه میگوید: «من میدانستم که اسلام - که همان صلاح بشر در این عصر میباشد - نمیتواند که تمام جهان را از طریق جنگ بگیرد. در حالی که همه کشورها محکوم به شرک و تثلیث و کفر هستند، پس با چه کسی میجنگی و چه کسی میجنگد؟ و مردم همگی یکسان هستند». سپس بعد از آن میگوید: از ابزارهای دعوت دوستانه صحیح جهت پاسداری از منفعت بشر استفاده کردیم [٧۶۵].
ولی خالصی هر چند که از دخالت در سیاست از طریق عمل جهادی مسلحانه کنارهگیری کرد، ولى از فرورفتن در سیاست به طور صلحجویانه و با قدرت خودداری نکرد، همچنانکه در بخشهای آتی توضیح خواهیم داد.
[٧۶۵] رسالة المجاهد الاکبر، ۸٧-۸۶.
محمد خالصی در این دوره تصمیم گرفت که با انگیزههای دینی اصلاحی واضح وارد کار سیاسی شود. و او از زمان رسیدنش به تهران مشارکتهای فعالی داشت، از جمله بارزترین آنها:
خالصی این انجمن را بلافاصله بعد از رسیدن به تهران تأسیس کرد. و هدف آن همچنان که خالصی میگوید: «دفع کسانی که با انتشار دعوت اسلامی مخالفت میکنند خواه این مخالفت از طرف استعمارگران باشد. و خواه دیگران [٧۶۶].
این انجمن توانست در همان حال بر بسیاری از ایرانیان تأثیر بگذارد [٧۶٧].
[٧۶۶] منبع سابق، ٩۶. [٧۶٧] همان، ص٩٧.
این انجمن نقش مهمی در کسب تأیید ایران در مخالفت با اشغال عراق توسط انگلستان داشت. و نقشی که این انجمن در نامهها و روشهای استدلالی خالصی [٧۶۸] و دیدارهای وی با سفیران مخالف انگلیس مانند ترکیه، آلمان و روسیه داشت، کاملاً واضح بود.
همچنین خالصی از مجالس بین المللی برای تأیید استقلال عراق بهرهبرداری میکرد. از جمله اینکه او نامهای را به وسیله وزیر امور خارجه روسیه بلشویکی به اجتماع کنفرانس لوزان در سال ۱٩۴٩م فرستاد [٧۶٩].
خالصی تا حد زیادی در این زمینه موفق شد، به طوری که انگلیسیها او را محرک اصلی بر ضد آنها در تهران میدانستند. همچنان که در تلگراف سفیر بریتانیا در تهران (سر پرسی لورین) به وزارت امور خارجه پیداست که در آن آمده است: «شیخ محمد خالصی محرک اصلی ضد انگلیس در تهران به شمار میرود» [٧٧۰].
۱) همچنین خالصی با برجستهترین الگوهای سیاسی مشارکت داشت - در رأس آنها مصدق و کاشانی- که به دلیل هوشیار کردن مردم و دعوت آنها به مشارکت سیاسی کاربردی بود تا نمایندگان وابسته به جریان اسلامی آمادگی پیدا کنند [٧٧۱].
۲) خالصی تلاشهای فراوانی برای اصلاح والیان و رهبران کرد و پندها و سفارشهایی را به آنان پیشنهاد کرد. در زمان قاجاریه، خالصی نزد احمد شاه رفت تا او را به تلاش زیاد در راه اصلاح کشور سفارش کند. همچنان که به او توصیه کرد تا رضاخان (پهلوی) را به منصب نخست وزیری نگمارد - چون دشمنی او را با دین و شدت ریاستطلبی او را میدید- ولی احمد شاه از ترس، این منصب را به او سپرد تا در نهایت به خلع وی منتهی شد [٧٧۲].
وقتی که پهلوی زمام حکومت ایران را به دست گرفت، خالصی کوشید که افکار پهلوی را که به تغییر شکل هویت اسلامی و تغییر ایران به عنوان یک سرزمین اسلامی میاندیشید، تغییر بدهد. همچنان که در کلام خالصی روشن است: «با رضاخان بارها در مورد خودداری از مخالفت با مسلمانان صحبت کردم ولی اختیار توانایی کاری را در او ندیدم. یعنی هر کاری را بدون مشورت انجام نمیداد. و در ایران اموری زیر دست او انجام میشد که با امر مشاورانش بود و من او را از آن منع کردم. سپس با آنها مخالفت کردم، چون اینها اموری بودند که موافق اصول اسلام و اصلاحات مورد نظر نبود. و از او خواستم که با سایر سرزمینهای اسلامی تفاهم داشته باشد، و او امتناع کرد و ضد خواسته مرا به رأی عمومی گذاشت ولی بطور کامل موفق نشد. و اخیراً او را وادار کردم به تفاهم و دعوت بعضی از رؤساى مسلمانان به ایران. و تصمیم به دعوت نمایندگی از تمام کشورهای اسلامی به تهران گرفتم تا اصلی را برای اصلاح عمومی بشر بر طبق تعالیم اسلامی وضع کنند. و شدیداً دچار سردرگمی شده بود، و دیدم که در مخالفت با این نظریه حالتی شبیه جنون گرفته بود. تا جایی که او خانهای را که برای این اجتماع و کنگره فراهم کرده بودم را خرید و به وزارت معارف تبدیل کرد، تا اینکه مکان مناسبی را برای این اجتماع پیدا نکنم [٧٧۳].
۶) اصلاح دینی: خالصی در این مرحله کار دلیرى را شروع کرد که در نقد بعضی مظاهر غلو و خرافات نمود مییافت که صاحبان منابر در رثای حسین رواج دادهاند. همان کسانی که خالصی آنها را اینگونه میشناسد که از اسلام غیر از احادیث غلات چیزی نمیدانند. و از قرآن جز آیاتی که آن را بنابر میل و خواسته خود تفسیر کنند چیزی نمیدانند، و به پیروی از این غلات آیات را از مدلول خود خارج میکنند تا جایی که خالصی ندا سر میدهد که: «اینها برای دین از لشکر یزید بن معاویه برای حسین خطرناکتر هستند، همچنان که صادق÷ میگوید» [٧٧۴].
تلاشهای خالصی در نقد بعضی از دیدگاههای افراطی و خرافاتی شیعه تا حدی آشکار است که آن را یکی از نشانههای تفکر او ساخته است، تا اینکه بعضی از مورخان غیر مسلمانان نیز در این باره صحبت مىکردند.
نویسنده روسی (دروشنکو) در کتاب خود: (دور العلماء الشیعة في إیران المعاصرة) میگوید: «خالصی به طور آشکار و در خلال بیانات خود نظریات قدیم بعضی از رجال دین را نقد کرده است. و به بازگشت به اصل اسلام و پیشرفت فرهنگی و معنوی مسلمانان و وجوب تلاش برای رفاه اقتصادی و پیشرفت نظامی و رهایی از ارتباط با بیگانگان و ضرورت توجه به مراقبت ملی دعوت میکرد» [٧٧۵].
خلاصه: مرحله دوم از زندگی خالصی شاهد انتقال در زندگی وی است. از لحاظ مکان جدید یعنی ایران - تهران- و همچنین از لحاظ اسلوب عملی که خالصی بنیان نهاده بود. و این اسلوبی بود که از اسلوب اولی چیزی نمیکاست، مخصوصاً وقتی که شرایط بد او را در ایران بدانیم، و همچنین جریانهایی که در جهات استعماری و حکومت استبدادی و دیدگاههای فکری وارد شده و نمود مییافت، مانند کمونیستی و جریانهای منحرف دینی.
[٧۶۸] نورالدین کیانوری – منشی حزب توده در ایران – در مورد خاطرات خود میگوید: «در ابتدا من هوشیاری سیاسی را زمانی آغاز کردم که بچه بودم و زیردست عالمی دینی به اسم خالصی (پسر) بودم که انگلیسیها او را از عراق تبعید کرده بودند. آن شخص به خوبی فارسی حرف نمیزد. و انگلیسیها با تمام قوا به او یورش میبردند. و آنجا صدایی غیر از صدای شیخی که توانایی یکی کردن مردم را دارد، شنیده نمیشود. و برادر بزرگم و خواهرم مرا به کلاسهای وی در مسجدجامع بزرگ در بازار تهران بردند و آنجا خواهرم و دوستانش سخنان وی را مینوشتند و آن را میان تعداد زیادی از مردم پخش میکردند. و یک بار همراه برادر بزرگم در تظاهرات شلوغی شرکت کرده بودم که خالصی در مقابل سفارت بریتانیا بر ضد دخالت آنها در عراق رهبری میکرد. نگا: العمل الاسلامي في العراق ۳٩٩ (به نقل از خاطرات نورالدین کیانوری ۱٧). [٧۶٩] عراق بلا قیادة ۱۴٩. [٧٧۰] نگا: سند شماره ۱ در رسالة المجاهد الاکبر ص۲۳. [٧٧۱] العمل الاسلامي في العراق ۳٩٩. و عراق بلا قیادة، ۱۴۵. و در مورد نقش مصدق و کاشانی به ص برقعى مراجعه کنید. [٧٧۲] رسالة المجاهد الاکبر ٩٧. [٧٧۳] منبع سابق ٩۸. [٧٧۴] همان ٩۴. [٧٧۵] نگا: دور علماء الشيعة في ايران المعاصرة، از آکادمی علوم شوروی سال ۱٩۸۵م، ص۸۲. (به نقل از العمل الاسلامي في العراق ۳٩۸).
این مرحله سختترین مرحله زندگی خالصی(/) است، چون در آن با انواع بلاها و مصیبتها مواجه میشود. همچنان که در خلال بیان طبیعت این مرحله توضیح خواهیم داد.
۱) حکومت محمد بن رضا پهلوی و زیاد شدن سلطه و استبداد.
۲) برپایی جنگ جهانی دوم [٧٧۶].
[٧٧۶] نگا: ص۴۵.
۱) زندانی کردن و تبعید در داخل ایران. که بحث آن در صفحات پیش گذشت [٧٧٧].
۲) تأکید بر مقاومت در برابر انحرافهای دینی.
در این دوره فعالیت خالصی در برابر بعضی از انحرافات دینی رایج شده در ایران و سایر کشورها توسط غلات و خرافه پرستان، بیشتر شد. خالصی میگوید که این گروهی که با آن میجنگد از سختترین گروههایی است که مردم را از دین صحیح رویگردان میکنند، چون نظریات آنها نه تنها مخالف قرآن است که صراحتاً آن را نقض میکند، بلکه مخالف عقل نیز میباشد [٧٧۸].
در این مرحله خالصی مقالاتی را در مورد انحراف بعضی از غلات مانند شیخیه و آخوندها و جاهلان و اصحاب منبرهایی که غلو و خرافاتی را ترویج میدادند، تألیف کرد. به عنوان مثال دو کتاب تألیف کرد که در آن به غلو و مظاهر انحراف هجوم کرده بود: (علماء الشیعة والصراع مع البدع والخرافات الدخیلة في الدین) و نامهاى که به نخست وزیر نوشته بود، که این دو کتاب در این زمان تألیف کرده بود.
[٧٧٧] نگا: ص۲۴۴. [٧٧۸] نگا: رسالة المجاهد الاکبر، ٩۴.
بعد از اینکه خالصی مدتى نزدیک به (۲٧) سال در تبعیدگاهش، ایران، سپری کرد، در سال ۱۳۶٩ه/۱٩۴٩م. اجازه بازگشت به عراق به او داده شد. برای اطلاع از ویژگیهای این مرحله، برجستهترین آنها را بیان میکنیم.
در این مدت مناطق عربی در جنبشهای دعوت به قومیت عرب میزیستند. عراق آکنده از رهبران قومهای سوریهای و فلسطینی و مصری بود که از ظلم و شکنجه انگلیسیها و فرانسویها به آنجا فرار کرده بودند. و این همان چیزی بود که به طور کلی احساس ملیگرایی عرب را در سرزمین عراق به وجود آورد. مخصوصاً وقتی که ضعف دینداری وجود داشت. و اشغال فلسطین توسط اسرائیل همچنان ادامه داشت [٧٧٩].
[٧٧٩] تاريخ العالم الاسلامي الحديث والمعاصر (۱٩۶).
بعد از رشد حرکتهای مخالف حکومت وابسته به انگلیس در عراق و شورش جنبشهای ملیگرایی حاصل از آن – که بارزترین آنها جنبش گیلانی بود که با آلمان مصالحه کرد - انگلیس و همراهانش «جانشین ملک فیصل دوم» [٧۸۰] دریافتند که باید تا حدودی به عراقیها آزادی داده شود. بنابراین باب تشکیل احزاب رسمی را گشودند. که مهمترین آنها حزب استقلال و حزب احرار (این دو ضد کمونیستی بودند) و حزب آزادی ملی (یک حزب کمونیستی بود) و حزب دموکراسی ملی و ... بودند.
همگی این احزاب در برابر روش حکومتی که (عبدالإله) همراه حکومت نوری سعید حاکم کرده بودند، ذوب شدند. به گونهای که اینها تمام مخالفان خود را نیست و نابود میکردند [٧۸۱].
[٧۸۰] ملک فیصل ثانی پسر ملک غازی بعد از کشتهشدن پدرش در تصادفى ماشینى در سال ۱۳۵۸ه/۱٩۳٩م. به پادشاهی فراخوانده شده بود که در سال ۱۳٧۳هـ/۱٩۵۳م تاجگذاری کرد. همان ۱٩۵-۲۰۰ [٧۸۱] تاريخ العالم الاسلامي ۱٩٩.
همراه با مخالفتهای ملت عراق در این دوره نخست با کشت و کشتار انگلیسیها و سپس عاملان آنها، همگی مردم عراق سرشار از حس انقلابی بودند. همان حسی که عمل سرکوبگرایانه عاملان انگلیسی را افشا میکرد، همچنان که حوادثی مانند حوادث فلسطین سازمانهای بین المللی را باخبر میکرد.
بارزترین جنبشها که در این دوره برپا شد - دوره چهارم از زندگی خالصی - قیام سال ۱۳٧۱ه/۱٩۵۱م. بود که در آن مردم خواهان اصلاح قانون انتخابات بودند. و این قیام با یورش نیروهای نظامی به پایان رسید.
سپس بعد از آن قیام (۱۴ تموز ۱٩۵۸م) مطابق ۲٧/۱۲/۱۳٧٧ه واقع شد که این نیز با دستور حکومتی و قتل ملک و کارگزار سابق و نوری سعید به پایان رسید. و نظام جمهوری اعلام شد و عبدالکریم قاسم رئیس حکومت شد و عبدالسلام عارف به عنوان وزیر کشور تعیین شد.
سپس در ۱۴/٩/۱۳۸۳هـ/۱٩۶۳م انقلاب دیگری روی داد که عبدالکریم قاسم را سرنگون کرد و حکومت بعد از وی به عبدالسلام عارف سپرده شد [٧۸۲].
[٧۸۲] منبع سابق ۲۰۱.
مراجع عالی شیعه - که نماینده آنها آیتالله العظمی محسن حکیم بود - در این دوره در وضعیتی بودند که آن را در نکات زیر میتوان خلاصه کرد:
- ایمان به اصلی که آنچه بر شیعه واجب است انتشار دین است نه اقامه دولت [٧۸۳].
- کار فکری فرهنگی که در زیاد بودن تعداد مبلغین (داعیان مذهب) بعد از آمادگی آنها نمود مییابد. و همچنین در تأسیس جامعه علمای بغداد و کاظمیه و تأسیس کتابخانههای فرهنگی شیعی در نقاط مختلف عراق [٧۸۴].
- ایمان به عدم مشروع بودن نماز جمعه قبل از ظهور مهدی [٧۸۵].
- رابطه صمیمانه شاه ایران و حکیم [٧۸۶].
- مخالفت مراجع مستقل که ادعای تجدد و ورود به سیاست میکردند که بارزترین آنها: محمد خالصی و عبدالکریم جزائری بودند. هر چند که درجه مخالفت آنها بر حسب نزدیکی و دوستی با مراجع عالى بود.
[٧۸۳] محسن حکیم میگوید: «وظیفه ما فقط انتشار دین و اسلام و انتظار ظهور حجت (عجل الله فرجه) میباشد و وظیفه ما برپای دولت و حکومت نیست». العمل الاسلامي في العراق ۱۱۰. به نقل از صفحات من حیاة الداعیة المؤسس الأستاذ الحاج محمد صالح الادیب ص۵۶. [٧۸۴] همان، ۱۱۰. [٧۸۵] همان، ۳۳. [٧۸۶] همان، ۱۰۵.
خالصی نقش بارزی در مقاومت در برابر فکر کمونیستی در عراق داشت. همان تفکری که شروع به نفوذ در میان عراقیها کرده بود. بنابراین خالصی تنها به دادن حکم کفر بر کمونیستها اکتفا نکرد. بلکه در خلل و ایرادگرفتن به تفکر کمونیستی مشارکت کرد. و این مقتضی آگاهی و هوشیاری فکری تواناست که بتواند ایرادها را توصیف و راه حل رضایتبخش اسلامی آن را بیان کند. و این امر نقص بسیاری از مراجع دینى بود، چون آنها از روش شناخته شده تقلیدی پیروی میکردند [٧۸٧].
[٧۸٧] همچنان که محمد حسین کاشف الغطاء – یکی از هم عصران خالصی – از شخصیتهای برجسته شیعه بود که سهم آشکاری در مقاومت فکری در برابر کمونیسم و بیان اشکالات آنها داشت. سپس بعد از او محمد باقر صدر آمد که او نیز نقش بارزی در هوشیار کردن فرزندان قوم به فساد تفکر کمونیستی و توصیف فکر اسلامی داشت – چنانکه خود معتقد بود – که با کتابهای فکری (فلسفتنا- و (اقتصادنا- و... این کار را انجام میداد. نگا: العمل الاسلامي في العراق، عادل رئوف، ۳۱-۲۶.
خالصی در عراق تلاشهای زیادی را در نقد مظاهر غلو و بدعت که میان فرزندان امت رایج شده بود، انجام داد، که هدف وی پاک کردن تشیع از انحرافاتی بود که خالصی آنها را بزرگترین عامل عقب ماندگی مسلمانان و رویآوردن به افکار کفرآمیز و غیر دینی میدانست. و این چیزی بود که بسیاری از مراجع دینى در برابر خالصی موضع دشمنانه گرفتند.
خالصی همین که وارد کاظمیه شد شروع به اقامه نماز جمعه کرد که در میان شیعیان عراق تعطیل شده بود. و اقامه آن به پیروی از کاظمیه در بغداد نیز شروع شد و سپس در مسجد جامع براثا، سپس در منطقه مدائن برپا شد. و سپس به کربلا رفت و برای اولین بار نماز جمعه را در مسجد جامع بزرگ کوفه اقامه کرد. و در خطبههای خود شعار بازگشت به اسلام صحیح و رد استعمار را اعلام میکرد.
خالصی در راه احیای این واجب دینی تعطیل شده با مخالفتهای شدیدی از طرف مراجع شیعه مواجه شد، و در رأس آنها مرجع عالی محسن حکیم بود که معتقد بود نماز جمعه فقط در زمان امام معصوم یا وکیل وی جایز است.
افراد بسیاری شعار وحدت میان اهل سنت و شیعه را سر میدهند، ولی تعداد خیلی کمی از آنها به طور عملی تلاش میکنند.
و خالصی جزء آن دسته از افراد قلیلی بود که در عراق به وحدت میان مسلمانان تلاش مىکرد که در خلال برنامههای واضح و براساس اصول فکری و کاربردی بود که بارزترین آنها عبارتند از:
الف) شعار پاکسازی اسلام از بدعتها و انحرافات و خرافاتی که به آن ملحق شده بود، را بنا نهاد. و این با رجوع به کتاب و سنت صحیح میباشد. و این چیزی بود که خالصی از لحاظ عملی در بعضی جوانب توحیدی بنیان گذاشته بود. همچنان که بعداً خواهیم دید. (إن شاء الله) [٧۸۸].
ب) گشودن باب گفتگو میان او و علمای اهل سنت. و شروع به نامهنگاری با علامه شام محمد بهجت بیطار و شیخ محمود ملاح.
ت) ایجاد تعادل و توازن میان عمل و دیدگاههای سیاسی. با رهبران اهل سنت در عراق و در رأس آنها احمد زهاوی - مفتی عراق - و نجم الدین واعظ و فؤاد آلوسی و عبدالعزیز بدری که با او روابط محکم و جدی داشت. همچنان که تعادل خوبی در دیدگاههای سیاسی میان آن دو ایجاد شد.
ث) اقامه نماز جمعه وحدت میان اهل سنت و شیعه.
بعضی از منتقدان شیعه اعتراف کردهاند که اقدامات خالصی در میان شیعیان در ایجاد گفتگوی نیک مانند وحدت نیک، یگانه بوده است. و این تلاشها با جبههگیری بسیاری از شیعیان مواجه شد. و به جایی رسید که از جانب بعضی از آنها به سنی بودن وصف میشد [٧۸٩].
برای اینکه در ارزیابی چنین وحدتی که خالصی آن را بنا نهاد، منصف باشیم، لازم است بدانیم که ما در قبال نیتها مسؤول نیستیم. همچنان که لازم است در ارزیابی امثال چنین گامهایی منصف باشیم. و اگر این گامهای خالصی را در ترازو بگذاریم موارد زیر را مشاهده میکنیم:
- نقد میراث مذهبی را در باب توحید بنیان نهاد.
- تلاش بعضی از مراجع خرافهپرست به جنگ بعضی از اعتقادات رایج میان شیعه به درجهای رسید که بعضی از شیعیان او را متهم به کنارهگیری از ضروریات کردند.
- گشودن باب گفتگو با بعضی از علمای اهل سنت. در نامههایی که به صراحت بیان کرده است و از تقیه دوری کرده است تا به وحدتی که بنیان نهاده بود، برسد.
در مکاتبههای خالصی با بیطار، میبینیم که دیدگاه واضح خود را در خلال بعضی مسائل اساسی مانند دیدگاه وی در مورد صحابه بیان میکند. که اینها بر جدیت خواست وی در راه رسیدن به دیدگاه واحدی دلالت میکند. برخلاف بسیاری از کسانی که دیدگاه خود را بر اساس تقیه و مخفی کردن حقایق بنیان مینهند. و با وجود این ادعا میکنند که میخواهند گفتگو کنند و سرود وحدت اسلامی سر میدهند.
- همچنان که قبول کردن این نتایج توسط خالصی موافق مذهب بود که جنگ اتهامات و گمراهی و افتراهایی که هدف براندازی او بود، نمود مییابد، و همه اینها دلالت بر حجم جدیت و صحت آنچه که ادعای میکرد، دارد.
منظور من از آنچه که در مورد خالصی گفتم این نیست که او را الگوی کامل دعوت به وحدت بدانم. ولی منظور من این است که اگر با انصاف باشیم - با وجود آنچه که در مورد خالصی ذکر کردیم - او در این مورد از سایرین جدیت بیشتری را نشان میداد. و این چیزی است که لازم است در مورد خالصی به آن اعتراف کنیم. با وجود این اشاره به مدخلهای واضح و ملاحظات علمی که بعداً خواهد آمد. (إن شاء الله).
به طور کلی دعوت به وحدت اسلامی بدون شک یک مطلب ربانی است که این آیه بر آن دلالت میکند: ﴿وَٱعۡتَصِمُواْ بِحَبۡلِ ٱللَّهِ جَمِيعٗا وَلَا تَفَرَّقُواْۚ١٠٣﴾ [آل عمران: ۱۰۳].
«و همگی به رشته (ناگسستنی قرآن) خدا چنگ زنید و پراکنده نشوید».
بنابراین کسی که به آن دعوت بکند و آن را بخواهد، پسندیده و نیکو است. ولی این کار جز با دو امر مهم بدست نمیآید:
نخست: دعوت باید صادقانه و نیکو باشد. و ما این امر را تا حد زیادی در خالصی میبینیم.
دوم: وحدت باید مبتنی بر چنگ زدن به ریسمان الهی باشد و همچنان که ابن مسعودس میگوید: «ریسمان الهی قرآن میباشد» [٧٩۰]. و حدیث زید بن ارقمس بر آن دلالت میکند که میگوید: «کتاب خداوند ریسمانی است که از آسمان به زمین کشیده شده است» [٧٩۱]. و ابوالعالیه ریسمان الهی را به «اخلاص برای خداوند یگانه» تفسیر کرده است [٧٩۲].
و این چنگزدن با قرآن و اخلاصی است که خداوند متعال تنها برای خودش مقرر کرده است. چون اختلاف تنها ناشی از مخالفت با دین صحیح میباشد [٧٩۳].
بنابراین هر کسی که در دعوت خود به وحدت به قرآن تمسک بجوید، و عبادت خود را تنها برای خداوند انجام بدهد، و شرک و غلو قولی و عملی را کنار بگذارد. او به حقیقت و نیکو نزدیکتر است.
بدون شک خالصی - هر چند که در بعضی جاها ایرادهایی داشته است همچنانکه بعداً میآید - با برافراشتن پرچم جنگ یا غلو و بعضی مظاهر شرک درستتر و نیکوتر عمل کرده است، نسبت به کسی که سرود وحدت را سر میدهد ولی همچنان به غلو و خرافات و تصرف ائمه در هستی دعوت میکند. آنچه که عیان است - والله اعلم- این است که خالصی در راه وحدت میان سنی و شیعه خیلی کوشا بوده است و سؤال مهمی که باقی مانده این است که: تعامل اهل سنت با دعوت خالصی چگونه بوده است؟ که بررسی آن در بخش آتی میآید.
[٧۸۸] همان، العمل الاسلامي في العراق، ۸۶-۸۴-. [٧۸٩] عراق بلا قیادة ۱۵٧، ۳٧۳. [٧٩۰] الطبری ۳/۳٧٩ شماره ٧۵۶٧. و حکمت بشیر میگوید که رجال این حدیث مطمئن و اسناد آن صحیح است. (التفسیر الصحیح ۱/۴۴۴). [٧٩۱] الترمذی ۵/۶۶۳ ح ۳٧۸۸. مسند الامام الاحمد ۳/۱۴، ۱٧ و هیثمی میگوید: اسناد آن خوب است و آلبانی آن را صحیح دانسته است. (صحیح سنن الترمذی ح۲٩۸۰). [٧٩۲] ابن ابی حاتم ۳/٧۲۴ شماره ۳٩۱٩ حکمت بشیر میگوید: اسناد آن خوب است (التفسیر الصحیح ۱/۴۴۴). [٧٩۳] نگا: فتح القدیر ۱/۴۶۴.
شاید مهمترین علتهای دیدگاههای پسندیده خالصی در پاککردن مذهب، امور زیر باشد:
روش خاص افکار محمد مهدی با میرزای شیرازی از بارزترین بنیانگذاران انقلاب بیستم علیه انگلیس بود. و شاید حادثهای که باعث معلومشدن روش مرجعیت (خالصی پدر) شد همان انقلاب بود که وقتی از سیطره و قدرت انگلیسیها خارج شد، شروع به یک بازی قومی و طایفهای کردند. بنابراین دولت انگلیس «محمد حسین کابلی» دبیر مختار خود را به نزد خالصی (پدر) فرستاد، تا آمادگی انگلیس را برای دادن حکومت به شیعیان اعلام کند تا از اهل سنت انتقام بگیرند، که در دوران عثمانی و سایر دورهها به آنها ظلم کردهاند. خالصی این پیشنهاد را نپذیرفت چون میدانست که هدف انگلیس ایجاد آشوب در میان عراقیانی بود که علیه او انقلاب کرده بودند. و همچنین حکومت انگلیس دبیر خود را نزد شیخ یوسف سویدی و شیخ احمد داود و شیخ ابراهیم راوی فرستاد و آنها را از عاقبت انقلاب ترساند. و گفت که این امر منجر به تسلط شیعیان بر اهل سنت میشود. و این امر تا جایی رسید که خالصی (پدر) بیانیهای را صادر کرد که در آن آمده بود: «انگلیسیها درصدد ایجاد تفرقه هستند. و ما را با تعیین حاکم از میان شیعیان تطمیع میکنند تا بدین وسیله میان ما و اهل سنت تفرقه ایجاد کنند. بنابراین در ملأ عام اعلام میکنیم که ما ملک و حکومت نمیخواهیم، ما فقط خواستار بیرون رفتن انگلیس و یک حکومت اسلامی هستیم و از یک رهبر مسلمان سنی استقبال میکنیم» [٧٩۴].
همچنان که خالصی (پدر) وقتی مخالفتش را با موکبهای عزاداری حسینی در عاشورا اعلام کرد با حملات شدیدی مواجه شد [٧٩۵].
چیزی که در اینجا مهم است توضیح بدهیم این است که محمد مهدی (پدر) مرجعی بود که از شیعه امامیبودن خود خارج نشد. ولی او با ویژگیهای خاصی با اغلب علمای شیعه زمان خود تفاوت داشت. دیدگاههای علمی او را در مورد وحدت در رویارویی با انگلیس توضیح دادیم. امثال چنین مرجعیتهای شیعی تأثیر زیادی در تحریک محمد خالصی (پسر) به بنیان افکار اصلاحی داشت [٧٩۶].
[٧٩۴] مجله رسالة الاسلام – جمادی الاول ۱۳٧۳هـ/۱٩۵۴م (مقالة الطوائف الاسلامية في العراق) از محمد خالصی ص۵۸. [٧٩۵] فؤاد ابراهیم میگوید: «چیزی حدود پانزده کتاب بر ضد شیخ خالصی نوشته شده است. چون او ملاحظاتی را در مورد آداب و مناسک شیعیان آشکار ساخته است. از جمله: المجالس الحسینیة، ومواکب العزاء که عموم در برابر خالصی شوریدند و بعضی از علمای شیعه فتوای تکفیر او را صادر کردند و با یک حمله بستهای مواجه شد... نگا: مجلة الواحة، شماره اول، مقاله النقد الذاتی وسلطة العوام. www.alwaha.com/issuel/htm. [٧٩۶] بعضی از دشمنان خالصی میان محمد پسر و پدرش جدایی میاندازند و این در خلال خلق دیدگاههای دروغین و تحلیلهایی است که نه عقل آن را قبول میکند و نه تاریخ آن را میپذیرد. نگا: صفحات بعد ۴۲۸-۴۲۵.
خالصی دعوت را به شکل جهانی بنیاد نهاد، و آن را از چارچوب تنگ خود خارج کرد. و این امر در افکار خالصی واضح است که در اجرای دعوت با طبقات و نژادهای مختلف نمود مییابد، که شامل عموم و رجال سیاسی مسلمان و غیر مسلمان میشود و طرح صلح خود را - از طریق سفیرانشان در تهران - به بعضی از کشورها فرستاد. و جهانیبودن دعوت وی در بیانات او تجلی مییابد. چون او بعد از کنارهگیری از روش مقاومت صلحجویانه، به فکر درجه برتری در دعوت بشر افتاد که آن دعوت عمومی به تفکر در مورد مصالح آنان و دور کردن فساد از آنان و تدبر در آیات قرآن و نصوص سنت صحیح بود [٧٩٧].
و او برای دستیابی به چنین نتیجهای لازم بود که به تمام بشر با دید، عطف و مهربانی بنگرد. و به تمام کشورهای دنیا مثل یک کشور بنگرد به دور از هر مرز و رنگ و نژاد و جنس بشری باشد [٧٩۸].
محمد خالصی این تفکر را به دور از هر دیدگاه محدود به چارچوب قومی رهبری کرد. بلکه تمام فایدههای اسلام را از لحاظ جهانی بنیان نهاد. همچنان که هدف وی بزرگ بود و بدون شک تشیع را به دور از غلو و خرافات ظاهری بنیان نهاد. تا آن را به عنوان مذهب رضایتبخشی به بشریت تقدیم کند. بشریتی که وارد مرحله جدیدی شده است، که به پیشرفتی معروف است که عقبماندگی و غلو و خرافات را قبول نمیکند.
شاید این هدف بزرگ جهانی همان چیزی است که خالصی را واداشته که چیزهایی را که در این راه حتمی دیده است، توجهی نکند. که ضررها در میان شیعه امامیه به او میرسید که منظور از آن به عنوان مثال؛ محرومشدن او از بسیاری از امتیازات مراجع عالی اصلی و مالی و... بود و این همان چیزی بود که تفکرش را در سایه هدف جهانیاش کوچک میکرد، تا جایی که او در تمام تصمیمها و دیدگاههای خود به آن توجهی نمیکرد. و شروع به نقد شجاعانه افکار غلوکنندگان کرد. و آخرین دیدگاهش را که مراجع شیعه علیه وی فتوا داده بودند به اتمام رساند، و این وقتی بود که با رئیس حکومت عبدالسلام عارف [٧٩٩] هم پیمان شد.
اینها مهمترین اسبابی بود که خالصی را به تفکر اصلاح و جنگ با غالیان درون مذهب امامی اثنی عشری واداشته است. والله اعلم.
[٧٩٧] رسالة المجاهد الاکبر ۸۵. [٧٩۸] منبع سابق ۸۶. [٧٩٩] نگا: صفحات بعد ۴۲۸-۴۲۵.
خالصی تأکید میکند بر اینکه مهمترین قضیهای که قرآن و احادیث رسول الله ج و ائمه اطهار بر آن تاکید دارند، توحید است. به گونهای که «بر هیچ قضیه دیگری در آیات خداوند و احادیث صحیح به اندازه موضوع توحید و نفی شرک در هر نام و شکلی تأکید نشده است» [۸۰۰].
همچنان خالصی معتقد است که «اسلام به توحید خالص و عاری و مبرا از هر نوع شرک و غلو دعوت میکند» [۸۰۱].
بنابراین محمد خالصی دیدگاه واضحی را در خلال بعضی از مسایل عقیدتی بیان میکند که پیامبر ج و ائمه (رضوان الله علیهم أجمعین) بر آن بودند. از جمله:
[۸۰۰] علماء الشيعة والصراع مع البدع والخرافات الدخيلة في الدين ۴۱۵. [۸۰۱] همان ۴۱۵.
خالصی معتقد است که خداوند علم غیب را تنها به خود اختصاص داده است. و این علم را به کس دیگری غیر از خودش نداده است [۸۰۲].
خالصی(/) میگوید: «خداوند به پیامبرش ج امر کرده است که علم غیب را از خود نفی کند» [۸۰۳]. همچنان که خالصی به این آیه استدلال میکند که میفرماید:
﴿قُل لَّا يَعۡلَمُ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ ٱلۡغَيۡبَ إِلَّا ٱللَّهُۚ وَمَا يَشۡعُرُونَ أَيَّانَ يُبۡعَثُونَ٦٥﴾ [النمل: ۶۵].
«بگو: کسانی که در آسمانها و زمین هستند غیب نمیدانند جز خدا، و نمیدانند چه وقت برانگیخته میشوند».
علم غیب تنها مختص خداوند متعال است و هیچ کس در آسمانها و زمین این علم را ندارد [۸۰۴].
هر چند که هادی بن محمد خالصی بدعتها و خرافاتی را که پدرش با آن جنگیده است جعل محسوب کرده است، و گفته در اصل اینگونه بوده است: «نسبت علم غیب به غیر خدا و اینکه محمد ج و علی÷ غیب میدانند» [۸۰۵].
خالصی معتقد است که این عقیده توسط بعضی از غلات ایجاد شده است که ائمه آنها را لعنت کردهاند. چون دروغهایی را به زبان آنها بستهاند، یا چیزهایی از قبیل علم غیب و... به آنها نسبت دادهاند. از جمله این افراد ابوالخطاب [۸۰۶]، مغیره بن سعید [۸۰٧] و مفضل بن عمر نخعی [۸۰۸] بودهاند.
خالصی در برابر دلیل مخالفین در این مسأله - که علم غیب ائمه میدانند – به این آیه استدلال میکنند:
﴿عَٰلِمُ ٱلۡغَيۡبِ فَلَا يُظۡهِرُ عَلَىٰ غَيۡبِهِۦٓ أَحَدًا٢٦ إِلَّا مَنِ ٱرۡتَضَىٰ مِن رَّسُولٖ فَإِنَّهُۥ يَسۡلُكُ مِنۢ بَيۡنِ يَدَيۡهِ وَمِنۡ خَلۡفِهِۦ رَصَدٗا٢٧﴾ [الجن: ۲۶-۲٧].
«دانای غیب اوست و هیچ کس را بر اسرار غیبش آگاه نمیسازد. مگر رسولانی که آنان را برگزیده، سپس مراقبینی از پیش رو و پشتِ سر برای آنها قرار میدهد».
خالصی/ توضیح میدهد که این آیه بر رسولانی که در آن ذکر شده دلالت میکند. یعنی «خداوند مقداری از علم غیب را به آنان داده است». سپس خالصی مثالهایی را برای این سخن خود از کتاب خداوند میآورد. که میفرماید:
﴿تِلۡكَ مِنۡ أَنۢبَآءِ ٱلۡغَيۡبِ نُوحِيهَآ إِلَيۡكَۖ٤٩﴾ [هود: ۴٩].
«اینها از خبرهاى غیب است که به تو (اى پیامبر) وحى مىکنیم».
سپس سخن یوسف÷ را ذکر میکند:
﴿قَالَ لَا يَأۡتِيكُمَا طَعَامٞ تُرۡزَقَانِهِۦٓ إِلَّا نَبَّأۡتُكُمَا بِتَأۡوِيلِهِۦ قَبۡلَ أَن يَأۡتِيَكُمَاۚ ذَٰلِكُمَا مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّيٓۚ٣٧﴾ [یوسف: ۳٧].
«(یوسف) گفت: پیش از آنکه جیره غذایى شما فرا رسد، شما را از تعبیر خوابتان آگاه خواهم ساخت. این، از دانشى است که پروردگارم به من آموخته است».
سپس خالصی به سخن یعقوب÷ استدلال میکند که به فرزندانش گفت:
﴿وَأَعۡلَمُ مِنَ ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ٨٦﴾ [یوسف: ۸۶] [۸۰٩].
«و من از سوی خدا چیزهایی میدانم که شما نمیدانید».
خالصی - در طی آنچه که گذشت - میخواهد دو امر را بیان کند:
نخست: خداوند متعال در دانستن غیب یگانه است. و او نگفته است که کسی غیر از خداوند علم غیب میداند.
دوم: خداوند متعال گاهی بعضی از بندگانش را از بعضى از غیب باخبر میکند. از جمله:
الف) اعلام بعضی از اخبار امتهای پیشین - که قومشان از آن بیخبرند- که در آیه اول به آن اشاره شده است:
﴿تِلۡكَ مِنۡ أَنۢبَآءِ ٱلۡغَيۡبِ نُوحِيهَآ إِلَيۡكَۖ مَا كُنتَ تَعۡلَمُهَآ أَنتَ وَلَا قَوۡمُكَ مِن قَبۡلِ هَٰذَاۖ٤٩﴾ [هود: ۴٩].
«اینها از خبرهاى غیب است که به تو (اى پیامبر) وحى مىکنیم; نه تو، و نه قومت، اینها را پیش از این نمىدانستید!».
و همچنان که گروهی از علماء گفتهاند: خداوند متعال پیامبرش ج را از آنچه که از آن خبر نداشت و قومش نیز از آن بیخبر بودند، باخبر کرد، و آن داستان نوح و طوفان میباشد [۸۱۰].
ب) باخبر کردن آنها از بعضی از موجوداتی که از آن خبر نداشتند. که غیب نسبی نام دارد. همچنان که در سخن یوسف÷ آمده است:
﴿قَالَ لَا يَأۡتِيكُمَا طَعَامٞ تُرۡزَقَانِهِۦٓ إِلَّا نَبَّأۡتُكُمَا بِتَأۡوِيلِهِۦ قَبۡلَ أَن يَأۡتِيَكُمَاۚ٣٧﴾ [یوسف: ۳٧].
چون آیه - بنابر یکی از دو قول مشهور - دلالت میکند بر اینکه یوسف÷ به آنها خبر داده است که او میتواند از غذاهایی که آنها برای او میآورند خبر دهد، خواه از منازلشان یا از جایی دیگر، و این به علت غیب نسبی بود که یوسف÷ آن را از طریق وحی آموخته بود، و علمی ذاتی نیست که او را قادر به خبردادن از هر آنچه که غایب است، بکند. و مانند این سخن مسیح÷ است که گفت:
﴿وَأُنَبِّئُكُم بِمَا تَأۡكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمۡۚ٤٩﴾ [آل عمران: ۴٩].
«و از آنچه که میخورید و از آنچه در خانههای خود ذخیره میکنید، به شما خبر میدهم».
و کسی که این غیب را جزء غیب نسبی قرار داده است میتواند آن را به غیر یوسف÷ مانند خانوادهاش یا کسانی که غذا برای او میآورند، نیز بیاموزد. و این از تفاوتهای مهم میان علم کامل خداوند متعال که شامل «غیب مطلق» میشود که کسی غیر از او از آن خبر ندارد - مانند زمان قیامت - با «مطلق غیب» است، مانند مکان نامعلوم یا نوع غذای ذخیره شده. و این چیزی است که خداوند متعال اگر بخواهد به دلیل حکمت ربانی بعضی از بندگانش را از آن باخبر میکند. پس پاک و منزه است خداوند بسیار دانا و بسیار آگاه [۸۱۱].
یک قاعده مهم در تعامل با معجزات و کرامات به علم غیب تعلق دارد:
به نظر من ضوابطی که لازم است از گفتههای خالصی استخراج کنیم این است که از بارزترین ضوابط روش اسلامی و تعامل با همه معجزات نبوی و کرامتهای اولیاء است، و آنچه که مربوط به باخبرکردن بعضیها از غیب توسط خداوند است خواه به وسیله وحی یا چیزهایی دیگر عبارت است از:
«اثبات معجزات - از جمله علم به قسمتی از غیب - برای کسی نمیتواند وسیلهای جهت غلوکردن در مورد آن اولیای صالح شود. بلکه لازم است که وسیلهای جهت تعظیم پروردگاری شود که این بنده را تأیید کرده است. و نشانهای جهت تصدیق آن فرد صالح است که در دعوتش هیچگاه نمیتواند با بشریت ناقص خود به آن نزدیکی پیدا کند».
به عنوان مثال: وقتی عمیر بن وهب با صفوان بن امیة عهد کردند که عمیر رسول الله ج را بکشد - در حالی که این گفتگوی آنها در نزد کعبه بود - عمیر به مدینه رفت تا ظاهراً فرزندش را در اواخر جنگ بدر فدا کند. پیامبر ج او را از آنچه که میان او با صفوان در مکه گذشته بود، باخبر کرد. و صفوان با این خبر پیامبر ج ایمان آورد. سپس پیامبر ج اصحابش را امر کرد تا به او دین بیاموزند [۸۱۲].
از این داستان و امثال آن همچنان که در سیره معروف است، به نتیجه میرسیم که خداوند بعضی از بندگانش را نسبت به غیب باخبر میکند، و این امر ثابت شدهای است. همچنان که این کار علت اسلامآوردن بعضی از کافران شده است. و این امر یعنی آگاهی از بعضی خبرها تأییدکننده آنها در انتشار دین میباشد. ولی پیامبر ج و سایر انبیاء به صراحت میگفتند که آنها غیب نمیدانند و اگر غیب میدانستند، منافع زیادی نصیب خود میکردند. وقتی که در میدانهای جنگ پیشانی مبارکش خونین میشد و دندانهای پیشینش میشکست و امثال این امور میرساند که:
نخست: پیامبر ج از غیبِ بسیار خبر نداشت، غیبی که مختص شخص پیامبرج بود، وگرنه چگونه بسیاری از این اتفاقات برای او پیش میآمد که سعی میکرد از آنها رهایی یابد. همچنان که خداوند متعال میفرماید:
﴿وَلَوۡ كُنتُ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ لَٱسۡتَكۡثَرۡتُ مِنَ ٱلۡخَيۡرِ وَمَا مَسَّنِيَ ٱلسُّوٓءُۚ١٨٨﴾ [الأعراف: ۱۸۸].
«و اگر از غیب باخبر بودم، سود فراوانى براى خود فراهم مىکردم، و هیچ بدى (و زیانى) به من نمىرسید».
بسیاری از اولیای خداوند مانند علیس در این امر مانند پیامبر ج بودهاند. علیس که اذیت و آزار بسیاری را دید و از گروههای هم پیمان خود خیانتهای بسیاری را دید که بعداً برای او روشن شد. و مانند صادق که به ابوالخطاب اطمینان کرد و به خود و نزدیک کرد، ولی بعد از آن غلو و زیادهروی او برایش آشکار شد، بنابراین صادق به نقاط مختلف نامه نوشت که او را لعن کنند و از او برائت جویند.
دوم: غیبی که محمد ج و دیگران آن را میدانستند از جنس معجزاتی بود که تأییدکننده دعوت آنها بودند. خواه در برابر کفار تا اسلام بیاورند، یا در برابر مؤمنان تا ایمانشان زیاد بشود.
سوم: امور خارقالعاده و معجزات، همان اصل طبیعت رسالتهای آسمانی نیست. دلیل آن سخن رسولان بود که به طرفداران و اقوامشان میگفتند:
﴿قُلۡ إِنَّمَآ أَنَا۠ بَشَرٞ مِّثۡلُكُمۡ١١٠﴾ [الكهف: ۱۱۰].
«من فقط بشرى هستم مثل شما».
و این یعنی مالک چیزی از معجزات خداوند نیستند مگر اینکه خداوند بخواهد. و این چیزی است که خداوند متعال از بسیاری از آنها نقل میکند که میگویند:
﴿قُلۡ إِنَّمَا ٱلۡأٓيَٰتُ عِندَ ٱللَّهِۖ١٠٩﴾ [الأنعام: ۱۰٩].
«معجزات فقط از سوى خداست».
ابن کثیر این آیه را این گونه تفسیر کرده است: «مرجع این معجزات به خداوند متعال بر میگردد، اگر بخواهد آن را به شما میدهد، و اگر بخواهد آن را از شما میگیرد» [۸۱۳]. و شوکانی گفته است: «انبیاء صاحب چیزی از معجزات نیستند بنابراین اگر خداوند بخواهد آن را بر آنها نازل میکند، و اگر بخواهد آن را نازل نمیکند» [۸۱۴].
شاید اشکالهای این مسأله در امور زیر منحصر بشود:
اشکال اول: اگر مقدار کمی از علم غیب برای آنها ثابت شد، علم آنها به غیب به طور کلی ثابت نمیشود. همچنان که کلینی در یکی از کتابهایش میگوید: «ائمه علم به گذشته و آینده دارند و چیزی از غیب بر آنها پوشیده نمیماند» [۸۱۵].
اشکال دوم: این اخبار و روایات راهی برای اثبات این قضیه میشود که بگویند بنده تمام امور غیبی را میداند. بلکه دلالت بر این نکته میکند که آنها قسمت بسیار کمی از غیب میدانند. مانند اینکه گفته میشود که عیسی÷ تمام علم غیب را میدانسته است. چون خداوند میفرماید:
﴿وَأُنَبِّئُكُم بِمَا تَأۡكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمۡۚ٤٩﴾ [آل عمران: ۴٩].
«و از آنچه مىخورید، و در خانههاى خود ذخیره مىکنید، به شما خبر مىدهم».
و این استناد به دلیلی است که شامل آن نمیشود.
اشکال سوم: این امر باعث میشود که در مورد آن شخص غلو بسیاری بشود. در حالی که درست آن است که این امر را علت تعظیم خداوند و ایمان به رسالتی که فرستاده است، قرار بدهد. و نسبت به این تأیید خداوند محبت داشته باشد.
[۸۰۲] همان ۴۱۸ و ۳۸۸. [۸۰۳] همان ۳۸۸. [۸۰۴] همان، علماء الشيعة والصراع مع البدع والخرافات الدخيلة في الدين ۴۲۴. [۸۰۵] همان ۳۱. [۸۰۶] ابوالخطاب: محمد بن ابی زینب المقلاص الاجـدع الأسدی الکوفی یا محمد بن ابی ثور ملقب به ابوالخطاب – مشهورترین لقب او – ابوالظبیان و ابو اسماعیل بوده است. اظهار تشیع کرده بود و معاصر باقر و صادق بوده است. که با آنها رفت و آمد میکرد. اعتقادات غلات را بیان میکرد همان چیزی که صادق از آنها بیزاری میجست و او را از مجلس خودش راند و والی کوفه او را در سال ۱۳۸هـ به دار آویخت. نگا: فرق الشیعه، نوبختی، ۵٧ الملل والنحل شهرستانی۱/۱٧٩. الفصل في الملل والنحل، ابن حزم، ۴/۱۸٧. معرفة الرجال، الکشی، ۱۸٩-۱۸٧. [۸۰٧] مغیرة بن سعید بجلی با کنیه ابوعبدالله از غالیان دروغگویی بود که احادیثی را در کتابهای اصحاب باقر/ وارد کرد. جعفر صادق/ در مورد او میگوید: «خدا و رسولش از مغیرة بن سعید و بنان بن سمعان بیزار است. چون این دو بر ما اهل بیت دروغ میبندند». و خالد بن عبدالله قسری در سال ۱۲۰هـ وی را به قتل رساند. نگا: میزان الاعتدال، الذهبی ۴/۱۶۲/۱۶۰. جامع الرواة، الاردبیلی، ۲/۲۵۵ – داراضواء لبنان – معجم الرجال الحدیث، الخوئی/۲٧۶-۲٧۵. [۸۰۸] علماء الشيعة والصراع مع البدع والخرافات الدخيلة في الدين ۴۳۴. [۸۰٩] این استدلال وقتی درست است که آیه را به آنچه از ابن عباس ب روایت شده است تفسیر کنیم. که میگوید: ﴿وَأَعۡلَمُ مِنَ ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ٨٦﴾ [يوسف: ۸۶]. «یعنی علم یعقوب به راست بودن خواب یوسف یا آن را اینگونه تفسیر کردهاند که یعقوب به عدم مرگ یوسف علم داشته است». و روایت شده است که یعقوب از فرشته مرگ سؤال کرد که آیا روح یوسف را گرفتهاى؟ گفت: خیر. شاید آیه به عنوان دلیل در اینجا درست نباشد – والله اعلم – چون سیاق آیه بر این نکته دلالت میکند که یعقوب به رحمت و گشایش خداوند، علم داشته است. بنابراین ابتدا شدت غم و اندوهش را بیان کرده و سپس از ایمان خود به حسن ظن نسبت به خداوند خبر داده است: ﴿وَأَعۡلَمُ مِنَ ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ٨٦﴾ [يوسف: ۸۶]. قتادة میگوید: من نسبت به خداوند متعال نسبت به آنچه که بر من واجب کرده است، خوشبین هستم. و ابن کثیر و قاسمی و شوکانی نیز این قول را برگزیدهاند. و تفسیر الطبری ٧/۲۸۱ شماره ۱٩٧۲۱ و تفسیر ابن ابی حاتم ٧/۲۱۸٩ شماره ۱۱٩۰۸ و قرطبی ٩/۱۶۵ و تفسیر ابن کثیر ۴/۴۴ و تفسیر قاسمی ۶/۲۱۱ و تفسیر شوکانی ۳/۶۱. نگا: علماء الشيعة والصراع مع البدع والخرافات الدخيلة في الدين ۴۲٩. [۸۱۰] نگا: تفسیر الطبری ٧/۵۶. تفسیر ابن کثیر ۲/۴۴٩ و مجلسی در البحار نیز مانند آن را گفته است ٩/۱۰۴ و ۱٧/۱۸۸. [۸۱۱] در تفسیر این آیه دو قول مشهور وجود دارد: نخست: ﴿لَا يَأۡتِيكُمَا طَعَامٞ تُرۡزَقَانِهِۦٓ٣٧﴾ [يوسف: ۳٧]. یعنی در خواب: ﴿إِلَّا نَبَّأۡتُكُمَا بِتَأۡوِيلِهِۦ٣٧﴾ [يوسف: ۳٧]. یعنی در بیداری . و این از سدی و ابن اسحاق روایت شده است و ابن جریر و ابن عطیه آن را برگزیدهاند و ابن تیمیه آن را ترجیح داده است. (الطبری ٧/۲۱۵- (المحرر الوجیز ٩/۳۰۰-۳۰۱- (مجموع الفتاوی ۱٧/۳۶۶-۳۶۵). دوم: غذایی را در بیداری برای شما نمیآورم مگر اینکه قبلاً از آنها خبر داده باشم – نوع و رنگ آن – و این از ابن عباس روایت شده است – در حدیثی که ابن کثیر آن را غریب دانسته است – و از حسن روایت شده است و شوکانی و قاسمی آن را برگزیدهاند. (زاد المسیر ۴/۱٧۲- (تفسیر ابن کثیر ۲/۴٧۸- (تفسیر البغوی ۴/۲۴۲) (تفسیر القرطبی ٩/۱۲۵) (تفسیر ابن جزی ۱/۴۱۶) (فتح القدیر ۳/۳۳) محاسن التأویل ۶/۱٧۵). و سعدی قول دیگری را برگزیده است. و آن اینکه او قبل از رسیدن هر غذایی آنها را میان تعبیر خوابشان خبر میکرد. (تفسیر السعدی، ۳٩۸). [۸۱۲] سیرة ابن هشام ۳/۶۴، دلائل النبوة ۳/۱۴٩-۱۴٧. [۸۱۳] تفسیر ابن کثیر ۲/۱۶۴. [۸۱۴] فتح القدیر ۲/۱٩۰. [۸۱۵] الکافی ۱/۲۶۰.
خالصی به نسبت دادن تصرف در هستی (تدبیر هستی، خلقت و رزق و روزی) به رسولان یا هر کدام از ائمه را رد کرده است [۸۱۶]. و این سخن را جزء غلو به شمار آورده است که خدا و رسولش ج و همچنین ائمه از آن نهی کردهاند [۸۱٧].
خالصی بیان کرده است که این عقیده را غلات رواج دادهاند یعنی همان کسانی که باقر و صادق(‡) آنها را لعن کردهاند. چون آنها دادن رزق و روزی را که از امور مختص خداوند میباشد به ائمه نسبت میدادند که از امور مختص خداوند میباشد. و به علت جعل احادیث دروغینی که برای تأیید این غلو آوردهاند.
همچنین خالصی بعضی از غلات امامیه را در این مسأله رد کرده است که گروه شیخیه هستند، همان کسانی که میگفتند خداوند متعال خودش خلق نمیکند و رزق و روزی نمیدهد، بلکه آن را به محمد ج و ائمه موکول کرده است. به دلیل اینکه خداوند متعال حرکت نمیکند و منزه از حرکت است.
خالصی این عقیده آنها را بسیار منحرفتر از عقیده مشرکان به حساب آورده است. مشرکانی که خداوند در آیات بسیاری از آنها خبر داده است وقتی که از آنها سؤال میشد:
﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُم مَّنۡ خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡعَلِيمُ٩﴾ [الزخرف: ٩].
«(اى محمد) هر گاه از آنان (مشرکین قومت) بپرسى: «چه کسى آسمانها و زمین را آفریده است؟» مُسلَّماً مىگویند: خداوند قادر و دانا آنها را آفریده است».
در حالی که شیخیه ادعا میکند که خداوند متعال خود قادر به خلق نیست و خداوند متعال بسیار برتر و بزرگتر از این امر است [۸۱۸].
خالصی توضیح داده است که به دلیل اسناد فراوان، خداوند بعضی از اعمال را به بعضی از مخلوقات میسپارد مانند گرفتن جان موجودات که به فرشته مرگ سپرده شده است، و سایر اعمال دیگر. جز اینکه خالصی توضیح میدهد که این امر نمیتواند دلیل موجهی برای این افراد باشد که برای اینکه کسی غیر از خداوند در هستی تصرف میکند. چون اعمالی که اسناد آن از طرف خداوند به بعضی از مخلوقاتش به اثبات رسیده است مانند نسبت دادن بعضی از اعمال ما نسبت به همدیگر است. یعنی همچنان که خداوند به ما قدرت داده است تا حرکت کنیم، راه برویم و بعضی کارها انجام بدهیم. همچنین به ملائکه و انبیاء و ائمه [۸۱٩] قدرت انجام کارهایی را داده است که غیر عادی و مافوق بشری است. و هر وقت که بخواهد این قدرت را از آنها بگیرد آنها توانایی انجام هیچ کاری را ندارند» [۸۲۰].
به طور خلاصه، خالصی توصیف غیر خداوند را به تصرف در هستی و خلقت و رزق و روزی رد کرده است. همچنان که معتقد است که تصرفاتی که بعضی از موجودات در بعضی از امور میکنند وابسته به قیودی میباشد از جمله:
ابتدا: تنها خداوند متعال است که این کارهای محدود را به او نسبت میدهد.
دوم: تنها خداوند متعال است که در اجرای این کار به بنده کمک میکند. و خداوند متعال هر وقت که بخواهد میتواند این قدرت را از او بگیرد. و بنده نه در آغاز و نه در انتها به تنهایی صلاحیت تصرف در این کار را ندارد.
سوم: نسبتدادن خداوند به بعضی از موجوداتش یا امرکردن آنها به انجام بعضی کارها مانند اعمالی است که سایر افراد بشر نیز میتوانند انجام بدهند. مانند به حرکت در آوردن سنگها و بریدن درختانی که آن را در تصرف بعضی از موجودات دخیل میدانند.
به عنوان مثال: گرفتن ارواح و جانها توسط فرشته مرگ، یا فرستادن ابرها توسط فرشته دیگری فقط بعد از دستور خداوند به انجام این کارها، شروع میشود. فرشتهها در این کار مستقل نیستند. بلکه هر آنچه را که خداوند بخواهد و در هر وقتی که بخواهد، انجام میدهند. سپس این فرشته با قدرتی که خداوند در او به امانت گذاشته است، نسبت به انجام آن کار اقدام میکند. و این همان چیزی است که خداوند هر وقت که بخواهد، آن را از آنها میگیرد. بنابراین تصرف آنها در این امور - همچنان که خالصی میگوید - مانند تصرف هر مخلوق دیگری است، مثل اینکه سنگی را بر میدارد یا درختی را میبُرَد که این کار را جز با قدرت و مشیتی که خداوند به آنها داده است، نمیتواند انجام بدهد. سپس خداوند با دادن وقت به انجام آن کار وی را کمک میکند، ولی میان کار بنده و فرشته تفاوتهایی وجود دارد که همان سطح قدرت انجام کار معینی است. و این از قدرتهایی است که خداوند متعال میان بندگانش توزیع کرده است.
اما قدرت بندگان و انبیاء در بعضی امور خارقالعادهای که انجام میدهند، تفاوت پیدا میکند. چون این اختلاف از فرق میان بنده و فرشته ناشی میشود. چون رسول نیز بشر است و در امور خارقالعادهای که انجام میدهد، از بشر بودن خارج نمیشود. ولی خداوند معجزاتی را توسط آنها انجام میدهد، تا به وسیله آن بدرخشند. همچنان که موسی÷ وقتی عصایش تبدیل به اژدها شد، حیرت زده شد. و این دلالت میکند بر اینکه انجام امور خارقالعاده توسط انبیاء با قدرت خاص آنها نمیشود، بر خلاف فرشتگان یا حتی جنیها که خداوند قدرتی به آنها داده است، مانند عقلی است که خداوند به بشر داده است و به حیوانات نداده است. والله اعلم.
[۸۱۶] علماء الشيعة والصراع مع البدع والخرافات الدخيلة في الدين، ۳۱. [۸۱٧] همان ۳۸۸ و ۴۱٧-۴۱۶. [۸۱۸] نگا: علماء الشيعة و الصراع مع البدع والخرافات الدخيلة في الدين، ۲٧۱-۲۶٩. [۸۱٩] آنچه که لازم است در اینجا گفته شود این است که: اینکه خداوند قدرت زیادی را به مخلوقاتش داده است، جز با دلیل ثابت نمیشود و دلیل این امر برای ملائکه و انبیاء در آیات و احادیث صحیح آمده است. ولی هیچ وقت ثابت نشده است که خداوند به یکی از امامان دوازدهگانه قدرتِ خاصی را داده باشد. والله اعلم. [۸۲۰] علماء الشيعة والصراع مع البدع والخرافات الدخيلة في الدين ۴۲٩.
خالصی در کتابها و خطبههای خود بارها از آنچه که غلات انجام میدهند، نقد کرده است. مانند اینکه آنها عبادت را برای غیر خداوند اشاعه میکردند. از جمله:
خداوند خالصی را موفق گردانید تا توحیدی را که اسلام آورده است بیان کند، و آنهم نهى از رویآوردن به غیر خدا و دعاکردن از هر کسی که باشد [۸۲۱]. و چیزی که بعضی از جاهلان دچار آن شدهاند این است که دعای فرج مینامند و آن را میخوانند: «یا محمد یا علي، یا علي یا محمد، اكفیاني فإنَّكما كافیاي» [۸۲۲] که این دعای آنها مخالف توحید خالصی است که ائمه(رضوان الله علیهم) بر آن بودهاند. خالصی تمام اینها را غلو محسوب کرده است و آنها را جزء تشیع صحیح ندانسته است [۸۲۳].
خالصی(/) گفته است که: «ظاهر چنین کلماتی کفر است. و منافی نصوص قرآن میباشد. مانند آیهای که در سوره جن آمده است: ﴿فَلَا تَدۡعُواْ مَعَ ٱللَّهِ١٨﴾ [الجن: ۱۸].
«کسی را با خدا پرستش نکنید».
و مانند آنچه میفرماید:
﴿قُلِ ٱدۡعُواْ ٱلَّذِينَ زَعَمۡتُم مِّن دُونِهِۦ فَلَا يَمۡلِكُونَ كَشۡفَ ٱلضُّرِّ عَنكُمۡ وَلَا تَحۡوِيلًا٥٦أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ يَبۡتَغُونَ إِلَىٰ رَبِّهِمُ ٱلۡوَسِيلَةَ أَيُّهُمۡ أَقۡرَبُ وَيَرۡجُونَ رَحۡمَتَهُۥ وَيَخَافُونَ عَذَابَهُۥٓۚ إِنَّ عَذَابَ رَبِّكَ كَانَ مَحۡذُورٗا٥٧﴾ [الإسراء: ۵۶-۵٧].
«بگو: کسانی را که بجز خدا (شایسته پرستش) میپندارید، بخوانید. اما نه توانایی دفع زیان و رفع بلا از شما را دارند و نه میتواند آن را دگرگون سازند. آن کسانی را که به فریاد میخوانند، آنان که از همه مقرب ترند. برای تقرب به پروردگارشان وسیله میجویند و به رحمت خدا امیداوار و از عذاب او هراسناکند. چرا که عذاب پروردگارت (چنان شدید است که) باید از آن خویشتن را دور و بر حذر داشت».
یا مانند این کلام خداوند که در سوره سبأ میفرماید:
﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ ٱلَّذِي لَهُۥ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَهُ ٱلۡحَمۡدُ فِي ٱلۡأٓخِرَةِۚ وَهُوَ ٱلۡحَكِيمُ ٱلۡخَبِيرُ١﴾ [سبأ: ۱].
«حمد (و ستایش) مخصوص خداوندى است که تمام آنچه در آسمانها و زمین است از آن اوست; و (نیز) حمد (و سپاس) براى اوست در سراى آخرت; و او حکیم و آگاه است».
و یا میفرماید:
﴿وَلَا تَنفَعُ ٱلشَّفَٰعَةُ عِندَهُۥٓ إِلَّا لِمَنۡ أَذِنَ لَهُۥۚ حَتَّىٰٓ إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمۡ قَالُواْ مَاذَا قَالَ رَبُّكُمۡۖ قَالُواْ ٱلۡحَقَّۖ وَهُوَ ٱلۡعَلِيُّ ٱلۡكَبِيرُ٢٣﴾ [سبأ: ۲۳].
«هیچ شفاعتى نزد او، جز براى کسانى که اذن داده، سودى ندارد! (در آن روز همه در اضطرابند) تا زمانى که اضطراب از دلهاى آنان زایل گردد (و فرمان از ناحیه او صادر شود; در این هنگام مجرمان به شفیعان) مىگویند: «پروردگارتان چه دستورى داده؟» مىگویند: «حق را (بیان کرد و اجازه شفاعت درباره مستحقان داد); و اوست بلندمقام و بزرگمرتبه!».
یا مانند این کلام خداوند که میفرماید:
﴿أَلَيۡسَ ٱللَّهُ بِكَافٍ عَبۡدَهُۥۖ٣٦﴾ [الزمر: ۳۶].
«آیا خداوند براى (نجات و دفاع از) بندهاش کافى نیست».
و همچنین آیات بسیار دیگری از قرآن که به توحید خالص امر میکنند و از خواستن غیر خدا نهی میکنند [۸۲۴].
خالصی معتقد است که این کلام خداوند که:
﴿قُلِ ٱدۡعُواْ ٱلَّذِينَ زَعَمۡتُم مِّن دُونِهِۦ فَلَا يَمۡلِكُونَ كَشۡفَ ٱلضُّرِّ عَنكُمۡ وَلَا تَحۡوِيلًا٥٦ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ يَبۡتَغُونَ إِلَىٰ رَبِّهِمُ ٱلۡوَسِيلَةَ أَيُّهُمۡ أَقۡرَبُ وَيَرۡجُونَ رَحۡمَتَهُۥ وَيَخَافُونَ عَذَابَهُۥٓۚ إِنَّ عَذَابَ رَبِّكَ كَانَ مَحۡذُورٗا٥٧﴾ [الإسراء: ۵۶-۵٧].
به وضوح دلالت میکند بر اینکه ملائکه و انبیاء – جدای از دیگران- قدرت این امر را ندارند که به کسی ضرری برسانند یا ضرری را از او دفع نمایند. و این افراد صالح همان کسانی هستند که بعضی از گناهکاران آنها را به عنوان وسیله نزدیکی به خداوند قرار میدهند. در حالی که آنها با قربت و عبادت به خداوند نزدیک میشوند و آرزوی رحمت او را میکنند و از عذاب او میترسند. چون عذاب خداوند شدید است، و در حقیقت باید از آن ترسید.
همچنین خالصی معتقد است که آیات قرآن به روشنی دلالت میکند به اینکه اشتباه است که بنده به کسى روى آورد که در حقیقت آن شخص با عمل صالح به خدا تقرب میجوید و از عذاب او میترسد.
در اینجا خالصی میگوید که: این یک امر غیر عقلانی و غیر منطقی است که شخص نیازهایش را از افراد صالح بخواهد. و آنچه که مطابق عقل و منطق است این است که آنها نیز از کسی که صالحان نیازشان را از وی میخواهند، بخواهند. وقتی این افراد پیروان انبیاء و ائمه هستند و لازم است بنگرند که انبیاء و ائمه نیازهایشان را از چه کسی میخواستند. و از چه کسی میترسیدند و سپس برای طلب نیازشان او را فرا میخوانند. وقتی این مردم نیازهایشان را از انبیاء و ائمه بخواهند و از آنها بترسند این کار مخالفت با آنها است. چون آنها نیازهایشان را از خودشان نمیخواستند و ترسی از بی نیاز شدن نداشتند» [۸۲۵].
خالصی شدت تعجب خود را از نفوذ این عقیدههای فاسد که در ایران دیده است، بیان میکند. از جمله این عقیدهها «درخواست برآورد نیازها از سنگها و چشمهها و رودخانهها و قبرهای کهنه و درختان و... و پناه آوردن به جمادات در برآوردن نیازها» [۸۲۶].
خالصی(/) گفته است وقتی بعضی از علما در این مورد صحبت میکنند، برای آنها بیان میکند که «این یک نگرش مجوسی است که اسلام با توحید خالصی که آورده است از آن بیزار است. و با دعوت به بالاترین رفتار و بالاترین نظم جامعه آورده است. علمایی که اینگونه سخن میگویند قادر به مخالفت با آن نیستند بلکه آن را تأویل دور از ذهن میکنند. مانند مشرکان که میگفتند:
﴿أَلَيۡسَ ٱللَّهُ بِكَافٍ عَبۡدَهُۥۖ وَيُخَوِّفُونَكَ بِٱلَّذِينَ مِن دُونِهِۦۚ وَمَن يُضۡلِلِ ٱللَّهُ فَمَا لَهُۥ مِنۡ هَادٖ٣٦ وَمَن يَهۡدِ ٱللَّهُ فَمَا لَهُۥ مِن مُّضِلٍّۗ أَلَيۡسَ ٱللَّهُ بِعَزِيزٖ ذِي ٱنتِقَامٖ٣٧﴾ [الزمر: ۳۶-۳٧].
«آیا خداوند براى (نجات و دفاع از) بندهاش کافى نیست؟! اما آنها تو را از غیر او مىترسانند. و هرکس را خداوند گمراه کند، هیچ هدایتکنندهاى ندارد! و هرکس را خدا هدایت کند، هیچ گمراهکنندهاى نخواهد داشت آیا خداوند توانا و داراى مجازات نیست؟!».
تا جایی که زاهدان و صالحان آنها در مهمترین نیازهایشان با این دعا به درگاه خداوند استغاثه میکنند - دعایی که صاحب کتاب «البلد الأمين» گمان کرده که مردی در خواب دیده است و این دعا را خوانده و حاجتش بر آورده شده است -. و این عبارت در دعا بوده است: «یا محمد یا علي، یا علي یا محمد، اكفیاني فإنَّكما كافیاي، وانصراني فإنَّكما ناصراي» [۸۲٧].
علاوه بر این آنها برای نیازهای خود به عباس بن علی÷ [۸۲۸] و مادرش امالبنین [۸۲٩] پناه میبردند و یا به امامزادههای نامعلومی که در شمیران [۸۳۰] یا در تهران یا در صحراها و قله کوهها و بعضی شهرها قبرهایی برای آنها برپا کردهاند، پناه میبرند. در ایران هیچ شهر یا کوهی یا روستایی خالی از قبر یا درخت یا چشمه آب یا صخره یا غاری نیست که آن را تقدیس نکنند، و هنگام نیاز به آنها پناه نبرند. و بنابر گواهی تاریخ تمامی اینها در هنگام و دوران مجوسیان بوده است. که تا به حال باقی مانده است. و اسلام آوردن آنها جز اسم آن، چیزی را تغییر نداد [۸۳۱].
همچنین خالصی از قبرهای دیگری در غیر از ایران خبر داده است که در آنها به غیر خداوند پناه میبرند. و میگوید: «این عقیدهها مرا به یاد چیزی میاندازد که در طرابلس هنگام اشغال آن توسط ایتالیاییها، دیده بودم. سنوسیها [۸۳۲] میپنداشتند که «احمد بدوی» در هستی تصرف میکند. و روحانیت او ایتالیاییها را مقهور خواهد کرد. تا جایی که خودشان شاهد ارواح دروغینی بودند که مدافعان ایتالیایی آنها را نابود کردند. و برزنجیها [۸۳۳] و قادریها [۸۳۴] در جنگ جهانی اول وقتی ما نزدیک بصره بودیم، آمدند، در حالی که دف و طبل و شیپور مینواختند و گمان میکردند که روحانیت برزنج و شیخ عبدالقادر آنها را راهنمایی میکنند، و در مقابل تمام آتشهای انگلیسیها و تمام دشمنان دیگرشان میایستند، به گمان اینکه در مقابلشان سرد میشود و سالم میمانند. چون آنها زغالهای افروخته را در دهانشان میگذاشتند و ناگهان خاموش میشد. چون این شعبده در میان آنها رایج بود. و هنگامی که آتش انگلیسیها به (شعییه) نزدیک بصره شروع شد از این رهبران در مقابل گلولههای تفنگ اثری نماند، چه برسد به گلوله تانک و نارنجک. چون این شعبدهها در مقابل واقعیت تحمل نداشتند، و اولین کسانی که در مقابل اولین نارنجک انگلیسی گریختند همین رهبران قادریه [۸۳۵] و پیروان آنها بودند، به گونهای که جناح راست عثمانیها را اشغال کرده بودند. و آنها لشکر را محاصره کرده بودند و فرمانده کل و احمق آنها (سلیمان عسکری) را سر بریدند و عراق را تسلیم کردند و از معجزه رهبران و پیروان قادریه چیزی به انگلیسیها نرسید، یعنی همان کسانی که از لشکر شکست خورده خبری نداشتند و در خانههای خود پیرامون سلیمانیه و اربیل بودند [۸۳۶].
خالصی/ بیان کرده است که این روش توقع پیروزی از راههای پناهبردن به غیر خدا و استفاده نکردن از روش پیامبرج است که دعوتش را بر اساس سعی و عمل و محراب و منبر گستراند. و مهاجمانش را با شمشیر و نیزه دور میکرد. اگر چنین امری طبق اعتقاد آنهایی که به روحانیبودن صالحان تکیه میکردند، درست باشد، روحانیبودن پیامبرج در مورد دفع مشرکان شایستهتر است. و پیشانی مبارکش خونین نمیشد و دندانهای پیشینش نمیشکست. و عمو و اصحابش در جنگ احد و سایر غزوهها و سریهها کشته نمیشدند.
همچنین خالصی از کسانی که به عباس بن علی پناه میبرند و از او مدد میجویند، تعجب میکند. و میگوید امثال چنین عقیدههایی باعث تنبلی و گدایی میشود. در حالی که عباس تنها در راه دفاع از حق همراه مادرش و خواهرهایش و اصحابش و اهل بیتی که بسیاری از آنها اسیر شدند، کشته شد. و اگر پیروزی با غیر از تلاش و جنگ میبود، عباس و حسین؛ به این پیروزی اولیتر بودند، ولی همگی آنها شهید شدند [۸۳٧].
و تمام این امور روش توحیدی خالصی را که به دور از غلو در باب عبادت است، برای ما روشن کردند. و مهم این است که به آن نیز دعوت کرده است و آن را به شکل واضحی بیان کرده است. آنچه که قابل ملاحظه است و نباید انسان ناقد و منصف آن را در نظر بگیرد. این است که او در مقام شیعه صحبت میکند و اسم امامیه یا هر مذهب دیگری را رد میکند، و این نشانگر نوع تشیع دیگری است که خالصی آن را بنیان نهاده بود.
[۸۲۱] علماء الشيعة والصراع مع البدع والخرافات الدخيلة في الدين ۳۲. [۸۲۲] این دعا را فضل بن حسن طبرسی صاحب التفسیر در کتاب کنوز النجاح آورده است و میرزا حسین نوری در کتاب «جنة في ذکر من فاز بلقاء الحجة أو معجزته في الغيبة الکبری» ص۲٧۵ از او نقل کرده است. (حکایت چهلم- و این کتاب در سایت زیر آمده است: http://www.ejlasmhdi.com/html/arabic-library-a/jannat۰۵.htm. [۸۲۳] علماء الشيعة والصراع مع البدع والخرافات الدخيلة في الدين, ص۴۰٩ . [۸۲۴] احياء الشريعة، الخالصي، ۱/۴۰۸. [۸۲۵] کتاب «رسالة المجاهد الاکبر الإمام الخالصی الی احمد قوام السلطنه» ۴۲۲. [۸۲۶] منبع سابق ٩۰. [۸۲٧] از مرجع تقلید معاصر، جواد تبریزی در مورد دعای فرج سؤال شد و او گفت: بسمه تعالی: این دعا اشکالی ندارد. چون توسل به اهل بیت است و آنها وسیله رسیدن به خداوند متعال هستند والله اعلم. نگا:کتاب او «الأنوار الإلهية في المسائل العقدية» دعای رجب. http:www.tabrizi.org/html/bo/anwar. [۸۲۸] عباس بن علی بن ابیطالبس با کنیه ابوالفضل، بزرگترین فرزند ام البنین بود و به قدری زیبارو و نیک چهره بود که او را قمر بنی هاشم میگفتند، و او در جنگ کربلا پرچمدار حسین بود. نگا: مقاتل الطالبیین، ٩۰-۸٩. [۸۲٩] ام البنین دختر حزام بن خالد بن ربیعة بن الوحیل – از طایفه بنی عامر بن صعصعة – بود که علیس بعد از فاطمه(ل) با او ازدواج کرد و چهار فرزند از او به دنیا آورد که عباس و جعفر و عبدالله و عثمان نام داشتند. تاریخ الطبری ۳/٩۴۰. مقاتل الطالبیین ۸٧. [۸۳۰] منطقهای در شمال ایران. [۸۳۱] کتاب «رسالة المجاهد الاکبر الإمام الخالصی الی احمد قوام السلطنة» ٩۱-٩۰. [۸۳۲] سنوسیه: پیروان محمد بن علی سنوسی (متوفی ۱۲۶٧هـ- بودند و او صاحب یک دعوت اصلاحی صوفیانه ای بود که در مقابل اشغال لیبی توسط ایتالیاها، مقابله کرد. و لیبی محل اصلی دعوت سنوسی بود. سنوسی نبذ و دور گذاشتن خرافات و بدعتها و توسل به مردگان و صالحین را بنیاد نهاد. و یک روش رفتار صوفیانه ای را نزدیک به قرآن و سنت وضع کرد. وقتی سنوسی پرچم جهاد بر ضد ایتالیا را برداشت، بسیاری از مسلمانان زیر پرچم او جمع شدند. ولی بسیاری از آنها مسلک و برنامههای او را نپذیرفتند و افکار او را صحیح ندانستند. و این باعث ظهور بعضی انحرافات و غلو در مورد سنوسی و ادعای مهدی بودن او و استغاثه بعضی از آنان به بدوی شد. نگا: الثمار الزکية للحرکة السنوسية، دکتر علی الصلابی ۴۲۳. الموسوعة الميسرة ۱/۲٩۰-۲۸٧. [۸۳۳] برزنجیها:گروهی از صوفیه هستند که مقام کاکا احمد و پدرش محمود برزنجی را ترفیع میکردند و او نسبش به سادات علویان میرسد و طریقت وی در جنوب عراق رایج بود. نگا: مقاله د. عزیز الحاج «عراق التعایش». http:www.rezgar.com/debat/show.art.asp?aid۳۱۱۰www.iraggate.net/tribe/N-albarzanchi.htm. [۸۳۴] قادریه : کسانی که خود را به شیخ عبدالقادر گیلانی حنبلی (متوفی ۵۶۱ه- نسبت میدادند و او یکی از علمای صالح بود که مردم بعد از وفاتش در مورد او غلو بسیار کردند. و در نقاط مختلف جهان اسلام انتشار دارند. سیر اعلام النبلاء ۲۰/۴۳٩. الموسوعة المیسرة ۱/۲۶۵. [۸۳۵] در اصل شرح حال این گونه آمده است شاید منظور مریدان آنها باشد. [۸۳۶] رسالة المجاهد الاکبر الامام الخالصی الی احمد قوام السلطنة، ٩۱-٩۲. [۸۳٧] منبع سابق، ٩۲.
خالصی معتقد است که شفاعت از اموری است که در متون شرعی به وفور ثابت شده است. و افکار آن به طور کلی مخالف قرآن و احادیث کامل است.
همچنین معتقد است که شفاعت در دست پیامبر ج و ملائکه و مؤمنان خواهد بود [۸۳۸].
ولی خالصی بیان میکند که قرآن دلالت میکند بر اینکه شفاعت جز با امر و اذن خداوند نمیباشد، همچنان که میفرماید:
﴿مَن ذَا ٱلَّذِي يَشۡفَعُ عِندَهُۥٓ إِلَّا بِإِذۡنِهِۦۚ٢٥٥﴾ [البقرة: ۲۵۵].
«کیست که در نزد او، جز به فرمان او شفاعت کند؟!».
یعنی از دیدگاه خالص، شفاعت ملک خداوند است و کسی در آن نمیتواند، استتقلال داشته باشد [۸۳٩].
همچنین خالصی معتقد است که خداوند متعال بندگان مؤمنش را هر چند که از او دور باشند به خاطر وسعت رحمتش وارد در این شفاعت مىکند و این امری الزامی و حتمی نیست چون مؤمن باید همیشه میان خوف و رجا باشد [۸۴۰].
و خالصی بیان کرده که شفاعت جز به اذن خداوند نمیباشد. همچنان که خداوند متعال میفرماید: ﴿وَلَا يَشۡفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ٱرۡتَضَىٰ٢٨﴾ [الأنبیاء: ۲۸].
«و آنها جز براى کسى که خدا راضى (به شفاعت براى او) است شفاعت نمىکنند».
آنچه که بر مؤمن واجب است این است که از هر سخن و عمل و اعتقادی که خداوند از آن ناراضی است دوری کند. تا خداوند متعال شفاعت اولیای خود را شامل حال او گرداند.
[۸۳۸] علماء الشيعة والصراع مع البدع والخرافات الدخيلة في الدين، ص۴۲٧. [۸۳٩] منبع سابق، ص ۴۲٧-۴۰٩. [۸۴۰] منبع سابق، ص۲٧٩.
از جمله اموری که خالصی را در معرض خطر قرار داده است چیزی است که بعضی از مسلمانان به طور عام دچار آن شدهاند، و آن غلو کردن در مورد انبیاء و ائمه و سایر صالحین است.
خالصی بیان کرده است که غلو از مظاهر رایج قبل از اسلام است. همچنان که بتپرستان، بتها را به عنوان واسطهای میان بشر و خداوند قرار میدادند، همچنان که خداوند متعال در مورد آنها میگوید:
﴿مَا نَعۡبُدُهُمۡ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَآ إِلَى ٱللَّهِ زُلۡفَىٰٓ٣﴾ [الزمر: ۳].
«اینها را نمىپرستیم مگر بخاطر اینکه ما را به خداوند نزدیک کنند».
همچنین خالصی به مسیحیانی که از فرمان حضرت عیسی÷ سرپیچی میکردند، مثال میزند، وقتی که آنها را به توحید امر میکرد و از غلو نهی میکرد، همچنان که خداوند متعال میفرماید:
﴿مَا قُلۡتُ لَهُمۡ إِلَّا مَآ أَمَرۡتَنِي بِهِۦٓ أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمۡۚ١١٧﴾[المائدة: ۱۱٧].
«من، جز آنچه مرا به آن فرمان دادى، چیزى به آنها نگفتم; (به آنها گفتم:) خداوندى را بپرستید که پروردگار من و پروردگار شماست».
خالصی معتقد است که وقتی اسلام آمد با غلوی که در ادیان سماوی و زمینی منحرف نفوذ کرده بود، مبارزه کرد. قرآن بر توحید و نفی غلو بیشتر از هر چیز دیگری تأکید کرده است. و به پیامبرش امر کرده است که به امتش اعلام کند و بگوید:
﴿إِنَّمَآ أَنَا۠ بَشَرٞ مِّثۡلُكُمۡ١١٠﴾ [الكهف: ۱۱۰].
«من فقط بشری مثل شما هستم».
و خداوند متعال به نبیاش امر کرده است که علم به غیبدانستن و قدرت و رازق بودن را نفی کند. و خداوند بارها به پیامبرش امر کرده است که بگوید: «قبر مرا تبدیل به مسجد نکنید» [۸۴۱]. و اعلام کند که خداوند هیچ یک از امتهای پیشین را نابود نکرده است مگر اینکه آنها قبر انبیای خود را تبدیل به قبر کرده باشند [۸۴۲].
[۸۴۱] حدیثی که خالصی به آن اشاره کرده است ابویعلی از علی بن حسین از پدرش از جدش علی بن ابیطالبس روایت کرده است که رسول الله ج فرمود: «قبر مرا تبدیل به مسجد نکنید و خانههایتان را تبدیل به قبر نکنید، سلام و درود شما هر کجا که باشد به من میرسد». (المسند ۴۶٩- و ابن ابی شیبة در المصنف ۴/۳۵۴ روایت کرده است و ضیاء در المختار ص۴۲۸ روایت کرده است. و حافظ بن عبدالهادی در کتابش «الصارم المنکی في الرد علی السبکی» ص۴۱۴. همچنین شیعیان با الفاظ نزدیک به هم از علیس روایت کردهاند که «لا تتخذوا قبري مسجداً» نگا: کنز الفوائد، الکراجکی ۲۶۵ و لفظ: «لا تتخذوا قبري عيداً ولا قبورکم مساجد ولا بيوتکم قبوراً» نگا: مسند الشیعة نراقی ۳/۲۸۳. و بحار الانوار ٧۳/۳۵٩. مستدرک الوسایل، نوری ۳/۳۴۴ و ۱۰/۱۸۸. و لفظ «لا تتخذوا قبري مسجداً کما اتخذت بنو اسرائيل قبور انبيائهم مساجد» نگا: تحفة الفقهاء، سمرقندی ۱/۲۵٧. [۸۴۲] علماء الشيعة و الصراع مع البدع و الخرافات الدخيلة في الدين، ۳۸۸.
خالصی معتقد است که از جمله علل غلو موارد زیر میباشد:
به گونهای که خالصی معتقد است امثال این افراد وقتی معجزات و کرامتها و کارهای خارقالعاده را توسط پیامبر ج و کرامتهای ائمه را میدیدند، غلوی را که در نتیجه اعتقادات قبل از اسلامشان داشتند، به ارث بردند. و امثال این افراد بودند که علیس آنها را میسوزاند، و ائمه اطهار آنها را لعنت میکردند، و از آنها دوری میجستند [۸۴۳].
[۸۴۳] نگا: منبع سابق.
خالصی از گروهی صحبت میکند که در ترویج انواع غلو و خرافات نقش داشتند و آنها کسانی بودند که خالصی آنها را به «عمامه داران جاهل» توصیف میکند. همان کسانی که منبرها را وسیله روزیخوردن قرار دادهاند. به گونهای که احادیث ضعیفی را که به غلو فرا میخوانند، میآورند، و عقاید گمراهکننده را مانند عقاید شیخیه و دیگران ترویج میدهند [۸۴۴].
خالصی بعد از برشماری تعدادی از مظاهر متعلق به غیر خداوند میگوید: «داعیانی را دیدم که به این پستیها و مفاسد دعوت میکردند و به نام وعظ و رثای حسین بن علی(ب) بالای منابر میرفتند».
این گروه اگر اصلاح بشوند اثر زیادی در دعوت به اسلام دارد. ولی بیشتر افراد آن از اسلام چیزی جز احادیث خطابیه [۸۴۵] و کرامیه [۸۴۶] و مغیریه [۸۴٧] نمیدانند. و از قرآن جز آیاتی که آن را طبق میل خود تفسیر کنند، چیزی نمیدانند، و آن را به پیروی از غلات از مدلول خود خارج میکنند. اینها امروز برای دین از لشکر یزید بن معاویه برای حسین خطرناکتر هستند همچنانکه صادق÷ میگوید [۸۴۸].
[۸۴۴] نگا: منبع سابق، ۴۰٧. [۸۴۵] پیروان ابوالخطاب محمد بن ابی زینب اسدی هستند که او از اصحاب صادق (:- بود. سپس صادق وقتی غلو او را دید، از او تبری جست و او یکی از بانیان فرقه اسماعیلیه بود. از جمله سخنان او این است که میگفت: خداوند در شکل انبیاء ظاهر شده است، و سپس در شکل ائمه ظاهر شده است و هستی خالی از این امامان نیست بنابراین در حقیقت آنها اله هستند. و پیروانش بعد از او به فرقههای مختلفی تقسیم شدند. نگا: الملل و النحل ۱/۲۱۱-۲۱۰. الفرق بین الفرق ۲۴٧. مقالات الاسلامیین ۱/٧۵. [۸۴۶] کرامیه: پیروان ابوعبدالله محمد بن کرام بودند که صفات را ثابت میکند، ولى قائل به تشبیه آن صفات است، همچنان که میگفت، حوادث در ذات پروردگار حلول پیدا کردهاند و در عقیده نیکى و قبح عقلی موافق معتزله بود. و ایمان از دیدگاه وی فقط اقرار به زبان است. الملل و النحل ۱/۱۲۴. الفرق بین الفرق ۲۱۵. [۸۴٧] مغیریه: پیروان مغیرة بن سعید عجلی بودند و او از جمله غالیانی بود که قائل به اله بودن علیس و ائمه بود و قائل به طالعبینی و تشبیه بود – میگفت اعضای خداوند شبیه حروف هجا است – همچنین قائل به کفر صحابه بود مگر آنهایی که با علی بودنشان ثابت شده باشد و میگفت: ائمه علم غیب دارند و ادعا میکرد که امامت بعد از باقر به محمد بن عبدالله (نفس زکیه- رسیده است و او نمرده است و به زودی میآید. و همچنین او خود را مهدی منتظر میپنداشت، و خالد قسری او را در سال ۱۲۰هـ به قتل رساند. الملل والنحل ۱/۲۰٩-۲۰٧ . الفرق بین الفرق، ۲۳۸. میزان الاعتدال ۴/۱۶۲-۱۶۰. الکامل فی التاریخ ۴/۲۳۰-۲۳۱، دارالکتب العربی، بیروت. [۸۴۸] کتاب «رسالة المجاهد الاکبر الامام الخالصی الی احمد قوام السلطنة» ٩۴.
در زمانی که جهل مردم به دینشان بیشتر بود، خالصی را میبینیم که از وسعت فعالیت فرقههای غالی مانند شیخیه و بهایی و امثال آنها سخن میگوید. و میگوید: «در زمان معاصر ما بزرگترین ضربه به مسلمانان در ایران زده شد. که به واسطه پنهانکردن حقایق دینی و جایگزینکردن خرافات با آنها بود و این در حملهای بود که سید کاظم رشتی [۸۴٩] شاگرد شیخ احمد احسایی [۸۵۰] رهبری آن را بر عهده داشت.
صورتهای غلوی که خالصی آنها را رد کرده است.
۱) اعتقاد به اینکه فرقی میان خدا و محمد ج و ائمه وجود ندارد، فقط آنها بندگان وی هستند، همچنان که در دعاهای ماه رجب در ضمن کتاب «الأذواد» آمده است [۸۵۱].
۲) اعتقاد به اینکه پیامبر ج و ائمه چهره خداوند متعال هستند [۸۵۲].
۳) اعتقاد به اینکه اگر پیامبر ج و علیس نبودند هستی خلق نمیشد، یا اعتقاد به اینکه آنها علت آفرینش بودهاند [۸۵۳].
۴) اعتقاد به اینکه اگر پیامبر ج و ائمه بخواهند بمیرند، میمیرند [۸۵۴].
۵) اعتقاد به اینکه ائمه فراگیر هستند و با وجودشان جهان را پرمیکنند - همچنانکه شیخیه میپندارند- [۸۵۵].
۶) اعتقاد به اینکه علم ائمه ذاتی است یا تمام علوم را فرا میگیرد. یا علم آنها ارثی و غیر مکتب است [۸۵۶].
و سایر غلوهای دیگری که روایان غلات و پیروان آنها رواج دادهاند] یعنی همان کسانی که از دیدگاه خالصی به طور کلی از توحید ائمه که قرآن به آن اشاره کرده است، و محمد ج آن را بیان کرده است -، به دور بودهاند [۸۵٧].
[۸۴٩] کاظم بن قاسم بن احمد بن حبیب حسینی رشتی در سال ۱۲۰۵هـ به دنیا آمد و گفته میشود که او از مدینه منوره به شهر رشت در ایران مهاجرت کرد. و خالصی میگوید که رشتی در اصل کشیش روسی بوده است که روسیه وی را فرستاده است تا در دولت عثمانی فتنه ایجاد کند. و مردم را از دینشان دور کند. و این امر در نشریهای که شوروی بعد از انقلاب بلشفیها ۱٩۱٧م پخش کرد، آشکار شد که خالصی آن را به فارسی ترجمه کرد. و آن را به عنوان «اسرار ظهور شیخیه و بابیت و بهائیت» نام نهاد. رشتی در سال ۱۲۵٩ه در کربلا درگذشت. نگا: شرح حال کامل وی در کتاب شیخیه از طالقانی ۱۶۳-۱۱٧. و کتاب علماء الشيعة والصراع مع البدع والخرافات الدخيلة في الدين (همراه با تعلیق پسرش هادی خالصی- ص۱٧٩. [۸۵۰] این دو نفر مؤسس شیخیه بودند و شاگردانشان بهابیت و بابیت را تأسیس کردند. علماء الشيعة والصراع مع البدع والخرافات الدخيلة في الدين ۱٧٧. [۸۵۱] منبع سابق ۴۰۸-۴۰٧. [۸۵۲] منبع سابق ۳۲، ۲٧۶. [۸۵۳] همان ۳۲. [۸۵۴] همان، ۳۳-۳۲. [۸۵۵] همان، ۳۵. [۸۵۶] همان، ۴۱۸. [۸۵٧] همان، ۴۰٩.
خالصی به بیان جایگاه قرآن کریم و ارزش آن و نقش آن در بنای امت اهتمام زیادی ورزیده است. و بارها در کتابها و رسایلش تکرار کرده است که «قرآن همان نگهبان توحید و از بین برنده شرک است» [۸۵۸]. و صلاح عمومی بشر و دفع فساد فقط در قرآن و سنت صحیح وجود دارد [۸۵٩]. همچنین تاکید میکند که قرآن همان چیزی است که انسانها را از ظلمات و خرافاتی که زمین را پر کردهاند، به طرف نور میبرد. و همان چیزی است که دوران جاهلیت را به دوران علم درخشان تبدیل کرد. و قرآن همان چیزی است که از چوپانهای شتر و افراد درمانده و بیسواد بزرگترین نظام شناخته شده جهان را به وجود آورد. و قرآن همان است که اساس تمدن و مدنیت و جامعهای را گذاشت که قبل از آن وجود نداشته است. بلکه خالصی معتقد است که تأثیر نور اسلام به ادیان دیگر رسیده است. مثلاً مسیحیان بعد از آمدن اسلام و نزول قرآن از خرافات وارد شده در دینشان انتقاد کردند. چون در دینشان به طور تدریجی خرافاتهایی ایجاد شده بود. و صدای مصلحانی مانند (لوتر) بلند شد که قرآن و اسلام او را ناچار به اصلاح کرد. خالصی معتقد است همچنانکه قرآن در مسیحیت اصلاحاتی را به وجود آورد، در تمام ادیان قدیمی اصلاحات بسیاری را به وجود آورد و میگوید: «هر اصلاحی که در دین یا نظامی ایجاد میشد از قرآن یاری گرفته بود» [۸۶۰].
همچنین خالصی معتقد است که راویان غلات - همان کسانی که نقش مهمی در تأسیس بسیاری از عقاید گمراهکننده داشتند - «اعتراف میکردند که قرآن نگهبان توحید و از بین برنده شرک است» [۸۶۱]. بنابراین برای باطلکردن تأثیر قرآن به دو چیز پناه بردند:
[۸۵۸] علماء الشيعة والصراع مع البدع والخرافات الدخيلة في الدين، ص۴۲۵. [۸۵٩] رسالة المجاهد الاکبر الامام الخالصی الی احمد قوام السلطنة، ص۸۶-۸۵. [۸۶۰] همان، ۱۲۰. [۸۶۱] علماء الشيعة والصراع مع البدع والخرافات الدخيلة في الدين، ۴۲۵.
خالصی میگوید که امثال چنین سخنان گمراهکنندهای را راویان غلات مانند: رجب، برسی و مغیره بن سعید و ... به وجود آوردند [۸۶۲].
خالصی چنین اعتقادی را «جسارت نسبت به خداوند و بالاترین درجه کفر» [۸۶۳] محسوب کرده است.
[۸۶۲] منبع سابق، ص ۳۳، ۴۲۴-۴۲۶. [۸۶۳] همان، ۴۲۶.
خالصی این اعتقاد را «بیارزش» قلمداد کرده است. چون خداوند متعال کتابش را با اوصافی توصیف کرده است که این ادعا را باطل میکند، از جمله:
۱- قرآن برای تمام مردم روشنگر است. همچنانکه خداوند متعال میفرماید:
﴿هَٰذَا بَيَانٞ لِّلنَّاسِ١٣٨﴾ [آل عمران: ۱۳۸].
«این، بیانى است براى عموم مردم».
۲- فهم قرآن برای همگان آسان است. همچنانکه خداوند متعال میفرماید:
﴿وَلَقَدۡ يَسَّرۡنَا ٱلۡقُرۡءَانَ لِلذِّكۡرِ فَهَلۡ مِن مُّدَّكِرٖ١٧﴾ [القمر: ۱٧].
«ما قرآن را براى تذکر و حفظ و یادگیرى و فهم معانى آن آسان کردیم; آیا کسى هست که متذکر شود؟!».
و میفرماید:
﴿كِتَٰبٞ فُصِّلَتۡ ءَايَٰتُهُۥ قُرۡءَانًا عَرَبِيّٗا لِّقَوۡمٖ يَعۡلَمُونَ٣﴾ [فصلت: ۳].
«کتابى که آیاتش هر مطلبى را در جاى خود بازگو کرده، در حالى که فصیح و گویاست براى مردمى که آگاهند!».
۳- قرآن بیانگر همه چیز است. همچنان که خداوند متعال میفرماید:
﴿وَنَزَّلۡنَا عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ تِبۡيَٰنٗا لِّكُلِّ شَيۡءٖ٨٩﴾ [النحل: ۸٩].
«و ما این کتاب را بر تو نازل کردیم که بیانگر همه چیز».
و میفرماید:
﴿مَّا فَرَّطۡنَا فِي ٱلۡكِتَٰبِ مِن شَيۡءٖۚ٣٨﴾ [الأنعام: ۳۸].
«ما هیچ چیزرا در این کتاب، فرو گذار نکردیم».
۴- قرآن مایه رهنمودی و پندپذیری است. همچنان که خداوند میفرماید:
﴿هَٰذَا بَيَانٞ لِّلنَّاسِ وَهُدٗى وَمَوۡعِظَةٞ١٣٨﴾ [آل عمران: ۱۳۸].
«این، بیانى است براى عموم مردم; و هدایت و اندرزى است براى پرهیزگاران».
۵- تمام مردم به تفکر و تدبر در آن امر شدهاند و کسی که در این امر اهمال بورزد، عذر و بهانهای ندارد. همچنان که خداوند میفرماید:
﴿أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ ٱلۡقُرۡءَانَ أَمۡ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقۡفَالُهَآ٢٤﴾ [محمد: ۲۴].
«آیا آنها (منافقان) در قرآن تدبر نمىکنند، یا بر دلهایشان قفل نهاده شده است؟!».
خالصی معتقد است که تمام احادیثی که معتقدان به سخت بودن فهم قرآن بدان استدلال میکنند، در درجه اول ضعیف هستند، و بعد اگر هم صحیح باشند، ساقط میشوند، چون با اصلی که پیامبر ج و ائمه(ش) ما را به آن امر کردهاند مخالف میباشد. و آن اینکه هر حدیثی را که مخالف قرآن بود به دیوار بزنیم» [۸۶۴].
[۸۶۴] منبع سابق، ۴۲۵.
خالصی معتقد است که اسلام برای مبارزه با خرافاتی آمد که در ادیان یهودی و مسیحی توسط معتقدان آن انحراف پیدا کرده بود.
با توجه به اینکه رواج خرافات در میان امت اسلامی توسط خرافهپرستانی از غلات شیعه و صوفیه و ... بوده است. خالصی بر اهمیت مبارزه با این افراد تأکید کرده است، و معتقد است که مروج آنها دو گروه هستند:
۱) انسانهای نادان و جاهلی که به نام دین صحبت میکنند و بدعتها و خرافات را بر بالای منابر و در مجالس عزاداری رواج میدهند.
۲) گمراهان و انسانهای مغرض و کینهتوزی که میخواهند اسلام را بدنام کنند.
خالصی معتقد است که اصلاح وضعیت امت جز با اموری که مهمترین آنها از بینبردن خرافات حاکم بر عقلهای بسیاری از مردم است، امکان پذیر نیست [۸۶۵].
[۸۶۵] علماء الشيعة والصراع مع البدع والخرافات الدخيلة في الدين، ۱۶٧.
از جمله اعیادی که عده زیادی از شیعیان در آن جشن میگیرند، عید نوروز است. و خالصی در اینجا توضیح میدهد که امثال چنین جشن گرفتنهایی از بقایای زرتشتیان قبل از اسلام است. و بیان میکند کسانی که امثال این مظاهر را رواج دادهاند بعضی از روایان غلات مانند معلی بن خنیس بودهاند که از صادق روایت کرده است که گفت: «وقتی نوروز شد غسل کن و لباسهای تمیزت را بپوش و عطرهای خوشبو به خود بزن. و آن روز را روزه بگیر وقتی که نمازهای نافله و ظهر و عصر را خواندی بعد از آن چهار رکعت دیگر بخوان (سپس میگوید در آن فلان چیز را بگو و فلان کار بکن. و بعد میگوید: گناهان پنجاه سال تو بخشیده میشوند) [۸۶۶]. و معلی بن خنیس و امثال او - از دیدگاه خالصی - از آوردن امثال چنین احادیثی فقط یک هدف دارند، و آن رواج زرتشتی و بزرگداشت عید نوروز است که در اصل عید دینی زرتشتیان است» [۸۶٧].
خالصی در این اتهام خود در مسأله نوروز به معلی حقیقت را گفته است. چون با تأمل در فضایل دروغینی که این راوی جمع کرده است، صدق گفتن خالصی روشن میشود. در روایات معلی آمده است که از فضایل نوروز این است که: این روزی است که خداوند در آن روز از بنی آدم عهد و پیمان گرفت [۸۶۸] و روزی است که کشتی نوح بر کوه جودی نشست [۸۶٩]. و روزی بود که ابراهیم÷ در آن روز بتها را شکست [۸٧۰]. همچنین روزی بود که خداوند در آن روز مصداق آیه را زنده کرد:
﴿ٱلَّذِينَ خَرَجُواْ مِن دِيَٰرِهِمۡ وَهُمۡ أُلُوفٌ حَذَرَ ٱلۡمَوۡتِ٢٤٣﴾ [البقرة: ۲۴۳].
«آیا ندیدى مردمى را که از ترس مرگ، از خانههاى خود فرار کردند؟ و آنان، هزارها نفر بودند (که به بهانه بیمارى طاعون، از شرکت در میدان جهاد خوددارى نمودند)» [۸٧۱].
و رسول الله ج در آن روز علیس را به جنیان نشان داد و از آنان عهد گرفت [۸٧۲]. و جبرئیل در آن روز بر پیامبر ج نازل شد [۸٧۳]. و علیس در روز نوروز برای دومین بار برای خودش بیعت گرفت [۸٧۴]. و علیس در جنگ نهروان در روز نوروز بر خوارج پیروز شد [۸٧۵]. و نوروز روزی است که مهدی قائم در آن ظهور میکند [۸٧۶]. و سایر فضایلی که معلی افراطی در روایاتش آورده است.
آنچه که خالصی در مورد رد جشن گرفتن عید نوروز آورده است، طبق روش ائمه و مبنی بر کتاب و سنت میباشد. که از موسی کاظمس روایت شده است. صاحب کتاب (المناقب) حکایت کرده است که منصور وقتی موسی بن جعفر کاظم آمد او را دعوت کرد تا با او بنشیند تا به او تبریک عید نوروز را بگوید، و آنچه را که به او سپرده شده بود گرفت، سپس کاظم گفت: من احادیثی را از جدم رسول الله جستجو کردم و در آن حدیثی را در مورد این عید نیافتم و این عیدی ایرانی است و اسلام آن را نابود کرده است و پناه بر خدا اگر چیزی را که اسلام نابود کرده است ما آن را زنده کنیم، منصور گفت: ما این کار را به عنوان سیاستی برای لشکریان انجام میدهیم... [۸٧٧] تا آخر حدیث.
وقتی مجلسی این حدیث را آورده است مخرجی که ذکر کرده است این است که روایت معلی قویترین سند است و آنچه که از کاظم روایت شده است، روایت ضعیفی است و حمل بر تقیه شده است [۸٧۸]. و من هیچ دعوتگری را نمیبینم که در جایگاه این چنینی مثل کاظم تقیه کند. و خلیفه او را به نشستن در عید نوروز دعوت میکند و او خودداری میکند و با منصور مشهور به ظلم و ستم مخالفت میکند و حقی را که رسول الله ج بر آن بوده است، بیان میکند.
اما اینکه مجلسی روایت معلی بن خنیس را قویتر دانسته است، خیلی عجیب است. چون معلی از دیدگاه بسیاری از علمای رجال قدیم شیعه ضعیف بوده است [۸٧٩].
[۸۶۶] بحار الانوار – باب عمل روز نوروز و آنچه که بدان مربوط است – ٩۸/۴۱٩. نگا: باب استحباب صوم يوم النيروز و الغسل فيه و لبس انظف الثیاب والطيب: وسائل الشیعة ٧/۳۴۶. و در کتاب تحریر الوسیلة روح الله خمینی آمده است: «از جمله روزهایی که روزه گرفتن در آنها مندوب است، روز غدیر یعنی روز هجدهم ذی حجه، و روز نوروز» همچنین گفته است از غسلهای مندوب غسل روز نوروز است. تحریر الوسیلة ج۱/٩۸،۳۲۵. [۸۶٧] علماء الشيعة والصراع مع البدع والخرافات الدخيلة في الدين، ۳۸٩. نگا: خطبه او در همان کتاب (سند۵۲) ص۱۴٧. [۸۶۸] بحار الانوار ۵/۲۳٧. [۸۶٩] بحار الانوار ۱۱/۳۴۲. [۸٧۰] منبع سابق ۱۲/۴۳. [۸٧۱] منبع سابق ۱۳/۳۸۶. [۸٧۲] منبع سابق ۱۸/٩۱. [۸٧۳] منبع سابق ۱۸/۲۱۴. [۸٧۴] منبع سابق ۳۲/۳۵. [۸٧۵] منبع سابق ۳۲/۴۰۴. [۸٧۶] منبع سابق ۵۲/۲٧۶. [۸٧٧] المناقب، المازندرانی، ۴/۳۱٩. [۸٧۸] بحار الانوار ۵۶/۱۰۱. [۸٧٩] نجاشی در مورد او میگوید: خیلی ضعیف است. (رجال النجاشی ص۴۱٧- و غضائری میگوید: او در اصل بر مذهب مغیریه (از مذهب غلات بوده است- و غلات چیزهای زیادی را به این احادیث اضافه کردهاند. و میگوید: من نسبت به هیچ یک از احادیث معلی اعتماد ندارم. و گاهی بعضی از شیعیان به معلی اعتماد کردهاند بلکه او را از بزرگان شیعه مانند مازندرانی دانستهاند (منتهی المقال ص۲٩۲- و کسی که در مورد او خیلی زیادهروی کرده است، طاووسی بوده است چون میگوید: او کسی است که برای من معلوم شده از بهشتیان است. (التحریر، الطاووسی،۵٧۱) و نگا: الوسیط ۲۴٩.
به علت کشمکشهای سیاسی که در مرحله آغازین تاریخ حدیث شیعه توسط شخصیت خالصی آشکار شد و این امر موافق اقدامات مهم وی مانند اصلاح بعضی اشتباهات و ایرادهای موجود در مذهب امامیه است، دیدگاه پیروان این مذهب در مورد محمد خالصی متفاوت است. و دیدگاههای آنها خارج از این سه دیدگاه نمیباشد:
این گروه کسانی بودند که به طور کلی با شخصیت خالصی مخالف بودند بنابراین میکوشیدند که اعتماد علمی و سیاسی او را براندازند و کار آنها به جایی رسید که به اهداف خالصی طعنه میزدند. همچنان که بعداً خواهد آمد.
مصادیق این گروه: بسیاری از مراجع شیعه عراق در زمان آیتالله محسن حکیم و بسیاری از معتقدان گروه تقلیدی و تشیع کنارهگیری از سیاست بودند، همچنین گروه دیگری به این مخالفان خالصی میپیوندند و آنها افرادشناس جریان حدیثی بودند، مانند محمد حسین آل کاشف الغطاء و امثال او که اسلوب دیگری را بنیان نهادند که در محتوا و مفهوم با جریان تقلیدی مخالفتی نداشت. بلکه تنها اختلاف آنها در اسلوب پیشبرد مذهب با روشهای جدید بود، مثلاً توجهکردن به سیاست و حوزههای اجتماعی و نقد بعضی از شعارهاى مذهبى که مخالف تمدن این زمان بود، و همچنین بیرون آوردن مضمون انقلابی سیاسی در مقتل حسینس و پر کردن آن از غم و اندوه و چیزهای دیگری که این جریان تجددگرا ندا میداد.
در سایه تمامی اینها بسیاری از طلاب و مقلدان آنها وجود داشتند، همان کسانی که ایستگاه فتنهای شدند که مراجع در مورد خالصی ایجاد کرده بودند.
و اینها با معضل بزرگی مواجه شدند، و آن قربت بیشتر محمد خالصی از پدرش (محمد مهدی) بود که یکی از مراجع بزرگ و مورد افتخار شیعه بود. و نمیتوانستند او را مورد طعنه قرار دهند. بنابراین این گروه به دروغ و مغالطههایی پناه آوردند و آن اینکه خالصی (پسر) همراه پدرش به ایران رفت تا «به عنوان جاسوس مراقب پدرش باشد» و او را تبدیل به شمشیری کردند که باعث از بین رفتن پاکیها شد. و گفتند که: محمد (پسر) بعد از مرگ پدرش یک شبکه جاسوسی ساخت که از مصالح استعمار در ایران استفاده میکرد و فقط پهلوی توانست که اهداف او را از بین ببرد [۸۸۰] و اینها مغالطاتی است که نیازی به ردکردن ندارند [۸۸۱].
همچنین بعضی از این مخالفان سعی کردهاند که بگویند خالصی فقط به این دلیل با شیخیه مخالفت کرده است که برای رئیس طایفه شیخیه در کرمان که ابوالقاسم زینالعابدین بن کریم خان کرمانی [۸۸۲] بوده است، مزاحمت ایجاد کند.
همچنین بعضی از این دشمنانش در طعنه و سرزنش وی به جایی رسیدهاند که ادعا میکنند بعضی از پزشکان ایرانی که خالصی را به دقت معاینه کردهاند او را به یکی از انواع جنون توصیف کردهاند.
شدیدترین اتهام از جانب این دسته این بوده است که بعضی از آنها میگفتند که خالصی مخالف ضروریات دین است، و این نزد مسلمانان یعنی مرتد شدن از دین [۸۸۳].
و این دیدگاه زشت مخالفان به پیروی خالصی از شعار وحدت برمیگردد که بعضی از مخالفانش آن را از امور ثابت شیعه میدانستند که در طول قرنها جز بعضی از علما به آن نزدیک نشدهاند [۸۸۴].
همچنین بعضی از دشمنان خالصی به نقد دیدگاه وی در مورد حکومت عبدالسلام عارف پرداختهاند. و خلاصه طعن و سرزنشهای آنها اینگونه است.
عبدالسلام عارف یک متعصب و قومگرای ضد شیعه و ضد کُرد بود. و بسیاری از دشمنانش بعضی شایعات در مورد او رواج دادهاند تا بر قوم مداری او تأکید کنند. مانند این سخنانش که میگویند: که عارف در یکی از خطبههایش به اهل بصره گفت: شما مرد هستید، نه شبه مرد - کنایه از اینکه علیس به اهل کوفه گفته است ای شبه مردان [۸۸۵] - یا مانند این گفته آنها که عبدالسلام علاقه به ساختن بنایی بر قبر معاویهس داشته است.
به طور خلاصه مخالفان خالصی میخواستند که او را با ورودش به داخل حکومتی که آن را به قومگرا و دشمن شیعه وصف میکردند، متهم کنند. تا نتیجه آن بدبینی مذهبی و سیاسی به خالصی باشد.
در حقیقت تمامی اینها شایعاتی بودند که بر هیچ دلیلی متکی نبودند. مهدی بن محمد خالصی از عبدالسلام در مورد آنچه که از او نقل شده درباره قبر معاویه پرسید، و او جواب گفت: من نمیدانم قبر معاویه کجا است تا به بنای آن فکر کند [۸۸۶].
همچنین عادل رئوف نویسنده از یکی از کسانی که در خطبه عبدالسلام در بصره حاضر بوده (عزالدین سلیم) پرسید، و او بیان کرد که در خطبهاش چیزی در این مورد وجود نداشته است، و فقط دعوت به وحدت ملت عراق بوده است [۸۸٧].
اما در مورد خالصی و جریان هماهنگ با اقدامات او در هم پیمانی با عارف، آنها روابط پسندیده میان عارف و خالصی را انکار نمیکنند، ولی آنها اینگونه توجیه میکنند که عبدالسلام عارف یک رهبر ناسیونالیست است که گرایشهای دینی واضحی دارد. حکم عارف فرصت مناسبی را ایجاد کرد که ناچار باید برای دستیابی به هدف بزرگتر با وی هم پیمان میشد. چون عبدالسلام عارف ثروت نفتی عراق را از غربها گرفت. و این یکی از مهمترین اقدامات وی بود که غرب برای رهایی از آن دست به یک حادثه تروریستی زد. همچنین باب گفتگو را برای علمای اهل سنت و حتی شیعیان برای فعالیت اسلامی باز کرد. به گونهای که قبل از آن اصلاً وجود نداشت [۸۸۸].
به هر حال فکر میکنم خواننده منصف نیز با من موافق باشد که دیدگاه خالصی در مورد همکاری با حاکم مسلمانی که اسلام را دوست دارد - هر چند به شکل فطری و تساهل - اشکالی ندارد. و دارا بودن شجاعت کافی برای دفاع از کشور یک اصل شرعی و منطق برتر از هر عرفی از دیدگاههای سلبی است که مخالفان خالصی از آن پیروی کردهاند. و این همان چیزی بود که او شروع به همکاری با سازمانهای غربی کرد.
[۸۸۰] الشهادة الثالثة في الأذان والإقامة، جاسم آل کلکاوی ص۶. [۸۸۱] به عنوان مثال: عقیده آنها به عنوان اینکه جاسوس پدرش بوده است صحیح نمیباشد. چون خالصی قبل از پدرش به ایران تبعید شد و پدرش قبل از اینکه تبعید شود به حجاز رفت و سپس به ایران آمد. [۸۸۲] همان ٧-۶. [۸۸۳] همان ۱۲-۱۱. [۸۸۴] عراق بلا قیادة ۴۰۳. [۸۸۵] اشاره به فرموده امیر مؤمنین علیس به اهل کوفه, نگاه: شرح مهذب قاضی برجی۱/۳۲۱. [۸۸۶] العمل الاسلامي في العراق، ۴٩. [۸۸٧] العمل الاسلامي في العراق، ۴٩. عادل رئوف میگوید بعد از انتشار کتاب سابقش با دهها اعتراض کننده مواجه شد که چرا او طایفه عارف البدیهه را نفی کرده است و او از آنها دلیل علمیخواست تا باز گردد و آن را در نوشتههایش ثابت کند. بعضی از آنها به او وعده دادند ولی هیچ مدرکی دست او نیامد. بلکه میگوید که مدارک بریتانیایی که بیاتی در کتابش «شیعة العراق» آورده است شایعاتی را ثابت میکند که در = =سفارتهای بریتانیا و ایران بوده است. و اموالی ثابت شده است که از ایران و یکی از دولتهای حوزه خلیج فارس برای برخی رجال حوزوی فرستاده میشد تا تلاشهای عارف و بیانات وی را در توحید عراقیان باطل کنند. نگا: عراق بلا قیادة ۲۰۰-۲۰۱ و العمل الاسلامي في العراق ۵۲-۵۱، به نقل از شیعة العراق، الحامد البیاتی، ص۱٧۵. [۸۸۸] العمل الاسلامي في العراق، ۵۱-۴٩.
در اینجا گروهی از شیعیان به مکانت و جایگاه آیتالله محمد خالصی اعتراف کردهاند ولی این اعتراف آنها از اینکه او یک شخصیت برجسته و مبارز سیاسی است، تجاوز نمیکند، و یا اینکه او شخصیت برجستهای است که بخاطر استقلال مسلمانان در ایران و عراق جنگیده است، و او جزء اولین کسانی است که به تحریک شیعیان در ترک انزوای سیاسی سعی کرده است. بنابراین تأیید خالصی و اعتبار جایگاه وی نزد این گروه در آرا و نقد بعضی از مسایل مذهبی وی نیست. بلکه فقط بخاطر موافقت با دیدگاه سیاسی وی است.
از جمله این دسته محمد رضا شمس است که صراحتاً اعلام کرد خالصی با وجود دارابودن معارف و نافذ و مصلح و گرانقدر بودن وی، دعوت به تقلیدکردن از او نشده است [۸۸٩]. و امثال وی مهدی بازرگان اولین نخست وزیر بعد از انقلاب بود [۸٩۰].
[۸۸٩] نگا: عراق بلا قیادة ۴۳ به نقل از (الشیعة و الخالصی ۱٧-۱۶). [۸٩۰] نگا: رسالة المجاهد الاکبر ص۲۵ وثیقه ۳.
اینها کسانی بودند که اطلاق «گروه خالصی» بر آنها درست بود و اینها یک جریان شیعی امامی بودند که طبق روش تفکر خالصی در دور کردن بسیاری از انواع غلو و بدعت و مناسک دینی عمل میکردند. همچنین اینها از اصول خالصی در وحدت اسلامی و جنگهای قبیلهای و طایفهای مانند یکی از اصول اساسی پیروی از مذهب اهل بیت پیروی میکردند.
بسیاری از مصلحان شیعه در ایران داخل این گروه شدند مانند آیتالله حسن مدرس که ذم و سرزنش روش خالصی در روزنامه «حیات ایران» [۸٩۱] به او نسبت داده شد، ولى در روزنامه «قانون» آنچه را که به او نسبت داده شده بود، تکذیب کرد. سپس از خداوند خواست که عمر خالصی را برای خدمت به علم اسلامی بیشتر کند [۸٩۲].
همچنین حیدر علی قلمداران [۸٩۳] به شکل واضحی افکار خالصی را تأیید کرد. بلکه بهتر آن است که گفته شود قلمداران اقدامات مصلحانه خالصی را تکمیل کرد [۸٩۴].
همچنین در میان فرهنگیان شیعه در ایامی که خالصی در ایران بود، بسیاری از آنها تأیید و حمایت خود را نسبت به خالصی در مورد رهایی مردم از اوهام و خرافات در مجلات و روزنامهها مینوشتند [۸٩۵].
نویسنده برجسته عادل رئوف از جمله کسانی است که در کتابهای خود اهتمام ویژهای به خالصی روا داشته است، بر خلاف کسانی که تجربه معاصر شیعه را در تاریخ نوشتهاند و اسم خالصی را ننوشتهاند. و عادل رئوف نظرش را در مورد خالصی اینگونه بیان کرده است که میگوید: «از بدشانسی عراق است که خالصی (پسر) به عنوان مرجع عالی شیعه انتخاب نشد» [۸٩۶].
شاید بارزترین موافقان خالصی فرزندانش باشند، همان کسانی که به همان افکار پدرشان دعوت میکردند. و آنها محمد مهدی و جواد و هادی بودند که یک جریانی را در کاظمیه بغداد تشکیل دادند. هر چند که این جریان محدود باشد و از طرف جریانهای تقلیدی دیگری که وزنه سنگینتری را در میان شیعه عراق تشکیل میدادند، با جنگ و مبارزه و اخراج روبرو شدند.
شیخ توفیق بدری برایم تعریف کرد که او وقتی در سال ۱٩۸۳م در ایران بود بعضی از کتابهای آنها را مطالعه کرده بود که در آن اینگونه آمده بود: «خانواده وهابی خالصی نابود شدند». بدری میگوید: مهدی بن محمد خالصی را دیدم و او را از این امر باخبر کردم. و او را نصیحت کردم که از انتشار چنین تفکراتی بترسد چون به این وسیله در معرض خطر قرار میگیرد. و میگوید: مدت کمی نگذشته بود که مهدی ترور شد. به گونهای که گلولهای به قسمت پایین سرش خورد. و بعد از درمان از کارها و گفتارهایش به نوعی خودداری کرد و بعد از آن از ایران خارج شد [۸٩٧].
امروز پرچمدار مدرسه خالصی، جواد خالصی است. و این با شهادت و گواهی گروهی از اهل سنت [۸٩۸] است که او را نزدیک به افکار پدرش دیدهاند، و شاید دیدگاههای آشکار وی بعد از سقوط حکومت بعث به همان شدت اختلاف میان جریان خالصی و جریان تقلیدی ظاهر شود که این امر با لبیک گفتن به جماعت مسلمانان و کمک و پشتیبانی از آنها از بحثهای بیهوده قومی، میباشد.
از خداوند متعال میخواهیم که اقدامات مبارک وی را در مسیر توحید امت طبق روشهای محکم، موفق بگرداند و همگی ما را ثابت قدمان راه راست بگرداند.
[۸٩۱] روزنامه حیات ایران، شماره ۱۲۰. [۸٩۲] روزنامه قانون، سال سوم ۱۳۴۲هـ/۱٩۲۴- شماره۵۲ به نقل از سند شماره(۵- در کتاب رسالة المجاهد الاکبر ص۲٧. [۸٩۳] حیدر علی فرزند اسماعیل قلمداران در سال ۱۳۳۳هـ در روستای دیزیجان – نزدیک قم – به دنیا آمد. که محقق زاهد و نمونهای بود. و پایان کار او به جایی رسید که در مورد منصوصبودن امامت تحقیق کرد و بالاخره منصوصبودن آن را انکار کرد. همچنان که در کتاب خود (طريق الاتحاد الواسع دراسة نصوص الامامة) آشکار است. همچنین به این نتیجه رسید که دعا خواستن از مردگان و طلب حاجت از آنها از اموری است که اسلام آنها را باطل کرده است. همچنان که در کتاب (زیارات- او مشهود است. و در نوشتن در تعدادی از جراید روزانه و مجلات متنوع مشارکت کرد. و او تألیفات زیادی دارد که از بارزترین آنها ترجمه المعارف المحمدی از خالصی و ترجمه احیاء الشریعة از خالصی و ترجمه «کتاب الإسلام سبیل السعادة والسلام» از خالصی و کتاب «ارمغان آسمان بشری الإله» که ترجمه کتاب الجمعة از خالصی بود و کتاب «نهضة الحسین المقدس» و کتاب «حکومت در اسلام» از اوست. با وجود اینکه به دو سکته مبتلا شد در سال ۱۴۰۲ به علت مخالفت با انقلاب اسلامی به زندان افتاد و در ۲٩ رمضان ۱۴۰٩هـ درگذشت و در قم دفن شد. [۸٩۴] نگا: سند شماره (۱۲) در رسالة المجاهد الاکبر ص۳۵. [۸٩۵] نگا: همان ص۳٧-۳۶. [۸٩۶] عراق بلا قیادة، ۱۶۰. [۸٩٧] مصاحبه خصوصی. [۸٩۸] این تفکر را شیخ محمد آلوسی و دکتر توفیق بدری و دکتر یحیی دباش بنا نهادند. این به معنای تزکیه از آنچه که در آینده به سراغ ما میآید، نیست. چون شخص زنده از فتنه در امان نیست – هر که میخواهد باشد – همچنان که ابن مسعودس میگوید: هرکس از شما اگر خواست از کسی پیروی کند، از شخص که مرده است پیروی کند مشکلی ندارد چون شخص زنده در معرض فتنه و آزمایش است. «ابن عبدالبر در جامع بیان العلم آن را آورده است، ۲/۱۲۸-۱۲۶.
بدون شک شرح حال خالصی با مزایای متعددی برجستگی مییابد از جمله مهمترین آنها: شجاعت و دلیری است که او را در خطر موقعیتهای جنگی و سیاسی خطرناک میانداخت. همچنین شجاعت آشکار وی در بنیانگذاردن روش علمیش او را به بررسی و نقد بسیاری از مسائل و مناسک مربوط به مذهب امامیه واداشت. همچنان که مبارزه او با تفکر الحادی کمونیسم و جریانهای لائیک که ندای جدای دین از زندگی را سر میدادند بخاطر جهاد شرعی بوده که به انجام آن امر شده است. مثلاً در حدیث انسس از پیامبر ج روایت شده است که فرمود: «با مال و جان و زبانتان با مشرکان بجنگید». روایت ابوداود و نسائی [۸٩٩].
تمامی این اقدامات در ترازوی کتاب و سنت مطهر پسندیده است، و آنچه که بر ما واجب است این است که در بینش خود همواره او را مدنظر داشته باشیم. هر چند که در مسایل اساسی دیگری با ما اختلاف داشته باشد.
همچنین مبارزه او با غلو و تاختن او بر بعضی بدعتهایی که در این دوره با آنها مواجه میشد، لازم است که در ارزیابی و شرح حال خالصی به آنها نگریسته شود.
در اینجا دیدگاههای اصلی خالصی وجود دارد که ما ناچاریم به آنها دقت کنیم. از جمله بارزترین آنها:
[۸٩٩] ابوداود (عون المعبود ۴/۱۳۱ح ۲۵۰۱ نسائی ۶/۳۱۴ ح ۳۰٩۶).
از اموری که لازم است به آن اشاره شود این است که دیدگاه خالصی در مسأله اصحاب پیامبر ج موافق حقیقت نبود. خالصی در ضمن کارهایی که برای وحدت اسلامی انجام داد، نامهای به علامه زمان خود در شام، محمد بهجت بیطار(/)، نوشت که در آن مسایلی را مطرح کرده بود تا شیعه و سنی را به یک عقیده واحد برساند. و در طرح آنچه که معتقد بود خیلی صریح و جدی بود و از جمله آنچه که بیان کرده بود معتقد بود که صحابه امامت را از علیس غصب کردند. با وجود اینکه به نص الهی در این زمینه علم داشتند. و عایشه(ل) علیه علیس شورش کرد تا ولایت واجب او را ساقط کند. بنابراین خالصی شک نداشت که آنها (اصحاب) مستحق لعن هستند چون آنها به طبق اعتقاد خودش:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يَكۡتُمُونَ مَآ أَنزَلۡنَا مِنَ ٱلۡبَيِّنَٰتِ وَٱلۡهُدَىٰ مِنۢ بَعۡدِ مَا بَيَّنَّٰهُ لِلنَّاسِ فِي ٱلۡكِتَٰبِ١٥٩﴾ [البقرة: ۱۵٩].
«کسانى که دلایل روشن، و وسیله هدایتى را که نازل کردهایم، بعد از آنکه در کتاب براى مردم بیان نمودیم، کتمان کنند».
بنابراین حکم خداوند در مورد آنها این است:
﴿أُوْلَٰٓئِكَ يَلۡعَنُهُمُ ٱللَّهُ وَيَلۡعَنُهُمُ ٱللَّٰعِنُونَ١٥٩﴾ [البقرة: ۱۵٩].
«خدا آنها را لعنت مىکند; و همه لعنکنندگان نیز، آنها را لعن مىکنند».
و در رأس این افراد ملعون ابوبکر و عمر(ب) قرار دارند. خالصی با این دیدگاه در شمول آنها در این آیه شک میکنند که میفرماید:
﴿لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ يُبَايِعُونَكَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ١٨﴾ [الفتح: ۱۸].
«خداوند از مؤمنان ـ هنگامى که در زیر آن درخت (بیعهالرضوان که در حدیبیه انجام گرفت) با تو بیعت کردند ـ راضى و خشنود شد».
خالصی به صراحت به بیطار گفت: که آنها (اصحاب) کاری را که موجب لعنت بود، انجام دادند. ولی از تکفیر آنها خودداری کرد چون نصوص دیگری وجود دارند که از تکفیر مسلمان نهی میکنند، و او معتقد بود که امیرالمؤمنین علی با آنها رفت و آمد داشته است، و آنها را تکفیر نکرده است، بلکه بر عکس به گونهای نیک با آنها رفتار کرده است.
این دیدگاه صریح خالصی با بیطار بود که با صراحت اعتقادش را بیان میکند و اگر اهل سنت از آن راضی نیستند، بخاطر - تقیه - و بخاطر وحدت اسلامی سکوت خواهد کرد.
هر چند که بیطار/ سعی کرده است که دلایل قرآنی برای تزکیه صحابه بیاورد و جایگاه آنها را بر خلاف عقیده خالصی اثبات کند. ولی او در قانعکردن وی موفق نشد. چون خالصی تأویلاتی را یافته بود که اثبات فضایل صحابه در قرآن را تأویل میکرد، ولی خالصی بعد از مناظره با دانشمند مجاهد عراقی عبدالعزیز بدری/ دیدگاه سالمتری نسبت به این موضوع پیدا کرد. تا جایی که گفت: من در مورد آنها نمیتوانم چیزی بگویم جز اینکه:
﴿تِلۡكَ أُمَّةٞ قَدۡ خَلَتۡۖ لَهَا مَا كَسَبَتۡ وَلَكُم مَّا كَسَبۡتُمۡۖ وَلَا تُسَۡٔلُونَ عَمَّا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ١٤١﴾ [البقرة: ۱۴۱].
«(به هر حال) آنها امتى بودند که درگذشتند. آنچه کردند، براى خودشان است; و آنچه هم شما کردهاید، براى خودتان است; و شما مسئول اعمال آنها نیستید».
و اقرار کردم که عایشه امالمؤمنین است و نمیخواهد که او مورد سرزنش و طعنه قرار بگیرد [٩۰۰].
بدون شک دیدگاه خالصی دیدگاه زشت و اشتباهی است چون قرآن به فضایل صحابه شهادت داده است] همچنانکه گذشت -، و تاریخ نیز به آن گواهی داده است. چه کسی جز آنها اسلام را در سراسر جهان گسترش داد؟ همچنان که عقل نیز گواهی میدهد که از تصدیق اینکه آنها ملعون باشند ابا دارد، همان کسانی که خداوند آنها را در قرآن خود ستوده است، و همان کسانی که به یاری و پشتیبانی پیامبرش ج اقدام کردهاند.
به طور عمومی دیدگاه اخیر خالصی (خودداری از سخن گفتن در مورد صحابه) بدون شک از دیدگاه اولیه او سالمتر و صحیحتر میباشد. ولی آنچه که لازم است دانسته شود این است که این دیدگاه یکی از تراوشهای عقیده منصوصبودن ائمه است. و این نکته ما را فرا میخواند به اینکه چرا بیطار موافق مناظره با خالصی در مورد صحابه نبود و از یک اصل مشکل سخن نگفت و آن اعتقاد به وجود منصوصبودن ائمه بود.
همچنان لازم است گفته شود، کنارهگیری از طعن صحابه لزوماً موجب رد انبوه فضایل بعضی از آنها نیست. بلکه باید از بحثکردن در مورد آنچه که در میان آنها گذشته است، خودداری کند. و این همان طریقی است که پیامبر ج در حدیث ابن مسعودس به آن راهنمایی کرده است: «إذا ذكر أصحابي فأمسكوا» [٩۰۱] والله اعلم.
۳) داستان توافق محدثان و مورخان بر اینکه آیه ولایت در مورد علیس نازل شده است [٩۰۲].
شاید این یک نوع بیباکی و جسارت علمی باشد که در بسیاری از کتابهای شیعه تکرار شده است. و این امر شایسته امثال خالصی نیست که به نقد و بررسی دعوت میکند. و با وجود این اثبات جایگاه امیرالمؤمنین نیازی به این جسارتهای علمی ندارد. ولی با وجود اینها ما در اینجا میگوئیم که: کمترین آگاهی از کتابهای تفسیری و حدیثی نتیجه آشکاری به خواننده میدهد که همه علمای اهل سنت این حدیث را ضعیف دانستهاند. آری گروهی از محدثین عادتشان این است که هنگام روایت حدیث آن را با سندی ذکر میکنند که به آنها رسیده است، و طبق این قاعده که میگوید: «هر کس اسناد حدیثی را ذکر کرده باشد در حقیقت او خود را رهانیده است» سکوت میکنند. و عده بسیار دیگری نیز آن را روایت کردهاند و ضعیف شمردهاند. و عدهای میگویند آیه در مورد علیس نازل شده است، ولی آن را به امامت تفسیر نمیکنند. بلکه آن را به محبت و یاری معنی کردهاند، و این معنایی است که میان تمام علمایی (از اهل سنت) که آن را ضعیف دانستهاند، متفق یا علمایی که آن را ضعیف ندانستهاند، متفق علیه است.
آنچه که شایسته خالصی است این است که فقط به تصحیح کسانی که حدیث را صحیح دانستهاند، استدلال کند. سپس معنایی که با دلایل خود آیه را تفسیر میکنند رد میکند، و سخنش را با دلالت آیه بر امامت منصوص مستند میکند، و آن را فقط به شیعیان نسبت میدهد.
۴) پرهیز از ردکردن یا انتساب انحراف به بعضی از شخصیتهای برجسته امامیه.
در لابهلای نقد غلو و بعضی از بدعتهای وارد شده در مذهب امامی توسط خالصی، میبینیم که او غلو را به سه گروه از شیعیان نسبت میدهد:
گروه اول: بعضی از راویان قدیمی دروغگو.
گروه دوم: گروههایی مانند شیخیه و بهائیه و صوفیه.
گروه سوم: بسیاری از سخنورانی که احادیث غلات را نشر و ترویج میکنند، و اینها از نظر خالصی کسانی هستند که منبر را وسیله ارتزاق کردهاند. نکته قابل ملاحظه در اینجا این است که خالصی به طور واضحی از انتساب ترویج غلو به بسیاری از شخصیتهای برجسته مذهب دوری میورزد همان کسانی که بسیاری از آنچه را که خالصی رد میکرد، بنیان نهادند، مانند مجلسی و بسیاری از مراجع معاصر خالصی. سؤالی که در اینجا مطرح است این است که چرا خالصی نسبت دادن غلو و خرافات را به این شخصیتهای برجسته رها کرده است؟
قبل از جواب دادن به این سؤال لازم است بگوییم که محمود ملاح - ادیب قومىگراى اهل سنت و معاصر خالصی - به شدت از خالصی انتقاد کرده است برای اینکه غلو را فقط به شیخیه منحصر کرده است [٩۰۳].
به هر حال لازم است که ما تمام احتمالات را برای جواب این سؤال ذکر کنیم - چون اطمینان از یکی از آنها حتمی است - و شاید از یکی از احتمالات زیر خارج نباشد:
۱- شاید خالصی میخواسته است که وارد جنگ با اعلام پیشین نشود. و به بیان اولین کسی که شروع به ترویج غلو کرد اکتفا کرده است که راویان بودهاند. سپس بارزترین غلات و مروجان معاصر آنها را ذکر میکند.
۲- یا شاید معتقد بود که بخاطر مصلحت دعوت خود که مبتنی بر اصل امامت بود با بعضی از اموری که آنها را تغییر در روش ائمه میدانست، مبارزه کند، و به اعتقادات باشکوه عامه مردم و جایگاه آنها تعرض نکند. که نتیجه آن دوری مردم از او و افکار او میباشد.
۳- و شاید منظور خالصی این بود که دشمنی گروه امامیه را که در اسقاط تشیع به طور کلی به آن استناد میکردند، نصیب خود نکند. و این امری است که خالصی آن را نمیخواست چون او معتقد به صحت نصوص عصمت و امامت بود. و او معتقد بود که این مراجع معاصر وی مصداق تشیع صحیح نیستند.
۴- به احتمال نزدیکتر ما میگوییم، خالصی سعی در فریبکاری و دسیسه داشت و او در ظاهر ادعا میکرد که با غلو میجنگد ولی در حقیقت او فقط میخواست ترویج مذهب بکند، و این عقیده ملاح در مورد حقیقت دعوت خالصی است.
و شاید قول راجح احتمالات سهگانه اول باشد، و این احتمال آخری مرجوح است. چون خالصی دعوت را با مبارزه و خرافات در ایران آغاز کرد، و در این راه بسیار زحمت کشید. و وضعیت او در ایران حمل بر تقیه نمیشد بلکه برعکس کسانی که مغلوب شده بودند، او (خالصی) با آن اربابان معرفت در ستیز بود. بنابراین از آنها کمکی را در این راه دریافت نکرد.
همچنین تعبیر بسیاری از روشنفکران ایران از او دلالت بر این نکته میکند که او در فکر تهذیب مذهب و آلایش آن بسیار کوشا بوده است.
و بارزترین کسانی که براین امر گواهی میدهند؛ علی قلمداران [٩۰۴] و دکتر علی شریعتی [٩۰۵] بودند و گواهی شیخ عبدالعزیز بدری از اهل سنت برای این کار کفایت میکند - آنچنان که گذشت -.
همچنین تداوم راه خالصی توسط فرزندانش در ایران بعد از انقلاب و در معرض ترور قرار گرفتن (مهدی) دلالت بر این امر میکند که دیدگاههای خالصی مخالف جریان تقلیدی بود.
نتیجه این است که خالصی وقتی از طعنه و سرزنش بعضی از مراجع معاصر وی چیزی نگفته است به معنای جلادهی به آنها نیست، بلکه به نوعی تدلیس و فریب علمی دست زده است. تا به بزرگترین سودهای عمومی در ابراز تشیعی صحیحی که معتقد بود برسد. و در عین حال حافظ تشیع موجود باشد... یعنی بزرگترین سود عمومی همراه با کمترین ضرر به تشیعی که به صحت آن اعتقاد داشت [٩۰۶].
۱) دعوت به وحدت و تأسیس اموری که مخالف آن بود.
طبق آنچه که بیان کردیم خالصی از جمله افراد معدودی بود که اصل وحدت عملی را مطرح کرده بود، و او اقداماتی را انجام داد که بدون شک در راه وحدت اسلامی بوده است. مثلاً نقد بعضی از مظاهر شرک و غلو و ردکردن بعضی از بدعتها، که بدون شک از مهمترین اموری است که به وحدت کلمه مسلمانان میانجامد. و اینها اقدامات پسندیدهای است که لازم است نسبت به خالصی به آنها اعتراف کنیم – هر چند در بعضی مسائل دیگر مخالف ما باشد – مخصوصاً این اعتراف وقتی بیشتر میشود که ما بدانیم او به عنوان یک شیعی در این زمینه گام برداشته است.
علاوه بر آن تجربه خالصی در دعوت به وحدت اسلامی بعضی تنگناها را در برداشت که عدم آشنایی او را میرساند، و این هر چند که کمترین شرکها باشد مخالف دعوت او است، و بارزترین آنها دیدگاه وی در مورد صحابه است، یعنی همان کسانی که جایگاه آنها در میان اهل سنت و جماعت شناخته شده است – چنانکه بیان شد – و این نشانه شکست وحدتی است که به آن دعوت میکرد. و این چیزی بود که بعضی از علمای اهل سنت در موقع خود به او یادآوری کردهاند [٩۰٧].
شاید تغییر دیدگاه خالصی در نهایت نسبت به صحابه بیانکننده علت پیروزی او در اقدامات وحدت میان جریان او و اهل سنت مخصوصاً در اعظمیه باشد.
۲) همچنین از بزرگترین توجهات خالصی اظهار بعضی عبارات مبنی بر تکفیر او میباشد. مثلاً در کتاب خود «الاعتصام بحبل الله» میگوید: امامان دوازدهگانه ارکان ایمان هستند، و خداوند متعال اعمال هیچ یک از بندگان را قبول نمیکند مگر به ولایت آنها... و دکتر ناصر قفاری با استدلال به همین عبارت تکفیر خالصی را برای عموم مسلمانان اعلام کرده است [٩۰۸].
در حقیقت باید گفته شود، اگر منظور خالصی از ولایت لازمه ایمان باشد که همان عقیده امامت است، همچنان که اثنی عشریه بر این عقیده هستند، لازمه این عقیده تکفیر غیر امامیه است.
و اگر منظور از ولایت آنها محبتشان باشد، با چنین عبارتی تکفیر نمیشود. مگر اینکه عبارت از جانب نواصب باشد.
به طور عمومی عبارت خالصی خطرناک است و کسی که در آن تأمل میکند به تأخیر حمل آن بر تکفیر عموم مسلمانان دعوت نمیکند، و یک قاعده اهل سنت میگوید: لازمه قول بشر نیز، لازم نیست، مخصوصاً وقتی که علم داشته باشد که آن لازم را نفی کرده است [٩۰٩]. و او همچنان که در کتابش که به فارسی برای شیعیان ایران [٩۱۰] تألیف کرده است، هیچ یک از مسلمانان را تکفیر نکرده است. حتی نواصب، تا زمانی که کفر و شرک خود را اعلام نکرده باشند، یا انکار نبوت نکرده باشند، یا معاد جسمانی را انکار نکرده باشند، و یا یکی از ضروریات دین را انکار نکرده باشند، نمیتوان آنها را تکفیر کرد [٩۱۱].
و این عبارت میرساند که او امامت را از ضروریات دین ندانسته است. چون او سرسختترین دشمنانش را که نواصب هستند ذکر کرده است و اعلام کرده است که او مخالف کسانی است که در حکم علیه آنان افراط و زیادهروی میکنند.
در حالی که خالصی در جای دیگری امامت را از جمله بدیهیات دانسته است و میگوید: «بعد از اثبات مسئله توحید، امر امامت تبدیل به یک امر بدیهی میشود که نیازی به آوردن دلیل ندارد» [٩۱۲].
همچنین میگوید: «عقاید پنجگانه توحید و عدل و نبوت و امامت و معاد هستند که همگی به صورت آشکاری ثابت هستند» [٩۱۳].
حال ما از خود میپرسیم که آیا خالصی تمام ضروریاتی را که بدیهی دانسته است مخالف آنها را کافر میشمارد یا نه؟ بدون شک این موضعگیری محتملی است، چون امور بدیهی نسبت به اشخاص مختلف تفاوت دارند.
همچنین چیزی که ما را به توقف در تحمیل مذهب تکفیر بقیه مسلمانان از جانب خالصی دعوت میکند دیدگاههای علمی او با اهل سنت است که دلالت بر عدم کافر دانستن آنها میکند. به طوری که او در صفوف مبارزان لیبیایی جنگید در حالی که همه آنها اهل سنت بودند. و به اقامه نماز جمعه مشترک دعوت کرد بدون اینکه به اعاده آن امر کرده باشد. و این دلالت بر عدم تکفیر او میکند [٩۱۴]. والله اعلم.
خلاصه: نظر خالصی در مورد غیرشیعیان آشفته است. و بنابر احتمال قوی تکفیر غیر امامیه را به او نسبت دادهاند، با وجود این محققان اهل سنت حکم تکفیرشان را توسط خالصی علت حکم تکفیر وی از جانب خود نمیدانند. چون این محققین کسانی را که آنها را تکفیر میکنند، تکفیر نمیکنند. و این تا زمانی است که آنها بر مسیر اسلام باشند، و بزرگترین شاهد این امر کار امیرالمؤمنین علیس با خوارج است آنگاه که کسانی را که به حکم حکمین راضی شده بودند، کافر میدانستند. سپس از آنها جدا شدند و به حروراء رفتند و آنها را به هجرت امر کردند. ولی با وجود این علیس به آنها گفت: «شما تا زمانی که با ما هستید سه حق دارید، مساجد خداوند را بر شما ممنوع نمیکنم که در آن ذکر خدای کنید، و تا زمانی که با ما هستید غنایم را از شما ممنوع نمیکنم. و تا زمانی که شما علیه ما جنگ را شروع نکنید، ما با شما نمیجنگیم» [٩۱۵]. و این بدین معنا است که او علی رغم شناخت دیدگاه خوارج، آنها را تکفیر نکرد. بنابراین محققان اهل سنت کسانی را که آنها را تکفیر کردهاند، به خاطر این امر آنها را تکفیر نکردهاند. و اهل سنت بر ابو اسحاق الاسفرائینى ایراد گرفتهاند وقتى گفت: هرکس مرا تکفیر کند من نیز او را تکفیر مىکنم، و هر مخالفی که ما را تکفیر کند ما نیز او را تکفیر میکنیم، وگرنه کسی را تکفیر نمیکنیم [٩۱۶].
در پایان محمد خالصی اگر چه در ترازوی اهل سنت نسبت به بدعت بزرگی که ایجاد کرده بود - سالم نماند، ولی از شرک و غلوهای ظاهری سالم ماند. همچنین او اقدامات پسندیدهای را در مورد پاککردن اسلام و تشیع از شرک و غلو انجام داد. و این مبارزه بزرگی است که بسیاری از مردم جرأت آن را ندارند. همچنین او مدافع پیروی درست از عترت بود. عترتی که در حدیث زید بن ارقم از پیامبر ج آمده است که: «من دو چیز را در میان شما بر جای میگذارم که اگر از آنها پیروی کنید هیچگاه گمراه نخواهید شد. که یکی از آنها از دیگری بزرگتر میباشد. کتاب خداوند که ریسمان کشیده شدهای از آسمان به زمین است، و عترت اهل بیت من، از هم جدا نخواهند شد تا بر من در روز قیامت بر حوض کوثر وارد شوند و بنگرم چگونه با آنها رفتار کردهاید» [٩۱٧]. پیروی حقیقی از ائمه عترت یعنی به طریق اولی پیروی از روش آنها در اصل دین و توحید، و دورکردن غلو و خرافات از مسیر آنان که مفسدان و دروغگویان بسیاری پیرامونشان هستند.
و این امر به طریق اولی بار سنگینی بر دوش امت و کسانی است که خود را پیرامون حقیقی ائمه اهل بیت میدانند. و باید سعی کرد که میراث عقیدتی آنها را از آلودگیها پاک کرد، و آلودگیهایی که همچنان سنگ لغزشی در راه استفاده از روایات آنها محسوب میشوند. و خالصی در این زمینه قدم قابل ستایشی را برداشت. و لازم است که بدان اعتراف کنیم. ولی در شرح حال او شکافهایی است که شایسته است فرزندان قوم و در رأس آنها فرزندان خودش افکارش را کامل کنند. خداوند آنها را در مسیر خیر و نیکی موفق گرداند.
[٩۰۰] این امر را محمد آلوسی به من خبر داد و او و عبدالعزیز بدری دوستان خالصی بودند و آنها گردهماییهای هفتگی داشتند که در آن مناظره میکردند و بعضی کارها را مرتب میکردند. همچنانکه در بخش آینده خواهد آمد. [٩۰۱] رواه الطبرانی في الکبير ۲/٩۳ و آلبانی در السلسلة الصحیحة شماره۳۴ صحیح دانسته است. [٩۰۲] نگا: الاسلام سبيل السعادة والسلام از خالصی ۴۵. [٩۰۳] اگر ملاح خالصی را به خاطر انحصار غلو در سه گروهی که ذکر کردیم، نقد میکرد و از اتهام بسیاری از مراجع گذشته و حال خودداری میکرد، دقیقتر بود. نگا:سخنان ملاح در مجموع السنة ۱/۱۲٧-۱۵۱. [٩۰۴] علی حیدر قلمداران میگوید: «با وجود جهل مسلمانان و غفلت آنها آیا ممکن است که حاکمان واشینگتن و کسانی که در ساحل تایمز ساکنند و آنهایی که بر تخت پادشاهی کاخ کرملین نشستهاند به چنین افکاری (منظور بعضی افکار خالصی) اجازه بدهند که در عقل مسلمانان جایی پیدا کند یا به مجتهدی اجازه دهند که مقام مرجعیت عام را اشغال کند تا برای آنها سختی و رنج فراهم کند». نگا: کتاب علماء الشیعة والصراع مع البدع . سند شماره (۱۲- - «به نقل از مقدمه ترجمه کتاب الاسلام سبیل السعاده والسلام» توسط قلمداران، صفحة (ل) چاپ، قم، ۱٩۵۶م. [٩۰۵] نگا: همان سند شماره(٩). [٩۰۶] این چیزی است که برای من معلوم شد و خداوند بر امور پوشیده و مخفی آگاهتر است. و این نتیجه ظنی است که قابل بررسی است. [٩۰٧] نگا: مسألة التقريب، القفاری ۲/۱۱۱-۱۱۲. [٩۰۸] منبع سابق ۲/۲۰٩. [٩۰٩] مجموع الفتاوی، ۲۰/۲۱٧، القواعد النورانیة ۱۲۸-۱۲٩، منهج الجدل والمناظره ص ۸٩٧-٧۱۱. [٩۱۰] سپس پسرش هادی خالصی آن را به عربی ترجمه کرد. [٩۱۱] علماء الشيعة والصراع مع البدع والخرافات الدخيلة في الدين ص۱۶۳. [٩۱۲] الاسلام سبيل السعادة والسلام ۴۴. [٩۱۳] همان ۴٩. [٩۱۴] نگا: سخن ملاح در مورد خالصی و مناظره او. ص۶۱۲-۶۰٧. [٩۱۵] تاریخ الطبری ۳/٩۰۸. الکامل فی التاریخ ۳/۳۳۶، چاپ دار صادر ۱۳٩۸. [٩۱۶] درء التعارض ۱/٩۵. شرح العقیده الطحاویة ۴۳۵. [٩۱٧] الترمذی ۵/۶۲۲ح۳٧۸۸، مسند، الامام احمد ۳/۱۴، ۱٧ و هیثمی گفته است: اسناد آن خوب است و آلبانی آن را صحیح دانسته (صحیح سنن الترمذی ح۲٩۸۰) و اصل حدیث در مسلم آمده است (۲۴۰۸).
«داعیان آزادی سیاسی با تأیید و تشویق طبقهای که میخواستند آنها را آزاد کنند مواجه شدند، اما داعیان آزادی اندیشه در بسیاری اوقات جز خار چیزی نیافتند. ولی من باز هم میدانم که بسیاری از این خارها تبدیل به گُلهای درخشانی میشوند که نسل اندر نسل دست به دست میکنند».
موسی الموسوی
نام او موسی بن حسن بن سید ابیالحسن بن محمد بن عبدالحمید اصفهانی موسوی است، نسب خانوادگی او به واسطه سی و چهار نفر به امام موسی بن جعفر کاظم/ میرسد [٩۱۸].
[٩۱۸] نگا: www.al-shia.com/html/ara/books/farzanegan/mosvi.htm.
دکتر موسی موسوی/ در نجف و در سال ۱٩۳۰م به دنیا آمد و در یک خانواده شیعی مشهور به علم تکامل یافت. و جد بزرگ او «ابوالحسن اصفهانی» [٩۱٩] یکی از مراجع برجسته شیعه در قرن گذشته بود.
علمآموزی را از دوران کودکی در نجف شروع کرد و این علمآموزی او به دانشگاه نجف رسید و به درجه عالی در فقه اسلامی که درجه اجتهاد است نایل شد. و این امر در سال ۱۳٧۱ه بود که یکی از علمای حوزه علمیه نجف آیتالله محمد حسین آل کاشف الغطاء به او اجازه علمی داد [٩۲۰].
بارزترین کسانی که موسوی از آنها علم آموخت: جدش ابوالحسن اصفهانی و ابوالقاسم خوئی بودند [٩۲۱].
موسوی در رشته فقه اسلامیدانشگاه تهران در سال ۱٩۵۵م. به درجه دکتری نایل گردید. همچنین در سال ۱٩۵٩م. در رشته فلسفه از دانشگاه سوربن پاریس درجه دکتری گرفت.
[٩۱٩] ابوالحسن محمد بن عبدالحمید اصفهانی موسوی در سال ۱۲٧٧ه به دنیا آمد. او بعد از وفات محمد تقی شیرازی (۱۳۳۸ه- و احمد کاشف الغطاء (۱۳۴۴ه- و محمد حسین نائینی (۱۳۵۵ه- نمونه بزرگترین مرجعه شیعه بود و در سال ۱۳۶۵ه در کاظمیه در گذشت. نگا: منبع پیشین (سایت- و کتاب الشیعة والتصحیح ۵. [٩۲۰] نگا: تصویر مراسم اجازه گرفتن در کتاب الشیعة والتصحیح ۱۵۸. [٩۲۱] نگا: الشیعة والتصحیح ۱۳۳.
دکتر موسوی به عنوان استاد اقتصاد در دانشگاه تهران ما بین سالهای ۱٩۶۲-۱٩۶۰م. مشغول به تدریس بود.
همچنین به عنوان استاد فلسفه اسلامی در دانشگاه بغداد ما بین سالهای ۱٩٧۸-۱٩۶۸م. مشغول به تدریس بود.
به عنوان رئیس مجلس اعلای اسلامی در غرب آمریکا در سال ۱٩٧٩م. برگزیده شد.
به عنوان استاد مهمان در دانشگاه هاله آلمان (دموکراسی فعلی) و به عنوان استاد پروازی در دانشگاه طرابلس لیبی ما بین سالهای ۱٩٧۴-۱٩٧۳م. کار میکرد و سپس به عنوان استاد محقق در دانشگاه هاروارد آمریکا سال ۱٩٧۵م تا ۱٩٧۶م. و سپس به عنوان استاد اعزامی در دانشگاه لوسآنجلس در سال ۱٩۸٧م فعالیت میکرد [٩۲۲].
[٩۲۲] از شرح حال موسوی توسط خودش در پایان کتاب «الصرخة الکبری».
۱) من الكندي إلی ابن رشد.
۲) إیران في ربع قرن.
۳) قواعد فلسفية.
۴) الجدید في فلسفة صدر الدین.
۵) من السهروردي إلی صدر الدین.
۶) فلاسفة أوروبیون.
٧) الثورة البائسة.
۸) الجمهوریة الثانیة.
٩) الشیعة والتصحیح.
۱۰) الصرخة الكبری أو عقیدة الشیعة الإمامیة في أصول الدین وفروعه في عصر الأئمه وبعدهم.
۱۱) یا شیعة العالم استیقظوا.
۱۲) الدیمقراطیة في عصر الخلفاء الراشدین.
۱۳) فقه الصادق.
۱۴) المتآمرون علی المسلمین الشیعة.
دکتر موسی موسوی در سال ۱۴۱٧هـ در گذشت.
موسی موسوی به پیشنهاد افکار اصلاحی در مذهب امامیه پرداخت. و این کار را در یک دوره بحرانی انجام داد. که انقلاب اسلامی با رهبری خمینی در اوج قدرت خود بود. و از ویژگیهای بارز این دوره زور و فشاری بود که موسوی آن را «ترساندن و پاکسازی مخالفین» نام نهاده بود. و این چیزی بود که وظیفه اصلاح را خیلی مشکل میکرد.
به طور خلاصه نشانههای ویژه دعوت اصلاحی و اساسی موسوی عبارتند از:
موسوی بیان کرد که هدف برجستهای که او سعی دارد به آن برسد همان بازگشت به امتی است که او آن را «تشیع خاص» نامیده است. و آن تشیعی بود که ائمه اهل بیت بر آن عقیده بودند. عقیدهای که جز در مسأله افضلبودن علی با عقیده گروه مسلمانان اختلافی نداشت. همچنانکه بعداً میآید.
۱- اصلاح خلل و اشتباهاتی که به شیعیان ملحق شده بود. و این امر با بازگشت به عهد پیشینیان در اصول عقیده و حکم کردن به قرآن میباشد [٩۲۳].
۳- اختلاف میان شیعه و سنی را در حد یک اختلاف فقهی بگرداند. که مانند اختلاف میان مذاهب اربعه بشود [٩۲۴].
۴- به طور مستقیم از فقه جعفر صادق استنباط کند و پیروی فقهای مجتهد را رها کند، و این چیزی بود که او را به نگاشتن کتاب «فقه جعفر الصادق» واداشت [٩۲۵].
موسوی میگوید: «هدف من نابودی این نظام تفکری است که شیعیان ایران و غیر ایران را نابود کرده است. و تا جایی که این رژیم سیاسی موجود ایران از بین برود. تا زمانی که این فساد فکر در عقیده موجود باشد، این تراژدی ما هر زمان که گروهی یافت بشوند که قصد شعلهورکردن آتش و احیای بدعتها را داشته باشند، قابل تکرار است» [٩۲۶].
موسوی صراحتاً اعلام میکند که مذهب امامیه در میزان انحراف مشابه هیچکدام از مذاهب دیگر نیست، و این چیزی بود که او را به متمرکزکردن در اصلاح مذهب واداشت، و میگوید: «در اینجا من به صراحت میگویم که: عقاید و بدعتهای عجیب موجود در مذهب ما آنچنان وحشتناک شده است که با صاحبان مذاهب دیگر قابل مقایسه نیست».
و این نشان صداقت و راستگویی بود که لازم بود موسوی/ آن را ثبت کند. و بدون شک از جمله کارهای نیکی است که در خیرات بسیار دیگری را به روی انسان میگشاید. بر خلاف دروغگویی و پنهانکردن حقیقت که انسان را به کارهای ناپسند هدایت میکند. همچنان که در حدیث ابن مسعودس آمده است، پیامبر ج فرمود: «بیگمان صداقت انسان را به نیکی هدایت میکند، و نیکی انسان را به بهشت هدایت میکند تا اینکه نزد خداوند به عنوان راستگو شناخته میشود، و دروغ به زشتی و ظلم هدایت میکند و ظلم انسان را به جهنم هدایت میکند تا اینکه شخص نزد خداوند به عنوان دروغگو شناخته میشود». حدیث متفق علیه است [٩۲٧].
[٩۲۳] الصرخة الکبری ۱۲، ۲۳. يا شيعة العالم استيقظوا. ۴۵، ۶۱. [٩۲۴] الصرخة الکبری ۶، ۱۲. [٩۲۵] يا شيعة العالم استيقظوا. ۶۲،۴۵. [٩۲۶] الصرخة الکبری ۱۳-۱۲، و نگا: ۲۲-۲۵. [٩۲٧] بخاری ۶۰٩۴، مسلم ۲۶۰٧، ابن حجر گفته است که «بر» جامع تمام خیرات است و به عمل خالصانه و دائمی اطلاق میشود. فتح الباري ۱۰/۵۲۴.
موسوی تنها به نقد علمی اکتفا نکرده است. بلکه برنامههای عملی را وضع کرده است تا در خلال آنها داعیان اصلاح مذهب به آن برسند که موسوی آن را «رهایی همیشگی» از تاریکی که امامیه بعد از ائمه وارد آن شدند، نامیده است.
این برنامهها به طور خلاصه عبارتند از:
۱- گزینش گروهی از علما برای غربال روایات و احادیث. سپس این کتابهای بازبینی شده را چاپ و آنها را به طور گستردهای پخش کنند.
۲- پخش و ترجمه کتاب خود «فقه الصادق» به چندین زبان. تا شیعیان به طور مستقیم مقلد صادق باشند. و فقط در چیزهای جدید و چیزهایی که بر آنها پوشیده است، سؤال بپرسند.
۳- ایجاد مرکزی همیشگی برای آمادگی و تربیت داعیان اصلاح، تا اینکه این نظریه با مرگ کسی یا کسانی مشخص از بین نرود. و موسوی برای پیروزی و موفقیت این مرکز شرط قرار داده است که باید در کشوری باشد که آزادی بیان و نشر اندیشه وجود داشته باشد و مانعی برای نشر مطبوعات وجود نداشته باشد.
۴- تأکید بر اصلاح در ایران، چون - از دیدگاه موسوی - ایران مرکز اصلی شیعه امامی است. و شیعیان دنیا از هر نوع تغییر فکری در ایران تأثیر میپذیرند.
۵- انتشار مجلهای که به اصلاح و دعوت به آن اعتنا بورزد.
۶- تشکیل «کمیته اصلاح» که برگرفته از شخصیتهای برجسته شیعه باشد که به دعوت اصلاح باور داشته باشند. خواه اینها متخصص علوم شرعی باشند یا روشنفکر باشند. یا سایر افراد. تا بر عقد این کنگرهها و کنفرانسها برای اصلاح اشراف داشته باشند.
اینها اقدامات عملی بود که موسوی بسیار آرزوی آن را میکرد، و اگر اینها در سرزمین واقعی یافت میشدند راهی برای اجرای آنها وجود داشت. جز اینکه شرایط زمانی و باورهای رسوخ کرده در اعماق میلیونها نفر و وجود دولتی که بانی تقلید است اصلاح عملی را کُند میکرد.
عجیب آن است که موسوی با دارابودن چارچوب فکری قوی و روحیه خوشبینی، باورش را اینگونه بیان میداشت که این موانع موقتی هستند. و در حقیقت پیروزی حق باید به وقوع بپیوندد، هر چند که بعد از مدت زمانی باشد، و در این مورد موسوی میگوید: «داعیان آزادی سیاسی با تأیید و تشویق طبقهای که میخواستند آنها را آزاد کنند مواجه شدند، اما داعیان آزادی اندیشه در بسیاری اوقات جز خار چیزی نیافتند. ولی من باز هم میدانم که بسیاری از این خارها تبدیل به گُلهای درخشانی میشوند، و این در وقتى ممکن است که مردم به اصلاح فکرى قانع شوند، وهرگاه تاریخ اصلاحات فکری و اجتماعی و سیاسی را بررسی میکنیم، میبینیم که هر کدام از آنها مملو از خطرهای بزرگی بودهاند ولی در نهایت به پیروزی حق و حقیقت انجامیده است. چون حق نیرویش را از صاحب حقی میگیرد که ما را به پیروی از آن امر کرده است...» [٩۲۸].
بدین ترتیب برای ما روشن شد که موسوی دعوت اصلاحی را بنیان گذارد و این یک نقد صرف نبود. جدای از اینکه - طبق پندار بعضی از اهل سنت - او در نشر مذهب تشیع تقیه کرده است. والله اعلم.
[٩۲۸] يا شيعة العالم استيقظوا، ۴۶.
در اینجا اصل مهمی وجود دارد که دکتر موسی موسوی آن را مورد توجه قرار داد تا او را به بسیاری از افکار و تحولات هدایت کند و این اصل میگوید که: «نقد راه یقین است». و موسوی علت پیروی خود را از این اصل اینگونه توضیح میدهد که: «ناقد از تفکری که آن را ناقد میکند چه نفی و چه اثبات، تأثیر میپذیرد. یعنی این افکار چه از لحاظ ایجابی و چه سلبی در اعماق وی رسوخ پیدا میکند. و تا بحال مدرسهای فکری در تاریخ تفکر انسانی یافت نشده است که بر اساس بنیادهایی تأسیس نشده باشد» [٩۲٩].
همچنین افکار دیگری که دکتر موسوی به طور کلی آنها را نقد کرد به گونهای که به نقد امور اساسی کشیده شد، امور عقیدتی و امور سیاسی و سومی امور فقهی بود. همچنانکه به نقد وضعیت «مراجع شیعه» نزدیک شد. و افکار وی توصیف درمان خللی بود که آنها را در مذهب به شمار آورده بود. که این کار را با تهیه برنامهای عملی انجام داد - چنانکه گذشت -.
به طور کلی موسوی میگوید که او میخواهد به بازگشت نشر و ترویج روش صحیح مذهب اهل بیت برسد. و این روشی بود که طبق اعتقاد موسوی موافق قرآن و سنت نبوی صحیح و عقل میباشد. بر خلاف بسیاری از افکاری که بعد از عصر ائمه وارد مذهب شیعه شد، که موسوی آن را مخالف نصوص و عقل میداند.
[٩۲٩] الصرخة الکبری يا عقيدة الشيعة الامامية في اصول الدين وفروعه في عصر الائمة وما بعده ۱۲٩.
از جمله مهمترین مسألهای که موسوی سعی کرده آنها را بیان کند و بر آنها تأکید کرده است:
موسوی بیان کرده است که خداوند متعال در خالق و رازقبودن و سایر صفات الهی یگانه است [٩۳۰]. برخلاف چیزی که غلات شایع میکنند که ائمه قادر به خلق و روزی دادن و تصرف در هستی مىباشند. چنانکه گذشت ولایت تکوینی نام دارد.
همچنین موسوی به صراحت بیان کرده است که علم غیب از ویژگیهای بارز خداوند متعال است. و روایتهایی که سعی دارند علم غیب را به ائمه نسبت بدهند. روایتهای باطلی هستند [٩۳۱].
[٩۳۰] الصرخة الکبری ص۳۶. [٩۳۱] المتآمرون في المسلمین الشیعة، الموسوی، ص۱٩۲.
موسوی بیان کرده است که تنها خداوند متعال شایسته عبادت و پرستش میباشد. و اگر بخشی از عبادات صرف غیر خدا بشود، شرک است، او میگوید: «عبادت غیر خدا به هیچ وجه جایز نیست و کسی که دیگری را در عبادت او شریک کند، مشرک است» [٩۳۲].
همچنین موسوی بیان کرده است که غلو بعضی از مسلمانان - چه سنی و چه شیعه - بی نهایت خطرناک است. آگاه باشید که این غلو طلب حاجت از ائمه و اولیاء یا طلب شفاعت از آنها است. و یا طواف قبر آنها به پیروی از طواف کعبه نیز غلو است. سپس موسوی میگوید: «این امور در شریعت به طور قاطع از آنها نهی شده است. بنابراین طلب حاجت باید فقط از خداوند یگانه باشد» [٩۳۳].
موسوی علت مخالفتش را با طلب حاجت از غیر خداوند اینگونه بیان میکند: «کدام بدبختی بیشتر از این است که انسان نیازهایش را از مردمانی بخواهد که نمیتوانند آن را برآورده کنند، و کدام بدبختی بیشتر از این است که ما دعا و طلب نیازهای خود را در غیر جای خود به کار ببریم. جای برآورده شدن دعاها همان توسل به خداوند است بر طبق آنچه که خود امر کرده است و صراحتاً در قرآن آورده است که میفرماید:
﴿وَقَالَ رَبُّكُمُ ٱدۡعُونِيٓ أَسۡتَجِبۡ لَكُمۡۚ٦٠﴾ [غافر: ۶۰].
«پروردگار شما گفته است: مرا بخوانید تا (دعاى) شما را بپذیرم!».
و نگفته است نبی یا ولی مرا به فریاد خوانید تا بپذیرم [٩۳۴].
موسوی بیان کرده است کاری که بعضی از مسلمانان انجام میدهند مانند پیشکش کردن قربانی و سجده و رکوع و بوسیدن ضریح موافق اعمال امتهای دیگر است که از راه توحید گمراه شدهاند، مانند مسیحیان و بوداییان و سیکها و... که موسوی آنها را اینگونه توصیف کرده است که جانب خداوند را رها کردهاند و حاجات خود را از صالحین مانند مسیح و مریم پاکدامن و سایر صالحانی که مردم به آنها روی میآورند، طلب میکنند [٩۳۵].
همچنین موسوی بیان کرده است که قرآن در نقض این کارها صراحتاً بیان میکند و میفرماید:
﴿قُل لَّآ أَمۡلِكُ لِنَفۡسِي نَفۡعٗا وَلَا ضَرًّا إِلَّا مَا شَآءَ ٱللَّهُۚ وَلَوۡ كُنتُ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ لَٱسۡتَكۡثَرۡتُ مِنَ ٱلۡخَيۡرِ وَمَا مَسَّنِيَ ٱلسُّوٓءُۚ إِنۡ أَنَا۠ إِلَّا نَذِيرٞ وَبَشِيرٞ لِّقَوۡمٖ يُؤۡمِنُونَ١٨٨﴾ [الأعراف: ۱۸۸].
«بگو: من مالک سود و زیان خویش نیستم، مگر آنچه را خدا بخواهد; (و از غیب و اسرار نهان نیز خبر ندارم، مگر آنچه خداوند اراده کند;) و اگر از غیب باخبر بودم، سود فراوانى براى خود فراهم مىکردم، و هیچ بدى (و زیانى) به من نمىرسید; من فقط بیمدهنده و بشارتدهندهام براى گروهى که ایمان مىآورند! (و آماده پذیرش حقند)».
و سایر آیاتی که موسوی در این زمینه آورده است [٩۳۶].
تمامی اینها برای ما معلوم میکند که موسوی دعوت به توحید خالص و جدا از مظاهر شرک ربوبی و الوهیتی را بنا نهاد. همچنان که عقیدهای را که او به آن دعوت میکرد همان توحیدی بود که ائمه اهل بیت بر آن بودند [٩۳٧].
[٩۳۲] الصرخة الکبری، ۳۶. [٩۳۳] المتآمرون في المسلمين الشيعة، الموسوی، ص۱٩۲. [٩۳۴] يا شيعة العالم استيقظوا، الموسوی ص ۵۶. و نگا: سخنان او در الشیعة والتصحیح، ص۸۴. [٩۳۵] الشیعة والتصحیح، ۸۵. [٩۳۶] نگا: بقیه آیات در مرجع پیشین ۸۶-۸۵. و الصرخة الکبری ۱۳۲. [٩۳٧] نگا: الصرخة الکبری، ۳۶.
موسوی بیان کرده است که غلو راهش را به درون بسیاری از فرزندان امت اسلامی - خواه شیعه یا سنی - باز کرده است. و موسوی میگوید که غلو در دو صورت در میان امت ظاهر میشود:
منظور موسوی از این امر، غلو در مورد اعتقاد و تصور میباشد. و موسوی در راه توضیح این امر به بخشی از صورتهای غلو نظری اشاره میکند و میگوید: «اعتقاد داشتن به اینکه انسان دیگری قادر به آوردن کرامت و معجزه و امور خارقالعاده و غیر طبیعی است، و کسی غیر از او نمیتواند آن را بیاورد. همچنان که ایمان به تأثیر خوب یا بد انسان چه زنده و چه مرده در زندگی دیگران در دنیا و آخرت یکی از نشانههای غلو میباشد» [٩۳۸].
سپس علت آن را اشتباه بودن روایات از طرف علمای امامیه و عدم ویرایش و پاک کردن این کتب از احادیث جعلی میداند [٩۳٩].
و موسوی به «افکار افراطی» اشاره میکند که نمونه آنها داستانها و معجزات و کرامتهایی است که در کتب بحارالانوار به ائمه نسبت میدهند و موسوی بسیاری از آنها را «داستانهایی برای تسلى خاطر کودکان» میداند» [٩۴۰].
[٩۳۸] الشیعة والتصحیح، ۸۰. [٩۳٩] همان، ۸۰. [٩۴۰] همان، ۸۶.
منظور موسوی از این امر طلب حاجتهای دنیوی و اخروی از ائمه و استغاثهکردن به آنها و سایر اعمالی است که مردم ایجاد کردهاند و مخالف کلام خداوند میباشد، که میفرماید:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ تَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ عِبَادٌ أَمۡثَالُكُمۡۖ فَٱدۡعُوهُمۡ فَلۡيَسۡتَجِيبُواْ لَكُمۡ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ١٩٤﴾ [الأعراف: ۱٩۴].
«آنهایى را که غیر از خدا مىخوانید (و پرستش مىکنید)، بندگانى همچون خود شما هستند; آنها را بخوانید، و اگر راست مىگویید باید به شما پاسخ دهند (و تقاضایتان را برآورند)!» [٩۴۱].
موسوی معتقد است که غلو راهش را در میان بسیاری از فرزندان تمام فرقههای مذاهب اسلامی به استثنای جماعت سلفیه پیدا میکند که موسوی در پیروی از آنها میگوید: «آنها توانستند که زنجیرهایی را که عقلها و قلبها را بستهاند، پاره کنند» [٩۴۲]. هر چند که موسوی در جاهای دیگر در مورد تعامل با انحرافات مردم و نگاه روز به مسائل با سلفیه مخالفت کرده است.
[٩۴۱] منبع سابق۸۴-۸۵، الصرخة الکبرى ۱۳۲. [٩۴۲] الشیعة والتصحیح ۸۰.
از جمله مسایل عقیدتی مهمی که موسوى آن را بررسی کرده است مسأله قرآن کریم میباشد. موسوی(/) اعتقادش را در مورد قرآن اینگونه بیان کرده است: «معتقدم که این آیه قرآن:
﴿إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا ٱلذِّكۡرَ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ٩﴾ [الحجر: ٩].
«ما قرآن را نازل کردیم; و ما بطور قطع نگهدار آنیم».
نص صریحی است که تمام نظریات تحریف قرآن را باطل میکند...»، همچنین موسوی تأکید میکند که عقیده تحریف قرآن و ایمان به آن دو امر متناقضی هستند که با هم جمع نمیشوند [٩۴۳].
همچنین موسوی/ میگوید که عقیده تحریف، در این امت واقع شده است و قائلین به آن علمای شیعه امامیه هستند که از میان فرقههای اسلامی تنها آنها قائل به تحریف هستند. و موسوی مصداق اینها را نوری طبرسی ذکر میکند که کتاب «فصل الخطاب» را تألیف کرده است. که موسوی در مورد آن میگوید: «در این کتاب عباراتی ذکر کرده است که به گمان خود، آیات قرآن تحریف شده است» [٩۴۴]. همچنین موسوی از علتی که قائلین به تحریف به این قول خطرناک چسبیدهاند، صحبت میکند. خیلی واضح است که - به طور خلاصه - عدم وجود نصی بر امامت علی در آیات و سورههای موجود در قرآن موجود انگیزه امثال چنین عقاید باطلی است. و چیزی که آنها را به مراتب دورتر میبرد همان عقیده تحریف است [٩۴۵].
[٩۴۳] الشیعة والتصحیح ۱۳۱. [٩۴۴] منبع سابق. [٩۴۵] نگا: منبع سابق.
دکتر موسی موسوی بیان کرده است که عقیده تحریف قرآن با موانع و مشکلات بزرگی مواجه هستند که بطلان این عقیده را بیان میکند و از جمله این موانع:
نخست: وعده صریح الهی به حفظ قرآن.
دوم: اقرار علیس در ایام خلافت خود به قرآنی که در دست مسلمانان بوده است و عدم بیرون آوردن چیزی از آن - چنانکه قائلین گمان میکنند - یعنی آیات یا سورههایی که بر امامت علی تأکید میکند که از قرآن بیرون آورده شده است [٩۴۶].
سوم: دستور اهل بیت به بازگشت به قرآن [٩۴٧]. و این بعید است که امر به قرآن تحریف شده باشد. چون اگر قرآن تحریف شده بود امر به بازگشت به روایات و حکم به آنها امر به یک حکم تحریف شده است و این از ائمهش بعید است [٩۴۸].
[٩۴۶] نگا: الشیعة والتصحیح ۱۳۱. [٩۴٧] عقاید آنان قبلاً بیان شد. [٩۴۸] نگا: منبع سابق ۱۳۵.
موسوی ذکر میکند که از مهمترین تفاوتهای بیان مدارس علمی اهل سنت و حوزههای علمی شیعه این است که در مدارس اهل سنت به حفظ و بررسی قرآن توجه میشود. برخلاف حوزههای علمی تشیع که موسوی در مورد آنها میگوید: «و این امری است که حوزههای دینی تشیع به آن توجهی نمیکنند، در آنها دروس تفسیر و علوم قرآن یافت نمیشود. و در میان مواد درسی مادهای به این نام وجود ندارد. بسیار کم یافت میشود که یک دانشجوی علوم دینی قرآن را حفظ کند، در حالی که دانشجویان اهل سنت و معلمان آنها بسیار به حفظ قرآن توجه میکنند. و میگوید امام خوئی/ در شبهای جمعه شروع به تدریس تفسیر میکرد و این امر تا دو سال ادامه داشت، و او خیلی مشتاق بود که تفسیر را در ضمن دروس تعلیمی وارد کند. ولی کار او در این زمینه تداوم نداشت. چون بعضی افراد اطرافیانش با این دیدگاه مخالفت کردند. و شاید علت این امر به فرو رفتن در تفسیر قرآن کریم و ورود به بحثهای آن بازگردد که باعث نابودی قطعی بسیاری از بدعتهایی میشود که به عقیده ما شیعیان چسبیده است» [٩۴٩].
در خلال آنچه که گذشت به روشنی نقد موسوی برای ما آشکار شد. به گونهای که عملاً به برتری اهل سنت در توجه به قرآن اقرار کرده است. در زمانی که باید برای کنارهگیری حوزههای علمیه از تعلیم قرآن به عنوان یک ماده اصلی در بیرون دادن دانشجو و مجتهد تأسف خورد. و این دلالت بر توجه شایسته موسوی در پیروی اعتقادی و تعلمی و تعلیمی است.
لازم است که بگوییم: موسوی از دورانی صحبت میکند که در آن زیسته است و این از دهه سوم تا نهم قرن گذشته میلادی ادامه داشت، و منصفانه است که بگوییم: آنچه که موسوی از آن بحث میکند دیدگاه تقلیدی را که در این زمینه عام است، صدق میکند، و این حکم بر بسیاری از صاحبان دیدگاههای اصلاحی که ما در این بحث به آنها اشاره میکنیم، صدق میکند.
همچنین معتقد است که باید از جانب جریان تقلیدی شیعه قرآن را در ضمن برنامهها و کانالهای ماهوارهای و رادیوها بگنجاند و شاید این اقدام پسندیده شایسته تشویق و تحسین باشد.
[٩۴٩] المتآمرون علی المسلمين الشيعة ص ۲۰۴.
دکتر موسوی معتقد است که امامت برای اهل بیت از علیس و سپس حسنینب شروع و به سائر ائمه دوازده گانه میرسد.
موسوی معتقد است، که این امامت به معنای رهبری سیاسی یعنی «خلافت» نیست، بلکه به معنای رهبری معنوی یا رهبری علمی برای امت میباشد [٩۵۰].
موسوی حدیث زید بن ارقم که از پیامبر ج روایت کرده است: یعنی این حدیث که: «من دو چیز را در میان شما بر جای میگذارم که اگر از آنها پیروی کنید هیچگاه گمراه نخواهید شد. که یکی از آنها از دیگری بزرگتر میباشد. کتاب خداوند که ریسمان کشیده شدهای از آسمان به زمین است، و عترت اهل بیت من، از هم جدا نخواهند شد تا بر من در روز قیامت بر حوض کوثر وارد شوند و بنگرم چگونه با آنها رفتار کردهاید». را پذیرفته است که در روایت دیگری لفظ «ثقلین» آمده است [٩۵۱].
و در حالی که شیعیان به عنوان اهل بیت به این حدیث استناد میکنند. اما موسوی معتقد است که این حدیث صراحتاً دو رهبری جداگانه را اثبات میکند: یکی آنکه رهبری قانونی است که همان قرآن میباشد، و دیگری رهبری علمی و معنوی است که ائمه میباشند، و بیان میکند که قرآن همان رهبری قانونی است که دلالت میکند خلافت باید شورایی [٩۵۲] باشد، و نه توسط نص تعیین شود.
بنابراین موسوی معتقد است که امامت در میان شیعه اثنی عشری فقط همان رهبری علمی روحانی میباشد و اصلاً متعلق به سیاست نیست.
[٩۵۰] منبع سابق ۲۱. [٩۵۱] الترمذی ۵/۶۲۲ح ۳٧۸۸ وامام احمد روایت کرده است ۳/۱۴،۱٧. و هیثمی گفته که سندش خوب است و آلبانی گفته که صحیح است. (صحیح سنن الترمذی ح۲٩۸۰) و نگا: السلسلة الصحیحة ۴/۳۵۵. و مسلم این روایت را با لفظ دیگری آورده است شماره ۲۴۰۸. [٩۵۲] المتآمرون علی المسلمين الشيعة ۲۱.
موسوی تأکید میکند که خلافت - یا رهبری سیاسی - در امت به وسیله شورا ثابت میشود. چون قرآن کریم بر آن دلالت میکند، همچنان که میفرماید:
﴿وَأَمۡرُهُمۡ شُورَىٰ بَيۡنَهُمۡ٣٨﴾ [الشورى: ۳۸].
«و کارهایشان به صورت مشورت در میان آنهاست».
و همچنین میفرماید:
﴿وَشَاوِرۡهُمۡ فِي ٱلۡأَمۡرِۖ١٥٩﴾ [آل عمران: ۱۵٩].
«و در کارها، با آنان مشورت کن».
موسوی را میبینیم - با وجود اینکه معتقد به اولویت علی به خلافت بود [٩۵۳]- که بر شرح حال امت اولیه اسلام تأکید میکند که خلفا را با شورا تعیین کردند که موافق قرآن میباشد. در این مورد موسوی میگوید: «مسلمانان خلفا را در یک انتخابات شرعی و بدون هیچ ابهامی برگزیدند و امام علیس با رضایت و اشتیاق خود با خلفاء تبعیت کرد. و او با بهترین کلام با آنان صحبت میکرد و با اخلاص با آنها مشورت میکرد و هرگاه از او میپرسیدند با نصیحت و تفکر آنها را یاری میکرد» [٩۵۴].
موسوی میگوید که نظر امامیه در مورد امامت با پنج مشکل بزرگ مواجه است که عبارتند از: [٩۵۵]
۱) موافقت اصحاب - یعنی همان کسانی که اسلام را حمایت کردند و آن را انتشار دادند - با نظریه شورا.
۲) سخنان علیس که با نظریه منصوصبودن امام اجتماع ندارد. مانند این سخن او که گفت: «مرا رها کنید و از کسی غیر از من پیروی کنید».
و سایر سخنانی که قبلاً بسیاری از آنها ذکر شد [٩۵۶].
۱) بیعت علیس با خلفا.
۲) مدح و ستایش خلفای راشدین توسط علیس. مثلاً میگوید: «درود بر عمر که آرزوها را برآورده کرد، و ستونها را برافراشت، و سنت را برپای داشت، و پاک و کم عیب از این دنیا رفت [٩۵٧]. و امثال این سخنان.
۳) سخنان ائمه و دیدگاه آنها بیانگر این است که خلافت شورایی است. مانند این سخن علی - وقتی که از او میخواستند خلیفه بشود - که گفت: «شما را ترک میکنم، همچنان که رسول الله ج شما را ترک کرد». و مانند تنازل کردن حسنس از رهبری سیاسی و سایر اقوالی که سابقاً بحث آنها گذشت [٩۵۸].
[٩۵۳] الصرخة الکبری ۴۳، الشیعة والتصحیح ۱۴. [٩۵۴] الصرخة الکبری ۴۳. [٩۵۵] نگا: الشیعة والتصحیح، ۴۶-۳۰، المتآمرون علی المسلمين الشيعة ۱۴۳-۱۳۱، و نگا: البرقعی. [٩۵۶] نگا: ۱۴۱-۱۳٩. [٩۵٧] نهج البلاغة ص۵۰٩. [٩۵۸] نگا: البرقعی ص۱۴۱.
موسوی معتقد است که علی بن ابیطالب معتقد به برتری خود در خلافت بوده است بنابراین در بیعت با ابوبکرس تأخیر کرده است، ولی دکتر موسوی امور مهمی را بیان میکند که عبارتند از:
۱- علیس معتقد بود که او نسبت به خلافت برتر است و با تأخیر با ابوبکر(ب) بیعت کرد، این دلالت میکند که خلافت شورایی است حتی از دیدگاه علیس [٩۵٩].
۲- تأخیر علیس و همراهانش مثل سعد بن عباده که موسوی در مورد او میگوید: اصلاً بیعت نکرد [٩۶۰]، باعث شکست بیعتی که با اکثریت ثابت شده است، نمیشود. همچنان که این امر در نظام شورا جریان دارد [٩۶۱].
۳- تأخیر علی و عدم بیعتکردن سعد بن عباده(ب) نماد یک وضعیت پیشرفته در انتخابات اسلامی است، و این امر در خلال پاسداری قانون و شریعت از فرد است که هرکس را میخواهد انتخاب کند، بدون هیچ اکراه و یا اجبار [٩۶۲]. مخصوصاً در جامعه قبیلهاى که این مفاهیم مورد شناخت نبود [٩۶۳].
بنابراین موسوی این حالت عجیب سیاسی را برای عربها به «یک نبوغ ناگهانی در محیط اسلامی و در عصر هجرت و در زمان حکومت خلفای راشدین» توصیف میکند، و در مورد پیشرفت فکری مسلمانان میگوید: «چیزی که قرآن کریم و تعالیم رسول الله ج و سیره و اخلاق و شخصیت وی در جامعه اسلامی ایجاد کرده بود، یک نبوغ ناگهانی برای عامه مسلمانان در تفکر و امور زندگیشان ایجاد کرد، که این دموکراسی و آزادی در اجرای شورا و حکم عادلانه در دوران خلافت خلفای راشدین نمود مییابد» [٩۶۴].
به طور خلاصه موسوی معتقد است که امام علیس و همراهانش جز بر اساس یک حق قانونی که رسول الله ج صحابه و امتش را به آن ارجاع میداد، عمل نمیکردند. بدون شک تحلیل وضعیت سیاسی که بر امت گذشته بود توسط موسوی یک تحلیل منصفانه است. و این از دیدگاه آنها چیز عجیبی نیست، چون ما میدانیم که او فواید و سودها و جلال و شکوه امت را نادیده نمیگیرد، و این امر دلالت میکند که موسوی/ توجه شایستهای به این امر کرده است. برخلاف کسی که دیدگاه بلند امت را در انتخاب ابوبکر بر اساس کنیه و بغض نسلی میداند که همراه پیامبر ج مال و اولاد خود را ترک کردند و مهاجرت کردند و در مقابل منافقین و مشرکین از او حمایت میکردند. سپس دین اسلام را در نقاط مختلف دنیا انتشار دادند(ش).
[٩۵٩] المتآمرون علی المسلمين الشيعة ٧۴، ۱۳۰ و نگا: بیعت علیس در حدیث ابی سعید در کتاب بیهقی الاعتقاد (۱٧۸) در سندی که ابن کثیر در مورد آن میگوید: سندش صحیح است. نگا: البدایة والنهایة ۵/۲۸۰. [٩۶۰] آنچه که بر اقرار سعدس دلالت میکند چیزی است که امام احمد در یک روایت جداگانه از عبدالرحمن بن عوف در داستان سقیفه ذکر کرده است که ابوبکرس گفت: «من میدانم که رسول الله ج فرمود: «اگر مردم راهى را انتخاب کردند و انصار راه دیگر، راه انصار را انتخاب خواهم کرد». و میدانم ای سعد که رسول الله ج در حالی که تو نشسته بودی فرمود: «قریش متولیان این امر هستند پس نیکترین مردم از نیکترین آنها پیروی میکند، و بدترین مردم از بدترین آنها پیروی میکند». سعد در این هنگام گفت: راست میگویی، ما وزیران و شما امرا باشید...» (المسند ۱/۱۸). ابن تیمیه میگوید: این حدیث مرسل و حسن است و شاید حمید از بعضى از صحابه که شاهد این واقعه بودند گرفته است. و دارای یک فایده ارزشمند است و آن اینکه سعد بن عباده از مقام خود و ادعای امارت دست کشید و به امیر بودن ابوبکر اذعان کردس». منهاج السنة، ۱/۵۳٧-۵۳۶. [٩۶۱] الصرخة الکبری ۸۱، ابن تیمیه در مورد بیعت ابوبکر میگوید: «اگر فرض کنیم که عمر و گروهی همراه او بیعت کردند و سایر صحابه از بیعتکردن خودداری کردند، به عنوان امام تعیین نمیشود بلکه امام با بیعت جمهور صحابه است. همان کسانی که قدرت و شوکت دارند و بنابراین اختلاف سعد بن عباده ضرری در آن وارد نمیکند چون این امر به هدف ولایت ضرری نمیرساند. چون هدف قدرت و سلطنت کسانی است که مصلحتهای امت را برآورده میکنند. و این با موافقت جمهور حاصل میشود. (منهاج السنة ۱/۵۳۰). همچنین نووی/ بیان کرده است که لازمه بیعت، بیعت گرفتن از تمامی مردم و تمامی اهل حل و عقد نیست. بلکه با بیعت علما و چهرههای سرشناس و رؤسا و مردم میباشد و کسی که بیعت نکرده است عاصی و گناهکار به شمار نمیآید. تا زمانی که خلافی مرتکب نشده باشد یا نافرمانی نکرده باشد. و این حالی بود که علیس در ایام تأخیر در آن بود. نگا: شرح صحیح المسلم ۱۲/٧۸-٧٧. [٩۶۲] ابن تیمیه میگوید: «سپس تمامی انصار جز سعد بن عباده با ابوبکر بیعت کردند به دلیل اینکه سعد ولایت را میخواست». (منهاج السنة ۱/۵۱۸). [٩۶۳] الصرخة الکبری ۸۱، المتآمرون علی المسلمين الشيعة ٧۴. [٩۶۴] منبع ساق ۸۴، منبع سابق۱۳۰.
دکتر موسوی معتقد است که تفکر امامت از دیدگاه امامیه دو مرحله را سپری کرده است:
موسوی به دورانی اشاره کرده است که ائمه از زمان حیات علیس تا زمان غیبت امام دوازدهم محمد بن حسن در آن زیستهاند. امام دوازدهمی که موسوی و عموم امامیه معتقدند او متولد شده است و همان مهدی موعود میباشد.
موسوی میگوید که امامت در این مرحله همان «تشیع خاص» است. و تشیع خاص همان گونه که موسوی آن را تعریف کرده است عبارت است از اعتقاد به «اینکه امام علیس از خلفای پیشین خود نسبت به خلافت اولیتر بوده است. ولی امامت (رهبری سیاسی) به وسیله شورا تعیین میشود. و مسلمانان خلفای راشدین را در یک انتخابات شرعی و بدون ابهام انتخاب کردند...» [٩۶۵].
موسوی معتقد است که پیروان تشیع خالص، مخالفان مستبدان مدعی اصلاحات دینی و سیاسی هستند، و از ظلم واقع شده بر اهل بیت دفاع میکنند.
همچنین موسوی معتقد است که این مخالفتهای شیعیان آنها را از خرافات میزداید که در نظر اکثریت امتی که خواهان بازگرداندن آنها به اسلام اولیه هستند، نمود مییابد [٩۶۶].
در اینجا یک سؤال مهم پیش میآید و آن اینکه آیا اکثر امت مانند موسوی اینگونه میگویند؟
شاید ما جواب بدهیم که آنچه را که موسوی ذکر کرده است در این مرحله به تأیید امت رسیده است، چون مخالفتها هنوز به غلو و بدعت آغشته نشده بود. و کسی که خواهان بازگشت به شکوه و جلال حقیقی مسلمانان بود، شاهد تأیید بسیاری از فقها میبود مانند بعضی جنبشهای (داعیان) مسلح اصلاح مثل نفس زکیه و مانند آن.
همچنین افزونی مشارکتکنندگان در جنبشهای داعیگری که از مدینه شروع شده بود - یعنی مقر اصلی داعیان - یا خراسان یا تبعیدگاه داعیان - تمامی اینها شاهد نوعی تأیید گسترده امت میباشند.
دقیقترین دیدگاه امت در این زمان در مورد این جنبشها این بود که باید بگویم کسانی بودند که مخالفتشان را برای خروج علیه حکومت آشکار کردند مانند ابن عباسب وقتی حسین(ب) را به عدم خروج نصیحت میکرد، یا مانند حسن بصری: که بسیاری از فقها را به عدم خروج همراه ابن اشعث توصیه میکرد، یا مانند صادق که از او روایت شده است که نفس زکیه را به اندیشه و صبر تا زمان مناسب توصیه میکرد. لازم است بدانیم که اینها راضی به اشتباهات و جرمهای ظاهری نبودند. بلکه همگی آنها در دردی که بر امت واقع شده بود شریک بودند و سعی میکردند که این واقعه را اصلاح کنند. ولی آنها در اسلوب مناسب برای تغییر و اصلاح اختلاف نظر داشتند، و این مسأله اجتهادی آن زمان بود. بنابراین ابن عباس و حسن بصری و صادق(رضوان الله علیهم و رحماته) مواظب بودند که در نظرهایشان مصلحت مورد نظر را رعایت کنند و از شورش مسلحانه و حجم مفاسدی که از آن حاصل میشود، جلوگیری کنند. بنابراین پیروانشان را به ترک شورش مسلحانه توصیه میکردند [٩۶٧]. شاید نتایج تمامی این جنبشها درستبودن حدس آنها را تأیید کند، که نتیجه آن یکی از بزرگترین مصیبتهای مسلمانان یعنی قتل حسینب و گروهی از بهترین یاران اهل بیت مصطفی ج شد. همچنان که خروج بیشتر از هفتاد نفر از فقها و محدثین همراه ابن اشعث، امت را از ظلم حجاج نرهاند. بلکه منجر به قتل همگی آنها شد. و حجاج با ظلم و ستم خود باقی ماند. و همان امر همراه با جنبش نفس الزکیه آثار بدی را بر بسیاری از اهل بیت و سایرین بر جای گذاشت [٩۶۸].
به طور خلاصه: گروههای زیادی در زمان حسین و نفس الزکیه و برادرش ابراهیم و شهید فخ (رضوان الله علیهم اجمعین) پیدا شدند که با بعضی از داعیان در جنبشهای اصلاحخواهانه آنها شرکت میکردند. و آنها چنان که موسوی بیان کرده است، بر عقیده تشیع خاص پایدار بودند. عقیدهای که خواهان بازگشت به الگوی دوران خلفای راشدین و به دور از غلو و شرک بود. شاید در جریان اختلافات پیشین در مورد جایز بودن خروج از دیدگاه بعضی از اهل سنت و مشارکت علمی و(فتوی) یا عملی آنها مصداق سخن موسوی باشد که مخالفت «شیعه خالص» یک رأی بود، ولی آنها از لحاظ عملی اختلاف میکردند. والله اعلم.
[٩۶۵] الصرخة الکبری ۴۳. [٩۶۶] المتآمرون علی المسلمين الشيعة ٩۸. [٩۶٧] این اختلاف در دو قرن اول میان اهل سنت جاری بود که آیا خروج علیه حاکم ظالم جایز است یا نه؟ بنابر جواز آن حرکت حسینب و امثال وی مانند نفس زکیه وجود داشت. و در دو مورد نظر ابوحنیفه روایتها مختلف است که آیا این خروج مستحب است یا واجب؟ و غالب اهل سنت با آن مخالفت ورزیدهاند به استناد به احادیث صبر بر والیان تا زمانی که اقرار به کفر نکردهاند و سایر نصوص با وی مخالفت کردهاند. وقتی اهل سنت آثار خروج بر سلاطین را دیدند رأیشان در مورد ترک خروج بر سلاطین ثابت شد. نگا: منهاج السنة ۲/۲۴۱. و نگا: تفصیل دلایل هر کدام و بررسی در کتاب «الإمامة» از الدمیجی ۵۴۸-۵۰۲. [٩۶۸] المعلمی میگوید: «مسلمانان خروج را تجربه کردند و چیزی غیر از شر از آن ندیدند. مردم بر عثمانس شوریدند به زعم اینکه آنها بر حق هستند. سپس اهل جمل بر رؤسایشان خروج کردند و بیشتر آنها خواهان حق بودند. و نتیجه آن مواجه بود و چیزی بود که خلافت نبوت را منقطع کرد. و دولت بنی امیه را تأسیس کرد پس مصیبتی که نباید بر سر حسین بن علی میآمد، آمد. سپس اهالی مدینه شورش کردند و واقعه حره پیش آمد. پس قاریان همراه ابن اشعث شوریدند و آنچه که نباید پیش میآمد، آمد. سپس قضیه زید بن علی پیش آمد و رافضیان او را مجبور کردند که از ابوبکر و عمر تبری جوید و او خودداری کرد و سپس او را خوار کردند و... و نصوصی که قائلین به منع خروج و قائلین به جواز آن بدان استناد کردهاند معروف است. و محققان میان این نصوص جمع بستهاند. به طوری که اگر مفاسد خروج علیه حکومت کمتر از مزایای آن باشد جایز است و گرنه جایز نیست، و این یک نظر اختلافی در میان مجتهدان است. منهاج السنة النبویة ۲/۲۴۱، التنکیل، المعلمی ۱/٩۴.
عصری است که موسوی آن را «عصر تخریب و ویرانی» نام نهاده است. چون موسی معتقد بود که مفهوم امامت به عقیدهای تغییر شکل داد که مفاهیم جدیدی در آن وارد شدهاند از جمله:
۱) امامت یکی از اصول دین است و جز با اعتقاد به آن ایمان کامل نمیشود.
۲) امامت مانند نبوت است. پس باید در هر دورهای امامی جانشین نبی باشد که وظایف او را انجام بدهد.
۳) امامت یا با نصی از طرف خداوند متعال و بر زبان پیامبر ج تعیین میشود، و یا از طریق تعیین امام پیشین، و تعداد امامان دوازده نفر است.
۴) امامت (به معنای خلافت) با گزینش و انتخاب مردم نیست.
۵) ممکن است که امام حاضر یا غایب باشد.
۶) امام، معارف و احکام الهی را از طریق نبی یا امام یا به وسیله نیروی قداستی که خداوند در وجود او نهاده است، الهام میگیرد.
٧) امام خطا و اشتباه نمیکند و احتیاجی به دلایل عقلی یا فهماندن معلمان نیست.
۸) ائمه ولی امری هستند که خداوند به اطاعت از آنها امر کرده است. بنابراین امر آنها امر خداوند، و نافرمانی از آنها، نافرمانی از خداوند است. و کسی که از آنها روی بگرداند، از رسول روی گردانیده، و کسی که از رسول روی بگرداند، از خدا روی گردانیده است.
٩) کسی که بمیرد و امام زمان خود را نشناسد بر جاهلیت مرده است.
این صفات نهگانه امامت در بیان موسوی میرساند که اینها در مفهوم تشیع تغییر ایجاد کردند [٩۶٩].
موسوی تاریخ شروع جمع میان رهبری سیاسی و رهبری معنوی امت را اوایل قرن چهارم هجری میداند. یا دورانی که شیعه اصطلاحاً آن را غیبت کبری مینامند [٩٧۰].
[٩۶٩] نگا: الصرخة الکبری، ۵۴. [٩٧۰] المتآمرون علی المسلمين الشيعة/المقدمة.
دکتر موسوی بیان میکند که مفهوم امامت جدید آثار خطرناکی را در امت به وجود آورده است که مهمترین آنها:
موسوی معتقد است که عقیده امامیه در منصوصبودن امامت و عصمت و قداست آنها نخستین علامت جدایی شیعه و سنی است. مخصوصاً صاحبان عقیدهای که دورانی را به تصویر میکشیدند که مخالفان شیعیان اولیه خواستار بازگشت به دوران سلف صالح بودند. چون دوران آنها سخت و تاریک بود. و افراد برجسته این تفکر به نفاق و ارتداد محکوم میشدند و اکثریت در مقابل این افکار گمراه موضع دشمنانه گرفتند.
موسوی بیان میکند که عقیده منصوص بودن امام و جمع میان دو رهبری (سیاسی و معنوی) شیعه را در گذرگاه تنگ و تاریک و مملو از انحرافات انداخت که اولین آنها طعن و سرزنش صحابه بود، به این دلیل که آنها با منصوص بودن امام مخالفت کردهاند و سپس عصمت و تقدیس افراطی بود که منجر به غلو میشد [٩٧۱].
همچنین موسوی استفاده از تقیه را در تحلیل دیدگاهها و سخنان ائمه افراط دانسته است. که این نیز از آثار عقیده منصوصبودن است. که این عقیده آنها را به تفسیر هر کار و سخن هر کدام از ائمه که مخالف تفکر نص الهی بر امامت باشد را به حساب تقیه میگذارند و آن را به تقیه تفسیر میکنند. تا جایی که تقیه و این تعییرات بد در مذهب بُعد زیادی دارد [٩٧۲],
و بالاخره: میتوانیم افکار موسوی را در مورد تفکر امامت به صورت زیر خلاصه کنیم:
۱) معتقد است که امامت شرعی همان منزلت معنوی است، نه سیاسی.
۲) خلافت با شورا تعیین میشود، نه با نص.
۳) خلافت برای مفضول نیز منعقد میشود هر چند که افضل نیز وجود داشته باشد.
۴) علیس از بیعت با ابوبکرصدیقس تأخیر کرد و سپس با میل خود و بدون اکراه با وی بیعت کرد.
۵) تأخیر علی از بیعت با ابوبکر(س) به خاطر حق فردی و اختیاری است که اسلام در اصل آزادیها به آن تکلیف کرده است.
٧) تشیع در عهد ائمه فقط به معنای برتربودن علی به خلافت است، و خلافت به شورا منتهی میشود.
۸) شورشهای داعیان با خروج حسینس شروع شد که به خاطر مطالبه چیزی بود که مسلمانان زمان پیامبر ج و خلفای چهارگانه داشتند.
٩) مفهوم جمع میان رهبری سیاسی و علمی از دیدگاه امامیه در ابتدای قرن چهارم شروع شد و عباسیان و آل بویه و بعضی از علمای مذاهب در این وضعیت مشارکت داشتند.
۱۰) انحراف شیعه در مفهوم امامت منجر به کنارهگیری گروه بزرگی از تأیید کنندگانش شد و باعث ورود بدعتهای بسیاری در مذهب امامیه شد.
اینها خلاصه تصور موسوی از امامت در عهد ائمه و بعد از آن بود. والله اعلم.
[٩٧۱] همان ۱۴۲-۱۴۱. [٩٧۲] منبع سابق ۱۴۰-۱۳٧.
دکتر موسوی معتقد است - همچنان که شیعه امامیه معتقدند - که محمد بن حسن عسکری در زمان حیات پدرش به دنیا آمده است و او همان مهدی موعود غایب است.
موسوی مانند امامیه معتقد است که محمد بن حسن به مدت شصت و پنج سال از دیدگان مردم مخفی بود، که این دوره از دیدگاه شیعیان «غیبت صغری» نام دارد و مهدی در این دوران از طریق بعضی اشخاص ارتباط داشت که به این اشخاص «نواب» اطلاق میشد [٩٧۳].
علاوه بر این موسوی نظر عجیبی را در مورد غیبت کبری بنا نهاد و آن دورهای بود که گروهی از امامیه معتقد بودند که مهدی در سال ۳۲٩ه از طریق نایب چهارمش (علی بن محمد سیمری) روز ورودش را اعلام کرده است که این نائب کاغذی را به مردم نشان داد که با نام مهدی امضاء شده بود و در آن آمده بود که: «غیبت کبری اتفاق افتاده است و بعد از این تا زمانی که خداوند اجازه ندهد ظهوری وجود نخواهد داشت، و اگر بعضی از پیروان من ادعا کردند که مرا دیدهاند، ادعای دروغ محض است و توانایی و قدرت فقط از آنِ پروردگار عظیم و بلند مرتبه است» [٩٧۴].
موسوی ادعای غیبت کبری را در مورد طعن و سرزنش قرار میدهد و معتقد است که اعلام غیبت کبری دسیسهای علیه مهدی بوده است تا او را از مردم دور کنند و نقش و اثر او را خنثی کنند [٩٧۵].
در مورد امکان پیروزی این دسیسه موسوی میگوید که او معتقد است که مهدی بشری از افراد بشر است و قدرت خارق العاده ندارد و در هیچ یک از تدابیر هستی نمیتواند دخالت کند و هر دسیسهای میتواند علیه او موفق شود و اسیر آن باقی بماند. جایگاه وی مانند علی است که دسیسه ترور علیه او موفق شد، یا مانند حسین که شهید شد [٩٧۶].
موسوی میگوید که نتیجه این دسیسه این است که شیعه امامیه هرکس را که ادعای ملاقات با امام را بکند، ادعایش را تکذیب میکند ولی او ایمان دارد به اینکه عدهای او را بدون قرار دیدهاند و کسی که او را دیده تا موقعی که از او جدا نشده، او را نشناخته است.
[٩٧۳] المتآمرون علی المسلمين الشيعة ۱۰۵. [٩٧۴] الشیعة و التصحیح ۶۱. [٩٧۵] نگا: المتآمرون علی المسلمين الشيعة، ۱۰۶،٩۳. [٩٧۶] نگا: منبع سابق ۱۱۱.
موسوی میگوید کسانی از امامیه که به نظریه غیبت کبری باور دارند در خطای آشکاری هستند که عبارت است از:
نخست: اعتماد و تکیه بر روایتی که متواتر نیست. سپس در تعامل با این روایت مثل یک روایت متواتر رفتار میکنند [٩٧٧].
دوم: تناقض؛ به طوری که شیعیان امامیه همگی اتفاق نظر دارند که ادعای دیدن امام بعد از غیبت کبری دروغ است. ولی در همان وقت بسیاری از برگزیدگان آنها اثبات میکنند که بعد از غیبت کبری مهدی را دیدهاند، ولی اینها نیز همگی بر دو امر توافق دارند:
الف) این دیدارها هیچ ارزش فقهی نداشته است.
ب) کسی که ادعا کند که مهدی را شناخته است در همان حالی که با او بوده است، دروغ میگوید. و این همان چیزی است که موسوی آن را تناقض مینامد.
مهم این است که بدانیم موسوی معتقد است که مهدی زنده و مخفی است و ممکن است که بعضی از مردم بدون محدودیت او را ملاقات کنند. و نظریه غیبت کبری دسیسهای برای عزل و برکناری وی بود. و از اینجا باب تمسخر و شوخی به محبان اهل بیت باز میشود [٩٧۸].
موسوی از امکان زندهماندن مهدی در طول این دوره دفاع میکند، و بیان مینماید که این امر از لحاظ شرعی و عقلی جایز است، و در چارچوب غیب وارد میشود، و به تداوم زندگی نوح برای سالهای زیادی استدلال میکند.
در حقیقت افکاری که موسوی سعی کرده است در مورد مهدی بیان کند وصف «ناهنجاری» و «ناپیوستگی» در مورد آن صدق میکند. چون او امامیه را سرزنش میکند که در اثبات غیبت کبری بر روایت غیر متواتر تکیه کردهاند، و او معتقد به ولادت مهدی و زندهبودن وی است، بدون اینکه دلیل متواتری را بیان کند. همچنین او شیعه امامیه را به تناقض در اقوالشان در مورد امکان ملاقات با مهدی و عدم شناخت وی جز بعد از ملاقات وصف میکند، حال آنکه خود میگوید امکان ملاقات با او و استفاده از او وجود دارد، بدون اینکه بیان کند چه کسی او را دیده و از او استفاده کرده است.
همچنین او از وقوع دسیسه عزل مهدی از طرف بعضی از همپیمانان سخن میگوید. هر چند کسی به او بگوید: که چرا از دسیسه ادعای ولادت او در اصل و از طرف سودجویان سخن نمیگویی؟
[٩٧٧] نگا: منبع سابق ، ۱۰۶. [٩٧۸] نگا: الشیعة والتصحیح ۶۳-۶۲.
عقیده عصمت ائمه از دیدگاه امامیه یکی از امور مسلّم است. و از دیدگاه موسوی از جمله عقایدی است که بعد از عصر ائمه داخل در مفهوم امامت شده است [٩٧٩].
در همان حالی که امامیه عقیده عصمت را یکی از فضایل ائمه میدانند، در مقابل موسوی را میبینیم که عصمت را اینگونه توصیف میکند. «عصمت در حق امام نقص است و اصلاً قابل ستایش نیست». سپس موسوی نقص آن را بیان میکند و میگوید: «تفسیر عصمت از نگاه شیعه یعنی ائمه از زمان ولادتشان تا زمان مرگشان به اراده خداوند مرتکب معصیت نمیشوند و این یعنی فقدان اراده آنها در تفضیل خیر و شر است. و من در این امر هیچ فضیلتی نمیبینم که نزد خداوند برای شخص نوشته شود. چون او قادر به انجام عمل بد و شر نیست چون یک اراده خارج از ذات خود دارد» [٩۸۰].
همچنین موسوی میگوید که امامیه اگر میگویند که ائمه به خاطر کمال نفسانی و دارابودن ملکه اخلاقی قوی یا تقوای زیاد مرتکب گناه نمیشوند، این یک سخن معقولی است هر چند که این ویژگی به اشخاص محدودی اختصاص ندارد. بلکه این «صفتی است که هر انسانی اگر خود را به آن ملتزم کند و حدود خداوند را رعایت کند و اوامر و نواهی او را رعایت کند، میتواند به آن برسد» [٩۸۱].
موسوی بیان میکند که قرآن چنانچه در مورد یوسف ؛ صحبت میکند به طور واضحی دلالت بر طبیعت بشری انبیاء میکند [٩۸۲].
[٩٧٩] نگا: الصرخة الکبری ۵۴. [٩۸۰] الشیعة والتصحیح ۸۲. [٩۸۱] منبع سابق. [٩۸۲] نگا: الشیعة و التصحیح ۸۲. منظور موسوی از داستان خداوند در مورد یوسف÷ این است که علاقه او به آن زن دلالت میکند بر اینکه او بشری است که میتوان هر آنچه را که به بشر نسبت داده میشود به او هم نسبت داد و چنین است سرزنش کردن، ولی خداوند متعال او را از آن کار منصرف کرد.
موسوی از عقیده بازگشت امامیه بحث میکند و امور زیر را بیان میکند:
نخست: عقیده بازگشت تمام ائمه از عقایدی است که بعد از عصر ائمه ظاهر شد. به طوری که طبیعت ساده و بیغل و غش عوام و گرایش به افکار افراطی و دور از منطق رواجِ امثال این تفکر را سهل نمود [٩۸۳].
دوم: عقیده بازگشت از جانب اکثر علمای مذهب بوده است، فقط بعضی از اعلام مذهب این عقیده را تأیید نکردهاند. مانند محمد حسین آل کاشف الغطاء که موسوی سخن او را در مورد بازگشت آورده است که میگوید: «این نظریه به اندازه چیدن ناخن ارزش ندارد» [٩۸۴].
سوم: موسوی معتقد است که این عقیده هیچ تأثیر عملی یا سیاسی یا اجتماعی یا اقتصادی در حیات انسان شیعی ندارد، جز یک چیز و آن اینکه وفور شکست صف اسلام با امثال چنین خزعبلاتی که بیانگر؛ بازگشت ائمه و بازگرداندن دشمنان آنها به وسیله خدا جهت انتقام، میباشد. و امثال چنین احادیثی که موسوی در مورد آنها میگوید: «تمام احادیثی که از این نوع هستند، جز شعلهورکردن آتش فتنه و ضرر به وحدت اسلامی تأثیری ندارند. و تمام پدیدههای الفت و نزدیکی را از بین میبرد». [٩۸۵]
به طور خلاصه موسوی به عقیده بازگشت ائمه باور ندارد - عقیدهای که اکثر امامیه بدان معتقد هستند - و آن را از جمله اموری میداند که بعد از عصر ائمه وارد تشیع شده است.
[٩۸۳] نگا: الشیعة و التصحیح ۱۴۳. [٩۸۴] الصرخة الکبری ۱۱۲. و نگا: اصل الشیعة وأصولها ۵۴. [٩۸۵] الشیعة و التصحیح ۱۴۳.
موسوی در نگاهش به صحابه، دیدگاه مخالف جمهور شیعیان امامیه را دارد. همچنان که بیان کردیم جمهور امامیه به طعن اصحاب پیامبر ج پرداختهاند و حتی بعضی از آنها - جز عده کمی - حکم به ارتدادشان دادهاند.
ولی دکتر موسوی بیان میکند که این امر چنانکه صاحبان این عقیده میگویند، نیست. بلکه نقیض آن است. بنابراین موسوی موضوع صحابه را از چند جهت نگاه میکند:
از دیدگاه موسوی پیامبر ج توانست پیروزی بزرگی را در تاریخ محقق کند آنگاه که جامعه عظیمی بنیان نهاد، نه افراد مشخصی را، آنچنان که تفکر امامیه از خلال روایتهای دروغین برداشت میکند.
در این مورد موسوی میگوید: «پیامبر ج به رفیق اعلی پیوست و بعد از او امتش از اوامر و نواهی او اطاعت میکردند. در کمتر از سی سال بعد از وفات پیامبر ج دعوتش به دیوار چین رسیده و پرچمش در نصفی از جهان تکان میخورد. و سرزمینها و مناطقی در زیر پرچم او قرار گرفتند که رسیدن به آنها نوعی خیال بود» [٩۸۶].
[٩۸۶] المتآمرون علی المسلمين الشيعة ۱۸.
موسوی دوران خلفا را دورانی میداند که در آن عدالت و صلاح تجسم یافت. به گونهای که این روش در امت بعد از وفات پیامبر ج در زندگی خلفا به طور شایستهای شکل گرفت. و جاهایی از سیره و عطرتشان گواه این مدعا میباشد [٩۸٧].
[٩۸٧] المتآمرون علی المسلمين الشيعة ۲۵، ۲۸. يا شيعة العالم استيقظوا ۵٧.
موسوی از تصویر تابناکی که قرآن برای اصحاب رسول الله ج ترسیم کرده است سخن میگوید و بیان میکند که: در قرآن تصویر درخشانی از این گروه برگزیده از امت محمد ج وجود دارد، یعنی هر کلمه آن صفا و خلوص و جلال و شکوه و اخلاص صحابه و از جانگذشتگی و دفاع از اسلام و رسول الله ج را در آن عصر میرساند. همراه با هم این آیه را میخوانیم:
﴿مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡۖ تَرَىٰهُمۡ رُكَّعٗا سُجَّدٗا يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗاۖ سِيمَاهُمۡ فِي وُجُوهِهِم مِّنۡ أَثَرِ ٱلسُّجُودِۚ ذَٰلِكَ مَثَلُهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِۚ وَمَثَلُهُمۡ فِي ٱلۡإِنجِيلِ كَزَرۡعٍ أَخۡرَجَ شَطَۡٔهُۥ فََٔازَرَهُۥ فَٱسۡتَغۡلَظَ فَٱسۡتَوَىٰ عَلَىٰ سُوقِهِۦ يُعۡجِبُ ٱلزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ ٱلۡكُفَّارَۗ وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ مِنۡهُم مَّغۡفِرَةٗ وَأَجۡرًا عَظِيمَۢا٢٩﴾ [الفتح: ۲٩].
«محمد ج فرستاده خداست; و کسانى که با او هستند در برابر کفار سرسخت و شدید، و در میان خود مهربانند; پیوسته آنها را در حال رکوع و سجود مىبینى در حالى که همواره فضل خدا و رضاى او را مىطلبند (تا آنان را به بهشت وارد نماید); نشانه (اطاعت) آنها (از خداوند) در صورتشان از اثر سجده (و عبادت) نمایان است مراد این است که اثر عبادت و صلاح و اخلاص برای خداوند متعال، بر چهره مؤمن آشکار میشود; این توصیف آنان در تورات و توصیف آنان در انجیل است، همانند زراعتى که جوانههاى خود را خارج ساخته، سپس به تقویت آن پرداخته تا محکم شده و بر پاى خود ایستاده است و بقدرى نمو و رشد کرده که زارعان را به شگفتى وامىدارد; این براى آن است که کافران را به خشم آورد، (یعنی: حق تعالی مسلمانان را بسیار نیرومند میگرداند تا مایه خشم و غیظ کافران گردند، ولى) کسانى از آنها را که ایمان آورده و کارهاى شایسته انجام دادهاند، خداوند وعده آمرزش و اجر عظیمى (که بهشت است) داده است. (البته این مثل، شامل صحابه رسول الله ج وش و همه کسانی از افواج ایمان و لشکریان اسلام در گذار عصرها و نسلها میشود که نقش قدمشان را دنبال، و بر راه و روش ایشان رهرو باشند)».
موسوی میگوید که علیس به گونهای اصحاب پیامبر ج را ستوده است که با آنچه که بسیاری از امامیه به طعن و سرزنش آنها میپردازند جمع نمیشود.
موسوی از علیس نقل میکند که میگوید: «من یاران محمّد ج را دیدهام، کسى از شما را مانند آنان نمىبینم، اصحاب آن حضرت ژولیده موى و غبارآلود بودند در حالى که شب را در سجده و قیام به صبح مىرساندند، گاه پیشانى و گاه صورت در پیشگاه حق به زمین مىنهادند، از یاد معاد گویا بر روى شعله آتش ایستاده مضطرب و پریشان بودند، پیشانى آنان از طول سجود مانند زانوى بز پینه داشت. چون یاد خدا مىشد دیدگانشان چنان اشک مىریخت که گریبانشان از گریه تر مىشد، و همچون درخت که روز تندباد مىلرزد از ترس عذاب و امید ثواب به خود مىلرزیدند» [٩۸۸].
موسوی در اینجا میگوید: اگر علیس صحابه را مخالف نص الهی - چنانکه امامیه ادعا میکنند - میدانست آنها را نمیستود. مخصوصاً وقتی این امر مرتبط با شریعت و مصالح دین باشد که به خاطر آن کشته دادند و جان و مال خود را در راه نشر آن و دفاع از آن پرداختند [٩۸٩].
موسوی معتقد است که بزرگترین دلیل اینکه امامیه اصحاب پیامبر ج را جرح و طعنه میزنند روایتهای دروغین منتشر در کتابهای این مذهب است. و آنچه که در جعل این روایات سهیم است، کلام بسیاری از دروغگویان میباشد، و سپس نقل این روایتها توسط بسیاری از اشخاص برجسته مذهب در کتابهایشان بدون بررسی آنها دلیل دیگر آن میباشد.
بنابراین موسوی در دعوت خود به اصطلاح به غربال کردن کتابها از این گونه احادیث دعوت میکند که آنها را بزرگترین عامل جدایی مسلمانان میداند.
موسوی به عنوان مثال به کتاب «بحارالأنوار» مجلسی مثال میزند و این کتابی است که موسوی در مورد آن میگوید: این اثر جامع از جمله اثراتی است که در حقیقت از لحاظ نفع و ضرر جزء بیشترینها میباشد. در همان حالی که در برگزیده میراث علمی غنی بود و محققان و علما از آن کمک میگرفتند. همچنین شامل عقاید خطرناک و دیدگاههای رکیکی است که به وحدت اسلامی بزرگترین ضرر را میرساند».
سپس موسوی میگوید از بزرگترین جنبههای تخریبی در اثر جامع بحارالأنوار «تأکید بر طعن و جرح خلفای راشدین و در بعضی جاها به صورت خیلی تند میباشد. امری که تاجران قومگرای کینهتوز از آن به عنوان فرصتی جهت ایجاد دشمنی میان شیعه و سنی استفاده میکنند» [٩٩۰].
در خلال آنچه که گذشت در مییابیم که موسوی نظر منصفانه و منطقی را نسبت به صحابه بیان میدارد. او به پیروزی پیامبر ج اقرار میکند و به تلاشهای او که ثمرهاش نسلی بود که باعث نشر اسلام به اقصی نقاط دنیا بود، اقرار میکند، و نسبت به صحابه منصفانه بیان میکند که میان آنها و منافقین تفاوت وجود داشته است، و به فضیلت آنها که در قرآن آمده است اقرار کرده است، و به جهاد و انتشار دین توسط آنها اعتراف کرده است. از طرف دیگر موسوی نظر منطقی خود را در مورد صحابه بیان میکند و میگوید که این دین در طول سالهای اندکى بعد از وفات پیامبر ج انتشار نمییافت اگر که خلفا مرتد و صحابه منافق و مؤمنان آن طبق آنچه که امامیه میگویند، کم باشند.
[٩۸۸] الشیعة والتصحیح ۳۲. [٩۸٩] نگا: منبع سابق. [٩٩۰] منبع سابق۸٧-۸۶.
از جمله امور عجیب این است که مسلمان میان نظر فرقه امامیه و سایر فرقههای اسلامی در مورد صدر اول اسلام تفاوتهای بسیار ببیند.
در حالی که عامه فرقههای اسلامی متفق هستند که این دوره، الگوی درخشان و بارز بعد از پیامبر ج بوده است، فرقه امامیه را میبینیم که تصویر این دوره را به تصویر خیانت و ارتداد و نفاق منحرف میکنند. و موسوی بیان کرده است که زدودن غبار از گذشته و نشان دادن حقیقت آن به داوری در مورد بسیاری از بلاهایی که مسلمانان کشیدهاند و تفرقه و اختلاف آنها کمک میکند. و میگوید: «این غبار بر زندگی فکری و اجتماعی ما شیعیان امامیه به شدیدترین وجه آشکار شده است و از سایر مذاهب بیشتر میباشد. چون راویان حدیث ما و کتابهای سیره ما در ارائه گذشته ما بدعتها و فتنهها و چیزهای عجیبی را وارد کردهاند و تا زمانی که ما زنده هستیم تاوان ضربه سنگین آن را باید پس بدهیم» [٩٩۱].
سپس موسوی توضیح میدهد که منظورش از این دوره «دوره رسول اکرم ج و دوره سلف صالح تا زمان بیعت امام حسن با معاویه میباشد».
سپس در مورد این عصر میگوید: «این عصر ذاتاً دارای یک ارزش اجتماعی و اخلاقی است که منجر به پاکترین صورت تمدن انسانی در سایه تعالیم قرآن و سیره رسول ج منجر شد، ولی عصر خلافت را غبار راویان و صاحبان سیره بدمنظر کردند و همچنین عدم گنجایش عصری که عظمت آن نسل را تا به امروز درک نکرده است، آن را بدمنظر کرده است» [٩٩۲].
همچنین موسوی نظر خود را درباره معاویهس و یزید و افراد بعد از او - که به استبداد توصیفشان کرده است - بیان میکند.
و این به معنای پاک کردن امت از وجود مادی و علمی و فرهنگی آنها نیست و به طور کلی آنها مرتد نیستند بلکه همچنان که میگوید: «پناه بر خدا اگر چنین بگوییم، اسلام بعد از فتح اندلس به مرزهای فرانسه رسیده و در دوره خلافت عباسی امت به اوج شکوه خود رسید، و بغداد محل تمدن مادی و علمی و فرهنگی بزرگ این عصر بود. و سلاجقه بر سرزمینهای بسیار گستردهای حکومت میکردند. بنابراین مسلمانان در خلال تعلیمات اسلام به علم و فرهنگ انسانی خدمت بزرگی کردند و چرخهای معرفت و تمدن انسانی را به جلو بردند...» [٩٩۳].
به طور خلاصه موسوی معتقد است که صدر اسلام شاهد تمدنی اجتماعی و فرهنگی و اخلاقی است که توسط کسانی که آنها را «نسل عظیم» مینامند، رشد یافته است. ولی او معتقد است که این روایتهای مشکوک سعی در نابودی این عمل بزرگ دارند و این چیزی است که گروهی از امامیه به آن باور دارند [٩٩۴].
همچنین موسوی حقیقت مهمی را بیان میدارد و آن تفسیرهای اشتباه بعضی از وقایع تاریخی است که منتج به تصور اشتباه بسیاری از مسلمانان میشود. و موسوی به حادثه جمل مثال زده است که میگوید: ناظرین به این واقعه مسلمانانی هستند که از دو خط متناقض خارج نمیشوند. گروهی عایشه امالمومنین(ل) و همراهانش را مجرم میدانند و تا به حال برای او استغفار نکردهاند، و این گروه شیعه امامیه هستند. و گروه دیگری که میگویند عایشه اجتهاد کرده است و اجتهاد وی اشتباه بوده است، و این گروه اکثر اهل سنت هستند. ولی موسوی از امتی تعجب میکند که همچنان به علت این حادثه متفرق شدهاند در حالی که امام علیس - صاحب حق در این واقعه - نتیجه جنگ را در یک روز به پایان رساند و با احترام شایسته با امالمومنین رفتار کرد و به بازگرداندن او با احترام به مدینه امر کرد.
همچنین دیدگاه نگرانکننده خود را در مورد طلحه و زبیر(ب) بیان میکند وقتی که طلحه را کشته شده دید، گفت: «ای ابا محمد در اینجا غریبى. ولی به خدا سوگند بدم میآید از اینکه قریش را در زیر ستارهها کشته ببینم» [٩٩۵].
و هنگامی که قاتل زبیر شمشیر زبیر را نزد علی آورد. علیس گفت: «شمشیری که بارها پریشانی را از چهره پیامبر ج زدوده است و سپس گفت: از رسول الله ج شنیدم که فرمود: «قاتل ابن صفیه در جهنم است» [٩٩۶].
موسوی در حادثه جمل دیدگاهها را برای امت در تعامل با مخالفان مییابد. به گونهای که علی به عنوان برادری با برادران خود به اصلاح و نصیحت رفتار کرد. ولی موسوی فراموش کرده است که بگوید عایشه و همراهانش خواهان قتل علی و همراهانش نبود، بلکه میخواست قاتلان عثمان را به وی تسلیم کنند تا از آنها قصاص بگیرد. و علی و طلحه و زبیر و عایشهب همگی بر آرامکردن این فتنه توافق داشتند تا بتواند امت را موحد کنند. ولی قاتلان عثمان دریافتند که آنها بانی این اتفاق بودهاند، شروع به جنگ و فتنهانگیزی کردند بدین ترتیب واقعه جمل اتفاق افتاد [٩٩٧].
و این امر در حالی اتفاق افتاد که آنها همگی فقیهان آگاهی بودند به گونهای که مسأله را به طور دقیق تصور کرده و به کمترین مفسده آن حکم میکردند. همچنان که از جواب دادن علی پیداست وقتی که ابوسلامه دالانی در کوفه از او پرسید که آیا این گروه دلیلی دارند وقتی که خواهان خون عثمان هستند. و وقتی که اراده خداوند اینگونه بوده است؟ علیس جواب داد؛ آری پرسید آیا تو برای تأخیرت(تأخیر در قصاص قاتلان عثمان) دلیلی داری؟ علیس گفت: «آری وقتی چیزی دیده نشود حکم دادن در مورد آن باید بنابر احتیاط و نفع عمومی باشد». ابوسلامه گفت: اگر ما و شما دچار چنین آزمایشی شدیم چگونه است؟ علی گفت: «امیدوارم که انسانهای پاک دل ما و شما وقتی کشته شدند وارد بهشت شوند» [٩٩۸].
همچنین علی به حکم دقیقش اشاره کرده است، هنگامی که به طلحه و زبیر گفت: «چیزی که شما را به آن میخوانم از اقرار این گروه - قاتلان عثمان - شر است و این امر از شر آنان بهتر است – یعنی از شر تفرقه و جنگ – و احکام میان مسلمانان با منفعت عمومی و احتیاط انجام میشود [٩٩٩].
[٩٩۱] الصرخة الکبری ۱۴۱. [٩٩۲] منبع سابق. [٩٩۳] المتآمرون علی المسلمين الشيعة ۵۰-۴٩. [٩٩۴] يا شيعة العالم استيقظوا ۵٩. [٩٩۵] الصرخة الکبری ۱۴۳-۱۴۲. [٩٩۶] همان ۱۴۳. نگا: داستان آن در شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید ج۱ ص۲۳۱-۲۳۶ و ج۲ ص۱۶٧. [٩٩٧] نگا: تاریخ الطبری ۳/۸۵۲. [٩٩۸] منبع سابق۳/۸۵۳. [٩٩٩] منبع سابق.
موسوی معتقد است که ضربه زدن به بدن و سینهزنی و زنجیرزنی و قمهزنی از زشتترین بدعتهایی است که همچنان جزئی از مراسم سالگرد شهادت حسین و سایر عزاداریهایی است که شیعه امامیه درست کردهاند [۱۰۰۰].
همچنین موسوی بیان کرده است که این امر یکی از نشانههای بد جلوهدادن اسلام در دیدگاه غربیها میباشد. که این امر بهانهای به دست رسانههای غربی داده است که با آن بتوانند صورت اسلام را زشت جلوه بدهند و توجیهات آشکاری برای استعمار این ملتها بیاورند تا آنها را به پیشرفت و مدنیت برسانند [۱۰۰۱].
بالاخره موسوی معتقد است که این نشانههای بدعت از امور ناقض کرامت انسانی است که اسلام مسؤولیت آن را به عهده گرفته است [۱۰۰۲].
و بنابراین از بعضی شخصیتهای برجسته شیعه چنین بدعتهایی تحریم شده است [۱۰۰۳].
[۱۰۰۰] الشیعة و التصحیح ٩۸. [۱۰۰۱] همان ۱۰۰. [۱۰۰۲] نگا: يا شيعة العالم استيقظوا، ۵۳. [۱۰۰۳] همان، ۲۰٧.
مخالفان افکار موسوی - در زمان خودش - اکثریت شیعه را در بر میگرفتند و بسیاری از علمای مذهب شیعه و عوام احساساتی به جرگه مخالفانش پیوستند.
مثلاً دکتر «علاءالدین سید امیر قزوینی» در کتاب خود «مع الدكتور موسی الموسوي في كتاب الشیعة والتصحیح» چنین دیدگاهی داشته است.
قزوینی افکار موسوی را بررسی کرده است و خیلی تلاش کرده است که آنها را رد کند و هدفش براندازی و اسقاط موسوی و افکار وی بوده است. همچنین قزوینی در اینکه موسوی به درجه اجتهاد رسیده باشد، شک کرده است. چون از ضعف زبان موسوی سخن گفته است و سعی کرده است که دلایل موسوی را ضعیف بشمارد.
ولی دکتر قزوینی - همچنانکه برای خواننده پیداست - از فرورفتن در قضیه خطرناکی که موسوی مطرح کرده است، خودداری ورزیده است و آن ظاهر بودن غلو در مذهب امامیه، و مشروعیت طلب حاجت از غیر خداوند است. در حالی که قزوینی فقط در دو سطر به این مطلب مهم اشارهای گذرا کرده است [۱۰۰۴]. با وجود اینکه لازم بود قزوینی به بیان این مسأله اهتمام بورزد. چون اختلاف در این مسأله از اختلاف در مسأله امامت و عصمت و امثال آن مهمتر است.
واکنش دکتر موسوی کنایههایی است که در بسیاری از جاهای کتابش به قزوینی زده است و مدعی است که قزوینی از یک خانواده یهودی الاصل آمده است [۱۰۰۵]. همچنین موسوی از پاسداری و دفاع قزوینی از بقای این بدعتها تعجب میکند، بدعتهایی که هزینه آن را جز شیعه کسى دیگر نمیپردازند، و جز گروه کمی از آن سود نمیبرند [۱۰۰۶].
آنچه که مهم است این است که قزوینی و موسوی با متهم کردن همدیگر و طعنه زدن به هم از موضوع خارج شدهاند. چون طعنه زدن به اصل و نژاد آدمی اشتباه است، چون هر چند که یهودی بودن قزوینی ثابت شود، این طعنهزدن به او مخالف موضوع و روحیه علمی است، جدای از اینکه مخالف یک اصل شرعی میباشد که به حرمت طعنهزدن به نسب دلالت میکند، و آن را از کارهای جاهلی میداند. و این روشی است که – متأسفانه - بعضیها در رد مسایل علمی به کار میبرند. موسوی فقط حق داشت که نظر خود را در مورد دلایل قزوینی و روش استدلالی او بدهد. والله اعلم.
[۱۰۰۴] نگا: کتاب مع الدکتور موسی الموسوی في کتاب الشيعة و التصحيح، القزوینی ص ۳۵۱. [۱۰۰۵] نگا: يا شيعة العالم استيقظوا ۴۶. [۱۰۰۶] نگا: الصرخة الکبری ۱۳۰.
در مقابل مخالفان موسوی - که اکثریت را تشکیل میدهند - دیگر گروهها موافق دعوت و دیدگاه موسوی هستند.
موسوی بعد از انتشار کتاب «الشیعه والتصحیح» با نامههای زیادی مواجه شد که در بردارنده تأیید و خوش آمد زیادی بود که بعضی از آنها به درجه تعریف و تمجید و حسن ظن رسیده بود [۱۰۰٧].
موافقان موسوی چه کسانی بودند؟
موسوی میگوید که اکثر موافقان او طبقه فرهنگیان و روشنفکران بودند [۱۰۰۸]. همچنین موسوی به وجود طبقه بزرگی در شیعه ایران اشاره کرده است که از موافقان افکار اصلاح و انقلاب فکر بودند، و در میان شیعیان پاکستان نیز موافقانی برای افکارش بودند [۱۰۰٩].
اصلاً چیز عجیبی نیست که طبقه روشنفکر موافق موسوی باشند. چون آنچه که او بدان دعوت میکرد نیاز به آزادی اندیشه و تعادل روحی و عاطفی داشت. و این چیزی بود که بسیاری از عوام شیعه توان آن را نداشتند - همان کسانی که عاطفه زیاد بر آنها غالب است - و در این میان بعضی از کشورها را که به فضای باز تفکر و روشنفکری معروف هستند، استثناء میکنیم مانند لبنان و بعضی از کشورهای غربی. و این چیزی بود که وجود طبقه بزرگی از روشنفکران و عوام که دعوت اصلاح او را در آن کشورها تأیید کردهاند، تفسیر میکند. والله اعلم.
[۱۰۰٧] نگا: منبع سابق ۵. [۱۰۰۸] يا شيعة العالم استيقظوا، ۴٧-۴۶. [۱۰۰٩] الصرخة الکبری، ۲۰.
در خلال آنچه که گذشت روشن شد که دکتر موسوی دعوت اصلاحی نیکویی را بنیان نهاد، و سعی کرد چیزهایی را که در مذهب اهل بیت(رحمهمالله) وارد شده است، پاک و تصفیه نماید.
ولی موسوی نیز خالی از اشتباه نیست و از بارزترین دیدگاههای وی امور زیر است:
موسوی موضع دشمنانه و سختی نسبت به معاویهس گرفته است. که در این امر به تهمتهایی تکیه کرده است که آنها را میتوان به صورت زیر خلاصه کرد:
۱) معاویه را به همکاری و هم پیمانی با هرکول روم در جنگ با علیس متهم کرده است. در مقابل اینکه هرکول پادشاهی را برای معاویه وراثتی کند و معاویه از جانب رومیها تأمین مالی میشد [۱۰۱۰].
۲) معاویه را به همکاری در قتل عثمان متهم کرد [۱۰۱۱].
۳) معاویه را متهم کرد که سیاست استبداد را تأسیس کرد و ارزشهای انسانی را در جامعه اسلامی نابود کرده است [۱۰۱۲].
۴) معاویه «شیعیان علی» را نابود کرد. همان کسانی که در مقابل سیاست استبدادی او ایستادند [۱۰۱۳].
۵) او امر به سب و دشنام علی بر منابر کرد [۱۰۱۴].
۶) او نظریه اطاعت از ولی امر مسلمانان را در خلال تألیف احادیثی در این امور بنیان نهاد [۱۰۱۵].
به طور خلاصه موسوی نسبت به معاویه دیدگاه کاملاً بدی دارد و گمان میکند که دیداری که میان معاویه و علی(ب) روی داد – همچنان که موسوی میگوید - «دیدار میان دو مدرس بود که در اصول و مبادی مخالف هم بودند: مدرسه اسلام که در ارزشهای انسانی و اهداف عالی آن تجسم مییابد، و همان مدرسه خلفای راشدین بود، و مدرسه استبداد که در نابودی ارزشهای انسانی و مبادی بلند آن تجسم مییابد» [۱۰۱۶].
برای اطلاع از آنچه که موسوی ذکر کرده است لازم است که خواننده گرامی به دو امر مراجعه کند:
نخست: دفاع از معاویهس به معنای تزکیه مطلق او نیست. و به معنای شرعیبودن تمام کارهای وی نیست. بدون شک معاویه در جایگاه خلفای راشدین نیست. نه از جهت مقام و فضیلت، و نه از جهت تجسم دوران خلافت. و او فقط متولی امر بوده است، و در میان صحابه کسانی بودهاند که از او بهتر باشند، مانند سعد بن ابی وقاص و حسن و حسین فرزندان علیس.
دوم: موسوی خود را مانند بعضی از پیشینیان امت میداند، از جمله محدثانی که به شیعه افراطی موصوف شدهاند. نه اینکه به رافضی معروف شده باشند، مانند محدث حافظ بن فضیل بن غزوان که ابوداود سجستانی در مورد او میگوید: «او یک شیعه دو آتشه بود»، و حافظ ذهبی توضیح میدهد که «آتشینبودن او علیه کسانی است که با علی جنگیده و منازعه کردهاند. در حالی که او شیخین (یعنی ابوبکر و عمر)ب را بسیار بزرگ میداشت [۱۰۱٧]، و ذهبی چیزهایی را که دلالت بر تعظیم عثمانس نیز بکند آورده است. و او میگوید: فرزندم را از شب تا صبح زدم تا بر عثمان رحمت بفرستد، ولی این کار را نکرد [۱۰۱۸].
و این حدیث را امام احمد منصفانه آورده است و گفته است: این حدیث حسن است در حالیکه راوى آن شیعی است. همچنان که ائمه ششگانه در کتابهایشان از او روایت کردهاند [۱۰۱٩].
بدون شک بر ما نیز واجب است که با موسوى بطور عدالت همراهى کنیم همچنانکه پیشینیان ما با امثال او چنین رفتار کردند.
[۱۰۱۰] نگا: المتآمرون علی المسلمين الشيعة، ۳۴-۳۱. [۱۰۱۱] نگا: منبع سابق، ۳۶. [۱۰۱۲] نگا: منبع سابق ، ۴۲،۳۸. [۱۰۱۳] نگا: منبع سابق، ۴۵. [۱۰۱۴] نگا: منبع سابق، ۴۸. [۱۰۱۵] نگا: منبع سابق، ۵۳-۵۲. [۱۰۱۶] منبع سابق، ۶۱. [۱۰۱٧] سیر اعلام النبلاء، ٩/۱٧۴. [۱۰۱۸] همان، ٩/۱٧۴. [۱۰۱٩] همان ٩/۱٧۴. مقدمۀ فتح الباری ۴۴۱.
موسوی در نقد معاویه و تهمتهایی که به او نسبت داده است بر دو منبع اعتماد کرده است:
۱) متن کتاب نهج البلاغه.
۲) تحلیلهای شخصی رویدادهای تاریخی.
اما تکیه او بر کتاب نهج البلاغه اشتباه بوده است. چون کتاب نهج البلاغه از لحاظ سند منبع موثقی نیست. چون گردآورنده آن شریف رضی بوده است که در قرن چهارم میزیسته است. و اسناد آن را هیچ وقت به طور متصل به امیرالمؤمنین علیس نرسانده است. بنابراین داعتماد کردن بر آن درست نیست. مثل دیدگاه موسوی درباره معاویه و تکیه او بر نهج البلاغه.
حافظ ذهبی(/) میگوید: «کسی که کتاب نهج البلاغه رضی را بخواند مطمئن میشود که او بر زبان علیس دروغ بسته است. چون در آن به ابوبکر و عمر(ب) صراحتاً ناسزا و فحش داده است. و در آن تناقضات و سخنان رکیک وجود دارد و در آن عبارتهایی وجود دارد که اگر کسی از صحابه قریشی و سایر آنها شناخت داشته باشد، مطمئن میشود که اکثر این کتاب باطل است» [۱۰۲۰].
اما تکیهکردن امثال موسوی بر اینکه معاویه هم پیمان روم بوده است تحلیل و پیشنهادی است که در بهترین حالت نیاز به دلیل تاریخی معتبر دارد.
[۱۰۲۰] ميزان الاعتدال ۳/۱۲۴.
۱) موسوی یک امر مهم را فراموش کرده است و آن اینکه دو نفر از خلفای راشدین در ولایت خود به معاویه اعتماد کردند. و موسوی نگفته است که معاویه در زمان آن دو بد بوده است. بلکه معاویه عامل بعضی از خلفای راشدین در سرزمین بسیار مهم شام بوده است. و این اصلاً با نظریه همکاری امویان با رومیها که موسوی از آن سخن میگوید، سازگار نیست.
۲) خیلی مشکل است که باور کنیم معاویه در قتل عثمانس دست داشته است. چون این یک ادعای بیدلیل است. و حالت معاویه مدام از خون خواهان (خواهان قصاص) عثمانس بوده است و چون هیچ یک از اهل شام با قاتلان عثمان مشارکت نداشتند، و اگر ترور و قتل عثمان در شام برنامهریزی شده باشد ما میگوییم که تعداد بسیاری کمی از اهل آنجا در این امر مشارکت داشتهاند. والله اعلم.
۳) مشخص نیست که معاویهس به سب علیس بر منابر امر کرده باشد، بلکه این کار از طرف خلفای اموی بعد از معاویه عرف شد، تا وقتی که عمر بن عبدالعزیز(/) این کار را متوقف کرد، و این عبارت را جایگزین آن نمـود:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ يَأۡمُرُ بِٱلۡعَدۡلِ وَٱلۡإِحۡسَٰنِ وَإِيتَآيِٕ ذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَيَنۡهَىٰ عَنِ ٱلۡفَحۡشَآءِ وَٱلۡمُنكَرِ وَٱلۡبَغۡيِۚ يَعِظُكُمۡ لَعَلَّكُمۡ تَذَكَّرُونَ٩٠﴾ [النحل: ٩۰] [۱۰۲۱].
۴) عقیده موسوی در اینکه اطاعت از ولی امر و صبر کردن در مقابل ظلم آنها تأسیس معاویه بوده است، در بردارنده یک اشتباه اصولی رد احادیث است. چون مبنای رد احادیث یا مخدوش دانستن سند آن با یک دلیل معتبر است، یا با مخدوش دانستن متن حدیث و شاذ دانستن آن است، ولی ادعای اینکه این حدیث را فلانی و فلانی وضع کردهاند، مردود است.
۵) موسوی سعی کرده است احادیث اطاعت از ولی امر و صبرکردن بر ظلم آنها را مقید به مورادی بکند که گناه نباشد، در حالی که این از محاسن اسلام است که برای حفظ اموال و جان مردم آمده است. و این هیچگاه به معنای پذیرفتن امور منکر نیست، بلکه به تغییر آن از راههای مشروعی که مصلحت بندگان را با کمترین مفسده تأمین کند، امر کرده است.
۶) از جمله اشتباهات معاویه که موسوی بیان کرده است، واقعهای است که بعضی از افراد را به «شیعه علی» انتساب میدادند، مانند حجر بن عدی [۱۰۲۲]س که توسط معاویه کشته شد.
این دیدگاه، دیدگاه نخبگان امت است، چون به این امر راضی نبودند، مانند عایشهل که معاویه را سرزنش کرد و و در دل آن را به یاد داشت [۱۰۲۳]، و مانند عبدالله بن عمر وقتی خبر قتل حجر را به او دادند، او در بازار بود و وسایلش را انداخت و شروع به گریه کرد [۱۰۲۴]. یا مانند عبدالله بن حارث مخزومی که به معاویه گفت: بردبارى ابوسفیان کجا از تو دور شده است؟ و معاویه جواب داد: با دوری امثال تو از قومم [۱۰۲۵]. همچنین عالم گرانقدر مالک بن هبیره مسکونی و ربیع بن زیاد - عامل معاویه در خراسان - و شریح قاضی(رحمهمالله) نیز او را سرزنش کردند، و این به معنای تبرئه معاویه از این اشتباه میباشد.
ولی عایشه و ابن عمر و عبدالرحمن و شریحش بیشتر از این حد تجاوز نکردند مثل آنچه که موسوی ادعا میکند معاویه مثل مدرسهای است که با ارزشهای اسلامی میجنگد. و امثال این دیدگاهها که نمیتوان آن را دیدگاه نامید، بلکه حجم اشتباه و خطا را به همان اندازه که بود بیان کردند، و با روشنی با آن مخالفت کردند. و معاویه از این کار پشیمان شد، و سفیان ثوری روایت کرده است که معاویه از قتل حجر بن عدی پشیمان شد [۱۰۲۶]. و طبری میگوید هنگامی که عبدالله بن یزید بن اسدی قسری بر بالین مرگ معاویه حاضر شد، معاویه به او گفت: خداوند پدرت را بیامرزد که ناصح من بود و مرا از قتل ابن ادبر - حجر بن عدی - نهى کرد [۱۰۲٧]. و پدرش معاویه را به عدم قتل حجر و همراهانش نصیحت کرده بود و فقط به تبعید آنها در شهرها اکتفا کرده بود.
اما آنچه که موسوی از استبداد معاویه و سرکوبی آزادیهای مردم توسط وی ذکر میکند، مخصوصاً سرکوبی کسانی که از مخالفت آنها میترسید، بنابراین ما باید بدانیم که دوره معاویه در ضمن خلافت خلفای راشدین نبوده است که توصیف آن در حدیث سفینهس آمده است. که از پیامبر ج روایت کرده است که فرمود: «خلافت بعد از من سی سال است و سپس تبدیل به پادشاهی میشود» [۱۰۲۸]. و این وارد نقصی میشود که بعد از خلافت راشدین بر امت ملحق شده است.
ابن تیمیه میگوید: حدیث پیامبر ج که بر تمام شدن زمان خلافت دلالت میکند، نشان نکوهش پادشاهی و عیب آن است [۱۰۲٩].
معاویه خودش سطح نقصی که در دروران وی به سیاست اسلامی وارد شده بود را فهمیده بود. همچنان که واقعهای که ابویعلی موصلی از ابی قبیل روایت کرده است که: «معاویه در خطبه روز جمعه برای ما گفت: اموال دولت مال ما است و غنایم نیز مال ماست. به کسی که بخواهیم میبخشیم و از کسی که بخواهیم منع میکنیم. و کسی اعتراض نکرد، و در جمعه دوم چنین سخنی گفت و کسی اعتراض نکرد، و در جمعه سوم چنین سخنی گفت و مردی از حاضران مسجد بلند شد و گفت؛ هرگز، بلکه مال، مال ما است و غنایم مال ما است، کسی که آنها را از منع کند با شمشیر با او روبرو خواهیم شد. بعد از خواندن نماز به آن مرد گفت که نزد او برود و او را نزد خود بر تخت نشاند، و به مردم اجازه داد که وارد شوند، سپس گفت: ای مردم من در جمعه اول سخن گفتم و کسی به من اعتراض نکرد، و در جمعه دوم نیز کسی به من اعتراض نکرد، اما در جمعه سوم این شخص مرا بیدار و زنده کرد، خداوند او را زنده بگرداند. از پیامبر ج شنیدم که فرمود: «قومیخواهند آمد که سخن میگویند و کسی به آنها اعتراض نمیکند (و در روایتی دیگر، امیرانی خواهند آمد که کسی به آنها اعتراض نمیکند. مانند میمون در آتش جهنم فرو میروند). ترسیدم که خداوند مرا از جمله این افراد قرار بدهد. ولى وقتی این مرد به من اعتراض کرد، مرا زنده کرد، خدا او را زنده نگه دارد، و امیدوارم که خداوند مرا از جمله آنها قرار ندهد [۱۰۳۰].
این حادثه سندی است که دو امر را ثابت میکند:
۱) معاویهس خودش دریافته بود که در پادشاهی خودش که نزدیک به دوران خلفای راشدین بوده است، سیر نزولی داشته است - و این امری کاملاً آشکار بود -از جمله پایینآمدن سطح آزادیها و آسانبودن مطالبه حقوق که اینها در زمان خلفای راشدین خیلی گسترده بوده است.
۲) معاویه دارای نوعی ترس و اشتیاق به پیروی از ارشاد نبوی بود، و همین او را واداشت که در حضور مردم خود را امتحان کند، و در مورد یکی از امور خیلی مهم که تجاوز به حقوق و اموال مردم بود، تا ظرفیت خود را در طی حدیثی که از پیامبر ج شنیده بود، ببیند، و آن را تکرار کرد تا مطمئن شود که او داخل در آن وعید (آتش جهنم) نیست.
آنچه که لازم است شخص مؤمن به آن رفتار کند این است که حق هر صاحب حقی را بپردازد. معاویه بن ابوسفیان یکی از صحابه بود، که به شرف صحابه بودن نایل شده بود، و آنچه که میان معاویه و علی گذشته بود، در حقیقت حق با علی بود و اشتباه از طرف معاویه، ولی خدا شاهد است که از طعن زدن او دست مىکشیم و آنهم تأسى به پیامبر ج، چنانکه در حدیث ابن مسعودب آمده است «وقتی از اصحابم یاد کردید از دشنام و ناسزا گفت آنان دست بکشید» [۱۰۳۱]. هر چند که از دیدگاه اهل سنت علی مجتهد بوده است که اجتهادش موافق حقیقت بوده است، و حق با وی بوده است، و معاویه مجتهد متجاوز بوده که از او و از لشکریانش تجاوز و ظلم حاصل شده است. همچنان که در کلام رسول الله ج پیداست که در مورد عمار فرمود: «یک گروه متجاوز و ستمکار عمار را میکشد» [۱۰۳۲]. و همچنین میفرماید: «در امت من دو گروه پیدا میشوند که میان آنها جدایی میافتد و یک گروه منحرف میشوند - یعنى خوارج - و گروه بر حق گروه خوارج را میکشند» [۱۰۳۳]. و آنچه که معلوم است علیس خوارج را به قتل رساند. ولی شخص باغی و متجاوز به صرف تجاوزش کافر نمیشود. چون خداوند متعال میفرماید:
﴿وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱقۡتَتَلُواْ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَاۖ٩﴾ [الحجرات: ٩].
«و هرگاه دو گروه از مؤمنان با هم به نزاع و جنگ پردازند، آنها را آشتى دهید».
بنابراین آنها را مؤمن نامیده است هر چند که یکی از آنها باغی باشند.
همچنین معاویهس بعد از حسنب امارت را در دست گرفت و سپاه مسلمانان را برای نشر دین گسیل داد، و شیعه علی در جنگ او با خوارج مشارکت کردند [۱۰۳۴]. و اگر چنانکه موسوى تصور مىکند، هرگز بزرگان شیعه علی در سپاه معاویه نمیجنگیدند، و در رأس آنها معقل بن قیس ریاحی [۱۰۳۵] و صعصعه بن صوحان [۱۰۳۶] بودند. والله اعلم.
[۱۰۲۱] نگا: تاریخ الخلفا ۳۲٩ و سیر اعلام النبلاء ۵/۱۴٧. [۱۰۲۲] حجر بن عدی بن جبلة کندیس که ابن اثیر و ابن عبدالبر و ذهبی او را جزء صحابه به شمار آوردهاند. در حالی که عدهای مانند بخاری و ابن حبان و ابن ابی حاتم او را جزء تابعین به شمار آوردهاند. در زمان جنگ جمل و صفین با علی بود. وقتی کار به دست معاویه رسید با او بیعت کرد ولی از تعامل والیان معاویه با شیعه علی راضی نبود. همچنین او آشکارا با سیاست مالی امویان در توزیع اموال مخالفت کرد. همچنین با افکار منکرات مخالفت میکرد. وقتی مغیرل بن شعبة والی کوفه بود با او خوش رفتاری میکرد ولی وقتی زیاد بن ابیه بر کوفه ولایت داشت، تحمل تحریکها و جنبشهای حجر را نداشت و تعدادی شهود نزد معاویه فرستاد که حجر نافرمانی میکند و قتل وی را فراهم ساخت. معاویه او و ده نفر از همراهانش را خواست و هنگامی که خواست او را بکشد بعضی از آنها مانع شدند و به تبعید ایشان اکتفا کردند. و هنگامی که حجر بر معاویه وارد شد به او گفت: السلام علیك یا امیرالمؤمنین – اشاره به اینکه افکار منکرات توسط او از بیعت معاویه خارج نشده است – ولی معاویه به کشتن وی دستور داد. و هنگامی که ام المؤمنین عایشه نیت معاویه را دانست فرستادهای نزد او فرستاد تا او را از این کار زشت بازدارد ولی فرستاده وی بعد از قتل حجر رسید و عایشه از این کار معاویه ناراحت شدو در دل آن را داشت. نگا: اسدالغابة ۱/۳۸۵، سیر اعلام النبلاء ۳/۴۶۳. الطبقات الکبری، ابن سعد ۶/۲۲۰-۲۱٧. الاصابة ۱/۳۲٩. مشاهیر علماء الأمصار ۸٩. [۱۰۲۳] مختصر تاریخ دمشق، ابن منظور ۶/۲۴۲-۲۴۱. سیر اعلام النبلاء ۳/۴۶۶. البدایة والنهایة ۸/۵۵-۵۴. [۱۰۲۴] الإصابة ۱/۳۲٩. البدایة والنهایة ۸/۵۵. (یعنى: شما از من دور بودید و مرا یادآورى نکردید. مترجم). [۱۰۲۵] الطبقات الکبری، ابن سعد ۶/۲۲۰-۲۱٩. [۱۰۲۶] مختصر تاریخ دمشق، ابن منظور ۶/۲۴۲. [۱۰۲٧] مختصر تاریخ دمشق، ابن منظور ۶/۲۴۲ و ۲٧/۳۱٧. تاريخ الأهم و الملوك ۵/۲٧۲. [۱۰۲۸] رواه احمد، ۵/۲۲۱-۲۲۰. ابوداود، ۴۶۴۶. الترمذی، ۲۲۲۶. ابن صاحبان، ۱۵۳۴. [۱۰۲٩] مجموع الفتاوی، ۳۵/۲۲-۲۱. [۱۰۳۰] رواه ابویعلی ۱۳/۳٧۳ شماره (٧۳۸۲). و رواه الطبرانی، الکبیر ۱٩/۳۴۱ شماره (٧٩۰- و ۱٩/۳٩۴ شماره (٩۲۵) و هیثمی در مورد سند ابی یعلی گفته است که رجال آن حدیث ثقه هستند (مجمع الزوائد ۵/۲۳۶) و ابویعلی روایت دیگری بدون ذکر داستان آورده است. ۱۳/۳۶٧ شماره (٧۳٧٧) و محقق حسین سلیم اسد گفته است که سند آن حسن میباشد. [۱۰۳۱] رواه الطبرانْ، الکبْر ۲/٩۳، و آلبانی در السلسلة الصحیحة آن را صحیح دانسته است، ۳۴. [۱۰۳۲] مسلم ۲٩۱۶، احمد۶/۲۸٩ و ۳۰۰ و ۳۱۵، نسائی، فضائل الصحابة ۱٧۰، ابن حبان ۶٧۳۶. [۱۰۳۳] مسلم ۱۰۶۴، ابوداود ۴۶۶٧ و احمد ۳/۲۵، ۳/٧٩ و ابن حبان ۶٧۳۵. [۱۰۳۴] الطبری ۳/٩۵۰ -٩۶۰. [۱۰۳۵] معقل بن قیس (عبد قیس- ریاحی از قبیله بنی یربوع بود که فرماندهای شجاع و اصیل بود. عصر نبوت را درک کرده بود و عمار بن یاسر او را برای مژده فتح تستر نزد عمر بن خطاب فرستاد. فرمانده لشکر علی بن ابیطالب بود و در روز جمل همراه او بود. مغیرة بن شعبة در جنگ با خوارج به او متکی بود. به خاطر اینکه سختگیری او را نسبت به خوارج میدانست. وقتی مستورد بن علفه خارجی شورش کرد مغیرة او را به جنگ با وی فرستاد و آنها در کنار ساحل دجله جنگی میانشان در گرفت که هر دو کشته شدند. الإصابة ۳/۴٧۵. الطبری ۳/٩۵۰-٩۶۰. الأعلام ۸/۱۸۸. [۱۰۳۶] ابوطلحة صعصعة بن صوحان بن حارث عبدی از قبیله بنی عبد قیس بود در دارین به دنیا آمد و در زمان رسول الله ج ایمان آورد ولی پیامبر ج را ندید. یکی از خطبای عرب بود، از بزرگترین اصحاب علیس بود در تمام جنگها همراه علی بود. مغیرة به دستور معاویه او را به جزیره أوال – بحرین فعلی – تبعید کرد. تا در سال ۵۶ هجری در آنجا درگذشت. و عدهای گفتهاند در سال ۶۰ هجری درگذشت. در حالی که او هفتاد سال داشت و در روستای عسکر واقع در جنوب جزیره منامه پایتخت بحرین به خاک سپرده شد. سیر اعلام النبلاء ۳/۵۲٩-۵۲۸. تاریخ الطبری ۳/٩۶۰-٩۵۰. الإصابة ۵/۱۴۳. الاعلام ۳/۲۰۵. www.geocities.com/al-thagalayn/mazasa.htm-۱۶h.
از جمله دیدگاههای دکتر موسوی این است که عقیده تحریف قرآن را به غیرشیعه نسبت میدهد و میگوید: «قائلین به تحریف تعدادی از علمای تمام فرقههای اسلامی را تشکیل میدهند، ولی علمای شیعه و محدثان آنها از میان این افراد اکثریت را تشکیل میدهند» [۱۰۳٧].
آنچه که موسوی در مورد انتساب این عقیده به غیرشیعیان گفته است، اصلاً شناخته نشده، بلکه آنچه که از علما به ثبت رسیده است نقل اجماعی است که در رد این نظریه آمده است، و در رد علمای امامیه که قائل به این نظر هستند.
آری فقط از گروهی از خوارج نقل شده است که سوره یوسف را انکار کردهاند ولی انتساب این قول به آنها ضعیف است. و علمایی که آن را آوردهاند با صیغه تضعیف از آن سخن گفتهاند. بنابراین اشعری گفته است: «در این باره برای ما نقل شده ولى درباره آن تحقیق نکردهایم». سپس این عقیده را از بعضی از آنها ذکر میکند [۱۰۳۸]، و شهرستانی نیز از آن به صیغه تضعیف نقل کرده است و گفته است: «از آنها حکایت شده است» [۱۰۳٩].
ابن حزم(/) میگوید: «در میان هیچ یک از فرقههای اهل سنت و معتزله و خوارج و مرجئه و زیدیه اختلافی وجود ندارد در اینکه از آنچه که در قرآن آمده است باید پیروی کرد. و این قرآن همان است که ما آن را میخوانیم. و فقط گروهی از غالیان رافضی با این امر مخالفت کردهاند، و آنها با معتقد بودن به این کافر هستند و نزد تمام اهل اسلام مشرک محسوب میشوند» [۱۰۴۰].
بنابراین روشن شد که آنچه موسوی گفته است دقیق نیست. همچنان اگر این عقیده به خوارج ثابت مىشد، با اینحال درست نبود که بگویم این عده جمعى از علماى فرقههای اسلامى را تشکیل میدهند، همچنانکه موسوى مدعى آن است».
در پایان ما هر چند که در این دیدگاهها مخالف دکتر موسوی باشیم، باید بگوییم که موسوی(/) در مسیر مشروعی که آن را اصلاح نامیده بود گام بزرگی را برداشت، و نقش یک ناقد شیعی درون مذهبی را داشت. و در اکثر مناقشاتش موضوعیت داشت. همچنین ما نباید اهمیت بیان بسیاری از مسایل را در چنین موقع سختی فراموش کنیم. و آنچه که بر همه مسلمانى واجب است، این است که حق هر صاحب حقی را ادا کند. در نتیجه او بدون تکفیر یا رد هیچ یک از صحابه، یک شیعه به معنای خاص معتقد امامیه بود که به امامت روحانی علمی دعوت میکرد. همچنان که به توحید به دور از شرک، و بزرگداشت ائمه بدون غلو، و به تشیع بدون اسطوره و خرافات دعوت میکرد. خداوند او را وارد رحمت واسع خود کند و اشتباهات و لغزشهای وی را ببخشد و همگی ما را وارد بهشت گرداند.
[۱۰۳٧] الشیعة و التصحیح ۱۳۱. [۱۰۳۸] مقالات الإسلامیین ۱/۱٧۸. [۱۰۳٩] الملل و النحل ۱/۱۲۸. [۱۰۴۰] الإحکام ۱/٩۶.
«برای بیرون آمدن از ذاتینگری و ویژگیها و حسابهای تنگ باید با مسایل و افکار خود مواجه شویم و حتی عقیده خود را نقد کنیم و شجاعت و جرأت آن را داشته باشیم، قبل از اینکه دیگران این کار را بکنند، چون ما صاحب میراث کمی نیستیم که پیشینیان برای ما بجا گذاشتهاند. و لازم است که با دیده نقد و تحلیل به آن بنگریم تا مصداق این آیه کریمه نباشیم که میفرماید:
﴿إِنَّا وَجَدۡنَآ ءَابَآءَنَا عَلَىٰٓ أُمَّةٖ وَإِنَّا عَلَىٰٓ ءَاثَٰرِهِم مُّقۡتَدُونَ٢٣﴾ [الزخرف: ۲۳].
«ما پدران خود را بر آئینى یافتیم و به آثار آنان اقتدا مىکنیم».
محمد حسین فضل الله
او از لحاظ نسبی آیتالله العظمی ابوعلی محمد حسین بن عبدالرئوف بن نجیب فضل الله حسینی بود که از یک خانواده لبنانی و در شهر «عیناثا» [۱۰۴۱] بود.
[۱۰۴۱] عیناثا: شهری در بخش «بنت جبیل» لبنان است. نگا: امة فی رجل محمد الجزائری ٧، المؤسسة المرجعیة ۶.
او در نوزدهم شعبان سال ۱۳۵۴ه/۱٩۳۵ میلادی در نجف به دنیا آمد - و پدرش در آنجا به تعلّم علم مشغول بود - [۱۰۴۲].
محمد حسین یادگیری را در مکتب خانه شروع کرد. و خواندن و نوشتن و قرآن را فرا گرفت. وقتی که به نه سالگی رسید به مدرسهای منتقل شد که جمعیت کانون نشر در نجف به روش جدید آن را ساخته بود. و وارد کلاس سوم و سپس کلاس چهارم شد. ولی به سرعت آنجا را ترک کرد و شروع به یادگیری علم در حوزه و نزد پدرش به تحصیل مشغول شد در حالی که هنوز نه سال داشت [۱۰۴۳].
فضل الله در سن مبکر به افکار و برنامههای فرهنگی که مجلات مصری و لبنانی و روزنامههای عراقی آن دوره به آن میپرداختند، پیوست. او مجله المصور مصری و مجله الرساله که حسن زیات آن را انتشار میداد و مجله الکاتب که طه حسین انتشار میداد را میخواند و در سایه این محیطها به زودی شعر سرود و شاید اولین تجربه شعری که او را در خود فرو برد، در سن ده سالگی بود وقتی قصیدهای را تألیف کرد که در آن آمده بود:
فمن كان في نظم القریض مفاخراً
ففخری طرًا بالعلی والفضائل
«اگر در سرودن شعر افتخاری داشته باشم، افتخارم از بلندمقامى و فضایل است».
[۱۰۴۲] سایت بینات (سایت رسمی فضل الله). http://www.bayynat.org/www/arabic/sira.index.htm. [۱۰۴۳] همان و المؤسسة المرجعية ۶.
۱) پدرش عبدالرئوف فضل الله، اولین کسی بود که به او درس داد. و نزد وی درس خواند تا به سطح دوم حوزوی رسید.
۲) مجتبی لنکرانی [۱۰۴۴]، بخش دوم «كفایة الاصول» را نزد خواند.
۳) ابوالقاسم خوئی، در مرحله خارج.
۴) محسن حکیم، در مرحله خارج.
۵) محمود شاهرودی [۱۰۴۵]، در مرحله خارج.
۶) حسین حلی [۱۰۴۶]، در مرحله خارج.
[۱۰۴۴] آیتالله مجتبی لنکرانی نجفی در سال ۱۳۱۳ متولد شد، اصلیت او ایرانی است و او یکی از استادان حوزه در نجف بود. کتاب أوفی البیان از اوست. در سال ۱۴۰۶ درگذشت. نگا: مقدمه کتاب «ترجمة الحسين ۱۱-۱۰» در ضمن شرح حال محقق عبدالعزیز طباطبایی و نگا: الرد علی الوهابیة ۲۴، محمد جواد بلاغی و تحقیق سید محمد علی حکیم، مؤسسه آل بيت لإحياء التراث. http://www.rafed.net/books/turathona/alrad/wana.html. [۱۰۴۵] آیتالله العظمی حسین شاهرودی حسینی در سال ۱۳۰۱ در شاهرود ایران متولد شد و در سال ۱۳۲۸ به نجف رفت، حاشیهای بر عروة الوثقی دارد و کتاب ذخیرة المؤمنین از اوست. در سال ۱۳٩۴هـ درگذشت. نگا:شرح حال وی در سایت (معصومین). http://www.۱۴masom.com/aalem-balad/۲٩/۱.htm. [۱۰۴۶] آیتالله شیخ حسین حلی، در سال ۱۳۰٩هـ متولد شد و در سال ۱۳٩۴هـ درگذشت. نگا: کتاب «العلامة البيات» تألیف خانواده ایشان ص۱ (الناشر مؤسسة الهدایة بیروت، چاپ اول، ۱۴۲۳هـ) و سایت: http://www.qateeFiat.com/۰۲/kot/view/۲٧%۲۰a/biat.htm.
اولین سفر محمد حسین به لبنان در سال ۱٩۵۳م بود، ولی در سال ۱۳۸۵ه ۱٩۶۶م. با دعوتی از طرف «جمعیة أسرة التآخي الخیریة الثقافیة» در منطقه النبعه در حومه شرقى بیروت برای اقامت نزد آنها مواجه شد. و او قبول کرد، مخصوصاً وقتی که شرایط نجف او را به این کار مجبور میکرد. و فعالیتش را در منطقه برج حمود شروع کرد و در آنجا حوزه علمیهای به نام «المعهد الشرعي الاسلامي» تأسیس کرد که مجموعهای از طلاب از آنجا فارغ التحصیل شدهاند.
مرجع محمد حسین فضل الله از جهت اجتماعی نسبت به سایر جهات اهتمام ویژهای داشت و این سبب قبول وى در شام و لبنان و سایر جاها شده بود. و از جمله فعالیتهای وی:
۱) سازمان مؤسسههای خیریه، سازمانی بود که مقر آن در بیروت قرار داشت و بر ایجاد و پیگیری تعدادی از سازمانهای خیریه متنوع مانند سازمانها بهداشتی و خانه یتیمان و مساجد و مؤسسات معلولین و... نظارت میکرد [۱۰۴٧].
۲) مکتب خدماتی اجتماعی، که مقر آن در بیروت است. که به دهها هزار محتاج کمک مىکند و این کمکها گاهی به صورت کمکهای مالی ماهیانه، یا کمکهاى عینى و گاهی به شکل کمکهای تربیتی و بهداشتی بود [۱۰۴۸].
[۱۰۴٧] تفاصیل کارهای این سازمان را در سایت آن بیشتر بدانید. http://www.mabarrat.org.lb/arabic.index.shtml. [۱۰۴۸] نگا:تفصیل کارهای این مکتب را در سایت آن ببینید: http://www.f adlullah.org.
محمد حسین فضل الله با یک عملیات تروریستی در روز جمعه ۸ آذار ۱٩۸۵م در یک قصابی معروف به قصابی بئرالعبد مواجه شد. ولی او برای جوابدادن به سؤال زنی در مسجد دیر بیرون آمد و انفجار قبل از بیرون آمدن او صورت گرفت [۱۰۴٩].
[۱۰۴٩] نتیجه این عملیات تروریستی ۸۰ کشته بود که ۴۰ نفر آنها زن بودند و ۲۶۰ زخمی داشت نگا: مقاله جلال حسین شریم : (۱٧ عاماً علی مجرزة بئر العبد) در سایت بینات: http://www.bayynat.org.lb/www/arabic/hadathwamawkif/birabed.
محمد حسین فضل الله کتابهای زیادی دارد که بارزترین آنها:
۱) آفاق الروح في أدعية الصحيفة السجادية.
۲) الحوار في القرآن.
۳) مفاهيم إسلامية عامة؛ و این یک مجموعه تربیتى فرهنگی است که چندین دوره از آن چاپ شده است.
۴) تأملات في آفاق الإمام موسى الكاظم÷.
۵) في رحاب دعاء الافتتاح.
۶) في رحاب دعاء كميل.
٧) تأملات في الفكر السياسي الإسلامي.
۸) في آفاق الحوار الإسلامي المسيحي.
٩) فقه الحياة.
۱۰) تأملات إسلامية حول المرأة.
۱۱) صلاة الجمعة، الكلمة والموقف.
۱۲) المعالم الجديدة للمرجعية الشيعية.
۱۳) صراع الإرادات.
۱۴) تحدّي الممنوع.
۱۵) حوارات في الفكر والسياسة والاجتماع.
۱۶) قضايا إسلامية معاصرة.
۱٧) الزهراء نموذج المرأة العالمي.
۱۸) خطاب الإسلاميين والمستقبل؛ من إعداد غسان بن جدو.
۱٩) الحركة الإسلامية هموم وقضايا.
۲۰) على شاطىء الوجدان (دیوان شعر).
۲۱) قصائد للإسلام والحياة (شعر).
۲۲) المشروع الحضاري الإسلامي.
۲۳) مع الحكمة في خط الإسلام.
۲۴) الإسلاميون والتحديات المعاصرة.
۲۵) حركة النبوة في مواجهة الانحراف، إعداد السيد شفيق الموسوي.
۲۶) في رحاب أهل البيت۳؛ جلداول، إعداد السيد سليم الحسني.
۲٧) فقه الشريعة ج۱ وج۲ وج۳.
۲۸) مناسك الحج.
۲٩) الزهراء(ع) القدوة.
۳۰) أحاديث في قضايا الاختلاف والوحدة.
۳۱) الفقيه والأمة.
۳۲) تحديات المهجر.
۳۳) كتاب الجهاد، كتبه سماحة السيد علي فضل الله .
۳۴) كتاب النكاح، جلد اول ، بقلم الشيخ جعفر الشاخوري.
۳۵) كتاب القرعة والاستخارة، إعداد المركز الإسلامي الثقافي.
۳۶) من وحي القرآن.
محمد حسین فضل الله با خلوص واضح در مورد توحید ربوبی ممتاز است. او نگرشی به دور از اساطیر و غلو در این باب بنیان نهاد. و در نگرشش به پروردگار بر اصل یگانهبودن او در صفات ربوبی تکیه کرد، و از جمله این صفات قدرت نفع رساندن است. که خداوند متعال در مالکبودن همه چیزها یگانه است و کسی با او شریک نیست.
صفا و خلوص توحید ربوبی همچنان که روشن شد نزد فضل الله مشخص است وقتی که بارها تأکید میکند که همه بندگان محتاج خداوند هستند، خواه انبیاء باشند یا ائمه و اولیاء. بندگان از دیدگاه وی همگی محتاج خداوند هستند و مرگ و زندگیشان در دست خودشان نیست [۱۰۵۰].
از جمله مهمترین مسائلی که خالصبودن توحید ربوبی از دیدگاه محمد حسین فضل الله و دوری از شائبههای غلو و خرافات در آن پیداست، دیدگاه وی در مورد ولایت تکوینی و نسبت علم غیب به غیر خدا است.
[۱۰۵۰] نگا: حرکة النبوة في مواجة الانحراف ۱۲۴، آفاق الروح ۱/۳۱٩، ۲/۸۰.
در بخشهای قبل خواندیم که گروهی از مشهورترین علمای شیعه معاصر معتقدند که خداوند متعال به انبیاء و ائمه قدرت تصرف در هستی را داده است، به گونهای که میتوانند خلق کنند و روزی بدهند و... [۱۰۵۱] که آن را «ولایت تکوینی» یا «خلافت تکوینی» نامیدهاند.
دیدگاه محمد حسین فضل الله در این باره چگونه است؟
[۱۰۵۱] نگا: همان، ۸۶.
محمد حسین فضل الله در قسمتهایی از کتابهایش در مورد ولایت تکوینی صحبت کرده است، که خلاصه دیدگاه وی را به صورت زیر میآوریم:
۱- نقش انبیاء و رسولان یک نقش دعوتی و تشریعی است، نه نقش اداره هستی و تدبیر آن. بنابراین نیازی به دادن ولایت تکوینی به آنها نیست.
او تأکید میکند که نقش انبیاء نقش مژده رسانی و ترساندن از عذاب خداوند و تبلغ میباشد. و اگر آنها یک نقش اجرایی داشتهاند، آنها از طریق وسایل معمولی که در دسترشان بوده است و در موقعیتهای عادی این کار را انجام دادهاند [۱۰۵۲].
رسولان و انبیاء و ائمه خلقت و روش زندگی و روشهای دعوتشان، بشری است. ولی معجزهها و امور خارق العاده حالتهای استثنائی در زندگی و دعوت آنها میباشد. و هدف از آنها ضرر رساندن به کافران و بیان ضعیفی خدایان آنها بوده است.
۲- محمد حسین بیان میکند که این آیه قرآن:
﴿قُل لَّآ أَقُولُ لَكُمۡ عِندِي خَزَآئِنُ ٱللَّهِ وَلَآ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ وَلَآ أَقُولُ لَكُمۡ إِنِّي مَلَكٌۖ إِنۡ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَىٰٓ إِلَيَّۚ قُلۡ هَلۡ يَسۡتَوِي ٱلۡأَعۡمَىٰ وَٱلۡبَصِيرُۚ أَفَلَا تَتَفَكَّرُونَ٥٠﴾ [الأنعام: ۵۰].
«بگو: من نمىگویم خزاین خدا نزد من است; و من، (جز آنچه خدا به من بیاموزد،) از غیب آگاه نیستم! و به شما نمىگویم من فرشتهام; تنها از آنچه به من وحى مىشود پیروى مىکنم.» بگو: آیا نابینا و بینا مساویند؟! پس چرا نمىاندیشید؟!».
بر اموری دلالت میکند که از جمله آنها صورت بشری و واقعی شخصیت نبوی است. خداوند متعال نخواست که پیامبر ج در نظر مردم یک شخصیت اسطورهای باشد که دارای گنجینههایی است که هر وقت بخواهد و به هر که دوست داشته باشد مقداری از آن را بدهد، و از او یک شخصیت ملائکهای نساخت که اذهان مردم را متغیر کند و با داشتن بالهای متنوع و متعدد و قدرت اسطورهای بیاندازه آنها را انگشت به دهان کند.
حکمتی که فضل الله از این امر استنباط کرده است این است که خداوند میخواهد که مردم در طول رسالت رسولان «به دور از هر گونه فشار روحی و مادی، و به دور از هر نوع غرور و رویگردانی» به آنها ایمان بیاورند [۱۰۵۳].
سپس محمد حسین فضل الله به بررسی فکری رسید که این نشانه را به ما یاد میدهد که «خود را در اسرار عمیقی که بعضیها سعی میکنند پیامبر ج را با آن محدود کنند، نیاندازیم که به پیامبر ج وحی میشود و او بالاتر از سطح امکانات ذاتی و قدرتهای بشری است، بلکه پیامبر ج را با صفت رسالت از نظر اخلاق و اقدامات و راههای متصل به رسالتش بشناسیم».
همچنین محمد فضل الله بیان میکند این دیدگاهی است که باید با تمام شخصیتهای انبیاء و اولیاء اینگونه رفتار شود.
سپس میگوید که این روش همان اسلوب برتر و رسالتی است که منظور از آن این است که هر انسانی احساس بکند که پیامبر ج با صفات بشری که اصل آزمایش و پیروی است، با او نزدیک است.
سپس در پایان به انحراف بعضی از گروهها که مؤسس عقیده ولایت تکوینی هستند، هشدار میدهد و میگوید: «در پرتو آن میبینیم که تحقیقاتشان در این زمینه از مسیر قرآنی که در بررسی شخصیت پیامبر ج برای انسانها ترسیم شده است، انحراف پیدا کرده است» [۱۰۵۴].
[۱۰۵۲] تفسیر من وحي القرآن - سوره مائده آیه ۴٩-۴۸، سایت بینات. [۱۰۵۳] تفسير من وحي القرآن - سوره انعام آیه ۵۰، سایت بینات (با اندکی تصرف-. [۱۰۵۴] تفسير من وحي القرآن – الانعام آیه۵۰، سایت بینات.
محمد حسین فضل الله معتقد است که به امور خارقالعاده و معجزات نمیتوان در انتقال شخصیت پیامبر ج از بشری ضعیف به شخصیتی که دارای قدرتهای خارقالعادهای است که میتواند در هستی تصرف بکند، استدلال کرد، تصرفی که در سطح بشری نباشد. چون معجزات یک حالت گذاریی هستند که منظور از آنها - از دیدگاه فضل الله - «صدمهزدن به کافران است تا شدت ضعفشان و شدت ضعف الههایشان در مقابل خداوند فهمیده شود. همچنان که در طوفان نوح و آتش ابراهیم و عصای موسی و قرآن محمد ج دیده شد». و محمد حسین فضل الله میگوید: «این مسأله به جایی رسیده است که باید مثل یک قضیه واقعی باشد. و رسالت به مجرای طبیعی خود باز گردد، و رسول از وسایل و لوازم عادی استفاده نماید. و مبارزه جدیدی را شروع کند تا نبی اینجا و آنجا زندگی کند، و با مشکلات و سختیها و بلاها زندگی کند، و دردها را تحمل کند، و با مشکلات سخت روبرو شود، و به عنوان یک انسان با آنها رفتار کند، بدون اینکه به هر وسیله غیر عادی برای رهایی از آن مشکل متوسل بشود» [۱۰۵۵].
[۱۰۵۵] تفسير من وحي القرآن – مائده آیه ۴٩-۴۸، سایت بینات.
محمد حسین فضل الله میگوید که جایگاه رسولان و ائمه اینگونه نیست که آنها ولی هستی یا واسطه فیض باشند - همچنان که بعضی از مخالفین میپندارند - بلکه بهترین بشر در عبادت خداوند هستند. بنابراین میگوید: «عظمت رسول ج این است که او بنده خداوند است و بدین ترتیب ما در تشهد میگوییم: «أشهد أنَّ محمداً عبده ورسوله» و عظمت علیس این است که او بنده خداوند است. حتی ملائکه بندگان مکرمی هستند که به امر پروردگارشان کار میکنند [۱۰۵۶].
همچنین میگوید: «اما بزرگ کردن و شرافت در داشتن قدرت بدون نیاز به آن [۱۰۵٧] یا وسعت قدرت بدون مسؤولیت تجسم نمییابد، و خداوند انبیای خود را از طریق بالا بردن درجه آنها نزد خود، و نزدیککردن به خود، و محبتش به آنها، و مقام بالا در آخرت بزرگوار میگرداند و شرافتمند میکند. اما دنیا نزد خداوند ارزشی ندارد. بنابراین آن را برای اولیای خود نیک نمیگرداند. بلکه فرصت بزرگی را برای دشمنانش در دنیا فراهم میکند [۱۰۵۸].
[۱۰۵۶] در جریان دعای کمیل، ٩۴. [۱۰۵٧] یعنی نقش انبیاء یک نقش دعوتی است و نیازی به ولایت تکوینی ندارند. [۱۰۵۸] تفسير من وحي القرآن – سوره مائده – آیه ۴٩/۴۸، سایت بینات.
معجزاتی که توسط پیامبران ایجاد میشود همگی از شروع تا پایان از جانب خداوند است و رسولان در ایجاد حتی قسمتی از آن دخالتی نمیکنند.
خداوند متعال میفرماید:
﴿قُل لَّوۡ أَنَّ عِندِي مَا تَسۡتَعۡجِلُونَ بِهِۦ لَقُضِيَ ٱلۡأَمۡرُ بَيۡنِي وَبَيۡنَكُمۡۗ وَٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِٱلظَّٰلِمِينَ٥٨﴾ [الأنعام: ۵۸].
«بگو: اگر آنچه درباره آن عجله دارید نزد من بود، (و به درخواست شما ترتیباثر مىدادم، عذاب الهى بر شما نازل مىگشت;) و کار میان من و شما پایان گرفته بود; ولى خداوند ظالمان را بهتر مىشناسد (و بموقع مجازات مىکند.)».
این آیه از دیدگاه فضل الله بر این دلالت میکند که پیامبر ج، در جایگاه رسولی است که قدرتهایش را به خوبی میشناسد، و خداوند او را بر مقدارت هستی مسلط نمیکند. فقط او را به فرود آمدن عذاب بر این افراد ستمکار وعید میدهد. چون اولین و آخرین وظیفه پیامبر ج ابلاغ رسالت است... [۱۰۵٩].
[۱۰۵٩] تفسير من وحي القرآن – سوره انعام؛ ۶٧-۵۶، سایت بینات.
بهترین چیزی که محمد حسین فضل الله برای بطلان ولایت تکوینی بر آن استدلال کرده است، زندگی رسولان و انبیاء و ائمه است که در آن با بسیاری از سختیها و شکستها مواجه شدند که اینها دلالت میکند که آنها دارای ولایت تکوینی دروغین نیستند. او میگوید: «پس معنی این ولایت چیست؟ که تأثیری کم یا زیاد در زندگی آنها نداشته است، و برای دفاع از رسالتشان و هنگام دورکردن خطر از خود از آن استفاده نکردهاند، و در پیروز شدن رسالتشان تأثیری نداشته است؟ و اینها هنگام مطالعه تاریخ صحیح آنها روشن میشود» [۱۰۶۰].
[۱۰۶۰] تفسير من وحي القرآن – سوره مائده ۴٩/۴۸، سایت بینات.
وقتی معتقدان به ولایت تکوینی صراحت آیات را در ذکر بشر بودن نبی و مالک نبودن معجزات دیدند:
﴿قُلۡ إِنَّمَا ٱلۡأٓيَٰتُ عِندَ ٱللَّهِۖ١٠٩﴾ [الأنعام: ۱۰٩].
«بگو: معجزات فقط از سوى خداست».
گفتند که پیامبر ج از حالت اصلی خود و قبل از اینکه ولایت تکوینی به او داده شود، خبر داده است.
و محمد حسین فضل الله به جواب آنان چنین مىدهد: که نتیجه این سخن این است که پیامبر ج واقعیت موجود خود را برای آنها تعریف نکرده است. او به آنها میگوید من مالک قدرت و تسلط بر هیچ چیزی نیستم، ولی در واقع قدرت تصرف در هستی را داشته است، و این در مورد پیامبر ج متصور نیست [۱۰۶۱].
اگر آقاى فضل الله آنها را به سخن خودشان ملزم میکرد خیلی دشوارتر بود، و آنهم اگر پیامبر ج به کافران میگفت که: من نبی نیستم. چون در اصل مالک نبوت نیستم. بلکه از طرف خداوند است. و این چیزی است که مخالفان نمیتوانند آن را بگویند. در حالی که فرقی میان این سخن و جواب پیشین آنها وجود ندارد.
به طور خلاصه محمد حسین فضل الله معتقد است که عقیده ولایت تکوینی از چند جهت مخالف حق است:
نخست: مخالف حکمت الهی بشر بودن پیامبران است. تا اینکه رسولان در نظر مردم مثل خودشان باشند. و تا اینکه پیروی از آنها آسان شود.
دوم: مخالف آیاتی است که عجز و ناتوانی انبیاء را بیان میکند، و عدم داشتن آیاتی که مشرکان میخواستند.
سوم: آیاتی که مخالفان به آن استدلال میکنند بر عقیده آنها دلالت نمیکند، بلکه بر نقیض آن دلالت میکند.
[۱۰۶۱] منبع سابق.
بنابراین دور بودن محمد حسین فضل الله از خرافات و غلو در باب ربوبیت بیان مىکند که: علم غیب مختص خداوند است، و به آیات زیادی استدلال میکند که از جمله بارزترین آنها:
﴿قُل لَّآ أَقُولُ لَكُمۡ عِندِي خَزَآئِنُ ٱللَّهِ وَلَآ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ وَلَآ أَقُولُ لَكُمۡ إِنِّي مَلَكٌۖ إِنۡ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَىٰٓ إِلَيَّۚ قُلۡ هَلۡ يَسۡتَوِي ٱلۡأَعۡمَىٰ وَٱلۡبَصِيرُۚ أَفَلَا تَتَفَكَّرُونَ٥٠﴾ [الأنعام: ۵۰].
به طوری که فضل الله بیان میکند که این آیه به طور واضح دلالت میکند بر اینکه رسول الله ج اصلاً مالک علم غیب نیست. و خداوند از پیامبر ج نخواسته است که میان مردم برود و از رازهای پنهان درون سینههای آنها و حوادثی که در آینده بر سر هر کدام از آنها میآید - طبق آنچه که از غیب میداند - سخن بگوید. همچنان که تصور اکثر مردم اینگونه است. به گونهای که از پیامبر ج شخصیتی شبیه کاهن و غیبگو میسازند [۱۰۶۲].
بدین ترتیب روشن شد که یک مرجع معاصر امامیه محمد حسین فضل الله دیدگاه پاک و بی آلایشی را در مورد غلو در باب ربوبیت بیان مىکند، و او به طور آشکار سعی کرده است که اسطورهها و خرافاتی که بعضی از فرقههاى امامیه به آن چسبیدهاند را دور بیاندازد، مبنی بر اینکه اینها طبق عقیده قرآن و روش اهل بیت نیست. و او با این اقدامات پسندیده گامهای صادقانهای را در راه اصلاح مذهب امامیه و جمعکردن مسلمانان بر اساس پیروی از هدایت صحیح برداشته است. همچنان که خداوند متعال میفرماید:
﴿وَٱعۡتَصِمُواْ بِحَبۡلِ ٱللَّهِ جَمِيعٗا وَلَا تَفَرَّقُواْۚ١٠٣﴾ [آل عمران: ۱۰۳].
«و همگى به ریسمان خدا ( قرآن و اسلام، و هرگونه وسیله وحدت)، چنگ زنید، و پراکنده نشوید».
[۱۰۶۲] تفسير من وحي القرآن – انعام ۵۰.
محمد حسین فضل الله معتقد است که کلمه «لا إله إلاَّ الله» یعنی یگانه کردن عبودیت و بندگی فقط برای خداوند، و این کلمه دو رکن دارد که یکی نفی است، و دیگری اثبات. که این دو بر وجوب خضوع و تذلل فقط در مقابل خداوند دلالت میکنند. بنابراین میگوید معنای «لا إله إلاَّ أنت»:
«یعنی ای پروردگار تو الهی هستی که در الوهیت شریک نداری و تنها تو معبود هستی. شهادت میدهم که تو تنها معبودی هستی که حقیقتاً شایسته مقام عبودیت هستی و کسی غیر از تو این مقام را ندارد» [۱۰۶۳].
همچنین محمد حسین فضل الله بیان میکند که دو رکن شهادت «لا إله إلاَّ الله» «نشانههای قدرت و تذلل برای خداوند متعال را کامل میکنند» [۱۰۶۴].
[۱۰۶۳] در ضمن دعای کمیل ۱۳۶. [۱۰۶۴] همان ۳۳.
محمد حسین فضل الله معتقد است که اسم عبادت شامل سه چیز میشود: خضوع و تواضع، اطاعت و تعبد. و سپس میگوید: «عبادت تنها خضوع یا تنها اطاعت یا تنها تعبد نیست، بلکه در یک ویژگی جداگانه شامل تمام آنها میشود» [۱۰۶۵].
همچنین معتقد است که لازم است عبادت تنها برای خداوند متعال صرف شود: «هر آنچه که خداوند دوست دارد تجسم مییابد، خواه مربوط به خودت باشد، یا مربوط به زندگى اطرافت، یا مربوط به تمام رسالتهایی باشد که خداوند آن را برای زیستن تو مهیا کرده است» [۱۰۶۶].
بنابراین محمد حسین را میبینیم که بر خضوع مؤمن و تذلل وی - همان حقیقت عبادت - تأکید میکند که باید فقط برای خداوند متعال باشد، و میگوید: «هر نوع تواضع انسان برای غیر خدا گناه است [۱۰۶٧].
همچنین فضل الله بر روشنی مفهوم عبودیت تأکید میکند و میگوید خضوع ما نسبت به اوامر رسول الله ج تابع خضوع ما به خداوند است چون میفرماید:
﴿مَّن يُطِعِ ٱلرَّسُولَ فَقَدۡ أَطَاعَ ٱللَّهَۖ٨٠﴾[النساء: ۸۰].
«کسى که از پیامبر اطاعت کند، خدا را اطاعت کرده».
و میفرماید:
﴿قُلۡ إِن كُنتُمۡ تُحِبُّونَ ٱللَّهَ فَٱتَّبِعُونِي يُحۡبِبۡكُمُ ٱللَّهُ٣١﴾ [آل عمران: ۳۱].
«بگو: اگر خدا را دوست مىدارید، از من پیروى کنید! تا خدا (نیز) شما را دوست بدارد».
فضل الله به این نتیجه برسد که پیامبر ج خصوصیت ویژهای ندارد جز:
﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ ٱلۡهَوَىٰٓ٣ إِنۡ هُوَ إِلَّا وَحۡيٞ يُوحَىٰ٤﴾ [النجم: ۳-۴].
«و هرگز از روى هواى نفس سخن نمىگوید! آنچه مىگوید چیزى جز وحى که (از جانب الله) بر او نازل شده نیست!» [۱۰۶۸].
تمامی اینها دلالت دارند بر اینکه مفهوم عبادت از دیدگاه فضل الله به طور کلی موافق قرآن کریم و سنت پاک نبوی است.
[۱۰۶۵] تفسير من وحي القرآن – الفاتحة – سایت فضل الله (بینات). http://www.bayynat.org/books/guran/fatena/htm. [۱۰۶۶] همان ۲۰۱. [۱۰۶٧] همان ۳۳. [۱۰۶۸] همان ۱٩۶.
فضل الله معتقد است که عبادت کردن برای غیر خداوند انحرافی است که باید از آن خودداری کرد. ولی او هر عبادتی را که برای غیر خدا انجام شود شرک محسوب نمیکند. چون شاید انجام این عمل در جهت عبادت نبوده باشد. مانند سجده و رکوع (خمشدن) در سلام و احوالپرسیِ. هر چند که او این کار را اشتباه میداند ولی او در اینکه همه اینها شرک باشند، توقف کرده است. برای توضیح دیدگاه وی صورتهای عبادت برای غیر خداوند و نظر فضل الله را در آنها توضیح میدهیم:
صورت اول: اینکه شکل عبادت - مانند سجده - همراه با قصد تعبد و نزدیکی به چیز معینی غیر از خدواند جمعاً وجود داشته باشند، فضل الله از آن اینگونه تعبیر میکند: «غرق شدن در ذاتی که کار معینی را برای وی انجام بدهد» [۱۰۶٩]. که فضل الله این صورت را شرک مینامد.
صورت دوم: اگر بنده یکی از اشکال عبادت را برای غیر خداوند انجام بدهد، بدون اینکه کمترین خضوعی داخل در آن باشد بلکه به نسبت دیگری مانند احوالپرسی باشد. دو مثال برای آن میزند:
نخست: سجده ملائکه برای آدم÷ همچنان که فضل الله میگوید: این سجده کردن در پاسخ به امر خداوند بوده است. علاوه بر این سجدهکردن جز برای درود به مخلوق هدف دیگری به قصد خضوع عبادت نداشته است.
محمد حسین فضل الله میگوید: «خداوند متعال به ملائکه امر کرد که به خاطر درود و تعظیم این خلقت الهی به انسان سجده برند و آنها برای پیروی از فرمان وی سجده کردند. چون این مسأله مربوط به سجدهکردن به آدمی نیست، بلکه تداوم عبودیت و خضوع آنها برای خداوند متعال است. و به خاطر ذاتی بودنشان امکان سؤال پرسیدن یا اعتراض کردن نداشتند» [۱۰٧۰].
دوم: سجده برادران یوسف و پدرشان برای یوسف. که این نیز از جمله بعضی از عادتهای اجتماعی است، مانند سلام و درود با خم شدن و رکوع و سجود کردن.
(این مسأله - از دیدگاه فضل الله - «مسأله پیروی و تقلید از احترام صاحب عرش» است. یعنی «همان کسی که صاحب قدرت است و در سجده کردن او سلطه و قدرت دارد. با تعبیر از احساس عظمت وی و اندازه مقام بلندش»).
(چیزی که محمد حسین با خلوص میخواهد این است که به صرف انجام یک عبادت برای غیر خداوند شرک اطلاق نمیشود، تا زمانی که «بررسی عوامل ذهنی و روحی شخصیت کسی که آن عمل را انجام داده است و تقلیدها و عادتها و عادتهای اجتماعی و احترام گذاشتن و تقدیر و تشکر مشخص نشود») [۱۰٧۱].
با وجود این - همچنان که گذشت - فضل الله معتقد است که عبادت برای غیر خداوند هر چند که به قصد عبادت نباشد اشتباه و گناه است، مانند خم شدن برای درود و تقدیر که مخالف شریعت ما است.
بنابراین میبینیم که او تأکید میکند که سجده مسلمان به خاطر احترام به اولیاء و هنگام زیارت قبرشان از کارهای «منحرفی است که مسأله آن شبیه مناسک عبادی برای قبر و صاحبش است» و آن را از گناهان و اشتباهات بزرگ و انحراف از مسیر وحی توحید الهی دانسته است [۱۰٧۲].
به طور خلاصه؛ فضل الله معتقد است که تمام امری که عبادت نامیده میشوند باید فقط در راه خدا صرف شود، ولی اطلاق شرک بر مفهوم مخالف آن جز با نیت عبادت در قلب انجامدهنده صدق نمییابد. بنابراین او میگوید از هر سجدهای که از طرف مسلمان و برای غیر خدا باشد، نهی شده است، ولی این سجده وی شرک نیست تا زمانی که نیت سجده کننده تقرب به سجده شونده نباشد.
[۱۰۶٩] تفسير من وحي القرآن – تفسیر الفاتحة – سایت فضل الله (بینات). http://bayybat.org/books/quran/fateha.htm. [۱۰٧۰] آفاق الروح ۱/٧۶. [۱۰٧۱] تفسير من وحي القرآن – تفسیر الفاتحة – سایت فضل الله (بینات). http://www.bayynat.org/books/quran/fateha.htm. [۱۰٧۲] آفاق الروح ۱/۶۰٩-۶۰۸.
برای بررسی آنچه که محمد حسین فضل الله در مورد سجده ذکر کرد لازم است که بگوییم؛ انجام سجده و رکوع و قربانی و سایر عبادات تا زمانی که قصد تقرب و نزدیکی به معبود در آنها نباشد، عبادت نیستند. همچنان که محمدرشید رضا میگوید: «عبادات فقط با قصد تقرب به معبود و تعظیم وی و طلب ثواب و خشنودی وی از عادات متمایز میگردند» [۱۰٧۳]. و بی گمان در مورد کفر کسی که به نیت عبادت برای غیر خدا سجده میبرد، اجماع است که از نووی و شوکانی نقل شده است [۱۰٧۴]. بنابراین اگر یکی از آنها برای پدرش یا عالمی یا امثال اینها سجده برد و قصدش درود و احترام و اکرام باشد در واقع در یک امر حرامی واقع شده است، هر چند که مشرک نیست. ولی اگر به قصد خضوع و تذلل و تقرب باشد، شرک است. و اگر برای خورشید یا ماه اینگونه سجده ببرد امثال این سجدهها جز عبادت و خضوع و تقرب چیز دیگری نیست، و یک سجده شرکی میباشد. چون درود و احترام به این چیزها از جانب مسلمان متصور نیست [۱۰٧۵].
عز بن عبدالسلام/ فرق میان سجده برای بت و سجده برای پدر را مشکل دانسته است چون هر دوی آنها به قصد تعظیم میباشند. ولی ابن حجر هیثمی [۱۰٧۶](/) به آن جواب داده است که: شریعت به تعظیم پدر امر کرده است، برخلاف بت و امثال آن. و سجدهکردن برای تعظیم پدر و هم نوعان وی از جزو شریعتهای قبل از اسلام بوده است. «این یک شبهه است که کفر انجامدهنده آن را رد میکند، برخلاف سجدهکردن برای ستاره و خورشید که در هیچ شریعتی مشابه آن وجود نداشته است. و کسی که برای ستاره و خورشید سجده میبرد هیچ شبهه ضعیف یا قوی ندارد، و کافر است. و جز اموری است که شریعت چیزی در مورد تعظیم آنها نیاورده است.
نظری در باب آنها نیست برخلاف آنچه که در شریعت تعظیم آنها بحث شده است. بنابراین اشکال بدین صورت برطرف میشود» [۱۰٧٧].
هیثمی از صاحب المواقف و شارح آن(رحمهمالله) نقل کرده است که در مورد اعتبار آنچه که بسیاری از جاهلان برای مشایخ انجام میدهند، قطعاً حرام است، خواه رو به قبله باشد، یا غیر قبله. خواه به خاطر سجده خداوند باشد، یا غیر آن. سپس میگوید: «در بعضی از صورتهایی که مقتضی کفر است، خداوند ما را ببخشد» [۱۰٧۸].
همچنین شوکانی(/) میگوید: «آنچه که بعضی از عوام انجام میدهند و در مقابل علما سجده میبرند، هر چند که محدث هم باشند، به اجماع مسلمانان حرام است. بنابراین اگر سجده برای غیر خدا و به نیت عبادت باشد به اجماع مسلمانان کفر است» [۱۰٧٩].
همچنین لازم است که به یک امر مهم اشاره کنیم و آن سجده بردن به خاطر احترام و اکرام در شریعتهای قبل از اسلام [۱۰۸۰] وجود داشت. و شریعت اسلام از آن نهی کرد. همچنان که در حدیث انس بن مالکس آمده است که رسول الله ج فرمود: «درست نیست که بشری برای بشر دیگر سجده کند. و اگر درست بود که بشری برای بشر دیگر سجده کند، زنان را به سجده بردن بر شوهرانشان امر میکردم چون حق زیادی بر آنها دارند» [۱۰۸۱]. و از ابوعبدالله صادق(/) روایت است که گفت: عدهای نزد رسول الله ج آمدند و گفتند: ای رسول خدا ما مردمانی را دیدیم که بعضی از آنها برای بعضی دیگر سجده میبرند. و رسول الله ج فرمود «اگر یکی را به سجدهکردن برای دیگری امر میکردم، زن را به سجدهکردن شوهرش امر میکردم» [۱۰۸۲].
همچنین از صادقس روایت شده است که گفت: رسول الله ج در میان اصحابش نشسته بود که ناگاه شتری از کنار آنها رد شد و قسمت پیشین گردنش را بر زمین زد. مردی گفت: ای رسول خدا این شتر برای شما سجده کرد، شایستهتر است که ما این کار را بکنیم؟ فرمود: «باید خداوند را سجده کنید». سپس فرمود: «اگر یکی را به سجده کردن برای دیگری امر میکردم، زن را به سجدهکردن شوهرش امر میکردم» [۱۰۸۳].
به طور خلاصه: سجده برای غیر خداوند ممنوع است. اگر برای بت یا خورشید و امثال اینها باشد به طور مطلق کفر است. و اگر برای امثال پدر یا عالم باشد و به نیت عبادت باشد، نیز کفر است، و اگر به نیت تعظیم و احترام باشد به طور قطعی حرام است. و فقط با شبهه از کفربودن آن منع میشود. همچنان که گذشت.
دیدگاه آقاى محمد حسین فضل الله در مورد نهی از سجده برای غیر خدا همان دیدگاهی است که از صادق(/) در مورد نهی از سجده برای غیر خدا نقل شده است. والله اعلم.
[۱۰٧۳] تفسیر المنار ۸/۲۴۳. [۱۰٧۴] نگا: نیل الأوطار ٧/۱۶۸. البحر الزخار ۵/۲۰۵. و سعدی حبیب سخن نووی را در المجموع نقل کرده است ۲/٧۳ (موسوعة الإجماع ۲/۵۴۸) نگا: حاشیة ابن قاسم ٧/۴۰۳. [۱۰٧۵] نگا: نواقض الايمان القولية والعملية لعبدالعزيز آل عبد اللطيف ۲٧٩-۲٧۸. نگا: مجموع الفتاوی ۱/۳٧۲. الإنصاف، المرداوی (مع الشرح الکبیر/بتحقیق الترکی) ۲٧/۱۰٩-۱۰۸. [۱۰٧۶] شهاب الدین ابوالعباس احمد بن محمد بن محمد بن علی الهیثمی السعدی الأنصاری الشافعی. در سال ٩۰٩هـ متولد شد. و در سال ٩٧۳هـ درگذشت. نگا: شذرات الذهب ۸/۳٧۰. البدر الطالع ۱/۱۰٩. الاعلام ۱/۲۳۴. [۱۰٧٧] الإعلام بقواطع الاسلام ۱٩۴ (کتاب الجامع في الفاظ الکفر/جمع د.محمد الخمیس). [۱۰٧۸] همان ۱٩۶-۱٩۵. [۱۰٧٩] نیل الأوطار ٧/۱۶٧. [۱۰۸۰] نگا: تفسیر المحرر الوجیز ٩/۳٧٧. و تفسیر ابن کثیر ۲/۴٩۱. [۱۰۸۱] رواه احمد ۳/۱۵۸. و البزار (مجمع الزوائد ٩/۴) و آلبانی در الإرواء صحیح دانسته است. ٧/۵۵. [۱۰۸۲] الکافی ۵/۵۰۸-۵۰٧. من لا یحضره الفقیه ۳/۴۳٩. بحارالأنوار ۱٧/۳٧٧. [۱۰۸۳] وسایل الشیعة ۶/۳۸۵. مستدرک الوساْل ۴/۴۸۰. بصایر الدرجات ۳۲۵. تفسیر فرات ۳۸۸. الخرائج والجرائح ۱/۳٩.
محمد حسین فضل الله معتقد است که کمال بندگی مؤمن این است که خداوند متعال را در میان دو وضعیت ترس و امید پرستش کند. به گونهای که مؤمن به خاطر ترس از عذاب و عقاب خداوند، و به خاطر طلب رضایت و خشنودی و ثواب دنیا و آخرت او را بپرستد.
در اشاره به گرایش صوفیه فضل الله به رویکردی اشاره میکند که اصحاب این نظریه را بیان میکنند که کمال بندگی در روی آوردن به عبادت خداوند بدون هر قصد دیگری است. چون طلب ثواب یا غیره از دیدگاه آنها به معنای معاوضه با عبادت است.
ولی محمد حسین فضل الله معتقد است که ترس از خداوند و طمع به آنچه که نزد وی است در ضمن عبادتش میباشد. همچنانکه او معتقد است که اسلام گرایش انسانی فرد را رعایت کرده است و این گرایش و غریزه او را از آنچه که به نفعش است باخبر میکند، و از آنچه که به ضررش است، میگریزاند. بنابراین خداوند در قرآن به عبادتش تشویق کرده است و با تشویق انسان او را حمایت میکند. و میگوید:
﴿تَتَجَافَىٰ جُنُوبُهُمۡ عَنِ ٱلۡمَضَاجِعِ يَدۡعُونَ رَبَّهُمۡ خَوۡفٗا وَطَمَعٗا١٦﴾ [السجدة: ۱۶].
«پهلوهایشان از بسترها در دل شب دور مىشود (و بپا مىخیزند و رو به درگاه خدا مى آورند) و پروردگار خود را با بیم و امید مىخوانند».
و میفرماید:
﴿وَٱدۡعُوهُ خَوۡفٗا وَطَمَعًاۚ إِنَّ رَحۡمَتَ ٱللَّهِ قَرِيبٞ مِّنَ ٱلۡمُحۡسِنِينَ٥٦﴾ [الأعراف: ۵۶].
«و او را با بیم و امید بخوانید! (بیم از مسؤولیتها، و امید به رحمتش. و نیکى کنید) زیرا رحمت خدا به نیکوکاران نزدیک است».
و میفرماید:
﴿يَبۡتَغُونَ إِلَىٰ رَبِّهِمُ ٱلۡوَسِيلَةَ أَيُّهُمۡ أَقۡرَبُ وَيَرۡجُونَ رَحۡمَتَهُۥ وَيَخَافُونَ عَذَابَهُۥٓۚ٥٧﴾ [الإسراء: ۵٧].
«کسانى را که آنان مىخوانند، خودشان وسیلهاى (براى تقرب) به پروردگارشان مىجویند، وسیلهاى هر چه نزدیکتر; و به رحمت او امیدوارند; و از عذاب او مىترسند».
فضل الله میگوید: «بر این اساس تربیت اسلامی شکوفا میشود تا برگرایش انسانی در خواستههایی که آنها را به طرف مسائل و قضایای مهم به حرکت وامیدارد زنده کند که با توجه به مصلحت و مفسدتشان اقدام کنند، چون برای آنها بسیار مشکل است که از حرکت وجودیشان که در واقع همان احساس طبیعی ذات ماده است، جدا بمانند.
به همین دلیل اسلام انسان را با این گرایش ستوده است و انسان از آن دور نمیشود. و آن را بر ضد ارزشهای معنوی به کار نمیگیرد. بلکه در مواقع ترس و اشتیاق نسبت به دنیا و آخرت او را به ارتباط با خدا راهنمایی میکند، و در آن ماهیت قضایای نعمت و بلا در دنیا، و بهشت و جهنم در آخرت است که بر اساس سطح سلامت ذاتی در آنچه که بدان نیاز دارند، و آنچه که از آن میترسند، میباشد. و بر اساس حس واقعی انسان در مورد مواجه با ارزشهای معنوی که در خلال حرکت زندگی در وجود انسانی او نسبت به خداوند باز میشود، و این همان روش ربانی تهذیب و تصفیه انگیزههای انسانی در عمل است. به جای اینکه آن را لغو کند تا حرکت انسانی بر طبق واقعیت باشد، نه طبق الگو» [۱۰۸۴].
در خلال متن پیشین، نظر واقعی محمد حسین فضل الله در مورد بررسی شریعت و کیفیت تعامل آن با انسان روشن شد. و او بدین ترتیب یک دیدگاه ایجابی را اثبات کرد که دلالت بر واقعیت میکند، نه بر روش نمونهای و آرمانی به دور از آنچه که شریعت آورده است، و یا حتی مخالف نصوص شرعی.
[۱۰۸۴] تفسير من وحي القرآن – سوره فاتحه – سایت فضل الله (بینات). http://www.bayynat.org/books.quran/fateha.htm.
از جمله مهمترین مسایلی که آشکارا و تا حد زیادی دال بر وضوح توحید و خلوص آن دارد، دعوت فضل الله به دعا و استغاثهکردن فقط به درگاه خداوند میباشد. در جاهای بیشماری میبینیم که او به طور واضح بر این نکته تأکید میکند که باید دعا فقط براى خداوند متعال باشد. به این دلیل که خداوند متعال غنی و بینیاز است و در مقابل دیگران نسبت به تمام امور غالب است. همان کسانی که فضل الله - بدون استثناء - همه آنها را اینگونه توصیف کرده است که «در همه چیز فقیر و نانوانند، در کار خود مغلوبند، نسبت به مقام و جایگاه خود مقهورند، حالتشان تغییر میکند و وضعیتشان مختلف است» [۱۰۸۵].
بنابراین محمد حسین فضل الله وضعیت مؤمن خداشناسی را اینگونه توصیف میکند و میگوید: «آنچه را که میخواهد از غیر خدا درخواست نمیکند. و نیازش را از غیر خدا نمیخواهد. و هیچ کس را غیر از او فرا نمیخواند و هیچ کس را در امیدش نسبت به او شریک نمیگرداند. و هیچ کس را در دعای خود با او سازگار نمیکند. و پس خداست که دعا باید تنها برای او باشد» [۱۰۸۶].
همچنین میگوید - البته بعد از اینکه بیان کرد که خداوند مراقب (همه چیز) است - که: «پس انسان باید در کارهای خود به خدا توکل کند، و از او یاری بجوید، و به او پناه ببرد. چون - تنها او - قادر به مراقبت و حمایت و بر آوردن نیازهای انسان میباشد. که این امر را با توجه به قدرتی که نسبت به هر چیزی دارد، انجام میدهد. و خدا مالک آسمانها و زمین و مابین آنها است. و هیچ کس در مقداری از آن با او شریک نیست... (تا آنجا که میگوید): و اینگونه این روش بر انسان فرض شد که با قلب خود برای برآوردن نیازهایش به مخلوقات دیگر روی نیاورد به امید اینکه آنها قادر به زیادکردن نعمت وی، و جوابدادن به مشکلاتش هستند. بلکه باید در تمام کارهایش به خداوند روی بیاورد، و در حل مشکلاتش به او تکیه کند، و یقیناً - تنها او - قادر به هر کاری است، و از هر چیزی بینیاز میباشد. در حالی که تمامی مردم در این که در همه چیزی نیازمند خدا میباشند،، مساوی هستند» [۱۰۸٧].
محمد حسین فضل الله موقع شرح روایت امام علی بن حسین(زینالعابدین)(/) میگوید: «پروردگارا ای که نهایت نیازها به تو منتهی میشود، و ای کسی که رسیدن به خواستهها نزد توست. و ای کسی که از همه بینیاز هستی و هیچ کس از تو بینیاز نیست، ای کسی که همه از تو طلب میکنند و کسی از تو رویگردان نیست. ای کسی که با بینیازیت از خلق ستوده شدهای و تو برای آنها کفایت میکنی. و آنها را به فقر نسبت دادهای و آنها محتاج تو هستند. کسی که سعی کند کمبودهایش را نزد تو جبران کند و فقر را از خود بزداید تو برایش کافی هستی. نیازش را از دید خودش از تو طلب میکند و درخواستش در مقابلت برآورده میشود. و کسی که برای نیازش به یکی از مردم پناه برد، خود را در معرض منع اجابت قرار داده است و شایسته است که تو احسانت را از وی بگیری (و در آخر دعای همراه با تضرع به درگاه تو (خدا) بگوید:) به خاطر این نیاز و سایر نیازهایم مرا به غیر خود وامگذار» [۱۰۸۸].
محمد حسین فضل الله معتقد است که «این دعا یک قاعدۀ فکری و ایمانی را موجب شد، تا بر اساس آن تمام نیازها به خداوند ارجاع داده شوند و درخواست و طلب از مردم را رد کند» [۱۰۸٩].
همچنین در تعلیقی که - در جای دیگری - بر این دعا آورده است میگوید: «وقتی انسان، یعنی - هر انسانی - به خداوند نیاز داشته باشد، پس چگونه انسان هوشیار برای رفع نیازش به همسان خود روی میآورد؟ آیا این نوعی فراموشی از حقیقت فقر انسانی در مقابل حقیقت غنای الهی نیست؟ علاوه بر این که یکی از اشتباهات گناهکاران و لغزشهای آنان میباشد. چون اشتباهی است که به انحراف از خط استقامت و پایداری در مفهوم توحیدی انسان میانجامد، و در هوشیاری ایمانی به خاطر حقیقت الهی در معنای وجود انسان و حرکت وی و گستردگی و شمولیت آن خلل وارد میکند. بنابراین مسأله استعانت و یاری جستن از خداوند به تنهایی و به دور از استعانت دیگران در انسان تبلور مییابد».
(این دعا (دعای زین العابدین) میتواند مسألهای در دایره فکر و نظر بر اساس احساس نیاز ذاتی انسان در حالات و شکلهای مختلف باشد، و انگیزهای برای توجه انسان به هم نوع خودش و غفلت و فراموشکردن توجه به پروردگارش باشد)» [۱۰٩۰].
خلاصه: محمد حسین فضل الله صرفاً به فراخواندن به تنهایی خداوند در دعا کردن، دعوت میکند. و دعاکردن به غیر خدا انحراف از توحید صحیح وی و بیرون رفتن از صراط مستقیم محسوب میشود. و این از بارزترین اقدامات پسندیدهای بود که محمد حسین فضل در تهذیب مذهب ائمه اهل بیتش انجام داد. و کسی که کتابهای وی را مطالعه کند یا به خطبههای او گوش دهد مطمئن میشود که این مسأله از بارزترین نشانههایی است که به وسیله آن فضل الله از بسیاری از افراد سرشناس معاصر شیعه، ممتاز میگردد.
[۱۰۸۵] آفاق الروح ۲/۸۱. [۱۰۸۶] منبع سابق. [۱۰۸٧] منبع سابق ۱/۳۱٩. [۱۰۸۸] همان ۱/۳۱۸-۳۱٧. [۱۰۸٩] همان ۱/۳۱٩. [۱۰٩۰] تفسير من وحي القرآن – سوره الفاتحة – سایت بینات http://www.bayyat.org/books/quran/fatehahtm.
میتوان آرا و نظرات محمد حسین فضل الله را در موضوع شفاعت و توسل به صاحبان در نکات زیر خلاصه کرد:
محمد حسین فضل الله معتقد است که شفاعت در دست خداوند متعال است و هیچ کس جز او مالک آن نیست. و هیچکدام از شفیعان جز به اذن او شفاعت نمیکنند، و سپس تأکید میکند که مؤمن فقط از خداوند شفاعت میخواهد. و از او میخواهد که انبیاء و اولیاء برای او شفاعت کنند، چون اصل این است که:
﴿وَلَا يَشۡفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ٱرۡتَضَىٰ وَهُم مِّنۡ خَشۡيَتِهِۦ مُشۡفِقُونَ٢٨﴾ [الأنبیاء: ۲۸].
«و آنها جز براى کسى که خدا راضى (به شفاعت براى او) است شفاعت نمىکنند; و از ترس او بیمناکند».
فضل الله میگوید: «بنابراین شفاعت در دست خداوند است، و او است که به انبیاء و اولیای خود بر حسب خطی که برای آنها ترسیم کرده است اجازه شفاعت میدهد» [۱۰٩۱].
و میگوید: «امام علیس میگوید: «وأستشفع بك إلى نفسك» [۱۰٩۲] یعنی از خداوند متعال میخواهد که خودش (خدا) را برای او (علی) نزد خودش (خدا) شفیع قرار بدهد. چون بعضی از مردم شفاعت را از کسانى مثل خودشان طلب میکنند به گمان اینکه آنها نزد کسانی که شفاعت میکنند، قدرتی دارند. ولی علی÷ میگوید: کسی را نمیبینم که در برابر قدرت تو ای پروردگار قدرتی داشته باشد. بلکه قدرت هر انسانی از جانب تو است. ای پروردگارم من در مقابلت میایستم و تنها تو حق داری که مرا مجازات کنی. بنابراین خودت را نزد خودت برای خودم شفیع قرار میدهم. چون من غیر از تو شفیعی نمیبینم» [۱۰٩۳].
و میگوید: «برای هیچ کس ممکن نیست که بدون اذن خداوند شفاعت کند، حتی رسول الله ج در مقابل خداوند میایستد تا اجازه شفاعت به او داده شود. و این بعد از صدور آن امر خداوند است که میفرماید:
﴿يَوۡمَ لَا تَمۡلِكُ نَفۡسٞ لِّنَفۡسٖ شَيۡٔٗاۖ وَٱلۡأَمۡرُ يَوۡمَئِذٖ لِّلَّهِ١٩﴾ [الانفطار: ۱٩] [۱۰٩۴].
«روزی است که هیچ کس قادر بر انجام کاری به سود دیگری نیست، و همهء امور در آن روز از آنِ خداست».
[۱۰٩۱] الندوة ٩/۵٧۴. [۱۰٩۲] ضمن دعای کمیل که از علیس روایت شده است.ص۲. [۱۰٩۳] ضمن دعای کمیل که از علیس روایت شده است. ص٩۲. [۱۰٩۴] ضمن دعای کمیل که از علیس روایت شده است. ص٩۴.
محمد حسین فضل الله تأکید میکند که رسیدن به خداوند نیازی به واسطه میان بنده و پروردگارش ندارد. چون او معتقد است که نیازی نیست که کسی دعایش را به خداوند برساند یا برای او طلب مغفرت کند. چون خداوند متعال همچنان که در قرآن بیان کرده است «خواسته است که ما به طور مستقیم با وی سخن بگوییم و ما بندگان گناهکاری هستیم». فضل الله به این سخن استدلال میکند و میگوید: خداوند متعال دورترین مردم از خودش را ندا میکند و این نشان میدهد که رحمت خداوند بسیار واسع است و نیازی به واسطهگری یکی از صالحان ندارد. همچنان که میفرماید:
﴿قُلۡ يَٰعِبَادِيَ ٱلَّذِينَ أَسۡرَفُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ لَا تَقۡنَطُواْ مِن رَّحۡمَةِ ٥٣﴾ [الزمر: ۵۳].
«بگو: اى بندگان من که بر خود اسراف و ستم کردهاید! از رحمت خداوند نومید نشوید».
همچنین فضل الله بیان میکند که خداوند با این آیه تمام بندگانش را مخاطب قرار داده است و میفرماید:
﴿وَقَالَ رَبُّكُمُ ٱدۡعُونِيٓ أَسۡتَجِبۡ لَكُمۡۚ٦٠﴾ [غافر: ۶۰].
«پروردگار شما گفته است: مرا بخوانید تا (دعاى) شما را بپذیرم!».
یعنی بدون واسطه [۱۰٩۵].
همچنین فضل الله توضیح میدهد که خداوند وظیفه انبیاء را واسطه دعا و طلب حاجات قرار نداده است، بلکه همچنان که فضل الله میگوید: آنها را «واسطههای هدایت» قرار داده است. آنها واسطههایی میان خدا و بنده هستند تا سخنان و شریعت و تکالیف خداوند را به مردم برسانند. این همان چیزی است که میان خدا و بندهاش قرار دارد. و خداوند متعال هرگاه بخواهد به بندهای رحم کند پیامبرش را تکریم میکند که او را شفاعت کند، یا اولیای خود را تکریم میکند که او را شفاعت کنند. و این یک مسأله است وگرنه ما اصلاً به واسطه نیازی نداریم. در تمام قرآن خداوند بدون واسطه از ما خواسته است که با وی صحبت کنیم، آری گاهی گناهان مانع رسیدن دعای ما به خداوند میشوند، و ما میکوشیم که از این گناهان خود استغفار و توبه کنیم» [۱۰٩۶].
فضل الله دیدگاه خود را به طور واضحی بیان میکند و میگوید این کلام خداوند:
﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ٥﴾ [الفاتحة: ۵].
«(پروردگارا!) تنها تو را مىپرستیم; و تنها از تو یارى مىجوییم».
دلالت میکند بر اینکه: انسان در سخن خود با خداوند و در درخواستش از او نیازی به هیچ واسطهای بشری و غیربشری ندارد.
چون خداوند متعال از بندهاش دور نیست. و هیچ فاصلهای را میان خود و بندهاش قرار نداده است. جز فاصلههایی که بنده خود درست میکند، و خود را از رحمت خداوند دور میکند. و دعایش را از بالارفتن به درگاه خداوند و نزدیکی او منع میکند. بنابراین از بندگانش خواسته است که به طور مستقیم او را بخوانند تا جواب آنها را بدهد. و از نزدیکی آنها با خود صحبت میکند، به گونهای که سخن آنها را میشنود. هر چند که آهسته و نرم و یا رازی درون سینه باشد. بنابراین میفرماید:
﴿وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌۖ أُجِيبُ دَعۡوَةَ ٱلدَّاعِ إِذَا دَعَانِۖ فَلۡيَسۡتَجِيبُواْ لِي وَلۡيُؤۡمِنُواْ بِي لَعَلَّهُمۡ يَرۡشُدُونَ١٨٦﴾ [البقرة: ۱۸۶].
«و هنگامى که بندگان من، از تو در باره من سؤال کنند، (بگو:) من نزدیکم! دعاى دعاکننده را، به هنگامى که مرا مىخواند، پاسخ مىگویم! پس باید دعوت مرا بپذیرند، و به من ایمان بیاورند، تا راه یابند (و به مقصد برسند)».
و میفرماید:
﴿وَلَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ وَنَعۡلَمُ مَا تُوَسۡوِسُ بِهِۦ نَفۡسُهُۥۖ وَنَحۡنُ أَقۡرَبُ إِلَيۡهِ مِنۡ حَبۡلِ ٱلۡوَرِيدِ١٦﴾ [ق: ۱۶] [۱۰٩٧]. «ما انسان را آفریدیم و وسوسههاى نفس او را مىدانیم، و ما به او از شاهرگ خونی گردن است که به قلب متصل میباشد نزدیکتریم».
[۱۰٩۵] الحوزة العلمية تدين الانحراف، محمد علی الهاشمی ۶٩-۶۸- به نقل از نوار ضبط شده. [۱۰٩۶] الحوزة العلمية تدين الانحراف، محمد علی الهاشمی ۶٩-۶۸- به نقل از نوار ضبط شده. [۱۰٩٧] تفسير من وحي القرآن - سوره الفاتحه- سایت بینات. http://www.bayynat.org/books/quran/fatehn/fateha.htm.
محمد حسین فضل الله معتقد است که راه رسیدن به شفاعت اولیای خداوند پیروی از اوامر خداوند و اجتناب از نواهی وی است. اینگونه نیست که مسلمانی گناه بکند و نافرمانی خداوند بکند سپس به صرف دوستی علی بن ابیطالب یا سایر اولیا یا با نذردادن و قربانیکردن شفاعت شافعین را بخواهد [۱۰٩۸].
همچنین محمد حسین فضل الله بیان میکند که نزدیکی مسلمان به انبیاء و اولیاء برای به دستآوردن شفاعت آنها گناه است. چون آنها مالک شفاعت نیستند. بلکه خداوند متعال در همه سطوح مالک آن است. پس خداوند متعال به اولیاء و انبیاء و برای کسی که خود بخواهد اجازه شفاعت میدهد. فضل الله میگوید: «امری که تقرب به خداوند را ایجاب میکند تا ما را جزء آن افرادی قرار بدهد که اجازه شفاعت برایشان داده میشود، این است که از خداوند بخواهیم که اجازه شفاعت به آنها بدهد» [۱۰٩٩].
[۱۰٩۸] فی رحاب دعاءکمیل ٩۳. [۱۰٩٩] ممکن است که درخواست یک مسلمانی از اولیاء راه رسیدن به شفاعت باشد اگر این شفاعت در حال حیات ولی باشد، ولی اگر بعد از وفات باشد، راه رسیدن به شفاعت نیست. و از نظر درخواست شفاعت از شخص زنده از نظر گروهی از علما جایز است، و از نظر گروه دیگر مستحب میباشد. و علت آن توصیه پیامبر ج به عمر است که از اویس قرنیس بخواهد که برای او دعا کند، و این دعا شاید استجاب شود، و شاید استجاب نشود. اما درخواست دعا و شفاعت از مردگان مخالف این آیه قرآن میباشد که میفرماید: ﴿إِنَّكَ لَا تُسۡمِعُ ٱلۡمَوۡتَىٰ٨٠﴾ [النمل: ۸۰]. حلیة الاولیاء ۲/۸۲. الرد علی شبهات المستعينين بغير الله، احمد بن عیسی ۳٧.
دیدگاه محمد حسین فضل الله در مورد مسأله شفاعت و تفسیر وی از یکی از مشهورترین نصوصی که بسیاری از آنهایی که به صالحان توسل میکنند به آن استناد میکنند، ما را در این مورد به یقیین میرساند. خداوند متعال میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَٱبۡتَغُوٓاْ إِلَيۡهِ ٱلۡوَسِيلَةَ وَجَٰهِدُواْ فِي سَبِيلِهِۦ٣٥﴾ [المائدة: ۳۵].
«ای مؤمنان! از خدا بترسید و برای تقرب به خدا وسیله بجوئید. و در راه او جهاد کنید».
فضل الله بیان میکند که معنی وسیله در این آیه «تحقق حقیقت بندگی و بیان فقر و نیاز به خداوند متعال است. این همان وسیله ارتباطدهنده است». و این تفسیر مخالف تفسیر کسانی است که توسل به انبیاء و اولیاء را جایز میدانند.
همچنین محمد حسین فضل الله سعی کرده است که آن دو عقیده را با هم جمع کند و میگوید: ممکن است که بتوانیم میان این دو عقیده جمع برقرار کنیم، یعنی اولیاء همان کسانی هستند که با رسالت و تعالیم خود مردم را به خداوند نزدیک میکنند و آنها را به راه خدا و امکان نزدیکی به او هدایت میکنند» [۱۱۰۰].
وظیفه شخص ولی در انجام توسل - آنچنان که محمد فضل الله برای آیه برگزیده بود - این است که او «بندگان را با دعوت و موعظه و تزکیه و هدایت انسانها به راه راست به خداوند نزدیک کند، تا نزدیکی به خداوند به وسیله طاعت و عبادت وی باشد» [۱۱۰۱].
ما نیز اگرچه در این معنایی که فضل الله در جمع میان دو عقیده ذکر کرد موافق باشیم، ولی اصل این است که جمع میان این دو عقیده که یکی از آنها شرکآمیز میباشد، کاملاً اشتباه است. چون این امر از شدیدترین انواع تضاد است که قابل جمع شدن با هم نیستند. و در تفسیر جمع میان دو چیز متضاد مقبول نیست. والله اعلم.
بدین ترتیب برای ما روشن شد که محمد حسین فضل الله معتقد است که:
۱) شفاعت در دست خداوند متعال است.
۲) خداوند - خودش به تنهایی - هرکس را که بخواهد شفاعت میکند.
۳) تمام شفیعان جز با رضایت و اذن خداوند برای کسی شفاعت نمیکنند. پس بر مؤمن لازم است که با پیروی از اوامر خداوند و اجتناب از نواهی وی خداوند را از خود خشنود گرداند تا برای وی شفاعت بشود.
۴) بر مؤمن لازم است که شفاعت را از خداوند بخواهد، و بگوید خداوندا اولیاى خود را برای من نزد خود شفیع بگردان.
۵) تقرب به نیکان به وسیله تقدیم قربانی در کنار ضریح آنان، به صاحبش شفاعت و سودی نمیرساند.
به طور خلاصه این قسمتی از نظریه محمد حسین فضل الله در مورد شفاعت و توسل بود که قسمتهایی از آن گذشت و از میان غالیان که لباس بدعت و شرک بر آن پوشیدهاند، و از میان ظالمان که شفاعت را اصلاً انکار میکنند، یک نظریه معتدل و میانه روی است. همچنان که وضعیت خوارج و معتزله اینگونه است. والله اعلم.
[۱۱۰۰] الندوة ۲/۳۱۱. [۱۱۰۱] تفسير من وحي القرآن - سوره مائدة /۳۵- سایت بینات. http://www.bayynat.org/books/quran/fatehn/fateha.htm.
محمد حسین فضل الله با سایر مسلمانان موافق است که زیارت قبر از اعمال مشروع است. و هدف شرعی آن معلوم است که بخاطر پند و عبرتگرفتن است.
محمد حسین فضل الله یک روش تربیتی آشکاری را در این نظرش برای فایده زیارت قبر در پیش میگیرد. او تأکید میکند که ما وقتی قبر صالحان را زیارت میکنیم «نباید سعی کنیم که جسد آنها را زیارت کنیم بلکه باید سعی کنیم که به جو حاکم بر قبرستان فکر کنیم تا استفاده ببریم و از آن عبرت بگیریم» [۱۱۰۲].
و بیان میکند که فایده زیارت مزار رسول الله ج این است که ما به یاد سیره پاک رسول الله بیافتیم وقتی که بر مزار وی میایستیم و جاههای حرکت وی را در مسجد به یاد آوریم وقتی که مردم را به طرف خدا دعوت میکرد، و آنها را به رحمت و رضایت وی بشارت میداد، و از عذاب او میترساند. آنها را در دنیا و آخرت با سلامتی مواجه کرد و به راه ارزشمند و یگانه هدایت نمود [۱۱۰۳].
قاعدهای که فضل الله در مقابل این نوع زیارت قبور اولیاء وضع کرد که به بعضی از کارهای منحرف تجاوز نمیکند، یک تشخیص طبیعی رابطه مسلمان و رسولان و ائمه و سایر شخصیتهای نزدیک به خداوند بود، نه یک رابطه با خود مرده. بلکه ارتباط با رسالتهایی بود که در زندگی و سخنانشان تجسم پیدا میکرد، بنابراین فضل الله میگوید: «نباید- در زیارت قبر پیامبر ج صرفاً به جسد و کالبد وی توجه کنیم، بلکه باید به زندگی رسالتی که در حافظهها ثبت شده است توجه کنیم تا آن را در واقعیت زندگی به کار گیریم» [۱۱۰۴].
آنچه که محمد حسین فضل الله در مورد فایده زیارت صحیح بیان کرد، اشکالی در آن نیست، چون این امر داخل در شمول عبرتی است که رسول الله ج در حدیث ابیسعید بیان کرده است که میفرماید: «من شما را از زیارت قبرها نهی کرده بودم و حال میتوانید به زیارت آنها بروید چون در آن عبرت است» [۱۱۰۵].
[۱۱۰۲] گفتگو با محمد حسین فضل الله ، ثلاثة آلاف سؤال و جواب ۲٩٧. [۱۱۰۳] آفاق الروح، ۶۰۸. [۱۱۰۴] همان ۶۰۸. [۱۱۰۵] رواه احمد ۳/۳۸،۶۳و۶۶ . و رواه الحاکم و میگوید به شرط مسلم صحیح است. والذهبی ۱/ ۳٧۴-۳٧۵. و هیثمی در مورد روایت احمد گفته است که رجال آن صحیح است. (مجمع الزوائد ۳/۵۸) و المنذری (الترغیب۶/۱۵۳).
محمد حسین فضل الله معتقد است که اشکالی که پیرامون زیارت است، به اصل زیارت مربوط نمیشود، بلکه به بعضی از کارهایی مربوط میشود که بعضی از زائرین انجام میدهند. بنابراین میگوید: «مشکلی که مناقشه فکری را در مسأله توحیدی و در این زمینه برمیانگیزد، شکل اصل زیارت قبور نیست. بلکه مشکل کارهایی است که مسأله در آن شبیه مناسک عبادی قبر و صاحب آن میشود، به گونهای که بخاطر تفکر زیاد در مورد آن شخص از خداوند غافل میشود، و از آن شخص طلب میکند و نیازش را از او میخواهد و برای او سجده و خضوع میکند - هر چند که صوری و ظاهری باشد - که در ذهن بعضی الهامات، عجیب در مورد وحی توحید الهی ایجاد میکند» [۱۱۰۶].
در خلال این متن برای ما روشن شد که محمد حسین اموری را که در آنها صورتهای عبادت غیر خداوند است را رد میکند، و آنها عبارتند از:
۱) خواستن و طلب از غیر خدا.
۲) خضوع برای غیر خدا (بدون شک منظور خضوع عبادی است).
۳) سجده برای صاحب قبر (شخص مرده).
همچنین محمد حسین فضل الله قاعده مهمی را برای زیارت تمامی قبور صالحین وضع کرده است و میگوید که محبت و «شمول عاطفی» لازم نیست که ما را به هر نوع عبادت شخصیتی برساند. تا آنچه را که فضل الله «صفای عقیدتی» نامیده است به دور از هر انحرافی باقی بماند [۱۱۰٧].
به طور خلاصه محمد حسین فضل الله معتقد است که زیارت قبور یک امر مشروع است، و زائر باید در این زیارت فوایدی عایدش بشود، از جمله بارزترین آنها به یاد آوردن سیره انسانهای صالح است. همچنین به اهمیت دوری از عاطفه و دوست داشتن و اکرامی که شخص را به کارهای عبادی برای مرده مانند سجدهکردن وا دارد، اشاره کرده است.
[۱۱۰۶] همان ۶۰٩. [۱۱۰٧] تفسیر من وحي القرآن – سوره الفاتحة – سایت بینات. http://www.bayynat.org/books/quran/fatehn/fateha.htm.
محمد حسین فضل الله معتقد است که قرآن کریم از تحریف یا کاستی و افزونی حفظ شده و ثابت میباشد، و قرآن و کلام ائمه و عقل بر این امر دلالت میکنند.
از جمله دلایل قرآنی که محمد حسین به آن استدلال کرده است، این آیه است:
﴿إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا ٱلذِّكۡرَ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ٩﴾ [الحجر: ٩] [۱۱۰۸].
«ما قرآن را نازل کردیم; و ما بطور قطع نگهدار آنیم».
و میفرماید:
﴿لَّا يَأۡتِيهِ ٱلۡبَٰطِلُ مِنۢ بَيۡنِ يَدَيۡهِ وَلَا مِنۡ خَلۡفِهِۦۖ تَنزِيلٞ مِّنۡ حَكِيمٍ حَمِيدٖ٤٢﴾ [فصلت: ۴۲].
«که هیچ گونه باطلى، نه از پیش رو و نه از پشت سر، به سراغ آن نمىآید; چرا که از سوى خداوند حکیم و شایسته ستایش نازل شده است».
و میگوید «و این کلمه - یعنى آیه قبل - ممکن نیست بتوان به قرآن تحریف را نسبت داد. خواه نقص یا زیادت باشد» [۱۱۰٩].
و میگوید: «قرآن منبع عقیده مسلمانان است. و این یک منبع معصوم و حفظ شده است. چون کتابی است که خداوند حفظ آن را بر عهده گرفتـه است:
﴿إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا ٱلذِّكۡرَ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ٩﴾ [الحجر: ٩].
س تحریف و نقص و زیادت در آن راه ندارد، و هیچ گونه باطلی، از هیچ جهتی و نظری، متوجه قرآن نمیگردد. تا جایی که خداوند پیامبر ج را تهدید کرده است - و او بالاتر از آن است [۱۱۱۰] - و میخواسته است که در خلال نبوت درسی به مردم داده باشد و میفرماید:
﴿وَلَوۡ تَقَوَّلَ عَلَيۡنَا بَعۡضَ ٱلۡأَقَاوِيلِ٤٤﴾ [الحاقة: ۴۴].
«اگر او سخنی دروغ بر ما میبست».
حرف یا کلمهای را زیاد یا کم کند:
﴿لَأَخَذۡنَا مِنۡهُ بِٱلۡيَمِينِ٤٥ ثُمَّ لَقَطَعۡنَا مِنۡهُ ٱلۡوَتِينَ٤٦﴾ [الحاقة: ۴۵-۴۶].
«ما او را با قدرت (و دست راست) میگرفتیم. سپس رگ قلبش را قطع میکردیم».
بنابراین برای هیچ کس ممکن نیست که چیزی را به قرآن بیافزاید [۱۱۱۱].
محمد حسین فضل الله روایاتی را که معتقدان به تحریف قرآن بر آن تکیه میکنند، به ضعیف توصیف کرده است. در مورد عقیده طوسی که میگوید: «کم شدن قسمتهایی از قرآن و تحریف آن از طریق ما یعنی تواتر معنوی به اثبات رسیده است. همچنان که برای کسی که از آغاز تا پایان کتابهای حدیثی را بنگرد این نکته را درمییابد. و احادیث بر وجود قرآنی غیر از این قرآن مشهور که میان مردم است، دلالت میکند که آن در پیش اهل خودش میباشد...» [۱۱۱۲].
در اینجا محمد حسین فضل الله میگوید: «ولی ما ملاحظه میکنیم که این روایاتی که طوسی ذکر کرده است یا در سند ضعیف هستند، یا در دلالت برآن عقیده مذکور ضعیف میباشند» [۱۱۱۳].
[۱۱۰۸] نگا: آفاق الروح ۲/۴۲. [۱۱۰٩] الندوة ۴/۲۸٩. [۱۱۱۰] یعنی رسول الله ج منزه است از اینکه سخنی را به زبان خداوند ببندد. [۱۱۱۱] الندوة ۲/۳۵٩. تفسير من وحي القرآن /سایت بینات. http://www.bayynat.org/books/quran/alhijr۰۲.htm. [۱۱۱۲] التبیان ۱/۳. [۱۱۱۳] آفاق الروح ۲/۳۱٩.
محمد حسین فضل الله معتقد است که عقیده پنهانکردن قرآن از طرف ائمه به خاطر تقیه صحیح نمیباشد، چون مسأله قرآن از مسائلی است که تقیهپذیر نیست مخصوصاً در زمان خلافت امیرالمؤمنین علیس.
فضل الله میگوید: («این سخنی است که از وجود مصحف دیگری نزد اهلش (یعنی ائمه) خبر میدهد و در برابر نقد ثابت نیست). چون مسأله قرآن از مسائلی است که تقیهپذیر نیست. مخصوصاً در زمان امیرالمؤمنین علی÷. پس طبیعی نیست که برای هر مشکلی و دفاع از هر شبههای مخصوصاً در زمان خلافت، از قرآن استفاده نکند، و آن را برای مردم بیان نکرده باشد» [۱۱۱۴].
[۱۱۱۴] منبع سابق ۱/۳۱٩.
فضل الله نکته مهمی را بیان میکند و آن اینکه، امر به قرائت قرآن - چنانکه در قرآن و سنت و حتی کلام ائمه آمده است - و نهی از اضافه کردن چیزی به آن در هنگام خواندن، مطلقاً با عقیده تحریف قرآن هماهنگی ندارد.
فضل الله میگوید: «امر به قرائت قرآن و عدم جایزبودن افزودن چیزی به آن (هنگام خواندن) ناشی از یک عنوان دومی نیست، بلکه ناشی از این است که قرآن همین قرآن موجود در یک جلد است» [۱۱۱۵].
[۱۱۱۵] منبع سابق ۲/۳۱٩.
فضل الله با سخنان ائمه که آشکارا بر عدم تحریف قرآن دلالت میکند، بر بطلان عقیده تحریف استدلال میکند. و مشهورترین این روایتها فراوانی امر به رد هر نوع روایتی است که مخالف قرآن باشد، مانند سخن باقر/ که میگوید: «به امر ما و آنچه که از ما نقل شده است بنگرید، اگر آن را موافق قرآن یافتید به آن عمل کنید، و اگر آن را موافق قرآن ندیدید، قبول نکنید» [۱۱۱۶]. یا صادق/ که میگوید: «آن را با کتاب خدا مقایسه کنید، اگر موافق آن بود، بدان عمل کنید، و اگر مخالف قرآن بود، آن را قبول نکنید» [۱۱۱٧].
فضل الله معتقد است اگر قرآن مجید همان قرآن موجود در میان مردم نباشد چگونه میتواند معیار شناخت صحت و درستی احادیث باشد.
فضل الله میگوید: «بنابراین ائمه قرآن را معیار حکم به صحت و عدم صحت احادیث قرار دادهاند. چون قرآن از جانب وحی است و نقص و زیادت در آن نیست. چون تحریف اگر ثابت شده باشد چگونه میتواند معیار مناسبی باشد. چون شاید حدیثی که مثلاً رد شده است، با قرآن مخفی موافق باشد» [۱۱۱۸].
[۱۱۱۶] الأمالی، الطوسی ۱/۲۳٧. [۱۱۱٧] الکافی، ۱/۸. [۱۱۱۸] آفاق الروح ۲/۳۱٩.
محمدحسین معتقد است که عقیده تحریف جز در بسیاری از موارد نادر از اجماع مسلمانان نقل شده است و میگوید: «آنچه که ما در اجماع مسلمانان مشاهده میکنیم، جزء بسیار کمی از این اجماع قائل به تحریف هستند. مبنی بر اینکه قرآن در بینش مسلمانان تمام آن چیزی است که خداوند بدون کم و زیاد بر رسولش نازل کرده است، و در هیچ جهت باطل در آن راه ندارد» [۱۱۱٩].
به طور خلاصه؛ فضل الله معتقد است که قرآنی که بر محمد ج نازل شده است از تحریف محفوظ است. و عقیده پنهان کردن قرآن حقیقی نزد ائمه به خاطر تقیه، عقیده دور از تفکر میباشد، خصوصاً در زمان خلافت علیس، و این عقیده مخالف کلام ائمه میباشد.
بالاخره آنچه را که محمد حسین فضل الله برای اثبات بدون تحریف بودن قرآن بیان کرد، نسبت تحریف را از تمام آن گروه نفی نکرده است. بلکه یکی از برجستهگان شیعه (طوسی) را آورد و عقیده او را مورد انتقاد قرار داد. و این نشانه صدق و پاکی نقد و بررسی است، و دور از روحیه تعصب است، که نمىتوان بنای وحدت و تقریب بر این تعصب بنا نمود [۱۱۲۰].
[۱۱۱٩] تفسير من وحي القرآن - سورة الحجر/٩ - سایت بینات http://www.bayynat.org/books/quran/alhijr۰۲.htm. [۱۱۲۰] برخلاف بسیاری از کسانی که با نفی نسبت تحریف به طور مطلق از مذهب امامیه دفاع میکنند و حتی کتابی را با نام «فتح رب الأرباب في اثبات تحریف اي الکتاب» تألیف کردهاند. و این دلالت بیخبری از اقوال مذهب – با حسن ظن – یا تعصب و یا تقیه میکند.
آنچه که راه و روش فضل الله را متمایز میکند، دوری وی از خرافات بلکه جنگیدن با آن است. هنگام بررسی کتابها و مقالاتش نظر و روایتهای خرافاتی وجود ندارد که مخالفانش از میان امامیه در بیان اعتقادشان خواه در تفسیر یا سایر کتب از آن استفاده کنند.
فضل الله معتقد است که عقب ماندگی بسیاری از جوامع اسلامی بخاطر مشارکت و بازکردن زمینهها برای عقبماندگان و خرافهپرستان است [۱۱۲۱].
در مورد شدت مخالفت محمد حسین فضل الله با جریانهای دیگر مذهب میبینیم که او صراحتاً اعلام میکند که جنگ میان او و مخالفانش «جنگ میان پیشرفت و عقب ماندگی و میان خرافات و حقیقت است» [۱۱۲۲].
همچنین او بیان کرد که هیچگاه با خرافهپرستان و عقبماندگانی که کینه و نفرت را ترویج میدهند، به نیکی رفتار نمیکند، و میگوید: «ای دوستان: میخواهم که روش اهل بیت را به طریق جدید و متمدنانهای به جهانیان تقدیم کنم، نه به روش خرافهپرستان و عقبافتادگان. میخواهم که میراث اهل بیت(÷) را که میراث اهل غرب و شرق است به جهانیان معرفی کنم تا بدانند که پیامبر ج و ائمه اهل بیت وی÷ همان کسانی بودند که تمدن را به دور از هر گونه اعتنایی به خرافات و واپسگرایی و تعصب و کینه و نفرت بنا نهادند» [۱۱۲۳].
فضل الله در یکی از خطبههایش به خرافهپرستان گفت: «خداوند از مردمانی صحبت میکند که شریکانی برای خدا قرار میدهند و آنها را مانند خدا دوست دارند، و مردم در حب و دوستداشتن اینها غرق شدهاند. به گونهای که به لوازم غلو چنگ میزنند و مخلوقش را با او مساوی میگیرند. و خداوند به آنها میگوید: که عظمت مخلوق هر چقدر باشد، خواه نبی یا امام یا ولی باشد، عبد و بنده خداوند است و هیچ یک از مخلوقات خداوند با او مساوی نیست، و هیچ کس به مقام خدا به خود نزدیک نکنید:
﴿وَأَنَّ ٱلۡمَسَٰجِدَ لِلَّهِ فَلَا تَدۡعُواْ مَعَ ٱللَّهِ أَحَدٗا١٨﴾ [الجن: ۱۸].
«مساجد از آنِ خداست، پس هیچ کس را با خدا نخوانید».
این توحید در دوستداشتن همان توحید در عقیده است، همان توحیدی که توازن را در انسان زنده میکند تا حق هر صاحب حقی را ادا کند، نه آن را کم کند، و نه حق وی را بالاتر از آنچه که هست ببرد [۱۱۲۴].
بنابراین خرافهپرستان معاصر شیعه همان کسانی بودند که فضل الله آنها را به عنوان دشمن درون مذهب میدانست. چون خرافاتشان سبب چپاول و ربودن اموال مردم شده است. اینها از دیدگاه فضل الله همان گروهی هستند که امیرالمؤمنین علیس در مورد آنها گفته است: «شیعه ما به گروههایی تقسیم میشوند: گروهی از طریق ما کسب روزی میکنند...» و فضل الله این سخن را اینگونه تفسیر کرده است که آنها «از محبت اهل بیت استفاده میکنند و چه بسا به زبان آنها دروغ میبندند، تا هدفی که دارند از طریق جا انداختن ائمه در قلب مردم به دست بیاورند و اموال و مقام مهمی را به دست بیاورند. بنابراین آنها به وسیله ائمه÷ تجارت میکنند. و این چیزی است که ما شاهد آن هستیم. کسانی که خرافات را به مردم تلقین میکنند، خود را مخلص اهل بیت نشان میدهند تا دل مردم را به دست بیاورند» [۱۱۲۵].
[۱۱۲۱] الندوة ٩/۴۱٧. [۱۱۲۲] مصاحبه با کانال الجزیرة (یکشنبه ۲٩/۴/۱۴۲۴هـ ۲٩/۶/۲۰۰۳م- که در سایت این شبکه مکتوب میباشد. http://www.aljazeera.net/programs/no-limts/articles/۲۰۰۳/۶/۶-۲٩-۱.htm. [۱۱۲۳] از خطبههای او در روز جمعه ۲۸ ذیقعده سال ۱۴۲۳ه. [۱۱۲۴] نگا: خطبه او در سایت بینات: http://www.bayynat.org/www/arabc/khotbat/kh3۱۰۱۲۰۰۲.htm. [۱۱۲۵] الندوة ٩/۵۸٧.
محمد حسین فضل الله معتقد است که صحابه کافر و مرتد نبودهاند و میگوید: ما به عصمت و عدالت همگی آنها ایمان نداریم. ولی آنها را محترم میشماریم. چون خداوند متعال اینگونه از آنها سخن گفته است:
﴿مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡۖ٢٩﴾ [الفتح: ۲٩].
«محمد ج فرستاده خداست; و کسانى که با او هستند در برابر کفار سرسخت و شدید، و در میان خود مهربانند».
و در مورد آنها میگوید:
﴿وَٱلَّذِينَ تَبَوَّءُو ٱلدَّارَ وَٱلۡإِيمَٰنَ مِن قَبۡلِهِمۡ يُحِبُّونَ مَنۡ هَاجَرَ إِلَيۡهِمۡ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمۡ حَاجَةٗ٩﴾ [الحشر: ٩].
«و برای کسانی است که در این سرا (سرزمین مدینه) و در سرای ایمان پیش از مهاجران مسکن گزیدند، هر مسلمانی را به سویشان هجرت کند دوست دارند، و در دل خود نیازی به آنچه به مهاجران داده شده احساس نمیکنند».
و میفرماید:
﴿لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ يُبَايِعُونَكَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ١٨﴾ [الفتح: ۱۸].
«خداوند از مؤمنان ـ هنگامى که در زیر آن درخت (بیعهالرضوان که در حدیبیه انجام گرفت) با تو بیعت کردند ـ راضى و خشنود شد».
(از محمد حسین فضل الله در مورد روایتهایی که در کتابهای امامیه آمده است و تصریح میکند که مردم بعد از وفات پیامبر ج همگی جز چند نفر معدود، مرتد شدند سؤال کردم). در جواب گفت: این روایات اگر صحیح باشند به معنای ارتداد از امامت علیس است، نه به معنای ارتداد از اسلام.
همچنین از او پرسیدم کسی که معتقد به نظریه امامت – مانند صحابه از دیدگاه وی – نباشد، بعد از اینکه به نص وارده علم داشته باشد، چگونه است؟ گفت: «کافر نیست، من میگویم اصول دین است که انسان با آنها مسلمان میشود، و با انکار یکی از آنها کافر میشود، که عبارتند از: توحید، نبوت و ایمان به روز قیامت، ولی امامت جزء نظریاتی است که بدیهی نیست. بنابراین مسلمانان در آن اختلاف نظر دارند» [۱۱۲۶].
همچنین محمد حسین فضل الله برای من بیان کرد که او بسیاری از روایاتی را که صحابه را به کفر و ارتداد نسبت میدهند، از حفظ دارد، ولی او میگوید: من به مسأله سب و لعن آنها ایمان ندارم. و به زیارتهایی [۱۱۲٧] که در بردارنده این سب و لعن باشد نیز ایمان ندارم، و در مورد فتواهای که در باب حکم زیارت عاشورا [۱۱۲۸] از من خواسته شده است، جواب دادهام که دعای غیر موثقی است، و همچنین دعای صنمی قریش اصل و اساسی ندارد [۱۱۲٩].
[۱۱۲۶] ملاقات خصوصی روز چهارشنبه ۲۶/۱/۱۴۲۵ه. [۱۱۲٧] سید فضل الله به کتابهای دعای زیارات زیادی نزد شیعیان اشاره کرده است. [۱۱۲۸] دعایی است که بسیاری از شیعیان معتقدند که خواندن آن در روز عاشورا مستحب است و در بردارنده لعنتهای زیادی است. [۱۱۲٩] ملاقات خصوصی روز چهارشنبه ۲۶/۱/۱۴۲۵ه.
محمد حسین فضل الله معتقد به امامت است و در این مورد اجتهادهای مهمی دارد که برای شناخت دقیق آن باید آن را بررسی کنیم. ولی با وجود این، اجتهاداتی که انجام داده او را از شیعه امامى بودن خارج نکرده است، و این نظرات وى اثر بزرگی در جدایی میان او با مخالفانش گذاشته که از جمله مهمترین آنها عبارتند از:
محمد حسین فضل الله معتقد است که اعتقاد به امامت وارد ضروریات دین نمیشود. بلکه در چارچوپ نظریههای است که نیاز به بررسی و استدلال دارد. و در نتیجه عدم ایمان به آن خروج از ضروریات دین محسوب نمیشود.
و این امر مجادلههای بزرگی را میان علمای شیعه در سال ۱۴۱۴هـ برانگیخت. و این هنگامی بود که فضل الله صراحتاً اعلام کرد که امامت از چیزهایى است که باید ضعف و قوت آن بررسی شود. و از امور ثابت نیست [۱۱۳۰].
و فضل الله در اثر این دیدگاه از طرف بسیاری از طرفداران امامیه با مواقف شدیدى ضد خود مواجه شد [۱۱۳۱].
[۱۱۳۰] محمد حسین فضل الله معتقد است که امامت از نظریات است نه از بدیهیات – ضروریات – و میگوید: «بنابراین مسلمانان در آن اختلاف نظر دارند بعضیها قطعاً نمیپذیرند و این امری است که هزاران کتاب در مورد آن تألیف شده است و مسلمانان همچنان در مورد آن جدال میکنند». ملاقات خصوصی روز چهارشنبه ۲۶/۱/۱۴۲۵ه. [۱۱۳۱] بیان آن در صفحات بعد خواهد آمد.
محمد حسین فضل الله تردیدی ندارد که آنهایی را که ائمه را برتر از انبیاء میدانند، جزو غلات هستند. و از درجه غلو بعضیها تعجب کرده است که میگویند: پیامبر ج روزی از روزها دعا کرد و دعایش مستجاب نشد تا اینکه فاطمهل گفت: آمین و خداوند با آمین گفتن فاطمه دعایش را مستجاب کرد [۱۱۳۲].
۳- به ائمه وحی نمیشد بلکه هر کدام از ائمه، امام بعد از خود را بوسیله توفیق الهی میدانست [۱۱۳۳].
[۱۱۳۲] الندوة ٩/۵٩۵-۵٩۴. [۱۱۳۳] منبع سابق ۲/۳٩۲.
در مقدمه گفتیم که عموم امامیه معتقد به عصمت ائمه هستند و محمد حسین فضل الله در ثابتبودن عصمت با آنها مخالف نیست، بلکه در تفاصیل عصمت با آنها مخالف است. و خواننده گرامی مشاهده میکند که فضل الله عصمتی را بنیان گذارد که غلو کمتری از مخالفانش داشت و این نسبت به دیدگاههای وی چیز عجیبی نیست آنهم به خاطر عقلانیت او.
محمد حسین فضل الله معتقد است که انبیاء و ائمه در تبلیغ و گناهکردن معصوم هستند [۱۱۳۴]. و او با این جمله از اثبات عصمت برای انبیاء و ائمه از نظر امامیه خارج نشده است.
و معتقد است که این عصمت با فیض و عنایت خداوند به شخص معصوم است، به گونهای که او را از انحراف و کارهای باطل باز میدارد [۱۱۳۵].
[۱۱۳۴] الندوة ۲/۶۱ و ۳٧۰ و ۳۸۴. فقه الحیاة ۲۶۸-۲۶٧. (۱۰۰ سؤال و جواب ۳/۲٧- مسائل عقدیة ۸۱-٧۸. [۱۱۳۵] فقه الحیاة ۲٧۰.
أفضل الله معتقد است که عقیده عصمت از ضروریات دین نیست. و کسی هم که به آن اقرار نکند، مسلمان است. و عصمت را فقط از ضروریات مذهب امامیه دانسته است [۱۱۳۶].
ب. معتقد است که عصمت منافاتی با نقاط ضعف بشری ندارد. پس معصوم نیز گاهی در امور زندگی اشتباه میکند، یا بعضی چیزهای عادی را فراموش میکند. همچنین معتقد است که او در تلاوت آیات نیز گاهی اشتباه میکند سپس برایش درست میکنند [۱۱۳٧].
و این امر چیزی است که بعضی از فقهای متقدم شیعه مانند صدوق به آن معتقدند و صدوق اولین نشانه از نشانههای غلو را همان نفی سهو و اشتباه از ائمه دانسته است [۱۱۳۸]. یا مانند خوئی - از متأخرین - به گونهای که قائل به جواز اشتباه نبى یا امام در غیر آنچه از طرف خدا تبلیغ شود، است [۱۱۳٩].
در مقابل این گروه بعضی از مراجع شیعه جواز اشتباه و فراموشی را از انبیاء و ائمه به لحاظ عقلی نفی میکنند، این هم به اینکه واقع نخواهد شد. از جمله این افراد شاهرودی است که میگوید: «ما معتقدیم که انبیاء و ائمه(÷) همچنان که از معصیت و گناه معصوم میباشند، از خطا و اشتباه و فراموشی نیز معصوم میباشند [۱۱۴۰]. و همچنین محمد تقی بهجت [۱۱۴۱] میگوید: «عصمت انبیاء و ائمه در علم کلام ثابت شده است و فرقی میان عصمت در اشتباه و عصمت در گناه نیست» [۱۱۴۲]. و از جمله مراجع معاصری که گناه و اشتباه و فراموشی را از معصومین نفی کرده است؛ محمد حسینی شیرازی [۱۱۴۳] و محمد حسینی وحیدی تبریزی [۱۱۴۴] و مهدی مرعشی [۱۱۴۵] و ... است.
ج. فضل الله معتقد است که گاهی خطا و اشتباهی از نبی ج صادر میشود که معتقد به خطابودن آنها نیست.
مثل جایی که پیامبر ج در غزوه تبوک اجازه ماندن به بعضیها داد. و خداوند در مورد اینها به پیامبر ج تذکر داد:
﴿عَفَا ٱللَّهُ عَنكَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمۡ٤٣﴾ [التوبة: ۴۳].
«خدا تو را بیامرزد چرا به آنان اجازه دادی».
به طوری که فضل الله معتقد است که «امثال این کلمات در مقام سرزنش کم بکار میرود که از ماهیت خطای غیرعمد آشکار است. همچنان که این حادثه هیچ یک از حالتهای گناه داخل در آن نیست».
و میگوید: «این کار از عصمت و انسجام پیامبر ج در راهى که خداوند خواسته در آن حرکت کند، نمیکاهد. پس خداوند گاهی فضای آزادی را برای پیامبر ج میگذارد که با حرکت در آن به تدبیر امور امت با وسایل عادی که در بعضی اوقات اشتباه میکند، بپردازد، نه با وسایل غیبی که جز به طریق ذاتی، مالک آن نیست، و خداوند جز به طور مطلق آن را برای او آشکار نمیکند. همچنان که در کارهای قضایی و داوری میان مردم میگوید [۱۱۴۶]: «من فقط به وسیله شواهد و دلایل در میان شما قضاوت میکنم» [۱۱۴٧].
۴- معتقد است که نبی و ائمه، بشر هستند، به گونهای که گرایشها و تمایلات نفسانی بر آنها وارد میشود. ولی خداوند متعال با فضل خود آنها را حفظ میکند. به گونهای که موانعی را که میخواهد، برای آنها ایجاد میکند تا آنها را از آن گناه باز دارد. از دیدگاه فضل الله حادثهای که برای یوسف÷ پیش آمد و خداوند در مورد آن گفته است:
﴿وَلَقَدۡ هَمَّتۡ بِهِۦۖ وَهَمَّ بِهَا٢٤﴾ [یوسف: ۲۴].
«آن زن قصد او کرد; و او نیز -اگر برهان پروردگار را نمىدید- قصد وى مىنمود».
از قبیل این گرایشهای نفسانی است. پس او معتقد است که انبیاء مانند سایر افراد بشر هستند و عصمت آنها منافی وجود گرایشهای نفسانی و غریزی آنها نیست [۱۱۴۸].
به طور خلاصه محمد حسین فضل الله عصمت را برای انبیاء و ائمه ثابت شده میداند. ولی عصمتی که با دو نشانه اساسی شناخته میشود که عبارتند از:
نخست: عصمت مخالف وقوع خطاهای غیرعمد یا نقاط ضعف بشری نیست.
دوم: عصمت مخالف وجود گرایشهای بشری و خطرهای غیرارادی نیست.
اگر در مقام ترجیح باشیم، سخن فضل الله بدون شک بیشتر به منطق و دلیل نزدیکتر است. به گونهای که فضل الله توانست که ثابت کند عصمت مخالف وقوع خطاهای غیر اردای نیست. و تمام اشتباهاتی که او از انبیاء ذکر کرده است از این قبیل میباشند.
همچنان که او به وجود خطرات و گرایشهای نفسانی که در ذهن معصوم خطور میکنند، اعتراف کرد. بدون شک عجیب نیست وقتی که ما نظر بدون غلو او را در مورد انبیاء و ... بدانیم - آن چنان که گذشت -.
به طور کلی نظر فضل الله از نظر کسی که سهو و فراموشی را نفی میکند و فقط عصمت مطلق را ثابت میکند، نزدیکتر به واقع است، و اختلاف با او بیشتر یک اختلاف لفظی است. و فقط در مورد انبیاء و رسولان حقیقی نمیباشد. ولی اختلاف در مورد ائمه دوازدهگانه اختلاف دیگری است. چون نصوص ما را یاری نمیدهند تا آنچه را که در مورد انبیاء معتقد هستیم به آنها نیز تعمیم بدهیم.
[۱۱۳۶] فقه الحیاة ۲٧۴-۲۶٧، و نیز نظ آیت الله تقى قمى. نگا: الحوزة العلمية تدين الانحراف/ملحق الوثائق الجدیدة/۱. [۱۱۳٧] من لا يحضره الفقية ۱/۲۳۴. [۱۱۳۸] مراجعه به ص۵. [۱۱۳٩] فقه الحیاة ۲۶۸. مسائل عقدیة ٧۸. [۱۱۴۰] الحوزة العلمية تدين الانحراف/ بخش سوم/ سند۲۸/ ص۲۳۵. [۱۱۴۱] شیخ بهجت در اواخر سال ۱۳۳۴ه /۱٩۱۵م در شهر فومن متولد شد. و آغاز علم آموزی را در آنجا شروع کرد و سپس به قم رفت ۱۳۴۸ ه و در آنجا پیش علمایی از جمله خوئی و حاج آقا ضیاء العراقی و میرزا نائینی و شیخ محمد حسین غروی اصفهانی(مشهور به کمبانی- و... درس خواند. و او از جمله بارزترین علمای معاصر شیعه است. http://www.al-shia.com/html/ara/ser/ola-behj.htm. [۱۱۴۲] همان ص/۲۴۵. [۱۱۴۳] الشیعة و التشیع، الشیرازی ۶٧. [۱۱۴۴] همان ص/۲۵۶. [۱۱۴۵] همان ص/۲۸۶. [۱۱۴۶] حدیث در الکافی، کلینی: ٧/۴۱۴، ح ۱. [۱۱۴٧] تفسیر من وحي القرآن: http://www.bayynat.org/books/quran/yousef/htm. [۱۱۴۸] تفسیر من وحي القرآن: http://www.bayynat.org/books/quran/yousef۰۶.htm. و نگا: مسائل عقدیة ۸۴.
فضل الله اقرار میکند که اختلاف میان اهل سنت و شیعه امری واقعی است، ولی او معتقد است که این اختلاف به یک حالت تشنج و تعصب قومی کشیده شده است، به گونهای که حجم اختلاف را بیشتر کرده است. و در نتیجه حل این اختلاف مشکلتر میشود.
فضل الله در این زمینه اشاره میکند که اختلاف از یک امر «مذهبی فکری» به یک امر «مذهبی قومی» کشیده شده است. و فضل الله توضیح میدهد که وضعیت دو گروه مانند این است که بگوییم طایفه سنی و طایفه شیعه.
همچنین فضل الله بیان میکند که ذخایر و منابع تاریخی آثار زیادی را از جمله معضلات این اختلاف بر جای گذاشته است. مخصوصاً درگیریهای جنگی که اتفاق افتاده است [۱۱۴٩]. فضل الله بیان میکند که اختلافات میان سنی و شیعه از مهترین نکاتی است که دشمنان به خاطر تسلط بر مسلمانان از آن بهره برداری میکنند [۱۱۵۰].
[۱۱۴٩] نگا: احاديث في قضايا الوحدة والاختلاف ۸۸. [۱۱۵۰] نگا: منبع سابق ۳۴ و ۳۳.
نخست: هنگام اختلاف باید بر بازگشت به کتاب و سنت تأکید کرد. به پیروی از این کلام خداوند که میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡۖ فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ إِن كُنتُمۡ تُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۚ ذَٰلِكَ خَيۡرٞ وَأَحۡسَنُ تَأۡوِيلًا٥٩﴾ [النساء: ۵٩] [۱۱۵۱].
«اى کسانى که ایمان آوردهاید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولو الامر (علما و حکام مسلمان) را! و هرگاه در چیزى نزاع داشتید، آن را به خدا و پیامبر بازگردانید (و از آنها داورى بطلبید) اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید! این (کار) براى شما بهتر، و عاقبت و پایانش نیکوتر است».
سید فضل الله معتقد است که از اسباب و لوازم اجتماع و وحدت بر آنچه که در قرآن آمده است، دوری از روش تفسیر باطنی است و این روشی است که سید فضل الله اشاره میکند که براى قرآن تفسیرهاى مخفیانه وجود دارد. همچنین فضل الله به روش دیگری نیز اشاره میکند و آن روش تأویلهای فاسد است که آن را اینگونه وصف میکند: «ارجاع دادن قرآن به معانی رمزی و معمایی که هیچ ارتباطی با لفظ آن ندارد» [۱۱۵۲].
همچنین فضل الله تفسیرهای قومی و طایفهای را در مورد قرآن رد میکند.
در اینجا لازم است که از تفکر مرجع اعلی محمد حسین فضل الله تشکر کنم. چون این تفکر وی به مذهب دلالت نصوص بر ظاهر آنها و بدون تأویلهای دور از ذهن بوده است که این روش از بهترین روشهایی است که باعث وحدت کلمه میان مذاهب مسلمانان میشود.
دوم: گشودن نقد گذشته و اینکه هر مذهبی مسلمات فرضی خود را در معرض نقد و بررسی قرار بدهد. چون قرآن امور مسلّم را نقد و بررسی کرده است. خداوند متعال بر زبان پیامبرش ج میفرماید:
﴿وَإِنَّآ أَوۡ إِيَّاكُمۡ لَعَلَىٰ هُدًى أَوۡ فِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٖ٢٤﴾ [سبأ: ۲۴] [۱۱۵۳].
«بگو: ما یا شما بر (طریق) هدایت یا در ضلالت آشکارى هستیم!».
فضل الله میگوید از جمله بزرگترین مشکلاتی که با وحدت اسلامی مواجه است، حملات تکفیری است که مانع آزادی اندیشه میشوند. وقتی عالمی بخواهد که در مسألهای موافق تفکر اهل سنت گام بردارد، حملات تکفیر و گمراهی و بدنام کردن وی شروع میشود.
در اینجا مرجع عالی محمد حسین فضل الله میگوید: «ما بارها از مسایل سیاسی و نابودکردن آزادیهای سیاسی سخن گفتهایم... ولی در همان موقع ما صاحب چنین آزادی فکری و فقهی در جامعه خود - حتی در علم خود - نیستیم. چون بر یک شیعه ممنوع است که خارج از چارچوب خود اجتهاد کند، بر یک سنی نیز ممنوع است که خارج از چارچوب خود اجتهاد کند» [۱۱۵۴].
فضل الله معتقد است که بهترین روش، بررسی آرا و نظریات به دور از هرگونه قطعینگری و قداست است. تا در بررسی گذشته به یک عینیتگرایی برسد. ولی فضل الله میگوید: رسیدن به این مرحله خیلی سخت است، چون مسایل اختلافی بُعد حساسی به خود گرفته است [۱۱۵۵]، و غربیها نیز جلوى پیشرفت مسلمانان در مسأله نقد به مرحله عینیت گرایی ایستادهاند تا همچنان تفرقه بین مسلمانان ادامه یابد [۱۱۵۶].
سوم: فضل الله تأکید میکند که اصل وحدت میان مذاهب اسلامی باید از انحرافاتی که مخالف اصول ایمان است، تجاوز نکند. بنابراین مشاهده میکنیم که او بر اصل وحدت تأکید میکند که نباید «از مسیر گمراهیهایی که به تفکر اسلامی نفوذ کردهاند، یا در واقعیت اسلام نفوذ کردهاند، تجاوز کرد. چون آینده اسلام همان است که وحدت مسلمانان را بر اساس حق به آنها وعده میدهد» [۱۱۵٧].
چهارم: فضل الله معتقد است که جنبشهای اسلامی میتوانند نقش بزرگی را در وحدت ایفا کنند. چون سیاستمداران با غرب در ارتباط هستند. همان کسانی که در ایجاد تفرقه نقش دارند [۱۱۵۸].
پنجم: انتشار روشهای گفتگو و آداب آن، و رها کردن روشهای سب و سرزنشی که قرآن از آن نهی کرده است. چون این سب و سرزنش جز با دشنام و سرزنش و در نتیجه تعصب و دشمنی جواب داده نمیشود. و فضل الله به دیدگاه علیس استدلال میکند وقتی که شنید بعضی از عراقیان، اهل شام را فحش و ناسزا میگویند که گفت: «من بدم میآید از اینکه شما فحاش و ناسزاگو باشید، ولی اگر شما کارهای آنان را توصیف کنید و حالتشان را بیان کنید برای گفتن بهتر است، و علت را میرساند. و خداوند خون ما و آنها را حفظ کند و رابطه ما را با آنها بهتر نماید و آنها را از گمراهیشان نجات دهد، و هدایت کند تا حقیقت از جهل و نادانی شناخته شود، و از ظلم و ستمی که به آن گرفتار شدهاند، توبه کنند» [۱۱۵٩].
ششم: محمد حسین فضل الله بیان میکند که مسلمانان در راه وحدتشان باید همگی هوشیار باشند که غرب به عنوان یک تمدن به قانون وحدت اسلامی مینگرد که با تمدن مصلحتهای آنان رقابت میکند [۱۱۶۰].
[۱۱۵۱] منبع سابق ۶۶. [۱۱۵۲] همان ۱۶۶. [۱۱۵۳] منبع سابق ٧۳-٧۲. [۱۱۵۴] منبع سابق ٧۱-٧۲. [۱۱۵۵] همان ۵۵. [۱۱۵۶] همان ۵٧. [۱۱۵٧] همان ۶۳. [۱۱۵۸] همان ۳٧. [۱۱۵٩] همان ۶۳-۶۱. [۱۱۶۰] نگا: احاديث في قضايا الوحدة و الاختلاف ۵۸، ۱۱۱.
شیعیان امامیه معاصر در دیدگاه خود نسبت به مرجع محمد حسین فضل الله به دو دسته تقسیم میشوند:
عده زیادی از مراجع معاصر افکار مرجع شیعی محمد فضل الله را رد کردهاند و گروه دیگری که به علوم شرعی منتسب بودند مانند مدرسان حوزههای علمیه و شاگردان آنها نیز افکار وی را رد کردهاند. و عدهای در این رد علیه وی مشارکت داشتند. از جمله بارزترین آنها:
آیتالله میرزا جواد تبریزی، آیتالله شیخ وحید خراسانی، آیتالله سید محمد روحانی، آیتالله شیخ محمد تقی بهجت، سید علی بهشتی، شیخ لطف الله صافی، آیتالله سید محمد شاهرودی، سید محمد وحیدی تبریزی، آیتالله سید صادق روحانی، آیتالله سید مهدی مرعشی، سید حسن قمی، آیتالله سید تقی قمی، شیخ محمد هاجری، میرزا حسن احقاقی، شیخ محمد تقی فقیه، سید علی مکی عاملی، شیخ محمد مهدی شمسالدین، شیخ محمد تقی ایروانی، سید کوکبی، شیخ فلسفی، سید مصباح، شیخ مروارید، شیخ حسن زاده آملی، شیخ جوادی آملی، سید موسی زنجانی و... [۱۱۶۱] و در اینجا اشخاص برجستهای وجود دارند که بعضی از مخالفین فضل الله در ضمن مخالفتشان آوردهاند که عبارتند از: آیتالله سیستانی، آیتالله فاضل لنکرانی، آیتالله سید محمد سعید حکیم، آیتالله سید محمد صدر، آیتالله سید محمد شیرازی و آیتالله العظمی ناصر مکارم شیرازی، ولی شیخ حسین خشن – از بارزترین طلاب فضل الله – برای من بیان کرد که از این مراجع اخیر چیزی علیه فضل الله صادر نکردهاند.
[۱۱۶۱] نگا: فتنۀ فضل الله. محمد باقر صافی. http://www.geocitis.com/alshia-d/alshia.htm. نگا: دیدگاههای این افراد و دیگران را در کتاب «الحوزة العلمیة تدین الانحراف» از محمد علی هاشمی مشهدی و مجموعه کتابهای دیگری از اینها در قم چاپ شده است مانند شیخ جواد تبریزی که کتاب «اعتقاداتنا» را چاپ کرد و شیخ وحید خراسانی که کتاب «مقتطفات ولائیة» و شیخ محمد تقی بهجت که کتاب «البرهان القاطع» و سید جعفر مرتضی عاملی که کتاب «مأساة الزهراء» و سپس کتاب دیگری را به نام «لماذا مأساة الزهراء» و بعد کتاب دیگری به نام «خليفات مأساة الزهراء» را چاپ کردند. و سید محمد علی هاشمی مشهدی – گفته میشود اسم مستعار وی بوده است – کتاب «الحوزة العلمية تدين الانحراف» و سید یاسین موسوی کتاب «ملاحظات» و شیخ نجیب مروت کتاب «حتی لا تکون فتنة» و سید محمد محمود مرتضی کتاب «الفضیحة... محاکمة کتاب هوامش نقدیة» را چاپ کردند. برای مطالعه بیشتر به مجله «الشراع» مقاله «فتاوی تکفره و خامنئی یدعمه» از سماوی مراجعه کنید.۱٩٩۸م ص۲۴ و سایت احمد کاتب. http://www.alkatib.co.uk/m۳۰.htm.
آیتالله العظمی وحید خراسانی سخنان فضل الله را اینگونه توصیف کرده است که «آینها گمراهی از راه خدا و افساد در مسیر حق است» [۱۱۶۲]. همچنین فضل الله را به «گمراه و گمراهکننده» توصیف کرده است، و در مجلس علمی خود به صراحت اعلام کرده است که «بر تمام مؤمنان واجب است، هر کدام بر حسب قدرت و توانایی خود در براندازی فضل الله بکوشند». و هنگامی که یکی از حاضران پرسید آیا او را بکشم؟ جواب داد: «هرگز» سپس بعداً مشخص شد که این کار به خاطر حرمت خون وی نبوده است، بلکه میگوید: «چون اگر او را بکشیم افکارش شهرت و رواج بیشتری پیدا میکند. در حالی که واجب است از افکار او و انتشار آن جلوگیری کنیم» [۱۱۶۳].
اما جواد تبریزی سخنان وی را اینگونه توصیف کرده است که: «برخلاف مسلمات و ضروریات مذهب حق است، و گوینده آن (فضل الله) از مذهب اثنی عشری خارج شده است. و فضل الله و کسانی که در پخش و انتشار سخنانش شریک هستند داخل در این عبارت هستند که: رضایت دشمنان ما را با خشنودی خداوند خریده است» [۱۱۶۴].
و محمد تقی بهجت صراحتاً اعلام کرده است که: «فضل الله یک طرح وهابیت است که در جان تشیع و در درون وی نفوذ کرده است» [۱۱۶۵]. همچنین علی سید حسین یوسف مکی، فضل الله را «خطر بزرگی برای تشیع و فکر شیعه و اساس و قواعد و عقاید و قوانین و تاریخ آن دانسته است» [۱۱۶۶].
محمد صدر، فضل الله را یک «برنامه خطرناک» میداند که حقیقت او «تغییر شخصیت شیعه است که با تغییر عقیده اصلی خود با عقاید مزخرف این کار را میکند» [۱۱۶٧].
در بیانیه حوزه علمیه قم سخنان وی «گمراه کننده» و «انکار ضروریات مذهب» محسوب شده است [۱۱۶۸].
همچنین حوزه علمیه اصفهان بیانیهای صادر کرد که در عنوان آن آمده بود: «انحرافهای فضل الله گمراهِ گمراه کننده» [۱۱۶٩].
اما محمد باقرصافی - مؤلف کتاب فتنه فضل الله [۱۱٧۰]- در ذم و سرزنش فضل الله مبالغه کرده است. و او را «معاویه عصر» نامیده است، و او را «صاحب فتنه» و«صاحب نقش خبیث» توصیف کرده است. و گناه آن زن ایرانی- که خمینی حکم اعدام وی را صادر کرده بـود چون زهرا را الگوی زنان عصر حاضر محسوب نمیکرد – از لحاظ کمی و کیفی معادل یک دهم گناه فضل الله است.
همچنین افکار فضل الله را توصیف میکند و میگوید: «سخنان وی جز اشکالهای ابن تیمیه و ابن حجر و محب الدین الخطیب [۱۱٧۱] و آلوسی [۱۱٧۲] و جار الشیطان [۱۱٧۳] در کتابهای «التحفة الاثنی عشریة» و«الصواعق» و«المنهاج» و امثال اینها که با تقدیم و تأخر و حذف و مختصرکردن و اضافهکردن در اینجا و آنجا، نیست. که مردی از «داخل خانه» مطرح کرده است، و با برنامه وهابیت فرقی ندارد، جز اینکه میترسد که اشیاء را با نام خودشان نام ببرد. و بر توسل و شفاعت حمله میبرد، و آنها را انکار میکند و نقض میکند، بدون اینکه آنها را به شرک وصف کند، و به معجزات طعنه میزد، و از کرامت و مقامات اولیاء مینالد، بدون اینکه آنها را کفر و غلو بنامد...».
اما محمد علی مشهدی مقارنه و مقایسهای را میان فضل الله و ابن تیمیه انجام داده است و میگوید: «برای ما روشن شد که با مقایسه نظریات فضل الله در کتابش با نظریات ابن تیمیه در کتاب «منهاج السنة» در بسیاری از موارد مثل هم هستند، در مسأله عصمت، شفاعت، عزاداری، و آیه مباهله مثل هم هستند». سپس به بیان تشابه نقش ابن تیمیه در میان اهل سنت، و فضل الله در میان شیعه میپردازد و میگوید: «همچنین آنها در روش و اسلوب شبیه هم هستند. فضل الله مدعی تجدد در مذهب شیعه است. همچنان که ابن تیمیه مدعی تجدد در اسلام بود، و عاقبت ابن تیمیه این بود که علمای مذاهب اربعه وی را گمراه دانستند، و عاقبت فضل الله این شد که علمای مذهب امامیه او را گمراه دانستند» [۱۱٧۴].
در خلال این سخنان که از مخالفان فضل الله نقل کردیم روشن شد که اختلاف میان این گروه با فضل الله بجایی رسید که او را گمراه میخواندند، و حتی بعضیها خونش را مباح میدانستند [۱۱٧۵].
همچنین برای ما روشن شد که این گروه به طور کامل فضل الله را درک کرده بودند که بانی و مؤسس اصولی است که (غلو و خرافات آنها) را در معرض تهدید قرار میدهد، که اینها از جمله اصول تشیع هستند. در حالی که فضل الله آنها را از انحراف از تشیع صحیحی که وابسته به کتاب و سنت صحیح و عقل سالم و از خرافات رسته باشد، میدانست.
همچنین به خوبی برای ما معلوم شد که این گروه میدانستند که فضل الله بانی مذهب تشیعی است که با سایر مسلمانان به وحدت نزدیکتر است، و این امر باعث شد که آنها وی را با بعضی از افراد سرشناس اهل سنت مانند ابن تیمیه و دهلوی و آلوسی و ... مقایسه کنند.
و این امر ناشی از یک قومگرایی به دور از عینیتگرای علمی است. جدای از نظر «وحدتی» که این افراد ندایش را سر میدهند و در حالی که از لحاظ اجرای علمی آن خیلی دور هستند.
[۱۱۶۲] الحوزة العلمیة تدین الانحراف – بخش سوم/ سند۱۱. [۱۱۶۳] فتنۀ فضل الله/ فصل الموقف من الفتنة. [۱۱۶۴] الحوزة العلمية تدين الانحراف – بخش سوم/ سند۱۲. [۱۱۶۵] فتنۀ فضل الله / فصل المتوقف من الفتنة. [۱۱۶۶] همان، نامه او به تبریزی و خراسانی ص۱٧۶و۱٧۵ ، سند /۲۰ و۲۱. [۱۱۶٧] پاسخ به شبهات بیروتیه، سید محمد صدر، ص۳، دار الملاک الاصیل، بیروت، ضمن ملحق الحوزة تدین الانحراف. [۱۱۶۸] الحوزة العلمية تدين الانحراف – بخش سوم، ۱۸۱-۱٧٩. [۱۱۶٩] منبع سابق– بخش سوم، ۱۶٩. [۱۱٧۰] شیخ حسین خشن میگوید که این اسم مستعار است. [۱۱٧۱] منظور محب الدین بن ابی الفتح محمد بن عبدالقادر الخطیب است که کتاب الخطوط العریضة را دارد. متوفی ۱۳۸٩ه. الأعلام زرکلی ۵/۲۸۲ [۱۱٧۲] منظور محمود شکری بن عبدالله بن شهاب الدین آلوسی بغدادی است که کتاب مختصر التحفة الاثنی عشریه را نوشته است. متوفی ۱۳۴۲ه. الأعلام زرکلی ٧/۱٧۲ [۱۱٧۳] منظور موسی جار الله ابن فاطمه مؤلف کتاب الوشيعة في نقض عقائد الشيعة. [۱۱٧۴] الحوزة العلمية تدين الانحراف ٧. [۱۱٧۵] اگر صافی در نقل از مرجع خراسانی راست گفته باشد.
اموری که مخالفان فضل الله معتبر میدانستند و براندازی وی را واجب میکرد و او را به عنوان خطر بزرگی برای تشیع محسوب میکرد، بازگشت به مسایل علمی یا منطقی است، مانند:
اول: شک و تردید وی در بعضی از آنچه که جزء ضروریات میدانستند.
بسیاری از کسانی که با او مخالفت میکردند او را به شک در ضروریات [۱۱٧۶] متهم میکردند. خواه ضروریات دین یا ضروریات مذهب امامیه.
و از جمله این ضروریات از دیدگاه آنها عبارتند از:
[۱۱٧۶] ضروری : آنچه که بدون فکر و نظر در دلایل آن بدست میآید. (معجم لغة الفقهاء، قلعجی وقینی، ۲۸۴ه-.دارالنفاس بیروت طبعه ۲/۱۴۰۸هـ
حقیقت دیدگاه فضل الله در این مورد به دو امر بر میگردد:
نخست: او در صحت روایتی که در مورد عمر بن خطابس ذکر شده است، شک کرده است - ولی تصریح به ضعف آن نکرده است - مبنی بر اینکه عمر خانه علی را خراب کرد و درش را شکست یا سوزاند تا منجر به شکستن پهلوی فاطمه و سقط جنینی که در شکمش بود و محسن نام داشت، شد. و فضل الله در این کلامش درجه شک و تردیدش را به نفی قاطع نرسانده است.
دوم: او وقوع چنین حادثهای را بعید میدانست، چون میگوید: محبت مسلمانان به فاطمهل بیشتر از محبت آنها به علیس بود - طبق اعتقاد فضل الله - و این امر مقتضی این است که هیچ کس برای آنها تصمیم بد و خطرناکی نمیگرفت. چون رأی عمومی را بر میانگیخت [۱۱٧٧].
این یک امر جزئی تاریخی از جانب بسیاری از مخالفان فضل الله است که، از جمله ضرورتهایی بود که انکار آن جایز نبود. به گونهای که بعضی از آنها به صرف شککردن در آن حکم خروج از مذهب را صادر میکردند [۱۱٧۸].
[۱۱٧٧] نگا: محمد حسین فضل الله امة فی رجل، الجزائری، ۲۱٩. [۱۱٧۸] الحوزة العلمية تدين الانحراف، ۲۶، از جمله کسانی که صراحتاً این امر را بیان کردهاند: محمد: حسینی وحیدی تبریزی بود. نگا: سند ص۲۵٩، همان مرجع.
همچنان که قبلاً بیان کردیم فضل الله معتقد است که امامت از جمله ضرورتهای دینی نیست که انکار آن باعث خروج از اسلام بشود. بلکه امامت از امور متغیری است که در میان دایره ضعف و قوت میگردد. و به این علت بعضی از مخالفانش [۱۱٧٩] او را از جمله کسانی دانستهاند که در امور قطعی شک کرده است. و آیتالله خراسانی در رد وی به سطح بسیار افراطی رسیده است، به گونهای که میگوید: «شک کردن در امامت، نقض هدف خلقت و بعثت است» [۱۱۸۰].
[۱۱٧٩] بعضی از کسانی که فضل الله را رد کردهاند – از جمله مرجع شیعی مهدی مرعشی – میگویند که فضل الله تا زمانی که معتقد به امامت باشد، هر چند دلیل قطعی هم نداشته باشد، جزء امامیه است. و آنکه میگوید از امور متغیر است برای خروج وی از مذهب کافی نیست. نگا: الحوزة العلمية تدين الانحراف/ بخش سوم، ص۲۶٧. [۱۱۸۰] نگا: الحوزة العلمية تدين الانحراف، بخش سوم، ص۱۴٧، سند ۱۱.
دیدگاه میانهرو فضل الله را در مورد شفاعت خواندیم که در میان دو دیدگاه تفریطی (عدم شفاعت) و دیدگاه افراطی (شفاعت مطلق ائمه) و حد وسط بود. و این دیدگاه وی خوشایند بعضی از مخالفان افراطی وی نبود. آیتالله تقی قمی این سخن فضل الله را که در طلب حاجت قائل به عدم نیاز به واسطه میان خلق و خدا است، رد کرده است، و واسطه بودن ائمه را از ضروریات دین دانسته است، و میگوید: «اینکه انبیاء و ائمه و اولیاء واسطه رفع نیازهای بندگان در پیشگاه خداوند باشند، از لحاظ اثبات اشکالی در آن نیست. همچنان که دلایل کافی برای اثبات مدعا وجود دارد. و سیره مسلمانان بر همین منوال بوده است. و هرکس که این امر را انکار کند، ضرورتی از ضرورتهای مذهب، و حتی دین را انکار کرده است» [۱۱۸۱].
آنچه که قمی در اینجا ذکر کرد نهایت غلو است، به گونهای که سخن وی مقتضی کفر کسی است که لا إله إلاَّ الله میگوید، و تمام عبادتها را انجام میدهد، مادام که به واسطهبودن انبیاء و ائمه در طلب حاجات اقرار نکرده باشد. چون از دیدگاه وی یکی از ضروریات دین را انکار کرده است.
در جای دیگری آیتالله محمد تقی بهجت «انکار واسطهها را جزء دین» ندانسته است، ولی نگفته است که از ضرورتهای دین است [۱۱۸۲].
[۱۱۸۱] نگا: منبع سابق (پیوست سندهای جدید ص٧). [۱۱۸۲] همان ۲۴٩.
بسیاری از علمای معاصر شیعه سخن محمد حسین فضل الله را که منکر ولایت تکوینی است، قبول نکردهاند. بنابراین محمد بهجت [۱۱۸۳] و محمد شاهرودی [۱۱۸۴] و تقی قمی [۱۱۸۵] آن را رد کردهاند، و برای اثبات آن و جواب به دلایل انکار آن، هشام شری العاملی کتابی را با نام «الولایة التكوینیة بین الكتاب والسنة» تألیف کرده است.
[۱۱۸۳] همان/قسم سوم ۲۴٩ -۲۵۰. [۱۱۸۴] همان/قسم سوم ۲۴۲. [۱۱۸۵] همان، پیوست اسناد جدید ٧-۸.
محمد حسین فضل الله این عقیده را برگزیده است که میگوید: عصمت با فیض و عنایت خداوند بر خود معصوم است، به گونهای که او را از انحراف و کارهای باطل ممانعت میکند [۱۱۸۶].
محمد حسین فضل الله میگوید: «معصوم ارادهای آزاد دارد مانند ارادیبودن عبادت وی. ولی اگر خواست که گناه انجام بدهد خداوند متعال او را حفظ میکند، و اگر شرایط معصیت برایش فراهم بود، خداوند موانعی را سر راه این معصیت قرار میدهد [۱۱۸٧].
فضل الله سعی میکند که با بیان این امر عصمت را واسطه میان جبر و اختیار قرار بدهد، به گونهای که اصل در ائمه داشتن اختیار است، «ولی هنگامی که با ضعف بشری در درون خود مواجه شدند، خداوند دخالت میکند. همچنانکه خداوند فرموده است:
﴿وَلَقَدۡ هَمَّتۡ بِهِۦۖ وَهَمَّ بِهَا٢٤﴾ [یوسف: ۲۴] [۱۱۸۸].
علت رویآوردن فضل الله به این عقیده در مسأله عصمت، همان اقدام برای هماهنگکردن عصمت امام یا نبی بعد از امامت، یا بعثت با زندگی قبل از آن و زندگی طبیعی دوران کودکى است. بنابراین میگوید: «ما از خود میپرسیم که وقتی عصمت یک حالت ارادی و اختیاری ذاتی باشد چگونه ممکن است از آغاز کودکى معصوم باشد [۱۱۸٩]؟ شاید فضل الله در داشتن این عقیده تنها نباشد، بلکه گاهی این عقیده به صدر و مفید [۱۱٩۰] نیز نسبت داده شده است.
گروهی از علمای امامیه علیه فضل الله توافق کردهاند تا اثبات اختیاریبودن عصمت معصوم را ثابت کنند. مانند جواد تبریزی [۱۱٩۱]، شاهرودی [۱۱٩۲]، بهجت [۱۱٩۳]، مرعشی [۱۱٩۴] و تقی قمی [۱۱٩۵] و ... .
این گروه ردشان را مبنی بر آنچه که در سؤال آمده بود، بنا نهادند و در آن آمده است که: فضل الله خواهان اثبات عصمت جبری است. ولی با بررسی گفتههای فضل الله در مییابیم که او – همچنان که گفتیم – در یک قسمت از آن قائل به جبر است. والله اعلم [۱۱٩۶].
اختلاف میان طرفین در این مسأله جدای از اثبات عصمت ائمه است و مخالفت با این مسأله طبق نصوص زیادی بررسی شد.
[۱۱۸۶] نگا: فقه الحیاة ۲٧۰. [۱۱۸٧] نگا: منبع سابق، ۲٧۲. [۱۱۸۸] نگا: منبع سابق، ۲٧۲. ترجمه آن گذشت. [۱۱۸٩] نگا: منبع سابق، ۲٧۳. [۱۱٩۰] نگا: مرجعية المرحلة وغبار التغيير، الشاخوری، ۲۰۴. [۱۱٩۱] الحوزة العلمية تدين الانحراف، بخش سوم، ص۱۵۰. [۱۱٩۲] همان ص۲۳۸. [۱۱٩۳] همان، ص۲۴۸-۲۴٧. [۱۱٩۴] همان، ص۲٧۰. [۱۱٩۵] همان، ص۴. [۱۱٩۶] امور دیگر که فضل الله با آنها مخالف است در کتاب الحوزة العلمية تدين الانحراف آمده است یا در سایت. http://www.zalaal.net.
منظور از این عنوان روش آیتالله محمد حسین فضل الله در برخورد با میراث علمی و تعامل با طرفداران و مخالفان است که به طور خلاصه «روش علمی و عملی» است.
با توجه به درگیریهایی که میان محمد حسین فضل الله و مخالفانش برقرار بود. در مییابیم که حقیقت اختلاف به شکل مرجعیت جدیدی بر میگردد که فضل الله آن را ایجاد کرد - در حقیقت از چارچوب امامیه خارج نشد - ولی با تهدید بسیاری از مراجع مواجه شد که از توجه مؤثر و شایسته به فضل الله مخصوصاً در میان روشنفکران شیعه احساس خطر میکردند.
مرجعیت فضل الله با ویژگیهایی روبرو شده که نزد عامه شیعیان مورد قبول واقع شده است، از جمله:
فضل الله خودش را به صورت یک مرجع کافی و لایق برای جمهور شیعیان نشان داده است، و این بنابر دلایلی بوده است از جمله:
فضل الله معتقد است که اصلی که انبیاء در خطاب و دعوتهای خود بر آن تکیه کردهاند، همان خطاب عقل بود نه معجزات [۱۱٩٧]. بنابراین فضل الله در خطابهای خود و رضایت جمهور بر این روش موفق تکیه کرده است. برخلاف بسیاری از کسانی که بر روایتهای خرافاتی و باطل تکیه میکنند.
از طرف دیگر فضل الله معتقد است که انبیاء از نقد و بررسی و پرسیدن سؤالات مخالف منع نمیکردند. برخلاف - کسانی که فضل الله آنها را - جاهلان مینامد که «مردم را از نقد و بررسی و اعتراض منع میکنند، پس وقتی کسی اعتراضی بکند از همه جا به تکفیر و گمراهبودن وی فتوی داده میشود» [۱۱٩۸].
بنابراین میبینیم که فضل الله مسایل را بطورى که با عقل نزدیک باشد، بررسی میکند. برخلاف بسیاری از مخالفانش که بر کارهای خرافاتی و مناقشات فلسفی تأکید میکنند که عامه مردم از آن سود نمیبرند.
به عنوان مثال: فضل الله در مورد تردید نسبت به نصوصی که میگویند نور فاطمهل قبل از خلقت آسمان و زمین خلق شده است، مشکلى نمیبیند. چون اسناد آن ضعیف است. و این دیدگاه طعنهای به جایگاه زهرال که بدون این ویژگی خرافاتی نیز ثابت شده است، وارد نمیکند.
ولی مخالفان فضل الله این امر را جزء امور ثابتی میدانند که نمیتوان در مورد آن بحث کرد. حتی بعضیها آن را متواتر میدانند، و سپس به تفسیر آن توسط عقل خرافاتی - که عقل سالم آن را قبول نمیکند - پناه میبرند که چیزی که قبل از آسمانها و زمین خلق شده بود، «اشباح» پیامبر ج و زهرا و ائمه بوده است [۱۱٩٩]!! و من نمیدانم که فایده خلقت این اشباح در آن دوره چه بوده است.
[۱۱٩٧] الندوة ۴/۱۴٩. [۱۱٩۸] منبع سابق ٩/۱۱٧. [۱۱٩٩] الحوزة العلمية تدين الانحراف، نگا: فتوای تبریزی ۱۵۶، شاهرودی ۲۴۳ و قمی ملحق الوثائق الجدیدة٩.
ج- فراوانی برنامههای خیریه او
فضل الله به بخشیدن اموالی که به عنوان خمس به وی داده شده، در برنامههایی که مردم آن را در قبال خود میدیدند، اقدام میکرد، و این سبب اطمینان مردم به وی و به نیتهای اصلاحی او شده است [۱۲۰۰].
به طور کلی میگوییم: عقلانیت فضل الله و دوری وی از خرافات و فراوانی برنامههای خیریه او در جمع شدن بسیاری از شیعیان بر گرد او سهیم است. مخصوصاً جوانان و روشنفکران، کسانی که خواستار تجدد، و بیرون آمدن از عزلت و انزوا هستند. و آرزوى روشنفکرى و عقیدتى و تحقق وحدت اسلامی را دارند، و در رهایی از افکار خرافاتی و اسطورههایی که مسلمانان را از هم جدا میکند و میان آنها فاصله میاندازد، سهیم هستند [۱۲۰۱].
[۱۲۰۰] نگا: سایت مکتب خیریه محمد حسین فضل الله.(بخش اسناد اعلامی). http://www.fadlllah.org.http://www.mabarrat.org.lb/arabic/index.shtml. [۱۲۰۱] نگا: http://www.alkatib.co.uk/m۳۰.htm.
فضل الله توانست که پیروزى خوبى را در رسانهها به خود جلب کند. مخصوصاً در این سالهای اخیر، که ممکن است همین باعث خشم و عصبانیت مخالفانش باشد.
و آنچه بیان مىکند سخنان یکی از مخالفانش بطور آشکار - وقتی که با لهجهای سرشار از حسد میگوید - «دانشمندان ما و ستونهای تفکر ما در قم و نجف چگونه زندگی میکنند و حسرت چاپ مؤلفات ارزشمند خود و نشر آنها را میخورند تا مردم از آنها استفاده کنند، حال آنکه روزنامهها و کتابهایی را میبینیم که پر از چرندها و توهین و افتراهایی است که فضل الله به صورت هفتگی اوقات مردم را با آن میسوزاند. و بوسیله برنامههای تلویزیونی و رادیویی و روزنامهای از کلماتى که زبان گناهکارش در مورد آنها زیادهروی میکند، وقت مردم را میگیرد» [۱۲۰۲].
بدون شک رازی که این نویسنده و امثال او درک نکردهاند این است که رسانهها خود را به مخاطره نمىاندازد تا با مراجعى مقابله کنند که خرافاتشان را در کانالها و روزنامهها پخش کنند، مخصوصاً در این دورهای که بسیاری از مردم امثال این افراد را نمیپذیرند. یعنی: کسانی که سخنانشان را با لعنت بر مخالفین شروع میکنند. در حالی که این لهجهای است که تفرقه و کینه میان مسلمانان را تقویت میدهد.
[۱۲۰۲] فتنۀ فضل الله، محمد باقر صافی (فصل الاسناد الاعلامي).
فضل الله با شجاعت خود نظریه اصلاح را مطرح کرد که نقد میراث مذهبی - بجز بدیهیات و ضروریات - بود.
و گفت: «میراث فقهی و کلامی و فلسفی ثمره مجتهدان، فقها و دانشمندان بوده است. و اینها نماد حقیقت نیستند جز مقداری که حقیقت را برای ما مجسم کنند. بر اساس معیارهایی که برای ما حقیقت دارند. و در نتیجه فکر اسلامی بجز بدیهیات، یک تفکر بشری است که گاهی اشتباه میکند، و گاهی درست عمل میکند.
و میگوید: «برای بیرون آمدن از ذاتینگری و ویژگیها و حسابهای تنگ باید با مسایل و افکار خود مواجه شویم، و حتی عقیده خود را نقد کنیم، و شجاعت و جرأت آن را داشته باشیم قبل از اینکه دیگران این کار را بکنند، چون ما صاحب میراث کمی نیستیم که پیشینیان برای ما بجا گذاشتهاند. و لازم است که با دیده نقد و تحلیل به آن بنگریم تا مصداق این آیه کریمه نباشیم که میفرماید:
﴿إِنَّا وَجَدۡنَآ ءَابَآءَنَا عَلَىٰٓ أُمَّةٖ وَإِنَّا عَلَىٰٓ ءَاثَٰرِهِم مُّقۡتَدُونَ٢٣﴾ [الزخرف: ۲۳].
«ما پدران خود را بر آئینى یافتیم و به آثار آنان اقتدا مىکنیم».
و میگوید: «آزادی که در اینجا و آنجا مطرح شده است، آزادی مناقشه با دیگران است. اما اینکه با برنامه نقد علمی، نقد و بررسی کنیم، این وارد نیست، بلکه ممکن است که از اینجا و آنجا تفکر بدى را ببینیم. بنابراین من معتقدم که وظیفه ماست که آنچه را که آنها دارند (مخالف) بخوانیم و بررسی کنیم، و آنچه را که ما داریم، آنها بررسی کنند. که باید با روش علمی و عینیتگرایی و به دور از مفردات فکری و فقهی و مفهومی متقدمین باشد. که بدان پایبند بودهاند، یا نبودهاند» [۱۲۰۳].
این اصلی که فضل الله به آن دعوت میکرد بر تفکر درخشانی دلالت میکند که به دور از هر نوع تعصبی بوده و ویژگی بارز بسیاری از مخالفانش مىباشد، همچنین این اصل از خطرناکترین برنامههایی است که محمد حسین فضل الله برای مخالفین خود مطرح کرده است.
[۱۲۰۳] نگا: روزنامه الحیاة ۲۵/۱/۱٩٩٩م مقاله (فضل الله يقود ثورة ثقافية ويشکو الارهاب الفکري).
کسی که برنامههای انفاق و بخشش فضل الله را بشناسد میبیند که او از قدرت مالی عالی برخوردار است. «بعضى از ناظران میگویند آنچه فتیله جنگ تبلیغاتى را روشن نموده و راستگرایان جدید را وادار به هجوم برعلیه فضل نموده است و به انحراف و گمراهی و خروج از ضرورتهای تشیع متهم کرده است، خبر رسیدن به اینکه یک تاجر کویتى (۱۲۰) میلیون دینار به عنوان خمس و زکات به سید فضل الله داده است. در حالی که مراجع تقلیدی در بحران مالی هستند، چون مردم از دادن خمس به آنها خودداری میکنند» [۱۲۰۴].
[۱۲۰۴]نگا: منبع سابق.
با وجود شدت حملههای گروه بزرگی از افراد برجسته شیعه امامیه که در سال ۱۴۱۸ه شدت گرفت و همچنان ادامه داشت فضل الله بارها اعلام کرد که او در معرض ترور معنوی است که در خلال بیانیههایی دروغینی که اعلام میکردند که او ضد شیعه و ضد روش اهل بیت است [۱۲۰۵]، روشن بود، جز اینکه محمدحسین فضل الله همچنان در مقابل همه و بخاطر مردمیبودن و نفوذش پیروز میشد. بنابراین حمله تبلیغاتی که مراجع تقلید اقدام به آن کرده بودند، آن چنان که میخواستند جلب توجه نکرد. و اثری از خود بجا نگذاشت. چون بر تارهای فرضی و مسایل تاریخی از بین رفته مینواختند.
با وجود آرا و فتواهای ویژه فضل الله که قابل نقد و بررسی و تأیید و انکار بودند، حمله اعلامی بر ضد وی شروع شد که از طرف حوزه علمیه قم صادر شده بود. سعی میکردند باب اجتهاد را در مسایلی که مطرح بود، بدون نقد و بررسی آنها، ببندند. تا اینها نیز همچون یک اصل تاریخی مانند شکستن پهلوی زهرا نشود و به پشتوانه اسلحه فتوا و از ترس باز شدن مباحث اساسی دیگری در فکر تشیع بود [۱۲۰۶].
[۱۲۰۵] نگا: مقاله الصراع علی المرجعية الشيعة يخرج الی العلن، روزنامه الحیاة، شماره ۱۴۵۵۲. ونگا: لقاء با کانال mbc روز ۲۱/شوال/۱۴۲۳هـ /۲۴/۱/۲۰۰۳م. وبا کانال الجزیرة روز یکشنبه ۲٩/۴/۱۴۲۴هـ/۲٩/۶/۲۰۰۳م. [۱۲۰۶] نگا: مقاله احمد کاتب «فضل الله يشکو من ارهاب الفکري» روزنامه الحیاة، ۲/۱/۱٩٩٩م.
در میان شیعیان گروه قابل توجهی افکار محمد فضل الله را تأیید کردند، خواه از عالمان یا روشنفکران که بیشترین موافقان فضل الله بودند، و حتی از میان عوام نیز موافقانی داشت.
از بارزترین موافقان وی: عبدالله غریفی، حسن نوری، شفیق موسوی، مهدی عطار، جعفر شاخوری، جواد خالصی، یحیی محمدعلی، حسین خشن، ابراهیم أشیقر جعفری، مصطفی حاج علی، نجیب نورالدین، عادل قاضی، باقر ناصری، حسین شحاده، سلیم حسنی، علی مؤمن، ابوحعفر علاق، فؤاد ابراهیم و سید عبدالله علی (قطر) و... بودند [۱۲۰٧].
گاهی صدای این افراد و سایرین در یاری محمد حسین فضل الله بلند میشد هر چند که خطرهای زیادی در برداشت به گونهای که به درجهای رسیده بود که این خطرها از جانب پیروان مخالفان فضل الله بیشتر میشد. همان کسانی که با خشم و غضب پیروان فضل الله را از اطرافش میراندند و آنها را به مذهب ائمه دعوت میکردند.
تعدادی از این روشنفکران مقالاتی نوشتند مبنی بر اینکه فضل الله را در میان ملی خواهان انداختهاند. از جمله منتظر موسوی - نویسنده مقیم سویسرا - دیدگاهش را اینگونه بیان میکند. «بعضی از این مراجع گوشهنشین و منزوی در زیرزمینهای قم فتوای گمراهی فضل الله را میدهند در حالی که کینه و حسد و پستی و رقابت ناسالم آنها را به این کار واداشته است. و این بعد از درخشش سید و طرح مرجعیت گسترده و باز وی بود». همچنین معتقد است که این «حمله گرانبها موفق نشد بلکه نتیجه معکوس داد و جریان قوی را بر ضد آنها ایجاد کرد» [۱۲۰۸].
همچنین محمد باقر شری [۱۲۰٩] و علی حسین حمود [۱۲۱۰] و احمد کاتب [۱۲۱۱] با مقالات خود دیدگاهشان را در تأیید افکار اصلاحی فضل الله بیان کردند.
ولی چیزی که قابل توجه است، این است که در میان موافقان فضل الله هیچ یک از مراجع بجز اسم آیتالله نوری همدانی دیده نمیشود. همان کسی که در آغاز به شدت فضل الله را یاری میکرد. ولی به زودی از این امر دست کشید، و علت آن قطع رابطه علما و طلاب و رویگردانی مردم همدان از تقلید وی که باعث تنگدستی وی شد. و این امر نظر وی را نسبت به فضل الله تغییر داد و صراحتاً بعضی تهمتهای دروغین که بخشی از آنها به آبرو و ناموس فضل الله مربوط میشد متهم نمود. و تمامی اینها برای بازگشت به خمس مقلدانش بود. خداوند ما را سلامت نگه دارد [۱۲۱۲].
شاید حادثه تأیید همدانی سپس برگشتن وی یکی از دلایل حقیقی عدم تأیید فضل الله از بعضی از جهات باشد، یعنی ترسیدن بعضی از آنها از ضعف مالی و تنگدستی که آنها را به این نتیجه برساند.
به طور کلی یاران فضل الله که به علم منتسب بودند اکثراً جزو کسانی بودند که با مصلحتهای مالی جریان تقلیدی رابطهای نداشتند، و این امر بیشترین آزادی رد یا قبول همکاری با فضل الله را به آنها میداد. همچنان که قسمت بیشتر موافقان وی روشنفکران و عوام عاقلی بودند که خرافات و بیعقلی بر آنها حاکم نشده بود [۱۲۱۳].
من در بیروت [۱۲۱۴] با مرد مسنی از شیعیان جنوب لبنان ملاقات کردم که از یکی از مراجع برجسته عراق تقلید میکرد. در مورد فضل الله از او پرسیدم جواب داد: من سید فضل الله را دوست دارم مرجعى پاک است و برای خود کاری نمىکند. و گفت: اگر شیعه از فضل الله اطاعت مىکردند، همگی ما عاقبت به خیر بودیم. وقتی که از مخالفین فضل الله از او پرسیدم جواب داد: صاحب منبرها و پستها و جاهلانی که مفهوم اسلام را نفهمیدهاند، با او مخالفت میکنند. وقتی از علت انصراف وی از تقلید فضل الله پرسیدم، جواب داد: تقلید از غیر او به ما کمک و همکاری بیشتری میشود.
[۱۲۰٧] بعضی از اینها کتابها و مقالاتی در تأیید محمد حسین فضل الله نوشتند از جمله: هوامش نقدیة از محمد حسنی و مأساة الزهراء از نجیب نورالدین و مرجعیة المرحلة و غبار التغییر از جعفر شاخوری و حرکة العقل الاجتهادی از شاخوری آیت الله سید فضل الله یدحض الشائعة، أمة فی رجل، محمد الجزائری، و جلال حسین شریم تعدادی مقاله در روزنامهها و مجلات چاپ کرد. نگا: فتنۀ فضل الله و مجله الواحة، شماره اول، مقاله النقد الذاتی و سلطة العوام. http://www.alwaha.com/issuel/is۰۱sb۱۳.htm. [۱۲۰۸] نگا: سایت کتابات www.kitabat.com و مقاله رضوان عقیل در روزنامه النهار در ۸ ژانویه ۲۰۰۳م با عنوان «شریط مؤلف یستهدف فضل الله یوزع في قم ولبنان ویشغل الشیعة» و در آن آمده که مقلدین فضل الله در ازدیاد هستند و اشخاصى هم در حرکۀّامل به اینها پیوستهاند. [۱۲۰٩] نگا: مقاله آیتالله فضل الله «وإذا کانت النفوس کبارا....» روزنامه الدیار ۲۶ ژانویه ۲۰۰۳م. [۱۲۱۰] نگا: مقاله المرجعية الشيعة من الجاذبية الی التجاذب السياسي، روزنامه السفیر ۱ فوریه ۲۰۰۳م. [۱۲۱۱] نگا: مقاله فضل الله يقود ثورة ثقافية ويشکو من الارهاب، روزنامه الحیاة ۲۵/۱/۱٩٩٩م. [۱۲۱۲] مقاله: «فتاوی تکفره وخامنئی يدعمه» از سماوی، مجله الشراع ۱٩٩۸م. [۱۲۱۳] این چیزی است که تا نوشتن این فصل برای من روشن نشده است. و نمیدانم که حال فضل الله و پیروانش بعد از این چگونه خواهد بود و آیا کار وی در میان شیعیان بیشتر انتشار مییابد – چنانکه آرزو میکنیم – یا بر عکس؟ و این چیزی است که کسی جز خداوند متعال نمیداند. [۱۲۱۴] در ماه محرم سال ۱۴۲۵ه.
در بخشهای قبل دیدیم که فضل الله از عقیده عصمتی ائمه خارج نشد، ولی او در تفصیل مخالف امامیه بود.
او میخواست که عصمت را ثابت کند، که منافی بشر بودن رسولان و ائمه نباشد. بنابراین معتقد بود که عصمت منافی وجود تمایلات نفسانی که بر معصوم عارض میشود، نیست. همچنان که بر یوسف÷ اتفاق افتاد. همچنین عصمت از دیدگاه او منافی وقوع اشتباه یا خطای غیر عمد نیست، و عصمت مطلقاً جبری نیست.
بنابراین عصمتی که محمد حسین فضل الله بنیان نهاد هر چند عصمتی نبود که عموم مراجع امامیه آن را تأیید کنند، ولی در نتیجه با هم توافق داشتند، و آن اینکه تمام اقوالی که از امام به درستی روایت شده است، حق است، و خطا و اشتباهی در آن راه ندارد، و این قدر مشترک میان عقیده فضل الله و دیگران است. و همان طور که قبلاً ذکر کردیم نصوص قرآن عقیده عصمت را تأیید نمیکنند. بلکه بر وقوع اشتباه از رسولان و انبیاء(÷) به گونه غیر عمدی و عدم استمرار بر آن و توبه سریع و بازگشت به خداوند دلالت میکند. بنابراین آنها در کار خیر و توبه سریع حتی از کوچکترین گناهان غیرعمدی ائمه ما میباشند. همچنان که خداوند متعال داستان نوح را بیان میکند که از خداوند متعال برای پسرش طلب شفاعت میکند. و خداوند او را سرزنش کرده، فرمود:
﴿قَالَ يَٰنُوحُ إِنَّهُۥ لَيۡسَ مِنۡ أَهۡلِكَۖ إِنَّهُۥ عَمَلٌ غَيۡرُ صَٰلِحٖۖ فَلَا تَسَۡٔلۡنِ مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٌۖ إِنِّيٓ أَعِظُكَ أَن تَكُونَ مِنَ ٱلۡجَٰهِلِينَ٤٦﴾ [هود: ۴۶].
«فرمود: اى نوح! او از اهل تو نیست! او عمل غیر صالحى است ( فرد ناشایستهاى است)! پس، آنچه را از آن آگاه نیستى، از من مخواه! من به تو اندرز مىدهم تا از جاهلان نباشى!!».
پس نوح÷ در بازگشت به طرف خداوند امام ما است، وقتی که گفت:
﴿قَالَ رَبِّ إِنِّيٓ أَعُوذُ بِكَ أَنۡ أَسَۡٔلَكَ مَا لَيۡسَ لِي بِهِۦ عِلۡمٞۖ وَإِلَّا تَغۡفِرۡ لِي وَتَرۡحَمۡنِيٓ أَكُن مِّنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ٤٧﴾ [هود: ۴٧].
«عرض کرد: پروردگارا! من به تو پناه مىبرم که از تو چیزى بخواهم که از آن آگاهى ندارم! و اگر مرا نبخشى، و بر من رحم نکنى، از زیانکاران خواهم بود!».
همچنین داود÷ مثال واضحی در سرعت رجوع و استغفار به خداوند است، وقتی که اشتباه غیرعمدی مرتکب شد:
﴿وَظَنَّ دَاوُۥدُ أَنَّمَا فَتَنَّٰهُ فَٱسۡتَغۡفَرَ رَبَّهُۥ وَخَرَّۤ رَاكِعٗاۤ وَأَنَابَ۩٢٤ فَغَفَرۡنَا لَهُۥ ذَٰلِكَۖ وَإِنَّ لَهُۥ عِندَنَا لَزُلۡفَىٰ وَحُسۡنَ مََٔابٖ٢٥﴾ [ص: ۲۴-۲۵].
«داوود دانست که ما او را (با این ماجرا) آزمودهایم، از این رو از پروردگارش طلب آمرزش نمود و به سجده افتاد و توبه کرد. ما این عمل را بر او بخشیدیم; و او نزد ما داراى مقامى والا و سرانجامى نیکوست».
آثار و دیدگاههای اهل بیت به روشنی دلالت میکنند که آنها بعد از پیامبر ج بانی عقیده عصمت برای هیچ کس نیستند. همچنانکه بیان شد.
فضل الله سعی کرده است که تمام آیات و احادیثی را که مخالف عصمت است، توجیه کند، به گونهای که این نصوص را با سخن خود که قائل به عدم وقوع خطا و اشتباه است، موافق گرداند.
وقتی که به کلام یکی از ائمه میرسد که در آن گناهانش بیان شده است، یا از خداوند متعال طلب استغفار کرده است، به توجیه آن میپردازد که امام از انسان به طور کلی صحبت کرده است، و از خودش سخن نگفته است، پس اگر یکی از ائمه گفته باشد، پروردگارا من در انجام گناه زیادهروی کردم، یا عباراتی مانند این، میگوید که: واقعیت انسانها را مدنظر داشته است، نه خودش را [۱۲۱۵].
و هنگامی که محمد فضل الله به این آیه برخورد کرد:
﴿لِّيَغۡفِرَ لَكَ ٱللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنۢبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ٢﴾ [الفتح: ۲].
«تا خداوند گناهان گذشته و آیندهاى را که به تو نسبت مىدادند ببخشد (و حقانیت تو را ثابت نموده)».
آیه را اینگونه توجیه میکند که مغفرت در اینجا به معنای رضایت و خشنودی و محبت و رحمت [۱۲۱۶] است.
همچنین فضل الله معتقد است که خوردن آدم÷ از درختی که خداوند از خوردن آن نهی کرده بود، در حقیقت گناه و معصیت نیست، بلکه امر خداوند یک امر ارشادی بوده است، و امر ارشادی مانند خانههای تعلیمی (مدارس) است که خود و بچههایش در آن تربیت میشوند [۱۲۱٧].
از جمله عجیبترین تأویلهای وی این است که محمد حسین فضل الله هنگام تأویل آیاتی که میگوید موسی ألواح را انداخت و سپس ریش برادرش هارون را کشید، میگوید: این کار وی در اثر یک تصرف خشمگینانه و ناشی از عکسالعمل غیرعقلانی نبوده است. بلکه بنابر ظن غالب موسی÷ میخواسته است که به قومش بفهماند که او با یک حالت نافرمانی و عدم انجام مسؤولیتی واجب موجه است. حتی نسبت به برادرش. یعنی میخواسته است که محیط را به نفع خود جذب کند، و از این طریق قدرت بیاید، و با این طریق با برادرش هارون مواجه شود تا او بتواند بر محیط تسلط یابد... [۱۲۱۸].
اینها نمونهای از روش توجیه نصوص مخالف عصمت بود که توسط محمد فضل الله توجیه شدند. و چنانکه خواننده میبیند تأویلات خیلی سختی است که از خرافهپرستان پذیرفته نمیشود، چه برسد به قبول آن از افرادی مثل محمدحسین فضل الله که به دوری از تفسیرهای پیچیده و دشوار و دور از ظاهر نص معروف است.
آری ما نیز در توجیه بعضی از آیات که پیامبر ج را از اطاعت کافران نهی میکند و آیات مربوط به ترس پیامبر ج از عذاب خدا و تهدید پیامبر به اینکه اگر شرک بورزد اعمالش باطل میشود، با سید حسین فضل الله موافق هستیم. چون خداوند متعال پیامبر ج را از افتادن در اینگونه امور نهی شده، حفظ کرده است. و اینها فقط به عنوان تهدید کسانی که بعد از (پیامبر ج) میآیند، آمده است.
ولی آیا این بر عصمت غیر از پیامبر ج دلالت میکند؟ و آیا غیر از او نیز از گناهکردن حفظ میشود؟ پس چرا اصل نقد میان نفیکننده و اثبات کننده عصمت نیست؟ آیا وقوع اشتباهات کوچک از رسولان و انبیاء سپس بازگشت و توبه آنها نقص ملازم آنها محسوب میشود؟.
یا اینکه آنها با این گناه الگوی زندهای برای بشر میشوند که بعد از اشتباه و گناه زود به استغفار و توبه بپردازند؟.
در واقع این دلایل نشان میدهد که انبیاء و رسولان علاوه بر دیگران در معرض خطا و اشتباه هستند. پس چرا باید به تأویلهای پیچیده روی بیاوریم و در اثبات تصورات فرضی و نمادین در نصوص قرآن برای بشر بکوشیم؟!.
در پایان ما میدانیم که بسیاری از کسانی که در نفی اشتباهات معصومین میکوشند - از جمله محمد حسین فضل الله - میخواهند که شریعت را پاک کنند و از منزلت ائمه دین و انبیاء و اوصیاء دفاع و پشتیبانی کنند، به معنای تجاوز از نصوص و واقعیت تاریخی است، بلکه بالاتر از این ائمه صراحتاً عصمت خود را نفی کردهاند. شاید زیادهروی اینها از قبیل زیادهروی امتهایی باشد که دانشمدان خود را تقدیس میکنند، و با نیت و هدف پاک مقام آنها را بالاتر از آنچه که هستند، میبرند. نیت درست هر چند که در بعضی از حالتها موجب مغفرت خداوند بشود مادامی که مخالف نصوص باشد، موجب درستبودن رأی و نظر نمیشود. والله اعلم.
[۱۲۱۵] نگا: مصاحبه با سید فضل الله (۳۰۰۰ سؤال و جواب- ص۳۰۲). [۱۲۱۶] الندوة ٩/۵۶-۵۶۱. [۱۲۱٧] الندوة ۴/۴۲۳-۴۲۲. [۱۲۱۸] نگا: مصاحبه با سید فضل الله (۳۰۰۰ سؤال و جواب) ص۳۲۱.
جنبش و حرکت تغییر و تحول در مذاهب و راویان به طور آشکار یک ماهیت مداوم و مستمر دارد. و یک حرکت موقتی در یک دوره مشخص زمانی یا مکانی یا مربوط به مذهب خاصی نیست. همچنان که یک ذخیره تجربی محسوب میشود که در لابلای بسیاری از دلالتها و فواید که لازم نیست در مورد آنها افراط شود، پیداست. حتی اگر این تغییرات - در عرف مذهبی که از آن تغییر کرده است - مخالف و مذموم باشند.
حتی از این تغییرات قراردادی بزرگ میان ادیان، یا فرقههایی از یک دین، و یا حتی در داخل یک فرقه استفاده میشود، بلکه بدان منتقدانه و بىطرفانه مینگرد و به دور از عاطفه و احساس و گرایشهای سرکش برای برتری صاحب هر کدام از مذاهب. و باید با دید نقد عینی و علمی بدان نگریسته شود. هر چند که تغییرات از دیدگاه عرفی که به آن نگریسته میشود، مذموم باشد، چه بسا هنگام بررسی این تغییر مذموم با نگرش کینه توزانه فوایدی از بین برود.
خداوند متعال در کتاب خود به ما یاد داده است که به حرکتهای تغییر و تحول بنگریم. و این هنگامی است که صورتهای زیادی از تغییر و تحول را برای ما بیان میکند که اول آن تغییر را برای ما بیان میکند، و سپس حکم آن را بیان میکند، و بعد به استفاده از آن واقعه دعوت مینماید. به عنوان مثال اگر در این کلام خداوند تأمل کنیم:
﴿وَٱتۡلُ عَلَيۡهِمۡ نَبَأَ ٱلَّذِيٓ ءَاتَيۡنَٰهُ ءَايَٰتِنَا فَٱنسَلَخَ مِنۡهَا فَأَتۡبَعَهُ ٱلشَّيۡطَٰنُ فَكَانَ مِنَ ٱلۡغَاوِينَ١٧٥ وَلَوۡ شِئۡنَالَرَفَعۡنَٰهُ بِهَا وَلَٰكِنَّهُۥٓ أَخۡلَدَ إِلَى ٱلۡأَرۡضِ وَٱتَّبَعَ هَوَىٰهُۚ فَمَثَلُهُۥ كَمَثَلِ ٱلۡكَلۡبِ إِن تَحۡمِلۡ عَلَيۡهِ يَلۡهَثۡ أَوۡ تَتۡرُكۡهُ يَلۡهَثۚ ذَّٰلِكَ مَثَلُ ٱلۡقَوۡمِ ٱلَّذِينَ كَذَّبُواْ بَِٔايَٰتِنَاۚ فَٱقۡصُصِ ٱلۡقَصَصَ لَعَلَّهُمۡ يَتَفَكَّرُونَ١٧٦﴾ [الأعراف: ۱٧۵-۱٧۶].
«و بر آنها بخوان سرگذشت آن کس را که آیات خود را به او دادیم; ولى (سرانجام) خود را از آن تهى ساخت و شیطان در پى او افتاد، و از گمراهان شد! و اگر مىخواستیم، (مقام) او را با این آیات (و علوم و دانشها) بالا مىبردیم; (اما اجبار، بر خلاف سنت ماست; پس او را به حال خود رها کردیم) و او به پستى گرایید، و از هواى نفس پیروى کرد! مثل او همچون سگ (هار) است که اگر به او حمله کنى، دهانش را باز، و زبانش را برون مىآورد، و اگر او را به حال خود واگذارى، باز همین کار را مىکند; (گویى چنان تشنه دنیاپرستى است که هرگز سیراب نمىشود! (این مثل گروهى است که آیات ما را تکذیب کردند; این داستانها را (براى آنها) بازگو کن، شاید بیندیشند (و بیدار شوند)».
اگر در این آیات تأمل کنیم درمییابیم که:
نخست: خداوند متعال یکی از حالتهای تغییر مذموم را ذکر میکند.
دوم: خداوند متعال به ذکر بیان آن و عدم پنهان کردنش امر کرده است. همچنان که در اول آیه و آخرش آمده است: ﴿وَٱتۡلُ عَلَيۡهِمۡ﴾ [الأعراف: ۱٧۵]. و ﴿فَٱقۡصُصِ ٱلۡقَصَصَ﴾ [الأعراف: ۱٧۶].
سوم: خداوند متعال حال کسی را که تغییر کرده است قبل از تغییرش با علم مفید وصف کرده است: ﴿ءَاتَيۡنَٰهُ ءَايَٰتِنَا﴾ [الأعراف: ۱٧۵].
چهارم: خداوند متعال حال کسی را که تغییر کرده است بعد از تغییرش به گمراه توصیف کرده است: ﴿فَكَانَ مِنَ ٱلۡغَاوِينَ﴾ [الأعراف: ۱٧۵].
و اینکه شیطان بر او تسلط پیدا کرده است: ﴿فَأَتۡبَعَهُ ٱلشَّيۡطَٰنُ﴾ [الأعراف: ۱٧۵].
و اینکه هیچ چیز از دنیا برای قلب وی کفایت نمیکند: ﴿إِن تَحۡمِلۡ عَلَيۡهِ يَلۡهَثۡ أَوۡ تَتۡرُكۡهُ﴾ [الأعراف: ۱٧۶].
پنجم: خداوند متعال علتهای تغییر وی را ذکر کرده است. و این علتها گرایش وی به شهوتها و اهداف دنیوی و پیروی از هوای نفس است، و اینها موجب خواری و پستی وی میشوند که با موفقیت جمع نمیشود: ﴿وَلَوۡ شِئۡنَالَرَفَعۡنَٰهُ بِهَا وَلَٰكِنَّهُۥٓ أَخۡلَدَ إِلَى ٱلۡأَرۡضِ وَٱتَّبَعَ هَوَىٰهُۚ﴾ [الأعراف: ۱٧۶].
ششم: امر به عبرت گرفتن از آن: ﴿فَٱقۡصُصِ ٱلۡقَصَصَ لَعَلَّهُمۡ يَتَفَكَّرُونَ﴾ [الأعراف: ۱٧۶].
در حالت دیگر میبینیم که خداوند متعال در کتاب خودش حالتهای بسیاری از حالات تغییرات پسندیده را آورده است، مانند داستان اسلامآوردن ساحران فرعون، و ایمانآوردن بعضی از راهبان مسیحی، و اسلامآوردن بعضی از جنها، وقتی که آیات خداوند را شنیدند. و در هر کدام از اینها آیاتی را میبینیم که بخشی از علتهای تغییر پسندیده را ستوده است. مانند رضایت و خشنودی پاکی که در این حالت راهبان وجود داشت، همان کسانی که خداوند آنها را به علم مفید به حق توصیف کرده است:
﴿وَإِذَا سَمِعُواْ مَآ أُنزِلَ إِلَى ٱلرَّسُولِ تَرَىٰٓ أَعۡيُنَهُمۡ تَفِيضُ مِنَ ٱلدَّمۡعِ مِمَّا عَرَفُواْ مِنَ ٱلۡحَقِّۖ٨٣﴾ [المائدة: ۸۳].
«و هر زمان آیاتى را که بر پیامبر (اسلام) نازل شده بشنوند، چشمهاى آنها را مىبینى که (از شوق،) اشک مىریزد، بخاطر حقیقتى که دریافتهاند».
یا مانند کسانی که نقدپذیر هستند و مناظره و افکار دیگران را قبول میکنند:
﴿وَأَنَّهُمۡ لَا يَسۡتَكۡبِرُونَ٨٢﴾ [المائدة: ۸۲].
«و آنها (در برابر حق) تکبر نمىورزند».
یا در اثر زیبایی و شگفتی حق میباشد:
﴿قُلۡ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ ٱسۡتَمَعَ نَفَرٞ مِّنَ ٱلۡجِنِّ فَقَالُوٓاْ إِنَّا سَمِعۡنَا قُرۡءَانًا عَجَبٗا١ يَهۡدِيٓ إِلَى ٱلرُّشۡدِ فََٔامَنَّا بِهِۦۖ وَلَن نُّشۡرِكَ بِرَبِّنَآ أَحَدٗا٢﴾ [الجن: ۱-۲].
«بگو: به من وحی شده که جمعی از جنّ به سخنانم گوش فرا دادهاند، سپس گفتهاند، ما قرآن عجیبی شنیدهایم. که (این قرآن همگان را) به راه راست هدایت میکند، و لذا ما به آن ایمان آوردهایم و هرگز کسی را شریک پروردگارمان قرار نمیدهیم».
و سایر اسبابی که خداوند متعال در کتاب عزیزش آورده است.
خداوند متعال در جاهای بسیاری از قرآن حالتهای تغییر مذموم و پسندیده را بیان کرده است. و به قسمتی از علتهای آن اشاره نموده است، تا فواید و عبرتهایی از آن گرفته شود، و این بر یک قاعده هدفمند تأکید میکند که:
اهمیت بررسی بىطرفانه برای دوری از روحیه انتقام و بدگویی در تمامی آنچه که ما آن را تغییر مذموم مینامیم، است، و دوری از روحیه برتریطلبی و قدرتطلبی بر کسانی که تغییر کردهاند، و ما آنها را تغییر مذموم مینامیم؛ چون حق، زیادبودن تغییر یافتگان را یاری نمیدهد، و نبودن بعضیها با او، او را دور نمیکند. پس بررسی بىطرفانه را در ابتدا به نفع اهل حق و سپس به نفع منصفهای مخالفش ادامه میدهد.
آنچه که قابل ملاحظه است در اغلب جاهایی که قرآن از بعضی از تغییر یافتگان صحبت میکند؛ اسامی آنها را بیان نمیکند، پس خداوند متعال اسم هیچ مؤمنی و هیچ ساحری از یاران فرعون را ذکر نکرده است. و همچنین اسامی کشیشهایی که ایمان آوردند و چشمانشان پر از اشک شد را نیز بیان نکرده. شاید فایده آن این باشد که: تا ما افراد بسیاری را با نامهایشان و به صرف تغییر متهم نکنیم. و معیار ما فایده بردن از تمامی آن تغییرات باشد، خواه تغییر بد و خواه تغییر خوب.
بنابراین فصل اخیر برای خلاصه بحث و هدف نهایی آمده است، و از خداوند متعال میخواهیم که هر مؤمنی را در راه خیر و سعادت موفق بگرداند.
بررسی اسباب و علل تغییرات نسبت به چیزی که به سوی آن تغییر کرده است. بسیار مهم میباشد. بنابراین آنچه که مهم است این است که باید به این دو سؤال با یک سؤال مشخص جواب داد. و آن اینکه: چرا اینها عقیدههایشان را در فرهنگ ویژه و خطرناکی که انسان مالک آن هستند تغییر میدهند؟
اهمیت پاسخ به این سؤال در این امر نهفته است که این جواب از بسیاری از تجربههای شکستخورده در بیان حقیقت میگذرد و از جوانب ضعف و نیروهای قدرت در عقاید و عوامل جذب در فرهنگهایی که به سوی آن تغییر میکند، پردهبرداری میکند. همچنان که بررسی علتهای تغییر و تحول در بسیاری از اوقات به خلل و نقص در روش دعوت، یا توجه به امور مهمل و پیچیده رهنمون میکند.
چه بسا بررسی علتهای تغییر و تحولات مذموم از اهمیت تغییر و تحولات پسندیده نکاهد، و قرآن بزرگترین دلیل این امر میباشد. به گونهای که خداوند متعال علتهای هدایت مردم را برای ما به عنوان موعظه نیک و حسنه، و جدال و مناظره به طریق احسن و روشهای خطاب عقلی و ... بیان کرده است، همچنانکه بسیاری از علتهای گمراهی را مانند شبهات و شهوات و سیطره تقلید کورکورانه برای ما بیان میکند.
عجیب آن است که بعضیها از رویآوردن مردم به کسانی که آنها را گنهکار یا منحرف میپندارند، تعجب میکنند، و آن را به انحراف درونی و باطنی انسان نسبت میدهند. (هوی و هوسها و شهوات) و اگر با دید منتقدانه بنگرد چه بسا که خللها و اشتباهاتی را در روش خود ببیند که باعث گریختن مردم از او به طرف دیگری میشود. به عنوان مثال رویآوردن گروهی از مردم به گرایش صوفیه در بعضی اوقات نشان کوتاهی و کمکاری بعضی جنبههای دیگر در پرکردن نیاز روحی عموم مردم است.
آنچه که در زیر مشاهده میکنید پرتوی از بارزترین علتهایی است که این شخصیتهایی را که در موردشان بحث کردیم، به بنای فکر اصلاح و برگزیدن مسیر اعتدال واداشته است. خواننده گرامی باید بداند که علتهای تغییر و تحولات بسیارند ولی من به توجه به مهمترین چیزهایی که به این شخصیتها مربوط میشد، اکتفا میکنم.
چه بسا یکی از بزرگترین تغییر و تحولات پسندیده بر افراد و گروههای اسلامی همان تفکر در قرآن کریم باشد. چون قرآن همچنان که خداوند متعال وصف کرده است، سبب به دست آمدن هدایت و توفیق به بهترین حالت هر چیزی است. خداوند متعال میفرماید:
﴿إِنَّ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانَ يَهۡدِي لِلَّتِي هِيَ أَقۡوَمُ وَيُبَشِّرُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱلَّذِينَ يَعۡمَلُونَ ٱلصَّٰلِحَٰتِ أَنَّ لَهُمۡ أَجۡرٗا كَبِيرٗا٩﴾ [الإسراء: ٩].
«این قرآن، به راهى که استوارترین راههاست، هدایت مىکند; و به مؤمنانى که اعمال صالح انجام مىدهند، بشارت مىدهد که براى آنها پاداش بزرگى است».
سعدی مفسر(/) میگوید:
﴿يَهۡدِي لِلَّتِي هِيَ أَقۡوَمُ﴾ [الإسراء: ٩].
یعنی راستترین و برترین عقاید و اعمال و اخلاق، پس کسی که بدانچه که قرآن به آن دعوت کرده، راه یابد، او کاملترین و پایدارترین مردم در تمامی امورش میباشد» [۱۲۱٩].
بنابراین کسی که در تدبر کلام خداوند جدیت و سعی و تلاش داشته باشد، دروازه بزرگی به سوی بهترین خیرها در هر زمینهای به روی او باز میشود، و بدین ترتیب از بسیاری از راهها و بحثهای پیچیده بینیاز میگردد [۱۲۲۰].
به عنوان شاهد این امر، ابوالفضل برقعی(/) علت تغییر دیدگاه و عقیده خود را در گفتگو و مناظره با هیچ کس ندانسته است، بلکه به علت رویآوردن به قرآن کریم دانسته است. و صراحتاً میگوید: «به برکت تدبر در کتاب خداوند، کم کم هوشیار شدم و فهمیدم که روحانیون (بزرگان مذهب) و صاحبان این مذهب، اسلام را تغییر دادهاند و اسلام اصیل را با نام مذهب رها کردهاند».
و علامه خوئینی در بعضی از ابیاتش میگوید:
چهل سال قبل شرحی بر منظومه ملا هادی نوشتم، به گمان اینکه راه آنها راه هدایت است، و به آنها پیوستم، و توسط قرآن و اسلام هدایت و رهنمون شدم و معنی آیات قرآن و اسلام را فهمیدم... تا آخر آنچه گفته است [۱۲۲۱].
همچنین بیشتر کسانی که تغییر کردهاند و متحول شدهاند این تحول خود را در خلال شدت تعلق آنها به قرآن، و بیشتر استشهادکردن به آن میبینند. اگر حقخواهان و حقپرستان به خوبی مردم را به تفکر در آیات خداوند دعوت کنند و راههای تفکر در قرآن و کیفیت تدبر آن را به آنها بیاموزند، موفقیتهای بزرگی را بدست میآورند. و خود را از بحثهای بیرونی که جز بیان فرقهها و مذاهب نیست، میرهانند. والله اعلم.
[۱۲۱٩] تيسير الکريم الرحمن ۴۵۴. و نگا: بدائع التفسیر، ابن القیم ۳/٧۲. [۱۲۲۰] به قاعده اول از کتاب القواعد والاحسان، السعدی ۱۳ رجوع شود. [۱۲۲۱] ترجمه اشعار به عربی است و خود اشعار در جلد اول الموسوعة القرآنیة است.
از جمله بزرگترین سببهایی که به موفقیت و هدایت میانجامد این است که بنده با پروردگارش صادق باشد. چون خداوند متعال با صداقت و راستی بندهاش با وی رفتار مىکند. همچنان که میفرماید:
﴿لِّيَجۡزِيَ ٱللَّهُ ٱلصَّٰدِقِينَ بِصِدۡقِهِمۡ٢٤﴾ [الأحزاب: ۲۴].
«هدف این است که خداوند صادقان را بخاطر صدقشان پاداش دهد».
کسی که صادقانه رضایت خدا و پیروی از هدایت او بخواهد، خداوند متعال او را هدایت و موفق میگرداند. همچنان که رسول الله ج فرموده است: «بیگمان صدق و راستی به نیکی هدایت میکند، و نیکی به بهشت هدایت میکند» [۱۲۲۲].
بعضیها به گمان اشتباه میکنند که هر صاحب بدعتی میخواهد که از هوی و هوس و شهواتش پیروی کند، و همگی اینها شامل کلام پیامبر ج میشوند که فرمود: «در میان امت من اقوامی خواهند آمد که هوا و هواس آنها را در برمیگیرد مانند بیماری هاری که فرد را فرا میگیرد و در تمام رگ و استخوان و پوست و خون وی نفوذ میکند» [۱۲۲۳]. و شاید در اطلاق این حدیث بر هر صاحب بدعتی نظراتی وجود داشته باشد. شاطبی(/) با این پندار و گمان که تمامی اهل بدعت از جمله کسانی هستند که هوا و هوس آنها را فرا گرفته است، و گفتگو با آنها فایدهای ندارد، مخالف است. و بیان کرده است که صحیح و درست این است که رسول الله ج از امتش خبر داده است که جدا میشوند. «بدون اینکه بدعتشان را بیان کنند یا بیان نکنند. سپس پیامبر ج بیان کرده است که در امتش کسانی از جماعت جدا میشوند که آنها از این هوای و هوسها تأثیر میگیرند. پس نشان میدهد که آنها اهل بدعت نیستند» [۱۲۲۴].
همچنین شاطبی به بازگشت گروهی از خوارج بعد از گفتگو با ابن عباسب و کسانی که از بدعتی که به آن معتقد بودند، بازگشته بودند، استدلال میکند. تا بیان کند که آنها فریب خوردهاند و اهل بدعت نیستند، که خود حق را رها کرده باشند و به دنبال هوای خود افتاده باشند. شاطبی مسألهای دیگر را بر آن بنا نهاده است که بازگشت به حق یک امر وارد شده است خواه در میان اهل فرقهها باشد، یا در میان صاحبان بدعتهای جزئی [۱۲۲۵].
بعضی از کسانی که در این کتابها از آنها بحث کردیم، بزرگترین شاهد این مدعی هستند. چیزی است که برقعی به آن دعوت میکند که به جایگاه بزرگی در مذهب خود رسیده است و در این راه بسیار زحمت کشیده است. بلکه جزئیات زندگی وی شهادت میدهد - والله اعلم -.
که او در یاری دین و ملت صادق بوده است، از وقتی که یک شیعه امامی بوده است. و شاهد دیگر، چیزی است که علامه خوئینی به آن دعوت میکند که کنارهگیری او از روش رهبری و ترجیحدادن راه سخت و کمبود مال و دارایی و ترک دوستان و خویشان بود. همچنان که پافشاری محمد حسین فضل الله برای اصلاح در درون مذهب با خطرها و تهدیدهای زیادی مواجه شد. و راندن مردم از او به دلیل گمراهبودن و سفیهدانستن و طعنه به آبروی وی، دلیل صدق وی در نیت حقیقیاش بود. همچنان که رویآوردن احمد کاتب و سایر کسانی که از آنها بحث کردیم و مخالفت آنها با خرافات و غلو شواهدی هستند که بدون آگاهی از دلالتهای آنها نمیتوان از آن تجاوز کرد.
آنچه که گذشت بزرگترین شواهد صدق حقخواهی بعضی از کسانی است که در بعضی مسایل اعتقادی مخالف خود میپنداریم. و این امر ما را ملزم میکند که گفتگوی خود را با آنها از زاویه صداقتشان و دوستداشتنشان نسبت به حق شروع کنیم. چون خداوند متعال به نیک سخن گفتن و مجادله و مناظره نیک با عموم مردم امر کرده است، و جز انسانهای ظالم و دشمن حق، کسی را استثناء نکرده است. پس لازم است که ما گفتگو و بیان خود را با اینها با سخنان تنفرآمیز شروع نکنیم که گرایش جدایی و تعصب نسبت به موروثات را تقویت کند.
[۱۲۲۲] رواه الترمذی وأحمد وغیرهما. [۱۲۲۳] رواه احمد ۴/۱۰۲، ابوداود (۴۵٩٧) ابن ابی عاصم فی السنة ۱/۲ شماره ۱ از معاویهس و آلبانی آن را صحیح دانسته است. [۱۲۲۴] الاعتصام ۲/٧۸۳. [۱۲۲۵] منبع سابق ۲/٧٩۴.
یکی از بهترین صفات مسلمان این است که از جمله افرادی باشد که دغدغه و انگیزه وحدت اسلامی را دارند، و با سفارشها و نصیحتهای صادقانه برای آن تلاش میکنند. چون این احساس به خوبیهای زیادی میانجامد و افقهای ارزشمندی را در راه دعوت و اسلوب بیان میگشاید، و صاحبش را با اولویتها و کلیاتی که شایسته است میان آنها توازن ایجاد کند، مشهور میسازد. همچنان که رویآوردن و توجه شخص مسلمان، هر چند که حق طلب باشد، تنها به امور طایفه و قوم و مذهب خود از بزرگترین علتهای ضعف مسلمانان و عامل تقویتکننده جدایی و گرایشهای هواپرستانه است.
در طول بررسی زندگی بعضی از کسانی که عقایدشان را تغییر دادهاند و به اصلاح روی آوردهاند، خواه در میان اهل سنت و جماعت یا سایر فرقههای دیگر، میبینیم که انگیزههای بعضی از آنان احساس تأسف و نگرانی از وضعیت مسلمانان و ضعف آنها و تسلط دشمنانشان بر آنها بوده است. که آنها را به بحث و بررسی این امت مصیب زده و پریشان و جستجوی راهحلهای این مسأله واداشته است. و این امر به طور طبیعی افقهای پژوهش در مورد علل دستهدسته شدن امت را میگشاید.
برقعی(/) در مورد این حالت گفته است: «از مدتها پیش بر انحطاط مسلمانان و ذلت آنها و تفرقه و فقرشان تأسف میخوردم، و راههای رهایی از این معضل را بررسی میکردم و دیدم که تاجران دین و سودجویانی که از دین سود میبرند بزرگترین لغزش در مسیر پیشرفت مسلمانان هستند...» [۱۲۲۶].
همچنان که بیان صریح محمد حسین فضل الله در بنیانگذاری قضایای با صداقت و سعی و تلاش وی برای نظریه وحدت عملی، بدون شک در تغییر وی به یک امامیه معتدل تأثیر داشته است.
همچنین یاسری که از امامت کنارهگیری کرده بود، در حالی که قبل از تغییر وی به گرایش وحدت مسلمانان بزرگترین آرزوی او بود [۱۲۲٧].
و همچنین دکتر موسی موسوی میگوید که او به خاطر واقعیت مسلمانان و اختلاف ویرانگر شیعه و سنی تأسف میخورد [۱۲۲۸].
از مهمترین اموری که باید از آن استفاده کنیم این است که تمامی این افراد برای تقویت این صفت پسندیده - یعنی توجه به عاقبت مسلمانان - که از بهترین امور برای وحدت است، کوشیدهاند. چون وجود درد مشترک به طلب توافق اعتقادی و فرهنگی و دوری از غلو و خرافات و حوادث و تحلیلهای تاریخی غلط میانجامد که اینها نه تنها وحدتآفرین نیست، بلکه جدایی و تنفر را تقویت میکند.
[۱۲۲۶] کسر الصنم ۲٧. [۱۲۲٧] القرآن و علماء اصول ومراجع الشیعة الامامیة الاثنی عشریة ص۵. [۱۲۲۸] نگا: الشیعه والتصحیح ۵.
اسلام به گفتگو و مناظره نیک با دیگران امر کرده است، حتی اگر چه کافر باشد. و این بخاطر نقش مثبت نیکو سخن گفتن در بیان حقیقت است. خداوند متعال میفرماید:
﴿ٱدۡعُ إِلَىٰ سَبِيلِ رَبِّكَ بِٱلۡحِكۡمَةِ وَٱلۡمَوۡعِظَةِ ٱلۡحَسَنَةِۖ وَجَٰدِلۡهُم بِٱلَّتِي هِيَ أَحۡسَنُۚ١٢٥﴾ [النحل: ۱۲۵].
«با حکمت و اندرز نیکو، به راه پروردگارت دعوت نما! و با آنها به روشى که نیکوتر است، استدلال و مناظره کن!».
و جز ظالمان کسی را استثناء نکرده است:
﴿وَلَا تُجَٰدِلُوٓاْ أَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ إِلَّا بِٱلَّتِي هِيَ أَحۡسَنُ إِلَّا ٱلَّذِينَ ظَلَمُواْ مِنۡهُمۡۖ٤٦﴾ [العنكبوت: ۴۶].
«با اهل کتاب جز به روشى که از همه نیکوتر است مجادله نکنید، مگر کسانى از آنان که ستم کردند».
بدون شک مذاهب اسلامی شایستهتر هستند برای اینکه با روش نیکو با آنها بحث و گفتگو بشود. چون این نزدیکترین راه به مفاهیم و زمینههای مشترک است.
در اصل رابطه مسلمان با مسلمان باید مبنی بر اصل نصیحت صادقانه و محبت و خیرخواهی برای وی باشد. چون هیچ مسلمانی - هر چند که از دیدگاه ما بعضی بدعتها را داشته باشد - نیست که داخل در شمول این حدیث تمیم داریس نباشد که از پیامبر ج روایت کرده است که میفرماید: «دین نصیحت است» و سه بار تکرار کرد. گفتیم: به چه کسی ای رسول خدا؟ فرمود: «به خدا و کتاب خدا و رسولش و ائمه مسلمانان و عامه مسلمانان» [۱۲۲٩] و خطابی گفته است: «نصیحت کلمهای است که جملهای از آن تعبیر میشود، یعنی اراده خیر برای کسی که به وی نصیحت میشود. و میگوید اصل نصیحت در لغت، خلوص است گفته میشود نصحت العسل: یعنی عسل از مومش پاک شد. محمد بن نصر(/) میگوید: «بعضی از علما میگویند: تفسیر نصیحت یعنی توجه قلب به کسی که به او نصیحت میشود هر که میخواهد باشد...» [۱۲۳۰].
گفتگو با طرف مقابل مبنی بر اصل صحیح تعامل است که در ادب و احترام و تقدیم اولویتها جمع میشود، و این تقدیم اولویتها از اصولی است که در اینجا بر آن تأکید میشود.
برای گفتگوی موفق مثال زندهای را در داستان یاسری با دوستش محمد بن حجی کریم دیدم. وقتی که گفتگو با احترام و استقبال از طرف مقابل و رهایی از یک درد مشترک شروع شود و با اولویتها «اتفاقنظر بر منبع قرآن» شروع شود، ثمرات و فایدههای سالمی خواهد داشت. و حمد و سپاس برای خداوند است.
بعضیها معتقدند که خطاب و تعامل با مخالف نباید در هر حالی به نرمی و آرامی باشد. و فرقی نمیکند که مخالف یک نفر باشد، یا صد میلیون نفر. و فراموش کردهاند که وقتی هشت هزار نفر - بعضیها گفتهاند چهارهزار نفر - بر جماعت مسلمانان خروج کردند. علی بن ابیطالب، ابن عباس(ب) را فرستاد تا با آنها گفتگو کند، پس او آنها را آورد و در طول یک گفتگوی آرام حق را برایشان بازگو کرد و نیمی از آنها به آغوش اسلام بازگشتند [۱۲۳۱].
[۱۲۲٩] رواه مسلم شماره (۵۵) و ابن حبان (۴۵٧۶). [۱۲۳۰] جامع العلوم والحکم ۲۲۰-۲۱٩. [۱۲۳۱] نگا: مناظره ابن عباسب در جامع بیان العلم، ابن عبدالبر ۲/۱۲۸-۱۲۶، دارالفکر، بیروت.
در بسیاری از اوقات تغییرات پسندیده خواه در سطح فردی یا جمعی حرکت و جنبشی است که به صورت تدریجی کامل میشود. گاهی یکی از مذاهب یا جامعهها در مرحلهای زندگی میکند که ابرهای انبوه جمود و انحرافات که به صورت تقلیدی و موروثی درآمدهاند، آن را پوشانیده است، عبور از آنها بسیار مشکل است. پس اولین ناقد در گشودن دروازه اصلاح برای بسیاری از کسانی که بعد از او میآیند بسیار تأثیر دارد.
در این کتاب دیدیم که برقعی بعد از آیتالله کاشانی به تجدد کشیده شد. همچنان که محمد خالصی از نیروی پدرش تأثیر گرفت، و همچنان که ملاحظه شد دکتر موسی موسوی به شکل وسیعی به بعضی از دیدگاههای جدش استناد میکند، و معتقد بود که برنامه او ادامه برنامههای اصلاحی جدش است. همچنان که محمد حسین فضل الله و دوست دارانش، خودشان را از اتهام زندیقی [۱۲۳۲] بودنی که محسن امین عاملی به آنها زده بود، رهانیدند، همچنان که خود را از اتهام بعضی از متأخرین رهانیدند [۱۲۳۳].
همچنان که توجه روشنفکران دینی ایران نقش بارزی در محافظت بسیاری از جوانان ایرانی از الحاد و کمونیستی و کفر داشتند، و در حقیقت یک سلسله متوالی بود. پس دکتر علی شریعتی مرد برجسته و پیشین این جریان بود. و امروز در ایران نمونههای متعددی از مشابههای شریعتی در مذهب امامیه وجود دارد. و شاید توجه طلابی که بسیاری از ادبیات امامیه را رد میکنند، فرزند این جریان باشند.
تمامی اینها بر حقیقت مهمی در فلسفه تحولات و تغییرات پسندیده در همه مذاهب تأکید میکند، و آن اولین منتقد است که به عنوان منبع و مصدری است که منتقد دوم از آن استفاده میکند. و گاهی منتقد اول از جمله کسانی نیست که از نقد مسایل اصلی و مهم استفاده ببرد. ولی اقدامات وی از زمان خود بسیار بزرگ است. پس منتقد اول، بهره اول بودن و افتتاح اصلاحات را میبرد و منتقد دوم بهره پیشرفت و جلوبردن اصلاحات را میبرد:
﴿وَكُلّٗا وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلۡحُسۡنَىٰۚ١٠﴾ [الحدید: ۱۰].
«و خداوند به هر دو وعده نیک داده».
[۱۲۳۲] علت اتهام وی به زندیقی بودن قبلاً بیان شد. ص۲۰٧. [۱۲۳۳] نگا: کتاب مرجعية المرحلة و غبار التغيير ۲۳-۲۰.
از جمله علتهایی که بسیاری از مردم را از رهایی از بند تبعیت و تقلید از مذهب و هر جریان دیگری منع میکند، تسلط بعضی از افراد برجسته به اسم مذهب یا جنبشی است. انسان بر اساس سرشت عشق به آزادی و تنفر از بندگی خلق شده است. بنابراین تسلط و فشار و شکنجه به نام دین از بزرگترین علتهای گریز و تغییر میباشد.
شاید تاریخ جدید مسیحیت بزرگترین شاهد بر بزرگترین تحولات فرهنگی باشد که علت آن واضح است، و آن تسلط به نام دین است. به طوری که مذهب لائیک را به وجود آورد (به هدف رهایی از قید و بندهای ساختگی دین).
خود این امر در بسیاری از اوقات بر دست افراد انجام میشود، به گونهای که بعضی از آنها خود را مقید به قیود باطلی میبینند که لباس دین بر آن پوشانده شده است. خواه قیود فرهنگی باشد که مانع بررسی و استفاده از آرای مورد قبولش میباشد، و خواه تسلط بر مال و جان و وطن که مانع زندگی دنیا میشود، که خداوند آن را بر عهده انسانها گذاشته است.
و شاید این امر باعث شده است که داعیان اصلاح و اعتدال جرأت پیدا کنند که آرا و نظراتشان را آشکارا بیان کنند، و بخاطر انتشار آنها بجنگند و تفکیرهای خود را به کار بیاندازند، و به نام مذهب بر بعضی از مسلمانان سختگیری کنند. و اینها باعث شده است که آنها مقاومت کنند و با صدای رسا دعوتشان را آشکارا اعلام کنند.
به عنوان مثال واضحی در این مورد، محمد حسین فضل الله در اوایل حملاتی که علیه وی شروع شده بود، بیان کرد که او در معرض ترور معنوی است. و او بسیار تلاش کرد تا این فتنه که علیه وی صورت گرفته است را آرام کند، ولی افراد مسلط و صاحبان تروریسم فکری در گمراهخواندن و تکفیر وی جلو افتادند. و برای ابطال مرجعیت وی خیلی فعالیت کردند. و این فتنه بسیاری از کسانی که او را نمیشناختند، پیرو و طرفدار او کرد، همچنان که در پذیرفتن پایگاه رسانهها به شکل بزرگتری موفق شد.
و همچنان که گفتهاند:
وإذا أرادَ الله نشر فضیلةِ
طویت أتاح لها لسان حسود
لولا اشتعال النار فیما جاورت
ما كان یعرف طیب عرف العود
[۱۲۳۴]
«اگر خداوند بخواهد که فضیلت برچیده شدهای را انتشار بدهد زبان حسود را برای آن آماده میکند، چون اگر گرمای آتش نمیبود بوی خوش چوب عود هرگز احساس نمیشد».
گمان میکنم که حملهای که به دکتر موسی موسوی صورت گرفت از بزرگترین علتهایی بود که او را بر نقد شجاع کرد. و در شرح حال استاد احمد کاتب میبینیم که او نمیخواست در ابتدا خروج از عبای امامت را رد کند، ولی ندانستن افکار وی و در ردکردن آنها و سپس هجوم علیه وی او را بر نقد علنی شجاع کرد.
درسی که لازم است هر صاحب حقی بداند این است که تسلط بر آزادیهایی که شریعت تضمین کرده است، و فرض باورهای خود هر چند که صحیح هم باشد، از لحاظ شرعی و عقلی اشتباه و گناه است. چون شریعت بزرگترین ضرورتها را که وارد شدن به دین است بر کسی فرض نکرده است. بلکه به مسلمانان یاد داده است که با باورها و اعتقادات مردم به خوبی رفتار کنند، و در جامعه اسلامی حوزهای در اختیار هر فردی که وارد اسلام میشود، قرار داده شده است تا در آن بنگرد و تأمل کند و بررسی کند.
متأسفانه در میان کسانی که از اهل سنت و جماعت تنفر دارند، میبینیم که گاهی شهادت میدهند که بعضی از کسانی که به حق منتسب هستند، تخطئه میکنند وقتی که در راه دوری قدم برمیدارند و آرای خود را فرض میکنند و با مخالفان اهل سنت خود جدای از دیگران مناقشه نمیکنند، بلکه به تمامی مخالفان یک حکم میدهند، هر چند که مخالفت در آرای فقهی باشد. و این امور نتایجی به دست میآورد که جز فرصتطلبان کسی از آن خشنود نیست.
[۱۲۳۴] ابوتمام طائی (۲۳۱هـ) این شعر را سروده است. نگا: طبقات الشعراء ۲۸۳، تاریخ آداب اللغة العربیة، زیدان ۲/٧٧. تاریخ الأدب العربی، فروخ ۲/۳۵۱. تاریخ بغداد ۸/۲۴۸. البدایة والنهایة ۱۰/۲٩٩.
از جمله علتهای تغییر و تحولات پسندیده؛ رویآوردن به تحقیق و مطالعه صرف و بینیاز از تقلید در مسایل اعتقادی است. برقعی بیان کرده است که رویآوردن او به تحقیق و مطالعه، علت بزرگی در ارشاد و هدایت من به بسیاری از این آرایی است که اخیراً بدان باور دارم.
همچنین استاد احمد کاتب توانست در خلال تحقیق و بررسی و آگاهی به نتایجی برسد که گمان نمیکرد روزی به آنها برسد. و همچنین یاسری نیز اینگونه بود، چنانکه گذشت، و این تأکید میکند که گشودن افقهای تحقیق و اطلاع و آگاهی مخصوصاً در زمینه تحقیق به نتایج پسندیدهای منجر میشود، مخصوصاً به اتفاق تمام کسانی که تقلید در این امور را حرام میدانند. والله اعلم.
اینها بارزترین علتهایی بود که توانستیم آنها را از میان حرکت تحولاتی که قبلاً به آنها اشاره کردیم، استخراج کنیم.
روشهای این مصلحان در نقد و مطرحکردن نظریاتشان مختلف بوده است. شاید نگاهی به انواع روشهای آنان یک جنبه مهمی را برای ما روشن کند که تجربه اسلامی را در مناظرات و گفتگو غنی میکند. به گونهای که بهترین روشها و قویترین آنها را در مناظره و باور به پیروی از آنها بشناسد. و ضعیفترین و کهنهترین روشها را بشناسد، تا دوباره آنها را تکرار نکند.
افکار کسروی را قبلاً بیان کردیم، و منبع وی را در مذهب امامیه بیان کردیم، همچنین مهمترین دیدگاههای علمی او را بیان کردیم. اما روش کسروی با سرشت انقلابی برجستگی مییافت، پس نیازی به اشاره دوباره به آن نیست. ولی سؤال مهم این است که کسروی چگونه توانست با این روش بر گروهی از جوانان که چیزی برایشان مهم نبود تأثیر بگذارد؟.
قبل از جوابدادن به این سؤال باید دوره زمانی را که احمد کسروی در آن میزیسته است، در نظر داشته باشیم که از سال ۱۲۶٧ه تا سال ۱۳۲۴ه بوده است. ایران در این دوره شاهد افزونی نفوذ غربیها و بروز جنبشهای ویرانگر جدید مانند شیخیه و بهائیه و کشفیه بود. همچنین ایران شاهد شروع حرکتهای غربگرایی بود که ناصرالدین شاه (۱۳۰۸-۱۲۶۰ه) به آن دعوت میکرد. و او اولین حاکم ایرانی بود که به کشورهای غربی سفر کرده بود. و او با مخالفت جمالالدین افغانی مواجه شد که او را به زور مجبور به ترک شیراز کرد، و بالاخره ناصرالدین شاه ترور شد و پسرش مظفر الدین شاه روش وی را ادمه داد [۱۲۳۵].
بدون شک ظهور صدای کسروشی در این دوران تاریک که خواهان خروج از قید و بند غلو و خرافاتی بود که عقل مردم را در دورانی که خرافات بر آن حاکم بود، به زنجیر کشیده بود، در میان نسل جدید (جوان) پژواکی داشت. همچنین کشف مفاهیم تاریخی و دینی امت که از مردم پنهان شده بود قبول فوق العادهاى داشت.
به طور خلاصه کسروی در انتشار و رواج افکارش در این دوره زمانی تاریک و سیاه کوشید، دوران انقلابی که جوانان خشم خود را بر جریانهای دینی که راه حلى براى مشکلات ایجاد نکرده نبودند. بلکه کسروی برای این دسته از جوانان بیان کرد که این مرجعها از بیماریهای اسلام هستند. در حالیکه کسروی نتوانست بر جریانهای علمی شیعه تأثیر بگذارد. و تأثیر خود را فقط به جوانان منحصر کرد؛ چون او به صورت یک ناقد سرسختی از بیرون مذهب بود. و مخالفانش از جریان دینی بودند که خطاها و اشتباههای علمی وی را مخصوصاً دیدگاه تاریکش به امثال جعفر صادق(/) - همچنان که گذشت - درست کنند و با این نظر وی تمام اهل سنت و شیعه مخالف او بودند. و شاید این علت کاهش نفوذ جنبش کسروی و عدم استناد متأخرین به وی باشد. و حال روشنفکران اصلاحگرایی دینی او را نقد میکنند و راضی نیستند که آن را به وی نسبت بدهند.
حکمتی که لازم است افرادی که خواهان وحدت مسلمانان به هدایت و نور هستند، آن را بدانند؛ این است که نقد علمی منصفانه و با نفوذ و در مدتی طولانی تأثیر بزرگ داشته باشد. ولی نقد انقلابی خشمگینانه، انسانهای رنجیدهخاطر دوران خود را گرد او جمع میکند و به زودی نورش خاموش میشود.
[۱۲۳۵] نگا: تاريخ العالم الاسلامي والحديث والمعاصر ۱/۲۳۸-۳۲٩.
روش برقعی/ با علمی بودن روشش به درجه بالایی تمایز و برجستگی مییابد، و علتش این بود که او دارای یک رتبه علمی بود و تغییر افکارش با بررسی و تأمل و تحقیق بود. و این چیزی بود که برقعی را به روشهای علمی به دور از روشهای احساسی و ... واداشت. ملاحظه میکنیم که برقعی/ به نقد آرای اساسی در مذهب امامیه و با نام اسلام شروع کرد، نه به نام اهل سنت و... چون او تصریح میکرد که مذهب را ترک کرده است. و او معتقد بود که اسلام در اصل به دور از هر نام و لقبی بوده است.
همچنان که او در مناقشهها و مناظرههای خود به شکل گستردهای بر قرآن و اسلوب عقلی تکیه میکرد. او بر شاهدآوردن از قرآن در رد یا قبول چیزهای بسیاری تکیه میکرد. همچنان که او بر سؤالهای عقلانی شورانگیز تکیه میکرد. و شاید قصد وی این بوده است که خواننده خود را بالاتر از ورود به دایره این سخن منحرف بداند. مثل اینکه میگوید: «بنابراین فایده این روایتهای مخالف قرآن چیست؟ چرا ائمه را بدنام میکنند و آنها را در خلال این روایتها نماد جهل نشان میدهند؟» [۱۲۳۶].
همچنین وی به قول ضعیفى که مخالف قرآن است تمسخر و توهین میکرد. مثلاً میگوید: «پیداست که راوی میخواسته است امام را جاهل به قرآن نشان بدهد» [۱۲۳٧].
همچنین برقعی در برابر بسیاری از خرافاتها به رد منطقی آنها تکیه میکرد. مثلاً بر یکی از احادیث کافی تعلیقی آورده است که میگوید: «امام گفت: نزد من همان اسمی است که رسول الله ج وقتی آن را میان مسلمانان و مشرکان قرار میداد، تیری از مشرکان به مسلمانان نمیرسید [۱۲۳۸].
وقتی رسول الله ج یک چنین نشانهای داشته است چرا آن را در غزوههای احد و سایر غزوههای دیگر قرار نداده است تا از کشته شدن مسلمانان یا تیرخوردن آنها جلوگیری شود» [۱۲۳٩].
همچنین برقعی به طور گستردهای بر رد روایاتی تکیه کرده است که در مقابل هم قرار دارند و تناقض آنها را بیان کرده است. غیر از تناقض آنها با قرآن [۱۲۴۰] و لغت [۱۲۴۱] و تاریخ [۱۲۴۲] علاوه بر این او تعلیق احادیث را با نقد راویان آن و غالباً با بیان ضعف مجلسی در حدیث شروع میکرد.
منظور این است که برقعی با نقد علمی واضح ممتاز گشته است و همین بوده که نقدش ارزش مهمى بخود گرفته است. سؤال مهمی که باقی میماند این است که آیا برقعی با روشها و اسلوب برتر موافق بود یا از روش صدمهزدن و تحریککردن استفاده میکرد تا بهره و نصیب وی کم شد؟.
قبل از جواب دادن به این سؤال لازم است ناراحتی برقعی از خرافاتی که عقلهای مردم زمان خود را پوشانده است و اتفاقی که در شهر آباده برای وی پیش آمد، به یاد بیاوریم. و همچنین داستان شتری که وارد صحن امام رضا در خراسان شده بود، از بزرگترین شواهد چیرهبودن خرافات بر ذهنهای مردم است. و این چیزی بود که ما را واداشت تا روش برقعی را یک روش طبیعی و مناسب برای بیدارکردن عقل خفته مردم آن زمان بدانیم.
در مورد تأثیر اسلوب و روش برقعی یکی از آنانیکه در کلاس تفسیر وی حاضر شده بود به من گفت که اندکی قبل از انقلاب ایران وقتی برقعی قدم در مسجد تهران میگذاشت، حدود دویست نفر در کلاس وی حاضر میشدند و این تعداد بزرگی است وقتی که دو امر مهم را در نظر بگیریم:
۱- توجه به تفسیر قرآن برای طالب علم و برای عوام در میان علمای امامیه ایران زیاد نبود [۱۲۴۳].
۲- برقعی و طلاب او خمس نمیگرفتند. چون او از گرفتن خمس برگشته بود و آنچه را که قبلاً از مردم گرفته بود برای مدت طولانی به آنها باز میگرداند. و تمامی اینها چیزی بود که طلابی که برقعی را به عنوان معلم برگزیده بودند، بر آن تأکید میکردند و فقط باور و عقیده خود را مطرح میکردند. والله اعلم.
[۱۲۳۶] کسر الصنم ۱۶۶، ۱۶۲، ۱۳۳، ۱۸۸. [۱۲۳٧] کسر الصنم ۱٧۳. [۱۲۳۸] اشاره به حدیث صادق که کلینی روایت کرده است. الکافی ۱/۲۳۳. [۱۲۳٩] کسر الصنم ۱۸۴-۱۸۳. [۱۲۴۰] کسر الصنم ۱۸۵، ۱۸۶، ۲۰۱، ۲۳۶، ۳۲۵. [۱۲۴۱] کسر الصنم ۱۸۲. [۱۲۴۲] کسر الصنم ۱۸۳-۱۸۴. [۱۲۴۳] و این چیزی بود که آیتالله خامنهای بدان اعتراف کرده بود. همچنان که گذشت.
سیاستی که خالصی(/) در نقد بعضی از انحرافات مذهب امامیه در پیش گرفته بود، مبنی بر این باور بود که مذهب امامیه صحیح و درست است، ولی غلات آن را فاسد کردهاند. خالصی مرتکب یک اشتباه علمی شده است وقتی که تأکید میکند که کسانی که ادعای تحریف قرآن را دارند، و به غیر خداوند استغاثه میکنند، و معتقدند که ائمه در هستی تصرف میکنند، در سه گروه منحصر هستند: نخست: روایان غلات مانند ابی الخطاب و مغیره بن سعید و سایر راویان قبل از آنها. گروه دوم: دسته معاصر که شیخیه نام دارند. دسته سوم: گروهی از خطیبان که از طریق خطبههایشان ارتزاق میکند.
روش اسماعیل آل اسحاق بیشتر از طریق بررسی قرآن بود و او بیشتر نظریاتش را در خلال آیات قرآن به دست آورده است، بنابراین او دایرة المعارف قرآنی خود را تألیف کرد.
همچنین خوئینی در روش نقد علمی از جهت بررسی نصوص و سند آنها بسیار نزدیک روش برقعی بود، ولی او در تحریک خواننده و مسخرهکردن اقوال شاذ و نادر مانند برقعی عمل نمیکرد.
همچنین خوئینی در شدت حمله به بسیاری از انحرافاتی که به نام اهل بیت وارد مذهب شده بود، موافق بود. فقط برقعی به لغو تمامی مذاهب و بازگشت به اسلام تنها و بدون مذهب و لقب دعوت میکرد، و بارها بر دعوت به وحدت اسلامی که به علت انحرافها و مذاهبی که مسلمانان را از هم جدا کردهاند، تأکید میکرد.
روش دکتر موسوی با روش افراد قبل از خود تفاوت داشت؛ چون او نقد مذهب را نه با روش علمی دقیق، و نه با تخریب و تخطئه بنیان گذاشت بلکه روش او با دفاع از شیعه حقیقی از دیگران متمایز میگشت. او با زبان ائمه سخن میگفت و با نام تشیعی که بازیچه دست کینهتوزان و منفعتجویان شیعه و غیرشیعه شده بود، سخن میگفت. بدین ترتیب موسوی در آن واحد هم مدافع بود، و هم مهاجم. از ائمه و تشیع خالص و جدای از غلو و انحرافات شرکی و سیاسی که وارد مذهب شده بود دفاع میکرد، و بر بدعتها و شکافهایی که بعد از عصر ائمه بر مذهب شیعه وارد شده بود، میتاخت.
همچنین موسوی سعی میکرد که صیغه منسجمی را میان دیدگاه امت که اکثریت نامیده میشد، با دیدگاه شیعیان اولیه که مخالف نامیده میشدند، مطرح کند. و بیان میکرد که شیعیان اولیه خواهان بازگشت به اصول دوران خلفای راشدین بودند. و موسوی گاهی از بعضی از مبارزانی که خواهان اصلاح بودند، نقد کرده است و آنها چنانکه خود میگوید: «آنها - تا به حال - زبان گفتگو و مذاکره با شیعیان ایران و غیر ایران را نداشتهاند، بنابراین نمیتوانند یک رأی عمومی مخالف آنها تشکیل بدهند...» و موسوی به بعضی از کسانی که با رژیم ایران جنگیدهاند بخاطر اینکه حکومت اسلامی نیست و ضد اسلام است، اعتراض کرده است. در تصور موسوی این سخن بیانگر ضد اصول شیعه اصیل بود که امام علیس و فرزندانش بر آن بودند [۱۲۴۴]. ولی موسوی به طور آشکار وارد خصومتهای شخصی با بعضی از افراد برجسته امامیه معاصر شده بود. مخصوصاً افراد برجسته حکومت ایران بعد از انقلاب بودند پس شروع به نوشتن بعضی از اموری که زشت و بدی و پستی میپنداشت کرد. و کسی که به کتاب «الاستاذ الخمینی في المیزان» وی نظری بیافکند، چیزهای زیادی از این قبیل را میبیند. و کتابش را با این زشتیها و فضایح پرکرده است و شاید استفاده موسوی از این روش در دورانی که شیعه رایحه فرحبخش قدرت شیعه را احساس کرده بودند و آن را به تمام جهان نشر میدادند، یکی از بزرگترین علتهای تنفر جمهور شیعیان از افکار موسوی بود، مخصوصاً با صدور حکم دروغبودن آن از طرف مراجع ضامن اسقاط تمام طعنههای وی بود. در نتیجه نزد جمهور موسوی مصداق نداشت - هر چند که از لحاظ عملی واقع شده بود - جدایی از این روش، مشکل وی از یک مشکل فکری عقیدتی به یک مشکل شخصی تبدیل شده بود. و به نظر من این اشتباه بزرگی بود که موسوی دچار آن شده بود. پس اگر ناقد، این روش را رها کند و همگی به نقد عینی ملتزم باشند، نه نقد اشخاص، بیشتر و مورد قبولتر خواهد بود و برای اجرای گفتگو موفق به جای آمیختن آن با طعنه به اشخاص بهتر است.
[۱۲۴۴] نگا: يا شيعة العالم استيقظوا، ۳٧.
بدون شک میتوانست گفت که محمد حسین فضل الله توانست که امور مهمی را اصلاح کند بدون اینکه جایگاهش را به عنوان یک مرجع امامیه و حضور وی در میدان شیعه امامیه معاصر کم کند. بلکه مردم دیدند که شهرت او و کثرت پیروان او با گذشت ایام بیشتر میشود.
آنچه که در روش محمد حسین فضل الله مشاهده میشود اجتناب از برخورد با سایر مراجع امامیه است. با وجود اینکه او رسانههاى برجستهای داشت و این امر را به عنوان پیروزی بر آنها و در راه انتقام از آنها به کار نبرد. از محمد حسین فضل الله علت این رویگردانی را پرسیدم: و او جواب داد که نمیخواهد که این خصومت به یک خصومت شخصی تبدیل شود [۱۲۴۵].
همچنین ملاحظه میکنیم که فضل الله تبلیغات را برای اصلاح بسیاری از افکار اصلی که به وسیله آنها گمراه شده بود، به کار نبرد. چون او نمیدید که کانالها و روزنامهها و مجلاتی که در دعوت کردن او رقابت میکردند تا براى بیان مسأله ولایت تکوینی و شفاعت و خواندن غیر خدا و امثال این مسایل به کار گیرند. و در کمترین حالتها به اشارههای عمومی کفایت میکرد مانند اینکه با خرافات و خرافیان یا با جاهلان و و جاهلیت مقابله میکند، یا اینکه او ضد کینهتوزی یا فهم اشتباه تاریخ و امثال اینها است.
شاید داشتن چنین دیدگاهی به خاطر دوری از ناراحتی بعضی از طرفین اهل سنت و شیعه بود، و این دیدگاه بعضی از اهل سنت را به شک میانداخت و در مورد اختلاف بین مخالفان حقیقی و غیرحقیقی فضل الله سؤال میکردند. ولی بعضی از شیعیان که با او میجنگیدند، او را به ستوه آورده بودند، چون رویگردانی وی از آنها به خاطر این بود که:
يزيد سفاهةً وأزید حلماً
كعودٍ زادَه الإحراقُ طِیباً
«او بر سفاهت و حماقت خود میافزود و من بیشتر صبر میکردم مانند عطر عودى که هرچه آن را بسوزانی خوشبوتر میشود».
همچنین در روش محمد حسین فضل الله عبارتهای انکاری و رد کردنها به نرمی و آرامی میباشد. و این امری بود که بعضی از اهل سنت و بعضی از شیعیان را خشمگین کرده بود. و یکی از شیعیانی که از دست وی عصبانی بود میگوید: «اشیاء را با نامهای خود نام نمیبرد... بر توسل و شفاعت حمله میبرد و آنها را نقض میکند بدون اینکه آن را به شرک وصف کند، و بر معجزات طعنه میزند و از کرامت و مقامات اولیاء (منظور تصرف ائمه در هستی) مینالد، بدون آنکه آنها را کفر یا غلو بنامد...» [۱۲۴۶].
در حقیقت ما میتوانیم از محمد حسین فضل الله معذرتخواهی کنیم چون او تحقق اصلاح را با کمترین مفسده عمومی رعایت کرده است. چون او نمیخواهد که درگیریهای مسلمانان تا جایی که ممکن است به داخل نفوذ کند. زیرا در این صورت اصلاح به تأخیر میافتد، و دشمن خارجی قدرتمند میشود، و اگر نیت صحیح باشد، این یک چیز اجتهادی است. والله اعلم.
به عنوان شاهد مثال: من بعضی از لبنانیها را دیدم که از محمد حسین فضل الله تقلید میکردند، چون از دیدگاه آنها هنگامی که جور و ستم مخالفین او در شتم و تبادل اتهامات آنها را جواب نمیداد، و سکوت میکرد، خوششان میآمد، و این باعث بزرگکردن وی و دوستداشتنش شده بود.
[۱۲۴۵] ملاقات خصوصی روز چهارشنبه ۲۶/۱/۱۴۲۵ه. [۱۲۴۶] نگا: فتنۀ فضل الله، الصافی.
یاسری روشی نزدیک به روش موسوی داشت. و سعی میکرد که بیان کند که توحید ائمه بدون بسیاری از این بدعتهایی است که غلات انجام میدهند. همچنین او تأکید میکرد که نشانههای غلو مخالف روش ائمه است.
ولی یاسری با تکیهکردن به نصوص قرآنی و آثار ائمه به شکل گستردهای برجستگی داشت. همچنان او هنگام بحثکردن در مورد مسأله تحریف قرآن، بعضی از اعلام مذهب را به روش علمی و عینی و با احترام متهم میکرد. و او هر عالمی را با لقب و رتبهاش در مذهب ذکر میکرد.
به دلیل شدت اهتمام یاسری به قرآن کتابی را با نام «المنهاج» تألیف کرد. که جز عناوین و آیات - بجز در جاهای کمی - چیز دیگری ذکر نکرده است. و این از دیدگاه یاسری در استدلال کردن به قرآن برای جداکردن روایات صحیح کفایت میکند.
به طور خلاصه یاسری در استدلالکردن به قرآن برای جدا کردن روایات صحیح خیلی تکیه میکرد.
در خلال آنچه که در مورد احمد کاتب بیان شد، معلوم شد که وی در نتیجهگیری از دو روش تحقیق علمی استفاده میکرد. و قوت معلوماتی که به دست میآورد در متکیبودن وی به منابع مذهب امامیه و توجه زیاد به دلالتهای تاریخی بود. و خیلی نادر بوده است که منابع حدیث اهل سنت را به عنوان شاهد بیاورد. و روش کاتب بررسی نظریه امامیه بود که پیشرفت آن و فتواهای علمای امامیه را در هر مرحلهای دنبال میکرد.
کاتب به صورت عینی مینوشت، یعنی هیچ یک از علمای مذهب را در تنگنا قرار نمیداد. و هرگاه راویان و رجالی را نقد میکرد، از نقد پیشینیان استفاده میکرد.
از مهمترین ویژگیهای کتاب «التطور» کاتب، بررسی مسأله بطور طولانى است. مثلاً قضیه مهدی را از جوانب متعددی بررسی کرده است. و در هر قسمتی کوشیده است که جوانب آن را بررسی کند تا به صورت کامل درآید.
کاتب در تحقیقات و مقالات خود ادب را رعایت میکند، حتی با مخالفانش که با او به بیادبی رفتار میکنند. همچنین در بیان فاسد بودن سخنی بر روش عقلانی بسیار تأکید میکند.
با وجود این کاتب همچنان به عنوان یک شیعی مینویسد و تحقیق میکند. و خود را به شیعه منتسب میکند و معتقد است که او پیرو راه و روش صحیح اهل بیت میباشد. ولی او راضی نیست که گفته شود: «امامیه یا اثنی عشریه، این نظریه باور ندارد».
از جمله نکاتی که بسیاری از اهل سنت را در تعامل با منتسبین به امامیه با مشکل روبرو میکند، قضیه تقیه است. چون تقیه در قبول هر نوع نوشته یا گفتهای که مخالف عرف مذهبشان باشد، تأثیر دارد. بخاطر اهمیت این نکته در تعامل با کسانی که تغییر و تحولاتی کردهاند، لازم است به نکات زیر اشاره کنیم:
آنچه که در تعامل با مردم لازم است، این است که ظاهر سخنشان را از آنها قبول کنیم، بدون اینکه بخواهیم در مورد باطن آنها تحقیق و جستجو کنیم.
دلایل زیادی بر این قاعده دلالت میکنند از جمله بارزترین آنها:
۱- حدیث ابوهریرهس که پیامبر ج فرمود: «به من امر شده است که با مردم بجنگم تا اینکه بگویند: لا إله إلاَّ الله. پس کسی که لا اله الا الله گفت مال و جانش بر من حرام میشود. مگر به حق الناس یا حق الله» روایت مسلم [۱۲۴٧].
۲- حدیث ابی سعید خدریس در مورد رفتن علی بن ابیطالب و خالد بن ولیدس قبل از «حجة الوداع» به یمن که در آن آمده است: «به من امر نشده است که دلهای مردم را بررسی کنم و درون آنها را بشکافم» [۱۲۴۸].
نووی(/) گفته است: «معنای حدیث این است که من به حکمکردن به ظاهر امر شدهام و خداوند خود متولی نهان و درون است» [۱۲۴٩].
امام بغوی/ میگوید: «تعامل مردم در کارهایشان با هم مبنی بر ظاهر حالشان است نه باطنشان. و این از بارزترین شعارهای دین میباشد. حکم علیه مجرم بنابر ظاهر اجرا میشود، هر چند که باطن و درون وی مشخص نباشد. اگر شخص ختنهشدهای در میان چندین نفر کشته شده پیدا شود، بنابر ظاهر(چون ختنهکردن در میان مسلمانان وجود دارد) قبر وی را از قبر بقیه جدا میکنند (و در قبرستان مسلمانان دفن میشود). و اگر بچهای سرراهی در کشوری اسلامی پیدا بشود، حکم به مسلمانبودن وی داده میشود» [۱۲۵۰].
شاطبی(/) میگوید: «اصل حکمکردن بنابر ظاهر مخصوصاً در احکام است و عموماً نسبت به اعتقاد در مورد غیر میباشد. چون پیامبر ج با وجود اینکه با وحی به او اعلام میشد، در مورد منافقین و غیرمنافقین به ظاهر حکم میکرد. هر چند که از طرق وحى باطن آنها را میدانست. و این کار او را از اجرای حکم به ظاهر بازنمیداشت» [۱۲۵۱].
آنچه که در مورد مسلمانان فرض است، این است که سخن هر کسی را که حق در آن ظاهر است قبول کند، و بر اساس آن حکم کند، و امور پنهان و درونی را به خداوند متعال موکول کند. چون حکم بر اساس تقیه ظنی میباشد. و خداوند متعال میفرماید:
﴿وَلَا تَقۡفُ مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٌۚ٣٦﴾ [الإسراء: ۳۶].
«از آنچه به آن آگاهى ندارى، پیروى مکن».
و پیامبر ج میفرماید: «شما را از ظن و گمان برحذر میدارم چون ظن دروغترین سخنان است» [۱۲۵۲].
خواننده گرامی باید بداند آنچه که ذکر شد قاعدهای در مورد حکمکردن بر افراد میباشد، نه حکمکردن بر فرقهها. چون فرقهها و عقیده آنها توسط مؤسس آن و شخصیتهای برجسته آن به طور کلی پیداست. نه در یک شخص واحد.
اگر یکی از خوارج بگوید که صاحب گناه کبیره کافر نیست، عقیدهاش را از او میپذیریم، ولی اگر بگوید این عقیده تمام مذهب خوارج است، غیرقابل قبول است.
و اگر یک نفر از میان امامیه مثلاً قائل به عصمت نباشد، شایسته است که سخنش پذیرفته شود، و نگوییم که او تقیه کرده است و دروغ گفته است. ولی اگر بگوید که مذهب این طور نمیگوید یعنی قائل به عصمت نیست بهتر است او را متهم به دروغ نکنیم، چون احتمال عدم علم وجود دارد. بلکه در ابتدا سخنان اعلام مذهب را از او بپرسیم پس اگر شروع به دسیسه و فریب کرد، تقیه کرده است.
شاید این روش برای تعامل؛ سخنان مردم در دیانت سالمتر باشد از اینکه به اتهام مستقیم به تقیه یا دروغگویی و بدون دلیل پناه برد.
[۱۲۴٧] صحیح البخاری (شماره ۱۳٩٩) . و صحیح مسلم شماره ۲۱. [۱۲۴۸] صحیح مسلم (۱۰۶۴). [۱۲۴٩] شرح صحیح مسلم ٧/۲۲۸. [۱۲۵۰] شرح السنة ۱/٧۰. [۱۲۵۱] الموافقات ۲/۲٧۱. [۱۲۵۲] صحیح بخاری شماره ۶۰۶۴، و صحیح مسلم شماره ۲۵۶۳.
از جمله امور مهم این است که میان وجوب قبول ظاهر از مردم و احتیاط از جوانبی که درونیبودن آنها مورد تردید است، تفاوت وجود دارد. پرهیز و احتیاط در مورد کسی که احتمال و شک در مورد آن وجود دارد، اطمینانی است که عمل نبوی بر آن دلالت میکند. در حالی که رسول الله ج از درون منافقان تفتیش نمیکرد. و غیر از این است که فهمیده نشده است که پیامبر ج یکی از منافقان را سرپرست کاری کرده باشد. همچنان که ابوبکر صدیقس وقتی بسیاری از مرتدان ایمان آوردند، از آنها پذیرفت و آنها را از مشارکت در جهاد منع نکرد. ولی به فرماندهان لشکر در عراق و شام امر کرد که فرماندهی را به هیچ یک از آن مرتدان قبلی واگذار نکنند [۱۲۵۳].
ابن حزم(/) گفته است که: «بدگمانی را بعضیها به طور مطلق عیب میدانند، ولی اینگونه نیست. مگر وقتی که صاحب بدگمانی را به امور دینی و حرام منجر کند. یا وقتی که در معاملات به کار زشتی بیانجامد. وگرنه بدگمانی احتیاط است و احتیاط فضیلت است» [۱۲۵۴].
ولی این گمان و احتیاط نباید به امر حرامی هدایت بکند. مانند غیبت یا تهمتزدن علنی به دیگران، و مبنی بر ظن و گمان. بلکه این شبیه چیزی است که کسی با یک نشانه و علامت ظاهری گمان میکند که دیگری دزد است. پس باید او را از آن کار باز دارد، نه اینکه به او طعنه ظاهری بزند.
[۱۲۵۳] البدایة و النهایة ۶/۳۱۸. [۱۲۵۴] الاخلاق و السیر ۳۴.
بعضی از اهل سنت در حالتها و دیدگاههایی معتقدند که حکم آنها تقیهپذیر نیست - والله اعلم - مانند کسی که از جمله واپسگرایان باشد یا دیدگاههای واضح داشته باشد و از آنها دفاع کند، و به وسیله همین دیدگاهها در مبارزهای دور یا نزدیک با پیروان مذهب بیافتد، پس معنی ندارد که بگوییم تقیه کرده است.
از جمله دکتر موسی موسوی/ وقتی کتابی را در نقد مذهب امامیه و به طور واضح نوشت و آن را در سطح جهانی منتشر کرد و بعضی از امامیه در رد آن کتابهایی تألیف کردند، با وجود این از طرف بعضی از اهل سنت به تقیه متهم شد.
بعضیها میگویند: آیا در میان علما کسی وجود دارد که با بعضی از اقوال امامیه مثل این قاعده رفتار کند؟
برای جواب این سوال دیدگاه ابن حزم/ را بیان میکنیم که یکی از مشهورترین کسانی است که در مورد فرقهها کتاب تألیف کرده است. قبلاً بیان کردیم که او شریف مرتضی و دو دوستش را از عقیده تحریف قرآن در میان غلات امامیه استثناء کرده بود. همچنین او میگوید که دو فقیه را دیده است که یکی علی بن محمد بن حسین بن قاسم بن ادریس بن عبدالله بن حسن بن حسن بن علی بن ابیطالب، و دیگری محمد بن عبدالرحمن بن یحیی بن محمد بن احمد بن مروان بن سلیمان بن مروان بن ابان بن عثمان بن عفان، که اولی در آفریقا بوده است و بدون تقیه صراحتاً قائل به تفضیل عثمان بر علی بوده است، و دومی در قرطبه بوده است و بدون تقیه و صراحتاً قائل به تفضیل علی بر عثمان بوده است [۱۲۵۵].
ابن حزم این اقوال را به اینها نسبت داده است و آنها را حمل بر تقیه ندانسته است که به علتهای واضحی بوده است، یعنی مشهور بودن این عقیده از آنها و رد مخالفانشان از حالتهایی است که حمل بر تقیه نمیشود. والله اعلم.
[۱۲۵۵] رسائل ابن حزم ۲/۱۱۲.
برعکس حالتهایی که تقیه پذیر نیستند، اینجا حالتهایی وجود دارد که جز بر تقیه یا جهل نمیتوان آن را حمل کرد.
مثل اینکه کسی نسبتدادن اموری را به مذهب انکار میکند و حال آنکه به تصریح علمای مذهب و علمای مخالف جزء آن مذهب است، پس یا باید گفته شود که این شخص نادان است، یا میخواهد تقیه و دسیسه کاری کند.
در زیر نگاهی کلی یا جزئی به بارزترین راههای علمای اهل سنت و افراد سرشناس آنها در تعامل با صاحبان این تحولات و تغییرات پسندیده میافکنیم.
هیچ روشی که نشانگر دیدگاههای بسیاری از آنها یا اسامی عدهای از آنها باشد، اتخاذ نشده است. چون محصورکردن این روشها خیلی مشکل است. ناگفته نماند که من هم بوسیله ترسى که دارم نمیتوانم به نام بردن بعضیها یا دیدگاههای متعدد بپردازم. علاوه بر این بسیاری از علمای اهل سنت اصلاً دیدگاه واضحی را در برابر این مسأله مهم (حرکت اصلاح و اعتدال در میان امامیه) نداشتهاند، هر چند که سکوت بعضی از آنها در نهایت دیدگاه یک جریان موجود بود. به گونهای که هیچ تأیید یا مخالفتی یا ارزیابی از دیدگاههای آنها نمیشد.
شاید علل این (دیدگاه سکوت) به یکی از موارد زیر برمیگردد:
۱- شک مطلق در مورد تمامی چیزهایی که از طرف امامیه صادر میشود که تقیه باشد.
۲- باور به اینکه تمام علمای امامیه نمیتوانند از خرافات و غلو برگردند.
۳- دیدگاه پرهیز از هر نوع ستایش و اقرار به هر مزیتی برای مخالف هر چند که از بسیاری از بدعتها کنارهگیری کرده باشد و در این راه کوشیده باشد.
به طور کلی این دیدگاه اگر نشان عدم علم به افراد تغییر یافته نباشد مبنی بر اصل باورهایی است که در آن پرهیز از هر نوع تعامل با مبتدع و بدعتگزار غلبه دارد.
ممکن است که بهانههایی برای سکوت در مورد تحولات پسندیده از جانب بسیاری از این گروهها ببینیم وقتی که ساکت هستند مشغول به کارهایی هستند که مقتضی فرورفتن در امور دیگری مانند فتوی و تعلیم و سایر مصلحتها باشد. ولی این به معنای بهانه و علت اصلی کوتاهی در تعامل با این گروه نیست. همچنان که اعلام این جریان از شناخت افکار داعیان اصلاح و اعتدال معاف نیستند تا از احکام تعمیمی و ظالمانه جلوگیری شود.
در مقابل این دسته، گروه دیگری(دیدگاه علاقمند) به این تحولات توجه مهم دارند که در خلال بررسی افکار آنها و به توصیف منفی یا مثبت آنها میپردازد. و این به معنای مثبتبودن ارزیابی آنها و تأثیر آنها در امت میباشد.
کسانی که دارای این دیدگاه میباشند در نظراتشان و ارزیابی داعیان اصلاح و اعتدال اختلافنظر دارند. به طور طبیعی اختلاف در ارزیابی کسانی که در موارد جزئی کنارهگیری کردهاند (مواردی که آنها را از مذهب خارج نمیکند)، بارزتر میشود. و بدین ترتیب آنها موجبات مدح و ستایش و سرزنش خود را فراهم میکنند. اما در تغییرات کلی فکر نمیکنم کسی آن را بشناسد و قبول نکند.
در زیر دو صورت از تعامل با یکی از داعیان اصلاح و اعتدال که از او بحث کردیم میآید، و او آیتالله محمد خالصی بود به گونهای که معاصران وی دو نفر از اهل سنت عراق بودند که محمود ملاح و عبدالعزیز بدری بودند هر کدام در ارزیابی خالصی روش مختلفی داشتند. و همچنین در روش تعامل با شخصیت وی اختلاف داشتند. گویی این دو نمونه در تعامل با اهل تحولات جزئی دو مدرسه بودند. بنابراین به ارزیابی این دو نمونه اکتفا میکنیم تا به وسیله آنها مثالهایشان روشن شود.
و امیدوارم که خواننده گرامی از طولانیشدن این ارزیابی خسته نشود چون بررسی یک دیدگاه صحیح شایسته نیست که گذرا و سطحی باشد. همچنان که به طور طبیعی تفصیل اینگونه موضوعها نتایج مهمی دربردارد.
محمود ملاح شاعر و ادیب عراقی اهل سنت موصل بود. درس مذهب حنفی خوانده بود و تحت تعلیم بعضی از بزرگان طریق صوفیه آموزش دیده بود - همچنان که خود تصریح میکند - و بعد از آن از تصوف کنارهگیری کرد و تعصب و تقلید را کنار گذاشت. او گرایشهای قومی داشت ولی میخواست که با چهار خط اصلی آنها را منضبط کند و آنها: تاریخ و ادبیات و تفسیر و حدیث بودند. او در اواخر دهه پنجم وفات کرد [۱۲۵۶].
ملاح معاصر دوران بحرانی تاریخ مسلمانان بود. این دوره شاهد خروج و شورش جنبشهای ویرانگری مانند قادیانیه و بهائیه و امثال اینها بود. همچنان که جهان نیز درگیر مبارزه با جریانهای منحرف مانند کمونیستی و الحاد و لائیک و... بود. و خیلی بزرگتر از اینها گروهی از روشنفکران که در صلاحیت اسلام برای این دوره شک داشتند، نیز ظاهر شدند. که شروع به دعوت به رهایی از هویت اسلامی کردند و بسیاری از فرزندان امت از این حالت ناراحت شدند. و هر کدام از اینها شروع به جستجوی عیبها و سعی در پیدا کردن درمان کردند. و همین امر باعث توجیه و پیدایش بسیاری از جریانها با دیدگاههای مختلف نسبت به ماهیت عیبها و راه درمان آنها شد.
بدیهی است که ملاح نیز با تمام قدرت و شجاعت در زمینههای متعدد شروع به اصلاح کرد. ولی آیا ملاح در این زمینه موفق شد؟ قبل از اینکه به این سؤال جواب بدهیم لازم است که بر یک امر مهم تأکید کنیم و آن اینکه: نقد دیدگاه ملاح باید در برابر فروتنی وی نسبت به بىطرفانه علمی او طبق روش اهل سنت و جماعت باشد نه مبتنی بر تعصب سنی بودنش. همچنانکه اشاره به تخطئه روش و بعضی از افکار وی به معنای سخن گفتن از خود وی نیست. چون این شخص از این دفاع میکرد و یک انسان صالح و باتقوا بود. بنابراین از اموری که بعضی از دوستدارانش یا مخالفانش درست کردهاند در مقابل شخصیت وی، سخن نمیگوییم [۱۲۵٧].
[۱۲۵۶] مقدمة الآراء الصريحة، ۱۰-٩ . و ملاقات خصوصی با محمد آلوسی و توفیق البدری ۲۸/۱۱/۱۴۲۴. [۱۲۵٧] بعضی از اهل سنت که مخالف روش ملاح بودهاند گفتهاند که وی کم عبادت میکرد و... امثال این سخنها در نقد افکار و مناهج محسوب نمیشود.
ملاح صراحتاً اعلام میکند که هدفش مبارزه در جبهههای دفاع از اسلام است که دشمنان بر او هجوم آوردهاند. و میگوید: «دفاع من منحصر به یک منطقه و مکان خاصی نیست. بلکه دفاع من از مصلحت اسلام در هر مکانی است» [۱۲۵۸].
ملاح بیان کرده است که او در راه وحدت میان مسلمانان [۱۲۵٩] گام برداشته است و او برای بهتر کردن روابط شیعه و سنی نیز گام برداشته است [۱۲۶۰].
[۱۲۵۸] المجيز علی الوجيز (در ضمن مجموع السنة ۲/۲٩۲). [۱۲۵٩] الوحدة الاسلامیة بین الأخذ و الرد (ضمن مجموع السنة ۲/۳۱۱-۳۱۰، ۳۱۵). [۱۲۶۰] الرزیة في قصیده الأزریة (ضمن مجموع السنة ۱/۱۴۳).
بارزترین تفاوتهای نقد ملاح با فرقههای دیگر عبارتند از:
او معتقد بود که برای اهل سنت شایسته است که بر ضد شیعیان بسیج شوند [۱۲۶۲]. به گونهای که ملاح هر نوع نرمی و ملاطفت با مخالف و اقرار به یکی از دلایل آنها را نقد میکرد. بلکه براندازی و سقوط همگی آنها را بنا نهاد.
ملاح نماد بارز این مقام را ابن حزم(/) دانسته است که او را «احیاگر شایسته» و «اولین کسی که با اطمینان به رد مبطلین پرداخت» توصیف کرده است [۱۲۶۳].
ملاح در این روش بسیج و آمادهسازی مبالغه کرده است، تا جایی که به عمر بن عبدالعزیر(/) طعنه زده است که او «سنگ ضعیفی در کاخ دولت اموی بود» [۱۲۶۴]. چون عدل - از دیدگاه وی - به کسانی که بر عقایدشان اصرار دارند، نفعی نمیرساند.
همچنین او صاحب کتاب «التحفة الاثنی عشریة» شاه ولی الله دهلوی را از جمله «افرادی که ملایم و نرم هستند، میداند و آنها را دارای «گرایشهای پیرزنانه» [۱۲۶۵] توصیف میکند، و آنها را به «التماسکنندگان برکت» [۱۲۶۶] توصیف میکند، یعنی عبارتهای آنها با پیروان فرقههای دیگر نرم و ملایم هستند و دلایلشان را ذکر میکنند و سعی میکنند که به آرامی و ملایمت آنها را راضی کنند.
[۱۲۶۱] الآراء الصریحة (ضمن مجموع السنة ۲/۳۳۳). [۱۲۶۲] تاریخنا القومي (ضمن مجموع السنة ۱/۳۳۴). [۱۲۶۳] الآراء الصريحة ٧۴ (ضمن مجموع السنة ۲/٧۴). [۱۲۶۴] منبع سابق (ضمن مجموع السنة، ۲/٩۵-٩۴). [۱۲۶۵] منبع سابق (ضمن مجموع السنة، ۲/٧۵-٧۴). [۱۲۶۶] همان ۶۵، ٧۴/۲.
ملاح به اصل عجیبی در گفتگو با مخالف دعوت میکند. به گونهای که معتقد به عدم اعتراف به هر دلیلی است که مخالف به آن تعلقی داشته باشد، یا بدان استدلال کند [۱۲۶٧]، پس احادیثی فضیلتی که به شیعه متعلق است در نظر وی «احادیث نرم و سادهای» هستند [۱۲۶۸]. و میگوید شعری که از شافعی روایت شده است که میگوید: «إن كان حب محمد ... » [۱۲۶٩] از جمله شعرهای آبکی است و آوردن این شعر را در کتاب دهلوی بر او عیب گرفته است. و تمامی اینها به دلیل «تنگکردن دایره مخالف» است [۱۲٧۰].
ملاح بارها از سنیهایی که احادیث فضایل مانند حدیث منزلت و مباهله را روایت کردهاند، عیب و ایراد گرفته است. چون اینها از دیدگاه وی «احادیث آبکی و سادهای» هستند که باب تفضیل را گشوده و سپس از دیدگاه شیعه به طعن و غلو میانجامد [۱۲٧۱].
از جمله صورتهای عدم عینیت گرامی در نقد ملاح این است که؛ او هنگامی که خالصی از گفتن شهادت سوم در اذان بازگشت او را مدح نگفت بلکه به عیبگیری و سرزنش پدرش پرداخت به طوری که گفت: «هر چند که پدرش فسادش را نفهمیده بود، بلکه بر این فساد به دنیا آمد و بر این فساد، از دنیا رفت» [۱۲٧۲].
[۱۲۶٧] همان، ٧۰/۲.
[۱۲۶۸] همان ۲/۶۳، ٧۰.
[۱۲۶٩] اشاره به ابیاتی که از شافعی/ روایت شده است:
یا راکباً قف بالمحصب من منی
واهتف بقاعد خیفنا والناهض
سحراً إذا فاض الحجیج الی منی
فیضاً کملتطم الفرات الفائض
إن کان رفضاً حب آل محمد
فلیشهد الثقلان إنی رافضی
ترجمه شعر: ای آنکه بر سنگلاخهای منی در حرکتی، بمان و بامدادن آنگاه که حاجیان مانند امواج خروشان دریایی متلاطم فرات روان شوند بر کسانی که در ستیغ و ذروه کوهی نشستهاند. بانگ بزن که اگر دوستی خاندان محمد نشانه رافضی است پس باید جن و انس گواهی دهند که من رافضی هستم.
مناقب الشافعی، البیهقی ۲/٧۱. و مناقب الشافعى، الرازی ۵۱.
[۱۲٧۰] همان ۲/۶۲.
[۱۲٧۱] الرزية (ضمن مجموع السنة ۱/۱۵۴ ، ۱۵۶، ۲/٧۳-٧۲).
[۱۲٧۲] الآراء الصریحة (ضمن مجموع السنة ۲/۱۳۱).
بدیهی است که ملاح به تاریخ اسلام خیلی افتخار میکند به گونهای که به درجه افراط و زیادهروی رسیده است. او معتقد است که تاریخ اسلامی همان ملیتی است که باید از آن دفاع کرد.
ملاح برای این نظریه مفادی تأسیس کرد، از جمله: تاریخ دادگاهی عرفی دارد نه شرعی، و سیاست از زمان قتل عثمان از دین جدا شد. هر چند که حامی حوزه اسلامی بود [۱۲٧۳]. بنابراین میبینیم که ملاح کارهای خلفا را از لحاظ شرعی بررسی نمیکند، بلکه در درجه اول از لحاظ نیروی سیاسی بررسی میکند، و این امر طعنهای را که قبلاً به عمر بن عبدالعزیز زده بود، توجیه میکند، و بزرگترین اینها طعنهای بود که به علی بن ابیطالب زد و آن اینکه سیاست وی موفق نبود [۱۲٧۴].
و این دلالت بر افراط ملاح در تقدیس تاریخ میکند. او تاریخ امویان را صفحه درخشانی میداند که لازم به تجریح آن نیست. بلکه میگوید: چیزی که خالصی را بالا برد این بود که ابتدا شروع به دعوت اسلامی کرد و سپس شروع به طعنه امویان کرد و این از دیدگاه ملاح امری منافی وحدت بود [۱۲٧۵].
تقدیس تاریخ اموی توسط ملاح به درجهای رسیده بود که حتی از اشتباهات واضح آنها دفاع میکرد، مانند دفاعکردن از قتل حجر بن عدی به دست معاویه. به گونهای که میگوید: آنچه که عیان است حجر سیاست نمیدانست و بدین ترتیب قابل عفو نبود [۱۲٧۶].
او در دفاع از یزید بن معاویه کوشید و طعنه إلکیا هراسی [۱۲٧٧] در مورد یزید را غوغا و آشوب [۱۲٧۸] دانست. همچنان که جواب ابوحامد غزالی را در مقابل سؤالی که وی در مورد حکم لعن یزید پرسیده بود، به «فتنه جویی و آشوب» توصیف کرده است. به علت اینکه غزالی به بعضی از اقوال اهل سنت که معتقد به طعنهزدن به یزید بودند اشاره کرده بود. و با وجود این غزالی در پایان حکم کرد که لعن یزید فسق است، و ترحم بر وی مستحب است [۱۲٧٩].
این گرایش افراطی تأکید میکند که: ملاح در مقابل دفاع از امویان، به علی بن ابیطالبس طعنه زده است، که بیعت ابوبکرس کینه وی را در دل علی گذاشت و خلافت عمرس خشم وی را زیادتر کرد [۱۲۸۰].
تمامی اینها تأکید میکند که ملاح به تفکر نژادپرستانه تاریخ تمایل دارد [۱۲۸۱]. و این بدون شک یک نگرش اشتباه است، چون تاریخ اسلامی چیزی است که در مورد آن حکم میشود نه اینکه خود حکم کند. پس وقتی نمادهای عزت در آن باشد، ما بدان افتخار میکنیم، و از آن دفاع میکنیم، و اگر اشتباهاتی در آن باشد، بدان اقرار میکنیم و از آن صحبت میکنیم تا عبرت بگیریم. در تاریخ کسی گرامیتر از محمد ج نبوده است. ولی با وجود این خداوند آیاتی را در مورد سرزنش پیامبر ج آورده است که تا روز قیامت خوانده میشود.
[۱۲٧۳] الوحدة الاسلامية بين الأخذ و الرد (ضمن مجموع السنة ۲/۳٩۲). [۱۲٧۴] الرزية (ضمن مجموع السنة ۱/۱۵٧). [۱۲٧۵] الآراء الصريحة (ضمن مجموع السنة ۲/۳۳۰، ۳۸۴). [۱۲٧۶] الرزية (ضمن مجموع السنة ۱/۱۳۸). [۱۲٧٧] إلکیا هراسی: شمس الدین ابوالحسن علی بن محمد بن علی طبری جوینی؛ فقیه شافعی و مفسر بود که از جمله بارزترین طلبهها ابوالمعالی جوینی بود و بخاطر هم نامی با ابن صباح اسماعیلى به باطنیه متهم شد. نزدیک بود که او را بکشند تا اینکه گروهی به برائت وی شهادت دادند. در سال ۵۰۴هـ درگذشت. نگا: سیر اعلام النبلاء ۱٩/۳۵۱-۳۵۰. المنتظم ٩/۱۶٧.طبقات الشافعیه، السبکی ٧/۲۳۴-۲۳۱. شذرات الذهب ۴/۱۰-۸. [۱۲٧۸] الرزية (ضمن مجموع السنة ۱/۱۴۴). [۱۲٧٩] منبع سابق (ضمن مجموع السنة ۱/۱۴۵). [۱۲۸۰] نگا: مجموع السنة ۱/۱٧۵، ۱٧٧. [۱۲۸۱] شیخ محمد بن فؤاد آلوسی و شیخ توفیق بدری – از معاصران ملاح – او را به داشتن گرایشهای نژادپرستانه متهم کردند. و اگر این اتهام صحیح باشد تأثیر زیادی در افکار وی داشت. (ملاقات خصوصی سه شنبه ۲۸/۱۱/۱۴۲۴- چیزی که گرایشهای دینی نه عینی و همراه با آن گرایشهای قومی عربی ملاح را روشن ساخت، مطالعه کتابهای وی بود. و تأکید میکرد که او دعوت قومی و تعصب قومی در بسیاری از مقالاتش نقد کرده است. او در بعضی جاها صراحتاً میگوید: «آری، من به قومیت اسلامی صحیح و تاریخ آن و قومیت عربی صحیح و تاریخ سالم آن تعصب دارم». مجموع السنة ۲/۱۰، ۲۴۴، ۲٧۰.
محمود ملاح هنگام مخاطب قرار دادن مخالفانش الفاظ تند و تحریککننده بکار میبرد. همچنانکه از اسلوب تند و گزنده به طور خیلی جدی استفاده میکند. شاید اینکه یک نویسنده روزنامهنگار بوده و خیلی بر او تأثیر گذاشته است.
از جمله این الفاظ این بود که مخالفش را «حلزون» [۱۲۸۲] یا گاهی «داغ شده» [۱۲۸۳] و یا «جناب کم حرکت» [۱۲۸۴] مینامید. و سایر الفاظی که بعضی از افراد علاقمند و متعصب به رد کردن مخالف، آن را جایز میدانند. و این درست نیست. چون علما بدرفتاری با مخالف، هر کسی که باشد، در مقام رد یا مناظره را نکوهش کردهاند [۱۲۸۵].
۴- ملاح معتقد است که گفتگو با خالصی یا سایر شیعیان فایدهای ندارد، بلکه میگوید یک امر محال است و به نتیجهای نمیرسد [۱۲۸۶].
با وجود این ملاح بیان میکند که او سعی در وحدت دارد. ولی او نقاط برخورد را «موائع مشترک» مینامد [۱۲۸٧]. و این چیزی است که تعجب تأملکننده در اسلوب ملاح را بیشتر میکند.
اینها بارزترین ویژگیهای نقد ملاح بود که به طور خلاصه از شخصیت متعصبی تعبیر میکند که از حقی که بدان معتقد است به شجاعت دفاع میکند، ولی گاهی با نوعی ظلم و اجحاف و بیانصافی است، و گاهی با زیادهرویکردن و تصورات اشتباه میباشد، و در جاهای بسیاری از اسلوبهای ناشایست استفاده میکند. هدف من از بینبردن تمام تلاشهای ملاح نیست. بلکه منظورم از طولدادن و تفصیل و توضیح روش نقدی ملاح این بوده است که بعضی از اهل سنت صرفاً به ارزیابی و نقد وی در مورد خالصی تکیه میکنند که او به نام سنت دفاع میکنند، و گروه مورد طعنه امامیه میباشند.
علاوه بر این ضوابط(قواعد) جرح و تعدیل از دیدگاه ائمه اهل سنت مقتضی بر عدم قبول افراد طعنکننده و عکس آن نیز نقد متساهل و مستقیم پذیرفته نیست، برخلاف کسی که در این زمینه اعتدال وی مشهور باشد که او شایستهتر به این جایگاه است [۱۲۸۸].
[۱۲۸۲] الآراء الصريحة ۲/۱۱۶. [۱۲۸۳] منبع سابق ۲/۱۲۲. [۱۲۸۴] الرزية ۱۳۱. [۱۲۸۵] کتاب منهج الجدل والمناظرة في تقرير مسايل الاعتقاد ۲/٧٧۱-٧۶٩. [۱۲۸۶] تاريخنا القومي (ضمن مجموع السنة ۱/۳۳۳). [۱۲۸٧] مجموع السنة ۲/٩۸. [۱۲۸۸] ضوابط الجرح والتعديل، الحافظ الذهبی، ۲/٧٩٧-٧۳۵.
نگرش ملاح به خالصی نگرشی به تمام معنا تاریک و سیاه میباشد. خالصی از دیدگاه وی الگوی دروغ بود [۱۲۸٩]. و او را «دجال شهر نادانی» [۱۲٩۰] مینامید. و او را به «رهبر غالیان حقیقی» [۱۲٩۱] توصیف میکند. و او را اینگونه توصیف میکند که اجتهادش را از جایی به جای دیگر تغییر میدهد [۱۲٩۲]. و او الگوی شیعه امامیه عراق بود [۱۲٩۳]. و میگوید که هدف خالصی از اقامه جمعه گزافهگویی و ناسزا [۱۲٩۴] و جدایی میان مسلمانان بوده است [۱۲٩۵].
از عجیبترین تهمتهایی که ملاح متوجه خالصی کرده است این است که او شیخیه بدنام کرده است [۱۲٩۶].
و عجیبتر از این به خالصی تهمت زده است که او به عراق آمد تا با کمونیسم بجنگد، ولی با اسلام شروع به جنگ کرد. و عجیبتر از همه اینها ملاح خالصی را یکی از علل جدایی شیعیان عراق محسوب کرده است [۱۲٩٧]!! و عجیب این است که بعضی از اهل سنت این امر را به عنوان طعنه به خالصی نقل کردهاند [۱۲٩۸]. در حالی که جدایی به علت اصلاح بعضی اشتباهات بوده است و این چیز پسندیدهای است نه مذموم.
ملاح اینگونه خالصی را ارزیابی کرده است و بیان میکند که خالصی جز جنگ و دروغبستن به اسلام کار دیگری انجام نداد... و سؤالی که باقی میماند این است که: اگر ما تمام گفتههای ملاح را بپذیریم، خالصی بنابر چه اصلی با انگلیس مبارزه میکرد؟ و چرا او از عراق تبعید شد؟ و ملاح تبعید نشد؟ و چرا در ایران در تبعید میگذراند در حالی که او رهبر غالیان بود؟ چرا بسیاری از امامیه با وی میجنگیدند و سعی در براندازی وی میکردند در حالی که او شخص برجستهای در مذهب بود؟ قبل از جوابدادن به این سؤالات نمونهای دیگر را در تعامل با شخصیت خالصی ذکر میکنم و آن روش شیخ عبدالعزیز بدری/ بود.
[۱۲۸٩] الآراء الصريحة ۲/۱۳۱. [۱۲٩۰] به دانشگاه علمی که خالصی در کاظمیه تأسیس کرده بود اشاره میکند. مجموع السنة ۲/۲۸۲. [۱۲٩۱] همان ۱/۳۸۶. [۱۲٩۲] همان ۲/۱۳۲. [۱۲٩۳] مجموع السنة ۱/۲۶٧. [۱۲٩۴] همان ۲/۲۴۸. [۱۲٩۵] همان ۱/۱۲۶. [۱۲٩۶] همان ۲/۲۳۴. [۱۲٩٧] الرزية ۱/۱۲۶و حجة الخالصي ۵. [۱۲٩۸] مسألة التقريب بين السنة والشيعة ۲۰/۲۰٩.
شیخ عبدالعزیز بدری از خانوادهای سامرائی بود که نسبش به اهل بیت میرسید. در سال ۱٩۳۲م متولد شد و پدرش از علما بود. و او خودش در این دوره به علم روی آورد، دورهای که در آن جوانان اهل سنت توجه کمی به علم میکردند. و او از بارزترین علمای عراق علم آموخت از جمله: امجد زهاوی حنفی، فؤاد آلوسی، عبدالقادر خطیب و قزلشی کردی و قاسم قیسی و ... و این افراد در اوایل دهه پنجم یعنی بعد از بیست سالگی وی به او اجازه علمی دادند. و به زهد و شجاعت در راه اسلام معروف شد. و به حزب التحریر پیوست و به عنوان رئیس آن در عراق تعیین شد. ولی وقتی که از حزب خواست که به جنبههای شرعی و عبادی توجه کنند، با آنها برخورد کرد، سپس حزب را رها کرد. سپس یک تشکل سیاسی بنا نهاد که در براندازی کمونیسم سهیم بود و در نتیجه تلاشهای وی بعثیها او را در سال ۱٩۶٩م اعدام کردند [۱۲٩٩].
شیخ عبدالعزیز بدری از جمله بارزترین علمای اهل سنت عراق در قرن گذشته محسوب میشود. و از برجستهترین علمای اهل سنتی بود که با خطر بیدینی و کمونیسم مبارزه کرد. و بدری فقط به مشارکت خود بسنده نکرد بلکه در تحریک بسیاری از بزرگان خود به عرصه عمل مانند زهاوی و فؤاد آلوسی و .. نقش داشت.
بدری از طرف بسیاری از اهل سنت و بسیاری از شیعیان از احترام خاصی برخوردار است. که به علت فداکاریها و دفاع آشکار وی از اسلام بوده است.
بدری به رُکگویی و صراحت موصوف است. او در بسیاری از مناسبتهای شیعه دعوت میشد و میرفت و نظر اهل سنت را در مورد صحابه برای آنها بیان میکرد. و آنچه را که معتقد بود با وضوح و احترام بیان میکرد [۱۳۰۰].
از ویژگیهای بدری صادقبودن وی - طبق اعتقاد و پندار ما - و یاریدهنده دین بود. بزرگترین شاهد این مدعا این است که وقتی او با حزبالتحریر اختلاف پیدا کرد و تصمیم به ترک آن گرفت. بر آنها نتاخت و بر ضد آنان سخن نگفت. هر چند که از جانب بعضی از آنها به او بیادبی شده بود، و او آنها را ترک کرد بدون اینکه جز افراد خاصی از رفتن وی خبر داشته باشند. و حتی او بارها به خاطر اینکه جزء آن حزب میباشد دستگیر شد، ولی با وجود این برای تلافی اذیتهایی که از آنها دیده بود چیزی نگفت، و جز خوبی آنها چیزی نگفت تا از سخنان وی برای اذیت آنها استفاده کنند [۱۳۰۱].
قبل از اینکه شرح حال بدری را بیان کنیم لازم است دورانی را که بدری عمر مفیدش را در آن گذارنده، یعنی دهه پنجم میلادی تا سال ۱٩۶٩م. که کشته شد، مرور کنیم. این دوره شاهد سختگیری زیاد نسبت به آزادی بود که در دوره نوری سعید منجر به سقوط حکومت پادشاهی شد. همچنین از ویژگیهای این دوره فعالیت حرکت کمونیسم و نابودی روحیه اسلامی مردم و افزایش ملیگرایی عربها بود [۱۳۰۲].
[۱۲٩٩] نگا: کتاب الشيخ عبدالعزيز البدري لمحة من السيرة الذاتية الجهادية/ تألیف: محمد الآلوسی. [۱۳۰۰] برادرش شیخ توفیق بدرى و محمد آلوسى به من خبر دادند که بسیارى از این مجالس حاضر شدند. نگا: (ملاقات خصوصى). [۱۳۰۱] همان. ملاقات خصوصی. [۱۳۰۲] تاريخ العالم الاسلامي الحديث والمعاصر ۱/۱٩۲، ۲۰۲-۲۰۱.
میتوانیم اهداف بزرگ بدری را به شکل زیر خلاصه کنیم:
۱- بازگشت روحیه اسلامی که مردم آن را رها کرده بودند و آن را با شعارهای دیگری مانند کمونیسم و امثال آن جایگزین کرده بودند.
۲- آگاه کردن دولت اسلامی جدید و باوراندن صلاحیت حکومت اسلام به مردم.
۳- جلوگیرى از خطر بزرگ: کمونیسم، الحاد، لائیکى که در بین مردم عراق و غیره بشدت نفوذ مىکرد.
۴- اجرای تشکل اسلامی میان اهل سنت و جریانهای معتدل فرقههای دیگر و مخصوصاً با شیعیان، به خاطر جلوگیری از خطرهای بزرگی که اسلام را تهدید میکرد [۱۳۰۳].
[۱۳۰۳] همان.
شیخ بدری وارد یک همکاری سیاسی با آیتالله خالصی شد که هدف وی هماهنگی تلاشها به خاطر تحقق اهداف مشترک بود. که بارزترین آنها مقاومت در برابر جریان کمونیسم الحادی بود.
شاید در اینجا سؤالی به ذهن خطور کند که چرا بدری از میان شیعیان خالصی را برگزید؟
از شیخ محمد آلوسی - از نزدیکترین دوستان عبدالعزیز بدری و همچنین خالصی بود - این سؤال را پرسیدم و او جواب داد: بدری به چند دلیل خالصی را برگزید:
نخست: بدری معتقد بود که خالصی نزدیکترین شیعه امامیه به اهل سنت بود. چون از غلو و تکفیر صحابه و امهات المؤمنین به دور بود.
دوم: خالصی تنها مرجعی بود که همکاری سیاسی با وی را پذیرفت. بدری کوشید که مراجع را به کارهای مهمی وارد کند، ولی با مشکل بسیار سختى مواجه شد، به عنوان مثال بدری مرجع عالی شیعه محسن حکیم را به صدور فتوا در مورد کمونیستها واداشت ولی او عذر خواست، پس بدری و خالصی به صدور فتوای مشترکی پرداختند. که علت قیام مردم علیه کمونیسم بود. و هنگامی که حکیم این فتوا را دید بعد از آن به صدور فتوا پرداخت. همچنان که بدری - بعد از وفات خالصی - کوشید که با نامهاى از طرف مرجع عالى به جمال عبدالناصر از قتل سید قطب جلوگیرى کند ولی پیروز نشد. در حالیکه این کار در مقابل کارهای خالصی با بدری که به درجه همکاری برای مقاومت مسلحانه بر ضد کمونیسم شده بود، امر کوچکى بود.
سوم: بدری در خالصی صراحت و پذیرش گفتگو و افکار را فهمیده بود. من (آلوسی) همراه بدری اجتماع مختصری را در روز دوشنبه تشکیل دادیم. و بدری در بعضی اوقات در بعضی جنبههای اعتقادی خالصی را نقد میکرد و در مقابل این خالصی در بیانکردن اعتقادش تردیدی نداشت. و این نقد و بررسیها آشکار اثر بزرگی در کم کردن دایره خلاف داشت.
همکاری خالصی با بدری بعد از حادثهای معروف به «کشتار طولانی» شروع شد. و مردی از شیعیان کاظمیه توسط کمونیستها در کاظمیه کشته شد و کمونیستها جسد وی را در مقابل مردم بر زمین کشیدند تا از پل عبور کردند و به طرف اعظمیه رفتند. پس اهل سنت خشم گرفتند و بر آنها حمله کردند و بسیاری از کمونیستها را کشتند. و جسد را از آنها گرفتند و آن را غسل دادند و بر وی نماز خواندند. سپس به کاظمیه رفتند و جسد را به خالصی سپردند. و خالصی در جمعه بعد از آن حادثه با مردم اعظمیه جمع شد و با آنها نماز جمعه خواند و بعد از آن خالصی صحبت کرد و از دیدگاه پسندیده و کار شایسته اهالی اعظمیه تشکر و قدردانی کرد. پس این حادثه را به مثابه جرقهای بود که فتیله پیمان «بدری خالصی» را روشن کرد [۱۳۰۴].
به طور خلاصه بدری معتقد بود که خالصی از بعضی شرکها و خرافات و غلو کنارهگیری کرده است. با وجود این خالصی صحابه را در موضعگیریشان نسبت به امامت علیس تخطئه کرده است. و بسیاری از آیاتی را که در مورد مدح صحابه آمده است تأویل کرده است تا با خطاکاربودن آنها هماهنگ شود، ولی او مانند دیگران صحابه را تکفیر نکرده است [۱۳۰۵]. همچنین بدری معتقد بود که اجرای این پیمان برای تحقق یک هدف واجب شرعی بر همگان - شیعه و سنی - لازم بود، یعنی مبارزه با کمونیستها و خواندن مردم به بازگشت به اسلام که جدای از شعارهای قومی و ... میباشد. علاوه بر این او به حق سفارش میکرد و حق خود میدانست که خالصی را حمایت کند و او را به پایداری و ثبات بر اصلاحات خود تشویق میکرد. تا گامهای بزرگتری بردارد، مانند دیدگاه شایسته دیگری که بدون همکاری افزایش نمییافت. و محمد آلوسی با تأکید برایم بیان کرد که اقدامات بدری مقداری از این هدف را محقق ساخت. در همان زمانی که مراجع جریان تقلیدی میخواستند مرجعیت خالصی را فروبنشانند. و سعی داشتند که با سایر شایعهها و تهمتها وی را براندازند. بدری به همکاری با خالصی و دفاع از بیشتر دیدگاههای مثبت وی پرداخت. بنابراین خالصی در میان بخشی از شیعیان روحیه تفاهم با اهل سنت را زنده کرد. همچنان که نظریه کار مشترک به خاطر اسلام را در میان آنها زنده کرد. و بدری اکتفا میکند که این امر از دلایل مخالفت مرجعیت تنهای عراق بود که باب اصلاح را به جدی باز کرده بود. و این نگرشی بود که سید محمد حسین فضل الله به طور جدی و به شکل واضحی از آن تأثیر گرفت [۱۳۰۶].
بدری اینگونه به خالصی مینگرد، و نگرشی به دور از نگرش ملاح بود که در راه دفاع از هویت اسلامی به اسقاط خالصی تکیه میکرد. بدون اینکه به ماهیت فرصتهای عملی فراهم شده برای تحقق بزرگترین مصلحتهای هویت اسلامی بپردازد.
[۱۳۰۴] همان. [۱۳۰۵] صحابه الکرام (ضمن مجموع السنة ج۱). [۱۳۰۶] ملاقات خصوصی.
شاید بارزترین علتی که منجر به اختلاف بدری و ملاح شد این بود که، بدری یک دانشمند کنشگر و مبارز بود ولی ملاح فقط یک ادیب ناقد بود.
و این فرق اساسی است چون نگرش عالم و دانشمند در ارزیابی برتر از سایرین میباشد. همچنان که بدری در زمین واقعی و در پشتیبانی از دین در مقابل کفر و گمراهی دانشمندی مبارز بود. و آگاهی وسیع وی در شناخت مصلحتها و مفسدتها این امکان را برایش فراهم کرده بود. برخلاف ملاح که جز در نگرش و دیدگاه منتقدانه نمود نمییافت. و بدون شک دانشمند مبارز در دفاع و یاری دین از فقه و درایت بیشتر بود. بلکه خداوند وعده توفیق به راه راست به چنین کسانی داده است:
﴿وَٱلَّذِينَ جَٰهَدُواْ فِينَا لَنَهۡدِيَنَّهُمۡ سُبُلَنَاۚ وَإِنَّ ٱللَّهَ لَمَعَ ٱلۡمُحۡسِنِينَ٦٩﴾ [العنكبوت: ۶٩].
«و آنها که در راه ما (با خلوص نیت) جهاد کنند، قطعا به راههاى خود، هدایتشان خواهیم کرد; و خداوند با نیکوکاران است».
همچنین میان ملاح و خالصی فحش و دشنام روزنامهای برانگیخته شده بود که انسان منصف در قبول و پذیرش آن به سختی میافتاد.
و همچنان که قبلاً سخن داودی(/) را بیان کردیم شهادت دو نفر که با هم دشمنی دارند علیه یکدیگر پذیرفته نیست [۱۳۰٧].
همچنین ملاح از دور خالصی را نقد میکرد، ولی بدری او را از نزدیک میشناخت به طوری که ملاح موصلی بود، و بدری اهل اعظیمه بغداد بود و خالصی نیز در همسایگی وی در اعظمیه بود، و هفتهای یک بار حداقل با هم مینشستند.
[۱۳۰٧] ابن حجر در الفتح نقل کرده است ۳/۲٧۳.
به نظر من اسلوب ملاح و بدری نماینده دو دیدگاه در مذهب اهل سنت است که در مورد روش تحلیل و بررسی مزایا و معایب مخالفین و سپس روش تعامل با آنها میباشد. و هر دوی این مدارس با یکی از دانشکدههای الهیات موافق و سازگار میباشد. که آن اهمیت پاککردن اسلام از بدعتها و انحرافاتی که به آن آویخته شده است، میباشد. ولی مدرسهای که ملاح در آن رشد کرد راهحل را در بدرفتاری و عدم تعامل با مخالف میدید. و بارزترین ویژگی این مدرسه این بود که اصل اسلامی آن (داخل مدرسه) جز نظریه پاککردن و برداشتن چرکهایی که بعضی از مسلمانان بر اصل اسلام جمع کرده بودند، نداشت. همان مسلمانانی که نظریاتی مخالف پاکی عقیده بنیان نهاده بودند. بدون شک این یک نظریه صحیح و اصل ربانی میباشد ولی اشتباه و نقصی که در اینجا وجود دارد از جهت علم توازن دیدگاه ملاح میان اصل داخلی (پاکی عقیده مسلمانان) با اصل خارجی (دفاع در برابر خطرهایی که تمام مسلمانان را تهدید میکند) بود. و شاید عدم توازن در اینجا ناشی از دیدگاه کسانی باشد که وحدت را بد میدانند. همچنان که از ملاح پیدا بود. یا شاید بخاطر (فتنه داخلی) باشد که دشمنان مسلمانان به علت عدم ارزیابی مصالح و مفاسد به کار گرفتهاند. همچنان که اصل (وحدت اسلامی) از دیدگاه این گروه خیالی و فرضی میباشد. چون این اصل فقط زمانی عملی میشود که تمام مردم بدون کوچکترین مشکل عقیدتی به اهل سنت بپیوندند. و این از افزونی فتنههایی که میان صاحبان خود این جریان در گرفته است، معلوم میباشد. به گونهای که میان آنها به علت دیدگاههای اجتهادی یا حتی فقهی جزئی فتنه و آشوب برپا میشد. پس وقتی که وضعیت میان افراد این دیدگاه اینگونه باشد، اصل وحدت آنها چگونه پیروز خواهد شد.
اما «مدرسهای که بدری در آن رشد کرد» معتقد بود که پاک کردن ساحت اسلام از مهمترین کارها است. ولی باید با امر دیگری تعارض پیدا نکند که شریعت برای اجرای مصلحتها و دفع مفسدتها آمده است. و باید نگرش به فرد مخالف به تمام امور منفی و مثبت وی باشد. به گونهای که نباید به تمام مخالفان یک درجه داد. همچنان که لازم است شخص مجتهدی از این مخالفان که دین را یاری میدهد امور باطل آشکار را رد کند - امور باطل متفق علیه - با شخص پستی که جز نشر خرافات و غلو و مبارزه با اهل سنت دغدغه دیگری ندارد، مساوی نباشد.
در تاریخ اسلام میبینیم که حافظ عبدالغنی جماعیلی مقدسی حنبلی [۱۳۰۸](/) با بدعتگزاران بسیار به شدت برخورد میکرد. معتقد بود که با آنها نباید هیچ برخورد و تعامل نرم و ملایمی داشت در حالی که همنشین و پسر خاله او را میبینیم، یعنی فقیه موفق ابن قدامه مقدسی حنبلی [۱۳۰٩](/) که به روش دیگری عمل میکرد. او گفتگو با مخالفینش را قبول میکرد و بعد از هر نماز ظهری برای مناظره مینشست. و او هنگام مناظره همیشه خندان بود و او به صلاحالدین ایوبی(/) نزدیک بود و در جنگ با صلیبیها به زیر پرچم او آمده بود - با وجود اینکه صلاحالدین به شدت به اشاعره گرایش داشت همان کسانی که با دیدگاه سلفی ابن قدامه مخالف بودند - چون صلاحالدین به خاطر اظهار انکار بعضی مسایل عقیدتی اشاعره به حافظ عبدالغنی پیوسته بود، ولی با وجود این او ابن قدامه را قبول داشت.
ابن قدامه در تعامل با مخالفان آنچه را که به نظر خود اشتباه بود، بیان میکرد و سعی میکرد که کمترین خسارت و ضرر را برای عامه مسلمانان و وحدت آنان داشته باشد. مخصوصاً در آن زمانی که از هر زمان دیگری بیشتر به وحدت نیاز بود. در حالی که عبدالغنی مقدسی اشتباهات مخالفین را به شدت بیان میکرد حتی اگر در مواجه با حاکم، و حتى اگر هم لشکر روم بر مرز کشور باشد.
بنابراین ما میبینیم که دو روش اول جز از زاویه رد و ابطال عقاید مخالف نمینگرند و این «اخذ و قطع» میباشد. و معتقد است که حافظان اسلام باید براین طریق باشند [۱۳۱۰] و روش دوم با مخالف نگاهی کلی به مخالف و حق و باطل وی میافکند، و نیز نگاهی به مصلحتهای جامعه مسلمانان به طور کلی میافکند.
در همان وقتی که بعضی از اهل سنت ابا عبدالرحمن سلمی [۱۳۱۱] را در خلال اشتباهاتش گرامی داشتند، یکی از معاصران وی به نام محمد بن یوسف قطان وی را به دروغگویی توصیف کرده بود. در حالی که ذهبی قطان [۱۳۱۲] را به حافظ لایق و درخشانی توصیف کرده بود. ذهبى درباره سلمى میگوید: او بر دروغ متکی نبود [۱۳۱۳]. و ابن تیمیه نسبت به این، انصاف بیشتری داشته است و میگوید سلمی احادیث جعلی و موضوع را روایت کرده است. ولی او را مبرا کرده است، چون از کذب آن یقین نداشته است، و آن را حفظ کرده است، همچنانکه ستایش و مدح وی را فراموش نکرده است که کتاب سلمى حاوى فوائد و منافع بسیارى است. و اشاره میکند که بعضی از اشتباهات وی از اجتهاد بوده است. سپس اشاره کرده است که سلمی زبان راستگویی در میان امت داشته است و او را ستوده است... [۱۳۱۴].
هدف این است که این دو برخورد در روش ملاح و بدری همچنان وجود دارند و تا زمانی که دایره بدعتها و مخالفان امت بیشتر شوند وجود خواهد داشت. پس دیدگاههای مجتهدان در مورد یاری دین در تعامل با انحرافات امت اختلاف مییابد. برای محققکردن دیدگاه مشخص لازم است که به کلیات شریعت که اسلام آنها را آورده است و میان آن و وسایل دیگر تفاوت وجود دارد؛ نگریسته شود. و از اینجا نباید این وسایل در برابر محققکردن مصلحتها مانعى ایجاد کنند. و از جمله بالاترین اهداف یاری حق با تمام توان و کوشیدن در جلب مصلحتها و رفع مفاسد از اسلام – نه از مذهب اهل سنت فقط – تا جایی که ممکن است، میباشد.
همچنان که نقد انحرافات از لحاظ شرعی خواسته شده است، ولی باید با عدل و انصاف باشد، نه با جنایت و ستم.
اگر به طور فرضی ما از ملاح قبول کنیم که خالصی اقدام به تقیه و دعوت به بدعت کرده است، در این صورت این اشتباه آشکاری خواهد بود اگر گفته شود که او با کمونیستها نجنگیده است. یا اینکه گفته شود که او رهبر غالیان بوده است، یا نماد شیعیان زمان خود بوده است. واقعیت ثابت میکند که او از طرف مرجعیت عالی عراق مورد حمله قرار گرفته است. و همچنین از خطاهای بزرگ این است که مبارزه وی را در برابر انگلیس و استعمار انکار کنیم. و سایر اوصاف ظالمانهای که به وی نسبت داده میشد یا حتی دشنام و ناسزایی که شایسته یک مسلمان نبود، چه برسد به اینکه با زبان حق دفاع مىکرد.
شاید آنچه که بعضیها ظلم میپندارند این است که آنها به هر نوع اقرار به مزیت با فضیلتی برای مخالف اهل سنت، اقرار به تمام عقاید مخالفان اهل سنت و معامله و همکاری با آنهاست. و این تصور از لحاظ شرع و عقل تصور ناقصی است. چون خداوند متعال در کتابش بعضی از چیزهای کفار را ستوده است و میفرماید:
﴿وَمِنۡ أَهۡلِ ٱلۡكِتَٰبِ مَنۡ إِن تَأۡمَنۡهُ بِقِنطَارٖ يُؤَدِّهِۦٓ إِلَيۡكَ٧٥﴾ [آل عمران: ٧۵].
«و در میان اهل کتاب، کسانى هستند که اگر ثروت زیادى به رسم امانت به آنها بسپارى، به تو باز مىگردانند».
و انسان عاقل برتری میان انسانها و تفاوتهای آنها و وجود نسبتهای متفاوت خیر و نیکی در افراد بشر را درک میکند. و این فرموده پیامبر ج کفایت میکند که: «من برای تکمیلکردن ارزشهای پسندیده اخلاق مبعوث شدهام» و یا در روایتی دیگر: «من برای تکمیل کردن اخلاق صالح و شایسته مبعوث شدهام» [۱۳۱۵]. و پیامبر ج نفرموده است: من برای بنیاننهادن اخلاق از صفر آمدهام. و از این اعتراف پیامبر ج فهمیده میشود که دستاوردهای بشر اصلی میباشد. و نیازی نیست که اگر به بعضی از جنبههای خیر و برتری مخالفان اقرار کردیم، تصور کنیم که مردم آنها را مطلقاً تزکیه خواهند کرد. چون تمام افراد بشر ذاتاً از کسانی که به فضیلتهای آنان اعتنایی نمیکنند، متنفرند.
خداوند متعال ذهبی را وارد رحمت خود قرار دهد وقتی که شرح حال ابیالحسن ثابت بن اسلم حلبی فقیه شیعی زمان خود را (متوفی ۴۶۰ه) بیان میکند، میگوید: «او کتابهایی در مورد آشکارکردن عیبهای اسماعیلیه و شروع دعوتشان و دسیسهگری آنها نوشت. داعی [۱۳۱۶] اسماعیلیان وی را گرفت و او را به مصر برد و در آنجا مستنصر [۱۳۱٧] وی را به قتل رساند. و خداوند از کسی که او را کشته نگذرد و خداوند به این انسان مبتدع که از ملت دفاع میکرد، رحم کند، و همه امور در دست خداست» [۱۳۱۸].
همچنین آنچه که از لحاظ شرعی مطلوب میباشد این است که هر کسی را که در راه رد غلو و بدعتها گام برمیدارد. تشویق کنیم، و دروازه بازگشت تمام فرقههای اسلامی به وحدت به حق را بازگو میکند، تشویق کنیم. ولی اگر اینکونه نباشد فرقهها با جدایی از همدیگر و با خوشحالی نسبت به آنچه که خود دارند، زیادتر میشوند. تا وقتی که این کلام خداوند در مورد ما صدق پیدا میکند که میفرماید:
﴿كُلُّ حِزۡبِۢ بِمَا لَدَيۡهِمۡ فَرِحُونَ٥٣﴾ [المؤمنون: ۵۳].
«هر گروه به آنچه نزد خود دارند خوشحالند».
و این امر بعضیها را وادار میکند که ملت خود را بر اساس این اصل تربیت کنند که به دیگران تهمت و افترا ببندد، و به هیچ یک از مزیتهای گروه مخالف اعتراف نکنند. و این گمان بعضی از آنها است که این روش بهترین روش برای پایداری مردم بر راه حق و عدم شک و تردید آنها در مورد خواستگاهشان میباشد. در حقیقت کسی که به این امر دعوت میکند مرتکب یک اشتباه اساسی شده است و آن اینکه ما از او میپرسیم: چرا مردم را بر اساس این اصل تربیت میکنند که غیر از آنها همه در گمراهی مطلق هستند؟ چرا به آنها نمیآموزند که کفر چند نوع است؟ چرا نمیگویند که بدعتها متفاوت است، و حقخواهان نیز متفاوت هستند، و مجتهدانی که در راه یاری ملت هستند با هم فرق میکنند؟ خداوند متعال به ما خبر داده است که کسی که کفر بورزد و علاوه بر کفرش از عبادت در مساجد جلوگیری کند، ظالمتر از کسی است که کفر ورزیده، ولی جلو عبادت مردم را نگرفته است. همچنان که برای ما بیان کرده است که: یهودیان بسیار دورتر از مسیحیان هستند و در گناهان نیز اینگونه است. همچنان که پیامبر ج بیان کرده است که: زنا با زن همسایه از زنا با زن دورتر شدیدتر است - از شر آن به خدا پناه میبریم - همچنین در حدیث ابن مسعودب از پیامبر ج روایت شده است که از او پرسیده شد: کدام گناه بزرگترین است؟ فرمود: «اینکه برای خداوند شریک قرار بدهی در حالی که او تو را خلق کرده است». گفته شد: بعد از آن چه گناهی بزرگتر است؟ فرمود: «زنا با زن همسایه» [۱۳۱٩].
خواننده محترم باید بداند که منظور از این کلام تعریف و تمجید کافر یا بدعتگزار به طور مطلق نیست، که برای وی مجلس ستایش برپا شود، بلکه منظور انصاف و عدالت در ارزیابی و سنجش دیگران و اجرای حقوق مسلمانان مانند سلامدادن به آنها و عیادت مریضهای آنان و نصیحت مخلصانهکردن به آنها میباشند، هر چند که آنان این حقوق را نسبت به تو رعایت نکرده باشند. مسلمان حقیقی کسی است که نسبت به حق مردم پرهیز کند، هر چند که مردم نسبت به حق وی پرهیز نکرده باشند.
[۱۳۰۸] ابو محمد عبدالغنی بن عبدالواحد بن علی بن سرور مقدسی جماعیلی حنبلی، از حافظین سنت بود و به معروف امر میکرد و از کارهای منکر نهی میکرد. سرزنش هیچ سرزنشگری او را از خدا نمیترساند. بر بدعتگزاران سختگیر بود. و او در انکار آنها سخنانی دارد در سال ۶۰۰ هـ درگذشت. نگا: سیراعلام النبلاء ۲۱/۴٧۱-۴۴۳. [۱۳۰٩] ابو محمد عبدالله بن أحمد بن محمد بن قدامه المقدسی جماعیلی حنبلی، از بزرگترین فقهای زمان خود بود. بسیار صبور بود و در مناظره بسیار آرام بود. در سال ۶۲۰ هـ درگذشت. نگا: سیر اعلام النبلاء ۲۲/۱٧۳-۱۶۵، ذیل طبقات الحنابلة، ابن رجب ۲/۱۴٩-۱۳۳. [۱۳۱۰] منظورم این نیست که تمامی اینها در عدم بى طرفانه و سایر ویژگیهای ارزشمند مثل ملاح هستند بلکه در نگاه کلی به حل مشکل با وی شریک هستند. [۱۳۱۱] ابوعبدالرحمن محمد بن حسین بن محمد ازدی وعروف به سلمی – نسبت به خانواده مادرش – همان کسانی که نزد آنها تربیت شد. در سال ۳۲۵هـ در نیشابور در خانه ای مشهور به تصوف متولد شد. و از کودکى طلب علم کرد و به تصوف میانهرو گرایید و کتابهای زیادی در این زمینه نگاشته است. مثل: آداب الصوفية، الإخوة و الأخوات، تاريخ اهل الصفة، رسالة في غلطات الصوفية و غیرها. در سال ۴۱۲هـ درگذشت. نگا: سیر اعلام النبلاء ۱٧/۲۴٧، حلية الاولياء ۲/۲۵. ميزان الاعتدال ۳/۵۲۳ .تذكرة الحفاظ ۳/۱۰۴۳. شذرات الذهب ۳/۱٩۶. [۱۳۱۲] معاصر سلمی، و ذهبى او را به حافظ بارع توصیف کرده است، و در سال ۴۲۲ه در گذشت. نگا: سیر اعلام النبلاء ۱٧/۴۱۳. شذرات الذهب ۳/۳۲۵. [۱۳۱۳] سیر اعلام النبلاء ۱٧/۲۵۵. [۱۳۱۴] مجموع الفتاوی ۱۱/۳٩. [۱۳۱۵] رواه احمد (۲/۳۱۸) والبخاری، الأدب المفرد شماره ۲٧۳ و مالک در الموطأ، وابن عبدالبر گفته است که حدیث صحیح است و از طریق ابی هریره به یکی از وجوه صحاح متصل است.و با تصحیح البانی در سلسله احادیث صحیحه ۱/٧۵ شماره ۴۵. [۱۳۱۶] داعی از دیدگاه اسماعیلیه از کلمات مقدس است. بنابراین القاب خود را با آن میگذارند. همچنان که داعیان نظام معینی دارند و درجاتی دارند که از امام شروع میشود و سپس باب و بعد داعی الدعاة و بعد داعی البلاغ و بعد داعی المطلق و بعد داعی المحدود یا المحصور و ... نگا: اصول الاسماعیلیة، السلومی ۱/۳۴٩-۳۳۰. [۱۳۱٧] ابوتمیم معد بن طاهر بن علی بن الحاکم العبیدی که المستنصر بالله لقب وی (ولی الأمر- نهاد که بعد از پدرش از سال ۴۲٧هـ و تا سال وفاتش ۴۸٧هـ ولی امر بود. سیر اعلام النبلاء ۱۵/۱۸۶. [۱۳۱۸] سیر اعلام النبلاء ۱۸/۱٧۶ و نگا: الوافی بالوفیات ۱۰/۴٧۰، اعیان الشیعة ۱۵/۱۲. [۱۳۱٩] البخاری (۴۴٧٧) ، مسلم (۸۶) الترمذی (۲۳۲) ابوداود (۲۲٩۳) النسائی (٧/۸٩).
حرکت اصلاح و دعوت به اعتدال در میان شیعههای معاصر بیشتر از این است که بررسی آن را در کتاب به اتمام برسد. چون منظور من فقط اشاره به شخصیتهای برجستهای بود که در نوشتن و داشتن دیدگاههای خاص سهیم بودند. علت کمبودن حجم این کتاب و اکتفا به شرح و توضیع کمی این بود که ما فقط آنچه را که بعضی از آنها نوشتهاند، بررسی کنیم، و هدف اصلی ما در خلال این تحولات پیروزی اهل سنت نبوده است. چون من فکر میکنم که تربیت مردم بر اساس این روش استدلالی (پیروزی یک مذهب) یک خطای اسلوبی محسوب میشود. چون حالت عمومی و مداوم این است که وجود تحولات را در مقابل هر دیدگاهی ثابت کند. همچنان که قاعده اصلی وجود دارد که امیرالمؤمنین علیس میگوید: «حق با انسانها شناخته نمیشود، بلکه انسانها با حق شناخته میشوند» [۱۳۲۰].
مهمترین ارشادهایی که ما در طول این کتاب استنباط کرده این به صورت زیر عبارتند از :
[۱۳۲۰] المنهج الجدل والمناظرة ۲/۶٩۴-۶٩۲.
در خلال این کتاب ثابت شد که گفتگوی موفق و منضبط که بر اساس احترام باشد، اثر جدی در تحولات پسندیده دارد. در اسباب تحولات در این مورد سخن گفتیم.
شاید این تحولات مقداری از دوری بعضی از علمای اهل سنت را نسبت به واقعیت بسیاری از مخالفانش روشن کند. به طوری که بسیاری از معاصرین به سخنان پیشینیان در مورد توصیف مذاهب اکتفا کردهاند. و بررسی تحولات و پیشرفتهای خوب یا بد این مذاهب را رها کردهاند. هدف من این نیست که نسبت به کلام پیشینیان توجه نشود، بلکه این است که از کلام پیشینیان در مورد بررسی واقعیت حاضر استفاده شود، و باید در بازنگری واقعی به علمای معاصر حکم داد.
بسیاری از اهل سنت به امثال ابن تیمیه(/) افتخار میکنند ولی فراموش کردهاند که بزرگترین چیزی که ابن تیمیه را در میان طرفدارانش محبوب کرد این بود که: او کتابهای بسیاری از ملتها و فرقهها را مطالعه کرده بود و به عنوان محققی برجسته که میان متقدمین اشاعره و متأخرین آنها فرق میگذاشت، حاضر شد، و همچنین در بابهای قدر و اسمای خداوند و صفات وی میان شیعیان متقدم و متأخر فرق گذاشت. و با وجود اینکه فلاسفه شدیدترین مخالفان ابن تیمیه بودند، در مورد آنها میگوید که اکثراً سخنانشان در مورد طبیعیات خوب و درست است [۱۳۲۱]. و میان آنها تفاوت قائل میشود و ابن سینا را بهترین فلاسفه متأخر [۱۳۲۲] میداند و معتقد بود که ابن عربی نزدیکترین فرد به وحدت اسلامی بود [۱۳۲۳]. و بسیاری از افراد برجسته اهل سنت نیز اینگونه بودند که در حقیقت شاهدان مردم هستند. مانند اشعری در کتاب المقالات و شاطبی و ابن حجر عسقلانی و... .
بنابراین بازنگری و بررسی دوباره فرقهها و ادیان و بررسی گفتههای جدید آنها و شناخت جریانهایی که از آن جدا شدهاند، جوانبی را برای ما آشکار میکند که حکم آنها را نسبت به حکم عمومی یا حکم قدیمی که نسبت به پیشرفتهای خوب یا بد فرقهها قاصر است، روشن میکند.
[۱۳۲۱] نگا: الرد علی المنطقيين ۴۳. [۱۳۲۲] نگا: النبوات ٧ ودرء تعارض العقل والنقل ۱۰/۴۴. [۱۳۲۳] مجموع الفتاوی ۲/۱۴۳.
گفتگوی بعضی از اهل سنت معاصر با علمای شیعه بر اسلوب زشت و شدیدی مبتنی است که تمامی علمای شیعه از جمله معاندانی هستند، همان کسانی که حق را شناختند و به خاطر طمع و منافع دنیوی آن را کنار گذاشتند.
این نظریه گاهی حکم بعضی از علمای متقدم اهل سنت را نسبت به شیعیان تقویت میکند که آنها زندیق هستند، و آنها وقتی که کار باطلشان برایشان روشن شد از آن دست برنمیدارند [۱۳۲۴].
در حقیقت تحولاتی که در این کتاب آمده است دلالت بر اشتباه بودن تعمیم این قاعده میکند، چون ما علمای بزرگی را دیدهایم که به طور کامل از مذهب خود برگشتهاند، و علمای دیگری را دیدهایم که از بعضی از سخنان خود برگشتهاند، مانند برقعی غیر از باورهایی که بعد از مرحله مرجعیت (آیتالله العظمی) به آن رسید، و همین طور خوئینی، و دیدم که آیتالله العظمی محمد خالصى چگونه سعی کرد که بعضی از جنبههای اساسی را اصلاح کند، و در این زمینه بیشتر از وی آیتالله محمد حسین فضل الله تلاش کرد. این تحولات نشان میدهد که قاعدهای که تمام علمای امامیه را به سودجویان زنادقه توصیف میکرد، یا به دلیل یک استقرای ناقص است، یا تجربه آشکار کوتاهی در روشهای گفتگو و یا سایر توجیهاتی میباشد که با هم به این نتیجه رسیدیم.
یعنی خروج مذهب امامیه از سردابها و حالت تغییری که بخاطر شرایط سیاسی دوران اموی و حتی ظهور دولت صفویه و سپس دوران اخیر پیش آمده بود. هر چند که دولت صفویه در ثبات مذهب و اظهار علنی آن تأثیر داشت. ولی فقط مقارن این پیدایش اخیر نبود که در وقت اطلاعرسانی باز بود. منظور روشنگری است.
ماهیت خرافات اینگونه است که جز در محیطهای بسته رشد نمیکند، و جز در سردابهای تاریکی که از لحاظ فرهنگی عقب افتاده هستند، جریان پیدا نمیکند، و این چیزی بود که مذهب امامیه به مدت طولانی در آن و در سایه دولتهایی که شیعی نبودند، زندگی کرده است. و این دولتها فرهنگ امامیه را تحت قاعده تقیه و انتظار سرنوشت الهی آوردهاند که این قاعده نیروهای ثمرهبخش و تفکر ابداعی را تعطیل میکند.
بنابراین افکار و عقایدی که در تاریکیها نشأت یافته است و پرتو آفتاب به آن نرسیده است، چگونه باید باشد. از جمله محاسن انقلاب اسلامی در ایران، اظهار مذهب در این دوره زمانی بود که به انقلاب معلوماتی و عصر تبلیغاتی توصیف شده بود. و این تجربهای خواهد بود که بر تمامی صاحبان خرافات که از این تبلیغات آشکار و فرهنگ رایج بینیاز نیستند، خواهد گذشت. همچنین فرصت مناسبی برای جریانهایی میشود که خرافات و غلو را رد میکنند.
گاهی من دیدهام همچنانکه دیگران نیز دیدهاند که چگونه بعضی از روشنفکران امامیه شیخی را به مسخره گرفتهاند که تأکید میکرد که در سیارهای دیگر مخلوقاتی وجود دارد و شروع به گفتن خرافاتهای دیگری میکرد که با خطاب دینی امامیه تناقض دارد.
انقلاب معلوماتی ایجاب میکند که از همه فرزندان مخلص امت برای زدودن خرافات و غلو و عقبماندگی عقیدتی استفاده کرد تا دایره دوری از حق کاهش یابد.
[۱۳۲۴] العواصم من القواصم ۱۸۳.
برای استفاده از این تحولات لازم است که به موارد زیر اشاره کنیم:
این تحولات بر اهمیت گفتگوی دوباره با شیعیان و سایر فرقههای دیگر به طور عمومی دلالت میکند. به گونهای که لازم است زبان گفتگوی عینی به جای زبان گمراه خواندن همه بر اساس سوءظن به همه شیعیان و مبتنی بر اینکه گفتگو یا مناظره با آنها فایدهای ندارد، انتخاب شود.
بنابراین اصل در مورد کسانی که اهل حق هستند این است که آنها مردم را به راه راست هدایت و دعوت کنند، و تا جایی که ممکن است مردم را دوستدار حق کنند. و اگر ما معتقد باشیم که شیعیان گناهکار هستند، آنها گناهکارتر از فرعون نیستند که انواع کفرها را داشت - کفر به ربوبیت و الوهیت - ولی با وجود این خداوند به موسی و برادرش هارون(÷) امر کرد که تا جایی که ممکن است با او به نیکی سخن بگویند:
﴿فَقُولَا لَهُۥ قَوۡلٗا لَّيِّنٗا لَّعَلَّهُۥ يَتَذَكَّرُ أَوۡ يَخۡشَىٰ٤٤﴾ [طه: ۴۴].
«اما بنرمى با او سخن بگویید; شاید متذکر شود، یا (از خدا) بترسد».
بیان کردیم که بدگمانی به تمام شیعیان و ناامیدی از فواید گفتگو با آنها اشتباه است، و اینها دلالت بر امثال چنین تحولات پسندیدهای میکند که قبلاً بیان کردیم. والله اعلم.
پس جایگزینی بسیاری از روشهایی که تحریککننده و فتنهانگیز هستند و هدایتگر نمیباشند، با روشهای دیگری به عنوان: ﴿قَوۡلٗا لَّيِّنٗا﴾ [طه: ۴۴]. لازم است. و شاید از قلبی برخاسته باشد که مملو از: ﴿لَّعَلَّهُۥ يَتَذَكَّرُ أَوۡ يَخۡشَىٰ﴾ [طه: ۴۴]. باشد تا اگر در نهایت رویگردانی حاصل شد (یعنی شخص شیعی از مذهب خود برگشت) روشهای گسسته داعی او را تقویت نکند. بلکه بدگمانیهایی اگر موجود باشد - خواه از جانب شیعه یا سنی، مسلمان یا کافر - باید برداشته شود.
از جمله اشکالهایی که در مورد گفتگوی سنی با شیعه وجود دارد، طغیان روحیه برتری و پیروزی و سعی به عدم اعتراف به هر نوع اشتباهی که منسوب به مذهب خود باشد، این است. و چون بحث ما در اینجا با اهل سنت است، پس لازم است که موضوع گفتگو بىطرفانه باشد، و به دور از عاطفه و احساس باشد، و با چشم منتقدانه صرف به آن نگریسته شود.
از میان اهل سنت کسانی هستند که به عنوان مثال از اشتباهات تاریخی که یزید یا سایر والیان اموی یا عباسی مرتکب شدهاند دفاع میکنند. همچنان که بعضیها از بیان نکات مثبت طرف مقابل به تنگ میآید، یا سعی میکند که احتمال دلیل دیگری را با دلیل نفی کند.
و به عنوان مثال از بعضی از شیعیان میشنویم که برای استدلال به نظریه اثنیعشریه به این حدیث استدلال میکنند که: «تا زمانی که اثنی عشریه خلیفه باشند، اسلام همچنان قدرتمند است» [۱۳۲۵]. و میبینیم که در مقابل این حدیث به تزکیه و تقدیس بعضی از خلفای بنیامیه پرداختهاند. در حالی که حدیث تنها در مورد ساحت کلی اسلام و قدرت مسلمانان است، و وصف تمامی خلفا نمیباشد، همچنانکه در مورد حدیث تفضیل «قرون ثلاثه» وجود دارد. به گونهای که نمیتوان برای تزکیه هر خلیفهای از این حدیث استفاده کرد. لازم است که شخص مسلمان گمان نکند که بىطرفانه - خواه در موضوع گفتگو یا مناظره - به معنای یاریکردن باطل است، بلکه برعکس این میباشد. چون حق، ملک کسی نیست تا زمانی که در نابودی حقایق سعی کند، و بزرگان عادل از قدیم گفتهاند که: «علما آنچه را که به سود خود و به ضرر خود باشد مینویسند، ولی هواپرستان فقط آنچه را که به نفع خود باشد مینویسند» [۱۳۲۶].
[۱۳۲۵] مسلم (۱۸۲۱) الترمذی (۲۲۲۳) و احمد ۵/٩۰ و ٩۲و ٩۴. [۱۳۲۶] این حدیث از بسیاری از علمای اهل سنت نقل شده است از جمله: وکیع بن جراح، عبدالرحمن بن مهدی و احمد بن حنبل (رحمهم الله) . نگا: احاديث في ذم الکلام و اهله، ابی الفضل المقری ۲/۱۸۸ . مجموع الفتاوی ۵/٧۲. الجواب الصحیح ۶/۳۴۳.
از جمله اصولی که از کلیات شریعت اسلامی محسوب میشود دو اصل هستند:
اصل اول: جمعکردن تمام مسلمانان بر راه حق، و دورکردن تمام راههایی که به جدایی میانجامد.
اما طحاوی حنفی [۱۳۲٧](/) میگوید: «معتقدم که جماعت و وحدت برحق و درست است، و جدایی و تفرقه اشتباه و انحراف است» [۱۳۲۸].
امام نووی(/) میگوید: این کلام خداوند که میفرماید: ﴿وَلَا تَفَرَّقُواْ﴾ [آل عمران: ۱۰۳]. «و پراکنده نشوید».
امر به لزوم وحدت مسلمانان و همکاری و صمیمیت بعضی از آنها با همدیگر میباشد و این یکی از قواعد اسلام میباشد [۱۳۲٩].
علامه عبدالرحمن سعدی(/) تلاش برای وحدت مسلمانان را جهاد محسوب کرده است. و بابی را به نام «جهاد مربوط به مسلمانان با اجرای الفت و صمیمیت و وحدت میان آنها» باز کرده است که در آن میگوید: «به راستی از جمله بزرگترین جهادها تلاش برای تحقق این اصل، یعنی نزدیکتر کردن قلبهای مسلمانان به همدیگر و اجتماع آنها برای دین و مصالح دینی و دنیویشان در میان تمام افراد و ملتها و به وسیله رابط صداقت و معاهداتی که میان حکومتهای آنها میباشد، است» [۱۳۳۰].
اصل دوم: امر به معروف و نهی از منکر که از جمله رد انحرافها و بدعتها و کاهش حوزه آنها در حد امکان میباشد.
و این چیزی است که کلام خداوند بر آن دلالت میکند:
﴿وَتَعَاوَنُواْ عَلَى ٱلۡبِرِّ وَٱلتَّقۡوَىٰۖ وَلَا تَعَاوَنُواْ عَلَى ٱلۡإِثۡمِ وَٱلۡعُدۡوَٰنِۚ٢﴾ [المائدة: ۲].
«و (همواره) در راه نیکى و پرهیزگارى با هم تعاون کنید! و (هرگز) در راه گناه و تعدى همکارى ننمایید».
و آیات و احادیث دال بر این مطلب بسیار زیاد میباشد.
اجرای این دو اصل از لحاظ شرعی مقرر شده است.
متأسفانه بعضیها را میبینیم که به یکی از این دو اصل عمل میکنند، و دیگری را رها میکنند. بعضی از اینها بر ردکردن بدعتها تأکید میکند، و برایش مهم نیست که از چه روشی استفاده میکند، هر چند که به ایجاد نفرت و جدایی و فتنههای ویرانگر میان مسلمانان بیانجامد. همچنانکه بعضی از مردم معتقد به اهمیت الفت و وحدت میان مسلمانان هستند ولی هیچگاه به فکر اصلاح اشتباهات و انحرافات نیستند.
و شاطبی(/) بیان کرده است که دوری و حذر از بدعت امری ناگزیر است و اگر الفت و وحدت با انکار یکی از بدعتها تعارض پیدا کرد باید راهی که سازگار میان آن دو است برگزید، به گونهای که باعث دشمنی و کینه نشود. سپس میگوید: هرگاه این دو امر (یعنی دوری از بدعت و دشمنی) وجود داشته باشند، لازم نیست که این بدعتها ذکر شوند [۱۳۳۱] و به طور مشخص نام برده شوند، هر چند که وجود داشته باشند. چون این کار اولین محرک شر و ایجاد دشمنی و کینه میباشد. و هنگامی که یکی از آنها قدرتی پیدا کرد او را با سازگاری و مدارا نام ببرد، و نگوید که او خارج از سنت میباشد، بلکه او را به عنوان مخالف دلیل شرعی بنمایاند. و بگوید آنچه که موافق سنت است فلان و فلان میباشد. پس اگر این کار را بدون تعصب و اظهار برتریجویی انجام داد، موفق و پیروز و بهرهمند است. و مردم بار اول از این طریق به طرف خداوند فراخوانده شدند، تا جایی که عناد ورزیدند و شایعههای مخالف پخش کردند و اظهار جدایی کردند که هر کدام بر حسب عملشان پذیرفته میشوند.
سپس شاطبی از غزالی (رحمهماالله) نقل کرده است که: «بیشتر نادانیهایی که در قلبهای عوام رسوخ پیدا میکند با تعصب گروهی از جاهلان اهل حق میباشد. که حق را در معرض رقابت و خوارسازی قرار میدهند و به افرادِ ضعیفِ مخالف با دیده تحقیر و خواری مینگرند، سپس در درون آنها انگیزههای دشمنی و مخالفت ایجاد میکنند و اعتقادات باطل را در قلبهایشان فرو میبرند، و با وجود فساد از بینبردنش برای علمای فرهیخته مشکل میشود... » [۱۳۳۲]. و شاطبی این سخن غزالی را تأیید کرده و میگوید: «حقیقت شاهد فواید جاری این امر میباشد، پس واجب است که تا جایی که ممکن است این فتنهها را آرام کرد. والله اعلم» [۱۳۳۳].
بنابراین روشن شد که دیدگاههایی که از سلف در مورد ترک و رهاکردن شخص بدعتگزار و سختگیری نسبت به آنها آمده است، یک اصل شرعی نمیباشد. بلکه راهی است که هدف از آن اجرای اصل و تنگکردن دایره بدعت در دین و حفظ مردم از آنها میباشد. پس وقتی این اسلوب با اصول دیگری تعارض پیدا کند که عدم ایجاد تفرقه و دشمنانی میان مسلمانان باشد، آنچه که واجب است این است که نباید از آنها دوری گزید و نسبت به آنها سختگیری کرد. چون این یک امر تعبدی نیست، بلکه یکی از دو امر میباشد که اگر دو ضرر با هم تعارض داشته باشند باید به کمترین ضرر آن عمل کرد، و بعضی از شرها کمتر از بعضی دیگر میباشند.
[۱۳۲٧] ابوجعفر احمد بن محمد بن سلامة بن سلمة طحاوی حنفی در سال ۲۳٩هـ متولد شد. آغاز یادگیری خود را با علم شافعی آغاز کرد و سپس به مذهب حنفی گرایید. امامی بود که از سرزنش کننده نمیهراسید و اقوال علما را میدانست. رساله «العقيدة الطحاوية وشرح معاني الآثار واختلاف الفقهاء» را تألیف کرد. در سال ۳۲۱ه درگذشت. نگا: سیر اعلام النبلاء ۱۵/۳۳-۲٧، تذکرة الحفاظ ۳/۸۰۸، الوافی بالوفیات ۸/۱۰-٩. [۱۳۲۸] متن العقيدة الطحاوية. [۱۳۲٩] شرح صحیح مسلم ۱۲/۱۱. [۱۳۳۰] نامه وجوب التعاون بين المسلمين ضمن المجموع الکاملة لمؤلفات السعدي ۵/۱۸٧. [۱۳۳۱] اشاره به أعلام فرقه مخالف یعنی با بدی از آنها یاد شود بلکه ذکر نام خطا یا گناه کافی است بدون کینه اعلام و شخصیتها را ذم یا تخطئه کند تا باعث تعصب نشود. [۱۳۳۲] شاطبی در الاعتصام نقل کرده است ۲/٧۳۲. غزالی در بعضی از کتابهایش گفته است و من گشتم و پیدا نکردم. والله اعلم. [۱۳۳۳] الاعتصام، الشاطبی ۲/٧۳۲.
برای اینکه تمام مسلمانان از بازگشت پسندیدهای استفاده کنند، باید هر نوع بازگشتی به حق را تشویق کرد و از هر کسی که باب نقد را میگشاید، پشتیبانی کرد. چون خداوند متعال مؤمنان را به همکاری در راه خیر امر کرده است. و فرموده است:
﴿وَتَعَاوَنُواْ عَلَى ٱلۡبِرِّ وَٱلتَّقۡوَىٰۖ٢﴾ [المائدة: ۲].
شاید بعضی از این افرادی که تغییر یافتهاند، از مذهبشان رجوع نکرده باشند، ولی مردم را به حق و به آنچه که درست است دعوت میکنند. و ناگاه با اذیت و آزار غلات و سودجویان بدعت مواجه میشوند. پس معقولانه نیست که برادران مسلمانش وی را ببینند و او را یاری و حمایت نکنند. در نتیجه این فرد یا ضعیف است و یا گاهی هنگام سکوت اهل حق و عدم یاری و حمایت وی خود را غریب و تنها میداند. و سکوت در اینجا نشانه یاری شیطان و پیروزی شیطان بر او میباشد.
شاید مهمترین نتایج این کتاب اموری باشد که به صورت زیر خلاصه میکنیم:
۱- امامیه اصطلاحی است که منظور از آن کسانی هستند که معتقد به منصوصبودن ائمه دوازدهگانه از جانب خداوند میباشند. و در تفاصیل این عقیده اساسی مانند اختلاف در تفاصیل عصمت، اختلاف دارند. و گروهی به این افراد ملحق میشوند که میگویند ائمه دوازدهگانه منصوص هستند ولی در امامت و دیانت امام میباشند نه در سیاست. که این دیدگاه موسوی در مورد امامت روحی میباشد - هر چند که از سایرین بسیار کمتر میباشد -.
اما سایر عقاید معنای اساسی امامیه را تشکیل نمیدهند و آنها در اثبات آن اختلاف دارند مانند اختلاف در اثبات بازگشت و عقیده تحریف قرآن و ... .
۲- بعضی از امامیههای معاصر غلات هستند، که اینها در غلوشان درجاتی دارند، و بعضی از اینها گروهی هستند که از غلو در ابواب توحید دفاع میکنند مانند نسبتدادن علم غیب به غیر خداوند، و عقیده تصرف ائمه در هستی «ولایت تکوینی» و عبادتکردن و استغاثه برای غیر خدا.
و اینها در درجاتی که هر کدام بر حسب چیزی که برایشان معلوم شد، اختلاف دارند.
۳- تحولات پسندیدهای که قبلاً از آن بحث کردیم شامل تغییر و تحول خارج از مذهب امامیه میشود و این امر با کنارگذاشتن عقیده امامت و عصمت میباشد. و گاهی وحدت با اینها موجب ترک انحرافهای دیگری در مورد توحید و قرآن و صحابه و سایر تغییرات بر حسب موردی که برای هر شخصی که متحول میشود پیش میآید. اما تغییر و تحول دیگر: تغییر و تحول پسندیده در داخل مذهب میباشد. به معنای اینکه او عقیده امامت را کنار نگذاشته است، ولی اقدام به اصلاح بعضی عقاید دیگر میکند که از عقیده امامت بسیار خطرناکتر میباشد، مانند شرک در ربوبیت و در عبادت یا مانند عقیده تحریف قرآن و تکفیر صحابه و ... .
۴- مذهب امامیه در وهله اول به صورت فعلی نبود، بلکه به طور تدریجی تکامل یافت و تسلسل تکامل آن - طبق آنچه که برای من مشخص شده است - به شکل زیر میباشد:
• مرحله اول: مرحله تفضیل و برتریدادن علیس بر سایر صحابه است. و نتیجه این مرحله شاهد انتشار تفکر و سرزنش شیخین (ابوبکر و عمرب) بود که تا آخر قرن اول ادمه داشت.
• مرحله دوم: مرحله برائت از شیخین بود، به گونهای که این عقیده تمام شیعیان کوفه شده بود. و این امر به طور واضح در سال ۱۲۲ه و در حادثه شورش زید بن علی(/) تجلی یافت.
• مرحله سوم: مرحله نص و عصمت بود. با وجود اینکه این نظریه اندکی قبل از پایان قرن اول آشکار شده بود، ولی تا زمان امام صادق ۱۲۲ه تا ۱۴۸ه چیزی در مورد آن نوشته نشد.
• مرحله چهارم: مرحلهای بود که تعداد ائمه به عدد دوازده منحصر شد و این مرحله با فوت امام یازدهم «حسن بن علی عسکری(/)» بدون فرزند در سال ۲۶۰ه شروع شد. که قایلین به نظریه امامت ناگزیر به ختم امامت و ادعای غیبت پناه آوردند.
۵- برجستهترین افرادی که از مذهب امامیه برگشتهاند و من به آنها دسترسی داشتهام – در قرن اخیر – عبارتند از:
الف) آیتالله العظمی سید ابوالفضل برقعی.
ب) ناقد روشنفکر احمد کسروی.
ت) سید محمد یاسری.
ث) آیتالله العظمی اسماعیل آل اسحاق (علامه خوئینی).
ج) استاد احمد کاتب.
۶- برجستهترین افرادی - در قرن اخیر - که در درون مذهب امامیه تغییر و تحولات پسندیدهای انجام دادهاند و من به آنها دسترسی داشتهام عبارتند از:
الف) آیتالله العظمی مبارز محمد خالصی.
ب) دکتر موسی موسوی.
ت) آیتالله العظمی محمد حسین فضل الله.
تمامی در سطح تغییر و تحول و اصلاحی که مطرح کردهاند، بر حسب آنچه که برای هر کدام از آنها روشن شده است، با هم متفاوت بودند، همچنان که بعضی از آنها نیکیهای بزرگی دارند، مانند: جهاد و مبارزه بر ضد کافران و افکار الحادی، و تمامی این افراد به مقدار کمی در مبارزه با بعضی بدعتها و خرافات مشترک هستند.
و مهمترین اموری که در دفاع آنها از دین صحیح اسلام با هم توافق داشتند عبارتند از:
الف) عقیدهای که میگوید ائمه در هستی تصرف میکنند. به گونهای که آن را از انحراف توحید محسوب کردند.
ب) نسبت علم غیب به غیر خداوند خواه برای ائمه یا دیگران.
ت) نهی از رویآوردن به عبادت غیر خداوند مانند سجده و استغاثه و طلب حاجت و قراردادن واسطه برای طلب آمرزش و ... .
ث) ردکردن عقیده تحریف قرآن و ردکردن غلات امامیه که قایل به این نظر هستند.
ج) ردکردن عقیده تکفیر صحابه.
ع) ذم و سرزنش خرافات و اسطورهها.
٧- بارزترین علتهایی که باعث تغییر باورهای این افراد شد:
الف) رویآوردن به تدبر و تفکر در قرآن کریم.
ب) صداقت با خداوند.
ت) داشتن دغدغه امت.
ث) گفتگو و مناظره موفق.
ج) الگوها و ناقدان پیشین.
ح) قدرت و سلطه اهل مذهب.
خ) تحقیق و بررسی خالصانه.
۸- نقد درونی در هر کدام از مذاهب یک حرکت تکاملی است، به گونهای که ناقد دوم راه اولی را تکمیل میکند. پس لازم است که برنامه نقد موضوعی و بىطرفانه تقویت شود، هر چند که به طور جزئی باشد. چون این امر در نهایت و با استفاده از یک روش صحیح به وحدت شایسته میانجامد. و این امر در برنامه تقریب و نزدیککردن صحیح و جدی مذاهب دور از هم نمود مییابد. و این چیزی است که لازم است بعضی از افراد اهل سنت درک کنند - افرادی که راضی به همکاری و قبول هر مصحح یا اصلاحگری نمیشوند - تا زمانی که بدون هر شائبهای به حق مطلق نگرویده باشد.
۱- بررسی تحولات عینی پسندیده و ناپسند امر بسیار مهمی است و قرآن مملو از اشاره به چنین بررسیهای است. از جمله این امور عینی این است که این تحولات را در راه افزونی یا پیروزی بر مخالف بررسی نکنند. چون این امر روحیه تعصب و نژادپرستی را حتی در میان حقخواهان نیز برمیانگیزد، چه برسد به مخالفان آنها. بلکه درست آن است که سخنان و نظرات آنها با عینیت و بىطرفانه تام بررسی شود. به گونهای که از نقد آنها برای رسیدن به وحدت اسلامی روش واحدی که مطابق قرآن و سنت باشد، استفاده شود.
۲- مطالعه و بررسی واقعی پیشرفتهای مذاهب و فرقههای آنها، از جمله فرقه امامیه از امور بسیار جدی است. تا بنیان تعامل و احکام عادلانه و منصفانه بر افراد آن باشد، به جای اینکه به حکم عمومی در مورد آنها بسنده کنیم.
در این زمینه لازم است که یک مرکز بررسی و مطالعه واقعیت فرقههای اسلامی و غیراسلامی معاصر برپا شود. تا در تعامل با جمیع بیشترین انصاف را داشته باشیم.
۳-پشتیبانی از کسانی که تغییر و تحول پیدا کردهاند و از مذهب خود برگشتهاند، لازم است که فعالیتهای همسانی اجرا شود تا هشداردادن در مورد اشتباهات وی فراموش نشود، و جنبههای اصلاحی که جهادی محسوب میشود باید با تمام ابزارها از آن دفاع کرد، فراموش نشود و این امر سؤالی را ایجاد میکند که: این توازن و همسانی چگونه حاصل میشود؟.
نخست: رواج روحیه انصاف در حکم دادن علما، یا آنچه که ما از دیدگاه محدثین مراتب جرح و تعدیل مینامیم.
دوم: مردم بدانند که انسانها در خیر و شر متفاوت هستند. تا جایی که علما نیز میتوانند از این مرحله «عدم قدرت بیان کردن واقعیت یا تقویت و کمک به هر تغییر و تحول جزئی» بگذرند. بخاطر ترس از اینکه مردم تزکیه مطلق را بفهمند. این اقدام جایگاه خوبی ندارد، مخصوصاً در حالی که بسیاری از مردم در سایه رسانهههاى باز و گسترده و بدون سانسور همه چیز را میشنوند و میبیند و مردم با گروههای متعددی رفت و آمد دارند. پس علمای فرقههای اسلامی و داعیان آنها یا باید با مرحله و دورهای که مردم در آن زندگی میکنند - نه طلاب و مریدان آنها - همساز و هم طراز شوند، و یا باید خود را از لحاظ فکری از مردم جدا و منزوی بدانند.
سوم: ضرورتگشودن روابط میان شخصیتهای برجسته اهل سنت با چنین شخصیتهای مصلح و اصلاحگر با تمام اسلوبهایی که قبل از هر چیز قلبها را به هم نزدیک میکند، و به خاطر فتح جوى آرام و استوار براى گفتگو، و برای رسیدن به حمایت و پشتیبانی از حرکت اصلاح در میان تمام فرقههای اسلامی.
چهارم: سکوت در مورد این تغییر و تحولات دورترین و آخرین دیدگاه مطلوب شریعت است. چون این تحولات اگر برای امت خیر باشد، کسانی که نسبت به آن ساکت شدهاند، آن را یاری و پشتیبانی نکردهاند. و اگر باطل باشد آنها را ابطال یا رد نکردهاند، و اگر خیر و شر هر دو در آن باشد آنها چیزی در مقابل شر یا خیر آن درست نکردهاند، همچنان که نقد ظالمانه و بدون انصاف مخالف این کلام خداوند است:
﴿ٱعۡدِلُواْ هُوَ أَقۡرَبُ لِلتَّقۡوَىٰۖ٨﴾ [المائدة: ۸].
«عدالت کنید، که به پرهیزگارى نزدیکتر است».
پنجم: ضرورت گفتگوی دوباره اهل سنت، و مطرحکردن روشهای تعمیمی به گونهای که طبق روشی باشد که «هدایتگر باشد و فتنهانگیز نباشد». مخصوصاً سختگیری و شدت با میلیونها مسلمان مخالف اهل سنت فایدهای ندارد. بلکه این سختیگری و شدت یک صورت زشت تبلیغاتی در ذهن جهانیان نسبت به اهل سنت ایجاد میکند، و جز انسانهایی که کینه اهل سنت را به دل دارند و مردم را از آنها رویگردان میکنند، کسی فایدهای نمیبرد.
پیامبر ج بزرگترین الگوی ما است، وقتی از کشتن بعضی منافقانی که نفاقشان ثابت شده بود، دست کشید، در حالی که در اصل شریعت کسی که نفاقش ثابت شد میتوان وی را به قتل رساند. و این کار پیامبر ج به این دلیل بود که قتل آنها یک نامه تبلیغاتی میشود که مردم را از ورود به اسلام باز میدارد. پیامبر ج به کسی که به قتل بعضی از منافقان اشاره کرده بود، فرمود: «مردم میگویند که محمد ج اصحاب خود را میکشد». متفق علیه [۱۳۳۴].
امام شاطبی(/) میگوید: «نگریستن در عاقبت کارها یک هدف معتبر شرعی است. خواه این افعال موافق این نگرش باشد یا مخالف آن در بیاید... و این نگریستن میدان و عرصه مجتهد است، هر چند که ورود به آن مشکل و سلیقه و ذوقداشتن آن سخت باشد. ولی به هر حال عاقبت نیک و پسندیدهای دارد که طبق مقاصد شریعت میباشد [۱۳۳۵].
این چیزی بود که ما در این کتاب توانستیم جمع کنیم. پس آنچه مطابق حقیقت بوده با کمک و توفیق الهی بوده است، و آنچه که اشتباه بوده است از طرف من و گمراهیهای شیطان میباشد. و خدا و رسولش از اشتباه بری هستند، و از خداوند منان خواستارم که به ما رحم کند، و ما را بیامرزد، و ما را مطابق آنچه که خود دوست دارد راضی بگرداند.
اللهم صل على محمد وعلى آل محمد كما صليت على إبراهيم وعلى آل إبراهيم وبارك على محمد وآل محمد كما باركت على إبراهيم في العالمين إنك حميد مجيد، والحمد لله رب العالمين.
وصلى الله على نبينا محمد وآله وصحبه وسلم.
[۱۳۳۴] البخاری، ۴۵۲۵. مسلم ۴۶۸۲. [۱۳۳۵] الموافقات ۴/۱٩۴.
۱- إتحاف المهرة بزوائد المسانید العشرة ـ أحمد بن أبی بكر بوصیری/ تحقیق دار المشكاة برای بحث العلمی/ دار الوطن ریاض/ چاپ أول ۱۴۲۰هـ.
۲- أثر العلماء فی الحیاة السیاسیة فی الدولة الأمویة ـ عبد الله الخرعان/ كتابخانه الرشد ریاض/چاپ أول ۱۴۲۴هـ.
۳- إحكام الفصول أبی الولید الباجی/ تحقیق عبد المجید زكی/ چاپ أول ۱۴۰٧هـ.
۴- الإحكام فی أصول الأحكام - سیف الدین آمدی/ تعلیق عبد الرزاق عفیفی/ مكتب الإسلامی بیروت /چاپ دوم ۱۴۰۲هـ.
۵- الأحكام ابن حزم ۱/٩۶ تحقیق أحمد شاكر /دار الآفاق الجدید/ بیروت/چ۱/ ۱۴۰۰هـ.
۶- إحیاء الشریعة – محمد خالصی/ ویرایش از چاپخانه الأزهر بغداد / چاپ دوم/ ۱۳۸۵هـ.
٧- آخر رسالة ـ إسماعیل آل إسحاق خوئینی ـ خطی.
۸- الآراء الصریحة (ضمن مجموع السنة).
٩- أسد الغابة ـ عز الدین علی بن محمد بن الأثیر/ تحقیق: محمد البنا و محمد عاشور.
۱۰- الاسلام سبیل السعادة والسلام/ محمد الخالصی/ مؤسسة الإسلامیة للنشر/ چاپ دوم ۱۴۰٧هـ.
۱۱- أشراط الساعة/یوسف الوابل/دار ابن الجوزی دمام/ چاپ سیزدهم ۱۴۲۰هـ.
۱۲- الإصابة فی تمییز الصحابة - حافظ أحمد بن علی بن حجر/تحقیق طه الزینی/كتابخانه ابن تیمیة القاهرة/ ۱۴۱۱هـ (د.ط).
۱۳- أصل الشیعة وأصولها/محمد حسین آل كاشف الغطا /مؤسسة الأعلمی بیروت/ بدون شماره چاپ و تاریخ.
۱۴- أصول الإسماعیلیة - سلیمان السلومی/ دار الفضیلة ریاض/ چاپ أول/ ۱۴۲۲هـ.
۱۵- أصول مذهب الشیعة الإمامیة الاثنی عشریة - دكتر ناصر قفاری/ دار الرضا/ جیزة چاپ سوم ۱۴۱۸هـ.
۱۶- الاعتصام - إبراهیم الشاطبی/ تحقیق: سلیم بن عید هلالی/ دار ابن عفان – الخبر/ اول ۱۴۱۲هـ.
۱٧- أعلام السنة المنشورة/ حافظ حكمی/ تحقیق حازم القاضی/ چاپ وزارة الشؤون الإسلامیة مملكت عربستان سعودی/ ۱۴۲۰هـ.
۱۸- أعلام الموقعین عن رب العالمین - أبو بكر بن قیم الجوزیة/ تحقیق عبد الرحمن الوكیل/ كتابخانه ابن تیمیة القاهرة/ (د.ط).
۱٩- الإعلام بقواطع الإسلام «ضمن كتاب الجامع فی ألفاظ الكفر»/جمع د.محمد الخمیس/ دار إیلاف الدولیة كویت/ چاپ اول ۱۴۲۰هـ.
۲۰- الأعلام - خیر الدین زركلی/ دار العلم للملایین بیروت/ چاپ دهم /۱٩٩۲م.
۲۱- أعیان الشیعة - محسن أمین ساللی ـ دار التعارف بیروت.
۲۲- آفاق الروح فی أدعیة الروزنامه السجادیة - محمد حسین فضل الله/دار الملاك بیروت/ چاپ اول ۱۴۲۰هـ.
۲۳- الإمام الخمینی لعادل رءوف/ مركز عراقی إعلام والدراسات دردمشق/ چاپ دوم ۱۴۲۴هـ.
۲۴- الإمامة العظمى عند أهل السنة والجماعة - عبد الله دمیجی/ دار طیبة – ریاض/ اول/ ۱۴۰٧هـ.
۲۵- أمة فی رجل «محمد حسین فضل الله» - محمد جزائری/ دار الكاتب العربی در بیروت/چاپ اول ۱۴۲۲هـ.
۲۶- الانتصار والرد على ابن الراوندی الملحد از ابن خیاط ۱۲۰. بازبینی: محمد حجازی, ناشر كتابخانه الثقافة الدینیة در قاهرة.
۲٧- الأنساب - عبدالكریم بن محمد السمعانی ـ تحقیق عبدالله عمر بارودی ـ دار الجنان ـ اول ۱۴۰۸.
۲۸- الإنصاف مرداوی "همراه با كتاب الشرح الكبیر والمقنع" / علی بن سلیمان مرداوی با تحقیق عبد الله تركی/ توزیع وزارت شؤون الاسلامیة مربوط به مملكت عربستان سعودی/ ۱۴۱٩هـ.
۲٩- الأنوار النعمانیة - نعمة الله جزائری - تعلیق طباطبائی/ مؤسسة الأعلمی ببیروت ـ (د.ط).
۳۰- أوائل المقالات – محمد بن النعمان المفید/ دار المفید بیروت چاپ دوم ۱۴۱۴هـ.
۳۱- بحار الأنوار ـ محمد باقر مجلسی/ دار إحیاء التراث العربی بیروت/ چاپ سوم/ ۱۴۰۳هـ.
۳۲- البحر المحیط ازمحمد بهادر بن عبد الله زركشی/ تصحیح وتعلیق جمعی از پژوهشگران/نشر وزارت أوقاف كویت/ (د.ط).
۳۳- بدائع التفسیر الجامع لتفسیر ابن القیم الجوزیة ـ جمع آوری یسری سید محمد/دار ابن الجوزی دمام/ چاپ اول ۱۴۱۴هـ.
۳۴- البدایة والنهایة/ أبی الفداء بن كثیر/ دار المعرفة.
۳۵- البدر الطالع ـ شوكانی/ دار المعرفة بیروت ـ بدون شماره وتاریخ چاپ.
۳۶- البرهان أبی المعالی جوینی/ تحقیق د.عبدالعظیم الدیب,چ۱, سال ۱۳٩٩هـ, چاپخانههای دوحة در قطر.
۳٧- بصائر الدرجات الكبرى ـ محمد بن الحسن الصفار /چاپ دار المرعشی ۱۴۰۴هـ .
۳۸- البهائیة از إحسان إلهی ظهیر/ إداره ترجمان القرآن درلاهور پاكستان/ (د.ط).
۳٩- البیان فی تفسیر القرآن/ أبو القاسم الخوئی/ مؤسسة الأعلمی در بیروت چاپ سوم ۱۳٩۴هـ.
۴۰- بیان مذهب الباطنیة وبطلانه ـ محمد بن حسن دیلمی/ چاپخانه الدولة در إستانبول/ ۱٩۳۸م.
۴۱- تأثیر المعتزلة على الخوارج والشیعة ـ دار الأندلس الخضراء در جدّة/چاپ اول ۱۴۲۱هـ.
۴۲- تاریخ الأدب العربی از عمر فروخ/دار العلم للملایین بیروت/ چاپ پنجم/۱٩۸۵مـ.
۴۳- التاریخ الإسلامی محمود شاكر/ المكتب الإسلامی/ چاپ۱۴۱۱هـ.
۴۴- تاریخ الأمم والملوك – محمد بن جریر الطبری/دار صادر بیروت/چاپ اول ۱۴۲۴هـ.
۴۵- تاریخ العالم الإسلامی المعاصر والحدیث محمود شاكر و إسماعیل یاغی/ كتابخانه العبیكان در ریاض/ چاپ دوم ۱۴۱٩هـ.
۴۶- تاریخ بغداد ـ خطیب بغدادی/ كتابخانه السلفیة ـ مدینة منورة. (د.ط).
۴٧- تاریخ دمشق – ابن عساكر/ تحقیق علی شری/ دار الفكر چاپ اول۱۴۱۵هـ.
۴۸- تهذیب الكمال فی أسماء الرجال/ حافظ یوسف المزی/ تحقیق بشار عواد معروف/ مؤسسة الرسالة/ چاپ اول ۱۴۱۳هـ.
۴٩- كشف الغمة فی معرفة الأئمة ـ أبو الحسن علی بن عیسى أربلی/ دار الأضواء بیروت چاپ دوم ۱۴۰۵هـ.
۵۰- مشارق الشموس ـ حسین خوانساری/ از انتشارات مؤسسة آل بیت علیهم السلام برای إحیاء التراث در إیران.
۵۱- شرح أصول الكافی –محمد صالح مازندرانی/ تعلیق میرزا أبی الحسن شعرانی/ (د.ط).
۵۲- المهذب قاضی البرجی/ زیر نظرجعفر سبحانی به چاپ رسیده/ ناشر جامعة المدرسین قم ۱۴۰۶هـ.
۵۳- بستان المحدثین – عبد العزیز دهلوی/ ترجمه محمد أشفاق السلفس محمد لقمان سلفی آن را آماده كرده و برگردانده است / دار الداعی للنشر ریاض/ چاپ اول ۱۴۲۱هـ.
۵۴- تاریخنا القومی. (ضمن مجموع السنة).
۵۵- تحفة الأحوذی شرح جامع الترمذی/ محمد عبد الرحمن مباركپوری/ دار الكتب العلمیة بیروت/چاپ اول ۱۴۱۰هـ.
۵۶- تذكرة الحفاظ ـ شمس الدین محمد بن أحمد الذهبی/ دار إحیاء التراث العربی بیروت.
۵٧- تشیع صفوی وتشیع علوی/علی شریعتی/ ترجمه حیدر مجید/ دار الأمیر بیروت/چاپ اول ۱۴۲۲هـ.
۵۸- التشیع والشیعة – أحمد كسروی ـ تحقیق ناصر قفاری وسلمان عودة/ بدون ناشر / چاپ اول ۱۴۲۰هـ.
۵٩- تطهیر الاعتقاد ـ محمد بن إسماعیل صنعانی/ تحقیق شریف بن محمد فؤاد بن حسن هزاع/ كتابخانه الضیاء جدة/ چاپ اول ۱۴۱۱هـ.
۶۰- تطور الفكر السیاسی الشیعی من الشورى إلى ولایة الفقیه ـ أحمد الكاتب/ دار الجدید بیروت/ چاپ بیروت اول ۱٩٩۸م.
۶۱- تفسیر ابن أبی حاتم ـ عبد الرحمن بن أبی حاتم/ تحقیق أسعد الطیب/ كتابخانه نزار الباز/ چاپ اول ۱۴۱٧هـ.
۶۲- تفسیر ابن كثیر ـ محمد بن إسماعیل بن كثیر ـ دار المعرفة بیروت/ بدون تاریخ یا شماره چاپ.
۶۳- تفسیر التبیان طوسی ۸/۳۴۰، كتابخانه أمین ـ نجف ـ تحقیق أحمد حبیب قصیر ساللی /۱۳٧۶ ـ ۱۳۸۲هـ.
۶۴- تفسیر الصافی كاشانی / مؤسسة الأعلمی بیروت/ بدون شماره و تاریخ.
۶۵- التفسیر الصحیح او موسوعة الصحیح المسبور من التفسیر بالمأثور ـ حكمت بشیر بن یاسین/ دار المآثر مدینة منورة/ چاپ اول ۱۴۲۰هـ.
۶۶- تفسیر القاسمی معروف به محاسن التأویل ـ محمد جمال الدین القاسمی/ دار الكتب العلمیة بیروت/چاپ اول ۱۴۱۸هـ.
۶٧- تفسیر قمی ـ علی بن إبراهیم قمی ـ تحقیق طیب موسوی ـ چاپ سوم ۱۳٧۸هـ (بیروت/ بدون اسم ناشر).
۶۸- تفسیر الكریم المنان عبد الرحمن بن ناصر سعدی/ تحقیق عبد الرحمن اللویحق/ مؤسسة الرسالة/چاپ اول ۱۴۲۱هـ.
۶٩- تفسیر المنار ـ محمد رشید رضا/ دار المعرفة بیروت/ ۱۴۱۴هـ.
٧۰- تفسیر فرات الكوفی ـ فرات الكوفی/ بدون ناشر/ چاپ اول ۱۴۱۰هـ تهران.
٧۱- تفسیر من وحی القرآن ـ محمد حسین فضل الله (بر روی سایت رسمی أینترنت)/ یا نسجة دار الملاك بیروت.
٧۲- التمهید ـ أبی بكر باقلانی/ بررسی وتعلیق محمود خضیری ومحمد أبو ریده/ دار الفكر العربی/ (د.ط).
٧۳- التنبیه والرد على أهل الأهواء والبدع ـ أبی الحسین محمد الملطی/تعلیق محمد زاهد الكوثری/ چاپ دوم.
٧۴- التنكیل بما فی تأنیب الكوثری من الأباطیل ـ عبد الرحمن معلمی/ تحقیق ناصر الدین الألبانی/ كتابخانه المعارف ریاض/ چاپ دوم ۱۴۰۶هـ.
٧۵- تهذیب التهذیب/ أحمد بن علی بن حجر/ دار صادر بیروت/ تجدید چاپ مجلس دائرة المعارف النظامیة الكائنة فی هند در حیدر آباد دكن / چاپ اول ۱۳۲۶هـ.
٧۶- الثمار الزكیة ازحركت سنوسیه در لیبی/ على محمد الصّلاّبی/ كتابخانه الصحابة شارقة/چاپ اول ۱۴۲۲هـ.
٧٧- الثوابت والمتغیرات صلاح الصاوی/ اصدار المنتدى الإسلامی/ لندن/چاپ اول ۱۴۱۴هـ.
٧۸- ثوابت ومتغیرات الحوزة العلمیة دكتر جعفر الباقر ـ دار الصفوة.
٧٩- جامع البیان "تفسیر الطبری" ـ محمد بن جریرطبری/ دار الكتب العلمیة/ چاپ اول ۱۴۱۲هـ.
۸۰- جامع الرواة ـ محمد علی أردبیلی/ كتابخانه محمدی قم/ بدون شماره و تاریخ چاپ
۸۱- جامع الصحیح معروف به سنن ترمذی ـ محمد بن عیسى ترمذی/با تحقیق و شرح أحمد شاكر/ دار الكتب العلمیة بیروت/ بدون تاریخ و شماره.
۸۲- جامع العلوم والحكم ـ ابن رجب حنبلی/ تحقیق شعیب الأرنؤط و إبراهیم باجس/ مؤسسة الرسالة/ چاپ اول ۱۴۱۱هـ.
۸۳- جامع بیان العلم ابن عبد البر/دار الفكر –بیروت ـ بدون شماره چاپ و تاریخ.
۸۴- الجامع لأحكام القرآن/ محمد بن أحمد قرطبی/ دار الكتب العلمیة بیروت/ چاپ اول ۱۴۱۱هـ.
۸۵- جلاء الأفهام فی فضل الصلاة والسلام على محمد خیر الأنام –أبو بكر بن القیم/ تحقیق مشهور حسن آل سلمان/ دار ابن الجوزی دمام/چاپ اول ۱۴۱٧هـ.
۸۶- الجواب الصحیح لمن بدل دین المسیح ـ أحمد بن عبد الحلیم ابن تیمیة/ تحقیق علی ابن حسن بن ناصر وعبد العزیز العسكر وحمدان الحمدان/ دار العاصمة ریاض/ چاپ اول ۱۴۱۴هـ.
۸٧- حاشیة الروض المربع / عبد الرحمن بن قاسم/ چاپ دوم/ تاریخ ۱۴۰۳.
۸۸- حركة النبوة فی مواجهة الانحراف ـ محمد حسین فضل الله / إعداد شقیق الموسوی/ دار الملاك چاپ اول ۱۴۱٧.
۸٩- حق الیقین ـ عبد الله شبر۱/ دار الأضواء بیروت / چاپ اول ۱۴۰۴هـ.
٩۰- حقبة من التاریخ ـ عثمان الخمیس/ دار ابن الجوزی/ چاپ اول ۱۴۲۴هـ.
٩۱- الحكومة الإسلامیة خمینی ـ كتابخانه الإسلامیة الكبرى تهران.
٩۲- حلیة الأولیاء ـ أبو نعیم أصفهانی/ دار الكتاب العربی بیروت.
٩۳- حوار مع السید محمد حسین فضل الله ثلاثة الآف سؤال وجواب ـ محمد حسین فضل الله/بدون ناشر/ چاپ سوم ۱٩٩۸م
٩۴- الحوزة العلمیة تدین الانحراف محمد علی هاشمی مشهدی/ بدون ناشر/ چاپ دوم ۱٩٩٩م.
٩۵- الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور ـ عبد الرحمن بن أبی بكر سیوطی/دار الكتب العلمیة بیروت/چاپ اول ۱۴۱۱هـ.
٩۶- درء تعارض العقل والنقل/ ابن تیمیة/ تحقیق محمد رشاد سالم/ مطبوعات جامعة الإمام محمد بن سعود الإسلامیة در ریاض/ چاپ اول ۱۴۰۱هـ.
٩٧- دراسات فی الأهواء والفرق – ناصر العقل/ دار إشبیلیة ریاض/ چاپ اول ۱۴۱۸هـ.
٩۸- دراسات فی الحدیث والمحدثین هاشم حسینی/ دار التعارف بیروت چاپ دوم ۱۳٩۸هـ.
٩٩- دراسة عن الفرق فی تاریخ المسلمین "الخوارج والشیعة"/أحمد بن محمد جلی/ مركز الملك فیصل للبحوث والدراسات الإسلامیة/ چاپ دوم ۱۴۰۸هـ.
۱۰۰- الدرر النجفیة علامة محدث یوسف بحرانی /مؤسسة آل البیت إحیاء التراث.
۱۰۱- دور الشیعة فی تطور العراق السیاسی الحدیث لعبد الله النفیسی/ دار النهار / چاپ دوم ۱٩۸۶مـ.
۱۰۲- الدولة العثمانیة فی التاریخ الاسلامی الحدیث/ د اسماعیل یاغی/ كتابخانه عبیكان درریاض/ چاپ اول ۱۴۱۶هـ.
۱۰۳- الذریعة إلى تصانیف الشیعة – أغابزرگ تهرانی/ دار الأضواء بیروت/ چاپ سوم ۱۴۰۳ هـ.
۱۰۴- ذم الكلام وأهله أبو الفضل مقری دار أطلس/چاپ اول ۱۴۱۱هـ.
۱۰۵- ذیل طبقات الحنابلة ابن رجب ـ دار المعرفة بیروت ـ (د.ط).
۱۰۶- رجال ابن داود ـ حسن بن علی بن أبی داود حلی/ چاپ تهران ۱۳۸۳هـ.
۱۰٧- رجال الكشی أو اختیار معرفة الرجال ـ أبی جعفر محمد طوسی/ تحقیق مهدی رجائی / مؤسسة آل البیت وچاپخانه بعثت قم ۱۴۰۴هـ.
۱۰۸- رد الدارمی على بشر المریسی /چ دار الكتب العلمیة ـ تحقیق محمد حامد الفقی.
۱۰٩- الرد على المنطقیین ـ ابن تیمیة ـ إدارة ترجمان السنة – پاكستان ـ چاپ دوم/۱۳٩۶هـ.
۱۱۰- الرد على الوهابیة ـ محمد جواد البلاغی ـ تحقیق سید محمد علی حكیم ـ مؤسسة آل البیت علیهم السلام اِحیاء الثّرات.
۱۱۱- الرد على شبهات المستعینین بغیر الله ـ أحمد بن عیسى حنبلی/ تصحیح عبدالسلام بن برجس العبد الكریم ۱۴۰٩هـ بدون شماره چاپ.
۱۱۲- الرزیة فی القصیدة الأزریة(ضمن مجموع السنة).
۱۱۳- رسالة الزیدیة نشأتها ومعتقداتها ـ قاضی إسماعیل الأكوع/ دار الفكر بیروت/ چاپ سوم۱۴۱۸هـ.
۱۱۴- نامه مجاهد بزرگ إمام محمد خالصی به أحمد قوام السلطنة رئیس حكومت إیرانی ـ محمد خالصی ـ ترجمة هادی بن محمد اخالصی ـ چاپ العربیة اول ۱۴۱۸.
۱۱۵- رسالة إلى الخمینی ـ إسماعیل آل إسحاق الخوئینی ـ خطی.
۱۱۶- رسالة فی الرد على الرافضة محمد بن عبد الوهاب تحقیق ناصر الرشید/ مركز بحث العلمی وإحیاء التراث الإسلامی مكة/ چاپ دوم ۱۴۰۰هـ.
۱۱٧- رسالة وجوب التعاون بین المسلمین (درضمن مجموعه كامل مؤلفات سعدی) / كتابخانه صالح بن صالح ۱۴۱۱هـ.
۱۱۸- روضات الجنات فی أحوال العلماء السادات/ محمد باقر خوانساری/ تحقیق أسد الله إسماعلیان/ چاپخانه حیدریة ۱٩۵۰م.
۱۱٩- روضة الناظر ابن قدامة حنبلی/ تحقیق علی النملة/ كتابخانه الرشد ریاض/ چاپ اول۱۴۱۳هـ.
۱۲۰- روضة الواعظین ـ محمد بن حسن فتال ـ دار الرضا ـ قم.
۱۲۱- زاد المسیر فی علم التفسیر ابن الجوزی/ دار الفكر / چاپ اول ۱۴۰٧هـ.
۱۲۲- زاد المعاد فی هدی خیر العباد/ ابن قیم جوزیة/ تحقیق عبد القادر الأرنؤوط وشعیب الأرنؤوط /مؤسسة الرسالة/ چاپ سیزدهم ۱۴۰۶هـ.
۱۲۳- سلسلة الأحادیث الصحیحة ـ محمد ناصر الدین ألبانی/ المكتب الإسلامی بیروت/ چاپ چهارم ۱۴۰۵هـ.
۱۲۴- السنة لابن أبی عاصم/ تحقیق محمد ناصر الدین ألبانی/ المكتب الإسلامی/ چاپ چهارم ۱۴۱٩هـ.
۱۲۵- السنة ـ عبد الله بن أحمد/ تحقیق: محمد بن سعید قحطانی/ دار ابن القیم – الدمام/ چاپ اول۱۴۰٧هـ.
۱۲۶- سنن ابن ماجه /تحقیق محمد فؤاد عبد الباقی/ دار إحیاء التراث العربی/ (د.ط).
۱۲٧- سنن أبی داود ـ بازبینی و بررسی محیی الدین عبد الحمید/ كتابخانه الریاض الحدیثة بدون تاریخ و شماره.
۱۲۸- سنن نسائی ـ أحمد بن شعیب نسائی/ دار المعرفة بیروت/ چاپ اول۱۴۱۱هـ.
۱۲٩- سیر أعلام النبلاء ـ حافظ محمد بن عثمان الذهبی/ تحقیق شعیب الأرنؤوط وآخرین /مؤسسة الرسالة بیروت/ چاپ نهم ۱۴۱۳هـ.
۱۳۰- السیرة النبویة عبد الملك بن هشام الحمیری/ تحقیق همام عبد الرحیم ومحمد عبد الله أبو صعلیك/ كتابخانه المنار / أردن / چاپ اول ۱۴۰٩هـ.
۱۳۱- سیرة وحیاة الإمام الخوئی ـ أحمد الواسطی/ دار الهادی بیروت / چاپ اول ۱۴۱٩هـ.
۱۳۲- شرح أصول اعتقاد أهل السنة والجماعة ـ هبة الله بن الحسن اللالكائی/ تحقیق أحمد سعد حمدان/ دار طیبة – ریاض/ چاپ اول ۱۴۱۲هـ.
۱۳۳- شرح الأصول الخمسة قاضی عبد الجبار/ تحقیق:عبد الكریم عثمان/ كتابخانه وهبة درمصر چاپ اول ۱۳۸۴ هـ.
۱۳۴- شرح العقیدة الطحاویة ـ علی بن أبی العز حنفی/ تحقیق عبد الله تركی وشعیب الأرنؤوط/ مؤسسة الرسالة بیروت چاپ دوم ۱۴۱۳هـ.
۱۳۵- شرح الكوكب المنیر ـ أحمد بن عبد العزیز الفتوحی معروف به ابن النجار/ تحقیق محمد الزحیلی ونزیه حماد/از انتشارات مركز البحوث وإحیاء التراث مكة (دانشگاه أم القرى)/چاپ دوم ۱۴۱۳هـ.
۱۳۶- شرح صحیح مسلم ـ إمام نووی/ مؤسسة مناهل العرفان بیروت.
۱۳٧- الشهادة الثالثه فی الأذان والاقامة جاسم آل كلكاوی/ انتشارات كتابخانه الزهراء دركربلاء/ چاپ اول ۱٩۵۵م.
۱۳۸- الشیخ عبدالعزیز البدری/ گوشهای از سیره ذاتی جهادی/تألیف محمد آلوسی).
۱۳٩- الشیخیة ـ محمد حسن طالقانی/ الآمال للمطبوعات بیروت/ چاپ اول ۱۴۲۰هـ.
۱۴۰- الشیعة فی عقائدهم وأحكامهم ـ أمیر محمد كاظمی قزوینی/ دار الزهراء بیروت/ چاپ سوم ۱۳٩٧هـ.
۱۴۱- الشیعة والتشیع ـ محمد حسینی شیرازی/ دار صادق بیروت/ چاپ اول/ ۱۴۲۲هـ.
۱۴۲- الشیعة والتصحیح ـ موسى الموسوی ـ بدون تاریخ و شماره چاپ.
۱۴۳- الشیعة والقرآن إحسان إلهی ظهیر/ إدار ترجمان القرآن لاهور پاكستان/ بدون شماره چاپ و تاریخ.
۱۴۴- الصابئة الزرادشتیة الیزیدیة ـ أسعد سحمرانی/ دار النفائس/ چاپ اول ۱۴۱٧هـ.
۱۴۵- صحیح ابن حبان بترتیب ابن بلبان/ تحقیق شعیب الأرنؤوط/ مؤسسة الرسالة چاپ دوم ۱۴۱۴هـ.
۱۴۶- صحیح البخاری ـ محمد بن إسماعیل بخاری/عالم الكتب بیروت (طراحی چاپ المنیریة)./ چاپ چهارم ۱۴۰۵هـ.
۱۴٧- صحیح سنن أبی داود/ محمد ناصر الدین ألبانی/ مكتب التربیة در ریاض ومكتب الإسلامی بیروت/ چاپ اول ۱۴۰٩هـ.
۱۴۸- صحیح سنن الترمذی/ محمد ناصر الدین ألبانی/ مكتب التربیة ریاض و مكتب الإسلامی بیروت/ چاپ اول ۱۴۰۸هـ.
۱۴٩- صحیح سنن نسائی ـ ناصر الدین ألبانی/ مكتب التربیة العربی لدول الخلیج ریاض ومكتب الإسلامی بیروت/ چاپ اول ۱۴۰۸هـ.
۱۵۰- صحیح مسلم ـ مسلم بن حجاج نیشابوری/ تحقیق محمد فؤاد عبد الباقی/ دار إحیاء الكتب العربیة (للبابی الحلبی) (د.ط).
۱۵۱- الصحیح من أسباب النزول ـ عصام الحمیدان/ دار الذخائر ومؤسسة الریان بیروت/ چاپ اول ۱۴۲۰هـ.
۱۵۲- صحیفه سجادیه/ ناشر: دار الهادی / قم.
۱۵۳- الصرخة الكبرى أو عقیدة الشیعة الإمامیة فی أصول الدین وفروعه فی عصر الأئمة وبعدهم ـ موسى موسوی/ از انتشارات مجلس إسلامی الأعلى در آمریكا – لس أنجلوس ۱۴۱۱هـ.
۱۵۴- الصواعق المحرقة فی الرد على أهل البدع والزندقة ـ أحمد بن حجر هیتمی/ دار الكتب العمیة بیروت/ بدون شماره چاپ و تاریخ.
۱۵۵- ضوابط الجرح والتعدیل عند الحافظ الذهبی ـ محمد الثانی بن عمر بن موسى/ إصدار دار الحكمة بریتانیا ـ لیدز/ چاپ اول۱۴۲۱هـ.
۱۵۶- طبقات الشافعیة عبد الوهاب سبكی/ تحقیق محمود محمد الطناحی و عبدالفتاح محمد الحلو/ تاریخ چاپ ۱۳۸۳.
۱۵٧- الطبقات الكبرى ـ محمد بن سعد بن منیع الزهری/ دار صادر ـ بیروت.
۱۵۸- طبقات فحول الشعراء جمحی/ تحقیق محمود شاكر/ چاپ مدنی / قاهرة ۱۳٩۴هـ.
۱۵٩- العدة فی أصول الفقه ـ أبی یعلى حنبلی/ تحقیق أحمد سیر مباركی/ مؤسسة الرسالة بیروت/ چاپ اول ۱۴۰۰هـ.
۱۶۰- عراق بلا قیادة ـ عادل رؤوف/ المركز العراقی للإعلام والدراسات دمشق/ چاپ اول ۱۴۲۳هـ.
۱۶۱- عقائد الإمامیة ـ محمد رضا مظفر/ دار الغدیر بیروت ۱۴۰۴هـ.
۱۶۲- عقائد الإمامیة ـ محمد رضا مظفر/ دار الغدیر/ بیروت/تاریخ ۱۳٩٩هـ.
۱۶۳- العقود الدریة من مناقب شیخ الإسلام أحمد ابن تیمیة/ محمد بن عبد الهادی/ كتابخانه المؤید ریاض/(د.ط).
۱۶۴- عقیدة الإمامة عند الشیعة الاثنی عشریة ـ علی أحمد السالوس/دار الاعتصام قاهرة/ چاپ دوم ۱۴۱۳هـ.
۱۶۵- علماء الشیعة والصراع مع البدع والخرافات الدخیلة فی الدین ـ محمد خالصی ـ ترجمة هادی بن محمد خالصی ـ چاپ العربیة اول ۱۴۱۸هـ.
۱۶۶- العلاّمة البیات ـ تألیف أسرة البیات ـ ناشر مؤسسة الهدایة بیروت/ چاپ اول ۱۴۲۳هـ.
۱۶٧- العمل الإسلامی فی العراق بین المرجعیة والحزبیة – عادل رؤوف/ المركز العراقی للإعلام والدراسات دمشق/ چاپ اول ۱۴۲۱هـ.
۱۶۸- عنوان المجد فی تاریخ نجد/ عثمان بن بشر نجدی/ كتابخانه ریاض الحدیثة/ بدون تاریخ و شماره چاپ.
۱۶٩- عون المعبود شرح سنن أبی داود ـ أبو طیب محمد شمس الحق عظیم آبادی/ دار الكتب العلمیة/ بیروت چاپ اول۱۴۱۰هـ.
۱٧۰- الغلو فی الدین ـ الصادق عبدالرحمن غریانی/ دار السلام قاهرة/ چاپ اول ۱۴۲۲هـ.
۱٧۱- فتح الباری شرح صحیح البخاری ـ ابن حجر عسقلانی ـ دار الریان/ ترقیم محمد فؤاد عبد الباقی وتحقیق محب الدین خطیب/ چاپ دوم۱۴۰٩هـ.
۱٧۲- الفتح الربانی ـ أحمد بن عبدالرجمن البنا/دار إحیاء التراث العرابی بیروت. (د.ط).
۱٧۳- فتح القدیر – محمد بن علی شوكانی/ كتابخانه العصریة بیروت/ چاپ دوم ۱۴۱٩هـ.
۱٧۴- فرق الشیعة ـ حسن بن موسى نوبختی/ چاپ كربلاء ۱۳٩٩هـ.
۱٧۵- الفرق بین الفرق ـ أبی طاهر عبدالقادر بغدادی/ تحقیق محیی الدین عبدالحمید/ دار المعرفة بیروت بدون شماره و تاریخ.
۱٧۶- فرق معاصرة تنتسب إلى الإسلام وبیان موقف الإسلام منها ـ غالب العواجی ـ كتابخانه لینا وكتابخانه أضواء المنار مدینه منوره/ چاپ اول ۱۴۱۴هـ.
۱٧٧- فصل الخطاب فی إثبات تحریف كلام رب الأرباب ـ حسین بن محمد تقی نوری طبرسی/ چاپ إیران ۱۳٩۸هـ.
۱٧۸- الفصل ابن حزم/ با حاشیه الملل والنحل. چ: چاپخانه صبیح ۱۳۸۴هـ.
۱٧٩- الفصول المهمة فی أصول الأئمة ـ محمد بن الحسن ساللی/كتابخانه بصیرتی قم چاپ سوم.
۱۸۰- فضائل الصحابة ـ أحمد بن حنبل/ تحقیق وصی الله بن محمد عباس/ دار ابن الجوزی دمام/ چاپ دوم ۱۴۲۰هـ.
۱۸۱- فقه الحیاة "حوار مع آیة الله محمد حسین فضل الله"/ أحمد أحمد و عادل القاضی آن را تهیه كرده اند/ مؤسسة العارف از انتشارات بیروت/چاپ پنجم ۱۴۲۰هـ.
۱۸۲- الفهرست ـ محمد بن إسحاق بن الندیم/ دار المعرفة – بیروت/ بدون شماره و تاریخ.
۱۸۳- فی رحاب دعاء كمیل ـ محمد حسین فضل الله/ دار الملاك بیروت/ چاپ سوم ۱۴۲۱هـ.
۱۸۴- القرآن وعلماء أصول ومراجع الشیعة الإمامیة الاثنی عشریة ـ محمد الیاسری ـ خطی.
۱۸۵- القضاء والقدر عبدالرحمن المحمود/ دار النشر دولی –ریاض/ اول/ ۱۴۱۴هـ.
۱۸۶- القضاء والقدر سبحانی.
۱۸٧- قواطع الأدلة سمعانی ۲/۲۶۴ ـ ۲٩۳ تحقیق د.عبد الله حكمی/ چاپ اول ۱۴۱۸ هـ بدون ناشر.
۱۸۸- قواعد التفسیر/ خالد بن عثمان السبت/ دار ابن عفان خبر/چاپ اول ۱۴۱٧هـ.
۱۸٩- القواعد الحسان سعدی .(درضمن مجموعه كامل مؤلفات سعدی ـ جزء۸)/ كتابخانه صالح بن صالح در عنیزة ۱۴۱۱هـ.
۱٩۰- القواعد النورانیة الفقهیة ـ أبو العیاس ابن تیمیة/ تحقیق محمد حامد الفقی/ كتابخانه المعارف ریاض/چاپ دوم ۱۴۰۴هـ.
۱٩۱- القول السدید(درضمن مجموعه كامل مؤلفات سعدی) كتابخانه صالح بن صالح عنیزة . القصیم/ ۱۴۱۱هـ.
۱٩۲- كافی/ محمد بن یعقوب كلینی/ دار الكتب الإسلامیة تهران/ چاپ سوم ۱۳۸۸هـ.
۱٩۳- الكامل فی التاریخ/ ابن الأثیر تحقیق إحسان عباس / دار صادر بیروت/ ۱۳۸۵هـ.
۱٩۴- كتاب الاستقامة ـ شیخ الإسلام أحمد ابن تیمیة/ تحقیق محمد رشاد سالم/ كتابخانه ابن تیمیة / (د.ط).
۱٩۵- كتاب الإمام الخمینی ـ عادل رؤوف ـ المركز العراقی للإعلام والدراسات دمشق/ چاپ دوم ۱۴۲۴هـ.
۱٩۶- كتاب الشیعة والقرآن إحسان إلهی ظهیر/إدارة ترجمان القرآن/ (د.ط).
۱٩٧- كتاب الشیعة وتحریف القرآن ـ محمد مال الله ـ بدون ناشر ـ چاپ دوم ۱۴۰۵هـ.
۱٩۸- كتاب القرآن وعلماء أصول ومراجع الشیعة" یاسری ـ خطی.
۱٩٩- كتاب نظریات الحكم فی الفقه الشیعی محسن كدیور.
۲۰۰- كسر الصنم نقض كتاب أصول الكافی ـ أبو الفضل برقعی/ ترجمه د. عبدالرحیم بلوشی/ دار البیارق عمّان/ چاپ اول ۱۴۱٩هـ.
۲۰۱- لسان العرب ابن منظور/ نشر كتابخانه العبیكان "طراحی از نسخه دار صادر" چاپ سوم ۱۴۱۴هـ.
۲۰۲- لوامع الأنوار البهیة ـ محمد سفارینی/ مكتب الإسلامی ودار الخانی/ چاپ سوم ۱۴۱۱هـ.
۲۰۳- المتآمرون فی المسلمین الشیعة من معاویة إلى ولا یة الفقیه ـ موسى موسوی/ كتابخانه مدبولی قاهرة/ چاپ دوم ۱٩٩۶م.
۲۰۴- مجمع البیان طبرسی ۶/۱۵۲۰۱۵۳(دار كتابخانه الحیاة – بیروت ۱۳۸۰هـ)
۲۰۵- مجمع الزوائد علی بن أبی بكر هیتمی/ مؤسسة المعارف بیروت/ تاریخ ۱۴۰۶هـ (د.ط).
۲۰۶- مجموع الفتاوى ـ شیخ الإسلام أحمد ابن تیمیة / جمع آوری عبد الرحمن بن قاسم وپسرش محمد/ بدون تاریخ و شماره چاپ.
۲۰٧- المجموع شرح المهذب/محیی الدین نووی/ دار الفكر – بدون تاریخ و شماره چاپ.
۲۰۸- المجیز على الوجیز (درضمن مجموع السنة).
۲۰٩- المحرر الوجیز فی تفسیر الكتاب العزیز ـ عبد الحق بن عطیة أندلسی/ تحقیق المجلس العلمی در فاس. ۱۳٩۵هـ.
۲۱۰- المحصول فی علم أصول الفقه ـ فخر الرازی چاپخانه فردوس ریاض / تحقیق طه جابر علوانی/ چ ۱۴۱۰هـ.
۲۱۱- مختصر التحفة الاثنی عشریة ـ شاه عبدالعزیز غلام حكیم دهلوی ـ ترجمة غلام محمد بن محیی الدین الأسلمی و محمود الآلوسی آن را خلاصه كرده و محب الدین الخطیب آن را بررسی كرده است / چاپخانه السلفیة قاهرة/ ۱۳٧۳هـ.
۲۱۲- مختصر تاریخ دمشق محمد بن مكرم بن منظور/ تحقیق روحیة نحاس/ دار الفكر/ چاپ اول۱۴۰۴هـ.
۲۱۳- مدارج السالكین ـ محمد بن عبدالله بن القیم/ تحقیق محمد حامد الفقی/.
۲۱۴- مدینة المعاجز ـ هاشم بحرانی/مؤسسة المعارف الإسلامیة/چاپ اول ۱۴۱۳هـ
۲۱۵- مذهبنا الامامی الاثنی عشری بین منهج الأئمة والغلو – محمد یاسری ـ خطی.
۲۱۶- مرآة العقول ـ محمد باقر مجلسی/ بدون ناشر/ چاپ إیران ۱۳۲۵هـ.
۲۱٧- مراجعات فی عصمة الأنبیاء من منظور قرآنی ـ عبدالسلام زین العابدین/ بدون ناشر/ چاپ چهارم ۱۴۲۲هـ.
۲۱۸- مرجعیة المرحلة وغبار التغییر ـ جعفر الشاخوری البحرانی/ دار الأمیر ببیروت/ چاپ دوم ۱۴۱٩هـ.
۲۱٩- مروج الذهب ومعادن الجوهر ـ أبی الحسن علی المسعودی/ كتابخانه العصریة بیروت/ بدون تاریخ و شماره چاپ.
۲۲۰- المسائل البیروتیة –محمد صدر ـ دار الملاك الأصیل ـ بیروت.
۲۲۱- مسائل عقدیة ـ محمد حسین فضل الله/ دار الملاك/ چاپ دوم ۱۴۲۲هـ.
۲۲۲- مسألة التقریب بین أهل السنة والشیعة ـ ناصر القفاری/ دار طیبة – ریاض/ چاپ اول ۱۴۱۲هـ.
۲۲۳- مستدرك الوسائل ـ حسین نوری طبرسی/ كتابخانه إسلامی تهران.
۲۲۴- مسند أبی یعلى موصلی ـ حقیق حسین سلیم أسد/ دار الثقافة العربیة/ دمشق چاپ اول ۱۴۱۲هـ.
۲۲۵- المسند –للإمام أحمد بن حنبل/ ناصر الدین الألبانی آن را فهرست بندی وشماره گذاری كرده است / مؤسسة قرطبة ودار الرایة ریاض.
۲۲۶- المطالب العالیة – شهاب الدین بن حجر / تحقیق غنیم عباس ویاسر إبراهیم / دار الوطن ریاض/ چاپ اول ۱۴۱۸هـ.
۲۲٧- مع الدكتور موسى الموسوی فی كتاب الشیعة والتصحیح ـ علاء الدین قزوینی/ دائرة معارف الفقه الإسلامی برطبق مذهب أهل بیت ـ مركز الغدیر قم /چاپ دوم ۱۴۱۴هـ.
۲۲۸- مع محب الدین الخطیب فی خطوطه العریضة ـ لطف الله الصافی/ كتابخانه الصدر بطهران/ ۱۴۰۳هـ بدون شماره چاپ.
۲۲٩- معالم التنزیل ـ حسین بن مسعود بغوی/با تحقیق محمد النمر وعثمان ضمیریة وسلیمان خراشی/ دار طیبة ریاض/ ۱۴۰٩هـ.
۲۳۰- المعتمد فی أصول الفقه أبی حسن بصری/ تحقیق محمد حمید الله / تاریخ چاپ ۱۳۸۴هـ.
۲۳۱- معجم البلدان ـ یاقوت حموی/ تحقیق فرید جندی/ دار الكتب العلمیة بیروت/ چاپ اول ۱۴۱۰هـ.
۲۳۲- المعجم ذهبی ـ تألیف محمد تونجی/دار العلم للملایین بیروت/ چاپ دوم ۱٩٩۲م.
۲۳۳- المعجم الكبیر ـ سلیمان بن أحمد طبرانی/ تحقیق حمدی بن عبدالمجید السلفی/ وزارت أوقاف وشؤون دینی ـ عراق.
۲۳۴- المعجم الوسیط ـ تألیف إبراهیم مصطفى وأحمد الزیات وحامد عبد قادر ومحمد نجار/ كتابخانه الإسلامیة در استانبول/ چاپ دوم۱۳٩۲هـ.
۲۳۵- معجم رجال الحدیث وتفصیل طبقات الرواة ـ أبی قاسم خوئی/ چاپ پنجم ۱۴۱۳هـ.
۲۳۶- معجم لغة الفقهاء ـ قلعجی وقینی ـ ۲۸۴ دار النفائس ـ بیروت ـ چاپ دوم ـ ۱۴۰۸هـ.
۲۳٧- معجم مقاییس اللغة ـ أحمد بن فارس/ دار إحیاء التراث العربی ـ چاپ اول ۱۴۲۲هـ.
۲۳۸- مقاتل الطالبیین ـ أبی الفرج أصفهانی/ تحقیق أحمد صقر/ از انتشارات مؤسسة الأعلمی بیروت/ چاپ سوم ۱۴۱٩هـ.
۲۳٩- مقالات الإسلامیین واختلاف المصلین ـ أبو الحسن علی أشعری/ تحقیق محیی الدین عبد الحمید/ چاپ دوم ۱۳۸٩هـ.
۲۴۰- المكاسب محاسبی (ملحق به كتاب المسائل در أعمال القلوب والجوارح) حارث محاسبی/ دار الكتب العلمیة بیروت/ چاپ اول ۱۴۲۱هـ.
۲۴۱- الملل والنحل ـ عبد الكریم شهرستانی/ تحقیق عبد الأمیر مهنا وعلی فاعور/ دار المعرفة بیروت/ چاپ اول ۱۴۱۰هـ.
۲۴۲- من الشك إلى الشك ـ سید إدریس حسینی/ دار الخلیج العربی چاپ اول ۱۴۲۲هـ.
۲۴۳- من فقه الزهراء علیها السلام دار الصادق بیروت/ چاپ دوم
۲۴۴- من لا یحضره الفقیه/ ابن بابویه القمی/ دار صعب بیروت/ ۱۴۰۱هـ.
۲۴۵- من لا یحضره الفقیه/ ابن بابویه قمی/ تصحیح وتعلیق علی أكبر غفاری/ انتشارات جماعة المدرسین در حوزه قم / چاپ دوم ۱۴۰۴هـ.
۲۴۶- المناقب مازندرانی /چ مؤسسة العلامة نشر قم ۱۳٧٩هـ
۲۴٧- المنتظم فی تاریخ الامم والملوك ـ ابی الفرج عبد الرحمن بن الجوزی/ تحقیق: محمد عطا و مصطفى عطا/ دار الكتب العلمیة/ چاپ اول/ ۱۴۱۲.
۲۴۸- المنتقى من المنهاج –حافظ محمد بن عثمان الذهبی آن را خلاصه كرده است ـ با تعلیق محب الدین خطیب/ بدون ناشر و تاریخ و شماره.
۲۴٩- منتهى المقال ـ أبی علی محمد بن إسماعیل مازندرانی /مؤسسة آل البیت بیروت/ بدون شماره چاپ ۱۴۱٩هـ.
۲۵۰- منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة/مؤسسة الوفاء بیروت.
۲۵۱- منهاج السنة النبویة ـ ابن تیمیة/ تحقیق محمد رشاد سالم/ ناشر كتابخانه ابن تیمیة قاهرة/ چاپ دوم ۱۴۰٩هـ.
۲۵۲- المنهاج أو المرجعیة القرآنیة ـ محمد الیاسری ـ خطی.
۲۵۳- منهج الاستدلال على مسائل الاعتقاد ـ عثمان علی حسن/ كتابخانه الرشد – ریاض/ اول/ ۱۴۱۲هـ.
۲۵۴- منهج الجدل والمناظرة فی تقریر مسائل الاعتقاد ـ د.عثمان علی حسن ـ دار أشبیلیة ریاض ـ چاپ اول ـ ۱۴۲۰هـ.
۲۵۵- المهدی المنتظر/ د.عبد العلیم بستوی/ كتابخانه المكیة ودار ابن حزم/چاپ اول ۱۴۲۰هـ.
۲۵۶- الموافقات فی أصول الشریعة ـ إبراهیم بن موسى شاطبی/ تعلیق الدراز/ دار المعرفة بیروت.
۲۵٧- موسوعة الإجماع/ سعدی أبو جیب/ دار الفكر دمشق / چاپ سوم ۱۴۱۸هـ.
۲۵۸- موسوعة الأدیان ـ مجموعة پژوهشگران /دار النفائس بیروت/ چاپ اول ۱۴۲۲هـ.
۲۵٩- الموسوعة القرآنیة ـ إسماعیل آل إسحاق خوئینی ـ خطی.
۲۶۰- الموسوعة المیسرة فی الأدیان والمذاهب المعاصرة / تدوین ندوة العالمیة للشباب الإسلامی / به سرپرستی مانع الجهنی/ ناشر الندوة العالمیة للشباب الإسلامی در ریاض چاپ چهارم ۱۴۲۰هـ.
۲۶۱- موسوعة عالم القرآن خوئینی ـ خطی.
۲۶۲- موقف ابن تیمیة من الأشاعرة ـ عبد الرحمن محمود/ كتابخانه الرشد ریاض/ چاپ اول ۱۴۱۵هـ.
۲۶۳- موقف المتكلمین من الاستدلال بنصوص الكتاب والسنة/سلیمان الغصن/ دار العاصمة ریاض/ چاپ اول۱۴۱۶هـ
۲۶۴- میزان الاعتدال ـ حافظ محمد بن عثمان ذهبی/ دار المعرفة بیروت/بدون شماره و تاریخ چاپ.
۲۶۵- النبوات/ أبو العباس بن تیمیة/ تحقیق محمد عبد الرحمن عوض/ دار الكتاب العرابی بیروت/ چاپ اول ۱۴۰۵هـ.
۲۶۶- الندوة "سلسلة ندوات وأسئلة ـ محمد حسین فضل الله/ دار الملاك.
۲۶٧- نظم المتناثر من الحدیث المتواتر/ أبی عبد الله محمد بن جعفر كتانی/ دار الكتب السلفیة مصر/چاپ دوم/ بدون تاریخ
۲۶۸- نقض التأسیس ـ شیخ الاسلام أحمد بن تیمیة/ تحقیق محمد بن قاسم/ چاپخانه الحكومة درمكة/ چاپ اول ۱۳٩۱هـ.
۲۶٩- نقض الوشیعة أو الشیعة بین الحقائق والأوهام ـ محسن الأمین ساللی/ دار الغدیر بیروت/چاپ اول ۱۴۲۲هـ.
۲٧۰- النهایة فی غریب الحدیث والأثر/أبی السعادات المبارك بن محمد بن الأثیر/تحقیق طاهر الزاوی ومحمود الطناحی/كتابخانه العلمیة بیروت/ بدون تاریخ و شماره.
۲٧۱- نهج البلاغة/ جمع آوری شریف مرتضى همراه با شرح محمد عبده/ مؤسسة المعارف بیروت/ ۱٩٩۶هـ.
۲٧۲- نواقض الإیمان القولیة والعملیة لعبدالعزیز آل عبداللطیف/ دار الوطن ریاض/ چاپ اول ۱۴۱۴هـ.
۲٧۳- نیل الأوطار ـ محمد بن علی شوكانی/ تحقیق طه عبدالرؤوف ومصطفى هواری/ كتابخانه المعارف ریاض بدون شماره یا تاریخ چاپ
۲٧۴- هجر العلم ومعاقله فی الیمن ـ قاضی إسماعیل أكوع/ دار الفكر المعاصر بیروت, و دار الفكر دمشق/ چاپ اول ۱۴۱۶هـ.
۲٧۵- أساس التقدیس / تحقیق أحمد حجازی/ ناشر كتابخانه دانشكدههای الأزهریة, ۱۴۰۶هـ.
۲٧۶- الوحدة الإسلامیة بین الأخذ والرد (درضمن مجموع السنة).
۲٧٧- وسائل الشیعة إلى تحقیق مسائل الشریعة ـ محمد بن حسن ساللی/ تحقیق عبدالرحیم شیرازی/ دار إحیاء التراث العربی بیروت/ چاپ پنجم ۱۴۰۳هـ.
۲٧۸- وفیات الأعیان وأنباء أبناء الزمان ـ أحمد بن محمد بن خلكان ـ دار صادر ببیروت بدون تاریخ و شماره چاپ.
۲٧٩- الولایة التكوینیة بین الكتاب والسنة – هشام شری ساللی/دار الهادی بیروت/ چاپ اول ۱۴۲۰هـ.
۲۸۰- یاشیعة العالم! استیقظوا ـ موسى موسوی / بدون ناشر و شماره یا تاریخ.