بررسی روايات ساختگی در کتب حديث نقد کتب حديث
اثر:
مصطفی حسينی طباطبايی
«لقد کذب علی رسول الله -ج- علی عهده حتی قام خطيبا فقال: من کذب علی متعمدا فليتبوأ مقعده من النار».
امام علی (÷)
(نهج البلاغة / خطبۀ ۲۱۰)
«در روزگار پیامبر -ج- بر او دروغ بستند تا آنجا که برخاست و سخنرانی کرد و فرمود: هر کس عمداً بر من دروغ بندد جایگاهش را از آتش گیرد».
«أنا أهل بيت صادقون لا نخلو من کذاب يکذب علينا»
امام صادق (÷)
(رجال کشی / ۲٧۵)
«ما خاندانی راستگوییم ولی از شرّ دروغزنی که بر ما دروغ بندد، بر کنار نماندهایم».
بسم الله الرحمن الرحيم
خدای منّان را سپاس بیپایان میگوییم که ما را به بعثت خاتم پیامبران و نعمت بینات قرآن مفتخر داشت و بر محمّد مصطفی، رسول راستین و پیامبر امین وی سلام فراوان میفرستیم که با رهبریهای متین و تعالیم وزین خود، پیروان آیینش را بر شناخت حقایق و کشف دقایق و ردّ شبهه و دفع فتنه توانایی بخشید و نیز بر خاندان ارجمند و دانشمندان اُمّتش درود باد که کتاب خدا و سنّت رسول را به میراث بردند و با تحریف غالیان و افترای باطل اندیشان و تأویل جاهلان به ستیزه برخاستند.
فسلام عليه وعليهم ما أنار فجرٌ ساطعٌ، وخوى نجمٌ طالع.
الحمد لله وسلام على عباده الذين اصطفی.
حدیث یا خبر [۱] که پس از قرآن کریم نقش مهم و مؤثری را در معرّفی اسلام بر عهده دارد در طول تاریخ از گزند تدلیس و خطر تحریف بر کنار نمانده بلکه از همان صدر اسلام گرفتار آسیبهای سختی شده است. آثار قابل اعتمادی وجود دارد که ثابت میکند از روزگار رسول اکرم -ج- عدّهای به حدیث سازی و تحریف آن دست میزدند و ساختههای خود را به پیامبر بزرگ اسلام -ج- نسبت میدادند تا از این راه اذهان و افکار مسلمانان را به سوی خود جلب کنند و به مقاصد خویش نایل آیند. این اقدامِ فریبکارانه در دورانهای بعد با انگیزههای گوناگون، دنبال شد و رو به فزونی نهاد و سازندگان حدیث، دروغهای بسیاری از قول خاندان پیامبر -÷- و بزرگان صحابه ساختند و بر افتراهایی که به پیامبر اکرم -ج- زده بودند، افزوند.
خوشبختانه رسول خدا -ج- با عنایات الهی از همان اوائل، بر این دسیسههای خطرناک وقوف یافت و مسلمانان را هشدار داد و دروغپردازان را انذار نمود.
در پی هشدار رسول خدا -ج- و تأکید خاندان پیامبر –÷- مبنی بر آنکه احادیث در معرض دسیسۀ دروغگویان قرار گرفته است، علمای اسلامی نیز خاموشی نگرفتند و از روزگار کهن تاکنون، کتابهایی چند در معرّفی احادیث ساختگی پرداختند و پرده از خیانت جاعلین حدیث برداشتند بطوری که برخی از دانشمندان گفتهاند: «ما ستر الله أحداً يكذب في الحديث» [۲]. یعنی: «خداوند هیچکس را که در امر حدیث دروغپردازی میکند (از نظر نقّادان) پنهان نداشته است». و هر چند این سخن به مبالغه نزدیکتر است ولی نشان میدهد که علمای فن، در نقد حدیث و شناسایی راویان دروغگو، به اهتمام بسیار پرداختهاند. از میان کهن ترین کتابهایی که در این باره نوشته شده است میتوان کتاب «الموضوعات» اثر عبدالرزاق صنعانی یمنی (متوفی سال ۲۱۱ ه. ق) را نام برد. صنعانی از محدّثین برجسته به شمار میرفت و کتاب وی در قاهره به زیور طبع در آمده است. اثر قدیمی دیگری که در این باره بجای مانده کتاب «علل الحدیث» اثر حافظ عبدالرحمن بن أبی حاتم (متوفی در سال ۳۲٧ ه. ق) است. کتاب مذکور به ذکر احادیث ساختگی بسنده نکرده بلکه احیاناً خطاهایی را که در متن یا سند احادیث رخ داده نیز خاطر نشان میسازد و در حدود سه هزار حدیث را در معرض نقد و ایراد قرار داده است.
دو قرن پس از ابن ابی حاتم، محدّث دیگری بنام حافظ حسین بن ابراهیم جوزکانی همدانی (متوفّی به سال ۵۴۳ ه. ق) کتاب تازهای در بارۀ احادیث ساختگی پرداخت که «الموضوعات من الأحاديث المرفوعات» نام دارد و به الأباطیل جوزکانی مشهور است سپس عبدالرحمن بن جوزی بغدادی (متوفّی در سال ۵٧٩ ه. ق) کتاب معروف «الموضوعات» را با بهره گیری از اثر جوزکانی، پدید آورد. اثر دیگری که در این زمینه حائز اهمیت است کتاب «الدرر الملتقط في تبيين الغلط ونفي اللغط» اثر دانشمند نقّاد، حسن بن محمّد صاغانی (متوفی به سال ۶۵۰ ه. ق) است که شیخ زینالدین عاملی (مشهور به شهید ثانی) قُدِّسَ سِرُّه این کتاب را از کتاب ابن جوزی برتر شمرده و در بارۀ آن نوشته است: «فإنه تام في هذا المعني مشتمل علی انصاف كثير» [۳]. یعنی «این کتاب در موضوع خود به کمال رسیده و در موارد بسیار، شرط انصاف در آن رعایت شده است». در حدود یک قرن پس از صاغانی، احمد بن تیمیۀ دمشقی (متوفی به سال ٧۲۸ ه. ق) رسالهای در بارۀ «احادیث القصاص» نگاشت و در خلال آن از احادیث مجعول و ساختگی یاد کرد. پس از وی، شاگردش محمد بن قیم جوزیه (متوفّی در سال ٧۵۱ ه. ق) رسالهای به نام «المنار المنيف في الصحيح والضعيف» در همین زمینه بپرداخت.
در قرن نهم جلالالدین سیوطی مصری (متوفی در سال ٩۱۱ ه. ق) کتابی با عنوان «اللالي المصنوعه في الأحاديث الموضوعه» تألیف نمود و پس از او محمّد بن طاهر فَتَّنی هندی (متوفی به سال ٩۸۶ ه.ق) کتاب «تذکره الموضوعات» را نگاشت. بعد از فتّنی، نورالدین علی قاری هروی (متوفی در سال ۱۰۱۴ ه.ق) سه کتاب در این باره تألیف کرد که: «الأسرار المرفوعه في الأخبار الموضوعه» و «الهبات السنيات في تبيين الأحاديث الموضوعات» و «المصنوع في معرفة الحديث الموضوع» نام دارند. سپس قاضی محمّد بن علی شوکانی یمنی (متوفّی به سال ۱۲۵۰ ه. ق) کتاب «الفوائد المجموعة في الأحاديث الموضوعة» و کتاب دیگری بنام «التعقبات علي الموضوعات» را ترتیب داد. پس از شوکانی، محمّد عبدالحی لکنوی هندی (متوفی در سال ۱۳۰۴ ه. ق) کتاب «اللؤلؤ المرصوع» را در بارۀ احادیث موضوع (ساختگی) نوشت. در عصر اخیر، شیخ محمّد بشیر ظافر ازهری (متوفی در ۱۳۲۵ ه. ق) کتاب «تحذير المسلمين من الأحاديث الموضوعه علي سيد المرسلين» را تالیف نمود و سرانجام در روزگار ما محمّد ناصرالدین البانی، ساکن سوریه کتاب «سلسلة الأحاديث الضعيفه والموضوعه» را پدید آورد.
البته جز این دانشمندان، علمای دیگری نیز بدینکار اهتمام ورزیدهاند که از آوردن نام همۀ آنان و ذکر آثارشان صرف نظر کردهایم. شكر الله سعيهم وأجزل مثوبتهم.
نکتهای که در اینجا باید گفت اینست که دانشمندان مذکور جز یکی دو تن از ایشان که شیعۀ زیدی بودهاند، بقیه از اهل سنّت شمرده میشوند و کتابهایی که نوشتهاند عموماً در بارۀ احادیثی تألیف شده که دروغزنان به رسول اکرم -ج- بستهاند امّا شیعۀ امامیه، در قرنهای گذشته به نگارش کتاب مستقلی در بارۀ احادیث دروغین که به ائمۀ اهل بیت -علیهم السلام- نسبت داده شده، نپرداختهاند و هر چند فقهای امامیه در خلال کتابهای فقهی گاهی به نقد احادیثی در فروع احکام اهتمام ورزیدهاند ولی چنانکه گفتیم کتاب جداگانهای که بیان اخبار ساختگی را بر عهده داشته باشد، در میان ایشان پدید نیامده است تا آنکه در روزگار ما دانشمند مدقّق و رجال شناس محقّق، شیخ محمّد تقی شوشتری کتاب «الأخبار الدخیله» و مستدرکات آن را به رشتۀ تحریر در آورد و فصلی از آن را به ذکر احادیث مجعول اختصاص داد [۴]. ولی هنوز بسیاری از «أخبار غلاة» و «مراسیل [۵] نادرست» و «روایات ساختگی» در کتب امامیه دیده میشود که مرحوم شوشتری بدانها نپرداخته است و نیز از «دواعی جعل حدیث» یعنی انگیزههای حدیث سازان، سخنی بمیان نیاورده است. از اینرو نگارنده بر خود لازم دید که به پژوهش در بارۀ اینگونه احادیث و مسائل مربوط به آنها بپردازد و نمونههای روشنی از اخبار نادرست را که در معارف دین و تفسیر قرآن کریم و فروع احکام و ادعیه و زیارات ملاحظه نموده است ارائه دهد. بویژه که این روزها در ایران کتب حدیث و دعاء را بدون نقد و بررسی، از عربی به پارسی ترجمه میکنند و در دسترس عموم قرار میدهند با اینکه در کتابهای مزبور، احادیث مقبول و مردود و ادعیۀ صحیح و سقیم هر دو دیده میشود و نباید گمان کرد که هر چه در جوامع حدیث و کتب دعاء آمده، بطور قطع از رسول خدا -ج- و امامان اهل بیت -علیهم السلام- صادر شده است.
در اهمیت نقد حدیث جا دارد که خاطر نشان سازیم احادیث نادرست و ساختگی همواره مایۀ ضلالت و اتهام را فراهم آوردهاند. از یکسو، دوستان ناآگاه را به اندیشهها و عقاید خرافی کشاندهاند و از سوی دیگر، دشمنان بدخواه را به افتراء و اسائۀ ادب نسبت به بزرگان دین، برانگیختهاند. بنابراین هر گونه تلاش و تحقیق علمی در کشف و نقد این احادیث، حائز اهمیت و نشانۀ دفاع از ساحت مطهّر دیانت به شمار میآید. خداوند منّان را سپاس بیپایان میگویم که این بنده را به چنین خدمت و دفاعی توفیق بخشید و امید است به عنایت خود، از گزند خطا و غفلت در امان دارد.
وهو بالإجابة جدير وعلی کل شيء قدير.
مصطفی حسینی طباطبایی
۱۴۲۱ ه. ق
۱۳٧٩ ه. ش
***
[۱] در اینکه تفاوت حدیث با خبر چیست؟ بعضی برآنند که حدیث شامل آثاری میشود که از پیامبر اکرم اسلام (و خاندان گرامی او) رسیده و خبر به آثاری گویند که از غیر ایشان گزارش شده است. از اینرو در قدیم به راویان آثار تاریخی «اخباری» میگفتند و گزارشگران سنّت نبوی را «محدّث» میخواندند ولی قول مشهور آنست که این دو واژه، مترادفاند. [۲] به کتاب «شرح الدّراية» اثر شیخ زینالدّین عاملی (مشهور به شهید ثانی) چاپ سنگی، ص ٧۴ نگاه کنید. [۳] شرح الدّراية، ص ٧۵-٧۶. [۴] به کتاب «الأخبار الدّخيله» باب الثانی فی الأحادیث الموضوعه (از صفحه ۸۸ به بعد)، چاپ تهران ، مکتبه الصدوق ۱۳٩۰ ه. ق نگاه کنید. [۵] مراسیل جمع مرسل از اقسام حدیث است و در اصطلاح، حدیثی را گویند که روایت کنندهاش آن را بیواسطه از پیامبر خدا -ج- یا امامی از ائمه -علیهم السلام- گزارش نموده باشد با اینکه خود، رسول اکرم یا آن امام را اساساً ندیده است.!
پیش از آنکه در بارۀ متن و مضمون احادیث ساختگی سخن بگوییم و نیز از سند احادیث مزبور و انگیزههای جعل آنها بحثی به میان آوریم بهتر است ثابت کنیم که اساساًس در میان احادیث امامیه، روایات قابل نقد و مجعول وجود دارد و سپس به بحث و تحقیق در بارۀ مباحث مذکور پردازیم.
برای اثبات این موضوع، راه روشن و منطقی آنست که از خود احادیث کمک بگیریم و آثاری را بگواهی آوریم که از جعل حدیث خبر میدهند. از دو صورت خارج نیست، یا این آثار از صحّت و اصالت برخوردارند و نادرست و ساختگی نیستند در اینصورت باید بپذیریم که بنا به مفاد همین آثار، احادیث جعلی در میان اخبار وجود دارد. و یا خود این آثار، ناصحیح و ساختگیاند. در اینصورت باز هم ثابت میشود که در میان احادیث، آثار دروغین وجود دارد زیرا خود همین اخبار از جملۀ احادیثی به شمار میروند که در کتب و جوامع حدیث آمدهاند. اینک به اخباری که از رسول خدا -ج- و ائمه -علیم السلام- در کتب شیعه آمده است و بر جعل حدیث گواهی میدهند نظر میافکنیم:
در کتاب أصول کافی (باب اختلاف الحدیث) از امیرمؤمنان علی -÷- روایت شده که فرمود:
«قد کذب علی رسول الله -ج- علی عهده حتی قام خطيباً فقال: أيها الناس قد کثرت علی الکذبة، فمن کذب علی متعمداً فليتبوأ مقعده من النار. ثم کذب عليه من بعده» [۶]!
یعنی: «در روزگار پیامبر خدا -ج- بر او دروغ بستند تا آنجا که برخاست که سخنرانی کرد و فرمود: ای مردم! کسانی که بر من دروغ میبندند فراوان شدهاند پس هر کسی عمداً بر من دروغ بندد برای خود جایگاهی از آتش گیرد. سپس، باز هم بر پیامبر خدا -ج- بعد از او دروغ بستند»!.
در کتاب رجال کشی [٧] از قول امام صادق -÷- آمده که در پاسخ فیض بن مختار در بارۀ «علّت» اختلاف شیعیان» فرمود:
«.... إني أحدث أحدهم بالحديث فلا يخرج من عندي حتی يتأوله علی غير تأويله وذلک أنهم لا يطلبون بحديثنا وبحبنا ما عند الله وإنما يطلبون به الدنيا وکل يحب أن يدعي رأسا» [۸]...
یعنی: «... من برای یکی از ایشان حدیثی میگویم و او از نزد من بیرون نمیرود تا آنکه حدیث مزبور را به غیر معنای حقیقی آن، تأویل میکند. زیرا که آنها از حدیث ما و از محبّت ما (خاندان پیامبر -÷-) خشنودی خدا را نمیجویند بلکه از این راه دنیا را میطلبند و هر کدام دوست دارد که نام رئیس بر او نهاده شود».!...
و نیز کشّی در رجالش از امام صادق -÷- آورده است که فرمود:
«لا تقبلوا علينا حديثاً إلا ما وافق القرآن والسنة أو تجدون معه شاهداً من أحاديثنا المتقدمة، فإن المغيرة بن سعيد -لعنه الله- دس في کتب أصحاب أبي أحاديث لم يحدث بها أبي! فاتقوا الله ولا تقبلوا علينا ما خالف قول ربنا تعالی وسنة نبينا محمد -ج- فإنا إذا حدثنا قلنا: قال الله عز وجل وقال رسول الله -ج-». [٩]
یعنی: «هیچ سخنی را - که به ما نسبت میدهند - نپذیرند مگر گفتاری را که با قرآن و سنّت موافق باشد یا اینکه شاهدی از احادیث (صحیح) گذشتۀ ما در موافقت با سخن مزبور پیدا کنید زیرا مغیره بن سعید - که خدا او را از رحمتش دور کند - در کتابهای یاران پدرم (امام باقر -÷-) احادیثی را با حیله گری وارد کرده که پدرم آنها را نگفته است. بنابراین از خدا بترسید و گفتاری را که از طرف ما بر خلاف گفتۀ خدای بزرگ و سنّت پیامبر ما (محمّد -ج-) گزارش کردهاند نپذیرید زیرا که ما چون به سخن پردازیم از قول خدای عزّوجل و از قول رسول خدا -ج- سخن میگوییم».
همچنین در کتاب عیون أخبار الرضا تألیف محمّد بن علی بن بابویه قمّی (شیخ صدوق) آمده که امام علی بن موسی الرضا -÷- به حسین بن خالد فرمود:
«يابن خالد إنما وضع الأخبار عنا في التشبيه والجبر الغلاة» [۱۰]...
یعنی: «ای پسر خالد، غالیان از قول ما، اخباری را در بارۀ تشبیه (خدا به خلق) و عقیدۀ به جبر جعل کردهاند ...!».
باز در همین کتاب از قول امام رضا -÷- مأثور است که به ابراهیم بن أبی محمود فرمود:
«أن مخالفينا وضعوا أخباراً في فضائلنا وجعلوها علی ثلاثة أقسام، أحدها الغلوّ وثانيها التقصير في أمرنا وثالثها التصريح بمثالب أعدائنا» [۱۱] ...
یعنی: «مخالفان ما أخباری را در فضائل ما ساختهاند و آنها را بر سه بخش کردهاند، یکی احادیث غلوآمیز. دوّم احادیثی که ضمن آنها در حقّ ما کوتاهی شده است. سوّم احادیثی که در آنها به عیوب دشمنان ما تصریح کردهاند ...».
در رجال کشّی از قول یونس بن عبدالرحمن آمده است که گفت:
«وافيت العراق فوجدت بها قطعة من أصحاب أبي جعفر -÷- متوافرين فسمعت منهم وأخذت کتبهم فعرضتها بعد علي أبي الحسن الرضا -÷- فأنکر منها أحاديث كثيرة أن يكون من أحاديث أبي عبد الله -÷-» [۱۲]...
یعنی: «به عراق آمدم و در آنجا گروهی از یاران ابو جعفر باقر -÷- و نیز یاران بسیاری از ابوعبدالله صادق -÷- را یافتم و از ایشان احادیثی شنیدم و رسائل آنها را گرفت و سپس آن رسائل را به ابوالحسن رضا -÷- نشان دادم و وی بسیاری از آن احادیث را انکار کرد که از ابو عبدالله صادق -÷- باشد ...».
اینگونه احادیث، بدانچه آوردیم محدود نیست و نظایر دیگری نیز دارد که ما باز گفتن همۀ آنها را در اینجا لازم نمیبینیم امّا این نکته را خاطر نشان میسازیم که بنابر اخبار امامیه، احادیث ساختگی تنها به برخی از ائمه -÷- نسبت داده نشده بلکه از قول عموم ایشان دروغهایی ساختهاند چنانکه امام صادق -÷- بر طبق روایت کشّی فرمود:
«إنا أهل بيت صادقون لانخلو من کذاب يكذب علينا فيسقط صدقنا بکذبه علينا عند الناس. کان رسول الله -ج- أصدق البرية لهجة وکان مسيلمة يكذب عليه، وکان أمير المؤمنين -÷- أصدق من برأ الله من بعد رسول الله -ج- وکان الذي يكذب عليه من الکذب عبدالله بن سبأ – لعنه الله – وکان أبو عبد الله الحسين بن علي -عليهما السلام- قد ابتلي بالمختار. ثم ذکر أبو عبد الله -÷- الحارث الشامي وبنان فقال کانا يكذبان علی علي بن الحسين -عليهما السلام-، ثم ذکر المغيرة بن سعيد وبزيعاً والسري وأبا الخطاب ومعمراً وبشار الأشعري وحمزه اليزيدي وصائد النهدي فقال: لعنهم الله» [۱۳]...
یعنی: «ما خاندانی راستگوییم ولی از شرّ دروغگویی که بر ما دروغ بندد بر کنار نماندیم و راستگویی ما با دروغهایی که به ما میبندند نزد مردم از درجۀ اعتبار ساقط میشود. رسول خدا -ج- راستگوترین مردم بود ولی مسیلمه بر او دروغ میبست، همچنین امیر المؤمنین علی -÷- پس از پیامبر -ج- راستگوترین آفریدهای بود که خدا خلق کرده ولی عبدالله بن سبأ - که خدا از رحمت خود دورش کند- بر او دروغ میبست، و نیز امام حسین بن علی -علیهما السلام- به مختار مبتلا شد، سپس امام صادق -÷- از حارث شامی و بنان یاد کرد و گفت که این دو تن بر امام علی بن الحسین -علیهما السلام- دروغ میبستند آنگاه از مغیره بن سعید و بزیع و سری و ابو الخطاب (محمد بن مقلاص) و عمر و بشار أشعری و حمزۀ یزیدی [۱۴] و صائدنهدی نام برد (که بر او و پدرش امام باقر دروغ میبستند) و گفت خدا همۀ آنها را لعنت کند»...
و همچنین ابو عمر و کشّی از امام علی بن موسی الرضا -÷- آورده که فرمود:
«کان بنان يكذب علی علي بن الحسين -عليهما السلام- فأذاقه الله حر الحديد، وکان مغيرة بن سعيد يكذب علی أبي جعفر -÷- فأذاقه الله حر الحديد، وکان محمد بن بشير يكذب علی أبي الحسن موسی -÷- فأذاقه الله حر الحدي، وکان أبو الخطاب يكذب علی أبي عبدالله -÷- فأذاقه الله حر الحديد و الذي يكذب علی محمد بن فرات. [۱۵]
یعنی: «بنان بر علی بن الحسین -علیهما السلام- دروغ میبست و خداوند گرمای آهن را به او چشانید (حکومت وقت، سرش را از تن با شمشیر جدا کرد). و مغیره بن سعید بر ابو جعفر باقر -÷- دروغ میبست و خداوند گرمای آهن را به او چشانید. و محمّد بن بشیر بر ابوالحسن موسی بن جعفر -÷- دروغ میبست او نیز گرفتار همان عقوبت شد. و ابو الخطّاب بر ابو عبدالله صادق -÷- دروغ میبست خداوند به او نیز گرمای آهن را چشانید و کسی که بر من دروغ میبندد محمّد بن فرات است».
چنانکه پیش از این گفتیم اینگونه روایات - که در کتب امامیه فراوانند- اگر صحیح باشند بنابر دلالت همین روایات ثابت میشود که احادیث ساختگی در میان روایات امامیه وجود دارند. و اگر خود این آثار، ناصحیح و مجعول باشند باز هم ثابت میشود که احادیث جعلی در بین أخبار موجودند چنانکه خود این احادیث ساختگی در میان آنها دیده میشوند!
***
[۶] الأصول من الکافی، چاپ تهران، الجزء الأول، ص ۶۲ مقایسه شود با نهجالبلاغة، چاپ بیروت، خطبه ۲۱۰. [٧] نام اصلی این کتاب چنانکه از «معالم العلماء» اثر ابن شهر آشوب استفاده میرود: «معرفة الناقلين عن الأئمة الصادقين» بوده است سپس شیخ ابو جعفر طوسی کتاب نامبرده را تلخیص کرده و «اختیار معرفة الرجال» بر آن نام نهاده است و کتابی که امروز در دست داریم همان ملخّص شیخ طوسی است. [۸] رجال الکشّی، ۱۲۴، چاپ کربلاء. [٩] رجال الکشّی، ص ۱٩۵، چاپ کربلاء. [۱۰] عیون أخبار الرضا، چاپ سنگی، ص ۸۲. [۱۱] عیون أخبار الرضا، ص ۱۶٩. [۱۲] رجال الکشّی، ص ۱٩۵، چاپ کربلاء. [۱۳] رجال الکشی، ص ۲۵٧-۲۵۸، چاپ کربلاء. [۱۴] در جامع الرواة اثر اردبیلی، نام این شخص «حمزه بربری» ضبط شده است (المجلّد الثانی، ص ۲۵۳). [۱۵] رجال الکشّی، ص ۲۵٩، چاپ کربلاء.
پس از شواهدی که از خود احادیث در بارۀ روایات ساختگی آوردیم مناسب است اقوال بزرگان و أساطین فن حدیث را نیز در این باره یاد کنیم تا معلوم گردد که آنها هم به تصریح، از وجود أخبار مجعول در میان روایات امامیه خبر دادهاند.
شیخ مفید، محمّد بن نُعمان (متوفّی به سال ۴۱۳ ه. ق) که از قدما و أعاظم امامیه به شمار میرود در نقدی که بر «اعتقادات صدوق» نوشته تصریح میکند که در میان روایات امامیه، حق و باطل وجود دارد و شیخ صدوق یعنی ابو جعفر محمّد بن بابویه قمّی، چنانکه باید و شاید این معنا را رعایت نکرده است. شیخ مفید در این باره مینویسد:
«الذي ذکره الشيخ أبو جعفر – (رح) – في هذا الباب لا يتحصل ومعانيه تختلف وتتناقض والسبب في ذلک انه عمل علی ظواهر الحديث المختلفه ولم يکن ممن يري النظر فيميز بين الحق منها والباطل». [۱۶]
یعنی: «آنچه را شیخ ابو جعفر - که خدایش رحمت کند - در این باب یاد کرده، ثابت نشده و معانی آن مختلف و متناقض است و علّت این تناقض آنست که او بنابر ظواهر احادیث گوناگون عمل کرده است و از اهل نظر نبوده تا احادیث حق را از روایات باطل جدا کند».
دیگر از بزرگان امامیه دانشمند قرن پنجم هجری، ابوالقاسم علی بن حسین موسوی مشهور به شریف مرتضی (متوفّی در ۴۳۶ ه. ق) است که در زمینۀ احادیث باطل و اخبار نادرست در رسالۀ «المسائل الطرابلسيه» مینویسد:
«إن الحديث المروي في کتب الشيعه وکتب جميع مخالفينا يتضمن ضروب الخطأ وصنوف الباطل من محال لا يجوز و لا يتصور ومن باطل قددل الدليل علی بطلانه وفساده کالتشبيه والجبر والرؤية والقول بالصفات القديمة ومن هذا الذي لا يحصي أو يحصر ما في الأحاديث من الأباطيل ولهذا وجب نقد الحديث». [۱٧]
یعنی: «احادیثی که در کتب شیعه و کتابهای همۀ مخالفان ما آمده انواع خطا و اقسام باطل را در بر دارد. از قبیل امور محالی که (بر خدای تعالی) روانیست و قابل تصوّر نمیباشد و امور باطلی که بر بطلان و تباهی آنها دلیل اقامه شده است مانند عقیدۀ به تشبیه و عقیدۀ به جبر و رؤیت خداوند و قول به اینکه حق تعالی دارای صفات ازلی و (زائد بر ذات) است و از این قبیل آراء باطل که در روایات وارد شده به شمار و حصر در نمیآید و از اینرو نقد حدیث کاری واجب است».
پس از شریف مرتضی کسی که از احادیث باطل یاد کرده است ابوجعفر محمّد بن حسن طوسی (متوفی در سال ۴۶۰ ه. ق) است. وی در کتاب: «عده الأصول» فصلی را به بحث از اخبار نادرست اختصاص داده و مینویسد:
«إن من المعلوم الذي لايتخالج فيه شک أن في الأخبار المروية عن النبي - -ج- - کذبا کما أن فيها صدقا لمن قال أن جميعها صدق فقد أبعد القول فيه». [۱۸]
یعنی: «آنچه معلوم است بطوریکه شک در آن راه ندارد اینست که در اخبار مروی از پیامبر اکرم -ج- خبرهای دروغ وجود داد چنانکه خبرهای راست نیز هست و کسی که بگوید همۀ این اخبار درستاند (یعنی از پیامبر -ج- صادر شدهاند) بیشک از قول صواب دور افتاده است».
دیگر از أکابر امامیه که به وجود اخبار ساختگی و دروغین در میان احادیث سنّی و شیعه گواهی داده است فقیه شهیر، شیخ نجمالدّین جعفر معروف به محقّق حلّی (متوفّی به سال ۶٧۶ ه. ق) است. وی در کتاب «المعتبر» مینویسد:
«أفرط الحشوية في العمل بخبر الواحد حتی انقادوا لکل خبر وما فطنوا ما تحته من التناقض فإن من جمله الأخبار قول النبي - -ج- - ستکثر بعدي القالة علی. وقول الصادق - -ج- - إن لکل رجل منا رجلا يکذب عليه» [۱٩].
یعنی: «حشویان (أخباریها) در عمل به خبر واحد تا آنجا زیادهروی کردهاند که در برابر هر خبری تسلیم شدند و تناقضی را که در ذیل این موضوع وجود دارد در نیافتهاند زیرا از جملۀ اخبار، این سخن پیامبر اکرم -ج- است که فرمود: پس از من کسانی که دروغ بر من میبندند فراوان خواهند شد. و نیز این سخن امام صادق -÷- است که فرمود: در برابر هر مردی از ما (خاندان پیامبر -÷- مرد دروغزنی قرار گرفته که بر او دروغ میبندد».
و بالأخره ملاّ محمّد باقر مجلسی (متوفّی در سال ۱۱۱۰ ه.ق) در مجلد هفتم از کتاب «بحار الأنوار» چنین مینویسد:
إعلم أن الغلو في النبي -ج- والأئمة -÷- إنما يکون بالقول بالوهيتهم أو بکونهم شرکاء لله تعالی في المعبودية أو في الخلق والرزق، أو أن الله تعالی حل فيهم أو اتحدبهم، أو أنهم يعلمون الغيب بغير وحي أو إلهام من الله تعالی، أو بالقول في الأئمة -÷- أنهم کانوا أنبياء أو القول بتناسخ أرواح بعضهم إلی بعض، أو القول بأن معرفتهم تغني عن جميع الطاعات ولا تکليف معها بترک المعاصي، والقول بکل منها إلحاد وکفر وخروج عن الدين کما دلت عليه الأدلة العقلية والآيات والأخبار السالفة وغيرها وقد عرفت أن الأئمة -÷- تبروا منهم وحکموا بکفرهم وأمروا بقتلهم، وإن قرع سمعک شيء من الأخبار الموهمة لشيء من ذلک فهي إما مأولة أو هي من مفتريات الغلاة. [۲۰]
یعنی: «بدان که غلوّ در بارۀ پیامبر -ج- و امامان -÷- چنانست که کسی مقام خدایی برای آنان قائل شود. یا بگوید که آنان شریک خدای تعالی در عبادتند یا در آفرینش و روزی بخشیدن، ایشان را شریک پندارد. یا آنکه بگوید خداوند متعال در آنها حلول کرده و یا با ایشان را شریک پندارد. یا آنکه بدون وحی یا الهامی از سوی خدا، غیب میدانند. یا بگوید که امامان، پیامبر بودهاند. یا معتقد باشد که روح برخی از ایشان در (پیکر) برخی دیگر وارد شده است. یا بگوید معرفت آنها آدمی را از همۀ عبادات بینیاز میکند و با وجود شناخت آنان ترک گناهان لزومی ندارد. اعتقاد به همۀ این امور موجب إلحاد و کفر و خروج از دین است چنانکه دلائل عقلی و آیات و اخبار گذشته و جز آنها بر این معنی دلالت دارد و پیش از این دانستی که امامان -÷- از طرفداران این عقاید بیزاری نشان دادهاند و حکم به کفر آنها نمودهاند و فرمان قتلشان را صادر کردهاند و اگر اخبار و روایاتی به گوش تو رسید که توهّم اینگونه عقاید باطل را پیش آورد (بدان که) اخبار مزبور محمول به ظاهر نیست و تأویلی دگر دارد و یا آنکه أرباب غلو آنها را به دروغ ساختهاند».
ذکر این چند تن از بزرگان فقه و حدیث ما را از نقل اقوال دیگر بینیاز میکند و گرنه علمای بزرگ امامیه (مانند شهید ثانی در شرح درایه و شیخ بهاء الدّین عاملی در أربعین و شیخ انصاری در فرائد الأصول [۲۱] و دیگر أکابر شیعه) بر وجود احادیث دروغین در میان روایات امامیه اتّفاق دارند.
***
[۱۶] شرح عقائد الصدوق، چاپ تبریز، ص ۱۵ و ۱۶ (نام اصلی این کتاب چنانکه از مقدمه آن فهمیده میشود: تصحیح اعتقاد الإمامیة است). [۱٧] علم الحدیث، تألیف مدیر شانهچی، از انتشارات دانشگاه مشهد، ص ۶۴. [۱۸] عدة الأصول، فصل فی أن الأخبار المرویة فیها ما هو کذب و الطریق الذی یعلم به ذلک، ص ۲٧۶، چاپ قم. [۱٩] المعتبر، چاپ سنگی، ص ۶. [۲۰] بحار الأنوار، ج ۲۵، ص ۳۴۶، چاپ جدید (دارالکتب الإسلامیة). [۲۱] شیخ انصاری در «فرائد الأصول» مینویسد: «إن المقصود من عرض الخبر علی الکتاب والسنة هو في غير معلوم الصدور، تعليل العرض في بعض الأخبار بوجود الأخبار المکذوبه في أخبار الإمامية» (فرائد، چاپ سنگی، ص ۶۳). یعنی: «مقصود از آنکه خبر را به قرآن و سنّت عرضه کنیم اخباری است که صدور آنها از معصوم معلوم نشده (نه اخبار متواتر یا قطعی) برای آنکه در برخی از روایات، علت این کار را وجود اخبار دروغین در میان احادیث امامیه شمردهاند».
انگیزههای حدیثسازی در میان شیعه با انگیزههای جعل حدیث در میان سنّیان از جهاتی تفاوت داشته و در پارهای از موارد نیز همانند بوده است. سنّیان چون حکومت و قدرت را در دست داشتند یکی از انگیزههای حدیثسازی در میان آنها تقرّب به خلفاء و مراکز قدرت بود چنانچه خطیب بغدادی (متوفّی به سال ۴۶۳ ه. ق) در «تاریخ بغداد» آورده است که روزی أبوالبختری وهب بن وهب قرشی بر خلیفۀ زمان خود هارون الرشید وارد شد، در این هنگام خلیفه مشغول بازی با کبوترهای خود بود و آنها را پرواز میداد! هارون از أبوالبختری پرسید: آیا در بارۀ این کار، حدیثی (خوب یا بد) میدانی؟ أبوالبختری فوراً گفت:
«حدثني هشام بن عروه عن أبيه عن عائشه أن النبي -ج- کان يطير الحمام»!
یعنی: «هشام بن عروه از پدرش (عروه بن زبیر) از عائشه برای من نقل کرده است که پیامبر -ج- کبوتر پرواز میداد»!
رشید نگاه تندی به او کرد و گفت: از نزد من بیرون برو.
و پس از رفتن ابوالبختری اضافه کرد: اگر او مردی از قریش نبود از مقام قضاء عزلش میکردم [۲۲]. پیدا است که این قاضی طمّاع و دروغگو حدیث مزبور را برای تأیید کار خلیفه و خوشدلی او ساخته است تا از این راه به وی تقرّب جوید. امّا در میان شیعیان جا نداشت کسی بدین دستاویز حدیثساز کند زیرا پس از خلافت امیر مؤمنان علی -÷- و حکومت کوتاه مدّت امام حسن -÷- قدرت سیاسی از دست اهل بیت -÷- بیرون رفت و بعلاوه علی -÷- و فرزندانش آگاهتر و بینیازتر از آن بودند که دروغپردازان برای ایشان حدیث بخوانند و از این راه به آنان تقرّب جویند. با وجود این، در عصر امامان -÷- گاهی افراد منحرف و جاهطلب به ایشان نزدیک میشدند تا با نقل حدیث از آنان، برای خود نفوذ و اعتباری در میان طرفدارانشان بیابند. ایندسته معمولاً اقوال ائمه -÷-س را تحریف میکردند و سخنان آنها را به نفع خود تفسیر مینمودند چنانکه کشّی در کتاب رجالش آورده است که امام صادق -÷- به فیض بن مختار فرمود:
«يا فيض؛ إن الناس أو لعوا بالکذب علينا کأن الله افترض عليهم لا يريد منهم غيره! وإني أحدث أحدهم بالحديث فلا يخرج من عندي حتی يتأوله علی غير تأويله وذلک أنهم لا يطلبون بحديثنا وبحبنا ما عند الله وإنما يطلبون به الدنيا وکل يحب أن يدعي رأسا» [۲۳] ...
یعنی: «ای فیض؛ مردم علاقۀ شدیدی به دروغ بستن بر ما دارند گویی خداوند این کار را بر آنان واجب ساخته و چیز دیگری از آنها نخواسته است! من برای یکی از ایشان حدیثی میگویم و او از نزد من بیرون نمیرود تا آنکه حدیث مزبور را به غیر معنای حقیقی آن تأویل میکند زیرا که آنها از حدیث ما و از محبّت ما (خاندان پیامبر -÷-) خشنودی خدا را نمیجویند بلکه از این راه دنیا را میطلبند و هر کدام دوست دارد که نام رئیس بر او نهاده شود».!
برای اینکه بدانیم این دنیاطلبان چگونه احادیث ائمه -÷- را مغرضانه تفسیر میکردند مناسب است به روایتی که ابو جعفر کلینی (متوفّی در سال ۳۲۸ یا ۳۲٩ ه. ق) در اصول کافی آورده توجه کنیم.
شیخ کلینی به إسناد خود از محمّد بن مارد نقل کرده که گفت:
«قلت لأبي عبد الله -÷- حديث روي لنا أنک قلت: إذا عرفت فأعمل ما شئت! فقال: قد قلت ذلک. قال قلت: وإن زنوا أو سرقوا أو شربوا الخمر؟! فقال لي: إنا لله وإنا إليه راجعون. والله ما أنصفونا أن نکون أخذنا بالعمل ووضع عنهم، إنما قلت: إذا عرفت فأعمل ما شئت من قليل الخير وکثيره فإنه يقبل منک». [۲۴]
یعنی: «به ابو عبدالله صادق -÷- عرض کردم حدیثی از شما برای ما روایت شده که گفتهاید: چون به معرفت دست یافتی هر گونه که میخواهی عمل کن! امام پاسخ داد: آری من این سخن را گفتهام. محمّد بن مارد گفت پرسیدم: و اگر چه زنا کند یا دزدی کند یا باده گساری کند؟! امام پاسخ داد: إنا لله و إنا إلیه راجعون (و این آیه را به هنگام پیش آمدن مصیبت میخوانند) به خدا سوگند (کسانی که سخن مرا بدینگونه تأویل و تحریف نمودهاند) در بارۀ ما انصاف را رعایت نکردهاند که ما در برابر هر عملی مسؤول باشیم ولی از آنها رفع مسؤولیت شده باشد! چیزی که من گفتم جز این نبود که چون به معرفت دست یافتی هر گونه که میخواهی عمل کن، کار نیکویت اندک باشد یا بسیار البته از تو پذیرفته میشود».
از انگیزههای ریاست طلبی که بگذریم، یکی از ناپسندترین علل حدیث سازی و افترا به ائمه، غلوّ در بارۀ آنان یا دشمنی با ایشان بوده است چنانکه شیخ صدوق در کتاب: «عیون اخبار الرضا» آورده است که امام رضا -÷- به إبراهیم بن أبی محمود گفت:
«إن مخالفينا وضعوا أخباراً في فضائلنا وجعلوها علی ثلاثه أقسام. أحدها الغلو وثانيها التقصير وثالثها التصريح بمثالب أعدائنا فإذا سمع الناس الغلو فينا کفروا شيعتنا ونسبوهم إلی القول بربوبيتنا وإذا سمعوا التقصير اعتقدوه فينا وإذا سمعوا مثالب أعدائنا بأسمائهم ثلبونا بأسمائنا وقد قال الله عز وجل: «ولا تسبوا الذين يدعون من دون الله فيسبوا الله عدوا بغير علم». [۲۵]
یعنی: «مخالفان ما اخباری را در فضائل ما ساختهاند و آنها را بر سه بخش کردهاند: یکی احادیث غلوآمیز. دوّم احادیثی که ضمن آنها در حق ما تقصیر و کوتاهی شده است و سوّم احادیثی که در آنها به عیوب دشمنان ما تصریح کردهاند.
پس همین که مردم روایات غلوآمیز را در بارۀ ما میشنوند، پیروان ما را تکفیر میکنند و به آنها نسبت میدهند که مقام خدایی برای ما قائلند. و چون تقصیرها و کوتاهیهایی را که در حقّ ما روا داشتهاند میشنوند، به آنها عقیده پیدا میکنند. و هنگامی که عیوب دشمنان ما را با نام و نشان آنها، از قول ما میشنوند، با نام و نشان به ما ناسزا میگویند! با اینکه خدای تعالی (در قرآن کریم) فرموده است: غیر خدا را - که مشرکان میخوانند - ناسزا مگویید زیرا ایشان نیز از راه تجاوز و نادانی به خدا ناسزا خواهند گفت».
از میان سه نوع روایت که به قول امام رضا -÷- مخالفان ائمه -÷- آنها را ساختهاند، خوشبختانه روایات «تقصیر» را امروز در کتب حدیث کمتر میتوان یافت ولی متأسفانه آثار غلوآمیز و لعن و نفرین دیگران، آن هم با نام و نشان! به فراوانی در میان احادیث دیده میشود که باید هشیارانه با آنها روبرو شد و نسل معاصر و آینده را از گزندشان بر کنار داشت.
دیگر انگیزههای حدیث سازان، دلسوزی بیش از اندازه برای امور دینی بوده است. شاید این ادّعا مایۀ شگفتی شود ولی با کمال تأسف، انگیزۀ مزبور در میان سنّی و شیعه راه یافته و احادیث مجعولی را ببار آورده است.
در کتب اهل سنت نوشتهاند که از مردی به نام نوح بن مریم مروزی (متوفی در سال ۱٧۳ ه. ق) پرسیدند: حدیثی را که از قول عکرمه به روایت از ابن عباس در ثواب خواندن یکایک سورههای قرآن نقل میکنی، از چه کسی شنیدهای و از کجا آوردهای؟
نوح بن مریم پاسخ داد:
«إني رأيت الناس قد أعرضوا عن القرآن وأشتغلوا بفقه أبي حنيفه ومغازي ابن إسحق فوضعت هذا الحديث حسبة» [۲۶]!!
یعنی: «من دیدم مردم از قرآن رویگرداندهاند و به فقه أبو حنیفه و مغازی [۲٧] محمّد بن اسحق سرگرم شدهاند از اینرو حدیث مزبور را برای ثواب (یعنی قربه الی الله)! جعل کردهام».!!
شهید ثانی (شیخ زینالدّین عاملی) مینویسد: «احادیثی که در تفسیر واحدی و ثعلبی و زمخشری در ثواب خواندن سورهها آمده، همه از همین قبیل شمرده میشود و سازندۀ آنها خود به جعل این احادیث اعتراف کرده است» [۲۸]!
و من اضافه میکنم که متأسفانه احادیث مزبور در تفاسیر شیعه نیز راه یافتهاند و در تفسیر «التِّبیان» اثر شیخ طوسی و تفسیر «مجمع البیان» اثر شیخ طبرسی و تفسیر «روض الجنان و روح الجنان» اثر شیخ ابو الفتوح رازی دیده میشوند با اینکه سازندۀ این احادیث بنا به قول شهید ثانی و دیگران، یکی از صوفیان آبادان بوده است [۲٩]!
این احادیث ساختگی را به صحابی مشهور، ابی بن کعب نسبت دادهاند که از رسول خدا -ج- شنیده است.
نوح بن مریم و امثال او که این احادیث را میساختند در محیط اهل سنّت بسر میبردند ولی احادیثی هم داریم که اهل غرض، آنها را ساختهاند تا به گمان خود، شیعیان را به مخالفت با بدعت و إحیاء سنّت تشویق کنند! از جملۀ آنها حدیثی است که در تفسیر «منهج الصادقین» اثر ملافتح الله کاشانی (متوفی به سال ٩٧٧ ه. ق) از قول رسول خدا -ج- آمده است که فرمود:
«من تمتع مرة کان درجته کدرجة الحسين ومن تمتع مرتين فدرجته درجة الحسن ومن تمتع ثلاث مرات کان درجته کدرجة علي بن أبي طالب ومن تمتع أربع مرات فدرجته کدرجتي» [۳۰]!!
بهتر است ترجمۀ این حدیث را از خود ملاّفتح الله نقل کنیم که مینویسد:
«هر که یکبار متعه کند درجۀ او چون درجۀ حسین باشد، و هر که دوبار متعه کند درجۀ او چون درجۀ حسن باشد، و هر که سه بار متعه کند درجۀ او چون درجۀ علی بن ابی طالب باشد، و هر که چهار بار متعه کند درجۀ او درجۀ من باشد»!!
آیا زشتتر از این کار چیزی هست که کسی برای تشویق شیعیان به متعه، چنین دروغی را از قول رسول خدا -ج- بسازد؟ مگر رسول اکرم -ج- نفرمود: «من کذب علی متعمداً فليتبوء مقعده من النار» [۳۱]؟
«هر کس عمداً بر من دروغ بندد برای خود جایگاهی از آتش بر گیرد».
گویا عذر گزارشگران این حدیث آنست که حدیث مزبور را دیگران نقل کردهاند و ایشان فقط آن را «بازگو» میکنند. ولی برحسب روایت شیعه و سنّی، رسول خدا -ج- و امام صادق -÷- فرمودهاند:
«کفی بالمرء کذبا أن يحدث بکل ما سمع» [۳۲]!
یعنی: «بر دروغگویی شخص همین کافی است که هر حدیثی را شنید برای دیگران نقل کند»!
در میان سنیها گروه دیگری زندگی میکردند که آنان را «مرتزقه» نام نهادهاند، این دسته در برابر احادیثی که برای مردم حدیث میخواند و میگفت:
«حدثنا أحمد بن حنبل ويحيی بن معين قالا حدثنا عبد الرزاق عن معمر عن قتاده عن أنس قال رسول الله - -ج- -: من قال لا إله إلا الله، خلق الله تعالی من کل کلمه منها طيرا منقاره من ذهب وريشه من مرجان» ...!!
یعنی: «احمد بن حنبل و یحیی بن معین ما را روایت کردهاند از قول عبدالرزاق، از قول معمر، از قول قتاده، از قول انس که رسول خدا -ج- فرمود: هر کس بگوید لا اله الا الله، خداوند از هر کلمهای از آن، پرندهای میآفرینند که منقارش از طلا و بالش از مرجان باشد و »....!
آن مرد، حدیث ساختگی خود را دنبال کرد و سخن دور و درازی در این باره آورد. پس از بپایان بردن حدیث، ابن معین نگاهی به احمد افکند و احمد نظری به ابن معین انداخت و پرسید: آیا تو این سخنان را برای او نقل کردهای؟!
ابن معین جواب داد: بخدا این حکایت را جز هم اکنون، در عمرم از کسی نشنیدهام!
در این هنگام مرد حدیث ساز مزد خود را از این و آن گرفته بود و در انتظار بقیۀ عطایا بسر میبرد! ابن مُعین اشارهای به او کرد که پیش بیا. حدیث ساز بگمان آنکه نعمت تازهای به او خواهد رسید جلو آمد، ابن معین گفت:
من یحیی بن مُعین هستم و این شخص نیز احمد بن حنبل است، ما هرگز چنین حدیثی را از رسول خدا - -ج- - نشنیدهایم و برای تو نقل نکردهایم، اگر ناگزیر از دروغگویی هستی این دروغها را به دیگری نسبت ده!
حدیث ساز گفت: من شنیده بودم که یحیی بن معین مرد احمقی است ولی این امر تا امروز برایم به اثبات نرسیده بود!
ابن معین پرسید: چطور؟! حدیث ساز جواب داد: به دلیل آنکه تو میپنداری در دنیا جز شما دو تن، شخص دیگری به نام یحیی بن معین و احمد بن حنبل وجود ندارد، من از هفده احمد ابن حنبل و ابن معین دیگر حدیث نوشتهام [۳۳]!!
از احادیث قدیم شیعه استفاده میشود که «مرتزقه» کم و بیش در میان امامیه نیز راه یافته بودند و از اینرو ائمّه -÷- مردم را از اینکه در برابر احادیث ایشان مزد بگیرند بر حذر میداشتند چنانکه شیخ کلینی در اصول کافی آورده است که امام صادق -÷- فرمود:
«من أراد الحديث لمنفعة الدنيا لم يکن له في الآخرة نصيب» [۳۴]
یعنی: «کسی که برای نفع دنیا خواستار حدیث باشد در آخرت نصیبی نخواهد داشت».
و باز شیخی کلینی آورده است که امام باقر -÷- به ابو ربیع شامی فرمود:
«ويحک يا أبا الربيع لا تطلبن الرئاسه ولا تکن ذنباً ولا تأکل بنا الناس فيفقرک الله ولا تقل فينا ما لا نقول في أنفسنا فإنک موقوف ومسئول» [۳۵] ...
یعنی: «وای بر تو ای ابا ربیع! در پی ریاست مباش، و دنبالهرو نیز مشو [۳۶]، و بدستاویز ما اموال مردم را مخور که خدا تو را فقیر گرداند، و در حق ما آنچه را که خود نمیگوییم مگو، زیرا که سرانجام در محکمۀ عدل الهی خواهی ایستاد و در برابر آنچه گفتهای و هر چه کردهای مسئول خواهی بود».
محدّث مشهور، حسن به شعبه (از علمای قرن چهارم هجری) در کتاب: «تحف العقول عن آل الرسول» از امام صادق -÷- نقل کرده است که فرمود: .... «فرقة أحبونا وسمعوا کلامنا ولم يقصروا عن فعلنا ليستأکلوا الناس بنا فيملأ الله بطونهم نارا» [۳٧] ....
یعنی: «گروهی ما را دوست دارند و حدیث ما را شنیدهاند و در کار ما کوتاهی نکردهاند (ولی اینها مقدّمه است) تا بدستاویز ما اموال مردم را بخورند! پس خداوند شکمهای آنان را از آتش پر خواهد کرد»!
و شیخ ابو عمر و کشّی در رجال خود آورده است که امام علی بن الحسین -÷- به قاسم بن عوف فرمود:
«إياک أن تستأکل بنا» [۳۸] ...
«بپرهیز از آنکه بدستاویز ما، مال مردم را بخوری».!
تردید نیست که گروه «مرتزقه» برای جلب مشتری، احادیثی ساختهاند و آنها را به ائمّه -÷- نسبت دادهاند بویژه در اخبار مربوط به شهادت اندوه بار سرور شهیدان، امام ابو عبدالله الحسین سلام الله علیه که متأسفانه دستاویز برخی برای تأمین معیشت شده است و به قول محدّث مشهور، میرزا حسین نوری (متوفّی به سال ۱۳۲۰ ه. ق) در کتاب «لؤلؤ و مرجان»:
«ظاهر آنست که بعضی از جماعت روضه خوانان از آن شیخ صوفی عبادانی (آبادانی) تقلید کردهاند [۳٩] و لکن آن شیخ به ملاحظۀ بیرغبتی خلق از قرآن، توهّم تقرّبی کرده و آن خبر را جعل کرده و در آن عمل، خیال جلب نفعی برای او نبوده امّا این جماعت در هر منبر که برآیند تازه آرند» [۴۰]!
اینک هنگام آن فرا رسیده است تا کتب مشهور امامیه را که در بارۀ حدیث تألیف شده بررسی کنیم و نمونههایی از احادیث نادرست و باطل را در هر کدام نشان دهیم.
***
[۲۲] تاریخ بغداد، جزء ۱۳، ص ۴۸۴ (در شرح احوال ابوالبختری وهب بن وهب قرشی). [۲۳] رجال الکشّی، ص ۱۲۴ (مقایسه شود با: فرائد الأصول شیخ انصاری، ص ۸٧). [۲۴] الأصول من الکافی، چاپ تهران، الجزء الثانی، ص ۴۶۴. [۲۵] عیون اخبار الرضا، ص ۱۶٩. [۲۶] البرهان فی علوم القرآن، اثر بدرالدین زرکشی، چاپ مصر، الجزء الأول، ص ۴۳۲. [۲٧] مقصود کتاب «السيرة النبوية» اثر محمّد بن اسحق مطلبی است که در شرح زندگانی و جنگهای رسول خدا -ج- نوشته شده است. [۲۸] الدّراية، ص ۵٧. [۲٩] الدّراية، ص ۵٧. [۳۰] تفسیر منهج الصادقین، چاپ تهران، ذیل آیه ۲۴ از سوره شریفه نساء. [۳۱] نهجالبلاغة، خطبه ۲۱۰ و اصول کافی، الجزء الأول، ص ۶۲. [۳۲] سفینة البحار، الجزء الثانی، ص ۴٧۴ و صحیح مسلم، الجزء الاول، ص ۱۰. [۳۳] الأسرار المرفوعة فی الأخبار الموضوعة، اثر نور الدین علی قاری، چاپ بیروت، ص ۵۴-۵۵. [۳۴] الأصول من الکافی، الجزء الأول، صفحه ۴۶. [۳۵] الأصول من الکافی، الجزء الثانی، صفحه ۲٩۸. (همین سخن در کافی از قول امام باقر÷ به ابو نعمان نیز روایت شده است ج ۲، ص ۳۳۸). [۳۶] در برخی نسخ قدیمی از اصول کافی، بجای (ذنبا) کلمه (ذنبا) ضبط شده است یعنی: گرگ مباش.! [۳٧] تحف العقول، اثر ابن شعبه حرّانی، چاپ تهران، ص ۵۵۴. [۳۸] رجال الکشّی، ص ۱۱۴، چاپ کربلاء. [۳٩] ذکر صوفی آبادانی که در فضیلت و ثواب خواندن سورهها به حدیث سازی پرداخته بود پیش از این گذشت. [۴۰] لؤلؤ و مرجان، چاپ سنگی، ص ۱۲۳.
ابو جعفر محمّد بن یعقوب کلینی (متوفّی به سال ۳۲٩ هجری قمری) از قدمای امامیه و از بزرگان و محدّثان نامدار شیعه شمرده میشود.
نجارشی -رجالشناس مشهور شیعی- در بارۀ وی مینویسد:
«شيخ أصحابنا في وقته بالري». [۴۱]
«بزرگ یاران ما (فرقۀ امامیه) بروزگار خود در شهر ری بوده است».
شیخ ابو جعفر طوسی در حقّ وی مینگارد:
«ثقة عالم بالأخبار». [۴۲]
«او مورد اعتماد و آگاه از روایات است».
ابن طاووس در شأن وی میگوید:
«الشيخ المتفق علی ثقته وأمانته محمد بن يعقوب الکليني». [۴۳]
«آن شیخ که همگان بر او اعتماد بستهاند و در امانتداری وی اتّفاق دارند، محمّد بن یعقوب کلینی» است.
محمّد باقر مجلسی در حقّ وی مینویسد:
«مقبول طوائف الأنام، ممدوح الخاص والعامّ، محمّد بن يعقوب الکليني». [۴۴]
«محمد بن یعقوب کلینی را همۀ گروههای مردم پذیرفتهاند و خاص و عام وی را ستودهاند».
خلاصه آنکه مؤلف «کتاب کافی»* را همۀ بزرگان امامیه به وثاقت و امانت در حفظ و أدای حدیث قبول نمودهاند چنانکه کتاب او را که در سه بخش (اصول، فروع، روضه) تنظیم شده است نیز همگان ستایش کردهاند. به عنوان نمونه: شیخ مفید مینویسد:
«الکافي، وهو من أجل کتب الشيعه وأکثرها فائده». [۴۵]
«کافی، از مهمترین کتابهای شیعه به شمار میرود و از همۀ آنها پر فایدهتر است».
شهید اول میگوید:
«کتاب الکافي في الحديث الذي لم يعمل الإماميه مثله». [۴۶]
«کتاب کافی در فنّ حدیث، کتابی است که فرقۀ امامیه همانند آن را ننوشتهاند».
محقق کرکری مینویسد:
«الکتاب الکبير في الحديث، المسمی بالکافي الذي لم يعمل مثله». [۴٧]
«همان کتاب بزرگ در فنّ حدیث که کافی نام دارد و همتای آن نوشته نشده است».
فیض کاشانی میگوید:
«الکافي ... أشرفها وأوثقها وأتمها وأجمعها». [۴۸]
«کتاب کافی ... از همۀ کتب حدیث شریفتر و مطمئنتر و کاملتر و جامعتر است».
محمّد باقر مجلسی مینویسد:
«کتاب الکافي ... أضبط الأصول وأجمعها وأحسن مؤلفات الفرقه الناجيه وأعظمها». [۴٩]
«کتاب کافی ... بیشتر از همۀ کتب حدیث، اصول را ضبط کرده و از تمام آنها جامعتر است و بهترین و بزرگترین تألیفی شمرده میشود که فرقۀ ناجیه آن را فراهم آوردهاند».
علاوه بر ستایشهایی که بزرگان امامیه از کتاب کافی نمودهاند، خود مؤلّف نیز در مقدّمۀ کتابش آن را تمجید کرده و به صحّت همۀ مندرجات آن تصریح نموده است و خطاب به کسی که نگارش چنان کتابی را از وی خواسته است، مینویسد:
«قلت إنک تحب أن يکون عندک کتاب کاف يجمع فيه من جميع فنون علم الدين ما يکتفی به المتعلم ويرجع إليه المسترشد ويأخذ منه من يريد علم الدين والعمل به بالآثار الصحيحه عن الصادقين - -÷- - والسنن القائمه التي عليها العمل وبها يؤدي فرض الله – عزوجل – وسنة نبيه - -ج- ... وقد يسر الله وله الحمد تأليف ما سألت». [۵۰]
«(ای برادر) گفتی که دوست میداری نزد تو کتابی باشد که از کتب دیگر بینیازت کند و همۀ دانشهای دین در آن گرد آید و فراگیرندۀ دانش را بسنده شود و جویای هدایت بدان رجوع کند و کسی که میخواهد دانش دین را آموخته بکار بندد، از آن بهره گیرد با اعتماد بر آثار صحیح که از امامان راستگفتار رسیده و سنن پایداری که اعمال بر وفق آنها (باید) صورت پذیرد و فرائض خداوند و سنّت پیامبرش بوسیلۀ آنها اداء میگردد .... و خدا را سپاس که تألیف آنچه را درخواست کرده بودی میسّر داشت».
با وجود این، کتاب کافی در عین داشتن روایات صحیح و سودمند متأسفانه از اخبار باطل و نادرست نیز خالی نیست [۵۱]. ما در اینجا نمونههایی چند از آن آثار را میآوریم و نظر خوانندگان محترم و بویژه پژوهشگران ارجمند را بدانها جلب میکنیم. پیش از نقد احادیث کافی لازم میدانیم یادآور شویم که برخلاف آنچه که افراد کم اطلاع میپندارند احادیث کافی نزد اعلام شیعۀ امامیه، قطعی الصّدور نیست تا آنجا که محمّد باقر مجلسی در کتاب «مرآه العقول» بسیاری از روایات آن را (به اعتبار اسناد و راویان احادیث) تضعیف نموده است. بنابراین نقد پارهای از روایات کافی نباید موجب شگفتی و مایۀ انکار کسی شود.
***
[۴۱] رجال النّجاشی، ص ۲۶۶. [۴۲] الفهرست، اثر شیخ طوسی، ص ۱۳۵. [۴۳] کشف المحجة، اثر ابن طاووس، ص ۱۵۸. [۴۴] مرآة العقول، اثر مجلسی، ج ۱، ص ۳. [۴۵. شیخ کلینی غیر از کافی آثار دیگری مانند کتاب تفسیر الرؤیا (تعبیر خواب)، کتاب الرّد علی القرامطة، کتاب الرسائل (رسائل الأئمة)، کتاب الرجال، کتاب ماقیل ی الأئمة من الشعر نیز داشته که بما نرسیده است و کتاب کافی بزرگترین و مهمترین یادگاری از او شمرده میشود که باقی مانده است. [ ]- تصحیح الاعتقاد، اثر شیخ مفید، ص ۲٧. [۴۶] بحار الأنوار، ج ۲۵، ص ۶٧. [۴٧] بحار الأنوار، ج ۲۵، ص ۶٧. [۴۸] الوافی، اثر فیض کاشانی، ج ۱، ص ۶. [۴٩] مرآة العقول، اثر مجلسی، ج ۱، ص ۳. [۵۰] مقدّمه «الأصول من الکافی» ج ۱، ص ۸-٩، چاپ تهران (دارالکتب الإسلامیة). [۵۱] علت این امر آنست که احادیث کتاب کافی و دیگر کتب اربعه امامیه (فقیه، استبصار، تهذیب) از کتابها و جزوات پیشین که به آنها «أصول أربعمأة» گفته میشد، برگرفته شدهاند و آن کتابها همگی قطعی و بیچون و چرا نبودهاند، وحید بهبهانی ضمن تعلیقات خود بر «منهج المقال» در این باره مینویسد: «يظهر مما في فهرست الشيخ (رح) منضما إلی ما في التهذيب إن الأصول لم تکن قطعيه عند القدماء». یعنی: «از کتاب فهرست شیخ طوسی – که خدایش رحمت کند – و همراهی (و مقایسه آن با) کتاب «تهذیب الأحکام» آشکار میشود که «اصول اربعمأة» نزد قدمای شیعه قطعی نبودهاند». سپس علامه وحید به آوردن شاهدی در این باره پرداخته است و مدّعا را به اثبات میرساند. (به: التعلیقة علی منهج المقال، چاپ سنگی، ص ۸، که بهمراه منج المقال استرآبادی به چاپ رسده است نگاه کنید).
۱- کتاب کافی چنانکه گفتیم به سه بخش (اصول، فروع، روضه) تقسیم شده است و هر سه بخش به چاپ رسیده و در دسترس قرار دارد. در اصول کافی بابی دیده میشود با عنوان «باب النهي عن الأشراف علی قبر النبي -ج-» در این باب که «مشرف شدن بر قبر پیامبر -ج-» را نهی نموده است تنها یک حدیث آمده و شیخ کلینی با اعتماد بر آن حدیث، چنین عنوانی را برگزیده است که در حقیقت فتوای او را نشان میدهد. امّا این یک حدیث بقدری دور از عقل است که شارحین کافی همگی در تفسیرش درماندهاند. سند و متن حدیث به قرار زیر است:
«عدة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد البرقي، عن جعفر بن المثني الخطيب قال: کنت بالمدينه وسقف المسجد الذي يشرف علی القبر قد سقط والفعله يصعدون وينزلون ونحن جماعة. فقلت لأصحابنا من منکم موعد يدخل علی أبي عبد الله -÷- الليلة؟ فقال مهران بن أبي بصير: أنا. وقال إسماعيل بن عمار الصيرفي: أنا. فقلنا لهما: سلاه لنا عن الصعود لنشرف علی قبر النبي - -ج- - فلما کان من الغد لقينا هما، فأجتمعنا جميعا فقال إسماعيل قد سألنالکم عما ذکرتم، فقال: ما أحب لأحد منهم أن يعلو فوقه ولا آمنه أن يرد شيئا يدهب منه بصره، أو يراه قائما يصلّي، أو يراه مع بعض أزواجه - -ج-». [۵۲]
یعنی: «گروهی از یاران ما از احمد بن محمّد برقی روایت کردهاند و او از جعفر بن مثنّی مشهور به خطیب شنیده که گفت:
من در مدینه بودم و (بخشی از) سقف مسجد نبوی که بر فراز قبر پیامبر -ج- قرار داشت ریخته بود و کارگران بالا و پایین میرفتند و من به همراه جماعتی آنجا بودم. به رفقای خود گفتم چه کسی از شما امشب با ابو عبدالله (امام صادق -÷-) وعدۀ ملاقات دارد و بر او وارد میشود؟ مهران بن ابی بصیر گفت: من. و اسماعیل بن عمار صیرفی نیز گفت: من. ما به آن دو گفتیم که از امام صادق در بارۀ بالا رفتن (و مشرف شدن) بر قبر پیامبر -ج- سؤال کنید تا (اگر جایز باشد) ما هم بر فراز قبر پیامبر -ج- رویم! چون روز بعد فرا رسید با آن دو تن، روبرو شدیم و همگی گرد آمدیم. اسماعیل گفت: آنچه گفته بودید ما از ابو عبدالله برایتان پرسیدیم، در پاسخ گفت: من دوست ندارم که هیچ یک از شما بالای قبر (پیامبر -ج-) برآید و او را ایمن نمیگردانم از اینکه در آنجا چیزی دیده کور شود! یا پیامبر را به نماز ایستاده مشاهده کند، یا او را با برخی از همسرانش (در آنجا) ببیند».!!
این حدیث بلحاظ سند و متن، ساقط است زیرا:
اوّلاً: جعفر بن مثنّی مشهور به خطیب، معاصر امام رضا -÷- بوده و در زمان امام صادق -÷- نمیزیسته است! چنانکه مجلسی در کتاب «مرآة العقول» مینویسد: «فإن جعفر بن المثني من أصحاب الرضا -÷- ولم يدرک زمان الصادق -÷-».
یعنی: «جعفرین مثنّی از همراهان امام رضا بوده و زمان امام صادق را در نیافته است».
ثانیاً جعفربن مثنی مذهب واقفی [۵۳] داشته و علمای رجال شیعی به هیچ وجه او را توثیق نکردهاند. مامقانی در کتاب «تنقیح المقال» در بارۀ وی مینویسد: «هذا واقفي لم يوثق» [۵۴]! «این مرد، مذهب واقفی داشته و توثیق نشده است».
ثالثاً اگر مقصود از دین پیامبر خدا -ج-، رؤیت جسم آن حضرت در زیر خاک بوده است که این امر ممکن نبود و چنانچه مقصود، دیدن روح پیامبر اکرم -ج- باشد، روح دیدنی نیست و گرنه، همۀ کارگرانی که برای تعمیر سقف مسجد بر بالای قبر میرفتند باید روح پیامبر و همسرش را دیده کور شده باشند!
رابعاً اگر هر کس بر قبر پیامبر خدا -ج- نظر افکند، بیم آن میرود که نابینا شود، چرا رسول خدا -ج- از این کار نهی نفرموده و بر خسارت امّتش راضی شده است؟!
۲- شیخ کلینی روایت عجیب دیگری در «باب مولد النبی -ج- و وفاته» از اصول کافی آورده که ذیلاً ملاحظه میشود:
«محمد بن يحيی، عن سعد بن عبد الله، عن إبراهيم بن محمد الثقفي، عن علي بن المعلي، عن أخيه محمد، عن درست بن أبي منصور، عن علي بن أبي حمزه، عن أبي بصير، عن أبي عبد الله - -÷- - قال: لما ولد النبي - -ج- - مکث أياما ليس له لبن فالقاه أبو طالب علی ثدي نفسه فأنزل الله فيه لبنا فرضع منه أياماً حتی وقع أبو طالب علی حليمه السعديه فدفعه إليها». [۵۵]
یعنی: «محمّد بن یحیی از سعد بن عبدالله و او از ابراهیم ثقفی و او از علی بن معلّی و او از برادرش محمّد، و او از درست بن ابی منصور و او از علی بن ابی حمزه و او از ابی بصیر گزارش نموده است که امام ابو عبدالله صادق -÷- گفت:
چون پیامبر اسلام -ج- زاده شد چند روزی بدون شیر به سر برد، پس،
ابوطالب او را به پستان خود افکند و خدا در پستان ابو طالب شیر نازل کرد! پس کودک چند روز از پستان ابوطالب شیر خورد تا هنگامی که ابوطالب، حلیمه سعدیه را یافت و کودک را (برای شیر دادن) به او سپرد»!!
این روایت نیز به لحاظ سند و متن مخدوش است. احتمال میرود راوی نادانش برای آن که نسبت قرابت و همخونی میان پیامبر -ج- و علی -÷- را استوارتر کند به جعل چنین افسانهای پرداخته است. چه لزومی داشت که خداوند در پستان ابوطالب برای برادرزادهاش شیر فراهم آورد؟ مگر ممکن نبود که مثلاً این شیر در سینۀ همسر جوان ابوطالب -فاطمۀ بنت أسد- فراهم آید؟ همان زن مهربانی که بعدها پرستاری محمّد -ج- را در خانۀ ابو طالب بعهده گرفت و او را مانند فرزندانش دوست میداشت. برخی از راویان این روایت همچون متن آن، ناشناخته و مطعوناند. مثلاً در بارۀ علی بن معلّی نوشتهاند: «فهو مجهول الحال» [۵۶]! همچنین در بارۀ درست بن ابی منصور، علمای رجال گفتهاند که وی واقفی مذهب بوده است [۵٧]. روشن است که اشخاص خردمند و درست باور نمیتوانند راوی چنین آثاری باشند.
۳- شیخ کلینی در همان «باب مولد النبی -ج-» از اصول کافی روایتی در بارۀ معراج رسول خدا -ج- آورده که سنداً و متناً ناموثّق شمرده میشود. روایت مزبور بدینگونه در اصول کافی نقل شده است:
«عدة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد، عن الحسين بن سعيد، عن القاسم بن محمد الجوهري، عن علي بن أبي حمزة قال: سأل أبو بصير أبا عبد الله -÷- وأنا حاضر فقال جعلت فداک کم عرج برسول الله -ج-؟ فقال مرتين فأوقفه جبرئيل موقفا، فقال له: مکانک يا محمد! فلقد وقفت موقفا ما وقفه ملک قط ولا نبي، إن ربک يصلي! فقال يا جبرئيل و کيف يصلّي؟! قال: يقول: سبوح قدوس أنا رب الملائکة والروح، سبقت رحمتي غضبي. فقال: اللهم عفوک عفوک. قال: وکان کما قال الله: قاب قوسين أو أدني الحديث». [۵۸]
یعنی: «گروهی از یاران ما از احمد بن محمّد جوهری و او از علی بن أبی حمزه شنیده که گفت: أبو بصیر از امام ابو عبدالله صادق -÷- پرسید و من در آنجا حضور داشتم. گفت: فدایت شوم پیامبر خدا -ج- را چند بار به معراج بردند؟ امام صادق پاسخ داد: دو بار! و جبرئیل او را در ایستگاهی متوقّف کرد و گفت ای محمّد در جایت بایست، اینک در مقامی ایستادهای که هرگز هیچ فرشته و پیامبری در آنجا توقّف نکرده است. همانا خدای تو نماز میگزارد! پیامبر پرسید: ای جبرئیل چگونه نماز میگزارد؟! گفت: میگوید: بس پاک و منزّه (هستم) من خداوندگار فرشتگان و روح هستم، رحمت من بر خشمم پیشی گرفته است. پیامبر گفت: خداوندا از تو درخواست عفو دارم، از تو درخواست عفو دارم، امام صادق گفت: و چنان بود که خدا (در قرآن) فرموده است: کان قاب قوسین او ادنی = فاصلهاش (به خدا) باندازۀ دو کمان یا نزدیکتر بود...».
یکی از راویان این خیر چنانکه ملاحظه شد «قاسم بن محمّد جوهری» است. علاّمۀ مامقانی - رجالشناس معروف شیعی - در بارۀ وی مینویسد:
«فالرجل إما واقفي غير موثق أو مجهول الحال وقد رد جمع من الفقهاء روايته، منهم المحقق في المعتبر». [۵٩]
یعنی: «این مرد بقولی واقفی مذهب است و بقولی احوالش شناخته نیست (در هر صورت) گروهی از فقهاء روایت وی را رد کردهاند که از جملۀ ایشان، محقّق حلّی در کتاب المعتبر است».
متن روایت نیز از چند جهت ایراد دارد. اوّل آنکه ظاهر روایت، خدای سبحان را در جایگاه معینی نشان میدهد با اینکه خداوند هیچگاه در مکان محاط نمیشود بلکه به نص قرآن بر همه چیز محیط است:
﴿أَلَآ إِنَّهُۥ بِكُلِّ شَيۡءٖ مُّحِيطُۢ ٥٤﴾ [فصلت: ۵۴].
دوّم آنکه نمازگزاردن خدا، امری نامعقول و خرافی است. سوّم آنکه در آیۀ «فکان قاب قوسین او ادنی» از فاصلۀ فرشتۀ وحی با پیامبر سخن رفته است، نه از فاصلۀ پیامبر با خدا! چنانکه سیاق آیات دلالت بر آن دارد و میفرماید:
﴿عَلَّمَهُۥ شَدِيدُ ٱلۡقُوَىٰ ٥ ذُو مِرَّةٖ فَٱسۡتَوَىٰ ٦ وَهُوَ بِٱلۡأُفُقِ ٱلۡأَعۡلَىٰ ٧ ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّىٰ ٨ فَكَانَ قَابَ قَوۡسَيۡنِ أَوۡ أَدۡنَىٰ ٩﴾ [التحریم: ۵-٩].
«او را (فرشتهای) که نیروهای سخت داشت آموزش داد. (فرشتهای) پرتوان که در افق بالاتر ایستاد. سپس نزدیک شد و فرود آمد. پس فاصلهاش باندازۀ دو کمان یا نزدیکتر بود».
بنابراین، تفسیری که در روایت آمده موافق با قرآن نیست و موجب رفع اعتماد از روایت میشود.
۴- در اصول کافی در «باب ما عند الأئمه من سلاح رسول الله -ج- ومتاعه» داستان خری آمده بنام «عفیر» و شیخ کلینی ماجرای مضحکی در بارۀ این خر نقل میکند و بدون آنکه سندش را بیاورد مینویسد:
«روي أن أمير المؤمنين -÷- قال: إن ذلک الحمار کلم رسول الله -ج- فقال: بأبي أنت وأمي إن أبي حدثني عن أبيه، عن جده، عن أبيه أنه کان مع نوح في السفينه فقام إليه نوح فمسح علی کفله ثم قال: يخرج من صلب هذا الحمار حمار يرکبه سيد النبيين وخاتمهم، فالحمد لله الذي جعلني ذلک الحمار». [۶۰]
یعنی: «روایت شده که امیر مؤمنان -÷- فرمود که آن خر، با رسول خدا -ج- به سخن در آمد و گفت پدر و مادرم فدایت شود! همانا پدرم از پدرش و او از جدّش و او از پدرش برای من حدیث آورد که پدر جدِّ ما با نوح در کشتی همراه بود و نوح برخاسته دستی به کفل او کشید و گفت: از پشت این خر، خری در آید که سرور پیامبران و آخرین ایشان بر آن سوار شود، پس خدا را سپاس که مرا همان خر قرار داده است».!
چنانکه ملاحظه میشود این روایت، مرسل و مقطوع است و معلوم نیست چه کس این افسانۀ غریب را ساخته و برای شیخ کلینی نقل کرده است و شگفت از کلینی که آن را باور داشته و در کتابی که بقول خود، آن را از «آثار صحیح» فراهم آورده، گنجانیده است!
کسی نمیداند که این جماعت خران، چگونه حدیث نوح -÷- را در خاطر نگاهداشتهاند و به یکدیگر رساندهاند؟! و نیز بر کسی معلوم نیست که خران، هر یک چند صد سال عمر کردهاند که از روزگار پیامبر اسلام -ج- تا زمان نوح -÷- را تنها در پنج نسل گذرانده اند؟! سخن گفتن آخرین خر، به زبان فصیح عربی و نقل حدیث بصورتی که محدّثان گزارش مینمایند، نیز از عجائب است! من گمان میکنم کسی با کلینی سر شوخی داشته و این افسانۀ خنده آور را برای او حکایت کرده است.
۵- شیخ کلینی در «باب مولد ابی جعفر محمد بن علی الثانی» از اصول کافی حدیث غریب دیگری آورده است بدین صورت:
«علي بن إبراهيم، عن أبيه قال: استأذن علی أبي جعفر -÷- قوم من أهل النواحي من الشيعه فأذن لهم فدخلوا فسألوه في مجلس واحد عن ثلاثين ألف مسألة فأجاب -÷- وله عشر سنين». [۶۱]
یعنی: «علی بن ابراهیم از پدرش روایت کرده است که گفت: گروهی از شیعیان از شهرهای دور آمدند و از ابو جعفر دوّم (امام جواد -÷-) اجازۀ ورود خواستند. ایشان بدانها اجازه داد و بر او وارد شدند و در یک مجلس، سی هزار مسئله از وی پرسیدند و همه را پاسخ داد در حالی که ده سال داشت»!
این روایت از حیث سند، مقطوع است زیرا پدر علی بن ابراهیم که ابراهیم بن هاشم قمّی باشد معلوم نیست این حکایت را از چه کسی شنیده؟ بویژه که به حضور خود در آن مجلس نیز اشارهای نمیکند. امّا متن روایت بوضوح بر دروغ بودنش دلالت دارد! زیرا چگونه میشود که در یک مجلس، به سی هزار مسأله پاسخ داد؟ گیرم که جواب مسائل بر امام جواد -÷- آسان بوده ولی پرسش کنندگان چگونه توانستهاند از سی هزار مسأله در یک مجلس (فی مجلس واحد) سؤال کنند؟ مگر آن مجلس چند شبانه روز به طور انجامیده است؟!
۶- شیخ کلینی در «کتاب فضل القرآن» از اصول کافی روایتی بدین صورت آورده است:
«علي بن الحکم عن هشام بن سالم عن أبي عبد الله -÷- قال: أن القرآن الذي جاء به جبرئيل -÷- إلی محمد -ج- سبعه عشر ألف آيه». [۶۲]
یعنی: «علی بن حکم از هشام بن سالم از امام ابو عبدالله صادق -÷- روایت کرده که گفت: قرآنی که جبرئیل برای محمّد -ج- آورد هفده هزار آیه بود».!
میدانیم که آیات شریفۀ قرآن -چنانکه در میان ما است- به هفت هزار آیه نمیرسد و اگر روایت اصول کافی را صحیح بپنداریم باید بیش از نیم قرآن، حذف شده باشد! و این قول، بکلی باطل و بیاساس است زیرا با وعدۀ الهی مخالفت دارد که میفرماید:
﴿إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا ٱلذِّكۡرَ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ ٩﴾ [الحجر: ٩].
«ما خود این ذکر را فرو فرستادیم و ما خود نگاهبانش هستیم».
و روایت مشهور از علی -÷- نیز وارد شده که رسول خدا -ج- فرمود: «جميع آيات القرآن سته آلاف آيه ومائتا آيه وست وثلاثون آيه». [۶۳] یعنی: «آیات قرآن بر روی هم، شش هزار و دویست و سی و شش آیه است».
امّا آنچه برخی از شارحین اصول کافی احتمال دادهاند که شاید اختلاف روایت کافی با مصحف کنونی بدلیل شمارش آیات باشد، احتمالی ناموجّه است زیرا لازم میآید که امام صادق -÷- هر آیه ای از مصحف موجود را تقریباً سه آیه به شمار آورده باشد و بطلان این محاسبه روشن است. علاوه بر آنکه با حدیث نبوی مخالفت دارد. ضمناً در سند اصول کافی انقطاع و افتادگی دیده میشد زیرا علی بن حکم، با کلینی معاصر نبوده است.
٧- شیخ کلینی در اصول کافی ضمن «باب النوادر» از کتاب التوحید مینویسد:
«محمد بن أبي عبد الله، عن محمد بن إسماعيل، عن الحسين بن الحسين، عن بکر بن صالح، عن الحسن بن سعيد، عن الهيثم بن عبد الله، عن مروان بن صباح قال قال أبو عبد الله -÷-: إن الله خلقنا فأحسن صورنا وجعلنا عينه في عباده، ولسانه الناطق في خلقه، ويده المبسوطه علی عباده بالرأفه والرحمة، ووجهه الذي يؤتي منه، وبابه الذي يدل عليه، وخزانه في سمائه وأرضه، بنا أثمرت الأشجار، وأينعت الثمار، وجرت الأنهار، وبنا ينزل غيث السماء، وينبت عشب الأرض، وبعبادتنا عبد الله ولو لا نحن ما عبد الله» [۶۴]
یعنی: «محمّد بن ابی عبدالله، از محمّد بن اسماعیل، از حسین بن حسن، از بکر بن صالح، از حسن به سعید، از هیثم بن عبدالله، از مروان بن صالح روایت کرده که امام صادق -÷- گفت: خداوند ما را آفرید و صورتهای ما را نیکو ساخت، و ما را در میان بندگانش چشم خود قرار داد، و در میان خلقش زبان گویای خود کرد، و ما را دست گشودۀ مهر و رحمتش بر بندگان خود نمود، و ما را چهرۀ خویش قرار داد که از آن سو بدو گرایند و بابی ساخت که بر او دلالت میکند، و ما را خزانهداران خود در آسمان و زمینش کرد، به سبب ما درختان میوه میآورند، و میوهها به پختگی میرسند، و رودها جاری میشوند، و به سبب ما باران آسمان میریزد، و گیاه زمین میروید، و به عبادت ما، خدا پرستش میشود و اگر ما نبودیم، خدا پرستیده نمیشد».!
اوّلاً در سند این روایت، اشخاص مجهول و ناموثّقی دیده میشوند مانند «مروان بن صباح» که مامقانی در بارۀ وی مینویسد: «ليس له ذکر في کتب الرجال» [۶۵]! «از این شخص، هیچ نام و نشانی در کتابها رجال نیامده است»! یا «بکر بن صالح» که یکی از نامورترین دانشمندان امامیه یعنی علاّمۀ حلّی نسبت به وی گفته است: «ضعف جدّا، کثير التفرد بالغرائب» [۶۶]! «این شخس جداً ضعیف است و آثار غریب بسیاری (از امامان) نقل کرده که دیگران آنها را گزارش ننمودهاند».
ثانیاً از حیث متن، برخی از بخشهای روایت مذکور، صریحاً برخلاف قرآن است. مثلاً در این روایت آمده که: «خزانه في سمائه وأرضه» «خدا ما را خزانهداران خود در آسمان و زمینش قرار داد» با آنکه در قرآن مجید میفرماید:
﴿قُل لَّآ أَقُولُ لَكُمۡ عِندِي خَزَآئِنُ ٱللَّهِ﴾ [الأنعام: ۵۰].
«بگو به شما نمیگویم که خزائن خدا نزد من است».
یا در این روایت میخوانیم: لو لا نحن ما عبدالله «اگر ما (آل محمّد -÷-) نبودیم، خدا پرستیده نمیشد»! آیا انبیاء پیشین، پرستندگان خدا نبودند؟ در حالی که خداوند در قرآن میفرماید:
﴿وَأَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡهِمۡ فِعۡلَ ٱلۡخَيۡرَٰتِ وَإِقَامَ ٱلصَّلَوٰةِ وَإِيتَآءَ ٱلزَّكَوٰةِۖ وَكَانُواْ لَنَا عَٰبِدِينَ ٧٣﴾ [الأنبیاء: ٧۳].
«به آنان کارهای نیک و بر پا داشتن نماز و دادن زکات را وحی کردیم و آنها پرستندگان ما بودند».
یعنی: «به آنان کارهای نیک و بر پا داشتن نماز و دادن زکات را وحی کردیم و آنها پرستندگان ما بودند». پس چگونه بر چنین روایت غلوآمیزی میتوان اعتماد نمود و آن را از «آثار صحیح امامان» شمرد؟
۸- شیخ کلینی در «روضة الکافي» ذیل عنوان «حديث الحوت علی أي شيء هو»؟ مینویسد:
«محمد عن أحمد، عن ابن محبوب، عن جميل بن صالح، عن أبان بن تغلب، عن أبي عبد الله - -÷- - قال: سالته عن الأرض علی أي شيء هي؟ قال: علی حوت! قلت: فالحوت علی أي شيء هو؟ قال: علی الماء. قلت: فالماء علی أي شيء هو؟ قال: علی صخره! قلت: فعلی أي شيء الصخره؟ قال: علی قرن ثور أملس! قلت: فعلی أي شيء الثور؟ قال: علی الثري! قلت: فعلی أي شيء الثري؟ فقال: هيهات، عند ذلک ضل علم العلماء». [۶٧]
یعنی: «محمّد از احمد، از ابن محبوب، از جمیل بن صالح، از آبان بن تغلب روایت کرده که گفت: از ابو عبدالله صادق - -÷- - پرسیدم زمین بر چه چیز تکیه دارد؟ گفت: بر ماهی! گفتم: ماهی بر چه چیز تکیه دارد؟ گفت: بر آب، گفتم: آب بر چه چیز تکیه دارد؟ گفت: بر سنگ سخت! گفتم: سنگ سخت بر چه چیز تکیه دارد؟ گفت: بر شاخ گاو نرم تن! گفتم: گاو بر چه چیز تکیه دارد؟ گفت: بر خاک نمناک! گفتم: خاک نمناک بر چه چیز تکیه دارد؟ گفت: هیهات، در اینجا دانش دانشمندان گم گشته است»!
خرافی بودن متن این روایت روشن است و نیازی به نقد آن نیست.
شیخ کلینی در «روضة الکافي» روایت دیگری آورده که با روایت پیشین پیوند دارد و «علت وقوع زلزله در زمین» را توضیح میدهد، روایت مزبور چنین است:
«علي بن محمد، عن صالح، عن بعض أصحابه، عن عبد الصمد بن بشير، عن أبي عبد الله - -÷- - قال: إن الحوت الذي يحمل الأرض أسر في نفسه أنه إنما يحمل الأرض بقوته! فأرسل الله تعالی إليه حوتا أصغر من شبر وأکبر من فتر، فدخلت في خيا شيمه، فصعق فمکث بذلک أربعين يوما ثم إن الله عز وجل راف به ورحمه وخرج. فإذا أراد الله -جل وعز- بأرض زلزله بعث ذلک الحوث إلی ذلک الحوث فإذا راه اضطرب فتزلزلت الأرض». [۶۸]
یعنی: «علی بن محمّد از صالح، از برخی یارانش، از عبدالصّمد بن بشیر، از ابو عبدالله صادق -÷- روایت کرده که گفت: همانا آن ماهی که زمین را حمل میکند، این فکر در ضمیرش گذشت که وی با نیروی خود به حمل زمین میپردازد! پس خدای تعالی ماهی (کوچکی) به سویش فرستاد که از یک وجب کوچکتر و از فاصلۀ میان انگشت شست و سبّابه بزرگتر بود. آن ماهی کوچک بدرون بینی وی رفت و او غش کرد. پس، چهل روز در بینی وی ماند آنگاه خداوند بزرگ بر ماهی حامل زمین، رأفت و رحمت آورد و ماهی کوچک از بینی او بیرون شد. و هر گاه که خدای عزّوجلّ بخواهد تا در زمین زلزلهای پدید آید همان ماهی کوچک را به سوی ماهی بزرگ میفرستد و چون دیدهاش بر او افتد، بر خود میلرزد و در زمین زلزله پدید میآید».!
هر چند این روایت مانند روایت پیشین نیاز به تحقیق ندارد! ولی یادآور میشویم که معلوم نیست «صالح» روایت مذکور را از چه کسی شنیده است. زیرا تعبیر «بعض أصحابه» در سند این حدیث، از مجهول بودن راوی آن حکایت میکند.
٩- شیخ کلینی در «روضۀ کافی» آورده است:
«عنه (علي بن محمد) عن صالح، عن الوشاء، عن کرّام، عن عبد الله بن طلحه قال سألت أبا عبد الله - -÷- - عن الوزغ [۶٩]! فقال: رجس وهو مسخ کله! فإذا قتلته فأغتسل. فقال: إن أبي کان قاعدا في الحجر ومعه رجل يحدثه فإذا هو بوزغ يولول بلسانه، فقال أبي للرجل: أتدري ما يقول هذا الوزغ؟ قال: لا علم لي بما يقول. قال: فإنه يقول: والله لئن ذکرتم عثمان بشتيمه لأشتمن عليا حتی يقوم من هيهنا! قال: وقال أبي: ليس يموت من بني أميه ميت إلا مسخ وزغا ... الحديث»! [٧۰]
یعنی: «از علی بن محمّد، از صالح، از وشّاء، از کرّام، از عبدالله بن طلحه روایت شده که گفت: از ابو عبدالله صادق - -÷- - در بارۀ مارمولک (چلپاسه) پرسیدم. گفت: پلید است و همۀ انواعش از حیواناتی به شمار میروند که مسخ شدهاند! پس چون آن را کشتی غسل کن! سپس امام صادق گفت: پدرم در حجر اسماعیل نشسته بود و مردی با وی بود که با پدرم صحبت میکرد، ناگاه مارمولکی را دید که با زبانش صدایی بر میآورد، پدرم به آن مرد گفت: آیا میدانی که این مارمولک چه میگوید؟ آن مرد پاسخ داد: خیر، نمیدانم چه میگوید. پدرم گفت: او میگوید: بخدا قسم اگر عثمان را دشنام دهید تا هنگامی که این مرد (امام باقر) از اینجا برخیزد، من علی -÷- را دشنام خواهم داد! آنگاه (امام صادق) گفت، پدرم فرمود: هیچ یک از بنی امیه نمیمیرد مگر آنکه بصورت مارمولکی مسخ میشود ...»!!
در سند این روایت، نام «کرام» برده شده که همان «عبدالکریم بن عمرو» باشد و بقول نجاشی در کتاب رجالش، واقفی مذهب بوده است [٧۱] (هر چند مامقانی از او دفاع مینماید). راوی دیگر آن، عبدالله بن طلحه است که مامقانی دربارهاش مینویسد: «لم نقف فيه علی مدح يدرجه في الحسان». [٧۲]
یعنی: «در کتب رجال به ستایشی از او واقف نشدهایم که وی را در درجۀ حسان (راویان امامی مذهب و ممدوح) قرار دهد». متن روایت دلالت دارد بر اینکه مارمولک، ناصبی و دشمن امیر المؤمنین -÷- است! اما به درجهای از فهم و ادراک نائل شده که عقاید آدمیان را میداند و بر مسائل تاریخی با آنها به مجادله بر میخیزد و در قضیۀ خلافت، از عثمان بن عفان جانبداری میکند! البته وجود این روایت نباید مایۀ شگفتی شود زیرا هنگامی که قرار است الاغ، محدّث باشد، مارمولک هم باید مورّخ و متکلّم به شمار آید!
۱۰- شیخ کلینی در «اصول کافی» در «باب مجالسه أهل المعاصي» روایتی آورده که سند آن بلحاظ علم رجال، بیاشکال است [٧۳] ولی متن حدیث با قرآن مجید سازگاری ندارد و باید بطلان آن اعلام گردد بویژه که برخی از «اعلام» [٧۴] بدان استناد و استدلال نمودهاند. متن حدیث بشرح زیر است:
«محمد بن يحيی، عن محمد بن الحسين، عن أحمد بن محمد بن أبي نصر، عن داوود بن سرحان، عن أبي عبد الله - -÷- - قال رسول الله - -ج- - إذا رأيتم أهل الريب والبدع من بعدي فأظهروا البرائة منهم وأکثروا من سبئهم والقول فيهم والوقيعه وبا هتوهم کيلا يطمعوا في الفساد في الإسلام ويحذرهم الناس ولا يتعلموا من بدعهم، يکتب الله لکم بذلک الحسنات ويرفع لکم به الدرجات في الآخره». [٧۵]
یعنی: «محمّد بن یحیی، از محمّد بن حسین، از احمد بن محمّد بن ابی نصر، از داوود بن سرحان از ابو عبدالله صادق روایت کرده است که گفت رسول خدا - -ج- - فرمود: پس از من هنگامی که اهل شک و بدعت را دیدید بیزاری خود را از آنها آشکار کنید و دشنام بسیار بدانها دهید و در بارۀ آنان بدگویی کنید و به ایشان بهتان زنید تا نتوانند به فساد در اسلام طمع بندند و در نتیجه، مردم از آنان دوری گزینند و بدعتهای ایشان را نیاموزند (که اگر چنین کنید) خداوند برای شما در برابر این کار، نیکیها نویسد و درجات شما را در آخرت بالا برد»!!
شک نیست که اهل بدعت، سزاوار سرزنش و نکوهش هستند ولی بهتان زدن به ایشان شرعاً و عقلاً جایز نیست چرا که اولاً قرآن مجید میفرماید:
﴿وَلَا يَجۡرِمَنَّكُمۡ شَنََٔانُ قَوۡمٍ عَلَىٰٓ أَلَّا تَعۡدِلُواْۚ﴾ [المائدة: ۸].
«دشمنی با گروهی، شما را به بیعدالتی در بارۀ آنها وادار نکند».
و ثانیاً عقل حکم میکند که بهتان زدن به بدعتگذاران از عاقبت نیکی برخوردار نخواهد بود زیرا ممکن است دیر یا زود، نادرستی آن بهتان آشکار شود، و مایۀ رسوایی بهتان زننده را فراهم آورد و اعتماد از دیگر سخنان او نیز برخیزد و در نتیجه، کار به زیان اهل حق و به سود اهل بدعت تمام شود. بعلاوه، دشنام دادن به مخالفان و بدعتگذاران موجب میشود که آنها نیز به اهل حق و مقدّسات آنها اهانت ورزند چنانکه در قرآن کریم میخوانیم:
﴿وَلَا تَسُبُّواْ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ فَيَسُبُّواْ ٱللَّهَ عَدۡوَۢا بِغَيۡرِ عِلۡمٖۗ﴾ [الأنعام: ۱۰۸].
«کسانی را که (مشرکان) جز خدا میخوانند دشنام مدهید زیرا که ایشان نیز ستمگرانه و ناآگاهانه به خدا دشنام میدهند».!
ناگفته نماند که برخی از شارحان کافی، عبارت «باهتوهم» را چنین تفسیر نمودهاند که «با دلیل و برهان، بدعتگذاران را حیران سازید» ولی این معنا با لغت عرب، سازگاری ندارد زیرا هر چند فعل ثلاثی مجرد «بهت» بمعنای: دهش و سکت متحیرا (مدهوش و حیرت زده خاموش شد) آمده است ولی این فعل، چون به باب «مفاعله» رود و بصورت «باهت» در آید بمعنای: «حيرة وأدهشه بما يفتری عليه من الکذب» بکار میرود یعنی: «با دروغی که به او بست، وی را حیرت زده و مدهوش ساخت» [٧۶]! آری، با دروغ بستن به بدعتگذاران، نمیتوان از اسلام دفاع کرد و از پاداش خداوندی بهرهمند شد بلکه با برهان و دلیل باید به این امتیاز دست یافت که «الغايات لا تبرر الوسائط»! «هدفها، وسیلهها را توجیه نمیکنند»!
در اینجا به نقد کتاب کافی با همین ده نمونه بسنده میکنیم و به دیگر کتب مشهور حدیث میپردازیم.
***
[۵۲] الأصول من الکافی، ج ۱، ص ۴۵۲. مقایسه شود با ترجمه اصول کافی در ج ۲، ص ۳۴۶، بقلم جواد مصطفوی (از انتشارات علمیه اسلامیه). [۵۳] واقفیان، شیعیان هفت امامی هستند که در امامت موسی بن جعفر÷ توقف کردهاند یعنی ائمه بعد را نپذیرفتهاند و آنها را از علمای امت شمردهاند. [۵۴] تنقیح المقال فی علم الرجال، ج ۱، ص ۲۲۰، چاپ سنگی. [۵۵] الأصول من الکافی، ج ۱، ص ۴۴۸ مقایسه شود با ترجمه اصول کافی در ج ۲، ص ۳۳٩. [۵۶] تنقیح المقال، ج ۲، ص ۳۱۰. [۵٧] تنقیح المقال، ج ۱، ص ۴۱٧. [۵۸] الأصول من الکافی، ج ۱، ص ۴۴۲ مقایسه شود با ترجمة اصول کافی در ج ۲، ص ۳۲٩. [۵٩] تنقیح المقال، ج ۲، ص ۲۴ (من ابواب القاف). [۶۰] الأصول من الکافی، ج ۱، ص ۲۳٧ مقایسه شود با ترجمه اصول کافی در ج ۱، ص ۳۴۳. [۶۱] الآصول من الکافی، ج ۱، ص ۴٩۶ مقایسه شود با ترجمه اصول کافی در ج ۲، ص ۴۱٩. [۶۲] الأصول من الکافی، ج ۲، ص ۶۳۴ مقایسه شود با ترجمه اصول کافی در ج ۴، ۴۴۶. [۶۳] تفسیر مجمع البیان، اثر شیخ طبرسی، جزء بیست و نهم، ص ۱۴۰، چاپ لبنان. [۶۴] الاصول من الکافی، ج ۱، ص ۱۴۴ مقایسه شود با ترجمه اصول کافی، ج ۱، ص ۱٩۶. [۶۵] تنقیح المقال، ج ۳، ص ۲۰٩. [۶۶] خلاصه الاقوال فی معرفه الرجال، اثر علامه حلّی، ص ۳۲٧، چاپ ایران ۱۴۱٧ ه. ق. [۶٧] الروضة من الکافی، ج ۱، ص ۱۲٧، چاپ تهران (از انتشارات علمیه اسلامیه). [۶۸] الروضة من الکافی، ج ۲، صص ۶٧-۶۸. [۶٩] وزغ در فارسی برای «قورباغه» بکار میرود ولی در معاجم عربی آن را معادل با مارمولک (چلپاسه) آوردهاند. [٧۰] الروضة من الکافی، ج ۲، صص ۳٧-۳۸. [٧۱] رجال النجاشی، ص ۱٧۶، چاپ قم. [٧۲] تنقیح المقال، ج ۲، ص ۱٩۰. [٧۳] وقتی که متن حدیثی با کاب خدا موافق نباشد به سندش نباید اعتماد کرد زیرا کسی که متن حدیثی را جعل میکند، سندش را هم جعل خواهد کرد.! [٧۴] به کتاب المکاسب، اثر شیخ انصاری، ص ۴۵ (بخط طاهر خوشنویس) نگاه کنید. [٧۵] الأصول من الکافی، ج ۲، ص ۳٧۵ مقایسه شود با ترجمه اصول کافی در ج ۴، صص ۸۳-۸۴. [٧۶] به المنجد ذیل واژه «بهت» نگاه کنید.
ابو جعفر محمّد بن علی بن حسین بن بابویه قمّی، مشهور به شیخ صدوق (متوفّی در سال ۳۸۱ ه. ق) از بزرگان امامیه و از محدّثان معروف به شمار میرود. دانشمندان و رجال شناسان شیعه در آثار خود خود، وی را بسیار ستودهاند. نجاشی در کتاب رجالش در بارۀ وی مینویسد:
«شيخنا وفقيهنا ووجه الطائفة بخراسان...؟» [٧٧]
«او شیخ و فقیه ما و آبروی طائفۀ (امامیه) در خراسان است...؟»
علامه حلّی (حسن بن یوسف بن مطهّر) در بارۀ وی مینویسد:
«کان جليلاً حافظ للأحاديث، بصيرا بالرجال ناقدا للأخبار، لم يرفي القميين مثله في حفظه وکثرة علمه» [٧۸]....
«او بزرگ مرتبه و حافظ احادیث و آگاه از رجال حدیث و ناقد اخبار بود و در میان علمای قم همانندش در حفظ حدیث و فراوانی دانش دیده نشده است».
محمّد باقر مجلسی در بارۀ وی مینویسد:
«من عظماء القدماء التابعين لآثار الأئمة النجباء الذين لا يتبعون الآراء والأهواء» [٧٩]
«از بزرگان پیشینیان است که از آثار امامان بزرگوار پیروی مینمودهاند و از کسانی است که در پی آراء شخصی و دلخواه نفی بر نیامدهاند».
مامقانی در بارۀ وی مینویسد:
«شيخ من مشايخ الشيعة، ورکن من أرکان الشريعة، رئيس المحدثين والصدوق فيما يرويه عن الأئمة -÷-» [۸۰]
«او بزرگی از بزرگان شیعه و پایهای از پایههای شریعت بود، سرآمد محدّثان شمرده میشود و در آنچه از امامان - -÷- - گزارش میکند بسی راستگو و مورد اعتماد است».
دیگر دانشمندان امامیه نیز در آثارشان از او تمجید فراوان نمودهاند.
علاّمۀ حلّی در «خلاصة الأقوال» سیصد کتاب از آثار وی را یاد میکند که برخی از آنها همچون «مدینه العلم» به ما نرسیده است.
در اینجا ما از میان کتبی که شیخ صدوق بجای نهاده چند کتاب را برگزیدهایم و از هر کدام گواهی میآوریم. کتابهای مزوبر عبارتند از:
۱- من لا یحضره الفقیه
۲- الخصال
۳- معانی الاخبار
۴- کمالالدین و تمام النعمه
۵- صفات الشیعه
۶- عقاب الاعمال
٧- عیون اخبار الرضا
جامعترین کتابی که از ابن بابویه در دسترس ما قرار دارد کتاب «من لا يحضره الفقيه» است. اهمیت این کتاب از آنروست که شیخ صدوق کوشیده تا احادیث صحیح و کاملاً مطمئن را در آن فراهم آورد و لذا در آغاز کتابش مینویسد:
«لم أقصد فيه قصد المصنفين في إيراد جميع ما رووه، بل قصدت إلی إيراد ما أفتي به وأحکم بصحته وأعتقد فيه أنه حجه فيما بيني وبين ربي». [۸۱]
یعنی: «در این کتاب آهنگ آن نکردم که همانند دیگر مصنّفان، هر چه روایت نمودهاند بیاورم، بلکه قصد آن کردم تا چیزهایی را گزارش نمایم که بدانها فتوی میدهم و بدرستی آنها حکم میکنم و عقیده دارم که حجّت میان من و خداوند من است».
هر چند در کتب شیخ صدوق، روایت صحیح و موثّق یافت میشود ولی متأسفانه کتابها و آثاری وی، از اخبار نادرست و باطل نیز خالی نیستند که نمونههایی از آنها را به نظر خوانندگان ارجمند میرسانیم.
***
[٧٧] رجال النجاشی، ص ۲٧۶. [٧۸] خلاصة الأقوال فی معرفة الرجال، ص ۲۴۸. [٧٩] بحار الأنوار، ج ۱۰، ص ۴۰۵ (چاپ جدید). [۸۰] تنقیح المقال، ج ۳، ص ۱۵۴. [۸۱] من لایحضره الفقیه، ج ۱، صص ۲ -۳، از منشورات جماعه المدرّسین.
۱- در کتاب «من لا يحضره الفقيه» که شیخ صدوق، صحّت تمام احادیث آن را ضمانت نموده ضمن «کتاب الصوم» آمده است که ماه رمضان همیشه سی روز تمام خواهد بود و هیچگاه از سی روز کمتر نمیشود! روشن است که این حکم، با امر محسوس و مشهود مخالفت دارد، چه بارها در آغاز و انجام ماه رمضان، هزاران تن هلاک را رؤیت کردهاند و تعداد روزهای ماه را بیست و نه روز یافتهاند. روایت مزبور به صورتهای گوناگون، از جمله به شکلهای زیر در «من لا يحضره الفقيه» دیده میشود:
* «في رواية محمّد بن سنان عن خذيفة بن منصور عن أبي عبد الله - -÷- - قال: شهر رمضان ثلاثون يوما لا ينقص أبدا». [۸۲]
یعنی: «در روایت محمّد بن سنان از حذیفه بن منصور از امام ابو عبدالله صادق - -÷- - آمده که گفت: ماه رمضان سی روز است و هیچ گاه کمتر از آن نمیشود»!
** «وفي رواية حذيفة بن منصور عن معاذ بن کثير ويقال له معاذ بن مسلم الهراء عن أبي عبد الله - -÷- - قال: شهر رمضان ثلاثون يوما لا ينقص والله أبدا». [۸۳]
یعنی: «در روایت حذیفه بن منصور، از معاذ بن کثیر (که معاذ بن مسلم هرّاء نیز به او گفته میشود) از امام صادق - -÷- - آمه است که گفت: ماه رمضان سی روز است، سوگند بخدا که هرگز کمتر از آن نمیشود»!
*** «روي عن ياسر الخادم قال: قلت للرضا - -÷- - هل يکون شهر رمضان تسعة وعشرين يوما؟ فقال: إن شهر رمضان لا ينقص من ثلاثين يوما أبدا». [۸۴]
یعنی: «از یاسر خادم، روایت شده که به امام رضا - -÷- - گفتم: آیا ماه رمضان بیست و نه روز میشود؟ گفت: همانا ماه رمضان هیچگاه از سی روز کمتر نمیشود»!
غلط بودن این احادیث، بر عالم و عامی آشکار است و به تحقیق در اسناد آنها نیاز نیست (بویژه که شیخ صدوق، اسناد روایاتش را در من لایحضره الفقیه نیاورده و غالباً به ذکر راوی نخستین بسنده میکند).
۲- شیخ صدوق در کتاب «من لا يحضره الفقيه» ضمن «باب المعايش والمکاسب» آورده است:
«وقال (الصادق) -÷- لأبي الربيع الشامي: لا تخالط الأکراد فإن الأکراد حي من الجن کشف الله عز وجل عنهم الغطاء» [۸۵]!
یعنی: «امام صادق - -÷- - به ابو ربیع شامی گفت: با کردها آمیزش مکن زیرا که کردها طایفهای از جن هستند که خداوند عزوجل پرده از آنها برداشته است [۸۶]!
شک نیست که این روایت، ساختگی و دروغ است زیرا قرآن مجید حکم میکند که همۀ افراد بشر به یک اصل و ریشه بر میگردند و همه، فرزندان آدماند چنانکه میخوانیم:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ إِنَّا خَلَقۡنَٰكُم مِّن ذَكَرٖ وَأُنثَىٰ وَجَعَلۡنَٰكُمۡ شُعُوبٗا وَقَبَآئِلَ لِتَعَارَفُوٓاْۚ إِنَّ أَكۡرَمَكُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰكُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٞ ١٣﴾ [الحجرات: ۱۳].
«هان ای مردم؛ ما شما را از مرد و زنی آفریدیم و نژادها و دستههای گوناگون قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید (ولی بدانید که) گرامیترین شما نزد خدا کسی است که از تقوای بیشتری برخوردار باشد همانا خدا از احوال همه آگاه و با خبر است».
برخی از شارحان کتاب «من لا يحضره الفقيه» گفتهاند که: چون کردها اخلاق و رفتار ناپسندی داشتند از اینرو امام صادق -÷- در این حدیث آنان را به طائفهای از جن تشبیه نموده است که بصورت انسان ظاهر شدهاند! ولی اوّلاً حدیث مزبور، از «أدات تشبیه» شوند. ثالثاً تشبیه طائفۀ بزرگی چون کردها به جن با آنکه افراد پاک و متقی در میان ایشان فراوان است، هرگز در شأن یک امام و رهبر جامعۀ اسلامی نیست. بنابراین توجیه این حدیث ساختگی، بیفایده بنظر میرسد و باید آن را به کنار نهاد.
۳- شیخ صدوق در کتاب «من لا يحضره الفقيه» در ضمن مسائل مربوط به «صلاة الجمعة» روایتی از امام صادق - -÷- - آورده که نشان میدهد خطبۀ نماز جمعه، باید بعد از نماز برگزار شود! پیداست که این روایت درست نیست زیرا با اجماع مسلمانان (از شیعه و سنّی) و روایات فراوان از سوی هر دو دسته، مخالفت دارد. ابن بابویه مینویسد:
«وقال أبو عبد الله - -÷- - أول من قدم الخطبة علی الصلوة يوم الجمعة عثمان لأنه کان إذا صلي لم يقف الناس علی خطبتة وتفرقوا وقالوا ما نصنع بمواعظه وهو لايتعظ بها وقد أحدث ما أحدث، فلما رأی ذلک قدم الخطبتين علی الصلوة»! [۸٧]
یعنی: «امام ابو عبدالله صادق -÷- گفت: نخستین کس که در روز جمعه، خطبه را بر نماز مقدّم داشت عثمان بود زیرا که چون نماز را میخواند مردم برای شنیدن خطبۀ او نمیماندند و پراکنده میشدند و میگفتند که موعظههای وی برای ما چه سودی دارد با آنکه خودش از آنها پند نمیگیرد و بدعتها پدید آورده است؟! پس چون عثمان چنین دید دو خطبه را بر نماز مقدم داشت»!
همۀ شارحان «من لا يحضره الفقيه» گفتهاند که این روایت خطا و باطل است و صدوق، خطبۀ نماز عیدین را (که پس از نماز باید خوانده شود) بجای خطبۀ نماز جمعه گمان کرده و به خطا در افتاده است! از امام باقر و صادق - -÷- - هم روایات متعددی مخالف با این روایت و فتوی در دست داریم. [۸۸]
۴- شیخ صدوق (همانند کلینی) در کتاب «من لا يحضره الفقيه» ضمن فصل مربوط به «صلوة الآيات» اسطورۀ نهنگی را آورده که سبب زلزلۀ زمین میشود! شیخ مثل دیگر موارد، سند روایتش را حذف کرده است و افسانۀ مزبور را با اطمینان خاطر به امام صادق -÷- نسبت میدهد او مینویسد: قال الصادق - -÷- - «إن الله تبارک وتعالی خلق الأرض فأمر الحوت فحملتها، فقالت: حملتها بقوتي! فبعث الله عز وجل إليها حوتا قدرفتر فدخلت في منخرها فأضطربت أربعين صباحا. فإذا أراد الله عز وجل أن يزلزل أرضا تراءت لها تلک الحوته الصغيرة فزلزلت الأرض فرقا». [۸٩]
یعنی: «امام صادق -÷- گفت: همانا خدای تبارک و تعالی زمین را آفرید و به فرمان وی آن ماهی بزرگ (یعنی نهنگ) زمین را حمل کرد. پس نهنگ پیش خود گفت که من زمین را به نیروی خویشتن حمل کردم! آنگاه خداوند عزوجل ماهی کوچکی را باندازۀ فاصلۀ شست و سبّابه بسویش فرستاد که در بینی وی داخل شد پس چهل روز آن نهنگ، سرگشته و پریشان بود و هر گاه که خدای عزّوجلّ بخواهد در سرزمینی زلزلهای پدید آورد آن ماهی کوچک بر نهنگ نمایان میشود و نهنگ از ترس وی (میلرزد و) زمین را میلرزاند»!
ما قبلاً نظیر همین روایت را با مختصر تفاوتی از شیخ کلینی آوردیم و ظاهراً سند صدوق و کلینی مشترک است و دیدیم که سند کلینی درست نبود. در اینجا اضافه میکنیم که برخی از شارحان کتاب «من لا يحضره الفقيه» در مقام دفاع از این حدیث گفتهاند که امام صادق -÷- به راوی خبر، پاسخی مناسب با فهم وی داده است! ولی ما این ادّعا را نمیپذیریم زیرا دروغگویی را بر امام -÷- روا نمیشمریم. اگر راوی یا پرسشگری برای درک مطلب آماده نباشد، بر امام مسلمین لازمست همچون رسول خدا -ج- (در وقتی که از مسئلۀ «روح» مورد پرسش قرار گرفت) پاسخ گوید:
﴿وَمَآ أُوتِيتُم مِّنَ ٱلۡعِلۡمِ إِلَّا قَلِيلٗا ٨٥﴾ [الإسراء: ۸۵].
«این امر از امور خداوندی است و شما را درک و فهم کامل آن میسّر نیست، نه آنکه به دروغ افسانهای بسازد و فرهنگ مسلمانان را آلوده سازد!».
بنابراین ما حق داریم بعکس شارحان من لا یحضره الفقیه این قبیل احادیث را اساساً مجعول و نادرست بشماریم و خطّ بطلان بر روی آنها بکشیم.
۵- شیخ صدوق در کتاب «الخصال» در «باب الثلاثة» روایتی خرافی تحت عنوان «ثلاث کن في أمير المومنين -÷-» آورده است و مینویسد: «حدثنا محمد بن إبراهيم بن إسحاق الطالقاني قال: حدثنا الحسن بن علي العدوي عن عباد بن صهيب [بن عباد] عن أبيه عن جده عن جعفر بن محمد -÷- قال سأل رجل أمير المؤمنين -÷- فقال له: أسئلک عن ثلاث هن فيک: أسألک عن قصر خلقک، وعن کبر بطنک، وعن صلع رأسک! فقال أمير المؤمنين -÷- إن الله تبارک وتعالی لم يخلقني طويلا، ولم يخلقني قصيرا، ولکن خلقني معتدلا، أضرب القصير فأقده، وأضرب الطويل فأقطه. وأما کبر بطني فإن رسول الله -ج- علمني بابا من العلم ففتح لي ذلک الباب ألف باب فأزدحم العلم في بطني فنفجت عنه عضوي وأما صلع رأسي فمن إدمان لبس البيض ومجالدة الأقران» [٩۰]!
یعنی: «خبر داد به ما محمّد بن ابراهیم بن اسحاق طالقانی -که خدا از او خشنود باد- گفت خبر داد به ما، حسن بن علی عدوی، از عباد بن صهیب بن عباد، از پدرش، از جدش، از جعفر بن محمّد -÷- که گفت مردی از امیرمؤمنان -÷- سؤال کرد و بدو گفت در بارۀ سه چیز که در تو است از تو میپرسم: (یکی) از کوتاهی پیکرت میپرسم و (دوّم) از بزرگی شکمت و (سوّم) از ریخته شدن موی جلوی سرت! امیر مؤمنان -÷- پاسخ داد: خداوند تبارک و تعالی مرا دراز نیافرید و نیز کوتاه خلق نکرد بلکه معتدل آفرید (در نتیجه) بر کوتاه قامت ضربه میزنم و او را از طول به دو نیم میکنم و بر دراز قامت ضربه میزنم و او را از عرض به دو نیم میکنم! و امّا بزرگی شکمم (علّتش اینست که) رسول خدا -ج- به من بابی از علم آموخت و آن باب، هزار باب را برای من گشود و علم در شکم من ازدحام کرد و از اینرو شکمم برآمد! و امّا ریخته شدن موی جلوی سرم، بعلّت بر سر نهادن کلاه خود بمدّت دراز و کارزار با رقیبان است»!
اولاً در سند این حدیث، حسن بن علی عدوی، احوالش مجهول است و نام و نشان وی در کتب رجال دیده نمیشود. بعلاوه، عباد بن صهیب چنانکه علاّمۀ حلّی در «خلاصة الأقوال» آورده «بتری مذهب» بوده است [٩۱] و برخی او را توثیق نموده و بعضی تضعیفش کردهاند چنانکه فاضل مقداد در «التنقیح» بر قول اخیر رفته است [٩۲]. احوال پدر و جدّ وی هم معلوم نیست لذا خبر مزبور بلحاظ سند، مورد اعتماد و وثوق نمیباشد.
ثانیاً متن خبر، شاهکار خرافهپردازی است! بلکه نوعی اهانت و اسائۀ ادب و امیر مؤمنان علی -÷- در خلال آن صورت گرفته است. آیا حکمت و دانش در شکم آدمی جای میگیرد که هر کس از علم بیشتری برخوردار باشد شکمش بزرگتر شود؟ شگفتآور، توجیه یکی از شارحان حدیث است که میگوید: چون دانش و حکمت لذّتآور میباشد از اینرو علی -÷- از لذّت علم، چاق میشد، هر چند تن را به ریاضت و عبادتهای بسیار وا میداشته است! جناب شارح توجه نداشته که اگر قرار باشد کسی از لذت دانش فربه شود، در آن صورت همۀ اعضای بدن وی فربه خواهد شد و پیکری متناسب پیدا میکند نه آنکه تنها شکمش بزرگ گردد! بعلاوه روایت میگوید که علّت بزرگی شکم، ازدحام علوم در آن بوده است نه لذّت روحانی از دانش! راستی چه لزومی دارد که ما این قبیل احادیث نابخردانه و خرافی را تأویل و توجیه کنیم؟!
۶- شیخ صدوق در کتاب «معاني الأخبار» ضمن «باب نوادر المعاني» مینویسد:
«حدثنا أبي - (رح) قال حدثنا سعد بن عبد الله، عن أحمد بن عيسی، عن العباس بن معروف، عن علي بن مهزيار، عن محمد بن الفضيل، عن العزرمي قال: کنت مع أبي عبد الله - -÷- - في الحجر جالسا تحت الميزاب ورجل يخاصم رجلا وأحدهما يقول لصاحبه: والله ما تدري من أين تهب الريح؟ فلما أکثر عليه قال له أبو عبد الله -÷- فهل تدري أنت من أين تهب الريح؟ قال: لا ولکن أسمع الناس يقولون! فقلت: أنا لأبي عبد الله -÷- من أين تهب الريح جعلت فداک؟ قال: إن الريح مسجونه تحت هذا الرکن الشامي فإذا أراد الله عز وجل أن يرسل منها شيئا أخرجه أما جنوب فجنوب وأما شمال فشمال، وأما صبا فصبا، وأما دبور فدبور، ثم قال: وآية ذلک إنک لا تزال تری هذا الرکن متحرکا في الشتاء والصيف أبدا الليل مع النهار». [٩۳]
یعنی: «پدرم -که رحمت خدا بر او باد- بما خبر داد و گفت که سعد بن عبدالله بما خبر داد، از احمد بن محمد بن عیسی، از عباس بن معروف، از علی بن مهزیار، از محمد بن الحصین، از محمد بن فضیل، از عزرمی، وی گفت که با ابو عبدالله صادق -÷- در حجر (اسماعیل) زیر ناودان (کعبه) نشسته بودم و مردی با مرد دیگری جدال و گفتگو میکرد و یکی از آن دو به رفیقش گفت: بخدا قسم تو نمیدانی که باد از کجا میوزد! آن مرد پاسخ داد: نه، ولی در این باره سخن مردم را میشنوم! در این هنگام من از امام صادق -÷- پرسیدم: فدایت شوم باد از کجا میوزد؟ گفت: باد در زیر این رکن شامی (محلّی در خانۀ کعبه) محبوس است و هنگامی که خداوند عزّوجلّ اراده فرماید، مقداری از آن را بیرون میفرستد، هر نوع بادی از باد جنوب و شمال و صبا و دبور. سپس گفت: نشانۀ آنهم اینست که تو پیوسته این رکن را در زمستان و تابستان همیشه در شب و روز متحرّک میبینی»!
اوّلا در سند این خبر اشکال وجود دارد. محمّد بن الحصین -یکی از راویان آن- احوالش مجهول است. مامقانی در مورد او مینویسد: «لم أقف علی حاله» [٩۴]! «بر حالش واقف نشدم» همچنین علامۀ حلّی در بارۀ راوی دیگر آن یعنی محمّد بن فضیل نوشته است: «يرمي بالغلو» [٩۵]! یعنی: «او متهم به غلو است»! حدیثی را که دو تن -مجهول الحال و غلوکننده- گزارش نموده باشند چگونه میتوان مورد اعتماد قرار داد؟!
ثانیاً باد، هرگز انبانی در رکن شامی ندارد که هر وقت خدای متعال اراده کند مقداری از آن را بیرون فرستد! باد، نتیجۀ اختلاف سطح حرارت در هوا است. هوای گرم به بالا صعود میکند و هوای سرد جای آن را میگیرد و این جابجایی، باد را جلوهگر میسازد. امروز دیگر کودکان دبستانی نیز این قبیل مسائل را میدانند و حدیث مذکور، جز خرافهگویی چیزی به شمار نمیآید. اینک یا باید گفت که امام صادق -÷- تنها از احکام مذهبی آگاه بودهاند و از رموز طبیعت خبر نداشتند و یا باید پذیرفت که راویان این حدیث، بر امام صادق -÷- دروغ بستهاند و ما قول دوم را ترجیح داده بر میگزینیم زیرا که حرکت بادها از رکن شامی، در این خبر به خدای متعال نسبت داده شده است و ما مقام امام صادق -÷- را اجلّ از آن میدانیم که چنین نسبت دروغی را به خداوند سبحان دهد.
٧- در کتاب «کمال الدين وتمام النعمة» اثر شیخ صدوق، حدیث طولانی و غریبی از «سعد بن عبدالله قمّی» نقل شده که ضمن آن، امام حسن عسکری -÷- در بارۀ خلیفۀ اوّل و دوّم (ابوبکر و عمر) گفتهاند:
«... أسلما طمعا وذلک بأنهما يجلسان اليهود ويستخبر إنهم عما کانوا يجدون في التورية وفي سائر الکتب المتقدمة الناطقة بالملاحم من حال إلی حال من قصة محمد - -ج- - ومن عواقب أمره، فلما کانت اليهود نذکر أن محمدا يسلط علی العرب کما کان بختنصر سلط علی بني إسرائيل ولابد له من الظفر بالعرب کما ظفر بختنصر ببني إسرائيل غير إنه کاذب في دعواة أنه نبي فأتيا محمداً -ج- فساعداه [٩۶] .... الحديث»
یعنی: «(ابوبکر و عمر) از روی طمع اسلام آوردند زیرا که آن دو با یهود مجالست داشتند و از اطلاعات ایشان در بارۀ پیشبینیها یا ملاحم تورات و دیگر کتب گذشته که در این امر سخن بمیان آوردهاند، خبرگیری مینمودند و از احوال و ماجرای محمّد -ج- و سرانجام کار او میپرسیدند. پس چون یهود گفتند که محمّد بر عرب چیره میشود همانگونه که بختنصر (نبوکد نصر، پادشاه بابل) بر بنی اسرائیل چیره شد و این پیروزی حتمی است - جز آنکه محمّد در ادّعای پیامبری خود دروغگو میباشد! آن دو بسوی محمّد -ج- آمدند و او را یاری نمودند...»!
دربارۀ این خبر باید گفت که:
اولاً سند روایت مزبور غیرقابل اعتماد است زیرا در میان راویان آن از «محمد بن بحر شیبانی» یاد شده که ابن الغضائری دربارهاش گوید: انه ضعیف فی مذهبه ارتفاع [٩٧] یعنی «او در گزارش حدیث ضعیف است و در مذهب وی غلو (نسبت به امامان) وجود دارد» و علامۀ حلّی نیز در روایت وی توقّف نموده است [٩۸]. و همچنین در سند، از «احمد بن مسرور» نام برده شده که اساساً نشانی از وی در کتب رجال دیده نمیشود. «احمد بن عیسی بغدادی» نیز شناخته شده نیست و برویهم سند حدیث، اعتبار لازم را ندارد.
ثانیاً متن خبر، مخالف با قرآن کریم است زیرا در خلال آن ادّعا شده که یهود از پیامبر اسلام -ج- و پیروزی وی خبر میدادند امّا میگفتند که او در ادعای نبوتش، کاذب است! با آنکه در قرآن مجید میخوانیم که یهود نشانههای نبوّت پیامبر -ج- را در تورات یافته بودند:
﴿ٱلنَّبِيَّ ٱلۡأُمِّيَّ ٱلَّذِي يَجِدُونَهُۥ مَكۡتُوبًا عِندَهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِ﴾ [الأعراف: ۱۵٧].
و پیش از نزول قرآن از همراهی با پیامبر موعود (در غلبه بر کفّار) خبر میدادند ولی پس از آمدن وی، کفر ورزیده او را انکار کردند! چنانکه میفرماید:
﴿وَكَانُواْ مِن قَبۡلُ يَسۡتَفۡتِحُونَ عَلَى ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ فَلَمَّا جَآءَهُم مَّا عَرَفُواْ كَفَرُواْ بِهِۦۚ﴾ [البقرة: ۸٩].
«پیش از این بر کافران پیروزی میجستند ولی وقتی چیزی را که میشناختند بسویشان آمد، انکارش کردند»!.
لذا این روایت، ساختگی و دروغست و آن را برای تحریک مسلمانان بر ضدّ یکدیگر ساختهاند.
۸- در کتاب «صفات الشيعة» اثر شیخ صدوق حدیثی بدینصورت آمده است: «الحديث الرابع عشر. قال أبو حمزة وسمعت أبا عبد الله جعفر بن محمد -÷- يقول: رفع القلم عن الشيعة بصمه الله وولايته». [٩٩]
یعنی: «حدیث چهاردهم، ابو حمزه گفت از ابو عبدالله جعفر بن محمّد (امام صادق) -÷- شنیدم که میگفت: از نوشتن گناهان شیعه، قلم برداشته شده است (هر گناهی کنند به حساب نمیآید!) بدان سبب که در حفظ و ولایت خدا هستند»!
اولاً این حدیث در سندش «انقطاع» وجود دارد زیرا صدوق آن را از شیخ خود (محمّد بن حسن بن احمد بن ولید) شنیده و او از مفضل، به نقل از ابو حمزه گزارش کرده است و میان استاد صدوق و ابو حمزه که از یاران امام صادق -÷- بوده افراد دیگری باید باشند که ذکر همۀ آنها نیامده است.
ثانیاً متن حدیث مورد اشکال است زیرا اگر ادعا کنیم که شیعیان بدلیل حفظ خداوند، هرگز دچار گناه نمیشوند. این ادّعا مخالف با امر مشهود و محسوس است! و چنانچه بگوییم آنان به گناه مبتلا میگردند ولی قلم از گناهانشان برداشته شده است! این قول با قرآن کریم نمیسازد که میفرماید:
﴿إِنَّا نَحۡنُ نُحۡيِ ٱلۡمَوۡتَىٰ وَنَكۡتُبُ مَا قَدَّمُواْ وَءَاثَٰرَهُمۡ﴾ [يس: ۱۲].
«ما خود مردگان را زنده میکنیم و کارهایی که پیش فرستادند و آثارشان را مینویسیم».
علاوه بر این، چنین احادیثی، مایۀ جرأت ورزیدن بر گناه در میان شیعیان میشود و با «حکمت شرع» موافقت ندارد.
٩- در کتاب «عقاب الأعمال» اثر شیخ صدوق آمده است:
«حدثني محمد بن الحسن قال حدثني محمد بن الحسن الصفار عن أحمد بن أبي عبد الله البرقي قال في رواية إسحاق بن عمار عن أبي عبد الله -÷- قال سمعته يقول من مضت له جمعة لم يقرا فيها «قل هو الله أحد» ثم مات، مات علی دين أبي لهب» [۱۰۰]!
یعنی: «محمّد بن حسن -که خدا از او خشنود باد- مرا حدیث کرد، گفت محمّد بن حسن صفّار مرا حدیث کرد از احمد بن ابی عبدالله برقی گفت در روایت اسحاق بن عمّار از ابو عبدالله (امام صادق) آمده که از امام شنیدم که میگفت هر کس جمعهای بر او بگذرد و در آن مدت، سورۀ «قل هو الله احد» را نخواند و سپس بمیرد، بر دین ابی لهب (عموی پیامبر -ج- که ایمان نیاورد) مرده است»!
این حدیث به اجماع امّت اسلام (از شیعه و سنّی) باطل است زیرا هر هفته یکبار خواندن سورۀ توحید، بر مسلمانان واجب نیست تا چه رسد به آنکه تارکش، بر آیین ابی لهب بمیرد!
یعنی: «محمّد بن حسن -که خدا از او خشنود باد- مرا حدیث کرد، گفت محمّد بن حسن صفّار مرا حدیث کرد از احمد بن ابی عبدالله برقی گفت در روایت اسحاق بن عمّار از ابو عبدالله (امام صادق) آمده که از امام شنیدم که میگفت هر کس جمعهای بر او بگذرد و در آن مدت، سورۀ «قل هو الله أحد» را نخواند و سپس بمیرد، بر دین ابی لهب (عموی پیامبر -ج- که ایمان نیاورد) مرده است»!
این حدیث به اجماع امّت اسلام (از شیعه و سنی) باطل است زیرا هر هفته یکبار خواندن سورۀ توحید، بر مسلمانان واجب نیست تا چه رسد به آنکه تارکش، بر آئین ابی لهب بمیرد!
۱۰- در کتاب «عيون أخبار الرضا» اثر شیخ صدوق آمده است:
«وبهذا الإسناد قال قال رسول الله -ج- يا علي إن الله تعالی قد غفر لک ولأهلک ولشيعتک ومحبي شيعتک ومحبي محبي شيعتک .... [۱۰۱] الحديث»
یعنی: «با این اسناد (که قبلاً ذکرش گذشت) پیامبر خدا -ج- فرمود: ای علی، همانا خداوند متعال تو را آمرزید و خاندانت و پیروانت و دوستان پیروانت و دوستان دوستان پیروانت (همگی را آمرزید)»!
در این حدیث چنانکه ملاحظه میکنید مبالغهای شگفت صورت گرفته است، اعلام میدارد که هر کس (هر چند کافر و ظالم و فاسق باشد) دوستان دوستان شیعیان را دوست بدارد نزد خدای سبحان آمرزیده میشود! بیشک این سخن، کلام نبوی -ج- نیست و دروغ آن چنان آشکار است که نیاز به بررسی سند ندارد.
این ده نمونه از احادیث کتب گوناگون شیخ صدوق، نقل و نقد شد تا خوانندگان ارجمند دریابند که در کتابهای مهمّ حدیث، چه اخبار نادرستی آمده است و اگر بخواهیم بدون قید و شرط، احادیث این کتابها را بپذیریم و مفتون بزرگی یا اشتهار نویسندگان آنها شویم، چه آسیب عظیمی به دین خدا وارد ساختهایم.
***
[۸۲] من لا یحضره الفقیه، ج ۲، ص ۱۶٩ مقایسه شود با ترجمه فارسی آن در ج ۲، ص ۵۲۲ (مترجمان: آقایان صدر بلاغی و محمّد جواد غفاری). [۸۳] من لا یحضره الفقیه، ج ۲، صص ۱۶٩ و ۱٧۰ مقایسه شود با ترجمه فارسی آن در ج ۲، ص ۵۲۳. [۸۴] من لا یحضره الفقیه، ج ۲، ص ۱٧۱ مقایسه شود با ترجمه فارسی آن در ج ۲، ص ۵۲۴. [۸۵] من لا یحضره الفقیه، ج ۳، ص ۱۶۴ مقایسه شود با ترجمه آن در ج ۴، ص ۲۱۸. [۸۶] حدیث مذکور در کافی هم آمده است بدینصورت که امام صادق –÷- به ابی ربیع شامی فرمود: «لا تنکحوا من الأکراد أحد فإنهم جنس من الجن کشف عنهم الغطاء»! «با هیچ یک از کردها زناشویی مکنید زیرا آنها از جنس جنّیان هستند که پرده از آنان برداشته شده است»! (الفروع من الکافی، ج ۵، چاپ دارالکتب الإسلامیة). [۸٧] من لا یحضره الفقیه، ج ۱، صص ۴۳۲-۴۳۳ مقایسه شود با ترجمه آن در ج ۲، ص ۱۰٧. [۸۸] به: الفروع من الکافی، کتاب الصلوة، باب تهیئه الإمام للجمعه و خطبته و الإنصات (ج ۳، ص ۴۲۱، چاپ تهران) حدیث ۱ و ۲ و ۳ و ٧ رجوع کنید. [۸٩] من لا یحضره الفقیه، ج ۱، صص ۵۴۲-۵۴۳ مقایسه شود با ترجمه آن در ج ۲، ص ۲۵٩. [٩۰] الخصال، اثر شیخ صدوق، باب الثلاثة، ص ۱۸٩ از منشورات جماعة المدرّسین. [٩۱] خلاصة الأقوال فی معرفة الرجال، ص ۳۸۰. [٩۲] به تنقیح المقال، ج ۲، ص ۱۲۱ نگاه کنید. [٩۳] معانی الأخبار، اثر شیخ صدوق، صص ۳۸۴-۳۸۵، از منشورات جماعه المدرّسین. [٩۴] تنقیح المقال، ج ۳، ص ۱۰۸. [٩۵] خلاصة الأقوال فی معرفة الرجال، ص ۳٩۵. [٩۶] کمال الدین و تمام النعمة، اثر شیخ صدوق، ص ۴۶۳، از انتشارات جماعة المدرّسین. [٩٧] خلاصة الأقوال فی معرفة الرجال، ص ۳٩٧. [٩۸] خلاصة الأقوال فی معرفة الرجال، ص ۳٩٧. [٩٩] صفات الشیعة و فضائل الشیعة، اثر شیخ صدوق، ص ۱۳، از انتشارات کتابخانه شمس (تهران). [۱۰۰] ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، اثر شیخ صدوق، ۵۱۰، از انتشارات اخلاق (قم). [۱۰۱] عیون اخبار الرضا، اثر شیخ صدوق، چاپ سنگی، ص ۲۱۱.
از قدمای محدّثین (که عمدۀ ایشان شیخ کلینی و شیخ صدوقاند) [۱۰۲] چون بگذریم به محدّثین متأخّر میرسیم و در میان آنها، ملاّ محمّد باقر مجلسی (متوفّی در سال ۱۱۱۰ هجری قمری) را محدّثی برجسته و پر آوازه مییابیم که از ارکان شیعۀ امامیه در دورۀ صفویه شمرده میشود و محدّثین پس از وی، تحت تأثیر آثار او قرار گرفتهاند. در بارۀ شخصیت مجلسی و آثارش در کتابهای تذکره، به تفصیل سخن گفته شده است و غالباً او را از اقطاب مذهب مامیه و زندهکنندۀ حدیث و خادم علوم اهل بیت -÷- معرّفی نمودهاند. نویسندۀ کتاب «لؤلؤه البحرين» در بارۀ مجلسی مینویسد:
«هذا الشيخ کان إمامنا في وقته في علم الحديث وسائر العلوم، شيخ الإسلام بدار السلطنه أصفهان، رئيسا فيها بالرئاستين الدينيه والدنيويه، إماما في الجمعه والجماعه، وهو الذي روج الحديث ونشره لاسيما في ديار العجميه وترجم لهم الأحاديث العربيه بأنواعها بالفارسيه» [۱۰۳]...
یعنی: «این شیخ (محمّد باقر بن محمّد تقی مشهور به مجلسی) پیشوای ما در علم حدیث و دیگر دانشها در روزگار خود به شمار میرود. او در دارالسلطنة اصفهان شیخ الإسلام بود و ریاست دینی و دنیوی را بر عهده داشت. در نمازهای جمعه و جماعت نیز امامت میکرد. او کسی است که حدیث را بویژه در دیار عجم منتشر ساخت و انواع احادیث را برای پارسی زبانان از عربی به پارسی ترجمه کرد ...».
آثار مجلسی، متعدد است و از میان همۀ آنها کتاب «بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار -÷-» از شهرت فراوانی برخوردار است و مرجع محدّثین و علاقمندان به حدیث فرقۀ امامیه به شمار میآید. مجلسی در این کتاب (که اخیراً در صد و ده مجلّد، تجدید چاپ شده است) از کتب قدماء و نیز معاصرانش بهره میگیرد و گاهی هم از برخی کتابها، حدیثی را نقل میکند که مورد اعتماد خودش نیست! به عنوان نمونه در مجلد پنجاه و هفتم، حدیث غریبی از کتاب «جامع الأخبار» گزارش مینماید و سپس در بارۀ آن مینویسد:
«أوردها صاحب الجامع فأوردتها ولم أعتمد عليها» [۱۰۴]
یعنی: «این حدیث را صاحب جامع الاخبار آورده است و من نیز آن را آوردم ولی اعتماد بر آن ندارم»!
باز در همان مجلّد، خبر دیگری را از شیخ صدوق نقل مینماید و در پی آن مینویسد:
«أقول: الخبر في غاية الغرابة وال أعتمد عليه لعدم کونه مأخوذا من أصل معتبر وإن نسب إلي الصدوق ره». [۱۰۵]
یعنی: «میگویم: این خبر در نهایت غرابت است و من اعتماد بر آن ندارم زیرا که از اصل معتبری گرفته نشده هر چند به صدوق -(رح)- نسبت داده شده است»!
بنابراین، مجلسی بر خلاف کلینی و ابن بابویه، بر آن نبوده که تنها احادیث صحیح و مورد اعتماد را در کتاب خود گرد آورد. وی بیشتر در صدد جمع اخبار در کتاب «بحار الأنوار» بر آمده است از این رو در کتاب مذکور علاوه بر اخبار صحیح و سودمند، احادیث دروغین و اخبار مجعول نیز به فراوانی یافت میشود و انتشار آنها در میان تودۀ مردم، بدون تصریح به ساحتگی بودنشان فرهنگ عامّه را آلوده میسازد و آنان را به خرافات و اساطیر و عقاید غلوآمیز پای بند میکند. توضیح و بیانی که مجلسی در ذیل برخی از اخبار غریب آورده هر چند گاهی مفید است ولی کافی نیست. بعلاوه، وی در بارۀ اخبار بسیاری که به خطا، یا به غلو آمیخته شده سکوت نموده است. از اینرو «بحار الانوار» به نقد گسترده و دقیقی نیاز دارد و کتاب مستقلّی در این باره باید نگاشت. [۱۰۶]
ملاّ باقر مجلسی کتابهای متعددّی به زبان فارسی نیز بنگارش در آورده که از آن جمله:
«حلية المتقین» و «عین الحیوة» و «حیوة القلوب» و «حق الیقین» و «جلاء العیون» و «زاد المعاد» و جز اینها است.
ما در این جا به عنوان نمونه، به نقد ده حدیث از دو کتاب عربی و فارسی مجلسی (بحار الانوار و حلية المتقین) میپردازیم تا خوانندگان ارجمند، خود حدیث مفصّل از این مجمل بخوانند.
***
[۱۰۲] البته شیخ ابو جعفر طوسی (متوفّی در سال ۴۶۰ ه. ق) را نیز نباید از یاد برد که او را «شیخ الطائفه الامامیه» شمردهاند و دو کتاب «تهذیب الاحکام» و «الاستبصار فیما اختلف فیه من الاخبار» کتب اربعه امامیه را او فراهم آورده است و کتاب «امالی» شیخ در علم حدیث نیز در دسترس قرار دارد. شیخ، بیشتر فقیه بوده تا محدّث، چنانکه کتاب «المبسوط» اثر وی گواهی میدهد و همچنین کتاب «مسائل الخلاف» در فقه تطبیقی، تمایندة فقاهت او شمرده میشود و از اینرو اهمیت کلینی و ابن بابویه در حدیث بیشتر از او است و ما هم در میان قدمای محدّثین، آن دو را بر گزیدیم. با وجود این، خاطر نشان میسازیم که در خلال نقد احادیث مجلسی و شیخ حر عاملی، روایات شیخ طوسی را در کتاب ما مکرّر ملاحظه میکنید که نقّادی شدهاند. این هم ناگفته نماند که بزرگترین کتاب شیخ طوسی در حدیث یعنی «تهذیب الاحکام» مانند کتب دیگر حدیث از تحریف و خطا مصون نمانده است. شیخ یوسف بحرانی (صاحب کتاب الحدائق الناضرة) با آنکه خود از محدّثین و اخباریون مشهور بشمار میآید، ناگزیر در کتاب «لؤلؤة البحرین» به این امر اذعان نموده و مینویسد: و قدبینا فی کتابنا الحدائق الناضرة جملة ما وقع له (للشیخ الطوسی) أیضا من السهو و التحریف فی متون الاخبار و قلما یسلم خبر من اخبار الکتاب المذکور (ای تهذیب الاحکام) من سهو او تحریف فی سنده او متنه (لؤلؤة البحرین، ص ۶۵، چاپ موسسه آل البیت). یعنی: «ما در کتاب (الحدائق الناضرة) جملهای از خطاها و تحریفاتی را که برای شیخ طوسی در متون اخبار رخداده روشن ردیم و در حقیقت، اندکی از اخبار کتاب مذکور (یعنی تهذیب الاحکام) بلحاظ سند یا متن، از گزند سهو یا تحریف در امان مانده است». همچنین کتاب دیگر شیخ طوسی یعنی «الاستبصار» احادیث ضدّ و نقیضی را در بر دارد بطوریکه علاّمه ابوالحسن شعرانی در کتاب «المدخل الی عذب المنهل» دربارة آن مینویسد: «يشمل کتاب الإستبصار علی نحو ألف ومأتي باب ويوجد في أکثر أبوابه– إن لم يکن (في) جميعها – حديث لا يمکن حمله علی وجه يجوز صدور من أهل العصمة – عليهم السلام- إلا بتکلف يترحج عليه إحتمال عدم صدوره في العقل! (المدخل الی عذب المنهل، صص ۴۳-۴۴، چاپ باقری، قم) . یعنی: «کتاب استبصار در حدود ۱۲۰۰ باب را در بر دارد و در بیشتر ابوابش – اگر نگوییم در همه آنها – حدیثی موجود است که ممکن نیست آن را به صورتی معنی کنیم که صدورش از سوی معصوم –÷- روا باشد مگر با تکلّف، بطوریکه نزد عقل احتمال صادر نشدنش ترجیح دارد».! [۱۰۳] لؤلؤة البحرین، اثر شیخ یوسف بحرانی، ص ۵۵، چاپ قم. [۱۰۴] بحار الأنوار، اثر محمّد باقر مجلسی، ج ۵٧، ص ۳۳۱ (چاپ جدید)، از انتشارات دارالکتب الإسلامیة. [۱۰۵] بحار الأنوار، ج ۵٧، ص ۳۴۱. [۱۰۶] سید محسن امین عاملی در کتاب أعیان الشیعة (ج ٩، ص ۱۸۳) درباره مؤلفات مجلسی نوشته است: «لکن لا يخفي أن مولفاته تحتاج إلی زياده تهذيب وترتيب، وقدحوت الغث والسمين. وبياناته وتوضيحاته وتفسيره للأحاديث وغيرها کثير منه کان علی وجه الإستعجال الموجب قله الفائدة والوقوع في الإشتباه». یعنی: «مخفی نماند که آنچه (مجلسی) تألیف نموده به پاکسازی و ترتیب نیازمند است چرا که نادرست و درست را در بر دارد و بسیاری از توضیحات و تفسیرهایش درباره احادیث و جز اینها، از روی شتاب صورت گرفته و موجب کمی فائده و افتادن در اشتباه شده است».
۱- مجلسی در کتاب «بحار الانوار» روایت مفصّلی از امام صادق - -÷- - در بارۀ ولادت علی - -÷- - در خانۀ کعبه آورده است. در ضمن آن روایت میخوانیم که پس از تولّد علی -÷- و بازگشت مادرش به خانه، حضرت محمّد -ج- برای دیدن نوزاد تصمیم گرفت به خانۀ ابو طالب رود و آنگاه:
«دخل رسول الله -ج- فلما دخل أهتز له أمير المؤمنين -÷- وضحک في وجهه وقال: السلام عليک يا رسول الله ورحمة الله وبرکاته. ثم تنحنح بإذن الله تعالی وقال: بسم الله الرحمن الرحيم. قد أفلح المؤمنون. الذين هم في صلوتهم خاشعون. إلي آخر الآيات. فقال رسول الله -ج- قد أفلحوا بک وقرء تمام الآيات إلی قوله: أولئک هم الوارثون. الذين يرثون الفردوس هم فيها خالدون. فقال رسول الله -ج-: أنت والله أميرهم [۱۰٧] الحديث».
یعنی: «رسول خدا -ج- به خانۀ (ابوطالب) وارد شد و چون بدانجا قدم نهاد امیر مؤمنان (که تازه تولّد یافته بود) به حرکت در آمد و در چهرۀ او خندید و گفت: ای فرستادۀ خدا، درود و رحمت و برکات خداوند بر تو باد! سپس به اذن خدای بزرگ صدائی از سینهاش بر آورد و این آیات را خواند: ﴿بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ. قَدۡ أَفۡلَحَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ١ ٱلَّذِينَ هُمۡ فِي صَلَاتِهِمۡ خَٰشِعُونَ ٢...﴾ تا پایان آیات. رسول خدا -ج- به او فرمود: مؤمنان بسبب تو رستگار میشوند. سپس علی -÷- تمام آیات سورۀ مؤمنون تا ﴿أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡوَٰرِثُونَ ١٠ ٱلَّذِينَ يَرِثُونَ ٱلۡفِرۡدَوۡسَ هُمۡ فِيهَا خَٰلِدُونَ ١١﴾ را قرائت نمود و رسول خدا -ج- بدو گفت: سوگند به خدا که تو امیر ایشان هستی...»!
بنابر مفاد این روایت، ده سال پیش از آن که حضرت محمّد بن عبدالله -ج- به نبوّت رسد و در غار حراء، قرآن بر او نازل شود، علی -÷- بهنگام نوزادی، قرآن خوانده و از آیات سورۀ مؤمنون آگاه بوده است! با آنکه در خود قرآن تصریح شده که پیش از وحی، نه پیامبر از قرآن اطلاعی داشته است و نه قوم وی! چنانکه میفرماید:
﴿تِلۡكَ مِنۡ أَنۢبَآءِ ٱلۡغَيۡبِ نُوحِيهَآ إِلَيۡكَۖ مَا كُنتَ تَعۡلَمُهَآ أَنتَ وَلَا قَوۡمُكَ مِن قَبۡلِ هَٰذَاۖ فَٱصۡبِرۡۖ إِنَّ ٱلۡعَٰقِبَةَ لِلۡمُتَّقِينَ ٤٩﴾ [هود: ۴٩].
«اینها از اخبار غیب است که بر تو وحی میکنیم، پیش از این، نه تو آنها را میدانستی و نه قومت».
باز در قرآن میفرماید:
﴿وَكَذَٰلِكَ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ رُوحٗا مِّنۡ أَمۡرِنَاۚ مَا كُنتَ تَدۡرِي مَا ٱلۡكِتَٰبُ وَلَا ٱلۡإِيمَٰنُ﴾ [الشورى: ۵۲].
«اینچنین روحی را به فرمان خو بسوی تو با وحی فرستادیم، تو نمیدانستی که کتاب چیست و نه ایمان کدامست»!.
و همچنین میفرماید:
﴿وَمَا كُنتَ تَرۡجُوٓاْ أَن يُلۡقَىٰٓ إِلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبُ إِلَّا رَحۡمَةٗ مِّن رَّبِّكَ﴾ [القصص: ۸۶].
«تو امید نداشتی که این کتاب بسویت فرو فرستاده شود مگر آنکه رحمت خدایت چنین کرد».
جایی که پیامبر ارجمند اسلام -ج- پیش از بعثت و نزول روح القدس، از کتاب خدا خبر نداشت (و در غار حراء از نزول فرشتۀ وحی دچار دهشت شد) چگونه علی -÷- در نوزادی قرآن خوانده است؟ آیا او پیش از رسول خدا -ج- به دریافت وحی نائل آمدهاست؟! آیا این افسانه، از جملۀ اخباری نیست که غالیان برای بزرگداشت مقام امیر مؤمنان -÷- ساختهاند؟! عجب آنکه در ذیل همین حدیث میخوانیم: «فلما کان من غد دخل رسول الله -ج- علی فاطمة (بنت أسد) فلما بصر علي -÷- برسول الله -ج- سلم عليه وضحک في وجهه وأشار إليه أن خذني إليک واسقفي بما سقيتني بالأمس قال: فأخذه رسول الله -ج- فقالت فاطمة: عرفه ورب الکعبة قال فلکلام فاطمة سمي ذلک اليوم يوم عرفة يعني أن أمير المؤمنين -÷- عرف رسول الله -ج-» (بحار، ج ۳۵، ص ۳۸) یعنی: «چون فردا فرا رسید پیامبر خدا -ج- دوباره بر فاطمۀ بنت اسد (مادر علی -÷-) وارد شد و چون چشم علی -÷- بر پیامبر -ج- اوفتاد سلام کرد و در چهرهاش بخندید و اشاره نمود که مرا در آغوش خود بگیر و از آنچه دیروز بمن نوشاندی (یعنی از آب دهانت!) امروز هم بنوشان. رسول خدا -ج- او بر گرفت و فاطمۀ بنت اسد گفت سوگند بخدای کعبه که او را شناخت! و بخاطر سخن فاطمه، آن روز را روز عرفه نامیدند! یعنی امیر مؤمنان -÷- پیامبر -ج- را شناخت»!
در حالی که نزد مورّخان از جمله مسلّمات تاریخ است که روز «عرفه» پیش از تولّد علی -÷- نامگذاری شده بود و در میان عرب مشهور و معروف بوده است.
۲- مجلسی در مجلّد چهل و یک از کتاب «بحار الانوار» چنین مینویسد:
«أبو الفتح الحفار بإسناده أن عليا - -÷- - قال مازلت مظلوما مذکنت! قيل له: عرفنا ظلمک في کبرک، فما ظلمک في صغرک؟! فذکر أن عقيلا کان به رمد، فکان لا يذرهما حتی يبدؤوا بي»! [۱۰۸]
یعنی: «ابو الفتح حفّار به اسناد خود آورده است که علی -÷- گفت: من تا عمر داشتم همواره مورد ستم قرار گرفتهام! گفته شد (ای امیر مؤمنان) ستمی را که در سنین بزرگی بر تو رفته است شناختهایم ولی ظلمی که در کودکی بر تو شد چیست؟ پاسخ داد: عقیل (برادر بزرگترم) درد چشم داشت و هیچ گاه بر دو چشمش دارو نمیریختند مگر آنکه از من آغاز میکردند (برای راضی شدن او، نخست بر دیدگان من دارو میریختند!»).
بایدگفت که سازندۀ این خبر، بسیار ناشی بوده است زیرا عقیل مدّت بیست سال از علی -÷- بزرگتر بود! و هیچ گاه برای آنکه جوانی بیست ساله حاضر شود تا در چشمانش دارو بریزند، در دیدگان نوزادی شیرخوار دارو نمیریزند. اینکار را اگر بکنند برای کودکان میکنند نه برای جوان عرب بیت ساله!
از اختلاف سنّ عقیل و علی -÷- در همان کتاب «بحار الأنوار» بدین صورت یاد شده است:
«أن مولانا أمير المؤمنين - -÷- - کان أصغر ولد أبي طالب کان أصغر من جعفر بعشر سنين وجعفر أصغر من عقيل بعشر سنين وعقيل أصغر من طالب عشر سنين» [۱۰٩].
یعنی: «همانا مولای ما امیر مؤمنان - -÷- - کوچکترین فرزندان ابو طالب بود. او از جعفر ده سال کوچکتر بود و جعفر از عقیل ده سال کوچکتر بود و عقیل از طالب ده سال کوچکتر بود». بنابراین، تفاوت سنّ عقیل و علی -÷- بیست سال بوده است.
۳- در کتب شیعیان و سنّیان روایت شده که خلیفۀ دوّم (عمر بن خطّاب) دختر علی -÷- یعنی: ام کلثوم را به همسری برگزید و فرزندی بنام «زید بن عمر» [۱۱۰] از او پدید آمد. برخی از نویسندگان شیعه مانند شیخ مفید، این روایت را تضعیف کردهاند و سند آن را که از طریق سنیان رسیده تخطئه نمودهاند ولی مجلسی در «بحار الأنوار» روایاتی از طریق شیعیان آورده که حکایت از صحّت آن ماجری میکند و در بارۀ انکار شیخ مفید مینویسد:
«إنکار المفيد – (رح) – أصل الواقعة إنما هو لبيان أنه لم يثبت ذلک من طريقهم وإلا فبعد ورود ما مر من الأخبار إنکار ذلک عجيب وقد روي الکليني عن حميد بن زياد عن أبي سماعة عن محمد بن زياد عن عبد الله بن سنان ومعاوية بن عمار عن أبي عبد الله - -÷- - قال: إن عليا لما توفي عمر أتی أم کلثوم فأنطلق بها إلی بيته. وروي نحو ذلک عن محمد بن يحيی وغيره عن أحمد بن محمد بن عيسی، عن الحسين بن سعيد، عن النضر بن سويد، عن هشام بن سالم، عن سليمان بن خالد عن أبي عبد الله -÷-». [۱۱۱]
یعنی: «انکار شیخ مفید -که خدای رحمتش کند- در بارۀ اصل واقعه (ازدواج خلیفه با ام کلثوم) تنها مربوط به آنستکه این حادثه از طریق آنان (اهل سنّت) ثابت نمیشود و گرنه، پس از ورود اخباری که (از طریق امامیه) گذشت انکار این امر، شگفت است! و کلینی به سند خود (سلسلۀ سند را میآورد) از ابو عبدالله صادق - -÷- - گزارش نموده که گفت: چون عمر وفات یافت علی -÷- نزد امّ کلثوم رفت و او را به خانۀ خود برد. و همانند این روایت با سند دیگر (سند را ذکر میکند) از ابو عبدالله صادق -÷- نیز گزارش شده است».
امّا موضوع عجیب آنستکه مجلسی در مجلّد ۴۲ بحار الأنوار روایتی از امام صادق -÷- آورده که این ازدواج را به صورت غریبی توجیه میکند! و آن روایت بسی نامعقول و باور نکردنی است.
متن آن روایت با سندش در کتاب بحار، چنین آمده است:
«الصفار عن أبي بصير، عن جذعان بن نصر، عن محمد بن مسعدة، عن محمد بن حموية بن إسماعيل، عن أبي عبد الله الربيبي، عن عمر بن اُذينه قال قيل لأبي عبد الله - -÷- - إن الناس يحتجون علينا ويقولون: إن أمير المؤمنين -÷- زوج فلانا إبنته أم کلثوم. وکان متکئا فجلس وقال: أيقولون ذلک؟ إن قوماً يزعمون ذلک لا يهتدون إلی سواء السبيل. سبحان الله ما کان يقدر أمير المؤمنين -÷- أن يحول بينه وبينها فينقذها؟! کذبوا ولم يکن ما قالوا! إن فلانا خطب إلی علي - -÷- - بنه أم کلثوم فأبي علي - -÷- - فقال للعباس: والله لئن لم تزوجني لأنتز عن منک السقايه وزمزم! فأتی العباس عليا فکلمة فأبي عليه، فألح العباس، فلما رأی أمير المؤمنين-÷- مشقة کلام الرجل علی العباس وأنه سيفعل بالسقاية ما قال أرسل أمير المؤمنين -÷- إلی جنية من أهل نجران يهودية يقال لها سحيفة بنت جريرية فأمرها فتمثلت في مثال أم کلثوم وحجبت الأبصار عن أم کلثوم وبعث بها إلی الرجل، فلم تزل عنده حتی أنه استراب بها يوما فقال: ما في الأرض أهل بيت أسحر من بني هاشم. ثم أراد أن يظهر ذلک للناس فقتل وحوت الميراث وأنصرفت إلی نجران وأظهر أمير المؤمنين -÷- أم الکلثوم»! [۱۱۲]
یعنی: «صفّار از ابی بصیر از جذعان بن نصر از محمّد بن مسعده از محمّد بن حمویه بن اسماعیل، از ابی عبدالله ربیبی از عمر بن اذینه، روایت کرده است که گفت: به ابو عبدالله صادق - -÷- - گفتم مردم بر ضدّ ما دلیل میآورند و میگویند: امیر مؤمنان -÷-س دخترش ام کلثوم را به همسری فلانکس (عمر بن خطاب) در آورد. امام صادق که در این هنگام تکیه زده بود نشست و گفت: آیا چنین میگویند؟ گروهی که اینگونه گمان میکنند به راه راست هدایت نشدهاند. سبحان الله! آیا امیر مؤمنان -÷- توانایی نداشت که میان او و دخترش مانع شود و دختر خود را نجات دهد؟ دروغ گفتند و چنین چیزی نبوده است که آنها گفتهاند.
فلانکس (خلیفه) دختر امیر مؤمنان -÷- امّ کلثوم را از او خواستگاری کرد و علی -÷- از دادن دخترش خودداری ورزید. آنگاه (خلیفه) به عبّاس (عموی علی -÷-) گفت: سوگند بخدا که اگر دختر علی را به همسری من در نیاوری مقام آب رسانی به حجاج و سرپرستی زمزم را از تو میگیرم. عبّاس بسوی علی -÷- آمد و با وی مذاکره نمود. علی -÷- با هم از دادن دخترش به خلیفه خودداری ورزید. عبّاس در این باره اصرار کرد و امیر مؤمنان -÷- چون دید که سخن خلیفه بر عبّاس دشوار آمده و کاری را که خلیفه در بارۀ آبرسانی به حجاج، گفته بود انجام خواهد داد به سوی زنی از جنّیهای نجران که او را سحیفه دختر جریریه میگفتند پیام فرستاد و امر کرد که بصورت ام کلثوم در آید و ام کلثوم از نظرها پنهان شد و علی -÷- آن زن جنّی را به سوی خلیفه فرستاد و مدّتی نزد وی بود تا اینکه روزی خلیفه در کار آن زن به شک افتاد و گفت: در روی زمین جادوگرتر از بنی هاشم کسی نیست! سپس خواست تا این امر را بر مردم آشکار کند ولی کشته شد و آن زن جنّی، میراث او را گرفته به نجران بازگشت و امیر مؤمنان -÷- امّ کلثوم را آشکار ساخت».!
اوّلاً در سند این افسانۀ خرافی، نام افراد مجهولی مانند جذعان بن نصر و محمّد بن مسعده و محمّد بن حمویه دیده میشود و از اینرو اعتبار روایت بلحاظ سند، مخدوش میگردد.
ثانیاً باید پرسید که آیا جنّیان میتوانند با آدمیان ازدواج کنند و از این راه فرزندی (چون زید بن عمر) پدید آید؟! آیا جایز است که امام متقیان -÷- بخاطر مقام آبرسانی عبّاس، نیرنگ بکار برد و جنّی را بصورت انسان در آورد تا خلیفه با وی زناشویی کند؟ بعلاوه اگر این روایت صحیح باشد که زن جنّی به نجران بازگشت و ام کلثوم آشکار شد! پس چرا در روایات دیگر آمده که پس از قتل عمر، علی -÷- به خانۀ خلیفه رفت و ام کلثوم را به منزل خودش برد؟!
۴- بدتر از روایت مذکور، روایت دیگری است که مجلسی در مجلّد چهل و دوم «بحار الأنوار» آورده و مینویسد:
«علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن هشام بن سالم وحماد، عن زرارة عن أبي عبد الله - -÷- - في تزويج أم کلثوم فقال: إن ذلک فرج غصبناه»! [۱۱۳]
یعنی: «علی بن ابراهیم از پدرش از ابن ابی عمیر از هشام بن سالم و حمّاد، از زراره از ابو عبدالله صادق - -÷- - در بارۀ به همسری در آوردن امّ کلثوم روایت کرده است که امام صادق گفت: آن عورتی بود که از ما غصب کردند».!
به نظر ما علی -÷-، بسیار غیورتر از آن بود که اجازه دهد کسی ناموس او را غصب کند بلکه ازدواج امّ کلثوم و خلیفه، با رضایت امّ کلثوم صورت گرفته است چنانکه برخی از مورّخان بدین امر تصریح نمودهاند و در خود کتاب «بحار الأنوار» نیز آمده است که: «تارة يروي أنه کان عن إختيار وإيثار» [۱۱۴] یعنی: «گاهی روایت شده که این ازدواج از روی اختیار و ایثار انجام گرفته است».
۵- مجلسی در مجلد چهل و دوّم از «بحار الأنوار» چنین مینویسد:
«روي عن محمد بن سنان قال دخلت علي الصادق - -÷- - فقال لي: من بالباب؟ قلت: رجل من الصين! قال فأدخله، فلما دخل قال له أبو عبد الله -÷- هل تعرفونا بالصين؟ قال: نعم يا سيدي. قال بماذا تعرفوننا؟ قال يا ابن رسول الله إن عندنا شجرة تحمل کل سنة وردا يتلون کل يوم مرتين فإذا کان أول النهار نجد مکتوبا عليه: لا إله إلا الله، محمد رسول الله، وإذا کان آخر النهار فإنا نجد مکتوبا عليه: لا إله الا الله، علی خليفة رسول الله».! [۱۱۵]
یعنی: «از محمّد بن سنان روایت شده که گفت بر امام صادق - -÷- - وارد شدم، به من گفت: چه کسی در آستانۀ (خانۀ ما) ایستاده است؟ گفتم: مردی است از اهل چین. گفت: او را داخل کن. پس چون آن مرد به خانه وارد شد، امام صادق -÷- از او پرسید: آیا ما (خاندان پیامبر -÷-) را در چین میشناسید؟ آن مرد جواب داد: آری ای سرور من! گفت: به چه چیز ما را میشناسید؟ پاسخ داد: ای پسر رسول خدا، نزد ما درختی هست که هر ساله گلی بر میآورد که رنگش روزی دوبار دگرگون میشود، چنن آغاز روز آید ملاحظه میکنیم که بر آن نوشته شده: لا إله إلا الله. محمد رسول الله. و چون پایان روز فرا میرسد میبینیم که بر آن نوشته شده است: «لا إله إلا الله، علي خليفة رسول الله».
اولاً این روایت، سلسله سندش بطور کامل معلوم نیست تا بلحاظ رجال حدیث، مورد نقد قرار گیرد ولی همان را وی اولش که محمد بن سنان باشد اعتماد ما را از روایت سلب میکند زیرا در بارۀ وی اختلاف شده و گروهی از رجالشناسان او را مورد وثوق ندانستهاند [۱۱۶]. ابن الغضائری و نجاشی در شأن وی گفتهاند: «إنه ضعيف غال لا يلتفت إليه» [۱۱٧]. «او در نقل حدیث ضعیف است و غلو میکند و نباید بدو اعتناء کرد». شیخ طوسی نیز وی را تضعیف نموده است. ابو عمر وکشی هم در کتاب رجالش در بارۀ وی مینویسد: «فإنه قال قبل موته کلما حدثتکم به لم يکن لي سماع ولا رواية إنما وجدته» [۱۱۸]!
یعنی: «محمّد بن سنان، پیش از مرگش گفته است هر حدیثی که برای شما نقل کردم آن را از کسی نشنیدم و از روایان نیز نقل نکردهام فقط آن را یافتهام»! پس حدیث چنین مردی در خور اعتماد نیست.
ثانیاً اگر در کشور چین گلی با آن اوصاف هر ساله میرویی، حکایتش بر سر زبانها میافتاد و آوازۀ آن فراگیر میشد و هزاران تن در چین به تشیع روی میآوردند و چه بسا آن گل (همچون چای چین) به نواحی دیگر بویژه کشورهای اسلامی صادر میشد! در حالی که ابداً از این امور خبری در میان نبوده و نیست و بیشتر مردم چین اساساً مسلمان نیستند و اکثر قریب باتفاق مسلمانان آن دیار، بر مذهب اهل سنّت و جماعتاند که در اثر رفت و آمد بازرگانان سنّی بدانجا و تبلیغ آنان، به مذهب اهل سنّت روی آوردهاند. پس این افسانه را نباید باور کرد.
۶- مجلسی در مجلد بیست و ششم از «بحار الانوار» چنین مینویسد:
«ومن کتاب القائم للفضل بن شاذان عن صالح بن حمزة، عن الحسن بن عبد الله، عن أبي عبد الله - -÷- - قال أمير المؤمنين -÷- علی منبر الکوفه: والله إني لديان الناس يوم الدين ... وأنا صاحب النشر الأول والنشر الآخر ... الحديث».
یعنی: «از کتاب قائم اثر فضل بن شاذان نقل شده از صالح بن حمزه، از حسن بن عبدالله، از ابو عبدالله صادق -÷- که گفت: امیر مؤمنان -÷- در بالای منبر کوفه فرمود: سوگند به خدا که من پاداش دهندۀ مردم در روز جزا هستم و من خداوند زندگی نخستین و زندگی باز پسین هستم...»!
دربارۀ این حدیث باید گفت که:
اولاً برخی از راویانش به غلو متّهماند و برخی دیگر مجهولند! مثلاً علاّمه حلّی در «خلاصة الأقوال» در بارۀ «حسن بن عبدالله» مینویسد: «يرمي بالغلو» [۱۱٩] یعنی «به او نسبت غلو داده میشود».
ثانیاً هر کس از دوران حکومت امیر مؤمنان -÷- در کوفه و اوضاع اجتماعی آنجا آگاهی داشته باشد بخوبی در مییابد که این خبر، ساختگی و دروغست! زیرا در کوفه پای منبر علی -÷- مردمان متعصّب و خشکی (چون خوارج) نشسته بودند که هرگز تحمّل نمیکردند امام بگوید: «من خداوند زندگی نخستین و زندگی بازپسین هستم»! دروغ بودن این خبر از همین جا معلوم میشود که راوی ناشی آن نمیگوید که علی -÷- این سخنان را در خفاء و مثلاً به اصحاب سرّ خود گفت بلکه ادّعا دارد امیر مؤمنان -÷- بالای منبر کوفه آشکارا دم از اوصاف خدایی برای خود میزد!
پیداست که این خبر، ساختۀ غلاه و دروغگویانی است که مولای متقیان -÷- در بارۀ ایشان فرمود:
«هلک في رجلان، محب غال مبغض قال». [۱۲۰]
«دو مرد در حقّ من به هلاکت رسیدند، یکی دوست غلوکننده و دیگری دشمن خصومتگر».
باز فرمود:
«يهلک في رجلان، محب مفرط وباهت مفتر». [۱۲۱]
«دو مرد در بارۀ من هلاک میشوند، دوستی که زیادهروی کند و بهتان زنندهای که (بر من) دروغ بندد».
٧- مجلسی در مجلد بیست و ششم از «بحار الأنوار» حدیث غریبی را از کتابی ناشناخته بدینصورت نقل میکند:
«ذکر والدي – (رح) – أنه رأي في کتاب عتيق جمعه بعض محدثي أصحابنا في فضائل أمير المؤمنين - -÷- - هذا الخبر ووجدته أيضا في کتاب عتيق مشتمل علی أخبار کثيرة. قال روي عن محمد بن صدقة أنه قال: سال أبو ذر الغفاري سلمان الفارسي – (رض) – يا أبا عبد الله ما معرفة الإمام أمير المؤمنين -÷- بالنورانيه؟ قال يا جندب فأمض بنا حتی نسأله عن ذلک قال فأتيناه فلم نجده. قال فأنتظرناه حتی جاء قال – صلوات الله عليه – ما جاء بکما؟ قالا جئناک يا أمير المؤمنين نسألک عن معرفتک بالنورانية! قال – صلوات الله عليه – مرحبا بکم من وليين متعاهدين لدينه لستم بمقصرين، لعمري إن ذلک الواجب علی کل مؤمن ومؤمنة ثم قال - صلوات الله عليه – يا سلمان ويا جندب قالا: لبيک يا أمير المؤمنين! قال -÷- إنه لا يستکمل أحد الإيمان حتی يعرفني کنه معرفتي بالنورانية فإذا عرفني بهذه المعرفة فقد أمتحن الله قلبه للإيمان وشرح صدرة للإسلام وصار عارفا مستبصرا ومن قصر عن معرفة ذلک فهو شاک ومرتاب! يا سلمان ويا جندب قالا لبيک يا أمير المؤمنين! قال -÷- معرفتي بالنورانية معرفة الله عز وجل ومعرفة الله عز وجل معرفتي بالنورانية ... يا سلمان ويا جندب. قالا لبيک يا أمير المؤمنين! قال -÷- أنا الذي حملت نوحا في السفينة بأمر ربي! وأنا الذي أخرجت يونس من بطن الحوت بإذن ربي! وأنا الذي جاوزت موسی بن عمران البحر بأمر ربي! وأنا الذي أخرجت إبراهيم من النار بإذن ربي! وأنا الذي أجريت أنهارها وفجرت عيونها وغرست أشجارها بإذن ربي ... وأنا الخضر عالم موسی! وأنا معلم سليمان بن داوود! وأنا ذو القرنين! وأنا قدرة الله عز وجل [۱۲۲] ... الحديث»
یعنی: «پدرم -که رحمت خدا بر او باد- گفت در کتابهای قدیمی که بوسیلۀ برخی از محدّثین شیعه در بارۀ فضائل امیر مؤمنان -÷- گردآوری شده، این خبر را دیده است و من نیز در کتابی کهن که اخبار بسیاری را در بر داشت آن را یافتم. در آنجا نوشته بود از محمّد بن صدقه روایت شده که گفت ابوذر غفاری از سلمان پارسی پرسید: ای ابا عبدالله، شناسایی امام امیر مؤمنان -÷- به نورانیت کدامست؟ سلمان پاسخ داد: ای جندب (نام ابوذر بوده است)، باید نزد علی برویم و در این باره از او سؤال کنیم. هر دو رفتند و علی -÷- را نیافتند و گفتند که در انتظار وی میمانیم. تا آنکه علی -صلوات الله علیه- آمد و پرسید چه امری شما را بدینجا آورده است؟ گفتند ای امیر مؤمنان آمدهایم تا در بارۀ شناسایی تو در مقام نورانیت سؤال کنیم! علی -صلوات الله علیه- فرمود آفرین بر شما دو دوست همپیمان در دیانت که در کار دین کوتاهی نمیکنید. بجان مردم سوگند که تحقیق از این امر بر هر مرد و زن مؤمنی واجب است سپس گفت: ای سلمان وای جندب، گفتند بله ای امیر مؤمنان. فرمود: ایمان هیچ کس به کمال نمیرسد تا به کنه معرفت من در مقام نورانیت نائل شود و چون آن را شناخت خداوند دل او را در ایمان آزموده و سینهاش را برای اسلام گشوده و او عارفی شده که بصیرت یافته است و هر کس در این راه کوتاهی ورزد، وی اهل شک و تردی است. ای سلمان و ای جندب، معرفت من به نورانیت، معرفت خداوند عزّوجلّ به نورانیت است و معرف خداوند عزّوجل، معرفت من به نورانیت است! ... ای سلمان و ای جندب، گفتند بله ای امیر مؤمنان گفت منم کسی که به اذن خداوندم نوح را در کشتی حمل کردم! منم کسی که به اذن خداوندم یونس را از شکم نهنگ بیرون آوردم! منم کسی که به اذن خداوندم موسی بن عمران را از دریا گذراندم! منم کسی که به اذن خداوندم ابراهیم را از آتش بدر آوردم! منم کسی که به اذن خداوندم رودخانهها را روان ساختم و چشمهسارهای زمین را شکافتم و درختان آن را نشاندم! من خضر دانشمندم که با موسی همراه بود. من آموزگار سلیمان بن داوودم و من قدرت خداوند عزّوجل هستم» ...! در بارۀ این حدیث غریب باید گفت:
اولاً بلحاظ سند، مجلسی و پدرش این روایت را در کتابی قدیمی یافتهاند که هیچ معلوم نیست مؤلف آن چه کسی بوده و از چه راهی این روایت بدو رسیده است؟! بعلاوه در سند روایت مذکور، انقطاع وجود دارد زیرا محمّد بن صدقه -راوی آن- با ابوذر و سلمان معاصر نبوده و معلوم نیست چگونه این روایت را از آن دو نقل میکند؟! از این گذشته، ما در کتب رحال دو شخص به نام محمّد بن صدقه داریم. یکی محمّد بن صدقۀ عبدی است که با امام صادق -÷- و امام کاظم -÷- معاصر بوده و ابو عمر و کشّی او را «بتری مذهب» میداند و خود مجلسی هم وی را تضعیف میکند [۱۲۳]. دوّم محمّد بن صدقۀ عنبری بصری است که با امام رضا -÷- معاصر بوده و شیخ طوسی و علامۀ حلّی هر دو، او را از غلاه معرفی نمودهاند. [۱۲۴]
پس این دو تن، علاوه بر آنکه فاصلۀ زمانی با ابوذر و سلمان داشتهاند، مورد وثوق همۀ علمای امامیه نیز نیستند و از اینرو سند روایت مذکور، مخدوش و بیاعتبار است. شگفت آنکه خود مجلسی هم بدان اعتماد ندارد! و هنگامی که تصمیم میگیرد این روایت را توجیه نماید مینویسد: «لو صح صدور الخبر عنه -÷- لاحتمل أن يکون المراد» ... [۱۲۵]
یعنی: «اگر صدور این خبر از علی -÷- درست باشد احتمال دارد که مراد آن حضرت این بوده است که ...»!
ثانیاً متن روایت مذکور، با قرآن مجید سازگار نیست زیرا قرآن کریم در آیات متعدّدی تصریح فرموده که پیامبر اسلام -ج- در عصر پیامبران پیشین نبوده و بر احوال آنان حضور و آگاهی نداشته است! چگونه میشود که علی -÷- این سمت را احراز کرده و از پیامبر اسلام -ج- سبقت گرفته است؟! قرآن میفرماید:
﴿وَمَا كُنتَ بِجَانِبِ ٱلطُّورِ إِذۡ نَادَيۡنَا﴾ [القصص: ۴۶].
«تو (ای پیامبر) در جانب طور نبودی چون ندا در دادیم».
﴿وَمَا كُنتَ بِجَانِبِ ٱلۡغَرۡبِيِّ إِذۡ قَضَيۡنَآ إِلَىٰ مُوسَى ٱلۡأَمۡرَ وَمَا كُنتَ مِنَ ٱلشَّٰهِدِينَ ٤٤﴾ [القصص: ۴۴].
«تو (ای پیامبر) در جانب غربی (میقات موسی) نبودی چون وحی بر موسی را به انجام رساندیم و تو از شاهدان (آن صحنه) نبودی».
﴿وَمَا كُنتَ لَدَيۡهِمۡ إِذۡ يُلۡقُونَ أَقۡلَٰمَهُمۡ أَيُّهُمۡ يَكۡفُلُ مَرۡيَمَ﴾ [آل عمران: ۴۴].
«و تو (ای پیامبر) نزد ایشان نبودی آنگاه که قلمهای خود را (به قصد قرعه) افکندند تا کدامیک مریم را سرپرستی کند».
بعلاوه معنای «أنا قدره الله عز وجل» چیست؟ مگر قدرت، از صفات ذاتی حق تعالی به شمار نمیآید؟ و مگر کسی میتواند در مقام ذات، با خدای سبحان متّحد یا شریک شود؟! آیا ظاهر این کلمات، کفر آمیز به نظر نمیآید؟ و آیا غلاه و علی اللهیها مخترع این سخنان نیستند؟!
۸- مجلسی در مجلد بیست و ششم از «بحار الانوار» روایتی از ابوجعفر باقر -÷- بدینصورت نقل کرده است:
«عن أحمد بن الحسين عن الأهوازي عن عمر بن تميم عن عمار بن مروان عن أبي جعفر -÷- قال: إنا لنعرف الرجل إذ رأيناه بحقيقة الإيمان وبحقيقة النفاق» [۱۲۶]
یعنی: «از احمد بن حسین از اهوازی از عمر بن تمیم از عمّار بن مروان از ابو جعفر باقر - -÷- - روایت شده که گفت: ما هر گاه مردی را ببینیم میشناسیم که آیا حقاً ایمان دارد یا براستی منافق است»!
این روایت نیز علاوه بر آنکه در سندش کسی مانند «عمر بن تمیم» دیده میشود که ناشناخته و مجهول است با قرآن کریم نیز سازگاری ندارد زیرا در قرآن مجید بتصریح آمده است که پیامبر عالیقدر اسلام -ج- منافقان را نمیشناخته، چگونه امام -÷- بمحض دیدن مردی، میشناخته که او منافق است یا مؤمن؟!
در قرآن ضمن سورۀ شریفۀ توبه میخوانیم:
﴿وَمِمَّنۡ حَوۡلَكُم مِّنَ ٱلۡأَعۡرَابِ مُنَٰفِقُونَۖ وَمِنۡ أَهۡلِ ٱلۡمَدِينَةِ مَرَدُواْ عَلَى ٱلنِّفَاقِ لَا تَعۡلَمُهُمۡۖ نَحۡنُ نَعۡلَمُهُمۡ﴾ [التوبة: ۱۰۱].
«در پیرامون شما از بادیه نشینان، کسانی منافقند و برخی از اهل مدینه نیز بر نفاق خوگرفتهاند، تو (ای پیامبر) آنها را نمیشناسی و ما آنان را میشناسیم».
باز در قرآن مجید ضمن سورۀ کریمۀ بقره میخوانیم:
﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يُعۡجِبُكَ قَوۡلُهُۥ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَيُشۡهِدُ ٱللَّهَ عَلَىٰ مَا فِي قَلۡبِهِۦ وَهُوَ أَلَدُّ ٱلۡخِصَامِ ٢٠٤﴾ [البقرة: ۲۰۴].
«از میان مردم کسی است که گفتارش در بارۀ (بیاعتباری) زندگانی دنیا تو را به شگفت میافکند و خدا را بر آنچه در دل دارد گواه میگیرد، ولی او (در باطن) سختترین دشمنان است».
پیدا است سخنی که با قرآن مخالفت داشته باشد از امام باقر -÷- صادر نشده و افتراء بر ایشان است.
٩- یکی از راههای شناخت احادیث ساختگی آنست که در خلال حدیث، وعدۀ ثوابهای عجیب و غریب و بسیار مبالغهآمیز در بارۀ کاری سهل و آسان آمده باشد مانند آنچه مجلسی در کتاب «حلية المتقين» مینویسد که:
«از حضرت رسول -ج- منقول است که هر که بپای خود برود بخانۀ خویشان به دیدن ایشان یا برای آنکه مالی به ایشان برساند، حقتعالی ثواب صد شهید او را کرامت فرماید و به عدد هر گاه بر دارد چهل هزار حسنه در نامۀ اعمالش نوشته شود و چهل هزار گناه محو شود و چهل هزار درجه برای او در بهشت بلند شود و چنان باشد که صد سال عبادت خدا به اخلاص کرده باشد»! [۱۲٧]
با این حساب، شهیدان راه خدا بسیار زیان کردهاند! زیرا اگر بجای رفتن به میدان جهاد و شهادت، مثلاً بسوی خانۀ خاله و عمّۀ خویش رهسپار میشدند هر بار، دویست برابر بیشتر از ثواب شهادت، بهره میبردند!
آیا چنین روایت غلوآمیزی، ساختگی و مجعول نیست؟!
۱۰- باز مجلسی ضمن همان کتاب در بارۀ ثواب سنگهایی که در بیابانهای نجف افتاده و میتوان از آنها انگشتری ساخت و بر دست کرد، مینویسد:
حضرت صادق -÷- فرمود: «آن دری که در نجف اشرف، خدا ظاهر میسازد بدرستی که هر که آن را دست کند به هر نظر کردنی به آن، خداوند عالمیان زیارتی یا حجی یا عمرهای در نامۀ اعمال او بنویسد که ثوابش ثواب پیغمبران و صالحان باشد و اگر خدا رحم نمیکرد بر شیعیان ما، هر آینه هر نگین از آن، به قیمت بسیار میرسید و لیکن خدا ارزان کرده است برای ایشان که توانگر و فقیر ایشان توانند در دست کرد». [۱۲۸]
آیا ثواب پیغمبران خدا آن اندازه ارزان است که با نگاه کردن به قطعه سنگی برابری میکند؟!
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!
***
[۱۰٧] بحار الأنوار، ج ۳۵، ص ۳٧-۳۸ در رساله ساختگی «مکالمات حسنیه» که بهمراه «حلیة المتقین» بچاپ رسیده، آمده است که علی –÷- هنگامی که از مادر زاده شد کتاب آدم و تورات موسی و زبور داوود و انجیل عیسی و قرآن مجید را از اوّل تا آخر خواند! (حلیه المتقین مکالمات حسنیه – ص ۵۰۴ از انتشارات مطبوعاتی حسینی ۱۳۶۲). [۱۰۸] بحار الأنوار، ج ۴۱، ص ۵. [۱۰٩] بحار الأنوار، ج ۴۲، ص ۱۱۰. [۱۱۰] در کتاب «وسائل الشیعة» اثر شیخ حر عاملی، ضمن «کتاب المیراث» از امام باقر –÷- نقل کرده است که: ماتت ام کلثوم بنت علی –÷- و ابنها زید بن عمر بن الخطاب فی ساعه واحدة ... (وسائل الشیعة، چاپ سنگی، ج ۳، ص ۴۰۸) یعنی: «ام کلثوم دختر علی –÷- و پسرش زید فرزند عمر بن خطاب در یخک زمان (مقارن با یکدیگر) مردند ...». [۱۱۱] بحار الأنوار، ج ۴۲، ص ۱۰٩. [۱۱۲] بحار الأنوار، ج ۴۲، ص ۸۸. [۱۱۳] بحار الأنوار، ج ۴۲، ص ۱۰۶. [۱۱۴] بحار الأنوار، ج ۴۲، ص ۱۰٧. [۱۱۵] بحار الأنوار، ج ۴۲، ص ۱۸. [۱۱۶] و به اصطلاح علم رجال: «جارح بر معدل، مقدم است». [۱۱٧] خلاصة الأقوال فی معرفة الرجال، ص ۳٩۴. [۱۱۸] رجال کشّی (اختیار معرفظ الرجال)، ص ۵۰٧، چاپ مشهد ۱۳۴۸. [۱۱٩] خلاصة الأقوال، ص ۳۳۴. [۱۲۰] نهج البلاغة، کلمات قصار، شماره ۴۶٩، چاپ بیروت. [۱۲۱] نهج البلاغة، کلمات قصار، شماره ۴۶٩، چاپ بیروت. [۱۲۲] بحار الأنوار، ج ۲۶، ص ۱ و ۵ و ۶. [۱۲۳] تنقیح المقال، ج ۳، ص ۱۳۳. [۱۲۴] تنقیح المقال، ج ۳، ص ۱۳۳. [۱۲۵] بحار الأنوار، ج ۲۶، صص ٧-۸. [۱۲۶] بحار الأنوار، ج ۲۶، ص ۱۲٧. [۱۲٧] حلیة المتقین، ص ۱٩۳، ص چاپ تهران، چاپ مطبوعاتی حسینی ۱۳۶۲. [۱۲۸] حلیة المتقین، صص ۱٩-۲۰.
از جملۀ محدّثین اخیر که آوازهای بسیار در علم حدیث دارد، شیخ محمّد بن حسن حرّ عاملی (متوفّی در سال ۱۱۰۴ هجری قمری) را باید نام برد که کتاب مشهور وی «وسائل الشيعه» مرجع فقهای پس از او، در رأی و فتوی قرار گرفته است. شیخ حرّ در یکی از دهکدههای جبل عامل (در جنوب لبنان) زاده شد و در آن دیار به تحصیل علوم دینی و فرا گرفتن حدیث پرداخت. سپس مسافرتهایی به حجاز و عراق و ایران کرد و سرانجام در شهر مشهد اقامت گزید و در همانجا وفات کرد. شیخ حرّ با ملاّ محمّد باقر مجلسی معاصر بود و از او اجازۀ روایت گرفت چنانکه مجلسی نیز از وی اجازۀ نقل حدیث دریافت کرد. شرح احوال و ذکر آثار شیخ حر در کتب تذکره آمده است و خود او نیز کتابی بنام «أمل الأمل» در احوال علمای جبل عامل، تألیف کرده و در بارۀ سوانح زندگی و آثار خودش نیز سخن گفته است. شیخ یوسف بحرانی در کتاب «لؤلؤه البحرين» از وی تجلیل نموده مینویسد او دانشمندی فاضل و محدّثی اخباری مسلک بود: «کان عالما فاضلا محدّثا أخباريا» [۱۲٩]. حرّ عاملی در ایران شهرت فراوانی یافت و از سوی پادشاه وقت، مقام «شیخ الإسلام» و «قاضي القضاة» در خطّۀ خراسان بدون تفویض شد. کتابهایی که ما از این شیخ در اختیار داریم همه به روش علمای اخباری تألیف شده است و از جملۀ آنها: کتاب «الجواهر السنيه» در احادیث قدسی و «الفوائد الطوسيه» در مباحث گوناگون و «الإيقاظ من الهجعه» در موضوع رجعت و «الإثنا عشريه» در ردّ صوفیه و «الفصول المهمه في إصول الأئمة» را میتوان نام برد. ولی بیتردید مهمترین کتاب شیخ حر عاملی «تفصيل وسائل الشيعه إلی تحصيل مسائل الشريعة» شمرده میشود. شیخ حرّ در این کتاب کوشیده تا احادیث کتب اربعۀ امامیه یعنی (کافی و من لا یحضره الفقیه و تهذیب و استبصار) را با روایات کتب دیگری در امر حدیث گرد آورد ولی از میان احادیث این کتابها، آنچه را که با «فروع مذهب امامیه» پیوند دارد جمعآوری کرده است و از این حیث با «بحار مجلسی» که محدود به فروع مذهب نیست و در مباحث گوناگون تألیف شده تفاوت دارد و لذا چنانکه گفتیم کتاب وسائل، از مراجع مهّم فقهای امامیه در رای و فتوی به شمار میآید و محدّث مشهور، میرزا حسین نوری هم مستدرکی بر آن نگاشته که بچاپ رسیده و در دسترس قرار دارد. شیخ حر در کتاب اخیرش به روش اخباریهای شیعه، معمولاً همۀ احادیث را میپذیرد و به بررسی اسناد و رجال حدیث نمیپردازد و بیشتر میکوشد تا مفاد احادیث را جمع یا توجیه کند و در این کار از شیخ ابو جعفر طوسی بسیار تأثیر پذیرفته است بطوریکه غالباً به توجیهات شیخ طوسی استناد مینماید.
شیوۀ کار و روش نگارش او حتّی مورد قبول برخی از اخباریهای معتدل امامیه، مانند شیخ یوسف بحرانی قرار نگرفته است و از اینرو بحرانی در کتاب «لؤلؤة البحرين» در مورد تصانیف شیخ حر مینویسد:
«لايخفي إنه وإن کثرت تصانيفه – قدس سره – کما ذکر إلا انها خالية عن التحقيق والتحبير، تحتاج إلی تهذيب وتحرير کما لا يخفي علی من راجعها». [۱۳۰]
یعنی: «پوشیده نماند که مصناف (شیخ حر قدس سره) هر چند بسیار است -همانگونه که ذکر شد- ولی خالی از تحقیق و زیبانویسی میباشد و به پاکسازی و بازنویسی نیاز دارد چنانکه هر کس بدانها رجوع کند بر او پنهان نمیماند».
ما پس از مجلسی، در میان محدّثین دورانهای اخیر، شیخ حرّ عاملی را برگزیدهایم و به نقد احادیث او پرداختهایم زیرا ملاحظه کردیم که بویژه کتاب بزرگ وی یعنی «وسائل الشيعة» اثر بسیاری در معاصرین ما بجای نهاده است بطوریکه اغلب فتاوای ایشان با عنوانهای این کتاب، هماهنگی دارد. در اینجا مانند فصلهای پیشین، ده نمونه از احادیث کتاب وسائل را میآوریم و نشان میدهیم که آن احادیث، غیرقابل اعتماد و ساختگیاند.
***
[۱۲٩] لؤلؤة البحرین، ص ٧۶. [۱۳۰] لؤلؤة البحرین، ص ۸۰.
۱- شیخ حر عاملی در «کتاب الطهارة» از وسائل الشیعه روایت عجیبی آورده است بدین صورت که مینویسد:
«محمد بن الحسن الطوسي بإسناده عن محمد بن أحمد بن يحيی، عن يعقوب بن يزيد عن ابن أبي عمير، عن داوود بن فرقد عن أبي عبد الله -÷- قال کان بنو إسرائيل إذا أصاب أحدهم قطرة بول قرضوا لحومهم بالمقاريض وقد وسع الله عليکم بأوسع ما بين السماء والأرض وجعل لکم الماء طهورا، فأنظروا کيف تکونون». [۱۳۱]
یعنی: «محمّد بن حسن طوسی -که خدا از او خشنود باد- به اسناد خود از محمّد بن احمد بن یحیی، از یعقوب بن یزید، از ابن ابی عمیر، از داود بن فرقد از ابو عبدالله صادق - -÷- - روایت نموده که گفت: چون بر پیکر فردی از بنی اسرائیل قطرهای بول میرسید، آنان گوشتهای پیکرشان را با قیچیها میچیدند! ولی خداوند کار طهارت شما (مسلمانان) را بیشتر از فاصلۀ میان آسمان و زمین وسعت داده و آب را وسیلۀ پاکی شما قرار داده است. پس بنگرید که شما چگونه (شکرگزار) میباشید»!
آیا چنین کاری در میان بنیاسرائیل مرسوم بوده است که بمحض چکیدن قطره بولی بر بدنشان -بجای شستن آن- پیکر خود را قیچی میکردند؟! (بیچاره کسانی که به بیماری سلسله البول دچار بودند)! پس چگونه از این حکم دردناک، هیچ خبر و اثری در تورات دیده نمیشود؟! و آیا خداوند عادل و حکیم و مهربان برای پاک کردن یک آلودگی طبیعی، چنین حکمی را صادر میکند؟! و آیا برای نشان دادن سهولت احکام اسلام، لازمست به چنین دروغهایی متوسّل شد؟!
ساختگی بودن این حدیث و امثال آن، بقدری روشن است که به تحقیق در اسناد آنها نیاز نداریم.
۲- شیخ حرّ عاملی در همان «کتاب الطهارة» از وسائل الشیعه روایتی آورده که بر «نجس بودن آهن» دلالت دارد! صورت روایت مزبور چنین است:
«وبإلاسناد عن عمار عن أبي عبد الله -÷- في الرجل إذا قص أظفاره بالحديد أو جز شعره أو حلق قفاه فإن عليه أن يمسحه بالماء قبل أن يصلي؟ سال: فإن صلي ولم يمسح من ذلک بالماء؟ قال - -÷- -: يعيد الصلوة لأن الحديد نجس وقال لأن الحديد لباس أهل النار والذهب لباس أهل الجنة». [۱۳۲]
یعنی: «محمّد بن حسن (شیخ طوسی) به اسناد خود از عمّار از ابی عبدالله صادق - -÷- - روایت کرده که عمار در بارۀ مردی از امام سؤال که چون ناخنهای خویش را با آهن (قیچی آهنین) بچیند یا مویش را قطع کند یا پشت سرش را بتراشد، آیا وظیفه دارد پیش از آنکه نماز گزارد، آنجا را با آب بشوید؟ و پرسید که اگر آن مرد نماز گزارد ولی جایگاه مذکور را با آب نشسته باشد، چه باید بکند؟ امام صادق -÷- پاسخ داد: وی نماز را اعاده کند (دوباره بخواند) زیرا که آهن نجس است و گفت: زیرا که آهن، لباس دوزخیان و طلا، جامۀ بهشتیان است»! این حکم (نجاست آهن) و لزوم اعادۀ نماز، بر خلاف اجماع علمای اسلام است. در قرآن کریم نیز آمده که مسلمانان در سفرهای جنگی، با سلاح (آهنین) نماز گزارند و نفرموده تا سلاحشان را بکنار خود نهند چنانکه میخوانیم:
﴿وَإِذَا كُنتَ فِيهِمۡ فَأَقَمۡتَ لَهُمُ ٱلصَّلَوٰةَ فَلۡتَقُمۡ طَآئِفَةٞ مِّنۡهُم مَّعَكَ وَلۡيَأۡخُذُوٓاْ أَسۡلِحَتَهُمۡ﴾ [النساء: ۱۰۲].
«و چون در میان یارانت بودی و برای ایشان نماز بپا داشتی، پس گروهی از آنان بهمراه تو به نماز برخیزند و اسلحۀ خود را بر گیرند...».
بنابراین کسی که مثلاً ناخن خود را با قیچی گرفت و سپس نماز خواند، لازم نیست نمازی را که خوانده است اعاده کند زیرا که آهن، نجس و باطلکنندۀ نماز نیست.
۳- و ۴- شیخ حرّ عاملی در «کتاب الصلوة» از وسائل الشیعه مینویسد:
«محمد بن الحسن بإسناده عن أحمد بن محمد عن ابن أبي نصر عن ثعلبه بن ميمون عن ميسر عن أبي جعفر - -÷- - قال: شيئان يفسد الناس بهما صلواتهم، قول الرجل: تبارک اسمک وتعالی جدک ولا إله غيرک، وإنما قالته الجن بجهالته فحکي الله عنهم. وقول الرجل: السلام علينا وعلی عباد الله الصالحين». [۱۳۳]
یعنی: محمّد بن حسن (شیخ طوسی) به اسناد خود از احمد بن محمّد، از ابن ابی نصر، از ثعلبه بن میمون، از میسر از ابو جعفر باقر - -÷- - روایت کرده است که گفت: مردم با گفتن دو چیز، نماز خود را باطل میکنند! (یکی) سخن مردی که (در دعای افتتاح نمازش) گوید: تبارک اسمک و تعالی جدک و لا اله غیرک (یعنی: خداوندا نام تو مبارک است و جلال و عظمت تو بلند است و معبودی جز تو نیست) و این سخنی است که جنها از روی نادانی گفتند و خداوند (در قرآن) از ایشان حکایت نمود! و (دوّم) سخن مردی که (در تشهد اول نماز خود) بگوید: «السلام علينا وعلی عباد الله الصالحين».
در «وسائل الشیعه» روایت مزبور بصورت دیگری هم آمده است و مینویسد:
«محمد بن علي بن الحسين قال قال الصادق - -÷- - أفسد ابن مسعود علی الناس صلوتهم بشيئين، بقوله: تبارک اسم ربک وتعالی جدک. فهذا شيء قالته الجن بجهالة، فحکي الله عنها. وبقوله: السلام علينا وعلی عباد الله الصالحين في التشهد الأول»! [۱۳۴]
یعنی: «محمّد بن علی بن الحسین (شیخ صدوق) گفت که امام صادق - -÷- - گفته است: عبدالله بن مسعود (صحابی معروف) نماز مردم را با دو چیز باطل کرد: (یکی) با گفتن تبارک اسم ربک و تعالی جدک که جنیان از روی نادانی آن را گفتند و خداوند (در قرآن) از آنها حکایت نمود و (دوّم) با گفتن «السلام علينا وعلی عباد الله الصالحين»، در تشهد اوّل».
این هر دو روایت، بدون تردید غلط است زیرا عبارت «تعالی جد ربنا» در قرآن کریم عبارتی نیست که خداوند سبحان از جنّیان نادان حکایت نموده باشد لکه خدای متعال آن را به رسم تصدیق، از مؤمنان و موحّدان ایشان گزارش فرموده است که گفتند:
﴿وَأَنَّهُۥ تَعَٰلَىٰ جَدُّ رَبِّنَا مَا ٱتَّخَذَ صَٰحِبَةٗ وَلَا وَلَدٗا ٣﴾ [الجن: ۲].
«همانا جلال و عظمت خداوند ما بس بلند است، او نه همسری اختیار کرده و نه فرزندی گرفته است».
امّا راویان نادان چنان پنداشتهاند که واژۀ «جدّ» در این آیۀ شریفه بمعنای «پدر بزرگ»! بکار رفته است و جنّیان از روی نادانی آن را به خداوند نسبت دادهاند! از اینرو اضافه کلمۀ مذکور را به «ربنا» جایز ندانستهاند و از قول امام -÷- گفتن آن را موجب بطلان نماز شمردهاند! در حالی که مفسّران بزرگ شیعه و سنّی معنای صحیح واژۀ مزبور را آوردهاند و به عنوان نمونه شیخ طبرسی در تفسیر «جوامع الجامع» مینویسد:
«تَعَالَى جَدُّ رَبِّنَا أي: تعالی جلال ربنا وعظمته عن اتخاذ الصاحبة والولد. من قولک: جد فلان في عيني إذا عظم». [۱۳۵]
میگوید: «تَعَالَى جَدُّ رَبِّنَا» یعنی جلال و عظمت خداوند ما برتر از آنست که همسر و فرزندی گیرد. از قبیل این سخن که گویی: جد فلان فی عینی. یعنی فلانکس در چشم من بزرگ آمد».
از مؤیدات این مطلب آنست که در دعای توحیدی و معروف «جوشن کبیر» که از رسول خدا -ج- مروی است میخوانیم:
«يا من تبارک اسمه، يا من تعالی جده، يا من لا إله غيره [۱۳۶]....»
یعنی: «ای کسی که نام تو مبارک است، ای کسی که جلال و عظمت تو بس بلند است، ای کسی که جز تو معبودی نیست ...».
بنابراین، آن دو روایت ساختگی از جهل راویانش نسبت به زبان عرب ناشی شده است و با کتاب خداوند و دعای پیامبر -ج- مخالفت دارد.
۵- شیخ حر عاملی در «کتاب التجارة» از وسائل الشیعه آورده است:
«محمد بن إدريس في آخر السرائر نقلا من کتاب جعفر بن محمد بن سنان الدهقان، عن عبيد الله، عن درست (بن أبي منصور)، عن عبد الحميد بن أبي العلا، عن موسی بن جعفر -÷- عن آبائه قال رسول الله - -ج- - من انهمک في طلب النحو سلب عنه الخشوع». [۱۳٧]
یعنی: «محمد بن ادریس در آخر کتاب «سرائر» از کتاب جعفر بن محمد بن سنان معروف به دهقان نقل کرده از عبیدالله، از درست (بن ابی منصور) از عبدالحمید بن ابی العلا، از موسی بن جعفر - -÷- - از پدرانش که رسول خدا - -ج- - گفت: کسی که در جستجوی (دانش) نحو، بسیار کوشد فروتنی از او سلب میشود»!
این حدیث، ساختگی است زیرا علاوه بر اینکه درست بن ابی منصور، واقفی مذهب بوده و روایتش پذیرفته نیست (چنانکه علاّمۀ حلی و مامقانی بدان تصریح نمودهاند) [۱۳۸] علم نحو اساساً در زمان رسول خدا -ج- ناشناخته بود و به اتّفاق دانشمندان شیعه و سنّی، پس از دورۀ رسول اکرم -ج- پدید آمد و از اینرو با صدور این حدیث، مخاطبان پیامبر -ج- بهیچ وجه نمیفهمیدند که آن بزرگوار چه میگوید و از تلاش در فرا گرفتن چه چیزی نهی میکند؟! با آنکه از رسول خدا -ج- رسیده است که فرمود: «أنا معاشر الأنبياء أمرنا ان نکلم الناس علی قدر عقولهم» [۱۳٩]. یعنی: «ما گروه پیامبران فرمان یافتهایم که با مردم به اندازۀ عقلشان سخن گوییم».
این هم ناگفته نماند که هر چند «محمد بن ادریس حلّی» در آخر کتاب «سرائر» بخشی از اخبار آحاد را آورده است ولی به همۀ آنها اعتماد نشان نمیدهد و برخی را صریحاً رد میکند [۱۴۰]. بویژه که در آغاز کتابش میگوید اخبار آحاد، به هیچ وجه حجیت ندارد تا آنجا که مینویسد:
«لا أعرج علی أخبار الأحاد فهل هدم ال؛سلام الإهی»؟! [۱۴۱]
یعنی: «من بر اخبار آحاد اعتماد نمیکنم، آیا اسلام را چیزی جز همین خبرهای واحد، ویران نموده است».؟!
پس چنین خبر واحدی که سندش بلحاظ علم رجال، اشکال دارد و متنش با تاریخ علم نحو نمیسازد، حتماً با مذاق خود محمّد بن ادریس نیز سازگار نیست.
۶- شیخ حر عاملی در «کتاب الطهارة» از وسائل الشیعه مینویسد:
«محمد بن يعقوب، عن محمد بن يحيی، عن أحمد بن عيسی، عن محمد بن إسماعيل بن بزيع، عن أبي إسماعيل السراج عن هارون بن خارجة، قال سمعت أبا عبد الله - -÷- - يقول من دفن في الحرم أمن من الفزع الأکبر! فقلت له: من بر الناس وفأجرهم؟! قال من بر الناس وفأجرهم»! [۱۴۲]
یعنی: «محمّد بن یعقوب (شیخ کلینی) از محمّد بن یحیی، از احمد بن محمّد بن عیسی، از محمّد بن اسماعیل بزیع، از ابی اسماعیل سرّاج، از هارون بن خارجه روایت کرده است که گفت: از ابو عبدالله صادق - -÷- - شنیدم که میگفت: هر کس در حرم (خدا) دفن شود، از بزرگترین ترس (فزع قیامت) در امان است! (هارون بن خارجه گفت) از امام صادق -÷- پرسیدم: چه از مردم نیکوکار باشد و چه از بد کارانشان؟ پاسخ داد: چه از مردم نیکوکار باشد و چه از بدکارانشان».!
این روایت با دهها آیۀ قرآن مخالفت دارد که در آنها تصریح شده است هر شخصی در گرو اعمال خویش است و تنها سعی و عمل وی برایش کارساز خواهد بود مانند:
﴿كُلُّ ٱمۡرِيِٕۢ بِمَا كَسَبَ رَهِينٞ ٢١﴾ [الطور: ۲۱].
﴿وَأَن لَّيۡسَ لِلۡإِنسَٰنِ إِلَّا مَا سَعَىٰ ٣٩﴾ [النجم: ۳٩].
پس خاک و زمین، بدکاران را از فزع قیامت ایمن نمیسازد بلکه اعمال نیک است که موجب نجات و امنیت ایشان خواهد شد چنانکه در قرآن کریم میخوانیم:
﴿مَن جَآءَ بِٱلۡحَسَنَةِ فَلَهُۥ خَيۡرٞ مِّنۡهَا وَهُم مِّن فَزَعٖ يَوۡمَئِذٍ ءَامِنُونَ ٨٩ وَمَن جَآءَ بِٱلسَّيِّئَةِ فَكُبَّتۡ وُجُوهُهُمۡ فِي ٱلنَّارِ هَلۡ تُجۡزَوۡنَ إِلَّا مَا كُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ ٩٠﴾ [النمل: ۸٩- ٩۰].
«هر کس نیکی آورد (پاداشی) بهتر، از آن اوست و ایشان در آن روز از ترس (فزع قیامت) در امان خواهند بود. و هر کس بدی آورد، ایشان با چهرۀ خویش در آتش سرنگون خواهند شد، آیا جز در برابر آنچه میکردید جزا مییابید؟».
چه بسیار بدکاران اموی و نواصب (دشمنان ائمه -÷-) که در حرم خدا (با توجه به اینکه حرم، مساحت وسیعی دارد) دفن شدهاند، آیا دفن آن فاجران و ستمگران از وی یارانشان، موجب ایمنی آنها از حوادث ترسناک قیامت خواهد شد؟!
این روایت، امنیت و آسودگی آخرت را امری اعتباری و بیریشه نشان میدهد در حالی که عذاب و ثواب و ترس و امنیت اخروی، از نفسانیات آدمی و اعمال انسان سرچشمه میگیرد نه از مکانی که در آن دفن شده است و بر این معنا، دلائل گوناگونی از قرآن و حدیث دلالت مینماید که در اینجا از آوردن آنها خودداری میورزیم زیرا که مسئله بر خردمندان و اهل درایت، روشن است.
٧- و ۸- شیخ حر عاملی در «وسائل الشیعه» روایات متناقضی را نقل مینماید که قابل جمع نیستند و ناگزیر یکی از آن دو باطل است. جالب آنکه راه علاج شیخ که غالباً حمل یکی از دو روایت به «تقیه» است نیز گاهی کارآمد نیست. با وجود این شیخ حر که مسلک اخباری دارد به هیچ وجه حاضر نمیشود به بطلان یکی از دو حدیث اعتراف کند! در احادیث ذیل، نمونهای از آن روایات را آوردهایم:
«محمد بن الحسن (الطوسي) بإسناده عن سعد بن عبد الله، عن الحسن بن علي بن إبراهيم بن محمد عن جده إبراهيم بن محمد، إن محمد بن عبد الرحمن الهمداني کتب إلی أبي الحسن الثالث - -÷- - يسأله عن الوضوء للصلوة في غسل الجمعة، فکتب: لا وضوء للصلوة في غسل يوم الجمعة ولا غيره». [۱۴۳]
یعنی: «محمد بن حسن (شیخ طوسی) به اسناد خود از سعد بن عبدالله، از حسن بن علی بن ابراهیم بن محمد، از نیای خود ابراهیم بن محمد روایت کرده است که محمد بن عبدالرحمن همدانی نامهای به ابی الحسن سوّم (یعنی امام کاظم -÷- نگاشت و از وی در بارۀ وضوء گرفتن برای نماز پرسید در حالی که غسل جمعه انجام شده است. امام -÷- در پاسخ نوشت: با انجام غسل روز جمعه و غیر آن، وضوء برای نماز لازم نیست».
با وجود این روایت، شیخ حر عاملی در ذیل آن مینویسد:
«قال الکليني وروي أنه ليس شيء من الغسل فيه وضوء إلا غسل يوم الجمعة فإن قبله وضوء»! [۱۴۴]
یعنی: «کلینی گوید: روایت شده که هیچ غسلی نیست که بهمراه آن وضوء لازم باشد مگر غسل روز جمعه که پیش از آن وضوء باید گرفت».
پیدا است که روایت شیخ کلینی با حدیث شیخ طوسی سازگار نیست و هیچ یک را حمل بر تقیه نیز نتوان کرد زیرا که هیچ کدام با فتاوای ائمۀ اهل سنّت موافق نمیباشد چرا که تمام فقهای اربعه گفتهاند جایی که لازم است وضوء گرفته شود، غسل کفایت نمیکند، چه غسل جمعه باشد یا غیر آن! [۱۴۵]
٩- و ۱۰- شیخ حر عاملی در «وسائل الشیعه» آورده است:
«محمد بن يعقوب، عن علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير عن حفص بن البختري، عن جميل بن دراج، عن أبي عبد الله - -÷- - في زيارة القبور قال إنهم يأنسون بکم فإذا غبتم عنهم استو حشوا». [۱۴۶]
یعنی: «محمد بن یعقوب (شیخ کلینی)، از علی بن ابراهیم، از پدرش، از ابن ابی عمیر، از حفص بن بختری، از جمیل بن درّاج از ابو عبدالله صادق - -÷- - روایت کرده که در بارۀ زیارت قبور گفت: ایشان (مردگان قبور) با شما انس میگیرند و چون از آنان غایب شدید به وحشت میافتند»!
شیخ حرّ عاملی در همان کتاب الطهارة از «وسائل الشیعه» روایت دیگری آورده بدینصورت:
«محمد بن علي بن الحسين بإسناده عن صفوان بن يحيی، قال قلت لأبي الحسن موسی بن جعفر -÷- بلغني أن المؤمن إذا أتاه الزائر أنس به فإذا أنصرف عنه استوحش!س قال: لا يستوحش»! [۱۴٧]
یعنی: «محمّد بن علی بن الحسین (شیخ صدوق)، به إسناد خود از صفوان بن یحیی روایت کرده که گفت من به أبی الحسن موسی بن جعفر - -÷- - گفتم: به من رسیده است که شخص مؤمن، چون زیارتکنندهای به سوی (قبرش) آید، با او اُنس میگیرد و همین که زائرش بر گردد به وحشت میافتد! گفت: به وحشت نمیافتد»!
میبینیم که راوی این حدیث، ظاهراً مضمون روایت امام صادق -÷- را برای فرزندش (امام کاظم -÷-) نقل کرده و با تکذیب ایشان روبرو شده است! آیا ممکن است این دو روایت متناقض، هر دو صحیح باشند؟ یا امامان با اقوال یکدیگر مخالفت نموده باشند؟!
شیخ حر عاملی که نمیخواهد حتی از روایات متناقض صرفنظر کند، در حلّ این مشکل چارهای اندیشیده و در ذیل روایت کلینی مینویسد: اقول هذا مخصوص ببعض الزائرین دون بعض! یعنی: «گویم که این امر (وحشت مردگان) ویژۀ برخی از زیارتکنندگان ایشان است نه همۀ آنها»! در صورتی که چنین تقسیمی در روایت نیامده و اگر توجیه مزبور درست بود لازم میآمد که امام کاظم -÷- آن را برای سائل بیان مینمود با اینکه ایشان روایت او را مطلقاً نفی فرمود. شفگتا از عالم اخباری که به میل خود در روایت تصرّف میکند و چیزی را که در حدیث نیامده بدان میافزاید! شک نیست که لاأقل، یکی از دو روایت باطل است و میتوان ادّعا نمود که هر دو حدیث، ساختگی است (یعنی اساساً مردگان با زیارتکنندگان انس نمیگیرند)!
***
[۱۳۱] وسائل الشیعة، ج ۱، ص ٧٧ (چاپ سنگی). و ج ۱، ص ۱۰۰ چاپ ۲۰ جلدی مطبعه اسلامیة. [۱۳۲] وسائل الشیعة، ج ۱، ص ۱٩۴ (چاپ سنگی). و ج ۱، ص ۲۰۴ چاپ ۲۰ جلدی مطبعه اسلامیة. [۱۳۳] وسائل االشیعة، ج ۱، ص ۴۱۵ (چاپ سنگی) و ج ۶، ص ۱۰۰۰ چاپ ۲۰ جلدی مطبعه اسلامیة. [۱۳۴] وسائل الشیعة، ج ۱، ص ۴۱۵ (چاپ سنگی) و ج ۶، ص ۱۰۰۱ چاپ ۲۰ جلدی مطبعه اسلامیة. [۱۳۵] تفسیر جوامع الجامع، اثر طبرسی، ج ۴، ص ۳٧۱، چاپ دانشگاه تهران (۱۳٧۸ ه. ش). [۱۳۶] مفاتیح الجنان، دعای جوشن کبیر، بند ٧۶. [۱۳٧] وسائل الشیعة، ج ۲، کتاب التجارة، ص ۶۰٧ (چاپ سنگی). و ج ۱۲، ص ۲۴۶ چاپ اسلامیه. [۱۳۸] خلاصة الأقوال، ص ۳۴۶ و تنقیح المقال، ج ۱، ص ۴۱٧. [۱۳٩] الأصول من الکافی، ج ۱، ص ۲۳. [۱۴۰] به کتاب «السرائر» اثر ابن ادریس حلی، ص ۴٧٧ چاپ قم (المطبعة العلمیة) نگاه کنید. [۱۴۱] السرائر، ص ۵. [۱۴۲] وسائل الشیعة، ج ۱، کتاب الطهارة، ص ۲۰۳ (چاپ سنگی). و ج ۲، ص ۸۳۴، ص ٩، ص ۳۸۱ چاپ اسلامیه. [۱۴۳] وسائل الشیعة، ج ۱، کتاب الطهارة، ص ۱۴۶. و ج ۱، ص ۵۱۳، چاپ ۲۰ جلدی مطبعه اسلامیه. [۱۴۴] وسائل الشیعة، ج ۱، کتاب الطهارة، ص ۱۴۶، و ج ۱، ص ۵۱۴، چاپ ۲۰ جلدی مطبعه اسلامیه. [۱۴۵] در کتاب «الفقه علی المذاهب الخمسة» تألیف مغنیه آورده است: «والمذاهب الأربعة لم تفرق بين غسل الجنابة وغيره من الأغسال، من حيث عدم الإکتفاء به فيما يشترط به الوضوء» و (الفقه علی المذاهب الخمسه، ص ۵۶، چاپ بیروت). [۱۴۶] وسائل الشیعة، ج ۱، کتاب الطهارة، ص ۲۱۰ و ج ۲، ص ۸٧۸، چاپ ۲۰ جلدی مطبعه اسلامیه. [۱۴٧] وسائل الشیعة، ج ۱، کتاب الطهارة، ص ۲۱۰، و ج ۲، ص ۸٧۸، چاپ ۲۰ جلدی مطبعه اسلامیه.
تفسیری قرآن کریم به لحاظ مرتبه، در میان علوم اسلامی در درجۀ نخست قرار دارد. برای ورود در فنّ تفسیر، روشهای گوناگونی میان مسلمین متداول شده است. بهترین روش، «تفسیر قرآن به وسیلۀ خود قرآن» است. یعنی هر مفسّری بکوشد تا اجمال یا ابهامی را که در آیهای مییابد با کمک گرفتن از آیات دیگر، رفع کند و از این راه مقصود حقیقی آیات را کشف نماید. این روش را پیامبر اکرم اسلام -ج- بنیانگذاری فرمود و همانگونه که در کتب تفسیر آوردهاند واژۀ «ظلم» در آیۀ
﴿ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَلَمۡ يَلۡبِسُوٓاْ إِيمَٰنَهُم بِظُلۡمٍ﴾ [الأنعام: ۸۱].
را با کمک آیۀ
﴿إِنَّ ٱلشِّرۡكَ لَظُلۡمٌ عَظِيمٞ ١٣﴾ [لقمان: ۱۳].
به شرک تفسیر نمود [۱۴۸]. سیاق سورۀ انعام که از مناظرۀ ابراهیم خلیل -÷- با مشرکان حکایت میکند نیز این تفسیر را تأیید مینماید. رسول خدا -ج- با این کار، امت خویش را به مقایسۀ آیات با یکدیگر و فهم مقاصد آنها از این طریق، ارشاد فرمود.
اما برخی از محدثان شیعه که به «اخباریگری» متمایل بودند، راه دیگری را برای تفسیر قرآن در پیش میگرفتند و آن «تفسیر قرآن بوسیلۀ روایات» است یعنی در فهم آیات به روایاتی که در تفسیر از ائمه -÷- رسیده رجوع کردهاند و بطور مطلق بر آنها اعتماد نمودهاند. این راه با یک اشکال اساسی روبرو میباشد و آن اینست که در «احادیث متواتر» [۱۴٩] از امامان -÷- وارد شده که احادیث ما را با قرآن بسنجید و حدیثهای ناسازگار با آن را نپذیرید. بنابراین لازم میآید که حدیث را همواره، مفسّر قرآن نشماریم بلکه صحّت و سقم آن را با قرآن ارزیابی کنیم بعلاوه معلوم میگردد که قرآن بشرط تدبّر، فهیده میشود و گرنه چگونه میتوان آن را میزان تشخیص برای احادیث درست از نادرست قرار داد؟! بعبارت دیگر: فهم این امر که فلان حدیث موافق با قرآن است یا نه؟ فرع بر آنست که قرآن فهمیده شود. در خود قرآن کریم نیز با تأکید به «تدبّر در قرآن» سفارش شده است چنانکه میفرماید:
﴿كِتَٰبٌ أَنزَلۡنَٰهُ إِلَيۡكَ مُبَٰرَكٞ لِّيَدَّبَّرُوٓاْ ءَايَٰتِهِۦ وَلِيَتَذَكَّرَ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ ٢٩﴾ [ص: ۲٩].
و نیز:
﴿أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ ٱلۡقُرۡءَانَ أَمۡ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقۡفَالُهَآ ٢٤﴾ [محمد: ۲۴].
و نیز:
﴿أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ ٱلۡقُرۡءَانَۚ وَلَوۡ كَانَ مِنۡ عِندِ غَيۡرِ ٱللَّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ ٱخۡتِلَٰفٗا كَثِيرٗا ٨٢﴾ [النساء: ۸۲].
و نیز:
﴿أَفَلَمۡ يَدَّبَّرُواْ ٱلۡقَوۡلَ أَمۡ جَآءَهُم مَّا لَمۡ يَأۡتِ ءَابَآءَهُمُ ٱلۡأَوَّلِينَ ٦٨﴾ [المؤمنون: ۶۸].
با این همه، بنابر سلیقۀ «اخباریگری» جمعی از محدّثین امامیه به گردآوری احادیث تفسیری از صحیح و ناصحیح پرداختند و کتب «تفسیر قرآن بوسیلۀ روایات» را تدوین کردند که از جملۀ آنها: تفسیر علی بن ابراهیم قمی و تفسیر محمد بن مسعود عیاشی و تفسیر «برهان» اثر سید هاشم بحرانی و تفسیر «وافی» اثر فیض کاشانی را میتوان نام برد. در این فصل، ما ده نمونه از احادیث تفسیری را که در این کتابها آمده است نقد میکنیم و مخالفت آنها را با متن قرآن توضیح میدهیم. متأسفانه اینگونه احادیث در کتب مذکور بفراوانی یافت میشوند.
۱- در تفسیر «علی بن ابراهیم قمّی» ذیل آیۀ
﴿۞إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَسۡتَحۡيِۦٓ أَن يَضۡرِبَ مَثَلٗا مَّا بَعُوضَةٗ فَمَا فَوۡقَهَا﴾ [البقرة: ۲۶].
«همانا خدا شرم نمیدارد که به پشّهای و بالاتر از آن، مثل بزند».
می خوانیم که مفسّر مزبور مینویسد:
«حدثني أبي، عن النضر بن سويد، عن القاسم بن سليمان، عن المعلي بن خنيس عن أبي عبد الله - -÷- - إن هذا المثل ضربه الله لأمير المؤمنين علي بن أبي طالب فالبعوضه أمير المؤمنين وما فوقه رسول الله والدليل علی ذلک قوله: «فأما الذين آمنوا فيعلمون أنه الحق من ربهم» يعني أمير المؤمنين کما أخذ رسول الله الميثاق عليهم» [۱۵۰]
یعنی: «پدرم حدیث کرد از نضر بن سوید، از قاسم بن سلیمان، از معلّی بن خنیس، از ابوعبدالله صادق - -÷- - که گفت: همانا این مثل را خداوند برای امیر المؤمنین علی بن ابی طالب -÷- زده است پس مراد از پشّه، علی -÷- است و بالاتر از پشّه، رسول خدا -ج- است! دلیلش هم اینست که در دنبالۀ آیه میفرماید: ﴿فَأَمَّا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ فَيَعۡلَمُونَ أَنَّهُ ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّهِمۡۖ﴾ (امّا مؤمنان میدانند که آن مثل درست است و از سوی خداوند ایشان است) یعنی امیر مؤمنان! چنانکه رسول خدا -ج- از (یارانش برای او) پیمان گرفت».
دربارۀ این تفسیر عجیب باید گفت:
اوّلاً معلی بن خنیس که راوی بلاواسطۀ آن از امام صادق -÷- است مورد وثوق همۀ علمای رجال نیست. نجاشی در بارۀ وی مینویسد: «هو ضعيف جدا لا يعول عليه» [۱۵۱]. یعنی: «او جدّاً ضعیف است و اعتماد بر وی نباید کرد». و ابن الغضائری به نقل علاّمۀ حلّی دربارهاش گفته است: «الغلاة يضيفون إليه کثيرا ولا اري إعتمادا علی شيء من حديثه» [۱۵۲]. یعنی: «غالیان، سخنان بسیاری را بر احادیث وی میافزایند و بنظر من به هیچ یک از احادیث او اعتماد نباید داشت». بنابر قول ابن الغضائری، اگر خود معلی بن خنیس هم مورد وثوق باشد باز احادیث وی مشکوک است زیرا در معرض تحریف قرار گرفتهاند. احوال را وی دوّم یعنی قاسم بن سلیمان نیز بهتر از راوی نخستین نیست! مامقانی در بارۀ او مینویسد: «قد ضعف الرجل غير واحد» [۱۵۳]. یعنی: «بیش از یک تن از علمای رجال وی را تضعیف نموده اند». آیا با چنین سندی، صدور روایت مذکور از امام صادق -÷- اثبات میشود؟
ثانیاً آیۀ مورد بحث در مقام تحقیر آمده است نه بزرگداشت! و میفرماید خداوند شرم ندارد که برای هدایت خلق، به چیز حقیری چون پشّه مثل زند (همانگونه که در یکی از سورههای قرآنی به عنکبوت مثل زده است). در اینجا علی -÷- را بجای پشّه نهادن، اهانت به آن امام بزرگوار محسوب میشود و تفسیری کاملاً نابجا به شمار میآید. بویژه که مفسّران قرآن «فما فوقها» را به موجودی فوق پشّه در حقارت و کوچکی تفسیر کردهاند چنانکه شیخ طبرسی در «تفسیر مجمع البیان» مینویسد: «قيل فما فوقها في الصغر والقله لان الغرض ههنا الصغر» [۱۵۴]. یعنی: «گفته شده که مقصود از فما فوقها در کوچکی و ریزی است زیرا غرض (خداوند) در اینجا مثل زدن به چیزی کوچک است». و این تفسیر درست به نظر میرسد زیرا در صورتی که خداوند از مثل زدن به موجود حقیری چون پشّه حیا نداشته باشد البته در مثل زدن به اشیاء بزرگتر مانند شیر و شتر و فیل ... شرمی نخواهد داشت و ذکر این موضوع، لازم نیست ولی برای مثل زدن به موجوداتی حقیرتر از پشّه، جای توضیح باقی میماند. مانند اینکه: اگر کسی بگوید من از دادن یکتومان به فقیر شرمی ندارم، لازم نیست تا بگوید که از بخشیدن مالی بالاتر از آن نیز شرمنده نیستم ولی میتواند بگوید حتی از بخشیدن کمتر از آن (مثلاً ۵ ریال) هم شرمی ندارم.
با این توضیح، مصداق (فما فوقها) را رسول خدا دانستن، بدان معنی میانجامد که مقام رسول اکرم -ج- از امیر مؤمنان -÷- کمتر و پایینتر باشد! و این معنا، بر خلاف ضرورت اسلام و فرمودۀ خود علی -÷- است.
علاوه بر این، دلیلی که در متن روایت بر صحّت آن تفسیر کذایی آمده است به هیچ وجه مدّعا را اثبات نمیکند و امام -÷- بالاتر از آنست که در وقت استدلال، مدّعای خود را تکرار نماید (و به اصطلاح، مصادره به مطلوب روا دارد).
اینکه در دنبالۀ آیه میفرماید: «مؤمنان میدانند که خدا هر مثلی زند، درست است» چه ربطی دارد به اینکه مراد از پشّه امیر مؤمنان باشد؟!
۲- در تفسیر «محمد بن مسعود عیاشی» ذیل آیۀ شریفه
﴿يَٰبَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ ٱذۡكُرُواْ نِعۡمَتِيَ ٱلَّتِيٓ أَنۡعَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ وَأَنِّي فَضَّلۡتُكُمۡ عَلَى ٱلۡعَٰلَمِينَ ٤٧﴾ [البقرة: ۴٧].
چنین آمده است:
«عن هارون بن محمد الحلبي قال: سئلت أبا عبد الله - -÷- - عن قول الله «يا بني إسرائيل» قال هم نحن خاصه»! [۱۵۵]
یعنی: «هارون محمد حلبی گفت از ابو عبدالله صادق - -÷- - در بارۀ گفتار خداوند که فرمود: «یا بنی اسرائیل» پرسیدم، پاسخ داد: ایشان، مخصوصاً ما (آل محمد -ج- -ج-) هستیم»!
در ذیل همان روایت مینویسد: «عن محمد بن علي عن أبي عبد الله - -÷- - قال سالته عن قوله «يا بني إسرائيل» قال: هي خاصة بال محمد -ج-» [۱۵۶]
باز مینویسد:
«عن أبي داوود عمن سمع رسول الله - -ج- - يقول أنا عبد الله اسمي أحمد وأنا عبد الله اسمي إسرائيل ...» [۱۵٧]
یعنی: «از ابی داوود روایت شده و او از کسی که از رسول خدا -ج- شنیده نقل کرده است که پیامبر خدا -ج- میگفت: من بندۀ خدا هستم، نامم احمد است و من بندۀ خدا هستم، نامم اسرائیل است...»
دربارۀ این تفسیر غریب باید گفت که:
اولاً محمد بن مسعود عیاشی هر چند خود مورد وثوق علمای امامیه است ولی همۀ راویان او، ثقه نیستند. نجاشی دربارهاش مینویسد: «کان يروي عن الضعفاء کثيرا» [۱۵۸]. یعنی: «او از کسانی که نزد علمای رجال ضعیف شمرده میشوند، بسیار نقل کرده است». علاّمۀ حلّی نیز همین تعبیر را در بارۀ عیاشی میآورد [۱۵٩]. شاهد گفتار ما، سند روایات مذکور است بدین معنی که «هارون بن محمد» در کتب رجال ابداً شناخته نیست و چند را «حلبی» گفتهاند که هیچ کدام «هارون بن محمد» نیستند! در روایت دوم نیز سند کاملاً ذکر نشده و حذف و ارسال در آن وجود دارد و در سوّمین روایت، عبارت «عمن سمع رسول الله» آمده و معلوم نشده که این راوی چه کسی بوده است؟ بنابراین، سند روایت عیاشی در خور اعتماد و اعتبار نمیباشد.
ثانیاً متن روایت عیاشی بکلی ضایع است زیرا اگر فرضاً بپذیریم که نام رسول اکرم -ج- اسرائیل بوده و قبول کنیم که آل محمد نیز همان بنی اسرائیل مذکور در قرآن هستند، به مشکل بزرگتری برخورد میکنیم و آن مشکل اینست که در همان سورۀ بقره، بنیاسرائیل بسختی نکوهش شدهاند و خداوند با خطاب «یا بنی اسرائیل ...» به آنها میفرماید:
﴿وَءَامِنُواْ بِمَآ أَنزَلۡتُ مُصَدِّقٗا لِّمَا مَعَكُمۡ وَلَا تَكُونُوٓاْ أَوَّلَ كَافِرِۢ بِهِۦۖ وَلَا تَشۡتَرُواْ بَِٔايَٰتِي ثَمَنٗا قَلِيلٗا وَإِيَّٰيَ فَٱتَّقُونِ ٤١﴾ [البقرة: ۴۰].
«بدانچه فرو فرستادهام که تصدیق میکند آنچه را با شما است ایمان آورید و نخستین کافر به آن مباشید و آیات مرا ببهایی اندک مفروشید و تنها از من پروا دارید».
و همچنین قرآن کریم از «فساد» بنی اسرایل یاد میکند چنانکه میفرماید:
﴿وَقَضَيۡنَآ إِلَىٰ بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ فِي ٱلۡكِتَٰبِ لَتُفۡسِدُنَّ فِي ٱلۡأَرۡضِ مَرَّتَيۡنِ وَلَتَعۡلُنَّ عُلُوّٗا كَبِيرٗا ٤﴾ [الإسراء: ۳].
«در کتاب (خود) بسوی بنیاسرائیل وحی فرستادیم که شما دو بار در روی زمین فساد بر پا خواهید کرد و با سرکشی خودتان طغیان بزرگی خواهید نمود».
با وجود این آیات، چگونه میتوان ادّعا کرد که مراد از «بنیاسرائیل» آل محمد -ج- هستند؟ آیا این سخن، اهانت به آن بزرگواران به شمار نمیآید؟
اساساً در کدام کتاب از کتب تاریخ و سیره گزارش شده است که نام پیامبر اسلام -ج- اسرائیل بوده تا آل محمد هم بنیاسرائیل باشند؟ آیا این یک دروغ آشکار نیست؟!
۳- محمد بن مسعود عیاشی در تفسیر خود بمناسبت آیۀ کریمۀ:
﴿ءَامَنَ ٱلرَّسُولُ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيۡهِ مِن رَّبِّهِۦ﴾ [البقرة: ۲۸۵].
حدیثی را از امام صادق - -÷- گزارش میکند و در خلال آن مینویسد:
«إن رسول الله - -ج- - کان نائما في ظل الکعبه فأتاه جبرئيل ومعه طاس فيه ماء من الجنة فأيقظه وأمره أن يغتسل بهثم وضع في محمل، له ألف ألف لون من نور ثم صعد به حتی انتهی إلی أبواب السماء فلما راته الملائکه نفرت عن أبواب السماء وقالت الهين، إله في الأرض وإله في السماء» [۱۶۰]
یعنی: «رسول خدا - -ج- - در سایۀ کعبه خوابیده بود که جبرئیل بسویش آمد و جامی بهمراه داشت که در آن آبی از بهشت بود. جبرئیل پیامبر را بیدار کرد و دستور داد که غسل کند سپس او را در محملی نهاد که هزاران نور رنگارنگ داشت آنگاه پیامبر را بالا برد تا به درهای آسمان رسید. چون فرشتگان، پیامبر را دیدند از درهای آسمان پا به فرار گذاشتند و گفتند: دو خدا !!! خدایی در زمین و خدایی در آسمان»!.
این روایت مضحک، بلحاظ سند و متن مخدوش است زیرا اولاً راوی آن (عبدالصمد بن بشیر) مردی مجهول الهویه میباشد که هیچ نشانی از او در کتب رجال دیده نمیشود.
ثانیاً این روایت فرشتگان را گروهی جاهل و دور از معرفت خدای سبحان معرفی میکند زیرا که ادعا دارد آنها بمحض دیدن پیامبر اسلام -ج- گمان کردند با خدای جدیدی که از زمین آمده، روبرو شدهاند! و این سخن، خود از جهالت و ناآشنایی با کتاب خدا سرچشمه میگیرد که تصریح مینماید فرشتگان همگی به یگانگی خدا و توحید او معترفند چنانکه در سورۀ آل عمران میخوانیم:
﴿شَهِدَ ٱللَّهُ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ وَأُوْلُواْ ٱلۡعِلۡمِ﴾ [آل عمران: ۱۸].
«خدا گواهی داد که جز او معبودی نیست و فرشتگان و دانشمندان نیز (بر یکتایی وی) گواهی دادند».
ولی روایت ابن بشیر، فرشتگان خدا را مشرک معرّفی میکند! فرشتگانی که در همان آیۀ ۲۸۵ از سورۀ بقره، ایمان به آنها واجب شمرده شده و پس از ایمان به خدا ذکر آنان رفته است چنانکه میخوانیم:
﴿وَٱلۡمُؤۡمِنُونَۚ كُلٌّ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَمَلَٰٓئِكَتِهِۦ وَكُتُبِهِۦ وَرُسُلِهِ﴾ [البقرة: ۸۵].
«و مؤمنان همگی به خدا و فرشتگانش و کتابهای او و فرستادگانش ایمان آوردهاند ...».
مضحکتر آنکه در دنبالۀ این حدیث ساختگی آمده است:
«ومر النبي -ج- حتی انتهي إلی السماء الرابعة فإذا هو بملک وهو علی سرير، تحت يده ثلثماة ألف ملک، تحت کل ملک ثلثماة ألف ملک. فهم النبي -ج- بالسجود وظن أنه! فنودي أن قم فقام الملک علی رجليه قال فعلم النبي -ج- أنه عبد مخلوق! قال فلا يزال قائما إلی يوم القيامة».! [۱۶۱]
یعنی: «پیامبر (از آسمان سوّم) گذشته تا به چهارمین آسمان رسید، ناگاه با فرشتهای روبرو شد که بر تختی تکیه زده بود و زیردستش سیصد هزار فرشته (خدمت میکردند) و زیردست هر کدام از آنها نیز سیصد هزار فرشته بود، پیامبر تصمیم گرفت تا در برابر او سجده کند و گمان کرد که وی همان (خداوند جهان) است! در این هنگام ندایی رسید که برخیز! بلافاصله آن فرشته بر دو پای خود ایستاد و پیامبر -ج- دانست که او بندهای آفریده است (نه خداوند آفریننده) پس آن فرشته پیوسته تا روز قیامت همچنان برپا ایستاده است»!
این روایت کذایی چنانکه میبینید پیامبر اکرم اسلام -ج- را نیز -علاوه بر فرشتگان- به خدا نشناسی متّهم میکند و میگوید پیامبر تصمیم داشت در برابر فرشتهای -بگمان اینکه او خدا است- سجده نماید!س آیا این سخنان را بعنوان حدیث امام صادق -÷- باید پذیرفت؟ و از خلال آن (و امثال آن) تفسیر قرآن را باید آموخت؟ یا باید به ساختگی بودن این قبیل احادیث اعتراف کرد و آنها را از کتابهای مسلمین زدود؟
۴- محمد بن مسعود عیاشی در تفسیرش ذیل آیۀ شریفۀ
﴿شَهِدَ ٱللَّهُ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ وَأُوْلُواْ ٱلۡعِلۡمِ قَآئِمَۢا بِٱلۡقِسۡطِۚ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ ١٨﴾ [آل عمران: ۱۸].
چنین مینویسد:
«عن جابر قال سئلت أبا جعفر -÷- عن هذه الآية ﴿شَهِدَ ٱللَّهُ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ وَأُوْلُواْ ٱلۡعِلۡمِ قَآئِمَۢا بِٱلۡقِسۡطِۚ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ ١٨﴾. قال أبو جعفر: شهد الله أنه لا إله إلا هو فإن الله تبارک وتعالی يشهد بها لنفسه وهو کما قال فأما قوله: «والملائکة» فإنه أکرم الملائکة بالتسليم لربهم وصدقوا وشهدوا کما شهد لنفسه وأما قوله «وأولوا العلم قائما بالقسط» فإن أولي العلم الأنبياء والأوصياء وهم قيام بالقسط والقسط هو العدل في الظاهر والعدل في الباطن أمير المؤمنين -÷-». [۱۶۲]
یعنی: «از جابر رسیده است که گفت از ابو جعفر باقر - -÷- - در بارۀ این آیه پرسیدم که میفرماید: ﴿شَهِدَ ٱللَّهُ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ وَأُوْلُواْ ٱلۡعِلۡمِ قَآئِمَۢا بِٱلۡقِسۡطِۚ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ ١٨﴾. ابو جعفر گفت: در «شهد الله أنه لا إله إلا هو» خداوند تبارک و تعالی گواهی بر (یگانگی) خویش میدهد و او همچنانست که خود گفته اما در بارۀ «والملائکة» خداوند فرشتگان را با تسلیم در برابر پروردگارشان، گرامی داشته است و آنها نیز راست گفتند و گواهی (بر یکتایی خدا) دادند چنانکه خداوند بر یگانگی خود گواهی داد. امّا در بارۀ «وأولوا العلم قائما بالقسط» همانا اولوا العلم، پیامبران و جانشیان ایشانند که قسط را بپا داشتند و قسط در ظاهر، همان عدل است و عدل در باطن، امیر مؤمنان -÷- است».
در این تفسیر، اشتباه آشکاری رویداده که هر کس با زبان عربی آشنا باشد آن را در مییابد، چه رسد به امام باقر -÷- و آن اشتباه اینست که اگر چنین بود باید بصورت «قائمين بالقسط» بیاید. و چون بشکل مفرد ذکر شده بنابراین جملهای حالیه برای «شهد الله» به شمار میآید. یعنی خدا به یکتایی خود گواهی داد در حالی که بپا دارندۀ عدالت است. شیخ طبرسی در تفسیر «جوامع الجامع» مینویسد:
«قائما بالقسط ... انتصابه علی أنه حال مؤکدة من اسم الله» [۱۶۳]. یعنی: نصب قائماً بالقسط بنابر آنست که حال مؤکد برای نام «الله» میباشد.
آیا میتوان گفت که امام باقر -÷- این نکته را نمیدانسته و در تفسیر آیۀ شریفه بخطا افتاده است؟ البته خیر، بلکه باید گفت که روایت عیاشی نادرست و ساختگی است (بویژه که در سند آن، حذف و ارسال دیده میشود).
۵- در تفسیر «برهان» اثر محدث بحرانی، ذیل آیۀ شریفۀ
﴿۞وَإِنَّ مِن شِيعَتِهِۦ لَإِبۡرَٰهِيمَ ٨٣﴾ [الصافات: ۸۳].
«شرف الدين النجفي قال روي عن مولانا الصادق - -÷- - أنه قال (في) قوله عز وجل: «وإن من شيعته لإبراهيم» أي إبراهيم -÷- من شيعة علي -÷-». [۱۶۴]!
یعنی: «شرف الدین نجفی گفته است که از مولای ما امام صادق - -÷- - روایت شده در بارۀ این سخن خداوند که میفرماید: «و ان من شیعته لابراهیم گفت: مراد اینست که ابراهیم -÷- از پیروان علی -÷- بود»!
هر کس به متن قرآن مجید در سورۀ صافّات بنگرد، خطای این تأویل را بوضوح در مییابد. در آن سوره، خداوند میفرماید:
﴿سَلَٰمٌ عَلَىٰ نُوحٖ فِي ٱلۡعَٰلَمِينَ ٧٩ إِنَّا كَذَٰلِكَ نَجۡزِي ٱلۡمُحۡسِنِينَ ٨٠ إِنَّهُۥ مِنۡ عِبَادِنَا ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٨١ ثُمَّ أَغۡرَقۡنَا ٱلۡأٓخَرِينَ ٨٢ ۞وَإِنَّ مِن شِيعَتِهِۦ لَإِبۡرَٰهِيمَ ٨٣﴾ [الصافات: ٧٩- ۸۳].
«سلام بر نوح در میان جهانیان باد ما این چنین نیکوکاران را پاداش میدهیم او از بندگان با ایمان ما بود. آنگاه دیگران را (با طوفان) غرق ساختیم. و همانا ابراهیم از پیروان او بود».
چنانکه ملاحظه میشود ذکر از علی -÷- در آیات پیشین نیامده تا ضمیر «شیعته» بدو باز گردد امّا نام نوح -÷- در آیات قبل بتصریح آمده است و معلوم میشود که ابراهیم -÷- پیرو راه نوح بود و مبارزات توحیدی وی را به دنبال میکرد. آیا این روش تفسیری صحیح است که هر جا ذکری از «شیعه» بمیان آمد ما فوراً آن را با شیعیان علی -÷- منطبق سازیم و به سیاق عبارت توجه نکنیم؟ و آیا حق داریم چنان تفسیری را به امامان -÷- نسبت دهیم؟ روایتی که شرف الدین نجفی نقل کرده نه سند متّصلی دارد و نه با متن قرآن سازگار است.
۶- در تفسیر «برهان» اثر محدّث بحرانی ذیل آیۀ ۱ تا ۵ سورۀ روم چنین آمده است:
«محمد بن يعقوب، عن محمد بن يحيی، عن أحمد بن محمد وعدة من أصحابنا، عن سهل بن زياد جميعاً عن ابن محبوب، عن جميل بن صالح عن أبي عبيدة، قال سالت أبا جعفر - -÷- - عن قول الله عز وجل: ﴿الٓمٓ ١ غُلِبَتِ ٱلرُّومُ ٢ فِيٓ أَدۡنَى ٱلۡأَرۡضِ﴾ فقال يا أبا عبيدة إن لهذا تأويلاً لا يعلمه إلا الله و الراسخون في العلم من آل محمد -ج- أن رسول الله -ج- لما هاجر إلی المدينة وأظهر الإسلام، کتب إلی ملک الروم کتابا وبعث به مع رسول يدعوه إلی الإسلام وکتب إلی ملک فارس کتابا يدعوه إلی الإسلام وبعثه إليه مع رسول، فأما ملک الروم فعظم کتاب رسول الله -ج- وأکرم رسوله وأما ملک فارس فإنه استخف بکتاب رسول الله -ج- ومزقه واستخف برسوله. وکان ملک فارس يومئذ يقاتل ملک الروم أرجي منهم لملک فارس. فلما غلب ملک فارس لملک الروم کرة المسلمون وأغتموا به فأنزل الله عز وجل بذلک کتابا قرآنا ﴿الٓمٓ ١ غُلِبَتِ ٱلرُّومُ ٢ فِيٓ أَدۡنَى ٱلۡأَرۡضِ﴾ يعني غلبتها فارس في أدني الأرض و هي الشامات و ما حولها يعني فارس ﴿وَهُم مِّنۢ بَعۡدِ غَلَبِهِمۡ سَيَغۡلِبُونَ ٣﴾ يعني يغلبهم المسلمون ﴿فِي بِضۡعِ سِنِينَۗ لِلَّهِ ٱلۡأَمۡرُ مِن قَبۡلُ وَمِنۢ بَعۡدُۚ وَيَوۡمَئِذٖ يَفۡرَحُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٤ بِنَصۡرِ ٱللَّهِۚ يَنصُرُ مَن يَشَآءُۖ﴾ عز وجل فلما غزا المسلمون فارس وافتتحوها فرح المسلمون بنصر الله عز وجل».
«قال (أبو عبيدة): يقول ﴿فِي بِضۡعِ سِنِينَۗ﴾ وقد مضي للمؤمنين سنون کثيرة مع رسول الله -ج- وفي إمارة أبي بکر وإنما غلب المؤمنون فارس في إمارة عمر! فقال -÷-: ألم أقل لکم إن لهذا تأويلا وتفسيرا؟ والقرآن يا أبا عبيدة ناسخ ومنسوخ! أما تسمع يقول عز وجل: ﴿لِلَّهِ ٱلۡأَمۡرُ مِن قَبۡلُ وَمِنۢ بَعۡدُۚ﴾ يعني إليه المشية في القول أن يؤخر ما قدم ويقدم ما أخر في القول يوم يحتم في القضاء بنزول النصرفيه علی المؤمنين فذلک قوله عز وجل: ﴿وَيَوۡمَئِذٖ يَفۡرَحُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٤ بِنَصۡرِ ٱللَّهِۚ﴾ يوم يحتم القضاء بنصر الله». [۱۶۵]
یعنی: «محمد بن یعقوب (شیخ کلینی) از محمد بن یحیی، از احمد بن محمد و گروهی از یاران ما، همگی از سهل بن زیاد نقل کردهاند و او از ابن محبوب، و ابن محبوب از جمیل بن صالح، و او از ابو عبیده روایت نموده است که گفت از ابو جعفر باقر - -÷- - در بارۀ سخن خداوند عزوجل که فرمود: ﴿الٓمٓ ١ غُلِبَتِ ٱلرُّومُ ٢ فِيٓ أَدۡنَى ٱلۡأَرۡضِ﴾ سوال کردم. گفت: ای ابا عبیده این آیه تأویلی دارد که جز خداوند و راسخان در دانش از آل محمد -ج- کسی آن را نمیداند. رسول خدا -ج- چون به مدینه هجرت کرد و اسلام را به پیروزی رساند، نامهای به پادشاه روم نوشت و آن نامه را با پیکی بسوی وی فرستاد و او را به اسلام دعوت نمود و نیز نامهای به پادشاه پارس نگاشت و وی را هم به قبول اسلام فرا خواند و بهمراه نامه پیکی را بسوی او روانه ساخت. امّا پادشاه روم نامۀ پیامبر خدا -ج- را بزرگ شمرد و پیک وی را گرامی داشت امّا پادشاه پارس نامۀ پیامبر خدا -ج- را پاره کرد و به پیک او اهانت نمود! در آن روزگار پادشاه پارس با پادشاه روم جنگ داشت و مسلمانان همگی مایل بودند که پادشاه روم بر پادشاه پارس پیروز شود و از ناحیۀ او امیدوارتر بودند تا از سوی پادشاه پارس. ولی هنگامی که پادشاه پارس رومیان را شکست داد مسلمانان از این رویداد ناخشنود و اندوهناک شدند. در این زمان خدای عزوجل آیاتی از قرآن را فرو فرستاد و فرمود: ﴿الٓمٓ ١ غُلِبَتِ ٱلرُّومُ ٢ فِيٓ أَدۡنَى ٱلۡأَرۡضِ﴾ «ا. ل. م. رومیان در نزدیکترین سرزمین شکست خوردند» یعنی پارسیان در نزدیکترین سرزمین (به قلمرو اسلام) که همان شام و حوالیش باشد، بر روم غلبه کردند. ﴿وَهُم مِّنۢ بَعۡدِ غَلَبِهِمۡ سَيَغۡلِبُونَ ٣﴾ «و آنان پس از شکست خویش پیروز خواهند شد» یعنی در آینده، مسلمانان بر پارسیان پیروز میشوند! ﴿فِي بِضۡعِ سِنِينَۗ لِلَّهِ ٱلۡأَمۡرُ مِن قَبۡلُ وَمِنۢ بَعۡدُۚ وَيَوۡمَئِذٖ يَفۡرَحُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٤ بِنَصۡرِ ٱللَّهِۚ يَنصُرُ مَن يَشَآءُۖ﴾ «در مدتی کمتر از ده سال، پیش از این و پس از آن، فرمان خدا راست و در آن هنگام مؤمنان از یاری خدا شادمان خواهند شد که هر کس را بخواهد یاری میکند» پس چون مسلمانان با پارسیان نبرد کردند و سرزمین آنها را فتح نمودند از یاری خدای عزوجل شادمان گشتند!
ابو عبیده گفت به ابو جعفر باقر -÷- عرض کردم: آیا خداوند عزوجل نفرموده است ﴿فِي بِضۡعِ سِنِينَۗ﴾ «در مدتی کمتر از ده سال؟» با اینکه سالهای بسیاری در زمان رسول خدا -ج- و حکومت ابوبکر سپری شد و مؤمنان در زمان فرمانروایی عمر، بر پارسیان غلبه نمودند؟!
ابو جعفر باقر -÷- پاسخ داد: آیا به تو نگفتم که این آیه تأویل و تفسیری دارد؟! ای ابو عبیده، قرآن دارای آیات ناسخ و منسوخ است مگر سخن خدای عزوجل را نشنیدی که فرمود: ﴿لِلَّهِ ٱلۡأَمۡرُ مِن قَبۡلُ وَمِنۢ بَعۡدُۚ﴾ «پیش از این و پس از آن، فرمان خدا راست»؟ یعنی اختیار در سخن با خدا است که وعدۀ خویش را به تأخیر افکند یا آن را پیش اندازد تا روزی که قضای حتمی با نزول یاری بر مؤمنان پیش آید. و این همانست که خدای عزوجل میفرماید: ﴿وَيَوۡمَئِذٖ يَفۡرَحُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٤ بِنَصۡرِ ٱللَّهِۚ يَنصُرُ مَن يَشَآءُۖ﴾ «در آن هنگام مؤمنان از یاری خدا شادمان خواهند شد که هر کس را بخواهد یاری میکند» یعنی همان روزی که قضای حتمی برای یاری مؤمنان مقرر شود»!
این تفسیر بلحاظ سند و متن، غلط است و با هیچ ملاک صحیحی سازگاری ندارد و محدّث بحرانی آن را از شیخ کلینی (در روضۀ کافی) [۱۶۶] نقل کرده است. امّا سند شیخ کلینی، خدشه دارد زیرا در سلسلۀ سند او نام «سهل بن زیاد» آمده و سهل کسی است که نجاشی دربارهاش مینویسد:
«کان ضعيفا في الحديث غير معتمد فيه وکان أحمد بن عيسی يشهد عليه بالغلو والکذب وأخرجه من قم». [۱۶٧]
یعنی: «سهل بن زیاد در حدیث، ضعیف است و اعتماد بر روایتش نیست و احمد بن محمد بن عیسی بر غلو و دروغگویی وی گمراهی میداد و او را از قم بیرون کرد»!
و نیز ابن الغضائری (به نقل علامۀ حلی) در بارۀ سهل بن زیاد مینویسد:
«إنه کان ضعيفا جدا، فاسد الرواية والمذهب»! [۱۶۸]
یعنی: «او جدا ضعیف است و روایت و مذهبش هر دو، فاسدند»!
پس بر حدیثی که «سهل بن زیاد» در طریق روایت آن قرار گرفته است نتوان اعتماد نمود.
امّا متن حدیث، نه با قرآن سازگار است نه با تاریخ! زیرا اولاً در خلال آن ادعا شده که سورۀ روم پس از هجرت رسول اکرم -ج- بمدینه و پیروزی اسلام و ارسال نامه به پادشاهان روم و ایران، نازل شده است! با اینکه به اتفاق مفسران، سورۀ مزبور از سورههای مکی شمرده میشود و پیش از هجرت نزول یافته است. روایت علی - -÷- - و ابن عبّاس در ترتیب نزول سورههای قرآن، نیز این موضوع را تصدیق میکند. [۱۶٩]
ثانیاً ضمیرهای منفصل و متصل در بخش ﴿وَهُم مِّنۢ بَعۡدِ غَلَبِهِمۡ سَيَغۡلِبُونَ ٣﴾ به اجماع مفسران، به همان رومیان باز میگردد که ذکرشان قبلاً رفته بود، پارسان که اساساً ذکری از آنها در آیه نیامده است.
ثالثاًُ دراین حدیث ادعا شده که خداوند عزوجل وعدۀ خود را به تأخیر میافکند یا پیش میاندازد! با آنکه در سورۀ روم تصریح شده که این وعده، تخلفناپذیر است و میفرماید:
﴿وَعۡدَ ٱللَّهِۖ لَا يُخۡلِفُ ٱللَّهُ وَعۡدَهُۥ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا يَعۡلَمُونَ ٦﴾ [الروم: ۶].
«خداوند وعده داده است و وعدهاش را خلاف نمیکند ولی بیشتر مردم نمیدانند».
رابعاً مدتی را که خدا تعیین فرموده ﴿بِضۡعِ سِنِينَۗ﴾ به هیچ وجه نسخ ننموده است و جملۀ ﴿لِلَّهِ ٱلۡأَمۡرُ مِن قَبۡلُ وَمِنۢ بَعۡدُۚ﴾ کمترین دلالتی بر نسخ مدت یا تردید در پیشگویی ندارد بلکه نشان میدهد که قبل از این ماجرا و بعد از آن، در شکست و پیروزی، کار بدست خدا بوده و به امر و قضای او صورت گرفته است چنانکه شیخ طبرسی مینویسد: یعنی «أن کونهم مغلوبين أولا وغالبين آخرا ليس إلا بأمر الله وقضائه». [۱٧۰]
اگر گفته شود که این روایت و تأویل آن، به باطن آیات مربوط است* و با ظاهر آنها پیوندی ندارد و لذا ایرادهای شما وارد نیست. پاسخ آنست که پس چرا در این روایت به ظاهر آیه رجوع شده است؟ آیا از جملۀ ﴿لِلَّهِ ٱلۡأَمۡرُ مِن قَبۡلُ وَمِنۢ بَعۡدُۚ﴾ برای نسخ مدت، دلیل آوردن رجوع به ظاهر نیست؟!
مجموعۀ ایرادهای مذکور، واهی بودن حدیث مزبور را به اثبات میرساند. امّا اصل ماجرا -بطوریکه از قرآن مجید و تاریخ ایران باستان بدست میآید- چنین بوده است که: پیامبر بزرگوار اسلام -ج- و مسلمانان در مکّه و قبل از هجرت به مدینه، خبر یافتند که سپاهیان روم شرقی -یعنی بیزانس- از سپاه پارس شکست خوردهاند و لشکر خسرو پرویز، شهر مذهبی «بیت المقدس» را به تصرف در آورده است (حادثۀ مزبور مقارن با سال ۶۱۴ میلادی رخداد). این خبر از جهات گوناگون برای مسلمین غم انگیز بود بویژه که «بیت المقدس» در آن زمان قبلۀ ایشان به شمار میآمد. در این هنگام آیات سورۀ روم بر پیامبر خدا -ج- نازل شد و نوید داد که حداکثر تا ٩ سال آینده، این شکست جبران خواهد شد. ٩ سال بعد یعنی در سال ۶۲۳ میلادی سپاه هر قل (هراکلیوس) لشکر پارس را شکست داد و شاهین سردار پارسی در جنگ کشته شد و بیتالمقدس آزاد گشت. فاصلۀ آن شکست و این پیروزی دقیقاً ٩ سال میشود [۱٧۱] وصدق الله العلي العظيم.
٧- در تفسیر «برهان» اثر محدّث بحرانی ذیل آیۀ ۱۳۰ از سورۀ «صافات» آمده است:
«ابن بابويه قال حدثنا محمد بن الحسن، قال حدثنا محمد بن يحيی العطار، عن محمد بن أحمد، عن إبراهيم بن إسحق، عن محمد بن سليمان الديلمي، عن أبيه، قال قلت لأبي عبد الله - -÷- - جعلت فداک من الآل؟ قال: ذرية محمد - -ج- - قال: قلت: فمن الأهل؟ قال: الأئمة - -÷- - فقلت قوله عز وجل: ﴿أَدۡخِلُوٓاْ ءَالَ فِرۡعَوۡنَ أَشَدَّ ٱلۡعَذَابِ ٤٦﴾ قال: والله ما عني إلا ابنته». [۱٧۲]
یعنی: «ابن بابویه (شیخ صدوق) گفت محمد بن حسن ما را حدیث کرد، گفت محمد بن یحیی عطار ما را حدیث کرد، از محمد بن احمد، از ابراهیم بن اسحق، از محمد بن سلیمان دیلمی، از پدرش گفت به ابوعبدالله صادق - -÷- - گفتم: فدایت شوم «آل» چه کسانی هستند؟ پاسخ داد: فرزندان محمد -ج- گفت پرسیدم: پس «اهل» چه کسانی هستند؟ پاسخ داد: ایشان، امامان -÷- اند. گفتم: این سخن خداوند چه میشود که فرمود: ﴿أَدۡخِلُوٓاْ ءَالَ فِرۡعَوۡنَ أَشَدَّ ٱلۡعَذَابِ ٤٦﴾ «آل فرعون را در سختترین عذاب وارد کنید» پاسخ داد: سوگند بخدا که مراد خداوند از آل فرعون، جز دخترش کسی نیست»!
این روایت از حیث سند و متن، مخدوش است زیرا اولاً در سند آن، نام «محمد بن سلیمان دیلمی» آمده که نجاشی در بارۀ او مینویسد:
«ضعيف جداً لا يعول عليه في شيء» [۱٧۳]!
«او جدا ضعیف است و در هیچ چیز اعتماد بدو نتوان کرد»!
علامۀ حلّی نیز در بارۀ محمد بن سلیمان دیلمی گوید:
«ضعيف في حديثه، مرتفع في مذهبه» [۱٧۴]!
«او در حدیث ضعیف است و در مذهب، از اهل غلو شمرده میشود»!
ثانیاً در این حدیث، آل فرعون را به معنای دختر او معرّفی نموده است با آنکه خلاف این معنا در قرآن آمده است و مثلاً میفرماید:
﴿فَأَنجَيۡنَٰكُمۡ وَأَغۡرَقۡنَآ ءَالَ فِرۡعَوۡنَ وَأَنتُمۡ تَنظُرُونَ ٥٠﴾ [البقرة: ۵۰].
«پس شما (بنیاسرائیل) را نجات دادیم و آل فرعون را غرق کردیم در حالی که (آن منظره را) میدیدید».
و نیز میفرماید:
﴿وَأَغۡرَقۡنَآ ءَالَ فِرۡعَوۡنَۚ وَكُلّٞ كَانُواْ ظَٰلِمِينَ ٥٤﴾ [الأنفال: ۵۴].
«و آل فرعون را غرق کردیم و همگی ستمگر بودند».
از سوی دیگر، آل فرعون که غرق شدند کسانی جز «سپاهیان فرعون» نبودند چنانکه در قرآن کریم میخوانیم:
﴿فَأَخَذۡنَٰهُ وَجُنُودَهُۥ فَنَبَذۡنَٰهُمۡ فِي ٱلۡيَمِّۖ فَٱنظُرۡ كَيۡفَ كَانَ عَٰقِبَةُ ٱلظَّٰلِمِينَ ٤٠﴾ [القصص:۴۰].
«پس او (فرعون) و سپاهیانش را گرفتیم و آنها را در دریاف افکندیم بنگر که سرانجام ستمگران چگونه بود».
و نیز میخوانیم:
﴿فَأَتۡبَعَهُمۡ فِرۡعَوۡنُ بِجُنُودِهِۦ فَغَشِيَهُم مِّنَ ٱلۡيَمِّ مَا غَشِيَهُمۡ ٧٨﴾ [طه: ٧۸].
«پس فرعون با سپاهیانش ایشان (بنیاسرائیل) را دنبال کرد و دریا آنان را فرو پوشاند...».
بنابراین، آل فرعون که در دریا غرق شدند یا در قیامت گرفتار شدیدترین عذابها خواهند شد، منحصر به یک دختر (دختر فرعون) نیستند چنانکه روایت مذکور ادّعا دارد. بویژه که از آنها در آیۀ مورد بحث با ضمیر «جمع مذکر» یاد شده است چنانکه میفرماید:
﴿وَحَاقَ بَِٔالِ فِرۡعَوۡنَ سُوٓءُ ٱلۡعَذَابِ ٤٥ ٱلنَّارُ يُعۡرَضُونَ عَلَيۡهَا غُدُوّٗا وَعَشِيّٗاۚ وَيَوۡمَ تَقُومُ ٱلسَّاعَةُ أَدۡخِلُوٓاْ ءَالَ فِرۡعَوۡنَ أَشَدَّ ٱلۡعَذَابِ ٤٦﴾ [غافر: ۴۵- ۴۶].
(شاهد سخن، ضمیر جمع مذکّر در «یعرضون» است).
۸- در کتاب «الصافی فی تفسیر القرآن» اثر «فیض کاشانی» ذیل نخستین آیه از سورۀ نجم آمده است:
«في المجالس عن ابن عباس قال صلينا العشاء الآخره ذات ليلة مع رسول الله -ج- فلما سلم أقبل علينا بوجهه ثم قال إنه سينقض کوکب من السماء مع طلوع الفجر فيسقط في دار أحدکم فمن سقط ذلک الکوکب في داره فهو وصيي وخليفتي والإمام بعدي. فلما کان قرب الفجر جلس کل واحد منا في داره ينتظر سقوط الکواکب في داره وکان أطمع القوم في ذلک أبي العباس بن عبد المطلب! فلما طلع الفجر انقض الکوکب من الهواء فسقط في دار علي بن أبي طالب - -÷- - فقال رسول الله - -ج- - لعلي - -÷- يا علي والذي بعثني بالنبوة لقد وجبت لک الوصية والخلافة والإمامة بعدي. فقال المنافقون عبد الله بن أبي وأصحابه لقد ضل محمد في محبة ابن عمه وغوي وما ينطق في شأنه إلا بالهوی فأنزل الله تبارک وتعالی: ﴿وَٱلنَّجۡمِ إِذَا هَوَىٰ ١﴾». [۱٧۵]
یعنی: «در کتاب مجالس (اثر شیخ صدوق) از ابن عباس آورده است که گفت شبی نماز عشاء را با پیامبر خدا -ج- برگزار کردیم، چون پیامبر (در پایان نماز) سلام داد روی به ما آورد و سپس گفت: با دمیدن سپیدۀ صبح، ستارهای از آسمان فرود میآید و سپس در خانۀ یک تن از شما سقوط خواهد کرد. هر کس که آن ستاره در خانهاش فرود آید، او وصی و جانشین و امام پس از من خواهد بود. همین که سپیده دم نزدیک شد هر یک از ما در خانۀ خود نشسته انتظار سقوط ستاره را میکشیدیم و از همه بیشتر پدر عباس بن عبدالمطلب طمع (خلافت) داشت! چون سپیدۀ صبح دمیدن ستارهای از هوا فرود آمد و در خانۀ علی بن ابی طالب - -÷- - سقوط کرد. رسول خدا - -ج- - به علی -÷- فرمود: ای علی! سوگند به کسی که مرا به نبوت برانگیخت، وصیت و خلافت و امامت پس از من بر تو واجب شد. منافقان یعنی عبدالله بن ابی و یارانش گفتند: محمد در محبت پسر عموی خود گمراه و فریفته شده است و در شأن او جز به هوای نفس سخن نمیگوید! آنگاه خداوند تبارک و تعالی این آیات را فرو فرستاد: ﴿وَٱلنَّجۡمِ إِذَا هَوَىٰ ١...﴾»!
این حدیث از دروغهای (شاخدار! و) آشکار است که هر کس آن را تشخیص میدهد چرا که کوچکترین ستارۀ آسمان در تمام شبه جزیرۀ عربستان نمیگنجد، پس چگونه در خانۀ کوچک علی -÷- فرود آمد و جای گرفت؟! بعلاوه، سورۀ نجم به اتفاق مفسران در مکه نازل شده است ولی عبدالله بن ابی و یارانش، اهل مدینه و از منافقان آن دوره بودند و این دو موضوع با هم سازگاری ندارد. عباس عموی پیامبر هم به اجماع مورخان، در دوران مکّه از زمرۀ مشرکین شمرده میشد و اسلام نیاورده بود و چون در جنگ «بدر» به اسارت مسلمانان درآمد و آزاد شد، اسلام را پذیرفت با وجود این چگونه در دوران شرک، طمع داشت که جانشین پیامبر شود؟
در تفسیر صافی، راویان حدیث حذف شدهاند ولی در مجالس شیخ صدوق (که آن را أمالی) نیز میگویند) چنین آمده است، «حدثنا الحسن بن محمد بن سعيد الهاشمي الکوفي قال حدثنا فرات بن إبراهيم بن فرات الکوفي قال حدثني محمد بن أحمد بن علي الهمداني قال حدثني الحسين بن علي قال حدثني عبد الله بن سعيد الهاشمي قال حدثني عبد الواحد بن غياث قال حدثني عاصم بن سليمان قال حدثنا جوير عن الضحاک عن ابن عباس» .... [۱٧۶] در این سند، افراد ضعیف (مانند فرات بن ابراهیم) و مجهول (مانند عبدالواحد بن غیاث) دیده میشوند که اعتبار روایت را از میان میبرند.
٩- در کتاب «الصافی فی تفسیر القرآن» اثر «فیض کاشانی» ذیل آیۀ:
﴿سَلَٰمٌ عَلَىٰٓ إِلۡ يَاسِينَ ١٣٠﴾ [الصافات: ۱۳۰].
«وفي المعاني عن الصادق عن أبيه عن آبائه عن علي - -÷- - في هذه الآيه قال: يس، محمد ونحن آل يس»! [۱٧٧]
یعنی: «در کتاب معانی الاخبار (اثر شیخ صدوق) از امام صادق از پدرش از پدرانش از علی - -÷- - در بارۀ این آیه: (سلام علی آل یاسین) روایت شده که فرمود: یس، محمد -ج- است و آل یس، ما هستیم»!
همانگونه که ملاحظه میشود فیض کاشانی سند روایت را از امام صادق - -÷- - آغز نموده و تمام سند را ذکر نکرده است. اصل سند در کتاب «معانی الاخبار» بدینصورت آمده است:
«حدثنا محمد بن إبراهيم بن إسحاق الطالقاني –رضي الله عنهم- قال حدثنا أبو أحمد عبد العزيز بن يحيی بن أحمد بن عيسی الجلودي البصري، قال حدثنا محمد بن سهل قال حدثنا الخضر بن أبي فاطمه البلخي، قال حدثنا وهب بن نافع، قال حدثنا کادح (وفي بعض النسخ: قادح) عن الصادق جعفر بن محمد، عن أبيه، عن آبائه، عن علي -÷-» [۱٧۸]...
در این سند، افراد مجهولی دیده میشوند که در کتب رجال، ابداً نامی از آنها نبردهاند مانند: «خضر بن ابی فاطمه بلخی» یا کادح (قادح)! با چنین سندی البته حدیث مذکور قابل اعتماد نیست بویژه که متن آن نیز مخالف با قرآن است. زیرا آنچه در سورۀ «صافات» آمده «سلام علی ال یاسین» است، نه «سلام علی آل یاسین»! و ال یاسین همان «إلیاس پیامبر» میباشد که آن را به دو صورت تلفظ میکنند مانند «طور سیناء» و «طور سینین» که به هر دو شکل در قرآن کریم بکار رفته است:
﴿وَشَجَرَةٗ تَخۡرُجُ مِن طُورِ سَيۡنَآءَ﴾ [المؤمنون: ۲۰].
﴿وَطُورِ سِينِينَ ٢﴾ [التين: ۲].
دلیل روشن این موضوع هم آنست که در سورۀ صافات ابتدا میفرماید: ﴿وَإِنَّ إِلۡيَاسَ لَمِنَ ٱلۡمُرۡسَلِينَ ١٢٣﴾ آنگاه در آیات بعد میخوانیم: ﴿سَلَٰمٌ عَلَىٰٓ إِلۡ يَاسِينَ ١٣٠ إِنَّا كَذَٰلِكَ نَجۡزِي ٱلۡمُحۡسِنِينَ ١٣١ إِنَّهُۥ مِنۡ عِبَادِنَا ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ١٣٢﴾ اگر مقصود از «إل یاسین» آل محمد -صلوات الله علیهم أجمعین- بود لازم میآمد که ضمیر جمع برای آنها بکار رود (نه ضمیر مفرد) و با تعبیر «إنهم من عبادنا المومنين» از ایشان یاد شود. اسلوب سورۀ صافات نیز اقتضا میکند که مراد از «إل یاسین» همان إلیاس نبی باشد زیرا این سوره ابتدا از رسالت برخی از پیامبران سخن میگوید و سپس دعوت توحیدی آنها را مطرح میسازد و آنگاه بر آن پیامبر، درود میفرستد. هیچ دلیلی ندارد که چون به «الیاس پیامبر» میرسد، شیوۀ مزبور را نقض کند و پس از ذکر الیاس، به آل محمد -ج- درود فرستد!
۱۰- در کتاب «الصافی فی تفسیر القرآن» اثر فیض کاشانی، ذیل آیۀ:
﴿وَٱلَّيۡلِ إِذَا يَغۡشَىٰ ١﴾ [اليل: ۱].
آمده است: «القمي عن الباقر - -÷- - قال الليل في هذا الموضع الثاني غشي أمير المؤمنين - -÷- - في دولت التي جرت له عليه وأمير المؤمنين - -÷- - يصبر في دولتهم حتی تنقضي». [۱٧٩]
یعنی: «قمی (علی بن ابراهیم) از امام باقر - -÷- - روایت کرده که گفت مراد از «شب» در اینجا (خلیفۀ) دوم است که امیر مؤمنان -÷- را در جریان دولت خود، پوشاند و امیر مؤمنان -÷- در دولت آنها شکیبایی ورزید تا از میان رفت».!
این حدیث که سندش به اعتبار علم رجال، بیاشکال بنظر میرسد [۱۸۰]، بلحاظ متن دارای اشکالست. زیرا ادّعا دارد که خداوند به خلیفۀ ثانی عمر بن خطاب سوگند یاد نموده است در عین حال دولت او را پوشاننده و غاصب حق امیر مؤمنان -÷- میشمرد! و معلوم است که سوگند را بر اشیاء مقدّس و نعمتهای ارزنده یاد میکنند، نه بر غاصب خلافت! در آیۀ شریفۀ ﴿وَٱلَّيۡلِ إِذَا يَغۡشَىٰ ١﴾ خداوند به شب سوگند یاد فرموده به اعتبار آنکه شب از نعمتهای ارزندۀ اوست چنانکه در سورۀ یونس میفرماید:
﴿هُوَ ٱلَّذِي جَعَلَ لَكُمُ ٱلَّيۡلَ لِتَسۡكُنُواْ فِيهِ﴾ [يونس: ۶٧].
«او کسی است که شب را برای شما مقرر داشت تا در آن آرام گیرید».
و باز در سورۀ نمل میفرماید:
﴿أَلَمۡ يَرَوۡاْ أَنَّا جَعَلۡنَا ٱلَّيۡلَ لِيَسۡكُنُواْ فِيهِ﴾ [النمل: ۸۶].
«آیا ندیدند که ما شب را قرار دادیم تا در آن آرام گیرند؟».
آری، شب نعمت بزرگی به شمار میآید که آفریدگار جهان ما را با آن از آسایش و آرامش بهرهمند ساخته است با این حال چه مناسبت دارد که ادعا کنیم مقصود از و اللیل (سوگند به شب) سوگند به کسی است که به عقیدۀ شیعیان، آسایش و آرامش مؤمنان را از میانبرد و حق امیر مؤمنان را پوشاند؟!
ممکن است کسی ادعا کند این قبیل احادیث از «معنای باطنی» آیات سخن میگویند که با ظاهر آنها پیوندی ندارد. پاسخ ما به مدعی آنست که: معنای باطنی آیات، هر چه باشد با ظاهر قرآن پیوند دارد زیرا اگر قرار باشد که برای کلام خدا، معنایی بکلّی جدا از ظاهر آن قائل شویم در آن صورت چگونه میتوانیم معنای مزبور را به قرآن نسبت دهیم؟ آیا آن معنا با معانی دیگر که ربطی به قرآن ندارند در بیگانگی چه تفاوتی دارد؟! اگر در پارهای از روایات آمده که قرآن مجید دارای معانی باطنی است، در همان روایات معنای باطنی قرآن توضیح داده شده است و با ادعای شما سازگار نیست. در خود تفسیر «صافی» میخوانیم:
«عن أمير المؤمنين - -÷- - قال ما من آية إلا لها أربعة معان، ظاهر وباطن وحد ومطلع. فالظاهر التلاوة والباطن الفهم والحد هو أحکام الحلال والحرام والمطلع هو مراد الله من العبدبها». [۱۸۱]
یعنی: «از امیر مؤمنان - -÷- - رسیده است که فرموده هیچ آیتی نیست مگر آنکه چهار مقصود دارد: ظاهر و باطن و حد و مطلع. اما ظاهر آنست که تلاوت شود و باطن آنست که فهمیده شود و حد آنست که احکام حلال و حرامش رعایت گردد و مطلع آنست که مراد خدا از آن آیه در بارۀ بندهاش دانسته شود».
چنانکه ملاحظه میشود هیچ یک از این امور، نامتناسب و بیربط با ظاهر آیات نیست و از ادراک بشر هم بیگانه نمیباشد. باطن قرآن، همان مفهوم آیات است و مطلع قرآن، فهم بالاتر و درک همۀ نکات آن میباشد [۱۸۲]، نه معنایی بیتناسب و بیارتباط با آیه!
باز در تفسیر «صافی» میخوانیم:
«روي العياشي بإسناده عن حمران بن أعين عن أبي جعفر - -÷- قال: ظهر القرآن الذين نزل فهيم وبطنه الذين عملوا بمثل أعمالهم». [۱۸۳]
یعنی: «محمد بن مسعود عیاشی به اسناد خود از حمران بن اعین، از ابو جعفر باقر - -÷- - گزارش نموده که گفت: ظاهر قرآن مربوط به کسانی است که آیات قرآنی در بارۀ آنها نازل شده و باطن قرآن، شامل افرادی میشود که اعمالی همانند اعمال دستۀ اول بجای آوردهاند».
همچنین در تفسیر «صافی» آمده است:
«العياشي بإسناد عن الفضيل بن يسار قال سئلت أبا جعفر -÷- عن هذه الروايتة: ما في القرآن آية إلا ولها ظهر وبطن وما فيه حرف إلا وله حد ولکل حد مطلع. ما يعني بقوله: لها ظهر وبطن؟ قال: ظهره تنزيله وبطنه تأويله، منه ما مضی ومنه ما لم يکن بعد يجري کما يجري الشمس والقمر کلما جاء منه شيء وقع» [۱۸۴] ...
یعنی: «محمد بن مسعود عیاشی به اسناد خود از فضیل بن یسار گزارش نموده که گفت از ابو جعفر باقر - -÷- - معنای این روایت را پرسیدم که: هیچ آیهای در قرآن نیست مگر آنکه دارای ظاهر و باطنی است و حدّ و مطلعی دارد. گفتم معنای ظاهر و باطن چیست؟ امام باقر -÷- پاسخ داد: ظاهر قرآن، تنزیل آنست و باطن قرآن، تأویلش میباشد که بخشی از آن گذشته و بخش دیگر هنوز نیامده است و مانند خورشید و ماه، جریان دارد هر گاه که چیزی از بخش دیگر بیاید، قرآن در آن منطبق میشود».
چنانکه ملاحظه میکنید امام باقر -÷- باطن قرآن را «مصادیق آیات» معرفی نمودهاند که چون به ظهور رسند قرآن با آنها انطباق خواهد یافت و این غیر از معنایی مخالف با ظاهر کدام است.
خلاصه آنکه «باطن قرآن» در روایات اهل بیت - -÷- - به دو معنا آمده یکی «مطلع» یا معنای برتر و کامل آیات. و دوم «تاویل» یعنی مصداق آیات اما اینکه کسانی بخواهند به بهانۀ باطن قرآن، مثلاً خمر (شراب) را به معنای فلان خلیفه! تأویل کنند، این معنا مخالف با آثار اهل بیت -÷- است چنانکه در همان تفسیر عیاشی میخوانیم:
«عن أبي عبد الله - -÷- - أنه قيل له روي عنکم أن الخمر والميسر والأنصاب والأزلام رجال! فقال: ما کان الله ليخاطب خلقه بما لا يعقلون». [۱۸۵]
یعنی: «از ابو عبدالله صادق - -÷- - روایت شده که به ایشان گفتند: از شما منقول است که گفتهاید شراب و قمار و بتها و تیرهای قرعه (که ذکرشان در سورۀ مائده آمده) مردانی هستند! امام پاسخ داد: خدا بر آن نیست با بندگانش به صورتی که درک نمیکنند سخن گوید».
روشن است که آنچه امام صادق -÷- در اینجا بیان داشتهاند، در شکل «قاعده کلی» ادا شده است و اطلاق و شمول دارد و تمام تأویلات بیجا و نامناسب را در بر میگیرد.
اگر گفته شود: سند علی بن ابراهیم، اشکالی ندارد و تأویل ﴿وَٱلَّيۡلِ إِذَا يَغۡشَىٰ ١﴾ را از اشخاص موثق نقل کرده است. پاسخ آنست که چون متن حدیثی با قرآن سازگار نباشد به راوی آن نباید اعتناء کرد چنانکه محمد بن مسعود عیاشی در تفسیر آورده است:
«عن محمد بن مسلم قال: قال أبو عبد الله - -÷- - يا محمد ما جائک في رواية من بر أو فاجر يوافق القرآن فخذبه، وما جاءک في روايتة من بر أو فاجر يخالف القرآن فلا تأخذبه» [۱۸۶]
یعنی: «از محمد بن مسلم رسیده که گفت ابو عبدالله صادق - -÷- - به من فرمود: ای محمد هر روایتی که به تو رسید، از شخصی نیکوکار باشد یا بدکار، همین که موافق با قرآن بود آن را بگیر. و هر روایتی که به تو رسید، از شخصی نیکوکار باشد یا بدکار، همین که مخالف با قرآن بود آن را مگیر».
پس میزان قطعی در پذیرش حدیث، موافقت آن با قرآن است و چنانکه حدیثی با کتاب خدا سازگار نبود نباید آن را پذیرفت هر چند راو حدیث، مورد وثوق و اهل نیکوکار باشد. [۱۸٧]
این ده نمونه از «احادیث تفسیری» را به خوانندگان ارجمند تقدیم کردیم تا خود ملاحظه کنند که چه اقوالسست و تفاسیر ناصوابی بر امامان اهل بیت -÷- بستهاند. و در اینجا خاطر نشان میسازیم که احادیث ساختگی در بارۀ «تفسیر قرآن» از احادیث باطل در «فقه» بمراتب بیشتر است و این هشداری است که اهل مطالعه در تفاسیر قرآن، باید آن را همواره پیش چشم داشته باشند.
***
[۱۴۸] به تفسیر مجمع البیان اثر شیخ طبرسی و تفسیر جامع البیان اثر طبری، در ذیل آیه ۸۳ از سوره انعام نگاه کنید. [۱۴٩] شیخ انصاری در کتاب «فرائد الاصول» بخشی از این روایات را آورده و به «تواتر معنوی» آنها تصریح کرده است. [۱۵۰] تفسیر علی بن ابراهیم، ص ۳۱، چاپ سنگی. [۱۵۱] رجال النجاشی، ص ۲٩۶، چاپ قم (مکتبة الداوری). [۱۵۲] خلاصة الأقوال، ص ۴۰٩. [۱۵۳] تنقیح المقال، ج ۲، ص ۲۰. [۱۵۴] مجمع البیان، ج ۱، ص ۱۴٧، چاپ لبنان، ۱۳٧٧ ه. ق. [۱۵۵] التفسیر، اثر محمد بن مسعود بن عیاش سمرقندی (معروف به عیاشی)، ج ۱، ص ۴۴، چاپ تهران (المکتبة العلمیة الإسلامیة). [۱۵۶] التفسیر، اثر محمد بن مسعود بن عیاش سمرقندی (معروف به عیاشی) ج ۱، ص ۴۴، چاپ تهران (المکتبة العلمیة الإسلامیة). [۱۵٧] التفسیر، اثر عیاشی، ج ۱، ص ۴۴. [۱۵۸] رجال النجاشی، ص ۲۴٧. [۱۵٩] خلاصة الأقوال، ص ۲۴۶. [۱۶۰] التفسیر، اثر عیاشی ج ۱، ص ۱۵٧. [۱۶۱] التفسیر، اثر عیاشی، ج ۱، ص ۱۵۸. [۱۶۲] التفسیر، اثر عیاشی، ج ۱، صص ۱۶۴-۱۶۵. [۱۶۳] تفسیر جوامع الجامع، ج ۱، ص ۱۶۴. [۱۶۴] البرهان فی تفسیر القرآن، اثر هاشم ابن سلیمان البحرانی، ج ۴، ص ۲۰ چاپ تهران (چاپخانه آفتاب). [۱۶۵] البرهان فی تفسیر القرآن، ج ۳، ص ۲۵۸. [۱۶۶] به: الروضة من الکافی، بخش دوّم، صص ۸۶-۸٧ نگاه کنید. [۱۶٧] رجال النجاشی، ص ۱۳۲. [۱۶۸] خلاصة الأقوال: ص ۳۵٧. [۱۶٩] رجوع شود به: المقدمتان فی علوم القرآن»، ص ۱۴، چاپ قاهره و مقایسه شود با ترتیب نزول سور به روایت از علی –÷- و ابن عباس در تفسیر مجمع البیان، جزء ۲٩ (سورة الإنسان». [۱٧۰] تفسیر جوامع الجامع، اثر شیخ طبرسی، ج ۳، ص ۲۵٩. * درباره «باطن آیات» بزودی سخن خواهیم گفت. [۱٧۱] به تفسیر مجمع البیان آیات ۱ نا ۶ سوره روم و تاریخ ایران باستان، اثر حسین پیرنیا (حوادث سالهای ۶۱۴ تا ۶۲۳) نگاه کنید. [۱٧۲] البرهان فی تفسیر القرآن، ج ۴، ص ۳۵. [۱٧۳] رجال النجاشی، ص ۲۵۸. [۱٧۴] خلاصة الأقوال، ص ۴۰۴. [۱٧۵] الصافی فی تفسیر القرآن، ج ۲، صص ۶۱٧-۶۱۸ (من منشورات المکتبة الاسلامیة). [۱٧۶] امالی صدوق (المجالس)، ص ۳۳٧، چاپ سنگی. [۱٧٧] الصافی فی تفسیر القرآن، ج ۲، ص ۴۳۳. [۱٧۸] معانی الأخبار، اثر شیخ صدوق، ص ۱۲۲ (متن حدیث در معانی الأخبار بدینصورت آمده است: فی قوله عزوجل: «سلام علی آل یاسین» قال یاسین محمد - -ج- - و نحن آل یاسین).! [۱٧٩] الصافی فی تفسیر القرآن، ج ۲، ص ۸۲۴. [۱۸۰] سند حدیث در تفسیر علی بن ابراهیم چنین است: «أخبرنا أحمد بن إدريس، قال حدثنا محمد بن عبد الجبار، عن ابن أبي عمير، عن حماد بن عثمان عن محمد بن مسلم قال سئلت أبا جعفر –÷- ...» (تفسیر علی بن ابراهیم، ص ٧۲٧). [۱۸۱] الصافی فی تفسیر القرآن، ج ۱، صص ۱۸-۱٩. [۱۸۲] مطلع بر وزن «مصعد» و بمعنایآن است یعنی جایگاهی که بدان صعود میکنند. در اینجا مقصود،اشراف بر معنای آیات و احاطه بر آنها است. [۱۸۳] الصافی فی تفسیر القرآن، ج ۱، ص ۱٧ مقایسه شود با «التفسیر» اثر عیاشی، ج ۱، ص ۱۱. [۱۸۴] الصافی فی تفسیر القرآن، ج ۱، صص ۱٧-۱۸ مقایسه شود با «التفسیر» اثر عیاشی، ج ۱، ص ۱۱. [۱۸۵] التفسیر، اثر عیاشی، ج ۱، ص ۳۴۱. [۱۸۶] التفسیر، اثر عیاشی، ج ۱، ص ۸. [۱۸٧] احادیثی که ما در این کتاب بلحاظ «علم رجال» آنها را بررس کردیم، هم با قرآن مخالفت دارند و هم از اشخاصی ناموفق و مجهول روایت شدهاند.
دعا نقش بزرگی را در آرامش انسان و امیدوار شدن او ایفاء میکند و علاوه بر نصوص شرع مانند
﴿وَقَالَ رَبُّكُمُ ٱدۡعُونِيٓ أَسۡتَجِبۡ لَكُمۡ﴾ [۱۸۸] [غافر: ۶۰].
﴿قُلۡ مَا يَعۡبَؤُاْ بِكُمۡ رَبِّي لَوۡلَا دُعَآؤُكُمۡ﴾ [۱۸٩] [الفرقان: ٧٧].
﴿أُجِيبُ دَعۡوَةَ ٱلدَّاعِ إِذَا دَعَانِ﴾ [۱٩۰] [البقرة: ۱۸۶].
که عنایت خداوند متعال را به دعاکننده نشان میدهد، هزاران تجربۀ عملی، حسن اثر دعا را به اثبات میرساند.
همچنین سلام و درود بر رسول گرامی اسلام و آل او و بندگان صالح خداوند که مسلمانان در نمازهای شبانهروزی بدان میپردازند، مایۀ تقرّب به حق و طرفداری از اهل حق و تمایل به صلاح و نیکی میشود. چه بسیار دعاها و درودهای زیبا و معرفتآموزی که در احادیث رسول خدا -ج- و خاندان او آمده و فرهنگ مسلمانان را آراسته است ولی متاسفانه دست دوستان جاهل و غالیان کژاندیش [۱٩۱] نیز در کار بوده و آثار مداخلۀ آنان درکتب ادعیه و زیارات دیده میشود. ما با نقد کتابهای مزبور میتوانیم به سرچشمههای اصیل و پاکیزۀ دعا نزدیک شویم و از انحراف تودۀ مسلمانان جلوگیری کنیم. بنابراین در فصل حاضر مانند فصول گذشته ده نمونه از دعاهای ساختگی و زیارتهای غلوآمیز را مطرح میسازیم و به نقد آنها میپردازیم.
از میان کتابهای دعا که در دسترس ما قرار دارند کتاب «مصباح المتهجد» اثر شیخ طوسی و «اقبال الاعمال» اثر ابن طاووس و «عده الداعی» اثر ابن فهد حلی و «زاد المعاد» اثر مجلسی و «مفاتیح الجنان» و الباقیات الصالحات» اثر محدث قمی را باید نام برد.*
گاهی عادت به خواندن ذکری یا مأنوس بودن با دعائی، دیدگان آدمی را میبندد و غلط روشنی را که در خلال آن ذکر یا دعا آمده نمیبیند و حتّی ممکن است دعائی چنان در نظر خوانندهاش تقدّس و احترام پیدا کند که حاضر نباشد هیچ نقدی را در بارۀ آن تحمّل نماید ولی اگر خود دیانت و اصل شریعت نزد انسان محترمتر از روایت فلان محدث و فلان راوی باشد در آن صورت، شخص با ایمان همواره آمادۀ شنیدن نقد است تا هر چه بیشتر بر سر چشمۀ اصیل دین دست یابد و از آب زلال شریعت بنوشد. امید است خوانندگان ارجمند این کتاب از دستۀ رهیافتۀ اخیر باشند و نقّادیهای ما بجای ملالت خاطر، مایۀ نزدیکی بیشتر ایشان به شریعت بینقاب و اسلام ناب گردد. اینک نوبت آن فرا رسده که به آوردن شواهدی از دعاها و زیارتهای مغلوط یا ساختگی بپردازیم.
۱- دعائی است مشهور که در ماه رجب پس از نمازها خوانده میشود. این دعا را در «مفاتیح الجنان» [۱٩۲] مییابیم ولی اصل آن در کتاب «اقبال» اثر ابن طاووس بدین صورت آمده است:
«علي بن محمد البرسي –رضي الله عنهم- قال أخبرنا الحسين بن أحمد بن شيبان، قال حدثنا حمزة بن القاسم العلوي العباسي، قال حدثنا محمد بن عبد الله بن عمر البرقي، عن محمد بن علي الهمداني قال أخبرني محمد بن سنان، عن محمد السجاد في حديث طويل قال: قلت لأبي عبد الله - -÷- - جعلت فداک هذا رجب علمني دعاء ينفعني الله به قال فقال لي أبو عبد الله - -÷- - أکتب: بسم الله الرحمن الرحيم وقل في کل يوم من رجب صباحا ومساء وفي أعقاب صلواتک في يومک وليلتک: يا من أرجوه لکل خير وآمن سخطه من کل شر» ... (الی اخر الدعاء) [۱٩۳]
یعنی: علی بن محمّد برسی -که خدا از او خشنود باد- گفت حسین بن احمد شیبانی ما را خبر داد، گفت حمزه بن قاسم علوی عباسی برای ما حدیث کرد، گفت محمد بن عبدالله بن عمر برقی ما را حدیث گفت از محمد بن علی همدانی، گفت محمد بن سنان مرا خبر داد از محمد سجاد در حدیثی طولانی که گفت: به ابو عبدالله صادق - -÷- - گفتم: فدایت شوم این ماه، رجب است مرا دعائی بیاموز که خداوند بسبب آن نفعی به من رساند. ابو عبدالله صادق - -÷- - پاسخ داد: بنویس: بسم الله الرحمن الرحیم و درهر روز از ماه رجب هنگام صبح و شام و پس از نمازهای خود در روز و شب این دعا را بخوان: یا من ارجوه لکل خیر و آمن سخطه من کل شر (ای کسی که برای هر خیری به او امیدوارم و در هر شری از خشم وی آسوده خاطرم)! تا آخر دعاء ...»
این دعا بلحاظ سند، غیر قابل اعتماد و بلحاظ متن، مغلوط است زیرا:
اولا در میان راویانش نام «محمد بن سنان» برده شده که قبلاً گفتیم ابن الغضائری (بنقل علامۀ حلی) در بارۀ او آورده است: «إنه ضعيف غال لا يلتفت إليه» [۱٩۴]. «او در حدیث ضعیف است، از اهل غلو شمرده میشود و به گزارش وی اعتنا نباید کرد». و نجاشی در حق وی مینویسد: «هو رجل ضعي جدا لا يعول عليه ولا يلتفت إلی ما تفردبه» [۱٩۵]. «او مردی است که در کار حدیث جدا ضعیف است و اعتماد بر وی روان نیست و بر آنچه به تنهایی نقل میکند اعتنا نباید کرد».
پس حدیثی که محمد بن سنان به تنهایی از محمد سجاد از امام صادق -÷- آورده، پذیرفته نیست. ثانیا دومین جمله از متن این دعا (به صورتهایی که روایت شده) با قرآن کریم مخالفت دارد چنانکه در مفاتیح بشکل:
و آمن سخطه عند کل شر و در اقبال بصورت: و آمن سخطه من کل شر و در مصباح المتهجد بشکل: و آمن سخطه عند کل عثره
آمده است که هر سه عبارت، یک مفهوم را میرسانند یعنی: «ای کسی که بهنگام هر شر و لغزشی از خشم او ایمن و آسوده خاطر هستم»! با اینکه خدای متعال در قرآن مجید میفرماید:
﴿فَلَا يَأۡمَنُ مَكۡرَ ٱللَّهِ إِلَّا ٱلۡقَوۡمُ ٱلۡخَٰسِرُونَ ٩٩﴾ [الأعراف: ٩٩].
«از مکر خدا [۱٩۶] جز گروه زیان کار کسی آسوده خاطر نمیشود!».
آری شخص با ایمان بمحض آنکه گرفتار لغزش شود و شر و گناهی از او سر زند از خشم و کیفر خداوند ترسان میگردد و به استغفار و توبه روی میآورد، نه آنکه در هر عمل ناصوابی از عذاب حق، ایمان و آسوده خاطر باشد!
شگفت آنکه شیخ طوسی با آنکه «محمد بن سنان» را تضعیف نموده [۱٩٧] و خود نیز از زمرۀ قرآن شناسان و مفسّران کلام الله شمرده میشود (چنانکه تفسیر ارزندۀ التبیان از آن اوست) با این همه، دعای مغلوط مذکور را در کتاب «مصباح المتهجد» آرده است [۱٩۸]. و این نیست مگر نتیجۀ شتابزدگی نسبت به قاعدۀ مشهور «تسامح در ادله سنن». در صورتی که سنن منقول را هم مانند فرائض مأثور، باید با قرآن کریم سنجید و شک نیست که بمحض تعارض با قرآن، از درجۀ اعتبار ساقط میگردد بلکه بطلان و کذب سنن مذکور ثابت میشود. باری اثر این دعای ناصواب آنست که وجدان انسان را فریب میدهد زیرا بهنگام لغزش و گناهکاری، او را از خداوند بیمناک نمیسازد و به توبه و بازگشت بحق بر نمیانگیزد و ذلک هو الخسران المبین.
۲- در کتاب «مصباح المتجهد» اثر شیخ ابو جعفر طوسی ضمن تعقیبات و دعاهای روز جمعه نوشته است:
«وعنه (أبي عبد الله الصادق) -÷-: من قال بعد صلوة الفجر أو بعد صلوة الظهر: «اللهم أجعل صلوتک وصلوة ملائکتک ورسلک علی محمد وآل محمد» لم يکتب عليه ذنب سنة». [۱٩٩]
یعنی: «از امام ابو عبدالله صادق - -÷- - روایت شده که هر کس پس از نماز صبح یا نماز ظهر بگوید: خداوندا درود خود و درود فرشتگان و فرستادگنت را بر محمد و آل محمد قرار ده. یک سال کناه او نوشته نمیشود»!
این روات در کتاب «مفاتیح الجنان» به نقل از شیخ طوسی نیز آمده است. [۲۰۰]
شیخ طوسی سند روایتش را نیاورده تا در بارۀ آن اظهار نظر شود امّا فساد متن روایت، آشکار است زیرا با درودی بر محمّد و آل محمّد، یک سال محرّمات الهی را به تعطیل میکشد! و مردم را در گناهکاری جرأت میبخشد و هدف شریعت را که ایجاد تقوی و تهذیب نفس است تباه میسازد بویژه اگر کسی هر ساله آن درود را تکرار نماید، البته تا پایان زندگانی نباید گناهش ثبت شود! پس گوید این دعاء برای نسخ محرمات ساخته شده است و بیگمان مقام امام صادق - -÷- - بالاتر از آنست که در بارۀ فضیلت درود مزبور، چنان سخنی گفته باشد.
۳- مجلس در کتاب «زاد المعاد» بمناسبت فضیلت و استجابت دعا در روز نهم ربیع الاول که مصادف با تقل «خلیفۀ ثانی» است روایت طولانی و شگفتی آورده و از قول «حذیفه بن الیمان» مینویسد که چون عمر در آن روز کشته شد:
«پس رفتم بخدمت امیر المؤمنین -÷- که آن حضرت را تهنیت و مبارک باد بگویم به آنکه آن منافق کشته شد و به عذاب حقتعالی و اصل گردید و چون حضرت مرا دید گفت: ای حذیفه آیا در خاطر داری آن روز را که آمدی بنزد سید من رسول خدا -ج- و من و دو سبط او حسن و حسین نزد او نشسته بودیم و با او طعام میخوردیم پس تو را دلالت کرد بر فضیلت این روز؟ گفتم بلی ای برادر رسول خدا، حضرت فرمود که بخدا سوگند که این روز است که حق تعالی در آن، دیدۀ آل رسول را روشن گردانید و من برای این روز، هفتاد و دو نام میدانم! حذیفه گفت: یا امیر المؤمنین میخواهم که آن نامها را از تو بشنوم. حضرت فرمود که: این روز استراحت است که مومنان از شر آن منافق استراحت یافتند. و روز زائل شدن کرب و غم است. و روز غدیر دوم است. و روز تخفیف گناهان شیعیان است. و روز اختیار نیکو برای مؤمنان است. و روز برداشتن قلم از شیعیان است. و روز بر هم شکستن کفر و عدوان است. و روز عافیت است. و روز برکت است. و روز طلبخونهای مؤمنان است. و روز عید بزرگ خدا است. و روز مستجاب شدن دعا است...»! [۲۰۱]
این حدیث ساختگی نشان میدهد که به مناسبت روز قتل خلیفه، خداوند سبحان قلم از گناهان شیعیان بر داشته است! یعنی هر چه از فحشاء و منکر در آن روز مرتکب شوند به حساب نمیآید. آیا میتوان باور کرد که این گفتار از امام متقیان باشد؟ آیا این سخن، افترا و تهمت بر امیر مؤمنان -÷- محسوب نمیشود؟ آیا این روایت، عوام را به گناه و فساد نمیکشاند.؟
نگارنده خود شاهد بودم که شخص ظاهر الصلاحی در روز نهم ربیع الاول، به گناه و فسق تجاهر مینمود و چون سبب آن از وی پرسیده شد، پاسخ داد: مگر نمیدانید که امروز، روز نهم ربیع است و قلم را از گناهان شیعیان برداشتهاند؟!
شگفتتر آنکه در همین روایت مجعول با کمال جسارت آمده است که خداوند سبحان به پیامبر خود فرمود:
«امر کردهام ملائکۀ نویسندگان اعمال را که از این روز تا سه روز، قلم از مردم بدارند و نویسنده گناهان ایشان را برای کرامت تو و وصی تو».! [۲۰۲]
راوی ناندان، چنان پنداشته که گرامی داشت پیامبر و امام، وابسته به آنست که خداوند، مردم را در گناهکاری تا سه روز (همچون حیوانات) آزاد گذارد!
آیا اینست معنای اکرام پیامبر -ج- و علی -÷- از سوی خداوند پاک؟!
۴- در کتاب «الباقیات الصالحات» اثر محدث قمی که در حاشیۀ مفاتیح الجنان به چاپ رسیده است، دعائی برای «رفع دندان درد» آمده که از عجائب ادعیه شمرده میشود. محدّث قمّی در این باره مینویسد:
«و ایضا وارد شده که چوبی یا آهنی بگذارد بر دندان درد کن(!) و افسون کن آن را از جانب آن هفت مرتبه: «بسم الله الرحمن الرحيم العجب کل العجب دوده تکون في الفم تأکل العظم وتنزل الدم. أنا الراقي والله الشافي» [۲۰۳] .... »!
معنای عبارت اخیر اینست که: «جای شگفتی است، کمال شگفتی! کرمی است در دندان که استخوان را میخورد و خون را میریزد. من افسونکنندهام و خدا، شفابخش ...».
گویا اصطلاح «کرم خوردگی دندان» مخترع این دعا را بگمان افکنده که واقعاً کرم در دندان پنهان شده است! و لذا افسون مذکور را برای آن ساخته تا هر چه زودتر، کرم موذی بیرون آید و از خوردن استخوان و ریختن خون باز ایستد. البته راوی این افسوند و سند روایت، معلوم نیست و کسی هم بخود اجازه نمیدهد تا افسون فوق را نزد دندان پزشکان تحصیل کرده مطرح کند و صحت و سقم آن را جویا شود!
۵- در «مفاتیح الجنان» در بیان «اعمال روز جمعه» مینویسد:
«بدانکه از برای خواندن آية الکرسی علی التنزیل در روز جمعه فضیلت بسیار روایت شده». [۲۰۴]
آیا آية الکرسی علی التنزیل (یعنی بدانگونه که بر پیامبر خدا -ج- نازل شده) کدامست؟ محدث قمی در «الباقیات الصالحات» آن را بدین صورت توضیح میدهد:
«علامه مجلسی فرموده که به روایت «علی بن إبراهیم وکلینی، آیۀ الکرسی علی التنزیل چنین است: الله لا إله إلا هو الحي القيوم لا تاخذه سنه ولا يوم له ما في السموات وما في الأرض وما بينهما وما تحت الثري عالم الغيب والشهاده الرحمن الرحيم، من ذا الذي تا هم فيها خالدون». [۲۰۵]
این روایت، یک عیب اساسی و اصلاح نشدنی دارد و آن اینست که ادعا میکند آیه الکرسی در قرآن کریم تحریف شده و شکل صحیحش در این روایت آمده است! چنین ادعایی اساس اسلام را متزلزل میکند و قرآن مجید را از حجیت ساقط مینماید. عباراتی که در این روایت بر آیه الکرسی افزودهاند کلماتی میباشد که از مواضع دیگر قرآن کریم برداشته شده است مثلاً: «له ما في السموات وما في الأرض وما بينهما وما تحت الثري» عینا ششمین آیه از سورۀ شریفۀ «طه» است. و نیز «عالم الغيب والشهاده هو الرحمن الرحيم». بخشی از آیۀ بیست و دوم از سورۀ کریمۀ «حشر» شمرده میشود.
در جای خود به اثبات رسیده که قرآن مجید از هر گونه تحریف و تبدیلی مصون مانده است و این قبیل روایات قابل اعتماد و در خور اعتناء نیستند چنانکه بزرگان فرقۀ امامیه مانند شریف مرتضی و شیخ طوسی و شیخ طبرسی و دیگران بر این قول رفتهاند و از جمله ادلۀ این امر آنست که در آثار «متواتر» از رسول خدا -ج- و امامان -÷- آمده که احادیث را به قرآن عرضه کنید و حق و باطل آنها را با کلام الهی بسنجید که اگر قرآن دستخوش تحریف شده بود، در آن صورت نمیتوانست میزان تشخیص حق از باطل قرار گیرد.
۶- محدّث قمّی در کتاب «مفاتیح الجنان» زیارتی را با عنوان «زیارت جامعۀ کبیره» از شیخ صدوق نقل کرده است [۲۰۶] که هر چند مورد توجه فراوان قرار گرفته و کسانی از غلاه (همچون شیخ احمد احسائی) بر آن شروحی نوشتهاند ولی بخشهایی از آن، آشکارا با قرآن مجید مخالفت دارد. مثلاً در این زیارت خطاب به امامان گفته میشود:
«إياب الخلق إليکم وحسابهم عليکم»
یعنی: «بازگشت خلق به سوی شما و حساب ایشان بر عهدۀ شما است»!
با آنکه در قرآن مجید میخوانیم:
﴿إِنَّ إِلَيۡنَآ إِيَابَهُمۡ ٢٥ ثُمَّ إِنَّ عَلَيۡنَا حِسَابَهُم ٢٦﴾ [الغاشية: ۲۵- ۲۶].
«همانا بازگشت ایشان بسوی ما است سپس حسابشان بر عهدۀ ما است».
برخی، در مقام رفع این تعارض بر آمده چنین پاسخ دادهاند که: مردم به (اذن خدا) به پیامبر و امامان باز میگردند و حسابشان با ایشان خواهد بود همانگونه که قبض نفوس بهنگام مرگ، در قرآن کریم به خداوند و نیز به فرشتگان نسبت داده شده است یعنی فرشتگان به اذن خدا این کار را بر عهده میگیرند.
جواب ما به دستۀ مزبور اینست که: اگر خداوند سبحان اذن داده بود تا پیامبر اکرم و امامان - -÷- - حساب مردم را بر عهده گیرند هیچگاه در کتابش به رسول خود اعلام نمیفرمود:
﴿مَا عَلَيۡكَ مِنۡ حِسَابِهِم مِّن شَيۡءٖ﴾ [الأنعام: ۵۲].
«حساب ایشان به هیچ وجه بر عهدۀ تو نیست»! [۲۰٧].
همانگونه که اگر در قرآن مجید به تصریح آمده بود: «قبض نفوس به هیچ وجه بر عهدۀ فرشتگان نیست» در آن صورت ما حق نداشتیم این کار را به آنها نسبت دهیم. امامان - -÷- - به ما سفارش نمودهاند که روایات مخالف با قرآن را نپذیرید، ما نمیدانیم اگر جملۀ «حسابهم عليکم» با آیۀ شریفۀ ﴿مَا عَلَيۡكَ مِنۡ حِسَابِهِم مِّن شَيۡءٖ﴾ مخالفت نداشته باشد، پس معنای «روایت مخالف با قرآن» کدامست؟!
اگر ما به خود اجازه دهیم تا هر جملهای را به «تأویل» کشیم و بدلخواه، توجیه و تفسیر کنیم در آن صورت آیا سخنان مخالف با قرآن، اساساً مصداقی پیدا میکنند؟ پس سفارش رسول اکرم و ائمه - -÷- - برای چه کس و در چه موضوعی بوده است؟!
در مورد راوی اول این زیارت، یعنی «موسی بن عبدالله نخعی» کتابهای رجال سخنی نگفتهاند و بقول مامقانی «به اهمال برگزار کردهاند» [۲۰۸] و ینز در بارۀ دوّمین راوی آن یعنی «محمد بن اسماعیل بر مکی» علمای رجال، اختلاف دارند. علامۀ حلی در «خلاصة الأقوال» مینویسد:
«اختلف علماؤنا في شأنه، فقال النجاشي: إنه ثقة مستقيم. وقال ابن الغضائري: إنه ضعيف». [۲۰٩]
یعنی: «علمای ما در مقام او به اختلاف سخن گفتهاند. نجاشی گفته است که وی مورد وثوق میباشد و انحراف در مذهب ندارد و ابن الغضائری گفته که او ضعیف است».
اگر ما «میزان قرآنی» را در دست بگیریم با ابن الغضائری همسخن خواهیم شد.
٧- محدث قمی در «مفاتیح الجنان» در خلال اعمال روز جمعه آورده است:
«از حضرت موسی بن جعفر - -÷- - مروی است که هر که یک انار در روز جمعه ناشتاب خورد تا چهل روز دلش را نورانی گرداند و اگر دو انار بخورد تا هشتاد روز و اگر سه انار بخورد تا صد و بیست روز وسوسۀ شیطان را از او دور گرداند و هر که وسوسۀ شیطان از او دور گردد، معصیت خدا نکند و هر که معصیت خدا نکند داخل بهشت شود»! [۲۱۰]
در این روایت شکفت با یک قیاس مسلسل و مرکّب! (هر کس انار بخورد وسوس نشود، و هر کس وسوسه نشود معصیت نکند، و هر کس معصیت نکند، به بهشت رود، پس هر کس انار بخورد به بهشت رود!) کار بهشت رفتن را آسان نموده است. آیا اینها از تعالیم عالیۀ اسلام است یا انار فروش مدینه برای رونق بازارش بچنین جعلیاتی دست زده است؟!
۸- شیخ ابو جعفر طوسی در کتاب «مصباح المتجهد» در خلال اعمال روز جمعه آورده است:
«روي محمد بن إسماعيل بن بزيع عن الرضا - -÷- - قال قلت: بلغني أن يوم الجمعة أقصر الأيام. قال: کذلک هو! قلت: جعلت فداک کيف ذاک؟ قال قال أبو عبد الله - -÷- - إن الله يجمع فيه أرواح المشرکين تحت عين الشمس، فإذا رکدت الشمس عذبت أرواح المشرکين برکود الشمس فإذا کان يوم الجمعة رفع عنهم العذاب لفضل يوم الجمعة فلا يکون للشمس رکود» [۲۱۱]!
یعنی: «محمد بن اسماعیل بن بزیع از ابو الحسن رضا - -÷- - روایت نموده که گفت به امام گفتم: به من رسیده که روز جمعه کوتاهترین روزها است. پاسخ داد: این چنین است!س گفتم فدایت گردم این امر چگونه است؟ پاسخ داد: ابو عبدالله صادق - -÷- - گفته است که خداوند ارواح مشرکان را در زیر چشمۀ خورشید گرد میآورد و چون خورشید از حرکت ایستاد ارواح مشرکان بسبب توقّف خورشید، عذاب میشوند ولی هنگامی که روز جمعه فرا رسد بخاطر فضیلت آنروز، عذاب از مشرکان بر طرف خواهد شد و از اینرو برای خورشید توقّف و رکودی در آنروز نیست (و لذا جمعه کوتاهترین روزها است)»!
داوری در بارۀ این روایت را به آشنایان با علوم میسپارم.
٩- شیخ طوسی در «مصباح المتهجد» در خلال اعمال ماه شعبان مینویسد:
«روي محمد بن مارد التميمي قال: قال قال لنا أبو جعفر - -÷- - من زار قبر الحسين - -÷- - في النصف من شعبان غفرت له ذنوبه ولم تکتب عليه سيئة في سنته حتی يحول عليه الحول». [۲۱۲]
یعنی: «محمد بن مارد تمیمی روایت کرده که ابو جعفر باقر - -÷- - برای ما گفت: هر کس در نیمۀ شعبان قبر حسین - -÷- - را زیارت کند گناهانش آمرزیده میشود و در آن سال بدیهای وی نوشته نخواهد شد تا آنکه یک سال بر او بگذرد»!
این روایت هم از قماش روایات پیشین است و در جرأت دادن مردم به بدکاری، نقش مؤثری دارد.
۱۰- سید بن طاووس در کتاب «اقبال الاعمال» در فضیلت ماه شعبان مینویسد:
«عن النبي - -ج- - أنه قال: من صلي أول ليلة من شعبان اثنتي عشرة رکعة يقرء في کل رکعة فاتحة الکتاب وقل هو الله أحد خمس عشرة مرة اعطاه الله تعالي ثواب اثني عشر ألف شهيد وکتب له عبادة اثنتي عشرة سنة وخرج من ذنوبه کيوم ولدته أمه وأعطاه الله بکل آية في القرآن قصرا في الجنة»! [۲۱۳]
یعنی: «از پیامبر -ج- روایت کردهاند که فرمود: هر کس در شب اول شعبان دوازده رکعت نماز گزارد و در هر رکعت، فاتحه الکتاب و قل هو الله احد را پانزده مرتبه بخواند، خداوند پاداش دوازده هزار شهید را به او میدهد و ثواب دوازده سال عبادت را برایش مینویسد و از گناهان خود بیرون میآید همانند روزی که مادرش او را زاده بود و خداوند به تعداد هر آیهای در قرآن (یعنی ۶۲۳۶ آیه) قصری در بهشت بدو میبخشد».
خوشبختانه این روایت سند ندارد و گرنه، شهدای راه خدا بسیار مغبون میشدند زیرا اگر بجای جانبازی در راه حق، نماز مزبور را میخواندند دوازده هزار مرتبه، پاداش بیشتری نصیب ایشان میشد!
***
[۱۸۸] مرا بخوانید، دعای شما را مستجاب می کنم. [۱۸٩] بگو: اگر دعای شما نباشد خدای من با شما چه کند؟ (چه ارزشی به شما دهد؟). [۱٩۰] دعای خواننده را، چون مرا بخواند مستجاب میکنم. [۱٩۱] در خصال شیخ صدوق از رسول خدا –ج- روایت شده است که فرمود: «صنفان من أمتي لا نصيب لهما في الإسلام الغلاة والقدرية» (الخصال، ص ٧۲). یعنی «دو صنف از امت من بهرهای در اسلام برای آنها نیست: یکی غالیان و دیگری قدریة».! [۱٩۲. از میان کتب مذکور، کتاب «عدة الداعي ونجاح الساعي» اثر احمد بن فهد حلی از سایر کتابها، مهذبتر است. [ ]- مفاتیح الجنان (در اعمال ماه رجب)، ص ۱۳٧ (از انتشارات کتابفروشی اسلامیه). [۱٩۳] إقبال الإعمال، اثر ابن طاووس، ص ۱۴۳ (چاپ قم، دارالحجة). [۱٩۴] خلاصة الأقوال، ص ۳٩۴. [۱٩۵] رجال النجاشی، ص ۲۳۰. [۱٩۶] مکر خدا، همان مهلت دادن پروردگار به مجرمان برای عذاب آنها است در حالی که مجرم، به جای توبه، از عذاب آسوده خاطر میشود و گمان میکند که جرم سنگین وی پیامد بدی ندارد.! [۱٩٧] علامة حلی در این باره مینویسد: و اما الشیخ الطوسی – (رح) فانه ضعفه. (خلاصة الأقوال، ص ۳٩۴). [۱٩۸] مصباح المتهجد، صص ۲۵۵-۲٧۱، چاپ بیروت (۱۴۱۸ ه. ق). [۱٩٩] مصباح المتهجد، ص ۲۶۳. [۲۰۰] مفاتیح الجنان (در اعمال روز جمعه)، ص ۴٩. [۲۰۱] زاد المعاد، اثر ملا محمد باقر مجلسی، باب هشتم (اعمال ماه ربیع الاول) ص ۴۰٩، چاپ کتابفروشی اسلامیه. [۲۰۲] زاد المعاد، ص ۴۰۸. [۲۰۳] الباقیات الصالحات، در حاشیه مفاتیح، صص ۲۸٩-۲٩۰. [۲۰۴] مفاتیح الجنان (در اعمال روز جمعه)، ص ۳۶. [۲۰۵] الباقیات الصالحات (در حاشیه مفاتیح) ص ۳۶. [۲۰۶] مفاتیح الجنان، ص ۵۴۴ به بعد. [۲۰٧] با توجه به آنکه نکره در سیاق نفی، مفید عموم است. [۲۰۸] مامقانی اضافه میکند: «واهمالهم ذکره في کتب الرجال غير قادح فيه والعلم عند الله تعالی» (تنقیح المقال، ج ۳، ص ۲۵٧). یعنی: «اینکه در کتابهای رجال ذکر او را نیاوردهاند دلیل بر قدح وی نمیشود با این حال علم به احوال وی نزد خدای تعالی است»! باید گفت: اصل در پذیرش قول راوی، وثاقت اوست و با اهمال ذکرش در کتب رجال، وثاقت وی ثابت نمیشود و او مهمل و مجهول میماند.! [۲۰٩] خلاصة الأقوال، ص ۲۵۸. [۲۱۰] مفاتیح الجنان (در اعمال روز جمعه)، ص ۳۶. [۲۱۱] مصباح المتهجد، ص ۲۰۵. [۲۱۲] مصباح المتهجد (فی اعمال شهر شعبان)، ص ۵٧۴. [۲۱۳] إقبال الأعمال (فی فضل شعبان المعظم)، ص ۱٩۳.
احادیثی که در فصول گذشته به نقد آنها پرداختیم نمونههایی بود از صدها حدیث نادرست و اخبار ساختگی که در جوامع حدیث گرد آمده است و آنچه در این کتاب آوردیم در برابر اخباری که از آنها یاد نکردیم مشتی نمونۀ خروار شمرده میشود. اکنون که به پایان سخن رسیدهایم لازمست برای آشنایی خوانندگان ارجمند، موازین و ضوابطی را خاطر نشان سازیم که در تشیخص احادیث ساختگی یا مغلوط نقش اساسی دارند.
۱- نخستین میزان برای جداسازی احادیث صحیح از ناصحیح «قرآن کریم» است چرا که قرآن در آیات متعددی، خود را «فرقان» خوانده [۲۱۴]. و فرقان که مصدر فرق یفرق است بمعنای «ما يفرق به بين الحق والباطل» میآید یعنی چیزی که حق از باطل بدان جدا میشود. از همین رو بنا به گزارشی که آمده پیامبر بزرگوار اسلام -ج- ضمن خطبهای به مسلمانان فرمود:
«أيها الناس ما جائکم عني يوافق کتاب الله فأنا قلته وما جائکم يخالف کتاب الله فلم أقله». [۲۱۵]
«ای مردم! هر چه از من به شما رسید که با کتاب خدا سازگار بود، من آن را گفتهام و هر چه به شما رسید و با کتاب خدا سازگار نبود، من آن را نگفتهام».
امامان اهل بیت -÷- نیز بارها این گفتار پیامبر اکرم -ج- را تأیید نمودهاند بطوریکه احادیث ایشان در این باره بلحاظ معنا، متواتر است چنانکه شیخ انصاری در کتاب «فرائد الأصول» بر تواتر معنوی احادیث مزبور، تصریح کرده است.
بنابراین، هر حدیثی در درجۀ اول باید به قرآن مجید عرضه شود و با کلام الهی ارزیابی گردد. البته در فهم کتاب خدا لازمست از «اصول تفسیر» بهره گرفت و قواعدی را که برای درک زبان عرب مؤثر است از یاد نبرد و با شیوۀ سخن قرآن آشنا شد و به توجیه و تأویل بیدلیل روی نیاورد.
ما در همین کتاب، بطور نمونه احادیثی را نشان دادیم که با کتاب خدا هماهنگی ندارند نظیر حدیث «جعلنا .... خزانه في سمائه وأرضه» [۲۱۶] که یادآور شدیم این جمله با آیۀ شریفۀ
﴿قُل لَّآ أَقُولُ لَكُمۡ عِندِي خَزَآئِنُ ٱللَّهِ﴾ [الأنعام: ۵۰].
نمیسازد و گفتیم که در توجیه حدیث مذکور (و امثال آن) نباید پافشاری داشت زیرا اگر بنای کار را بر تأویل و توجیه بگذاریم، در آن صورت اساساً حدیثی ناسازگار با قرآن نخواهیم یافت! و معلوم نمیشود که رسول خدا -ج- و ائمۀ هدی -÷- آن همه سفارش را برای چه کس و بچه منظوری نمودهاند؟!
۲- دومین میزان برای تشخیص احادیث نادرست «سنت مسلم پیامبر -ج-» است به این معنا که اگر حدیث نادری در برابر آثار قطعی از سنت پیامبر -ج- قرار گیرد، حدیث مزبور را باید طرد کنیم چنانکه از امام صادق - -÷- - مروی است: «کل شيء مردود إلی الکتاب والسنة وکل حديث لا يوافق کتاب الله فهو زخرف». [۲۱٧]
«هر چیزی به کتاب خدا و سنت رسول باید برگردانده شود و هر حدیثی که با کتاب خدا سازگار نباشد، باطل و ساختگی است».
شاهد مثال روایتی است که دلالت دارد خطبههای نماز جمعه باید پس از نماز خوانده شود [۲۱۸]! این روایت در برابر آثار قطعی که شیعه و سنی از رسول خدا -ج- و امامان -÷- نقل کردهاند باطل و بیاعتبار است، آثار مزبور همگی دلالت دارند بر اینکه خطبههای نماز جمعه باید پیش از نماز خوانده شود.
۳- سومین میزان «اجماع امت اسلامی» است یعنی هر حدیثی که با اجماع امت مخالف باشد، مردود شمرده میشود چنانکه أبو قره (از محدثان دورۀ عبّاسی) در بحث از رؤیت خداوند در دنیا» به امام رضا - -÷- - گفت: فتکذب الروایات؟ «آیا پس روایات را تکذیب میکنی؟»
امام رضا پاسخ داد:
«إذا کانت الروايات مخالفة للقرآن کذبتها وما أجمع المسلمون عليه أنه لا يحاط به علما ولا تدرکه الأبصار وليس کمثله شيء» [۲۱٩]
یعنی: «هنگامی که روایات با قرآن مخالف باشد، آنها را تکذیب میکنم و چیزی که مسلمین بر آن اجماع دارند اینست که احاطۀ علمی به خداوند ممکن نیست و دیدگان او را ادراک نمیکنند و هیچ چیزی همانند وی نیست» (در اینجا امام علاوه بر قرآن، اجماع مسلمین را نیز حجّت دانسته است).
شاهد مثال روایتی است که میگوید هر کس جمعهای بر او بگذرد و در آن مدّت، سورۀ «قل هو الله أحد» را نخواند و سپس بمیرد، بر دین ابولهب مرده است! [۲۲۰] این حدیث به اجماع امّت اسلامی (از شیعه و سنی) باطل است زیرا خواندن سورۀ توحید -هر هفته یکبار- بر مسلمین واجب نیست تا چه رسد به آنکه تارکش بر دین ابولهب بمیرد!
۴- چهارمین میزان برای تشخیص احادیث ساختگی «عقل» است. عقل یکی از ملاکهای پر اهمیت در این راه به شمار میآید زیرا حقّانیت اساس دین با عقل فهمیده میشود و اگر حجّیت عقل بکلّی مورد انکار قرار گیرد، اثبات اصول دین ممکن نیست از اینرو در قرآن مجید بارها به تعقّل سفارش شده و حتّی استدلالات عقلی در قرآن صورت پذیرفته است. در احادیث نبوی و آثار اهل بیت هم مکرّر از اهمیت و حجّیت عقل سخن بمیان آمده است. ابن سکّیت (یکی از أئمۀ ادب در دورۀ عبّاسی) از امام هادی - -÷- - پرسید: «فما الحجة علی الخلق اليوم»؟ یعنی: «امروز حجت بر مردم چیست؟
امام پاسخ داد:
«العقل، يعرف به الصادق علی الله فيصدقه والکاذب علی الله فيکذبه»! [۲۲۱]
یعنی: «عقل است که بوسیلۀ آن هر کس بر خدا راست گوید شناخته میشود و تصدیق خواهد شد و هر کس بر خدا دروغ بندد نیز شناسایی میشود و تکذیب میگردد»!
بنابراین، عقل اجازه دارد اخبار ضدّ عقلی و راویان آنها را تکذیب کند.
شاهد مثال: خبری است که میگوید پیامبر خدا -ج- به یارانش فرمود: صبحگاهان ستارهای از آسمان فرود میآید و در خانۀ یک تن از شما سقوط خواهد کرد. هر کس آن ستاره در خانهاش فرود آید، او وصی و جانشین و امام پس از من خواهد بود. سپس ستارۀ آسمانی در خانۀ علی بن ابی طالب -÷- فرود آمد. [۲۲۲]
عقل، این خبر را نمیپذیرد و راوی آن را تکذیب میکند زیرا میداند که کوچکترین ستارۀ آسمانی در تمام عربستان جای نمیگیرد تا چه رسد به خانۀ علی -÷-! در اینجا باید یادآور شد که مراد از حجّیت عقل، حجّیت «عقل طبیعی» است که دارای احکام روشن میباشد نه آراء پیچیدۀ عقلی که «عقل اکتسابی» نامیده میشود و مورد اختلاف عقلا قرار دارد.
۵- پنجمین میزان برای تمییز احادیث ساختگی «علوم قطعی تجربی» است (نه تئوریهای اثبات نشده)! زیرا قرآن مجید، آثار علمی را حجّت شمرده و به کافران فرموده است:
﴿ٱئۡتُونِي بِكِتَٰبٖ مِّن قَبۡلِ هَٰذَآ أَوۡ أَثَٰرَةٖ مِّنۡ عِلۡمٍ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ ٤﴾ [الأحقاف: ۴].
«(بگو) کتابی پیش از این یا اثری علمی برای من آورید (که مدعای شما را به اثبات رسانند) اگر راست میگویید».
شاهد مثال: روایتی است که میگوید: روز جمعه کوتاهترین روزها است زیرا در روزهای دیگر، خورشید متوقّف میشود تا ارواح مشرکان در برابر آن، شکنجه شوند ولی در روز جمعه خورشید از حرکت باز نمیماند و از اینرو روز جمعه کوتاهتر از دیگر ایام است! [۲۲۳]
این روایت با تجربۀ علمی مخالف است زیرا با اندازهگیریهای دقیق معلوم شده که روز جمعه کوتاهترین ایام نیست و بعلاوه به اثبات رسیده که گذشتن خورشید از افقها در روزهای غیر جمعه، توقف بردار نیست (صرفنظر از اینکه گذشتن خورشید را از افق، نتیجۀ حرکت زمین میدانند نه خورشید).
۶- ششمین میزان برای تعیین احادیث باطل، مخالفت آنها با «تاریخ صحیح» است.
شاهد مثال: روایتی است که میگوید روز عرفه پس از تولد علی -÷- نامگذاری شد زیرا در آن روز، علی -÷- پیامبر خدا -ج- را شناخت [۲۲۴]! با آنکه نزد مورّخان از مسلمات تاریخی است که عرفه پیش از تولد علی - -÷- - نامگذاری شده بود و در میان عرب شهرت داشت.
٧- هفتمین میزان برای شناخت احادیث دروغین «تعارض دو حدیث با یکدیگر» است که قطعاً هر دو نمیتوانند درست باشند.
شاهد مثال: روایتی است که بر لزوم وضوء بهمراه غسل جمعه دلالت دارد و روایتی که وضوء را با غسل جمعه، لازم نمیشمارد [۲۲۵]!
۸- هشتمین میزان برای شناخت احادیث نادرست «وعدۀ ثوابهای مبالغهآمیز برای عملی آسان» است.
شاهد مثال: روایتی است که دلالت دارد هر کس فلان نماز را بخواند، خداوند ثواب دوازده هزار شهید را به او میدهد! [۲۲۶]
٩- نهمین میزان برای تمییز احادیث دروغین «جرأت بخشیدن مردم، به گناهکاری» است.
شاهد مثال: حدیثی است که میگوید: هر کس فلان درود را بر محمد و آلش -ج- بفرستد تا یک سال گناهان او نوشته نمیشود! [۲۲٧]
۱۰- دهمین میزان برای تشخیص احادیث ساختگی، اموری است که امام علی بن موسی الرضا -÷- آنها را بدینصورت توصیف نمودهاند:
«إن مخالفينا وضعوا أخبارا في فضائلنا وجعلوها علی ثلاثة أقسام، أحدها الغلو وثانيها التقصير في أمرنا وثالثها التصريح بمثالب أعدائنا فإذا سمع الناس الغلو فينا کفروا شيعتنا ونسبوهم إلی القول بربوبيتنا وإذا سمعوا التقصير اعتقدوه فينا وإذا سمعوا مثالب أعدائنا بأسمائهم ثلبونا بأسمائنا وقد قال الله عز وجل: ولا تسبوا الذين يدعون من دون الله فيسبوا الله عدوا بغير علم». [۲۲۸]
یعنی: «مخالفان ما اخباری را در فضائل ما ساختهاند و آنها را بر سه بخش کردهاند: یکی احادیث غلوآمیز. دوّم احادیثی که ضمن آنها در حقّ ما تقصیر و کوتاهی شده است. سوّم احادیثی که در آنها به عیوب دشمنان ما تصریح کردهاند. پس همین که مردم روایات غلوآمیز را در بارۀ ما میشنوند، پیروان ما را تکفیر میکنند و به آنها نسبت میدهند که مقام خدایی برای ما قائلند. و چون تقصیرها و کوتاهیهایی را که در حقّ ما روا داشتهاند میشنوند، به آنها عقیده پیدا میکنند و هنگامی که عیوب دشمنان ما را با نام و نشان آنها، از قول ما میشنوند با نام و نشان به ما ناسزا میگویند! با اینکه خدای تعالی (در قرآن کریم) فرموده است: غیر خدا را -که مشرکان میخوانند- ناسزا مگویید زیرا ایشان نیز از راه تجاوز و نادانی به خدا ناسزا خواهند گفت».
و همچنین امام علی بن موسی الرضا -÷- به حسین بن خالد فرموده است:
«يا بن خالد إنما وضع الأخبار عنا في التشبيه والجبر الغلاة»! [۲۲٩]
یعنی: «ای پسر خالد، غالیان از قول ما، اخباری را در بارۀ تشبیه (خدا به خلق) و عقیدۀ به جبر، جعل کردهاند»!
در پایان کتاب از خداوند متعال درخواست میکنیم که با توفیق روز افزون به علمای روشنگر و دلسوز، فرهنگ مسلمانان را از گزند احادیث دروغین و خرافات ساختگی پاک فرماید.
«بمنه وکرمه وآخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمين»
[۲۱۴] به آیات ۱۸۵ / بقره و ۴ / آل عمران و ۱ / فرقان نگاه کنید. [۲۱۵] الأصول من الکافی، ج ۱، ص ۶٩. [۲۱۶] الأصول من الکافی، ج ۱، ص ۱۴۴. [۲۱٧] الأصول من الکافی، ج ۱، ص ۶٩. [۲۱۸] من لا یحضره الفقیه، ج ۱، صص ۴۳۲-۴۳۳. [۲۱٩] الاصول من الکافی، ج ۱، ص ٩۶. [۲۲۰] ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص ۵۱۰. [۲۲۱] الاصول من الکافی، ج ۱، ص ۲۵. [۲۲۲] الصافی فی تفسیر القرآن، ج ۲، ص ۱٧ ببعد. [۲۲۳] مصباح المتهجد، ص ۲۰۵. [۲۲۴] بحار الأنوار، ج ۳۵، ص ۳۸. [۲۲۵] وسائل الشیعة، ج ۱، ص ۵۱۴ و همان کتاب، ج ۱، ص ۵۱۳. [۲۲۶] إقبال الأعمال، ۱٩۳. [۲۲٧] مفاتیح الجنان، ۴٩. [۲۲۸] عیون اخبار الرضا، ص ۱۶٩. [۲۲٩] عیون اخبار الرضا، ص ۸۲.
۱- قرآن کریم کتاب إلهی
۲- نهج البلاغة علی -÷-
۳- رجال الکشی (اختیار معرفه الرجال) ابو عمرو کشّی
۴- الموضوعات عبدالرزاق صنعانی
۵- علل الحدیث ابن أبی حاتم
۶- شرح الدرایه زین الدین عاملی
٧- احادیث القصاص ابن تیمیۀ حرّانی
۸- المنار المنیف فی الصحیح و الضعیف ابن قیم جوزیه
٩- سلسله الأحادیث الضعفیه والموضوعه محمد ناصر البانی
۱۰- الأخبار الدخیله محمد تقی شوشتری
۱۱- الأصول من الکافی شیخ کلینی
۱۲- عیون اخبار الرضا شیخ صدوق
۱۳- شرح عقائد الصدوق (تصحیح اعتقاد الإمامیه) شیخ مفید
۱۴- علم الحدیث مدیر شانهچی
۱۵- عدة الأصول شیخ طوسی
۱۶- المعتبر محقق حلی
۱٧- بحار الانوار محمد باقر مجلسی
۱۸- فرائد الاصول شیخ انصاری
۱٩- الأربعین شیخ بهاءالدین عاملی
۲۰- تاریخ بغداد خطیب بغدادی
۲۱- البرهان فی علوم القرآن بدرالدین زرکشی
۲۲- تفسیر منهج الصادقین فتح الله کاشانی
۲۳- سفینه البحار شیخ عباس قمی
۲۴- الإسرار المرفوعة فی الأخبار الموضوعه علی قاری
۲۵- تحف العقول ابن شعبۀ حرانی
۲۶- لؤلؤ و مرجان میرزا حسین نوری
۲٧- الفهرست شیخ طوسی
۲۸- کشف المحجة ابن طاووس
۲٩- مرآة العقول محمد باقر مجلسی
۳۰- الوافی فیض کاشانی
۳۱- منهج المقال استرآبادی
۳۲- رجال النجاشی نجاشی
۳۳- جامع الرواة اردبیلی
۳۴- تنقیح المقال فی علم الرجال مامقانی
۳۵- تفسیر مجمع البیان شیخ طبرسی
۳۶- خلاصة الأقوال فی معرفة الرجال علامۀ حلی
۳٧- الروضة من الکافی شیخ کلینی
۳۸- المکاسب شیخ انصاری
۳٩- المنجد لویس معلوف
۴۰- من لا یحضره الفقیه شیخ صدوق
۴۱- الخصال شیخ صدوق
۴۲- معانی الأخبار شیخ صدوق
۴۳- کمال الدین و تمام النعمة شیخ صدوق
۴۴- صفات الشیعه وفضائل الشیعه شیخ صدوق
۴۵- ثواب الأعمال وعقاب الأعمال شیخ صدوق
۴۶- الحدائق الناضره یوسف بحرانی
۴٧- لؤلؤه البحرین یوسف بحرانی
۴۸- المدخل إلی عذب المنهل ابوالحسن شعرانی
۴٩- تهذیب الأحکام شیخ طوسی
۵۰- الإستبصار فیما اختلف فیه من الأخبار شیخ طوسی
۵۱- اعیان الشیعه محسن امین عاملی
۵۲- حلیة المتقین محمد باقر مجلسی
۵۳- وسائل الشیعه حر عاملی
۵۴- تفسیر جوامع الجامع شیخ طبرسی
۵۵- مفاتیح الجنان شیخ عباس قمی
۵۶- الباقیات الصالحات شیخ عباس قمی
۵٧- السرائر ابن ادریس حلی
۵۸- الفقه علی المذاهب الخمسه جواد مغنیه
۵٩- تفسیر علی بن ابراهیم علی بن ابراهیم قمی
۶۰- التفسیر (تفسیر عیاشی) محمد بن مسعود عیاشی
۶۱- البرهان فی تفسیر القرآن هاشم بحرانی
۶۲- الصافی فی تفسیر القرآن فیض کاشانی
۶۳- الإمالی شیخ صدوق
۶۴- عدة الداعی و نجاح الساعی ابن فهد حلی
۶۵- اقبال الأعمال ابن طاووس
۶۶- مصباح المتجهد شیخ طوسی
۶٧- زاد المعاد محمد باقر مجلسی
منابع مذکور، در خلال کتاب معرفی شدهاند.