تضاد در عقیده
تأليف:
محمد باقر سجودی/
حمد و سپاس خداوندی که نعمت اسلام را بر بندگان خود ارزانی داشت و از میان آنان، بهترین و پاکترین را برای ابلاغ پیام آزادی و آزادگی برگزید؛ و درود و سلام پروردگار یکتا بر اهل بیت بزرگوار، صحابه کرام و تابعین گرانقدر پیامبرِ دوستی و رحمت.
دینی که امروز مفتخر به آن هستیم، ثمره مجاهدتها و از جان گذشتگیهایِ مردان خداست؛ آنانی که در راه حفظ و نشر پیام الهی، خالصانه مِهر حق در دل و مُهر نام پاکش بر لب داشتند و در راه صیانت از سخن خداوندِ سبحان و سنت پیامبر مهربان، جان و مال و عِرض بر کف نهادند و جز خشیت و خوف آفریدگار، ترسی به دل راه نداند.
آری، اسلام عزیز این گونه رشد کرد و بالید و بر بلندای آسمان بانگ یکتاپرستی و برابری سر داد. در این میان اما، دست تطاولِ دشمنان قسم خورده و جورِ عالمان مُتهتّک و جاهلان مُتنسّک، بر قامت رعنای دینِ حق نشست و شرک و غلوّ و گزافه و دروغ، چنان طوفانی بر پا کرد که چهره زیبای آیین حق، در پسِ دروغپردازیهای غوغا سالارانِ دین فروش در مُحاق افتاد. این روندِ دوری از حقایق دین و سنت حسنۀ رسولالله، به ویژه پس از روی کار آمدن پادشاهان صفوی در قرن نهم هجری و زمامداران جمهوری اسلامی در عصر حاضر، سیر صعودی گرفت؛ تا جایی که امروز، مساجد محل سینه زنی و عزاداری است و صدای قرآن بر نمیخیزد مگر بر مزار مردگان؛ روایات شاذّ و خودساخته، جایگزین سنت پیامبر شده است و مداحان جاهل و عوامفریب، تبدیل به فرهنگ ناطق دین شدهاند؛ تفسیر به رأی و روایات مجعول، مستمسکی شد برای جدایی انداختن بین شیعه و سنی؛ و دریغ که ندانستند از این تفرقه و خصومت، بهره و منفعت از آنِ کیست؟
آنچه امروز به نام تقریب مذاهب اسلامی در ایران سر میدهند، چیزی نیست مگر هیاهوی تبلیغاتی و گرد و خاک سیاسی که در سایۀ پوششِ رسانهای گسترده، مقصودش جلب توجه سیاسی و ترسیم چهرهای مناسب از حکومت شیعی ایران در جهان است. نگاهی به عملکرد سردمداران و روحانیون و مراجع شیعۀ ایران، خود گویایِ این حقیقت است که تقریب مذاهب و دوستی و برادری دینی به شیوۀ زمامدارانِ ایران، خواب و خیالی بیش نیست و «دو صد گفته چون نیم کردار نیست».
در این میان، موحدان مسلمانی در ایران، از دل جامعه خرافه زدۀ شیعۀ امامیه برخاستند و کمر به بیداری جامعۀ غفلت زده خود بر بستند؛ سراپا شور و شهامت شدند و قلم فرسودند و سخن دردادند و زنگار شرک را به صیقلِ توحید و سنت زدودند و بیپروا فریاد برآوردند که:
برخیز تا یکسو نهیم این دلقِ ازرق فام را هر ساعت از ما قبلهای با بتپرستی میرود بر بادِ قلّاشی دهیم این شرکِ تقوا نام را توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را
حیدر علی قلمداران قمی -که از زمرۀ این بزرگواران بود- در کتاب ارزشمند شاهراه اتحاد، علت این تفرقه را در جهل مسلمین نسبت به کتاب خدا و سیره پیامبرش میدانست و کوشید تا با ریشۀابیِ دیگر علل جداییِ فرقههای اسلامی، گامی حقیقی و موثر در جهت تقریب مذاهب بردارد. تلاش و جدیّت دیگر علما و دلسوزان اسلام، همچون آیت الله سید ابوالفضل برقعی قمی، سید مصطفی حسینی طباطبایی، آیت الله شریعت سنگلجی، یوسف شعار و بسیاری دیگر از این مجاهدانِ راه حق، بدون شک، الگوییست برای حقپژوهان و جویندگانِ گوهر دین، تا با تأسی از شیوۀ دینپژوهی و عیار سنجیِ مدعیان دینی و در سایۀ آموزههای ناب قرآن و سنت، در جهت پژوهشهای یکتاپرستانه گامهای موثری بردارند و گمگشتگان را مدد رسانند تا ره به ساحلِ سلامت برند و از گرداب شرک و توهّم رهایی یابند.
تلاشهای خستگی ناپذیرِ این رادمردانِ عرصه یکتاپرستی، رسالتی را بر دوش دیگرانی میگذارد که شاهدِ گرفتاریهای دینیِ جامعه و جدایی مسلمانان از تعالیم حیاتبخش اسلام، به ویژه در ایران هستند.
لازم به ذکر است که اصلاحگرانی که امروز کتابهایشان را منتشر میکنیم در خلال تغییر مذهب شیعه امامی که در گذشته پیرو آن بودهاند، مرحلههای متعددی را پشت سر گذاشتهاند و باطل بودن عقاید شیعۀ امامی را مانند امامت از دیدگاه شیعه، عصمت، رجعت و غیبت و اختلافاتی که میان صحابه رخ داده و غیره، را به صورتی تدریجی و در چند مرحله کشف کردهاند؛ به همین دلیل عجیب نیست که در تعدادی از کتابهایی که در ابتدای امر تألیف کردهاند برخی از اثرات و بازماندههای عقاید گذشته به چشم بخورد ولی کتابهای بعدی آنها از این عقاید غلو آمیز رها شده، بلکه کاملاً از آن پاک شده است، به هدف نزدیک شده و بلکه عقیدۀ پاک اسلامی، توحیدی و بیآلایش را در آغوش کشیدهاند.
***
آنچه امروز در اختیار دارید، تلاشی در جهت نشر معارف دین و ادای احترام به مجاهدتهای خستگی ناپذیرِ مردانِ خداست. هدف از انتشار این مجموعه، این است که:
۱- امکان تنظیم و نشرِ آثار موحدین، به صورت اینترنتی، الکترونیکی، لوح فشرده و چاپی مهیا شود، تا زمینه آشنایی جامعه با اندیشه و آراء توحیدی آنان فراهم و ارزشهای راستینِ دین، به نسلهای بعد منتقل گردد.
۲- با معرفی آثار و اندیشههای این دانشمندان موحد، چراغی فرا راهِ پژوهشهای توحیدی و حقیقتجویانه قرار گیرد و الگویی شایسته به جامعه اندیشمندِ ایران معرفی شود.
۳- جامعۀ مقلد، روحانیگرا، مرجع محور و مداحدوستِ ایران را به تفکر در اندیشههای خود وادارد و ضمن جایگزین کردن فرهنگ تحقیق به جای تقلید، به آنان نشان دهد که چگونه از دلِ شیعۀ غالیِ خرافی، مردانی برخاستند که با تکیه بر کلام خدا و سنت رسول، ره به روشناییِ توحید بردند.
۴- با نشر آثار و افکارِ این موحدینِ پاکنهاد، ثمرۀ پژوهشهای بیشائبۀ آنان را از تیغ سانسور و مُحاق جهل و تعصبِ زمامدارانِ دین و فرهنگ ایران به در آورَد و با ترجمه این کتابها به دیگر زبانها، زمینه آشنایی امت بزگ اسلام در دیگر کشورها را با آرا و اندیشههای یکتاپرستانِ مسلمان در ایران فراهم کند.
***
تردیدی نیست که دستیابی به جامعهای عاری از خرافه و بدعت و رسیدن به مدینۀ فاضلهای که آرامش در جوار رضایت حضرت حق را به همراه دارد، مگر با پیروی از آموزههای اصیل و ناب قرآن و سنت پاکِ پیامبرِ مهر و رحمتص مقدور نخواهد بود. هدف غاییِ دست اندر کارانِ مجموعۀ موحدین، آن است که با معرفی آثار این بزرگانِ جهادِ علمی، الگوی مناسبی برای دینپژوهان و جویندگانِ راه حق فراهم آورند، تا شناخت و بهرهگیری از فضایل دینی و علمیِ این عزیزان، بستر مناسبی برای رشد و تقویتِ جامعه توحیدی و قرآنی در ایران و نیل به رضایت خالق و سعادتِ مخلوق باشد.
باشد که خداوند، این مختصر را وسیله علوّ درجات آن عزیزان قرار دهد و بر گناهان ما، قلمِ عفو کشد.
سپاس خداوند بزرگی را که نعمت بندگیاش را بر ما عرضه کرد و درود و سلام خداوند بر پاکترین خلق خدا و آخرین فرستاده پروردگار - محمد مصطفی- و خاندان و اصحاب پاک نهادش.
مسلمانان در طول قرنهای گذشته، به برکت و موهبت اسلام عزیز و پیروی از کلام گهربار رسول خدا، در دانش اندوزی و علم آموزی، گوی سبقت از دیگران ربودند، چنان که در پایان خلافت عباسی، دانشمندان مسلمان، سرآمد دوران خود شدند و نیمۀ دوم قرنِ دوم هجری قمری، بیتالحکمه، كه در دورۀ خلافت هارونالرشید عباسی در بغداد تأسیس شده بود، به بزرگترین نهاد آموزشی و پژوهشی جهان تبدیل شد و به دلیل فعالیتهای فرهنگی و علمیاش در عرصههای مختلف تألیف، ترجمه، استنساخ و پژوهش در دانشهای گوناگون پزشكی، انسانی و مهندسی، هنوز به عنوان نماد تمدن اسلامی شناخته میشود.
بدون شک، چنین توانمندی و شکوهی همچون خاری در چشم، دشمنان اسلام را میآزُرد؛ پس بر آن شدند تا با ایجاد زمینههای اختلاف و تفرقه افکنی در میان مسلمین، این شکوه و عظمت را، که ناشی از اتحاد و یکدلی و برادری میان آنان بود، از بین ببرند و تفرقه را طوفانی بلا خیز کنند، تا چشمها را بر زیبایی حق ببندد و خورشیدِ دین را در پسِ ابرهای بدعت و خرافه پنهان کنند و چنان که شیخ سعدی میگوید:
حقیقت، سرایی است آراسته نبینی که هر جا که برخاست گرد هوا و هوس، گرد برخاسته نبیند نظر، گرچه بیناست مرد
تلاشهای برنامهریزی شده و بلند مدتِ مغرضانِ اسلام برای بستن چشمِ مسلمانان به حقیقتِ دین، سستی و کاهلی مسلمین در فراگیری و نشر معارف دین و دوری جستن آنان از سنت ناب و هدایتگر رسول خدا، منجر به بروز چنان شکاف و اختلاف عمیقی در امت اسلام شد که تبعات شوم آن، امروز نیز دامنگیر آنان است.
به موازات تلاشهای خصمانه دشمنانِ پیامبر خدا ص برای به انحراف کشیدن آموزههای اسلام و وارد کردن بدعتهای گوناگون در دین، مؤمنینی پاکنهاد و دلسوز، این خطر را دریافتند و در جهادی مستمر برای احیای اسلام و سنت نبوی، به پا خاستند و با شجاعتی کمنظیر، قلم در دست گرفتند و در دلِ شیعیان خرافهپرست، به اشاعه فرهنگ و اعتقادات اصیل اسلام پرداختند؛ فریاد توحید سر دادند و خواب دینفروشان و بدعتگذاران را آشفته نمودند. این موحدینِ حقیقتجو، به تأسی از پیامبر شریف اسلام، حقیقت را فدای مصلحت نکردند و در این راه، جان را تحفۀ بارگاه حق تعالی نمودند، و به راستی: ﴿أَلَآ إِنَّ أَوۡلِيَآءَ ٱللَّهِ لَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ ٦٢﴾ [يونس: ٦٢].
آنچه در این مجموعه آمده است، جرعهایست از دریای معرفت الهی و گزیدهایست از آثار موحدین خداجویی که در آغاز از طایفه شیعیان بودند، نور خدا در دلشان تابیدن گرفت و توحید را سرلوحه حیات با برکتشان قرار دادند. این افراد، که همگی از علما و نویسنگان و محققین طراز اول جهان تشیع در ایران بوده و هستند، در سیر تحول فکری (و بالطبع، در آثارشان) حرکتی گام به گام داشتند؛ به این معنا که نگرششان به مسایل مختلف اعتقادی، به یکباره متحول نشده است؛ بلکه با گذشت زمان، مطالعات گسترده و تعامل با دیگر همفکرانشان، به مسیری نو گام نهادهاند. لذا، ممکن است برخی از اظهار نظرها یا نتیجه گیریها در آثار این افراد، که در این مجموعه آمده است، کاملا منطبق با رویکردهای دینی و اعتقادی اهل سنت و جماعت نباشد؛ با این وجود، به دلیل اهمیت این آثار در هدایت شیعیان ایران و دیگر اقوام پارسی زبان، به انتشار آن اقدام نمودیم. همچنین، دیدگاهها و مواضع فکری مطرح شده در این کتابها، الزاماً دیدگاههای ناشر و دست اندرکاران انتشار این مجموعه نیست، اما بیتردید، نفحهای است از نفحات حق و نوری است از جانب پرودگار برای هدایت آنانی که به دور از تعصبات و گمانه زنیهای تاریخی، فرقهای و مذهبی، جویای حقیقت هستند.
نکته قابل تأمل این است که برای آگاهی از دیدگاههای این افراد نمیتوان تنها به مطالعه یک جلد از آثارشان بسنده کرد؛ بلکه نیاز است که زندگی آنان به طور کامل مطالعه گردد، تا چگونگی انقلاب فکریشان و انگیزهها و عوامل آن کاملاً شناخته شود. برای مثال، آیت الله سید ابوالفضل برقعی قمی، کتابی دارد با عنوان درسی از ولایت که آن را در اوایل دوران تکامل فکریاش به رشته تحریر درآورده است. او در این کتاب به بحث درباره ائمه و ادعای شیعه درباره ولایت و امامتِ بلافصلِ ایشان پس از پیامبر خدا پرداخته است. او عدد ائمه را دوازده نفر دانسته و بر وجود و حیات محمد بن حسن عسگری، به عنوان دوازدهمین امام، صحّه گذاشته و آن را پذیرفته است. اما چند سال بعد، کتابی با نام تحقیق علمی در احادیث مهدی مینویسد و نتایج پژوهشهایش را در اختیار خواننده قرار میدهد، که حاکی از جعلی و دروغ بودن تمام احادیث، اخبار و گزارههای تاریخی مرتبط با ولادت و وجود امام زمان است. از این مثال و موارد مشابه دیگر، چنین برمیآید که اطلاع از حوادث و رویدادهای زندگی موحدین و مطالعه مجموعه آثار آنان، با در نظر گرفتن تقدم و تأخر نگارش آنها، بهترین راه برای آگاهی از سیر تحول اندیشه و آثار ایشان است.
امید است آثار این بزرگواران و تلاشهای متولیان نشر آنها، زمینهای برای بازگشت به مسیر امن الهی و عبادت خالصانه خالق باشد. تا اینکه خداوند بزرگ، این مختصر را موجب بخشش گناهان و لغزشهای ما قرار دهد و روح آن عزیزان را در جوار مهر و بخشش خود گیرد.
بعضی از روحانیون شیعه میگویند:
یاران پیامبر ص پس از رحلت آن حضرت، حق امیرالمؤمنین علی س را غصب نمودند و دانسته، دستور و سفارش رسول الله ص درباره جانشینی آن حضرت را پنهان ساختند، و راه نافرمانی در پیش گرفته و همگی آنها بر این كار متفق شدند.
بیایید بطور فرضی با این نظر برادران شیعه خود موافقت كنیم و سپس از آنها بپرسیم: «آیا صحابه ن با انجام اینكار كافر شدند؟»
خودشان در جواب میگویند: بله كافر شدند و مرتد گشتند(!)
ظاهر قضیه هم این است كه اگر كسی، با علم و آگاهی، دستور خداوندأ را عوض نماید، قبول نكند، منكر آن دستور شود و یا امر خداـ را مخفی كند، كافر میشود، هر چند كه بقیه كارهایش درست باشد؛ بطور مثال: شخصی كه قانون زكات را نمیپذیرد اما در همان حال، نماز میخواند و به حج میرود، از دید تمام مذاهب كافر است. آیا صحابه میدانستند كه در صورت نافرمانی خدا أ درباره حق علیس كافر میشدند؟ بله باید میدانستند؛ آنها افراد آگاهی به امور دین بودند و خودشان اعراب بیابانگرد را، كه بلافاصله پس از وفات پیامبرص از دادن زكات ابا ورزیدند، كافر شمرده و فوراً جنگ با آنها را شروع كردند؛ در حالیكه این صحرانشینان، نماز میخواندند و مابقی احكام اسلام را نیز قبول داشتند.
در چنین فرضی آیا كفر اینها بدتر بود یا كفرِ كفار مكه در عهد جاهلیت؟ لابد كفر اینها! زیرا قلباً میدانستند كه كافرند ولی در بین مردم میگفتند كه مسلمانند؛ یعنی –استغفرالله- منافق هم بودند، و منافق از كافر بدتر است و به همین سبب خداوندـ جایگاه آنها را در پایینترین طبقۀ جهنم مقرر فرموده است:
﴿إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ فِي ٱلدَّرۡكِ ٱلۡأَسۡفَلِ مِنَ ٱلنَّارِ﴾ [النساء: ۱۴۵]
«منافقان در پایینترین دركات دوزخ قرار دارند».
اما سؤال اینجاست كه در چه اوضاعی منافق پیدا میشود؟ آنجا كه قدرت در دست مسلمان باشد و اسلام، موقعیت برتری در اجتماع بیابد، نفاق پدیدار میگردد. بطور مثال، در عهد حضرت رسول اللهص در شهر مكه چون مسلمانان توانایی نداشتند بقیه مردم جملگی كافر بودند و منافقی وجود نداشت، اما در مدینه، كه حكومت اسلامی برپا بود، برخی از كفار ظاهراً اسلام آوردند، در حالیكه قلباً از آن نفرت داشتند، یعنی منافق شدند. آیا اسلام در زمان خلافت ابوبكرصدیقس قدرت كافی داشت؟
با حرفی كه عالم شیعی میزند جواب این پرسش منفی است، زیرا آنها میگویند: «تمام صحابه مرتد شدند»، بنابرین قابل فهم نیست كه بگوییم یاران پیامبر از ترس علیس و چهار نفر طرفدار ایشان نفاق میورزیدند، و اصلا اگر از علی س میترسیدند حقش را نمیخوردند.
فراموش نكنیم وقتی كه ابوبكر صدیق س زمام امور را بدست گرفت، اوضاع داخلی نابسامان بود: از یك طرف، اعرابِ بیابانگرد مرتد شده بودند، پس ابوبكرس از ترس آنها نفاق نمیكرد. از سوی دیگر شیعیان میگویند که در مراسم انتخاب علی س به جانشینی در غدیر خم، جمعیت انبوهی شركت داشتند و باز هم آنهایند كه ادعا میکنند که از این جمعیت انبوه حجاج، فقط چهار تا دوازده نفر- حسب روایات آنها- وقتی حق علی پایمال شد، زبان به اعتراض گشودند. بنابراین افكار عمومی مسلمانان نیز برضد علی س بود و دلیلی برای پیدایش نفاق نمیتوان یافت.
علاوه بر اینها، در یمن و دیگر مناطق، پیامبران دروغینی قد علم كرده بودند و اساس اسلام در خطر بود. در چنین اوضاعی، منافق باید تیشه بردارد و بر ریشه اسلام بزند، خصوصاً وقتی كه قدرت هم بدست اوست دیگر نباید فرصت را هدر دهد. اما میبینیم ابوبكر برای حفظ دین محمدص از جان و مال مایه میگذارد؛ این را چگونه میتوان توجیه كرد؟
از همین صحابهای كه شیعیان به كفر متهم میكند و منافقشان میدانند، یكی پس از وفات پیامبرص، برای دفاع از دین او، خود را با فلاخن به داخل قلعه كفار میاندازد و بر روی دریایی از دشمنان میافتد و میجنگد و درِ قلعه را برای مسلمانان باز میكند؛ هفتصد صحابه فقط در نبرد علیه مسیلمه كذاب به شهادت میرسند. همه این اتفاقات، در دوره كوتاه زمامداری ابوبكر س روی داد.
آنها چه اجباری داشتند كه دین محمد ص را حفظ كنند؟ اصولاً منافق، فاقد این روحیه است. و هر كس با كمترین آگاهی به متن قرآن، و حداقل ایمان به آن، ناچار است این اصل كه منافق نه فقط روحیه شهادتطلبی ندارد، بلكه در هر فرصتی بر ضد اسلام تلاش میكند، را تصدیق نماید.
خداوند میفرماید:
﴿فَقُل لَّن تَخۡرُجُواْ مَعِيَ أَبَدٗا وَلَن تُقَٰتِلُواْ مَعِيَ عَدُوًّاۖ إِنَّكُمۡ رَضِيتُم بِٱلۡقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّةٖ فَٱقۡعُدُواْ مَعَ ٱلۡخَٰلِفِينَ ٨٣﴾ [التوبة: ۸۳]
«هرگاه خداوند تو را بسوى گروهى از آنان بازگرداند، و از تو اجازه خروج [به سوى میدان جهاد] بخواهند، بگو: «هیچ گاه با من خارج نخواهید شد و هرگز همراه من، با دشمنى نخواهید جنگید. شما نخستین بار به كنارهگیرى راضى شدید، اكنون نیز با متخلفان بمانید».
و همه ما میدانیم صحابهای كه شیعه آنها را بر كرسی اتهام مینشاند همیشه و در همه جنگها همراه حضرت بودند.
خداوندـ میفرماید:
﴿هُمُ ٱلَّذِينَ يَقُولُونَ لَا تُنفِقُواْ عَلَىٰ مَنۡ عِندَ رَسُولِ ٱللَّهِ حَتَّىٰ يَنفَضُّواْ﴾ [المنافقون، ۷]
«آنها كسانى هستند كه مىگویند: به افرادى كه نزد رسول خدا هستند انفاق نكنید تا پراكنده شوند!».
ابوبكر مردم مدینه و مكه را داشت؛ اعرابِ بیابانگرد و روم و ایران را داشت؛ مسیلمه نیز- به گفتۀ شیعه- هدف او بود؛ اما با همه این احوال، به سنگر اسلام پناه برد. نه فقط به سنگر اسلام پناه برد، بلكه با همه كفار، از هر فرقهای كه بودند جنگید، و نه فقط با كفار جنگید، بلكه ریشه آنها را از شبه جزیره عربستان بركَند.
این حقیقت در تاریخ ثابت است، برادران شیعه نیز قبول دارند كه ابوبكر و عمرم خدمت شایان توجهی به اسلام كردند، و ثابت است كه در اوضاع نابسامانِ پدید آمده پس از رحلت رسول اللهص یاران پیامبر، كشتی اسلام را در دریای پر تلاطم، به خوبی هدایت كردند و به ساحل امن رساندند.
این هم از قرآن ثابت است كه منافق به اسلام كمك نمیكند، نه فقط كمك نمیكند بلكه اگر فرصت پیدا كند آن را از بین میبرد، و به اثبات رساندیم كه این فرصت برای یاران قدرتمند رسول الله ص فراهم بود.
پس نتیجه اینكه: باید قبول كنیم كه صحابه نه فقط منافق نبودند، بلكه مجاهدانی بودند كه تاریخ اسلام، پس از پایان یافتن دورۀ آنها، دیگر هرگز آن دوران طلایی را به چشم ندیده، و هركس این را نپذیرد، با حقیقت دشمنی ورزیده است.
از آنجا صحابه منافق و مرتد نبودند- آنطور كه شرح دادیم- پس امكان ندارد كه دستور خدا را درباره خلافت علی س نادیده بگیرند و یا بدان عمل نکنند، و آنكس كه چنین ادعایی دارد، ناچار باید به تناقضی كه در پی ادعایش مطرح میشود، پاسخ گوید.
در این گفتار میخواهیم رفتار شخصیت دیگر این داستان را بررسی كنیم، یعنی كسی كه مدعیان، مدعی هستند حقش غصب شده است. ما رفتار او در مقابل غاصبان را از منابعی نقل میكنیم كه پیروان او از هر فرقهای قبول دارند.
همه پذیرفتهاند علیس برای كسب حقِ خدادادی دست به شمشیر نبرد و ۲۵ سال سكوت كرد، چرا؟
تا آنجا كه من میدانم، شیعیان معمولاً برای توجیه این سكوت، دو دلیل میآورند:
دلیل اول: حضرت بدان خاطر سكوت فرمود كه اساس اسلام به خطر نیفتد. ایشان مصلحت خود را فدای اسلام كردند، زیرا اسلام، جوان و نوپا بود و احتمال داشت بر اثر مخالفت علیس بطور كلی نابود شود؛
دلیل دوم: علیس قدرت نداشت كه حق خود را بگیرد، پس به ناچار در مقابل دشمنان سكوت كرد.
اما این توجیهات، یك معنی دیگر هم دارد و آن اینكه خلفای پیش از علیس به اسلام خدمت میكردند، و اعتراف ضمنی به این است كه آنان مؤمنان جوانمردی بودند كه هدفشان پیش بردن اهداف اسلام بود، لذا خدمتشان تا آن اندازه مفید بود كه علیس این گناه عظیم- یعنی غصب خلافت- را سهل شمرد و سكوت فرمود.
صرفنظر از تضاد موجود در این دلیل، به هرحال و حداقل، یك موضوع ثابت میشود و آن، اینكه اصحاب منافق و مرتد نبودند، بلكه خادمان مخلص اسلام محسوب میشدند و با ثابت شدن این، دیگر چگونه میتوان اتهام عظیم نافرمانی از فرامین الهی را متوجه آن پاكبازان كرد.
و دلیل دوم مبنی بر قدرت نداشتنِ حضرت نیز دلیلی سست و بیپایه است، زیرا برای گرفتنِ حق و اقدام برای راست كردنِ كجیها، قدرت ملاك نیست؛ محمدص نیز در اول نیرو نداشت و یكتنه شروع كرد. رفتهرفته اصحاب پیرامون ایشان جمع شدند، تا بالاخره حكومت اسلام را پایهریزی كردند. وآنگهی، شخصی كه قدرت ندارد مگر باید ۲۵ سال زیر بار حكومت منافقین زندگی كند؟ نه، گمان نمیكنم این روش و سیرۀ شیر خدا علی مرتضیس باشد.
بعدها كه علیس خود به خلافت رسید، در مقابل امیر شام (معاویه)س نرمش نشان نداد، درحالی كه قدرت كافی هم نداشت و هم مصلحت نبود. ایشان در جواب کسانی كه میگفتند «معاویه در شام قوی و نیرومند است و بهتر است مدتی به او چیزی نگویید» فرمودند: «یك روز هم او را تحمل نمیكنم».
اینجا كه میرسیم، میگویند: «علی مصلحتگرا نبود». پس حرف ما را میزنند، و این یعنی دلیل دومِ آنها، به اعتراف خودشان، به طور كلی نادرست است.
علی به خاطر پیشبردِ حق، برای جانِ خود ارزشی قائل نبود. فراموش نكنیم علی اولین فدایی اسلام بود؛ مگر این علی نبود كه به جای رسول خدا در رختخواب خوابید و جانش را در معرض خطر گذاشت؟ از این بالاتر، علیس میدانست كه اگر حق با او باشد، پیروز خواهد شد، چون ابرقدرت- یعنی خداوندـ- او را تأیید میكرد، زیرا او این آیه را خوانده بود و به معنی آن آگاهی داشت كه:
﴿كَم مِّن فِئَةٖ قَلِيلَةٍ غَلَبَتۡ فِئَةٗ كَثِيرَةَۢ بِإِذۡنِ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ مَعَ ٱلصَّٰبِرِينَ ٢٤٩﴾ [البقرة: ۲۴۹]
«چه بسیار گروههاى كوچكى كه به فرمان خدا، بر گروههاى عظیمى پیروز شدند و خداوند با صابران [و استقامتكنندگان] است».
اغلب شیعیان بر این باورند كه هر گناهی كه پس از وفات رسولص رخ داد ریشهاش در همان انحراف اولیه است. آنها جمله معروفی دارند كه: «عمر گناهی از گناهانِ ابوبكر بود».
پس گناهان معاویه هم گناهی از گناهان ابوبكر محسوب میشود، و بر اساس منطق، واقعاً هم همینطور باید باشد. اگر ابوبكر حقِ علی را غصب نمیکرد، دیگر یزید میدانی پیدا نمیكرد، كه امام حسین را بكشد.
حتما علیس بیشتر از ما به این حقیقت واقف بود كه كژروی اولیه، سنگِ بنای تمام انحرافات بعدی است. پس چرا سكوت كرد؟ چرا برای تغییر این ظلمِ عظیم آنطور اقدام نكرد كه پسرش حسینس عمل كردند؟ و از این بالاتر، دیگر چرا به آنها كمك كرد؟
ما در تاریخ خواندهایم كه آن حضرت مشاور خوبی برای خلفای سهگانه بود. تشیع به این قول عمرس افتخار میكند كه: «اگر علی نبود، عمر هلاك میشد» و آن را دلیلی بر دانشِ علی میدانند. من هم افتخار میكنم، هم به دانش علی س هم به تواضع عمر س و هم به دوستی و برادری بین آن دو رادمرد بزرگ تاریخ. ولی به هر حال، این جمله ثابت میكند كه علی خیرخواه عمر بود؛ وقتی عمر اراده فرمود كه برای جنگ با دشمنان اسلام شخصاً به میدان نبرد ایران برود، علی فرمود: «اگر تو بروی و شكست بخوری یا بمیری، روحیه سربازان خراب میشود، اما اگر در مدینه باشی میتوانی در پی هر شكست برایشان نیروی كمكی و تازه نفسی بفرستی».
علی حریص بود كه عمر عمرش طولانی باشد. نمیتوان برای یك منافقِ مرتد زندگی طولانی آرزو كرد. نه، با هیچ منطقی علی چنان كاری نمیكرد. علی دشمن منافقان و مرتدان بود؛ علی حتی با كفار حرف نمیزد. او دخترش را به عمر داد. مگر ممكن است كه انسانی مثل علی دخترش را به كافری مرتد و منافق بدهد؟ مگر امكان دارد كه علی دخترش را به كسی بدهد كه نافرمانی خدا را در مهمترین دستورات دین انجام داده است؟ اگر رفتار حضرت علی در قبال خلفای راشدین دیگر را با گفتار مدعیان پیروی او بسنجیم، تضادی بزرگ میبینیم و ناچاریم بگوییم: «یا آن رفتار از علی سر نزده و یا این ادعاها دروغ است».
اما همه موافقند كه علی س آنچه را بر شمردهایم انجام داده است، و ما میگوییم پیوندهای دوستی و برادری آنها حتی زیادتر از آنچه بود كه نوشتیم، اما به هرحال همان قدری هم كه بین ما مشترك است، كافی است؛ پس میماند این احتمال كه آن اقوال، دروغ است. بله، آن حرفها دروغ است. پذیرشِ این جمله، تنها راهِ خلاصی از مخمصۀ تضاد است.
اصلاً این مسئله قابل درك و تصور نیست كه خداوندـ حُكم رهبری امت بعد از پیامبرص را به نامِ علی صادر فرماید و علی بنا به صلاحدیدِ خود از آن حق صرف نظر كند.
اینجا موضوعِ حق مطرح نیست، مسئله وظیفه پیش میآید. علی موظف بود كه به دستور اللهـ عمل كند، او مأمور بود كه حكم خداوندأ را اجرا كند، لذا اینكه میگویند: «حق علی را خوردهاند و علی سكوت كرد» جمله نادرستی است؛ باید بگویند: «مانع انجام وظیفه علیس شدند و علی سكوت كرد» و این را چطور جرأت دارند كه بگویند؟
در اینجا تشیع برای ساختن پاسخی به این ایراد میگویند: «حضرت محمدص وقتی به علی دستور الهی را ابلاغ فرمود، در ضمن اضافه كردند كه: "یا علی اگر با تو ناسازگاری كردند و تو را نپذیرفتند، سكوت كن"».
اگر این توجیه آنها را بپذیریم پس باید این را نیز باور كنیم كه برای اولین بار و آخرین بار خداوندأ حكمی صادر كردند و تنفیذ آنرا مشروط به پذیرش مردم نمودند و الا تا آنجا كه ما میدانیم در هیچ دستور الهی پذیرش مردم شرط اجرای آن از طرف مؤمنان نیست و مسلمانان موظفند چه مردم قبول كنند یا نكنند حكم اللهأ را در روی كره زمین به اجرا درآورند، ولو آنكه همه مردم دنیا یك طرف باشند و مسلمان در طرف دیگر؛ ولو آنكه جنگها شود و خونها بر زمین ریزد.
حتی یك مورد هم در تاریخ نیست كه مؤمنان حكمِ اللهأ را معلق بگذارند، تنها به این دلیل كه مردم نپذیرفتهاند، و اگر این حرف شیعیان را بپذیریم، باید باور كنیم كه یك استثنا در سنت الهی پدید آمده است.
برای توجیه سكوت به چه دلایلی كه نیاویختهاند علت این دور شدن از جاده منطق این است كه آنها این مسئله را محور ساخته و موضوعی غیر قابل بحث قرار دادهاند كه: «حق علی تباه شده است»، لذا دیگر پروای این را ندارند كه برای آراستن آن حتی نظام خلقت را نیز زیر سئوال ببرند.
اینجا شاید كسی بگوید كه برخی از فرمانهای اسلام گاهی معطل میشوند، آن هنگام كه دیده شود ضررِ انجام كاری از نفع آن بیشتر است، و حضرت علی چون ضررِ اقدام مسلحانه را بیش از فایدهاش میدید، سكوت كرد».
اما بلافاصله میپرسیم كه اگر مرتدان و منافقان، رهبری یك امت نوپا را بر عهده بگیرد چه خیر و فایدهای برای مسلمان دارد؟ پس راهی نمیماند جز آنكه بپذیریم آنها منافق نبودند، در این صورت نمیتوانیم اتهام عظیمِ انكار، نافرمانی و پنهان نمودنِ حكم الهی را به آنها نسبت دهیم.
با این تضاد كاری نمیتوان كرد جز آنكه قبول كنیم فرض تشیع از ریشه نادرست است؛ یعنی حقی جابجا نشده و علیس جانشین رسمی پیامبرص نبودند خداوند میفرماید:
﴿أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ ٱلۡقُرۡءَانَۚ وَلَوۡ كَانَ مِنۡ عِندِ غَيۡرِ ٱللَّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ ٱخۡتِلَٰفٗا كَثِيرٗا﴾[النساء: ۸۲]
«آیا درباره قرآن نمىاندیشند؟ اگر از سوى غیر خدا بود، اختلاف فراوانى در آن مىیافتند».
این یك شاخص مهم برای تمییزِ كلام و كتابهای حق از كلام و كتابهای باطل است. هرجا كه دیدید عقیده یا مذهبی برای توجیه باورهای خود دچار دوگانهگویی میشود یقین كنید كه آن مذهب، ریشه در دین الهی ندارد.
خداوند در قرآن به ما امر میكند كه با منافقین بجنگیم:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ جَٰهِدِ ٱلۡكُفَّارَ وَٱلۡمُنَٰفِقِينَ﴾ [التوبة: ۷۳]
«اى پیامبر، با كافران و منافقان جهاد كن».
و امر میفرماید كه به آنها سختگیر باشیم ﴿وَٱغۡلُظۡ عَلَيۡهِمۡ﴾ یعنی: «و بر آنها سختگیر باش و درشتی كن» و دستور میدهد كه بر سر قبر آنها حاضر نشویم:
﴿وَلَا تُصَلِّ عَلَىٰٓ أَحَدٖ مِّنۡهُم مَّاتَ أَبَدٗا وَلَا تَقُمۡ عَلَىٰ قَبۡرِهِۦٓۖ إِنَّهُمۡ كَفَرُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَمَاتُواْ وَهُمۡ فَٰسِقُونَ ٨٤﴾ [التوبة: ۸۴]
«هرگز بر مرده هیچ یك از آنان، نماز نخوان و بر كنار قبرش [براى دعا و طلب آمرزش] نایست، چرا كه آنها به خدا و رسولش كافر شدند، و در حالى كه فاسق بودند از دنیا رفتند».
نه پیامبر ص و نه علیس هیچكدام از این كارها را در حق اصحاب نكردند و هر كسی خلاف این را بگوید دیگر خیلی دروغگو است، زیرا چگونه ممكن است علی اصحاب را كافر بداند و با این وصف عمرس ایشان را در شورای شش نفری نامزد كند؟ شش نفری كه قرار شد از بین خود یكی را برای جانشینی عمر برگزینند. چگونه ممكن بود علی، عمر را منافق بداند و عمر او را به مجلس خود راه داده و به نصایح او گوش فرا دهد و بدانها عمل كند؟
خلاصه كلام اینكه علی نه با خلفای پیش از خود جنگید و نه به آنها سختگیری كرد و نه از حاضر شدن بر سر قبر و مراسم تدفین آنها رویگردان بود. اگر اصحاب منافق بودند، معنیاش این است كه علی به سه فرمان مذكور در آیات فوق عمل نكرده و نافرمانی خدا را مرتكب شده است و كی جرأت دارد اینرا بگوید؟
مدعیانِ پیروی از علی میگویند علی به خاطر مصالح اسلام سكوت كرد و این خاموشی را تا پایان خلافت سه خلیفۀ پیش از خویش ادامه داد؛ پیروان علی چرا از علی پیروی نمیكنند؟ حالا كه علی و عمر هر دو در گذشتهاند دیگر چه مصلحتی در كار است؟ چرا پس از سه قرن این بحثها زنده شد؟ آیا بهتر نبود حالا كه علی به سفارش پیامبر و بنا به گفته شما مهر خاموشی بر لب زد و اقدامی نكرد، شما هم همان كار را میكردید؟ در زمان عثمانس اسلام در اوج قدرت بود علی س سكوت كرد شما چه مقصدی داشتید كه در زمان ضعف اسلام این بگو مگوها را شروع كردید؟ آیا بهتر نبود این واقعه را همچون علی فراموش میكردید و به قضاوت الهی وامیگذاشتید؟
اگر كسی به دقت تاریخ را مطالعه كند- تاریخی كه تشیع هم قبول دارد- با تعجب در مییابد كه دعوایی بین اهل بیت عمر و ابوبكر و اهل بیت علین وجود نداشته است. بیایید به موضوع ازدواج در بین این دو فامیل نظری بیاندازیم.
از حضرت محمدص شروع كنیم:
آن حضرت دو دختر خود را به همسری عثمانس دادند. یعنی دختر اول كه فوت كرد، دختر دوم را دادند و دختر كوچك ایشان به عقد و ازدواج علیس درآمد، پیامبرص دختری از ابوبكرس به زنی گرفتند و با یك دختر عمر نیز عروسی كردند؛ عمر هم یك دختر علی- یعنی ام كلثوم كبری- را به همسری خویش برگزید.
امام صادق مؤسس مذهب آنها، مادرش از اهل بیت ابوبكر بود. جریان به این صورت رخ داد كه امام سجاد یعنی نوه علیس وقتی پسرش باقر بزرگ شد، به خانه عبدالرحمن نوه ابوبكر رفت- یعنی خانه كسی كه جدش حق علیس را ضایع کرده بود- و گفت كه آمده دخترش ام فَروه را برای باقر: خواستگاری كند و نوه ابوبكر هم قبول كرد.
از عجایب اینكه حتی مادر بزرگ امام صادق: نیز از نسل ابوبكر و نوه ایشان بوده است. این سخن را خود امام و مؤسس مذهب شیعیان فرموده كه: «ابوبكر دو بار مرا زاییده است». منظور اینكه من از دو پشتِ مادری، به ابوبكر میرسم. آیا اینها دلیلی براین نیست كه ابداً جنگ و دعوایی بین ابوبكر و علی وجود نداشته است و داستان جانشینی بلافصلِ علی، ساخته و پرداخته ذهنهای بیمار است و اصل و اساسی ندارد؟
انتظار ندارم كسی كه نمیخواهد حق را بپذیرد با شنیدن این رویدادهای تاریخی مجاب شود، زیرا او بالاتر از اینها را میداند و قانع نشده است.
وقتی خود علی، یعنی صاحب حق دختر جوانش، دختر یازده سالهاش را - دختری كه از بطن فاطمهك است- به منافق و مرتد و بزرگترین دشمنش میدهد، بالاتر از این دیگر چیست؟ (أستغفر الله) آری، ام كلثوم را میدهد به عمر پنجاه و چند ساله!
داستان كاسۀ داغتر از آش را شنیدهاید؟ بعضی از مدعیانِ طرفداری علیس اینطورند. اما امكان ندارد كه كاسهای داغتر از آش باشد؛ هرجا كه كاسه را از آش داغتر دیدید بدانید كاسهای زیر نیمكاسه است.
در پایمالی حق علیس یا به عبارت بهتر، در مانع گشتن از انجام وظیفه چه انگیزههایی وجود داشت؟ عاملان این حركت شنیع به چه دلایلی دست به این عمل ناشایست زدند؟
به گفته برادران شیعه، عاملان این جنایت تقریباً كلیه مسلمانان و خصوصاً یاران خاص پیامبر بودند. آنها تنها چهار، تا دوازده نفر را از این جرم عظیم تاریخی و دینی مبرا میدانند.
حالا بیاییم انگیزه را بررسی كنیم:
متهم ردیف اول از نظر آنها ابوبكر و عمر و عثمان ن و دیگر صحابه كرام هستند. انگیزه این بزرگواران چه بود؟ آیا انگیزۀ مالی داشتند؟ مسلماً نه، به گواهی تاریخ و به اعتراف اشخاصی چون خمینی، اغلب این شخصیتهای بزرگ دینی زندگی سادهای داشتند و از مال خلافت سوءاستفاده نمیكردند. ما با ذكر چند داستان زهد و تقوای آنها را به تصویر میكشیم:
روزی ابوبكر س به خانه خویش رفت. همسرش مقداری حلوا در طبقی گذارد و جلوی ایشان نهاد. فرمود: «این از كجا آمده؟» زن گفت: «مدتی از خرج روزانه، اندكی به كنار میگذاشتم، تا مقداری كافی فراهم شد و توانستم این حلوا را درست كنم». حضرت فرمود: «پس آشكار شد كه به آن اندكی كه كنار میگذاشتی نیازی نداشتیم»، سپس به مأمور بیت المال دستور دادند كه از مستمری ایشان به همان اندازه كاسته شود.
روزی پیامبر برای یکی از جنگها اعانه (كمك) جمع میکردند. عمرس نصف مال خود را آوردند و تقدیم كردند و ابوبكر آمد و همه مال خود را در طبق اخلاص نهاد. پیامبر پرسید: «برای زن و بچهات چه چیزی گذاشتهای؟» عرض كرد: «خدا و رسولش را».
انسان پیرو هوای نفسانی، از مرگ میترسد، اما زندگی صحابه سراسر پر از امثال و نمونههایی است كه نشاندهندۀ عدم واهمۀ آنها از مردن است.
دیگر اصحاب پیامبرص نیز به همین ترتیب زیستند. آنها زاهدان و متقیانی بودند كه از مرگ بیمی به دل راه نمیدادند، و به سادگی زندگی میكردند. این را اهل تشیع در مورد اغلب اصحاب قبول دارد، مگر بعضی از آنها، و بارزترین اعتراض آنها به عثمان س است. آنها ایراد میگیرند كه خلیفه سوم به آشنایان خویش بخششهای كلانی مینمود، اما با این وجود انكار نمیكنند كه عثمان با وجود برخورداری از ثروت فراوان، به سادگی زندگی میكرد و همین دلیل ما میشود تا بپرسیم: «هنگامی كه آن حضرت از مال خلافت كه هیچ، حتی از مال شخصی خود جز برای گذران یك زندگی فقیرانه بهره نمیگرفت، چگونه راضی میشد تا خویشاوندانشان سوءاستفاده كنند و بیتالمال را به یغما برند؟» در حرف آنها تضاد موج میزند، اگر سوءاستفاده هم صورت گرفته بدون رضایت و اطلاع آن حضرت بوده است.
كاری كه اصحاب و پسران آنها برای پیشبرد اسلام كردهاند، متأسفانه تا امروز نظیر آن دیده نشده؛ حتی بعضی از دستاوردهای آنها را ما مدعیان اسلام ناب محمدی از كف دادهایم، چنان که مرزهای شمالی ایران را مرز بین كفر و اسلام میدانیم، اما آیا بیخبریم كه در زمان صحابه و تابعین مرزهای كفر صدها كیلومتر دورتر از محل كنونی واقع بوده و این همه، به كوشش و همت صحابه حاصل شده بود.
با این تفاصیل چگونه باور كنیم كه یك عده منافق و مرتد و خائن و فرزندان آنها خدمتی به اسلام كردهاند كه در ادوار بعدی، مسلمانان هرگز مثل آنرا نتوانستند انجام دهند؟ آیا این كارنامه درخشان یاران پیامبر كافی نیست كه بپذیریم آنها بهترین افراد این امت بودند نه بدترین آنها؟؟
از یهودیان بپرسید كه بهترین افراد امت شما كیانند؟ میگویند: «یاران موسی؛» مسیحیان میگویند: «یاران عیسی؛» مسلمانان میگویند: «یاران محمدص»، ولی نه همه مسلمانها. متأسفانه بعضی میگویند: «بدترین افراد امت ما یاران محمد ص هستند». حالا بیایید فرض كنیم ابوبكر و عمر و عثمان ن عطش قدرتطلبی داشتند؛ بیایید این فرض نادرست را در نظر گرفته و بعد بپرسیم بقیه اصحاب كه سرشان از نمد قدرت، بیكلاه ماند چرا این گناه بیلذت را كردند؟ چرا به خاطرِ آبادی دنیای دیگری، آخرت خود را بر باد دادند؟ چه چیزی باعث شد امروز بروند و حرف پیامبر را نادیده بگیرند و فردایش در جنگ با مسیلمه كذّاب شهید شوند؟ مگر ابوبكر به آنها پول یا مقام میداد؟ هر كسی میداند که ابوبكر و عمر نه خودشان مالِ ناحق خوردند و نه اجازه دادند دیگران از بیتالمال استفاده غلط كنند.
آخر كسی كه این اتهام عظیم را متوجه مهاجر و انصار میكند باید انگیزهای هم برایش بتراشد، اما عملكرد صحابه و شهادت آنها در راه اسلام و زندگانی زاهدانه و سادۀ آنها، ساختنِ انگیزه را برای اتهامسازان بسی مشكل میكند.
و بالاخره میپرسیم، صحابه كِبار حالا به هر علت مجهولی دست به این كار زدند؛ عوام الناس كه در غدیر هم حاضر بودند چرا در شورای سقیفه سكوت كردند؟ علت این سكوت عجیب چیست؟ آیا فراموش كرده بودند؟
فاصله بین غدیرخم ادعایی شیعیان تا تاریخ وفات پیامبر فقط ۷۰ روز است. چطور ۷۰ هزار نفر حاضر در جلسه، این واقعه را فراموش كردند؟
به گفته آنها وقتی علی رسماً جانشین پیغمبر شد مردم حرف رسول خدا را خوب درك كردند؛ حتی به علی تبریك گفتند؛ پس چرا یك نفر در روز وفات پیامبر از عوامالناس بلند نشد كه بگوید: «آقایان، مگر پیامبر علی را تعیین نفرموده بود؟» آیا باور كنیم این ادعا را كه همه عوامالناس یكباره بر ضد دستور رسول خدا همدست شدند؟
باور نمیكنیم چون همان عوامالناس بعداً و به تشویق عمر و ابوبكرب رفتند و در راه اسلام شهید شدند، ایران، یمن، مصر، روم را فتح كردند.
فرض كنید امام مسجدی مردم را امر به تقوا و دین داری میكند بعد همین امام شب هنگام، با همان مردم به دزدی میرود. آیا فردایش اگر باز مردم را امر به امانتداری كند، اهمیت میدهند؟ مردمی كه میدانستند عمر و ابوبكر غاصب حقند چطور زیر پرچم آنها برای گسترش حق در جهان جهاد میكردند؟ این غیر ممكن است.
شاید نظریهپردازهای تشیع در كتابهای خود بگویند كه انگیزهی بركناری علی این بود که وی قاتل پدران كافرِ مسلمانانِ همعصر خود بود، و بستگان مسلمان شده جدیدشان، چشم دیدن علی را نداشتند. اما این دروغی آشکار و دلیلی سست است؛ زیرا:
۱- این مسئله برای اصحاب حل شده بود در بین آنها كسی بود كه پدر كافر خود را به خاطر اسلام كشت، و دیگری از پیامبر اجازه خواست تا پدر منافق خود را بكشد؛
۲- اگر قرار بر تنفر بود باید از محمدص كه سرچشمۀ اصلی انگیزه قتل كافران محارب بود متنفر میشدند؛
۳- دیگران بیش از علی كفار را كشتند، مثلا عمر در هر موضوعی مشورت به كشتن كفار میداد؛
۴- اين اندیشة جاهلي در بين مسلمانها نبود؛ وحشي حمزه سيد شهدا را كشت، اما وقتي مسلمان شد كسي به او بیحرمتی نکرد، يا خالد بن وليد که قاتل چند صحابه بود، وقتي مسلمان شد حتي به رياست لشكر رسيد و كسي هم اعتراض نكرد كه چرا بايد قاتل برادر و پدر ما حالا رئيس ما باشد؟
۵- به علاوه، کسانی پدران یا برادرانشان بدست علی كشته شده بودند، بیشتر در مكه بودند و چندان صاحب رأی به شمار نمیرفتند، و اگر كسی مثل ابوسفیان در مدینه بود بنا به گفته منابع شیعه، از علی طرفداری كرد و نگاه نكرد به اینكه علی یارانش را كشته است و علی نظر او را فتنهگری دانسته و رد فرمود. پس این چه دلیلی است كه میآورند؟ آیا فقط دنبال دستاویزی میگردند تا نظریه غلط خود را تفسیر كنند؟
گاهی نیز میگویند آنها از عدالت علی میترسیدند. ولی مگر عدالت علی چه بود كه از آن بترسند؟ ابوبكر و عمر نیز عادل بودند و علی به گفته بعضیها وقتی عدالت عمر و ابوبكر را دید سكوت كرد. وانگهی كسانی كه عدالت محمدی را دیده بودند و در مقابل آن سر فرود آوردند چرا باید از حكومت عدل علی میترسیدند؟ آیا علی از محمدص عادلتر بود؟
صحابه كه این چیزها برایشان تازگی نداشت آنها مردانی آبدیده بودند، داوطلبانه عدالت محمدص را پذیرفتند و خودِ انصار آن حضرت را به سرزمین خود دعوت كردند تا بر آنها حكومت كند.
شنیده میشود كه میگویند: «از ترس شدت عملِ عمر عوامالناس چیزی نگفتند».
این دلیل هم مردود است؛ زیرا:
اولاً: عمر لشكری نداشت؛
ثانیاً: نه تنها عمر، كه بطوركلی مهاجران در سرزمین مدینه قوی نبودند و انصار دست برتر را داشتند؛
ثالثاً: بعضی از انصار مثل سعد بن عباده تا آخر عمر با ابوبكر بیعت نكردند و كسی جرات نكرد به آنها چیزی بگوید، زیرا آزادی بیان از بدیهیات حكومت اسلامی بود و كسی از سخن گفتن واهمه نداشت.
روزی عمر س در مسجد سخنرانی میكرد. مردی برخاست و گفت: «نه حرفت را میشنویم و نه اطاعت میكنیم». فرمود: چرا؟ مرد گفت: تو مردی بلند قامتی و با وجود این، لباسی كه از پارچه غنیمتی دوختهای كاملاً به اندازهات است، اما سهم ما برای دوختن لباس كفاف نمیدهد. عمر س هم مجبور شد پسر خود را بخواهد تا شهادت دهد كه سهم خود را به پدر داده و هم نشانه درز روی لباس را شاهد بیاورد.
آن وقتها مردم از چماق نمیترسیدند. عامه مردم میتوانستند بلند شوند و بگویند شما دروغ میگویید؛ حق از آن علی است ولی كسی در شورای سقیفه بلند نشد.
هركاری انگیزهای میخواهد. شیعیان باید به این سؤال جواب دهند.
اكثر شیعیان معتقدند كه پیش از رحلت رسول اللهص صحابه منافق بودند. مثلاً میگویند: «به این خاطر نمازخواندن با دستِ باز واجب شد تا آنها كه در آستین خود بتی داشتند رسوا گردند». میگویند: «در بستر مرگ، حضرت محمدص میخواستند چیزی بنویسند تا مردم پس از ایشان گمراه نشوند، اما صحابه به مشاجره پرداختند و توطئهچینی كردند تا حضرت آن حرف مهم را ننویسند».
بحث را دراز نمیكنیم؛ مسئله از دو حال خارج نیست: یا معتقدند كه قبل از وفاتِ پیامبر نفاق داشتند، یا میگویند پس از رحلت رسول اللهص منافق شدند، و ما هر دو نظریه را بررسی میكنیم.
اگر بگویند آن بزرگواران قبل از وفات پیامبر منافق بودند میگویم راست نیست به این دلایل:
۱- نام و نشانِ منافقان برای آن حضرت معلوم بود؛ دستور داشت كه برسر قبر آنها نماز نخواند، با آنها بجنگد و به شدت رفتار كند. بنابراین اگر نامِ صحابه در فهرستِ آن حضرت بود دیگر معنی نداشت كه رسول خداص آنها را از جمله نزدیكان و مقربان خود گرداند و در امور با آنها مشورت نماید؛
۲- منافقین به جنگ نمیرفتند خداوند درباره آنها میفرماید:
﴿وَإِذَآ أُنزِلَتۡ سُورَةٌ أَنۡ ءَامِنُواْ بِٱللَّهِ وَجَٰهِدُواْ مَعَ رَسُولِهِ ٱسۡتَٔۡذَنَكَ أُوْلُواْ ٱلطَّوۡلِ مِنۡهُمۡ وَقَالُواْ ذَرۡنَا نَكُن مَّعَ ٱلۡقَٰعِدِينَ ٨٦ رَضُواْ بِأَن يَكُونُواْ مَعَ ٱلۡخَوَالِفِ وَطُبِعَ عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ فَهُمۡ لَا يَفۡقَهُونَ ٨٧﴾ [التوبة: ۸۶-۸۷]
«و هنگامى كه سورهاى نازل شود [و به آنان دستور دهد] كه به خدا ایمان بیاورید و همراه پیامبرش جهاد كنید، افرادى از آنها [گروه منافقان] كه توانایى دارند، از تو اجازه مىخواهند و مىگویند: بگذار ما با قاعدین [آنها كه از جهاد معافند] باشیم. [آرى،] آنها راضى شدند كه با متخلفان باشند، و بر دلهایشان مهر نهاده شده؛ از این رو [چیزى] نمىفهمند».
و باز درباره آنها میفرماید:
﴿ فَإِن رَّجَعَكَ ٱللَّهُ إِلَىٰ طَآئِفَةٖ مِّنۡهُمۡ فَٱسۡتَٔۡذَنُوكَ لِلۡخُرُوجِ فَقُل لَّن تَخۡرُجُواْ مَعِيَ أَبَدٗا وَلَن تُقَٰتِلُواْ مَعِيَ عَدُوًّاۖ إِنَّكُمۡ رَضِيتُم بِٱلۡقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّةٖ فَٱقۡعُدُواْ مَعَ ٱلۡخَٰلِفِينَ ٨٣﴾ [التوبة: ۸۳]
«هرگاه خداوند تو را بسوى گروهى از آنان بازگرداند، و از تو اجازه خروج [به سوى میدان جهاد] بخواهند، بگو: «هیچ گاه با من خارج نخواهید شد، و هرگز همراه من، با دشمنى نخواهید جنگید؛ شما نخستین بار به كنارهگیرى راضى شدید، اكنون نیز با متخلفان بمانید».
در این جا خدا با كلمه «لن» واضح میكند كه منافقان هرگز جهاد نخواهند كرد؛ در حالیكه صحابه در جنگها حاضر بودند و اصولاً پیامبرص غیر از صحابه كسی دیگر را نداشت كه به همراهش به نبرد بروند. آیا این آیه برای بیدار كردنِ ما كافی نیست؟
۳- اگر بگوییم كه یاران پیامبر همگی در زمان حیات پیامبر منافق بودند پس نتیجه این می شود كه خداوندأ در ارادهاش موفق نشده، زیرا یكی از اهداف بعثت پیامبر این بود كه نفوس مردمِ همعصر خود را پاك كند:
﴿هُوَ ٱلَّذِي بَعَثَ فِي ٱلۡأُمِّيِّۧنَ رَسُولٗا مِّنۡهُمۡ يَتۡلُواْ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتِهِۦ وَيُزَكِّيهِمۡ وَيُعَلِّمُهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ وَإِن كَانُواْ مِن قَبۡلُ لَفِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٖ ٢﴾ [الجمعة: ۲]
«او خداست كه در میان جمعیت درس نخوانده رسولى از خودشان برانگیخت كه آیاتش را بر آنها مىخواند و آنها را تزكیه مىكند، و به آنان قرآن و حكمت مىآموزد، هر چند پیش از آن در گمراهى آشكارى بودند».
اینكه ما بگوییم از میان هزاران نفری كه در مدرسه محمدی درس خواندند فقط چهار تا دوازده نفر موفق شدند، توهین به حضرت محمدص است. این حرف این معنی را دارد كه از زن پیامبر گرفته تا دوست صمیمی ایشان جملگی منافق بودند؛ یعنی آن حضرت در دریایی از نفاق كه حول ایشان را گرفته بود میزیستند و اقدامی نمیكردند. این تهمتی بس بزرگ بر رسول خداست. درست آن است كه بگوییم: «منافقین یك عده محدود بودند و حكومت اسلامی در قلمرو عربستان رواج پیدا كرد و مسلمانها خلیفهالارض شدند». یك عیب بزرگ تشیع این است كه با قیاسكردن، امر را بر مردم مشتبه میكنند. مثلاً وقتی از آنها بپرسید که چرا دورِ قبر حسین س طواف میكنند، میگویند: «شما چرا دور كعبه طواف میكنید؟» میپرسیم: «چطور مهدی در گهواره حرف زد و هزار و دویست سال عمر كرد؟» میگویند: «چطور امكان ندارد؛ همانطوری كه عیسی؛ درگهواره حرف زده و نوح؛ ۹۶۰ سال عمركرد». به همین صورت در جواب اینكه چطور میشود از زن تا پدر زن، از نزدیكترین دوست تا خویشاوندِ پیامبر، همه منافق باشند، میگویند: «چطور ندارد همانطور كه پسر نوح و زن لوط و نوح كافر بودند».
این جوابهای سفسطهآمیز نباید كسی را گمراه كند در جوابشان میگوییم: «ولی پسر و زن نوح به عذاب الهی گرفتار شدند، درحالیكه همانهایی كه شما آنها را همراهان بد طینت پیامبر میدانید پس از او خلیفه شدند. نوح؛ به امر خداأ از زنش دوری كرد؛ لوط ؛ به امر خداأ زنش را شبانه در خانه رها كرد تا دچار عذاب شود، اما محمد ص ابوبكر را همراهش به «غار ثور» برد. وقت مرگ، سرش بر سینۀ عایشه بود و پدرزنش را پیشنمازِ مردم كرد. آری، محمدص تا آخرین لحظه اصحاب خود را رها نكرد و فرق در اینجاست اگر كسی ادعا كند كه چون زن لوط علیه؛ كافر بود پس زن محمدص هم كافر است؛ اگر همین دلیل باشد پس زن شما نیز كافر است. اگر نوح هزار سال عمر كرد پس هر كس میتواند چنین عمری كند؛ بنابراین من هم میتوانم بگویم هزارسال عمر میكنم. این حرفها به هذیان بیشتر شباهت دارد تا دلایل علمی؛
۴ ـ از همه بالاتر اگر ما بپذیریم كه اصحاب پیش از رحلت رسول خدا منافق بودند پس باید قرآن را انكار كنیم؛ چرا که الله متعال در جایجای قرآن صحابه را ستوده است، و ما بعضی از آیات را شاهد میاوریم:
سوره فتح پس از صلح حدیبیه و ۵ سال قبل از وفات پیامبرص نازل شد. در صلح حدیبیه پیمان صلحی بین مسلمانان و كفار بسته شد و خداوند پس از آن درباره حضرت محمدص این آیه را نازل كرد:
﴿لِّيَغۡفِرَ لَكَ ٱللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنۢبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ وَيُتِمَّ نِعۡمَتَهُۥ عَلَيۡكَ وَيَهۡدِيَكَ صِرَٰطٗا مُّسۡتَقِيمٗا ٢ وَيَنصُرَكَ ٱللَّهُ نَصۡرًا عَزِيزًا ٣﴾ [الفتح: ۲-۳]
«تا خداوند گناهان گذشته و آیندهاى را كه به تو نسبت مىدادند ببخشد [و حقانیت تو را ثابت نموده] و نعمتش را بر تو تمام كند و به راه راست هدایتت فرماید، و پیروزىِ شكستناپذیرى نصیب تو كند».
پس مسلمانان جلو آمدند و گفتند: «مبارك باشد یا رسول خدا، اللهأ مشخص فرمود كه با تو در روز واپسین چه خواهد كرد. یا رسول الله، با ما چه خواهد كرد؟»،
و این آیات نازل شد:
﴿هُوَ ٱلَّذِيٓ أَنزَلَ ٱلسَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ لِيَزۡدَادُوٓاْ إِيمَٰنٗا مَّعَ إِيمَٰنِهِمۡۗ وَلِلَّهِ جُنُودُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ وَكَانَ ٱللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمٗا ٤ لِّيُدۡخِلَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَا وَيُكَفِّرَ عَنۡهُمۡ سَئَِّاتِهِمۡۚ وَكَانَ ذَٰلِكَ عِندَ ٱللَّهِ فَوۡزًا عَظِيمٗا ٥﴾ [الفتح، ۴-۵]
«او خدایى است كه آرامش را در دلهاى مؤمنان نازل كرد تا ایمانى بر ایمانشان بیفزایند. لشكریان آسمانها و زمین از آنِ خداست، و خداوند دانا و حكیم است. هدف [دیگر از آن فتح مبین] این بود كه مردان و زنان با ایمان را در باغهایى [از بهشت] وارد كند كه نهرها از زیر [درختانش] جارى است، در حالى كه جاودانه در آن مىمانند، و گناهانشان را مىبخشد، و این نزد خدا رستگارى بزرگى است».
این ماجرا را انس بن مالك س نقل فرمود و در كتب مسلم و بخاری به ثبت رسیده است. شاید اینجا برادری اعتراض كند و بگوید: «ای برادر، اگر ما انس بن مالك یا بخاری و مسلم را قبول داشتیم، دیگر چه نیازی بود كه تو این كتاب را بنویسی؟» راست هم میگویند قرار نیست كه در بحث ما از چیزهای مشتركی كه هر دو قبول داریم یعنی قرآن و عقل خارج شویم، پس دوباره به قرآن رجوع میكنیم تا ببینیم چطور در همین سوره فتح در چند آیه پایینتر خداوندأ رضایت خود را از مؤمنانی كه در زیر درخت با رسولشص بیعت کردهاند اعلام میدارد:
﴿لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ يُبَايِعُونَكَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمۡ فَأَنزَلَ ٱلسَّكِينَةَ عَلَيۡهِمۡ وَأَثَٰبَهُمۡ فَتۡحٗا قَرِيبٗا ١٨﴾ [الفتح، ۱۸]
«خداوند از مؤمنان، هنگامى كه در زیر آن درخت با تو بیعت كردند، راضى و خشنود شد. خدا آنچه را در درون دلهایشان [از ایمان و صداقت] نهفته بود مىدانست؛ از این رو آرامش را بر دلهایشان نازل كرد و پیروزى نزدیكى بعنوان پاداش نصیب آنها فرمود».
بسیار خوب، قرآن جلوی ماست و ما عقل هم داریم؛ بالاخره باید مشخص كنیم این افراد كه زیر درخت با پیامبر خدا بیعت كردهاند و خدا از آنها راضی شد چه كسانی بودند؟ در كتب تاریخی اهل تشیع هم ذكر است كه: وقتی عثمان به مكه رفت تا با مكیان مذاكره كند و راه را به منظور ورودِ صلحآمیز لشكر حضرت محمدص برای ادای عمره باز كند، خبر آمد كه مكیان حضرت عثمان را كشتند؛ پس رسولاللهص مسلمانان را جمع كرد و در زیر درختی نشست و از آنها بیعت گرفت كه با مكیان بجنگند.
واضح است كه همراه رسول خدا فقط علی بن ابی طالبس نبود حدود هزار و جهارصد نفر از پیروان ایشان بودند و همۀ حاضرین، غیر از جد بن قیس بیعت كردند. شیعه هم قبول دارد كه در این مراسم بیعت، عمر و ابوبكرس نیز بودند و ما به این دلیل است كه پس از ذکر نام صحابه میگوییم و مینویسیم «رضی الله عنهم»، زیرا بنا به نص صریح قرآن، اللهأ از آنها و خشنود است.
شما دقت كنید كه خداوند در این آیه چه میفرماید:
﴿فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمۡ فَأَنزَلَ ٱلسَّكِينَةَ عَلَيۡهِمۡ وَأَثَٰبَهُمۡ فَتۡحٗا قَرِيبٗا ١٨ وَمَغَانِمَ كَثِيرَةٗ يَأۡخُذُونَهَاۗ وَكَانَ ٱللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمٗا ١٩﴾ [الفتح: ۱۸-۱۹]
«خدا آنچه را در درون دلهایشان [از ایمان و صداقت] نهفته بود مىدانست. از این رو آرامش را بر دلهایشان نازل كرد و پیروزىِ نزدیكى به عنوانِ پاداش نصیب آنها فرمود. و [همچنین] غنایم بسیارى كه آن را به دست مىآورید؛ و خداوند عزیز و حكیم است».
این حرف چه معنی بزرگی دارد! این الله است كه از قلبهایشان خبر میدهد و از ایمان آنها تعریف میكند، و به خاطر این ایمان محكم است كه به آنها مژده میدهد؛ مژده به پیروزی نزدیك. این پاداش آنها بود بخاطر بیعتشان، و اشارهای است به پیروزی بعدی آنها در جنگ خیبر با یهودیان، كه چنان كه میدانیم، خیلی زود تحقق یافت؛ یعنی وقتی رسول خدا از حدیبیه برگشت و قصد خیبر فرمود، کسانی كه همراه حضرت در سفر مكه شركت نداشتند به طمع گردآوری غنایم خواستند كه با لشكر همراه شوند، اما رسول خدا بنابر فرمان خداوند متعال آنها را منع نمود[۱]. و سپس به همراه همان مؤمنان كه در حدیبیه بودند به خیبر رفت و یهودیان را شكست داد و غنیمت عظیمی بدست آورد.
عایشهك میفرماید: «تا روز خیبر، یك شكم سیر خرما نخورده بودم».
خدا را شكر، هزار مرتبه خدا را شكر، تشیع برای آنكه قهرمانی علیس را نشان دهند، اقرار میکنند که ابوبكر و عمر م در آن جنگ پرچمدار بودند، ولی رشادتی از خود نشان ندادند.
به هر حال از حرفشان استنباط میشود كه آن حضرات نیز مشمول وعده الهی شدند و غنایم كثیری به دست آوردند، و اگر هم كسی جهالت كند و انكار نماید میپرسیم: «آیا فتح ۹ قلعه مستحكم كفار را علی به تنهایی انجام داد یا حضرت محمدص با لشكری آنها را در محاصره گرفت، لشكر عظیمی كه كمر یهودیان را شكست؟» اگر بگویند: «علی به تنهایی و به كمك چهار نفر دیگر یهودیان را شكست داد» میگوییم: «پس نگویید كه روزی كه حق علی را خوردند، او قدرت نداشت. آن علی كه چهار سال پیشتر توانسته بود یهودیانِ تا دندانِ مسلّح را از بین ببرد، به راحتی میتوانست عمر و ابوبكر و بقیه اصحاب را از بین ببرد و ریشه منافقان را بكند. پس چرا اینكار را نكرد؟» و چون جواب ندارند به ناچار میپذیرند كه همراه محمدص صدها مجاهد دیگر نیز بودهاند؛ مجاهدانی كه خداوندأ آنها را تأیید فرموده است. پس جایی كه قرآن آنها را مؤمن میداند، آیا كسی كه مؤمن به قرآن باشد دیگر حق دارد كه علیه صحابه سخن گوید، آنهم سخنهای ركیك در حد اینكه آنها منافق بودند؟ جواب را باید برادران شیعه مؤمن به قرآن مجید بدهند.
با دلایل ذكر شده، مشخص و -به اصطلاح- أظهر من الشمس است كه صحابه تا لحظه وفات پیامبرص مؤمنانی مخلص بودند و قرآن بر این گواهی میدهد و عقل و براهین و شواهد دیگر نیز همین را میگویند.
حالا احتمال دیگر را بررسی كنیم یعنی احتمال اینكه صحابه نه پیش از وفات، بلكه پس از رحلت حضرت رسولص منافق شدند. این احتمال نیز غیر ممكن است، به دلایل زیر:
۵ ـ هیچ انگیزهای برای این کار وجود نداشت. جادهای را در نظر بگیرید كه در آن حدود ۳۰ هزار ماشین در حال حركتند. اگر یكباره بگویند كه این ۳۰ هزار ماشین، جز چهار تا دوازده همگی با هم خراب و متوقف گشتهاند، باور میكنید؟ اگر بگویید احتمال دارد كه چنین چیزی رخ دهد، حداقل به دنبال دلیل میگردید. وقتی كه میگوییم ۳۰ هزار نفر از اصحابی كه تا آخرین جنگ همراه رسول اللهص بودند، یكباره و بلافاصله پس از رحلت آن حضرتص ایمانشان خراب شد، باید دلیل ارائه دهیم، وگرنه هیچ انسان نیکاندیشی حرف ما را نمیپذیرد؛
۶ ـ گفتیم كه خداوند در ماجرای صلح حدیبیه بر صفای قلب مومنان و صدق ایمان آنان گواهی داد و بر قلوب آنها آرامش را نازل فرمود آیه چنین میگوید:
﴿هُوَ ٱلَّذِيٓ أَنزَلَ ٱلسَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ لِيَزۡدَادُوٓاْ إِيمَٰنٗا مَّعَ إِيمَٰنِهِمۡۗ وَلِلَّهِ جُنُودُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ وَكَانَ ٱللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمٗا ٤ لِّيُدۡخِلَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَا وَيُكَفِّرَ عَنۡهُمۡ سَئَِّاتِهِمۡۚ وَكَانَ ذَٰلِكَ عِندَ ٱللَّهِ فَوۡزًا عَظِيمٗا ٥﴾ [الفتح: ۴-۵]
«او خدایى است كه آرامش را در دلهاى مؤمنان نازل كرد تا ایمانى بر ایمانشان بیفزایند؛ لشكریان آسمانها و زمین از آن خداست، و خداوند دانا و حكیم است. هدف [دیگر از آن فتح مبین] این بود كه مردان و زنان با ایمان را در باغهایى [از بهشت] وارد كند كه نهرها از زیر [درختانش] جارى است، در حالى كه جاودانه در آن مىمانند و گناهانشان را مىبخشد، و این نزد خدا رستگارى بزرگى است».
نتیجه نزول این آرامش بر قلبهای مومنان، آن است كه عاقبت خداأ زنها و مردان مؤمن را در باغهایی كه زیر آنها رودها جاریست وارد كند و جُرمها و بدیهای آنها را از آنها زائل گرداند.
و این پاداش برای مؤمنان نزد خدا یك رستگاری بزرگ است. این آیه ۵ سال قبل از وفات پیامبر نازل شد ملاحظه كردید آیه میفرماید: «ما بر قلب مومنان سكینه و آرامش نازل میكنیم تا ایمانشان با ایمانی تازه زیادتر و زیادتر شود»، خداوند نفرمود: «ایمانشان كم شود»، یعنی عكس آنچه كه تشیع میگویند آنها مدعی هستند در عرض ۵ سال ایمان صحابه سیر نزولی پیموده و زیر صفر رفت و این ادعا خلاف فرمودۀ قرآن است. ما به همین دو دلیل بسنده میكنیم و قضاوت درباره ادعای آنان را كه به كفر صحابه بعد از پیامبر معتقدند به خوانندگان وا میگذاریم.
اینجا لازم است اشارهای نمایم به یك ترفند برخی از شیعیان؛ البته قصد اِسائه ادب به عامه مردم را ندارم، زیرا اغلب آنها مردمانی صادقند و تنها عیبشان این است كه از علوم دینی، اطلاعات و آگاهیهای غلطی دارند. و حتی قصد طعنه زدن به كلیه شیعیان را نیز ندارم زیرا در بین آنها نیز افراد خوش نیتی وجود دارند که- متأسفانه- یا به حقایق به دقت توجه نمیكنند و یا از تحول در عقیده میهراسند.
روی حرف من با آن دسته از شیعیان است كه سعی میکنند از واقعیت بگریزند و آن را از عامه مخفی نمایند. ترفند آنها «تقیه» است یعنی جایی كه زبانشان قاصر و استدلالشان ناقص است، عقب مینشینند. مثلاً در مسئله تحریف قرآن چون ادعای آنها محلی از اِعراب ندارد، به طور كلی منكرند كه قرآن تحریف شده، در حالی كه كتابهای آنها از این مسئله پر شده و عالمانی كه به این امر معتقدند، روی چشم آنها قرار دارند.
بر این اساس، در سایه تقیه ممکن است بگویند كه: «نویسنده این كتاب به ما افترا زده، حرف در دهان ما گذاشته و كتاب را بر اساس یك فرض غلط نوشته است. ما هرگز نگفته و نمیگوییم عمر و ابوبكر منافق بودند، بلكه آنها مؤمنانی بودند كه فقط در مورد حق علی دچار لغزش شدند؛ اگر غیر از این بود چرا ما با مسلمانان دیگر معاشرت میكنیم، زن میدهیم، زن میگیریم بر جنازه آنها حاضر میشویم و قربانیهای آنها را میخوریم و پشت امامشان نماز میگزاریم؟»
اما صبر كنید. شما نمیتوانید بگویید فلانی مسلمان بود، اما بخشی از رسالت محمدص را قبول نداشت. در این حرف تضاد نهفته است. كسی كه نماز نخواند كافر نیست، اما آنكه منكر وجوب نماز شود، مسلماً مسلمان نیست.
شما میگویید این آیه در حق علی است:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَۖ وَإِن لَّمۡ تَفۡعَلۡ فَمَا بَلَّغۡتَ رِسَالَتَهُۥۚ وَٱللَّهُ يَعۡصِمُكَ مِنَ ٱلنَّاسِۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡكَٰفِرِينَ ٦٧﴾ [المائدة: ۶۷]
«اى پیامبر، آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، كاملا [به مردم] برسان، و اگر نكنى، رسالت او را انجام ندادهاى. خداوند تو را از (خطرات احتمالى) مردم، نگاه مىدارد؛ و خداوند، جمعیت كافران [لجوج] را هدایت نمىكند».
ببینید مسئله چقدر مهم است كه پیامبر تهدید میشود كه اگر نگوید علی جانشین من است از مقام پیامبری عزل میگردد. این تفسیر شما از آیه است؛ و حالا حساب كنید حال كسی را كه بشنود ولی قبول نكند، پنهان كند، منكر شود و خود جای علی بنشیند. عمر و ابوبكر و باقی صحابه با دو گوش خود شنیدند كه حضرت فرمود: علی جانشین من است از او پیروی كنید. عمر و ابوبكر باقی صحابه با ادعای شما با دو چشم خود دیدند كه پیامبر بر روی بلندی، دست علی را بالا برد و گفت آنچه كه مدّعیید گفت! با این وجود پیروی نكردند، اصلاً منكر شدند كه پیامبر چنین حرفی را زده، آیه و حدیث را منكر شدند و پنهان كردند؛ دیگر چطور آنها را مسلمان میدانید؟ پس شما اگر به زبان هم انكار كنید، چون عمل این كار كفرآمیز را به اصحاب نسبت میدهید پس قائل به كفر و نفاق آنها هستید و كتابهای شما هم مملو از جملاتی است كه به صحابه عظیمالشأن پیامبر نسبت كفر را میدهند. اما اینكه پشت پیروانِ آنها نماز میخوانید و زن میدهید و زن میگیرید در جنازه آنها حاضر میشوید، برای این است كه شما به تقیه معتقد هستید و این سئوال را خود شما جواب بدهید که چرا با آن عقیده اینكارها را میكنید و دلیل این تضاد در عمل و گفتار خود را روشن كنید.
[۱]- خداوند متعال میفرماید: ﴿سَيَقُولُ ٱلۡمُخَلَّفُونَ إِذَا ٱنطَلَقۡتُمۡ إِلَىٰ مَغَانِمَ لِتَأۡخُذُوهَا ذَرُونَا نَتَّبِعۡكُمۡۖ يُرِيدُونَ أَن يُبَدِّلُواْ كَلَٰمَ ٱللَّهِۚ قُل لَّن تَتَّبِعُونَا كَذَٰلِكُمۡ قَالَ ٱللَّهُ مِن قَبۡلُۖ فَسَيَقُولُونَ بَلۡ تَحۡسُدُونَنَاۚ بَلۡ كَانُواْ لَا يَفۡقَهُونَ إِلَّا قَلِيلٗا١٥﴾ [الفتح: ١٥]. «هنگامی که شما برای به دست آوردن غنایمی روانه [خیبر] میشوید، متخلفان [از جنگ حدیبیه] به زودی خواهند گفت: بگذارید ما هم به دنبال شما بیاییم. [این سبک مغزان سودجو] میخواهند وعده خدا را [که به مؤمنان وعده پیروزی و غنیمت داد و به منافقان وعده محرومیت از غنیمت و رحمت داده است] تغییر دهند. بگو: هرگز دنبال ما نخواهید آمد؛ این گونه خدا پیش از این [درباره شما] فرموده است. اما [این گروه] به زودی خواهند گفت: شما نسبت به ما حسد میورزید، [چنین نیست] بلکه آنان جز اندکی نمیفهمند».
یكی از ایرادهای مهم ایشان این است كه میگویند: چگونه میتوان پذیرفت كه رسول خداص در امری چنین مهم سكوت كرده باشند و امت را مانند رمهای بیچوپان بحال خود واگذارند. این یك اصل غیر قابل بحث پیش ایشان است كه هرگز كره زمین از حجت خدا خالی نمیشود، پس میگویند محال بود كه پس از مرگ پیامبرص این قانون دستخوش تغییر شود.
آنها به این استدلال زیاد متوسل شده و آن را از براهین قوی خود به حساب میآورند، اما باز بر اساس رویّۀ خود، این نقطه نظر را نیز محك میزنیم تا ببینیم كه آیا خالی از تناقض است یا نه.
متأسفانه در اینجا نیز تشیع دچار تناقضگوئی شدهاند: از یك سو میگویند: «دنیا از حجت خالی نمیشود و زمین بدون رهبری نمیماند و محال است كه امر مهم جانیشنی پیامبر مسكوت گذارده شده باشد، و از طرف دیگر ما عملاً میبینیم كه امروز جهان حتی در نزد خود آنان از حجت خالی است و مسئله جانشینی پیامبر لاینحل مانده است؛ چطور؟ دقت كنید به عرایضم:
اهل تشیع میگویند: «اللهأ حضرت علی و بعد امام حسن و بعد امام حسین بعد امام سجاد و الی آخر تا مهدی دوازده امام را به جانشینی پیامبر برگزید». میگوییم بسیار خوب از آخری میپرسیم:
منِ نوعی را چرا خدا بدون رهبر گذاشته است؟ اگر از عدالت خدا به دور بود كه امت محمدص را بدون رهبر رها كند، از عدل او بس دورتر خواهد بود كه من و امثال من و شما را كه از زمان پیامبر خیلی فاصله داریم، بدون رهبر رها كند. میگویید: «رها نكرده؛ رهبر ما مهدی است كه حی و حاضر است».
باز میپرسیم: «خوب كجاست، كه من از او بپرسم كه حق با كیست؟» شما در جواب من ای برادران اهل تشیع، چه میگویید؟ میگویید: «او پشت پرده غیب پنهان است و دسترسی به او ممكن نیست و باید به قرآن و احادیث ائمه و پیامبر مراجعه كرد» پس دیدیم که پس باز به حرف ما رسیدید.
مهدی از میان شما به پشت پرده غیب رفت و جانشینی نگذاشت و شما را بیرهبر گذاشت. شما این حق را به مهدی میدهید و از عدالت خدا هم به دور نمیدانید. پس چرا وقتی میگوییم که پیامبرص جانشینی برنگزید و قرآن و سنت را برای ما گذاشت، ناراحت میشوید و ابرو درهم میكشید؟
اول شما برای مهدی نایب دست و پا كردید و ۷۰ سال كه عمر یك آدم است مردم را سرگرم كردید؛ چون زمینه را برای ظهورش آماده ندیدید، عمرش را طولانی كردید و نایب را هم مردود دانستید. بالاخره واضح است كه امروز هم منِ نویسنده بدون رهبر هستم و هم شمای خواننده. لازم است كه خودمان بنشینیم و رهبر خویش را برگزینیم و انتخاب رهبر را در پرتو هدایتهای قرآن و سنت انجام دهیم، همان طوركه برادران اهل تشیع اینكار را میكنند و كردند: اول خمینی و بعد نمایندگان خبرگان را انتخاب كردند. اگر مهدی زنده و اوامرش ظاهر باشد كه دیگر نیازی به انتخاب نیست. وقتی رهبرِ الهی در میان ما باشد ما دیگر كه هستیم كه رهبر انتخاب كنیم. وقتی محمدص در میان صحابه بود كسی حرفی از انتخاب نمیزد. هیچكس نمیآمد امیر لشكر را خودش انتخاب كند؛ همۀ اینها به امر حضرت محمدص بود و محمدص را هم مردم انتخاب نكرده بودند، این واضح است. او پیامبر و برگزیده اللهأ بود. پس حالا كه ما به خود حق انتخاب رهبر را میدهیم، چرا به صحابه نمیدهیم؟
این کار، مچون گرداندنِ لقمه به دور سر است؛ پس از هزار و یك دلیل، آخر به حرف ما میرسند. جای خندهدار قضیه اینجاست كه در كشور ایران وقتی خمینی مُرد، كسی را به جانشینی خود انتخاب نكرد و شاید خواست خدا بود كه اینطور شود؛ از یك طرف منتظری را بركنار كرده بود و از طرف دیگر، جانشین رسمی نداشت و بعد- به اصطلاح- بزرگان ایران آمدند و یك رهبر جدید برگزیدند كه نامش خامنهای است. خامنهای حكم رهبری خود را نه از خدا گرفت و نه از مهدی و نه حتی از رهبری قبلی.
پس میبینیم چیزی را كه غیرممكن میدانستید و میگفتید محال است پیامبر انجام دهد، رهبر و رئیس نظام شما انجام داد.
میگویند: «اگر خمینی جانشینی انتخاب نكرد، برای این بود كه قانون اساسی وجود داشت، مجلس خبرگان بود و در سایه دستورات آن رهبر انتخاب میشد كه شد». در جواب میگوییم: «یعنی قانون اساسی شما از قرآن دقیقتر بود؟ در قرآن آمده كه مسلمانها امور خود را با شورا اداره كنند و بر اساس آن دستور، مردم در امرِ خلافت شوری كردند و اكثریت قریب به اتفاق بر ابوبكر متفق شدند. و آنكس هم كه قبول نكرد، نه كودتا كرد نه دست به شمشیر برد؛ یا سكوت كرد یا به سفر رفت؛ این قانون شوراست».
البته قصد ندارم وارد سیاست شوم تنها هدفم این است تا بیان كنم كه اهل تشیع نمیتوانند به عقاید خود جامه عمل پوشانند، حتی وقتی حكومت از آن آنها هم باشد نمیتوانند. چون تضاد با جوهر عقیده آنها عجین شده و هر كس میداند كه در عمل، دو چیزِ متضاد واقع نمیشوند، و لو آنكه بصورت تئوری بتوان آن را بیان نمود.
اما نمیخواهیم از جواب به این سئوال كه چرا پیامبر خلیفهای برنگزید طفره برویم. ما دلایل زیادی داریم كه عدم انتخاب جانشین توسط پیامبر را توضیح میدهد؛ از آن جمله.
۱- پیامبرص قوم را بدون راهنما رها نكرد زیرا در بین آنها قرآن باقی ماند و این كتاب آسمانی دارای این خصوصیت بود و هست و خواهد بود كه كتابی آسان و قابل فهم و استفاده برای همه است خداوندأ چهار بار در یك سوره این آیه را آورده است:
﴿وَلَقَدۡ يَسَّرۡنَا ٱلۡقُرۡءَانَ لِلذِّكۡرِ فَهَلۡ مِن مُّدَّكِرٖ ﴾ [القمر: ۱۷-۲۲-۳۲-۴۰].
«ما قرآن را براى تذكر و یادآورى آسان ساختیم؛ آیا كسى هست كه متذكر شود؟».
و این هم ویژگی خاص قرآن است كه هرگز دستخوش نشده و نخواهد شد، و گمان نمیكنیم كسی در این باره جرأت كند حرف دیگری بزند. پس قرآن و عملكردِ رسول خدا كه در كتب حدیث جمع شده چراغی فروزان برای راهنمایی امت بودند و این سخن، اساساً غلط است كه بگوییم: «امت چون رمهای بیچوپان رها شدهاند».
۲ - در قرآن و سنت امر شده كه مسلمانها در امور خویش با یكدیگر مشورت كنند خداوند در قرآن میفرماید:
﴿وَأَمۡرُهُمۡ شُورَىٰ بَيۡنَهُمۡ﴾ [الشوری: ۳۸].
«(مومنان) كارهایشان را در بین خویش با مشورت انجام میدهند».
و آنها نیز پس از رحلت رسول ص چنین كردند و عملاً نیز موفق شدند.
باید دقت كنیم كه در عدم انتخاب جانشین مستقیم، حكمت بزرگی وجود دارد که برای درك آن نیاز به توجه و فهم است. هنگامی كه حضرت محمدص در قید حیات بودند، چند بار برای خود جانشین و نائب برگزیدند؛ مثلاً وقتی برای غزوهای میرفتند، كسی را به جانشینی در مدینه میگذاردند؛ یا برعكس، هنگامی كه خودشان با لشكر نمیرفتند كسی را از جانب خود امیر لشكر میكردند. و هرگاه یکی از آنها مرتکب اشتباهی میگردید از آن اعلان برائت مینمودند و آن را جبران میکردند.
از عبدالله بن عمر ب روایت است که: نبی اكرم ص خالد بن ولید را بسوی بنی جَذِیمه فرستاد و آنها را به اسلام فرا خواند؛ ولی آنان نتوانستند كه بخوبی بگویند: أَسْلَمْنَا (ما مسلمان شدیم). بلكه گفتند: صَبَأْنَا (یعنی از دینی وارد دینی دیگر شدیم). لذا خالد بن ولید، همچنان آنها را میكشت و به اسارت میگرفت. و به هر یک از ما اسیرش را تحویل داد، و به ما دستور داد که هر کدام از ما اسیرش را بکشد. من گفتم: قسم به خدا اسیرم را نخواهم کشت؛ و هیچ کس از همراهان من نیز اسیرش را نخواهد کشت؛ تا اینکه نزد نبی اكرمص آمدیم و ماجرا را برایش بازگو كردیم. رسول خداص دستش را بلند كرد و دوبار، فرمود: «خدایا! من از كار خالد، نزد تو اعلام برائت میكنم»[۲]. سپس رسولص دستور دادند كه دیه خون آنها به اهلشان پرداخته شود[۳].
چرا حضرت این حرف را زدند؟ آیا از اول نیز ذمه خون آنها بر گردن خالد بود؟ از اول هم به حضرت محمد ص ربطی نداشت؟ نه، اینطور نیست. به هر حال، خالد امیر منتخب حضرت محمد ص بود و به زبان دیگر جانشین ایشان در بین لشكر بود؛ پس دستور خالد مثل دستور پیامبر بود و عمل او عین عمل رسولخداص. لذا وقتی خالد خطا كرد حضرت محمدص عكسالعمل نشان دادند و خطای خالد را اصلاح كردند. حالا تصور كنید خالد جانشین آن حضرت پس از وفات نیز میبود و فرض كنید كه این واقعه پس از رحلت پیامبرص اتفاق میافتاد. هیچ كس نمیتوانست به خالد- یعنی برگزیده پیامبرص- اعتراض كند و این عمل حتی به صورت قانون درمیآید. تصور كنید خالد نیز برای خود جانشینی برمیگزید و او هم فقط یك خطا میكرد؛ به همین ترتیب تا به نظر شما امروز این جانشینانِ رسمی چند خطا میكردند که همه این خطاها قانون میشد؟
شیعه متوجه این نكته شده كه سعی كرده جانشینان پیامبر را معصوم از خطا معرفی كند، اما این نادرست است؛ زیرا:
اولاً: عملاً خلاف این اتفاق افتاده و خالدس برگزیدۀ رسمی پیامبر اشتباهی كرد كه رسول را به خشم آورد؛
ثانیاً: انسان در صورتی میتواند از خطا مصون بماند كه به وحی مرتبط باشد، و پیامبرص هم اگر با وحی سر و كار نداشت دچار خطا میشد. به طور مثال ایشان میخواستند بر مردهی منافقین نماز بخوانند كه این آیه نازل شد:
﴿وَلَا تُصَلِّ عَلَىٰٓ أَحَدٖ مِّنۡهُم مَّاتَ أَبَدٗا وَلَا تَقُمۡ عَلَىٰ قَبۡرِهِۦٓۖ إِنَّهُمۡ كَفَرُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَمَاتُواْ وَهُمۡ فَٰسِقُونَ ٨٤﴾ [التوبة: ۸۴]
«هرگز بر مرده هیچ یك از آنان نماز نخوان و بر كنار قبرش [براى دعا و طلب آمرزش] نایست، چرا كه آنها به خدا و رسولش كافر شدند، و در حالى كه فاسق بودند از دنیا رفتند».
یا زمانی که به منافقین اجازهی عدم مشارکت در غزوهی تبوک را دادند، این آیهی كریمه نازل شد:
﴿عَفَا ٱللَّهُ عَنكَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمۡ حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَكَ ٱلَّذِينَ صَدَقُواْ وَتَعۡلَمَ ٱلۡكَٰذِبِينَ﴾[التوبة: ۴۳]
«خدایت ببخشاید، چرا پیش از آنكه [حالِ] راستگویان بر تو روشن شود و دروغگویان را بازشناسى به آنان اجازه دادى».
و مثل این زیاد است.
خداوندأ چون كه عمل رسول خود را اُسوه مؤمنان مقرر فرموده بود، در هر مورد ایشان را مخاطب قرار داده و رفتارشان را درست و بیخطا مینمود تا برای ما مرجع باشد و چنین شد، و ما وقتی میگوییم ایشان معصوم بودند، یعنی از خطا و گناه مبرّی بودند.
اما جانشین پیامبرص این امتیاز را نداشت و مثلاً اگر علی جانشین رسمی ایشان میشد این احتمال وجود داشت كه خطایی كند كه بعداً به صورت قانون درآید، و حتی گاهی خطاها در سلسله جانشینها، میتوانست تفاوتهای زیادی با هم داشته باشد و ما را دچار سردرگمی نماید؛ به این صورت كه این احتمال وجود داشت كه امام حسن كاری كند كه امام علی خلاف آنرا كرده و یا امام حسین كاری كند كه حسن نكرده، و به این صورت، به جای یك رهبر، صد رهبر داشتیم كه هر كسی به فتوای خود عمل میكرد و مسلمانان نیز حیران میشدند، و عملاً هم تاریخ شیعه با این مشكل روبروست كه توضیح دهد چرا علی با معاویه جنگید و پسرش با معاویه صلح كرد. شیعه برای توجیه این رفتارِ متضاد، مجبور شدند كتابهای قطوری بنویسند كه هرگز خواننده كنجكاو را قانع نمیكند.
به این دلیل ساده است كه پیامبرص كسی را پس از خود برنگزید تا مبادا خطایش به نام اسلام تمام شود. امروز ما در یك مسئله اختلافی به قرآن و سنت مراجعه میكنیم و رأی هیچ شخصیت دیگر، حتی شخصیتی چون ابوبكرس در مقابل قرآن و سنت برای ما سند نیست، و خود را ملزم به پیروی صد در صد از هیچ كس جز قرآن و سنت نمیدانیم.
شیعیان برای آنكه جواب اشكال را بدهند خود را به ورطهای بس خطرناك انداختهاند، یعنی مدعی شدند كه جانشینان پیامبر، معصوم- یعنی از خطا مبری- بودند و به واسطه الهام با اللهأ در تماس بودند، و تفاوتِ الهام و وحی را در این میدانند كه در وحی میتوان فرشته را دید و صدایش را شنید، و در الهام فقط صدایش شنیده میشود و خودش قابل رؤیت نیست؛ به این ترتیب خاتمیت پیامبرص و جامعیت قرآن را عملاً منكر شدهاند هر چند كه به ظاهر به آن اعتقاد دارند.
آنان خاتمیت پیامبر را از این رو منكرند كه به هرحال باور دارند خداوندأ پس از حضرت محمدص از طریق فرشتگان با جانشینان او در تماس است، همان گونه كه با جانشینان موسی؛ تماس داشت، حال آنكه نوع تماس اهمیتی ندارد؛ خواه با وحی باشد، یا با الهام، یا فاكس، یا تلفن؛ نتیجه مهم است. مهم این است آنها میخواهند بگویند كه ارشادات الهی- برخلاف عقیده ما- جامع نشده و باز به طریقی دیگر در حال تكمیل است، و این انكارِ اصل خاتمیت پیامبر و جامعیت قرآن است، و عجیب اینكه آنها به كتب الهام شدۀ دیگری چون جفر و جامعه و صحیفه فاطمیه معتقدند؛ ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّآ إِلَيۡهِ رَٰجِعُونَ﴾. تمامی این مسائل از آنجا سرچشمه گرفته كه آنان جانشینی علی را اصل قرار داده و برای دفاع از این اصل، دیگر برایشان اهمیتی ندارد كه حتی اگر به نوعی، مجبور به انكار خاتمیتِ پیامبر یا ناقص بودن قرآن شوند. با این بحث معلوم شد كه چرا پیامبر جانشینی تعیین نكرد اما باز دلیل را تكرار میكنیم: «جانشین با وحی مرتبط نبود و احتمال داشت در حكمی خطا كند و این خطا در صورتی كه او بر گزیدۀ پیامبر بود، به دین نسبت داده میشد».
و این توضیح شیعه را كه میگویند جانشینان پیامبر، معصوم و با خدا در تماس بودند، نمیپذیریم، زیرا اگر قبول كنیم باید آیه ۴۰ از سوره احزاب را منكر شویم:
﴿مَّا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَآ أَحَدٖ مِّن رِّجَالِكُمۡ وَلَٰكِن رَّسُولَ ٱللَّهِ وَخَاتَمَ ٱلنَّبِيِّۧنَ﴾[الأحزاب: ۴۰]
«محمد پدر هیچ یك از مردان شما نیست، و لیكن فرستاده خدا و آخرین پیامبران است».
و اگر بگوییم: «هم این آیه را قبول داریم و هم نازل شدن الهام بر علی را» دوگانهگویی كردهایم و ما دینی را كه دوگانهگویی و تضاد در آن باشد، قبول نداریم زیرا اللهأ فرموده است:
﴿وَلَوۡ كَانَ مِنۡ عِندِ غَيۡرِ ٱللَّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ ٱخۡتِلَٰفٗا كَثِيرٗا ٨٢﴾ [النساء: ۸۲]
«آیا درباره قرآن نمىاندیشند؟ اگر از سوى غیر خدا بود، اختلاف فراوانى در آن مىیافتند».
یعنی اگر از طرف خدا نباشد حتماً میتوان در آن تضاد یافت.
[۲]- صحيح البخاري، کتاب المغازی، باب بَعْثِ النَّبِيِّ ص خَالِدَ بْنَ الْوَلِيدِ إِلَى بَنِي جَذِيمَةَ، ج ۵، ص ۱۶۰، حدیث ۴۳۳۹، و کتاب الأحكام، «باب إِذَا قَضَى الْحَاكِمُ بِجَوْر أَوْ خِلاَفِ أَهْلِ الْعِلْمِ فَهْوَ رَدٌّ»، ج ۹، ص ۷۳، ح۷۱۸۹. [۳]- نگا: سیرت ابن هشام ج۲، ص۴۳۰. و دلائل النبوة بیهقی، ج۵، ص ۱۱۴.
شیعیان ایراد میگیرند: «اگر صحابه ریگی به كفش نداشتند، چرا هنوز كه جسد پیامبرص روی زمین بود به تكاپو افتادند تا جانشین انتخاب كنند، علت این شتاب چه بود؟» ما نمیدانیم از این حرف چه منظوری دارند؟ این حرف چه معنی دارد؟
مسئله عوامفریبی و ترس در كار نبود كه تندی یا كندی عمل در سرنوشت علی تأثیری داشته باشد، زیرا برادران شیعۀ ما خود میگویند كه در غدیرخم تمام مردم شنیدند و دیدند پیامبرص علی را به جانشینی برگزید، اما در شورای سقیفه كسی دم نزد؛ حتی از عامۀ مردم هم صدایی در نیامد. بنابراین گردانندگانِ پشت صحنه نگران این نبودند كه تأخیر در انتخاب جانشین، احتمال ازدیاد محبوبیت علی را به همراه بیاورد؛ مگر خارج از شهر لشكری به كمك علی میآمد كه صحابه شتاب كنند؟
این ایراد اصلاً یك عوامفریبی برای بدنام كردن یاران پیامبر است، وگرنه این عجله در سرنوشتِ علی بیتأثیر بوده است. بیایید فكر كنیم مثلاً اگر پس از دفن حضرت محمدص به فكر انتخاب جانشین میافتادند چه میشد؟ باز علیس شانسی نداشت. حداكثر كاری كه علیس میتوانست بكند این بود كه چیزی را كه هفتاد روز پیش همه شنیده بودند، دوباره بازگو كنند؛ آنها كه حرف محمدص را قبول نكردند مسلماً بازگویی علی را نیز پشت گوش میانداختند. شیعه میگوید: «آنها در هفتاد روز پیش همه با علی بیعت كردند و به جانشینی او اقرار نمودند، ولی در شورای سقیفه یعنی هفتاد روز بعد نقضِ عهد كردند».
مردمی كه گوش شنوا برای حرف رسول خدا نداشتند، مسلماً سخنرانی علی را هم قبول نمیكردند؛ كما اینكه به ادعا منابع شیعه، روزهای بعد علی اعتراض كرد، اما تغییری در اوضاع پیدا نشد. پس تعجیل یا تأخیر در انتخاب جانشینی برای علیس یکسان بود، و مشخص نیست كسانی كه این ایراد را عَلَم میكنند اگر قصد فریبدادن و بازیكردن با احساسات مردم را ندارند، پس چه مقصدی دارند؟ اما با وجود این برای آنكه كسی از این نظر نیز سوء استفاده نكند، علت شتاب صحابه را به روایت تاریخ ذكر میكنیم:
روز وفات پیامبرص سعد بن عباده رهبر یك گروه از انصار همراه یاران خود در محلی بنام سقیفه بنیساعده بودند و سعد برای یارانش و بقیه انصار حاضر در محل گفت: باید جانشین پیامبر را از بین مردم مدینه انتخاب كنیم و خود را كه رئیس انصار بود، ارجح به این مقام دید. بزرگان مهاجر تا آن لحظه به این فكر نبودند و شاید اگر عمل سعد نبود، انتخاب جانشین به بعد از دفن رسول خداص موكول میشد. اما این حركت ناگهانی سعد، همه را وادار به مداخله كرد زیرا بزرگان مهاجران، سعد را برای این كار ارجح نمیدیدند. این فقط عقیدۀ مهاجرین نبود، گروه بزرگی از انصار نیز بر همین رأی بودند؛ پس بدون دعوت و برنامه قبلی بزرگان مهاجر وارد محل اجتماع طرفداران سعد در سقیفه شدند، و از قبل توطئهای در كار نبود، و اصلاً كسی آنجا حرف علی را نمیزد، و به هرحال، جر و بحث و مباحثه زیاد شد، اما به نتیجهای نرسیدند؛ یعنی سعد بر حرف خود پافشاری كرد، اما فایدۀ ورود مهاجرین به صحنه، این بود كه خیلی از انصار حرف و استدلال مهاجرین را پذیرفتند، و ابوبكر را كه توسط عمر پیشنهاد شده بود، به خلافت برگزیدند. اما سعد مخالفت كرد. از این رفتار سعد و مخالفت او با مصوبه شورا میتوان حق را به آنهایی داد كه معتقد بودند ابوبكر برای این مقام، بهتر از سعد است. از رأی اكثریت انصار به ابوبكر میتوان دریافت كه آن بزرگواران نیز به این نكته توجه داشتند. رأی انصار به ابوبكر نشانگر این نکته است كه شاگردان مكتب محمدی چگونه تربیت شده بودند كه در آن محیطِ جاهلی و قومی، رأی به فردی از قوم و قبیلهای دیگر دادند.
بر اساس قانون اساسی ایران امروز، كه کشوری- به اصطلاح- اسلامی است، مسلمانی كه از كشور دیگر باشد نمیتواند رهبر ایران شود، والا اگر همه انصار به دور سعد بن عباده جمع میشدند، مسلماً مهاجرین این قدرت را نداشتند که مخالفت كنند و در نتیجه، خلافت به دست انصار میافتاد. كسانی كه صحابۀ پیامبر را به مقامپرستی و قبیلهپرستی متهم میكنند خوب است در این رفتار انصار دقت كنند و ببینند كه آنها چگونه خلافتی را كه در دستشان بود به فردی از قبیله و وطنِ دیگر دادند. آیا پس از این رأی میتوان انصار را متهم كرد كه حرف رسولاللهص را در مورد حق علی نپذیرفتند و اجازه دادند حقِ علی ضایع شود. مثل این است كه گفته شود: «شخص سارقی، مالی را دزدید و در راه خدا بخشید»، این استدلال آنها حیرتآور است.
بنابراین، اگر عجله كردن در انتخاب رهبر گناه بود، این گناه متوجه همه اصحاب نیست، بلكه فقط سعد بن عبادهس مسئول آن است؛ هرچند ابتدا ثابت كردیم كه در این عجله كردن هیچ توطئهای مد نظر نبوده است؛ البته ما این جسارت را در حق سعد بن عباده نمیكنیم؛ او اجتهاد كرد كه بهتر است خودش رهبر شود. او این موضوع را با افراد قبیلهاش در میان گذاشت، و اگر بگوییم چرا حرص و عجله داشت، جواب این است كه در زمان پیامبرص مردم بر سر جسد مرده گریه نمیكردند و سینه نمیزدند و این كارها را جاهلیت میدانستند؛ جسد پیامبرص بر روی زمین نیفتاد، بلكه بهترین افراد خانوادهاش مشغول غسل و كفنِ حضرت بودند، لذا اگر سعد به كار دیگری بپردازد، چه ایرادی بر اوست.
در اینجا میپرسیم چرا علیس به شورا نیامد تا جلوی انحراف را بگیرد، حداقل میتوانست مردم را بیاورد تا بگویند در هفتاد روز پیش در غدیر خم چه گفتهاند چه و چه شنیدهاند. مسئله شورا كه مخفی نبود، او هم میتوانست مثل بقیه و با عجله به آنجا برود؛ كدام امر مهمتر بود؟ غسلدادنِ جسد پاك پیامبر، یا جلوگیری از انحراف عظیم امت؟
علیس میتوانست كسی دیگری از خانوادۀ پیامبرص را مسئول غسل كند و خودش هم به جلسۀ بیاید، یا حداقل آن چهار تا ۱۲ نفر طرفدار علی چرا در جلسه حاضر نشدند، و اگر شدند پس چرا چیزی نگفتند؟ بنیهاشم كجا بودند؟ آیا همه اینها دلیل بر این نیست كه اصلاً ادعا دروغ است. علی س خودش ادعا نمیكرده كه خداوند او را جانشین پیامبرص كرده است؟
شاید كسی بگوید آخر چطور انسان امر غسل پیامبر را رها كند مگر علی مثل سعد بود كه فكر و ذكرش خلافت باشد. جواب این است كه مسئله خلافت در اینجا به عنوان یك مقام مطرح نیست، بلكه به عنوان یك وظیفه و امر مهم عبادی مورد بحث است؛ لذا علیس اگر میدید كه امت دارد دچار انحراف میشود و زحمات طاقتفرسای پیامبرص از بین میرود، به ناچار باید به شورا میآمدند و حداقل حرف خود را میگفتند؛ و اصولاً عجله در انتخاب رهبر عیبی ندارد، اگر ایرادی داشت، در روز مرگ خمینی روزنامههای كشور همزمان با اعلام مرگ خمینی اعلام نمیكردند كه مجلس خبرگان تشكیلِ جلسه داده و خامنهای را به عنوان رهبر برگزیده است. اعضای شورای خبرگان مثل باد از همه جای ایران به تهران آمدند و حتی بر سرِ مرده خمینی هم نرفتند- حداقل صحابه ابتدا بر سرِ جسد حضرت رفتند- بلکه اول جانشین انتخاب كردند؛ حتی دختر خمینی هم پیش از آنكه به فكر پدر باشد به فكر برادر بود، و فردای مرگ خمینی و قبل از دفن او به یك خبرنگار آمریكایی گفت: «پدرم گفت كه برادرم پس از مرگ او میتواند وارد جهان سیاست شود». پس میبینیم كه اینكار بد نیست كه شخصی در انتخاب رهبر بعدی عجله كند؛ اگر بد بود شیعیان پس از چهارده قرن از كار صحابه تقلید نمیكردند.
وقتی خمینی مُرد، رفسنجانی در آنجا حاضر بود؛ رو به زنان خانوادهاش كرد و گفت: «ساكت باشید باید در فكر این باشیم كه نظام را حفظ كنیم نظامی كه خمینی مؤسس آن بوده است».
پس میبینید با همه علاقه شیعه به گریه و زاری، وقتی مصلحت ایجاب كند و موضوع انتخاب جانشین در میان باشد، حتی زنان از گریه و زاری منع میشوند.
اما باز هم میگویم كه عموم صحابه در انتخاب جانشین عجله خاصی نشان دادند و اگر عمل سعد بن عباده نبود، شاید این كار را به بعد از دفن آن پیامبرص محول میكردند.
اما به هرحال به جنازه حضرت نیز بیاعتنایی نشد، پس از پایان كار در شورای سقیفه، صحابه برگشتند و منتظر ماندند تا مردم از حومه مدینه نیز بیایند و سپس جسد پاك حضرت محمدص را دفن كردند.
به هرحال چه انتخاب قبل از دفن چه پس از دفن، امکان انتخاب را برای علیس زیاد و كم نمیكرد. این نكتهای است كه ما میخواستیم در این گفتار ثابت كنیم و همراه آن نیز این را تكرار كنیم كه ایرادی كه در مورد عجلهكردن میگیرند یك نوع جوسازی است، تا مردم گمان كنند كه صحابه برای خوردن حق علی عجله كردند و تبانی نمودند تا مردم فكر كنند كه آنها اعتنایی به حضرت رسول اللهص نداشتند یا، تصور كنند كه توطئهای در كار بوده است.
خداوند میفرماید:
﴿مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡۖ تَرَىٰهُمۡ رُكَّعٗا سُجَّدٗا يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗاۖ سِيمَاهُمۡ فِي وُجُوهِهِم مِّنۡ أَثَرِ ٱلسُّجُودِۚ ذَٰلِكَ مَثَلُهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِۚ وَمَثَلُهُمۡ فِي ٱلۡإِنجِيلِ كَزَرۡعٍ أَخۡرَجَ شَطَۡٔهُۥ فََٔازَرَهُۥ فَٱسۡتَغۡلَظَ فَٱسۡتَوَىٰ عَلَىٰ سُوقِهِۦ يُعۡجِبُ ٱلزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ ٱلۡكُفَّارَۗ وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ مِنۡهُم مَّغۡفِرَةٗ وَأَجۡرًا عَظِيمَۢا ٢٩﴾ [الفتح: ۲۹]
«محمد (ص) فرستاده خداست؛ و كسانى كه با او هستند در برابر كفار سرسخت و شدید، و در میان خود مهربانند؛ پیوسته آنها را در حال ركوع و سجود مىبینى در حالى كه همواره فضل خدا و رضاى او را مىطلبند؛ نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نمایان است؛ این توصیف آنان در تورات و توصیف آنان در انجیل است، همانند زراعتى كه جوانههاى خود را خارج ساخته، سپس به تقویت آن پرداخته تا محكم شده و بر پاى خود ایستاده است و به قدرى نمو و رشد كرده كه زارعان را به شگفتى وامىدارد؛ این براى آن است كه كافران را به خشم آورد [ولى] كسانى از آنها را كه ایمان آورده و كارهاى شایسته انجام دادهاند، خداوند وعده آمرزش و اجر عظیمى داده است».
«وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ» یعنی كسانی كه با اویند؛ یعنی خداوند یاران او را به صفاتی ارزنده وصف نموده است، از جمله: آنها در مقابله با كفار سخت و خشن هستند و در بین خود مهربانند، و سپس میفرماید آنها مردمانیاند كه زیاد نماز میخوانند و اضافه مینماید كه هدف آنها از این ركوع و سجده، جلب رضای الهی است؛ یعنی اللهأ گواهی به حسن نیت و اخلاص آنها میدهد، و بعد میافزاید كه چهره آنها از اثر سجده نورانی است، و بالاخره به آنها وعده میدهد كه مغفرت و پاداش بزرگی در انتظار آنهاست.
خداوند صحابه را به نهالی تشبیه میكند كه كمكم رشد نموده و شاخ و برگ میدهد، و كفار از این رشد به غیض میآیند. صحابه در عمل نیز چون نهالی تازهپا بودند که ابتدا مدینه را گرفتند و بعد مكه، خیبر، یمن، تمام شبه جزیره عرب و بعد ایران و مصر و روم را، و از این درخت پرشاخ و برگ، كفار به خشم آمدند.
استنباط امام مالك از این آیه این است كه هر كسی به همراهان محمدص یعنی صحابه ن خشم و غیض داشته باشد كافر است. در اینجا شاید كسی از اهل تشیع بگوید: «تو اول برادری خودت را ثابت كن و بعد تقاضای ارث بنما»؛ ما اصلا قبول نداریم كه عمر و ابوبكر و دیگران، اصحاب رسول خداص بودهاند؛ ما قبول نداریم كه این آیه درباره آنهاست.
اما با هرچه میشود شوخی كرد جز با قرآن. قرآن خودش متونش را تفسیر میكند؛ ما با مراجعه به یك آیه دیگر ثابت میكنیم كه ابوبكر یار رسول خداص بود و آنها نیز ناچار به قبول این حقیقت هستند. اللهأ میفرماید:
﴿إِذۡ يَقُولُ لِصَٰحِبِهِۦ لَا تَحۡزَنۡ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَا﴾ [التوبه: ۴۰]
یعنی: «آن هنگام كه [محمدص] به یارش میگفت: غم مخور، به یقین خداوند با ماست».
این آیه مربوط به هجرت محمدص از مكه و پناهگزینی او در غار ثور است و بدون نزاع و اختلاف همه معتقدیم به اینكه یار و رفیق غار رسول اللهص ابوبكر بوده است؛ اما با این تفاوت كه دشمنان ابوبكر میگویند: ایشان بیصبری به خرج داد و ترسید، و دوستان ایشان میگویند: ابوبكرس شجاعت به خرج داد و غمخوار رسول بود. كاری نداریم كه حرف چه کسی درست است؛ مهم این است كه باید قبول كنیم و هر دو گروه هم قبول دارند كه همصحبتِ رسولص ابوبكر بوده است پس در معنی آیهای كه ذكرش رفت. بدون تردید ابوبكر نیز شامل «وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ» است. ابوبكر رفیق حیات آن حضرت بود و كسی قدرت انكار این را ندارد. آیه قرآن و تاریخ اسلام این حرف را میزند. و جز جاهل كسی منكر آن نیست و این هم آیه دیگر كه شاهدی بر ادعای ماست.
﴿لَٰكِنِ ٱلرَّسُولُ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَهُۥ جَٰهَدُواْ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡۚ وَأُوْلَٰٓئِكَ لَهُمُ ٱلۡخَيۡرَٰتُۖ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ ٨٨ أَعَدَّ ٱللَّهُ لَهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَاۚ ذَٰلِكَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ ٨٩﴾ [التوبة: ۸۸-۸۹]
«ولى پیامبر و كسانى كه با او ایمان آوردند، با اموال و جانهایشان جهاد كردند؛ و همه نیكیها براى آنهاست؛ و آنها همان رستگارانند. خداوند براى آنها باغهایى از بهشت فراهم ساخته كه نهرها از زیر درختانش جارى است؛ جاودانه در آن خواهند بود؛ و این است رستگارى (و پیروزى) بزرگ».
و باز خداوند میفرماید:
﴿لِلۡفُقَرَآءِ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ ٱلَّذِينَ أُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِمۡ وَأَمۡوَٰلِهِمۡ يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗا وَيَنصُرُونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلصَّٰدِقُونَ ٨﴾ [الحشر: ۸]
«[مال فَیء] براى فقیران مهاجرانى است كه از خانه و كاشانه و اموال خود بیرون رانده شدند در حالى كه فضل الهى و رضاى او را مىطلبند و خدا و رسولش را یارى مىكنند؛ و آنها راستگویانند».
اگر آقایان قبول ندارند كه این همه آیات در حق صحابه است، پس باید بگویند در حق چه كسی است. بالاخره خداوند از مهاجرین، مجاهدین و مؤمنین سخن میگوید منظور خداأ چه افرادی است؟ لابد مثل همیشه میگویند منظور همان چهار صحابهای هستند كه از نظر آنها یاران صادق علی بودند و مرتد نشدند، یعنی بلال و ابوذر و سلمان و مقداد ن.
مایه تأسف است كه میبینیم بعضی از صحابهای كه شیعه قبول دارد مشمول این آیه نمیشوند؛ مثلاً: بلال مالی نداشت، یك برده بوده كه ابوبكر او را خرید و آزاد كرد؛ ابوذر اصلاً از مكه اخراج نشده و خودش با اراده خود از جایی دیگر آمد و سپس به جای خود برگشته و قبیله خود را مسلمان كرد؛ سلمان هم یك برده بود و از مكه اخراج نشد، بلكه در مدینه سكنی داشت و مجبور نشد به خاطر ایمان به رسالت محمدص مالش را رها كند، بلكه حتی به فضل خدا او از مال و كمك مسلمانان دیگر بهرهمند گشت و آزادی خود را به دست آورد.
البته زبانم لال شود اگر قصد توهین به صحابه را داشته باشم یا بخواهم از ارزششان بكاهم. بلال اگر مشمول این آیه نیست، مشمول دهها آیه دیگر است، و قهرمانی او در پایداری بر توحید، هرگز فراموش شدنی نیست، و همچنین به سلمان فارسی و ابوذرن. ما فقط میخواهیم بگوییم بعضیها چقدر از قرآن دور و به متن آن نا آگاهند و نمیخواهند یا نمیتوانند به درستی مفهوم و مقصود آیه را درك كنند.
پس خلاصه كلام اینكه ناچاریم قبول كنیم همانهایی كه در نظر آنها متهم به دروغ و نِفاقند، مشمول متن آیهاند و علاوه بر این خداوند میفرماید:
﴿وَإِن يُرِيدُوٓاْ أَن يَخۡدَعُوكَ فَإِنَّ حَسۡبَكَ ٱللَّهُۚ هُوَ ٱلَّذِيٓ أَيَّدَكَ بِنَصۡرِهِۦ وَبِٱلۡمُؤۡمِنِين٦٢﴾ [الأنفال: ۶۲]
«و اگر بخواهند تو را فریب دهند، خدا براى تو كافى است؛ او همان كسى است كه تو را با یارى خود و مؤمنان تقویت كرد».
و همه میدانیم كه جهاد رسول خدا با یك لشكر چهار یا ده نفره نبوده است. خدا اگر كمی عقل و اندكی خلوص به كسی عطا كند، او نمیتواند منكر این حقیقت شود و مجبور است اعتراف كند که این آیات در حق همۀ اصحاب است، و با این اقرار، بر او لازم است كه به اصحاب كینه و غیظ نداشته باشد و بر او واجب است كه طبق دستورالعمل آیه زیر رفتار كند:
﴿لِلۡفُقَرَآءِ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ ٱلَّذِينَ أُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِمۡ وَأَمۡوَٰلِهِمۡ يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗا وَيَنصُرُونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلصَّٰدِقُونَ ٨ وَٱلَّذِينَ تَبَوَّءُو ٱلدَّارَ وَٱلۡإِيمَٰنَ مِن قَبۡلِهِمۡ يُحِبُّونَ مَنۡ هَاجَرَ إِلَيۡهِمۡ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمۡ حَاجَةٗ مِّمَّآ أُوتُواْ وَيُؤۡثِرُونَ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ وَلَوۡ كَانَ بِهِمۡ خَصَاصَةٞۚ وَمَن يُوقَ شُحَّ نَفۡسِهِۦ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ ٩ وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَا تَجۡعَلۡ فِي قُلُوبِنَا غِلّٗا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَآ إِنَّكَ رَءُوفٞ رَّحِيمٌ ١٠﴾ [الحشر، ۸-۹-۱۰]
«این اموال [مال فیء] براى فقیران مهاجرانى است كه از خانه و كاشانه و اموال خود بیرون رانده شدند، در حالى كه فضل الهى و رضاى او را مىطلبند و خدا و رسولش را یارى مىكنند؛ و آنها راستگویانند. و براى كسانى است كه در این سرا [سرزمین مدینه] و در سراى ایمان پیش از مهاجران مسكن گزیدند و كسانى را كه به سویشان هجرت كنند دوست مىدارند، و در دل خود نیازى به آنچه به مهاجران داده شده احساس نمىكنند، و آنها را بر خود مقدم مىدارند هر چند خودشان بسیار نیازمند باشند؛ كسانى كه از بخل و حرص نفس خویش باز داشته شدهاند رستگارانند. [همچنین] كسانى كه بعد از آنها [پس از مهاجران و انصار] آمدند و مىگویند: پروردگارا، ما و برادرانمان را كه در ایمان بر ما پیشى گرفتند بیامرز، و در دلهایمان حسد و كینهاى نسبت به مؤمنان قرار مده. پروردگارا، تو مهربان و رحیمى».
بله، دایم باید بگوییم: «ای خدا، ما و برادران ما را كه در ایمان از ما پیشی گرفتهاند، بیامرز و در دل ما نسبت به آن مؤمنان كینهای قرار مده؛ به درستی كه تو بسیار مهربان و رحیم هستی». دقت كنید كه چه كسانی جزو این آیهاند و چه كسانی مشمول آن نمیشوند؛ آنكس كه در دل، حِقد و كینهای نسبت به مهاجرین و انصار دارد، جزء توصیفشدگان آیه نیست. توجه كنید كه آیه چه میگوید، از كه میگوید و برای كه میگوید. آیه میفرماید که مال غنیمت كه در دست رسول خدا است متعلق به چند گروه است: یكی نزدیكانش، دوم یتیمان، سوم فقیران، چهارم درراهماندگان، و بعد بیشتر توضیح میدهد و میگوید: حق آنهایی است كه از شهر و دیار و مال و منال خویش رانده شدهاند؛ یعنی منظور همه اصحابی هستند كه از مكه به مدینه هجرت كردهاند، و منظور تمامی انصاری هستند كه در مدینه با روی باز به آنها جا دادند و در مرحله بعدی كلیه مؤمنانی هستند كه بعد از این دو گروه آمدند كه ما و شما هم شاملش هستیم؛ به شرطی كه این دعا را بخوانیم و به آن عمل كنیم.
﴿وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَا تَجۡعَلۡ فِي قُلُوبِنَا غِلّٗا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَآ إِنَّكَ رَءُوفٞ رَّحِيمٌ ١٠﴾[الحشر: ۱۰]
«پروردگارا، ما و برادرانمان را كه در ایمان بر ما پیشى گرفتند بیامرز، و در دلهایمان حسد و كینهاى نسبت به مؤمنان قرار مده؛ پروردگارا، تو مهربان و رحیمى».
اینك قرآن، كتابی كه ما به آن ایمان داریم؛ اینك این كتاب آسمانی و معجزه پیامبر است كه از صحابه سخن میگوید.
در صفحات گذشته به مناسبتهای مختلف نظر قرآن مجید را در راه اصحاب رسول خدا بیان كردیم و در این گفتار مستقلاً در این باره سخن میگوییم تا اگر هنوز در دل كسی شبههای باقی مانده باشد رفع گردد.
قرآن بارها صفات نیکویی را به صحابه منسوب میكند كه برخی را میشماریم:
﴿لِلۡفُقَرَآءِ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ ٱلَّذِينَ أُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِمۡ وَأَمۡوَٰلِهِمۡ يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗا وَيَنصُرُونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلصَّٰدِقُونَ ٨﴾ [الحشر: ۸]
«[این اموال] براى فقیران مهاجرانى است كه از خانه و كاشانه و اموال خود بیرون رانده شدند در حالى كه فضل الهى و رضاى او را مىطلبند و خدا و رسولش را یارى مىكنند؛ و آنها راستگویانند».
قرآن میفرماید که آنها كه از مكه و مال و شهر خود برای رضای خدا اخراج شدند، مردمانی صادقند و بعد یكی شیعیان میگویند نخیر، اینها كاذبند.
﴿لَّقَد تَّابَ ٱللَّهُ عَلَى ٱلنَّبِيِّ وَٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ ٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ ٱلۡعُسۡرَةِ مِنۢ بَعۡدِ مَا كَادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٖ مِّنۡهُمۡ ثُمَّ تَابَ عَلَيۡهِمۡۚ إِنَّهُۥ بِهِمۡ رَءُوفٞ رَّحِيمٞ١١٧﴾ [التوبة: ۱۱۷]
«مسلما خداوند رحمت خود را شامل حال پیامبر و مهاجران و انصار، كه در زمان عسرت و شدت [در جنگ تبوك] از او پیروى كردند، نمود؛ بعد از آنكه نزدیك بود دلهاى گروهى از آنها، از حق منحرف شود [و از میدان جنگ بازگردند] سپس خدا توبه آنها را پذیرفت، كه او نسبت به آنان مهربان و رحیم است».
جالب اینجاست كه عالمان شیعه نیز میپذیرند كه مطلوب این آیه، یاران پیامبرند، اما باز به روش خود تفسیر میكنند؛ آنها از قول امام صادق و امام رضا نقل میكنند كه جمله: ﴿لَّقَد تَّابَ ٱللَّهُ عَلَى ٱلنَّبِيِّ وَٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ﴾ تفسیرش این است:
«لَقَدْ تَابَ اللهُ بِالنَّبِيِّ عَلَى الْـمُهاجِرِينَ وَالْأَنْصارِ...»
«خداوند به وسیله نبى، توبه مهاجرین و انصار را قبول فرمود».
آنها در توضیح عمل خود میگویند: «رسول خدا كه گناهی نكرده بود تا مشمول عفو شود»[۴].
البته این خود جای حرف دارد كه آنها به چه جرأت میگویند آیه را باید اینطور خواند، اما بفرض محال، اگر قبول کنیم و رسول خدا را در این شامل نكنیم، ناچارید صحابه را- كه به رأی شما گناه كرده بودند- مشمول آیه بدانید. پس از این آیه، به اعتراف خود شما و مفسرین و امامتان ثابت میشود كه خداوندأ مهاجرین و انصاری را كه قلبشان نزدیك بود در گرماگرم و شدت جنگ از جا كنده شود، بخشید، زیرا نسبت به آنها رئوف و رحیم است.
اگر محمدص را با آن استدلال مشمول این آیه ندانید، حتماً علی را هم نمیدانید، زیرا به استدلال شما حضرت علی هم كه معصوم است گناهی نكرده بود؛ پس منظور این آیه، بقیه صحابه هستند.
دانستیم خدا نسبت به مؤمنان رئوف و رحیم است، و دانستیم كه مهاجرین و انصار مؤمن بودند، و حالا خوب است بدانیم كه این آیه درباره جنگ با رومیان و جنگ تبوك است و تقریباً یك سال قبل از رحلت پیامبر نازل شد؛ تاریخنویسان نیز همراهان پیامبر را چهار تا ده نفر ندانسته، بلكه آنها ۳۰ هزار نفر بودند؛ حالا اگر كسی اصرار دارد كه حضرت با ده نفر به جنگ رومیان رفتهاند، دیگر مختار است.
[۴]- نگا: الاحتجاج على أهل اللجاج، أحمد بن على، الطبرسي، ج۱ ؛ ص۷۶ (مشهد، چاپ: اول، ۱۴۰۳ ق).
﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ تَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَتَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَتُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ﴾ [آل عمران: ۱۱۰]
«شما بهترین امتى بودید كه به سود انسانها آفریده شدهاند؛ [چرا كه] امر به معروف و نهى از منكر مىكنید و به خدا ایمان دارید».
در این آیه خداوندأ كه را مخاطب میكند و روی سخنش با چه كسی است؟ معلوم است مؤمنان زمان پیامبرص را مورد خطاب قرار داده است. خداوندأ شهادت میدهد كه آنها بهترین امت هستند؛ گروهی از مسلمانها شهادت میدهند كه آنها بدترین افراد امت هستند؛ حرف چه كسی را باور كنیم، حرف خدا را یا حرف اینها را؟
﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ فِيكُمۡ رَسُولَ ٱللَّهِۚ لَوۡ يُطِيعُكُمۡ فِي كَثِيرٖ مِّنَ ٱلۡأَمۡرِ لَعَنِتُّمۡ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ حَبَّبَ إِلَيۡكُمُ ٱلۡإِيمَٰنَ وَزَيَّنَهُۥ فِي قُلُوبِكُمۡ وَكَرَّهَ إِلَيۡكُمُ ٱلۡكُفۡرَ وَٱلۡفُسُوقَ وَٱلۡعِصۡيَانَۚ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلرَّٰشِدُونَ ٧﴾ [الحجرات: ۷]
«و بدانید رسول خدا در میان شماست؛ هرگاه در بسیارى از كارها از شما اطاعت كند، به مشقت خواهید افتاد؛ ولى خداوند ایمان را محبوب شما قرار داده و آن را در دلهایتان زینت بخشیده، و [به عكس] كفر و فسق و گناه را منفورتان قرار داده است؛ كسانى كه داراى این صفاتند هدایت یافتگانند».
در این آیه خداوندأ به وضوح فرموده است كه در قلب مؤمنانی كه پیامبر در بینشان است ایمان را زینت داده، آن را امری دوست داشتنی قرار داده و كفر و فسق و سركشی را در نظرشان بد جلوه داده است؛ و چون به این دو صفت آراستهاند، دائماً به پیش میروند (راشدین)، و حق هم هست كه به پیش روند، زیرا شخصی كه از بدی بدش آمد، هرگز بدی نمیكند، و اگر از خوبی خوشش آید و آن را مطابق با هوای نفسانی خود دید، دیگر چه چیزی مانعش میشود كه از خوبی دوری كند؟ شیطان بدی را برای انسان خوب جلوه میدهد و آدمی را وسوسه میكند، اما با توجه به آیه فوق، این كار در مورد اکثر صحابه ممكن نبود، زیرا خدا دلهای آنها را به ایمان آرایش داده بود، پس آنها راشد بودند و دائماً در مسیر ایمان به جلو میرفتند. پس حالا حرف كه را باور كنیم؟ حرف خدا را كه گواهی میدهد این مردم ایمان دارند، ایمان را دوست دارند و پیش میروند، یا حرف كسی را كه میگوید این مردم نفاق و كفر را دوست دارند و دائماً به قهقرا میروند؟
حرف كه را باوركنیم ای صاحبان چشم وگوش و دل، حرف چه كسی را باور كنیم؟
شاید کسی بگوید که چرا چنین عجولانه تصمیم میگیرید؟ از كجا معلوم كه این آیه در حق صحابه باشد؟
در جواب میگوییم:
از این جمله آیه:
﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ فِيكُمۡ رَسُولَ ٱللَّهِ﴾
«و بدانید كه در بین شما رسول خدا است».
از این آیه میفهمیم كه مقصود، یاران پیامبر بودهاند؛ مگر رسول خدا در بین كه بود؟ در بین ما بود یا در بین كفار مكه یا در روم و ایران؟ رسول خدا در مدینه و در بین مؤمنان بود، و مؤمنانِ مدینه، انصار بودند كه او را به شهر خود و درمیان خود راه دادند، یا مهاجرین بودند كه ایشان را تا آنجا همراهی كردند و تا آخرین رمق به راهش ادامه دادند. پس همین دو گروه بودند و جای هیچ شك و بحثی نیست.
﴿وَإِن يُرِيدُوٓاْ أَن يَخۡدَعُوكَ فَإِنَّ حَسۡبَكَ ٱللَّهُۚ هُوَ ٱلَّذِيٓ أَيَّدَكَ بِنَصۡرِهِۦ وَبِٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٦٢﴾ [الأنفال: ۶۲]
«و اگر بخواهند تو را فریب دهند، خدا براى تو كافى است؛ او خدایى است كه تو را، با یارى خود و مؤمنان، تقویت كرد».
كسانی كه محمد ص را یاری دادند و سبب پیروزی او بركفار مكه شدند یك لشكر كامل بودند، نه چهار یا پنج نفر و خداوند گواهی میداد كه در مقابل خدعۀ كفار، او را با یاری خود و مؤمنان تأیید میكند.
﴿إِذۡ تَقُولُ لِلۡمُؤۡمِنِينَ أَلَن يَكۡفِيَكُمۡ أَن يُمِدَّكُمۡ رَبُّكُم بِثَلَٰثَةِ ءَالَٰفٖ مِّنَ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ مُنزَلِينَ ١٢٤ بَلَىٰٓۚ إِن تَصۡبِرُواْ وَتَتَّقُواْ وَيَأۡتُوكُم مِّن فَوۡرِهِمۡ هَٰذَا يُمۡدِدۡكُمۡ رَبُّكُم بِخَمۡسَةِ ءَالَٰفٖ مِّنَ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ مُسَوِّمِينَ ١٢٥﴾ [آل عمران، ۱۲۴ – ۱۲۵].
«در آن هنگام كه تو به مؤمنان مىگفتنى: «آیا كافى نیست كه پروردگارتان، شما را به سه هزار نفر از فرشتگان، كه از آسمان فرود مىآیند، یارى كند؟! آرى [امروز هم] اگر استقامت و تقوا پیشه كنید، و دشمن به همین زودى به سراغ شما بیاید، خداوند شما را به پنج هراز نفر از فرشتگان، كه نشانههایى با خود دارند، مدد خواهد داد»؛
﴿إِذۡ يُغَشِّيكُمُ ٱلنُّعَاسَ أَمَنَةٗ مِّنۡهُ وَيُنَزِّلُ عَلَيۡكُم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ لِّيُطَهِّرَكُم بِهِۦ وَيُذۡهِبَ عَنكُمۡ رِجۡزَ ٱلشَّيۡطَٰنِ وَلِيَرۡبِطَ عَلَىٰ قُلُوبِكُمۡ وَيُثَبِّتَ بِهِ ٱلۡأَقۡدَامَ ١١ إِذۡ يُوحِي رَبُّكَ إِلَى ٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ أَنِّي مَعَكُمۡ فَثَبِّتُواْ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْۚ سَأُلۡقِي فِي قُلُوبِ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ ٱلرُّعۡبَ فَٱضۡرِبُواْ فَوۡقَ ٱلۡأَعۡنَاقِ وَٱضۡرِبُواْ مِنۡهُمۡ كُلَّ بَنَانٖ ١٢﴾ [الأنفال: ۱۱-۱۲]
«و [یاد آورید] هنگامى را كه خواب سبكى كه مایه آرامش از سوى خدا بود، شما را فراگرفت؛ و آبى از آسمان برایتان فرستاد، تا شما را با آن پاك كند؛ و پلیدى شیطان را از شما دور سازد؛ و دلهایتان را محكم، و گامها را با آن استوار دارد! و [به یاد آر] موقعى را كه پروردگارت به فرشتگان وحى كرد: «من با شما هستم؛ كسانى را كه ایمان آوردهاند، ثابت قدم دارید! بزودى در دلهاى كافران ترس و وحشت مىافكنم؛ ضربهها را بر بالاتر از گردن [بر سرهاى دشمنان] فرود آرید، و همه انگشتانشان را قطع كنید»؛
﴿فَلَمۡ تَقۡتُلُوهُمۡ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ قَتَلَهُمۡۚ وَمَا رَمَيۡتَ إِذۡ رَمَيۡتَ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ رَمَىٰ وَلِيُبۡلِيَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ مِنۡهُ بَلَآءً حَسَنًاۚ إِنَّ ٱللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٞ ١٧﴾ [الأنفال: ۱۷]
«این شما نبودید كه آنها را كشتید، بلكه خداوند آنها را كشت، و این تو نبودى [اى پیامبر كه خاك و سنگ به صورت آنها] انداختى، بلكه خدا انداخت، و خدا مىخواست مؤمنان را به این وسیله امتحان خوبى كند؛ خداوند شنوا و داناست»؛
﴿قَدۡ كَانَ لَكُمۡ ءَايَةٞ فِي فِئَتَيۡنِ ٱلۡتَقَتَاۖ فِئَةٞ تُقَٰتِلُ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَأُخۡرَىٰ كَافِرَةٞ يَرَوۡنَهُم مِّثۡلَيۡهِمۡ رَأۡيَ ٱلۡعَيۡنِۚ وَٱللَّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصۡرِهِۦ مَن يَشَآءُۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَعِبۡرَةٗ لِّأُوْلِي ٱلۡأَبۡصَٰرِ ١٣﴾ [آل عمران: ۱۳]
«در دو گروهى كه [در میدان جنگ بدر] با هم رو به رو شدند، نشانه [و درس عبرتى] براى شما بود: یك گروه، در راه خدا نبرد مىكرد، و جمع دیگرى كه كافر بود [در راه شیطان و بت] در حالى كه آنها [یعنی گروه مؤمنان] را با چشم خود دو برابر آنچه بودند، مىدیدند [و این خود عاملى براى وحشت و شكست آنها شد] و خداوند هر كس را بخواهد [و شایسته بداند] با یارى خود تأیید مىكند. در این، عبرتى است براى بینایان».
تمام این آیات درباره اصحاب پیامبر و مربوط به روز بدر است و اكثر این بزرگان بدری، پس از وفات پیامبر نیز زنده بودند؛ یعنی همه این آیات را خدا درباره كسانی گفته كه میدانسته كافر میشوند؟
این آیه در مورد مجاهدانی است كه پس از شكست در جنگ احد سستی نكردند و کافران را تعقیب کردند تا همگی پراكنده و فراری شدند.
﴿ٱلَّذِينَ ٱسۡتَجَابُواْ لِلَّهِ وَٱلرَّسُولِ مِنۢ بَعۡدِ مَآ أَصَابَهُمُ ٱلۡقَرۡحُۚ لِلَّذِينَ أَحۡسَنُواْ مِنۡهُمۡ وَٱتَّقَوۡاْ أَجۡرٌ عَظِيمٌ ١٧٢ ٱلَّذِينَ قَالَ لَهُمُ ٱلنَّاسُ إِنَّ ٱلنَّاسَ قَدۡ جَمَعُواْ لَكُمۡ فَٱخۡشَوۡهُمۡ فَزَادَهُمۡ إِيمَٰنٗا وَقَالُواْ حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَكِيلُ ١٧٣ فَٱنقَلَبُواْ بِنِعۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَفَضۡلٖ لَّمۡ يَمۡسَسۡهُمۡ سُوٓءٞ وَٱتَّبَعُواْ رِضۡوَٰنَ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ ذُو فَضۡلٍ عَظِيمٍ ١٧٤﴾ [آل عمران: ۱۷۲-۷۴]
«آنها كه دعوت خدا و پیامبرص را پس از آن همه جراحاتى كه به ایشان رسید، اجابت كردند؛ [و هنوز زخمهاى میدان اُحد التیام نیافته بود، به سوى میدان جنگ حركت نمودند] براى كسانى از آنها كه نیكى كرده و تقوا پیشی نمودند، پاداش بزرگى است. اینها كسانى بودند كه [بعضى از] مردم به آنان گفتند: «مردم [یعنی لشكر دشمن] براى [حمله به] شما اجتماع كردهاند؛ از آنها بترسید!»؛ اما این سخن، بر ایمانشان افزود، و گفتند: «خدا ما را كافى است، و او بهترین حامىِ ماست. به همین جهت، آنها [از این میدان] با نعمت و فضل پروردگارشان، بازگشتند؛ در حالى كه هیچ ناراحتى به آنان نرسید؛ و از رضاى خدا، پیروى كردند؛ و خداوند داراى فضل و بخشش بزرگى است».
خداوند میفرماید: ﴿لَّمۡ يَمۡسَسۡهُمۡ سُوٓءٞ﴾ «بدی آنها را لمس نكرد» خیلی از این افراد در انتخاب خلیفه پس از وفات رسول اللهص شركت داشتند؛ چطور شیعه بعد از آنكه خداوندأ ضمانت كرده كه ﴿لَّمۡ يَمۡسَسۡهُمۡ سُوٓءٞ﴾ گواهی میدهد كه این مردم به بزرگترین بدی متصور را (یعنی نافرمانی و مخفی كردن دستور خدا) مرتکب شدند؟
﴿وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَٱلَّذِينَ ءَاوَواْ وَّنَصَرُوٓاْ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ حَقّٗاۚ لَّهُم مَّغۡفِرَةٞ وَرِزۡقٞ كَرِيمٞ ٧٤﴾ [الأنفال: ۷۴]
«و آنها كه ايمان آوردند و هجرت نمودند و در راه خدا جهاد كردند، و آنها كه پناه دادند و يارى نمودند، آنان مؤمنان حقيقىاند؛ براى آنها، آمرزش [و رحمت خد] و روزىِ شايستهاى است».
و بعضیها میگویند حقاً كه كافرند. حرف كه را باور كنیم، حرف قرآن را یا حرف كسی را مدعی است که به قرآن ایمان دارد ولی برخلافِ آن حرف میزند؟
﴿ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡ أَعۡظَمُ دَرَجَةً عِندَ ٱللَّهِۚ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡفَآئِزُونَ ٢٠﴾ [التوبة: ۲۰]
«آنها كه ایمان آوردند، و هجرت كردند، و با اموال و جانهایشان در راه خدا جهاد نمودند، مقامشان نزد خدا برتر است، و آنها پیروز و رستگارند».
این آیه دنباله آیه ذكر شده در بالاست
﴿يُبَشِّرُهُمۡ رَبُّهُم بِرَحۡمَةٖ مِّنۡهُ وَرِضۡوَٰنٖ وَجَنَّٰتٖ لَّهُمۡ فِيهَا نَعِيمٞ مُّقِيمٌ ٢١﴾ [التوبة: ۲۱]
«خدایشان آنها را بشارت میدهد به رحمتی از جانب خود و خشنودی و رضوان و باغها، و آنها در آن نعمتها جاودان خواهند بود».
خداوند آنها را بشارت به بهشت میدهد، اما بعضیها به آنان مژده جهنم میدهند. جهنم در دست شماست یا در دست خدا؟ بهشت در اختیار شماست یا در اختیار الله؟
﴿إِذۡ جَعَلَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ فِي قُلُوبِهِمُ ٱلۡحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ فَأَنزَلَ ٱللَّهُ سَكِينَتَهُۥ عَلَىٰ رَسُولِهِۦ وَعَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ وَأَلۡزَمَهُمۡ كَلِمَةَ ٱلتَّقۡوَىٰ وَكَانُوٓاْ أَحَقَّ بِهَا وَأَهۡلَهَاۚ وَكَانَ ٱللَّهُ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمٗا ٢٦﴾ [الفتح: ۲۶]
«[به خاطر بیاورید] هنگامى را كه كافران در دلهاى خود خشم و نِخوت جاهلیت داشتند؛ و [در مقابل،] خداوند آرامش و سكینه خود را بر فرستادة خویش و مؤمنان نازل فرمود، و آنها را به حقیقت تقوا ملزم ساخت، و آنان از هر كس شایستهتر و اهلِ آن بودند؛ و خداوند به همه چیز دانا است».
ما در این باره شرحی نمینویسیم. اگر كسی هنوز درباره لشكر محمدص نظر خوبی ندارد پس یك بار دیگر آیه را بخواند.
پیشتر نوشتیم كه اللهأ از کسانی كه در بیعت رضوان با رسول خدا بیعت كردند خشنود شد. آنها كسانی بودند كه قبل از فتح مكه ایمان آوردند و از مكه به مدینه هجرت كردند، یا در مدینه مهاجرین را پناه دادند. خدا از آنها به نام مهاجران و انصار اولیه نام میبرد و درباره آنها میفرماید:
﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ وَأَعَدَّ لَهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي تَحۡتَهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدٗاۚ ذَٰلِكَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ ١٠٠﴾ [التوبة: ۱۰۰]
«پیشگامان نخستین از مهاجرین و انصار، و كسانى كه به نیكى از آنها پیروى كردند، خداوند از آنها خشنود گشت، و آنها [نیز] از او خشنود شدند و باغهایى از بهشت براى آنان فراهم ساخته، كه نهرها از زیر درختانش جارى است؛ جاودانه در آن خواهند ماند، و این است پیروزى بزرگ».
این آیه، بر تمام یاوهها و اتهامات مُهر باطل میزند. خدا اعلام فرموده كه از مهاجرین و انصار اولیه خشنود است و آنها را در بهشت، ابدالابد، داخل میكند، ولو آنكه هر نادانی پیراهن چاک کند و آنها را كافر و منافق بداند. كسی كه به قرآن ایمان داشته باشد، آیا با خواندنِ این آیه دیگر حق بیحرمتی به ساحت صحابه را دارد؟
﴿لَّا يَسۡتَوِي ٱلۡقَٰعِدُونَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ غَيۡرُ أُوْلِي ٱلضَّرَرِ وَٱلۡمُجَٰهِدُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡۚ فَضَّلَ ٱللَّهُ ٱلۡمُجَٰهِدِينَ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡ عَلَى ٱلۡقَٰعِدِينَ دَرَجَةٗۚ وَكُلّٗا وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلۡحُسۡنَىٰۚ وَفَضَّلَ ٱللَّهُ ٱلۡمُجَٰهِدِينَ عَلَى ٱلۡقَٰعِدِينَ أَجۡرًا عَظِيمٗا ٩٥﴾[النساء: ۹۵]
«[هرگز] افراد باایمانى كه بدون بیمارى و ناراحتى، از جهاد بازنشستند، با مجاهدانى كه در راه خدا با مال و جان خود جهاد كردند، یكسان نیستند. خداوند مجاهدانى را كه با مال و جان خود جهاد نمودند، بر قاعدان [ترككنندگان جهاد] برترى مهمى بخشیده؛ و خداوند به هر یك از این دو گروه [به نسبت اعمال نیكشان] وعده پاداش نیك داده، و مجاهدان را بر قاعدان، با پاداش عظیمى برترى بخشیده است».
همه میدانیم كه علی، عمر، عثمان، ابوبكر، ابوعبیده، عایشه، زبیر، طلحه، سعدبنابیوقاص، سعد بن عباده و دیگرانش قبل از فتح مسلمان شدند و هزار مسلمان، كه پس از فتح انفاق كردند یا جهاد كردند- ولو هر كسی باشد- با یكی از اصحاب اولیه برابر نیستند. كسی كه خدا او را بهتر از ما میداند به ما چه میرسد كه درباره آنها زباندرازی كنیم؟
حال اگر بعد از این همه آیات کسی بگوید: «ایمان به قرآن دارم آیاتش را قبول دارم، اما نمیپذیرم كه صحابه انسانهای شریفی بودند»، به نظر شما آیا تناقضگویی نمیكند؟
برخی از شیعیان تمام آیات فصل پیش را با یك آیه رد میكنند و- به اصطلاح- آب پاكی روی دست ما میریزند. آنها میگویند: ما قبول نداریم كه آیه در حق عمر، ابوبكر و دیگران باشد زیرا خداوندأ فرموده است:
﴿وَمِمَّنۡ حَوۡلَكُم مِّنَ ٱلۡأَعۡرَابِ مُنَٰفِقُونَۖ وَمِنۡ أَهۡلِ ٱلۡمَدِينَةِ مَرَدُواْ عَلَى ٱلنِّفَاقِ﴾[التوبة: ۱۰۱]
«و از (میان) اعراب بادیهنشین كه اطراف شما هستند، جمعى منافقند؛ و از اهل مدینه [نیز] گروهى سخت به نفاق پایبندند».
اما جواب این شبهه به مدد اللهأ: به قرآن مراجعه كنید؛ میبینید که اولاً: آیۀ قبل از این، اختصاص به مدح مهاجران و انصار و تابعین داشته است؛ ثانیاً: خداوند فرموده: ﴿وَمِنۡ أَهۡلِ ٱلۡمَدِينَةِ مَرَدُواْ عَلَى ٱلنِّفَاقِ﴾ و نفرموده: (أهل المدينة كلهم منافقون إلاَّ علي وأبوذر وسلمان ومقداد)، ولی شما همه را منافق كردید از همسران و خویشاوندان پیامبرص گرفته تا عامیترین شهروند مدینه از نظر شما منافق بودند.
ما حق نداریم بدون دلیل انگشت اتهام را به سوی صحابه كرام دراز كنیم. حرف كه بیدلیل نمیشود. شما برای آنكه صحابه را مشمول آیهای بدانید باید دلیل ارائه دهید و براهین محكم بیاورید، و گرنه هر کسی میتواند با استناد به آیهی ﴿وَمِنۡ أَهۡلِ ٱلۡمَدِينَةِ مَرَدُواْ عَلَى ٱلنِّفَاقِ﴾ بگوید: «چون علی در مدینه بود، پس منافق است». (أستغفرالله) آیا شما این استدلال را قبول می كنید؟ پس چاره این است که قبل از آنكه کسی را به نفاق متهم كنیم، بررسی كنیم كه اصلاً منافقین چه صفاتی داشتند، و بعد ببینیم كه این صفات بر صحابه منطبق بود یا نه.
راهحل درست و منطقی همین است، وگرنه اگر بازار تهمت و تکفیر گرم شود هیچ كس در امان نمیماند، پس بیاییم صفات منافقین را، نه از دید ما، بلكه از نظر قرآن بررسی كنیم:
﴿وَإِذَآ أُنزِلَتۡ سُورَةٌ أَنۡ ءَامِنُواْ بِٱللَّهِ وَجَٰهِدُواْ مَعَ رَسُولِهِ ٱسۡتَٔۡذَنَكَ أُوْلُواْ ٱلطَّوۡلِ مِنۡهُمۡ وَقَالُواْ ذَرۡنَا نَكُن مَّعَ ٱلۡقَٰعِدِينَ ٨٦ رَضُواْ بِأَن يَكُونُواْ مَعَ ٱلۡخَوَالِفِ وَطُبِعَ عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ فَهُمۡ لَا يَفۡقَهُونَ ٨٧﴾ [التوبة: ۸۶-۸۷]
«و هنگامى كه سورهاى نازل شود [و به آنان دستور دهد] كه: «به خدا ایمان بیاورید و همراه پیامبرش جهاد كنید» افرادى از آنها [یعنی گروه منافقان] كه توانایى دارند، از تو اجازه مىخواهند و مىگویند: «بگذار ما با قاعدین [آنها كه از جهاد معافند] باشیم». [آرى] آنها راضى شدند كه با متخلّفان باشند و بر دلهایشان مُهر نهاده شده؛ از این رو [چیزى] نمىفهمند».
و ما همه میدانیم كه صحابه كرام از جنگ بدر تا جنگ تبوک با حضرت رسولص بودند و عددشان از سیصد و چهارده نفر در جنگ بدر، به سیهزار نفر در آخرین سال حیات پیامبرص افزایش یافت؛ و باز همه میدانیم كه اصحاب كبار چون ابوبكر، عمر، عثمان، علی، زبیر و طلحه در اغلب جنگها در ركاب آن حضرت بودند؛ و اگر هم در جنگی به طور استثنائی یكی از صحابه حضور نداشت، دلیلش نه نافرمانی و سرپیچی، بلكه این بود كه حضرت محمدص به آن شخص مأموریت دیگری محول فرموده بودند، پس این صفت منافقین، اصلاً با یاران پیامبر تطبیق نمیكند.
به تصریح قرآن اگر به فرض منافقین برای جنگ خارج شوند و پیامبر را همراهی كنند، در وسط راه دست به خرابكاری میزنند به آیه توجه كنید:
﴿لَوۡ خَرَجُواْ فِيكُم مَّا زَادُوكُمۡ إِلَّا خَبَالٗا وَلَأَوۡضَعُواْ خِلَٰلَكُمۡ يَبۡغُونَكُمُ ٱلۡفِتۡنَةَ وَفِيكُمۡ سَمَّٰعُونَ لَهُمۡۗ وَٱللَّهُ عَلِيمُۢ بِٱلظَّٰلِمِينَ ٤٧ لَقَدِ ٱبۡتَغَوُاْ ٱلۡفِتۡنَةَ مِن قَبۡلُ وَقَلَّبُواْ لَكَ ٱلۡأُمُورَ حَتَّىٰ جَآءَ ٱلۡحَقُّ وَظَهَرَ أَمۡرُ ٱللَّهِ وَهُمۡ كَٰرِهُونَ ٤٨﴾ [التوبة: ۴۷-۴۸]
«اگر آنها همراه شما [به سوى میدان جهاد] خارج مىشدند، جز اضطراب و تردید، چیزى بر شما نمىافزودند؛ و به سرعت در بین شما به فتنهانگیزى [و ایجاد تفرقه و نفاق] مىپرداختند؛ و در میان شما، افرادى [سست و ضعیف] هستند كه به سخنان آنها كاملا گوش فرامىدهند؛ و خداوند، ظالمان را مىشناسد. آنها پیش از این در پىِ فتنهانگیزى بودند، و كارها را بر تو دگرگون ساختند [و به هم ریختند] تا آن كه حق فرا رسید، و فرمان خدا آشكار گشت [و پیروز شدید]، در حالى كه آنها كراهت داشتند».
شبیه آن كاری كه منافق بزرگ «عبدالله بن أبی» در جنگ احد كرد و یاران منافق خود را از نیمۀ راه برگرداند و حاضر به جنگ نشد.
و اگر كسی بگوید صحابه منافق بودند، بر اساس این آیه آنها در جنگها باید دست به خرابكاری میزدند و با این وصف، پیامبرص نمیبایست در یك نبرد هم پیروز میشد.
صحابه در هر یك از جنگها به نوبه خود قهرمانی و رشادت از خود نشان دادند اما شیعیان فقط كارهای علیس را ذكر میكنند؛ ما هم آنچه را که بدون غلو و افراط ذکر میکنند، قبول داریم و به آن افتخار میكنیم، ولی همه اصحاب در جنگها نقش اساسی داشتند؛ مثلاً جنگ خیبر را به یاد بیاوریم: بحثی نیست كه قهرمان بزرگ این جنگ علیس بود، اما دیگران هم سهم داشتند؛ مثلاً در ابتدای جنگ یعنی شب هفتم، وقتی عمرس یك یهودی را اسیر كرد كار مسلمانها آسان شد، زیرا آن یهودی از ترس جان، همه رازهای خیبر را برای مسلمانان گفت. پس آیا این كارِ عمر خرابكاری بود، یا سازندگی، یا كمك به مسلمانها؟
لذا این آیه كه منافقان را در میدانهای نبرد، خرابكار و جاسوس میداند، با عملكرد اصحاب کاملاً مخالف و در جهت عكس كارهای آنان است.
﴿وَمِنۡهُم مَّن يَلۡمِزُكَ فِي ٱلصَّدَقَٰتِ فَإِنۡ أُعۡطُواْ مِنۡهَا رَضُواْ وَإِن لَّمۡ يُعۡطَوۡاْ مِنۡهَآ إِذَا هُمۡ يَسۡخَطُونَ ٥٨﴾ [التوبة: ۵۸]
«و در میان آنها كسانى هستند كه در [تقسیم] غنایم به تو خرده مىگیرند؛ اگر از آن [غنایم، سهمى] به آنها داده شود، راضى مىشوند؛ و اگر داده نشود، خشم مىگیرند [خواه حق آنها باشد یا نه]».
این صفات منافقان بوده و هست و نشیندم شیعیان هم بگویند كه ابوبكر و عمر و عثمانن به پیامبر در تقسیم غنایم ایراد میگرفتند، بلكه به گواهی قرآن و تاریخ، آنها خود در راه خدا انفاق میكردند خصوصاً عثمانس در این كار گلِ سرسبد و سرآمدِ دیگران بودند. پس این صفت منافقین نیز با اخلاق صحابه تطابق ندارد، بلكه تفاوت از زمین تا آسمان است.
﴿يَقُولُونَ لَئِن رَّجَعۡنَآ إِلَى ٱلۡمَدِينَةِ لَيُخۡرِجَنَّ ٱلۡأَعَزُّ مِنۡهَا ٱلۡأَذَلَّۚ وَلِلَّهِ ٱلۡعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِۦ وَلِلۡمُؤۡمِنِينَ وَلَٰكِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ لَا يَعۡلَمُونَ ٨﴾ [المنافقون: ۸]
«آنها مىگویند: اگر به مدینه بازگردیم، عزیزان ذلیلان را بیرون مىكنند، در حالى كه عزت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است؛ ولى منافقان نمىدانند».
كیست كه نداند در مدینه عزیزترینِ مردم، اصحاب بودند. در آن شهر حکومت كردند و حكم و قضاوت به دستشان بود، و ذلیلترین مردم، منافقان و یاران عبدالله بن ابی بودند؛ حتی پسرش با او مخالف بود. پس این صفت هم با اخلاق صحابه همخوانی ندارد، زیرا آنها در عصر خود عزیز بودند و به نظر نگارنده تا امروز نیز کسی چون آنها عزیز و قدرتمند نیست.
﴿فَرِحَ ٱلۡمُخَلَّفُونَ بِمَقۡعَدِهِمۡ خِلَٰفَ رَسُولِ ٱللَّهِ وَكَرِهُوٓاْ أَن يُجَٰهِدُواْ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَقَالُواْ لَا تَنفِرُواْ فِي ٱلۡحَرِّۗ قُلۡ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرّٗاۚ لَّوۡ كَانُواْ يَفۡقَهُونَ ٨١ فَلۡيَضۡحَكُواْ قَلِيلٗا وَلۡيَبۡكُواْ كَثِيرٗا جَزَآءَۢ بِمَا كَانُواْ يَكۡسِبُونَ ٨٢﴾[التوبة: ۸۲-۸۱]
«تخلفجویان [از جنگ تبوك] از مخالفت با رسول الله خوشحال شدند و كراهت داشتند كه با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد كنند؛ و [به یكدیگر و به مؤمنان] گفتند: در این گرما، [به سوى میدان] حركت نكنید؛ بگو: آتش دوزخ از این هم گرمتر است؛ اگر مىدانستند. از این رو آنها باید كمتر بخندند و بسیار بگریند [چرا كه آتش جهنم در انتظارشان است] این، جزاى كارهایى است كه انجام مىدادند».
این آیه درباره جنگ روم است. منافقین به جنگ تبوك نرفتند، در حالی كه در آن سیهزار شمشیرزن مسلمان- از جمله اصحاب كبار- شركت داشتند، پس نباید آنها را منافق بدانیم، زیرا خدا منافقین را وصف كرده و مؤمنان را نیز این طور وصف میكند:
﴿لَٰكِنِ ٱلرَّسُولُ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَهُۥ جَٰهَدُواْ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡۚ وَأُوْلَٰٓئِكَ لَهُمُ ٱلۡخَيۡرَٰتُۖ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ ٨٨ أَعَدَّ ٱللَّهُ لَهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَاۚ ذَٰلِكَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ ٨٩﴾ [التوبة: ۸۸ و ۸۹]
«ولى پیامبر و كسانى كه با او ایمان آوردند، با اموال و جانهایشان جهاد كردند، و همه نیكیها براى آنهاست و آنها همان رستگارانند. خداوند براى آنها باغهایى از بهشت فراهم ساخته كه نهرها از زیر درختانش جارى است؛ جاودانه در آن خواهند بود؛ و این است رستگارى [و پیروزى] بزرگ».
در خانه اگر كس است یك حرف بس است، دلیل واضح آمد كه رفتار منافقین با آنچه كه از كردار صحابه شنیدهایم منافات دارد و حتی در یك مورد نیز نه فقط تطابق ندارد، بلكه برعكس است. این بار در این گفتار ما فقط از قرآن دلیل آوردیم و سخن الله را گواه گرفتیم، اما كسی كه هوای نفسانی خود را پیروی میكند میتواند همچنان در عقیده خود پافشاری كند كه منظور از منافقین مدینه، همانا صحابه بودند. ما با او نمیتوانیم بحث كنیم ولی در نهایت این را عموماً به خوانندگان خود میگوییم كه اگر انسان بدون منطق بخواهد از قرآن چیزی را ثابت كند، متأسفانه به راحتی میتواند آنچه را كه میخواهد استنباط نماید، اینكه کسی بگوید «چون در قرآن آمده: ﴿وَمِمَّنۡ حَوۡلَكُم مِّنَ ٱلۡأَعۡرَابِ مُنَٰفِقُونَۖ وَمِنۡ أَهۡلِ ٱلۡمَدِينَةِ مَرَدُواْ عَلَى ٱلنِّفَاقِ﴾ [التوبة: ١٠١] پس صحابه منافقند» مانند آن دو نفری است كه ادعای پیامبری كردند، یكی نامش بود نصرالله و دیگری فتحالله؛ مردم پرسیدند: «دلیل نبوت شما چیست؟» گفتند: «قرآن». پرسیدند: «چطور؟» جواب دادند: «در قرآن نوشته ﴿إِذَا جَآءَ نَصۡرُ ٱللَّهِ وَٱلۡفَتۡحُ﴾ و ما كه نصرالله و فتحالله باشیم آمدهایم پس پیغمبریم». تهمت و افترای نفاق بر صحابه نیز همسان استدلال فتحالله و نصرالله است.
نكتهای كه بسیاری از برادران اهل تشیع را به اشتباه میاندازد این است كه حاضر نیستند حتی یك خطا را به صحابه ببخشند و گمان میکنند كه باید همه كارهای آنها خوب باشد، و اتفاقاً همین عقیده را در مورد علیس دارند، زیرا میپندارند علی معصوم بوده است.
ما هرگز عقیده نداریم كه صحابه، از جمله علیس معصوم بودهاند، بلكه معتقدیم از بعضی از صحابه كارهای خطایی سر زده است. ما کسی را میشناسیم كه در جنگ بدر حاضر بود اما برای حفظ خانهاش، حمله پیامبر به مكه را به اطلاع كفار رساند. وقتی رازش برملا شد، پیامبر از او پرسید: «آیا كافر شدی؟» گفت: «نه یا رسول خدا؛ به خدا و رسولش ایمان دارم. این فقط تدبیری بود برای حفظ خانوادهام در مكه». عمرس اجازه خواست تا او را بكشد، اما پیامبر گفت: «صحابۀ بدری را خدا بخشیده است». یا صحابیای را سراغ داریم كه از جنگ فرار كرده، ولی خدا آنها را صریحاً بخشیده است و امثال اینها. با توجه به طرز تلقی شیعه میدانم كه اکنون میگویند: «این که دقیقاً حرف و نظر ماست». نه، من قضاوت شما را نكردم، بلکه عقیدۀ خود را گفتم. حرف ما این است كه غیر از حضرت محمدص بقیه انسانها در معرض خطا هستند. ممكن است گناه كنند، ممكن است فتوای غلط بدهند، ولی صِرف این امكان، نباید ما را وادار كند كه همه گناهان را به همه اصحاب نسبت دهیم.
این اشتباه بسیار بزرگِ شیعه است؛ آنها غلو میكنند و میگویند: «كسی كه رهبر است، دیگر حتی یك گناه صغیره یا كبیره نباید مرتکب گردد، و بر این اساس، امامانِ خود را به خداوند متصل كرده و آنها را عقل كل، آگاه به تمام علوم و دانای غیب نیز میدانند؛ حتی میگویند علم آنها لدنی است، یعنی كسب نكردهاند بلكه خدا به آنها داده است. آنها كار را به جای رساندند كه حتی امام دهم خود را- كه هشت ساله بوده- از پیامبرانی چون ابراهیم، موسی یا عیسی بهتر میدانند. به چنین افرادی كه کودک هشت ساله را از ابراهیم خلیل الله بهتر میدانند، ابتدا باید این نكته را فهماند كه انسان معصوم از خطا، در صورتی میتواند در جهان وجود داشته باشد كه به وحی متصل باشد، حتی حضرت محمدص اگر وحی به كمكشان ایشان نمیآمد دچار خطا میشدند؛ مثلاً:
روزی عمرس وارد اتاق شد و دید پیامبرص و ابوبكر گریه میكنند؛ متعجب شد و گفت: «برایم بگویید كه چه چیز شما را به گریه آورده تا من هم همراه شما گریه كنم». بعد معلوم شد كه علت گریه، نزول آیههایی بوده كه در آن حضرت محمدص مورد عتاب قرار گرفته كه چرا تصمیم به آزادی اسیرها داده است. این پیشنهاد ابوبكر بود و مورد پسند اللهأ نبوده است. خداوندأ میفرماید:
﴿لَّوۡلَا كِتَٰبٞ مِّنَ ٱللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمۡ فِيمَآ أَخَذۡتُمۡ عَذَابٌ عَظِيمٞ ٦٨﴾ [الأنفال: ۶۸]
«اگر نبود حكم خدا كه پیشی گرفته پس شما را به خاطر آنچه كه گرفتید عذابی عظیم لمس میكرد».
و طبیعی است كه رسول خدا فوراً تصمیم خود را مطابق اراده الهی تغییر دادند.
جایی كه پیامبر خداص مناسبترین شخص به مقام رهبری بود، اگر وحی به كمكش نمیآمد، ممکن بود تصمیم اشتباهی بگیرد، پس دیگر از ابوبكر، عمر، عثمان و علی ن چطور انتظار داشته باشیم كه در تصمیمات خود و در افعال خود حتی یك بار هم به خطا نروند؟
گفتیم شیعه برای حل این مشكل، علی و ائمه دیگرِ خود را به وحی متصل کرده، ولی چون قرآن فرموده است: «محمد خاتم انبیاء است» برای آنكه این مشکل را رفع کنند، نحوه اتصال علی و ائمه با خدا را اسماً تغییر دادند ولی شكلش دستنخورده است؛ یعنی گفتند: «علی به واسطه الهام با خدا تماس داشت» و برای آنكه كسی به آنها نگوید چرا نام وحی را الهام گذاشتید، گفتند كه وحی و الهام تفاوت دارند. در وحی، پیامبر فرشته را میدید و در الهام علی فرشته را نمیدید و فقط صدایش را میشنید.
عاقل هم میداند كه دیدن فرشته چندان اهمیتی ندارد؛ اصل و مقصود فهم است؛ مهم ارتباط با الله به روش پیامبران است و چون علی پیامبر نبوده این نسبت ناروا كه علی از آن بیزار است را نباید به او نسبت داد، و نباید نام وحی را الهام گذاشت و قانون خودساخته درست كرد.
وحی یعنی نزول كلام الهی به واسطه یا بیواسطه فرشته، كما آنكه خداوند مستقیماً با موسی صحبت كرد و فرشتهای در كار نبود، اما باز میگوییم كه به موسی وحی نازل شد و مثل شیعه، واژۀ دیگری را برای این ارتباط الهی بشر اختراع نمیكنیم. كلامی كه بر محمدص به واسطه فرشتۀ قابل رؤیت نازل شده، نامش وحی است و كلامی كه به علی به واسطه فرشتۀ غیرقابل رؤیت نازل شده، باز هم نامش وحی است؛ با بازی كلمات نمیتوان كلاه شرعی درست كرد.
پس اگر محمدص را آخرین پیامبر بدانیم، دیگر نمیتوانیم قبول كنیم امام هشت ساله از پیامبری چون موسی؛ كه مستقیماً با خدا در ارتباط بوده، برتر باشد؛ دیگر نمیتوانیم ادعا كنیم انسانی که بعد از او آمده، عقل كل و خالی از خطا و اشتباه بوده است. باید بپذیریم كه امكان دارد از اولیاءالله نیز خطاهایی سرزند، ولی تفاوت آنها با مردم عادی این است كه آنها هر وقت كه متوجه خطای خود شدند توبه و استغفار میكنند و اگر فتوای غلطی دادند، از حرف خود برمیگردند؛ صحابه نیز از این قانون جدا نبودند.
این سخنان مقدمهای است برای جواب به این سئوال كه چرا اصحاب با یكدیگر جنگیدند. خداوند در قرآن میفرماید:
﴿وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱقۡتَتَلُواْ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَاۖ فَإِنۢ بَغَتۡ إِحۡدَىٰهُمَا عَلَى ٱلۡأُخۡرَىٰ فَقَٰتِلُواْ ٱلَّتِي تَبۡغِي حَتَّىٰ تَفِيٓءَ إِلَىٰٓ أَمۡرِ ٱللَّهِۚ فَإِن فَآءَتۡ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَا بِٱلۡعَدۡلِ﴾ [الحجرات: ۹].
«اگر دو گروه از مؤمنان با هم جنگیدند، آن دو را آشتی دهید، پس اگر یكی بر دیگری تجاوز كرد، با گروه تجاوزگر جنگ كنید تا به حكم خدا رجوع كند، و وقتی به حكم خدا رجوع كرد، پس بین آن دو گروه را به عدل اصلاح كنید».
از ظاهر آیه برمیآید كه امكان دارد دو گروه با هم جنگ كنند در حالیكه هر دو طرف مؤمن باشند و امكان دارد مؤمنی به مؤمن دیگر زور بگوید البته این به آن معنی نیست كه حالا هر جا دیدیم دو گروه بنام مسلمان با هم میجنگند هر دو را ما مسلمان بدانیم یا یك طرف را بدانیم! نه ما باید تحقیق كنیم پس بیایید روابط بین صحابه را زیر ذرهبین ببریم.
گفتیم صحابه معصوم نبودند و به این حكم، گاهی كارِ آنها به مرافعه و دعوا میرسید و شكایت به رسول خداص میبردند و تسلیم فرمان او بودند. كار در زمان ابوبكر و عمر و عثمانش بر همین منوال بود. البته گاهی میشد كه صحابه از رهبریت ناراضی میشدند یا رهبر از افراد زیر دست ناراضی میشد، اما این جریان، بر اساس قانون قرآن روال عادی خود را طی میكرد؛ مثلاً عمر با ادامه فرماندهی خالد [به دلیل اینکه نمیخواست مردم فکر کنند پیروزی از سوی اوست، چون در واقع، پیروزی از سوی خداوند بود] موافق نبود و از ابوبكر خواست كه او را بركنار كند، اما ابوبكر سلیقه دیگری داشت. وقتی عمر خلیفه شد، خالد را بركنار کرد، اما خالد قهر نكرد و چون یك سرباز عادی به جهاد ادامه داد. وقتی عثمان خلیفه شد، علی به خاطرِ بعضی از امور ایرادهایی بر ایشان داشت، اما علی شورش نكرد، انقلاب نكرد، توطئهگری نكرد، بلكه حتی پسرانش نگهبان امیری بودند كه علی به هرحال از سیاست و كشورداری او زیاد راضی نبود. اولین فتنه را كسانی بوجود آوردند كه صحابه نبودند، اوباشانی از مصر خلیفه سوم را شهید كردند و خلیفه در حالی كه قدرت دفاع داشت، دست به شمشیر نبرد و اجازه نداد احدی دست به شمشیر ببرد؛ این فتوای ایشان بود. اما پس از مرگ وی صحابهای كه از عمل اوباش مصری به خشم آمده بودند دیگر مانعی برای دستبردن به شمشیر ندیدند؛ هركس به گوشهای رفت تا نیرویی جمع كند و اوباشان را گوشمالی دهد.
ناگفته نگذاریم كه پس از شهادت خلیفه سوم، اصحاب و شورشیان كه بر شهر مسلط شده بودند، با علی بیعت كردند. علی براساس فتوای خود تصمیم گرفت كارها را یك به یك اصلاح كند. چون معاویه- حاكم شام- زیر بار بیعت نمیرفت لذا علی مجازاتِ قاتلان عثمان را به آن دلیل و به یك دلیل مهمتر به عقب انداخت. دلیل مهمتر این بود كه علی نیروی كافی برای مقابله با آنها را نداشت، زیرا نیروهای وفادار پراكنده شده بودند، شیرازه كارها از هم گسیخته بود و برای به نظم درآوردن امور احتیاج به زمان بود. اینجا اختلاف بین صحابه شروع شد: عایشه و طلحه و زبیر بر مجازات فوری قاتلان عثمان اصرار میورزیدند و نیرویی گرد آوردند تا به زعم خود قاتلان را بكشند و سرِ جنگ با علی را نداشتند. وقتی دو لشكر روبرو شدند كار به مذاكره كشید، اما فتنهگران كه در هر دو طرف بودند، جنگ را شبانه شروع كردند و كنترل از دست صحابه خارج شد. آتش جنگ با پیروزی علی موقتاً خاموش شد؛ طلحه و زبیر شهید شده بودند و عایشه هم اسیر علی بود و كشتههای مسلمانان از دو طرف زمین را فرش كرده بود. از رفتار علی پی میبریم كه دعوای صحابه یك دعوای فقهی بوده و بر سر امور دنیوی نبوده است. علیس به قاتل زبیر كه خبر مرگ او را به همراه شمشیرش آورده بود تا مژدگانی بگیرد، مژده به جهنم داد و گفت: «از پیامبر ص شنیدم که فرمودند: قاتلِ [زبیر] پسر صفیه را به جهنم مژده بده»؛ گویند: آن مرد که این را شنید خودکشی کرد. علیس به پسر طلحه گفت: «امیدوارم خدا مرا با پدر تو مشمول این آیات گرداند:
﴿إِنَّ ٱلۡمُتَّقِينَ فِي جَنَّٰتٖ وَعُيُونٍ ٤٥ ٱدۡخُلُوهَا بِسَلَٰمٍ ءَامِنِينَ ٤٦ وَنَزَعۡنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِّنۡ غِلٍّ إِخۡوَٰنًا عَلَىٰ سُرُرٖ مُّتَقَٰبِلِينَ ٤٧﴾ [الحجر: ۴۵-۴۷]
«به یقین، پرهیزگاران در باغها[ى سرسبز بهشت] و در كنار چشمهها هستند. [فرشتگان به آنها مىگویند:] داخل این باغها شوید با سلامت و امنیت. هر گونه غل [حسد و كینه و دشمنى] را از سینه آنها برمىكنیم [و روحشان را پاك مىسازیم]؛ در حالى كه همه برابرند، و بر تختها روبهروى یكدیگر قرار دارند».
علیس جسد كشتگان، اعم از سپاه موافق یا مخالف را یكجا قرار داد و بر آنها نماز میت خواند. حداقل شیعه معتقد است كه كسی كه علی برایش مغفرت بطلبد بهشتی است.
فتنهگران از سپاه علی خواستند اموال مسلمانان شکستخورده را به یغما برند؛ علی منع كرد و از میان لشكرش آنهایی كه بعدها خوارج شدند گفتند: «مالشان را حرام كردی و خونشان را حلال»، اما علی همچنان معتقد بود كه این فتنهای است كه بین اهل قبله رخ داده است.
این رفتار علی بود با آنهایی كه مردند. او نمیتوانست كاری بیش از این برایشان بكند، اما با عایشه همسر رسول خداص به عنوان محارب خدا و رسولش رفتار نكرد، او را زندانی ننمود و تحت نظر نگرفت. نه فقط او، بلكه با هیچ مسلمان دیگری چنین نكرد. به عایشهك نزدیك شد و سلام كرد و جواب شنید، برای او استغفار طلبید، عایشه نیز برایش استغفار خواست. سپس چهل نفر از زنان معتبر بصره را برای همراهی وی برگزید و همسرِ رسول خداص را با احترام به مکه برگرداند. علی هرگز از منبر برای كوبیدن عایشه استفاده نكرد و هرگز نگفت كه طلحه و زبیر به بهشت نمیروند. او بر اتفاق افتاده افسوس میخورد، همچنان كه عایشه چنین میكرد. ما اگر راست میگوییم باید چون علی باشیم اگر علی عایشه را دشنام داد ما نیز چنین کنیم.
چرا بعضیها از علی هم داغترند، درست مثل خوارج كه میخواستند مالِ كشتهشدگان را نیز بگیرند.
شكی نیست در جنگ بین صحابه علی مُحقتر بودند، چونكه ایشان جزو صحابه كبار و عشرۀمبشره محسوب میشدند و به هرحال، به خلافت انتخاب شده بودند و نقطه ضعفی نداشتند.
ولی مخالفان هم برای مخالفت خود دلایلی شرعی داشتند. آنها به بعضی از اطرافیان علی معترض بودند و ایرادشان هم درست بود، زیرا در میان سپاهیان علی افرادی بودند كه صفات منافقین را داشتند، یعنی در جنگها خرابكاری میكردند و دست به فتنه میزدند. آنان در شبی كه فردایش قرار بود برای جلوگیری از جنگ بین علی و طلحه و زبیر مذاكره شود، آتش فتنه را روشن كردند، شبانه به سپاه مخالف زدند و باعث شهادت طلحه و زبیر شدند. همانها بعدها درجنگ صفین وقتی علی در آستانه پیروزی قرار داشت، به كمك معاویه شتافتند، علی را در محاصره گرفتند و او را مجبور كردند كه تن به صلح دهد، تا مبادا سرزمین اسلامی یكپارچه شود و دوباره فتوحات خارجی ادامه یابد. باز همانها بعد از صفین چون دیدند علی مصمم است سرزمین اسلامی را با مذاكره یا جنگ یكپارچه كند، از درِ مخالفت با او در آمدند و كافرش دانستند و شروع كردند به كشتن مخلصین. در نهایت علی مجبور شد برای خونخواهی یك صحابه مظلوم، به یاران سابق خود حمله كند و چهارهزار نفر را در نهروان بكشد، ولی یكی از آنهایی كه جان در برده بود بالاخره موفق به شهیدكردنِ آن بزرگوار شد. اما علی قبل از شهادت در نهایت با كشتن عدۀ زیادی از یاران سابق خود (خوارج) در جنگ نهروان كاری را كرد كه طلحه و زبیر و عایشه و دیگران قبلاً خواستار آن بودند. اگر علی فرصت میداشت بیش از این دست به پاكسازی میزد، اما چه میشود كرد كه بشر معصوم نیست، ولو آنكه صحابی باشد؛ یاران دیگر پیامبر سلیقه جداگانهای داشتند و علی فرصت نیافت و شد آنچه كه نباید میشد. اما اینها را نباید بهانه كرد و طرف دیگر را كافر دانست، زیرا اولاً آنها مخالف علی نبودند و ثانیاً علی آنها را كافر نمیدانست.
این قضیه هیچ ربطی به ابوبكر و عمر و عثمان ندارد كه پیشتر درگذشته بودند، و باز اصلاً ربطی به مسئله جانشینی پیامبر ندارد.
غرض آنکه دعوای بین صحابه، به آنچه كه شیعه شالودهاش را بر آن قرار داده ربطی ندارد و نباید از این رخداد تاریخی سوء استفاده كرد.
شیعیان كتابهای زیادی دربارۀ اهل بیت نوشتهاند. آنها دوستی آلعلی را از افتخارات، بلكه بزرگترین افتخار خویش میشمارند. بیایید ببینیم تا چه حد در این ادعا صادقند. برای این کار، نخست باید اهل بیت را شناخت. از نظر آنها اهل بیت در درجه اول یعنی علی، فاطمه، حسن و حسین و در مرحله بعدی فرزندان آنها بخصوص از نسل حسین. اما این تقسیمبندی نادرست است، زیرا در حوزه و دایرۀ «اهل بیت» اشخاص زیر نیز میگنجند:
زنان پیامبر و اهل بیت، یعنی اهل خانه، پس هر دوستدار پیامبر باید خود بنگرد كه در خانه ایشان چه كسانی زندگی میکردند. در خانه پیامبر همسران و دختران ایشان میزیستند. دختران شوهر كردند و رفتند و ماندند زنهایشان، و قانون زندگی این است كه در خانه هر مردی بالاخره فقط زن باقی میماند، خواهر و دختر و مادر در خانههای خود میباشند یا میروند. البته اگر مردی فوت كند آن وقت زنش نیز شاید به خانه مردی دیگر رود. اما در مورد حضرت محمدص زنانشان نه فقط در حیات، بلكه پس از رحلت آن حضرت نیز در خانه ایشان ماندند و تا آخر عمر نه شوهری دیگر اختیار كردند نه به خانهای دیگری رفتند. حال اگر كسی چون كَبك سر خود را در برف فرو برد و از حقایق بگریزد در اصلِ حقیقت، تغییری پیدا نمیشود.
اللهأ در قرآن هر جا كه حكم اهل بیت را آورده اكثراً قصدش زن و همسر بوده است. قصه لوط را بخوانید؛ در قصه ابراهیم و نوح و هر ماجرای دیگری كه ذكر از آللوط و آلابراهیم شد، مقصود همسر هم بوده است؛ مثلاً دقت كنید:
﴿قَالُوٓاْ إِنَّآ أُرۡسِلۡنَآ إِلَىٰ قَوۡمٖ مُّجۡرِمِينَ ٥٨ إِلَّآ ءَالَ لُوطٍ إِنَّا لَمُنَجُّوهُمۡ أَجۡمَعِينَ ٥٩ إِلَّا ٱمۡرَأَتَهُۥ قَدَّرۡنَآ إِنَّهَا لَمِنَ ٱلۡغَٰبِرِينَ ٦٠﴾ [الحجر: ۵۸-۵۹-۶۰]
«گفتند: ما به سوى قومى گنهكار ماموریت یافتهایم [تا آنها را هلاك كنیم] مگر آل لوط، كه همگى آنها را نجات خواهیم داد. بجز همسرش، كه مقدر داشتیم از بازماندگان [در شهر، و هلاكشوندگان] باشد».
اگر زن جزء اهل بیت نبود دلیلی برای آن توضیح اضافه و استثناكردن زن لوط نمیتوان یافت.
در ماجرای حضرت ابراهیم وقتی كه فرشتگان به دیدن ایشان آمدند، مسئله اهلبیت و شمولیت همسر در آن به طور برجسته نمایان است. فرشتگان وقتی به دیدن ابراهیم آمدند كه حضرت در خانه محل اقامت خویش فرزندی نداشت، خانواده او در آنجا متشكل بود از ایشان و ساره. فرشتگان آنگاه كه قصه خود را بیان كردند در پی آن افزودند: ای ابراهیم، تو را بشارت میدهیم به فرزند؛ زنش، یعنی زن حضرت ابراهیم ؛، این حرفها را كه شنید تعجب كرد، فرشتگان گفتند:
﴿قَالُوٓاْ أَتَعۡجَبِينَ مِنۡ أَمۡرِ ٱللَّهِۖ رَحۡمَتُ ٱللَّهِ وَبَرَكَٰتُهُۥ عَلَيۡكُمۡ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِۚ إِنَّهُۥ حَمِيدٞ مَّجِيدٞ ٧٣﴾ [هود: ۷۳]
«[فرشتگان] گفتند: ای زن، آیا از امر و حكم خدا تعجب میكنی بخشایش و بركات او بر شما اهل بیت است و به درستی كه او ستوده و بزرگوار است».
از آیه معلوم میشود كه منظور از اهل بیت «زن و همسر» است، زیرا در خانه ابراهیم غیر از زن و شوهر كسی دیگر نبود و علاوه بر این، مخاطب آیه نیز همسر پیامبر است. «أَتَعۡجَبِينَ» یعنی ای زن تو تعجب میكنی؛ اگر مقصود ابراهیم بود باید میفرمود: «أتعجب» زیرا پسوند «ی» و «ن» در عربی برای زن است.
با این تفاصیل دیگر چرا شیعیان زنان پیامبر را از اهل بیت نمیدانند؟ آیا قرآن را قبول ندارند؟ اگر قبول دارند پس چرا این عقیدۀ عجیب و غریب و متضاد را باور دارند. این آیه معروف را حتماً شنیدهاید:
﴿إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا ٣٣﴾[الأحزاب: ۳۳]
«خداوند فقط مىخواهد پلیدى و گناه را از شما اهل بیت دور كند و كاملا شما را پاك سازد».
شما معتقدید که این آیه مربوط به علی و فاطمه و حسن و حسین است، در حالی كه مقصود، زنان پیامبر است؛ منظورش صد البته دختران پیامبر و دامادهای ایشان نیز هست، اما پیامبر فقط یك دختر نداشت؛ دو دختر دیگر ایشان، یكی پس از دیگری همسر عثمان بودند.
اما مخاطب و منظور آیه اول، زنان پیامبر است، زیرا سیاق آیات چه در قبل و چه در بعد، بشارت به پاككردن اهل بیت داده و خطاب به زنان پیامبر است، نه دختران او. توجه كنید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ قُل لِّأَزۡوَٰجِكَ إِن كُنتُنَّ تُرِدۡنَ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا وَزِينَتَهَا فَتَعَالَيۡنَ أُمَتِّعۡكُنَّ وَأُسَرِّحۡكُنَّ سَرَاحٗا جَمِيلٗا ٢٨ وَإِن كُنتُنَّ تُرِدۡنَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَٱلدَّارَ ٱلۡأٓخِرَةَ فَإِنَّ ٱللَّهَ أَعَدَّ لِلۡمُحۡسِنَٰتِ مِنكُنَّ أَجۡرًا عَظِيمٗا ٢٩ يَٰنِسَآءَ ٱلنَّبِيِّ مَن يَأۡتِ مِنكُنَّ بِفَٰحِشَةٖ مُّبَيِّنَةٖ يُضَٰعَفۡ لَهَا ٱلۡعَذَابُ ضِعۡفَيۡنِۚ وَكَانَ ذَٰلِكَ عَلَى ٱللَّهِ يَسِيرٗا ٣٠ ۞وَمَن يَقۡنُتۡ مِنكُنَّ لِلَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَتَعۡمَلۡ صَٰلِحٗا نُّؤۡتِهَآ أَجۡرَهَا مَرَّتَيۡنِ وَأَعۡتَدۡنَا لَهَا رِزۡقٗا كَرِيمٗا ٣١ يَٰنِسَآءَ ٱلنَّبِيِّ لَسۡتُنَّ كَأَحَدٖ مِّنَ ٱلنِّسَآءِ إِنِ ٱتَّقَيۡتُنَّۚ فَلَا تَخۡضَعۡنَ بِٱلۡقَوۡلِ فَيَطۡمَعَ ٱلَّذِي فِي قَلۡبِهِۦ مَرَضٞ وَقُلۡنَ قَوۡلٗا مَّعۡرُوفٗا ٣٢ وَقَرۡنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجۡنَ تَبَرُّجَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ ٱلۡأُولَىٰۖ وَأَقِمۡنَ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتِينَ ٱلزَّكَوٰةَ وَأَطِعۡنَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا ٣٣ وَٱذۡكُرۡنَ مَا يُتۡلَىٰ فِي بُيُوتِكُنَّ مِنۡ ءَايَٰتِ ٱللَّهِ وَٱلۡحِكۡمَةِۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ لَطِيفًا خَبِيرًا ٣٤﴾ [الأحزاب: ۲۸ـ۳۴]
«اى پیامبر، به همسرانت بگو: «اگر شما زندگى دنیا و زرق و برق آن را مىخواهید بیایید با هدیهاى شما را بهرهمند سازم و شما را به طرز نیكویى رها سازم، و اگر شما خدا و پیامبرش و سراى آخرت را مىخواهید، خداوند براى نیكوكاران شما پاداش عظیمى آماده ساخته است. اى همسران پیامبر، هر كدام از شما گناه آشكار و فاحشى مرتكب شود، عذاب او دوچندان خواهد بود، و این براى خدا آسان است. و هر كس از شما براى خدا و پیامبرش خضوع كند و عمل صالح انجام دهد، پاداش او را دو چندان خواهیم ساخت، و روزىِ پرارزشى براى او آماده كردهایم. اى همسران پیامبر، شما همچون یكى از آنان معمولى نیستید، اگر تقوا پیشه كنید؛ پس به گونهاى هوسانگیز سخن نگویید كه بیماردلان در شما طمع كنند، و سخن شایسته بگویید. و در خانههاى خود بمانید، و همچون دوران جاهلیت نخستین [در میان مردم] ظاهر نشوید، و نماز را برپا دارید، و زكات را بپردازید، و خدا و رسولش را اطاعت كنید؛ خداوند فقط مىخواهد پلیدى و گناه را از شما اهل بیت دور كند و كاملا شما را پاك سازد. آنچه را در خانههاى شما از آیات خداوند و حكمت و دانش خوانده مىشود یاد كنید؛ خداوند لطیف و خبیر است».
در اول این آیات چنانكه دیدید خدا به پیامبر میگوید: به زنانت بگو اگر دنیا و زینتش را میخواهید بیایید تا شما را طلاق بدهم به طریقی نیكو، ولی همه میدانیم كه هیچكدام از زنها خواستار طلاق نشدند، یعنی دنیا و زینتش را نخواستند و باز چنانكه دیدید آیۀ قبل از تطهیر اهلبیت و آیۀ بعد از آن، مربوط به زنان پیامبر است و من نمیدانم بعضیها با چه وقاحتی این آیه را به فاطمه و حسن و حسین مربوط میكنند.
با این دلیل صریح و روشن باید بپذیریم كه خداوند زنان پیامبر را پاك قرار داده است، چونكه اراده كرده حتماً آنها را پاك كند و ارادۀ خدا- هر چه که باشد- شدنی است[۵].
مایه تأسف است كه دوستداران اهلبیت، به اهلبیتِ رسول خداص بد میگویند. اهلبیت رسول الله علاوه بر آنكه شریك زندگی ایشان بودند، توسط ربالعالمین به لقب امالمؤمنین نیز مفتخر شدند. آنها با یك دیدِ دیگر، از جمله صحابیات هم بودند، پس چگونه میتوان امالمؤمنین را منافق خواند؟ یا چگونه ممكن است امالمؤمنین (مادر مؤمنان) منافق باشد؟
فكر كنید فردی خود را دوستدار شما بداند، اما در ملأ عام به همسرتان بد و بیراه بگوید؛ آیا باور میكنید كه او صادق باشد؟ این عین كاری است كه بعضیها در حق نبی اكرمص میكنند، آن هم بعد از آنكه خداوندِ گرامی به پاكی آنها گواهی داده است این كار را میكنند.
[۵]- برای اطلاع بیشتر، در مورد آیهی تطهیر، به کتاب آیه تطهیر و ارتباط آن با عصمت ائمه، نوشتهی دكتر طه دليمی، و كتاب تأملی در آیه تطهیر نوشتهی مصلح توحیدی مراجعه نمایید. هر دو کتاب به زبان فارسی و از سایت عقیده قابل دریافت است. [مُصحح]
پیامبرص در هر سفر یكی از همسران خویش را به همراه میبردند در بازگشت از سفری عایشه ك همراه ایشان بود. در یكی از استراحتگاهها، حضرت عایشه از كجاوه (اتاقكی كه بر روی شتر قرار میدادند) خارج شده و برای قضای حاجت از كاروان دور رفت. ناقوس حركت در این بین به صدا درآمد و شتربان كجاوه را بر بالای شتر قرار داد، غافل از اینكه عایشه در میان آن نیست و كاروان را به حركت درآمد. عایشهك كه برگشت دید كه كاروان رفته است، ولی چون یقین داشت به دنبالش خواهند آمد، در جای خود نشست. قانون این بود كه همیشه پشت سر كاروان و با فاصله، فردی حركت میكرد تا اشیاء به جا مانده را جمعآوری كند. در آن سفر، این وظیفه به صفوان بن معطلس محول شده بود. او وقتی به عایشه رسید گفت: «سبحان الله، زن رسول خدا» و دیگر بدون آنكه كلمهای بگوید شتر را خواباند تا عایشه بنشیند و دهانه شتر را گرفت و حركت كرد تا به مدینه رسید.
اما همین اتفاقِ ساده، بهانۀ خوبی برای منافقان بود كه بگویند: بله زن جوان است و مرد جوان، و یاوههایی كه قلم را نمیرسد كه جسارت كند و بنویسد. حرفها و تهمتها پخش شد تا آنكه آیات برائت عایشه در سوره نور نازل شد و در قسمتی از آیات آمد:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يُحِبُّونَ أَن تَشِيعَ ٱلۡفَٰحِشَةُ فِي ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمٞ فِي ٱلدُّنۡيَا وَٱلۡأٓخِرَةِ﴾ [النور: ۱۹]
«كسانى كه دوست دارند زشتیها در میان مردم با ایمان شیوع یابد، عذاب دردناكى براى آنان در دنیا و آخرت است، و خداوند مىداند و شما نمىدانید».
در همین رابطه خداوند میفرماید:
﴿وَٱلَّذِينَ يُؤۡذُونَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ بِغَيۡرِ مَا ٱكۡتَسَبُواْ فَقَدِ ٱحۡتَمَلُواْ بُهۡتَٰنٗا وَإِثۡمٗا مُّبِينٗا ٥٨﴾ [الأحزاب: ۵۸]
«و آنان كه مردان و زنان باایمان را به خاطر كارى كه انجام ندادهاند آزار مىدهند، بار بهتان و گناه آشكارى را به دوش كشیدهاند».
به هر حال ما این آیات را نیاوردیم كه عایشه را مبرا كنیم. خوشبختانه در این مورد كسی با ما اختلاف ندارد. ما آیه را شاهد آوردیم تا مطلب دیگری از آن گواه بیاوریم. نخست این را بگویم كه شیعه نیز در اینكه آیات فوق در حق عایشه است با ما متفق است، پس توجه كنید خدا چه میگوید:
﴿وَٱلَّذِينَ يُؤۡذُونَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ﴾ [الأحزاب: ۵۸]
«و آنان كه مردان و زنان باایمان آزار مىدهند».
منظور از مؤمنات در اینجا «عایشه» و از مؤمنین، «صفوان» است؛ پس خدا كه آنها را از زمرۀ مؤمنین و مؤمنات مینامد آیا برایمان حقی باقی میماند كه ایشان را كافر یا منافق بدانیم؟
یا وقتی در آیات زیر میخوانیم:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يَرۡمُونَ ٱلۡمُحۡصَنَٰتِ ٱلۡغَٰفِلَٰتِ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ لُعِنُواْ فِي ٱلدُّنۡيَا وَٱلۡأٓخِرَةِ وَلَهُمۡ عَذَابٌ عَظِيمٞ ٢٣﴾ [النور: ۲۳]
«كسانى كه زنان پاكدامن و بىخبر [از هرگونه آلودگى] و مؤمن را متهم مىسازند، در دنیا و آخرت از رحمت الهى به دورند و عذاب بزرگى براى آنهاست».
منظور از «ٱلۡمُحۡصَنَٰتِ ٱلۡغَٰفِلَٰتِ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ» عایشه م است.
پس شیعیان چگونه به عایشه بد میگویند، بعد از آنكه اللهأ به ایشان لقبی عظیم میدهد، كه اگر یكی از آن در حق هر زنی دیگر نازل میشد برای افتخارش كافی بود؟ چطور او را منافق و مغرض میشناسند؟
بازگویی این ماجرا در قرآن با آیهای پایان مییابد كه اگر مسلمانان با دقت به آن توجه كنند دیگر از میان آنها كسی پیدا نخواهد شد كه در حق عایشه زباندرازی كنند. مگر آنكه ظاهراً مسلمان و در دل منافق باشد، مگر آنكه به قرآن ایمان نداشته باشد. خداوند میفرماید:
﴿ٱلۡخَبِيثَٰتُ لِلۡخَبِيثِينَ وَٱلۡخَبِيثُونَ لِلۡخَبِيثَٰتِۖ وَٱلطَّيِّبَٰتُ لِلطَّيِّبِينَ وَٱلطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَٰتِۚ أُوْلَٰٓئِكَ مُبَرَّءُونَ مِمَّا يَقُولُونَۖ لَهُم مَّغۡفِرَةٞ وَرِزۡقٞ كَرِيمٞ ٢٦﴾ [النور: ۲۶]
«زنان ناپاك از آنِ مردان ناپاكند، و مردان ناپاك نیز به زنان ناپاك تعلق دارند؛ و زنان پاك از آنِ مردان پاك، و مردان پاك از آنِ زنان پاكند. اینان از نسبتهاى ناروایى كه [ناپاكان] به آنان مىدهند مبرا هستند، و براى آنان آمرزش (الهى) و روزى پرارزشى است».
این آیه یعنی چه؟ یعنی اگر عایشه خبیث بود باید نصیب خبیث میشد و اگر طیبه و پاك و پاكیزه بود باید حق طیب و پاك میشد، و این آیه درباره عایشه است زیرا دربارۀ برائت او از تهمت صحبت میكند.
عایشه همسرِ که بود؟ از لحظۀ بلوغ نصیب رسول خدا شد و پیامبر در حالی از جهان فانی رحلت نمود كه سرشان در آغوش عایشه بود، و پس از وفات رسولاللهص عایشه تا آخر عمر شوهر نكرد و در همان اطاق كه ده سال با پیامبر سپری كرده بود باقی عمر را نیز بسر برد، و پیامبر در حق او فرموده: «او همسر من در بهشت است» و این بسیار واضح است كه بعد از خدیجه، عایشه بیش از زنان دیگر عزیز و مورد توجه پیامبرص بوده است.
روزی كه تهمتزدن به عایشه ورد زبانها شد، عمرس به حضرت محمدص عرض كرد: «یا رسول الله، یادت میآید كه یكبار در نماز، لباست آلودگی داشت و جبریل به تو خبر داد؟ خدایی كه راضی نشده آلودگی را در لباس تو ببیند، چطور امكان دارد كه زنت را، شریك زندگیت را، آلوده ببیند و خبرت ندهد؟» عمر در پایان این جمله را فریاد زد: «هذا بهتان عظيم» یعنی: این افترائی بس بزرگ است، و خداوندأ آیه نازل كرد و حرف عمر را تأیید فرمود و عیناً تكرار كرد. آیه آمد كه: ﴿هَٰذَا بُهۡتَٰنٌ عَظِيمٞ ١٦﴾ [النور: ۱۶]
كجاست عمر تا امروز ببیند كه برخی از مسلمین به عایشه اتهامی بزرگتر از زنا نسبت میدهند؟ به مادر مؤمنان اتهام كفر و نفاق و ارتداد میآورند؟ كجاست عمر تا فریاد بزند: ﴿سُبۡحَٰنَكَ هَٰذَا بُهۡتَٰنٌ عَظِيمٞ﴾.
حالا كه او نیست، ای مسلمانان بیایید یكصدا برای حفظ ناموس پیامبر بگوییم: ﴿سُبۡحَٰنَكَ هَٰذَا بُهۡتَٰنٌ عَظِيمٞ﴾.
بعضی از اهل تشیع كه علم خویش را در راه رشد مردم به كار نمیگیرند، مثال عجیبی میآورند و میگویند: این تازگی ندارد كه زن پیامبری فاسد باشد، پیش از این زن حضرت لوط و زن حضرت نوح نابكار بودند، آنها در این دلیلتراشی به همان شیوه عجیب یعنی قیاس خود متوسل میشوند در جواب باید گفت: اینکه زن حضرت لوط و نوح فاسد بودند، به زن پیامبر چه ربطی دارد؟ با این استدلال چرا زن علی نباشد؟ (استغفر الله) ما الان گفتیم كه خدا آلودگی را بر دامان پیامبر خویش تحمل نمیكند و به همین دلیل است كه زن نوح را غرق كرد و بر سر زن لوط باران آتش بارید.
اما با زن محمدص چه كرد ؟ محمدص تا لحظه مرگ در اتاق عایشه در كنار عایشه بود خدا در بارۀ زن پیامبرِ ما جز خوبی نفرموده است. آخر اینها چه وجه تشابهی بین عایشه و زنان نوح و لوط یافتند؟
حتی ببینید بعدها وقتی كه بین علی و عایشه اختلاف بروز كرد و علی پیروز شد، بر سر زن پیامبر باران آتش نباراند و یا او را غرق نكرد، بلكه با احترامِ تام او را به خانه پیامبر برگرداند. پس این یك قانون كلی است كه خبیث با طیب یكجا نمیتوانند باشند؛ چنانكه بین لوط، نوح و آسیه و همسرانشان جدایی افتاد، و اگر تا آخر عمر یكجا بودند این معنی را دارد كه یا هر دو پاكند و یا هر دو ناپاك. تا نظر شیعه چه باشد.
قرآن میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ قُل لِّأَزۡوَٰجِكَ وَبَنَاتِكَ وَنِسَآءِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ﴾ [الأحزاب: ۵۹]
«اى پیامبر! به همسران و دخترانت و زنان مؤمنان بگو».
از این آیه معلوم میشود كه پیامبر یك دختر نداشته، بلكه دختران داشته است. عجب! پس آن سه تای دیگر كدام هستند؟ یكی از این دختران زن عثمانس و دومی زن ابوالعاص ابنالربیع شدند، و یكی هم- همانطور كه میدانیم- زن علیس بود، و دیگری هم وقتی كه زن عثمانس وفات كرد هنوز ازدواج نکرده بود. حضرت محمدص این دختر دیگر خود را نیز به او داد به همین دلیل عثمانس به «ذیالنورین» معروف است. اگر پیامبرص میدانست، آیا امكان داشت حتی یك دخترش را هم به او بدهد؟ و بعد از مردن اولی دومی را بدهد؟ اگر بگویند كه نمیدانسته و عثمانس را نمیشناخته پس میگویم پیامبرص كه با وحی در تماس بوده چگونه نتوانسته نفاق عثمانس را تشخیص دهد، در حالی كه خداوند منافقان را به او شناسانده بود؟ یا اینکه پیامبرص با این همه علم چگونه نتوانست تشخیص دهد كه دامادش منافق بوده؟ اگر بگویند میدانسته منافق است و با این حال دختر دوم را به او داده، باید دلیلش را توضیح دهند.
اهل تشیع نه جواب سئوال اول را میدهند نه دوم را، بلكه راه سومی را برگزیدند؛ یعنی راه سكوت را انتخاب كردند. كمتر كسی از مدعیان محبت آلبیت در بین تشیع است كه حتی نام خواهران فاطمه را بداند. شما برادر شیعه كه اکنون این کتاب را میخوانید آیا نام خواهران فاطمه را میدانید؟ اكثرتان نام خواهران فاطمه را نمیدانید، چه برسد به آینكه از سرگذشت آنها با اطلاع باشید.
آیا مخفی كردن حقیقت راه چاره است؟ اگر فاطمه جزء اهلبیت است خواهرانش هم كه زن عثمان بودهاند چنین هستند. اگر امتیاز علی این است كه شوهر دختر پیامبر بود، پس عثمان دو امتیاز داشته و دو دختر رسول خدا را به زنی گرفته بود. البته ناگفته نگذاریم كه فاطمه ك بر اساس بعضی از احادیث برتر از دختران دیگر بوده است.
همین وضع دختران علیس است. شما نام «زینب» خواهر حسین را زیاد شنیدهاید، اما «امكلثوم» یعنی خواهر دیگر حسین را کمتر؛ چرا؟ چون او زن عمرس بوده است. آیا امكلثوم از اهلبیت نیست؟
آیه میفرماید: خبیثات برای خبیثون، و طیبات برای طیبون؛ اگر دختران پیامبر و علی پاك و نیكو بودند بر اساس این آیه شریفه، شوهر ایشان یعنی عمر و عثمان نیز پاك بودند. اگر میگویید: دختران پیامبر و علی كه زن عثمان و عمر شدند طیبه نبودند پس ادعای دوستی اهلبیت محمد و علی را نكنید چون نه زنانش را پاك میدانید نه دخترانش را.
چون ابوبكرس اولین متهم در كودتا علیه علیس است میخواهیم شخصیت آن حضرت را كمی بیشتر مورد بررسی قرار دهیم و به سابقه زندگی او بنگریم، شاید با یافتن حسن یا سوء سابقه، جوابی قانعکننده به نفع و یا ضرر این ادعا بیابیم.
یكی از مهمترین دلایلی كه باعث شده تا رسول خداص را بسیار دوست بداریم این است كه ایشان در ابتدا یكه و تنها در محیط خشن مكه، برای نشر اسلام و هدایت مردم زحمات فراوان و طاقتفرسایی را متحمل شدند؛ اول خدیجه به ایشان ایمان آورد و سپس ابوبكر.
البته اهل تشیع میگوید دوم علی بود و سوم و یا چهارم یا شاید هم پنجم ابوبكر بود؛ قبول است، زیاد فرق ندارد؛ اما این نكته ناگفته نماند كه حضرت علی در خانه پیامبر بزرگ شده بود و هشت سال داشت، اما ابوبكر دوست و همسن ایشان بودند.
ایمان ابوبكرس بسیار زیاد بود و آنچه را كه پیامبر میفرمود با جان دل میپذیرفت. یك روز رسول خدا اعلام كرد كه یكشبه به بیتالمقدس رفته و از آنجا به آسمان رفته و حتی آسمان هفتم را هم دیده، و سپس شبهنگام به زمین برگشته است. ابوجهل به تمسخر این حرف را برای ابوبكر تعریف كرد. ابوبکر پرسید: «آیا محمدص این را گفته؟» ابوجهل خندهكنان گفت: «بله این ادعای اوست». ابوبكرجواب داد: «پس راست میگوید». اینگونه اعمال باعث شد كه او به لقب «صدیق» مفتخر گردد. از جمله كارهای آن حضرت كه نشاندهنده خلوص و محبت و ارادت وی نسبت به آخرین فرستاده خداست، به ازدواج درآوردن دختر نُه ساله خویش با حضرت محمدص است كه آن زمان ۵۰ ساله بودند. او دختر خود را وقتی به حضرت محمدص داد كه آن حضرت در نهایت ضعف بودند و خطر از هر طرف ایشان را تهدید میكرد و در آستانۀ فرار از شهر و دیار خود بودند.
ابوبكر در تمام سختیها شریك و یار پیامبر بودند و آنگاه كه فرمان هجرت آمد، همه مسلمانان از مكه رفتند و تنها حضرت محمدص و ابوبكر و علیب باقی ماندند؛ قرار بر این شد كه علی كه خانوادۀ متشخصتری داشت در مكه بماند و خطر خوابیدن در جای رسول اللهص را به جان بخرد و ابوبكر همراه آن حضرت هجرت كند و خطر تعقیب دشمنان را پذیرا شود. در اینجا دنبالۀ سرگذشت ابوبكر را رها میكنم تا این نكته را بگویم كه اگر ما از فضایل علی در این كتاب چیزی ننوشتیم یا اندكی نوشتیم نه به آن معنی است كه اعتراف به قهرمانی علی نداریم، بلكه فقط به آن دلیل است كه خوشبختانه در مورد این صحابی جلیلالقدر با تشیع موافقیم و آنچه كه آنها بدون غلو و افراط میگویند، از عقاید مسلّم ما نیز هست.
باری ابوبكر با پیامبر همراه شد و كفار به تعقیب آنان پرداختند پیامبر و یار همراهش در غار ثور مأوی گرفتند، اما كفار به مدد رهیاب تا به در غار نیز رسیدند. در این اثنا ابوبكر از خطری كه او و پیامبر را تهدید میكرد و قدم به قدم به آن دو نزدیك میشد، حزین و غمگین شد پیامبر به او فرمود: اندوه مخور كه خدا با ماست آیات قرآن از ماجرا چنین یاد میكند:
﴿إِلَّا تَنصُرُوهُ فَقَدۡ نَصَرَهُ ٱللَّهُ إِذۡ أَخۡرَجَهُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ ثَانِيَ ٱثۡنَيۡنِ إِذۡ هُمَا فِي ٱلۡغَارِ إِذۡ يَقُولُ لِصَٰحِبِهِۦ لَا تَحۡزَنۡ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَاۖ فَأَنزَلَ ٱللَّهُ سَكِينَتَهُۥ عَلَيۡهِ وَأَيَّدَهُۥ بِجُنُودٖ لَّمۡ تَرَوۡهَا وَجَعَلَ كَلِمَةَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ ٱلسُّفۡلَىٰۗ وَكَلِمَةُ ٱللَّهِ هِيَ ٱلۡعُلۡيَاۗ وَٱللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ٤٠﴾ [التوبة: ۴۰]
«اگر او را یارى نكنید، خداوند او را یارى كرد؛ [و در مشكلترین اوقات او را تنها نگذاشت] آن هنگام كه كافران او را [از مكه] بیرون كردند، در حالى كه دومین نفر بود [و یك نفر بیشتر همراه نداشت]؛ در آن هنگام كه آن دو در غار بودند، و او به یار خود [ابوبکر] مىگفت: «غم مخور، خدا با ماست» در این موقع، خداوند سكینه [و آرامش] خود را بر او فرستاد، و با لشكرهایى كه مشاهده نمىكردید، او را تقویت نمود؛ و گفتار [و هدف] كافران را پایین قرار داد، [و آنها را با شكست مواجه ساخت] و سخن خدا [و آیین او] بالا [و پیروز] است؛ و خداوند عزیز و حكیم است».
از جملۀ «خدا با ماست» معلوم میشود كه منظور پیامبر در آیه این است كه «ای ابوبكر خدا با من و توست» و میدانیم خدا با همه است با كافر و با مسلمان؛ مراقب همه است، اما پیامبر در اینجا قصد دیگری دارد: منظورش این است كه «ای ابوبكر، الله با رحمتش با من و توست». اگر به جای ابوبكر، علی همراه پیامبر بود حتماً حالا بچههای كوچك شیعه این آیه را حفظ میكردند و عبارت «إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَا» ورد و شعار شیعه میشد، اما از نظر آنها بدبختی در اینجاست كه آیه در حق ابوبكر است، پس باید به طریقهای دیگر تفسیر شود پس آمدند و گفتند: ابوبكر ناقصالایمان بود زیرا ترسید، و با طرفندی خاص كلمه «حزن» را در فارسی به «ترس» ترجمه كردند، در حالی كه معنی درست آن در زبان پارسی «حزن و غم و اندوه» است و حق هم بود كه ابوبكر از شكست اسلام و پیروزی كفر و شهادت پیامبر و خودش حزین و اندوهگین شود. اگر این عیبی باشد متوجه پیامبرص هم هست زیرا ایشان هم گاهی حزین میشدند خداوند خطاب به او میفرماید:
﴿قَدۡ نَعۡلَمُ إِنَّهُۥ لَيَحۡزُنُكَ ٱلَّذِي يَقُولُونَ﴾ [الأنعام: ۳۳]
«ما مىدانیم كه گفتار آنها، تو را غمگین مىكند».
اما برای كسی كه حزن را به ترس ترجمه میكند لازم است گفته شود كه اولاً از خدا بترسد و کلمات را با دقت و بدون تحریف ترجمه كند؛ ثانیاً حتی ترس هم در چنین لحظات گناه نیست؛ فرشتگان خداوند به حضرت لوط میگویند:
﴿وَلَمَّآ أَن جَآءَتۡ رُسُلُنَا لُوطٗا سِيٓءَ بِهِمۡ وَضَاقَ بِهِمۡ ذَرۡعٗاۖ وَقَالُواْ لَا تَخَفۡ وَلَا تَحۡزَنۡ إِنَّا مُنَجُّوكَ﴾ [العنکبوت: ۳۳]
«هنگامى كه فرستادگان ما نزد لوط آمدند، از دیدن آنها بدحال و دلتنگ شد؛ گفتند: نترس و غمگین مباش، ما تو را نجات خواهیم داد».
با قرآن جوابشان را دادیم شاید در برابر حق سر فرو آورند. ابوبكر در مدینه نیز خدمات درخشانی انجام داد و در كلیه جنگها همراه پیامبر بود؛ اول ایمان آورد و بعد هجرت كرد؛ سپس جهاد نمود و به حق مشمول این آیات است:
﴿ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡ أَعۡظَمُ دَرَجَةً عِندَ ٱللَّهِۚ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡفَآئِزُونَ ٢٠ يُبَشِّرُهُمۡ رَبُّهُم بِرَحۡمَةٖ مِّنۡهُ وَرِضۡوَٰنٖ وَجَنَّٰتٖ لَّهُمۡ فِيهَا نَعِيمٞ مُّقِيمٌ ٢١ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدًاۚ إِنَّ ٱللَّهَ عِندَهُۥٓ أَجۡرٌ عَظِيمٞ ٢٢﴾ [التوبة: ۲۰-۲۲]
«آنها كه ایمان آوردند، و هجرت كردند، و با اموال و جانهایشان در راه خدا جهاد نمودند، مقامشان نزد خدا برتر است؛ و آنها پیروز و رستگارند. پروردگارشان آنها را به رحمتى از ناحیه خود، و رضایت [خویش] و باغهایى از بهشت بشارت مىدهد كه در آن، نعمتهاى جاودانه دارند؛ همواره و تا ابد در این باغها [و در میان این نعمتها] خواهند بود؛ زیرا پاداش عظیم نزد خداوند است».
ابوبكر علاوه بر اینها انفاق نیز مینمود؛ وقتی یكی از فامیلهای فقیرش كه همیشه مورد لطف او بود و از او كمك مالی دریافت میكرد علیه عایشه در ماجرای غوغای منافقان شایعهپراكنی كرد، ابوبكر قسم خورد كه دیگر به او كمك نكند، اما این آیات نازل شد:
﴿وَلَا يَأۡتَلِ أُوْلُواْ ٱلۡفَضۡلِ مِنكُمۡ وَٱلسَّعَةِ أَن يُؤۡتُوٓاْ أُوْلِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينَ وَٱلۡمُهَٰجِرِينَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِۖ وَلۡيَعۡفُواْ وَلۡيَصۡفَحُوٓاْۗ أَلَا تُحِبُّونَ أَن يَغۡفِرَ ٱللَّهُ لَكُمۡۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِيمٌ ٢٢﴾ [النور: ۲۲]
«آنها كه از میان شما داراى برترى [مالى] و وسعت زندگى هستند نباید سوگند یاد كنند كه از انفاق نسبت به نزدیكان و مستمندان و مهاجران در راه خدا دریغ نمایند؛ آنها باید عفو كنند و چشم بپوشند؛ آیا دوست نمىدارید خداوند شما را ببخشد؟ و خداوند آمرزنده و مهربان است».
ابوبكر وقتی این آیه را شنید، گفت: «چرا، دوست داریم كه خدا مرا بیامرزد». پس به كمك خود ادامه داد تا مشمول رحمت خدا شود.
او در جنگها از جان مایه میگذاشت. فرزند كافرش در جنگ در صف كفار بود؛ بعدها كه مسلمان شد به پدرش گفت: «پدرجان، در یكی از ساعات جنگ در پشت تو قرار گرفتم اما رحمت فرزندی مانع از حمله من به تو شد». ابوبكر فرمود: «به خدا اگر من در چنان موقعیتی بودم به تو رحم نمیكردم». او حتی از تمام مال خویش در راه پیشرفت اسلام گذشت.
در روزهای پایانی حیات پیامبرص که ایشان بیمار بودند، این ابوبكر بود كه به امر رسول خدا پیشنماز مردم شد. پس از وفات آن حضرت نیز سكان كشتی طوفانزده اسلام در دستهای پرتوان و پرتدبیر ابوبكر قرار گرفت، و با آنكه مدت خلافت ایشان كوتاه بود، كارنامه درخشانی از ایشان باقی ماند: مدعیان نبوت و مرتدان را از بین برد، به مرزهای ایران و روم لشكر كشید و طعم شكست را به ابرقدرتهای زمان خود چشاند، و چون در جنگ با پیامبران دروغین بسیاری از حافظان و قاریان قرآن شهید شدند ابوبكر احساس خطر كرده و دستور جمعآوری قرآن را صادر نمود. این نیز از جمله كارهای عظیم آنحضرت است. خدایش درجه بلند عطا فرماید. آمین.
این عنوان شاید شما را به تعجب وا دارد، ولی این یك حقیقت است كه اگر صحابه را از اسلام حذف كنیم اصل دین مورد پرسش قرار میگیرد؟ هر كسی باید بداند كه دین اسلام از دو پایه اساسی تشكیل یافته: قرآن و حدیث.
قرآن را صحابه جمعآوری کردند؛ اگر ما در صداقت صحابه شك كنیم چگونه میتوانیم به متن قرآن ایمان و یقین داشته باشیم؟ سنت نیز توسط صحابه به ما رسیده است؛ اگر صحابه را مردمی هوسباز و نادرست بدانیم چگونه سخنانی را كه از پیامبر نقل كردهاند از آنان بپذیریم و باور كنیم؟ شیعه جواب این اشكال را پیدا كرده، و یك مجموعۀ دوازده نسلی از پیامبر درست كرده و آن را به امتهای بعدی متصل نموده است. این شبکۀ ارتباطی، با علی شروع میشود و به مهدی ختم میگردد، اما از لحاظ عقلی و علمی، شبکۀ خبررسانی آنها ناقص است.
اولاً: چون نفر چهارم در این كانال وقتی كه پدرش شهید شد هنوز به سن بلوغ نرسیده بود، و امام دهم وقتی پدرش رحلت كرد پسر بچهای هشت ساله بود، و امام دوازدهم وقتی عهدهدار امرِ امت شد فقط پنج سال داشت. حال سئوال اینجاست كه این همه احادیث چگونه در حفظ و یاد كودكانی خردسال باقی مانده است.
ثانیاً: فرضاً كه این شبکۀ دوازده نسلی را قبول كنیم؛ این اشكال باقی میماند كه علی كه سرچشمۀ آن است، از آنجا كه همیشه با پیامبر نبوده نمیتوانسته همه حرفهای پیامبر و همه اعمال ایشان را- كه مجموعاً سنت را تشكیل میدهند- شاهد بوده و به نسل بعدی منتقل کرده باشد. به طور مثال شكی نیست كه پس از نماز عشاء، علی به خانه خود میرفت و پیامبر به خانه خود؛ او شاهد نماز شب و امور خانوادگی و غیره نبوده است. پس اگر این شبکه را قبول كنیم، نمیتوانیم بگوییم كه كامل است. سنت وقتی كامل میشود كه همه همراهان و همصحبتان و اصحاب پیامبر آنچه را كه از پیامبر دیدهاند نقل كنند، و وقتی ما همۀ اصحاب را قبول نكنیم یعنی همۀ سنت را قبول نداریم.
شیعیان جواب این اشكال را به این صورت میدهد كه مدعی هستند امامان موجوداتی مافوق بشر بودند، علم لدنی داشتند، آنها برای یادگیری علوم به اسباب و وسایل نیاز نداشتند و سن در درجه صحت احادیثی كه از آنها داریم هیچگونه تأثیری ندارد. این نحوۀ اعتقاد آنها نسبت به احادیث و قرآن است و بدیهی است كه بر پایههای علمی و عقلی استوار نیست، پس هر چه را كه مفتریان خواستهاند به پیامبر و امامان نسبت دادهاند.
و چارهای غیر از فكر كردن و عمل كردن به این شیوه نیز ندارند، زیرا آنها صحابه را بدنام نمودند و خود راه خویش را به پیامبر مسدود كردند، لذا ناچارند شبکههایی خیالی درست كنند، تا ارتباطشان با پیامبر را به نحوی ثابت سازند.
اما ما قدرشناسان صحابه میگوییم كه مردان و زنان صحابه، احوال و حركات و احادیث حضرت محمدص را به طور دقیقی ثبت کردهاند؛ به طور مثال:
وقتی حضرت با عایشه عروسی كردند، او تازه به سن بلوغ رسیده بود، لذا بهترین سالهای جوانی خود را در خانه حضرت محمدص سپری كرد و شب و روز با آن حضرت بود و خاطرات فراوانی از آن حضرت در یاد او مانده است. خداوندأ به آن بانوی عزیز فرزندی نیز نداد تا تمام توجهش به پیامبر باشد و باز به این دلیل، پس از رحلت رسول خدا نیز اجازه شوهركردن به او نداد، و شاید برای آنكه احادیث پیامبر پخش شود، به حضرت عایشه عمری طولانی داد، به طوری كه بیش از نیم قرن پس از وفات رسول خداص نیز در قید حیات بود و مردم میآمدند و خاطرات وی از آن حضرت را به صورت احادیث میشنیدند. فراموش نكنیم كه زنان پیامبر از زینت دنیا هم منع شده بودند و خود نیز از آن رویگردان بودند تا همه توجهشان متوجه امر عظیم اشاعۀ سنت باشد.
به همین صورت، بقیۀ صحابه هر كدام به نوبه خود همچون یک آئینه قسمتی از زوایای زندگی پیامبر را منعكس كرده و به نسلهای بعدی منتقل نمودند و این است كه امروز ما حتی خبر داریم آن حضرت هنگام ورود به مسجد كدام پای را اول میگذاشتند و كدام را دوم. و دلیل ما هم واضح است: امروز اكثر مسائل مربوط به زنان را توسط عایشه از پیامبر خدا فهمیدهایم؛ شیعیان چه میتوانند بگویند؟ آنها تنها فاطمه را قبول دارند. فاطمه وقتی خود را شناخت به خانه علی رفت و كمتر رسول خدا را میدید، اما عایشه شب و روز با او بود. فاطمه پس از رحلت رسول خدا فقط شش ماه زنده بود، آن هم به گفته شیعیان در این شش ماه كارش گرفتن دست حسن و حسین و رفتن به گوشهای بود برای گریه كردن، یا گرفتن حق خودش از ابوبكر؛ نه آموختن و آموزش زنان دیگر. اما عایشه نیم قرن بعد از رحلت پیامبر زنده بود و مردم میآمدند و از او امور دینی را میپرسیدند.
پس بر اساس علم و منطق و عقل، انكارِ صحابه، این انعكاسدهندگان اعمال محمدی، انكار نبوت و انكار قرآن است، و باوری خیالی و عقاید خرافاتی نیز نمیتواند از تأثیر ضربهای كه بر اثر انكار صحابه به سنت وارد میشود، چیزی بكاهد.
وصلى الله وسلم على نبينا محمد وآله وصحبه أجمعين.