عصمت حضرت زهراب
از دیدگاه اهل سنت و جماعت
تأليف
اسحاق دبیری (رحمه الله)
بسم الله الرحمن الرحیم
احادیث و روایاتی که از رسول اکرم ص دربارۀ حضرت فاطمه زهرا ب نقل شدهاند همه آنها دلالت بر مقام والا و مرتبه بلند آن بانوی بزرگوار نزد خداوند عزوجل و پیامبر او دارند، و به همین خاطر پیامبر ص فرمودند:
«إِنَّمَا فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي، يُؤْذِينِي مَا آذَاهَا»[۱] .
«فاطمه پارۀ تن من است میآزارد مرا آنچه سبب آزار او شود».
و همچنین در روایتی آمده:
«يا فاطمة! إن الله يغضب لغضبك ويرضى لرضاك»[۲] .
«ای فاطمه! خداوند با ناخشنودی تو ناخشنود و با خشنودی تو خشنود میگردد».
در همه اینگونه روایات به مقام و مناقب حضرت فاطمه زهرا ب تصریح شده است، نه بر عصمت آن بزرگوار؛ چه در هیچ یک از روایات به عصمت حضرت زهرا ب تصریح نشده است. و به همین خاطر، امام شرف الدین نووی در ذیل حدیث: « إِنَّمَا فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي...» مینویسد:
«آنچه رنجیدگی و ایذاء حضرت فاطمه ب را فراهم آورد، سبب ایذاء پیامبر اسلام ص میگردد که علماء آن را حرام قرار دادهاند»[۳] .
و اگر قرار باشد که ما از احادیث فضایل و مناقب، بر عصمت استدلال نماییم، در آن صورت باید بسیاری ازواج مطهرات و صحابه را نیز معصوم بدانیم، از باب نمونه: دربارۀ حضرت عایشه ب آمده است: «سئل رسول اللهص مَنْ أَحَبُّ النَّاسِ إِلَیک؟ قَالَ: «عَائِشَةُ»[۴] . «از پیامبر اکرم ص پرسیدند: دوستدارترین مردم نزد تو کیست؟ فرمود: عایشه».
یا آنکه پیامبر به ام سلمه فرمود:
«يَا أُمَّ سَلَمَةَ لاَ تُؤْذِينِى فِى عَائِشَةَ فَإِنَّهُ وَاللَّهِ مَا نَزَلَ عَلَىَّ الْوَحْىُ وَأَنَا فِى بَيْتِ امْرَأَةٍ مِنْ نِسَائِى غَيْرَ عَائِشَةَ»[۵] .
«ای ام سلمه! دربارۀ عایشه مرا اذیت نکن، به خدا قسم! وحی در هیچ یک از خانههای همسران من، غیر از خانۀ عایشه بر من نازل نشده است».
در روایتی از این عباس آمده است:
قال رسول اللهص: «أَفْضَلُ نِسَاءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ: خَدِيجَةُ بنتُ خُوَيْلِدٍ, وَفَاطِمَةُ بنتُ مُحَمَّدٍ وَمَرْيَمُ بنتُ عِمْرَانَ, وَآسِيَةُ بنتُ مُزَاحِمٍ امْرَأَةُ فِرْعَوْنَ»[۶] .
ابن عباس میگوید: «رسول اکرم ص فرمود: برترین زنان بهشت عبارتند از: (خدیجه) دختر خویلد و فاطمه دختر محمد و مریم دختر عمران و آسیه دختر مزاحم (همسر فرعون)».
از این رو استناد از روایات فضایل و مناقب بر عصمت حضرت فاطمه زهراب از دیدگاه اهل سنت بی مورد است و عصمت از دیدگاه ما، فقط مختص انبیا علیهم السلام است و هیچ یک از صحابه، تابعین و ائمه، معصوم نیستند.
[۱] صحیح مسلم بشرح النووی – ج، ۸ ص، ۲۴۳ (دار ابیحیان ۱۴۱۵ه - ۱۹۹۵م). [۲] حاکم، مستدرک حاکم، ج، ۴ ص، ۱۳۹ شمارۀ حدیث (۴۷۸۳) (دارالمعرفه، ۱۴۱۸ ه. ۱۹۹۸ م). [۳] شرح نووی – ج، ۸ ص، ۲۴۳ (دار ابی حیان، ۱۴۱۵ه. ۱۹۹۵م). [۴] ابن حیان، صحیح ابن حیان به ترتیب ابن بلبان ج، ۱۶ ص، ۴۰ شمارۀ حدیث: ۷۱۰۹. [۵] احمد مسند احمد ج، ۶ ص، ۱۹۳ (دارالفکر) صحیح ابن حیان ج، ۱۶ ص، ۲۴ شمارۀ حدیث: ۷۱۰۹. [۶] صحیح ابن حیان : ج، ۱۵ ص، ۲۷۰ شمارۀ حدیث ۴۰۱۰ و مسند احمد ج، ۱ ص، ۲۹۳.
بدون تردید احترام به خانۀ حضرت زهرا ب احترام به حضرت رسول اکرمص است و هتک حرمت حضرت زهرا ب، توهین به رسول اکرم ص و خاندان او محسوب میگردد، که هیچ مسلمانی آن را جایز نمیداند.
اما بر خلاف آنچه دیگران ادعا مینمایند، ما معتقدیم که همۀ صحابه و خصوصاً حضرت ابوبکر و عمر ش با دختر گرامی رسول اکرم ص رفتاری شایسته داشتهاند و احترام خانة آن بانوی بزرگوار را کاملاً مراعات نمودهاند.
چنانچه حضرت ابوبکر س توصیه فرمودند: «ارقبوا محمداً ص فی أهل بیته»[۷] «حال محمد ص را دربارۀ اهل بیتش مراعات کنید».
و فرمودند: «وَالَّذِى نَفْسِى بِیدِهِ لَقَرَابَةُ رَسُولِ اللَّهِ ص أَحَبُّ إِلَىَّ أَنْ أَصِلَ مِنْ قَرَابَتِى»[۸] «قسم به ذاتیکه جانم در دست اوست ارتباط و خویشاوندی با خاندان پیامبر نزد من دوستدارتر از آن است که با خویشاوندان خویش، خویشاوندی نمایم».
و از طرفی حضرت ابوبکر س جدّ برخی از ائمه محسوب میگردد چنانکه امام صادق/ که مادرشام فروه نوادۀ محمد و عبدالرحمن، پسران ابوبکر س بود میفرمود: «من از دو سو نوادۀ ابوبکرم». «ولدنی أبو بکر مرتین»[۹] .
و علامه عبدالحسین احمد امینی نجفی در کتاب «الغدیر» میگوید:
«بزرگداشت و احترام یار غار بزرگوار پیامبر و مهاجری که به تنهایی پیامبر اسلام را در سفر هجرت همراهی میکرد و نامش در سر فهرست مهاجران ثبت است، باید برای ما اهمیت داشته باشد. و نشناختن حق ابوبکر و کم رنگ جلوه دادن شخصیت او، از جنایات فاحش و قضاوت ناعادلانه و داوری از روی احساسات به شمار میآید»[۱۰] .
حضرت عمر فاروق س نیز به اهل بیت پیامبر ص احترام خاصی قایل بودند. و خطاب به حضرت فاطمه ب فرمودند:
«یا فاطمة! والله ما رأیت أحداً أحب الی رسول الله ص منک والله ما کان أحدٌ من الناس بعد أبیک ص أحب إلی منک»[۱۱] .
«ای فاطمه! بخدا قسم من کسی را محبوبتر از تو نزد پیامبر خدا نیافتم و بخدا قسم هیچ کسی بعد از پدر بزرگوارت نزد من محبوبتر از تو نیست».
عقیده و ارادۀ خاص حضرت عمر فاروق س به اهل بیت پیامبر ص، سبب شد تا ایشان از ام کلثوم ب دختر گرامی حضرت علی و فاطمۀ زهرا ب خواستگاری نمایند.
چنانکه مورخ شهیر شیعی، احمد بن أبی یعقوب یعقوبی متوفی (۲۸۴ه). میگوید: عمر، ام کلثوم، دختر علی بن ابیطالب را که مادرش فاطمه دختر پیامبر بود از علی بن ابیطالب خواستگاری کرد. پس علی گفت: که او هنوز کودک است، عمر گفت: آنچه پنداشتی نخواستم. لیکن خود از پیامبر خدا شنیدم که فرمود:
«کل سبب ونسب ينقطع يوم القيامة إلا سببي وصهري».
«هر بستگی و خویشاوندی در روز رستاخیز بریده میشود، جز بستگی و خویشی و دامادی من، پس خواستم که مرا بستگی و دامادی با پیامبر خدا باشد؛ پس او را به زنی گرفت و ده هزار دینار به او مهریه داد»[۱۲] .
جای بسی شگفتی است که نویسندگان مقالۀ «دردانۀ کوثر و یورش به خانۀ وحی»، ازدواج حضرت عمر فاروق س را با دختر حضرت علی س مورد نقد قرار ندادهاند و این واقعه را منکر نشدهاند در صورتیکه کدام عقل سلیم میپذیرد که حضرت علی س دخترش را به ازدواج قاتل همسر گرامیش، فاطمه ب در آورد و با وی رابطة دوستانه برقرار نماید!؟
[۷] بخاری، صحیح بخاری ج، ۱۴ ص، ۵۷۹ کتاب فضائل اصحاب النبی، باب مناقب قرابه رسول الله، شمارۀ حدیث ۳۷۱۳، (دارالکتب العلمیه بیروت ۱۴۱۲ ه. ۱۹۹۲ م). [۸] همان مرجع ج، ۴ ص، ۵۷۹ شمارۀ حدیث ۳۷۱۲. [۹] اعیان الشیعه ج، ۱ ص، ۶۵۹. [۱۰] الغدیر، ج، ۷ ص، ۷۳-۷۴ (دارالکتاب العربی ۱۴۰۳ه. ۱۹۸۳م). [۱۱] مستدرک حاکم، ج، ۴ ص، ۱۳۹ شمارۀ حدیث ۴۷۸۹، (دارالمعرفه ۱۴۱۸ه. ۱۹۹۸م). [۱۲] یعقوبی احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج، ۲ ص، ۳۵ ترجمة: محمد ابراهیم آیتی، (شرکت انتشارات علمی و فرهنگی ۱۳۶۶ ش).
نویسندگان مقالۀ «دردانۀ کوثر و یورش به خانۀ وحی» به طرزی ماهرانه کوشیدهاند تا عباراتی را از کتب اهل سنت نقل نمایند و شهادت حضرت فاطمة زهرا ب را حقیقتی تاریخی جلوه دهند. که ما در این بخش به نقد روایات نقل شده میپردازیم و قضاوت در «تحریف روشن تاریخ» را بر عهدۀ خوانندگان گرامی میگذاریم.
«عن زید بن أسلم عن أبیه أسلم أنه حین بویع لابی بکر بعد رسول اللهص کان علی والزبیر یدخلان على فاطمة بنت رسول اللهص فیشاورونها ویرتجعون فی أمرهم، فلما بلغ ذلک عمر بن الخطاب، خرج حتی دخل على فاطمة فقال: یا بنت رسول اللهص! و الله ما من أحد أحب الینا من أبیک، وما من أحد أحب الینا بعد أبیک منک، وایم الله ما ذاک بمانعی إن اجتمع هولاء النفر عندک؟ ان امرتهم أن یحرق علیهم البیت، قال: فلما خرج عمر جاؤوها. فقالت: تعلمون أن عمر قد جاءنی وقد حلف بالله لئن عدتم لیحرقن علیکم البیت وأیم الله لیمضین لـمأا حلف علیه»[۱۳] .
نویسندگان مقالۀ «دردانۀ کوثر و یورش به خانۀ وحی» این قسمت از روایت را که به ظاهر دلالت بر اقدام به سوزاندن خانة حضرت زهرا ب توسط عمر فاروق س را دارد نقل نمودهاند، و از نقل ادامه همین روایت ابن ابی شیبه که اقدام به سوزاندن خانة حضرت زهرا ب را کاملاً منتفی مینماید و بیعت حضرت علی و یاران او را به اثبات میرساند، سر باز زدهاند.
چنانکه در ادامۀ روایت میآید که حضرت فاطمه ب فرمودند:
«فانصرفوا راشدین، فروا رأیکم ولا ترجعوا الی، فانصرفوا عنها فلم یرجعوا إلیها حتى بایعوا لابیبکر»[۱۴] .
«به خوبی بازگردید و تصمیمتان را قطعی نمایید، و نزد من برنگردید؛ چنانچه آنان (علی و یاران او) از نزد فاطمه برگشتند و تا با ابوبکر س بیعت نکردند به خانة فاطمه ب باز نگشتند».
[۱۳] ابن ابی شیبه، فی الاحادیث و الآثار، ج، ۸ ص، ۵۷۲ کتاب المغازی، باب ما جاء فی خلافة ابیبکر وسیرته فی الرده. (دارالفکر، ۱۴۰۹ه. ۱۹۸۹م). [۱۴] همان مرجع، ج، ۸ ص، ۵۷۲.
براستی اگر ما با دیدۀ انصاف و به دور از تعصب محتوای روایت ابن ابی شیبه را بررسی نماییم بجای توهین و هتک حرمت به حضرت فاطمه زهرا ب، احترام و بزرگداشت آن بانوی بزرگوار به اثبات میرسد که ما نکات قابل توجه روایت مزبور را بر میشماریم:
الف: در روایت آمده است که حضرت عمر فاروق س قبل از هر گونه اقدامی شخصاً نزد حضرت فاطمه ب رفت و مقام و منزلت او را چنین بیان فرمود:
«والله ما من أحد أحب إلینا من أبیک، وما من أحد أحب إلینا بعد أبیک منک»[۱۵] .
«ای فاطمه! به خدا قسم هیچ کسی نزد ما محبوبتر از پدر گرامیت نیست، و به خدا قسم هیچ کس بعد از پدر بزرگوارت نزد ما محبوبتر از شما نیست».
عمل کرد حضرت فاروق اعظم س، و بیان منزلت دختر گرامی رسول اکرم ص نشان احترام و محبت به اهل بیت رسول اکرم ص میباشد.
ب: مسأله بیعت با خلیفه از چنان اهمیتی برخوردار بود که حضرت عمر فاروقس با الفاظی سخت این مسأله را به حضرت فاطمه ب تفهیم نمود و فرمود:
«وأیم الله ما ذاک بمانعی ان اجتمع هؤلاء النفر عندک إن أمرتهم أن یحرق علیهم البیت»[۱۶] .
«به خدا قسم! هیچ چیزی مانع من نمیشود که در مورد کسانی که نزد تو گرد آمدهاند دستور دهم تا خانه را بر آنان بسوزانند».
مسأله بیعت بخاطر اتحاد و همبستگی مسلمانان از اهمیت ویژه ای برخوردار بود، و با عنایت به تأکیدات پیامبر اسلام ص در مورد اتحاد و همبستگی و اجتناب از تفرقه و بیعت با چند خلیفه[۱۷] ، حضرت عمر فاروق س مصلحت را در آن دید تا مخالفان بیعت با ابوبکر س را تهدید نماید.
ج: حضرت فاطمه زهرا ب به مخالفان ابوبکر س مشورت بیعت داد و در تأکید و تأیید فرمودههای حضرت عمر فاروق س فرمود:
«فانصرفوا راشدین فروا رأیکم ولا ترجعوا إلى»[۱۸] .
«به خوبی باز گردید و تصمیم تان را قطعی نمایید و نزد من نیایید».
د: عدم اثبات سوزاندن خانۀ حضرت زهرا ب توسط حضرت عمر فاروق س وبسنده نمودن حضرت عمر فاروق س به تهدید مصلحت آمیز، چنانکه در پایان روایت آمده است:
«فانصرفوا عنها فلم یرجعوا إلیها حتى بایعوا لابی بکر»[۱۹] .
«از نزد فاطمه بازگشتند و تا با ابوبکر بیعت نکردند به خانه فاطمه نیامدند».
نتیجه: در هیچ جای روایت ابن ابی شیبه به سوزاندن خانۀ حضرت زهرا ب تصریح نشده است و اگر تهدید محض بمثابۀ سوزاندن خانۀ حضرت زهرا محسوب میشود، پس تهدیداتی که از رسول اکرم ص نقل شده است، باید به حقیقت حمل شود. چنانکه میفرماید:
«إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِي أَنْ أُحَرِّقَ قُرَيْشًا»[۲۰] .
«خداوند به من دستور داده تا قریش را بسوزانم».
«لَقَدْ هَمَمْتُ أَنْ آمُرَ بِالصَّلاةِ فَتُقَامُ، ثُمَّ آمُرَ رَجُلا يُصَلِّي بِالنَّاسِ، ثُمَّ آخُذُ حُزَمًا مِنْ حَطَبٍ، ثُمَّ آتِي أَقْوَامًا فِي دُورِهِمْ لا يَشْهَدُونَ الصَّلاةَ، فَأُحَرِّقُ عَلَيْهِمْ بُيُوتَهُمْ»[۲۱] .
«قسم به ذاتی که جانم در دست اوست، قصد کردهام تا دستور به جمعآوری هیزم دهم سپس مؤذن را بگویم تا اذان دهد و شخصی را برای امامت مردم مقرر نمایم و خود به خانۀ متخلفان بروم و خانههایشان را بر آنان آتش زنم».
اما هیچ عاقلی از روایات فوق بر سوزاندن قریش و متخلفان از نماز جماعت توسط پیامبر اسلام ص استدلال نمینماید، و میداند که منظور پیامبر ص اهمیت دعوت به مسألۀ توحید و نماز با جماعت بوده است. لذا تأکید و تصریح به سوزاندن خانۀ حضرت زهرا ب توسط عمر فاروق س ؛ به دور از انصاف و از روی تعصب است.
[۱۵] همان مرجع ج، ۸ ص، ۵۷۲. [۱۶] همان مرجع ج، ۸ ص، ۵۷۲. [۱۷] ر.ک. هیثمی نورالدین منبع الزوائد و مجمع الفوائد، ج، ۵ ص، ۳۵۹ کتاب الخلافه، باب النهی عن مبایعة خلیفتین (دارالفکر، ۱۴۱۲ ه. ۱۹۹۲ م). [۱۸] ابن ابی شیبه، المصنف فی الاحادیث و الآثار، ج، ۸ ص، ۵۷۲ کتاب المغازی باب ماجاء فی خلافه ابی بکر سیرته فی الرده، (دارالفکر، ۱۴۰۹ ه. ۱۹۸۹ م). [۱۹] همان مرجع، ج، ۸ ص، ۵۷۲. [۲۰] شرح نووی، ج، ۱۷ ص، ۱۹۵ کتاب الجنه باب الصفه التی یعرف بها فی الدنیا اهل الجنه واهل النار شماره (۷۱۳۶-۶۳/۱) دارالمعرفه ۱۴۱۴ ه. ۱۹۹۴. [۲۱] بخاری، صحیح بخاری، ج، ۱ ص، ۱۹۷ کتاب الأذان، باب وجوب صلاة الجماعه شماره حدیث : ۶۴۴ دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۲ ه. ۱۹۹۲ م.
روایت بلاذری در انساب الاشراف از چند جهت قابل نقد و بررسی میباشد:
اولاً- انقطاع متعدد در اسناد روایت؛ روایتی را که بلاذری نقل میکند در آغاز آن میگوید: «المدائنی عن مسلمة بن محارب، عن سلیمان التیمی عن ابن عون: إن أبابکر أرسل إلی علی ...
راوی اول ابوالحسن، علی بن محمد بن عبدالله مدائنی قریشی است که از جانب محدثین مورد جرح قرار گرفته است از آن جمله حافظ ابو احمد، عبدالله بن عدی جرجانی (متوفای ۳۶۵ ﻫ). میگوید:
«علی بن محمد بن عبدالله بن ابیسیف المدائنی، مولی عبدالرحمن بن سمره ولیس بالقوی فی الحدیث و هو صاحب الاخبار، قل ما له من الروایات المسندة»[۲۲] .
«علی بن محمد بن عبدالله بن ابی سیف مدائنی، بردۀ عبدالرحمن بن سمره است وی در روایت حدیث توانا نیست بیشتر به روایت اخبار میپردازد و روایت مسند او اندکاند».
راوی دیگر سلیمان بن طرخان، ابوالمعتمر بصری است که نه از ابن عون روایت کرده و نه مسلمه بن محارب از او روایت کرده است چنانکه علامه جمال الدین مزی در تهذیب الکمال آورده است[۲۳] .
و راوی آخر یعنی عبدالله بن عون بن أرطبان است وی تابعی است به خاطر آنکه در سنین کودکی انس بن مالک را دیده است اما از هیچ یک از صحابۀ پیامبر روایت نکرده، چنانکه امام شمسالدین احمد ذهبی (متوفای ۷۴۸ ﻫ) میفرماید:
«ما وجدت له سمـاعاً من أنس بن مالک ولا من صحابی ما، انه ولد فی حیاة ابن عباس وطبقته»[۲۴] .
«من روایتی که شنیدن روایت وی را از انس بن مالک یا صحابی دیگر ثابت کند ندیدم در حالی که او در زمان ابن عباس متولد شده است».
حال با این سندی که در چند جا انقطاع دارد و کسی که خود شاهد ماجرا نبوده است چگونه میتوان ادعای به این بزرگی را به اثبات رساند.
ثانیاً: در ادامۀ روایت میآید که:
«و جاء علی، فبایع و قال: کنت عزمت أن لا أخرج من منزلی حتی أجمع القرآن»[۲۵] .
«و علی آمد و با «ابوبکر» بیعت کرد و گفت: من تصمیم گرفته بودم تا زمانیکه قرآن را جمع آوری نکنم از خانه ام خارج نشوم».
از ادامۀ روایت دو مطلب مهم مشخص میگردد:
که حضرت عمر فاروق س هیچگونه اقدامی در جهت سوزاندن خانۀ حضرت فاطمه ب ننمود و فقط به تهدید مصلحتآمیز بسنده نمود.
حضرت علی ب نیز بدون اینکه مورد اهانت قرار بگیرد خود شخصاً نزد حضرت ابوبکر س رفت و پس از بیان علت تأخیر، بدون اکراه با وی بیعت نمود؛ چنانکه روایتی را که احمد بن یحیی بلاذری در صفحه قبل از این روایت نقل کرده کاملاً در تأیید این ادعا است.
«لما بایع الناس أبابکر اعتزل علی والزبیر فبعث الیهمـا عمر بن الخطاب وزید بن ثابت؛ فأتیا منزل علی فقرعا الباب فنظر زبیر من قتره، ثم رجع الی علی فقال: هذان رجلان من أهل الجنة ولیس لنا أن نقاتلهما، قال: افتح لهمـا، ثم خرجا معهما حتی أتیا أبابکر فقال ابوبکر: یا علی! أنت ابن عم رسول الله و صهره فتقول إنی أحق بهذا الامر لا ها الله! أنا أحق به منک، قال: لا تئریب یا خلیفه رسول الله ص اُبسط یدک أبایعک، فبسط یده فبایعه»[۲۶] .
«هنگامیکه مردم با ابوبکر بیعت نمودند، علی و زبیر منزوی شدند، (حضرت ابوبکر) عمر و زید بن ثابت را نزد آنان فرستاد، آنان به منزل علی آمدند و در زدند، حضرت زبیر از سوراخ در نگاه کرد و سپس نزد علی برگشت و گفت: اینان دو تن از مردان بهشتیاند، و ما حق نداریم با آنان بجنگیم.
آنگاه علی گفت: در را بر آنان بگشا، سپس آنان همراه با علی و زبیر نزد ابوبکر آمدند، ابوبکر گفت: ای علی! تو پسر عمو و داماد رسول الله خدا هستی، و میگویی: من به امر خلافت مستحقترم؛ نه، بخدا قسم من در این مورد از تو مستحقترم، علی گفت: جای سرزنش نیست، ای خلیفه رسول خدا، دستت را بیاور تا با تو بیعت کنم، آنگاه ابوبکر دستش را دراز کرد و علی با او بیعت نمود».
ثالثاً: به فرض اینکه حضرت عمر فاروق س فتیلهای در دست داشته باشد و تهدید به سوزاندن خانه نماید از کجای این روایت ثابت میشود که حضرت عمر فاروق س خانۀ حضرت فاطمه ب را آتش زد و وی را به شهادت رساند!؟
رابعاً: حضرت علی س در «نهج البلاغه» تصریح میکند که با مخالفان بیعت با خلیفه یا امام برخورد شدید شود، گرچه این کار به درگیری بیانجامد؛ آنجا که میفرماید:
«فان اجتمعوا على رجل و سموه إماماً کان ذلک لله رضی، فان خرج عن أمرهم خارج بطعن أو بدعة ردوه إلی ما خرج منه، فان أبی قاتلوه على اتباعه غیر سبیل الـمؤمنین وولاه الله ما تولی»[۲۷] .
«و چون ایشان (مهاجرین و انصار) گرد آمده مردی را خلیفه و پیشوا نامیدند رضا و خشنودی خدا در این کار است، و اگر کسی به سبب عیب جویی و یا بر اثر بدعتی از فرمان ایشان سرپیچید او را به اطاعت وادار نمایند، و اگر فرمان آنها را نپذیرفت با او میجنگند به جهت آنکه غیر راه مومنین را پیروی نموده، و خداوند او را واگذارد بآنچه که به آن رو آورده است».
ما با آنکه معتقدیم در امر بیعت با خلیفه هیچ گونه درگیری میان شیخین و حضرت علی رخ نداده، اما باز هم اگر حضرت عمر فاروق س کسی را تهدید کرده باشد مطابق با فرمان حضرت علی س او را معذور میدانیم.
[۲۲] عسقلانی، احمد بن حجر، لسان المیزان، ج، ۴ ص، ۲۵۳ موسسه الاعلمی للمطبوعات ۱۴۰۶ ه ۱۹۸۷ م. [۲۳] مزی، جمال الدین یوسف، تهذیب الکمال، ج، ۱۲ ص، ۶ شماره شرح حال ۲۵۳ موسسه الرساله ۱۴۰۷ ﻫ ۱۹۸۷ م. [۲۴] ذهبی، احمد بن عثمان، سیر اعلام النبلاء ج، ۶ ص، ۳۶۴۶ موسسه الرساله ۱۴۱۴ ه ۱۹۸۷ م. [۲۵] بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج، ۱ ص، ۵۷۶ دارالمعارف، مصر ۱۹۵۹ م. [۲۶] همان مرجع ج، ص، ۵۸۵. [۲۷] فیض الاسلام، ترجمه و شرح نهج البلاغه، ج، ۵ ص، ۸۴۱-۸۴۰ چاپ : تهران.
در مقالۀ «افسانه شهادت» نیز آمده است که برخی با استناد از کتاب «الامامه والسیاسه» که به رَغم آنان نویسندۀ آن ابن قتیبه دینوری که مسلک سنی داشته، سعی نمودهاند تا از این طریق شهادت حضرت فاطمة زهرا ب را به اثبات برسانند، اما این استناد به دلائل متعددی قابل قبول نیست.
۱- به دلیل آن که این روایت بدون ذکر سند و مأخذ و مدرک است. و همه میدانیم که در نقل روایت تاریخی یا حدیثی، ناقل اگر سندی داشته باشد مطلب را با ذکر سند نقل میکند، در این صورت خواننده امکان مییابد که در صحت و سقم نقل، تحقیق کند و اگر سند را صحیح یافت، بپذیرد و اگر ناقل بدون ذکر سند و مأخذ نقل کند، دیگران به این گونه نقلها که مدرک و مأخذ و سند نقل نشده؛ اعتماد نمیکنند. علمای حدیث چنین احادیثی را معتبر نمیشمارند، محققین اروپایی نیز به نقلهای تاریخی بدون مدرک و مأخذ اعتنایی نمیکنند و آن را غیر معتبر میشمارند و به همین خاطر، عبدالله بن مبارک محدث شهیر میفرماید: «الاسناد من الدین ولو لا الاسناد لقال من شآء ماشاء»[۲۸] . «اسناد جزیی از دین است و اگر اسناد نبود هر کس آنچه را که میخواست میگفت».
روایت «الامامه و السیاسه» هم فاقد سند و مدرک است و هم در آن ضعف بیانی وجود دارد زیرا به گونه ای بیان شده که نشان میدهد خود ناقل نیز در صحت آن تردید دارد یا لااقل خواننده را دچار تردید مینماید، از باب نمونه:
در آغاز روایت آمده است که حضرت ابوبکر س، عمر س را مأموریت داد تا متخلفان از بیعت را که در خانه علی س گرد آمدهاند، به بیعت با او فرا خواند: «ان ابابکرس تفقد قوماً تخلفوا عن بیعته عند علی (کرم الله وجهه) فبعث الیهم عمر، فجاء فناداهم وهم فی دار علی، فابوا ان یخرجوا فدعا بالحطب وقال: والذی نفسی عمر بیده: لتخرجن او لاحرقنها على من فیها، فقیل له: یا ابا حفص! إن فیها فاطمه؟ فقال: وان فخرجوا فبایعوا الا علیاً»[۲۹] .
چنانکه از روایت مشخص میگردد عمر س آنان را تهدید به سوزاندن نمود، و متخلفان از بیعت متقاعد شدند و از خانه بیرون آمدند و به غیر از علی، همةشان با ابوبکر س بیعت نمودند و حضرت عمر س هیچ گونه اقدامی به سوزاندن خانه فاطمه ب ننمود، در ادامه روایت میآید:
«ثم قام عمر، فمشی معه جماعه، حتی اتوا باب فاطمه، فدقوا الباب، فلمـا سمعت أصواتهم نادت بأعلى صوتها: یا أبت یا رسول الله، ماذا لقینا بعدک من ابن الخطاب وابن ابی قحافه، فلمـا سمع القوم صوتها وبکاءها انصرفوا باکین وکادت قلوبهم تنصدع، واکبادهم تنفطر وبقی عمر ومعه قوم، فأخرجوا علیا فمضوا به إلی ابی بکر»[۳۰] .
در این بخش از روایت آمده است که حضرت عمر س رفت و در زد و حضرت فاطمه ب اظهار نارضایتی نمود و گریست، چنانکه حضرت عمر و همراهان وی، حضرت علی س را از خانه بیرون آوردند و نزد ابوبکر بردند. اما در هیچ جای روایت تصریح نشده است که حضرت عمر س خانة حضرت فاطمه زهرا ب را سوزاند و یا آنکه آن بانوی بزرگوار را در میان در چنان فشرد که سقط جنین نماید! بلکه برخلاف آن در ادامه روایت ابن قتیبه میآید که حضرت ابوبکر و عمر ش برای معذرت خواهی به خانه فاطمه رفتند.
«فقال عمر لابی بکر ش انطلق بنا الی فاطمه، فانا قد اغضبناها فانطلقا جمیعاً، فأستأذنا على فاطمه فلم تأذن لهم، فأتیا علیاً فکلماه، فأدخلهما علیها، فلما قعدا عندها، فولت وجهها الی الحائط، فسلما علیها، فلم ترد علیهما السلام ، فتکلم ابوبکر فقال: یا حبیبه رسول الله! والله ان قرابه رسول الله أحب الی من قرابتی وانک لاحب الی من عائشه ابنتی»[۳۱] .
از روایت فوق مشخص میگردد پس از آنکه حضرت فاطمه ب به حضرت ابوبکر و عمر ش اجازه ورود نداد، آنان نزد علی س رفتند، بعد حضرت علی س آنان را نزد فاطمه برد، و حضرت فاطمه ب سلام آنان را پاسخ نداد و حضرت ابوبکر ب فرمود: خویشاوندی با خاندان پیامبر ص را از خویشاوندی با خویشاوندان خویش ترجیح میدهم؛ و تو ای فاطمه ب نزد من از دخترم عایشه ب محبوبتری». اینجا این سوال مطرح میگردد که اگر آنان تا چند لحظه پیش حضرت علی س را با زور و سر نیزه وادار نمودند تا بیعت کند، و حضرت فاطمه س را مورد ضرب و شتم قرار دادند، چگونه ممکن است حضرت علی س آنان را به خانة خویش ببرد و رضایت حضرت فاطمه ب را جلب نماید؟!».
و در پایان روایت میآید که:
«فلمـا تمت البیعة لأبیبکر أقام ثلاثة أیام یقیل الناس ویستقیلهم، یقول: قد أقلتکم فی بیعتی، هل من کاره؟ هل من مبغض؟ فیقوم علی فی أول الناس فیقول: والله لا نقیلک ولا نستقیلک أبداً قد قدمک رسول اللهص لتوحید دیننا، من ذا الذی یؤخرک لترجیح دنیانا»[۳۲] .
«پس از آنکه بیعت با ابوبکر پایان پذیرفت (حضرت ابوبکر) تا سه روز به مردم اختیار داد تا بیعتشان را پس بگیرند و از آنان نیز تقاضا نمود و فرمود: «من بیعتم را به شما پس دادم آیا کسی هست که نپسندد؟ و آیا کسی هست که بغض بورزد؟ آنگاه حضرت علی نخستین کسی بود که از میان مردم برخاست و فرمود: «بخدا قسم! ما هرگز بیعت تو را پس نمیدهیم و حاضر نیستیم از تو بیعت را پس بگیریم؛ بدون تردید رسول اکرم ص تو را در امور دینی ما مقدم داشتند لذا چه کسی میتواند برتری تو را در امور دنیوی نپذیرد».
کوتاه سخن، آنکه در هیچ جای روایت کتاب «الامامه و السیاسه» تصریح نشده است که حضرت عمر س اقدام به سوزاندن خانة حضرت فاطمة زهرا ب کرده باشد و یا آن که آن بانوی بزرگوار را مورد ضرب و شتم قرار داده باشد، بلکه برخلاف ادعای برخی، حضرت ابوبکر و عمر ش از حضرت فاطمه ب معذرت خواهی نمودند و حضرت علی س با طیب خاطر بیعت حضرت ابوبکر را پذیرفته است.
[۲۸] ابن صلاح، علوم الحدیث، ص، ۲۵۶ دارالفکر المعاصر، ۱۴۰۶ ه ۱۹۸۶ م. [۲۹] «الامامه و السیاسه» ص، ۱۲ مطبعه مصطفی البابی الحلبی و اولاده بمصر، ۱۳۸۸ ه ۱۹۶۹ م. [۳۰] همان مرجع ص، ۱۳. [۳۱] همان مرجع، ص، ۱۳-۱۴. [۳۲] همان مرجع، ص، ۱۶.
اشکال دیگر در استناد به روایت ابن قتیبه در کتاب «الامامه و السیاسه» بر میگردد، زیرا کتاب «الامامه والسیاسه» تألیف ابن قتیبه دینوری نمیباشد و محققان در انتساب آن به ابن قتیبه دینوری تردید دارند گرچه نویسندگان مقالۀ «دردانۀ کوثر و یورش به خانۀ وحی» کوشیدهاند تا با ارائه یکی دو دلیل که از نظر خودشان نیز مردود است به اثبات انتساب کتاب «الامامه والسیاسه» به ابن قتبیه بپردازند.
در حالیکه نظریۀ مزبور از جانب محققان مستشرق و مسلمان مورد نقد قرار گرفته و کسی آن را معتبر نمیداند.
دلیل عمدۀ محققان، آن است که هیچ یک از نویسندگان شرح حال عبدالله بن مسلم بن قتیبه، در فهرست تصانیف وی نام کتاب «الامامه والسیاسه» را ذکر نکردهاند که از آن جمله میتوان به کتابهای ذیل اشاره کرد:
«وفیات الاعیان»[۳۳] تألیف شمس الدین أحمد بن خلکان (متوفی ۶۸۱ ﻫ).
«بغیه الوعاه فی طبقات اللغویین والنحاه»[۳۴] تألیف جلال الدین، عبدالرحمن سیوطی (متوفی۹۱۱ ﻫ).
«الوافی بالوفیات»[۳۵] تألیف صلاح الدین بن أیبک صفدی (متوفی ۷۶۴ ﻫ).
«تاریخ بغداد»[۳۶] تالیف ابوبکر، احمد بن علی بغدادی متوفی (۴۶۳ ﻫ).
دکتر یوسف علی طویل، محقق و پژوهشگر کتاب «عیون الاخبار» در مقدمة کتاب مذکور میگوید: علما در انتساب کتاب «الامامه و السیاسه» تردید دارند، و دلیل شان آن است که هیچ یک از مؤرخان و نویسندگان مشهور در فهرست تصانیف ابن قتیبه کتاب «الامامه و السیاسه» را ذکر نکردهاند[۳۷] .
«دوزی DOZY معتقد است که «الامامه و السیاسه» نه قدیمی است و نه صحیح، زیرا حاوی اشتباهات تاریخی وروایات خیالی و غیر معقول است. از این رو انتساب چنین تصنیف ضعیفی به ابن قتیبه ممکن نیست. خاورشناس معروف هاماکر میگوید و دوزی نیز با او موافق است که این کتاب و کتابهای تاریخی امثال آن که جنبة حماسی دارند و در ایام جنگهای صلیبی برای انگیختن حماسه در روح مسلمانان تألیف شدهاند تا آنان را متوجه قهرمانیهای اجداد شان سازند[۳۸] .
مستشرق معروف بروکلمان Brockelmann)) میگوید: کتاب «الامامه و السیاسه» را به ابن قتیبه نسبت دادهاند. در حالی که دیگوی DE GEIE)) میگوید : کتاب «الامامه و السیاسه» در مصر یا در مغرب و در زمان ابن قتبیه تصنیف شده است و قسمتی از آن کتاب از تاریخ ابن حبیب مأخوذ شده است[۳۹] .
و در «دائرة المعارف الاسلامیه» نیز آمده است: «این کتاب را به ابن قتیبه نسبت دادهاند در حالیکه دی گوی ((DE GEIE ترجیح میدهد که مصنف آن مردی مصری یا مغربی و معاصر ابن قتیبه بوده است[۴۰] .
و جالبتر از همه آنکه نویسندگان «دائره المعارف بزرگ اسلامی» که به کوشش ۲۲۷ نفر از محققان و اساتید بنام کشورمان گردآوری شده است در فهرست تصانیف ابن قتیبه چنین مرقوم میدارند:
«کتابهایی که انتسابشان به ابن قتیبه قطعاً یا به احتمال قوی مردود است:
۱- الالفاظ المغربه بالالقاب المعربه، که نسخهای از آن در جامعه القرویین فاس موجود است، (کوکنت، همان ۱۶۲).
۲- «الامامه و السیاسه» که بارها به چاپ رسیده، از جمله در ۱۹۵۷ م در قاهره و نیز در ۱۹۸۵ به کوشش طه محمد زینی»[۴۱] .
لذا نمیتوان نظرات متعدد پژوهشگران را بخاطر نقل نام کتاب «الامامه و السیاسه» در «معجم المطبوعات العربیه والمعربه» که یوسف الیان سرکیس[۴۲] در آن فهرست کتابهای چاپ شدۀ عربی و عجمی را نام برده و دربارۀ کتاب مزبور هیچگونه اظهار نظری نکرده[۴۳] مردود دانست که در آن صورت ما نیز گرفتار احساسات و تعصب شدهایم. و در حقیقت انگیزۀ واقعی در تالیف کتاب «الامامه والسیاسه» آن است که محمد عزه دروزه، دانشمند معاصر مصری میگوید:
«تأثیر عقاید شیعه هاشمی علوی و عباسی در بیشتر روایات «الامامه و السیاسه» آشکارا به چشم میخورد. و به احتمال قوی این روایات نتیجۀ تضاد و رقابتی است که پس از خلفای راشدین میان امویان و هاشمیان پدید آمده است و گرنه فاطمه و علیش با ایمانتر، منزهتر و خردمند از آن بودهاند که بر خلاف مصالح مسلمانان به پا خیزند و عمر بزرگتر و خوددارتر از آن است که به سوزاندن خانة فاطمةب دست یازد»[۴۴] .
[۳۳] وفیات الاعیان، ج، ۳ ص، ۴۲-۴۳ شمارۀ شرح حال (۳۲۸)، دار صادر، بیروت. [۳۴] بغیه الوعاه فی طبقات اللغویین و النحاه»، ج، ۲ ص، ۶۳-۶۴ شمارۀ شرح حال (۱۴۴۴)، المکتبه العصریه، تحقیق : محمد ابوالفضل ابراهیم. [۳۵] صفدی، الوافی بالوفیات ج، ۱۷ ص، ۶۰۷-۶۰۹ شمارۀ شرح حال (۵۱۶) دارالنشر فرانز شتاینربفیسبادن، ۱۴۱۱ ه ۱۹۹۱ م. [۳۶] بغدای، خطیب، تاریخ بغداد، ج، ۱۰ ص، ۱۷۰ شمارۀ شرح حال (۵۳۰۹) المکتبه السلفیه. [۳۷] ابن قتیبه،عیون الاخبار، مقدمه ص، ۳۳ دارالکتب العلمیه ۱۴۰۶ ه ۱۹۸۵ م. [۳۸] ر.ک. عنان، محمد عبدالله، تاریخ دولت اسلامی در اندلس ج، ۱ ص، ۲۱ ترجمة عبدالحمید آیتی، چاپ اول زمستان ۱۳۶۶ چاپ موسسه کیهان. [۳۹] تاریخ الادب العربی، ج، ۲ ص، ۲۲۹. [۴۰] الشنتاوی، احمد، زکی خورشید، ابراهیم، دائره المعارف الاسلامیه (۱/۲۶۲) دار المعرفه – بیروت. [۴۱] «دائره المعارف بزرگ اسلامی» ج، ۴ ص، ۴۵۹، چاپ اول تهران ۱۳۶۹ شمسی. [۴۲] محققان و نویسندگان مقالۀ «دردانۀ کوثر و یورش به خانۀ وحی» نام یوسف الیان سرکیس را اشتباهاً «الیاس سرکیس» نقل کردهاند. [۴۳] ر.ک. سرکیس، یوسف الیان، معجم المطبوعات العربیه و المعربه، ج، ۱ ص، ۲۱۲-۲۱۱ مکتبه الثقافه الدینیه. [۴۴] دروزه، محمد عزه، تاریخ العرب فی الاسلام، ص، ۲۱ بیروت المکتبه المصریه.
ما برای آنکه بهتر بتوانیم به بررسی روایت «تاریخ طبری» بپردازیم و صحت و سقم آن را تبیین نماییم به نقل کامل آن با سند میپردازیم:
طبری در تاریخ «الامم و الملوک» میگوید
«حدثنا ابن حمید، قال حدثنا جریر عن مغیره عن زیاد بن کلیب قال: أتی عمر بن الخطاب منزل علی وفیه طلحه والزبیر ورجال من الـمهاجرین فقال: والله لاحرقن علیکم أو لتخرجن الی البیعه فخرج علیه الزبیر مصلتاً بالسیف فعثر، فسقط السیف من یده فوثبوا علیه فاخذوه»[۴۵] .
ابن حمید به روایت جریر و او به روایت مغیره و مغیره به روایت زیاد بن کلیب میگوید: «عمر بن خطاب به خانۀ علی رفت که طلحه و زبیر و کسانی از مهاجران آنجا بودند و گفت: «اگر برای بیعت نیایید خانه را آتش میزنم» زبیر با شمشیر کشیده به طرف او آمد که بلغزید و شمشیر از دستش بیفتاد و برجستند و او را بگرفتند»[۴۶] .
امام محمد بن جریر طبری با نقل سند روایت به ما امکان میدهد تا روایت او را مورد بررسی قرار دهیم و به صحت و سقم آن بپردازیم؛ از این رو ما قبل از هر گونه سخن بر نقد سند روایت مزبور میپردازیم.
[۴۵] طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک ج، ۲ ص، ۴۴۳ مطبعه الاستقامه بالقاهره، ۱۳۵۸ ه ۱۹۳۹ م. [۴۶] طبری تاریخ طبری، ترجمة ابوالقاسم پاینده، ج، ۴ ص، ۱۳۲۸-۱۳۲۹ (انتشارات اساطیر، چاپ چهارم، زمستان ۱۳۶۸ ه.ش).
سند روایت «تاریخ طبری» در ابتدا و انتها، دو اشکال دارد، زیرا نخستین راوی آن یعنی: ابن حمید متهم به دروغ پردازی است و آخرین راوی نیز خود شاهد آن ماجرا نبوده است و بالواسطه روایت میکند، لذا روایت هم ساختگی است و هم منقطع.
راوی اول: ابن حمید، ابو عبدالله الرازی، متوفای سال (۲۴۸ ﻫ) است.
ابن خراش دربارۀ او میگوید:
«حدثنا حمید وکان والله یکذب»[۴۷] .
«ابن حمید برای من حدیث روایت میکرد، به خدا قسم وی دروغ میگفت».
و امام صالح جرزه میگوید:
«ما رأیت أحذق بالکذب من ابن حُمید ومن ابن الشاذکونی»[۴۸] .
«من در دروغگویی ماهرتر از ابن حمید و ابن شاذکونی ندیدم».
و امام شمس الدین ذهبی میگوید:
«و هو مع امامته منکر الحدیث، صاحب عجائب»[۴۹] .
«او با این وصف که امام است احادیث منکر و اخبار شگفت انگیز روایت میکند».
[۴۷] ذهبی، شمس الدین، محمد بن احمد،میزان الاعتدال ج، ۳ ص، ۵۳۰ شمارۀ شرح حال (۷۴۵۳) دارالفکر بیروت. [۴۸] همان مرجع ج، ۳ ص، ۵۳۰. [۴۹] ذهبی، شمس الدین محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء ج، ۱۱ ص، ۵۰۳ شمارۀ شرح حال (۱۳۷) موسسه الرساله، ۱۴۱۴ ه ۱۹۹۴ م.
آخرین راوی در روایت سند تاریخ طبری زیاد بن کلیب، ابو معشر کوفی است که به نقل داستان پرداخته است. وی گرچه مورد توثیق علمای جرح و تعدیل قرار گرفته است، اما خود شخصاً شاهد ماجرای سقیفه و جریان رفتن حضرت عمر س به خانة فاطمة زهرا ب نبوده است. وی از تابعینی همچون ابراهیم نخعی، سعید بن جبیر، عامر شعبی و فضیل بن عمر و فقیمی روایت کرده است[۵۰] .
و در زمان حکومت یوسف بن عمرو در سال ۱۲۰ ه وفات نموده است[۵۱] .
لذا علمای اصول حدیث چنین روایتی را ساختگی و منقطع مینامند.
از این رو روایت «تاریخ طبری» بخاطر وجود راوی کذاب یعنی: «محمد بن حمید رازی» و انقطاع در سند، فاقد ارزش تاریخی است و کسی آن را قابل استناد نمیداند؛ نکتۀ قابل توجه آن است که طبری به نقل روایتی میپردازد که کاملاً با این جریان تعارض دارد. آنجا که میگوید:
«عن حبیب بن ابی ثابت قال: کان علی فی بیته اذ اتی فقیل له: قد جلس ابوبکر للبیعه فخرج فی قمیص ما علیه إزارٌ ولا رداءٌ عجلاً کراهیه ان یبطی عنها حتی بایعه ثم جلس الیه وبعث الی ثوبه فاتاه فتخلله ولزم مجلسه»[۵۲] .
یعنی: «حبیب بن ابی ثابت میگوید: علی در خانه بود که آمدند و گفتند: ابوبکر برای بیعت نشسته، و او با پیراهن بدون روپوش و ردا، برون شد که شتاب داشت و خوش نداشت در کار بیعت تأخیر شود و با ابوبکر بیعت کرد و پیش او بنشست و فرستاد تا جامۀ وی را بیاوردند و پوشید و در مجلس بماند»[۵۳] .
و اگر به فرض اینکه روایت طبری نیز صحیح باشد، در کجای روایت آمده است که حضرت عمر س خانة حضرت فاطمه ب را آتش زد و او را به شهادت رساند!؟
[۵۰] جمال الدین، یوسف مزی تهذیب الکمال من اسماء الرجال، ج، ۹ ص، ۵۰۴ شمارۀ شرح حال : (۲۰۶۵) موسسه الرساله، ۱۴۰۷ ه ۱۹۸۷ م – الطبعه الاولی. [۵۱] ر.ک. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج، ۶ ص، ۳۳۰ دار بیروت – ۱۴۰۵ ه ۱۹۸۵ م، عسقلانی، احمد بن حجر، تهذیب التهذیب، ج، ۳ ص، ۳۳۴ شمارۀ شرح حال : (۲۱۸۴) دارالکتب العلمیه ۱۴۱۵ ه ۱۹۹۴ م. [۵۲] طبری، محمد ابن جریر، تاریخ الامم و الملوک ج، ۲ ص، ۴۲۷ مطبعه الاستقامه بالقاهره، ۱۳۵۸ ه ۱۹۳۹ ه. [۵۳] طبری، تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج، ۴ ص، ۱۳۳۴، انتشارات اساطیر، چاپ چهارم، زمستان ۱۳۶۸ ه.ش.
روایت ابن عبدربه در کتاب «العقد الفرید» از چند جهت قابل نقد است.
اولاً: روایت مزبور بدون ذکر سند و مآخذ بیان شده است که چنین روایت از نظر محققان هیچگونه ارزش تاریخی ندارد به هیچ وجه نمیتوان آن را به عنوان دلیل ارائه نمود.
ثانیاً: کتاب «العقد الفرید» کتاب حدیث و تاریخ نیست بلکه مجموعه ای از داستانها، اقوال و رویدادهای ادبی است و بعنوان مآخذ و مرجع تاریخی و حدیث محسوب نمیگردد.
چنانکه مؤلف آن در مقدمه کتاب خویش میگوید: «من در این کتاب مرواریدهای ناب ادبی و سخنان جامع و برگزیده ای را گرد آورده ام و قسمتی از آن مشتمل بر شنیدهها و سخنان حکیمان و ادیبان است»[۵۴] .
مورخ شهیر احمد بن خلکان (۶۸۱ ﻫ) نیز دربارۀ کتاب «العقد الفرید» میگوید:
«کتاب العقد» و هو من الکتب الممتعة حوی من کل شیء[۵۵] .
«کتاب العقد (الفرید) از کتب سودمندی است و حاوی هر مطلبی است».
ثالثاً: ابن عبد ربه به مذهب تشیع گرایش داشته است و از این رو نمیتوان نقل روایات وی را به دور از تعصب و بیطرفانه خواند، چنانکه علامه ابو الفداء اسماعیل بن کثیر دمشقی میگوید:
«وکتابه العقد یدل على فضائل جمة، وعلوم کثیره مهمة، ویدل کثیر من کلامه على تشیع فیه»[۵۶] .
«کتاب «العقد الفرید» فضایل زیاد و علوم مهمی در بر دارد و بسیاری از سخنان مؤلف گرایش وی را به مذهب تشیع به اثبات میرساند».
رابعاً: در روایت «العقد الفرید» آمده است که حضرت فاطمه ب از حضرت عمرس پرسید:
«یا ابن الخطاب أجئت لتحرق دارنا؟!»
«ای فرزند خطاب آمده ای تا خانۀ ما را بسوزانی؟!». و حضرت عمر س در پاسخ فرمود:
«نعم، أو تدخلوا فیما دخلت فیه الأمة».
«آری مگر این که در آنچه که امت وارد شدند، شما نیز وارد شوید».
با نقل ادامۀ روایت مشخص میگردد که آیا حضرت عمر س به سوزاندن خانۀ حضرت فاطمه ب اقدام نمود یا آنان متقاعد شدند و با حضرت ابوبکر س بیعت نمودند؟
«فخرج علی حتى دخل على أبیبکر فبایعه، فقال له ابوبکر: أکرهت إمارتی؟ فقال : لا، ولکننی آلیت آن لا أرتدی بعد موت رسول الله ص حتى أحفظ القرآن، فعلیه حبست نفسی»[۵۷] .
«پس آنگاه حضرت علی س بیرون آمد و نزد ابوبکر س رفت و با وی بیعت نمود، ابوبکر س گفت: آیا جانشینی مرا نمیپسندی؟ حضرت علی فرمود: چرا، اما من قسم خورده بودم تا قرآن را گرد آوری نکنم، جامه بر تن نکنم، و به همین خاطر در خانه ماندم».
در این قسمت از روایت که نویسندگان مقالۀ «دردانۀ کوثر و یورش به خانه وحی» از ذکر آن خودداری نمودهاند هیچ نوع اشارهای به سوزاندن خانۀ حضرت فاطمه ب نشده است و بالعکس تأیید خلافت حضرت ابوبکر س توسط حضرت علی س به اثبات میرسد.
[۵۴] العقد الفرید، ج، ۱ ص، ۲۰ دار الحیاء التراث العربی، ۱۴۰۹ ه ۱۹۸۹ م. [۵۵] وفیات الاعیان، ج، ۱ ص، ۱۱۰ شمارۀ شرح حال (۴۶) دار صادر بیروت. [۵۶] ابوالفداء اسماعیل بن کثیر، البدایه و النهایه، ج، ۱۱ ص، ۲۱۹ داراحیاء التراث العربی ۱۴۰۸ ه ۱۹۸۸ م. [۵۷] العقد و الفرید ج، ۴ ص، ۲۴۷، (دار احیاء التراث العربی، ۱۴۰۹ ﻫ ۱۹۸۹ م).
نویسندگان مقالۀ «دردانۀ کوثر و یورش به خانه وحی» در بخش چهارم ادعا نمودهاند که حضرت ابوبکر و عمر ش به خانة حضرت فاطمة زهرا ب یورش بردهاند و به هتک حرمت خانة حضرت زهرا ب پرداختهاند، که در اثبات ادعایشان چند روایت را ارائه نمودهاند که ما در این بخش به نقد و بررسی آن روایات میپردازیم.
در آغاز روایت ابو عبید آمده است که حضرت عبدالرحمن بن عوف س به عیادت ابوبکر س رفت و پس از عرض سلام به وی گفت:
«ما أری بک بأساً، والحمدلله، ولا تأس على الدنیا فو الله أن علمناک إلا کنت صالحاً مصلحاً»[۵۸] .
«من برایت مشکلی نمیبینم، و خداوند را سپاس میگویم، بر دنیا غم مخور، بخدا قسم تو نیک بودی و به نیکویی امر میکردی».
و در ادامه روایت میآید که حضرت ابوبکر فرمود:
«آری، از آنچه در دنیا رخ داده، تأسف ندارد، جز اینکه سه کار کردم که کاش نکرده بودم و سه کار نکردم که کاش کرده بودم و کاش سه چیز را از پیامبر سوال میکردم؛ اما آن سه چیزی که انجام داده ام و کاش که انجام نمیدادم، عبارتند از:
در اینجا ابو عبید میگوید:
«فوددت أنی لم اکن فعلت کذا و کذا»[۵۹] .
یعنی: «من دوست داشتم که چنین و چنان نمیکردم».
ابو عبید تصریح نکرده است که حضرت ابوبکر س چه گفته است؛ لذا استدلال از «کتاب الاموال» بیارزش و فاقد اعتبار است چه در کتاب مزبور آنچه مورد نظر ما بوده، ذکر نشده است و دیگر آنکه محمد خلیل هراس محقق کتاب «الأموال» در پاورقی مینویسد:
قال الذهبی فی (المیزان): «علو أن بن داود البجلی مولی جریر بن عبدالله ویقال علوان بن صالح،» قال البخاری : «منکر الحدیث».
وقال العقیلی: «له حدیث لا یتابع علیه ولا یعرف الا به وقال أبوسعید بن یونس: منکر الحدیث، قیل مات سنة ثمانین ومائة»[۶۰] .
یعنی: «در اسناد روایت مذکور شخصی به نام علوان بن داود بجلی که بردۀ جریر بن عبدالله است وجود دارد، و برخی میگویند: که نام وی علوان بن صالح است. امام بخاری دربارۀ او میگوید: احادیثش قابل قبول نیست»
و امام عقیلی میگوید: «حدیثی را که او روایت کرده است کسی دیگر آن را روایت نکرده است و فقط با همان روایت شناخته میشود». و ابو سعید بن یونس میگوید: «احادیثش مورد قبول نیستند و در سال ۱۸۰ ه وفات نموده است».
حال با وجود چنین راوی بیاعتباری چگونه میتوان روایت فوق را صحیح دانست و آن را به عنوان دلیل ارائه نمود!؟
[۵۸] کتاب الاموال، ص، ۱۴۴ (دار الکتب العلمیه، ۱۴۰۶ه. ۱۹۸۶م). [۵۹] همان، مرجع، ص، ۱۴۴. [۶۰] همان، مرجع ص، ۱۴۴.
بدون تردید امام ابوالقاسم سلیمان بن احمد طبرانی (۲۶۰-۳۶۰ ﻫ) از ائمه حدیث و حافظان آن فن بشمار میآید، اما از این مطلب نمیتوان دلیل گرفت که هر حدیثی و روایتی را که امام ابوالقاسم طبرانی در المعجم الکبیر نقل کرده است صحیح است، چه بسیاری از روایات آن ضعیف و بعضاً ساختگی نیز هستند.
امام طبرانی روایت مذکور را اینگونه نقل مینماید:
«حدثنا ابو الزنباع، روح بن الفرج الـمصری، ثنا سعید ابن عفیر، حدثنی علوان بن داود البجلی عن حمید بن عبدالرحمن بن حمید بن عبدالرحمن بن عوف عن صالح بن کیسان عن حمید بن عبدالرحمن بن عوف عن أبیه قال: دخلت علی ابی بکر س أعوده فی مرضه الذی توفی فیه»[۶۱] .
در سند مذکور، شخصی به نام علوان بن داود بجلی وجود دارد که ائمه جرح و تعدیل وی را مورد جرح قرار دادهاند و روایت وی را بیاساس خواندهاند:
امام بخاری دربارۀ او میگوید:
«منکر الحدیث»[۶۲] .
یعنی : «احادیثش قابل انکار است»»
سعید بن عقیر میگوید:
«زاقولی من الزواقیل»[۶۳] .
یعنی: «راهزنی است از راهزنان»
و حافظ نور الدین هیثمی پس از نقل روایت مذکور میگوید:
«رواه الطبرانی وفیه علوان بن داود البجلی وهو ضعیف و هذا الاثر مما انکر علیه»[۶۴] .
یعنی: «طبرانی این حدیث را روایت کرده است و در سند آن علوان بن داود بجلی موجود است، که در روایت ضعیف است و روایت مذکور وی مورد قبول کسی قرار نگرفته است».
نتیجه آنکه: روایت امام طبرانی بخاطر ضعف اسنادی فاقد اعتبار است.
[۶۱] طبرانی، ابوالقاسم، المعجم الکبیر، ج، ۱ ص، ۶۲ شمارۀ حدیث : (۴۳) (تحقیق، حمدی عبدالحمید سلفی، دار احیاء التراث العربی الطیعه الثانیه). [۶۲] عسقلانی، احمد بن حجر، لسان المیزان ج، ۴ ص، ۱۸۸ شمارۀ شرح حال: (۵۰۴)، (موسسه الاعلمی ۱۴۰۶ ه. ۱۹۸۶ م). [۶۳] همان، مرجع، ج، ۴ ص، ۱۹۰. [۶۴] هیثمی، نورالدین، علی بن ابی بکر، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج، ۵ ص، ۲۰۳ (دارالکتاب العربی ۱۴۰۲ ه. ۱۹۸۲ م).
روایت ابن عبدربه نیز به دلائل متعددی قابل قبول و استناد نمیباشد.
۱- بخاطر آنکه روایت مذکور بدون ذکر سند و مآخذ بیان شده است و از این جهت هیچ گونه ارزش حدیثی و تاریخی ندارد.
۲- همۀ روایاتی که متعلق به این بخش از وصایای حضرت ابوبکر صدیق س هستند از طریق علوان بن داود بجلی نقل شدهاند که ائمه جرح و تعدیل وی را ضعیف قرار دادهاند، لذا روایت بی اعتبار است و به عنوان دلیل و مدرک قابل قبول نیست.
۳- گرایش احمد بن عبدربه اندلسی به مذهب تشیع[۶۵] نیز، صداقت و بی طرفی مؤلف را در نقل روایت مذکور، دچار تردید و ابهام مینماید.
۴- عدم تصریح در سخنان حضرت ابوبکر س به سوزاندن خانه فاطمه زهرا ب و شهادت رساندن آن بانوی بزرگوار؛ چنانکه از ترجمة صحیح سخنان حضرت ابوبکر س این مطلب به اثبات میرسد.
[۶۵] ر.ک، ابن کثیر، ابو الفداء، البدایه و النهایه ج، ۱۱ ص، ۲۱۹ داراحیاء التراث العربی ۱۴۰۸ ه. ۱۹۸۸ م.
نویسندگان مقالۀ «دردانۀ کوثر و یورش به خانۀ وحی» با حذف و قطع عبارت کتاب «الوافی بالوفیات» و با تعریف و تمجید از ابراهیم بن سیار معتزلی کوشیدهاند تا با نقل پاره ای از سخنان وی، افسانه شهادت حضرت فاطمة زهرا ب را به حقیقت تاریخی مبدل نمایند که ما برای تبیین شخصیت ابراهیم بن سیار معتزلی و قطع و حذف عبارت کتاب «الوافی بالوفیات» عبارت کامل آن را نقل مینمائیم و قضاوت را بر عهده خوانندگان میگذاریم.
صلاح الدین، خلیل بن أیبک صفدی (متوفی ۷۶۴ ﻫ) در شرح حال ابراهیم نظام میگوید:
«ابراهیم بن سیار بن هانی، بصری، معروف به نظام...، نظام در سنین جوانی با ثنویها همراه بود و در سن کهولت با فلاسفۀ ملحد همنشین بود، از این رو به مطالعۀ کتب فلسفه روی آورد و سخنان آنان را با سخنان معتزله درآمیخت تا آنکه پیشوای معتزله شد و به همین جهت فرقۀ نظامیه به او منسوب است در برخی از مسائل با معتزله هم نظر بود و در برخی دیگر تفرد داشت از آن جمله: گرایش وی به رفض و توهین به بزرگان صحابۀ پیامبر ص بود؛ وی میگفت: پیامبر ص بر امامت علی تصریح کرده و او را جانشین خویش تعیین نموده است، و صحابۀ پیامبر ص نیز به این مطلب آگاه بودند. اما عمر به نفع ابوبکر این مساله را پنهان داشت. و میگفت: عمر در روز بیعت با ابوبکر شکم حضرت فاطمۀ حضرت زهرا را زد چنانکه وی محسن را سقط کرد»[۶۶] .
علامه صلاح الدین صفدی در ادامۀ شرح حال ابراهیم بن سیار میگوید:
«برخی از علما معتقدند که نظام در حقیقت مذهب برهمائی داشت یعنی: کسانی که منکر نبوتاند؛ و او به خاطر بیم از شمشیر عقیدهاش را پنهان نمود. اکثریت علما وی را کافر میدانند و گروهی از پیشوایان معتزله همچون ابوهذیل، اسکافی و جعفر بن حرب نیز او را کافر قرار دادهاند و در این باره کتابهایی نوشتهاند»[۶۷] .
علامه ابوالفتح، محمد عبدالکریم شهرستانی (متوفی ۵۴۸ ﻫ) در «الملل و النحل» میگوید:
«ابراهیم بن یسار بن هانی، نظام، بسیاری از کتب فلاسفه را مورد مطالعه قرار داد. و سخن آنان را با سخنان معتزله در آمیخت و در برخی از مسایل تفرد داشت؛ از آن جمله: یازدهمین مورد از تفردات وی گرایش به مذهب تشیع و توهین به بزرگان صحابه بود؛ وی داستانی دروغین جعل کرده و گفت: عمر در روز بیعت، شکم حضرت فاطمه ب را زد و او سقط جنین کرد، در حالیکه فریاد میزد، «خانۀ فاطمه را با ساکنان آن بسوزانید» و حال آنکه جز علی، فاطمه، حسن و حسین کسی دیگر در خانه نبود»[۶۸] .
شگفت انگیزتر آنکه علامه عبدالحمید بن هبه الله معروف به ابن ابی الحدید معتزلی شیعی[۶۹] «استاد فن تاریخ» در «شرح نهج البلاغه» به نقد آراء و عقاید ابراهیم نظام معتزلی پرداخته است و در این باره میگوید:
«وأما ما ذکره من الهجوم على دار فاطمه وجمع الحطب لتحریقها، فهو خبر واحد غیر موثوق به، ولا معول علیه فی حق الصحابة، بل ولا فی حق أحد من المسلمین ممن ظهرت عدالته»[۷۰] .
یعنی: «اما آنچه او در مورد حمله به خانۀ فاطمه ذکر کرده و اینکه هیزم جمع نمودند تا آن را بسوزانند، خبر واحدیست که مورد موثق و قابل استناد نیست نه در مورد صحابه و نه در مورد هیچ یک از مسلمانان که عدالتش به اثبات رسیده است».
با این وصف چگونه میتوان از سخنان کسی که دشمنی آشکارا با حضرت ابوبکر و عمر ش داشته است به اثبات ماجرایی دروغین استدلال نمود، و با تعریف و تمجید از جایگاه ادبی ابراهیم بن سیار کافر، و با حذف بخشی از عبارت کتاب «الوافی بالوفیات» اتهام بی اساس وی را نسبت به حضرت عمر فاروق س صحیح جلوه داد! در حالیکه ابن ابی الحدید «استاد فن تاریخ» چنین اقدام جسورانهای را شایسته با شان مسلمان عادی نمیداند تا چه رسد به خلیفۀ راشد مسلمانان و صحابه بزرگوار پیامبر!.
به قول مولوی: خرده گیرد در سخن بر بایزید ننگ دارد از وجود او یزید[۷۱] [۶۶] صفدی، صلاح الدین بن ابیک، «الوافی بالوفیات» ج، ۶ ص، ۱۷ (دارالنشر فرانز شتاینر بفیسبادن ۱۴۱۱ ه. ۱۹۹۱ م). [۶۷] همان، مرجع، ج، ۶ ص، ۱۸. [۶۸] شهرستانی، محمد بن عبدالکریم، الملل و النحل ج، ۱ ص، ۶۷، ۷۱ (دارالمعرفه ۱۴۱۹ ه. ۱۹۹۸ م). [۶۹] ابن کثیر وی را شیعه غالی میداند، ر.ک، البدایه و النهایه، ج، ۱۳ ص، ۲۳۴ (دار احیاء التراث العربی) و آقا بزرگ تهرانی نام وی را در «طبقات اعلام الشیعه» ج، ۳ ص، ۸۸ ذکر کرده است. [۷۰] ابن ابی الحدید، عبدالحمید بن هبه الله، شرح نهج البلاغه ج، ۲۰، ص، ۳۴ (منشورات مکتبه آیه العظمی مرعشی نجفی، قم، ایران، ۱۴۰۲ ﻫ). [۷۱] رومی، محمد بلخی، مثنوی معنوی، ج، ۱ ص، ۱۲۱، بیت : ۲۲۷۵ (انتشارات طلایه ۱۳۷۸ ش).
این بخش از روایت که نویسندگان مقالۀ «دردانۀ کوثر و یورش به خانۀ وحی» از آن استدلال مینمایند در کتاب «الکامل» وجود ندارد و اگر چنین ادعایی دارند آن را نشان دهند «البینه على المدعی»!.
دلیل ما آن است که چون نویسندگان مقاله «دردانۀ کوثر و یورش به خانۀ وحی» آن را از شرح ابن ابی الحدید نقل کردهاند، چنانکه در پاورقی مقاله خویش نیز حواله شرح نهج البلاغه را ارجاع دادهاند، غافل از آن بودهاند که ابن ابیالحدید در ابتدای روایت کتاب «الکامل» میگوید:
«روی المبرد فی «الکامل» صدر هذا الخبر عن عبدالرحمن بن عوف.....»[۷۲] .
یعنی: «مبرد در کتاب «الکامل» ابتدای این روایت را ذکر کرده است و آنجا که روایت مبرد خاتمه مییابد، محمد ابوالفضل ابراهیم؛ محقق کتاب شرح نهج البلاغه در پاورقی میگوید»:
«هذه آخر روایة المبرد - مع تصرف کثیر فی العبارة (فی الکامل ۱: ۵۵-۵۴ بشرح المرصفی»[۷۳] .
اینجا روایت مبرد پایان مییابد، با تصرف زیادی که در عبارت انجام گرفته است. الکامل، ۱ : ۵۵-۵۴ شرح مرصفی» در آن بخش از روایت «الکامل» که ابن ابی الحدید از آن نقل کرده است، اصلاً اشارهای به سخنان حضرت ابوبکر س که دربارۀ خانۀ فاطمه زهرا ب بیان داشته، نشده است و این قسمت از عبارت شرح ابن ابی الحدید را که نویسندگان مقالۀ «دردانۀ کوثر و یورش به خانۀ وحی» نقل نمودهاند ابن ابیالحدید از کتاب «السقیفه» که تألیف ابوبکر، احمد بن عبدالعزیز جوهری شیعی است نقل نموده است[۷۴] .
لذا استناد به کتاب «الکامل» که تألیف ابوالعباس مبرد سنی مسلک است، سودی ندارد و ادعای بدون دلیل است.
[۷۲] ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه ج، ۲ ص، ۴۵. [۷۳] همان، مرجع ج، ۲ ص، ۴۶. [۷۴] ر.ک. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه ج، ص، ۴۴.
روایت علی مسعودی (۳۴۶ ﻫ) به دلائل متعددی که ذیلاً ذکر میگردد غیر قابل استناد است.
۱- ابوالحسین، علی بن حسین مسعودی متوفی (۳۴۶ ﻫ) از مورّخان بزرگ شیعه است.
چنانکه سید محسن امین عاملی در کتاب اعیان الشیعه (ج، ۴۱ ص، ۱۹۸-۲۱۳) و آقا بزرگ تهرانی در کتاب اعلام طبقات الشیعه (ج، ۱ ص، ۱۸۲) وی را به نام مورخ بزرگ شیعی معرفی مینماید.
در پیشگفتار ناشر «مروج الذهب» نیز آمده است: «مسعودی بی گمان شیعی مذهب بوده است....؛ علمای رجال شیعه از نجاشی (متوفی ۴۵۰ ق) تا زمان ما در کتب رجال خود مسعودی را شیعه[۷۵] دانستهاند».
علامه احمد بن عسقلانی در مورد وی میگوید: «مطالب کتابهای وی دلالت بر آن دارد که وی، شیعی معتزلی است، تا آنجا که در مورد عبدالله بن عمر ش میگوید او از بیعت با علی بن ابیطالب س امتناع ورزید ولی با یزید بن معاویه و حجاج برای عبدالملک بن مروان بیعت نمود! و او از اینگونه مطالب زیاد نقل میکند»[۷۶] .
از این رو طبعاً مسعودی به دفاع از مذهب تشیع پرداخته و به طرفداری از آنان وقایعی را در تاریخ خویش نقل نموده است که اینگونه موارد را نميتوان بدرو از تعصب دانست.
۲- ابوالحسن مسعودی، روایت مذکور را در «مروج الذهب» بدون نقل سند و ماخذ ذکر میکند که اینگونه روایت از نظر محدثان و مورخان بعنوان سند و مدرک و دلیل قابل قبول نیست.
۳- در سخنان حضرت ابوبکر س که به فرض این که صحیح باشند.
«وددت أنی لم أکشف بیت فاطمة وان أغلق على حرب».
که ترجمۀ تحت لفظی آن در «دائره المعارف بزرگ اسلامی» چنین آمده است «کاش خانۀ فاطمه را، اگر به قصد جنگ بسته بودند بر نگشوده بودم»[۷۷] . هیچ اشارهای به سوزاندن خانۀ فاطمه زهرا ب نشده است که حمل سخنان حضرت ابوبکر س بر ادعای مورد نظر از روی تعصب و غرض و ادعای بدون دلیل است.
[۷۵] مسعودی، مروج الذهب، ترجمۀ ابوالقاسم پاینده، پیشگفتار ناشر، ص، ۷ (شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، تهران ۱۳۷۸ شمسی). [۷۶] عسقلانی، احمد بن حجر، لسان المیزان، ج، ۴ ص، ۲۲۵ موسسه الاعلمی للمطبوعات، ۱۴۰۶ ه. ۱۹۸۶ م. [۷۷] «دائره المعارف بزرگ اسلامی» ج، ۵ ص، ۲۳۰ (چاپ تهران ۱۳۶۹ شمسی).
در بادی امر کسی که با عنوان ابن ابی دارم در کتاب «میزان الاعتدال» مواجه میگردد، تصور میکند که کتاب «میزان الاعتدال» تالیف ابن ابی دارم است و یا آنکه ابن ابی دارم از علمای بزرگ اهل تسنن است در حالیکه هر دو تصور اشتباه و قضیه کاملاً بر عکس است.
کتاب میزان الاعتدال، تالیف علامه شمس الدین. ابی عبدالله محمد بن احمد بن عثمان ذهبی متوفی (۷۴۸ ﻫ) است. که در چهار جلد و با تحقیق علی محمد بجاوی بارها به چاپ رسیده است؛ امام ذهبی کتاب مذکور را دربارۀ شرح حال بحال و راویان ضعیف حدیث نگاشته است و مطابق با رای علامه محمد عبدالحی لکهنوی / کتاب «میزان الاعتدال» گزیده و خلاصۀ کتاب «الکامل فی ضعفاء الرجال» تالیف عبدالله بن محمد ابن عدی (متوفی ۳۶۵ ﻫ) میباشد.
ابن ابی دارم یکی از راویان دروغین است که علامه شمس الدین ذهبی در کتاب «میزان الاعتدال» به نقد وی میپردازد که برای تبیین حقیقت و تحریف روشنی که در نقل عبارت کتاب «میزان الاعتدال» انجام گرفته است، عبارت کامل آن را نقل مینمائیم.
علامه شمس الدین محمد بن احمد ذهبی در شرح حال ابن ابی دارم میگوید:
«احمد بن محمد بن سری بن یحیی بن ابی دارم محدث، ابوبکر، کوفی، رافضی دروغگو».
در سال ۳۵۸ ﻫ وفات کرده است و گفته شده: که وی به ابراهیم قصار پیوسته است.
از احمد بن موسی و حمار و موسی بن هارون و عده ای دیگر، به روایت حدیث پرداخته است.
حاکم، از وی روایت حدیث کرده است و گفته است: وی رافضی است و مورد توثیق نميباشد.
و محمد بن احمد بن حماد کوفی حافظ پس از نقل تاریخ وفاتش میگوید:
«کان الـمستقی الامر عامه دهره، ثم فی آخر أیامه کان أکثر ما یقرأ (ع) الـمثالب، حضرته و رجل یقرأ علیه: أن عمر رفس فاطمة حتی أسقطت بمحسن».
فی خبر آخر، فی قوله تعالی: و حدیثاً متنه: «تخرج نار من قعر عدن تلتقط مبغضی آل محمد ووافقته علیه، وجاءنی ابن سعید فی أمر هذا الحدیث، فسالنی، فکبر علیه واکثر الذکر له بکل قبیح وترکت حدیثه واخرجت عن یدی ما کتبته عنه .... ترکته ولم احضر جنازته»[۷۸] .
یعنی: «وی در تمام عمرش پویندۀ راه راست بود، سپس در آخرین روزهای عمرش، بیشتر آنچه بر وی خوانده میشد، مطاعن (صحابه پیامبر) بود، چنانکه باری من نزد وی حاضر شدم در حالیکه مردی در محضر وی این خبر را میخواند: «عمر لگدی به فاطمه زد و او فرزندش را به نام محسن سقط کرد!!!».
و در روایتی دیگر آیه قرآن را اینگونه میخواند:
«وجاء فرعون عمر وقبله ابوبکر والـمؤتفکت عائشه وحفصه!!!»[۷۹] .
چنانکه من نیز با او موافقت نمودم، سپس زماینکه مردم به اذان جدید (مبتدعانه[۸۰] اذان میگفتند، ابن ابی دارم حدیثی وضع نمود که متن آن عبارت بود از: «آتشی از سرزمین عدن خارج میشود و دشمنان خاندان محمد ص را بر میچیند» چنانچه من آن روایت را پذیرفتم.
ابن سعید نزد من آمد و دربارۀ روایت مذکور از من پرسید. (و پس از آنکه مطلع شد که من آن را از ابن ابی دارم روایت کردهام بر آشفت و بر ابن ابیدارم خشم گرفت و تا میتوانست زشتیهای وی را بازگو نمود. طوری که پس از آن من از وی حدیث روایت نکردم و آنچه را که به روایت وی نوشته بودم، به دور انداختم، رابطه با او را برای همیشه قطع نمودم و به نمازه جنازه وی شرکت نکردم».
حال واقعیت امر را بررسی نمائیم و نقل نویسندگان مقاله «دردانۀ کوثر و یورش به خانۀ وحی» را با عبارت کتاب «میزان الاعتدال» مطابقت دهیم تا حقیقت سخنان انتسابی ابن ابی دارم و شخصیت دروغ پرداز وی مشخص گردد و حذف و قطع در سخنان محمد بن احمد بن حماد کوفی، و ساختگی بودن شهادت فاطمه زهرا ب بر همگان واضح گردد.
[۷۸] میزان الاعتدال : ج، ۱ ص، ۱۳۹ شماره شرح حال )۵۵۲) (دارالفکر، بیروت). [۷۹] ترجمه: «و آمد عمر فرعون و قبل از ابوبکر و اهالی شهرهای زیر و رو شده و عایشه و حفصه». حال آنکه در قرآن آمده است: ﴿وَجَآءَ فِرۡعَوۡنُ وَمَن قَبۡلَهُۥ وَٱلۡمُؤۡتَفِكَٰتُ بِٱلۡخَاطِئَةِ ٩﴾ [الحاقة: ۹] . [۸۰] منظور محمد بن احمد کوفی از اذان مبتدعانه، افزودن «حی علی خیر العمل است» چنانکه در سخنان وی در میزان الاعتدال ج، ۱ ص، ۱۳۹۶. میآید که ما بخاطر عدم تطویل بحث از ذکر آن خودداری نمودیم.
ناگفته پیداست که هرگاه داستانپردازی همچون عبدالفتاح عبدالمقصود، دربارۀ زندگی حضرت علی س کتابی مشتمل بر ۹ جلد بنویسد و در هیچ جای آن، مرجع و ماخذی را ذکر نکند، به رسم داستان پردازی و تطویل موضوعات ناگزیر داستان سوزاندن خانۀ فاطمۀ زهرا ب را نیز بمیان خواهد آورد. که ما نیز وی را در این باره معذور میدانیم.
اما داستان وی از چند جهت قابل رد است.
اولاً: کتاب الامام علی بن ابی طالب به سبک انشاء و داستان نویسی، نوشته شده است و در هیچ جای آن مرجع و ماخذی ذکر نشده است تا ما به صحت و سقم خبر وی پی ببریم.
ثانیاً: مولف کتاب امام علی بن ابی طالب مسایلی را عنوان نموده و نقدهایی را بر خلفای راشدین و صحابه پیامبر اسلام روا داشته که بر خلاف عقیدۀ اهل سنت و جماعت است؛ قطعاً گفتهها و برداشتهای هر نویسندهای مورد قبول همگان نیست، و ادعای هر کس باید با ارائه دلیل باشد. نه هر که چهره بر افروخت، دلبری داند نه هر که آینه سازد، سکندری داند هزار نکتۀ باریکتر ز مو، اینجاست نه هر که سر بتراشد، قلندری داند[۸۱] ثالثاً: مولف کتاب «امام علی بن ابی طالب» در جایی دیگر کتاب خویش حضرت عمر فاروق س را در تهدید به سوزاندن خانة فاطمه زهرا س معذور و ماجور میداند چنانکه میگوید:
چیزی که فکر عمر را مشغول میداشت همان حفظ وحدت بود و هر چه از او صادر میشد در این راه بود، چه سر سختی و خشونتی که گاه و بیگاه از او سر میزد یا نرمی و ملاطفتی که سنجیده و پسندیده بود؛ عمر مینگریست که امواج حوادث در این روزها سخت بدین گوشه متوجه است. این حوادث باقی چیزها را از نظر او برده و بی ارزش کرده بود، این مرد در نظر خود حق داشت و برای هدفش بی نهایت مخلص بود»[۸۲] .
رابعاً: سخن وزین و متین مترجم کتاب «امام علی بن ابی طالب» است که در پاورقی ذکر شده است ولی نویسندگان مقاله «دردانۀ کوثر و یورش به خانۀ وحی» آن را نادیده گرفتهاند، مترجم کتاب آقای سید محمود طالقانی میگوید:
«مولف محترم با مقدمهای که پیش از این داستان ذکر کرده، خواسته برای اینکار عذری پیش آورد و تا حدی پرده پوشی کند گرچه در یکی از فصلها (جلد چهارم واقعۀ صفین صفحات ۲۷۳ تا ۲۷۸) این داستان را آشکارتر ذکر کرده است، ما هم از جهت صلاح حال مسلمانان، نه از جهت بیان حقایق تاریخی، نظر مولف را میپسندیم.
زیرا با وضعی که مسلمانان دارند، دامن زدن بدین آتش، بیش از پیش، هستی مسلمانان را میسوزاند. میسزد که از امیر المومنین پیروی کنیم و سوز و درد داستان آتش را پنهان داریم، مترجم که خود وارث خونی و فکری این خانه است، در میان اطاق در بسته، با اشک دیده و آه درون این چند صفحه را ترجمه کرده است ولی در محافل عمومی از شرح آن خودداری میکند[۸۳] .
در هر حال در هیچ که از کتابهای تاریخ و حدیث در مورد سوزاندن خانۀ حضرت فاطمه ب تصریح نشده است و صرفاً سخنان تهدیدآمیزی از حضرت عمر فاروق س نقل شده است که با بررسی روایت مذبور مشخص گردید که ابن ابی دارم رافضی است که ادعای بدون دلیل آنان نیز به ما ربطی ندارد[۸۴] .
با این وصف داستان شهادت حضرت فاطمه ب با عقل سلیم سازگاری ندارد با بررسی سطحی در فرهنگ عرب به این نکته پی خواهیم برد که عربها بیش از هر قوم و ملتی نسبت به زنان سخت دارای غیرت بودند و زیر بار ننگ و عار نميرفتند داستانی که در ذیل بیان میگردد روشنگر این مدعاست:
یک زن عرب وارد بازار «بنی قینقاع» شد و نزد زرگری رفت و نشست یهودیها خواستند حجابش را کشف نمایند، اما زن قبول نکرده، زرگر گوشۀ لباسش را به پشت او گره زد همین که زن بلند شد عورتش ظاهر گشت، همگی به او نگاه کرده و خندیدند زن فریاد کشید. مردی از مسلمانان به زرگر حمله کرده و او را کشت، یهودیها نیز بر مرد مسلمان حمله کرده و او را به شهادت رساندند، خویشاوندان مسلمان از مسلمانان کمک خواستند و درگیری بین مسلمانان و بنی قینقاع آغاز شد[۸۵] .
زمانی که در جامعۀ عرب نسبت به یک زن مسلمان عادی و آن هم به خاطر مسالهای نسبتاً جزئی چنین واکنش انجام بگیرد کدام عقل میپذیرد که حضرت فاطمه زهرا ب که جگر گوشۀ پیامبر خداست، مورد تعرض و بی حرمتی قرار گیرد تا آنجا که پهلوی مبارکش بشکند و فرزندش سقط شود و حضرت علی مرتضی س فاتح خیبر و قاتل عمرو بن – عبدودّ، پهلوان عرب – و سایر صحابه اعم از مهاجرین و انصار هیچ گونه واکنشی از خود نشان ندهند؛ بدون شک یک مسلمان عادی پیدا میشد که انتقام دختر گرامی رسول اکرم را بگیرد تاریخ این مساله را به اثبات رسانده است زمانی که حضرت عمر فاروق بر مسند خلافت نشست در میان مهاجرین و انصار خطابه ای ایراد کرد و فرمود: اگر من در انجام برخی امور سهل انگاری نمایم شما چه واکنشی از خود نشان میدهید؟ کسی پاسخ نداد، حضرت عمر باری دیگر از آنان پرسید در این هنگام حضرت بشر بن سعد بلند شد و گفت: اگر تو چنین کنی ما تو را مانند تیر راست خواهیم کرد. آنگاه حضرت عمر فاروق فرمود: اگر چنین باشید شما گمراه نخواهید شد[۸۶] .
باز داستان ازدواج حضرت عمر فاروق با ام کلثوم دختر گرامی حضرت علی مرتضی و حضرت فاطمه زهرا ش که در کتب فقهی و تاریخی شیعه به آن تصریح شده است[۸۷] نیز بیانگر مودّت میان آن بزرگواران است و آیا ممکن است که حضرت علی شهادت حضرت فاطمه زهرا ب را به همین زودی فراموش کند و یا به خاطر ترس و بیم از حضرت عمر فاروق س مجبور شود تا دخترش را به ازدواج قاتل همسر گرامیش در آورد!!؟
علاوه بر این مشورتهای مهم حضرت عمر س با حضرت علی س در امور خلافت، قضاوتها، احکام و ..... نشانۀ همکاری صمیمانه و ارتباط دوستانه میان آن بزرگواران است چنانکه در سخنان حضرت علی س در نهج البلاغه آمده است:
۱۳۴ «و من کلامه له (ع) وقد شاوره عمر بن الخطاب فی الخروج إلی غزو الروم بنفسه ... إنک متی تسیر إلی هذا العدو بنفسک قتلقهم فتنکیب لا تکن للمسلمین کافغه دون أقصی بلادهم، لیس بعدک مرجع یرجعون إلیه، فابعث إلیهم رجلاً محارباً واحضر معه أهل البلاد والنصحیحة، فإن أظهر الله فذاک ما تحب وإن تکن الأُخری کنت ردءاً للناس ومثابة للمسلمین»[۸۸] .
تو خود اگر به سوی این دشمن قیصر روم لشکریانش روانه شوی و در ملاقات با ایشان مغلوب گردی برای مسلمانان شهرهای دور دست و سرحدها پناهی نميماند، بعد از تو مرجعی نیست که به آنجا مراجعه نمایند پس (مصلحت در این است که تو در اینجا بمانی و به جای خود) مرد جنگ دیده و دلیری به سوی ایشان بفرست، و به همراهی او روانه کن کسانی را که طاقت بلا و سختی جنگ داشته و پند و اندرز را بپذیرند، پس اگر خداوند او را غالب گردانید همان است که میل داری و اگر واقعۀ دیگری پیش آید تو یار و پناه مسلمانان خواهی بود».
و نکتۀ مهم دیگر آنکه حضرت فاطمه ب در مورد فدک تا چندین روز با حضرت ابوبکر به بحث و گفتگو پرداخته و طبق ادعای شیعیان به مسجد نبوی تشریف برده و خطابهای مفصل ایراد نمود و خواستار استرداد فدک شد[۸۹] . حال این سوال مطرح میشود که چگونه ممکن است که حضرت فاطمه ب با پهلوی شکسته و آن هم زمانی که سقط جنین کرده و در حالیکه از دخول مسجد شرعاً معذور میباشد در مسجد حضور یابد و با ایراد خطبه ای آتشین حضرت ابوبکر را محکوم نماید؟! که این مطلب دلالت بر بی اساس بودن داستان شهادت حضرت فاطمۀ زهراست.
و مطلب آخر آنکه جای بسی شگفتی است که واقعه ای به این بزرگی که ما معتقدیم عرش خداوند را نیز به لرزه در خواهد آورد با گذشت بیش از چهارده قرن همچنان مسکوت مانده، در حالی که شهادت حضرت حسین که فرزند حضرت علی و حضرت فاطمه است چنان بازتاب گسترده ای داشته که با شنیدن نام روز عاشورا هر مسلمانی از قاتلان حضرت حسین و یارانش اظهار تنفر مینماید و حماسه آفرینی قهرمانان کربلا را در ذهنش تداعی میکند. اکنون ما میخواهیم ما نسب پلاکاردها و نوشتن شعار بر رو در و دیوار، مسلمانان را از شهادت حضرت فاطمه نه در تقویم رسمی کشور نه در کتابهای تاریخ نظام آموزشی نبود، اما حال چه انگیزهای در کار است که چنین غوغایی به راه افتاده است؟
باید توجه داشت که برخی این داستان را از محیط تحقیق و بررسی علمی خارج کرده و از آن یک سوژه برای تبلیغ ساختهاند و قطعا گروههایی که به نوعی خود را در تبلیغ این قصه ذی نفع میدانند دست بردار نیستند و کوشش دارند تا از راههایی این داستان را وسیلۀ تفرقه اندازی قرار دهند که ما واقعا از این روند متاسفیم «فالی الله المشتکی وهو المستعان وعلیه التکلان» در نتیجه ما این مبحث را در همین جا خاتمه میدهیم و مصلحت را در طولانی شدن این گونه مباحث نميبینیم و معتقدیم که رشته اختلافات سری دراز دارد، که فقط در محکمه عدل الهی و در روز رستاخیز پایان میپذیرد.
چنانکه خداوند عزوجل میفرماید:
﴿وَإِنَّ رَبَّكَ لَيَحۡكُمُ بَيۡنَهُمۡ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ فِيمَا كَانُواْ فِيهِ يَخۡتَلِفُونَ﴾ [النحل: ۱۲۴] .
«و بیگمان خداوند میان آنان درباره آنچه در آن اختلاف ورزیدهاند، روز رستاخیز داوری خواهد کرد».
﴿تِلۡكَ أُمَّةٞ قَدۡ خَلَتۡۖ لَهَا مَا كَسَبَتۡ وَلَكُم مَّا كَسَبۡتُمۡۖ وَلَا تُسَۡٔلُونَ عَمَّا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ ١٣٤﴾ [البقرة: ۱۲۴] .
«ایشان قومی بودند که گذشته آنچه انجام دادند متعلق به خودشان است و آنچه شما انجام داده اید از آن شما است و دربارۀ آنچه میکردهاند از شما پرسیده نمیشود».
«و السلام علیکم ورحمة الله و برکاته»
[۸۱] شمس الدین حافظ شیرازی، دیوان حافظ، ص، ۱۴۸، (غزل ۱۲۷) سازمان امور فرهنگی و کتابخانههای تهران، آستان قدس ۱۹۷۱ م. [۸۲] عبدالفتاح عبدالمقصود، الامام علی بن ابی طالب، ج، ۱ ص، ۳۲۴ (چاپ سوم ۱۳۵۳ ه.ش. طلوع خورشید، ترجمه سید محمد طالقانی). [۸۳] عبدالفتاح عبدالمقصود، الامام علی بن ابی طالب، ج، ۱ ص، ۳۲۷ (چاپ طلوع خورشید، مترجم سید محمود طالقانی چاپ سوم، ۱۳۵۲ ه.ش. ۱۳۵۹ ه.ق). [۸۴] اخیراً گروه معارف و تحقیقات اسلامی مدرسه الامام امیر المومنین قم نقد مذکور را تحت عنوان یورش به خانه وحی منتشر نموده اند و افزون بر مطالب مندرجه از کتاب الامامه و الخلافه که تالیف مقاتل بن عطیه است نیز سوزاندن خانه فاطمه زهرا را توسط حضرت عمر نقل کرده اند، که ما بر رد این ادعا به همین مطلب بسنده مینماییم که احمد بن خلکان در کتاب وفیات الاعیان ج، ۵ ص، ۲۵۸) میگوید: ابوالهیجاء، مقاتل بن عطیه، بکری حجازی، شاعری بوده که در هرات به زنی عاشق شده و در مورد او اشعاری سروده است. حال نقل اینگونه فردی که در سال ۵۰۵ وفات کرده و قرنها از عصر خلفای راشدین فاصله داشته را چگونه میتوان معتبر دانست!!!!. [۸۵] ابن هشام، السیره النبویه، ج، ۳ ص، ۱۰ (دارالکتاب العربی ۱۴۱۰ ۱۹۹۰ م). [۸۶] علاء الدین علی متقی کنزل العمان ج، ۵ ص ۶۸۷ شماره روایت ۱۴۱۹۶ موسسه الرساله ۱۴۰۵ [۸۷] ر ک به مجلۀ ندای اسلام سال اول شمارۀ سوم مقالۀ حضرت فاطمه زهرا از ولادت تا افسانۀ شهادت [۸۸] فیض الاسلام، شرح نهج البلاغه ج، ۲ ص، ۴۱۵ چاپ تهران و همچنین مراجعه شود به شرح نهج البلاغه ج ۳ ص ۴۴۲. [۸۹] ر ک علم الهدی سید احمد، زهرا مولود وحی ص ۲۳۶ موسسه انتشارات امیر کبیر تهران چاپ پنجم ۱۳۷۵ ه.ش.