فیض الباری
شرح
مختصر صحیح البخاری
جلد پنجم
تأليف:
دکتر عبدالرحیم فیروز هروی
«وَمَنْ صَحِبَ النَّبِيَّ ج، أَوْ رَآهُ مِنَ المُسْلِمِينَ، فَهُوَ مِنْ أَصْحَابِهِ».
«مسلمانی که با پیامبر خدا ج همصحبت شده باشد، و یا ایشان را دیده باشد، صحابه است».
۱۵۲٠- عَنْ جُبَيْرِ بْنِ مُطْعِمٍ س قَالَ: أَتَتِ امْرَأَةٌ النَّبِيَّ ج، فَأَمَرَهَا أَنْ تَرْجِعَ إِلَيْهِ، قَالَتْ: أَرَأَيْتَ إِنْ جِئْتُ وَلَمْ أَجِدْكَ؟ كَأَنَّهَا تَقُولُ: المَوْتَ، قَالَ ج: «إِنْ لَمْ تَجِدِينِي فَأْتِي أَبَا بَكْرٍ» [رواه البخاری: ۳۶۵۹].
۱۵۲٠- از جبیر بن مطعمس روایت است که گفت: زنی نزد پیامبر خدا ج آمد، به او امر کردند که بازهم نزدشان بیاید.
آن زن گفت: به من بگوئید اگر آمدم و شما را ندیدم؟ - گویا که مرگ را درنظر داشت -
پیامبر خدا ج فرمودند: «اگر مرا نیافتی نزد ابوبکرس بیا» [۱].
۱۵۲۱- عَنْ عَمَّار س قَالَ: رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج وَمَا مَعَهُ إِلَّا خَمْسَةُ أَعْبُدٍ وَامْرَأَتَانِ، وَأَبُو بَكْرٍ» [رواه البخاری: ۳۶۶۰].
۱۵۲۱- از عمارس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج را در وقتی دیدیم که با ایشان جز پنج غلام و دو زن و ابوبکرس کس دیگری نبود [۲].
۱۵۲۲- عَنْ أَبِي الدَّرْدَاءِ س، قَالَ: كُنْتُ جَالِسًا عِنْدَ النَّبِيِّ ج، إِذْ أَقْبَلَ أَبُو بَكْرٍ آخِذًا بِطَرَفِ ثَوْبِهِ حَتَّى أَبْدَى عَنْ رُكْبَتِهِ، فَقَالَ النَّبِيُّ ج: «أَمَّا صَاحِبُكُمْ فَقَدْ غَامَرَ» فَسَلَّمَ وَقَالَ: إِنِّي كَانَ بَيْنِي وَبَيْنَ ابْنِ الخَطَّابِ شَيْءٌ، فَأَسْرَعْتُ إِلَيْهِ ثُمَّ نَدِمْتُ، فَسَأَلْتُهُ أَنْ يَغْفِرَ لِي فَأَبَى عَلَيَّ، فَأَقْبَلْتُ إِلَيْكَ، فَقَالَ: «يَغْفِرُ اللَّهُ لَكَ يَا أَبَا بَكْرٍ» ثَلاَثًا، ثُمَّ إِنَّ عُمَرَ نَدِمَ، فَأَتَى مَنْزِلَ أَبِي بَكْرٍ، فَسَأَلَ: أَثَّمَ أَبُو بَكْرٍ؟ فَقَالُوا: لاَ، فَأَتَى إِلَى النَّبِيِّ ج فَسَلَّمَ، فَجَعَلَ وَجْهُ النَّبِيِّ ج يَتَمَعَّرُ، حَتَّى أَشْفَقَ أَبُو بَكْرٍ، فَجَثَا عَلَى رُكْبَتَيْهِ، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، وَاللَّهِ أَنَا كُنْتُ أَظْلَمَ، مَرَّتَيْنِ، فَقَالَ النَّبِيُّ ج: «إِنَّ اللَّهَ بَعَثَنِي إِلَيْكُمْ فَقُلْتُمْ كَذَبْتَ، وَقَالَ أَبُو بَكْرٍ صَدَقَ، وَوَاسَانِي بِنَفْسِهِ وَمَالِهِ، فَهَلْ أَنْتُمْ تَارِكُوا لِي صَاحِبِي» مَرَّتَيْنِ، فَمَا أُوذِيَ بَعْدَهَا» [رواه البخاری: ۳۶۶۱].
۱۵۲۲- از ابودرداءس روایت است که گفت: نزد پیامبر خدا ج نشسته بودم که ابوبکرس درحالی که گوشۀ پیراهنش را تا بلند زانوهایش بالا کرده بود آمد.
پیامبر خدا ج فرمودند: «این شخص جنگ کرده است».
ابوبکرس سلام داد و گفت: یا رسول الله! بین من و بین ابن خطاب چیزی واقع شده بود، به سرعت نزدش رفتم و اظهار پشیمانی نمودم، و از او خواستم تا مرا عفو نماید، ولی وی ابا ورزید، و اینک نزد شما آمدم.
پیامبر خدا ج فرمودند: «ای ابوبکر! خداوند تو را میآمرزد»، و این سخن را سه بار تکرار کردند.
از طرف دیگر عمرس پشیمان شد، به خانۀ ابوبکرس رفت و پرسید: ابوبکر موجود است؟ گفتند: نه! و او هم نزد پیامبر خدا ج آمد و برایشان سلام کرد، و رنگ پیامبر خدا ج تغییر کرده بود، تا جایی که ابوبکرس هم ترسید.
بعد از آن عمرس به دو زانو نشست و گفت: یا رسول الله! به خداوند سوگند است که گناه بیشتر از من بود، و این سخن را دو بار تکرار کرد.
پیامبر خدا ج فرمودند: «خداوند مرا به سوی شما فرستاد، و شما گفتید که دروغ میگویی، و ابوبکر گفت که راست میگوید، و علاوه بر آن، با جان و مال خود با من همکاری نمود، و آیا میشود که دوستم را برایم واگذارید»، [و او را اذیت نکنید] و این سخن را دو بار تکرار کردند، و از آن روز به بعد ابوبکرس مورد اذیت کسی قرار نگرفت [۳].
۱۵۲۳- عَنْ عَمْرُو بْنُ العَاصِ س، أَنَّ النَّبِيَّ ج، بَعَثَهُ عَلَى جَيْشِ ذَاتِ السُّلاَسِلِ، فَأَتَيْتُهُ فَقُلْتُ: أَيُّ النَّاسِ أَحَبُّ إِلَيْكَ؟ قَالَ: «عَائِشَةُ» ، فَقُلْتُ: مِنَ الرِّجَالِ؟ فَقَالَ: «أَبُوهَا»، قُلْتُ: ثُمَّ مَنْ؟ قَالَ: «ثُمَّ عُمَرُ بْنُ الخَطَّابِ» فَعَدَّ رِجَالًا» [رواه البخاری: ۳۶۶۲].
۱۵۲۳- از عمرو بن العاصس روایت است که پیامبر خدا ج مرا سرکردۀ لشکر غزوۀ (ذات السلاسل) تعیین نمودند، نزدشان آمدم و گفتم: محبوبترین مردم نزد شما کیست؟ [۴]
فرمودند: «عائشه».
گفتم: از مردها کیست؟
فرمودند: «پدر عائشه».
گفتم: بعد از آن کیست؟
فرمودند: «عمر بن خطاب»، و از اشخاص دیگری هم نام بردند.
۱۵۲۴- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ ب، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «مَنْ جَرَّ ثَوْبَهُ خُيَلاَءَ، لَمْ يَنْظُرِ اللَّهُ إِلَيْهِ يَوْمَ القِيَامَةِ» فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: إِنَّ أَحَدَ شِقَّيْ ثَوْبِي يَسْتَرْخِي، إِلَّا أَنْ أَتَعَاهَدَ ذَلِكَ مِنْهُ؟ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «إِنَّكَ لَسْتَ تَصْنَعُ ذَلِكَ خُيَلاَءَ» [رواه البخاری: ۳۶۶۵].
۱۵۲۴- از عبدالله بن عمرب روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «کسی که جامهاش را از روی کبر دراز کند، خدا در روز قیامت به طرفش نظر نمیکند».
ابوبکرس گفت: یک طرف پیراهنم دراز میشود [۵]، مگر آنکه آن را بگیرم.
پیامبر خدا ج فرمودند: «تو این کار را از روی کبر انجام نمیدهی».
۱۵۲۵- «أَبُو مُوسَى الأَشْعَرِيُّ، أَنَّهُ تَوَضَّأَ فِي بَيْتِهِ، ثُمَّ خَرَجَ، فَقُلْتُ: لَأَلْزَمَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج، وَلَأَكُونَنَّ مَعَهُ يَوْمِي هَذَا، قَالَ: فَجَاءَ المَسْجِدَ فَسَأَلَ عَنِ النَّبِيِّ ج، فَقَالُوا: خَرَجَ وَوَجَّهَ هَا هُنَا، فَخَرَجْتُ عَلَى إِثْرِهِ أَسْأَلُ عَنْهُ حَتَّى دَخَلَ بِئْرَ أَرِيسٍ، فَجَلَسْتُ عِنْدَ البَابِ، وَبَابُهَا مِنْ جَرِيدٍ حَتَّى قَضَى رَسُولُ اللَّهِ ج حَاجَتَهُ فَتَوَضَّأَ، فَقُمْتُ إِلَيْهِ فَإِذَا هُوَ جَالِسٌ عَلَى بِئْرِ أَرِيسٍ وَتَوَسَّطَ قُفَّهَا، وَكَشَفَ عَنْ سَاقَيْهِ وَدَلَّاهُمَا فِي البِئْرِ، فَسَلَّمْتُ عَلَيْهِ ثُمَّ انْصَرَفْتُ فَجَلَسْتُ عِنْدَ البَابِ، فَقُلْتُ لَأَكُونَنَّ بَوَّابَ رَسُولِ اللَّهِ ج اليَوْمَ، فَجَاءَ أَبُو بَكْرٍ فَدَفَعَ البَابَ، فَقُلْتُ: مَنْ هَذَا؟ فَقَالَ: أَبُو بَكْرٍ، فَقُلْتُ: عَلَى رِسْلِكَ ثُمَّ ذَهَبْتُ، فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، هَذَا أَبُو بَكْرٍ يَسْتَأْذِنُ؟ فَقَالَ: «ائْذَنْ لَهُ وَبَشِّرْهُ بِالْجَنَّةِ» . فَأَقْبَلْتُ حَتَّى قُلْتُ لِأَبِي بَكْرٍ: ادْخُلْ، وَرَسُولُ اللَّهِ ج يُبَشِّرُكَ بِالْجَنَّةِ، فَدَخَلَ أَبُو بَكْرٍ فَجَلَسَ عَنْ يَمِينِ رَسُولِ اللَّهِ ج مَعَهُ فِي القُفِّ، وَدَلَّى رِجْلَيْهِ فِي البِئْرِ كَمَا صَنَعَ النَّبِيُّ ج، وَكَشَفَ عَنْ سَاقَيْهِ، ثُمَّ رَجَعْتُ فَجَلَسْتُ، وَقَدْ تَرَكْتُ أَخِي يَتَوَضَّأُ وَيَلْحَقُنِي، فَقُلْتُ: إِنْ يُرِدِ اللَّهُ بِفُلاَنٍ خَيْرًا - يُرِيدُ أَخَاهُ - يَأْتِ بِهِ، فَإِذَا إِنْسَانٌ يُحَرِّكُ البَابَ، فَقُلْتُ: مَنْ هَذَا؟ فَقَالَ: عُمَرُ بْنُ الخَطَّابِ، فَقُلْتُ عَلَى رِسْلِكَ، ثُمَّ جِئْتُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ج فَسَلَّمْتُ عَلَيْهِ، فَقُلْتُ: هَذَا عُمَرُ بْنُ الخَطَّابِ يَسْتَأْذِنُ؟ فَقَالَ: «ائْذَنْ لَهُ وَبَشِّرْهُ بِالْجَنَّةِ»، فَجِئْتُ فَقُلْتُ: ادْخُلْ، وَبَشَّرَكَ رَسُولُ اللَّهِ ج بِالْجَنَّةِ، فَدَخَلَ فَجَلَسَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ج فِي القُفِّ عَنْ يَسَارِهِ، وَدَلَّى رِجْلَيْهِ فِي البِئْرِ، ثُمَّ رَجَعْتُ فَجَلَسْتُ، فَقُلْتُ: إِنْ يُرِدِ اللَّهُ بِفُلاَنٍ خَيْرًا يَأْتِ بِهِ، فَجَاءَ إِنْسَانٌ يُحَرِّكُ البَابَ، فَقُلْتُ: مَنْ هَذَا؟ فَقَالَ: عُثْمَانُ بْنُ عَفَّانَ، فَقُلْتُ: عَلَى رِسْلِكَ، فَجِئْتُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ج فَأَخْبَرْتُهُ، فَقَالَ: «ائْذَنْ لَهُ وَبَشِّرْهُ بِالْجَنَّةِ، عَلَى بَلْوَى تُصِيبُهُ» فَجِئْتُهُ فَقُلْتُ لَهُ: ادْخُلْ، وَبَشَّرَكَ رَسُولُ اللَّهِ ج بِالْجَنَّةِ عَلَى بَلْوَى تُصِيبُكَ، فَدَخَلَ فَوَجَدَ القُفَّ قَدْ مُلِئَ فَجَلَسَ وِجَاهَهُ مِنَ الشَّقِّ الآخَرِ» [رواه البخاری: ۳۶۷۴].
۱۵۲۵- از ابوموسی اشعریس روایت است که وی در خانهاش وضوء ساخت، بعد از آن برآمد، [و میگوید]: با خود گفتم: ملازمت پیامبر خدا ج را نموده و امروز در خدمت ایشان خواهم بود، و همان بود که به مسجد آمد، و سراغ پیامبر خدا ج را گرفت، گفتند که بیرون شدند و به این طرف رفتند.
ابوموسیس میگوید: به همان طرف رفتم و از ایشان پرسان میکردم، تا دیدم که به بستان چاه اریس رفتهاند [۶]، من دم در بستان نشستم، و در آن بستان از چوب درخت خرما ساخته شده بود، همان طور انتظار کشیدم تا که پیامبر خدا ج قضای حاجت نموده و وضوء ساختند. نزدشان رفتم، دیدم که در روی دیوار چاه نشتهاند، ساقهای پای خود را برهنه نموده و پاهای خود را در چاه آویزان کردهاند، برایشان سلام کردم، و بعد از سلام کردن برگشتم و باز دم در نشتم، و با خود گفتم که امروز دربان پیامبر خدا ج خواهم شد. ابوبکرس آمد و در را کوبید، گفتم: کیست؟ گفت: ابوبکرم، گفتم: منتظر باش! رفتم وگفتم: یا رسول الله! ابوبکر است اجازه میخواهد، فرمودند: «برایش اجازه بده و برایش بشارت بده که بهشتی است»، آمدم و برایش گفتم: داخل شو، و پیامبر خدا ج تو را مژده بهشت دادهاند، ابوبکرس آمد و به طرف راست پیامبر خدا ج روی دیوار چاه نشست، و مانند پیامبر خدا ج پاهایش را در چاه آویزان نمود، و ساقهایش را برهنه ساخت.
بعد از آن برگشتم و دم در نشستم، و چون در وقت خارج شدن از خانه قرار بود که برادرم وضوء بسازد و نزد من بیاید، با خود گفتم: اگر خداوند خیر را نصیبش کرده باشد، او را به اینجا رهنمون خواهد ساخت، در این فکر بودم که دیدم کسی در را حرکت میدهد، گفتم: منتظر باش! نزد پیامبر خدا ج آمدم، بر ایشان سلام کردم و گفتم که عمر بن خطاب است اجازه میخواهد، فرمودند: «برایش اجازه بده و او را مژده بهشت بده»، آمدم و گفتم: داخل شو! و پیامبر خدا ج تو را مژده بهشت دادهاند، او هم آمد و بر روی دیوار چاه به طرف چپ پیامبر خدا ج نشست، و پاهای خود را در چاه آویزان کرد.
باز برگشتم و نشستم، و با خود گفتم: اگر خداوندی برای فلانی ارادۀ خیر داشته باشد، او را به اینجا رهنمون خواهد شد، در این فکر بودم که شخصی آمد و در را حرکت داد، گفتم: کیست؟ گفت: عثمان بن عفان، گفتم: منتظر باش! نزد پیامبر خداج آمدم و ایشان را خبر دادم، فرمودند: «برایش اجازه بده و او را به سبب مصیبتی که به آن گرفتار میشود، مژده بهشت بده»، [این مصیبت: کنایه از به شهادت رسیدن وی میباشد]، آمدم و برایش گفتم: داخل شو، و پیامبر خدا ج تو را به سبب مصیبتی که به آن گرفتار خواهی شد به بهشت مژده داده اند»، [چون عثمانس این سخن را شنید گفت: الله المستعان]، عثمانس داخل شد و دید که دیوار سر چاه پر شده است، در طرف مقابل پیش روی پیامبر خدا ج نشست.
۱۵۲۶- عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الخُدْرِيِّ س، قَالَ: قَالَ النَّبِيُّ ج: لاَ تَسُبُّوا أَصْحَابِي، فَلَوْ أَنَّ أَحَدَكُمْ أَنْفَقَ مِثْلَ أُحُدٍ، ذَهَبًا مَا بَلَغَ مُدَّ أَحَدِهِمْ، وَلاَ نَصِيفَه» [رواه البخاری: ۳۶۷۳].
۱۵۲۶- از ابو سعید خدریس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «صحابه هایم را دشنام ندهید، اگر کسی از شما به اندازٔۀ کوه اُحد طلا خیرات بدهد، به اندازۀ [ثواب] یک مشتی که آنها خیرات دادهاند، و حتی به اندازۀ نیم مشتی که آنها خیرات دادهاند، برابر نمیشود» [٧].
۱۵۲٧- عَنْ أَنَسَ بْنَ مَالِكٍ س، حَدَّثَهُمْ أَنَّ النَّبِيَّ ج صَعِدَ أُحُدًا، وَأَبُو بَكْرٍ، وَعُمَرُ، وَعُثْمَانُ فَرَجَفَ بِهِمْ، فَقَالَ: اثْبُتْ أُحُدُ فَإِنَّمَا عَلَيْكَ نَبِيٌّ، وَصِدِّيقٌ، وَشَهِيدَانِ» [رواه البخاری:۳۶٧۵].
۱۵۲٧- از انس بن مالکس روایت است که پیامبر خدا ج با ابوبکر و عمر و عثمانش بالای کوه اُحد بالا شدند، کوه اُحد با آنها لرزید.
فرمودند: «ای اُحد! آرام باش! زیرا بر بالای تو یک پیامبر و یک صدیق، و دو شهید است [۸].
۱۵۲۸- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب، قَالَ: إِنِّي لَوَاقِفٌ فِي قَوْمٍ، فَدَعَوُا اللَّهَ لِعُمَرَ بْنِ الخَطَّابِ، وَقَدْ وُضِعَ عَلَى سَرِيرِهِ، إِذَا رَجُلٌ مِنْ خَلْفِي قَدْ وَضَعَ مِرْفَقَهُ عَلَى مَنْكِبِي، يَقُولُ: رَحِمَكَ اللَّهُ، إِنْ كُنْتُ لَأَرْجُو أَنْ يَجْعَلَكَ اللَّهُ مَعَ صَاحِبَيْكَ، لِأَنِّي كَثِيرًا مَا كُنْتُ أَسْمَعُ رَسُولَ اللَّهِ ج يَقُولُ: «كُنْتُ وَأَبُو بَكْرٍ وَعُمَرُ، وَفَعَلْتُ وَأَبُو بَكْرٍ وَعُمَرُ، وَانْطَلَقْتُ وَأَبُو بَكْرٍ وَعُمَرُ» فَإِنْ كُنْتُ لَأَرْجُو أَنْ يَجْعَلَكَ اللَّهُ مَعَهُمَا، فَالْتَفَتُّ فَإِذَا هُوَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ» [رواه البخاری:۳۶٧٧].
۱۵۲۸- از ابن عباسب روایت است که گفت: من با عدۀ دیگری ایستاده بودم، و در حالی که عمر بن خطابس [بعد از شهادتین] جهت غسل دادن روی تختهاش قرار داده شده بود، به حق او دعا میکردیم.
شخصی از پشت سرم دستش را روی شانهام گذاشت و گفت: خدا بر تو رحمت کند، [طرف خطابش عمر بن خطابس بود]، من همیشه امیدوار بودم که خدا تو را با دو همنشین دیگر تو [که پیامبر خدا ج و ابوبکر صدیقس باشند] یکجا سازد، زیرا چه بسا از پیامبر خدا ج شنیدم که میفرمودند: «من و ابوبکر و عمر[در فلان جا] بودیم، و من و ابوبکر و عمر به فلان جا رفتیم»، از این سبب همیشه امیدوار بودم که خدا تو را با آن دو نفر یکجا سازد، چون به پشت سر خود ملتفت شدم، دیدم که علی بن ابی طالبس است [٩].
[۱] این حدیث بر جانشینی ابوبکرس بعد از پیامبر خدا ج صراحت کامل دارد، و در معجم اسماعیلی آمده است که شخص بادیهنشینی برای پیامبر خدا ج چیزی فروخت، آن شخص گفت: اگر اجل شما رسید، قرض را که میدهد؟ فرمودند: ابوبکر، پرسید: بعد از وی قرض را که میدهد؟ فرمودند: عمر. [۲] این پنج غلام عبارت بودند از: بلال، زید بن حارثه، عامر بن فهیره، عبید بن زید حبشی، و عمار بن یاسر، و دو زن عبارت بودند از: خدیجه ام المؤمنین و ام أیمن، و قابل تذکر است که اولین کسانی که در اسلام داخل شدند اینها بودند: از مردها: ابوبکر، از زنها: خدیجه، از اطفال علی بن ابی طالب، و از غلامان بلال حبشیش. [۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) فضیلت ابوبکر صدیقس بر همۀ صحابهش. ۲) جواز مدحکردن شخص در پیش رویش. ۳) انسان اگر در حالت غضب کار غیر مناسبی از وی سر میزند، باید به زودی از آن کارش توبه نموده و به راه صواب برگردد. [۴] عمرو بن عاصس چون دید که پیامبر خدا ج او را امیر لکشر مقرر نمودند، فکر کرد که سبب این عمل فضیلتش بر دیگر صحابه است، و برای آنکه از این چیز متأکد شود، این سؤال را مطرح نمود، و جوابش را به ترتیبی که در حدیث آمده است شنید. [۵] گویند: سبب درازشدن یک طرف پیراهن ابوبکرس آن بود که وی در هنگام راهرفتن، خود را به یک طرف متمایل میساخت. [۶] (اریس) نام بستانی است که در مدینۀ منوره نزدیک قبا، و چاه (أریس) در همین بستان بود، و انگشتر پیامبر خدا ج از نزد عثمانس در همین چاه افتاد. [٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) سبب نهی پیامبر خدا ج از دشنام دادن صحابههایشان این بود که بین خالد بن ولید و عبدالرحمن بن عوف مشکلی پیدا شد، خالد عبدالرحمن را دشنام داد، و پیامبر خدا ج فرمودند: صحابه هایم را دشنام ندهید، و گرچه این خطاب برای خالدس است، ولی همۀ امت را تا روز قیامت شامل میشود. ۲) مراد از مشت، و نیم مشتی که صحابه صدقه داده اند، از خرما است، زیرا عادتا آنها خرما صدقه میدادند. ۳) سبب فضیلت تصدیق صحابه بر تصدیق دیگران این است که آنها در وقت ضرورت و حاجت شدید، و در وقتی که خودشان به فقر و فاقه دچار بودند، تصدق نمودند، و تصدیق دیگران در چنین حالتی نیست، و از اینجا است که گفتهاند: ثواب تصدیق و خیرات به کیفیت است نه به کمیت، مثلا: کسی که صد در هم دارد، و از صد در هم خود پنجاه درهم را صدقه میکند، ثوابش به اندازۀ ثواب کسی است که یک ملیون دارد، و از یک ملیونش پنجصد هزار درهم را صدقه میکند، و دیگر آنکه تصدیق صحابهش سبب نجات دعوت اسلامی و پیروزی و انتشار اسلام گردید، و تصدقی که دیگران میدهند، دارای چنین تائثر بارزی نیست. [۸] ازاحکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: البته مراد از پیامبر، خود نبی کریم ج، و مراد از صدیق، ابوبکر صدیقس، و مراد از دو شهید، عمر و عثمانب هستند، که هر کدام آنها در زمان خلافت خود به شهادت رسیدند، و باید گفت که مقربین به مقام ربوبیت، به همان ترتیبی است که در این حدیث نبوی شریف ذکر گردیده است، یعنی: اول انبیاء بعد از آن صدیقین، و بعد از آن شهداء و در درجۀ چهارم صالحین قرار دارند، خداوند متعال میفرماید: ﴿وَمَن يُطِعِ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَ فَأُوْلَٰٓئِكَ مَعَ ٱلَّذِينَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِم مِّنَ ٱلنَّبِيِّۧنَ وَٱلصِّدِّيقِينَ وَٱلشُّهَدَآءِ وَٱلصَّٰلِحِينَۚ وَحَسُنَ أُوْلَٰٓئِكَ رَفِيقٗا ٦٩﴾ [النساء: ۶٩]، یعنی: آنهائی که خدا و پیامبرش را اطاعت کنند، همنشین پیامبران، صدیقان، شهداء و صالحین هستند، که خداوند به آنها نعمت عنایت فرموده، و چه نیکو رفیقانی هستند. [٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) آنچه را که علیس در مورد عمرس گفت، عین حقیقت و واقعیت بود، و به اثر دعای نبی کریم ج علیس در هر جایی که بود، و در هر موقعیت که قرار داشت، حق میگفت و از حق پشتیبانی میکرد. از ابوحیان تیمی به نقل از پدرش از علیس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: خدا ابوبکر را رحمت کند، دخترش را برایم به نکاح داد، و در راه هجرت برایم مرکوبی داد، و بلال را از مال خود آزاد ساخت، و خدا عمر را رحمت کند که سخن حق را میگفت و لو آنکه تلخ بود، و حق گفتن، او را در حالتی قرار داد که برایش دوستی نماند، و خدا بر عثمان رحمت کند که ملائکه از وی حیاء میکنند، و خدا علی را رحمت کند، خدایا! به هر طرفی که علی میرود، حق را با وی همراه بساز، سنن الترمذی، کتاب المناقب، باب مناقب علی بن ابی طالبس (۵/۵٩۱-۵٩۲) حدیث (۳٧۱۴). و نه تنها آنکه علیس متصف به این صفت بود که حق و حقیقت را میگفت، بلکه دارای مناقب و فضائل بسیار دیگری نیز بود، و در این زمینه از پیامبر خدا ج احادیث متعددی روایت شده است، از آن جمله اینکه: در صحیح مسلم آمده است که سعدس گفت: پیامبر خدا ج در مورد علیس سه سخن گفتهاند که اگر یکی از آنها برایم میبود، بر تمام نعمتهای جهان ترجیح میدادم. أ- از پیامبر خدا ج شنیدم که چون در یکی از غزوات علیس را با خود نبرده و از وی خواستند تا در مدینۀ منوره باقی بماند، علیس گفت: (آیا مرا با زنها و اطفال نگهمیدارید)؟ فرمودند: آیا نمیخواهی که نسبت به من به منزلۀ هارون نسبت به موسی÷ باشی، با این فرق که بعد از من پیامبری نیست. ب- و از پیامبر خدا ج در روز خیبر شنیدم که فرمودند: فردا بیرق را بدست کسی میدهم که خدا و رسولش را دوست دارد، و خدا و رسولش او را دوست دارند، و هر کدام ما به امید آن افتادیم [که بیرق را بدست ما بدهند]، و همان بود که فرمودند: علی را برایم طلب کنید، علیس را در حالیکه چشم درد بود آوردند، پیامبر خدا ج به چشم وی تف کردند، و بیرق را بدستش دادند، و خداوند بدست وی فتح را نصیب ساخت. ج- و چون این قول خداوند متعال نازل گردید که: «پس بگو: بیائید فرزندان ما و فرزندان شما را، و زنان ما و زنان شما را، و خود ما و خود شما را بخوانیم، و سپس مباهله کرده و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم»، پیامبر خدا ج علی و فاطمه و حسن را طلب نموده و گفتند: الهی! اهل [خانواده] من همینها هستند، [صحیح مسلم، کتاب فضائل الصحابه، باب فضائل علیس حدیث رقم [۳۲] (۲۴٠۴). و احادیث بسیار دیگری در این مورد که در صحیحین و غیر صحیحین، و کتب تراجم و غیره موجود است. ۲) علاقه و رابطۀ علیس با صحابه – خصوصاً با خلفای راشدین و بالاخص با ابوبکر و عمرب علاقۀ اخوت و برادری و همکاری بود، نه چیز دیگری، و از اینجا بود که بعد از بیعت برای ابوبکر و عمب یکی از مخلصترین و صادقترین مشاورین آنها بود. در کتاب (البدایة و النهایه) در موضوع بیعت ابوبکر صدیقس آمده است که بعد از اینکه بیعت برای ابوبکرس صورت گرفت، برای مردم خطبه داده و گفت: (به خداوند قسم که هیچ وقت از خداوند چه پنهان و چه آشکارا نخواستم که به خلافت برسم). تمام مهاجرینش سخنش را قبول نمودندْ و علی و زبیرب گفتند: (سبب غضب ما چیز دیگری، جز این نبود که در مشورت و نظر خواهی به تأخیر انداخته شدیم، ور نه ما میدانیم که ابوبکر بعد از پیامبر خدا ج شایستهترین مردم به این کار است، وی یار غار پیامبر خدا ج است، و شرف و خوبی وی به همگان آشکار است، و کسی است که پیامبر خدا ج در حیات خود او را امر کردند تا برای مردم امامت بدهد). و سپس ابن کثیر/ میگوید: و همین چیز شایسته و لایق برای علیس است، و همان چیزی است که روایات متعددی دلالت بر آن دارد، از آن جمله اینکه: در نمازها با ابوبکر صدیقس حاضر میشد، و برایش نصیحت میکرد و در کارها برایش مشورت میداد...) البدایة و النهایة (٩/۴۱۴-۴۱٧).
۱۵۲۹- عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ ب، قَالَ: قَالَ النَّبِيُّ ج: «رَأَيْتُنِي دَخَلْتُ الجَنَّةَ، فَإِذَا أَنَا بِالرُّمَيْصَاءِ، امْرَأَةِ أَبِي طَلْحَةَ، وَسَمِعْتُ خَشَفَةً، فَقُلْتُ: مَنْ هَذَا؟ فَقَالَ: هَذَا بِلاَلٌ، وَرَأَيْتُ قَصْرًا بِفِنَائِهِ جَارِيَةٌ، فَقُلْتُ: لِمَنْ هَذَا؟ فَقَالَ: لِعُمَرَ، فَأَرَدْتُ أَنْ أَدْخُلَهُ فَأَنْظُرَ إِلَيْهِ، فَذَكَرْتُ غَيْرَتَكَ» فَقَالَ عُمَرُ: بِأَبِي وَأُمِّي يَا رَسُولَ اللَّهِ أَعَلَيْكَ أَغَارُ» [رواه البخاری:۳۶٧٩].
۱۵۲٩- از جابر بن عبداللهب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «در خواب دیدم که داخل بهشت شدم، در این وقت (رُمیصاء) همسر ابو طلحه را دیدم، و صدای پایی را شنیدم.
گفتم: کیست؟
گفت: بلال.
و قصری را دیدم که در کنار آن، دخترکی است، گفتم: این قصر از کیست؟
گفتند: از عمر، میخواستم داخل شوم و آن قصر را ببینم، ولی غیرتت را بیاد آوردم».
عمرس گفت: یا رسول الله! پدر و مادرم فدای شما! آیا در مقابل شما هم اظهار غیرت میکنم؟
۱۵۳٠- عَنْ أَنَسٍ س، أَنَّ رَجُلًا سَأَلَ النَّبِيَّ ج عَنِ السَّاعَةِ، فَقَالَ: مَتَى السَّاعَةُ قَالَ: وَمَاذَا أَعْدَدْتَ لَهَا . قَالَ: لاَ شَيْءَ، إِلَّا أَنِّي أُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ ج، فَقَالَ: «أَنْتَ مَعَ مَنْ أَحْبَبْتَ» . قَالَ أَنَسٌ: فَمَا فَرِحْنَا بِشَيْءٍ، فَرَحَنَا بِقَوْلِ النَّبِيِّ ج: أَنْتَ مَعَ مَنْ أَحْبَبْتَ قَالَ أَنَسٌ: فَأَنَا أُحِبُّ النَّبِيَّ ج وَأَبَا بَكْرٍ، وَعُمَرَ، وَأَرْجُو أَنْ أَكُونَ مَعَهُمْ بِحُبِّي إِيَّاهُمْ، وَإِنْ لَمْ أَعْمَلْ بِمِثْلِ أَعْمَالِهِمْ» [رواه البخاری:۳۶۸۸].
۱۵۳٠- از انس بن مالکس روایت است که شخصی از پیامبر خدا ج دربارۀ قیامت پرسید. و گفت: قیامت چه وقت است؟ فرمودند: «برای قیامت چه آماده کردهای»؟
گفت: هیچ چیز، ولی خدا و رسولش را دوست دارم فرمود: «تو با آن کسی هستی که او را دوست داری».
انسس گفت: ما به هیچ چیز به اندازۀ این گفتۀ پیامبر خدا ج که فرمودند: «تو با آن کسی هستی که او را دوست داری» خوشحال نشدیم.
انسس گفت: من پیامبر خدا ج و ابوبکر و عمر را دوست دارم، و امیدوارم به سبب آنکه ایشان را دوست دارم با آنها باشم، اگرچه عملی به مانند اعمال آنها انجام ندادهام [۱٠].
۱۵۳۱- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ، قَالَ: قَالَ النَّبِيُّ ج «لَقَدْ كَانَ فِيمَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ رِجَالٌ، يُكَلَّمُونَ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَكُونُوا أَنْبِيَاءَ، فَإِنْ يَكُنْ مِنْ أُمَّتِي مِنْهُمْ أَحَدٌ فَعُمَر» [رواه البخاری:۳۶۸٩].
۱۵۳۱- از ابو هریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:
«در بین کسانی که پیش از شما در قوم بنی اسرائیل بودند، کسانی بودند، که بدون آنکه پیامبر باشند، برای آنها الهام میشد، اگر از امت من کسی از آنها باشد، عمر است» [۱۱].
[۱٠] مراد از (با هم بودن) مجرد با هم بودن است، نه تساوی در درجات، یعنی: در بهشت با هم هستند، و گرچه درجات آنها از یکدیگر متفاوت است، و چون مایان نیز پیامبر خدا ج و صحابههای ایشان را دوست داریم، از خداوند مهربان مسئلت مینمائیم که ما هم با آنها باشیم، آمین یا آله العالمین. [۱۱] کلمۀ شرط که (اگر) باشد، در اینجا برای احتمال و تردید نیست، بلکه برای تاکید است، زیرا در صورتی که چنین اشخاص در ام مفضوله وجود داشته باشند، به طریق اولی در امت فاضله وجود دارند.
۱۵۳۲- عَنِ أبنِ عُمَر ب: أنَّهُ جَاءَهُ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ مِصْرَ فَقَالَ لَهُ هَلْ تَعْلَمُ أَنَّ عُثْمَانَ فَرَّ يَوْمَ أُحُدٍ؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: تَعْلَمُ أَنَّهُ تَغَيَّبَ عَنْ بَدْرٍ وَلَمْ يَشْهَدْ؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: تَعْلَمُ أَنَّهُ تَغَيَّبَ عَنْ بَيْعَةِ الرِّضْوَانِ فَلَمْ يَشْهَدْهَا؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: اللَّهُ أَكْبَرُ، قَالَ: ابْنُ عُمَرَ: تَعَالَ أُبَيِّنْ لَكَ، أَمَّا فِرَارُهُ يَوْمَ أُحُدٍ، فَأَشْهَدُ أَنَّ اللَّهَ عَفَا عَنْهُ وَغَفَرَ لَهُ، وَأَمَّا تَغَيُّبُهُ عَنْ بَدْرٍ فَإِنَّهُ كَانَتْ تَحْتَهُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ ج، وَكَانَتْ مَرِيضَةً، فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ج: «إِنَّ لَكَ أَجْرَ رَجُلٍ مِمَّنْ شَهِدَ بَدْرًا، وَسَهْمَهُ وَأَمَّا تَغَيُّبُهُ عَنْ بَيْعَةِ الرِّضْوَانِ، فَلَوْ كَانَ أَحَدٌ أَعَزَّ بِبَطْنِ مَكَّةَ مِنْ عُثْمَانَ لَبَعَثَهُ مَكَانَهُ، فَبَعَثَ رَسُولُ اللَّهِ ج عُثْمَانَ وَكَانَتْ بَيْعَةُ الرِّضْوَانِ بَعْدَ مَا ذَهَبَ عُثْمَانُ إِلَى مَكَّةَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج بِيَدِهِ اليُمْنَى هَذِهِ يَدُ عُثْمَانَ فَضَرَبَ بِهَا عَلَى يَدِهِ، فَقَالَ هَذِهِ لِعُثْمَانَ فَقَالَ لَهُ ابْنُ عُمَرَ اذْهَبْ بِهَا الآنَ مَعَكَ» [رواه البخاری: ۳۶٩۸].
۱۵۳۲- از ابن عمرب روایت است که شخصی از اهل مصر آمد [این شخص نامش یزید بن بشر سکسکی بود]، و برای وی گفت: آیا خبر داری که عثمان در روز جنگ اُحد گریخته بود؟
گفت: بلی.
گفت: آیا خبر داری که او در جنگ بدر غائب بود و حاضر نشده بود.
گفت: بلی.
گفت: آیا خبر داری که او از (بیعة الرضوان) غائب بود و حاضر نشده بود؟
گفت: بلی.
گفت: الله اکبر!
ابن عمرب برایش گفت:
بیا تا برایت توضیح بدهم:
هرچه که مسئله فرارش از جنگ اُحد است، من شهادت میدهم که خداوند او را عفو نموده و مورد آمرزش قرار داده است.
و اما غائب شدنش از جنگ بدر، سببش آن است که دختر پیامبر خدا ج که همسرش باشد، مریض بود، و پیامبر خدا ج برایش گفتند: «برای تو ثواب و نصیب کسی است که در جنگ اشتراک مینماید».
و اما سبب غائب شدنش از (بیعة الرضوان) آن بود که اگر در تمام مکه شخص دیگری از عثمانس محترمتر میبود، پیامبر خدا ج عوض وی، او را به مکه میفرستادند، و به سبب همین احترامش بود که پیامبر خدا ج او را فرستادند، و (بیعة الرضوان) بعد از رفتن او به طرف مکه، واقع گردید، و پیامبر خدا ج دست راست خود را گذاشته و فرمودند: «این دست عثمان است» و به دست دیگر خود بالای آن زدند و گفتند: «این برای عثمان».
بعد از آن ابن عمرب برای آن شخص گفت: اینک آنچه را که برایت گفتم با خود بگیر و برو [۱۲].
[۱۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) شخصی که از ابن عمرب این سؤالها را کرد- طوری که از اسلوب کلامش معلوم میشود – از مخالفین عثمانس بود، زیرا طرح سؤالهایش بیانگر همین چیز است، و علاوه بر آن وقتی که ابن عمرب جوابهای مثبت برایش داد، اظهار خوشی نموده و تکبیر گفت، و گویا به مقصد خود که انتقاص از عثمانس باشد، رسید. ۲) اساس این سخن ابن عمرب که گفت: (هرچه که مسئله فرارش از قرار داده است)، این قول خداوند متعال است که میفرماید: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ تَوَلَّوۡاْ مِنكُمۡ يَوۡمَ ٱلۡتَقَى ٱلۡجَمۡعَانِ إِنَّمَا ٱسۡتَزَلَّهُمُ ٱلشَّيۡطَٰنُ بِبَعۡضِ مَا كَسَبُواْۖ وَلَقَدۡ عَفَا ٱللَّهُ عَنۡهُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٌ حَلِيمٞ ١٥٥﴾ [آل عمران: ۱۵۵]، یعنی: آنهایی که از شمایان در روز بر خورد دو گروه، پشت دادند، شیطان آنها را بر اثر پارۀ از گناهانی که مرتکب شده بودند، اغوا نمود، و خدا آنها را عفو نمود، زیرا خداوند آمرزندۀ بردبار است، بنابراین عفو عثمانس از موضوع جنگ احد به نص قرآن مجید ثابت گردیده و جای انکار باقی نمیگذارد. ۳) این دختر پیامبر خدا ج که همسر عثمان بن عفانس بود، و در این وقت مریض بود، رقیهل بود، و از همین مرضش به سن بیست سالگی وفات نمود. ۴) غرض پیامبر خدا ج از فرستادن عثمان بن عفانس به مکه آن بود که برای اهل مکه بفهمانند که غرض پیامبر خدا ج و صحابه از آمدن به مکه، عمره کردن است، نه جنگ کردن، و میخواستند که در اینکار مهم کسی را وظیفه بدهند که در چنین اموری از یکطرف درایت کافی داشته، و از طرف دیگر شخص مورد احترام در نزد اهل مکه باشد.
۱۵۳۳- عَنْ عَلِيّس أَنَّ فاطِمَةَب شَكَتْ مَا تَلْقَى مِنْ أَثَرِ الرَّحَا، فَأَتَى النَّبِيَّ ج سَبْيٌ، فَانْطَلَقَتْ فَلَمْ تَجِدْهُ، فَوَجَدَتْ عَائِشَةَ فَأَخْبَرَتْهَا، فَلَمَّا جَاءَ النَّبِيُّ ج أَخْبَرَتْهُ عَائِشَةُ بِمَجِيءِ فَاطِمَةَ، فَجَاءَ النَّبِيُّ ج إِلَيْنَا وَقَدْ أَخَذْنَا مَضَاجِعَنَا، فَذَهَبْتُ لِأَقُومَ، فَقَالَ عَلَى مَكَانِكُمَا فَقَعَدَ بَيْنَنَا حَتَّى وَجَدْتُ بَرْدَ قَدَمَيْهِ عَلَى صَدْرِي، وَقَالَ أَلاَ أُعَلِّمُكُمَا خَيْرًا مِمَّا سَأَلْتُمَانِي، إِذَا أَخَذْتُمَا مَضَاجِعَكُمَا تُكَبِّرَا أَرْبَعًا وَثَلاَثِينَ، وَتُسَبِّحَا ثَلاَثًا وَثَلاَثِينَ، وَتَحْمَدَا ثَلاَثًا وَثَلاَثِينَ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمَا مِنْ خَادِمٍ» [رواه البخاری:۳٧٠۵].
۱۵۳۳- از علی بن ابی طالبس روایت است که فاطمهل از مشکلات (دستاس) [۱۳]، به مشقت افتاده بود، برای پیامبر خدا ج اسیرانی را آوردند. فاطمه نزد پیامبر خدا ج رفت[تا شاید از آن اسیران یکی را در خدمت وی قرار دهند]، و ایشان را نیافت، و عائشهل را یافت، [و از مشکلات خود] به او خبر داد، چون پیامبر خدا ج آمدند، عائشهل موضوع آمدن فاطمهل را برایشان گفت. [فاطمهل و یا علیس میگوید]: پیامبر خدا ج در حالی که ما استراحت کرده بودیم نزد ما آمدند، میخواستم بر خیزم فرمودند: «همان طوری به جایتان باشید».
و طوری در بین ما [نزدیک] نشستند، که سردی پایشان را بر روی سینۀ خود احساس نمودم.
فرمودند: «آیا نمیخواهید شما را به چیزی بهتر از آنچه که طلب کردهاید، رهنمائی کنم؟
وقتی که به بستر خود رفتید، سی وچهار مرتبه (الله اکبر)، سی وسه مرتبه (سبحان الله) و سی وسه مرتبه (الحمد لله) بگوئید، این از خادمی برای شما بهتر است» [۱۴].
[۱۳] لفظ حدیث (الرحی) است، و (رحی) به معنی (آسیا) است، و مراد از آن در اینجا آسیای دستی و یا دست آسیا است، که بطور تخفیف در هرات آن را (دستاس) میگویند، و شاید در جاهای دیگر، نام دیگری داشته باشد، و (دستاس) عبارت از دو سنگ مدور نسبتا کلانی است که روی هم قرار داده میشود، و دانه را در حفرۀ که در وسط سنگ فوقانی قرار دارد میریزند، و با گرفتن دستۀ سنگ فوقانی و چرخاندن آن بر روی سنگ تحتانی، دانهها را نرم میکنند. [۱۴] این حدیث بر علاوه از آنکه دلالت بر مناقب علی و فاطمهب دارد، این را هم میرساند که پیامبر خدا ج از اموال عمومی (بیت المال) هیچگاه به نفع خود و نفع وابستگان خود استفاده نمیکردند، و ایکاش آنهایی که امروز ادعای پیروی از اساسات اسلام و روش نبی کریم ج را دارند، این توجیهات عملی پیامبر خدا ج را سر مشق زندگی خود قرار دهند، و مال بیت المال را مال میراثی پدران خود ندانند، و مورد دستبرد قرار ندهند.
۱۵۳۴- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الزُّبَيْرِ، قَالَ: كُنْتُ يَوْمَ الأَحْزَابِ جُعِلْتُ أَنَا وَعُمَرُ بْنُ أَبِي سَلَمَةَ فِي النِّسَاءِ، فَنَظَرْتُ فَإِذَا أَنَا بِالزُّبَيْرِ، عَلَى فَرَسِهِ، يَخْتَلِفُ إِلَى بَنِي قُرَيْظَةَ مَرَّتَيْنِ أَوْ ثَلاَثًا، فَلَمَّا رَجَعْتُ قُلْتُ: يَا أَبَتِ رَأَيْتُكَ تَخْتَلِفُ؟ قَالَ: أَوَهَلْ رَأَيْتَنِي يَا بُنَيَّ؟ قُلْتُ: نَعَمْ، قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ج، قَالَ: مَنْ يَأْتِ بَنِي قُرَيْظَةَ فَيَأْتِينِي بِخَبَرِهِمْ . فَانْطَلَقْتُ، فَلَمَّا رَجَعْتُ جَمَعَ لِي رَسُولُ اللَّهِ ج أَبَوَيْهِ فَقَالَ: «فِدَاكَ أَبِي وَأُمِّي» [رواه البخاری: ۳٧۲٠].
۱۵۳۴- از عبدالله بن زُبیرس [۱۶] روایت است که گفت: در جنگ احزاب من و عمر بن ابی سلمه در بین زنها قرار داده شدیم [۱٧]، نگاه کرده دیدم که (زُبیر)س در حالی که بر اسپش سوار بود، به طرف بنی قُریظه دو سه بار رفت و آمد نمود.
چون برگشتم، گفتم: پدرم! دیدم که به طرف بنی قریظه رفت و آمد دارید گفت: فرزندم! مگر مرا دیدی؟
گفتم: بلی
گفت: چون پیامبر خدا ج فرموده بودند: «کیست که خبر بنی قُریظه را برایم بیاورد»؟ من رفتم و این کار را کردم، و چون برگشتم پیامبر خدا ج پدر و مادرشان را در مورد من با هم ذکر نموده و فرمودند: «پدر و مادر فدای تو باد» [۱۸].
[۱۵] اقارب پیامبر خدا ج کسانی هستند که به نزدیکترین جدشان که عبدالمطلب باشد، نسبت داده میشوند، و یا پیامبر خدا ج صحبت کرده باشند، و یا ایشان را دیده باشند، چه مرد باشند و چه زن، و اینها عبارتاند از: علی و اولاد وی که عبارتاند از: حسن، و حسین، و محسن، و ام کلثوم از فاطمهش جعفر و اولاد وی که عبارتاند از: عبدالله، عون، محمد، احمد. عقیل بن ابی طالب و فرزندش مسلم. حمزه بن عبدالمطلب و اولادش که عبارتاند از: یعلی، عماره، و امامه. عباس و اولادش که عبارتاند از: فضل، عبدالله، قثم، عبیدالله، حارث، معبد، عبدالرحمن، کثیر، عون، تمام، ام حبیبه، آمنه، و صفیه. معتب ابن ابی لهب. عباس بن عتبه بن ابی لهب. عبدالله بن زبیر بن عبدامطلب، و خواهرش ضباعه. ابو سفیان بن حارث، و فرزندش جعفر. نوفل بن حارث بن عبدالمطلب، و دو فرزندش مغیره و حارث. و دختران عبدالمطلب که عبارتاند از: امیمه، اروی، عاتکه، و صفیه. [۱۶] وی عبدالله بن زبیر بن عوام قرشی است، مادرش اسماء بنت ابوبکر صدیقس است، در سال اول هجرت متولد گردید، و وی اولین مولودی است که در مدینه منوره از مسلمانان مهاجر متولد شده است، وی یکی از عبادله و یکی از دلاوران صحابه است، در سال شصت و چهار به خلافت رسید، و در جمادی الاولی سال هفتادوسه در جنگ با حجاج به شهادت رسید، (الاصابه: (۲/۳٠٩-۳۱۱). [۱٧] گویند: مراد از زنها در اینجا امهات المؤمنین میباشند، در این وقت عبدالله بن زبیر سه ساله و چند ماهه بود، و از این دانسته میشود که طفل به هر سن و سالی که حدیث را شنیده باشد، تحمل آن برایش روا است، و عمر بن أبی سلمه فرزند أم سلمه است که در آغوش نبی کریم ج پرورش یافته بود. [۱۸] و این فضیلت بس بزرگی برای زبیرس است، و وی زبیر بن عوام بن خویلد اسدی است، مادرش صفیه بنت عبدالمطلب عمۀ پیامبر خدا ج است، زبیرس به سن پانزده سالگی مسلمان شد، در جنگ برموک و فتح مصر اشتراک داشت، در جنگ جمل در صف عائشهل بود، در وقت بازگشت از جنگ جمل در سال سی وشش هجری در (وادی السباع) وفات یافت.
۱۵۳۵- عَنْ طَلْحَةَ بْنِ عُبَيْد اللهِ س قالَ: لَمْ يَبْقَ مَعَ النَّبِيِّ ج، فِي بَعْضِ تِلْكَ الأَيَّامِ الَّتِي قَاتَلَ فِيهِنَّ رَسُولُ اللَّهِ ج» غَيْرُ طَلْحَةَ، وَسَعْد» [رواه البخاری:۳٧۲۲].
۱۵۳۵- و از طلحه بن عبیداللهس روایت است که گفت: در بعضی از روزهای که پیامبر خدا ج در آن روزها به جهاد رفته بودند، [مراد از آن روزها: غزوۀ أحد است] به جز از طلحه و سعد کس دیگری با پیامبر خدا ج باقی نمانده بود [۱٩].
۱۵۳۶- وعَنْهُ س، أَنَّهُ وقَى النَّبِيَّ ج بِيَدِهِ فَصُرِبَ فيها حتَّى شَلَّتْ» [رواه البخاری: ۳٧۲۴].
۱۵۳۶- و از طلحه بن عبیداللهس روایت است که وی با دست خود پیامبر خدا ج را حمایت میکرد، و از ضربات زیادی که [کفار] بر وی وارد آوردند، دستش شل شد [۲٠].
[۱٩] طلحهس یکی از با شهامتترین، و سخاوتمندترین و فداکارترین صحابههای پیامبر خدا ج است، و در جد دهم خود، که مُرَّه بن کعب باشد، با پیامبر خدا ج، و با جد هشتم خود که کعب بن سعد بن تیم باشد، با ابوبکر صدیقس یکجا میشود، و سلسۀ نسب وی از این قرار است: طلحه بن عبیدالله بن عثمان بن عمیر، بن عمرو، بن عامر، بن عثمان، بن کعب، بن سعد، بن تیم، بن مره، بن کعب، و طلحهس به نام طلحۀ خیر، و به نام طلحۀ سخاوتمند نیز یاد میشود. [۲٠] در روایت ترمذی آمده است که طلحهس در روز جنگ (احد) خود را سپر آنحضرت ج ساخته بود، و بر وی هشتاد و چند زخم وارد شده بود، و پیامبر خدا ج دربارۀ وی فرمودند که طلحه و زبیر در بهشت از همنشیان من هستند، و در ترمذی از جابرس روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که فرمودند: کسی که میخواهد شهیدی را که بر روی زمین راه میرود ببیند، به طرف طلحه بن عبیدالله نگاه کند.
۱۵۳٧- عَنْ سَعْدِ بْنِ أَبي وَقَّاصٍ س قَالَ «جَمَعَ لِي النَّبِيُّ ج أَبَوَيْهِ يَوْمَ أُحُد» [رواه البخاری:۳٧۲۵].
۱۵۳٧- از سعد ابن ابی وقاصس روایت است که گفت: در روز جنگ (اُحد) پیامبر خدا ج برایم بین پدر و مادر خود هر دو، جمع کردند [۲۱].
[۲۱] یعنی گفتند که پدر و مادرم فدای تو باد، و این به سبب شهامتی بود که سعد بن ابی وقاصس در این روز از خود نشان داده بود، در اکثر اوقاتی که پیامبر خدا ج این عبارت را برای کسی استعمال میکردند، تنها میگفتند که (پدرم فدای تو)، و اینکه برای کسی بین پدر و مادر خود هر دو جمع کرده باشند، و گفته باشند که (پدر و مادر فدای تو)، از آنحضرت ج کم واقع شده است، و این عبارت را خاص در وقت رضایت کامل از کسی برایش استعمال میکردند.
۱۵۳۸: «أَنَّ المِسْوَرَ بْنَ مَخْرَمَةَ، قَالَ: إِنَّ عَلِيًّا خَطَبَ بِنْتَ أَبِي جَهْلٍ فَسَمِعَتْ بِذَلِكَ، فَاطِمَةُ فَأَتَتْ رَسُولَ اللَّهِ ج، فَقَالَتْ: يَزْعُمُ قَوْمُكَ أَنَّكَ لاَ تَغْضَبُ لِبَنَاتِكَ، وَهَذَا عَلِيٌّ نَاكِحٌ بِنْتَ أَبِي جَهْلٍ، فَقَامَ رَسُولُ اللَّهِ ج، فَسَمِعْتُهُ حِينَ تَشَهَّدَ، يَقُولُ: أَمَّا بَعْدُ أَنْكَحْتُ أَبَا العَاصِ بْنَ الرَّبِيعِ، فَحَدَّثَنِي وَصَدَقَنِي، وَإِنَّ فَاطِمَةَ بَضْعَةٌ مِنِّي وَإِنِّي أَكْرَهُ أَنْ يَسُوءَهَا، وَاللَّهِ لاَ تَجْتَمِعُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ ج وَبِنْتُ عَدُوِّ اللَّهِ، عِنْدَ رَجُلٍ وَاحِدٍ فَتَرَكَ عَلِيٌّ الخِطْبَةَ» [رواه البخاری: ۳٧۲٩].
۱۵۳۸- از مسور بن مخرمهس روایت است که گفت: علیس دختر ابوجهل را خواستگاری کرد، فاطمهل این خبر را شنید، نزد پیامبر خدا ج آمده و گفت: اقوام شما این طور فکر میکنند که شما به سبب [رنجش] دختران خود به غضب نمیشوید، و اینک علیس رفته و دختر ابوجهل را خواستگاری مینماید.
پیامبر خدا ج بر خاستند، و شنیدم که در وقت گفتن کلمۀ شهادت فرمودند: «....اما بعد! [دخترم را] به ابوالعاص ابن ربیع به نکاح دادم، با من سخنی زد، و برایم راست گفت، [یعنی: به وعدۀ خود وفا کرد]، و فاطمه پارۀ تن من است، و از چیزی که بدش بیاید مرا منکدر و آزرده خاطر میسازد، به خداوند سوگند که بین دختر پیامبر خدا ج و دختر دشمن خدا، در نکاح یک شخص جمع نخواهد شد»، و همان بود که علیس خواستگاری دختر ابوجهل را گذاشت [۲۲].
۱۵۳٩: وَ عَنْهُ رَضِىَ ألله عَنْهُ قَالَسَمِعْتُ النَّبِيَّ ج وَذَكَرَ صِهْرًا لَهُ مِنْ بَنِي عَبْدِ شَمْسٍ فَأَثْنَى عَلَيْهِ فِي مُصَاهَرَتِهِ، إِيَّاهُ فَأَحْسَنَ، قَالَ: حَدَّثَنِي فَصَدَقَنِي، وَوَعَدَنِي فَوَفَى لِي» [رواه البخاری:۳٧۲٩].
۱۵۳٩- و از مسور بن مخرمهس روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که یکی از دامادهای خود را بنی شمس را یاد کردند، [این داماد شان: ابوالعاص بن ربیع بود] و از خویشاوندی خود با او تعریف و تحسین نموده و فرمودند: «آنچه که برایم گفت راست گفت، و به آنچه که با من وعده کرده بود، وفا نمود» [۲۳].
[۲۲] از مسائل و احکام متعلق به این حدیث آنکه: ۱) کسی که به پیامبر خدا ج وعده داده بود و به وعدۀ خود وفا کرد، ابو العاص بن ربیع بود، زیرا وقتی که پیش از بعثت، پیامبر خدا ج دختر خود زینب را برایش به نکاح دادند، برای پیامبر خداج وعده داد که با دخترشان زن دیگری را به نکاح نگیرد، و به این وعدۀ خود وفا کرد، و دیگر آنکه چون در جنگ بدر به اسارت مسلمانان در آمد، و بعد از فدیه دادن خلاص شد، پیامبر خدا ج از وی خواستند که دخترشان زینبل را نزدشان به مدینه بفرستد، چون به مکه رفت به وعدۀ خود وفا کرد، و زینبل را به مدینه فرستاد، در (تیسیر القاری) آمده است که علی بن ابی طالبس نیز برای پیامبر خدا ج وعده داده بود که با دخترشان فاطمهل زن دیگری را به نکاح نگیرد، ولی گویا این وعده از یادش رفته بود، بنابراین از دختر ابوجهل خواستگاری کرد، تا او را به نکاح بگیرد، و همان بود که پیامبر خدا ج او را از این کار مانع شدند. ۲) از محتوای این حدیث نبوی شریف چنین دانسته میشود که اگر کسی زنی را به این شرط به نکاح میگیرد که با وی زن دیگری را به نکاح نگیرد، بر آن شخص لازم است که به این وعدۀ خود وفا نموده، و زن دیگری با وی به نکاح نگیرد، و اگر به وعدهاش وفا نکرده و اقدام به نکاح گرفتن زن دیگری میکند، قاضی شرع باید او را این کار مانع شود، زیرا پیامبر خدا ج فرمودهاند: «أحق الشروط أن توفوا بها، ما استحللتم به الفروج»، یعنی: سزاوارترین شرطی که به آن باید وفا کنید، شرطی است که به سبب آن، فروج را برای خود حلال ساختید. [۲۳] طوری که در حدیث پیشتر گفتیم، این وعدهاش دو چیز بود. یکی آنکه با دخترشان زن دیگری نگیرد، و دیگر آنکه دخترشان زینب را نزدشان به مدینۀ منوره بفرستد، و او به هر دو وعدۀ خود وفا کرد.
۱۵۴٠: عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ ب، قَالَ: بَعَثَ النَّبِيُّ ج، بَعْثًا، وَأَمَّرَ عَلَيْهِمْ أُسَامَةَ بْنَ زَيْدٍ فَطَعَنَ بَعْضُ النَّاسِ فِي إِمَارَتِهِ، فَقَالَ النَّبِيُّ ج: «أَنْ تَطْعُنُوا فِي إِمَارَتِهِ، فَقَدْ كُنْتُمْ تَطْعُنُونَ فِي إِمَارَةِ أَبِيهِ مِنْ قَبْلُ، وَايْمُ اللَّهِ إِنْ كَانَ لَخَلِيقًا لِلْإِمَارَةِ، وَإِنْ كَانَ لَمِنْ أَحَبِّ النَّاسِ إِلَيَّ، وَإِنَّ هَذَا لَمِنْ أَحَبِّ النَّاسِ إِلَيَّ بَعْدَهُ» [رواه البخاری: ۳٧۳٠].
۱۵۴٠- از عبدالله بن عمرب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج گروهی را [به جهاد] فرستادند، و اسامه بن زید را بر آنها امیر تعین نمودند، بعضی از مردم از امارت او انتقاد نمودند.
پیامبر خدا ج فرمودند: «اگر امروز بر امارت او طعنه میزدید، و به خداوند سوگند است که پدرش برای امارت مناسب بود، و او از محبوبترین مردمان در نزد من بود، و امروز بعد از وی فرزندش در نزدم از محبوبترین مردمان است» [۲۵].
۱۵۴۱: «دَخَلَ عَلَيَّ قَائِفٌ، وَالنَّبِيُّ ج شَاهِدٌ، وَأُسَامَةُ بْنُ زَيْدٍ وَزَيْدُ بْنُ حَارِثَةَ مُضْطَجِعَانِ، فَقَالَ: إِنَّ هَذِهِ الأَقْدَامَ بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ.فَسُرَّ بِذَلِكَ النَّبِيُّ ج وَأَعْجَبَهُ، فَأَخْبَرَ بِهِ عَائِشَةَ» [رواه البخاری: ۳٧۳۱].
۱۵۴۱- از عائشهل روایت است که گفت: شخصی قیافه شناسی نزدم آمد، و در این وقت پیامبر خدا ج حضور داشتند، و اسامه بن زید و زید بن حارثه[ که فرزند و پدر بودند] در آنجا [زیرقطیفۀ] غلتیده بودند.
قیافه شناسی [به طرف پاهای آن دو نفر دیده] و گفت: پاهای این دو نفر از یکدیگر است، پیامبر خدا از این سخن خوشحال شدند، و خوششان آمد، و از این موضوع به عائشهل نیز خبر دادند [۲۶].
[۲۴] زید بن حارثهس از بنی کلب بود، در ایام جاهلیت در جنگی که بین قبائل عرب واقع شده بود، به اسارت در آمد، حکیم بن حزام او را خرید، و به عمۀ خود خدیجهل داد، و خدیجهل او را به پیامبر خدا ج بخشید، پدر و کاکای زیدس نزد پیامبر خدا ج آمدند تا فدیۀ او را داده و او را خلاص کنند، پیامبر خدا ج زیدس را بین بودن در نزد خود، و رفتن با پدر و کاکایش مخیر ساختند، ولی وی گفت که (لا أختار علیك أحدا أبدا)، یعنی: من هیچگاه هیچ کسی را بر شما ترجیح نمیدهم، فرضی الله تعالی عنه وأرضاه. [۲۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) کسی که بیشترین انتقاد را از امارت اسامه بن زیدس میکرد، عیاش بن ابی ربیعۀ مخزومی بود، و سبب انتقاد آنها این بود که میگفتند چگونه جوان کم سن سالی امیر بزرگانی از صحابه مانند: ابوبکر، و عمر، و ابو عبیده و غیره گردد، چون عمرس این انتقادات را شنید، سخنان آنها رد کرد، و نزد پیامبر خدا ج آمد، و از ماجری برایشان خبر داد، پیامبر خدا ج بسیار به غضب شدند، و برای مردم خطبه داده و فرمودند: اگر امروز از امارات او ... ۲) و سبب طعنه زدن آنها بر امارت پدر أسامه که زیدس باشد این بود که وی از موالی، یعنی: از غلامان آزاد شده بود، و عادت عربها در جاهلیت این بود که برای علامان فعلی، و کسانی که قبلاً به غلامی در آمده بودند، ولو آنکه اکنون آزاد شده بودند، هیچ اهمیتی قائل نبودند، چه جای آنکه آنان را به امارت برگزینند، ولی پیامبر خدا ج شایستگی شخص را در نظر گرفته، و به این عادت بد جاهلیت پشت پا زدند. [۲۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) شخص قیافهشناسی که عائشهل از وی حکایت میکند، نامش مجزز مدلجی بود، و وظیفۀ قیافهشناس آن است که به اساس علامات و قرائن، فروع را به اصول نسبت میدهد، یعنی: میتواند بشناسد که فلانی فرزند فلانی است، و آمدنش در نزد عائشهل احتمال دارد که پیش از نزول حجاب بوده باشد، و اگر بعد از نزول حجاب بوده باشد، از ورای پرده و حجاب بوده است. ۲) سبب خوشحال شدن پیامبر خدا ج آن بود که مردم از نگاه نسب بر اسامهس طعنه میزدند، زیرا خودش سیاه و پدرش زید بن حارثهس سفید بود، ولی مادر اسامه که (برکه) نام داشت از سیاهان حبشه بود، و اینکه باید به قول قیافه شناس عمل گردد یا نه؟ بین علماء اختلاف نظر وجود دارد: امام شافعی با استناد بر این حدیث میگوید: قول قیافه شناس قابل اعتبار است و باید به آن عمل گردد، و امام مالک/ میگوید: قول قیافه شناس تنها در مورد کنیز و غلام معتبر است، و در غیر آنها معتبر نیست، ولی امام ابو حنیفه/ میگوید: قول قیافهشناس به هیچ وجه اعتبار ندارد، زیرا خداوند متعال میفرماید: ﴿وَلَا تَقۡفُ مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٌۚ﴾ [الاسراء: ۳۶] یعنی: از چیزی که به آن علم نداری پیروی مکن، و از حدیث باب چنین جواب میدهند که بسب اسامه از زیدب ثابت بود، و چیزی که سبب خوشحالی پیامبر خدا ج شد تاکید این ثبوت موجود بود، نه ثبوت غیرموجود.
۱۵۴۲: «وعَنْها ل: أَنَّ امْرَأَةً مِنْ بَنِي مَخْزُومٍ سَرَقَتْ، فَقَالُوا: مَنْ يُكَلِّمُ فِيهَا النَّبِيَّ ج؟ فَلَمْ يَجْتَرِئْ أَحَدٌ أَنْ يُكَلِّمَهُ، فَكَلَّمَهُ أُسَامَةُ بْنُ زَيْدٍ، سَرَقَ فِيهِمُ الشَّرِيفُ تَرَكُوهُ، وَإِذَا سَرَقَ فِيهِمُ الضَّعِيفُ قَطَعُوهُ، لَوْ كَانَتْ فَاطِمَةُ لَقَطَعْتُ يَدَهَا» [رواه البخاری: ۳٧۳۳].
۱۵۴۲- و از عائشهل روایت است که زنی از بنی مخزوم دزدی کرد، گفتند: چه کسی در این مورد به پیامبر خدا ج سخن بزند[که این زن را عفو کنند]، کسی جرأت نکرد که با ایشان در این مورد سخن بزند، و اسامه بن زید[در موضوع] با ایشان سخن زد. فرمودند: «عادت بنی اسرائیل آن بود که اگر شخص شریفی در آنها دزدی میکرد، از وی چشم پوشی میکردند، و اگر شخص ضعیف و بیچارۀ دزدی میکرد، دستش را قطع مینمودند، و اگر این دزد فاطمه [دختر محمد ج] میبود، دستش را قطع میکردم» [۲٧].
۱۵۴۳: عَنْ أُسَامَةَ بْنِ زَيْدٍ ب: أَنَّ النَّبِيِّ ج، كَانَ يَأْخُذُهُ وَالحَسَنَ فَيَقُولُ: اللَّهُمَّ أَحِبَّهُمَا، فَإِنِّي أُحِبُّهُمَا» [رواه البخاری: ۳٧۳۵].
۱۵۴۳- از اسامه بن زیىب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج او و حسنب را [در آغوش] میگرفتند و میگفتند: «خدایا! این دو نفر را دوست داشته باش، چون من اینها را دوست دارم».
[۲٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) شفاعت کردن در اصل و اساس خود کار خوب و پسندیدهای است، خداوند متعال میفرماید: ﴿مَّن يَشۡفَعۡ شَفَٰعَةً حَسَنَةٗ يَكُن لَّهُۥ نَصِيبٞ مِّنۡهَاۖ﴾ [النساء:۸۵]، یعنی: هرکس که در کار خوبی شفاعت کند، نصیبی هم برای خودش خواهد بود. ۲) سبب آنکه از بین صحابهش اسامه بن زید آمد، و دربارۀ آن زن با پیامبر خدا ج سخن زد این بود که پیامبر خدا ج او را بسیار دوست داشتند، و اسامهس فکر کرد که دوستی خاص پیامبر خدا ج بسبت به او، سبب خواهد شد که پیامبر خدا ج حد دزدی را بر آن زن جاری نسازند، ولی موقف پیامبر خدا ج در این زمینه چیزی بود که خودشان بیان داشتند. ۳) سبب ذکر فاطمهل تاکید هر چه بیشتر پیامبر خدا ج بر لزوم اجرای حد است، زیرا از یکطرف پیامبر خدا ج فاطمه را نهایت دوست داشتند، و از طرف دیگر فاطمهل بالاترین و والاترین شخصیت در بین زنها بود، و با این هم پیامبر خدا ج گفتند که اگر - به فرض محال – فاطمه با چنین جاه و منزلتی که دارد، دزدی میکرد، دستش را قطع میکردم، پس نباید در اجرای حد از کسی شفاعت نمود. ۴) از این حدیث دانسته میشود که اگر قضیۀ دزدی به حاکم شرع رسید، اجرای حد لازم میگردد، و کسی نمیتواند سبب تعطیل آن گردد، و مفهوم مخالف آن این است که پیش از رسیدن قضیۀ دزدی به حاکم شرع، کسی که مالش به دزدی رفته است، میتواند از حق خود گذشته و دزد را عفو نماید، شخصی از صحابه به نام صفوان ابن أمیه دزدی را که ردایش را دزدی کرده بود گرفته، و نزد پیامبر خدا ج آورد، پیامبر خدا ج از دزد پرسیدند: به راستی ردایش را دزدیده بودی؟ گفت: بلی امر کردند که دستش بریده شود، صفوان گفت: یا رسول الله! این چیز را نمیخواستم، - یعنی: نمیخواستم که دستش بریده شود- فرمودند: پس چرا پیش از اینکه [قضیه] به من برسد [او را عفو نکردی]؟ ۵) در مورد تطبیق حد، به اتفاق علماء هیچکس به جز از حاکم شرع حق اجرای آن را ندارد.
۱۵۴۴: عَنْ حَفْصَةَ ل: أَنَّ النَّبِيَّ ج، قَالَ لَهَا: «إِنَّ عَبْدَ اللَّهِ رَجُلٌ صَالِحٌ» [رواه البخاری: ۳٧۴۱، ۳٧۴٠].
۱۵۴۴- از حفصهل روایت است که گفت: پیامبر خدا ج برایم گفتند که «عبدالله شخص نیکی است» [۲۸].
[۲۸] و سبب این سخن پیامبر خدا ج آن بود که ابن عمرب در جواب دید که دو فرشته او را گرفته و به طرف دوزخ میبرند، و او میگفت، «أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ النَّارِ، أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ النَّارِ» در این وقت فرشتۀ سومی آمد و گفت مترس، عبدالله بن عمرب این خواب را برای خواهرش أم المؤمنین حفصهل قصه کرد، و حفصهل آن را برای پیامبر خدا ج گفت، پیامبر خدا ج فرمودند: عبدالله شخص صالحی است اگر در شب نماز بخواند، و عبدالله بن عمر از آن روز به بعد، تا وقتی که به سن هشتادوششسالگی رسید، قیام اللیل را ترک نکرد، و جز وقت اندکی در شب خواب نمیشد.
۱۵۴۵: عَنْ أَبي الدّرْداءِ س أَنَّهُ جَلَسَ إِلى جَنْبِهِ غُلامٌ في مَسْجِدٍ بِالشَّامِ و كانَ قدْ قَالَ:اللَّهُمَّ يَسِّرْ لِي جَلِيسًا صَالِحًا، فَجَلَسَ إِلَى أَبِي الدَّرْدَاءِ، فَقَالَ أَبُو الدَّرْدَاءِ: مِمَّنْ أَنْتَ؟ قَالَ: مِنْ أَهْلِ الكُوفَةِ، قَالَ: أَلَيْسَ فِيكُمْ، أَوْ مِنْكُمْ، صَاحِبُ السِّرِّ الَّذِي لاَ يَعْلَمُهُ غَيْرُهُ، يَعْنِي حُذَيْفَةَ، قَالَ: قُلْتُ: بَلَى، قَالَ: أَلَيْسَ فِيكُمْ، أَوْ مِنْكُمْ، الَّذِي أَجَارَهُ اللَّهُ عَلَى لِسَانِ نَبِيِّهِ ج، يَعْنِي مِنَ الشَّيْطَانِ، يَعْنِي عَمَّارًا، قُلْتُ: بَلَى، قَالَ: أَلَيْسَ فِيكُمْ، أَوْ مِنْكُمْ، صَاحِبُ السِّوَاكِ، وَالوِسَادِ، أَوِ السِّرَارِ؟ قَالَ: بَلَى، قَالَ: كَيْفَ كَانَ عَبْدُ اللَّهِ يَقْرَأُ: ﴿وَٱلَّيۡلِ إِذَا يَغۡشَىٰ١ وَٱلنَّهَارِ إِذَا تَجَلَّىٰ٢﴾، قَالَ: ﴿وَمَا خَلَقَ ٱلذَّكَرَ وَٱلۡأُنثَىٰٓ٣﴾، قَالَ: مَا زَالَ بِي هَؤُلاَءِ حَتَّى كَادُوا يَسْتَنْزِلُونِي عَنْ شَيْءٍ سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ج» [رواه البخاری:۳٧۴۳].
۱۵۴۵- از ابو الدرداءس روایت است که جوانی در مسجدی در شام به پهلویش نشست، [نام این جوان علقمه بود، و هنگام داخل شدن به مسجد] دعا کرده بود که خدایا! برایم همنشین صالحی را میسر کن.
ابو الدرداءس از آن جوان پرسید: از کدام مردمی؟
گفت: از اهل کوفه.
پرسید: آیا آن شخصی که اسرار پیامبر خدا ج را میدانست و غیر از او شخص دیگری آن اسرار را نمیدانست در بین شما نیست؟ مقصدش حذیفه بود. [آن جوان] میگوید: گفتم: موجود است [۲٩].
ابو الدرداء گفت: آیا کسی که خداوند متعال او را بر زبان پیامبر خود ج از شیطان پناه داده است در بین شما موجود نیست؟ مقصدش عمار بود.
گفتم: موجود است [۳٠].
ابو الدرداء گفت: آیا کسی که مسواک پیامبر خدا ج را با خود برمیداشت- یا کسی که صاحب سر پیامبر خدا ج بود- در بین شما موجود نیست؟[مقصدش عبدالله بن مسعود بود].
گفت: موجود است.
ابو الدرداء گفت: عبدالله [بن مسعودس] این سوره را چگونه تلاوت مینمود: ﴿وَٱلَّيۡلِ إِذَا يَغۡشَىٰ ١ وَٱلنَّهَارِ إِذَا تَجَلَّىٰ٢﴾؟ گفت: ﴿وَمَا خَلَقَ ٱلذَّكَرَ وَٱلۡأُنثَىٰٓ٣﴾ تلاوت میکند.
ابو الدرداءس میگوید: اهل شام آنقدر در این مورد از من سؤال و استفسار نمودند که نزدیک بود مرا از قراءتی که از پیامبر خدا ج شنیده بودم، دور سازند [۳۱].
[۲٩] حذیفهس مخزن اسرار پیامبر خدا ج بود، برایش چیزهای را میگفتند که برای بسیاری از صحابهش نمیگفتند، از این سبب منافقین را یکایک میشناخت، زیرا ذریعۀ وحی احوال تمام منافقین برای پیامبر خدا ج خبر داده شده بود، و ایشان از احوال این منافقین برای حذیفهس اطلاع داده بودند، از این جهت اگر کسی وفات میکرد، عمرس حذیفهس را تعقیب میکرد، اگر میدید که بر جنازهاش نماز میخواند، او هم نماز میخواند، ورنه از نمازخواندن بر آن جنازه خودداری میکرد. [۳٠] این شخص که خداوند متعال او را به زبان نبی خود از شیطان پناه داده بود – طوری که در روایت آمده است – عمارس بود، و این اشاره به این روایت است که چون مشرکین عمارس را مورد تعذیب قرار داده و از وی خواستند که پیامبر خدا ج را دشنام دهد، از این کار خودداری نمود، چون پیامبر خدا از این واقعه مطلع شدند، فرمودند: عمار قابل ترحم است، زیرا او مشرکین را به سوی بهشت دعوت میکنند، و آنها او را به سوی دوزخ میخوانند، و یا مراد این قول پیامبر خدا ج است که فرمودند: هیچگاه عمار بین دو چیز مخیر نگشته است، مگر آنکه شدیدتر آن را - که در آن قوت و منفعت اسلام باشد- اختیار نموده است. [۳۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) از این روایت این طور دانسته میشود که ابن مسعودب (وما خلق) را حذف میکرد، و البته قراءتی که بدون لفظ (وما خلق) باشد، قراءتی است مخالف روایات متواتره، و قابل قبول نیست، و اینکه چرا عبدالله بن مسعودس لفظ (وما خلق) را قراءت نمیکرد، امام عینی/ میگوید که در اول به همین گونه نازل شده بود، یعنی: بدون لفظ (وما خلق)، و عبدالله بن مسعود و ابو الدرداء همین نزول اول را شنیده بودند، و چون بعد از آن با لفظ (وما خلق) نازل گردید، دیگران نزول اخیر را شنیدند، ولی آن دو نفر نشنیدند، چنانچه عبدالله بن مسعودب نزول (معوذتین) یعنی: ﴿قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلنَّاسِ ١﴾، ﴿قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلۡفَلَقِ ١﴾ را نشنیده بود، از این جهت گمان میکرد که این دو سوره از قرآن نیست. ۲) اگر یک یا دو نفر و یا حتی بیشتر از آن کدام آیۀ از قرآن را نشنیده باشند، این نشنیدن آنها تاثیری بر متواتر بودن آن آیت ندارد، زیرا کسانی که شنیدهاند صدها و هزارها میباشند، و به شنیدن آنها تواتر متحقق میگردد، و دیگر آنکه اعتبار به قول کسی است که چیزی را شنیده و یا دیده است، نه به قول کسی که نشنیده و یا ندیده است، و از این سبب است که اگر صد نفر در محکمه شهادت بدهند که مثلا: فلانی از فلانی طلبگار نیست، و دو نفر شهادت بدهند که طلبگار است، قاضی قول همان دو نفر را قبول میکند، نه قول صد نفر را ، زیرا شهادت در اثبات است نه در نفی.
۱۵۴۶: عَنْ أَنَسُ بْنُ مَالِكٍ، رَضِىَ ألله عَنْهُ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج قَالَ: إِنَّ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَمِينًا، وَإِنَّ أَمِينَنَا أَيَّتُهَا الأُمَّةُ أَبُو عُبَيْدَةَ بْنُ الجَرَّاحِ» [رواه البخاری: ۳٧۴۴].
۱۵۴۶- از انس بن مالکس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «به تحقیق برای هرامتی امینی است، و ای امت [من بدانید] که امین ما ابو عبیده بن جراح است» [۳۳].
[۳۲] وی عامر بن عبدالله بن جراح است، در نسب بعد از چندین پشت، یعنی در (فهر) با نبی کریم ج یکجا میشود، از عشرۀ مبشره به جنت است، مادرش که از بنی حارث بن فهر بود، ایمان آورد و مسلمان شد. ولی پدرش در جنگ بدر در صفت مشرکین کشته شد، و گویند: خود عامر که همان ابو عبیده بن جراح باشد، پدر خود را کشت، وی از طرف عمر بن خطابس امیر شام مقرر گردید، و در سال هژده هجری به اثر وبائی که در آن سرزمین شیوع یافته بوده، وفات یافت، رضی الله تعالی عنه و أرضاه. [۳۳] این به آن معنی نیست که صحابههای دیگر امین نبودند، و با در امت محمدی امین دیگری وجود ندارد، بلکه مراد این است که ابوعبیدهس در این مورد نسبت به دیگران دارای امتیاز خاصی است، و با آنکه صحابه همگی دارای فضیلت بودند، ولی بعضی از آنها در جانبی از جوانب علم و اخلاق بر دیگران برتری داشتند، ترمذی از انس بن مالک روایت میکند که پیامبر خدا ج فرمودند: با رحمترین امت من بر امت من ابوبکر، شدیدترین آنها در تطبیق احکام خدا عمر، باحیاتر از همگان عثمان، داناتر آنها به حلال و حرام معاذ بن جبل، داناتر از همگان در مسائل میراث زید بن ثابت، قاریترشان أبی بن کعب میباشد، و برای هر امت امینی است و امین این امت ابوعبیده بن جراح است، چناچه در حدیث دیگری آمده است که از همه داناتر در مسائل قضاء علیس است.
۱۵۴٧: عَنِ البَرَاءَ س، قَالَ: رَأَيْتُ النَّبِيَّ ج، وَالحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ عَلَى عَاتِقِهِ، يَقُولُ: «اللَّهُمَّ إِنِّي أُحِبُّهُ فَأَحِبَّهُ» [رواه البخاری: ۳٧۴٩].
۱۵۴٧- از براءس روایت است که گفت: در حالی که حسن بن علیب بر روی دوش پیامبر خدا ج بود میگفتند: «خدایا! من او را دوست دارم، پس تو هم او را دوست داشته باش».
۱۵۴۸: عَنْ أَنسٍ رَضِىَ ألله عَنْهُ قَالَلَمْ يَكُنْ أَحَدٌ أَشْبَهَ بِالنَّبِيِّ ج مِنَ الحَسَنِ بْنِ عَلِي رَضِىَ ألله عَنْهُ قَالَ» [رواه البخاری: ۳٧۵۲].
۱۵۴۸- از انسس روایت است که گفت: هیچ کس به اندازۀ حسن بن علیب به پیامبر خدا ج شباهت نداشت [۳۵].
۱۵۴٩: عَنْ أبْنَ عُمَرَ رَضِىَ ألله عَنْهُمَا وَسَأَلَهُ عَنِ المُحْرِمِ؟ قَالَ: شُعْبَةُ أَحْسِبُهُ يَقْتُلُ الذُّبَابَ، فَقَالَ: أَهْلُ العِرَاقِ يَسْأَلُونَ عَنِ الذُّبَابِ، وَقَدْ قَتَلُوا ابْنَ ابْنَةِ رَسُولِ اللَّهِ ج، وَقَالَ النَّبِيُّ ج: «هُمَا رَيْحَانَتَايَ مِنَ الدُّنْيَا» [رواه البخاری:۳٧۵۳].
۱۵۴٩- از ابن عمرب روایت است که شخصی [ازاهل کوفه] از وی پرسید: اگر کسی مگسی را در حال احرام بکشد حکمش چیست؟ ابن عمرب گفت: مردم عراق آمده و از حکم کشتن مگس در حال احرام میپرسند، در حالی که فرزند دختر پیامبر خدا ج را کشتند، و پیامبر خدا ج فرموده بودند که «[حسن و حسینب] دو دستۀ گل من از [تمام] دنیا هستند» [۳۶].
[۳۴] حسن و حسین، پسران علی بن ابی طالب، و نوههای پیامبر خدا ج هستند، مادرشان فاطمه الزهراء سردار زنان جهان است، پیامبر خدا ج فرمودهاند که حسن و حسین سردار جوانان بهشت، و در گلدستۀ من میباشند، تا وقتی که حسنس به دنیا آمد در بین عربها کسی (حسن) و (حسین) نام نداشت، مفضل/ میگوید: خداوند این دو اسم را برای این دو شخصیت، پنهان نگهداشته بود، حسنس در نیمۀ ماه رمضان سال سوم هجری تولد یافت، علی بن ابی طالبس روایت میکند که بعد از تولدش پیامبر خدا ج آمده و فرمودند: فرزندم را برایم نشان بدهید، او را چه نام گذاشتید؟ گفتم: حرب، فرمودند: نه خیر بلکه نامش (حسن) است، و در وقت تولد (حسین) نامش را حرب گذاشته بودند، و پیامبر خدا ج او را حسین نامیدند، و همچنین در وقت تولد (محسن) علیس او را حرب نامید، و پیامبر خدا ج او را (محسن) نامیده و فرمودند: اینها را به نامهای فرزندان هارون÷ نام میگذارم که (شبر) و (شبیر) و (مشبر) نام داشتند، از عمر بن ابی سلمهس روایت است که آیۀ ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ﴾ بر پیامبر خدا ج در خانۀ ام سلمهل نازل شد، بعد از نزول این آیۀ کریمه پیامبر خداج فاطمه و حسن و حسین را طلب نموده و در عبای خود قرار دادند، و علیس را پشت سر خود نشانده و گفتند: اینها اهل بیت من هستند، پس پلیدی را از آنها دور کن، و آنها را به پاکیزگی خاصی پاکیزه بگردان، حسنس بسیار زیبا و خوش چهره بود، و شباهت بسیاری به پیامبر خدا ج داشت، بسیار جواد و سخاوتمند بود، و چندین بار تمام مالی را که داشت، در راه خدا خیرات داد، چندین بار پیاده به حج رفت، و میگفت نمیخواهم به سبب آنکه به خلافت برسم، یک قطره خون امت محمد ج بر زمین بریزد، هرچه که دربارۀ محاسن وی و برادرش حسینب بگوئیم کم گفتهایم، همین بس است که جدشان سرور کائنات، مادرشان فاطمۀ زهراء و پدرشان علی بن ابی طالب است، و بالآخره حسنس در سال چهل ونه هجری در مدینه منوره به سبب زهری که همسرش جعده بنت اشعت برایش خورانید وفات یافت، و دربارۀ حسینس بعد از این سخن خواهیم گفت، اسد الغابه (۲/٩-۱۵). [۳۵] از این معلوم میشود که حسنس بسیار زیبا و خوش چهره بوده است، زیرا مجرد شباهت داشتن او به پیامبر خدا ج کافی است که دلیل بر زیبائی وافر او بوده باشد. [۳۶] از احکام ومسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مراد از این گفتۀ پیامبر خدا ج که [حسن و حسینب] دو دستۀ گل من از [تمام] دنیا هستند»، این است که از تمام دنیا همین دو نفر را مانند گل میپسندم. ۲) وجه شباهت بین حسن و حسین و دستۀ گل این است که همان طوری که انسان میخواهد گل را هر لحظه ببیند و ببوید، همان طور پیامبر خدا ج میخواستند تا هر لحظه حسن و حسین را ببینند و ببویند. ۳) با اینکه پیامبر خدا ج در مورد حسن و حسینب چنین گفتند، کسانی با نهایت قساوت قلب و دور از رحمت اسلامی و عطوفت انسانی حسینس را به شهادت رساندند، و خلاصۀ قصۀ شهادت حسینس چنین بود که چون یزید امیر مقرر شد، حسینس برایش بیعت نکرد، اهل کوفه برای حسینس پیغام فرستادند که اگر به کوفه بیاید، همگان به او بیعت خواهند کرد، امام حسینس از مکه بر آمد، و به جانب عراق به راه افتاد، خبر به عبیدالله بن زیاد رسید، لشکری در مقابلش فرستاد، و در منطقۀ کربلا در کنار فرات بین جانبین جنگ در گرفت، و امام حسین ریحانۀ پیامبر خدا ج به فجیعترین صورت ممکن به شهادت رسید، و بعد از شهادت، سر مبارکش را در طشتی قرار داده و نزد عبیدالله بن زیاد فرستادند، این نا پاک چوبی را گرفته و به چشمان نازنین و دندانهای مبارک آنحضرتس میزد، زیدبن أرقمس برایش گفت: چنین کاری مکن، زیرا من لبهای پیامبر خدا ج را بر روی آن چشمها و دندانها دیدهام، یعنی: پیامبر خدا ج بر چشمها و دندانهایش بوسه میزدند، ولی آن نابکار از این کارش دست نکشیده و برای زید بن أرقم گفت: اگر این نمیبود که پیر و خرف شدۀ، گردنت را میزدم، قصۀ جانگذار شهادت امام حسینس دراز است، و قلم توانای بیان هرآنچه را که در این مورد گذشته است، ندارد، لذا به آنچه که به آن اشاره رفت، اکتفاء میکنیم.
۱۵۵٠- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِىَ ألله عَنْهُمَا ، قَالَ: ضَمَّنِي النَّبِيُّ ج إِلَى صَدْرِهِ، وَقَالَ: اللَّهُمَّ عَلِّمْهُ الحِكْمَةَ » [رواه البخاری: ۳٧۵۶].
۱۵۵٠- از ابن عباسب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج مرا به سینۀ خود چسپانده و فرمودند: «خدایا! حکمت را برایش بیاموز».
۱۵۵۱- « وَ في رواية :عَلِّمْهُ الكِتَابَ » [رواه البخاری: ۳٧۵۶].
۱۵۵۱- در روایت دیگری آمده است که فرمودند: «... کتاب را برایش بیاموز» [۳٧].
[۳٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) وی عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب است، به نام ترجمان قرآن معروف بود، از علمای مشهور صحابه است، بلند قامت، زیبا رو، و تنومند بود، در همه علوم عصر خود متبحر بود، مسروق/ میگوید: وقتی که او را میدیدم، میگفتم که: أجمل الناس است، و وقتی که سخن میزد، میگفتم که أفصح الناس است، و وقتی که در فقه و حدیث نظر میداد، میگفتم که أعلم الناس است، وی به سن هفتادسالگی در سال شصتوهشت هجری، در طائف وفات یافت، و محمد بن حنفیه بر وی نماز خواند. ۲) در اینکه مراد از حکمت چیست؟ نظریههای مختلفی وجود دارد، امام مالک/ میگوید که مراد از حکمت: معرفت احکام شرعی وعملکردن به آنها است، و امام شافعی/ میگوید: مراد از حکمت: سنت رسول خدا ج است، و بعضی میگویند که مراد از حکمت: فرق گذاشتن بین حق و باطل است، و حکیم کسی است که مسائل را بر وجه مناسب و متیقن آن میداند، و پیامبر خدا ج به حق ابن عباسب دعا کردند که «اللهم! علمه علم الکتاب»، یعنی: خدایا! علم قرآن مجید را برایش بیاموز، و خداوند دعای نبی خود را در حقش اجابت نمود، و تا جایی در علوم قرآن متبحر گردید، که به نام ترجمان القرآن معروف گشت.
۱۵۵۲- عَنْ أَنَسٍ س، أَنَّ النَّبِيَّ ج، نَعَى زَيْدًا، وَجَعْفَرًا، وَابْنَ رَوَاحَةَ لِلنَّاسِ، قَبْلَ أَنْ يَأْتِيَهُمْ خَبَرُهُمْ، فَقَالَ «أَخَذَ الرَّايَةَ زَيْدٌ، فَأُصِيبَ، ثُمَّ أَخَذَ جَعْفَرٌ فَأُصِيبَ، ثُمَّ أَخَذَ ابْنُ رَوَاحَةَ فَأُصِيبَ، وَعَيْنَاهُ تَذْرِفَانِ حَتَّى أَخَذَ سَيْفٌ مِنْ سُيُوفِ اللَّهِ حَتَّى فَتَحَ اللَّهُ عَلَيْهِم» [رواه البخاری: ۳٧۵٧]
۱۵۵۲- از انسس روایت است که پیامبر خدا ج از مرگ زید و جعفر و ابنرواحهب خبر دادند- این حدیث قبلا گذشت- و فرمودند: «بعد از آنها بیرق را شمشیری از شمشیرهای خدا به دست گرفت، و فتح نصیب مسلمانان شد» [۳۸].
[۳۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) نسب خالد بن ولید در مره بن کعب با پیامبر خدا ج و ابوبکر صدیقس یکجا میشود، به غایت شجاعت و شهامت داشت، عراق و شام و مناطق بسیار دیگری به ذریعۀ او فتح گردید، کنیتش ابوسلیمان است، در حدیبیه اسلام آورد، و به سن جوانی یعنی چهلو چند سالگی، در سال بیست ویکم هجری در حمص وفات یافت. ۲) خلاصۀ قصۀ که در حدیث نبوی شریف آمده است این است که پیامبر خدا ج در غزوۀ موته زید را امیر لشکر تعیین نموده و فرمودند: اگر او به شهادت رسید، جعفر امیر باشد، و اگر جغفر به شهادت رسید، ابن رواحه امیر باشد، و بعد از جنگ و درگیری با کفار، نتیجه همان شد که پیامبر خدا ج فرموده بودند، یعنی: زید که امیر بود به شهادت رسید، و بعد از وی جعفر امیر شد، و به شهادت رسید، و بعد از وی، ابن رواحه امیر شد و به شهادت رسید، و بعد از آنها خالد بدون آنکه امیر باشد، بیرق را بدست گرفت، و فتح نصیب مسلمانان شد. ۳) بعد از اینکه پیامبر خدا ج گفتند که بعد از آنها بیرق را شمشیری از شمشیرهای خدا بدست گرفت و فتح نصیب مسلمانان گردید، از همان روز خالدس ملقب به (سیف الله)، یعنی: (شمشیر خدا) گردید، و ابن حبان و حاکم از ابی اوفی روایت میکنند که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: خالد را اذیت نکنید، زیرا او شمشیری از شمشیرهای خدا است که بر کفار مسلط کرده است.
۱۵۵۳- عَنْ عَبْدألله بْنِ عَمْرٍو رَضِىَ ألله عَنْهُمَا قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج يَقُولُ: اسْتَقْرِئُوا القُرْآنَ مِنْ أَرْبَعَةٍ، مِنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ فَبَدَأَ بِهِ، وَسَالِمٍ، مَوْلَى أَبِي حُذَيْفَة وَأُبَيِّ بْنِ كَعْبٍ، وَمُعَاذِ ابْنِ جَبَلٍ بِمُعَاذِ بْنِ جَبَلٍ» [رواه البخاری: ۳٧۵٧].
۱۵۵۳- از عبدالله بن عمروب روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که میفرمودند: «از چهار نفر بخواهید که برای شما قرآن بخوانند: از عبدالله بن مسعود، سالم مولی ابی حذیفه، أُبی بن کعب، و معاذ بن جبل» [۳٩].
[۳٩] سبب اختصاص این چهار نفر به قراءت قرآن این است که اینها تمام قرآن را از دهان خود پیامبر خدا ج شنیده بودند، ولی دیگران چیزی را از پیامبر خدا ج و چیزی را از یکدیگر خود میشنیدند، و دیگر آنکه اینها در تلاوت قرآن از دیگران بر تری داشتند، ولو آنکه بعضی از صحابه در فهم معانی قرآن از اینها فهمیدهتر بودند.
۱۵۵۴- عَنْ عَائِشَةَ ل، أَنَّهَا اسْتَعَارَتْ مِنْ أَسْمَاءَ ل قِلاَدَةً فَهَلَكَتْ فَأَرْسَلَ رَسُولُ اللَّهِ ج نَاسًا مِنْ أَصْحَابِهِ فِي طَلَبِهَا، فَأَدْرَكَتْهُمُ الصَّلاَةُ، فَصَلَّوْا بِغَيْرِ وُضُوءٍ، فَلَمَّا أَتَوُا النَّبِيَّ ج شَكَوْا ذَلِكَ إِلَيْهِ، فَنَزَلَتْ آيَةُ التَّيَمُّمِ، ثُمَّ ذَكَرَ باقي الحديث، وقَدْ تَقَدَّم في كِتابِ التَّيَمُِّ» [رواه البخاری: ۳٧٧۳و انظر حدیث رقم:۳۳۴].
۱۵۵۴- از عائشهل روایت است که وی گلوبندی را از [خواهرش] اسماءل به عاریت گرفت و از نزدش گم شد.
پیامبر خدا ج عدۀ از صحابه خود را فرستادند تا آن را جستجو نمایند، وقت نماز بر آنها داخل شد، [و چون آبی نیافتند] بدون وضوء نماز خواندند، و هنگامی که نزد پیامبر خدا ج برگشتند از این واقعه شکایت نمودند، و آیۀ تیمم نازل گردید، و بقیۀ حدیث قبلا در کتاب تیمم گذشت [۴٠].
[۴٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) خلاصۀ بقیۀ حدیث این بود که أسید بن حضیر برای عائشهل گفت: خداوند برایت خیر بدهد، به خدا سوگند هر مشکلی که برایت پیش میآید، خداوند آن را حل میکند، و در عین حال سبب برکتی برای مسلمانان میگردد. ۲) عائشه بنت ابوبکر صدیقب، هشت سال پیش از هجرت تولد یافت، کنیتش ام عبدالله است، و مراد از آن، عبدالله بن زبیر خواهرزادهاش میباشد، و هنگام وفات پیامبر خدا ج هفده ساله بود، و بعد از ایشان حدود پنجاه سال زندگی کرد، احادیث بسیاری را از پیامبر خدا ج روایت کرده است، حتی گفتهاند که چهار حصۀ احکام شرعی از طریق او برای امت رسیده است، عروه بن زبیر میگوید: هیچکس را در فقه و طب و شعر از عائشه فهمیدهتر نیافتم، او بعد از خدیجه بهترین ازواج مطهرات است، رضی الله تعالی عنها و عنهن جمیعا.
۱۵۵۵- عَنْ عَائِشَةَ ل، قَالَتْ: كَانَ يَوْمُ بُعَاثَ، يَوْمًا قَدَّمَهُ اللَّهُ لِرَسُولِهِ ج، فَقَدِمَ رَسُولُ اللَّهِ ج وَقَدِ افْتَرَقَ مَلَؤُهُمْ، وَقُتِلَتْ سَرَوَاتُهُمْ وَجُرِّحُوا، فَقَدَّمَهُ اللَّهُ لِرَسُولِهِ ج فِي دُخُولِهِمْ فِي الإِسْلاَمِ» [رواه البخاری: ۳٧٧٧].
۱۵۵۵- از عائشهل روایت است که گفت: جنگ بعات جنگی بود که خداوند آن را مانند بخششی برای پیامبر خدا ج تقدیم نموده بود، زیرا پیش از آنکه پیامبر خدا ج [به مدینه منوره] هجرت نمایند، همبستگی آنها در هم پاشید، و بزرگان آنها کشته و زخمی شدند.
و این حادثه را خداوند متعال پیش از آمدن رسول خود به مدینه برایش تقدیم نمود، تا این کار سبب داخل شدن آنها به اسلام گردد [۴۱].
[۴۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) جنگ بعاث جنگی بود که بین دو قبیلۀ اوس و خزرج پیش از هجرت نبوی در گرفت، و یکصدوبیست سال ادامه یافت، و تقریباً تمام سرکردگان و جنگ آوران این دو قبیله کشته شدند، و ابواحمد عسکری میگوید: جنگ بعاث تا پنج سال پیش از آمدن پیامبر خدا ج به مدینه ادامه داشت. ۲) عائشهل از این سبب این واقعه را (بخششی) از طرف خداوند برای رسولش پنداشت، که اگر زعمای این واقعه قبیله وجود میداشتند، قرار عادت، جهت دفاع از مقام و منصب خود، با پیامبر خدا ج به جنگ و جدال پرداخته و مانع داخل شدن دیگر اتباع خود به اسلام میشدند.
۱۵۵۶ -عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س عَنِ النَّبِيَّ ج قالَ: «لَوْلاَ الهِجْرَةُ لَكُنْتُ امْرَأً مِنَ الأَنْصَار» [رواه البخاری: ۳٧٧٩].
۱۵۵۶- از ابوهریرهس پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «اگر فضیلت هجرت نمیبود، من شخصی از انصار میبودم [۴۲].
[۴۲] یعنی: اگر خصوصیت و شرف هجرت نمیبود، من میخواستم که شخصی از انصار باشم، و این دلالت بر این دارد که برای انصار در قلب پیامبر خدا ج مقام بس والایی بود، تا جاییکه آرزو داشتند که یکی از انصار باشند، و با این هم چون مرتبۀ هجرت از مرتبۀ نصرت بالاتر است، پیامبر خدا ج مهاجر بودن را بر انصار بودن ترجیح دادند.
۱۵۵٧ -عَنْ البَرَاءَ س قَالَ: قَالَ النَّبِيَّ ج، الأَنْصَارُ لاَ يُحِبُّهُمْ إِلَّا مُؤْمِنٌ، وَلاَ يُبْغِضُهُمْ إِلَّا مُنَافِقٌ، فَمَنْ أَحَبَّهُمْ أَحَبَّهُ اللَّهُ، وَمَنْ أَبْغَضَهُمْ أَبْغَضَهُ اللَّهُ» [رواه البخاری:۳٧۸۳].
۱۵۵٧- از براءس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:
«انصار را دوست نمیدارد مگر مسلمان، و از انصار بدش نمیآید مگر منافق، کسی که انصار را دوست داشته باشد، خداوند او را دوست دارد، و کسی که از انصار بدش بیاید، خداوند از وی بدش میآید» [۴۳].
[۴۳] سبب این مزیت برای انصار این است که آنها با مواقف مجیدۀ خود سبب نصرت اسلام و مسلمین گردیدند، و با جان و مال خود در راه اسلام صادقانه قدم بر داشتند، و از اینجا است که پیامبر خدا ج در حدیث دیگری فرمودند: علامت ایمان حب انصار، و علامت نفاق بغض انصار است، و البته این حب و بغضی است که به سبب انصار بودن آنها بوجود آمده باشد، نه به سبب دیگری، بنابراین، درگیریهای که بین آنها صورت گرفت، شامل این حب و بغض نمیشود، زیرا سبب آنها مخالفتهای بود که بین آنها واقع شده بود، نه انصار بودن آنها.
۱۵۵۸- عَنْ أَنَسٍ س، قَالَ: رَأَى النَّبِيُّ ج النِّسَاءَ وَالصِّبْيَانَ مُقْبِلِينَ مِنْ عُرُسٍ، فَقَامَ النَّبِيُّ ج مُمْثِلًا فَقَالَ: اللَّهُمَّ أَنْتُمْ مِنْ أَحَبِّ النَّاسِ إِلَيَّ. قَالَهَا ثَلاَثَ مِرَارٍ» [رواه البخاری: ۳٧۸۵].
۱۵۸۵- از انسس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج زنها و طفلها را دیدند که از عروسی میآیند، جابجا ایستادند، و گفتند: «ای خدا! شما در نزد من از محبوبترین مردمان هستید»، و این عبارت را سه بار تکرار نمودند.
۱۵۵٩- وَعَنْهُ س، في رواية، قَالَ: جَاءَتِ امْرَأَةٌ مِنَ الأَنْصَارِ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ج وَمَعَهَا صَبِيٌّ لَهَا، فَكَلَّمَهَا رَسُولُ اللَّهِ ج، فَقَالَ: وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ، إِنَّكُمْ أَحَبُّ النَّاسِ إِلَيَّ مَرَّتَيْن» [رواه البخاری: ۳٧۸۶].
۱۵۵٩- و انسس در روایت دیگری آمده است که گفت: زنی از انصار با طفلش نزد پیامبر خدا ج آمده پیامبر خدا ج با او سخن گفتند و فرمودند: «سوگند به ذاتی که جانم در دست او است [بلاکیف] شما در نزد من از محبوبترین مردمان هستید»، و این سخن را دو بار تکرار کردند.
۱۵۶٠- عَنْ زَيْدِ بْنِ أَرْقَمَ س قَالَ: قَالَتِ الأَنْصَارُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، لِكُلِّ نَبِيٍّ أَتْبَاعٌ، وَإِنَّا قَدِ اتَّبَعْنَاكَ، فَادْعُ اللَّهَ أَنْ يَجْعَلَ أَتْبَاعَنَا مِنَّا. فَدَعَا بِهِ » [رواه الخاری: ۳٧۸٧].
۱۵۶٠- از زید بن ارقَمس روایت است که گفت: انصار گفتند: یا رسول الله! برای هر پیامبری پیروانی است، و ما از شما پیروی نمودیم، به حق ما دعا کنید که متعلقین ما نیز از جملۀ ما محسوب شوند، و پیامبر خدا ج برای آنها همین گونه دعا کردند.
۱۵۶۱- عَنْ أَبِي حُمَيْدٍ س عَنِ النَّبِيِّ ج، قَالَ: إِنَّ خَيْرَ دُورِ الأَنْصَارِ فَذَكَرَ الحديث، و قَدْ تَقَدَّم ثُمَّ قَالَ: قَالَ سَعْدُ بْنُ عُبَادَةَ لِلنَّبِىَّ ع يَا رَسُولَ اللَّهِ خُيِّرَ دُورُ الأَنْصَارِ فَجُعِلْنَا آخِرًا، فَقَالَ: أَوَلَيْسَ بِحَسْبِكُمْ أَنْ تَكُونُوا مِنَ الخِيَارِ» [رواه البخاری: ۳٧٩۱].
۱۵۶۱- از ابو حمیدس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «بهترین خانوادههای مردم انصار... – و بقیۀ حدیثی را که قبلا گذشت ذکر نمود- [۴۴].
بعد از آن گفت که سعد بن عبادهس برای پیامبر خدا ج گفت: یا رسول الله! فضیلت خانوادههای انصار ذکر شده است، [ولی] ما در اخیر ذکر شدهایم.
فرمودند: «آیا برای شما همین قدر کافی نیست که از برگزیدگان باشید» [۴۵]؟
[۴۴] و تمام حدیث چنین میشود که بهترین خانوادههای انصار، خانوادههای بنی عبد الأشهل، بعد از آن خانوادههای بنی ساعده، بعد از آن خانوادههای بنی حارث بن خزرج است، و همه خانوادههای انصار مردم خوبی هستند، و بقیۀ حدیث به شمارۀ (٧۵۴) قبلا در کتاب زکات، گذشت. [۴۵] یعنی: بعد از اینکه در صف بر گزیدگان قرار گرفتید، فرقی نمیکند که در اخیر ذکر گردید یا در اول.
۱۵۶۲- عَنْ أُسَيْدِ بْنِ حُضَيْرٍ ش، أَنَّ رَجُلًا مِنَ الأَنْصَارِ قَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَلاَ تَسْتَعْمِلُنِي كَمَا اسْتَعْمَلْتَ فُلاَنًا؟ قَالَ: «سَتَلْقَوْنَ بَعْدِي أُثْرَةً، فَاصْبِرُوا حَتَّى تَلْقَوْنِي عَلَى الحَوْضِ» [رواه البخاری: ۳٧٩۲].
۱۵۶۲- از اُسید بن حُضَیرس [۴۶] روایت است که شخصی از انصار گفت: یا رسول الله! طوری که فلانی را موظف ساختید مرا موظف نمیسازید؟ فرمود: «به زودی خود محوریهای را خواهید دید، و باید صبر کنید تا آنکه بر سر نهر [کوثر] با من ملاقات نمائید» [۴٧].
۱۵۶۳- وَعَنْ أَنَسٍ س، في رواية: وَمَوْعِدُكُمُ الحَوْضُ» [رواه البخاری: ۳٧٩۳].
۱۵۶۳- و از أنسس در روایت دیگری آمده است که فرمودند: و وعده شما بر سر حوض کوثر باشد».
[۴۶] وی اسید بن حضیر بن سماک انصاری اشهلی است، پدرش از پهلوانان و ریئس قبیلۀ اوس بود، از کسانی است که در اول به دست مصعب بن عمیرس مسلمان شده بودند، و یکی از کسانی بود که در جنگ (احد) ثابت قدم مانده بودند، در این روز هفت زخم برداشته بود، پیامبر خدا ج فرمودند که: اسید شخص خوبی است، ابوبکرس هیچکس از انصار را بر وی مقدم نمیدانست، در سال بیست هجری وفات یافت، (الاصابه: ۱/۴٩). [۴٧] و واقعیت همان طوری شد که پیامبر خدا ج خبر داده بودند، و این هم از اموری است که پیامبر خدا ج از طریق وحی و یا الهام، از وقائع آینده خبر داده بودند.
۱۵۶۴- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، أَنَّ رَجُلًا أَتَى النَّبِيَّ ج، فَبَعَثَ إِلَى نِسَائِهِ فَقُلْنَ: مَا مَعَنَا إِلَّا المَاءُ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: مَنْ يَضُمُّ أَوْ يُضِيفُ هَذَا، فَقَالَ رَجُلٌ مِنَ الأَنْصَارِ: أَنَا، فَانْطَلَقَ بِهِ إِلَى امْرَأَتِهِ، فَقَالَ: أَكْرِمِي ضَيْفَ رَسُولِ اللَّهِ ج، فَقَالَتْ: مَا عِنْدَنَا إِلَّا قُوتُ صِبْيَانِي، فَقَالَ: هَيِّئِي طَعَامَكِ، وَأَصْبِحِي سِرَاجَكِ، وَنَوِّمِي صِبْيَانَكِ إِذَا أَرَادُوا عَشَاءً، فَهَيَّأَتْ طَعَامَهَا، وَأَصْبَحَتْ سِرَاجَهَا، وَنَوَّمَتْ صِبْيَانَهَا، ثُمَّ قَامَتْ كَأَنَّهَا تُصْلِحُ سِرَاجَهَا فَأَطْفَأَتْهُ، فَجَعَلاَ يُرِيَانِهِ أَنَّهُمَا يَأْكُلاَنِ، فَبَاتَا طَاوِيَيْنِ، فَلَمَّا أَصْبَحَ غَدَا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ج، فَقَالَ: ضَحِكَ اللَّهُ اللَّيْلَةَ، أَوْ عَجِبَ، مِنْ فَعَالِكُمَا» فَأَنْزَلَ اللَّهُ: وَيُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَئِكَ هُمُ المُفْلِحُونَ» [رواه البخاری: ۳٧٩۸].
۱۵۶۴- از ابوهریرهس روایت است که شخصی نزد پیامبر خدا ج آمد و [چیزی طلبید]، ایشان نزد همسران خود فرستادند، [تا اگر چیزی داشته باشند بفرستند].
آنها گفتند: غیر از آب چیزی دیگری با ما نیست.
پیامبر خدا ج فرمودند: «چه کسی این را با خود میبرد، و یا مهمان میکند»؟ [شک بین دو عبارت از راوی است]، شخصی از انصار گفت: من [او را با خود میبرم].
او را با خود نزد همسر خود برد و گفت: مهمان پیامبر خدا ج را احترام کن! همسرش گفت: به غیر از قوت اطفال خود چیز دیگری نداریم، آن شخص گفت: طعام خود را آماده کن و چراغ را روشن کن، و اطفالت را اگر غذا خواستند خواب کن.
آن زن طعام را آماده نمود، چراغش را روشن و اطفالش را خواب کرد، بعد از آن برخاست و به بهانۀ آنکه چراغ را اصلاح میکند، آن را خاموش نمود، و زن و شوهر طوری وانمود میکردند که گویا چیزی میخورند، و همانطور تا صبح گرسنه خوابیدند.
چون صبح شد [شخص انصاری] نزد پیامبر خدا ج رفت، ایشان فرمودند: «خداوند متعال شب گذشته از کار شما خندید و اظهار تعجب نمود [بلا کیف]» [۴۸]، و خداوند متعال این آیۀ کریمه را نازل نمود: (با آنکه خود آنها محتاجه هستند، دیگران را بر خود ترجیح میدهند، کسانی که از بخالت نفس خود، را دور نگاه میدارند، رستگار اند) [۴٩].
[۴۸] گویا از این واقعه مللک وحی برای پیامبر خدا ج خبر داده بود، زیرا پیش از آنکه خود آن شخص از واقعه شب گذشته برای پیامبر خدا ج چیزی بگوید، ایشان از ما جری خبر دادند. [۴٩] خوانندۀ عزیز!! این حدیث را به دقت بخوان، و در فداکاری و گذشت و سخاوت صحابهش خوب دقت کن، تا شاید این روش نیک آنها را سرمشق زندگی خود قرار بدهی.
۱۵۶۵- عَنْ أَنَسَ بْنَ مَالِكٍ س قَالَ: مَرَّ أَبُو بَكْرٍ، وَالعَبَّاسُ ب، بِمَجْلِسٍ مِنْ مَجَالِسِ الأَنْصَارِ ش وَهُمْ يَبْكُونَ، فَقَالَ: مَا يُبْكِيكُمْ؟ قَالُوا: ذَكَرْنَا مَجْلِسَ النَّبِيِّ ج مِنَّا، فَدَخَلَ عَلَى النَّبِيِّ ج فَأَخْبَرَهُ بِذَلِكَ، قَالَ: فَخَرَجَ النَّبِيُّ ج وَقَدْ عَصَبَ عَلَى رَأْسِهِ حَاشِيَةَ بُرْدٍ، قَالَ: فَصَعِدَ المِنْبَرَ، وَلَمْ يَصْعَدْهُ بَعْدَ ذَلِكَ اليَوْمِ، فَحَمِدَ اللَّهَ وَأَثْنَى عَلَيْهِ، ثُمَّ قَالَ: أُوصِيكُمْ بِالأَنْصَارِ، فَإِنَّهُمْ كَرِشِي وَعَيْبَتِي، وَقَدْ قَضَوُا الَّذِي عَلَيْهِمْ، وَبَقِيَ الَّذِي لَهُمْ، فَاقْبَلُوا مِنْ مُحْسِنِهِمْ، وَتَجَاوَزُوا عَنْ مُسِيئِهِمْ» [رواه البخاری: ۳٧٩٩].
۱۵۶۵- از انس بن مالکس روایت است که گفت: ابوبکر و عباسب به مجلسی از مجالس انصار گذشتند، [و دیدند] که آنها گریه میکنند، پرسیدند سبب گریۀ شما چیست؟
گفتند: یکی از مجالسی را که با پیامبر خدا ج داشتیم بیاد آوردیم [۵٠].
[ابوبکرس] نزد پیامبر خدا ج آمد و این واقعه را برایشان گفت:
راوی میگوید که پیامبر خدا ج در حالی که دستمالی را بر سر خود بسته بودند، از خانه بر آمدند، و برای آخرین بار بالای منبر بالا شده و بعد از حمد و ثنای خداوند متعال فرمودند:
«شما را نسبت به انصار سفارش[به نیکی] مینمایم، زیرا اینها خواص و صاحب اسرار من هستند، آنچه که بر ایشان واجب اسرار من هستند،آنچه که بر ایشان واجب بود اداء کردند، و اکنون حق آنها باقی است[حق آنها در آخرت بهشت، و در دنیا نیکی کردن برای آنها است]، از این جهت باید کار نیکوکار آنها را قبول کنید، و از لغزش کارشان چشم پوشی نمائید».
۱۵۶۶: عَنْ ابْنَ عَبَّاسٍ ب، قَالَ: خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ ج وَعَلَيْهِ مِلْحَفَةٌ مُتَعَطِّفًا بِهَا عَلَى مَنْكِبَيْهِ، وَعَلَيْهِ عِصَابَةٌ دَسْمَاءُ، حَتَّى جَلَسَ عَلَى المِنْبَرِ، فَحَمِدَ اللَّهَ وَأَثْنَى عَلَيْهِ، ثُمَّ قَالَ: أَمَّا بَعْدُ أَيُّهَا النَّاسُ، فَإِنَّ النَّاسَ يَكْثُرُونَ، وَتَقِلُّ الأَنْصَارُ حَتَّى يَكُونُوا كَالْمِلْحِ فِي الطَّعَامِ، فَمَنْ وَلِيَ مِنْكُمْ أَمْرًا يَضُرُّ فِيهِ أَحَدًا، أَوْ يَنْفَعُهُ، فَلْيَقْبَلْ مِنْ مُحْسِنِهِمْ، وَيَتَجَاوَزْ عَنْ مُسِيئِهِمْ» [رواه البخاری: ۳۸٠٠].
۱۵۶۶- از ابن عباسب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج در حالی که ملحفۀ را بر شانههای خود انداخته و سر خود را به دستمال سیاهی بسته بودند، آمدند تا بالای منبر نشستند، بعد از حمد و ثنای خداوند متعال فرمودند:
«اما بعد: ای مردم! برانید که مردم زیاد شده میروند، و انصار کم شده، تا جایی که مانند نمکی در طعام باقی میمانند، اگر کسی از شما مسؤولیتی بر عهده گرفت که میتوانست به کسی نفع و ضرری برساند، از نیکوکار انصار قبول کند، و از لغزش کار آنها چشم پوشی نماید» [۵۱].
[۵٠] انصار با پیامبر خدا ج مجالس بسیاری داشتند، و در ایامی که پیامبر خدا ج مریض بودند این مجالس خود را با ایشان ادامه میدادند، و از اینکه شاید پیامبر خدا ج از این مرض وفات نمایند، و با ایشان دیگر مجلسی نداشته باشند، به گریه افتاده بودند. [۵۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: چشم پوشی از لغزش انصار دو مورد را شامل نمیشود، یکی حدود، و دیگری حقوق الناس، یعنی: اگر کسی از انصار مرتکب حدی از حدود مانند: دزدی، زنا، شرابخواری و امثال اینها شد، باید مجازات شرعی نسبت به وی مانند هر شخص دیگری تطبیق گردد، چنانچه اگر کسی از انصار به حق کسی در جان و یا مالش تجاوز نمود، باید بدون مدارا حق این شخص از وی گرفته شود، اما در غیر این دو مورد، میشود که از اشتباهات آنها چشم پوشی نمود.
۱۵۶٧: عَنْ جَابِرٍ س، سَمِعْتُ النَّبِيَّ ج، يَقُولُ: «اهْتَزَّ العَرْشُ لِمَوْتِ سَعْدِ بْنِ مُعَاذٍ» [رواه البخاری: ۳۸٠۳].
۱۵۶٧- از جابرس روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که فرمودند: «به سبب مرگ سعد بن معاذ، عرش به لرزه در آمد» [۵۲].
[۵۲] از احاکم و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: عرش عبارت از تخت است، و اینکه مراد از تخت در اینجا چیست؟ در بین علما، و جهات نظر مختلفی وجود دارد: بعضی میگویند که مراد از آن تابوتی است که سعد بن معاذ بر آن حمل شده بود، یعنی: بعد از اینکه سعد بن معاذس را در تابوت گذاشتند، تابوت میلرزید، و این به سبب فضیلت وی بود، چنانچه وقتی که پیامبر خدا ج بر بالای کوه (أحد) بودند، کوه به لرزه درآمد. و بعضی میگویند که مراد از عرش، عرش خدا است، و آن کنایه از حملۀ عرش است نه حقیقت خود عرش. و بالآخره عدۀ دیگری برآنند که مراد از عرش حقیقت عرش است، و همین معنی به ذهن متبادرتر است، و مراد از اهتزاز و لرزش عرش، تحرک آن جهت استبشاراز قدوم سعد بن معاذْ و یا جهت تاثر از وفات وی است، و در هیچیک از این احتمالات مانعی وجود ندارد، زیرا ﴿إِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٞ﴾.
۱۵۶۸: عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ س، قَالَ: قَالَ النَّبِيُّ ج لِأُبَيٍّ: «إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِي أَنْ أَقْرَأَ عَلَيْكَ لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الكِتَابِ قَالَ: وَسَمَّانِي؟ قَالَ: نَعَمْ فَبَكى» [رواه البخاری: ۳۸٠٩].
۱۵۶۸- از انس بن مالکس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج برای اُبیس گفتند: «خداوند متعال مرا امر کرده است که سورۀ ﴿لَمۡ يَكُنِ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ مِنۡ أَهۡلِ ٱلۡكِتَٰبِ﴾ را بر تو بخوانم. [أبیس] گفت: [خداوند متعال] مرا نام گرفت؟
فرمودند: «بلی»، و [أبیس] به گریه افتاد [۵۳].
[۵۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) سبب استفسار أبی بن کعب آن بود که وی خود را کمتر از این میدانست که نامش در ملأ أعلی ذکر گردد، و به طور طبیعی اگر برای انسان چیزی داده شود که خیلی بیشتر از توقعش باشد، در قبول آن متردد گردیده و از دهنده استفسار میکند که آيا این را برای من دادی؟ ۲) سبب قراءت سورۀ ﴿لَمۡ يَكُنِ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ﴾ از طرف پیامبر خدا ج بر أبی بن کعبس آن بود که این سوره با وجود و جازت خود مشتمل بر اصول عقیده که عبارت از توحید، رسالت، ارسال رسل، کتب منزله بر انبیای گذشته، بهشت و دوزخ و غیره مسائل است، میباشد.
۱۵۶٩: عَنْ أَنَسٍ س قَالَ: جَمَعَ القُرْآنَ عَلَى عَهْدِ النَّبِيِّ ج أَرْبَعَةٌ، كُلُّهُمْ مِنَ الأَنْصَارِ: أُبَيٌّ، وَمُعَاذُ بْنُ جَبَلٍ، وَأَبُو زَيْدٍ، وَزَيْدُ بْنُ ثَابِتٍ، فَقيلَ لِأَنَسٍ: مَنْ أَبُو زَيْدٍ؟ قَالَ: أَحَدُ عُمُومَتِي» [رواه البخاری: ۳۸۱٠].
۱۵۶٩- از انسس روایت است که گفت: قرآن را در زمان پیامبر خدا ج چهار نفر که همگی از انصار بودند، جمع نموده بودند: أبی، و مُعاذ بن جبل، و ابو زید، و زید بن ثابت.
کسی از انسس پرسید که: ابو زید کیست؟
گفت: یکی از کاکاهای من (عموهای) من است [۵۴].
[۵۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مراد از جمع کردن قرآن در اینجا، حفظ کردن آن است، یعنی: تمام قرآن را غیب کرده و در سینه جمع کرده بودند. ۲) مراد آن نیست که غیر از این چهار نفر شخص دیگری قرآن را حفظ نکرده بود، بلکه اشخاص بسیار دیگری مانند خلفای راشدین و غیره نیز قرآن را حفظ کرده بودند، بلکه مراد آن است که جز از همین قبیله نشده است که از قبیلۀ دیگری چهار نفر قرآن را حفظ کرده باشند. ۳) سبب گفتن این سخن از طرف انسس آن بود که هر یک از قبیلۀ (اوس) و (خزرج) که هر دو از انصار بودند- مفاخر خود را یاد میکردند، مردم (اوس) میگفتند کسی را که ملائکه غسل داده است از ما است، و آن حنظله است، کسی را که زنبوران عسل او را از گزند دشمنان حفظ کرده است از ما است، و آن عاصم است، کسی که از مرگش عرش به لرزه در آمد از ما است، و آن سعد بن معاذ است، کسی که شهادت دادنش مساوی شهادت دادن دو نفر است از ما است، و آن خزیمه است، مردم (خزرج) در جواب آنها میگفتند قبیلۀ که چهار نفر از آنها تمام قرآن را حفظ کرده باشد، از ما است، و آنها عبارتاند از : معاذ، و أبی، و زید، و ابو زید.
۱۵٧٠: عَنْ أَنَسٍ س قَالَ: لَمَّا كَانَ يَوْمُ أُحُدٍ انْهَزَمَ النَّاسُ عَنِ النَّبِيِّ ج، وَأَبُو طَلْحَةَ بَيْنَ يَدَيِ النَّبِيِّ ج مُجَوِّبٌ بِهِ عَلَيْهِ بِحَجَفَةٍ لَهُ، وَكَانَ أَبُو طَلْحَةَ رَجُلًا رَامِيًا شَدِيدَ القِدِّ، يَكْسِرُ يَوْمَئِذٍ قَوْسَيْنِ أَوْ ثَلاَثًا، وَكَانَ الرَّجُلُ يَمُرُّ مَعَهُ الجَعْبَةُ مِنَ النَّبْلِ، فَيَقُولُ: انْشُرْهَا لِأَبِي طَلْحَةَ. فَأَشْرَفَ النَّبِيُّ ج يَنْظُرُ إِلَى القَوْمِ، فَيَقُولُ أَبُو طَلْحَةَ: يَا نَبِيَّ اللَّهِ، بِأَبِي أَنْتَ وَأُمِّي، لاَ تُشْرِفْ يُصِيبُكَ سَهْمٌ مِنْ سِهَامِ القَوْمِ، نَحْرِي دُونَ نَحْرِكَ، وَلَقَدْ رَأَيْتُ عَائِشَةَ بِنْتَ أَبِي بَكْرٍ، وَأُمَّ سُلَيْمٍ وَإِنَّهُمَا لَمُشَمِّرَتَانِ، أَرَى خَدَمَ سُوقِهِمَا، تُنْقِزَانِ القِرَبَ عَلَى مُتُونِهِمَا، تُفْرِغَانِهِ فِي أَفْوَاهِ القَوْمِ، ثُمَّ تَرْجِعَانِ، فَتَمْلَآَنِهَا، ثُمَّ تَجِيئَانِ فَتُفْرِغَانِهِ فِي أَفْوَاهِ القَوْمِ، وَلَقَدْ وَقَعَ السَّيْفُ مِنْ يَدَيْ أَبِي طَلْحَةَ إِمَّا مَرَّتَيْنِ وَإِمَّا ثَلاَثًا» [رواه البخاری: ۳۸۱۱].
۱۵٧٠- از انسس روایت است که گفت: چون روز جنگ اُحد بود، مردم از اطراف پیامبر خدا ج فرار کردند، ابوطلحهس در نزد پیامبر خدا ج باقی مانده بود، و با سپری که در دست داشت از ایشان دفاع و حمایت میکرد، و ابو طلحهس تیر انداز ماهری بوده و کمان سخت کشی داشت، و در آن روز دو ویا سه کمان را شکست، و میشد که شخصی با تیرکش میگذشت، و پیامبر خدا ج میفرمودند: «تیرها را به ابوطلحه بده».
پیامبر خدا ج برای اطلاع از موقعیت جنگ سر خود را بالا میکردند، و ابوطلحهس برایشان میگفت: یا رسول الله! پدر و مادرم فدای شما، سر خود را بالا نکنید، شاید تیری از جانب دشمن آمده و به شما اصابت نماید، جانم فدای جان شما.
و عائشه دختر ابوبکر صدیق، و أم سلیم [مادر أنس] را دیدم که دامان جامهها را برچیده بودند تا جایی که پازیبهای پاهای آنها را میدیدم، [گویند: این واقعه پیش از نزول حجاب بود]، و مشکهای آب را بر پشت کرده و آب مشکها را در دهان مردم میریختند، [و چون مشکها خالی میشد] دوباره میرفتند و آنها را پر آب کرده و به دهان مردم میریختند، و در این روز، شمشیر از دست ابوطلحه دو و یا سه بار افتاد.
۱۵٧۱: عَنْ سَعْدِ بْنِ أَبِي وَقَّاصٍ س قَالَ: مَا سَمِعْتُ النَّبِيَّ ج، يَقُولُ: لِأَحَدٍ يَمْشِي عَلَى الأَرْضِ إِنَّهُ مِنْ أَهْلِ الجَنَّةِ، إِلَّا لِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ سَلاَمٍ» قَالَ: وَفِيهِ نَزَلَتْ هَذِهِ الآيَةُ وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ عَلَى مِثْلِهِ» [رواه الخاری: ۳۸۱۲].
۱۵٧۱- از سعد بن ابی وقَّاصس روایت است که گفت: نشنیدم که پیامبر خدا ج برای کسی که بر روی زمین راه میرود گفته باشند که او از اهل جنت است، مگر برای عبدالله بن سلام، و این آیۀ کریمه در شأن او نازل گردید: (و شاهدی از بنی اسرائیل بر صدق قرآن شهادت داد...) [۵۵].
۱۵٧۲: عنْ عَبْدِأللًّهِ بْنِ سَلاَمٍ س قَالَ: رَأَيْتُ رُؤْيَا عَلَى عَهْدِ النَّبِيِّ ج فَقَصَصْتُهَا عَلَيْهِ، وَرَأَيْتُ كَأَنِّي فِي رَوْضَةٍ - ذَكَرَ مِنْ سَعَتِهَا وَخُضْرَتِهَا وَسْطَهَا عَمُودٌ مِنْ حَدِيدٍ، أَسْفَلُهُ فِي الأَرْضِ، وَأَعْلاَهُ فِي السَّمَاءِ، فِي أَعْلاَهُ عُرْوَةٌ، فَقِيلَ لِي: ارْقَ، قُلْتُ: لاَ أَسْتَطِيعُ، فَأَتَانِي مِنْصَفٌ، فَرَفَعَ ثِيَابِي مِنْ خَلْفِي، فَرَقِيتُ حَتَّى كُنْتُ فِي أَعْلاَهَا، فَأَخَذْتُ بِالعُرْوَةِ، فَقِيلَ لَهُ: اسْتَمْسِكْ فَاسْتَيْقَظْتُ، وَإِنَّهَا لَفِي يَدِي، فَقَصَصْتُهَا عَلَى النَّبِيِّ ج، قَالَ: «تِلْكَ الرَّوْضَةُ الإِسْلاَمُ، وَذَلِكَ العَمُودُ عَمُودُ الإِسْلاَمِ، وَتِلْكَ العُرْوَةُ عُرْوَةُ الوُثْقَى، فَأَنْتَ عَلَى الإِسْلاَمِ حَتَّى تَمُوتَ» [رواه البخاری: ۳۸۱۳].
۱۵٧۲- از عبدالله بن سلامس [۵۶] روایت است که گفت: در زمان پیامبر خدا ج خوابی دیدم و آن را برای پیامبر خدا ج قصه کردم، خواب دیدم که در چمن زاری میباشم- بعد از بیان فراخی و سرسبزی آن گفت که-در وسط آن چمن، پایۀ آهنینی بود که پایینش بر زمین و سرش بر آسمان بود، بر سر آن پایۀ آهنین، دست گیرهای بود، برایم گفته شد که به این پایۀ بالاشو! گفتم: نمیتوانم، خادمی آمد و جامههایم را از پشت سرم بالا کرد، و من بر آن عمود بالا شدم تا آنکه بر سرآن رسیدم، دستگیره را گرفتم، و برایم گفته شد که محکم بگیر، و من در حالی که دستگیره به دستم بود، از خواب بیدار شدم، خواب را برای پیامبر خدا ج قصه کردم.
ایشان فرمودند: «آن چمن زار، چمن زار اسلام است، و آن پایه پایۀ اسلام است، و آن دست گیره (عروه الوثقی)است، و تو تا زنده باشی بر اسلام خواهی ماند».
[۵۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مراد از این سخن سعد بن ابی وقاص که گفت: نشنیدم که پیامبر خدا ج برای کسی که بر روی زمین راه میرود... الخ، آن است که از کسانی که اکنون بر روی زمین راه میروند کس دیگری نمانده است که پیامبر خدا ج برایش گفته باشند که وی از اهل جنت است جز برای عبدالله بن سلام، زیرا وقتی که وی این سخن را گفته بود، از عشرۀ مبشرۀ جز عبدالله بن سلام کس دیگری زنده نمانده بود، ورنه ثابت است که پیامبر خدا ج کسان دیگری را نیز بشارت به جنت داده اند. ۲) شاید کسی بگوید که عبدالله بن سلامس در مدینه ایمان آورد، و سورۀ احقاف که ﴿وَشَهِدَ شَاهِدٞ مِّنۡ أَهۡلِهِ﴾یکی از آیات آن است مکی است، و بین این دو مفهوم تعارض وجود دارد، جوابش آن است که سورۀ احقاف مکی است، ولی آیۀ ﴿وَشَهِدَ شَاهِدٞ مِّنۡ أَهۡلِهِ﴾ مدنی است، و سورههای مکی دیگری نیز وجود دارد که بعضی از آیات آنها مدنی است، پس به این طریق بین این دو مفهوم، تعارضی وجود ندارد. [۵۶] وی عبدالله بن سلام بن حارث اسرائیلی انصاری و از ذریۀ یوسف÷ است، اصلش از یهود بنی قینقاع است، نامش حصین بود، و پیامبر خدا ج آن را به عبدالله تغییر دادند، بعد از اینکه از قدوم پیامبر خدا ج اطلاع حاصل کرد، نزدشان آمد و گفت (شهادت میدهم که تو پیامبر بر حق خدا هستی، و آنچه را که آورده ای حق است...)، و سیدنا معاذس در وقت مرگ خود گفت که علم را از ابو الدرداء و سلمان و ابن مسعود، و عبدالله بن سلام بیاموزید)، و هنگامی که علیس عزم رفتن به عراق را کرد، عبدالله بن سلامس برایش گفت از پای منبر پیامبر خدا ج به جای دیگری مرو، وی در مدینۀ منوره درسال چهل وسوم هجری وفات نمود، (الاصابه: ۲/۳۲٠-۳۲۱).
۱۵٧۳: عَنْ عَائِشَةَ ل، قَالَتْ: مَا غِرْتُ عَلَى أَحَدٍ مِنْ نِسَاءِ النَّبِيِّ ج، مَا غِرْتُ عَلَى خَدِيجَةَ، وَمَا رَأَيْتُهَا، وَلَكِنْ كَانَ النَّبِيُّ ج يُكْثِرُ ذِكْرَهَا، وَرُبَّمَا ذَبَحَ الشَّاةَ ثُمَّ يُقَطِّعُهَا أَعْضَاءً، ثُمَّ يَبْعَثُهَا فِي صَدَائِقِ خَدِيجَةَ، فَرُبَّمَا قُلْتُ لَهُ: كَأَنَّهُ لَمْ يَكُنْ فِي الدُّنْيَا امْرَأَةٌ إِلَّا خَدِيجَةُ، فَيَقُولُ إِنَّهَا كَانَتْ، وَكَانَتْ، وَكَانَ لِي مِنْهَا وَلَدٌ» [رواه البخاری:۳۸۱۸].
۱۵٧۳- از عائشهل روایت است که گفت: آنقدر که با خدیجهل غیرتم آمد، با هیچ کدام از همسران پیامبر خدا ج حسادتم نمیآمد، زیرا گرچه او را ندیده بودم [۵٧]، ولی پیامبر خدا ج از وی به طوری دائم یاد میکردند، و چه بسا میشد که گوشفندی را ذبح نموده و قطعه قطعه میکردند و برای دوستان خدیجهل میفرستادند.
گاهی برایشان میگفتم: مگر در دنیا زن دیگری غیر از خدیجه وجود ندارد؟
میگفتند: «از شخصیت دیگری بود، او شخصیت دیگری بود، و من از وی فرزندانی داشتم» [۵۸].
۱۵٧۴- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، قَالَ: أَتَى جِبْرِيلُ النَّبِيَّ ج، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ: هَذِهِ خَدِيجَةُ قَدْ أَتَتْ مَعَهَا إِنَاءٌ فِيهِ إِدَامٌ، أَوْ طَعَامٌ أَوْ شَرَابٌ، فَإِذَا هِيَ أَتَتْكَ فَاقْرَأْ عَلَيْهَا السَّلاَمَ مِنْ رَبِّهَا وَمِنِّي وَبَشِّرْهَا بِبَيْتٍ فِي الجَنَّةِ مِنْ قَصَبٍ لاَ صَخَبَ فِيهِ، وَلاَ نَصَبَ» [رواه البخاری:۳۸۲٠].
۱۵٧۴- از ابوهریرهس روایت است که گفت: جبرئیل÷ نزد پیامبر خدا ج آمد و گفت: یا رسول الله! اینک خدیجه میآید، و با خود ظرفی از نان خورش و یا طعام و یا نوشیدنی میآورد، چون نزدت آمد، از طرف پروردگارش و از طرف من برایش سلام بگو، و به او بشارت بده که برایش در جنت خانه ای است از [یک دانه] مروارید، که در آن جنجالی و مشکلاتی نیست [۵٩].
۱۵٧۵- عَنْ عَائِشَةَ ل، قَالَتْ: اسْتَأْذَنَتْ هَالَةُ بِنْتُ خُوَيْلِدٍ، أُخْتُ خَدِيجَةَ، عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ج، فَعَرَفَ اسْتِئْذَانَ خَدِيجَةَ فَارْتَاعَ لِذَلِكَ، فَقَالَ: اللَّهُمَّ هَالَةَ. قَالَتْ: فَغِرْتُ، فَقُلْتُ: مَا تَذْكُرُ مِنْ عَجُوزٍ مِنْ عَجَائِزِ قُرَيْشٍ، حَمْرَاءِ الشِّدْقَيْنِ، هَلَكَتْ فِي الدَّهْرِ، قَدْ أَبْدَلَكَ اللَّهُ خَيْرًا مِنْهَا» [رواه البخاری: ۳۸۲۱].
۱۵٧۵- از عائشهل روایت است که گفت: هاله دختر خُویلد، خواهر خدیجهل آمد، و از پیامبر خدا ج اجازه خواست، یادشان از اجازه خواستن خدیجهل آمد، متاثر گشته و فرمودند: «خدایا! هاله آمد». عائشه گفت: من غیرتم آمد و گفتم: این چیست که پیر زنی از پیر زنان قریش را که دو طرف دهانش سرخ بود، و سالها پیش وفات نموده است یاد میکنید؟ و خداوند به عوض وی زنها بهتری برای شما داده است [۶٠].
[۵٧] معنی این سخن عائشهل که میگوید: (گرچه او را ندیده بودم) این است که خدیجهل را درخانه پیامبر خدا ج ندیده بودم، ورنه امکان دارد که وی را در جای دیگری دیده باشد، زیرا در وقت وفات خدیجه، عائشهب شش ساله بود، و در این سن و سال میتواند خدیجهل را در جای دیگری هنگام بود و باش خود در مکه دیده باشد. [۵۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: طوری که قبلا در جای دیگری یاد آور شدیم، تمام فرزندان پیامبر خدا ج از خدیجهل بودند، مگر ابراهیم÷ که از ماریۀ قبطیه بود، و این حدیث به علاوه از آنکه دلالت بر فضیلت خدیجهل دارد، دلالت برکمال وفا داری پیامبر خدا ج نیز دارد، زیرا ایشان نیکیهای خدیجهل را نسبت به خود فراموش نکرده بودند، و میکوشیدند که برای خدیجهل بعد از مرگش نیز وفا دار باقی بمانند، و علما، گفتهاند که یکی از انواع احسان برای پدر و مادر، و هر کس دیگری که بر انسان در زندگی حقی دارد این است که انسان بعد از مرگ آنها، دوستان شانرا مورد احترام قرار داده و رابطۀ رفاقت و دوستی را با آنها قطع نکند. [۵٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) این چنین بشارتی جز برای خدیجهل برای هیچ کس دیگری داده نشده است، و این از باب تعامل به مثل است، زیرا وقتی که پیامبر خدا ج او را دعوت به اسلام نمودند، بسیار به آسانی آن دعوت را پذیرفت، و بدون هیچ زحمت و مشکلی اسلام را قبول نمود، و همان بود که خداوند متعال در مقابل، برایش درجنت خانۀ را تهیه نمود که در آن هیچ مشکل و جنجالی وجود نداشته باشد. ۲) چون پیامبر خدا ج این بشارت را برای خدیجهل دادند، وی در جواب گفت: (هو السلام ومنه السلام، وعلی جبریل السلام، وعلیك یا رسول الله السلام ورحمة الله وبرکاته)، یعنی: سلام خود خداوند است، و سلام از طرف خداوند است، و سلام بر جبرئیل÷ و یا رسول الله! سلام و رحمت خدا و برکات وی بر شما باد. [۶٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مراد از این سخن عائشهل که بسبت به خدیجهل گفت که دو طرف دهانش سرخ بود، کنایه از این است که دندانهایش افتاده بود، و چیزی که در دهانش باقی مانده بود لثه دندانها بود که سرخ میزد، و یا چیزی که در رویش بعد از افتادن دندانها سرخ میزد لبهایش بود، و یا اینکه سرخی دو طرف رو، کنایه از دو گیسوی سفید است، و عربها از سفید به طوری کنایه به سرخ یاد میکنند، و یا شاید آنکه خدیجهل گیسوهای خود را که سفید شده بود، به حنا رنگ میداد، و به اثر رنگ حنا گیسو هایش سرخ مینمود، هر یک از این احتمالات وجود دارد، و اینکه در واقع قصد عائشهل از این احتمالات کدام یک بوده است، خدا بهتر میداند. ۲) ابن تین/ میگوید: اینکه پیامبر خدا ج در مقابل این گفتۀ عائشه که (خداوند از وی زنهای بهتری را برای شما داده است)، سکوت نمودند، دلالت بر این دارد که عائشه بر خدیجهل فضیلت دارد. ولی باید گفت که: سیاق حدیث دلالت بر برتری عائشه بر خدیجه از نگاه جمال و زیبائی دارد نه بر فضیلت عائشه بر خدیجه از نگاه معنوی، وعلاوه بر آن، طوری که در روایت دیگری آمده است پیامبر خدا ج در مقابل این گفتۀ عائشهل سکوت نکردند، احمد و طبرانی رحمهما الله از ابن ابی نجیح روایت میکنند که عائشهل گفت: بعد از اینکه این سخن را گفتم، پیامبر خدا ج به غضب شدند، تا جایی که سوگند خوردم که بعد از این خدیجه را جز به خیر و خوبی یاد نکنم. ۳) چیزی را که عائشهل نسبت به خدیجهل گفت، نوعی غیبت است، بلکه عین غیبت است، ولی امام طبری/ میگوید: رشک بردن زنها بین یکدیگر عین غیبت است، ولی امام طبری/ میگوید: رشک بردن زنها بین یکدیگر، و چیزی که به اساس این رشک، از آنها سر میزند عفو است، زیرا رشک بردن برای آنها فطرتی است، و در بسیاری از حالات از آن خود داری کرده نمیتوانند. ولی باید گفت: طوری که در روایت احمد و طبرانی رحمهما الله دیدیم پیامبر خدا ج از شنیدن این سخن به غضب شدند، بنابراین نمیتوان گفت که غیبت کردن زنها از یکدیگر عفو است، منتهی چیزی که میتوان گفت این است که چون پیامبر خدا ج عائشهل را از چنین مقولۀ منع نکرده بودند، عائشهل فکر میکرد که در گفتن آن باکی نخواهد بود، ولی بعد از آنکه از شنیدن سخن عملی نگردد، فرضی الله تعالی عنها وعن سائر أمهات المؤمنین جمیعا.
۱۵٧۶- عَائِشَةَ ل قَالَتْ: «جَاءَتْ هِنْدٌ بِنْتُ عُتْبَةَ، قَالَتْ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، مَا كَانَ عَلَى ظَهْرِ الأَرْضِ مِنْ أَهْلِ خِبَاءٍ أَحَبُّ إِلَيَّ أَنْ يَذِلُّوا مِنْ أَهْلِ خِبَائِكَ، ثُمَّ مَا أَصْبَحَ اليَوْمَ عَلَى ظَهْرِ الأَرْضِ أَهْلُ خِبَاءٍ، أَحَبَّ إِلَيَّ أَنْ يَعِزُّوا مِنْ أَهْلِ خِبَائِكَ، و باقي الحَديث قَدْ تَقَدَّم» [رواه البخاری:۳۸۲۵وانظر حدیث رقم: ۲۴۶٠].
۱۵٧۶- از عائشهل روایت است که هند دختر عتبه [۶۱]، آمد وگفت: یا رسول الله! در روی زمین هیچ خانوادۀ نبود که ذلت را برایش از ذلت برای خانوادۀ شما بیشتر دوست داشته باشم، ولی اکنون در روی زمین هیچ خانوادۀ نیست که عزت را برایش از عزت برای خانواده شما بیشتر دوست داشته باشم، و باقی حدیث قبلا گذشت [۶۲].
[۶۱] وی هند بنت عتبه بن ربیعه، همسر ابو سفیان و مادر معاویه میباشد، بعد از اسلام شوهرش ابوسفیان، در فتح مکه اسلام آورد، زن بسیار با شهامت و با عقل و تدبیری بود، در جنگ (اُحد) با مشرکین بود، و چون حمزهس شهادت رسید، جگرش را در آورده و بلعید، ولی آن را هضم کرده نتوانست و بیرون انداخت. [۶۲] و باقی حدیث این است که هند بعد از این سخنش گفت که یا رسول الله! ابو سفیان شخص ممسک و بخیلی است، آیا اگر از مالش برای اطفال خود طعام تهیه کنم، برایم گناه است، پیامبر خدا ج فرمودند: نه، اگر به اندارۀ متعارف مصرف کنی باکی نیست.
۱۵٧٧- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ ب، أَنَّ النَّبِيَّ ج لَقِيَ زَيْدَ بْنَ عَمْرِو بْنِ نُفَيْلٍ بِأَسْفَلِ بَلْدَحٍ، قَبْلَ أَنْ يَنْزِلَ عَلَى النَّبِيِّ ج الوَحْيُ، فَقُدِّمَتْ إِلَى النَّبِيِّ ج سُفْرَةٌ، فَأَبَى أَنْ يَأْكُلَ مِنْهَا، ثُمَّ قَالَ زَيْدٌ: إِنِّي لَسْتُ آكُلُ مِمَّا تَذْبَحُونَ عَلَى أَنْصَابِكُمْ، وَلاَ آكُلُ إِلَّا مَا ذُكِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ، وَأَنَّ زَيْدَ بْنَ عَمْرٍو كَانَ يَعِيبُ عَلَى قُرَيْشٍ ذَبَائِحَهُمْ، وَيَقُولُ: الشَّاةُ خَلَقَهَا اللَّهُ، وَأَنْزَلَ لَهَا مِنَ السَّمَاءِ المَاءَ، وَأَنْبَتَ لَهَا مِنَ الأَرْضِ، ثُمَّ تَذْبَحُونَهَا عَلَى غَيْرِ اسْمِ اللَّهِ، إِنْكَارًا لِذَلِكَ وَإِعْظَامًا لَه» [رواه البخاری:۳۸۲۶].
۱۵٧٧- از عبدالله بن عمرب روایت است که پیامبر خدا ج پیش از آنکه بر ایشان وحی نازل گردد، زید بن عمرو بن نُفَیل [۶۳] را در پایان منطقۀ (بلدح) ملاقات نمودند، [(بلدح) جایی است در نزدیک مکه در راه تنعیم]، برای پیامبر خدا ج سفرۀ [طعامی] آورده شد،[این سفرۀ از طرف قریش برای پیامبر خدا ج تقدیم شده بود]، ولی [زید بن عمرو] از خوردن امتناع و رزید.
سپس زید[برای آن کسی که سفره را آورده بود] گفت: من از چیزهائیکه شما برای بتها ذبح میکنید نمیخورم، و تنها از چیزی میخورم که به نام خدا ذبح شده باشد.
و زید بن عمرو همیشه از طرز حیوان کشتن قریش انتقاد نموده و میگفت: گوسفند را خداوند خلق کرده است، و از آسمان برایش آب میفرستد، و از زمین برایش گیاه میرویاند، و با این هم شما او را به نام غیر خدا ذبح میکنید؟ و این سخن را به جهت بزرگ دانستن این گناه میگفت [۶۴].
[۶۳] وی زید بن عمرو بن نفیل پسر عم عمر بن خطابس است، وی شخصی بود که مؤید و طالب توحید بود، و بتها و مشرکین را مورد سر زنش قرار میداد، ولی پنج سال پیش از بعثت پیامبر خدا ج وفات یافت، ابن ابی شبیه از جابرس روایت میکند که گفت: کسی از پیامبر خدا ج راجع به زید بن عمرو پرسید- که حالش در آخرت چگونه است- زیرا وی در جاهلیت رویش را به قبله کرده و میگفت: خدای من خدای ابراهیم و دین من دین ابراهیم است و سجده میکرد، پیامبر خدا ج فرمودند: وی از خود یک امت مستقلی است که در بین من و عیسی÷ حشر میگردد. [۶۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) زید بن عمروس به عقل و درایت سلیم خود دانسته بود که بتهای مشرکین باطل بوده وقابل پرستش وذبح کردن به نام آنها نمیباشند. ۲) از ظاهر این حدیث این طور فهمیده میشود که پیامبر خدا ج از خوردن آن طعام خودداری نورزیدند، حال آنکه ایشان به خودداری کردن از آن طعام نسبت به زید بن عمرو سزاوارتر بودند. علماء از این اعتراض چنین جواب دادهاند که این حدیث همان طوری که دلالت بر نخوردن پیامبر خدا ج از آن طعام ندارد، دلالت بر خوردن پیامبر خدا ج از آن طعام نیز ندارد، یعنی: احتمال دارد که پیامبر خدا ج از آن طعام خورده باشند، و احتمال دارد که نخورده باشند. ولی امام سیوطی/ در جمع الجوامع آورده است که زید بن عمرو وقتی نزد پیامبر خدا ج آمد که ایشان با زید بن حارثه نشسته بودند، و طعام میخوردند، از زید بن عمرو دعوت کردند که بیاید و با آنها بخورد، ولی او از طعام خوردند ابا ورزیده و برای پیامبر خدا ج گفت که ای برادر زادۀ عزیزم! چیزی را که مشرکین ذبح کرده باشند، نمیخورم، و البته این ورایت به طور صریح میگوید که پیامبر خدا ج از آن طعام میخوردند. و علماء در جواب آن گفتهاند که اصل در اشیاء پیش از ورود شریعت، اباحت است، یعنی: هر چیزی حلال است، مگر آنکه از روی طبع کسی نخواسته باشد آن را بخورد و یا از آن استفاده نماید، و چون در آنوقت بر پیامبر خدا ج وحی نازل نگردیده بود، بنابراین از خوردن آن طعام بر ایشان چیزی نیست، ولی در مسائل متعلق به عقیده، ثابت شده است که نبی کریم ج هیچگاه به بتی احترام نکردند، بلکه کفار را از سجده کردن برای بتها مورد سرزنش و اهانت قرار میدادند.
۱۵٧۸- عَنِ ابْنِ عُمَرَ ب، عَنِ النَّبِيِّ ج، قَالَ: أَلاَ مَنْ كَانَ حَالِفًا فَلاَ يَحْلِفْ إِلَّا بِاللَّهِ، فَكَانَتْ قُرَيْشٌ تَحْلِفُ بِآبَائِهَا، فَقَالَ: لاَ تَحْلِفُوا بِآبَائِكُم» [رواه البخاری: ۳۸۳۶].
۱۵٧۸- از ابن عمرب از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «بدانید که اگر کسی سوگند میخورد، به غیر از خدا به چیز دیگری سوگند نخورد».
وعادت قریش این بود که به پدران خود سوگند میخوردند، و پیامبر خدا ج فرمودند که «به پدران خود سوگند نخورید» [۶۵].
۱۵٧٩- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، قَالَ: قَالَ النَّبِيُّ ج: «أَصْدَقُ كَلِمَةٍ قَالَهَا الشَّاعِرُ، كَلِمَةُ لَبِيدٍ: أَلاَ كُلُّ شَيْءٍ مَا خَلاَ اللَّهَ بَاطِلٌ وَكَادَ أُمَيَّةُ بْنُ أَبِي الصَّلْتِ أَنْ يُسْلِمَ» [رواه البخاری: ۳۸۴۱].
۱۵٧٩- از ابوهریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «راستترین سختی را که شاعر گفته است این گفتۀ (لَبید) است که هرچه که غیر از خدا است باطل است، و چیزی نمانده بود که أمیه بن ابی صَلت مسلمان شود» [۶۶].
[۶۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) سبب آنکه پیامبر خدا ج از سوگند خوردن به هر چیزی جز خدا منع کردند، این است که سوگند خوردن به چیزی،مشعر بر تعظیم نمودن برای آن چیز است، و حقیقت تعظیم جز برای خداوند متعال نیست، از ابن عباسب روایت است که گفت اگر صد بار به خد سوگند بخورم و حانث شوم، بهتر از آن میدانم که یکبار به غیر خدا سوگند بخورم و لو آنکه به آن وفا نمایم [وحانث نشوم] ۲) سوگند خوردن به پدران و به هرچیزی دیگری ما سوی الله جائزنیست. ۳) اگر کسی بگوید که این حدیث مخالف حدیث دیگری است که پیامبر خدا ج در یکی از سخنان خود گفتند: به سر پدرم که اگر راست بگوید رستگاراست، و این عبارت معنی سوگند را میدهد، جوابش آن است که چیزی را که پیامبر خدا ج منع کرده بودند، سوگند خوردن به پدران بود، و آنچه را که پیامبر خدا ج گفته بودند، چیزی بود که روی عادت و جریان لسان گفته شده بود نه جهت سوگند خوردن. [۶۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) لبید از شعرای جاهلی است، بسیار فصیح، سخنرانی وشاعر زبردستی بود، زمان جاهلیت و اسلام را دریافت، نزد پیامبر خدا ج آمد و مسلمان شد، و بعد از اینکه مسلمان شد شعر نسرود، و در زمان خلافت عثمانس به سن یکصدوپنجاه وهفت سالگی در کوفه وفات یافت. ۲) امیه بن صلت شاعر دیگری از شعرای زمان جاهلیت است، در شعرش ذکر توحید بسیار دیده میشود، زمان اسلام را دریافت، ولی به ولی به اسلام مشرف نگردید.
مُحَمَّدُ، بْنُ عَبْدِ أللهِ بْنِ عَبْدِ المُطَّلِبِ ابْنِ هَاشِمِ بْنِ عَبْدِ مَنَافِ بْنِ قُصَيَّ بْنِ كِلاَبِ بْنِ مُّرَّةَ بْنِ كَعْبِ بْنِ لؤَ يَّ بْنِ غالِبِ ابْنِ فَهرِ بْنِ مالِلكِ بْنِ النَّضْرِ بْنِ كِنَانَةَ بْنِ خُزَيْمَهَ بْنِ مُدْرِكَةَ بْنِ إلْيَاسَ بْنِ مُضَرَ بْنِ نِزَارِ بْنِ مَعَدَّ بْنِ عَدْنَانَ.
محمد ج بن عبدالله، بن عبدالمطَّلب بن هاشم، بن عبد منَاف، بن قُصی کِلاب، بن مره، بن کعب بن لُؤی، بن غالب، بن فهر، بن مالک، بن نَضْر، بن کنافه، بن خُزَیمه، بن مدرکه، بن الیاس بن مضَر، بن نِزَار، بن معد، بن عدنان [۶٧].
۱۵۸٠- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب قَالَ: أُنْزِلَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ج وَهُوَ ابْنُ أَرْبَعِينَ، سَنَةُ، فَمَكَثَ بِمَكَّةَ ثَلاَثَ عَشْرَةَ سَنَةً، ثُمَّ أُمِرَ بِالهِجْرَةِ فَهَاجَرَ إِلَى المَدِينَةِ، فَمَكَثَ بِهَا عَشْرَ سِنِينَ، ثُمَّ تُوُفِّيَ ج» [رواه البخاری:۳۸۵۱].
۱۵۸٠- از ابن عباسب روایت است که گفت: هنگامی بر پیامبر خدا ج وحی نازل شد که چهل ساله بودند، سیزده سال در مکه ماندند، بعد از آن مامور به هجرت گردیدند، و به مدینه هجرت نمودند، و ده سال در آنجا ماندند، و سپس وفات یافتند [۶۸].
[۶٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: نسب پیامبر خدا ج تا اینجا مورد اتفاق است، از این جهت امام بخاری/ به همین قدر اکتفاء نموده است، و بعد از این اختلاف زیادی وجود دارد، و آنچه که مورد قبول بیشتر أئمۀ علم حدیث و تاریخ دانان و نسب شناسان میباشد این است که بقیه نسب پیامبر خدا ج چنین است: عدنان بن أدد، بن مقوم، بن ناحور، بن تیرح، بن تارح (آزر) بن ناحور، بن ساروح، بن راعو، بن فالخ، بن عبیر، بن شالخ، بن إرفخشد، بن سام، بن نوح-÷ - ابن لامک، بن متوشلخ، بن اخنوخ، بن ادریس-÷ - ابن یرد، بن مهلائیل، بن قینان، بن أنوش، بن شیث، ابن آدم÷ [۶۸] ابتدای نزول وحی بر پیامبر خد ج در روز دوشنبه هفدهم ماه رمضان بود، و بعضی بیست وچهارم رمضان ذکر کردهاند، و در اوائل باب کیفیت نزول وحی بر پیامبر خدا ج، در این مورد به تفصیل بیشتری سخن زدیم، به آنجا مراجعه شود.
۱۵۸۱- عَنْ ابْنَ عَمْرِو بْنِ العَاصِ ب وَقدْ سُئِلَ عَنْ أََشَدِّ ما صَنَعَهُ المُشْرِكُونَ بِالنَّبِيِّ ج، قَالَ: بَيْنَا النَّبِيُّ ج يُصَلِّي فِي حِجْرِ الكَعْبَةِ، إِذْ أَقْبَلَ عُقْبَةُ بْنُ أَبِي مُعَيْطٍ، فَوَضَعَ ثَوْبَهُ فِي عُنُقِهِ، فَخَنَقَهُ خَنْقًا شَدِيدًا فَأَقْبَلَ أَبُو بَكْرٍ حَتَّى أَخَذَ بِمَنْكِبِهِ، وَدَفَعَهُ عَنِ النَّبِيِّ ج، قَالَ: أَتَقْتُلُونَ رَجُلًا أَنْ يَقُولَ رَبِّيَ اللَّهُ» [رواه الخاری: ۳۸۵۶].
۱۵۸۱- از ابن عمرو بن عاصب روایت است که وی از شدیدترین کاری که مشرکین نسبت به پیامبر خدا ج کردند، پرسیده شد.
گفت: هنگامی که پیامبر خدا ج در (حِجْر) کعبه نماز میخواندند، عقبه بن ابی معیط آمد، جامۀ پیامبر خدا ج را به گردنشان انداخت و محکم پیچید، ابوبکرس آمد، شانۀ عقبه را گرفت و او را از پیامبر خدا ج دور نمود و گفت: ﴿آیا کسی را میکشید که میگوید: پروردگارم خدا است﴾.
۱۵۸۲- عَنْ عَبْدِ أللَّهِ بْنُ مَسْعُودِ س وقد سئل: مَنْ آذَنَ النَّبِيَّ ج بِالْجِنِّ لَيْلَةَ اسْتَمَعُوا القُرْآنَ؟ فَقَالَ: حَدَّثَنِي أَبُوكَ يَعْنِي عَبْدَ اللَّهِ أَنَّهُ آذَنَتْ بِهِمْ شَجَرَةٌ» [رواه البخاری: ۳۸۵٩].
۱۵۸۲- از عبدالله بن مسعودس روایت است که از وی پرسیده شد که چه کسی از آمدن جنیان در شبی که برای شنیدن قرآن آمده بودند، برای پیامبر خدا خبر داد؟ گفت: درختی از آمدن جنیان خبر داد [۶٩].
۱۵۸۳- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س: أَنَّهُ كَانَ يَحْمِلُ مَعَ النَّبِيِّ ج إِدَاوَةً لِوَضُوئِهِ وَحَاجَتِهِ، قَدْ تَقَدَّم» [رواه البخاری: ۳۸۶٠ وانظر حدیث رقم: ۱۵۵].
۱۵۸۳- از ابوهریرهس روایت است که وی ظرف آبی را جهت وضوء و دیگر حاجت پیامبر خدا ج با خود برمیداشت [و بقیۀ حدیث قبلا گذشت] [٧٠].
۱۵۸۴- «وزادَ في هَذِهِ الرَّوايَهَ قَوْلَهُ وَإِنَّهُ أَتَانِي وَفْدُ جِنِّ نَصِيبِينَ، وَنِعْمَ الجِنُّ، فَسَأَلُونِي الزَّادَ، فَدَعَوْتُ اللَّهَ لَهُمْ أَنْ لاَ يَمُرُّوا بِعَظْمٍ، وَلاَ بِرَوْثَةٍ إِلَّا وَجَدُوا عَلَيْهَا طَعَامًا» [رواه البخاری: ۳۸۶٠].
۱۵۸۴- و در این روایت این چیز هم آمده است که [پیامبر خدا ج فرموند]: «....نمایندگان جنیانی که از (نصیبین) بودند، نزدم آمدند،) [نصیبین: منطقهای است بین شام و عراق]، و براستی جنیان خوبی بودند، و از من برای خود طلب توشه نمودند، و از خداوند خواستم که به هیچ استخوان و یا سرگینی نگذرند مگر آنکه از آن چیز، برای خود خوراکۀ بیابند [٧۱].
[۶٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: از ابن اسحاق روایت است که گفت: چون پیامبر خدا ج از ایمان آوردن ثقیف نا امید شدند، از طائف به طرف مکه برگشتند، تا اینکه به درختی رسیدند، نیم شب به نماز خواندن برخواستند، در این وقت هفت نفر از جنیان منطقۀ (نصیبین) گذرشان به آنجا افتاد، به قرآن خواندند پیامبر خدا ج گوش دادند، چون پیامبر خدا ج از نماز فارغ شدند، آن جنیان به نزد قوم خود برگشته و از ایمان آوردن خود برای آنها خبر دادند، و خداوند متعال از این واقعه در قرآن کریم خبر داده و میگوید: ﴿وَإِذۡ صَرَفۡنَآ إِلَيۡكَ نَفَرٗا مِّنَ ٱلۡجِنِّ يَسۡتَمِعُونَ ٱلۡقُرۡءَانَ فَلَمَّا حَضَرُوهُ قَالُوٓاْ أَنصِتُواْۖ فَلَمَّا قُضِيَ وَلَّوۡاْ إِلَىٰ قَوۡمِهِم مُّنذِرِينَ ٢٩﴾ [الأحقاف: ۲٩]، یعنی: در آن زمان که تنی چند از جنیان را نزد تو روانه کردیم که قرآن بشنوند، چون نزد او رسیدند گفت: (خاموش باشید)، و چون [قرآن خواندن پیامبر خدا ج] به پایان رسید، همچون هشدار دهندگانی نزد قوم خود بازگشتند. [٧٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: بقیۀ حدیث این است که ابوهریرهس میگوید: روزی در عقب پیامبر خدا ج میرفتم، پرسیدند: کیست؟ گفتم: ابوهریره، فرمودند: برایم چند دانه سنگ پیدا کن که با آنها استنجا بزنم، ولی استخوان و سرگین را نیاوری، ابو هریرهس میگوید: چند عدد سنگ را در دامن خود آوردم و به پهلویشان گذاشتم و خودم برگشتم، چون از قضای حاجت فارغ شدند، با ایشان براه افتادم و پرسیدم: چه سبب بود که گفتید استخوان و سرگین نیاوری؟ فرمودند: این دو چیز طعام جنیان است، گروهی از جن (نصیبین) نزدم آمدند، و جنیان خوبی بودند، از من برای خود توشۀ خواستند، و من از خداوند خواستم که بر هیچ استخوان و سرگینی نگذرند مگر آنکه در آنچیز، برای خود خوراکۀ بیابند، و جزئی از این حدیث در روایت آتی، و یک قسمت آن با تفصیل بیشتری، به شمارۀ (۱۲۴) قبلا گذشت [٧۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: در اینکه جنیان چه میخورند و چه نمیخوردند، سه نظر وجود دارد. نظر اول آن است که جنیان نه چیزی میخورند و نه چیزی میآشامند، این نظر کاملا مردود است، زیرا به احادیث صحیحی از آن جمله در همین حدیث به طور صریح آمده است، که چیزی میخورند. نظر دوم آن است که بعضی از اصناف جنیان هم میخورند، و هم میآشامند، و بعضی از اصناف آنها میخورند، ولی نمیآشامند. و نظر سوم آن است که تمام جنیان هم میخورند و هم میآشامند، ولی در اینکه چگونه میخورند و میآشامند، اختلاف نظر دارند، بعضی میگویند که خورد و نوش آنها به بوئیدن است، و بعضی میگویند که به جویدن و بلعیدن است، و امام عینی همین نظر اخیر را ترجیح میدهد. ولی نظرم این است که اگر ثابت شود که در این مورد حدیث صحیح وصریحی آمده است، باید یقین داشته باشیم که کیفیت خورد و نوش جنیان به همان گونه ای است که در آن حدیث نبوی شریف آمده است، و اگر چنین حدیثی نیامده باشد. چون این مسأله از غیبیات است، باید گفت که نظر به احادیث بسیاری که در مورد اصل خورد و نوش جنیان آمده است، میگوئیم که آنها میخورند، و میآشامند، و چون در مورد کیفیت خورد و نوش آنها حدیثی نیامده است، میگوئیم که خورد و نوش مورچه با خورد و نوش انسان و بسیاری از جانداران دیگر فرق دارد، خورد و نوش جنیان نیز با دیگر جانداران فرق دارد، و متناسب به جسم و هیکل خود آنها است، والله تعالی اعلم.
۱۵۸۵- عَنْ أُمِّ خَالِدٍ بِنْتِ خَالِدٍ ل قَالَتْ: قَدِمْتُ مِنْ أَرْضِ الحَبَشَةِ وَأَنَا جُوَيْرِيَةٌ فَكَسَانِي رَسُولُ اللَّهِ ج خَمِيصَةً لَهَا أَعْلاَمٌ، فَجَعَلَ رَسُولُ اللَّهِ ج يَمْسَحُ الأَعْلاَمَ بِيَدِهِ وَيَقُولُ: سَنَاهْ سَنَاهْ قَالَ الحُمَيْدِيُّ: يَعْنِي حَسَنٌ، حَسَنٌ» [رواه البخاری: ۳۸٧۴].
۱۵۸۵- از ام خالد بنت خالدب روایت است که گفت: از سرزمین حبشه آمدم و من در این وقت دخترک خورد سالی بودم، پیامبر خدا ج بر من بردیمانی گلداری پوشاندند، و بر آن دست میکشیدند و میگفتند:
«سنَاه، سنَاه» یعنی: زیبا است، زیبا [٧۲].
[٧۲] این حدیث پیشتر در کتاب جهاد گذشت، برای تفصیل بیشتر آن، به حدیث (۱۳۱۱) مراجعه نمائید.
۱۵۸۶- عَنِ العَبَّاسُ بْنُ عَبْدِ المُطَّلِبِ س: أَنَّهُ قَالَ لِلنَّبِيِّ ج: مَا أَغْنَيْتَ عَنْ عَمِّكَ، فَإِنَّهُ كَانَ يَحُوطُكَ وَيَغْضَبُ لَكَ؟ قَالَ: هُوَ فِي ضَحْضَاحٍ مِنْ نَارٍ، وَلَوْلاَ أَنَا لَكَانَ فِي الدَّرَكِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ» [رواه البخاری: ۳۸۸۳].
۱۵۸۶- روايت است كه عباس بن عبدالمطلبس برای پیامبر خدا ج گفت که برای عم خود [ابوطالب در نجاتش از آتش دوزخ] چه فایده رساندید؟ و او از شما دفاع مینمود، و به جهت شما بر دیگران غضب میکرد.
فرمودند: «او در جای کم آتشی است[که تا بجللک پایش میرسد]، و اگر من نمیبودم، در طبقه زیرین دوزخ میبود» [٧۳].
۱۵۸٧- عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الخُدْرِيِّ س، أَنَّهُ سَمِعَ النَّبِيَّ ج، وَذُكِرَ عِنْدَهُ عَمُّهُ، فَقَالَ: لَعَلَّهُ تَنْفَعُهُ شَفَاعَتِي يَوْمَ القِيَامَةِ، فَيُجْعَلُ فِي ضَحْضَاحٍ مِنَ النَّارِ يَبْلُغُ كَعْبَيْهِ، يَغْلِي مِنْهُ دِمَاغُهُ» [رواه البخاری: ۳۸۸۵].
۱۵۸٧- از ابوسعید خدریس روایت است که وی از پیامبر خدا ج شنیده است- که چون در نزدشان از عمشان [ابوطالب] یاد شد- فرمودند: «شاید در قیامت شفاعت من برایش منفعت برساند، و او در جایی کم آتشی قرار داده شود که تا بجللک پایش برسد، [ولی] از اثر آن آتش، مغز سرش میجوشد» [٧۴].
[٧۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) از ابن مسعود روایت است که گفت: در طبقۀ زیرین دوزخ صندوقهایی است از آهن که در بین آتش قرار گرفته و سر آنها قفل است، و از ابوهریرهس روایت است که گفت طبقۀ زیرین آتش عبارت از خانهای است که قفل است، و از داخل، و در وروی آن آتش میسورد، أعاذنا الله منه. ۲) طوری که ثابت است شفاعت شامل حال کفار و مشرکین را نمیشود، چنانچه وقتی که ابراهیم÷ شفاعت پدر خود را کرد، از وی قبول نگردید، و ابوطالب نیز مشرک است، پس چرا- طوری که در این حدیث آمده است- شفاعت نبی کریم ج سبب تخفیف عذاب از وی شده است؟ علماء گفتهاند که این تخفیف عذاب از ابو طالب به جهت شفاعت پیامبر خدا ج از آن سبب است که وی از پیامبر خدا ج و در نتیجه از دین اسلام دفاع کرد، بنابراین مستحق چنین شفاعتی میباشد. و از طرف دیگر باید دانست که بین شفاعت محمد ج و بین شفاعت ابراهیم÷، و بین ابوطالب و بین آزر فرق فراوان است، حتی ابولهب که سر سختترین دشمنان اسلام بود، به جهت آنکه کنیزش خبر خوش تولد پیامبر خدا ج را برایش آورد، و او در مقابل این خوشخبری آن کنیزش خود را آزاد کرد، خداوند به سبب این عمل وی عذابش را تخفیف داد، دور نیست که شفاعت مستقیم پیامبر خدا ج سبب تخفیف عذاب ابوطالب گردد، خصوصاً آنکه وی پیامبر خدا ج را در آغوش خود پرورش داده و از ایشان در مقابل کفار دفاع نموده بود. [٧۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) در هنگام مرگ ابو طالب پیامبر خدا ج از وی خواستند تا ایمان بیاورد، ولی او در دین قوم خود ثابت قدم ماند، از این جهت در قیامت قدمش در آتش میباشد. ۲) از این حدیث دانسته میشود که عذاب که عذاب دوزخ درجات متفاوتی دارد، و در روایت ابن اسحاق آمده است که سبکترین عذاب دوزخیان برای کسانی است که کفشهای آتشینی را به پای آنها میکنند، و از اثر آن کفشها مغز سرشان میجوشد، و بر روی پای آنها میریزد.
۱۵۸۸- عَنْ جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ ب، أَنَّهُ سَمِعَ رَسُولَ اللَّهِ ج يَقُولُ: لَمَّا كَذَّبَتْنِي قُرَيْشٌ، قُمْتُ فِي الحِجْرِ، فَجَلاَ اللَّهُ لِي بَيْتَ المَقْدِسِ، فَطَفِقْتُ أُخْبِرُهُمْ عَنْ آيَاتِهِ وَأَنَا أَنْظُرُ إِلَيْهِ» [رواه البخاری: ۳۸۸۶].
۱۵۸۸- از جابر بن عبداللهب روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شنیده است که میفرمودند: «چون قریش مرا تکذیب نمودند، در (حِجْر) خانۀ کعبه رفتم [٧۶]، خداوند متعال بیت المقدس را برایم نشان داد، در حالی که به طرف آن میدیدم نشانی هایش را یکایک برای قریش میگفتم».
[٧۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) اسراء به معنی رفتن در شب است، و پیامبر خدا ج در شب هنگام، از مسجد الحرام به مسجدالأقصی برده شدند، خدواند متعال میفرماید:﴿سُبۡحَٰنَ ٱلَّذِيٓ أَسۡرَىٰ بِعَبۡدِهِۦ لَيۡلٗا مِّنَ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ إِلَى ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡأَقۡصَا ٱلَّذِي بَٰرَكۡنَا حَوۡلَهُۥ لِنُرِيَهُۥ مِنۡ ءَايَٰتِنَآۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡبَصِيرُ﴾. یعنی: پاک و منزه خدایی است که بندۀ خود را شب هنگام از مسجد الحرام به مسجد الأقصی – که پیرامونش را برکت دادهایم – برد، تا آیات خود را به او بنمایانیم، و او شنوای بینا است. ۲) و اینکه از پیامبر خدا ج به (عبده) تعبیر گردیده وصفت نبوت و رسالت در این مورد یاد نشده است، حکمت از آن این است که پیامبر خدا ج با وجود تمام مقام و منزلتی که در این شب به آن نایل آمدند، باز هم در مقام عبودیت برای خداوند متعال قرار داشتند، و این توجیهی برای امت است تا آنکه مبادا مانند یهود و نصارا که عزیر بن الله و مسیح بن الله گفتند، در مورد پیامبر خدا ج غلو نموده و ایشان را به مقام الوهیت برسانند. ۳) مذهب جمهور علماء این است که اسراء و معراج هر دو در یک شب، در حالت بیداری، با جسد و روح از مسجد الحرام به مسجد الأقصی، و از آنجا به سدرة المنتهی صورت گرفته است، و تفصیل آن در دو حدیث آتی مذکور است. ۴) اینکه فضیلت شب اسراء و معراج بیشتر است و یا فضیلت شب قدر، در این مورد دو نظر مختلف وجود دارد، معضیها شب اسراء و معراج را با فضیلتتر میدانند، و بعضیها شب قدر را، و آنچه که مورد تائید اهل علم است این است که نسبت به نبی کریم ج شب اسراء و معراج بر شب قدر فضیلت دارد، زیرا در این شب آنحضرت ج به مقامات و منازلی رسیدند، که رسیدن به آنها در هیچ شب و هیچ وقت دیگری، و برای هیچ کس دیگری میسر نگردیده بود، و میسر نمیگردد، ولی برای امت شب قدر از شب اسراء و معراج فضیلت بیشتری دارد، زیرا در این شب عفو و رحمتی از خداوند متعال برای بندگانی که این شب را درک کنند، نازل میگردد که در هیچ شب دیگری نازل نمیگردد. ۵) در مورد اینکه (شب قدر) در چه شبی است، قبلا نظر به احادیثی که در این مورد آمده است یاد آور شدیم که این شب به طور حتم معلوم و معین نیست، ولی اینکه در ماه مبارک رمضان، و در دهۀ اخیر آن، و در شبهای تاق آن، و بالأخص آنکه در شب بیست ویک و یا بیست وهفت، و یا بیست ونه باشد، احتمال بیشتری وجود دارد، ولی در مورد شب اسراء بر اینکه در کدام ماه، و یا در کدام شب بوده است، حدیث قابل اعتمادی نیامده است، و احادیث و روایاتی که در این زمینه وجود دارد، منقطع و مختلف فیه است. [٧۶] (حِجْر خانۀ کعبه): همان خالی گاهی است که به نام حِجْر اسماعیل هم یاد میشود، و هنگامی که شخص در مقابل دروازۀ خانه ایستاده باشد، (حِجْر) به طرف دست راست وی قرار میگیرد، و ناودان خانه نیز در داخل همین (حِجْر) میریزد.
۱۵۸٩- عَنْ مَالِكِ بْنِ صَعْصَعَةَ ب، أَنَّ نَبِيَّ اللَّهِ ج حَدَّثَهُمْ عَنْ لَيْلَةِ أُسْرِيَ بِهِ: «بَيْنَمَا أَنَا فِي الحَطِيمِ، - وَرُبَّمَا قَالَ: فِي الحِجْرِ - مُضْطَجِعًا إِذْ أَتَانِي آتٍ، فَقَدَّ: قَالَ: وَسَمِعْتُهُ يَقُولُ: فَشَقَّ مَا بَيْنَ هَذِهِ إِلَى هَذِهِ قالَ الراوي: مِنْ ثُغْرَةِ نَحْرِهِ إِلَى شِعْرَتِهِ، فَاسْتَخْرَجَ قَلْبِي، ثُمَّ أُتِيتُ بِطَسْتٍ مِنْ ذَهَبٍ مَمْلُوءَةٍ إِيمَانًا، فَغُسِلَ قَلْبِي، ثُمَّ حُشِيَ ثُمَّ أُعِيدَ، ثُمَّ أُتِيتُ بِدَابَّةٍ دُونَ البَغْلِ، وَفَوْقَ الحِمَارِ أَبْيَضَ، - قَالَ الراوي رحمه ألله تعالى: هُوَ البُرَاقُ يَضَعُ خَطْوَهُ عِنْدَ أَقْصَى طَرْفِهِ، فَحُمِلْتُ عَلَيْهِ، فَانْطَلَقَ بِي جِبْرِيلُ حَتَّى أَتَى السَّمَاءَ الدُّنْيَا فَاسْتَفْتَحَ، فَقِيلَ مَنْ هَذَا؟ قَالَ: جِبْرِيلُ، قِيلَ: وَمَنْ مَعَكَ؟ قَالَ: مُحَمَّدٌ، قِيلَ: وَقَدْ أُرْسِلَ إِلَيْهِ؟ قَالَ: نَعَمْ، قِيلَ: مَرْحَبًا بِهِ فَنِعْمَ المَجِيءُ جَاءَ فَفَتَحَ، فَلَمَّا خَلَصْتُ فَإِذَا فِيهَا آدَمُ، فَقَالَ: هَذَا أَبُوكَ آدَمُ فَسَلِّمْ عَلَيْهِ، فَسَلَّمْتُ عَلَيْهِ، فَرَدَّ السَّلاَمَ، ثُمَّ قَالَ: مَرْحَبًا بِالِابْنِ الصَّالِحِ، وَالنَّبِيِّ الصَّالِحِ، ثُمَّ صَعِدَ بِي حَتَّى أَتَى السَّمَاءَ الثَّانِيَةَ، فَاسْتَفْتَحَ قِيلَ: مَنْ هَذَا؟ قَالَ: جِبْرِيلُ، قِيلَ: وَمَنْ مَعَكَ؟ قَالَ: مُحَمَّدٌ، قِيلَ: وَقَدْ أُرْسِلَ إِلَيْهِ؟ قَالَ: نَعَمْ، قِيلَ: مَرْحَبًا بِهِ فَنِعْمَ المَجِيءُ جَاءَ فَفَتَحَ، فَلَمَّا خَلَصْتُ إِذَا يَحْيَى وَعِيسَى، وَهُمَا ابْنَا الخَالَةِ، قَالَ: هَذَا يَحْيَى وَعِيسَى فَسَلِّمْ عَلَيْهِمَا، فَسَلَّمْتُ فَرَدَّا، ثُمَّ قَالاَ: مَرْحَبًا بِالأَخِ الصَّالِحِ، وَالنَّبِيِّ الصَّالِحِ، ثُمَّ صَعِدَ بِي إِلَى السَّمَاءِ الثَّالِثَةِ، فَاسْتَفْتَحَ، قِيلَ: مَنْ هَذَا؟ قَالَ: جِبْرِيلُ، قِيلَ: وَمَنْ مَعَكَ؟ قَالَ: مُحَمَّدٌ، قِيلَ: وَقَدْ أُرْسِلَ إِلَيْهِ؟ قَالَ: نَعَمْ، قِيلَ: مَرْحَبًا بِهِ فَنِعْمَ المَجِيءُ جَاءَ فَفُتِحَ، فَلَمَّا خَلَصْتُ إِذَا يُوسُفُ، قَالَ: هَذَا يُوسُفُ فَسَلِّمْ عَلَيْهِ، فَسَلَّمْتُ عَلَيْهِ، فَرَدَّ ثُمَّ قَالَ: مَرْحَبًا بِالأَخِ الصَّالِحِ وَالنَّبِيِّ الصَّالِحِ، ثُمَّ صَعِدَ بِي حَتَّى أَتَى السَّمَاءَ الرَّابِعَةَ فَاسْتَفْتَحَ، قِيلَ: مَنْ هَذَا؟ قَالَ: جِبْرِيلُ، قِيلَ: وَمَنْ مَعَكَ؟ قَالَ: مُحَمَّدٌ، قِيلَ: أَوَقَدْ أُرْسِلَ إِلَيْهِ؟ قَالَ: نَعَمْ، قِيلَ: مَرْحَبًا بِهِ، فَنِعْمَ المَجِيءُ جَاءَ فَفُتِحَ، فَلَمَّا خَلَصْتُ إِلَى إِدْرِيسَ، قَالَ: هَذَا إِدْرِيسُ فَسَلِّمْ عَلَيْهِ فَسَلَّمْتُ عَلَيْهِ، فَرَدَّ ثُمَّ قَالَ: مَرْحَبًا بِالأَخِ الصَّالِحِ وَالنَّبِيِّ الصَّالِحِ، ثُمَّ صَعِدَ بِي، حَتَّى أَتَى السَّمَاءَ الخَامِسَةَ فَاسْتَفْتَحَ، قِيلَ: مَنْ هَذَا؟ قَالَ: جِبْرِيلُ، قِيلَ: وَمَنْ مَعَكَ؟ قَالَ: مُحَمَّدٌ، قِيلَ: وَقَدْ أُرْسِلَ إِلَيْهِ؟ قَالَ: نَعَمْ، قِيلَ: مَرْحَبًا بِهِ، فَنِعْمَ المَجِيءُ جَاءَ، فَلَمَّا خَلَصْتُ فَإِذَا هَارُونُ، قَالَ: هَذَا هَارُونُ فَسَلِّمْ عَلَيْهِ، فَسَلَّمْتُ عَلَيْهِ، فَرَدَّ ثُمَّ قَالَ: مَرْحَبًا بِالأَخِ الصَّالِحِ، وَالنَّبِيِّ الصَّالِحِ، ثُمَّ صَعِدَ بِي حَتَّى أَتَى السَّمَاءَ السَّادِسَةَ فَاسْتَفْتَحَ، قِيلَ: مَنْ هَذَا؟ قَالَ: جِبْرِيلُ، قِيلَ: مَنْ مَعَكَ؟ قَالَ: مُحَمَّدٌ، قِيلَ: وَقَدْ أُرْسِلَ إِلَيْهِ؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: مَرْحَبًا بِهِ، فَنِعْمَ المَجِيءُ جَاءَ، فَلَمَّا خَلَصْتُ فَإِذَا مُوسَى، قَالَ: هَذَا مُوسَى فَسَلِّمْ عَلَيْهِ فَسَلَّمْتُ عَلَيْهِ، فَرَدَّ ثُمَّ قَالَ: مَرْحَبًا بِالأَخِ الصَّالِحِ، وَالنَّبِيِّ الصَّالِحِ، فَلَمَّا تَجَاوَزْتُ بَكَى، قِيلَ لَهُ: مَا يُبْكِيكَ؟ قَالَ: أَبْكِي لِأَنَّ غُلاَمًا بُعِثَ بَعْدِي يَدْخُلُ الجَنَّةَ مِنْ أُمَّتِهِ أَكْثَرُ مِمَّنْ يَدْخُلُهَا مِنْ أُمَّتِي، ثُمَّ صَعِدَ بِي إِلَى السَّمَاءِ السَّابِعَةِ فَاسْتَفْتَحَ جِبْرِيلُ، قِيلَ: مَنْ هَذَا؟ قَالَ: جِبْرِيلُ، قِيلَ: وَمَنْ مَعَكَ؟ قَالَ: مُحَمَّدٌ، قِيلَ: وَقَدْ بُعِثَ إِلَيْهِ؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: مَرْحَبًا بِهِ، فَنِعْمَ المَجِيءُ جَاءَ، فَلَمَّا خَلَصْتُ فَإِذَا إِبْرَاهِيمُ قَالَ: هَذَا أَبُوكَ فَسَلِّمْ عَلَيْهِ، قَالَ: فَسَلَّمْتُ عَلَيْهِ فَرَدَّ السَّلاَمَ، قَالَ: مَرْحَبًا بِالِابْنِ الصَّالِحِ وَالنَّبِيِّ الصَّالِحِ، ثُمَّ رُفِعَتْ إِلَيَّ سِدْرَةُ المُنْتَهَى، فَإِذَا نَبْقُهَا مِثْلُ قِلاَلِ هَجَرَ، وَإِذَا وَرَقُهَا مِثْلُ آذَانِ الفِيَلَةِ، قَالَ: هَذِهِ سِدْرَةُ المُنْتَهَى، وَإِذَا أَرْبَعَةُ أَنْهَارٍ: نَهْرَانِ بَاطِنَانِ وَنَهْرَانِ ظَاهِرَانِ، فَقُلْتُ: مَا هَذَانِ يَا جِبْرِيلُ؟ قَالَ: أَمَّا البَاطِنَانِ فَنَهْرَانِ فِي الجَنَّةِ، وَأَمَّا الظَّاهِرَانِ فَالنِّيلُ وَالفُرَاتُ، ثُمَّ رُفِعَ لِي البَيْتُ المَعْمُورُ، ثُمَّ أُتِيتُ بِإِنَاءٍ مِنْ خَمْرٍ، وَإِنَاءٍ مِنْ لَبَنٍ، وَإِنَاءٍ مِنْ عَسَلٍ، فَأَخَذْتُ اللَّبَنَ فَقَالَ: هِيَ الفِطْرَةُ الَّتِي أَنْتَ عَلَيْهَا وَأُمَّتُكَ، ثُمَّ فُرِضَتْ عَلَيَّ الصَّلَوَاتُ خَمْسِينَ صَلاَةً كُلَّ يَوْمٍ، فَرَجَعْتُ فَمَرَرْتُ عَلَى مُوسَى، فَقَالَ: بِمَا أُمِرْتَ؟ قَالَ: أُمِرْتُ بِخَمْسِينَ صَلاَةً كُلَّ يَوْمٍ، قَالَ: إِنَّ أُمَّتَكَ لاَ تَسْتَطِيعُ خَمْسِينَ صَلاَةً كُلَّ يَوْمٍ، وَإِنِّي وَاللَّهِ قَدْ جَرَّبْتُ النَّاسَ قَبْلَكَ، وَعَالَجْتُ بَنِي إِسْرَائِيلَ أَشَدَّ المُعَالَجَةِ، فَارْجِعْ إِلَى رَبِّكَ فَاسْأَلْهُ التَّخْفِيفَ لِأُمَّتِكَ، فَرَجَعْتُ فَوَضَعَ عَنِّي عَشْرًا، فَرَجَعْتُ إِلَى مُوسَى فَقَالَ مِثْلَهُ، فَرَجَعْتُ فَوَضَعَ عَنِّي عَشْرًا، فَرَجَعْتُ إِلَى مُوسَى فَقَالَ مِثْلَهُ، فَرَجَعْتُ فَوَضَعَ عَنِّي عَشْرًا، فَرَجَعْتُ إِلَى مُوسَى فَقَالَ مِثْلَهُ، فَرَجَعْتُ فَأُمِرْتُ بِعَشْرِ صَلَوَاتٍ كُلَّ يَوْمٍ، فَرَجَعْتُ فَقَالَ مِثْلَهُ، فَرَجَعْتُ فَأُمِرْتُ بِخَمْسِ صَلَوَاتٍ كُلَّ يَوْمٍ، فَرَجَعْتُ إِلَى مُوسَى، فَقَالَ: بِمَ أُمِرْتَ؟ قُلْتُ: أُمِرْتُ بِخَمْسِ صَلَوَاتٍ كُلَّ يَوْمٍ، قَالَ: إِنَّ أُمَّتَكَ لاَ تَسْتَطِيعُ خَمْسَ صَلَوَاتٍ كُلَّ يَوْمٍ، وَإِنِّي قَدْ جَرَّبْتُ النَّاسَ قَبْلَكَ وَعَالَجْتُ بَنِي إِسْرَائِيلَ أَشَدَّ المُعَالَجَةِ، فَارْجِعْ إِلَى رَبِّكَ فَاسْأَلْهُ التَّخْفِيفَ لِأُمَّتِكَ، قَالَ: سَأَلْتُ رَبِّي حَتَّى اسْتَحْيَيْتُ، وَلَكِنِّي أَرْضَى وَأُسَلِّمُ، قَالَ: فَلَمَّا جَاوَزْتُ نَادَى مُنَادٍ: أَمْضَيْتُ فَرِيضَتِي، وَخَفَّفْتُ عَنْ عِبَادِي وقَدْ تَقَدَّمَ حيثُ اللإسْراء عَنْ أَنَسٍ في أَوَّلِ كِتاب الصَّلاة وَ في كُلَّ واحِدٍ مِنْهما ما لَيْسَ في الآخَرِ» [رواه البخاری: ۳۸۸٧ وانظر حدیث رقم: ۳۴٩].
۱۵۸٩- از مالک بن صَعْصَعَهب [٧۸] روایت است که پیامبر خدا ج از شبی که اسراء خود برای آنها چنین قصه نمودند:
«در حالی که در حطیم[کعبه]- و یا گفتند: در (حِجْر)- به پهلو خوابیده بودم، شخصی آمد و از اینجا تا اینجا- راوی میگوید که از زیر گلو تا زیر ناف- را شکافت، و قلب مرا بیرون کرد، بعد از آن طشت طلایی که پر از ایمان بود، برایم آورده شد [٧٩]، و قلبم شسته شد، و بعد از آن [از ایمان و حکمت] پر گردید، و دوباره به جایش قرار داده شد.
بعد از آن، دابۀ سفیدی که از قاطر کوچکتر و از الاغ بزرگتر بود برایم آورده شد- راوی میگوید که این همان (براق) است [۸٠] -که قدم خود را به منتهای دید چشمش میگذارد، و بر آن سوار کرده شدم، و مرا جبرئیل÷ با خود برد تا به آسمان دنیا رسیدیم [۸۱].
جبرئیل÷ از آنها خواست تا در آسمان را باز کنند، گفته شد:
کیست؟
گفت: جبرئیل.
گفته شد: با تو کیست [۸۲]؟
گفتت: محمد ج
گفته شد: مگر بطلبش فرستاده شده بود [۸۳]؟
گفت: بلی.
گفته شد که خوش آمدید، [در] گشوده شد، چون به آنجا رسیدم، در آنجا آدم÷ بود، جبرئیل÷ گفت این پدر تو آدم است، بر او سلام کن ، بر او سلام کردم، جواب سلامم را داد و گفت ای فرزند صالح و ای پیامبر صالح خوش آمدی [۸۴].
بعد از آن بالا رفت تا به آسمان دوم رسید، جبرئیل÷ آنجا هم خواست تا در را بگشایند.
گفته شد: کیست؟
گفت: جبرئیل.
گفته شد: با تو کیست؟
گفت: محمد ج
گفته شد: مگر به طلبش فرستاده شده است؟
گفت بلی گفته شد: خوش آمده است، و [در] گشوده شد، چون به آنجا رسیدم، عیسی و یحیی÷ که با هم پسر خاله میباشند، آنجا بودند [۸۵]، جبرئیل÷ گفت این دو شخص یحیی و عیسی (علیهما السلام) هستند، بر آنها سلام کن، بر آنها سلام کردم، و آنها سلام مرا جواب داده و گفتند: ای برادر صالح و ای پیامبر صالح خوش آمدید. بعد از آن جبرئیل÷ مرا با خود به سوی آسمان سوم بالا برد، آنجا هم خواست تا در را بگشایند.
گفته شد: کیست؟
گفت: جبرئیل.
گفته شد: با تو کیست؟
گفت محمد ج
گفته شد: مگر به طلبش فرستاده شده است؟
گفت: بلی.
گفته شد: خوش آمده است، و در گشوده شد، چون به آنجا رسیدم، یوسف÷ بود، جبرئیل÷ گفت: این یوسف است بر او سلام کن، بر او سلام کردم، جواب سلامم را داد و گفت ای برادر صالح و ای پیامبر صالح خوش آمدید.
بعد از آن مرا با خود بالا برد تا به آسمان چهارم رسید، آنجا هم خواست تا در را بگشایند.
گفته شد: کیست؟
گفت: جبرئیل.
گفته شد: با تو کیست؟
گفت محمد ج.
گفته شد: مگر به طلبش فرستاده شده است؟
گفت: بلی
گفته شد: خوش آمده است، و [در] گشوده شد، چون[به آنجا] رسیدم ادریس÷ بود، جبرئیل÷ گفت این ادریس است بر او سلام کن، بر او سلام کردم، جواب سلامم را داد و گفت ای برادر صالح و ای پیامبر صالح خوش آمدید [۸۶].
بعد از آن مرا با خود بالا برد تا به آسمان پنجم رسید، آنجا هم خواست تا در را بگشایند.
گفته شد: کیست؟
گفت: جبرئیل.
گفته شد: با تو کیست؟
گفت: محمد ج.
گفته شد: مگر به طلبش فرستاده شده است؟
گفت: بلی.
گفته شد: خوش آمده است، و [در] گشوده شد، چون [به آنجا] رسیدم هارون÷ آنجا بود، جبرئیل÷ گفت: این هاورن است بر او سلام کن، بر او سلام کردم، جواب سلامم را داد و گفت: ای برادر صالح و ای پیامبر صالح خوش آمدید.
بعد از آن مرا با خود بالا برد تا به آسمان ششم رسید، آنجا هم خواست تا در را بگشایند.
گفته شد: کیست؟
گفت: جبرئیل.
گفته شد: با تو کیست؟
گفت: محمد ج.
گفته شد: مگر به طلبش فرستاده شده است؟
گفت: بلی.
گفته شد: خوش آمده است، و [در] گشوده شد، چون [به آنجا] رسیدم، موسی÷ آنجا بود، جبرئیل÷ گفت: این موسی است بر او سلام کن، بر او سلام کردم، جواب سلامم را داد و گفت ای برادر صالح و ای پیامبر صالح خوش آمدید.
چون از نزدش گذشتم به گریه افتاد، برایش گفته شد که سبب گریه ات چیست؟ گفت: سبب گریهام آن است که بعد از من جوانی مبعوث شده است که بعد از امت او بیش از امت من به بهشت میروند [۸٧].
بعد از آن مرا با خود به سوی آسمان هفتم بالا برد، آنجا هم جبرئیل÷ خواست تا در را بگشایند.
گفته شد: کیست؟
گفت: جبرئیل.
گفته شد: با تو کیست؟
گفت: محمد ج.
گفته شد: مگر به طلبش فرستاده شده است؟
گفت: بلی.
گفته شد: خوش آمده است، و [در] گشوده شد، چون [به آنجا] رسیدم، ابراهیم÷ آنجا بود، جبرئیل÷ گفت این پدر تو ابراهیم است بر او سلام کن، بر او سلام کردم، جواب سلامم را داد و گفت: ای فرزند صالح و ای پیامبر صالح خوش آمدید [۸۸].
بعد از آن (سدره المنتهی) برایم آشکارا شد [۸٩]، دیدم که میوه هایش به اندازۀ خُمهای منطقۀ (هَجَر) [منطقه ای است بین مکه و مدینه]، و برگهایش مانند گوشهای فیل است، و گفت: این مقام (سدره المنتهی) است.
و در آن، چهار (نهر) روان بود، دو نهر تحتانی، و دو نهر فوقانی، گفتم ای جبرئیل! این دو نهر چیست؟ گفت: دو نهر تحتانی: دو نهر است در بهشت، و این دو نهر فوقانی: دو نهر نیل و فرات است.
بعد از آن بیت المعمور برایم آشکارا گردید، [که مقامی است بالاتر از سدره المنتهی]، و در آنجا همه روز هفتاد هزار ملک داخل میشود.
بعد از آن ظرفی از شراب، و ظرفی از شیر و ظرفی از عسل برایم آورده شد، و من شیر را گرفتم، جبرئیل÷ گفت: این همان دین اسلام است که دین تو و دین امت تو است بعد از آن بر من نماز فرض شد، در هر روزی پنجاه نماز، و همان بود که برگشتم، و بر موسی÷ گذشتم.
گفت: به چه امر شدی؟
پیامبر خدا ج گفتند که به خواندن پنجاه نماز در هر روز امر شدهام.
گفت: امت تو نمیتواند که در هر روز پنجاه نماز بخواند، و به خداوند سوگند که من پیش از تو مردم را تجربه کردهام، و با بنی اسرائیل درگیریهای بسیار سختی داشتم، به سوی پروردگارت دوباره برگرد، و از وی برای امت خود تخفیف بخواه، برگشتم و [خداوند] ده نماز را از من ساقط ساخت.
باز نزد موسی÷ آمدم و او همان سخن اولیاش را تکرار نمود، باز برگشتم، و [خداوند] ده نماز دیگر را از من ساقط نمود.
باز نزد موسی÷ آمدم و او همان سخن اولی خود را تکرار نمود، بار دیگر [به سوی پروردگارم] برگشتم و باز ده نماز دیگر را از من ساقط ساخت.
باز نزد موسی÷ آمدم و او همان سخن اولیاش را تکرار نمود، باز برگشتم و باز [خداوند] ده نماز دیگر را از من ساقط نمود، و در هر روز، مامور به ادای ده نماز گردیم.
باز نزد موسی÷ آمدم و او همان گفتۀ اولیاش را تکرار نمود، باز برگشتم و مامور به ادای پنج وقت نماز شدم.
باز نزد موسی÷ آمدم پرسید: به چه مامور شدی؟
گفتم: به ادای پنج وقت نماز در هر روز.
گفت: امت تو، توان ادای پنج وقت نماز را در هر روزی ندارند، و من پیش از تو مردم را تجربه کردهام، و با بنی اسرائیل درگیریهای سختی داشتم، باز برگرد و از پروردگارت برای امت خود طلب تخفیف کن! [پیامبر خدا ج] فرمودند: آنقدر از پروردگام طلب تخفیف کردم که [از طلب تخفیف بیشتر] حیا میکنم، [و به آنچه که فرض کرده است] راضی هستم و تسلیم حکم او میباشم.
و چون از آنجا گذشتم ندائی آمد که فریضهام را مؤکد ساختم و بر بندگانم تخفیف نمودم [٩٠].
و حدیث معراج، در اول کتاب نماز، [به حدیث شماره(۲۲۸)] به روایت انسس گذشت، ولی در هر یکی از این دو روایت، چیزهایی است که در روایت دیگر موجود نیست.
۱۵٩٠- از ابن عباسب در این قول خداوند که میفرماید: ﴿رؤیایی را که برایت نشان دادیم، جز فتنۀ برای مردمان چیز دیگری قرار ندادیم﴾ روایت است که گفت: مقصود از این رؤیا، چیزی است که برای پیامبر خدا ج در شبی که به بیت المقدس برده شدند، به چشم سر نشان داده شد.
و نیز گفت که مراد از این قول خداوند متعال که میفرماید: ﴿و درخت ملعون را در قرآن...﴾ الآیه، همان درخت زقوم است [٩۱].
[٧٧] آنچه که در مورد (معراج) قابل تذکر است این است که: ۱) (معراج): مشتق از عروج است، و عروج به معنی بالا رفتن است، و معراج به منزلۀ آلۀ بالا رفتن که همان نردبان است، میباشد. ۲) معراج در مکه و یک سال پیش از هجرت، در ماه ربیع الأول، در شب دوشنبه واقع گردید، ابن ابی شبیه از جابر و ابن عباسب روایت میکند که گفتند: پیامبر خدا ج در روز دو شنبه تولد یافتند، در روز دو شنبه با پیامبری مبعوث گردیدند، در روز دو شنبه به معراج رفتند، و در روز دو شنبه وفات نمودند. [٧۸] وی مالک بن صعصه انصاری خزرجی است، امام ابن اثیر در سوانحش به همین اکفاء نموده است که وی راوی حدیث معراج است، و قسمتی از آن حدیث را نیز ذکر نموده است، اسد الغابه (۴/۲۸۱-۲۸۲). [٧٩] حکمت از اینکه آن طشت از طلا بود این است که طلا نفیسترین معادن بوده و دارای خواصی است که در غیر آن وجود ندارد، از آنجمله اینکه زنگ نمیزند، خاک بر آن تاثیر نمیکند، آتش اصل آنرا تغییر داده نمیتواند، و اگر کسی بگوید که استعمال طلا برای مردان حرام است، پس چگونه برای پیامبر خدا ج طشت طلایی را آوردند، جواب آن است که شاید این کار پیش از تحریم طلا بوده باشد، و از آن مهمتر آنکه تحریم طلا در احکام دنیوی و عالم علوی است، و عالم علوی احکام خاص خود را دارد. [۸٠] در مورد براق، این نکات قابل تذکر است: ۱) براق مشتق از برق است، و این دابه از آن جهت براق نامیده شده است که سرعت آن، مانند سرعت برق است. ۲) خداوند متعال قدرت داشت که نبی خود را به طرفه العینی به جایی که میخواهد برساند، و اینکه برایش مرکبی فرستاده، غرض این است تا این مرکب فرستادن مؤدی احترام و عزت برای پیامبر خدا ج باشد، زیرا بزرگان وقتی که کسی را جهت اکرام و عزت به حضور خود میخواهد، برایش مرکبی میفرستند. ۳) ابن سعد از واقدی روایت میکند که براق دو بال دارد، و از این دانسته میشود که براق در هوا پرواز میکند. ۴) ثعلبی به سند ضعیفی از ابن عباسب روایت میکند که روی براق مانند روی انسان، یالش مانند یال اسپ، پاهایش مانند پای شتر، سم و دنبش مانند سم ودنب گاو، و سینهاش از یاقوت سرخ است. ۵) هنگامی که پیامبر خدا ج میخواستند براق را سوار شوند، نا آرامی کرد، جبرئیل÷ برایش گفت چرا چنین میکنی، بخداوند قسم است که انسانی معززتر و مکرم تری از این شخص بر تو سوار نشده است، ابن التین/ میگوید: سبب نا آرامی براق، مستی و خرشی بود که از سوار شدن نبی کریم ج برخود، در خود احساس میکرد. ۶) براق مرکب انبیاء الله است، و هنگامی که ابراهیم÷ بدیدن هاجر و اسماعیل علیهما السلام به مکه میآمد، بر براق سوار میشد. [۸۱] در کتاب (شرف المصطفی) آمده است که در این سفر، رکابدار جبرئیل÷، و لجامدار میکائیل÷ بود. [۸۲] ملائکه این سؤال را از آنجهت کردند که برای آنها در این شب نورانیت دیگری ظاهر گشته بود، و از این چیز درک کرده بودند که جبرئیل÷ تنها نیست. [۸۳] سیاق گفت و شنود چنین ایجاب میکرد که بپرسند: محمد کیست؟ ولی چون برای آنها گفته شده بود، که در وقتی از اوقات محمد ج در اینجا میآید، از اینجهت از آمدن پیامبر خدا ج تعجب نکردند، بلکه استفسار آنها از وقت آمدنشان بود که آیا آنوقت موعود فرارسیده است یا نه؟ [۸۴] صالح کسی است که حقوق خدا و حقوق بندگان خدا را کما هو حقه اداء میکند، و کسی که به طور واقعی چنین کرده است، پیامبر ما حضرت محمد ج است، از این جهت تمام انبیاء† ایشان را به این صفت یاد کردند. [۸۵] زیرا زکریا و عمران بن ماثان دو خواهر را به نکاح گرفته بودند، به طوری که ایشاع دختر فاقوذا همسر زکریا، و حنه بنت فاقوذا همسر عمران بود، ایشاع فرزندی آورد که نامش یحیی شد، و حنه فرزندی آورد که نامش مریم شد، بنابراین ایشاع خالۀ مریم، و حنه خالۀ یحیی میشود، و به این اعتبار گفته میشود که یحیی و عیسی علیهما السلام پسران خاله میشوند، و باید دانست که این عمران پدر موسی÷ نیست، زیرا بین این عمران و عمران پدر موسی÷ یکهزار وهشت صدسال فاصلۀ زمانی وجود دارد. [۸۶] بعضی از علماء با استناد بر این قول خداوند متعال که میفرماید: ﴿وَرَفَعْنَاهُ مَكَانًا عَلِيًّا﴾ میگویند ادریس÷ در بهشت است، زیرا مراد از ﴿مَكَانًا عَلِيًّا﴾ بهشت است، و در این صورت چگونه پیامبر خدا ج با وی در آسمان چهارم ملاقات نمودند؟ در جواب گفتهاند: هنگامی که ادریس÷ از عروج پیامبر خدا ج خبر شد از خداوند متعال اجازه خواست تا از پیامبر خدا ج استقبال نماید، و برایش اجازه داده شد، و همان بود که از نبی کریم ج در آسمان چهارم استقبال نمود. [۸٧] این گریۀ موسی÷ به جهت حسادت نبود، زیرا در آنجا حسادتی وجود ندارد، خصوصا از انبیاء†، بلکه این گریه به جهت تاسف و غمخواری وی بر حال امتش بود، که هدایات و ارشادات آن نبی کریم را نپذیرفتند، از این جهت مستوجب دوزخ گردیدند، و کمتر کسی از آنها به بهشت میرود، و دیگر آنکه مزد هر پیامبری به اندازۀ اتباع صالح و نیکوکار آن پیامبر است، و چون اتباع صالح و نیکوکار موسی÷ نسبت به اتباع صالح و نیکوکار پیامبر ما ج کمتر است، در نتیجه مزد او نسبت به مزد پیامبر ما ج کمتر میباشد، از اینجهت تاسفش آمد و به گریه افتاد. [۸۸] اگر کسی بگوید که انبیاء الله در زمین و در قبرهای خود هستند، و چگونه شد که در آسمانها با پیامبر خدا ج ملاقات نمودند؟ جوابش آن است که خداوند متعال ارواح آنها را به شکل خودشان در آورد تا امکان ملاقات آنها با ن پیامبر خدا ج میسر گردد، و این کار جهت تشریف و تکریم از پیامبر خدا ج صورت گرفت، این یک نظر است، و نظر دیگر آن است که چون انبیاء† به حیات دنیوی خود زنده میباشند، و در آسمانها رفت و آمد دارند، در آن شب هر کدام در یک آسمان از سید المرسلین ج استقبال نمودند. [۸٩] یعنی: از همه چیزهای که آنجا بود، به طور کامل مطلع گردیم، و آن مقام از آنجهت به (منتهی) موصوف است که علم ملائکه در آن مقام به نهایت میرسد، یعنی: ملائکه از آنچه که در آن مقام میگذرد، علم و اطلاعی ندارند، و تنها کسی که از آن مقام برایش اطلاع حاصل شد، حضرت نبی کریم ج میباشند، و بس. [٩٠] و این عبارت اخیر دلالت بر آن دارد که خداوند جل جلاله در شب معراج، بدون واسطه پیامبر خدا ج را مورد خطاب قرار داده است، و حضرت نبی کریم کلام رب العزت والجلال را شنیده اند، و دیگر آنکه همۀ احکام- چه در مجال عبادات و چه در مجال معاملات و غیره- از طرف خداوند متعال ذریعۀ جبرئیل÷ آمده بود، ولی فرضیت نماز بدون واسطه از طرف خداوند جل جلاله فرض گردید، و این خود اهمیت کامل نماز را میرساند. [٩۱] این حدیث، رد بر کسانی است که میگویند مراد از این (رؤیا) چیزی است که پیامبر خدا ج به خواب دیده بودند، ولی فهم ترجمان قرآن که ابن عباسب باشد، از فهم دیگران راجحتر و مقبولتر است.
۱۵٩۱- عَنْ عَائِشَةَ ل، قَالَتْ: تَزَوَّجَنِي النَّبِيُّ ج وَأَنَا بِنْتُ سِتِّ سِنِينَ، فَقَدِمْنَا المَدِينَةَ فَنَزَلْنَا فِي بَنِي الحَارِثِ بْنِ خَزْرَجٍ، فَوُعِكْتُ فَتَمَرَّقَ شَعَرِي، فَوَفَى جُمَيْمَةً فَأَتَتْنِي أُمِّي أُمُّ رُومَانَ، وَإِنِّي لَفِي أُرْجُوحَةٍ، وَمَعِي صَوَاحِبُ لِي، فَصَرَخَتْ بِي فَأَتَيْتُهَا، لاَ أَدْرِي مَا تُرِيدُ بِي فَأَخَذَتْ بِيَدِي حَتَّى أَوْقَفَتْنِي عَلَى بَابِ الدَّارِ، وَإِنِّي لَأُنْهِجُ حَتَّى سَكَنَ بَعْضُ نَفَسِي، ثُمَّ أَخَذَتْ شَيْئًا مِنْ مَاءٍ فَمَسَحَتْ بِهِ وَجْهِي وَرَأْسِي، ثُمَّ أَدْخَلَتْنِي الدَّارَ، فَإِذَا نِسْوَةٌ مِنَ الأَنْصَارِ فِي البَيْتِ، فَقُلْنَ عَلَى الخَيْرِ وَالبَرَكَةِ، وَعَلَى خَيْرِ طَائِرٍ، فَأَسْلَمَتْنِي إِلَيْهِنَّ، فَأَصْلَحْنَ مِنْ شَأْنِي، فَلَمْ يَرُعْنِي إِلَّا رَسُولُ اللَّهِ ج ضُحًى، فَأَسْلَمَتْنِي إِلَيْهِ، وَأَنَا يَوْمَئِذٍ بِنْتُ تِسْعِ سِنِين» [رواه البخاری: ۳۸٩۴].
۱۵٩۱- از عائشهل روایت است که گفت پیامبر خدا ج با من ازدواج نمودند و من شش ساله بودم، بعد از آن به مدینه آمدند و در منطقۀ (بنی حارث بن خزرج) اقامت گزیدیم، دیری نگذشت که مریض شدم و موهای سرم ریخت، و باز کم کم موهای پیشانیام روئیدن گرفت.
روزی با دختران هم سن و سالم در ریسمانی که داشتم بازی میکردم [٩۲]، مادرم (ام رومان)، مرا به عجله صدا زد، نزدش رفتم، ولی نمیدانستم که از من چه میخواهد، دستم را گرفت تا اینکه مرا به درخانۀ ایستاده کرد، و در حالی که نفس نفس میزدم قدری راحت شدم، مادرم قدری آب گرفت، و رو و سرم را با آن دست کشید و مرا به خانه داخل نمود.
دیدم که زنهایی از انصار در خانه نشسته اند، گفتند: خیر باشد و مبارک باشد، و خوشبخت باشی، و مرا به آنها تسلیم نمود، آنها مرا آرایش نمودند، و هیچ چیزی مرا به وحشت نینداخت مگر هنگام چاشت که پیامبر خدا ج آمدند و مرا به ایشان تسلیم نمود، و من در این وقت نُه ساله بودم.
۱۵٩۲- عَنْ عَائِشَةَ ل، أَنَّ النَّبِيَّ ج، قَالَ لَهَا: «أُرِيتُكِ فِي المَنَامِ مَرَّتَيْنِ، أَرَى أَنَّكِ فِي سَرَقَةٍ مِنْ حَرِيرٍ، وَيَقُولُ: هَذِهِ امْرَأَتُكَ، فَاكْشِفْ عَنْهَا، فَإِذَا هِيَ أَنْتِ، فَأَقُولُ: إِنْ يَكُ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ يُمْضِهِ» [رواه البخاری: ۳۸٩۵].
۱۵٩۲- از عائشهل روایت است که پیامبر خدا ج برایش گفتند: «ترا دو بار در خواب دیدم، یک بار تو را در پارچۀ ابریشمی دیدم، و برایم گفته میشد که این همسر تو است، و چون بستۀ ابریشمین را گشودم دیدم که تو هستی، و با خود میگفتم که اگر این [خواب] از طرف خدا باشد، حتما آن را عملی میسازد» [٩۳].
[٩۲] مراد از آن ریسمانی است که دو سر آن را به دو پایه میبندند، و در وسط آن نشسته و به پیش و پس حرکت میکنند، و به اصطلاح عامیانۀ هرات آن را (گاز) میگویند که مقصودشان همان گهواره و یا نوعی گهواره است که اطفال به آن بازی میکنند. [٩۳] این سخن پیامبر خدا ج که در قصه کردن خواب خود گفتند که و با خود میگفتم که اگر این [خواب] از طرف خدا باشد، حتما آن را عملی میسازد، کلمه (اگر) شرطی نیست که قابل احتمال جانبین باشد، یعنی: این احتمال را داشته باشد که این خواب از جانب خدا باشد، و این احتمال را داشته باشد که از جانب خدا نباشد، بلکه از جانب خدا بودن آن خواب متحقق و متیقن است، و اینکه نبی کریم ج از آن به صیغۀ شرط یاد کردند، این شرط از نوع متحق الوقوع آن است، مثل آنکه امیر برای کدام کسی میگوید: اگر امیر باشم چنین و چنان خواهم کرد، ویقین است که آن شخص امیر است، پس استعمال شرط در چنین جایی برای تاکید بر وقوع آن چیز است، نه برای احتمال داشتن وقوع آن.
۱۵٩۳- عَنْ عَائِشَةَ ل، زَوْجَ النَّبِيِّ ج، قَالَتْ: لَمْ أَعْقِلْ أَبَوَيَّ قَطُّ، إِلَّا وَهُمَا يَدِينَانِ الدِّينَ، وَلَمْ يَمُرَّ عَلَيْنَا يَوْمٌ إِلَّا يَأْتِينَا فِيهِ رَسُولُ اللَّهِ ج طَرَفَيِ النَّهَارِ، بُكْرَةً وَعَشِيَّةً، فَلَمَّا ابْتُلِيَ المُسْلِمُونَ خَرَجَ أَبُو بَكْرٍ مُهَاجِرًا نَحْوَ أَرْضِ الحَبَشَةِ، حَتَّى إِذَا بَلَغَ بَرْكَ الغِمَادِ لَقِيَهُ ابْنُ الدَّغِنَةِ وَهُوَ سَيِّدُ القَارَةِ، فَقَالَ: أَيْنَ تُرِيدُ يَا أَبَا بَكْرٍ؟ فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: أَخْرَجَنِي قَوْمِي، فَأُرِيدُ أَنْ أَسِيحَ فِي الأَرْضِ وَأَعْبُدَ رَبِّي، قَالَ ابْنُ الدَّغِنَةِ: فَإِنَّ مِثْلَكَ يَا أَبَا بَكْرٍ لاَ يَخْرُجُ وَلاَ يُخْرَجُ، إِنَّكَ تَكْسِبُ المَعْدُومَ وَتَصِلُ الرَّحِمَ، وَتَحْمِلُ الكَلَّ وَتَقْرِي الضَّيْفَ وَتُعِينُ عَلَى نَوَائِبِ الحَقِّ، فَأَنَا لَكَ جَارٌ ارْجِعْ وَاعْبُدْ رَبَّكَ بِبَلَدِكَ، فَرَجَعَ وَارْتَحَلَ مَعَهُ ابْنُ الدَّغِنَةِ، فَطَافَ ابْنُ الدَّغِنَةِ عَشِيَّةً فِي أَشْرَافِ قُرَيْشٍ، فَقَالَ لَهُمْ: إِنَّ أَبَا بَكْرٍ لاَ يَخْرُجُ مِثْلُهُ وَلاَ يُخْرَجُ، أَتُخْرِجُونَ رَجُلًا يَكْسِبُ المَعْدُومَ وَيَصِلُ الرَّحِمَ، وَيَحْمِلُ الكَلَّ وَيَقْرِي الضَّيْفَ، وَيُعِينُ عَلَى نَوَائِبِ الحَقِّ، فَلَمْ تُكَذِّبْ قُرَيْشٌ بِجِوَارِ ابْنِ الدَّغِنَةِ، وَقَالُوا: لِابْنِ الدَّغِنَةِ: مُرْ أَبَا بَكْرٍ فَلْيَعْبُدْ رَبَّهُ فِي دَارِهِ، فَلْيُصَلِّ فِيهَا وَلْيَقْرَأْ مَا شَاءَ، وَلاَ يُؤْذِينَا بِذَلِكَ وَلاَ يَسْتَعْلِنْ بِهِ، فَإِنَّا نَخْشَى أَنْ يَفْتِنَ نِسَاءَنَا وَأَبْنَاءَنَا، فَقَالَ ذَلِكَ ابْنُ الدَّغِنَةِ لِأَبِي بَكْرٍ، فَلَبِثَ أَبُو بَكْرٍ بِذَلِكَ يَعْبُدُ رَبَّهُ فِي دَارِهِ، وَلاَ يَسْتَعْلِنُ بِصَلاَتِهِ وَلاَ يَقْرَأُ فِي غَيْرِ دَارِهِ، ثُمَّ بَدَا لِأَبِي بَكْرٍ، فَابْتَنَى مَسْجِدًا بِفِنَاءِ دَارِهِ، وَكَانَ يُصَلِّي فِيهِ، وَيَقْرَأُ القُرْآنَ، فَيَنْقَذِفُ عَلَيْهِ نِسَاءُ المُشْرِكِينَ وَأَبْنَاؤُهُمْ، وَهُمْ يَعْجَبُونَ مِنْهُ وَيَنْظُرُونَ إِلَيْهِ، وَكَانَ أَبُو بَكْرٍ رَجُلًا بَكَّاءً، لاَ يَمْلِكُ عَيْنَيْهِ إِذَا قَرَأَ القُرْآنَ، وَأَفْزَعَ ذَلِكَ أَشْرَافَ قُرَيْشٍ مِنَ المُشْرِكِينَ، فَأَرْسَلُوا إِلَى ابْنِ الدَّغِنَةِ فَقَدِمَ عَلَيْهِمْ، فَقَالُوا: إِنَّا كُنَّا أَجَرْنَا أَبَا بَكْرٍ بِجِوَارِكَ، عَلَى أَنْ يَعْبُدَ رَبَّهُ فِي دَارِهِ، فَقَدْ جَاوَزَ ذَلِكَ، فَابْتَنَى مَسْجِدًا بِفِنَاءِ دَارِهِ، فَأَعْلَنَ بِالصَّلاَةِ وَالقِرَاءَةِ فِيهِ، وَإِنَّا قَدْ خَشِينَا أَنْ يَفْتِنَ نِسَاءَنَا وَأَبْنَاءَنَا، فَانْهَهُ، فَإِنْ أَحَبَّ أَنْ يَقْتَصِرَ عَلَى أَنْ يَعْبُدَ رَبَّهُ فِي دَارِهِ فَعَلَ، وَإِنْ أَبَى إِلَّا أَنْ يُعْلِنَ بِذَلِكَ، فَسَلْهُ أَنْ يَرُدَّ إِلَيْكَ ذِمَّتَكَ، فَإِنَّا قَدْ كَرِهْنَا أَنْ نُخْفِرَكَ، وَلَسْنَا مُقِرِّينَ لِأَبِي بَكْرٍ الِاسْتِعْلاَنَ، قَالَتْ عَائِشَةُ: فَأَتَى ابْنُ الدَّغِنَةِ إِلَى أَبِي بَكْرٍ فَقَالَ: قَدْ عَلِمْتَ الَّذِي عَاقَدْتُ لَكَ عَلَيْهِ، فَإِمَّا أَنْ تَقْتَصِرَ عَلَى ذَلِكَ، وَإِمَّا أَنْ تَرْجِعَ إِلَيَّ ذِمَّتِي، فَإِنِّي لاَ أُحِبُّ أَنْ تَسْمَعَ العَرَبُ أَنِّي أُخْفِرْتُ فِي رَجُلٍ عَقَدْتُ لَهُ، فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: فَإِنِّي أَرُدُّ إِلَيْكَ جِوَارَكَ، وَأَرْضَى بِجِوَارِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ وَالنَّبِيُّ ج يَوْمَئِذٍ بِمَكَّةَ، فَقَالَ النَّبِيُّ ج لِلْمُسْلِمِينَ: «إِنِّي أُرِيتُ دَارَ هِجْرَتِكُمْ، ذَاتَ نَخْلٍ بَيْنَ لاَبَتَيْنِ» وَهُمَا الحَرَّتَانِ، فَهَاجَرَ مَنْ هَاجَرَ قِبَلَ المَدِينَةِ، وَرَجَعَ عَامَّةُ مَنْ كَانَ هَاجَرَ بِأَرْضِ الحَبَشَةِ إِلَى المَدِينَةِ، وَتَجَهَّزَ أَبُو بَكْرٍ قِبَلَ المَدِينَةِ، فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ج: «عَلَى رِسْلِكَ، فَإِنِّي أَرْجُو أَنْ يُؤْذَنَ لِي» فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: وَهَلْ تَرْجُو ذَلِكَ بِأَبِي أَنْتَ؟ قَالَ: «نَعَمْ» فَحَبَسَ أَبُو بَكْرٍ نَفْسَهُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ج لِيَصْحَبَهُ، وَعَلَفَ رَاحِلَتَيْنِ كَانَتَا عِنْدَهُ وَرَقَ السَّمُرِ وَهُوَ الخَبَطُ، أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ. قَالَ ابْنُ شِهَابٍ، قَالَ: عُرْوَةُ، قَالَتْ عَائِشَةُ: فَبَيْنَمَا نَحْنُ يَوْمًا جُلُوسٌ فِي بَيْتِ أَبِي بَكْرٍ فِي نَحْرِ الظَّهِيرَةِ، قَالَ قَائِلٌ لِأَبِي بَكْرٍ: هَذَا رَسُولُ اللَّهِ ج مُتَقَنِّعًا، فِي سَاعَةٍ لَمْ يَكُنْ يَأْتِينَا فِيهَا، فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: فِدَاءٌ لَهُ أَبِي وَأُمِّي، وَاللَّهِ مَا جَاءَ بِهِ فِي هَذِهِ السَّاعَةِ إِلَّا أَمْرٌ، قَالَتْ: فَجَاءَ رَسُولُ اللَّهِ ج فَاسْتَأْذَنَ، فَأُذِنَ لَهُ فَدَخَلَ، فَقَالَ النَّبِيُّ ج لِأَبِي بَكْرٍ: «أَخْرِجْ مَنْ عِنْدَكَ» . فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: إِنَّمَا هُمْ أَهْلُكَ، بِأَبِي أَنْتَ يَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: «فَإِنِّي قَدْ أُذِنَ لِي فِي الخُرُوجِ» فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: الصَّحَابَةُ بِأَبِي أَنْتَ يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «نَعَمْ» قَالَ أَبُو بَكْرٍ: فَخُذْ - بِأَبِي أَنْتَ يَا رَسُولَ اللَّهِ - إِحْدَى رَاحِلَتَيَّ هَاتَيْنِ، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «بِالثَّمَنِ». قَالَتْ عَائِشَةُ: فَجَهَّزْنَاهُمَا أَحَثَّ الجِهَازِ، وَصَنَعْنَا لَهُمَا سُفْرَةً فِي جِرَابٍ، فَقَطَعَتْ أَسْمَاءُ بِنْتُ أَبِي بَكْرٍ قِطْعَةً مِنْ نِطَاقِهَا، فَرَبَطَتْ بِهِ عَلَى فَمِ الجِرَابِ، فَبِذَلِكَ سُمِّيَتْ ذَاتَ النِّطَاقَيْنِ قَالَتْ: ثُمَّ لَحِقَ رَسُولُ اللَّهِ ج وَأَبُو بَكْرٍ بِغَارٍ فِي جَبَلِ ثَوْرٍ، فَكَمَنَا فِيهِ ثَلاَثَ لَيَالٍ، يَبِيتُ عِنْدَهُمَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَبِي بَكْرٍ، وَهُوَ غُلاَمٌ شَابٌّ، ثَقِفٌ لَقِنٌ، فَيُدْلِجُ مِنْ عِنْدِهِمَا بِسَحَرٍ، فَيُصْبِحُ مَعَ قُرَيْشٍ بِمَكَّةَ كَبَائِتٍ، فَلاَ يَسْمَعُ أَمْرًا، يُكْتَادَانِ بِهِ إِلَّا وَعَاهُ، حَتَّى يَأْتِيَهُمَا بِخَبَرِ ذَلِكَ حِينَ يَخْتَلِطُ الظَّلاَمُ، وَيَرْعَى عَلَيْهِمَا عَامِرُ بْنُ فُهَيْرَةَ، مَوْلَى أَبِي بَكْرٍ مِنْحَةً مِنْ غَنَمٍ، فَيُرِيحُهَا عَلَيْهِمَا حِينَ تَذْهَبُ سَاعَةٌ مِنَ العِشَاءِ، فَيَبِيتَانِ فِي رِسْلٍ، وَهُوَ لَبَنُ مِنْحَتِهِمَا وَرَضِيفِهِمَا، حَتَّى يَنْعِقَ بِهَا عَامِرُ بْنُ فُهَيْرَةَ بِغَلَسٍ، يَفْعَلُ ذَلِكَ فِي كُلِّ لَيْلَةٍ مِنْ تِلْكَ اللَّيَالِي الثَّلاَثِ، وَاسْتَأْجَرَ رَسُولُ اللَّهِ ج وَأَبُو بَكْرٍ رَجُلًا مِنْ بَنِي الدِّيلِ، وَهُوَ مِنْ بَنِي عَبْدِ بْنِ عَدِيٍّ، هَادِيَا خِرِّيتًا، وَالخِرِّيتُ المَاهِرُ بِالهِدَايَةِ، قَدْ غَمَسَ حِلْفًا فِي آلِ العَاصِ بْنِ وَائِلٍ السَّهْمِيِّ، وَهُوَ عَلَى دِينِ كُفَّارِ قُرَيْشٍ، فَأَمِنَاهُ فَدَفَعَا إِلَيْهِ رَاحِلَتَيْهِمَا، وَوَاعَدَاهُ غَارَ ثَوْرٍ بَعْدَ ثَلاَثِ لَيَالٍ، بِرَاحِلَتَيْهِمَا صُبْحَ ثَلاَثٍ، وَانْطَلَقَ مَعَهُمَا عَامِرُ بْنُ فُهَيْرَةَ، وَالدَّلِيلُ، فَأَخَذَ بِهِمْ طَرِيقَ السَّوَاحِلِ.
فَلَقِيَ الزُّبَيْرَ فِي رَكْبٍ مِنَ المُسْلِمِينَ، كَانُوا تِجَارًا قَافِلِينَ مِنَ الشَّأْمِ، فَكَسَا الزُّبَيْرُ رَسُولَ اللَّهِ ج وَأَبَا بَكْرٍ ثِيَابَ بَيَاضٍ، وَسَمِعَ المُسْلِمُونَ بِالْمَدِينَةِ مَخْرَجَ رَسُولِ اللَّهِ ج مِنْ مَكَّةَ، فَكَانُوا يَغْدُونَ كُلَّ غَدَاةٍ إِلَى الحَرَّةِ، فَيَنْتَظِرُونَهُ حَتَّى يَرُدَّهُمْ حَرُّ الظَّهِيرَةِ، فَانْقَلَبُوا يَوْمًا بَعْدَ مَا أَطَالُوا انْتِظَارَهُمْ، فَلَمَّا أَوَوْا إِلَى بُيُوتِهِمْ، أَوْفَى رَجُلٌ مِنْ يَهُودَ عَلَى أُطُمٍ مِنْ آطَامِهِمْ، لِأَمْرٍ يَنْظُرُ إِلَيْهِ، فَبَصُرَ بِرَسُولِ اللَّهِ ج وَأَصْحَابِهِ مُبَيَّضِينَ يَزُولُ بِهِمُ السَّرَابُ، فَلَمْ يَمْلِكِ اليَهُودِيُّ أَنْ قَالَ بِأَعْلَى صَوْتِهِ: يَا مَعَاشِرَ العَرَبِ، هَذَا جَدُّكُمُ الَّذِي تَنْتَظِرُونَ، فَثَارَ المُسْلِمُونَ إِلَى السِّلاَحِ، فَتَلَقَّوْا رَسُولَ اللَّهِ ج بِظَهْرِ الحَرَّةِ، فَعَدَلَ بِهِمْ ذَاتَ اليَمِينِ، حَتَّى نَزَلَ بِهِمْ فِي بَنِي عَمْرِو بْنِ عَوْفٍ، وَذَلِكَ يَوْمَ الِاثْنَيْنِ مِنْ شَهْرِ رَبِيعٍ الأَوَّلِ، فَقَامَ أَبُو بَكْرٍ لِلنَّاسِ، وَجَلَسَ رَسُولُ اللَّهِ ج صَامِتًا، فَطَفِقَ مَنْ جَاءَ مِنَ الأَنْصَارِ - مِمَّنْ لَمْ يَرَ رَسُولَ اللَّهِ ج - يُحَيِّي أَبَا بَكْرٍ، حَتَّى أَصَابَتِ الشَّمْسُ رَسُولَ اللَّهِ ج، فَأَقْبَلَ أَبُو بَكْرٍ حَتَّى ظَلَّلَ عَلَيْهِ بِرِدَائِهِ، فَعَرَفَ النَّاسُ رَسُولَ اللَّهِ ج عِنْدَ ذَلِكَ، فَلَبِثَ رَسُولُ اللَّهِ ج فِي بَنِي عَمْرِو بْنِ عَوْفٍ بِضْعَ عَشْرَةَ لَيْلَةً، وَأُسِّسَ المَسْجِدُ الَّذِي أُسِّسَ عَلَى التَّقْوَى، وَصَلَّى فِيهِ رَسُولُ اللَّهِ ج، ثُمَّ رَكِبَ رَاحِلَتَهُ، فَسَارَ يَمْشِي مَعَهُ النَّاسُ حَتَّى بَرَكَتْ عِنْدَ مَسْجِدِ الرَّسُولِ ج بِالْمَدِينَةِ، وَهُوَ يُصَلِّي فِيهِ يَوْمَئِذٍ رِجَالٌ مِنَ المُسْلِمِينَ، وَكَانَ مِرْبَدًا لِلتَّمْرِ، لِسُهَيْلٍ وَسَهْلٍ غُلاَمَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي حَجْرِ أَسْعَدَ بْنِ زُرَارَةَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج حِينَ بَرَكَتْ بِهِ رَاحِلَتُهُ: «هَذَا إِنْ شَاءَ اللَّهُ المَنْزِلُ». ثُمَّ دَعَا رَسُولُ اللَّهِ ج الغُلاَمَيْنِ فَسَاوَمَهُمَا بِالْمِرْبَدِ، لِيَتَّخِذَهُ مَسْجِدًا، فَقَالاَ: لاَ، بَلْ نَهَبُهُ لَكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ، فَأَبَى رَسُولُ اللَّهِ أَنْ يَقْبَلَهُ مِنْهُمَا هِبَةً حَتَّى ابْتَاعَهُ مِنْهُمَا، ثُمَّ بَنَاهُ مَسْجِدًا، وَطَفِقَ رَسُولُ اللَّهِ ج يَنْقُلُ مَعَهُمُ اللَّبِنَ فِي بُنْيَانِهِ وَيَقُولُ، وَهُوَ يَنْقُلُ اللَّبِنَ: هَذَا الحِمَالُ لاَ حِمَالَ خَيْبَرْ، هَذَا أَبَرُّ رَبَّنَا وَأَطْهَرْ، وَيَقُولُ: اللَّهُمَّ إِنَّ الأَجْرَ أَجْرُ الآخِرَهْ، فَارْحَمِ الأَنْصَارَ، وَالمُهَاجِرَهْ» [رواه البخاری: ۳٩٠۵، ۳٩٠۶].
قَالَ سُرَاقَةَ بْنِ مَالِكِ بْنِ جُعْشُمٍ المُدْلِجِيُّ س، جَاءَنَا رُسُلُ كُفَّارِ قُرَيْشٍ، يَجْعَلُونَ فِي رَسُولِ اللَّهِ ج وَأَبِي بَكْرٍ، دِيَةَ كُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا، مَنْ قَتَلَهُ أَوْ أَسَرَهُ، فَبَيْنَمَا أَنَا جَالِسٌ فِي مَجْلِسٍ مِنْ مَجَالِسِ قَوْمِي بَنِي مُدْلِجٍ، أَقْبَلَ رَجُلٌ مِنْهُمْ، حَتَّى قَامَ عَلَيْنَا وَنَحْنُ جُلُوسٌ، فَقَالَ يَا سُرَاقَةُ: إِنِّي قَدْ رَأَيْتُ آنِفًا أَسْوِدَةً بِالسَّاحِلِ، أُرَاهَا مُحَمَّدًا وَأَصْحَابَهُ، قَالَ سُرَاقَةُ: فَعَرَفْتُ أَنَّهُمْ هُمْ، فَقُلْتُ لَهُ: إِنَّهُمْ لَيْسُوا بِهِمْ، وَلَكِنَّكَ رَأَيْتَ فُلاَنًا وَفُلاَنًا، انْطَلَقُوا بِأَعْيُنِنَا، ثُمَّ لَبِثْتُ فِي المَجْلِسِ سَاعَةً، ثُمَّ قُمْتُ فَدَخَلْتُ فَأَمَرْتُ جَارِيَتِي أَنْ تَخْرُجَ بِفَرَسِي، وَهِيَ مِنْ وَرَاءِ أَكَمَةٍ، فَتَحْبِسَهَا عَلَيَّ، وَأَخَذْتُ رُمْحِي، فَخَرَجْتُ بِهِ مِنْ ظَهْرِ البَيْتِ، فَحَطَطْتُ بِزُجِّهِ الأَرْضَ، وَخَفَضْتُ عَالِيَهُ، حَتَّى أَتَيْتُ فَرَسِي فَرَكِبْتُهَا، فَرَفَعْتُهَا تُقَرِّبُ بِي، حَتَّى دَنَوْتُ مِنْهُمْ، فَعَثَرَتْ بِي فَرَسِي، فَخَرَرْتُ عَنْهَا، فَقُمْتُ فَأَهْوَيْتُ يَدِي إِلَى كِنَانَتِي، فَاسْتَخْرَجْتُ مِنْهَا الأَزْلاَمَ فَاسْتَقْسَمْتُ بِهَا: أَضُرُّهُمْ أَمْ لاَ، فَخَرَجَ الَّذِي أَكْرَهُ، فَرَكِبْتُ فَرَسِي، وَعَصَيْتُ الأَزْلاَمَ، تُقَرِّبُ بِي حَتَّى إِذَا سَمِعْتُ قِرَاءَةَ رَسُولِ اللَّهِ ج، وَهُوَ لاَ يَلْتَفِتُ، وَأَبُو بَكْرٍ يُكْثِرُ الِالْتِفَاتَ، سَاخَتْ يَدَا فَرَسِي فِي الأَرْضِ، حَتَّى بَلَغَتَا الرُّكْبَتَيْنِ، فَخَرَرْتُ عَنْهَا، ثُمَّ زَجَرْتُهَا فَنَهَضَتْ، فَلَمْ تَكَدْ تُخْرِجُ يَدَيْهَا، فَلَمَّا اسْتَوَتْ قَائِمَةً، إِذَا لِأَثَرِ يَدَيْهَا عُثَانٌ سَاطِعٌ فِي السَّمَاءِ مِثْلُ الدُّخَانِ، فَاسْتَقْسَمْتُ بِالأَزْلاَمِ، فَخَرَجَ الَّذِي أَكْرَهُ، فَنَادَيْتُهُمْ بِالأَمَانِ فَوَقَفُوا، فَرَكِبْتُ فَرَسِي حَتَّى جِئْتُهُمْ، وَوَقَعَ فِي نَفْسِي حِينَ لَقِيتُ مَا لَقِيتُ مِنَ الحَبْسِ عَنْهُمْ، أَنْ سَيَظْهَرُ أَمْرُ رَسُولِ اللَّهِ ج. فَقُلْتُ لَهُ: إِنَّ قَوْمَكَ قَدْ جَعَلُوا فِيكَ الدِّيَةَ، وَأَخْبَرْتُهُمْ أَخْبَارَ مَا يُرِيدُ النَّاسُ بِهِمْ، وَعَرَضْتُ عَلَيْهِمُ الزَّادَ وَالمَتَاعَ، فَلَمْ يَرْزَآنِي وَلَمْ يَسْأَلاَنِي، إِلَّا أَنْ قَالَ: «أَخْفِ عَنَّا». فَسَأَلْتُهُ أَنْ يَكْتُبَ لِي كِتَابَ أَمْنٍ، فَأَمَرَ عَامِرَ بْنَ فُهَيْرَةَ فَكَتَبَ فِي رُقْعَةٍ مِنْ أَدِيمٍ، ثُمَّ مَضَى رَسُولُ اللَّهِ ج.
۱۵٩۳- از عائشهل همسر پیامبر خدا ج روایت است که گفت هرگز به یادم نیست که پدر و مادرم را جز در حالت اسلام دیده باشم، [زیرا آنها پیش از به دنیا آمدن عائشه مسلمان شده بودند]، و روزی نمیگذشت که پیامبر خدا ج صبح و شام به نزد ما نیایند.
چون مسلمانان [از جور کفار قریش] به تنگ آمدند، ابوبکرس به طرف سر زمین حبشه هجرت نمود، چون به منطقۀ (برک الغماد) رسید، [برک الغماد): موضعی است که از مکه به طرف یمن، پنج شب فاصله دارد]، (ابن دَغِنَّه) که رئیس قبیلۀ (قاره) بود، پرسید: ای ابوبکر! عزم کجا را داری؟ ابوبکرس گفت: قوم من مرا بیرون کردهاند و میخواهم بر روی زمین سیاحت کنم، و پروردگارم را عبادت نمایم.
ابن دغنه برایش گفت: ابوبکر! شخصی مثل تو نباید نه خودش [از وطنش] خارج گردد و نه هم دیگران او را خارج سازند، تو کسی هستی که با بینوایان همکاری میکنی، صلۀرحم را بجا میآوری، از بیچارگان دستگیری میکنی، و از مهمان پذیرایی مینمایی، و از مسائل حق پشتیبانی میکنی، من از تو دفاع خواهم کرد، برگرد و پروردگارت را در خانهات عبادت کن. ابوبکرس برگشت و (ابن دَغِنَّه) هم با او همراهی نمود، شب (ابن دغنه) نزد اشراف قُریش رفته و گفت: ابوبکر نباید نه خودش خارج شود و نه هم کسی او را خارج سازد، آیا شما میخواهید کسی را بیرون کنید که با بی نوایان همکاری مینماید و صلۀرحم را بجا میآورد، از بیچارگان دست گیری میکند، و از مهمان پذیرائی مینماید، و از مسائل حق پشتیبانی میکند؟
قریش پناه دادن (ابن دغنه) را برای ابوبکرس رد نکردند، ولی برایش گفتند: برای ابوبکر بگو که پروردگارش را در خانهاش عبادت کند، و در خانهاش هر چه که میخواهد نماز و یا قرآن بخواند، ولی صدایش را بلند نکند، و به نماز و قرآن خواندنش سبب اذیت ما نگردد، زیرا ما میترسیم که زنان و اطفال ما را گمراه سازد.
(ابن دَغِنَّه) این سخنان را برای ابوبکرس گفت، ابوبکرس مدتی پروردگارش را در خانهاش عبادت میکرد، و در نماز خواندن و قرآن خواندن صدایش را بلند نمیکرد، و به جز از خانهاش در جای دیگری قرآن نمیخواند.
بعد از آن چیزی به خاطرش گذشت، و در کنار خانهاش مسجدی بنا نمود و در آن مسجد نماز میخواند، زنان و اطفال مشرکین نزدش هجوم میآوردند، از قرآن خواندش خوششان میآمد، و به طرفش میدیدند، و ابوبکرس شخص نرم دلی بود که در هنگام قرآن خواندن چشمش را نگهداشته نمیتوانست، [و اشکش جاری میشد]. اشراف قریش از این کار ترسیدند، و به طلب ابن دَغِنَّه فرستادند، چون نزدشان آمد، گفتند: ما پناه دادن تو را برای ابوبکر به شرطی قبول کرده بودیم که او پروردگارش را در خانهاش عبادت نماید، ولی وی از این حد تجاوز نموده و در کنار خانهاش مسجدی ساخته است، و در آنجا به طور آشکارا نماز و قرآن میخواند، و ما میترسیم که زنها و اطفال ما را گمراه سازد [٩۴]، و باید او را از این کار ممانعت نمایی، اگر میخواست که پروردگارش را در خانهاش عبادت کند، آزاد است، و اگر قبول نمیکرد و میخواست که این کار را به طور علنی انجام دهد، از وی بخواه عهدی را که با وی نموده ای فسخ نماید، زیرا ما، نمیخواهیم که با تو خیانت کنیم، و نه حاضریم برای ابوبکر اجازه بدهیم که این کارهایش را علنی انجام دهد.
عائشهل گفت: (ابن دَغِنَّه) نزد ابوبکرس آمد و گفت: از وعدۀ که بین من و تو بود خبر داری، یا باید به آن وعده به طور کامل پا بند باشی، [یعنی: نمازت را در خانهات بخوانی و پروردگارت را به طور پنهانی عبادت کنی]، و یا وعدهام را برایم پس بدهی، زیرا نمیخواهم عربها بشنوند که من با شخصی که عهد و پیمان بستهام خیانت کردهام.
ابوبکرس گفت: پناه دادن تو را میگذارم، و به پناه خداوند عز وجلَّ رضایت میدهم.
پیامبر خدا ج در این وقت به مکه بودند، و برای مسلمانان گفتند: «جای هجرت شما برایم نشان داده شده است، نخلستانی است بین دو سنگزار».
و از این وقت به بعد، عدۀ به طرف مدینه هجرت نمودند، و اکثر کسانی که به حبشه رفته بودند، برگشتند و به مدینه هجرت نمودند، و ابوبکرس هم آمادگی هجرت به مدینه را گرفت. پیامبر خدا ج برایش گفتند: «انتظار بکش، زیرا امیدوارم برای من نیز اجازه داده شود».
ابوبکرس گفت: پدر و مادرم فدای شما، مگر شما نیز چنین امیدی دارید؟
فرمودند: «بلی».
ابوبکرس جهت همراهی با پیامبر خدا ج منتظر ماند، و دو شتری را که داشت، مدت چهار ماه از برگ درخت (سَمُر) علف میداد.
عائشهل گفت که روزی هنگام چاشت در حالی که در خانۀ ابوبکرس نشسته بودیم، کسی برای ابوبکرس گفت: اینک پیامبر خدا ج نقاب پوشیده آمدند، و در چنین وقتی پیامبر خدا ج نزد ما نمیآمدند.
ابوبکرس گفت: پدر و مادرم فدای شان، به خداوند سوگند است که ایشان جز به سبب امر مهمی نیامدهاند، و همان بود که پیامبر خدا ج آمدند و اجازۀ داخل شدن خواستند، برایشان اجازه داده شد و داخل شدند.
پیامبر خدا ج برای ابوبکرس گفتند: «کسانی را که نزدت هستند بیرون کن».
ابوبکرس گفت: یا رسول الله! پدر و مادرم فدای شما! اینها اهل خانوادۀ خود شما هستند.
فرمودند: «برایم اجازۀ بیرون شدن [از مکه] داده شده است».
ابوبکرس گفت: یا رسول الله! پدر و مادرم فدای شما، آیا من هم صحبت شما هستم؟
پیامبر خدا ج فرمودند: «بلی».
ابوبکرس گفت: یا رسول الله! پدر و مادرم فدای شما، یکی از این دو شترم را شما انتخاب نمائید.
پیامبر خدا ج فرمودند: «[ولی به] قیمت».
عائشهل گفت که پیامبر خدا ج و ابوبکرس را به طور شتابان مجهز نمودیم، و طعامی برایشان در کیسۀ نهادیم، اسماءل قسمتی از جامهاش را پاره کرد، و سر کیسه را با آن بست، و از این جهت به نام (ذات النَّطاقین) شهرت یافت [٩۵].
عائشهل گفت که بعد از آن، پیامبر خدا ج و ابوبکرس به غاری در کوه ثور رفتند [٩۶]،
سه شب در آنجا پنهان بودند، و عبدالله بن ابوبکرب که جوان زیرک، فهمیده و هشیاری بود، شب را با آنها میبود، هنگام سحر از نزدشان میآمد، و صبح با قریش طوری وانمود میکرد که گویا شب را در مکه با آنها بوده است، و هیج سخنی بر علیه پیامبر خدا ج و ابوبکرس زده نمیشد مگر آنکه آن سخن را به خاطر میسپرد، و هنگامی که شب تاریک میشد، نزدشان میرفت، و آن خبر را برای آنها میرسانید. و عامر بن فُهیره غلام ابوبکرس گوسفندان شیر دهی را آنجا [یعنی: نزد پیامبر خدا ج و ابوبکرس] به چرا میبرد، و چون پاسی از شب میگذشت، از شیر تازۀ که از گوسفندان خود به دست میآوردند، استفاده میکردند، و هنوز که شب تاریک بود عامر بن فُهیره بر گوسفندان صدا میزد و آنها را از آنجا دور میکرد، و همین کار را در هر سه شبی که آنجا بودند، انجام داد.
پیامبر خدا ج و ابوبکرس شخصی را از (بنی دِیل) از قبیلۀ (بنی عبد بن عدی) که راهنمای ماهری بود، مزدور کرده بودند، و او با (آل عاص بن وائل سهمی) هم پیمان بود، و گر چه او در دین کفار قریش بود، با آن هم بر وی اطمینان کردند و شتر هایث خود را به دست او دادند، و با او وعده گذاشته بودند که بعد از سه روز به (غارثور) بیاید، و او صبح روز سوم شتران را به (غار ثور) حاضر ساخت، و آنها با عامر بن فُهیره و رهنمای خود [که عبدالله بن أذیقط باشد]، به راه افتادند.
سراقه بن مالک بن جُعشم مدلجِیس [که در این وقت مشرک بود] میگوید: فرستادۀ کفار قریش نزد ما آمد و گفت: برای هر کسی که [پیامبر خدا ج و همراهانش] را بکشد و یا اسیر نماید، به اندازۀ دیت آنها [که صد شتر باشد] جائزه میدهیم.
در حالی که در مجلسی از مجالس قوم خود بنی مدلج نشسته بودم که شخصی از کفار قریش آمد و گفت: ای سراقه! همین اکنون اشخاصی را در ساحل دیدم، فکر میکنم که محمد و همراهانش باشند، سراقه میگوید: گرچه من یقین کردم که همانها هستند، ولی برای آن شخص گفتم که نه خیر! آنها نیستند، بلکه تو فلانی و فلانی و فلانی را دیدی که از نزد خود ما رفتند.
بعد از آنکه چند لحظۀ دیگری در آن مجلس نشسته بودم بر خاستم و به خانه رفتم، از کنیزم خواستم که اسپم را بیرون نماید و در پشت تپۀ که برایش نشان دادم برایم نگهدارد، نیزهام را بر داشتم و از راه پشت خانه در حالی که نیزهام را بر زمین میکشیدم و پایین نگه میداشتم، خود را به اسپم رساندم، و آن را سوار شدم و به سرعت حرکت کردم، که مرا نزدیک سازد.
چون به آنها نزدیک شدم، در این وقت اسپم مرا به زمین رد، و از بالای آن افتادم، برخاستم و دستم را به تیرکش بردم، و (ازلام) را از آن بیرون کردم [٩٧]،
و با آنها فال گرفتم که آیا به این اشخاص ضرری برسانم یا نه؟
فال برخلاف خواستهام برآمد، [یعنی: فال طوری بر آمد که به آنها ضرر مرسان]، اسپم را سوار شدم، و بر خلاف ازلام کار کردم، و به طرف آنها شتافتم، تا حدی به آنها نزدیک شدم که قراءت خواندن پیامبر خدا ج را میشنیدم، خود پیامبر خدا ج ملتفت نبودند، ولی ابوبکرس خیلی این و آن طرف میدید.
دراین وقت دستهای اسپم تا زانو به زمین فرو رفت، از اسپ به زمین افتادم، بر خاستم و بر اسپ هیبت زدم، به شدت حرکت نمود و به سختی دستهای خود را از آن سورخ خارج ساخت، چون ایستاده شد از جایی که دستهایش فرو رفته بود دودی به آسمان بلند شد، دوباره ازلام را بیرون کردم و به آنها فال گرفتم، و نتیجۀ فال به خلاف خواستهام برآمد.
آنها را صدا زدم و برایشان امان دادم، آنها ایستادند، اسپم را سوار شدم و نزدشان آمدم، و از اینکه از رسیدن به آنها به موانع بر خورد نموده بودم، به دلم گشته بود که کار پیامبر خدا ج به پیش میرود.
برای پیامبر خدا ج گفتم: قوم تو، برای تو به اندازۀ یک دیت جائزه تعیین کردهاند، و برای آنها از تصمیمی که قریش نسبت به آنها گرفتهاند خبر دادم، و طعام وغذایی را که با خود داشتم برایشان تقدیم نمودم، آنها قبول نکردند، و از من چیزی نپرسیدند، ولی پیامبر خدا ج گفتند: که «راز ما را پوشیده نگهدار».
از ایشان خواستم تا برایم امان نامۀ بنویسند، به (عامر بن فُهیره)س امر کردند و او در رقعۀ از پوست برایم امان نامۀ نوشت، و سپس پیامبر خدا ج به راه خود ادامه دادند.
آنها در راه با زُبیرس که با قافلۀ از مسلمانان که به تجارت رفته بودند و از طرف شام برمیگشتند، روبرو شدند، زبیرس برای پیامبر خدا ج و ابوبکرس جامههای سفیدی بخشش داد.
مسلمانان در مدینه از بیرون شدن پیامبر خدا ج از مکه خبر شده بودند، و هر روز صبح در بیرون شهر مدینه میآمدند و تا چاشت که هوا گرم میشد، انتظار آمدن آنها را میکشیدند.
در یکی از روزها که بعد از انتظار زیاد به خانههای خود برگشته بودند، شخصی از یهود بر پشت بام قلعۀ از قلعههایشان بالا شده بود، و به طرفی که کار داشت، نظر میکرد، در این وقت نظرش بر پیامبر خدا ج و همراهانش افتاد، که با جامههای سفیدی نمایان میشوند.
آن یهودی اختیارش را از دست داده و با صدای بلند فریاد زد: ای مردم عرب! اینک نور چشمی که انتظارش را میکشیدید رسید، مسلمانان اسلحههایشان را برداشتند و در منطقۀ (حره) با پیامبر خدا ج ملاقات نمودند.
پیامبر خدا ج با آنها طرف راست راه را گرفتتند تا آنکه به مجلۀ (بنی عمرو بن عوف) رسیدند، و این واقعه، در روز دوشنبه و در ماه ربیع الأول بود، [و اینکه در روز اول، و یا دوم، و یا دوازدهم، و یا سیزدهم ربیع الأول بوده باشد، اختلاف است].
در حالی که پیامبر خدا ج نشسته بودند، ابوبکرس بر خاسته بود و از مردم پذیرایی میکرد، کسانی که از انصار آمده و پیامبر خدا ج را ندیده بودند، با ابوبکرس خوش آمدید میگفتند، تا آنکه آفتاب بر پیامبر خدا ج تابید.
ابوبکرس آمد و با ردای خود بالای سرپیامبر خدا ج سایه میکرد، و در این وقت بود که مردم پیامبر خدا ج را شناختند [٩۸].
و پیامبر خدا ج بیش از ده شب در محلۀ بنی عمرو بن عوف باقی ماندند، و مسجدی را که به اساس تقوی تاسیس شده بود، در همین جا بنا نمودند، و در آن نماز خواندند، [مراد از این مسجد، مسجد قبا است].
بعد از آن پیامبر خدا ج شتر خود را سوار شدند، و مردم با ایشان میرفتند، [و همین طور رفتند] تا اینکه در جای مسجد پیامبر خدا ج شتر خوابید.
در آن وقت عدۀ از مسلمانان در آنجا نماز میخواندند، و در آن زمین خرماها را خشک میکردند، و این زمین متعلق به دو طفل یتیم به نامهای سهیل و سهل بود که در آغوش اسعد بن زُراره زندگی میکردند، هنگامی که شتر پیامبر خدا ج در آنجا خوابید فرمودند: «إن شاء الله منزل همینجا است».
بعد از آن پیامبر خدا ج آن دو یتیم را طلبیدند، و برای آنها پیشنهاد کردند که آن زمین را بفروشند تا در آنجا مسجدی بسازند.
آنها گفتند: یا رسول الله! آن را برای شما بخشش میدهیم، پیامبر خدا ج بخشش آنها را قبول نکردند، و آن زمین را از آنها خریدند و مسجدی را در آن زمین بنا کردند [٩٩].
در ساختن مسجد، پیامبر خدا ج با دیگر مردم خشت میآوردند و میگفتند: «این محموله[که خشت و خاک بنای مسجد باشد] از محمولۀ که از خیبر میآید،[مانند انگور و خرما و امثال اینها، در نزد خداوند] بهتر و پایندهتر است» و میفرمودند: «خدایا! مزد حقیقی مزد آخرت است، و بر انصار و مهاجرین رحمت و مهربانی کن».
۱۵٩۴- عَنْ أَسْمَاءَ ل: أَنَّهَا حَمَلَتْ بِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ الزُّبَيْرِ، ل قَالَتْ: فَخَرَجْتُ وَأَنَا مُتِمٌّ فَأَتَيْتُ المَدِينَةَ فَنَزَلْتُ بِقُبَاءٍ فَوَلَدْتُهُ بِقُبَاءٍ، ثُمَّ أَتَيْتُ بِهِ النَّبِيَّ ج فَوَضَعْتُهُ فِي حَجْرِهِ، ثُمَّ دَعَا بِتَمْرَةٍ فَمَضَغَهَا، ثُمَّ تَفَلَ فِي فِيهِ، فَكَانَ أَوَّلَ شَيْءٍ دَخَلَ جَوْفَهُ رِيقُ رَسُولِ اللَّهِ ج، ثُمَّ حَنَّكَهُ بِتَمْرَةٍ ثُمَّ دَعَا لَهُ، وَبَرَّكَ عَلَيْهِ وَكَانَ أَوَّلَ مَوْلُودٍ وُلِدَ فِي الإِسْلاَم» [رواه البخاری: ۳٩٠٩].
۱۵٩۴- از اسماءل روایت است که گفت: هنگام حمل عبدالله بن زبیرب درحالی که مدت حمل من کامل شده بود، از مکه به طرف مدینه مهاجرت نمودم، چون به مدینه رسیدم، در قبا منزل گزیدم، [و عبدالله بن زبیرب] را در منطقۀ قبا زائیدم، بعد از آن او را نزد پیامبر خدا ج آوردم، و او را در آغوششان گذاشتم.
پیامبر خدا ج خرمایی را طلبیدند، و آن را جویدند، و بعد از آن آب دهان خود را در دهانش انداختند، به این طریق اولین چیزی که به شکم [عبدالله بن زیبر] داخل شد، آب دهان پیامبر خدا ج بود، بعد از آن خرمای دیگری را به کام او مالیدند و برای او دعای برکت کردند، و او اولین مولودی از مهاجرین بود که [در مدینۀ منوره] در اسلام به دنیا آمد.
۱۵٩۵- عَنْ أَبِي بَكْرٍ س، قَالَ: كُنْتُ مَعَ النَّبِيِّ ج فِي الغَارِ، فَرَفَعْتُ رَأْسِي فَإِذَا أَنَا بِأَقْدَامِ القَوْمِ، فَقُلْتُ: يَا نَبِيَّ اللَّهِ، لَوْ أَنَّ بَعْضَهُمْ طَأْطَأَ بَصَرَهُ رَآنَا، قَالَ: اسْكُتْ يَا أَبَا بَكْرٍ، اثْنَانِ اللَّهُ ثَالِثُهُمَا» [رواه البخاری: ۳٩۲۲].
۱۵٩۵- از ابوبکرس روایت است که گفت: با پیامبر خدا ج در داخل غار بودم، سرم را بالا کردم و پاهای مشرکین را دیدیم.
گفتم: یا رسول الله! اگر کسی از اینها به پایین نگاه کند ما را میبیند.
فرمودند: «ای ابوبکر! ساکت باش، ما دو نفری هستیم که سوم ما خدا است»، یعنی: حافظ و ناصر ما خدا است].
[٩۴] و البته مقصود مشرکین از گمراه شدن زنها و اطفال آن بود که مبادا آنها به دین اسلام داخل شوند، و آن گمراهان داخل شدن به دین اسلام را گمراهی مینامیدند، و این جای تعجب نیست، زیرا شخص مریض آب گوارا را در دهنش تلخ احساس میکند. [٩۵] [جامۀ را که اسماءل پاره کرد و سر کیسه را با آن بست، در عربی (ذات النطاقین) نامیدند. [٩۶] حاکم نیشاپوری میگوید: از اخبار متواتری ثابت شده است که بیرون شدن پیامبر خدا ج از مکه در روز دوشنبه، و رسیدن ایشان به مدینه نیز در روز دو شنبه بود. [٩٧] (ازلام) عبارت از تیرهای کوچک و یا اقلامی بود که بر روی بعضی از آنها نوشته بود (بلی) و بر روی بعضی از آنها نوشته شده بود (نه)، مردم جاهلیت اگر در کردن و نکردن کاری متردد میبودند، یکی از آن ازلام را برمیداشتند، اگر بر روی آن نوشته بود که (بلی)، به آن کار اقدام میکردند، و اگر نوشته میبود که (نه)، از اقدام کردن به آن کار خود داری مینمودند. [٩۸] و سبب این امر آن بود که پیامبر خدا ج نسبت به ابوبکرس جوانتر بودند، و ابوبکرس پیر و مو سفید بود، از اینجهت مردم فکر میکردندکه پیامبر خدا او باشد. [٩٩] و شاید سبب آنکه پیامبر خدا ج بخشش آنها را قبول نکردند، این بوده باشد که تصرف یتیم در اموالش اگر به ضررش باشد، جواز ندارد، والله تعالی أعلم.
۱۵٩۶- عَنْ البَرَاءَ بْنَ عَازِبٍ س، قَالَ: أَوَّلُ مَنْ قَدِمَ عَلَيْنَا مُصْعَبُ بْنُ عُمَيْرٍ، وَابْنُ أُمِّ مَكْتُومٍ وَكَانَا يُقْرِئَانِ النَّاسَ، فَقَدِمَ بِلاَلٌ وَسَعْدٌ وَعَمَّارُ بْنُ يَاسِرٍ، ثُمَّ قَدِمَ عُمَرُ بْنُ الخَطَّابِ فِي عِشْرِينَ مِنْ أَصْحَابِ النَّبِيِّ ج، ثُمَّ «قَدِمَ النَّبِيُّ ج، فَمَا رَأَيْتُ أَهْلَ المَدِينَةِ فَرِحُوا بِشَيْءٍ فَرَحَهُمْ بِرَسُولِ اللَّهِ ج، حَتَّى جَعَلَ الإِمَاءُ يَقُلْنَ: قَدِمَ رَسُولُ اللَّهِ ج، فَمَا قَدِمَ حَتَّى قَرَأْتُ: سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الأَعْلَى فِي سُوَرٍ مِنَ المُفَصَّلِ» [رواه البخاری: ۳٩۲۵].
۱۵٩۶- از براءس روایت است که گفت: اولین کسانی که از مهاجرین به مدینه آمدند: مُصْعَب بن عُمَیْر و ابن أم مكتوم بودند، این دو نفر برای مردم قراءت یاد میدادند، بعد از این دو نفر: بلال و سعد و عمار بن یاسر، و بعد از آنها عمر بن خطاب با بیست نفر دیگر از صحابههای پیامبر خدا ج آمدند [۱٠٠].
و بعد از اینها پیامبر خدا ج تشریف آوردند، و هیچ وقت ندیدم که مردم مدینه به چیزی به اندازۀ آمدن پیامبر خدا ج خوشحال شده باشند، تا جایی که کنیزان هم از آمدن ایشان خوشحال گردیده و میگفتند: اینک پیامبر خدا ج تشریف آوردند، و هنگامی به مدینه آمدند که سورۀ ﴿سَبِّحِ ٱسۡمَ رَبِّكَ ٱلۡأَعۡلَى﴾ را با چند سورۀ دیگر از سورههای مفصل، حفظ کرده بودم.
[۱٠٠] ابن اسحاق از جملۀ این بیست نفر از اینها نام برده است: زید بن خطاب، عمرو بن عبدالله بن سراقه، خنیس بن حذافۀ سهمی، سعید بن زید بن عمرو بن نفیل، و اقد بن عبدالله سهمی، خولی بن ابی خولی، مالک بن ابی خولی، و چهار پسر بکیر که عبارت بودند از ایاس، و عاقل، و عامر، و خالد، و عیاش بن ابی ربیعه، که این سیزده نفر به خانۀ رفاعه بن عبدالدار بن زهیر در قبیلۀ بن عمرو بن عوف در قبا منزل گزیده بودند، در فتح الباری آمده است که شاید با قیماندۀ این بیست نفر از اتباع اینها بوده باشند، و ابن حامد در کتاب مغازی خود، از جملۀ این بیست نفر از زبیر نیز نامبرده است.
۱۵٩٧- عَنِ العَلاَءَ بْنَ الحَضْرَمِيِّ، س قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: ثَلاَثٌ لِلْمُهَاجِرِ بَعْدَ الصَّدَرِ» [رواه البخاری: ۳٩۳۳].
۱۵٩٧- از علاء بن حضرمیس [۱٠۱] روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «برای مهاجر بعد از طواف و داع، اجازه است تا سه روز در مکه باقی بماند» [۱٠۲].
[۱٠۱] وی علاء بن حضرمی بن عماد حضرمی است، برادرش عمرو بن حضرمی اولین کسی است که از مشرکین کشته شده است، و مال وی اولین مالی بود که به دست مسلمانان افتاد، پیامبر خدا ج (علاء) را امیر بحرین مقرر نمودند، و این امارت تا خلافت ابوبکر و عمرب ادامه یافت، مستجات الدعوه بود، امام ابن حجر/ میگوید: مشهور است که وی کلماتی را گفت و به دریا داخل شد، در سال چهاردهم هجری وفات یافت، (الإصابه: ۲/۴٩٧-۴٩۸). [۱٠۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: بعد از وجوب هجرت، سکنی گزینی در مک برای کسانی که هجرت کرده بودند، جایز نبود، ولی برای کسانیکه از آنها به حج و یا عمره میآمدند، پیامبر خدا ج اجازه دادند که بعد از بر گشتن از منی، تا سه روز میتوانند در مکه باقی بمانند، و بعضی از علماء بر این نظر اند که بعد از فتح مکه این تحریم برای همگان از بین رفت.
۱۵٩۸- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ، س عَنِ النَّبِيِّ ج، قَالَ: لَوْ آمَنَ بِي عَشَرَةٌ مِنَ اليَهُودِ، لآمَنَ بِي اليَهُودُ» [رواه البخاری: ۳٩۴۱].
۱۵٩۸- از ابوهریرهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «اگر ده نفر از [رؤسای] یهود به من ایمان میآوردند، همۀ یهود به من ایمان میآوردند» [۱٠۳].
[۱٠۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: شاید کسی بگوید که از یهود مردم بسیاری که بیش از دهها نفر بودند، ایمان آوردند، ولی با اینهم عدۀ بسیاری دیگری بودند که ایمان نیاوردند، پس وجه ملازمت بین ایمان آوردن ده نفر، و ایمان آوردن همۀ یهود چیست؟ درجواب گفتهاند که مراد از این دهنفر: رؤساء و بزرگان یهود است، و از این رؤساء جز عدۀ بسیار اندکی که از آنجمله عبدالله بن سلام باشد، ایمان نیاوردند، و مشهورترین رؤساء و اشراف یهود در وقت قدوم پیامبر خدا ج به مدینۀ منوره اینها بودند: از قبیلۀ بنی نضیر: ابو یاسر بن اخطب، برادرش حیی بن اخطب، کعب بن أشرف، رافع بن ابی حقیق، و از قبیلۀ بنی قینقاع: عبدالله بن حنیف، فنحاص، ورفاعه بن یزید، و از قبیلۀ بنی قریظه: زبیر بن باطیا، کعب بن اسد، و شمویل بن یزد، و هیچکدام از اینها مسلمان نشدند، و اگر ده نفر از اینها مسلمان میشدند، دیگران به متابعت از آنها مسلمانان میشدند.
۱۵۹۹- عَنْ زَيْدِ بْنِ أَرْقَمَ، س قِيلَ لَهُ: كَمْ غَزَا النَّبِيُّ ج مِنْ غَزْوَةٍ؟ قَالَ: تِسْعَ عَشْرَةَ قِيلَ: كَمْ غَزَوْتَ أَنْتَ مَعَهُ قَالَ: سَبْعَ عَشْرَةَ، قُلْتُ: فَأَيُّهُمْ كَانَتْ أَوَّلَ قَالَ: العُسَيْرَةُ أَوِ العُشَيْرُ فَذَكَرْتُ لِقَتَادَةَ فَقَالَ: العُشَيْرُ» [رواه البخاری: ۳٩۴٩].
۱۵٩٩- از زید بن ارقمس روایت است که کسی از وی پرسید: پیامبر خدا ج در چند غزوۀ اشتراک نمودند؟
گفت: در نوزده غزوه.
پرسید: تو در چند غزوۀ با ایشان بودی؟
گفت: در هفده غزوه.
پرسید: اولین غزوۀ کدام غزوۀ بود؟
گفت: غزوۀ عُشَیْرَ، یا عُسَیْرَه [۱٠۴].
[۱٠۴] از احکام و مسائل به این حدیث آنکه: ۱) غزوات جمع غزوۀ است، و غزوه عبارت از رفتن جهت جنگیدن با دشمن است، و تعداد غزوات پیامبر خدا ج بنابر قول راجح، نوزده غزوه است، که در هشت غزوۀ آن جنگ صورت گرفته است، و آن غزوهها عبارتاند از: بدر، أحد، أحزاب، مریسیع، قدید، خیبر، مکه، حنین، و جنگهای که خود پیامبر خدا ج به آنها اشتراک نداشتند، و دیگران را فرستادند، سی وهشت سریه است، که اول آن سریۀ حمزه بن عبدالمطلبس و آخر آنها سریۀ اسامه بن زید بن حارثه است. ۲) ابویعلی به سند صحیحی از جابرس روایت میکند که عدد غزوات پیامبر خدا ج بیست ویک غزوۀ است، که بر این اساس زید بن ارقمس دو غزوۀ را فراموش کرده است، و این دو غزوه شاید غزوۀ (ابواء) و غزوۀ (بواط) باشد، غزوۀ (ابواء) در صفر سال دوم هجری، و غزوۀ (بواط) در جمادی الأولی همین سال واقع گردیده بود.
۱۶٠٠- عَنْ عَبْدَألله بْنَ مَسْعُودٍ، س قَالَ: شَهِدْتُ مِنَ المِقْدَادِ بْنِ الأَسْوَدِ مَشْهَدًا، لَأَنْ أَكُونَ صَاحِبَهُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا عُدِلَ بِهِ، أَتَى النَّبِيَّ ج وَهُوَ يَدْعُو عَلَى المُشْرِكِينَ، فَقَالَ: لاَ نَقُولُ كَمَا قَالَ قَوْمُ مُوسَى: اذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّكَ فَقَاتِلاَ، وَلَكِنَّا نُقَاتِلُ عَنْ يَمِينِكَ، وَعَنْ شِمَالِكَ، وَبَيْنَ يَدَيْكَ وَخَلْفَكَ فَرَأَيْتُ النَّبِيَّ ج أَشْرَقَ وَجْهُهُ وَسَرَّه» [رواه البخاری: ۳٩۵۲].
۱۶٠٠- از عبدالله بن مسعودس روایت است که گفت: موقعی را از مقداد بن اسودس دیدم که اگر در این موقف با اومی بودم در نزدم هیچ چیزی در دنیا با آن برابری نمیکرد.
درحالی که پیامبر خدا ج بر مشرکین نفرین میکردند، نزدشان آمد و گفت: ما هیچگاه مثل قوم موسی برای شما نخواهیم گفت که ﴿تو و پروردگارت بروید و جنگ کنید﴾، بلکه در راست و چپ و در پیش رو و پشت سر شما خواهیم جنگید، در این وقت دیدم که چهرۀ پیامبر خدا ج شگفته شد و خوشحال شدند [۱٠۵].
[۱٠۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: موقف یهود طوری بود که موسی÷ و خداوند متعال را در یک جهت، و خود را در جهت مقابل آنها میدانستند، و این طور فکر میکردند که احکام خداوندی تکالیفی است که از طرف موسی و خداوند از روی دشمنی بر آنها نازل میگردد، از این جهت وقتی که موسی÷ از آنها خواست تا به جهاد بروند، در جواب موسی÷ گفتند: ما همینجا مینشینیم، تو و پروردگارت بروید و بجنگید.
۱۶٠۱- عَنِ البَرَاءَ س، يَقُولُ: حَدَّثَنِي أَصْحَابُ مُحَمَّدٍ ج مِمَّنْ شَهِدَ بَدْرًا: أَنَّهُمْ كَانُوا عِدَّةَ أَصْحَابِ طَالُوتَ، الَّذِينَ جَازُوا مَعَهُ النَّهَرَ، بِضْعَةَ عَشَرَ وَثَلاَثَ مِائَةٍ قَالَ البَرَاءُ: لاَ وَاللَّهِ مَا جَاوَزَ مَعَهُ النَّهَرَ إِلَّا مُؤْمِنٌ» [رواه البخاری: ۳٩٧۵].
۱۶٠۱- از براءس روایت است که گفت: کسانی که از اصحاب محمد ج به جنگ بدر اشتراک کرده بودند برایم گفتند: عدد کسانی که در جنگ بدر اشتراک نموده بودند به عدد کسانی بود که با طالوت از نهر عبور نموده بودند، یعنی: سه صدو ده نفر و اندی بودند.
براءس گفت: سوگند به خداوند که چنین نیست، با طالوت به جز از مؤمن کس دیگری از نهر عبور نکرده بود [۱٠۶].
[۱٠۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) تعداد کسانی که از مهاجرین در جنگ بدر اشتراک نموده بودند، شصت وچند نفر، و تعداد انصار دوصد وچهل و چند نفر بودند، و هشت نفر روی علتی به جنگ اشتراک نکرده بود، از آنجمله عثمان بن عفان بود که مشغول همسر مریضش رقبه دختر پیامبر خدا ج بود، و طلحه بن عبیدالله وسعید بن زید که پیامبر خدا ج آنها را برای تجسس از دشمن فرستاده بودند، بودند، و ابو لبابه که سر پرستی مدینه را بر عهده داشت، و عاصم بن عدی که سر پرستی اهل عالیه را بر عهده داشت، و حرث بن خاطب که پیامبر خدا ج او را بنزد بنی عمرو بن عوف فرستاده بودند، و حرث بن الصمه، و خوات بن جبیر که در راه نسبت به افتادن، پاهایشان شکست و پیامبر خداج آن دو را واپس به مدینه فرستادند. ۲) گویا کسی برای براءس گفته باشد: در بین کسانی که با طالوت از نهر عبور کردند، غیر مؤمنین نیز وجود داشتند، براء در جوابشان گفت که سوگند به خداوند که:....
۱۶٠۲- عَنْ أَنَسٍ س قَالَ: قَالَ النَّبِيُّ ج: مَنْ يَنْظُرُ مَا صَنَعَ أَبُو جَهْلٍ . فَانْطَلَقَ ابْنُ مَسْعُودٍ فَوَجَدَهُ قَدْ ضَرَبَهُ ابْنَا عَفْرَاءَ حَتَّى بَرَدَ، قَالَ: أَأَنْتَ، أَبُو جَهْلٍ؟ قَالَ: فَأَخَذَ بِلِحْيَتِهِ، قَالَ: وَهَلْ فَوْقَ رَجُلٍ قَتَلْتُمُوهُ، أَوْ رَجُلٍ قَتَلَهُ قَوْمُهُ» [رواه البخاری: ۳٩۶۲].
۱۶٠۲- از انسس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «کسی هست که ببیند بر سر ابوجهل چه آمده است»؟
ابن مسعودس رفت و دید که پسران عفْراء او را از پا در آوردهاند. [ابن مسعود] برایش گفت: ابوجهل تویی؟ وریش ابوجهل را گرفت.
ابوجهل شخصی را کشتهاید؟ و یا گفت: بیش از این است که شخصی را قومش کشتهاند [۱٠٧]؟
۱۶٠۳- عَنْ أَبِي طَلْحَةَ س قَالَ: إِنَّ نَبِيَّ اللَّهِ ج أَمَرَ يَوْمَ بَدْرٍ بِأَرْبَعَةٍ وَعِشْرِينَ رَجُلًا مِنْ صَنَادِيدِ قُرَيْشٍ، فَقُذِفُوا فِي طَوِيٍّ مِنْ أَطْوَاءِ بَدْرٍ خَبِيثٍ مُخْبِثٍ، وَكَانَ إِذَا ظَهَرَ عَلَى قَوْمٍ أَقَامَ بِالعَرْصَةِ ثَلاَثَ لَيَالٍ، فَلَمَّا كَانَ بِبَدْرٍ اليَوْمَ الثَّالِثَ أَمَرَ بِرَاحِلَتِهِ فَشُدَّ عَلَيْهَا رَحْلُهَا، ثُمَّ مَشَى وَاتَّبَعَهُ أَصْحَابُهُ، وَقَالُوا: مَا نُرَى يَنْطَلِقُ إِلَّا لِبَعْضِ حَاجَتِهِ، حَتَّى قَامَ عَلَى شَفَةِ الرَّكِيِّ، فَجَعَلَ يُنَادِيهِمْ بِأَسْمَائِهِمْ وَأَسْمَاءِ آبَائِهِمْ: يَا فُلاَنُ بْنَ فُلاَنٍ، وَيَا فُلاَنُ بْنَ فُلاَنٍ، أَيَسُرُّكُمْ أَنَّكُمْ أَطَعْتُمُ اللَّهَ وَرَسُولَهُ، فَإِنَّا قَدْ وَجَدْنَا مَا وَعَدَنَا رَبُّنَا حَقًّا، فَهَلْ وَجَدْتُمْ مَا وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقًّا قَالَ: فَقَالَ عُمَرُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، مَا تُكَلِّمُ مِنْ أَجْسَادٍ لاَ أَرْوَاحَ لَهَا فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: وَالَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ، مَا أَنْتُمْ بِأَسْمَعَ لِمَا أَقُولُ مِنْهُمْ» [رواه البخاری: ۳٩٧۶].
۱۶٠۳- از ابوطلحهس روایت است که گفت: در روز جنگ بدر پیامبر خدا ج امر کردند تا بیست وچهار نفر از بزرگان قریش در گودالی از گودالهای بدر که متعفن بود انداخته شوند، و همان بود که - در آن گودال – انداخته شدند، و روش پیامبر خدا ج آن بود که چون بر مردمی غالب میشدند، سه روز در میدان جنگ باقی میماندند.
چون روز سوم شد، امر کردند که شتر ایشان آماده گردد، شتر آماده شد، بعد از آن به طرفی به راه افتادند، و صحابه هم به دنبالشان رفتند، و گفتند که ما فکر میکردیم که جز انجام دادن حاجت خود نمیروند، ولی رفتند تا آنکه به کنار گودالی [که اشراف قریش در آن انداخته شده بودند] ایستادند، هر کدام از آنها را به نامش و نام پدرش صدا زده و میگفتند:
«ای فلان بن فلان، و ای فلان بن فلان! آیا خوش نمیشدید که اگر از خدا و رسولش پیروی میکردید؟ آنچه را که خداوند برای ما وعد داده بود برای ما رسید، و آیا آنچه را که برای شما وعده کرده بود برای شما رسید»؟
راوی گفت که عمرس [برای پیامبر خدا ج ] گفت: سخن زدن شما با اجساد بی روح چه فایده دارد؟
پیامبر خدا ج فرمودند: «قسم به ذاتی که جان محمد در دست او است، [بلا کیف]، چیزی را که میگویم شما از آنها بهتر نمیشنوید» [۱٠۸].
[۱٠٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) اینکه ابن مسعودس ریش ابوجهل را گرفت، و به طور تمسخر آمیزی از وی پرسید که ابوجهل تویی؟ سببش این نبود که وی ابوجهل را نمیشناخت، بلکه سببش این بود که ابوجهل در مکه وی را بسیار اذیت میکرد، و به این طریق ابن مسعودس خواست تا از ابوجهل انتقام بگیرد. ۲) در روایتی آمده است که ابن مسعودس گفت: سر ابوجهل را بریدم و نزد پیامبر خدا ج آوردم، و گفتم: یا رسول الله این سر ابوجهل جهل دشمن خدا است، گفتند: تو را بخدایی که جز او خدای دیگری نیست؟ - راست میگوئی - ؟ گفتم: بلی به همان خدایی که جز او خدایی نیست- راست میگویم- و سر ابوجهل را پیش روی پیامبر خدا ج بر زمین انداختم، و پیامبر خدا ج گفتند: الحمدلله. [۱٠۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) طوری که در روایات ابن اسحاق و احمد بن حنبل آمده است، از جمله کسانی که پیامبر خدا ج از آنها نام وار یاد کردند اینها بودند: عتبه بن ربیعه، شیبه بن ربیعه، امیه بن خلف، ابوجهل بن هشام، و گویند: أمیه بن خلف بسیار چاق بود، و منتفخ شده بود، بنابراین سر چاه تنگی کرد و در چاه انداخته نشد، بلکه در کنار چاه در زیر سنگ و خاک او را مدفون ساخته بودند، و احتمال دارد که پیامبر خدا ج او را در همان حالتش مخاطب قرار داده باشند. ۲) اینکه آنها سخن پیامبر خدا ج را به گوش سر، و یا از طریق روح شنیده باشند، هر دو احتمال وجود دارد، ولی خداوند متعال به همه چیز قادر است، و میتواند سخن پیامبر خود را برای آنها به هر طوری که خودش میداند، رسانیده باشد. ۳) عائشه با استناد بر این قول خداوند متعال که میفرماید: ﴿إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتَي﴾ میگوید که کشتگان مشرکین در گودال بدر، سخنان پیامبر خدا را نشنیدند، بلکه از آن سخنان آگهی یافتند، و یا پیامبر خدا ج نگفتند که (آنها میشنوند، بلکه از آن سخنان آگهی یافتند، و پیامبر خدا ج نگفتند که (آنها میشنوند)، بلکه فرمودند که (آنها میدانند). و علماء در جواب گفتهاند: خداوندی که برای آنها در حالت مرگ قدرت دانستن و آگاه شدن را داده است، چه منافات دارد که قدرت شنیدن را نیز داده باشد، و دیگر اینکه مراد از نفی شنواندن در آیه، نفی شنواندن سخن برای آنها در حالت مرگ است، و خداوند قدرت دارد که مردگان گودال را از حالت مرگ خارج ساخته باشد، تا سخن پیامبر او را بشنوند، و علاوه بر آن آیۀ کریمه برای تمثیل است، و معنایش چنین است که ای پیامبر! همان طوری که سخن خود را برای مردگان - در حالت عادی - شنوند، نمیتوانی و مردگان از دعوت تو منفعت نمیبرند، کفار نیز سخن تو را به گوش هوش نمیشوند، و از آن منفعت نمیبرند، و در این صورت منافاتی بین حدیث و آیت باقی نمیماند.
۱۶٠۴- عَنْ رِفَاعَةَ بْنِ رَافِعٍ الزُّرَقِيِّ، س وَكَانَ مِمّنْ شَهِدَ بَدْرًا قَالَ: جَاءَ جِبْرِيلُ إِلَى النَّبِيِّ ج، فَقَالَ: مَا تَعُدُّونَ أَهْلَ بَدْرٍ فِيكُمْ، قَالَ: مِنْ أَفْضَلِ المُسْلِمِينَ أَوْ كَلِمَةً نَحْوَهَا، قَالَ: وَكَذَلِكَ مَنْ شَهِدَ بَدْرًا مِنَ المَلاَئِكَةِ» [رواه البخاری: ۳٩٩۲].
۱۶٠۴- از رِفاعه بن رافع زُرَقیس که خودش در جنگ بدر اشتراک نموده بود روایت است که گفت: جبرئیل÷ نزد پیامبر خدا ج آمد و گفت: شما اهل بدر را در بین خود چگونه میبینید؟
فرمودند: «از بهترین مسلمانان» - با عبارت دیگری مثل آن- جبرئیل÷ گفت: کسانی که از ملائکه در جنگ بدر اشتراک نمودهاند در بین ملائکه نیز همین گونه هستند [۱٠٩].
۱۶٠۵- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب، أَنَّ النَّبِيَّ ج قَالَ يَوْمَ بَدْرٍ: هَذَا جِبْرِيلُ، آخِذٌ بِرَأْسِ فَرَسِهِ، عَلَيْهِ أَدَاةُ الحَرْبِ » [رواه البخاری: ۳٩٩۵].
۱۶٠۵- از ابن عباسب روایت است که پیامبر خدا ج در روز جنگ بدر فرمودند: «اینک جبرئیل مسلح، و لجام اسپش را به دست گرفته است» [۱۱٠].
[۱٠٩] یعنی: ما نیز آنها را در بین خود از بهترین ملائکه میدانیم، و از این حدیث دانسته میشود که ملائکه در جنگ بدر اشتراک نموده بودند، و کسانی که از آنها در جنگ بدر اشتراک نموده بودند، به سبب این اشتراک خود، دارای فضیلت خاص گردیدند. [۱۱٠] در روایت ابن اسحاق آمده است که پیامبر خدا ج اندکی خواب شدند، و چون از خواب بیدار شدند برای ابوبکرپس گفتند: ای ابوبکر تو را بشارت میدهم که خدا ما را نصرت میدهد، اینک جبرئیل لجام اسپش را گرفته و در سر غبار [لشکر] ایستاده است.
۱۶٠۶- عَنْ الزُّبَيْرُ س قَالَ: لَقِيتُ يَوْمَ بَدْرٍ عُبَيْدَةَ بْنَ سَعِيدِ بْنِ العَاصِ، وَهُوَ مُدَجَّجٌ، لاَ يُرَى مِنْهُ إِلَّا عَيْنَاهُ، وَهُوَ يُكْنَى أَبُو ذَاتِ الكَرِشِ، فَقَالَ: أَنَا أَبُو ذَاتِ الكَرِشِ، فَحَمَلْتُ عَلَيْهِ بِالعَنَزَةِ فَطَعَنْتُهُ فِي عَيْنِهِ فَمَاتَ، قَالَ هِشَامٌ: - فَأُخْبِرْتُ: أَنَّ الزُّبَيْرَ قَالَ: - لَقَدْ وَضَعْتُ رِجْلِي عَلَيْهِ، ثُمَّ تَمَطَّأْتُ، فَكَانَ الجَهْدَ أَنْ نَزَعْتُهَا وَقَدِ انْثَنَى طَرَفَاهَا، قَالَ عُرْوَةُ: فَسَأَلَهُ إِيَّاهَا رَسُولُ اللَّهِ ج فَأَعْطَاهُ، فَلَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ ج أَخَذَهَا ثُمَّ طَلَبَهَا أَبُو بَكْرٍ فَأَعْطَاهُ، فَلَمَّا قُبِضَ أَبُو بَكْرٍ، سَأَلَهَا إِيَّاهُ عُمَرُ فَأَعْطَاهُ إِيَّاهَا، فَلَمَّا قُبِضَ عُمَرُ أَخَذَهَا، ثُمَّ طَلَبَهَا عُثْمَانُ مِنْهُ فَأَعْطَاهُ إِيَّاهَا، فَلَمَّا قُتِلَ عُثْمَانُ وَقَعَتْ عِنْدَ آلِ عَلِيٍّ، فَطَلَبَهَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الزُّبَيْرِ، فَكَانَتْ عِنْدَهُ حَتَّى قُتِلَ» [رواه البخاری: ۳٩٩۸].
۱۶٠۶- از زبیرس روایت است که گفت: روز جنگ بدر، با عبیده بن سعید بن عاص ملاقی شدم، و او آن چنان مسلح بود که به جز دو چشمش چیز دیگری از جسمش دیده نمیشد، و کنیت او (ابو ذات الکَرِش) بود [۱۱۱]، او گفت: ابو ذات الکرش [که شنیدهاید] من هستم.
بر او حمله کردم و نیزهام را در چشمش فرو بردم، و او مُرد پایم را بر بالایش گذاشتم و به قوت نیزهام را از چشمش بیرون آوردم، دیدم که دو گوشۀ نیزهام کج شده است.
پیامبر خدا ج از وی خواستند تا آن نیزه را [به طور عاریت] به ایشان بدهد، و او آن نیزه را برای ایشان داد، و چون پیامبر خدا ج وفات نمودند، دوباره آن را پس گرفت.
بعد از آن ابوبکرس آن را از وی طلبید، و او آن نیزه را برای [ابوبکرس] داد، و چون ابوبکرس وفات نمود، عمرس آن نیزه را از وی طلبید، و او آن را برای وی داد، و چون عمرس وفات نمود، آن را پس گرفت، و باز عثمانس آن را از وی طلبید و آن را برای وی داد.
چون عثمان وفات نمود، آن نیزه در دست اولاد علیل باقی ماند، عبدالله بن زبیرس [در هنگام خلافت خود] آن را طلبید، و تا وقتی که کشته شد، در نزد او بود [۱۱۲].
۱۶٠٧- عَنِ الرُّبَيِّعِ بِنْتِ مُعَوِّذٍ، ل قَالَتْ: دَخَلَ عَلَيَّ النَّبِيُّ ج غَدَاةَ بُنِيَ عَلَيَّ، فَجَلَسَ عَلَى فِرَاشِي كَمَجْلِسِكَ مِنِّي، وَجُوَيْرِيَاتٌ يَضْرِبْنَ بِالدُّفِّ، يَنْدُبْنَ مَنْ قُتِلَ مِنْ آبَائِهِنَّ يَوْمَ بَدْرٍ، حَتَّى قَالَتْ جَارِيَةٌ: وَفِينَا نَبِيٌّ يَعْلَمُ مَا فِي غَدٍ. فَقَالَ النَّبِيُّ ج: لاَ تَقُولِي هَكَذَا وَقُولِي مَا كُنْتِ تَقُولِين » [رواه البخاری: ۴٠٠۱].
۱۶٠٧- از رُبَیَّع دختر مُعَوَّذب روایت است که [برای خالد بن ذکوان] گفت: صبح روز عروسیام پیامبر خدا ج نزدم آمدند، و دخترکانی دیره میزدند و او صاف پدرانم را که روز بدر کشته شده بودند یاد میکردند، تا اینکه یکی از آنها گفت: و در بین ما پیامبری است که وقائع فردا را میداند.
پیامبر خدا ج برایش گفتند: «چنین مگو! بلکه به همان چیزهای دیگری که میگفتی ادامه بده» [۱۱۳].
۱۶٠۸- عَنْ أَبِي طَلْحَةَ س، وَكَانَ قَدْ شَهِدَ بَدْرًا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ج، أَنَّهُ قَالَ: لاَ تَدْخُلُ المَلاَئِكَةُ بَيْتًا فِيهِ كَلْبٌ وَلاَ صُورَة» [رواه البخاری: ۴٠٠۲].
۱۶٠۸- از ابوطلحهس که با پیامبر خدا ج درجنگ بدر اشتراک نموده بود، روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «ملائکه در خانۀ که سگ و تصویر باشد، داخل نمیشوند» [۱۱۴].
۱۶٠٩- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنَ عُمَرَ ب، قَالَ تَأَيَّمَتْ حَفْصَةُ بِنْتُ عُمَرَ مِنْ خُنَيْسِ بْنِ حُذَافَةَ السَّهْمِيِّ، وَكَانَ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ ج قَدْ شَهِدَ بَدْرًا، تُوُفِّيَ بِالْمَدِينَةِ، قَالَ عُمَرُ: فَلَقِيتُ عُثْمَانَ بْنَ عَفَّانَ، فَعَرَضْتُ عَلَيْهِ حَفْصَةَ، فَقُلْتُ: إِنْ شِئْتَ أَنْكَحْتُكَ حَفْصَةَ بِنْتَ عُمَرَ، قَالَ: سَأَنْظُرُ فِي أَمْرِي، فَلَبِثْتُ لَيَالِيَ، فَقَالَ: قَدْ بَدَا لِي أَنْ لاَ أَتَزَوَّجَ يَوْمِي هَذَا، قَالَ عُمَرُ: فَلَقِيتُ أَبَا بَكْرٍ، فَقُلْتُ: إِنْ شِئْتَ أَنْكَحْتُكَ حَفْصَةَ بِنْتَ عُمَرَ، فَصَمَتَ أَبُو بَكْرٍ فَلَمْ يَرْجِعْ إِلَيَّ شَيْئًا، فَكُنْتُ عَلَيْهِ أَوْجَدَ مِنِّي عَلَى عُثْمَانَ، فَلَبِثْتُ لَيَالِيَ ثُمَّ خَطَبَهَا رَسُولُ اللَّهِ ج فَأَنْكَحْتُهَا إِيَّاهُ فَلَقِيَنِي أَبُو بَكْرٍ فَقَالَ: لَعَلَّكَ وَجَدْتَ عَلَيَّ حِينَ عَرَضْتَ عَلَيَّ حَفْصَةَ فَلَمْ أَرْجِعْ إِلَيْكَ؟ قُلْتُ: نَعَمْ، قَالَ: فَإِنَّهُ لَمْ يَمْنَعْنِي أَنْ أَرْجِعَ إِلَيْكَ فِيمَا عَرَضْتَ، إِلَّا أَنِّي قَدْ عَلِمْتُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج قَدْ ذَكَرَهَا، فَلَمْ أَكُنْ لِأُفْشِيَ سِرَّ رَسُولِ اللَّهِ ج، وَلَوْ تَرَكَهَا لَقَبِلْتُهَا» [رواه البخاری: ۴٠٠۵].
۱۶٠٩- از عبدالله بن عمرب روایت است که گفت: خنیس بن حذافه سهمیس که یکی از صحابۀ پیامبر خدا ج بود، و در جنگ بدر اشتراک نموده بود، در مدینه وفات یافت، همسرش حفصه که دختر عمرس بود از وی بیوه ماند. عمرس گفت که نزد عثمانس رفتم و حفصه را برایش پیشنهاد کردم [که به نکاح بگیرد]، گفت: در موضوع فکر میکنم، بعد از چند شبی که انتظار کشیدم، گفت: ترجیح دادم که در این وقتها ازدواج نکنم.
عمرس گفت: با ابوبکرس ملاقی شدم و گفتم: اگر خواسته باشی دخترم حفصه را برای تو به نکاح میدهم، او هم سکوت کرد و در جوابم چیزی نگفت، و بر او نسبت به عثمانس بیشتر قهرم آمد [۱۱۵].
چند شبی گذشت که پیامبر خدا ج او را از من خواستگاری نمودند، و او را برایشان به نکاح دادم.
ابوبکرس مرا دید و گفت: شاید هنگامی که حفصهل را برای من پیشنهاد کردی و من برایت چیزی نگفتم، از من آزرده شده بودی؟
گفتم: بلی.
گفت: مانع جواب دادنم برای تو این بود که از تمایل پیامبر خدا ج نسبت به حفصهل خبر داشتم، از این جهت نخواستم که راز پیامبر خدا ج را افشاء سازم، و اگر ایشان او را ترک میکردند، من او را قبول میکردم [۱۱۶].
۱۶۱٠- عَنْ أَبِي مَسْعُودٍ البَدْرِيِّ س، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: الآيَتَانِ مِنْ آخِرِ سُورَةِ البَقَرَةِ، مَنْ قَرَأَهُمَا فِي لَيْلَةٍ كَفَتَاه» [رواه البخاری: ۴٠٠۸].
۱۶۱٠- از ابو مسعود بدریس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «اگر کسی دوآیت آخر سورۀ (بقره) را در شب تلاوت نماید، برایش کافی است» [۱۱٧].
۱۶۱۱- عَنِ المِقْدَادَ بْنَ عَمْرٍو الكِنْدِيَّ، س حَلِيفِ ِبَنِي زُهْرَةَ، وَكَانَ مِمَّنْ شَهِدَ بَدْرًا قَالَ قُلْتُ لِرَسُولِ اللَّهِ ج أَرَأَيْتَ إِنْ لَقِيتُ رَجُلًا مِنَ الكُفَّارِ فَاقْتَتَلْنَا، فَضَرَبَ إِحْدَى يَدَيَّ بِالسَّيْفِ فَقَطَعَهَا، ثُمَّ لاَذَ مِنِّي بِشَجَرَةٍ، فَقَالَ: أَسْلَمْتُ لِلَّهِ،َ أَقْتُلُهُ يَا رَسُولَ اللَّهِ بَعْدَ أَنْ قَالَهَا؟.
فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: لاَ تَقْتُلْهُ قَلْت : يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّهُ قَطَعَ إِحْدَى يَدَيَّ، ثُمَّ قَالَ ذَلِكَ بَعْدَ مَا قَطَعَهَا؟ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: لاَ تَقْتُلْهُ، فَإِنْ قَتَلْتَهُ فَإِنَّهُ بِمَنْزِلَتِكَ قَبْلَ أَنْ تَقْتُلَهُ، وَإِنَّكَ بِمَنْزِلَتِهِ قَبْلَ أَنْ يَقُولَ كَلِمَتَهُ الَّتِي قالَ» [رواه البخاری: ۴٠۱٩].
۱۶۱۱- از مقداد بن عمرو کندیس [۱۱۸] که هم پیمان بنی زهره، و از کسانی است که به جنگ بدر اشتراک نموده بود، روایت است که گفت: برای پیامبر خدا ج گفتم: اگر با شخصی از کفار ملاقی شدم، و با هم به جنگ پرداختیم، و وی با شمشیر زد و یکی از دستهایم راقطع کرد، و بعد از آن از نزدم گریخت و به درختی پناه ببرد، [اگر بعد از مسلط شدنم بر وی] بگوید که به جهت خدا مسلمان شدهام، یا رسول الله! آیا روا است که بعد از این گفتهاش او را به قتل برسانم؟
پیامبر خدا ج فرمودند: «او را به قتل مرسان» گفتم: یا رسول الله! او یکی از دو دستم را قطع کرده است، و این کلمه را بعد از قطع کردن دستم گفته است.
پیامبر خدا ج فرمودند: «او را به قتل مرسان، اگر او را به قتل برسانی، او به مانند تو است پیش از آنکه او را به قتل برسانی، و تو بمانند او هستی پیش از آنکه او آن کلمه را گفته باشد» [۱۱٩].
۱۶۱۲- عَنْ جُبَيْرِ بْنِ مُطْعِمٍ س أَنَّ النَّبِيَّ ج، قَالَ: فِي أُسَارَى بَدْرٍ: لَوْ كَانَ المُطْعِمُ بْنُ عَدِيٍّ حَيًّا، ثُمَّ كَلَّمَنِي فِي هَؤُلاَءِ النَّتْنَى، لَتَرَكْتُهُمْ لَه» [رواه البخاری: ۴٠۲۴].
۱۶۱۲- از جُبَیْر بن مُطْعِمس روایت است که پیامبر خدا ج در مورد اسیران بدر فرمودند: «اگر مُطْعِم بن عَدِى زنده میبود و دربارۀ این خبیثها در نزدم شفاعت میکرد، شفاعت او را قبول میکردم و اینها را آزاد میساختم» [۱۲٠].
[۱۱۱] کَرِش به مهنی (شکمبه) است، و شاید به سبب کلانی شکم این شخص، و یا کلانی شکم یکی از اولادش، و یا یکی از اجدادش او را (ابو ذات الکرش) میگفتند. [۱۱۲] از این دانسته میشود که پیامبر خدا ج و صحابهش به آثاری که بیانگر مفاخر اسلام بود، اعتنای خاص داشتند. [۱۱۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) دیره زدن زنها در عروسی، و شندن صدای دیره آنها جواز دارد، و کسانی که این کار را ناجائز میدانند، میگویند: این کار اول اسلام مشروع بود و بعد از آن نسخ گردید، و گرچه دلیل محکمی بر این ادعای خود ندارند. ۲) دانستن علم غیب را نباید برای هیچ مخلوقی نسبت داد. [۱۱۴] در صحیح البخاری در تفسیر این حدیث از ابن عباسب روایت است که گفت: مراد از تصویر، تمائیلی است که دارای روح باشد، و تفصیل این حدیث با احکام متعلق به آن قبلا گذشت. [۱۱۵] زیرا عمر وابوبکرب با هم دوستی و علاقۀ خاصی داشتند، و عمرس با اساس این رابطۀ قوی یقین داشت که ابوبکرس پیشنهادش را رد نخواهد کرد. [۱۱۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) همان طوری که خواستگاری مرد از زن جواز دارد، خواستگاری زن و یا اولیای زن از مرد نیز جواز دارد، و در این کار عیبی برای زن و یا اولیای زن نیست. ۲) انسان نباید راز دوست خود را برای هیچ کس- ولو آنکه نزدیکترین شخص برای او باشد- افشاء سازد. [۱۱٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) دو آیۀ اخیر سورۀ بقره این دو آیت است که ﴿ءَامَنَ ٱلرَّسُولُ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيۡهِ مِن رَّبِّهِۦ وَٱلۡمُؤۡمِنُونَۚ﴾ تا آخر سوره. ۲) معنی کافی بودن این دو آیت این است که اگر کسی این دو آیت را در شب تلاوت میکند تلاوت این آیت سبب حفاظت برای وی از شر انس و جن میشود، و یا اگر در نماز شب خود این دو آیت را تلاوت نماید، در قیام اللیل برایش کافی است، پس بنابراین حد اقل مقداری که باید در قیام اللیل بعد از سورۀ فاتحه خوانده شود، مقدار همین دو آیت است. [۱۱۸] وی مقداد بن عمرو بن ثعلبۀ نهروانی کندی است، به حبشه و مدینۀ منوره هجرت نمود، و در غزوۀ بدر و در غزوات بعد از اشتراک ورزید، و از هفت نفری است که در اول مسلمان شده بودند، اولین کسی است که سوار بر اسپ در جهاد فی سبیل الله اشتراک نموده است، شخص بلند قامتی بود، و موهای انبوهی داشت، از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: خداوند مرا به دوست داشتن چهار کس امر کرده است: علی، ومقداد ، و ابو ذر، و سلمانب، به عمر هفتاد سالگی در سال سی وسه هجری وفات یافت، (الإصابه: ۳/ ۴۵۴-۴۵۵). [۱۱٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) معنی این فرمودۀ پیامبر خدا ج این است که بعد از آنکه این شخص مسلمان شد مانند تو مسلمان معصوم الدمی است، و کشتنش روا نیست، و اگر او را به قتل برسانی، تو مثل او مباح الدمی میشوی، همچنانی که او پیش از مسلمان شدن مباح الدم بود، با این فرق که مباح الدم بودن او پیش از مسلمان شدن، به جهت کفرش بود، و مباح الدم بودن تو در صورت به قتل رساندن او، به جهت قصاص از تو است که مسلمانی را به غیر حق به قتل رسانیدی. ۲) کسی که کلمۀ شهادت را بر زبان آورد حکم به اسلامش میشود، ولو آنکه در ظاهر امر، این مسلمان شدنش روی مجبوریت باشد، زیرا قاعدۀ اساسی در اسلام این است که احکام دنیوی به اساس امور ظاهری اجراء میگردد، و بواطن امور مربوط به خداوند متعال است که بندگان خود را طبق نیتشان جزا، میدهد، ولی بندگان چون نیت قلبی را نمیدانند، از اینجهت باید به اساس ظاهر حکم نمایند. [۱۲٠] و سبب قبول کردن شفاعت (مُطْعِم بن عَدِی) آن بود که مُطْعِم برای پیامبر خدا ج احسان کرده بود، زیرا وقتی که آنحضرت ج از طائف برگشتند، کفار قریش بیش از پیش در پی آزارشان بر آمدند، در این وقت مُطْعِم بن عَدِی پیامبر خدا ج را تحت حمایت خود گرفت، و فرزندان چهار گانۀ خود را امر کرد که با اسلحۀ خود نزد بیت الله حاضر شوند، و از ایشان پاسداری نمایند.
۱۶۱۳- عَنِ ابْنِ عُمَرَ ب، قَالَ: حَارَبَتِ النَّضِيرُ، وَقُرَيْظَةُ، فَأَجْلَى بَنِي النَّضِيرِ، وَأَقَرَّ قُرَيْظَةَ وَمَنَّ عَلَيْهِمْ، حَتَّى حَارَبَتْ قُرَيْظَةُ، فَقَتَلَ رِجَالَهُمْ، وَقَسَمَ نِسَاءَهُمْ وَأَوْلاَدَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بَيْنَ المُسْلِمِينَ، إِلَّا بَعْضَهُمْ لَحِقُوا بِالنَّبِيِّ ج فَآمَنَهُمْ وَأَسْلَمُوا، وَأَجْلَى يَهُودَ المَدِينَةِ كُلَّهُمْ: بَنِي قَيْنُقَاعٍ، وَهُمْ رَهْطُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سَلَامٍ، وَيَهُودَ بَنِي حَارِثَةَ، وَكُلَّ يَهُودِ المَدِينَةِ» [رواه البخاری: ۴٠۲۸].
۱۶۱۳- از ابن عمرب روایت است که گفت: قبیلۀ (بنی نضیر) و (بنی قریظه) [با مسلمانان] به جنگ بر خاستند، [پیامبر خدا ج] بنی النضیر را از منطقه کوچ دادند، و بر بنی قریظه منت نهاده و آنها را به حال خودشان وا گذاشتند.
تا اینکه بنی قریظه هم به جنگ پر داختند، و همان بود که مردان آنها را کشتند، و زنها و اطفال و اموال آنها را بین مسلمانان تقسیم نمودند [۱۲۱]، مگر عدهای که نزد پیامبر خدا ج آمدند و آنها را امان دادند، و آنها مسلمان شدند.
و بقیۀ یهود مدینه را که عبارت از بنی قینقاع که از وابستگان عبدالله بن سلام بودند، و یهود بنی حارثه و دیگر یهودان را از مدینه خارج ساختند.
۱۶۱۴- «وعَنْهُ س، قَالَ: حَرَّقَ رَسُولُ اللَّهِ ج نَخْلَ بَنِي النَّضِيرِ وَقَطَعَ، وَهِيَ البُوَيْرَةُ فَنَزَلَتْ: مَا قَطَعْتُمْ مِنْ لِينَةٍ أَوْ تَرَكْتُمُوهَا قَائِمَةً عَلَى أُصُولِهَا فَبِإِذْنِ اللَّه» [رواه البخاری: ۴٠۳۱].
۱۶۱۴- و از ابن عمرب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج نخلستانهای بنی نضیر را آتش زدند و قطع کردند، و این همان نخلستانهای منطقۀ (بُوَیرَه) بود، و در همین مورد این قول خداوند متعال نازل گردید: ﴿آنچه را که از درختان قطع کردید و یا به حال خود ثابت نگهداشتید، به اذن خدا بود﴾ [۱۲۲].
۱۶۱۵- عَنْ عَائِشَةَ ل، قَالَتْ أَرْسَلَ أَزْوَاجُ النَّبِيِّ ج عُثْمَانَ إِلَى أَبِي بَكْرٍ، يَسْأَلْنَهُ ثُمُنَهُنَّ مِمَّا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ ج فَكُنْتُ أَنَا أَرُدُّهُنَّ، فَقُلْتُ لَهُنَّ: أَلاَ تَتَّقِينَ اللَّهَ، أَلَمْ تَعْلَمْنَ أَنَّ النَّبِيَّ ج كَانَ يَقُولُ: لاَ نُورَثُ، مَا تَرَكْنَا صَدَقَةٌ - يُرِيدُ بِذَلِكَ نَفْسَهُ - إِنَّمَا يَأْكُلُ آلُ مُحَمَّدٍ ج فِي هَذَا المَالِ فَانْتَهَى أَزْوَاجُ النَّبِيِّ ج إِلَى مَا أَخْبَرَتْهُنَّ» [رواه البخاری: ۴٠۳۴].
۱۶۱۵- از عائشهل روایت است که گفت: همسران پیامبر خدا ج عثمانس را نزد ابوبکرس فرستادند و هشتم حصۀ میراث خود را از آنچه که خداوند برای رسول خود از طریق (فَیء) داده بود، مطالبه نمودند.
و من ایشان را از این طلب ممانعت کردم و گفتم: مگر از خدا نمیترسید، مگر خبر ندارید که پیامبر خدا ج میفرمودند: «ترکۀ ما [پیامبران] میراث برده نمیشود، آنچه را که از خود به جا میگذاریم صدمه است، - و مقصود پیامبر خدا ج از این سخن خودشان بودند- آل محمد ج فقط از این مال خورده میتوانند»، چون از این چیز به آنها خبر دادم، همسران پیامبر خدا ج از مطالبۀ خویش خودداری نمودند [۱۲۳].
[۱۲۱] و این کار بعد از آن صورت گرفت که آنها عهد و پیمان خود را شکسته و با پیامبر خدا ج به جنگ بر خاستند، و پیامبر خدا ج آنها را بیست وپنج روز محاصره کردند، و چون آنها از محاصره به تنگ آمدند، به حکم پیامبر خدا ج رضایت دادند. [۱۲۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: جمهور علماء با استناد بر این حدیث گفتهاند که قطع کردن درختان کفار و تخریب خانههای آنها درحالت جنگ جواز دارد، ولی بعضی از علماء و از آنجمله امام اوزاعی/ میگوید: قطع کردن درختان و تخریب ساختمانهای کفار مکروه است، زیرا ابوبکر صدیقس از این کار منع کرده بود، و و امام احمد/ میگوید: اگر قطع درختان و تخریب خانها روی ضرورت باشد، باکی ندارد، ولی اگر بدون ضرورت باشد، روا نیست، و البته همین قول موجهتر به نظر میرسد. [۱۲۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: انبیاء الله میراث برده نمیشوند، و آنچه را که از خود به جا گذاشتهاند صدقه است، و اینکه بعضیها بر این نظر اند که پیامبر خدا ج مانند هر فرد دیگری از افراد امت میراث برده میشوند، قبلا گذشت، چنانچه دلایلی که این گروه داشتند نیز مناقشه و رد گردید، و از جملۀ ادلۀ آنها بلکه قویترین دلیل آنها این قول خداوند متعال است که از قول زکریا÷ میفرماید: ﴿یرثنی ویرث من آل یعقوب﴾، و میگویند: درصورتی که زکریا÷ از خداوند خواست تا برایش فرزندی بدهد که از وی و از آل یعقوب میراث ببرد، و خداوند دعایش را مستجاب نمود، پس چه مانعی دارد، که پیامبر خدا ج نیز میراث برده شوند؟ و از این اعتراض قبلا به تفصیل جواب دادیم. و در اینجا امام عینی/ به نکتۀ بسیار مهم دیگری غیر از آنچه که قبلا در رد استدلال به این آیۀ کریمه گفتیم، اشاره میکند، و میگوید که مراد از این میراث، میراث بردن علم و نبوت است، نه میراث بردن مال، زیرا اگر مراد میراث بردن مال میبود، خود زکریا باید از آل یعقوب میراث میبرد، نه فرزندش، زیرا او به آنها از فرزندش نزدیکتر است، و طوری که در علم میراث معلوم است، تا وقتیکه قوم نزدیک وجود داشته باشد، قوم بعدی میراث نمیبرد، مثلا: تا وقتی که فرزند باشد، نواسه میراث نمیبرد، و تا وقتی که برادر وجود داشته باشد، برادر زاده میراث نمیبرد، و همچنین در بسیاری از حالات دیگر. آیٔۀ دیگری که شاید در این زمینه به آن استدلال کنند، این قول خداوند متعال است که میفرماید: ﴿وَوَرِثَ سُلَيۡمَٰنُ دَاوُۥدَۖ﴾، یعنی: سلیمان از داود علیهما السلام میراث برد، و سلیمان فرزند داود علمهما السلام بود، و در این صورت چرا اولاد نبی کریم محمد مصطفی ج از ایشان میراث نبرند. امام ابن کثیر در تفسیر این آیۀ کریمه چنین میگوید که مراد از این میراث میراث بردن مللک و نبوت است، نه میراث بردن مال، زیرا اگر مراد میراث بردن مال میبود، سلیمان÷ از بین دیگر اولاد داود÷ به این امر اختصاص نمییافت، و طوری که معلوم است، برای داود÷ فرزندان زیادی بود، زیرا وی (صد) زن داشت، پس معلوم میشود که مراد از آن وراثت مللک و مال است، زیرا انبیاء† میراث برده نمیشوند، و پیامبر خدا از این چیز خبر داده و فرموده بودند که ما گروه انبیاء میراث برده نمیشویم، آنچه را که ترک میکنیم، صدقه است. و دلیل مهم دیگر بر آینکه مراد از میراث بردن میراث مللک نبوت است نه میراث مال، این است که اگر مراد میراث بردن مال میبود، حاجتی و فائدۀ به ذکر آن نبود، زیرا هر فرزندی از پدرش میراث میبرد، پس چه لازم بود که در اینجا، و یا در مورد زکریا÷ این امر به طور مشخص بیان گردد، و اگر سبب خاصی در مورد تاکید بر میراث بردن نسبت به انبیاء† وجود میداشت پس باید در مورد همۀ انبیاء† مسئله میراث ذکر میگردید و بر آن تاکید میشد، والله تعالی اعلم.
۱۶۱۶- عَنْ جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ ب، قَالُ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: مَنْ لِكَعْبِ بْنِ الأَشْرَفِ، فَإِنَّهُ قَدْ آذَى اللَّهَ وَرَسُولَهُ، فَقَامَ مُحَمَّدُ بْنُ مَسْلَمَةَ فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَتُحِبُّ أَنْ أَقْتُلَهُ؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: فَأْذَنْ لِي أَنْ أَقُولَ شَيْئًا، قَالَ: قُلْ، فَأَتَاهُ مُحَمَّدُ بْنُ مَسْلَمَةَ فَقَالَ: إِنَّ هَذَا الرَّجُلَ قَدْ سَأَلَنَا صَدَقَةً، وَإِنَّهُ قَدْ عَنَّانَا وَإِنِّي قَدْ أَتَيْتُكَ أَسْتَسْلِفُكَ، قَالَ: وَأَيْضًا وَاللَّهِ لَتَمَلُّنَّهُ، قَالَ: إِنَّا قَدِ اتَّبَعْنَاهُ، فَلاَ نُحِبُّ أَنْ نَدَعَهُ حَتَّى نَنْظُرَ إِلَى أَيِّ شَيْءٍ يَصِيرُ شَأْنُهُ، وَقَدْ أَرَدْنَا أَنْ تُسْلِفَنَا وَسْقًا أَوْ وَسْقَيْنِ فَقَالَ: نَعَمِ، ارْهَنُونِي، قَالُوا: أَيَّ شَيْءٍ تُرِيدُ؟ قَالَ: ارْهَنُونِي نِسَاءَكُمْ، قَالُوا: كَيْفَ نَرْهَنُكَ نِسَاءَنَا وَأَنْتَ أَجْمَلُ العَرَبِ، قَالَ: فَارْهَنُونِي أَبْنَاءَكُمْ، قَالُوا: كَيْفَ نَرْهَنُكَ أَبْنَاءَنَا، فَيُسَبُّ أَحَدُهُمْ، فَيُقَالُ: رُهِنَ بِوَسْقٍ أَوْ وَسْقَيْنِ، هَذَا عَارٌ عَلَيْنَا، وَلَكِنَّا نَرْهَنُكَ اللَّأْمَةَ فَوَاعَدَهُ أَنْ يَأْتِيَهُ، فَجَاءَهُ لَيْلًا وَمَعَهُ أَبُو نَائِلَةَ، وَهُوَ أَخُو كَعْبٍ مِنَ الرَّضَاعَةِ، فَدَعَاهُمْ إِلَى الحِصْنِ، فَنَزَلَ إِلَيْهِمْ، فَقَالَتْ لَهُ امْرَأَتُهُ: أَيْنَ تَخْرُجُ هَذِهِ السَّاعَةَ؟ فَقَالَ إِنَّمَا هُوَ مُحَمَّدُ بْنُ مَسْلَمَةَ، وَأَخِي أَبُو نَائِلَةَ، قَالَتْ: إِنَّي أَسْمَعُ صَوْتًا كَأَنَّهُ يَقْطُرُ مِنْهُ الدَّمُ، قَالَ: إِنَّمَا هُوَ أَخِي مُحَمَّدُ بْنُ مَسْلَمَةَ وَرَضِيعِي أَبُو نَائِلَةَ إِنَّ الكَرِيمَ لَوْ دُعِيَ إِلَى طَعْنَةٍ بِلَيْلٍ لَأَجَابَ، قَالَ: وَيُدْخِلُ مُحَمَّدُ بْنُ مَسْلَمَةَ مَعَهُ رَجُلَيْنِ – في رواية: أَبُو عَبْسِ بْنُ جَبْرٍ، وَالحَارِثُ بْنُ أَوْسٍ، وَعَبَّادُ بْنُ بِشْرٍ، فَقَالَ: إِذَا مَا جَاءَ فَإِنِّي قَائِلٌ بِشَعَرِهِ فَأَشَمُّهُ، فَإِذَا رَأَيْتُمُونِي اسْتَمْكَنْتُ مِنْ رَأْسِهِ، فَدُونَكُمْ فَاضْرِبُوهُ، وَقَالَ مَرَّةً: ثُمَّ أُشِمُّكُمْ، فَنَزَلَ إِلَيْهِمْ مُتَوَشِّحًا وَهُوَ يَنْفَحُ مِنْهُ رِيحُ الطِّيبِ، فَقَالَ: مَا رَأَيْتُ كَاليَوْمِ رِيحًا، أَيْ أَطْيَبَ، وَقَالَ غَيْرُ عَمْرٍو: قَالَ: عِنْدِي أَعْطَرُ نِسَاءِ العَرَبِ وَأَكْمَلُ العَرَبِ، فَقَالَ: أَتَأْذَنُ لِي أَنْ أَشُمَّ رَأْسَكَ؟ قَالَ: نَعَمْ، فَشَمَّهُ ثُمَّ أَشَمَّ أَصْحَابَهُ، ثُمَّ قَالَ: أَتَأْذَنُ لِي؟ قَالَ: نعَمْ، فَلَمَّا اسْتَمْكَنَ مِنْهُ، قَالَ: دُونَكُمْ، فَقَتَلُوهُ، ثُمَّ أَتَوُا النَّبِيَّ ج فَأَخْبَرُوه» [رواه البخاری: ۴٠۳٧].
۱۶۱۶- از جابر بن عبداللهب روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «کیست که موضوع کعب بن اشرف را بر عهده بگیرد؟ زیرا او خدا و رسولش را اذیت کرده است» [۱۲۴].
محمد بن مَسَلَمَهس بر خاست و گفت: یا رسول الله! آیا میخواهید که او را به قتل برسانم؟
فرموند: «بلی».
گفت: پس برایم اجازه بدهید [که حیلۀ به کار ببرم] و چیزی [برایش] بگویم.
فرمودند: «بگو».
محمد بن مسلمهس نزد کعب بن اشرف رفت و گفت: این شخص [یعنی: پیامبر خدا ج] از ما صدقه میطلبد، و ما را به مشکلات مواجه ساخته است، آمدهام تا از تو قرض بگیرم.
کعب گفت: به خدا سوگند است که علاوه بر آن، از وی خسته و ملول هم خواهید شد.
محمد بن مسلمهس گفت: حالا از وی متابعت کردهایم، و نمیخواهیم به همین زودی او را ترک نمائیم، بلکه چیزی انتظار میکشیم تا ببینیم که کارش به کجا میکشد؟ و چیزی که میخواهیم این است که یک یا دو (وَسق) خرما برای ما قرض بدهی [۱۲۵].
گفت: خوب است ولی باید برایم گروی بدهید.
گفتند: چه گروی میخواهی؟
گفت: زنهای خود را نزدم گرو بگذارید.
گفتند: در حالی که تو زیباترین جوانان عرب هستی، چگونه میتوانیم زنهای خود را نزدت گرو بگذاریم؟
گفت: پس بچههای خود را نزدم گرو بگذارید.
گفتند: اگر بچههای خود را نزدت گرو بگذاریم، فردا کسی به آنها طعنه داده و میگوید: تو بودی که درمقابل یک یا دو (وسق) خرما به گرو داده شده بودی؟ و این برای ما ننگ و عار است، ولی اگر اسلحههای خود را برایت به گرو میدهیم، و با او وعده گذاشت که برود و اسلحهها را بیاورد.
شب همراه ابو نائلهس که برادر رضاعی کعب بن اشرف بود آمد، کعب آنها را به داخل قلعهاش طلبید و نزدشان آمد.
زن کعب برایش گفت: در این وقت شب کجا میروی؟
گفت: او محمد بن مسلمه و برادرم ابونائله است.
زنش گفت: من صدائی را میشنوم که گویا از آن خون میچکد.
گفت: [کسی نیست] برادرم محمد بن مسلمه و برادر رضاعیام ابونائله است، آدم با مروت اگر به شب از وی خواسته شود که به دم تیغ برود، قبول میکند، و کعب بن اشرف گفت: محمد بن مسلمه دو نفر را با خود به قصر داخل کند.
و در روایت دیگری آمده است که [همراهان محمد بن مسلمهس] سه نفر بودند که عبارت بودند از: (ابو عبس ابن جبر) و (حارث بن اوس)، و (عباد بن بِشر).
محمد بن مسله برای آنها گفت: وقتی که کعب بن اشرف بیاید، من موهایش را میگیرم و میبویم، و چون دیدیدکه سرش را محکم گرفتم، به او حمله کنید و کارش را یکسره نمائید- و در روایت دیگری آمده است[که محمد بن مسلمه به همراهانش گفت]: بعد از اینکه من موهایش را بوئیدم نوبت بوئیدن را به شما میدهم-
کعب با لباسهای فاخر درحالی که بوی عطر از وی به هوا پراکنده میشد، از قصرش پایین شد و نزد آنها آمد، [محمد بن مسلمهس] گفت: تا حالا چنین بوی خوشی را ندیده بودم.
کعب گفت: زنم کاملترین و خوشبویترین زنان عرب است.
محمد بن مسلمهس برایش گفت: اجازه میدهی سرت را ببویم؟
گفت: بلی، همان بود که محمد بن مسلمهس سرش را بویید، و نوبت بوئیدن را به رفقایش داد، باز برایش گفت: آیا اجازه میدهی [که یکبار دیگر سرت را ببویم]؟
گفت: بلی.
چون سرش را محکم گرفت، به رفقایش گفت: نزدیک شوید [که فرصت تان است]، و آنها او را کشتند، بعد از آن نزد پیامبر خدا ج آمدند، و برایشان [از واقعۀ کشته شدن کعب بن اشرف] خبر دادند [۱۲۶].
[۱۲۴] کعب بن اشرف شخصی از یهود بنی قریظه بود، و شعر میسرود، و در شعر خود پیامبر خدا ج را هجو میکرد، و مشرکین را بر علیه مسلمانان تحریک مینمود. [۱۲۵] هر وسق مساوی (۶٠) صاع، و هر صاع به وزن فعلی مساوی (۶۴٠/۳) کیلو گرام است، بنابراین هر (وسق) مساوی (۴/ ۲۱۸) کیلو گرام میشود. [۱۲۶] و این واقعه در ربیع الأول سال سوم هجری صورت گرفت.
۱۶۱٧- عَنِ البَرَاءِ اللَّهِ س قَالَ: بَعَثَ رَسُولُ اللَّهِ ج إِلَى أَبِي رَافِعٍ اليَهُودِيِّ رِجَالًا مِنَ الأَنْصَارِ، فَأَمَّرَ عَلَيْهِمْ عَبْدَ اللَّهِ ابْنَ عَتِيكٍ، وَكَانَ أَبُو رَافِعٍ يُؤْذِي رَسُولَ اللَّهِ ج وَيُعِينُ عَلَيْهِ، وَكَانَ فِي حِصْنٍ لَهُ بِأَرْضِ الحِجَازِ، فَلَمَّا دَنَوْا مِنْهُ، وَقَدْ غَرَبَتِ الشَّمْسُ، وَرَاحَ النَّاسُ بِسَرْحِهِمْ، فَقَالَ عَبْدُ اللَّهِ لِأَصْحَابِهِ: اجْلِسُوا مَكَانَكُمْ، فَإِنِّي مُنْطَلِقٌ، وَمُتَلَطِّفٌ لِلْبَوَّابِ، لَعَلِّي أَنْ أَدْخُلَ، فَأَقْبَلَ حَتَّى دَنَا مِنَ البَابِ، ثُمَّ تَقَنَّعَ بِثَوْبِهِ كَأَنَّهُ يَقْضِي حَاجَةً، وَقَدْ دَخَلَ النَّاسُ، فَهَتَفَ بِهِ البَوَّابُ، يَا عَبْدَ اللَّهِ: إِنْ كُنْتَ تُرِيدُ أَنْ تَدْخُلَ فَادْخُلْ، فَإِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُغْلِقَ البَابَ، فَدَخَلْتُ فَكَمَنْتُ، فَلَمَّا دَخَلَ النَّاسُ أَغْلَقَ البَابَ، ثُمَّ عَلَّقَ الأَغَالِيقَ عَلَى وَتَدٍ، قَالَ: فَقُمْتُ إِلَى الأَقَالِيدِ فَأَخَذْتُهَا، فَفَتَحْتُ البَابَ، وَكَانَ أَبُو رَافِعٍ يُسْمَرُ عِنْدَهُ، وَكَانَ فِي عَلاَلِيَّ لَهُ، فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْهُ أَهْلُ سَمَرِهِ صَعِدْتُ إِلَيْهِ، فَجَعَلْتُ كُلَّمَا فَتَحْتُ بَابًا أَغْلَقْتُ عَلَيَّ مِنْ دَاخِلٍ، قُلْتُ: إِنِ القَوْمُ نَذِرُوا بِي لَمْ يَخْلُصُوا إِلَيَّ حَتَّى أَقْتُلَهُ، فَانْتَهَيْتُ إِلَيْهِ، فَإِذَا هُوَ فِي بَيْتٍ مُظْلِمٍ وَسْطَ عِيَالِهِ، لاَ أَدْرِي أَيْنَ هُوَ مِنَ البَيْتِ، فَقُلْتُ: يَا أَبَا رَافِعٍ، قَالَ: مَنْ هَذَا؟ فَأَهْوَيْتُ نَحْوَ الصَّوْتِ فَأَضْرِبُهُ ضَرْبَةً بِالسَّيْفِ وَأَنَا دَهِشٌ، فَمَا أَغْنَيْتُ شَيْئًا، وَصَاحَ، فَخَرَجْتُ مِنَ البَيْتِ، فَأَمْكُثُ غَيْرَ بَعِيدٍ، ثُمَّ دَخَلْتُ إِلَيْهِ، فَقُلْتُ: مَا هَذَا الصَّوْتُ يَا أَبَا رَافِعٍ؟ فَقَالَ: لِأُمِّكَ الوَيْلُ، إِنَّ رَجُلًا فِي البَيْتِ ضَرَبَنِي قَبْلُ بِالسَّيْفِ، قَالَ: فَأَضْرِبُهُ ضَرْبَةً أَثْخَنَتْهُ وَلَمْ أَقْتُلْهُ، ثُمَّ وَضَعْتُ ظِبَةَ السَّيْفِ فِي بَطْنِهِ حَتَّى أَخَذَ فِي ظَهْرِهِ، فَعَرَفْتُ أَنِّي قَتَلْتُهُ، فَجَعَلْتُ أَفْتَحُ الأَبْوَابَ بَابًا بَابًا، حَتَّى انْتَهَيْتُ إِلَى دَرَجَةٍ لَهُ، فَوَضَعْتُ رِجْلِي، وَأَنَا أُرَى أَنِّي قَدِ انْتَهَيْتُ إِلَى الأَرْضِ، فَوَقَعْتُ فِي لَيْلَةٍ مُقْمِرَةٍ، فَانْكَسَرَتْ سَاقِي فَعَصَبْتُهَا بِعِمَامَةٍ، ثُمَّ انْطَلَقْتُ حَتَّى جَلَسْتُ عَلَى البَابِ، فَقُلْتُ: لاَ أَخْرُجُ اللَّيْلَةَ حَتَّى أَعْلَمَ: أَقَتَلْتُهُ؟ فَلَمَّا صَاحَ الدِّيكُ قَامَ النَّاعِي عَلَى السُّورِ، فَقَالَ: أَنْعَى أَبَا رَافِعٍ تَاجِرَ أَهْلِ الحِجَازِ، فَانْطَلَقْتُ إِلَى أَصْحَابِي، فَقُلْتُ: النَّجَاءَ، فَقَدْ قَتَلَ اللَّهُ أَبَا رَافِعٍ، فَانْتَهَيْتُ إِلَى النَّبِيِّ ج فَحَدَّثْتُهُ، فَقَالَ: ابْسُطْ رِجْلَكَ فَبَسَطْتُ رِجْلِي فَمَسَحَهَا، فَكَأَنَّهَا لَمْ أَشْتَكِهَا قَط» [رواه البخاری: ۴٠۳٩].
۱۶۱٧- از براءس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج کسانی را از انصار به طرف ابورافع یهودی فرستادند [۱۲٧]، و (عبدالله بن عَتِیْک)س را بر آنها امیر مقرر نمودند، ابورافع پیامبر خدا ج را اذیت میکرد، و مردم را بر علیه ایشان تحریک و کمک میکرد [۱۲۸]، وی در قلعۀ در سرزمین حجاز، زندگی میکرد.
[گروهی که به این کار ماموریت یافته بودند]، هنگام غروب آفتاب به نزدیک قلعهاش رسیدند، و مردم مواشی خود را از چراگاهها میآوردند، عبدالله به همراهان خود گفت: شما هینجا بنشینید، و من میروم و با دربان به لطف و ملایمت سخن میزنم، شاید بتوانم که داخل [قلعه] شوم.
و همان بود که آمد و نزدیک دروازه رسید، و جامهاش را به سرش پیچید و طوری وا نمود کرد که گویا قضای حاجت میکند، مردمان داخل شدند، و دربان به وی صدا زد که ای بندۀ خدا! اگر میخواهی داخل شوی زودتر داخل شو، زیرا میخواهم که دروازه را ببندم.
[عبداللهس میگوید]: من داخل شدم و در جایی کمین نمودم، چون همۀ مردم داخل شدند دربان در را بست، و کلیدها را بر میخی آویزان کرد، من کلیدها را برداشتم و در را باز کردم.
ابو رافع [شب نشینی داشت] و برایش افسانه میگفتند، و اطاقش در بالا خانۀ او بود، هنگامی که هم نشینانش رفتند، به طرف اطاقش بالا شدم، و هر دری را که باز میکردم چون داخل میشدم، آن را از داخل میبستم، زیرا با خود گفتم: اگر مردم از آمدنم خبر شوند تا وقتی که او را بکشم به من رسیده نتوانند.
آمدم تا نزدش رسیدم، او درخانۀ تاریکی بین اهل خانوادهاش بود، چون جای او را درخانه مشخص کرده نمیتوانستم، صدا زده و گفتم: ای ابا رافع! گفت: این کیست؟ به طرف صدا دویدم و ضربۀ شمشیرم را فرود آوردم، چون سراسیمه بودم کاری کرده نتوانستم، و او فریاد کشید، و من از خانه بیرون شدم، و درجای نه بسیار دوری منتظر ماندم.
دو باره به خانه داخل شدم[و طوری وانمود میکردم که گویا به کمکش آمدهام] از وی پرسیدم: ای ابا رافع! این چه آوازی بود؟
گفت: وای بر مادرت! پیشتر از تو شخصی در داخل خانه با شمشیر به من حمله نمود، در این وقت با شمشیر به وی حمله نمودم و او را از پا درآوردم، و چون به این حمله کارش یکسره نشد، دوباره سر شمشیر را در شکمش گذاشتم و آنچنان فرو بردم که از پشتش بیرون شد، و در این وقت متیقن شدم که او را کشتهام.
[از آنجا برگشتم] و شروع به گشودن درها یکی بعد از دیگری نمودم، تا به نردبان رسیدم، پایم را گذاشتم و من گمان میکردم که به زمین رسیدهام، و همان بود که در شب مهتابی به زمین افتادم و ساق پایم شکست، پایم را به دستاری بستم، بعد از آن رفتم و نزدیک دروازه نشستم و با خود گفتم: تا متیقن نشوم که او را کشتهام بیرون نخواهم شد.
هنگامی که خروس بانگ بر آورد، ناعی بر بالای دیوار بالا شد و گفت: خبر مرگ ابو رافع تاجر حجاز را به اطلاع شما میرسانم، در این وقت نزد رفقایم رفتم و گفتم: بشتابید، خداوند ابو رافع را به هلاکت رسانید.
نزد پیامبر خدا ج آمدم و ما جری را برایشان قصه کردم، فرمودند: «پایت را درازکن»! پایم را دراز کردم و آن را مسح نمودند، بالفور آن چنان خوب شد که گویا اصلا تکلیفی نداشتم.
[۱۲٧] طوری که محمد بن اسحاق صاحب (المغازی) میگوید: نام ابو رافع، سَلاَّم بن ابی الحقیق بود، و سلام بر وزن علام، به تشدید لام است، و ابو رافع در خیبر به قریۀ (عنزه) سکونت داشت، و (عنزه) درطرف شمال شرق مدینه میباشد. [۱۲۸] و همین ابو رافع بود که احزاب را در غزوۀ خندق بر علیه مسلمانان تحریک نمود، و با مشرکینی که از مکه آمده بودند، همدست ساخت، و مال بسیاری را در اختیار بنی قطفان گذاشت تا بر علیه مسلمانان بجنگند.
۱۶۱۸- عَنْ جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ ب، قَالَ: قَالَ رَجُلٌ لِلنَّبِيِّ ج يَوْمَ أُحُدٍ أَرَأَيْتَ إِنْ قُتِلْتُ فَأَيْنَ أَنَا؟ قَالَ: فِي الجَنَّةِ فَأَلْقَى تَمَرَاتٍ فِي يَدِهِ، ثُمَّ قَاتَلَ حَتَّى قُتِلَ» [رواه البخاری: ۴٠۴۶].
۱۶۱۸- از جابر بن عبداللهب روایت است که گفت: شخصی در روز جنگ (أُحد) برای پیامبر خدا ج گفت: برایم بگوئید که اگر من کشته شوم در کجا خواهم بود؟
فرمودند: «در بهشت»، آن شخص خرماهایی را که در دست داشت انداخت و به جنگ پرداخت، و به جنگ ادامه داد تا کشته شد [۱۲٩].
[۱۲٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) غزوۀ (أحد) در شوال سال سوم هجری واقع گردید، تعداد مشرکین در این جنگ سه هزار نفر بود، دو صد اسپ و صد تیرانداز داشتند، درطرف راست لشکر آنها خالد بن ولید، و درطرف چپ آن عکرمه بن ابی جهل قرار داشت، تعداد مسلمانان هفت صد نفر بود، و دو اسپ داشتند، یکی اسپ پیامبر خدا ج و دیگری اسپ ابو برده بن نیاز، در این جنگ از مسلمانان هفتاد نفر به شهادت رسیدند، که از آن جمله سیدالشهدا، حمزه بن عبدالمطلب عم پیامبر خدا ج بود، و در این جنگ بود که روی پیامبر خدا ج زخمی شد، و دندان مبارکشان به شهادت رسید، و خون بر روی مبارکشان جاری گردید. ۲) در روایت مسلم آمده است که این شخص گفت: تا وقتی که این خرماها را بخورم وزنده باشم، زندگانی بسیار درازی است، و همان بود که خرما هارا انداخت، و به جنگ ادامه داد تا کشته شد.
۱۶۱٩- عَنْ سَعْدِ بْنِ أَبِي وَقَّاصٍ س، قَالَ: رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج يَوْمَ أُحُدٍ، وَمَعَهُ رَجُلاَنِ يُقَاتِلاَنِ عَنْهُ، عَلَيْهِمَا ثِيَابٌ بِيضٌ، كَأَشَدِّ القِتَالِ مَا رَأَيْتُهُمَا قَبْلُ وَلاَ بَعْدُ» [رواه البخاری: ۴٠۵۴].
۱۶۱٩- از سعد بن ابی وقاصس روایت است که گفت: در روز جنگ (أحد) دو نفر را دیدم که با لباسهای سفید همراه پیامبر خدا ج بودند، و به شدت از ایشان دفاع میکردند، و این دو نفر را نه پیش از آن روز دیده بودم، و نه بعد از آن [۱۳٠].
۱۶۲٠- «و عَنْهُ س قَالَ: نَثَلَ لِي النَّبِيُّ ج كِنَانَتَهُ يَوْمَ أُحُدٍ، فَقَالَ ارْمِ فِدَاكَ أَبِي وَأُمِّي» [رواه البخاری: ۴٠۵۵].
۱۶۲٠- و از سعد بن ابی وقاصس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج در روز جنگ أحد تیردان خود را برایم گشوده و فرمودند: «تیر بینداز! پدر و مادرم فدای تو» [۱۳۱].
[۱۳٠] و در صحیح مسلم آمده است که این دو نفر جبرئیل و میکائیل علیهما السلام بودند، و از این دانسته میشود که اشتراک ملائکه در جنگ، خاص به غزوۀ بدر نبود، بلکه در غزوات دیگری نیز اشتراک نموده بودند. [۱۳۱] در زبان عرب، عبارت (پدر و مادرم فدای تو باد) بیانگر نهایت خوشی و رضایت از کسی است که کاری را موافق آرزوی شخص گویندۀ این کلام انجام میدهد، و چون سعد موافق آرزوی پیامبر خدا ج تیراندازی میکرد، گویا پیامبر خدا ج برای سعد گفتهاند که از تیراندازیات بسیار خوشحال و راضی هستم، به تیر ندازیات ادامه بده.
۱۶۲۱- عَنْ أَنَسٍ س قَالَ: شُجَّ النَّبِيٌ ج يَوْمَ أُحُدٍ، فَقَالَ: (كَيْفَ يُفْلِحُ قَوْمٌ شَجُّوا نَبَيَّهُمْ؟). فَنَزَلَتْ: ﴿لَيْسَ لَكَ مِنَ الأَمْرِ شَيْء﴾ [رواه البخاری: ۴٠۶٩].
۱۶۲۱- از انسس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج در روز جنگ اُحد زخمی گردیده و فرمودند:
«مردمی که پیامبر خود را مجروح نمایند چگونه رستگار خواهند شد»؟ و این قول خداوند نازل گردید که ﴿کار به دست تو نیست﴾ [۱۳۲].
۱۶۲۲- عَنْ أبْنِ عُمَرَ ب: أَنَّهُ سَمِعَ رَسُولَ اللَّهِ ج إِذَا رَفَعَ رَأْسَهُ مِنَ الرُّكُوعِ مِنَ الرَّكْعَةِ الآخِرَةِ مِنَ الفَجْرِ يَقُولُ: اللَّهُمَّ العَنْ فُلاَنًا وَفُلاَنًا وَفُلاَنًا بَعْدَ مَا يَقُولُ سَمِعَ اللَّهُ لِمَنْ حَمِدَهُ، رَبَّنَا وَلَكَ الحَمْدُ فَأَنْزَلَ اللَّهُ: لَيْسَ لَكَ مِنَ الأَمْرِ شَيْءٌ... إِلَى قَوْلِهِ فَإِنَّهُمْ ظَالِمُونَ» [رواه البخاری: ۴٠۶٩].
۱۶۲۲- از ابن عمرب روایت است که وی از پیامبر خدا ج شنیده است که چون سر خود را از رکوع رکعت دوم نماز فجر بالا کردند، بعد از (سمع الله لمن حمده) میگفتند: «خدایا! فلان و فلان و فلان را لعنت کن» [۱۳۳] و خداوند متعال این آیۀ مبارکه را نازل نمود: ﴿کار به دست تو نیست، خداوند یا توبۀ آنها را میپذیرد و یا عذابشان میکند، زیرا آنها ستم کاراناند﴾.
[۱۳۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) معنی آیۀ کریمه این است که مالک امر همگان خدا است، یا توبۀشان را میپذیرد اگر مسلمان شوند، و یا عذابشان میکند، در صورتی که به کفر خود ادامه دهند. ۲) کسیکه دندان پیامبر خدا ج را شکست، و لب پایانشان را مجروح ساخت، عتبه بن ابی وقاص بود، و کسیکه پیشانی پیامبر خدا ج را زخمی ساخت، عبدالله بن شهاب زهری بود، و کسیکه رخسار پیامبر خدا ج را مجروح ساخت، عبدالله بن قمئه بود، و کسیکه خون را از رخسار ایشان چوشید، مالک بن سنانس بود، و پیامبر خدا ج فرمودند: کسیکه خونم با خونش در آمیخته باشد، آتش بر او تاثیر نمیکند. [۱۳۳] و اشخاصی را که پیامبر خدا ج نفرین میکردند، رؤسای مشرکین، و یا منافقینی بودند، که از جهاد در غزوۀ (احد) خودداری نموده بودند، و عبارت بودند از صفوان بن امیه بن خلف جمحی، سهیل بن عمرو، قرشی عامری، و حارث بن هشام بن مغیره.
۱۶۲۳- عَنْ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ عَدِيِّ بْنِ الخِيَارِ أَنَّهُ قَالَ لَوَحْشِيٍّ، أَلاَ تُخْبِرُنَا بِقَتْلِ حَمْزَةَ؟ قَالَ: نَعَمْ، إِنَّ حَمْزَةَ قَتَلَ طُعَيْمَةَ بْنَ عَدِيِّ بْنِ الخِيَارِ بِبَدْرٍ، فَقَالَ لِي مَوْلاَيَ جُبَيْرُ بْنُ مُطْعِمٍ: إِنْ قَتَلْتَ حَمْزَةَ بِعَمِّي فَأَنْتَ حُرٌّ، قَالَ: فَلَمَّا أَنْ خَرَجَ النَّاسُ عَامَ عَيْنَيْنِ، وَعَيْنَيْنِ جَبَلٌ بِحِيَالِ أُحُدٍ، بَيْنَهُ وَبَيْنَهُ وَادٍ، خَرَجْتُ مَعَ النَّاسِ إِلَى القِتَالِ، فَلَمَّا أَنِ اصْطَفُّوا لِلْقِتَالِ، خَرَجَ سِبَاعٌ فَقَالَ: هَلْ مِنْ مُبَارِزٍ؟ قَالَ: فَخَرَجَ إِلَيْهِ حَمْزَةُ بْنُ عَبْدِ المُطَّلِبِ، فَقَالَ: يَا سِبَاعُ، يَا ابْنَ أُمِّ أَنْمَارٍ مُقَطِّعَةِ البُظُورِ، أَتُحَادُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ ج؟ قَالَ: ثُمَّ شَدَّ عَلَيْهِ، فَكَانَ كَأَمْسِ الذَّاهِبِ، قَالَ: وَكَمَنْتُ لِحَمْزَةَ تَحْتَ صَخْرَةٍ، فَلَمَّا دَنَا مِنِّي رَمَيْتُهُ بِحَرْبَتِي، فَأَضَعُهَا فِي ثُنَّتِهِ حَتَّى خَرَجَتْ مِنْ بَيْنِ وَرِكَيْهِ، قَالَ: فَكَانَ ذَاكَ العَهْدَ بِهِ، فَلَمَّا رَجَعَ النَّاسُ رَجَعْتُ مَعَهُمْ، فَأَقَمْتُ بِمَكَّةَ حَتَّى فَشَا فِيهَا الإِسْلاَمُ، ثُمَّ خَرَجْتُ إِلَى الطَّائِفِ، فَأَرْسَلُوا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ج رَسُولًا، فَقِيلَ لِي: إِنَّهُ لاَ يَهِيجُ الرُّسُلَ، قَالَ: فَخَرَجْتُ مَعَهُمْ حَتَّى قَدِمْتُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ج، فَلَمَّا رَآنِي قَالَ: آنْتَ وَحْشِيٌّ قُلْتُ: نَعَمْ، قَالَ: أَنْتَ قَتَلْتَ حَمْزَةَ قُلْتُ: قَدْ كَانَ مِنَ الأَمْرِ مَا بَلَغَكَ، قَالَ: فَهَلْ تَسْتَطِيعُ أَنْ تُغَيِّبَ وَجْهَكَ عَنِّي قَالَ: فَخَرَجْتُ فَلَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ ج فَخَرَجَ مُسَيْلِمَةُ الكَذَّابُ، قُلْتُ: لَأَخْرُجَنَّ إِلَى مُسَيْلِمَةَ، لَعَلِّي أَقْتُلُهُ فَأُكَافِئَ بِهِ حَمْزَةَ، قَالَ: فَخَرَجْتُ مَعَ النَّاسِ، فَكَانَ مِنْ أَمْرِهِ مَا كَانَ، قَالَ: فَإِذَا رَجُلٌ قَائِمٌ فِي ثَلْمَةِ جِدَارٍ، كَأَنَّهُ جَمَلٌ أَوْرَقُ ثَائِرُ الرَّأْسِ، قَالَ: فَرَمَيْتُهُ بِحَرْبَتِي، فَأَضَعُهَا بَيْنَ ثَدْيَيْهِ حَتَّى خَرَجَتْ مِنْ بَيْنِ كَتِفَيْهِ، قَالَ: وَوَثَبَ إِلَيْهِ رَجُلٌ مِنَ الأَنْصَارِ فَضَرَبَهُ بِالسَّيْفِ عَلَى هَامَتِهِ» [رواه البخاری: ۴٠٧۲].
۱۶۲۳- از عبید الله بن عدی بن خیارس [۱۳۴] روایت است که وی برای وحشی گفت: آیا برای ما از کیفیت کشتن حمزه خبر نمیدهی؟
گفت: بلی [خبر میدهم]، حمزه در جنگ بدر طُعَیمَه بن خِیار را به قتل رسانیده بود، با دارم جُبَیر بن مُطعِم برایم گفت: اگر حمزه را به انتقام قتل عمویم به قتل برسانی آزاد هستی.
وحشی گفت: چون مردم به طرف منطقۀ (عینین) رفتند- و عینین: کوهی است در نزدیک احد ، که بین آن و بین احد دشتی قرار دارد- من هم با مردم به سوی جنگ بیرون شدم.
و هنگامی که برای جنگ درمقابل یکدیگر صف آرائی نمودند، (سِباع) از صف بر آمد و گفت: کسی هست که با من دست و پنجه نرم کند؟ حمزه بن عبدالمطلب در مقابلش قرار گرفت و گفت: یا سباع! یا ابن ام انمار! و ای کسی که مادرت (بظور) زنها را قطع میکند! [۱۳۵] تو هم آمده ای و با خدا و رسولش دشمنی و مقابله میکنی؟ وحشی میگوید: بعد از این سخن، حمزه بر وی حمله نمود و او را چون روز گذشته ساخت.
[یعنی: او را به قتل رسانید].
وحشی گفت که من زیر صخرۀ برای حمزه کمین گرفته بودم، و هنگامی که به نزدیکم رسید، حربهام را به طرف او انداختم، و حربهام را چنان در زیر نافش فرو بردم که از بین رانهایش خارج گردید، و همان بود که کشته شد.
و چون مردم باز گشتند من هم با آنها باز گشتم، و تا زمانی که اسلام منتشر گشت در مکه باقی ماندم، بعد از آن به طرف طائف رفتم، و هنگامی که [اهل طائف] وفدی را نزد پیامبر خدا ج فرستادند، و کسی برایم گفته بود که پیامبر خدا ج به قاصد و پیام رسان ضرری نمیرسانند، من با همان وفد نزد پیامبر خدا ج آمدم.
چون چشم پیامبر خدا ج بر من افتاد، فرمودند: «وحشی تو هستی»؟
گفتم: بلی.
گفتند: «حمزه را تو کشتی»؟
گفتم: آنچه که تقدیر بود شد، وخبرش هم برای شما رسید.
فرمودند: «آیا میتوانی روی خود را از من پنهان کنی»؟ [یعنی: از اینجا بروی که تو را صبح و شام نبینم].
وحشی گفت: از آنجا خارج شدم، و بعد از اینکه پیامبر خدا ج وفات نمودند و مسیلمه [کذاب] ظهور نمودند، با خود گفتم: به جنگ مسیلمه میروم، شاید بتوانم او را بکشم و جبران قتل حمزه را بنمایم.
گفت: و همان بود که با کسانی که به جنگ او میرفتند همراه شدم، و قصۀ او هر چه که بود، در این وقت شخصی را دیدم که به مانند شتر خاکستری رنگی با موهای پریشان در رخنۀ دیواری ایستاده است، [و این همان مسیلمۀ کذاب بود] بر او حمله نمودم و با حربهام آنچنان در بین سینه هایش فرو بردم که از پشت سرش خارج شد، در این وقت شخصی از انصار آمد و شمشیر خود را بر فرق او فرود آورد.
[۱۳۴] وی عبیدالله بن عدی بن خیار قرشی نوفلی است، از فقها، و علمای قریش بود، زمان نبی کریم ج دریافت، ولی از ایشان حدیثی نشنید، ابن سعد/ در طبقات خود او را در طبقۀ اول تابعین ذکر کرده است، وی در سال نود وپنج هجری وفات یافت، (الإصابه: ۳/ ٧۴- ٧۵). [۱۳۵] (بظور) قطعه گوشت نازکی است مانند تاج خروس در فرج زن، و کسانی که عادت به ختنه کردن زنها دارند، آن را میبرند، و مادر سباع، وظیفهاش ختنه کردن زنها بود، و حمزه خواست تا از این عمل مادر سباع بر وی طعنه بزند، زیرا این کار را زنهای پست و فرو مایه انجام میدادند.
۱۶۲۴- عَنْ أَبَي هُرَيْرَةَ س، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: اشْتَدَّ غَضَبُ اللَّهِ عَلَى قَوْمٍ فَعَلُوا بِنَبِيِّهِ، يُشِيرُ إِلَى رَبَاعِيَتِهِ، اشْتَدَّ غَضَبُ اللَّهِ عَلَى رَجُلٍ يَقْتُلُهُ رَسُولُ اللَّهِ فِي سَبِيلِ اللَّهِ» [رواه البخاری: ۴٠٧۳].
۱۶۲۴- از ابوهریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «خداوند بر مردمی سخت غضب میکند که با پیامبر او چنین کردند،- و اشاره کردند به سوی دندان خود- و خداوند بر شخصی سخت غضب میکند، که پیامبر خدا ج او را در جهان به قتل برساند» [۱۳۶].
[۱۳۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) سبب شدت غضب خدا بر کسی که پیامبر خدا ج را مجروح میکند این است که این عمل از بزرگترین گناهان است. ۲) سبب شدت غضب خدا بر کسی پیامبر خدا ج او را در جهاد به قتل میرسانند این است که آن شخص با پیامبر خدا ج به جنگ و مقابله بر خاسته است و اراده داشت تا پیامبر خدا ج از بین ببرد، و البته این گناه از بزرگترین گناهان است. ۳) پیامبر خدا ج این سخن را وقتی گفتند که أبی بن خلف جمحی سوگند یاد کرده بود که پیامبر خداج را به قتل برساند، ولی پیامبر خدا ج او را در غزوۀ احد به قتل رسانیدند. ۴) قید (جهاد) در این قول پیامبر خدا ج که خداوند بر کسی سخت غضب میکند که پیامبر خدا ج او را در (جهاد) به قتل برساند، این است که اگر پیامبر خدا ج کسی را در غیر (جهاد) مثلا: در حد، و یا قصاص به قتل برسانند، از این حکم مستثنی میباشد.
۱۶۲۵- عَنْ عَائِشَةَ ل، قَالَتْ لَمَّا أَصَابَ رَسُولَ اللَّهِ ج مَا أَصَابَ يَوْمَ أُحُدٍ، وَانْصَرَفَ عَنْهُ المُشْرِكُونَ، خَافَ أَنْ يَرْجِعُوا، قَالَ: «مَنْ يَذْهَبُ فِي إِثْرِهِمْ» فَانْتَدَبَ مِنْهُمْ سَبْعُونَ رَجُلًا، قَالَ: كَانَ فِيهِمْ أَبُو بَكْرٍ، وَالزُّبَيْر ش » [رواه البخاری: ۴٠٧٧].
۱۶۲۵- از عائشهل روایت است که گفت: هنگامی که پیامبر خدا ج [درغزوۀ احد] مجروح شدند و مشرکین از جنگ با ایشان برگشتند، از این ترسیدند که مبادا مشرکین دوباره برگردند، از این جهت فرمودند: «چه کسی به تعقیب آنها میرود»؟
هفتاد نفر، از آن جمله ابوبکر و زبیرب حاضر شدند که به تعقیب آنها بروند [۱۳٧].
[۱۳٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) از کسان دیگری که به تعقب مشرکین رفتند: عمر بن خطاب، عثمان بن عفان، علی بن ابی طالب، عمار بن یاسر، طلحه، سعد بن ابی وقاص، عبدالرحمن بن عوف، ابو حذیفه، و ابن مسعودل بودند. ۲) اینها چون به تعقیب مشرکین به (حمراء الأسد) رسیدند، خداوند ترس را در دل مشرکین انداخت، و تصمیم به رفتن [به سوی مکه] گرفتند، و این آیۀ مبارکه نازل گردید: ﴿الَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِلَّهِ وَالرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ مَا أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَاتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِيمٌ﴾.
۱۶۲۶- عَنْ جَابِرًا س قَالَ: إِنَّا يَوْمَ الخَنْدَقِ نَحْفِرُ، فَعَرَضَتْ كُدْيَةٌ شَدِيدَةٌ، فَجَاءُوا النَّبِيَّ ج فَقَالُوا: هَذِهِ كُدْيَةٌ عَرَضَتْ فِي الخَنْدَقِ، فَقَالَ: أَنَا نَازِلٌ. ثُمَّ قَامَ وَبَطْنُهُ مَعْصُوبٌ بِحَجَرٍ، وَلَبِثْنَا ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ لاَ نَذُوقُ ذَوَاقًا، فَأَخَذَ النَّبِيُّ ج المِعْوَلَ فَضَرَبَ، فَعَادَ كَثِيبًا أَهْيَلَ» [رواه البخاری: ۴۱٠۱].
۱۶۲۵- از جابرس روایت است که گفت: هنگامی که مشغول حفر خندق بودیم، صخرۀ بسیار سختی پدیدار شد، مردم نزد پیامبر خدا ج رفته و گفتند: صخرۀ بسیار شدیدی در خندق پیدا شده است، فرمودند:
«اینک خودم پایین میشوم».
و در حالی که [از گرسنگی] سنگی را بر شکم خود بسته بودند، و سه روز شده بود که چیزی را نچشیده بودیم، پیامبر خدا ج کلنگ را گرفتند و بر صخره زدند، صخره به ریگ روانی مبدل گردید.
۱۶۲٧- عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ صُرَدٍ، س قَالَ: قَالَ النَّبِيُّ ج يَوْمَ الْأَحْزَابِ: َغْزُوهُمْ، وَلاَ يَغْزُونَنَا» [رواه البخاری: ۴۱٠٩].
۱۶۲٧- از سلیمان بن صُرَدس [۱۳٩] روایت است که گفت: پیامبر خدا ج در روز غزوۀ احزاب [بعد از گریختن مشرکین] فرمودند: «[بعد از این] ما با آنها جنگ میکنیم و آنها با ما جنگ نمیکنند».
۱۶۲۸- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج كَانَ يَقُولُ: لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ، أَعَزَّ جُنْدَهُ، وَنَصَرَ عَبْدَهُ، وَغَلَبَ الأَحْزَابَ وَحْدَهُ، فَلاَ شَيْءَ بَعْدَه» [رواه البخاری: ۴۱۱۴].
۱۶۲۸- از ابوهریرهس روایت است که پیامبر خدا ج [در روز غزوۀ احزاب] چنین میگفتند:
«جز خدای یگانه خدای دیگری نیست، لشکریانش را عزت داد، و بندهاش را نصرت عطا فرمود، و تنها خودش بر احزاب غلبه کرد، و بعد از خدا هیچ چیز دیگری نیست» [۱۴٠].
[۱۳۸] از احکام و مسائل متعلق به غزوۀ احزاب آنکه: ۱) سبب حفر خندق آن بود که چون پیامبر خدا ج یهود بنی نضیر را از مدینه به خیبر اخراج نمودند، بزرگان آنها به مکه رفتند و مشرکین را بر علیه مسلمانان تحریک نمودند، و برای آنها وعده دادند که آنها هم در این جنگ به نفع آنها اشتراک خواهند نمود، و همین طور دیگر قبائل مشرکین عرب را به جنگ با مسلمانان تشویق نمودند، و همان بود که ده هزار مرد جنگی به سر کردگی ابوسفیان آمادۀ این جنگ گردید. ۲) چون خبر این امر برای پیامبر خدا ج رسید، در دور مدینه خندقی حفر نمودند تا از تهاجم مشرکین و یهود در امان بمانند، و کسی که مشورت کندن خندق را داد، سلمان فارسی بود. ۳) برای این غزوۀ دو نام است، غزوه خندق، و غزوه احزاب، غزوه خندق از آن جهت میگویند که در اطراف مدینه خندقی حفر کرده بودند، و غزوه احزاب از آنجهت میگویند که چندین حزب و قبیله از مشرکین و یهود در این جنگ با هم بر علیه مسلمانان همدست شده بودند. [۱۳٩] وی سلیمان بن صُرد بن ابی الجوان خزاعی است، نامش یسار بود، پیامبر خدا ج آن را به سلیمان تغییر دادند، شخص با خیر، سخاوتمند و فاضلی بود، در جنگ صفین با علیس بود، بعد از اینکه حسینس با شهادت رسید، وی با چهار هزار نفر به خونخواهیاش بر آمد، ولی در راه در منطقۀ (عین الورده) با عبیدالله و لشکریانش رو بر رو شد، و با همه کسانی که با وی بودند، به قتل رسید، و کسی که او را کشت سلیمان بن یزید بود، و سر او را نزد مروان فرستاد، در این وقت نود وسه سال عمر داشت، و این واقعه در سال شصت وپنج هجری واقع گردید، (الإصابه: ۲/ ٧۵-٧۶) [۱۴٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مراد از لشکریانی که خداوند آنها را عزت داد، مسلمانان هستند. ۲) مراد از بندۀ که خداوند او را نصرت داد، پیامبر خدا ج میباشند. ۳) مراد از احزابی که خداوند بر آنها غلبه نمود، احزاب مشرکین و یهود است. ۴) و معنی اینکه بعد از خدا هیچ چیز دیگری وجود ندارد این است که همه چیز نسبت به ذات خداوند به منزلۀ عدم است، زیرا خداوند باقی، و عالم همه فانی است.
۱۶۲٩- عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الخُدْرِيَّ س، قَالَ: نَزَلَ أَهْلُ قُرَيْظَةَ عَلَى حُكْمِ سَعْدِ بْنِ مُعَاذٍ، فَأَرْسَلَ النَّبِيُّ ج إِلَى سَعْدٍ فَأَتَى عَلَى حِمَارٍ، فَلَمَّا دَنَا مِنَ المَسْجِدِ قَالَ لِلْأَنْصَارِ: قُومُوا إِلَى سَيِّدِكُمْ، أَوْ خَيْرِكُمْ. فَقَالَ: هَؤُلاَءِ نَزَلُوا عَلَى حُكْمِكَ. فَقَالَ: تَقْتُلُ مُقَاتِلَتَهُمْ، وَتَسْبِي ذَرَارِيَّهُمْ، قَالَ: قَضَيْتَ بِحُكْمِ اللَّهِ وَرُبَّمَا قَالَ: بِحُكْمِ المَلِكِ» [رواه البخاری: ۴۱۲۱].
۱۶۲٩- از ابوسعید خدریس روایت است که گفت: مردم بنی قریظه به حکم سعد بن معاذس موافقت نمودند، پیامبر خدا ج طلبیدند، و او در حالی که بر بالای خری سوار بود آمد، چون به مسجد نزدیک شد، پیامبر خدا ج برای مردم انصار فرمودند: «بروید به سوی سر دار خود- و یا به سوی بهترین خود- و برای سعد بن معاذس گفتند: «اینها به حکم تو موافقت کردهاند».
سعد گفت: مردان آنها را بکشید، و زنان و فرزندان آنها را به اسارت بگیرید، [پیامبر خدا ج] فرمودند: «موافق حکم خدا قضاوت نمودی».- و یا شاید فرمودند: موافق حکم ملٍک که خداوند است، و یا حکم ملَک که جبرئیل÷ باشد، قضاوت نمودی [۱۴۱].
[۱۴۱] از احکام ومسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) بعضیها از این گفتۀ پیامبر خدا ج که فرمودند: «قوموا إلى سيدكم» این طور فهمیدهاند که برخاستن جهت اظهار احترام برای بزرگان واجب و یا سنت است، زیرا پیامبر خدا ج به این کار امر نمودند، و امر برای وجوب است، ولی این فهم مقرون به صواب نیست، زیرا: اول آنکه : پیامبر خدا ج فرمودند: «قوموا إلى سيدكم» یعنی: بر خیزید و به طرف سردار خود بروید، و این سخن را از آن جهت گفتند که سعدس مریض بود و احتیاج به کمک داشت، و اگر مقصود پیامبر خدا ج برخاستن جهت احترام کردن برای سعدس میبود میگفتند: «قوموا لسيدكم» یعنی: برای سر دار خود بپا خیزید، و البته بین این دو عبارت فرق فراوان است. دوم آنکه : در روایات صحیحی آمده است، که پیامبر خدا ج از برخاستن برای کسی منع میکردند، و از این کار بدشان میآمد، و چیزی که نبی کریم ج از آن منع کرده باشند و بدشان بیاید، نه تنها آنکه انجام دادن آن واجب و یا سنت نیست، بلکه مکروه و نا روا نیز هست. سوم آنکه: اگر برخاستن برای کسی جایز میبود، یقینا صحابهش که پیامبر خدا ج را از خود و از همۀ عالم بیشتر دوست داشتند، و برایشان احترام خارج از وصفی داشتند، برایشان برمیخاستند، ولی ثابت نشده است که آنها چنین کاری کرده باشند، پس برخاستن برای کسی جهت اظهار احترام برای وی مشروع نیست، و چیزی که مشروع است، برخاستن صاحب خانه برای استقبال از مهمان و یا وداع مهمان، و یا برخاستن برای کسی است که احترام کردن وی بر انسان واجب باشد، مانند: پدر، مادر، استاد و امثال اینها.
۱۶۳٠- عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ ب: أَنَّ النَّبِيَّ ج صَلَّى بِأَصْحَابِهِ فِي الخَوْفِ فِي غَزْوَةِ السَّابِعَةِ، غَزْوَةِ ذَاتِ الرِّقَاعِ» [رواه البخاری: ۴۱۲۵].
۱۶۳٠- از جابرب روایت است که پیامبر خدا ج با اصحاب خود در غزوۀ هفتم که غزوۀ (ذات الرقاع باشد) نماز را در خوف خواندند [۱۴۳].
۱۶۳۱- عَنْ أَبِي مُوسَى س قَالَ: خَرَجْنَا مَعَ النَّبِيِّ ج فِي غَزْوَةٍ وَنَحْنُ سِتَّةُ نَفَرٍ، بَيْنَنَا بَعِيرٌ نَعْتَقِبُهُ، فَنَقِبَتْ أَقْدَامُنَا، وَنَقِبَتْ قَدَمَايَ، وَسَقَطَتْ أَظْفَارِي، وَكُنَّا نَلُفُّ عَلَى أَرْجُلِنَا الخِرَقَ، فَسُمِّيَتْ غَزْوَةَ ذَاتِ الرِّقَاعِ، لِمَا كُنَّا نَعْصِبُ مِنَ الخِرَقِ عَلَى أَرْجُلِنَا» [رواه البخاری: ۴۱۲۸].
۱۶۳۱- از ابو موسیس روایت است که گفت: با پیامبر خدا ج در غزوۀ اشتراک نمودیم، ما [از قبیلۀ اشعریین] شش نفر بودیم و یک شتر داشتیم، شتر را به نوبت سوار میشدیم پاهای ما آبله شد، پاهای خودم آبله شد و ناخونهایم افتاد، و به پاهای خود خرقه پارهها پیچ میدادیم، و از همین سبب، این غزوۀ را به نام غزوۀ (ذات الرقاع) نامیدند، زیرا به پاهای خود خرقه پاره بستیم.
۱۶۳۲- عَنْ سَهْلِ بْنِ أَبِي حَثْمَهَ س وَكانَ مَمّنْ شَهِدَ مَعَ رَسُولَ اللَّهِ ج يَوْمَ ذَاتِ الرِّقَاعِ صَلَّى صَلاَةَ الخَوْفِ: أَنَّ طَائِفَةً صَفَّتْ مَعَهُ، وَطَائِفَةٌ وِجَاهَ العَدُوِّ، فَصَلَّى بِالَّتِي مَعَهُ رَكْعَةً، ثُمَّ ثَبَتَ قَائِمًا، وَأَتَمُّوا لِأَنْفُسِهِمْ ثُمَّ انْصَرَفُوا، فَصَفُّوا وِجَاهَ العَدُوِّ، وَجَاءَتِ الطَّائِفَةُ الأُخْرَى فَصَلَّى بِهِمُ الرَّكْعَةَ الَّتِي بَقِيَتْ مِنْ صَلاَتِهِ ثُمَّ ثَبَتَ جَالِسًا، وَأَتَمُّوا لِأَنْفُسِهِمْ، ثُمَّ سَلَّمَ بِهِمْ» [رواه البخاری: ۴۱۲٩].
۱۶۳۲- از سهل بن أبی حَثمَهس که با پیامبر خدا ج در غزوۀ ذات الرقاع اشتراک نموده بود، روایت است که [پیامبر خدا ج] نماز خوف را [چنین] خواندند:
یک گروه از مردم با پیامبر خدا ج صف بستند، و گروه دیگر مقابل دشمن ایستادند.
پیامبر خدا ج با کسانی که با ایشان بودند یک رکعت نماز ادا، نمودند، و بعد از آن خود پیامبر خدا ج به جای خود همان طور ایستادند، کسانی که با آنها [یک رکعت نماز خوانده بودند] بقیۀ نماز را با خود کامل کردند، بعد از آن رفتند و مقابل دشمن قرار گرفتند.
گروه دیگر آمدند و [پیامبر خدا ج] یک رکعت باقی مانده را با آنها اداء نمودند، سپس همان طور نشسته انتظار کشیدند تا آنها رکعت دیگر را بخوانند، بعد از آن با آنها سلام دادند.
۱۶۳۳- عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ ب، أَنَّهُ غَزَا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ج قِبَلَ نَجْدٍ، فَلَمَّا قَفَلَ رَسُولُ اللَّهِ ج قَفَلَ مَعَهُ، فَأَدْرَكَتْهُمُ القَائِلَةُ فِي وَادٍ كَثِيرِ العِضَاهِ، فَنَزَلَ رَسُولُ اللَّهِ ج وَتَفَرَّقَ النَّاسُ فِي العِضَاهِ، يَسْتَظِلُّونَ بِالشَّجَرِ، وَنَزَلَ رَسُولُ اللَّهِ ج تَحْتَ سَمُرَةٍ فَعَلَّقَ بِهَا سَيْفَهُ. قَالَ جَابِرٌ: فَنِمْنَا نَوْمَةً، ثُمَّ إِذَا رَسُولُ اللَّهِ ج يَدْعُونَا فَجِئْنَاهُ، فَإِذَا عِنْدَهُ أَعْرَابِيٌّ جَالِسٌ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: إِنَّ هَذَا اخْتَرَطَ سَيْفِي وَأَنَا نَائِمٌ، فَاسْتَيْقَظْتُ وَهُوَ فِي يَدِهِ صَلْتًا، فَقَالَ لِي: مَنْ يَمْنَعُكَ مِنِّي؟ قُلْتُ: اللَّهُ، فَهَا هُوَ ذَا جَالِسٌ ثُمَّ لَمْ يُعَاقِبْهُ رَسُولُ اللَّهِ ج» [رواه البخاری: ۴۱۳۵].
۱۶۳۳- از جابر بن عبداللهب روایت است که وی با پیامبر خدا ج به طرف نجد به جهاد رفت، و هنگامی که پیامبر خدا ج بازگشتند، اوهم با ایشان باز گشت، در وقت نیم روز به دشتی که درختهای خاردار زیادی داشت رسیدند.
و پیامبر خدا ج فرود آمدند، مردم متفرق گردیدند و هر کسی زیر سایۀ درختی نشست، و پیامبر خدا ج نیز زیر سایۀ درخت (سَمُرۀ) نشستند، [سَمُرَه درختی است که در دشتها میروید، و شاخ و برگ فراوان دارد] و شمشیر خود را بر آن آویزان کردند.
جابرس میگوید: یک کمی خواب شدیم که پیامبر خدا ج ما را صدا زدند، نزدشان آمدیم، دیدیم که شخص بادیه نشینی نزدشان نشسته است، پیامبر خدا ج گفتند:
«این شخص در حالی که من خواب بودم شمشیرم را گرفت، چون بیدار شدم دیدم که با شمشیر برهنه بالای سرم ایستاده است، برایم گفت: در مقابل من از تو چه کسی دفاع خواهد کرد؟ گفتم: خدا [از من دفاع میکند]، و اینک پهلویم نشسته است»، و پیامبر خدا ج او را مجازات نکردند [۱۴۴].
[۱۴۲] غزوۀ ذات الرقاع بعد از غزوۀ خیبر واقع گردید، و (رقاع) جمع رقعه است، و (رقعه) عبارت از آنکه تکه پارچه است، و این غزوۀ را از آنجهت ذات الرقاع میگویند که مسلمانان پاهای خود را که از پیاده روی و بی کفشی زخم شده بود، با تکه پارهها بسته بودند، وحدیث ابو موسی اشعریس که بعد از این حدیث میآید، مؤید این معنی است. [۱۴۳] از مسائل متعلق به این حدیث آنکه: شش غزوۀ که پیش از غزوۀ (ذات الرقاع) واقع شده بود، عبارتاند از غزوۀ بدر، غزوۀ احد، غزوۀ خندق، غزوۀ قریظه، غزوۀ مریسیع، و غزوۀ خیبر، و کیفیت ادای نماز خوف بعد از این در حدیث (۱۶۳۲) به تفصیل میآید. [۱۴۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) در نزد ابن اسحاق چنین آمده است: بعد از اینکه پیامبر خدا ج در جواب آن بادیه نشین گفتند که خدا از من دفاع میکند، جبرئیل÷ آمد و به سینۀ آن شخص بادیه نشین زد، و شمشیر از دستش افتاد، پیامبر خدا ج شمشیر را بر داشته و گفتند: اکنون از تو که دفاع میکند؟ گفت: هیچ کس. ۲) سبب مجازات نکردن آن شخص از طرف پیامبر خدا ج این بود که پیامبر خدا ج بنابر عبادت همیشگی خود، از تجاوزی که بر شخصشان صورت میگرفت، انتقام نمیگرفتند، و دیگر آنکه این گذشت پیامبر خدا ج سبب آن شد که این شخص بادیه نشین ایمان بیاورد و سبب هدایت دیگران شود، و اقدی/ روایت میکند که آن شخص بادیه نشین مسلمان شد، و چون نزد اقوام خود برگشت، و ماجری را برای آنها قصه نمود، مردمان بسیاری به متابعت از وی نیز مسلمان شدند.
۱۶۳۴- عَنْ أَبِيسَعِيدٍ الخُدْرِيَّ س قَالَ خَرَجْنَا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ج فِي غَزْوَةِ بَنِي المُصْطَلِقِ، فَأَصَبْنَا سَبْيًا مِنْ سَبْيِ العَرَبِ، فَاشْتَهَيْنَا النِّسَاءَ، وَاشْتَدَّتْ عَلَيْنَا العُزْبَةُ وَأَحْبَبْنَا العَزْلَ، فَأَرَدْنَا أَنْ نَعْزِلَ، وَقُلْنَا نَعْزِلُ وَرَسُولُ اللَّهِ ج بَيْنَ أَظْهُرِنَا قَبْلَ أَنْ نَسْأَلَهُ فَسَأَلْنَاهُ عَنْ ذَلِكَ، فَقَالَ: مَا عَلَيْكُمْ أَنْ لاَ تَفْعَلُوا، مَا مِنْ نَسَمَةٍ كَائِنَةٍ إِلَى يَوْمِ القِيَامَةِ إِلَّا وَهِيَ كَائِنَةٌ» [رواه البخاری: ۴۱۳۸].
۱۶۳۴- از ابو سعید خدریس روایت است که گفت: با پیامبر خدا ج به غزوۀ بنی المصطلق رفتیم، و عدۀ از عربها را به اسارت گرفتیم، به زنها تمایل نمودیم، و از بی زنی سخت به تکلیف بودیم، و خواستیم که عزل نمائیم خدا وجود دارند، چگونه عزل نمائیم و از ایشان سؤال نکنیم، از ایشان در این مورد سؤال نمودیم.
فرمودند: «بر شما چیزی نیست، هر مخلوقی گخ خلقتش تا روز قیامت مقدر باشد، به دنیا خواهد آمد» [۱۴۶].
[۱۴۵] این غزوه درشعبان سال ششم هجری واقع گردید، تعداد مسلمانان زیاد بود، و به یکبارگی بر دشمن حمله نمودند، ده نفر از آنها را کشتند، و بقیه را اسیر نمودند، آیۀ تیمم در همین غزوه نازل گردید، و قضیۀ (افلک) نیز در همین غزوه واقع گردید. [۱۴۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) عزل عبارت از آن است که شخص هنگام انزال شدن خود را از زن دور سازد تا آبش در بیرون بریزد. ۲) سبب تمایل آنها به عزل آن بود که آن زنها بار دار نشوند، زیرا بار دار شدن کنیزها مانع فروختن آنها میشد. ۳) در مذهب احناف، عزل کردن از کنیز روا است، ولی از زن منکوحه بدون اجازه وی جواز ندارد، زیرا عزل سبب فوات حق وی میگردد.
۱۶۳۵- عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الأَنْصَارِيِّ ب، قَالَ: «رَأَيْتُ النَّبِيَّ ج فِي غَزْوَةِ أَنْمَارٍ يُصَلِّي عَلَى رَاحِلَتِهِ مُتَوَجِّهًا قِبَلَ المَشْرِقِ مُتَطَوِّعًا» [رواه البخاری: ۴۱۴٠].
۱۶۳۵- از جابر بن عبدالله انصاریب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج را دیدم که در غزوۀ انمار بر بالای شتر خود به طرف مشرق نماز نفل میخواندند، [شرح این حدیث به شمارۀ (۲۶۱)، قبلاً گذشت].
۱۶۳۶- عَنِ البَرَاءِ س، قَالَ: تَعُدُّونَ أَنْتُمُ الفَتْحَ فَتْحَ مَكَّةَ، وَقَدْ كَانَ فَتْحُ مَكَّةَ فَتْحًا، وَنَحْنُ نَعُدُّ الفَتْحَ بَيْعَةَ الرِّضْوَانِ يَوْمَ الحُدَيْبِيَةِ، كُنَّا مَعَ النَّبِيِّ ج أَرْبَعَ عَشْرَةَ مِائَةً، وَالحُدَيْبِيَةُ بِئْرٌ، فَنَزَحْنَاهَا فَلَمْ نَتْرُكْ فِيهَا قَطْرَةً، فَبَلَغَ ذَلِكَ النَّبِيَّ ج فَأَتَاهَا، فَجَلَسَ عَلَى شَفِيرِهَا ثُمَّ «دَعَا بِإِنَاءٍ مِنْ مَاءٍ فَتَوَضَّأَ، ثُمَّ مَضْمَضَ وَدَعَا ثُمَّ صَبَّهُ فِيهَا، فَتَرَكْنَاهَا غَيْرَ بَعِيدٍ، ثُمَّ إِنَّهَا أَصْدَرَتْنَا مَا شِئْنَا نَحْنُ وَرِكَابَنَا» [رواه البخاری: ۴۱۵٠].
۱۶۳۶- از براءس روایت است که گفت: شما فتح را فتح مکه دانید، و گرچه فتح مکه فتح بود، ولی ما فتح را بیعة الرضوان میدانیم که در روز حدیبیه واقع گردید [۱۴۸].
به همراه پیامبر خدا ج چهار صد نفر بودیم [۱۴٩]، و حدیبیه عبارت از چاهی است، ما آب آن چاه را کشیدیم و قطره باقی نگذاشتیم.
این خبر برای پیامبر خدا ج رسید، آمدند و برکنار آن چاه نشستند، بعد از آن مضمضه نمودند و دعا کردند، و آن آب را در آن چاه ریختند، یک کمی وقت چاه را [به حال خودش] گذاشتیم [۱۵٠]، و بعد از آن، آب آن چاه، ما و شتران ما را سیراب کرد.
۱۶۳٧- عَنْ جَابِرٍ س، قَالَ: قَالَ لَنَا رَسُولُ اللَّهِ ج يَوْمَ الحُدَيْبِيَةِ: «أَنْتُمْ خَيْرُ أَهْلِ الأَرْضِ» وَكُنَّا أَلْفًا وَأَرْبَعَ مِائَةٍ، وَلَوْ كُنْتُ أُبْصِرُ اليَوْمَ لَأَرَيْتُكُمْ مَكَانَ الشَّجَرَةِ [رواه البخاری: ۴۱۵۴].
۱۶۳٧- از جابرس روایت است که گفت: روز حدیبیه پیامبر خدا ج برای ما گفتند: «شما بهترین مردمان روزی زمین هستید».
و ما یک هزار وچهارصد نفر بودیم، و اگر [بینائیام را از دست نداده بودم] و چشم میداشتم، همین امروز جای آن درخت را برای شما نشان میدادم [۱۵۱].
۱۶۳۸- عَنْ سُوَيْدِ بْنِ النُّعْمَانِ س: وَكَانَ مِنْ أَصْحَابِ الشَّجَرَةِ: «كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ج وَأَصْحَابُهُ أُتُوا بِسَوِيقٍ فَلاَكُوهُ» [رواه البخاری: ۴۱٧۵].
۱۶۳۸- از سوید بن نُعمانس که از اهل شجره بود، روایت است که گفت: برای پیامبر خدا ج و صحابه مقداری گندم کوبیده آوردند، ایشان آنها را همین طور خشک جویدند، [احکام متعلق به این حدیث به شماره (۱۵۸) قبلاً گذشت].
۱۶۳٩- عَنْ عُمَرَ بْن الخَطَّابِ س: أَنَّهُ كانَ يَسِيرُ مَعَ النَّبِيِّ ج لَيْلًا، فَسَأَلَهُ عُمَرُ بْنُ الخَطَّابِ عَنْ شَيْءٍ فَلَمْ يُجِبْهُ رَسُولُ اللَّهِ ج، ثُمَّ سَأَلَهُ فَلَمْ يُجِبْهُ، ثُمَّ سَأَلَهُ فَلَمْ يُجِبْهُ، وَقَالَ عُمَرُ بْنُ الخَطَّابِ: ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ يَا عُمَرُ، نَزَرْتَ رَسُولَ اللَّهِ ج ثَلاَثَ مَرَّاتٍ كُلُّ ذَلِكَ لاَ يُجِيبُكَ، قَالَ عُمَرُ: فَحَرَّكْتُ بَعِيرِي ثُمَّ تَقَدَّمْتُ أَمَامَ المُسْلِمِينَ، وَخَشِيتُ أَنْ يَنْزِلَ فِيَّ قُرْآنٌ، فَمَا نَشِبْتُ أَنْ سَمِعْتُ صَارِخًا يَصْرُخُ بِي، قَالَ: فَقُلْتُ: لَقَدْ خَشِيتُ أَنْ يَكُونَ نَزَلَ فِيَّ قُرْآنٌ، وَجِئْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج فَسَلَّمْتُ عَلَيْهِ، فَقَالَ: «لَقَدْ أُنْزِلَتْ عَلَيَّ اللَّيْلَةَ سُورَةٌ، لَهِيَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ» ثُمَّ قَرَأَ: ﴿إِنَّا فَتَحۡنَا لَكَ فَتۡحٗا مُّبِينٗا﴾ [رواه البخاری: ۴۱٧٧].
۱۶۳٩- از عمر بن خطابس روایت است که وی در شب با پیامبر خدا ج به جایی میرفت [ظاهراً این همراهی در سفر (حدیبیه) بوده باشد]، از پیامبر خدا ج چیزی پرسید، ولی پیامبر خدا ج جواب او را نگفتند، باز دوباره پرسید، باز هم جواب او را نگفتند، برای بار سوم پرسید، باز هم جواب او را نگفتند [۱۵۲].
عمر بن خطابس با خود گفت: ای عمر مادرت در مرگت گریه کند، سه بار از پیامبر خدا ج به الحاح چیزی پرسیدی و جواب تو را نگفتند.
عمرس میگوید: از ترس آنکه مبادا درباره من قرآنی نازل گردد، شترم را تیز راندم و از دیگر مسلمانان جلو افتادم، دیری نگذشت که شنیدم کسی مرا صدا میزند، با خود گفتم: شاید در مورد من قرآنی نازل شده باشد، نزد پیامبر خدا ج آمدم و بر ایشان سلام دادم.
فرمودند: «امشب بر من سورۀ نازل گردید که در نزد من از تمام آنچه که خورشید بر آن طلوع کرده است بهتر است، و این آیت را قراءت نمودند: «ما فتح آشکاری را نصیب ساختیم» [۱۵۳].
۱۶۴٠- عَنِ المِسْوَرِ بْنِ مَخْرَمَةَ ب قَالَ: لَمَّا خَرَجَ النَّبِيُّ ج عَامَ الحُدَيْبِيَةِ فِي بِضْعَ عَشْرَةَ مِائَةً مِنْ أَصْحَابِهِ، فَلَمَّا أَتَى ذَا الحُلَيْفَةِ، قَلَّدَ الهَدْيَ وَأَشْعَرَهُ وَأَحْرَمَ مِنْهَا بِعُمْرَةٍ، وَبَعَثَ عَيْنًا لَهُ مِنْ خُزَاعَةَ، وَسَارَ النَّبِيُّ ج حَتَّى كَانَ بِغَدِيرِ الأَشْطَاطِ أَتَاهُ عَيْنُهُ، قَالَ: إِنَّ قُرَيْشًا جَمَعُوا لَكَ جُمُوعًا، وَقَدْ جَمَعُوا لَكَ الأَحَابِيشَ، وَهُمْ مُقَاتِلُوكَ، وَصَادُّوكَ عَنِ البَيْتِ، وَمَانِعُوكَ، فَقَالَ: «أَشِيرُوا أَيُّهَا النَّاسُ عَلَيَّ، أَتَرَوْنَ أَنْ أَمِيلَ إِلَى عِيَالِهِمْ وَذَرَارِيِّ هَؤُلاَءِ الَّذِينَ يُرِيدُونَ أَنْ يَصُدُّونَا عَنِ البَيْتِ، فَإِنْ يَأْتُونَا كَانَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ قَدْ قَطَعَ عَيْنًا مِنَ المُشْرِكِينَ، وَإِلَّا تَرَكْنَاهُمْ مَحْرُوبِينَ»، قَالَ أَبُو بَكْرٍ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، خَرَجْتَ عَامِدًا لِهَذَا البَيْتِ، لاَ تُرِيدُ قَتْلَ أَحَدٍ، وَلاَ حَرْبَ أَحَدٍ، فَتَوَجَّهْ لَهُ، فَمَنْ صَدَّنَا عَنْهُ قَاتَلْنَاهُ. قَالَ: «امْضُوا عَلَى اسْمِ اللَّهِ» [رواه البخاری: ۴۱٧۸، ۴۱٧٩].
۱۶۴٠- از مسور بن مخرمهب روایت است که گفت: هنگامی که پیامبر خدا ج در سال حدیبیه با یک هزار و چند صد نفر از صحابههای خود بیرون شدند، چون به ذوالحلَیفه رسیدند، هدی را قلاده نموده و نشانی کردند، و از همانجا برای ادای عمره احرام بستند، و جاسوسی را از مردم خُزاعه [جهت اطلاع آوردن از قریش] فرستادند.
و پیامبر خدا ج به راه افتادند، و هنگامی که به (غدیر اشطاط) رسیدند، جاسوسی را که فرستاده بودند آمد و گفت: قریش مردم را برای جنگ کردن با شما جمع آوری کردهاند، و از آن جمله قبایلی را که با آنها هم پیمان هستند، از این جهت به طور قطع با شما جنگ میکنند و مانع رفتن شما به خانه کعبه میشوند.
پیامبر خدا ج گفتند: «ای مردم برایم نظر بدهید؟ آیا میخواهید که به طرف اهل و عیال این مردمی که میخواهند مانع رفتن ما به سوی خانه کعبه گردند حرکت نمائیم، اگر با ما به مقابله برخواستند، این طور میشود که گویا جاسوسی نفرستاده بودیم، و با آنها به جنگ میپردازیم، و اگر به مقابل ما نیامدند، مال و عیال آنها را به دست میآوریم».
ابوبکرس گفت: یا رسول الله! شما به قصد خانه کعبه بیرون شدهاید، و اراده کشتن کسی و جنگ کردن با کسی را ندارید، به همین هدف به سفر خود ادامه دهید، اگر کسی مانع رفتن ما شد، با او جنگ خواهیم کرد، فرمودند: «به نام خدا به پیش بروید».
۱۶۴۱- عَنْ ابْنَ عُمَرَ ب أَنَّ أَباهُ أَرْسَلَهُ يَوْمَ الحُدَيْبِيَةِ لِيَأْتيَهُ بِفَرَسٍ كانَ عِنْدَ رَجُلٍ مِنَ الأَنْصَارِ، يَأْتِي بِهِ لِيُقَاتِلَ عَلَيْهِ، وَرَسُولُ اللَّهِ ج يُبَايِعُ عِنْدَ الشَّجَرَةِ، وَعُمَرُ لاَ يَدْرِي بِذَلِكَ، فَبَايَعَهُ عَبْدُ اللَّهِ ثُمَّ ذَهَبَ إِلَى الفَرَسِ، فَجَاءَ بِهِ إِلَى عُمَرَ، وَعُمَرُ يَسْتَلْئِمُ لِلْقِتَالِ، فَأَخْبَرَهُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج: «يُبَايِعُ تَحْتَ الشَّجَرَةِ»، قَالَ: فَانْطَلَقَ، فَذَهَبَ مَعَهُ حَتَّى بَايَعَ رَسُولَ اللَّهِ ج، فَهِيَ الَّتِي يَتَحَدَّثُ النَّاسُ أَنَّ ابْنَ عُمَرَ أَسْلَمَ قَبْلَ أَبيهِ. [رواه البخاری: ۴۱۸۶].
۱۶۴۱- از ابن عمرب روایت است که پدرش او را فرستاد تا اسپی را که در نزد شخصی از انصار بود، بیاورد، [عبداللهس در مسیر راه خود] پیامبر خدا ج را دید که در نزد درخت با مردم بیعت میکنند، و عمرس از این کار خبر نبود، عبدالله بن عمر با پیامبر خدا ج بیعت کرد و بعد از آن به طرف اسپ رفت و آن را برای عمرس آورد.
و عمرس در این وقت لباس جنگ را میپوشید و خود را آماده جنگ میکرد، عبداللهس برایش گفت: پیامبر خدا ج در زیر درخت با مردم بیعت میکنند.
[راوی] میگوید: و همان بود که براه افتاد و ابن عمر هم با او رفت، تا اینکه با پیامبر خدا ج بیعت نمود، و این همان چیزی است که مردم میگویند: ابن عمرب پیش از پدرش مسلمان شده است» [۱۵۴].
۱۶۴۲- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنَ أَبِي أَوْفَى ب، قَالَ: كُنَّا مَعَ النَّبِيِّ ج، حِينَ اعْتَمَرَ «فَطَافَ فَطُفْنَا مَعَهُ، وَصَلَّى وَصَلَّيْنَا مَعَهُ، وَسَعَى بَيْنَ الصَّفَا وَالمَرْوَةِ، فَكُنَّا نَسْتُرُهُ مِنْ أَهْلِ مَكَّةَ لاَ يُصِيبُهُ أَحَدٌ بِشَيْءٍ» [رواه البخاری: ۴۱۸۸].
۱۶۴۲- از عبدالله بن ابی أوفیب روایت است که گفت: هنگامی که پیامبر خداج عمره نمودند با ایشان بودیم، چون طواف نمودند، با ایشان طواف کردیم، و چون نماز خواندند با ایشان نماز خواندیم، ولی وقتی که بین صفا و مروه سعی میکردند، ما از ایشان حفاظت میکردیم تا مبادا اهل مکه به ایشان ضرر برسانند.
[۱۴٧] (حدیبیه) نام منطقهای است نزدیک مکه مکرمه که قسمتی از آن در حل، و قسمتی در حرم واقع است، این غزوه در روز دوشنبه اول ماه ذی القعدۀ سال ششم هجری واقع گردید، تعداد مسلمانان در این غزوه یک هزار وششصد نفر، و یا بیشتر از آن بود، و پیامبر خدا ج هفتاد شتر را جهت قربانی کردن با خود آورده بودند، که یکی از آن شترها، شتر ابوجهل بود که در جنگ بدر از وی به غنیمت گرفته بودند، و بقیه معلومات متعلق به این غزوه ضمن احادیث آتی ذکر میگردد. [۱۴۸] زیرا بیعة الرضوان مقدمه و اساس فتح مکه بود، ابن اسحاق از زهری/ روایت میکند، که گفت: در اسلام تا فتح حدیبیه، فتح بزرگتری از آن صورت نگرفته بود. [۱۴٩] یعنی: یک هزار وچهار صد نفر بودیم، و اینکه عوض یک هزار وچهار صد نفر (چهار ده صد) نفر گفته است، علتش این است که در این غزوه مسلمانان به گروههای صد نفری تقسیم شده بودند، که مجموع آنها چهارده گروه بود. [۱۵٠] در روایت دیگری آمده است که این وقت حدود یک ساعت بود، و البته مراد از آن ساعت، ساعت نجومی که عبارت از (۶٠) دقیقه باشد، نیست، زیرا در آن وقت ساعتی وجود نداشت، بلکه مراد از آن، اندک وقتی است که شاید حدود همین یک ساعت و یا چیزی بیشتر و یا چیزی کمتر از آن باشد. [۱۵۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: اهل بیعت رضوان دارای فضیلت خاصی هستند، بعضیها با استناد بر این حدیث میگویند: علیس بر عثمانس فضیلت دارد، زیرا عثمانس در این بیعت موجود نبود، ولی طوری که واضح است، عثمانس با اجازۀ خود پیامبر خدا ج به مکه رفته بود، و پیامبر خدا ج به نیابت از وی بیعت نمودند، بنابراین عثمانس از این بیعت غائب شمرده نمیشود، و علاوه بر آن، کسی که پیامبر خدا ج به نیابت از وی کاری را انجام داده باشند، خود این عمل فضیلتی است که فوق همه فضائل است، و دیگر اینکه قصد پیامبر خدا ج از این سخن که: «شما بهترین مردمان روی زمین هستید» بیان فضیلت اهل بیعت رضوان بود، نه بیان تفاضل در بین خود که از قرائن دیگر دانسته شود، والله تعالی أعلم. [۱۵۲] سبب جواب ندادن پیامبر خدا ج به سوالهای عمر بن خطابس آن بود که ایشان در ای وقت مشغول تلقی وحی بودند، ولی عمر بن خطابس متوجه این امر نشده بود. [۱۵۳] مراد از این فتح آشکار، فتح مکه است، و گرچه فتح مکه هنوز صورت نگرفته بود، و اینکه خبر از این فتح به صیغه ماضی داده شده است، سببش تاکید وقوع این فتح است، تا جایی که گویا هم اکنون این فتح واقع شده است. [۱۵۴] پس حقیقت امر این است که: عبدالله بن عمر پیش از پدرش با پیامبر خدا ج در زیر درخت بیعت کرده بود، و عمرس پیش از فرزندش عبداللهس مسلمان شده بود، ولی کسانی که از حقیقت موضوع خبر نداشتند، بیعت کردن را مسلمان شدن پنداشته و گفتند که ابن عمر پیش از پدرش مسلمان شده است.
۱۶۴۳- عَنْ سَلَمَةَ بْنَ الأَكْوَعِ س، قالَ: خَرَجْتُ قَبْلَ أَنْ يُؤَذَّنَ بِالأُولَى، وَكَانَتْ لِقَاحُ رَسُولِ اللَّهِ ج تَرْعَى بِذِي قَرَدَ، قَالَ: فَلَقِيَنِي غُلاَمٌ لِعَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عَوْفٍ، فَقَالَ: أُخِذَتْ لِقَاحُ رَسُولِ اللَّهِ ج، وَذَكَرَ الحَديث بِطولِهِ، وقَدْ تَقَدَّم، وَقَالَ هُنا في آخِرِهِ. قَالَ: ثُمَّ رَجَعْنَا وَيُرْدِفُنِي رَسُولُ اللَّهِ ج عَلَى نَاقَتِهِ حَتَّى دَخَلْنَا المَدِينَةَ [رواه البخاری: ۴۱٩۴ وانظر حديث رقم: ۳٠۴۱].
۱۶۴۳- از سلمه بن اکوعس روایت است که گفت: پیش از اذان فجر بیرون شدم و شتران شیرآور پیامبر خدا ج در منطقه (ذی قَرد) میچریدند، غلام عبدالرحمن بن عوف با من ملاقی شد و گفت: شتران شیرآور پیامبر خدا ج را بردند، ...[و تمام حدیث قبلاً ذکر گردید، و در آخر این روایت آمده است که].
گفت: بعد از آن برگشتیم، و پیامبر خدا ج مرا پشت سر خود بر بالای ناقۀ خویش سوار کردند، تا به مدینه داخل شدیم، [این حدیث به شمار (۱۳٠٠) در کتاب جهاد قبلاً گذشت].
[۱۵۵] (ذی قرد) نام آبی است در سرزمین قطفان، بین مدینه و خیبر، و از مدینه دو شب راه فاصله دارد، و این غزوه در ربیع الاول سال ششم هجری واقع گردید.
۱۶۴۴- عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الأَكْوَعِ س، قَالَ: خَرَجْنَا مَعَ النَّبِيِّ ج إِلَى خَيْبَرَ، فَسِرْنَا لَيْلًا، فَقَالَ رَجُلٌ مِنَ القَوْمِ لِعَامِرٍ: يَا عَامِرُ أَلاَ تُسْمِعُنَا مِنْ هُنَيْهَاتِكَ؟ وَكَانَ عَامِرٌ رَجُلًا شَاعِرًا، فَنَزَلَ يَحْدُو بِالقَوْمِ يَقُولُ:
اللَّهُمَّ لَوْلاَ أَنْتَ مَا اهْتَدَيْنَا
وَلاَ تَصَدَّقْنَا وَلاَ صَلَّيْنَا
فَاغْفِرْ فِدَاءً لَكَ مَا أَبْقَيْنَا
وَثَبِّتِ الأَقْدَامَ إِنْ لاَقَيْنَا
وَأَلْقِيَنْ سَكِينَةً عَلَيْنَا
إِنَّا إِذَا صِيحَ بِنَا أَبَيْنَا
وَبِالصِّيَاحِ عَوَّلُوا عَلَيْنَا، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «مَنْ هَذَا السَّائِقُ»، قَالُوا: عَامِرُ بْنُ الأَكْوَعِ، قَالَ: «يَرْحَمُهُ اللَّهُ» قَالَ رَجُلٌ مِنَ القَوْمِ: وَجَبَتْ يَا نَبِيَّ اللَّهِ، لَوْلاَ أَمْتَعْتَنَا بِهِ؟ فَأَتَيْنَا خَيْبَرَ فَحَاصَرْنَاهُمْ حَتَّى أَصَابَتْنَا مَخْمَصَةٌ شَدِيدَةٌ، ثُمَّ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى فَتَحَهَا عَلَيْهِمْ، فَلَمَّا أَمْسَى النَّاسُ مَسَاءَ اليَوْمِ الَّذِي فُتِحَتْ عَلَيْهِمْ، أَوْقَدُوا نِيرَانًا كَثِيرَةً، فَقَالَ النَّبِيُّ ج: «مَا هَذِهِ النِّيرَانُ عَلَى أَيِّ شَيْءٍ تُوقِدُونَ؟» قَالُوا: عَلَى لَحْمٍ، قَالَ: «عَلَى أَيِّ لَحْمٍ؟» قَالُوا: لَحْمِ حُمُرِ الإِنْسِيَّةِ، قَالَ النَّبِيُّ ج: «أَهْرِيقُوهَا وَاكْسِرُوهَا»، فَقَالَ رَجُلٌ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَوْ نُهَرِيقُهَا وَنَغْسِلُهَا؟ قَالَ: «أَوْ ذَاكَ». فَلَمَّا تَصَافَّ القَوْمُ كَانَ سَيْفُ عَامِرٍ قَصِيرًا، فَتَنَاوَلَ بِهِ سَاقَ يَهُودِيٍّ لِيَضْرِبَهُ، وَيَرْجِعُ ذُبَابُ سَيْفِهِ، فَأَصَابَ عَيْنَ رُكْبَةِ عَامِرٍ فَمَاتَ مِنْهُ، قَالَ: فَلَمَّا قَفَلُوا قَالَ سَلَمَةُ: رَآنِي رَسُولُ اللَّهِ ج وَهُوَ آخِذٌ بِيَدِي، قَالَ: «مَا لَكَ» قُلْتُ لَهُ: فَدَاكَ أَبِي وَأُمِّي، زَعَمُوا أَنَّ عَامِرًا حَبِطَ عَمَلُهُ؟ قَالَ النَّبِيُّ ج: «كَذَبَ مَنْ قَالَهُ، إِنَّ لَهُ لَأَجْرَيْنِ - وَجَمَعَ بَيْنَ إِصْبَعَيْهِ - إِنَّهُ لَجَاهِدٌ مُجَاهِدٌ، قَلَّ عَرَبِيٌّ مَشَى بِهَا مِثْلَهُ»، حَدَّثَنَا قُتَيْبَةُ، حَدَّثَنَا حَاتِمٌ قَالَ: «نَشَأَ بِهَا» [رواه البخاری: ۴۱٩۶].
۱۶۴۴- از سلمه بن اکوعس روایت است که گفت: با پیامبر خدا ج به طرف خیبر برآمدیم، و در شب سفر میکردیم، کسی برای عامرس گفت: یا عامر! از همان چیزهایت برای ما نمیشنوانی [۱۵٧]؟
و عامر شخص شاعر و خواننده بود، از شترش پائین شد و برای مردم این اشعار را میخواند: خدایا! اگر تو نبودی ما هدایت نمیشدیم، نه صدقه میدادیم و نه نماز میخواندیم، [خدایا!] ما را بیامرز، و تو را تا زنده باشیم به عظمت یاد میکنیم، و در وقت ملاقات با دشمن ما را ثابت قدم نگهدار، و بر ما آرامش ببخش، و وقتی که ما را به کار بد بخواهند ابا میورزیم، و به آواز بلند دیگران را بر علیه ما به کمک خواستند.
پیامبر خدا ج فرمودند: «این قافله سالار کیست»؟
گفتند: عامر بن اکوع است.
فرمودند: «خداوند بر او رحمت کند».
کسی گفت: [گوینده عمر بن خطابس بود] یا نبی الله! جنت برایش واجب شد، ولی چرا مهلت ندادید تا از وی استفاده میبردیم [۱۵۸]؟
به خیبر آمدیم و اهل خیبر را محاصره کردیم، تا اینکه به گرسنگی سختی دچار شدیم، بعد از آن خداوند متعال خیبر را برای مسلمانان فتح ساخت، شام روزی که خیبر فتح شد، [مسلمانان] آتش زیادی بر افروختند.
پیامبر خدا ج پرسیدند: «این آتشها برای چیست؟ و برای چه این قدر آتش افروختهاید»؟
گفتند: بر گوشت.
پرسیدند: «بر چه گوشتی»؟
گفتند: گوشت خرهای اهلی.
پیامبر خدا ج فرمودند: «گوشتها را بیرون بریزید و دیگها را بشکنید».
کسی گفت: یا رسول الله! یا اینکه گوشتها را بیرون بریزیم، و دیگها را بشوئیم؟
فرمودند: «یا این طور کنید».
هنگامی که مردم صف آرایی نمودند، شمشیر عامر کوتاه بود، رفت که به پای یهودی بزند شمشیرش دور خورد و نوک آن به عینک زانوی خودش اصابت نمود و از همین سبب مرد.
راوی گفت که سلمهس میگوید: هنگام بازگشت پیامبر خدا ج مرا دیدند و در حالی که دست مرا گرفته بودند، گفتند: «ترا چه شده است»؟
برایشان گفتم که: پدر و مادرم فدای شما! مردم میگویند که (عامر) اعمالش را هدر و باطل کرده است، [زیرا خودش خود را کشته است].
پیامبر خدا ج فرمودند: «کسی که چنین میگوید دروغ میگوید: بلکه برای او دو مزد است – و دو انگشت خود را با هم جمع نموده و [گفتند] – عامر هم مشقت دید و هم جهاد کرد، و در روی زمین بسیار کم عربی است که مثل او باشد» - و یا فرمودند: «کم عربی است که مانند او نشأت کرده باشد» - [۱۵٩].
۱۶۴۵- عَنْ أَنَسٍ س، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج أَتَى خَيْبَرَ لَيْلًا، وَتَقَدَّمَ في الصَّلاة، وزَادَ هُنا: فَقَلَ النَّبِيُّ ج المُقَاتِلَةَ وَسَبى الذُرِّيَّةَ. [رواه البخاری: ۴۱٩٧ وانظر حدیث رقم: ۳٧۱].
۱۶۴۵- از انسس روایت است که پیامبر خدا ج شب هنگام به خیبر داخل گردیدند- و این حدیث قبلاً گذشت- [به حدیث شماره (۲۴۳) مراجعه کنید] و در این روایت آمده است که: جنگ جویان را کشتند، و اهل و اولاد را به اسارت گرفتند.
۱۶۴۶- عَنْ أَبِي مُوسَى الأَشْعَرِيِّ س، قَالَ: لَمَّا غَزَا رَسُولُ اللَّهِ ج خَيْبَرَ، أَوْ قَالَ: لَمَّا تَوَجَّهَ رَسُولُ اللَّهِ ج، أَشْرَفَ النَّاسُ عَلَى وَادٍ، فَرَفَعُوا أَصْوَاتَهُمْ بِالتَّكْبِيرِ: اللَّهُ أَكْبَرُ اللَّهُ أَكْبَرُ، لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «ارْبَعُوا عَلَى أَنْفُسِكُمْ، إِنَّكُمْ لاَ تَدْعُونَ أَصَمَّ وَلاَ غَائِبًا، إِنَّكُمْ تَدْعُونَ سَمِيعًا قَرِيبًا وَهُوَ مَعَكُمْ»، وَأَنَا خَلْفَ دَابَّةِ رَسُولِ اللَّهِ ج، فَسَمِعَنِي وَأَنَا أَقُولُ: لاَ حَوْلَ وَلاَ قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ، فَقَالَ لِي: «يَا عَبْدَ اللَّهِ بْنَ قَيْسٍ». قُلْتُ: لَبَّيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: «أَلاَ أَدُلُّكَ عَلَى كَلِمَةٍ مِنْ كَنْزٍ مِنْ كُنُوزِ الجَنَّةِ» قُلْتُ: بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ، فَدَاكَ أَبِي وَأُمِّي، قَالَ: «لاَ حَوْلَ وَلاَ قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ» [رواه البخاری: ۴۲٠۵].
۱۶۴۶- از ابو موسی اشعریس روایت است که گفت: هنگامی که پیامبر خدا ج به جنگ خیبر رفتند [۱۶٠] ، مردم به دشتی رسیدند و با صدای بلند گفتند: (الله اکبر، الله اکبر، لا إله إلا الله).
پیامبر خدا ج فرمودند: «بر خود مدارا کنید [یعنی: این سخن را] آهستهتر بگوئید]، شما نه با شخص نا شنوایی سخن میگوید، و نه با شخص غائبی، بلکه کسی را که میخوانید شنوا است و نزدیک، و با شما است».
ابوموسیس میگوید: من به عقب دابه پیامبر خدا ج و (ولا حَوْلَ ولا قُوَّةَ إِلا بِاللهِ) میگفتم، این را شنیده و فرمودند: «ای عبدالله بن قیس»!
گفتم: لبیک یا رسول الله!
فرمودند: «آیا تو را به کلمه که گنجی از گنجهای جنت است راهنمایی نکنم»؟
گفتم: یا رسول الله! پدر و مادرم فدای شما رهنمائی کنید.
فرمودند: [آن کلمه این است]: «لا حَوْلَ ولا قُوَّةَ إِلا بِاللهِ».
۱۶۴٧- عَنْ سَهْلِ بْنِ سَعْدٍ السَّاعِدِيِّ س: قَالَ: التَقَى النَّبِيُّ ج وَالمُشْرِكُونَ فِي بَعْضِ مَغَازِيهِ، فَاقْتَتَلُوا، فَمَالَ كُلُّ قَوْمٍ إِلَى عَسْكَرِهِمْ، وَفِي المُسْلِمِينَ رَجُلٌ لاَ يَدَعُ مِنَ المُشْرِكِينَ شَاذَّةً وَلاَ فَاذَّةً إِلَّا اتَّبَعَهَا فَضَرَبَهَا بِسَيْفِهِ، فَقِيلَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، مَا أَجْزَأَ أَحَدٌ مَا أَجْزَأَ فُلاَنٌ، فَقَالَ: «إِنَّهُ مِنْ أَهْلِ النَّارِ»، فَقَالُوا: أَيُّنَا مِنْ أَهْلِ الجَنَّةِ، إِنْ كَانَ هَذَا مِنْ أَهْلِ النَّارِ؟ فَقَالَ رَجُلٌ مِنَ القَوْمِ: لَأَتَّبِعَنَّهُ، فَإِذَا أَسْرَعَ وَأَبْطَأَ كُنْتُ مَعَهُ، حَتَّى جُرِحَ، فَاسْتَعْجَلَ المَوْتَ، فَوَضَعَ نِصَابَ سَيْفِهِ بِالأَرْضِ، وَذُبَابَهُ بَيْنَ ثَدْيَيْهِ، ثُمَّ تَحَامَلَ عَلَيْهِ فَقَتَلَ نَفْسَهُ، فَجَاءَ الرَّجُلُ إِلَى النَّبِيِّ ج فَقَالَ: أَشْهَدُ أَنَّكَ رَسُولُ اللَّهِ، فَقَالَ: «وَمَا ذَاكَ». فَأَخْبَرَهُ، فَقَالَ: «إِنَّ الرَّجُلَ لَيَعْمَلُ بِعَمَلِ أَهْلِ الجَنَّةِ، فِيمَا يَبْدُو لِلنَّاسِ، وَإِنَّهُ لَمِنْ أَهْلِ النَّارِ، وَيَعْمَلُ بِعَمَلِ أَهْلِ النَّارِ، فِيمَا يَبْدُو لِلنَّاسِ، وَهُوَ مِنْ أَهْلِ الجَنَّةِ» [رواه البخاری: ۴۲٠٧].
۱۶۴٧- از سهل بن سعد ساعدیس روایت است که گفت: در یکی از غزوات که پیامبر خدا ج و مشرکین مقابل هم قرار گرفتند، به جنگ پرداختند [در بعضی از روایات آمده است که این جنگ در خیبر واقع گردیده بود].
[بعد از جنگ] بعد از اینکه پیامبر خدا ج به طرف عسکر خود و مشرکین به طرف عسکر خود رفتند، در میان صحابههای پیامبر خدا ج شخصی بود [به نام قزمان ظفری انصاری]، که به جانب مقابل فرصت نمیداد، و اگر کسی از لشکر جدا میشد، و یا تنها بود، به دنبالش میرفت، و به شمشیرش میزد.
کسی برای پیامبر خدا ج گفت: امروز هیچ کدام از ما به اندازه فلانی کوشش و جان فدائی نکرد.
پیامبر خدا ج فرمودند: «آن شخص از اهل دوزخ است» [۱۶۱].
کسی گفت: من ای شخص را تعقیب خواهم کرد. [تا ببینم که سبب دوزخی بودنش چیست]؟
روای گفت: این شخص با وی برآمد، د هرجا که میایستاد با وی میایستاد، و اگر تیز میرفت با وی تیز میرفت.
راوی گفت: آن شخص رزمجو زخم کلانی برداشت و تصمیم به خودکشی گرفت، و دسته شمشیرش را بر زمین گذاشت و سر شمشیر را بین دو سینهاش قرارداد، خودش را بر روی شمشیر فشار داد و کشت.
شخصی که او را تعقیب میکرد، نزد پیامبر خدا ج آمد و گفت: شهادت میدهم که شما پیامبر خدا ج هستید.
فرمودند: «چه خبر است»؟
گفت: چون شما در مورد آن شخص فرمودید که از اهل دوزخ است، این سخن بر مردم گران تمام شد، برای آنها گفتم: من خبر این شخص را برای شما خواهم آورد، و به تعقیبش بیرون شدم، بعد از مدت کوتاهی زخم بزرگی برداشت و به قصد خودکشی برآمد، دسته شمشیرش را بر زمین گذاشت و نوکش را بین دو سینهاش قرارداد، بعد از آن خود را بر آن فشار داد و خود را کشت.
پیامبر خدا ج بعد از شنیدن این سخن فرمودند: «شخصی – از نظر مردم – عمل اهل بهشت را انجام میدهد و در حالی که او از اهل دوزخ است، و شخص دیگری – از نظر مردم – عمل اهل دوزخ را انجام میدهد، در حالی که او از اهل بهشت است».
۱۶۴۸- وَفي رواية قالَ: فَقَالَ رَسُولُ اللهِ ج: «قُمْ يَا فُلاَنٌ، فَأَذِّنْ أَنَّهُ لاَ يَدْخُلُ الجَنَّةَ إِلَّا مُؤْمِنٌ، إِنَّ اللَّهَ يُؤَيِّدُ الدِّينَ بِالرَّجُلِ الفَاجِرِ» [رواه البخاری: ۴۲٠۳].
۱۶۴۸- و در روایت دیگری [سهل ساعدیس] گفت که: پیامبر خدا ج فرمودند:
«فلانی! برخیز و اعلان کن که به جز مؤمن کس دیگری به جنت نمیرود، و خداوند متعال این دین را بذریعه شخص بدکار مؤید میسازد» [۱۶۲].
۱۶۴٩- عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الأَكْوَعِ س ضُرِبْتُ ضَرْبَةٍ في ساقي يَوْمَ خَيْبَرَ فَأَتَيْتُ النَّبِيَّ ج «فَنَفَثَ فِيهِ ثَلاَثَ نَفَثَاتٍ، فَمَا اشْتَكَيْتُهَا حَتَّى السَّاعَةِ» [رواه البخاری: ۴۲٠۶].
۱۶۴٩- از سلمه بن اکوعس روایت است که گفت: در غزوۀ خیبر ضربه به پایم اصابت نمود، نزد پیامبر خدا ج آمدم، ایشان بر آن زخم سه بار دمیدند، تا همین ساعت دیگر از آن پایم احساس شکایتی نکردم [۱۶۳].
۱۶۵٠- عَنْ أَنَسٍ س، قالَ: «أَقَامَ النَّبِيُّ ج بَيْنَ خَيْبَرَ، وَالمَدِينَةِ ثَلاَثَ لَيَالٍ يُبْنَى عَلَيْهِ بِصَفِيَّةَ»، فَدَعَوْتُ المُسْلِمِينَ إِلَى وَلِيمَتِهِ، وَمَا كَانَ فِيهَا مِنْ خُبْزٍ وَلاَ لَحْمٍ، وَمَا كَانَ فِيهَا إِلَّا أَنْ أَمَرَ بِلاَلًا بِالأَنْطَاعِ فَبُسِطَتْ، فَأَلْقَى عَلَيْهَا التَّمْرَ وَالأَقِطَ وَالسَّمْنَ، فَقَالَ المُسْلِمُونَ: إِحْدَى أُمَّهَاتِ المُؤْمِنِينَ، أَوْ مَا مَلَكَتْ يَمِينُهُ؟ قَالُوا: إِنْ حَجَبَهَا فَهِيَ إِحْدَى أُمَّهَاتِ المُؤْمِنِينَ، وَإِنْ لَمْ يَحْجُبْهَا فَهِيَ مِمَّا مَلَكَتْ يَمِينُهُ، فَلَمَّا ارْتَحَلَ وَطَّأَ لَهَا خَلْفَهُ، وَمَدَّ الحِجَابَ [رواه البخاری: ۴۲۱۳].
۱۶۵٠- از انسس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج بین خیبر و مدینه، جهت عروسی با صفیه، سه شب منزل گزیدند، من مسلمانان را به عروسیشان دعوت کردم، و در این عروسی نه گوشتی بود و نه نانی، و چیزی که بود آن بود که بلال را امر کردند تا سفرهها را بگستراند، و برای ما خرما و قروت و روغن آوردند.
مسلمانان بین خود گفتند: صفیه از امهات مؤمنین است، و یا ملک یمین [یعنی: کنیز] پیامبر خدا ج خواهد بود؟
گفتند: اگر او را حجاب کردند، از امهات مؤمنین است، و اگر حجاب نکردند، از ملک یمینشان خواهد بود، هنگام رفتن، پشت سر خود برایش جایی آماده کردند، و او را حجاب نمودند.
۱۶۵۱- عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ س، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج: «نَهَى عَنْ مُتْعَةِ النِّسَاءِ يَوْمَ خَيْبَرَ، وَعَنْ أَكْلِ لُحُومِ الحُمُرِ الإِنْسِيَّةِ» [رواه البخاری: ۴۲۱۶].
۱۶۵۱- از علی بن ابی طالبس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج در روز خیبر، از متعه زنها و از خوردن گوشت خرهای اهلی، نهی فرمودند [۱۶۴].
۱۶۵۲- عَنِ ابْنِ عُمَرَ ب، قَالَ: «قَسَمَ رَسُولُ اللَّهِ ج يَوْمَ خَيْبَرَ لِلْفَرَسِ سَهْمَيْنِ، وَلِلرَّاجِلِ سَهْمًا» [رواه البخاری: ۴۲۲۸].
۱۶۵۲- از ابن عمرب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج در روز خیبر برای اسپ دو سهم، و برای پیاده یک سهم، مقرر نمودند [۱۶۵].
۱۶۵۳- عَنْ أَبِي مُوسَى س، قَالَ: بَلَغَنَا مَخْرَجُ النَّبِيِّ ج وَنَحْنُ بِاليَمَنِ، فَخَرَجْنَا مُهَاجِرِينَ إِلَيْهِ أَنَا وَأَخَوَانِ لِي أَنَا أَصْغَرُهُمْ، أَحَدُهُمَا أَبُو بُرْدَةَ، وَالآخَرُ أَبُو رُهْمٍ، إِمَّا قَالَ: بِضْعٌ، وَإِمَّا قَالَ: فِي ثَلاَثَةٍ وَخَمْسِينَ، أَوِ اثْنَيْنِ وَخَمْسِينَ رَجُلًا مِنْ قَوْمِي، فَرَكِبْنَا سَفِينَةً، فَأَلْقَتْنَا سَفِينَتُنَا إِلَى النَّجَاشِيِّ بِالحَبَشَةِ، فَوَافَقْنَا جَعْفَرَ بْنَ أَبِي طَالِبٍ، فَأَقَمْنَا مَعَهُ حَتَّى قَدِمْنَا جَمِيعًا، فَوَافَقْنَا النَّبِيَّ ج حِينَ افْتَتَحَ خَيْبَرَ، وَكَانَ أُنَاسٌ مِنَ النَّاسِ يَقُولُونَ لَنَا، يَعْنِي لِأَهْلِ السَّفِينَةِ: سَبَقْنَاكُمْ بِالهِجْرَةِ، وَدَخَلَتْ أَسْمَاءُ بِنْتُ عُمَيْسٍ، وَهِيَ مِمَّنْ قَدِمَ مَعَنَا، عَلَى حَفْصَةَ زَوْجِ النَّبِيِّ ج زَائِرَةً، وَقَدْ كَانَتْ هَاجَرَتْ إِلَى النَّجَاشِيِّ فِيمَنْ هَاجَرَ، فَدَخَلَ عُمَرُ عَلَى حَفْصَةَ، وَأَسْمَاءُ عِنْدَهَا، فَقَالَ عُمَرُ حِينَ رَأَى أَسْمَاءَ: مَنْ هَذِهِ؟ قَالَتْ: أَسْمَاءُ بِنْتُ عُمَيْسٍ، قَالَ عُمَرُ: الحَبَشِيَّةُ هَذِهِ البَحْرِيَّةُ هَذِهِ؟ قَالَتْ أَسْمَاءُ: نَعَمْ، قَالَ: سَبَقْنَاكُمْ بِالهِجْرَةِ، فَنَحْنُ أَحَقُّ بِرَسُولِ اللَّهِ ج مِنْكُمْ، فَغَضِبَتْ وَقَالَتْ: كَلَّا وَاللَّهِ، كُنْتُمْ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ج يُطْعِمُ جَائِعَكُمْ، وَيَعِظُ جَاهِلَكُمْ، وَكُنَّا فِي دَارِ - أَوْ فِي أَرْضِ - البُعَدَاءِ البُغَضَاءِ بِالحَبَشَةِ، وَذَلِكَ فِي اللَّهِ وَفِي رَسُولِهِ ج، وَايْمُ اللَّهِ لاَ أَطْعَمُ طَعَامًا وَلاَ أَشْرَبُ شَرَابًا، حَتَّى أَذْكُرَ مَا قُلْتَ لِرَسُولِ اللَّهِ ج، وَنَحْنُ كُنَّا نُؤْذَى وَنُخَافُ، وَسَأَذْكُرُ ذَلِكَ لِلنَّبِيِّ ج وَأَسْأَلُهُ، وَاللَّهِ لاَ أَكْذِبُ وَلاَ أَزِيغُ، وَلاَ أَزِيدُ عَلَيْهِ، فَلَمَّا جَاءَ النَّبِيُّ ج قَالَتْ: يَا نَبِيَّ اللَّهِ إِنَّ عُمَرَ قَالَ: كَذَا وَكَذَا؟ قَالَ: «فَمَا قُلْتِ لَهُ؟» قَالَتْ: قُلْتُ لَهُ: كَذَا وَكَذَا، قَالَ: «لَيْسَ بِأَحَقَّ بِي مِنْكُمْ، وَلَهُ وَلِأَصْحَابِهِ هِجْرَةٌ وَاحِدَةٌ، وَلَكُمْ أَنْتُمْ - أَهْلَ السَّفِينَةِ - هِجْرَتَانِ» [رواه البخاری: ۴۲۳٠، ۴۲۳۱].
۱۶۵۳- از ابو موسیس روایت است که گفت: هنگامی که در یمن بودیم، خبر بعثت و یا هجرت پیامبر خدا ج برای ما رسید، من و دو برادر دیگرم ابوبرده و ابورُهم که من خوردترین آنها بودم، در پنجاه وسه نفر از قوم خود به طرف پیامبر خدا ج حرکت کردیم، به کشتی سوار شدیم، و این کشتی ما را به سوی نجاشی به حبشه برد، در آنجا با جعفرس ملاقات نمودیم، و همانجا با وی ماندیم تا همه با هم [نزد پیامبر خدا ج] آمدیم، و هنگامی نزد پیامبر خدا ج رسیدیم که خیبر فتح شده بود.
بعضی از مردم برای ما – یعنی: برای ما کسانی که به کشتی آمده بودیم – میگفتند که ما از شما در هجرت سبقت کردهایم، اسماء بنت عمیس [همسر جعفر بن ابی طالب] که با ما آمده بود، به دیدن حفصه همسر پیامبر خدا ج رفت، و اسماء از کسانی بود که با دیگران به سوی نجاشی هجرت کرده بود.
و در وقتی که اسماء در نزد حفصه بود، عمرس داخل شد، چون اسماء را دید، پرسید: این زن کیست؟
[حفصه] گفت: اسماء دختر عمیس است.
عمرس گفت: همان حبشی؟ و همان کسی که از راه بحر آمده است؟
اسماء گفت: بلی.
عمرس گفت: ما از شما پیشتر هجرت کردیم، از این جهت به پیامبر خدا ج نسبت به شما مستحقتر هستیم.
آسماء در قهر شد و گفت: به خداوند سوگند که چنین نیست، شما با پیامبر خدا ج بودید، ایشان گرسنه شما را طعام میدادند، و جاهل شما را وعظ و نصیحت میکردند، ولی ما در دیار – و یا در سرزمین بیگانگان و کسانی که بر ما قهر و غضب میکردند – خاص برای خدا و رسولش به سر میبردیم، و به خداوند سوگند تا آنچه را که گفتی به پیامبر خدا ج نگویم نه طعامی میخورم و نه آشامیدنی میآشامم، و ما مورد اذیت قرار میگرفتیم، و در ترس و وحشت به سر میبردیم، و این چیزها را بدون آنکه دروغ بگویم، و بدون کم و کاست برای پیامبر خدا ج خواهیم گفت:
چون پیامبر خدا ج آمدند، اسماءل گفت: یا رسول الله! عمر چنین و چنان گفت.
فرمودند: «تو در جوابش چه گفتی»؟
گفت: من هم برایش چنین و چنان گفتم.
فرمودند: «او از شما به من مستحقتر نیست، برای او و همراهانش [ثواب و فضیلت] یک هجرت است، و برای شما مردمی که به کشتی آمدهاید [ثواب و فضیلت] دو هجرت است» [۱۶۶].
۱۶۵۴- وَعنْهُ س قالَ: قَالَ النَّبِيُّ ج: «إِنِّي لَأَعْرِفُ أَصْوَاتَ رُفْقَةِ الأَشْعَرِيِّينَ بِالقُرْآنِ حِينَ يَدْخُلُونَ بِاللَّيْلِ، وَأَعْرِفُ مَنَازِلَهُمْ مِنْ أَصْوَاتِهِمْ بِالقُرْآنِ بِاللَّيْلِ، وَإِنْ كُنْتُ لَمْ أَرَ مَنَازِلَهُمْ حِينَ نَزَلُوا بِالنَّهَارِ، وَمِنْهُمْ حَكِيمٌ، إِذَا لَقِيَ الخَيْلَ، أَوْ قَالَ: العَدُوَّ، قَالَ لَهُمْ: إِنَّ أَصْحَابِي يَأْمُرُونَكُمْ أَنْ تَنْظُرُوهُمْ» [رواه البخاری: ۴۲۳۲].
۱۶۵۴- و از ابوموسیس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «من آواز مردم اشعری را هنگامی که در خانههای خود قرآن میخوانند، از قرآن خواندن آنها میشناسم، و از همین سبب است که در شب خانههای ایشان را از صدای قرآن خواندنشان تشخیص داده میتوانم، ولو آنکه در روز وقتی که به خانه میروند، خانههای آنها را ندیده باشم».
«و از آن جمله (حکیم) است که اگر خَیل را – و یا دشمن را ببیند - برای آنها میگوید: دوستانم از شما میخواهند که تا آمدن آنها انتظار بکشید» [۱۶٧].
۱۶۵۵- وَعنْهُ س قَالَ: «قَدِمْنَا عَلَى النَّبِيِّ ج بَعْدَ أَنِ افْتَتَحَ خَيْبَرَ فَقَسَمَ لَنَا، وَلَمْ يَقْسِمْ لِأَحَدٍ لَمْ يَشْهَدِ الفَتْحَ غَيْرَنَا» [رواه البخاری: ۴۲۳۳].
۱۶۵۵- و از ابو موسیس روایت است که گفت: بعد از فتح خیبر نزد پیامبر خدا ج رفتیم، سهم ما را هم دادند، و به غیر از ما برای هیچ کس دیگری که به فتح خیبر حاضر نشده بودند، سهمی ندادند [۱۶۸].
[۱۵۶] (خیبر) شهر مشهوری است به طرف شمال مدینه منوره، و دارای قلعههای زیاد و مزارعی فراوان است. [۱۵٧] مقصود از آن چیزها، اشعاری بود که عامرس برای مردم میسرود، و ابن اسحاق میگوید که پیامبر خدا ج در وقت رفتن بسوی خیبر برای عامر بن اکوع گفتند که: «از همان اشعارت برای ما بخوان». [۱۵۸] یعنی: این شخص به اثر دعای شما به درجه شهادت نائل خواهد آمد، و از بین ما خواهد رفت، و ای کاش میگذاشت تا از شجاعت وی استفاده میکردیم. [۱۵٩] و معنی کلام پیامبر خدا ج این است که در بین عربها کم کسی پیدا میشود که هم جهاد کرده باشد، و هم مشقت دیده باشد. [۱۶٠] ظاهر این سخن دلالت بر این دارد که آنچه را که ابوموسی در این حدیث روایت میکند، هنگام رفتن به طرف خیبر واقع گردیده است، ولی واقعیت این طور نیست، بلکه این واقعه هنگام برگشتن از خیبر به وقوع پیوسته است، زیرا ابوموسیس بعد از اینکه خیبر فتح شد، با جعفرس نزد پیامبر خدا ج آمد، پس تقدیر سخن چنین میشود که: هنگامی که پیامبر خدا ج به جنگ خیبر رفتند و از جنگ برگشتند... الخ [۱۶۱] و این دوزخی بودنش به سبب منافقت وی بود، طبرانی از اکتم خزاعی روایت میکند که گفتم: یا رسول الله! اگر فلانی با این اجتهاد و عبادت و حلم خود در آتش باشد، پس مایان در کجا خواهیم بود؟ فرمودند: «سبب در آتش رفتنش منافقتش میباشد»، شاید کسی بگوید: در صورتی که این شخص منافق بود، پس چه لازم داشت که این قدر جنگ و شهامت بخرج دهد، و خود را به خطر بیاندازد، جوابش آن است که: کسانی که به جهاد میرفتند، اغراض مختلفی داشتند، بعضی از آنها غرضش به دست آوردن مال بود، وعده غرضش آن بود که گفته شود: فلانی با شهامت و با غیرت است، و گروهی به اساس قومیت میجنگیدند، و کسان بسیاری هم مقصدشان جهاد فی سبیل الله بود، و تنها همین گروه اخیر جهادشان جهاد گفته میشد، و سزاوار بهشت بودند، و دیگران – همان طوری که پیامبر خدا ج در حدیث دیگری فرمودهاند – جایشان دوزخ است، و این شخص هم دور نیست که با جود نفاق خود، روی غرضی از این اغراض دنیوی در صف مسلمانان به جنگ آمده باشد. [۱۶۲] و از این دانسته میشود که آن شخصی که خودکشی کرد، مؤمن نبود، و با آن هم سبب تائید این دین شد، زیرا به جهاد خود سبب پیروزی مسلمانان گردید، بنابراین اگر کسی فاسق و فاجر باشد، خدمتش به دین و یا جهادش در راه دین، سبب محو فسق و فجور، و یا کفر و نفاقش نمیگردد، ولو آنکه در ظاهر، و در چشم مردم، مجاهد و از اهل تقوی و صلاح باشد. [۱۶۳] و این پیش آمد، علامت دیگری از علائم نبوت پیامبر خدا ج است، و البته چنین پیش آمدهایی بسیار و بسیار است، و نمونههای زیادی از این معجزات تا هم اکنون گذشت، و نمونههای دیگری، بعد از این خواهد آمد. [۱۶۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) نکاح متعه عبارت از تمتع گرفتن از زن در مدت معینی است، مثلاً شخصی برای زنی میگوید در مقابل دو صد درهم یک هفته با تو تمتع میکنم. ۲) نکاح متعه در صدر اسلام مباح بود، ولی در غزوۀ خیبر این اباحت نسخ گردید، و بعضی نسخ آن را در فتح مکه و بعضی در غزوۀ اوطاس، و بعضی در غزوۀ تبوک میدانند. ۳) از ابن عباسب و اتباعش مانند: عطاء بن ابی رباح، و سعید بن جبیر، و طاوس روایت شده است که گفتهاند: نکاح متعه مباح است، چنانچه از ابن عباس در روایت دیگری آمده است که از فتوی دادن به اباحت نکاح متعه خود داری میکرد. ۴) چنین نکاحی موجب میراث نیست، یعنی: اگر یکی از طرفین که با هم نکاح متعه کردهاند، در اثناء مدتی که بر آن به نکاح متعه اتفاق کردهاند، وفات کرد، دیگری از وی میراث نمیبرد، و در آن طلاقی نیست، یعنی: به مجرد آنکه آن مدت مورد اتفاق به پایان رسید، طرفین از هم جدا میشوند، مگر آنکه دوباره به عقد دیگری با هم تمتع نمایند. ۵) اگر کسی بعد از نسخ نکاح متعه، زنی را در نکاح متعه وطی کرد، آیا حد بر وی جاری میگردد یا نه؟ اکثر علماء میگویند: چون تحریم نکاح متعه قطعی نیست، بنابراین موجب حد نمیباشد، ولی باید به شدت تعزیر شود. ۶) گوشت خرهای اهلی به اجماع علماء حرام است، و اختلافی در آن نیست. ٧) طوری که مشهور است شیعه نکاح متعه را جائز میدانند، و البته برای خود دلیل و یا حتی دلیلهای دارند، برای تفصیل بیشتر این مسئله و اقوال و ادالۀ طرفین میتوان به کتب فقه و شروح حدیث مراجعه نمود. [۱۶۵] احکام و مسائل متعلق به این حدیث، در حدیث (۱۲۴۱) قبلاً گذشت، به آنجا مراجعه شود. [۱۶۶] یک هجرت به سوی نجاشی به حبشه، و یک هجرت به سوی پیامبر خدا ج در خیبر، اسماءل میگوید: ابوموسی و کسانی که در کشتی با من بودند، فوج فوج نزدم میآمدند، و از این حدیث پیامبر خدا ج از من پرسان میکردند، و در دنیا هیچ چیزی مانند این سخن پیامبر خدا ج آنها را خوش نمیساخت [۱۶٧] یعنی: از شجاعت زیادی که دارد هیچگاه از دشمن نمیهراسد، و اگر گروهی را ببیند که به جهاد میروند، از آنها میخواهد تا آمدن اقوامش انتظار بکشند، تا آنها آمده و با این گروه در جهاد اشتراک نمایند، و بعضی حدیث را توجیه دیگری کردهاند. [۱۶۸] با استناد بر این حدیث علمای احناف میگویند: اگر کسی پیش از احراز غنیمت به دار اسلام، به جهاد ملحق شد، در غنیمت شریک است، ولی امام شافعی/ میگوید: غنیمت خاص برای کسانی است که جهاد کردهاند، و دلیلاش حدیثی است که میگوید: «غنیمت برای کسی است که جهاد کرده است».
۱۶۵۶- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب، قَالَ: «تَزَوَّجَ النَّبِيُّ ج مَيْمُونَةَ وَهُوَ مُحْرِمٌ، وَبَنَى بِهَا وَهُوَ حَلاَلٌ، وَمَاتَتْ بِسَرِفَ» [روه البخاری: ۴۲۵۸].
۱۶۵۶- از ابن عباسب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج در حالی که احرام داشتند با میمونهل ازدواج نمودند، ولی هنگام عروسی از احرام برآمده بودند، و میمونهل در منطقه (سَرِف) وفات یافت [۱۶٩].
[۱۶٩] ازدواج پیامبر خدا ج با میمونهل در سال هفتم هجری در منطقه (سَرِف) واقع گردید، و باز در همین منطقه (سَرِف) بود که میمونهل در سال شصت ویک، و یا شصت وسه هجری وفات نمود، و احکام متعلق به این حدیث، در حدیث (۸٩۳) قبلاً گذشت.
۱۶۵٧- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ ب، قَالَ: أَمَّرَ رَسُولُ اللَّهِ ج فِي غَزْوَةِ مُؤْتَةَ زَيْدَ بْنَ حَارِثَةَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «إِنْ قُتِلَ زَيْدٌ فَجَعْفَرٌ، وَإِنْ قُتِلَ جَعْفَرٌ فَعَبْدُ اللَّهِ بْنُ رَوَاحَةَ» قَالَ عَبْدُ اللَّهِ: كُنْتُ فِيهِمْ فِي تِلْكَ الغَزْوَةِ، فَالْتَمَسْنَا جَعْفَرَ بْنَ أَبِي طَالِبٍ، فَوَجَدْنَاهُ فِي القَتْلَى، وَوَجَدْنَا مَا فِي جَسَدِهِ بِضْعًا وَتِسْعِينَ، مِنْ طَعْنَةٍ وَرَمْيَةٍ» [رواه البخاری: ۴۲۶۱].
۱۶۵٧- از عبدالله بن عمرب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج در غزوۀ مؤته زید بن حارثه را امیر تعین نموده و فرمودند: «اگر زید کشته شد، جعفر، و اگر جعفر کشته شد، عبدالله بن رواحه [امیر شما باشد]».
ابن عمرب میگوید: در آن غزوۀ من با ایشان بودم، جعفر بن ابوطالب را جستجو نمودیم و او را در بین کشتگان یافتیم، و در جسدش نود و چند زخم شمشیر و نیزه بود [۱٧٠].
[۱٧٠] و این واقعه دلالت بر شجاعت کامل و فوق العاده جعفرس دارد، زیرا با وجود داشتن این همه زخم، از میدان معرکه بیرون نشده بود، و تا آخرین لحظه با دشمن مقابله کرده بود.
۱۶۵۸- عَنْ أُسَامَةَ بْنَ زَيْدٍ ب، يَقُولُ: بَعَثَنَا رَسُولُ اللَّهِ ج إِلَى الحُرَقَةِ، فَصَبَّحْنَا القَوْمَ فَهَزَمْنَاهُمْ، وَلَحِقْتُ أَنَا وَرَجُلٌ مِنَ الأَنْصَارِ رَجُلًا مِنْهُمْ، فَلَمَّا غَشِينَاهُ، قَالَ: لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ فَكَفَّ الأَنْصَارِيُّ فَطَعَنْتُهُ بِرُمْحِي حَتَّى قَتَلْتُهُ، فَلَمَّا قَدِمْنَا بَلَغَ النَّبِيَّ ج، فَقَالَ: «يَا أُسَامَةُ، أَقَتَلْتَهُ بَعْدَ مَا قَالَ لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» قُلْتُ: كَانَ مُتَعَوِّذًا، فَمَا زَالَ يُكَرِّرُهَا، حَتَّى تَمَنَّيْتُ أَنِّي لَمْ أَكُنْ أَسْلَمْتُ قَبْلَ ذَلِكَ اليَوْمِ [رواه البخاری: ۴۲۶٩].
۱۶۵۸- از اسامه بن زیدب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج ما را به طرف (حُرقَه) فرستادند، هنگام صبح بر آنها حمله نمودیم و آنها را شکست دادیم، من و شخص دیگری از انصار، یکی از افراد دشمن را [که نامش مرداس بن عمرو بود] تعقیب نمودیم، و هنگام که او را مغلوب ساختیم گفت: (لا إله إلا الله)، انصاری از وی دست برداشت، و من با نیزهام او را کشتم.
هنگامی که به مدینه آمدیم، خبر برای پیامبر خدا ج رسید، فرمودند: «ای اسامه! آیا بعد از اینکه آن شخص (لا إله إلا الله) گفت، او را کشتی»؟
گفتم: او برای نجاتش این چیز را گفت.
ایشان این سخن را چند بار تکرار کردند تا جایی که آرزو نمودم ایکاش پیش از امروز مسلمان نشده بودم [۱٧۱].
۱۶۵٩- عَنْ سَلَمَةَ بْنَ الأَكْوَعِ س، قَالَ: «غَزَوْتُ مَعَ النَّبِيِّ ج سَبْعَ غَزَوَاتٍ، وَخَرَجْتُ فِيمَا يَبْعَثُ مِنَ البُعُوثِ تِسْعَ غَزَوَاتٍ مَرَّةً عَلَيْنَا أَبُو بَكْرٍ، وَمَرَّةً عَلَيْنَا أُسَامَةُ ب» [رواه البخاری: ۴۲٧٠].
۱۶۵٩- از سلمه بن اکوعس روایت است که گفت: با پیامبر خدا ج در هفت غزوه اشتراک نمودم، و در گروههای که میفرستادند در نُه گروه سهم گرفتم، امیر ما گاهی ابوبکر صدیقس و گاهی اسامهس میبود [۱٧۲].
[۱٧۱] این آرزو به معنی حقیقیاش نیست، بلکه مراد از آن مبالغه در متاثر گشتن از موقف پیامبر خدا ج نسبت به کشته شدن آن شخص است، گویا اسامهس میگوید: ای کاش در حالت اسلام مرتکب چنین گناه زشتی نمیگردیدم. [۱٧۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) این هفت غزوۀ که سلمه بن اکوع در آن اشتراک کرده بود، عبارت اند از: غزوۀ حدیبیه، غزوۀ خیبر، غزوۀ حنین، غزوۀ قرد، غزوۀ فتح، غزوۀ طائف، و غزوۀ تبوک که آخرین غزوات پیامبر خدا ج میباشد. ۲) گروههای را که پیامبر خدا ج به جهاد میفرستادند به نام (سریه) یاد میشود، و جمع آن (سرایا) است، و سرایائی را که سلمه بن الاکوع در آنها اشتراک نموده بود، عبارتاند از: سریه ابوبکر صدیقس بسوی بنی فزاره، سریۀ ابوبکر صدیقس بسوی بنی کلاب، رفتن ابوبکر صدیق به حج، سریۀ اسامه بسوی حرقات، سریۀ اسامه بسوی أبنی، که مجموعاً پنج سریه میشود، و از سرایای دیگری که سلمه بن الاکوع در آنها اشتراک نموده است، کتب سیر و تاریخ چیزی ذکر نکردهاند.
۱۶۶٠- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب: أَنَّ النَّبِيَّ ج «خَرَجَ فِي رَمَضَانَ مِنَ المَدِينَةِ وَمَعَهُ عَشَرَةُ آلاَفٍ، وَذَلِكَ عَلَى رَأْسِ ثَمَانِ سِنِينَ وَنِصْفٍ مِنْ مَقْدَمِهِ المَدِينَةَ، فَسَارَ هُوَ وَمَنْ مَعَهُ مِنَ المُسْلِمِينَ إِلَى مَكَّةَ، يَصُومُ وَيَصُومُونَ، حَتَّى بَلَغَ الكَدِيدَ، وَهُوَ مَاءٌ بَيْنَ عُسْفَانَ، وَقُدَيْدٍ أَفْطَرَ وَأَفْطَرُوا» [رواه البخاری: ۴۲٧۶].
۱۶۶٠- از ابن عباسب روایت است که پیامبر خدا ج بعد از اینکه هشت ونیم سال از هجرتشان به مدینه گذشت، در ماه رمضان با ده هزار نفر از مسلمانان به سوی مکه برآمدند، خودشان روزه داشتند، و دیگران هم روزه میگرفتند، تا اینکه به منطقه (کَدید) رسیدند، و (کدید) آبی است ما بین عُسفَان و قُدید، [در اینجا] روزه را خوردند، و دیگران هم خوردند [۱٧۳].
۱۶۶۱- وعَنْهُ ب، قَالَ: «خَرَجَ النَّبِيُّ ج فِي رَمَضَانَ إِلَى حُنَيْنٍ، وَالنَّاسُ مُخْتَلِفُونَ، فَصَائِمٌ وَمُفْطِرٌ، فَلَمَّا اسْتَوَى عَلَى رَاحِلَتِهِ، دَعَا بِإِنَاءٍ مِنْ لَبَنٍ أَوْ مَاءٍ، فَوَضَعَهُ عَلَى رَاحَتِهِ، أَوْ عَلَى رَاحِلَتِهِ، ثُمَّ نَظَرَ إِلَى النَّاسِ فَقَالَ المُفْطِرُونَ لِلصُّوَّامِ: أَفْطِرُوا» [رواه البخاری: ۴۲٧٧].
۱۶۶۱- و از ابن عباسب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج در ماه رمضان به طرف (حنین) برآمدند، و مردمان مختلف بودند، بعضی روزه داشتند و بعضی روزه میخوردند.
چون پیامبر خدا ج برشتر خود سوار شدند، قدح شیری را – و یا قدح آبی را – طلبیدند، و بر کف دست خود – و یا بر بالای شتر خود – گذاشتند و به طرف مردم نگاه کردند، در این وقت روزه خواران به روزه داران گفتند: اینک شما هم روزه خود را بخورید [۱٧۴].
[۱٧۳] و در روایات دیگری آمده است که این خوردن روزه بعد از نماز عصر بود، و از این حدیث دانسته میشود که گرفتن و خوردن روزه برای مسافر جواز دارد، ولو آنکه در ابتدای روز، نیت روزه گرفتن را کرده باشد. [۱٧۴] از احکام و مساتل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) رفتن پیامبر خدا ج به طرف حنین به طور یقین در ماه شوال بود نه در ماه رمضان، زیرا بعد از اینکه مکه در هفدهم ماه رمضان فتح گردید، پیامبر خدا ج نوزده روز دیگر در مکه باقی ماندند، و نماز را دو رکعتی میخواندند، پس مراد از قول ابن عباس که پیامبر خدا ج در ماه رمضان به طرف حنین رفتند این است که: در ماه رمضان قصد رفتن به حنین را نمودند، گرچه رفتن حقیقی بعد از ماه رمضان واقع گردید. ۲) مراد از این گفته ابن عباسب که: (مردمان مختلف بودند): احتمال دارد که این اختلاف در خود روزه داشتن بوده باشد، زیرا بعضی روزه داشتند، و بعضی روزه نداشتند، چنانچه احتمال دارد که در حکم روزه داشتن در سفر بوده باشد، که آیا در سفر روزه خوردن بهتر است، و یا روزه داشتن، و یا اختلافشان در این بوده باشد که پیامبر خدا ج روزه دارند و یا روزه ندارند، و در هر موردی که باشد، چنین اختلافاتی جائز است، و باکی ندارد، و البته سیاق حدیث دلالت بر این دارد که مختلف بودن آنها در روزه داشتن و در روزه نداشتن بود. ۳) در این روایت همان طور که مشاهده میکنید بعد از آنکه پیامبر خدا ج روزه خود را خوردند، روزه خواران به روزه داران گفتند: ( اینک شما هم روزه خود را بخورید)، ولی در تهذیب طبری آمده است که در این وقت روزه خواران برای روزه داران گفتند: ای گنهکاران! اکنون روزه خود را بخورید.
۱۶۶۲- عَنْ عُرْوَةَ بْنِ الزُبَيْرِ، ب قَالَ: لَمَّا سَارَ رَسُولُ اللَّهِ ج عَامَ الفَتْحِ، فَبَلَغَ ذَلِكَ قُرَيْشًا، خَرَجَ أَبُو سُفْيَانَ بْنُ حَرْبٍ، وَحَكِيمُ بْنُ حِزَامٍ، وَبُدَيْلُ بْنُ وَرْقَاءَ، يَلْتَمِسُونَ الخَبَرَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ج، فَأَقْبَلُوا يَسِيرُونَ حَتَّى أَتَوْا مَرَّ الظَّهْرَانِ، فَإِذَا هُمْ بِنِيرَانٍ كَأَنَّهَا نِيرَانُ عَرَفَةَ، فَقَالَ أَبُو سُفْيَانَ: مَا هَذِهِ، لَكَأَنَّهَا نِيرَانُ عَرَفَةَ؟ فَقَالَ بُدَيْلُ بْنُ وَرْقَاءَ: نِيرَانُ بَنِي عَمْرٍو، فَقَالَ أَبُو سُفْيَانَ: عَمْرٌو أَقَلُّ مِنْ ذَلِكَ، فَرَآهُمْ نَاسٌ مِنْ حَرَسِ رَسُولِ اللَّهِ ج فَأَدْرَكُوهُمْ فَأَخَذُوهُمْ، فَأَتَوْا بِهِمْ رَسُولَ اللَّهِ ج فَأَسْلَمَ أَبُو سُفْيَانَ، فَلَمَّا سَارَ قَالَ لِلْعَبَّاسِ: «احْبِسْ أَبَا سُفْيَانَ عِنْدَ حَطْمِ الخَيْلِ، حَتَّى يَنْظُرَ إِلَى المُسْلِمِينَ». فَحَبَسَهُ العَبَّاسُ، فَجَعَلَتِ القَبَائِلُ تَمُرُّ مَعَ النَّبِيِّ ج، تَمُرُّ كَتِيبَةً كَتِيبَةً عَلَى أَبِي سُفْيَانَ، فَمَرَّتْ كَتِيبَةٌ، قَالَ: يَا عَبَّاسُ مَنْ هَذِهِ؟ قَالَ: هَذِهِ غِفَارُ، قَالَ: مَا لِي وَلِغِفَارَ، ثُمَّ مَرَّتْ جُهَيْنَةُ، قَالَ مِثْلَ ذَلِكَ، ثُمَّ مَرَّتْ سَعْدُ بْنُ هُذَيْمٍ فَقَالَ مِثْلَ ذَلِكَ، وَمَرَّتْ سُلَيْمُ، فَقَالَ مِثْلَ ذَلِكَ، حَتَّى أَقْبَلَتْ كَتِيبَةٌ لَمْ يَرَ مِثْلَهَا، قَالَ: مَنْ هَذِهِ؟ قَالَ: هَؤُلاَءِ الأَنْصَارُ، عَلَيْهِمْ سَعْدُ بْنُ عُبَادَةَ مَعَهُ الرَّايَةُ، فَقَالَ سَعْدُ بْنُ عُبَادَةَ: يَا أَبَا سُفْيَانَ، اليَوْمَ يَوْمُ المَلْحَمَةِ، اليَوْمَ تُسْتَحَلُّ الكَعْبَةُ، فَقَالَ أَبُو سُفْيَانَ: يَا عَبَّاسُ حَبَّذَا يَوْمُ الذِّمَارِ، ثُمَّ جَاءَتْ كَتِيبَةٌ، وَهِيَ أَقَلُّ الكَتَائِبِ، فِيهِمْ رَسُولُ اللَّهِ ج وَأَصْحَابُهُ، وَرَايَةُ النَّبِيِّ ج مَعَ الزُّبَيْرِ بْنِ العَوَّامِ، فَلَمَّا مَرَّ رَسُولُ اللَّهِ ج بِأَبِي سُفْيَانَ قَالَ: أَلَمْ تَعْلَمْ مَا قَالَ سَعْدُ بْنُ عُبَادَةَ؟ قَالَ: «مَا قَالَ؟» قَالَ: كَذَا وَكَذَا، فَقَالَ: «كَذَبَ سَعْدٌ، وَلَكِنْ هَذَا يَوْمٌ يُعَظِّمُ اللَّهُ فِيهِ الكَعْبَةَ، وَيَوْمٌ تُكْسَى فِيهِ الكَعْبَةُ» قَالَ: وَأَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ ج أَنْ تُرْكَزَ رَايَتُهُ بِالحَجُونِ قَالَ عُرْوَةُ، وَأَخْبَرَنِي نَافِعُ بْنُ جُبَيْرِ بْنِ مُطْعِمٍ، قَالَ: سَمِعْتُ العَبَّاسَ، يَقُولُ لِلزُّبَيْرِ بْنِ العَوَّامِ: يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ هَا هُنَا أَمَرَكَ رَسُولُ اللَّهِ ج أَنْ تَرْكُزَ الرَّايَةَ، قَالَ: «وَأَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ ج يَوْمَئِذٍ خَالِدَ بْنَ الوَلِيدِ أَنْ يَدْخُلَ مِنْ أَعْلَى مَكَّةَ مِنْ كَدَاءٍ، وَدَخَلَ النَّبِيُّ ج مِنْ كُدَا، فَقُتِلَ مِنْ خَيْلِ خَالِدِ بْنِ الوَلِيدِ س يَوْمَئِذٍ رَجُلاَنِ: حُبَيْشُ بْنُ الأَشْعَرِ، وَكُرْزُ بْنُ جابِرٍ الفِهْرِيُّ [رواه البخاری: ۴۲۸٠].
۱۶۶۲- از عروه بن زبیرب روایت است که گفت: در سال فتح مکه، هنگامی که پیامبر خدا ج حرکت نمودند، و این خبر برای قریش رسید، ابوسفیان بن حرب، و حکیم بن حزام، و بدیل بن وَرقَاء برآمده و اخبار پیامبر خدا ج را جستجو میکردند، آنها آمدند تا به منطقه (مر الظهران) رسیدند، در اینجا آتشهایی را دیدند مانند آتشهای روز عرفه [۱٧۵].
ابوسفیان گفت: این چه آتشی است؟ گویا آتشی روزه عرفه است؟
بدیل بن وَرقَاء گفت: شاید آتشهای [قبیله] (بنی عمرو) باشد.
ابوسفیان گفت: افراد قبیله عمرو کمتر از این هستند، عده از پاسبانان پیامبر خداج آنها را دیدند، خود را به آنها رساندند، و آنها را گرفتند و نزد پیامبر خدا ج آوردند، ابوسفیان مسلمان شد.
هنگام حرکت کردن، پیامبر خدا ج به عباسس گفتند که: «ابوسفیان را در تنگی گردنه کوه نگهدار تا خیل مسلمانان را مشاهده نماید»، عباسس او را همانجا نگهداشت.
قبائل با پیامبر خدا ج از پیش روی ابوسفیان فوج فوج میگذشتند، هنگام مرور یکی از آن گروهها، ابوسفیان برای عباسس گفت: این کدام گروه است؟
گفت: این قبیله (غِفَار) است، گفت: مرا با غفار کاری نیست.
بعد از آن قبیله جهینه گذشت، [ابوسفیان] همان سوال خود را تکرار نمود، سپس قبیله سعد بن هزیم آمد [باز ابوسفیان] همان سوالش را تکرار نمود، بعد از آن قبیله سُلَیم رسید، و او همان سوال خود را تکرار نمود، تا آنکه گروهی آمد که مثل آن را ندیده بود.
پرسید: اینها کیانند؟
گفت: اینها مردم انصاراند، و امیر [این گروه] سعد بن عبادهس بود، که بیرق هم در دست وی بود.
سعد بن عباده گفت: ای ابوسفیان! امروز روز خونریزی است، امروز روزی است که کعبه مباح میگردد.
ابوسفیان برای عباسس گفت: ایکاش روز ذِمار میبود [۱٧۶].
بعد از آن گروه دیگری آمد که خوردترین گروهها بود، و پیامبر خدا ج با صحابههای خود در آن گروه بودند، و بیرق پیامبر خدا ج در دست زبیر بن عوامس بود.
چون پیامبر خدا ج بر ابوسفیان گذشتند، ابوسفیان برای [پیامبر خدا ج] گفت: مگر خبر نداری که سعد بن عباده چه گفت؟
پرسیدند: «چه گفت»؟ گفت: چنین و چنان گفت.
فرمودند: «سعد دروغ گفته است، امروز روزی است که خداوند کعبه را معظم میسازد، و روزی است که کعبه پوشانده میشود».
راوی گفت که: پیامبر خدا ج امر کردند که بیرقشان در حجون نصب گردد، [حُجُون جایی است در داخل شهر مکه نزدیک مقبره معلی].
عباسس برای زیبرس گفت: ای ابا عبدالله! پیامبر خدا ج برای تو امر کردند که بیرق را در اینجا نصب نمائی.
راوی گفت که: در این روز پیامبر خدا ج خالد بن ولیدس را امر کردند که از طرف بالائی مکه از راه کَداء داخل شود، و خود پیامبر خدا ج از پائینی مکه از راه کُدا داخل شدند، از لشکریان خالد بن ولیدس در این روز دو نفر به شهادت رسیدند، یکی حُبیش بن اَشعر و دیگری کُرز بن جابر فهریب [۱٧٧].
۱۶۶۳- عَنْ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ مُغَفَّلٍ س، قَالَ: «رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج يَوْمَ فَتْحِ مَكَّةَ عَلَى نَاقَتِهِ، وَهُوَ يَقْرَأُ سُورَةَ الفَتْحِ يُرَجِّعُ» [رواه البخاری: ۴۲۸۱].
۱۶۶۳- از عبدالله بن مغَفَّلس [۱٧۸] روایت است که گفت: در روز فتح مکه پیامبر خدا ج را دیدم که برشتر خود سوار بودند و سورۀ فتح را با ترجیع [یعنی: با انداختن صدا در گلو] تلاوت میکردند.
و گفت: اگر ترس این نمیبود که مردم در اطرافم جمع گردند [سورۀ فتح] را به مانندی که پیامبر خدا ج با ترجیع تلاوت میکردند، با ترجیع تلاوت میکردم.
۱۶۶۴- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ س، قَالَ: دَخَلَ النَّبِيُّ ج مَكَّةَ يَوْمَ الفَتْحِ، وَحَوْلَ البَيْتِ سِتُّونَ وَثَلاَثُ مِائَةِ نُصُبٍ فَجَعَلَ يَطْعُنُهَا بِعُودٍ فِي يَدِهِ، وَيَقُولُ: ﴿جَآءَ ٱلۡحَقُّ وَزَهَقَ ٱلۡبَٰطِلُۚ جَآءَ ٱلۡحَقُّ وَمَا يُبۡدِئُ ٱلۡبَٰطِلُ وَمَا يُعِيدُ﴾ [رواه البخاری: ۴۲۸٧].
۱۶۶۴- از عبدالله بن مسعودس روایت است که گفت: روز فتح پیامبر خدا ج به مکه داخل شدند، و در اطراف خانه، سه صد و شصت بت بود، پیامبر خدا ج با چوبی که در دست داشتند، به پهلوی آن بتها میزدند و میگفتند: «حق آمد و باطل از میان رفت» «حق آمد و باطل نه چیزی را از نو میآفریند، و نه دوباره زنده میکند» [۱٧٩].
[۱٧۵] یعنی: آتشهای بسیار زیاد را دیدند، و در روایت ابن سعد آمده است که پیامبر خدا ج امر کرده بودند تا ده هزار آتش به تعداد افراد لشکر مسلمانان بر افروخته شود. [۱٧۶] یعنی: ایکاش روزی میبود که میتوانستم از قوم خود دفاع نمایم، و یا: روزی است که باید از من دفاع نمائی، در مغازی اموری آمده است که چون پیامبر خدا ج نزد ابوسفیان رسیدند، ابوسفیان برایشان گفت: مگر امر بکشتن قوم خود دادهاید؟ پیامبر خدا ج فرمودند: «نه»، ابوسفیان گفت: سعد بن عباده چنین و چنان میگوید، پیامبر خدا ج فرمودند: «ای ابوسفیان! امروز روز رحمت است، روزی است که برای قریش عزت داده میشود» و سعد را خواستند، و بیرق را از دستش گرفته و بدست فرزندش قیس بن سعد دادند. [۱٧٧] سبب کشته شدن این دو نفر آن بود که آنها از لشکر جدا افتاده بودند، و مشرکین از فرصت استفاده نموده و آنها را به شهادت رساندند. [۱٧۸] وی عبدالله بن مغفل بن عبد غنم مزنی است، در بیعت شجره اشتراک نموده بود، و یکی از کسانی است که در غزوه تبوک گریه میکردند، و یکی از ده نفری است که عمرس آنها را به بصره فرستاد تا برای آنها علم دین را بیاموزند، و در سال پنجاه ونه در بصره وفات نمود، و وصیت کرد که ابوبرزه اسلمی بر وی نماز بخواند، (الاصابه: ۲/۳٧۲). [۱٧٩] زیرا از نو آفریدن چیزی و دوباره زنده کردن آن خاص برای خداوند متعال است، و این بتهای ساخته شده که قدرت دفاع از خود را ندارند، به طور یقین از آفریدن و زنده کردن دوباره مردمان عاجز میباشند.
۱۶۶۵- عَنْ عَمْرِو بْنِ سَلَمَةَ س، قَالَ: كُنَّا بِمَاءٍ مَمَرَّ النَّاسِ، وَكَانَ يَمُرُّ بِنَا الرُّكْبَانُ فَنَسْأَلُهُمْ: مَا لِلنَّاسِ، مَا لِلنَّاسِ؟ مَا هَذَا الرَّجُلُ؟ فَيَقُولُونَ: يَزْعُمُ أَنَّ اللَّهَ أَرْسَلَهُ، أَوْحَى إِلَيْهِ، أَوْ: أَوْحَى اللَّهُ بِكَذَا، فَكُنْتُ أَحْفَظُ ذَلِكَ الكَلاَمَ، وَكَأَنَّمَا يُقَرُّ فِي صَدْرِي، وَكَانَتِ العَرَبُ تَلَوَّمُ بِإِسْلاَمِهِمُ الفَتْحَ، فَيَقُولُونَ: اتْرُكُوهُ وَقَوْمَهُ، فَإِنَّهُ إِنْ ظَهَرَ عَلَيْهِمْ فَهُوَ نَبِيٌّ صَادِقٌ، فَلَمَّا كَانَتْ وَقْعَةُ أَهْلِ الفَتْحِ، بَادَرَ كُلُّ قَوْمٍ بِإِسْلاَمِهِمْ، وَبَدَرَ أَبِي قَوْمِي بِإِسْلاَمِهِمْ، فَلَمَّا قَدِمَ قَالَ: جِئْتُكُمْ وَاللَّهِ مِنْ عِنْدِ النَّبِيِّ ج حَقًّا، فَقَالَ: «صَلُّوا صَلاَةَ كَذَا فِي حِينِ كَذَا، وَصَلُّوا صَلاَةَ كَذَا فِي حِينِ كَذَا، فَإِذَا حَضَرَتِ الصَّلاَةُ فَلْيُؤَذِّنْ أَحَدُكُمْ، وَلْيَؤُمَّكُمْ أَكْثَرُكُمْ قُرْآنًا». فَنَظَرُوا فَلَمْ يَكُنْ أَحَدٌ أَكْثَرَ قُرْآنًا مِنِّي، لِمَا كُنْتُ أَتَلَقَّى مِنَ الرُّكْبَانِ، فَقَدَّمُونِي بَيْنَ أَيْدِيهِمْ، وَأَنَا ابْنُ سِتٍّ أَوْ سَبْعِ سِنِينَ، وَكَانَتْ عَلَيَّ بُرْدَةٌ، كُنْتُ إِذَا سَجَدْتُ تَقَلَّصَتْ عَنِّي، فَقَالَتِ امْرَأَةٌ مِنَ الحَيِّ: أَلاَ تُغَطُّوا عَنَّا اسْتَ قَارِئِكُمْ؟ فَاشْتَرَوْا فَقَطَعُوا لِي قَمِيصًا، فَمَا فَرِحْتُ بِشَيْءٍ فَرَحِي بِذَلِكَ القَمِيصِ [رواه البخاری: ۴۳٠۲].
۱۶۶۵- از عمرو بن سلمهس [۱۸٠] روایت است که گفت: [سکونت و بود وباش ما] برسر آبی بود که رفت وآمد مردم از آنجا صورت میگرفت، از قافلههای که از نزدما میگذشتند میپرسیدیم: مردم را چه شده است؟ مردم را چه شده است؟ این شخص [یعنی: پیامبر خدا ج] چگونه است؟
میگفتند: شخصی است که گمان میکند او را خدا فرستاده است، و بر او وحی کرده است، - و یا خداوند این چیز را برایش وحی فرستاده است – و من این سخنان را طوری حفظ میکردم که گویا به سینهام نقش میبنند، و مردم عرب در مسلمان شدن خود منتظر فتح مکه بودند و میگفتند: او را با قومش وا میگذاریم، اگر بر آنها غالب شد، معلوم است که براستی او پیامبر خدا است.
و هنگامی که مکه فتح گردید، هر قومی در مسلمان شدن از دیگری سبقت میجست، و پدر من در مسلمان شدن از دیگر افراد قوم خود مبادرت جست.
بعد از اینکه بازگشت گفت: به خداوند سوگند است که از نزد پیامبر خدا ج آمدهام، و به ما امر کردند که: فلان نماز را در فلان وقت، و فلان نماز را در فلان وقت اداء نماید، و هنگامی که وقت نماز داخل شد، یکی از شما اذان بدهید، و هر کدام شما که از قرآن بیشتر حفظ دارد، برای شما امامت بدهد.
چون جستجو نمودند، کسی را نیافتند که از من قرآن را بیشتر حفظ داشته باشد، زیرا من از قافلههایی که [از قبیله ما] میگذشت، قرآن را میآموختم، و همان بود که مرا امام خود انتخاب نمودند، و من در این وقت شش و یا هفت ساله بودم، و پیراهن خط داری داشتم که [به سبب کوتاهی] هنگام سجده کردن بالا میرفت [و عورتم معلوم میشد].
زنی از زنهای آن قریه [برای مردمی که پشت سرم نماز میخواندند] گفت: چرا (ک..) امام خود را از ما [زنها] نمیپوشید؟ آنها رفتند جامه خریدند و برایم پیراهنی ساختند، و [در عمر خود] به هیچ چیزی به اندازه آن پیراهن، خوشحال نشده بودم [۱۸۱].
[۱۸٠] وی عمرو بن سلِمه [به کسر لام] بن نفیع جرمی است، طوری که خودش در این حدیث میگوید، نسبت به آنکه از دیگر مردم قوم خود قرآن را بیشتر یاد داشت، برای آنها امامت میداد، از وی روایت میکند که گفت: یکی از کسانی که نزد پیامبر خدا ج رفتند من بودم، وقتی که میخواستیم از نزد ایشان برگردیم، مردم گفتند: یا رسول الله! چه کسی برای ما امامت بدهد؟ فرمودند: کسی که از شما قرآن را بیشتر آموخته است، و در بین آنها کسی که از من قرآن را بیشتر آموخته باشد، وجود نداشت، و من در آن وقت طفل بودم، (اسد الغابه: ۴/۱۱٠). [۱۸۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) امامت دادن طفل هوشیار و با فهم، جواز دارد. ۲) ستر عورت در نماز فرض است، و اینکه عورت آن طفل هنگام نماز خواندن نمایان میشد، سببش عدم علم آنها به فرضیت پوشاندن عورت در نماز در آن وقت بود.
۱۶۶۶- عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ أَبِي أَوْفَى أَنَّهُ كانَ بِيَدِهِ ضَرْبَة، قالَ: «ضُرِبْتُهَا مَعَ النَّبِيِّ ج يَوْمَ حُنَيْنٍ» [رواه البخاری: ۴۳۱۴].
۱۶۶۶- از عبدالله بن أبی أَوفَیس روایت است که در دست وی اثر ضربه بود، و میگفت: این ضربه در روز حنین هنگامی که با پیامبر خدا ج بودم، بر من اصابت نمود [۱۸۲].
[۱۸۲] از این دانسته میشود که ابو اوفیس در غزوه حنین اشتراک داشت، و اولین غزوۀ که در آن اشتراک نموده بود، غزوۀ حدیبیه است.
۱۶۶٧- عَنْ أَبِي مُوسَى س، قَالَ: لَمَّا فَرَغَ النَّبِيُّ ج مِنْ حُنَيْنٍ بَعَثَ أَبَا عَامِرٍ عَلَى جَيْشٍ إِلَى أَوْطَاسٍ، فَلَقِيَ دُرَيْدَ بْنَ الصِّمَّةِ، فَقُتِلَ دُرَيْدٌ وَهَزَمَ اللَّهُ أَصْحَابَهُ، قَالَ أَبُو مُوسَى: وَبَعَثَنِي مَعَ أَبِي عَامِرٍ، فَرُمِيَ أَبُو عَامِرٍ فِي رُكْبَتِهِ، رَمَاهُ جُشَمِيٌّ بِسَهْمٍ فَأَثْبَتَهُ فِي رُكْبَتِهِ، فَانْتَهَيْتُ إِلَيْهِ فَقُلْتُ: يَا عَمِّ مَنْ رَمَاكَ؟ فَأَشَارَ إِلَى أَبِي مُوسَى فَقَالَ: ذَاكَ قَاتِلِي الَّذِي رَمَانِي، فَقَصَدْتُ لَهُ فَلَحِقْتُهُ، فَلَمَّا رَآنِي وَلَّى، فَاتَّبَعْتُهُ وَجَعَلْتُ أَقُولُ لَهُ أَلاَ تَسْتَحْيِي، أَلاَ تَثْبُتُ، فَكَفَّ، فَاخْتَلَفْنَا ضَرْبَتَيْنِ بِالسَّيْفِ فَقَتَلْتُهُ، ثُمَّ قُلْتُ لِأَبِي عَامِرٍ: قَتَلَ اللَّهُ صَاحِبَكَ، قَالَ: فَانْزِعْ هَذَا السَّهْمَ فَنَزَعْتُهُ فَنَزَا مِنْهُ المَاءُ، قَالَ: يَا ابْنَ أَخِي أَقْرِئِ النَّبِيَّ ج السَّلاَمَ، وَقُلْ لَهُ: اسْتَغْفِرْ لِي. وَاسْتَخْلَفَنِي أَبُو عَامِرٍ عَلَى النَّاسِ، فَمَكُثَ يَسِيرًا ثُمَّ مَاتَ، فَرَجَعْتُ فَدَخَلْتُ عَلَى النَّبِيِّ ج فِي بَيْتِهِ عَلَى سَرِيرٍ مُرْمَلٍ وَعَلَيْهِ فِرَاشٌ، قَدْ أَثَّرَ رِمَالُ السَّرِيرِ بِظَهْرِهِ وَجَنْبَيْهِ، فَأَخْبَرْتُهُ بِخَبَرِنَا وَخَبَرِ أَبِي عَامِرٍ، وَقَالَ: قُلْ لَهُ اسْتَغْفِرْ لِي، فَدَعَا بِمَاءٍ فَتَوَضَّأَ، ثُمَّ رَفَعَ يَدَيْهِ فَقَالَ: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِعُبَيْدٍ أَبِي عَامِرٍ». وَرَأَيْتُ بَيَاضَ إِبْطَيْهِ، ثُمَّ قَالَ: «اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ يَوْمَ القِيَامَةِ فَوْقَ كَثِيرٍ مِنْ خَلْقِكَ مِنَ النَّاسِ». فَقُلْتُ: وَلِي فَاسْتَغْفِرْ، فَقَالَ: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ قَيْسٍ ذَنْبَهُ، وَأَدْخِلْهُ يَوْمَ القِيَامَةِ مُدْخَلًا كَرِيمًا» [رواه البخاری: ۴۳۲۳].
۱۶۶٧- از ابوموسیس روایت است که گفت: بعد از آنکه پیامبر خدا ج از غزوۀ حنین فارغ شدند، ابوعامر را به سرکردگی لشکری به اوطاس فرستادند، این لشکر با دُرَید بن صِمَّه روبرو گردید [و به جنگ پرداختند]، در نتیجه دُرَید کشته شد، و اطرافیانش را خداوند به هزیمت مواجه ساخت.
ابو موسیس گفت که: و مرا پیامبر خدا ج با ابوعامر فرستاده بودند، زانوی ابوعامرس مجروح شد، و کسی که او را مجروح ساخت، شخصی از بنی جشم بود، که تیری حوالهاش کرد و به زانویش اصابت نمود.
نزدش رفتم و گفتم: ای عمویم! چه کسی شما را مجروح ساخت؟
به طرف ابوموسی اشاره کرد و گفت: قاتلم آن شخص است که مرا به تیر زده است.
به طرف آن شخص دویدم و به او نزدیک شدم، چون مرا دید گریخت، به دنبالش دویده و میگفتم: آیا شرم نمیکنی؟ آیا مقاومت کرده نمیتوانی؟ همان بود که ایستاد و درگیر شدیم، بعد از رد و بدل کردن شمشیر، او را کشتم.
بعد از آن برای ابوعامر گفتم: آن شخص را خداوند به قتل رسانید.
گفت: بیا و این تیر را از پایم بیرون کن، تیر را از پایش کشیدم، از جایش آب برآمد.
ابوعامر گفت: برادر زادهام! سلام مرا برای پیامبر خدا ج برسان و بگو که برایم طلب آمرزش نمایند، و مرا عوض خود امیر لشکر ساخت و چیزی نگذشت که وفات نمود.
به مدینه برگشتم و نزد پیامبر خدا ج به خانهشان رفتم، بالای تختی که از ریسمان بافته شده بود و فرشی بر روی آن انداخته شده بود، نشسته بودند، و ریسمانها به پشت و پهلویشان اثر گذاشته بود، سرگذشت خود و ابوعامر را برایشان گفتم و افزودم که گفت: برای پیامبر خدا ج بگو که برایم طلب آمرزش نمایند.
[پیامبر خدا ج] آبی طلبیدند و وضوء ساختند، بعد از آن دستهای خود را بالا نموده و دعا کردند که: «الهی! برای بندهات ابوعامر بیامرز» و دستهای خود را آنچنان بلند کردند که سفیدی زیر بغلشان را دیدم، بعد از آن گفتند: «الهی! مرتبه او را در روز قیامت از مرتبه بسیاری از خلق خود بلندتر بگردان».
گفتم: برای من هم طلب آمرزش نمائید.
دعا کردند که: «الهی! گناهان عبدالله بن قیس را برایش بیامرز، و در روز قیامت جای خوبی را نصیبش بگردان».
۱۶۶۸- عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ ل، قالَ: دَخَلَ عَلَيَّ النَّبِيُّ ج، وَعِنْدِي مُخَنَّثٌ، فَسَمِعْتُهُ يَقُولُ لِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي أُمَيَّةَ: يَا عَبْدَ اللَّهِ، أَرَأَيْتَ إِنْ فَتَحَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ الطَّائِفَ غَدًا، فَعَلَيْكَ بِابْنَةِ غَيْلاَنَ، فَإِنَّهَا تُقْبِلُ بِأَرْبَعٍ، وَتُدْبِرُ بِثَمَانٍ، وَقَالَ النَّبِيُّ ج: «لاَ يَدْخُلَنَّ هَؤُلاَءِ عَلَيْكُنَّ» [رواه البخاری: ۴۳۲۴].
۱۶۶۸- از ام سلمهل روایت است که گفت: در حالی که شخص مخنثی نزدم بود، پیامبر خدا ج وارد شدند، و شنیدند که این مخنث برای عبدالله بن أُمیه [که برادرام سلمه باشد]، میگوید: ای عبدالله! اگر خداوند فردا فتح طائف را نصیب شما کرد، دختر غیلان را انتخاب کن، زیرا او از فرط زیبائی چهارگانه میآید و هشتگانه میرود.
پیامبر خدا ج [خطاب به أم سلمهل] فرمودند: «چنین اشخاصی نباید نزد شما داخل شوند» [۱۸۳].
۱۶۶٩- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ ب، قَالَ: لَمَّا حَاصَرَ رَسُولُ اللَّهِ ج الطَّائِفَ، فَلَمْ يَنَلْ مِنْهُمْ شَيْئًا، قَالَ: «إِنَّا قَافِلُونَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ». فَثَقُلَ عَلَيْهِمْ، وَقَالُوا: نَذْهَبُ وَلاَ نَفْتَحُهُ، وَقَالَ مَرَّةً: «نَقْفُلُ». فَقَالَ: «اغْدُوا عَلَى القِتَالِ». فَغَدَوْا فَأَصَابَهُمْ جِرَاحٌ، فَقَالَ: «إِنَّا قَافِلُونَ غَدًا إِنْ شَاءَ اللَّهُ». فَأَعْجَبَهُمْ، فَضَحِكَ النَّبِيُّ ج. [رواه البخاری: ۴۳۲۵].
۱۶۶٩- از عبدالله بن عمرب روایت است که گفت: چون پیامبر خدا ج طائف را محاصره نمودند و به آنها کاری کرده نتوانستند، فرمودند: «إنشاءالله برمیگردیم».
این سخن بر مسلمانان گران آمد و گفتند: فتح ناکرده چگونه برگردیم، [پیامبر خداج] فرمودند: «فردا صبح جنگ را شروع کنید».
چون فردا جنگ را شروع نمودند، عده زخمی شدند، [در این وقت پیامبر خدا ج] فرمودند: «إنشاء الله فردا برمیگردیم» این بار از شنیدن این سخن خوشحال شدند، و پیامبر خدا ج خندیدند.
۱۶٧٠- عَنْ سَعْدٍ وَأَبِي بَكْرَةَ ب قالاَ: سَمِعْنَا النَّبِيَّ ج يَقُولُ: «مَنِ ادَّعَى إِلَى غَيْرِ أَبِيهِ، وَهُوَ يَعْلَمُ فَالْجَنَّةُ عَلَيْهِ حَرَامٌ» [رواه البخاری: ۴۳۲۶].
۱۶٧٠- از سعد و ابوبکرهب روایت است که گفتند: از پیامبر خدا ج شنیدیم که فرمودند: «کسی که دانسته خود را به غیر پدر خود نسبت بدهد، بهشت بر وی حرام است».
۱۶٧۱- وفي رواية: أَمَّا أَحَدُهُما فَأَوَّلُ مَنْ رَمى بِسَهْمٍ في سَبِيلِ اللهِ، وَأَمَّا الآخَرُ فَكانَ تَسَوَّر حِصْنَ الطَّائِفِ في أُناسٍ فَجاءَ إِلَى النَّبِيِّ ج وَفي رِواية: فَنَزَلَ إِلَى النَّبِيِّ ج ثَالِثَ ثَلاَثَةٍ وَعِشْرِينَ مَنِ الطَّائِفِ. [رواه البخاری: ۴۳۲٧].
۱۶٧۱- و در روایت دیگری آمده است که یکی از آنها [که سعد باشد] نخستین کسی است که در راه خدا تیر انداخت، و دیگری [که ابوبکره باشد] کسی است که با عدۀ بر دیوار قلعه طائف بالا شد و نزد پیامبر خدا ج آمد، و در روایت دیگری آمده است که گفت: و یکی از بیست وسه کسی است که بر دیوار قلعه طایف بالا شده بودند [و به غرض مسلمان شدن] نزد پیامبر خدا ج آمده بودند [۱۸۴].
۱۶٧۲- عَنْ أَبِي مُوسَى س، قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ النَّبِيِّ ج وَهُوَ نَازِلٌ بِالْجِعْرَانَةِ بَيْنَ مَكَّةَ وَالمَدِينَةِ، وَمَعَهُ بِلاَلٌ فَأَتَى النَّبِيَّ ج أَعْرَابِيٌّ فَقَالَ: أَلاَ تُنْجِزُ لِي مَا وَعَدْتَنِي؟ فَقَالَ لَهُ: «أَبْشِرْ» فَقَالَ: قَدْ أَكْثَرْتَ عَلَيَّ مِنْ أَبْشِرْ، فَأَقْبَلَ عَلَى أَبِي مُوسَى وَبِلاَلٍ كَهَيْئَةِ الغَضْبَانِ، فَقَالَ: «رَدَّ البُشْرَى، فَاقْبَلاَ أَنْتُمَا» قَالاَ: قَبِلْنَا، ثُمَّ دَعَا بِقَدَحٍ فِيهِ مَاءٌ، فَغَسَلَ يَدَيْهِ وَوَجْهَهُ فِيهِ وَمَجَّ فِيهِ، ثُمَّ قَالَ: «اشْرَبَا مِنْهُ، وَأَفْرِغَا عَلَى وُجُوهِكُمَا وَنُحُورِكُمَا وَأَبْشِرَا». فَأَخَذَا القَدَحَ فَفَعَلاَ، فَنَادَتْ أُمُّ سَلَمَةَ مِنْ وَرَاءِ السِّتْرِ: أَنْ أَفْضِلاَ لِأُمِّكُمَا، فَأَفْضَلاَ لَهَا مِنْهُ طَائِفَةً [رواه البخاری: ۴۳۲۸].
۱۶٧۲- از ابوموسیس روایت است که گفت: هنگامی که پیامبر خدا ج با بلالس در (جعرانه) بین مکه و مدینه منزل گزیده بودند، من با ایشان بودم، شخص بادیه نشینی نزد پیامبر خدا ج آمد و گفت: آیا به وعدۀ که به من دادهاید وفا نمیکنید [۱۸۵]؟.
برایش گفتند: «برایت بشارت باشد».
گفت: «برایت بشارت باشد» را برایم بسیار گفتند.
پیامبر خدا ج روی خود را به طرف ابوموسی و بلال کردند و در حالت غضب فرمودند: «بشارتی را که برایش دادم رد کرد، شما آن را قبول کنید». آن دو نفر گفتند: قبول داریم.
بعد از آن قدح آبی را طلبیدند، و دست و روی خود را در آن قدح شستند، و آب دهان خود را در آن قدح انداختند و گفتند: «از این قدح بیا شامید و بر رویها و سینههای خود بمالید، و برای شما بشارت باشد».
[ابو موسی و بلال] قدح را گرفتند و همچنان کردند، أم سلَمهل از پشت پرده برای آن دو نفر گفت که: برای مادر خود هم چیزی نگهدارید [۱۸۶]، و آنها مقداری از آب آن قدح را برای ام سلمهل نگهداشتند.
۱۶٧۳- عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ س، قَالَ: جَمَعَ النَّبِيُّ ج نَاسًا مِنَ الأَنْصَارِ فَقَالَ: «إِنَّ قُرَيْشًا حَدِيثُ عَهْدٍ بِجَاهِلِيَّةٍ وَمُصِيبَةٍ، وَإِنِّي أَرَدْتُ أَنْ أَجْبُرَهُمْ وَأَتَأَلَّفَهُمْ، أَمَا تَرْضَوْنَ أَنْ يَرْجِعَ النَّاسُ بِالدُّنْيَا، وَتَرْجِعُونَ بِرَسُولِ اللَّهِ ج إِلَى بُيُوتِكُمْ» قَالُوا: بَلَى، قَالَ: «لَوْ سَلَكَ النَّاسُ وَادِيًا، وَسَلَكَتِ الأَنْصَارُ شِعْبًا، لَسَلَكْتُ وَادِيَ الأَنْصَارِ، أَوْ شِعْبَ الأَنْصَارِ» [رواه البخاری: ۴۳۳۴].
۱۶٧۳- از انس بن مالکس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج عدۀ از انصار را جمع کردند و فرمودند: «قریش به عادات جاهلیت و به مصیبتی [که از کشته شدن پدران و فرزندانشان برای آنها رسیده است] نو ارتباط هستند، و من خواستم تا خاطر آنها را خوش سازم و دلشان را به دست آورم، مگر شما رضایت نمیدهید که دیگران با مال و ثروت دنیوی، و شما با پیامبر خدا ج به خانههای تان برگردید»؟
گفتند: چرا رضایت نمیدهیم؟
فرمودند: اگر مردم به درهای بروند، و انصار به راه باریکی، من به درهای انصار و یا به راه باریکی که انصار رفتهاند میروم».
[۱۸۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) (مخنث): کسی است که علائم مرد و زن در وی وجود دارد، ولی میلی به زنها ندارد، از این جهت در ردیف (غیر أولی الاربه) داخل گردیده و آمدن آن در نزد زنها، باکی ندارد، ولی اگر مخنثی بود که در وی میل به زنها مشاهده میشد، باید از رفتنش در نزد زنها ممانعت به عمل آید، چنانچه نص حدیث دلالت بر این حکم دارد. ۲) نام این دختری که آن مخنث از وی یاد کرد، (بادیه) بود، و بعد از فتح طائف با پدرش مسلمان شد، و عبدالرحمن بن عوف با وی ازدواج نمود، و مقصد آن مخنث از این گفتهاش که این دختر چهارگانه میآید و هشتگانه میرود، این بود که: آن دختر از چاقی زیاد، بر روی شکمش چهار پرده افتاده که در هنگام آمدنش آن چهار پرده نمایان میگردد، و چون برمیگردد، دنباله آن پردههای چاق از هر دو طرف پهلوهایش ظاهر میشود، که مجموعاً هشت پرده به چشم میخورد. ۳) نام این مخنث (هیت) بود، و در روایتی آمده است که پیامبر خدا ج بعد از شنیدن این سخن از وی، او را از مدینه کوچ دادند، (بیرون کردند و به جای دیگری فرستادند)، و چون خلافت به عمر بن خطابس رسید، کسی برایش گفت که (هیت) پیر و ضعیف شده است، و همان بود که برایش اجازه داد که در روز جمعه به مدینه بیاید و از مردم برایش چیزی بطلبد و واپس به جایش برگردد. [۱۸۴] در وقتی که مسلمانان طائف را در محاصره داشتند، ابوبکرهس در داخل طائف با عدۀ دیگری مسلمان شد، و چون راهی برای رسیدن به نزد پیامبر خدا ج برایشان نبود، از این جهت بر دیوار قلعه طائف بالا شده و نزد پیامبر خدا ج آمدند. [۱۸۵] وعدۀ را که پیامبر خدا ج برایش داده بودند این بود که از غنائم حنین چیزی برایش بدهند. [۱۸۶] مقصد ام سلمهل خودش بود، زیرا وی از ازواج مطهرات است، و وی از این سبب خود را مادر آنها نامید، که ازواج پیامبر خدا ج به نص قرآن کریم، امهات مؤمنین میباشند.
۱۶٧۴- عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ عُمَرَ ب قَالَ: بَعَثَ النَّبِيُّ ج خَالِدَ بْنَ الوَلِيدِ إِلَى بَنِي جَذِيمَةَ، فَدَعَاهُمْ إِلَى الإِسْلاَمِ، فَلَمْ يُحْسِنُوا أَنْ يَقُولُوا: أَسْلَمْنَا، فَجَعَلُوا يَقُولُونَ: صَبَأْنَا صَبَأْنَا، فَجَعَلَ خَالِدٌ يَقْتُلُ مِنْهُمْ وَيَأْسِرُ، وَدَفَعَ إِلَى كُلِّ رَجُلٍ مِنَّا أَسِيرَهُ، حَتَّى إِذَا كَانَ يَوْمٌ أَمَرَ خَالِدٌ أَنْ يَقْتُلَ كُلُّ رَجُلٍ مِنَّا أَسِيرَهُ، فَقُلْتُ: وَاللَّهِ لاَ أَقْتُلُ أَسِيرِي، وَلاَ يَقْتُلُ رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِي أَسِيرَهُ، حَتَّى قَدِمْنَا عَلَى النَّبِيِّ ج فَذَكَرْنَاهُ، فَرَفَعَ النَّبِيُّ ج يَدَهُ فَقَالَ: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَبْرَأُ إِلَيْكَ مِمَّا صَنَعَ خَالِدٌ مَرَّتَيْنِ» [رواه البخاری: ۴۳۳٩].
۱۶٧۴- از عبدالله بن عمرب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج خالد بن ولید را به طرف بنی جذیمه فرستادند، و ایشان را دعوت به اسلام نمود، ولی آنها به طور شایسته نگفتند که مسلمان شدیم، بلکه در عوض گفتند که از دینی به دین دیگری داخل گردیدیم، خالد عدۀ از آنها را کشت و عدۀ را اسیر نمود، و اسیر هر کس را برایش سپرد.
در یکی از روزها خالد امر کرد که هر کس باید اسیرش را به قتل برساند، من گفتم: به خداوند سوگند نه خودم اسیرم را میکشم و نه هم کسی از همراهانم اسیرش را خواهد کشت، تا اینکه نزد پیامبر خدا ج آمدیم و از واقعه برایشان خبر دادیم.
پیامبر خدا ج دستهای خود را بالا کرده و فرمودند: «الهی! از کار خالد به تو بیزاری میجویم» و این سخن را دوبار تکرار نمودند [۱۸٧].
[۱۸٧] از احکام و ماسئل متعلق به این حدیث آنکه: ابن اسحاق بعد از ذکر این قضیه میگوید: بعد از خبر شدن پیامبر خدا ج از این واقعه، علی بن ابی طالبس را طلبیدند و برایش گفتند: ای علی! به نزد این مردم برو، و به قوانین جاهلیت پشت پا بزن، علیس با مال فراوانی که پیامبر خدا ج همراهش فرستاده بودند، نزد آن مردم رفت، هر کسی که کشته شده بود، خونبهایش را داد، و هر مالی که تلف شده بود، به صاحبش عوض داد، حتی از ظرف تلف شده که سگ در آن طعام میخورد، نیز تاوان داد، و بعد از خونبها دادن برای کشتگان و تاوان دادن برای اموال، باز هم اموال زیادی نزدش باقی مانده بود، علیس از آن مردم پرسید: آیا خونی بدون خونبها، و یا مالی بدون تاوان باقی مانده است؟ گفتند: نه خیر باقی نمانده است، علیس گفت: این اموال باقی مانده هم روی احتیاط از شما باشد، زیرا شاید کسی بدون خونبها و یا مالی بدون تاوان باقی مانده باشد، سپس نزد پیامبر خدا ج برگشت، و از جریان ایشان را مطلع ساخت، پیامبر خدا ج فرمودند: مطابق حق کار کردی، و کار خوبی کردی.
۱۶٧۵- عَنْ عَلِيٍّ س، قَالَ: بَعَثَ النَّبِيُّ ج سَرِيَّةً فَاسْتَعْمَلَ رَجُلًا مِنَ الأَنْصَارِ وَأَمَرَهُمْ أَنْ يُطِيعُوهُ، فَغَضِبَ، فَقَالَ: أَلَيْسَ أَمَرَكُمُ النَّبِيُّ ج أَنْ تُطِيعُونِي؟ قَالُوا: بَلَى، قَالَ: فَاجْمَعُوا لِي حَطَبًا، فَجَمَعُوا، فَقَالَ: أَوْقِدُوا نَارًا، فَأَوْقَدُوهَا، فَقَالَ: ادْخُلُوهَا، فَهَمُّوا وَجَعَلَ بَعْضُهُمْ يُمْسِكُ بَعْضًا، وَيَقُولُونَ: فَرَرْنَا إِلَى النَّبِيِّ ج مِنَ النَّارِ، فَمَا زَالُوا حَتَّى خَمَدَتِ النَّارُ، فَسَكَنَ غَضَبُهُ، فَبَلَغَ النَّبِيَّ ج، فَقَالَ: «لَوْ دَخَلُوهَا مَا خَرَجُوا مِنْهَا إِلَى يَوْمِ القِيَامَةِ، الطَّاعَةُ فِي المَعْرُوفِ» [رواه البخاری: ۴۳۴٠].
۱۶٧۵- از علیس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج لشکری را فرستادند و شخصی را از انصار بر آن لشکر امیر تعین نمودند، [این شخص عبدالله بن حذافه سهمی بود]، و به لشکریان امر کردند که از آن شخص اطاعت نمایند.
[روزی آن شخص بر لشکریان] غضب کرد و گفت: آیا مگر پیامبر خدا ج برای شما نگفتند که از من اطاعت کنید؟
گفتند: بلی چنین گفتند.
گفت: برایم هیزم جمع کنید، آنها هیزم جمع کردند و آوردند.
گفت: هیزمها را آتش بزنید، [قرار امرش هیزمها را] آتش زدند.
گفت: خود را در آتش بیاندازید، چون قصد داخل شدن در آتش را نمودند، یکدیگر را گرفتند و گفتند: ما از رفتن به آتش به دین پیامبر خدا ج رو آوردیم، و به همین کشمکش بودند که آتش خاموش گردید، و غضب آن شخص نیز فرو نشست.
چون این خبر برای پیامبر خدا ج رسید فرمودند: «اگر در آن آتش داخل میشدند تا روز قیامت از آن بیرون نمیشدند، طاعت از امیر در کارهایی است که موافق شریعت باشد» [۱۸۸].
[۱۸۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) اطاعت از امیر در اموری است که مخالف شریعت نباشد، و در امور مخالف شریعت اطاعت از وی واجب نیست، و البته این به آن معنی نیست که اگر امیری به چیزی مخالف شریعت امر کرد، از امارت خلع گردیده، و در هیچ کاری نباید از وی پیروی نمود، بلکه به این معنی است که: از امیر در همان کاری که به خلاف شریعت امر کرده است، نباید پیروی و اطاعت نمود، ولی در اموری دیگری که موافق شریعت است، اطاعت کردن از وی واجب و لازم است. ۲) سبب غضب امیر سریه آن بود که هنگام بازگشتن از جنگ، عده خواستند تا به عجله نزد خانوادههای خود برگردند، و این کار سبب غضب امیرشان عبدالله بن حذافه سهمی شد، و از این سبب برایشان امر کرد که هیزمی را جمع کرده و خود را در آتش بیاندازند...
۱۶٧۶- عَنْ أَبِي مُوسي س: أَنَّ النَّبِيَّ اللَّهِ ج بَعَثَهُ وَمُعَاذَ بْنَ جَبَلٍ إِلَى اليَمَنِ، قَالَ: وَبَعَثَ كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا عَلَى مِخْلاَفٍ، قَالَ: وَاليَمَنُ مِخْلاَفَانِ، ثُمَّ قَالَ: «يَسِّرَا وَلاَ تُعَسِّرَا، وَبَشِّرَا وَلاَ تُنَفِّرَا»، فَانْطَلَقَ كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا إِلَى عَمَلِهِ، وَكَانَ كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا إِذَا سَارَ فِي أَرْضِهِ كَانَ قَرِيبًا مِنْ صَاحِبِهِ أَحْدَثَ بِهِ عَهْدًا، فَسَلَّمَ عَلَيْهِ، فَسَارَ مُعَاذٌ فِي أَرْضِهِ قَرِيبًا مِنْ صَاحِبِهِ أَبِي مُوسَى، فَجَاءَ يَسِيرُ عَلَى بَغْلَتِهِ حَتَّى انْتَهَى إِلَيْهِ، وَإِذَا هُوَ جَالِسٌ، وَقَدِ اجْتَمَعَ إِلَيْهِ النَّاسُ وَإِذَا رَجُلٌ عِنْدَهُ قَدْ جُمِعَتْ يَدَاهُ إِلَى عُنُقِهِ، فَقَالَ لَهُ مُعَاذٌ: يَا عَبْدَ اللَّهِ بْنَ قَيْسٍ أَيُّمَ هَذَا؟ قَالَ: هَذَا رَجُلٌ كَفَرَ بَعْدَ إِسْلاَمِهِ، قَالَ: لاَ أَنْزِلُ حَتَّى يُقْتَلَ، قَالَ: إِنَّمَا جِيءَ بِهِ لِذَلِكَ فَانْزِلْ، قَالَ: مَا أَنْزِلُ حَتَّى يُقْتَلَ، فَأَمَرَ بِهِ فَقُتِلَ، ثُمَّ نَزَلَ فَقَالَ: يَا عَبْدَ اللَّهِ، كَيْفَ تَقْرَأُ القُرْآنَ؟ قَالَ: أَتَفَوَّقُهُ تَفَوُّقًا، قَالَ: فَكَيْفَ تَقْرَأُ أَنْتَ يَا مُعَاذُ؟ قَالَ: أَنَامُ أَوَّلَ اللَّيْلِ، فَأَقُومُ وَقَدْ قَضَيْتُ جُزْئِي مِنَ النَّوْمِ، فَأَقْرَأُ مَا كَتَبَ اللَّهُ لِي، فَأَحْتَسِبُ نَوْمَتِي كَمَا أَحْتَسِبُ قَوْمَتِي. [رواه البخاری: ۴۳۴۱، ۴۳۴۲].
۱۶٧۶- از ابو موسیس روایت است که: پیامبر خدا ج او و معاذس را به یمن فرستادند، و گفت: هر کدام از این دو نفر را به یک اقلیم فرستادند، و یمن دارای دو اقلیم بود.
و بعد از آن برای ما گفتند: «[با مردم] آسانگیری کنید و سختگیری نکنید، [و مردم را به دین] خوش بین بسازید و بد بین مسازید».
هر کدام از این دو نفر به سر وظیفهاش رفت و وقتی که در قلمرو خود به گشت و گذار میرفت و به قلمرو دیگری نزدیک میشد، نزدش میآمد و بر او سلام میداد.
باری معاذس از قلمرو خود به قلمرو ابوموسی نزدیک شد و بر قاطرش به راه ادامه داد، تا به نزدش رسید، دید که ابو وسی نشسته است، و مردم به اطرافش جمع شدهاند، و در نزدش شخصی است که دستهایش را برگردنش بستهاند.
معاذس گفت: ای عبدالله بن قَیس! این شخص چه کاره است؟
ابوموسیس گفت: شخصی است که بعد از مسلمان شدن دوباره کافر شده است.
گفت: تا او کشته نشود از قاطرم پیاده نمیشوم.
گفت: تو پیاده شو! این شخص برای همین کار [یعنی: برای کشته شدن] اینجا آورده شده است.
گفت: تا کشته نشود پیاده نمیشوم، ابوموسیس امر کرد و او را کشتند.
بعد از آن معاذس پیاده شد و گفت: یا عبدالله! قرآن را چگونه میخوانی؟
گفت: شب و روز به طورگاه و بیگاه میخوانم.
گفت: ای معاذ! تو چگونه میخوانی؟
گفت: اول شب میخوابم و بعد از آنکه جزئی از شب گذشت برمیخیزم و هر آنچه که خداوند نصیبم کرده بود میخوانم، و از خواب شدن خود همان اندازه امید ثواب دارم که از شب خیزی خود [۱۸٩].
۱۶٧٧- عَنْ أَبِي مُوسَى الأَشْعَرِيِّ س، أَنَّ النَّبِيَّ ج بَعَثَهُ إِلَى اليَمَنِ، فَسَأَلَهُ عَنْ أَشْرِبَةٍ تُصْنَعُ بِهَا، فَقَالَ: «وَمَا هِيَ؟» قَالَ: البِتْعُ وَالمِزْرُ، فَقُلْتُ لِأَبِي بُرْدَةَ: مَا البِتْعُ؟ قَالَ: نَبِيذُ العَسَلِ، وَالمِزْرُ نَبِيذُ الشَّعِيرِ، فَقَالَ: «كُلُّ مُسْكِرٍ حَرَامٌ» [رواه البخاری: ۴۳۴۳].
۱۶٧٧- از ابوموسی اشعریس روایت است که: پیامبر خدا ج او را به طرف یمن فرستادند، و وی از حکم بعضی از نوشیدنیهایی که در آنجا ساخته میشود از ایشان پرسید.
از وی پرسیدند: «آن نوشیدنیها چیست»؟
گفت: نبیذ عسل، و نبیذ جو.
فرمودند: «هر مستی آوری حرام است» [۱٩٠].
[۱۸٩] زیرا کسی که قصدش از خوابیدن و راحت کردن، آمادگی برای عبادت و خدمت به خلق الله باشد، همان خواب و راحتش نیز در حسناتش حساب میگردد. [۱٩٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) شرابی که از انگور ساخته شده باشد، کم و زیاد آن حرام است، یعنی: همان طوری که یک کاس و یک پیاله آن حرام است، یک قطره آن نیز حرام است، خواه سبب مستی بشود، و خواه نشود، و حد خمر نیز بر شارب همان یک قطره جاری میگردد، و این مسئله مورد اتفاق همگان است. ۲) ولی شرابی که از چیزهای دیگر مانند: جو، جواری، خرما، عناب، و حبوبات و یا میوهجات و گیاهان دیگر ساخته میشود، اگر کسی از آنها به اندازه بخورد که به سر حد مستی برسد، به اتفاق علماء حد بر وی نیز جاری میگردد، ولی اگر مقداری را خورد که به سر حد مستی نرسید، جمهور علماء میگویند: همان طوری که در شراب انگور فرقی بین کم و زیاد آن نیست، در هر شراب دیگری نیز فرقی بین کم و زیاد آن نیست، و در نتیجه همان طوری که از خوردن شراب اندکی که از انگور ساخته شده باشد، حد لازم میگردد، از خوردن شراب اندکی که از هر چیز دیگری ساخته شده باشد، نیز حد لازم میگردد، و عده دیگری از آن جمله امام ابو حنیفه/ بر این نظراند، که در غیر شراب انگور تا وقتی که به سر حد مستی نرسد، حد لازم نمیگردد، و نظر سومی نیز وجود دارد، و آن این است که اگر کسی این نوع شراب را با دانستن اینکه حرام است نوشید، حد بر وی جاری میگردد، و اگر از اهل تاویل باشد، و روی تاویل بنوشد، حد بر وی جاری نمیگردد، ولی از نگاه نص، قول اول راجحتر به نظر میرسد، زیرا پیامبر خدا ج فرمودهاند که: هر مستی آوری شراب است، بنابراین فرقی بین این شراب و آن شراب نیست، چنانچه عمرس حد شراب را بر قدامه بن مظعون و یارانش جاری ساخت، در حالی که آنها شرابی را که نوشیده بودند، حلال میدانستند، المغنی (۱۲/۲٩٠) – (۱۲/۴٩٧). ۳) شرابی که از انگور ساخته شود، کم و زیاد آن حرام است، و طوری که هم اکنون گفتیم حتی یک قطره آن نیز حرام بوده و موجب حد است، ولی شرابی که از غیر انگور باشد، در آن دو نظر وجود دارد، نظر اول آن است که: فرقی بین این شراب و آن شراب نیست، بلکه هر چیزی که شراب گفته شود، و از صفت آن این باشد که مستی میآورد، مانند شراب انگور نوشیدن کم و زیاد آن حرام است، زیرا پیامبر خدا ج فرمودهاند که: «ما أسکر کثیره، فقلیله حرام»، یعنی: چیزی که مقدار زیاد آن مستی بیاورد، مقدار اندک آن نیز حرام است، و بعضی از علماء از آن جمله امام ابوحنیفه/ میگویند: که عصیر انگور در صورتی که پخته شود، و دو ثلثش برود، و نقیع خرما، و کشمش در صورتی که پخته شود، ولو آنکه دو ثلثش هم نرود، و نبیذ گندم، و جو، و جواری، و امثال اینها خواه خام باشد، و خواه پخته وقتی حرام است که به سر حد مستی برسد، و اگر به سر حد مستی نرسید، حرام نیست، و دلیلشان حدیثی است که ابن عباسب از پیامبر خدا ج روایت میکند که فرمودند: «حرمت الخمرة لعینها، والسکر من کل شراب»، یعنی: حرام بودن شراب به سبب عین شراب است، و هر نوشیدنی دیگری وقتی که به حد مستی برسد». و گرچه هر طرف دلیل طرف دیگر را مناقشه کرده و رد نمودهاند، ولی آنچه که میتوان در این موضوع ابراز نظر نمود این است که: اول: آنکه حرام شمردن این نوع نوشیدنیها به احتیاط نزدیکتر است، زیرا همان طوری که میبینیم مسئله اختلافی است، و هر قوم احتمال دارد که خطا و یا صواب باشد، زیرا اگر نظر کسانی که میگویند: این نوع شراب حرام است، صواب باشد، ما هم همان چیز را گفتهایم که صواب است، و اگر نظر کسانی که این نوع نوشیدنی را حرام نمیدانند صواب باشد، و آن را حرام بدانیم و کسی آن را در تمام عمر خود هرگز ننوشد، برایش نه ضرری در دنیا میرسد، و نه در آخرت. دوم آنکه: اگر بگوئیم که نوشیدن این چنین نوشیدنیهائی تا وقتی که به سرحد مستی نرسد، حرام نیست، میشود کسی از آنها امروز یک مقداری بنوشد که به سرحد مستی نرسد، و فردا یک اندازه بیشترف و پس فردا اندازه بیشتر، تا بالاخره هر اندازه که خواسته باشد، بنوشد، و به سرحد مستی هم نرسد، و به این طریق شراب را بنوشد، و بگوید که حلال است، و طوری که معلوم است، در علم اصول فقه یکی از ادله شرعیه سد ذریعه فساد است. سوم آنکه: نظر امام محمد بن حسن شیبانی/ در مذهب حنفی هم همین است که هر نوشیدنی که سبب مستی شود، فرقی بین کم و زیاد آن نیست، و اکثر احناف هم همین نظر را مختار میدانند، و میگویند: در این عصر و زمانی که فساد همهگیر شده است، باید به موافق به همین نظر فتوی داد، رد المحتار علی الدر المختار (۴/۳٧-۳۸).
۱۶٧۸- عَنْ البَرَاءِ س، قالَ: بَعَثَنَا رَسُولُ اللَّهِ ج مَعَ خَالِدِ بْنِ الوَلِيدِ إِلَى اليَمَنِ، قَالَ: ثُمَّ بَعَثَ عَلِيًّا بَعْدَ ذَلِكَ مَكَانَهُ فَقَالَ: «مُرْ أَصْحَابَ خَالِدٍ، مَنْ شَاءَ مِنْهُمْ أَنْ يُعَقِّبَ مَعَكَ فَلْيُعَقِّبْ، وَمَنْ شَاءَ فَلْيُقْبِلْ» فَكُنْتُ فِيمَنْ عَقَّبَ مَعَهُ، قَالَ: فَغَنِمْتُ أَوَاقٍ ذَوَاتِ عَدَدٍ [رواه البخاری: ۴۳۴٩].
۱۶٧۸- از براءس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج ما را با خالد بن ولیدس به یمن فرستادند، ولی بعد از آن پیامبر خدا ج علیس را به جای خالد تعین نموده و فرمودند: «برای همراهان خالد بگو! کسی که میخواهد با تو به یمن برود، با تو برود، و کسی که میخواهد پیشتر برود، پیشتر برود» و من از کسانی بودم که با علیس به یمن رفتم، و چندین اوقیه غنیمت به دست آوردیم.
۱۶٧٩- عَنْ بُرَيْدَةَ، س، قَالَ: بَعَثَ النَّبِيُّ ج عَلِيًّا إِلَى خَالِدٍ لِيَقْبِضَ الخُمُسَ، وَكُنْتُ أُبْغِضُ عَلِيًّا وَقَدِ اغْتَسَلَ، فَقُلْتُ لِخَالِدٍ: أَلاَ تَرَى إِلَى هَذَا، فَلَمَّا قَدِمْنَا عَلَى النَّبِيِّ ج ذَكَرْتُ ذَلِكَ لَهُ، فَقَالَ: «يَا بُرَيْدَةُ أَتُبْغِضُ عَلِيًّا؟» فَقُلْتُ: نَعَمْ، قَالَ: «لاَ تُبْغِضْهُ فَإِنَّ لَهُ فِي الخُمُسِ أَكْثَرَ مِنْ ذَلِكَ» [رواه البخاری: ۳۴۵٠].
۱۶٧٩- از بریدهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج علیس را نزد خالدس فرستادند تا خمس را از وی تحویل بگیرد، و من از علیس بدم آمد، چون دیدم که او غسل کرده است، برای خالدس گفتم: آیا این را میبینی [که چه کرده است]؟
چون نزد پیامبر خدا ج آمدیم قصه را برایشان گفتم، فرمودند: «ای بریده! آیا از علی بدت میآید»؟
گفتم: بلی.
فرمودند: «نباید از وی بدت بیاید، زیرا نصیبش از خمس، بیشتر از این میشود» [۱٩۱].
۱۶۸٠- عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الخُدْرِيَّ، س قالَ: بَعَثَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ س إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ج مِنَ اليَمَنِ بِذُهَيْبَةٍ فِي أَدِيمٍ مَقْرُوظٍ، لَمْ تُحَصَّلْ مِنْ تُرَابِهَا، قَالَ: فَقَسَمَهَا بَيْنَ أَرْبَعَةِ نَفَرٍ، بَيْنَ عُيَيْنَةَ بْنِ بَدْرٍ، وَأَقْرَعَ بْنِ حابِسٍ، وَزَيْدِ الخَيْلِ، وَالرَّابِعُ: إِمَّا عَلْقَمَةُ وَإِمَّا عَامِرُ بْنُ الطُّفَيْلِ، فَقَالَ رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِهِ: كُنَّا نَحْنُ أَحَقَّ بِهَذَا مِنْ هَؤُلاَءِ، قَالَ: فَبَلَغَ ذَلِكَ النَّبِيَّ ج فَقَالَ: «أَلاَ تَأْمَنُونِي وَأَنَا أَمِينُ مَنْ فِي السَّمَاءِ، يَأْتِينِي خَبَرُ السَّمَاءِ صَبَاحًا وَمَسَاءً»، قَالَ: فَقَامَ رَجُلٌ غَائِرُ العَيْنَيْنِ، مُشْرِفُ الوَجْنَتَيْنِ، نَاشِزُ الجَبْهَةِ، كَثُّ اللِّحْيَةِ، مَحْلُوقُ الرَّأْسِ، مُشَمَّرُ الإِزَارِ، فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ اتَّقِ اللَّهَ، قَالَ: «وَيْلَكَ، أَوَلَسْتُ أَحَقَّ أَهْلِ الأَرْضِ أَنْ يَتَّقِيَ اللَّهَ» قَالَ: ثُمَّ وَلَّى الرَّجُلُ، قَالَ خَالِدُ بْنُ الوَلِيدِ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَلاَ أَضْرِبُ عُنُقَهُ؟ قَالَ: «لاَ، لَعَلَّهُ أَنْ يَكُونَ يُصَلِّي» فَقَالَ خَالِدٌ: وَكَمْ مِنْ مُصَلٍّ يَقُولُ بِلِسَانِهِ مَا لَيْسَ فِي قَلْبِهِ، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «إِنِّي لَمْ أُومَرْ أَنْ أَنْقُبَ عَنْ قُلُوبِ النَّاسِ وَلاَ أَشُقَّ بُطُونَهُمْ» قَالَ: ثُمَّ نَظَرَ إِلَيْهِ وَهُوَ مُقَفٍّ، فَقَالَ: «إِنَّهُ يَخْرُجُ مِنْ ضِئْضِئِ هَذَا قَوْمٌ يَتْلُونَ كِتَابَ اللَّهِ رَطْبًا، لاَ يُجَاوِزُ حَنَاجِرَهُمْ، يَمْرُقُونَ مِنَ الدِّينِ كَمَا يَمْرُقُ السَّهْمُ مِنَ الرَّمِيَّةِ»، وَأَظُنُّهُ قَالَ: «لَئِنْ أَدْرَكْتُهُمْ لَأَقْتُلَنَّهُمْ قَتْلَ ثَمُودَ» [رواه البخاری: ۴۳۵۱].
۱۶۸٠- از ابوسعید خدریس روایت است که گفت: علی بن ابی طالبس از یمن مقدار طلائی را که هنوز از خاکش تصفیه نشده بود، در داخل پوست آش دادۀ برای پیامبر خدا ج فرستاد [۱٩۲]، ایشان آن طلاها را بین چهار نفر تقسیم نمودند: عیینه بن بدر، أَقرع بن حابس، زَید الخَلیل، و چهارم آنها علقمه، و یا عامر بن طفیل.
یکی از صحابه گفت: به این مال، ما از اینها مستحقتر بودیم.
گفت: این سخن به پیامبر خدا ج رسید، فرمودند: «مگر به امانت داری من اطمینان ندارید، و من امین آن ذاتی هستم که در آسمان است، صبح و شام خبر آسمان برایم میرسد».
گفت: شخصی که دارای چشمان فرو رفته، روی استخوانی، پیشانی برآمده، ریش پرپشت، سر تراشیده و ازار برزده بود، برخاست و گفت [این شخص نامش نافع، و مشهور به ذی الخویصره بود]: یا رسول الله! از خدا بترس!
فرمودند: «ای وای بر تو! مگر من سزاوارترین افراد روی زمین در ترسیدن از خدا نیستم»؟ آن شخص برخاست و رفت.
خالد بن ولیدس گفت: یا رسول الله! آیا گردنش را نزنم؟
فرمودند: «نِه شاید نماز بخواند».
خالدس گفت: چه بسا کسانی که نماز میخوانند و به زبان خود چیزی میگوید که در دلشان نیست.
پیامبر خدا ج فرمودند: «من مامور نشدهام که دل مردم را بشکافم، و یا شکم آنها را بدرم».
راوی گفت: در حالی که آن شخص میرفت [پیامبر خدا ج] به سوی او نظر کرده و گفتند: «از نسل این شخص مردمی به وجود میآیند که کتاب خدا را بسیار شرین و خوب تلاوت میکنند، ولی این قرآن خواندن آنها از حنجرههای آنها تجاوز نمیکند، و از دین، آنچنان به سرعت خارج میشوند، که تیر از هدف خارج میشود».
و گمان میکنم که گفتند: «اگر ایشان را دریابم به مانند قوم ثمود خواهم کشت» [۱٩۳].
[۱٩۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) سبب غسل کردن علیس آن بود که وی از اموال خمس، کنیزی را برای خود بر گزیده و با وی جماع کرده بود، و بریده به خیال آنکه این عمل علیس خیانت در اموال بیت المال است، از وی بدش آمد. ۲) خطابی/ میگوید: این کار علیس دارای دو اشکال است، اول آنکه: وی مال غنائم را برای خود تقسیم کرده بود، دوم آنکه: آن کنیز را پیش از استبراء وطی نموده، ولی علماء چنین جواب دادهاند که: برای امام و همچنین نماینده وی روا است که غنیمت را هر وقت که خواسته باشد بین مستحقین آن – که خودش یکی از آنها میباشد – تقسیم نماید، و علیس چنین کاری کرده بود، و اینکه علیس آن کنیز را پیش از استبراء وطی کرده بود، شاید سببش آن باشد که آن کنیز هنوز بالغ نشده بود، بنابراین احتیاجی به استبراء نداشت، و یا اینکه آن کنیز بکر بود، و این چیز برای علیس ثابت شده بود، و بنابر اجتهادش کنیزی که بکر باشد، احتیاجی به استبراء ندارد. [۱٩۲] این مال از خمس غنیمت بود، و این همان نصیبی است که پیامبر خدا ج میتوانند هر طور که خواسته باشند، در آن تصرف نمایند. [۱٩۳] یعنی: همه آنها را بدون استثناء خواهم کشت.
۱۶۸۱- تَقَدَّمَ حَديث جَرِيرٍ في ذلِكَ، وَقَوْل النَّبِيِّ ج: (أَلا تُريحُني مِنْ ذي الخَلَصَةِ؟) وَذَكَرَ في هذِهِ الرِوايَةِ، قالَ جَريرٌ: وَكَانَ ذُو الخَلَصَةِ بَيْتًا بِاليَمَنِ لِخَثْعَمَ، وَبَجِيلَةَ، فِيهِ نُصُبٌ تُعْبَدُ، قَالَ: وَلَمَّا قَدِمَ جَرِيرٌ اليَمَنَ، كَانَ بِهَا رَجُلٌ يَسْتَقْسِمُ بِالأَزْلاَمِ، فَقِيلَ لَهُ: إِنَّ رَسُولَ رَسُولِ اللَّهِ ج هَا هُنَا، فَإِنْ قَدَرَ عَلَيْكَ ضَرَبَ عُنُقَكَ، قَالَ: فَبَيْنَمَا هُوَ يَضْرِبُ بِهَا إِذْ وَقَفَ عَلَيْهِ جَرِيرٌ، فَقَالَ: لَتَكْسِرَنَّهَا وَلَتَشْهَدَنَّ: أَنْ لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، أَوْ لَأَضْرِبَنَّ عُنُقَكَ؟ قَالَ: فَكَسَرَهَا وَشَهِدَ [رواه البخاری: ۴۳۵٧].
۱۶۸۱- حدیث جریرس در مورد ذو الخَلَصه، و این گفته پیامبر خدا ج که فرمودند: «مرا از ذو الخَلَصَه راحت نمیسازد» قبلاً گذشت، و در این روایت، جریرس میگوید: ذوالخَلَصه خانه بود در یمن که مردم خَثعم و بَجِیلَه بتهائی را در آن قرار داده بودند و عبادت میکردند.
راوی میگوید: هنگامی که جریرس به یمن رسید، شخصی در آنجا وجود داشت که با (ازلام) فال میدید، کسی برای او گفت که فرستاده پیامبر خدا ج در همینجا است، اگر به دستش بیفتی گردنت را میزند.
گفت: و در حالی که او با آن (ازلام) فال میدید، جریرس بر بالای سرش ایستاد و گفت: یا اینها را میشکنی و شهادت میدهی که: (لا إلَه إلا الله) و یا آنکه گردنت را میزنم، او آن (ازلام) را شکست و مسلمان شد [۱٩۴].
[۱٩۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) فال بینی حرام است، و امام مسلمین باید مانع این کار شود، و کسانی که به این کار اشتغال میورزند، (ولی امر) طوری که لازم میداند، باید آنها را تعزیر و تادیب نماید. ۲) اینکه فالبینها ادعای غیبگوئی را میکنند، دروغ میگویند، زیرا این شخص اگر غیب را میدانست، باید خبر میشد که فرستاده رسول خدا ج در یمن است، و خود را از وی پنهان میکرد، و حد اقل همان روز از خانهاش بیرون نمیشد، و یا اقلاً لحظه پیشتر از آنکه بر بالای سرش برسد، از وجودش در حول و حوش خود اطلاع حاصل میکرد، و چون هیچ یک از این چیزها را درک نکرد، و برای خود کاری کرده نتوانست، پس از اینکه برای دیگران کاری کرده بتواند، کاملاً مستحیل به نظر میرسد.
۱۶۸۲- وَعَنْهُ س قَالَ: كُنْتُ بِاليَمَنِ، فَلَقِيتُ رَجُلَيْنِ مِنْ أَهْلِ اليَمَنِ، ذَا كَلاَعٍ، وَذَا عَمْرٍو، فَجَعَلْتُ أُحَدِّثُهُمْ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ج، فَقَالَ لَهُ: ذُو عَمْرٍو: لَئِنْ كَانَ الَّذِي تَذْكُرُ مِنْ أَمْرِ صَاحِبِكَ، لَقَدْ مَرَّ عَلَى أَجَلِهِ مُنْذُ ثَلاَثٍ، وَأَقْبَلاَ مَعِي حَتَّى إِذَا كُنَّا فِي بَعْضِ الطَّرِيقِ، رُفِعَ لَنَا رَكْبٌ مِنْ قِبَلِ المَدِينَةِ فَسَأَلْنَاهُمْ، فَقَالُوا: «قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ ج، وَاسْتُخْلِفَ أَبُو بَكْرٍ، وَالنَّاسُ صَالِحُونَ، فَقَالاَ: أَخْبِرْ صَاحِبَكَ أَنَّا قَدْ جِئْنَا وَلَعَلَّنَا سَنَعُودُ إِنْ شَاءَ اللَّهُ، وَرَجَعَا إِلَى اليَمَنِ [رواه البخاری: ۴۳۵٩].
۱۶۸۲- و از جریرس روایت است که گفت: در یمن بودم و با دو نفر از اهل یمن یکی ذو کلاع، و دیگری ذو عمرو ملاقی شدم [۱٩۵]، با آنها درباره پیامبر خدا ج شروع به صحبت نمودم.
ذو عمرو برایم گفت: اگر آنچه را که از این شخص میگوئی حقیقت داشته باشد، امروز سه روز است که از وفاتش میگذرد [۱٩۶]، آن دو نفر با من به راه افتادند، در بین راه بودیم، قافله که از طرف مدینه میآمد، برای ما نمایان شد، از ایشان [راجع به احوال پیامبر خدا ج] پرسیدیم، گفتند: پیامبر خدا ج وفات کردهاند، و ابوبکرس جانشینشان شده است و مردم آراماند.
آن دو نفر برایم گفتند: به رفیقت [یعنی: ابوبکرس] بگو! که ما آمده بودیم، و شاید إنشاء الله بار دیگر برگردیم، این را گفتند و به طرف یمن برگشتند.
[۱٩۵] (ذو کلاع): رئیس قوم خود بود، و در بین آنها نفوذ فراوان داشت، در جاهلیت ادعای خدائی کرد، و بعد از اینکه پیامبر خدا ج جریر را نزدش فرستادند، مسلمان شد، ولی شرف حضور پیامبر خدا ج را در نیافت، و در سال سی وهفت هجری وفات یافت، گویند بسیار جواد و کلان دست بود، در یک روز دوازده هزار غلام را آزاد ساخت، و (ذو عمرو) یکی ملوک و یا بزرگان یمن بود، بعد از مسلمان شدن میخواست با (ذو کلاع) نزد پیامبر خدا ج بیاید، ولی هنگامی که از وفات پیامبر خدا ج اطلاع یافت، با ذی کلاع به یمن برگشت، و در زمان خلافت عمرس هر دو نفر آنها به مدینه هجرت نمودند. [۱٩۶] امام شرقاوی در شرح مختصر زبیدی میگوید: این شخص یا از طریق کهانت تاز وفات نبی کریم ج اطلاع حاصل کرده بود، و یا از محدثین بود که چنین اموری در قلبشان خطور میکند، و یا اینکه تایخ وفات نبی کریم ج را در کتب قدیمه دیده بود، و یا بعضی از کسانی که از مدینه منوره به یمن آمده بودند، این خبر را به طور پنهانی برایش رسانده بودند، به طوری که جریرس از این واقعه خبر نشده بود.
۱۶۸۳- عَنْ جابِرٍ س، أَنَّهُ قَالَ: «بَعَثَ رَسُولُ اللَّهِ ج بَعْثًا قِبَلَ السَّاحِلِ، وَأَمَّرَ عَلَيْهِمْ أَبَا عُبَيْدَةَ بْنَ الجَرَّاحِ» وَهُمْ ثَلاَثُ مِائَةٍ، فَخَرَجْنَا وَكُنَّا بِبَعْضِ الطَّرِيقِ فَنِيَ الزَّادُ، فَأَمَرَ أَبُو عُبَيْدَةَ بِأَزْوَادِ الجَيْشِ، فَجُمِعَ فَكَانَ مِزْوَدَيْ تَمْرٍ، فَكَانَ يَقُوتُنَا كُلَّ يَوْمٍ قَلِيلٌ قَلِيلٌ حَتَّى فَنِيَ فَلَمْ يَكُنْ يُصِيبُنَا إِلَّا تَمْرَةٌ تَمْرَةٌ، فَقُلْتُ: مَا تُغْنِي عَنْكُمْ تَمْرَةٌ؟ فَقَالَ: لَقَدْ وَجَدْنَا فَقْدَهَا حِينَ فَنِيَتْ، ثُمَّ انْتَهَيْنَا إِلَى البَحْرِ فَإِذَا حُوتٌ مِثْلُ الظَّرِبِ، فَأَكَلَ مِنْهَا القَوْمُ ثَمَانِيَ عَشْرَةَ لَيْلَةً، ثُمَّ أَمَرَ أَبُو عُبَيْدَةَ بِضِلَعَيْنِ مِنْ أَضْلاَعِهِ فَنُصِبَا، ثُمَّ أَمَرَ بِرَاحِلَةٍ فَرُحِلَتْ ثُمَّ مَرَّتْ تَحْتَهُمَا فَلَمْ تُصِبْهُمَا [رواه البخاری: ۴۳۶٠].
۱۶۸۳- از جابرس روایت است که گفت: چون پیامبر خدا ج گروهی را به تعداد سه صد نفر به طرف ساحل فرستادند، و ابو عبیده بن جراحس را بر آنها امیر تعین نمودند، بر آمدیم، در بین راه بودیم که غذا تمام شد.
ابو عبیدهس امر کرد تا قوت باقی مانده لشکر جمع آوری گردد، و جمع آوری شد، دو کیسه خرما شد، روزانه کم کم برای ما میداد، تا آنکه آن خرماها کم شد، و روزانه برای ما فقط یک یک خرما میرسید.
گفتم: آن یک خرما برای شما چه میتوانست بکند؟
گفت: تاثیر نبودن آن را وقتی درک کردیم که خرماها تمام شد و چیزی باقی نماند، بعد از آن به کنار دریا رسیدیم، دیدیم ماهی به مانند تپه آنجا افتاده است، لشکریان هژده شب از آن ماهی خوردند، بعد از آن ابو عبیده امر کرد تا دو استخوان از استخوانهای پهلوی او را ایستاده کنند، و امر کرد تا شتری را پالان کنند، شتر پالان شد، بعد از آن از زیر آن دو استخوان گذشت، و به آن تماس نکرد.
۱۶۸۴- وَعَنْهُ س، في رواية، أَنِّهُ قالَ: فَأَلْقَى لَنَا البَحْرُ دَابَّةً يُقَالُ لَهَا العَنْبَرُ، فَأَكَلْنَا مِنْهُ نِصْفَ شَهْرٍ، وَادَّهَنَّا مِنْ وَدَكِهِ حَتَّى ثَابَتْ إِلَيْنَا أَجْسَامُنَا. وَعَنْهُ في رواية أخري: قالَ أَبُو عُبَيْدَةَ: كُلُوا، فَلَمَّما قَدِمْنَا المَدِينَةَ ذَكَرْنَا ذلِكَ لِلنَّبِيِّ ج فَقَالَ: (كَلُوا، رِزْقًا أَخْرَجَهُ اللهُ، أَطْعِمُونَا إِنْ كانَ مَعَكُمْ). فَأَتَاهُ بَعْضُهُمْ بِعُضْوٍ فَأَكَلَهُ. [رواه البخاری: ۴۳۶۱].
۱۶۸۴- و از جابرس در روایت دیگری آمده است که گفت: دریا برای ما حیوانی را بیرون انداخت که برایش (عنبر) میگویند، نیم ماه از آن حیوان خوردیم و از روغنش آنقدر به جان خود مالیدیم که اجسام ما به حال اولی خود برگشت.
و در روایت دیگری از جریرس آمده است که ابوعبیدهس [برای لشکریان] گفت که: بخورید، و چون به مدینه آمدیم این واقعه را برای پیامبر خدا ج قصه نمودیم، فرمودند: «رزقی را که خداوند برای شما آماده کرده است بخورید، و اگر از آن چیزی به همراه شما باشد، برای ما هم بدهید»، کسی از آن لشکریان چیزی از آن ماهی را آورد، و ایشان خوردند [۱٩٧].
[۱٩٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) خوردن ماهی که در آب مرده باشد، تا وقتی که متعفن نشده باشد، جواز دارد. ۲) در وقت قحطی و گرسنگی روا است که طعام موجود، بین همگان توزیع گردد. ۳) در طعامی که به طور دسته جمعی خورده میشود، برکت است.
۱۶۸۵- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنَ الزُّبَيْرِب: «أَنَّهُ قَدِمَ رَكْبٌ مِنْ بَنِي تَمِيمٍ عَلَى النَّبِيِّ ج»، فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: أَمِّرِ القَعْقَاعَ بْنَ مَعْبَدِ بْنِ زُرَارَةَ، قَالَ عُمَرُ: بَلْ أَمِّرِ الأَقْرَعَ بْنَ حَابِسٍ، قَالَ أَبُو بَكْرٍ: مَا أَرَدْتَ إِلَّا خِلاَفِي، قَالَ عُمَرُ: مَا أَرَدْتُ خِلاَفَكَ، فَتَمَارَيَا حَتَّى ارْتَفَعَتْ أَصْوَاتُهُمَا، فَنَزَلَ فِي ذَلِكَ: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تُقَدِّمُواْ﴾ [الحجرات: ۱] حَتَّى انْقَضَتْ [رواه البخاری: ۴۳۶٧].
۱۶۸۵- از عبدالله بن زبیرب روایت است که گروهی از مردم بنی تمیم نزد پیامبر خدا ج آمدند، ابوبکرس پیشنهاد کرد و گفت: قَعقَاع بن معبد بن زُرارَه را بر آنها امیر مقرر نمائید، و عمرس أقرع بن حابس را پیشنهاد کرد [۱٩۸].
ابوبکرس گفت: مقصدی جز مخالفت با من نداشتی، عمرس گفت: قصد مخالفت با تو را نداشتم، مجادله آنها به جایی رسید که صدایشان بلند شد، و این قول خداوند متعال نازل گردید: «ای مؤمنان! بر خدا و رسولش پیشی مگیرید...» تا آخر این آیت [۱٩٩].
[۱٩۸] ابوبکرس از آن جهت قعقاع را پیشنهاد کرد که وی نسبت به اقرع کلان سالتر بود، و عمرس از آن جهت اقرع را پیشنهاد کرد که وی نسبت به قعقاع فهمیدهتر بود، و البته هر کدام اراده خود را داشتند، و غرض شخصی در میان نبود. [۱٩٩] یعنی: تا این قول خداوند متعال که: ﴿وَأَنتُمۡ لَا تَشۡعُرُونَ﴾، و معنی آیه کریمه این است که: پیش از تصمیم گیری پیامبر خدا ج شما تصمیم نگیرید، بلکه باید موقف شما متابعت از خدا و رسول او و پیروی از وحی باشد.
۱۶۸۶- عَنْ أَبي هُرَيْرَةَ س، قَالَ: بَعَثَ النَّبِيُّ ج خَيْلًا قِبَلَ نَجْدٍ، فَجَاءَتْ بِرَجُلٍ مِنْ بَنِي حَنِيفَةَ يُقَالُ لَهُ ثُمَامَةُ بْنُ أُثَالٍ، فَرَبَطُوهُ بِسَارِيَةٍ مِنْ سَوَارِي المَسْجِدِ، فَخَرَجَ إِلَيْهِ النَّبِيُّ ج، فَقَالَ: «مَا عِنْدَكَ يَا ثُمَامَةُ؟» فَقَالَ: عِنْدِي خَيْرٌ يَا مُحَمَّدُ، إِنْ تَقْتُلْنِي تَقْتُلْ ذَا دَمٍ، وَإِنْ تُنْعِمْ تُنْعِمْ عَلَى شَاكِرٍ، وَإِنْ كُنْتَ تُرِيدُ المَالَ فَسَلْ مِنْهُ مَا شِئْتَ، فَتُرِكَ حَتَّى كَانَ الغَدُ، ثُمَّ قَالَ لَهُ: «مَا عِنْدَكَ يَا ثُمَامَةُ؟» قَالَ: مَا قُلْتُ لَكَ: إِنْ تُنْعِمْ تُنْعِمْ عَلَى شَاكِرٍ، فَتَرَكَهُ حَتَّى كَانَ بَعْدَ الغَدِ، فَقَالَ: «مَا عِنْدَكَ يَا ثُمَامَةُ؟» فَقَالَ: عِنْدِي مَا قُلْتُ لَكَ، فَقَالَ: «أَطْلِقُوا ثُمَامَةَ» فَانْطَلَقَ إِلَى نَجْلٍ قَرِيبٍ مِنَ المَسْجِدِ، فَاغْتَسَلَ ثُمَّ دَخَلَ المَسْجِدَ، فَقَالَ: أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ، يَا مُحَمَّدُ، وَاللَّهِ مَا كَانَ عَلَى الأَرْضِ وَجْهٌ أَبْغَضَ إِلَيَّ مِنْ وَجْهِكَ، فَقَدْ أَصْبَحَ وَجْهُكَ أَحَبَّ الوُجُوهِ إِلَيَّ، وَاللَّهِ مَا كَانَ مِنْ دِينٍ أَبْغَضَ إِلَيَّ مِنْ دِينِكَ، فَأَصْبَحَ دِينُكَ أَحَبَّ الدِّينِ إِلَيَّ، وَاللَّهِ مَا كَانَ مِنْ بَلَدٍ أَبْغَضُ إِلَيَّ مِنْ بَلَدِكَ، فَأَصْبَحَ بَلَدُكَ أَحَبَّ البِلاَدِ إِلَيَّ، وَإِنَّ خَيْلَكَ أَخَذَتْنِي وَأَنَا أُرِيدُ العُمْرَةَ، فَمَاذَا تَرَى؟ فَبَشَّرَهُ رَسُولُ اللَّهِ ج وَأَمَرَهُ أَنْ يَعْتَمِرَ، فَلَمَّا قَدِمَ مَكَّةَ قَالَ لَهُ قَائِلٌ: صَبَوْتَ، قَالَ: لاَ، وَلَكِنْ أَسْلَمْتُ مَعَ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ ج، وَلاَ وَاللَّهِ، لاَ يَأْتِيكُمْ مِنَ اليَمَامَةِ حَبَّةُ حِنْطَةٍ، حَتَّى يَأْذَنَ فِيهَا النَّبِيُّ ج [رواه البخاری: ۴۳٧۲].
۱۶۸۶- از ابو هریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج سوارانی را به طرف نجد فرستادند، [آنها رفتند] و شخصی را از قبیله بنی حنیفه به نام ثُمامه بن أثال اسیر آوردند و به یکی از ستونهای مسجد بستند.
پیامبر خدا ج نزدش آمدند و گفتند: «ای ثُمامه فکر میکنی که من با تو چه خواهم کرد»؟
گفت: یا محمد نظرم به خیر است، اگر مرا بکشی، کسی را کشتهای که قابل کشتن است، و اگر منت بگذاری برشکر گذاری منت گذاشتهای، و اگر مال میخواهی هر اندازه که میخواهی طلب کن.
آن شخص همان طور تا فردا به حال خودش گذاشته شد، بار دیگر پیامبر خدا ج برایش گفتند: «ای ثُمامه فکر میکنی که با تو چه خواهم کرد»؟
گفت: همان چیزی را که گفتم: اگر منت بگذاری برشکر گذاری منت گذاشتهای، باز او را تا پس فردا به حال خودش گذاشتند، و از وی پرسیدند: «ای ثُمامه فکر میکنی که با تو چه خواهم کرد»؟
گفت: چیزی را فکر میکنم برای شما گفتم، فرمودند: «ثُمامه را از بند آزاد کنید».
ثُمامه بعد از اینکه آزاد شد رفت و از آبی که نزدیک مسجد بود غسل کرد، بعد از آن به مسجد آمده و گفت: (أشْهدْ أَنْ لا إِلَه إِلا الله، وأَشهد أَنَّ محمدا رَسولُ الله).
[و گفت]: یا محمد! به خداوند سوگند در روی زمین روی کسی بدتر از روی تو در نظرم نبود، ولی اکنون در روی زمین روی محبوبتر از روی تو در نزد من نیست، و به خداوند سوگند، هیچ دینی از دین تو در نزدم بدتر نبود، ولی اکنون دین تو محبوبترین ادیان در نزدم میباشد، و به خداوند سوگند هیچ شهری از شهر تو در نزدم بدتر نبود، ولی اکنون شهر تو در نزدم از محبوبترین شهرها میباشد.
[و گفت]: و سواران تو مرا وقتی دستگیر کردند که قصد عمره را داشتم، و اکنون چه باید بکنم؟
پیامبر خدا ج او را بشارت دادند و امر نمودند که عمره خود را انجام دهد.
چون به مکه آمد کسی برایش گفت: از دینی به دین دیگری رفتی، گفت: به خداوند سوگند که چنین نیست، بلکه با محمد رسول الله ج مسلمان شدم، و به خداوند سوگند از منطقه یمامه بدون اجازه پیامبر خدا ج برای شما یک دانه گندم نخواهد آمد [۲٠٠].
۱۶۸٧- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب، قَالَ: قَدِمَ مُسَيْلِمَةُ الكَذَّابُ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ ج، فَجَعَلَ يَقُولُ: إِنْ جَعَلَ لِي مُحَمَّدٌ الأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ تَبِعْتُهُ، وَقَدِمَهَا فِي بَشَرٍ كَثِيرٍ مِنْ قَوْمِهِ، فَأَقْبَلَ إِلَيْهِ رَسُولُ اللَّهِ ج وَمَعَهُ ثَابِتُ بْنُ قَيْسِ بْنِ شَمَّاسٍ، وَفِي يَدِ رَسُولِ اللَّهِ ج قِطْعَةُ جَرِيدٍ، حَتَّى وَقَفَ عَلَى مُسَيْلِمَةَ فِي أَصْحَابِهِ، فَقَالَ: «لَوْ سَأَلْتَنِي هَذِهِ القِطْعَةَ مَا أَعْطَيْتُكَهَا، وَلَنْ تَعْدُوَ أَمْرَ اللَّهِ فِيكَ، وَلَئِنْ أَدْبَرْتَ لَيَعْقِرَنَّكَ اللَّهُ، وَإِنِّي لَأَرَاكَ الَّذِي أُرِيتُ فِيهِ، مَا رَأَيْتُ، فَأَخْبَرَنِي أَبُو هُرَيْرَةَ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج قَالَ: «بَيْنَا أَنَا نَائِمٌ، رَأَيْتُ فِي يَدَيَّ سِوَارَيْنِ مِنْ ذَهَبٍ، فَأَهَمَّنِي شَأْنُهُمَا، فَأُوحِيَ إِلَيَّ فِي المَنَامِ: أَنِ انْفُخْهُمَا، فَنَفَخْتُهُمَا فَطَارَا، فَأَوَّلْتُهُمَا كَذَّابَيْنِ يَخْرُجَانِ بَعْدِي» أَحَدُهُمَا العَنْسِيُّ، وَالآخَرُ مُسَيْلِمَةُ [رواه البخاری: ۴۳٧۳، ۴۳٧۴].
۱۶۸٧- از ابن عباسب روایت است که گفت: مُسَیلِمَۀ کذاب [۲٠۱]، در زمان پیامبر خدا ج با عده زیادی از پیروان خود آمد و گفت: اگر محمد خلافت را بعد از خود برای من بدهد، از وی متابعت خواهم کرد.
پیامبر خدا ج در حالی که پارۀ از شاخه درخت خرما در دستشان بود، و ثابت بن قیس بن شماس با آنها همراهی میکرد، نزد مسیلمه و پیروانش رفته و فرمودند: «اگر از من بخواهی که همین پاره از شاخه درخت را برای تو بدهم، نخواهم داد، و تو از حکم خدا که دربارۀ تو است، تجاوز کرده نمیتوانی، و اگر از حکم خدا برگردی خداوند تو را هلاک خواهد ساخت، و فکر میکنم تو همان کسی هستی که دربارهاش چیزهایی را به خواب دیدهام، و اینک ثابت بن قیس از طرف من جواب تو را میگوید»، این را گفتند و برگشتند [۲٠۲].
ابن عباسب میگوید: از معنی این گفته پیامبر خدا ج که فرمودند: «فکر میکنم تو همان کسی هستی که دربارهاش چیزهای را به خواب دیدهام» پرسیدم.
ابوهریرهس برایم خبر داد که: پیامبر خدا ج فرمودند: «به خواب دیدم که در دو دستم دو حلقه طلا است، و این حلقههای طلا مرا غم و تفکر واداشت، و در حالت خواب بر من وحی شد که بر آنها بدمم، بر آنها دمیدم، و آن حلقهها به هوا رفتند، و تاویل این خواب را چنین کردم که بعد از من دو کذاب ظهور خواهند کرد» که یکی از آنها عَنسِی و دیگری مُسَیلِمَه است [۲٠۳].
۱۶۸۸- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، قالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «بَيْنَا أَنَا نَائِمٌ أُتِيتُ بِخَزَائِنِ الأَرْضِ، فَوُضِعَ فِي كَفِّي سِوَارَانِ مِنْ ذَهَبٍ، فَكَبُرَا عَلَيَّ، فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيَّ أَنِ انْفُخْهُمَا، فَنَفَخْتُهُمَا فَذَهَبَا، فَأَوَّلْتُهُمَا الكَذَّابَيْنِ اللَّذَيْنِ أَنَا بَيْنَهُمَا، صَاحِبَ صَنْعَاءَ، وَصَاحِبَ اليَمَامَةِ» [رواه البخاری: ۴۳٧۵].
۱۶۸۸- از ابو هریرهس روایت است که گفت:
پیامبر خدا ج فرمودند: «در خواب دیدم که گنجهای تمام روی زمین نزدم آورده شده است، و دو حلقه طلائی را در کفم نهادند، این دو حلقه طلا در چشمم بزرگ جلوه نمود و بر من وحی شد که بر آنها بدمم، بر آنها دمیدم و آنها محو شدند، و تاویل آن را دو کذابی نمودم که در بین آنها هستم، یکی از آنها از صنعا است [که عنسی باشد]، و دیگری از یمامه»، [که مسیلمه باشد].
[۲٠٠] مردم مکه گندم خوراک خود را از یمامه میآوردند، و چون آنها مشرک بودند، ثمامه سوگند یاد کرد که اجازه نخواهد داد که از این به بعد، یک دانه گندم از یمامه برای آنها برسد، مردم قریش برای پیامبر خدا ج نوشتند که تو دعوت به صله رحم میکنی، و ثمامه گندم را از ما منع کرده است، پیامبر خدا ج برای ثمامه نوشتند که مانع رسیدن گندم برای آنها نشود. [۲٠۱] وی مسیلمه بن ثمامه بن بکیر است، در سال دهم هجری ادعای نبوت نمود، و با قوم خود بسوی پیامبر خدا ج آمد، خودش از روی تکبر و خود خواهی نزد پیامبر خدا ج نیامد، ولی اقوامش آمدند، و پیامبر خدا ج جهت استئلاف وی نزدش رفتند، و آنچه را که در متن حدیث آمده است، برایش گفتند. [۲٠۲] و پیامبر خدا ج از آن جهت ثابت بن قیس را جهت جواب دادن به مسیلمه کذاب انتخاب نمودند، که وی شخص بلیغ و سخنران مقتدری بود، و اینکه ثابت بن قیس برای مسیلمه کذاب چه گفت: هر قدر جستجو کردم، اطلاعی از آن بدست آورده نتوانستم، و احتمال دارد که مسیلمه بعد از شنیدن سخن پیامبر خدا ج از همه چیز مایوس گردیده و با ثابت بن قیس گفت و شنود نکرده باشد، والله تعالی أعلم. [۲٠۳] درباره مسیلمه کذاب هم اکنون توضیحات دادیم، و اما عنسی: (عنسی) مشهور به اسود عنسی است، و لقبش عبهله است، اولین گمراهیاش این بود که از نزد خری عبور میکرد، چون به پهلوی خر رسید، خر سرش را بر زمین نهاد، آن ملعون گفت: این خر برایم سجده کرده است، و تا وقتی که برای آن خر (شأ) نگفت: آن خر سرش را بالا نکرد، خروج وی بعد از حجة الوداع بود، از ابن عباسب روایت است که خبر کشته شدن اسود عنسی یک شب پیش از وفات پیامبر خدا ج برایشان رسید، و از ابن عمرب روایت است که خبر کشته شدن اسود عنسی از آسمان برای پیامبر خدا ج رسید، و برای ما از کشته شدنش بشارت دادند، و گفتند شب گذشته اسود عنسی را شخص مبارکی که از خانواده مبارکی است، به قتل رسانده است، کسی پرسید: قاتل وی کیست؟ فرمودند: فیروز، و در ادامه گفتند: فیروز نزد اسود عنسی رفت و برایش گفت: نظر تو چیست؟ نظر محمد این است که جز خدای یگانه خدای دیگری وجود ندارد، اسود عنسی گفت: چنین نیست، بلکه خدایان بسیاری وجود دارند، فیروز برایش گفت: پس دستت را دراز کن تا برایت بیعت کنم، اسود دست خود را دراز کرد، فیروز دستش را محکم گرفت، و با دست دیگر خود گردنش را گرفت و او را کشت، عبید بن صخر میگوید: بین ظهور اسود عنسی و کشته شدنش سه ماه وقت بود.
۱۶۸٩- عَنْ حُذَيْفَةَ س، قَالَ: جَاءَ العَاقِبُ وَالسَّيِّدُ، صَاحِبَا نَجْرَانَ، إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ج يُرِيدَانِ أَنْ يُلاَعِنَاهُ، قَالَ: فَقَالَ أَحَدُهُمَا لِصَاحِبِهِ: لاَ تَفْعَلْ، فَوَاللَّهِ لَئِنْ كَانَ نَبِيًّا فَلاَعَنَّا لاَ نُفْلِحُ نَحْنُ، وَلاَ عَقِبُنَا مِنْ بَعْدِنَا، قَالاَ: إِنَّا نُعْطِيكَ مَا سَأَلْتَنَا، وَابْعَثْ مَعَنَا رَجُلًا أَمِينًا، وَلاَ تَبْعَثْ مَعَنَا إِلَّا أَمِينًا. فَقَالَ «لَأَبْعَثَنَّ مَعَكُمْ رَجُلًا أَمِينًا حَقَّ أَمِينٍ»، فَاسْتَشْرَفَ لَهُ أَصْحَابُ رَسُولِ اللَّهِ ج فَقَالَ: «قُمْ يَا أَبَا عُبَيْدَةَ بْنَ الجَرَّاحِ» فَلَمَّا قَامَ، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «هَذَا أَمِينُ هَذِهِ الأُمَّةِ» [رواه البخاری: ۴۳۸٠].
۱۶۸٩- از حذَیفهس روایت است که گفت: (عاقب) و (سید) نجرانی نزد پیامبر خداج آمدند و خواستند تا با ایشان ملاعنه کنند [۲٠۵].
گفت: یکی از آنها به دیگری گفت: ملاعنه مکن، زیرا اگر او واقعاً پیامبر باشد و با ما ملاعنه کند، نه تنها ما، بلکه اولاد ما نیز بعد از ما روی رستگاری را نخواهند دید، و همان بود که برای پیامبر خدا ج گفتند: چیزی را که از ما خواستی [یعنی: جزیه را] برایت خواهیم داد، و شخص امینی را با ما بفرست، و نباید جز امین شخص دیگری باشد.
پیامبر خدا ج فرمودند: «با شما امینی را خواهم فرستاد که واقعاً امین است»، صحابهش منتظر مانند که این چه کسی خواهد بود؟
پیامبر خدا ج فرمودند: «ای ابا عبیده بن جراح برخیز»! چون برخاست، پیامبر خداج فرمودند: «امین این امت، همین شخص است».
۱۶٩٠- وَفي رواية عَنْ أَنَسٍ س، عَنِ النَّبِيِّ ج، قَالَ: «لِكُلِّ أُمَّةٍ أَمِينٌ، وَأَمِينُ هَذِهِ الأُمَّةِ أَبُو عُبَيْدَةَ بْنُ الجَرَّاحِ» [رواه البخاری: ۴۳۸۲].
۱۶٩٠- و در روایت دیگری از انسس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «برای هر امتی امینی است، و امین این امت: ابوعبیده بن جراح است».
[۲٠۴] نجران شهر کلانی است، به طرف یمن، بین آن و مکه هفت مرحله راه است، مردم آن شهر در آن وقت مسیحی بودند. [۲٠۵] ملاعنه: عبارت از آن است که هر طرف ادعای راستی خود و تکذیب جانب مقابل را بنماید، و سپس با هم بایستند و از خدا بخواهند که شخص درغگو را هلاک و نابود سازد، و سبب ملاعنه آنها این بود که پیامبر خدا ج از آنها خواسته بودند تا مسلمان شوند، و آنها با گروهی نزد پیامبر خدا ج آمدند، که از جمله آن گروه (عاقب) امیر آنها و (سید) مستشار آنها، و (ابو الحارث) اسقف آنها بود، چون به مسجد داخل شدند خواستند تا به اساس دین خود به طرف مشرق نماز بخوانند، پیامبر خدا ج برای آنها اجازه دادند، بعد از آن به گفت و شنود پرداختند، چون به هیچ دلیلی قناعت نکردند، پیامبر خدا ج از آنها خواستند که ملاعنه نمایند، و بعد از مشوره با یکدیگر از ملاعنه سرباز زده و به جزیه دادن قناعت کردند.
۱۶٩۱- عَنْ أَبي مُوسى س قالَ: أَتَيْنَا النَّبِيَّ ج نَفَرٌ مِنَ الأَشْعَرِيِّينَ فَاسْتَحْمَلْنَاهُ، فَأَبَى أَنْ يَحْمِلَنَا، فَاسْتَحْمَلْنَاهُ فَحَلَفَ أَنْ لاَ يَحْمِلَنَا، ثُمَّ لَمْ يَلْبَثِ النَّبِيُّ ج أَنْ أُتِيَ بِنَهْبِ إِبِلٍ، فَأَمَرَ لَنَا بِخَمْسِ ذَوْدٍ، فَلَمَّا قَبَضْنَاهَا قُلْنَا: تَغَفَّلْنَا النَّبِيَّ ج يَمِينَهُ، لاَ نُفْلِحُ بَعْدَهَا أَبَدًا، فَأَتَيْتُهُ، فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنَّكَ حَلَفْتَ أَنْ لاَ تَحْمِلَنَا وَقَدْ حَمَلْتَنَا؟ قَالَ: «أَجَلْ، وَلَكِنْ لاَ أَحْلِفُ عَلَى يَمِينٍ، فَأَرَى غَيْرَهَا خَيْرًا مِنْهَا، إِلَّا أَتَيْتُ الَّذِي هُوَ خَيْرٌ مِنْهَا وَتَحَلَّلْتُهَا» [رواه البخاریک ۴۳۸۵].
۱۶٩۱- از ابوموسیس روایت است که گفت: ما عدۀ از مردم قبیله اشعریها نزد پیامبر خدا ج آمدیم و از ایشان خواستیم تا برای ما بارکشی بدهند، ولی ایشان ابا ورزیده و ندادند، برای بار دیگر باز بارکشی خواستیم و ایشان سوگند خوردند که برای ما بارکشی نخواهند داد.
دیری نگذشت که برای پیامبر خدا ج شترانی از مال غنیمت آورده شد، امر کردند تا پنج شتر از آنها را برای ما بدهند.
چون شتران را تحویل گرفتیم، با خود گفتیم: ما بودیم که سبب غفلت پیامبر خداج از سوگند ایشان شدیم [۲٠۶]، از این جهت هرگز روی رستگاری را نخواهیم دید، و همان بود که نزدشان آمده و گفتم: یا رسول الله! شما سوگند یاد کرده بودید که برای ما بارکشی ندهید، ولی اکنون برای ما بارکش دادهاید.
فرمودند: «بلی چنین است، ولی اگر برچیزی سوگند بخورم و باز ببینم که خلاف آن بهتر است، همان کار نیک را انجام میدهم، و از سوگند خود کفاره میدهم» [۲٠٧].
۱۶٩۲- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، عَنِ النَّبِيِّ ج: «أَتَاكُمْ أَهْلُ اليَمَنِ، هُمْ أَرَقُّ أَفْئِدَةً وَأَلْيَنُ قُلُوبًا، الإِيمَانُ يَمَانٍ وَالحِكْمَةُ يَمَانِيَةٌ، وَالفَخْرُ وَالخُيَلاَءُ فِي أَصْحَابِ الإِبِلِ، وَالسَّكِينَةُ وَالوَقَارُ فِي أَهْلِ الغَنَمِ» [رواه البخاری: ۴۳۸۸].
۱۶٩۲- از ابوهریرهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:
«اهل یمن نزد شما آمدند، و خاطر اینها از همه نازکتر و دلشان نرمتر است، ایمان از مکه و مدینه [۲٠۸]، و حکمت از یمن، و خود بینی و تکبر در مردم شتردار، و آرامی و وقار در مردم گوسفنددار است».
[۲٠۶] یعنی: بعد از اینکه پیامبر خدا ج سوگند یاد کرده بودند که برای ما بارکشی نخواهند داد، ما بودیم که دوباره از ایشان طلب بارکش نمودیم، و ایشان با فراموشی از سوگند قبلی خود برای ما شتر دادند، و در نتیجه سبب حانث شدن ایشان گشتیم. [۲٠٧] و این درسی برای هر مسلمان است که اگر به کردن و یا نکردن کاری سوگند میخورد و باز میبیند که خلاف آن کار بهتر است، باید همان کار بهتر را انجام دهد و از سوگند خود کفاره بدهد، و بر سخن اول خود لجاجت نکند. [۲٠۸] لفظ حدیث چنین است که «الایمان یمان» یعنی ایمان از طرف راست است، و هنگامی که پیامبر خدا ج این سخن را گفتند در تبوک بودند، و مکه و مدینه نسبت به تبوک به طرف راست واقع میشوند، و سبب آنکه ایمان از مکه و مدینه است این است که منبع و منشا ایمان مکه، و محل انتشار آن مدینه است، و شاید معنی حدیث، توصیف اهل یمن به کمال ایمان باشد، و البته وصف کدام شهر و یا مردمی به صفت معینی، دلالت بر کمال آن وصف برای آنها دارد، نه نفی آن وصف از دیگران.
۱۶٩۳- حَديث ابْنِ عُمَرَ ب عَنْ صَلاةِ النَّبِيُّ ج في الكَعْبَةِ قَدْ تَقَدَّم، وذَكَرَ في هذِهِ الرِّوايَةِ قالَ: وَعِنْدَ المَكَانِ الَّذِي صَلَّى فِيهِ مَرْمَرَةٌ حَمْرَاءُ» [رواه البخاری: ۴۴٠٠ وانظر حدیث رقم: ۴۶۸].
۱۶٩۳- حدیث ابن عمرب درباره نماز خواندن پیامبر خدا ج در خانه کعبه قبلاً گذشت [۲۱٠]، و در این روایت آمده است که گفت: در جایی که پیامبر خدا ج نماز خواندند، سنگ مرمر سرخ رنگی بود.
۱۶٩۴- عَنْ زَيْدِ بْنِ أَرْقَمَ س قالَ: ، أَنَّ النَّبِيَّ ج «غَزَا تِسْعَ عَشْرَةَ غَزْوَةً، وَأَنَّهُ حَجَّ بَعْدَ مَا هَاجَرَ حَجَّةً وَاحِدَةً، لَمْ يَحُجَّ بَعْدَهَا حَجَّةَ الوَدَاعِ» [رواه البخاری: ۴۴٠۴].
۱۶٩۴- از زید بن ارقمس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج در نُزده غزوه جهاد کردند [۲۱۱]، و بعد از هجرت فقط یکبار حج کردند، که همان حجة الوداع باشد، و بعد از حجة الوداع، حج دیگری را انجام ندادند.
۱۶٩۵- عَنْ أَبِي بَكْرَةَ س، عَنِ النَّبِيِّ ج، قَالَ: «الزَّمَانُ قَدِ اسْتَدَارَ كَهَيْئَةِ يَوْمَ خَلَقَ السَّمَوَاتِ وَالأَرْضَ، السَّنَةُ اثْنَا عَشَرَ شَهْرًا مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ: ثَلاَثَةٌ مُتَوَالِيَاتٌ: ذُو القَعْدَةِ، وَذُو الحِجَّةِ، وَالمُحَرَّمُ، وَرَجَبُ مُضَرَ، الَّذِي بَيْنَ جُمَادَى وَشَعْبَانَ، أَيُّ شَهْرٍ هَذَا»، قُلْنَا: اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ، فَسَكَتَ حَتَّى ظَنَنَّا أَنَّهُ سَيُسَمِّيهِ بِغَيْرِ اسْمِهِ، قَالَ: «أَلَيْسَ ذُو الحِجَّةِ»، قُلْنَا: بَلَى، قَالَ: «فَأَيُّ بَلَدٍ هَذَا». قُلْنَا: اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ، فَسَكَتَ حَتَّى ظَنَنَّا أَنَّهُ سَيُسَمِّيهِ بِغَيْرِ اسْمِهِ، قَالَ: «أَلَيْسَ البَلْدَةَ». قُلْنَا: بَلَى، قَالَ: «فَأَيُّ يَوْمٍ هَذَا». قُلْنَا: اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ، فَسَكَتَ حَتَّى ظَنَنَّا أَنَّهُ سَيُسَمِّيهِ بِغَيْرِ اسْمِهِ، قَالَ: «أَلَيْسَ يَوْمَ النَّحْرِ». قُلْنَا: بَلَى، قَالَ: «فَإِنَّ دِمَاءَكُمْ وَأَمْوَالَكُمْ، - قَالَ مُحَمَّدٌ: وَأَحْسِبُهُ قَالَ - وَأَعْرَاضَكُمْ عَلَيْكُمْ حَرَامٌ، كَحُرْمَةِ يَوْمِكُمْ هَذَا فِي بَلَدِكُمْ هَذَا، فِي شَهْرِكُمْ هَذَا، وَسَتَلْقَوْنَ رَبَّكُمْ، فَسَيَسْأَلُكُمْ عَنْ أَعْمَالِكُمْ، أَلاَ فَلاَ تَرْجِعُوا بَعْدِي ضُلَّالًا، يَضْرِبُ بَعْضُكُمْ رِقَابَ بَعْضٍ، أَلاَ لِيُبَلِّغِ الشَّاهِدُ الغَائِبَ، فَلَعَلَّ بَعْضَ مَنْ يُبَلَّغُهُ أَنْ يَكُونَ أَوْعَى لَهُ مِنْ بَعْضِ مَنْ سَمِعَهُ ". فَكَانَ مُحَمَّدٌ إِذَا ذَكَرَهُ يَقُولُ: صَدَقَ مُحَمَّدٌ ج، ثُمَّ قَالَ: «أَلاَ هَلْ بَلَّغْتُ» مَرَّتَيْنِ [رواه البخاری: ۴۴٠۶].
۱۶٩۵- از ابوبکرهس از پیامبر خدا ج روایت است که [در خطبه حجة الوداع] فرمودند:
«سال به دور خود گردیده است، و به همان شکلی درآمده است که خداوند آن را اول خلق کرده بود، سال دوازده ماه است، چهار ماه آن ماههای حرام است، که از آن جمله سه ماه پیاپی: ذوالقعده، ذوالحجه و محرم، و یک ماه تنها: یعنی رجب مضَر است که بین ماه جمادی و شعبان واقع شده است، و ماه فعلی کدام ماه است»؟
گفتیم که: خدا و رسولش داناتراند، سکوت کردند تا جایی که گفتیم شاید میخواهند این ماه را به نام دیگری یاد کنند، تا اینکه فرمودند: «مگر ماه ذوالحجه نیست»؟
گفتیم: بلی ماه ذوالحجه است. بعد از آن گفتند: «این شهر کدام شهر است»؟
گفتیم: خدا و رسولش داناتراند، سکوت کردند تا جایی که گمان کردیم شاید میخواهند این شهر را به نام دیگری نام گذاری نمایند.
فرمودند: «مگر همین شهر [مکه] نیست»؟
گفتیم: بلی شهر [مکه] است.
گفتند: «امروز کدام روز است»؟
گفتیم: خدا و رسولش داناتراند، و سکوت کردند تا جایی که گمان کردیم میخواهند امروز را به نام دیگری غیر از نام اصلیاش یاد کنند.
گفتند: «مگر روز عید قربان نیست»؟
گفتیم: بلی روز عید قربان است.
فرمودند: « بدانید که: خونهای شما، و اموالشما – راوی میگوید: فکر میکنم که گفتند: و آبروی شما – بر هریک از شما، مانند حرمت امروز شما، در همین شهر شما، در همین ماه شما، حرام است، و یقین داشته باشید که بزودی با پروردگار خود روبرو میشوید، و به یقین شما را درباره اعمال شما محاسبه میکند، خیلی متوجه باشید که بعد از من گمراه نشوید به طوری که یکی گردن دیگری را بزند، متوجه باشید که باید شخص حاضر [آنچه را که از من شنیده است] برای شخص غائب برساند، زیرا چه بسا کسی است که چون خبر برایش میرسد از کسی که خبر را از من شنیده است آن را بهتر حفظ نموده و بهتر بفهمد، و آیا تبلیغ کردم، و آیا تبلیغ کردم» [۲۱۲].
۱۶٩۶- عَنِ ابْنِ عُمَرَ ب: «أَنَّ النَّبِيَّ ج حَلَقَ فِي حَجَّةِ الوَدَاعِ، وَأُنَاسٌ مِنْ أَصْحَابِهِ وَقَصَّرَ بَعْضُهُمْ» [رواه البخاری: ۴۴۱۱].
۱۶٩۶- از ابن عمرب روایت است که پیامبر خدا ج و مردمی از صحابههایشان در حجة الوداع سر خود را تراشیدند، وعده دیگری موهای خود را کوتاه کردند [۲۱۳].
[۲٠٩] حجة الوداع حجی است که خود پیامبر خدا ج با مسلمانان حج نمودند، و این حج را از آن سبب حجة الوداع میگویند که پیامبر خدا ج در این حج با مردم وداع کردند، و بعد از آن حج دیگری انجام ندادند، و در اینکه حج در چه سالی فرض گردید، اختلاف نظر وجود دارد، و شاید راجح آن باشد که فرضیت حج در سال نهم بود، و چون در این وقت هنوز مشرکین به حج میآمدند، و بعضی از آنها به طور عریان به خانه کعبه طواف میکردند، پیامبر خدا ج از رفتن به حج در این سال خود داری نمودند، و عوض خود ابوبکر صدیقس را امیر حج مقرر نمودند، و علیس را موظف ساختند تا براءت از مشرکین را برای مردم اعلان نماید، و خودشان در سال آینده حج نمودند، و این اولین و آخرین حج پیامبر خدا ج در اسلام و بعد از فرضیت حج بود. [۲۱٠] به حدیث شماره (۲٩۶) مراجعه شود. [۲۱۱] در این موضوع به حدیث شماره (۱۵٩٩) مراجعه کنید. [۲۱۲] برای توضیح بیشتر، به حدیث (۶۱) مراجعه کنید. [۲۱۳] برای علم آوری بیشتر از احکام متعلق به این حدیث، به حدیث (۸۵٠) و حدیث (۸۵۱) مراجعه کنید.
۱۶٩٧- عَنْ أَبِي مُوسَى س، قَالَ: أَرْسَلَنِي أَصْحَابِي إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ج أَسْأَلُهُ الحُمْلاَنَ لَهُمْ، إِذْ هُمْ مَعَهُ فِي جَيْشِ العُسْرَةِ، وَهِيَ غَزْوَةُ تَبُوكَ فَقُلْتُ يَا نَبِيَّ اللَّهِ، إِنَّ أَصْحَابِي أَرْسَلُونِي إِلَيْكَ لِتَحْمِلَهُمْ، فَقَالَ «وَاللَّهِ لاَ أَحْمِلُكُمْ عَلَى شَيْءٍ وَوَافَقْتُهُ، وَهُوَ غَضْبَانُ وَلاَ أَشْعُرُ» وَرَجَعْتُ حَزِينًا مِنْ مَنْعِ النَّبِيِّ ج، وَمِنْ مَخَافَةِ أَنْ يَكُونَ النَّبِيُّ ج وَجَدَ فِي نَفْسِهِ عَلَيَّ، فَرَجَعْتُ إِلَى أَصْحَابِي فَأَخْبَرْتُهُمُ الَّذِي قَالَ النَّبِيُّ ج، فَلَمْ أَلْبَثْ إِلَّا سُوَيْعَةً، إِذْ سَمِعْتُ بِلاَلًا يُنَادِي: أَيْ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ قَيْسٍ، فَأَجَبْتُهُ، فَقَالَ: أَجِبْ رَسُولَ اللَّهِ ج يَدْعُوكَ، فَلَمَّا أَتَيْتُهُ قَالَ: «خُذْ هَذَيْنِ القَرِينَيْنِ، وَهَذَيْنِ القَرِينَيْنِ - لِسِتَّةِ أَبْعِرَةٍ ابْتَاعَهُنَّ حِينَئِذٍ مِنْ سَعْدٍ -، فَانْطَلِقْ بِهِنَّ إِلَى أَصْحَابِكَ، فَقُلْ: إِنَّ اللَّهَ، أَوْ قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج يَحْمِلُكُمْ عَلَى هَؤُلاَءِ فَارْكَبُوهُنَّ ". فَانْطَلَقْتُ إِلَيْهِمْ بِهِنَّ، فَقُلْتُ: إِنَّ النَّبِيَّ ج يَحْمِلُكُمْ عَلَى هَؤُلاَءِ، وَلَكِنِّي وَاللَّهِ لاَ أَدَعُكُمْ حَتَّى يَنْطَلِقَ مَعِي بَعْضُكُمْ إِلَى مَنْ سَمِعَ مَقَالَةَ رَسُولِ اللَّهِ ج، لاَ تَظُنُّوا أَنِّي حَدَّثْتُكُمْ شَيْئًا لَمْ يَقُلْهُ رَسُولُ اللَّهِ ج، فَقَالُوا لِي: وَاللَّهِ إِنَّكَ عِنْدَنَا لَمُصَدَّقٌ، وَلَنَفْعَلَنَّ مَا أَحْبَبْتَ، فَانْطَلَقَ أَبُو مُوسَى بِنَفَرٍ مِنْهُمْ، حَتَّى أَتَوُا الَّذِينَ سَمِعُوا قَوْلَ رَسُولِ اللَّهِ ج مَنْعَهُ إِيَّاهُمْ، ثُمَّ إِعْطَاءَهُمْ بَعْدُ فَحَدَّثُوهُمْ بِمِثْلِ مَا حَدَّثَهُمْ بِهِ أَبُو مُوسَى [رواه البخاری: ۴۴۱۵].
۱۶٩٧- از ابوموسیس روایت است که گفت: دوستانم مرا نزد پیامبر خدا ج فرستادند تا جهت رفتن به جهاد، برای آنها چار پایانی را که سوار شوند طلب نمایم، زیرا آنها نیز با پیامبر خدا ج در آن غزوه پرمشقت که غزوه تبوک باشد، اشتراک میکردند.
گفتم: یا رسول الله! دوستانم مرا نزد شما فرستادهاند، تا برای آنها بارکش بدهید که [در راه رفتن به جهاد] بر آن سوار شوند.
فرمودند: «به خداوند سوگند که برای شما بارکش نمیدهم».
و من ندانسته وقتی نزدشان آمده بودم که در حال غضب بودند، از نزدشان برگشتم ولی از اینکه پیامبر خدا ج برای ما چیزی ندادند و از اینکه شاید از من آزرده شده باشند، در ترس و هراس بودم، نزد رفقایم آمدم، و از آنچه که پیامبر خدا ج گفته بودند، برای آنها خبر دادم.
وقت زیادی نگذشت که صدای بلالس را شنیدم که میگوید: یا عبدالله بن قیس! گفتم: بلی، گفت: پیامبر خدا ج تو را طلبیدهاند نزدشان برو!
چون نزدشان آمدم فرمودند: «این دو شتر، و این دو شتر، و این دو شتر را – که در این وقت از سعد خریده بودند – نزد رفقایت ببر و بگو که: خدا – و یا گفتند: پیامبر خداج – اینها را برای شما فرستاده است تا بر آنها سوار شوید.
آن شترها را نزد رفقایم بردم و گفتم: این شترها را پیامبر خدا ج برای شما فرستادهاند تا سوار شوید، ولی به خداوند سوگند شما را نخواهم گذاشت مگر آنکه بعضی از شما با من نزد کسانی که گفته پیامبر خدا ج را شنیدهاند بروند، تا گمان نکنید که من چیزی را برای شما گفتهام که پیامبر خدا ج نگفتهاند.
گفتند: به خداوند سوگند که تو در نزد ما تصدیق شدهای، [یعنی: سخن تو را باور کردیم]، و با آن هم اگر خواسته باشی با تو خواهیم رفت.
و همان بود که ابوموسی با عده از آنها نزد کسانی که ممانعت پیامبر خدا ج را از دادن شترها در مرتبه اول، و دادن شترها را در مرتبه دوم دیده بودند رفتند، و آنها برای همراهان وی همان چیزی را گفتند که ابوموسی گفته بود.
۱۶٩۸- عَنْ سَعْدِ بْنِ أَبِي وَقَّاصٍ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج خَرَجَ إِلَى تَبُوكَ، وَاسْتَخْلَفَ عَلِيًّا، فَقَالَ: أَتُخَلِّفُنِي فِي الصِّبْيَانِ وَالنِّسَاءِ؟ قَالَ: «أَلاَ تَرْضَى أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ، مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَيْسَ نَبِيٌّ بَعْدِي» [رواه البخاری: ۴۴۱۶].
۱۶٩۸- از سعد بن ابی وقَّاصس روایت است که پیامبر خدا ج به سوی تبوک رفتند و علیس را به جای خود خلیفه تعین نمودند، علیس گفت: مرا خلیفه زنان و طفلان میسازید؟
فرمودند: «آیا نمیخواهی که نسبت به من به مانند هارون نسبت به موسی باشی، ولی بعد از من پیامبری نیست» [۲۱۵].
[۲۱۴] تبوک شهری است به طرف شام، از مدینه تا آنجا چهارده شب (حدود هفت صد کیلومتر) راه است، خروج پیامبر خدا ج به طرف تبوک در ماه رجب سال نهم هجری در روز پنج شنبه بود، غزوه تبوک آخرین غزوهای است که پیامبر خدا ج در آن اشتراک نمودند، تعداد مسلمانان در این غزوه بین سی الی چهل هزار نفر بود. [۲۱۵] یعنی: خلافت تو از من به طور کامل مانند خلافت هارون از موسی نیست، زیرا هارون پیامبری بود که خلافت پیامبری را بر عهده داشت، ولی بعد از من پیامبر دیگری فرستاده نمیشود، و قابل تذکر است که خلافت هارون از موسی در زمان حیات موسی بود نه بعد از وفات وی، زیرا هارون÷، چهل سال پیش از فوت موسی÷ وفات یافته بود.
۱۶٩٩- عَنْ كَعْبِ بْنِ مالِكٍ س قالَ: لَمْ أَتَخَلَّفْ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ج فِي غَزْوَةٍ غَزَاهَا إِلَّا فِي غَزْوَةِ تَبُوكَ، غَيْرَ أَنِّي كُنْتُ تَخَلَّفْتُ فِي غَزْوَةِ بَدْرٍ، وَلَمْ يُعَاتِبْ أَحَدًا تَخَلَّفَ عَنْهَا، إِنَّمَا خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ ج يُرِيدُ عِيرَ قُرَيْشٍ، حَتَّى جَمَعَ اللَّهُ بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ عَدُوِّهِمْ عَلَى غَيْرِ مِيعَادٍ، وَلَقَدْ شَهِدْتُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ج لَيْلَةَ العَقَبَةِ، حِينَ تَوَاثَقْنَا عَلَى الإِسْلاَمِ، وَمَا أُحِبُّ أَنَّ لِي بِهَا مَشْهَدَ بَدْرٍ، وَإِنْ كَانَتْ بَدْرٌ، أَذْكَرَ فِي النَّاسِ مِنْهَا، كَانَ مِنْ خَبَرِي: أَنِّي لَمْ أَكُنْ قَطُّ أَقْوَى وَلاَ أَيْسَرَ حِينَ تَخَلَّفْتُ عَنْهُ، فِي تِلْكَ الغَزَاةِ، وَاللَّهِ مَا اجْتَمَعَتْ عِنْدِي قَبْلَهُ رَاحِلَتَانِ قَطُّ، حَتَّى جَمَعْتُهُمَا فِي تِلْكَ الغَزْوَةِ، وَلَمْ يَكُنْ رَسُولُ اللَّهِ ج يُرِيدُ غَزْوَةً إِلَّا وَرَّى بِغَيْرِهَا، حَتَّى كَانَتْ تِلْكَ الغَزْوَةُ، غَزَاهَا رَسُولُ اللَّهِ ج فِي حَرٍّ شَدِيدٍ، وَاسْتَقْبَلَ سَفَرًا بَعِيدًا، وَمَفَازًا وَعَدُوًّا كَثِيرًا، فَجَلَّى لِلْمُسْلِمِينَ أَمْرَهُمْ لِيَتَأَهَّبُوا أُهْبَةَ غَزْوِهِمْ، فَأَخْبَرَهُمْ بِوَجْهِهِ الَّذِي يُرِيدُ، وَالمُسْلِمُونَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ج كَثِيرٌ، وَلاَ يَجْمَعُهُمْ كِتَابٌ حَافِظٌ، يُرِيدُ الدِّيوَانَ، قَالَ كَعْبٌ: فَمَا رَجُلٌ يُرِيدُ أَنْ يَتَغَيَّبَ إِلَّا ظَنَّ أَنْ سَيَخْفَى لَهُ، مَا لَمْ يَنْزِلْ فِيهِ وَحْيُ اللَّهِ، وَغَزَا رَسُولُ اللَّهِ ج تِلْكَ الغَزْوَةَ حِينَ طَابَتِ الثِّمَارُ وَالظِّلاَلُ، وَتَجَهَّزَ رَسُولُ اللَّهِ ج وَالمُسْلِمُونَ مَعَهُ، فَطَفِقْتُ أَغْدُو لِكَيْ أَتَجَهَّزَ مَعَهُمْ، فَأَرْجِعُ وَلَمْ أَقْضِ شَيْئًا، فَأَقُولُ فِي نَفْسِي: أَنَا قَادِرٌ عَلَيْهِ، فَلَمْ يَزَلْ يَتَمَادَى بِي حَتَّى اشْتَدَّ بِالنَّاسِ الجِدُّ، فَأَصْبَحَ رَسُولُ اللَّهِ ج وَالمُسْلِمُونَ مَعَهُ، وَلَمْ أَقْضِ مِنْ جَهَازِي شَيْئًا، فَقُلْتُ أَتَجَهَّزُ بَعْدَهُ بِيَوْمٍ أَوْ يَوْمَيْنِ، ثُمَّ أَلْحَقُهُمْ، فَغَدَوْتُ بَعْدَ أَنْ فَصَلُوا لِأَتَجَهَّزَ، فَرَجَعْتُ وَلَمْ أَقْضِ شَيْئًا، ثُمَّ غَدَوْتُ، ثُمَّ رَجَعْتُ وَلَمْ أَقْضِ شَيْئًا، فَلَمْ يَزَلْ بِي حَتَّى أَسْرَعُوا وَتَفَارَطَ الغَزْوُ، وَهَمَمْتُ أَنْ أَرْتَحِلَ فَأُدْرِكَهُمْ، وَلَيْتَنِي فَعَلْتُ، فَلَمْ يُقَدَّرْ لِي ذَلِكَ، فَكُنْتُ إِذَا خَرَجْتُ فِي النَّاسِ بَعْدَ خُرُوجِ رَسُولِ اللَّهِ ج فَطُفْتُ فِيهِمْ، أَحْزَنَنِي أَنِّي لاَ أَرَى إِلَّا رَجُلًا مَغْمُوصًا عَلَيْهِ النِّفَاقُ، أَوْ رَجُلًا مِمَّنْ عَذَرَ اللَّهُ مِنَ الضُّعَفَاءِ، وَلَمْ يَذْكُرْنِي رَسُولُ اللَّهِ ج حَتَّى بَلَغَ تَبُوكَ، فَقَالَ: وَهُوَ جَالِسٌ فِي القَوْمِ بِتَبُوكَ: «مَا فَعَلَ كَعْبٌ» فَقَالَ رَجُلٌ مِنْ بَنِي سَلِمَةَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، حَبَسَهُ بُرْدَاهُ، وَنَظَرُهُ فِي عِطْفِهِ، فَقَالَ مُعَاذُ بْنُ جَبَلٍ: بِئْسَ مَا قُلْتَ، وَاللَّهِ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا عَلِمْنَا عَلَيْهِ إِلَّا خَيْرًا، فَسَكَتَ رَسُولُ اللَّهِ ج، قَالَ كَعْبُ بْنُ مَالِكٍ: فَلَمَّا بَلَغَنِي أَنَّهُ تَوَجَّهَ قَافِلًا حَضَرَنِي هَمِّي، وَطَفِقْتُ أَتَذَكَّرُ الكَذِبَ، وَأَقُولُ: بِمَاذَا أَخْرُجُ مِنْ سَخَطِهِ غَدًا، وَاسْتَعَنْتُ عَلَى ذَلِكَ بِكُلِّ ذِي رَأْيٍ مِنْ أَهْلِي، فَلَمَّا قِيلَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج قَدْ أَظَلَّ قَادِمًا زَاحَ عَنِّي البَاطِلُ، وَعَرَفْتُ أَنِّي لَنْ أَخْرُجَ مِنْهُ أَبَدًا بِشَيْءٍ فِيهِ كَذِبٌ، فَأَجْمَعْتُ صِدْقَهُ، وَأَصْبَحَ رَسُولُ اللَّهِ ج قَادِمًا، وَكَانَ إِذَا قَدِمَ مِنْ سَفَرٍ، بَدَأَ بِالْمَسْجِدِ، فَيَرْكَعُ فِيهِ رَكْعَتَيْنِ، ثُمَّ جَلَسَ لِلنَّاسِ، فَلَمَّا فَعَلَ ذَلِكَ جَاءَهُ المُخَلَّفُونَ، فَطَفِقُوا يَعْتَذِرُونَ إِلَيْهِ وَيَحْلِفُونَ لَهُ، وَكَانُوا بِضْعَةً وَثَمَانِينَ رَجُلًا، فَقَبِلَ مِنْهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ج عَلاَنِيَتَهُمْ، وَبَايَعَهُمْ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمْ، وَوَكَلَ سَرَائِرَهُمْ إِلَى اللَّهِ، فَجِئْتُهُ فَلَمَّا سَلَّمْتُ عَلَيْهِ تَبَسَّمَ تَبَسُّمَ المُغْضَبِ، ثُمَّ قَالَ: «تَعَالَ» فَجِئْتُ أَمْشِي حَتَّى جَلَسْتُ بَيْنَ يَدَيْهِ، فَقَالَ لِي: «مَا خَلَّفَكَ، أَلَمْ تَكُنْ قَدْ ابْتَعْتَ ظَهْرَكَ». فَقُلْتُ: بَلَى، إِنِّي وَاللَّهِ لَوْ جَلَسْتُ عِنْدَ غَيْرِكَ مِنْ أَهْلِ الدُّنْيَا، لَرَأَيْتُ أَنْ سَأَخْرُجُ مِنْ سَخَطِهِ بِعُذْرٍ، وَلَقَدْ أُعْطِيتُ جَدَلًا، وَلَكِنِّي وَاللَّهِ، لَقَدْ عَلِمْتُ لَئِنْ حَدَّثْتُكَ اليَوْمَ حَدِيثَ كَذِبٍ تَرْضَى بِهِ عَنِّي، لَيُوشِكَنَّ اللَّهُ أَنْ يُسْخِطَكَ عَلَيَّ، وَلَئِنْ حَدَّثْتُكَ حَدِيثَ صِدْقٍ، تَجِدُ عَلَيَّ فِيهِ، إِنِّي لَأَرْجُو فِيهِ عَفْوَ اللَّهِ، لاَ وَاللَّهِ، مَا كَانَ لِي مِنْ عُذْرٍ، وَاللَّهِ مَا كُنْتُ قَطُّ أَقْوَى، وَلاَ أَيْسَرَ مِنِّي حِينَ تَخَلَّفْتُ عَنْكَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «أَمَّا هَذَا فَقَدْ صَدَقَ، فَقُمْ حَتَّى يَقْضِيَ اللَّهُ فِيكَ». فَقُمْتُ، وَثَارَ رِجَالٌ مِنْ بَنِي سَلِمَةَ فَاتَّبَعُونِي، فَقَالُوا لِي: وَاللَّهِ مَا عَلِمْنَاكَ كُنْتَ أَذْنَبْتَ ذَنْبًا قَبْلَ هَذَا، وَلَقَدْ عَجَزْتَ أَنْ لاَ تَكُونَ اعْتَذَرْتَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ج بِمَا اعْتَذَرَ إِلَيْهِ المُتَخَلِّفُونَ، قَدْ كَانَ كَافِيَكَ ذَنْبَكَ اسْتِغْفَارُ رَسُولِ اللَّهِ ج لَكَ، فَوَاللَّهِ مَا زَالُوا يُؤَنِّبُونِي حَتَّى أَرَدْتُ أَنْ أَرْجِعَ فَأُكَذِّبَ نَفْسِي، ثُمَّ قُلْتُ لَهُمْ: هَلْ لَقِيَ هَذَا مَعِي أَحَدٌ؟ قَالُوا: نَعَمْ، رَجُلاَنِ، قَالاَ مِثْلَ مَا قُلْتَ، فَقِيلَ لَهُمَا مِثْلُ مَا قِيلَ لَكَ، فَقُلْتُ: مَنْ هُمَا؟ قَالُوا: مُرَارَةُ بْنُ الرَّبِيعِ العَمْرِيُّ، وَهِلاَلُ بْنُ أُمَيَّةَ الوَاقِفِيُّ، فَذَكَرُوا لِي رَجُلَيْنِ صَالِحَيْنِ، قَدْ شَهِدَا بَدْرًا، فِيهِمَا أُسْوَةٌ، فَمَضَيْتُ حِينَ ذَكَرُوهُمَا لِي، وَنَهَى رَسُولُ اللَّهِ ج المُسْلِمِينَ عَنْ كَلاَمِنَا أَيُّهَا الثَّلاَثَةُ مِنْ بَيْنِ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهُ، فَاجْتَنَبَنَا النَّاسُ، وَتَغَيَّرُوا لَنَا حَتَّى تَنَكَّرَتْ فِي نَفْسِي الأَرْضُ فَمَا هِيَ الَّتِي أَعْرِفُ، فَلَبِثْنَا عَلَى ذَلِكَ خَمْسِينَ لَيْلَةً، فَأَمَّا صَاحِبَايَ فَاسْتَكَانَا وَقَعَدَا فِي بُيُوتِهِمَا يَبْكِيَانِ، وَأَمَّا أَنَا، فَكُنْتُ أَشَبَّ القَوْمِ وَأَجْلَدَهُمْ فَكُنْتُ أَخْرُجُ فَأَشْهَدُ الصَّلاَةَ مَعَ المُسْلِمِينَ، وَأَطُوفُ فِي الأَسْوَاقِ وَلاَ يُكَلِّمُنِي أَحَدٌ، وَآتِي رَسُولَ اللَّهِ ج فَأُسَلِّمُ عَلَيْهِ وَهُوَ فِي مَجْلِسِهِ بَعْدَ الصَّلاَةِ، فَأَقُولُ فِي نَفْسِي: هَلْ حَرَّكَ شَفَتَيْهِ بِرَدِّ السَّلاَمِ عَلَيَّ أَمْ لاَ؟ ثُمَّ أُصَلِّي قَرِيبًا مِنْهُ، فَأُسَارِقُهُ النَّظَرَ، فَإِذَا أَقْبَلْتُ عَلَى صَلاَتِي أَقْبَلَ إِلَيَّ، وَإِذَا التَفَتُّ نَحْوَهُ أَعْرَضَ عَنِّي، حَتَّى إِذَا طَالَ عَلَيَّ ذَلِكَ مِنْ جَفْوَةِ النَّاسِ، مَشَيْتُ حَتَّى تَسَوَّرْتُ جِدَارَ حَائِطِ أَبِي قَتَادَةَ، وَهُوَ ابْنُ عَمِّي وَأَحَبُّ النَّاسِ إِلَيَّ، فَسَلَّمْتُ عَلَيْهِ، فَوَاللَّهِ مَا رَدَّ عَلَيَّ السَّلاَمَ، فَقُلْتُ: يَا أَبَا قَتَادَةَ، أَنْشُدُكَ بِاللَّهِ هَلْ تَعْلَمُنِي أُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ؟ فَسَكَتَ، فَعُدْتُ لَهُ فَنَشَدْتُهُ فَسَكَتَ، فَعُدْتُ لَهُ فَنَشَدْتُهُ، فَقَالَ: اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ، فَفَاضَتْ عَيْنَايَ، وَتَوَلَّيْتُ حَتَّى تَسَوَّرْتُ الجِدَارَ، قَالَ: فَبَيْنَا أَنَا أَمْشِي بِسُوقِ المَدِينَةِ، إِذَا نَبَطِيٌّ مِنْ أَنْبَاطِ أَهْلِ الشَّأْمِ، مِمَّنْ قَدِمَ بِالطَّعَامِ يَبِيعُهُ بِالْمَدِينَةِ، يَقُولُ: مَنْ يَدُلُّ عَلَى كَعْبِ بْنِ مَالِكٍ، فَطَفِقَ النَّاسُ يُشِيرُونَ لَهُ، حَتَّى إِذَا جَاءَنِي دَفَعَ إِلَيَّ كِتَابًا مِنْ مَلِكِ غَسَّانَ، فَإِذَا فِيهِ: أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّهُ قَدْ بَلَغَنِي أَنَّ صَاحِبَكَ قَدْ جَفَاكَ وَلَمْ يَجْعَلْكَ اللَّهُ بِدَارِ هَوَانٍ، وَلاَ مَضْيَعَةٍ، فَالحَقْ بِنَا نُوَاسِكَ، فَقُلْتُ لَمَّا قَرَأْتُهَا: وَهَذَا أَيْضًا مِنَ البَلاَءِ، فَتَيَمَّمْتُ بِهَا التَّنُّورَ فَسَجَرْتُهُ بِهَا، حَتَّى إِذَا مَضَتْ أَرْبَعُونَ لَيْلَةً مِنَ الخَمْسِينَ، إِذَا رَسُولُ رَسُولِ اللَّهِ ج يَأْتِينِي، فَقَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج يَأْمُرُكَ أَنْ تَعْتَزِلَ امْرَأَتَكَ، فَقُلْتُ: أُطَلِّقُهَا؟ أَمْ مَاذَا أَفْعَلُ؟ قَالَ: لاَ، بَلِ اعْتَزِلْهَا وَلاَ تَقْرَبْهَا، وَأَرْسَلَ إِلَى صَاحِبَيَّ مِثْلَ ذَلِكَ، فَقُلْتُ لِامْرَأَتِي: الحَقِي بِأَهْلِكِ، فَتَكُونِي عِنْدَهُمْ، حَتَّى يَقْضِيَ اللَّهُ فِي هَذَا الأَمْرِ، قَالَ كَعْبٌ: فَجَاءَتِ امْرَأَةُ هِلاَلِ بْنِ أُمَيَّةَ رَسُولَ اللَّهِ ج، فَقَالَتْ: يَا رَسُولَ اللَّهِ: إِنَّ هِلاَلَ بْنَ أُمَيَّةَ شَيْخٌ ضَائِعٌ، لَيْسَ لَهُ خَادِمٌ، فَهَلْ تَكْرَهُ أَنْ أَخْدُمَهُ؟ قَالَ: «لاَ، وَلَكِنْ لاَ يَقْرَبْكِ». قَالَتْ: إِنَّهُ وَاللَّهِ مَا بِهِ حَرَكَةٌ إِلَى شَيْءٍ، وَاللَّهِ مَا زَالَ يَبْكِي مُنْذُ كَانَ مِنْ أَمْرِهِ، مَا كَانَ إِلَى يَوْمِهِ هَذَا، فَقَالَ لِي بَعْضُ أَهْلِي: لَوِ اسْتَأْذَنْتَ رَسُولَ اللَّهِ ج فِي امْرَأَتِكَ كَمَا أَذِنَ لِامْرَأَةِ هِلاَلِ بْنِ أُمَيَّةَ أَنْ تَخْدُمَهُ؟ فَقُلْتُ: وَاللَّهِ لاَ أَسْتَأْذِنُ فِيهَا رَسُولَ اللَّهِ ج، وَمَا يُدْرِينِي مَا يَقُولُ رَسُولُ اللَّهِ ج إِذَا اسْتَأْذَنْتُهُ فِيهَا، وَأَنَا رَجُلٌ شَابٌّ؟ فَلَبِثْتُ بَعْدَ ذَلِكَ عَشْرَ لَيَالٍ، حَتَّى كَمَلَتْ لَنَا خَمْسُونَ لَيْلَةً مِنْ حِينَ نَهَى رَسُولُ اللَّهِ ج عَنْ كَلاَمِنَا، فَلَمَّا صَلَّيْتُ صَلاَةَ الفَجْرِ صُبْحَ خَمْسِينَ لَيْلَةً، وَأَنَا عَلَى ظَهْرِ بَيْتٍ مِنْ بُيُوتِنَا، فَبَيْنَا أَنَا جَالِسٌ عَلَى الحَالِ الَّتِي ذَكَرَ اللَّهُ، قَدْ ضَاقَتْ عَلَيَّ نَفْسِي، وَضَاقَتْ عَلَيَّ الأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ، سَمِعْتُ صَوْتَ صَارِخٍ، أَوْفَى عَلَى جَبَلِ سَلْعٍ بِأَعْلَى صَوْتِهِ: يَا كَعْبُ بْنَ مَالِكٍ أَبْشِرْ، قَالَ: فَخَرَرْتُ سَاجِدًا، وَعَرَفْتُ أَنْ قَدْ جَاءَ فَرَجٌ، وَآذَنَ رَسُولُ اللَّهِ ج بِتَوْبَةِ اللَّهِ عَلَيْنَا حِينَ صَلَّى صَلاَةَ الفَجْرِ، فَذَهَبَ النَّاسُ يُبَشِّرُونَنَا، وَذَهَبَ قِبَلَ صَاحِبَيَّ مُبَشِّرُونَ، وَرَكَضَ إِلَيَّ رَجُلٌ فَرَسًا، وَسَعَى سَاعٍ مِنْ أَسْلَمَ، فَأَوْفَى عَلَى الجَبَلِ، وَكَانَ الصَّوْتُ أَسْرَعَ مِنَ الفَرَسِ، فَلَمَّا جَاءَنِي الَّذِي سَمِعْتُ صَوْتَهُ يُبَشِّرُنِي، نَزَعْتُ لَهُ ثَوْبَيَّ، فَكَسَوْتُهُ إِيَّاهُمَا، بِبُشْرَاهُ وَاللَّهِ مَا أَمْلِكُ غَيْرَهُمَا يَوْمَئِذٍ، وَاسْتَعَرْتُ ثَوْبَيْنِ فَلَبِسْتُهُمَا، وَانْطَلَقْتُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ج، فَيَتَلَقَّانِي النَّاسُ فَوْجًا فَوْجًا، يُهَنُّونِي بِالتَّوْبَةِ، يَقُولُونَ: لِتَهْنِكَ تَوْبَةُ اللَّهِ عَلَيْكَ، قَالَ كَعْبٌ: حَتَّى دَخَلْتُ المَسْجِدَ، فَإِذَا رَسُولُ اللَّهِ ج جَالِسٌ حَوْلَهُ النَّاسُ، فَقَامَ إِلَيَّ طَلْحَةُ بْنُ عُبَيْدِ اللَّهِ يُهَرْوِلُ حَتَّى صَافَحَنِي وَهَنَّانِي، وَاللَّهِ مَا قَامَ إِلَيَّ رَجُلٌ مِنَ المُهَاجِرِينَ غَيْرَهُ، وَلاَ أَنْسَاهَا لِطَلْحَةَ، قَالَ كَعْبٌ: فَلَمَّا سَلَّمْتُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ج، قَالَ: رَسُولُ اللَّهِ ج، وَهُوَ يَبْرُقُ وَجْهُهُ مِنَ السُّرُورِ: «أَبْشِرْ بِخَيْرِ يَوْمٍ مَرَّ عَلَيْكَ مُنْذُ وَلَدَتْكَ أُمُّكَ»، قَالَ: قُلْتُ: أَمِنْ عِنْدِكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَمْ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ؟ قَالَ: «لاَ، بَلْ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ». وَكَانَ رَسُولُ اللَّهِ ج إِذَا سُرَّ اسْتَنَارَ وَجْهُهُ، حَتَّى كَأَنَّهُ قِطْعَةُ قَمَرٍ، وَكُنَّا نَعْرِفُ ذَلِكَ مِنْهُ، فَلَمَّا جَلَسْتُ بَيْنَ يَدَيْهِ قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنَّ مِنْ تَوْبَتِي أَنْ أَنْخَلِعَ مِنْ مَالِي صَدَقَةً إِلَى اللَّهِ وَإِلَى رَسُولِ اللَّهِ، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «أَمْسِكْ عَلَيْكَ بَعْضَ مَالِكَ فَهُوَ خَيْرٌ لَكَ». قُلْتُ: فَإِنِّي أُمْسِكُ سَهْمِي الَّذِي بِخَيْبَرَ، فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنَّ اللَّهَ إِنَّمَا نَجَّانِي بِالصِّدْقِ، وَإِنَّ مِنْ تَوْبَتِي أَنْ لاَ أُحَدِّثَ إِلَّا صِدْقًا، مَا بَقِيتُ. فَوَاللَّهِ مَا أَعْلَمُ أَحَدًا مِنَ المُسْلِمِينَ أَبْلاَهُ اللَّهُ فِي صِدْقِ الحَدِيثِ مُنْذُ ذَكَرْتُ ذَلِكَ لِرَسُولِ اللَّهِ ج، أَحْسَنَ مِمَّا أَبْلاَنِي، مَا تَعَمَّدْتُ مُنْذُ ذَكَرْتُ ذَلِكَ لِرَسُولِ اللَّهِ ج إِلَى يَوْمِي هَذَا كَذِبًا، وَإِنِّي لَأَرْجُو أَنْ يَحْفَظَنِي اللَّهُ فِيمَا بَقِيتُ، وَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ ج: ﴿لَّقَد تَّابَ ٱللَّهُ عَلَى ٱلنَّبِيِّ وَٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ﴾إِلَى قَوْلِهِ ﴿وَكُونُواْ مَعَ ٱلصَّٰدِقِينَ﴾ فَوَاللَّهِ مَا أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيَّ مِنْ نِعْمَةٍ قَطُّ بَعْدَ أَنْ هَدَانِي لِلْإِسْلاَمِ، أَعْظَمَ فِي نَفْسِي مِنْ صِدْقِي لِرَسُولِ اللَّهِ ج، أَنْ لاَ أَكُونَ كَذَبْتُهُ، فَأَهْلِكَ كَمَا هَلَكَ الَّذِينَ كَذَبُوا، فَإِنَّ اللَّهَ قَالَ لِلَّذِينَ كَذَبُوا - حِينَ أَنْزَلَ الوَحْيَ - شَرَّ مَا قَالَ لِأَحَدٍ، فَقَالَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى: ﴿سَيَحۡلِفُونَ بِٱللَّهِ لَكُمۡ إِذَا ٱنقَلَبۡتُمۡ﴾ إِلَى قَوْلِهِ ﴿فَإِنَّ ٱللَّهَ لَا يَرۡضَىٰ عَنِ ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡفَٰسِقِينَ﴾، قَالَ كَعْبٌ: وَكُنَّا تَخَلَّفْنَا أَيُّهَا الثَّلاَثَةُ عَنْ أَمْرِ أُولَئِكَ الَّذِينَ قَبِلَ مِنْهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ج حِينَ حَلَفُوا لَهُ، فَبَايَعَهُمْ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمْ، وَأَرْجَأَ رَسُولُ اللَّهِ ج أَمْرَنَا حَتَّى قَضَى اللَّهُ فِيهِ، فَبِذَلِكَ قَالَ اللَّهُ: ﴿وَعَلَى ٱلثَّلَٰثَةِ ٱلَّذِينَ خُلِّفُواْ﴾. وَلَيْسَ الَّذِي ذَكَرَ اللَّهُ مِمَّا خُلِّفْنَا عَنِ الغَزْوِ، إِنَّمَا هُوَ تَخْلِيفُهُ إِيَّانَا، وَإِرْجَاؤُهُ أَمْرَنَا، عَمَّنْ حَلَفَ لَهُ وَاعْتَذَرَ إِلَيْهِ فَقَبِلَ مِنْهُ [رواه البخاری: ۴۴۱۸].
۱۶٩٩- از کعب بن مالکس روایت است که گفت: از هیچ غزوۀ از غزواتی که پیامبر خدا ج به جهاد رفتند، تخلف نکردم به جز از غزوۀ تبوک و غزوۀ بدر، پیامبر خداج کسانی را که از غزوۀ بدر تخلف کرده بودند، مورد عتاب قرار ندادند، و سببش آن بود که مقصد اصلی در بدر، قافله قریش بود، ولی بدون از آمادگی قبلی، جنگ بین طرفین درگرفت.
شب عقبه هنگام تعهد بر اسلام با پیامبر خدا ج حاضر بودم، حضور در این شب را با غزوه بدر برابر نمیکنم، گرچه مردم غزوۀ بدر را با اهمیتتر تلقی میکنند.
و قصه [تخلفم از غزوۀ تبوک] به این طریق بود که من هیچ گاهی در عمر خود قویتر و داراتر از هنگام رفتن به این غزوه نبودم، و به خداوند سوگند که پیش از این هیچ وقت در نزد من دو شتر جمع نشده بود، تا اینکه دو شتر را در [وقت رفتن به] این غزوه جمع کردم.
و پیامبر خدا ج هیچ وقت نیت جهاد به کدام جبهۀ را نداشتند مگر آنکه آن را به غیر آن پوشیده نگه میداشتند [۲۱۶]، تا اینکه این غزوه صورت گرفت، که خود پیامبر خداج در هوای نهایت گرم و سوزان و راه دور، و دشمن بسیار، در جهاد اشتراک نمودند، و موضوع را به طور آشکارا با مسلمانان در میان گذاشتند، تا آمادگی جهاد خود را بگیرند، و به طور آشکارا بیان کردند که اراده کدام طرف را دارند، و مسلمانانی که با پیامبر خدا ج آماده رفتن شدند، تعداد بسیار زیادی بودند که شمارهشان به یک کتاب نمیگنجد.
کعبس گفت: هرکسی که خود را پنهان میکرد یقین داشت که اگر وحی خدا دربارهاش نازل نشود، هیچ کسی از نرفتن او خبر نخواهد شد، و پیامبر خدا ج در وقتی آمادگی برای رفتن به این غزوه را گرفتند که میوهها رسیده بود، و سایهها سخت گوارا شده بود.
پیامبر خدا ج و مسلمانان آمادگی رفتن به جهاد را گرفتند، و من هم از خانه برآمدم تا با آنها آمادگی جهاد را بگیرم، ولی بدون آمادگی گرفتن و انجام دادن کاری واپس به خانه برگشتم، و با خود میگفتم که قدرت رفتن را دارم، و همواره امروز و فردا میشد، تا آنکه مردم به طور جدی آماده شدند.
صبح روزی که پیامبر خدا ج و مسلمانان آماده رفتن شدند، دیدم که من هیچ آمادگی ندارم، با خود گفتم تا یکی دو روز دیگر آماده میشوم و خود را به آنها میرسانم.
فردای که آنها رفته بودند برآمدم که آمادگی بگیرم، ولی بدون آنکه کاری کرده باشم دوباره به خانه برگشتم، و همین طور امروز و فردا میکردم تا آنکه آنها کاملاً دور شدند و جهاد از دستم رفت، با آن هم تصمیم گرفتم که بروم و خود را به آنها برسانم، و ایکاش که چنین میکردم، ولی افسوس که تقدیرم چنین نبود.
بعد از رفتن پیامبر خدا ج هنگامی که در بین مردم بیرون میشدم و این طرف و آن طرف میگشتم، این چیز سبب غم و اندوهم میشد، که جز اشخاص متهم به نفاق و یا اشخاص معذور و پا افتاده کس دیگری را نمیدیدم.
و پیامبر خدا ج تا وقت رسیدن به تبوک، مرا یاد نکرده بودند، و چون به تبوک رسیدند در حالی که در بین مردم نشسته بودند پرسیدند: «کعب چه کار کرد»؟
شخصی از بنی سلمه گفت: یا رسول الله! لباسهای نرم و زیبایش و نظر وی به دو طرفش مانع آمدنش شده است.
معاذ بن جبلس گفت: سخن بدی گفتی، و یا رسول الله! به خداوند سوگند که مایان در وی جز خوبی و نیکوئی چیز دیگری را سراغ نداریم، و پیامبر خدا ج سکوت نمودند.
کعب بن مالکس گفت: چون خبر بازگشت پیامبر خدا ج برایم رسید، غم مرا فرا گرفت، و فکر میکردم چه دروغی بگویم که فردا از قهر و غضب پیامبر خدا ج خود را نجات دهم؟ و در این مورد با تمام صاحب نظران فامیل و خانواده خود مشورت نمودم.
چون خبر قدوم پیامبر خدا ج را شنیدم افکار منفی و باطل از سرم بیرون شد، و یقینم شد که از راه دروغ نخواهم توانست از باز خواست پیامبر خدا ج خلاص شوم، از این جهت تصمیم گرفتم که برایشان جز راست چیز دیگری نگویم.
چون صبح شد پیامبر خدا ج رسیدند، و عادتشان این بود که هنگام آمدن از سفر اول به مسجد میآمدند، و دو رکعت نماز میخواندند، بعد از آن برای [دیدن] مردم مینشستند، چون چنین کردند، کسانی که از جهاد تخلف کرده بودند آمدند و شروع به معذرت خواهی و سوگند خوردن نمودند، و اینها حدود هشتاد و چند نفر بودند، پیامبر خدا ج سخنان ظاهر آنها را قبول کردند، و از سر نو با آنها بیعت کردند، و برایشان طلب مغفرت نمودند، و امور باطنی آنها را به خدا موکول ساختند.
و من هم نزد [پیامبر خدا ج] آمدم، چون سلام کردم، تبسم خشک و آلوده به غضبی نموده و فرمودند: «نزدیک بیا».
آمدم تا پیش رویشان نشستم.
فرمودند: «چرا از رفتن به جهاد خود داری نمودی؟ مگر شتری را که بر آن سوار شوی [و به جهاد بروی] خریداری نکرده بودی»؟
گفتم: یا رسول الله! خریده بودم، و به خداوند سوگند اگر غیر از شما در نزد هرکس دیگری از جهانیان مینشستم، با فصاحت و استدلالی که داشتم با عذر وحیله، خود را از غضبش خلاص میکردم، ولی به خداوند سوگند است یقین دارم که اگر فعلاً با دروغ شما را از خود راضی سازم، دور نیست که خداوند متعال باز شما را بر من در قهر و غضب سازد، ولی اگر با شما از در راستی درآمده و حقیقت را بگویم، امیدوارم که صدق و راستیام سبب عفو خداوند متعال گردد.
بلی! به خداوند سوگند است که هیچ عذری نداشتم و باز به خداوند سوگند است که در هیچ وقتی قویتر و تواناتر از روزی که از رفتن با شما خود داری نمودم نبودم.
پیامبر خدا ج فرمودند: «آنچه را که این شخص گفت راست و حقیقت است، فعلاً برخیز و برو تا خداوند در مورد تو آنچه را که بخواهد حکم نماید».
از نزد پیامبر خدا ج برخاستم وعدۀ از مردم بنی سلَمه از آن مجلس برخاستند و در پی من آمده و گفتند: به خداوند سوگند پیش از این نمیدانستیم که تو گناهی را مرتکب شده باشی، ولی چرا از عذرخواهی در نزد پیامبر خدا ج عاجز مانده و مانند دیگر کسانی که از رفتن خود داری کرده بودند، معذرت خواهی نکردی؟ و هرگناهی که میداشتی طلب مغفرت پیامبر خدا ج برایت کفایت میکرد.
به خداوند سوگند آنقدر سرزنش و توبیخم نمودند که نزدیک بود دوباره برگردم و گفتههای سابقم را تکذیب نمایم.
سپس از ایشان پرسیدم: آیا کس دیگری نیز مانند من چنین موفقی داشته است؟
گفتند: بلی، دو شخص دیگر آمدند و مانند تو معذرت خود را گفتند، و برای آنها همان چیزی گفته شد که برای تو گفته شد.
گفتم: این دو شخص کیها هستند؟
گفتند: یکی: مُرارَه بن رَبیع عَمْرِی و دیگری: هلال بن أُمیۀ واقفی، این دو نفری را که نام بردند، اشخاص صالحی بودند که در غزوۀ بدر اشتراک نموده بودند، و قابل متابعت و پیشوایی بودند، و چون این دو نفر را برایم ذکر کردند، به همین منوال گذشتم.
و پیامبر خدا ج مردم را از سخنزدن با ما سه نفر از بین همۀ کسانی که از رفتن به جهاد خود داری کرده بودند، نهی نمودند، و مردم آنچنان از ما دوری جسته و موقف دیگری گرفته بودند، که زمین را بیگانه احساس میکردم، و زمین همان زمینی که میشناختم نبود، و به همین طریق پنجاه شب برسر ما گذشت.
دو نفر رفیق دیگر من از پا ماندند، و به خانههای خود نشسته و گریه میکردند، ولی من جوانترین و چالاکترین آنها بودم، از خانهام میبرآمدم، و با مسلمانان به نماز حاضر میشدم، و در کوچه و بازار گشت و گذار میکردم، ولی کسی با من سخن نمیگفت.
و نزد پیامبر خدا ج میآمدم، و در حالی که بعد از ادای نماز در مجلس خود نشسته بودند، بر ایشان سلام میدادم و با خود میگفتم: آیا لبهایشان به دادن جواب سلامم حرکت خواهد کرد خواندم و زیر چشمی به ایشان نگاه میکردم، وقتی که به نماز مشغول میبودم به طرفم نگاه میکردند، و وقتی که به طرفشان میدیدم، روی خود را از من به طرف دیگری میکردند.
چون موقف مردم و جفای آنها در مقابل من به درازا کشید، رفتم تا به دیوار باغ ابوقتاده بالا شدم، و او پسر عمویم و محبوبترین مردمان در نزدم بود، بر او سلام کردم، ولی به خداوند سوگند که او نیز جواب سلام مرا نداد، برایش گفتم: ای ابوقتاده! تو را به خدا سوگند میدهم مگر خبر نداری که من خدا و رسولش را دوست دارم؟ او در جواب من سکوت نمود و چیزی نگفت، دوباره او را سوگند دادم، و همین چیز را پرسیدم، و او سکوت نمود، موضوع را برای بار سوم تکرار نمودم، گفت: خدا و رسولش داناتر است، اشک از چشمانم جاری شد، و برگشتم و از دیوارش بالا شدم [و رفتم].
کعب بن مالکس گفت: در حالی که در بازار مدینه میگشتم شخص نصرانی از نصارای اهل شام که طعامی را آورده بود و در مدینه میفروخت، از مردم سراغ مرا گرفته و میگفت: کیست که کعب بن مالک را برایم نشان بدهد، مردم مرا برای او نشان دادند، او نزدم آمد و نامۀ را از پادشاه غَسان [جبله بن الأیهم] به دستم داد، و در آن نامه آمده بود که:
اما بعد! شنیدهام که دوستت به تو جفا کرده، و خداوند تو را خار نمیگذارد و ضایع نمیکند، نزد ما بیا از تو قدردانی خواهیم نمود، چون نامه را خواندم با خود گفتم: این یک مصیبت دیگر، نامه را در تنور انداختم و سوزانیدم.
تا اینکه چهل شب از پنجاه شب گذشت، فرستادۀ از نزد رسول خدا ج آمد و گفت: پیامبر خدا ج تو را امر کردهاند که از هسمرت هم باید کنارهگیری نمائی.
گفتم: یعنی او را طلاق بدهم؟ یا چیز دیگری؟
گفت: نه خیر! او را طلاق مده، بلکه از وی گوشهگیری کن، و به وی نزدیک مشو، و برای آن دو نفر دیگر نیز چنین پیغامی فرستاده بودند، برای همسر خود گفتم: نزد خانوادهات برو و همانجا باش تا خداوند دربارۀ ما چه حکم خواهد کرد.
کعبس گفت: همسر هلال بن أمیه نزد پیامبر خدا ج آمد و گفت: یا رسول الله! هلال بن أُمیه شخص پیر و ناتوانی است و خادمی ندارد، آیا اگر خدمتش را بکنم آزرده خاطر خواهید شد؟
فرمودند: «نه، ولی نباید با تو مقاربت نماید».
آن زن گفت: به خداوند سوگند که به جان او حرکتی نیست و به چیزی تمایل ندارد، و به خداوند سوگند است از روزی که این واقعه پیش آمد، تا امروز یکسر گریه میکند.
کعبس گفت: بعضی از افراد خانوادهام برایم گفتند: اگر تو هم بروی و در مورد همسرت از پیامبر خدا ج اجازه بخواهی، شاید مثلی که برای همسر هلال بن أمیه اجازه دادند، برای همسر تو هم اجازه بدهند که آمده و خدمت تو را بکند.
گفتم: به خداوند سوگند است که در این باره از پیامبر خدا ج اجازه نخواهم خواست، زیرا نمیدانم که در صورت اجازه خواستن، برایم چه خواهند گفت، زیرا من [به خلاف هلال بن امیه] شخص جوانی هستم.
بعد از این واقعه ده شب دیگر هم به همین طریق گذشت، تا آنکه پنجاه شب از وقتی که پیامبر خدا ج مردم را از سخن زدن با ما منع کرده بودند گذشت، چون روز پنجاهم نماز صبح را اداء نمودم در پشت بام خانهام در حالتی قرار داشتم که خداوند وصف آن را بیان کرده است، یعنی: از خود بی زار گردیده بودم، و روی زمین بر من تنگ شده بود، صدای کسی را شنیدم که بر کوه (سلع) بالا شده و به صدای بلند فریاد میزند: ای کعب بن مالک! تو را بشارت باد!
کعب گفت: به سجده افتادم و فهمیدم که در کارم گشایشی پیدا شده است، و پیامبر خدا ج از قبول توبه ما بعد از نماز صبح خبر داده بودند، مردم میآمدند و برای ما بشارت و خوش خبری میدادند، کسانی برای رساندن این خبر، نزد آن دو نفر دیگر رفتند، و شخصی هم اسپش را سوار و به طرف من آمده بود، ولی شخصی از قبیله اسلم بالای کوه بالا شد و این خبر را با صدای بلند، اعلان نمود، و البته صدای او از اسپ زوتر برای من رسید.
چون شخصی که این خبر را به گوشم رسانیده بود، نزدم آمد، دو جامه را که بر تن داشتم کشیدم و به سبب خبر خوشی که برایم داده بود به او دادم، و به خداوند سوگند که در آن روز جامه دیگری غیر از آن دو جامه را نداشتم، و خودم دو جامه دیگر به عاریت گرفتم و پوشیدم، و دویده نزد پیامبر خدا ج رفتم، مردم گروه گروه نزدم آمده و از اینکه توبهام قبول شده بود، برایم تبریک و تهنئت داده و میگفتند: اینکه توبهات از طرف خداوند قبول شده است برایت مبارک باشد.
کعبس گفت: به مسجد رفتم و دیدم که مردم به اطراف پیامبر خدا ج نشستهاند، طلحه بن عبید اللهس به طرف من آمد، با من مصافحه نمود و تبریک گفت، و به خداوند سوگند است که از مردم مهاجر غیر از وی دیگری از جایش برنخاست، و البته این موقف طلحهس را فراموش نخواهم کرد.
کعبس گفت: چون بر پیامبر خدا ج سلام دادم در حالی که از خوشحالی رویشان میدرخشید فرمودند: «این خبر خوشی که مانندش را در تمام عمر ندیدهای برایت مبارک باشد».
کعبس میگوید: گفتم: یا رسول الله! این خبر خوش از طرف شما است و یا از طرف خدا؟
فرمودند: «نه خیر [از طرف من نیست] بلکه از طرف خدا است»، و پیامبر خدا ج هنگامی که خوشحال میبودند، رویشان مانند ماهتاب میدرخشید، و ما این چیز را از ایشان میدانستیم.
و چون پیش روی پیامبر خدا ج نشستم گفتم: یا رسول الله! از جمله توبهام این است که دارائیام را برای خدا و برای رسول خدا صدقه بدهم.
پیامبر خدا ج فرمودند: «قسمتی از مالت را برای خودت نگهدار، این برایت بهتر است»
گفتم: سهم غنیمتم از اموال خیبر را برای خود نگه خواهم داشت، و گفتم: یا رسول الله! اینکه خداوند مرا نجات داد، فقط به سبب راستیام بود، و از توبهام یکی این است که تا زنده باشم، در مقابل هیچ کس بدون از صدق و راستی چیز دیگری نگویم، و به خداوند سوگند است هیچ کسی را از مسلمانان سراغ ندارم که خداوند متعال در راست گویی برای او این قدر نعمت داده باشد که برای من داده است، از روزی که این سخن را برای پیامبر خدا ج گفتم تا حال از روی قصد به هیچ کس دروغ نگفتهام، و امیدم از خداوند آن است که در بقیه عمرم نیز مرا از دروغ گفتن حفظ نماید.
و خداوند متعال این آیه کریمه را بر پیامبر خود ج نازل فرمودند: ﴿به حقیقت که خداوند توبه پیامبر و مهاجرین و انصار را قبول نموده است... و با راست گویان باشید﴾.
و به خداوند سوگند که خداوند متعال بعد از اسلام، نعمتی بالاتر به من از توفیق دادنم به راست گفتن برای پیامبر خدا ج ارزانی نداشته است، و [مظهر این نعمت آن است] که به پیامبر خدا ج دروغ نگفتم، زیرا [اگر دروغ میگفتم] من هم مانند کسانی که به ایشان دروغ گفته بودند، هلاک گردیده و از بین میرفتم، زیرا خداوند – هنگامی که وحی فرستاد – در مورد آنها بدترین چیزی را که برای کسی گفته بود، گفت: ﴿وقتی که نزد آنها بروید حتماً برای شما دروغ خواهند گفت... پس خداوند از مردم فاسق راضی نخواهد شد﴾.
کعبس گفت: ما سه نفر از کسانی که برای پیامبر خدا ج سوگند خورده بودند و ایشان بعد از سوگند خوردن معذرت آنها را قبول نموده و با آنها بیعت کردند، و طلب مغفرت نمودند، تخلف نموده بودیم، و پیامبر خدا ج موضوع ما را تا قضای حکم خداوندی درباره ما، به تعویق انداختند، و در این مورد خداوند متعال فرمود: ﴿... و بر آن سه کسی که تخلف نمودند...﴾
و مراد از این تخلف، تخلف ما از جهاد نیست، بلکه مراد آن است که پیامبر خدا ج قضیه ما را نسبت به کسانی که برایشان سوگند خورده و عذر خواهی نموده بودند، و این چیز را از آنها قبول نموده بودند، به تعویق انداختند [۲۱٧].
[۲۱۶] یعنی: اگر مقصدشان رفتن غرض جهاد با کدام قبیله به طرف شرق بود، به طور توریه و کنایه طور وانمود میکردند، که گویا میخواهند به طرف فلان قبیله که به طرف غرب است، بروند، زیرا از مهمترین تاکتیکهای جنگی آن است که دشمن غافلگیر شود، و از نقشه جنگی انسان خبر نباشد، و اگر پیامبر خدا ج از مقصد خود برای همگان به طور واضح میگفتند، شاید کدام منافق، و یا یهودی از ساکنان مدینه از این تصمیم مسلمانان برای جانب مقابل خبر میداد، و در نتیجه سبب ایجاد مشکلات برای مسلمانان میشد، ولی در غزوه تبوک چنین نکردند، زیرا هوا گرم، و راه دور، و دشمن قوی بود، و این امر ایجاب میکرد که هر کس این مشکلات را درنظر گرفته و به اندازه لازم آمادگی بگیرد، و این چیزها در متن به طور مشروح در سطور آینده مذکور است. [۲۱٧] خلاصه اینکه: کعب بن مالکس میگوید: اینکه ما سه نفر متخلفین نامیده شدهایم، سببش این است که پیامبر خدا ج موضوع دیگر کسانی را که به جهاد نرفته بودند، فیصله نمودند، ولی تصمیم گیری در مورد ما سه نفر را به تعویق انداختند، و به سبب همین به تعویق افتادن موضوع ما، به نام متخلفین یاد شدیم، نه به جهت آنکه از جهاد رفتن تخلف نموده بودیم.
۱٧٠٠- عَنْ أَبِي بَكْرَةَ س، قَالَ: لَقَدْ نَفَعَنِي اللَّهُ بِكَلِمَةٍ سَمِعْتُهَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ج أَيَّامَ الجَمَلِ، بَعْدَ مَا كِدْتُ أَنْ أَلْحَقَ بِأَصْحَابِ الجَمَلِ فَأُقَاتِلَ مَعَهُمْ، قَالَ: لَمَّا بَلَغَ رَسُولَ اللَّهِ ج أَنَّ أَهْلَ فَارِسَ، قَدْ مَلَّكُوا عَلَيْهِمْ بِنْتَ كِسْرَى، قَالَ: «لَنْ يُفْلِحَ قَوْمٌ وَلَّوْا أَمْرَهُمُ امْرَأَةً» [رواه البخاری: ۴۴۲۵].
۱٧٠٠- از ابوبکرهس روایت است که گفت: در واقعۀ (جمل) خداوند به سبب همان یک کلمۀ که از پیامبر خدا ج شنیده بودم، برایم منفعت رسانید، و این در حالی بود که میخواستم به صف اهل جمل بپیوندم و در صف آنها به جنگم [۲۱٩]، [و آن کلمه این بود] که چون برای پیامبر خدا ج خبر رسید که اهل فارس دختر کسری را برای خود به حیث پادشاه اختیار کردهاند، فرمودند: «مردمی که سرنوشت خود را به دست زنی سپردهاند، هرگز رستگار نخواهند شد» [۲۲٠].
[۲۱۸] متن نامۀ پیامبر خدا ج برای کسری چنین بود: بسم الله الرحمن الرحیم از طرف محمد پیامبر خدا، برای کسری بزرگ فارس! سلام برکسی که از هدایت پیروی نماید، و به خدا و رسولش ایمان بیاورد، و شهادت دهد که خدای جز خدای یگانه وجود ندارد، و محمد بنده و رسول او است، من تو را بسوی خدا دعوت میکنم، زیرا من فرستاده خدا برای تمام مردمان هستم، تا زندگان را بیم دهد، و سخن حق بر کافران ثابت شود، مسلمان شو، سلامتی نصیبت میشود، و اگر از مسلمان شدن ابا ورزی، گناه مردم مجوس بر گردن تو خواهد بود. چون کسری نامۀ پیامبر خدا ج را خواند، آن را پاره کرد و گفت: غلامی برایم چنین نامۀ مینویسد؟ و برای پیامبر خدا ج از آسمان خبر رسید که شیرویه بر علیه پدرش قیام نموده و در فلان ماه و فلان روز او را به قتل رسانیده است»، و واقدای میگوید کشته شدن کسری بدست فرزندش در شب سه شنبه دهم ماه جمادی الاولی سال نهم هجری واقع گردید. [۲۱٩] (جمل) به معنی شتر است، و جنگ (جمل) در سال سی وشش هجری در منطقه بصره، بین علی بن ابی طالبس و بین عائشهل واقع گردید، و این جنگ را از آن سبب (جنگ جمل) میگویند که: عائشهل در صف جنگ، در هودجش بر بالای شتر سوار بود. [۲۲٠] و از این حدیث دانسته میشود که زن نباید به خلافت انتخاب گردد، و این امر مورد اتفاق است، اما در غیر خلافت، مانند: قضاوت، و وزارت اختلاف نظر وجود دارد، و تفصیل آن در کتب سیاست شرعی به تفصیل مذکور است.
۱٧٠۱- عَنْ عَائِشَةَ ل، قَالَتْ: دَعَا النَّبِيُّ ج فَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلاَمُ فِي شَكْوَاهُ الَّذِي قُبِضَ فِيهِ، فَسَارَّهَا بِشَيْءٍ فَبَكَتْ، ثُمَّ دَعَاهَا فَسَارَّهَا بِشَيْءٍ فَضَحِكَتْ، فَسَأَلْنَا عَنْ ذَلِكَ فَقَالَتْ: «سَارَّنِي النَّبِيُّ ج أَنَّهُ يُقْبَضُ فِي وَجَعِهِ الَّذِي تُوُفِّيَ فِيهِ فَبَكَيْتُ، ثُمَّ سَارَّنِي فَأَخْبَرَنِي أَنِّي أَوَّلُ أَهْلِهِ يَتْبَعُهُ فَضَحِكْتُ» [رواه البخاری: ۴۴۳۳، ۴۴۳۴].
۱٧٠۱- از عائشهل روایت است که گفت: پیامبر خدا ج در مرضی که از آن وفات نمودند، فاطمهل را طلب نمودند و چیزی به گوشش گفتند: و او به گریه افتاد، و باز دوباره او را طلب نمودند و چیزی به گوشش گفتند و او خندید.
از وی سبب را پرسیدیم گفت: پیامبر خدا ج در مرتبه اول به گوشم گفتند که ایشان از همین مرض خود وفات خواهند یافت، و به همین سبب به گریه افتادم، بعد از آن بگوشم و برایم خبر دادند که: من اولین کسی که از اهل بیتشان هستم که به ایشان خواهم پیوست، از این سبب خندیدم [۲۲۱].
۱٧٠۲- وَعَنْهَا ل، كُنْتُ أَسْمَعُ: «أَنَّهُ لاَ يَمُوتُ نَبِيٌّ حَتَّى يُخَيَّرَ بَيْنَ الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ، فَسَمِعْتُ النَّبِيَّ ج يَقُولُ فِي مَرَضِهِ الَّذِي مَاتَ فِيهِ، وَأَخَذَتْهُ بُحَّةٌ، يَقُولُ: ﴿مَعَ ٱلَّذِينَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِم﴾ الآيَةَ فَظَنَنْتُ أَنَّهُ خُيِّرَ» [رواه البخاری: ۴۴۳۵].
۱٧٠۲- و از عائشهل روایت است که گفت: من شنیدم که هیچ پیامبری وفات نمیکند، مگر آنکه [پیش از مرگ خود] بین دنیا و آخرت مخیر میگردد، و از پیامبر خدا ج در مرضی که از آن وفات یافتند، در حالی که صدایشان گرفته بود، شنیدم که میگفتند: ﴿[میخواهم] با کسانی [باشم] که خداوند برای آنها نعمت ارزانی داشته است﴾ پس گمان کردم که ایشان مخیر شدهاند [۲۲۲].
۱٧٠۳- وَعَنْهَا ل قَالَتْ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ج، وَهُوَ صَحِيحٌ يَقُولُ: «إِنَّهُ لَمْ يُقْبَضْ نَبِيٌّ قَطُّ حَتَّى يَرَى مَقْعَدَهُ مِنَ الجَنَّةِ، ثُمَّ يُحَيَّا أَوْ يُخَيَّرَ، فَلَمَّا اشْتَكَى وَحَضَرَهُ القَبْضُ وَرَأْسُهُ عَلَى فَخِذِ عَائِشَةَ غُشِيَ عَلَيْهِ، فَلَمَّا أَفَاقَ شَخَصَ بَصَرُهُ نَحْوَ سَقْفِ البَيْتِ، ثُمَّ قَالَ: «اللَّهُمَّ فِي الرَّفِيقِ الأَعْلَى» [رواه البخاری: ۴۴۳٧].
۱٧٠۳- و از عائشهل روایت است که گفت: پیامبر خدا ج در حال صحت خود میگفتند: «روح هیچ پیامبری قبض نمیگردد، مگر آنکه جای خودش را در بهشت میبیند، و بعد از آن برایش خوش آمدید گفته میشود، و یا اختیار داده میشود».
و هنگامی که [پیامبر خدا ج] مریض شدند، و در حالت قبض روح بودند، و سرشان بر بالای زانویم بود، بیهوش گردیدند، چون به هوش آمدند چشم خود را به سقف خانه دوخته و گفتند: «الهی! در رفیق اعلی».
و از اینجا فهمیدم که بودن با ما را انتخاب نکردهاند، و دانستم که این همان سخنی بود که در حال صحت خود برای ما میگفتند [۲۲۳].
۱٧٠۴- وَعَنْهَا ل: «أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج كَانَ إِذَا اشْتَكَى نَفَثَ عَلَى نَفْسِهِ بِالْمُعَوِّذَاتِ، وَمَسَحَ عَنْهُ بِيَدِهِ، فَلَمَّا اشْتَكَى وَجَعَهُ الَّذِي تُوُفِّيَ فِيهِ، طَفِقْتُ أَنْفِثُ عَلَى نَفْسِهِ بِالْمُعَوِّذَاتِ الَّتِي كَانَ يَنْفِثُ، وَأَمْسَحُ بِيَدِ النَّبِيِّ ج عَنْهُ» [رواه البخاری: ۴۴۳٩].
۱٧٠۴- و از عائشهل روایت است که گفت: پیامبر خدا ج هنگامی که مریض میشدند، معوذات را برخود میدمیدند، و دست خود را بر جسم خود میکشیدند.
و در آخرین مریضی که از آن وفات نمودند، من همان معوذات را بر ایشان خواندم، و دست خود پیامبر خدا ج را بر جسمشان میکشیدم.
۱٧٠۵- وَعَنْهَا ل: قَلَت أَصْغَيْتُ إِلى النَّبِيَّ ج وَأَصْغَتْ إِلَيْهِ قَبْلَ أَنْ يَمُوتَ، وَهُوَ مُسْنِدٌ إِلَيَّ ظَهْرَهُ يَقُولُ: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِي وَارْحَمْنِي، وَأَلْحِقْنِي بِالرَّفِيقِ الأعْلَى» [رواه البخاری: ۴۴۴٠].
۱٧٠۵- و از عائشهل روایت است که گفت: پیش از وفات هنگامی که پیامبر خدا ج به پشت تکیه داده بودند، به ایشان گوش دادم، و شنیدم که میگفتند:
خدایا مرا بیامرز، و به من رحم کن، و مرا به رفیق اعلی ملحق بگردان.
۱٧٠۶- وَعَنْهَا ل – في رواية قَالَتْ: «مَاتَ النَّبِيُّ ج وَإِنَّهُ لَبَيْنَ حَاقِنَتِي وَذَاقِنَتِي، فَلاَ أَكْرَهُ شِدَّةَ المَوْتِ لِأَحَدٍ أَبَدًا، بَعْدَ النَّبِيِّ ج» [رواه البخاری: ۴۴۴۶].
۱٧٠۶- و از عائشهل در روایت دیگری آمده است که گفت: پیامبر خدا ج بین ترقوه و بین چانهام [یعنی: بر روی سینهام] وفات نمودند، و بعد از پیامبر خدا ج از شدت مرگ هیچ کس بدم نمیآید [۲۲۴].
۱٧٠٧- عَنْ ابْنِ عَبَّاسٍ ب: أَنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ س، خَرَجَ مِنْ عِنْدِ رَسُولِ اللَّهِ ج فِي وَجَعِهِ الَّذِي تُوُفِّيَ فِيهِ، فَقَالَ النَّاسُ: يَا أَبَا حَسَنٍ، «كَيْفَ أَصْبَحَ رَسُولُ اللَّهِ ج؟، فَقَالَ: أَصْبَحَ بِحَمْدِ اللَّهِ بَارِئًا»، فَأَخَذَ بِيَدِهِ عَبَّاسُ بْنُ عَبْدِ المُطَّلِبِ فَقَالَ لَهُ: أَنْتَ وَاللَّهِ بَعْدَ ثَلاَثٍ عَبْدُ العَصَا، وَإِنِّي وَاللَّهِ لَأَرَى رَسُولَ اللَّهِ ج سَوْفَ يُتَوَفَّى مِنْ وَجَعِهِ هَذَا، إِنِّي لَأَعْرِفُ وُجُوهَ بَنِي عَبْدِ المُطَّلِبِ عِنْدَ المَوْتِ، اذْهَبْ بِنَا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ج فَلْنَسْأَلْهُ فِيمَنْ هَذَا الأَمْرُ، إِنْ كَانَ فِينَا عَلِمْنَا ذَلِكَ، وَإِنْ كَانَ فِي غَيْرِنَا عَلِمْنَاهُ، فَأَوْصَى بِنَا، فَقَالَ عَلِيٌّ: إِنَّا وَاللَّهِ لَئِنْ سَأَلْنَاهَا رَسُولَ اللَّهِ ج فَمَنَعَنَاهَا لاَ يُعْطِينَاهَا النَّاسُ بَعْدَهُ، وَإِنِّي وَاللَّهِ لاَ أَسْأَلُهَا رَسُولَ اللَّهِ ج [رواه البخاری: ۴۴۴٧].
۱٧٠٧- از ابن عباسب روایت است که گفت: هنگامی که پیامبر خدا ج به مریضی که از آن وفات یافتند گرفتار بودند، علی بن ابی طالبس از نزدشان برآمد، و مردم از وی پرسیدند: ای ابا الحسن! پیامبر خدا ج چه حال دارند؟ گفت: الحمد الله حالشان خوب است.
در این وقت عباس بن عبدالمطلبس دست او را گرفت و گفت: تو بعد از سه روز تابع شخص دیگری خواهی بود، و به خداوند قسم من میدانم که پیامبر خدا ج از این درد خود وفات خواهند یافت، و من علائم مرگ را در اولاد عبدالمطلب میشناسم، بیا تا نزد پیامبر خدا ج برویم و از وی بپرسیم که بعد از ایشان خلافت از کیست؟ اگر از ما باشد، هم بدانیم، و اگر از دیگران باشد هم بدانیم، که برای ما وصیت نمایند.
علیس گفت: اگر این موضوع را از پیامبر خدا ج بپرسیم و ما را از آن منع نمایند، بعد از ایشان مردمان خلافت را هرگز برای ما نخواهند داد، و به خداوند سوگند است که این موضوع را از پیامبر خدا ج نخواهم پرسید [۲۲۵].
۱٧٠۸- عَنْ عَائِشَةَ ل أَنَّهَا كَانَتْ تَقُولُ: إِنَّ مِنْ نِعَمِ اللَّهِ عَلَيَّ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج تُوُفِّيَ فِي بَيْتِي، وَفِي يَوْمِي، وَبَيْنَ سَحْرِي وَنَحْرِي، وَأَنَّ اللَّهَ جَمَعَ بَيْنَ رِيقِي وَرِيقِهِ عِنْدَ مَوْتِهِ: دَخَلَ عَلَيَّ عَبْدُ الرَّحْمَنِ، وَبِيَدِهِ السِّوَاكُ، وَأَنَا مُسْنِدَةٌ رَسُولَ اللَّهِ ج، فَرَأَيْتُهُ يَنْظُرُ إِلَيْهِ، وَعَرَفْتُ أَنَّهُ يُحِبُّ السِّوَاكَ، فَقُلْتُ: آخُذُهُ لَكَ؟ فَأَشَارَ بِرَأْسِهِ: «أَنْ نَعَمْ» فَتَنَاوَلْتُهُ، فَاشْتَدَّ عَلَيْهِ، وَقُلْتُ: أُلَيِّنُهُ لَكَ؟ فَأَشَارَ بِرَأْسِهِ: «أَنْ نَعَمْ» فَلَيَّنْتُهُ، فَأَمَرَّهُ، وَبَيْنَ يَدَيْهِ رَكْوَةٌ أَوْ عُلْبَةٌ - يَشُكُّ عُمَرُ - فِيهَا مَاءٌ، فَجَعَلَ يُدْخِلُ يَدَيْهِ فِي المَاءِ فَيَمْسَحُ بِهِمَا وَجْهَهُ، يَقُولُ: «لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، إِنَّ لِلْمَوْتِ سَكَرَاتٍ» ثُمَّ نَصَبَ يَدَهُ، فَجَعَلَ يَقُولُ: «فِي الرَّفِيقِ الأَعْلَى» حَتَّى قُبِضَ وَمَالَتْ يَدُهُ [رواه البخاری: ۴۴۴٩].
۱٧٠۸- از عائشهل روایت است که میگفت: از نعمتهای خدا بر من آن است که پیامبر خدا ج در خانهام، و در روز نوبتم، و روی سینهام وفات نمودند، و خداوند در وقت وفاتشان آب دهنم را با آب دهان ایشان جمع کرد.
زیرا در حالی که پیامبر خدا ج را به سینهام تکیه داده بودم، عبدالرحمن ابن ابیابکرب داخل شد، و مسواکی به دستش بود، دیدم که پیامبر خدا ج به طرف آن مسواک نگاه میکنند، فهمیدم که میلشان به آن مسواک شده است، پرسیدم مسواک را برای شما بگیرم؟ با سر خود اشاره کردند که: «بلی»، مسواک را گرفتم، و این مسواک برایشان سختی کرد، پرسیدم او را برای شما نرم و آماده سازم؟ با سر خود اشاره کردند که: «بلی»، مسواک را نرم و آماده ساختم، [مسواک را از من گرفتند] و دندانهای خود را با آن مسواک زدند.
و پیش رویشان ظرف آبی – و یا قطی آبی – بود، دستهای خود را در آن آب داخل کرده و بر روی خود میکشیدند و میگفتند: «لا إلَه إلا الله، برای مرگ سکراتی است»، بعد از آن دست خود را ایستاد (بالا) کرده و فرمودند: «به سوی رفیق اعلی»، تا آنکه روحشان قبض گردید، و دستشان پائین آمد [۲۲۶].
۱٧٠٩- وَعَنْهَا ل قَالَتْ: لَدَدْنَا النَّبِيَّ ج فِي مَرَضِهِ فَجَعَلَ يُشِيرُ إِلَيْنَا: «أَنْ لاَ تَلُدُّونِي» فَقُلْنَا كَرَاهِيَةُ المَرِيضِ لِلدَّوَاءِ، فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ: «أَلَمْ أَنْهَكُمْ أَنْ تَلُدُّونِي»، قُلْنَا كَرَاهِيَةَ المَرِيضِ لِلدَّوَاءِ، فَقَالَ: «لاَ يَبْقَى أَحَدٌ فِي البَيْتِ إِلَّا لُدَّ وَأَنَا أَنْظُرُ إِلَّا العَبَّاسَ فَإِنَّهُ لَمْ يَشْهَدْكُمْ» [رواه البخاری: ۴۴۵۸].
۱٧٠٩- و از عائشهل روایت است که گفت: در مرض پیامبر خدا ج [بدون اجازه] به دهانشان دوا کردیم، و ایشان اشاره میکردند که: برایم دوا ندهید، ما میگفتیم شاید این سخن ایشان روی بد آمدن مریض از دوا باشد.
چون بهوش آمدند، فرمودند: «مگر برای شما نگفتم که دوا بدهانم نریزید»؟
گفتیم: ما فکر کرده بودیم که شاید این سخن شما به اساس بد آمدن مریض از دوا باشد.
فرمودند: «در حالی که من نظر میکنم، نباید کسی در این خانه باقی بماند مگر آنکه در دهانش دوا ریخته شود، مگر عباس که با شما حاضر نبود» [۲۲٧].
۱٧۱٠- عَنْ أَنَسٍ س، قَالَ: لَمَّا ثَقُلَ النَّبِيُّ ج جَعَلَ يَتَغَشَّاهُ، فَقَالَتْ فَاطِمَةُ عَلَيْهَا السَّلاَمُ: وَا كَرْبَ أَبَاهُ، فَقَالَ لَهَا: «لَيْسَ عَلَى أَبِيكِ كَرْبٌ بَعْدَ اليَوْمِ» [رواه البخاری: ۴۴۶۲].
۱٧۱٠- از انسس روایت است که گفت: چون پیامبر خدا ج سنگین شدند [یعنی: مریض گردیدند]، بیهوش میشدند، فاطمهل گفت: ای وای از درد و رنج پدرم.
برایش گفتند: «بعد از امروز بر پدرت درد و رنجی نیست» [۲۲۸].
[۲۲۱] زیرا برایش گفته بودند که تو سردار زنهای بهشت هستی، و اولین کسی هستی که از اهل بیت من به من خواهی پیوست، و همان طور هم شد، زیرا به اتفاق اهل تاریخ و سیر، فاطمهل اولین کسی بود که از اهل بیت نبوی به پیامبر خدا ج پیوست، فرضی الله تعالی عنها و أرضاها. [۲۲۲] و رفیق اعلی را اختیار کردهاند، در مسند احمد/ از حدیث ابی مویهبه روایت است که گفت: پیامبر خدا ج برای من گفتند: «من بین خزائن زمین و زندگی جاویدان و جنت، و بین لقای پروردگار و جنت مخیر گردیدم، و من لقای پروردگار و جنت را اختیار نمودم. [۲۲۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) و در روایت دیگری آمده است که عوض (در رفیق اعلی) این طور گفتند که: «از خداوند متعال رفاقت را با جبرئیل و میکائیل و اسرافیل مسئلت مینمایم»، و اینکه مراد از رفیق اعلی چیست؟ چندین احتمالات وجود دارد، امام شرقاوی در شرح این حدیث میگوید: ظاهر حدیث دلالت بر این دارد که رفیق عبارت از جایی است که در آن مرافقت با این ملائکه مذکور حاصل میشود، و بعضی میگویند که (رفیق) عبارت از گروه انبیائی هستند که در اعلی علیین میباشند، و بعضی میگویند که معنی: (در رفیق اعلی) این است که: مرا نزد رفیق اعلی که خداوند عز وجل باشد برسان، و اطلاق لفظ (رفیق) بر خداوند جل جلاله آمده است، در صحیح مسلم از عائشهل روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «خداوند عز وجل رفیق است، یعنی: با مدارا و مهربان است، و مدارا را دوست دارد»، چنانچه احتمال دارد که مراد از (رفیق اعلی) ساحه قدسیت باشد. ۲) و چون دلیلی بر تعین یکی از این احتمالات وجود ندارد، پس به طور جزم و یقین نمیتوان گفت که مراد کدام یک از این احتمالات است، و آنچه که میتوان گفت این است که: طوری که از خود همین حدیث میتوان فهمید: پیامبر خدا ج در هنگام نزع، جا و مقام خود را در بهشت دیدند، و بین بودن در دنیا، و بودن در آن مقام مخیر گردیدند، و ایشان آن مقام را اختیار نمودند، و اینکه در آن مقام، و در آن مکان مرافقتشان با کیست؟ همین احتمالات گذشته وجود دارد، والله تعالی أعلم. [۲۲۴] و طوری که عائشهل در حدیث دیگری میگوید، شدت جانکندن پیامبر خدا ج به حدی بود که دست خود را در جام آبی که پهلویشان گذاشته شده بود داخل میکردند و بر روی خود میکشیدند و میگفتند: «لا إله إله الله، برای مرگ سکراتی است»، و در روایت دیگری آمده است که میگفتند: الهی! سکرات مرگ را بر من آسان بگردان». [۲۲۵] این حدیث دلالت بر این دارد که پیامبر خدا ج بر خلافت علیس تنصیص نکرده بودند، ورنه لزومی نبود که عباسس پیشنهاد استفسار از پیامبر خدا ج را بدهد، چنانچه اگر تنصیصی میبود علیس آن را بیان میداشت، و نمیگفت که: «اگر این موضوع را از پیامبر خدا ج بپرسیم و ما را از آن منع نمایند، بعد از ایشان مردمان خلافت را هرگز برای ما نخواهند داد» بلکه میگفت: پیامبر خدا ج قبل از این خلافت را برای ما دادهاند، و حاجت به استفسار دوباره نیست، و در آخر این حدیث ابن سعد از (مرسل شعبی) این زیادت را نیز آورده است که: چون پیامبر خدا ج وفات یافتند، عباسس برای علیس گفت: دستت را دراز کن تا برایت بیعت کنم، ولی علیس از این کار خود داری نمود. [۲۲۶] امام احمد/ از عائشهل روایت میکند که گفت: بعد از اینکه روح پیامبر خدا ج قبض گردید، چنان بوی خوشی پیدا شد که در تمام عمر خود چنان بوی خوشی را ندیده بودم. [۲۲٧] پیامبر خدا ج به جهت قصاص امر کردند که باید در دهان همه کسانی که در آن خانه حضور دارند، دوا ریخته شود، زیرا آنها بدون رضایت و بدون اجازه پیامبر خدا ج به دهانشان دوا ریخته بودند، و به اساس معامله بالمثل امر کردند که به دهان همه آنها – به استثنای عباسس که در وقت دوا دادن حاضر نبود – دوا ریخته شود، و آنهایی که در این کار به طور مستقیم دست داشتند، این کار جزای عملشان بود، و کسانی که به طور مستقیم دست نداشتند، گناهشان این بود که دیگران را از این کار منع نکرده بودند، و در روایتی آمده است که ام المومنین میمونهل نیز در آن خانه حضور داشت، و روزه دار بود، و با آن هم موافق امر پیامبر خدا ج به دهان او نیز دوا ریختند. [۲۲۸] در آخر این حدیث آمده است که چون پیامبر خدا ج را دفن کردند، فاطمهل برای انسس گفت: آیا دل شما راضی شد که بر روی پیامبر خدا ج خاک بریزید؟ و انسس با مراعات ادب در جواب فاطمهل چیزی نگفت، و اگر چیزی میگفت جوابش این بود که: دل ما چنین کاری را نمیخواست، ولی به حکم شریعت چنین کاری را انجام دادیم، چون چاره دیگری نداشتیم.
۱٧۱۱- عَنْ عَائِشَةَ ل: «أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج تُوُفِّيَ وَهُوَ ابْنُ ثَلاَثٍ وَسِتِّينَ» [رواه البخاری: ۴۴۶۶].
۱٧۱۱- از عائشهل روایت است که گفت: پیامبر خدا ج در هنگام وفات خود، شصت وسه ساله بودند [۲۲٩].
[۲۲٩] زیرا به چهل سالگی به پیامبری مبعوث شدند، و سیزده سال در مکه و ده سال در مدینه بر ایشان وحی نازل میگردید، که مجموع این مدت شصت وسه سال میشود، و وفات پیامبر خدا ج در پیش از ظهر روز دوشنبه، دوازدهم ربیع الاول سال یازدهم هجری واقع گردید، و عمر مبارکشان در این وقت شصت وسه سال و چهار روز بود، إنا لله وإنا إليه راجعون.
سُورَة الفاتِحَة
سورۀ فاتحه [۲۳۱]
[۲۳٠] تفسیر قرآن کریم علم مستقلی است، و آن عبارت از بیان الفاظ و معانی قرآن کریم است، و در معرفت این علم، دانستن لغت عربی، علم نحو، علم صرف، علم بیان، علم قراءت، علم اصول فقه، معرفت ناسخ و منسوخ، اسباب نزول، احادیث متعلق به تفسیر، اقوال صحابه، لغات و لهجات مختلف عرب، و اشعار آنها و دیگر مسائل متعلق به این علم شرط است، و کسانی که بدون مسلح بودن به این علوم به میدان درک معانی کتاب الله داخل میشوند، اشخاص مغروری هستند که در نتیجه سبب گمراهی خود و دیگران در دنیا و آخرت میشوند. [۲۳۱] از مسائل متعلق به این سوره آنکه: مراد از سورۀ ﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾ است، که اولین سورۀ قرآن کریم میباشد، و برای این سوره چهارده نام است، که عبارت است از: الفاتحة، الكتاب، أم القرآن، العظيم، الكنز، الأساس، الوافية، الكافية، الشافية، الصلاة، السبع المثاني، الحمد، السوال، الشكر، الدعاء.
۱٧۱۲- عَنْ أَبِي سَعِيدِ بْنِ المُعَلَّى س، قَالَ: كُنْتُ أُصَلِّي فِي المَسْجِدِ، فَدَعَانِي رَسُولُ اللَّهِ ج فَلَمْ أُجِبْهُ، فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنِّي كُنْتُ أُصَلِّي، فَقَالَ: «أَلَمْ يَقُلِ اللَّهُ: ﴿ٱسۡتَجِيبُواْ لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمۡ لِمَا يُحۡيِيكُمۡۖ﴾. ثُمَّ قَالَ لِي: «لَأُعَلِّمَنَّكَ سُورَةً هِيَ أَعْظَمُ السُّوَرِ فِي القُرْآنِ، قَبْلَ أَنْ تَخْرُجَ مِنَ المَسْجِدِ». ثُمَّ أَخَذَ بِيَدِي، فَلَمَّا أَرَادَ أَنْ يَخْرُجَ، قُلْتُ لَهُ: «أَلَمْ تَقُلْ لَأُعَلِّمَنَّكَ سُورَةً هِيَ أَعْظَمُ سُورَةٍ فِي القُرْآنِ»، قَالَ: ﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾ «هِيَ السَّبْعُ المَثَانِي، وَالقُرْآنُ العَظِيمُ الَّذِي أُوتِيتُهُ» [رواه البخاری: ۴۴٧۴].
۱٧۱۲- از ابو سعید بن مُعَلَّیس [۲۳۲] روایت است که گفت: در مسجد نماز میخواندم که پیامبر خدا ج مرا صدا زدند، جواب ندادم، [بعد از آن رفتم] و گفتم: یا رسول الله! [وقتی که مرا صدا زدید] در نماز بودم.
فرمودند: «مگر خداوند نگفته است که: ﴿دعوت خدا و رسولش را قبول کنید، هنگامی که شما را جهت زنده ساختن دلهای شما میخواند﴾ [۲۳۳]؟
بعد از آن برایم گفتند: «پیش از آنکه از مسجد خارج شوی برایت سوره میآموزم که با عظمتترین سورههای قرآن است».
بعد از آن دست مرا گرفتند، و چون میخواستند از مسجد بیرون شوند، گفتم: مگر نگفتید که برایت سورۀ خواهم آموخت که با عظمتترین سورههای قرآن است؟ فرمودند: [این سوره]: «﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾ است، و این سورۀ (سبع مثانی) و (قرآن عظیمی) است که برایم داده شده است» [۲۳۴].
[۲۳۲] وی حارث بن نفیع بن معلی انصاری زرقی است، از پیامبر خدا ج تنها دو حدیث روایت کرده است، یکی از آن دو حدیث همین حدیث باب است، و از اینکه چه وقت وفات نموده است، چیزی را نیافتم، (اسد الغابه: ۵/۲۱۱-۲۱۲). [۲۳۳] از این دانسته میشود که اجابت پیامبر خدا ج واجب بوده و ترک آن موجب گناه است، و حتی بعضی از علماء گفتهاند: اگر کسی در حال نماز خواندن، ندای پیامبر خدا ج را اجابت میکند، نمازش باطل نمیشود. [۲۳۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) این سورۀ مبارکه دارای (٧) هفت آیت، و (۲۵) بیست وپنج کلمه، و (۱۲۳) یک صد وبیست وسه حرف، و (۵۲) پنجاه ودو نقطه است. ۲) (سبع مثانی): مرکب از دو کلمه است، یکی (سبع) و دیگری (مثانی): معنی (سبع) هفت است، یعنی: این سورۀ مبارکه (هفت) آیت است، و در بین سورههای یک صد وچهارده گانه قرآن مجید تنها دو سوره دارای هفت آیت است، یکی همین سورۀ فاتحه، و دیگری سورۀ (الماعون)، و معنی: (مثانی): دوگانه است، و این سورۀ مبارکه را از آن جهت دوگانه میگویند: که دوبار نازل گردیده است، یکبار در مکه مکرمه، و یکبار در مدینه منوره، و دیگر آنکه (مثانی) مأخوذ از (تثنیه) به معنی (تکرار) است، و این سوره را از آن جهت (مثانی) مینامند که در هر رکعت نماز به طور مکرر خوانده میشود. ۳) از اینکه این سورۀ، عظیمترین سورۀ قرآن نامیده شده است، چنین دانسته میشود که بعضی از سورههای قرآن، بر بعضی از سورههای دیگر آن فضیلت دارد، و در این مورد بعضی از علماء میگویند که مراد از (عظیمترین) در اینجا به معنی: با عظمت بودن این سوره است، نه آنکه از دیگر سورهها عظمت بیشتری داشته باشد، زیرا تمام سورههای قرآن با عظمت است، ولی این توجه با ظاهر حدیث نبوی چندان موافق به نظر نمیرسد، و نظر دیگر آن است که: وصف این سورۀ به (عظیمترین) از نگاه ثواب است نه از نگاه صفت، یعنی: ثواب خواندن این سوره بیشتر از خواندن سورههای دیگر است، نه آنکه از سورههای دیگر فضیلت بیشتری داشته باشد. والله تعالی أعلم.
[۲۳۵] از مسائل متعلق به این سوره آنکه: ۱) سورۀ بقره مدنی، و طویلترین سورههای قرآن است، و این سوره را از این جهت سورۀ بقره میگویند که بیانگر قصه بقره بنی اسرائیل است، و این سورۀ بنام (قسطاط قرآن) نیز یاد میشود، و اولین سورهای است که در مدینه نازل گردیده است. ۲) این سوره دارای (۲۵۵٠٠) بیست وپنج هزار و پنجصد حرف، (۶۱۲۱) شش هزار و یک صد وبیست و یک کلمه، (۲۸۶)، دوصد وهشتاد وشش آیت و (۱۱٧۵٩) یازده هزار و هفد صد وپنجاه نه حرف است، این سوره دارای احکام زیادی در مسائل مختلف شرعی است، و دارای (۵٠٠) پنج صد حکمت، (۳۶٠) سه صد وشصت رحمت، و (۱۵) پانزده مثل است. جانبی از جوانب اعجاز قرآن کریم: طوری که میدانید اولین آیه و اولین کلمه این سورۀ، (الم) است، و این کلمه مکون از سه حرف (الف) و (لام) و (میم) میباشد، وعدۀ از قرآن شناسان با کشفیاتی که اخیراً توسط کمپیوتر انجام دادهاند به این نتیجه رسیدهاند که تناسب عجیبی بین این سه حرف و حروف دیگر این سوره وجود دارد، به طوری که هر یک از این سه حرف، از هر حرف دیگری از حروف این سوره بیشتر میباشد، مثلاً: اگر حرف (باء) یا (جیم) یا (عین) و یا هر حرف دیگری از حروف دیگر این سورۀ را غیر از (الف) و (لام) و (میم) درنظر بگیریم و ببینیم که مثلاً: یک هزار بار در این سوره ذکر گردیده است، مشاهده میکنیم که هریک از حروف (الف) و (لام) و (میم) بیشتر از یک هزار بار در این سوره ذکر گردیده است، و از آن عجیبتر آنکه مقدار تکرار این سه حرف (الف) و (لام) و (میم) در بین خود، به همان تناسبی است که در کلمه (الم) وجود دارد، یعنی: تعداد (الفهای) موجوده در این سوره بیشتر از تعداد (لامها)، و تعداد (لامها) بیشتر از تعداد (میمهای) موجوده در این سوره میباشد، که البته تعداد (میمهای) موجوده در این سوره، بیش از هر حرف دیگری در این سوره میباشد. و البته بشر هر اندازه دقیق با فهم، و هوشیار باشد، نمیتواند مقاله در پنجاه صفحه بنویسد، و این مقاله را طوری ترتیب دهد که با وجود مراعات بلاغت و تنسیق عبارت، سه حرف آن در مقاله از بقیه حروف موجود در آن بیشتر تکرار گردد، و باز همان سه حرف از نگاه مرات وجود خود در آن مقاله، در بین خود با ترتیب معینی باشند، که یقیناً این محالی در محال است.
۱٧۱۳- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ س قَالَ: سَأَلْتُ النَّبِيَّ ج: «أَيُّ الذَّنْبِ أَعْظَمُ عِنْدَ اللَّهِ؟ قَالَ: «أَنْ تَجْعَلَ لِلَّهِ نِدًّا وَهُوَ خَلَقَكَ». قُلْتُ: إِنَّ ذَلِكَ لَعَظِيمٌ، قُلْتُ: ثُمَّ أَيُّ؟ قَالَ: «وَأَنْ تَقْتُلَ وَلَدَكَ تَخَافُ أَنْ يَطْعَمَ مَعَكَ». قُلْتُ: ثُمَّ أَيُّ؟ قَالَ: «أَنْ تُزَانِيَ حَلِيلَةَ جَارِكَ» [رواه البخاری: ۴۴٧٧].
۱٧۱۳- از عبداللهس روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج پرسیدم که در نزد خدا کدام گناه از همه گناهان بزرگتر است؟
فرمودند: «اینکه برای خدا همتایی قرار بدهی در حالی که او تو را خلق کرده است».
گفتم: براستی این گناه بزرگی است، و گفتم: بعد از آن کدام گناه بزرگتر است؟
فرمودند: «اینکه فرزندت را از ترس اینکه مبادا با تو نان بخورد، بکشی».
گفتم: بعد از آن کدام گناه بزرگتر است؟
فرمودند: «اینکه با زن همسایهات زنا کنی» [۲۳۶].
[۲۳۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) بزرگترین گناهان، شرک آوردن به خدا است، خداوند متعال میفرماید: ﴿إِنَّ ٱلشِّرۡكَ لَظُلۡمٌ عَظِيمٞ﴾، یعنی: به تحقیق که شرک ظلم بزرگی است. ۲) بعد از شرک به خدا، بزرگترین گناه (قتل نفس) است، یعنی: کشتن کسی به غیر حق است، و خداوند متعال چندین مجازات را برای قاتل نفس مقرر داشته است، خداوند متعال میفرماید: ﴿وَمَن يَقۡتُلۡ مُؤۡمِنٗا مُّتَعَمِّدٗا فَجَزَآؤُهُۥ جَهَنَّمُ خَٰلِدٗا فِيهَا وَغَضِبَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِ وَلَعَنَهُۥ وَأَعَدَّ لَهُۥ عَذَابًا عَظِيمٗا﴾، یعنی: کسی که مسلمانی را به ناحق میکشد، جزایش دوزخ است، که به طور جاویدان در آن میماند، و خداوند بر وی غضب میکند، و او را از رحمت خود میراند، و برایش عذاب عظیمی را آماده کرده است. ۳) بعد از این دو گناه بزرگ، گناه سوم زنا است، که این عمل شنیع، به علاوه از فساد اخلاقی سبب اختلاط انساب نیز میگردد، و بالاخص آنکه این عمل شنیع با زن همسایه صورت بگیرد، زیرا حق همسایه بر همسایهاش آن است که از مال و جان و ناموسش حمایت کند، نه آنکه خودش به وی خیانت نموده، و باعث پامال کردن شرافت و حیثیتش گردد.
۱٧۱۴- عَنْ سَعِيدِ بْنِ زَيْدٍ س، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «الكَمْأَةُ مِنَ المَنِّ، وَمَاؤُهَا شِفَاءٌ لِلْعَيْنِ» [رواه البخاری: ۴۴٧۸].
۱٧۱۴- از سعید بن زیدس [۲۳٧] روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «سماروغ از اثر (مَنَّ) است، [ویا نوعی از من است] و آب آن برای چشم شفا است» [۲۳۸].
[۲۳٧] وی سعید بن زید بن عمرو عدوی است، یکی از عشره مبشره به جنت، و از کسانی است که در اول مسلمان شده بودند، در غزوه بدر به مدینه منوره نبود، لذا به این غزوه اشتراک نکرد، در غزوه (احد) و در تمام غزوات بعد از آن اشتراک نموده است، از فضلای صحابه است، و گویند: که مقام او در نزد نبی کریم ج مانند مقام ابوبکر و عمر، و عثمان، و علی، و سعد، و طلحه، و زبیر، و عبدالرحمن بن عوفش بود، مستجاب الدعوه بود، و در سال پنجاه هجری در عقیق وفات یافت، و به مدینه منوره انتقال داده شد، و در آنجا دفن گردید، (الاصابه: ۲/۴۶). [۲۳۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) (مَنَّ) به فتح (میم)، و تشدید (نون)، غذای شیرینی بود که خداوند متعال در دشت (تیه) برای بنی اسرائیل فرستاد، و آن را (ترنجبین) نیز میگویند. ۲) ظاهر حدیث دلالت بر این دارد که اصل سماروغ از (مَنّ) است، و امام نووی/ میگوید که مراد از آن این است که: همان طوری که(من) نعمتی از خدا برای بنی اسرائیل بود، سمارغ نیز نعمتی از خدا برای بندگان او است، و عده میگویند که مراد از آن این است که: خداوند به رویاندن سماروغ بر بندگان منت گذاشته است. و سماروغ هرچه که باشد، و از هرچه که باشد، طوری که نبی کریم ج فرمودهاند، آب آن برای چشم مفید است، از ابوهریرهس روایت است که گفت: آب چند عدد سماروغ را گرفتم و در شیشه کردم، و به دخترکی که از درد چشم شکایت داشت چکاندم، چشمش صحت یافت، و اطباء میگویند که خوردن سماروغ سبب قوت نور چشم میگردد، و بعضی از علماء میگویند که آب سماروغ شفا برای نظر شدن از چشم است، یعنی: کسی که نظر شده است، اگر از آب سماروغ استفاده نماید، اثر نظر از وی بر طرف میگردد.
۱٧۱۵- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، عَنِ النَّبِيِّ ج، قَالَ: «قِيلَ لِبَنِي إِسْرَائِيلَ: ﴿وَٱدۡخُلُواْ ٱلۡبَابَ سُجَّدٗا وَقُولُواْ حِطَّةٞ﴾. فَدَخَلُوا يَزْحَفُونَ عَلَى أَسْتَاهِهِمْ، فَبَدَّلُوا، وَقَالُوا: حِطَّةٌ، حَبَّةٌ فِي شَعَرَةٍ» [رواه البخاری: ۴۴٧٩].
۱٧۱۵- از ابوهریرهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:
«چون برای بنی اسرائیل گفته شد که: ﴿سجده کنان به در داخل شوید، و بگوئید که گناه ما را عفو کن﴾ آنها خزیده بر سر رانهای خود داخل گردیدند، و آنچه را که برای آنها امر شده بود تبدیل کردند، و به عوض کلمه (حِطَّةٌ) که به معنی: طلب عفو گناه است (حَبَّه) گفتند: یعنی: دانهای است در جو» [۲۳٩].
[۲۳٩] خلاصه آنکه خداوند متعال برای بنی اسرائیل امر کرد که در مقابل نعمتهای خداوند که فتح و نصرت را نصیب آنها ساخت، و سر زمین آنها را برای آنها برگردانید، و آنها را از سر گردانی در (تیه) نجات داد، هنگام داخل شدن به بیت المقدس، با خضوع و خشوع داخل شوند، و از خداوند طلب آمرزش نمایند، ولی این قوم نادان با خداوند به شوخی برخاستند و الفاظ خداوندی را به باد استهزاء گرفتند، و همان بود که خداوند آنها را به عذاب خویش گرفتار نمود، ﴿فَأَنزَلۡنَا عَلَى ٱلَّذِينَ ظَلَمُواْ رِجۡزٗا مِّنَ ٱلسَّمَآءِ بِمَا كَانُواْ يَفۡسُقُونَ﴾ و از جمله عذابهای خداوندی آنکه در یک قسمتی از روز، بیست وچهار هزار نفر آنها از مرض (وبا) مردند.
۱٧۱۶- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب، قَالَ: قَالَ عُمَرُ س: «أَقْرَؤُنَا أُبَيٌّ، وَأَقْضَانَا عَلِيٌّ، وَإِنَّا لَنَدَعُ مِنْ قَوْلِ أُبَيٍّ، وَذَاكَ أَنَّ أُبَيًّا يَقُولُ: لاَ أَدَعُ شَيْئًا سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ج». وَقَدْ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: ﴿مَا نَنسَخۡ مِنۡ ءَايَةٍ أَوۡ نُنسِهَا﴾ [رواه البخاری: ۴۴۸۱].
۱٧۱۶- از ابن عباسب روایت است که گفت: عمرس گفت که: عالمتر به قراءت قرآن أُبیس، و داناتر به حکم و قضاء علیس است، ما چیزهای را از قول أُبیس ترک میکنیم، حال آنکه او میگوید: من هیچ چیزی را که از پیامبر خدا ج شنیدهام ترک نمیکنم، و خداوند متعال میفرماید: ﴿ما هیچ آیه را نسخ نکرده و یا از یاد نمیبریم...﴾ [۲۴٠].
[۲۴٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) (نسخ): در لغت عبارت از ازاله و از بین بردن چیزی است، و نسخ در شریعت عبارت از آن است که حکمی از احکام شرعی که پیشتر مشروع شده است، به حکم دیگری که بعد از آن مشروع شده است، از بین برده شده، و به آن عمل نشود، مثلاً: حکم شریعت در اول هجرت آن بود که در وقت نماز خواندن، باید به طرف بیت المقدس نماز بخوانید، و این حکم مدت شانزده و یا هفده ماه ادامه داشت، بعد از آن نسخ گردید، یعنی: از بین رفت، و مسلمانان ماموریت یافتند که به طرف کعبه مشرفه نماز بخوانند. ۲) در مورد نسخ، مذهب أبَیس این بود که نسخی در قرآن وجود ندارد، ولی عمر بن خطابس قائل به نسخ بود، و برای اثبات نظر خود استشهاد به این قول خداوند نمود که: «ما هیچ آیه را نسخ و یا از یاد نمیبریم، مگر آنکه چیز دیگری را که از آن بهتر و مناسبتر و یا مثل آن است میآوریم».
۱٧۱٧- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب، عَنِ النَّبِيِّ ج، قَالَ: قَالَ اللَّهُ: «كَذَّبَنِي ابْنُ آدَمَ وَلَمْ يَكُنْ لَهُ ذَلِكَ، وَشَتَمَنِي، وَلَمْ يَكُنْ لَهُ ذَلِكَ، فَأَمَّا تَكْذِيبُهُ إِيَّايَ فَزَعَمَ أَنِّي لاَ أَقْدِرُ أَنْ أُعِيدَهُ كَمَا كَانَ، وَأَمَّا شَتْمُهُ إِيَّايَ، فَقَوْلُهُ لِي وَلَدٌ، فَسُبْحَانِي أَنْ أَتَّخِذَ صَاحِبَةً أَوْ وَلَدًا» [رواه البخاری: ۴۴۸۲].
۱٧۱٧- از ابن عباسبروایت است که فرمودند:
«خداوند گفت که: بنی آدم مرا تکذیب کرد، و این برایش مناسب نبود، و مرا دشنام داد، و این برایش مناسب نبود.
تکذیب او نسبت به من این است که: گمان میکند او را دوباره به طوری که بود زنده کرده نمیتوانم، و دشنامش به من این بود که گفت: برایم فرزند است، و من از اینکه فرزند و یا همسری داشته باشم سخت بینیازم [۲۴۲].
[۲۴۱] این آیه کریمه رد بر آن چیزی است که مشرکین و یهود و نصاری عقیده داشتند، عقیده مشرکین آن بود که ملائکه دختران خدا هستند، و عقیده یهود آن است که (عُزَیر) فرزند خدا است، و نصاری که مسیحیان باشند میگویند که (مسیح) فرزند خدا است، غافل از آنکه ذات باری تعالی از این چیزهای که از خواص حوادث است، بری و منزه میباشد. [۲۴۲] زیرا باری تعالی واجب الوجود، و در ذات خود قدیم است، همیشه وجود داشته، و همیشه وجود خواهد داشت، و چون هر موجود دیگری نو پیدا است، و شبیه و قرین خداوند نیست، بنابراین همسر خدا شده نمیتواند، و چون همسری برای او نیست، پس فرزندی برای او نیست، خداوند متعال میفرماید: ﴿أَنَّىٰ يَكُونُ لَهُۥ وَلَدٞ وَلَمۡ تَكُن لَّهُۥ صَٰحِبَةٞۖ﴾ یعنی: چگونه ممکن است برایش فرزندی باشد، در حالی که همسری برایش نبود.
۱٧۱۸- عَنْ أَنَسٍ س، قَالَ: قَالَ عُمَرُ س: «وَافَقْتُ اللَّهَ فِي ثَلاَثٍ، أَوْ وَافَقَنِي رَبِّي فِي ثَلاَثٍ، قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ لَوِ اتَّخَذْتَ مَقَامَ إِبْرَاهِيمَ مُصَلًّى، وَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، يَدْخُلُ عَلَيْكَ البَرُّ وَالفَاجِرُ، فَلَوْ أَمَرْتَ أُمَّهَاتِ المُؤْمِنِينَ بِالحِجَابِ، فَأَنْزَلَ اللَّهُ آيَةَ الحِجَابِ، قَالَ: وَبَلَغَنِي مُعَاتَبَةُ النَّبِيِّ ج بَعْضَ نِسَائِهِ، فَدَخَلْتُ عَلَيْهِنَّ، قُلْتُ: إِنِ انْتَهَيْتُنَّ أَوْ لَيُبَدِّلَنَّ اللَّهُ رَسُولَهُ ج خَيْرًا مِنْكُنَّ، حَتَّى أَتَيْتُ إِحْدَى نِسَائِهِ، قَالَتْ: يَا عُمَرُ، أَمَا فِي رَسُولِ اللَّهِ ج مَا يَعِظُ نِسَاءَهُ، حَتَّى تَعِظَهُنَّ أَنْتَ؟ فَأَنْزَلَ اللَّهُ: ﴿عَسَىٰ رَبُّهُۥٓ إِن طَلَّقَكُنَّ أَن يُبۡدِلَهُۥٓ أَزۡوَٰجًا خَيۡرٗا مِّنكُنَّ مُسۡلِمَٰتٖ﴾ [رواه البخاری: ۴۴۸۳].
۱٧۱۸- از انسس روایت است که گفت: عمرس گفت: در سه چیز با پروردگارم موافقت نمودم، و یا در سه چیز پروردگارم با من موافقت نمود.
گفتم: یا رسول الله! اگر مقام را جایگاه نماز قرار دهید.
و گفتم: یا رسول الله! مردم نیک و بدی نزد شما میآیند، اگر امهات مؤمنین را امر به حجاب نماید، و خداوند متعال آیه حجاب را نازل فرمود.
و گفت: چون خبر سرزنش پیامبر خدا ج به بعضی از همسرانشان برایم رسید، نزد همسران پیامبر خدا ج رفتم و گفتم: یا به این کارهای خود خاتمه دهید و یا اینکه خداوند عوض شما برای رسولش زنهای بهتری خواهد داد.
تا اینکه نزدیکی از همسرانشان [که ام سلمهل باشد] آمدم، برایم گفت: ای عمر! مگر خود پیامبر خدا ج همسرانش را نصیحت کرده نمیتوانند که تو آمدی و آنها را نصیحت میکنی؟
و خداوند این آیه کریمه را نازل فرمودند: ﴿چه بسا که اگر شما را طلاق دهد، پروردگارش زنهای بهتری از شما را برایش ارزانی خواهد داشت، که مسلمان، مؤمن، خدا جو، توبه گار، عابد و روزهدار باشند...﴾ [۲۴۳].
[۲۴۳] باید گفت که موافقت وحی با رای عمرس، خاص به همین سه چیز نیست، بلکه در چیزهای دیگری نیز، وحی موافق نظر وی نازل گردیده است، مانند تحریم شراب، نماز نخواندن بر منافقان، و قضیه اسیران بدر، و اینکه تخصیص به سه چیز شده است، شاید سببش بیان اهم آن چیزها باشد.
۱٧۱٩- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، قَالَ: كَانَ أَهْلُ الكِتَابِ يَقْرَءُونَ التَّوْرَاةَ بِالعِبْرَانِيَّةِ، وَيُفَسِّرُونَهَا بِالعَرَبِيَّةِ لِأَهْلِ الإِسْلاَمِ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «لا تُصَدِّقُوا أَهْلَ الكِتَابِ وَلا تُكَذِّبُوهُمْ، وَقُولُوا: ﴿ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَمَآ أُنزِلَ إِلَيۡنَا﴾ الآيَةَ [رواه البخاری: ۴۴۸۵].
۱٧۱٩- از ابوهریرهس روایت است که گفت: اهل کتاب تورات را به زبان عبرانی میخواندند، و آن را به زبان عربی برای مسلمانان تفسیر میکردند.
پیامبر خدا ج فرمودند: «اهل کتاب را نه تصدیق کنید و نه تکذیب، بلکه بگوئید: «به خدا و به آنچه که برای ما فرستاده است ایمان داریم» [۲۴۴].
[۲۴۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) اینکه پیامبر خدا ج فرمودند که: «اهل کتاب را نه تصدیق کنید و نه تکذیب، بلکه بگوئید: به خدا و به آنچه که برای ما نازل شده است ایمان داریم» سببش این است که: اگر آنها را به طور مطلق تصدیق نمائیم، شاید چیزهای دروغی را هم بگویند، و اگر به طور مطلق تکذیب نمائیم، شاید چیزهای راستی را هم بگویند، و به این گونه در حرج واقع میشویم. ۲) امام خطابی/ میگوید: این حدیث قاعده و قانونی است بر اینکه اگر امری از امور بر ما مشکل شد، در آن امر توقف نمائیم و حکم بر حلال و یا حرام بودن آن نکنیم، و از اینجا است که وقتی عثمانس از حکم جمع کردن بین دو خواهر به ملک یمین پرسان شد، گفت: یک آیه آن را حلال و آیه دیگری آن را حرام نموده است، و چون از عمرس پرسان شد که اگر کسی نذر کرد که روزهای دوشنبه را روزه بگیرد، و روز عید در روز دوشنبه واقع شد، چه باید بکند؟ در جوابش گفت: «خداوند امر کرده است که به نذر خود وفا کنید، و پیامبر خدا ج از روزه گرفتن روز عید نهی کردهاند»، و جواب قاطعی برای آن شخص نداد.
۱٧۲٠- عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الخُدْرِيِّ س، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «يُدْعَى نُوحٌ يَوْمَ القِيَامَةِ، فَيَقُولُ: لَبَّيْكَ وَسَعْدَيْكَ يَا رَبِّ، فَيَقُولُ: هَلْ بَلَّغْتَ؟ فَيَقُولُ: نَعَمْ، فَيُقَالُ لِأُمَّتِهِ: هَلْ بَلَّغَكُمْ؟ فَيَقُولُونَ: مَا أَتَانَا مِنْ نَذِيرٍ، فَيَقُولُ: مَنْ يَشْهَدُ لَكَ؟ فَيَقُولُ: مُحَمَّدٌ وَأُمَّتُهُ، فَتَشْهَدُونَ أَنَّهُ قَدْ بَلَّغَ: ﴿وَيَكُونَ ٱلرَّسُولُ عَلَيۡكُمۡ شَهِيدٗاۗ﴾ فَذَلِكَ قَوْلُهُ جَلَّ ذِكْرُهُ: ﴿ وَكَذَٰلِكَ جَعَلۡنَٰكُمۡ أُمَّةٗ وَسَطٗا لِّتَكُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى ٱلنَّاسِ وَيَكُونَ ٱلرَّسُولُ عَلَيۡكُمۡ شَهِيدٗاۗ﴾ [رواه البخاری: ۴۴۸٧].
۱٧۲٠- از ابوسعید خدریس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «در روز قیامت، نوح÷ طلب میشود، و او میگوید: پروردگارا! لبیک و سعدیک، برایش میگوید: آیا رسالت خود را تبلیغ نمودی؟ میگوید: بلی، از امت او پرسیده میشود که آیا [نوح] برای شما تبلیغ کرده بود؟ میگویند: نه خیر برای ما بیم دهنده نیامده بود»
[خداوند متعال خطاب به نوح÷] میگوید: چه کسی برایت شهادت میدهد؟ میگوید: محمد ج و امت او، و آنها شهادت میدهند که [نوح÷] رسالتش را تبلیغ کرده بود، ﴿و پیامبر برای شما شهادت میدهد﴾، و این معنی این قول خداوند است که میفرماید: ﴿و به این گونه شما را امت میانه روی قرار دادیم [۲۴۵]، تا بر مردم گواه باشید، و پیامبر بر شما گواه باشد﴾.
[۲۴۵] میانه روی این امت از این جهت است که: نه مثل نصاری در دین خود غلو کردند، و نه مثل یهود تقصیر نمودند.
۱٧۲۱- عَنْ عَائِشَةَ ل: «كَانَتْ قُرَيْشٌ وَمَنْ دَانَ دِينَهَا يَقِفُونَ بِالْمُزْدَلِفَةِ، وَكَانُوا يُسَمَّوْنَ الحُمْسَ، وَكَانَ سَائِرُ العَرَبِ يَقِفُونَ بِعَرَفَاتٍ، فَلَمَّا جَاءَ الإِسْلاَمُ أَمَرَ اللَّهُ نَبِيَّهُ ج أَنْ يَأْتِيَ عَرَفَاتٍ، ثُمَّ يَقِفَ بِهَا، ثُمَّ يُفِيضَ مِنْهَا» فَذَلِكَ قَوْلُهُ تَعَالَى: ﴿ثُمَّ أَفِيضُواْ مِنۡ حَيۡثُ أَفَاضَ ٱلنَّاسُ﴾ [رواه البخاری: ۴۵۲٠].
۱٧۲۱- از عائشهل روایت است که گفت: قریش و مردمان دیگری که بر دین آنها بودند، به مزدلفه وقوف میکردند، و اینها به نام (حُمس) [یعنی: متشددین در دین] یاد میشدند، و دیگر عربها به عرفات وقوف میکردند.
و هنگامی که اسلام آمد، خداوند پیامبر خود را امر کرد که به عرفات بیاید و در آنجا وقوف نماید، و باز از همانجا برگردد [۲۴۶].
[۲۴۶] و سبب وقوف آنها در وقت حج به مزدلفه آن بود که (مزدلفه) از حرم است، و (عرفات) خارج از حرم، و آنها میگفتند: ما (اهل الله) هستیم، و نباید از حرم خدا خارج شویم.
۱٧۲۲- عَنْ أَنَسٍ س، قَالَ: كَانَ النَّبِيُّ ج يَقُولُ: «اللَّهُمَّ رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً، وَفِي الآخِرَةِ حَسَنَةً، وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ» [رواه البخاری: ۴۵۲۲].
۱٧۲۲- از انسس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج میگفتند: «اللَّهُمَّ رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً، وَفِي الآخِرَةِ حَسَنَةً، وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ» [۲۴٧].
[۲۴٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) معنی این آیه کریمه این است که: خدایا پروردگارا ما! برای ما در دنیا نیکی عطا فرما، و در آخرت برای ما نیکی عطا فرما، و ما را از عذاب آتش محفوظ بدار. ۲) امام ابن کثیر/ میگوید: این آیه کریمه جامع و دربر گیرنده خیر دنیا و آخرت است، زیرا (حسنه) در دنیا شامل همه خوبیها دنیوی مانند: صحتمندی، رزق واسع، علم نافع، عمل صالح و هر خیر دیگری را میشود، و (حسنه) در آخرت، شامل نجات از فزع اکبر، آسان گیری در حساب، و داخل شدن به جنت میباشد، و نجات از دوزخ، عبارت از توفیق به آماده شدن اسباب آن در دنیا است که عبارت از اجتناب محرمات، ترک شبهات، و دوری از گناهان است.
۱٧۲۳- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، قالَ: قَالَ النَّبِيُّ ج: «لَيْسَ المِسْكِينُ الَّذِي تَرُدُّهُ التَّمْرَةُ وَالتَّمْرَتَانِ، وَلاَ اللُّقْمَةُ وَلاَ اللُّقْمَتَانِ، إِنَّمَا المِسْكِينُ الَّذِي يَتَعَفَّفُ، وَاقْرَءُوا إِنْ شِئْتُمْ» يَعْنِي قَوْلَهُ: ﴿لَا يَسَۡٔلُونَ ٱلنَّاسَ إِلۡحَافٗا﴾ [رواه البخاری: ۴۵۳٩].
۱٧۲۳- از ابوهریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «مسکین کسی نیست که یک خرما و دو خرما، و یا یک لقمه و دو لقمه او را از سوال کردن باز میدارد [۲۴۸]، بلکه مسکین کسی است که از سوال کردن مردم خود داری میکند، و اگر میخواهید [این آیه را بخوانید]» : ﴿از مردم به اصرار چیزی نمیخواهند﴾ [۲۴٩].
[۲۴۸] زیرا چنین کسی میتواند با سوال کردن از مردم حاجت خود را برآورده سازد، و حتی چیزهای را بیش از حاجت خود بدست آورد، از این جهت صفت مسکین بودن از وی زائل میگردد. [۲۴٩] از این حدیث این طور فهمیده میشود که زکات نباید برای گدایان کوچه گرد داده شود، زیرا آنها مسکین گفته نمیشوند، مگر آنکه ثابت شود که با وجود گدائی، هنوز در فقر و مسکنت میباشند.
[۲۵٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) سورۀ آل عمران به اتفاق علماء مدنی است، و امام قرطبی از نقاش روایت میکند که نام این سوره در تورات (طیبه) است. ۲) این سورۀ دارای (۲٠) بیست رکوع، و (۲٠٠) دو صد آیت، و (۳۵۴۲) سه هزار وپنج صد وچهل ودو کلمه، و (۱۵۳۲۶) پانزده هزار وسه صد وبیست وشش حرف، و (۶۸۸۲) شش هزار و هشت صد وهشتاد ودو نقطه است.
۱٧۲۴- عَنْ عَائِشَةَ ل، قَالَتْ: تَلاَ رَسُولُ اللَّهِ ج هَذِهِ الآيَةَ: ﴿هُوَ ٱلَّذِيٓ أَنزَلَ عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ مِنۡهُ ءَايَٰتٞ مُّحۡكَمَٰتٌ هُنَّ أُمُّ ٱلۡكِتَٰبِ وَأُخَرُ مُتَشَٰبِهَٰتٞۖ فَأَمَّا ٱلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمۡ زَيۡغٞ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَٰبَهَ مِنۡهُ ٱبۡتِغَآءَ ٱلۡفِتۡنَةِ وَٱبۡتِغَآءَ تَأۡوِيلِهِۦۖ وَمَا يَعۡلَمُ تَأۡوِيلَهُۥٓ إِلَّا ٱللَّهُۗ وَٱلرَّٰسِخُونَ فِي ٱلۡعِلۡمِ يَقُولُونَ ءَامَنَّا بِهِۦ كُلّٞ مِّنۡ عِندِ رَبِّنَاۗ وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّآ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ﴾ قَالَتْ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «فَإِذَا رَأَيْتِ الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ فَأُولَئِكِ الَّذِينَ سَمَّى اللَّهُ فَاحْذَرُوهُمْ» [رواه البخاری: ۴۵۴٧].
۱٧۲۴- از عائشهل روایت است که گفت: پیامبر خدا ج این آیت را تلاوت نمودند: «او است که این کتاب را بر تو نازل کرد، که بخشی از آن، آیاتی است روشن که اساس کتابند، و بخشی از آن مبهم است، کسانی که از حق منحرف شدهاند، جهت فتنه انگیزی و تاویلات، به جستجوی مبهمات هستند، و حال آنکه جز خدا کسی تاویل آنها را نمیداند، و راسخان در علم میگویند: ما به قرآن ایمان آوردیم، همه آن از جانب پروردگار ما است، و جز مردم فهمیده، دیگران این چیز را درک کرده نمیتوانند».
عائشهل گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «اگر کسانی را دیدی که به جستجوی متشابهات هستند، بدان که آنها همان کسانیاند که خداوند از آنها یاد کرده است، [یعنی: آنها را منحرف نامیده است] و از آنها بپرهیزید» [۲۵۱].
[۲۵۱] آیات مبهم که به نام (متشابهات) یاد میشود عبارت از آیاتی است که معنایش ظاهر نیست، و قرینه برای معرفت معنای آن وجود ندارد، مانند: حروفی که در اوائل بعضی از سورهها است، همچون: (ق)، (ص)، (حم)، (الم) و غیره، و مانند: آیاتی که در آنها اطلاق دست، و یا چشم، و یا رو و امثال این چیزها برای خداوند متعال گردیده است، در مورد (متشابهات) دو مذهب مشهور وجود دارد: اول: متوقفین: که میگویند: معنی حقیقی این آیات را جز خود خداوند متعال کس دیگری نمیداند، و دلیلشان این قول خداوند متعال است که در مورد متشابهات میفرماید: ﴿وَمَا يَعۡلَمُ تَأۡوِيلَهُۥٓ إِلَّا ٱللَّهُۗ وَٱلرَّٰسِخُونَ فِي ٱلۡعِلۡمِ يَقُولُونَ ءَامَنَّا بِهِۦ كُلّٞ مِّنۡ عِندِ رَبِّنَاۗ﴾، یعنی: تاویل متشابه را جز خدا کس دیگری نمیداند، و علمای راسخ در علم میگویند: ما به متشابه ایمان داریم، همه – چه متشابه و چه غیر متشابه – از نزد پروردگار ما است. دوم: مؤولین که میگویند: گرچه معنی حقیقی چنین آیاتی را نمیدانیم، ولی مانعی نیست که آن را به اساس کلام عرب، و اصطلاحات این قوم در کنایه، و مجاز، و استعاره، توجیه و تاویل نمائیم، مثلاً: بگوئیم که مراد از (دست): قوت و قدرت، و مراد از (چشم): احاطت و رعایت، و مراد از (رو): نفوذ و ذات است، و دلیلشان همان قول خداوند متعال است که در مورد متشابهات میفرماید: ﴿وَمَا يَعۡلَمُ تَأۡوِيلَهُۥٓ إِلَّا ٱللَّهُۗ وَٱلرَّٰسِخُونَ فِي ٱلۡعِلۡمِ يَقُولُونَ ءَامَنَّا بِهِۦ كُلّٞ مِّنۡ عِندِ رَبِّنَاۗ﴾، منتهی این گروه بر لفظ جلاله یعنی: لفظ (الله) توقف نمیکنند، بلکه بر ﴿فِي ٱلۡعِلۡمِ﴾ توقف مینمایند، و در این صورت معنی آیت چنین میشود که: معنی متشابهات را جز خدا و راسخین در علم کس دیگری نمیداند، یعنی: راسخین در علم هم معانی این آیات را میدانند. و شکی نیست که این توجیه اخیر تکلف آور، و دور از سیاق آیت است، و علاوه بر آن اگر معنی چنان باشد که این گروه دوم میگویند: فرق چندانی بین آیات محکمات و بین متشابهات باقی نمیماند، والله تعالی أعلم.
۱٧۲۵- عَنِ ابْنِ عَبّاس ب أَنَّهُ اخْتَصَمَ إِلَيْهِ امْرَأَتَيْنِ، كَانَتَا تَخْرِزَانِ فِي بَيْتٍ أَوْ فِي الحُجْرَةِ، فَخَرَجَتْ إِحْدَاهُمَا وَقَدْ أُنْفِذَ بِإِشْفَى فِي كَفِّهَا، فَادَّعَتْ عَلَى الأُخْرَى، فَرُفِعَ إِلَى ابْنِ عَبَّاسٍ، فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «لَوْ يُعْطَى النَّاسُ بِدَعْوَاهُمْ لذَهَبَ دِمَاءُ قَوْمٍ وَأَمْوَالُهُمْ»، ذَكِّرُوهَا بِاللَّهِ وَاقْرَءُوا عَلَيْهَا: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يَشۡتَرُونَ بِعَهۡدِ ٱللَّهِ وَأَيۡمَٰنِهِمۡ ثَمَنٗا قَلِيلًا﴾ فَذَكَّرُوهَا فَاعْتَرَفَتْ، فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: قَالَ النَّبِيُّ ج: «اليَمِينُ عَلَى المُدَّعَى عَلَيْهِ» [رواه البخاری: ۴۵۵۲].
۱٧۲۵- از ابن عباسب روایت است که دو زن در نزدش اقامه دعوی کردند، این دو زن در یک خانه – یا در یک غرفه – پینه دوزی میکردند، روزی یکی از آنها در حالی که درفش دستش را سوراخ کرده بود، از خانه برآمد، و ادعا کرد که آن زن دیگر دستش را مجروح ساخته است، موضوعشان به ابن عباسب رسید.
ابن عباسب گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «اگر برای مردم به دعوایشان داده شود، خونهای مردم و اموال مردم از بین میرود»، سوگند خوردن به خدا را به یاد [زن مدعی علیها] دهید، و این آیت را برایش بخوانید: «کسانی که پیمان الهی و سوگندهای خود را به بهای اندکی بفروشند...»،
آنها [عذاب] خدا را بیادش دادند، و او اعتراف کرد، و ابن عباسب گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «قسم برکسی است که دعوی بر علیه او اقامه گردیده است» [۲۵۲].
[۲۵۲] و این در صورتی است که (مدعی علیه) دلیلی برای دفع دعوی از خود نداشته باشد، و گاهی میشود که سوگند در حالات خاصی متوجه خود مدعی میگردد، مانند موضوع قسامت، چنانچه که گاهی سوگند متوجه (مدعی) و (مدعی علیه) هر دو گردد، و این در صورتی است که هر کدام از جانبین من وجه (مدعی) و من وجه (مدعی علیه) باشد، و تفصیل آن را میتوان در کتب فقه مطالعه نمود.
۱٧۲۶- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب، حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الوَكِيلُ، «قَالَهَا إِبْرَاهِيمُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ حِينَ أُلْقِيَ فِي النَّارِ، وَقَالَهَا مُحَمَّدٌ ج» حِينَ قَالُوا: ﴿إِنَّ ٱلنَّاسَ قَدۡ جَمَعُواْ لَكُمۡ فَٱخۡشَوۡهُمۡ فَزَادَهُمۡ إِيمَٰنٗا وَقَالُواْ حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَكِيلُ﴾ [رواه البخاری: ۴۵۶۳].
۱٧۲۶- از ابن عباسب روایت است که گفت: ﴿حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَكِيلُ﴾ این [آیه] را ابراهیم÷ هنگامی که در آتش انداخته شد، تلاوت کرد، و پیامبر خدا ج این آیت را وقتی تلاوت کردند که [منافقین] برایشان گفتند که: «مردم برای نبرد با شما گرد آمدهاند، از آنها بترسید، و این چیز ایمان آنها را زیادتر ساخت، و گفتند: خداوند برای ما بسنده، و بهترین حامی است» [۲۵۳].
[۲۵۳] کسی که آمادگی نبرد با مسلمانان را گرفته بود ابوسفیان بود، زیرا وی وقتی که از جنگ (احد) برگشت گفت: یا محمد! اگر میخواهی موعد ما در سال آینده منطقه (بدر) باشد، پیامبر خدا ج فرمودند: «إنشاء الله»، چون سال آینده شد با اهل مکه بیرون شد تا به (مر الظهران) رسید، در آنجا خداوند ترس را در دلش انداخت، و تصمیم گرفت که برگردد، و برای نُعَیم بن مسعود که به عمره آمده بود گفت: اگر توانستی که مسلمانان را از جنگ کردن با ما برحذر داری، برایت ده شتر بخشش میدهم، چون نُعَیم از مکه بیرون شد، دید که مسلمانان آمادگی جنگ را گرفتهاند، آنها را از رفتن به جنگ ترسانید و گفت که ابوسفیان تمام قبائل عرب را بر علیه شما گسیل داشته است، ولی این سخنش نه تنها آنکه مسلمانان را در هراس نینداخت، بلکه سبب هرچه بیشتر قوت ایمانی و تصمیم آنها بر جهاد گردید.
۱٧۲٧- عَنْ أُسَامَةَ بْنَ زَيْدٍ ب: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج رَكِبَ عَلَى حِمَارٍ عَلَى قَطِيفَةٍ فَدَكِيَّةٍ، وَأَرْدَفَ أُسَامَةَ بْنَ زَيْدٍ وَرَاءَهُ يَعُودُ سَعْدَ بْنَ عُبَادَةَ فِي بَنِي الحَارِثِ بْنِ الخَزْرَجِ قَبْلَ وَقْعَةِ بَدْرٍ، قَالَ: حَتَّى مَرَّ بِمَجْلِسٍ فِيهِ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أُبَيٍّ ابْنُ سَلُولَ وَذَلِكَ قَبْلَ أَنْ يُسْلِمَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أُبَيٍّ، فَإِذَا فِي المَجْلِسِ أَخْلاَطٌ مِنَ المُسْلِمِينَ وَالمُشْرِكِينَ عَبَدَةِ الأَوْثَانِ وَاليَهُودِ وَالمُسْلِمِينَ، وَفِي المَجْلِسِ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ رَوَاحَةَ فَلَمَّا غَشِيَتِ المَجْلِسَ عَجَاجَةُ الدَّابَّةِ، خَمَّرَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أُبَيٍّ أَنْفَهُ بِرِدَائِهِ، ثُمَّ قَالَ: لاَ تُغَبِّرُوا عَلَيْنَا، فَسَلَّمَ رَسُولُ اللَّهِ ج عَلَيْهِمْ، ثُمَّ وَقَفَ فَنَزَلَ فَدَعَاهُمْ إِلَى اللَّهِ، وَقَرَأَ عَلَيْهِمُ القُرْآنَ، فَقَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أُبَيٍّ ابْنُ سَلُولَ: أَيُّهَا المَرْءُ إِنَّهُ لاَ أَحْسَنَ مِمَّا تَقُولُ، إِنْ كَانَ حَقًّا فَلاَ تُؤْذِنَا بِهِ فِي مَجْلِسِنَا، ارْجِعْ إِلَى رَحْلِكَ فَمَنْ جَاءَكَ فَاقْصُصْ عَلَيْهِ، فَقَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ رَوَاحَةَ: بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ فَاغْشَنَا بِهِ فِي مَجَالِسِنَا، فَإِنَّا نُحِبُّ ذَلِكَ، فَاسْتَبَّ المُسْلِمُونَ وَالمُشْرِكُونَ وَاليَهُودُ، حَتَّى كَادُوا يَتَثَاوَرُونَ، فَلَمْ يَزَلِ النَّبِيُّ ج يُخَفِّضُهُمْ حَتَّى سَكَنُوا، ثُمَّ رَكِبَ النَّبِيُّ ج دَابَّتَهُ فَسَارَ حَتَّى دَخَلَ عَلَى سَعْدِ بْنِ عُبَادَةَ، فَقَالَ لَهُ النَّبِيُّ ج: «يَا سَعْدُ أَلَمْ تَسْمَعْ مَا قَالَ أَبُو حُبَابٍ؟ - يُرِيدُ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ أُبَيٍّ - قَالَ: كَذَا وَكَذَا»، قَالَ سَعْدُ بْنُ عُبَادَةَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، اعْفُ عَنْهُ وَاصْفَحْ عَنْهُ، فَوَالَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الكِتَابَ لَقَدْ جَاءَ اللَّهُ بِالحَقِّ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ، لَقَدِ اصْطَلَحَ أَهْلُ هَذِهِ البُحَيْرَةِ عَلَى أَنْ يُتَوِّجُوهُ فَيُعَصِّبُوهُ بِالعِصَابَةِ، فَلَمَّا أَبَى اللَّهُ ذَلِكَ بِالحَقِّ الَّذِي أَعْطَاكَ اللَّهُ شَرِقَ بِذَلِكَ، فَذَلِكَ فَعَلَ بِهِ مَا رَأَيْتَ، فَعَفَا عَنْهُ رَسُولُ اللَّهِ ج، وَكَانَ النَّبِيُّ ج وَأَصْحَابُهُ يَعْفُونَ عَنِ المُشْرِكِينَ، وَأَهْلِ الكِتَابِ، كَمَا أَمَرَهُمُ اللَّهُ، وَيَصْبِرُونَ عَلَى الأَذَى، قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ: ﴿وَلَتَسۡمَعُنَّ مِنَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ مِن قَبۡلِكُمۡ وَمِنَ ٱلَّذِينَ أَشۡرَكُوٓاْ أَذٗى كَثِيرٗاۚ﴾ الآيَةَ، وَقَالَ اللَّهُ: ﴿وَدَّ كَثِيرٞ مِّنۡ أَهۡلِ ٱلۡكِتَٰبِ لَوۡ يَرُدُّونَكُم مِّنۢ بَعۡدِ إِيمَٰنِكُمۡ كُفَّارًا حَسَدٗا مِّنۡ عِندِ أَنفُسِهِم﴾ إِلَى آخِرِ الآيَةِ، وَكَانَ النَّبِيُّ ج يَتَأَوَّلُ العَفْوَ مَا أَمَرَهُ اللَّهُ بِهِ، حَتَّى أَذِنَ اللَّهُ فِيهِمْ، فَلَمَّا غَزَا رَسُولُ اللَّهِ ج بَدْرًا، فَقَتَلَ اللَّهُ بِهِ صَنَادِيدَ كُفَّارِ قُرَيْشٍ، قَالَ ابْنُ أُبَيٍّ ابْنُ سَلُولَ وَمَنْ مَعَهُ مِنَ المُشْرِكِينَ وَعَبَدَةِ الأَوْثَانِ: هَذَا أَمْرٌ قَدْ تَوَجَّهَ، فَبَايَعُوا الرَّسُولَ ج عَلَى الإِسْلاَمِ فَأَسْلَمُوا [رواه البخاری: ۴۵۶۶].
۱٧۲٧- از اسامه بن زیدب روایت است که پیامبر خدا ج پیش از جنگ بدر، بر خری که بر آن جُل غلیظی [که ساخت قریه فدک بود] انداخته شده بود، سوار شدند، و اسامه بن زید را پشت سر خود سوار کردند، و به عیادت سعد بن عبادهس در قبیله حارث بن خَزرَج رفتند.
تا به مجلسی رسیدند که عبدالله بن أبی بن سلول [رئیس منافقان] در میان آنها بود، و این واقعه پیش از مسلمان شدن عبدالله بن أبی بود، [یعنی: پیش از اظهار اسلام این منافق بود، ورنه او هیچ وقت مسلمان نشده بود] و در این مجلس مردمی از مسلمانان، مشرکان، بتپرست و یهود اشتراک داشتند، و در آن مجلس عبدالله بن رَوَاحهس نیز حضور داشت.
چون گرد و غبار [راه رفتن] خر به مجلس آنها رسید، عبدالله بن أبی بینیاش را با چادرش گرفت و گفت: ما را غبار آلود نکنید، و پیامبر خدا ج بر آنها سلام دادند، و توقف نمودند، و پیاده شدند، و آنها را به سوی خدا دعوت کردند و برای آنها قرآن تلاوت نمودند.
عبدالله بن أبی بن سلول گفت: ای مرد! اگر چیزی را که میگوئی حق باشد، بهتر از آن چیزی نیست که ما را در مجالس ما اذیت نکنی و به خانهات برگردی، اگر کسی نزدت آمد، این چیزها را برایش قصه کنی.
عبدالله بن رَوَاحه گفت: نه خیر، بلکه یا رسول الله! این چیزها را در مجالس ما مطرح نمائید، زیرا ما این چیزها را دوست داریم.
و مسلمانان [از یک طرف] و مشرکان و یهود [از طرف دیگر] یکدیگر را دشنام دادند و به باد حمله گرفتند، تا جایی که نزدیک بود به جان هم بیفتند، و پیامبر خدا ج به آرام ساختن آنها تا جایی ادامه دادند که [بالاخره] خاموش شدند.
بعد از آن پیامبر خدا ج مرکب خود را سوار شدند و رفتند تا آنکه نزد سعد بن عبادهس رسیدند، پیامبر خدا ج برایش گفتند: «ای سعد! مگر نشنیدی که ابو حباب – یعنی: عبدالله بن أبی [منافق] - چه گفت؟ او چنین و چنان گفت».
سعد بن عباده گفت: یا رسول الله! از وی عفو کنید و گذشت نمائید، سوگند به ذاتی که قرآن را بر شما نازل کرده است، آنچه را که خداوند بر شما نازل نموده است حق و یقین است، و مردم این منطقه [یعنی: مردم مدینه منوره] اتفاق کرده بودند که تاج را بر سر این [منافق] بگذارند، و دستار رئاست را بر سر وی ببندند، ولی چون خدا به سبب آنکه حق را بر شما نازل ساخت، و [رئاست] او را نخواست، این شخص به غصه افتاد، و کاری کرد که مشاهده نمودید.
و پیامبر خدا ج از وی عفو نمودند، و پیامبر خدا ج و صحابهشان به قرار امر خدا عزوجل از مشرکین و کفار عفو میکردند، و در مقابل آزار و اذیت آنها صبر مینمودند، تا اینکه خداوند برایشان اجازه داد که با آنها جهاد کنند.
و هنگامی که پیامبر خدا ج به غزوه بدر رفتند، و خدا به واسطه ایشان سرکردگان کفار قریش را کشت، ابن أُبی ابن سلول و همراهانش که از مشرکان و بتپرستان بودند، باخود گفتند: این کار دیگر انتشار یافته است، و آمدند و با پیامبر خدا ج بر اسلام بیعت نموده و [به ظاهر] مسلمان شدند.
[۲۵۴] در کتاب (اسباب النزول) تالیف امام ابوحسن نیشاپوری به نقل از کعب بن مالک آمده است که: کعب بن أشرف یهودی شاعر بود، و در شعر خود، پیامبر خدا ج را هجو میکرد، و کفار قریش را بر علیه مسلمانان تحریک مینمود، و هنگامی که پیامبر خدا ج به مدینه آمدند، اصناف مختلفی از مسلمانان و مشرکین و یهود، در آنجا سکونت داشتند، و پیامبر خدا ج خواستند تا همگان را اصلاح سازند، ولی مشرکین و یهود به اذیت پیامبر خدا ج و مسلمانان پرداختند، و خداوند متعال به پیامبر خود امر کرد که در مقابل اذیت آنها از صبر و بردباری کار بگیرد، و این آیه کریمه نازل گردید که: «و حتماً از اهل کتاب و از مشرکین آزار فراوان خواهید شنید».
۱٧۲۸- عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الخُدْرِيِّ س: «أَنَّ رِجَالًا مِنَ المُنَافِقِينَ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ ج كَانَ إِذَا خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ ج إِلَى الغَزْوِ تَخَلَّفُوا عَنْهُ، وَفَرِحُوا بِمَقْعَدِهِمْ خِلاَفَ رَسُولِ اللَّهِ ج، فَإِذَا قَدِمَ رَسُولُ اللَّهِ ج اعْتَذَرُوا إِلَيْهِ، وَحَلَفُوا وَأَحَبُّوا أَنْ يُحْمَدُوا بِمَا لَمْ يَفْعَلُوا»، فَنَزَلَتْ: ﴿لَا تَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِينَ يَفۡرَحُونَ بِمَآ أَتَواْ وَّيُحِبُّونَ أَن يُحۡمَدُواْ بِمَا لَمۡ يَفۡعَلُواْ﴾ الآيَةَ [رواه البخاری: ۴۵۶٧].
۱٧۲۸- از ابوسعید خدریس روایت است که گفت: مردمی از منافقان در زمان پیامبر خدا ج وجود داشتند که چون پیامبر خدا ج به جهاد میرفتند، آنها از رفتن به جهاد با ایشان خود داری میکردند، و از نرفتن خود با پیامبر خدا ج خوشحال بودند، و چون پیامبر خدا ج از جهاد برمیگشتند اینها عذر خواهی کرده و سوگند میخوردند [که از فتح و نصرتی که نصیب شما شده است، خورسندیم]، و در عین حال توقع داشتند که از نرفتن به جهاد مورد ستایش نیز قرار گیرند.
و این آیه کریمه درباره آنها نازل گردید: ﴿گمان مبر آنان از کردارشان شادمان میشوند، و دوست دارند به کارهای که نکردهاند ستایش شوند﴾ [۲۵۵].
۱٧۲٩- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب وقد قيل له: لَئِنْ كَانَ كُلُّ امْرِئٍ فَرِحَ بِمَا أُوتِيَ، وَأَحَبَّ أَنْ يُحْمَدَ بِمَا لَمْ يَفْعَلْ مُعَذَّبًا، لَنُعَذَّبَنَّ أَجْمَعُونَ، فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: وَمَا لَكُمْ وَلِهَذِهِ «إِنَّمَا دَعَا النَّبِيُّ ج يَهُودَ فَسَأَلَهُمْ عَنْ شَيْءٍ فَكَتَمُوهُ إِيَّاهُ، وَأَخْبَرُوهُ بِغَيْرِهِ فَأَرَوْهُ أَنْ قَدِ اسْتَحْمَدُوا إِلَيْهِ، بِمَا أَخْبَرُوهُ عَنْهُ فِيمَا سَأَلَهُمْ، وَفَرِحُوا بِمَا أُوتُوا مِنْ كِتْمَانِهِمْ» [رواه البخاری: ۴۵۶۸].
۱٧۲٩- از ابن عباسب روایت است که چون از وی پرسیده شد که: [اگر بنا به ظاهر آیه گذشته] قرار باشد کسی که به سبب آنچه که انجام داده است خوشحال شود، و توقع داشته باشد که در مقابل چیزی که انجام نداده است ستایش گردد، مورد تعذیب قرار گیرد، یقیناً همه ما تعذیب خواهیم شد.
ابن عباسب گفت: شما کجا و معنی این آیت کجا؟ پیامبر خدا ج یهود را طلبیدند و درباره چیزی از آنها پرسان کردند، [چیزی را که پیامبر خدا ج از آنها پرسیده بودند، صفتشان در تورات بود]، آنها حقیقت را کتمان نمودند، و چیز دیگری برای پیامبر خدا ج گفتند، و در عین حال طوری برای پیامبر خدا ج وانمود کردند که گویا از این جواب غلط خود، مورد ستایش قرار گرفتهاند، و از اینکه معنی حقیقی را کتمان کرده بودند، خوشحال بودند.
[۲۵۵] حکم این آیه عام نیست، یعنی: این طور نیست که اگر کسی به سبب کاری که انجام نداده است، مورد مدح قرار گرفت و خوشحال شد، برایش عذاب دردناکی باشد، بلکه این آیه خاص برای این عمل منافقین و یهود بود، زیرا بر علاوه از آنکه از رفتن به جهاد قصداً خود داری میکردند، در عین حال چنین توقع داشتند که از نرفتن خود، مورد ستایش نیز قرار بگیرند، و با آن هم نباید انسان از کاری که انجام نداده است، توقع آن را داشته باشد که مورد ستایش قرار گیرد، و یا آنکه برایش مزدی داده شود.
[۲۵۶] از مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) سوره نساء به اتفاق علماء مدنی است، به جز این آیه کریمه که: ﴿۞إِنَّ ٱللَّهَ يَأۡمُرُكُمۡ أَن تُؤَدُّواْ ٱلۡأَمَٰنَٰتِ إِلَىٰٓ أَهۡلِهَا﴾ که درباره عثمان بن ابی طلحه در مکه نازل گردید. ۲) این سورۀ مبارکه، دارای (۲۴) بیست وچهار رکوع، و (۱٧٧) یک صد وهفتاد وهفت آیت، و (۲٧۲٠) دو هزار وهفت صد وبیست کلمه، و (۱۶۶۶٧) شانزده هزار وشش صد وشصت وهفت حرف، و (٧۴۱٠) هفت هزار وچهار صد وده نقطه است. ۳) یک جانب از جوانب اعجازی قرآن کریم در این سورۀ آنکه: در سه آیت از آیات این سورۀ که آیه (۱۱)، و (۱۲)، و (۱٧۶) باشد، یک علم کامل که علم (میراث) باشد، گنجانیده شده است، و طوری که همگان میدانند (میراث) حالات بسیار متعدد و گوناگونی دارد که از صدها حالت میگذرد، ولی با آن هم قرآن کریم با اعجاز خود توانسته است این همه حالات و اشکال را تنها در یک ونیم صفحه خود بگنجاند، و اگر فقهاء و قانون دانان جهان، از مسلمانان و غیر مسلمانان در یکجا جمع شوند، و روزها و ماهها، و حتی سالها بکوشند، نخواهند توانست، مجموع حالات این علم را با تعین هر میراثبر، از فرض و تعصیب و حجب و حرمان و غیره در چند سطر محدودی طوری که در قرآن مجید آمده است بگنجانند، پس بخودی خود دانسته میشود که این قرآن از جانب بر پادارنده آسمانها و زمین ، و از جانب خالق بشر است، نه از طرف خود بشر.
۱٧۳٠- عَنْ عائِشَةَ ل أَنَّها سَأَلَها عُرْوَةٌ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى: ﴿وَإِنۡ خِفۡتُمۡ أَلَّا تُقۡسِطُواْ فِي ٱلۡيَتَٰمَى﴾ فَقَالَتْ: يَا ابْنَ أُخْتِي، هَذِهِ اليَتِيمَةُ تَكُونُ فِي حَجْرِ وَلِيِّهَا، تَشْرَكُهُ فِي مَالِهِ، وَيُعْجِبُهُ مَالُهَا وَجَمَالُهَا، فَيُرِيدُ وَلِيُّهَا أَنْ يَتَزَوَّجَهَا بِغَيْرِ أَنْ يُقْسِطَ فِي صَدَاقِهَا، فَيُعْطِيَهَا مِثْلَ مَا يُعْطِيهَا غَيْرُهُ، فَنُهُوا عَنْ أَنْ يَنْكِحُوهُنَّ إِلَّا أَنْ يُقْسِطُوا لَهُنَّ، وَيَبْلُغُوا لَهُنَّ أَعْلَى سُنَّتِهِنَّ فِي الصَّدَاقِ، فَأُمِرُوا أَنْ يَنْكِحُوا مَا طَابَ لَهُمْ مِنَ النِّسَاءِ سِوَاهُنَّ، قَالَ عُرْوَةُ: قَالَتْ عَائِشَةُ: وَإِنَّ النَّاسَ «اسْتَفْتَوْا رَسُولَ اللَّهِ ج بَعْدَ هَذِهِ الآيَةِ، فَأَنْزَلَ اللَّهُ: ﴿وَيَسۡتَفۡتُونَكَ فِي ٱلنِّسَآءِ﴾»، قَالَتْ عَائِشَةُ: وَقَوْلُ اللَّهِ تَعَالَى فِي آيَةٍ أُخْرَى: ﴿وَتَرۡغَبُونَ أَن تَنكِحُوهُنَّ﴾: رَغْبَةُ أَحَدِكُمْ عَنْ يَتِيمَتِهِ، حِينَ تَكُونُ قَلِيلَةَ المَالِ وَالجَمَالِ، قَالَتْ: فَنُهُوا أَنْ يَنْكِحُوا عَنْ مَنْ رَغِبُوا فِي مَالِهِ وَجَمَالِهِ فِي يَتَامَى النِّسَاءِ إِلَّا بِالقِسْطِ، مِنْ أَجْلِ رَغْبَتِهِمْ عَنْهُنَّ إِذَا كُنَّ قَلِيلاَتِ المَالِ وَالجَمَالِ» [رواه البخاری: ۴۵٧۴].
۱٧۳٠- از عائشهل روایت است که عروهس از وی از معنی این قول خداوند متعال پرسید که: ﴿و اگر میترسیدید که درباره یتیمان عدالت کرده نمیتوانید، با زنانی ازدواج نمائید که دلخواهتان باشند، دو، سه وچهار، و اگر خوف بیعدالتی دارید، تنها به یک همسر اکتفاء کنید﴾.
عائشهل گفت: خواهر زادهام! مراد از این آیت دختر یتیمی است که در آغوش سرپرست خود میباشد، در مال سرپرست خود شریک است، و از نگاه مال و جمالی که دارد، مورد تمایل سرپرست خود قرار میگیرد، و سر پرستش بدون آنکه برایش مهر کاملی که – برای دیگر زنها میدهد – بدهد، میخواهد او را به نکاح بگیرد، از نکاح کردن چنین یتیمانی تا وقتی که مهر آنها را به طور کامل و حتی بیشتر از آن نمیدهند منع شدند، و امر شدند که از دیگر زنها آنچه را که میخواهند [تا چهار زن] به نکاح بگیرند.
عائشهل گفت: بعد از نزول این آیت مردم از پیامبر خدا ج استفتاء نمودند، و خداوند این آیت را نازل ساخت که: «و مردم از تو درباره زنها فتوی میخواهند».
عائشهل گفت: و مراد از قول خداوند متعال در آیت دیگری که میفرماید: ﴿و از نکاح گرفتن آنها رو میگردانید...﴾، رو گردانیدن از نکاح کردن یتیمانی است که مال و جمالی ندارند.
عائشهل گفت که: از نکاح گرفتن یتیمان دارای مال و جمال بدون درنظر گرفتن عدالت درباره آنها از این جهت منع شدند، که از نکاح گرفتن یتیمان بدون مال و جمال خود داری میکردند.
۱٧۳۱- عَنْ جَابِرٍ س، قَالَ: «عَادَنِي النَّبِيُّ ج وَأَبُو بَكْرٍ فِي بَنِي سَلِمَةَ مَاشِيَيْنِ، فَوَجَدَنِي النَّبِيُّ ج لاَ أَعْقِلُ شَيْئًا، فَدَعَا بِمَاءٍ، فَتَوَضَّأَ مِنْهُ، ثُمَّ رَشَّ عَلَيَّ فَأَفَقْتُ»، فَقُلْتُ: مَا تَأْمُرُنِي أَنْ أَصْنَعَ فِي مَالِي يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ فَنَزَلَتْ: ﴿يُوصِيكُمُ ٱللَّهُ فِيٓ أَوۡلَٰدِكُمۡۖ﴾ [رواه البخاری: ۴۵٧٧].
۱٧۳۱- از جابرس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج و ابوبکرس در قبیلۀ (بنی سلمه) پیاده به دیدن من آمدند، پیامبر خدا ج مرا دیدند که از هوش رفتهام، آبی را طلبیدند، از آن آب وضوء ساختند و بر من پاشیدند.
من به هوش آمدم و گفتم: یا رسول الله! در مورد اموالم مرا امر میکنید که چه کار کنم؟ و این آیت نازل گردید: ﴿خداوند شما را دربارۀ فرزندانتان سفارش میکند که سهم پسر برابر سهم دو دختر است...﴾ [۲۵٧].
[۲۵٧] بعضی از علماء میگویند: ابن جریج که یکی از روات این حدیث است، دچار وهم شده است، زیرا آیه که در مورد قصه جابرس نازل گردیده، آیه کلاله بود، نه آیه مواریث، و کلاله کسی است که نه پدری دارد و نه فرزندی، و جابرس در این وقت چنین حالتی داشت، و آیه ﴿يُوصِيكُمُ ٱللَّهُ فِيٓ أَوۡلَٰدِكُمۡۖ﴾ دربارۀ سعد بن ربیع نازل گردید، که در جنگ أحد به شهادت رسید، از وی دو دختر و مادرشان ماند، برادر سعد آمد و به اساس قانون جاهلیت، تمام اموالش را گرفت، و خداوند این آیه کریمه را نازل ساخت، و در زمان جاهلیت عادت بر این بود که تمام میراث متعلق به (میراثبر) مرد بود، و برای زنها چیزی نمیدادند، و اسلام این قانون جاهلیت را از بین برد، و زنها را با مردها در اصل میراث شریک ساخت، و برای هر کدام نصیب معینی را مقرر نمود.
۱٧۳۲- عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الخُدْرِيِّ س قَالَ: أتى ناسٌ النَّبِيِّ ج قَالُوا: يَا رَسُولَ اللَّهِ هَلْ نَرَى رَبَّنَا يَوْمَ القِيَامَةِ؟ فَذَكَرَ حَديث الرُّوْيَة وقَدْ تَقَدَّمَ بِكامِلِهِ ثُمِّ قالَ: إِذَا كَانَ يَوْمُ القِيَامَةِ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ تَتْبَعُ كُلُّ أُمَّةٍ مَا كَانَتْ تَعْبُدُ، فَلاَ يَبْقَى مَنْ كَانَ يَعْبُدُ غَيْرَ اللَّهِ مِنَ الأَصْنَامِ وَالأَنْصَابِ، إِلَّا يَتَسَاقَطُونَ فِي النَّارِ، حَتَّى إِذَا لَمْ يَبْقَ إِلَّا مَنْ كَانَ يَعْبُدُ اللَّهَ بَرٌّ أَوْ فَاجِرٌ، وَغُبَّرَاتُ أَهْلِ الكِتَابِ فَيُدْعَى اليَهُودُ فَيُقَالُ لَهُمْ: مَنْ كُنْتُمْ تَعْبُدُونَ؟ قَالُوا: كُنَّا نَعْبُدُ عُزَيْرَ ابْنَ اللَّهِ فَيُقَالُ لَهُمْ: كَذَبْتُمْ مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِنْ صَاحِبَةٍ وَلاَ وَلَدٍ، فَمَاذَا تَبْغُونَ؟ فَقَالُوا: عَطِشْنَا رَبَّنَا فَاسْقِنَا، فَيُشَارُ أَلاَ تَرِدُونَ فَيُحْشَرُونَ إِلَى النَّارِ كَأَنَّهَا سَرَابٌ يَحْطِمُ بَعْضُهَا بَعْضًا فَيَتَسَاقَطُونَ فِي النَّارِ، ثُمَّ يُدْعَى النَّصَارَى فَيُقَالُ لَهُمْ: مَنْ كُنْتُمْ تَعْبُدُونَ؟ قَالُوا: كُنَّا نَعْبُدُ المَسِيحَ ابْنَ اللَّهِ، فَيُقَالُ لَهُمْ: كَذَبْتُمْ، مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِنْ صَاحِبَةٍ وَلاَ وَلَدٍ، فَيُقَالُ لَهُمْ: مَاذَا تَبْغُونَ؟ فَكَذَلِكَ مِثْلَ الأَوَّلِ حَتَّى إِذَا لَمْ يَبْقَ إِلَّا مَنْ كَانَ يَعْبُدُ اللَّهَ مِنْ بَرٍّ، أَوْ فَاجِرٍ، أَتَاهُمْ رَبُّ العَالَمِينَ فِي أَدْنَى صُورَةٍ مِنَ الَّتِي رَأَوْهُ فِيهَا، فَيُقَالُ: مَاذَا تَنْتَظِرُونَ تَتْبَعُ كُلُّ أُمَّةٍ مَا كَانَتْ تَعْبُدُ، قَالُوا: فَارَقْنَا النَّاسَ فِي الدُّنْيَا عَلَى أَفْقَرِ مَا كُنَّا إِلَيْهِمْ وَلَمْ نُصَاحِبْهُمْ، وَنَحْنُ نَنْتَظِرُ رَبَّنَا الَّذِي كُنَّا نَعْبُدُ، فَيَقُولُ: أَنَا رَبُّكُمْ، فَيَقُولُونَ: لاَ نُشْرِكُ بِاللَّهِ شَيْئًا، مَرَّتَيْنِ أَوْ ثَلاَثًا» [رواه البخاری: ۴۵۸۱].
۱٧۳۲- از ابوسعید خدریس روایت است که گفت: اشخاصی نزد پیامبر خدا ج آمده و گفتند: آیا پروردگار خود را در روز قیامت خواهیم دید؟
- حدیث رؤیت را که قبلاً گذشت ذکر نموده - و بعد از آن فرمودند که: «در روز قیامت منادی ندا میکند که هر امتی پیروی چیزی را بنمایند که آن را عبادت میکرده است، پس باقی نمیماند کسی که عبادت میکرد غیر خدا را از بتان و انصاف [۲۵۸]، مگر آنکه در آتش دوزخ میافتند.
تا آنکه مردم دیگری جز خدا پرستان بدکار و نیکوکار، و بقایای اهل کتاب باقی نمیماند، یهود خواسته میشوند، و برای آنها گفته میشود که: شما چه کسی را عبادت میکردید؟
میگویند: عزَیر فرزند خدا را، برای آنها گفته میشود که: شما دروغ گفتید، خدا زن و فرزندی ندارد، بگوئید که چه میخواهید؟ میگویند: پروردگارا تشنه هستیم، ما را آب بده! برایشان اشاره میشود که مگر خود شما به سر آب نمیروید؟ و همان است که به سوی آتش سراب مانندی که هر موجش موج دیگرش را از بین میبرد، سوق داده میشوند، و در آتش میافتند.
بعد از آن مسیحیان خواسته میشوند، و از آنها پرسیده میشود که شما چه کسی را عبادت میکردید؟
میگویند: مسیح فرزند خدا را، برای آنها گفته میشود که: دروغ گفتید، خدا زن و فرزندی ندارد، و از ایشان پرسان میشود که چه میخواهید؟ و با اینها هم مانند یهود معامله میشود.
تا آنکه دیگری جز خدا پرستان نیکوکار و بدکار باقی نمیماند، پروردگار عالمیان به نزدیکترین صفتی که او را به آن شناختهاند، متجلی میگردد [۲۵٩]، و گفته میشود که شمایان منتظر چه هستید؟ هرکس پیروی چیزی را بکند که آن را [در دنیا] عبادت میکرد.
میگویند: ما در دنیا مردمانی را که [از طاعت خدا سرپیچی کرده بودند] در حالی ترک کردیم که خیلی به آنها محتاج بودیم، و با آن هم با آنها همراهی نکردیم، و ما منتظر پروردگار خود هستیم که او را عبادت میکردیم.
[خداوند متعال] میگوید: من پروردگار شما هستم، و آنها میگویند: ما هیچ چیزی را به خدا شریک نمیآوریم» و این سخن را دو و یا سه بار تکرار میکنند» [۲۶٠].
[۲۵۸] انصاب جمع نُصُب است، و نصب بتی است که از سنگ تراشیده شده و مشرکین در پای آن، حیوانات را ذبح میکردند، و خون حیوان را بر آن بت میمالیدند، و یا (نصب): پایه سنگی است که مشرکین در کنار آن حیوانات را ذبح میکردند، و آن را به خون آن حیوانات سرخ میکردند. [۲۵٩] اگر عبارت حدیث به همان طوری که هست ترجمه شود، معنی حدیث چنین میشود که: پروردگار عالیمان به نزدیکترین صورتی که او را دیده بودند، نزدشان میآید، و طوری که معلوم است، مسلمانان پروردگار خود را پیش از این ندیده بودند، از این جهت علماء، بعضی از الفاظ این حدیث نبوی شریف را به این گونه توجیه و تاویل کردهاند، که مراد از (صورت): صفت است، و مراد از اینکه (او را دیده بودند): یعنی: صفات او را دانسته بودند، و مراد از اینکه: (نزدشان میآید): یعنی: برای آنها تجلی میکند، و البته اینها همه تاویلاتی است که مبتنی بر یقین نیست، و بهتر است که بگوئیم: به هر آنچه که مراد خدا و رسول او از این الفاظ است ایمان داریم، و گرچه حقیقت آن را نمیدانیم، والله تعالی أعلم. [۲۶٠] و این سخن را از این جهت میگویند که خداوند متعال به صفتی برای آنها تجلی میکند که او تعالی را به آن صفت نمیشناسند، و امام خطابی/ میگوید: حکمت در اینکه مسلمانان در این بار از رویت حقیقی محجوب میباشند این است که در بین آنها منافقین وجود دارند، و هنگامی که منافقین از بین آنها خارج ساخته شوند، حجاب از بین برداشته شده و در وقت رویت، پروردگار خود را شناخته و میگویند: تو پروردگار ما هستی.
۱٧۳۳- عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ مَسْعُودٍ س قَالَ: قَالَ لِي النَّبِيُّ ج: «اقْرَأْ عَلَيَّ» قُلْتُ: آقْرَأُ عَلَيْكَ وَعَلَيْكَ أُنْزِلَ؟ قَالَ: «فَإِنِّي أُحِبُّ أَنْ أَسْمَعَهُ مِنْ غَيْرِي» فَقَرَأْتُ عَلَيْهِ سُورَةَ النِّسَاءِ، حَتَّى بَلَغْتُ: ﴿فَكَيۡفَ إِذَا جِئۡنَا مِن كُلِّ أُمَّةِۢ بِشَهِيدٖ وَجِئۡنَا بِكَ عَلَىٰ هَٰٓؤُلَآءِ شَهِيدٗا﴾ قَالَ: «أَمْسِكْ» فَإِذَا عَيْنَاهُ تَذْرِفَانِ [رواه البخاری: ۴۵۸۲].
۱٧۳۳- از عبدالله بن مسعودس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج به من گفتند که: «برایم قرآن بخوان»؟
گفتم: من برای شما قرآن بخوانم، در حالی که قرآن بر خود شما نازل شده است؟
فرمودند: «من دوست دارم که قرآن را از دیگری بشنوم».
سورۀ (نساء) را برایشان خواندم، چون به این آیت رسیدم که: ﴿فَكَيۡفَ إِذَا جِئۡنَا مِن كُلِّ أُمَّةِۢ بِشَهِيدٖ وَجِئۡنَا بِكَ عَلَىٰ هَٰٓؤُلَآءِ شَهِيدٗا﴾، فرمودند: «بس است» و اشک از چشمانشان جاری بود [۲۶۱].
[۲۶۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مراد از شاهد هر امت، نبی آن است که برای امت خود، و یا بر (علیه) امت خود شهادت میدهد، یعنی: یا به نفع امت خود، و یا به ضرر امت خود شهادت میدهد، و باز پیامبر خدا ج برای آن پیامبران شهادت داده و سخن آنها را تصدیق میکنند. ۲) سبب گریه پیامبر خدا ج یا استذکار موقف هولناک روز قیامت، و یا فرحت و خوشحالی این امر بود که در روز قیامت، بر صدق دیگر انبیاء شهادت میدهند، و البته طوری که معلوم است، خوشحالی زیاد، گاهی سبب گریه و ریختن اشک میشود.
۱٧۳۴- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب: «أَنَّ نَاسًا مِنَ المُسْلِمِينَ كَانُوا مَعَ المُشْرِكِينَ يُكَثِّرُونَ سَوَادَ المُشْرِكِينَ، عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ ج، يَأْتِي السَّهْمُ فَيُرْمَى بِهِ فَيُصِيبُ أَحَدَهُمْ، فَيَقْتُلُهُ - أَوْ يُضْرَبُ فَيُقْتَلُ» - فَأَنْزَلَ اللَّهُ: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ تَوَفَّىٰهُمُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ ظَالِمِيٓ أَنفُسِهِم﴾ [رواه البخاری: ۴۵٩۶].
۱٧۳۴- از ابن عباسب روایت است که گفت: در زمان پیامبر خدا ج مردمی از مسلمانان [در وقت جنگ] در کنار مشرکان بودند [۲۶۲]، و شماره آنها را زیاد میساختند، گاهی تیری میآمد، و به آن مسلمان اصابت میکرد، و او را میکشت، و یا [با شمیر] مورد اصابت قرار میگرفت و کشته میشد، در این مورد خداوند این آیت را نازل فرمودند: ﴿به تحقیق کسانی که فرشتگان قبض ارواح ایشان کردند در حالی که بر خود ستم کننده بودند...﴾.
[۲۶۲] از آن جمله: عمرو بن أمیه بن خلف، و عاص بن منبه، و حارث بن زمعه، و ابو قیس بن فاکه، و ابو قیس بن ولید، و ولید بن عتبه، و علاء بن أمیه، در روایتی آمده است که اینها در روز جنگ بدر آمده بودند، چون قلت مسلمانان و کثرت کفار را دیدند به شک افتاده و گفتند: مسلمانان را دینشان مغرور ساخته است، ولی خود آنها در همین جنگ کشته شدند.
۱٧۳۵- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، عَنِ النَّبِيِّ ج قالَ: «مَنْ قالَ: أَنَا خَيْرٌ مِنْ يُونُسَ بْنِ مَتَّى، فَقَدْ كَذَبَ» [رواه البخاری: ۶۴٠۳].
۱٧۳۵- از ابوهریرهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «کسی که بگوید (من) از یونس بن متی بهترم، دروغ گفته است» [۲۶۳].
[۲۶۳] لفظ حدیث نبوی شریعت در کلمه (أنا) که به معنی (من) میباشد، دو احتمال دارد، احتمال اول آنکه: اگر کسی بگوید که (من) یعنی: گوینده این سخن، از یونس بن متی بهترم، دروغ گفته است، و از وی بهتر نیست، زیرا غیر از انبیاء هرکس که باشد، و به هر مرتبه که باشد، به انبیاء رسیده نمیتواند، و این امر در شریعت اسلامی از مسلمات است، و احتمال دیگر آنکه: مراد از (من) نبی کریم ج باشند، که در این صورت چون ثابت است که حضرت ختمی مرتبت ج خیر البشر هستند و بر همگان فضیلت دارند، باید گفت که ایشان این سخن را از روی تواضع گفتهاند، و سبب منع کردن از بهتر شمردن ایشان این است که اگر در بین انبیاء† تفاضل صورت بگیرد، احتمال این وجود دارد، که برای بعضی از آنها نسبت نقص داده شود، و این چیز حرام است، ورنه اصل تفاضل در بین انبیاء الله در قرآن کریم ثابت است، خداوند متعال میفرماید: ﴿۞تِلۡكَ ٱلرُّسُلُ فَضَّلۡنَا بَعۡضَهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖۘ﴾.
[۲۶۴] از احکا م و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) (مائده) به معنی: دستر خوان طعام است، و این سورۀ را از این جهت به نام (مائده) یاد میکنند که قصه حواریون با عیسی÷ در مورد نزول (مائده) به تفصیل مذکور است، این سورۀ به جز از شش آیت آن که در عرفات نازل گردید، مدنی است. ۲) این سورۀ دارای (۱۶) شانزده رکوع، و (۱۲٠) یک صد وبیست آیت، و (۲۸۴۲) دو هزار و هشت صد وچهل ودو کلمه، و (۱۲۴۶۴) دوازده هزار وچهار صد شصت وچهار حرف، و (۵۵۲۶) پنج هزار و پنج صد وبیست وشش نقطه است.
۱٧۳۶- عَنْ عَائِشَةَ ل، قَالَتْ: «مَنْ حَدَّثَكَ أَنَّ مُحَمَّدًا ج كَتَمَ شَيْئًا مِمَّا أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْهِ، فَقَدْ كَذَبَ»، وَاللَّهُ يَقُولُ: ﴿۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَ﴾ [رواه البخاری: ۴۶۱۲].
۱٧۳۶- از عائشهل روایت است که گفت: اگر کسی برایت گفت که محمد ج چیزی را از آنچه که بروی نازل شده است [از مردم] پنهان نمود، یقین بدان که دروغ گفته است، و خداوند متعال میفرماید: ﴿ای پیامبر! آنچه را که بر تو نازل شده است، تبلیغ کن﴾ [۲۶۵].
[۲۶۵] یعنی: «ای پیامبر تمام آنچه را که بر تو نازل شده است، برای مردم برسان، پس اگر تمام آنچه را که بر تو نازل شده است، ابلاغ نکنی، مانند آن است که هیچ چیز را از رسالتت را تبلیغ نکردهای»، و از این چنین دانسته میشود که پیامبر خدا ج تمام آنچه را که برایشان نازل شده بود، بدون کم و کاست برای مردم رساندهاند، و کسانی که میگویند: پیامبر خدا ج بعضی چیزها را از مردم روی تقیه، و یا به سبب دیگری تبلیغ نکردهاند، راه غلطی را میپیمایند، و حدیث آتی خلاف نظریه آنها را ثابت میسازد.
۱٧۳٧- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ س، قَالَ: «كُنَّا نَغْزُو مَعَ النَّبِيِّ ج وَلَيْسَ مَعَنَا نِسَاءٌ، فَقُلْنَا: أَلاَ نَخْتَصِي؟ فَنَهَانَا عَنْ ذَلِكَ، فَرَخَّصَ لَنَا بَعْدَ ذَلِكَ أَنْ نَتَزَوَّجَ المَرْأَةَ بِالثَّوْبِ» ثُمَّ قَرَأَ: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تُحَرِّمُواْ طَيِّبَٰتِ مَآ أَحَلَّ ٱللَّهُ لَكُمۡ﴾ [رواه البخاری: ۴۶۱۵].
۱٧۳٧- از عبدالله [بن مسعود]س روایت است که گفت: با پیامبر خدا ج به جهاد رفتیم و زنها با ما نبودند، گفتیم: آیا خود را خصی نکنیم؟
پیامبر خدا ج ما را از خصی کردن منع کردند، و اجازه دادند که با زنها در مقابل جامه ازدواج نمائیم، بعد از آن این آیت را تلاوت نمودند: «ای مسلمانان! چیزهایی پاکیزه را که خداوند برای شما حلال ساخته است، حرام قرار ندهید» [۲۶۶].
[۲۶۶] از مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مراد از (طیبات): چیزهای خوشمزه و گوارائی است که انسان به طبیعت خود به آنها تمایل دارد، مانند: شیر، عسل، کباب، و غیره، و در حدیثی آمده است که پیامبر خدا ج شیرینی و عسل، و ماهیچه دست را خوش داشتند، بعضی از مردم به اساس زهد از دنیا از خوردن و استفاده کردن از طیبات خود داری میکنند، و البته اگر این طیبات از راه حلال بدست آمده باشد، نخوردن آن و استفاده نکردن از آن کار خوبی نیست، و گویند: چون برای حسن بصری خبر رسید که: فلانی فالوده نمیخورد و میگوید که شکرش را اداء کرده نمیتوانم؟ گفت: این شخص آب سرد را مینوشد؟ گفتند: بلی، گفت این شخص جاهل است، در نعمتهای خدا چیزهایی است که بر نعمت فالوده برتری دارد، و البته اگر کسی دنیا را ترک گفته و به طاعت و عبادت خدا مشغول میشود، کاری خوبی کرده است، و از این کار برایش ثواب است. ۲) مراد از ازدواج نمودن در مقابل جامه، نکاح متعه است، و ظاهر حدیث دلالت بر جواز آن دارد، و سیاق حدیث چنین میسارند که ابن مسعودس نکاح متعه را روا میدانست، چنانچه اباحت متعه از ابن عباس و جابر، و سلمه بن اکوع نیز روایت شده است، ولی جمهور علماء، از صحابه و غیره صحابه بر این نظراند که نکاح متعه در اول اسلام جائز بود، و بعد از آن نسخ گردید، امام نووی/ میگوید: استشهاد ابن مسعود به این آیت دلالت بر این دارد که وی نکاح متعه را مانند ابن عباسب روا میدانست، ولی شاید در این وقت از نسخ متعه اطلاع نداشت، و بعد از اطلاع از ناسخ، از این قول خود رجوع کرده باشد.
۱٧۳۸- عَنْ أَنَسٍ س قالَ: «مَا كَانَ لَنَا خَمْرٌ غَيْرُ فَضِيخِكُمْ هَذَا الَّذِي تُسَمُّونَهُ الفَضِيخَ، فَإِنِّي لَقَائِمٌ أَسْقِي أَبَا طَلْحَةَ، وَفُلاَنًا وَفُلاَنًا، إِذْ جَاءَ رَجُلٌ فَقَالَ: وَهَلْ بَلَغَكُمُ الخَبَرُ؟ فَقَالُوا: وَمَا ذَاكَ؟ قَالَ: حُرِّمَتِ الخَمْرُ، قَالُوا: أَهْرِقْ هَذِهِ القِلاَلَ يَا أَنَسُ، قَالَ: فَمَا سَأَلُوا عَنْهَا وَلاَ رَاجَعُوهَا بَعْدَ خَبَرِ الرَّجُلِ» [رواه البخاری: ۴۶۱٧].
۱٧۳۸- از انسس روایت است که گفت: در زمان ما شراب دیگری غیر از همین شرابی که آن را (فَضیخ) مینامیم وجود نداشت [۲۶۸]، ایستاده بودم و برای ابوطلحه و فلان و فلان شراب میدادم [۲۶٩]، که شخصی آمد و گفت: آیا خبر برای شما رسیده است؟
گفتند: چه خبر؟
گفت: شراب حرام شده است.
گفتند: ای انس! این خُمها را بیرون بریز، راوی گفت که: بعد از خبر آن شخص، [درباره تحریم شراب] نه از کس دیگری سوال کردند، و نه دوباره به شراب رجوع نمودند.
[۲۶٧] معنی شراب و قمار و بتها معروف است، و أما (أزلام): عبارت از تیرهای هفتگانه بود که مشرکین در نزد (هُبَل) در کعبه معظمه قرار داده بودند، و این عبارت بر آنها نوشته شده بود: بر اولی: (پروردگارم به من امر کرده است)، بر دومی: (پروردگارم مرا منع کرده است)، بر سومی: (از شما)، بر چهارمی: (از غیر شما)، و بر پنجمی: (به او ارتباط دارد)، بر ششمی: (خونبها)، بر هفتمی: (غُفل)، یعنی: چیزی نیست، و در کارهای مهم، مانند سفر کردن به نکاح گرفتن، و یا تجارت کردن، و یا مساله نسب، و یا قتل، و یا خونبها گرفتن، و امثال اینها، به این تیرها مراجعه میکردند، و فال میگرفتند، و همان طوری که بر آن تیر نوشته شده بود، عمل میکردند. [۲۶۸] فضیخ شرابی بود که از خرمای نارس میساختند، و اینکه انسس میگوید: شراب دیگری غیر از (فضیخ) در نزد ما وجود نداشت، شاید مقصد، خودش باشد، یعنی در نزد من غیر از فضیخ شراب دیگری وجود نداشت، ورنه در مدینه انواع شرابهای دیگری نیز موجود بود. [۲۶٩] مراد از فلان و فلان طوری که در صحیح مسلم آمده است، ابودجانه، سهیل بن بیضاء، ابوعبیده، أّبی بن کعب، معاذ بن جبل، و ابو ایوب میباشند.
۱٧۳٩- عَنْ أَنَسٍ س، قَالَ: خَطَبَ رَسُولُ اللَّهِ ج خُطْبَةً مَا سَمِعْتُ مِثْلَهَا قَطُّ، قَالَ: «لَوْ تَعْلَمُونَ مَا أَعْلَمُ لَضَحِكْتُمْ قَلِيلًا، وَلَبَكَيْتُمْ كَثِيرًا»، قَالَ: فَغَطَّى أَصْحَابُ رَسُولِ اللَّهِ ج وُجُوهَهُمْ لَهُمْ خَنِينٌ، فَقَالَ رَجُلٌ: مَنْ أَبِي؟ قَالَ: فُلاَنٌ، فَنَزَلَتْ هَذِهِ الآيَةُ: ﴿لَا تَسَۡٔلُواْ عَنۡ أَشۡيَآءَ إِن تُبۡدَ لَكُمۡ تَسُؤۡكُمۡ﴾ [رواه البخاری: ۴۶۲۱].
۱٧۳٩- از انسس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج خطبه دادند که مثل آن را قطعاً نشنیده بودم.
و فرمودند: «آنچه را که من میدانم اگر شما میدانستید، کمتر میخندیدید و بسیار گریه میکردید».
[انس] گفت که: اصحاب پیامبر خدا ج روهای خود را پوشاندند، و آواز گریه آنها شنیده میشد.
شخصی پرسید: پدر من کیست؟.
فرمودند: «فلان شخص است» و این آیت نازل گردید: ﴿از هر چیز پرسان نکنید، اگر برای شما آشکارا شود، غمگینتان میکند﴾.
۱٧۴٠- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب، قَالَ: كَانَ قَوْمٌ يَسْأَلُونَ رَسُولَ اللَّهِ ج اسْتِهْزَاءً، فَيَقُولُ الرَّجُلُ: مَنْ أَبِي؟ وَيَقُولُ الرَّجُلُ تَضِلُّ نَاقَتُهُ: أَيْنَ نَاقَتِي؟ «فَأَنْزَلَ اللَّهُ فِيهِمْ هَذِهِ الآيَةَ: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَسَۡٔلُواْ عَنۡ أَشۡيَآءَ إِن تُبۡدَ لَكُمۡ تَسُؤۡكُم﴾ حَتَّى فَرَغَ مِنَ الآيَةِ كُلِّهَا» [رواه البخاری: ۴۶۲۲].
۱٧۴٠- از ابن عباسب روایت است که گفت: مردمی روی استهزاء از پیامبر خدا ج چیزهای میپرسیدند، یکی میپرسید: پدر من کیست؟ دیگری که شترش گم شده بود میپرسید: شترم در کجا است؟ و خداوند عزَّ وجلَّ دربارۀ آنها این آیت را نازل نمود که: ﴿ای مؤمنان! از هر چیزی پرسان نکنید، اگر برای شما آشکارا شود، غمگینتان میکند﴾ [۲٧٠].
[۲٧٠] ترمذی از علیس روایت میکند که گفت: چون آیه فرضیت حج نازل گردید، مردم گفتند: یا رسول الله! آیا حج در هر سالی فرض است؟ پیامبر خدا ج سکوت کردند، بار دیگر پرسیدند: آیا حج در هر سالی فرض است؟ فرمودند: «نه» اگر میگفتم: بلی، در هر سالی فرض میگردد»، و این آیه کریمه نازل گردید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَسَۡٔلُواْ عَنۡ أَشۡيَآءَ إِن تُبۡدَ لَكُمۡ تَسُؤۡكُمۡ﴾.
[۲٧۱] از احکام و مسائل متعلق به این سوره آنکه: ۱) سورۀ انعام مکی است، و به طور یکبارگی در مکه نازل گردیده است، ابن منذر به سند خود از ابن عباسب روایت میکند که سورۀ انعام شب هنگام در مکه نازل گردید، و هنگام نزول آن هفتاد هزار ملک با صدای بلند (سبحان الله) میگفتند: از علی بن ابی طالبس روایت است که گفت: سورۀ انعام در ملکوت الله به نام (مرضیه) یاد میشود، در کتاب (الفائق) آمده است که پیامبر خدا ج فرمودند: «کسی که همه سورۀ انعام را به یکبارگی بخواند، و در بین قراءت خود سخن نزند، گناهان گذشتهاش بخشیده میشود، زیرا این سورۀ به طور یبکارگی نازل گردیده، و موکب بزرگی از ملائکه آن را همراهی میکردند، و از تسبیح آنها زمین به لرزه در آمده بود». ۲) این سوره دارای (۲٠) بیست رکوع، و (۱۶۵) یک صد وشصت وپنج آیت، و (۳۱٠٠) و سه هزار وصد کلمه، و (۱۲٩۳۵) دوازده هزار و نه صد وسی وپنج حرف، و (۵۸۳۲) پنج هزار و هشت صد وسی ودو نقطه است.
۱٧۴۱- عَنْ جَابِرٍ س، قَالَ: لَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الآيَةُ: ﴿قُلۡ هُوَ ٱلۡقَادِرُ عَلَىٰٓ أَن يَبۡعَثَ عَلَيۡكُمۡ عَذَابٗا مِّن فَوۡقِكُمۡ﴾، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «أَعُوذُ بِوَجْهِكَ»، قَالَ: ﴿أَوۡ مِن تَحۡتِ أَرۡجُلِكُمۡ﴾، قَالَ: «أَعُوذُ بِوَجْهِكَ» ﴿أَوۡ يَلۡبِسَكُمۡ شِيَعٗا وَيُذِيقَ بَعۡضَكُم بَأۡسَ بَعۡضٍۗ﴾ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «هَذَا أَهْوَنُ - أَوْ هَذَا أَيْسَرُ -» [رواه البخاری: ۴۶۲۸].
۱٧۴۱- از جابرس روایت است که گفت: چون این آیه کریمه نازل گردید که: ﴿بگو! خدا قادر است که از بالای سر شما بر شما عذابی بفرستد﴾، پیامبر خدا ج فرمودند: «[خدایا]! به تو پناه میجویم».
[و چون این آیت نازل گردید]: «یا از زیر پای شما» [بر شما عذابی بفرستد]، [پیامبر خدا ج] گفتند: «[خدایا]» به تو پناه میجویم.
[و چون این آیت نازل گردید]: «و یا شما را گروه گروه بسازد، و عذاب گروهی را به گروه دیگری بچشاند»، فرمودند: «این کم اهمیتتر است» و یا گفتند: این آسانتر است [۲٧۲].
[۲٧۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: به جان یکدیگر افتادن، عذاب بسیار دردناکی است، ولی چون عذاب دنیوی است، نسبت به عذاب اخروی، آسانتر و کم اهمیتتر است، ابن مردویه از ابن عباسب روایت میکند که پیامبر خدا ج فرمودند: «از خداوند خواستم که چهار چیز را از امت من بر طرف سازد، دو چیز را بر طرف ساخت، و دو چیز دیگر را بر طرف نساخت، از خدا خواستم که: بر آنها سنگ نبارد، و در زمین خسف نگردند، گروه گروه نشوند، و به جان یکدیگر نیفتند، از سنگ باریدن بر آنها، و خسف شدن بر زمین نجات یافتند، ولی از دو چیز دیگر - که گروه گرایی، و افتادن به جان یکدیگر باشد – نجات نیافتند»، و شاید حکمت در این قضیه این باشد که این دنیا دار ابتلاء است، و هر کس مطابق با اعمالی که از وی سر میزند، مواخذه میگردد، و چون سنگ باریدن از آسمان، و خس، در زمین از امور بیرون از اراده بشر است، این چیزها از این امت رفع گردید، ولی چون گروه گرائی، و به جان یکدیگر افتادن در حیطه قدرت بشر است که میتواند به آن رو آورد و یا از آن خود داری ورزد، از آنها رفع نگردید، تا معنی تکلیف به طور کامل تحقق یابد، والله تعالی أعلم.
۱٧۴۲- عَنِ ابْنِ عَبِّاسٍ ب: أَنَّهُ سئل: أَفِي ص سَجْدَةٌ؟ فَقَالَ: «نَعَمْ»، ثُمَّ تَلاَ: ﴿وَوَهَبۡنَا لَهُۥٓ إِسۡحَٰقَ وَيَعۡقُوبَۚ﴾ إِلَى قَوْلِهِ ﴿فَبِهُدَىٰهُمُ ٱقۡتَدِهۡۗ﴾، ثُمَّ قَالَ: «نَبِيُّكُمْ ج مِمَّنْ أُمِرَ أَنْ يَقْتَدِيَ بِهِمْ» [رواه البخاری: ۴۶۳۲].
۱٧۴۲- از ابن عباسب روایت است که کسی از وی پرسید: آیا در سورۀ «ص» سجده هست؟
گفت: بلی، و بعد از آن این آیت را تلاوت نمود: ﴿و برایش اسحاق و یعقوب را بخشیدیم و همه آنها را هدایت نمودیم...، پس تو نیز از هدایت آنها پیروی کن﴾، سپس ابن عباسب گفت: و پیامبر شما ج از کسانی است که به پیروی کردن از روش پیامبران دیگر امر شده است [۲٧۴].
[۲٧۳] و از این دانسته میشود که پیامبر خدا ج افضل الرسول میباشند، زیرا بنابراین امر خداوند پیامبر خدا ج به طور یقین از هدایت تمام انبیاء† پیروی کردهاند، و به این طریق صافت کمالی که در تمام انبیاء وجود داشته است، در نبی ما ج جمع شده است، و به این طریق جامع صفات همه انبیا علیهم الصلاة و السلام میباشند. [۲٧۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) لزوم اقتدای پیامبر خدا ج از پیامبران گذشته در اصول دین، مانند توحید، ارسال رسل، جنت ونار، و صفات حمیده، و مکارم اخلاق است، اما در فروع دین، مانند کیفیت نماز خواندن، روزه گرفتن، نکاح کردن، طلاق دادن و امثال اینها، چنین اقتدائی نیست، زیرا خداوند متعال میفرماید: ﴿لِكُلّٖ جَعَلۡنَا مِنكُمۡ شِرۡعَةٗ وَمِنۡهَاجٗاۚ﴾، بلکه در این مسائل، دین اسلام ناسخ دیگر ادیان است. ۲) شریعت امم سابقه، برای ما شریعت گفته میشود مگر آنکه در شریعت ما نسخ آن ثابت شده باشد، و این مسئله دارای شروط و قیود فراوانی است که محل بحث آن، کتب اصول فقه است. ۳) سجده سورۀ (ص) در نزد احناف سجده تلاوت است، بنابراین سجده کردن در وقت تلاوت آن واجب است، ولی امام شافعی/ سجده این سورۀ را سجده شکر میداند و میگوید سجده کردن در وقت تلاوت آن سنت است نه واجب، و خواه واجب باشد، و خواه سنت، بدون شک سجده کردن در تلاوت آیه سجده این سوره بهتر از سجده نکردن آن است، زیرا در صورت سنت بودن، اگر سجده نکنیم ترک سنت کردهایم، و ترک سنت اگر مستوجب گناه نباشد، اقلاً کار خوبی نیست، و مستلزم ملامتی است، و اگر واجب باشد و سجده نکنیم، مستوجب گناه گردیدهایم، پس در هر صورت سجده کردن بهتر، و بلکه لازم است، و الله تعالی أعلم.
۱٧۴۳- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ س، قَالَ: «لاَ أَحَدَ أَغْيَرُ مِنَ اللَّهِ، وَلِذَلِكَ حَرَّمَ الفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ، وَلاَ شَيْءَ أَحَبُّ إِلَيْهِ المَدْحُ مِنَ اللَّهِ، وَلِذَلِكَ مَدَحَ نَفْسَهُ» [رواه البخاری: ۴۶۳۴].
۱٧۴۳- از عبدالله بن مسعودس روایت است که گفت: هیچ کس از خدا با غیرتتر نیست، و از همین جهت است که فواحش را چه آشکارا باشد و چه پوشیده، حرام کرده است، و هیچ کسی ستایش را به اندازه خدا دوست ندارد، و از همین سبب است که خود را مدح کرده است [۲٧۵].
[۲٧۵] مانند: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٞ﴾، و ﴿إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٌ﴾، و ﴿هُوَ ٱللَّهُ ٱلۡخَٰلِقُ ٱلۡبَارِئُ ٱلۡمُصَوِّرُۖ لَهُ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰۚ﴾ و امثال اینها.
[۲٧۶] از مسائل متعلق به این سوره آنکه: در اینکه سورۀ اعراف مکی و یا مدنی است، اختلاف نظر وجود دارد، ابوعباس در (مقامات التنزیل) میگوید که: سورۀ اعراف مکی است، و کلبی میگوید که پانزده آیت آن مدنی است، و این آیات مدنی عبارت اند از: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ٱتَّخَذُواْ ٱلۡعِجۡلَ﴾ تا ﴿وَٱتَّبَعُواْ ٱلنُّورَ ٱلَّذِيٓ أُنزِلَ مَعَهُۥٓ﴾، و از ﴿وَسَۡٔلۡهُمۡ عَنِ ٱلۡقَرۡيَةِ ٱلَّتِي كَانَتۡ حَاضِرَةَ ٱلۡبَحۡرِ﴾ تا ﴿وَدَرَسُواْ مَا فِيهِۗ﴾ ﴿وَإِذَا قُرِئَ ٱلۡقُرۡءَانُ﴾ و این سورۀ دارای (۲۴) بیست وچهار رکوع، و (۲٠۶) دوصد وشش آیت، و (۳۳۸٧) سه هزار وسه صد وهشتاد وهفت کلمه، و (۱۴۶۳۵) چهارده هزار وشش صد وسی پنج حرف، و (۶۶٠۴) شش هزار و شش صد وچهار نقطه است.
۱٧۴۴- عَنْ ابْنِ الزُّبَيْرِ ب، قَالَ: «أَمَرَ اللَّهُ نَبِيَّهُ ج أَنْ يَأْخُذَ العَفْوَ مِنْ أَخْلاَقِ النَّاسِ [رواه البخاری: ۴۶۴۴].
۱٧۴۴- از ابن زبیرب روایت است که گفت: خداوند پیامبرش ج را امر نمود که از اخلاق مردم، گذشت را پیشه خود سازد [۲٧٧].
[۲٧٧] ابن جریر روایت میکند که چون این آیه کریمه نازل گردید، پیامبر خدا ج از جبرئیل÷ پرسیدند: یعنی چه باید کرد؟ گفت: خداوند تو را امر کرده است که اگر کسی بر تو ظلم کرد او را عفو نمائی، اگر برایت چیزی نداد تو برایش چیزی بدهی، و اگر با تو مقاطعه کرد بدیدنش بروی، و امام جعفر صادقس میگوید: در قرآن آیه که در مورد مکارم اخلاق از این آیه جامعتر باشد، وجود ندارد.
[۲٧۸] از مسائل متعلق به این سوره آنکه: ۱) سورۀ انفال به استثنای پنج آیت آن، مدنی است، و این پنج آیت عبارت اند از: ﴿۞إِنَّ شَرَّ ٱلدَّوَآبِّ عِندَ ٱللَّهِ﴾ تا آخر این دو آیت، و از ﴿وَإِذۡ يَمۡكُرُ بِكَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ﴾ تا ﴿بِعَذَابٍ أَلِيمٖ﴾، و آیه ﴿وَمَا كَانَ ٱللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمۡ وَأَنتَ فِيهِمۡۚ﴾ مورد اختلاف است، بعضی آن را مکی، و عدۀ مدنی میدانند. ۲) این سوره پیش از سورۀ آل عمران، و بعد از سورۀ بقره نازل گردید. ۳) این سوره دارای (۱٠) ده رکوع، (٧۵) هفتاد وپنج آیت، و (۱۲۵۳) و یک هزار ودو صد وپنجاه ودو کلمه، و (۵۵۲۲) پنج هزار و پنج صد وبیست ودو حرف، و (۲۴۲٧) دو هزار وچهار صد وبیست وهفت نقطه است.
۱٧۴۵- عَنِ ابْنِ عُمَرَ ب: أنه قيل له: كَيْفَ تَرَى فِي قِتَالِ الفِتْنَةِ؟ فَقَالَ: وَهَلْ تَدْرِي مَا الفِتْنَةُ؟ «كَانَ مُحَمَّدٌ ج يُقَاتِلُ المُشْرِكِينَ، وَكَانَ الدُّخُولُ عَلَيْهِمْ فِتْنَةً وَلَيْسَ كَقِتَالِكُمْ عَلَى المُلْكِ» [رواه البخاری: ۴۶۵۱].
۱٧۴۵- از ابن عمرب روایت است که کسی از وی پرسید: قتال در این فتنه را چگونه میبینی [۲٧٩]؟
گفت: آیا میدانی که فتنه چیست؟ پیامبر خدا ج با مشرکین جهاد میکردند، و کسی که [از مسلمانان] به نزد مشرکین میرفت، فتنه محسوب میشد، و جهاد آنها مانند جنگ شما بر سر ملک و دارائی نبود [۲۸٠].
[۲٧٩] یعنی: در این قتال و کشتاری که بین مسلمانان است نظر تو چیست، آیا در آن اشتراک بورزیم یا نه؟ این سوال را وقتی از ابن عمرب کردند که وی از اشتراک نمودن در جنگ جمل و صفین خود داری نموده بود، کسی برایش گفت: جنگ کردن برای از بین بردن فتنه ضروری است، زیرا خداوند متعال میفرماید: ﴿وَقَٰتِلُوهُمۡ حَتَّىٰ لَا تَكُونَ فِتۡنَةٞ﴾، جواب ابن عمرب برای آن شخص چنین بود که: آیا میدانی که فتنه چیست؟... [۲۸٠] بلکه جهت اعلای کلمة الله بود، پس جنگی که به قصد رسیدن به ملک و سلطنت باشد، جنگی است که از نگاه اسلام مشروعیت ندارد، و نباید به آن اشتراک ورزید.
[۲۸۱] از مسائل متعلق به این سوره آنکه: ۱) سورۀ براءه مدنی است، مگر دو آیت آخر آن که از ﴿لَقَدۡ جَآءَكُمۡ رَسُولٞ مِّنۡ أَنفُسِكُمۡ﴾ تا آخر سورۀ باشد، که در مکه نازل گردیده است. ۲) این سورۀ دارای سیزده نام است، که عبارتاند از: براءه، توبه، عذاب، مقشقشه، بحوث، فاضحه، مبعثره، مثیره، حافره، مشرده، مخزیه، منکله، و مدمدمه. ۳) در اینکه چرا در اول آن (بسم الله) ذکر نشده است، اقوال متعددی وجود دارد، و اشهر آن اقوال این است که چون این سورۀ بیانگر نقض عهد بین مسلمانان و مشرکان است، از این جهت در آن بسم الله ذکر نگردیده است، زیرا عادت در آن وقت آن بود که اگر عهدی را نقض میکردند، بسم الله را در آن ذکر نمیکردند، و این سورۀ بنا به همان عادت نازل گردید، حاکم نیشاپوری در مستدرک خود از ابن عباسب روایت میکند که گفت: از علیس سبب عدم وجود (بسمله) را در اول سورۀ براءه پرسیدم، گفت: سبب این امر آن است که (بسمله) بیانگر امان، و سورۀ براءه بیانگر جنگ و قتال است. ۴) این سورۀ دارای (۱۶) شانزده رکوع، و (۱۲٩) یک صد وبیست ونه آیت، و (۲۵۲٧) دو هزار و پنج صد وبیست وهفت کلمه، و (۱۱۳۶٠) یازده هزار وسه صد وشصت حرف، و (۴٧۶٠) چهار هزار وهفت صد وشصت نقطه است.
۱٧۴۶- عَنْ سَمُرَة بْن جُنْدَبٍ س، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج لَنَا: «أَتَانِي اللَّيْلَةَ آتِيَانِ فَابْتَعَثَانِي، فَانْتَهَيْنَا إِلَى مَدِينَةٍ مَبْنِيَّةٍ بِلَبِنِ ذَهَبٍ، وَلَبِنِ فِضَّةٍ، فَتَلَقَّانَا رِجَالٌ شَطْرٌ مِنْ خَلْقِهِمْ كَأَحْسَنِ مَا أَنْتَ رَاءٍ، وَشَطْرٌ كَأَقْبَحِ مَا أَنْتَ رَاءٍ، قَالاَ لَهُمْ: اذْهَبُوا فَقَعُوا فِي ذَلِكَ النَّهْرِ، فَوَقَعُوا فِيهِ، ثُمَّ رَجَعُوا إِلَيْنَا، قَدْ ذَهَبَ ذَلِكَ السُّوءُ عَنْهُمْ، فَصَارُوا فِي أَحْسَنِ صُورَةٍ، قَالاَ لِي: هَذِهِ جَنَّةُ عَدْنٍ، وَهَذَاكَ مَنْزِلُكَ، قَالاَ: أَمَّا القَوْمُ الَّذِينَ كَانُوا شَطْرٌ مِنْهُمْ حَسَنٌ، وَشَطْرٌ مِنْهُمْ قَبِيحٌ، فَإِنَّهُمْ خَلَطُوا عَمَلًا صَالِحًا وَآخَرَ سَيِّئًا، تَجَاوَزَ اللَّهُ عَنْهُمْ» [رواه البخاری: ۴۶٧۴].
۱٧۴۶- از سَمُرَه بن جُندُبس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «شب گذشته دو نفر نزدم آمدند و مرا با خود به شهری بردند که از خشتهای طلا و نقره ساخته شده بود، در آنجا مردمی به استقبال ما آمدند که یک طرف جسم آنها به بهترین شکلی بود که در عمر خود دیده باشی، و طرف دیگر جسمشان به بدترین صورتی بود که در عمر خود دیده باشی.
آن دو نفر برای مردم آن شهر گفتند: بروید و خود را در آن جو بیندازید، آنها خود را در آن جو انداختند و بسوی ما بازگشتند، [دیدیم که] آن شکل قبیح و زشت از آنها دور گردیده و به بهترین شکلی درآمدهاند.
آن دو نفر برایم گفتند: این جو «جنت عدن» است، و این منزلتست، و گفتند: آن مردمی که قسمتی از جسم آنها زیبا و قسمت دیگرش زشت بود، کسانیاند که کارهای نیک و بد را با هم درآمیختهاند، و خداوند از گناهانشان درگذشته است».
[۲۸۲] از ابن عباسب روایت است که این آیه کریمه درباره ابو لبابه و همراهانش که از غزوه تبوک تخلف نموده بودند، نازل گردید، زیرا هنگامی که پیامبر خدا ج از آن غزوه برگشتند آنها خود را به پایههای مسجد بسته و سوگند خوردند که جز پیامبر خدا ج شخص دیگری نباید آنها را رها سازد، و چون این آیات نازل گردید، پیامبر خدا ج آنها را مورد عفو قرار داده و از آن پایهها باز کرده و رها ساختند.
[۲۸۳] از مسائل متعلق به این سورۀ آنکه: ۱) سورۀ (هود) مکی است، و در دو وسه آیت آن در اینکه مکی و یا مدنی است، اختلاف نظر وجود دارد. ۲) این سورۀ دارای (۱٠) ده رکوع، و (۱۲۳) یک صد وبیست وسه کلمه، و (۱٩۳۶) یک هزار ونه صد وسی وشش کلمه، و (٧٩۲۴) هفت هزار ونه صد وبیست وچهار حرف، و (۳۵۱۶) سه هزار وپنج صد وشانزده نقطه است.
۱٧۴٧- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج قَالَ: «قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ: أَنْفِقْ أُنْفِقْ عَلَيْكَ، وَقَالَ: يَدُ اللَّهِ مَلْأَى لاَ تَغِيضُهَا نَفَقَةٌ سَحَّاءُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ، وَقَالَ: أَرَأَيْتُمْ مَا أَنْفَقَ مُنْذُ خَلَقَ السَّمَاءَ وَالأَرْضَ، فَإِنَّهُ لَمْ يَغِضْ مَا فِي يَدِهِ، وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَى المَاءِ، وَبِيَدِهِ المِيزَانُ يَخْفِضُ وَيَرْفَعُ» [رواه البخاری: ۴۶۸۴].
۱٧۴٧- از ابوهریرهس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «خداوند عز وجلَّ میفرماید: نفقه کن، من بر تو نفقه میکنم، و میفرماید: دست خدا پُر است نفقه آن را خالی نمیکند، و شب و روز در حالت کرم و بخشش است».
و پیامبر خدا ج فرمودند: «آیا آنچه آسمانها تا امروز عطا کرده است، تصور کردهاید؟ این همه چیز از آنچه که در دست او است، چیزی را کم نکرده است، عرش خدا بر آب بود، و تقدیر ارزاق در اختیار او است، و او است که [ارزاق را] کم و زیاد میکند» [۲۸۴].
[۲۸۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) آنچه را که ما به (تقدیر ارزاق) ترجمه نمودیم، در لفظ حدیث از آن به (میزان) یعنی: ترازو تعبیر شده است. ۲) در اینکه عرش خدا چگونه بر آب بود، و اینکه بنا به ظاهر لفظ حدیث (میزان) که عبارت از ترازو باشد، چگونه در دست باری تعالی بود، و اطلاق امثال این چیزها برای خداوند متعال، از چیزهائی است که حقیقت آن را نمیدانیم، و باید به آن به طوری که مراد خدا و رسول او است ایمان بیاوریم، و از کیفیت آن جستجو نکنیم.
۱٧۴۸- عَنْ أَبِي مُوسَى س، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «إِنَّ اللَّهَ لَيُمْلِي لِلظَّالِمِ حَتَّى إِذَا أَخَذَهُ لَمْ يُفْلِتْهُ» قَالَ: ثُمَّ قَرَأَ: ﴿وَكَذَٰلِكَ أَخۡذُ رَبِّكَ إِذَآ أَخَذَ ٱلۡقُرَىٰ وَهِيَ ظَٰلِمَةٌۚ إِنَّ أَخۡذَهُۥٓ أَلِيمٞ شَدِيدٌ﴾ [رواه البخاری: ۴۶۸۶].
۱٧۴۸- از ابوموسیس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «خداوند برای ظالم مهلت میدهد، ولی وقتی که او را مورد عذاب قرار داد، [آن ظالم] از عذابش نجات یافته نمیتواند».
راوی گفت که: بعد از آن این آیت را تلاوت نمودند: «پروردگارت چنین سخت میگیرد آنگاه که دیار ستمگاران را به عذاب گرفتار نماید، زیرا مواخذه او بسیار دردناک است».
[۲۸۵] از مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) سورۀ (حجر) مکی است، و بعد از سورۀ یوسف و پیش از سورۀ انعام نازل گردیده است. ۲) این سورۀ دارای (۶) شش رکوع، و (٩٩) نود ونه آیت، و (۶۶۳) شش صد وشصت وشش کلمه، و (۲٩٠٧) دو هزار ونه صد وهفت حرف، و (۱۳۵۸) یک هزار وسه صد وپنجاه وهشت نقطه است.
۱٧۴٩- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، يَبْلُغُ بِهِ النَّبِيَّ ج قَالَ: «إِذَا قَضَى اللَّهُ الأَمْرَ فِي السَّمَاءِ، ضَرَبَتِ المَلاَئِكَةُ بِأَجْنِحَتِهَا خُضْعَانًا لِقَوْلِهِ، كَالسِّلْسِلَةِ عَلَى صَفْوَانٍ - قَالَ عَلِيٌّ: وَقَالَ غَيْرُهُ: صَفْوَانٍ يَنْفُذُهُمْ ذَلِكَ - فَإِذَا فُزِّعَ عَنْ قُلُوبِهِمْ، قَالُوا: مَاذَا قَالَ رَبُّكُمْ، قَالُوا لِلَّذِي قَالَ: الحَقَّ، وَهُوَ العَلِيُّ الكَبِيرُ، فَيَسْمَعُهَا مُسْتَرِقُو السَّمْعِ، وَمُسْتَرِقُو السَّمْعِ هَكَذَا وَاحِدٌ فَوْقَ آخَرَ - وَوَصَفَ سُفْيَانُ بِيَدِهِ، وَفَرَّجَ بَيْنَ أَصَابِعِ يَدِهِ اليُمْنَى، نَصَبَهَا بَعْضَهَا فَوْقَ بَعْضٍ - فَرُبَّمَا أَدْرَكَ الشِّهَابُ المُسْتَمِعَ قَبْلَ أَنْ يَرْمِيَ بِهَا إِلَى صَاحِبِهِ فَيُحْرِقَهُ، وَرُبَّمَا لَمْ يُدْرِكْهُ حَتَّى يَرْمِيَ بِهَا إِلَى الَّذِي يَلِيهِ، إِلَى الَّذِي هُوَ أَسْفَلَ مِنْهُ، حَتَّى يُلْقُوهَا إِلَى الأَرْضِ - وَرُبَّمَا قَالَ سُفْيَانُ: حَتَّى تَنْتَهِيَ إِلَى الأَرْضِ - فَتُلْقَى عَلَى فَمِ السَّاحِرِ، فَيَكْذِبُ مَعَهَا مِائَةَ كَذْبَةٍ، فَيُصَدَّقُ فَيَقُولُونَ: أَلَمْ يُخْبِرْنَا يَوْمَ كَذَا وَكَذَا، يَكُونُ كَذَا وَكَذَا، فَوَجَدْنَاهُ حَقًّا؟ لِلْكَلِمَةِ الَّتِي سُمِعَتْ مِنَ السَّمَاءِ» [رواه البخاری: ۴٧٠۱].
۱٧۴٩- از ابوهریرهس به نقل از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «چون خداوند در آسمان امری را صادر نماید، ملائکه بالهای خود را به نشانۀ فرمان برداری به هم میزنند، [و صدای بالهای آنها] مانند آواز زنجیر است بر سنگ، چون اضطراب دلشان آرام گیرد، از [فرشتگان مقرب مانند جبرئیل و میکائیل] میپرسند: پروردگار شما چه گفته است؟ در جواب آنها میگویند: حق را گفته و او از همه بلند مرتبهتر و بزرگتر است.
آنهائی که استراق سمع میکنند [که عبارت از جنیان باشند]، یکی بالای دیگری قرار دارند، و این سخن را میشنوند.
وبسا میشود که شهاب پیش از آنکه آن مسترق سمع، سخنی را که شینده است به رفیق خود برساند، به او اصابت میکند و او را میسوزاند، و گاهی هم میشود که شهاب به وی اصابت نمیکند، و آن کسی که استراق سمع نموده است سخنی را که شنیده است به دیگری که در پائینتر از وی قرار دارد، انتقال میدهد، و باز او به دیگری که بعد از وی قرار دارد انتقال میدهد، تا اینکه به همین شکل، سخنی را که شیندهاند به زمین انتقال میدهند، تا اینکه به دهان جادوگر انداخته میشود.
[جادوگر] با آن سخنی که شنیده است، صد دروغ را یکجا میکند [و به مردم خبر میدهد]، و مردم سخن او را تصدیق میکنند، و میگویند: مگر [آن جادوگر] فلان روز برای ما نگفت که در فلان وقت چنین و چنان میشود؟ و آنچه که گفته بود راست برآمد، ولی در واقع این همان کلمهای است که در اصل، از آسمان شنیده شده است» [۲۸۶].
[۲۸۶] یعنی: جادوگر و کاهن با همان یک کلمۀ که از اخبار آسمان شنیده است، چندین دروغ دیگر را یکجا کرده و برای مردم میگوید، و چون کلمۀ را که از خبر آسمان شنیده است راست است، مردم به جهت همان یک کلمۀ راست، همه دروغهای جادوگران و کاهنان را باور میکنند، پس بنابراین اگر کاهی شد که خبر جادوگر راست برآمد، باز هم نباید سخن او را تصدیق کنیم، بلکه باید بدانیم که این سخن راست همان چیزی است که از اخبار آسمان دزدی شده و برای وی رسیده است، ورنه جادوگر هیچگاه راست نمیگوید.
[۲۸٧] از مسائل متعلق به این سورۀ آنکه: ۱) سورۀ (نحل) به استثنای چند آیت آن، مکی است، سعید از قتاده روایت میکندکه: از اول این سورۀ تا این قول خداوند که: ﴿وَٱلَّذِينَ هَاجَرُواْ فِي ٱللَّهِ مِنۢ بَعۡدِ مَا ظُلِمُواْ﴾ مکی است، و از این آیت تا آخر آن مدنی است، و سورۀ (نحل) بعد از سورۀ کهف، و پیش از سورۀ نوح نازل گردید. ۲) این سورۀ دارای (۱۶) شانزده رکوع، و (۱۲۸) یک صد وبیست وهشت آیت، و (۱۸٧۱) یک هزار هشت صد وهفتاد ویک کلمه، و (٧٩٧۴) هفت هزار ونه صد وهفتاد وچهار حرف، و (۳۵۳۶) سه هزار وپنج صد وشصت وسه نقطه است.
۱٧۵٠- عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج كَانَ يَدْعُو: «أَعُوذُ بِكَ مِنَ البُخْلِ وَالكَسَلِ، وَأَرْذَلِ العُمُرِ، وَعَذَابِ القَبْرِ، وَفِتْنَةِ الدَّجَّالِ، وَفِتْنَةِ المَحْيَا وَالمَمَاتِ» [رواه البخاری: ۴٧٠٧].
۱٧۵٠- از انس بن مالکس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج چنین دعا میکردند: «أَعُوذُ بِكَ مِنَ البُخْلِ وَالكَسَلِ، وَأَرْذَلِ العُمُرِ، وَعَذَابِ القَبْرِ، وَفِتْنَةِ الدَّجَّالِ، وَفِتْنَةِ المَحْيَا وَالمَمَاتِ» [۲۸۸].
[۲۸۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) معنی دعای نبی کریم ج این است که: خدایا! از بخل و کسالت، و از رسیدن به بدترین ایام عمر، و از عذاب قبر، و از ابتلای دجال، و از ابتلای زندگی و مرگ، به تو پناه میجویم. ۲) مراد از بدترین ایام زندگی است که قوای جسمانی و عقلانی انسان به تحلیل میرود، زندگیاش سبب زحمت برای خودش و دیگران میشود، عقلش مانند عقل طفل بدون احساس مسئولیت میگردد. ۳) مراد از فتنه دنیا، غوطهور شدن در شهوات و مظاهر دنیوی و فراموش کردن امور اخروی است، و مراد از فتنه مرگ، سوال نکیر و منکر، عذاب قبر، و مصائب روز محشر است.
[۲۸٩] از مسائل متعلق به این سورۀ آنکه: ۱) سورۀ بنی اسرائیل مکی است، مگر هشت آیت آن که مدنی است، و هشت آیت مدنی آن از آیۀ کریمه: ﴿وَإِن كَادُواْ لَيَفۡتِنُونَكَ﴾ شروع و به آخر سورۀ ختم میشود، و این سورۀ بعد از سورۀ قصص، و پیش از سورۀ یونس نازل گردیده است. ۲) این سورۀ دارای (۱۲) دوازده رکوع، و (۱۱۱) یک صد ویازده آیت، و (۱۵۸۲) یک هزار و پنج صد وهشتاد ودو کلمه، و (۶٧۱٠) شش هزار وهفت صد وده حرف، و (۲٩۸٩) دو هزار ونه صد وهشتاد ونه نقطه است.
۱٧۵۱- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج أُتِيَ بِلَحْمٍ فَرُفِعَ إِلَيْهِ الذِّرَاعُ، وَكَانَتْ تُعْجِبُهُ فَنَهَشَ مِنْهَا نَهْشَةً، ثُمَّ قَالَ: «أَنَا سَيِّدُ النَّاسِ يَوْمَ القِيَامَةِ، وَهَلْ تَدْرُونَ مِمَّ ذَلِكَ؟ يَجْمَعُ اللَّهُ النَّاسَ الأَوَّلِينَ وَالآخِرِينَ فِي صَعِيدٍ وَاحِدٍ، يُسْمِعُهُمُ الدَّاعِي وَيَنْفُذُهُمُ البَصَرُ، وَتَدْنُو الشَّمْسُ، فَيَبْلُغُ النَّاسَ مِنَ الغَمِّ وَالكَرْبِ مَا لاَ يُطِيقُونَ وَلاَ يَحْتَمِلُونَ، فَيَقُولُ النَّاسُ: أَلاَ تَرَوْنَ مَا قَدْ بَلَغَكُمْ، أَلاَ تَنْظُرُونَ مَنْ يَشْفَعُ لَكُمْ إِلَى رَبِّكُمْ؟ فَيَقُولُ بَعْضُ النَّاسِ لِبَعْضٍ: عَلَيْكُمْ بِآدَمَ، فَيَأْتُونَ آدَمَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَيَقُولُونَ لَهُ: أَنْتَ أَبُو البَشَرِ، خَلَقَكَ اللَّهُ بِيَدِهِ، وَنَفَخَ فِيكَ مِنْ رُوحِهِ، وَأَمَرَ المَلاَئِكَةَ فَسَجَدُوا لَكَ، اشْفَعْ لَنَا إِلَى رَبِّكَ، أَلاَ تَرَى إِلَى مَا نَحْنُ فِيهِ، أَلاَ تَرَى إِلَى مَا قَدْ بَلَغَنَا؟ فَيَقُولُ آدَمُ: إِنَّ رَبِّي قَدْ غَضِبَ اليَوْمَ غَضَبًا لَمْ يَغْضَبْ قَبْلَهُ مِثْلَهُ، وَلَنْ يَغْضَبَ بَعْدَهُ مِثْلَهُ، وَإِنَّهُ قَدْ نَهَانِي عَنِ الشَّجَرَةِ فَعَصَيْتُهُ، نَفْسِي نَفْسِي نَفْسِي، اذْهَبُوا إِلَى غَيْرِي، اذْهَبُوا إِلَى نُوحٍ، فَيَأْتُونَ نُوحًا فَيَقُولُونَ: يَا نُوحُ، إِنَّكَ أَنْتَ أَوَّلُ الرُّسُلِ إِلَى أَهْلِ الأَرْضِ، وَقَدْ سَمَّاكَ اللَّهُ عَبْدًا شَكُورًا، اشْفَعْ لَنَا إِلَى رَبِّكَ، أَلاَ تَرَى إِلَى مَا نَحْنُ فِيهِ؟ فَيَقُولُ: إِنَّ رَبِّي عَزَّ وَجَلَّ قَدْ غَضِبَ اليَوْمَ غَضَبًا لَمْ يَغْضَبْ قَبْلَهُ مِثْلَهُ، وَلَنْ يَغْضَبَ بَعْدَهُ مِثْلَهُ، وَإِنَّهُ قَدْ كَانَتْ لِي دَعْوَةٌ دَعَوْتُهَا عَلَى قَوْمِي، نَفْسِي نَفْسِي نَفْسِي، اذْهَبُوا إِلَى غَيْرِي، اذْهَبُوا إِلَى إِبْرَاهِيمَ، فَيَأْتُونَ إِبْرَاهِيمَ فَيَقُولُونَ: يَا إِبْرَاهِيمُ أَنْتَ نَبِيُّ اللَّهِ وَخَلِيلُهُ مِنْ أَهْلِ الأَرْضِ، اشْفَعْ لَنَا إِلَى رَبِّكَ أَلاَ تَرَى إِلَى مَا نَحْنُ فِيهِ، فَيَقُولُ لَهُمْ: إِنَّ رَبِّي قَدْ غَضِبَ اليَوْمَ غَضَبًا لَمْ يَغْضَبْ قَبْلَهُ مِثْلَهُ، وَلَنْ يَغْضَبَ بَعْدَهُ مِثْلَهُ، وَإِنِّي قَدْ كُنْتُ كَذَبْتُ ثَلاَثَ كَذِبَاتٍ - فَذَكَرَهُنَّ أَبُو حَيَّانَ فِي الحَدِيثِ - نَفْسِي نَفْسِي نَفْسِي، اذْهَبُوا إِلَى غَيْرِي، اذْهَبُوا إِلَى مُوسَى فَيَأْتُونَ، مُوسَى فَيَقُولُونَ: يَا مُوسَى أَنْتَ رَسُولُ اللَّهِ، فَضَّلَكَ اللَّهُ بِرِسَالَتِهِ وَبِكَلاَمِهِ عَلَى النَّاسِ، اشْفَعْ لَنَا إِلَى رَبِّكَ، أَلاَ تَرَى إِلَى مَا نَحْنُ فِيهِ؟ فَيَقُولُ: إِنَّ رَبِّي قَدْ غَضِبَ اليَوْمَ غَضَبًا لَمْ يَغْضَبْ قَبْلَهُ مِثْلَهُ، وَلَنْ يَغْضَبَ بَعْدَهُ مِثْلَهُ، وَإِنِّي قَدْ قَتَلْتُ نَفْسًا لَمْ أُومَرْ بِقَتْلِهَا، نَفْسِي نَفْسِي نَفْسِي، اذْهَبُوا إِلَى غَيْرِي، اذْهَبُوا إِلَى عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ، فَيَأْتُونَ عِيسَى، فَيَقُولُونَ: يَا عِيسَى أَنْتَ رَسُولُ اللَّهِ، وَكَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَى مَرْيَمَ وَرُوحٌ مِنْهُ، وَكَلَّمْتَ النَّاسَ فِي المَهْدِ صَبِيًّا، اشْفَعْ لَنَا إِلَى رَبِّكَ أَلاَ تَرَى إِلَى مَا نَحْنُ فِيهِ؟ فَيَقُولُ عِيسَى: إِنَّ رَبِّي قَدْ غَضِبَ اليَوْمَ غَضَبًا لَمْ يَغْضَبْ قَبْلَهُ مِثْلَهُ قَطُّ، وَلَنْ يَغْضَبَ بَعْدَهُ مِثْلَهُ، وَلَمْ يَذْكُرْ ذَنْبًا، نَفْسِي نَفْسِي نَفْسِي اذْهَبُوا إِلَى غَيْرِي اذْهَبُوا إِلَى مُحَمَّدٍ، فَيَأْتُونَ مُحَمَّدًا فَيَقُولُونَ: يَا مُحَمَّدُ أَنْتَ رَسُولُ اللَّهِ وَخَاتِمُ الأَنْبِيَاءِ، وَقَدْ غَفَرَ اللَّهُ لَكَ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ، اشْفَعْ لَنَا إِلَى رَبِّكَ أَلاَ تَرَى إِلَى مَا نَحْنُ فِيهِ، فَأَنْطَلِقُ فَآتِي تَحْتَ العَرْشِ، فَأَقَعُ سَاجِدًا لِرَبِّي عَزَّ وَجَلَّ، ثُمَّ يَفْتَحُ اللَّهُ عَلَيَّ مِنْ مَحَامِدِهِ وَحُسْنِ الثَّنَاءِ عَلَيْهِ شَيْئًا، لَمْ يَفْتَحْهُ عَلَى أَحَدٍ قَبْلِي، ثُمَّ يُقَالُ: يَا مُحَمَّدُ ارْفَعْ رَأْسَكَ سَلْ تُعْطَهْ، وَاشْفَعْ تُشَفَّعْ فَأَرْفَعُ رَأْسِي، فَأَقُولُ: أُمَّتِي يَا رَبِّ، أُمَّتِي يَا رَبِّ، أُمَّتِي يَا رَبِّ، فَيُقَالُ: يَا مُحَمَّدُ أَدْخِلْ مِنْ أُمَّتِكَ مَنْ لاَ حِسَابَ عَلَيْهِمْ مِنَ البَابِ الأَيْمَنِ مِنْ أَبْوَابِ الجَنَّةِ، وَهُمْ شُرَكَاءُ النَّاسِ فِيمَا سِوَى ذَلِكَ مِنَ الأَبْوَابِ، ثُمَّ قَالَ: وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ، إِنَّ مَا بَيْنَ المِصْرَاعَيْنِ مِنْ مَصَارِيعِ الجَنَّةِ، كَمَا بَيْنَ مَكَّةَ وَحِمْيَرَ - أَوْ كَمَا بَيْنَ مَكَّةَ وَبُصْرَى [رواه البخاری: ۴٧۱۲]
۱٧۵۱- از ابوهریرهس روایت است که گفت: برای پیامبر خدا ج مقدار گوشتی آورده شد، [و از بین آن گوشتها] دست را که خوش داشتند برای ایشان تقدیم نمودند، و ایشان مقدار از آن دست را با دندان کندند.
و بعد از آن فرمودند: «من در روز قیامت بهترین مردمان هستم، و آیا میدانید که این از چه سبب است؟ [سببش این است که] خداوند همۀ مخلوقات از اولین و آخرین را در یک زمین جمع میکند، و این طوری است که صدا برای همۀ آنها میرسد، و چشم همۀ آنها را میبیند، آفتاب به آنها نزدیک میشود، و مردم به چنان زحمت و مشقتی میافتند که از تحمل و طاقتشان خارج است.
مردم با خود میگویند: مگر نمیبینید که در چه زحمت و مشقتی گرفتارید؟ مگر کسی را نمیبینید که به نزد خداوند برای شما شفاعت کند؟ به یکدیگر میگویند: باید نزد آدم÷ برویم، آنها نزد آدم÷ میروند و برایش میگویند: تو پدر همۀ مردمان بودی و کسی هستی که خداوند تو را به دست خود خلق نمود، و از روح خود بر تو دمید، و ملائکه را امر کرد و برای تو سجده کردند، برای ما نزد خداوند شفاعت کن، مگر نمیبینی که در چه حالی قرار داریم؟ و کار ما به چه حد رسیده است؟
آدم÷ میگوید: پروردگارم امروز آنچنان در غضب شده است که نه پیش از این چنین در غضب شده بود، و نه بعد از این چنین در غضب میشود، او مرا از خوردن درخت در بهشت منع کرده بود، و من نا فرمانیاش را نمودم، من به خود گرفتارم، من به خود گرفتارم، من به خود گرفتارم، من به خود گرفتارم، [یا من خودم به شفاعت احتیاج دارم، من خودم به شفاعت احتیاج دارم، من خودم به شفاعت احتیاج دارم]، مرا بگذارید، نزد دیگری بروید، نزد نوح÷ بروید.
مردم نزد نوح÷ میروند و میگویند: تو اولین پیامبر [أولوا العزم] برای مردمان روی زمین هستی [۲٩۱]، و تو را خداوند بندۀ شکرگذار نامیده است، برای ما نزد پروردگار خود شفاعت کن، مگر نمیبینی که در چه حالی گرفتاریم؟
[نوح÷] میگوید: پروردگارم امروز چنان در غضب شده است که نه پیش از این چنین در غضب شده بود، و نه بعد از این چنین در غضب خواهد شد، و برایم یک دعای قابل اجابت بود و با آن دعا، بر قوم خود نفرین کردم، [و به سبب همین نفرین بود که قومش غرق گردیده و به هلاکت رسیدند]، و امروز من به خود گرفتارم، من به خود گرفتارم، من به خود گرفتارم، نزد دیگری بروید، نزد ابراهیم÷ بروید.
مردم نزد ابراهیم÷ میروند و میگویند: ای ابراهیم! تو پیامبر خدا و خلیل او از اهل زمین هستی، برای ما به نزد پروردگارت شفاعت کن! مگر نمیبینی که در چه حالی گرفتاریم؟
ابراهیم÷ برای آنها میگوید: پروردگارم امروز چنان در غضب شده است که نه پیش از این چنین در غضب شده بود، و نه بعد از این چنین در غضب خواهد شد، و من سه دروغ گفتهام [۲٩۲]، و امروز من به خود گرفتارم، من به خود گرفتارم، من به خود گرفتارم، نزد دیگری بروید، نزد موسی÷ بروید.
نزد موسی÷ میروند و میگویند: ای موسی! رسول خدا هستی، و کسی هستی که خداوند تو را به رسالت و با راز گفتن با تو بر همۀ جهانیان برگزیده بود، برای ما نزد پروردگارت شفاعت کن! مگر نمیبینی که در چه حالی گرفتاریم؟
موسی÷ میگوید: پروردگارم امروز چنان در غضب شده است که نه پیش از این چنین در غضب شده بود، و نه بعد از این چنین در غضب خواهد شد، من شخصی را که مامور به قتل آن نبودم به قتل رساندم، [مراد از این شخص، قبطی است که موسی÷ در مصر با سیلی به رویش زد، و از اثر آن سیلی مرد]، و امروز من به خود گرفتارم، من به خود گرفتارم، من به خود گرفتارم، نزد دیگری بروید، نزد عیسی÷ بروید.
مردم نزد عیسی÷ میروند و میگویند: ای عیسی! تو رسول خدا و کلمۀ خدا هستی که بر مریم القا نموده بود، و از روح خدا هستی! و در حالت صباوت در گهواره با مردم سخن گفتی، برای ما شفاعت کن! مگر نمیبینی که در چه حالی گرفتاریم؟
عیسی÷ میگوید: پروردگارم امروز چنان در غضب شده است که نه پیش از این چنین در غضب شده بود، و نه بعد از این چنین در غضب خواهد شد، و گرچه کدام گناهی را که مرتکب شده باشد ذکر نمیکند [۲٩۳]، ولی میگوید: امروز من به خود گرفتام، من به خود گرفتارم، من به خود گرفتارم، نزد دیگری بروید، نزد محمد ج بروید.
مردم نزد محمد ج میروند و میگویند: یا محمد! تو رسول خدا و خاتم پیامبران هستی، و خداوند گناهان گذشته و آیندهات را بخشیده است، برای ما نزد پروردگارت شفاعت کن! مگر نمیبینی که در چه حالی قرار داریم؟
[پیامبر خدا ج گفتند]: من میروم و در زیر عرش برای پروردگارم عزو جل به سجده میافتم، و خداوند متعال از حمد و ثنای خود چیزهای را برایم میآموزد که تا آن وقت هیچ کسی را از آنها مطلع نساخته است، بعد از آن گفته میشود که: ای محمد! سرت را بالا کن، هرچه بخواهی برایت داده میشود، و هرچه شفاعت کنی مورد قبول واقع میگردد، و من سرم را بالا میکنم و میگویم: یا رب امت من! یا رب امت من! یا رب امت من!
برایم گفته میشود: یا محمد! آن گروه از امت خود را که بر آنها حساب و کتابی نیست، از دروازده طرف راست دروازههای بهشت [به بهشت] داخل کن، و اینها با دیگر مردم در دروازدههای دیگر نیز شریک هستند [۲٩۴].
بعد از آن پیامبر خدا ج فرمودند: سوگند به ذاتی که جانم در دست او است [بلا کیف]، که فاصلۀ بین دوکنار دروازۀ بهشت، به اندازۀ فاصلۀ بین مکه و حِمیَر، [مراد از (حِمیَر) شهر صنعا است که در یمن است] و با فاصلۀ بین مکه و بُصرَی است». [شک از راوی است]، [بُصرَی: شهری است از شهرهای شام در نزدیکیهای دمشق].
[۲٩٠] معنی کامل این آیۀ کریمه این است که: «انبیائی را که قبلاً ذکر نمودیم، اولاد کسانی هستند که آنها را با نوح÷ در کشتی حمل نمودیم، و نوح÷ بندۀ شکرگذاری بود»، و سبب توصیف نوح÷ به بندۀ شکرگذار آن بود که وی در هرکار خود، حمد و ثنای پروردگار را میگفت، در صحیح ابن حبان از حدیث سلمانس روایت است که گفت: نوح علیه الصلاة والسلام در وقت طعام خوردن، و در وقت لباس پوشیدن حمد خدا را میگفت، از این جهت به (بندۀ شکرگذار) موصوف گردید. [۲٩۱] گرچه پیش از نوح÷ پیامبران دیگری مانند آدم و شیث و ادریس† نیز وجود داشتند، ولی آنها برای قوم خود، معبوث شده بودند، و نوح÷ برای همه مردمان روی زمین مبعوث شده بود، و گرچه بعثت نوح÷ نیز در اصل خود، تنها برای قومش بود، ولی روی تصادف بعثتش برای همۀ مردمان روی زمین گردید، زیرا در وقت طوفان، همۀ مردمان روی زمین هلاک گردیدند، و در روی زمین جز قوم او کس دیگری باقی نمانده بود، از این جهت گفته شد که برای همۀ مردمان روی زمین مبعوث شده بود، پس عموم بعثت نوح÷ تصادفی، و عموم بعثت سیدنا محمد ج اصلی و قصدی است. [۲٩۲] یکی آنکه گفت: ﴿إِنِّي سَقِيمٞ﴾، و دیگری این گفتهاش که: ﴿بَلۡ فَعَلَهُۥ كَبِيرُهُمۡ﴾، و سومین آنکه گفت: (ساره خواهر من است) و تفصیل این موضوع قبلاً گذشت. [۲٩۳] در سنن نسائی آمده است که عیسی÷ برای کسانی که از وی میخواهند تا برایشان در نزد خداوند شفاعت کنند، میگوید: «مرا عوض خدا، پرستش میکردند»، و البته اینکه مسیحیان او را عوض خدا عبادت میکردند، گناهی است که دیگران مرتکب آن شدهاند، و به عیسی÷ تعلقی ندارد. [۲٩۴] و طوری که در احادیث دیگری آمده است تعداد اینها هفتاد هزار نفر است، و اینها اولین گروهی هستند که به بهشت داخل میشوند، و بقیه امت در مراحل بعدی به بهشت داخل میگردند.
۱٧۵۲- عَنْ ابْنِ عُمَرَ ب، يَقُولُ: «إِنَّ النَّاسَ يَصِيرُونَ يَوْمَ القِيَامَةِ جُثًا، كُلُّ أُمَّةٍ تَتْبَعُ نَبِيَّهَا يَقُولُونَ: يَا فُلاَنُ اشْفَعْ، يَا فُلاَنُ اشْفَعْ، حَتَّى تَنْتَهِيَ الشَّفَاعَةُ إِلَى النَّبِيِّ ج، فَذَلِكَ يَوْمَ يَبْعَثُهُ اللَّهُ المَقَامَ المَحْمُودَ» [رواه البخاری: ۴٧۱۸].
۱٧۵۲- از ابن عمرب روایت است که گفت: مردم در روز قیامت به زانو درآمده و هر امتی به دنبال پیامبرش میافتند و میگویند: یا فلان [برای ما] شفاعت کن! یا فلان [برای ما] شفاعت کن! تا آنکه شفاعت به پیامبر خدا ج میرسد، و این همان روزی است که خداوند متعال (مقام محمود) را برای [محمد ج] ارزانی میدارد [۲٩۵].
[۲٩۵] مراد از (مقام محمود) در نزد اکثر علماء (مقام شفاعت کبری) است که سبب نجات مردم از مصائب روز محشر میگردد، اللهم ارزقنا شفاعة نبینا محمد ج.
۱٧۵۳- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب، فِي قَوْلِهِ تَعَالَى: ﴿وَلَا تَجۡهَرۡ بِصَلَاتِكَ وَلَا تُخَافِتۡ بِهَا﴾ قَالَ: «نَزَلَتْ وَرَسُولُ اللَّهِ ج مُخْتَفٍ بِمَكَّةَ، كَانَ إِذَا صَلَّى بِأَصْحَابِهِ رَفَعَ صَوْتَهُ بِالقُرْآنِ، فَإِذَا سَمِعَهُ المُشْرِكُونَ سَبُّوا القُرْآنَ وَمَنْ أَنْزَلَهُ وَمَنْ جَاءَ بِهِ، فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَى لِنَبِيِّهِ ج: ﴿وَلَا تَجۡهَرۡ بِصَلَاتِكَ﴾ أَيْ بِقِرَاءَتِكَ، فَيَسْمَعَ المُشْرِكُونَ فَيَسُبُّوا القُرْآنَ ﴿وَلَا تُخَافِتۡ بِهَا﴾ عَنْ أَصْحَابِكَ فَلاَ تُسْمِعْهُمْ، ﴿وَٱبۡتَغِ بَيۡنَ ذَٰلِكَ سَبِيلٗا﴾ [رواه البخاری: ۴٧۲۲].
۱٧۵۳- از ابن عباسب در این قول خداوند متعال که میفرماید: ﴿نماز خود را نه بلند بخوان و نه آهسته...﴾ روایت است که گفت: این آیت هنگامی نازل گردیده که پیامبر خدا ج در مکه پنهان بودند.
و هنگامی که به اصحاب خود نماز میخواندند، صدای خود را بلند میکردند، و چون مشرکان صدایشان را میشنیدند، قرآن و کسی که قرآن را فرستاده است، و کسی را که قرآن بر آن نازل شده است، دشنام میدادند.
و همان بود که خداوند متعال به پیامبرش امر فرمودند که: «نمازت را به صدای بلند مخوان» که مشرکان میشنوند، و قرآن را دشنام میدهند، «و آن را آهسته هم مخوان» که صحابههایت آن را نشنوند، «بلکه به طور میانه بین بلند و آهسته بخوان».
[۲٩۶] از مسائل متعلق به این سورۀ آنکه: ۱) سورۀ (کهف) به استثنای یک یا سه آیت آن – حسب اختلاف آراء – مکی است. ۲) این سورۀ دارای (۱۲) دوازده رکوع، و (۱۱٠) یک صد وده آیت، و (۱۲٠۱) یک هزار و دوصد ویک کلمه، و (۶۶۲٠) وشش هزار وشش صد وبیست حرف، و (۶۳٠) شش صد وسی نقطه است.
۱٧۵۴- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ج قَالَ: «إِنَّهُ لَيَأْتِي الرَّجُلُ العَظِيمُ السَّمِينُ يَوْمَ القِيَامَةِ، لاَ يَزِنُ عِنْدَ اللَّهِ جَنَاحَ بَعُوضَةٍ، وَقَالَ: اقْرَءُوا، ﴿فَلَا نُقِيمُ لَهُمۡ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ وَزۡنٗا﴾ [رواه البخاری: ۴٧۲٩].
۱٧۵۴- از ابوهریرهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «در روز قیامت چه بسا اشخاص بزرگ جثه و فربهی را حاضر میسازند که در نزد خدا به اندازۀ بال پشۀ ارزش ندارند».
و فرمودند: «اگر میخواهید این قول خدا را تلاوت نمائید: ﴿... پس در روز قیامت برای آنها هیچ وزنی [یعنی: ارزشی] قائل نیستیم﴾».
[۲٩٧] از مسائل متعلق به این سوره آنکه: ۱) این سورۀ بنام سورۀ (کهیعص) که اولین آیتش میباشد، نیز یاد میشود و از ابن عباسب روایت است که (کهیعص) نامی از نامهای خداوند متعال است، و بعضی میگویند که (کهیعص) نامی از نامهای قرآن مجید است، و بعضی میگویند که نام همین سورۀ است، والله تعالی أعلم، و تمام این سورۀ مکی است، گرچه مقاتل به این نظر است که آیۀ سجدهاش مدنی است. ۲) این سورۀ دارای (۶) شش رکوع، و (٩۸) نود وهشت آیت، و (٩۶۸) نه صد شصت وهشت کلمه، و (۳٩۸۶) سه هزار ونه صد وهشتاد وشش حرف، و (۱٩۲۳) یک هزار ونه صد وبیست وسه نقطه است.
۱٧۵۵- عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الخُدْرِيِّ س، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «يُؤْتَى بِالْمَوْتِ كَهَيْئَةِ كَبْشٍ أَمْلَحَ، فَيُنَادِي مُنَادٍ: يَا أَهْلَ الجَنَّةِ، فَيَشْرَئِبُّونَ وَيَنْظُرُونَ، فَيَقُولُ: هَلْ تَعْرِفُونَ هَذَا؟ فَيَقُولُونَ: نَعَمْ، هَذَا المَوْتُ، وَكُلُّهُمْ قَدْ رَآهُ، ثُمَّ يُنَادِي: يَا أَهْلَ النَّارِ، فَيَشْرَئِبُّونَ وَيَنْظُرُونَ، فَيَقُولُ: وهَلْ تَعْرِفُونَ هَذَا؟ فَيَقُولُونَ: نَعَمْ، هَذَا المَوْتُ، وَكُلُّهُمْ قَدْ رَآهُ، فَيُذْبَحُ ثُمَّ يَقُولُ: يَا أَهْلَ الجَنَّةِ خُلُودٌ فَلاَ مَوْتَ، وَيَا أَهْلَ النَّارِ خُلُودٌ فَلاَ مَوْتَ، ثُمَّ قَرَأَ: ﴿وَأَنذِرۡهُمۡ يَوۡمَ ٱلۡحَسۡرَةِ إِذۡ قُضِيَ ٱلۡأَمۡرُ وَهُمۡ فِي غَفۡلَةٖ﴾، وَهَؤُلاَءِ فِي غَفْلَةٍ أَهْلُ الدُّنْيَا ﴿وَهُمۡ لَا يُؤۡمِنُونَ﴾ [رواه البخاری: ۴٧۳٠].
۱٧۵۵- از ابوسعید خدریس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «مرگ [در روز قیامت] به شکل قوچ ابلقی آورده میشود، و ندا میشود که ای اهل جنت! آنها پیش میآیند و نگاه میکنند، سپس میگوید: آیا این را میشناسید؟
میگویند: بلی! این مرگ است، و همگی آن را دیدهاند.
بعد از آن ندا میشود که ای اهل دوزخ! آنها پیش میآیند و نگاه میکنند، سپس میگوید: آیا این را میشناسید؟
میگویند: بلی! این مرگ است، و همگان آن را دیدهاند [۲٩۸]، و آن قوچ ذبح میشود.
بعد از آن میگوید: ای اهل بهشت! زندگی شما جاویدان است و دیگر مرگی نیست، و ای اهل دوزخ! زندگی شما جاویدان است و دیگر مرگی نیست، و این آیۀ کریمه را تلاوت نمودند: ﴿پیش از آنکه کار از کار بگذرد، آنها را از روز قیامت برحذر دار، آنها غافلاند ایمان نمیآورند﴾.
[۲٩۸] از این جهت میگویند که همگان آن را دیدهاند که هرکس در هنگام مرگ خود، مرگ را میبیند، و امام عینیس میگوید: مراد از دیدن مرگ، دیدن ملک الموت در وقت مرگ است، ولی این توجیه به آخر حدیث نبوی شریف که میگوید: آن قوچ ذبح میشود، توافق چندانی ندارد، والله تعالی أعلم.
[۲٩٩] سورۀ نور به اتفاق همگان مدنی است، و این سورۀ دارای (۶) شش رکوع، و (۶۴) شصت وچهار آیت، و (۱۳۳۵) یک هزار وسه صد وسی وپنج کلمه، و (۵۸۸۱) پنج هزار وهشت صد وهشتاد ویک حرف، و (۲۶۶٧) دو هزار وشش صد وشصت وهفت نقطه است.
۱٧۵۶- عَنْ سَهْلِ بْنِ سَعْدٍ س: أَنَّ عُوَيْمِرًا، أَتَى عَاصِمَ بْنَ عَدِيٍّ وَكَانَ سَيِّدَ بَنِي عَجْلاَنَ، فَقَالَ: كَيْفَ تَقُولُونَ فِي رَجُلٍ وَجَدَ مَعَ امْرَأَتِهِ رَجُلًا، أَيَقْتُلُهُ فَتَقْتُلُونَهُ، أَمْ كَيْفَ يَصْنَعُ؟ سَلْ لِي رَسُولَ اللَّهِ ج عَنْ ذَلِكَ، فَأَتَى عَاصِمٌ النَّبِيَّ ج، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ فَكَرِهَ رَسُولُ اللَّهِ ج المَسَائِلَ، فَسَأَلَهُ عُوَيْمِرٌ، فَقَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج كَرِهَ المَسَائِلَ وَعَابَهَا، قَالَ عُوَيْمِرٌ: وَاللَّهِ لاَ أَنْتَهِي حَتَّى أَسْأَلَ رَسُولَ اللَّهِ ج عَنْ ذَلِكَ، فَجَاءَ عُوَيْمِرٌ، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ رَجُلٌ وَجَدَ مَعَ امْرَأَتِهِ رَجُلًا أَيَقْتُلُهُ فَتَقْتُلُونَهُ أَمْ كَيْفَ يَصْنَعُ؟ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ القُرْآنَ فِيكَ وَفِي صَاحِبَتِكَ»، فَأَمَرَهُمَا رَسُولُ اللَّهِ ج بِالْمُلاَعَنَةِ بِمَا سَمَّى اللَّهُ فِي كِتَابِهِ فَلاَعَنَهَا، ثُمَّ قَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنْ حَبَسْتُهَا فَقَدْ ظَلَمْتُهَا فَطَلَّقَهَا، فَكَانَتْ سُنَّةً لِمَنْ كَانَ بَعْدَهُمَا فِي المُتَلاَعِنَيْنِ، ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «انْظُرُوا فَإِنْ جَاءَتْ بِهِ أَسْحَمَ، أَدْعَجَ العَيْنَيْنِ، عَظِيمَ الأَلْيَتَيْنِ، خَدَلَّجَ السَّاقَيْنِ، فَلاَ أَحْسِبُ عُوَيْمِرًا إِلَّا قَدْ صَدَقَ عَلَيْهَا، وَإِنْ جَاءَتْ بِهِ أُحَيْمِرَ كَأَنَّهُ وَحَرَةٌ، فَلاَ أَحْسِبُ عُوَيْمِرًا إِلَّا قَدْ كَذَبَ عَلَيْهَا»، فَجَاءَتْ بِهِ عَلَى النَّعْتِ الَّذِي نَعَتَ بِهِ رَسُولُ اللَّهِ ج مِنْ تَصْدِيقِ عُوَيْمِرٍ، فَكَانَ بَعْدُ يُنْسَبُ إِلَى أُمِّهِ [رواه البخاری: ۴٧۴۵].
۱٧۵۶- از سهل بن سعدس روایت است که عویمر نزد عاصم بن عدی که رئیس قبیلۀ بنی عجلان بود آمد و گفت: شما دربارۀ کسی که با زن خود شخص دیگری را ببیند چه میگوئید؟ آیا او را بکشد؟ که در این صورت شما او را خواهید کشت، یا اینکه کار دیگری بکند؟ حکم آن را از پیامبر خدا ج برایم بپرس.
عاصمس نزد پیامبر خدا ج آمد و گفت: یا رسول الله! [شما دربارۀ کسی که با زن خود شخص دیگری را ببیند چه میگوئید؟ آیا او را بکشد؟...] پیامبر خدا ج از سوال کردن بدشان آمد و آن را عیب شمردند [۳٠٠].
عویمرس از عاصمس پرسید [که پیامبر خدا ج چه گفتند]، عاصمس گفت که: پیامبر خدا ج از سوال کردن بدشان آمد و آن را عیب شمردند.
عویمرس گفت: به خداوند سوگند تا خودم از پیامبر خدا ج نپرسم موضوع را فروگذار نخواهم کرد، و خودش نزد پیامبر خدا ج آمد و گفت: یا رسول الله! کسی با زن خود شخص دیگری را دید، آیا آن شخص را بکشد، که شما او را به جایش خواهید کشت، و یا چه بکند؟
پیامبر خدا ج فرمودند که «خداوند متعال در مورد تو و همسر تو قرآن را نازل نمود»، و پیامبر خدا ج آن [زن و شوهر] را امر به (ملاعنه) کردند، به همان طریقی که خداوند در کتاب خود حکم کرده است، و [عویمر زنش] را ملاعنه کرد.
بعد از آن عویمرس گفت: یا رسول الله! اگر همسرم را در چنین حالی نگهدارم بر او ستم کردهام، و همان بود که او را طلاق داد، و این روشش سنتی گردید برای هرکسی که با زنش ملاعنه میکند.
بعد از آن پیامبر خدا ج فرمودند: «نگاه کنید اگر این زن، طفل سیاه چهرۀ به دنیا آورد که دارای چشمان سیاه و سرین چاق، و ساقهای کلان و درشت بود، فکر نمیکنم که عویمر در مورد آن زن جز راست چیز دیگری گفته باشد، و اگر طفلی آورد که مانند (وَحَرَه) سرخ رنگ بود، [وحره] خزندهای است سرخ رنگ که در دشتها زندگی میکند] فکر نمیکنم که عویمر در موردش جز دروغ چیز دیگری گفته باشد».
و هنگامی که آن زن طفلش را به دنیا آورد، به همان صفتی بود که پیامبر خدا ج در جهت تصدیق عویمر توصیف نموده بودند، و آن طفل بعد از آن به مادرش نسبت داده میشد [۳٠۱].
[۳٠٠] و سبب بد آمدن پیامبر خدا ج از این سوال آن بود که چنین سوالهای سبب اشاعۀ فساد در بین مسلمانان میگردد، و برای منافقین و یهود فرصت میداد تا دربارۀ مسلمانان زبان درازی نموده و از آنها عیبجوئی کنند. [۳٠۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مدار احکام شرع بر ظاهر حال است، و اسرار مردم موکول به خدا است. ۲) نباید کسی سبب هتک حرمت مسلمانی گردد، و اسرار آن را فاش نماید. ۳) اگر کسی با همسر خود کسی را در حال زنا کردن میبیند، اگر زن خود و یا آن شخص را میکشد، و شهودی برای اثبات دعوای خود نداشته باشد، قصاص میشود، شهود در این حالت همان شهود زنا است، یعنی: باید چهار نفر در ثبوت زنا شهادت بدهند، و یا ورثه زانی به زنایش اعتراف نمایند، ولی اگر شهود و یا اعترافی وجود نداشت، طوری که گفتیم، قاتل قصاص میگردد، ولی عند الله مسوول نیست. ۴) اگر کسی همسرش را متهم به زنا میکند، بین آنها (لعان) جاری میگردد، و لعان عبارت از آن است که در حضور قاضی و جمع دیگری از مردمان، شوهر چهار بار میگوید که: به خداوند سوگند است که در متهم ساختن این زن به زنا راست میگویم، و در این وقت قاضی برایش میگوید: از خدا بترس، زیرا اگر لعان را کامل کردی، این کار سبب لعنت، و جدائی بین تو و همسر تو، و سبب مجازات میشود، اگر از سخنش برگشت، خوب، ورنه در مرتبه پنجم میگوید: اگر در متهم ساختن این زن دروغ بگویم، لعنت خدا بر من باشد، و بعد از آن، همسر آن شخص که متهم به زنا شده است، میایستد و چهار بار میگوید: به خداوند قسم است که این شخص در متهم ساختن من به زنا دروغ میگوید: و در این وقت قاضی برایش میگوید: از خدا بترس، زیرا اگر لعان را کامل کردی، این کار سبب لعنت، و جدائی بین تو و شوهر تو، و سبب مجازات میشود، اگر از سخن خود برگشت خوب، ورنه در مرتبه پنجم میگوید که: اگر این شخص در متهم ساختن من به زنا راست بگوید، غضب خدا بر من باشد. ۵) بعد از لعان، قاضی حکم نفرین بین متلاعنین را صادر مینماید، این مذهب احناف است، و امام شافعی/ میگوید: تفرین بین زن و شوهر احتیاج به حکم قاضی ندارد، بلکه به مجرد لعان شوهر، تفریق خود بخود واقع میگردد، و امام مالک/ میگوید: این تفریق بعد از لعان زن صورت میگیرد نه بعد از لعان شوهر. ۶) آن زن و شوهر دیگر هیچ وقت با هم ازدواج کرده نمیتوانند، و مسائل دیگر متعلق به (لعان) را میتوان در مطولات فقه مطالعه نمود.
۱٧۵٧- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب: أَنَّ هِلاَلَ بْنَ أُمَيَّةَ س، قَذَفَ امْرَأَتَهُ عِنْدَ النَّبِيِّ ج بِشَرِيكِ ابْنِ سَحْمَاءَ، فَقَالَ النَّبِيُّ ج: «البَيِّنَةَ أَوْ حَدٌّ فِي ظَهْرِكَ»، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، إِذَا رَأَى أَحَدُنَا عَلَى امْرَأَتِهِ رَجُلًا يَنْطَلِقُ يَلْتَمِسُ البَيِّنَةَ، فَجَعَلَ النَّبِيُّ ج يَقُولُ: «البَيِّنَةَ وَإِلَّا حَدٌّ فِي ظَهْرِكَ» فَقَالَ هِلاَلٌ: وَالَّذِي بَعَثَكَ بِالحَقِّ إِنِّي لَصَادِقٌ، فَلَيُنْزِلَنَّ اللَّهُ مَا يُبَرِّئُ ظَهْرِي مِنَ الحَدِّ، فَنَزَلَ جِبْرِيلُ وَأَنْزَلَ عَلَيْهِ: ﴿وَٱلَّذِينَ يَرۡمُونَ أَزۡوَٰجَهُمۡ﴾ فَقَرَأَ حَتَّى بَلَغَ: ﴿إِن كَانَ مِنَ ٱلصَّٰدِقِينَ﴾ فَانْصَرَفَ النَّبِيُّ ج فَأَرْسَلَ إِلَيْهَا، فَجَاءَ هِلاَلٌ فَشَهِدَ، وَالنَّبِيُّ ج يَقُولُ: «إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ أَنَّ أَحَدَكُمَا كَاذِبٌ، فَهَلْ مِنْكُمَا تَائِبٌ» ثُمَّ قَامَتْ فَشَهِدَتْ، فَلَمَّا كَانَتْ عِنْدَ الخَامِسَةِ وَقَّفُوهَا، وَقَالُوا: إِنَّهَا مُوجِبَةٌ، قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: فَتَلَكَّأَتْ وَنَكَصَتْ، حَتَّى ظَنَنَّا أَنَّهَا تَرْجِعُ، ثُمَّ قَالَتْ: لاَ أَفْضَحُ قَوْمِي سَائِرَ اليَوْمِ، فَمَضَتْ، فَقَالَ النَّبِيُّ ج: «أَبْصِرُوهَا، فَإِنْ جَاءَتْ بِهِ أَكْحَلَ العَيْنَيْنِ، سَابِغَ الأَلْيَتَيْنِ، خَدَلَّجَ السَّاقَيْنِ، فَهُوَ لِشَرِيكِ ابْنِ سَحْمَاءَ»، فَجَاءَتْ بِهِ كَذَلِكَ، فَقَالَ النَّبِيُّ ج: «لَوْلاَ مَا مَضَى مِنْ كِتَابِ اللَّهِ لَكَانَ لِي وَلَهَا شَأْنٌ» [رواه البخاری: ۴٧۴٧].
۱٧۵٧- از ابن عباسب روایت است که هلال ابن أمیه نزد پیامبر خدا ج همسرش [خوله بنت عاصم] را متهم نمود که با (شریک بن سمحاء) زنا کرده است.
پیامبر خدا ج فرمودند: «یا شاهد بیار، و یا حد [قذف] در پشتت [جاری میگردد]».
گفت: یا رسول الله! اگر کسی از ما شخصی را بر بالای همسرش میبیند، باید آن را به همان حالت گذاشته و خودش به جستجوی شاهد برآید؟
پیامبر خدا ج باز همان سخن را تکرار نمودند که: «یا شاهد بیار، و یا حد [قذف] در پشتت [جاری میگردد]».
هلال گفت: سوگند به ذاتی که تو را بر حق فرستاده است که من صادق هستم، و خدا حتماً وحی نازل میکند که پشتم را از شلاق خوردن خلاص کند، و همان بود که جبرئیل÷ آمد و بر پیامبر خدا ج این آیه را نازل کرد: ﴿و کسانی که همسرانشان را متهم به زنا میکنند...﴾ تا اینجا که: ﴿... اگر از راست گویان باشد﴾.
پیامبر خدا ج برگشتند و به طلب آن زن فرستادند، [بعد از اینکه زن آمد] هلال آمد و شهادت داد، و پیامبر خدا ج میگفتند: «خدا میداند که یکی از شما دو نفر یقیناً دروغگو هستید، آیا کدام یکی از شما توبه نمیکنید»؟ بعد از آن همسر هلال برخاست و شهادت داد، چون به مرتبه پنجم رسید، او را متوقف ساخته و گفتند: این مرتبه پنجم موجب لعنت است.
ابن عباسب گفت که: آن زن متردد گردید و سرش را به زیر انداخت، تا جایی که فکر کردیم شاید از قول خود رجوع میکند، ولی او گفت که قوم خود را در باقی ماندۀ روز فضیحت نمیکنم، و به شهادت دادنش ادامه داد.
و پیامبر خدا ج فرمودند: «نگاه کنید طفلی را که این زن به دنیا میآورد، اگر چشمانش سیاه، سرینش چاق، و پاهایش درشت بود، آن طفل از شریک بن سمحاء است» و بچه او به همان صفتی بود، و پیامبر خدا ج فرمودند: «اگر حکم کتاب خدا نمیبود، من با این زن موقف دیگری میداشتم» [۳٠۲].
[۳٠۲] یعنی: اگر قرآن کریم، رجم را از زنی که با شوهرش لعان میکند، ساقط نمیکرد، او را رجم میکردم، در اینکه سبب نزول آیت لعان (عویمر عجلانی)، و یا (هلال بن أمیه) میباشد، بین علماء اختلاف است، جمهور علماء بر این نظراند که سبب نزول آیت لعان هلال بن أمیه است، و او اولین کسی است که در اسلام لعان کرده است، و اینکه پیامبر خدا ج برای (عویمر عجلانی) گفتند که در موردت قرآنی نازل گردیده است مرادشان این است که حکم قرآن در مورد هلال بن أمیه، متعلق به تو نیز میباشد.
[۳٠۳] از مسائل متعلق به این سورۀ آنکه: ۱) فرقان به معنی جدا، و یا جدا ساختن است، و یکی از نامهای قرآن مجید (فرقان) است، و سببش آن است که قرآن کریم بین حق و باطل فرق میکند، و بعضی میگویند که سبب تسمیۀ قرآن کریم به (فرقان) آن است که به یکبارگی نازل نشده است، بلکه جدا جدا و کم کم نازل شده است، و سورۀ فرقان – به استثنای یک یا دو آیت آن – مکی است. ۲) این سورۀ دارای (۶) شش رکوع، و (٧٧) هفتاد وهفت آیت، و (٩٠۶) نه صد وشش کلمه، و (۳٩۱٩) سه هزار ونه صد ونوزده حرف، و (۱٧۵۱) یک هزار وهفت صد وپنجاه ویک نقطه است.
۱٧۵۸- أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ س: أَنَّ رَجُلًا قَالَ: يَا نَبِيَّ اللَّهِ يُحْشَرُ الكَافِرُ عَلَى وَجْهِهِ يَوْمَ القِيَامَةِ؟ قَالَ: «أَلَيْسَ الَّذِي أَمْشَاهُ عَلَى الرِّجْلَيْنِ فِي الدُّنْيَا قَادِرًا عَلَى أَنْ يُمْشِيَهُ عَلَى وَجْهِهِ يَوْمَ القِيَامَةِ» [رواه البخاری: ۴٧۶٠].
۱٧۵۸- از انس بن مالکس روایت است که کسی از پیامبر خدا ج پرسید: کافر در روز قیامت چگونه بر رویش حشر میشود؟
فرمودند: «مگر آن ذاتی که او را در دنیا بر دو پایش روان ساخت، قادر نیست که در روز قیامت او را بر رویش روان سازد»؟ [۳٠۴].
[۳٠۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: از این حدیث نبوی شریف این طور دانسته میشود که کفار در روز قیامت بر روی خود انداخته شده و به همان طریق به سوی دوزخ روان میگردند، و این به سبب آن است که آنها در دنیا از سجده کردن به خدا ابا ورزیده بودند، و اکنون برخلاف عمل خود مجازات میگردند، و دیگر اینکه رفتن بر روی یک نوع عذاب است، و عذاب کفار پیش از رسیدن به دوزخ شروع میشود.
[۳٠۵] از مسائل متعلق به این سوره آنکه: ۱) سورۀ روم – به استثنای دو آیت آن – مکی است. ۲) این سورۀ دارای (۶) شش رکوع، و (۶٠) شصت آیت، و (۸۲٧) هشت صد وبیست وهفت کلمه، و (۳۵۴٧) سه هزار و پنج صد وچهل وهفت حرف، و (۱۶۸٧) یک هزار وشش صد وهشتاد وهفت نقطه است.
۱٧۵٩- عَنْ ابْنِ مَسْعودٍ س، وَقَدْ بَلَغَهُ رَجُلٌ يُحَدِّثُ فِي كِنْدَةَ، فَقَالَ: يَجِيءُ دُخَانٌ يَوْمَ القِيَامَةِ فَيَأْخُذُ بِأَسْمَاعِ المُنَافِقِينَ وَأَبْصَارِهِمْ، يَأْخُذُ المُؤْمِنَ كَهَيْئَةِ الزُّكَامِ، فَفَزِعْنَا، فَأَتَيْتُ ابْنَ مَسْعُودٍ، وَكَانَ مُتَّكِئًا فَغَضِبَ فَجَلَسَ، فَقَالَ: مَنْ عَلِمَ فَلْيَقُلْ، وَمَنْ لَمْ يَعْلَمْ فَلْيَقُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ، فَإِنَّ مِنَ العِلْمِ أَنْ يَقُولَ لِمَا لاَ يَعْلَمُ: لاَ أَعْلَمُ، فَإِنَّ اللَّهَ قَالَ لِنَبِيِّهِ ج: ﴿قُلۡ مَآ أَسَۡٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ مِنۡ أَجۡرٖ وَمَآ أَنَا۠ مِنَ ٱلۡمُتَكَلِّفِينَ﴾، وَإِنَّ قُرَيْشًا أَبْطَئُوا عَنِ الإِسْلاَمِ، فَدَعَا عَلَيْهِمُ النَّبِيُّ ج فَقَالَ: «اللَّهُمَّ أَعِنِّي عَلَيْهِمْ بِسَبْعٍ كَسَبْعِ يُوسُفَ» فَأَخَذَتْهُمْ سَنَةٌ حَتَّى هَلَكُوا فِيهَا، وَأَكَلُوا المَيْتَةَ وَالعِظَامَ، وَيَرَى الرَّجُلُ مَا بَيْنَ السَّمَاءِ وَالأَرْضِ، كَهَيْئَةِ الدُّخَانِ، فَجَاءَهُ أَبُو سُفْيَانَ فَقَالَ: يَا مُحَمَّدُ جِئْتَ تَأْمُرُنَا بِصِلَةِ الرَّحِمِ، وَإِنَّ قَوْمَكَ قَدْ هَلَكُوا فَادْعُ اللَّهَ، فَقَرَأَ: ﴿فَٱرۡتَقِبۡ يَوۡمَ تَأۡتِي ٱلسَّمَآءُ بِدُخَانٖ مُّبِينٖ﴾ إِلَى قَوْلِهِ: ﴿عَآئِدُونَ﴾ أَفَيُكْشَفُ عَنْهُمْ عَذَابُ الآخِرَةِ إِذَا جَاءَ ثُمَّ عَادُوا إِلَى كُفْرِهِمْ، فَذَلِكَ قَوْلُهُ تَعَالَى: ﴿يَوۡمَ نَبۡطِشُ ٱلۡبَطۡشَةَ ٱلۡكُبۡرَىٰٓ﴾: يَوْمَ بَدْرٍ وَلِزَامًا: يَوْمَ بَدْرٍ ﴿الٓمٓ غُلِبَتِ ٱلرُّومُ﴾ إِلَى ﴿سَيَغۡلِبُونَ﴾ [رواه البخاری: ۴٧٧۴].
۱٧۵٩- روایت است که برای ابن مسعودس خبر رسید که شخصی در (کِندَه)، [(کِندَه) جایی است نزدیک کوفه] میگوید: در روز قیامت دودی میآید و شنوائی و بینائی منافقان را از بین میبرد، و تاثیرش بر مؤمنان مانند حالت زکام است.
[چون ابن مسعودس این سخن را شنید] در حالی که تکیه داده بود، به غضب شد و در جایش نشست و گفت: کسی اگر چیزی میداند بگوید، و اگر نمیداند بگوید: (الله أعلم) یعنی: خداوند داناتر است، زیرا نشانۀ دانش آن است که اگر شخص چیزی نمیداند بگوید: نمیدانم، زیرا خداوند متعال به پیامبر خود ج فرمودند: ﴿بگو! من در مقابل این عمل [یعنی: تبلیغ رسالت] از شما مزدی نمیخواهم، و از تکلف کنندگان نیستم﴾ [۳٠۶].
و ابن مسعودس میگوید: چون قوم قریش در داخل شدن به اسلام سستی و تاخیر نمودند، پیامبر خدا ج بر آنها نفرین نموده و گفتند: که: «خدایا! مرا بر این مردم از طریق هفت سال قحطی که قوم یوسف را به آن دچار ساختی مدد کن».
و همان بود که به قحطی دچار گشتند، تا اینکه هلاک شدند، و مردهها و استخوانها را خوردند، و مابین آسمان و زمین به نظر شخص مانند دود میآمد.
ابوسفیان نزد پیامبر خدا ج آمده و گفت: یا محمد! خودت آمده و ما را به صلۀ رحم دعوت میکنی، و اینک قوم خودت از بین رفتند، برای آنها نزد خدا دعا کن.
و پیامبر خدا ج این آیت را تلاوت نمودند: ﴿به انتظار روزی باش که آسمان دود آشکاری را بیاورد﴾ تا اینجا که: ﴿... شما بازگشت کنندگان هستید﴾، [یعنی: اگر این عذاب از شما رفع گردد، دوباره به کفر و طغیان خود برمیگردید]، و آیا عذاب آخرت بعد از آنکه مقرر شود از آنها برگردانده خواهد شد، و باز آنها به کفر خود برگردند.
و این معنی این قول خداوند متعال است که میفرماید: ﴿روزی که آنها را به شدت هرچه بیشتر مورد مواخذۀ قرار دهیم﴾، و مراد از این روز، روز بدر است، و روز بدر حتمی است [۳٠٧]، و مراد از (لزام) [به اسارت گرفتن کفار] در روز بدر است، ﴿الم، نزدیک این سر زمین رومیان مغلوب شدند، و بعد از مغلوب شدن، دیری نخواهد گذشت که در ظرف چند سال غالب خواهند شد﴾.
[۳٠۶] و چون سخن گفتن در موضوعی که انسان بر آن علم ندارد نوعی تکلف است، بنابراین باید از آن خود داری نماید، و بعد از آن ابن مسعودس قصه (دود) را بیان کرد. [۳٠٧] این نظر ابن مسعودس است، ولی از علی بن ابی طالبس روایت است که گفت: «این (دود) هنوز نیامده است، روزی که این دود بیاید، تاثیرش بر مسلمانان مانند زکام، و بر کافر نفوذ کننده است، یعنی: از بینیاش داخل گردیده و از گوشش خارج میشود.
[۳٠۸] از مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) سورۀ سجده بدون اختلاف مکی است، این سورۀ بعد از سورۀ مؤمن، و پیش از سورۀ شوری نازل شده است. ۲) این سورۀ دارای (۳) رکوع، و (۳٠) سی آیت، و (۳٧۴) سی صد وهفتاد وچهار کلمه، و (۱۵٧۶) یک هزار وپنج صد وهفتاد وشش حرف، و (٧۱۳) هفت صد وسیزده نقطه است.
۱٧۶٠- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، عَنِ النَّبِيِّ ج يَقُولُ اللَّهُ تَعَالَى: «أَعْدَدْتُ لِعِبَادِي الصَّالِحِينَ، مَا لاَ عَيْنٌ رَأَتْ، وَلاَ أُذُنٌ سَمِعَتْ، وَلاَ خَطَرَ عَلَى قَلْبِ بَشَرٍ ذُخْرًا بَلْهَ، مَا أُطْلِعْتُمْ عَلَيْهِ، ثُمَّ قَرَأَ: ﴿فَلَا تَعۡلَمُ نَفۡسٞ مَّآ أُخۡفِيَ لَهُم مِّن قُرَّةِ أَعۡيُنٖ جَزَآءَۢ بِمَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ﴾ [رواه البخاری: ۴٧۸٠].
۱٧۶٠- از ابوهریرهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:
«خداوند متعال میفرماید: برای بندگان صالح خود چیزهایی را آماده کردهام که نه چشمی مثل آنها را دیده است، و نه گوشی شنیده است، و نه در دل هیچ بشری خطور کرده است، و این چیزها هم اکنون ذخیره شده است، بگذار! چیزی را که از نعمتهای بهشت در قرآن از آن اطلاع داده شدهاید» [۳٠٩].
و بعد از آن این آیۀ کریمه را تلاوت نمودند: ﴿هیچ کس نمیداند که برایش [در بهشت] چه پاداشهای مهمی که روشنی بخش دیدگان است اندوخته شده است، و این مزد کارهایی است [که در دنیا] انجام میدادند﴾.
[۳٠٩] یعنی: به فرض آنکه نعمتهای را که از آن برای ما در قرآن و سنت اطلاع داده شده است، بگذاریم و در نظر نگیریم، نعمتهای بسیار دیگری در بهشت وجود دارد که نه چشمی آنها را دیده است، و نه گوشی شنیده است، و نه به قلب بشری خطور کرده است، و خلاصه آنکه: که از نعمتهای بهشت برای ما اطلاع داده شده است، نسبت به نعمتهای که برای ما از آنها اطلاعی داده نشده است، بسیار نا چیز و اندک است.
[۳۱٠] از مسائل متعلق به این سورۀ آنکه: ۱) سورۀ (احزاب) مدنی است، امام سخاوی/ میگوید: این سورۀ بعد از سورۀ آل عمران، و پیش از سورۀ ممتحنه نازل شده است. ۲) و این سورۀ دارای (٩) نه رکوع، و (٧۳) هفتاد وسه آیت، و (۱۲۱٠) یک هزار ودو صد وده کلمه، و (۴٩٩۶) چهار هزار ونه صد ونود وشش حرف، و (۲۵۲٧) دو هزار و پنج صد وبیست وهفت نقطه است.
۱٧۶۱- عَنْ عَائِشَةَ ل، قَالَتْ: «كُنْتُ أَغَارُ عَلَى اللَّاتِي وَهَبْنَ أَنْفُسَهُنَّ لِرَسُولِ اللَّهِ ج، وَأَقُولُ أَتَهَبُ المَرْأَةُ نَفْسَهَا؟» فَلَمَّا أَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى: ﴿۞تُرۡجِي مَن تَشَآءُ مِنۡهُنَّ وَتُٔۡوِيٓ إِلَيۡكَ مَن تَشَآءُۖ وَمَنِ ٱبۡتَغَيۡتَ مِمَّنۡ عَزَلۡتَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيۡكَۚ﴾ قُلْتُ: مَا أُرَى رَبَّكَ إِلَّا يُسَارِعُ فِي هَوَاكَ [رواه البخاری: ۴٧۸۸].
۱٧۶۱- از عائشهل روایت است که گفت: بر زنهای که خود را برای پیامبر خداج بخشیده بودند سر زنش میکردم [۳۱۱]، و برای آنها میگفتم: آیا میشود که زن خود را به دیگری ببخشد؟
و چون این آیۀ مبارکه نازل گردید که: «نوبت هریک از همسرانت را که خواستی به تاخیر بیانداز، و هر کدام را خواستی نزد خود بیاور، و اگر بعضی از آنها را که برکنار کردهای، بخواهی نزد خود آوری، باکی بر تو نیست»، [برای پیامبر خدا ج] گفتم: نمیبینم پروردگارت را جز اینکه در وحی فرستادن، در چیزی که موافق میل خودت میباشد، شتاب میکند [۳۱۲].
۱٧۶۲- عَنْ عَائِشَةَ ل: «أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج كَانَ يَسْتَأْذِنُ فِي يَوْمِ المَرْأَةِ مِنَّا، بَعْدَ أَنْ أُنْزِلَتْ هَذِهِ الآيَةُ: ﴿۞تُرۡجِي مَن تَشَآءُ مِنۡهُنَّ وَتُٔۡوِيٓ إِلَيۡكَ مَن تَشَآءُۖ وَمَنِ ٱبۡتَغَيۡتَ مِمَّنۡ عَزَلۡتَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيۡكَۚ﴾» فَقُلْتُ لَهَا: مَا كُنْتِ تَقُولِينَ؟ قَالَتْ: كُنْتُ أَقُولُ لَهُ: إِنْ كَانَ ذَاكَ إِلَيَّ فَإِنِّي لاَ أُرِيدُ يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَنْ أُوثِرَ عَلَيْكَ [رواه البخاری: ۴٧۸٩].
۱٧۶۲- و از عائشهل روایت است که پیامبر خدا ج بعد از نزول این قول خداوند متعال که: ﴿نوبت هریک از همسرانت را که خواستی به تاخیر بیانداز، و هر کدام را خواستی نزد خود بیار، و اگر بعضی از آنها را که برکنار کردهای، بخواهی نزد خود آوری، باکی بر تو نیست﴾، از همسری که روز نوبتش بود اجازه میگرفتند [تا نزد همسر دیگرشان بروند].
و من در جواب برایشان میگفتم: یا رسول الله! اگر به اختیار من باشد، من هیچ کس را بر شما ترجیح نمیدهم، [یعنی: نمیخواهم جز در کنار من، در کنار دیگر ازواج مطهرات باشید].
[۳۱۱] زنهایی که خود را برای پیامبر خدا ج بخشیده بودند، عبارت بودند از: خوله بنت حکیم، أم شریک، فاطمه بنت شریح، زینب بنت خزیمه، و بنابر روایت ارجح، با هیچ یک از این زنها همبستر نشدند. [۳۱۲] بنابر ظاهر این حدیث بعضی از علماء گفتهاند که نوبت کردن در بین ازواج نبوی بر پیامبر خدا ج واجب نبود، و پیامبر خدا ج مراعات نبوت را به اساس حسن خلق خود میکردند، ولی بنابر قول راجح، مراعات این نوبت بر پیامبر خدا ج نیز واجب بود.
۱٧۶۳- عَنْ عَائِشَةَ ل، قَالَتْ: خَرَجَتْ سَوْدَةُ ل، بَعْدَمَا ضُرِبَ الحِجَابُ لِحَاجَتِهَا، وَكَانَتِ امْرَأَةً جَسِيمَةً لاَ تَخْفَى عَلَى مَنْ يَعْرِفُهَا، فَرَآهَا عُمَرُ بْنُ الخَطَّابِ فَقَالَ: يَا سَوْدَةُ، أَمَا وَاللَّهِ مَا تَخْفَيْنَ عَلَيْنَا، فَانْظُرِي كَيْفَ تَخْرُجِينَ، قَالَتْ: فَانْكَفَأَتْ رَاجِعَةً، وَرَسُولُ اللَّهِ ج فِي بَيْتِي، وَإِنَّهُ لَيَتَعَشَّى وَفِي يَدِهِ عَرْقٌ، فَدَخَلَتْ فَقَالَتْ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنِّي خَرَجْتُ لِبَعْضِ حَاجَتِي، فَقَالَ لِي عُمَرُ كَذَا وَكَذَا، قَالَتْ: فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ ثُمَّ رُفِعَ عَنْهُ، وَإِنَّ العَرْقَ فِي يَدِهِ مَا وَضَعَهُ، فَقَالَ: «إِنَّهُ قَدْ أُذِنَ لَكُنَّ أَنْ تَخْرُجْنَ لِحَاجَتِكُنَّ» [رواه البخاری: ۴٧٩۵].
۱٧۶۳- از عائشهل روایت است که گفت: بعد از نزول آیت حجاب، سودهل غرض قضای حاجت از خانه برآمد، و چون زن جسیمی بود، بر هیچ کسی که او را میشناخت پوشیده نمیماند.
عمر بن خطابس او را دیده و گفت: ای سوده! به خداوند سوگند که بر ما پوشیده و پنهان نیستی! کوشش کن که به شکل مناسبی بیرون شوی.
گفت که: او هم این سخن را شنید و برگشت، و پیامبر خدا ج در خانهام نان شب را صرف میکردند و در دستشان ریزۀ گوشتی بود که سودهل داخل شد و گفت: یا رسول الله! من برای قضای حاجت خود بیرون شده بودم که عمرس برایم چنین و چنان گفت.
گفت: حالت وحی بر ایشان ظاهر شد، و سپس زائل گردید، و همان طور که ریزۀ گوشت در دستشان بود، و هنوز نگذاشته بودند، گفتند: «برای شما [زنها] اجازه داده شده است که غرض برطرف کردن حاجت خود بیرون شوید».
۱٧۶۴- عَنْ عَائِشَةَ ل، قَالَتْ: اسْتَأْذَنَ عَلَيَّ أَفْلَحُ أَخُو أَبِي القُعَيْسِ بَعْدَمَا أُنْزِلَ الحِجَابُ، فَقُلْتُ: لاَ آذَنُ لَهُ حَتَّى أَسْتَأْذِنَ فِيهِ النَّبِيَّ ج، فَإِنَّ أَخَاهُ أَبَا القُعَيْسِ لَيْسَ هُوَ أَرْضَعَنِي، وَلَكِنْ أَرْضَعَتْنِي امْرَأَةُ أَبِي القُعَيْسِ، فَدَخَلَ عَلَيَّ النَّبِيُّ ج، فَقُلْتُ لَهُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ أَفْلَحَ أَخَا أَبِي القُعَيْسِ اسْتَأْذَنَ فَأَبَيْتُ أَنْ آذَنَ لَهُ حَتَّى أَسْتَأْذِنَكَ، فَقَالَ النَّبِيُّ ج: «وَمَا مَنَعَكِ أَنْ تَأْذَنِي عَمُّكِ؟»، قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ الرَّجُلَ لَيْسَ هُوَ أَرْضَعَنِي، وَلَكِنْ أَرْضَعَتْنِي امْرَأَةُ أَبِي القُعَيْسِ، فَقَالَ: «ائْذَنِي لَهُ فَإِنَّهُ عَمُّكِ تَرِبَتْ يَمِينُكِ» [رواه البخاری: ۴٧٩۶].
۱٧۶۴- از عائشهل روایت است که گفت: بعد از اینکه حجاب نازل شد، (افلَح) برادر ابوقُعیس آمد و اجازۀ داخل شدن خواست.
گفتم: تا از پیامبر خدا ج نپرسم برایش اجازه نمیدهم، زیرا برادرش ابوقُعیس مرا شیر نداده است، [یعنی: مادر ابوقعیس مرا شیر نداده است، تا (افلح) برادر رضاعیام باشد]، بلکه همسر ابو قُعیس مرا شیر داده است.
پیامبر خدا ج نزدم آمدند، گفتم یا رسول الله! (افلح) برادر (ابوقعیس) اجازه میخواست که نزدم بیاید، من برایش اجازه ندادم.
پیامبر خدا ج فرمودند: «چه مانع شد که کاکای خود را (عموی خود را) اجازه ندادی»؟
گفتم: یا رسول الله! آن شخص [یعنی: ابوقعیس] مرا شیر نداده است، بلکه مرا همسر ابوقعیس شیر داده است.
فرمودند: «دستهایت خاک آلود باد! برایش اجازه بده! او کاکایت (عمویت) میشود» [۳۱۳].
[۳۱۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) بعد از آنکه: همسر ابوقعیس عائشه را شیر داد، عائشه برای (ابوقعیس) دختر رضاعی شد، و برادر ابوقعیس که (افلح) باشد، کاکای (عموی) عائشه محسوب میشد، و البته کاکا (عمو)، چه از راه نسب باشد، و چه از راه شیر خوارگی، برای برادر زادهاش محرم شمرده میشود، و در این صورت مانعی نیست که در نزدش داخل گردد، و حتی تنها با وی سفر نماید. ۲) لفظ (تربت يمينك) که در حدیث نبوی شریف آمده است، و معنایش این است که دستت به خاک شود، برای نفرین نیست، که معنی حقیقیاش، یعنی: خشک شدن دست، مراد باشد، بلکه عبارتی است که برای شیرین زبانی و شوخی برای جانب مقابل گفته میشود، والله تعالی أعلم.
۱٧۶۵- عَنْ كَعْبِ بْنِ عُجْرَةَ س، قِيلَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَمَّا السَّلاَمُ عَلَيْكَ فَقَدْ عَرَفْنَاهُ، فَكَيْفَ الصَّلاَةُ عَلَيْكَ؟ قَالَ: «قُولُوا: اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ، وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ، كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى آلِ إِبْرَاهِيمَ، إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ، اللَّهُمَّ بَارِكْ عَلَى مُحَمَّدٍ، وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ، كَمَا بَارَكْتَ عَلَى آلِ إِبْرَاهِيمَ، إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ» [رواه البخاری: ۴٧٩٧].
۱٧۶۵- از کعب بن عجرهس روایت است که کسی گفت: یا رسول الله! سلام دادن بر شما را دانستیم، ولی درود فرستادن بر شما چگونه است؟
فرمودند: «بگوئید: (اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ، وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ، كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى آلِ إِبْرَاهِيمَ، إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ، اللَّهُمَّ بَارِكْ عَلَى مُحَمَّدٍ، وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ، كَمَا بَارَكْتَ عَلَى آلِ إِبْرَاهِيمَ، إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ)» [۳۱۴].
۱٧۶۶- عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الخُدْرِيِّ س، قَالَ: قُلْنَا: يَا رَسُولَ اللَّهِ هَذَا التَّسْلِيمُ فَكَيْفَ نُصَلِّي عَلَيْكَ؟ قَالَ: «قُولُوا: اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَرَسُولِكَ، كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى آلِ إِبْرَاهِيمَ، وَبَارِكْ عَلَى مُحَمَّدٍ، وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ، كَمَا بَارَكْتَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ» قَالَ أَبُو صَالِحٍ عَنِ اللَّيْثِ: «عَلَى مُحَمَّدٍ، وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ، كَمَا بَارَكْتَ عَلَى آلِ إِبْرَاهِيمَ» حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ حَمْزَةَ، حَدَّثَنَا ابْنُ أَبِي حَازِمٍ وَالدَّرَاوَرْدِيُّ، عَنْ يَزِيدَ، وَقَالَ: «كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ، وَبَارِكْ عَلَى مُحَمَّدٍ، وَآلِ مُحَمَّدٍ، كَمَا بَارَكْتَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَآلِ إِبْرَاهِيمَ» [رواه البخاری: ۴٧٩۸].
۱٧۶۶- از ابو سعید خدریس روایت است که گفت: گفتیم یا رسول الله! سلام دادن بر شما همین است که سلام میدهیم، ولی بر شما چگونه درود بفرستیم؟
فرمودند: «بگوئید: (اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَرَسُولِكَ، كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى آلِ إِبْرَاهِيمَ، وَبَارِكْ عَلَى مُحَمَّدٍ، وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ، كَمَا بَارَكْتَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ)» [۳۱۵].
[۳۱۴] معنی این درود این است که: الهی! بر محمد و آل محمد درود بفرست، همان طوری که بر ابراهیم و آل ابراهیم درود فرستادی، زیرا تو حمید مجید هستی، الهی! بر محمد و آل محمد برکت بده، همان طوری که بر ابراهیم و آل ابراهیم برکت دادی، زیرا تو حمید مجید هستی. [۳۱۵] الهی! بر محمد بندۀ و رسول خود درود بفرست، همان طوری که بر ابراهیم درود فرستادی، و بر محمد و آل محمد برکت بده، همان طوری که بر ابراهیم برکت دادی.
۱٧۶٧- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «إِنَّ مُوسَى كَانَ رَجُلًا حَيِيًّا، وَذَلِكَ قَوْلُهُ تَعَالَى: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَكُونُواْ كَٱلَّذِينَ ءَاذَوۡاْ مُوسَىٰ فَبَرَّأَهُ ٱللَّهُ مِمَّا قَالُواْۚ وَكَانَ عِندَ ٱللَّهِ وَجِيهٗا﴾ [رواه البخاری: ۴٧٩٩].
۱٧۶٧- از ابوهریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:
«موسی شخص با حیائی بود، و این همان قول خداوند متعال است که میفرماید: ﴿ای مؤمنان! مانند کسانی نباشید که موسی را اذیت کردند، و خداوند او را از آنچه که به وی نسبت داده بودند مبرا ساخت، و او در نزد خداوند با منزلت بود﴾ [۳۱۶].
[۳۱۶] قصۀ مبرا ساختن موسی÷ از تهمت بنی اسرائیل آن بود که موسی÷ بسیار با حیا بود، و همه جسم خود را میپوشانید، بنی اسرائیل گفتند: اینکه موسی اینقدر خود را میپوشاند، سببش آن است که مرض جلدی دارد و پیس است، و برای آنکه خداوند او را از این تهمت مبرا سازد، روزی موسی÷ خواست تا در جایی غسل کند، جامههایش را روی سنگی گذاشت، چون از غسل کردن فارغ شد و خواست که لباسهایش را بپوشد، سنگ با جامهها از نزدش گریخت، موسی با عصای خود در دنبال سنگ دویده و میگفت: ای سنگ لباسهایم، ای سنگ لباسهایم، و همین طور رفت تا نزد گروهی از بنی اسرائیل رسید، بنی اسرائیل او را به حالت عریان دیدند، و برایشان ثابت شد که موسی÷ هیچ عیبی ندارد...
[۳۱٧] سورۀ (سبأ) مکی است، مگر این آیۀ کریمه: ﴿وَيَرَى ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡعِلۡمَ ٱلَّذِيٓ أُنزِلَ﴾، و در مورد اینکه (سبأ) چیست؟ ابوداود از فروه بن مسیک مرادی روایت میکند که گفت: نزد پیامبر خدا ج آمدم، و پرسیدم که (سبأ) چیست؟ نام زمینی است و یا نام زنی؟ فرمودند: «نه نام زمینی است و نه نام زنی، بلکه نام شخصی است که ده پسر داشت، شش پسرش به یمن، و چهار پسرش به شام رفتند، شش پسری که به یمن رفتند عبارت بودند از: أزد، و أشعرون، و حِمیَر، و کِنده، و مذحج، و أنماز، وچهار پسری که به شام رفتند، عبارت بودند از: لخم، و جذام، و غسان، و عامله...». ۲) این سورۀ دارای (۶) شش رکوع، و (۵۴) پنجاه وچهار آیت، و (۸٩۶) هشت صد ونود وشش کلمه، و (۳۶۳٧) سه هزار وشش صد وسی وهفت حرف، و (۱۶٧۱) یک هزار وشش صد وهفتاد ویک حرف است.
۱٧۶۸- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب، قَالَ: صَعِدَ النَّبِيُّ ج الصَّفَا ذَاتَ يَوْمٍ، فَقَالَ: «يَا صَبَاحَاهْ»، فَاجْتَمَعَتْ إِلَيْهِ قُرَيْشٌ، قَالُوا: مَا لَكَ؟ قَالَ: «أَرَأَيْتُمْ لَوْ أَخْبَرْتُكُمْ أَنَّ العَدُوَّ يُصَبِّحُكُمْ أَوْ يُمَسِّيكُمْ، أَمَا كُنْتُمْ تُصَدِّقُونِي؟» قَالُوا: بَلَى، قَالَ: «فَإِنِّي نَذِيرٌ لَكُمْ بَيْنَ يَدَيْ عَذَابٍ شَدِيدٍ» فَقَالَ أَبُو لَهَبٍ: تَبًّا لَكَ، أَلِهَذَا جَمَعْتَنَا؟ فَأَنْزَلَ اللَّهُ: ﴿تَبَّتۡ يَدَآ أَبِي لَهَبٖ وَتَبَّ﴾ [رواه البخاری: ۴۸٠۱].
۱٧۶۸- از ابن عباسب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج روزی بالای کوه صفا بر آمده و صدا کردند: «ای مردم!» قوم قریش در نزدشان جمع شده و گفتند چه میخواهی؟
فرمودند: «آیا اگر برای شما بگویم که دشمن، فردا صبح و یا فردا شام بر شما حمله خواهد کرد، سخن مرا باور میکنید؟
گفتند: بلی باور میکنیم.
فرمودند: من پیش از آنکه عذاب شدیدی [در این دنیا یا در قیامت] نازل شود، شما را بیم میدهم.
ابولهب گفت: هلاک شوی! مگر ما را برای همین سخن جمع کرده بودی؟ و خداوند : ﴿تَبَّتۡ يَدَآ أَبِي لَهَبٖ وَتَبَّ﴾ را نازل ساخت.
[۳۱۸] از مسائل متعلق به این سورۀ آنکه: ۱) سورۀ (زمر) مکی است مگر دو آیت آن، یکی: ﴿۞قُلۡ يَٰعِبَادِيَ ٱلَّذِينَ أَسۡرَفُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ﴾، و دیگری: ﴿وَمَا قَدَرُواْ ٱللَّهَ حَقَّ قَدۡرِهِۦ﴾، امام سخاوی/ میگوید: این سورۀ بعد از سورۀ (سبأ) و پیش از سورۀ (مؤمن) نازل شده است. ۲) این سورۀ دارای (۸) هشت رکوع، و (٧۵) هفتاد وپنج آیت، و (۱۱۸۴) یک هزار و یک صد وهشتاد وچهار کلمه، و (۴٩۶۵) چهار هزار ونه صد وشصت وپنج حرف، و (۲۲۸٩) دو هزار و دو صد وهشتاد ونه نقطه است.
۱٧۶٩- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب: أَنَّ نَاسًا، مِنْ أَهْلِ الشِّرْكِ كَانُوا قَدْ قَتَلُوا وَأَكْثَرُوا، وَزَنَوْا وَأَكْثَرُوا، فَأَتَوْا مُحَمَّدًا ج فَقَالُوا: إِنَّ الَّذِي تَقُولُ وَتَدْعُو إِلَيْهِ لَحَسَنٌ، لَوْ تُخْبِرُنَا أَنَّ لِمَا عَمِلْنَا كَفَّارَةً فَنَزَلَ: ﴿وَٱلَّذِينَ لَا يَدۡعُونَ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَ وَلَا يَقۡتُلُونَ ٱلنَّفۡسَ ٱلَّتِي حَرَّمَ ٱللَّهُ إِلَّا بِٱلۡحَقِّ وَلَا يَزۡنُونَۚ﴾ وَنَزَلَتْ ﴿۞قُلۡ يَٰعِبَادِيَ ٱلَّذِينَ أَسۡرَفُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ لَا تَقۡنَطُواْ مِن رَّحۡمَةِ ٱللَّهِۚ﴾ [رواه البخاری: ۴۸۱٠].
۱٧۶٩- از ابن عباسب روایت است که مردمی از اهل شرک اشخاص بسیاری را به ناحق کشته بودند، و خیلیها زنا کاری کرده بودند، اینها نزد پیامبر خدا ج آمده و گفتند: آنچه که شما میگوئید و ما را به سوی آن دعوت میکنید، نیک و پسندیده است، ولی اگر برای ما کفارۀ گناهان ما را نشان دهید خوب میشود.
و این آیۀ مبارکه نازل گردید که: ﴿آنان که معبود دیگری را با خدا نمیخوانند، و کسی را که خدا خونش را حرام شمرده است، جز به حق نمیکشند، و زنا نمیکنند﴾ و این آیۀ نازل گردید که: ﴿بگو! ای بندگان من که به زیان خودتان اسراف کردهاید، از رحمت خدا ناامید نشوید﴾.
۱٧٧٠- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ س، قَالَ: جَاءَ حَبْرٌ مِنَ الأَحْبَارِ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ج فَقَالَ: يَا مُحَمَّدُ إِنَّا نَجِدُ: أَنَّ اللَّهَ يَجْعَلُ السَّمَوَاتِ عَلَى إِصْبَعٍ وَالأَرَضِينَ عَلَى إِصْبَعٍ، وَالشَّجَرَ عَلَى إِصْبَعٍ، وَالمَاءَ وَالثَّرَى عَلَى إِصْبَعٍ، وَسَائِرَ الخَلاَئِقِ عَلَى إِصْبَعٍ، فَيَقُولُ أَنَا المَلِكُ، فَضَحِكَ النَّبِيُّ ج حَتَّى بَدَتْ نَوَاجِذُهُ تَصْدِيقًا لِقَوْلِ الحَبْرِ، ثُمَّ قَرَأَ رَسُولُ اللَّهِ ج: ﴿وَمَا قَدَرُواْ ٱللَّهَ حَقَّ قَدۡرِهِۦ﴾ [رواه البخاری: ۴۸۱۱].
۱٧٧٠- از عبدالله بن مسعودس روایت است که گفت: عالمی از علمای یهود نزد پیامبر خدا ج آمد و گفت: یا محمد! ما [در تورات] دیدهایم که خداوند آسمانها را بر یک انگشت، و طبقات زمین را بر یک انگشت، و درختان را بر یک انگشت، و آب و خاک را بر یک انگشت، و باقی خلائق را بر یک انگشت قرار داده و میگوید: پادشاه [حقیقی] من هستم.
و پیامبر خدا ج به تصدیق سخن آن عالِم [یهود]، آن چنان خندیدند که دندانهای کرسیشان نمایان گردید، و این آیۀ مبارکه را تلاوت نمودند: ﴿و خداوند را طوری که شایستهاش بود قدر ندادند﴾ [۳۱٩].
این جلد، صفحه ۳٩۱ کتاب ناقص است
[حقیقی] من هستم، پادشاهان روی زمین کجا هستند» [۳۲٠]؟
[۳۱٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) در نسبت دادن انگشت و دست و امثال اینها، - طوری که قبلاً هم یادآور شدیم – علماء دو نظریه دارند، نظریۀ علماء سلف که میگویند: هر آن چیزی که در قرآن و سنت صحیح به خداوند نسبت داده شده است، به آن ایمان داریم، و بیان کیفیت آن را به خداوند تفویض مینمائیم، و اهل تاویل که میگویند: چون چنین چیزهایی از صفات حوادث است، و خدا از حوادث مبرا است، بنابراین نسبت دادن آنها به خدا جائز نیست، پس باید آنها را تاویل نمود، از این جهت میگویند که: مراد از دست، قدرت، و مراد از انگشت مخلوقی از مخلوقات خدا است، و همین طور نسبت دادن چشم ورو و امثال اینها.. ۲) شاید کسی بگوید که در روایات صحیحی آمده است که پیامبر خدا ج فرمودند که: گفتۀ یهود را نه تصدیق کنید و نه تکذیب، یعنی: نه قبول کنید و نه رد، پس چگونه خود پیامبر خدا ج قول آن حَبر یهودی را قبول کردند، از این سوال به دو وجه جواب دادهاند، وجه اول آنکه: پیامبر خدا ج سخن او را قبول نکردند، و خندهشان جهت رد قول آن حَبر بود، نه به جهت قبول آن، ولی سیاق حدیث بر خلاف این نظر است، و وجه دوم آن است که: پیامبر خدا ج قولش را از این جهت قبول کردند، که مؤید به وحی بودند، یعنی: اگر قول یهودی بر خلاف واقع میبود، وحی نازل میشد و حقیقت را برای پیامبر خدا ج بیان میکرد، ولی دیگران چون در چنین موقعی قرار ندارند، از این جهت برای آنها گفتند که سخن مردم یهود را نه قبول کنند، و نه رد نمایند، زیرا اگر قبول کنند، شاید آن (جلد پنج، صفحه ۳٩۱ کتاب ناقص است) [۳۲٠] در صحیح مسلم از حدیث ابن عمرب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «خداوند در روز قیامت آسمانها را در هم پیچیده و به دست راست خود میگیرد، و میگوید: پادشاه حقیقی من هستم، جباران و متکبران کجا هستند؟ بعد از آن زمین را در هم پیچیده و به دست چپ خود گرفته و میگوید: پادشاه حقیقی من هستم...».
۱٧٧۲- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س: عَنِ النَّبِيِّ ج قَالَ: «بَيْنَ النَّفْخَتَيْنِ أَرْبَعُونَ» قَالُوا: يَا أَبَا هُرَيْرَةَ أَرْبَعُونَ يَوْمًا، قَالَ: أَبَيْتُ، قَالَ: أَرْبَعُونَ سَنَةً، قَالَ: أَبَيْتُ، قَالَ: أَرْبَعُونَ شَهْرًا، قَالَ: «أَبَيْتُ وَيَبْلَى كُلُّ شَيْءٍ مِنَ الإِنْسَانِ، إِلَّا عَجْبَ ذَنَبِهِ، فِيهِ يُرَكَّبُ الخَلْقُ» [رواه البخاری: ۴۸۱۴].
۱٧٧۲- از ابوهریرهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «بین دو نفخ صور چهل (تا) است».
گفتند: ای ابا هریره! یعنی چهل روز است؟
گفت: [از تعیین آن] ابا دارم.
گفت: مگر چهل سال است؟
گفت: [از تعیین آن] ابا دارم.
گفت: چهل ماه است؟
گفت: [از تعیین آن] ابا دارم [۳۲۱].
«و تمام اجزای بدن انسان فرسوده میشود، مگر پائینترین مهرۀ کمر [یعنی: عجب الذنب] که به حال خود باقی میماند، و خلائق از همان مهرۀ اخیر ترکیب میشوند» [۳۲۲].
[۳۲۱] در روایات دیگری آمده است که بین دو نفخ صورت چهل سال است، ابن مبارک از حسن روایت میکند که پیامبر خدا ج فرمودند: «بین دو نفخ صور چهل سال است، در نفخ اول خداوند هر زنده جانی را میمیراند، و در نفخ دوم هر مردۀ را زنده میکند»، و حلیمی میگوید: روایات بر این متفق است که بین دو صور چهل سال است، و اینکه ابوهریرهس گفت که از تعیین آن ابا دارم، شاید سببش این باشد، که وی تعین جهل سال را از پیامبر خدا ج نشنیده بود، از این جهت نمیخواست، که در چنین موردی از پیش خود چیزی بگوید. [۳۲۲] ابوداود و حاکم از ابوسعید خدریس روایت میکنند که پیامبر خدا ج فرمودند: «عجب الذنب به اندازۀ یک دانۀ خردل است»، و در صحیح مسلم از ابوهریره روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «در انسان استخوانی است که خاک آن را نمیخورد، و انسان در روز قیامت از آن استخوان ترکیب میشود»، پرسید: این کدام استخوان است؟ فرمودند: «عجب الذنب».
[۳۲۳] از مسائل متعلق به این سورۀ آنکه: ۱) سورۀ (شوری) مکی است، مگر این آیت: ﴿ذَٰلِكَ ٱلَّذِي يُبَشِّرُ ٱللَّهُ عِبَادَهُ﴾، و آیات ﴿وَٱلَّذِينَ إِذَآ أَصَابَهُمُ ٱلۡبَغۡيُ هُمۡ يَنتَصِرُونَ﴾ تا: ﴿فَأُوْلَٰٓئِكَ مَا عَلَيۡهِم مِّن سَبِيلٍ﴾. ۲) این سورۀ دارای (۵) پنج رکوع، و (۵۳) پنجاه وسه آیت، و (۸۶٩) هشت صد وشصت ونه کلمه، و (۳۵۸۵) سه هزار و پنج صد وهشتاد وپنج حرف، و (۱۶۱٧) یک هزار وشش صد وهفده نقطه است.
۱٧٧۳- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب، قالَ: إِنَّ النَّبِيَّ ج لَمْ يَكُنْ بَطْنٌ مِنْ قُرَيْشٍ، إِلَّا كَانَ لَهُ فِيهِمْ قَرَابَةٌ، فَقَالَ: «إِلَّا أَنْ تَصِلُوا مَا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ مِنَ القَرَابَةِ» [رواه البخاری: ۴۸۱۸].
۱٧٧۳- از ابن عباسب روایت است که گفت: هیچ قبیلۀ در قریش نبود مگر آنکه پیامبر خدا ج با آن قبیلۀ قرابتی داشتند، [و برای قریش گفتند: من از شما در مقابل رسالت خود چیزی نمیخواهم] «مگر اینکه صلۀ قرابتی را که بین من و شما است بجا آورید» [۳۲۴].
[۳۲۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) بدون شک ذریۀ طاهرۀ پیامبر خدا ج از نگاه حسب و نسب، و از نگاه عفت و طهارت، بالاترین و والاترین نسب و خانوادهای است که در روی زمین بوجود آمده است. ۲) ابوحاتم روایت میکند که: چون آیت (مودت قربی) نازل گردید: مردم پرسیدند: یا رسول الله! کسانی که خداوند محبت آنها را لازم گردانیده است کیانند؟ فرمودند: «فاطمه و دو فرزندش»، ولی این حدیث از نگاه سند ضعیف است، زیرا طوری که امام ابن کثیر/ میگوید: در سندش شخص مجهولی وجود دارد، و علاوه بر آن آیۀ کریمه (مودت قربی) در مکه نازل گردید، و فاطمهل در این وقت بطور یقین فرزندی نداشت، زیرا وی با علیس در سال دوم هجری بعد از غزوۀ بدر در مدینه ازدواج نمود، و با آن هم اگر حدیث ابی حاتم ثابت شود، معنایش این است که پیامبر خدا ج از آینده خبر دادهاند، و این امر نسبت به پیامبر خدا ج اشکالی ندارد، والله تعالی أعلم.
[۳۲۵] از مسائل متعلق به این سورۀ آنکه: ۱) سورۀ (دخان) بدون اختلاف مکی است. ۲) این سورۀ دارای (۳) رکوع، و (۵٩) وپنجاه ونه آیت، و (۳۴٩) سه صد وچهل ونه کلمه، و (۱۴٩۵) یک هزار وچهار صد ونود وپنج حرف، و (۶٩۵) شش صد ونود وپنج نقطه است.
۱٧٧۴- فيهِ حَديثٌ لابْنِ مَسْعود المُتَقَدّم في سُورة الرُّوم.
۱٧٧۴- اینجا حدیثی است که از ابن مسعودس قبلاً در سورۀ روم روایت شد [۳۲۶].
۱٧٧۵- وَزادَ في هذِهِ الرِّوايَة قالُوا: ﴿رَّبَّنَا ٱكۡشِفۡ عَنَّا ٱلۡعَذَابَ إِنَّا مُؤۡمِنُونَ﴾، فَقِيلَ لَهُ: إِنْ كَشَفْنَا عَنْهُمْ العذَاب عَادُوا، فَدَعَا رَبَّهُ فَكَشَفَ عَنْهُمْ العَذاب فَعَادُوا، فَانْتَقَمَ اللَّهُ مِنْهُمْ يَوْمَ بَدْرٍ [رواه البخاری: ۴۸۲۲].
۱٧٧۵- و در این روایت این نیز آمده است که [کفار] گفتند: «پروردگارا! این عذاب را [که قحطی باشد] از ما دور کن، ما ایمان میآوریم»
برای پیامبر خدا ج گفته شد که: اگر عذاب را از ایشان دور سازیم باز به کفر خود برمیگردند، [و پیامبر خدا ج] به درگاه پروردگار خود دعا کردند و [خداوند متعال] عذاب را از آنها دور ساخت [ولی] آنها دوباره به کفر خود برگشتند، و همان بود که خداوند متعال از آنها در روز جنگ بدر انتقام گرفت.
[۳۲۶] مراد از آن، این حدیث ابن مسعود است که گفت: چون قوم قریش در داخل شدن به اسلام سستی و تاخیر نمودند، پیامبر خدا ج بر آنها نفرین نموده و دعا کردند که: «خدایا! مرا بر این مردم از طریق هفت سال قحطی که قوم یوسف را به آن دچار ساختی مدد کن»، و همان بود که به قحطی دچار گشتند... و این حدیث به شمارۀ (۱٧۵٩) قبلاً گذشت.
[۳۲٧] از مسائل متعلق به این سورۀ آنکه: ۱) این سورۀ دارای (۴) رکوع، و (۳٧) سی وهفت آیت، و (۴٩۲) چهار صد ونود ودو کلمه، و (۲۱۳۱) دو هزار ویک صد وسی ویک حرف، و (٩۸٧) نه صد وهشتاد وهفت نقطه است.
۱٧٧۶- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ: يُؤْذِينِي ابْنُ آدَمَ يَسُبُّ الدَّهْرَ وَأَنَا الدَّهْرُ، بِيَدِي الأَمْرُ أُقَلِّبُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ [رواه البخاری: ۴۸۲۶].
۱٧٧۶- از ابوهریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:
«خداوند میفرماید: بنی آدم مرا اذیت میکند، [و اذیتش] این است که: دهر را دشنام میدهد و من [خالق] دهر هستم، همه چیز به دست من است، شب و روز را یکی پس از دیگری میآورم».
[۳۲۸] از مسائل متعلق به این سورۀ آنکه: ۱) سورۀ (احقاف) به استثنای دو آیت آن مکی است، و این دو آیت عبارتاند از: ﴿قُلۡ أَرَءَيۡتُمۡ إِن كَانَ مِنۡ عِندِ ٱللَّهِ وَكَفَرۡتُم بِهِۦ﴾، و ﴿وَقَالَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ لِلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَوۡ كَانَ خَيۡرٗا مَّا سَبَقُونَآ إِلَيۡهِۚ﴾. ۲) این سورۀ دارای (۸) هشت رکوع، و (۳۵) سی وپنج آیت، و (٧۵) هفتاد وپنج کلمه، و (۲٧٠٩) دو هزار و هفت صد ونه حرف، و (۱۱۸٩) یک هزار و یک صد وهشتاد ونه نقطه است.
۱٧٧٧- عَنْ عَائِشَةَ ل، زَوْجِ النَّبِيِّ ج، قَالَتْ: ما رَأَيْتُ رَسُولَ اللهِ ج ضَحِكًا حَتَّى أَرَى مِنْهُ لَهَوَاتِهِ، إِنَّمَا كانَ يَتَبَسَّمُ. وَذَكَرَتْ باقِي الحَديث وَقَدْ تَقَدَّمَ في بدْءِ الخَلْقِ. [رواه البخاری: ۳۲٠۶].
۱٧٧٧- از عائشه همسر پیامبر خدا ج روایت است که گفت: هیچگاه پیامبر خداج را ندیدم که در وقت خندیدن داخل دهانشان را دیده باشم، بلکه خندهشان همیشه تبسم بود، و بقیۀ حدیث را قبلاً در کتاب (ابتدای خلقت) گذشت، ذکر نمود [۳۲٩].
[۳۲٩] و آن حدیث این است که چون پیامبر خدا ج ابری را که دارای باران بود، مشاهده میکردند، این طرف و آن طرف میرفتند، و به خانه میآمدند، و بیرون میشدند، و رنگشان تغیر میکرد، و چون باران میبارید، به حالت عادی برمیگشتند، چون عائشهل سبب را جویا شد، فرمودند: «چه میدانم! شاید این مانند همان ابری باشد که چون قوم عاد آن را مشاهده نمودند گفتند: این ابری است که جهت باریدن باران برای ما آمده است...»، ولی باد شدیدی بر قوم عاد وزیدن گرفت، و آنها با خود میگفتند که باد سبب ایجاد ابر و باران خواهد شد، ولی سبب هلاکت و از بین رفتن آنها گردید، و این حدیث به شمارۀ (۱۳۵۵) قبلاً گذشت.
[۳۳٠] از مسائل متعلق به این سورۀ آنکه: ۱) در اینکه سورۀ (محمد) مکی و یا مدنی است، بین علماء اختلاف است. ۲) این سورۀ دارای (۴) رکوع، و (۳۸) سی وهشت آیت، و (۵۵۴) پنچ صد وپنجاه وچهار کلمه، و (۲۴٧۵) دو هزار وچهار صد وهفتاد وپنج حرف، و (۱٠٠۵) یک هزار وپنج نقطه است.
۱٧٧۸- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، عَنِ النَّبِيِّ ج قَالَ: «خَلَقَ اللَّهُ الخَلْقَ، فَلَمَّا فَرَغَ مِنْهُ قَامَتِ الرَّحِمُ، فَأَخَذَتْ بِحَقْوِ الرَّحْمَنِ، فَقَالَ لَهُ: مَهْ، قَالَتْ: هَذَا مَقَامُ العَائِذِ بِكَ مِنَ القَطِيعَةِ، قَالَ: أَلاَ تَرْضَيْنَ أَنْ أَصِلَ مَنْ وَصَلَكِ، وَأَقْطَعَ مَنْ قَطَعَكِ، قَالَتْ: بَلَى يَا رَبِّ، قَالَ: فَذَاكِ» قَالَ أَبُو هُرَيْرَةَ: «اقْرَءُوا إِنْ شِئْتُمْ: ﴿فَهَلۡ عَسَيۡتُمۡ إِن تَوَلَّيۡتُمۡ أَن تُفۡسِدُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَتُقَطِّعُوٓاْ أَرۡحَامَكُمۡ﴾ [رواه البخاری: ۴۸۳٠].
۱٧٧۸- از ابوهریرهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:
«خداوند خلائق را خلق کرد، و چون خلق کردن آنها فارغ شد، (رحم) برخاست و نزد خداوند عارض شد [۳۳۱].
خداوند برایش گفت: چه میگوئی؟
(رحم) گفت: اینجا جای داد خواهی در نزد تو از قطع صلۀ رحم است.
خداوند فرمودند: آیا راضی نیستی که اگر کسی حق تو را اداء کند، بر او رحمت کنم، و کسی که از تو مقاطعه کند، [و حق تو را اداء نکند]، او را به حال خودش واگذارم؟
(رحم) گفت: چرا راضی نیستم؟ بلکه پروردگارا راضی هستم.
خداوند متعال فرمود: و چنین خواهد بود».
و ابوهریرهس گفت: اگر میخواهید این آیۀ مبارکه را تلاوت نمائید: ﴿آیا امیدوارید که با بدست گرفتن حکومت، در روی زمین به فساد برخیزید، و صلۀ ارحام خود را قطع کنید﴾ [۳۳۲].
۱٧٧٩- وَعَنْهُ س في رواية، قالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «اقْرَءُوا إِنْ شِئْتُمْ: ﴿فَهَلۡ عَسَيۡتُمۡ﴾ [رواه البخاری: ۴۸۳۱].
۱٧٧٩- و از ابوهریرهس در روایت دیگری آمده است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «اگر میخواهید این آیه را تلاوت نمائید: ﴿آیا امید وارید﴾ [۳۳۳].
[۳۳۱] در لفظ حدیث آمده است که «فَأَخَذَتْ بِحَقْوِ الرَّحْمَنِ» یعنی: رحم از کمر بند رحمن و یا از کمر رحمن گرفت، و البته این امر نسبت به خداوند متعال مستحیل است، و علماء گفتهاند که این چیز کنایه از شدت الحاح و زاری (رحم) در نزد خداوند متعال است. [۳۳۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) (صلۀ رحم) واجب بوده و قطع آن از گناهان کبیره است. ۲) مراد از (صلۀ رحم) تعاون و همکاری و کمک و دید و بازدید از کسانی است که صلۀ رحم نسبت به آنها واجب است، و آنچه که قابل تذکر است این است که صلۀ رحم عبارت از آن نیست که اگر کسی که صلۀ رحم نسبت به وی واجب است، برایت نیکی کند، برایش نیکی کنی، و اگر نیکی نکند برایش نیکی نکنی، و اگر به بدیدنت بیاید، به دیدنش بروی، ورنه او را فراموش نمائی، بلکه صلۀ رحم آن است که آن کسی که صلۀ رحم نسبت به وی واجب است، خواه برایت خوبی کند، و خواه نکند، و خواه به خانهات بیاید و یا نیاید، و خواه در برابرت موقف خوبی داشته باشد، و یا نداشته باشد، باید تو نسبت به وی نیکی کنی، بدیدنش بروی، اگر مریض شد، از وی عیادت کنی، اگر به کمک تو احتیاج داشت، برایش کمک نمائی، و همین طور هر خوبی و نیکی دیگری. ۳) (صلۀ رحم) نسبت به کسی واجب است که نکاح انسان با وی به طور ابد حرام باشد، مانند: والدین، پدر کلان، مادر کلان، برادر، برادر زاده، خواهر، خواهر زاده، کاکا (عمو)، عمه، ماما (دائی)، خاله. [۳۳۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) تمام آیۀ مبارکه چنین میشود که: آیا امید وارید که با بدست گرفتن حکومت، در زمین به فساد برخیزید، و قطع رحم کنید، اینان کسانی هستند که خدا لعنتشان کرده، و گوشهایشان را کر، و چشمهایشان را کور ساخته است. ۲) فرق بین این روایت، و روایت قبلی آن است، که در روایت اول، استدلال به آیت قرآنی به راوی حدیث که ابوهریره باشد نسبت داده شده است، و در روایت دوم به خود پیامبر خدا ج.
[۳۳۴] از مسائل متعلق به این سورۀ آنکه: ۱) سورۀ (ق) مکی است. ۲) این سورۀ دارای (۳) رکوع، و (۴۵) چهل وپنج آیت، و (۲٧۶) دو صد وهفتاد وشش کلمه، و (۱۵۲۵) یک هزار وپنج صد وبیست وپنج حرف، و (٧۵۵) هفت صد وپنجاه وپنج نقطه است.
۱٧۸٠- عَنْ أَنَسٍ س، عَنِ النَّبِيِّ ج قَالَ: «يُلْقَى فِي النَّارِ وَتَقُولُ: هَلْ مِنْ مَزِيدٍ، حَتَّى يَضَعَ قَدَمَهُ، فَتَقُولُ قَطْ قَطْ» [رواه البخاری: ۴۸۴۸].
۱٧۸٠- از انسس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:
«[همۀ اهل دوزخ] در دوزخ انداخته میشوند، و دوزخ میگوید: آیا زیادتر از این هم هست؟ تا اینکه [خداوند متعال] قدمش را در دوزخ میگذارد، و در این وقت است که دوزخ میگوید: بس است بس است» [۳۳۵].
۱٧۸۱- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، قَالَ: قَالَ النَّبِيُّ ج: «تَحَاجَّتِ الجَنَّةُ وَالنَّارُ، فَقَالَتِ النَّارُ: أُوثِرْتُ بِالْمُتَكَبِّرِينَ وَالمُتَجَبِّرِينَ، وَقَالَتِ الجَنَّةُ: مَا لِي لاَ يَدْخُلُنِي إِلَّا ضُعَفَاءُ النَّاسِ وَسَقَطُهُمْ، قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَتَعَالَى لِلْجَنَّةِ: أَنْتِ رَحْمَتِي أَرْحَمُ بِكِ مَنْ أَشَاءُ مِنْ عِبَادِي، وَقَالَ لِلنَّارِ: إِنَّمَا أَنْتِ عَذَابِي أُعَذِّبُ بِكِ مَنْ أَشَاءُ مِنْ عِبَادِي، وَلِكُلِّ وَاحِدَةٍ مِنْهُمَا مِلْؤُهَا، فَأَمَّا النَّارُ: فَلاَ تَمْتَلِئُ حَتَّى يَضَعَ رِجْلَهُ فَتَقُولُ: قَطْ قَطْ، فَهُنَالِكَ تَمْتَلِئُ وَيُزْوَى بَعْضُهَا إِلَى بَعْضٍ، وَلاَ يَظْلِمُ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ مِنْ خَلْقِهِ أَحَدًا، وَأَمَّا الجَنَّةُ: فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ يُنْشِئُ لَهَا خَلْقًا» [رواه البخاری: ۴۸۵٠].
۱٧۸۱- از ابوهریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:
بهشت و دوزخ با یکدیگر مجادله کردند، دوزخ گفت: من برای متکبرین و سرکشان آماده شدهام، و بهشت گفت: چه سبب است که در من جز ضعیفان و بیچارگان کس دیگر داخل نمیشود؟.
خداوند متعال برای بهشت گفت: تو رحمت من هستی، و به ذریعۀ تو هرکسی را از بندگانم که خواسته باشم مورد رحمت قرار میدهم، و برای دوزخ گفت که تو عذاب من هستی، و به ذریعۀ تو هرکسی از بندگانم را که خواسته باشم مورد تعذیب قرار میدهم، «و هریک از بهشت و دوزخ پر خواهند شد.
و دوزخ تا آن وقت پر نمیشود که [خداوند متعال] پایش را در آن بگذارد، و در این وقت دوزخ میگوید: بس است بس است بس است، و در این وقت است که دوزخ پر میشود، و گوشه و کنارش با هم جمع میشود، و خداوند متعال بر هیچ کس از خلقش ظلم نمیکند، و هر چه که بهشت است خداوند متعال برایش مردمانی را خلق میکند» [۳۳۶].
[۳۳۵] در اطلاق (قدم) و امثال آن برای خداوند متعال – طوری که قبلاً هم به طور مکرر یاد آور شدیم – دو نظر وجود دارد، نظر سلف که میگویند: ایمان آوردن به این چیزها واجب است، و کیفیت آن را نمیدانیم، دوم: مذهب مؤوله که: چنین صفاتی را تأویل میکنند و میگویند: مراد از (قدم) در اینجا موضع قدم، و یا مراد از آن مخلوقی است که نامش قدم است، و تأویلات بسیار دیگری، و این نظر، مذهب متأخیرین و جمهور متکلمین است. [۳۳۶] امام بغوی/ میگوید: (قدم) و (پا) در این حدیث از صفاتی است که خداوند متعال از تکیف و تشبیه آنها منزه است، ایمان آوردن به آنها فرض، و فکر کردن در آنها ممنوع است، و رستگار کسی است که به آنها تسلیم شود، کسی که به آنها فکر کند زائغ است، و کسی که از آنها منکر گردد معطل است، و کسی که قائل به کیفیت آن باشد مشبه است، ﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞۖ وَهُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡبَصِيرُ﴾.
[۳۳٧] از مسائل متعلق به این سورۀ آنکه: ۱) سورۀ (طور) مکی است، و مراد از (طور) در اینجا کوهی است که خداوند متعال با موسی÷ بر آن سخن گفته است. ۲) این سورۀ دارای یک هزار و پنج صد حرف (۱۵٠٠)، سه صد ودوازده کلمه (۳۱۲)، وچهل ونه (۴٩) آیت، و شش صد وهشت (۶٠۸) نقطه است.
۱٧۸۲- عَنْ جُبَيْرِ بْنِ مُطْعِمٍ س، قَالَ: «سَمِعْتُ النَّبِيَّ ج يَقْرَأُ فِي المَغْرِبِ بِالطُّورِ، فَلَمَّا بَلَغَ هَذِهِ الآيَةَ: ﴿أَمۡ خُلِقُواْ مِنۡ غَيۡرِ شَيۡءٍ أَمۡ هُمُ ٱلۡخَٰلِقُونَ أَمۡ خَلَقُواْ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَۚ بَل لَّا يُوقِنُونَ أَمۡ عِندَهُمۡ خَزَآئِنُ رَبِّكَ أَمۡ هُمُ ٱلۡمُصَۜيۡطِرُونَ﴾» قَالَ: كَادَ قَلْبِي أَنْ يَطِيرَ [رواه البخاری: ۴۸۵۴].
۱٧۸۲- از جُبَیر بن مُطعِمس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج را شنیدم که سورۀ (طور) را در نماز شام میخواندند، و چون به این آیت رسیدند که: ﴿آیا بدون سبب آفریده شدهاند، یا خود خالق خویشند، یا آسمان و زمین را آفریدهاند، بلکه به یقین نرسیدهاند، یا گنجهای پروردگارت نزد آنها است، یا بر همه چیز تسلط دارند﴾؟ نزدیک بود که قلبم بپرواز کند.
[۳۳۸] از مسائل متعلق به این سورۀ آنکه: ۱) سورۀ (نجم) به استثنای این آیه ﴿ٱلَّذِينَ يَجۡتَنِبُونَ كَبَٰٓئِرَ ٱلۡإِثۡمِ﴾ مکی است، و امام سخاوی/ میگوید که این سورۀ بعد از سورۀ إخلاص، و پیش از سورۀ (عبس) نازل شده است. ۲) این سورۀ دارای (۳) سه رکوع، و (۶۲) شصت و دو آیت، و (۲۶۲۶) دوهزار شش صد وبیست وشش کلمه، و (۱۴۵٠) یک هزار وچهار صد وپنجاه حرف، و (۶٠۴) شش صد وچهار نقطه است.
۱٧۸۳- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «مَنْ حَلَفَ فَقَالَ فِي حَلِفِهِ: وَاللَّاتِ وَالعُزَّى، فَلْيَقُلْ: لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، وَمَنْ قَالَ لِصَاحِبِهِ: تَعَالَ أُقَامِرْكَ، فَلْيَتَصَدَّقْ» [رواه البخاری: ۴۸۶٠].
۱٧۸۳- از ابوهریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «کسی که سوگند بخورد و در سوگند خود لات و عزی را یاد کند، باید (لا إِلَهَ إِلا اللهُ) بگوید [۳۳٩]، و کسی که به رفیقش میگوید: بیا که قمار بازی کنیم، باید صدقه بدهد» [۳۴٠].
[۳۳٩] زیرا در سوگند خوردن به غیر خدا و صفات او، اشتباه کفر است، امام ابن عربی/ میگوید: کسی که از روی قصد به لات و عزی و امثال آنها سوگند بخورد، کافر میشود، و کسی که از روی جهالت به آنها سوگند بخورد باید کلمۀ توحید (لا إله إلا الله) را بگوید، تا کفارۀ برای گناهش باشد. [۳۴٠] از مسائل متعلق به این سورۀ آنکه: ۱) سبب اینکه اگر کسی برای رفیقش گفت که بیا تا قمار بازی کنیم، باید صدقه بدهد، این است که تا این صدقه دادن، کفارۀ برای این سخن نا شایستش گردد. ۲) اینکه سوگند خوردن به لات و عزی، با قمار بازی در یک سیاق ذکر شده است، سببش آن است که این دو عمل از اعمال اهل جاهلیت بود، از این جهت از هر دو عمل زشت در یک سیاق ممانعت به عمل آمده است، و چون در مورد مقدار این صدقه چیزی نیامده است، صدقه دادن آنچه که در عرف صدقه گفته شود، کفایت است، و بهتر آن است، به اندازۀ باشد که اقلاً برای یکبار فقیر را سیر کند. ۳) لزوم این صدقه برکسی است که تصمیم با قمار بازی میگیرد، ولی کسی که فعلاً قمار بازی کرده است، و پولی را از این راه بدست آورده است، باید تمام این پولها را برای فقراء و مساکین خیرات بدهد، و از صمیم قلب تصمیم بگیرد که دوباره مرتکب چنین عمل ناروائی نگردد، زیرا قمار از گناهان کبیره است، و توبه کردن از گناهان کبیره بر همگان واجب و لازم است.
[۳۴۱] از مسائل متعلق به این سورۀ آنکه: ۱) سورۀ (قمر) – جز سه آیت آن – مکی است، و این سه آیت عبارتاند از: ﴿أَمۡ يَقُولُونَ نَحۡنُ جَمِيعٞ مُّنتَصِرٞ﴾ تا ﴿بَلِ ٱلسَّاعَةُ مَوۡعِدُهُمۡ وَٱلسَّاعَةُ أَدۡهَىٰ وَأَمَرُّ﴾. ۲) این سورۀ دارای (۳) سه رکوع، و (۵۵) پنجاه وپنج آیت، و (۱۴۸) یک صد وچهل وهشت کلمه، و (۱۴۸۲) یک هزار وچهار صد وهشتاد ودو حرف، و (۶٧۱) وشش صد وهفتاد ویک نقطه است.
۱٧۸۴- عَنْ عائِشَةَ ل، قَالَتْ: «لَقَدْ أُنْزِلَ عَلَى مُحَمَّدٍ ج بِمَكَّةَ وَإِنِّي لَجَارِيَةٌ أَلْعَبُ، ﴿بَلِ ٱلسَّاعَةُ مَوۡعِدُهُمۡ وَٱلسَّاعَةُ أَدۡهَىٰ وَأَمَرُّ﴾ [رواه البخاری: ۴۸٧۶].
۱٧۸۴- از عائشهل روایت است که گفت: هنگامی که من دخترک خورد سالی بودم و بازی میکردم در مکه این آیت بر محمد ج نازل گردید: ﴿بلکه موعد آنها روز قیامت است، و روز قیامت مصیبتبار و تلختر است﴾.
[۳۴۲] از مسائل متعلق به این سورۀ آنکه: ۱) سورۀ (الرحمن) مکی است، و این اولین سورهای است که قریش آن را به صدای بلند شنیدند، و کسی که آن را به صدای بلند خواند، عبدالله بن مسعودس بود، و وقتی که وی این سورۀ را در (حجر) کعبه خواند، قریش او را زدند تا رویش خون آلود شد. ۲) و این سورۀ دارای (۳) سه رکوع، و (٧۸) هفتاد وهشت آیت، و (۳۶۱) وسه صد وپنجاه ویک کلمه، و (۶۸۳) وشش صد وهشتاد وسه حرف، و (۵٧۶) پنج صد وهفتاد وشش نقطه است.
۱٧۸۵- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ قَيْسٍ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج قَالَ: «جَنَّتَانِ مِنْ فِضَّةٍ، آنِيَتُهُمَا وَمَا فِيهِمَا، وَجَنَّتَانِ مِنْ ذَهَبٍ، آنِيَتُهُمَا وَمَا فِيهِمَا، وَمَا بَيْنَ القَوْمِ وَبَيْنَ أَنْ يَنْظُرُوا إِلَى رَبِّهِمْ إِلَّا رِدَاءُ الكِبْرِ، عَلَى وَجْهِهِ فِي جَنَّةِ عَدْنٍ» [رواه البخاری: ۴۸٧۸].
۱٧۸۵- از عبدالله بن قیسس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند:
«دو بهشت است که ظرفهای آن و هرچه که در آن موجود است از نقره است، و دو بهشت است که ظرفهای آن و هرچه که در آن موجود است از طلا است، و دو بهشت (عَدن) بین مردم و بین اینکه به پروردگارشان نگاه کنند، به جز ردای کبریائی که بر وجه [خدا] است، چیز دیگری قرار ندارد» [۳۴۳].
[۳۴۳] رادای کبریائی، از اموری است که فهم حقیقت و کیفیت آن برای بشر امکان پذیر نیست، و باید به آن ایمان آورد، و از جستجوی حقیقت و کیفیت آن خود داری نمود.
۱٧۸۶- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ قَيْسٍ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج قَالَ: «إِنَّ فِي الجَنَّةِ خَيْمَةً مِنْ لُؤْلُؤَةٍ مُجَوَّفَةٍ، عَرْضُهَا سِتُّونَ مِيلًا، فِي كُلِّ زَاوِيَةٍ مِنْهَا أَهْلٌ مَا يَرَوْنَ الآخَرِينَ، يَطُوفُ عَلَيْهِمُ المُؤْمِنُونَ [رواه البخاری: ۴۸٧٩ وانظر حدیث رقم: ۳۲۴۵، ۴۸٧۸].
۱٧۸۶- از عبدالله بن قَیسس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند:
در جنت خیمهای است از مروارید میان خالی، که عرض آن شصت میل است، در هرگوشه آن مردمی است که مردمان گوشه دیگر را نمیبینند، مؤمنین به دیدن کسانی که در این خیمه قرار دارند میآیند...» و بقیه حدیث هم اکنون گذشت [۳۴۴].
[۳۴۴] مراد از آن این قول پیامبر خدا ج است که فرمودند: «دو بهشت است که ظرفهای آن و هرچه که در آن موجود است از نقره است و دو بهشت است که ظرفهای آن و هرچه که در آن موجود است از طلا است...، به حدیث (۱٧۸۵) مراجعه کنید.
[۳۴۵] از مسائل متعلق به این سوره آنکه: ۱) سورۀ (ممتحنه) مدنی است، و این سورۀ به نام سورۀ مبعثره، و سورۀ فاضحه نیز یاد میشود، امام سخاوی/ میگوید که این سورۀ بعد از سورۀ (أحزاب) و پیش از سورۀ (نساء) نازل شده است. ۲) این سورۀ دارای (۲) دو رکوع، و (۱۳) سیزده آیت، و (۳٧٠) سه صد وهفتاد کلمه، و (۱٧٩۳) ویک هزار وهفت صد ونود وسه حرف، و (٧٠۵) هفت صد وپنج نقطه است.
۱٧۸٧- عَنْ عَليَّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ س، قالَ: بَعَثَنِي رَسُولُ اللَّهِ ج أَنَا وَالزُّبَيْرَ وَالمِقْدَادَ ب، فَذَكَرَ حَديث حاطِبِ بْنِ بَلْتَعَةَ، وَ قالَ في آخِرِهِ: وَنَزَلَتْ فِيهِ: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمۡ أَوۡلِيَآءَ﴾ [رواه البخاری: ۴۸٩٠].
۱٧۸٧- از علی بن ابی طالبس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج من و زبیر و مقدادب را فرستادند – و حدیث حاطب بن ابی بلتعه را ذکر نموده و در آخر آن گفت که – و این آیت نازل گردید که ای مسلمانان! ﴿دشمن من و دشمن خود را برای خود دوستان انتخاب نکنید﴾ [۳۴۶].
[۳۴۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: قصۀ حاطب بن ابی بلتعه از این قرار است که: چون پیامبر خدا ج آمادگی جنگ با اهل مکه را گرفتند، حاطب برای آنها نامۀ نوشت، و از این قصد مسلمانان آنها را خبر ساخت، و نامه را بدست زنی داد تا برای آنها برساند، پیامبر خدا ج علی بن ابی طالبس را با چند نفر دیگر به عقب آن زن فرستادند، آنها آن زن را گرفته و آوردند، پیامبر خدا ج حاطب را طلبیده و گفتند: این چه کاری بود که کردی؟ حاطب معذرت خواسته و گفت: این کار را از روی ردت نکردم، بلکه به این جهت کردم تا در نزد اهل مکه آبروی داشته باشم، و آنها از خویشاوندانم در آنجا حمایت نمایند، پیامبر خدا ج فرمودند: «راست میگوید»، عمرس گفت: اجازه بدهید تا گردنش را بزنم، پیامبر خدا ج او را از این کار منع نموده و فرمودند: «او به جنگ بدر اشتراک داشته است، و خداوند در مورد اهل بدر گفته است، هرچه میخواهید بکنید، گناهان شما را آمرزیدهام».
۱٧۸۸- عَنْ أُمِّ عَطِيَّةَ ل، قَالَتْ: بَايَعْنَا رَسُولَ اللَّهِ ج فَقَرَأَ عَلَيْنَا: ﴿أَن لَّا يُشۡرِكۡنَ بِٱللَّهِ شَيۡٔٗا﴾، «وَنَهَانَا عَنِ النِّيَاحَةِ»، فَقَبَضَتِ امْرَأَةٌ يَدَهَا، فَقَالَتْ: أَسْعَدَتْنِي فُلاَنَةُ، أُرِيدُ أَنْ أَجْزِيَهَا، فَمَا قَالَ لَهَا النَّبِيُّ ج شَيْئًا، فَانْطَلَقَتْ وَرَجَعَتْ، فَبَايَعَهَا [رواه البخاری: ۴۸٩۲].
۱٧۸۸- از أم عطیهل روایت است که گفت: با پیامبر خدا ج بیعت نمودیم و ایشان این آیت را برما تلاوت نمودند: «... اینکه به خدا چیزی را شریک نیاورند...» و ما را از نوحه کردن منع کردند، و زنی دست خود را از بیعت کشید [این زن خود أم عطیه راوی حدیث بود]، و گفت: فلان زن با من نوحه کرده است، و من میخواهم که [مقابل نوحهاش] مزدش را بدهم، [یعنی: برایش نوحه کنم]، پیامبر خدا ج برایش چیزی نگفتند، آن زن رفت [و بعد از نوحه کردن برای آن زن] برگشت و بیعت کرد [۳۴٧].
[۳۴٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) این گفته راوی که: (و زنی دست خود را از بیعت کشید)، در ظاهر امر دلالت بر این دارد که: پیامبر خدا ج دست خود را بر دست زنها گذاشته و با آنها بیعت میکردند، و همچنین در قصۀ بیعت در نزد ابن خزیمه، و ابن حبان، وبزار آمده است که: (پیامبر خدا ج دست خود را از بیرون خانه دراز کردند، و ما [زنها] دست خود را از داخل خانه دراز کردیم)، که این حدیث هم دلالت بر این دارد که بیعت با دست بین رسول خدا ج و آن زنها صورت گرفته است. ولی این مخالف با قول عائشهل است که میگوید: (به خداوند قسم که در بیعت دست پیامبر خدا ج با دست زنی تماس نکرد، و بیعتشان با زنها به این طریق بود که برای هر زنی که بیعت میکردند، میگفتند: به این چیز با تو بیعت کردم). و بعضی از علماء در جواب از حدیث باب گفتهاند که: مراد از اینکه آن زن دست خود را از بیعت کشید، این است که: بیعت کردنش را تا وقت رفتن و نوحه کردن برای آن زن دیگر به تاخیر انداخت، و میگویند: همچنین شاید مراد از دراز کردن دست از بیرون خانه، و از درون خانه، اصل بیعت باشد، نه دراز کردن حقیقی دست. ولی این جوابها همان طور که میبینید جوابهایی است که بر اساس احتمال استوار است، حتی احتمالش احتمال بعیدی است، و آنچه که به نظر میرسد این است که: حدیث باب به همان معنی حقیقی خود است، یعنی: پیامبر خدا ج در وقت بیعت با آن زنها دست میدادند، ولی دست دادنشان با آنها به این طریق بود که بالای دست شریف خود پارچه سمیک کرباس مانندی میانداختند، و زنها از روی آن پارچه با ایشان بیعت میکردند، و دلیل آن حدیثی است که ابوداود از شعبی روایت میکند که: پیامبر خدا ج در وقت بیعت کردن با زنها پارچه سمیکی را آوردند، و بر بالای دست خود انداختند، و فرمودند: من با زنها مصافحه نمیکنم، و به این طریق میتوان بین حدیث باب و حدیث عائشهل که گفته بود (به خداوند قسم که در بیعت دست پیامبر خدا ج با دست زنی تماس نکرد) جمع کرد، زیرا در صورتی که بیعت کردن از روی پارچه سمیک کرباس مانندی باشد، به یقین که دست پیامبر خدا ج با دست زنها تماس نکرده است، والله تعالی أعلم، فتح المبدی (۳/۳۶۱). ۲) احمد و طبری از طریق مصعب بن نوح روایت میکنند که گفت: از زنهای که با پیامبر خدا ج بیعت کرده بودند، پیر زنی را دیدم که برایم گفت: پیامبر خدا ج در بیعت خود برای ما گفتند: که نباید نوحه کنیم، پیر زنی گفت: یا رسول الله! در مصیبتی که برایم رخ داده بود، مردمی آمده و با من نوحه کرده بودند، و اکنون برای آنها مصیبتی رسیده است، میخواهم برای آنها نوحه کنم، فرمودند: برو برای آنها نوحه کن، آن پیر زن رفت و بعد از نوحه کردن برای آن مردم، برگشت و بیعت نمود. ۳) نوحه کردن به اساس احادیث بسیار دیگری که آمده است حرام است، و اینکه در این حدیث پیامبر خدا ج برای آن زن و یا برای زن دیگری اجازه نوحه کردن را دادند، یک حکم خاص و استثنائی است، و امام ابن حجر/ میگوید: سبب اجازه دادن پیامبر خدا ج برای آنها در نوحه کردن آن است که نوحه کردن در اصل مباح بود، بعد از آن مکروه گردید، و اخیراً حرام شد. ۴) ابویعلی از ابن مالک اشعری روایت میکند که پیامبر خدا ج فرمودند: «زن نوحهگر، اگر پیش از مرگ خود از نوحه کردن توبه نکند، در روز قیامت ازاری از قبر به پایش، و چادری از جرب بر سرش میکنند».
[۳۴۸] از مسائل متعلق به این سورۀ آنکه: ۱) سورۀ (جمعه) مدنی است، امام سخاوی/ میگوید که این سورۀ بعد از سورۀ (تغابن) و پیش از سورۀ (فتح) نازل شده است. ۲) این سورۀ دارای (۲) دو رکوع، و (۱۱) یازده آیت، و (۱٧۶) یک صد وهفتاد وشش کلمه، و (٧۸٧) هفت صد وهشتاد وهفت حرف، و (۳۵٧) سه صد وپنجاه وهفت نقطه است.
۱٧۸٩- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، قَالَ: كُنَّا جُلُوسًا عِنْدَ النَّبِيِّ ج، فَأُنْزِلَتْ عَلَيْهِ سُورَةُ الجُمُعَةِ: ﴿وَءَاخَرِينَ مِنۡهُمۡ لَمَّا يَلۡحَقُواْ بِهِمۡۚ﴾ قَالَ: قُلْتُ: مَنْ هُمْ يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ فَلَمْ يُرَاجِعْهُ حَتَّى سَأَلَ ثَلاَثًا، وَفِينَا سَلْمَانُ الفَارِسِيُّ، وَضَعَ رَسُولُ اللَّهِ ج يَدَهُ عَلَى سَلْمَانَ، ثُمَّ قَالَ: «لَوْ كَانَ الإِيمَانُ عِنْدَ الثُّرَيَّا، لَنَالَهُ رِجَالٌ - أَوْ رَجُلٌ - مِنْ هَؤُلاَءِ» [رواه البخاری: ۴۸٩٧].
۱٧۸٩- از ابوهریرهس روایت است که گفت: نزد پیامبر خدا ج نشسته بودیم که سورۀ جمعه نازل گردید، [و از آن جمله این آیۀ کریمه که]: ﴿و[پیامبر ج را] برای مردم دیگری که به آنها نپیوستند نیز مبعوث ساختیم﴾.
گفت: گفتم: یا رسول الله! اینها چه کسانیاند؟ و پیامبر خدا ج متوجه نشدند، تا آنکه سه بار از ایشان سوال نمودم، و در بین ما مسلمان فارسیس نیز وجود داشت.
پیامبر خدا ج دست خود را بر سر سلمان نهاده و فرمودند: «اگر ایمان در ثریا باشد، اشخاصی و یا شخصی از این مردم، به یقین آن را در مییابند» [۳۴٩].
[۳۴٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) این حدیث دلالت بر این دارد که اهل (فارس) در طلب علم و خدمت دین و ایمان بر دیگران سبقت دارند، و این خبر پیامبر خدا ج به حقیقت پیوسته و عملی گردیده است، و از علائم نبوت آن حضرت ج بشمار میآید، زیرا بسیاری از علمای شهیر اسلام و کسانی که در خدمت این دین بودند، از اهل (فارس) بوده و هستند، مانند: امام ابوحنیفه، امام بخاری، امام مسلم، امام ابوداود، امام ترمذی، امام نسائی، امام ابن ماجه، امام ابن حبان بستی، امام ابوحاتم رازی، امام ابو زرعه رازی، امام غزالی، امام سرخسی، امام فخرالدین رازی، امام بزدوی، عبدالرحمن جامی، حاکم نیشاپوری، ابن سینای بلخی، قاری هروی، نسفی، جصاص، و دهها بلکه صدها امام دیگر که در علوم مختلف دین، از قبیل تفسیر، حدیث، فقه، اصول فقه، تاریخ، نحو، صرف، و غیره سرآمده روزگار بود، و تالیفات و تصنیفات معتبر و با ارزشی داشتهاند. ۲) اهل (فارس) از اولاد فارس بن جابر بن یافث بن نوح÷ میباشند، در اول دارای عقیده توحید و در دین نوح÷ بودند، بعد از آن به متابعت از یکی از ملوک (فرس) به صبائیت گرائیدند، و سپس به متابعت از عقیده زردشت آتش پرست شدند، تا آنکه نور اسلام ظهور نمود، و در زمان خلافت عمر فاروقس مشرف به دین اسلام شدند.
[۳۵٠] سورۀ (منافقون) مدنی است، و این سورۀ دارای (۲) دو رکوع، و (۱۱) یازده آیت، و (۱۸۳) یک صد وهشتاد وسه کلمه، و (۸۲۱) هشت صد وبیست ویک حرف، و (۳۴۲) سه صد وچهل ودو نقطه است.
۱٧٩٠- عَنْ زَيْدِ بْنِ أَرْقَمَ س، قَالَ: كُنْتُ فِي غَزَاةٍ فَسَمِعْتُ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ أُبَيٍّ، يَقُولُ: لاَ تُنْفِقُوا عَلَى مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّى يَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِهِ، وَلَئِنْ رَجَعْنَا مِنْ عِنْدِهِ لَيُخْرِجَنَّ الأَعَزُّ مِنْهَا الأَذَلَّ، فَذَكَرْتُ ذَلِكَ لِعَمِّي أَوْ لِعُمَرَ، فَذَكَرَهُ لِلنَّبِيِّ ج، فَدَعَانِي فَحَدَّثْتُهُ، فَأَرْسَلَ رَسُولُ اللَّهِ ج إِلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أُبَيٍّ وَأَصْحَابِهِ، فَحَلَفُوا مَا قَالُوا، فَكَذَّبَنِي رَسُولُ اللَّهِ ج وَصَدَّقَهُ، فَأَصَابَنِي هَمٌّ لَمْ يُصِبْنِي مِثْلُهُ قَطُّ، فَجَلَسْتُ فِي البَيْتِ، فَقَالَ لِي عَمِّي: مَا أَرَدْتَ إِلَى أَنْ كَذَّبَكَ رَسُولُ اللَّهِ ج وَمَقَتَكَ؟ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى: ﴿إِذَا جَآءَكَ ٱلۡمُنَٰفِقُونَ﴾ فَبَعَثَ إِلَيَّ النَّبِيُّ ج فَقَرَأَ فَقَالَ: «إِنَّ اللَّهَ قَدْ صَدَّقَكَ يَا زَيْدُ» [رواه البخاری: ۴٩٠٠].
۱٧٩٠- از زید بن ارقمس روایت است که گفت: در یکی از غزوات بودم، که از عبدالله بن أبی بن سلول [سرکرده منافقان] شنیدم که میگفت: برای کسانی که نزد رسول الله میباشند چیزی ندهید، تا از نزدش پراکنده شوند، و هنگامی که از نزد وی به مدینه برگردیم، اشخاص با عزت و آبرومند، مردم پست و ذلیل را از این شهر بیرون خواهند کرد.
این خبر را برای کاکایم (عمویم) و یا برای عمر رساندم، و او این سخن را برای پیامبر خدا ج رسانید، ایشان مرا خواستند، و من آنچه را که شنیده بودم برایشان گفتم.
پیامبر خدا ج به طلب عبدالله بن ابی و یاران او فرستادند، و آنها سوگند یاد کردند که چنین سخنی نگفتهایم، پیامبر خدا ج مرا دروغگو پنداشته و سخن او را قبول کردند، [از این پیش آمد] چنان اندوهی به من رخ داد که در عمر خود به چنین اندوهی گرفتار نشده بودم، و در خانه نشستم.
کاکایم (عمویم) آمد و برایم گفت: مگر دیگر کاری نداشتی که خود را در نزد پیامبر خدا ج دروغگو معرفی کردی، و سبب قهر و غضب ایشان نسبت به خود شدی؟ و همان بود که خداوند متعال این آیه را نازل کرد که: ﴿آنگاه که منافقان نزد تو آمدند﴾.
پیامبر خدا ج مرا نزد خود خاستند و این آیۀ مبارکه را تلاوت نموده و فرمودند: «ای زید! خداوند سخن تو را تصدیق نمود».
۱٧٩۱- وَعنْهُ في رواية قالَ: فَدَعَاهُمُ النَّبِيُّ ج لِيَسْتَغْفِرَ لَهُمْ، فَلَوَّوْا رُءُوسَهُمْ [رواه البخاری: ۴٩٠۳].
۱٧٩۱- و از زید بن ارقمس در روایت دیگری آمده است که گفت: پیامبر خدا ج منافقان را طلبیدند تا برای آنها طلب مغفرت نمایند، ولی آنها از این کار خود داری نمودند.
۱٧٩۲- وَعنْهُ رَضِيَ اللهُ قالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج يَقُولُ: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِلْأَنْصَارِ، وَلِأَبْنَاءِ الأَنْصَارِ» وَشَكَّ ابْنُ الفَضْلِ فِي: «أَبْنَاءِ أَبْنَاءِ الأَنْصَارِ» [رواه البخاری: ۴٩٠۶].
۱٧٩۲- و از زید در روایت دیگری آمده است که گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که فرمودند: «الهی! برای انصار و اولاد انصار بیامرز»
و راوی در اینکه: «اولاد اولاد انصار را نیز گفته باشند» در شک است [۳۵۱].
[۳۵۱] ولی در صحیح مسلم آمده است که پیامبر خدا ج برای اولاد انصار نیز طلب مغفرت نمودند.
[۳۵۲] از مسائل متعلق به این سورۀ آنکه: ۱) سورل (تحریم) مدنی است. ۲) این سورۀ دارای (۲) دو رکوع، و (۱۲) دوازده آیت، و (۲۵۳) دوصد وپنجاه وسه کلمه، و (۱۱۲۳) یک هزار ویک صد وبیست وسه حرف، و (۵۱٩) پنج صد ونزده نقطه است.
۱٧٩۳- عَنْ عَائِشَةَ ل، قَالَتْ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ج يَشْرَبُ عَسَلًا عِنْدَ زَيْنَبَ بِنْتِ جَحْشٍ، وَيَمْكُثُ عِنْدَهَا، فَوَاطَيْتُ أَنَا وَحَفْصَةُ عَلَى، أَيَّتُنَا دَخَلَ عَلَيْهَا فَلْتَقُلْ لَهُ: أَكَلْتَ مَغَافِيرَ، إِنِّي أَجِدُ مِنْكَ رِيحَ مَغَافِيرَ، قَالَ: «لاَ، وَلَكِنِّي كُنْتُ أَشْرَبُ عَسَلًا عِنْدَ زَيْنَبَ بِنْتِ جَحْشٍ، فَلَنْ أَعُودَ لَهُ، وَقَدْ حَلَفْتُ، لاَ تُخْبِرِي بِذَلِكَ أَحَدًا» [رواه البخاری: ۴٩۱۲].
۱٧٩۳- از عائشهل روایت است که گفت: پیامبر خدا ج در نزد زینب بنت جحشل عَسَل میخوردند و نزدش مکث میکردند، من و حفصه با هم اتفاق کردیم که چون پیامبر خدا ج نزد هر کدام ما آمدند بگوئیم: مگر (مغافیر) خوردهاید؟ [مغافیر گیاهی است صحرائی و بد بوی]، از دهان شما بوی (مغافیر) میآید.
[چون این سخن را به ایشان گفتیم] فرمودند: نه خیر! چیزی عَسَل در نزد زینب بنت جحش تناول نمودهام، و بار دیگر از آن عسل نخواهم خورد، و به این چیز سوگند خوردهام، و نباید از این موضوع به کسی خبر بدهی» [۳۵۳].
[۳۵۳] قصد عائشه و حفصهب دروغ گفتن برای پیامبر خدا ج نبود، بلکه میخواستند ایشان را از زینب جحشل دور سازند، و غیرت و حسادت زنها در این باره معروف است، و حتی بعضی از علماء گفتهاند: عملی که در بین زنها از روی حسادت با یکدیگر سر میزند مؤاخذۀ ندارد، زیرا حسادت بردن زنها بر یکدیگر برای آنها فطرت و سجیه است، و نمیتوانند از آن خود داری نمایند.
[۳۵۴] سورۀ (قلم) مدنی است، ابن ندیم از ابن عباسب روایت است که گفت: این سوره تا ﴿سَنَسِمُهُۥ عَلَى ٱلۡخُرۡطُومِ﴾ مکی، و بعد از این آیه تا ﴿لَوۡ كَانُواْ يَعۡلَمُونَ﴾، مدنی است، و امام سخاوی/ میگوید: این سوره بعد از سورۀ (مزمل)، و پیش از سورۀ (مدثر) نازل شده است. ۲) این سورۀ دارای (۲) دو رکوع، و (۵۲) پنجاه ودو آیت، و (۳٠۶) سه صد وشش کلمه، و (۱۲٩۵) یک هزار و دوصد ونود وپنج حرف، و (۵٩۳) پنج صد ونود سه نقطه است.
۱٧٩۴- عَنْ حَارِثَةَ بْنَ وَهْبٍ الخُزَاعِيَّ س، قَالَ: سَمِعْتُ النَّبِيَّ ج يَقُولُ: «أَلاَ أُخْبِرُكُمْ بِأَهْلِ الجَنَّةِ؟ كُلُّ ضَعِيفٍ مُتَضَعِّفٍ، لَوْ أَقْسَمَ عَلَى اللَّهِ لَأَبَرَّهُ، أَلاَ أُخْبِرُكُمْ بِأَهْلِ النَّارِ: كُلُّ عُتُلٍّ، جَوَّاظٍ مُسْتَكْبِرٍ» [رواه البخاری: ۴٩۱۸].
۱٧٩۴- از حارثه بن وَهب خُزاعیس روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که میفرمودند: «آیا تو را از اهل بهشت خبر ندهم؟ [اهل بهشت] هر ضعیف و ناتوانی است، که اگر به خدا سوگند بخورد، خدا سخن او را راست میسازد، و آیا تو را از اهل دوزخ خبر ندهم؟ [اهل دوزخ] هر شخص سرکش، فربه، خود خواه و مستکبری است» [۳۵۵].
[۳۵۵] مراد از این حدیث اغلبیت است نه اکملیت، یعنی: اغلب کسانی که به بهشت میروند از نوع اول میباشند، و اغلب کسانی که به دوزخ میروند از نوع دوم، و این طور نیست که هر ضعیف و نا توانی به بهشت برود، و یا هر فربه و مستکبری به دوزخ.
۱٧٩۵- عَنْ أَبِي سَعِيدٍ س، قَالَ: سَمِعْتُ النَّبِيَّ ج يَقُولُ: «يَكْشِفُ رَبُّنَا عَنْ سَاقِهِ، فَيَسْجُدُ لَهُ كُلُّ مُؤْمِنٍ وَمُؤْمِنَةٍ، فَيَبْقَى كُلُّ مَنْ كَانَ يَسْجُدُ فِي الدُّنْيَا رِيَاءً وَسُمْعَةً، فَيَذْهَبُ لِيَسْجُدَ، فَيَعُودُ ظَهْرُهُ طَبَقًا وَاحِدًا» [رواه البخاری: ۴٩۱٩].
۱٧٩۵- از ابوسعیدس روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که میفرمودند:
«پروردگار ما [در روز قیامت] ساقش را برهنه میسازد [بلا کیف] و هر مرد و زن مؤمنی برایش سجده میکند، و کسانی که در دنیا به جهت ریاء و سمعه سجده میکردند، میخواهند که سجده کنند، پشت آنها مانند طبقی راست قرار میگیرد». [و قدرت به سجده کردن پیدا نمیکنند].
۱٧٩۶- عَنْ سَهْلِ بْنُ سَعْدٍ س، قَالَ: رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج قَالَ: بِإِصْبَعَيْهِ هَكَذَا، بِالوُسْطَى وَالَّتِي تَلِي الإِبْهَامَ «بُعِثْتُ وَالسَّاعَةُ كَهَاتَيْنِ» [رواه البخاری: ۴٩۳۶].
۱٧٩۶- از سهل بن سعدس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج را دیدم که با دو انگشت خود، که انگشت وسطی و انگشت شهادت باشد، اشاره نموده و گفتند:
«من و قیامت، مانند این دو با یکدیگر مبعوث شدم» [۳۵٧].
[۳۵۶] از مسائل متعلق به این سورۀ آنکه: ۱) سورۀ (نازعات) مکی، است، این سورۀ بنام (ساهره) نیز یاد میشود، امام سخاوی/ میگوید: این سورۀ بعد از سورۀ (نبأ)، و پیش از سورۀ ﴿إِذَا ٱلسَّمَآءُ ٱنشَقَّتۡ﴾ نازل شده است. ۲) اين سورۀ دارای (۲) دو رکوع، و (۴۶) چهل وشش آیت، و (۱۸۱) یک صد وهشتاد ویک کلمه، و (٧٩۱) هفت صد ونود یک حرف، و (۳۴٠) سه صد وچهل نقطه است. [۳۵٧] یعنی: بعثت من با قیام قیامت آنچنان نزدیک است که این دو انگشت با هم نزدیک میباشند، و مراد از نزدیکی، نظر به مدت خلقت کون است، نه نظر به مدت عمر انسان.
۱٧٩٧- عَنْ عَائِشَةَ، عَنِ النَّبِيِّ ج قَالَ: «مَثَلُ الَّذِي يَقْرَأُ القُرْآنَ، وَهُوَ حَافِظٌ لَهُ مَعَ السَّفَرَةِ الكِرَامِ البَرَرَةِ، وَمَثَلُ الَّذِي يَقْرَأُ، وَهُوَ يَتَعَاهَدُهُ، وَهُوَ عَلَيْهِ شَدِيدٌ فَلَهُ أَجْرَانِ» [رواه البخاری: ۴٩۳٧].
۱٧٩٧- از عائشهل از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:
«کسی که قرآن را حفظ نموده و تلاوت میکند، مانند ملائکه کرام است، و کسی که قرآن را تلاوت نموده و یاد میگیرد، و این کار برایش مشقت آور است، برای او دو مزد است» [۳۵٩].
[۳۵۸] از مسائل متعلق به این سورۀ آنکه: ۱) سورۀ (عبس) که به نام سورۀ (سَفَره) نیز یاد میشود، مکی است، حاکم از عائشهل روایت میکند که این سورۀ در مورد ابن ام مکتومس که شخص نابینائی بود، نازل گردید، این شخص نزد پیامبر خدا ج آمد، و میگفت: یا رسول الله! مرا رهنمائی کنید، و در این وقت در نزد پیامبر خدا ج چندین نفر از سرکردگان قریش وجود داشتند، و پیامبر خدا ج به این شخص نابینا اعتناء نکرده و مشغول گفتگو با آنها و دعوت آنها به سوی اسلام بودند، و همان بود که این آیات نازل گردید. ۲) این سورۀ دارای (۱) یک رکوع، و (۴۲) چهل ودو آیت، و (۱۳۳) یک صد وسی وسه کلمه، و (۵۵۲) پنج صد وپنجاه ودو حرف، و (۲٩۲) دو صد ونود ودو نقطه است. [۳۵٩] این دو مزدی که برای این شخص است، یکی مزد تلاوت، و دیگری مزد مشقت در تلاوت است، و البته این به آن معنی نیست که مزد این شخص از مزد کسی که قرآن را حفظ میکند بیشتر است، بلکه به این معنی است که مزد آن نسبت به خودش دو چند میشود نه نسبت به حافظ قرآن، از این جهت است که شخص اول نسبت به علو مقام خود به مرتبه ملائکه کرام صعود میکند.
[۳۶٠] از مسائل متعلق به این سورۀ آنکه: ۱) در مکی، بودن و مدنی بودن سورۀ (مطففین) بین علماء اختلاف است، و راجح آن است که مدنی است، و امام سخاوی/ میگوید: این سورۀ بعد از سورۀ (عنکبوت) نازل شده، از ابن عباسب روایت است که: چون پیامبر خدا ج به مدینه آمدند، دیدند که این مردم از نگاه کیل و وزن از بدترین مردمان هستند، خداوند متعال ﴿وَيۡلٞ لِّلۡمُطَفِّفِينَ﴾ را نازل ساخت، و همان بود که این مردم کیل و وزن خود را اصلاح ساختند. ۲) این سورۀ دارای (۱) یک رکوع، و (٧۸٠) هفت صد وهشتاد حرف، و (۱۶٩) یک صد وشصت ونه کلمه، و (۳۶) سی وشش آیت، و (۳۵۸) وسه صد وپنجاه وهشت نقطه است.
۱٧٩۸- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ ب: أَنَّ النَّبِيَّ ج قَالَ: ﴿يَوۡمَ يَقُومُ ٱلنَّاسُ لِرَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾ «حَتَّى يَغِيبَ أَحَدُهُمْ فِي رَشْحِهِ إِلَى أَنْصَافِ أُذُنَيْهِ» [رواه البخاری: ۴٩۳۸].
۱٧٩۸- از عبدالله بن عمرب روایت است که پیامبر خدا ج فرموند: «روزی که مردم در حضور پروردگار جهانیان میایستند» مردم در عرق خود تا دو نرمۀ گوش فرو میروند» [۳۶۱].
[۳۶۱] قاضی ابوبکر بن عربی/ میگوید: در قیامت عرق هرکس با خودش ایستاده میشود، و این طور نیست که مانند حالت دنیا مایعات با یکدیگر خلط شوند، و این از اموری است که ایمان آوردن به آن واجب است، و البته خداوند متعال بر هر چیزی قادر است، ﴿أَنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٌ﴾.
[۳۶۲] از مسائل متعلق به این سورۀ آنکه: ۱) سورۀ (انشقاق) مکی است. ۲) این سورۀ دارای (۱) یک رکوع، و (۲۵) بیست وپنج آیت، و (۱٠۸) یک صد وهشت کلمه، و (۴۴۸) چهار صد وچهل وهشت حرف، و (۲٠٩) دوصد ونه نقطه است.
۱٧٩٩- عَنْ عَائِشَةَ ل قَالَتْ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «لَيْسَ أَحَدٌ يُحَاسَبُ إِلَّا هَلَكَ». وبَاقِي الحَديث تَقَدَّمَ في كِتابِ العِلْم. [رواه البخاری: ۴٩۳٩ وانظر حدیث رقم: ۱٠۳].
۱٧٩٩- از عائشهل روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «هرکسی که [در روز قیامت] مورد محاسبه قرارگیرد هلاک میشود»، و بقیه حدیث در باب (علم) گذشت [۳۶۳].
[۳۶۳] و بقیه حدیث این است که: عائشهل گفت: پرسیدم آیا خداوند نگفته است که به زودی محاسبه آسانی خواهد شد؟ فرمودند: «این مرحله پیش شدن به حساب است، ولی کسی که بطور دقیق محاسبه شود، هلاک میشود»، و این حدیث به شماره (۸۸) قبلاً گذشت.
۱۸٠٠- عَنْ ابْنِ عَبَّاسٍ ب: قالَ ﴿لَتَرۡكَبُنَّ طَبَقًا عَن طَبَقٖ﴾ «حَالًا بَعْدَ حَالٍ»، قَالَ: «هَذَا نَبِيُّكُمْ ج» [رواه البخاری: ۴٩۴٠].
۱۸٠٠- از ابن عباسب روایت است که گفت: معنی این قول خداوند متعال که میفرماید: ﴿به حالات گوناگونی مواجه خواهید شد﴾ این است که: حالتی بعد از حالت دیگری بر شما خواهد آمد، این معنی را پیامبر خدا ج گفتهاند [۳۶۴].
[۳۶۴] در اینکه مراد از یک حالت به حالت دیگر شدن چیست؟ سخنانی زیادی گفتهاند، بعضی میگویند که مراد از آن حالت قیامت است، و کلبی میگوید که مراد از آن این است که مردم میمیرند و زنده میشوند، و باز میمیرند و زنده میشوند، و ابن عباسب میگوید: مراد از آن مردن، و زنده شدن، و حساب دادن است، و عکرمه میگوید: مراد از آن، حالت شیر خوارگی، و بعد از آن حالت طفولیت، و بعد از آن حالت جوانی، و بعد از آن حالت پیری است، والله تعالی أعلم.
[۳۶۵] از مسائل متعلق به این سوره آنکه: ۱) سورۀ مکی است. ۲) این سورۀ دارای (۱) یک رکوع، و (۱۵) پانزده آیت، و (۵٠) پنجاه کلمه، و (۲۴٧)، دوصد وچهل وهفت حرف و (٩٧) نود وهفت نقطه است.
۱۸٠۱- عَنْ عَبْد اللَّهِ بْنِ زَمْعَةَ س، أَنَّهُ سَمِعَ النَّبِيَّ ج يَخْطُبُ، وَذَكَرَ النَّاقَةَ وَالَّذِي عَقَرَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «﴿إِذِ ٱنۢبَعَثَ أَشۡقَىٰهَا﴾ انْبَعَثَ لَهَا رَجُلٌ عَزِيزٌ عَارِمٌ، مَنِيعٌ فِي رَهْطِهِ، مِثْلُ أَبِي زَمْعَةَ» وَذَكَرَ النِّسَاءَ، فَقَالَ: «يَعْمِدُ أَحَدُكُمْ، فَيَجْلِدُ امْرَأَتَهُ جَلْدَ العَبْدِ، فَلَعَلَّهُ يُضَاجِعُهَا مِنْ آخِرِ يَوْمِهِ» ثُمَّ وَعَظَهُمْ فِي ضَحِكِهِمْ مِنَ الضَّرْطَةِ، وَقَالَ: «لِمَ يَضْحَكُ أَحَدُكُمْ مِمَّا يَفْعَلُ» وَقَالَ أَبُو مُعَاوِيَةَ: حَدَّثَنَا هِشَامٌ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ زَمْعَةَ، قَالَ: النَّبِيُّ ج مِثْلُ أَبِي زَمْعَةَ عَمِّ الزُّبَيْرِ بْنِ العَوَّامِ [رواه البخاری: ۴٩۴۲].
۱۸٠۱- از عبدالله بن زَمعهس [۳۶۶] روایت است که وی: از پیامبر خدا ج شنیده است که خطبه میدادند، [و در خطبۀ خود] از شتر [صالح÷] و کسی که شکمش را دریده بود یاد کرده و فرمودند:
«وقتی که بدترین آن قوم [برای کشتن شتر] برخاست، این شخص قوی و با جرأت، و شخص با شرارتی بود، و در عین حال شخصی بود که مانند ابوزمعه اقوام و خویشاوندان زیادی داشت.
و موضوع زنها را ذکر نموده و فرمودند: «بعضی از شما زنش را به مانند آنکه غلامش را بزند، لت و کوب میکند، و چه بسا که در آخر همان روز با همان همسرش، همبستر گردد» [۳۶٧].
بعد از آن در مورد خنده کردن به کسی که از وی بادی خارج میشود وعظ کردند و گفتند: «چرا اگر از کسی بادی خارج میشود خنده میکنید»؟ [۳۶۸].
و از عبدالله بن زمعه در روایت دیگری آمده است که پیامبر خدا ج – عوض ابی زمعه گفتند - «مانند ابی زمعه عم زبیر بن عوام» [۳۶٩].
[۳۶۶] وی عبدالله بن زمعه بن أسود قرشی اسدی، خواهر زادۀ ام المؤمنین ام سلمهل است، در مدینه منوره سکنی گزین گردید، پنج سالش در هجرت گذشت، پدرش پیش از هجرت در حال کفر مرد، و خودش در سال سی وپنج هجری وفات یافت، (الاصابه: ۲/۳۱۱). [۳۶٧] یعنی: چنین شخص بین دو کار مخالف جمع میکند، زدن زن که سبب تنفر و دشمنی است، و همبستر شدن با زن که سببش محبت و دوستی است، پس چون احتمال همبستر شدن با زن وجود دارد، نباید هیچ وقت او را لت و کوب کند، و حتی اگر نخواسته باشد امروز و یا در چند روز آینده با همسرش همبستر شود، آیا مگر پیش از این با همسرش همبستر نشده است؟ و البته که شده است، و در صورتی که چنین است، این شخص چگونه به خود اجازه میدهد که همسرش را لت و کوب نماید. [۳۶۸] معنایش این نیست که بیرون کردن باد از دبر امر عادی است، و نباید به آن خندید، بلکه معنایش این است که نباید چنین کاری کرد، و سبب خنده دیگران شد، و حتی اگر از کسی بادی بدون ارادهاش خارج میگردد، نباید به این کار خنده کرد، و سبب خجالت آن شخص گردید. [۳۶٩] یعنی: عاقر ناقه را به ابو زمعه عم زبیر بن عوام تشبیه کردهاند، و قابل تذکر است که ابو زمعه عم حقیقی زبیر نیست، زیرا نام ابو زمعه اسود است، و اسود بن مطلب بن اسد است، و عوام بن خویلد بن اسد است، پس اسد که همان ابو زمعه باشد، پسر عم عوام میشود نه عم وی، و اطلاق پسر عم، بر عم، در لسان عرب جائز است و رواج دارد.
[۳٧٠] از مسائل متعلق به این سورۀ آنکه: ۱) سورۀ (علق) که به نام سورۀ (اقرأ) نیز یاد میشود، مکی، است. ۲) این سورۀ دارای (۱) رکوع، و (۱٩) نزده آیت، و (٧۳) هفتاد وسه کلمه، و (۱٩٧) یک صد ونود وهفت حرف، و (۱۲۵) یک صد وبیست وپنج نقطه است.
۱۸٠۲- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب، قَالَ: قَالَ أَبُو جَهْلٍ: لَئِنْ رَأَيْتُ مُحَمَّدًا يُصَلِّي عِنْدَ الكَعْبَةِ لَأَطَأَنَّ عَلَى عُنُقِهِ، فَبَلَغَ النَّبِيَّ ج فَقَالَ: «لَوْ فَعَلَهُ لَأَخَذَتْهُ المَلاَئِكَةُ» [رواه البخاری: ۴٩۵۸].
۱۸٠۲- از ابن عباسب روایت است که گفت: ابوجهل گفت اگر محمد را ببینم که در نزدیک خانه [کعبه] نماز میخواند، بر گردنش سوار میشوم، چون این خبر برای پیامبر خدا ج رسید، فرمودند:
«اگر خواسته باشد چنین کند، ملائکۀ [عذاب] او را میگیرند» [۳٧۱].
[۳٧۱] نسائی/ از ابوهریرهس روایت میکند که ابوجهل میخواست چنین کند، ولی دیدیم که به عقب برمیگردد، و دستش را بر رویش میگیرد، کسی از وی پرسید: چه شده است؟ گفت: بین من و بین او – یعنی: محمد ج – جویی از آتش قرار دارد، و پیامبر خدا ج فرمودند: «اگر نزدیک میشد، ملائکه او را تکه تکه میکردند».
[۳٧۲] از مسائل متعلق به این سورۀ آنکه: ۱) سورۀ (کوثر) مکی، است. ۲) این سورۀ دارای (۱) رکوع، و (۳) سه آیت، و (۱۱) یازده کلمه، و (۳٧) سی وهفت حرف، و (۱۸) نقطه است.
۱۸٠۳- عَنْ أَنَسٍ س، قَالَ: لَمَّا عُرِجَ بِالنَّبِيِّ ج إِلَى السَّمَاءِ، قَالَ: «أَتَيْتُ عَلَى نَهَرٍ، حَافَتَاهُ قِبَابُ اللُّؤْلُؤِ مُجَوَّفًا، فَقُلْتُ: مَا هَذَا يَا جِبْرِيلُ؟ قَالَ: هَذَا الكَوْثَرُ» [رواه البخاری: ۴٩۶۴].
۱۸٠۳- از انسس روایت است که گفت: هنگامی که پیامبر خدا ج به معراج برده شدند، فرمودند: «در آنجا به نهری رسیدم که دو کنار آن قبههای از مروارید میان خالی است، گفتم: ای جبرئیل! این چیست؟ گفت: این کوثر است».
۱۸٠۴- عَنْ عَائِشَةَ ل، قَالَ: سَأَلْتُهَا عَنْ قَوْلِهِ تَعَالَى: ﴿إِنَّآ أَعۡطَيۡنَٰكَ ٱلۡكَوۡثَرَ﴾ قَالَتْ: «نَهَرٌ أُعْطِيَهُ نَبِيُّكُمْ ج، شَاطِئَاهُ عَلَيْهِ دُرٌّ مُجَوَّفٌ، آنِيَتُهُ كَعَدَدِ النُّجُومِ» [رواه البخاری: ۴٩۶۵].
۱۸٠۴- از عائشهل روایت است که چون از وی از معنی این آیۀ کریمه که: ﴿ما برایت کوثر را دادیم﴾ سؤال شد گفت: کوثر عبارت از نهری است که برای پیامبر شما داده شده است، دو کنار آن از دُر میان خالی ساخته شده است، و ظرفهای [که با آنها مینوشند] به شمارۀ ستارهها است [۳٧۳].
[۳٧۳] از مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) این طور دانسته میشود از ظرفی که با آن آب نوشیده میشود، برای بار دوم از آن استفاده نمیشود، ورنه وجود این قدر ظرفهای آب نوشی ضرورتی ندارد، و شاید روی حکمت و فائدۀ دیگری مانند: زینت و امثال آن، این قدر ظرف در کنار آن نهاده شده باشد، والله تعالی أعلم. ۲) اینکه ظرفها به تعداد ستارهها است، ثابت است، و اما اینکه به تعداد تمام ستارههای موجود در آسمانها باشد، و یا تنها به تعداد ستارههای آسمان دنیا، و یا به تعداد ستارههای که به چشم میخورد، همۀ این احتمالات وجود دارد، و حقیقت آن برای ما معلوم نیست، و علم را به خداوند تفویض میکنیم.
۱۸٠۵- عَنْ أُبَيَّ بْنَ كَعْبٍ س قالَ: فَقَالَ: سَأَلْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج عَنِ المُعَوِّذَتَيْنِ فَقَالَ: ؟ «قِيلَ لِي فَقُلْتُ» فَنَحْنُ نَقُولُ كَمَا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج» [رواه البخاری: ۴٩٧۶].
۱۸٠۵- از أبی بن کعبس روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج از (معوذتین) [یعنی: سورۀ ناس و فلق] پرسیدم [۳٧۵].
فرمودند: «برایم چیزی گفته شد و من گفتم» [یعنی: این دو سوره برایم وحی شد، و من گفتم که از وحی است]، و ما هم همان چیزی را میگوئیم که پیامبر خدا ج گفتند [۳٧۶].
یک تذکر مهم [۳٧٧].
[۳٧۴] از مسائل متعلق به این سوره آنکه: سورۀ (فلق) بنابر قول راجح مدنی است، این سورۀ دارای (۱) یک رکوع، و (۵) پنج آیت، و (۲۳) بیست وسه کلمه، و (٧۳) هفتاد وسه حرف، و (۴۵) وچهل وپنج نقطه است. [۳٧۵] این سخن را أبی بن کعب وقتی گفت که برایش خبر رسید که ابن مسعود این دو سورۀ را در مصحف خود نوشته نمیکند، یعنی: این طور فکر میکند که این دو سورۀ از قرآن نیست. [۳٧۶] از عبدالله بن مسعودس روایت شده است که وی این دو سورۀ را در قرآنی که نزد خود داشت ثبت نکرده بود، و این طور فکر میکرد که این دو سورۀ دعاهایی است که جهت دفع شر و شرارت خوانده میشود، و از قرآن نیست، پس نباید در قرآن ثبت گردد، ولی سپس صحابهش در قرآن بودن آنها اجماع نمودند، و ابن مسعودس نیز از آن نظر خود برگشت، از این جهت اگر امروز کسی از قرآن بودن آنها انکار میکند، به اجماع علماء کافر میشود. [۳٧٧] امام بخاری/ به اساس شروطی که در قبول حدیث مورد نظر قرار میدهد، از یک صد وچهار ده سورۀ که در قرآن مجید وجود دارد، تنها برای چهل وپنج سورۀ احادیثی را یافته است که یک و یا چند آیت را از آن سورۀها تفسیر و توضیح مینماید، و چون در باقیماندۀ سورۀهای قرآن مجید که شصت ونه سورۀ دیگر باشد، چنین احادیثی را نیافته است، لذا در مورد آنها چیزی نگفته است. و طوری که مشاهده نمودید، در هر سورۀ از چهل وپنج سورۀ متذکره، در ابتدای سورۀ معلوماتی در مورد تعداد رکوعات و آیات، و حروف و نقاط آن سورۀها ارائه دادهام، و برای آنکه معلومات کاملی از تمام سورههای قرآن مجید در این زمینه وجود داشته باشد، لازم دیدم که در اینجا که آخر کتاب تفسیر است، از شصت ونه سورۀ باقیمانده نیز، چنین معلوماتی برای خوانندگان این کتاب ارائه نمایم، و من الله التوفیق. سورۀهای چهل وپنجگانۀ را که امام بخاری/ در کتاب خود ذکر کرده است، و در نتیجه در مورد رکوعات و آیات، و حروف و نقاط آنها معلوماتی ارائه شده است، عبارتاند از: ۱- سورۀ فاتحه. ۲- سورۀ بقره. ۳- سورۀ آل عمران. ۴- سورۀ نسا. ۵- سورۀ مائده. ۶- سورۀ انعام. ٧- سورۀ اعراف. ۸- سورۀ انفال. ٩- سورۀ توبه. ۱٠- سورۀ هود. ۱۱- سورۀ حجر. ۱۲- سورۀ نحل. ۱۳- سورۀ اسراء. ۱۴- کهف. ۱۵- سورۀ مریم. ۱۶- سورۀ نور. ۱٧- سورۀ فرقان. ۱۸- سورۀ روم. ۱٩- سورۀ سجده. ۲٠- سورۀ احزاب. ۲۱- سورۀ سبأ. ۲۲- سورۀ زمر. ۲۳- سورۀ شوری. ۲۴- سورۀ دخان. ۲۵- سورۀ جاثیه. ۲۶- سورۀ احقاف. ۲٧- سورۀ محمد. ۲۸- سورۀ (ق). ۲٩- سورۀ طور. ۳٠- سورۀ نجم. ۳۱- سورۀ قمر. ۳۲- سورۀ رحمن. ۳۳- سورۀ ممتحنه. ۳۴- سورۀ جمعه. ۳۵- سورۀ جمعه. ۳۶- سورۀ منافقون. ۳٧- سورۀ تحریم. ۳۸- سورۀ قلم. ۳٩- سورۀ نازعات. ۴٠- سورۀ عبس. ۴۲- سورۀ مطففین. ۴۳- سورۀ انشقاق. ۴۴- سورۀ کوثر. ۴۵- سورۀ فلق. و اما شصت ونه سورۀ باقیمانده که امام بخاری/ دربارۀ آنها حدیثی را با مراعات شروط خود نیافته است، و در نتیجه از آنها ذکری به میان نیاورده است، عبارتاند از: ۱- سورۀ یونس. ۲- سورۀ یوسف. ۳- سورۀ رعد. ۴- سورۀ ابراهیم. ۵- سورۀ طه. ۶- سورۀ أنبیاء. ٧- سورۀ حج. ۸- سورۀ مؤمنون. ٩- سورۀ شعراء. ۱٠- سورۀ نمل. ۱۱- سورۀ قصص. ۱۲- سورۀ عنکبوت. ۱۳- سورۀ لقمان. ۱۴- سورۀ فاطر. ۱۵- سورۀ یس. ۱۶- سورۀ صافات. ۱٧- سورۀ ص. ۱۸- سورۀ غافر. ۱٩- سورۀ فصلت. ۲٠- سورۀ زخرف. ۲۱- سورۀ فتح. ۲۲- سورۀ حجرات. ۲۳- سورۀ ذاریات. ۲۴- سورۀ واقعه. ۲۵- سورۀ حدید. ۲۶- سورۀ مجادله. ۲٧- سورۀ حشر. ۲۸- سورۀ صف. ۲٩- سورۀ تغابن. ۳٠- سورۀ طلاق. ۳۱- سورۀ ملک. ۳۲- سورۀ حاقه. ۳۳- سورۀ معارج. ۳۴- سورۀ نوح. ۳۵- سورۀ جن. ۳۶- سورۀ مزمل. ۳٧- سورۀ مدثر. ۳۸- سورۀ قیامه. ۳٩- سورۀ انسان. ۴٠- سورۀ مرسلات. ۴۱- سورۀ نبأ. ۴۲- سورۀ تکویر. ۴۳- سورۀ انفطار. ۴۴- سورۀ بروج. ۴۵- سورۀ طارق. ۴۶- سورۀ أعلی. ۴٧- سورۀ غاشیه. ۴۸- سورۀ فجر. ۴٩- سورۀ بلد. ۵٠- سورۀ لیل. ۵۱- سورۀ ضحی. ۵۲- سورۀ انشراح. ۵۳- سورۀ تین. ۵۴- سورۀ قدر. ۵۵- سورۀ بینه. ۵۶- سورۀ زلزله. ۵٧- سورۀ عادیات. ۵۸- سورۀ قارعه. ۵٩- سورۀ تکاثر. ۶٠- سورۀ عصر. ۶۱- سورۀ همزه. ۶۲- سورۀ فیل. ۶۳- سورۀ قریش. ۶۴- سورۀ ماعون. ۶۵- سورۀ کافرون. ۶۶- نصر. ۶٧- سورۀ مسد. ۶۸- سورۀ اخلاص. ۶٩- سورۀ ناس. معلوماتی دربارۀ رکوعها، آیات حروف، و نقاط این سورههای شصت ونه گانه سورۀ (یونس): (سورۀ یونس) به استثنای دو آیۀ آن مکی، و دارای (۱۱) یازده رکوع، و (۱٠٩) یک صد ونه آیت، و (۱۸۶۱) یک هزار وهشت صد وشصت ویک کلمه، و (٧٧۳۳) هفت هزار وهفت صد وسی وسه حرف، و (۳۵۱٧) سه هزار وپنج صد وهفده نقطه است. سورۀ (یوسف): (سورۀ یوسف) مکی، و دارای (۱۲) دوازده رکوع، و (۱۱۱) یک صد ویازده آیت، و (۱۸٠۸) یک هزار وهشت صد وهشت کلمه، و (٧۴۱٧) هفت هزار وچهار صد وهفده حرف، و (۳۳۸٠) سه هزار وسه صد وهشتاد نقطه است. سورۀ (رعد): (سورۀ رعد) مکی، و دارای (۶) شش رکوع، و (۴۳) چهل وسه آیت، و (۸۶۳) هشت صد وشصت وسه کلمه، و (۳۶۱۴) سه هزار شش صد وچهارده حرف، و (۱۵۴٠) یک هزار وپنج صد وچهل نقطه است. سورۀ (ابراهیم): (سورۀ ابراهیم) مکی، و دارای (٧) رکوع، و (۵۲) پنجاه ودو آیت، و (۸۴۵) هشت صد وچهل وپنج کلمه، و (۳۶٠۱) وسه هزار وشش صد ویک حرف، و (۱۵۳۸) یک هزار وپنج صد وسی وهشت نقطه است. سورۀ (طه): (سورۀ طه) مکی، و دارای (۸) هشت رکوع، و (۱۳۵) یک صد وسی پنج آیت، و (۱۶۴۱) یک هزار وشش صد وچهل ویک کلمه، و (۵۲۴۲) پنج هزار ودو صد وچهل ودو حرف، و (۴۲۸۵) دوهزار وچهار صد وهشتاد وپنج نقطه است. سورۀ (أنبیاء): (سورۀ أنبیاء) مکی، و دارای (٧) هفت رکوع، و (۱۱۲) یک صد ودوازده آیت، و (۱۱۸٧) یک هزار ویک صد وهشتاد وهفت کلمه، و (۵۱۵۴) پنج هزار ویک صد وپنجاه وچهار حرف، و (۲۲۵٧) دو هزار دو صد وپنجاه وهفت نقطه است. سورۀ (حج): (سورۀ حج) مکی، و یا مدنی است، و دارای (۱٠) ده رکوع، و (۸٧) هشتاد وهفت آیت، و (۱۲۸۳) یک هزار ودو صد وهشتاد وسه کلمه، و (۵۴۴۲) پنج هزار وچهار صد وچهل ودو حرف، و (۲۳۱۸) دو هزار وسه صد وهژده نقطه است. سورۀ (مؤمنون): (سورۀ مؤمنون) مکی، و دارای (۶) شش رکوع، و (۱۱۸) یک صد وهژده آیت، و (۱٠٧٠) یک هزار وهفتاد کلمه، و (۴۵۳۴) چهار هزار وپنج صد وسی وچهار حرف، و (۲۱۲۱) دو هزار ویکصد وبیست ویک نقطه است. سورۀ (شعراء): (سورۀ شعراء) مکی، و دارای (۱۱) یازده رکوع، و (۲۲٧) دو صد وبیست وهفت آیت، و (۱۲٧٧) یک هزار ودو صد وهفتاد وهفت کلمه، و (۵۵۴٠) پنج هزار وپنج صد وچهل حرف، و (۲۶۸٠) دو هزار وشش صد وهشتاد نقطه است. سورۀ (نمل): (سورۀ نمل) مکی، و دارای (٧) هفت رکوع، و (٩۳) نود وسه آیت، و (۱۱۶٧) یک هزار ویک صد وشصت وهفت کلمه، و (۴۸٧٩) چهار هزار وهشت صد وهفتاد ونه حرف، و (۲۲٠٧) دو هزار ودو صد وهفت نقطه است. سورۀ (قصص): (سورۀ قصص) مکی، و دارای (نه) رکوع، و (۸۸) هشتاد وهشت آیت، و (۱۴۵۴) یک هزار وچهار صد وپنجاه وچهار کلمه، و (۶٠۱۱) شش هزار ویازده حرف، و (۲۸۶۱) دو هزار وهشت صد وشصت ویک نقطه است. سورۀ (عنکبوت): (سورۀ عنکبوت) مکی، و دارای (٧) هفت رکوع، و (۶٩) شصت ونه آیت، و (٩٩٠) نه صد ونود کلمه، و (۴۴۱٠) چهار هزار وچهار صد وده حرف، و (۱٩۲٩) یک هزار ونه صد وبیست ونه نقطه است. سورۀ (لقمان): (سورۀ لقمان) مکی، و دارای (۴) چهار رکوع، و (۳۴) سی وچهار آیت، و (۵۵۴) پنج صد وپنجاه وچهار کلمه، و (۲۲۱٧) دو هزار ودو صد وهفده حرف، و (٩۱۴) نه صد وچهار ده نقطه است. سورۀ (فاطر): (سورۀ فاطر) مکی، و دارای (۵) پنج رکوع، و (۴۵) چهل وپنج آیت، و (٧٩۲) هفت صد ونود ودو کلمه، و (۳۲۸٩) سه هزار ودو صد وهشتاد ونه حرف، و (۱۴۲٠) یک هزار وچهار صد وبیست نقطه است. سورۀ (یس): (سورۀ یس) مکی، و دارای (۵) پنج رکوع، و (۸۳) هشتاد وسه آیت، و (٧۳٩) هفت صد وسی ونه کلمه، و (۳٠٩٠) سه هزار ونود حرف، و (۱۴۲۴) یک هزار وچهار صد وبیست وچهار نقطه است. سورۀ (صافات): (سورۀ صافات) مکی، و دارای (۵) پنج رکوع، و (۱۸۲) یک صد وهشتاد ودو آیت، و (۸٧۳) هشت صد وهفتاد وسه کلمه، و (۳٩۵۱) سه هزار ونه صد وپنجاه ویک حرف، و (۱۸٠۱) یک هزار وهشت صد ویک نقطه است. سورۀ (ص): (سورۀ ص) مکی، و دارای (۵) رکوع، و (۸۸) هشتاد وهشت آیت، و (٧۳۵) هفت صد وسی وپنج کلمه، و (۳۱٠۱) سه هزار ویک صد وهفت حرف، و (۱۳۲۱) یک هزار وسه صد وبیست ویک نقطه است. سورۀ (غافر) و یا (مؤمن): (سورۀ غافر) و یا (مؤمن)، مکی، و دارای (٩) نه رکوع، و (۸۵) هشتاد وپنج آیت، و (۱۲۸۲) یک هزار ودو صد وهشتاد ودو کلمه، و (۵۲۱۳) پنج هزار ودو صد و سیزده حرف، و (۲۲۵٠) دو هزار ودو صد وپنجاه نقطه است. سورۀ (فصلت) و یا (حم سجده): (سورۀ فصلت) و یا (حم سجده) مکی، و دارای (۶) شش رکوع، و (۵۴) پنجاه وچهار آیت، و (۸٠٩) هشت صد ونه کلمه، و (۳۴٠۶) سه هزار وچهار صد وشش حرف، و (۱۵٧۵) یک هزار وپنج صد وهفتاد وپنج نقطه است. سورۀ (زخرف): (سورۀ زخرف) مکی، و دارای (٧) هفت رکوع، و (۸٩) هشتاد ونه آیت، و (۸۴۸) هشت صد وچهل وهشت کلمه، و (۳۶۵۶) سه هزار وشش صد وپنجاه وشش حرف، و (۱۶۵٩) یک هزار وشش صد وپنجاه ونه نقطه است. سورۀ (فتح): (سورۀ فتح) مدنی، و دارای (۴) چهار رکوع، و (۲٩) بیست ونه آیت، و (۵۶۴) پنج صد وشصت وچهار کلمه، و (۲۵۵٩) دو هزار وپنج صد وپنجاه ونه حرف، و (۱۱۳٠) یک هزار ویک صد وسی نقطه است. سورۀ (حجرات): (سورۀ حجرات) مدنی، و دارای (۲) رکوع، و (۱۸) هژده آیت، و (۳۵۱) سه صد وپنجاه یک کلمه، و (۱۵٧۳) یک هزار وپنج صد وهفتاد وسه حرف، و (۶۵٩) شش صد وپنجاه ونه نقطه است. سورۀ (ذاریات): (سورۀ ذاریات) مکی، و دارای (۳) سه رکوع، و (۶٠) شصت آیت، و (۳۶٠) سه صد وشصت کلمه، و (۱۵۵٩) یک هزار وپنج صد وپنجاه ونه حرف، و (٧۳۲) هفت صد وسی ودو نقطه است. سورۀ (واقعه): (سورۀ واقعه) مکی، و دارای (۳) رکوع، و (٩۶) نود وشش آیت، و (۳۸۴) کلمه، و (۱٧۶۸) یک هزار وهفت صد وشصت وهشت حرف، و (۸٩٧) هشت صد ونود وهفت نقطه است. سورۀ (حدید): (سورۀ حدیث) مدنی، و دارای (۴) چهار رکوع، و (۲٩) بیست ونه آیت، و (۵۸۶) پنج صد وهشتاد وشش کلمه، و (۲۵۶٩) دو هزار پنج صد وشصت ونه حرف، و (۱۱۳۳) یک هزار ویک صد وسی وسه نقطه است. سورۀ (مجادله): (سورۀ مجادله) مدنی، و دارای (۳) سه رکوع، و (۲۲) بیست و دو آیت و (۴٧٩) چهار صد وهفتاد ونه کلمه، و (۲۱٠۳) دو هزار ویک صد وسه حرف، و (۸٩۱) هشت صد ونود ویک نقطه است. سورۀ (حشر): (سورۀ حشر) مدنی، و دارای (۳) سه رکوع، و (۲۴) بیست وچهار آیت، و (۴۵۵) چهار صد وپنجاه وپنج کلمه، و (۲٠۱۶) دو هزار و شانزه حرف، و (۸۲۳) هشت صد وبیست وسه نقطه است. سورۀ (صف): (سورۀ صف) مدنی، و دارای (۲) دو رکوع، و (۱۴) چهار ده آیت، و (۲۲۳) دو صد وبیست وسه کلمه، و (٩٩۱) نه صد ونود ویک حرف، و (۴٠۳) چهار صد وسه نقطه است. سورۀ (تغابن): (سورۀ تغابن) مدنی، و دارای (۲) دو رکوع، و (۱۸) هژده آیت، و (۲۴٧) دو صد وچهل وهفت کلمه، و (۱۱۲۲) یک هزار ویک صد وبیست و دو حرف، و (۴۴۵) چهار صد وچهل وپنج نقطه است. سورۀ (طلاق): (سورۀ طلاق) مدنی، و دارای (۲) دو رکوع و (۳٠) سی آیت، و (۳۳۵) سه صد وسی وپنج کلمه، و (۱۳۵٩) یک هزار وسه صد وپنجاه ونه حرف، و (۶۱٧) شش صد وهفده نقطه است. سورۀ (ملک): (سورۀ ملک) مکی، و دارای (۲) دو رکوع، و (۳٠) سی آیت، و (۳۳۵) سه صد وسی وپنج کلمه، و (۱۳۵٩) یک هزار وسه صد وپنجاه ونه حرف، و (۶۱٧) شش صد وهفده نقطه است. سورۀ (حاقه): (سورۀ حاقه) مکی، و دارای (۲) دو رکوع، و (۵۲) پنجاه ودو آیت، و (۲۶٠) دوصد وشصت کلمه، و (۱۱۳۴) یک هزار ویک صد وسی وچهار حرف، و (۵٧٩) پنج صد وهفتاد ونه نقطه است. سورۀ (معارج): (سورۀ معارج) مکی، و دارای (۲) دو رکوع، و (۴۴) چهل وچهار آیت، و (۲۲٠) دو صد وبیست کلمه، و (٩٧٠) نه صد وهفتاد حرف، و (۴۳٠) چهار صد وسی نقطه است. سورۀ (نوح): (سورۀ نوح) مکی، و دارای (۲) رکوع، و (۲۸) بیست وهشت آیت، و (۲۳۱) دو صد وسی ویک کلمه، و (٩٧۴) نه صد وهفتاد وچهار حرف، و (۳٧۶) سه صد وهفتاد وشش نقطه است. سورۀ (جن): (سورۀ جن) مکی، و دارای (۲) دو رکوع، و (۲۸) بیست وهشت آیت، و (۲۸٧) دو صد وهشتاد وهفت کلمه، و (۱۱۲۶) یک هزار و یک صد وبیست وشش حرف، و (۴۲۴) چهار صد وبیست وچهار نقطه است. سورۀ (مزمل): (سورۀ مزمل) مکی، و دارای (۲) دو رکوع، و (۲٠) بیست آیت، و (۲٠٠) دو صد کلمه، و (۸۶۴) هشت صد وشصت وچهار حرف، و (۴٠۱) چهار صد ویک نقطه است. سورۀ (مدثر) مکی، و دارای (۲) دو رکوع، و (۵٠) پنجاه آیت، و (۲۵۶) دو صد وپنجاه وشش کلمه، و (۱۴۵) یک صد وچهل وپنج حرف، و (۵۳٧) پنج صد وسی وهفت نقطه است. سورۀ (قیامه) (سورۀ قیامه) مکی، و دارای (۲) دو رکوع، و (۴٠) چهل آیت، و (۱۶۴) یک صد وشصت وچهار کلمه، و (۶۸۲) شش صد وهشتاد ودو حرف، و (۳۳۴) سه صد وسی وچهار نقطه است. سورۀ (انسان) و یا سورۀ (دهر): (سورۀ انسان) و یا سورۀ (دهر) مکی، و دارای (۲) دو رکوع، و (۳۱) سی ویک آیت، و (۲۴۶) دو صد وچهل وشش کلمه، و (۱٠٩٩) یک هزار ونود ونه حرف، و (۵۲۶) پنج صد وبیست وشش نقطه است. سورۀ (مرسلات): (سورۀ مرسلات) مکی، و دارای (۲) دو رکوع، و (۵٠) پنجاه آیت، و (۱۸۱) یک صد وهشتاد ویک کلمه، و (۸۴۶) هشت صد وچهل وشش حرف، و (۴۲۴) چهار صد وبیست وچهار نقطه است. سورۀ (نبأ) مکی، و دارای (۲) دو رکوع، و (۴٠) چهل آیت، و (۱٧۴) یک صد وهفتاد وچهار کلمه، و (۸٠۱) هشت صد ویک حرف، و (۳۶۳) سه صد وشصت وسه نقطه است. سورۀ (تکویر): (سورۀ تکویر) مکی، و دارای (۱) رکوع، و (۲٩) بیست ونه آیت، و (۱٠۴) یک صد وچهار کلمه، و (۴۲۶) چهار صد وبیست وشش حرف، و (۲۱٩) دو صد ونوزده نقطه است. سورۀ (انفطار): (سورۀ انفطار) مکی، و دارای (۱) رکوع، و (۱٩) نوزده آیت، و (٧٠) هفتاد کلمه، و (۳۳۴) سه صد وسی وچهار حرف، و (۱۵۴) یک صد وپنجاه وچهار نقطه است. سورۀ (بروج): (سورۀ بروج) مکی، و دارای (۱) رکوع، و (۲۵) بیست وپنج آیت، و (۱٠٩) یک صد ونه کلمه، و (۴٧۵) چهار صد وهفتاد وپنج حرف، و (۲٠۴) دو صد وچهار نقطه است. سورۀ (طارق): (سورۀ طارق) مکی، و دارای (۱) رکوع، و (۱٧) هفده آیت، و (۶۱) شصت ویک کلمه، و (۱۸۴) یک صد وهشتاد وچهار حرف، و (٩۸) ونود وهشت نقطه است. سورۀ (أعلی): (سورۀ أعلی) مکی، و دارای (۱) رکوع، و (۱٩) نوزده آیت، و (٧۲) هفتاد ودو کلمه، و (۲٩٩) دو صد ونود ونه حرف، و (۱۳۳) یک صد وسی وسه نقطه است. سورۀ (غاشیه): (سورۀ غاشیه) مکی، و دارای (۱) رکوع، و (۲۶) بیست وشش آیت، و (٩۲) نود ودو کلمه، و (۳۸۴) سه صد وهشتاد وچهار حرف، و (۲۱۶) دو صد وشانزده نقطه است. سورۀ (فجر): (سورۀ فجر) مکی، و دارای (۱) رکوع، و (۳٠) سی آیت، و (۱۳٧) یک صد وسی هفت کلمه، و (۵۸۵) پنج صد وهشتاد وپنج حرف، و (۲۵۶) دو صد وپنجاه وشش نقطه است. سورۀ (بلد) (سورۀ بلد) مکی، و دارای (۱) رکوع، و (۲٠) بیست آیت، و (۸۲) هشتاد ودو کلمه، و (۳۴٧) سه صد وچهل وهفت حرف، و (۱۶۸) یک صد وشصت وهشت نقطه است. سورۀ (لیل): (سورۀ لیل) مکی، و دارای (۱) رکوع، و (۲۱) بیست ویک آیت، و (٧۱) هفتاد ویک کلمه، و (۳۱۴) سه صد وچهار ده حرف، و (۱۳٧) یک صد وسی هفت نقطه است. سورۀ (ضحی): (سورۀ ضحی) مکی، و دارای (۱) رکوع، و (۱۱) یازده آیت، و (۴٠) چهل کلمه، و (۱۶۶) یک صد وشصت وشش حرف، و (شصت وهشت) شصت وهشت نقطه است. سورۀ (انشراح): (سورۀ انشراح) مکی، و دارای (۱) رکوع، و (۸) هشت آیت، و (۲٧) بیست وهفت کلمه، و (۱٠۲) یک صد ودو حرف، و (۳٧) سی وهفت نقطه است. سورۀ (تین): (سورۀ تین) مکی، و دارای (۱) رکوع، و (۵) پنج آیت، و (۳۱) سی ویک کلمه، و (۱۱۵) یک صد وپانزده حرف، و (۴٩) چهل ونه نقطه است. سورۀ (بیِّنه): (سورۀ بیِّنه) مکی، و دارای (۱) رکوع، و (۸) هشت آیت، و (۳٧) سی وهفت کلمه، و (۱۵۸) یک صد وپنجاه هشت حرف، و (۸۳) هشتاد وسه نقطه است. سورۀ (عادیات): (سورۀ عادیات) مکی، و دارای (۱) رکوع، و (۱۱) یازده آیت، و (۴) چهل کلمه، و (۱٧٠) یک صد وهفتاد حرف، و (٧۸) هفتاد وهشت نقطه است. سورۀ (قارعه): (سورۀ قارعه) مکی، و دارای (۱) رکوع، و (۱۱) یازده آیت و (۳۵) سی وپنج کلمه، و (۱۶٠) یک صد وشصت حرف، و (۸۸) هشتاد وهشت نقطه است. سورۀ (تکاثر): (سورۀ تکاثر) مکی، و دارای (۱) رکوع، و (۸) هشت آیت، و (۶۸) شصت وهشت کلمه، و (۱۲۳) یک صد وبیست وسه حرف، و (۶٩) شصت ونه نقطه است. سورۀ (عصر): (سورۀ عصر) مکی، و دارای (۱) رکوع، و (۳) سه آیت، و (۱۴) چهارده کلمه، و (٧۴) هفتاد وچهار حرف، و (۲۱) بیست ویک نقطه است. سورۀ (همزه): (سورۀ همزه) مکی، و دارای (۱) رکوع، و (٩) نه آیت، و (۳۳) سی وسه کلمه، و (۱۳۵) یک صد وسی وپنج حرف، و (۴۶) نقطه است. سورۀ (فیل): (سورۀ فیل) مکی، و دارای (۱) رکوع، و (۵) پنج آیت، و (۲۴) بیست وچهار کلمه، و (٩۴) نود وچهار حرف، و (۴۶) چهل وشش نقطه است. سورۀ (قریش): (سورۀ قریش) مکی، و دارای (۱) رکوع، و (۴) چهار آیت، و (۱٧) کلمه، و (٧٩) هفتاد ونه حرف، و (۴۱) چهل ویک نقطه است. سورۀ (ماعون): (سورۀ ماعون) مکی، و دارای (۱) رکوع، و (٧) هفت آیت، و (۲۵) بیست وپنج کلمه، و (۱۱۵) یک صد وپانزده حرف، و (۵۶) پنجاه وشش نقطه است. سورۀ (کافرون): (سورۀ کافرون) مکی، و دارای (۱) رکوع، و (۶) شش آیت، و (۲۶) بیست وشش کلمه، و (٩٩) نود ونه حرف، و (۳۶) سی وشش نقطه است. سورۀ (نصر): (سورۀ نصر) مکی، و دارای (۱) رکوع، و (۳) سه آیت، و (۱٩) نوزده کلمه، و (۸۲) هشتاد ودو حرف، و (۳۴) سی وچهار نقطه است. سورۀ (مسد): (سورۀ مسد) مکی، و دارای (۱) رکوع، و (۵) پنج آیت، و (۲۴) بیست وچهار کلمه، و (۸۱) هشتاد ویک حرف، و (۳۴) سی وچهار نقطه است. سورۀ (اخلاص): (سورۀ اخلاص) مکی، و دارای (۱) رکوع، و (۴) چهار آیت، و (۱٧) هفده کلمه، و (۴٩) چهل ونه حرف، و (۱٠) ده نقطه است. سورۀ (ناس): (سورۀ ناس) مکی، و دارای (۱) رکوع، و (۶) شش آیت، و (۲٠) بیست کلمه، و (۸۱) هشتاد ویک حرف، و (۲۵) بیست وپنج نقطه است.
۱۸٠۶- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، قَالَ: قَالَ النَّبِيُّ ج: «مَا مِنَ الأَنْبِيَاءِ نَبِيٌّ إِلَّا أُعْطِيَ مَا مِثْلهُ آمَنَ عَلَيْهِ البَشَرُ، وَإِنَّمَا كَانَ الَّذِي أُوتِيتُ وَحْيًا أَوْحَاهُ اللَّهُ إِلَيَّ، فَأَرْجُو أَنْ أَكُونَ أَكْثَرَهُمْ تَابِعًا يَوْمَ القِيَامَةِ» [رواه البخاری: ۴٩۸۱].
۱۸٠۶- از ابوهریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «هیچ پیامبری نیست مگر آنکه برایش معجزۀ مناسبی که بشر به آن ایمان بیاورد داده شده است، و آنچه که برایم داده شده است، وحی است که خداوند به من فرستاده است، و امید وارم که در روز قیامت پیروان من از پیروان همۀ پیامبران بیشتر باشد» [۳٧۸].
۱۸٠٧- عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ س: «أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى تَابَعَ عَلَى رَسُولِهِ ج الوَحْيَ قَبْلَ وَفَاتِهِ، حَتَّى تَوَفَّاهُ أَكْثَرَ مَا كَانَ الوَحْيُ، ثُمَّ تُوُفِّيَ رَسُولُ اللَّهِ ج بَعْدُ» [رواه البخاری: ۴٩۸۲].
۱۸٠٧- از انس بن مالکس روایت است که: خداوند متعال پیش از وفات نبی کریمج نزول وحی را بر وی زیاد نمود، تا جایی که وحی در این وقت از هر وقت دیگری بیشتر بود، و بعد از آن پیامبر خدا ج وفات یافتند [۳٧٩].
[۳٧۸] مثلاً: در زمان موسی÷ که سحر منتشر بود، خداوند برایش معجزۀ داد تا بتواند ساحران را به آن مغلوب سازد، و در زمان عیسی÷ که طب بسیار پیشرفت کرده بود، معجزۀاش از جنس همان طب بود، و چون نبوت پیامبر خدا ج استمراری است، یعنی: از زمان بعثت تا روز قیامت است، برایش معجزۀ داده شد که در هر زمان و هر مکان مناسب بوده و تا قیام قیامت جاویدانی باشد. [۳٧٩] و سبب تحدیث أنسس به این حدیث آن بود که زهری/ از وی پرسید: آیا نزول وحی پیش از وفات پیامبر خدا ج سست و کم شده بود، گفت: نه خیر، بلکه بیشتر هم شده بود.
۱۸٠۸- عَنْ عُمَرَ بْنَ الخَطَّابِ س، قالَ: سَمِعْتُ هِشَامَ بْنَ حَكِيمِ بْنِ حِزَامٍ، يَقْرَأُ سُورَةَ الفُرْقَانِ فِي حَيَاةِ رَسُولِ اللَّهِ ج، فَاسْتَمَعْتُ لِقِرَاءَتِهِ، فَإِذَا هُوَ يَقْرَأُ عَلَى حُرُوفٍ كَثِيرَةٍ، لَمْ يُقْرِئْنِيهَا رَسُولُ اللَّهِ ج، فَكِدْتُ أُسَاوِرُهُ فِي الصَّلاَةِ، فَتَصَبَّرْتُ حَتَّى سَلَّمَ، فَلَبَّبْتُهُ بِرِدَائِهِ، فَقُلْتُ: مَنْ أَقْرَأَكَ هَذِهِ السُّورَةَ الَّتِي سَمِعْتُكَ تَقْرَأُ؟ قَالَ: أَقْرَأَنِيهَا رَسُولُ اللَّهِ ج، فَقُلْتُ: كَذَبْتَ، فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج قَدْ أَقْرَأَنِيهَا عَلَى غَيْرِ مَا قَرَأْتَ، فَانْطَلَقْتُ بِهِ أَقُودُهُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ج، فَقُلْتُ: إِنِّي سَمِعْتُ هَذَا يَقْرَأُ بِسُورَةِ الفُرْقَانِ عَلَى حُرُوفٍ لَمْ تُقْرِئْنِيهَا، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «أَرْسِلْهُ، اقْرَأْ يَا هِشَامُ» فَقَرَأَ عَلَيْهِ القِرَاءَةَ الَّتِي سَمِعْتُهُ يَقْرَأُ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «كَذَلِكَ أُنْزِلَتْ»، ثُمَّ قَالَ: «اقْرَأْ يَا عُمَرُ» فَقَرَأْتُ القِرَاءَةَ الَّتِي أَقْرَأَنِي، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «كَذَلِكَ أُنْزِلَتْ إِنَّ هَذَا القُرْآنَ أُنْزِلَ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ، فَاقْرَءُوا مَا تَيَسَّرَ مِنْهُ» [رواه البخاری: ۴٩٩۲].
۱۸٠۸- از عمر بن خطابس روایت است که گفت: از هشام بن حکیم شنیدم که سورۀ (فرقان) را در زمان حیات پیامبر خدا ج تلاوت میکرد، به قراءتش گوش دادم، دیدم بر حروف بسیاری میخواند که پیامبر خدا ج آن حروف را برایم قراءت نکردهاند، چیزی نمانده بود که در بین نماز با وی در آویز شوم، ولی به مشقت صبر کردم تا نماز تمام شد.
از گریبانش گرفته و گفتم: این سورۀ را چه کسی برای تو به این شکل خوانده است؟
گفت: پیامبر خدا ج برایم خواندهاند.
گفتم: دروغ میگویی، زیرا پیامبر خدا ج برایم به شکل دیگری خواندهاند.
او را گرفتم و به جلو انداختم، و نزد پیامبر خدا ج بردم و گفتم: این شخص سورۀ (فرقان) را به حروفی میخواند که شما برای من نخواندهاید.
پیامبر خدا ج فرمودند: «او را رها کن، [و گفتند]: یا هشام بخوان» و او به همان قراءتی که من از وی شنیده بودم بر ایشان قراءت کرد.
پیامبر خدا ج فرمودند: «به همین شکل نازل شده است».
بعد از آن فرمودند: «یا عمر تو بخوان» من به همان قراءتی که پیامبر خدا ج برایم خوانده بودند قراءت نمودم.
فرمودند: «به همین شکل نازل شده است، این قرآن بر هفت حرف نازل شده است، به هر حرفی که برای شما آسانتر باشد به همان حرف بخوانید» [۳۸٠].
[۳۸٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱- ثابت است که در اول امر، نسبت به اینکه مردم دارای لهجات و لغات مختلفی بودند، برایشان اجازه داده شد که هر کس قرآن را به همان لهجه و لغت خود بخواند، مثلاً بعضی ﴿صِرَٰطَ ٱلَّذِينَ﴾ میگفتند: و بعضی ﴿سِرَٰطَ ٱلَّذِينَ﴾، بعضی (بصطة) میگفتند، و بعضی (بسطة) و هکذا، ولی بنا به قول اکثر علماء، از آن جمله سفیان بن عیینه، ابن وهب، طبری، و طحاوی و امثالهم، آن وجوه فعلاً متروک است و نباید به آنها تلاوت گردد، و دلیلشان این است که در سال اخیر وحی، جبرئیل÷ قرآن مجید را دوبار با پیامبر خدا ج تکرار نمود، و در این دوبار تکرار، فقط بر یک وجه اختصار نمود، و وجوه دیگر منسوخ گردید، و این همان وجهی است که از زمان نبوت تا به امروز نسل بعد از نسل برای مردم رسیده است، پس قراءت به وجوه دیگر جواز ندارد، مگر آنکه از طریق تواتر به اثبات رسیده باشد. ۲- امام عینی/ میگوید: این گفته پیامبر خدا ج که (فاقرؤوا ما تيسر منه) اشاره بر این دارد که: تعدد در قراءت جهت آسانی برای قاری است، و این مؤید نظری است که میگوید: مراد به (أحرف) ادای معنی به لفظ مرادف آن است، ولو آنکه به یک لغت باشد، زیرا لغت هشام و عمرب به لسان قریش بود، و با آن هم قراءت آنها اختلاف داشت، و این نظر ابن عبدالبر است، و از اکثر اهل علم نقل کرده است که مراد از (أحرف سبعه) همین چیز است.
۱۸٠٩- عَنْ فاطِمَةَ ل، قَالَتْ: أَسَرَّ إِلَيَّ النَّبِيُّ ج: «إِنَّ جِبْرِيلَ كَانَ يُعَارِضُنِي القُرْآنَ كُلَّ سَنَةٍ مَرَّةً، وَإِنَّهُ عَارَضَنِي العَامَ مَرَّتَيْنِ، وَلاَ أُرَاهُ إِلَّا حَضَرَ أَجَلِي [رواه البخاری: ۳۶۲۳].
۱۸٠٩- از فاطمهل روایت است که گفت: پیامبر خدا ج آهسته برایم گفتند که: «جبرئیل هر سال قرآن را برایم یک بار عرضه میکرد، ولی امسال دوبار عرضه کرد، و فکر نمیکنم جز اینکه اجلم رسیده است، سبب دیگری داشته باشد».
۱۸۱٠- عَنِ ابْنِ مَسْعُودٍ س قَالَ: «وَاللَّهِ لَقَدْ أَخَذْتُ مِنْ فِي رَسُولِ اللَّهِ ج بِضْعًا وَسَبْعِينَ سُورَةً [رواه البخاری:۵٠٠٠].
۱۸۱٠- از ابن مسعودس روایت است که گفت: به خدا سوگند است که هفتاد وچند سورۀ قرآن را از دهان خود پیامبر خدا ج گرفتم [۳۸۱].
۱۸۱۱- وعَنْهُ س، أَنَّهُ كانَ بِحِمْصَ فَقَرَأَ سُورَةَ يُوسُفَ، فَقَالَ رَجُلٌ: مَا هَكَذَا أُنْزِلَتْ، قَالَ قَرَأْتُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ج فَقَالَ: «أَحْسَنْتَ» وَوَجَدَ مِنْهُ رِيحَ الخَمْرِ، فَقَالَ: أَتَجْمَعُ أَنْ تُكَذِّبَ بِكِتَابِ اللَّهِ وَتَشْرَبَ الخَمْرَ فَضَرَبَهُ الحَدَّ [رواه البخاری: ۵٠٠۱].
۱۸۱۱- و از ابن مسعودس روایت است که وی به (حِمص) [که شهری از شهرهای شام است]، بود، سورۀ یوسف را تلاوت کرد.
شخصی برایش گفت: به این شکل نازل نشده است.
ابن مسعودس گفت: به همین شکل نزد پیامبر خدا ج تلاوت نمودم و ایشان برایم گفتند: «أَحْسَنْتَ».
و [ابن مسعودس] از آن شخص بوی شراب احساس کرد، [برایش] گفت: هم شراب میخوری و هم قرآن خدا را تکذیب میکنی؟ وحد شراب خواری را بر وی جاری ساخت [۳۸۲].
[۳۸۱] در حدیث، کلمۀ (بضع) آمده است، و این لفظ کنایه از عددی است که بین سه تا نه باشد، پس ابن مسعودس بین هفتاد وسه الی هفتاد ونه سورۀ را مشافهتا از خود پیامبر خدا ج و بقیۀ قرآن را از صحابهش شنیده است. [۳۸۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: اجرای حد شراب خواری به مجرد بوی دادن دهان از شراب، قول بعضی از علماء، و از آن جمله ابن مسعودس است، و مذهب جمهور علماء آن است که تا شهود و یا اعترافی وجود نداشته باشد، نباید حد شراب خواری بر کسی جاری گردد، ولو آنکه دهانش بوی شراب بدهد، و از همین سبب بود که علیس از این کار ابن مسعودس بر وی انتقاد نمود.
۱۸۱۲- عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الخُدْرِيِّ، أَنَّ رَجُلًا سَمِعَ رَجُلًا يَقْرَأُ: ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ﴾ يُرَدِّدُهَا، فَلَمَّا أَصْبَحَ جَاءَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ج فَذَكَرَ ذَلِكَ لَهُ، وَكَأَنَّ الرَّجُلَ يَتَقَالُّهَا، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ إِنَّهَا لَتَعْدِلُ ثُلُثَ القُرْآنِ» [رواه البخاری: ۵٠۱۳].
۱۸۱۲- از ابوسعید خدریس روایت است که: شخصی از دیگری شنید که وی ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ﴾ را به طور مکرر تلاوت میکرد.
چون صبح شد نزد پیامبر خدا ج آمد و در حالی که این سورۀ در نظرش کم اهمیت مینمود، موضوع را برایشان گفت.
پیامبر خدا ج فرمودند: «سوگند به ذاتی که جانم در دست او است، این سورۀ، معادل سوم حصۀ قرآن است» [۳۸۳].
۱۸۱۳- عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الخُدْرِيِّ س، قَالَ: قَالَ النَّبِيُّ ج لِأَصْحَابِهِ: «أَيَعْجِزُ أَحَدُكُمْ أَنْ يَقْرَأَ ثُلُثَ القُرْآنِ فِي لَيْلَةٍ؟» فَشَقَّ ذَلِكَ عَلَيْهِمْ وَقَالُوا: أَيُّنَا يُطِيقُ ذَلِكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ فَقَالَ: «اللَّهُ الوَاحِدُ الصَّمَدُ ثُلُثُ القُرْآنِ» [رواه البخاری: ۵٠۱۵].
۱۸۱۳- و از ابوسعید خدریس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج برای اصحاب خود فرمودند:
«آیا کسی از شما از اینکه سوم حصۀ قرآن را در یک شب بخواند عاجز است»؟
این چیز بر آنها مشکل تمام شد و گفتند: یا رسول الله! چه کسی از ما چنین طاقتی دارد؟
فرمودند: «(اللَّهُ الوَاحِدُ الصَّمَدُ) سوم حصۀ قرآن است» [۳۸۴].
[۳۸۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: قرآن کریم مشتمل بر سه چیز است، احکام، اخبار و توحید، و چون این سورۀ مشتمل بر خلوص توحید است، از این سبب مشتمل بر ثلث قرآن است، و ابوعباس قرطبی/ میگوید: این سورۀ دارای دو نام از نامهای پروردگار است که در هیچ سورۀ دیگری از سورههای قرآن ذکر نگردیده است، و آن دو نام عبارتاند از: (أحد) و (صمد)، و بعضی از علماء میگویند: مراد از اینکه معادل ثواب تلاوت سوم حصۀ قرآن است، به این معنی که اگر کسی این سوره را سه بار تلاوت میکند، به مانند آن است که تمام قرآن را تلاوت نموده است، و البته مشبه به از مشبه کاملتر است. [۳۸۴] مراد از: «(اللَّهُ الوَاحِدُ الصَّمَدُ)»، سورۀ ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ﴾ است، و از این سورۀ از این جهت به (اللَّهُ الوَاحِدُ الصَّمَدُ) تعبیر شده است، که این سورۀ مشتمل بر (الوهیت، و وحدانیت، و صمدیت) است.
۱۸۱۴- عَنْ عَائِشَةَ ل: «أَنَّ النَّبِيَّ ج كَانَ إِذَا أَوَى إِلَى فِرَاشِهِ كُلَّ لَيْلَةٍ جَمَعَ كَفَّيْهِ، ثُمَّ نَفَثَ فِيهِمَا فَقَرَأَ فِيهِمَا: ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ﴾قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ﴿قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلۡفَلَقِ﴾ وَقُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الفَلَقِ ﴿قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلنَّاسِ﴾ وَقُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ، ثُمَّ يَمْسَحُ بِهِمَا مَا اسْتَطَاعَ مِنْ جَسَدِهِ، يَبْدَأُ بِهِمَا عَلَى رَأْسِهِ وَوَجْهِهِ وَمَا أَقْبَلَ مِنْ جَسَدِهِ يَفْعَلُ ذَلِكَ ثَلاَثَ مَرَّاتٍ» [رواه البخاری: ۵٠۱٧].
۱۸۱۴- از عائشهل روایت است که پیامبر خدا ج هر شب که در بستر خواب خود میرفتند، کف دستهای خود را با هم جمع کرده و در آنها سورۀ ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ﴾، و ﴿قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلۡفَلَقِ﴾، و ﴿قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلنَّاسِ﴾ را میخواندند، و دستهای خود را تا جایی که برایشان ممکن بود، بر بدن خود میمالیدند، و به کشیدن دست، از سر و رو و پیش روی بدن خود، شروع میکردند، و این عمل را سه بار تکرار میکردند [۳۸۵].
[۳۸۵] از عائشهل روایت است که پیامبر خدا ج در هنگامی که مریض میشدند، معوذات را برخود میخواندند، و هنگامی که مرضشان شدت یافت، من معوذات را بر ایشان خواندم، و جهت برکت، دست خودشان را بر جسمشان کشیدم.
۱۸۱۵- عَنْ أُسَيْدِ بْنِ حُضَيْرٍ س، قَالَ: بَيْنَمَا هُوَ يَقْرَأُ مِنَ اللَّيْلِ سُورَةَ البَقَرَةِ، وَفَرَسُهُ مَرْبُوطَةٌ عِنْدَهُ، إِذْ جَالَتِ الفَرَسُ فَسَكَتَ فَسَكَتَتْ، فَقَرَأَ فَجَالَتِ الفَرَسُ، فَسَكَتَ وَسَكَتَتِ الفَرَسُ، ثُمَّ قَرَأَ فَجَالَتِ الفَرَسُ فَانْصَرَفَ، وَكَانَ ابْنُهُ يَحْيَى قَرِيبًا مِنْهَا، فَأَشْفَقَ أَنْ تُصِيبَهُ فَلَمَّا اجْتَرَّهُ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ، حَتَّى مَا يَرَاهَا، فَلَمَّا أَصْبَحَ حَدَّثَ النَّبِيَّ ج فَقَالَ: اقْرَأْ يَا ابْنَ حُضَيْرٍ، اقْرَأْ يَا ابْنَ حُضَيْرٍ، قَالَ: فَأَشْفَقْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَنْ تَطَأَ يَحْيَى، وَكَانَ مِنْهَا قَرِيبًا، فَرَفَعْتُ رَأْسِي فَانْصَرَفْتُ إِلَيْهِ، فَرَفَعْتُ رَأْسِي إِلَى السَّمَاءِ، فَإِذَا مِثْلُ الظُّلَّةِ فِيهَا أَمْثَالُ المَصَابِيحِ، فَخَرَجَتْ حَتَّى لاَ أَرَاهَا، قَالَ: «وَتَدْرِي مَا ذَاكَ؟»، قَالَ: لاَ، قَالَ: «تِلْكَ المَلاَئِكَةُ دَنَتْ لِصَوْتِكَ، وَلَوْ قَرَأْتَ لَأَصْبَحَتْ يَنْظُرُ النَّاسُ إِلَيْهَا، لاَ تَتَوَارَى مِنْهُمْ» [رواه البخاری: ۵٠۱۸].
۱۸۱۵- روایت است که أسید بن حضَیرس در یکی از شبها هنگامی که سورۀ بقره را تلاوت میکرد واسپش در نزدش بسته بود، دید که اسپش به هیجان آمده و شروع به سرکشی کرد، چون ساکت شد، اسپش هم آرام گرفت، دوباره شروع به تلاوت نمود، باز اسپش به هیجان آمد و شروع به سرکشی کرد، باز ساکت شد، اسپ هم آرام گرفت، باز به تلاوت شروع کرد، اسپ دوباره به هیجان آمد، و همان بود که از تلاوت قرآن منصرف گشت.
و پسرش (یحی) در نزدیک اسپ بود، ترسید که مبادا اسپ او را لگدمال نماید، از این جهت رفت و پسرش را برداشت، و برای آنکه چشمش به اسپ نیفتد رویش را به طرف آسمان بلند نمود.
چون صبح شد ماجرا را برای پیامبر خدا ج حکایت کرد، پیامبر خدا ج فرمودند: «ای ابن حُضَیر! بخوان، ای ابن حُضَیر بخوان».
ابن حُضَیر گفت: یا رسول الله! ترسیدم که مبادا اسپ فرزندم (یحی) را که نزدیک اسپ بود، لگدمال کند، و هنگامی که نزد فرزندم رفتم سرم را به طرف آسمان بلند کردم، در این وقت دیدم که مانند ابری که در آن چراغهایی باشد، در آسمان دیده میشود، و از آنجا برآمدم تا آنها را نبینم.
فرمودند: «میدانی که آنها چه بود»؟
گفتم: نه.
فرمودند: «آنها ملائکه بودند که جهت شنیدن آواز تو نزدیک شده بودند، و اگر به تلاوت خود ادامه میدادی، مردم میآمدند و آنها را مشاهده میکردند، و آنها پنهان نمیشدند» [۳۸۶].
[۳۸۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) دیدن ملائکه برای بنی آدم امکان پذیر است، و دیدن ملائکه برای مؤمنین جهت رحمت به آنها، و برای کفار جهت عذاب آنها است، و دیدن ملائکه برای مسلمان وقتی میسر است که با صلاح و تقوی باشد، و به صوت خاصی و اخلاص خاصی قرآن بخواند، و آنچه که برای اسید بن حضیرس حاصل شد، سه سبب داشت که عبارتاند از: قراءت خاص، از سورۀ خاص، و به صفت خاص، و البته این طور نیست که برای هر قاری قرآنی در وقت قرآن خواندنش ملائکه حاضر شوند، و حتی اگر حاضر شوند، بتواند ملائکه و یا آثار و علائم ملائکه را ببیند، چنانچه مانعی هم از دیدن آنها، و یا از دیدن آثار آنها وجود ندارد. ۲) یکی از تفاسیر این آیه کریمه که: ﴿إِنَّ قُرۡءَانَ ٱلۡفَجۡرِ كَانَ مَشۡهُودٗا﴾ این است که: در وقت قرآن خواندن در فجر فرشتهها حاضر میشوند، و البته با شرائط خاص آن، وگر چه این طور نیست که برای هر کسی که در این وقت در نماز و یا در غیر نماز قرآن بخواند، فرشتهها حاضر شوند، و یا اگر حاضر شوند، بتواند آنها را ببیند، و حتی اسید بن حضیرس آثار و علائم فرشتهها را دیده بود نه خود آنها را، و کسان دیگری بوده و هستند که در وقت قرآن خواندن فجر، آثار فرشتگان را در نزد خود احساس کردهاند، و الله تعالی أعلم.
۱۸۱۶- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج قَالَ: «لاَ حَسَدَ إِلَّا فِي اثْنَتَيْنِ: رَجُلٌ عَلَّمَهُ اللَّهُ القُرْآنَ، فَهُوَ يَتْلُوهُ آنَاءَ اللَّيْلِ، وَآنَاءَ النَّهَارِ، فَسَمِعَهُ جَارٌ لَهُ، فَقَالَ: لَيْتَنِي أُوتِيتُ مِثْلَ مَا أُوتِيَ فُلاَنٌ، فَعَمِلْتُ مِثْلَ مَا يَعْمَلُ، وَرَجُلٌ آتَاهُ اللَّهُ مَالًا فَهُوَ يُهْلِكُهُ فِي الحَقِّ، فَقَالَ رَجُلٌ: لَيْتَنِي أُوتِيتُ مِثْلَ مَا أُوتِيَ فُلاَنٌ، فَعَمِلْتُ مِثْلَ مَا يَعْمَلُ» [رواه البخاری: ۵٠۲۶].
۱۸۱۶- از ابوهریرهس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند:
«حسد جز در دو مورد در جای دیگری روا نیست، یکی به کسی که خداوند قرآن را برای وی آموخته است، و او شب و روز به خواندن آن مشغول است، و همسایهاش آواز او را شنیده و میگوید: ایکاش برای من هم به مانند چیزی که برای او داده شده است، داده میشد، تا مانند او همیشه تلاوت میکردم».
«و کسی که خدا برایش مال و دارائی داده و او آن مال را در راه حق مصرف میکند، شخصی [او را دیده] و میگوید: ایکاش من هم مثل او مال و دارائی میداشتم تا مانند او در راه حق مصرف میکردم» [۳۸٧].
[۳۸٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: مراد از (حسد) در این حدیث نبوی شریف (غبطه) است، و غبطه حلال، و حسد حرام است، و فرق بین حسد و غبطه آن است، که حسد آرزوی زوال نعمت از دیگران، و غبطه حصول نعمت برای خودش میباشد، یعنی: میگوید: خدایا! همانگونه که برای فلانی مال و یا علم و یا صحت ارزانی داشتی، برای من نیز این نعمتها را ارزانی بدار.
۱۸۱٧- عَنْ عُثْمَانَ س، عَنِ النَّبِيِّ ج قَالَ: «خَيْرُكُمْ مَنْ تَعَلَّمَ القُرْآنَ وَعَلَّمَهُ» [رواه البخاری: ۵٠۲٧].
۱۸۱٧- از عثمانس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «بهترین شما کسی است که قرآن را آموخته و به دیگران میآموزد» [۳۸۸].
۱۸۱۸- وَعَنْهُ س – في رواية قَالَ: قَالَ النَّبِيُّ ج: «إِنَّ أَفْضَلَكُمْ مَنْ تَعَلَّمَ القُرْآنَ وَعَلَّمَهُ» [رواه البخاری: ۵٠۲۸].
۱۸۱۸- و از عثمانس در روایت دیگری آمده است که پیامبر خدا ج فرمودند: «یقیناً که بهترین شما کسی است که قرآن را آموخته و به دیگران میآموزد».
[۳۸۸] این حدیث دلالت بر این دارد که آموختن قرآن و تعلیم آن برای دیگران از افضل اعمال است، کسی از ثوری/ پرسید: تعلیم دادن قرآن بیشتر ثواب دارد یا جهاد کردن؟ گفت: تعلیم قرآن، و به همین حدیث استدلال جست.
۱۸۱٩- عَنِ ابْنِ عُمَرَ ب: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج قَالَ: «إِنَّمَا مَثَلُ صَاحِبِ القُرْآنِ، كَمَثَلِ صَاحِبِ الإِبِلِ المُعَقَّلَةِ، إِنْ عَاهَدَ عَلَيْهَا أَمْسَكَهَا، وَإِنْ أَطْلَقَهَا ذَهَبَتْ» [رواه البخاری: ۵٠۳۱].
۱۸۱٩- از ابن عمرب از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:
«قاری قرآن مانند صاحب شتر بسته شده است، اگر همان طور او را نگهدارد، نزدش میماند، و اگر او را رها کند، از نزدش میرود»، [یعنی: اگر قرآن را تکرار کند، به یادش میماند، و اگر نخواند، از یادش میرود].
۱۸۲٠- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بنِ مَسْعُودٍ س، قَالَ: قَالَ النَّبِيُّ ج: «بِئْسَ مَا لِأَحَدِهِمْ أَنْ يَقُولَ نَسِيتُ آيَةَ كَيْتَ وَكَيْتَ، بَلْ نُسِّيَ وَاسْتَذْكِرُوا القُرْآنَ، فَإِنَّهُ أَشَدُّ تَفَصِّيًا مِنْ صُدُورِ الرِّجَالِ مِنَ النَّعَمِ» [رواه البخاری: ۵٠۳۲].
۱۸۲٠- از عبدالله بن مسعودس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:
«بد است کسی که میگوید: فلان و فلان آیت را فراموش کردهام، بلکه در واقع فراموش ساخته شده است، [زیرا به سبب نخواندن از یادش رفته است]، قرآن را به خاطر بسپارید، زیرا قرآن در فراموش شدن از سینۀ انسان، نسبت به گریختن حیوان از نزد [صاحبش] سریعتر است» [۳۸٩].
۱۸۲۱- عَنْ أَبِي مُوسَى س، عَنِ النَّبِيِّ ج قَالَ: «تَعَاهَدُوا القُرْآنَ، فَوَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَهُوَ أَشَدُّ تَفَصِّيًا مِنَ الإِبِلِ فِي عُقُلِهَا» [رواه البخاری: ۵٠۳۳].
۱۸۲۱- از ابوموسیس از پیامبر خدا ج روایت است که فرموند: «قرآن را تکرار کنید، سوگند به ذاتی که جانم در دست او است که قرآن از شتری که زانویش بسته است، گریزانتر است» [۳٩٠].
[۳۸٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: سبب فراموشی سریع قرآن دو چیز است، اول آنکه: قرآن کلام بشر نیست، بلکه کلام خالق بشر است، و اسلوب و طریق خاص خود را دارد، و کسی که آن را تکرار میکند، به همان اسلوب عادت میکند و میتواند آن را به خاطر بسپرد، و کسی که از تکرارش خود داری مینماید، چون از کلام مالوف بشر نیست، بزودی از یادش میرود، دوم آنکه حفظ قرآن مجید نعمتی از نعمتهای خداوند متعال است، و کسی که آن را تکرار نمیکند، گویا از این نعمت روگردان شده است، و چنین شخصی لایق برای چنین نعمت عظیمی نمیباشد، و از اینجا است که خداوند کلام خود را از سینهاش خارج میسازد. [۳٩٠] یعنی: همان طور که شتر زانو بسته اگر باز شود، میگریزد و به این طرف و آن طرف میرود، قرآنی را که شخص حفظ کرده است، نیز همین طور است که اگر به حال خودش رها شود، و تکرار نشود، از سینه برآمده و فراموش میشود.
۱۸۲۲- عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالكٍ س أَنَّهُ سُئِلَ: كَيْفَ كَانَتْ قِرَاءَةُ النَّبِيِّ ج؟ فَقَالَ: «كَانَتْ مَدًّا»، ثُمَّ قَرَأَ: ﴿بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ﴾يَمُدُّ بِبِسْمِ اللَّهِ، وَيَمُدُّ بِالرَّحْمَنِ، وَيَمُدُّ بِالرَّحِيمِ [رواه البخاری: ۵٠۴۶].
۱۸۲۲- از انس بن مالکس روایت است که از وی پرسیده شد که: قراءت پیامبر خدا ج چگونه بود؟ گفت: قراءت [پیامبر خدا ج] همراه با مد کشیدن بود، و (بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ) را طوری قراءت مینمودند که در (بِسۡمِ ٱللَّهِ) و در (ٱلرَّحۡمَٰنِ) و در (ٱلرَّحِيمِ) مدّ میکشیدند [۳٩۱].
[۳٩۱] مراد از (مد کشیدن) در این کلمات مدی است که حرف بدون آن اداء نمیگردد، نه مد اصطلاحی در نزد اهل قراءت، زیرا در ﴿بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ﴾ همزه که در نزد علمای علم قراءت موجب مد کشیدن شود، وجود ندارد، پس مراد انس بن مالکس این است که نبی کریم ج حروف و کلمات را به شکل طبیعی و کامل آن اداء میکردند.
۱۸۲۳- عَنْ أَبِي مُوسَى س، عَنِ النَّبِيِّ ج قَالَ لَهُ: «يَا أَبَا مُوسَى لَقَدْ أُوتِيتَ مِزْمَارًا مِنْ مَزَامِيرِ آلِ دَاوُدَ» [رواه البخاری: ۵٠۴۸].
۱۸۲۳- از ابوموسی از پیامبر خدا ج روایت است که برایش گفتند: «ای ابوموسی! برایت مزماری از مزامیر داود داده شده است» [۳٩۲].
[۳٩۲] یعنی: بمانند داود÷ خوش آواز هستی، از ابن عباسب روایت است که آواز داود÷ آنچنان خوش و مؤثر بود، که بسیاری از کسانی که در مجلس زبور خواندنش حضور داشتند، از خود رفته و بیهوش میشدند.
۱۸۲۴- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَمْرٍو ب، قَالَ: أَنْكَحَنِي أَبِي س امْرَأَةً ذَاتَ حَسَبٍ، فَكَانَ يَتَعَاهَدُ كَنَّتَهُ، فَيَسْأَلُهَا عَنْ بَعْلِهَا، فَتَقُولُ: نِعْمَ الرَّجُلُ مِنْ رَجُلٍ لَمْ يَطَأْ لَنَا فِرَاشًا، وَلَمْ يُفَتِّشْ لَنَا كَنَفًا مُنْذُ أَتَيْنَاهُ، فَلَمَّا طَالَ ذَلِكَ عَلَيْهِ ذَكَرَ لِلنَّبِيِّ ج فَقَالَ: «القَنِي بِهِ»، فَلَقِيتُهُ بَعْدُ، فَقَالَ: «كَيْفَ تَصُومُ؟» قَالَ: كُلَّ يَوْمٍ، قَالَ: «وَكَيْفَ تَخْتِمُ؟»، قَالَ: كُلَّ لَيْلَةٍ، قَالَ: «صُمْ فِي كُلِّ شَهْرٍ ثَلاَثَةً، وَاقْرَإِ القُرْآنَ فِي كُلِّ شَهْرٍ»، قَالَ: قُلْتُ: أُطِيقُ أَكْثَرَ مِنْ ذَلِكَ، قَالَ: «صُمْ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ فِي الجُمُعَةِ»، قُلْتُ: أُطِيقُ أَكْثَرَ مِنْ ذَلِكَ، قَالَ: «أَفْطِرْ يَوْمَيْنِ وَصُمْ يَوْمًا» قَالَ: قُلْتُ: أُطِيقُ أَكْثَرَ مِنْ ذَلِكَ، قَالَ: «صُمْ أَفْضَلَ الصَّوْمِ صَوْمَ دَاوُدَ صِيَامَ يَوْمٍ وَإِفْطَارَ يَوْمٍ، وَاقْرَأْ فِي كُلِّ سَبْعِ لَيَالٍ مَرَّةً» فَلَيْتَنِي قَبِلْتُ رُخْصَةَ رَسُولِ اللَّهِ ج، وَذَاكَ أَنِّي كَبِرْتُ وَضَعُفْتُ، فَكَانَ يَقْرَأُ عَلَى بَعْضِ أَهْلِهِ السُّبْعَ مِنَ القُرْآنِ بِالنَّهَارِ، وَالَّذِي يَقْرَؤُهُ يَعْرِضُهُ مِنَ النَّهَارِ، لِيَكُونَ أَخَفَّ عَلَيْهِ بِاللَّيْلِ، وَإِذَا أَرَادَ أَنْ يَتَقَوَّى أَفْطَرَ أَيَّامًا وَأَحْصَى، وَصَامَ مِثْلَهُنَّ كَرَاهِيَةَ أَنْ يَتْرُكَ شَيْئًا، فَارَقَ النَّبِيَّ ج عَلَيْهِ» [رواه البخاری: ۵٠۵۲].
۱۸۲۴- از عبدالله بن عمروب روایت است که گفت: پدرم زن با نسبی را برایم به نکاح داد، گاهی میآمد و از زن پسر خود چگونگی گذران شوهرش را میپرسید.
آن زن میگفت: بهترین شخصی است، از وقتی که به خانهاش آمدهام در بسترم نیامده و با من همبستر نشده است، چون این سخن بدرازا کشید و موضوع را به اطلاع پیامبر خدا ج رسانید، ایشان فرمودند: «عبدالله فرزندت را نزد من بیار».
بعد از آن نزدشان رفتم، پرسیدند: «چگونه روزه میگیری»؟
گفتم: همه روز.
گفتند: «قرآن را چگونه ختم میکنی»؟
گفتم: هر شب.
فرمودند: «در هر ماه سه روز، روزه بگیر، و قرآن را در هر ماه یکبار ختم کن».
گفتم: از این بیشتر قدرت دارم.
فرمودند: «در هر هفته سه روز، روزه بگیر».
گفتم: از این بیشتر قدرت دارم.
فرمودند: «در روز بخور و یک روز روزه بگیر».
گفت: گفتم: از این بیشتر طاقت دارم.
فرمودند: «به بهترین روزه که روزۀ داود÷ است روزه بگیر، یک روز بخور و یک روز روزه بگیر، و در هر هفت روز یکبار قرآن را ختم کن».
عبداللهس میگوید: ایکاش رخصت پیامبر خدا ج را قبول میکردم، زیرا اکنون پیر و ضعیف شدهام، و عداللهس در هر روز هفتم حصۀ قرآن را در نزد بعضی از افراد خانوادهاش میخواند، و آنچه را که میخواست به شب بخواند، بروز مراجعه میکرد، تا قرآن خواندن شب برایش آسانتر شود، و وقتی که میخواست تقویه شود، چند روز روزه نمیگرفت، و حساب آن را میگرفت تا به تعداد همان روزها روزه بگیرد، زیرا نمیخواست عبادتی را که در زمان پیامبر خدا ج انجام میداد، در آخر عمرش انجام ندهد [۳٩۳].
[۳٩۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: از این حدیث دانسته میشود که بهترین نوع قرآن خواندن آن است که در هر ماه یک بار قرآن را ختم نماید، یعنی: در هر روز یک پاره قرآن بخواند، و بهترین روزه آن است که در هر ماه سه روز روزه بگیرد، زیرا ثواب حسنات ده چند است، و کسی که از هر ماه سه روز روزه میگیرد، مانند کسی است که تمام ماه را روزه گرفته است، و البته اگر کسی قدرت داشته باشد، و سبب زحمت برای خودش و دیگران نشود، میتواند بیشتر قرآن بخواند، و بیشتر روزه بگیرد، ولی چون انتخاب اول پیامبر خدا ج همین چیز بود، فکر میشود، که از دیگر انواع بهتر باشد، و حتی وقتی که عبدالله بن عمروب به این اندازه از روزه گرفتن و قرآن خواندن قناعت نکرد، در آخر عمر خود از اینکه توجیه نبی کریم ج را قبول نکرده بود، افسوس میخورد.
۱۸۲۵- عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الخُدْرِيِّ س، قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج يَقُولُ: «يَخْرُجُ فِيكُمْ قَوْمٌ تَحْقِرُونَ صَلاَتَكُمْ مَعَ صَلاَتِهِمْ، وَصِيَامَكُمْ مَعَ صِيَامِهِمْ، وَعَمَلَكُمْ مَعَ عَمَلِهِمْ، وَيَقْرَءُونَ القُرْآنَ لاَ يُجَاوِزُ حَنَاجِرَهُمْ، يَمْرُقُونَ مِنَ الدِّينِ كَمَا يَمْرُقُ السَّهْمُ مِنَ الرَّمِيَّةِ، يَنْظُرُ فِي النَّصْلِ فَلاَ يَرَى شَيْئًا، وَيَنْظُرُ فِي القِدْحِ فَلاَ يَرَى شَيْئًا، وَيَنْظُرُ فِي الرِّيشِ فَلاَ يَرَى شَيْئًا، وَيَتَمَارَى فِي الفُوقِ» [رواه البخاری: ۵٠۵۸].
۱۸۲۵- از ابوسعید خدریس روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که فرمودند:
«مردمی در شما پیدا میشوند که شما نماز خود را در مقابل نماز آنها، و روزۀ خود را در مقابل روزۀ آنها و کار نیک خود را در مقابل کار نیک آنها نا چیز میشمارید، و اینها گرچه قرآن میخوانند ولی قرآن خواندن آنها از حنجرههایشان تجاوز نمیکند».
«از دین با چنان سرعتی خارج میشوند، که تیر از هدف خارج میشود، [وقتی که انسان] به پیکان نگاه میکند، چیزی را نمیبیند، و اگر به چوب تیر نگاه کند چیزی را نمیبیند، و اگر به پرهای تیر نگاه میکند چیزی را نمیبیند، و چیزی که در باقی بودن آن به اشتباه میافتد، قسمت پایانی تیر است» [۳٩۴].
۱۸۲۶- عَنْ أَبِي مُوسَى س، عَنِ النَّبِيِّ ج قَالَ: «المُؤْمِنُ الَّذِي يَقْرَأُ القُرْآنَ وَيَعْمَلُ بِهِ: كَالأُتْرُجَّةِ، طَعْمُهَا طَيِّبٌ وَرِيحُهَا طَيِّبٌ، وَالمُؤْمِنُ الَّذِي لاَ يَقْرَأُ القُرْآنَ، وَيَعْمَلُ بِهِ: كَالتَّمْرَةِ طَعْمُهَا طَيِّبٌ وَلاَ رِيحَ لَهَا، وَمَثَلُ المُنَافِقِ الَّذِي يَقْرَأُ القُرْآنَ: كَالرَّيْحَانَةِ رِيحُهَا طَيِّبٌ وَطَعْمُهَا مُرٌّ، وَمَثَلُ المُنَافِقِ الَّذِي لاَ يَقْرَأُ القُرْآنَ: كَالحَنْظَلَةِ، طَعْمُهَا مُرٌّ - أَوْ خَبِيثٌ - وَرِيحُهَا مُرٌّ» [رواه البخاری: ۵٠۵٩].
۱۸۲۶- از ابوموسیس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «شخص مؤمنی که قرآن میخواند و به آن عمل میکند، مانند ترنج است که مزهاش گوارا و بویش خوش آیند است».
«و مؤمنی که قرآن نمیخواند، ولی به آن عمل میکند، مانند خرما است که مزهاش گوارا است ولی بوئی ندارد».
«و منافقی که قرآن میخواند، [وطبعاً به آن عمل نمیکند] مانند ریحان است که بویش گوارا و مزهاش تلخ است».
«و منافقی که قرآن نمیخواند، مانند هندوانه ابوجهل است، که مزهاش تلخ و بویش ناخوش آیند است» [۳٩۵].
۱۸۲٧- عَنْ جُنْدَبِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ س، عَنِ النَّبِيِّ ج قَالَ: «اقْرَءُوا القُرْآنَ مَا ائْتَلَفَتْ قُلُوبُكُمْ، فَإِذَا اخْتَلَفْتُمْ فَقُومُوا عَنْهُ» [رواه البخاری: ۵٠۶٠].
۱۸۲٧- از جُندُب بن عبداللهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «قرآن را تا وقتی بخوانید که دل شما به آن تمایل داشته باشد، و چون خسته شدید از خواندنش صرف نظر کنید» [۳٩۶].
[۳٩۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) با استناد بر این حدیث نبوی شریف، بعضی از علماء خوارج را کافر میدانند، ولی صحیح آن است که تشددشان در دین سبب خروجشان از دین نمیشود، امام خطابی/ میگوید: به اجماع علماء خوارج با وجود ضلالت و گمراهیشان فرقۀ از مسلمانان محسوب میگردند، از این جهت به نکاح دادن و به نکاح گرفتنشان روا است، ذبح دستشان حلال، و شهادتشان مقبول است، کسی از علیس پرسید: آیا خوارج کافر هستند، گفت: آنها از کفر گریختهاند، پرسید: آیا منافق هستند: گفت: منافقان جز گاه گاهی خدا را ذکر نمیکنند، و اینها شب و روز به ذکر خدا مشغول هستند، پرسید: پس اینها کیانند؟ گفت: گروهیاند که به فتنه گرفتار شدهاند، از این جهت سخن حق را نمیشنوند، و راه حق را نمیبینند. ۲) و معنی این قول پیامبر خدا ج که اینها از دین با چنان سرعتی خارج میشوند، که تیر از هدف خارج میشوند... این است که اینها مانند تیری هستند که به سرعت زیاد از جسم شکار میگذرد، و از سرعتی که دارد، اثری از جسم آن شکار بر آن تیر باقی نمیماند، و حال این اشخاص نیز به همین گونه است، که به سبب سرعتی که در بیرون شدن از دین دارند، هیچ اثری از دین، بر قلبشان، بر رفتار و گفتارشان، و در تعاملشان با مردم، دیده نمیشوند. [۳٩۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) این حدیث دلالت بر فضیلت کامل برای قاری قرآن دارد، در ترمذی از ابوسعید خدری روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند که: خداوند عزوجل میگوید: «کسی را که قرآن خواندن از ذکر کردن من، و سوال کردن از من به خود مشغول نموده باشد، از آنچه که برای سوال کنندگان میدهم، برای او چیز بهتری میدهم». ۲) برای قرآن مجید در باطن و ظاهر انسان تاثیر خاصی است، و به اساس آنچه که در این حدیث نبوی شریف آمده است، موقف مردم از قرآن مجید بر چهار قسم است: قسم اول کسی است که از قرآن مجید فائدۀ کاملی را میبرد، و آن مسلمانی است که قرآن میخواند و به آن عمل میکند، و قسم دوم کسی است که از قرآن مجید هیچ فائدۀ نمیبرد، و آن منافق کامل است، که نه قرآن میخواند، و نه به آن عمل میکند، قسم سوم کسی است که تنها در باطن از قرآن فائده میبرد، نه در ظاهر، و آن مسلمانی است که به قرآن عمل میکند، ولی قرآن نمیخواند، و قسم چهارم کسی است که در ظاهر از قرآن استفاده میکند، نه در باطن، و آن منافقی است که قرآن میخواند، ولی به آن عمل نمیکند. [۳٩۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) بعضی میگویند مراد آن است که قرآن را تا وقتی بخوانید و در فهم معانی آن گفتگو نمائید که با هم اتفاق نظر داشته باشید، و وقتی که در فهم معانی آن اختلاف نظر پیدا کردید، از خواندن و گفتگو در آن خود داری کنید، تا نشود که قرآن سبب اختلاف در بین شما گردد، و البته مانعی نیست که حدیث بر هر دو معنی حمل گردد. ۲) ابن جوزی/ میگوید: احیاناً صحابه بر موضوع قراءت و لغات در مورد قرآن کریم اختلاف میکردند، از این جهت پیامبر خدا ج آنها را امر کردند که در وقت اختلاف کردن در این مورد برخیزند و از هم متفرق شوند، تا مبادا یکی قراءت دیگری را انکار نماید، و در نتیجه منکر چیزی از قرآن مجید گردد. ۳) در قرآن کریم، و در احادیث متعدد نبوی مسلمانان از اختلاف منع شدهاند، و پیامبر خدا ج همیشه مانع اختلاف در بین مسلمانان میشدند، ولی این اوامر قرآنی و ارشادات نبوی اکنون کاملاً از نگاه عملی فراموش گردیده، و کمتر کسانی را میبینیم که با هم اختلاف نداشته باشند، و هزارها مسلمان کشتگان راه اختلاف در بین عدۀ بر سر جاه طلبی آنها و رسیدن به قدرت، و مال و منال است.