فیض الباری
شرح
مختصر صحیح البخاری
جلد سوم
تأليف:
دکتر عبدالرحیم فیروز هروی
٧٠۲- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب: أَنَّ النَّبِيَّ ج بَعَثَ مُعَاذًا س إِلَى اليَمَنِ، فَقَالَ: «ادْعُهُمْ إِلَى شَهَادَةِ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، وَأَنِّي رَسُولُ اللَّهِ، فَإِنْ هُمْ أَطَاعُوا لِذَلِكَ، فَأَعْلِمْهُمْ أَنَّ اللَّهَ قَدِ افْتَرَضَ عَلَيْهِمْ خَمْسَ صَلَوَاتٍ فِي كُلِّ يَوْمٍ وَلَيْلَةٍ، فَإِنْ هُمْ أَطَاعُوا لِذَلِكَ، فَأَعْلِمْهُمْ أَنَّ اللَّهَ افْتَرَضَ عَلَيْهِمْ صَدَقَةً فِي أَمْوَالِهِمْ تُؤْخَذُ مِنْ أَغْنِيَائِهِمْ وَتُرَدُّ عَلَى فُقَرَائِهِمْ» [رواه البخاری: ۱۳٩۵].
٧٠۲- از ابن عباسب روایت است که پیامبر خدا ج معاذس را به سوی یمن فرستادند، [و برایش] گفتند که:
«آنها را به شهادت (لا إله إلا الله) و اینکه من پیامبر خدا هستم دعوت کن».
و اینکه من پیامبر خدا هستم دعوت کن.
«اگر آنها از این چیز اطاعت نمودند، برای آنها بفهمان که خداوند بر آنها در هر شبانه روزی، پنچ وقت نماز فرض کرده است؟
«اگر از این چیزی پیروی کردند، برای آنها بفهمان که خداوند بر اموال آنها زکاتب فرض کرده است که از اغنیای شار گرفته شده و به فقرای آنها داده میشود» [۱].
٧٠۳- عَنْ أَبِي أَيُّوبَ س: أَنَّ رَجُلًا قَالَ لِلنَّبِيِّ ج: أَخْبِرْنِي بِعَمَلٍ يُدْخِلُنِي الجَنَّةَ، قَالَ: مَا لَهُ مَا لَهُ. وَقَالَ النَّبِيُّ ج: «أَرَبٌ مَا لَهُ، تَعْبُدُ اللَّهَ وَلاَ تُشْرِكُ بِهِ شَيْئًا، وَتُقِيمُ الصَّلاَةَ، وَتُؤْتِي الزَّكَاةَ، وَتَصِلُ الرَّحِمَ» [رواه البخاری: ۱۳٩۶].
٧٠۳- از ابوایوبس روایت است که شخصی برای پیامبر خدا ج گفت: مرا به عملی رهنمائی کنید که سبب داخدل شدنم به بهشت گردد، [کسی از صحابه] گفت: این چه میگوید؟ این چه میگوید؟
پیامبر خدا ج فرمودند: «حاجتی دارد [او را بگذارید که حاجت خود را مطرح نماید، و در جوابش فرمودند]: «خدا را عبادت کن، و هیچ چیز را به وی شریک قرار مده، نماز را بخوان، زکات را اداء کن، و صلۀ رحم را بجای بیاور» [۲].
٧٠۴- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س: أَنَّ أَعْرَابِيًّا أَتَى النَّبِيَّ ج، فَقَالَ: دُلَّنِي عَلَى عَمَلٍ إِذَا عَمِلْتُهُ دَخَلْتُ الجَنَّةَ، قَالَ: «تَعْبُدُ اللَّهَ لاَ تُشْرِكُ بِهِ شَيْئًا، وَتُقِيمُ الصَّلاَةَ المَكْتُوبَةَ، وَتُؤَدِّي الزَّكَاةَ المَفْرُوضَةَ، وَتَصُومُ رَمَضَانَ» قَالَ: وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لاَ أَزِيدُ عَلَى هَذَا، فَلَمَّا وَلَّى، قَالَ النَّبِيُّ ج: «مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ الجَنَّةِ، فَلْيَنْظُرْ إِلَى هَذَا» [رواه البخاری: ۱۳٩٧].
٧٠۴- از ابو هریرهس روایت است که شخص با دیه نشنی نزد پیامبر خدا ج آمد و گفت: به من عملی را نشان بدهید که اگر آن را انجام بدهم به بهشت بروم.
فرمودند: «خدا را عبادت کن، و به او هیچ چیزی را شریک میاور، نماز فرض را بخوان، زکات فرض را اداء کن، و ماه رمضان را روزه بگیر».
آن شخص گفت: قسم به ذاتی که جانم در دست او است[بلاکیف]، بیشتر از این کاری نخواهم کرد.
چون آن شخص رفت، پیامبرخدا ج فرمودند: «کسی که از نظر کردن بسوی شخصی از اهل بهشت خوششش میآید، به طرف این شخص نظرکند» [۳].
٧٠۵- وعنه رضی الله عنه قَالَ: لَمَّا تُوُفِّيَ رَسُولُ اللَّهِ ج وَكَانَ أَبُو بَكْرٍ س، وَكَفَرَ مَنْ كَفَرَ مِنَ العَرَبِ، فَقَالَ عُمَرُ س: كَيْفَ تُقَاتِلُ النَّاسَ؟ وَقَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ حَتَّى يَقُولُوا: لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، فَمَنْ قَالَهَا فَقَدْ عَصَمَ مِنِّي مَالَهُ وَنَفْسَهُ إِلَّا بِحَقِّهِ، وَحِسَابُهُ عَلَى اللَّهِ فَقَالَ: وَاللَّهِ لَأُقَاتِلَنَّ مَنْ فَرَّقَ بَيْنَ الصَّلاَةِ وَالزَّكَاةِ، فَإِنَّ الزَّكَاةَ حَقُّ المَالِ، وَاللَّهِ لَوْ مَنَعُونِي عَنَاقًا كَانُوا يُؤَدُّونَهَا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ج لَقَاتَلْتُهُمْ عَلَى مَنْعِهَا قَالَ عُمَرُ س: «فَوَاللَّهِ مَا هُوَ إِلَّا أَنْ قَدْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَ أَبِي بَكْرٍ س، فَعَرَفْتُ أَنَّهُ الحَقُّ» [رواه البخاری: ۱۳٩٩، ۱۴٠٠].
٧٠۵- و از ابو هریرهس رویات است که گفت: چون پیامبر خدا ج وفات یافتند، و ابوبکرس به خلافت نشست، و مردمی از عرب کافر شدند [۴].
عمرس برای ابوبکرس گفت: چگونه با مردم به جنگ میپردازی؟ در حالی که پیامبر خدا ج فرمودهاند: «تا وقتی به جنگ با مردم مامور شدهام که بگویند: (لا إله إلا الله) و کسی که این کلمه را بگوید، مال و جانش را جز به حق آن، از من محفوظ نموده، و حساب او با خدا است».
ابوبکرس گفت: به خداوند سوگند، با کسی که بین نماز و زکات فرق بگذارد، جنگ خواهم کرد، زیرا زکات حق مال است، و به خداوند سوگند اگر بزغالۀ را که برای پیامبر خدا ج میدادند، برای من ندهند، به سبب ندادن آن، با آنها به جنگ خواهم پرداخت.
عمرس گفت: به خداوند سوگند حق همان چیزی است که خداوند متعال سینۀ ابوبکر را در جنگ کردن با آنها روشن ساخته است، و یقینم حاصل شد که نظر ابوبکرس حق وصواب است [۵].
[۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
۱) فرستادن معاذس به یمن در ربیع الآخد سال نهم هجری بود، و مردم یمن در این وقت اهل کتاب، یعنی: یهود و نصاری بودند.
۲) نماز بعد از شهادتین از مهمترین ارکان اسلام است.
۳) پیش از جهاد با کفار، باید آنها را به اسلام دوعت نمود.
۴) زکات فرض عین است، و در مرتبۀ بعد از نماز قرار دارد.
۵) توزیع زکات بر همۀ اصناف هشت گانۀ که در قرآن مجید آمده است، لازم نیست، و امام مسلمانان میتواند با صواب دید خویش هر طوری که مصلحت بداند، زکات را توزیع نماید.
۶) در وجوب زکات در مال طفل نا بالغ و شخص مجنون اختلاف است، امام شافعی وعدۀ دیگری از علماء بر این نظراند که مال آنها زکات واجب میگردد، امام ابو حنیفۀ و عدۀ دیگری میگویند: که آنها مکلف نیستند، و همچنانی که بر آنها نماز و روزه و حج لازم نمیگردد، زکات نیز لازم نمیگردد، و برای هر کدام از جانبین دلیلهای نقلی و عقلی دیگری نیز وجود دارد که در کتب فقه، به تفصیل مذکور است.
[۲] و اینکه پیامبر خدا ج بعد از ارکان اسلام، از بین دیگر واجبات دین، این شخص را به صلۀ رحم امر کردند، نظر به حال آن شخص است، گویا آن شخص سلۀ رحم را قطع کرده و برای آن اهمیتی قائل نبود، از این جهت پیامبر خدا ج او را به اهمیت دادن با این کار و مراعات نمودن آن امر فرمودند.
[۳] حج رکن پنجم اسلام است، و اینکه در این حدیث ذکری از آن نیامده است، سببش این است که در این وقت، حج هنوز فرض نشده بود.
[۴] کسانی که در این وقت کافر شدند، سه گروه بودند، گروه اول: پیروان مسیلمۀ کذاب، واسود عنسی که ادعای نبوت آن دو کذاب را تصدیق و تایید نمودند، گروه دوم: کسانی بودند که از دین بر گشته و تمام اساسات دین از نماز و روزه و زکات و حج را انکار نمودند، و بالآخره گروه سوم: که ذکرشان در حدیث آمده است ولی از فرضیت زکات انکار نموده و از دادن آن خود داری ورزیدند.
[۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
۱) قاضی عیاض/ میگوید: اینکه در این حدیث به گفتن(لا إله إلا الله) در عصمت جان مال اکتفاء شده است، نسبت به مشرکین و بت پرستان است، ولی نسبت به دیگران که[پیش از داخل شدن به اسلام] به توحید خداوند عقیده دارند، در عصمت جان و مال، گفتن تنها (لا إله إلا الله) کفایت نمیکند، بلکه باید به علاوه بر آن، به نبوت نبی کریم نیز ایمان بیاورند، و از همین سبب است که در حدیث دیگری آمده است که: «... وأن محمدا رسول الله، ویقیموا الصلاة ویؤتوا الزکاة».
ولی نظرم این است که گفتن(لا إله إلا الله) همان طوری که در حدیث نبوی شریف آمده است، سبب عصمت جان و مال میشود، نه سبب داخل شدن به اسلام، بنابراین اگر کسی مانند یهود و نصاری تنها همین کلمه را میگوید ولو آنکه مسلمان نمیشود، ولی جان و مالش جز به حق آن که دادن جزیه باشد، در عصمت میماند، و از همین سبب بود که پیامبر خدا ج با یهود و نصاری اگر جزیه میدادند، و عهد شکنی نمیکردند، به جنگ و مقاتله نمیپرداختند، و الله تعالی أعلم.
۲) از ظاهر حدیث چنین دانسته میشود که در بزغاله و بره زکات لازم میشود، و این نظر عموم علماء و امام ابو یوسف از مذهب حنفی است، ولی نظر امام ابو حنیفه/ آن است که در بره و بزغاله زکات لازم نمیشود، و ذکر بزغاله در این حدیث به جهت مبالغه در گرفتن زکات است، نه در بیان آنچه که در آن زکات واجب میشود
۳) کسیکه مرتدشد، اگر(لا إله إلا الله) گفت، در ظاهر حکم به مسلمان بودن او میشود، ولو آنکه در باطن کافر باشد، ولی در قبول توبۀ زندیق اختلاف است، امام مالک/ میگوید توبۀ زندیق قبول نمیشود، و باید کشته شود، ولی در نزد احناف توبۀ زندیق نیز مقبول است.
۴) مرتد شدن سبب سقوط زکات نمیگردد، بنابراین اگر کسی مرتدشد، خواه دوباره مسلمان میشود، و خواه نمیشود، باید زکات مالش از وی گرفته شود.
٧٠۶- وعنه س قال: قَالَ النَّبِيُّ ج «تَأْتِي الإِبِلُ عَلَى صَاحِبِهَا عَلَى خَيْرِ مَا كَانَتْ، إِذَا هُوَ لَمْ يُعْطِ فِيهَا حَقَّهَا، تَطَؤُهُ بِأَخْفَافِهَا، وَتَأْتِي الغَنَمُ عَلَى صَاحِبِهَا عَلَى خَيْرِ مَا كَانَتْ إِذَا لَمْ يُعْطِ فِيهَا حَقَّهَا، تَطَؤُهُ بِأَظْلاَفِهَا، وَتَنْطَحُهُ بِقُرُونِهَا»، وَقَالَ: «وَمِنْ حَقِّهَا أَنْ تُحْلَبَ عَلَى المَاءِ» قَالَ: «وَلاَ يَأْتِي أَحَدُكُمْ يَوْمَ القِيَامَةِ بِشَاةٍ يَحْمِلُهَا عَلَى رَقَبَتِهِ لَهَا يُعَارٌ، فَيَقُولُ: يَا مُحَمَّدُ، فَأَقُولُ: لاَ أَمْلِكُ لَكَ شَيْئًا، قَدْ بَلَّغْتُ، وَلاَ يَأْتِي بِبَعِيرٍ يَحْمِلُهُ عَلَى رَقَبَتِهِ لَهُ رُغَاءٌ فَيَقُولُ: يَا مُحَمَّدُ، فَأَقُولُ: لاَ أَمْلِكُ لَكَ مِنَ اللَّهِ شَيْئًا، قَدْ بَلَّغْتُ [رواه البخاری: ۱۴٠۲].
٧٠۶- و از ابو هریرهس روایت است که گفت:
پیامبر خدا ج فرمودند: «شتر[در روز قیامت] به قویترین حالت خود در دنیا، نزد صاحبش میآید، و اگر حق آن را [که زکات آن باشد] اداء نکرده باشد، او را زیر پای خود لگد مال میکند»
«و گوسفند [در روز قیامت] به قویترین حالت خود در دنیا، نزد صاحبش میآید، و اگر حق آن را [که زکات آن باشد] اداء نکرده باشد، او را زیر پای خود لگد مال نموده و به شاخهای خود بر بدنش میکوبد»
و فرمودند: «از جملۀ حق شتر و گوسفند آن است که در وقت آب دادن دوشیده شود [یعنی: اگر در جایی که شتر و گوسفند آب میخورند، شخص فقیر و محتاجی را دید، باید آن حیوان را بدوشد، و شیر آن را برای آن شخص محتاج بدهد].
و فرمودند: «این طور نشود که کسی از شما در روز قیامت در حالی که گوسفندش بر گردنش سوار است و(بَع بَع) میکشد، نزدم بیاید و یا محمد بگوید و من بگویم که: برای تو کاری کرده نمیتوانم، و در دار دنیا[امر خدا را برای تو] تبلیغ کرده بودم»
«و این طور نشود که کسی از شما در روز قیامت در حالی که شترش بر گردنش سوار بوده و(غَر غَر) میکشد، نزدم بیاید و یا محمد بگوید، و من بگویم که: برای تو کاری کرده نمیتوانم [و در دنیا امر خدا را برای تو] تبلیغ کرده بودم» [۶].
٧٠٧- وعنه س قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «مَنْ آتَاهُ اللَّهُ مَالًا، فَلَمْ يُؤَدِّ زَكَاتَهُ مُثِّلَ لَهُ مَالُهُ يَوْمَ القِيَامَةِ شُجَاعًا أَقْرَعَ لَهُ زَبِيبَتَانِ يُطَوَّقُهُ يَوْمَ القِيَامَةِ، ثُمَّ يَأْخُذُ بِلِهْزِمَتَيْهِ يَعْنِي بِشِدْقَيْهِ ثُمَّ يَقُولُ أَنَا مَالُكَ أَنَا كَنْزُكَ، ثُمَّ تَلاَ:﴿لَا يَحْسِبَنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ﴾ الآيَةَ [رواه البخاری: ۱۴٠۳].
٧٠٧- و از ابو هریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «کسی که خداوند برایش مالی داده است، و او زکات مال خود را اداء نمیکند، مالش در روز قیامت به شکل اژدهای کچلی[که از زهر زیاد موهای سرش ریخته و کچل شده است] و در بالای دو چشمش دو خال سیاه است، در میآید، و به اطرافش میپیچد، سپس آن اژدها، هردو رخسار آن شخص را گرفته و میگوید: من همان مال تو، و من همان گنج تو ام».
و [پیامبر خدا ج] این آیۀ مبارکه را تلاوت نمودند: «کسانی که[در دادن زکات] آنچه که خدا به آنها داده است، بخالت میورزند، [فکر نکنند این کار برایشان خیر است، بلکه شر است» [٧].
[۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) زکات حق فقراء است، و باید اداء گردد، و اعمال خیر مانند: حج و عمره، و روزۀ نفلی، و یا نماز تهجد و امثال اینها سبب سقوط آن حق نمیگردد، و باید حتماً به صاحبانش رسانده شود. ۲) ظاهر حدیث دلالت بر این دارد که اگر کسی زکات مالش را اداء نمیکند، پیامبر خدا ج در روز قیامت برایش کاری کرده نمیتوانند، پس هر کس که مالی دارد، تا هنوز که دیر نشده، زکات مال خود را هم اکنون به طور کامل اداء نماید. ۳) از این حدیث میتوان فهمید که حقوق ساقط نمیشود، و باید یا به صاحبش رسانده شده و یا رضایت آن حاصل گردد، ورنه عذاب اخروی در انتظار شخصی است که به حقوق مردم تجاوز کرده است. [٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) زکات فرض عین، و ترک آن از گناهان کبیره است، و این وعید شدیدی که دربارۀ تارک زکات آمده است، دلیل این مدعی است. ۲) لفظ(مال) در حدیث نبوی شریف به صیغۀ(عام) آمده است، لذا همۀ انواع مال را شامل میشود، و خاص به همین دو نوعی که در حدیث آمده است نیست، لذا همان طوری که زکات در شتر و گوسفند، لازم میشود، در هر مال دیگری که برای تجارت، باشد، و از طلا و نقره، و از اوراق نقدی امروزی که جانشین طلا و نقره میباشد، و از محصولات زراعتی نیز زکات لازم میشود. ۳) کمترین مالی که اگر به آن نصاب برسد در آن زکات لازم میشود، قرار آتی است: أ- از شتر: پنج نفر، یک گوسفند. ب- از گاو: سی رأس، یک گاو. ت- از گوسفند، چهل رأس، یک گوسفند. ث- ازمال تجارتی: معادل: بیست مثقال طلا که به وزن امروزی مساوی تقریبا (٩٠) گرام میشو، و یا معادل دو صد درهم نقره که به وزن امروزی مساوی(٧٠٠) گرام میشود، (دو و نیم در صد). ج- از محصولات زراعتی در نزد جمهور علماء پنج وسق، که حدود یک هزار و ششصد رطل در نزد اهل حجاز، و حدود دو هزار و چهار صد رطل در نزد اهل عراق است، و به وزن فعلی(۸/۶۵۲) کیلو گرام میشود. و در نزد احناف در محصولات زراعتی خواه کم باشد و خواه زیاد زکات لازم میشود، و نصابی برای آن نیست، و مقداری که لازم میشود، اگر از آب آسمانی آبیاری شود، عشر، یعنی: (ده درصد)، و اگر ذریعۀ حیوان و یا ماشین آبیاری شود، نیم عشر، یعنی(پنج درصد) است، و تفصیل بیشتر مسائل متعلق به زکات در سائر احادیث این باب خواهد آمد.
٧٠۸- عن أَبیِ سَعِيدٍ ألخُدريّ س، قاَلَ: قَالَ النَّبِيُّ ج: «لَيْسَ فِيمَا دُونَ خَمْسِ أَوَاقٍ صَدَقَةٌ، وَلَيْسَ فِيمَا دُونَ خَمْسِ ذَوْدٍ صَدَقَةٌ، وَلَيْسَ فِيمَا دُونَ خَمْسِ أَوْسُقٍ صَدَقَةٌ» [رواه البخاری: ۱۴٠۵].
٧٠۸- از ابو سعید خدریس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «در کمتر از پنج(أوقِیَّه) زکاتی نیست، و در کمتر از پنج شتر زکاتی نیست، و در کمتر از پنج(وَسق) زکاتی نیست» [۸].
[۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) هر اوقیه، چهل در هم نقره است، و هر درهم به وزن فعلی(۳/۵) گرام است، پس مجموع پنج اوقیه به وزن فعلی مساوی(٧٠٠) گرام است. ۲) پنج وسق: حدود یک هزار و ششصد رطل در نزد اهل حجاز، و حدود دو هزار و چهار صد رطل در نزد اهل عراق است، و به وزن فعلی(۸/۶۵۲) کیلو گرام میشود. ۳) همان طور که قبلا هم اشاره نمودیم نظر جمهور علماء و از آن جمله امام محمد و امام ابو یوسف در مذهب احناف این است که در محصولات زراعتی در کمتر از پنج وسق که و به وزن فعلی(۸/۶۵۲) کیلو گرام میشود، زکاتی نیست، و دلیل آن صریح همین حدیث شریف نبوی است. ولی نظر امام ابو حنیفه و بعضی از علمای دیگرمانند: عمر بن عبدالعزیز، مجاهد، و ابراهیم نخعی رحمهم الله این است که در محصولات زراعتی نصاب معینی نیست، بنابراین در کم و زیاد آن زکات لازم میشود، و برای خود چندین دلیل میآورند، از آن جمله حدیث امام بخاری/ از ابن عمر است که میگوید: پیامبرخدا ج فرمودندکه: «در چیزی که به آب آسمان، و آب چشمه آب بخودر، و یا دیمه باشد، عشر لازم میشود، و در چیزی که به آبی که کشیده میشود آب یاری گردد، نیم عشر است» و میگویند: در این حدیث نبوی شریف مقدار محصولی که در آن زکات لازم میشود، نیامده است، بلکه به طور عام همۀ مقادیر را شامل میشود. ولی با احترام بسیار زیاد به مقام والای این ائمۀ کبار رحمهم الله، میتوان گفت که مذهب جمهور، که أئمۀ بزرگ احناف از آن جملۀ امام محمد بن حسن شیبانی، و امام ابو یوسف با آنها میباشند، راجحتر به نظر میرسد، زیرا به اساس قواعد علم اصول فقه: مطلق بر مقید، و عام بر خاص حمل میشود، و برای این قاعده مثالهای زیادی در کتاب و سنت وجود دارد، والله تعالی اعلم بالصواب.
٧٠٩- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: مَنْ تَصَدَّقَ بِعَدْلِ تَمْرَةٍ مِنْ كَسْبٍ طَيِّبٍ، وَلاَ يَقْبَلُ اللَّهُ إِلَّا الطَّيِّبَ، وَإِنَّ اللَّهَ يَتَقَبَّلُهَا بِيَمِينِهِ، ثُمَّ يُرَبِّيهَا لِصَاحِبِهِ، كَمَا يُرَبِّي أَحَدُكُمْ فَلُوَّهُ، حَتَّى تَكُونَ مِثْلَ الجَبَلِ» [رواه البخاری: ۱۴۱٠].
٧٠٩- از ابو هریرهس روایت است که گفت: پیامبرخدا ج فرمودند:
«کسی که به مقدار یک خرمایی را از مال حلال صدقه بدهد و البته خداوند جز چیز پاک و حلال را قبول نمیکند خداوند متعال آن صدقۀ را که به اندازۀ خرمایی است به دست راست خود[بلاکیف] قبول میکند، سپس آن را برای صاحبش به مثل کسی که کره اسپش را پرورش میدهد میپروراند، تا آنکه[همان صدقه] به اندازۀ کوهی بزرگ میشود» [٩].
[٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) در مورد نسبت(دست) و انگشت وامثال این چیزها به خداوند متعال، دو نظر وجود دارد، یک نظر میگوید: به آنچه که در آیات و احادیث آمده است، ایمان داریم، و کیفیت آن را نمیدانیم و از آن بحث هم نمیکنیم، و نظر دیگر میگوید که: نسبت این چیزها به خداوند متعال محال است، از این جهت آنها را تاویل میکنند، و از آن جمله در این حدیث میگویند: مراد ازدست راست، کمال رضایت و سرعت قبول از طرف خداوند متعال است، و هم چنین در چیزهای همانند آن. ۲) کسی که مالی از حرام در دست دارد، این حرام از هر راهی که بدست آمده باشد، در آن زکات لازم نمیشود، و علت این امر دو چیز است: اول آنکه: زکات برای آن داده میشود که مورد رضای خداوند متعال قرار گیرد، و طوری که در احادیث بسیاری آمده است، خداوند متعال پاک است، و جز چیز پاک و طیب چیز دیگری را قبول نمیکند، و مورد رضایتش قرار نمیگیرد. دوم آنکه: اولین شرط در وجوب زکات در مال آن است که شخص مالک آن مال باشد، و به اتفاق علماء مالی را که شخص حرام خوار در دست دارد مالک آن نیست لذا در آن زکاتی لازم نمیشود. بنابراین کسانی که مالی را از راه رشوت، خیانت به بیت المال، خوردن مال یتیم، سوء استفاده از وظیفه، سود خواری، غش در معامله، فریب دادن مردم، خیانت به شریک، احتکار، دزدی، غصب، چور و چپاول، و امثال اینها بدست آوردهاند، اگر صاحبان آن اموال را میشناسند، این اموال را به صاحبانشان بر گردانند، و اگر صاحبان آن اموال را نمیشناسند، این اموال را به مستحقین زکات که فقراء و مساکین و امثالهم باشند، بدهند، و یا در امور عام المنفعه مانند: ساختن راه ها، پلها، ساختن مدارس، مساجد، شفاخانهها، و امثال اینها به مصرف برسانند، ورنه از انیکه زکات این اموال را میدهند، و یابه این اموال به حج و عمره میروند، برایشان هیچ منفعتی نیست، و عندالله در دنیا و آخرت مسؤول میباشند، و تفصیل کامل این موضوع را در کتابی که را جع به مال حرام نوشتهام به تفصیل هرچه بیشتر شرح دادهام.
٧۱٠- عن حَارِثَةَ بْنَ وَهْبٍ رَضِیَ اللهُ عَنهُ، قَالَ: سَمِعْتُ النَّبِيَّ ج يَقُولُ: تَصَدَّقُوا، فَإِنَّهُ يَأْتِي عَلَيْكُمْ زَمَانٌ يَمْشِي الرَّجُلُ بِصَدَقَتِهِ، فَلاَ يَجِدُ مَنْ يَقْبَلُهَا، يَقُولُ الرَّجُلُ: لَوْ جِئْتَ بِهَا بِالأَمْسِ لَقَبِلْتُهَا، فَأَمَّا اليَوْمَ، فَلاَ حَاجَةَ لِي بِهَا [رواه البخاری: ۱۴۱۱].
٧۱٠- از حارثه بن وهبس روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که فرمودند:
«زکات[مال خود را هم اکنون] اداء نمائید، زیرا بر شما زمانی خواهد آمد که شخص با زکات مالش[این طرف و آن طرف] برود، و کسی را نیابد که زکاتش را قبول نماید».
«و [کسی که میخواهد زکاتش را برای او بدهد،] میگوید: اگر دیروز زکاتت را میآوردی قبول میکردم، ولی امروز به آن احتیاجی ندارم» [۱٠].
٧۱۱- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، قَالَ: قَالَ النَّبِيُّ ج: «لاَ تَقُومُ السَّاعَةُ حَتَّى يَكْثُرَ فِيكُمُ المَالُ، فَيَفِيضَ حَتَّى يُهِمَّ رَبَّ المَالِ مَنْ يَقْبَلُ صَدَقَتَهُ، وَحَتَّى يَعْرِضَهُ، فَيَقُولَ الَّذِي يَعْرِضُهُ عَلَيْهِ: لاَ أَرَبَ لِي [رواه البخاری: ۱۴۱۲].
٧۱۱- از ابو هریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:
«تا آنوقت قیامت بر پا نمیشود که ثروت در بین شما زیاد شود، و خزانهها پر شود، تا جایی که صاحب مال میکوشد کسی را پیدا کند که زکات مالش را قبول نماید، و چون زکات مالش را برای وی تقدیم میکند، آن کسی که مال خود را برایش تقدیم کرده است میگوید: مرا[به مال تو] حاجتی نیست» [۱۱].
٧۱۲- عَن عَدِيَّ بْنَ حَاتِمٍ س،قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ ج، فَجَاءَهُ رَجُلاَنِ أَحَدُهُمَا يَشْكُو العَيْلَةَ، وَالآخَرُ يَشْكُو قَطْعَ السَّبِيلِ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: أَمَّا قَطْعُ السَّبِيلِ فَإِنَّهُ لاَ يَأْتِي عَلَيْكَ إِلَّا قَلِيلٌ، حَتَّى تَخْرُجَ العِيرُ إِلَى مَكَّةَ بِغَيْرِ خَفِيرٍ، وَأَمَّا العَيْلَةُ: فَإِنَّ السَّاعَةَ لاَ تَقُومُ، حَتَّى يَطُوفَ أَحَدُكُمْ بِصَدَقَتِهِ، لاَ يَجِدُ مَنْ يَقْبَلُهَا مِنْهُ، ثُمَّ لَيَقِفَنَّ أَحَدُكُمْ بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ لَيْسَ بَيْنَهُ وَبَيْنَهُ حِجَابٌ وَلاَ تَرْجُمَانٌ يُتَرْجِمُ لَهُ، ثُمَّ لَيَقُولَنَّ لَهُ: أَلَمْ أُوتِكَ مَالًا؟ فَلَيَقُولَنَّ: بَلَى، ثُمَّ لَيَقُولَنَّ أَلَمْ أُرْسِلْ إِلَيْكَ رَسُولًا؟ فَلَيَقُولَنَّ: بَلَى، فَيَنْظُرُ عَنْ يَمِينِهِ فَلاَ يَرَى إِلَّا النَّارَ، ثُمَّ يَنْظُرُ عَنْ شِمَالِهِ فَلاَ يَرَى إِلَّا النَّارَ، فَلْيَتَّقِيَنَّ أَحَدُكُمُ النَّارَ وَلَوْ بِشِقِّ تَمْرَةٍ، فَإِنْ لَمْ يَجِدْ فَبِكَلِمَةٍ طَيِّبَةٍ [رواه البخاری: ۱۴۱۳].
٧۱۲- ازعدی بن حاتمس [۱۲] روایت است که گفت: نزد پیامبر خدا ج نشسته بودم که دو نفر آمدند، یکی از فقر و بی چارگی، و دیگری از رهزنی و نا امنی شکایت نمود.
پیامبر خدا ج فرمودند: «در مورد رهزنی و نا امنی باید بگویم: مدت زیادی بر تو نخواهد گذشت که کاروان بدون نگهبان بسوی مکه برود، و هرچه که فقر است: تا آنوقت قیامت بر پا نمیشود که شخصی از شما با زکات مالش به این طرف و آن طرف بگردد، و کسی را نیابد که زکات مالش را از وی قبو نماید».
«سپس هر کس[در روز قیامت] در پیشگاه خدا در حالی که بین او و بین خدا حجابی و ترجمانی که ترجمانی کند نیست، ایستاده میشود.
و بعد از آن خدا برایش میگوید: مگر برای تو مالی نداده بودم؟
آن شخص میگوید: داده بودی. باز میگوید: آیا برایت پیامبری نفرستاده بودم؟
میگوید: فرستاده بودی. در این وقت این شخص به طرف راست خود نظر میکند، و جز آتش چیزی را نمیبیند، و به طرف چپ خود نظر میکند، و جز آتش چیزی را نمیبیند، پس هر کس از شما ولو آنکه به صدقه دادن نصف خرمائی باشد خود را از آتش نجات دهد، و اگر همین را هم نیافت، اقلاً زبان خوشی داشته باشد [۱۳].
[۱٠] از احکام ومسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) در فتح المبدی آمده است که این حالت در آخر زمان و پیش از قیامت رخ میدهد، و درحدیث آتی به این چیز تصریح شده است. ۲) اگر کسی فقیری را ندید که زکات مال خود را برایش بدهد، باید آن زکات را در راههای دیگری که خداوند متعال در قرآن مجید بیان نموده است، به مصرف برساند، مانند: ساختن راه ها، شفا خانه ها، پلها، و یا دادن آن برای مؤلفة القلوب، و امثال این چیزها. [۱۱] گویند: در زمان صحابهش چنین حالتی به وجود آمد، و طوری بود که اگر کسی زکاتش را برای کسی عرضه میکرد، از قبول آن خود داری میکرد، ولی چون این خود داری به اساس زهد و تقوی بود نه به اثر ثروت و دارائی، لذا باید بگوئیم که مراد از این زمانی که در حدیث نبوی آمده است، در وقت دیگری و شاید در آخر زمان باشد. [۱۲. - وی عدی بن حاتم به عبد الله طائی است، پدرش همان سخاوتمند معروف بود، که زبان زد همگان است، عدی نصرانی بود، و در شعبان سال نهم هجری نزد پیامبر خدا ج آمد ومسلمان شد، وی هم تقریبا مانند پدرش سخاوتمند و دارای جود و کرم بود، و پیامبر خدا ج برایش احترام داشتند، در زمان ابوبکر صدیقس که اکثر عربها مرتد شدند، او و قومش بر اسلام ثابت قدم ماندند، دارای مناقب فراوانی است، و در سال شصت و هفت هجری به عمر یکصدو بیست سالگی وفات یافت، اسد الغابه(۳/۳٩۲-۳٩۴). [۱۳] یعنی: اگر فقیری از شما چیزی میطلبد، و شما قدرت مساعدت و همکاری را با او ندارید، با زبان نرم از وی معذرت بخواهید، نه آنکه با خشونت و درشتی او را از خود برانید.
٧۱۳- عَنْ أَبِي مُوسَى س، عَنِ النَّبِيِّ ج قَالَ: لَيَأْتِيَنَّ عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ يَطُوفُ الرَّجُلُ فِيهِ، بِالصَّدَقَةِ مِنَ الذَّهَبِ، ثُمَّ لاَ يَجِدُ أَحَدًا يَأْخُذُهَا مِنْهُ، وَيُرَى الرَّجُلُ الوَاحِدُ يَتْبَعُهُ أَرْبَعُونَ امْرَأَةً يَلُذْنَ بِهِ، مِنْ قِلَّةِ الرِّجَالِ وَكَثْرَةِ النِّسَاءِ [رواه البخاری: ۱۴۱۴].
٧۱۳- از ابو موسیس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:
«یقیناً بر مردم زمانی میآید که شخص با زکات خود که طلا باشد، این طرف و آن طرف برود، ولی کسی را نیابد که زکاتش را قبول نماید»
«و [زمانی میآید که] به سب کم شدن مردها و زیاد شدن زنها دیده شود که چهل زن به دنبال یک مرد افتادهاند و به او پناه میبرند» [۱۴].
٧۱۴- عَنْ أَبِي مَسْعُودٍ الأَنْصَارِيِّ س، قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ج إِذَا أَمَرَنَا بِالصَّدَقَةِ، انْطَلَقَ أَحَدُنَا إِلَى السُّوقِ، فَيُحَامِلُ، فَيُصِيبُ المُدَّ وَإِنَّ لِبَعْضِهِمُ اليَوْمَ لَمِائَةَ أَلْفٍ [رواه البخاری:۱۴۱۶].
٧۱۴- از ابو مسعود انصاریس روایت است که گفت: زمانی که پیامبر خدا ج ما را امر به صدقه دادن میکردند، زمانی بود که به بازار میرفتیم، و در مقابل یک مشت طعام[یا یک مشت خرما] حمالی میکردیم، ولی امروز بعضی از آن اشخاص، مالک صد هزار میباشند [۱۵].
٧۱۵- عَنْ عَائِشَةَ ل، قَالَتْ: دَخَلَتِ امْرَأَةٌ مَعَهَا ابْنَتَانِ لَهَا تَسْأَلُ، فَلَمْ تَجِدْ عِنْدِي شَيْئًا غَيْرَ تَمْرَةٍ، فَأَعْطَيْتُهَا إِيَّاهَا، فَقَسَمَتْهَا بَيْنَ ابْنَتَيْهَا، وَلَمْ تَأْكُلْ مِنْهَا، ثُمَّ قَامَتْ، فَخَرَجَتْ، فَدَخَلَ النَّبِيُّ ج عَلَيْنَا، فَأَخْبَرْتُهُ فَقَالَ: «مَنِ ابْتُلِيَ مِنْ هَذِهِ البَنَاتِ بِشَيْءٍ كُنَّ لَهُ سِتْرًا مِنَ النَّارِ» [رواه البخاری: ۱۴۱۸].
٧۱۵- از عائشهل روایت است که گفت: زنی با دو دخترش آمد و چیزی سؤال نمود، و در نزد من جز یک دانۀ خرما چیز دیگری نیافت، و من همان یک دانه خرما را به وی دادم، و او آن را بین دو دخترش تقسیم نمود، و خودش از آن نخورد، بعد از آن بر خاست ورفت.
پیامبر خدا ج نزد ما آمدند، موضوع را به ایشان خبر دادم، پیامبر خدا ج فرمودند:
«کسی که با چنین دخترانی دچار میشود، آن دختران، برایش پردۀ در مقابل آتش دوزخ میشوند» [۱۶]
[۱۴] احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) این در وقتی است که قتل و خون ریزی زیاد میشود، مردها کشته میشوند، و زنها بدون سر پرست باقی میمانند، و برای آنها چارۀ جز اینکه چندین زن دنبال یک مرد بیفتند، باقی نمیماند، و احتمال دارد که این زنها از محارم، خویشاوندان و همسران شخص باشند، چنانچه احتمال دارد که از زنهای بیگانه، و یا مخلوطی از اینها باشند. ۲) کثرت مال در وقتی است که عیسی÷ دجال را کشته و کفار را از بین میبرد، و در سر زمین مسلمانان هیچ کافری باقی نمیماند، مردم در این وقت کم میشوند، و کسی چیزی را ذخیره نمیکند، زیرا میداند که قیامت نزدیک است، و برکت در زمین فراوان میشود، تا جایی که یک دانه انار، یک خانواده را کفایت میکند. [۱۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: مقصود از گفتۀ ابو مسعودس این است که: در زمان پیامبر خدا ج حالت فقر و فاقه بر مردم چیره بود، ولی بعد از آن، همان طوری که پیامبر خدا ج خبر داده بودند، اموال زیاد گردید و مردم از فقر و فاقه نجات یافتند. [۱۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) صدقه ولو آنکه اندک باشد، نباید از دادن آن خود داری نمود. ۲) اینکه عائشهل برای آن زن سائل فقط یک دانه خرما داد، سببش آن بود که قدرت به چیزی بیشتری از آن را نداشت، ورنه وی به جود و سخاوت مشهور بود، حتی در کفارۀ قسمش(چهل) غلام را آزاد کرد.
٧۱۶- عَن أَبُو هُرَيْرَةَ س، قَالَ: جَاءَ رَجُلٌ إِلَى النَّبِيِّ ج فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَيُّ الصَّدَقَةِ أَعْظَمُ أَجْرًا؟ قَالَ: أَنْ تَصَدَّقَ وَأَنْتَ صَحِيحٌ شَحِيحٌ تَخْشَى الفَقْرَ، وَتَأْمُلُ الغِنَى، وَلاَ تُمْهِلُ حَتَّى إِذَا بَلَغَتِ الحُلْقُومَ، قُلْتَ لِفُلاَنٍ كَذَا، وَلِفُلاَنٍ كَذَا وَقَدْ كَانَ لِفُلاَنٍ [رواه البخاری: ۱۴۱٩].
٧۱۶- از ابو هریرهس روایت است که گفت: شخصی نزد پیامبر خدا ج آمد و گفت: یا رسول الله! کدام نوع صدقه ثوابش بیشتر است؟
فرمودند: «اینکه صدقه بدهی و هنوز صحتمند و بخیل باشی، به طوری که از فقر بترسی، و در آرزوی ثروتمند شدن باشی، و صدقه دادن را تا آن وقت به تاخیر نیندازی که نفس به حلقوم برسد، و در این وقت بگوئی که این قدر برای فلانی باشد، و این همان وقتی است که آن مال[خواه بخواهی و خواه نخواهی] برای فلانی خواهد بود» [۱٧].
[۱٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: انسان باید در حال صحتمندی و تندرستی خود، و در حالی که هنوز از مال خود استفاده کرده میتواند، نه در حالی که نفس به حلقومش رسیده و از همه چیز ناامید شده باشد، و در این وقت بگوید این مالم از فلان و آن مالم از فلان باشد، زیرا این وقتی است که مالش از دستش خارج گردیده و خواسته خدا باشد و یا نخواسته باشد، بدیگران تعلق گرفته است، و از اینجا است که پیامبر خدا ج فرمودهاند: «صدقه دادن یک درهم در حال حیات، بهتر از صدقه دادن صد درهم در وقت مرگ است».
٧۱٧- عَنْ عَائِشَةَ ل: أَنَّ بَعْضَ أَزْوَاجِ النَّبِيِّ ج، قُلْنَ لِلنَّبِيِّ ج: أَيُّنَا أَسْرَعُ بِكَ لُحُوقًا؟ قَالَ: أَطْوَلُكُنَّ يَدًا، فَأَخَذُوا قَصَبَةً يَذْرَعُونَهَا، فَكَانَتْ سَوْدَةُ أَطْوَلَهُنَّ يَدًا، فَعَلِمْنَا بَعْدُ أَنَّمَا كَانَتْ طُولَ يَدِهَا الصَّدَقَةُ، وَكَانَتْ أَسْرَعَنَا لُحُوقًا بِهِ وَكَانَتْ تُحِبُّ الصَّدَقَةَ [رواه البخاری: ۱۴۲٠].
٧۱٧- از عائشهل روایت است که: بعضی از همسران پیامبر خدا ج برای پیامبر خدا ج گفتند: کدام یک از ما زودتر از دیگران به شما خواهیم پیوست؟
فرمودند: «آنکه دستش درازتر باشد».
آنها نیی را گرفته و دستهای خود را اندازه گیری نمودند، دست(سوده)ل از همه درازتر بود.
ولی بعد از این فهمیدیم که مقصود از درازی دست، سبقت در صدقه دادن است، و[آنکه دستش درازتر بود] از همه به پیامبر خدا ج پیوست، و او کسی بود که صدقه دادن را دوست میداشت [۱۸].
[۱۸] از مسائل و احکام متعلق به این حدیث آنکه: ۱) از ظاهر حدیث چنین دانسته میشود که مراد از(کانت طول یدها الصدقه، و کانت أسرعنا لحوقا به) سودهل میباشد،حال آنکه چنین نیست، بلکه مراد از آن زینب بنت جحش میباشد، و او اولین کسی بود که بعد از وفات پیامبر خدا ج به ایشان پیوست، چنانچه او بود که دستش از دیگران درازتر بود، نه سوده بنت زمعه. ۲) حاکم در مستدرک خود از عائشهل روایت میکند که گفت: (بعد از وفات پیامبر خدا ج وقتی که در خانۀ یکی از ما جمع میشدیم، دستهای خود را بر روی دیوار دراز نموده و اندازه گیری میکردیم تا ببینیم که دست کدام یک از ما درازتر است، و همین کار را تا وقتیکه زینب بنت جحش وفات یافت ادامه میدادیم، و وی زن کوتاه قامتی بود، و از ما بلند قامتتر نبود، و دراین وقت فهمیدیم که قصد پیامبر خدا ج از دارزی دست، صدقه دادن بود است، و زینب زن صنعت گری بود، که چیزیهای را به دست خود میساخت، آش میداد، و میدوخت، و پولی را که از این راه بدست میآورد، در راه خدا صدقه میداد)، وفات زینب در سال بیستم هجری در زمان خلافت عمرس واقع گردید، و سودهل در سال پنجاه و چهار هجری وفات یافت.
٧۱۸- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج قَالَ: قَالَ رَجُلٌ لَأَتَصَدَّقَنَّ بِصَدَقَةٍ، فَخَرَجَ بِصَدَقَتِهِ، فَوَضَعَهَا فِي يَدِ سَارِقٍ، فَأَصْبَحُوا يَتَحَدَّثُونَ تُصُدِّقَ عَلَى سَارِقٍ فَقَالَ: اللَّهُمَّ لَكَ الحَمْدُ، لَأَتَصَدَّقَنَّ بِصَدَقَةٍ، فَخَرَجَ بِصَدَقَتِهِ فَوَضَعَهَا فِي يَدَيْ زَانِيَةٍ، فَأَصْبَحُوا يَتَحَدَّثُونَ تُصُدِّقَ اللَّيْلَةَ عَلَى زَانِيَةٍ، فَقَالَ: اللَّهُمَّ لَكَ الحَمْدُ، عَلَى زَانِيَةٍ؟ لَأَتَصَدَّقَنَّ بِصَدَقَةٍ، فَخَرَجَ بِصَدَقَتِهِ، فَوَضَعَهَا فِي يَدَيْ غَنِيٍّ، فَأَصْبَحُوا يَتَحَدَّثُونَ تُصُدِّقَ عَلَى غَنِيٍّ، فَقَالَ: اللَّهُمَّ لَكَ الحَمْدُ، عَلَى سَارِقٍ وَعَلَى زَانِيَةٍ وَعَلَى غَنِيٍّ، فَأُتِيَ فَقِيلَ لَهُ، أَمَّا صَدَقَتُكَ عَلَى سَارِقٍ فَلَعَلَّهُ أَنْ يَسْتَعِفَّ عَنْ سَرِقَتِهِ، وَأَمَّا الزَّانِيَةُ فَلَعَلَّهَا أَنْ تَسْتَعِفَّ عَنْ زِنَاهَا، وَأَمَّا الغَنِيُّ فَلَعَلَّهُ يَعْتَبِرُ فَيُنْفِقُ مِمَّا أَعْطَاهُ اللَّهُ [رواه البخاری: ۱۴۲۱].
٧۱۸- از ابو هریرهس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند:
«شخصی با خود گفت که حتما چیزی ر ا صدقه خواهم داد، [این شخص از بنی اسرائیل بود]، صدقهاش را برداشت و [ندانسته] به دست دزدی داد، فردا که شد، مردم میگفتند: صدقه به دزدی داده شد.
آن شخص گفت: (اللهم لك الحمد) یعنی: ثنا و ستایش خاص برای تو است، صدقۀ دیگری خواهم داد، صدقهاش را گرفت و[ندانسته] به دست زن زنا کاری داد، فردا که شد، مردم میگفتند: صدقه دیشب به دست زن زنا کاری داده شد.
آن شخص گفت: (اللهم لك الحمد) یعنی: خدایا! ثنا و ستایش خاص برای تو است! باز صدقهام به دست زنا کاری افتاد؟ باز صدقۀ دیگری خواهم داد، صدقهاش را برداشت، و آن را [ندانسته] به دست شخص ثروتمندی داد، فردا که شد، مردم میگفتند: صدقه به دست شخص ثروتمندی داده شد.
گفت (اللهم لك الحمد)، یعنی خدایا! ثنا و ستایش خاص برای توست؟[صدقهام باید به دست] دزد، زن زنا کار، و یا شخص ثروتمندی بیفتد؟
برایش گفته شد، [یعنی: هاتفی برایش گفت، و یا در خواب دید که کسی برایش گفت]: صدقه دادنت بر شخص دزد، شاید سبب خود داری او از دزدی گردد، و صدقهات بر زن زنا کار، شاید سبب خود داری وی از زنا گردد، و صدقه دادنت بر شخص ثروتمند، شاید سبب پند گرفتنش گردیده، و از این به بعد، از آن مالی که خداوند برایش داده است، نفقه کند» [۱٩].
[۱٩] از احکام ومسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) ثواب اعمال براساس نیت است، ولو آنکه در حقیقت امر موافق مطلوب نباشد، و تفصیل بیشتر این موضوع در حدیث اول که(إنما الأعمال بالنیات) باشد، در ابتدای کتاب قبلاً گذشت. ۲) اگر کسی ندانسته زکاتش را به غیر مستحق آن میدهد، و بعد از آن معلوم میشود که آن شخص مستحق زکات نیست، نظر به ظاهر این حدیث، امام ابو حنیفه و محمد، و حسن بصری، و ابراهیم نخعی رحمهم الله میگویند: زکات از ذمهاش ساقط گردیده و بر وی لازم نیست که دوباره زکات بدهد. و امام شافعی و امام ابو یوسف و حسن بن صالح رحمهم الله میگویند: این زکاتش روا نیست، و باید دوباره زکاتش را اداء نماید، چنانچه کسی که آبی با خود دارد، و آن را فراموش کرده و تیمم میکند، و نماز میخواند، نمازش صحت ندارد، و بین این دو مسئله فرقی نیست، و برای هر یک از جانبین تعلیلات و رودود فراوانی است که تفصیل آن در کتب فقه مذکور است.
٧۱٩- مَعْنَ بْنَ يَزِيدَ س حَدَّثَهُ، قَالَ: بَايَعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج أَنَا وَأَبِي وَجَدِّي، وَخَطَبَ عَلَيَّ، فَأَنْكَحَنِي وَخَاصَمْتُ إِلَيْهِ، وَكَانَ أَبِي يَزِيدُ أَخْرَجَ دَنَانِيرَ يَتَصَدَّقُ بِهَا، فَوَضَعَهَا عِنْدَ رَجُلٍ فِي المَسْجِدِ، فَجِئْتُ فَأَخَذْتُهَا، فَأَتَيْتُهُ بِهَا فَقَالَ: وَاللَّهِ مَا إِيَّاكَ أَرَدْتُ، فَخَاصَمْتُهُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ج، فَقَالَ: «لَكَ مَا نَوَيْتَ يَا يَزِيدُ، وَلَكَ مَا أَخَذْتَ يَا مَعْنُ» [رواه البخاری: ۱۴۲۲].
٧۱٩- از معن بن یزیدس [۲٠] روایت است که گفت: من و پدرم و پدرکلانم به پیامبر خدا ج بیعت نمودیم، و پیامبر خدا ج [ویا پدرم] برایم خواستگاری کردند و مرا زن دادند. در نزد پیامبر خدا ج بر علیه پدرم اقامۀ دعوی نمودم، زیرا پدرم(یزید) چند دیناری را غرض صدقه دادن گرفته، و در مسجد نزد شخصی گذاشته بود، [تا آن شخص، آن دینارها را صدقه بدهد] من آن دینارها را گرفتم و نزد پدرم بردم، او گفت: به خداوند قسم که مقصدم[از صدقه دادن این دینار ها] تو نبودی، من رفتم و نزد پیامبر خدا ج با او اقامۀ دعوی نمودم.
پیامبر خدا ج فرمودند: «ای یزید! تو به نیت خود رسیدی، و ای معن! تو هم آنچه را که گرفتی از تو است» [۲۱].
[۲٠] وی معن بن یزید بن اخنس سلمی است، خودش، و پدرش، و پدرکلانش از صحابه بودند، و جز او کسی دیگری نسیت که در غزوۀ بدر با پدرش و پدرکلانش اشتراک نموده باشد، در فتح دمشق نیز اشتراک داشت، از تاریخ وفاتش اطلاعی حاصل کرده نتوانستم، اسدالبالغه (۴/۴٠۱-۴٠۲) [۲۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) اقامۀ دعوی بر علیه پدر جواز دارد، ولی اگر ضرورت مبرمی نباشد، کار خوبی نسیت. ۲) اگر پدر برای فرزندش مالی را به طریق صدقه یا بخشش و یا همکاری میدهد، حق ندارد که آن را از وی پس بگیرد. ۳) وکیل گرفتن در توزیع زکات جواز دارد. ۴) کسی که زکات مالش را برای فرزندش میدهد، بنا به قول اکثر علماء، این زکاتش صحت نداشه و از ذمهاش اداء نمیگردد، و باید آن را دوباره اداء نماید، ولی امام شافعی/ میگوید: اگر فرزندش قرضدار، و یا در جهاد فی سبیل الله باشد، زکات دادن پدر در این حالت برای فرزندش جواز دارد، و ابن التین میگوید: دادن زکات پدر برای فرزند به دو شرط رواست، شرط اول آنکه: فرزند در تحت نفقۀ پدرش نباشد. شرط دو آنکه: این زکات را ذریعۀ شخص دیگری برای فرزندش برساند. ۵) در نزد امام شافعی/ حکم زکات دادن فرزند برای پدر، مانند حکم زکات دادن پدر برای فرزند است، و شاید همین قیاس در مذاهب دیگر نیز جاری گردد، یعنی: کسانی که زکات پدر را برای فرزند جایز نمیدانند، زکات فرزند را برای پدر نیز جواز ندهند، و کسانی که زکات پدر را برای فرزند جایز میدانند، زکات فرزند را برای پدر نیز جواز دهند.
٧۲٠- عَنْ عَائِشَةَ، ل قَالَتْ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج إِذَا أَنْفَقَتِ المَرْأَةُ مِنْ طَعَامِ بَيْتِهَا غَيْرَ مُفْسِدَةٍ، كَانَ لَهَا أَجْرُهَا بِمَا أَنْفَقَتْ، وَلِزَوْجِهَا أَجْرُهُ بِمَا كَسَبَ، وَلِلْخَازِنِ مِثْلُ ذَلِكَ، لاَ يَنْقُصُ بَعْضُهُمْ أَجْرَ بَعْضٍ شَيْئًا [رواه البخاری: ۱۴۲۵].
٧۲٠- از عائیشهل روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:
«وقتی که زن از طعام خانۀ خود در صورتی که به طور نامشروع نباشد صدقه بدهد، برای وی به سبب نفقه دادن، و برای شوهرش به جهت بدست آوردن آن طعام، ثواب است، وبرای نگهبان آن طعام هم به مانند آنها ثواب است، و هیچ کدام از اینها چیزی را از ثواب دیگری کم نمیکند» [۲۲].
[۲۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) شرط در صدقه دادن آن است که به طور نامشروع نباشد، و نامشروع بودن صدقه میتواند در چندین حالت متصور شود، از آن جمله آنکه: أ- صدقه از راه نامشروع بدست آمده باشد، یعنی: مالی را که صدقه میدهد، از راه حرام بدست آورده باشد، مانند: دزدی، رشوت، خیانت، غش و فریب، سود، مالی که از راه قمار، زنا، مواد مخدر و امثال اینها به دست میآید. ب- طریق دادن صدقه نامشروع باشد: یعنی: صدقه دادن ریائی باشد، از روی هم چشمی باشد، سبب آزار و اذیت فقیر شود، سبب ممنونیت وی شود، و امثال اینها. ۲) زن اگر از مال شوهرش صدقه میدهد، به اذن و اجازه صریح و یا ضمنی شوهر باشد، و اگر بدون اجازهاش صدقه میدهد، چیزی را صدقه ندهد که معمولاً صدقه داده نمیشود، مثل: و سیلۀ از وسایل خانه مانند: تبر، دیگ آشپز خانه، لباسهای شوهر، کتابهای شوهر و امثال اینها، و یا از اشیاء معمولی بیشتر از حد آن باشد. ۳) هرکس که در صدقه دادن سهم میگیرد، برایش ثواب است، و شرط نیست که باید این سهم گیری در صدقه دادن از مال خودش باشد، و با قیاس به صدقه دادن، سهم گیری در هر کار خیر دیگری نیز ثواب داشته و خداوند برای هر کس به اساس نیتش و به اندازۀ سهم گیریاش در آن کار خیر ثواب میدهد، بدون آنکه از ثواب دیگران کم شود.
٧۲۱- عَنْ حَكِيمِ بْنِ حِزَامٍ س، عَنِ النَّبِيِّ ج قَالَ: اليَدُ العُلْيَا خَيْرٌ مِنَ اليَدِ السُّفْلَى، وَابْدَأْ بِمَنْ تَعُولُ، وَخَيْرُ الصَّدَقَةِ عَنْ ظَهْرِ غِنًى، وَمَنْ يَسْتَعْفِفْ يُعِفَّهُ اللَّهُ، وَمَنْ يَسْتَغْنِ يُغْنِهِ اللَّهُ [رواه البخاری: ۱۴۲٧].
٧۲۱- از حکیم بن حزامس [۲۳] روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند:
«دست بالا از دست پائین بهتر است، و[آنچه را که میدهی] اول به کسی بده که نفقهاش بر تو واجب است، و بهترین صدقه آن است که از روی بینیازی باشی، و کسی که طلب عفت نماید[یعنی: از سؤال کردن خود داری نماید]، خداوند اسباب عفتش را فراهم میسازد[یعنی: او را از مردم بینیاز میسازد]، و کسی که[از گرفتن صدقه] استغنا و اظهار بینیازی نماید، خداوند او را بینیاز میسازد» [۲۴].
٧۲۲- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ ب: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج قَالَ وَهُوَ عَلَى المِنْبَرِ، وَذَكَرَ الصَّدَقَةَ، وَالتَّعَفُّفَ، وَالمَسْأَلَةَ: اليَدُ العُلْيَا خَيْرٌ مِنَ اليَدِ السُّفْلَى، فَاليَدُ العُلْيَا هِيَ المُنْفِقَةُ، وَالسُّفْلَى هِيَ السَّائِلَةُ [رواه البخاری: ۱۴۲٩].
٧۲۲- از عبد الله بن عمرب روایت است که پیامبر خدا ج در حالی که بالای منبر بودند، و راجع به صدقه و خود داری کردن از گرفتن صدقه، و سؤال نمودن مردم، سخن میزدند، فرمودند:
«دست بالا از دست زیرین بهتر است، دست بالا: دستی است که نفقه میکند، و دست زیرین: دستی است که از مردم سؤال میکند» [۲۵].
[۲۳] وی حکیم به حزام بن خویلد قریشی اسدی است، برادر زادۀ خدیجه ام المؤمنینل است، در داخل خانۀ کعبه متولد شده است، بسیار کریم و سخاوتمند بود، چون به حج رفت با خود صد شتر برد، و د راه خدا قربانی کرد، و چون در عرفات وقوف نمود با خود صد بَرده بُرده بود، که در گردن هریک طوق نقرۀ بود، و بر روی طوق نوشته شده بود،(از طرف حکیم بن حزام خاص برای خدا آزاد است)، و در روز عید هزار گوسفند(هدی) کرد، یکصد و بیست سال عمر کرد، که حدود شصت سال آن در جاهلیت و شصت سال آن در اسلام گذشت، و بالآخره د سال پنجاه هجری در مدینه منوره وفات یافت، اسدالغابه.(۲/۴٠-۴۲) [۲۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مراد از دست بالا دستی است که صدقه میدهد، و مراد از دست پایین دست سائل است که صدقه را میگرید، زیرا صدقه دادن سبب کسب ثواب از نزد خدا، و سبب عزت است، و صدقه گرفتن سبب بیچارگی و ذلت است. ۲) در روایت نسائی در توضیح کسانی که نفقۀ آنها بر شخص لازم است آمده است که پیامبر خدا ج فرمودند: مادرت، پدرت، خواهرت، برادرت، و بعد از آن پایینتر و پایینتر، و از ابو هریرهس روایت است که گفت: شخصی گفت: یا رسول الله یک دینار دارم، فرمودند: برای خود صدقه بده، گفت: یک دینار دیگر هم دارم، فرمودند: به زنت صدقه بده، گفت: یک دینار دیگر هم داردم، فرمودند: به فرزندت صدقه بده، گفت: یک دینار دیگر هم دارم، فرمودند: به خادمت صدقه بده، گفت: یک دینار دیگر هم درام، فرمودند: خودت بهتر میدانی. ۳) در نفقه دادن حق زن(همسر) از دیگران مقدم است، و بعد از آن حق والدین است، و اگر کسی بود که تنها قدرت به نفقه دادن برای یکی از والدین را داشت، حق مادر مقدم است، و بعد از آن حق پدر، و بعد از آن حق دیگران است. ۴) و معنی این قول پیامبر خدا ج که فرمودند: «بهترین صدقه آن است که از روی بینیازی باشد» این است که خودت و اهل و عیالت به آن احتیاجی نداشته باشید، نه آنکه همسر و اولادت گرسنه باشند، و تو برای دیگران صدقه بدهی، ولی اهل و عیال شخص با وجود فقر و بیچارگی اجازه بدهند، صدقه دادن روا است، و این بالاترین مربتۀ ایثار است. [۲۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) در حدیث طبرانی آمده است که پیامبر خدا ج فرمودند: «دست خدا بر بالای دست صدقه دهنده است، و دست صدقه دهنده بر بالای دست صدقه گیرنده است. و دست صدقه گیرنده دست زیرین است». ۲) بعضی از صالحین وقتی که چیزی صدقه میدادند، صدقه را در دست خود گذاشته و از فقیر میخواستند که از روی دستشان بردارد، زیرا در آیۀ کریمه آمده است که صدقه را خداوند میگیرد، و از ادب نیست که دست صدقه دهنده بالا باشد، خداوند متعال میفرماید: ﴿أَلَمۡ يَعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ هُوَ يَقۡبَلُ ٱلتَّوۡبَةَ عَنۡ عِبَادِهِۦ وَيَأۡخُذُ ٱلصَّدَقَٰتِ﴾ یعنی: (مگر ندانستند که خداوند توبۀ بندگان خود را میپذیرد، و صدقات را میگیرد)، ولی چون مراد از آنچه که در احادیث نبوی شریف آمده است، دست آدمها است، لذا به این تاویلات حاجتی نیست.
٧۲۳- عَن اَبِی مُوسی س، قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ج إِذَا جَاءَهُ السَّائِلُ أَوْ طُلِبَتْ إِلَيْهِ حَاجَةٌ قَالَ: اشْفَعُوا تُؤْجَرُوا، وَيَقْضِي اللَّهُ عَلَى لِسَانِ نَبِيِّهِ ج مَا شَاءَ [رواه البخاری: ۱۴۳۲].
٧۲۳- از ابو موسیس روایت است که گفت: وقتی که سائلی نزد پیامبر خدا ج میآمد، یا از ایشان مطالبۀ حاجتی میشد، میفرمودند:
«شفاعت کنید[که برای فقیر چیزی داده شود، از این شفاعت] برای شما ثواب داده میشود، و خداوند بر زبان پیامبر خود، آنچه را که بخواهد، جاری میسازد» [۲۶].
٧۲۴- عَنْ أَسْمَاءَ بِنتِ اَبِی بَکرٍ ل، قَالَتْ: قَالَ لِي النَّبِيُّ ج: لاَ تُوكِي فَيُوكَى عَلَيْكِ، و فی روایة: «لاَ تُحْصِي فَيُحْصِيَ اللَّهُ عَلَيْكِ [رواه البخاری: ۱۴۳۳].
٧۲۴- از اسماء بنت ابوبکرب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج برایم گفت که:
«سربند را محکم مکن، زیرا که خداوند بر تو محکم خواهد گرفت».
و در روایت دیگری[آمده است که فرمودند]: «شماره وحساب مکن، ورنه خداوند بر تو حساب خواهد کرد[یعنی: برکت آن را از بین خواهد برد]».
[۲۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) پیامیر خدا ج از آن جهت این سخن را گفتند که بعضی از صحابه با وجود فقر شدید از اینکه خودشان نزد پیامبر خدا ج رفته و ازایشان چیزی بخواهند، حیا میکردند، و نبی کریم ج این موقف را درک کرده، و آن سخن را فرمودند، بنابراین اگر کسی جهت اینکه برای فقیر چیزی داده شود، نزد شخص ثروتمندی رفته و برای فقیر شفاعت میکند، نه تنها آنکه در این کار عیبی نیست، بلکه برای شفاعت کننده ثواب هم دارد. ۲) در صورتی که نبی کریم ج با وجود کرم و سخاوت بی نظیر خود صحابه را امر میکردند که نزدشان شفاعت نمایند، این شفاعت کردن در نزد دیگران که سبب تحریکشان به صدقه دادن میشود، به طریق اولی بهتر و متاکدتر است، زیرا مقصود آن است که صاحب مال به ثواب اخروی نائل آید، و برای شخص در رفع حاجتش کمک شود، و این شفاعت است که این هردو امر را به صورت بهتری متحقق میسازد.
٧۲۵- وَفیِ روایة: لاَ تُوعِي فَيُوعِيَ اللَّهُ عَلَيْكِ، ارْضَخِي مَا اسْتَطَعْتِ [رواه الخاری: ۱۴۳۴].
٧۲۵- و در روایتی[فرمودند]: «[مال را خیلی] حفاظت و نگهداری مکن، زیرا خداوند[مال را] از تو نگه میدارد، و اندک چیزی که میتوانی خیرات بده» [۲٧].
[۲٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث وحدیث قبلی آنکه: ۱) خلاصۀ آنچه که دراین دو حدیث به روایت اسماءل از پیامبر خدا ج آمده است این است که اگر کسی از ترس آنکه خیرات دادن و به طریق اولی زکات دادن، سبب کم شدن مالش میگردد، و به این سبب از خیرات دادن و زکات دادن خود داری میکند، باید بداند، که به طریق دیگری به نقصان مال مواجه گردیده، و خداوند متعال برکت مالش را از بین میبرد. ۲) کسی که مالی دارد، اگر در آن زکاتی واجب شده است، زکات مال خود را به طور کامل اداء نماید، و علاوه بر آن تا جایی که برایش ممکن است از فقراء و مساکین و در ماندگان دست گیری نماید، صلۀ رحم را بجا بیاورد، و در کارهای خیر همکاری داشته باشد. ۳) در هر باری که از پولش چیزی صدقه میدهد، و یا برای خود و اهل فامیل خود مصرف میکند، نباید آنها را حساب کند، زیرا این کار سبب خود داریاش از مصرف کردن مال در راه خیر از یک طرف، و سبب پریشان خاطری برایش از طرف دیگر میشود.
٧۲۶- عَنْ حَكِيمِ بْنِ حِزَامٍ س، قَالَ: قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَرَأَيْتَ أَشْيَاءَ كُنْتُ أَتَحَنَّثُ بِهَا فِي الجَاهِلِيَّةِ مِنْ صَدَقَةٍ أَوْ عَتَاقَةٍ، وَصِلَةِ رَحِمٍ، فَهَلْ فِيهَا مِنْ أَجْرٍ؟ فَقَالَ النَّبِيُّ ج: «أَسْلَمْتَ عَلَى مَا سَلَفَ مِنْ خَيْرٍ» [رواه الخاری: ۱۴۳۶].
٧۲۶- از حکیم بی خزامس روایت است که گفت: گفتم یا رسول الله! آیا از کار های[نیکی] که در جاهلیت از قبیل: صدقه دادن، آزاد ساختن غلامان، و صلۀ رح انجام میدادم برایم ثوابی خواهد بود؟
پیامیر خدا ج فرمودند: «با کارهای نیک گذشتهات مسلمان شدی» [۲۸].
[۲۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) طوری که در سوانح حکیم بن حزامس ذکر نمودیم، وی شخص کریم و سخاوتمندی بود، چنانچه در حج خود صد شتر، و هزار گوسفند قربانی کرد، و صد برده را آزاد ساخت، و هم چنین در وقت جاهلیت و شرک خود نیز کارهای خوبی از صدقه دادن، و دست گیری از بیچارگان زیاد انجام داد، از این جهت از پیامبر خدا ج پرسید که: از آن کارهای نیکی که در جاهلیت انجام داده است، نیز برایش ثوابی خواهد بود یانه؟ و چون پیامبر خدا ج برایش جواب مثب دادند، از این جهت آسوده خاطر گردید. ۲) اگر کافر در حال کفر خود عمل نیکی را انجام میدهد، و در حال کفر میمیرد، از آن عمل نیک در آخرت برایش مزدی نیست. ۳) اگر کافر در حال کفر خود عمل نیکی را انجام میدهد، و مسلمان میشود، از آن عمل نیکش در آخرت برایش ثواب داده میشود. ۴) اگر کافر در حال کفر خود عمل بدی را از امور متعلق به حقوق الله انجام میدهد، و مسلمان میشود، آن عمل بدش عفو است، و مورد عقوبت قرار نمیگیرد. ۵) اگر کافر در حال کفر خود بر حقوق الناس چه بر حقوق مسلمان و چه بر حقوق کافری که دارای عصمت جان و مال است تجاوز میکند و بعد از آن مسلمان میشود، ضامن آن تجاوز خود میباشد.
٧۲٧- عَنْ أَبِي مُوسَى س، عَنِ النَّبِيِّ ج قَالَ: الخَازِنُ المُسْلِمُ الأَمِينُ، الَّذِي يُنْفِذُ وَرُبَّمَا قَالَ: يُعْطِي مَا أُمِرَ بِهِ كَامِلًا مُوَفَّرًا طَيِّبًا بِهِ نَفْسُهُ، فَيَدْفَعُهُ إِلَى الَّذِي أُمِرَ لَهُ بِهِ أَحَدُ المُتَصَدِّقَيْنِ [رواه البخازی: ۱۴۳۸].
٧۲٧- از ابو موسیس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:
«نگهبان مسلمان و امینی که اوامر بادارش را کاملاً نافذ میسازد، و یا گفتند: به آنچه که امر شده است انجام میدهد و از روی خوشی آنچه را که بادارش داده است، به همان شخص معین میرساند، او هم[در ثواب] مانند کسی است که صدقه داده است» [۲٩].
[۲٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) در رسیدن ثواب برای نگهبان و خدمتگاری که صدقه را برای فقیر میرساند، در این حدیث نبوی چهار چیز شرط شده است: أ) آنکه مسلمان باشد، و اگر کافر بود، برایش ثوابی نیست، زیرا ثواب از طرف خدا است، و کسی که در کار خود نیت رضای خدا، و کسب ثواب از خدا را نداشته باشد، برایش ثوابی نیست. ب) اینکه امین باشد: زیرا خیانت گناه است، و گناه سبب عقوبت میشود، نه سبب بدست آوردن ثواب. ج) در آنچه که بدادن آن امر شده اسد، حیف و میلی نکند، زیرا حیف و میل کردن در مال بادار نوعی خیانت است، و طوری که گفتیم برای خائن گناه است، نه ثواب د) اینکه بدادن این مال برای فقیر راضی و خوشحال باشد، نه آزرده و غمگین، زیرا آزرده بودنش نشانۀ بخل است، و بخیل مستحق عذاب است، نه ثواب، و بدترین انواع بخل آن است که مال دیگران را نیز برای کسی روادار نباشد. ۲) و چون خداوند برای مصدق تا هفتصد چند ثواب میدهد، از لطف و رحمت خداوند بعید نیست که برای کسی که صدقه را برای فقیر میرساند در صورتی که شروط چهار گانۀ فوق در وی متوفر باشد نیز تا هفتصد چند ثواب بدهد.
٧۲۸- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، أَنَّ النَّبِيَّ ج قَالَ: مَا مِنْ يَوْمٍ يُصْبِحُ العِبَادُ فِيهِ، إِلَّا مَلَكَانِ يَنْزِلاَنِ، فَيَقُولُ أَحَدُهُمَا: اللَّهُمَّ أَعْطِ مُنْفِقًا خَلَفًا، وَيَقُولُ الآخَرُ: اللَّهُمَّ أَعْطِ مُمْسِكًا تَلَفًا [رواه البخاری: ۱۴۴۲].
٧۲۸- از ابو هریرهس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند:
«هیچ روزی نیست که بر بالای بندگان صبح شود، مگر آنکه دو ملک نازل میشودن، یکی آنها میگوید: خدایا برای آن کسی که مالش را نفقه کرده است، عوض بده، و دیگری میگوید: خدایا! آن کسی که از دادن نفقه بخالت نموده است، مالش را[و یا عمر و یا اعمال نیکش را] تلف کن» [۳٠].
[۳٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: در مسند احمد بن حنبل تفصیل این حدیث چنین است که: «در هر روزی که آفتاب طلوع میکند، دو ملک در گوشۀ آن ایستادهاند و به آواز بلندی که همگان جز انس و جن صدای آنها را میشنوند میگویند: ای مردم! به خدا رجوع کنید، مال کمی که کفایت کند، بهتر از مال بسیاری است که شما را به خود مشغول سازد، و وقتی که آفتاب غروب میکند، دو ملک در دو گوشۀ آن ایستادهاند و به آواز بلندی که همگان جز انس و جن صدای آنها را میشنوند میگویند: خدایا! برای آنکسی که نفقه کرده است، عوض بده، و دیگری میگوید: خدایا! آنکسی که از دادن نفقۀ بخالت نموده است، مالش را تلف کن»، و باید گفت که مراد از این نفقۀ، نفقۀ واجب و نفقۀ نفلی است.
٧۲٩- وَعَنه س، أَنَّهُ سَمِعَ رَسُولَ اللَّهِ ج البَخِيلِ وَالمُنْفِقِ كَمَثَلِ رَجُلَيْنِ عَلَيْهِمَا جُبَّتَانِ مِنْ حَدِيدٍ مِنْ ثُدِيِّهِمَا إِلَى تَرَاقِيهِمَا، فَأَمَّا المُنْفِقُ فَلاَ يُنْفِقُ إِلَّا سَبَغَتْ أَوْ وَفَرَتْ عَلَى جِلْدِهِ، حَتَّى تُخْفِيَ بَنَانَهُ وَتَعْفُوَ أَثَرَهُ، وَأَمَّا البَخِيلُ فَلاَ يُرِيدُ أَنْ يُنْفِقَ شَيْئًا إِلَّا لَزِقَتْ كُلُّ حَلْقَةٍ مَكَانَهَا، فَهُوَ يُوَسِّعُهَا وَلاَ تَتَّسِعُ» [رواه البخاری: ۱۴۴۳].
٧۲٩- و از ابو هریرهس روایت است که از پیامبر خدا ج شنیده است که فرمودند:
«صفت شخص بخیل و صفت شخص صدقه دهند، مانند دو نفری است که لباس آهنینی را از سینه تا گلوی خود پوشیده باشند».
«شخص نفقه کننده در هر نفقه که میدهد، آن جامه آهنین گشوده شده و فراخ میگردد، تا آنجا که انگشتان[پایش] را میپوشاند، و اثر قدمهای او را محو میسازد.
«ولی شخص بخیل چون نمیخواهد که چیزی نفقه کند، لذا هر حلقۀ از آن لباس آهنین در جایش محکم میشود، و او میخواهد که آن جامه را فراخ گرداند، ولی فراخ نمیشود» [۳۱].
[۳۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) رسول اکرم ج شخص صدقه دهنده و شخص بخیلی را که صدقه نمیدهد، به دو شخصی که میخواهند زره آهنینی را غرض محافظت خود از دشمن بپوشند، تشبیه کردهاند، آنکه صدقه میدهد، مانند کسی است که زره را میپوشد، و این زره از گردن به سینه و از سینه به دیگر جاهای بدن میرسد تا جایی که انگشتان دستش را نیز میپوشاند، و به اندازۀ دراز میشود که پاهایش را نیز میپوشاند و به زمین میرسد، تا جایی که آثار قدمهایش را که بر روی زمین میباشد نیز محو میسازد، و لی شخص بخیل به مانند کسی است که زره تنگی را میپوشد، و این زره به مجردی که از گردن به سینه رسید، از تنگی که دارد، در همانجا میماند و پایانتر نمیرود، و حلقههای آن زره یکی روی دیگر فشرده میشود، و این شخص میکوشد، که آن زره را فراخ سازد، ولی فراخ ساخته نمیتواند. ۲) و در نتیجه: کسی که مالش را در راه خدا نفقه میکند، چه نفقۀ واجب باشد مانند زکات، و چه نفلی باشد مانند خیرات این نفقهاش سبب میشود تا خداوند آثار گناهان او را محو سازد، و کسی که نفقه نمیدهد، روز بروز قلبش و خاطرش تنگ و تنگتر میگردد، تا جایی که اگر بخواهد اقدام به نفقه دادن نماید، به این کار موفق نمیگردد، نعوذ بالله من ذلک.
٧۳٠- عَن أَبی مُو سی رَضِیَ اللهُ عَنهٌ: عَنِ النَّبِيِّ ج قَالَ: «عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ صَدَقَةٌ»، فَقَالُوا: يَا نَبِيَّ اللَّهِ، فَمَنْ لَمْ يَجِدْ؟ قَالَ: «يَعْمَلُ بِيَدِهِ، فَيَنْفَعُ نَفْسَهُ وَيَتَصَدَّقُ» قَالُوا: فَإِنْ لَمْ يَجِدْ؟ قَالَ: «يُعِينُ ذَا الحَاجَةِ المَلْهُوفَ» قَالُوا: فَإِنْ لَمْ يَجِدْ؟ قَالَ: «فَلْيَعْمَلْ بِالْمَعْرُوفِ، وَلْيُمْسِكْ عَنِ الشَّرِّ، فَإِنَّهَا لَهُ صَدَقَةٌ» [رواه البخای: ۱۴۴۵].
٧۳٠- از ابو موسیس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:
«بر هر مسلمانی صدقه دادن لازم است».
گفتند: یا رسول الله! کسی که چیزی ندارد[چه کند]؟
فرمودند: «بدست خود کار کند، و برای خود منفعت برساند و صدقه بدهد».
گفتند: اگر نتوانست؟
فرمودند: «به ستم دیدۀ حاجت مند کمک نماید».
گفتند: اگر نتوانست؟
فرمودند: «کار نیک را[که میتواند] انجام بدهد، و از کار بد خود داری نماید، و همین چیز برایش صدقه محسوب میشود» [۳۲].
[۳۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: هر مسلمان باید به اندازۀ توان خود به فقراء و حاجت مندان کمک کند، و اگر چنین قدرتی ندارد، کارهای نیک دیگری از قبیل نصیحت، آشتی دادن دو نفر مسلمان، غم شریکی با دیگران و امثال اینها را انجام دهد، و اگر چنین نمیکند، و یا قدرت آن را ندارد، حد اقل از زیان رساندن به دیگران با زبان و دست خود، خود داری نماید، زیرا هر انسانی اگر به کردن کاری قدرت نداشته باشد، به نکردن کاری به طور حتم، قدرت دارد.
٧۳۱- عَنْ أُمِّ عَطِيَّةَ ل، قَالَتْ: بُعِثَ إِلَى نُسَيْبَةَ الأَنْصَارِيَّةِ بِشَاةٍ، فَأَرْسَلَتْ إِلَى عَائِشَةَ ل مِنْهَا، فَقَالَ النَّبِيُّ ج: «عِنْدَكُمْ شَيْءٌ؟» فَقُلْتُ: لاَ، إِلَّا مَا أَرْسَلَتْ بِهِ نُسَيْبَةُ مِنْ تِلْكَ الشَّاةِ، فَقَالَ: «هَاتِ، فَقَدْ بَلَغَتْ مَحِلَّهَا» [رواه البخاری: ۱۴۴۶].
٧۳۱- از ام عطِیَّهل روایت است که گفت: کسی برای(نسیبه) که زنی از انصار بود، گوسفندی فرستاد [۳۳]، (نسیبه) چیزی از آن گوسفند را برای عائشهل فرستاد.
[عائشهل میگوید]:
پیامبر خدا ج پرسیدند: در نزد شما چیزی هست؟
گفتم: نه، مگر همان چیزی را که (نسیبه) از آن گوسفند فرستاده است.
فرمودند: «بده! که در وقت مناسبی رسیده است» [۳۴].
[۳۳] این گوسفند از مال صدقه بود، و پیامبر خد ج آن را برای(نسیبه) فرستاده بودند، و نسیبه خود أم عطیه روای حدیث است. [۳۴] از احکام و مسئل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) این گوسفند از مال صدقه بود، و صدقه برای پیامبر خدا ج و اهل بیت ایشان حرام است، و اینکه پیامبر خدا ج خوردن از آن گوسفند را برای خود و اهل بیت خود اجازه دادند، سببش این بود که آن گوسفند به(نسیبه) تعلق گرفته بود، و چیزی را که(نسیبه) برای ایشان فرستاده بود، از صدقه بودن خارج گردیده و (هدیه) و بخشش شمرده میشد. ۲) برای شخص غنی روا نیست که از مال زکات استفاده نماید، ولی اگر شخص فقیری زکات را میگیرد، و آن شخص فقیر زکات را برای شخص غنی بخشش میدهد، اگر این کار روی حیله در اسقاط زکات و امثال آن نباشد، استفاده کردن غنی از آن مال زکات جوازداد.
٧۳۲- عَن أَنَسٍ س: أَنَّ أَبَا بَكْرٍ الصَّدیق س كَتَبَ لَهُ الَّتِي أَمَرَ اللَّهُ رَسُولَهُ ج «وَمَنْ بَلَغَتْ صَدَقَتُهُ بِنْتَ مَخَاضٍ وَلَيْسَتْ عِنْدَهُ، وَعِنْدَهُ بِنْتُ لَبُونٍ فَإِنَّهَا تُقْبَلُ مِنْهُ وَيُعْطِيهِ المُصَدِّقُ عِشْرِينَ دِرْهَمًا أَوْ شَاتَيْنِ، فَإِنْ لَمْ يَكُنْ عِنْدَهُ بِنْتُ مَخَاضٍ عَلَى وَجْهِهَا، وَعِنْدَهُ ابْنُ لَبُونٍ فَإِنَّهُ يُقْبَلُ مِنْهُ وَلَيْسَ مَعَهُ شَيْءٌ» [رواه الخاری: ۱۴۴۸].
٧۳۲- از انسس روایت است که: ابوبکر صدیقس فرمان زکاتی را که از طرف خدا و رسولش بود برایش نوشت،[و در آن فرمان چنین آمده بود]:
«و کسی که[از زکات شترانش] بر وی(بنت مخاض) فرض گردد، و در نزدش موجود نباشد، و(بنت لبونی) داشته باشد، از وی قبول میشود، و صدقه گیرنده باید برایش بیست درهم یا دو گوسفند پس بدهد.
و اگر در نزدش(بنت مخاضی) به همان وجهی که واجب شده است نبود، و(ابن لبونی) داشت، از وی پذیرفته میشود و به همرایش چیزی دیگری نیست» [۳۵].
[۳۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) بنت مخاض: بچۀ شتری است که ماده باشد، و یک سال را کامل کرده و به سال دوم داخل شده باشد، و بنت لبون: بچۀ شتری است که ماده باشد، و دو سال را کامل کرده و به سال سوم داخل شده باشد، و ابن لبون بچۀ شتری است که نر باشد، و دو سال را کامل کرده و به سال سوم داخل شده باشد. ۲) احناف با استنباط از این حدیث میگویند: دادن قیمت در زکات جواز دارد، یعنی اگر بر کسی گوسفندی لازم میشود، روا است که گوسفند را برای خود نگه دارد و قیمت آن را برای فقراء بدهد، چنانچه دادن قیمت را در کفاره صدقۀ فطر، عشر، خراج، و نذر نیز جائز دانستهاند، و لی در نزد امام شافعی و امام مالک رحمهما الله دادن قیمت در زکات وغیر زکات جواز ندارد، و باید همان چیزی که واجب شده است، عین همان چیز را برای فقراء و دیگر مستحقین آن بدهد. ولی از نگاه تطبیق امروزی، مذهب احناف بیشتر قابل تطبیق به نظر میرسد، مثلاً: مسلمانانی که امروز در جهان غرب زندگی میکنند، در تطبیق مذاهب دیگر در بعضی حالات به مشکلات مواجه میشوند، مثلاً: اگر میخواهند صدقه فطر خود را بدهند، بدست آودن خرما در هر جا کار آسانی نیست، و اگر پیدا میشود، قیمتش بسیار گزاف است، و اگر در صدقۀ فطر خود گندم و یا جو میدهند، شخص فقیر در آن دیار از آن استفاده کرده نمیتواند، زیرا نه خودش گندم و یا جو را به همان شکل آن خورده میتواند، و نه هم کسی حاضر میشود که این چیزها را از وی بخرد، پس راه بهتر همان است، که قیمت آن برای فقیر داده شود، تا نه صدقه دهنده در بدست آوردن آن به مشکلات مواجه شود، و نه هم فقیر در استفاده کردن از آن، والله تعال أعلم.
٧۳۳- وَعَنهُ س: أَنَّ أَبَا بَكْرٍ س كَتَبَ لَهُ الَّتِي فَرَضَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «وَلاَ يُجْمَعُ بَيْنَ مُتَفَرِّقٍ، وَلاَ يُفَرَّقُ بَيْنَ مُجْتَمِعٍ خَشْيَةَ الصَّدَقَةِ» [رواه البخاری: ۱۴۵٠].
٧۳۳- و از انسس روایت است که ابوبکرس برایش آنچه را که پیامبر خدا ج فرض گردانیده بودند، نوشته بود، [و از آن جمله]:
«اموال متفرق نباید با هم جمع گردد، و آنچه که جمع است از ترس وجوب زکات نباید متفرق گردد» [۳۶].
[۳۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) صورت جمع متفرق آن است که مثلا: اگر سه نفر باشند و هر کدام از آنها(چهل) گوسفند داشته باشند، بر هر کدام آنها یک گوسفند لازم میشود، که مجموع سه گوسفند میشود، ولی وقتی که مامورین زکات میآیند، آن سه نفر گوسفندان خود را یکجا میکنند، تا بر همۀ آنها تنها یک گوسفند، لازم شود، زیرا در زکات گوسفند، از چهل گوسفند تا به یکصد و بیست گوسفند، تنها یک گوسفند لازم میشود، و چون به یکصد و بیست رسید، در این حالت دو گوسفند لازم میشود. و صورت متفرق ساختن جمع آن است که مثلا: دو شریکاند که هر کدام یکصد و یک گوسفند دارند، و مجموع گوسفندان هردو نفر دو صد و دو گوسفند میشود، و در این صورت برآنها(سه) گوسفند زکات لازم میشود، ولی هنگام آمدن مامورین زکا، گوسفندان خود را از یکدیگر جدا میکنند، تا بر هرکدام تنها یک گوسفند لازم شود، زیرا در زکات گوسفند، از چهل گوسفند تا یکصد و بیست گوسفند، فقط یک گوسفند لازم میشود، چون به یکصد و بیست و یک گوسفند رسید، تا دو صد گوسفند، دو گوسفند لازم میشود، و چون به دو صد و یک گوسفند رسید، سه گوسفند لازم میشود، و تفصیل بیتشتر إن شاء الله در احادیث آتی خواهد آمد. ۲) به کار بردن حیله در سقوط واجبات، و در ارتکاب محرمات جواز ندارد، ولی اگر حیله برای خلاص شدن از مشکل، و بدون از تعدی بر حقوق الله و حقوق الناس باشد، جواز دارد، چنانچه وقتی که ایوب÷ سوگند یاد کرد که زنش را صد شلاق بزند، خداوند برایش امر کرد، تا شاخۀ را که صد چوبک دارد، بدست گرفته و زن خود را یکبار با آن شاخه بزند، تا از یک طرف از سوگندش خلاص شده باشد، و از طرف دیگر سبب ضرر رساندن به همسرش که جرمی مرتکب نشده بود، نشود. ولی اگر حیله جهت اسقاط حق چه حق خدا باشد و چه حق بنده بوده باشد، بکار بردن حیله جوازندارد، شخصی برایم قصه کرد که در سقوط زکات حیله بکار میبردم، یعنی: مقداری پارچه میخریدم، و برای فقیری که پنج متر پارچه میدادم میگفتم این را در مقابل ده هزار افغانی قبول داری، وی روی مجبوریت میگفت: بلی، زیرا میدانست که اگر نه بگوید، آن پارچه را برایش نمیدهم، و پارچه را که برایش میدادم پنجاه افغانی بیشتر قیمت نداشت، روزی همین گونه برای فقیری گفتم که این پارچه را در مقابل پنجاه هزار افغانی قبول داری؟ گفت: بلی من قبول دارم، ولی برایم بگو که آیا خدا هم قبول دارد؟ از این سخن سخت شرمنده شدم و با خود عهد بستم که دیگر در زکات دادنم حیله بکار نبرم. ۳) اسلام مصالح عمومی را بر مصالح فردی ترجیح میدهد، زیرا در دو صورت فوق که جمع بین متفرق، و متفرق ساختن جمع باشد، گرچه مصلحت فرد متحقق میگردد، ولی چون اموال زکات در مصالح عمومی به مصرف میرسد، لذا با در نظر داشت مصلحت عمومی، از مصلحت فردی صرف نظرشده است.
٧۳۴- وَفی روایَة: أَنَّ أَبَا بَكْرٍ س، كَتَبَ لَهُ الَّتِي فَرَضَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «وَمَا كَانَ مِنْ خَلِيطَيْنِ، فَإِنَّهُمَا يَتَرَاجَعَانِ بَيْنَهُمَا بِالسَّوِيَّةِ» [رواه الخاری: ۱۴۵۱].
٧۲۴- و در روایت دیگری از انسس روایت است که ابوبکرس آنچه را که پیامبر خدا ج [در مورد زکات] فرض گردانیده بودند، برایش نوشت: [و از آن جمله اینکه]:
«و آنچه که از اموال زکات دو نفر با هم شریکی است، باید[زکاتی را که بر آنها واجب میشود] بین خود به طور متساویانه تقسیم نمایند» [۳٧].
[۳٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: مثلا: اگر یک نفر(سی) گوسفند، و نفر دیگر(ده) گوسفند داشته باشد، واضح است که بر هیچ یک از آنها به طور فردی زکات لازم نمیشود، ولی اگر گوسفندهای آنها با هم یکجا باشد، وقتی که مامور زکات میآید، چون مجموعاً(چهل) گوسفند شده است، از آنها یک گوسفند زکات میگیرد، اگر قیمت این گوسفند مثلاً چهار صد درهم باشد، بر آنکه(ده) گوسفند داشته است، (صد) درهم و بر آنکه (سی) گوسفند داشته است، (سه صد) درهم لازم میگردد.
٧۳۵- عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الخُدْرِيِّ س، أَنَّ أَعْرَابِيًّا سَأَلَ رَسُولَ اللَّهِ ج عَنِ الهِجْرَةِ، فَقَالَ: «وَيْحَكَ، إِنَّ شَأْنَهَا شَدِيدٌ، فَهَلْ لَكَ مِنْ إِبِلٍ تُؤَدِّي صَدَقَتَهَا؟» قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: «فَاعْمَلْ مِنْ وَرَاءِ البِحَارِ، فَإِنَّ اللَّهَ لَنْ يَتِرَكَ مِنْ عَمَلِكَ شَيْئًا» [رواه الخاری: ۱۴۲۵].
٧۳۵- از ابو سعید خدریس روایت است که شخص بادیه نشینی از پیامبر خدا ج در مورد حکم هجرت پرسید.
فرمودند: «وای برتو! کار هجرت مشکل است، و آیا شتری را که زکات آن را بدهی در اختیار داری»؟
گفت: بلی!
فرمودند: «برو و در آن طرف دریاها عملی را انجام بده، خداوند از علمت چیزی را ضایع نمیسازد» [۳۸].
[۳۸] یعنی: در صورتی که زکات مال خود را اداء کرده باشی، مهم نیست که در کجا سکونت مینمائی، زیرا خداوند از آنچه که انجام میدهی مطلع است ولو آنکه خانهات در ماوراء بحار باشد، و هجرت کرده باشی و یا هجرت نکرده باشی.
٧۳۶- عَن أَنَسٍ س: أَنَّ أَبَا بَكْرٍ س كَتَبَ لَهُ فَرِيضَةَ الصَّدَقَةِ الَّتِي أَمَرَ اللَّهُ رَسُولَهُ ج: «مَنْ بَلَغَتْ عِنْدَهُ مِنَ الإِبِلِ صَدَقَةُ الجَذَعَةِ، وَلَيْسَتْ عِنْدَهُ جَذَعَةٌ، وَعِنْدَهُ حِقَّةٌ، فَإِنَّهَا تُقْبَلُ مِنْهُ الحِقَّةُ، وَيَجْعَلُ مَعَهَا شَاتَيْنِ إِنِ اسْتَيْسَرَتَا لَهُ، أَوْ عِشْرِينَ دِرْهَمًا، وَمَنْ بَلَغَتْ عِنْدَهُ صَدَقَةُ الحِقَّةِ، وَلَيْسَتْ عِنْدَهُ الحِقَّةُ، وَعِنْدَهُ الجَذَعَةُ فَإِنَّهَا تُقْبَلُ مِنْهُ الجَذَعَةُ، وَيُعْطِيهِ المُصَدِّقُ عِشْرِينَ دِرْهَمًا أَوْ شَاتَيْنِ، وَمَنْ بَلَغَتْ عِنْدَهُ صَدَقَةُ الحِقَّةِ، وَلَيْسَتْ عِنْدَهُ إِلَّا بِنْتُ لَبُونٍ، فَإِنَّهَا تُقْبَلُ مِنْهُ بِنْتُ لَبُونٍ وَيُعْطِي شَاتَيْنِ أَوْ عِشْرِينَ دِرْهَمًا، وَمَنْ بَلَغَتْ صَدَقَتُهُ بِنْتَ لَبُونٍ وَعِنْدَهُ حِقَّةٌ، فَإِنَّهَا تُقْبَلُ مِنْهُ الحِقَّةُ وَيُعْطِيهِ المُصَدِّقُ عِشْرِينَ دِرْهَمًا أَوْ شَاتَيْنِ، وَمَنْ بَلَغَتْ صَدَقَتُهُ بِنْتَ لَبُونٍ وَلَيْسَتْ عِنْدَهُ، وَعِنْدَهُ بِنْتُ مَخَاضٍ، فَإِنَّهَا تُقْبَلُ مِنْهُ بِنْتُ مَخَاضٍ وَيُعْطِي مَعَهَا عِشْرِينَ دِرْهَمًا أَوْ شَاتَيْنِ» [رواه البخاری: ۱۴۵۳].
٧۳۶- از انسس روایت است که ابوبکر صدیقس فرائض زکاتی را که خداوند بر پیامبرش فرض گردانیده بود، برایش نوشت:
«کسی که از شترانش بروی(جذعۀ) فرض گریده است، و (جذعۀ) در نزدش نباشد، و در نزدش(حقه) باشد،(حقه) از وی قبول میگردد، و باید دو گوسفند را اگر برایش میسر باشد، نیز ضمیمه سازد، و یا باید بیست درهم بدهد»
«و کسی که بر وی (حقۀ) لازم گردیده است، (جذعه) در نزدش باشد، (جذعۀ) از وی قبول میگردد، و مامور اموال زکات، باید برایش بیست درهم یا دو گوسفند پس بدهد.
و کسی که بروی(حقه) فرض گریده، و در نزدش جز(بنت لبون) [چیز دیگری] نیست، (بنت لبون) از وی قبول میگردد، و باید دو گوسفند یا بیست درهم را اضافه نماید.
و کسی که بر وی(بنت لبونی) فرض گردیده و در نزدش(حقه) باشد، (حقه) از وی قبول میگردد، و مامور زکات، باید برایش بیست درهم، یا دو گوسفند پس بدهد.
و کسی که بروی(بنت لبونی) در نزدش نیست، و در نزدش(بنت مخاضی) است، (بنت مخاض) از وی پذیرفته میشود، و باید بیست درهم و یا دو گوسفند را به آن اضافه نماید» [۳٩].
[۳٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) (جذعه): شتری است که چهار سال را کامل کرده و در سال پنجم داخل شده باشد، و (حقه) شتری است که سه سال را کامل کرده و در سال چهارم داخل شده باشد، و تفسیر(بنت مخاض) قبلا گذشت. ۲) اگر شتری را که بر صاحب مال فرض میگردد در اختیار داشته باشد، از وی گرفته میشود، و اگر در اختیار نداشته باشد، و شتر کلانتری را در اختیار داشته باشد، در این صورت امام شافعی/ نظر به ظاهر این حدیث میگوید: مامور زکات آن شتر را از وی قبول نموده و دو گوسفند و یا بیست درهم را باید برای صاحب شتر پس بدهد. ولی امام ابو حنیفه/ میگوید: مامور زکات باید قیمت شتری را که بر آن شخص فرض گردیده است، از وی بگیرد، و اگر شتر کلان تری را میگیرد، آن شتر قیمت شود، و فرقی را که بین هردو شتر وجود دارد، برای صاحب شتر پس بدهد، و اگر شتر خورد تری را میگیرد، باز هم باید آن شتر قیمت شود، و فرق بین قیمت دو شتر از صاحب شتر پس گرفته شود، و به هیچ وجه به بیست درهم نباید مقید گردد، زیرا قیمت شتر و فرق بین یک شتر تا شتر دیگر همه وقت و در همه جا یکسان نیست، بلکه از یک زمان تا زمان دیگر و از یک مکان تا مکان دیگر فرق میکند. و البته با درنظر داشت واقعیت، مذهب احناف کاملا معقولتر و راجحتر به نظر میرسد، زیرا طوری که در این حدیث شریف به طور مکرر آمده است، دو گوسفند معادل بیست درهم سنجیده شده است، یعنی: هر گوسفند معادل(ده) درهم، و این قیمت عادلانۀ یک گوسفند درزمان نبی کریم ج بود. ولی اکنون قیمت گوسفند نسبت به آن زمان فرق بسیار فاحشی دارد، و حتی یک گوسفند را به صد درهم هم نمیدهند، و در این صورت خواه بیست درهم به عوض دو گوسفند از طرف مامور جمع آوری زکات به بصاحب گوسفند داده شود، و خواه از طرف صاحب گوسفند به مامور جمع آوری زکات، یک قیمت نا عادلانه و غیر معقولی است که سبب ضرر به یکی از دو طرف میشود، و این چیزی است که مخالف روح شریعت است، زیرا به استقصاء دیده شده است، که نصوص شریعت در غیر عبادات محضه، معقولیت و مصالح را مراعات نموده است.
٧۳٧- وَعَنْهُ س: أَنَّ أَبَا بَكْرٍ س، كَتَبَ لَهُ هَذَا الكِتَابَ لَمَّا وَجَّهَهُ إِلَى البَحْرَيْنِ: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ، هَذِهِ فَرِيضَةُ الصَّدَقَةِ الَّتِي فَرَضَ رَسُولُ اللَّهِ ج عَلَى المُسْلِمِينَ، وَالَّتِي أَمَرَ اللَّهُ بِهَا رَسُولَهُ، «فَمَنْ سُئِلَهَا مِنَ المُسْلِمِينَ عَلَى وَجْهِهَا، فَلْيُعْطِهَا وَمَنْ سُئِلَ فَوْقَهَا فَلاَ يُعْطِ فِي أَرْبَعٍ وَعِشْرِينَ مِنَ الإِبِلِ، فَمَا دُونَهَا مِنَ الغَنَمِ مِنْ كُلِّ خَمْسٍ شَاةٌ فَإِذَا بَلَغَتْ خَمْسًا وَعِشْرِينَ إِلَى خَمْسٍ وَثَلاَثِينَ، فَفِيهَا بِنْتُ مَخَاضٍ أُنْثَى، فَإِذَا بَلَغَتْ سِتًّا وَثَلاَثِينَ إِلَى خَمْسٍ وَأَرْبَعِينَ فَفِيهَا بِنْتُ لَبُونٍ أُنْثَى، فَإِذَا بَلَغَتْ سِتًّا وَأَرْبَعِينَ إِلَى سِتِّينَ فَفِيهَا حِقَّةٌ طَرُوقَةُ الجَمَلِ، فَإِذَا بَلَغَتْ وَاحِدَةً وَسِتِّينَ إِلَى خَمْسٍ وَسَبْعِينَ، فَفِيهَا جَذَعَةٌ فَإِذَا بَلَغَتْ – يَعْنِي – سِتًّا وَسَبْعِينَ إِلَى تِسْعِينَ، فَفِيهَا بِنْتَا لَبُونٍ فَإِذَا بَلَغَتْ إِحْدَى وَتِسْعِينَ إِلَى عِشْرِينَ وَمِائَةٍ، فَفِيهَا حِقَّتَانِ طَرُوقَتَا الجَمَلِ، فَإِذَا زَادَتْ عَلَى عِشْرِينَ وَمِائَةٍ، فَفِي كُلِّ أَرْبَعِينَ بِنْتُ لَبُونٍ وَفِي كُلِّ خَمْسِينَ حِقَّةٌ، وَمَنْ لَمْ يَكُنْ مَعَهُ إِلَّا أَرْبَعٌ مِنَ الإِبِلِ، فَلَيْسَ فِيهَا صَدَقَةٌ إِلَّا أَنْ يَشَاءَ رَبُّهَا، فَإِذَا بَلَغَتْ خَمْسًا مِنَ الإِبِلِ، فَفِيهَا شَاةٌ وَفِي صَدَقَةِ الغَنَمِ: فِي سَائِمَتِهَا إِذَا كَانَتْ أَرْبَعِينَ إِلَى عِشْرِينَ وَمِائَةٍ شَاةٌ، فَإِذَا زَادَتْ عَلَى عِشْرِينَ وَمِائَةٍ إِلَى مِائَتَيْنِ شَاتَانِ، فَإِذَا زَادَتْ عَلَى مِائَتَيْنِ إِلَى ثَلاَثِ مِائَةٍ، فَفِيهَا ثَلاَثُ، فَإِذَا زَادَتْ عَلَى ثَلاَثِ مِائَةٍ، فَفِي كُلِّ مِائَةٍ شَاةٌ، فَإِذَا كَانَتْ سَائِمَةُ الرَّجُلِ نَاقِصَةً مِنْ أَرْبَعِينَ شَاةً وَاحِدَةً، فَلَيْسَ فِيهَا صَدَقَةٌ إِلَّا أَنْ يَشَاءَ رَبُّهَا وَفِي الرِّقَّةِ رُبْعُ العُشْرِ، فَإِنْ لَمْ تَكُنْ إِلَّا تِسْعِينَ وَمِائَةً، فَلَيْسَ فِيهَا شَيْءٌ إِلَّا أَنْ يَشَاءَ رَبُّهَا [رواه البخاری: ۱۴۵۴].
٧۳٧- و از انسس روایت است که ابوبکرس هنگامی که او را به طرف بحرین فرستاد، این دستور را برایش نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
این دستور زکاتی است که پیامبر خدا ج بر مسلمانان فرض گردانیده است، و خداوند متعال رسول خود را به آن امر فرموده است، هر مسلمانی که به مقدار معین آن از وی مطالبه گردد، باید آن را بپردازد، و اگر از وی بیشتر از اندازۀ معین آن مطالبه میگردد، نباید آن را بپردازد:
«در بیست و چهار شتر و در کمتر از آن از گوسفند، در هر پنج شتری یک گوسفند.
چون به بیست و پنج رسید، تا سی و پنج شتر: یک(بنت مخاض) ماده.
چون به سی وشش رسید، تا چهل و پنج شتر: یک(بنت لبون)ماده.
چون به چهل و شش رسید، تا شصت شتر: یک(حقه) که آمادۀ بار داری است.
چون به شصت و یک رسید، تا هفتاد و پنج شتر: یک(جذعه).
چون به هفتاد و شش رسید، تا نود شتر: یک(بنت لبون).
چون به نود و یک رسید، تا به یک صد و بیست شتر: دو(حقه) که آماده بارداری است.
چون از یک صد و بیست شتر زیادتر شد، در هر چهل شتری یک(بنت لبون)، و در هر پنجاه شتری یک(حقه) لازم میگردد.
و اگر کسی بیش از چهار شتر نداشت، در آن زکاتی نیست، مگر آنکه صاحبش به اختیار خود چیزی را صدقه بدهد، و چون به پنج شتر رسید: در آن یک گوسفند لازم میشود.
و در زکات گوسفند: در صورتی که درصحرا بچرد، در هر چهل گوسفند تا یک صد و بیست گوسفند: یک گوسفند.
چون از یک صدو بیست گوسفند زیاد شد، تا دو صد گوسفند: دو گوسفند.
چون از دوصد گوسفند زیاد شد، تا سه صد گوسفند: سه گوسفند.
چون از سه صد گوسفند زیاد شد، در هریکصد گوسفندی، ی کگوسفند لازم میشود.
اگر تعداد گوسفندانی که در صحرا میچرد، از چهل گوسفند حتی یک گوسفند کم باشد، بر صاحب آنها زکاتی نیست، مگر آنکه صاحب آنها به رضایت خودش چیزی صدقه بدهد.
و درنقره: ربع عشر است[یعنی: در هر چهل درهم، یک درهم] و اگر شخصی فقط یک صد و نود[درهم] داشت، در آن زکاتی نیست، مگر آنکه صاحب آنها به اختیار خودش، چیزی صدقه بدهد» [۴٠].
[۴٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: از این حدیث مسائل زیادی استنباط میگردد، چنانچه در جوانب زیادی از مسائل آن نظر به این حدیث و احادیث دیگری که دراین مورد آمده است اختلافات بین فقهاء رحهم الله وجود دارد، و به بعضی از آنها قرار آتی اشاره میشود. ۱) در زکات پنج شتر تا یکصد و بیست شتر، بین علماء اختلافی نیست، و همان چیزی لازم میگردد، که ظاهر این حدیث بر آن دلالت دارد. ۲) در زیاده بر یکصد و بیست شتر، در نزد امام شافعی/ در هر چهل شتر، یک(بنت لبون)، و در هر پنجاه شتر، یک(حقه) لازم میگردد، و درنزد اما ابو حنیفه/ و اصحابش بعد از یکصد و بیست شتر، فریضه زکات از سر گرفته میشود، یعنی: دریکصد و بیست شتر، دو حقه و یک گوسفند، و در یکصد و سی شتر، دو حقه و دو گسفند، و در یکصد و سی و پنج شتر، دو حقه و سه گوسفند... ۳) امام مالک و امام احمد رحمهماالله میگویند: کسی که پنج شتر دارد، باید فقط و فقط یک گوسفند زکات بدهد، و اگر یک شتر زکات داد، جواز ندارد. ولی امام شافعی/ میگوید: یک گوسفند حد اقل آن است، و وقتی که یک گوسفند جواز داشته باشد، یک شتر به طریق اولی جواز دارد، زیرا اصل در زکات آن است که از جنس مال باشد، و اینکه در زکات شتر گوسفند لازم شده است، از نگاه رفق بر صاحب مال است، زیرا اگر یک شتر لازم میگردید، مقدار عادلانۀ نبود. و امام ابو حنیفه/ میگوید: به علاوه آنکه گوسفند و شتر جواز دارد، قیمت آن نیز جواز دارد، زیرا مقصود از زکات همکاری و کمک با فقراء است، و چه بسا که قیمت شتر و گوسفند برای فقیر، بهتر و با منفعتتر از اصل شتر و گوسفند باشد. ۴) علماء بر این متفقاند که در کمتر از پنج شتر، و در کمتر از چهل گوسفند، و در کمتر از دو صد درهم نقره، زکاتی نیست. ۵) امام ابو حنیفه/ و بسیار از علمای دیگر میگویند: در حیوان معلوفه،(که صاحبش آن را در دشت و صحرا به چرا نبرده و از گیاه مزروعۀ خود علف میدهد) و حیوانی که با آن کار میکند، مانند شتر بارکش، گاو زراعتی و امثال اینها زکاتی نیست، و در نزد امام مالک و امام لیث رحمهماالله در همۀ انواع حیوان بعد از اینکه به نصاب برسد، زکات لازم میگردد.
٧۳۸- وَعَنهُ س: أَنَّ أَبَا بَكْرٍ س، كَتَبَ لَهُ، الَّتِي أَمَرَ اللَّهُ رَسُولَهُ ج: «وَلاَ يُخْرَجُ فِي الصَّدَقَةِ هَرِمَةٌ وَلاَ ذَاتُ عَوَارٍ، وَلاَ تَيْسٌ إِلَّا مَا شَاءَ المُصَدِّقُ» [رواه البخاری: ۱۴۵۵].
٧۳۸- و از انسس روایت است که ابوبکرس دستوری را که خداوند به رسولش امر کرده بود، برایش[یعنی برای انسس] نوشت: [و در آن آمده بود که:]
«زکات مال نباید پیر، مریض، و یا آنکه قوچ باشد، مگر آنکه مامور زکات[بنا به مصلحت] آن را قبول نماید» [۴۱].
[۴۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) همان طوریکه زکات مال نباید پیر، مریض و قوچ باشد، هم چنین نباید لنگ، کور، و یا معیوب به عیب دیگری باشد، ولی اگر کسی تمام گوسفندانش مریض و یا معیوب بود، مکلف نیست، تا در زکات آنها گوسفند سالمی را بخرد. ۲) مامور زکات، با در نظر داشت مصلحت مستحقین زکات، میتواند حیوان کور، لنگ و یا پیری را قبول نماید.
٧۳٩- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب: حديثُ بَعَثَ مُعَاذًا إِلَى اليَمَنِ تَقَدَّم وَفِيْ هَذِهِ الرِّوايَة قَالَ: «إِنَّكَ تَقْدَمُ عَلَى قَوْمٍ أَهْلِ كِتَابٍ...» وَذَكَرَ بَاقِيْ الْحَدِيْث، ثُمَّ قَالَ فِيْ آخِرِهِ: «... وَتَوَقَّ كَرَائِمَ أَمْوَالِ النَّاسِ» [رواه البخاری: ۱۴۵۸].
٧۳٩- از ابن عباسب در حدیثی که پیامبر خدا ج معاذ را به یمن فرستادند و ذکر آن قبلاً گذشت چنین آمده است که پیامبر خدا ج فرمودند: «تو درنزد اهل کتاب میروی...» و در آخر آن حدیث فرمودند:
«و [در زکات اموال] از گرفتن مال سره و بر گزیدۀ مردم بپرهیز» [۴۲].
[۴۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: از این حدیث و حدیث پیشتر آن، میتوان چنین استنباط نمود که در اخراج زکات، باید جانب صاحب مال، و جانب مستحقین زکات هردو مراعات گردد، بنابراین باید مال زکات از نوع متوسط باشد، نه بسیار سره و بر گزیده، و نه بسیار پست و نا مرغوب.
٧۴٠- وَعَنهُ س قَالَ: كَانَ أَبُو طَلْحَةَ أَكْثَرَ الأَنْصَارِ بِالْمَدِينَةِ مَالًا مِنْ نَخْلٍ، وَكَانَ أَحَبُّ أَمْوَالِهِ إِلَيْهِ بَيْرُحَاءَ، وَكَانَتْ مُسْتَقْبِلَةَ المَسْجِدِ، وَكَانَ رَسُولُ اللَّهِ ج يَدْخُلُهَا وَيَشْرَبُ مِنْ مَاءٍ فِيهَا طَيِّبٍ، قَالَ أَنَسٌ: فَلَمَّا أُنْزِلَتْ هَذِهِ الآيَةُ«لَن تَنَالُواْ ٱلۡبِرَّ حَتَّىٰ تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَۚ وَمَا تُنفِقُواْ مِن شَيۡءٖ فَإِنَّ ٱللَّهَ بِهِۦ عَلِيمٞ ٩٢» قَامَ أَبُو طَلْحَةَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ج فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى يَقُولُ: «لَن تَنَالُواْ ٱلۡبِرَّ حَتَّىٰ تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَۚ وَمَا تُنفِقُواْ مِن شَيۡءٖ فَإِنَّ ٱللَّهَ بِهِۦ عَلِيمٞ ٩٢» وَإِنَّ أَحَبَّ أَمْوَالِي إِلَيَّ بَيْرُحَاءَ، وَإِنَّهَا صَدَقَةٌ لِلَّهِ، أَرْجُو بِرَّهَا وَذُخْرَهَا عِنْدَ اللَّهِ، فَضَعْهَا يَا رَسُولَ اللَّهِ حَيْثُ أَرَاكَ اللَّهُ، قَالَ: فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «بَخٍ، ذَلِكَ مَالٌ رَابِحٌ، ذَلِكَ مَالٌ رَابِحٌ، وَقَدْ سَمِعْتُ مَا قُلْتَ، وَإِنِّي أَرَى أَنْ تَجْعَلَهَا فِي الأَقْرَبِينَ» فَقَالَ أَبُو طَلْحَةَ: أَفْعَلُ يَا رَسُولَ اللَّهِ، فَقَسَمَهَا أَبُو طَلْحَةَ فِي أَقَارِبِهِ وَبَنِي عَمِّهِ، [رواه البخاری: ۱۴۶۱].
٧۴٠- و از ابن عباسب روایت است که گفت: (ابوطلحه)س از همۀ مردم انصار در خت خرما بیشتر داشت، و محبوبترین مال او درنزدش(بیرحاء) بود، [بیرحاء نام باغچه و یا نخلستانی بود] که مقابل مسجد[نبوی] قرار داشت، و پیامبر خدا ج در آن نخلستان رفته و از آب گوارای آن مینوشیدند.
انسس میگوید: چون این آیۀ مبارکه نازل گردید: «تا وقتی که از مال دوست داشتنی خود نفقه نکنید هر گز ثوابی نمیبرید»، ابو طلحهس نزد پیامبر خدا ج آمد و گفت: یا رسول الله! خداوند متعال میفرماید که «تا وقتی که از مال دوست داشتنی خود نفقه نکنید هرگز ثوابی نمیبرید» و چون از همۀ اموالم(بیرحاء) را بیشتر دوست دارم، در راه خدا صدقه باشد، و امیدوارم که خداوند متعال مزد و ثواب آن را درنزد خود برایم ذخیره نماید، و شما یا رسول الله! آن را در هر جا که میخواهید بنهید[یعنی هر طوری که مناسب میدانید در آن تصرف نمائید]!
گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «به، به! این عجب مال فائده مندی است، این عجب مال فائده مندی است، آنچه را که گفتی شنیدم، و نظر من آن است که آنها را برای اقوام خود صدقه بدهی».
ابو طلحه گفت: یا رسول الله! چنین میکنم و همان بود که ابو طلحه آن نخلستان را برای اقوام و اولاد عم خود تقسیم کرد [۴۳].
٧۴۱- عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الخُدْرِيِّ س، حَدیثُهُ فی خُروجِ النَّبیّ ج إِلَی المُصَلَّی تَقَدَّمَ وَفي هذِهِ الرَّوایَة قَالَ: فَلَمَّا صَارَ إِلَى مَنْزِلِهِ، جَاءَتْ زَيْنَبُ، امْرَأَةُ ابْنِ مَسْعُودٍ، تَسْتَأْذِنُ عَلَيْهِ، فَقِيلَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، هَذِهِ زَيْنَبُ، فَقَالَ: «أَيُّ الزَّيَانِبِ؟» فَقِيلَ: امْرَأَةُ ابْنِ مَسْعُودٍ، قَالَ: «نَعَمْ، ائْذَنُوا لَهَا» فَأُذِنَ لَهَا، قَالَتْ: يَا نَبِيَّ اللَّهِ، إِنَّكَ أَمَرْتَ اليَوْمَ بِالصَّدَقَةِ، وَكَانَ عِنْدِي حُلِيٌّ لِي، فَأَرَدْتُ أَنْ أَتَصَدَّقَ بِهِ، فَزَعَمَ ابْنُ مَسْعُودٍ: أَنَّهُ وَوَلَدَهُ أَحَقُّ مَنْ تَصَدَّقْتُ بِهِ عَلَيْهِمْ، فَقَالَ النَّبِيُّ ج: «صَدَقَ ابْنُ مَسْعُودٍ، زَوْجُكِ وَوَلَدُكِ أَحَقُّ مَنْ تَصَدَّقْتِ بِهِ عَلَيْهِمْ» [رواه البخاری: ۱۴۶۲].
٧۴۱- حدیث ابو سعید خُدرِیس در موضوع بیرون شدن پیامبر خدا ج به سوی عیدگاه قبلاً گذشت، و در این روایت آمده است که وی گفت:
چون پیامبر خدا ج به طرف منزل خود رفتند، زینب همسر ابن مسعودب آمد و اجازه داخل شدن خواست.
کسی برای پیامبر خدا ج گفت که: یا رسول الله! زینب است[اجازه میخواهد].
فرمودند: «کدام زینب»؟
گفت: همسر ابن مسعود.
فرمودند: «بلی! برایش اجازه بدهید».
برایش اجازه داده شد.
[چون نزد پیامبر خدا ج آمد] گفت: ای پیامبر خدا! امروز شما به صدقه دادن امر فرمودید، و من زیوری داشتم و میخواستم آن را صدقه بدهم، ولی ابن مسعود میگوید که او و فرزندش از هر کس دیگری که برایش صدقه بدهم مستحقتر هستند.
پیامبر خدا ج فرمودند: «ابن مسعود راست میگوید، شوهر تو، و فرزند تو، از هرکس دیگری که برایش صدقه بدهی، مستحقتر هستند» [۴۴].
[۴۳] از احکام و مسائل متعلقه به این حدیث آنکه: ۱) داخل شدن در باغ و بستان رفیق خود، و نوشیدن از آب آن روا است، و این در صورتی است که باغ قفل نباشد، و بداند که این کار سبب کدورت برای صاحب باغ نمیگردد. ۲) مستحب است که در وقت صدقه دادن، از اهل علم و فضل مشوره خواسته شود. ۳) وکیل گرفتن در توزیع زکات و صدقات جواز دارد. ۴) صدقه دادن از مال خوب و دوست داشتنی، ثواب بهتر و بیشتری دارد. ۵) صدقه برای اقوام و نزدیکان، بهتر از صدقه دادن برای دیگران است، خواه صدقۀ فرضی باشد، و خواه صدقۀ نفلی. [۴۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) اکثر علماء، و از آن جمله امام شافعی، و احمد در یک روایت، و ابو یوسف و محمد رحمهم الله نظر به ظاهر این حدیث میگویند: برای زن جواز دارد که زکات مال خود را برای شوهر فقیر خود بدهد. ولی امام ابو حنیفه، و حسن بصری، و ثوری، و مالک و احمد رحمهم الله در روایت دیگری میگویند زکات دادن زن برای شوهر فقیرش جواز ندارد، و در این حدیث که جواز صدقه آمده است، مراد از آن، صدقۀ نفلی است، نه زکات واجب، و دلیل این امر آن است که در این مقدار مال، زکات واجب نمیشود. ۲) باید متذکر شد که جانبین، غیر از آنچه که ذکرش رفت، برای خود دلیلهای دیگری نیز دارند، که تفصیل آنها در مطولات فقه و حدیث مذکور است، و کسی که تفصیل بیشتری میخواهد به آن کتابها مراجعه نماید.
٧۴۲- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، قَالَ: قَالَ النَّبِيُّ ج: «لَيْسَ عَلَى المُسْلِمِ فِي فَرَسِهِ وَغُلاَمِهِ صَدَقَةٌ» [رواه البخاری: ۱۴۶۳].
٧۴۲- از ابو هریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:
«بر شخص مسلمان در اسپ و در غلامش زکاتی نیست» [۴۵].
[۴۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) نظر به ظاهر این حدیث بسیاری از علماء، و از آن جمله اما شافعی، مالک، احمد، ابو یوسف و محمد رحمهم الله از علمای احناف گفتهاند که در اسپ زکاتی نیست. ولی اما ابو حنیفه و زفر رحمهم الله و زید بن ثابتس از صحابه گفتهاند: در اسپی که برای سورای شخصی، و یا برای جهاد باشد زکاتی نیست، ولی اگر برای تناسل باشد، در آن زکات لازم میگردد، و دلیلشان حدیث طویلی است که مسلم روایت کرده است، و در این حدیث آمده است که پیامبر خدا ج فرمودند: «اسپ سه نوع است:... و نوع سوم اسپی است که شخص آن را جهت محترم بودن و تجمل برای خود نگه میدارد، و حقی که متعلق به شکم و پشت آن اسپ است در هیچ حالتی فراموش نمیکند»، و علاوه بر آن در روایات زیادی آمده است که عمر بن خطابس از اسپ زکات میگرفت، از هر اسپی یک دینار. بنابراین کسانی که میگویند بر اسپ زکات میشود، میگویند: صاحب اسپ مخیر است که از هر اسپی یک دینار زکات بدهد، و یا آنکه اسپ را قیمت نماید و از قیمت آن از هر چهل در هم یک درهم زکات بدهد، و از این حدیثی که در آن نفی زکات آمده است چنین جواب میدهند که این نفی زکات نسبت به اسپی است که برای سواری و یا برای جهاد باشد، نه برای تناسل. ۲) باید متذکر شد که هر دینار مساوی(۸۵/۴) گرام است، اگر بگوئیم که هر گرام طلا اکنون حدود(چهل درهم) و یا اندک بیشتر قیمت دارد، زکات هر اسپ تقریبا(دوصد) درهم میشود. ولی نسبت به اینکه در این عصر و زمان اسپها از نگاه قیمت و ارزش با هم بسیار متفاوت میباشند، به طوری که بعضی از اسپها خصوصا اسپهای مسابقه قیمت آنها به بیش از صد هزار درهم میرسد، لذا تعیین یک(دینار) برای همۀ انواع اسپها با قیمت آنها متناسب نیست. از این جهت گفته میتوانیم که زکات اسپ باید اکنون به اساس قیمت آن باشد، نه به اساس از هر اسپ یک دینار، یعنی: باید اسپ قیمت شود، و قیمتش به هر اندازه که بود، صاحبش از هر چهل درهم یک درهم زکات بدهد. و اینکه عمرس از هر اسپ یک دینار زکات میگرفت، درآن وقت تقریبا اسپها از نگاه قیمت با هم متقارب بودند، و این اختلاف فاحشی که در قمیت اسپها در زمان ما وجود دارد، در آن زمان وجود نداشت، والله تعالی أعلم بالصواب.
٧۴۳- عَن أَبَي سَعِيدٍ الخُدْرِيَّ س: أَنَّ النَّبِيَّ ج جَلَسَ ذَاتَ يَوْمٍ عَلَى المِنْبَرِ وَجَلَسْنَا حَوْلَهُ، فَقَالَ: «إِنِّي مِمَّا أَخَافُ عَلَيْكُمْ مِنْ بَعْدِي، مَا يُفْتَحُ عَلَيْكُمْ مِنْ زَهْرَةِ الدُّنْيَا وَزِينَتِهَا» فَقَالَ رَجُلٌ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَوَيَأْتِي الخَيْرُ بِالشَّرِّ؟ فَسَكَتَ النَّبِيُّ ج، فَقِيلَ لَهُ: مَا شَأْنُكَ؟ تُكَلِّمُ النَّبِيَّ ج وَلاَ يُكَلِّمُكَ؟ فَرَأَيْنَا أَنَّهُ يُنْزَلُ عَلَيْهِ؟ قَالَ: فَمَسَحَ عَنْهُ الرُّحَضَاءَ، فَقَالَ: «أَيْنَ السَّائِلُ؟» وَكَأَنَّهُ حَمِدَهُ، فَقَالَ: «إِنَّهُ لاَ يَأْتِي الخَيْرُ بِالشَّرِّ، وَإِنَّ مِمَّا يُنْبِتُ الرَّبِيعُ يَقْتُلُ أَوْ يُلِمُّ، إِلَّا آكِلَةَ الخَضْرَاءِ، أَكَلَتْ حَتَّى إِذَا امْتَدَّتْ خَاصِرَتَاهَا اسْتَقْبَلَتْ عَيْنَ الشَّمْسِ، فَثَلَطَتْ وَبَالَتْ، وَرَتَعَتْ، وَإِنَّ هَذَا المَالَ خَضِرَةٌ حُلْوَةٌ، فَنِعْمَ صَاحِبُ المُسْلِمِ مَا أَعْطَى مِنْهُ المِسْكِينَ وَاليَتِيمَ وَابْنَ السَّبِيلِ - أَوْ كَمَا قَالَ النَّبِيُّ ج - وَإِنَّهُ مَنْ يَأْخُذُهُ بِغَيْرِ حَقِّهِ، كَالَّذِي يَأْكُلُ وَلاَ يَشْبَعُ، وَيَكُونُ شَهِيدًا عَلَيْهِ يَوْمَ القِيَامَةِ» [رواه البخاری: ۱۴۶۵].
٧۴۳- از ابو سعید خدریس روایت است که پیامبر خدا ج روزی بالای منبر نشستند، و ما در اطراف منبر نشستیم، فرمودند:
«چیزی که بعد از خود دربارۀ شما خوف دارم این است که و سائل و زیبائیهای زندگی برای شما آماده گردد».
شخصی گفت: یا رسول الله! آیا میشود که خیر سبب شر گردد؟[یعنی: اموال دنیوی که از نعمتهای خداوندی است، چرا سبب بدبختی شود].
پیامبر خدا ج سکوت نموده و چیزی نگفتند.
مردم برای آن شخص گفتند: این چه کاری است که میکنی؟ تو با پیامبر خدا ج سخن میزنی و ایشان با تو سخن نمیزنند، در این وقت متوجه شدیم که برایشان وحی ناز میشود.
[پیامبر خدا ج] عرق زیادی را که بر چهرۀ شان[به سبب فشار وحی] نشسته بود، پاک کرده و فرمودند: «شخص سؤال کننده کجاشد»؟، و طوی معلوم میشد که آن شخص را تمجید میکنند، و فرمودند:
«خیر سبب شر نمیشود [۴۶]، از چیزهایی که در بهار میروید، گیاهانی است که هلاک میکند و یا مریض میسازد، مگر حیوانی که از آن سبزه به اندازۀ معقول آن استفاده نماید، و این حیوان همین قدر میخورد که خوب سیر شود، و بعد از خوردن و سیر شدن، رویش را به طرف آفتاب میکند، سرگین میاندازد و بول میکند، و میچرد [۴٧] و مال دنیا دل فریب و شیرین است، و خوشا به حال مسلمانی که از آن مال به مساکین و یتیمان و دور افتادگان از وطن میدهد [۴۸]، و کسی که مال را به غیر حق آن میگیرد، [یعنی: از راه حرام و غیر مشروع بدست میآورد] مانند کسی است که هر قدر میخورد سیر نمیشود [۴٩] و آن مال در روز قیامت بر علیه او شهادت میدهد» [۵٠].
[۴۶] یعنی: اموال دنیوی که نعمتهای خدا است، در ذات خود بد نیست، و بدی که در آن وجود دارد، در سوء استفاه از آن است، و پیامبر خدا ج کیفیت حسن استفاده و سوء استفاده را از اموال دنیوی ضمن مثالی بیان نموده و فرمودند: خیر سبب شر.... [۴٧] پس انسان عاقل کسی است که از مال دینا به همان اندازۀ استفاده کند که بتواند آن را هضم کند و سبب هلاکت و یا مریضیاش نگردد، و حق خدا را در آن اداء نماید. [۴۸] و بعد از این عبارت راوی میگوید: (أو کما قال النبي ج)، یعنی: (و یا چیزی که پیامبر خدا ج فرمودهاند)، و این عبارت را محدثین در جایی به کار میبرند که در وقت روایت حدیث، در عین عبارت نبی کریم ج به شک افتاده باشند، و در این حالت نزدیکترین عبارتی را که در ذهن آنها است روایت میکنند، و سپس میگویند (أو کما قال النبي ج). و دراین حدیث هم گویا راوی در لفظ حدیث نبوی به شک افتاده است، وبرای آنکه مسؤولیت را از خود رفع کرده باشد، آنچه را که به اغلب گمان به یادش بوده روایت کرده است، و چیز دیگری را که نسبت به آن شک داشته است، به این عبارت رفع مسؤولیت نموده و گفته است: و یا طوری که پیامبر خدا ج فرمودند. [۴٩] و این همان مالی است که با وجو نعمت بودن، در دنیا و آخرت سبب هلاکت صاحب خود میگردد. [۵٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مال دنیا به خودی خود نیست، بلکه بدی و خوبی در طریق بدست آوردن و در کیفیت استعمال آن است، اگر کسی مالی را از راه حلال بدست آورده و به اندازۀ لازم و به شکل معقول از آن استفاده کند، و حق خدا را از آن مال اداء نماید، آن مال خوب است، و سبب راحت صاحبش در دنیا، و نجاتش در آخرت میشود، و بالمقابل اگر کسی مالی را از راه حرام بدست آورد، و یا در بدست آوردن آن افراط کند، و حق آن را اداء نکند، آن مال بد است، و حتی سبب هلاکت صاحب خود در دنیا و آخرت میشود. ۲) جزء اخیر حدیث نبوی شریف این است که(و آن مال در روز قیامت بر علیه او شهادت میدهد)، و شهادت دادن مال بر علیه کسی که حق مال را اداء نمیکند، چه آن مال طلا و نقره باشد، و چه حیوان و چه هر مال دیگری حق و صدق است، و جای هیچ شک نیست، و این مفهوم در احادیث دیگری نیز آمده است، از آن جمله حدیثی که قبلاً گذشت، ومعنایش این بود که: اگر کسی زکات مالش را اداء نکند، مالش در قیامت به صورت اژدهای پیری که از دهانش کف میریزد، درآمده و هردو رخسارش را به دندان گرفته و میگوید: من مال تو ام، من گنجینۀ تو ام.
٧۴۴- عَنْ زَيْنَبَ امْرَأَةِ عَبْدِ اللَّهِ بن مَسعُودٍ ب حَدیثها المُتَقَدَّم قَریباً وَقالَت في هذهِ الرَّوایَة: فَانْطَلَقْتُ إِلَى النَّبِيِّ ج، فَوَجَدْتُ امْرَأَةً مِنَ الأَنْصَارِ عَلَى البَابِ، حَاجَتُهَا مِثْلُ حَاجَتِي، فَمَرَّ عَلَيْنَا بِلاَلٌ، فَقُلْنَا: سَلِ النَّبِيَّ ج أَيَجْزِي عَنِّي أَنْ أُنْفِقَ عَلَى زَوْجِي، وَأَيْتَامٍ لِي فِي حَجْرِي؟ وَقُلْنَا: لاَ تُخْبِرْ بِنَا، فَدَخَلَ فَسَأَلَهُ، فَقَالَ: «مَنْ هُمَا؟» قَالَ: زَيْنَبُ، قَالَ: «أَيُّ الزَّيَانِبِ؟» قَالَ: امْرَأَةُ عَبْدِ اللَّهِ، قَالَ: «نَعَمْ، لَهَا أَجْرَانِ، أَجْرُ القَرَابَةِ وَأَجْرُ الصَّدَقَةِ» [رواه البخاری: ۱۴۶۶].
٧۴۴- حدیث زینب همسر عبدالله بن مسعودب قبلاً گذشت، و دراین روایت میگوید:
نزد پیامبر خدا ج رفتم، و زنی از انصار را به در[خانۀ شان] دیدم، مشکلش مانند مشکل من بود، بلال از نزد ما گذشت و ما برایش گفتیم که از پیامبر خدا ج بپرس که آیا روا است[یعنی: برایم ثواب دارد] که برای شوهرم و برای یتیمانی که در آغوشم میباشند نفقه کنم؟[این یتیمان برادرزادهها و خواهر زادههای آن زن بودند] او رفت و پرسان نمود، و در جواب فرمودند:
«بلی برایش دو ثواب است، یکی ثواب قرابت و خویشاوند، و دیگری ثواب صدقه» [۵۱].
٧۴۵- عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ ل، قَالَتْ: قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَلِيَ أَجْرٌ أَنْ أُنْفِقَ عَلَى بَنِي أَبِي سَلَمَةَ، إِنَّمَا هُمْ بَنِيَّ؟ فَقَالَ: «أَنْفِقِي عَلَيْهِمْ، فَلَكِ أَجْرُ مَا أَنْفَقْتِ عَلَيْهِمْ» [رواه البخاری: ۱۴۶٧].
٧۴۵- از ام سلمهل روایت است که گفت:
گفتم: یا رسول الله! آیا اگر زکاتم را برای اولاد(ابو سلمه) بدهم، برایم ثواب دارد؟ در حالی که فرزندان او فرزندان خودم میباشند.
فرمودند: «برای آنها نفقه کن، برای تو ثوابی است که به آنها نفقه مینمائی» [۵۲].
[۵۱] و تفصیل اینکه زکات دادن زن برای شوهر فقیرش روا است و یا نه؟ و اختلاف علماء در این مسئله قبلاً گذشت. [۵۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ابو سلمه شوهر اولی ام سلمه پیش از ازدواجش با پیامبر خدا ج بود، و ام سلمه از شوهر قبلیاش چهار فرزند داشت، دو پسر به نامهای عمر و محمد، و دو دختر به نامها زینب و دره.
٧۴۶- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، قَالَ: أَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ ج بِالصَّدَقَةِ، فَقِيلَ مَنَعَ ابْنُ جَمِيلٍ، وَخَالِدُ بْنُ الوَلِيدِ، وَعَبَّاسُ بْنُ عَبْدِ المُطَّلِبِ فَقَالَ النَّبِيُّ ج: مَا يَنْقِمُ ابْنُ جَمِيلٍ إِلَّا أَنَّهُ كَانَ فَقِيرًا، فَأَغْنَاهُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ، وَأَمَّا خَالِدٌ: فَإِنَّكُمْ تَظْلِمُونَ خَالِدًا، قَدِ احْتَبَسَ أَدْرَاعَهُ وَأَعْتُدَهُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ، وَأَمَّا العَبَّاسُ بْنُ عَبْدِ المُطَّلِبِ، فَعَمُّ رَسُولِ اللَّهِ ج فَهِيَ عَلَيْهِ صَدَقَةٌ وَمِثْلُهَا مَعَهَا [رواه البخاری: ۱۴۶۸].
٧۴۶- از ابو هریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج به دادن زکات امر فرمودند، برایشان خبر رسید که (ابن جمیل) و (خالد بن ولید) و (عباس بن عبدالمطلب) ازدادن زکات خود داری میکنند [۵۳] [یعنی: زکات نمیدهند].
پیامبر خدا ج فرمودند: «ابن جمیل دیگر انتقامی نمیگیرد، به جز اینکه فقیر و بیچاره بود و خدا و رسول او را غنی و ثروتمند ساخت [۵۴].
و اما (خالد بن ولید): شما به او ظلم میکنید، او تمام وسائل جنگی و دیگر دار و مدار خود را در راه خدا وقف نموده است.
و (عباس بن عبدالمطلب): عم پیامبر خدا ج است، او برعلاوه از زکاتی که بر وی لازم است، همان اندازه دیگر هم صدقه میهد یا باید صدقه بدهد» [۵۵].
[۵۳] کسی که این خبر را آورد عمربن خطابس بود. [۵۴] ابن جمیل نامش عبدالله، و از مردم انصار بود، در این وقت از منافقین بود، ولی بعد از آن از صدق دل توبه نمود و توبهاش قبول گردید، و درصف مسلمانان حقیقی قرار گرفت. [۵۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) معنی سخن نبی کریم ج در مورد عباسس این است که: وی عم پیامبر خدا ج است، و در این حالت چگونه ممکن است که از ادای زکات خود داری نماید، و نسبت به این شرافتی که نصیبش شده است، به علاوه از آنکه زکات مال خود را میدهد، همان اندازه هم زیادی در راه خدا صدقه میکند، و یا مالی را که بدست دارد، مانند صدقه است، زیرا وی بعد ازآ«که در غزوه بدر اسیر شد، برای خلاص کردن خود و عقیل ابن ابی طالب از مردم قرض گرفت، و طوری که معلوم است بر قرضدار زکات لازم نمیگردد. ۲) تاخیر زکات از وقت آن در صورتی که به مصلحت مستحقین آن باشد جواز داد. ۳) تعجیل زکات(یعنی: ادای آن پیش از وقت وجوب آن) بنا به قول جمهور علماء و از آن جمله احناف جواز دارد، خصوصا آنکه برای این کار، ضرورتی مانند: قحطی، قیام جهاد، و مسائل دیگری همانند آنها وجود داشته باشد. ۴) باید امام اشخاصی را جهت جمع آوری زکات مقررنماید. ۵) اگر کسی زکات مال خود را نمیدهد، باید برای امام اطلاع داده شود، و این عمل در غیبت حرام داخل نمیگردد. ۶) اما باید ازحق رعای خود دفاع نماید. ٧) در اموالی که برای مصالح عمومی مانند: شفاخانهها، مدرسهها کتاب خانهها و یا در راه جهاد وقف میشود، زکاتی نیست.
٧۴٧- عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الخُدْرِيِّ س: إِنَّ نَاسًا مِنَ الأَنْصَارِ سَأَلُوا رَسُولَ اللَّهِ ج، فَأَعْطَاهُمْ، ثُمَّ سَأَلُوهُ، فَأَعْطَاهُمْ، ثُمَّ سَأَلُوهُ، فَأَعْطَاهُمْ حَتَّى نَفِدَ مَا عِنْدَهُ، فَقَالَ: «مَا يَكُونُ عِنْدِي مِنْ خَيْرٍ فَلَنْ أَدَّخِرَهُ عَنْكُمْ، وَمَنْ يَسْتَعْفِفْ يُعِفَّهُ اللَّهُ، وَمَنْ يَسْتَغْنِ يُغْنِهِ اللَّهُ وَمَنْ يَتَصَبَّرْ يُصَبِّرْهُ اللَّهُ، وَمَا أُعْطِيَ أَحَدٌ عَطَاءً خَيْرًا وَأَوْسَعَ مِنَ الصَّبْرِ» [رواه البخای: ۱۴۶٩].
٧۴٧- از ابو سعید خدریس روایت است که: مردم از انصار از پیامبر خدا ج درخواست کمک نمودند، [ایشان طلب آنها را اجابت نمودند و از اموال زکات] برای آنها دادند.
دوباره درخواست کمک نمودند، باز برای آنها دادند.
برای بار سوم درخواست کمک کردند، باز هم برایشان دادند، تا آنکه تمام اموالی که نزدشان بود خلاص شد، بعد از آن فرمودند:
«مالی که در نزدم موجود باشد، از شما دریغ نمیکنم، و کسی که از سؤال کردن خود داری نماید، خداوند اسباب خود داریاش را فراهم میسازد، و کسی که اظهار بینیازی نماید خداوند او را بینیاز میسازد، و کسی که صبر کند خداوند برایش صبر میدهد، و برای هیچ کسی خیر و نعمتی بالاتر از صبر ارزانی نشده است» [۵۶].
٧۴۸- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج قَالَ: «وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَأَنْ يَأْخُذَ أَحَدُكُمْ حَبْلَهُ، فَيَحْتَطِبَ عَلَى ظَهْرِهِ خَيْرٌ لَهُ مِنْ أَنْ يَأْتِيَ رَجُلًا، فَيَسْأَلَهُ أَعْطَاهُ أَوْ مَنَعَهُ» [رواه البخاری: ۱۴٧٠].
٧۴۸- از ابو هریرهس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند:
«قسم به ذاتی که جانم در دست او است،[بلا کیف] اگر کسی از شما ریسمانش را گرفته و به پشتش هیزم بکشد، بهتر از آن است که نزد شخصی آمده و از وی طلب کمک نماید، و آن شخص برایش چیزی بدهد و یا ندهد».
٧۴٩- وَ في روایة عَنِ الزُّبَيْرِ س، عَنِ النَّبِيِّ ج قَالَ: فَيَأْتِيَ بِحُزْمَةِ الحَطَبِ عَلَى ظَهْرِهِ، فَيَبِيعَهَا، فَيَكُفَّ اللَّهُ بِهَا وَجْهَهُ خَيْرٌ لَهُ مِنْ أَنْ يَسْأَلَ النَّاسَ أَعْطَوْهُ أَوْ مَنَعُوهُ» [رواه البخاری: ۱۴٧۱].
٧۴٩- دریکی از روایات از زبیرس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند:
«اگر شخصی پشتۀ هیزمی را بر پشت خود آورده و بفروشد، و خداوند آبرویش را به این وسیله حفظ نماید، برایش بهتر از آن است که از مردم سؤال نماید، و آنها برایش چیزی بدهند و یا ندهند» [۵٧].
٧۵٠- عَن حَكِيمَ بْنَ حِزَامٍ س، قَالَ: سَأَلْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج، فَأَعْطَانِي، ثُمَّ سَأَلْتُهُ، فَأَعْطَانِي، ثُمَّ سَأَلْتُهُ، فَأَعْطَانِي ثُمَّ قَالَ: «يَا حَكِيمُ، إِنَّ هَذَا المَالَ خَضِرَةٌ حُلْوَةٌ، فَمَنْ أَخَذَهُ بِسَخَاوَةِ نَفْسٍ بُورِكَ لَهُ فِيهِ، وَمَنْ أَخَذَهُ بِإِشْرَافِ نَفْسٍ لَمْ يُبَارَكْ لَهُ فِيهِ، كَالَّذِي يَأْكُلُ وَلاَ يَشْبَعُ، اليَدُ العُلْيَا خَيْرٌ مِنَ اليَدِ السُّفْلَى»، قَالَ حَكِيمٌ: فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، وَالَّذِي بَعَثَكَ بِالحَقِّ لاَ أَرْزَأُ أَحَدًا بَعْدَكَ شَيْئًا حَتَّى أُفَارِقَ الدُّنْيَا، فَكَانَ أَبُو بَكْرٍ س، يَدْعُو حَكِيمًا إِلَى العَطَاءِ، فَيَأْبَى أَنْ يَقْبَلَهُ مِنْهُ، ثُمَّ إِنَّ عُمَرَ س دَعَاهُ لِيُعْطِيَهُ فَأَبَى أَنْ يَقْبَلَ مِنْهُ شَيْئًا، فَقَالَ عُمَرُ: إِنِّي أُشْهِدُكُمْ يَا مَعْشَرَ المُسْلِمِينَ عَلَى حَكِيمٍ، أَنِّي أَعْرِضُ عَلَيْهِ حَقَّهُ مِنْ هَذَا الفَيْءِ فَيَأْبَى أَنْ يَأْخُذَهُ، فَلَمْ يَرْزَأْ حَكِيمٌ أَحَدًا مِنَ النَّاسِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ج حَتَّى تُوُفِّيَ [رواه البخاری: ۱۴٧۲].
٧۵٠- از حکیم به حزامس روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج سؤال نمودم برایم دادند، باز سؤال نمودم، باز برایم دادند، برای بار سوم سؤال نمودم، باز برایم داده و فرمودند:
«ای حکیم! مال دنیا دل فریب و شیرین است، اگر کسی آن را با نفس آرام و بدون حرص به دست آورد، خداوند در آن مال برایش برکت میدهد، و کسی که روی حرص و رفت و آمد به دست میآورد، خداوند در آن مال برایش برکت نمیدهد، و او مانند کسی است که هرچه میخورد سیر نمیشود، و دست بالا از دست زیرین بهتر است».
حکیم میگوید: گفتم: یا رسول الله! قسم به ذاتی که تو را به حق فرستاده است، بعد از شما از هیچ کس دیگری تا وقتی که بمیرم چیزی نخواهم گرفت.
و همان بود که ابوبکرس [در زمان خلافت خود] حکیم را دعوت میکرد که برایش از اموال غنائم بدهد، او از گرفتن آن اموال ابا میورزید.
باز عمرس او را طلبید تا برایش[چیزی] بدهد،[هم چنین] از گرفتن چیزی از وی ابا ورزید.
عمرس گفت: ای مسلمانان! من شما را درمورد حکیم شاهد میگیرم که من برای او حق او را از مال(فَيء) میدهم، و او از گرفتن آن ابا میورزد، و حکیم[به عهد خود وفا نمود] و بعد از پیامبر خدا ج از هیچ کسی تا وقتی که وفات یافت، چیزی نگرفت [۵۸].
[۵۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) روا است که برای سائل به طور مکرر چیزی داده شود. ۲) اگر سؤال سائل از روی طمع باشد، و ضرورت مبرمی به سؤال کردن نداشته باشد، مستحب است که برایش نصیحت شود که از سؤال کردن خود داری نماید. ۳) دادن زکات و خیرات برای سؤالگر و گدا جواز دارد. ۴) سؤال کردن در وقت حاجت جواز دارد، اگر چه صبر کردن و سؤال نکردن بهتر است. ۵) پیامبر خدا ج نهایت سخاوتمند و جواد بودند. [۵٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث و حدیث قبلی آنکه: مدار این حدیث و چند حدیث پیشتر از آن، بر این است که باید انسان از کسب دست خود زندگی خود را تامین نماید، و از سؤال کردن از مردم خود داری نماید، و سؤال کردن از مردم به چهار قسم است: أ) سؤال کردن حرام: و آن برای کسی است که بی نیاز است، و یا اگر فقیر است، طوری وانمود میکند، که او را از حالت فقرش فقیرتر نشان میدهد. ب) سؤال کردن مکروه: و این برای کسی است که اگر سؤال نکند، میتواند زندگی را ولو به سختی به پیش ببرد، و در وقت سؤال کردن، خود را از حالی که هست فقیرتر وانمود نمیکند. ج) سؤال مباح: و این برای کسی است که به سؤال کردن ضرورت دارد، و زندگیاش بدون سؤال تامین نمیشود، برای چنین شخصی سؤال کردن جواز دارد. د) سؤال کردن واجب: و این نسبت به کسی است که اگر سؤال نکند، خودش و اولادش از گرسنگی و یا از مرض تلف میشوند، و چون حفظ حیات واجب است، و چون برای این شخص راه دیگری درحفظ حیات جز سؤال کردن وجود ندارد، لذا بر وی واجب است، که جهت حفظ حیات خود و یا اولاد خود از مردم سؤال نماید. چند تذکر: آنچه که در اینجا قابل تذکر است این است که: ۱) سؤال کردن حتی درحالت مباح و واجب، نباید کسب و پیشه قرار گیرد، زیرا سؤال کردن سبب ذلت است، و مسلمان نباید ذلت را قبول کرده و آبروی خود را بریزد، ولی روی ضرورت برایش اجازه داده شده است که سؤال کند، و چون ضرورت رفع گردید، باید از سؤال کردن خود داری نماید. ۲) اگر کسی بدون ضرورت از مردم سؤال میکرد، و یا سؤال کردن رابرای خود کسب و پیشه قرار داده بود، کسی که از این حالتش خبر دارد، نباید برایش چیزی بدهد، و اگر مالی از زکات و خیرات دردست دارد، باید آن را برای مستحقین آن بدهد، نه برای چنین اشخاصی. ۳) کسی که سؤال کردن برایش مباح و یا واجب است، بهتر است که حاجت خود را با خویشاوندان خود در میان گذاشته، و از آنها به قدر حاجت خود چیزی بخواهد، زیرا سؤال کردن از بیگانگان سبب ننگ و عار بر اقاربش نیز میباشد، لذ نباید سبب ریختن آبروی آنها گردد. ۴) اگر کسی امکاناتی در دست دارد، و از اینکه بعضی از اقوامش به حالت فقر و تنگدستی زندگی میکنند، با خبر باشد، باید به اندازه توان خود، از مشکلات آنها بکاهد، و از آنها دستگیری نماید. [۵۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) سوال کردن از ولی جواز دارد. ۲) کسی که چندین بار سؤال میکند، رد کردنش روا است. ۳) مثل زدن جهت توضیح مطلب جواز داد، و دلیلش این گفتۀ پیامبر خدا ج است که برای حکیم فرمودند: «... او مثل کسی است که هرچه میخورد سیر نمیشود.
٧۵۱- عَن عُمَرَ بنِ الخَطَّاب س، قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ج يُعْطِينِي العَطَاءَ، فَأَقُولُ: أَعْطِهِ مَنْ هُوَ أَفْقَرُ إِلَيْهِ مِنِّي، فَقَالَ: «خُذْهُ إِذَا جَاءَكَ مِنْ هَذَا المَالِ شَيْءٌ وَأَنْتَ غَيْرُ مُشْرِفٍ وَلاَ سَائِلٍ، فَخُذْهُ وَمَا لاَ فَلاَ تُتْبِعْهُ نَفْسَكَ» [رواه البخاری: ۱۴٧۳].
٧۵۱- از عمر بن خطابس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج [گاهی] برایم بخشش میدادند، و من میگتم، این را برای کسی بدهید که به این چیز از من محتاجتر است، و ایشان میفرمودند:
«این را قبول کن، اگر بدون سؤال کردن و توقع برایت چیزی داده شد قبول کند، ورنه در بدست آوردن آن، خود را به زحمت مینداز» [۵٩].
[۵٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) علماء بر این متفقاند که هدیه دادن و قبول کردن هدیه کار نیک و مرغوبی است. ۲) اگر کسی بداند که مال هدیه دهنده از راه حرام بدست آمده است، به اتفاق علماء قبول کردن چنین هدیه و بخششی جواز ندارد، و اگر آن هدیه را قبول میکند، آن هدیه و بخشش همان طور که برای دهنده حرام میباشد، برای گیرنده نیز حرام میباشد. ۳) اگر کسی بداند که مال هدیه دهنده شبهه ناک است، آیا روا است که هدیهاش را قبول نماید و یانه؟ بین علماء اختلاف است، و اختیار اهل تحقیق براین است که: اگر از حرام بودن آن هدیه متیقن نبوده و در موضوع به شک باشد، قبول کردن هدیهاش مکروه است، و البته قبول نکردنش بهتر است، و اگر چنین احتمال و اشتباهی وجود نداشته باشد، هدیه نباید رد گردد.
٧۵۲- عَن عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عُمَرَ س، قَالَ: قَالَ النَّبِيُّ ج: «مَا يَزَالُ الرَّجُلُ يَسْأَلُ النَّاسَ، حَتَّى يَأْتِيَ يَوْمَ القِيَامَةِ لَيْسَ فِي وَجْهِهِ مُزْعَةُ لَحْمٍ» وَقَالَ: «إِنَّ الشَّمْسَ تَدْنُو يَوْمَ القِيَامَةِ، حَتَّى يَبْلُغَ العَرَقُ نِصْفَ الأُذُنِ، فَبَيْنَا هُمْ كَذَلِكَ اسْتَغَاثُوا بِآدَمَ، ثُمَّ بِمُوسَى، ثُمَّ بِمُحَمَّدٍ ج» [رواه البخاری: ۱۴٧۵،۱۴٧۴].
٧۵۲- از عبدالله بن عمرب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:
«گدا تا آنجا به گدائیاش ادامه میدهد که چون روز قیامت در میدان محشر حاضر گردد، در چهرهاش ذرۀ گوشت وجود ندارد».
و فرمودند: «آفتاب در روز قیامت آنقدر نزدیک میشود که عرق نیمۀ گوشها میرسد [۶٠]، و در این حالت است که مردم به آدم÷ وسپس به موسی÷ و اخیرا از [محمد] ج طلب کمک و فریادرسی میکنند» [۶۱].
[۶٠] و شکی نیست که آفتاب در این حالت سخت سوزان و آزار دهنده است، و سوزش و آزارش برای کسی که در رویش گوشت نیست، البته بیشتر است. [۶۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) طریق استغاثۀ مردم در این حدیث به طور مختصر آمده است، و در حدیث شفاعت که بعد ازاین میآید، کیفیت استغاثه به صورت مفصل مذکوراست، و درآن حدیث آمده است که مردم به کسانی دیگری غیر از موسی و عیسی و محمد علیهم الصلاة والسلام نیز استغاثه و طلب شفاعت مینمایند. ۲) سؤال کردن به غرض پس انداز نمودن و إزدیاد مال، حرام است، و تنها سؤال کردن برای کسی روا است که واقعا محتاج باشد، و راهی دیگری برایش غیر از سؤال کردن وجود نداشته باشد، و در حدیث(٧۴٩) این موضوع را به طور مفصل بر رسی نمودیم.
٧۵۳- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج قَالَ: «لَيْسَ المِسْكِينُ الَّذِي يَطُوفُ عَلَى النَّاسِ تَرُدُّهُ اللُّقْمَةُ وَاللُّقْمَتَانِ، وَالتَّمْرَةُ وَالتَّمْرَتَانِ، وَلَكِنِ المِسْكِينُ الَّذِي لاَ يَجِدُ غِنًى يُغْنِيهِ، وَلاَ يُفْطَنُ بِهِ، فَيُتَصَدَّقُ عَلَيْهِ وَلاَ يَقُومُ فَيَسْأَلُ النَّاسَ» [رواه البخاری: ۱۴٧٩].
٧۵۳- از ابو هریرهس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند:
«مسکین کسی نسیت که به دروازه این و آن بگردد و یک لقمه و یا دو لقمه، و یا یک دانه خرما و یادو دانه خرما او را کفایت کند».
«بلکه مسکین کسی است که کفاف زندگیاش را ندارد، و کسی از فقر و در ماندگیاش واقف نیست، تا برایش صدقه بدهد، و نه هم خودش نزد مردم میرود و گدائی میکند» [۶۲].
[۶۲] از احکام و مسائل به این حدیث آنکه: ۱) این قول پیامبر خدا ج که میفرمایند: «بلکه مسکین کسی است که کفاف زندگیاش را ندارد، وکسی ازفقر و در ماندگیاش واقف نیست، تا برایش صدقه بدهد، و نه هم خودش نزد مردم میرود و گدائی میکند»، دلالت بر این امر دارد که مسکین حقیقی اینچنین شخصی است، بنابراین مستحق مال زکات نیز همین شخص میباشد. ۲) باید هر کس از حال همسایهگان و اقوام و خویشاوندان خود با خبر باشد، تا اگر دربین آنها کسانی وجود داشته باشند که به فقر و فاقه دچار بوده، ولی ازعفت و شخصیتی که دارند نمیخواهند آبروی خود را بریزند، لذا از سؤال کردن خود داری مینمایند، برای آنها از مال زکات، و یا از غیر مال زکات تا جای که برایش ممکن است، کمک و دست گیری نماید، زیرا طوری که نبی کریم ج فرمودهاند، مسکین حقیقی همین اشخاص میباشند، و در نتیجه مستحق همکاری از همه پیشتر همین اشخاص هستند.
٧۵۴- عَنْ أَبِي حُمَيْدٍ السَّاعِدِيِّ، قَالَ: غَزَوْنَا مَعَ النَّبِيِّ ج غَزْوَةَ تَبُوكَ، فَلَمَّا جَاءَ وَادِيَ القُرَى إِذَا امْرَأَةٌ فِي حَدِيقَةٍ لَهَا، فَقَالَ النَّبِيُّ ج لِأَصْحَابِهِ: «اخْرُصُوا»، وَخَرَصَ رَسُولُ اللَّهِ ج عَشَرَةَ أَوْسُقٍ، فَقَالَ لَهَا: «أَحْصِي مَا يَخْرُجُ مِنْهَا» فَلَمَّا أَتَيْنَا تَبُوكَ قَالَ: «أَمَا إِنَّهَا سَتَهُبُّ اللَّيْلَةَ رِيحٌ شَدِيدَةٌ، فَلاَ يَقُومَنَّ أَحَدٌ، وَمَنْ كَانَ مَعَهُ بَعِيرٌ فَلْيَعْقِلْهُ» فَعَقَلْنَاهَا، وَهَبَّتْ رِيحٌ شَدِيدَةٌ، فَقَامَ رَجُلٌ، فَأَلْقَتْهُ بِجَبَلِ طَيِّءٍ، وَأَهْدَى مَلِكُ أَيْلَةَ لِلنَّبِيِّ ج، بَغْلَةً بَيْضَاءَ، وَكَسَاهُ بُرْدًا وَكَتَبَ لَهُ بِبَحْرِهِمْ، فَلَمَّا أَتَى وَادِيَ القُرَى قَالَ لِلْمَرْأَةِ: «كَمْ جَاءَ حَدِيقَتُكِ» قَالَتْ: عَشَرَةَ أَوْسُقٍ، خَرْصَ رَسُولِ اللَّهِ ج، فَقَالَ النَّبِيُّ ج: «إِنِّي مُتَعَجِّلٌ إِلَى المَدِينَةِ، فَمَنْ أَرَادَ مِنْكُمْ أَنْ يَتَعَجَّلَ مَعِي، فَلْيَتَعَجَّلْ» فَلَمَّا قَالَ ابْنُ بَكَّارٍ كَلِمَةً مَعْنَاهَا: أَشْرَفَ عَلَى المَدِينَةِ قَالَ: «هَذِهِ طَابَةُ» فَلَمَّا رَأَى أُحُدًا قَالَ: «هَذَا جُبَيْلٌ يُحِبُّنَا وَنُحِبُّهُ، أَلاَ أُخْبِرُكُمْ بِخَيْرِ دُورِ الأَنْصَارِ» قَالُوا: بَلَى، قَالَ: «دُورُ بَنِي النَّجَّارِ، ثُمَّ دُورُ بَنِي عَبْدِ الأَشْهَلِ، ثُمَّ دُورُ بَنِي سَاعِدَةَ أَوْ دُورُ بَنِي الحَارِثِ بْنِ الخَزْرَجِ وَفِي كُلِّ دُورِ الأَنْصَارِ يَعْنِي خَيْرًا» [رواه البخاری: ۱۴۸۱].
٧۵۴- از ابو حمید ساعدیس روایت است که گفت: با پیامبر خدا ج در غزوۀ تبوک اشتراک نموده بودم [۶۳]، چون[پیامبر خدا ج] به منطقۀ(وادی القُری) رسیدند، زنی در بوستانش بود.
پیامبر خدا ج برای صحابه گفتند که[مقدار خرمای نخلستان آن زن را] تخمین کنید، و پیامبر خدا ج مقدار خرمای آن نخلستان را به(ده وَ سق) تخمین نمودند [۶۴] و برای آن زن گفتند:
«مقدار خرمایی را که از آن حاصل میشود، به خاطر داشته باش».
و چون به(تبوک) رسیدیم فرمودند:
«امشت باد شدیدی خواهد وزید، کسی نباید از جایش حرکت نماید، و کسی که به همراهش شتری میباشد، او را ببندد».
ما هم شتران را بستیم، و باد شدیدی وزیدن گرفت، شخصی برخاصت، و باد اورا به(کوه طَی) انداخت [۶۵].
[و در این غزوه بود] که پادشاه(ایله) برای پیامبر خدا ج قاطر سفیدی و جامۀ خط داری بخشش داد [۶۶]، و پیامبر خدا ج برایش منطقۀ خودش که در کنار بحر زندگی میکرد، امان نامۀ نوشتند [۶٧].
و چون وا پس به(وادی القُری) رسیدیم، برای آن زن گفتند:
«نخلستانت چه قدر خرما داد»؟
گفت: همان(ده وَسقی) که پیامبر خدا تخمین زده بودند.
پیامبر خدا ج فرمودند: «من به طور عاجل به طرف مدینه روان هستم، و اگر کسی از شما میخواهد به طور عجله برود، با من بیاید».
روای کلمۀ گفت که معنایش این است: چون به نزدیک مدینه رسیدند، فرمودند: «این طابه است» [یعنی: شهر خوش و گوارائی است].
و چون (أُحد) را دیدند، فرمودند:
«این کوهی است که او ما را دوست دارد و ما او را دوست داریم، و آیا شما را خبر دهم که بهترین مردمان انصار، کدام مردمان هستند»؟
گفتند: بلی!
فرمودند: «مردم(بنی نجار) بعد از آن مردم(عبدالأشهل) بعد از آن مردم(بنی ساعده) و یا مردم(بنی حارث بن خزرج)، و در همه مردم انصار خیر و برکت است» [۶۸].
[۶۳] (تبوک): منطقهای است در شمال مدینۀ منورۀ، و این غزوه درماه رجب سال نهم هجری در وقتی واقع گریده بود که گرمی بسیار شدت نموده و میوهها رسیده بود، و این آخرین غزوۀ بود که پیامبر خدا ج در آن اشتراک نموده بودن. [۶۴] هر وسق مساوی(۶٠) صاع، و هر صاع مساوی(۶۴٠/۳) کیلو گرام است، بنابراین(ده) وسق مساوی(۲۱۸۴) کیلو گرام میشود. [۶۵] گر چه در جایی ندیدم که: باد این شخص را چگونه به (کوه طی) انداخت، ولی آنچه که به خاطر میرسد، این است که شاید این شخص از جا و یا خیمۀ خود بر آمده باشد، و غرض انجام کاری این طرف و آن طرف رفته باشد، و چون باد شدیدی میوزیده است، این شخص راه خود را گم کرده و باد او را این طرف و آن طرف انداخته تا آنکه به کوه طی رسیده است، و بعد از آرام گرفتن باد طوری که در بعضی روایات آمده است و قتی از (کوه طی) بر کشته است که پیامبر خدا ج به مدینۀ منوره رسده بودند. [۶۶] (ایله): شهری است در کنار بحر به طرف مصر، و نام پادشاه ایله یوحنا بن روبه بود. [۶٧] و در ابتدای امان نامه چنین آمده بود بسم الله الرحمن الرحیم. این امان نامهای است که از طر خدا و محمد پیامبر خدا برای یوحنا بن روبه و مردمان ایله داده میشود، کشتیها و دیگر وسائل نقلیه آنها تحت ذمۀ خدا و محمد پیامبر خدا قرار دارد.... [۶۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: با استناد به این حدیث اکثر علماء تخمین کردن میوه را جهت خریدن آن و یا اخراج زکات آن جواز دادهاند، ولی امام ابو حنیفه و ابو یوسف و محمد رحمهم الله میگویند: تخمین کردن مکروه است، و دلیلشان حدیث جابرس است که میگوید: «پیامبر خدا ج از تخمین کردن نهی کردهاند»، و از حدیث امام بخاری/ چنین جواب میدهند که این تخمین کردن جهت این بود که مقداری تقریبی خرمای نخلستان آن زن را بدانند نه آنکه به اساس آن تخمین از وی زکات گرفته باشند، بلکه زکات را از وی به اساس تحدید مقدار معین آن گرفتند.
٧۵۵- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ ابْنِ عُمَرَ، ب، عَنِ النَّبِيِّ ج قَالَ: «فِيمَا سَقَتِ السَّمَاءُ وَالعُيُونُ أَوْ كَانَ عَثَرِيًّا العُشْرُ، وَمَا سُقِيَ بِالنَّضْحِ نِصْفُ العُشْرِ» [رواه البخاری: ۱۴۸۳].
٧۵۵- از عبدالله بن عمرب روایت است که فرمودند:
«آنچه را که آسمان، و چشمهها آبیاری میکند، و یا آنکه خود آب باشد، عشر لازم است»، و در آنچه که به واسطۀ حیوان آبیاری میشود، نیم عشر لازم است» [۶٩].
[۶٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) اگر آبیاری زمین به شکل طبیعی باشد، زکات آن عشر است، یعنی: از هر ده حصه یک حصه، و اگر از طریق مصنوعی مانند: کشیدن آب ازچاه، و یا به واسطۀ حیوان و یا وسائل امروزی آبیار گردد، زکات آن نیم عشراست، یعنی: از هر بیست حصه یک حصه. ۲) در کیفیت و جوب زکات، نظر به آیات و احادیثی که در این مورد آمده است، و نظر به وجهات نظر، علماء اقوال و آراء مختلفی ابراز نمودهاند که مشهورترین آنها سه قول است: أ) امام ابو حنیفه/ با استناد به این حدیث میگوید: از هرچیزی که از زمین بیرون میشود، زکات لازم میگردد، خواه کم باشد و خواه زیاد، خواه غذائیت داشته باشد و خواه نداشته باشد، و خواه قابل ذخیره کردن باشد و خواه نباشد، چیزی که در آن زکات لازم نمیشود، هیزم، علف، و نی است. ب) ابو یوسف و محمد رحمهم الله میگویند: در اشیای زراعتی به دو شرط زکات لازم میگردد، شرط اول آنکه میوهاش قابل ماندن و ذخیره کردن باشد، مانند: بادام، پسته و امثال اینها بنابراین در نزد آنها در انجیر، سیب، خیار، خربوزه، و امثال اینها زکات لازم نمیگردد، و شرط دوم آنکه مقدار آن از(۱٠٩۲) کیلو گرام به وزن فعلی که مساوی پنج وسق میشود، کمتر نباشد، و در کمتر از این مقدار از هرنوعی که باشد، زکات لازم نمیگردد. ج) امام شافعی/ میگوید: زکات در چیزی لازم میشود که جنبۀ غذائیت داشته و قابل ذخیره کردن باشد، مانند گند، جو، برنج، ماش، نخود، لوبیا و امثال این ها، و مقدار آن هم از(۱٠٩۲)کیلو گرام به وزن فعلی که مساوی پنج وسق میشود کمتر نباشد، و اقوال دیگری هم وجود دارد که ذکر همۀ آنها درازا میکشد. د) احناف بر علاوه از استناد به عموم حدیث مذکور میگویند: نظر امام ابو حنیفه/ از دو نگاه دیگر نیز بر آراء دیگر ترجیح دارد. اول: آنکه این نظر به احتیاط نزدیکتر است، زیرا اگر زکاتی بر شخص واجب نشده باشد، و او آن را اداء نماید، برایش ثواب داشته و ماجور است، ولی اگر زکاتی واجب شده باشد و او آن زکات را اداء نکند، بر وی گناه داشته و مازور است. دوم: آنکه این نظر با اساسات اسلامی که مواسات و همکاری با فقراء، و دست گیری از آنها باشد، انطباق کامل دارد، زیرا به اساس این نظر از هرچیز و به هر مقداری که باشد، باید عشر و یا نیم عشر آن را برای فقراء و محتاجین بدهد، و این کاری است که از نگاه اصل شرعی مرغوب و منظور نظر است، ولی به اساس آراء دیگر از بسیاری چیزها، مانند خیار، کدو، سبزیجات، و غیره زکات واجب نگردیده و فقراء و محتاجین از آنها محروم میمانند، و الله تعالی أعلم.
٧۵۶- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ج يُؤْتَى بِالتَّمْرِ عِنْدَ صِرَامِ النَّخْلِ، فَيَجِيءُ هَذَا بِتَمْرِهِ، وَهَذَا مِنْ تَمْرِهِ حَتَّى يَصِيرَ عِنْدَهُ كَوْمًا مِنْ تَمْرٍ، فَجَعَلَ الحَسَنُ وَالحُسَيْنُ ب يَلْعَبَانِ بِذَلِكَ التَّمْرِ، فَأَخَذَ أَحَدُهُمَا تَمْرَةً، فَجَعَلَهَا فِي فِيهِ، فَنَظَرَ إِلَيْهِ رَسُولُ اللَّهِ ج، فَأَخْرَجَهَا مِنْ فِيهِ، فَقَالَ: «أَمَا عَلِمْتَ أَنَّ آلَ مُحَمَّدٍ ج لاَ يَأْكُلُونَ الصَّدَقَةَ» [رواه البخاری: ۱۴۸۵].
٧۵۶- از ابو هریرهس روایت است که گفت: هنگام چیدن خرما برای پیامبر خدا ج خرما میآوردند، مقدار خرمایی این شخص، و مقدار خرمایی آن شخص، تا آنکه در نزدشان خرمن خرمایی جمع میشد.
حسن و حسینب با آن خرماها بازی میکردند، یکی از آنها خرمایی را گرفت و به دهانش گذاشت، پیامبد خدا ج به طرفش نظر کردند وخرما را از دهانش بیرون کرده و فرمودند:
«آیا خبر نداری که اولاد محمد ج [از مال] زکات نمیخورند» [٧٠]؟
[٧٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) صدقه خواه واجب باشد و خواه صدقۀ نفلی برای پیامبر خدا ج به اتفاق علماء حرام است، ولی نسبت به دادن صدقه برای اولاد پیامبر خدا ج بین علماء اختلاف است، به این شرح: أ) در شرح قدوری در مذهب حنفی آمده است که صدقۀ واجبه مانند: زکات عشر، نذر و کفاره برای(بنی هاشم) روا نیست، ولی صدقۀ نفلی برای آنها جواز دارد. ب) درنزد امام شافعی/ در این مسئله دو قول است، جواز و عدم آن. ج) بعضی از علمای معاصر از آن جمله شیخ یوسف قرضاوی نظرش این است که چون در این عصر برای بنی هاشم خمس داده نمیشود، دادن زکات برای آنها جواز داد، و ندادن زکات در این حالت برای آنها عقوبت است نه مکرمت، زیرا اگر شخصی از بنی هاشم فقیر بوده و برایش زکات داده نشود، مجبور میشود که گدائی کند، و این برایش اهانت است نه عزت. و اگر به واقع امر نگاه کنیم همین نظر راجحتر به نظر میرسد، زیرا علمای سابق که دادن صدقه را برای او لاد پیامبر خدا ج حرام میدانستند سببش آن بود که در آن وقت برای سادات و بنی هاشم ازطرف بیت المال معاش کافی تعیین شده بود، ولی اکنون که چنین معاشی وجود ندارد، اگر اشخاصی فقیر از اولاد نبی کریم ج وجود داشته باشند، وکار مناسبی هم برای آنها یافت نشود، و بگوئیم که نباید برای آنها از مال صدقه چیزی داده شود، در این حالت مجبوراند که گدائی کند، و همان طور که واضح است گدائی سسبب ذلت و آبرو ریزی است، و این ظاهراً برای منتسبین به نبی کریم ج به هیچ وجه مناست نیست. ۲) (ولی امر) باید زکات اموال مردم را جمع آوری نماید. ۳) زکات میوه و امثال آن باید در وقت چیدن آن اداء گردد، و تاخیر آن بدون ضرورت مکروه است. ۴) جوز دارد که از مسجد و ملحقات آن در مصالح عمومی استفاده گردد. ۵) نباید برای اطفال اجازه داده شود که مرتکب محرمات گردند. ۶) اگر طفلی را از کاری منع میکنم، باید سبب منع کردن را برایش بگوئیم، تا قناعتش حاصل گردد.
٧۵٧- عَنْ عُمَرَ س، قَالَ: حَمَلْتُ عَلَى فَرَسٍ فِي سَبِيلِ اللَّهِ، فَأَضَاعَهُ الَّذِي كَانَ عِنْدَهُ، فَأَرَدْتُ أَنْ أَشْتَرِيَهُ وَظَنَنْتُ أَنَّهُ يَبِيعُهُ بِرُخْصٍ، فَسَأَلْتُ النَّبِيَّ ج فَقَالَ: «لاَ تَشْتَرِي، وَلاَ تَعُدْ فِي صَدَقَتِكَ، وَإِنْ أَعْطَاكَهُ بِدِرْهَمٍ، فَإِنَّ العَائِدَ فِي صَدَقَتهِ كَالعَائِدِ فِي قَيْئِهِ» [رواه البخاری: ۱۴٩٠].
٧۵٧- از عمرس روایت است که گفت: اسپی را به شخصی دادم تا در راه خدا جهاد نماید، ولی او اسپ را ضایع نمود[و طور لازم خدمتش را نکرد]، و میخواستم آن اسپ را از نزدش بخرم، زیرا فکر میکردم که شاید آن را ارزان بفروشد، [راجع به این موضوع] از پیامبر خدا ج پرسیدم، فرمودند:
«آن را مخر، و در صدقۀ خود رجوع مکن، ولو آنکه آن را برایت به یک درهم بدهد، زیرا کسی که به صدقهاش رجوع میکند، مانند کسی است که به قيءاش رجوع میکند» [٧۱].
[٧۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) اگر کسی چیزی را زکات، و یا خیرات، و یا کفاره، و یا بخشش میدهد، نباید آن را دوباره پس بگیرد، ولو آنکه بدست آوردن آن از طریق خریدن باشد. ۲) اگر کسی چیزی را صدقه داد، و باز در راه میراث به وی تعلق گرفت، برایش روا است، زنی نزد پیامبر خدا ج آمد و گفت: یا رسول الله! کنیزی را برای مادرم صدقه دادم، و او اکنون مرده است، پیامبر خدا ج فرمودند: به مزد خود رسیدی، و از راه میراث برای تو رسیده است. ۳) عدۀ از علماء براین نظراند که اگر صدقۀ را که شخص برای فقیر داده است، شخص دیگری از وی خرید، و یا فقیر برایش بخشش داد، در این حالت خریدن آن برای صاحب اصلی آن جواز دارد، زیرا در این حالت صدقهاش گفته نمیشود، و گرچه تنزه کردن از آن بهتر است.
٧۵۸- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب، قَالَ: وَجَدَ النَّبِيُّ ج شَاةً مَيِّتَةً، أُعْطِيَتْهَا مَوْلاَةٌ لِمَيْمُونَةَ مِنَ الصَّدَقَةِ، فَقَالَ النَّبِيُّ ج: «هَلَّا انْتَفَعْتُمْ بِجِلْدِهَا؟» قَالُوا: إِنَّهَا مَيْتَةٌ: قَالَ: «إِنَّمَا حَرُمَ أَكْلُهَا» [رواه البخاری: ۱۴٠۲].
٧۵۸- از ابن عباسب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج بز مردۀ را دیدند، این بز را کسی برای کنیز آزاد شدۀ میمونه داده بود [٧۲].
فرمودند: «چرا از پوستش استفاده نکردید»؟
گفتند: این خود مرده است.
فرمودند: «از خود مرده تنها خوردنش حرام است» [٧۳].
[٧۲] میمونه همسر پیامبر خدا ج بود، کنیزی داشت، و او را آزاد ساخته بود، کسی برای آن کنیز آزاد شده بزی را صدقه داده بود، آن بز مرد، و آن را دور انداختند. [٧۳] از احکام و مسئل متعلق به این حدیث آنکه: در موضوع پاک شدن و یا نشدن حیوان بعد از آش دادن یعنی بعد از (دباغت) آن، هفت مذهب وجود دارد: ۱) جمهور علماء بر این نظر اند که پوست هر حیوانی به استثنای پوست سگ و خوک بعد از آش دادن(دباغت) پاک میگردد، و استعمال آن در نماز خواندن و درغیر نماز خواندن، و در استمعال اشیای خشک و تر جواز داد، و فرقی نمیکند که این پوست از حیوانی باشد که گوشتش حلال است و یا حرام. ۲) عمر بن خطاب، و فرزندش عبدالله بن عمر، و عائشهش و امام احمد بن حنبل/ دریک روایت میگویند که: پوست حیوانی که حرام باشد، از هر حیوانی که باشد، به آش دادن(دباغت) پاک نمیشود. ۳) اوزاعی و ابن مبارک و ابو ثور رحمهم الله میگویند: پوست حلال گوشت به آش دادن(دباغت) پاک میشود، ولی پوست غیر حلال گوشت پاک نمیشود. ۴) امام ابو حنیفه/ میگوید: هر پوستی به استثنای پوست خوک به آش دادن(دباغت) پاک میشود. ۵) امام مالک/ میگوید: هر پوستی به آش دادن(دباغت) پاک میشود، ولی بیرون آن نه داخل آن، از این جهت استعمال آن در چیزهای خشک مانند گندم و برنج جواز دارد، و در چیزهای تر مانند: روغن و آب جواز ندارد، و نماز خواندن بر آن روا است، ولی پوشیدن آن روا نیست. ۶) اهل ظاهر میگویند: هر پوستی بدون استثناء، بیرون و درون آن به آش دادن(دباغت) پاک میشود، و دراستعمال چیزهای تر و خشک همگی جواز دارد. ٧) امام ابو یوسف/ میگوید: انتفاع از پوست خود مرده بدون آش دادن(دباغت) در چیزهای تر و خشک جواز دارد، و بعضی از شافعیه هم براین نظر اند.
٧۵٩- عَنْ أَنَسٍ س: أَنَّ النَّبِيَّ ج أُتِيَ بِلَحْمٍ تُصُدِّقَ بِهِ عَلَى بَرِيرَةَ، فَقَالَ: «هُوَ عَلَيْهَا صَدَقَةٌ، وَهُوَ لَنَا هَدِيَّةٌ» [رواه البخاری: ۱۴٩۵].
٧۵٩- از انسس روایت است که برای پیامبر خدا ج از گوشتی که برای (بریره)ل صدقه داده شده بود، آوردند، ایشان فرمودند:
«این گوشت برای[بریره] زکات، و برای ما بخشش است» [٧۴].
[٧۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مال زکات بعد از اینکه تحت تصرف فقیر قرار گرفت، صفت زکات بودن ازوی دور میگردد، بنابراین اگر فقیر آن مال را برای شخص ثروتمندی بخشش میدهد، استفاده کردن ثروتمند از آن مال جواز دارد، و اینکه زکات برای پیامبر خدا ج حرام و بخشش حلال است سببش این است که: أ) زکات فرض است وباید صاحب مال خواه دلش خواسته باشد و یا نخواسته باشد، آن را اداء نماید، و حتی اگر اداء نکند، ولیامر میتواند آن را به زور از وی بگیرد، و استفادۀ پیامبر خدا ج از چنین مالی شاید سبب رنجش مردم میگردید، ولی بخشش چنین نیست، بلکه کاملا به رضایت صاحبش میباشد، و استفادهکردن از آن نه تنها آنکه سبب رنجش نمیشود، بلکه سبب جلب محبت نیز میگردد. ب) اینکه زکات گرفتن دلالت برذلت دارد، و بخشش گرفتن دلالت بر عزت. ج) اینکه گیرندۀ بخشش به طور عموم عوضش را دیر یا زود برای بخشش دهنده پس میدهد، ولی در زکات چنین چیزی وجود ندارد، بنابراین زکات گیرنده همیشه تحت منت زکات دهنده باقی میماند، و البته برای پیامبر خدا ج مناسب و قابل قبول نیست که تحت منت کسی قرار بگیرند.
٧۶٠- حَدیث مَعاذٍ، و بَعثِهِ إِلَی الیَمَنِ تَقَدَّمَ، و في هذِهِ الرَّوایَةِ: «...وَاتَّقِ دَعْوَةَ المَظْلُومِ، فَإِنَّهُ لَيْسَ بَيْنَهُ وَبَيْنَ اللَّهِ حِجَابٌ»[رواه البخاری: ۱۴٩۶].
٧۶٠- حدیث معاذ و فرستاده شدنش به یمن قبلاً گذشت، و در این روایت آمده است که [پیامبر خدا ج فرمودند]:
«... و از دعای مظلوم حذرکن! چون بین مظلوم و خدا حجابی نیست» [٧۵].
[٧۵] یعنی: از دعای مظلوم بترس، تا مبادا بر تو نفرین کند، که در چنین حالتی دعایش رد نمیشود، و در اجابت دعای مظلوم دربارۀ ظالم، فرقی بین نیکوکار و بدکار، و مسلمان و کافر نیست. از ابو هریرهس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «دعای مظلوم مستجاب است ولو آنکه فاجر باشد، زیرا فجورش به خودش تعلق دارد، و بین خدا و بندهاش حجابی نیست»، و شاعر گفته است. بترس از آه مظلومان که هنگام دعا کردن اجـابت از در حق بهر استـقبال مـیآید و خودم بارها دیدهام، و از کسان بیساری شنیدهام که ظالم پیش از عقوبت اخروی، در همین دنیا به انواع عقوبات الهی گرفتار میشود، و یقیناً که خوانندۀ محترم نیز چنین تجاربی خواهد داشت.
٧۶۱- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي أَوْفَى رَضِیَ اللّهُ عَنهُمَا، قَالَ: كَانَ النَّبِيُّ ج إِذَا أَتَاهُ قَوْمٌ بِصَدَقَتِهِمْ، قَالَ: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى آلِ فُلاَنٍ»، فَأَتَاهُ أَبِي بِصَدَقَتِهِ، فَقَالَ: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى آلِ أَبِي أَوْفَى» [رواه البخاری: ۱۴٩٧].
٧۶۱- از عبدالله بن ابی اوفیب روایت است که گفت: چون مردمی زکات خود را نزد پیامبر خدا ج میآوردند، به حق آنها دعاکرده و میگفتند: «خدایا! بر اهل و اولاد فلانی رحمتکن».
پدرم زکات مال خود را نزدشان آورد، گفتند: «خدایا! برای اولاد ابی اوفی رحمتکن» [٧۶].
[٧۶] خداوند متعال میفرماید:﴿خُذۡ مِنۡ أَمۡوَٰلِهِمۡ صَدَقَةٗ تُطَهِّرُهُمۡ وَتُزَكِّيهِم بِهَا وَصَلِّ عَلَيۡهِمۡۖ إِنَّ صَلَوٰتَكَ سَكَنٞ لَّهُمۡۗ وَٱللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ١٠٣﴾ یعنی: از اموالشان زکات بگیر، تا به این وسیله آنها را پاک ساخته و تزکیه نمائی، و برایشان دعا کن، زیرا دعای تو موجب آرامش آنها است، و به این اساس مستحب است تا کسی که زکات را میگیرد برای زکات دهنده دعا کند، مثلاً بگوید که: خداوند قبولکند، خداوند به مال و اهل و اولادت برکت بدهدف خداوند برای پدر و مادرت بیامرزد، خداوند چندین برابر آن را برایت عوض بدهدف و امثال اینها.
٧۶۲- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، عَنِ النَّبِيِّ ج: «أَنَّ رَجُلًا مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ سَأَلَ بَعْضَ بَنِي إِسْرَائِيلَ بِأَنْ يُسْلِفَهُ أَلْفَ دِينَارٍ، فَدَفَعَهَا إِلَيْهِ فَخَرَجَ فِي البَحْرِ، فَلَمْ يَجِدْ مَرْكَبًا، فَأَخَذَ خَشَبَةً، فَنَقَرَهَا، فَأَدْخَلَ فِيهَا أَلْفَ دِينَارٍ، فَرَمَى بِهَا فِي البَحْرِ، فَخَرَجَ الرَّجُلُ الَّذِي كَانَ أَسْلَفَهُ، فَإِذَا بِالخَشَبَةِ، فَأَخَذَهَا لِأَهْلِهِ حَطَبًا»، فَذَكَرَ الحَدِيثَ فَلَمَّا نَشَرَهَا وَجَدَ المَالَ [رواه البخاری: ۱۴٩۸].
٧۶۲- از ابو هریرهس از پیامبر خدا ج روایت است که [فرمودند]:
«شخصی از بنی اسرائیل از شخص دیگری از بنی اسرائیل خواست تا برایش هزار دینار قرض بدهد، آن شخص برایش [هزار دینار] قرض داد.
[شخص قرض دار] به کنار دریا رفت [تا خود را به خانه قرض دهنده برساند و قرضش را اداء نماید] ولی مرکبی نیافت، لذا چوبی را گرفت و داخل آن را حفر نمود وهزار دینار را در آن چوب نهاد، [سر آن چوب را بست] و در دریا انداخت.
آن شخصی که پول رابرایش به قرض داده بود، به کنار دریا آمد، آن چوب را دید، آن را به قصد هیزم برای خانوادهاش گرفت.
[ابو هریرهس] بقیۀ حدیث را ذکر نمود [ و گفت]: چون آن شخص چوب را شکست، مال خود را در داخل آن یافت» [٧٧].
[٧٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) کسی که از دریا چیزی را بدست میآورد، مالک آن میگردد، مگر آنکه صاحبش پیدا شود، و یا کسی که آن را یافته است به خاطرش برسد که این مال از دیگری میباشد، که در این حالت حکم مال یافت شده را میگیرد، چناچه امام بخاری/ این حدیث را در باب (لقطه) که به معنی (چیزی یافت شده) است نیز ذکر نموده است، و حکم مال یافت شده، به تفصیل در جای خودش خواهد آمد. ۲) قرض به هر طریقی که برای صاحبش برسد، اداء میگردد. ۳) کسی که در راه خیر توکلش را بر خدا کند، خداوند او را نصرت میدهد.
٧۶۳- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج قَالَ: «العَجْمَاءُ جُبَارٌ، وَالبِئْرُ جُبَارٌ، وَالمَعْدِنُ جُبَارٌ، وَفِي الرِّكَازِ الخُمُسُ» [رواه البخاری: ۱۴٩٩].
٧۶۳- و از ابو هریرهس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند:
«آنچه را که حیوان [گریخته از صاحبش] تلف میکند هدر است، و اگر کسی [در ملک خود چاهی حفر میکند، و کسی در آن میافتد] و متضرر میگردد هدر است، و اگر کسی معدنی را کافته و دیگری در آن میافتد هدر است، و آنچه که از یافتن گنج بدست میآید، در آن خمس لازم است» [٧۸].
[٧۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) جمهور علماء میگویند: آنچه که حیوان تلف میکند، در صورتی که انسانی همراه آن حیوان نباشد، ضمانی بر صاحب خود آن نیست، ولی اگر کسی همراه آن حیوان باشد، از آنچه که حیوان تلف میکند، ضمان لازم میگردد امام مالک و اوزاعی و لیث رحمهم الله میگویند: آنچه را که حیوان به دست و یا پای خود تلف میکند در آن ضمانی نیست، و آنچه را که به دهان خود تلف میکند، در آن ضمان لازم میگردد، امام ابو حنیفه/ میگوید: در چیزی که حیوان به پای خود تلف میکند ضمانی نیست، و از چیزی که با دست خود تلف میکند ضمان لازم میگردد، ولی اگر حیوانی معروف به فساد باشد، مانند: سگهار، گاو مست، اسپ سرکش، و امثال اینها و صاحبش آن را بسته نکرده باشد، اگر چیزی را تلف کرد، به هر شکلی که تلف کرده باشد، و در هر وقتی که تلف کرده باشد، صاحبش ضامن میباشد. ۲) علماء براین متفقاند که از یافتن گنج (خمس) لاز میشود، و اما در مورد اشتراط نصاب اختلاف نظر داردند، در نزد احناف نصاب در معدن شرط نیست، بنابراین در معدن چه کم باشد و چه زیاد، خمس لازم میگرددف ولی در نزد جمهور علماء درمعدن نصاب شرط است، بنابراین اگر مقدار آن از نصاب زکات کمتر باشد، در آن خمس لازم نمیگردد. ۳) و در مورد جایی که معدن در آن یافت میشودف امام ابوحنیفه و احمد رحمهم الله میگویند: معدنی را که شخص در ملک خود مییابد، در آن خمس لازم نمیگردد، مگر آنکه بر مالی که یافته است یکسال بگذرد و به اندازه نصاب زکات باشد، که دراین حالت مانند هر مال دیگری بر وی زکات لازم میگردد، ولی در نزد امام مالک و امام شافعی رحمهم الله، گذشت سال شرط نیست، و به مجرد یافت شدن، باید خمس آن را بپردازد. ۴) در مورد آنچه که از دریا بدست میآید، امام ابو حنیفه/ و محمد و مالک رحمهم الله میگویند: در آن خمس و یا زکاتی لازم نمیگردد، امام شافعی و احمد رحمهم الله میگویند: در آن خمس لازم میگردد، و ابو یوسف/ میگوید: در آن زکات لازم میگردد. ۵) موارد مصرف خمس در نزد احناف، موارد مصرف غنیمت و فيء است، امام محمد/ خمس باید برای قاریان قرآن مصرف گردد، و امام شافعی/ میگوید: موارد مصرف آن، موارد مصرف زکات است.
٧۶۴- عَنْ أَبِي حُمَيْدٍ السَّاعِدِيِّ س، قَالَ: «اسْتَعْمَلَ رَسُولُ اللَّهِ ج رَجُلًا مِنَ الأَسْدِ عَلَى صَدَقَاتِ بَنِي سُلَيْمٍ، يُدْعَى ابْنَ اللُّتْبِيَّةِ فَلَمَّا جَاءَ حَاسَبَهُ» [رواه البخاری: ۱۵٠٠].
٧۶۴- از ابو حمید ساعدیس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج شخصی را از قبیلۀ (اسد) که بنام (ابن لتبیه) یاد میشد، برای جمع آوری زکات اموال مردم(بنی سلیم) فرستادند، و هنگامی که آن شخص باز گشت، او را محاسبه کردند» [٧٩].
[٧٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) امام بخاری/ این حدیث را در اینجا به طور مختصر روایت کرده است و قصۀ کامل آن طوری که در دیگر ابواب صحیح البخاری، و در صحیح مسلم آمده است چنین است که: پیامبر خدا ج شخصی را از قبیلۀ (بنی اسد) که برایش (ابن لُتبِیَّه) میگفتند، برای جمعآوری اموال زکات فرستادند، هنگامی که این شخص برگشت گفت: این اموال از شما است، و این اموال دیگر از من است، برایم بخشش داده شده است. دراین وقت پیامبر خدا ج بر خاسته و بر بالای منبر بعد از حمد و ثنای پروردگار گفتند: «این چه کاری است که موظفی رابه وظیفۀ میفرستم، و میگوید: این اموال از شما و این اموال برایم بخشش داده شده است، پس چرا این شخص در خانه پدرش و یا خانه مادرش نمینشست تا ببیند که برایش بخشش داده میشود یانه؟ قسم به ذاتی که جان محمد در دست او است (بلاکیف) هیچ کسی نیست که از این مال چیزی بردارد، مگر آنکه آن را در روز قیامت در حالیکه بر گردنش آویزان است، با خود خواهد آورد، اگر شتری باشد، غرغر میکشد، اگر گاوی باشد، بق بق میکشد، و اگر گوسفندی باشد، بربر میکشد»، بعد از آن دستهای خود را تا جایی بلند کردند که سفیدی زیر بغلشان را دیدیم، و دو بار گفتند: (الهی! آیا تبلیغ کردم). ۲) بخشش گرفتن برای مامورین به هر عنوانی که باشد، حرام است، و در این مورد احادیث دیگری نیز آمده است، و این موضوع را درکتابی که راجع به مال حرام نوشتهام، به تفصیل کامل شرح دادهام. ۳) بخشش گرفتن برای مامور به سه شرط روا است: شرط اول آنکه: بخشش از طرف کسی باشد که پیش از رسیدن این مامور به وظیفۀ، نیز بین آنها جریان داشته است. شرط دوم آنکه: بخشش دهنده هیچ کاری در نزد آن مامور نداشته باشد. شرط سوم آنکه: این بخشش درحد متعارف بخشش باشد، مانند: تسبیح، قلم، ساعت معمولی و امثال اینها. ۴) برای مسؤول جمع آوری زکات نسبت میعنی از مال زکات مانند: ربع، ثلث نمیباشد، و چیزی را که مستحق میگردد، معاش ماهواری است که برای موظفین دیگر دولت داده میشود. ۵) باید موظفین دولت از آنچه که بدست آوردهاند، محاسبه گردند، و عمرس این اصل را به دقت مورد تطبیق قرارداد، و قانون (از کجا آوردی) از وی نشئت کرده است، و فرقی نمیکند که شخص موظف، این مال را از طریق رشوت، و یا اختلاس و یا بخشش، و یا سوء استفاده از قدرت، و یا از هر طریق نامشروع دیگری بدست آورده باشد، زیرا پیامبر خدا ج فرمودهاند «... آیا اگر در خانۀ پدر و مادرش مینشست مرد این چیزها را برایش بخشش میدادند»؟
٧۶۵- عَن أَنَسُ س، قَالَ: «غَدَوْتُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ج بِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي طَلْحَةَ، لِيُحَنِّكَهُ، فَوَافَيْتُهُ فِي يَدِهِ المِيسَمُ يَسِمُ إِبِلَ الصَّدَقَةِ» [رواه البخاری: ۱۵٠۲].
٧۶۵- از انسس روایت است که گفت: عبدالله بن أبی طلحه را نزد پیامبر خدا ج بردم تا تحنیکش نمایند، در این وقت دیدم که پیامبر خدا ج (مِیسَم) را به دست گرفته و شتران صدقه را با آن، نشانه دار میسازند [۸٠].
[۸٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) (تحنیک): عبارت از آن است که جهت تبرک، شخص صالحی، خرما و یا امثال آن را به کام طفل نو تولد میمالد، و طفل آن را میخورد. ۲) عبدالله بن ابی طلحهس برادر مادری انس بن مالکس است، و اینکه بعضیها وی را از تابعین میدانند، در اشتباهاند. ۳) (مِیسَم) عبارت از سیخ و یا میلی است که حیوان را به آن داغ میکنند، تا اگر در بین حیوانات مشابه خود داخل میشود، با آنها خلط نگریده و از آنها متمایز باشد. ۴) داغ کردن حیوان روی ضرورت جواز دارد. ۵) مستحب است که گوسفند در گوشهای آن، شتر و گاو در رانهای آنها داغ شوند. ۶) نظر به احادیث دیگری که در این مورد آمده است، علماء گفتهاند که داغ کردن در صورت حیوان جواز ندارد. ٧) امام باید شخصاً از اموال بیت المال سر پرستی نماید، و در محافظت از آنها به هر طریقی که مناسب میداند بکوشد، و از ضایع کردن بیت المال عندالله و عندالناس مسؤول میباشد. ۸) تحنیک برای طفل مستحب است، و باید ذریعۀ شخص صالحی صورت بگیرد.
٧۶۶- عَنِ ابْنِ عُمَرَ ب، قَالَ: «فَرَضَ رَسُولُ اللَّهِ ج زَكَاةَ الفِطْرِ صَاعًا مِنْ تَمْرٍ، أَوْ صَاعًا مِنْ شَعِيرٍ عَلَى العَبْدِ وَالحُرِّ، وَالذَّكَرِ وَالأُنْثَى، وَالصَّغِيرِ وَالكَبِيرِ مِنَ المُسْلِمِينَ، وَأَمَرَ بِهَا أَنْ تُؤَدَّى قَبْلَ خُرُوجِ النَّاسِ إِلَى الصَّلاَةِ» [رواه البخاری: ۱۵٠۳].
٧۶۶- از ابن عمرب روایت است که گفت: پیامبرد خدا ج صدقه فطر را یک صاع از خرما، و یا یک صاع از جو، بر هر فرد مسلمانی خواه غلام باشد و خواه آزاد، خواه مرد باشد و خواه زن، خواه خورد باشد و خواه کلان، فرض نمودند، و امر فرمودند:
که این صدقۀ فطر باید پیش از رفتن به نماز عید داده شود» [۸۱].
[۸۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) حکم صدقۀ فطر: صدقه فطر در نزد جمهور علماء فرض، در نزد احناف واجب، و در نزد امام مالک/ سنت است. ۲) مقدار آن: مقدار صدقه فطر از گندم نیم صاع، که به وزن فعلی ( یک کیلو و هشتصد و بیست) گرام میشود، و از جو و خرما یک صاع که به وزن فعلی (سه کیلو و ششصد و چهل) گرام میشود، لازم میگردد، و در نزد احناف دادن قیمت آن نیز جواز دارد. ۳) صدقۀ فطر بر زن: صدقۀ فطر بر زن خواه شوهر دار باشد و خواه نباشد، لازم است، صدقه زن شوهر دار در نزد احناف بر شوهرش لازم نیست، ولی جمهور علماء میگویند: که صدقۀ فطرش برذمۀ شوهرش میباشد، و دلیلشان این است که به اتفاق علماء، نفقۀ زن بر عهدۀ شوهرش میباشد، و نفقه تنها عبارت از خرج و خوراک نیست، بلکه تمام ما یحتاج زن را شامل میشود، و صدقۀ فطر از جمله چیزهایی است که زن به آن احتیاج دارد. و شاید دلیل احناف این باشد که زن اگر فقیر باشد، بر وی صدقه فطری نیست، و اگر غنی و ثروتمند باشد، باید خودش صدقه فطر خود را بپردازد، همان طوری که زکات مال خود را میپردازد. ۴) صدقه فطر بر طفل خورد سال: صدقه طفل خرد سال اگر مالی داشته باشد، در نزد امام ابو حنیفه و ابو یوسف ازمال خودش داده میشود، و اگر مالی نداشته باشد، پدرش مسؤول آن است، و حسن/ میگوید: که طفل خواه چیزی داشته باشد و خواه نداشته باشد، صدقه فطرش بر ذمه پدرش میباشد. ۵) وقت وجوب صدقه فطر درنزد بعضی از علماء، از آن جمله امام شافعی و امام احمد بن حنبل رحمهم الله لحظۀ پیش از غروب آفتاب آخرین روز ازماه رمضان است، بنابراین اگر طفلی بعد از غروب آفتاب آن روز به دنیا میآید، صدقه فطر آن لازم نمیگردد، و در نزد احناف و عدۀ دیگر از علماء، وقت و جوب صدقه فطر، لحظۀ پیش از طلوع فجر روز عیدفطر است، بنابراین طفلی که پیش از طلوع فجر روز عید فطر به دنیا میآید، صدقه فطرش لازم میگردد، وطفلی که بعد از طلوع فجر روز عید فطر به دنیا میآید، صدقه فطر از وی لازم نیست. ۶) وقت استحبابی دادن صدقه فطربه اتفاق علماء در روزعید و پیش از رفتن به نماز عید است، ولی درنزد احناف تقدیم و تاخیر آن از این وقت نیز جوزا دارد. ٧) وقت وجوب آن پیش از طلوع فجر روز عید فطر است، وطفلی که بعد ازطلوع فجر به دنیا میآید، صدقه فطر بر وی و از وی لازم نمیگردد. ۸) صدقه فطر بر کسی لازم میگردد که غنی باشد. ٩) مستحق صدقه فطر فقراء هستند.
٧۶٧- عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الخُدْرِيِّ س، قَالَ: «كُنَّا نُخْرِجُ فِي عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ ج يَوْمَ الفِطْرِ صَاعًا مِنْ طَعَامٍ»، «وَكَانَ طَعَامَنَا الشَّعِيرُ وَالزَّبِيبُ وَالأَقِطُ وَالتَّمْرُ» [رواه البخاری: ۱۵۱٠].
٧۶٧- از ابو سعید خدرِیس روایت است که گفت: در زمان پیامبر خدا ج در روز عید، از طعام یک صاع [صدقه] میدادیم، و طعام ما [در آن وقت]: جو، کشمش، قروت و خرما بود.
٧۶۸- عَنِ ابْنِ عُمَرَ س، قَالَ: «فَرَضَ رَسُولُ اللَّهِ ج صَدَقَةَ الفِطْرِ صَاعًا مِنْ شَعِيرٍ، أَوْ صَاعًا مِنْ تَمْرٍ عَلَى الصَّغِيرِ وَالكَبِيرِ، وَالحُرِّ وَالمَمْلُوكِ» [رواه البخاری: ۱۵۱۲].
٧۶۸- از ابن عمرب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج صدقه فطر با یک صاع از جو، یا یک صاع از خرما، بر کوچک و بزرگ، و بر آزاد و مملوک، فرض نمودند [۸۲].
[۸۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) وجوب صدقه فطر بر شخص آزاد مورد اتفاق است. ۲) در مورد وجوب صدقه فطر بر مملوک (غلام) علماء اختلاف نظر دارند: جمهور علماء رحمهم الله میگویند: غلام خواه برای خدمت باشد، و خواه برای تجارت، صدقه بر بادارش لازم است، و احناف، و ثوری، و عطاء و نخعی رحمهم الله میگویند: در غلامی که برای تجارت باشد، صدقه فطر لازم نمیگردد، و چیزی لازم نمیگردد، زکات قیمت آن است.
[۸۳] از احکام و مسائل متعلق به این موضوع آنکه: ۱) حج در لغت به معنی قصد است، و در اصطلاح اهل شرع، عبارت از قصد بیت الله الحرام جهت ادای حج و یا عمره. ۲) حج بنا بر قول راجح در سال نهم هجری فرض گردید، و در این سال پیامبر خدا ج ابوبکر صدیقس را امیر حج مقرر نمودند، و بعد از اینکه ابتدای سورۀ براءه در مورد براءت از مشرکین ناز گرید، پیامبر خدا ج علی بن ابی طالبس را موظف ساختند، تا آن را برای مشرکین اعلان نماید، و خود پیامبر خدا ج در سال آیندهاش که سال دهم هجری باشد، حج نمودند، و این یگانه حجی بود که پیامبر خدا ج بعد از بثعت انجام دادند. ۳) کعبۀ معظمه در شهرمکۀ مکرمه قرار دارد، و این شهر متبرک دارای خواص و فضائل بسیاری است، از آن جمله اینکه: أ) خانۀ کعبه اولین خانهای است که غرض عبادت کردن بنا یافته است، از ابو ذرس روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج پرییدم: اولین مسجدی که در روی زمین ساخته شده است کدام مسجد است؟ فرمودند: مسجد الحرام، پرسیدم: بعد از آن کدام مسجد؟ فرمودند: مسجد الأقصی، پرسیدم: بین این دو مسجد چند سال فاصله بود؟ فرمودند: چهل سال. ب) بعضیها که از واقعیت بیگانهاند این سؤال را مطرح میکنند که: مسجد الحرام را ابراهیم÷ و مسجد الأقصی را سلیمان÷ بنا کرده است، و بین این دو پیامبر علیهما السلام بیش از هزار سال فاصلۀ زمانی وجود دارد، پس اینکه پیامبر خدا ج فرمودهاند که بین این دو مسجد چهل سال فاصلۀ زمانی وجود دارد چگونه است؟ در جواب باید گفت که: سلیمان÷ مسجد الأقصی را تجدید بنا نمود، نه تاسیس، و تاسیس آن ذریعۀ یعقوب÷ صورت گرفته است، و بنای یعقوب÷ بعد از بنای کعبه ذریعۀ ابراهیم÷ به طور دقیق بعد از چهل سال صورت گرفته است. ج) حج کردن به این خانۀ مشرفه بر هر کسی که قدرت آن را داشته باشد، فرض است. د) در وقت داخل شدن به مکۀ مکرمه باید با لباس مخصوصی که همان احرام باشد ملبس بود. ه) این شهر حرم است، به این معنی که: جنگ و خون ریزی، و شکار کردن، و قطع درختان آن حرام است. و) مالی که در آنجا گم میشود، جز برای معرفی نمودن و رساندن به صاحبش نباید برداشته شود. ز) خداوند به این شهر قسم یاد کرده است،﴿وَهَٰذَا ٱلۡبَلَدِ ٱلۡأَمِينِ ٣﴾، و﴿لَآ أُقۡسِمُ بِهَٰذَا ٱلۡبَلَدِ﴾. ح) ثواب هرنمازی در مسجد الحرام برابر ثواب صد هزار نماز در مساجد دیگر است. ط) سر زمین این شهر از هر سر زمین دیگری درنزد خداوند متعال محبوبتر است. ی) قبلۀ تمام مسلمانان در شرق و غرب و شمال و جنوب عالم است. ک) رو آوردن به آن در وقت قضای حاجت حرام است. ل) کسی که قصد انجام دادن گناهی را در این شهر بنماید، ولو آنکه آن را عملی هم نسازد، گنهکار میشود، حال آنکه در غیر این شهر در هرجای دیگری از قصد کردن به گناه، تا وقتی که آن را عملی نسازد، بر شخص گناهی نیست.
٧۶٩- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ ب، قَالَ: كَانَ الفَضْلُ رَدِيفَ رَسُولِ اللَّهِ ج، فَجَاءَتِ امْرَأَةٌ مِنْ خَشْعَمَ، فَجَعَلَ الفَضْلُ يَنْظُرُ إِلَيْهَا وَتَنْظُرُ إِلَيْهِ، وَجَعَلَ النَّبِيُّ ج، يَصْرِفُ وَجْهَ الفَضْلِ إِلَى الشِّقِّ الآخَرِ، فَقَالَتْ: يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ فَرِيضَةَ اللَّهِ عَلَى عِبَادِهِ فِي الحَجِّ أَدْرَكَتْ أَبِي شَيْخًا كَبِيرًا، لاَ يَثْبُتُ عَلَى الرَّاحِلَةِ، أَفَأَحُجُّ عَنْهُ؟ قَالَ: «نَعَمْ»، وَذَلِكَ فِي حَجَّةِ الوَدَاعِ [رواه البخاری: ۱۵۱۳].
٧۶٩- از ابن عباسب روایت است که گفت: فضل بن عباسب [۸۴] به پشت سر (ترک) پیامبر خدا ج سوار بود، زنی از مردم (خَشعم) آمد، فضل به طرف آن زن، و آن زن به طرف فضل نگاه میکرد، پیامبر خدا ج روی فضل را به طرف دیگری گردانیدند.
آن زن گفت: یا رسول الله! حجی که از طرف خدا بر بندگانش فرض است، بر پدرم که پیر پا افتاده است، و خود را بر مرکب گرفته نمیتواند، فرض گردیده است، آیا [روا است که] من از عوضش حج کنم؟
فرمودند: «بلی»! و این واقه در حجة الوداع واقع گردید [۸۵].
[۸۴] وی فضل بن عباس بن عبدالمطلب قرشی هاشمی، پسر عم پیامبر خدا ج است، بزرگترین فرزندان عباس بن عبد المطلبس است، در فتح مکه و حنین با پیامبر خدا ج اشتراک داشت، بسیار زیبا و خوش چهره بود، تنها یک دختر داشت، و او را حسن بن علیب به نکاح گرفت، و بعد او را طلاق داد، با ابو موسی اشعری ازدواج نمود، فضل بن عباسس در سال سیزده، و یا پانزده هجری وفات نمود، اسد الغابه(۱۸۳/۴). [۸۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) اگر حیوان توانائی داشته باشد، دو نفری سوار شدن بر آن جواز دارد. ۲) اینکه بشر در خود داری از میل به سوی شهوات ضعیف است. ۳) زن باید در حالت احرام رویش را نپوشاند، مگر آنکه خوف فتنه وجود داشته باشد. ۴) حج کردن از عوض کسی که خودش حج کرده نمیتواند، جواز دارد. ۵) عبادات بر سه نوع است: بدنی: مانند نماز، مالی: مانند زکات، مشترک از هر دو: مانند: حج، نیابت در نوع اول به هیچ وجه جواز ندارد، یعنی: روا نیست که شخصی که بر وی نماز فرض گردیده است، دیگری را موظف سازد تا عوض او نماز بخواند، بلکه باید اگر قدرت داشت خودش ایستاده نماز بخواند، و اگر نمیتوانست نشسته، و اگر نمیتوانست به پهلو، و اگر نمیتوانست، به اشاره و اگر نمیتوانست، به قلب خود، نماز بخواند، و بعد از این حالت، نماز از وی ساقط میگردد، و در نوع دوم به هر حالی جواز دارد، یعنی کسی که بر وی زکات فرض گریده است، خواه قدرت داشته باشد، و خواه نداشته باشد، برایش روا است که دیگری را وکیل نموده تا زکاتش رابرای مستحقین آن برساند، و در نوع سوم درحالت عجز جواز دارد، و در حالت قدرت جواز ندارد، یعنی: کسی که حج بر وی فرض گردیده است، اگر خودش قدرت دارد، باید شخصاً حج را اداء نماید، و اگر قدرت ندارد، با شروط معین آن که در کتاب احکام و مناسک حج در این مورد به تفصیل سخن گفتهایم باید دیگری را عوض خود به حج بفرستد. ۶) کسی که خودش حج نکرده است، در نزد احناف و مالک و احمد رحمهم الله میتواند عوض شخص دیگری حج نماید، ولی امام شافعی/ میگوید: تا کسی خودش حج فرضی را اداء نکرده باشد، عوض شخص دیگری حج کرده نمیتواند، و اگر حج کرد، حجش فرضی خودش محسوب میگردد. ٧) امام ابو حنیفه و ابو یوسف و مالک رحمهم الله میگویند: وجوب حج فوری است، یعنی: کسی که بر وی حج فرض گریده است، تاخیر کردن آن تا سالهای دیگر جواز ندارد، و امام شافعی و امام محمد رحمهما الله میگویند: وجوب حج بر تراخی و تا آخر عمرهر وقت که خواسته باشد میتواند حج فرضی را اداء نماید.
٧٧٠- عَنْ عُمَرَ ب، قَالَ: «رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج يَرْكَبُ رَاحِلَتَهُ بِذِي الحُلَيْفَةِ، ثُمَّ يُهِلُّ حَتَّى تَسْتَوِيَ بِهِ قَائِمَةً» [رواه البخاری: ۱۵۱۴].
٧٧٠- از ابن عمرب رویات است که گفت: پیامبر خدا ج را در (ذوالحلیفه) دیدم که بر شتر خود سوار شدند، و تا هنگامی که شتر کاملاً به راه افتاد، تلبیه میگفتند [۸۶].
[۸۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) حج کردن سواره و پیاده جواز دارد، ولی اینکه کدام یک بهتر است، بین علماء اختلاف است، بعضی از علماء سواره رفتن به حج را بهتر میدانند، زیرا اول آنکه: سواره رفتن به حج، موافق سنت نبوی است، زیرا نبی کریم ج سواره به حج رفته بودند، و دیگر آنکه: در سواره رفتن مصرف حج بیشتر میشود، و هر قدر که مصرف حج بیشتر شود، به همان اندازه ثواب شخص حج کننده بیشتر میشود. و عدۀ دیگری ازعلماء پیاده رفتن به حج را بهتر میدانند، و دلیلشان حدیثی است که حاکم در مستدرک روایت نموده و حکم به صحت آن کرده است، در این حدیث، ابن عباسب از پیامبر خدا ج روایت میکند که فرمودند: «کسی که پیاده به مکه برود، تا وقتی که برگردد، برایش در هرگام هفتصد حسنه از حسنات حرم داده میشود، کسی پرسید که حسنات حرم چگونه است؟ گفتند: هر حسنهاش معادل صد هزار حسنه است». ۲) تلبیه بعد از حج و یا عمره این است که: «لبيك اللهم لبيك، لبيك لا شريك لك لبيك، إن الحمد والنعمة لك والملك، لا شريك لك». ۳) ظاهر این حدیث دلالت بر این دارد که: وقت تلبیه گفتن هنگامی است که راحله کاملاً آمادۀ رفتن میگردد، و این نظر عامۀ علماء است، و امام شافعی/ میگوید که وقت تلبیه گفتن هنگامی است که راحله به راه میافتد، و در نزد امام ابو حنیفه/ وقت استحبابی تلبیه، بعد از سلام دادن از نماز مسنونۀ احرام است.
٧٧۱- عَن أَنَسٍ س: «أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج حَجَّ عَلَى رَحْلٍ وَكَانَتْ زَامِلَتَهُ» [رواه البخاری:۱۵۱٧].
٧٧۱- از انسس روایت است که پیامبر خدا ج بر شتری حج کردند که زاد و متاعشان نیز بر بالای شتر بار شده بود [۸٧].
[۸٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: پیامبر خدا ج وقتی که به حج رفتند تنها یک شتر داشتند که بر همان شتر سوار بودند، و بار متاعشان نیز بر همان شتر بار بود، و در روایت دیگری از انسس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج بر شتری حج کردند که بر آن قطیفۀ انداخته شده بود که بیش از چهار درهم ارزش نداشت»، و در روایت دیگری آمده است که پیامبر خدا ج فرمودند: «الهی! این حج را حجی بگردان که در آن سمعت و ریائی نباشد».
٧٧۲- عَنْ عَائِشَةَ أُمِّ المُؤْمِنِينَ ل، أَنَّهَا قَالَتْ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، نَرَى الجِهَادَ أَفْضَلَ العَمَلِ، أَفَلاَ نُجَاهِدُ؟ قَالَ: «لاَ، لَكِنَّ أَفْضَلَ الجِهَادِ حَجٌّ مَبْرُورٌ» [رواه البخاری: ۱۵۲٠].
٧٧۲- از عائشه ام المؤمنینل روایت است که گفت: یا رسول الله [ما زنها] فکر میکنیم که جهاد بهترین اعمال باشد، آیا ما جهاد نکنیم؟ فرمودند: «نِه! بهترین جهاد [برای شما] حج مبرور است» [۸۸].
٧٧۳- عَن أَبِي هُرَيْرَةَ س، قَالَ: سَمِعْتُ النَّبِيَّ ج يَقُولُ: «مَنْ حَجَّ لِلَّهِ فَلَمْ يَرْفُثْ، وَلَمْ يَفْسُقْ، رَجَعَ كَيَوْمِ وَلَدَتْهُ أُمُّهُ» [رواه البخاری: ۱۵۲۱].
٧٧۳- از ابو هریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج را شنیدم که فرمودند:
«کسی که برای خدا حج کند، و در حج خود مرتکب جماع، و کار بدی نگردد، طوری که از حج [بدون گناه] برمیگردد، به مانند روزی که مادرش او را زائیده است» [۸٩].
[۸۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) حج مبرور: یعنی: حج مقبول، و حجی (مبرور) گفته میشود که دارای سه شرط باشد، اول آنکه: ازمال حلال صورت گرفته باشد، دوم آنکه: حاجی در حج خود قصد دیگری جز رضای خداوند متعال نداشته باشد، و سوم آنکه: در حج خود مرتکب معصیتی نگردد. ۲) گرچه ثواب حج کردن برای زن، بیشتر از ثواب جهاد کردن برای زن است، ولی از این قول پیامبر خدا ج که: «بهترین جهاد حج مبرور است» چنین دانسته میشود که جهاد کردن زن در اموری که قادر به انجام دادن آن میباشد نیز جائز است، از ام المؤمنین حفصهل روایت است که گفت: «زنی نزد ما آمد که با پیامبر خدا ج در شش غزوۀ اشتراک نموده بود، و آن زن برایم گفت که ما زنها زخمیها را تداوی میکردیم، و از مریضها پرستاری مینمودیم. [۸٩] و طوری که بارها یاد آور شدیم، این آمرزش نسبت به گناهان است و حقوق الله و حقوق الناس تا وقتی که به صاحبش رسانده نشود، و یا رضایت صاحبش حاصل نگردد، حج و هیچ عمل نیک دیگری سبب سقوط و آمرزش آن نمیگردد.
٧٧۴- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب: «أَنَّ النَّبِيَّ ج وَقَّتَ لِأَهْلِ المَدِينَةِ ذَا الحُلَيْفَةِ، وَلِأَهْلِ الشَّأْمِ الجُحْفَةَ، وَلِأَهْلِ نَجْدٍ قَرْنَ المَنَازِلِ، وَلِأَهْلِ اليَمَنِ يَلَمْلَمَ، هُنَّ لِأَهْلِهِنَّ، وَلِكُلِّ آتٍ أَتَى عَلَيْهِنَّ مِنْ غَيْرِهِمْ مِمَّنْ أَرَادَ الحَجَّ وَالعُمْرَةَ، فَمَنْ كَانَ دُونَ ذَلِكَ، فَمِنْ حَيْثُ أَنْشَأَ، حَتَّى أَهْلُ مَكَّةَ مِنْ مَكَّةَ» [رواه البخار: ۱۵۳٠].
٧٧۴- از ابن عباسب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج برای اهل مدینه (ذوالحلیفه)، و برای هل شام (جحفَه)، و برای اهل نجد (قرن منازل)، و برای اهل یمن (یلملم) را میقات تعیین نموده [و فرمودند]:
«این مواقیت برای این مردم، و برای کسانی است که از غیر این مردم، از این میقاتها میگذرند، و ارادۀ حج و عمره را داشته باشند، وکسی که بعد از این مواقیت [به طرف مکه] سکونت دارد، میقاتش از همان جایی است که ارادۀ حج را نموده است، حتی میقات اهل مکه، شهر مکه است» [٩٠].
[٩٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مواقیتی که در این حدیث مذکور است، جاهایی است که اگر کسی به مکۀ مکرمه میرود، نباید از آنها بدون احرام بگذرد، ولی آیا احرام بستن پیش از رسیدن به این مواقیت جواز دارد و یا نه؟ امام ابو حنیفه و امام شافعی رحمهما الله میگویند: احرام بستن پیش از رسیدن به این مواقیت نه تنها آنکه جواز دارد، بلکه برای کسی که قدرت بر محافظت از محظورات احرام راداشته باشد، بهتر نیز هست، و دلیلشان احادیث دیگری است که احرام بستن پیش از رسیدن به این مواقیت را افضل میداند، از آن جمله این قول پیامبر خدا ج که فرمودند: «کسی که برای حج و یا عمره از مسجد الأقصی تا مسجد الحرام احرام ببندد، گناهان گذشته و آیندهاش بخشیده میشود». ولی امام مالک و احمد و اسحاق رحمهم الله میگویند: گرچه احرام بستن پیش از رسیدن به این مواقیت جواز دارد، ولی افضل آن است که از همین مواقیت احرام بسته شود نه پیش از آن، زیرا خود پیامبر خدا ج از میقات احرام بستند. ۲) کسی که خانهاش بین میقات و مکه قرار دارد، اگرنیت حج و عمره را میکند، میقاتش همان خانهاش میباشد، و بر وی لازم نیست که برود و از میقات احرام ببندد. ۳) کسی که سکونتش در مکه میباشد، میقاتش برای حج کردن شهر مکه است، ولی برای عمره کردن باید به زمین حل برود، و از آنجا احرام ببندد. ۴) امام ابو حنیفه/ میگوید: کسی که به میقات میرسد، و میخواهد به مکه برود، خواه نیت حج و یا عمره را داشته باشد و یا نداشته باشد، باید احرام ببندد، و بدون احرام به مکۀ مکرمه داخل نشود، ولی ائمۀ دیگر میگویند که: احرام بستن تنها برای کسی لازم است که قصد حج و یا عمره را داشته باشد، و کسی که چنین قصدی را ندارد، احرام بستن بر وی لازم نیست. ۵) کسی که به طور مکرر مانند: رانندۀ موتر (ماشین)، موظفین حج، خدمتگاران و امثال اینها در بین میقات و مکه رفت و آمد دارند، به اتفاق علماء، احرام بستن بر آنها لازم نیست، مگر آنکه قصد ادای حج و یا عمره را داشته باشند.
٧٧۵- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ ب: «أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج أَنَاخَ بِالْبَطْحَاءِ بِذِي الحُلَيْفَةِ، فَصَلَّى بِهَا» وَكَانَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عُمَرَ ب يَفْعَلُ ذَلِكَ [رواه البخاری: ۱۵۳۲].
٧٧۵- از عبدالله بن عمرب روایت است که پیامبر خدا ج در بطحاء (ذوالحلیفه) شتر خود را خوابانده، و نماز خواندند، و عبدالله بن عمرب نیز همین کار را میکرد [٩۱].
[٩۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) (بطحاء): عبارت از دشت هموار و ریگ زاری است که به طور طبیعی و یا به اثر سیل به وجود آمده باشد. ۲) نماز خواندن پیامبر خدا ج در اینجا بعد از بر گشتنشان از حج بود، نماز خواندن در اینجا بعد از برگشتن از حج، به اتفاق علماء مستحب است، و کسی که آن را ترک کند، بر وی گناهی نیست، و در زمان فعلی بطحاء ذوالحلیفه کاملاً به فراموشی سپرده شده است، و هیچ کس از آن یادی نمیکند.
٧٧۶- وَعَنهُ ب: «أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج كَانَ يَخْرُجُ مِنْ طَرِيقِ الشَّجَرَةِ، وَيَدْخُلُ مِنْ طَرِيقِ المُعَرَّسِ، وَأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج، كَانَ إِذَا خَرَجَ إِلَى مَكَّةَ يُصَلِّي فِي مسْجِدِ الشَّجَرَةِ، وَإِذَا رَجَعَ صَلَّى بِذِي الحُلَيْفَةِ بِبَطْنِ الوَادِي، وَبَاتَ حَتَّى يُصْبِحَ» [رواه الخاری: ۱۵۳۳].
٧٧۶- و از عبدالله بن عمرب روایت است که [گفت]:
پیامبر خدا ج [در وقت رفتن از مدینه] از راه (شجره) میرفتند، و هنگام [آمدن به مدینه] از راه (معرس) داخل میشدند.
و پیامبر خدا ج وقتی که [از مدینه] به قصد رفتن به مکه خارج میشدند، در مسجد (شجره) [که همان مسجد ذوالحلیفه باشد] نماز میخواندند، و وقت باز گشتن به سوی مدینه، در مسجد (ذوالحلیفه) در دامن وادی، نماز میخواندند، و شب را تا صبح همانجا میخوابیدند [٩۲].
[٩۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: پیامبر خدا ج از این جهت خواب شده و مستقیماً به مدینه نمیرفتند، تا مردم از آمدنشان با خبر گردیده و آمادگی بگیرند، ودیگر اینکه عادت پیامبر خدا ج این بو که اگر به جایی میرفتند، در وقت آمدن راه دیگری را غیر از راهی که رفته بودند انتخاب میکردند.
٧٧٧- عَن عُمَرَ س، يَقُولُ: سَمِعْتُ النَّبِيَّ ج بِوَادِي العَقِيقِ يَقُولُ: «أَتَانِي اللَّيْلَةَ آتٍ مِنْ رَبِّي، فَقَالَ: صَلِّ فِي هَذَا الوَادِي المُبَارَكِ وَقُلْ: عُمْرَةً فِي حَجَّةٍ [رواه البخاری: ۱۵۳۴].
٧٧٧- از عمرس روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج در (وادی عقیق) شنیدم که فرمودند:
«شب گذشته قاصدی ازجانب پروردگارم آمد [مراد جبرئیل÷ است] و گفت: دراین دشت مبارک نماز بخوان، و بگو که این عمره است در حج» [٩۳].
٧٧۸- عَن ابنِ عُمَرَ ب، عَنِ النَّبِيِّ ج: أَنَّهُ رُئِيَ وَهُوَ فِي مُعَرَّسٍ بِذِي الحُلَيْفَةِ بِبَطْنِ الوَادِي، قِيلَ لَهُ: إِنَّكَ بِبَطْحَاءَ مُبَارَكَةٍ [رواه البخاری: ۱۵۳۵].
٧٧۸- از ابن عمرب روایت است که گفت: هنگامی که پیامبر خدا ج در (ذوالحُلیفه) در بطن وادی استراحت کرده بودند، در خواب دیدند که کسی برایشان گفت: تو در دشت مبارکی قرار داری [٩۴].
[٩۳] یعنی نیت کن که عمره را با حج یکجا انجام بدهی، و این نوع حج به نام حج قران یاد میشود، و این حدیث صراحت بر این دارد که پیامبر خدا ج قارن بودند، و حج بر سه نوع است: قران، مفرد، و تمتع، و تفصیل این سه نوع، و اینکه افضل کدام نوع آن است، إنشاء الله در جای خودش خواهد آمد. [٩۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: لفظ حدیث نبوی شریف (رؤی) میباشد، و این لفظ احتمال دارد که بضم راء، و کسر همزۀ مشدده باشد، که در این صورت معنایش چنین میشود که: به خواب بینانده شدند، یعنی: خداوند در خواب ایشان آورد که کسی برایشان گفت که: تو در دشت مبارکی هستی، چنانچه احتمال دارد که لفظ (رُؤِی) به ضم راء، و کسر همزۀ بدون تشدید باشد، که در این صورت معنایش چنین میشود که: کسی دیگری ایشان را به خواب دید که: کسی برایشان گفت که تو در دشت مبارکی هستی، و چون کسی که پیامبر خدا ج را به خواب میبیند، در حقیقت خود ایشان را دیده است، لذا حکم به حق بودن و صدق این خواب میشود، و در نتیجه گفته میشود که: (وادی عقیق وادی مبارکی است).
٧٧٩- عَن يَعْلَى بنِ اُمیَّه س قَالَ لِعُمَرَ س: أَرِنِي النَّبِيَّ ج حِينَ يُوحَى إِلَيْهِ، قَالَ: فَبَيْنَمَا النَّبِيُّ ج بِالْجِعْرَانَةِ، وَمَعَهُ نَفَرٌ مِنْ أَصْحَابِهِ، جَاءَهُ رَجُلٌ فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، كَيْفَ تَرَى فِي رَجُلٍ أَحْرَمَ بِعُمْرَةٍ، وَهُوَ مُتَضَمِّخٌ بِطِيبٍ، فَسَكَتَ النَّبِيُّ ج سَاعَةً، فَجَاءَهُ الوَحْيُ، فَأَشَارَ عُمَرُ س إِلَى يَعْلَى، فَجَاءَ يَعْلَى وَعَلَى رَسُولِ اللَّهِ ج ثَوْبٌ قَدْ أُظِلَّ بِهِ، فَأَدْخَلَ رَأْسَهُ، فَإِذَا رَسُولُ اللَّهِ ج مُحْمَرُّ الوَجْهِ، وَهُوَ يَغِطُّ، ثُمَّ سُرِّيَ عَنْهُ، فَقَالَ: «أَيْنَ الَّذِي سَأَلَ عَنِ العُمْرَةِ؟» فَأُتِيَ بِرَجُلٍ، فَقَالَ: «اغْسِلِ الطِّيبَ الَّذِي بِكَ ثَلاَثَ مَرَّاتٍ، وَانْزِعْ عَنْكَ الجُبَّةَ، وَاصْنَعْ فِي عُمْرَتِكَ كَمَا تَصْنَعُ فِي حَجَّتِكَ» [رواه البخاری: ۱۵۳۶].
٧٧٩- روایت است که یعلَی بن أُمیَّهس برای عمرس گفت: پیامبر خدا ج را در هنگامی که وحی بر ایشان نازل میشود برایم نشان بده [٩۵].
[یعلی بن اُمیهس] میگوید: هنگامی که پیامبر خدا ج با عدۀ از یاران خود به (جعرانَه) بودند [٩۶]، شخصی آمد و گفت: یا رسول الله! اگر شخصی به نیت عمره احرام ببندد و جامههایش معطر باشد حکمش چیست؟
پیامبر خدا ج ساعتی سکوت نمودند، و در این هنگام وحی بر ایشان نازل گرید، عمرس به طرف من اشاره نمود، من آمدم، و [دیدم] که پیامبر خدا ج در زیر جامۀ که [عمر] بالایشان سایه میکرد نشستهاند.
سرم را داخل نمودم و [دیدم] که رخسار پیامبر خدا ج سرخ شده است و خرناس میکشند، سپس این حالت [کم کم] از ایشان رفع گردید، و فرمودند:
«آن شخصی که از عمره سؤال نمود، کجا است»؟
آن شخص را آوردند، پیامبر خدا ج فرمودند: «خوشبوئی را که [استعمال کردهای] سه بار بشوی، و قبا را از تنت بیرون کن، و عمرهات را طوری انجام بده که حجت را انجام میدهی» [٩٧].
[٩۵] یعلی به امیه این سخن را از این جهت برای عمرس گفت که عمرس پیامبر خدا ج را هنگام نزول وحی، با جامۀ سایه میکرد. [٩۶] جعرانه جایی است که بین مکه و طائف قراردارد، و به مکه نزدیکتر است. [٩٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) اگر مفتی حکم مسئلۀ را نمیداند، باید تا وقتی که حکم آن را میآموزد، از جواب دادن خود داری نماید. ۲) اگر کسی ندانسته مرتکب محظوری از محظورات احرام میگردد، در نزد امام شافعی، و احمد و اسحاق رحمهم الله بر وی فدیۀ لازم نمیگردد، ولی امام ابو حنیفه و مزنی رحمهم الله میگویند: اگر کسی یک روز تا شام، و یا یک شب تا صبح روی و یا سر خود را از روی قصد و یا فراموشی میپوشاند، بر وی (فدیه) لازم میگردد، و در پوشاندن کمتر از این وقت بر وی (صدقه) لازم میگردد، نه فدیه. ۳) استعمال خوشبوئی در نزد امام ابو حنیفه و امام شافعی رحمهم الله در وقت احرام بستن جواز دارد، ولی درنزد امام مالک و محمد بن حسن رحمهم الله این کار مکروه است.
٧۸٠- عَنْ عَائِشَةَ ل، زَوْجِ النَّبِيِّ ج قَالَتْ: «كُنْتُ أُطَيِّبُ رَسُولَ اللَّهِ ج لِإِحْرَامِهِ حِينَ يُحْرِمُ، وَلِحِلِّهِ قَبْلَ أَنْ يَطُوفَ بِالْبَيْتِ» [رواه البخاری: ۱۵۳٩].
٧۸٠- از عائشهل همسر پیامبر خدا ج روایت است که گفت: پیامبر خدا ج را در هنگام احرام بستن شان، و در وقت بیرون شدنشان از احرام، پیش از آنکه به خانۀ کعبه طواف نمایند، عطر میزدم [٩۸].
[٩۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: این حدیث مانند سابقهاش دلالت بر این دارد که عطر زدن پیش از احرام بستن جواز دارد، و بلکه مستحب است، ولو آنکه آثار آن بعد از احرا بستن باقی بماند، چنانچه دلالت بر این دارد که استعمال عطر و دیگر محرمات احرام بعد از رمی جمرۀ عقبه، حلال میگردد.
٧۸۱- عَن ابنِ عُمَرَ ب، قَالَ: «سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج يُهِلُّ مُلَبِّدًا» [رواه البخاری: ۱۵۴٠].
٧۸۱- از ابن عمرب روایت است که [گفت]: در حالی که سر پیامبر خدا ج (ملبد) بود، تلبیه گفتند [٩٩].
[٩٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) (تلبید): عبارت از چسپاندن موی سر ذریعۀ صمغ و یا حنا و یا ختمی است، و این عمل را به این سبب انجام میدادند که موی سر با هم بچسبد و در پراکنده شدن سبب مشکلات برای حاجی که در حال احرام است نگردد. ۲) (تلبید): در وقت احرام بستن به اتفاق علماء مشروع است، ولی در اینکه چنین شخصی بعد از خارج شدن از احرام باید سر خود را حتما بتراشد یا نه؟ اختلاف است، جمهور علماء تراشاندن سر را برای کسی که (تلبید) نموده است، لازم میدانند، ولی امام ابو حنیفه/ میگوید: تلبید حکم اصلی خروج از احرام را که جواز تراشیدن و کوتاه کردن مو باشد، تغییر نمیدهد، یعنی: کسی که تلبید نموده است، برایش جواز دارد که موهای سر خود را بتراشد و یا کوتاه نماید.
٧۸۲- وَعَنهُ ب قَالَ: «مَا أَهَلَّ رَسُولُ اللَّهِ ج إِلَّا مِنْ عِنْدِ المَسْجِدِ» يَعْنِي مَسْجِدَ ذِي الحُلَيْفَةِ [رواه البخاری: ۱۵۴۱].
٧۸۱- و از ابن عمرب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج جز ازنزد مسجد یعنی: مسجد (ذوالحلیفه)، تلبیه نگفتند [۱٠٠].
[۱٠٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: در اینکه پیامبر خدا ج به طوردقیق از کجا احرام بستند، سه نظر است: جمهور علماء بر این نظر اند که پیامبر خدا ج بعد از ادای دو رکعت نماز احرام، از داخل مسجد احرام بستند. عدۀ دیگری میگویند که: پیامبر خدا ج هنگامی که بر راحلۀ خود سوار شدند احرام بستند. و بالآخره گروه سومی بر این نظر اند که ایشان بعد از رسیدن بر روی بلندی (ذوالحلیفه) احرام بستند. و البته مراد از احرام بستن تلبیه گفتن (با نیت) جهت ادای حج و یا عمره است.
٧۸۳- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب: أَنَّ أُسَامَةَ س كَانَ رِدْفَ النَّبِيِّ ج مِنْ عَرَفَةَ إِلَى المُزْدَلِفَةِ، ثُمَّ أَرْدَفَ الفَضْلَ مِنَ المزْدَلِفَةِ إِلَى مِنًى، قَالَ: فَكِلاَهُمَا قَالَ: «لَمْ يَزَلِ النَّبِيُّ ج يُلَبِّي حَتَّى رَمَى جَمْرَةَ العَقَبَةِ» [رواه البخاری: ۱۵۴۴].
٧۸۳- از ابن عباسب روایت است که اسامهس از عرفات تا مزدلفه، پشت سر (تَرک) پیامبر خدا ج سوار بود، بعد از آن مزدلفه تا منی فضل [ابن عباس] را پشت سر خود سوار کردند، هرودی آنها گفتند که پیامبر خدا ج تا هنگام زدن جمرۀ عقبه تلبیه میگفتند [۱٠۱].
[۱٠۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) تلبیه گفتن در حج، تا هنگام زدن جمرۀ عقبه ادامه مییابد، و این چیز مذهب جمهور فقهاء است. ۲) از اینکه پیامبر خدا ج سواره حج نمودند، عدۀ از علماء میگویند که حج سواره از حج پیاده بهتر است، زیرا پیامبر خدا ج همیشه عمل افضل را انجام میدادند، گرچه که قبلاً یاد آور شدیم، برای حج پیاده نیز فضائل بسیاری است.
٧۸۴- وَعَنهُ س، قَالَ: «انْطَلَقَ النَّبِيُّ ج مِنَ المَدِينَةِ بَعْدَ مَا تَرَجَّلَ، وَادَّهَنَ وَلَبِسَ إِزَارَهُ وَرِدَاءَهُ هُوَ وَأَصْحَابُهُ، فَلَمْ يَنْهَ عَنْ شَيْءٍ مِنَ الأَرْدِيَةِ وَالأُزُرِ تُلْبَسُ إِلَّا المُزَعْفَرَةَ الَّتِي تَرْدَعُ عَلَى الجِلْدِ، فَأَصْبَحَ بِذِي الحُلَيْفَةِ رَكِبَ رَاحِلَتَهُ حَتَّى اسْتَوَى عَلَى البَيْدَاءِ، أَهَلَّ هُوَ وَأَصْحَابُهُ وَقَلَّدَ بَدَنَتَهُ، وَذَلِكَ لِخَمْسٍ بَقِينَ مِنْ ذِي القَعْدَةِ، فَقَدِمَ مَكَّةَ لِأَرْبَعِ لَيَالٍ خَلَوْنَ مِنْ ذِي الحَجَّةِ، فَطَافَ بِالْبَيْتِ، وَسَعَى بَيْنَ الصَّفَا وَالمَرْوَةِ، وَلَمْ يَحِلَّ مِنْ أَجْلِ بُدْنِهِ لِأَنَّهُ قَلَّدَهَا، ثُمَّ نَزَلَ بِأَعْلَى مَكَّةَ عِنْدَ الحَجُونِ وَهُوَ مُهِلٌّ بِالحَجِّ، وَلَمْ يَقْرَبِ الكَعْبَةَ بَعْدَ طَوَافِهِ بِهَا حَتَّى رَجَعَ مِنْ عَرَفَةَ، وَأَمَرَ أَصْحَابَهُ أَنْ يَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ وَبَيْنَ الصَّفَا وَالمَرْوَةِ، ثُمَّ يُقَصِّرُوا مِنْ رُءُوسِهِمْ، ثُمَّ يَحِلُّوا وَذَلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ مَعَهُ بَدَنَةٌ قَلَّدَهَا وَمَنْ كَانَتْ مَعَهُ امْرَأَتُهُ فَهِيَ لَهُ حَلاَلٌ وَالطِّيبُ وَالثِّيَابُ» [رواه البخاری: ۱۵۴۵].
٧۸۴- و از ابن عباسب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج بعد از اینکه سر خود را شانه زدند، و روغن [خوشبوئی] به جان خود مالیدند، و ایشان و صحابههایشان ازار و ردای خود را پوشیدند، از مدینه رفتند [۱٠۲]، و پیامبر خدا ج از پوشیدن هیچ نوع ازار و ردائی به جز ازار و ردائی که به عفران معطر گردیده و بر جلد اثر میکند، نهی نفرمودند.
شب را در (ذو الحلیفه) به صبح رساندند، چون صبح شد شتر خود را سوار شدند، و هنگامی که شتر کاملاً به راه افتاد و به همواری (بیداء) رسید، ایشان با صحابههای خود تلبیه گفتند، و شتر هدیۀ حج خود را نشانی نمودند، و این وقتی بود که پنج روز از ماه (ذوالقعده) باقی مانده بود [۱٠۳].
چون به مکه رسیدند، چهار روز از (ذوالحجه) گذشته بود [۱٠۴]، به خانۀ [کعبه] طواف کردند، و بین صفا و مروه سعی نمودند، و چون شتر هدی خود را قبلا فرستاده بودند، خود را حلال نساختند، زیرا شتر را علامه دار ساخته بودند.
بعد از آن به قسمت بلند مکه درحالی که ارادۀ حج را داشتند، در منطقۀ (حجون) منزل گزیدند، و دیگر تا هنگامی که از عرفات بر گشتند، به طرف خانۀ کعبه نرفتند.
[بعد از بر گشتن از عرفه] به صحابهش امر کردند تا به خانۀ کعبه طواف کرده و بین صفا و مروه سعی نمایند، و بعد از آن موی سرخود را کوتاه نموده و خود را حلال سازند.
و این برای کسی است که به همراهش شتر (هدیی) که آن را نشانه دار ساخته است نباشد، و [بعد از انجام دادن این عمال]، کسی که همسرش با او است، نزدیک شدن به همسرش، و استعمال خوشبوئی، و پوشیدن لباس برایش روا است [۱٠۵].
[۱٠۲] خروج پیامبر خدا ج از مدینه غرض ادای حج، در روز پنجشنبه بیست و سوم ماه (ذی القعده) سال دهم هجری بود. [۱٠۳] روزی که از (ذو الحلیفه) حرکت کردند، روز جمعه بود، و پنج روزی که از ماه (ذو القعده) باقی مانده بود، عبارت بود از: روز شنبه، یک شنبه، دو شنبه، سه شنبه، و چهار شنبه. [۱٠۴] بنابراین پیامبر خدا ج در روز یک شنبه به مکۀ مکرمه رسیده بودند، به این اساس سفر پیامبر خدا ج از مدینۀ منوره تا مکۀ مکرمه (ده) روز را در بر گرفته بود. [۱٠۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) خود پیامبر خدا ج در حج خود قارن بودند، زیرا حج و عمره را در یک سفر و در یک احرام انجام داده بودند. ۲) بعضی از صحابه متمتع بودند، زیرا بعد از ادای عمره خود را حلال ساختند، و برای ادای حج، دوباره احرام بستند، و اینکه حج قران افضلیت دارد، یا حج تمتع و یا مفرد؟ چیزی است که در احادیث آینده إن شاء الله بیان خواهیم کرد.
٧۸۵- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ ب: أَنَّ تَلْبِيَةَ رَسُولِ اللَّهِ ج: لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ لاَ شَرِيكَ لَكَ لَبَّيْكَ، إِنَّ الحَمْدَ وَالنِّعْمَةَ لَكَ وَالمُلْكَ، لاَ شَرِيكَ لَكَ [رواه البخاری: ۱۵۴٩].
٧۸۵- از عبدالله بن عمرب روایت است که تلبیۀ پیامبر خدا ج چنین بود: «لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ لاَ شَرِيكَ لَكَ لَبَّيْكَ، إِنَّ الحَمْدَ وَالنِّعْمَةَ لَكَ وَالمُلْكَ، لاَ شَرِيكَ لَكَ» [۱٠۶].
[۱٠۶] و معنی تقریبی تلبیه این است که: الهی! امرت را اطاعت نمودم، امرت را اطاعت نمودم و شریکی برایت نیست، حمد و نعمت خاص برای تو است، و مالک همگان تو هستی، و شریکی برایت نیست.
٧۸۶- عَنْ أَنَسٍ س، قَالَ: صَلَّى رَسُولُ اللَّهِ ج وَنَحْنُ مَعَهُ بِالْمَدِينَةِ الظُّهْرَ أَرْبَعًا، وَالعَصْرَ بِذِي الحُلَيْفَةِ رَكْعَتَيْنِ، ثُمَّ بَاتَ بِهَا حَتَّى أَصْبَحَ، ثُمَّ رَكِبَ حَتَّى اسْتَوَتْ بِهِ عَلَى البَيْدَاءِ، حَمِدَ اللَّهَ وَسَبَّحَ وَكَبَّرَ، ثُمَّ أَهَلَّ بِحَجٍّ وَعُمْرَةٍ، وَأَهَلَّ النَّاسُ بِهِمَا، فَلَمَّا قَدِمْنَا أَمَرَ النَّاسَ، فَحَلُّوا حَتَّى كَانَ يَوْمُ التَّرْوِيَةِ أَهَلُّوا بِالحَجِّ، قَالَ: وَنَحَرَ النَّبِيُّ ج بَدَنَاتٍ بِيَدِهِ قِيَامًا، وَذَبَحَ رَسُولُ اللَّهِ ج بِالْمَدِينَةِ كَبْشَيْنِ أَمْلَحَيْنِ [رواه البخاری: ۱۵۵۱].
٧۸۶- از انسس روایت است که گفت: در حالی که ما با پیامبر خدا ج بودیم، نماز پیشین را در مدینۀ [منوره] چهار رکعت، و نماز عصر را در (ذُوالحُلَیفَه) دو رکعت اداء نمودند، بعد از آن در آنجان خواب شدند تا صبح شد.
بعد از آن سوارشدند، و چون راحلۀشان بر بیداء رسید [بیداء عبارت از بلندی است مقابل ذوالحلیفه]، الحمد لله، و سبحان الله، و الله أکبر گفتند، بعد از آن برای حج و عمره تلبیه گفتند و دیگران نیز برای ادای حج و عمره تلبیه گفتند.
هنگامی که به مکه رسیدیم، [بعد از ادای مراسم عمره] برای مردم امر کردند تا خود را حلال بسازند، تا اینکه روز ترویه آمد [۱٠٧]، در این روز برای ادای حج تلبیه گفتند.
انسس گفت که: پیامبر خدا ج چندین شتر را به دست خود درحالت ایستاده (نحر) کردند [۱٠۸]، و پیامبر خدا ج درمدینه دو قوچ ابلق [سیاه و سفید را جهت قربانی] ذبح کردند [۱٠٩].
[۱٠٧] روز ترویه روز هشتم ذوالحجه است، و (ترویه) به معنی آب دادن و آب بر داشتن است، و حجاج در آن زمان چون در منی و عرفات آب کافی وجود نداشت در این روز در مکۀ مکرمه حیوانات خود را آب میدادند، و مقدار آبی که تا روز بر گشتن از عرفات برایشان کفایت کند، با خود برمیداشتند. [۱٠۸] پیامبر خدا ج در حج خود (صد) شتر را هدی نمودند، از این صد شتر، شصت و سه شتر را به دست مبارک خود، نحر کردند، از هر سال عمر خود یک شتر، و سی و هفت شتر باقی مانده را علیس نحر نمود. [۱٠٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) طوری که در روایات دیگری آمده است، پیامبر خدا ج یکی از این دو گوسفند را از طرف اهل بیت خود، و گوسفند دیگر را از طرف کسانی که از امتشان قدرت بر قربانی کردن را نداشتند، ذبح میکردند. ۲) کسی که به سفر میرود، بعد از بیرون شدن از محیط و منطقۀ خانهاش نماز را قصر نماید، ولو آنکه هنوز مسافۀ سفر را نه پیموده باشد، ولی بعضی از علماء نظر به دلایل دیگر میگویند: تا وقتیکه مسافر مسافۀ سفر را نه پیموده باشد، قصر خواندن برایش جواز ندارد. ۳) پیامبر خدا ج در حج خود قارن بودند. ۴) سنت است که شتر هنگام کشتن (نحر) گردد، و (نحر) عبارت از آن است که دست چپ شتر بسته شود، و در حالی که شتر ایستاده است، قسمت آخرین گلویش را با کارد سوراخ نموده و سپس آن را مانند هر حیوان دیگری ذبح نمایند. ۵) بهتر است که قربانی و هدی تمتع را در صورت امکان خود شخص ذبح نماید.
٧۸٧- عَن ابْنُ عُمَرَ ب اَنَّه کانَ يُلَبِّي مِن ذِي الحُلَيْفَةِ فَإِذَا بَلَغَ الحَرَمَ أَمسَكَ حَتَّى إِذَا جَاءَ ذَا طُوًى بَاتَ بِهِ حَتَّى يُصْبِحَ، فَإِذَا صَلَّى الغَدَاةَ اغْتَسَلَ»، وَزَعَمَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج فَعَلَ ذَلِكَ [رواه البخاری: ۱۵۵۳].
٧۸٧- از ابن عمرب رواست است که او همیشه از (ذوالحلیفه) تلبیه میگفت [یعنی: نیت حج میکرد]، و چون به حرم میرسید، از تلبیه گفتن بس میکرد [۱۱٠].
و چون به (ذی طوی) میرسید [۱۱۱]، شب را در آنجا میخوابید، چون نماز صبح را [در آنجا] اداء مینمود غسل میکرد، و نظرش این بود که پیامبر خدا ج چنین کرده بودند [۱۱۲].
[۱۱٠] این به این معنی نیست که تلبیه گفتن را کاملا ترک میکرد، و دیگر تلبیه نمیگفت، بلکه، طوری که در روایت ابن ماجه آمده است بعد از فارغ شدن از طواف و سعی، دوباره به تلبیه گفتن شروع مینمود. [۱۱۱] ذی طوی وادی بود در نزدیکی شهر مکه، و اکنون تعمیرهای زیادی در آنجا بنا یافته، و جزئی از شهر مکه گردیده است، و به نام منطقۀ (زاهر) یاد میشود. [۱۱۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) دروقت احرام بستن، مستحب است که شخص محرم، رو به قبله باشد. ۲) مستحب است که احرام بستن بعد از نماز باشد. ۳) خوابیدن به (ذی طوی) به اتفاق علماء از مناسک حج و یا عمره نیست، ولی با این هم اگر کسی به نیت اقتداء به پیامبر خدا ج پیش از آمدن به مسجد الحرام، شب را در آنجا میخوابد، برایش ثواب دارد. ۴) غسل کردن جهت داخل شدن به مکه سنت است. ۵) کسی که برای ادای حج احرام بسته است، تا وقت رمی اولین ریگ (سنگریزه) در جمرۀ عقبه، به تلبیه گتن ادامه دهد، و کسی که برای عمره احرام بسته است، تا هنگام استلام حجرالاسود تلبیه را قطع نکند.
٧۸۸- عَن ابْنِ عَبَّاسٍ ب، قَالَ: قَالَ النَّبِيُّ ج: «أَمَّا مُوسَى كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَيْهِ إِذْ انْحَدَرَ فِي الوَادِي يُلَبِّي» [رواه البخاری: ۱۵۵۵].
٧۸۸- از ابن عباسب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:
«... هرچه که موسی÷ است، گویا همین حالا به طرفش نگاه میکنم که در همین وادی سرازیر گشته و تلبیه میگوید» [۱۱۳].
[۱۱۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) تلبیه گفتن در هنگام سرازیر شدن به سرا شیبی، و بالا شدن به بلندی سنت است. ۲) در اینکه پیامبر خدا ج موسی÷ را چگونه دیدهاند، دو نظر وجود دارد، اول آنکه موسی÷ در زمان حیات پیامبر خدا ج به طور حقیقی حج کرده است، و پیامبر خدا ج در عالم کشف او را در آن حالت و در آن مکان دیدهاند، زیرا انبیاء الله زندهاند، و میخواهند همیشه در عبادت خداوند متعال باشند، چنانچه در صحیح مسلم آمده است که پیامبر خدا ج فرمودند: «موسی÷ را دیدم که در قبر خود نماز میخواند». ونظر دوم آن است که موسی÷ در حالت حیات عادی خود حج کرده است، و حالت حج کردن موسی÷ برای پیامبر خدا ج بیان گردیده است، و این توصیف آنچنان دقیق بوده است که گویا پیامبر خدا ج به طرف موسی÷ نگاه میکنند.
٧۸٩- عَنْ أَبِي مُوسَى س، قَالَ: بَعَثَنِي النَّبِيُّ ج إِلَى قَوْمٍ بِاليَمَنِ، فَجِئْتُ وَهُوَ بِالْبَطْحَاءِ، فَقَالَ: «بِمَا أَهْلَلْتَ؟» قُلْتُ: أَهْلَلْتُ كَإِهْلَالِ النَّبِيِّ ج، قَالَ: «هَلْ مَعَكَ مِنْ هَدْيٍ؟» قُلْتُ: لَا، فَأَمَرَنِي، فَطُفْتُ بِالْبَيْتِ، وَبِالصَّفَا وَالمَرْوَةِ، ثُمَّ أَمَرَنِي، فَأَحْلَلْتُ، فَأَتَيْتُ امْرَأَةً مِنْ قَوْمِي، فَمَشَطَتْنِي - أَوْ غَسَلَتْ رَأْسِي - فَقَدِمَ عُمَرُ س فَقَالَ: إِنْ نَأْخُذْ بِكِتَابِ اللَّهِ فَإِنَّهُ يَأْمُرُنَا بِالتَّمَامِ، قَالَ اللَّهُ: ﴿وَأَتِمُّواْ ٱلۡحَجَّ وَٱلۡعُمۡرَةَ لِلَّهِۚ﴾ وَإِنْ نَأْخُذْ بِسُنَّةِ النَّبِيِّ ج فَإِنَّهُ «لَمْ يَحِلَّ حَتَّى نَحَرَ الهَدْيَ» [وراه البخاری: ۱۵۵٩].
٧۸٩- از ابو موسیس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج مرا به سوی قومی به یمن فرستادند [۱۱۴]، چون باز آمدم ایشان در بطحای [مکه] بودند.
گفتند: «نیت چه نوع حجی را نمودهای؟
گفتم: نیت همان حجی را نمودهام که پیامبر خدا ج نمودهاند
فرمودند: هدی شکرانه به همراهت هست؟
گفتم: نه!
مرا امر کردند که طواف و سعی را انجام دهم، [طواف و سعی را انجام دادم]، بعد از آن امر کردند که خود را حلال سازم، [خود را حلال ساختم]، بعد از آن نزد زنی از اقوامم آمدم، و آن زن سرم را شانه زد، و یا شست [۱۱۵].
چون زمان [خلافت] عمرس رسید، گفت: اگر به کتاب خدا عمل نمائیم، کتاب خدا ما را به تمام نمودن [عمره و حج] امر مینماید، خداوند متعال میفرماید: «حج و عمره را خاص برای خدا به اتمام برسانید» [۱۱۶]، و اگر به سنت پیامبر خدا ج عمل نمائیم، پیامبر خدا ج تا وقتی که هدی را (نحر) نکردند، خود را حلال نساختند [۱۱٧].
[۱۱۴] فرستادن ابو موسیس به یمن در سال دهم هجری پیش از حجة الواع بود. [۱۱۵] آنچه که قابل تذکر است این است که: ۱) شک بین شانه زدن سر و یا شستن آن، از بعضی از روات حدیث است، نه خود ابو موسیس. ۲) بعضی از شراح حدیث میگویند زنی که ابو موسیس نزدش رفت، و آن زن سرش را شانه زد و یا شست، همسر برادر ابو موسیس بود، ولی کرمانی/ میگوید: باید این حدیث را بر این حمل کرد که این زن برادر زادۀ ابو موسی بوده باشد، نه همسر برادرش، زیرا همسر برادر، برای انسان محرم نیست، و روا نیست که زن نا محرم سرانسان را شانه بزند و یا بشوید، ولی امام کرمانی دلیل نقلی بر این ادعای خود ندارد، و هیچ عالم دیگری نیز تا جای که اطلاع دارم چنین دلیلی ارئه نکرده است. [۱۱۶] یعنی: کسی که به حج نیت میکند، نباید آن را به عمره تبدیل نماید، بلکه باید حج خود را به اتمام برساند، زهری میگوید: از عمرس روایت شده است که در تفسیر این قول خداوند متعال میفرماید: «حج و عمره را خاص برای خدا به اتمام برسانید» چنین میگفت که: تمام کردن حج و عمره عبارت از این است که هر کدام به طور جداگانۀ اداء گردد، و اگر کسی عمره میکند، در غیر ماههای حج عمره کند. [۱۱٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) عمرس نظرش این بود که اگر کسی نیت حج میکند، نباید آن را به عمره مبدل سازد، و یا نظرش این بو که در ماههای حج نباید کسی عمره نماید، و در نتیجه حج تمتع را جائز نمیدانست، ولی اجماع علماء بر این است که هر سه نوع حج که: تمتع، قران، و افراد باشد جواز دارد، وخلافی که هست در افضلیت است که إن شاء الله بعد از این بیان خواهد شد، و اجتهاد عمرس براساس چیزی بود که از آیت قرآنی فهمیده بود، و طوری که معروف است مجتهدین در فهم آیات قرآنی و احادیث نبوی و در منهج اجتهاد خود، نظرات متفاوتی دارند. ۲) عمره کنندۀ که (هدی) را با خود آورده است، و نیت حج را دارد، تا وقتی که (هدی) خود را در روز نحر، ذبح نمیکند، نباید از احرامش خارج گردد. ۳) اینکه پیامبر خدا ج ابو موسیس را امر کردند که خود را حلال سازد، و برای علیس چنین امری نکردند، سببش این بود که ابو موسیس هدی با خود نیاورده بود، ولی علیس اطلاع داشتند، از وی در مورد داشتن و یا نداشتن هدیش سؤال نکردند، ولی چون در مورد ابو موسیس از آوردن و نیاوردن هدیش مطمئن نبودند، در زمینه از وی استفسار نمودند.
٧٩٠- عَنْ عَائِشَةَ ل، حَدیثها في الحَجَّ قَد تَقَدَّم، قَالَتْ في هذِهِ الرَّوایِةِ: خَرَجْنَا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ج فِي أَشْهُرِ الحَجِّ، وَلَيَالِي الحَجِّ، وَحُرُمِ الحَجِّ، فَنَزَلْنَا بِسَرِفَ، قَالَتْ: فَخَرَجَ إِلَى أَصْحَابِهِ، فَقَالَ: «مَنْ لَمْ يَكُنْ مِنْكُمْ مَعَهُ هَدْيٌ، فَأَحَبَّ أَنْ يَجْعَلَهَا عُمْرَةً فَلْيَفْعَلْ، وَمَنْ كَانَ مَعَهُ الهَدْيُ فَلاَ» قَالَتْ: فَالْآخِذُ بِهَا، وَالتَّارِكُ لَهَا مِنْ أَصْحَابِهِ قَالَتْ: فَأَمَّا رَسُولُ اللَّهِ ج وَرِجَالٌ مِنْ أَصْحَابِهِ، فَكَانُوا أَهْلَ قُوَّةٍ وَكَانَ مَعَهُمُ الهَدْيُ، فَلَمْ يَقْدِرُوا عَلَى العُمْرَةِ، وَذَکَرَ باقيَ الحَدیثِ. [رواه البخاری: ۱۵۶٠].
٧٩٠- حدیث عائشهلدر موضوع حج، قبلاً گذشت، و در این روایت میگوید: «با پیامبر خدا ج در ماههای حج، در شبهای حج، و حرمات حج [از مدینه] بیرون شدیم و به (سَفِر) منزل گزیدیم [سَفِر جایی است که در (ده) میلی مکه قرار دارد].
و گفت: پیامبر خدا ج نزد صحابههای خود رفته و فرمودند: «کسی که از شما (هدی) همراهش نباشد، اگر خواسته باشد که حج خود را به عمره تبدیل کند، چنین کند، ولی کسی که با خود (هدی) دارد، چنین کاری کرده نمیتواند».
و گفت: کسانی که حج خود را به عمره تبدیل کردند، و کسانی که تبدیل نکردند،همگی از صحابههای پیامبر خدا ج بودند.
و گفت که: خود پیامبر خدا ج و بعضی از صحابههایشان که دارای عزم قوی بودند [و میتوانستند از ممنوعات احرام خود داری نمایند] و با خود (هدی) آورده بودند، عمره را انجام دادند، و عائشهل بقیۀ حدیث را ذکر نمود [۱۱۸].
[۱۱۸] و بقیۀ حدیث این بود که عائشهل به عادت ماهانگی گرفتار شده بود، و با دیگران عمره نکرده بود، از این سبب گریه میکرد، ولی بعد از ادای مناسک حج، پیامبر خدا ج برای عبد الرحمن برادر عائشهل امر کردند تا او را با خود به تنعیم برده، و عائشهل از آنجا نیت عمره نماید.
٧٩۱- وَعنهَا ل في روایة قَالَت: خَرَجْنَا مَعَ النَّبِيِّ ج وَلاَ نُرَى إِلَّا أَنَّهُ الحَجُّ، فَلَمَّا قَدِمْنَا تَطَوَّفْنَا بِالْبَيْتِ، فَأَمَرَ النَّبِيُّ ج مَنْ لَمْ يَكُنْ سَاقَ الهَدْيَ أَنْ يَحِلَّ، فَحَلَّ مَنْ لَمْ يَكُنْ سَاقَ الهَدْيَ، وَنِسَاؤُهُ لَمْ يَسُقْنَ فَأَحْلَلْنَ، قَالَتْ صَفِيَّةُ: مَا أُرَانِي إِلَّا حَابِسَتَهُمْ، قَالَ: «عَقْرَى حَلْقَى، أَوَمَا طُفْتِ يَوْمَ النَّحْرِ» قَالَتْ: قُلْتُ: بَلَى، قَالَ: «لاَ بَأْسَ انْفِرِي» [رواه البخاری: ۱۵۶۱].
٧٩۱- و از عائشهس روایت دیگری آمده است که گفت: با پیامبر خدا ج [از مدینه] خارج شدیم، و فکر نمیکردیم که این سفر جز برای ادای حج باشد، هنگامی که [به مکه] رسیدیم به خانۀ کعبه طواف نمودیم.
و پیامبر خدا ج کسانی را که (هدی) نفرستاده بودند، امر کردند تا [بعد از ادای عمره] خود را حلال سازند، پس هرکسی که (هدی) نیاورده بود، خود را حلال ساخت، و همسران پیامبر خدا ج چون (هدی) نفرستاده بودند، خود را حلال ساختند.
صفیه [ل چون به عادت ماهانگی گرفتار شده بود] گفت: فکر نمیکنم مگر آنکه سبب تاخیر آنها شود [۱۲٠].
[پیامبر خدا ج] فرمودند: «ای زن شوم سر تراشیده! مگر روز عید طواف نکردی؟ [یعنی: آیا مگر طواف افاضه را در روز عید انجام ندادی؟]
گفت: گفتم: طواف کردم.
فرمودند: پس باکی نیست، و به سفرت ادامه بده» [۱۲۱].
٧٩۲- وَعَنهَا فی روایة أخری قَالَتْ: خَرَجْنَا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ج عَامَ حَجَّةِ الوَدَاعِ، فَمِنَّا مَنْ أَهَلَّ بِعُمْرَةٍ، وَمِنَّا مَنْ أَهَلَّ بِحَجَّةٍ وَعُمْرَةٍ، وَمِنَّا مَنْ أَهَلَّ بِالحَجِّ «وَأَهَلَّ رَسُولُ اللَّهِ ج بِالحَجِّ»، فَأَمَّا مَنْ أَهَلَّ بِالحَجِّ، أَوْ جَمَعَ الحَجَّ وَالعُمْرَةَ، لَمْ يَحِلُّوا حَتَّى كَانَ يَوْمُ النَّحْرِ [رواه البخاری: ۱۵۶۲].
٧٩۲- و از عائشهل در روایت دیگری آمده است که گفت: در (حجة الوداع) با پیامبر خدا ج بر آمدیم، بعضی از ما تنها نیت عمره، و بعضی نیت حج و عمره، و بعضی نیت تنها حج را نمودند.
و پیامبر خدا ج نیت حج را نموده بودند، کسانی که نیت حج و یا نیت حج وعمره را نموده بودند، تا روز عید قربان خود را حلال نساختند [۱۲۲].
٧٩۳- عَن عُثْمَانُ س أنَّه نَهی عَنِ المُتْعَةِ، وَأَنْ يُجْمَعَ بَيْنَهُمَا، فَلَمَّا «رَأَى عَلِيٌّ أَهَلَّ بِهِمَا، لَبَّيْكَ بِعُمْرَةٍ وَحَجَّةٍ»، قَالَ: «مَا كُنْتُ لِأَدَعَ سُنَّةَ النَّبِيِّ ج لِقَوْلِ أَحَدٍ» [رواه البخاری: ۱۵۶۳].
٧٩۳- روایت است که عثمانس از متعه [۱۲۳]، و از جمع کردن بین عمره و حج، نهی نمود، چون علیس این چیز رادید، حج و عمره را باهم نیت نموده و گفت: سنت پیامبر خدا ج را به گفتۀ هیچ کسی ترک نمیکنم [۱۲۴].
٧٩۴- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب، قَالَ: كَانُوا يَرَوْنَ أَنَّ العُمْرَةَ فِي أَشْهُرِ الحَجِّ مِنْ أَفْجَرِ الفُجُورِ فِي الأَرْضِ، وَيَجْعَلُونَ المُحَرَّمَ صَفَرًا، وَيَقُولُونَ: إِذَا بَرَا الدَّبَرْ، وَعَفَا الأَثَرْ، وَانْسَلَخَ صَفَرْ، حَلَّتِ العُمْرَةُ لِمَنِ اعْتَمَرْ، قَدِمَ النَّبِيُّ ج وَأَصْحَابُهُ صَبِيحَةَ رَابِعَةٍ مُهِلِّينَ بِالحَجِّ فَأَمَرَهُمْ أَنْ يَجْعَلُوهَا عُمْرَةً، فَتَعَاظَمَ ذَلِكَ عِنْدَهُمْ، فَقَالُوا: يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَيُّ الحِلِّ؟ قَالَ: «حِلٌّ كُلُّهُ» [رواه البخاری: ۱۵۶۴].
٧٩۴- از ابن عباسب روایت است که گفت: [اهل جاهلیت] فکر میکردند که عمره کردن در ماههای حج، از بد تری کارهای زشت در روی زمین است، از این جهت، ماه محرم را صفر نامیده و میگفتند: هنگامی که پشت شتران التیام یافت، و اثر پای شتران از راهها محو گردید، و ماه صفر [که در حقیقت ماه محرم باشد] خارج شد، عمره برای کسی که نیت عمره کردن راداشته باشد، روا میگردد [۱۲۵].
پیامبر خدا ج و صحابهش صبح روز چهارم [ذوالحجۀ] به نیت ادای حج، [به مکه] رسیدند، و پیامبر خدا ج به آنها امر کردند تا حج خود را به عمره تبدیل نمایند [و خود را حلال سازند].
این کار بر صحابهش دشوار تمام شد، گفتند: یا رسول الله! این چه نوع حلال ساختنی است؟
فرمودند: «حلال ساختن کامل» [۱۲۶].
٧٩۵- عَنْ حَفْصَةَ ش، زَوْجِ النَّبِيِّ ج، أَنَّهَا قَالَتْ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، مَا شَأْنُ النَّاسِ حَلُّوا بِعُمْرَةٍ، وَلَمْ تَحْلِلْ أَنْتَ مِنْ عُمْرَتِكَ؟ قَالَ: «إِنِّي لَبَّدْتُ رَأْسِي، وَقَلَّدْتُ هَدْيِي، فَلاَ أَحِلُّ حَتَّى أَنْحَرَ» [رواه البخاری: ۱۵۶۶].
٧٩۵- از حفصهل همسر پیامبر خدا ج روایت است که گفت: یا رسول الله! چه سبب است که مردم بعد از ادای عمره خود را حلال ساختند، و شما خود راحلال نساختید؟
فرمودند: من سر خود را (ملبد) ساختهام و (هدی) خود رانشانه دار نمودهام، و تا هنگامی که شترم را (نحر) نکنم، خود را حلال نمیسازم» [۱۲٧].
٧٩۶- عَن ابْنَ عَبَّاسٍ ب أَنَّه سأَلَهُ رَجُلٌ عَنِ التَّمَتُّعِ وَقَالَ: نَهانی ناسٌ عَنه، فَرَأَيْتُ فِي المَنَامِ كَأَنَّ رَجُلًا يَقُولُ لِي: حَجٌّ مَبْرُورٌ، وَعُمْرَةٌ مُتَقَبَّلَةٌ، فَأَخْبَرْتُ ابْنَ عَبَّاسٍ فَقَالَ: «سُنَّةَ النَّبِيِّ ج» [رواه الخاری: ۱۵۶٧].
٧٩۶- روایت است که شخصی [که نامش نصر بن عمران ضبعی بود] از ابن عباسب راجع به حج تمتع پرسید و گفت: مردمی مرا ازانجام دادن آن نهی میکنند [۱۲۸].
[ابن عباسب] او را امر کرد که حج تمتع کند.
آن شخص [بعد از ادای حج تمتع] گفت: در خواب دیدم که گویا شخصی برای من میگوید: حج تو حج نیک و مقبولی است، و عمرهات عمرۀ نیک و مقبولی است، و از این خواب برای ابن عباسب خبر دادم.
گفت: [سببش آن است که حج تمتع] سنت پیامبر خدا ج است [۱۲٩].
٧٩٧- عَن جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ ب: أَنَّهُ حَجَّ مَعَ النَّبِيِّ ج يَوْمَ سَاقَ البُدْنَ مَعَهُ، وَقَدْ أَهَلُّوا بِالحَجِّ مُفْرَدًا، فَقَالَ لَهُمْ: «أَحِلُّوا مِنْ إِحْرَامِكُمْ بِطَوَافِ البَيْتِ، وَبَيْنَ الصَّفَا وَالمَرْوَةِ، وَقَصِّرُوا، ثُمَّ أَقِيمُوا حَلاَلًا، حَتَّى إِذَا كَانَ يَوْمُ التَّرْوِيَةِ فَأَهِلُّوا بِالحَجِّ، وَاجْعَلُوا الَّتِي قَدِمْتُمْ بِهَا مُتْعَةً»، فَقَالُوا: كَيْفَ نَجْعَلُهَا مُتْعَةً، وَقَدْ سَمَّيْنَا الحَجَّ؟ فَقَالَ: «افْعَلُوا مَا أَمَرْتُكُمْ، فَلَوْلاَ أَنِّي سُقْتُ الهَدْيَ لَفَعَلْتُ مِثْلَ الَّذِي أَمَرْتُكُمْ، وَلَكِنْ لاَ يَحِلُّ مِنِّي حَرَامٌ حَتَّى يَبْلُغَ الهَدْيُ مَحِلَّهُ» فَفَعَلُوا [رواه البخاری: ۱۵۶۸].
٧٩٧- از جابر بن عبداللهب روایت است که [گفت]: با پیامبر خدا ج در همان روزی که شتران هدی با خود برده بودند حج نمودم، پیامبر خدا ج برای مردم گفتند:
بعد از طواف به خانۀ کعبه، و سعی بین صفا و مروه، خود را حلال سازید، و موی سر خود را کوتاه کنید [۱۳٠]، بعد از آن همین طور در حالت حلال تا روز (ترویه) [روز هشتم ذو الحجه] باقی بماند، و در این روز تلبیه بگوئید و نیت حج نمائید، و به این طریق حج مفردی را که نیت کرده بودید، به حج تمتع تبدیل کند».
صحابهش گفتند:
چگونه حج را به عمره تبدیل کنیم در حالی که به نیت حج، احرام بسته بودیم؟
فرمودند: «آنچه را که به شما امر میکنم، انجام دهید، و اگر من هم (هدی) را قبلا نفرستاده بودم، همین کاری را که به شما میگویم [انجام دهید]، انجام میدادم، ولی اکنون تا هنگامی که (هدی) در جای معینش [که منی باشد] نرسد، آنچه که بر من حرام بود، حلال نمیشود».
[صحابه چون این را شنیدند، موافق امر پیامبر خدا ج] عمل نمودند.
[۱۱٩] (تمتع) : عبارت از آن است که شخص در ماههای حج، برای ادای عمره احرام ببندد، و بعد از ادای عمره در همان سال نیت ادای حج را بنماید، و (قران): عبارت از آن است که حج و عمره را دریک وقت نیت نماید، و دریک احرام، حج و عمره را با هم انجام بدهد، و (افراد) عبارت از آن است که از میقات تنها برای ادای حج احرام ببندد. [۱۲٠] زیرا وی طواف وداع را انجام نداده بود، و در صورت وجوب طواف وداع بر وی، فکر میکرد که باید منتظرش بمانند، تا طواف وداع را انجام دهد. [۱۲۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: اگر زنی به عادت ماهانگی دچار گردید، و همراهانش قصد سفر داشتند، و او تنها در مکه باقی مانده نمیتوانست، طواف وداع از وی ساقط میگردد، و بر وی چیزی از فدیه و یا صدقه لازم نیست. [۱۲۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) کسی که تنها نیت حج را بنماید که به نام (حج مفرد) یاد میشود، و یا نیت حج و عمره را با هم بنماید که به نام (حج قران) یاد میشود، نباید بعد از ادای عمره از احرام خارج گردد، بلکه باید خروجش با احرام، بعد از رمی جمرۀ عقبۀ، و دیگر اعمال لازمۀ باشد. ۲) احرام صحابهش در حجة الواداع چهار قسم بود: أ) احرام برای حج و عمره که به نام (حج قران) یاد میشود. ب) احرام برای عمره تا بعد از آن حج نماید، که به نام (حج تمتع) یاد میشود. ج) احرام تنها برای حج با فرستادن (هدی) که به نام (حج مفرد) یاد میشود. د) احرام تنها برای حج، بدون فرستادن (هدی)، که پیامبر خدا ج اشخاصی را که چنین احرام بسته بودند، امر کردند تا حج خود را به عمره تبدیل نموده و بعد از انجام دادن مناسک عمره، خود را حلال سازند. ۳) اکثر علماء بر این نظر اند که نوع چهارم که: فسخ حج به عمره باشد، خاص به همین سال بود، زیرا اهل جاهلیت فکر میکردند که عمره کردن در ماههای حج از بدترین کارها است، و پیامبر خدا ج جهت باطل اعلان کردن این مفکوره، صحابهش را امر کردند، تا حج خود را به عمره تبدیل نمایند، و به اجماع علماء، سه نوع دیگر حج که (قران) و (تمتع) و (افراد) باشد، جواز دارد، و تنها از عمر و عثمانب روایت شده است که آنها از حج و تمتع منع میکردند، و حدیث آینده بیانگر این امر است. [۱۲۳] مراد از متعه در اینجا متعۀ حج است نه متعۀ نکاح، و متعۀ حج: عبارت از انجام دادن عمره و حج در یک سفر است. و متعۀ نکاح: عبارت از آن است که شخص در مقابل مبلغ معینی با زنی برای مدت معینی عقد نکاح بر قرار سازد، و این نوع نکاح که به نام نکاح مؤقت نیز یاد میشود، در اول اسلام معروف و مشروع بود، و سپس نسخ گردید، ولی بعضی از فِرَق نظر به دلایلی که به خود دارند، نکاح متعه را هنوز هم مشروع دانسته و به آن عمل میکنند، و اختلاف علی با عثمانب در متعۀ حج بود، نه در متعۀ نکاح. [۱۲۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) امام ابن حجر/ میگوید: اینکه عثمانس از حج تمتع و حج قران نهی کرد، معنایش این است که وی حج (افراد) را بهتر میدانست، و نهی کردنش برای این بود تا مردم آنچه را که افضل است، انجام دهند، و این همان چیزی است که عمرس هم از منع کردن حج تمتع اراده داشت، ولی علیس از خوف اینکه مبادا مردم این نهی عثمانس را بر تحریم حمل کنند، واضح ساخت که حج تمتع جواز دارد. و گرچه این توجیه، توجیه خوبی است، ولی خالی از تکلف نیست، و سیاق حدیث دلالت بر خلاف آن دارد، زیرا این گفته علیس که (سنت پیامبر خدا ج را به گفتۀ هیچ کسی ترک نمیکنم) به طور واضح دلالت بر این دارد که نهی عثمانس از حج تمتع، منع کردن از آن بود، نه مفضول دانستن آن، و این چیز راعثمانس به اجتهاد خود دانسته بود، و بر مجتهد از اجتهادش لومی نیست، ولو آنکه مجتهد دیگر آن را بر خلاف سنت بداند، و الله تعالی أعلم. ۲) عالم آنچه را که میداند اگر قدرت دارد باید بگوید، ولو آنکه سخنش مخالف نظر ولی امر باشد. ۳) اگ عالم چیزی میگوید، باید به آن عمل نماید، نه آنکه از دیگران بخواهد که چنین و چنان کنند، و خودش از عمل کردن به آن خود داری نماید. ۴) حج تمتع به اتفاق علماء مشروع است، ولو آنکه عمر و یا عثمانب به اساس اجتهاد خویش، و یا با در نظر داشت بعضی مصالح، و روی ظروف معینی از آن منع کرده بودند. ۵) طاعت ولی امر در کاری واجب است که مخالف شریعت و احکام دین نباشد، ورنه اطاعت کردن از وی در همان کار معینی که به خلاف شرع انجام داده و یا به آن امر کرده است، جواز ندارد، ولی با اینهم در کارهای دیگر باید از وی اطاعت نمود. ۶) ولی امر باید انتقاد سالم مبتنی بر دلیل را بپذیرد، و مخالفینش را نباید مورد عتاب و عقاب قرار دهد. ٧) مجتهد نباید مجتهد دیگری را به تقلید از خود ملزم سازد، زیرا در مسائل اجتهادی قول هریک از مجتهدین احتمال خطاء و صواب را دارد، بنابراین، قول یک مجتهد بر مجتهد دیگر الزامی نیست. [۱۲۵] و به این اساس اهل جاهلیت، ماه محرم را از ماههای حرام حساب نمیکردند، و این کار را از این جهت میکردند، که سه ماه متوالی بر آنها حرام نباشد، زیرا حرام بودن سه ماه متوالی که سبب ممانعت آنها از عادات بدشان که حمله بر یکدیگر و غارت و چور و چپاول باشد، بر آنها سخت و دشوار میگذشت. [۱۲۶] یعنی: حلال ساختنی است که تمام چیزهای که بر محرم به سبب احرامش حرام بود، برایش حلال میگردد، حتی همبستر شدن با همسرش. [۱۲٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) ملبد ساختن موی: عبارت از استعمال نمودن چیزی به موی سر غرض چسپیدن موی بر یکدیگر است، مانند حنا و امثال آن. ۲) کسی که هدی را فرستاده است، بعد از ادای عمره نباید خود را حلال سازد، بلکه باید حلال ساختنش بعد از انجام دادن اعمال حج باشد. ۳) این حدیث نبوی شریف به طور واضح دلالت بر این دارد که نبی کریم ج قارن بودند، و به اتفاق علماء هرسه نوع حج که (حج تمتع) و (حج قران) و (حج افراد) باشد، جواز دارد، ولی اختلاف در این است که کدام نوع از این انواع سه گانه بهتر است. عدۀ از صحابه و تابعین، و علماء دیگر از آن جمله امام ابو حنیفه/ به این نظر اند که (حج قران) از (حج تمتع) و (حج افراد) بهتر است، زیرا پیامبر خدا ج (حج قران) را انجام دادند، و آنچه را که خداوند متعال برای نبی خود محمد ج اختیارکند، بدون شک افضل است، و دیگر آنکه (حج قران) پُر مشقتتر است، زیرا از وقت احرام بستن تا وقت انجام دادن عمره و حج، خود را حلال نمیسازد، و کاری که مشقتش بیشتر باشد، ثوابش نیز بیشتر است، زیرا پیامبر خدا ج فرمودهاند که: «مزد تو به اندازۀ مشقت تو است». و عدۀ دیگری از علماء، از آن جمله بعضی از علمای احناف (حج تمتع) را بهتر میدانند، زیرا پیامبر خدا ج صحابه را امر کردند که حج خود را به عمره تبدیل نمایند، و بعد از انجام دادن عمره، در روز معین آن دوباره برای حج احرام ببندند، و پیامبر خدا ج جز به چیزی که بهتراست، امر نمیکنند. و عدۀ از علماء (حج افراد) را افضل میدانند، بالأخص آنکه اگر شخصی حج را در یک سفر، و عمره را در سفر دیگری انجام دهد، زیرا حج دراین صورت در سفر مستقلی، و عمره در سفر مستقل دیگری انجام یافته است.، و امام سرخسی تفصیل بیشتری دراین موضوع ذکر کرده است، المبسوط (۴/۲۵-۲٧) [۱۲۸] این واقعه طوری که در روایت مسلم آمده است، در زمان عبدالله بن زبیر بود، و او از حج تمتع منع میکرد. [۱۲٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: رؤیای صحابه از غیر انبیاء† شاهد و دلیل برای احکامی است که قبلا ثابت شده است، مانند خواب این شخص، نه آنکه مثبت احکام جدیدی باشد که قبلاً ثابت نشده است، بنابراین برای هیچ کس روا نیست ولو آنکه عالم، زاهد، متقی، و یا هر کس دیگری باشد به اثر خوابی که دیده است، برای مردم فتوی داده و یا خودش به آن عمل نماید، مگر آنکه حکمی از احکام شریعت ثابت شده است، نه از طریق خوابی که این شخص دیده است، و اگر خوابش محتوای حکمی مخالف با احکام شریعت باشد، به یقین که چنین خوابی از القاء شیطان بوده، و نباید صاحبش آن رابه دیگران قصه نماید، و اگر قصه نمود، نباید کسی آن را از وی قبول کرده و به آن عمل نماید. [۱۳٠] سبب امر به کوتاه کردن موی آن بود که بعد از چهار روز نیت حج میکردند، و در روز پنجم بعد از انجام دادن مناسک حج سر خود را میتراشیدند، و بهتر بود که در این روز موی بیشتری داشته باشند.
٧٩۸- عَنْ عِمْرَانَ س، قَالَ: «تَمَتَّعْنَا عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ ج، فَنَزَلَ القُرْآنُ»، قَالَ رَجُلٌ بِرَأْيِهِ مَا شَاءَ [رواه البخاری: ۱۵٧۱].
٧٩۸- از عمرانس روایت است که گفت: مایان در زمان پیامبر خدا ج حج تمتع را انجام دادیم، و قرآن هم موافق آن نازل گردید، بعد از آن شخصی به رأی خود چیزی که به نظرش آمد گفت [۱۳۱].
[۱۳۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: مقصود عمرانس ازاین گفتهاش که (شخصی به رأی خود چیزی به نظرش آمد گفت) عمرس است، زیرا او یکی از کسانی بود که از حج تمتع منع میکرد، و علماء در این مورد مبررات زیادی را ذکر کردهاند که به بعضی از آنها قبلاً در حدیث (٧٩۳) اشاره شد، و تفصیل آن را میتوان در شروح بخاری، مانند: (عمدة القاری) و (فتح الباری) و (فتح المبدی) و غیره مطالعه نمود. و چیزی را که باید در اینجا به آن اشاره نمود این است که پیامبر خدا ج مشروع دانستند، و بسیاری از صحابهش در زمان نبی کریم و بعد از زمان نبی کریم ج آن را انجام دادند، و قرآن کریم نیز دلالت بر مشروعیت آن دارد، خداوند متعال میفرماید:﴿ فَمَن تَمَتَّعَ بِٱلۡعُمۡرَةِ إِلَى ٱلۡحَجِّ فَمَا ٱسۡتَيۡسَرَ مِنَ ٱلۡهَدۡيِۚ ١٩٦﴾ و با وجود این چگون عمر و عثمان و ابن زبیر به خود اجازه دادند که از آن منع نمایند؟ و چیزی که در جواب این سؤال گفته شده است این است که منع کردن آنها از حج تمتع، به اساس اجتهاد آنها بود، و اجتهاد کردن برای مجتهد روا است. و البته که همه گان میدانند اجتهاد در مقابل نص روا نیست، و اجتهادی که در مقابل نص واقع میگردد، به اتفاق علماء باطل است. ولی خودم دراین موضوع بسیار بحث و جستجو کردم، و نظر به تخصصم در اصول فقه، و تطبیق آن در چنین مسائلی بالآخره به این نتیجه رسیدم که: احکام شرعی بطور عموم به سه قسم تقسی میگردد: قسم اول: احکامی است که انجام دادن آن مطلوب شارع است، که به نام واجبات و یا فرائض یاد میشود، مانند: نماز، روزه، زکات، حج، احسان به والدین، قربانی، و امثال اینها، و این نوع از احکام واجب الإجراء بوده است و ترک آنها به هیچ وجه روا نیست. قسم دوم: احکامی است که مطلوب شارع انجام ندادن آنها است، که بنام محرمات و یا منهیات یاد میشود، مانند: شراب خوردن، زنا کردن، دروغ گفتن، دزدی کردن، آدم کشتن و امثال اینها، که ترک این احکام لازمی بوده و ارتکاب آنها روا نیست. قسم سوم: احکامی است که شارع حکیم برای مکلف در انجام دادن و انجام ندادن آن اختیار داده است، یعنی مکلف اگر میخواهد آن عمل را انجام دهد، و اگر میخواهد انجام ندهد، و این نوع از احکام به نام مباحات یاد میشود. حالا ببینیم که حج تمتع از کدام نوع است؟ از نوع اول، دوم، و یا سوم؟ علماء در همۀ مذاهب بر این متفق اند که انواع سه گانۀ حج که (تمتع، قران، و افراد) باشد، جواز دارد، و هیچ نوعی از این انواع سه گانه بعینه واجب نیست، یعنی: شخصی که ارادۀ حج کردن را دارد، حسب دلخواه خود میتواند متمتع، قران، و یا افراد شود، و در فعل و یا ترک هرنوعی از این انواع سه گانه برایش اختیار است، و اختلافی که هست در افضلیت نوعی از این انواع سه گانه است، بنابراین حج تمتع از نوعی است که انجام دادن و انجام ندادن آن برای مکلف مباح است. این از یک طرف، و از طرف دیگر علماء گفتهاند که گرچه برای (ولی امر) راو نیست که جز درحالت ضرورت واجبات و یا محرمات را تغییر دهد، ولی برایش روا است که به اساس مصلحت در امور مباحه تصرف نماید، یعنی: چیزی را که مباح است ممنوع و یا الزامی قرار دهد، و برای این مسئله صدها مثال در گذشته و حال وجود دارد، و جایی برای مخالفت نیست، مثلاً: سفر کردن مباح است، ولی (ولی امر) به اساس مصلحت حق دارد که کدام فرد و یا افرادی را از رفتن به سفر منع نموده و یا آنها را ملزم به سفر به کدام جا و یا منطقۀ بنماید. و روی همین اساس بود که بعضی از خلفای راشدین به اساس دفع مضرت، و یا جلب مصلحت از حج تمتع منع میکردند، و در اصل به مشروعیت (حج تمتع) قائل بودند، و توضیح این دو اصل که دفع مضرت، و جلب مصلحت باشد، چنین است: أ) دفع مضرت: دفع مضرت به این طریق است که ممانعت از (حج تمتع) تا حد زیادی باعث جلو گیری از ازدحام زیاد حجاج در ایام حج میشود، زیرا کسی که تمتع میکند، مجبور است که عمرۀ کاملی را انجام دهد، ومدتی در مکۀ مکرمه بماند، و باز از مکۀ مکرمه به نیت حج احرام ببندد، ولی کسی که تنها نیت حج میکند، میتواند بدون از داخل شدن به مکۀ مکرمه، راسا به عرفات برود، و بعد از باز گشت از عرفات تنها یک طواف و سعی انجام دهد، و به این طریق تا حد زیادی از ازدحام حجاج در شهر مکۀ مکرمه خصوصا در آن وقت که امکانات خداماتی در آن وجود نداشت جلو گیری به عمل میآید. ب) جلب مصلحت: جلب مصلحت به این طریق است که: مکۀ مکرمه بعد از ایام حج نباید از زوار خالی بماند، و در آن وقتی که تعداد مسلمانان بسیار کم بود، اگر عمره وحج را در سفر حج ذریعۀ حج تمتع انجام میدادند، دیگر جهت ادای عمره ضرورتی به مکۀ مکرمه بعد از ایام حج احساس نمیکردند، و به این طریق مکۀ مکرمه از زوار و معتمرین ماهها خالی میماند، و این امر برای مکۀ مکرمه مناسب نیست. و اینکه منع حج تمتع از طرف خلفائی مانند عمر و عثمان، و عبدالله بن زبیرش در ایام خلافتشان صورت میگیرد نه پیش از آن و نه از طرف کسان دیگری از صحابه، دلیل روشنی است بر اینکه سبب این کار، یا دفع مضرت بوده است، و یا جلب مصلحت، نه چیزی دیگری، و در نظر گرفتن دفع مضرت از مردم، و یا جلب مصلحت برای آنها از وظیفۀ ولی امر است، ورنه چرا این ممانعت از غیر آنها، و یا از اینها در غیر دورۀ خلافتشان بروز نکرده است؟ و دلیل اینکه: عمرس به اصل مشروعیت (حج تمتع) قائل است، و ممانعت از آن روی دفع مضرت، و جلب مصلحت بوده است، حدیث صبی بن معبد است که میگوید: (من شخص نصرانی بودم و مسلمان شدم، و دیدم که حج و عمره برمن واحب است، هردو را باهم نیت کردم، [حج تمتع کردم]، با عدۀ از صحابه ملاقات نمودم، از آن جمله: زید بن صوحان، و سلمان بن ربیعهب، یکی از آنها به دیگری گفت: که این شخص از شترش گمراهتر است، ملاقاتم به عمر بن خطابس افتاد، از اینکه حج وعمره را با هم نیت کردم، و آنها برایم چنین گفتند، برایش خبر دادم، گفت: سخن آنها معتبر نیست، کار تو موافق سنت نبوی است)، المبسوط(۴/۲٧). نظیر این مسئله مصارف هشتگانۀ زکات است، که دادن زکات برای آنها واجب است، ولی زکات دهنده و یا ولی امر که زکات را از مردم میگیرد، و برای مستحقین آن به مصرف میرساند، مختار است که قرار صواب دید خود، و یا قرار مصلحت عامه زکات را تنها برای یک صنف و یا برای اصناف معینی ازاین اصناف هشتگانه داده، و از دادن آن برای صنف و یا اصناف دیگر خود درای نماید، چنانچه عمرس به اساس صواب دید خویش در زمان خلافت خود، سهم (مؤلفة القلوب) را ساقط نمود، و زکات را برای اصناف دیگر و یا بعضی از اصناف دیگرتوزیع نمود، نه آنکه به اصل مشروعیت اینکه (مؤلفة القلوب) یکی از اصناف مصارف زکات است، قائل نبوده باشد، این بود نظر عاجزانهام در این مسئله، و امید به خداوند است که در آن به صواب رسیده باشم، و برایم دو مزد باشد، و اگر به صواب نرسیده باشم، عذرم آن است که پیامبر خدا ج فرمودهاند: «کل ابن آدم خطاء، وخیر الخطائین التوابون»، وإني استغفر الله وأتوب إلیه، و اگر کسی برایم راه صواب را بنمایاند، از وی با قلب فراخ قبول نموده و برایش دعای خیرمیکنم، و من الله التوفیق.
٧٩٩- عَنِ ابْنِ عُمَرَ ب: أَنَّ رَسُولَ اللّهِ ج دَخَلَ مَکَّةَ مَن کَدَاءٍ،مِنَ الثَّنِيَّةِ العُلْيَا الَّتِی بِالبَطحَاءِ، وَخَرُجُ مِنَ الثَّنِيَّةِ السُّفْلَى» [رواه البخاری: ۱۵٧۵].
٧٩٩- از ابن عمرب روایت است که پیامبر خدا ج به مکه از راه (کداء) از قسمت بالائی آن که به طرف (بطحاء) است داخل گردیدند، و هنگام خارج شدن از مکه، ازقسمت سفلای آن خارج شدند [۱۳۲].
[۱۳۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) راهی که نبی کریم ج از آن به مکۀ مکرمه داخل گردیدند، همان راهی است که هنگام داخل شدن به مکۀ مکرمه از کنار (جنة المعلی) میگذرد، و جنة المعلی به راست راه واقع میگردد.، و راهی که نبی کریم ج از آن از مکۀ مکرمه خارج شدند، همان راهی است که اکنون به نام (شبیکه) یاد میشود. ۲) اینکه پیامبر خدا ج ازطرف بلند مکه داخل گردیده و از طرف پایین آن خارج شدند، حکمتش تناسب با مقصد است، زیرا مناسب به مقام گعبۀ مشرفه آن است که شخص هنگام آمدن به سوی آن، از طرف بلند و مرتفع داخل گردد، و هنگام دور شدن از آن، از راه سفلی و پایینی خارج گردد.
۸٠٠- عَنْ عَائِشَةَ ل، قَالَتْ: سَأَلْتُ النَّبِيَّ ج عَنْ الجَدْرِ أَمِنَ البَيْتِ هُوَ؟ قَالَ: «نَعَمْ» قُلْتُ: فَمَا لَهُمْ لَمْ يُدْخِلُوهُ فِي البَيْتِ؟ قَالَ: «إِنَّ قَوْمَكِ قَصَّرَتْ بِهِمُ النَّفَقَةُ» قُلْتُ: فَمَا شَأْنُ بَابِهِ مُرْتَفِعًا؟ قَالَ: «فَعَلَ ذَلِكَ قَوْمُكِ، لِيُدْخِلُوا مَنْ شَاءُوا وَيَمْنَعُوا مَنْ شَاءُوا، وَلَوْلاَ أَنَّ قَوْمَكِ حَدِيثٌ عَهْدُهُمْ بِالْجَاهِلِيَّةِ، فَأَخَافُ أَنْ تُنْكِرَ قُلُوبُهُمْ، أَنْ أُدْخِلَ الجَدْرَ فِي البَيْتِ، وَأَنْ أُلْصِقَ بَابَهُ بِالأَرْضِ» [رواه البخاری: ۱۵۸۴].
۸٠٠- از عائشهل روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج پرسیدم که آیا این دیوار کوتاه، جزئی از خانه است [۱۳۳]؟
فرمودند: «بلی».
گفتم پس چرا آن را به خانه داخل نکردند؟
فرمودند: «امکانات قوم تو کوتاهی کرد».
گفتم: چرا (دروازۀ) خانه بلند ساخته شده است؟
فرمودند: «قوم تو از این جهت چنین کردند، تا هرکسی که خواسته باشند برایش اجازۀ داخل شدن [به خانه را] بدهند، و هرکسی را که نخواسته باشند از داخل شدنش ممانعت به عمل آورند.
و اگر قومت تازه آشنا به جاهلیت نمیبودند، و خوف آزردگی خاطر آنها را نمیداشتم، دیوار را به خانه داخل مینمودم، و درِ خانه را هم کف زمین میساختم» [۱۳۴].
۸٠۱- وَفِی رِوایَةِ عَنهَا ل: أَنَّ النَّبِيَّ ج قَالَ لَهَا: «يَا عَائِشَةُ، لَوْلاَ أَنَّ قَوْمَكِ حَدِيثُ عَهْدٍ بِجَاهِلِيَّةٍ لَأَمَرْتُ بِالْبَيْتِ، فَهُدِمَ، فَأَدْخَلْتُ فِيهِ مَا أُخْرِجَ مِنْهُ، وَأَلْزَقْتُهُ بِالأَرْضِ، وَجَعَلْتُ لَهُ بَابَيْنِ، بَابًا شَرْقِيًّا، وَبَابًا غَرْبِيًّا، فَبَلَغْتُ بِهِ أَسَاسَ إِبْرَاهِيمَ» [رواه البخاری: ۱۵۸۶].
۸٠۱- در روایت دیگری از عائشهل آمده است که پیامبر خدا ج فرمودند:
«ای عائشه! اگر قوم تو، تازه جاهلیت را ترک نکرده بودند، امر میکردم که خانه را منهدم سازند، و آنچه را که از خانه ملحق میساختم، و دروازهاش را هم کف زمین میساختم، و برایش دو دروازه قرار میدادم، یکی شرقی و دیگری غربی، و به این طریق خانه را مطابق اساس ابراهیم÷ بنا میکردم» [۱۳۵].
[۱۳۳] مراد از دیوار کوتاه آن قسمت از خانۀ مشرفه است که به شکل نیم دائره بوده، و بنام (حجر) یاد میشود و در زیر ناودان قرار دارد. [۱۳۴] از احکام و مسائل متلعق به این حدیث آنکه: ۱) از ابن عمرب روایت است که گفت: (هنگامی که خداوند آدم÷ را از بهشت فرود آورد، برایش گفت: به همراه تو خانۀ را نیز فرود میآورم تا به مانند آنکه به عرش من طواف صورت میگیرد، به آن نیز طواف صورت بگیرد، و مانند آنکه در نزد عرش من نماز خوانده میشود، در نزد آن نیز نماز خوانده شود، و چون طوفان نوع÷ فرا رسید، خداوند خانه را مرفوع ساخت، و انبیاء† بدون آنکه جای معین خانه رابدانند، به حج میآمدند، و همان بود که خداوند جای آن را برای ابراهیم÷ بیان نمود و نمایان ساخت). ۲) چون ابراهیم÷ ماموریت یافت که کعبه را بنا نماید، موضوع را با فرزندش اسماعیل÷ در میان گذاشت و گفت: خداوند مارا ماموریت داده است تا خانهاش را بنا کنم، اسماعیل÷ گفت: امر پروردگارت را بجا بیاور، گفت: خداوند امر کرده است که تو هم با من همکاری نمائی، گفت: از فرمان پروردگارم اطاعت میکنم، و همان بود که پدر و فرزند خانه را بنا نهادند. ۳) از علیس روایت است که گفت: بعد از اینکه ابراهیم÷ خانه را بنا کرد، بعد از مرور قرنها خانه خراب شد، وقبیلۀ که به نام (جُرهُم) یاد میشود، دوباره آن را بنا نمود، و بعد از قرنها دوباره خراب شد، و قریش آن را بنا نهادند، و این در وقتی بود که نبی کریم ج به سن جوانی رسیده بودند. ۴) گویند: سبب خرابی خانۀ کعبه در زمان جوانی نبی کریم ج آن بود که زنی خوشبوئی از روی آتش گذاشته بود، و میخواست که خانه را معطرسازد، پرزۀ از آن آتش پرید و روی دروازۀ خانه افتاد، و تمام خان آتش گرفت، و سوخت، و همان بود که قریش خانه را منهدم ساخته و دوباره بنا نهادند، و چون قبائل عرب در گذاشتن حجر الأسود با هم اختلاف نمودند، با خود گفتند: اولین کسی که به مسجد حرام داخل شود، در این موضوع قضاوت نماید، و اولین کسی که داخل شد، پیامبر خدا ج بودند، ایشان خواستند تا چادری را هموار کنند، و سنگ را در آن قرار دهند، و هریک از قبائل عرب گوشۀ آن را گرفته و نزد خانه بیاورند، چون سنگ را نزد خانه آوردند، خود نبی کریم سنگ را با دست مبارک خود برداشته و بجای معینش گذاشتند، و به این طریق نزاعی را که بین قبائل عرب واقع شده بود، مرفوع ساختند، و این واقعه در سال پانزدهم پیش از هجرت نبوی در وقتی که نبی کریم ج سی و پنج ساله بودند، به وقوع پیوست. ۵) در کتاب ازرقی آمده است که: چون ابراهیم÷ خانه را ساخت، ارتفاع آن (نه) ذرع، طول آن (سی) ذرع، و عرض آن (بیست و دو) ذرع بود، و سقفی نداشت، و چون قریش خانه را ساختند، ارتفاع آن را (هژده) ذرع، و طول آن را یک شبر کم (بیست و چهار) ذرع قرار دادند، و (شش ذرع وشبری) را که کم کرده بودند، به طرف (حِجر) قرار دادند، و هنگامی که ابن زبیرس به ساختن آن اقدام نمود، ارتفاع آن را (بیست) ذرع قرار داد، و هنگامی که حَجاج خانه را منهدم ساخت و دوباره بنا کرد، در آن تغییری وارد نساخت، و مسائل متعلق به خانۀ معظمه بسیار است، و شاید به آنچه که ذکرش رفت، تا اندازۀ کفایت و قناعت باشد. [۱۳۵] بعد از اینکه خانۀ معظمه در زمان یزید به معاویه سوخت، وقدرت به عبد الله بن زبیر رسید، از مردم در مورد بنای کعبه مشورت خواست، و بعد از گفتگوی بسیار، خانه را به همان شکلی ساخت که پیامبر خدا ج در این حدیث به آن اشاره نمودهاند، یعنی: قسمتی از حجر را در کعبه داخل کرد، و برای آن دو دروازه ساخت که مردم از یکی داخل گردیده و از دیگری خارج میشدند، و بعد از اینکه ابن زبیرس کشته شد، حجاج برای عبد الملک از کیفیت بنای کعبه به دست عبد الله بن زبیرس خبر داد، و عبد الملک برایش نوشت که ما را به کثافت کاریهای ابن زبیر کاری نیست، و همان بود که حجاج خانه را منهدم ساخت، و قسمتی را که ابن زبیرس از حجر به خانه ملحق ساخته بود، از خانه خارج ساخت، و دروازۀ خلفی آن را بست.
۸٠۲- عَنْ أُسَامَةَ بْنِ زَيْدٍ ب، أَنَّهُ قَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَيْنَ تَنْزِلُ فِي دَارِكَ بِمَكَّةَ؟ فَقَالَ: «وَهَلْ تَرَكَ عَقِيلٌ مِنْ رِبَاعٍ أَوْ دُورٍ»، وَكَانَ عَقِيلٌ وَرِثَ أَبَا طَالِبٍ هُوَ وَطَالِبٌ، وَلَمْ يَرِثْهُ جَعْفَرٌ وَلاَ عَلِيٌّ ب، شَيْئًا لِأَنَّهُمَا كَانَا مُسْلِمَيْنِ، وَكَانَ عَقِيلٌ وَطَالِبٌ كَافِرَيْنِ [رواه البخاری: ۱۵۸۸].
۸٠۲- از اسامه بن زیدب روایت است که وی [در روز فتح مکه] از پیامبر خداج پرسید: یا رسول الله! آیا در مکه به خانۀ خود، سکنی گزین میشوید؟
فرمودند: «مگر عقیل برای ما خانه و منزلی گذاشته است»؟.
(عقیل) و (طالب) چون در وقت مرگ ابو طالب، کافر بودند، از وی میراث بردند، ولی (جعفر) و (علی)ب چون در آن وقت مسلمان شده بودند، از وی میراث نبردند [۱۳۶].
[۱۳۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) ابو طالب پدر علیس نامش عبد مناف و کنیهاش ابو طالب بود، و چهار پسر داشت که به ترتیب سن عبارت بودند از: طالب، عقیل، جعفر، و علیش، و از نوادر زمان آنکه طالب از عقیل ده سال، و عقیل از جعفر ده سال، و جعفر از علی ده سال، کلانتر بود، و چون ابو طالب کلانترین اولاد عبد المطلب بود، بنا به قانون جاهلیت، تمام اموال او را مالک گردید، و بعد از اینکه پیامبر خدا ج هجرت نمودند، اموال آنها را عقیل که در این هنگام کافر بود، تصاحب نمود، و بعد از عقیل، اولاد او این اموال را برای محمد بن یوسف برادر حجاج بن یوسف به صد هزار دینار فروختند. ۲) در مورد زمین و خانههای مکۀ معظمه بین علماء اختلاف است، امام ابو حنیفه و محمد و عدۀ دیگری از علماء نظر به آثاری که در این مورد آمده است میگویند که: خرید و فروش و اجاره دادن زمین و خانههای مکۀ معظمه جواز ندارد، و از آ ثاری که در این مورد آمده است، اثری است که امام طحاوی و امام بیهقی از علقمه بن نضله روایت میکنند که گفت: خانههای مکه در زمان پیامبر خدا ج و زمان ابوبکر و عمر و عثمانش خیراتی بود، نه خرید و فروش میشد، و نه به اجاره داده میشد، کسی که به خانۀ ضرورت داشت، مینشست، و اگر ضرورت نمیداشت، آن را در اختیار شخص دیگری قرار میداد. ولی عدۀ دیگری از علماء و از آن جمله امام ابو یوسف و امام شافعی و امام احمد رحمهم الله نظر به ظاهر این حدیث، و احادیث دیگری که در این مورد آمده است میگویند که : فرقی بین حرم مکه و غیر حرم مکه در این خصوص نسیت، بنابراین خرید و فروش زمین و خانههای حرم، مانند هر زمین و خانۀ دیگری جواز دارد، و البته برای طرفین ادلۀ دیگری از قرآن و سنت نیز وجود دارد، که ما با مراعات اختصار، از ذکر آنها خود داری نمودیم.
۸٠۳- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ حِینَ أَرَادَ قُدُومَ مَکَّةَ: «مَنزِلُنَا غَدًا إِن شَاءَ اللّهُ، بِخَيْفِ بَنِي كِنَانَةَ، حَيْثُ تَقَاسَمُوا عَلَى الكُفْرِ» يَعْنِي ذَلِكَ المُحَصَّبَ، وَذَلِكَ أَنَّ قُرَيْشًا وَكِنَانَةَ، تَحَالَفَتْ عَلَى بَنِي هَاشِمٍ وَبَنِي عَبْدِ المُطَّلِبِ، أَوْ بَنِي المُطَّلِبِ: أَنْ لاَ يُنَاكِحُوهُمْ وَلاَ يُبَايِعُوهُمْ، حَتَّى يُسْلِمُوا إِلَيْهِمُ النَّبِيَّ ج، [رواه البخاری: ۱۵٩٠].
۸٠۳- از ابو هریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج هنگام [آمدن از منی به سوی] مکه فرمودند:
«منزل ما فردا، إن شاء الله در دامن پشتۀ (بنی کنانه) جایی که [قریش] بر کفر سوگند خورده بودند خواهد بود».
و مقصدشان از [پشتۀ بنی کنانه] ریگزاری بود که هم پیمانی (قُریش) و (کِنانه) بر علیه بنی هاشم و بنی عبد المطلب و یا بنی المطلب در آنجا صورت گرفته بود، و سوگند یاد کرده بودند که: تا وقتی که بنی هاشم و بنی عبد المطلب پیامبر خدا ج را برای آنها تسلیم ندهند، نه با آنها خویشاوندی نمایند، ونه با آنها خرید و فروش کنند [۱۳٧].
[۱۳٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) این محاصرۀ ظالمانه از طرف قریش، در روز اول محرم سال هفتم نبوت محمد ج شروع شد وسه سال دوام کرد، و دراین خصوص بر علیه بنی هاشم عهد نامۀ نوشتند، و کسی که این عهد نامه را نوشت، منصور بن عکرمۀ عبدری بود، که بعد از نوشتن نامه دستهایش شل شد، بنی هاشم ازاین محاصره سخت به تنگ آمدند، و جز در موسم حج، در وقت دیگری از محلۀ خود بیرون شده نمیتوانستند. ۲) بعد از این مدت بو دکه خداوند متعال برای رسولش وحی کرد که موریانه آن قسمت عهد نامه را که حاوی ظلم و ستم بود، خورده است، و آنچه که درآن از ذکر و حمد خدا است به حال خود باقی مانده است، پیامبر خدا ج این سخن را برای ابو طالب گفتند، و ابو طالب نزد کفار قریش رفت و برای آنها گفت که برادر زادهام چنین میگوید، عهد نامه را بگشائید، اگر دروغ گفته بود، او را برای شما تسلیم میدهم، و اگر راست گفته بود، از این ظلم وستم خود دست بردارید، آنها این شرط را قبول کردند، و وقتی که عهد نامه را باز کردند، دیدند که همچنان است که پیامبر خدا ج خبر دادهاند، و همان بود که آن محاصرۀ ظالمانۀ اقتصادی و اجتماعی را شکستند.
۸٠۴- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، عَنِ النَّبِيِّ ج قَالَ: «يُخَرِّبُ الكَعْبَةَ ذُو السُّوَيْقَتَيْنِ مِنَ الحَبَشَةِ» [رواه البخاری: ۱۵٩۱].
۸٠۴- از ابو هریرهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:
«خانۀ کعبه را شخصی از حبشه که ساقهای پایش باریک است، منهدم میسازد» [۱۳۸].
[۱۳۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: طوری که اما قرطبی/ میگوید: تخریب خانۀ کعبه در زمان عیسی÷ و در وقتی که قرآن از سینهها و از مصاحف محو میگردد، و در مورد تخریب کعبه احادیث بسیار دیگری نیز آمده است، که در مجموع دلالت بر این دارد که کعبه را شخصی و یا اشخاص از مردم حبشه که دارای پاهای خشک و باریک است، تخریب میکنند، و گنجی را که در زیر خانه مدفون است برمیدارد.
۸٠۵- عَنْ عَائِشَةَ ل قَالَتْ: كَانُوا يَصُومُونَ عَاشُورَاءَ قَبْلَ أَنْ يُفْرَضَ رَمَضَانُ، وَكَانَ يَوْمًا تُسْتَرُ فِيهِ الكَعْبَةُ، فَلَمَّا فَرَضَ اللَّهُ رَمَضَانَ، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «مَنْ شَاءَ أَنْ يَصُومَهُ فَلْيَصُمْهُ، وَمَنْ شَاءَ أَنْ يَتْرُكَهُ فَلْيَتْرُكْهُ» [رواه البخاری: ۱۵٩۲].
۸٠۵- از عائشهل روایت است که گفت: پیش از آنکه رمضان فرض گردد، روز (عاشورا) را روزه میگرفتند، و در همین روز بود که خانۀ کعبه پوشیده میشد، [یعنی: آن را پوش میکردند] و چون خداوند متعال رمضان را فرض کرد، پیامبر خدا ج فرمودند:
«هرکسی که میخواهد روز عاشورا را روزه بگیرد، روزه بگیرد، و هرکسی که میخواهد روزه گرفتنش را ترک کند ترک کند» [۱۳٩].
۸٠۶- عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الخُدْرِيِّ س، عَنِ النَّبِيِّ ج قَالَ: «لَيُحَجَّنَّ البَيْتُ وَلَيُعْتَمَرَنَّ بَعْدَ خُرُوجِ يَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ» [رواه البخاری: ۱۵٩۳].
۸٠۶- از ابو سعید خدریس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:
«بعد از خروج یاجوج و ماجوج، بازهم مردم به خانۀ [معظمه] حج و عمره میکنند» [۱۴٠].
[۱۳٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مسلمانان روز عاشورا را روزه میگرفتند، و عاشورا روز دهم ماه محرم است، و روزه گرفتن این روز فرض بود، و بعد از اینکه روزۀ ماه رمضان فرض گردید، روزه گرفتن عاشورا منسوخ شد، و تفصیل بیشتر متعلق به احکام و مسائل عاشوراء إن شاء الله در جای خودش خواهد آمد. ۲) گویند اولین کسی که خانۀ کعبه را پوش کرد، یک از ملوکی یمن بود، که به قصد تخریب کعبه به مکه آمد، ولی دو نفر از احباری که با او بودند گفتند: هرکسی که عزم تخریب کعبه را بنماید هلاک میشود، پرسید: پس چه باید کرد؟ گفتند: همان کاری را میکنیم که مجاورین آن میکنند، به خانه طواف میکنیم، سرخود میتراشیم، و قربانی میکنیم، ملک یمن همچنان کرد، و بعد از چند شب درخواب دید که باید خانه را پوش کند، و او خانه را پوش کرد، و این واقعه نه صد سال پیش از اسلام بود. ۳) بعد از پادشاه یمن، قریش خانۀ مشرفه را در هر سال یکبار در روز عاشوراء پوش میکردند، بعد از آن پیامبر خدا ج آن را سالی یک بار از جامۀ یمانی پوش میکردند، و ابوبکر و عمر ب پوش آن را تجدید نکردند، بعد از آن معاویهس خانۀ معظمه را در هرسالی دو بار پوش میکرد، و بعد از آن مأمان آن را سه بار پوش میکرد، در روز ترویه ازابریشم سرخ، در اول رجب از قباطی، و در روز بیست و هفتم رمضان از ابریشم سفید، و سلطان محمود سبکتگین آن را از ابریشم زرد پوش میکرد، و عمل پوش کردن خانه از طرف خلفاء و ملوک تا هم اکنون ادامه دارد. [۱۴٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) یاجوج و ماجوج دو قوم است، یاجوج از قوم ترک و مردم بلند قامتی هستند، و ماجوج از قوم دیلم است که مردم کوتاه قدی میباشند. ۲) امام ابن حجر و امام عینی رحمهما الله میگویند: در وقت ظهور یاجوج و ماجوج مردم حج و عمره میکنند، ولی در این وقت نه خود خانه وجود دارد نه جای خانه، زیرا طوری که در احادیث آتی میآید بعد از اینکه یاجوج و ماجوج خانه را تخریب کنند، دیگر بنا نمیشود، و به حال تخریب باقی میماند.
۸٠٧- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب، عَنِ النَّبِيِّ ج قَالَ: «كَأَنِّي بِهِ أَسْوَدَ أَفْحَجَ، يَقْلَعُهَا حَجَرًا حَجَرًا» [رواه البخاری: ۱۵٩۵].
۸٠٧- از ابن عباسب از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:
«گویا همین حالا [همان کسی که خانه را منهدم خواهد ساخت میبینم] شخصی است سیاه چهره، ساقهای پایش از یک دیگر گشوده است، سنگهای خانه را یکی پس از دیگری بر میکند» [۱۴۱].
[۱۴۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ظاهر این حدیث نبوی شریف معارض این قول خداوند متعال است که میفرماید: «آیا مگر ندیدند که ما حرم آمنی گردانیدیم»، و دیگر اینکه خداوند متعال اصحاب فیل را از تخریب مکۀ مکرمه مانع شده، و این درحالی بود که مکۀ مکرمه هنوز قبلۀ مسلمانان قرار نگرفته بود، و بعد از اینکه قبلۀ مسلمانان قرار گرفت، چگونه است که آن شخص آمده و خانۀ کعبۀ معظمه را تخریب کرده میتواند؟ امام ابن حجر/ در جواب از این اعتراض میگوید: که تخریب مکۀ مکرمه ذریعۀ این شخص در آخر زمان صورت میگیرد، و این در وقتی است که حتی یک مسلمان هم در روی زمین باقی نمیماند، چنانچه در صحیح مسلم آمده است که: «قیامت وقتی برپا میشود که در روی زمین کسی (الله) (الله) نگوید»، و از همین سبب در روایت سعید بن سمعان آمده است که: «بعد از آن [بعد از این تخریب] هرگز آباد نمیشود».
۸٠۸- عَنْ عُمَرَ س: أَنَّهُ جَاءَ إِلَى الحَجَرِ الأَسْوَدِ فَقَبَّلَهُ، فَقَالَ: «إِنِّي أَعْلَمُ أَنَّكَ حَجَرٌ، لاَ تَضُرُّ وَلاَ تَنْفَعُ، وَلَوْلاَ أَنِّي رَأَيْتُ النَّبِيَّ ج يُقَبِّلُكَ مَا قَبَّلْتُكَ» [رواه البخاری: ۱۵٩٧].
۸٠۸- روایت است که عمرس حجر الأسود را بوسید و گفت:
من میدانم که تو سنگی هستی که نه ضرر رسانده میتوانی و نه فائده، و اگر نمیدیدم که پیامبر خدا ج تو را بوسیدهاند، هرگز تو را نمیبوسیدم [۱۴۲].
[۱۴۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) امام طبری/ میگوید: عمرس این سخن را از این جهت گفت که مردم به اسلام نو آشنا بودند، و هنوز از زمان جاهلیت مدت زمان زیادی نگذشته بود، و از این میترسید که مبادا بعضی از جهال مانند دورۀ جاهلیت چنین فکر کنند که حجر الأسود میتواند برای آنها نفع و یا ضرر برساند، از این جهت برای آنها گوش زد کرد که بوسیدن این سنگ نه به جهت نفع و ضرر رساندن آن، بلکه به جهت متابعت از پیامبر خدا ج میباشد. و در حکمت بوسیدن حجر الأسود چندین حدیث آمده است، از آن جمله اینکه پیامبر خدا ج فرمودند: «حجر الأسود از سنگهای جنت است» و فرمودند: «کسی که با حجر الأسود دست میدهد، گویا با خداوند دست میدهد» و از ابن عباسب روایت است که گفت: (کسی که بیعت پیامبر خدا ج را درک نکرده است اگر حجر الأسود را استلام میکند، گویا با خدا و رسولش بیعت میکند).
۸٠٩- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي أَوْفَى رَضِیَ اللّهُ عَنهُ قَالَ: «اعْتَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ ج فَطَافَ بِالْبَيْتِ، وَصَلَّى خَلْفَ المَقَامِ رَكْعَتَيْنِ وَمَعَهُ مَنْ يَسْتُرُهُ مِنَ النَّاسِ»، فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ: أَدَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ ج الكَعْبَةَ؟ قَالَ «لاَ» [رواه البخاری: ۱۶٠٠].
۸٠٩- از عبد الله ابن ابی أَوفَیس [۱۴۳]، روایت است که گفت:
پیامبر خدا ج عمره کردند و به خانه طواف نمودند، و پشت مقام ابراهیم÷ در حالی که کسانی از ایشان را از ازدحام مردم حفاظت میکردند، دو رکعت نماز اداء نمودند.
کسی از عبد الله بن ابی أوفی پرسید: آیا پیامبر خدا ج به خانۀ کعبه دخل شدند؟
گفت: «نه» [۱۴۴].
[۱۴۳] وی عبد الله بن ابی اوفی است، و اسم ابی اوفی: عقلمه بن خالد است، در حدیبیه و خیبر و غزوات بعد از آن اشتراک داشت، و تا وقتی که نبی کریم ج وفات نمودند، در مدینۀ منوره باقی ماند، ولی بعد از آن در کوفه سکنی گزین گردید، و آخرین کسی از صحابه است که در کوفه باقی مانده بود، در آخر عمر خود کور شد، و در کوفه در سال هشتادو شش هجری وفات یافت، اسد الغابه(۳/۱۲۱-۱۲۲) [۱۴۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) این عمرۀ پیامبر خدا عمرۀ قضائی بود که در سال هفتم حجری پیش از فتح مکه واقع گریدیده بود. ۲) سبب داخل نشدن پیامبر خدا ج به خانه آن بود که تا این وقت مشرکین بر کعبه تسلط داشتند، و بتهای آنها در داخل خانه وجود داشت، از این جهت پیامبر خدا ج نخواستند که در چنین حالتی به خانه داخل شوند، و بتهای که در خانه قرار داشت سه صد وشصت بت بود، زیرا مشرکین در هر روزی بت معین را پرستش میکردند، و در یک سال پرستش همۀ آن بتها کامل میشد.
۸۱٠- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج لَمَّا قَدِمَ أَبَى أَنْ يَدْخُلَ البَيْتَ وَفِيهِ الآلِهَةُ، فَأَمَرَ بِهَا فَأُخْرِجَتْ، فَأَخْرَجُوا صُورَةَ إِبْرَاهِيمَ، وَإِسْمَاعِيلَ فِي أَيْدِيهِمَا الأَزْلاَمُ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «قَاتَلَهُمُ اللَّهُ، أَمَا وَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمُوا أَنَّهُمَا لَمْ يَسْتَقْسِمَا بِهَا قَطُّ». فَدَخَلَ البَيْتَ، فَكَبَّرَ فِي نَوَاحِيهِ، وَلَمْ يُصَلِّ فِيهِ [رواه البخاری: ۱۶٠۱].
۸۱٠- از ابن عباسب روایت است که گفت: هنگامی که پیامبر خدا ج به مکه آمدند، نسبت به وجود بتها، از داخل شدن به خانۀ کعبه خود داری نمودند، و به امر ایشان بتها را از خانه خارج ساختند، و تمثال ابراهیم و اسماعیل علیهما السلام را در حالی که در دست آنها (ازلام) بود بیرون کردند.
پیامبر خدا ج فرمودند: «خداوند ایشان را [یعنی: مشرکین قریش را] بکشد، به خداوند سوگند که آنها خوب میدانستند که [ابراهیم و اسماعیل علیهما السلام] هرگز به (ازلام) استقسام [یعنی: طلب قسمت و سر نوشت] نمیکردند».
بعد از آن پیامبر خدا ج به خانه داخل شدند، و در اطراف خانه تکبیر گفتند، و در آنجا نماز نخواندند [۱۴۵].
[۱۴۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) ازلام عبارت از چوبهائی بود که در بعضی از آنها نوشته شده بود (بکن)، و در بعضی از آنها نوشته شده بود (مکن) و کسی که میخواست به کاری اقدام ورزد، یکی از آن چوبها را برمیداشت، و موافق به آن عمل میکرد. ۲) در حدیث دیگری در بخاری و در غیر آن به روایت بلالس آمده است که پیامبر خدا ج درخانه نماز خواندند، و سبب اختلاف روایات آن است که: هر کدام از صحابه چشم دید خود را گفته است، بلالس چون دیده است که پیامبر خدا ج در خانه نماز خواندهاند، از خواندن نماز ایشان خبر داده است، و چون ابن عباسب حدیث را از برادرش فضل روایت میکند، و فضل پیامبر خدا ج را ندیده است که در داخل خانه نماز خوانده باشند، گفته است که نماز نخواندهاند، زیرا فضل در آن وقت با پیامبر خدا ج در داخل خانه نبود، و سبب دیگر آنکه: حدیث بلال خبر از دخول پیامبر خدا ج به خانۀ کعبه در وقت فتح مکه میدهد، که دراین وقت در خانه نماز خواندند، و حدیث ابن عباس خبر از داخل شدن پیامبر خدا ج به خانۀ کعبه در حجة الوداع میدهد، که در این وقت در خانه نماز نخواندند.
۸۱۱- وَعَنهُ ب قَالَ: قَدِمَ رَسُولُ اللَّهِ ج وَأَصْحَابُهُ، فَقَالَ المُشْرِكُونَ: إِنَّهُ يَقْدَمُ عَلَيْكُمْ وَقَدْ وَهَنَهُمْ حُمَّى يَثْرِبَ، فَأَمَرَهُمُ النَّبِيُّ ج «أَنْ يَرْمُلُوا الأَشْوَاطَ الثَّلاَثَةَ، وَأَنْ يَمْشُوا مَا بَيْنَ الرُّكْنَيْنِ، وَلَمْ يَمْنَعْهُ أَنْ يَأْمُرَهُمْ أَنْ يَرْمُلُوا الأَشْوَاطَ كُلَّهَا إِلَّا الإِبْقَاءُ عَلَيْهِمْ» [رواه البخاری: ۱۶٠۲].
۸۱۱- و از ابن عباسب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج و صحابه به مکه آمدند، مشرکین گفتند: کسانی نزد شما میآیند که تب شهر مدینه آنهار خسته و نا توان ساخته است.
پیامبر خدا ج امر کردند تا در سه شوط اول طواف، (رَمَل) نمایند، ولی در بین دو رکن [که رکن یمانی و رکن حجر الأسود باشد] باید به طور عادی راه بروند.
و اینکه در همۀ هفت شوط، آنها را به (رَمَل) امر نکردند، سببش شفقت و مهربانی بر آنها بود [۱۴۶].
[۱۴۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) (رَمَل): عبارت از پهلوان مآبانه رفتن است، و آن به این طریق است که شخص قدمهایش را نزدیک هم گذاشته و با حرکت دادن شانهها با سرعتی که از رفتار عادی تیزتر باشد، طواف نماید، و طوری که در حدیث آمده است سبب رمل آن بود تا به مشرکین ثابت کنند که آنها دروغ میگویند، و مسلمانان ضعیف نشدهاند، و چون مشرکین این رفتار مسلمانان را دیدند با خود گفتند: اینهائی را که میگفتید تب شهر مدینه پا افتاد کرده است، از همگان چالاکتر و چابکتر شدهاند. ۲) رمل در طواف سنت است. ۳) رمل در طوافی میباشد که شخص بعد از طواف بین صفا و مروه سعی مینماید. ۴) برای زنها (رمل) نسیت.
۸۱۲- عَنِ ابنِ عُمَرَ ب قَالَ: رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج حِينَ يَقْدَمُ مَكَّةَ إِذَا اسْتَلَمَ الرُّكْنَ الأَسْوَدَ، أَوَّلَ مَا يَطُوفُ: يَخُبُّ ثَلاَثَةَ أَطْوَافٍ مِنَ السَّبْعِ [رواه البخاری: ۱۶٠۳].
۸۱۲- از ابن عمرب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج را هنگامی که به مکه میآمدند دیدم، در اولین طواف رکن اسود را [یعنی: حجر الأسود را] بوسه زدند، و در سه طواف از هفت طواف تیز رفتند [یعنی (رمل) کردند] [۱۴٧].
[۱۴٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) کسی که به نیت طواف به مسجدالحرام داخل میشود، اول حجر الأسود را استلام نموده و سپس در حالت رمل به طواف شروع نماید. ۲) از ظاهر این حدیث این طور دانسته میشود که پیامبر خدا ج در همۀ شوط (رمل) کردند، و در حدیث پیش از این یعنی حدیث (۸۱۱) آمده بود که در بین رکن یمانی و حجر الأسود (رمل) نکردند. و امام نووی/ از این تعارض ظاهری چنین جواب میدهد که: (رمل) نکردن در بین رکن یمانی و رکن حجر الأسود منسوخ است، زیرا این (رمل) در عمرۀ قضائی در سال هفتم هجری بود، و مسلمانان در این وقت از نگاه قوت بدنی ضعیف بودند، و رملی که میکردند به جهت اظهار قوت و جلادت برای مشرکین بود، و مشرکین در گوشۀ حجر الأسود نشسته بودند، و مسلمانان را در بین رکن یمانی و رکن حجر الأسود نمیدیدند، و در دیگر جاهای طواف میدیدند، لذا از آنها خواسته شد که در همۀ طواف جز در وقت طواف بین رکن یمانی و حجر الأسود (رمل) نمایند، ولی هنگامی که پیامبر خدا ج در سال دهم هجری، در حجة الوداع طواف کردند، همۀ اطراف خانه از حجر الأسود، تا حجر الأسود (رمل) نمودند، و طوری که واضح است، باید در وقت تعارض به موجب نص آخری عمل شود، عمدة القاری (٧/۱٧۸-۱٧٩).
۸۱۳- عَن عُمَرَ بْنَ الخَطَّابِ س قَالَ: «فَمَا لَنَا وَالرَّمَلِ إِنَّمَا كُنَّا رَاءَيْنَا بِهِ المُشْرِكِينَ وَقَدْ أَهْلَكَهُمُ اللَّهُ»، ثُمَّ قَالَ: «شَيْءٌ صَنَعَهُ النَّبِيُّ ج فَلاَ نُحِبُّ أَنْ نَتْرُكَهُ» [رواه البخاری: ۱۶٠۵].
۸۱۳- از عمرس روایت است که گفت: اکنون چه لازم است که (رمل) نمائیم؟ (رَمَل) فقط جهت اظهار قوت برای مشرکین بود، و اکنون خداوند متعال آنها را از بین برده است.
بعد از آن خودش گفت: (رَمل) چیزی است که پیامبر خدا ج انجام دادهاند، از این جهت نمیخواهیم آن را ترک نمائیم [۱۴۸].
۸۱۴- عَنِ ابْنِ عُمَرَ ب قَالَ: «مَا تَرَكْتُ اسْتِلاَمَ هَذَيْنِ الرُّكْنَيْنِ فِي شِدَّةٍ وَلاَ رَخَاءٍ، مُنْذُ رَأَيْتُ النَّبِيَّ ج يَسْتَلِمُهُمَا» [رواه البخاری: ۱۶٠۶].
۸۱۴- از ابن عمرب روایت است که گفت: از وقتی که دیدم پیامبر خدا ج این دو رکن را [یعنی: رکن یمانی و حجر الأسود را] استلام میکنند، استلام آنها را در وقت سختی و آسانی [یعنی: در وقت ازدحام و غیر ازدحام] ترک نکردهام [۱۴٩].
[۱۴۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) عمرس در احکام تعبدی تابع آثار بود، و بدون از اینکه از علل آن جستجو کند، از آن پیروی مینمود، و این موقف از گفتهاش در مورد استلام حجر الأسود، و رمل به خوبی هویدا است، ولی در مسائل معاملات بیشتر متکی به معقولیت و روح نص، و مراعات مصالح بود، و از این جهت بود که در مسائل بسیاری به همین اساس اجتهاد نمود. ۲) رمل نباید ترک گردد، ولی اگر کسی آن را ترک کرد، بر وی چیزی از فدیه و یا صدقه لازم نمیگردد. [۱۴٩] از مسائل و احکام متعلق به این حدیث آنکه: ازدحامی که در زمان ابن عمرب بود، به طور یقین غیر از ازدحامی است که درزمان ما وجود دارد، زیرا درآن وقت شخص میتوانست با تحمل اندک زحمتی به استلام ارکان، و حجر الأسود دست یابد، ولی اکنون چنین نیست، و اگر کسی تصمیم به استلام میگیرد، بدون از مشقت زیاد، وبدون از اذیت کردن و پا مال نمودند دیگران این کار برایش امکان پذیر نیست، بنابراین در چنین حالتی بهتر بلکه سنت، بلکه واجب است که از استلام مباشر حجر الأسود خود داری نموده و به اشاره به طرف آن طوری که نبی کریم ج در هنگام ازدحام میکردند اکتفاء نماید، و حدیث بعدی اشارۀ به این امر دارد.
۸۱۵- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب قَالَ: «طَافَ النَّبِيُّ ج فِي حَجَّةِ الوَدَاعِ عَلَى بَعِيرٍ، يَسْتَلِمُ الرُّكْنَ بِمِحْجَنٍ» [رواه البخاری: ۱۶٠٧].
۸۱۵- از ابن عباسب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج در حجة الوداع بر بالای شتری طواف نمودند، و حجر الأسود را با عصائی استلام میکردند [۱۵٠].
[۱۵٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) طواف کردن در حالت سواره روی ضرورت و یا مصلحت جواز دارد. ۲) در وقت ازدحام میتوان عوض بوسیدن حجر الأسود، به دست کشیدن بر آن اکتفاء نمود، و اگر این هم میسر نبود، میتوان به اشارۀ دست به طرف حجر الأسود، این کار را انجام داد.
۸۱۶- عَن ابْنَ عُمَرَ ب أّنَّهُ سَأَلَهُ رَجُلٌ عَنِ اسْتِلاَمِ الحَجَرِ، فَقَالَ: «رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج يَسْتَلِمُهُ وَيُقَبِّلُهُ» قَالَ: قُلْتُ: أَرَأَيْتَ إِنْ زُحِمْتُ، أَرَأَيْتَ إِنْ غُلِبْتُ، قَالَ: «اجْعَلْ أَرَأَيْتَ بِاليَمَنِ، رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج يَسْتَلِمُهُ وَيُقَبِّلُهُ» [رواه البخاری: ۱۶۱۱].
۸۱۶- از ابن عمرب روایت است که شخصی در مورد استلام حجر الأسود از وی پرسید:
در جواب گفت: من پیامبر خدا ج را دیدم که حجر الأسود را استلام میکردند و میبوسیدند.
آن شخص گفت: اگر مورد ازدحام قرار گیرم چه میگوئی؟ اگر مردم بر من غلبه کردند، چه میگوئی؟
ابن عمرب گفت: (اگر چنین شدم، و اگر چنان شدم) را در یمن بینداز، به تو میگویم که پیامبر خدا ج را دیدم که حجرالأسود را استلام میکردند و میبوسیدند [۱۵۱].
[۱۵۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) از این جهت ابن عمرب برای آن شخص گفت که: (اگر چنین شدم و اگر چنان شدم را در یمن بینداز)، که شخص سؤال کننده از یمن بود. ۲) ابن عمرج در متابعت از آثار و سنن نبوی مشهور بود، و در این مورد هیچ عذری را نمیپذیرف، قاسم بن محمد میگوید: «ابن عمر را دیدم که در وقت ازدحام، رکن را استلام میکرد، تا جایی که خون آلوده میشد»، ولی دیگران در چنین حالتی استلام را مکروه میدانند، از ابن عباسب روایت است که برای کسانی که سبب ازدحام میشدند، میگفت: «نه خود را اذیت کن و نه دیگران را».
۸۱٧- عَن عَائِشَةَ ل: «أَنَّ أَوَّلَ شَيْءٍ بَدَأَ بِهِ - حِينَ قَدِمَ النَّبِيُّ ج أَنَّهُ تَوَضَّأَ، ثُمَّ طَافَ»، ثُمَّ لَمْ تَكُنْ عُمْرَةً. ثُمَّ حَجَّ أَبُو بَكْرٍ، وَعُمَرُ ب: مِثْلَهُ [رواه البخاری: ۱۶۱۴].
۸۱٧- از عائشهل روایت است که پیامبر خدا ج هنگام قدوم به مکه [جهت ادای حج]، اولین کاری را که کردند این بود که وضوء ساختند، و بعد از آن طواف نمودند، ولی بعد از طواف کردن، عمرۀ را انجام ندادند.
بعد از آن ابوبکر و عمرب به همین طریق حج کردند [۱۵۲].
۸۱۸- مِن إِبْنِ عُمَرَ ب: حَدیثُ طَواف النَّبِيََّ ج تَقَدَّمَ قریباً وَزادَ في هذِهِ الرَّوایَةِ: «أَنَّهُ یَسجِدُ سَجْدَتَيْنِ، ثُمَّ يَطُوفُ بَيْنَ الصَّفَا وَالمَرْوَةِ» [رواه البخاری: ۱۶۱۶].
۸۱۸- حدیث ابن عمرب در مورد قدوم پیامبر خدا ج به مکه عنقریب گذشت، و دراین روایت آمده است که:
پیامبر خدا ج [بعد از انجام دادن طواف]، دو رکعت نماز میخواندند، و بعد از آن، بین صفا و مروه سعی میکردند [۱۵۳].
[۱۵۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) وضوء جهت طواف کردن مطلوب است، ولی آیا وضوء شرط است و یا واجب؟ بین علماء اختلاف است، جمهور آن را شرط و احناف واجب میدانند، و میگویند: اگر کسی بدون وضوء طواف کرد، اگر طوافش طواف قدوم باشد، بر وی صدقه، و اگر طواف حج باشد، گوسفندی لازم میگردد. ۲) بعد از داخل شدن به مسجد الحرام باید به طواف قدوم شروع نمود، و این عمل سنت و یا مستحب است، به این معنی که از تاخیر طواف، چیزی لازم نمیشود. [۱۵۳] از این حدیث دانسته میشود که باید این اعمال به ترتیب انجام پذیرد: اول طواف، بعد از آن دو رکعت نماز خلف مقام ابراهیم÷، و بالآخره سعی بین صفا و مروه.
۸۱٩- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب: أَنَّ النَّبِيَّ ج مَرَّ وَهُوَ يَطُوفُ بِالكَعْبَةِ بِإِنْسَانٍ رَبَطَ يَدَهُ إِلَى إِنْسَانٍ بِسَيْرٍ - أَوْ بِخَيْطٍ أَوْ بِشَيْءٍ غَيْرِ ذَلِكَ -، فَقَطَعَهُ النَّبِيُّ ج بِيَدِهِ، ثُمَّ قَالَ: «قُدْهُ بِيَدِهِ» [رواه البخاری: ۱۶۲٠].
۸۱٩- از ابن عباسب روایت است که پیامبر خدا ج در حالی که طواف میکردند بر شخصی گذشته که دست خود را با تسمۀ چرمی و یا نخی و یا چیزی دیگری به شخص دیگری بسته است.
پیامبر خدا ج آن نخ را کندند و فرمودند: «دستش را بگیر و او را با خود طواف بده» [۱۵۴].
[۱۵۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: سخن زدن در هنگام طواف کردن جواز دارد، ولی بهتر ترک آن است، مگر اینکه در کار خیر مانند امر به معروف و نهی از منکر، و فتوی دادن و امثال اینها باشد، در ترمذی از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «طواف کردن به خان مانند نماز خواندن است، و فرقی که هست این است که در وقت طواف سخن زده میتوانید، ولی کسی که سخن میزند، جز به کارخیر سخن نزند».
۸۲٠- عَن أَبِی هُرَيْرَةَ س، أَخْبَرَهُ أَنَّ أَبَا بَكْرٍ الصِّدِّيقَ س بَعَثَهُ فِي الحَجَّةِ الَّتِي أَمَّرَهُ عَلَيْهَا رَسُولُ اللَّهِ ج قَبْلَ حَجَّةِ الوَدَاعِ يَوْمَ النَّحْرِ بِمنی فِي رَهْطٍ يُؤَذِّنُ فِي النَّاسِ «أَلاَ لاَ يَحُجُّ بَعْدَ العَامِ مُشْرِكٌ، وَلاَ يَطُوفُ بِالْبَيْتِ عُرْيَانٌ» [رواه البخاری: ۱۶۲۲].
۸۲٠- از ابو هریرهس روایت است که ابوبکرصدیقس او را در روز عید قربان با گروه دیگری در حجی که پیامبر خدا ج ابوبکرس را امیر حج مقرر نموده بودند فرستاد تا اعلان نماید که: بعد از امسال نباید مشرکی حج کند، و نباید شخص برهنۀ به خانه طواف نماید [۱۵۵].
[۱۵۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) این حج درسال نهم هجری بود، و سبب آنکه خود پیامبر خدا ج در این سال حج نکردند این بود که مشرکین هنوز وجود داشتند و به حج میآمدند، تلبیه را به اسلوب شرک آمیزی میگفتند، و بعضی از آنها به خانۀ کعبه به شکل عریان طواف میکردند، از این جهت ابو بکرس را فرستادند تا برای مردم اعلان کند که از این کارها خود داری نمایند. بعد از رفتن ابو بکرس به طرف حج، اول سورۀ (براءة) نازل گردید، کسی برای پیامبر خدا ج گفت: این را برای ابو بکرس بفرستید تا برای مردم بخواند، فرمودند: «نباید براءت از مشرکین را کسی جز فردی از اهل خانوادهام برای مردم تبلیغ نماید، و همان بود که علیس را طلبیدند، و به وی ماموریت دادند تا براءت از مشرکین را برای مردم برساند. علیس سوار بر شتر پیامبر خدا ج به ابو بکرس رسید، ابو بکر از وی پرسید، پیامبر خدا ج تو را امیر حج مقرر نمودند؟ گفت: نه، تنها وظیفهام این است که براءت از مشرکین را برای مردم برسانم. و سبب اینکه پیامبر خدا ج علیس را غرض تبلیغ براءت انتخاب نمودند این بود که: این براءت حاوی نقض عهدی بود که پیامبر خدا ج با مشرکین بسته بودند، و عادت عربها این بود که نقض عهد باید از طرف صاحب عهد، و یا یکی از اهل بیتش باشد، وعلاوه بر آن، سورۀ (براءة) متضمن مدح ابو بکرس بود﴿ ثَانِيَ ٱثۡنَيۡنِ إِذۡ هُمَا فِي ٱلۡغَارِ ٤٠﴾ و البته مناسب نیست که مردم مدح شخص را از زبان خود او بشنوند. ۲) دخول مشرکین و با قیاس با آن دخول سائر انواع کفار درحرم روا نیست. ۳) نباید کسی عریان طواف نماید، و اگر چنین کرد، در نزد اما شافعی و امام مالک رحمهم الله طوافش با کراهت صحت دارد، ولی بر وی (دم) لازم میگردد. ۴) عربها از این جهت عریان طواف میکردند که میگفتند: نباید با لباسهایی که در آنها مرتکب گناه شدهایم به خانه طواف نمائیم، از این جهت وقتی که میخواستند طواف کنند، اگر لباس جدیدی را مییافتند، با آن طواف میکردند، و اگر نمییافتند، عریان طواف میکردند، و این امر زنها را نیز شامل میشد، و آنها از این قانون مستثنی نبودند.
۸۲۱- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ ب قَالَ: «قَدِمَ النَّبِيُّ ج مَكَّةَ، فَطَافَ وَسَعَى بَيْنَ الصَّفَا، وَالمَرْوَةِ وَلَمْ يَقْرَبِ الكَعْبَةَ بَعْدَ طَوَافِهِ بِهَا، حَتَّى رَجَعَ مِنْ عَرَفَةَ» [رواه البخاری:۱۶۲۵].
۸۲۱- از عبد الله بن عباسب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج به مکه آمدند، به خانه طواف کردند، و بین صفا و مروه سعی نمودند، بعد از طواف کردن تا هنگام برگشتن از عرفات، دیگر به کعبه نزدیک نشدند [۱۵۶].
[۱۵۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) بعد از طواف واجب قدوم تا وقت رفتن به عرفات طواف دیگری نیست، و البته معنایش این است که طواف واجب و یا طواف سنت دیگری نیست، ولی طواف نفلی مانعی ندارد، و اینکه پیامبر خدا ج غیر از طواف قدوم طواف دیگری نکردند، سببش این بود تا مردم گمان نکنند که دیگر طوافها نیز واجب است. ۲) اینکه در مکه طواف نفلی بهتر است یا نماز نفلی؟ بین علماء اختلاف است و نظر جمهور علماء این است که برای اهل مکه نماز نفلی بهتر از طواف نفلی است، و برای کسانی که در مکه کمتر از چهل روز اقامت دارند، طواف نفلی بهتر از نماز نفلی است.
۸۲۲- عَنِ ابْنِ عُمَرَ ب قَالَ: اسْتَأْذَنَ العَبَّاسُ بْنُ عَبْدِ المُطَّلِبِ س رَسُولَ اللَّهِ ج أَنْ يَبِيتَ بِمَكَّةَ لَيَالِيَ مِنًى، مِنْ أَجْلِ سِقَايَتِهِ، «فَأَذِنَ لَهُ» [رواه البخاری: ۱۶۳۴].
۸۲۲- از ابن عمرب روایت است که گفت: عباس بن عبد المطلب از پیامبر خداج اجازه خواست تا نسبت به آب دادن برای حجاج، شبهای (منی) را در مکه بگذراند، و پیامبر خدا ج برایش اجازه دادند [۱۵٧].
۸۲۳- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج جَاءَ إِلَى السِّقَايَةِ فَاسْتَسْقَى، فَقَالَ العَبَّاسُ: يَا فَضْلُ، اذْهَبْ إِلَى أُمِّكَ فَأْتِ رَسُولَ اللَّهِ ج بِشَرَابٍ مِنْ عِنْدِهَا، فَقَالَ: «اسْقِنِي»، قَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنَّهُمْ يَجْعَلُونَ أَيْدِيَهُمْ فِيهِ، قَالَ: «اسْقِنِي»، فَشَرِبَ مِنْهُ، ثُمَّ أَتَى زَمْزَمَ وَهُمْ يَسْقُونَ وَيَعْمَلُونَ فِيهَا، فَقَالَ: «اعْمَلُوا فَإِنَّكُمْ عَلَى عَمَلٍ صَالِحٍ» ثُمَّ قَالَ: «لَوْلاَ أَنْ تُغْلَبُوا لَنَزَلْتُ، حَتَّى أَضَعَ الحَبْلَ عَلَى هَذِهِ» يَعْنِي: عَاتِقَهُ، وَأَشَارَ إِلَى عَاتِقِهِ [راه البخاری: ۱۶۳۵].
۸۲۳- از ابن عباسب روایت است که پیامبر خدا ج در جایی که برای حجاج آب میدادند، آمدند وطلب آب کردند.
عباسس [برای فرزندش] (فضل) گفت: نزد مادرت برو، و برای پیامبر خدا ج از آنجا آب بیاور!
پیامبر خدا ج فرمودند: «[از همین جا] برایم آب بده».
گفت: یا رسول الله! مردم دستهای خود را در آب داخل میکنند
پیامبر خدا ج فرمودند: «[از همین جا] برایم آب بده».
[عباسس از همان جا برایشان آب داد]، آب را نوشیدند، سپس طرف [چاه] زمزم آمده و دیدند که [سقایان] برای مردم آب داده و کار میکنند.
برای آنها گفتند: «به کار خود ادامه بدهید، زیرا شما به کار خوبی مشغول هستید».
بعد از آن فرمودند: «اگر خوف این نباشد که مردم از دیدن من ازدحام نموده و مشکلاتی برای شما ایجاد میکنند، میآمدم و ریسمان آب کشی را بر همین جا یعنی: بر گردن خود مینهادم»، و به سوی گردن خود اشاره نمودند [۱۵۸].
۸۲۴- وَعَنهُ ب قَالَ: «سَقَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج مِنْ زَمْزَمَ، فَشَرِبَ وَهُوَ قَائِمٌ»وَ فِي رِوایِةِ عَنهُ أَنَّهُ كَانَ يَوْمَئِذٍ إِلَّا عَلَى بَعِيرٍ [رواه البخاری: ۱۶۳٧].
۸۲۴- و از ابن عباسب روایت است که گفت: برای پیامبر خدا ج از زمزم آب دادم، و در حالی که ایستاده بودند، آن آب را نوشیدند.
و از وی روایت دیگری آمده است که [گفت]: و ایشان دراین روز جز بر شتری سوار نبودند [۱۵٩].
[۱۵٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) شبهای منی عبارت اند از شب یازدهم و دوازدهم، ذی الحجه برای کسی که در رفتن از منی عجله میکند، و شب یازدهم و دوازدهم و سیزدهم برای کسی که در رفتن از منی عجله نمیکند. ۲) امام نووی/ میگوید: شبهای ایام تشریق را باید در منی خوابید، و اما اینکه این خوابیدن در منی واجب است و یا سنت، بین علماء اختلاف است، امام ابو حنیفه/ میگوید: سنت است، و دیگران میگویند: واجب است ولی چون نبی کریم ج این شبها را در (منی) خوابیده است شخص حاجی بکوشد تا جایی که برایش ممکن است، در منی بخوابد. ۳) برای کسانیکه مسؤولیت امور خدمات حجاج را بر عهده دارند، و کارشان طوری است که خواب شدن در (منی) به آسانی برایشان میسر نیست، روا است که درمنی نخوابند. ۴) کسان دیگری که چنین مسؤولیتهایی دارند، مانند: اطباء، نگهبانان، رانندگان، و امثال اینها، حکمشان حکم کسانی است که مسئولیت آب دادن حجاج را بر عهده دارند، یعنی: خوابیدن در منی بر آنها لازم نیست. [۱۵۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) درزمان نبی کریم ج بنی هاشم برای حجاج شربت میدادند، و شربتشان عبارت از آن بود که خرما را در آب نم میکردند تا شیرین شود، و آب شیرین خرما را برای حجاج تقدیم میکردند، و این به اساس مهمان نوازی و سخاوتشان بود. ۲) شربتی که پیامبر خدا ج از آن نوشیدند، شربت صدقه نبود، بلکه چیزی بود که فی سبیل الله برای همگان قرار داده بودند، ولی ابن تین/ میگوید: شربتی را که پیامبر خدا ج نوشیدند یا از مال متعلق به کعبه بود که خمس آن باید گرفته میشد، و یا از مال شخصی عباسس بود که آن را برای غنی و فقیر قرار داده بود. ۳) قبول نکردن اکرام شخص اگر به اساس مصلحت باشد، روا است، زیرا پیامبر خدا ج پیشنهاد عباسس را از آن جهت نپذیرفتند، تا منافی با تواضعشان نبوده، و در همۀ امور خود مانند دیگران باشند، و خداوند متعال در موردشان گفته است که:﴿وَإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٖ ٤﴾. ۴) برای ولی امر مناسب نیست که بر دیگر افراد رعیت بر تری بجوید. [۱۵٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) نوشیدن آب زمزم، و با قیاس به آن، نوشیدن هرآب دیگری، و حتی هر نوشیدنی دیگری، در حالت ایستاده و در حالت سواره جواز دارد. ۲) آشامیدن از آب زمزم مستحب است، و در فضیلت آب زمزم احادیث و آثار بسیاری آمده است، از آن جمله اینکه پیامبر خدا ج فرمودند: «آب زمزم به هر نیتی که آشامیده شود، تحقق مییابد»، و البته باید انسان در این هنگام از همه پیشتر ایمان کامل، و توفیق برطاعت و عبادت، و اجتناب از نواهی را برای خود و اقارب خود و سائر مسلمانان از خداوند متعال مسئلت نماید، و از ابن عباسب روایت است که گفت: «در جایی که اخیار نماز خواندهاند نماز بخوانید، و از آبی که ابرار نوشدهاند آب بنوشید، کسی پرسید که جای نماز خواندن ابرار کجا است؟ گفت: زیر ناودان رحمت، پرسید آب ابرار کدام آب است؟ گفت: آب زمزم». ۳) از روایت اخیر این طور دانسته میشود که پیامبر خدا ج هنگام نوشیدن آب بر شتر سواربودند، و به این طریق بین این روایت و روایت قبلی تعارض به وجود میآید، و علماء در رفع این تعارض گفتهاند که : مراد از روایت اخیر آن است که پیامبر خدا ج تا پیش از نوشیدن آب بر شتر سوار بودند، زیرا ایشان طواف را سواره انجام دادند، و چنانچه در روایت دیگری آمده است بعد از انجام دادن طواف، از شتر پیاده شدند، و دو رکعت نماز خواندند، و چون آب زمزم بعد از دو رکعت طواف نوشیده میشود، پیش از آنکه دوباره برشتر سوار شوند، در حالی که ایستاده بودند، از آب زمزم نوشیدند، و حدیثی را که علی بن ابی طالبس در زمینه روایت میکند، نیز مؤید همین معنی است.
۸۲۵- عَن عَائِشَةَ ل أنَّها سَأَلَهَا ابنُ أُختِها عُروَةُ بنُ الزُّبَیرِ عَن قَولَ اللّهَ عَزَّ وَجَلّ: ﴿إِنَّ ٱلصَّفَا وَٱلۡمَرۡوَةَ مِن شَعَآئِرِ ٱللَّهِۖ فَمَنۡ حَجَّ ٱلۡبَيۡتَ أَوِ ٱعۡتَمَرَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيۡهِ أَن يَطَّوَّفَ بِهِمَاۚ﴾ فَوَاللَّهِ مَا عَلَى أَحَدٍ جُنَاحٌ أَنْ لاَ يَطُوفَ بِالصَّفَا وَالمَرْوَةِ، قَالَتْ: بِئْسَ مَا قُلْتَ يَا ابْنَ أُخْتِي، إِنَّ هَذِهِ لَوْ كَانَتْ كَمَا أَوَّلْتَهَا عَلَيْهِ، كَانَتْ: لاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ لاَ يَتَطَوَّفَ بِهِمَا، وَلَكِنَّهَا أُنْزِلَتْ فِي الأَنْصَارِ، كَانُوا قَبْلَ أَنْ يُسْلِمُوا يُهِلُّونَ لِمَنَاةَ الطَّاغِيَةِ، الَّتِي كَانُوا يَعْبُدُونَهَا عِنْدَ المُشَلَّلِ، فَكَانَ مَنْ أَهَلَّ يَتَحَرَّجُ أَنْ يَطُوفَ بِالصَّفَا وَالمَرْوَةِ، فَلَمَّا أَسْلَمُوا، سَأَلُوا رَسُولَ اللَّهِ ج عَنْ ذَلِكَ، قَالُوا: يَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنَّا كُنَّا نَتَحَرَّجُ أَنْ نَطُوفَ بَيْنَ الصَّفَا وَالمَرْوَةِ، فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى: ﴿إِنَّ ٱلصَّفَا وَٱلۡمَرۡوَةَ مِن شَعَآئِرِ ٱللَّهِۖ﴾ الآيَةَ قَالَتْ عَائِشَةُ ل: «وَقَدْ سَنَّ رَسُولُ اللَّهِ ج الطَّوَافَ بَيْنَهُمَا، فَلَيْسَ لِأَحَدٍ أَنْ يَتْرُكَ الطَّوَافَ بَيْنَهُمَا» [رواه البخاری: ۱۶۴۳].
۸۲۵- از عائشهل روایت است که خواهر زادهاش عروه بن زبیزس از وی از معنی این قول خداوند متعال پرسید که میفرماید: «صفا و مروه از شعائر خدا است، کسی که به خانۀ [معظمه] حج و یا عمره میکند، باکی نیست که بین این دو [یعنی: صفا و مروه] طواف نماید».
و گفت: به خداوند قسم [بنابراین آیه] کسی بین صفا و مروه سعی نکند، بر وی گناهی نیست.
عائشهل گفت: خواهرزادۀ عزیزم! سخن بیسار بدی گفتی! اگر معنی آیه طوری که تو تاویل نمودی میبود، چنین میگفت که: (باکی نیست که طواف نکند).
ولی این آیه دربارۀ انصار نازل گردید که پیش ازمسلمان شدن، در وقت ارادۀ حج، به نام (منات) که یکی از معبودان آنها بود، و روی تپۀ بلندی قرار داشت، نیت [حج و عمره] میکردند، و کسی که نیت [حج و یا عمره] میکرد، از سعی نمودن بین صفا و مروه احساس گناه مینمود.
هنگامی که مسلمان شدند، از پیامبر خدا ج از حکم سعی بین صفا و مروه پرسان نمودن و گفتند: یا رسول الله! ما از سعی نمودن بین صفا و مروه احساس گناه میکردیم، و خداوند این آیه را نازل فرمود که: «صفا و مروه از شعائر خدا است...» الی آخر الآیه.
عائشهل گفت: پیامبر خدا ج سعی بین صفا و مروه را، سنت قرار دادن، [یعنی: آن را مشروع قرار دادند] و برای هیچ کسی روا نیست که آن را ترک نماید [۱۶٠].
[۱۶٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) عروهس آیۀ را این طور تاویل کرده بود که: از ترک سعی بین صفا و مروه بر وی چیزی نیست، زیرا لفظ (لا جناح) به طور عموم در موردی استعمال میشود، که برای اباحت باشد نه برای وجوب، و عائشهل برایش گفت که: آیۀ کریمه از اینکه سعی بین صفا و مروه واجب است و یا واجب نیست ساکت است، زیرا در آیۀ کریمه نیامده است که: (سعی بین صفا و مروه واجب نیست)، زیرا اگر مراد نفی وجوب میبود، باید گفته میشد که: (بر کسی که طواف نکند، گناهی نیست)، و در این حالت بود که دلالت براین میکرد که اگر کسی در بین صفا و مروه سعی نکند، بر وی گناهی نیست، و چون چنین نگفته است، پس آیۀ کریمه دلالت بر عدم وجوب سعی بین صفا و مروه ندارد، و چیزی که بر آن دلالت دارد این است که بر خلاف باور مردم انصار، سعی بین صفا و مروه گناه ندارد. ۲) بنا به ظاهر این حدیث، احناف میگویند که سعی بین صفا و مروه واجب است، و از ترک آن (دم) لازم میگردد، ولی أئمۀ سه گانه (شافعی مالک و احمد رحمهم الله) میگویند که سعی بین صفا و مروه فرض است، و حج بدون آن صحت پیدا نمیکند، چنانچه عدۀ دیگری از علماء آن را سنت میدانند و میگویند: از ترک آن چیزی لازم نمیشود، و حج بدون آن صحت پیدا میکند.
۸۲۶- عَنِ ابْنِ عُمَرَ ب قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ج إِذَا طَافَ الطَّوَافَ الأَوَّلَ خَبَّ ثَلاَثًا وَمَشَى أَرْبَعًا، وَكَانَ يَسْعَى بَطْنَ المَسِيلِ إِذَا طَافَ بَيْنَ الصَّفَا وَالمَرْوَةِ [رواه البخاری: ۱۶۴۴].
۸۲۶- از ابن عمرب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج وقتی که طواف اول را انجام میداند، در سه شوط اول آن (رَمل) میکردند، و چهال شوط دیگر را به طور عادی طواف مینمودند، و در هنگام سعی بین صفا و مروه، از داخل مسیل [یعنی: جای جریان سیل] سعی میکردند [۱۶۱].
[۱۶۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مسیلی که ابن عمرب از آن نام میبرد، فعلاً وجود ندارد، و اکنون بین صفا و مروه به شکل مناسبی سنگکاری شده است. ۲) سعی بین صفا و مروه مانند طواف، هفت شوط است، ولی باید دانست که رفتن از صفا به مروه یک شوط، و آمدن از مروه به صفا یک شوط دیگر محسوب میگردد، به این اساس سعی از صفا شروع شده و به مروه ختم میگردد، به طوری که در مجموع چهار بار از صفا به مروه، و سه بار از مروه به صفا سعی صورت میگیرد.
۸۲٧- عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ ب قَالَ: أَهَلَّ النَّبِيُّ ج هُوَ وَأَصْحَابُهُ بِالحَجِّ، وَلَيْسَ مَعَ أَحَدٍ مِنْهُمْ هَدْيٌ غَيْرَ النَّبِيِّ ج وَطَلْحَةَ، وَقَدِمَ عَلِيٌّ مِنَ اليَمَنِ وَمَعَهُ هَدْيٌ فَقَالَ: أَهْلَلْتُ بِمَا أَهَلَّ بِهِ النَّبِيُّ ج، فَأَمَرَ النَّبِيُّ ج أَصْحَابَهُ أَنْ يَجْعَلُوهَا عُمْرَةً، وَيَطُوفُوا ثُمَّ يُقَصِّرُوا وَيَحِلُّوا إِلَّا مَنْ كَانَ مَعَهُ الهَدْيُ، فَقَالُوا: نَنْطَلِقُ إِلَى مِنًى وَذَكَرُ أَحَدِنَا يَقْطُرُ، فَبَلَغَ النَّبِيَّ ج فَقَالَ: «لَوِ اسْتَقْبَلْتُ مِنْ أَمْرِي مَا اسْتَدْبَرْتُ مَا أَهْدَيْتُ، وَلَوْلاَ أَنَّ مَعِي الهَدْيَ لَأَحْلَلْتُ» [رواه البخاری: ۱۶۵۱].
۸۲٧- از جابر بن عبد اللهب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج و صحابهش نیت حج کردند، و با هیچ کدام، جز با پیامبر خدا ج و با طلحهس (هدی) نبود.
و علیس در حالی که با وی (هدی) بود، از یمن آمد و گفت: من حجی را نیت کردهام که پیامبر خدا ج نیت کردهاند.
پیامبر خدا ج صحابه را امر کردند تا حج خود را به عمره تبدیل نمایند، طواف کنند و بعد از طواف [وسعی] موی سر خود را کوتا نمایند و خود را حلال سازند، مگر کسی که همراهش (هدی) است.
صحابهش گفتند: ما به طرف (مِنَی) میرویم و از ذَکَرهای ما مَنِی بچکد.
این خبر برای پیامبر خدا ج رسید، فرمودند: «اگر چیزی را که در آخر فهمیدم، از اول میفهمیدم، (هدی) را نمیفرستادم، و اگر (هدی) با من نمیبود، حتماً خود را حلال میساختیم» [۱۶۲].
[۱۶۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مراد از این گفتۀ صحابهش که (منَی) میرویم و از ذَکَرهای ما مَنِی بچکد، این است که: بنا به امر پیامبر خدا ج اگر خود را حلال سازیم و با زنهای خود جماع کنیم، چگونه میشود که متصل به این عمل، نیت حج نموده و به طرف (منی) برویم، زیرا انسان در وقت حج باید از انجام دادن چنین اعمالی دور باشد. ۲) در اینکه مراد از این قول پیامبر خدا ج که فرمودند: اگر چیزی را که در آخر فهمیدم، از اول میفهمیدم، (هدی) را نمیفرستادم، و اگر (هدی) با من نمیبود، حتما خود را حلال میساختم، چیست؟ دو نظر وجود دارد: نظر اول این است که: مشرکین عمره کردن را در ماههای حج از کارهای بیساربد میپنداشتند، و آن را (أفجر الفجور) مینامیدند، و این امر برای پیامبر خدا ج معلوم نبود، و چون به مکه رسیدند از این امر مطلع شدند، و از این جهت گفتند که اگر از این چیز از اول با خبر میبودم، همراهم (هدی) نمیآوردم، و با مشرکین مخالفت نموده و عمره را انجام میدادم، ولی حالا که هدی را با خود آوردهام، نمیتوانم از احرام خارج شوم، و از این سبب کسانی را که (هدی) با خود نیاورده بودند، امر کردند که عمره کند، و از احرام بر آیند، و رای امام عینی در عمدة القاری به این نظر اشاره دارد. نظر دوم این است که: چیزی را که پیامبر خدا ج در آخر فهمیدند این بود که صحابهش از اینکه خود را حلال سازند، و پیامبر خدا ج بر احرام خود باقی باشند، بر آنها سخت میگذرد، از این جهت بود که در اول امر بعد از اینکه پیامبر خدا ج آنها را به تبدیل کردن حج به عمره، امر نمودند، درنگ کرده و ابراز تردید نمودند، و پیامبر خدا ج فرمودند: اگر این سخت گذشتن را بر شما از اول میفهمیدم، من هم (هدی) را نمیفرستادم، تا میتوانستم مانند شمایان خود را حلال سازم، و این نظر امام شرقاوی در فتح المبدی است. ولی شاید همین نظر اخیر، صحیحتر و به واقعیت نزدیکتر باشد، زیرا نظر اول که میگوید: پیامبر خدا ج از اینکه مشرکین عمره کردن را درماههای حج از (افجر الفجور) میدانستند، خبر نبودند، و در وقت رسیدن به مکۀ مکرمه از این عقیدۀ آنها با خبر شدند، توجیه دقیقی نیست، زیرا در این صورت این سؤال پیش میآید که: این نظر و عقیدۀ مشرکین نظر و عقیدۀ مستحدثی نبود، بلکه نظری بود که از آباء و اجداد خود به میراث برده بودند، و پیامبر خدا ج با وجود یکجا بودن با مشرکین در مکۀ مکرمه چهل سال قبل از بعثت، و سیزده سال بعد از بعث، چگونه ممکن است که از این عقیدۀ آنها با خبر نبوده باشند؟ که البته چنین احتمالی نا ممکن به نظر میرسد، پس آنچه که موجهتر به نظر میرسد، همین توجیه اخیر است، والله تعالی أعلم. ۳) بنابراین حدیث، کسی که تنها نیت حج کرده است، و (هدی) را نفرستاده است، باید حج خود را به عمره تبدیل نموده و بعد از طواف به خانۀ کعبه و سعی بین صفا و مروه خود را حلال سازد، ولی بنا به قول جماهیر فقهاء این حکم برای همان کسانی بود که در آن سال با پیامبر خداج حج کرده بودند، و بعد از آن منسوخ گردید، و دلیل نسخ آن حدیث بلال بن حارث است که میگوید: «گفتم: یا رسول الله! این فسخ حج به عمره خاص برای ما است، و یا برای همۀ مردم است؟ فرمودند: خاص برای شما است» بنابراین کسی که اکنون نیت تنها حج و یا نیت حج و عمره را با هم که بنام (حج قران) یاد میشود میکند، باید به حج خود ادامه داده و تا وقتی که اعمال حجش کامل نمیگردد، نباید خود را حلال سازد.
۸۲۸- عَن أَنَسَ بْنَ مَالِكٍ س أَنَّهُ سَأَلَهُ رَجُلٌ فَقالَ لَهُ: أَخْبِرْنِي بِشَيْءٍ عَقَلْتَهُ عَنِ النَّبِيِّ ج، «أَيْنَ صَلَّى الظُّهْرَ وَالعَصْرَ يَوْمَ التَّرْوِيَةِ؟ قَالَ: بِمِنًى قَالَ: فَأَيْنَ صَلَّى العَصْرَ يَوْمَ النَّفْرِ؟ قَالَ: بِالأَبْطَحِ ثُمَّ قَالَ أَنَسٌ: افْعَلْ كَمَا يَفْعَلُ أُمَرَاؤُكَ [رواه البخاری: ۱۶۵۳].
۸۲۸- از انس بن مالکس روایت است که شخصی از وی پرسید و گفت: چیزی را که از پیامبر خدا ج آموختهای برایم خبر بده! پیامبر خدا ج در روز ترویه نماز پیشین و عصر را در کجا خواندند؟
گفت: به (مِنَی).
آن شخص پرسید: روز بازگشتن از (منَی) نماز عصر را در کجا خواندند؟
گفت: در (أبطح)، سپس انسس برایش گفت: آنچه که امیران تو انجام میدهند تو هم انجام بده [۱۶۳].
[۱۶۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) (أبطح) در آن زمان دشت ریگزاری بود بین مکه و منی، و اکنون اثری از آن باقی نیست، و جای آن را تعمیرهای بلند و خیابانهای عریض و طویل گرفته است. ۲) مستحب است که حاجی در روز (ترویه) نماز پیشین و عصر را در منی بخواند، و این عمل وقتی تحقق مییابد که حاجی اگر میخواهد پیاده به (منی) برود، بعد از طلوع آفتاب از مکۀ مکرمه به طرف (منی) حرکت کند، ولی اگر کسی با چیزی تقدیم و یا تاخیر به (منی) میرسد، بر وی چیزی از (دم) و یا (فدیه) لازم نمیگردد.
۸۲٩- عَنْ أُمِّ الفَضْلِ ل قَالَت: شَكَّ النَّاسُ يَوْمَ عَرَفَةَ فِي صَوْمِ النَّبِيِّ ج، «فَبَعَثْتُ إِلَى النَّبِيِّ ج بِشَرَابٍ فَشَرِبَهُ» [رواه البخاری: ۱۶۵۸].
۸۲٩- از ام فضلل روایت است که گفت: مردمان از روزه داشتن پیامبر خدا ج در روز عرفه به شک افتادند، نوشیدنی برای پیامبر خدا ج فرستادم، ایشان آن را نوشیدند [۱۶۴].
[۱۶۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) پیامبر خدا ج در روز عرفه روزه نداشتند. ۲) روزه نگرفتن روز عرفه برای حجاج، بهتر از روزه گرفتن آن است. ۳) قبول کردن هدیه و بخشش از زن جواز دارد. ۴) شاید کسی بگوید: در صحیح مسلم آمده است که روزه گرفتن روز عرفه، سبب کفارۀ گناهان دو سال است، در جواب از این اعتراض گفتهاند که: این روزه گرفتن برای غیر حجاج است، و نسبت به حجاج روزه نگرفتن این روز بهتر است، زیرا روز گرفتن سبب ضعف آنها گردیده و طور شاید و باید دعا و وقوف را انجام داده نمیتوانند، و با این هم عدۀ از علماء روزه گرفتن این روز را در زمستان، و برای حجاجی که روز گرفتن سبب ضعف آنها نشود، مستحب میدانند. ولی چون خود نبی کریم ج این روز را روزه نگرفتند، بدون شک روزه نگرفتن آن برای حجاج بهتر است، زیرا اگر روزه گرفتن این روز بهتر میبود، اول آنکه خود نبی کریم ج به روزه گرفتن آن اقدام میکردند، و ثانیاً: دیگر حجاج را به روزه گرفتن آن ارشاد مینمودند، و چون هیچ یک از این کارها صورت نگرفت، لذا روزه نگرفتن این روز بهتر است والله تعالی أعلم.
۸۳٠- عَن ابْنُ عُمَرَ ب أنَّهُ:جَاءَ يَوْمَ عَرَفَةَ حِينَ زَالَتِ الشَّمْسُ، فَصَاحَ عِنْدَ سُرَادِقِ الحَجَّاجِ، فَخَرَجَ وَعَلَيْهِ مِلْحَفَةٌ مُعَصْفَرَةٌ فَقَالَ: مَا لَكَ يَا أَبَا عَبْدِ الرَّحْمَنِ فَقَالَ: «الرَّوَاحَ إِنْ كُنْتَ تُرِيدُ السُّنَّةَ»، قَالَ: هَذِهِ السَّاعَةَ؟ قَالَ: «نَعَمْ»، قَالَ: فَأَنْظِرْنِي حَتَّى أُفِيضَ عَلَى رَأْسِي ثُمَّ أَخْرُجُ، فَنَزَلَ حَتَّى خَرَجَ الحَجَّاجُ فَسَارَ، فَقَالَ لَهُ سَالِمُ بنُ عَبدُ اللّهِ وَکَانَ مَعَ أَبِیهِ، إِنْ كُنْتَ تُرِيدُ السُّنَّةَ فَاقْصُرِ الخُطْبَةَ وَعَجِّلِ الوُقُوفَ، فَجَعَلَ يَنْظُرُ إِلَى عَبْدِ اللَّهِ فَلَمَّا رَأَى ذَلِكَ عَبْدُ اللَّهِ قَالَ: «صَدَقَ» وَکانَ عَبْدُ المَلِكِ قَد کَتَبَ إِلَى الحَجَّاجِ: أَنْ لاَ يُخَالِفَ ابْنَ عُمَرَ فِي الحَجِّ [رواه البخاری: ۱۶۶٠].
۸۳٠- از ابن عمرب روایت است که وی روز عرفه هنگامی که آفتاب زوال کرد، نزد سرا پردۀ حَجاج آمد و او را صدا زد.
(حَجاج) در حالی که ازار کلان مزعفری را پوشیده بود، از خیمه بر آمد و گفت: یا ابا عبد الرحمن! چه خبر است؟
گفت: اگر متابعت از سنت [پیامبر خدا ج] را میخواهی باید بیرون شوی! [۱۶۵].
گفت: همین حالا؟
گفت: بلی!
گفت: پس برایم مهلت بده تا آبی بر سرم ریخته و بیایم.
ابن عمرب تا آمدن حَجاج، از مرکبش فرود آمد، [چون حجاج بیرون شد] به راه افتاد.
سالم که همراه پدرش [عبد الله بن عمر] بود برای [حَجاج] گفت: اگر متباعت از سنت [پیامبر خدا ج] را میخواهی خطبه را کوتاه بخوان، و در وقوف عجله کن! حجاج [چون سخن را شنید] به طرف عبد الله [بن عمر] نگاه کرد.
چون عبد الله دید که به طرفش نگاه میکند، گفت: [سالم] راست میگوید، و عبد الملک برای حجاج نوشته بود که از ابن عمر در اعمال حج مخالفت نکند [۱۶۶].
[۱۶۵] مقصد ابن عمرب از طلب حجاج برای بیرون شدن این بود، تا نماز پیشین و عصر را به مجرد آنکه: زوال آفتاب صورت میگیرد، اداء نماید، و حتی خطبه را کوتاه بخواند تا سبب زحمت برای حُجاج نگردد. [۱۶۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) سنت است که در ادای نماز پیشین و عصر در روز عرفه عجله شود، و به این طریق است که: در اول وقت، نماز ظهر اداء گردد، و به مجرد سلام دادن، نماز عصر خوانده شود. ۲) اقامه و رهبری حج، مسؤولیت خلیفه و یا نائب آن است. ۳) نماز خواندن در پشت سر فاسق و فاجر تا وقتی که فسق و فجورش به سرحد کفر نه رسیده باشد، جواز دارد. ۴) رفتن عالم به نزد سلطان جهت رهنمائیاش به اتباع از احکام دین سنت است. ۵) سنت است که امام در این روز برای مردم خطبه داده و موعظه نماید، و خطبههای مسنونه در حج در نزد احناف سه خطبه است: خطبۀ اول بمکه در روز (ترویه)، خطبه دوم: در روز (عرفه)، و خطبه سوم به منی در روز (نحر) که روز اول عید قربان باشد، و در نزد امام شافعی/ چهار خطبه است: خطبه اول: بمکه در روز هفتم، خطبۀ دوم: در روز عرفه، خطبۀ سوم: به منی در روز (نحر)، و خطبه چهارم: به منی در روز رفتن حجاج از منی.
[۱۶٧] این باب یعنی باب [۴٩] در اصل کتاب امام بخاری نیز بدون ذکر کدام حدیثی آمده است، زیرا امام بخاری/ حدیثی را که شروط وی در آن از نگاه متن و سند وجود داشته، و متعلق به این باب باشد، به دست نیاورده است، از این جهت عنوان باب را درج نموده، و حدیثی را در آن روایت نکرده است، و طوری که معلوم است، امام بخاری، در قبول حدیثی که آن را شایستۀ درج درکتاب خود بداند، از همۀ محدثین متشددتر است، و همین موقف سخت وی در قبول احادیث است که کتاب او را در قمۀ کتب حدیث قرار داده است.
۸۳۱- عَنْ جُبَيْرِ بْنِ مُطْعِمٍ س قَالَ: أَضْلَلْتُ بَعِيرًا لِي، فَذَهَبْتُ أَطْلُبُهُ يَوْمَ عَرَفَةَ، فَرَأَيْتُ النَّبِيَّ ج وَاقِفًا بِعَرَفَةَ، فَقُلْتُ: «هَذَا وَاللَّهِ مِنَ الحُمْسِ فَمَا شَأْنُهُ هَا هُنَا» [رواه البخاری: ۱۶۶۴].
۸۳۱- از جبیر بن مطعمس روایت است که گفت: شترم را گم کردم، و رفته بودم و او را روز عرفه جستجو میکردم، پیامبر خدا ج را دیدم که به عرفه وقوف نمودهاند، با خود گفتم: به خداوند سوگند که این شخص از زهاد قریش است، او در این جا چه میکند؟ [۱۶۸].
[۱۶۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: این واقعه پیش از بعثت پیامبر خدا ج صورت گرفته بود، و سبب تعجب (مطعم بن جبیر) آن بود که چون عرفات در بیرون از منطقۀ حرم قرار دارد، و عادت قریش آن بود که در وقت حج از حرم خارج نمیشدند، و میگفتند ما اهل حرم هستیم و نباید از حرم خارج شویم، و کسانی که به عرفات میرفتند، ازغیر مردمان قریش بودند، از این سبب (مطعم) از دیدن پیامبر خدا ج که از قریش بودند، در آنجا تعجب نمود.
۸۳۲- عَن أُسَامَةُ بن زَیدٍ ب أَنَّهُ سُئِلَ: عَن سَیرِ رَسُولُ الله رَسُولُ اللَّهِ ج فِي حَجَّةِ الوَدَاعِ حِينَ دَفَعَ؟ «كَانَ يَسِيرُ العَنَقَ، فَإِذَا وَجَدَ فَجْوَةً نَصَّ»قَالَ هِشَامٌ: وَالنَّصُّ: فَوْقَ العَنَقِ [رواه البخاری: ۱۶۶۶].
۸۳۲- از اسامه بن زیدب روایت است که: کسی از وی از چگونگی سیر پیامبر خدا ج در حجة الوداع در وقت خارج شدن [از عرفات] پرسان کرد.
گفت: رفتارشان به طور میانه بود، ولی اگر راه را بی نفر مییافتند، تیزتر میرفتند [۱۶٩].
[۱۶٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) حجة الوداع را از این جهت (حجة الواداع) میگویند که پیامبر خدا ج با مردم در این حج وداع کردند، و فرمودند: «شاید شما را بعد از امسال نبینم». ۲) اگر ممکن باشد، باید در وقت رفتن از عرفات به مزدلفه عجله شود، ولی حجاج باید جداً متوجه باشند که از اذیت نمودن مردم خود داری نمایند، زیرا پیامبر خدا ج در جایی که ازدحام مردم بود، آهسته میرفتند، تا مبادا تیز رفتنشان سبب آزار و اذیت مردم شود، و در جایی تیز میرفتند که این خوف وجود نمیداشت.
۸۳۳- عَن ابْنُ عَبَّاسٍ ب: أَنَّهُ دَفَعَ مَعَ النَّبِيِّ ج يَوْمَ عَرَفَةَ، فَسَمِعَ النَّبِيُّ ج وَرَاءَهُ زَجْرًا شَدِيدًا، وَضَرْبًا وَصَوْتًا لِلْإِبِلِ، فَأَشَارَ بِسَوْطِهِ إِلَيْهِمْ، وَقَالَ: «أَيُّهَا النَّاسُ عَلَيْكُمْ بِالسَّكِينَةِ فَإِنَّ البِرَّ لَيْسَ بِالإِيضَاعِ» [رواه البخاری: ۱۶٧۱].
۸۳۳- از ابن عباسب روایت است که وی در روز عرفه با پیامبر خدا ج به طرف مزدلفه آمد، در این وقت پیامبر خدا ج از پشت سر هیاهوی مردم و زدن شتران را شنیدند، با تازیانۀ خود به طرف مردم اشاره نموده و فرمودند:
«ای مردم! آرام باشید، ثواب و خیر درشتاب کردن و تیز رفتن نیست» [۱٧٠].
[۱٧٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: انسان باید در همه جا وقار و حیثیت اسلامی خود را حفظ نماید، ولو آنکه غرضش از شتاب کردن، حصول عبادت باشد، چنانچه پیامبر خدا ج برای کسی که در رسیدن به جماعت عجله کرده بود فرمودند: «خداوند حرصت را بر عبادت زیاد کند، ولی دوباره اینچنین شتاب مکن».
۸۳۴- عَنْ أَسْمَاءَ بِنتِ أَبِی بَکرٍ ب: أَنَّهَا نَزَلَتْ لَيْلَةَ جَمْعٍ عِنْدَ المُزْدَلِفَةِ، فَقَامَتْ تُصَلِّي، فَصَلَّتْ سَاعَةً ثُمَّ قَالَتْ: «يَا بُنَيَّ، هَلْ غَابَ القَمَرُ؟»، قُلْتُ: لاَ، فَصَلَّتْ سَاعَةً ثُمَّ قَالَتْ: «يَا بُنَيَّ هَلْ غَابَ القَمَرُ؟»، قُلْتُ: نَعَمْ، قَالَتْ: «فَارْتَحِلُوا»، فَارْتَحَلْنَا وَمَضَيْنَا، حَتَّى رَمَتِ الجَمْرَةَ، ثُمَّ رَجَعَتْ فَصَلَّتِ الصُّبْحَ فِي مَنْزِلِهَا، فَقُلْتُ لَهَا: يَا هَنْتَاهُ مَا أُرَانَا إِلَّا قَدْ غَلَّسْنَا، قَالَتْ: «يَا بُنَيَّ، إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج أَذِنَ لِلظُّعُنِ» [رواه البخاری: ۱۶٧٩].
۸۳۴- از اسماء بنت ابو بکرب روایت است که: وی در شب (جمع)[که شب مزدلفه باشد] در مزدلفه منزل کرد، بعد از آن بر خاست که نماز بخواند، ساعتی نماز خواند.
بعد از آن [از غلامش عبد الله بن کیسان] پرسید: فرزندم! آیا مهتاب غروب کرده است؟
گفت: نه!
باز ساعتی نماز خواند و سپس پرسید: آیا مهتاب غروب کرده است؟
گفت: بلی!
گفت: حرکت کنید.
حرکت کردیم و رفتیم، تا اینکه اسماءل جمرۀ عقبه را زد، بعد از آن برگشت و نماز صبح را در منزلگاه خود [در منی] اداء نمود.
عبد اللهس میگوید: برایش گفتم: ای فلانی! فکر میکنم که ما به تاریکی به (منَی) رسیدیم.
گفت: فرزندم! پیامبر خدا ج برای زنها این اجازه را دادهاند [۱٧۱].
۸۳۵- عَنْ عَائِشَةَ ل قَالَتْ: «نَزَلْنَا المُزْدَلِفَةَ فَاسْتَأْذَنَتِ النَّبِيَّ ج سَوْدَةُ، أَنْ تَدْفَعَ قَبْلَ حَطْمَةِ النَّاسِ، وَكَانَتِ امْرَأَةً بَطِيئَةً، فَأَذِنَ لَهَا، فَدَفَعَتْ قَبْلَ حَطْمَةِ النَّاسِ وَأَقَمْنَا حَتَّى أَصْبَحْنَا نَحْنُ، ثُمَّ دَفَعْنَا بِدَفْعِهِ، فَلَأَنْ أَكُونَ اسْتَأْذَنْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج كَمَا اسْتَأْذَنَتْ سَوْدَةُ، أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ مَفْرُوحٍ بِهِ» [رواه البخاری: ۱۶۸۱].
۸۳۵- از عائشهل روایت است که گفت: به مزدلفه سکنی گزیدیم، (سوده)ل که زن چاقی بود از پیامبر خدا ج اجازه خواست تا پیش از ازدحام مردم حرکت کند.
پیامبر خدا ج برایش اجازه دادند، و او پیش از ازدحام مردم حرکت کرد [و به منی رفت] و ما تا صبح همانجا ماندیم، و صبح همراه پیامبر خدا ج حرکت کردیم، و اگر من هم مانند سودهل از پیامبر خدا ج اجاز میگرفتم، برایم از هر خوشی دیگری خوشتر بود [۱٧۲].
[۱٧۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) جمرۀ عقبه که به نام (جمرۀ بزرگ) نیز یاد میشود، آخرین جمرهای است که بعد از مسجد خیف به طرف غرب منی قرار دارد، و در روز اول عید، تنها همین جمره زده میشود. ۲) برای اهل اعذار مانند زنها، مردهای پیر، اشخاص مریض و امثال اینها روا است که از مزدلفه پیش از طلوع فجر حرکت کنند، تا در وقت خلوت و پیش از ازدحام حجاج جمرۀ عقبه را رمی نمایند. ۳) برای اشخاص فورق الذکر زدن جمرۀ عقبه پیش از طلوع آفتاب جواز دارد. ۴) وقت اصلی زدن جمرۀ عقبه، در نزد احناف بعد ازطلوع افتاب روز دهم ذوالحجه تا غروب آفتاب همان روز است، و در نزد امام شافعی/ بعد از نیم شب دهم ذوالحجه تا پیش از طلوع فجر بعدی است، و تفصیل بیشتر این مسئله را میتوان در کتب فقه و کتب شروح حدیث مطالعه نمود. [۱٧۲] زیرا اجازه گرفتن سبب آن میشد تا پیش از ازدحام حجاج جمرۀ عقبه را رمی نماید، و علت اجازه خواستن که چاقی باشد، برای عائشهل نیز موجود بود، زیرا طوری که در بعضی از روایات آمده است، وی دراین وقت چاق شده بود.
۸۳۶- عَن عَبْدِ اللَّهِ س: أَنَّهُ قَدِمَ جَمْعًا، فَصَلَّى الصَّلاَتَيْنِ كُلَّ صَلاَةٍ وَحْدَهَا بِأَذَانٍ وَإِقَامَةٍ، وَالعَشَاءُ بَيْنَهُمَا، ثُمَّ صَلَّى الفَجْرَ حِينَ طَلَعَ الفَجْرُ، قَائِلٌ يَقُولُ: طَلَعَ الفَجْرُ، وَقَائِلٌ يَقُولُ: لَمْ يَطْلُعِ الفَجْرُ، ثُمَّ قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج قَالَ: «إِنَّ هَاتَيْنِ الصَّلاَتَيْنِ حُوِّلَتَا عَنْ وَقْتِهِمَا، فِي هَذَا المَكَانِ، المَغْرِبَ وَالعِشَاءَ، فَلاَ يَقْدَمُ النَّاسُ جَمْعًا حَتَّى يُعْتِمُوا، وَصَلاَةَ الفَجْرِ هَذِهِ السَّاعَةَ»، ثُمَّ وَقَفَ حَتَّى أَسْفَرَ، ثُمَّ قَالَ: لَوْ أَنَّ أَمِيرَ المُؤْمِنِينَ أَفَاضَ الآنَ أَصَابَ السُّنَّةَ، فَمَا أَدْرِي: أَقَوْلُهُ كَانَ أَسْرَعَ أَمْ دَفْعُ عُثْمَانَ س، فَلَمْ يَزَلْ يُلَبِّي حَتَّى رَمَى جَمْرَةَ العَقَبَةِ يَوْمَ النَّحْرِ [رواه البخاری: ۱۶۸۳].
۸۳۶- از عبد الله [بن مسعود]س روایت است که وی به مزدلفه آمد، و دو نمازی را که در آنجا خوانده میشود، [یعنی: نماز مغرب و نماز عشاء] هر نمازی را که به یک اذان و یک اقامت اداء نمود، و نان شب را در بین آن دو نماز صرف کرد.
بعد از آن هنگامی که فجر طلوع کرد، نماز فجر را اداء نمود، کسی میگفت که: فجر طلوع کرده است، و کسی میگفت که: طلوع نکرده است.
بعد از آن [راوی] گفت که: پیامبر خدا ج فرمودند: این دو نماز، یعنی: نماز مغرب و نماز عشاء، در این مکان از وقت خود تغییر میکند، و تا وقتی که تاریک نمیشود نباید مردم به مزدلفه بیایند، و وقت نماز فجر، همین وقت است» [۱٧۳].
عبد اللهس بعد از آن، وقوف نمود تا آنکه روز روشن شد، بعد از آن گفت: اگر امیرالمؤمنین [عثمانس] حالا حرکت نماید، موافق سنت عمل کرده است [۱٧۴].
[راوی میگوید] نمیدانم گفتۀ او زودتر بود، یا حرکت کردن عثماتس و [عبد الله بن مسعودس] تا وقت زدن جمرۀ عقبه در روز عید، به طور مستمر تلبیه میگفت [۱٧۵].
[۱٧۳] یعنی همان وقت عادی آن است که بعد از طلوع فجر باشد. [۱٧۴] یعنی: موافق سنت پیامبر خدا ج عمل نموده است، و این بر خلاف عادت اهل جاهلیت است که از مزدلفه بعد از طلوع آفتاب حرکت میکردند. [۱٧۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) تلبیه گفتن حاجی باید تا وقت زدن جمرۀ عقبه در روز (نحر) ادامه یابد. ۲) تلبیه گفتن عمره کننده در نزد احناف تا وقت استلام حجر الأسود ادامه مییابد.
۸۳٧- عَن عُمَرَ س: أَنَّهُ صَلَّى بِجَمْعٍ الصُّبْحَ، ثُمَّ وَقَفَ فَقَالَ: إِنَّ المُشْرِكِينَ كَانُوا لاَ يُفِيضُونَ حَتَّى تَطْلُعَ الشَّمْسُ وَيَقُولُونَ: أَشْرِقْ ثَبِيرُ، وَأَنَّ النَّبِيَّ ج خَالَفَهُمْ ثُمَّ أَفَاضَ قَبْلَ أَنْ تَطْلُعَ الشَّمْسُ [رواه البخاری: ۱۶۸۴].
۸۳٧- از عمرس روایت است که وی نماز فجر را در مزدلفه اداء کرد بعد از آن وقوف نمود و گفت: مشرکین تا وقتی که آفتاب طلوع نمیکرد حرکت نمیکردند و میگفتند: ای آفتاب بر (ثَبیر) بتاب! [۱٧۶].
ولی پیامبر خدا ج با آنها مخالفت نمودند، [و پیش از طلوع آفتاب به طرف منی حرکت کردند]، [و به همین اساس] عمرس پیش از طلوع آفتاب حرکت کرد [۱٧٧].
[۱٧۶] (ثَبیر): کوه مشهوری است در مزدلفه، که هنگام رفتن به طرف (منی)، به دست چپ واقع میگردد، و معنی حدیث این است که: مشرکین منتظر آن بودند که آفتاب بر کوه (ثَبیر) بتابد، و بعد از آن آنها به طرف منی حرکت کنند. [۱٧٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) وقوف به مزدلفه بعد ازطلوع فجر واجب است، و احناف میگویند کسی که وقوف به مزدلفه را بعد از فجر بدون عذر ترک میکند، بر وی (دم) لازم میگردد. ۲) در صبح روز عید، باید پیش ازطلوع آفتاب، از مزدلفه به طرف منی حرکت نمود. ۳) مستحب است که حرکت کردن به سوی منی، بعد از روشن شدن هوا باشد.
۸۳۸- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج رَأَى رَجُلًا يَسُوقُ بَدَنَةً، فَقَالَ: «ارْكَبْهَا» فَقَالَ: إِنَّهَا بَدَنَةٌ فَقَالَ: «ارْكَبْهَا» قَالَ: إِنَّهَا بَدَنَةٌ قَالَ: «ارْكَبْهَا وَيْلَكَ» فِي الثَّالِثَةِ أَوْ فِي الثَّانِيَةِ [رواه البخاری: ۱۶۸٩].
۸۳۸- از ابو هریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج شخصی را دیدند که: شتری (هدی) را در پیش روی خود میبرد.
فرمودند: «بر او سوار شو».
گفت: این شتر (هدی) است.
فرمودند: «سوار شو».
گفت: این شتری (هدی) است.
فرمودند: «وای بر تو! سوار شو»، و این سخن را در مرتبۀ سوم و یا دوم گفتند [۱٧۸].
[۱٧۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) بعضی از علماء نظر به ظاهر این حدیث میگویند که: اگر کسی شتری غرض (هدی) با خود داشت، واجب است که بر آن سوار شود، تا به این طریق هم امر پیامبر خدا ج را به جا آورده باشد، و هم با اهل جاهلیت مخالفت کرده باشد، زیرا اهل جاهلیت شتری را که برای بتهای خود نذر میکردند، سوار نمیشدند، ولی جمهور علماء میگویند که این امر پیامبر خدا ج از روی ارشاد، و مصلحت خود آن شخص بود، تا بدون لزوم پیاده نرود، و خود را در مشقت نیندازد، و مذهب احناف آن است که سوار شدن (هدی) بدون ضرورت جواز ندارد، و دلیلشان حدیث جابرس در صحیح مسلم است که: شخصی از وی از حکم سوار شدن بر (هدی) پرسید، در جواب گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که فرمودند: «اگر مجبور شدی، تا وقتی که مرکوبی پیدا میکنی، به طور معروف بر آن سوار شو»، و مفهوم مخالف آن این است که اگر مجبور نشدی بر آن سوار مشو. ۲) اگر عالم برای کسی حکم شرعی را بیان کرد، و او آن حکم را قبول نکرد، و یا از اجرای آن حکم خود داری نمود، روا است که او را مورد توبیخ قرار دهد.
۸۳٩- عَن ابْنَ عُمَرَ ب، قَالَ: تَمَتَّعَ رَسُولُ اللَّهِ ج فِي حَجَّةِ الوَدَاعِ، بِالعُمْرَةِ إِلَى الحَجِّ وَأَهْدَى، فَسَاقَ مَعَهُ الهَدْيَ مِنْ ذِي الحُلَيْفَةِ، وَبَدَأَ رَسُولُ اللَّهِ ج فَأَهَلَّ بِالعُمْرَةِ ثُمَّ أَهَلَّ بِالحَجِّ، فَتَمَتَّعَ النَّاسُ مَعَ النَّبِيِّ ج بِالعُمْرَةِ إِلَى الحَجِّ، فَكَانَ مِنَ النَّاسِ مَنْ أَهْدَى، فَسَاقَ الهَدْيَ وَمِنْهُمْ مَنْ لَمْ يُهْدِ، فَلَمَّا قَدِمَ النَّبِيُّ ج مَكَّةَ قَالَ: لِلنَّاسِ «مَنْ كَانَ مِنْكُمْ أَهْدَى، فَإِنَّهُ لاَ يَحِلُّ لِشَيْءٍ حَرُمَ مِنْهُ، حَتَّى يَقْضِيَ حَجَّهُ، وَمَنْ لَمْ يَكُنْ مِنْكُمْ أَهْدَى، فَلْيَطُفْ بِالْبَيْتِ وَبِالصَّفَا وَالمَرْوَةِ، وَلْيُقَصِّرْ وَلْيَحْلِلْ، ثُمَّ لِيُهِلَّ بِالحَجِّ، فَمَنْ لَمْ يَجِدْ هَدْيًا، فَلْيَصُمْ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ فِي الحَجِّ وَسَبْعَةً إِذَا رَجَعَ إِلَى أَهْلِهِ» [رواه البخاری: ۱۶٩۱].
۸۳٩- از ابن عمرب روایت است که گفت: در حجة الوداع پیامبر خدا ج عمره و حج را با هم اداء کردند، و با خود (هدی) داشتند، و (هدی) را از (ذو الحلیفه) با خود برده بودند، و اول نیت عمره و بعد از آن، نیت حج کردند.
و مردم با پیامبر خدا ج عمرۀ و بعد از آن حج کردند، بعضی از مردم (هدی) را با خود برده بودند، و عدۀ دیگری (هدی) نبرده بودند.
هنگامی که پیامبر خدا ج به مکه آمدند، برای مردم گفتند: «کسی که از شما (هدی) با خود دارد، نباید تا وقتی که حج را کاملا اداء نمیکند، چیزی را که بر وی حرام بود، برای خود حلال سازد».
«و کسی که از شما (هدی) با خود ندارد، به خانه (کعبه) طواف کند، و بین صفا و مروه سعی نماید، موی خود را کوتاه نماید و خود را حلال سازد، بعد از آن برای ادای حج نیت کند».
«و کسی که (هدی) برایش میسر نیست، سه روز در حج، و هفت روز بعد از بازگشتن بسوی اهل خود، روزه بگیرد» [۱٧٩].
[۱٧٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) کسی که بر وی (هدی) تمتع لازم شده است، و قدرت به خریدن آن را ندرد، باید ده روز روزه بگیرد، سه روز در حج، و هفت روز بعد از بازگشتن از حج، و یا بازگشتن به خانوادۀ خود، و سه روزی را که باید در حج روزه بگیرد، روز هفتم، هشتم، و نهم ذو الحجه است. ۲) مراد از بازگشتن بسوی اهل در نزد احناف، بازگشتن از حج است، بنابراین میتواند این هفت روز را حتی در مکۀ مکرمه روزه بگیرد، و مراد از آن در نزد اما شافعی/ بازگشتن به فامیل و خانوادۀ خود است، بنابراین تا وقت که نزد فامیلش بر نگشته است، روزه گرفتن این هفت روز برایش روا نیست، مگر آنکه در مکه و یا در جای دیگری نیت اقامت نماید، که در این صورت روزه گرفتن در جای اقامتش برایش روا است.
۸۴٠- عَنِ المِسْوَرِ بْنِ مَخْرَمَةَ، وَمَرْوَانَ ب قَالاَ: «خَرَجَ النَّبِيُّ ج زَمَنَ الحُدَيْبِيَةِ مِنَ المَدِينَةِ فِي بِضْعَ عَشْرَةَ مِائَةً مِنْ أَصْحَابِهِ حَتَّى إِذَا كَانُوا بِذِي الحُلَيْفَةِ، قَلَّدَ النَّبِيُّ ج الهَدْيَ، وَأَشْعَرَ وَأَحْرَمَ بِالعُمْرَةِ» [رواه البخاری: ۱۶٩۴].
۸۴٩- از مسور بن مخرمه [۱۸٠] و مروانب [۱۸۱] روایت است که گفتند: در واقعۀ (حدیبیه) پیامبر خدا ج با چند ده صد نفر از صحابههای خود از مدینه خارج شدند، چون به (ذو الحلَیفه) رسیدند، پیامبر خدا ج شتر (هدی) را قلاده و اشعار کردند، و برای ادای عمره نیت نمودند [۱۸۲].
[۱۸٠] وی مسور بن مخرمه بن نوفل، خواهر زادۀ عبد الرحمن بن عوف قرشی است، دو سال بعد از هجرت تولد یافت، از طرفداران علیس بود، و در مکه سکنی گزید، بعد از اینکه حصین بن نمیر با لشکرش به جنگ بن زبیر آمد، و کعبه را به منجنیق بست، در این وقت مسور بن مخرمه در (حجر) نماز میخواند که سنگی از منجنیق به او اصابت کرد، و بالآخره سسب کشته شدن او شد، و در اول ربیع الأول سال شصت و چهار هجری به سن شصت و دو سالگی وفات یافت، اسدالغابه (۴/۳٩۵). [۱۸۱] وی مروان بن حکم بن ابی العاص قرشی اموی است، در سال دوم هجری تولد یافت، و چون پیامبر خدا ج پدرش را به طائف تبعید کرده بودند، و او در این وقت طفل بود وبا پدرش به طائف رفته بود، لذا مشرف به دیدن و صحبت پیامبر خدا ج نشده بود، گرچه واقدی میگوید که پیامبر خدا ج را دیده است، روزی علیس به طرف او نگاه کرد و گفت: وای برتو، و وای بر امت محمد از تو و از اولاد تو، وی در دمشق در سوم ماه رمضان سال شصت و پنج هجری به عمر پنجاه و سه سالگی وفات یافت اسد الغابه (۴/۳۴۸-۳۴٩)، عمدة القاری (٧/۳٠۴). [۱۸۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) قلاده کردن شتر (هدی) عبارت از آن است که: یک جفت از کفشهای احرام به گردن آن آویخته شود، تا دانسته شود که این شتر برای (هدی) است. ۲) إشعار کردن عبارت از آن است که طرف چپ کوهان شتر (هدی) را اندکی زخمی نمایند تا خون از آن جاری گردد. ۳) تقلید و اشعار باید پیش از احرام بستن انجام پذیرد. ۴) بهتر است که تقلید و إشعار ذریعۀ خود حاجی صورت بگیرد. ۵) حاجی که (هدی) میفرستد، تا وقتی که (هدی) به منی ذبح نمیشود، نباید خود را حلال سازد.
۸۴۱- عَن عَائِشَةَ ل:أَنَّهُ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عَبَّاسٍ ب یَقَولُ: مَنْ أَهْدَى هَدْيًا حَرُمَ عَلَيْهِ مَا يَحْرُمُ عَلَى الحَاجِّ حَتَّى يُنْحَرَ هَدْيُهُ، قَالَتْ عَمْرَةُ: فَقَالَتْ عَائِشَةُ ل: لَيْسَ كَمَا قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ، «أَنَا فَتَلْتُ قَلاَئِدَ هَدْيِ رَسُولِ اللَّهِ ج بِيَدَيَّ، ثُمَّ قَلَّدَهَا رَسُولُ اللَّهِ ج بِيَدَيْهِ، ثُمَّ بَعَثَ بِهَا مَعَ أَبِي، فَلَمْ يَحْرُمْ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ج شَيْءٌ أَحَلَّهُ اللَّهُ لَهُ حَتَّى نُحِرَ الهَدْيُ» [رواه البخاری: ۱٧٠٠].
۸۴۱- از عائشهل روایت است که برایش خبر رسید که عبد الله بن عباسب میگوید: کسی که (هدی) را فرستاده باشد، تا وقتی که هدیش ذبح نگردیده است، هر چیزی که بر حجاج حرام است بر وی حرام میباشد.
عائشهل گفت: این طور که او میگوید نیست، من با دستهای قلاده شتران (هدی) پیامبر خدا ج را بافتم، و پیامبر خدا ج با دستهای خود آنها را بگردن شتران بستند، و هیچ چیزی را که خداوند برای پیامبر خدا ج حلال ساخته بود، تا هنگام ذبح شتران، بر ایشان حرام نگردید [۱۸۳].
[۱۸۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: این و اقعۀ را که عائشهل روایت میکند، در حجی واقع گریده بود که ابو بکرس امیر حج بود، و خود پیامبر خدا ج در این سال به حج نرفته بودند، و خلاصۀ آنچه که در این حدیث آمده است که: اگر کسی که خودش به حج نرفته، و (هدی) میفرستد، در نزد ابن عباس و بعضی از علمای دیگر، مانند کسی است که به حج رفته است، یعنی تا وقتی که هدیش در (منی) ذبح نگریده است، در احرام شمرده میشود، و نباید خود را حلال سازد، ولی جمهور صحابه و فقهای دیگر، و از آن جملۀ أم المؤمنین عائشهل به این نظر اند که چنین شخصی به هیچ وجه محرم شمرده نمیشود، و همۀ آنچه که برایش حلال بود، بعد از فرستادن (هدی) نیز حلال باقی میماند، و بدون شک عمل پیامبر خدا ج مؤید نظر جمهور است.
۸۴۲- وَعَنْهَا ل فِي رِوایِةٍ: «كُنْتُ أَفْتِلُ القَلاَئِدَ لِلنَّبِيِّ ج، فَيُقَلِّدُ الغَنَمَ، وَيُقِيمُ فِي أَهْلِهِ حَلاَلًا» [رواه البخاری: ۱٧٠۲].
۸۴۲- و از عائشهل روایتی است که: پیامبر خدا ج گوسفندی را (هدی) فرستادند.
و در روایت دیگری از وی آمده است که: پیامبر خدا ج گوسفند را قلاده نمودند، و خودشان در فامیل و خانوادۀ خود حلال باقی ماندند [۱۸۴].
[۱۸۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) بعد از فرستادن (هدی)، هیچ چیز بر پیامبر خدا ج حرام نگردیده بود، و این حدیث مؤید حدیث سابق است بر اینکه اگر کسی که خودش به حج نمیرود، و (هدی) میفرستد، محرم شمرده نمیشود. ۲) قلاده کردن گوسفند (هدی) مشروع است، با این تفصیل که احناف و مالکیه این عمل را جائز، و اکثر علماء آن را سنت میدانند.
۸۴۳- وَفِي رِوایَةِ عَنْهَا قَالَتْ: «فَتَلْتُ قَلاَئِدَهَا مِنْ عِهْنٍ كَانَ عِنْدِي» [رواه البخاری: ۱٧٠۵].
۸۴۳- و در روایت دیگری از عائشهل آمده است که گفت: قلائد آنها را [یعنی: قلائد هدایا را] از پشمی که در نزدم بود، بافتم [۱۸۵].
[۱۸۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: این حدیث رد بر کسانی است که قلاده کردن از پشم را جائز نمیدانند، و میگویند: قلاده باید، از گیاهان زمین مانند: لیف و پست درختان باشد.
۸۴۴- عَنْ عَلِيٍّ س قَالَ: «أَمَرَنِي رَسُولُ اللَّهِ ج أَنْ أَتَصَدَّقَ بِجِلاَلِ البُدْنِ الَّتِي نَحَرْتُ وَبِجُلُودِهَا» [رواه البخاری: ۱٧٩٧].
۸۴۴- از علیس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج مرا امر کردند تا جُل و پوست شترانی را که (نحر) کرده بودند، خیرات بدهم [۱۸۶].
[۱۸۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مزد قصاب و سلاخ نباید از (هدی) داده شود، تا اینکه تمام (هدی) بدون نقص تقدیم شده باشد. ۲) عادت سابق چنان بود، و فعلا هم چنین است که اطراف حیوان را که عبارت از دست و پا و سر و پوست حیوان باشد، عوض مزد، برای سلاخ میدادند و میدهند، و این عمل روا نیست، و باید مزد سلاخ از مال جداگانۀ دیگری داده شود.
۸۴۵- عَن عَائِشَةَ ل قالَت: خَرَجْنَا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ج، لِخَمْسٍ بَقِينَ مِنْ ذِي القَعْدَةِ، تَقَدَمَ وَفِي هذِهِ الرَّوایَةِ زِیادِةِ: فَدُخِلَ عَلَيْنَا يَوْمَ النَّحْرِ بِلَحْمِ بَقَرٍ، فَقُلْتُ: مَا هَذَا؟ قَالَ: نَحَرَ رَسُولُ اللَّهِ ج عَنْ أَزْوَاجِهِ [رواه البخاری: ۱٧٠٩].
۸۴۵- حدیث عائشهل که: با پیامبر خدا ج هنگامی که پنج: روز از ذوالقعده باقی مانده بود، از مدینه بیرون شدیم، قبلاً گذشت.
و در این روایت زیادت هم آمده است که: در روز عید قربان [کسی] برای ما گوشت گاو آورد، پرسیدم این از کجا است؟
گفت: پیامبر خدا ج از عوض همسران خود گاوی (نحر) کردهاند [۱۸٧].
[۱۸٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) (نحر) کردن قربانی گاو جواز دارد، ولی بهتر آن است که ذبح گردد، زیرا در روایت دیگری آمده است که پیامبر خدا ج آن گاو را (ذبح) کردند، و این روایت بعد از این خواهد آمد. ۲) نحر کردن قربانی عوض شخص دیگری بدون اذنش جواز دارد. ۳) علماء با استناد به احادیثی که در مورد (هدی) و قربانی آمده است، گوسفند را از یک شخص، و گاو و شتر را برای هفت کس جواز دادهاند، و بعضی از علماء میگویند: (هدی) یک گوسفند از اهل یک خانواده جواز دارد، ولی شاید این جواز جهت رسیدن ثواب باشد، نه ادای واجب، به این معنی که اگر بر چندین عضو یک فامیل قربانی واجب گردیده باشد، باید هر کدام جداگانه قربانی کنند، و قربانی یک گوسفند، از همۀ آنها جواز ندارد، ولی اگر بر یک نفر قربانی واجب شده بود، و همان شخص یک گوسفند را قربانی کرد، ثواب آن برای همۀ اعضای فامیل میرسد.
۸۴۶- عَن عَبْدَ اللَّهِ ب «أَنَّهُ كَانَ يَنْحَرُ فِي المَنْحَرِ» یَعنِي: «مَنْحَرِ رَسُولِ اللَّهِ ج» [رواه البخاری: ۱٧۱٠].
۸۴۶- روایت است که عبد الله بن عمرب در (منحر) یعنی: در همان جایی نحر میکرد، که پیامبر خدا ج نحر کرده بودند [۱۸۸].
[۱۸۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) جایی که پیامبر خدا ج شتران خود را در عید قربان نحر کرده بودند، نزدیک جمرۀ کوچک است که به طرف مسجد خیف واقع است، ولی چون خود پیامبر خدا ج فرمودند که: «من اینجا نحر کردم، و هر جای (منی) قابل نحراست»، علماء گفتهاند که: نحر کردن در هر جای منی جواز دارد، و نحر کردن در (منحر) پیامبر خدا ج از فضایل است نه از واجبات حج. ۲) اینکه ابن عمرب در (منحر) پیامبر خدا ج نحر میکرد، سببش آن بود که وی در تتبع آثار نبی کریم ج سخت پا بند بود، و نمیخواست هیچ عملی از اعمال پیامبر خدا ج را ترک نماید، و دیگر آنکه درزمان ابن عمرب امکان نحر و ذبح درهر جای (منی) امکان پذیربود، ولی چون امروز چنین امکانی وجود ندارد، باید حیوانی که ذبح میگردد، درهمان جایی ذبح گردد که برای این کار اختصاص داده شده است، و در جای دیگری از (منی) به این کار اقدام نشود.
۸۴٧- وَعَنهُ ب: أَنَّّهُ رَأَی عَلَى رَجُلٍ قَدْ أَنَاخَ بَدَنَتَهُ يَنْحَرُهَا قَالَ: «ابْعَثْهَا قِيَامًا مُقَيَّدَةً سُنَّةَ مُحَمَّدٍ ج» [رواه البخاری: ۱٧۱۳].
۸۴٧- و از ابن عمرب روایت است که وی شخصی رادید که شترش را خوابانده و نحر میکند.
گفت: او را ایستاده و در حالی که دستش بسته باشد نحر کن، سنت محمد ج چنین است [۱۸٩].
[۱۸٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) سنت و یا مستحب است که شتر به همین طریقی که در حدیث آمده است، نحر گردد. ۲) اگر کسی حکمی را نمیدانست، عالم باید آن حکم را برایش بیاموزد.
۸۴۸- عَنْ عَلِيٍّ س، قَالَ: أَمَرَنِي النَّبِيُّ ج «أَنْ أَقُومَ عَلَى البُدْنِ، وَلاَ أُعْطِيَ عَلَيْهَا شَيْئًا فِي جِزَارَتِهَا» [رواه البخاری: ۱٧۱۶].
۸۴۸- از علیس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج مرا امر کردند تا بر نحر شتران بایستم، و از سلاخی آنها [یعنی: از گشتن و پوست کردن آنها] از خود آنها چیزی ندهم [۱٩٠].
[۱٩٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه ۱) مراد از شترانی که علیس از آنها یاد میکند، شتران هدی است که پیامبر خدا ج در حجة الوداع تقدیم نمودند، و عدد آنها طوری که قبلاً یاد آور شدیم یکصد شتر بود، که شصت و سه شتر را خود پیامبر خدا ج و سی و هفت شتر باقی مانده را علیس نحر کرد. ۲) مزد سلاخ را از گوشت و یا پوست (هدی) و قربانی نباید داد. ۳) اگر مزد سلاخ از مال دیگری داده شده باشد، از دادن گوشت (هدی) و قربانی برای وی باکی نیست. فروختن پوست و جل (هدی) بناء به قول اکثر علماء جواز ندارد.
۸۴٩- عَن جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ ب قَالَ: كُنَّا لاَ نَأْكُلُ مِنْ لُحُومِ بُدْنِنَا فَوْقَ ثَلاَثِ مِنًى، فَرَخَّصَ لَنَا النَّبِيُّ ج فَقَالَ: «كُلُوا وَتَزَوَّدُوا»، فَأَكَلْنَا وَتَزَوَّدْنَا [رواه البخاری: ۱٧۱٩].
۸۴٩- از جابر بن عبد اللهب روایت است که گفت: ما از شتر (هدی) خود، بیشتر از سه روزی که در منی بودیم نمیخوردیم، و پیامبر خدا ج برای ما اجازه داده و فرمودند: «بخورید و ذخیره کند» و ما خوردیم و ذخیره کردیم [۱٩۱].
[۱٩۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) سه روزی که حاجی در منی میباشد، روز دهم، یازدهم و دوازدهم ذی الحجه است. ۲) خوردن و ذخیره کردن از گوشت قربانی جواز دارد. ۳) بهتر است که یک سوم آن را خیرات بدهد، یک سوم آن را بخورد، و یک سوم آن را ذخیره کند، و خیرات دادن کمتر از یک سوم آن کار خوبی نیست. ۴) دادن گوشت قربانی برای اغنیاء جواز دارد. ۵) خوردن از گوشت قربانی مستحب است. ۶) اگر گسی گوسفند، گاو، و یا شتری را نذر میکند، نباید از گوشت آن بخورد و یا ذخیره نماید. ٧) خوردن از (هدی) تمتع و قران در حج جواز دارد.
۸۵٠- عَن ابْنُ عُمَرَ ب قَالَ: «حَلَقَ رَسُولُ اللَّهِ ج فِي حَجَّتِهِ» [رواه البخاری: ۱٧۲۶].
۸۵٠- از ابن عمرب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج در حج سر خود را تراشیدند [۱٩۲].
۸۵۱- وَعَنهُ ب : أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج قَالَ: «اللَّهُمَّ ارْحَمِ المُحَلِّقِينَ» قَالُوا: وَالمُقَصِّرِينَ يَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: «اللَّهُمَّ ارْحَمِ المُحَلِّقِينَ» قَالُوا: وَالمُقَصِّرِينَ يَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: «وَالمُقَصِّرِينَ» [رواه البخاری: ۱٧۲٧].
۸۵۱- و از ابن عمرب روایت است که پیامبر خدا ج گفتند:
«خدایا! بر کسانی که سر خود را تراشیدهاند رحمت کن».
[صحابه]گفتند: یا رسول الله! برای کسانی که موی سر خود را کوتاه کردهاند، [هم دعا کنید].
گفتند: «خدایا! بر کسانی که سر خود را تراشیدهاند رحمت کن».
[صحابه] گفتند: یا رسول الله! برای کسانی که موی سر خود را کوتاه کردهاند، [هم دعا کنید].
گفتند: «و بر کسانی که موی سر خود را کوتاه کردهاند [رحمت کن]» [۱٩۳].
۸۵۲- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س مِثلُ ذالِكَ إِلاَّ أَنَّهُ قَالَ: (اغفِر) بَدَلَ: (أرحَم) قَالَهَا ثَلاَثًا، قَالَ: «وَلِلْمُقَصِّرِينَ» [رواه البخاری: ۱٧۲۸].
۸۵۲- از ابو هریرهس نیز مانند حدیث گذشته روایت گردیده، مگر او عوض «رحمت کن» «بیامرز» را گفته است، این کلمه را سه بار گفتند، و بعد از آن برای کسانی که موی خود را کوتاه نموده بودند، دعا کردند.
۸۵۳- عَنْ مُعَاوِيَةَ ش، قَالَ: «قَصَّرْتُ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ج بِمِشْقَصٍ» [رواه البخاری: ۱٧۳٠].
۸۵۳- از معاویهس روایت است که گفت: از [موی سر] پیامبر خدا ج با (پیکانی) کوتاه کردم [۱٩۴].
[۱٩۲] از احکام و مسائل متعلیق به این حدیث آنکه: ۱) پیامبر خدا ج برای حلاق گفتند اول طرف راست را بتراش، و موهای آن را برای ابو طلحه دادند تا بین مردم تقسیم کند، و بعد از ان طرف چپ را، موهای آن را برای (ام سلیم) که مادر انسس میشود، فرستادند، و بعد از آن امر کردند که بقیۀ سرشان را بتراشد. ۲)در آنچه که تراشیدن آن در وقت خارج شدن از احرام واجب است، در بین علماء اختلاف است، امام مالک و امام احمد رحمهم الله میگویند: واجب تراشیدن تمام سر است، امام ابو حنیفه/ میکوید: واجب ربع سراست، و امام شافعی/ میگوید: در تراشیدن سه مو واجب اداء میشود. ۳) به اتفاق علماء تراشیدن موی سر در وقت خارج شدن از احرام حج، بهتر از کوتاه کردن آن است. ۴) موی آدمی بعد از جدا شدن از وی پاک است. ۵) امام احمد در مسند خد از ابن سیرین/ روایت میکند که گفت: «اگر یک تار مویی از موهای پیامبر خدا ج در نزدم باشد، آن را بر تمام دنیا و ما فیها ترجیح میدهم»، امام عینی میگوید: «در کلاه خالد بن ولیدس چند تار مو از موهای پیامبر خدا ج موجود بود، و از این جهت به هر طرف که میرفت، فتح نصیبش میشد». ۶) کسی که سر پیامبرخدا ج را در منی تراشید، معمر بن عبد اللهس بود. ٧) اگر کسی پیش از تراشیدن سرش خود را حلال ساخت، بر وی (دم) لازم میگردد. [۱٩۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) تراشیدن موی سر در وقت بیرون شدن از احرام حج، بهتر از کوتاه کردن آن است. ۲) تراشیدن موی سر خاص برای مردها است، و واجب در حق زنها آن است که در وقت خارج شدن از احرام، از سر هرگیسوی خود به اندازۀ یک بند انگشت کوتاه نمایند. ۳) گویند از جمله کسانی که موهای خود را کوتاه کرده بودند، و از پیامبر خدا ج خواستند تا برای آنها نیز دعاکنند، عثمان و ابو قتادهب بودند. [۱٩۴] این کوتاه کردن موی، در عمرۀ (جعرانه) بود، و این حدیث دلالت بر آن دارد که کوتاه کردن مو در وقت خارج شدن از احرام، نیز جواز دارد، و خصوصاً در احرام عمرۀ که شخص میخواهد بعد از آن حج نماید، و تفصیل این مسأله پیشتر گذشت.
۸۵۴- عَن ابْنَ عُمَرَ ب: أَنَّهُ سَأَلَهُ رَجُلٌ: مَتَى أَرْمِي الجِمَارَ؟ قَالَ: «إِذَا رَمَى إِمَامُكَ، فَارْمِهْ» فَأَعَدْتُ عَلَيْهِ المَسْأَلَةَ، قَالَ: «كُنَّا نَتَحَيَّنُ فَإِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ رَمَيْنَا» [رواه البخاری: ۱٧۴۶].
۸۵۴- از ابن عمرب روایت است که شخصی از وی پرسید:
چه وقت باید جمره بزنم؟
گفت: وقتی که امام تو جمره زد، تو هم جمره بزند.
آن شخص سؤالش را دوباره تکرار نمود.
ابن عمرب گفت: انتظار میکشیدیم، چون آفتاب زوال میکرد، جمره میزدیم [۱٩۵].
[۱٩۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مراد از جمرۀ که در این حدیث از آن سؤال شده است، جمرههای ایام تشریق است، که در روزهای دوم، سوم، و چهارم عید باشد. ۲) مراد از (امیر) در این قول ابن عمرب که از امیر خود پرسان کن، امیر حج است، و چون امیر حج باید شخصی باشد که احکام و مناسک حج را به خوبی بداند، از این جهت ابن عمرب برای آن شخص گفت که: در وقت جمره زدن امامش جمره بزند، و یا شاید قصد ابن عمرب این بوده باشد، که این شخص را از مخالفت کردن با امیرش ممانعت نماید، زیرا مخالفت کردن با امیر سبب بروز مشاکل و اضرار زیادی میشود. ۳) وقت جمره زدن در ایام تشریق، بعد از زوال آفتاب است. ۴) بعضی از علماء، و از آن جمله عطاء و طاوس رحمهم الله جمره زدن را در این ایام پیش از زوال آفتاب نیز جائز دانستهاند. ۵) آخر وقت جمره در این ایام، غروب آفتاب است، و بعد از غروب آفتاب تا پیش از طلوع فجر روز بعدی، با کراهت جواز دارد، و کسی که بعد از طلوع فجر روز بعدی (رمی) میکند، بر وی (دم) لازم میگردد.
۸۵۵- عَن عَبدِ اللّهِ بنِ مَسعُودٍ س: أَنَّهُ رَمی مِن بَطنِ الوَادِي، فَقِیلَ لَه إِنَّ نَاسًا يَرْمُونَهَا مِنْ فَوْقِهَا؟ فَقَالَ: «وَالَّذِي لاَ إِلَهَ غَيْرُهُ، هَذَا مَقَامُ الَّذِي أُنْزِلَتْ عَلَيْهِ سُورَةُ البَقَرَةِ ج» [رواه البخاری: ۱٧۴٧].
۸۵۵- از عبد الله بن مسعودس روایت است که وی از طرف پایین وادی جمره میزد.
کسی برایش گفت که: مردمی از طرف بلند وادی جمره میزنند.
گفت: سوگند به خدایی که جز او خدایی نیست، که این مقام کسی است که سورۀ بقره بر وی نازل گردیده است [۱٩۶].
[۱٩۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مراد از جمره کردن در این حدیث مذکور است، جمره عقبه است. ۲) کیفیت رمی جمره عقبه در حدیثی که بعد از این حدیث میآید مذکور است. ۳) سبب تخصیص به سورۀ (بقره) آن است که این سوره حاوی اکثر مناسک حج است، گویا ابن مسعودس خواسته است برای آن شخص بگوید: کسی که احکام حج بر وی نازل گردیده است، از همین جا رمی جمره نمود، پس جایی برای گفتگو باقی نمیماند، و البته کسی که سورۀ (بقره) بر وی نازل گردیده بود، پیامبر خدا ج میباشند. ۴) رمی جمرۀ عقبه از بطن وادی مستحب و یا سنت است، و رمی آن از هر طرف دیگری نیز جواز دارد. ۵) جمرۀ عقبه از دیگر جمرهها به چهار چیز اختصاص دارد: یکی آنکه در روز نحر تنها همین جمره رمی میگردد، و دو جمرۀ دیگر در این روز رمی نمیشود، دوم آنکه وقت رمی آن در روز نحر پیش از زوال است، حال آنکه وقت رمی دیگر جمرات بعد از زوال است، سوم آنکه: از بطن وادی زده میشود، حال آنکه دیگر جمرات از بلند وادی زده میشود، چهارم اینکه: بعد از رمی جمرۀ عقبه ایستادن و دعا کردنی نیست، حال آنکه بعد از رمی دیگر جمرات ایستادن و دعا کردن سنت است.
۸۵۶- وَعَنْهُ ب، أَنَّهُ انْتَهَى إِلَى الجَمْرَةِ الكُبْرَى فَجَعَلَ البَيْتَ عَنْ يَسَارِهِ وَمِنًى عَنْ يَمِينِهِ، وَرَمَى بِسَبْعٍ وَقَالَ: «هَكَذَا رَمَى الَّذِي أُنْزِلَتْ عَلَيْهِ سُورَةُ البَقَرَةِ ج» [رواه البخاری: ۱٧۴۸].
۸۵۶- و از بن معسودس روایت است که وی به جمرۀ عقبه رسید، کعبه را به طرف چپ، و منَی را به طرف راست خود قرار داد، و با هفت سنگریزه جمره زد و گفت: کسی که بر وی سوره بقره نازل گردیده است، همین گونه جمره زد ج [۱٩٧].
[۱٩٧] از حکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) جمره باید هفت ریگ (سنگریزه) زده شود. ۲) اگر کسی که هفت ریگ را در یک بار زد، یک ریگ حساب میشود. ۳) با زدن حد اقل چهار ریگ، رمی اداء میگردد، و از هر ریگی که کمتر زده است، باید نیم صاع صدقه بدهد، و اگر از چهار ریگ کمتر زد، بر وی (دم) لازم میگردد. ۴) بهتر است که رمی جمرات با ریگ باشد، و زدن آن با هر چیز دیگری که از جنس زمین باشد، مانند: سنگ، کلوخ، پارچه خشت، و غیره نیز جواز دارد، ولی باید حجمش از حجم ریگ (سنگریزه) که به اندازۀ حدود یک باقلا است کلانتر نباشد، ولی با چیزی که از جنس زمین نیست، مانند: طلا، آهن، نقره، مروارید، و یا کفش و امثال اینها جواز ندارد.
۸۵٧- عَنِ ابْنِ عُمَرَ ب: أَنَّهُ كَانَ يَرْمِي الجَمْرَةَ الدُّنْيَا بِسَبْعِ حَصَيَاتٍ، يُكَبِّرُ عَلَى إِثْرِ كُلِّ حَصَاةٍ، ثُمَّ يَتَقَدَّمُ حَتَّى يُسْهِلَ، فَيَقُومَ مُسْتَقْبِلَ القِبْلَةِ، فَيَقُومُ طَوِيلًا، وَيَدْعُو وَيَرْفَعُ يَدَيْهِ، ثُمَّ يَرْمِي الوُسْطَى، ثُمَّ يَأْخُذُ ذَاتَ الشِّمَالِ فَيَسْتَهِلُ، وَيَقُومُ مُسْتَقْبِلَ القِبْلَةِ، فَيَقُومُ طَوِيلًا، وَيَدْعُو وَيَرْفَعُ يَدَيْهِ، وَيَقُومُ طَوِيلًا، ثُمَّ يَرْمِي جَمْرَةَ ذَاتِ العَقَبَةِ مِنْ بَطْنِ الوَادِي، وَلاَ يَقِفُ عِنْدَهَا، ثُمَّ يَنْصَرِفُ، فَيَقُولُ «هَكَذَا رَأَيْتُ النَّبِيَّ ج يَفْعَلُهُ» [رواه البخاری: ۱٧۵۱].
۸۵٧- روایت است که ابن عمرب جمرۀ نزدیک را [که جمرۀ کوچک باشد] به هفت ریگ (سنگریزه) میزد، و به تعقیب هر ریگ تکبیر میگفت.
بعد از آن پیش میرفت تا به همواری میرسید، در اینجا رو به قبله مدت طولانی دستهایش را بالا کرده و دعا میکرد، بعد از آن جمره میانه را میزد.
بعد از آن طرف شمال را میگرفت تا به همواری میرسید، رو به قبله مدت طولانی دستهایش را بالا کرده و دعا میکرد، بعد از آن جمرۀ عقبه را از قسمت پایینی وادی رمی میکرد، بعد از آن برمیگشت و میگفت: پیامبر خدا ج را دیدم که چنین کردند [۱٩۸].
[۱٩۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: در بعضی از روایات آمده است که ابن عمرب بعد از زدن جمره، به اندازۀ خواندن سورۀ بقره دعا میکرد، ولی جمهور علماء گفتهاند که: دعا کردن بعد از رمی جمرات سنت است، و برای آن اندازۀ معینی نیست، و هر آن چیزی که ذکر و دعا گفته شود، این سنت به آن اداء میگردد، و ترک آن کار خوبی نیست، ولی موجب (دم) و یا (فدیه) نمیگردد.
۸۵۸- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب قَالَ: «أُمِرَ النَّاسُ أَنْ يَكُونَ آخِرُ عَهْدِهِمْ بِالْبَيْتِ، إِلَّا أَنَّهُ خُفِّفَ عَنِ الحَائِضِ» [رواه البخاری: ۱٧۵۵].
۸۵۸- از ابن عباسب روایت است که گفت: مردم امر شدند که آخرین کارشان [در حج] طواف به خانۀ کعبه باشد، [و البته امر کننده پیامبر خدا ج بودند] ولی این طواف از زنان حائض ساقط گردید [۱٩٩].
۸۵٩- عَن أَنَسَ بْنَ مَالِكٍ س: «أَنَّ النَّبِيَّ ج صَلَّى الظُّهْرَ، وَالعَصْرَ، وَالمَغْرِبَ، وَالعِشَاءَ، ثُمَّ رَقَدَ رَقْدَةً بِالْمُحَصَّبِ، ثُمَّ رَكِبَ إِلَى البَيْتِ، فَطَافَ بِهِ» [رواه البخاری: ۱٧۵۶].
۸۵٩- از انس بن مالکس روایت است که: پیامبر خدا ج نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را خواندند، بعد از آن اندک وقتی در (محصب) استراحت کردند، بعد از آن سوار شدند و به طرف خانۀ کعبه رفتند و طواف کردند [۲٠٠].
[۱٩٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) طواف وداع واجب است، و از ترک آن (دم) لازم میگردد. ۲) درنزد احناف بر شخصی که در مکه و در داخل مواقیت سکونت دارد، طواف وداع واجب نیست. ۳) کسی که طواف وداع را انجام داد، اگر مدتی در مکه میماند، در وقت خارج شدن از مکه، دوباره طواف کردن بر وی لازم نیست. ۴) کسی که بدون طواف از مکه خارج گردید، اگر پیش از رسیدن به میقات برگشت و طواف وداع را انجام داد، چیزی بر وی لازم نمیگردد، و اگر از میقات گذشته بود، خواه برگردد و خواه برنگردد، بر وی (دم) لازم میگردد. ۵) اگر همراهان زن حائض میرفتند، و او در مکه باقی مانده نمیتوانست، طواف ودعا از وی ساقط میگردد. ۶) طواف وداع برای عمره کننده، و بر کسی که حج فوتی را اداء میکند، در نزد اکثر علماء واجب نیست. [۲٠٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: مراد از طواف، طواف وداع است، و نماز خواندن پیامبر خدا ج در محصب، در روزی بود که از منی برمیگشتند، و (محصب): میدان ریگزاری بود بین مکه و منی نزدیک مقبرۀ معلی، و نزول حجاج در اینجا از مناسک حج نیست، و امری مستحب است، و البته فعلاً این میدان وجود ندارد، و ساختمانهای بلند و سرکهای (جادههای) جای آن را گرفته است.
۸۶٠- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب، قَالَ: «رُخِّصَ لِلْحَائِضِ أَنْ تَنْفِرَ إِذَا أَفَاضَتْ» قَالَ: وَسَمِعْتُ ابْنَ عُمَرَ يَقُولُ: إِنَّهَا لاَ تَنْفِرُ، ثُمَّ سَمِعْتُهُ يَقُولُ: بَعْدُ إِنَّ النَّبِيَّ ج «رَخَّصَ لَهُنَّ» [رواه البخاری: ۱٧۶٠، ۱٧۶۱].
از ابن عباسب رایت است که گفت: برای زن حائض بعد از اینکه از عرفات آمد رخصت داده شده است که [بدون از انجام دادن طواف وداع از مکه] برود.
[روای] میگوید: از ابن عمرب شنیدم که میگفت: چنین زنی نباید برود، ولی بعد از آن از وی شنیدم که میگفت: پیامبر خدا ج برای آنها رخصت دادند [۲٠۱].
[۲٠۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مراد از این قول ابن عمرب که: (چنین زنی نباید برود) این است که اگر زنی بعد از آمدن از عرفات به عادت ماهانگی گرفتار شد، نباید از مکه خارج شود، بلکه باید انتظار بشکد تا از حیضش پاک شود، بعد از آن طواف وداع را انجام دهد، و بعد از آن از مکه خارج شود. ۲) عبد الله بن عمرب مذهبش این بود که زن حائض باید تا وقت پاک شدنش از حیض انتظار بکشد، و بعد از پاک شدن، طواف وداع را انجام دهد، ولی بعد از اینکه از عائشهل شنید که پیامبر خدا ج برای چنین زنهایی اجازۀ رفتن دادهاند، از نظر قبلیاش بر گشت و گفت: طواف وداع از زن حائضی که از مکه خارج میگردد، ساقط است، و موقف هر مسلمان باید چنین باشد، که اگر پیش از اطلاع از حدیث ثابت نبوی رأی و نظر معینی دارد، و بعد از اطلاع از حدیث نبوی میبیند که حدیث نبوی مخالف نظرش میباشد، باید از نظرش برگشته و مطابق حدیث نبوی عمل نماید، و فتوی بدهد. و باید متذکر گردید که: در ترک رأی و نظری که شخص آن را از کدام آیت و حدیث استنباط نموده و فهمیده است، و یا از کدام عالم شنیده است، و اکنون آن را مخالف با حدیث دیگری میبیند، چهار چیز اساسی شرط است: شرط اول آنکه: در درجۀ از علم قرار داشته باشد که قابلیت فهم و معنی احادیث نبوی را کما هو حقه داشته باشد، نه آنکه بدون علم و دانش به درک ناچیز خود مغرور گشته و خود را عالم و مجتهد بداند، و در عمل نمودن به کدام حدیث، احادیث بسیار دیگری را ترک نماید. شرط دوم آنکه: این حدیثی که اکنون از آن اطلاع یافته است، حدیث صحیح و قابل احتجاج باشد، تا نشود که با احادیث واهی و ضعیفی که از نگاه اهل حدیث قابل احتجاج نیست، عمل کرده، و احادیث صحیح و قابل اعتماد را ترک کرده باشد. شرط سوم آنکه: این حدیثی که اکنون برایش رسیده است، و یا از آن اطلاع حاصل کرده است، خالی از معارض باشد، و این امر ایجاب میکند که این شخص از تمام احادیثی که به طور مستقیم و غیر مستقیم به این موضوع ارتباط دارد، احاطۀ کامل داشته باشد، تا نشود که به یک حدیث عمل کرده، و احادیث بسیار دیگری را ترک کرده باشد. و شرط چهارم آنکه: اگر ایت حدیثی که اکنون برایش رسیده است، معارض و یا معارضهای دارد، این شخص قدرت آن را داشته باشد که این تعارض ظاهری را در بین احادیث، به اساس قواعد (دفع تعارض) از نسخ، و جمع، و ترجیح در نزد علمای (اصول فقه) دفع نماید، نه آنکه کیف ما اتفق حدیثی را اختیار نموده و به آن عمل کند، و از احادیث و آیات، و قواعد فقهی و اصولی بسیار دیگری که متعلق به این موضوع است، غافل بوده باشد.
۸۶۱- وَعَنهُ ب، قَالَ: «لَيْسَ التَّحْصِيبُ بِشَيْءٍ، إِنَّمَا هُوَ مَنْزِلٌ نَزَلَهُ رَسُولُ اللَّهِ ج» [رواه الخایری: ۱٧۶۶].
۸۶۱- و از ابن عباسب روایت است که گفت: تحصیب چیزی نسیت، [یعنی: نزول کردن در محصب از مناسک حج نیست] بلکه منزلی است که پیامبر خدا ج در آن منزل نمودند [۲٠۲].
[۲٠۲] اینکه نزول در محصب از مناسک حج نیست، مورد اتفاق همگان است، گرچه فعلاً طوری که قبلاً گفتیم چنین جایی وجود خارجی ندارد.
۸۶۲- عَنْ ابْنِ عُمَرَ ب: «أَنَّهُ كَانَ إِذَا أَقْبَلَ بَاتَ بِذِي طُوًى حَتَّى إِذَا أَصْبَحَ دَخَلَ، وَإِذَا نَفَرَ مَرَّ بِذِي طُوًى، وَبَاتَ بِهَا حَتَّى يُصْبِحَ» وَكَانَ يَذْكُرُ أَنَّ النَّبِيَّ ج كَانَ يَفْعَلُ ذَلِكَ [رواه البخاری: ۱٧۶٩].
۸۶۲- از ابن عمرب روایت است که وی هنگامی که [از مدینه] به طرف مکه میآمد، شب را به (ذی طُوی) منزل میکرد، چون صبح میشد داخل مکۀ مکرمه میگردید.
و چون از (منی) میآمد به (ذی طُوی) میآمد، و شب را تا صبح در آنجا منزل میکرد، و میگفت: پیامبر خدا ج چنین میکردند [۲٠۳].
[۲٠۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: شب تیر کردن به (ذی طوی) هنگام آمدن از مدینه به مکه، و یا هنگام آمدن از (منی) به مکه، به اتفاق علماء از مناسک حج نیست، ولی اگر کسی به نیت پیروی از پیامبر خدا ج در آنجا شب تیر میکند، برایش ثواب است، ولی از ترک آن بر وی چیزی لازم نمیگردد، و گرچه چنین جایی فعلاً به حالتی که شخص بتواند به اختیار خود در آنجا منزل گزیند، وجود ندارد.
۸۶۳- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج قَالَ: «العُمْرَةُ إِلَى العُمْرَةِ كَفَّارَةٌ لِمَا بَيْنَهُمَا، وَالحَجُّ المَبْرُورُ لَيْسَ لَهُ جَزَاءٌ إِلَّا الجَنَّةُ» [رواه البخاری: ۱٧٧۳].
۸۶۳- از ابو هریرهس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند:
«از یک عمره تا عمرۀ دیگر، سبب کفارۀ [گناهان] بین این دو عمره است، و برای حج مبرور، ثواب دیگری جز از بهشت نیست» [۲٠۴].
[۲٠۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) عمره در نزد بعضی از علماء واجب، و در نزد احناف و بعضی از علمای دیگر سنت است. ۲) عمره کردن در روز عرفه، و روز اول عید قربان، و در روزهای تشریق که روز دوم، سوم، و چهارم عید قربان باشد، مکروه است. ۳) تکرار عمره در نزد امام ابو حنیفه و امام شافعی روا است، ولی امام مالک/ میگوید: دریک سال نباید بیش از یکبار عمره کرد. ۴) عمره سبب کفارۀ گناهان صغیره است، و گناهان کبیره جز به توبه با تمام شرائطش، و حقوق الناس جز به رساندن حق به صاحبش و یا رضایت وی، به هیچ وجهی قابل بخشایش نیست، و این موضوع در مناسبتهای مختلف مکرراً بیان گردید.
۸۶۴- عَن ابْنَ عُمَرَ ب: أَنَّهُ سُئِلَ عَنِ العُمْرَةِ قَبْلَ الحَجِّ؟ فَقَالَ: لاَ بَأْسَ وَقُالَ: اعْتَمَرَ النَّبِيُّ ج قَبْلَ أَنْ يَحُجَّ [رواه البخاری: ۱٧٧۴].
۸۶۴- از ابن عمرب روایت است که از وی از حکم عمره کردن پیش از حج پرسان شد.
گفت: باکی ندارد، و افزود که: پیامبر خدا ج پیش از انجام دادن مراسم حج، عمره کردند.
۸۶۵- وَعَنهُ ب: أَنَّهُ قیلَ لَهُ: كَمُ اعْتَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ ج؟ قَالَ: أَرْبَعًا، إِحْدَاهُنَّ فِي رَجَبٍ قَالَ السائِلُ: فَقُلتُ لِعائِشَةَ: يَا أُمَّاهُ أَلاَ تَسْمَعِينَ مَا يَقُولُ: أَبُو عَبْدِ الرَّحْمَنِ؟ قَالَتْ: مَا يَقُولُ؟: قَالَ: يَقُولُ: «إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج اعْتَمَرَ أَرْبَعَ عُمَرَاتٍ، إِحْدَاهُنَّ فِي رَجَبٍ»، قَالَتْ: «يَرْحَمُ اللَّهُ أَبَا عَبْدِ الرَّحْمَنِ، مَا اعْتَمَرَ عُمْرَةً، إِلَّا وَهُوَ شَاهِدُهُ، وَمَا اعْتَمَرَ فِي رَجَبٍ قَطُّ» [رواه البخاری: ۱٧٧۶].
۸۶۵- و از ابن عمرب روایت است که کسی از وی پریسد: پیامبر خدا ج چند عمره کردند؟
گفت: چهار عمره، که یکی از آنها در ماه رجب بود.
شخص سائل میگوید: برای عائشهل گفتم: ای مادرم! آیا نمیشنوی که ابو عبد الرحمن چه میگوید.
گفت: چه میگوید؟
گفتم: میگوید: که پیامبر خدا ج چهار عمره کردند که یکی از آنها در ماه رجب بود.
گفت: خداوند بر ابو عبد الرحمن رحمت کند، پیامبر خدا ج هیچ عمرۀ را انجام ندادند مگر آنکه او حاضر بود، و هرگز پیامبر خدا ج در ماه رجب عمره نکردند [۲٠۵].
۸۶۶- عَن أَنَسٍ س أنَّهُ سُئِلَ: كَمُ اعْتَمَرَ النَّبِيُّ ج؟ قَالَ: «أَرْبَعٌ: عُمْرَةُ الحُدَيْبِيَةِ فِي ذِي القَعْدَةِ حَيْثُ صَدَّهُ المُشْرِكُونَ، وَعُمْرَةٌ مِنَ العَامِ المُقْبِلِ فِي ذِي القَعْدَةِ حَيْثُ صَالَحَهُمْ، وَعُمْرَةُ الجِعِرَّانَةِ إِذْ قَسَمَ غَنِيمَةَ - أُرَاهُ – حُنَيْنٍ» قُلْتُ: كَمْ حَجَّ؟ قَالَ: «وَاحِدَةً» [رواه البخاری: ۱٧٧۸].
۸۶۶- روایت است که کسی از انس بن مالکس پرسید که پیامبر خدا ج چند عمره انجام دادند؟
گفت: چهار عمره: عمرۀ (حدیبیه) در ماه ذی القعده که مشرکین مانع رفتنشان [به مکۀ مکرمه] شدند، عمرۀ دیگر در سال آیند: [یعنی: در سال هفتم هجری] در ماه ذی القعده که با مشرکین مصالحه نمودند، و عمرۀ (جِعرَانَه) که فکر میکنم در همین عمره، غنائم (حنین) را تقسم نمودند.
گفتم: چند حج کردند؟
گفت: یک حج [۲٠۶].
۸۶٧- وَفِي روایَةِ أنَّهٌ قَالَ: «اعْتَمَرَ النَّبِيُّ ج حَيْثُ رَدُّوهُ، وَمِنَ القَابِلِ عُمْرَةَ الحُدَيْبِيَةِ، وَعُمْرَةً فِي ذِي القَعْدَةِ، وَعُمْرَةً مَعَ حَجَّتِهِ»، [رواه البخاری: ۱٧٧٩].
۸۶٧- و در روایت دیگری [انسس] گفت: یک عمرۀ پیامبر خدا ج همان عمرۀ بود که [مشرکین] مانع رفتن ایشان شدند، و عمرۀ (حدیبیه) در سال بعدی، و عمرۀ در (ذو القعده)، و عمرۀ دیگر [عمرۀ که] با حج خود [انجام دادند].
۸۶۸- عَن بَراء بنِ عَازِبٍ ب قَالَ: «اعْتَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ ج فِي ذِي القَعْدَةِ قَبْلَ أَنْ يَحُجَّ» [رواه البخاری: ۱٧۸۱].
۸۶۸- از براء بن عازبب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج پیش از آنکه حج نمایند، دو بار در ماه ذو القعده عمره کردند [۲٠٧].
[۲٠۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) کسی که این سؤال را از ام المؤمنین عائشهل کرد، خواهر زادهاش عروه بن زبیرس بود. ۲) عروه از این جهت برای عائشهل به صیغه (مادر) خطاب نمود، که وی خالهاش میشد، و خاله حکم مادر را دارد، و دیگر اینکه عائشهل به نص قرآن کریم مادر همهۀ مسلمانان است، خداوند متعال میفرماید:﴿وَأَزۡوَٰجُهُۥٓ أُمَّهَٰتُهُمۡۗ﴾. ۳) ابو عبد الرحمن کنیۀ عبد الله بن عمرب بود، و ذکر کردن شخص به کنیۀ او، دلالت بر احترام برای آن شخص دارد، و عربها تا هم اکنون برای کسی که احترام داشته باشند، او را به کنیهاش خطاب میکنند، و یا از وی به کنیهاش یاد میکنند. ۴) در صحیح مسلم آمده است که در وقت گفتگوی عروه با عائشهب ابن عمرب حاضر بود و سکوت کرده بود، و طوری که امام نووی/ میگوید: سکوت ابن عمر دلالت براین دارد که وی اشتباه شده بود، و یا وقت عمره پیامبر خدا ج را فراموش کرده بود، و اینکه این چهار عمره چه وقت صورت گرفته بود، در حدیث آتی به تفصیل و ترتیب میآید. [۲٠۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) (حدیبیه): قریۀ از قریههای مکه است، و واقعۀ حدیبیه به اتفاق علماء در ذو القعدۀ سال ششم هجری واقع گردید. ۲) این قول انسس که (و عمرۀ (جِعرَانَه) که فکر میکنم در همین عمره، غنائم، (حنین) را تقسیم نمودند) دلالت بر این دارد که وی در اینکه پیامبر خدا ج غنائم حنین را در همین عمره تقسیم کرده باشند یانه؟ متیقین نبوده است، ولی در صحیح مسلم به صیغۀ یقین آمده است که پیامبر خدا ج غنائم حنین را در سفر همین عمره تقسیم نمودند، و (حنین) نام وادی است که از مکۀ مکرمه حدود هفت کیلو متر فاصله دارد، وغزوۀ حنین در پنجم شوال سال هشتم هجری که سال فتح مکه باشد، صورت گرفت. ۳) طوری که مشاهده میکنید در این حدیث از سه عمرۀ پیامبر خدا ج نام برده شده است، و عمرۀ چهارم، همان عمرۀ بود که پیامبر خدا ج در حج خود، در ماه ذو الحجۀ سال دهم هجری انجام دادند، و دلیل آن، حدیثی آتی است. [۲٠٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) از این حدیث چنین دانسته میشود که تنها دو عمره از عمرههای پیامبر خدا ج در ماه ذو القعده واقع گردیده است، و چون مفهوم مخالف معتبر نیست، بنابراین نفی آن را نمیکند که عمرۀ دیگری دراین ماه واقع نشده باشد، و طوری که قبلاً گفتیم، سه عمره از عمرههای پیامبر خدا ج در ماه ذو القعده، و عمرۀ چهارم در ماه ذو الحجه صورت گرفته است. ۲) بعضیها میگویند که تمام چهار عمرۀ پیامبر خدا ج در ماه ذو القعده واقع شده است، و به این طرق حتی عمرۀ حجشان نیز در ذی القعده میباشد، و البته مراد این گروه این است که: ابتدای نیت به عمرۀ حجشان در ذی القعده واقع گردیده است، نه آنکه انجام دادن این عمره در ذی القعده بوده باشد، زیرا در روایات صحیح و ثابتی آمده است که پیامبر خدا ج در بیست و پنجم ماه ذی القعده از وادی عقیق به نیت حج و عمره احرام بستند، و بعد از ده روز به مکه رسیدند، و عمره کردند.
۸۶٩- عَن عَبْدَ الرَّحْمَنِ بْنَ أَبِي بَكْرٍ ب،: أَنَّ النَّبِيَّ ج «أَمَرَهُ أَنْ يُرْدِفَ عَائِشَةَ، وَيُعْمِرَهَا مِنَ التَّنْعِيمِ» [رواه البخاری: ۱٧۸۴].
۸۶٩- از عبد الرحمن بن ابو بکرب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج به او امر کردند که عائشهل را به پشت سر خود سوار کند، و او را به تنعیم عمره بدهد [۲٠۸].
وَأَنَّ سُرَاقَةَ بْنَ مَالِكِ بْنِ جُعْشُمٍ لَقِيَ النَّبِيَّ ج وَهُوَ بِالعَقَبَةِ، وَهُوَ يَرْمِيهَا، فَقَالَ: أَلَكُمْ هَذِهِ خَاصَّةً يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: «لاَ، بَلْ لِلْأَبَدِ» [رواه البخاری: ۱٧۸۵].
و سراقه بن مالک بن جعشمس [۲٠٩] با پیامبر خدا ج در نزد جمرۀ عقبه، در حالی که رمی میکردند، ملاقات نمود، و گفت: یا رسول الله! آیا (این امر) [که انجام دادن عمره در ماههای حج، و یا فسخ حج به عمره باشد] خاص برای شما است؟
فرمودند: «نه، خیر! بلکه برای ابد است» [۲۱٠].
[۲٠۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) کسی که مقیم مکه است، اگر میخواهد عمره کند، باید از حرم خارج گردیده و از زمین حل احرام ببندد. ۲) اینکه پیامبر خدا ج برای عبد الرحمن امر کردند که عائشه را با خود به تنعیم ببرد، برای آن بود که تنعیم نسبت به دیگر اطراف حرم، نزدیکترین منطقه به زمین حل است. ۳) خلوت نمودن با محرم در سفر و در اقامت جواز دارد، و محرم زن، بعد از شوهر وی کسی است که نکاح وی با وی برای ابد حرام باشد، مانند: پدر، فرزند، برادر، کاکا، ماما، و امثال اینها. [۲٠٩] وی سراقه بن مالک بن جُعشم مدلجی است، و این همان کسی است که در هجرت نبی کریم ج با ابو بکرس غرض کشتن آنها به تعقیب آنها بر آمده بود، و در فتح مکه مسلمان شد، و در اول خلافت عثمانس در سال بیست و چهار هجری وفات یافت، اسد الغابه (۲/۲۶۵-۲۶۶). [۲۱٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) بعضی از علماء از عبارت (این امر) چنین فهمیدهاند که مراد از آن فسخ حج به عمره است، بنابراین گفتهاند که: اگر کسی نیت حج را میکند، و (هدی) با خود ندارد، روا است که نیت حجش را به عمره تبدیل نموده و بعد از ادای عمره، خود را حلال سازد، و حتی بعضی از معاصرین این عمل را واجب دانسته و میگویند: حج مفرد اصلا جواز ندارد، به این معنی که اگر کسی تنها نیت حج را میکند که (حج مفرد) گفته میشود، باید حجش را به عمره تبدیل کند، و بعد از انجام دادن اعمال عمره خود را حلال سازد، و باز در روز ترویه برای ادای حج، دوباره نیت نماید. ۲) جمهور علماء از زمان صحابه، به شمول خلفای راشدین تا به امروز، در همۀ مذاهب، حج مفرد را جائز دانسته و به آن عمل کردهاند، و گفتهاند: کسی که نیت حج را میکند، باید حج خود را به اتمام برساند، و فسخ حج به عمره خاص برای صحابه، و تنها برای همان سالی بود که پیامبر خدا ج با آنها بودند، و قولی که مخالف با اجماع امت باشد، اعتبار علمی چندانی ندارد. ۳) بنابر آنچه که گذشت، مراد از (این امر) که در سؤال سراقهس آمده است، عمره کردن در ماههای حج است، نه فسخ حج به عمره، زیرا در زمان جاهلیت عمره کردن در ماههای حج را طوری که قبلاً ذکرش رفت از بدترین گناهها میدانستند، و بعد از اینکه پیامبر خدا ج این عمل را برای صحابه اجازه دادند، سراقهس فکر کرد که شاید این کار خاص برای همین سال باشد، از این جهت از پیامبر خدا ج در زمینه استفسار نمود، و پیامبر خدا ج برایش خبر دادند که این حکم عا، و برای ابد، و برای همگان است.
۸٧٠- حَدیثُ عَائِشَةَ ل فِي الحَجَّ تَکرَّرَ کثیراً، وَقَد تَقَدَّمَ بِتَمَامِهِ: [رواه البخاری: ۱٧۸۶، ۱۵۲۱، ۱۵۶۱، ۱٧۸۴].
۸٧٠- حدیث عائشهل در مورد حج، چندین بار تکرار شد، و قبلا به طور کامل ذکر گردید [۲۱۱].
[۲۱۱] مراد از آن، حدیثی است که عائشهل میگوید که: بعضی از صحابه نیت حج، و بعضی نیت عمره کردند، و خود وی نیت عمره کرده بود، و بعد از اینکه به عادت ما هانگی گرفتار شد، پیامبر خدا ج برایش امر کردند که عمره نکند، و بعد از ادای حج، برای برادرش عبد الرحمن امر کردند تا او را با خود برده و از تنعیم عمره بدهد.
۸٧۱- وَعَنهَا ل في رِوایَةٍ: أَنَّ النَّبِيّ صَلَّى النَّبِيُّ ج قَالَ لَها في العُمرَيِ «وَلَكِنَّهَا عَلَى قَدْرِ نَفَقَتِكِ أَوْ نَصَبِكِ» [رواه البخاری: ۱٧۸٧].
۸٧۱- و از عائشهل در روایتی آمده است که: پیامبر خدا ج در مورد عمره، برایش گفتند که: «... ولی ثواب عمره به اندازۀ و مصرف تو، و یا به اندازۀ و مشقت تو است» [۲۱۲].
[۲۱۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: هر قدر مصارف عمره، و یا مشقت و مشکلات شخص عمره کننده بیشتر باشد، به همان اندازه ثوابش بیشتر است، والبته مراد از مشقت، مشقتی است که مشروع باشد، بنابراین اگر کسی به نیت عبادت، خود را در مشقتی میاندازد که از نگاه شرعی ممنوع است، به علاوه آنکه برایش ثوابی حاصل نمیشود، از آن مشقت گنهکار هم میگردد، مثلاً: اگر کسی در شدت گرمی با پای پیاده به حج و یا عمره میرود، و یا چند روز متوالی را با هم بدون آنکه افطار کند، روز میگیرد، و یا در گرمی تابستان در وقت نماز خواندن به نیت ثواب به آفتاب سوزان میایستد، و یا در شدت سردی هوا بر روی یخ نماز میخواند، برای چنین شخصی از انجام دادن این اعمال نه تنها آنکه ثواب نیست، بلکه به جهت آنکه بدون موجب، سبب ضرر رساندن به خود شده است، بر وی گناه نیز هست، و از آن مهمتر آنکه پیامبر خدا ج از چنین کارهای منع کردهاند، و مخالفت از امر پیامبر خدا ج بدون شک گناه است.
۸٧۲- عَن أَسْمَاءَ بِنْتِ أَبِي بَكْرٍ ب: أَنَّهَا کانَت: «كُلَّمَا مَرَّتْ بِالحَجُونِ صَلَّى اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مُحَمَّدٍ لَقَدْ نَزَلْنَا مَعَهُ هَا هُنَا، وَنَحْنُ يَوْمَئِذٍ خِفَافٌ قَلِيلٌ، ظَهْرُنَا قَلِيلَةٌ أَزْوَادُنَا، فَاعْتَمَرْتُ أَنَا وَأُخْتِي عَائِشَةُ، وَالزُّبَيْرُ، وَفُلاَنٌ وَفُلاَنٌ، فَلَمَّا مَسَحْنَا البَيْتَ أَحْلَلْنَا ثُمَّ أَهْلَلْنَا مِنَ العَشِيِّ بِالحَجِّ» [راه البخاری: ۱٧٩۶].
۸٧۱- از اسماء بنت ابوبکرب روایت است که وی هر وقت که از منطقۀ (حجون) میگذشت، بر پیامبر خدا ج درود میفرستاد، [و میگفت]:
«با ایشان در همین جا منزل نمودیم، و در این وقت سبکبار بودیم، مرکبهای کمی داشتیم، زاد و توشۀ ما اندک بود، من و خواهرم عائشه، و زبیر، و فلان و فلان عمره نمودیم، بعد از طواف به خانۀ کعبه، [و سعی بین صفا و مروه] خود را حلال ساختیم، و آخر روز، نیت حج کردیم [۲۱۳].
[۲۱۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) حجون نام جایی است در مکۀ مکرمه، نزدیک قبرستان معلی، و از مسجد الحرام حدود سه کیلو متر فاصله دارد. ۲) آنچه را که اسماءل روایت میکند، چیزی است که در حجة الوداع واقع گردیده بود، و طوری که معلوم است، در این حج عائشهل بعد از احرام بستن، و پیش از طواف کردن، به عادت ماهانگی دچار شده بود، بنابراین با اسماء و زنهای دیگر طواف نکرد، و اینکه اسماءل او را در ضمن کسانی که با وی طواف کردهاند ذکر کرده است، به اعتبار اشتراک در اصل احرام بستن است، نه از نگاه اشتراک در طواف. ۳) اسماءل در این حدیث میگوید که: بعد از طواف کردن خود را حلال ساختیم، حال آنکه حلال ساختن آنها بعد از طواف و بعد از سعی بین صفا و مروه بود، نه بعد از تنها طواف، و این چیز در احادیث بسیار دیگری به صراحت ذکر شده است.
٧۸۳- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ ب: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج كَانَ إِذَا قَفَلَ مِنْ غَزْوٍ أَوْ حَجٍّ أَوْ عُمْرَةٍ، يُكَبِّرُ عَلَى كُلِّ شَرَفٍ مِنَ الأَرْضِ ثَلاَثَ تَكْبِيرَاتٍ، ثُمَّ يَقُولُ: «لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ، لَهُ المُلْكُ وَلَهُ الحَمْدُ، وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ، آيِبُونَ تَائِبُونَ عَابِدُونَ سَاجِدُونَ لِرَبِّنَا حَامِدُونَ، صَدَقَ اللَّهُ وَعْدَهُ، وَنَصَرَ عَبْدَهُ، وَهَزَمَ الأَحْزَابَ وَحْدَهُ» [رواه البخاری: ۱٧٩٧].
۸٧۳- از عبد الله بن عمرب روایت است که پیامبر خدا ج وقتی که از جهاد، یا حج و یا عمره، برمیکشتند، به هر بلندی که میرسیدند، سه بار تکبیر میگفتند، و این دعا را میخواندند:
«لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ، لَهُ المُلْكُ وَلَهُ الحَمْدُ، وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ، آيِبُونَ تَائِبُونَ عَابِدُونَ سَاجِدُونَ لِرَبِّنَا حَامِدُونَ، صَدَقَ اللَّهُ وَعْدَهُ، وَنَصَرَ عَبْدَهُ، وَهَزَمَ الأَحْزَابَ وَحْدَهُ» [۲۱۴].
[۲۱۴] یعنی: خدای جز خدای یگانه وجود ندارد، شریکی برایش نیست، تمام هستی برای او است، وسزاوار ستایش تنها او است، و او خدایی است که بر همه چیز قادر است، رجوع کنندهایم بسوی خدا، توبه کنندهایم از نافرانیها، برای پروردگار خود عبادت میکنیم، و برای پروردگار خودسجده میکنیم، و برای پروردگار خود ستایش میکنیم، خداوند وعدهاش را راست کرد، بندهاش را پیروز نمود، و تنها خودش احزاب کفار را به شکست مواجه ساخت. و خواندن این دعا خاص برای بر گشتن از حج و عمره و جهاد نیست، بلکه مستحب است تا در هر سفری مانند: باز گشتن از سفر تحصیل علم، از سفر تجارت، و از سفر سیاحت مباح، و امثال اینها نیز خوانده شود.
۸٧۴- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب، قَالَ: «لَمَّا قَدِمَ النَّبِيُّ ج مَكَّةَ، اسْتَقْبَلَتْهُ أُغَيْلِمَةُ بَنِي عَبْدِ المُطَّلِبِ، فَحَمَلَ وَاحِدًا بَيْنَ يَدَيْهِ، وَآخَرَ خَلْفَهُ» [رواه البخاری: ۱٧٩۸].
۸٧۴- از ابن عباسب روایت است که گفت: هنگامی که پیامبر خدا ج به مکه آمدند، بچههای بنی عبد المطلب به استقبالشان رفتند، پیامبر خدا ج یکی را پیش روی و دیگری را پشت سر خود، سوار کردند [۲۱۵].
[۲۱۵] از مسائل و احکام متعلق به این حدیث آنکه: ۱) بچۀ را که پیامبر خدا ج پیش روی خود سوار کردند، جعفر بن ابی طالب، و بچۀ را که پشت سر خود سوار کردند، قثم بن عباس بن عبد المطلب بود. ۲) مستحب است که از حجاج در وقت رسیدن آنها به مکه استقبال به عمل آید، و با قیاس بر این، مستحب است که از حجاج در وقت بازگشت آنها از مکه نیز استقبال به عمل آید، و باز هم با قیاس بر این، مستحب است از هرمسافری که از سفر مسنونۀ مانند: حج، عمره، جهاد، تحصیل علم، و یا سفر مباح مانند: تجارت، سیاحت، و امثال اینها برمیگردد، نیز استقبال به عمل آید، و این کار یک عمل نیک اجتماعی است که سبب مودت و دوستی بین اقوام و دوستان میشود. ۳) نبی کریم ج دو طفل را با خود بر شتری که سوار بودند، سوار کردند، و شتر بدون شک چنین تحملی را دارد، ولی اگر حیوان مانند خر کم تحمل بوده، و یا اشخاصی که میخواهند بر حیوان سوار شوند، تنومند باشند، به طوری که حیوان از تحمل آنها به مشقت زیاد بیفتد، نباید سه نفره بر آن سوار شودند، زیرا اسلام همان طوری که ظلم را بر انسانها اجازه نمیدهد، بر حیوانات نیز اجازه نمیدهد، و قصۀ زنی که به سبب ظلم بر گربۀ به دوزخ رفت، در همین صحیح البخاری موجود است.
۸٧۵- عَنْ أَنَسٍ س، قَالَ: «كَانَ النَّبِيُّ ج لاَ يَطْرُقُ أَهْلَهُ، كَانَ لاَ يَدْخُلُ إِلَّا غُدْوَةً أَوْ عَشِيَّةً» [رواه البخاری: ۱۸٠٠].
۸٧۵- از انسس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج [هنگام باز گشت از سفر] شب به خانۀ خود داخل نمیشدند، بلکه پیش از زوال و یا اول شب میآمدند [۲۱۶].
۸٧۶- عَنْ جَابِرٍ س، قَالَ: «نَهَى النَّبِيُّ ج أَنْ يَطْرُقَ أَهْلَهُ لَيْلًا» [رواه البخاری: ۱۸٠۱].
۸٧۶- از جابرس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج از اینکه شخص [در وقت بازگشتن از سفر] شب به نزد خانوادهاش برگردد، نهی کردند [۲۱٧].
[۲۱۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: مسافر نباید شب از سفر برگردد، زیرا احتمال دارد که همسرش در این وقت در حالتی باشد که سبب تنفر شوهرش از وی گردد، از این جهت باید در وقتی به خانهاش داخل شود که زن از آمدن شوهر اطلاع یافته و بتواند به شکل مناسبی از وی استقبال نماید، ولی چون در این عصر، انسان به آسانی میتواند از وقت آمدن خود برای اهل و فامیلش اطلاع بدهد، و آنها برای آمدنش آمدگی بگیرند، لذا آمدنش در این صورت در شب، مانعی ندارد، زیرا علت منع منتفی گردیده است، و طوری که علماء اصول میگویند: حکم با علت خود ارتباط دارد، هر وقت که علت موجود باشد، حکم موجود است، و هروقت که علت منتفی گردد، حکم به خودی خود نیز منتفی میگردد. [۲۱٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) نهی در اینجا تنزیه است، نه برای تحریم، یعنی: داخل شدن به خانه در شب، هنگام بازگشتن از سفر، مکروه است نه حرام. ۲) چون این حکم تعبدی نیست که علت آن را درک کرده نتوانیم، بنابراین حکمش مانند حکم حدیث سابق است که هم اکنون ذکر نمودیم، یعنی: اگر کسی از آمدن خود برای خانوادهاش اطلاع میدهد، و یا آنها از آمدنش اطلاع دارند، و برایش آمادگی گرفتهاند، آمدنش از سفر در شب، مانعی ندارد، و حتی اکنون که وقت حرکت وسائل سفر در بسیاری از حالات از اختیار مسافر خارج است، اگر به حرفیت این حدیث عمل نمائیم، سبب مشقت بسیار برای خود و دیگران میشویم.
۸٧٧- عَن أَنَسٍ س، قاَلَ: «كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ج إِذَا قَدِمَ مِنْ سَفَرٍ، فَأَبْصَرَ دَرَجَاتِ المَدِينَةِ، أَوْضَعَ نَاقَتَهُ وَإِنْ كَانَتْ دَابَّةً حَرَّكَهَا» وَزادَ فِي روایَةِ: مِنْ حُبِّهَا [رواه البخاری: ۱۸٠۲].
۸٧٧- از انسس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج چون از سفری برمیگشتند و کوچههای مدینه را دیدند، شتر خود را تیز میراندند، و اگر دابۀ بود او را به حرکت میانداختند.
و در روایتی آمده است که این کار به سبب دوست داشتن مدینه بود [۲۱۸].
[۲۱۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: این حدیث از یک طرف دلالت بر فضیلت مدینۀ منوره، و از طرف دیگر دلالت بر حب وطن و مسکن و ماوی دارد، و حدیث (حب الوطن من الإیمان) گرچه اصل شرعی ندارد، ولی طوری که امام سخاوی/ میگوید: معنایش صحیح است، و احادیثی را برای تائید این معنی ذکرکرده است، و میگوید: وقتی که شوق مکه در دل پیامبر خدا ج غلبه نمود، خداوند متعال این آیۀ کریمه را نازل فرمود:﴿إِنَّ ٱلَّذِي فَرَضَ عَلَيۡكَ ٱلۡقُرۡءَانَ لَرَآدُّكَ إِلَىٰ مَعَادٖۚ﴾. یعنی: به یقین کسی که ابلاغ قرآن را بر عهدۀ تو گذاشت، تو را به جایگاهت باز میگرداند، و البته این شعور برای کسانی که از وطی خود دور افتادهاند، بیشتر و بیشتر احساس میشود، ولو آنکه در ناز و نعمت زندگی کنند، مگر کسانی که شعور ذاتی و طبیعی خود را از دست دادهاند.
۸٧۸- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، عَنِ النَّبِيِّ ج، قَالَ: «السَّفَرُ قِطْعَةٌ مِنَ العَذَابِ، يَمْنَعُ أَحَدَكُمْ طَعَامَهُ وَشَرَابَهُ وَنَوْمَهُ، فَإِذَا قَضَى نَهْمَتَهُ، فَلْيُعَجِّلْ إِلَى أَهْلِهِ» [رواه البخاری: ۱۸٠۴].
۸٧۸- از ابو هریرهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:
«سفر جزئی از عذاب است، مانع خوردن، نوشیدن و خواب انسان میشود، کسی که کارش را انجام داد، بکوشد تا زودتر به خانوادهاش برگردد» [۲۱٩].
[۲۱٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مراد از منع خوردن و نوشیدن، و خواب، منع کامل این چیزها نیست، بلکه منع کمال این چیزها است، یعنی: برای انسان طوری که وسائل راحت و زندگی خصوصا در آن وقت در خانهاش میسر است، در سفر میسر نیست، و این امر برای همگان مشهود است. ۲) انسان نباید بدون حاجت از خانهاش سفر نماید، و اگر میکند، بعد از انجام دادن کارش بکوشد تا هرچه زودتر نزد خانوادهاش برگردد. ۳) در روایتی از امام مالک/ نقل است که گفت: «کسی که از سفر برمیگردد، برای خانوادهاش تحفۀ بخرد، و اگر چیزی نداشت، سنگی را با خود بیاورد»، و البته این سخن برای مبالغه است، ورنه از آرودن سنگ مگر آنکه سنگ کار آمدی باشد برای اهل خانواده منفعتی متصور نیست.
[۲۲٠] احصار در نزد احناف، عبارت از بر خورد با مانع از رفتن به بیت الله الحرام است، به هرسببی که باشد، مانند: دشمن، مرض، گم شدن مال نفقه، گم کردن راه، و امثال اینها، و در نزد دیگر از علماء و از آن جمله أئمۀ سه گانه (شافعی، مالک و احمد) رحمهم الله عبارت از به وجود آمدن به سبب دشمن است.
۸٧٩- عَن ابْنُ عَبَّاسٍ ب قَالَ: «قَدْ أُحْصِرَ رَسُولُ اللَّهِ ج، فَحَلَقَ رَأْسَهُ، وَجَامَعَ نِسَاءَهُ، وَنَحَرَ هَدْيَهُ، حَتَّى اعْتَمَرَ عَامًا قَابِلًا» [رواه البخاری: ۱۸٠٩].
۸٧٩- از ابن عباسب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج از ادای عمره دچار مانع گردیدند، سر خود را تراشیدند، و با همسران خود هم بستر شدند، و (هدی) خود را نحر کردند، تا اینکه عمره را در سال آینده انجام دادند [۲۲۱].
[۲۲۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: از این حدیث چنین دانسته میشود که اگر کسی بعد از داخل شدن در احرام حج و یا عمره، از رفتن به مکه باز ماند، باید: (هدی) را ذبح نماید، سر خود را بتراشد، و خود را حلال سازد، و بعد از حلال شدن همه چیز حتی هم بستر شدن با همسرش برایش حلال میگردد، حج و یا عمرۀ را که از ادای آن به مانع بر خورد کرده است، در آینده قضاء بیاورد.
۸۸٠- عَن ابْنُ عُمَرَ ب أَنَّهُ کَانَ يَقُولُ: «أَلَيْسَ حَسْبُكُمْ سُنَّةَ رَسُولِ اللَّهِ ج؟ إِنْ حُبِسَ أَحَدُكُمْ عَنِ الحَجِّ، طَافَ بِالْبَيْتِ، وَبِالصَّفَا وَالمَرْوَةِ، ثُمَّ حَلَّ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ، حَتَّى يَحُجَّ عَامًا قَابِلًا، فَيُهْدِي أَوْ يَصُومُ إِنْ لَمْ يَجِدْ هَدْيًا» [رواه البخاری: ۱۸۱٠].
۸۸٠- از ابن عمرب روایت است که میگفت: آیا سنت و پیروی از پیامبر خداج برای شما کافی نیست؟
اگر کسی از شما از حج [یعنی: وقوف به عرفه] باز داشته شود، به خانۀ کعبه طواف کند، و بین صفا و مروه سعی نماید، بعد از آن، همه چیز برایش حلال میشود، تا اینکه در سال آینده آمده و حج را اداء نماید، (هدی) را ذبح کند، و اگر قدرت به (هدی) نداشت، روزه بگیرد [۲۲۲].
[۲۲۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: بنابر ظاهر این حدیث، امام شافعی/ میگوید: کسی که وقوف به عرفه از نزدش فوت میگردد، ولی به مکه آمده میتواند، باید به خانه طواف نماید، بین صفا و مروه سعی کند، و گوسفندی را ذبح نماید، ولی امام ابو حنیفه/ میگوید: چنین شخصی محصر گفته نمیشود، بنابراین بعد از طواف به خانۀ کعبه، و سعی بین صفا و مروه، عمرۀ را انجام داده است، و هدیی بر وی نیست، و آنچه که بر وی لازم است این است که: حج را در سال آینده قضا بیاورد.
۸۸۱- عَنِ المِسْوَرِ س، «أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج نَحَرَ قَبْلَ أَنْ يَحْلِقَ، وَأَمَرَ أَصْحَابَهُ بِذَلِكَ» [رواه البخاری: ۱۸۱۱].
۸۸۱- از ابن مسورس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج [در حدیبیه که کفار قریش مانع رفتنشان به مکه شدند] پیش از آنکه سر خود را بتراشند، نحر کردند، و اصحاب خود را به این کار امر فرمودند [۲۲۳].
[۲۲۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) در احصار، ذبح کردن پیش از تراشیدن سر است. ۲) محل ذبح هدی شخص محصر، همان جایی است که احصار شده است، و مراد از این قول خداوند متعال که میفرماید:﴿وَلَا تَحۡلِقُواْ رُءُوسَكُمۡ حَتَّىٰ يَبۡلُغَ ٱلۡهَدۡيُ مَحِلَّهُۥ ١٩٦﴾. در غیر احصار است، و محل هدی احصار همان جایی است که احصار صورت گرفته است.
۸۸۲- عَن كَعْبَ بْنَ عُجْرَةَ س قَالَ: وَقَفَ عَلَيَّ رَسُولُ اللَّهِ ج بِالحُدَيْبِيَةِ وَرَأْسِي يَتَهَافَتُ قَمْلًا، فَقَالَ: «يُؤْذِيكَ هَوَامُّكَ؟»، قُلْتُ: نَعَمْ، قَالَ: «فَاحْلِقْ رَأْسَكَ، أَوْ - قَالَ: احْلِقْ قَالَ: فِيَّ نَزَلَتْ هَذِهِ الآيَةُ ﴿فَمَن كَانَ مِنكُم مَّرِيضًا أَوۡ بِهِۦٓ أَذٗى مِّن رَّأۡسِهِ﴾ إِلَى آخِرِهَا، فَقَالَ النَّبِيُّ ج: «صُمْ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ، أَوْ تَصَدَّقْ بِفَرَقٍ بَيْنَ سِتَّةٍ، أَوْ انْسُكْ بِمَا تَيَسَّرَ» [رواه البخاری: ۱۸۱۵].
۸۲۲- از کعب بن عجرهس [۲۲۴] روایت است که گفت: پیامبر خدا ج در (حدیبیه) بر بالای سرم ایستادند، و شبشهای از سرم میریخت.
فرمودند: «آیا خزندگان سرت، تو را اذیت میکنند»؟
گفتم: بلی!
فرمودند: «سرت را بتراش» یا فرمودند: «بتراش».
[کعبس] میگوید: و این آیۀ کریمه دربارۀ من نازل گردید که: «اگر کسی از شما مریض بود، یا به او اذیتی از سرش بود، [پس باید عوض آن روزه بگیرد، و یا صدقه بدهد، و یا ذبح نماید]، [بعد از نزول این آیۀ کریمه].
پیامبر خدا ج فرمودند: «سه روز روزه بگیر، یا برای شش نفر صدقه بده، یا آنچه را میسر میشود ذبح کند» [۲۲۵].
[۲۲۴] وی کعب بن عجره بن امیه است، اسلام آوردنش به تاخیر افتاد، ولی در همۀ غزوات اشتراک نمود، صحابههای بسیاری از وی حدیث روایت کردهاند، و در سال پنجاه و یک هجری، به عمر هفتاد و هفت سالگی در مدینۀ منوره وفات یافت، اسد الغابه (۴/۲۴۳-۲۴۴). [۲۲۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) شک بین این دو عبارت که پیامبر خدا ج فرمودند: «سرت را بتراش» یا فرمودند: «بتراس»، از راوی است، و از نگاه معنی فرقی بین آنها نیست، منتهی عبارت اول صحیحتر از عبارت دوم است، و البته از عبارت دوم نیز چیز دیگری جز تراشیدن سر، دانسته نمیشود. ۲) در وقت حاجت، مُحرِم میتواند سرش را بتراشد، ولی باید موافق آنچه که در آیۀ کریمه آمده است، فدیه بدهد. ۳) با قیاس به موی سر، علماء گفتهاند که: اگر کسی روی حاجت مو را از جای دیگر بدنش میتراشد، حکمش در وجوب کفاره، مانند حکم تراشیدن موی سر است. ۴) اگر محرم موی سر شخص حلالی را میتراشد، بر هیچ کدام چیزی لازم نمیگردد. ۵) اگر کسی از روی قصد، و بدون ضرورت سرش را میتراشد، بنا به قول اکثر علماء، بر وی (دم) لازم میگردد، و اختیاری از طعام دادن و یا روزه گرفتن برایش نیست. ۶) در لزوم فدیه در تراشیدن سر، فرقی بین قصد و فراموشی، و بین عالم و جاهل نیست. ٧) در طعام باید برای شش مسکین، برای هرمسکین نیم صاع بدهد، خواه طعام گندم باشد، خواه جو، و خواه خرما، و در نزد امام ابو حنیفه/ دادن همۀ آنها برای یک مسکین نیز جواز دارد، صاع به وزن فعلی مقدار (۶۴٠/۳) سه کیلو و ششصد و چهل گرام میشود، که طعام شش مسکین مساوی ده کیلو و نه صد و بیست گرام میشود، برای هرمسکین، یک کیلو و هشت صد و بیست گرام، که مساوی نیم من به وزن هرات است، و چون اکنون این اوزان از بین رفته و جای خود را به اوزان جدید داده است، روی احتیاط بهتر است که برای هر مسکین دو کیلو گرام کامل بدهد، و آنچه که از مقدار معینش زیاد باشد، برایش صدقه حساب میشود.
۸۸۳- وَعَنهُ س، في روایِةِ قَالَ: نَزَلَتْ فِيَّ خَاصَّةً، وَهِيَ لَكُمْ عَامَّةً، [رواه البخاری: ۱۸۱۶].
۸۸۳- و از کعب بن عجرهس در روایت دیگری آمده است که گفت: آیۀ مذکور، خاص دربارۀ من نازل گردید، و شما را به طور عموم شامل میشود [۲۲۶].
[۲۲۶] و در روایت دیگری در قسمتی از این حدیث آمده است که کعبس گفت: پیامبر خدا ج از من پرسیدند: «قدرت به فدیه دادن گوسفندی را داری؟ گفتم: نه، فرمودند: سه روز روزه بگیر، یا شش مسکین، برای هر مسکین نیم صاع طعام بده، و طوری که قبلاً یاد آور شدیم، نیم صاع به وزن فعلی مساوی (۱۲٠/۱) یک کیلو هشت صد و بیست گرام میشود، و فدیه دادن دو کیلو گرام برای هر مسکنی بهتر است. ۲) این سخن کعب بن عجرهس که میگوید: (آیۀ مذکور، خاص دربارۀ من نازل گردید، و شما را به طور عموم شامل میشود)، اشاره به این قاعدۀ اصولی دارد که میگوید: (اعتبار به عموم لفظ است، نه به خصوص سبب)، بنابراین هرلفظی که عام باشد، ولو آنکه سببش خاص باشد، عموم مدلول لفظ را شامل میشود، مانند: همین واقعه، و هر واقعۀ همانند آن، از آن جمله: آیۀ ظهار، که سببش خاص است، زیرا در مورد خوله نبت ثعلبه نازل شده است، ولی هرکس دیگری را که از زنش ظهار نماید، نیز شامل میشود، و هم چنین هرلفظ عام دیگری، ولو آنکه سبب ورودش خاص باشد.
۸۸۴- عَن أَبِي قَتَادَةَ س قَالَ: انْطَلَقَنَا مَع النَّبِيُّ ج عَامَ الحُدَيْبِيَةِ، فَأَحْرَمَ أَصْحَابُهُ وَلَمْ أُحْرِمْ أَنَا فَأُنبِئنَا بِعَدُوَّ بِغَیقَةَ فَتَوجَّهنَا نَحوَهُم فَبَصُرَ أَصْحَابِي بِحِمَارِ وَحْشٍ فَجَعَلَ بَعْضُهُمْ یَضحَکُ إِلَى بَعْضٍ، فَنَظَرْتُ فَرَأَیتُهُ فَحَمَلْتُ عَلَيْهِ الفَرَسَ فَطَعَنْتُهُ، فَأَثْبَتُّهُ، فَاسْتَعَنْتُهُم فَأَبَوْا أَنْ يُعِينُونِي، فَأَكَلْنَا مِنْهُ، ثُمَ لَحِقتُ بِرَسُولِ الله ج وَخَشِينَا أَنْ نُقْتَطَعَ، أَرْفَعُ فَرَسِي شَأْوًا وَأَسِيرُ شَأْوًا، فَلَقِيتُ رَجُلًا مِنْ بَنِي غِفَارٍ فِي جَوْفِ اللَّيْلِ، فَقُلْتُ: أَيْنَ تَرَكْتَ النَّبِيَّ ج؟ قَالَ: تَرَكْتُهُ بِتَعْهَنَ، وَهُوَ قَائِلٌ السُّقْيَا، فَلَحِقتُ بِرَسُولِ الله ج حَتِّی أَتَیتُهُ فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنَّ أَصحَابَكَ أَرسَلُوا يَقْرَءُونَ عَلَيْكَ السَّلاَمَ وَرَحْمَةَ اللَّهِ، إِنَّهُمْ قَدْ خَشُوا أَنْ يُقْتَطَعَهُمُ العَدُوُّ دُونَكَ فَانْتَظِرْهُمْ فَفَعَلَ، فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ اصَّدنَا حِمَارَ وَحْشٍ، وَإِنَّ عِنْدَنَا مِنْهُ، فَاضِلَةٌ؟ فَقَالَ رَسُولَ ج لِإَصحَابِهِ: «كُلُوا» وَهُمْ مُحْرِمُونَ [رواه البخاری: ۱۸۲۱].
۸۸۴- از ابو قتادهس [۲۲٧] روایت است که گفت: سال (حدیبیه) با پیامبر خدا ج رفتیم، اصحاب پیامبر خدا ج احرام بستند، ولی من احرام نبستم [۲۲۸]، و برای ما از وجود دشمن در منطقۀ (غیقه) [جایی است بین مکه و مدینه] خبر رسید، به طرف دشمن حرکت کردیم.
همراهانم خر وحشی را دیدند، و به طرف یکدیگر میخندیدند، چون نظر من به خر وحشی [گورخر] افتاد، اسپم را به طرفش دواندم، و با نیزهام او را از پا درآوردم، از همراهانم کمک خواستم، و آنها با من ابا ورزیدند، و از گوشت آن گورخر خوردیم.
بعد از آن نزد پیامبر خدا ج رفتم، و میترسیدیم که از هم جدا بیفتیم، از این جهت اسپم را گاهی میدواندم و گاهی میرفتم، با شخصی از (بنی غفار) در نیمۀ شب ملاقی شدم، گفتم: پیامبر خدا ج را کجا گذاشتی؟ گفت: در منطقۀ (تعهن) [جایی است بین مکه و مدینه، و از توابع مدینه است] و میخواهند که به قریۀ (سقیا) [قریهای است نزدیک تعهن] قیلوله نمایند.
خود را به پیامبر خدا ج رساندم، گفتم یا رسول الله! صحابههای شما برای شما سلام و رحمت فرستادند، و از آن ترس داشتند که مبادا دشمن آنها را از شما دور بیندازد، از این جهت تا آمدن آنها، انتظار بکشید، ایشان [قبول کردند] و به انتظار آنها ماندند.
گفتم: یا رسول الله! گورخری را شکار کردیم، و از گوشت آن چیزی نزد ما باقی مانده است، پیامبر خدا ج به اصحاب خویش در حالی که احرام داشتند فرمودند: «بخورید» [۲۲٩].
[۲۲٧] وی حارث بن ربعی بن بلدمۀ انصاری است، از سوار کاران مشهور پیامبر خدا ج بود، در اینکه در غزوۀ بدر اشتراک نموده است یا نه؟ اختلاف نظر وجود دارد، ولی در تمام غزوات دیگر اشتراک نموده است، و در تمام غزوات علیس همراهش بود، در سال پنجاه در مدینۀ منوره وفات یافت، و در بعضی از روایات آمده است که: در خلافت علیس در گوفه وفات یافت، و علیس بر وی نماز خواند، اسد الغابه (۵/۲٧۴-۲٧۵). [۲۲۸] سبب احرام نبستن ابو قتاده آن بود که وی قصد رفتن به مکه را نداشت، زیرا پیامبر خدا ج او را وظیفه داده بودند تا خبر دشمن را برایشان بیاورد. [۲۲٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) در خوردن گوشت شکار برای محرم بین علماء اختلاف است: بعضی از متقدمین میگویند: خوردن گوشت شکار برای محرم به طور مطلق حرام است، امام شافعی و امام مالک رحمهما الله میگویند: اگر خود شخص محرم شکار کرد، و یا کسی دیگری برای محرم شکار کرد، خوردنش بر وی ممنوع است. امام ابو حنیفه/ میگوید: خوردن گوشت شکار برای محرم به سه شرط روا است، خودش شکار نکرده باشد، با شکاری در شکارش کمک نکرده باشد، برای شکاری اجازۀ شکار کردنش را نداده باشد، و اگر یکی از این سه شرط فوت گردید، خوردن محرم از آن گوشت ممنوع است. ابن عربی میگوید: اگر شکار پیش از احرام باشد، خوردنش روا است، و اگر بعد از احرام باشد، روا نیست، و برای هریک از این آراء دلایل عقلی و نقلی فروانی وجود دارد، که در کتب فقه، و شروح حدیث، به تفصیل مذکور است.
۸۸۵- وَعَنهُ فِي روایَةِ قَالَ: كُنَّا مَعَ النَّبِيِّ ج بِالقَاحَةِ مِنَ المَدِينَةِ عَلَى ثَلاَثٍ وَمِنَّا المُحْرِمُ، وَمِنَّا غَيْرُ المُحْرِمِ فَذَکَرَ الحَدیث... [رواه البخاری: ۱۸۲۳].
۸۸۵- و از ابو قتادهس در روایت دیگری آمده است که گفت: با پیامبر خدا ج در دشت (قاحه) که در سه مرحله از مدینۀ منوره واقع است بودیم، بعضی از ما مُحرِم و بعضی بدون احرام بودیم... [و بقیه حدیث گذشته را، ذکر نمود] [۲۳٠].
[۲۳٠] و مراد از حدیث گذشته، حدیثی است که در آن کیفیت شکار خر وحشی قبل از این به تفصیل به شماره (۸۸۴) گذشت.
۸۸۶- وَعَنهُ في روایِةِ: أنَّهُم فَلَمَّا أَتوا رَسُولَ الله ج قَالَ: «أَمِنْكُمْ أَحَدٌ أَمَرَهُ أَنْ يَحْمِلَ عَلَيْهَا، أَوْ أَشَارَ إِلَيْهَا». قَالُوا: لاَ، قَالَ: «فَكُلُوا مَا بَقِيَ مِنْ لَحْمِهَا» [رواه البخاری: ۱۸۲۴].
۸۸۶- و از ابو قتادهس در روایت دیگری آمده است که:...آنها چون نزد پیامبر خدا ج آمدند، فرمودند:
«آیا کسی از شما او را در شکار کردن تشویق نمود؟ و یا به طرف شکار اشاره کرد»؟
گفتند: نه!
فرمودند: «پس چیزی را که از گوشتش باقی مانده است بخورید» [۲۳۱].
[۲۳۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: محرم نباید کسی را به شکار کردن تشویق نماید، و یا به طرف شکار اشاره کند، که اگر چنین کرد، نباید از شکار بخورد، و اختلاف علماء را در این مسئله قبلاً بیان نمودیم.
۸۸٧- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ ب، عَنِ الصَّعْبِ بْنِ جَثَّامَةَ اللَّيْثِيِّ س:، أَنَّهُ أَهْدَى لِرَسُولِ اللَّهِ ج حِمَارًا وَحْشِيًّا، وَهُوَ بِالأَبْوَاءِ، أَوْ بِوَدَّانَ، فَرَدَّهُ عَلَيْهِ، فَلَمَّا رَأَى مَا فِي وَجْهِهِ قَالَ: «إِنَّا لَمْ نَرُدَّهُ عَلَيْكَ إِلَّا أَنَّا حُرُمٌ» [رواه البخاری: ۱۸۲۵].
۸۸٧- از عبد الله بن عباسب از صعب بن جثامۀ لیثیس [۲۳۲] روایت است که او گور خری را در منطقۀ (أَبواء) و یا منطقۀ (ودان) [۲۳۳] برای پیامبر خدا ج بخشش داد، ایشان [قبول نکردند] و خر وحشی را برایش پس دادند.
و چون دیدند که آن شخص متاثر گردید، فرمودند: «گور خر را به سبب دیگری پس ندادم مگر آنکه مُحرِم میباشیم» [۲۳۴].
[۲۳۲] وی صعب بن جثامه بن قیس لیثی است، و در خلافت ابو بکر صدیقس وفات نمود، اسد الغابه (۳/۱٩-۲٠). [۲۳۳] شک در اینکه بخشش دادن گوره خر برای پیامبر خدا ج در منطقۀ (أَبواء) بود، و یا منطقۀ (ودان)، از راوی است، و راجح منطقۀ (أَبواء) است، و (أَبواء) در نزدیکی جحفه قرار داشته و از مدینۀ منوره حدود شصت کیلو متر فاصله دارد، و مادر پیامبر خدا ج در همینجا وفات یافته است. [۲۳۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: بعضی از علماء با استناد به این حدیث گفتهاند که برای محرم خوردن گوشت شکار روا نیست، ولی کسانی که آن را جواز میدهند، دلیلشان احادیث دیگری است که خوردن گوشت شکار را برای محرم با شرائطی که قبلا ذکر نمودیم، اجازه میدهند، و اینکه پیامبر خدا ج شکار صعب بن جثامه را برایش پس دادند، سببش آن بود که وی برای پیامبر خدا ج شکار کرده بود، پس اگر شکار برای محرم باشد، محرم نباید از آن شکار بخورد، و اگر برای محرم نباشد، با شرائطی که قبلاً ذکرش رفت، خوردن آن برای محرم باکی ندارد.
۸۸۸- عَنْ عَائِشَةَ ل، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج قَالَ: خَمْسٌ مِنَ الدَّوَابِّ، كُلُّهُنَّ فَاسِقٌ، يَقْتُلُهُنَّ فِي الحَرَمِ: الغُرَابُ، وَالحِدَأَةُ، وَالعَقْرَبُ، وَالفَأْرَةُ، وَالكَلْبُ العَقُورُ [رواه الخاری: ۱۸۲٩].
۸۸۸- از عائشهل روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند:
«پنج صنف از دواب، ضرر رسان هستند، و کشتن آنها در حرم روا است: کلاغ لاشخوار، باشه، عقرب، موش، و سگ گزنده» [۲۳۵].
۸۸٩- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ ب، قَالَ: بَيْنَمَا نَحْنُ مَعَ النَّبِيِّ ج فِي غَارٍ بِمِنًى، إِذْ نَزَلَ عَلَيْهِ: وَالمُرْسَلاَتِ وَإِنَّهُ لَيَتْلُوهَا، وَإِنِّي لَأَتَلَقَّاهَا مِنْ فِيهِ، وَإِنَّ فَاهُ لَرَطْبٌ بِهَا إِذْ وَثَبَتْ عَلَيْنَا حَيَّةٌ، فَقَالَ النَّبِيُّ ج: «اقْتُلُوهَا»، فَابْتَدَرْنَاهَا، فَذَهَبَتْ، فَقَالَ النَّبِيُّ ج: «وُقِيَتْ شَرَّكُمْ كَمَا وُقِيتُمْ شَرَّهَا» [رواه البخاری: ۱۸۳٠].
۸۸٩- از عبد الله [بن مسعود]س روایت است که گفت: در حالی که با پیامبر خداج در غاری به (منی) بودیم، سورۀ (والمرسلات) بر ایشان نازل گردید، آن سوره را تلاوت نمودند، و من این سوره را در حالی از پیامبر خدا ج تلقی نمودم، که دهان مبارکشان هنوز از تلاوت آن سوره معطر بود.
در این وقت بود که ماری به طرف ما دوید، پیامبر خدا ج فرمودند: «او را بکشید»، به طرفش دویدیم، ولی آن مار رفت.
پیامبر خدا ج فرموند: «او از شر شما خلاص شد، مثلی که شما از شر او خلاص شدید» [۲۳۶].
۸٩٠- عَنْ عَائِشَةَ ل،زَوْجِ النَّبِيِّ ج أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج، قَالَ لِلْوَزَغِ: «فُوَيْسِقٌ» وَلَمْ أَسْمَعْهُ یَأَمُرُنَا بِقَتْلِهِ [رواه البخاری: ۱۸۳۱].
۸٩٠- از عائشهل همسر پیامبر خدا ج روایت است که پیامبر خدا ج چلپاسه را «فُویسق» [یعنی: فاسقک، یا ضرر رسان کوچک] نامیدند، ولی نشنیدم که مار را به کشتن آن امر کرده باشند [۲۳٧].
[۲۳۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) کشتن و از بین بردن این دواب پنج گانه برای محرم در حرم روا است، والبته برای غیر محرم، و یا برای محرم در غیر حرم به طریق اولی روا است. ۲) در کشتن انواع دیگر حیوانات ضرر رسان، بین علماء اختلاف است، جمهور علماء میگویند: علت جواز کشتن، مضر بودن این دواب است، بنابراین هر خزنده، و پرنده، و روندۀ دیگری که ضرر رسان باشد، مانند: شیر و پلنگ، و زنبور، و مگس، و پشه و امثال اینها، کشتن روا است، و امام ابو حنیفه/ میگوید: تنها کشتن دواب پنج گانه و کشتن مار و گرگ که در احادیث دیگر آمده است، روا است، و در غیر اینها کشتن آن حیوان و پرنده، و خزندۀ روا است که جهت دفاع از اذیت آن باشد، یعنی شخص مورد تعدی و اذیت بالفعل آن قرار گرفته باشد، و یا اگر آن را نکشد، به احتمال قوی مورد اذیتش قرار گیرد، و در غیر این صورت، کشتن هیچ چیزی برای محرم، در حرم و در غیر حرم جواز ندارد، و اگر آن را کشت، باید فدیه بدهد. [۲۳۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) کشتن مار در حرم و غیر حرم، برای محرم و غیر محرم جواز دارد، و گرچه پیامبر خدا ج به کشتن آن امر کردهاند، و امر در اصل برای وجوب است، ولی به استقراء برایم ثابت شده است که امر، اگر نفع و ضررش خاص برای شخصی باشد که امر به او متوجه شده است، و حقوق دیگران به او تعلق نداشته باشد، چنین امری برای اباحت است نه برای وجوب، و این موضوع را درکتاب اصول فقه که به نام (تیسیر الوصل إلی علم الأصول) تألیف نمودهام، به تفصیل بیان داشتهام. ۲) با قیاس بر مار، کشتن هرخزندۀ ضرر رسان دیگری مانند: چلپاسه، هزارپا، زنبور و غیره نیز برای غیر محرم جواز دارد، ولی نسبت به محرم در غیر اشیای منصوصه، اختلاف علماء،هم اکنون گذشت. [۲۳٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: گرچه عائشهل از پیامبر خدا ج نشنیده است که آنها را به کشتن چلپاسه امر کرده باشند، ولی همین که پیامبر خدا ج چلپاسه را فاسقک، یا ضرر رسان کوچک نامیدند، دلالت بر جواز کشتن آن میکند، زیرا ضرر رسان باید از بین برده شود، و علاو بر آن در صحیح مسلم از ابو هریرهس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «کسی که چلپاسه را در ضربۀ اول بکشد، برایش فلان و فلان مقدار ثواب است...» و ابن عباسب میگوید: «چلپاسه را ولو آنکه در خانۀ کعبه دیدید بکشید»، و احادیث و آثار دیگری نیز به همین معنی آمده است.
۸٩۱- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب، قَالَ: قَالَ النَّبِيُّ ج يَوْمَ افْتَتَحَ مَكَّةَ: «لاَ هِجْرَةَ، وَلَكِنْ جِهَادٌ وَنِيَّةٌ، وَإِذَا اسْتُنْفِرْتُمْ، فَانْفِرُوا [رواه البخاری: ۱۸۳۴].
۸٩۱- از ابن عباسب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج روزی که مکه را فتح نمودند، فرمودند:
«دیگر هجرتی [از مکه] نیست، ولی جهاد و نیت جهاد به حال خود باقی است، و اگر از شما خواسته شد که به جهاد بیرون شوید، بیرون شوید» [۲۳۸].
[۲۳۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) این قول پیامبر خدا ج که فرمودند: «دیگر هجرتی از مکه نیست» یا نفی ماضی است، و یا نفی مستقبل، در صورت اول معنایش این است: هجرتی که بر مسلمانان از مکه فرض بود، بعد از فتح مکه به نهایت رسیده است، بعد از این هرکس میخواهد در مکه بماند، و هرکس میخواهد به مدینه برود، و در صورت دوم، از علائم نبوت است، زیرا همان طوری که پیامبر خدا ج خبر دادند، از آن وقت تا به امروز مکۀ مکرمه دار اسلام باقی مانده، و لزومی در هجرت از آن دیده نشده است، و به فضل خداوند تا روز قیامت، دار اسلام باقی خواهد ماند. ۲) هجرت در دیگر سر زمینها به حال خود باقی است، یعنی: بر هرمسلمان لازم است که از دار کفر به دار اسلام مهاجرت نماید، و اینکه کدام دار، دار اسلام، و کدام دار دار کفر است، و دار اسلام چه وقت به دار کفر مبدل میگردد، تفصیلش را میتوان در کتب متعلق به مسائل دولت و امارت، و احکام سلطانی، وسیاست اسلامی مطالعه نمود، و تا جایی زیادی این موضوع را در کتاب (اسلام در غربت) که در راه چاپ است، شرح دادهام، به آن کتاب مراجعه شود.
۸٩۲- عَنِ ابْنِ بُحَيْنَةَ س، قَالَ: «احْتَجَمَ النَّبِيُّ ج، وَهُوَ مُحْرِمٌ بِلَحْيِ جَمَلٍ فِي وَسَطِ رَأْسِهِ» [رواه البخاری: ۱۸۳۶].
۸٩۲- از ابن بحینَهس [۲۳٩] روایت است که گفت:
پیامبر خدا ج در حالی که مُحرِم بودند، در منطقه (لحی جمل) وسط سر خود حجامت کردند [۲۴٠].
[۲۳٩] وی عبد الله بن مالک بحینه است، و بحینه نام مادر پدرش میباشد، عدۀ از صحابه از وی حدیث روایت کردهاند، و در آخر خلافت معاویهس وفات یافت، اسد الغابه (۳/۲۵٠). [۲۴٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) (لحی جمل) موضعی است بین مکه و مدینه، و به طرف مدینه نزدیکتر است. ۲) در طبقات ابن سعد آمده است که: «ابو ظبیه پیامبر خدا ج را در روز هیژدهم ماه رمضان حجامت نمود. ۳) حجامت کردن برای محرم غرض تداوی جواز دارد، و بر وی فدیۀ لازم نمیگردد. ۴) با قیاس بر حجامت، دیگر انواع جراحی مانند: رگ زدن، دندانکشیدن، پیچکاریکردن، عملیات کردن و امثال این چیزها غرض تداوی نیز برای محرم جواز دارد، و بر وی فدیۀ نیست.
۸٩۳- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب، «أَنَّ النَّبِيَّ ج تَزَوَّجَ مَيْمُونَةَ وَهُوَ مُحْرِمٌ» [رواه البخاری: ۱۸۳٧].
۸٩۳- از ابن عباسب روایت است که: پیامبر خدا ج در حالی که محرم بودند، میمونهل را به نکاح گرفتند [۲۴۱].
[۲۴۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: با استناد بر این حدیث بسیای از علماء و از آن جمله احناف گفتهاند: برای محرم روا است که به نکاح بگیرد، و یا دیگری را به نکاح بدهد، ولی وقتی که از احرام خارج نمیشود، نباید با وی جماع نماید، و عدۀ دیگری از علماء و از آن جمله أئمۀ ثلاثه (شافعی، مالک و احمد) رحمهم الله میگویند: برای محرم روا نیست که به نکاح بگیرد، و یا کسی را به نکاح بدهد، و اگر به نکاح گرفت و یا به نکاح داد، نکاحش باطل است، و به علاوه از این حدیث، برای هرطرف احادیث و آثار بسیار زیاد دیگری نیز موجود است، که مناقشه و رد آنها با تفصیل بسیار زیادی در کتب فقه، و شروح حدیث مذکور است، و کسی که میخواهد از آنها مطلع شود، به آن کتابها مراجعه نماید.
۸٩۴- عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الأَنْصَارِيِّ س:أَنَّهُ قیلَ لَهُ: كَيْفَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ج يَغْسِلُ رَأْسَهُ وَهُوَ مُحْرِمٌ؟ فَوَضَعَ أَبُو أَيُّوبَ يَدَهُ عَلَى الثَّوْبِ، فَطَأْطَأَهُ حَتَّى بَدَا لِي رَأْسُهُ، ثُمَّ قَالَ: لِإِنْسَانٍ يَصُبُّ عَلَيْهِ: اصْبُبْ، فَصَبَّ عَلَى رَأْسِهِ، ثُمَّ حَرَّكَ رَأْسَهُ بِيَدَيْهِ فَأَقْبَلَ بِهِمَا وَأَدْبَرَ، وَقَالَ: «هَكَذَا رَأَيْتُهُ ج يَفْعَلُ» [رواه البخاری: ۱۸۴٠].
۸٩۴- از ابو ایوب انصاریس روایت است که کسی از وی پرسید: پیامبر خدا ج در حال احرام سر خود را چگونه میشستند؟
ابو ایوب دست خود را بر جامۀ که [با آن پرده گرفته بود] گذاشت، و او را حرکت داد تا آنکه سرش [از زیر آن جامه] ظاهر شد، بعد از آن برای شخصی که بر سرش آب میریخت گفت: بریز! او هم آب را بر سرش ریخت، بعد از آن سرش را به دو دستش مالید، و دستهایش را به جلو و عقب سر برد و گفت: پیامبر خدا ج رادیدم که چنین کردند [۲۴۲].
[۲۴۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) امام زبیدی/ بنا به عادتش این حدیث را به طور مختصر ذکر کرده است، و اصل حدیث چنین است که: عبدالله بن حنین به نقل از پدرش میگوید که: عبدالله بن عباس و مسور بن مخرمه در منطقۀ (أبواء) با هم اختلاف نمودند، عبدالله بن عباسب میگفت که: غسل کردن برای مُحرم جواز دارد، و مسور بن مخرمهس میگفت که غسل کردن برای مُحرم جواز ندارد، و همان بو که عبدالله بن عباسب مرا نزد ابو ایوبس فرستاد. رفتم و دیدم که بر سر چاه نشسته است و غسل میکند، و به او جامۀ پرده شده است، بر وی سلام کردم، گفت: کیستی؟ گفتم: عبدالله بن حنین، مرا عبدالله بن عباسب نزدت فرستاده است تا از تو بپرسم که: پیامبر خدا ج در وقت احرام سر خود را چگونه میشستند؟ ابو ایوب دست خود را بر بالای پرده گذاشت و آن را پایین کرد، تا جایی که سرش را دیدم، بعد از آن برای شخصی که برسرش آب میریخت گفت: بریز، و او بر سرش آب ریخت، بعد از آن سر خود را با دو دستش مالش داد، و دو دست خود را به پیش و پشت سر خود برد و گفت: پیامبر خدا ج را دیدم که چنین میکردند. ۲) امام ابن عبدالبر/ میگوید: مراد از (اقتداء) در این قول پیامبر خدا ج که میفرمایند: «أصحابی کالنجوم، بأیهم اقتدیتم اهتدیتم»، اقتداء کردن به فتاوای آنها نیست، و اگر چنین میبود، حاجتی نبود که ابن عباسب برای اثبات قول خود دلیل بیاورد، بلکه همین کافی بود که برای مسور ن مخرمهس بگوید که: من یک نجم، و تو یک نجم دیگری هستی، کسانی که بعد از ما میآیند، به قول هریک از ما که اقتداء کنند، برایشان کافی است، بلکه معنی (اقتداء) طوری که مزنی، و علمای دیگر از اهل نظر میگویند: قبول قول آنها در نقل احادیث است، زیرا همگی آنها عدول هستند، عمدة القاری (٧/۵۳۲). ۳) اگر صحابه در مسئلۀ اختلاف کردند، حجت قول کسی است که برای آن دلیلی از کتاب خدا، و یا سنت رسول خدا وجود داشته باشد. ۴) غسل کردن و شستن سر برای محرم جواز دارد. ۵) اگر از ریختن مو مطمئن باشد، مالیدن موی سر برای محرم روا است. ۶) سلام دادن و سخن زدن در وقت غسل کردن باکی ندارد. ٧) خبر واحد به شروطش حجت است.
۸٩۵- عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ س، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج، دَخَلَ عَامَ الفَتْحِ، وَعَلَى رَأْسِهِ المِغْفَرُ، فَلَمَّا نَزَعَهُ جَاءَ رَجُلٌ فَقَالَ: إِنَّ ابْنَ خَطَلٍ مُتَعَلِّقٌ بِأَسْتَارِ الكَعْبَةِ فَقَالَ «اقْتُلُوهُ» [رواه البخاری: ۱۸۴۶].
۸٩۵- از انس بن مالکس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج سال فتح مکه، در حالی که (مغفر) بر سرشان بود، به مکه داخل شدند، چون (مِغفَر) را از سر خود بر داشتند، شخصی آمد و گفت: (ابن خَطَل) خود را بپوش خانه چسپانده است، فرمودند: «او را بکشید» [۲۴۳].
[۲۴۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) (مِغفَر): زرهی است که غرض محافظت سر از ضربۀ شمشیر و امثال آن، در زیر کلاه پوشیده میشود. ۲) ابن خطل نام اصلیاش در جاهلیت عبدالعزی بود، و بعد از اسلام او را عبدالله نامیدند، پیامبر خدا ج او را با شخصی از مردم انصار، مامور جمع آوری مالهای زکات نمودند، ابن خطل غلامی داشت که مسلمان بود و خدمتش را میکرد، در جایی منزل گزیدند، به غلامش امر کرد که گوسفندی را ذبح کند، و طعامی را آماده نماید، و خودش خواب شد، چون از خواب بیدار شد، دید که غلامش طعام را آماده نکرده است، بر او حمله کرد و او را کشت، و از اسلام مرتد گردید و به کفار پیوست، و همان بود که پیامبر خدا ج فرمودند: او را در هرکجا که دیدید به قتل برسانید، و دو کنیز داشت که در غزل خوانی خود، پیامبر خدا ج را هجو میکردند. ۳) با استناد به این حدیث، بعضی از علماء میگویند که اقامۀ حد و قصاص در مکه جواز دارد، ولی احناف با استناد به این قول خداوند متعال که میفرماید:﴿وَمَن دَخَلَهُۥ كَانَ ءَامِنٗاۗ﴾ میگویند: کشتن ابن خطل در همان ساعتی بود که خداوند مکه را برای پیامبر ج حلال ساخته بود، و کشتن هیچ شخص دیگری در مکۀ مکرمه بعد از آن جواز ندارد. ۴) امام مالک با استناد به این حدیث میگوید: کسی که پیامبر خدا ج را دشنام دهد، باید کشته شود، و توبهاش قبول نیست، و کسانی که توبۀ چنین شخصی را قبول میدانند میگویند: سبب کشتن ابن خطل، محارب بودنش بود، نه دشنام دادنش برای پیامبر خدا ج و به این سبب پیامبر خدا ج او را با چند نفر دیگر از عفو عمومی استثناء نموده است. ۵) رساندن خبر اهل فساد برای مسؤولین جواز دارد، ولو آنکه سبب قتل آنها شود، و این کار در غیبت و تجسس حرام داخل نمیشود. ۶) داخل شدن به مکۀ مکرمه در حالات خاصی بدون احرام جواز دارد، از جمله این حالات: حالت کسی است که وظیفه و کارش رفت و آمد بین مکه و خارج مکه است، مانند: سائقین موتر، کسانی که در خدمت حجاجاند، مانند: موظفین، طبیبان، پولیسها و اشخاص همانند آنها.
۸٩۶- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب، أَنَّ امْرَأَةً مِنْ جُهَيْنَةَ، جَاءَتْ إِلَى النَّبِيِّ ج، فَقَالَتْ: إِنَّ أُمِّي نَذَرَتْ أَنْ تَحُجَّ فَلَمْ تَحُجَّ حَتَّى مَاتَتْ، أَفَأَحُجُّ عَنْهَا؟ قَالَ: «نَعَمْ حُجِّي عَنْهَا، أَرَأَيْتِ لَوْ كَانَ عَلَى أُمِّكِ دَيْنٌ أَكُنْتِ قَاضِيَةً؟ اقْضُوا اللَّهَ فَاللَّهُ أَحَقُّ بِالوَفَاءِ» [رواه البخاری: ۱۸۵۲].
۸٩۶- از ابن عباسب روایت است که زنی از قبیلۀ (جهینَه) نزد پیامبر خدا ج آمد و گفت: مادرم نذر کرده بود که حج کند، [ولی] تا وقتی که مُرد حج نکرد، آیا از عوض او حج کنم؟
فرمودند: «بلی! از عوض او حج کن، آیا اگر مادرت قرضدار میبود، قرضش را اداء میکردی؟ قرض خدا را هم اداء کن، ادای قرض خدا لازمتر است» [۲۴۴].
[۲۴۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) امام شافعی با استناد به این حدیث میگوید: مردۀ که بر ذمهاش حج، کفاره، و یا نذری است، باز ماندگانش باید آن را اداء کنند، و امام ابو حنیفه/ ادای این چیزها را لازم نمیداند، و میگوید ادای این چیزها برای بازماندگانش مستحب است، یعنی: اگر این چیزها را اداء کردند، کار خوبی کردهاند ورنه از ترک آنها مؤاخذه نخواهند بود. ۲) زن میتواند عوض مادر خود، از حج نذریاش حج نماید. ۳) حج عوضی مرد از زن، و حج عوضی زن از مرد جواز دارد. ۴) اثبات احکام از طریق قیاس، مشروع است. ۵) مستحب است که مفتی دلیل مسئله را برای کسی که از وی فتوی میخواهد، بیان نماید.
۸٩٧- عَنِ السَّائِبِ بْنِ يَزِيدَ س قَالَ: «حُجَّ بِي مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ج وَأَنَا ابْنُ سَبْعِ سِنِينَ» [رواه البخاری: ۱۸۵۸].
۸٩٧- از سائب بن یزیدس روایت است که گفت: در حالی که هفت ساله بودم مرا با پیامبر خدا ج به حج بردند [۲۴۵].
[۲۴۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) حج طفل جواز دارد. ۲) حجی را که طفل انجام میدهد، از حج فرضیاش نمیشود، به این معنی که اگر بعد از بلوغ امکان حج کردن برایش میسرشد، باید دوباره حج نماید. ۳) اگر طفل حجش را فاسد کرد، قضاء آوردن آن بر وی لازم نیست. ۴) ولی امرطفل بکوشد که طفل مرتکب محظوری از محظورات احرام نگردد، و اگر گردید، بر وی و یا بر ولی امرش چیزی لازم نمیشود.
۸٩۸- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب، قَالَ: لَمَّا رَجَعَ النَّبِيُّ ج مِنْ حَجَّتِهِ قَالَ لِأُمِّ سِنَانٍ الأَنْصَارِيَّةِ: «مَا مَنَعَكِ مِنَ الحَجِّ؟»، قَالَتْ: أَبُو فُلاَنٍ، تَعْنِي زَوْجَهَا، كَانَ لَهُ نَاضِحَانِ حَجَّ عَلَى أَحَدِهِمَا، وَالآخَرُ يَسْقِي أَرْضًا لَنَا، قَالَ: «فَإِنَّ عُمْرَةً فِي رَمَضَانَ تَقْضِي حَجَّةً أَوْ حَجَّةً مَعِي» [رواه البخاری: ۱۸۶۳].
۸٩۸- از ابن عباسب روایت است که گفت: چون پیامبر خدا ج از حج خود بر گشتند، برای ام سنان انصاری گفتند:
«چه چیز مانع شد که حج نکردی»؟
گفت: پدر فلانی یعنی: شوهرش دو شتر داشت، بریک شتر خودش به حج رفته بود، و شتر دیگر، زمین ما را آب میداد.
فرمودند: «عمره در رمضان، مانند حجی است که با من انجام گرفته باشد» [۲۴۶].
۸٩٩- عَن أَبِي سَعِيدٍ س، وَقَدْ غَزَا مَعَ النَّبِيِّ ج ثِنْتَيْ عَشْرَةَ غَزْوَةً، قَالَ: أَرْبَعٌ سَمِعْتُهُنَّ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ج، أَوْ قَالَ: يُحَدِّثُهُنَّ عَنِ النَّبِيِّ ج فَأَعْجَبْنَنِي وَآنَقْنَنِي: أَنْ لاَ تُسَافِرَ امْرَأَةٌ مَسِيرَةَ يَوْمَيْنِ لَيْسَ مَعَهَا زَوْجُهَا، أَوْ ذُو مَحْرَمٍ، وَلاَ صَوْمَ يَوْمَيْنِ الفِطْرِ وَالأَضْحَى، وَلاَ صَلاَةَ بَعْدَ صَلاَتَيْنِ بَعْدَ العَصْرِ حَتَّى تَغْرُبَ الشَّمْسُ، وَبَعْدَ الصُّبْحِ حَتَّى تَطْلُعَ الشَّمْسُ، وَلاَ تُشَدُّ الرِّحَالُ إِلَّا إِلَى ثَلاَثَةِ مَسَاجِدَ: مَسْجِدِ الحَرَامِ، وَمَسْجِدِي، وَمَسْجِدِ الأَقْصَى [رواه البخاری: ۱۸۶۴].
۸٩٩- از ابو سعیدس که در دوازده غزوه با پیامبر خدا ج اشتراک نموده بود، روایت است که گفت:
چهار چیز است که آنها را از پیامبر خدا ج شنیدهام، از آن چیزها خوشم آمده و مورد توجهم قرار گرفت:
اینکه زن در سفری که دو روز راه باشد، نباید بدون شوهر و یا محرم سفر نماید.
اینکه در روز عید فطر و روز عید قربان روزۀ نیست.
اینکه بعد از نماز عصر تا غروب آفتاب، و بعد از نماز فجر تا طلوع آفتاب نمازی نیست.
و اینکه نباید [به قصد ثواب] جهت رفتن به مسجدی به جز از این سه مسجد، آمادگی سفر بگیرد: مسجد الحرام، مسجد من [یعنی: مسجد پیامبر خدا ج در مدینۀ منوره] و مسجد اقصی» [۲۴٧].
[۲۴۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) عمره کردن در رمضان به اندازۀ حجی که با پیامبر خدا ج انجام گرفته باشد، ثواب دارد، و این فضل و رحمتی از طرف خداوند است،﴿ذَٰلِكَ فَضۡلُ ٱللَّهِ يُؤۡتِيهِ مَن يَشَآءُۚ﴾. ۲) گرچه ظاهر حدیث دلالت بر این دارد که عمره جای حج فرضی را میگیر، ولی به اتفاق علماء کسی که بر وی حج فرض گردیده است، باید حج را اداء نماید، و عمره جای حج را نمیگیرد، و این فرمودۀ پیامبر خدا ج برای بیان ثواب عمرۀ رمضان است، نه برای ادای عمره عوض حج فرضی. [۲۴٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: این حدیث مشتمل بر چهار حکم است: اول: سفر زن بدون محرم: در این مسئله آراء مختلفی وجود دارد، و مشهورترین آنها سه مذهب است: اهل ظاهر، و شعبی و نخعی میگویند: زن نباید بدون محرم سفر نماید، خواه سفر دور باشدو خواه نزدیک، امام شافعی و امام مالک ولیث، و اوزاعی میگویند: زن میتواند بدون محرم درجایی که کمتر از دو روز راه است، بدون محرم سفر نماید، و امام ابو حنیفه و ابو یوسف، و محمد، و ثوری، و اعمش میگویند: در جایی که سه روز راه و یا بیشتر از آن است، سفر زن بدون محرم جواز ندارد، و محرم زن بعد از شوهر کسی است که نکاح زن با وی به طور ابد حرام باشد، مانند: پدر، فرزند، برادر، برادرزاده، و امثال اینها، و قابل تذکر است که مراد از سفر یک روز و دو روز، و یا سه روز، سفر پیاده است، نه سفری که با وسائل امروزی مانند: موتر (ماشین)، و طیاره وغیره صورت میگیرد. دوم: روزه گرفتن روز عید: روزه گرفتن روز عید، چه عید فطر باشد و چه عید قربان، به اتفاق علماء حرام است، و آنچه که مورد اختلاف است این است که اگر کسی نذر کرد که روز عید را روزه بگیرد، آیا نذرش روا است و یا نه؟ در نزد جمهور این نذرش باطل است، و روزه گرفتن آن روز در روز عید و در غیر روز عید بر نذر کننده واجب نیست، و در نزد احناف نذرش منعقد میگردد، ولی باید روز عید را روزه نگیرد، و آن روز را در وقت دیگری قضاء بیاورد. سوم: نماز بعد از عصر تا غروب آفتاب، و بعد از فجر تا طلوع آفتاب، حکمتش قبلاً به تفصیل بیان گردید. چهارم: حکم سفر کردن به مسجد دیگری غیر از مسجد الحرام، و مسجد نبوی، و مسجد الأقصی، نیز قبلاً گذشت.
٩٠٠- عَنْ أَنَسٍ س، أَنَّ النَّبِيَّ ج رَأَى شَيْخًا يُهَادَى بَيْنَ ابْنَيْهِ، قَالَ: «مَا بَالُ هَذَا؟»، قَالُوا: نَذَرَ أَنْ يَمْشِيَ، قَالَ: «إِنَّ اللَّهَ عَنْ تَعْذِيبِ هَذَا نَفْسَهُ لَغَنِيٌّ»، وَأَمَرَهُ أَنْ يَرْكَبَ [رواه البخاری: ۱۸۶۵].
٩٠٠- از انسس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج پیر مردی را دیدند که خود را به دو نفر از فرزندانش تکیه داده و راه میرود.
پرسیدند: «این را چه شده است»؟
گفتند: نذر کرده است که پیاده [به حج] برود.
فرمودند: «خداوند از اینکه این شخص خود را تعذیب نماید، بینیاز است»، و امر کردند که سوار شود [۲۴۸].
٩٠۱- عَنْ عُقْبَةَ بْنِ عَامِرٍ، قَالَ: نَذَرَتْ أُخْتِي أَنْ تَمْشِيَ، إِلَى بَيْتِ اللَّهِ، وَأَمَرَتْنِي أَنْ أَسْتَفْتِيَ لَهَا النَّبِيَّ ج، فَاسْتَفْتَيْتُهُ، فَقَالَ ج: «لِتَمْشِ، وَلْتَرْكَبْ» [رواه البخاری: ۱۸۶۶].
٩٠۱- از عقبه بن عامرس روایت است که گفت: خواهرم نذر کرد که پیاده به بیت الله الحرام برود، و از من خواست تا دراین باره از پیامبر خدا ج فتوی بخواهم، من فتوی خواستم، و پیامبر خدا ج فرمودند: «برود، و سواره برود [۲۴٩].
[۲۴۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: اگر کسی نذر کرد که پیاده به حج برود، جمهور علماء میگویند: چنین شخصی تا جایی که میتواند، پیاده برود، و چون از پیاده رفتن عاجز شد، سواره برود، و یک گوسفند هدیه بدهد، و امام ابو حنیفه/ میگویند: چنین شخصی ولو آنکه قدرت بر پیاده رفتن را داشته باشد، میتواند سواره به حج برود، ولی باید از حانث شدن نذر خود، کفاره بدهد، و کفارهاش کفارۀ قسم است، و کفارۀ قسم عبارت است از: طعام دادن ده مسکین، و یا پوشاک دادن برای آنها، و یا آزاد ساختن یک برده، و اگر کسی قدرت به این چیزها را نداشت، سه روز روزه بگیرد. [۲۴٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: در روایت امام طحاوی و اصحاب سنن آمده است که این زن نذر کرده بود که پیاده و سر و پای برهنه به حج برود، پیامبر خدا ج فرمودند: «برود سواره برود» و در روایت ابو داود آمده است که پیامبر خدا ج فرمودند: «برود و شتری را هدیه بدهد»، و در روایت دیگری آمده است که فرمودند: «برود و سه روز روزه بگیرد»، و اقوال علماء دراین مورد در حدیث پیشتر از این گذشت.
٩٠۲- عَنْ أَنَسٍ س، عَنِ النَّبِيِّ ج، قَالَ: المَدِينَةُ حَرَمٌ مِنْ كَذَا إِلَى كَذَا، لاَ يُقْطَعُ شَجَرُهَا، وَلاَ يُحْدَثُ فِيهَا حَدَثٌ، مَنْ أَحْدَثَ حَدَثًا فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ وَالمَلاَئِكَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ [رواه البخاری: ۱۸۶٧].
٩٠۲- از انسس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:
«مدینه از فلان منطقه تا فلان منطقه حرم است [یعنی: از کوه ثور تا کو عیر]، درختش نباید قطع گردد، و کاری که خلاف قرآن وسنت است، [مانند: ظلم و تجاوز و هربدعت دیگری] نباید در آن صورت پذیرد، و کسی که در آن کاری را که بر خلاف قرآن و سنت است در دین احداث میکند، لعنت خدا و ملائکه و همۀ مردمان بر او باشد» [۲۵٠].
٩٠۳- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، أَنَّ النَّبِيَّ ج، قَالَ: «حُرِّمَ مَا بَيْنَ لاَبَتَيِ المَدِينَةِ عَلَى لِسَانِي»، قَالَ: وَأَتَى النَّبِيُّ ج بَنِي حَارِثَةَ، فَقَالَ: أَرَاكُمْ يَا بَنِي حَارِثَةَ قَدْ خَرَجْتُمْ مِنَ الحَرَمِ، ثُمَّ التَفَتَ، فَقَالَ: «بَلْ أَنْتُمْ فِيهِ» [رواه البخاری: ۱٩۶٩].
٩٠۳- از ابو هریرهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «بین دو سنگزار مدینه از طرف من، حرم قرار داده شده است» [۲۵۱].
ابو هریرهس گفت: پیامبر خدا ج به قلبیۀ (بنی حارثه) آمدند و گفتند: «ای بنی حارثه! فکر میکنم شما از حرم خارج شده اید» بعد ازآن ملتفت شده و گفتند: «نه خیر! شما در داخل حرم هستید» [۲۵۲].
٩٠۴- عَنْ عَلِيٍّ س، قَالَ: مَا عِنْدَنَا شَيْءٌ إِلَّا كِتَابُ اللَّهِ، وَهَذِهِ الصَّحِيفَةُ عَنِ النَّبِيِّ ج: المَدِينَةُ حَرَمٌ، مَا بَيْنَ عَائِرٍ إِلَى كَذَا، مَنْ أَحْدَثَ فِيهَا حَدَثًا، أَوْ آوَى مُحْدِثًا، فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ وَالمَلاَئِكَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ، لاَ يُقْبَلُ مِنْهُ صَرْفٌ وَلاَ عَدْلٌ، وَقَالَ: ذِمَّةُ المُسْلِمِينَ وَاحِدَةٌ، فَمَنْ أَخْفَرَ مُسْلِمًا فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ وَالمَلاَئِكَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ، لاَ يُقْبَلُ مِنْهُ صَرْفٌ، وَلاَ عَدْلٌ، وَمَنْ تَوَلَّى قَوْمًا بِغَيْرِ إِذْنِ مَوَالِيهِ، فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ وَالمَلاَئِكَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ، لاَ يُقْبَلُ مِنْهُ صَرْفٌ، وَلاَ عَدْلٌ [رواه البخاری: ۱۸٧٠].
٩٠۴- از علیس روایت است که گفت: در نزد ما جز کتاب خدا و آنچه که دراین صحیفه از پیامبر خدا ج [نوشتهام] چیزی دیگری نیست، و آن اینکه:
«مدینه از (عاثر) تا فلان منطقه [یعنی: تا جبل ثور] حرم است، کسی که در آن بدعتی را ایجاد کند، و یا اهل بدعتی را مأوی و مسکن دهد، لعنت خدا و ملائکه و همۀ مردمان بر او باشد، و عبادات فرضی و نفلیاش قبول نمیشود».
و فرمودند: «امان دادن همۀ مسلمانان یکی است، کسی که عهد مسلمانی را بشکند، لعنت خدا و ملائکه و همۀ مردمان بر او باشد، و عبادات فرضی و نفلیاش قبول نمیشود.
و کسی که نسبت ولاء مردمی را بدون اجازۀ باداران او به خود میدهد، لعنت خدا و ملائکه و همۀ مردمان بر او باشد، و عبادات فرضی و نفلیاش قبول نمیشود» [۲۵۳].
[۲۵٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) کسی که در مدینه مرتکب بدعتی، و عمل خلاف شرعی میگردد، مستوجب لعنت است. ۲) نام اصلی مدینۀ منوره یثرب بود، و پیامبر خدا ج او را (مدینه) نامیدند، جایی که شهر مدینه قرار دارد، دشت سوزانی بود، یکی از ملوک یمن به نام (تُبَّع) شنید که پیامبری مبعوث میشود و در سر زمین یثرب سکنی گزین میگردد، آمد و این شهر را بنا نهاد، در روایتی از پیامبر خدا ج آمده است که فرمودند: «تُبَّع را دشنام ندهید، زیرا او مسلمان شده بود»، و از روز وفات (تُبَّع) تا روز مولد نبی کریم ج یک هزار سال کامل میگذشت. ۳) در نزد جمهور علماء مدینه مانند مکه حرم است، شکار کردن و قطع کردن درختانش روا نیست، و فرقی که هست این است که: کدام جزائی بر شکار کردن و قطع کردن درختان مدینه مرتب نمیگردد، ولی احناف میگویند که (حرم) بودن خاص برای مکه است، و جای دیگری و از آن جمله مدینۀ منوره (حرم) نیست، بنابراین شکار کردن در آن، و قطع کردن درختانش روا است، و از این حدیث چنین جواب میدهند که مراد از آن، بقای زینت مدینه و زیبائی آن است، نه (حرم) بودن حقیقی آن، و دیگر آنکه مردم در زمان خود پیامبر خدا ج در دشت عقیق شکار میکردند، و پیامبر خدا ج نه تنها آنکه آنها را از این کار منع نمیکردند، بلکه آنها را به این کار تشویق هم میکردند. ولی آنچه که به نظرم میرسد این است که : اول آنکه: ظاهرحدیث خلاف این را ثابت میکند، زیرا نبی کریم ج نه تنها آنکه تحریم شکار وقطع اشجار را به مسئلۀ زینت تعلیل نکردهاند، بلکه تنصیص به (حرم) بودن مطلق نیز کردهاند، و اینکه پیامبر خدا ج شکار کردن را در دشت عقیق اجازه میدادند و یا تشویق میکردند، دلیل بر این شده نمیتواند که مدینه (حرم) نیست، زیرا دشت عقیق در بیرون از دائرۀ قرار دارد که پیامبر خدا ج آن را (حرم) قرار دادهاند، و آن بین دو کوه (عیر و ثور) است، و دشت عقیق دربیرون از این دو کوه قرار دارد، و علاوه بر آن میشود که این شکار کردن، پیش از (حرم) قرار دادن مدینه بوده باشد. دوم آنکه: اگر مسئلۀ دارای احتمالات باشد، عمل کردن به احتیاط اولی است، و به طور یقین حکم کردن به (حرم) بودن مدینه نسبت به حکم کردن به (حرم) نبودن مدینه، به احتیاط نزدیکتر است، بلکه عین احتیاط است، زیرا اگر مدینه (حرم) نباشد، و شخص از شکار کردن و بریدن درختانش خود داری نماید، یقیناً بر وی گناهی نیست، ولی اگر (حرم) باشد، و شخص مرتکب چنین عملی گردد، بدون شک بر وی گناه است، و اجتناب از آنچه که در آن شبهۀ گناه باشد، اولی و افضل است. سوم آنکه: میبینیم که در احادیث بسیار دیگری نیز بین مکه و مدینه مقایسه و مقارنه شده است، و این میرساند که گویا این دو شهر متبرک در موارد بسیاری با هم شبیه هستند و حتی یک حکم دارند، و از آن جمله در (حرم) بودن، در صحیح مسلم از جابرس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «ابراهیم÷ مکه را حرم قرار داد، و من بین دو سنگزار مدینه را حرم قرار میدهم، درختانش قطع نشود، و شکاری در آن صورت نگیرد» و فکر نمیکنم در ادای این مدعا که مدینه (حرم) است، عبارت صریح تری از این عبارت وجود داشته باشد، چنانچه احادیث آتی نیز دلالت بر این مدعا دارد. [۲۵۱] مراد از آن، دو سنگزاری است که در شرق و غرب شهر مدینه قرار دارند، و به نام حرۀ شرقیه و حرۀ غربیه یاد میشود. [۲۵۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) این حدیث و حدیث قبلی آن دلالت بسیار واضحی بر (حرم) بودن مدینۀ منوره دارد. ۲) اگر کسی به گمان غالب خود به چیزی عقیده مند میشود، و سپس خلاف آن برایش ثابت میگردد، باید از نظر اولیاش برگردد، و این دأب اشخاص کامل و باشخصیت است، و هرکسی به این صفت متصف شده نمیتواند. [۲۵۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) سبب اینکه علیس این سخن را گفت این بود که: علیس مردم را به انجام دادن کاری امر میکرد، چون مردم آن کار را انجام میدادند، و میگفتند که: کار را انجام دادیم، علیس میگفت: صدق الله و رسوله، یعنی: خدا و رسولش را ست گفتهاند، روزی أشتر/ از وی پرسید: مگر پیامبر خدا چیز خاصی را برای تو گفتهاند، که همیشه میگوئی: خدا و رسولش راست گفتهاند، در جواب گفت: چیز خاصی را که مردم نشینده باشند برایم نگفتهاند، مگر چیزی که در نیام شمشیرم میباشد، و مردم همیشه اصرار میکردند تا آنچه را که در غلاف شمشیرش میباشد، بیرون آورد، تا بدانند که در غلاف شمشیرش چیست، تا اینکه بالآخره آن را بیرون آورد، و در آن نوشته شده بود که: «هرکه در آن [یعنی: در مدینۀ منوره] احداث کند حدثی را [که مخالف کتاب خدا و سنت رسول او ج باشد] و یا احداث گری را مأوی و مسکن دهد، لعنت خدا و ملائکه و همۀ مردمان بر او باشد...». ۲) این حدیث رد برکسانی است که میگویند: در نزد علیس وصیت نامهای از پیامبر خدا ج است که در آن امور بسیاری را از اسرار علم و علوم دین برایش آموختهاند. ۳) این حدیث در عموم خود، دلالت بر این دارد که هرمسلمانی چه مرد باشد و چه زن، چه آزاد باشد و چه غلام میتواند برای کافر امان بدهد، و بعد از امان دادن کسی حق ندارد که معترض کافر امان داده شده گردد. ۴) عهد و پیمان باید کاملاً مراعات گردد، و نقض آن حرام و از گناهان کبیره است. ۵) نباید کسی به غیر پدرش، و یا غلامی که آزاد شده است، به غیر آزاد کنندهاش نسبت داده شود. ۶) نباید در مدینۀ منوره بدعت و کار نا شایست و خلاف شرعی صورت بگیرد، و در اینکه مدینۀ (حرم) است، یا نه حدیث پیشتر از آن به تفصیل سخن گفتیم، و به این نتیجه رسیدیم که مدینۀ منوره حرم است.
٩٠۵- عَن أَبَي هُرَيْرَةَ س، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «أُمِرْتُ بِقَرْيَةٍ تَأْكُلُ القُرَى، يَقُولُونَ يَثْرِبُ، وَهِيَ المَدِينَةُ، تَنْفِي النَّاسَ كَمَا يَنْفِي الكِيرُ خَبَثَ الحَدِيدِ» [رواه البخاری: ۱۸٧۱].
٩٠۵- از ابو هریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:
«مامور به [هجرت کردن] به قریۀ شدهام که [اهل آن بر اهل دیگر] قریهها غالب میشوند، [منافقین برای] آن (یَثرِب) میگویند، و اسم مناسب برایش (مدینه) است، [مدینه] مردمان [نامناسب] را طوری از خود میراند، که کوره، سیاهی آهن را از بین میبرد» [۲۵۴].
[۲۵۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) اینکه پیامبر خدا ج گفتهاند که: (مامور به [هجرت کردن] به قریۀ شدهام که...) اگر پیامبر خدا ج این سخن را در مکه گفته باشند، معنایش این است که مامور به هجرت به مدینۀ منوره شده بودند، و اگر در مدینۀ منوره گفته باشند، معنایش این است که مامور به سکنی گزینی در مدینۀ منوره شده بودند، و در هردو صورت، این کار نه به اختیار پیامبر خدا ج بلکه از طریق وحی و به امر خداوند متعال صورت گرفته است. ۲) بعضی از علماء از این حدیث فضیلت مدینۀ منوره بر مکۀ مکرمه را استنباط نمودهاند، زیرا اهل مدینه بودند که اهل مکه را به اسلام داخل ساختند، نه عکس آن، ولی آنچه که به نظر میرسد این است که: این استنباط بیشتر دلالت بر فضیلت اهل مدینۀ منوره بر اهل مکۀ مکرمه دارد، نه بر فضیلت خود مدینۀ منوره بر مکۀ مکرمه، والله تعالی أعلم. ۳) چون پیامبر خدا ج گفتهاند که: [منافقین برای] جایی که به آن هجرت میکنند (یثرب) میگویند، و اسم مناسب برایش (مدینه) است...)، علماء گفتهاند که: نباید کسی مدینه را (یثرب) بنامد، و (یثرب) اگر از (تثریب) باشد، معنایش توبیخ و ملامتی است، و اگر از (ثرب) باشد، معنایش فساد و خرابی است، همۀ این معانی زشت و نا پسند است، و در حدیث آمده است که پیامبر خدا ج فرمودند: «کسی که مدینه را یثرب میگوید، از خداوند آمرزش بخواهد...»، و اینکه در قرآن کریم از آن به نام (یثرب) یاد شده است، به نقل قول از غیر مسلمانان است. ۴) به اتفاق علماء این خبر که مدینۀ منوره اشخاص بد و نا مناسب را از خود میراند، خبر عام و مستمری نیست،که در همۀ ازمنه و اوقات چنین باشد، بلکه مراد از آن زمان نبوت است، زیرا درآن وقت کسانی که به اسلام رغبت چندانی نداشتند و خیری در آنها نبود، متحمل رنج و زحمت هجرت نگردیده و به جاهای دیگری منتقل میشدند، و بالعکس کسانی که ایمان قوی داشتند، با جبین گشاده و دل آرام متحمل مشکلات و زحمات هجرت گردیده، و همراهی با پیامبر خدا ج را بر همه چیز ترجیح میدادند.
٩٠۶- عَنْ أَبِي حُمَيْدٍ س،قَالَ: أَقْبَلْنَا مَعَ النَّبِيِّ ج، مِنْ تَبُوكَ، حَتَّى أَشْرَفْنَا عَلَى المَدِينَةِ، فَقَالَ: «هَذِهِ طَابَةٌ» [رواه البخاری: ۱۸٧۲].
٩٠۶- از ابو حمیدس روایت است که گفت: با پیامبر خدا ج از تبوک آمدیم، و چون به نزدیک مدینه رسیدیم، فرمودند: «این شهر طابه است» [۲۵۵].
[۲۵۵] طابه: به معنی جای خوشبو و خوش گوار است، و برای مدینۀ منوره نامهای دیگری نیز هست، و گویند کسانی که از روی اخلاص و به نیت جوار محمدی در مدینه سکنی گزین میشود، از حرم نبوی بوی خوش مدینۀ منوره را استشمام میکنند.
٩٠٧- عَن أَبَي هُرَيْرَةَ س، قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج، يَقُولُ: «يَتْرُكُونَ المَدِينَةَ عَلَى خَيْرِ مَا كَانَتْ، لاَ يَغْشَاهَا إِلَّا العَوَافِ - يُرِيدُ عَوَافِيَ السِّبَاعِ وَالطَّيْرِ - وَآخِرُ مَنْ يُحْشَرُ رَاعِيَانِ مِنْ مُزَيْنَةَ، يُرِيدَانِ المَدِينَةَ، يَنْعِقَانِ بِغَنَمِهِمَا فَيَجِدَانِهَا وَحْشًا، حَتَّى إِذَا بَلَغَا ثَنِيَّةَ الوَدَاعِ، خَرَّا عَلَى وُجُوهِهِمَا» [رواه البخاری: ۱۸٧۴].
٩٠٧- از ابو هریرهس روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که فرمودند:
«[مردمان] مدینه را در بهترین حالتش ترک میکنند، و کسی در آن جز حیوانات و پرندگان گرسنه [یعنی: درندگان] باقی نمیماند».
و آخرین کسی که از [مدینه] خارج میشود [۲۵۶]، دو نفر چوبان از قبیلۀ (مزَینَه) هستند، که گوسفندان خود را به طرف مدینه میآورند، و میبینند که در آنجا وحوش جا گرفته است، [و در وقت خارج شدن] چون به (ثَنیه الوداع) میرسند، بر روی خود افتاده و میمیرند» [۲۵٧].
٩٠۸- عَنْ سُفْيَانَ بْنِ أَبِي زُهَيْرٍ س، أَنَّهُ قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج، يَقُولُ: «تُفْتَحُ اليَمَنُ، فَيَأْتِي قَوْمٌ يُبِسُّونَ، فَيَتَحَمَّلُونَ بِأَهْلِهِمْ وَمَنْ أَطَاعَهُمْ، وَالمَدِينَةُ خَيْرٌ لَهُمْ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ، وَتُفْتَحُ الشَّأْمُ، فَيَأْتِي قَوْمٌ يُبِسُّونَ، فَيَتَحَمَّلُونَ بِأَهْلِيهِمْ وَمَنْ أَطَاعَهُمْ، وَالمَدِينَةُ خَيْرٌ لَهُمْ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ، وَتُفْتَحُ العِرَاقُ، فَيَأْتِي قَوْمٌ يُبِسُّونَ، فَيَتَحَمَّلُونَ بِأَهْلِيهِمْ وَمَنْ أَطَاعَهُمْ، وَالمَدِينَةُ خَيْرٌ لَهُمْ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ» [رواه البخاری: ۱۸٧۵].
٩٠۸- از سفیان ابن ابی زهیرس [۲۵۸] روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شندیم که میفرمودند:
«یمن فتح میشود، و مردمانی پیدا میشوند که اهل و اولاد و دیگر اتباع خود را بر شترها بار کرده و به آنجا میروند، در صورتی که اگر بدانند، مدینه برای آنها بهتر است».
«و شام فتح میشود، و مردمانی پیدا میشوند که اهل و اولاد و دیگر اتباع خود را بر شترها بار کرده و به آنجا میروند، در صورتی که اگر بدانند مدینه برای آنها بهتر است».
«و عراق فتح میشود، و مردمانی پیدا میشوند که اهل و اولاد و دیگر اتباع خود را بر شترها بار کرده و به آنجا میروند، در صورتی که اگر بدانند مدینه برای آنها بهتر است» [۲۵٩].
[۲۵۶] عبارت حدیث نبوی شریف چنین است: «و آخر من یحشر راعیان» و کلمۀ (یحشر) داری چندین احتمال است: از آن جمله اینکه به معنی (خارج شدن از مدینه)، و یا به معنی: (و آخرین کسی که به مدینه میآید)، و یا به معنی: (آخرین کسی که میمیرد و حشرمیگردد) باشد، و در ترجمه به همان معنی اول ترجمه شده است. [۲۵٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) این واقعه در زمان صورت میگیرد، و دلالت بر این دارد که مدینۀ منوره تا قرب قیامت از سکنه خالی نمیشود، و دراین وقت است که مردم مدینه را در حالی که آباد و دارای میوه و نعمت فراوان است، ترک میکنند. ۲) گویا قاضی عیاض/ به این نظر است که مراد از وقوع این کار در آخر زمان نیست، بلکه آن است که در وقتی از وقتها چنین کاری واقع میشود، لذا میگوید: (چنین حالتی در مدینۀ منوره رخ داده است، زیرا در زمانی که مدینۀ منوره مرکز خلافت بود، مردم از هرطرف به آنجا میآمدند، و هرنعمتی را با خود میآوردند، تا جایی که نعمتهای خداوندی در آن فراوان گردید، ولی بعد از اینکه خلافت به شام و بعد از آن به عراق انتقال یافت، و اکثر مردم مدینه ترک گفته و بادیه نشینان جاگزین آنها شدند، و کشمکش و در گیری بین آنها پیداشد، کار به جایی رسید که همگان مدینه را ترک کردند، و به جای آنها درندگان جا گرفتند....) والله تعالی أعلم. [۲۵۸] وی سفیان بن أبی زهیر ازدی است، و اسم ابی زهیر قرد است، از زندگیاش جز اینکه چند حدیثی را از پیامبر خدا ج روایت کرده است، چیزی بدست نیاوردم، و حتی تاریخ وفاتش معلوم نیست، اسد الغابه (۲/۳۱٩). [۲۵٩] از مسائل و احکام متعلق به این حدیث آنکه: ۱) معنی این قول پیامبر خدا ج که: «در صورتی که اگر بدانند مدینه برای آنها بهتراست» این است که این مردمی که مدینۀ منوره را جهت سیر کردن شکم خود، و یا بدست آوردن متاع دنیوی ترک میکنند، اگر فضیلت مدینه را در اینکه هر نمازش در مسجد نبوی برابر با هزار نماز است، و اینکه آنها در حرم پیامبد خدا ج و در جوار و همسایگی ایشان قرار دارند، بدانند، از این شهر متبرک جهت مطالب دنیوی بیرون نمیشوند. ۲) در این حدیث معجزۀ دیگری ازمعجزات پیامبر خدا ج است، زیرا همان طوری که خبر داده بودند، اول یمن، و بعد از آن شام، و بعد از آن عراق فتح گردید، و مردمانی در گذشته جهت رفاهیت بیشتر، وطلب امتعۀ دنیوی بهتر، به آن سر زمینها کوچ کردند. ۳) کسانی که به قصد رفاهیت دنیوی، مدینه و جوار پیامبر خدا ج را ترک میکنند، کسانی اند که حظوظ انسانیت و معنویت را فراموش کردهاند. ۴) کسانی که جهت جهاد، و یا تجارت و یا سیاحت و یا تحصیل علم و یا هرامر مشروع دیگری ازمدینه خارج میشوند، مشمول این حکم نمیباشند.
٩٠٩- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج، قَالَ: «إِنَّ الإِيمَانَ لَيَأْرِزُ إِلَى المَدِينَةِ كَمَا تَأْرِزُ الحَيَّةُ إِلَى جُحْرِهَا» [رواه البخاری: ۱۸٧۶].
٩٠٩- از ابو هریرهس روایت است که: پیامبر خدا ج فرمودند:
«ایمان به مدینه برمیگردد، [مراد از ایمان: اهل ایمان است] به مانندی که مار به سوراخ و آشیانهاش برمیگردد» [۲۶٠].
[۲۶٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: این حدیث دلالت بر سلامت عقیده و راه و رفتار اهل مدینه دارد، حتی بعضی از علماء گفتهاند که از این حدیث (حجت عمل اهل مدینه) نیز دانسته میشود، ولی امام عینی/ میگوید که: «محتوای این حدیث خاص به زمان نبوت، و زمان خلفای راشدین، و قرون سه گانهای که پیامبر خدا ج به خوبی آنها خبردادهاند، (خیر القرون قرني، ثم الذین یلونهم، ثم الذین یلونهم)، و بعد از این مدت طوری که مشاهده میکنیم آن احوال تغییر یافته و حتی بدعتهای زیادی در آن رواج یافته است».
٩۱٠- عَن سَعْدٍ س، قَالَ: سَمِعْتُ النَّبِيَّ ج، يَقُولُ: «لاَ يَكِيدُ أَهْلَ المَدِينَةِ أَحَدٌ، إِلَّا انْمَاعَ كَمَا يَنْمَاعُ المِلْحُ فِي المَاءِ» [رواه البخاری: ۱۸٧٧].
٩۱٠- از سعد [بن ابی وقاص]س روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که میفرمودند:
«کسی نیست که مردم مدینه را فریب دهد، مگر آنکه چنان ذوب میشود، که نمک در آب ذوب میشود» [۲۶۱].
[۲۶۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: بعضی از علماء میکویند: گرچه فریب و فریب کاری کار نا شایست و خلاف شرعی است، و در هروقت و در هرجا ممنوع است، لیکن وعید که در این حدیث آمده است، خاص به زمان نبوت است، ولی اکثر علماء براین نظراند که این حکم عام است، و همۀ عصور را شامل میشود، چنانچه کسانی که در زمان بنی امیه با مردم مدینه به جنگ و ستیز بر خاسته و به آنها ظلم و ستم کردند، به زودی از بین رفته و هلاک شدند، به طور مثال، مسلم بن عقبه بعد از آنکه از مدینه بر گشت، به هلاکت رسید، و بعد از وی یزید بن معاوی که او را فرستاده بود، نیز به سر نوشت وی دچار شد.
٩۱۱- عَن أُسَامَةَ س، قَالَ: أَشْرَفَ النَّبِيُّ ج عَلَى أُطُمٍ، مِنْ آطَامِ المَدِينَةِ، فَقَالَ: «هَلْ تَرَوْنَ مَا أَرَى، إِنِّي لَأَرَى مَوَاقِعَ الفِتَنِ خِلاَلَ بُيُوتِكُمْ كَمَوَاقِعِ القَطْرِ» [رواه البخاری: ۱۸٧۸].
٩۱۱- از اسامهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج به قصری از قصرهای مدینه برآمده و فرمودند:
«آیا چیزی را که من میبینم شما میبینید؟ من هجوم فتنه را در اطراف خانههای شما مانند ریزش باران مشاهده میکنم» [۲۶۲].
[۲۶۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: محتوای این حدیث از علائم نبوت حضرت ختمی مرتبت محمد ج میباشد، زیرا فتنههای زیادی در مدینۀ منوره به وقوع پیوسته است، از آن جمله: قتل عثمانس، و واقعه حره که ننگ تاریخ است، و بعضی از علماء براین نظراند که این وقائع برای پیامبر خدا ج بعینه نشان داده شده بود و آنها را مشاهدا کرده بودند، چنانچه در وقت نماز، بهشت و دوزخ برایشان نشان داده شده بود، و آنها را مشاهد کرده بودند.
٩۱۲- عَنْ أَبِي بَكْرَةَ س، عَنِ النَّبِيِّ ج، قَالَ: «لاَ يَدْخُلُ المَدِينَةَ رُعْبُ المَسِيحِ الدَّجَّالِ، لَهَا يَوْمَئِذٍ سَبْعَةُ أَبْوَابٍ، عَلَى كُلِّ بَابٍ مَلَكَانِ» [رواه البخاری: ۱۸٧٩].
٩۱۲- از ابو بَکرهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:
«ترس و وحشت مسیح دجال به مدینه داخل نمیشود، [در زمان مسیح دجال] مدینه دارای هفت دروازه خواهد بود، و بر هر دروازۀ دو ملک است [و از آن نگهبانی میکند]» [۲۶۳].
٩۱۳- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج، «عَلَى أَنْقَابِ المَدِينَةِ مَلاَئِكَةٌ لاَ يَدْخُلُهَا الطَّاعُونُ، وَلاَ الدَّجَّالُ» [رواه البخاری: ۱۸۸٠].
٩۱۳- از ابو هریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرموند:
«بر سر راههای مدینه فرشتههایی است، و [از این سبب] طاعون و دجال در آن داخل نمیشود» [۲۶۴].
٩۱۴- عَن أَنَسُ بْنُ مَالِكٍ س، عَنِ النَّبِيِّ ج، قَالَ: «لَيْسَ مِنْ بَلَدٍ إِلَّا سَيَطَؤُهُ الدَّجَّالُ، إِلَّا مَكَّةَ، وَالمَدِينَةَ، لَيْسَ لَهُ مِنْ نِقَابِهَا نَقْبٌ، إِلَّا عَلَيْهِ المَلاَئِكَةُ صَافِّينَ يَحْرُسُونَهَا، ثُمَّ تَرْجُفُ المَدِينَةُ بِأَهْلِهَا ثَلاَثَ رَجَفَاتٍ، فَيُخْرِجُ اللَّهُ كُلَّ كَافِرٍ وَمُنَافِقٍ» [رواه البخاری: ۱۸۸۱].
٩۱۴- از انس بن مالکس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:
«هیچ شهری نیست مگر آنکه قدم دجال به آن میرسد، مگر مکه و مدینه، هیچ راهی از راههای [این دو شهر] نیست که [بخواهد دجال از آن داخل شود] مگر آنکه برسر آن راه ملائکه صف بستهاند و از آن راه محافظت میکنند، بعد از آن سه زلزله و جنبش در مدینه و ساکنین آن به وقوع میپیوندد، [و در این وقت] هرکافر و منافقی [که در مدینه وجود دارد]، بیرون میشود و به سوی دجال میرود [۲۶۵].
٩۱۵- عَن أَبَي سَعِيدٍ الخُدْرِيَّ س، قَالَ: حَدَّثَنَا رَسُولُ اللَّهِ ج حَدِيثًا طَوِيلًا عَنِ الدَّجَّالِ فَكَانَ فِيمَا حَدَّثَنَا بِهِ أَنْ قَالَ: «يَأْتِي الدَّجَّالُ، وَهُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيْهِ أَنْ يَدْخُلَ نِقَابَ المَدِينَةِ، بَعْضَ السِّبَاخِ الَّتِي بِالْمَدِينَةِ، فَيَخْرُجُ إِلَيْهِ يَوْمَئِذٍ رَجُلٌ هُوَ خَيْرُ النَّاسِ، أَوْ مِنْ خَيْرِ النَّاسِ، فَيَقُولُ أَشْهَدُ أَنَّكَ الدَّجَّالُ، الَّذِي حَدَّثَنَا عَنْكَ رَسُولُ اللَّهِ ج حَدِيثَهُ، فَيَقُولُ الدَّجَّالُ: أَرَأَيْتَ إِنْ قَتَلْتُ هَذَا، ثُمَّ أَحْيَيْتُهُ هَلْ تَشُكُّونَ فِي الأَمْرِ؟ فَيَقُولُونَ: لاَ، فَيَقْتُلُهُ ثُمَّ يُحْيِيهِ، فَيَقُولُ حِينَ يُحْيِيهِ: وَاللَّهِ مَا كُنْتُ قَطُّ أَشَدَّ بَصِيرَةً مِنِّي اليَوْمَ، فَيَقُولُ الدَّجَّالُ: أَقْتُلُهُ فَلاَ أُسَلَّطُ عَلَيْهِ [رواه البخاری: ۱۸۸۲].
٩۱۵- از ابو سعید خدریس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج برای ما در مورد دجال سخن طولانی گفتند، و از جملۀ آن سخن این بود که گفتند:
«دجال میآید، وداخل شدن در راههای مدینه بر وی حرام است، ولی وی در بعضی از شوره زارهای مدینه منزل میکند».
«و در این وقت شخصی که بهترین مردمان است و یا از بهترین مردمان است نزدش رفته و برایش میگوید: من یقین دارم که تو همان دجالی هستی که پیامبر خداج از تو به ما خبر دادهاند».
«دجال [برای مردمان] میگوید: اگر من این شخص را بکشم و دوباره زنده کنم، باز هم در کار من شک میکنید؟
میگویند: نِه!
او آن شخص را میکشد و دوباره زنده میکند، آن شخص وقتی که دجال او را زنده کرد، میگوید: بخداوند قسم است که من هیچگاه مثل امروز [در دجال بودن تو متیقن] و با درک نبودم.
دجال میگوید: او را میکشم، ولی به کشتن وی قدرت پیدا نمیکند» [۲۶۶].
[۲۶۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: دجال، مشتق از دجل به معنی دروغ و فریب است، پس دجال بسیار دروغگو و فریب کار است، و دجال را از آن سبب (مسیح) میگویند که یک چشمش کور و ممسوح است، یعنی: هموار و مالیده شده است، و یا به این سبب است که وی تمام روی زمین را مسح کرده و میپیماید، و عیسی÷ را از آن جهت (مسیح) میگویند که مریضهای به اثر مسح کردن وی شفا مییافتند. [۲۶۴] از این حدیث دانسته میشود که: طاعون یعنی وبا، و دجال به مدینۀ منوره داخل نمیشوند و یا داخل شده نمیتوانند. [۲۶۵] از مسائل و احکام متعلق به این حدیث آنکه: ۱) گرچه در این حدیث تنها ذکر مکه و مدینه است که از فتنۀ دجال در امان میماند، ولی در روایات دیگری بیت المقدس و مسجد طور، و یا کوه طور نیز ذکر گردیده است که دجال به آنها نیز داخل شده نمیتواند، امام عینی/ در عمدة القاری میگوید که: امام طبری از عبدالله بن عمرب روایت میکند که در همین حدیث این هم آمده است که: «و مگر کعبه و بیت المقدس»، و در این حدیث در روایت ابو جعفر طحاوی/ این هم آمده است که: «و مگر مسجد طور»، و در بعضی روایات این حدیث به این لفظ است که «هیچ جایی نمیماند مگر آنکه [دجال] آن را میگیرد، مگر مکه، مدینه، و بیت المقدس، وجبل طور، که ملائکه او را از این جاها میراند». ۲) مدینه و اهل مدین دارای فضایل خاصی هستند، و در مدینه سه زلزله رخ میدهد که به اثر آن منافقینی که در مدینه وجود دارند، از آن خارج گردیده و به طرف دجال میروند، ولی مسلمانان مخلص در ایمان خود ثابت قدم مانده و از فریب و فتنۀ دجال در امان میمانند. [۲۶۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) شخصی که بهترین مردمان است و یا از بهترین مردمان است و به نزد دجال رفته و برایش میگوید که: من یقین دارم که تو همان دجالی هستی که پیامبر خدا ج از تو به ما خبر دادهاند طوری که در صحیح مسلم آمده است، خضر÷ است. ۲) اینکه خضر÷ بعد از اینکه دجال او را میکشد و زنده میکند، برای دجال میگوید که: (به خداوند قسم است که من هیچگاه مثل امروز [در دجال بودن تو، متیقن] و با درک نبودم) این است که پیامبر خدا ج خبر داده بودند که یکی از علائم دجال این است که شخص کشته را زنده میکند. ۳) در صحیح مسلم آمده است که خداوند بدن خضر÷ را به آهن تبدیل میکند که هیچ حربۀ بر آن کارگر نمیافتد، و بعد از آن دجال دست و پای خضر÷ را گرفته و آن را در جای میاندازد، و مردم فکر میکنند که او را در آتش انداخته است، ولی در حقیقت وی در بهشت افتاده است.
٩۱۶- عَنْ جَابِرٍ س، قَالَ: جَاءَ أَعْرَابِيٌّ إِلی النَّبِيَّ ج، فَبَايَعَهُ عَلَى الإِسْلاَمِ، فَجَاءَ مِنَ الغَدِ مَحْمُومًا فَقَالَ: أَقِلْنِي، فَأَبَى ثَلاَثَ مِرَارٍ، فَقَالَ: «المَدِينَةُ كَالكِيرِ تَنْفِي خَبَثَهَا وَيَنْصَعُ طَيِّبُهَا» [رواه البخاری: ۱۸۸۳].
٩۱۶- از جابرس روایت است که گفت: شخص بادیه نشینی نزد پیامبر خدا ج آمد و مسلمان شد و با ایشان بیعت نمود [گویند این شخص، قیس بن ابو حازم منقری بود]، فردای آن روز در حالی که تب داشت آمد و گفت: بیعت مرا لغو کنید.
پیامبر خدا ج قبول نکردند، این طلب را سه بار تکرار نمود.
پیامبر خدا ج فرمودند: «مدینه مانند کورهای است که پلیدیها را از خود میراند، و نیکان را صیقل میدهد» [۲۶٧].
[۲۶٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) پیامبر خدا ج از آن جهت بیعت او را لغو نکردند که وی ایمان آورده بود، و به مدینه هجرت کرده بود، و ترک اسلام روا نیست، و نباید کسی به آن موافقت نماید، و گویند: این شخص هجرت را ترک کرد و از مدینه خارج شد، ولی بر اسلام خود باقی ماند، و این از کسانی بود که خداوند دربارۀ آنها میفرماید:﴿وَأَجۡدَرُ أَلَّا يَعۡلَمُواْ حُدُودَ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ عَلَىٰ رَسُولِهِۦۗ﴾. ۲) مراد از این حدیث طوری که قبلاً در حدیث همانند آن گفتیم خاص به زمان نبوت است، چنانچه احتمال دارد که مراد از اینکه مدینه (اشخاص بد را از خود میراند) راندن معنوی باشد، نه راندن حسی، یعنی: شخص پلید از برکات مدینه بهرۀ نمیبرد، ولو آنکه در مدینه سکنی گزین باشد.
٩۱٧- عَنْ أَنَسٍ س، عَنِ النَّبِيِّ ج، قَالَ: «اللَّهُمَّ اجْعَلْ بِالْمَدِينَةِ ضِعْفَيْ مَا جَعَلْتَ بِمَكَّةَ مِنَ البَرَكَةِ» [رواه البخاری: ۱۸۸۵].
٩۱٧- از انسس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:
«خدایا! دوچند آنچه را که در مکه برکت نهادی، در مدینه برکت بنه» [۲۶۸].
[۲۶۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: در حدیث دیگری تصریح شده است که پیامبر خدا ج در دعای خود برکت در صاع و پیمانه را مسئلت نمودند، و امام نووی/ میگوید: این دعای نبی کریم ج اجابت شده است، و برکت تحقق یافته است، زیرا کسانی که در مدینه سکونت کردهاند میگویند: مقدار طعامی که در خارج از مدینه برای کدام شخص کفایت نمیکند، در مدینه برایش کفایت میکند.
٩۱۸- عَنْ عَائِشَةَ ل، قَالَتْ: لَمَّا قَدِمَ رَسُولُ اللَّهِ ج المَدِينَةَ، وُعِكَ أَبُو بَكْرٍ، وَبِلاَلٌ، فَكَانَ أَبُو بَكْرٍ إِذَا أَخَذَتْهُ الحُمَّى يَقُولُ: كُلُّ امْرِئٍ مُصَبَّحٌ فِي أَهْلِهِ ... وَالمَوْتُ أَدْنَى مِنْ شِرَاكِ نَعْلِهِ، وَكَانَ بِلاَلٌ إِذَا أُقْلِعَ عَنْهُ الحُمَّى يَرْفَعُ عَقِيرَتَهُ يَقُولُ: أَلاَ لَيْتَ شِعْرِي هَلْ أَبِيتَنَّ لَيْلَةً ... بِوَادٍ وَحَوْلِي إِذْخِرٌ وَجَلِيلُ، وَهَلْ أَرِدَنْ يَوْمًا مِيَاهَ مَجَنَّةٍ ... وَهَلْ يَبْدُوَنْ لِي شَامَةٌ وَطَفِيلُ، قَالَ: اللَّهُمَّ العَنْ شَيْبَةَ بْنَ رَبِيعَةَ، وَعُتْبَةَ بْنَ رَبِيعَةَ، وَأُمَيَّةَ بْنَ خَلَفٍ كَمَا أَخْرَجُونَا مِنْ أَرْضِنَا إِلَى أَرْضِ الوَبَاءِ، ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «اللَّهُمَّ حَبِّبْ إِلَيْنَا المَدِينَةَ كَحُبِّنَا مَكَّةَ أَوْ أَشَدَّ، اللَّهُمَّ بَارِكْ لَنَا فِي صَاعِنَا وَفِي مُدِّنَا، وَصَحِّحْهَا لَنَا، وَانْقُلْ حُمَّاهَا إِلَى الجُحْفَةِ»، قَالَتْ: وَقَدِمْنَا المَدِينَةَ وَهِيَ أَوْبَأُ أَرْضِ اللَّهِ، قَالَتْ: فَكَانَ بُطْحَانُ يَجْرِي نَجْلًا تَعْنِي مَاءً آجِنًا [رواه البخاری: ۱۸۸۸].
٩۱۸- از عائشهل روایت است که گفت: هنگامی که پیامبر خدا ج [به مدینه] آمدند، ابو بکر و بلالب مریض شدند.
ابوبکرس هنگامی که تب میکرد میگفت:
هرکسی صبح از پهلوی اهلش از خواب برمیخیزد، در حالی که مرگ از بند کفشش به او نزدیکتر است.
و بلالس هنگامی که دردش تخفیف مییافت، به گریه میافتاد و میگفت: آیا این آرزویم بر آورده خواهد شد که شبی در وادی بخوابم و در اطرافم گیاه (إِذخر) و گیاه (جلیل) باشد، و آیا روزی خواهد آمد که در کنار آب (مجنه) باشم، و کوه (شامه) و کوه (طفیل) برایم نمایان شود.
و میگفت: خدایا! به سبب اینکه شیبه بن ربیعه، و عتبه بن ربیعه، و أمیه بن خَلَف ما را از سر زمین ما به سر زمین (وبا) کوچ دادهاند، ایشان را لعنت کن [یعنی: از رحمت خود دور کن].
و پیامبر خدا ج دعا کردند که: «خدایا! محبت مدینه را بیشتر از محبتی که با مکه داشتیم، در دل ما قرار بده، خدایا! در پیمانه و وزن ما برکت بده! و تب مدینه را به (جحفه) منتقل کن».
عائشهل میگوید: ما وقتی به مدینه آمدیم که اینجا پر وباترین سر زمین خدا بود، در وادیاش آب گندیده روان بود [۲۶٩].
[۲۶٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) قدوم پیامبر خدا ج به مدینه در روز دوشنبه دوازدهم ماه ربیع الأول سال اول هجری، پیش از زوال آفتاب بودو ۲) (إذخر) و (جلیل) نام دو نوع گیاه است که درمکه میروید، و مردم از آن در پوشش خانهها و بعض کارهای دیگر استفاده میکردند، و (آب مجحنه) آبی بود در نزدیکی عکاظ که در چند میلی مکه واقع است، و (شامه) و (طفیل) نام دو کوه، یا نام دو آب، و یا نام دو قریۀ در مکۀ مکرمه است. ۳) کسانی که بلال از آنها نام میبرد، و آنها را لعنت میکرد، یعنی: شیبه بن ربیعه، و عتبه بن ربیعه، و أمیه بن خَلَف، کسانی بودند که مسلمانان را بسیار اذیت میکردند، و اذیت بیسار آنها سبب هجرت مسلمانان به مدینۀ منوره گردیده بود. ۴) (جحفه) اکنون میقات اهل مصر و شام و مغرب است، و سبب این دعا آن بود که اهل جحفه در آن وقت، اهل شرک و کفر بودند. ۵) از جمله چیزهای که از این حدیث دانسته میشود، یکی فضیلت ابو بکرس است، زیرا بعد از هجرت به مدینۀ منوره عدۀ از صحابه مریض شدند، و هرکدام به نوعی ازانواع از وضع خود شکایت میکردند، ولی ابو بکر صدیقس بعد از اینکه مریض شد، بر خلاف همگان به صبر و تسلی خویش پرداخته و میگفت: چه بسا کسانی که اهل و فامیلش برایش (صبح بخیر) میگویند، ولی او غافل از این است که شاید لحظاتی بیش زنده نباشد، پس فرقی نمیکند که انسان در کجا زندگی میکند. ۶) انسان در وقت مواجه شدن با مشکلات، باید به خدا روی آورده، و از او بخواهد که مشکلاتش را رفع نماید، و از همین جا بود که پیامبر خدا ج دعا کردند تا تنفر مدینه را در دل مهاجرین به محبت مبدل سازد، و خداوند دعای حبیبش را اجابت نمود، و محبت مدینه را آنچنان در دل آنها انداخت، که فکر وطن از یادشان رفت.
٩۱٩- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج، قَالَ: الصِّيَامُ جُنَّةٌ فَلاَ يَرْفُثْ وَلاَ يَجْهَلْ، وَإِنِ امْرُؤٌ قَاتَلَهُ أَوْ شَاتَمَهُ فَلْيَقُلْ: إِنِّي صَائِمٌ مَرَّتَيْنِ وَالَّذي نَفسِي بِیَدِهِ لَخُلُوفُ فَمِ الصَّائِمِ أَطیَبُ عِندَ الله تَعَالَی مَن رِیحِ المِسکِ یَترُکُ طَعَامَهُ وَشَرَابَهُ وَشَهوَتَهُ مِن أَجلِي الصَّیامُ لِي وَأَنَا أَجزِي بِهِ وَالحَسَنَةُ بَعَشرِ أَمثَالِهَا» [رواه البخاری: ۱۸٩۴].
٩۱٩- از ابو هریرهس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند:
«روزه سپری [از آتش دوزخ] است، کسی که روزه دارد، جماع نکند، جهالت نکند، اگر کسی با او جنگ کرد و یا او را دشنام داد، [دو بار] بگوید: من روزه هستم».
و فرمودند: «قسم به ذاتی که جانم در دست او است، [بلا کیف] بوی دهان روزهدار، در نزد خداوند متعال از بوی مشک خوشبویتر است، [خدا میگوید]: [روزهدار] آب و طعام و شهوت خود را به سبب رضای من ترک کرده است، روزه خاص برای من است، و من به سبب روزه [برایش] مزد میدهم، و کار نیک ده چند ثواب دارد» [۲٧٠].
[۲٧٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) معنی این فرمودۀ پیامبر خدا ج که: روزهدار (جهالت نکند) این است که: کارهای جاهلیت را نکند، و از آنها دوری کزیند، و اعمال جاهلیت عبارت از صفات رذیلهای است که شریعت اسلام از آن نهی کرده است،مانند: سفاهت، مسخره کردن دیگران، جار و جنجال براه انداختن، دشنام دادن، دروغ گفتن، غیبت کردن و امثال اینها. ۲) در چگونگی گفتن این لفظ که (من روزهدار هستم)، سه نظر وجود دارد، نظر اول آن است که برای شخص دشنام دهنده به زبان خود بگوید که (من روزهدار هستم) تا شاید این سخن مانع جنگ و دشنامش نسبت به شخص روزهدار شود، نظر دوم آن است، که این سخن را با خود بگوید، تا متذکر شود که روزهدار است، وبرایش مناسب نیست که با آن شخص جاهل به جنگ و جدل و دشنام بپردازد، و نظر سوم آن است که: در روزۀ فرض، این سخن را به زبان خود، و در روزه نفل با خود بگوید. ۳) در اینکه خوشبوئی دهان روزهدار در نزد خداوند متعال از بوی مشک، خوشبویتر است، سه نظر وجود دارد، نظر اول اینکه این خوشبوئی در دنیا است، نظر دوم آنکه: در آخرت است، و نظر سوم آنکه: در دنیا و در آخرت است. ۴) گرچه همۀ عبادات خاص برای خداوند است، و اینکه خداوند متعال تنها دربارۀ روزه گفته است که (خاص برای من است) به چند سبب است، سبب اول آنکه: در عبادات دیگر امکان ریاء موجود است، ولی روزه چنین نیست، زیرا عمل پوشیدهای است، و جز خدا کس دیگری آن را نمیداند، سبب دوم آنکه: نخوردن طعام و شراب، و جماع نکردن از صفات ملائکه است، و برای شخص روزهدار، در وقت روزه داشتن درجۀ تقرب بالاتری حاصل میشود، سبب سوم آنکه: مشرکین و کفار با هرعبادتی به معبودان خود تقرب جستهاند، مگر به عبادت روزه، بنابراین برای روزه منزلت خاصی است. ۵) این حدیث در روایت امام بخاری/ به طور مختصر ذک گردیده است، و در روایت دیگری در همین حدیث آمده است که پیامبر خدا ج فرمودند: «هرکار نیکی ده چند و تا هفتصد چند ثواب دارد، مگر روزه، که برای من است، و مزدش را من میدهم» یعنی: از هفتصد چند هم برای روزهدار بیشتر ثواب میدهم.
٩۲٠- عَنْ سَهْلٍ س، عَنِ النَّبِيِّ ج، قَالَ: إِنَّ فِي الجَنَّةِ بَابًا يُقَالُ لَهُ الرَّيَّانُ، يَدْخُلُ مِنْهُ الصَّائِمُونَ يَوْمَ القِيَامَةِ، لاَ يَدْخُلُ مِنْهُ أَحَدٌ غَيْرُهُمْ، يُقَالُ: أَيْنَ الصَّائِمُونَ؟ فَيَقُومُونَ لاَ يَدْخُلُ مِنْهُ أَحَدٌ غَيْرُهُمْ، فَإِذَا دَخَلُوا أُغْلِقَ فَلَمْ يَدْخُلْ مِنْهُ أَحَدٌ [رواه البخاری: ۱۸٩۶].
٩۲٠- از سهلس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:
«در بهشت دروازهای است که برایش (ریَّان) میگویند، روزه داران در روز قیامت از آن دروازه داخل میشوند، و به غیر از آنها هیچ کس دیگری از آن دروازه داخل نمیشود».
«گفته میشود که روزه داران کجا هستند؟ آنها میایستند، و هیچ کسی جز آنها از آن دروازه داخل نمیشود.
و چون داخل بهشت شدند، آن دروازه بسته میشود، و هیچ کس دیگری از آن داخل نمیشود» [۲٧۱].
٩۲۱- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج، قَالَ: مَنْ أَنْفَقَ زَوْجَيْنِ فِي سَبِيلِ اللَّهِ، نُودِيَ مِنْ أَبْوَابِ الجَنَّةِ: يَا عَبْدَ اللَّهِ هَذَا خَيْرٌ، فَمَنْ كَانَ مِنْ أَهْلِ الصَّلاَةِ دُعِيَ مِنْ بَابِ الصَّلاَةِ، وَمَنْ كَانَ مِنْ أَهْلِ الجِهَادِ دُعِيَ مِنْ بَابِ الجِهَادِ، وَمَنْ كَانَ مِنْ أَهْلِ الصِّيَامِ دُعِيَ مِنْ بَابِ الرَّيَّانِ، وَمَنْ كَانَ مِنْ أَهْلِ الصَّدَقَةِ دُعِيَ مِنْ بَابِ الصَّدَقَةِ، فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ س: بِأَبِي أَنْتَ وَأُمِّي يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا عَلَى مَنْ دُعِيَ مِنْ تِلْكَ الأَبْوَابِ مِنْ ضَرُورَةٍ، فَهَلْ يُدْعَى أَحَدٌ مِنْ تِلْكَ الأَبْوَابِ كُلِّهَا، قَالَ: «نَعَمْ وَأَرْجُو أَنْ تَكُونَ مِنْهُمْ» [رواه البخاری: ۱۸٩٧].
٩۲۱- از ابو هریرهس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند:
«کسی که دو چیز در راه خدا خیرات داده باشد [۲٧۲]، از دروازۀهای بهشت برایش ندا میشود که: ای بندۀ خدا! این دروازه بهتر است، [از این دروازه داخل شو]».
«پس کسی که از اهل نماز باشد، از دروازۀ اهل نماز دعوت میشود، و اگر از اهل جهاد باشد، از دروازۀ اهل جهاد دعوت میشود، و اگر از اهل روزه باشد از دروازۀ (ریَّان)، دعوت میشود، و اگر از اهل زکات باشد از دوازۀ اهل زکات دعوت میشود».
ابو بکرس گفت: یا رسول الله! پدر و مادرم فدای شما! چه ضرور است که کسی از همۀ آن دروازهها دعوت میشود؟ و آیا کسی هست که از همۀ آن دروازهها از وی دعوت به عمل آید؟
فرمودند: «بلی! و امیدوارم که تو از جملۀ همان کسان باشی» [۲٧۳].
٩۲۲- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج، قَالَ: «إِذَا جَاءَ رَمَضَانُ فُتِحَتْ أَبْوَابُ الجَنَّةِ» [رواه البخاری: ۱۸٩۸].
٩۲۲- و از ابو هریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرموند: «وقتی که رمضان میآید، درهای بهشت گشوده میشود» [۲٧۴].
٩۲۳- وَفِي روایَةِ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «إِذَا دَخَلَ شَهْرُ رَمَضَانَ فُتِّحَتْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ، وَغُلِّقَتْ أَبْوَابُ جَهَنَّمَ، وَسُلْسِلَتِ الشَّيَاطِينُ» [رواه الببخاری: ۱۸٩٩].
٩۲۳- و در روایت دیگری از ابو هریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «وقتی که ماه رمضان داخل شود، درهای آسمان گشوده میشود، و درهای دوزخ بسته میگردد، و شیاطین به زنجیر کشیده میشوند» [۲٧۵].
[۲٧۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) در بهشت طوری که در احادیث آتی میآید، دروازههای فراوانی است، از آن جمله دروازۀ نماز، دروازۀ زکات، دروازۀ حج، دروازۀ جهاد، دروازۀ محمد ج که بنام (در رحمت) یاد میشود، و غیره، و این دروازهها در داخل درهای هشتگانۀ اصلی کلان قرار دارند، که تفصیل آن در احادیث آتی خواهد آمد. ۲) این فضیلت برای روزه دارانی است که در روزۀ خود مرتکب کار بدی از غیبت و جنگ و جدل و غیره نشده باشند، ورنه مسلمانان همگی به طور عموم روزهدار هستند، و در این صورت برای این اختصاص وجهی دانسته نمیشود. [۲٧۲] مثلاً: دو دینار را و یا دو گوسفند را و یا دو لباس را و امثال اینها و یا دو چیز مختلف را مانند: یک دینار و یک گوسفند را و یا یک گوسفند و یک لباس را و امثال اینها. [۲٧۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) کسی که در راه خدا نفقه و خیرات میدهد، جهت داخل شدن به بهشت، از چندین درواز برایش دعوت میشود، ولی کسی که همۀ اعمال نیک را انجام میدهد، در وقت داخل شدن به بهشت، از همان دروازۀ از وی دعوت به عمل میآید، که عمل مربوط به آن را از دیگر اعمال نیک بهتر، و شایسته تر، و بیشتر انجام داده باشد. ۲) معنی این قول ابو بکر صدیقس که گفت: (یا رسول الله! پدر و مادرم فدای شما! چه ضرور است که کسی ازهمۀ آن دروازهها دعوت شود) این است که: چون مقصود داخل شدن به بهشت است، و این مقصود از همان یک دروازه حاصل میشود، پس چه لازم است که از وی از همۀ آن دروازهها دعوت به عمل آید؟ جواب این سؤال به طور ضمنی از کلام پیامبر خدا ج دانسته میشود، و آن این است که: این ندا کردن جهت اکرام و عزت و علو مرتبت است، و کسی چون تو میخواهد که به مرتبۀ رسیده باشد که از همۀ آن دروازهها برایش ندا شود. ۳) چون امید از پیامبر خدا ج متحقق الوقوع است، بنابراین ابو بکر صدیقس به شهادت پیامبر خدا ج کسی است که از وی در وقت داخل شدن به بهشت، از همۀ دروازههای اعمال نیک، دعوت به عمل میآید. ۴) خلاصۀ این حدیث آنکه: هرکس که نوع بهتری از عبادت را انجام داده باشد، در وقت داخل شدن به بهشت، از همان دروازه از وی دعوت به عمل میآید، مثلاً: اگر کسی که همۀ اعمال خیر را انجام داده باشد، ولی نماز خواندنش از دیگر اعمالش بهتر باشد، در وقت داخل شدن به بهشت از دروازهۀ نماز از وی دعوت به عمل میآید، و اگر روزهاش بهتر باشد، از دروازۀ روزه، یعنی از دروازۀ (ریَّان)، و اگر زکاتش بهتر باشد، از دروازۀ زکات، و اگر اخلاقش بهتر باشد، از دروازۀ حسن خلق، و همچنین هر عمل نیک دیگری. ۵) اینکه کسی پیدا شود که تمام اعمال نیکش در عالیترین مرتبه قرار داشته باشد، و از همۀ دروازهها از وی دعوت به عمل آید، وجودش نادر است، وکسی که به نص حدیث نبوی به این مرتبه رسیده و همۀ اعمالش در درجۀ کمال قرار دارد، ابو بکر صدیقس است، و این فضیلتی است که بالاتر از آن فضیلتی نیست. [۲٧۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: احتمال دارد که مراد از گشوده شدن درهای بهشت، گشوده شدن حقیقی آنها باشد، و احتمال دارد که مراد از آن این باشد که خداوند متعال دراین ماه، بندگان خود را به اعمالی موفق میسازد که مستوجب دخول بهشت شوند، زیرا این ماه، ماه صیام و قیام، ماه تراویح و تلاوت قرآن، ماه شب قدر و اعتکاف، ماه نزول ملائکه و نزول قرآن، ماه صدقات و تبرعات و ماه دیگر اعمال نیک است، و به این اساس در این ماه، کارهای انجام میپذیرد که مستوجب باز شدن درهای بهشت میگردد. [۲٧۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) در مستدرک حاکم به روایت از ابو هریره این هم آمده است که: «و گناهان در این ماه آمرزیده میشود، مگر گناه کسی که نخواسته باشد، کسی از ابو هریره پرسید: کیست که نخواهد گناهش آمرزیده شود؟ گفت: کسی که از خداوند [در این ماه] طلب آمرزش نکند». ۲) مراد از گشوده شدن درهای آسمان، گشوده شدن درهای بهشت است، زیرا طوری که در احادیث دیگری آمده است بهشت در آسمان قرار دارد، وسقف آن عرش رحمن است. ۳) مراد از بسته شدن درهای دوزخ، بسته شدن آنها نسبت به بندگان روزهدار است، که اعمال نیکشان زیاد، و اعمال بدشان کم میشود، و چون﴿إِنَّ ٱلۡحَسَنَٰتِ يُذۡهِبۡنَ ٱلسَّئَِّاتِۚ﴾ ثابت است، آن اندک گناهان بدشان نیز عفو میگردد، بنابراین درهای دوزخ نسبت به آنها بسته میشود، ولی نسبت به کسانی که در این ماه روزه نمیگیرند، و مانند ماههای دیگر مرتکب معاصی و اعمال بد میگردند، درهای دوزخ نسبت به آنها باز بوده و بسته نمیشود. ۴) مراد از به زنجیر کشیده شدن شیاطین، به زنجیر کشیده شدن شیاطین نسبت به روزه داران حقیقی است، که با مراعات آداب روزه، و انجام اعمال نیک، شیاطین را از خود ناامید ساخته و دست و پای آنها را میبندند، نه کسانی که در وقت روزه داشتن، تحت تاثیر شیطان قرار گرفته و با این و آن به جنگ و جدل، و بدگوئی و دشنام، و یا غیبت و سخنان بد، و یا حرام خواری و امثال این کارها میپردازند.
٩۲۴- عَن بْنِ عُمَرَ، أَنَّ ابْنَ عُمَرَ ب، قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج يَقُولُ: «إِذَا رَأَيْتُمُوهُ فَصُومُوا، وَإِذَا رَأَيْتُمُوهُ فَأَفْطِرُوا، فَإِنْ غُمَّ عَلَيْكُمْ فَاقْدُرُوا لَهُ» یعنی: هِلاَلِ رَمَضَانَ [رواه البخاری: ۱٩٠٠].
٩۲۴- از ابن عمرب روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که فرموند: «وقتی که ماه را دیدید روزه بگیرید، و وقتی که ماه را دیدید، عید کنید، و اگر ماه برشما پوشیده شد، سی روز حساب بگیرید» [۲٧۶]، یعنی: اگر هلال رمضان بر شما پوشیده شد.
[۲٧۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مراد از حساب گرفتن سی ورز، کامل کردن سی روز ماه شعبان است، یعنی اگر به سبب ابر بودن در آسمان، و یا به هرسبب دیگری، امکان دیدن ماه برای شما میسر نگردید، بعد از کامل کردن سی روز برای ماه شعبان، روزه گرفتن ماه رمضان را شروع کنید. ۲) اکثر علماء بر این نظر اند که حکم به دخول ماه رمضان جز به یکی از این سه طریق جائز نیست، دیدن ماه، شهادت شهود، و یا کامل کردن سی روز برای شعبان، ولی بعضی از آنها گفتهاند که ثبوت دخول ماه رمضان به حساب نجومی نیز صحت دارد، و آنچه قابل تذکر است این است که با وسائل و آلات فعلی در عصر حاضر، مشکلی برای ثبوت دخول ماه وجود ندارد، و اینکه از این طریق بتوان حکم به دخول ماه رمضان و یا خروج آن نمود، احتیاج به این دارد که علمای متبحر و با درک، با در نظر داشت واقعیتها در این مورد نظر بدهند.
٩۲۵- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «مَنْ لَمْ يَدَعْ قَوْلَ الزُّورِ وَالعَمَلَ بِهِ، فَلَيْسَ لِلَّهِ حَاجَةٌ فِي أَنْ يَدَعَ طَعَامَهُ وَشَرَابَهُ» [رواه البخاری: ۱٩٠۳].
٩۲۵- از ابو هریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:
«کسی که دروغ گفتن و عمل کردن به دروغ را ترک نکند، برای خدا حاجتی نیست که چنین شخصی خورد و نوش خود را ترک نماید» [۲٧٧].
[۲٧٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) اکثر علماء بر این نظر اند که غیبت و دروغ سبب فساد روزه نمیگردد، گرچه سبب نقص کمال آن میشود، ولی عدۀ از علماء از آن جمله ثوری، مجاهد و ابو عبیدۀ سلمانی بر این نظر اند که این دو خصلت یعنی: غیبت و دروغ سبب فساد روزه میگردد. ۲) گرچه ظاهر حدیث دلالت بر این دارد که اگر کسی دروغ میگوید، لازم نیست که روزه بگیرد، یعنی: کسی که دروغ میگوید، نباید روزه بگیرد، ولی علماء گفتهاند که این اسلوب بیان، جهت برحذر داشتن روزهدار از دروغ گفتن است، نه امر کردن به روزه نگرفتن در این حالت، و این مانند آن است که اگر کسی شراب میخورد، برایش بگوئیم که: گوشت خوک هم بخور، که البته قصد ما تشویق کردن وی به خوردن گوشت خوک نیست، بلکه برحذر داشتن وی از خوردن شراب است.
٩۲۶- وَعَنهُ س الحَدیث المُتَقَدَّم: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: قَالَ اللَّهُ: كُلُّ عَمَلِ ابْنِ آدَمَ لَهُ، إِلَّا الصِّيَامَ، فَإِنَّهُ لِي وَأَنَا أَجْزِي بِهِ، و قَالَ في آخره: «لِلصَّائِمِ فَرحَتَانِ یَفرَحُهُمَا، إِذَا أَفطَرَ فَرِحَ، وَإِذَا لَقِيَ رَبَّهُ فَرِحَ بِصَومِهِ» [رواه البخاری: ۱٩٠۴].
٩۲۴- و از ابو هریرهس در حدیث گذشته که میگفت: «هر عمل بنی آدم برای خودش میباشد، مگر روزه که خاص برای من است، و من به آن مزد میدهم».
و در آخر این حدیث این هم آمده است که: «برای شخص روزهدار، دو خوش حالی است که به آنها خوش میشود: وقتی که افطار میکند خوش میشود، و وقتی که پروردگار خود را ملاقات میکند، به سبب روزۀ خود خوش میشود» [۲٧۸].
[۲٧۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) خوشی ملاقات با پروردگار چند احتمال دارد، یکی اینکه: به سبب روزه گرفتن، ملاقات با پروردگار برایش میسر میگردد، دوم آنکه: مراد از خوشی ملاقات با پروردگار این است که خداوند برایش مزد کامل و خاصی میدهد، که سبب خوشی وی میگردد، و سوم آنکه: مراد از ملاقات با پروردگار: وقت پیوستن به لقاء الله یعنی: وقت مرگ است که به سبب روزه گرفتنش، در این وقت عصیب خوش میباشد. ۲) خوشی انسان دو نوع است، خوشی حسی، و خوشی معنوی، و روزه گرفتن سبب این هردو نوع فرحت و خوشی است، زیرا بعد از افطار موانع خورد و نوش روزهدار رفع میشود، و این امر سبب فرحت حسی وی میگردد، و فرحت معنوی وی آن است که به امید ثواب و مزد خداوند در آخرت است، که البته این فرحت از فرحت حسی ارزندهتر و پایبندتر است.
٩۲٧- عَن عَبْدِ اللَّهِ س قَالَ: كُنَّا مَعَ النَّبِيِّ ج، فَقَالَ: «مَنِ اسْتَطَاعَ البَاءَةَ فَلْيَتَزَوَّجْ، فَإِنَّهُ أَغَضُّ لِلْبَصَرِ، وَأَحْصَنُ لِلْفَرْجِ، وَمَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَعَلَيْهِ بِالصَّوْمِ، فَإِنَّهُ لَهُ وِجَاءٌ» [رواه البخاری: ۱٩٠۵].
٩۲٧- از عبداللهس روایت است که گفت: با پیامبر خدا ج بودیم که فرمودند:
«کسی که نکاح کرده میتواند، باید ازدواج نماید، زیرا نکاح بهترین سبب چشم پوشی از حرام، و حفاظت از واقع شدن در زنا است، و اگر نمیتواند، باید روزه بگیرد، زیرا روزه برایش قطع کنندۀ شهوت است» [۲٧٩].
[۲٧٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) کسی که شهوت بر او غلبه نمود، و قدرت نکاح گرفتن را دارد، باید ازدواج نماید، و البته ازدواج کردن نسبت به چنین شخصی واجب است، و کسی که در حالت اعتدال است، یعنی: شهوت خود را مهار کرده میتواند، سنت است، و نسبت به کسی که میترسد نکاح کردنش به سببی از اسباب شاید سبب جور و ستم بر زن شود، نکاح کردن نسبت به چنین شخصی مکروه است. ۲) استعمال ادویه و خوردن طعامهای معین غرض آرام ساختن شهوت برای کسی که قدرت به نکاح کردن را ندارد، جائز است. ۳) کسی که قدرت به نکاح گرفتن را ندارد، غرض شکستاندن شهوت خود باید روزه بگیرد.
٩۲۸- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ ب، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج، قَالَ: «الشَّهْرُ تِسْعٌ وَعِشْرُونَ لَيْلَةً، فَلاَ تَصُومُوا حَتَّى تَرَوْهُ، فَإِنْ غُمَّ عَلَيْكُمْ فَأَكْمِلُوا العِدَّةَ ثَلاَثِينَ» [رواه البخاری: ۱٩٠٧].
٩۲۸- از عبدالله بن عمرب روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند:
«ماه بیست و نُه شب است، تا وقتی که ماه را نمیبینید روزه نگیرید، و اگر ماه بر شما پوشیده شد، شمارۀ سی روز را کامل نمائید» [۲۸٠].
٩۲٩- عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ ل، أَنَّ النَّبِيَّ ج آلَى مِنْ نِسَائِهِ شَهْرًا، فَلَمَّا مَضَى تِسْعَةٌ وَعِشْرُونَ يَوْمًا، غَدَا أَوْ رَاحَ فَقِيلَ لَهُ: إِنَّكَ حَلَفْتَ أَنْ لاَ تَدْخُلَ شَهْرًا، فَقَالَ: «إِنَّ الشَّهْرَ يَكُونُ تِسْعَةً وَعِشْرِينَ يَوْمًا» [رواه البخاری: ۱٩۱٠].
٩۲٩- از ام سلمهل روایت است که پیامبر خدا ج تصمیم گرفتند که یکماه نزد همسران خود نرود، چون بیست و نُه روز گذشت، در وقت صبح و یا در آخر روز نزد همسران خود رفتند.
کسی گفت: شما سوگند یاد کرده بودید که یکماه نزد همسران خود نیائید؟ فرمودند:
«ماه و یا این ماه بیست و نُه روز است» [۲۸۱].
[۲۸٠] این حدیث صریح است بر اینکه مراد از کامل کردن سی روز، کامل کردن سی روز برای شعبان است، و اینکه روزه گرفتن به اساس حساب نجومی و یا آلات و وسائل امروزی جواز دارد یانه؟ در این مورد سخن گفتیم. [۲۸۱] از احکم و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مراد از این فرمودۀ پیامبر خدا ج که: (ماه و یا این ماه بیست و نه روز میباشد)، دو احتمال دارد، یکی آنکه: این ماه بیست و نه روز میباشد، و این به آن معنی است که پیامبر خدا ج در نرفتن به نزد همسران خود ماه معینی را در نظر نداشتند، و احتمال دیگر آنکه: میشود که ماه بیست و نه روز باشد، و معنی چنین میشود که: این ماهی که من سوگند یاد کردم که نزد همسران خود نروم، ازهمان ماه هائی است که بیست و نه روز میباشد. ۲) در حدیث لفظ (آلی) که مشتق از (إیلاء) است ذکر گردیده است، و مراد از آن در اینجا (سوگند) است، نه (إیلاء) شرعی، و (إیلاء) شرعی عبارت از آن است که شخص سوگند بخورد که مدت چهار ماه و یا بیشتر از آن با همسرش جماع نکند، که در این صورت اگر پیش از گذشت چهار ماه، از قولش برگشت و با همسرش جماع کرد، از سوگندش باید کفاره بدهد، و اگر چهار ماه گذشت و جماع نکرد، زنش از وی طلاق میشود. ۳) علماء گفتهاند که از این گفتۀ پیامبر خدا ج که فرمودند «میشود که ماه بیست و نه روز شود» این طور دانسته میشود که ایشان ماه معینی را در نزدیک نشدن با همسران خود تعیین ننموده بودند، و همان ماه بیست و نه روز شده بود، بنابراین اگر کسی بدون تعیین ماه معینی سوگوند میخورد که مثلاً: یکماه فلان کار را نخواهم کرد، باید سی روز از آن کار خود داری نماید، ورنه حانث میشود، ولی عدۀ دیگری میگویند که در چنین حالتی کامل کردن سی روز لازم نیست، و در انجام ندادن آن کار در بیست و نه روز از حانث شدن بیرون میشود.
٩۳٠- عَن أَبِي بَكْرَةَ، س، عَنِ النَّبِيِّ ج، قَالَ: شَهْرَانِ لاَ يَنْقُصَانِ، شَهْرَا عِيدٍ: رَمَضَانُ، وَذُو الحَجَّةِ [رواه البخاری: ۱٩۱۲].
٩۳٠- از ابو بکرهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «دو ماه است که کم نمیشود، [و این دو ماه] دو ماه عید است، ماه رمضان و ماه ذو الحجه» [۲۸۲].
[۲۸۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) ماه رمضان از آن جهت ماه عید نامیده شده است که مقدمۀ ماه عید است، و حتی سبب عید در شوال، رمضان است که جهت به انجام رساندن عبادت و امر خداوند، مسلمانان عید میگیرند. ۲) معنی اینکه این دو ماه، یعنی ماه رمضان و ماه ذو الحجه کم نمیشود، این است که: این طور نمیشود که این دو ماه هر دو، در یک سال ناقص شود، بلکه اگر یکی بیست و نه روز میشود، دیگری حتما سی روز است، و بعضی گفتهاند که: معنی اینکه این دو ماه کم نمیشود، این است که ثواب این دو ماه کم نمیشود، به این معنی که اگر به سبب اشتباه، مردم بیست و نه روز روزه گرفتند و ماه در واقع سی روز بود، برای آنها ثواب سی روز کامل داده میشود، و اگر حُجاج به سبب اشبتاه روز دیگری غیر از روز عرفه وقوف نمودند، حجشان صحت داشته و ثواب کامل برایشان داده میشود.
٩۳۱- عَن ابْنَ عُمَرَ ب، عَنِ النَّبِيِّ ج أَنَّهُ قَالَ: «إِنَّا أُمَّةٌ أُمِّيَّةٌ، لاَ نَكْتُبُ وَلاَ نَحْسُبُ، الشَّهْرُ هَكَذَا وَهَكَذَا» يَعْنِي مَرَّةً تِسْعَةً وَعِشْرِينَ، وَمَرَّةً ثَلاَثِينَ [رواه البخاری: ۱٩۱۳].
٩۳۱- از ابن عمرب به نقل از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «ما [مردم عرب، و یا قوم قریش، و یا همۀ امت] امت نا خوانی هستیم، نه نوشته میکنیم و نه حساب مینمائیم، ماه اینچنین و اینچنین است».
یعنی: گاهی بیست و نُه روز است، و گاهی سی روز [۲۸۳].
[۲۸۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: صفت نا خوانی برای عربها و یا برای این امت، صفت واقعی است نه صفت لازمی، به این معنی که مردم عرب در زمان پیامبر خدا ج مردم نا خوانی بودند، ولی لازم نیست که باید همیشه نا خوان بمانند، بلکه خواندن و تعلم طوری که از نصوص دیگر دانسته میشود از ضروریات دین اسلام است، و این آیۀ مبارکه شاهد گویای این مدعا است، خداوند متعال میفرماید:﴿هُوَ ٱلَّذِي بَعَثَ فِي ٱلۡأُمِّيِّۧنَ رَسُولٗا مِّنۡهُمۡ يَتۡلُواْ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتِهِۦ وَيُزَكِّيهِمۡ وَيُعَلِّمُهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ﴾ یعنی: خداوند آن ذاتی است که رسولی را از میان مردم نا خوان بر انگیخت، تا آیاتش را برای آنها بخواند، و منزهشان دارد، و کتاب وحکمت را برای آنها بیاموزد، اگرچه پیش از این، در گمراهی آشکاری بودند، بنابراین اگر روزی خواننده و نویسنده شدند، و توانستد به طریق دیگری از نو شدن ماه آگاهی یابند، میتوانند باشرائط معینی از آن طریق حکم به نو شدن و یا نو نشدن ماه بکنند.
٩۳۲- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، عَنِ النَّبِيِّ ج، قَالَ: «لاَ يَتَقَدَّمَنَّ أَحَدُكُمْ رَمَضَانَ بِصَوْمِ يَوْمٍ أَوْ يَوْمَيْنِ، إِلَّا أَنْ يَكُونَ رَجُلٌ كَانَ يَصُومُ صَوْمَهُ، فَلْيَصُمْ ذَلِكَ اليَوْمَ» [رواه البخاری: ۱٩۱۴].
٩۳۲- از ابو هریرهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:
«هیچ کس از شما نباید یک روز و یا دو روز پیش از رمضان روزه بگیرد، مگر کسی باشد که روزهای را روزه بگیرد که آن روز مصادف به روز روزه گرفتنش باشد، چنین شخصی این روز را روزه بگیرد» [۲۸۴].
[۲۸۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) حکمت از نهی روزه گرفتن یک روز و یا دو روز پیش از رمضان به نیت رمضان برحذر داشتن مسلمانان ازعمل نصاری است که در امور دین غلو کرده و به اساس رأی فاسد خود، در عباداتی که بر آنها فرض گردیده بود، زیادت به عمل میآورند. ۲) مراد از مصادف بودن به روز روزه گرفتن آن است که مثلاً: شخصی همیشه روز دو شنبه را روزه میگیرد، و اگر روز شک در روز دو شنبه واقع میشود، روزه گرفتن این روز برای چنین شخصی روا است. ۳) در روزه گرفتن روز شک بین علماء اختلاف است، امام شافعی و سعید بن مسیب، و نخعی رحمهم الله با استناد به ظاهر این حدیث میگویند: روزه گرفتن روز شک، جز برای کسی که روزه گرفتن این روز در روز روزهاش واقع گردد، روا نیست. و بعضی از علماء و از آن جمله امام ابو حنیفه و امام احمد و اسحاق رحمهم الله، و از صحابه عائشهل میگویند: روزه گرفتن این روز به نیت نفل روا است، و از عائشهل روایت است که گفت: «اینکه در شعبان یک روز را روزه بگیرم بهتر از آن میدانم که یک روز از روزۀ رمضان را بخورم»، و دلیلشان حدیث عمران بن حصین است که پیامبر خدا ج از شخصی پرسیدند: «آیا اطراف شعبان را روزه گرفتی؟ گفت: نه، فرمودند: «بعد از رمضان دو روز روزه بگیر»، و امام اوزاعی/ میگوید: مراد از (اطراف) شعبان که به لفظ (سرر) بر وزن خبر آمده است، آخر شعبان است.
٩۳۳- عَنِ البَرَاءِ س، قَالَ: «كَانَ أَصْحَابُ مُحَمَّدٍ ج إِذَا كَانَ الرَّجُلُ صَائِمًا، فَحَضَرَ الإِفْطَارُ، فَنَامَ قَبْلَ أَنْ يُفْطِرَ لَمْ يَأْكُلْ لَيْلَتَهُ وَلاَ يَوْمَهُ حَتَّى يُمْسِيَ، وَإِنَّ قَيْسَ بْنَ صِرْمَةَ الأَنْصَارِيَّ كَانَ صَائِمًا، فَلَمَّا حَضَرَ الإِفْطَارُ أَتَى امْرَأَتَهُ، فَقَالَ لَهَا: أَعِنْدَكِ طَعَامٌ؟ قَالَتْ: لاَ وَلَكِنْ أَنْطَلِقُ فَأَطْلُبُ لَكَ، وَكَانَ يَوْمَهُ يَعْمَلُ، فَغَلَبَتْهُ عَيْنَاهُ، فَجَاءَتْهُ امْرَأَتُهُ، فَلَمَّا رَأَتْهُ قَالَتْ: خَيْبَةً لَكَ، فَلَمَّا انْتَصَفَ النَّهَارُ غُشِيَ عَلَيْهِ، فَذُكِرَ ذَلِكَ لِلنَّبِيِّ ج فَنَزَلَتْ هَذِهِ الآيَةُ: ﴿أُحِلَّ لَكُمۡ لَيۡلَةَ ٱلصِّيَامِ ٱلرَّفَثُ إِلَىٰ نِسَآئِكُمۡۚ﴾ فَفَرِحُوا بِهَا فَرَحًا شَدِيدًا، وَنَزَلَتْ: ﴿حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَكُمُ ٱلۡخَيۡطُ ٱلۡأَبۡيَضُ مِنَ ٱلۡخَيۡطِ ٱلۡأَسۡوَدِ﴾ [رواه البخاری: ۱٩۱۵].
٩۳۳- از براءس روایت است که گفت: [روزه در اول چنین بود که] اگر کسی از صحابههای پیامبر خدا ج روزه میداشت، اگر وقت افطار داخل میشد، و آن شخص پیش از اینکه افطار کند خواب میشد، میبائیست، همان شب و فردای آن را تا شام روزه بگیرد.
قَیس بن صِرمَۀ انصاری روزه داشت، چون وقت افطار رسید نزد همسرش آمد و گفت: نزد تو طعامی هست؟ همسرش گفت: نه! ولی میروم و برای تو طعامی جیسجو میکنم.
و چون قیس در روز کار میکرد، خواب بر او غلبه کرد و او را خواب برد، و هنگامی که همسرش برگشت و او را به این حالت دید گفت: وای برتو!
[فردا] چون روز به نمیه رسید [قیس] بیهوش شد، این خبر به پیامبر خدا ج رسید، و این آیه کریمه ناز گردید: «برای شما همبستر شدن با همسران شما در شب روزه، حلال گردانیده شده است».
صحابه از نزول این آیۀ کریمه بیسار خوشحال شدند، و این آیه نازل گردید که «و بخورید و بیاشامید تا اینکه روشنی صبح از تاریکی شب بر شما نمایان شود» [۲۸۵].
[۲۸۵] از احکام و مست ئل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) این نوع روزه، که اگر کسی پیش از افطار خواب میشد، میبائیست همان شب و فردای آن را روزه بگیرد، موافق روزۀ اهل کتاب بود، ابن حزم از سدی روایت میکند که گفت: «روزۀ نصاری چنین بود که بعد از خواب شدن، از خوردن و نوشیدن، و جماع کردن ممنوع بودند، و روزه بر مسلمانان هم در اول به همین طریق فرض گردید...» ۲) طوری که امام ابن کثیر/ در تفسیر خود روایت میکند، نزول این آیۀ کریمه که: «بخورید و بیاشامید تا اینکه روشنی صبح از تاریکی شب برای شما نمایان شود»، سبب دیگری هم داشت، و آن این بود که: چون موضوع (صِرمَه)س نزد پیامبر خدا ج مطرح گردید، عمرس بر خاست و گفت: یا رسول الله! شب گذشته از همسرم خواستم که با من هم بستر شود، او گفت که من خواب شدهام و کسی که خواب میشد، خوردن و نوشیدن و جماع کردن بر وی حرام میگردد من فکر کردم که او بهانه جویی میکند، و همان بودکه با وی جماع کردم، و این آیۀ مبارکه نازل گردید:﴿أُحِلَّ لَكُمۡ لَيۡلَةَ ٱلصِّيَامِ ٱلرَّفَثُ إِلَىٰ نِسَآئِكُمۡۚ﴾.
٩۳۴- عَنْ عَدِيِّ بْنِ حَاتِمٍ س، قَالَ: لَمَّا نَزَلَتْ: ﴿حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَكُمُ ٱلۡخَيۡطُ ٱلۡأَبۡيَضُ مِنَ ٱلۡخَيۡطِ ٱلۡأَسۡوَدِ﴾ عَمَدْتُ إِلَى عِقَالٍ أَسْوَدَ، وَإِلَى عِقَالٍ أَبْيَضَ، فَجَعَلْتُهُمَا تَحْتَ وِسَادَتِي، فَجَعَلْتُ أَنْظُرُ فِي اللَّيْلِ، فَلاَ يَسْتَبِينُ لِي، فَغَدَوْتُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ج، فَذَكَرْتُ لَهُ ذَلِكَ فَقَالَ: «إِنَّمَا ذَلِكَ سَوَادُ اللَّيْلِ وَبَيَاضُ النَّهَارِ» [رواه البخاری: ۱٩۱۶].
٩۳۴- از عدی بن حاتمس روایت است که گفت: چون این آیۀ کریمه که «.... تا آنکه نخ سفید از نخ سیاه، برای شما نمایان گردد» نازل گردید، ریسمان سیاه و ریسمان سفیدی را آوردم و زیر بالش خود گذاشتم، شب به طرف آنها نگاه میکردم و برایم معلوم نمیشد.
فردایش نزد پیامبر خدا ج رفتم و این موضوع را به عرض رسانیدم، فرموند: «مقصد از ریسمان سیاه و سفید: سیاهی شب و سفیدی روز است» [۲۸۶].
[۲۸۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: از ظاهر سیاق این حدیث چنین دانسته میشود که عدی بن حاتم در وقت نزول این آیۀ کریمه حضور داشته است، و واقعیت چنین نیست، زیرا این آیه در اوائل هجرت نازل گردید، و اسلام عدی بن حاتم طوری که اصحاب سیر میگویند در سال نهم و یا دهم هجری بود، پس باید در عبارت حدیث چیزی را مقدر سازیم، و آن این است که: «بعد از اینکه این آیه نازل گردیده بود، و من آمدم و مسلمان شدم، ریسمان سیاه و ریسمان سفیدی را گرفتم.....
٩۳۵- عَنْ زَيْدِ بْنِ ثَابِتٍ س، قَالَ: «تَسَحَّرْنَا مَعَ النَّبِيِّ ج، ثُمَّ قَامَ إِلَى الصَّلاَةِ»، قُلْتُ: كَمْ كَانَ بَيْنَ الأَذَانِ وَالسَّحُورِ؟ قَالَ: «قَدْرُ خَمْسِينَ آيَةً» [رواه البخاری: ۱٩۲۱].
٩۳۵- از زید بن ثابتس روایت است که گفت: با پیامبد خدا ج سحری کردیم، بعد از آن به نماز برخاستند.
کسی از وی پرسید: [سؤال کننده أنس بن مالکس بود] که بین اذان و سحری چه قدر وقت بود؟
گفت: به اندازۀ [تلاوت] پنجاه آیت [۲۸٧].
[۲۸٧] از این حدیث دانسته میشود که: تاخیر سحری مطلوب است، زیرا پیامبر خدا ج همیشه جانبی را در نظر میگرفتند که بر امت آسانتر باشد.
٩۳۶- عَن أَنَسَ بْنَ مَالِكٍ س، قَالَ: قَالَ النَّبِيُّ ج: «تَسَحَّرُوا فَإِنَّ فِي السَّحُورِ بَرَكَةً» [رواه البخاری: ۱٩۲۳].
٩۳۶- از انس بن مالکس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «سحری کنید، زیرا که در سحری کردن برکت است» [۲۸۸].
[۲۸۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: سحری کردن به اجماع علماء مستحب است، ولی اینکه مراد از (برکتی) که در حدیث شریف آمده است چیست؟ علماء چندین معنی ذکر کردهاند، اول آنکه: مراد از آن این است که طعام اندک، جای طعام زیاد را میگیرد، دوم آنکه: مراد از برکت آن است که: طعام سحری سؤال و باز خواستی ندارد، از ابو هریرهس روایت است که گفت: «سه طعام باز خواست ندارد، طعام سحر، طعام افطار، و طعامی که با دوستان خورده میشود، سوم آنکه: مراد از برکت این است که طعام سحرسبب قوت و نشاط در روزه گرفتن میشود، چهارم آنکه سحری سبب استغفار و ذکر خدا در این وقت متبرک میگردد، و من فکر میکنم که ارادۀ تمام این معانی از لفظ (برکت) در این حدیث مستبعد نیست.
٩۳٧- عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الأَكْوَعِ س: أَنَّ النَّبِيَّ ج بَعَثَ رَجُلًا يُنَادِي فِي النَّاسِ يَوْمَ عَاشُورَاءَ «إِنَّ مَنْ أَكَلَ فَلْيُتِمَّ أَوْ فَلْيَصُمْ، وَمَنْ لَمْ يَأْكُلْ فَلاَ يَأْكُلْ» [رواه البخاری: ۱٩۲۴].
٩۳٧- از سلمه بن أکوعس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج در روز عاشورا کسی را فرستادند تا برای مردم اعلان کند که:
«کسی که تا حالا چیزی خورده است [بقیۀ روز را] تمام کند، و یا گفتند که روزه بگیرد، و کسی که تا حالا چیزی نخورده است، نباید بخورد» [۲۸٩].
[۲۸٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) روزه گرفتن روز عاشوراء که روز دهم ماه محرم باشد، فرض بود، و بعد از اینکه روزۀ رمضان فرض گردید، روزۀ عاشوراء اختیاری شد. ۲) با استناد به این حدیث احناف میگویند که نیت روزه تا قبل از زوال جواز ادرد، به این معنی که اگر کسی بدون نیت روزه، تا پیش از زوال آفتاب چیزی نخورده بود، و بعد از آن به خاطرش گشت که آن روز را روزه بگیرد، این روزهاش شرعاً روزه شمرده شده و صحت دارد. ولی ائمۀ دیگر با استناد به حدیث دیگری که در کتب سنن از حفصهل روایت شده است میگویند که نیت روزه جز درشب روا نیست، و آن حدیث این است که پیامبر خدا ج فرمودند: «کسی که از شب نیت روزه نکرده باشد، روزهاش روزه شمرده نمیشود»، و هرطرف در ترجیح حدیثی که به آن اسنتاد جسته است، مرجحات دیگری را نیز ذکر میکند.
٩۳۸- عَن عَائِشَةَ وَأُمَّ سَلَمَةَ ب: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج كَانَ «يُدْرِكُهُ الفَجْرُ وَهُوَ جُنُبٌ مِنْ أَهْلِهِ، ثُمَّ يَغْتَسِلُ، وَيَصُومُ» [رواه البخاری: ۱٩۲۵].
٩۳۸- از عائشه و أم سلمهب روایت است که گفتند: [گاهی میشد] که صبح طلوع میکرد و پیامبر خدا ج از همبستر شدن با همسران خود جنب بودند، بعد از آن غسل میکردند و روزه میگرفتند [۲٩٠].
[۲٩٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) جماع کردن با همسر در شبهای رمضان جواز دارد. ۲) تاخیر غسل تا بعد از طلوع فجر برای شخص روزهدار جواز دارد. ۳) چون در روایت دیگری از عائشهل آمده است که «پیامبر خدا ج از جنابتی که از احتلام نبود، تا صبح غسل نمیکردند» علماء گفتهاند که: پیامبر خدا ج احتلام نمیشدند، زیرا احتلام از خواطر و تاثیرات شیطان است، و پیامبر خدا ج از این چیزها معصوم بودند.
٩۳٩- عَنْ عَائِشَةَ ل، قَالَتْ: كَانَ النَّبِيُّ ج «يُقَبِّلُ وَيُبَاشِرُ وَهُوَ صَائِمٌ، وَكَانَ أَمْلَكَكُمْ لِإِرْبِهِ» [رواه البخاری: ۱٩۲٧].
٩۳٩- از عائشهل روایت است که گفت: پیامبر خدا ج همسرانش رادر حالی که روزه داشتند، میبوسیدند و به آغوش میگرفتند، ولی بر نفس خود از همۀ شما حاکمیت بیشتری داشتند [۲٩۱].
[۲٩۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) در حدیث لفظ (یباشر) که مشتق از مباشرت میباشد آمده است، و (مباشرت) به معنی جماع کردن، و لمس کردن، و در آغوش گرفتن میآید، و معنیاش در اینجا طوری که از سیاق دانسته میشود، لمس کردن و در آغوش گرفتن است، نه چیزی دیگری. ۲) امام عینی/ میگوید: معنی حدیث عائشهل این است که: «گرچه پیامبر خدا ج همسران خود را در وقت روزه داشتن میبوسیدند و به آغوش میگرفتند، ولی باید شمایان از این کار خود داری کنید، زیرا ایشان مالک نفس خود بودند و کار بیشتری صورت نمیگرفت، ولی شمایان چنین نیستید»، ولی با کمال احترامم به مکانت علمی امام عینی/ میخواهم بگویم که: أ) آنچه را که این امام بزرگوار از کلام عائشهل فهمیده است، یکی از دو احتمال کلام عائشهل است، و احتمال دیگرش این است که: پیامبر خدا ج در حال روزه داشتن همسران خود را بوسه میزدند، و درآغوش میگرفتند، و از همۀ شمایان در کنترول نفس خود تواناتر بودند، بنابراین باید کسی که در وقت روزه داشتن همسر خود را ببوسد و در آغوش بگیرد، که مانند پیامبر خدا ج بر نفس خود مالک باشد. ب) بنا به قاعدۀ که میگویند: اعتابر به خبر روای است نه به نظر روای، ولو آنکه نظرعائشهل همان چیزی باشد که امام عینی/ فهمیده است، با آن هم چون پیامبر خدا ج در حال روزه داشتن همسران خود را بوسه زده و در آغوش میگرفتند، و دلیل خاص بودن این عمل برای پیامبر خدا ج موجود نیست، بنابراین، این حکم عام است و هرکسی که بر نفس خود مالک باشد، میتواند به این کار اقدام نماید، گرچه اجتناب کردن از آن برای جوانان بهتر است، زیرا آنها مالکیت چندانی بر نفس خود ندارند. ج) خود عائشهل در روایت دیگری گفته است که: «برای روزهدار هرکاری جز جماع کردن، جواز دارد» و البته بوسیدن و در آغوش کردن، غیر از جماع کردن است.
٩۴٠- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، عَنِ النَّبِيِّ ج، قَالَ: «إِذَا نَسِيَ فَأَكَلَ وَشَرِبَ، فَلْيُتِمَّ صَوْمَهُ، فَإِنَّمَا أَطْعَمَهُ اللَّهُ وَسَقَاهُ» [رواه البخاری: ۱٩۳۳].
٩۴٠- از ابو هریرهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:
«اگر کسی فراموش کرد، و چیزی را خورد و یا آشامید، روزهاش را تمام کند، [یعنی: به روزهاش ادامه بدهد]، زیرا خداوند او را خورانده و نوشانده است» [۲٩۲].
[۲٩۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: بنابراین حدیث، اگر کسی از روی فراموشی چیزی میخورد و یا میآشامد، بر وی قضاء و یا کفارۀ نیست، و گرچه حدیث از ذکر جماع کردن در حالت فراموشی ساکت است، ولی علماء با قیاس به خورد و نوش گفتهاند که از جماع کردن در حالت فراموشی نیز بر وی قضاء و کفارۀ لازم نمیگردد، و چون جماع بین زن و شوهر صورت میگیرد، بنابراین بسیار بعید است که هردو نفر روزه را فراموش کرده باشند، و گرچه این کار مستحیل نیست.
٩۴۱- وَعَنهُ س، قَالَ: بَيْنَمَا نَحْنُ جُلُوسٌ عِنْدَ النَّبِيِّ ج، إِذْ جَاءَهُ رَجُلٌ فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ هَلَكْتُ. قَالَ: «مَا لَكَ؟» قَالَ: وَقَعْتُ عَلَى امْرَأَتِي وَأَنَا صَائِمٌ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «هَلْ تَجِدُ رَقَبَةً تُعْتِقُهَا؟» قَالَ: لاَ، قَالَ: «فَهَلْ تَسْتَطِيعُ أَنْ تَصُومَ شَهْرَيْنِ مُتَتَابِعَيْنِ»، قَالَ: لاَ، فَقَالَ: «فَهَلْ تَجِدُ إِطْعَامَ سِتِّينَ مِسْكِينًا». قَالَ: لاَ، قَالَ: فَمَكَثَ النَّبِيُّ ج، فَبَيْنَا نَحْنُ عَلَى ذَلِكَ أُتِيَ النَّبِيُّ ج بِعَرَقٍ فِيهَا تَمْرٌ وَالعَرَقُ المِكْتَلُ قَالَ: «أَيْنَ السَّائِلُ؟» فَقَالَ: أَنَا، قَالَ: «خُذْهَا، فَتَصَدَّقْ بِهِ» فَقَالَ الرَّجُلُ: أَعَلَى أَفْقَرَ مِنِّي يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ فَوَاللَّهِ مَا بَيْنَ لاَبَتَيْهَا - يُرِيدُ الحَرَّتَيْنِ - أَهْلُ بَيْتٍ أَفْقَرُ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي، فَضَحِكَ النَّبِيُّ ج حَتَّى بَدَتْ أَنْيَابُهُ، ثُمَّ قَالَ: «أَطْعِمْهُ أَهْلَكَ» [رواه البخاری: ۱٩۳۶].
٩۴۱- و از بو هریرهس روایت است که گفت: در حالی که نزد پیامبر خدا ج نشسته بودیم، شخصی نزد ایشان آمد و گفت: یا رسول الله! هلاک گردیدم.
گفتند: «چه کردی»؟
گفت: در حالی که روزه داشتم، با همسرم جماع کردم.
پیامبر خدا ج فرمودند: «آیا میتوانی یک غلامی را آزاد کنی»؟
گفت: نه!
گفتند: «آیا میتوانی دو ماه پیاپی روزه بگیری»؟
گفت: نه!
گفتند: «آیا چیزی داری که شصت مسکین را طعام بدهی»؟
گفت: نه! [راوی] گفت که آن شخص نزد پیامبر خدا ج نشست.
[ابو هریرهس میگوید]:
در همین حالی که ما در این گفتگو بودیم، برای پیامبر خدا ج زنبیل کلانی از خرما آورده شد، و این زنبیل عبارت از متکل بود، [و متکل عبارت از پانزده صاع است].
فرمودند: «سائل کجاشد»؟
آن شخص گفت: منم [همین جایم].
فرمودند: «این خرماها را بگیر و خیرات بده».
گفت: یا رسول الله! آیا به شخصی فقیرتری از خود؟ به خداوند قسم است که بین دو سنگزار مدینه [که یکی در شرق مدینه و دیگری در غرب آن است] خانوادۀ از خانوادۀ خودم فقیرتر نیست.
پیامبر خدا ج آنچنان خندیدند که دندانهای کرسیشان نمایان گردید، و فرومودند: «آن را به خانوادهات بخوران» [۲٩۳].
[۲٩۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) اگر کسی در روز ماه رمضان قصدا جماع میکند، بر وی کفار لازم میگردد. ۲) همان طور که کفاره بر مرد لازم میگردد، زن اگر به رضایت خود به جماع کردن با وی تن در داده باشد، در نزد احناف بر وی نیز کفارۀ مستقلی لازم میگردد، ولی در نزد امام شافعی/ و اهل ظاهر، بر زن و مرد تنها یک کفاره لازم میگردد. ۳) کفاره به ترتیب یکی از این سه چیز است، آزاد کردن غلام، روزه گرفتن دو ماه پیاپی، طعام دادن شصت مسکین، بنابراین اگر کسی که قدرت به روزه گرفتن دارد، طعام دادن مساکین برایش روا نیست. ۴) در روزه گرفتن پیاپی بودن، شرط است، بنابراین اگر کسی پیش از کامل کردن دو ماه، یک روز روزه را خورد، باید روزه گرفتن را از سر بگیرد. ۵) مقدار طعام دادن برای مساکین، در نزد احناف سی صاع، برای هرمسکین نیم صاع است، و در نزد امام شافعی و بعضی از علمای دیگر، پانزده صاع، برای هرمسکین ربع صاع است، و مقدار هرصاع به وزن فعلی طوری که قبلا هم یاد آور شده بودیم (۳۴٠/۳) کیلو گرام است. ۶) درنزد امام ابو حنیفه/ اگر طعام شصت مسکین را در شصت روز برای یک مسکین بدهد، نیز جواز دارد، ولی اگر طعام شصت مسکین را در یک روز برای یک مسکین بدهد، یک طعام حساب میشود. ٧) در نزد امام ابو حنیفه و مالک و احمد و ابو ثوری و ثوری رحمهم الله بر علاوه از کفاره دادن، باید روزی را که جماع کرده است، نیز قضاء بیاورد، و امام اوزاعی میگوید: اگر کفارهاش به آزاد ساختن غلام، و یا طعام دادن مساکین باشد، قضاء آوردن آن روز بر وی لازم است، ولی اگر به روزه گرفتن باشد، قضاء آوردن آن روز بر وی لازم نیست، و عدۀ براین نظر اند که جز از کفاره چیز دیگری به طور مطلق بر وی لازم نیست. ۸) اگر کسی در یک روز چندین بار جماع کرد، بر وی تنها یک کفاره لازم میگردد، و اگر در چندین روز جماع کرد، امام ابو حنیفه/ میگوید: اگر جماع و یا جماعهای دیگرش بعد از کفاره دادن جماع اولی بود، بر وی کفاره دیگری لازم میگردد، و اگر پیش از کفاره دادن قبلی بود، بر وی تنها یک کفاره لازم میگردد، ولی امام مالک و شافعی و احمد رحمهم الله میکویند: بر وی از جماع کردن هرروز، کفارۀ جداگانۀ لازم میگردد، خواه از جماع قبلی کفاره داده باشد، و خواه نداده باشد. ٩) در نزد امام ابو حنیفه/ همان طوری که کفاره از جماع کردن لازم میگردد، از خوردن و نوشیدن نیز لازم میگردد، ولی در نزد اکثر علماء لزوم کفاره خاص به سبب جماع کردن است و بس، و از خوردن و آشامیدن تنها قضاء لازم میشود.
٩۴۲- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب: «أَنَّ النَّبِيَّ ج احْتَجَمَ وَهُوَ مُحْرِمٌ، وَاحْتَجَمَ وَهُوَ صَائِمٌ» [رواه البخاری: ۱٩۳۸].
٩۴۲- از ابن عباسب روایت است که پیامبر خدا ج در حالی که احرام داشتند، حجامت نمودند، و در حالی که روزه داشتند، حجامت نمودند [۲٩۴].
[۲٩۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) این حدیث دلالت بر این دارد که حجامت کردن برای شخص روزهدار جواز دارد، و سبب کراهت و یا فساد روزهاش نمیگردد. ۲) در احادیث دیگری به روایت از شداد بن اوس آمده است که پیامبر خدا ج شخصی روزه داری را دیدند که خود را حجامت میکند، فرمودند: «روزۀ حجامت گر و روزۀ حجامت شده از بین رفت»، ولی علماء میگویند که حدیث ابن عباس ناسخ حدیث شداد بن اوس است، زیرا قصۀ شداد بن اوس در فتح مکه، و قصۀ ابن عباس در حجة الوداع است، و واضح است که در قوت تعارض، نص متاخر نص متقدم را نسخ میکند، و عدۀ دیگری از علماء میگویند که حدیث شداد بن اوس در مورد دو شخصی بود که هنگام حجامت کردن غیبت میکردند، از این جهت پیامبر خدا ج فرمودند که روزۀ آنها از بین رفت، و معنایش این است که: «ثواب روزۀ آنها از بین رفت».
٩۴۳- عَن ابْنَ أَبِي أَوْفَى ب قَالَ: كُنَّا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ج فِي سَفَرٍ فَقَالَ لِرَجُلٍ: «انْزِلْ فَاجْدَحْ لِي»، قَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، الشَّمْسُ؟ قَالَ: «انْزِلْ فَاجْدَحْ لِي»، قَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ الشَّمْسُ؟ قَالَ: «انْزِلْ فَاجْدَحْ لِي»، فَنَزَلَ فَجَدَحَ لَهُ فَشَرِبَ، ثُمَّ رَمَى بِيَدِهِ هَا هُنَا، ثُمَّ قَالَ: «إِذَا رَأَيْتُمُ اللَّيْلَ أَقْبَلَ مِنْ هَا هُنَا، فَقَدْ أَفْطَرَ الصَّائِمُ» [رواه البخاری: ۱٩۴۱].
٩۴۳- از ابن أبی أَوفَیب روایت است که گفت: در یکی از سفرها با پیامبر خداج بودیم، برای شخصی گفتند که: «پیاده شود و برایم (مخلوط) تهیه کن».
آن شخص گفت: یا رسول الله! آفتاب هنوز موجود است، [یعنی: آفتاب هنوز کاملاً غروب نکرده است].
فرمودند: «پیاده شو و برایم (مخلوط) تهیه کن».
آن شخص گفت: آفتاب هنوز موجود است.
فرمودند: «پیاده شو و برایم (مخلوط) تهیه کن».
[آن شخص رفت] و (مخلوط) را تهیه کرد و آورد.
[پیامبر خدا ج] (مخلوط) را گرفته و نوشیدند، بعد از آن بدست خود به طرف [مشرق] اشاره نموده و فرمودند: «وقتی که شب از این طرف نمایان گردید، وقت افطار روزهدار است» [۲٩۵].
٩۴۴- عَنْ عَائِشَةَ ل، زَوْجِ النَّبِيِّ ج أَنَّ حَمْزَةَ بْنَ عَمْرٍو الأَسْلَمِيَّ قَالَ لِلنَّبِيِّ ج: أَأَصُومُ فِي السَّفَرِ؟ وَكَانَ كَثِيرَ الصِّيَامِ -، فَقَالَ: «إِنْ شِئْتَ فَصُمْ، وَإِنْ شِئْتَ فَأَفْطِرْ» [رواه البخاری: ۱٩۴۳].
٩۴۴- از عائشهل همسر پیامبر خدا ج روایت است که: حمزه بن عمرو اسلمی که شخص کثیر الصومی بود، از پیامبر خدا ج پرسید: آیا در سفر باید روزه بگیرم؟
پیامبر خدا ج فرمودند: «اگر خواستی روزه بگیر، و اگر خواستی روزه مگیر» [۲٩۶].
[۲٩۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) (مخلوط) که پیامبر خدا ج خواستند تا آن شخص برایشان تهیه کند، عبارت از کوبیدۀ گندم است که آن را در آب و یا شیر میانداختند، و بعد از بهم زدن، آن را میآشامیدند. ۲) در اینکه بلال در مقابل امر نبی کریم ج از مراجعه کارگرفت سببش طوری که علماء گفتهاند، احتیاط کردن وی در غروب آفتاب بود، ولی آنچه که به نظر میرسد این است که کاری در مقابل امر پیامبر خدا ج روی هرغرضی که باشد، چندان مناسب نیست. ۳) این حدیث دلالت براین دارد که روزه گرفتن در سفر، از روزه خوردن بهتر است، و این مذهب امام ابو حنیفه و اصحاب وی و اسود بن یزید رحمهم الله است، و عدۀ دیگری از علماء و از آن جمله ابن عباس و انس و ابو سعید و اوزاعی و نخعی میگویند: مسافر بین روزه گرفتن و روزه نگرفتن مخیر کامل است، امام شافعی و احمد و اسحاق و شعبی و عمر بن الخطاب و فرزندش عبدالله بن عمر، و ابو هریره و ابن عباسش میگویند: روزه گرفتن برای مسافر روا نیست، بنابراین اگر کسی در سفر روزه گرفت، باید در وقت مقیم شدن، آن را قضاء بیاورد. ۴) عجله کردن در افطار به مجرد غروب آفتاب، مستحب است. ۵) افطار کردن به هرچیزی روا است، ولی در صورت میسر بودن طوری که در روایات دیگر آمده است به خرما بهتر است. ۶) در مقابل نص قطعی نباید از عقل ظنی کار گرفت. [۲٩۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: طوری که در روایات دیگری آمده است، سؤال حمزه سلمیس از پیامبر خدا ج در مورد روزۀ ماه رمضان بود، بنابراین مسافر بین روزه گرفتن و روزه خوردن مخیر است، اگر میخواهد روزه بگیرد، و اگر میخواهد روزه نگیرد، و اختلاف علماء را در اینکه بهتر روزه گرفتن است و یا روزه خوردن، در حدیث قبلی بیان داشتیم، و آنچه که به خاطر راقم میرسد این است که: اگر روزه گرفتن سبب مشکلات برای خود روزهدار و یا همراهانش میشد، روزه خوردن برایش بهتراست، و اگر چنین مشکلاتی وجود نداشت، روزه گرفتن بهتر است، زیرا انسان نمیداند که اجلش چه وقت خواهد رسید، و شاید در قضای روزه تکاسل نموده و در نتیجه در حال قرض داری روزه بیمیرد.
٩۴۵- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج «خَرَجَ إِلَى مَكَّةَ فِي رَمَضَانَ، فَصَامَ حَتَّى بَلَغَ الكَدِيدَ، أَفْطَرَ»، فَأَفْطَرَ النَّاسُ، [رواه البخاری: ۱٩۴۴].
٩۴۵- از ابن عباسب روایت است که پیامبر خدا ج در ماه رمضان به طرف مکه بر آمدند، و روزه گرفتند، چون به منطقۀ (کدید) رسیدند، روزه را خوردند، و مردم هم روزه را خوردند [۲٩٧].
[۲٩٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) خروج پیامبر خدا ج در این سفر عصر روز چهار شنبه دهم ماه رمضان سال هشتم هجری، در غزوه فتح مکه بود، و در روز نزدهم رمضان به مکه رسیدند، چون از مدینه خارج گردیده و به ذوالحلیفه رسیدند، منادی پیامبر خدا ج برای مردم اعلان کرد: «هرکس که میخواهد روزه بگیرد، و هرکس که میخواهد روزه نگیرد». ۲) (کدید) از توابع عسفان است، و در بین راه مدینه و مکه قرار دارد، و به طرف مکه نزدیکتر است، و تخمینًا حدود (۸٠) الی (٩٠) کیلو متر از مکه و حدود (۳٠٠) الی (۳۲٠) کیلو متر از مدینه فاصله دارد. ۳) پیامبر خدا ج در قسمتی از سفر خود روزه گرفتند، و در قسمتی از آن روزه را خوردند، بنابراین، برای مسافر روزه گرفتن و روزه خوردن هردو جواز دارد. ۴) مسافر میتواند بعد از گذشت قسمتی از روز، روزهاش را بخورد، ولو آنکه در اول روز به نیت روزه بر خواسته باشد. ۵) کسی که در خانهاش نیت روزه را کرده است، و بعد از آن به سفر بیرون میشود، در نزد جمهور علماء، در چنین حالتی روزه گرفتن برایش بهتر است، و اگر روزهاش را خورد، باید آن روز را قضاء بیاورد، و کفارۀ بر وی نیست.
٩۴۶- عَنْ أَبِي الدَّرْدَاءِ س، قَالَ: «خَرَجْنَا مَعَ النَّبِيِّ ج فِي بَعْضِ أَسْفَارِهِ فِي يَوْمٍ حَارٍّ حَتَّى يَضَعَ الرَّجُلُ يَدَهُ عَلَى رَأْسِهِ مِنْ شِدَّةِ الحَرِّ، وَمَا فِينَا صَائِمٌ إِلَّا مَا كَانَ مِنَ النَّبِيِّ ج، وَابْنِ رَوَاحَةَ» [رواه البخاری: ۱٩۴۵].
٩۴۶- از ابو درداءس روایت است که گفت: در یکی از سفرها در روز بسیار گرمی که انسان از شدت گرمی دستش را بر روی سرش میگذاشت، با پیامبر خدا ج همسفر شدیم، هیچ کس از ما به جز پیامبر خدا ج و ابن رواحه روزه نداشتیم [۲٩۸].
[۲٩۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) از سفرهای پیامبر خدا ج دو سفر در رمضان واقع گردیده بود، یکی سفر غزوۀ بدر، و دیگری سفر فتح مکه، و مراد از سفری که در این حدیث آمده است، سفر غزوۀ بدر است، نه سفر فتح مکه، زیرا ابن رواحهس تنها در این سفر با پیامبر خدا ج همراه بود، و در غزوۀ مؤته که پیش از فتح مکه است، به شهادت رسید. ۲) از این حدیث نیز چنین دانسته میشود که روزه گرفتن و روزه خوردن هردو برای مسافر جواز دارد، و اختلافی که هست در افضلیت آن است، بعضی از علماء روزه گرفتن را بهتر میدانند، و بعضی از علماء روزه نگرفتن را، ولی اگر روزه گرفتن سبب زحمت برای خود شخص و یا اشخاص همراه وی شود، روزه خوردن برای مسافر بهتر از روزه گرفتن وی است، و اگر چنین زحمت و مشقتی وجود نداشته باشد، روزه گرفتن بهتر است، و الله تعالی اعلم بالصواب.
٩۴٧- عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ ب قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ج فِي سَفَرٍ، فَرَأَى زِحَامًا وَرَجُلًا قَدْ ظُلِّلَ عَلَيْهِ، فَقَالَ: «مَا هَذَا؟»، فَقَالُوا: صَائِمٌ، فَقَالَ: «لَيْسَ مِنَ البِرِّ الصَّوْمُ فِي السَّفَرِ» [رواه البخاری: ۱٩۴۶].
٩۴٧- از جابر بن عبداللهب روایت است که گفت: در یکی از سفرها، پیامبر خداج دیدند که مردم ازدحام کردهاند.
پریسدند: «این را چه شده است»؟
گفتند: روزهدار است.
فرمودند: «روزه گرفتن در سفر کار پسندیدۀ نیست» [۲٩٩].
[۲٩٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) در سنن ترمذی از جابرس روایت است که این واقعه در سفر فتح مکه واقع شده بود. ۲) اهل ظاهر نظر به ظاهر این حدیث میگویند که روزه گرفتن در سفر منعقد نمیگردد، و روا نیست، زیرا پیامبر خدا ج فرمودهاند که: روزه گرفتن در سفر کار خوبی نیست، و چیزی که کار خوبی نباشد، کار بدی است، و کار بد مشروع نیست... ولی جمهور علماء میگویند که: روزه گرفتن در سفر جواز دارد، و طوری که در احادیث دیگری آمده است، شخص بین گرفتن و نگرفتن روزه مخیر است، و از این حدیث چنین جواب میدهند که: لفظ این حدیث متعلق به همین شخص است، و معنی حدیث نبوی شریف چنین است که: کار خوبی نیست که انسان تا این حد خود را به مشقت بیندازد، در حالی که خداوند متعال برایش اجازۀ روزه خوردن را داده است، و دلیل این تاویل این است که خود نبی کریم ج در شدت گرمی روزه گرفتند، و اگر روزه گرفتن در سفر کار خوبی نمیبود، به یقین که خودشان اولین کسی بودند که از این کار خود داری میکردند، و حدیث آتی (٩۴۸) دلیل دیگری برای ثبوت این مدعی است.
٩۴۸- عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ س قَالَ: «كُنَّا نُسَافِرُ مَعَ النَّبِيِّ ج فَلَمْ يَعِبِ الصَّائِمُ عَلَى المُفْطِرِ، وَلاَ المُفْطِرُ عَلَى الصَّائِمِ» [رواه البخاری: ۱٩۴۸].
٩۴۸- از انس بن مالکس روایت است که گفت: با پیامبر خدا ج سفر میکردیم، روزه گیر بر روزه خوار، و روزه خوار بر روزه گیر عیب نمیگرفت [۳٠٠].
[۳٠٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: گرچه در این حدیث ذکری از اینکه کار در روزۀ نفلی بود، و یا در روزۀ رمضان، ولی سیاق حدیث نبوی شریف اشاره به این دارد که در روزۀ رمضان بوده است، زیرا گرفتن و نگرفتن روزۀ نفلی به طبیعت حال جواز دارد و مباح است، و لازم به بیان نیست، و علاوه بر آن در صحیح مسلم آمده است که کسی از انس راجع به روزۀ رمضان در سفر پرسان کرد، گفت: به همراه پیامبر خدا ج در رمضان سفر میکردیم، نه روزهدار بر روزه خوار عیب میگرفت و نه روزه خوار بر روزه دار، و این دلیل صریحی است که در سفر روزه گرفتن و روزه خوردن در رمضان، جواز دارد، ولی اگر روزه گرفتن سبب مشقت شود، روزه خوردن بهتر بلکه سنت است، در صحیح مسلم از ابو سعیدس در حدیث طویلی روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند که: «شما فردا صبح با دشمن مواجه میشوید، و روزه خوردن شما را قویتر میسازد، لذا روزه را بخورید»، و چون به این کار امر کردند، روزه را خوردیم.
٩۴٩- عَنْ عَائِشَةَ ل، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج، قَالَ: «مَنْ مَاتَ وَعَلَيْهِ صِيَامٌ صَامَ عَنْهُ وَلِيُّهُ» [رواه البخاری: ۱٩۵۲].
٩۴٩- از عائشهل روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «کسی که بمیرد، و بر وی روزۀ باشد، (ولی امرش) از عوض وی روزۀ بگیرد» [۳٠۱].
٩۵٠- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب، قَالَ: جَاءَ رَجُلٌ إِلَى النَّبِيِّ ج، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ أُمِّي مَاتَتْ وَعَلَيْهَا صَوْمُ شَهْرٍ أَفَأَقْضِيهِ عَنْهَا؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: فَدَيْنُ اللَّهِ أَحَقُّ أَنْ يُقْضَى [رواه البخاری: ۱٩۵۳].
٩۵٠- از ابن عباسب روایت است که گفت: شخصی نزد پیامبر خدا ج آمد و گفت: یا رسول الله! مادرم فوت شده است، و یک ماه روزه قرضدار است، آیا [روا است که] از طرف او قضا بیاورم؟
فرمودند: «بلی! قرض خداوند به قضاء آوردن سزاوارتر است» [۳٠۲].
[۳٠۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مراد از (ولی امر) میت، ورثه و یا اقاربش میباشند. ۲) در موضوع روزه گرفتن از میت نظریات مختلفی وجود دارد: اصحاب حدیث با استناد به این حدیث میگویند: اگر کسی مرد، و بر ذمهاش روزۀ بود، باید ولی امرش عوضش روزه بگیرد، امام ابو حنیفه، شافعی و مالک و زهری رحمهم الله میگویند: اگر میت وصیت کرده بود، (ولی امرش) عوضش صدقه بدهد، و صدقۀ که لازم میشود، در نزد امام ابو حنیفه/ عوض هر روز روزۀ قضائی، نیم صاع گندم، و در نزد دیگران عوض هر روز ربع صاح گندم است، و اگر وصیت نکرده بود، صدقه دادن لازم نیست. و در جواب از حدیث عائشهل میگویند که خود عائشهل بر خلاف این حدیث فتوی داده است، و این دلالت بر آن دارد که این حدیث در نزد وی منسوخ است، ورنه مقام صحابه بالاتر از آن است که حدیثی را روایت کند، و بر خلاف آن عمل کند و یا فتوی بدهد. [۳٠۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: اختلاف در این حدث مانند اختلاف در حدیث سابق است، و جواب از آن نیز مانند جواب از حدیث سابق است، یعنی: ابن عباسب که راوی حدیث است، بر خلاف این حدیث فتوی داده است، و فتوی دادنش بر خلاف روایتش، دلالت بر اطلاعش از نسخ حدیث دارد، ورنه مقام و منزلتش احتمال مخالفت با حدیث را برایش نمیدهد.
٩۵۱- حَدیث ابن أَبِي أَوفَی وَقَولُ النَّبِيِّ ج «انْزِلْ فَاجْدَحْ لَنَا» تَقَدَّمَ قریبًا، وَقَالَ فِي هذِهِ الرِّوایَة: «إِذَا رَأَيْتُمُ اللَّيْلَ أَقْبَلَ مِنْ هَا هُنَا، فَقَدْ أَفْطَرَ الصَّائِمُ» وَأَشَارَ بِإِصْبَعِهِ قِبَلَ المَشْرِقِ [رواه البخاری: ۱٩۵۶].
٩۵۱- حدیث ابن ابی أَوفَی و فرمودۀ پیامبر خدا ج که برایش گفتند: «برایم (مخلوط) تهیه کن» قبلا گذشت.
و در این روایت میفرمایند: «وقتی دیدید که شب از این طرف نمایان گردید، وقت افطار روزهدار داخل شده است»، و با انگشت خود به طرف مشرق اشاره کردند [۳٠۳].
[۳٠۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: طوری که قبلا یاد آور شدیم کسی که مامور به تهیۀ مخلوط شده بود، بلالس بود، و این حدیث نیز دلالت براین دارد که عجله کردن در افطار مستحب است، و حدیث آتی براین موضوع صراحت کامل دارد.
٩۵۲- عَنْ سَهْلِ بْنِ سَعْدٍ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج، قَالَ: «لاَ يَزَالُ النَّاسُ بِخَيْرٍ مَا عَجَّلُوا الفِطْرَ» [رواه البخاری: ۱٩۵٧].
٩۵۲- از سهل بن سعدس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «کار مردم تا آن وقت به خیر است که در افطار کردن عجله نمایند» [۳٠۴].
[۳٠۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: در حدیث ابو ذرس تاخیر سحری کردن نیز آمده است، یعنی: همان طوری که عجله کردن در افطار مطلوب است، تأخیر کردن در سحری نیز مطلوب است، و در عین حال این حدیث رد بر کسانی است که تاخیر کردن در افطار را لازم میدانند.
٩۵۳- عَنْ أَسْمَاءَ بِنْتِ أَبِي بَكْرٍ الصِّدِّيقِ ب، قَالَتْ: «أَفْطَرْنَا عَلَى عَهْدِ النَّبِيِّ ج يَوْمَ غَيْمٍ، ثُمَّ طَلَعَتِ الشَّمْسُ» [رواه البخاری: ۱٩۵٩].
٩۵۳- از اسماء بنت ابی بکرب روایت است که گفت: در زمان پیامبر خدا ج در روز ابر آلودی افطار کردیم، بعد از آن آفتاب بر آمد [۳٠۵].
[۳٠۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) در تتمۀ این حدیث در بخاری آمده است که: «برای آنها امر شد که این روز را قصاء بیاورند». ۲) اگر کسی به گمان اینکه آفتاب غروب کرده است، افطار کرد، و بعد از آن آفتاب نمایان شد، در نزد جمهور علماء باید باقی ماندۀ آن روز را روزه بگیرد، و عوض آن یک روز قضاء بیاورد، ولی کفارۀ بر وی نیست، و بعضی از علماء و از آن جمله مجاهد و عطاء و عروه بن زبیر رحمهم الله میگویند: چنین شخصی به منزلۀ کسی است که روزه را فراموش کرده است، بنابراین قضائی بر وی نیست. ۳) با قیاس بر افطار، علمائ گفتهاند: اگر کسی به گمان اینکه شب هنوز باقی است، سحری کرد، و بعد از آن معلوم شد که صبح طلوع کرده است، باید آن روز را روزه بگیرد، و عوض آن یک روز قضاء بیاورد.
٩۵۴- عَنِ الرُّبَيِّعِ بِنْتِ مُعَوِّذٍ ب، قَالَتْ: أَرْسَلَ النَّبِيُّ ج غَدَاةَ عَاشُورَاءَ إِلَى قُرَى الأَنْصَارِ: «مَنْ أَصْبَحَ مُفْطِرًا، فَلْيُتِمَّ بَقِيَّةَ يَوْمِهِ وَمَنْ أَصْبَحَ صَائِمًا، فَليَصُمْ»، قَالَتْ: فَكُنَّا نَصُومُهُ بَعْدُ، وَنُصَوِّمُ صِبْيَانَنَا، وَنَجْعَلُ لَهُمُ اللُّعْبَةَ مِنَ العِهْنِ، فَإِذَا بَكَى أَحَدُهُمْ عَلَى الطَّعَامِ أَعْطَيْنَاهُ ذَاكَ حَتَّى يَكُونَ عِنْدَ الإِفْطَارِ [رواه البخاری: ۱٩۶٠].
٩۵۴- از ربیع بنت معوذب [۳٠۶] روایت است که گفت: پیامبر خدا ج صبح روز عاشورا کسی را به قریههای مردم انصار فرستادند که بگوید: «کسی که صبح افطار کرده است، باقی ماندۀ روزش را روزه بگیرد، و کسی که به نیت روزه بر خواسته است، روزۀ خود را ادامه بدهد».
ربیع میگوید: بعد از این واقعه، روز (عاشورا) را روزه میگرفتیم، و اطفال خود را هم به روزه گرفتن آن وادار میکردیم، و برای اطفال از پشم بازیچۀ آماده کرده بودیم، تا اگر کدام یکی از آنها به سبب طعام گریه میکرد، آن بازیچه را برایش میدادیم که تا هنگام افطار مشغول شود [۳٠٧].
[۳٠۶] وی رُبَیِّع بنت معوذ بن عفراء انصاری است، در بعضی غزوات با پیامبر خدا ج اشتراک میکرد، زخمیها را تداوی میکرد، و کشتگان را به مدینۀ منوره انتقال میداد، و از زنهایی است که در بیعت رضوان اشتراک نموده بودند، اسد الغابه (۵/۴۵۱-۴۵۲). [۳٠٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) به اتفاق علماء، هیچ عبادتی بر طفل تا وقتی که به بلوغ نرسیده است، فرض نیست. ۲) علماء گفتهاند: بعد از اینکه طفل به سن ده سالگی رسید، و توانائی روزه گرفتن را داشت، مستحب است تا والدینش او را به روزه گرفتن تشویق نمایند، تا به این کار عادت گرفته و بعد از بلوغ بتواند به آسانی روز بگیرد. ۳) روزه گرفتن روز عاشوراء پیش از اینکه رمضان فرض گردد، فرض بود. ۴) کاری را که صحابه در زمان پیامبر خدا ج انجام میدادند، حکم چیزی را دارد که پیامبر خدا ج به آن امر کرده باشند، زیرا اگر پیامبر خدا ج آن را موافق شرع نمیدانستند از آن ممانعت به عمل میآوردند، و این نوع حکم، به نام (سنت تقریری) یاد میشود.
٩۵۵- عَنْ أَبِي سَعِيدٍ س، أَنَّهُ سَمِعَ النَّبِيَّ ج، يَقُولُ: «لاَ تُوَاصِلُوا، فَأَيُّكُمْ إِذَا أَرَادَ أَنْ يُوَاصِلَ، فَلْيُوَاصِلْ حَتَّى السَّحَرِ» [رواه الخاری: ۱٩۶۳].
٩۵۵- از ابو سعیدس روایت است که از پیامبر خدا ج شنیده است که فرمودند:
«روزۀ امروز را به روزۀ فردا وصل نکنید، و اگر کسی میخواهد روزه را وصل کند، فقط تا وقت سحر، به روزه گرفتن ادامه بدهد» [۳٠۸].
[۳٠۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) صوم وصال عبارت از آن است که شخص بدون آنکه افطار نماید، روز بعدی را با روز گذشته با هم وصل روزه بگیرد. ۲) طوری که در حدیث آتی میآید، پیامبر خدا ج صوم وصال را منع کردهاند. ۳) بنا به قور اکثر علماء، صوم وصال از خصائص پیامبر خدا ج است و برای دیگر افراد امت مکروه تحریمی است، چنانچه خودشان بعد از عصر نماز میخواندند، و دیگران را از آن منع میکردند. ۴) بعضی از علماء بر این نظر اند که سبب منع کردن از صوم وصال، شفقت و ترحم بر امت است، نه آنکه چنین روزۀ در ذات خود حرام باشد، بنابراین اگر کسی قدرت و قوت داشته باشد، صوم وصال برایش روا است، چنانچه بعضیها مانند عبدالله بن زبیر، ابن عامر و ابن وضاح رحمهم الله روزۀ وصال میگرفتند، ولی جمهور علماء میگویند: ثابت است که پیامبر خدا ج از آن منع کردهاند، و سبب منع هرچه که باشد، آن را از کراهت و تحریم خارج نمیسازد. ۵) وصال تا وقت سحر جواز دارد، گرچه سیاق حدیث دلالت بر آن دارد که عدم وصال به طور مطلق بهتراست.
٩۵۶- عَن أَبَي هُرَيْرَةَ س، قَالَ: «نَهَى النَّبِيُّ ج عَنِ الوِصَالِ فِي الصَّوْمِ» فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ مِنَ المُسْلِمِينَ: إِنَّكَ تُوَاصِلُ يَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: «وَأَيُّكُمْ مِثْلِي، إِنِّي أَبِيتُ يُطْعِمُنِي رَبِّي وَيَسْقِينِ»، فَلَمَّا أَبَوْا أَنْ يَنْتَهُوا عَنِ الوِصَالِ، وَاصَلَ بِهِمْ يَوْمًا، ثُمَّ يَوْمًا، ثُمَّ رَأَوُا الْهِلَالَ، فَقَالَ: «لَوْ تَأَخَّرَ لَزِدْتُكُمْ» كَالتَّنْكِيلِ لَهُمْ حِينَ أَبَوْا أَنْ يَنْتَهُوا وَفي رِوایَة عَنهُ قَالَ لَهُم: «فَاكْلَفُوا مِنَ العَمَلِ مَا تُطِيقُونَ» [رواه البخاری: ۱٩۶۵، ۱٩۶۶].
٩۵۶- از ابو هریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج از صوم وصال نهی فرمودند.
شخصی از مسلمانان برایشان گفت: یا رسول الله! [مارا نهی میکنید و] خود شما صوم وصال میگیرید.
فرمودند: «کدام یک از شما مانند من هستید، شب که میشود، پروردگارم مرا میخوراند و مینوشاند».
چون خود داری از روزۀ وصال را قبول نکردند، جهت سرزنش کردن آنها یک روز را با آنها روزه گرفتند [یعنی: به علاوه از روزۀ اصلی]، و سپس یک روز دیگر را، بعد از آن ماه نو را دیدند.
پیامبر خدا ج فرمودند: «اگر ماه به تأخیر میافتاد، با شما زیادتر روزه میگرفتم»، و این کار را جهت سرزنش آنها کردند، زیرا آنها ترک از روزۀ وصال، خود داری نموده بودند.
و در روایت دیگری از ابو هریرهس نقل است که فرمودند: «از کارها، چیزی را انجام دهید که تحمل آن را داشته باشید» [۳٠٩].
[۳٠٩] این حدیث نیز مانند حدیث گذشته دلالت بر نهی از صوم وصال دارد، چنانچه دلالت بر این دارد که پیامبر خدا ج خواستند تا به شکل عملی برای کسانی که میخواستند صوم وصال بگیرند بفهمانند که آنها قادر به این کار نیستند، و برای پیامبر خدا ج در این کار حالت خاصی است، و نص حدیث گویای این حالت خاص است.
٩۵٧- عَن أَبِي جُحَيْفَةَ س، قَالَ: آخَى النَّبِيُّ ج بَيْنَ سَلْمَانَ، وَأَبِي الدَّرْدَاءِ، فَزَارَ سَلْمَانُ أَبَا الدَّرْدَاءِ، فَرَأَى أُمَّ الدَّرْدَاءِ مُتَبَذِّلَةً، فَقَالَ لَهَا: مَا شَأْنُكِ؟ قَالَتْ: أَخُوكَ أَبُو الدَّرْدَاءِ لَيْسَ لَهُ حَاجَةٌ فِي الدُّنْيَا، فَجَاءَ أَبُو الدَّرْدَاءِ فَصَنَعَ لَهُ طَعَامًا، فَقَالَ: كُلْ؟ قَالَ: فَإِنِّي صَائِمٌ، قَالَ: مَا أَنَا بِآكِلٍ حَتَّى تَأْكُلَ، قَالَ: فَأَكَلَ، فَلَمَّا كَانَ اللَّيْلُ ذَهَبَ أَبُو الدَّرْدَاءِ يَقُومُ، قَالَ: نَمْ، فَنَامَ، ثُمَّ ذَهَبَ يَقُومُ فَقَالَ: نَمْ، فَلَمَّا كَانَ مِنْ آخِرِ اللَّيْلِ قَالَ: سَلْمَانُ قُمِ الآنَ، فَصَلَّيَا فَقَالَ لَهُ سَلْمَانُ: إِنَّ لِرَبِّكَ عَلَيْكَ حَقًّا، وَلِنَفْسِكَ عَلَيْكَ حَقًّا، وَلِأَهْلِكَ عَلَيْكَ حَقًّا، فَأَعْطِ كُلَّ ذِي حَقٍّ حَقَّهُ، فَأَتَى النَّبِيَّ ج، فَذَكَرَ ذَلِكَ لَهُ، فَقَالَ النَّبِيُّ ج: «صَدَقَ سَلْمَانُ» [رواه البخاری: ۱٩۶۸].
٩۵٧- از ابو جحیفهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج بین (سلمان) و (ابو الدرداء) [۳۱٠] عقد برادری بسته بودند، سلمان به دیدن ابو الدرداء رفت، ام الدرداء [یعنی: همسر ابو الدرداء] را دید که سر و پایش به هم ریخته است.
برایش گفت: تو را چه شده است؟ [که خود را آرایش نمیکنی].
گفت: برادرت ابو الدرداء به دنیا علاقۀ ندارد.
ابو الدرداء آمد و برای سلمان طعامی را آماده کرد.
سلمان برایش گفت: بخور.
ابو الدرداء گفت: روزه دارم.
گفت: تا تو نخوری من هم نخواهم خورد.
ابو الدرداء [ناچار شد] و خورد.
چون شب شد، ابو الدرداء رفت که نماز بخواند، سلمان برایش گفت که: بخواب، خوابید.
باز رفت که نماز بخواند، باز برایش گفت که: بخواب، چون شب آخر شد، سلمان برایش گفت: حالا برخیز! هردو برخواستند و با هم نماز خواندند.
سلمان برای ابو الدرداء گفت: پروردگار تو بر تو حق دارد، نفس تو بر تو حق دارد، و همسر تو بر تو حق دارد، حق هرصاحب حقی را جداگانه برایش برسان.
ابو الدرداء نزد پیامبر خدا ج آمد و جریان را نقل کرد.
پیامبر خدا ج فرمودند: «سلمان راست گفته است» [۳۱۱].
[۳۱٠] وی عویمر بن مالک بن زید است، آخرین کسی از اهل فامیل خود بود که مسلمان شد، شخص فقیه، و عاقل و دانشمندی بود، پیامبر خدا ج فرمودند که: «عویمر حکیم امت من است»، در تمام غزوات بعد از غزوۀ (أحد) اشتراک داشت، در زمان خلافت عثمانس عهده دار قضاوت دمشق بود، و دو سال پیش از شهادت عثمانس وفات یافت، اسد الغابه (۵/۱۸۵-۱۸۶). [۳۱۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) پیامبر خدا ج بین مسلمانان دو بار عقد برادری بستند، بار اول پیش از هجرت، و عقد برادری بین زید بن حارثه و حمزه بن عبدالمطلب در همین وقت بسته شده بود، بار دوم بعد از هجرت بین مهاجرین و انصار بعد از هجرت به مدینۀ منوره، و عقد برادری بین سلمان و ابو الدرداء در همین وقت صورت گرفته بود. ۲) در (حلیة الأولیاء) آمده است که پیامبر خدا ج در جواب ابو الدرداء این را هم گفتند که: «سلمان عالم است»، و در روایت ابن سعد آمده است که فرمودند: «سلمان در علم به درجۀ اشباع رسیده است». ۳) خوردن روزۀ نفلی جواز دارد، ولی احناف میگویند که خوردن روزۀ نفلی بدون عذر جواز ندارد، و از اعذاری که خوردن روزۀ نفلی را مباح میسازد، آمدن مهمان، و مهمان شدن است، و اگر کسی بدون عذر، روزۀ نفلیاش را خورد، باید آن را قضاء بیاورد، زیرا در بعضی روایات آمده است که پیامبر خدا ج در مورد خوردن روزۀ نفلی فرمودند: «و یک روز را عوض آن روزه بگیر»، ولی در نزد أئمۀ دیگر از خودرن روزۀ نفلی به هرسببی که باشد، قضاء لازم نمیشود. ۴) عقد برادری که براساس دوستی و محبت خدایی باشد، جواز دارد. ۵) رفتن به دیدن دوستان و شب تیر کردن در نزد آنها جواز دارد، و این در صورتی است که این کار سبب ایجاد مشکلات برای میزبان نگردد. ۶) نصیحت یک برادر برای برادر دیگر مطلوب است. ٧) قیام شب فضیلت دارد. ۸) زن باید خود را برای همسرش زینت نماید. ٩) مرد باید حقوق همسرش را که از آن جمله هم خوابی با وی میباشد، اداء نماید. ۱٠) نباید انجام دادن عبادات نفلی، سبب ضایح شدن حقوق دیگران گردد. ۱۱) استراحت و خواب، به اندازۀ که جسم به آن ضرورت دارد، لازم است. ۱۲) غلو کردن در امور دین جواز ندارد.
٩۵۸- عَنْ عَائِشَةَ ل، قَالَتْ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ج يَصُومُ حَتَّى نَقُولَ: لاَ يُفْطِرُ، وَيُفْطِرُ حَتَّى نَقُولَ: لاَ يَصُومُ، فَمَا رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج اسْتَكْمَلَ صِيَامَ شَهْرٍ إِلَّا رَمَضَانَ، وَمَا رَأَيْتُهُ أَكْثَرَ صِيَامًا مِنْهُ فِي شَعْبَانَ [رواه البخاری: ۱٩۶٩].
٩۵۸- از عائشهل روایت است که گفت: پیامبر خدا ج آن قدر [پیهم] روزه میگرفتند که میگفتیم: دیگر افطار نخواهند کرد، و آن قدر افطار میکردند که میگفتیم: دیگر روزه نخواهند گرفت.
پیامبر خدا ج را ندیدم که به جز از رمضان، ماه دیگری را به طور کامل روزه گرفته باشند، و ندیدم که روزه گرفتنشان در هیچ ماهی بیشتر از ماه شعبان بوده باشد [۳۱۲].
٩۵٩- وَعَنْهَا ل في رِوایَة زیادَة وَکَانَ یَقُولُ:«خُذُوا مِنَ العَمَلِ مَا تُطِقُونَ فَإِنَّ الله لاَ یَمَلُّ حَتَّی تَمَلُّوا» وَأَحَبَ الصَّلاَةِ إِلَی النَّبِيِّ ج مَا دُووِمَ عَلَیهِ وَإِن قَلَّت وَکَانَ إِذَا صَلَّی صَلاَةً دَاوَمَ عَلَیهَا [رواه البخاری: ۱٩٧٠].
٩۵٩- و از عائشهل در روایت دیگری به این زیادت آمده است که پیامبر خدا ج میفرمودند:
«از عبادات، عملی را انجام دهید که تحمل ادای آن را داشته باشید، زیرا تا وقتی که شما ملول نشوید، خداوند متعال فضل و رحمت خود را از شما قطع نمیکند».
و بهترین نماز [نفلی] در نزد پیامبر خدا ج نمازی بود که بر آن مداومت میشد، اگرچه که اندک میبود، و خود پیامبر خدا ج اگر نمازی را میخواندند، به خواندن آن مداومت میکردند [۳۱۳].
[۳۱۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) سبب بیشتر روزه گرفتن پیامبر خدا ج در ماه شعبان آن بود که اعمال بندگان در این ماه به حضور رب العالمین تقدیم میگردد، پس بهتر است که انسان در این وقت روزهدار باشد، در سنن نسائی آمده است که اسامهس از پیامبر خدا ج پرسید: سبب چیست که در ماه شعبان از دیگر ماهها بیشتر روزه میگیرید؟ فرمودند: «سبب آن است که در این ماه، اعمال به حضور رب العالمین تقدیم میگردد، و من دوست دارم که در وقت تقدیم شدن اعمالم، روزهدار باشم». ۲) در مورد نماز خواندن در شب اول شعبان و یا در شب نمیۀ شعبان، چندین حدیث آمده است، و از آن جملۀ اینکه اگر کسی در شب نیمۀ شعبان چهار ده رکعت نماز بخواند، و بعد از آن چهار ده بار سورۀ فاتحه را تلاوت نماید، به اندازۀ بیست حج و بیست سال روزه، برایش ثواب داده میشود، و اگر فردای آن را روزه بگیرد، مانند آن است که شصت سال پیش از آن و شصت سال بعد از آن را روزه گرفته است» و احادیث دیگری نیز به همین معنی آمده است، ولی علماء گفتهاند که این احادیث هیچ اصل شرعی ندارد، و همۀ آنها (موضوعی) یعنی دروغ، و یا ضعیف است. [۳۱۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) عبادت اندک ولی دوامدار در نزد پیامبر خدا ج از آن جهت از عبادت زیاد ملال آور بهتر بود که: عبادت و بالأخص عبادت نفلی باید به اساس نشاط و محبت قلبی باشد، نه روی ملالت و عدم تمایل قلبی. ۲) چون نبی کریم ج قدوه بودند، ازاین جهت به چیزی که امر میکردند، خودشان آن را عملی مینمودند، و از همین سبب عبادتی را که انجام میدادند به آن مداومت میکردند، و عبادت آنها ولو آنکه بسیار زیاد بود، ولی برایشان ملال آور نبود، زیرا نبی کریم ج حالت خاص و موقف خاصی داشتند.
٩۶٠- عَن أَنَسٍ س، وَقَد سُئِلَ عَنْ صِيَامِ النَّبِيِّ ج، فَقَالَ: «مَا كُنْتُ أُحِبُّ أَنْ أَرَاهُ مِنَ الشَّهْرِ صَائِمًا إِلَّا رَأَيْتُهُ، وَلاَ مُفْطِرًا إِلَّا رَأَيْتُهُ، وَلاَ مِنَ اللَّيْلِ قَائِمًا إِلَّا رَأَيْتُهُ، وَلاَ نَائِمًا إِلَّا رَأَيْتُهُ، وَلاَ مَسِسْتُ خَزَّةً وَلاَ حَرِيرَةً، أَلْيَنَ مِنْ كَفِّ رَسُولِ اللَّهِ ج، وَلاَ شَمِمْتُ مِسْكَةً، وَلاَ عَبِيرَةً أَطْيَبَ رَائِحَةً مِنْ رَائِحَةِ رَسُولِ اللَّهِ ج» [رواه البخاری: ۱٩٧۳].
٩۶٠- از انسس روایت است که از کیفیت روزۀ پیامبر خدا ج پرسیده شد، گفت:
اگر نمیخواستم که پیامبر خدا ج را در کدام ماهی جز در حالت روزه داشتن ببینم، جز در حالت روزه داشتن نمیدیدم، و اگر نمیخواستم که ایشان را در حالت روزه داشتن ببینم، جز در حالت روزه نداشتن نمیدیدم.
و اگر نمیخواستم که ایشان را در شب جز در حالت نماز خواندن ببینم، جز در حالت نماز خواند نمیدیدم، و اگر نمیخواستم که ایشان را جز در حالت خواب بودن ببینم، جز در حالت خواب بودن نمیدیدم.
و هیچ ابریشمی را به نرمی دست پیامبر خدا ج لمس نکردم، و هیچ مشک و عنبری را به خوش بوئی پیامبر خدا ج نبوئیدم [۳۱۴].
٩۶۱- حَدِیث عَبدِ الله بنِ عَمرِو بنِ العَاصِ ب تَقَدَّمَ [رواه البخاری: ۱٩٧۴].
٩۶۱- حدیث عبدالله بن عمرو بن العاصب قبلاً گذشت [۳۱۵].
[۳۱۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) قیام شب، وصیام روز، روش پیامبر خدا ج بود، و به آن تشویق میکردند. ۲) روزۀ نفلی وقت خاصی ندارد، و میشود که در هروقت انجام پذیرد، مگر از ایامی که روزه گرفتن در آنها نهی شده است، چنانچه روزه گرفتن روز عرفه، روز عاشوراء ده روز ذی الحجه، روزهای بیض، یعنی سیزدهم، چهاردهم، و پانزدهم از هرماه، و غیره. ۳) پیامبر خدا ج صائم الدهر نبودند، بلکه گاهی روزه میگرفتند، و گاهی روزه نمیگرفتند، چنانچه شب را تا صبح نماز نمیخواندند، بلکه یک قسمت از شب را خواب میشدند، و یک قسمت از آن را نماز میخواندند، تا کسانی که بخواهند از ایشان پیروی نمایند، از عهدۀ چنین عبادتی بر آمده بتوانند. ۴) پیامبر خدا ج کاملترین افراد بشر از نگاه خُلق و خِلقت بودند، که بیان و توضیح این مسئله ایجاب نوشتن چندین کتاب را مینماید، و شمۀ از آن را میتوان در کتاب (شمائل و اوصاف سید المرسلین) تالیف امام ترمذی که خداوند مرا به ترجمۀ آن توفیق داد، مطالعه نمود. [۳۱۵] مقصدش حدیثی است که پیامبر خدا ج برای عمرو بن عاص گفتند که: مگر من خبر ندارم که تو روز را روزه میگیری و شب را نماز میخوانی؟ گفت: بلی خبر دارید، فرمودند: چنین مکن، گاهی روزه بگیر، و گاهی روزه مگیر، چیزی بخواب و چیزی نماز بخوان، زیرا که جسمت بر تو حق دارد...الی آخر الحدیث، و این حدیث قبلاً در کتاب نماز گذشت، و جزء دیگر آن در حدیث آتی یعنی در حدیث (٩۶۲) مذکور است.
٩۶۲- وَقَالَ في هذِهِ الرِّوایِة: فَكَانَ عَبْدُ اللَّهِ يَقُولُ بَعْدَ مَا كَبِرَ: يَا لَيْتَنِي قَبِلْتُ رُخْصَةَ النَّبِيِّ ج [رواه البخاری: ۱٩٧۵].
٩۶۲- و در این روایت عبدالله بن عمروب گفت: هنگامی که عبدالله به پیری رسید [و از عبادت کردن عاجز شد] میگفت: ای کاش رخصت پیامبر خدا ج را قبول میکردم [۳۱۶].
[۳۱۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) تمام اوامر و تو جیهات شارع حکیم دارای حکمت است، ولو آنکه انسان نتواند آن را درک نماید. ۲) انسان باید از عبادت نفلی همان اندازه را انجام دهد که به صحتش ضرر نرساند. ۳) انسان اگر اشتباه میکند، و بعد از آن راه حق و صواب برایش آشکار میشود، باید از لجاجت خود داری نموده، و از حق پیروی نماید.
٩۶۳- وَفِي رِوایِةِ عَنهُ: أَنَّهُ لمَّا ذَکَرَ صیامَ داودَ قَالَ: «...وَ کَانَ لاَ یُفِرُّ إِذَا لاَقَی» قَالَ: مَنْ لِي بِهَذِهِ يَا نَبِيَّ اللَّهِ؟ قَالَ النَّبِيُّ ج: «لاَ صَامَ مَنْ صَامَ الأَبَدَ» مَرَّتَيْنِ [رواه البخاری: ۱٩٧٧].
٩۶۳- و در روایت دیگری از عبدالله بن عمرو بن العاصب آمده است که گفت: پیامبر خدا ج روزۀ داود÷ را یاد کرده و فرمودند:
«.... و چون با دشمن رو برو میشد فرار نمیکرد» [۳۱٧].
[عبدالله بن عمروب] گفت:
یا رسول الله! کیست که برایم چنین ضمانتی بکند، [که از مقابله دشمن فرار نکنم].
و گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:
«کسی که همیشه روزه بگیرد، گویا روزه نگرفته است»، و این سخن را دو بار تکرار کردند [۳۱۸].
[۳۱٧] زیرا روزه گرفتن یک روز و خوردن روز دیکر نه تنها آنکه انسان را ضعیف نمیکند، بلکه او را به صبر و تحمل عادت میدهد، و در نتیجه مقاومت نموده و در قت مقابله با دشمن فرار نمیکند. [۳۱۸] از احکام مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) گویا پیامبر خدا ج در جوابش گفتند: اگر همیشه روزه نگیری ضعیف نمیشوی، و در نتیجه از مقابل دشمن فرار نمیکنی. ۲) اما اینکه صوم دهر چگونه است و حکمش چیست: بعضی از علماء میگویند: (صوم الدهر) وقتی مکروه است که شخص همیشه بدون استثناء، حتی ایام عید را روزه بگیرد، بنابراین کسی که ایام عید را روز نمیگیرد، روزهاش صوم الدهر گفته نشده، و کراهت ندارد. عدۀ دیگری میگویند: (صوم الدهر) وقتی مکروه و یا ممنوع است که روزه سبب ضرر به خودش، و یا سبب اهمال حق دیگران گردد، و اگر سبب چنین کارهای نمیشد، (صوم الدهر) گفته نشده و مکروه نیست. و بالآخره عدۀ بر این نظر اند که معنی این قول پیامبر خدا ج که فرمودند: «کسی که همیشه روز بگیرد، گویا روزه نگرفته است» خبر است نه نفی ثواب، به این معنی که چنین شخصی به روزه گرفتن عادت نموده، و گرسنگی و تشنگی را احساس نمیکند، پس از نگاه تحمل زحمت گویا روزه نگرفته است، بنابراین چون پیامبر خدا ج نفی ثواب روزه را از چنین شخصی نکردهاند، روزهاش صحت داشته و ثواب دارد. ولی نظر اکثر علماء این است که: (صوم الدهر) به هرطریقی که باشد مکروه است، و اجتناب کردن از آن بهتر است، و اگر کار شایستۀ میبود، اولین کسی که به این کار اقدام میکرد، خود پیامبر خدا ج بودند، و چون خودشان چنین نکردند، پس نکردن آن بهتر است، و خداوند متعال میفرماید:﴿لَّقَدۡ كَانَ لَكُمۡ فِي رَسُولِ ٱللَّهِ أُسۡوَةٌ حَسَنَةٞ لِّمَن كَانَ يَرۡجُواْ ٱللَّهَ وَٱلۡيَوۡمَ ٱلۡأٓخِرَ وَذَكَرَ ٱللَّهَ كَثِيرٗا﴾.
٩۶۴- عَنْ أَنَسٍ س، دَخَلَ النَّبِيُّ ج، عَلَى أُمِّ سُلَيْمٍ، فَأَتَتْهُ بِتَمْرٍ وَسَمْنٍ، قَالَ: «أَعِيدُوا سَمْنَكُمْ فِي سِقَائِهِ، وَتَمْرَكُمْ فِي وِعَائِهِ، فَإِنِّي صَائِمٌ» ثُمَّ قَامَ إِلَى نَاحِيَةٍ مِنَ البَيْتِ، فَصَلَّى غَيْرَ المَكْتُوبَةِ، فَدَعَا لِأُمِّ سُلَيْمٍ وَأَهْلِ بَيْتِهَا، فَقَالَتْ أُمُّ سُلَيْمٍ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنَّ لِي خُوَيْصَّةً، قَالَ: «مَا هِيَ؟»، قَالَتْ: خَادِمُكَ أَنَسٌ، فَمَا تَرَكَ خَيْرَ آخِرَةٍ وَلاَ دُنْيَا إِلَّا دَعَا لِي بِهِ، قَالَ: «اللَّهُمَّ ارْزُقْهُ مَالًا وَوَلَدًا، وَبَارِكْ لَهُ فِيهِ»، فَإِنِّي لَمِنْ أَكْثَرِ الأَنْصَارِ مَالًا، وَحَدَّثَتْنِي ابْنَتِي أُمَيْنَةُ: أَنَّهُ دُفِنَ لِصُلْبِي مَقْدَمَ حَجَّاجٍ البَصْرَةَ بِضْعٌ وَعِشْرُونَ وَمِائَةٌ [رواه البخاری: ۱٩۸۲].
٩۶۴- از انسس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج نزد أم سلیم رفتند [۳۱٩] و او برای پیامبر خدا ج خرما و روغن آورد.
فرمودند: «روغن خود را ببرید و در مشکش بریزید، و خرمای خود را در ظرفش، زیرا من روزه دارم».
بعد از آن برخاستند و در گوشۀ از خانه نماز غیر فرضی [یعنی: نماز نفلی] خواندند، و برای ام سلیم و خانوادهاش دعا کردند.
أم سلیم گفت: یا رسول الله! عزیزی دارم [به حق او هم دعا کنید].
گفتند: «عزیزت کیست»؟
گفت: خادم شما انس.
[انسس میگوید]: پیامبر خدا ج هیچ خیری از امور دنیا و آخرت را در دعا کردن برای من فرو گذار نکردند، [و دعایشان این بود که]: «خدایا! برایش مال و فرزند بده، و برکت بده».
و من فعلاً پولدارترین مردم انصار هستم، و دخترم(أمینه) برایم گفت که از پشت من تا پیش از آمدن حَجاج به بصره، یک صد و بیست چند نفر، دفن شدهاند [۳۲٠].
[۳۱٩] ام سلیم مادر انس است، و نام اصلیاش (غمیصاء) و یا (رمیصاء) است، پیامبر خدا ج از آن جهت نزد أم سلیم میرفتند که وی خالۀ رضاعیشان بود. [۳۲٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) در روایت دیگری آمده است که پیامبر خدا ج به حق انس چنین دعا کردند: «خدایا! مال و فرزند فراوان برایش بده، عمرش را دراز کن، و گناهش را بیامرز»، و در (حلیة الأولیاء) به نقل از انسس آمده است که گفت: زمینم در سال دو بار حاصل میدهد، و در این شهر زمینی که دو بار حاصل میدهد وجو ندارد. ۲) مراد از حَجاج، حجاج بن یوسف ثقفی است، که در سال هفتاد و پنج هجری به بصره آمد، در وقت آمدن حجاج به بصره، انس به سن هشتاد و چند سالگی رسیده بود، و هنگام وفات، در سال نود و سه هجری، حدود صد سال عمر داشت. ۳) روزۀ نفلی را بدون عذر معقولی نباید خورد. ۴) رد تحفه و بخشش اگر باعث رنجش بخشش دهنده نشود، جواز دارد. ۵) دعا کردن برای برکت در امور دنیوی مانند: مال و فرزند و امثا اینها جواز دارد. ۶) دعا کردن بعد از نماز مشروع است، ولی بعضی از علماء آن را اختصاص به نماز نفلی دادهاند نه نماز فرضی، و میگویند بعد از نماز فرضی باید به تسبیح (سبحان الله)، تحمید (الحمدالله) و تهلیل (لا إله إلا الله) پرداخت. ٧) داخل شدن به خانۀ دیگران در وقت نبودن صاحب خانه جواز دارد، ولی این امر طوری که امام عینی/ میگوید در صورتی است که این کار سبب رنجش صاحب خانه نشود، ورنه جائز نیست، و نباید دیگران را در این امر به سید المرسلین ج قیاس نمود. ۸) مادر، فرزندش را از خود بیشتر دوست میدارد، زیرا ام سلیم فرزندش را در دعای پیامبر خدا ج بر خود ترجیح داد، بنابراین بر فرزند لازم است تا این مهر و محبت مادری را به محبت و احسان خود تا جایی که برایش ممکن است، پاسخ داده و از هیچ خدمتی نسبت به وی و هم چنین نسبت به پدرش کوتاهی نکند. ٩) پیامبر خدا ج مستجاب الدعوه بودند، زیرا به اثر دعای شان: باغ انس بر خلاف باغهای دیگر آن منطقه سالی دو بار میوه میداد، در حدود صد سال و یا بیش از ان عمر کرد، اولاد فوق العاده فراوانی داشت، تا جائیکه صد فرزند از پشت خودش وفات نمودند، و در آخر عمر حدود صد فرزند و نواسۀ دیگر داشت.
٩۶۵- عَنْ عِمْرَانَ بْنِ حُصَيْنٍ ب، سَأَلَ النَّبِيِّ ج: رَجُلًا فَقَالَ: «يَا أَبَا فُلاَنٍ، أَمَا صُمْتَ سَرَرَ هَذَا الشَّهْرِ؟» قَالَ الرَّجُلُ: لاَ يَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: «فَإِذَا أَفْطَرْتَ فَصُمْ يَوْمَيْنِ»، وَفِي رِوایَةِ قَالَ: «مِنْ سَرَرِ شَعْبَانَ» [رواه البخاری: ۱٩۸۳].
٩۶۵- از عمران بن حصینب روایت است که پیامبر خدا ج از شخصی پرسیدند: «ای ابو فلان! آخر این ماه را [یعنی: ماه شعبان را] روزه گرفتی»؟
آن شخص گفت: نه، یا رسول الله! فرمودند: «چون عید شد، دو روز روزه بگیر»، درروایت دیگری آمده است که گفتند: «آخر شعبان را [روزه گرفتی؟]» [۳۲۱].
[۳۲۱] گویند سبب استفسار پیامبر خدا ج این بود که خبر داشتند که این شخص نذر کرده است که آخر هرماه، و یا آخر ماه شعبان را روزه بگیرد، از این سبب از وی چینین استفسار نمودند.
٩۶۶- عَن جَابِرٍ س أَنَّهُ قیلَ لَهُ: نَهَى النَّبِيُّ ج عَنْ صَوْمِ يَوْمِ الجُمُعَةِ؟ قَالَ: «نَعَمْ» [رواه البخاری: ۱٩۸۴].
٩۶۶- از جابرس روایت است که کسی از وی پرسید: آیا پیامبر خدا ج از روزه گرفتن روز جمعه نهی کردهاند؟
گفت: «بلی» [۳۲۲].
٩۶٧- عَنْ جُوَيْرِيَةَ بِنْتِ الحَارِثِ ل، أَنَّ النَّبِيَّ ج، دَخَلَ عَلَيْهَا يَوْمَ الجُمُعَةِ وَهِيَ صَائِمَةٌ، فَقَالَ: «أَصُمْتِ أَمْسِ؟» قَالَتْ: لاَ، قَالَ: «تُرِيدِينَ أَنْ تَصُومِي غَدًا؟» قَالَتْ: لاَ، قَالَ: «فَأَفْطِرِي» [رواه البخاری: ۱٩۸۶].
٩۶٧- از جویریه بنت حارثل [۳۲۳] روایت است که پیامبر خدا ج در روزه جمعه نزدش آمدند، و او در این روز روزهدار بود.
پرسیدند: «آیا دیروز را روزه گرفته بودی»؟
گفت: نه.
گفتند: «اراده داری که فردا را روزه بگیری»؟
گفت: نه.
فرمودند: «پس [روزهات را] بخور» [۳۲۴].
[۳۲۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: در مورد روزه گرفتن روز جمعه چندین قول است، و مشهورترین آنها سه قول است: امام نخعی و شعبی و زهری رحمهم الله میگویند: روزه گرفتن روز جمعه به طور مطلق مکروه است، یعنی: خواه تنها روزه گرفته شود، و خواه با روز دیگری. امام ابو حنیفه و محمد بن حسن، و امام مالک و محمد بن منکدر و ابن عباس رحمهم الله میگویند: روزه گرفتن روز جمعه به طور مطلق بدون کراهت جواز دارد، یعنی: خواه تنها روزه گرفته شود، و خواه با روز دیگری. ابو هریره، و محمد بن سیرین، و ابو یوسف رحمهم الله میگویند: روزه گرفتن روز جمعه تنها مکروه است، ولی اگر با روز دیگری پیش از آن، یعنی: روز پنج شنبه، و یا بعد از آن، یعنی: روز شنبه روزه گرفته شود کراهت ندارد، و احادیث بسیاری که در این مورد آمده است مؤید قول اخیر است، و از آن جمله حدیث آتی. [۳۲۳] وی ام المؤمنین جویریۀ خزاعی است، نامش در اصل بره بود، و پیامبر خدا ج او را جویریه نامیدند، وی از اسیران بنی المصطلق و بسیار زیبا بود، و بعد از اینکه پیامبر خدا ج با وی ازدواج نمودند تمام صحابهش اسیرانی را که از قبیلۀ بنی المصطلق در اختیار داشتند، آزاد کردند. [۳۲۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: این حدیث مانند حدیث سابق، صریحتر از آن دلالت بر این دارد که روزه گرفتن روز جمعه به طور منفرد و اختصاصی مکروه است، مگر آنکه با روز دیگری پیش از آن روز دیگری بعد از آن، روزه گرفته شود.
٩۶۸- عَن عَائِشَةَ ل أَنَّهَا سُئِلَت: هَلْ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ج، يَخْتَصُّ مِنَ الأَيَّامِ شَيْئًا؟ قَالَتْ: لاَ، كَانَ عَمَلُهُ دِيمَةً، وَأَيُّكُمْ يُطِيقُ مَا كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ج يُطِيقُ [رواه البخاری: ۱٩۸٧].
٩۶۸- از عائشهل روایت است که کسی از وی پرسید: آیا پیامبر خدا ج روزهای معینی را روزه میگرفتند؟
گفت: نه، [بلکه] عملشان دوامدار بود، و کدام یک از شما طاقت و تحمل پیامبر خدا ج را دارید؟ [۳۲۵].
[۳۲۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: قصد عائشهل این بود که پیامبر خدا ج روزهای دیگری را غیر از روزهای که دارای فضیلت است، و برای همگان بیان کردهاند، روزه نمیگرفتند، و از جملۀ روزهای که دارای فضیلت خاصی است، روز عرفه، روز عاشوراء، روز پنج شنبه و دو شنبه در هر هفته، روزهای سیزدهم، چهاردهم، و پانزدهم از هر ماه، نُه روز اول ذی الحجه، و بعضی از روزهای ماه شعبان، و غیره.
٩۶٩- عَنْ عَائِشَةَ وَابْنِ عُمَرَ ب، قَالاَ: «لَمْ يُرَخَّصْ فِي أَيَّامِ التَّشْرِيقِ أَنْ يُصَمْنَ، إِلَّا لِمَنْ لَمْ يَجِدِ الهَدْيَ» [رواه البخاری: ۱٩٩٧، ۱٩٩۸].
٩۶٩- از عائشه و ابن عمرب روایت است که گفتند: پیامبر خدا ج روزه گرفتن ایام تشریق را جز برای کسی که به دادن (هدی) قدرت ندارد، رخصت ندادند [۳۲۶].
[۳۲۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) ایام تشریق که به نام (ایام معدودات) نیز یاد میشود در نزد بعضی از علماء، روز یازدهم، دوازدهم، و سیزدهم ذی الحجه است، ولی امام ابو حنیفه و امام مالک و امام احمد بن حنبل میگویند که روز سزدهم ذی الحجه از ایام تشریق نیست. ۲) د روزه گرفتن ایام تشریق بین علماء اختلاف است: امام ابو حنیفه و اصاحبش و امام شافعی، و لیث بن سعد رحمهم الله، و از صحابه علی بن ابی طالبس میگویند: روزه گرفتن ایام تشریق برای هیچ کس روا نیست، چه متمتع باشد و چه غیر متمتع، چه (هدی) داشته باشد، و چه نداشته باشد، و دلیل آنها احادیثی است که در آنها از روزه گرفتن ایام تشرق نهی شده است، و از آن جمله حدیثی است که ابو داود روایت کرده و میگوید: از عقبه بن عامرس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «روز عرفه، و روز عید، و روزهای تشریق، عید ما مسلمانان است، و این روزها روز خورد و نوش است» و امام طحاوی/ احادیث نهی از روزه گرفتن ایام تشریق را از شانزده نفر از صحابه روایت کره و میگوید: «پیامبر خدا ج از روزه گرفتن ایام تشریق در (منی) نهی کردند، و در (منی) کسانی که حج تمتع و قران کرده بودند، وجود داشتند، و با آن هم کسی را از این نهی استثناء نکردند، پس همگان در این نهی داخل میشوند»، و گرچه برای اینها جوابی از حدیث عائشه و ابن عمرب ندیدم، ولی شاید جواب آنها این باشد که این حدیث منسوخ است، زیرا احادیث نهی، در (منی) بود، و ایام منی ایام اواخر حیات پیامبر خدا ج میباشد. عدۀ از علماء از آن جمله: ابو اسحاق مروزی و بعضی دیگر از علماء میگویند: روزه گرفتن ایام تشریق به طور مطلق روا است، اینکه دلیل اینها چیست؟ و از حدیث باب چگونه جواب میدهند، اطلاعی بدست آورده نتوانستم. عائشه، و عبدالله بن عمر، و عروه بن زبیرش و امام مالک و اوزاعی، و اسحاق بن راهویه میگویند: روزه گرفتن ایام تشریق تنها برای متمتعی که قدرت به دادن (هدی) را نداشته، و سه روز روزهاش را تا روز دهم ذو الحجه روزه نگرفته است، روا است، وبرای غیر آن روا نیست، و حدیث باب، مستند این قول است.
٩٧٠- عَن عَائِشَةَ ل، قَالَتْ: «كَانَ يَوْمُ عَاشُورَاءَ تَصُومُهُ قُرَيْشٌ فِي الجَاهِلِيَّةِ، وَكَانَ رَسُولُ اللَّهِ ج يَصُومُهُ، فَلَمَّا قَدِمَ المَدِينَةَ صَامَهُ، وَأَمَرَ بِصِيَامِهِ، فَلَمَّا فُرِضَ رَمَضَانُ تَرَكَ يَوْمَ عَاشُورَاءَ، فَمَنْ شَاءَ صَامَهُ، وَمَنْ شَاءَ تَرَكَهُ» [رواه البخاری: ۲٠٠۲].
٩٧٠- از عائشهل روایت است که گفت: مردم قریش در زمان جاهلیت، روز (عاشورا) را روزه میگرفتند، و پیامبر خدا ج هم این روز را روز میگرفتند.
چون به مدینه آمدند، این روز را روزه گرفتند، [و دیگران را هم] به روزه گرفتن آن امر کردند.
چون روزۀ ماه رمضان فرض گردید، [روزه گرفتن] روز (عاشورا) را ترک کردند، [از آن به بعد] کسی که میخواست [روز عاشورا] را روزه میگرفت، و کسی که نمیخواست روزه نمیگرفت [۳۲٧].
٩٧۱- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب، قَالَ: قَدِمَ النَّبِيُّ ج المَدِينَةَ فَرَأَى اليَهُودَ تَصُومُ يَوْمَ عَاشُورَاءَ، فَقَالَ: «مَا هَذَا؟»، قَالُوا: هَذَا يَوْمٌ صَالِحٌ هَذَا يَوْمٌ نَجَّى اللَّهُ بَنِي إِسْرَائِيلَ مِنْ عَدُوِّهِمْ، فَصَامَهُ مُوسَى، قَالَ: «فَأَنَا أَحَقُّ بِمُوسَى مِنْكُمْ»، فَصَامَهُ، وَأَمَرَ بِصِيَامِهِ [رواه البخاری: ۲٠٠۴].
٩٧۱- از ابن عباسب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج به مدینه آمدند و دیدند که یهود روز (عاشوراء) را روزه میگیرند.
پرسیدند: «این روزه گرفتن برای چیست»؟
گفتند: این روز نیکی است، روزی است که خداوند بنی اسرائیل را از دشمن آنها [فرعون] نجات داد، از این جهت موسی÷ آن را روزه گرفت.
فرمودند: «من به موسی نسبت به شما مستحق ترم»، و همان بود که این روز را روزه گرفتند، و به روزه گرفتن آن، امر فرمودند [۳۲۸].
[۳۲٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) روز (عاشوراء) روز دهم ماه محرم است، و فضیلت این روز از این جهت است که خداوند متعال در این روز، سیزده نفر از انبیاء خود را مورد رحمت و کرم قرار داد، و اینها عبارت اند از: أ) آدم÷: که در این روز توبهاش قبول گردید. ب) ادریس÷: که در این روز به آسمان برده شد. ج) نوح÷: که در این روز کشتیاش بر روی جودی قرار گرفت. د) ابراهیم÷: که در این روز متولد شد. ه) یعقوب÷: که در این روز بینائیاش را باز یافت. و) یوسف÷: که در این روز از چاه نجات یافت. ز) ایوب÷: که در این روز از مریضی شفا یافت. ح) یونس÷: که در این روز از بطن ماهی نجات یافت. ط) موسی÷: که در این روز از دریا نجات یافت، و فرعون غرق شد. ی) داود÷: که در این روز توبهاش قبول شد. ک) سلیمان÷: که در این روز به پادشاهی رسید. ل) عیسی÷: که در این روز متولد گردید. م) محمد ج : که در این روز گناهان گذشته و آیندهاش آمرزیده شد. ۲) روزه گرفتن روز عاشوراء، به اتفاق علماء واجب نیست، بلکه مستحب و یا سنت است، در فضیلت روزه گرفتن روز عاشوراء احادیث بسیاری آمده است، از آن جمله در صحیح مسلم از ابو قتادهس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «امید من آن است که به سبب روزۀ روز عاشوراء، خداوند گناهان سال گذشته را ببخشد». ۳) آنچه که در مورد فضیلت نماز خواندن در شب عاشوراء، و یا روز عاشوراء، آمده است، اصل شرعی ندارد، و حدیثی که میگوید: «کسی که در روز عاشوراء سرمه به چشمش بکشد، هیچگاه به درد چشم گرفتار نمیشود» حدیث دروغ و موضوعی است که قاتلان حسینس آن را وضع و افتراء نمودهاند. ۴) احادیثی که در مورد روزه گرفن روز عاشوراء آمده است، هیچ ارتباطی به واقعۀ تأسف بار شهادت امام حسینس ندارد، و شاید، روی تصادف بوده است که چنین واقعۀ اسف باری در روز (عاشوراء) رخ داده است، و چنین تصادفاتی در صفحات تاریخ کم نیست. [۳۲۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: امر پیامبر خدا ج به روزه گرفتن این روز، و فرضیت روزه گرفتن روز عاشوراء، پیش از فرضیت روزۀ رمضان بود، و بعد از اینکه روزۀ رمضان فرض گردید، فرضیت روزۀ عاشوراء نسخ گردید، و از این موضوع قبلاً هم یاد آوری به عمل آمد.
٩٧۲- عَن عَائِشَةَ ل: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج خَرَجَ لَيْلَةً مِنْ جَوْفِ اللَّيْلِ، فَصَلَّى فِي المَسْجِدِ، وَصَلَّى رِجَالٌ بِصَلاَتِهِ، تَقَدَمَ هَذا الحَدیث في کِتَابَ الصَّلاةِ وَبَینَهُمَا مُخالَفَة فِي اللَّفظِ وَقَالَ فِي آخِرِ هذِهِ الرِّوایَة: فَتُوُفِّيَ رَسُولُ اللَّهِ ج وَالأَمْرُ عَلَى ذَلِكَ [رواه البخاری: ۲٠۱۲].
٩٧۲- از عائشهل روایت است که پیامبر خدا ج در نیمۀ شبی از شبها برآمدند و در مسجد نماز خواندند، مردمی به ایشان اقتداء کردن، این حدیث با اختلاف لفظ قبلاً در کتاب نماز گذشت و در آخر این روایت آمده است که: پیامبر خدا ج وفات یافتند و موضوع به همین منوال بود [۳۲٩].
[۳۲٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مراد از این قول عائشهل که: (پیامبر خدا ج وفات یافتند و موضوع به همین منوال بود) این است که: هرکس تراویح را در خانۀ خود تنها اداء میکرد، و آنچه که قابل تذکر است این است که: خواندن نماز تراویح در خانه و به طور منفردانه در زمان خلافت ابو بکر صدیقس و قسمتی از خلافت عمرس نیز ادامه یافت، بعد از آن عمرس مردم را توجیه نمود که نماز تروایح را به جماعت بخوانند، و همان بود که برای مردها (أبی بن کعب) و برای زنها (تمیم داری) را امام مقرر نمود، شبی آمد و مردم را در حال نماز خواندن با جماعت دید و گفت: «این بدعت نیکی است». ۲) بدعت عملی است که قبلاً وجود نداشته است، و این عمل را از این جهت بدعت گفت که: نماز تراویح در زمان پیامبر خدا ج و در زمان ابو بکر صدیقس و در ابتدای خلافت خود او نه به جماعت خوانده میشد، و نه در اول شب خوانده میشد، و نه هرشب به طور متوالی خوانده میشد، و از این جهت آن را (نیک) نامید، که این بدعت ناروا نبود، بلکه مشروع بود، زیرا پیامبر خدا ج فرموده اند: «به دو شخص بعد از من که ابو بکر و عمر باشند اقتداء کنید» و چون عمرس این کار را پیشنهاد کرد، و صحابه بدون اختلاف آن را پسندیده و تصویب نمودند، صبغۀ مشروعیت بخود گرفت. ۳) گرچه عدد رکعات نماز تراویح مورد اختلاف است، ولی در نزد جمهور علماء بیست رکعت است، که دو دو رکعت خوانده میشود، و این غیر از نماز وتر است که سه رکعت میباشد، در سنن بیهقی به سند صحیح از سائب بن یزیدس روایت است که گفت: «در زمان عمرس تراویح را در رمضان بیست رکعت میخواندند»، و در موطأ مالک از زید بن رومان روایت است که گفت: «در زمان عمرس مردم تراویح را در رمضان بیست و سه رکعت میخواندند» که البته مرادش بیست رکعت تراویح، و سه رکعت وتر است.
٩٧۳- عَنِ ابْنِ عُمَرَ ب: أَنَّ رِجَالًا مِنْ أَصْحَابِ النَّبِيِّ ج، أُرُوا لَيْلَةَ القَدْرِ فِي المَنَامِ فِي السَّبْعِ الأَوَاخِرِ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «أَرَى رُؤْيَاكُمْ قَدْ تَوَاطَأَتْ فِي السَّبْعِ الأَوَاخِرِ، فَمَنْ كَانَ مُتَحَرِّيهَا فَلْيَتَحَرَّهَا فِي السَّبْعِ الأَوَاخِرِ» [رواه البخاری: ۲٠۱۵].
٩٧۳- از ابن عمرب روایت است که مردمی از اصحاب پیامبر خدا ج بخواب دیدند که (شب قدر) در هفت شب اخیر رمضان است.
پیامبر خدا ج فرمودند: «فکر میکنم که خوابهای شما [در اینکه شب قدر] در هفت شب اخیر است با هم متفق است، پس اگر کسی طلب (شب قدر) را دارد، در هفت شب اخیر طلب نماید» [۳۳٠].
٩٧۴- عَن أَبَی سَعِيدٍ،س قَالَ: اعْتَكَفْنَا مَعَ النَّبِيِّ ج العَشْرَ الأَوْسَطَ مِنْ رَمَضَانَ، فَخَرَجَ صَبِيحَةَ عِشْرِينَ فَخَطَبَنَا، وَقَالَ: «إِنِّي أُرِيتُ لَيْلَةَ القَدْرِ، ثُمَّ أُنْسِيتُهَا - أَوْ نُسِّيتُهَا فَالْتَمِسُوهَا فِي العَشْرِ الأَوَاخِرِ فِي الوَتْرِ، وَإِنِّي رَأَيْتُ أَنِّي أَسْجُدُ فِي مَاءٍ وَطِينٍ، فَمَنْ كَانَ اعْتَكَفَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ج، فَلْيَرْجِعْ»، فَرَجَعْنَا وَمَا نَرَى فِي السَّمَاءِ قَزَعَةً، فَجَاءَتْ سَحَابَةٌ فَمَطَرَتْ حَتَّى سَالَ سَقْفُ المَسْجِدِ، وَكَانَ مِنْ جَرِيدِ النَّخْلِ، وَأُقِيمَتِ الصَّلاَةُ، فَرَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج يَسْجُدُ فِي المَاءِ وَالطِّينِ، حَتَّى رَأَيْتُ أَثَرَ الطِّينِ فِي جَبْهَتِهِ [رواه البخاری: ۲٠۱۶].
٩٧۴- از ابو سعیدس روایت است که گفت: ده روز وسط رمضان را با پیامبر خداج به اعتکاف نشستیم، صبح روز بیستم پیامبر خدا ج برآمدند و برای ما خطبه داده و فرمودند:
«من شب قدر را بخواب دیدم و باز از من فراموش ساخته شد، [یعنی: خداوند آن را از من فراموش ساخت] و یا فراومش کردم [شک از راوی است]، پس آن را در شبها طاق دهۀ اخیر جستجو نمائید، و در خواب دیدم که بین آب و گل سجده میکنم، از این جهت کسی که با پیامبر خدا ج به اعتکاف نشسته است، به اعتکاف گاهش برگردد».
ما برگشتیم، و در حالی که در آسمان پارۀ ابری را نمیدیدیم، ابری آمد و به باریدن شروع کرد، تا آنکه آب از سقف مسجد که از شاخههای درخت خرما بود جاری شد، و نماز اقامه گردید و پیامبر خدا ج را دیدم که در آب و گل سجده میکنند، تا جایی که اثر گل را در پیشانی آن حضرت ج دیدم [۳۳۱].
[۳۳٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) (قدر) به معنی: اندازه گیری، و به معنی عزت و شرف است، و (شب قدر) را از آن جهت (شب قدر) گفتهاند که در این شب خداوند متعال امور متعلق به سال آینده را معین و مقدر میدارد، و این شبی است که دارای عزت و شرف است، و در فضیلت (شب قدر) احادیث بسیاری آمده است، از آن جمله حدیث ابو هریرهس که میگوید: پیامبر خدا ج فرمودند: «کسی که شب قدر را از روی تصدیق به خدا، و به طلب ثواب از خدا قیام نماید، گناهان گذشتهاش بخشیده میشود». ۲) در اینکه (شب قدر) در کدام شب است، نظریات مختلفی وجود دارد، امام ابو حنیفه/ میگوید: در یکی از شبهای رمضان است، و تقدیم و تاخیر میشود، ابو یوسف و محمد رحمهماالله میگویند: در یکی از شبهای رمضان است، ولی تقدیم و تاخیر نمیشود، یعنی: در شب ثابتی است که همیشه در آن شب میباشد، امام شافعی/ میگوید: در ده شب اخیر رمضان است، ولی تعیین نیست که در کدام شب است، و اقوال دیگری نیز در زمینه وجود دارد، که لزومی به ذکر همۀ آنها دیده نمیشود. [۳۳۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مراد از شبهای طاق دهۀ اخیر: شب بیست و یکم، شب بیست و سوم، شب بیست و چنجم، شب بیست و هفتم، و شب بیست و نهم است. ۲) پیامبر خدا ج از این جهت برای آنها گفتند که هرکس به اعتکاف گاهش برگردد، که یقین داشتند که خوابشان به حقیقت میپیوندد، از این جهت برای آنکه آنها از باران تر نشوند، فرمودند تا هرکس بزودی به مکان اعتکافش برگردد. ۳) نماز گذار نباید خاک و گل را در بین نماز از پیشانیاش پاک کند. ۴) سجده کردن در گل جواز دارد. ۵) فراموشی برای انبیاء در غیر مسائل متعلق به احکام و درغیر وحی جلی، جواز دارد. ۶) اعتکاف نشستن در رمضان سنت است، و این سنت کفائی است. ٧) خواب انبیاء رؤیای صالحه است که حتماً به حقیقت میپیوندد. ۸) احکام شرعی به خواب انبیاء ثابت میگردد، ولی به خواب غیر انبیاء هرکس که باشد و هر مقامی که داشته باشد هیچ حکمی ثابت نمیشود، و قبلاً هم به تفصیل بیشتری به این موضوع اشاره نموده بودیم.
٩٧۵- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب: أَنَّ النَّبِيَّ ج، قَالَ: «التَمِسُوهَا فِي العَشْرِ الأَوَاخِرِ مِنْ رَمَضَانَ لَيْلَةَ القَدْرِ، فِي تَاسِعَةٍ تَبْقَى، فِي سَابِعَةٍ تَبْقَى، فِي خَامِسَةٍ تَبْقَى» [رواه البخاری: ۲٠۲۱].
٩٧۵- از ابن عباسب روایت است که: پیامبر خدا ج فرمودند:
«شب قدر را در دهۀ اخیر رمضان جستجو کنید، در نُهم شبی که باقی میماند، در هفتم شبی که باقی میماند، در پنجم شبی که باقی میماند» [۳۳۲].
٩٧۶- وَعَنهُ ب فِي رِوَایَةِ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «هِيَ فِي العَشْرِ الأَوَاخِرِ، هِيَ فِي تِسْعٍ يَمْضِينَ، أَوْ فِي سَبْعٍ يَبْقَيْنَ» [رواه البخاری: ۲٠۲۲].
٩٧۶- و از ابن عباسب در روایت دیگری آمده است که گفت:
پیامبر خدا ج فرمودند: «شب قدر در دهۀ اخیر است، در نُه [شبی] که میگذرد، یا در هفت [شبی] که باقی میماند» [۳۳۳].
[۳۳۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
۱) عادت عربها آن بود که چون ماه از نیم میگذشت، شبهای باقیمانده را از طرف آخر حساب میکردند، مثلاً: میگفتند: چهارده شب باقیمانده، سیزده شب باقیمانده دوازده شب باقیمانده، و هکذا، در این حال، اگر ماه کامل یعنی سی روز باشد، نُه شب که باقی میماند، شب بیس و دو، هفت شب که باقی میماند، شب بیست و چهار، و پنج شب که باقی میماند، شب بیست و شش میشود، ولی اگر ماه ناقص یعنی: بیست و نُه روز باشد، نُه شب که باقی میماند، شب بیست و یک، هفت شب که باقی میماند، شب بیست و سه، و پنج شب که باقی میماند، شب بیست و پنج میشود، و این مؤید نظر امام ابو حنیفه/ است که گفته بود (شب قدر) ثابت نیست و تقدیم و تاخیر میشود.
۲) در روایت دیگری عوض (هفت شب که باقی میماند) چنین آمده است که: (هفت شب که میگذرد)، بنابراین، شب قدر (شب بیست و هفتم) میشود، و طوری که در صحیح مسلم آمده است، أبی بن کعبس سوگند میخورد که شب قدر (شب بیست و هفتم) است، و امام احمد ابن حنبل از ابن عمرب از پیامبر خدا ج روایت میکند که گفتهاند: شب قدر (شب بیست و هفتم) است، و ابن عباسب میگفت که من میدانم که (شب قدر) کدام شب است؟ و دلیل آن را طوری که در حدیث آتی میآید برای عمرس بیان داشت.
۳) بعضی از علماء میگویند که (لیلة القدر) نُه حرف است، و در سوره (قدر) سه بار تکرار شده است، و اگر (سه) را به (نُه) ضرب کنیم، (بیست و هفت) میشود، ولی آنچه که مطمئنتر به نظر میرسد این است که (شب قدر) معین نیست، و چیزی که باقی میماند احتمالات است، و احتمال آنکه در رمضان باشد، از غیر رمضان بیشتر است، و احتمال آنکه در دهۀ اخیر باشد، از دو دهۀ دیگر بیشتر است، و احتمال آنکه در شبهای تاق این دهۀ باشد، از شبهای دیگر آن بیشتر است، و احتمال آنکه در شب بیست و هفت باشد، از شبهای دیگر آن بیشتر است، و طوری که گفتهاند:
ای خواجه چه جوی ز شب قدر نشانی
هرشب شب قدر است اگر قدر بدانی
[۳۳۳] در نُه شبی که میگذرد، یعنی: شب بیست و نهم، و در هفت شبی که باقی میماند، یعنی: شب بیست و سوم.
٩٧٧- عَنْ عَائِشَةَ ل، قَالَتْ: «كَانَ النَّبِيُّ ج إِذَا دَخَلَ العَشْرُ شَدَّ مِئْزَرَهُ، وَأَحْيَا لَيْلَهُ، وَأَيْقَظَ أَهْلَهُ» [رواه البخاری: ۲٠۲۴].
٩٧٧- از عائشهل روایت است که گفت: چون دهۀ اخیر رمضان میشد، پیامبر خدا ج إِزاربند خود را محکم میکردند، و شب خود را نماز میخواندند، و همسران خود را بیدار میکرند [۳۳۴].
[۳۳۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مراد از این قول عائشهل که میگوید: (چون دهۀ اخیر رمضان میشد پیامبر خدا ج إِزار بند خود را محکم میکردند) این است که جماع کردن با همسران خود را ترک میکردند، و یا خود را جهت عبادت کردن چست و چالاک میساختند، و یا شاید مراد هردوی اینها باشد. ۲) مراد از این قول عائشهل که میگوید: (و همسران خود را بیدار میکردند): شاید مراد همسرانی باشد که با ایشان به اعتکاف مینشستند، و یا همۀ همسرانشان را. ۳) آنچه را که باید متذکر شد این است که: أ) ماه رمضان نسبت به دیگر ماهها فضیلت و برتری دارد، زیرا این ماه، ماه نزول قرآن، ماه روزه، ماه تراویح، و ماهی است که در آن درهای بهشت گشوده شده، و درهای دوزخ بسته میشود. ب) ده روز اخیر ماه رمضان نسبت به دو دهۀ دیگر آن فضیل بیشتری دارد، زیرا اکثر روایات دلالت براین دارد که (شب قدر) در یکی از شبهای این دهۀ میباشد. ج) شبهای تاق این دهۀ بر شبهای جفت آن فضیلت دارد، زیرا اکثر روایات دلالت براین دارد که (شب قدر) دری یکی از شبهای تاق این دهۀ میباشد. د) در نزد بسیاری از علماء شب بیست و هفت از دیگر شبهای تاق این دهۀ فضیلت بیشتری دارد، زیرا احتمال بودن (شب قدر) در این شب نسبت به دیگر شبها بیشتر است، از ابن عباسب روایت است که برای عمرس گفت: من شب قدر را میدانم، عمر گفت: کدام شب است؟ گفت شب بیست و هفتم، پرسید: از کجا فهمیدی؟ گفت: زیرا خداوند آسمانها را هفت، زمین را هفت، ایام هفته را هفت، و طواف را هفت، و جمره راهفت و... گردانید، عمرس این سخن را از وی پسندید و گفت: تو به چیزی متوجه شدی که ما متوجه نشده بودیم.
٩٧۸- عَنْ عَائِشَةَ ل، زَوْجِ النَّبِيِّ ج: «أَنَّ النَّبِيَّ ج، كَانَ يَعْتَكِفُ العَشْرَ الأَوَاخِرَ مِنْ رَمَضَانَ حَتَّى تَوَفَّاهُ اللَّهُ، ثُمَّ اعْتَكَفَ أَزْوَاجُهُ مِنْ بَعْدِهِ» [رواه البخاری: ۲٠۲۶].
٩٧۸- از عائشهل همسر پیامبر خدا ج روایت است که پیامبر خدا ج تا هنگام وفات، دهۀ اخیر رمضان را، به اعتکاف مینشستند، و بعد از وفات پیامبر خدا ج همسرانشان به اعتکاف نشستند [۳۳۵].
[۳۳۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) اعتکاف در لغت به معنی اقامت گزیدن، و در اصطلاح شرع: عبارت از اقامت گزیدن در مسجد جهت تقرب جستن به خدا به صفت مخصوصی است. ۲) اعتکاف نشستن در دهۀ اخیر برای مردها مستحب اکید است، و اما در مورد زنها بین علماء اختلاف است، امام نووی/ میگوید: این حدیث دلیل بر این است که اعتکاف نشستن برای زنها نیز جواز دارد، زیرا پیامبر خدا ج برای آنها در اعتکاف نشستن اجازه دادند، ولی امام ابو حنیفه/ میگوید: زن باید در مسجد خانهاش به اعتکاف بنشیند، و در (بدائع الصنائع) که از مشهورترین کبت فقه در مذهب احناف است آمده است که: اعتکاف نشستن زن در مسجد روا است. ۳) بهترین و با فضیلتترین اعتکاف آن است که در مسجد الحرام باشد، بعد از آن در مسجد نبوی، بعد از آن در بیت المقدس، بعد از آن در مسجد جامع، بعد از آن در مسجدی که جماعتش بزرگتر باشد.
٩٧٩- وَعَنهَا ل قَالَتْ: وَإِنْ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ج «لَيُدْخِلُ عَلَيَّ رَأْسَهُ وَهُوَ فِي المَسْجِدِ، فَأُرَجِّلُهُ، وَكَانَ لاَ يَدْخُلُ البَيْتَ إِلَّا لِحَاجَةٍ إِذَا كَانَ مُعْتَكِفًا» [رواه البخاری: ۲٠۲٩].
٩٧٩- از عائشهل روایت است که گفت: پیامبر خدا ج سر خود را در حالی که در مسجد بودند به طرف من میآوردند و من سرشان را شانه میزدم، و در هنگام اعتکاف بدون ضرورت به خانه نمیآمدند [۳۳۶].
[۳۳۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: به اتفاق علماء معتکف میتواند جهت قضای حاجب از مسجد خارج گردد، ولی در غیر قضای حاجت بین علماء اختلاف است، بعضی از علماء خارج شدن معتکف از مسجد را به غرض عیادت مریض، مشایعت از جنازه، و امثال اینها اجازه دادهاند، ولی در نزد احناف هیچ کدام از این کارها جواز ندارد. در (بدائع الصنائع) آمده است: «جز جهت قضای حاجت، بیرون شدن برای معتکف در شب و روز حرام است، پس نباید غرض خوردن و یا آشامیدن، و یا خواب شدن، و یا عیادت مریض، و یا نماز جنازۀ از مسجد بیرون شود، و اگر بیرون شد، اعتکافش فاسد میشود، خواه این بیرون شدنش از روی قصد باشد و خواه از روی فراموشی.
٩۸٠- عَنِ عُمَرَ س،: أَنَّهُ سَأَلَ النَّبِيَّ ج، قَالَ: كُنْتُ نَذَرْتُ فِي الجَاهِلِيَّةِ أَنْ أَعْتَكِفَ لَيْلَةً فِي المَسْجِدِ الحَرَامِ، قَالَ: «فَأَوْفِ بِنَذْرِكَ» [رواه البخاری: ۲٠۳۲].
٩۸٠- روایت است که عمرس از پیامبر خدا ج پرسید: من در جاهلیت نذر کرده بودم که یک شب در مسجدالحرام به اعتکاف بنشینم.
فرموند: «پس به نذر خود وفا کن» [۳۳٧].
[۳۳٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) این امر پیامبر خدا ج که (پس به نذر خود وفا کن) برای استحباب است نه ایجاب، زیرا نذری که عمرس در جاهلیت کرده بود، در حال کفر بود، و نذر کافر صحت ندارد. ۲) از کلمۀ (یک شب) که در حدیث آمده است بعضی از علماء چنین استنباط کردهاند که روزه داشتن در اعتکاف شرط نیست، زیرا شب وقت روزه گرفتن نیست، ولی کسانی که روزه را در اعتکاف شرط میدانند میگویند که در روایت صحیح مسلم عوض (یک شب) (یک روز) آمده است، بنابراین، این روایت دلیل بر عدم اشتراط روزه در اعتکاف شده نمیتواند.
٩۸۱- عَنْ عَائِشَةَ ل: أَنَّ النَّبِيَّ ج، أَرَادَ أَنْ يَعْتَكِفَ، فَلَمَّا انْصَرَفَ إِلَى المَكَانِ الَّذِي أَرَادَ أَنْ يَعْتَكِفَ إِذَا أَخْبِيَةٌ خِبَاءُ عَائِشَةَ، وَخِبَاءُ حَفْصَةَ، وَخِبَاءُ زَيْنَبَ، فَقَالَ: «أَلْبِرَّ تَقُولُونَ بِهِنَّ» ثُمَّ انْصَرَفَ، فَلَمْ يَعْتَكِفْ حَتَّى اعْتَكَفَ عَشْرًا مِنْ شَوَّالٍ [رواه البخاری: ۲٠۳۴].
٩۸۱- از عائشهل روایت است که پیامبر خدا ج تصمیم گرفتند که به اعکاف بنشینند، و چون در جای که میخواستند به اعتکاف بنشینند رفتند، دیدند که در آنجا خیمههایی نصب شده است: خیمۀ عائشه، خیمۀ حفصه، خیمه زینب.
فرمودند: «آیا به اینها میگوئید که کار خوبی کردهاند»؟ همان بود که [پیامبر خداج] از اعتکاف نشستن صرف نظر کرند، تا آنکه ده روز از شوال به اعتکاف نشستند [۳۳۸].
[۳۳۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) گویند: سبب صرف نظر کردن پیامبر خدا ج از اعتکاف آن بود تا برای همسران خود بفهمانند که این کار آنها کار خوبی نیست، زیرا از یک طرف سبب تنگ کردن مسجد بر نمازگذاران میشوند، از طرف دیگر شاید تصمیمشان بر اعتکاف نشستن از روی هم چشمی با یکدیگر بوده باشد، نه از روی اخلاص کامل، که در این صورت اعتکاف از مقصد اصلی خود به تقرب به خدا باشد، خارج میگردد. ۲) در اعتکاف نشستن، شرط است که در مسجد باشد. ۳) اگر کسی نیت اعتکاف را کرد، و باز از تصمیم خود بر گشت، باید آن را قضاء بیاورد، و عدۀ دیگری از علماء میگویند: تا وقتی که شروع به اعتکاف نکند، قضاء آوردن آن واجب نیست، و اینکه پیامبر خدا ج در شوال به اعتکاف نشستند، جهت قضاء آوردن اعتکاف نبود، بلکه به جهت این بود که بنا به عادت خود اگر به عبادتی تصمیم میگرفتند، آن را انجام میدادند.
٩۸۲- عَن صَفِيَّةَ ل زَوْجَ النَّبِيِّ ج أَخْبَرَتْهُ أَنَّهَا جَاءَتْ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ج تَزُورُهُ فِي اعْتِكَافِهِ فِي المَسْجِدِ فِي العَشْرِ الأَوَاخِرِ مِنْ رَمَضَانَ، فَتَحَدَّثَتْ عِنْدَهُ سَاعَةً، ثُمَّ قَامَتْ تَنْقَلِبُ، فَقَامَ النَّبِيُّ ج مَعَهَا يَقْلِبُهَا، حَتَّى إِذَا بَلَغَتْ بَابَ المَسْجِدِ عِنْدَ بَابِ أُمِّ سَلَمَةَ، مَرَّ رَجُلاَنِ مِنَ الأَنْصَارِ، فَسَلَّمَا عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ج، فَقَالَ لَهُمَا النَّبِيُّ ج: «عَلَى رِسْلِكُمَا، إِنَّمَا هِيَ صَفِيَّةُ بِنْتُ حُيَيٍّ»، فَقَالاَ: سُبْحَانَ اللَّهِ يَا رَسُولَ اللَّهِ، وَكَبُرَ عَلَيْهِمَا، فَقَالَ النَّبِيُّ ج: «إِنَّ الشَّيْطَانَ يَبْلُغُ مِنَ الإِنْسَانِ مَبْلَغَ الدَّمِ، وَإِنِّي خَشِيتُ أَنْ يَقْذِفَ فِي قُلُوبِكُمَا شَيْئًا» [رواه البخاری: ۲٠۳۵].
٩۸۲- از صفیهل [۳۳٩] همسر پیامبر خدا ج روایت است که وی به دیدن پیامبر خدا ج آمد، و ایشان در دهۀ اخیر رمضان در مسجد به اعتکاف نشسته بودند، ساعتی نزدشان نشست و صحبت کرد، بعد از آن برخاست که برگردد، پیامبر خدا ج نیز برخاستند و او را تا درِ مسجد که نزدیک خانۀ ام سلمهل بود مشایعت نمودند.
[در این وقت] دو نفر از مردم انصار از آنجا گذشتند، بر پیامبر خدا ج سلا دادند، پیامبر خدا ج برای آنها گفتند:
بر جای خود و بر هیئت خود باشید، این زن (صفیه بنت حیی) میباشد.
گفتند: سبحان الله، یا رسول الله! [۳۴٠] سخن پیامبر خدا ج بر آنها سخت گذشت.
پیامبر خدا ج فرمودند: «شیطان در همۀ وجود انسان مانند خون دوران میکند، و ترسیدم که مبادا در دل شما وسوسه بیندازد» [۳۴۱].
[۳۳٩] وی صفیه بنت حیی بن أخطب است، و نسبتش به هارون برادر موسی÷ میرسد، اول همسر سلام بن مشکم بود، بعد از وی با کنانه بن ابی الحقیق ازداوج نمود، کنانه در غزوۀ خیبر کشته شد، و صفیهل با عدۀ دیگری به اسارت در آمد، پیامبر خدا ج او را آزاد ساخته و با وی ازدواج نمودند، صفیه در خواب دیده بود که ماه در گربیانش واقع شده است، این خواب را برای مادر خود گفت، مادرش بر رویش زد و گفت: چشم آن داری که همسر پادشاه عربها شوی؟ در مرضی که پیامبرخدا ج از آن وفات یافتند، ازواج مطهرات نزدشان حاضر بودند، صفیهل گفت: یا رسول الله! ای کاش مرض شما به جان من میبود، دیگر همسران پیامبر خدا ج با چشم خود به طرفش اشاره کردند، پیامبر خدا ج این موضوع را درک کرده و فرمودند: به خداوند قسم که راست میگوید، در سال پنجاه و یا پنجاه و دوم هجری وفات یافت، (الإصابه: ۴/۳۴٧-۳۴۸). [۳۴٠] و در روایت ابن هشیم آمده است که آن شخص گفت: یا رسول الله! مگر من جز خیر و نیکی، گمان دیگری نسبت به شمادارم؟ [۳۴۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) آن دو نفر انصاری که از آنجا گذشتند، یکی اسید بن حضیر، و دیگری عباد بن بشر بود. ۲) پیامبر خدا ج از آن جهت برای آنها گفتند که: (این زن، جز (صفیه بنت حیی) کس دیگری نیست)، تا مبادا شیطان بر دل آنها وسوسه بیندازد که شاید این زن، زن دیگری غیر ازواج مطهرات باشد، و طوری که امام شافعی/ میگوید: چون گمان بد بردن بر پیامبر خدا ج کفر است، از این جهت پیامبر خدا ج بزودی برای آنها از واقعیت خبر دادند، تا مبادا چنین گمانی بر دل آنان خطور نموده باشد و سبب هلاکت آنها گردد. ۳) گمان بد بردن بر انبیاء الله به اجماع علماء کفر است. ۴) اینکه شیطان در خون انسان جریان دارد، یا جریانش حقیقی است و یا این امر کنایه از شدت و سوسه در انسان است که او را در هیچ جا و در هیچ حالتی ترک نمیکند. ۵) معتکف میتواند این کار هار را انجام دهد: سخن زدن با دیگران، مشایعت کردن تا دروازۀ مسجد از شخصی که به دیدنش میآید، تعلیم و تدریس علم، خرید وفروش چیزی که در اعتکاف خود با آن احتیاج دارد، مانند: خوراک، پوشاک، و امثال اینها، ولی اگر غرضش تجارت باشد، روا نیست، و البته باید این کارها در داخل مسجد صورت بگیرد نه در خارج آن. ۶) زن اگر امنیتش تامین باشد، میتواند در شب از خانه خارج شود. ٧) معتکف میتواند در محل اعتکاف خود با همسرش خلوت نماید. ۸) سلام دادن بر مردی که زنی همراهش میباشد، جواز دارد.
٩۸۳- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، قَالَ: كَانَ النَّبِيُّ ج «يَعْتَكِفُ فِي كُلِّ رَمَضَانٍ عَشَرَةَ أَيَّامٍ، فَلَمَّا كَانَ العَامُ الَّذِي قُبِضَ فِيهِ اعْتَكَفَ عِشْرِينَ يَوْمًا» [رواه البخاری: ۲٠۴۴].
٩۸۳- از ابو هریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج در هر رمضانی ده روز به اعتکاف مینشستند، ولی در سالی که در آن وفات یافتند، بیست روز به اعتکاف نشستند [۳۴۲].
[۳۴۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: در سبب اینکه پیامبر خدا ج در سال وفات خود بیست روز به اعتکاف نشستند نظریات مختلفی وجود دارد، از جملۀ این نظریات آنکه: ۱) چون پیامبر خدا ج میدانستند که در این سال وفات میکنند، خواستند تا اعمال نیک بیشتری انجام دهند، تا به این طریق برای امت خود بیاموزند که در آخر عمر خود، در طاعت و عبادت جد و جهد بیشتری داشته باشند. ۲) جبرئیل÷ در هررمضان قرآن را یک بار با پیامبر خدا ج تکرار میکرد، ولی در این سال دو بار تکرار نمود، از این جهت پیامبر خدا ج مدت اعتکاف خود را طولانی ساختند تا وقت کافی برای این کار وجود داشته باشد. ۳) چون در سال پیشتر در رمضان به اعتکاف ننشسته بودند، از این جهت در این سال بیست روز به اعتکاف نشستند، تا ده روز آن عوض سال گذشته باشد، ولی ظاهر حدیث و عنوانی را که امام بخاری برای آن انتخاب نموده است، نظر اول را تایید میکند.
٩۸۴- عَن عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَوْفٍ س قَالَ: لَمَّا قَدِمْنَا المَدِينَةَ آخَى رَسُولُ اللَّهِ ج بَيْنِي وَبَيْنَ سَعْدِ بْنِ الرَّبِيعِ، فَقَالَ سَعْدُ بْنُ الرَّبِيعِ: إِنِّي أَكْثَرُ الأَنْصَارِ مَالًا، فَأَقْسِمُ لَكَ نِصْفَ مَالِي، وَانْظُرْ أَيَّ زَوْجَتَيَّ هَوِيتَ نَزَلْتُ لَكَ عَنْهَا، فَإِذَا حَلَّتْ، تَزَوَّجْتَهَا، قَالَ: فَقَالَ لَهُ عَبْدُ الرَّحْمَنِ: لاَ حَاجَةَ لِي فِي ذَلِكَ هَلْ مِنْ سُوقٍ فِيهِ تِجَارَةٌ؟ قَالَ: سُوقُ قَيْنُقَاعٍ، قَالَ: فَغَدَا إِلَيْهِ عَبْدُ الرَّحْمَنِ، فَأَتَى بِأَقِطٍ وَسَمْنٍ، قَالَ: ثُمَّ تَابَعَ الغُدُوَّ، فَمَا لَبِثَ أَنْ جَاءَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ عَلَيْهِ أَثَرُ صُفْرَةٍ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «تَزَوَّجْتَ؟»، قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: «وَمَنْ؟»، قَالَ: امْرَأَةً مِنَ الأَنْصَارِ، قَالَ: «كَمْ سُقْتَ؟»، قَالَ: زِنَةَ نَوَاةٍ مِنْ ذَهَبٍ - أَوْ نَوَاةً مِنْ ذَهَبٍ، فَقَالَ لَهُ النَّبِيُّ ج: «أَوْلِمْ وَلَوْ بِشَاةٍ» [رواه البخاری: ۲٠۴۸].
٩۸۴- از عبدالرحمن بن عوفس روایت است که گفت: هنگامی که به مدینه آمدیم پیامبر خدا ج بین من و بین سعد بن ربیع عقد برادری بستند.
سعد بن ربیع گفت: من ثروت مندترین مردم انصار هستم، نصف مالم را به تو میدهم، و نگاه کن هریکی از دو زنم را که میپسندی، من او را طلاق میدهم، و بعد از اینکه عدهاش گذشت، او را به نکاح بگیر.
عبدالرحمن بن عوف گفت: مرا به این چیزها ضرورتی نیست، آیا بازاری که در آن تجارتی باشد وجود دارد؟
سعد گفت: بلی، بازار (قَینُقَاع).
[راوی] گفت که: از فردایش عبدالرحمن بن عوف به آن بازار رفت، [و از منفعتی که حاصلش شده بود]، قروت و روغن آورد، و همین طور رفت و آمد را ادامه داد، و دیری نگذشت که عبدالرحمن آمد، و اثر [عطر] و خوش بوئی در وی نمایان بود.
پیامبر خدا ج پرسیدند: «ازداج کردی»؟
گفت: بلی!
گفتند: «با کدام زن»؟
گفت: بازنی از انصار.
فرمودند: «چقدر برایش مهر دادی»؟
گفت: به اندازۀیک خستۀ طلا یا یک خسته طلا.
پیامبر خدا ج برایش گفتند: «مجلس عروسی را برگذار کن، ولو آنکه به یک بُزی باشد» [۳۴۳].
[۳۴۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) این عقد برادری بعد از بنای مسجد صورت گرفت، و در بین پنجاه نفر از مهاجرین و پنجاه نفر از انصار بود، و به سبب این عقد برادری از یکدیگر میراث میبردند، تا اینکه این آیه نازل گردید که﴿وَأُوْلُواْ ٱلۡأَرۡحَامِ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلَىٰ بِبَعۡضٖ﴾، ابو الفرج میگوید: این عقد برادری دو سبب داشت: سبب اول آنکه: مردم از زمان جاهلیت به عقد برادری عادت داشتند، و چون این عمل کار پسندیده بود، پیامبر خدا ج آن را بین مهاجرین و انصار جاری ساختند، سبب دوم آنکه: مردم مهاجر مسکین بودند و به کمک و سر پناه احتیاج داشتند، و با این عقد برادری، این احتیاجات آنها تا حد زیادی رفع گردید. ۲) خستۀ طلا معادل پنج درهم، هر درهم به وزن امروزی مساوی (۵/۳) گرام است، بنابراین وزن یک خستۀ طلا به وزن فعلی (۵/۱٧) گرام میشود. ۳) برگذاری مجلس عروسی مستحب است، و بهتر است کسی که قدرت دارد، حد اقل به یک گوسفند عروسی کند. ۴) خرید و فروش و معامله برای هیچ کس عیب شمرده نمیشود، و برای کسب معیشت، کار کردن بهتر از قبول بخشش و صدقات مردم است. ۵) همکاری و تعاون کار خوبی است، و از سمات اساسی مسلمانان است.
٩۸۵- عَنِ النُّعْمَانِ بْنِ بَشِيرٍ ب، قَالَ: قَالَ النَّبِيُّ ج: «الحَلاَلُ بَيِّنٌ، وَالحَرَامُ بَيِّنٌ، وَبَيْنَهُمَا أُمُورٌ مُشْتَبِهَةٌ، فَمَنْ تَرَكَ مَا شُبِّهَ عَلَيْهِ مِنَ الإِثْمِ، كَانَ لِمَا اسْتَبَانَ أَتْرَكَ، وَمَنِ اجْتَرَأَ عَلَى مَا يَشُكُّ فِيهِ مِنَ الإِثْمِ، أَوْشَكَ أَنْ يُوَاقِعَ مَا اسْتَبَانَ، وَالمَعَاصِي حِمَى اللَّهِ مَنْ يَرْتَعْ حَوْلَ الحِمَى يُوشِكُ أَنْ يُوَاقِعَهُ» [رواه البخاری: ۲٠۵۱].
٩۸۵- از نعمان بن بشیرب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «حلال آشکار و حرام آشکار است، و بین حلال و حرام چیزهای اشتباهی وجود دارد، کسی که چیزهای اشتباهی را از ترس گناه ترک کند، چیزهایی را که گناهش واضح است به طور اولی ترک خواهد کرد».
«و کسی که در ارتکاب امور اشتباهی جرأت کند، چه بسا در چیزهایی که گناهش یقینی است، نیز اقدام نماید، گناهان حدود ممنوعۀ خدا است، کسی که [حیواناتش را] در نزدیک مناطق ممنوعه میچراند، بعید نیست که در خود مناطق ممنوعه نیز داخل شود» [۳۴۴].
[۳۴۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: تفصیل این حدیث در کتاب ایمان، باب فضیلت احتیاط در امور دین، حدیث (۴۸) قبلاً گذشت، و آنچه را که در اینجا متذکر میشویم این است که علماء گفتهاند: این حدیث یکی از سه حدیثی است که مدار اسلام بر آنها استوار است، این حدیث و حدیث (إنما الأعمال بالنیات)، و حدیث (من حسن إسلام المرء ترکه مالا یعنیه)، و ابو داود میگوید که مدار اسلام بر چهار حدیث است که این سه حدیث گذشته، و حدیث (لا یؤمن أحدکم حتی یحب لأخیه ما یحب لنفسه)، و معنی این سخن علماء این است که: اگر به محتوای این احادیث سه گانه و یا چهار گانه عمل شود، به همۀ اساسات دین اسلام عمل شده است.
٩۸۶- عَنْ عَائِشَةَ ل، قَالَتْ: كَانَ عُتْبَةُ بْنُ أَبِي وَقَّاصٍ، عَهِدَ إِلَى أَخِيهِ سَعْدِ بْنِ أَبِي وَقَّاصٍ أَنَّ ابْنَ وَلِيدَةِ زَمْعَةَ مِنِّي فَاقْبِضْهُ، قَالَتْ: فَلَمَّا كَانَ عَامَ الفَتْحِ أَخَذَهُ سَعْدُ بْنُ أَبِي وَقَّاصٍ وَقَالَ: ابْنُ أَخِي قَدْ عَهِدَ إِلَيَّ فِيهِ، فَقَامَ عَبْدُ بْنُ زَمْعَةَ، فَقَالَ: أَخِي، وَابْنُ وَلِيدَةِ أَبِي، وُلِدَ عَلَى فِرَاشِهِ، فَتَسَاوَقَا إِلَى النَّبِيِّ ج، فَقَالَ سَعْدٌ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، ابْنُ أَخِي كَانَ قَدْ عَهِدَ إِلَيَّ فِيهِ، فَقَالَ عَبْدُ بْنُ زَمْعَةَ: أَخِي، وَابْنُ وَلِيدَةِ أَبِي، وُلِدَ عَلَى فِرَاشِهِ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «هُوَ لَكَ يَا عَبْدُ بْنَ زَمْعَةَ»، ثُمَّ قَالَ النَّبِيُّ ج: «الوَلَدُ لِلْفِرَاشِ وَلِلْعَاهِرِ الحَجَرُ» ثُمَّ قَالَ لِسَوْدَةَ بِنْتِ زَمْعَةَ زَوْجِ النَّبِيِّ ج «احْتَجِبِي مِنْهُ» لِمَا رَأَى مِنْ شَبَهِهِ بِعُتْبَةَ فَمَا رَآهَا حَتَّى لَقِيَ اللَّهَ [رواه البخاری: ۲٠۵۳].
٩۸۶- از عائشهل روایت است که گفت: عتبه بن ابی وقاص [۳۴۵] برای برادرش سعد ابن ابی وقاص وصیت کرده بود که بچۀ کنیز زمعه از من است [۳۴۶]، اورا از وی بگیری.
[عائشهل] گفت: در سال فتح مکه سعد بن أبی وقاصس آن طفل را گرفت و گفت: فرزند برادر من است، برایم در مورد او وصیت کرده است.
عبد بن زمعه [۳۴٧] بر خاست و گفت: این طفل برادرم، و بچۀ کنیز پدر من است، و در بستر او به دنیا آمده است، تا آنکه نزد پیامبر خدا ج اقامۀ دعوی نمودند.
سعد گفت: یا رسول الله! فرزند برادر من میباشد، و در مورد او به من وصیت کرده است.
عبد بن زمعه گفت: این طفل برادر من و بچۀ کنیز پدر من است، و در بستر او به دنیا آمده است.
پیامبر خدا ج فرمودند: «یا عبد بن زمعه! بچه از تو است»، سپس پیامبر خدا ج فرمودند: «بچه از صاحب بستراست، و برای زناکار به جز از سنگ، نصیب دیگری نیست».
بعد از آن برای سودَه دختر زمعه که همسر پیامبر خدا ج باشد گفتند: «از آن مولود باید حجاب کنی»، زیرا دیدند که آن مولود شبیه و همرنگ (عتبه) است، و تا آن مولود زنده بود، سودَهل را ندید [۳۴۸].
[۳۴۵] عتبه بن ابی وقاص کسی بود که در غزوۀ (أحد) روی پیامبر خدا ج را زخمی نمود، و دندانشان را شکست، پیامبر خدا ج بر او نفرین کرده و گفتند: «الهی! پیش از آنکه یک سال بگذرد، در حال کفر بمیرد»، و فعلاً پیش از آنکه یک سال بر وی بگذرد، در حال کفر مرد، این نظر جمهور علمای حدیث است، و کسانی که میگویند: عتبه مسلمان شد، دلیل مقنعی ندارند. [۳۴۶] زمعه کنیزی داشت، که عتبه با وی زنا کرده بود، و از وی پسری متولد شده بود، و به اساس عرف و عادت جاهلیت، زانی میتوانست اقامۀ دعوی نموده و (بچۀ زنا) را بگیرد، و عتبه پیش از مرگ برای برادرش وصیت کرده بود که آن بچه را بگیری. [۳۴٧] عبد بن زمعه، برادر سوده بنت زمعه أم المؤمنینل است. [۳۴۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) آیا زنا سبب حرمت مصاهره میشود یانه؟ یعنی: اگر کسی با زنی زنا کرد، آیا این زنا مانند نکاح محسوب گردیده و هرکسی که به سبب نکاح برای آن مرد و زن حرام میشد، به سبب این زنا نیز حرام میشود یانه؟ مسئلۀ مشهوری است که مورد اختلاف علماء است. امام ابو حنیفه و احمد بن حنبل و عدۀ دیگری از علماء رحمهم الله بر این نظر اند که زنا سبب حرمت مصاهره میشود، و این حدیث مؤید نظر آنها است. و امام شافعی و امام مالک و بعضی دیگری از علماء رحمهم الله میگویند که: زنا سبب حرمت مصاهره نمیشود، و میگویند: امر پیامبر خدا ج به حجاب کردن از آن مولود امر تنزیهی بود، نه امر وجوبی. ولی ظاهر حدیث دلالت بر وجوب دارد، زیرا اصل امر برای وجوب است، مگر آنکه دلیلی بر غیر آن وجود داشته باشد، و چون دلیلی بر غیر وجوب وجود ندارد، پس نمیتوان آن را حمل بر امر تنزیهی نمود. ۲) حکم شرعی بنا بر ظاهر امر است، ولو آنکه بر خلاف واقع باشد، زیرا پیامبر خدا ج با وجود آنکه مولود همرنگ عتبه بود، حکم کردند که متعلق به مادرش باشد. ۳) حکم حاکم حرام را حلال نمیسازد، و از همینجا بود که پیامبر خدا ج برای سودهل امر کردند که از آن مولود حجاب نماید، گرچه در ظاهر امر برادرش گفته میشد، زیرا پیامبر خدا ج به این طریق حکم کرده بودند.
٩۸٧- عَنْ عَائِشَةَ ل: إِنَّ قَوْمًا قَالُوا: يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ قَوْمًا يَأْتُونَنَا بِاللَّحْمِ لاَ نَدْرِي أَذَكَرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهِ أَمْ لاَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «سَمُّوا اللَّهَ عَلَيْهِ وَكُلُوهُ» [رواه البخاری: ۲٠۵٧].
٩۸٧- و از عائشهل روایت است که گفت: مردمی گفتند: یارسول الله! کسانی برای ما گوشت میآورند، و ما نمیدانیم که [هنگام ذبح] نام خدا را بر آن یاد کردهاند یانه؟
پیامبر خدا ج فرمودند: «شما نام خدا را یاد کنید و بخورید» [۳۴٩].
[۳۴٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: امام شافعی/ با استناد بر این حدیث میگوید که (بسم الله) گفتن در وقت ذبح کردن شرط نیست، ولی امام ابو حنیفه/ و عدۀ دیگری از علماء (بسم الله) گفتن در وقت ذبح کردن را واجب میدانند، و دلیلشان این قول خداوند متعال است که میفرماید:﴿وَلَا تَأۡكُلُواْ مِمَّا لَمۡ يُذۡكَرِ ٱسۡمُ ٱللَّهِ عَلَيۡهِ﴾ یعنی: از چیزی که بر آن نام خدا یاد نشده است، نخورید، و میگویند که این حدیث پیش از نزول این آیۀ کریمه بود، بنابراین، آیت قرآنی ناسخ حدیث نبوی است.
٩۸۸- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، عَنِ النَّبِيِّ ج، قَالَ: «يَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ، لاَ يُبَالِي المَرْءُ مَا أَخَذَ مِنْهُ، أَمِنَ الحَلاَلِ أَمْ مِنَ الحَرَامِ» [رواه البخاری: ۲٠۵٩].
٩۸۸- از ابو هریرهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «زمانی بر مردم میآید که شخص اهمیت ندهد که آنچه را که به دست آورده است، از حلال است و یا از حرام» [۳۵٠].
[۳۵٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: این حدیث از علائم نبوت پیامبر خدا ج است، زیرا چنین مردمی در زمان خود آن حضرت ج وجود نداشتند، ولی امروز است که مردم فرقی بین حلال و حرام نمیکنند، و از همینجا است که دعای آنها اجابت نمیشود، و به قحطی و زلازل، و جنگ و خون ریزی و دیگر آفات سماوی گرفتار میشوند، از انسس روایت است که گفت: «برای پیامبر خدا ج گفتم: دعا کنید که مستجاب الدعوه شوم، فرمودند: «لقمهات را حلال کن، مستجاب الدعوه میشوی، زیرا کسی که لقمۀ حرامی را در دهانش بگذارد، چهل روز دعایش قبول نمیشود». خودم در مجلسی بودم که یکی به دیگری قرض میداد، و سند قرض را به مبلغ بیشتری از مبلغی که به قرض داده شده بود نوشتند، برای آنها گفتم: این کار سود است، و سود از گناهان کبیره است، و پیامبر خدا ج گفتهاند که: سود هفتاد و چند درجه است، کمترین درجۀ آن مانند آن است که شخص به مادرش زنا کند، یکی از کسانی که در آن مجلس نشسته بود گفت: فلانی! امروز این چیزها مطرح نیست، آنچه که مطرح است، به دست آوردن پول است.
٩۸٩- عَنِ البَرَاءَ بْنَ عَازِبٍ، وَزَيْدَ بْنَ أَرْقَمَ ب، قَالاَ: كُنَّا تَاجِرَيْنِ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ ج، فَسَأَلْنَا رَسُولَ اللَّهِ ج عَنِ الصَّرْفِ، فَقَالَ: «إِنْ كَانَ يَدًا بِيَدٍ فَلاَ بَأْسَ، وَإِنْ كَانَ نَسَاءً فَلاَ يَصْلُحُ» [رواه البخاری: ۲٠۶٠، ۲٠۶۱].
٩۸٩- از براء بن عازِب و زید بن ارقمب روایت است که گفتند: ما در زمان پیامبر خدا ج تجارت میکردیم، از پیامبر خدا ج راجع به مبادلۀ پول به پول پرسان نمودیم، فرمودند: «اگر دست به دست باشد باکی ندارد، ولی اگر نیسه باشد، روا نیست» [۳۵۱].
[۳۵۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) در زمان نبیکریم ج مراد از مبادلۀ پول به پول، مبادلۀ طلا و نقره با یکدیگر بود، ولی در عصر امروزی چون اوراق مالی مانند: دلار و درهم، و ریال و کلدار، و افغانی و تومان و امثال اینها جای طلا و نقره را گرفته است، بنابراین حکم تبادل این اوراق نقدی با یکدیگر، مانند حکم تبادل طلا و نقره با یکدیگر است، و تفصیل آن إن شاء الله در باب صرف، و یا صرافی بعد از این خواهد آمد. ۲) توضیح این حدیث آنکه: اگر تبادل طلا به نقره، و در این عصر، اوراق مالی با یکدیگر، اگر به صورت نقد یعنی: دست به دست باشد به هر قیمتی که خرید و فروش شود روا است، مثلا روا است که یک دالر را به ده درهم، و یا یک درهم را به صد کلدار و یا بیشتر و یا کمتر از آن بخریم و یا بفروشیم، ولی اگر نسیه باشد، روا نیست، و طوری که گفتیم تفصیل بیشتر این مسئله بعد از این خواهد آمد.
٩٩٠- عَن أَبَي مُوسَى الأَشْعَرِيَّ س قَالَ: اسْتَأْذَنَ عَلَى عُمَرَ بْنِ الخَطَّابِ س، فَلَمْ يُؤْذَنْ لَهُ، وَكَأَنَّهُ كَانَ مَشْغُولًا، فَرَجَعَ أَبُو مُوسَى، فَفَرَغَ عُمَرُ، فَقَالَ: أَلَمْ أَسْمَعْ صَوْتَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ قَيْسٍ ائْذَنُوا لَهُ، قِيلَ: قَدْ رَجَعَ، فَدَعَاهُ فَقَالَ: «كُنَّا نُؤْمَرُ بِذَلِكَ»، فَقَالَ: تَأْتِينِي عَلَى ذَلِكَ بِالْبَيِّنَةِ، فَانْطَلَقَ إِلَى مَجْلِسِ الأَنْصَارِ، فَسَأَلَهُمْ، فَقَالُوا: لاَ يَشْهَدُ لَكَ عَلَى هَذَا إِلَّا أَصْغَرُنَا أَبُو سَعِيدٍ الخُدْرِيُّ، فَذَهَبَ بِأَبِي سَعِيدٍ الخُدْرِيِّ، فَقَالَ عُمَرُ: أَخَفِيَ هَذَا عَلَيَّ مِنْ أَمْرِ رَسُولِ اللَّهِ ج أَلْهَانِي الصَّفْقُ بِالأَسْوَاقِ يَعْنِي الخُرُوجَ إِلَى تِجَارَةٍ [رواه البخاری: ۲٠۶۲].
٩٩٠- از ابو موسی اشعریس روایت است که گفت: از عمر بن خطابس اجازه خواستم که نزدش داخل شوم، و گویا که مشغول بود، [لذا] برایم اجازه نداد، و من بر گشتم.
چون عمرس فارغ شد، گفت: مگر صدای عبدالله بن قَیس را نشنیدم؟ برایش اجازه بدهید.
گفتند: او بر گشته و رفته است، مرا خواست، [و از رفتنم اعتراض کرد].
گفتم: ما به همین چیز امر شده بودیم [۳۵۲].
گفت: با این سخن خود باید برایم شاهد بیاوری.
[ابو موسیس میگوید]: به مجلس انصار رفتم، و از آنها [در این موضوع] پرسیدم.
گفتند: برای تو در این موضوع، جز خوردترین ما که ابو سعید خدری باشد، شخص دیگری شهادت نمیدهد [۳۵۳].
ابو سعید خدری را گرفته با خود بردم، [او شهادت داد].
عمرس گفت: مگر این چیز از سنت پیامبر خدا ج بر من پوشیده مانده است؟ خرید و فروش در بازار مرا مشغول نموده بود، مقصدش: رفتن به تجارت بود [۳۵۴].
[۳۵۲] گویا عمر بن خطابس برای ابو موسیس گفته باشد که چرا بدون اجازهام رفتی، او در جواب گفت که: پیامبر خدا ج امر کرده بودند که: اگر اجازه خواستید و برای شما اجازه ندادند بر گردید. [۳۵۳] این سخن را آنها از روی رد بر عمرس گفتند، زیرا حدیث ابو موسی اشعریس در نزد آنها مشهور و معروف بود، و بر کسی پوشیده نبود، حتی خوردترین آنها از این حدیث خبر داشت. [۳۵۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) در وقت داخل شدن به خانه، دفتر، و یا مجلس کسی، باید از وی اجازه خواسته شود. ۲) اینکه عمرس خبر ابو موسی اشعریس را رد کرد، نه به جهت آن بود که خبر واحد در نزدش حجت نیست، بلکه به سبب آن بود که در آن وقت در نزدش مردمانی از شام و عراق نشسته بودند، و چون نو مسلمان بودند، ترسید که مبادا احادیثی را در مسائل ترغیب و ترهیب به پیامبر خدا ج نسبت دهند، و یا از دیگران قبول کنند، که در واقع از پیامبر خدا ج نباشد، از این جهت خواست تا برای آنها بفهماند که باید در روایت و قبول احادیث نبوی، دقت کامل را مراعات نمایند.
٩٩۱- عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ س، قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج، يَقُولُ: «مَنْ سَرَّهُ أَنْ يُبْسَطَ لَهُ فِي رِزْقِهِ، أَوْ يُنْسَأَ لَهُ فِي أَثَرِهِ، فَلْيَصِلْ رَحِمَهُ» [رواه البخاری: ۲٠۶٧].
٩٩۱- از انس بن مالکس روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شندیم که میگفتند: «کسی که میخواهد رزقش فراخ و عمرش دراز شود: صلۀ رحم را رعایت کند: [۳۵۵].
[۳۵۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) صلۀ رحم نسبت به کسی واجب است که نکاح شخص به طور ابد با وی حرام باشد، مانند: پدر، پدر کلان، مادر، مادر کلان، برادر، برادر زاده، خواهر، خواهر زاده، کاکا، عمه، ماما، خاله. ۲) مراد از رعایت صلۀ رحم، کمک مالی به آنها، خدمت کردن برای آنها، دید و بازدید از آنها، و بالآخره هر نیکی و همکاری است، که از نگاه شرع وعرف بین مردم رواج دارد. ۳) مراد از دراز شدن عمر، صحت بدن، توسعه در رزق، توفیق در اعمال نیک، و رسیدن به آرزوهای دنیوی و اخروی است، و یا حقیقت دراز شدن عمر است.
٩٩۲- عَنْ أَنَسٍ س: أَنَّهُ مَشَى إِلَى النَّبِيِّ ج بِخُبْزِ شَعِيرٍ، وَإِهَالَةٍ سَنِخَةٍ، وَلَقَدْ «رَهَنَ النَّبِيُّ ج دِرْعًا لَهُ بِالْمَدِينَةِ عِنْدَ يَهُودِيٍّ، وَأَخَذَ مِنْهُ شَعِيرًا لِأَهْلِهِ» وَلَقَدْ سَمِعْتُهُ يَقُولُ: «مَا أَمْسَى عِنْدَ آلِ مُحَمَّدٍ ج صَاعُ بُرٍّ، وَلاَ صَاعُ حَبٍّ، وَإِنَّ عِنْدَهُ لَتِسْعَ نِسْوَةٍ» [رواه البخاری: ۲٠۶٩].
٩٩۲- از انسس روایت است که وی [حالت فقر پیامبر خدا ج را بیان نموده و میگفتند]: نان جو و نان خورشی را که بویش تغییر کرده بود، برای پیامبر خدا ج آوردم، و پیامبر خدا ج سپر خود را نزد شخص یهودی در مقابل مقداری جو که برای خانوادۀ خود گرفته بودند، گرو گذاشته بودند.
و [روای میگوید: از انس] شنیدم که میگفت: «هیچ شبی نزد آل محمد ج یک صاع گندم، یا یک صاع از حبوبات دیگر پیدا نمیشد، با آنکه نُه همسر داشتند» [۳۵۶].
[۳۵۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) پیامبر خدا ج به اختیار خود چنین حالتی از فقر را اختیار کرده بودند، ورنه خداوند متعال مفاتیح تمام گنجهای زمین را در اختیارشان گذاشته بود، ولی ایشان به اختیار خود، تواضع و فقر را بر ثروت و مکنت ترجیح داده، و همۀ مظاهر دنیوی را رد کردند، و گرچه تمام اموال غنائم و صدقات و خراج در نزدشان بود، و برای مردم صد شتر صد شتر، و پیمانه پیمانه طلا میدادند، ولی یک حبه و دینار آن برای خود و خانوادۀ خود استفاده نکردند. ۲) خرید و فروش به نسیه با شروط آن جواز دارد. ۳) معامله کردن با یهود، و با قیاس به آن، با نصاری و با هرغیر مسلمان دیگری جواز دارد. ۴) گرو دادن و گرو گرفتن در سفر و در غیر سفر جواز دارد. ۵) به گرو دادن وادوات جنگی که از مال شخصی انسان باشد، در وقت ضرورت جواز دارد. ۶) بخشش ولو آنکه چیزی اندکی باشد، نباید آن را رد کرد. ٧) بهتر است تا خود شخص ولو آنکه از شریفترین اشخاص باشد، در خدمت خود و خانوادۀ خود باشد، و در این کار عیبی بر وی نیست، زیرا با آنکه هرکس میخواست که در خدمت پیامبر خداج باشد، ولی ایشان ترجیح میدادند که خود، کارهای خود را انجام دهند.
٩٩۳- عَنِ المِقْدَامِ س، عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ج، قَالَ: «مَا أَكَلَ أَحَدٌ طَعَامًا قَطُّ، خَيْرًا مِنْ أَنْ يَأْكُلَ مِنْ عَمَلِ يَدِهِ، وَإِنَّ نَبِيَّ اللَّهِ دَاوُدَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ، كَانَ يَأْكُلُ مِنْ عَمَلِ يَدِهِ» [رواه البخاری: ۲٠٧۲].
٩٩۳- از مقدامس [۳۵٧] از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:
«هرگز کسی طعامی را بهتر از زحمت کشی دست خودش نخورده است، و پیامبر خدا ج از زحمت کشید دست خود نان میخودر» [۳۵۸].
[۳۵٧] وی مقدام بن معدی کرب بن عمرو کندی است، یکی از نمایندگانی است که از کنده نزد پیامبر خدا ج آمده بودند، در شام سکنی گزین گردید، و در همانجا وفات یافت، اسد الغابه (۴/۴۱۱). [۳۵۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: کاری که داود÷ میکرد، به نص قرآن کریم ساختن زره و ادوات جنگی بود، و در مستدرک حاکم آمده است که: «داود÷ اسلحه ساز، آدم÷ کشتمند، نوح÷ نجار إدریس÷ خیاط، و موسی÷ چوپان بود»، و کسب پیامبر خدا ج از جهاد در راه خدا بود، و خدمت خانوادۀ خود را خود بر عهده داشتند، کسی از عائشهل پرسید، پیامبر خدا ج در خانه چه مصروفیتی داشتند؟ گفت: در خدمت خانوادۀ خود بودند، و وقتی که اذان داده میشد، به نماز میرفتند.
٩٩۴- عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ ب: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج، قَالَ: «رَحِمَ اللَّهُ رَجُلًا سَمْحًا إِذَا بَاعَ، وَإِذَا اشْتَرَى، وَإِذَا اقْتَضَى» [رواه البخاری: ۲٠٧۶].
٩٩۴- از جابر بن عبداللهب روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند:
«خداوند آن شخصی را رحمت کند که در خرید و در فروش، و در مطالبۀ حق خود، باگذشت و آسان گیر باشد» [۳۵٩].
[۳۵٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) انسان باید در خرید و فروش با گذشت و خوش معامله باشد. ۲) در وقت مطالبۀ قرضدار امکانات مالی نداشت، باوی سخت گیری نکند. ۳) در احادیث دیگری آمده است که شخص قرضدار، باید بکوشد تا بزودی قرض خود را اداء نماید، و سبب معطل ساختن شخص طلبگار نشود.
٩٩۵- عَن حُذَيْفَةَ س، قَالَ: قَالَ النَّبِيُّ ج: تَلَقَّتِ المَلاَئِكَةُ رُوحَ رَجُلٍ مِمَّنْ كَانَ قَبْلَكُمْ، قَالُوا: أَعَمِلْتَ مِنَ الخَيْرِ شَيْئًا؟ قَالَ: كُنْتُ آمُرُ فِتْيَانِي أَنْ يُنْظِرُوا وَيَتَجَاوَزُوا عَنِ المُوسِرِ، فَتَجَاوَزَ الله عَنْهُ [رواه البخاری: ۲٠٧۸].
٩٩۵- از حُذَیفَهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج گفتند: «ملائکه با روح شخصی که از مردمان پیش از شما بود، ملاقات نمودند.
از وی پرسیدند: آیا کار نیکی هم انجام دادهای؟
گفت: مزدورانم را امر میکردم تا برای قرضداران فقیر، مهلت بدهند، و از توان مندان گذشت نمایند، و [به سبب این عمل نیک] خداوند متعال از [گناهان] وی در گذشت» [۳۶٠].
[۳۶٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) شخصی که ملائکه با روحش ملاقات نمودند، از بنی اسرائیل بود، و این سؤال و جواب در وقت قبض روح آن شخص صورت گرفته بود، پس مراد از ملائمکه در اینجا، ملائکه موکل به قبض روح میباشد. ۲) در مسند احمد بن حنبل آمده است که پیامبر خدا ج فرمودند: «طلبگار که برای قرضدار درماندهاش مهلت میدهد، در مقابل هر روز مهلت، برایش صدقه است». ۳) خداوند گاهی با اندک چیزی گناهان بسیاری را از بندهاش میبخشد، ولی بشرطی آنکه این عملش خاص برای خدا باشد، چنانچه شخصی که سگ تشنۀ را آب داد، خداوند متعال به واسطۀ سیراب کردن آن سگ، تمام گناهانش را بخشید. ۴) انسان در وقت قبض روح از بعضی اعمالش محاسبه میشود. ۵) مهلت دادن برای قرضدار کار نیک و پسندیدهای است.
٩٩۶- عَن حَكِيمِ بْنِ حِزَامٍ س، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: البَيِّعَانِ بِالخِيَارِ مَا لَمْ يَتَفَرَّقَا، أَوْ قَالَ: حَتَّى يَتَفَرَّقَا فَإِنْ صَدَقَا وَبَيَّنَا بُورِكَ لَهُمَا فِي بَيْعِهِمَا، وَإِنْ كَتَمَا وَكَذَبَا مُحِقَتْ بَرَكَةُ بَيْعِهِمَا [رواه البخاری: ۲٠٧٩].
٩٩۶- از حکیم بن حزامس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:
«خریدار و فروشنده در معاملۀ خود تا وقتی که از هم جدا نشدهاند مختار هستند، اگر برای یکدیگر راست گفته باشند، و واقعیت مال خود را بیان کرده باشند، برای آنها برکت داده میشود، و اگر عیب آن را پنهان نموده و دروغ گفته باشند، برکت معاملۀ آنها از بین برده میشود» [۳۶۱].
[۳۶۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: در معنی این قول پیامبر خدا ج که میفرمایند: «خریدار و فروشنده در معاملۀ خود تا وقتی که از هم جدا نشدهاند مختار هستند» بین علماء اختلاف نظر و جود دارد، امام ابو حنیفه، و امام مالک، و ابراهیم نخعی، و ثوری، و محمد بن حسن شیبانی رحمهم الله میگویند که مراد از جدا شدن، جدا شدن در اقوال است، به این معنی که مثلا اگر فروشنده گفت: این قالین را برایت به ده هزار درهم فروختم، و خریدار گفت: قبول کردم، بیع انجام میگیرد، و اگر بعد از آن به سخن دیگری مشغول شدند، هیچ کدام حق ندارد بدون از خیار رؤیت، یا خیار عیب، یا خیار شرط، و یا رضایت طرف دیگر آن معامله را فسخ نماید. امام شافعی و امام احمد و اوزاعی و زهری، وبسیاری دیگری از علماء میگویند که: مراد از آن، جدا شدن در ابدان است، یعنی: بعد از اینکه فروشنده گفت: این قالین را برایت به ده هزار درهم فروختم، و خریدار گفت، قبول کردم، تا وقتی که در همان مجلس نشستهاند، هرکدام از آنها حق دارد که معامله را فسخ نموده و قبول نکند، و هریک از طرفین برای اثبات نظر خود، دلایل عقلی و نقلی دیگری نیز دارند، که در کتب فقه به تفصیل ذکر گردیده است. باید متذکر گردید که در چنین مسائلی که متعلق به حقوق و معاملات مردم است، دولت اسلامی با در نظر داشت مصالح عامه، و ظروف زمان و مکان، با مشورۀ علمای متبحر، و قانون دانان اسلامی، یکی از این دو نظر را اختیار نموده، و من حیث قانون، در جامعه نافذ میسازد، تا همگان به آن ملزم گردیده، و در محاکم از آن استفاده گردد.
٩٩٧- عَنْ أَبِي سَعِيدٍ س، قَالَ: كُنَّا نُرْزَقُ تَمْرَ الجَمْعِ، وَهُوَ الخِلْطُ مِنَ التَّمْرِ، وَكُنَّا نَبِيعُ صَاعَيْنِ بِصَاعٍ، فَقَالَ النَّبِيُّ ج: «لاَ صَاعَيْنِ بِصَاعٍ، وَلاَ دِرْهَمَيْنِ بِدِرْهَمٍ» [رواه البخاری: ۲٠۸٠].
٩٩٧- از ابو سعیدس روایت است که گفت: برای ما خرماهای را میدادند که خوب و بدن آن با هم مخلوط بود، و ما دو صاع [از آن] را به یک صاع [خرمای خوب] میفروختم.
پیامبر خدا ج فرمودند: «نه دو صاع را به یک صاع بفروشید، و نه دو درهم را به یک درهم» [۳۶۲].
[۳۶۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) همۀ انواع خرما از نگاه جنس، خرما گفته میشود، بنابراین فروختن یک نوع آن با نوع دیگر آن با تفاضل جواز ندارد، مثلاً: اگر یک نوع خرما بسیار خوب، و یک نوع دیگر بسیار خراب و پست باشد، فروختن دو کیلو از نوع خراب با یک کیلو از نوع خوب روا نیست، خواه نقد باشد و خواه نسیه. ۲) با قیاس به خرما، هرطعام دیگری مانند: برنج، ماش، گندم، جو، کنجد، و امثال اینها حکمش حکم خرما میباشد، یعنی: فروختن دو کیلو از نوع خراب آن به یک کیلو از نوع خوب آن نقد و یا نسیه جواز ندارد. ۳) اگر کسی طعام غیر مرغوبی دارد، و میخواهد آن را به طعام مرغوبی مبادله نماید، طعام نا مرغوب خود را بفروشد، و با پول آن برای خود طعام مرغوبی بخرد، مثلا: اگر کسی برنج رشتی دارد، و میخواهد آن را با برنج صدری که اعلاتر از آن است، مبادله نماید، روا نیست که مثلا: پنج کیلو برنج رشتی را با سه کیلو برنج صدری مبادله نماید، بلکه برنج رشتی خود را بفروشد، و با پول آن برای خود برنج صدری بخرد. ۴) حکم مبادلۀ درهم به درهم، مانند حکم مبادلۀیک طعام با طعام دیگر است، و تفصیل بیشتر آن إن شاء الله در باب صرافی به زودی خواهد آمد.
٩٩٧- عَن أَبِي جُحَيْفَةَ س قَالَ: رَأَيْتُ أَبِي اشْتَرَى عَبْدًا حَجَّامًا، فَسَأَلْتُهُ فَقَالَ: «نَهَى النَّبِيُّ ج عَنْ ثَمَنِ الكَلْبِ وَثَمَنِ الدَّمِ، وَنَهَى عَنِ الوَاشِمَةِ وَالمَوْشُومَةِ، وَآكِلِ الرِّبَا وَمُوكِلِهِ، وَلَعَنَ المُصَوِّرَ» [رواه البخاری: ۲٠۸۶].
٩٩٧- از ابو جحیفهس روایت است که گفت: پدرم را دیدم که غلام حجامت گری را خرید، و امر نمود تا آلۀ حجامتش را بشکنند، سبب را از وی پرسیدم.
گفت: پیامبر خدا ج از پول [فروش] سگ، از پول خون گرفتن، نهی کردند، و از واشمه و موشمه، از سود خوردن، و سود دادن، نهی کردند، و مصور را لعنت نمودند [۳۶۳].
[۳۶۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) (واشمه): کسی است که بر دست و یا رو و یا هرجای بدن شخص دیگری، خال کوبی میکند، و (موشمه): کسی است که این عمل بر جسم وی انجام میگیرد، یعنی: پیامبر خدا ج هم عمل کسی را که خال کوبی میکند، منع کردند، و هم کسی را که بر جسم خود خال کوبی میکند، از این عمل منع نمودند، و گویند: علت این منع، تغیر خلقت خدایی است. ۲) خرید و فروش غلامی که پیشۀ نامرغوبی دارد، جائز است. ۳) در مورد خرید و فروش سگ: امام شافعی و عدۀ دیگری از علماء با استناد به این حدیث میگویند: خرید و فروش سگ راو نیست، و پولی که از این طریق بدست میآید، حرام است. امام ابو حنیفه و ابو یوسف و محمد، و ابراهیم نخعی، و ابن کنانه و سحنون رحمهم الله میگویند: سگی که نگهداشتن آن روا است، مانند سگی که از آن در حفاظت از کشت، در حفاظت از گوسفندان، و یا نگهبانی و امثال این کارها استفاده میشود خرید و فروش آن نیز روا است. و امام طحاوی در جواب از این حدیث که در آن از پول فروش سگ نهی شده است، میگوید: نهی از خرید و فروش سگ در وقتی بود که نگهداشتن سگ روا نبود، ولی بعد از اینکه پیامبر خدا ج به نگهداشتن سگ برای بعضی اغراض مانند شکار، و حفاظت از کشت، و امثال اینها اجازه دادند، تحریم نگهداشتن آن، و تحریم خرید و فروش آن نیز نسخ گردید، زیرا کسی که به چنین سگی ضرورت دارد، و امتلاک آن برایش روا است، شاید از راه دیگری جز خرید و فروش، نتواند آن را به دست بیاورد. احناف با قیاس با سگ، میگویند: خرید و فروش هر درندۀ دیگری مانند: شیر، پلنگ، روباه، گرگ، گربه، خرس، و امثال اینها نیز جواز دارد، و حیوانی که خرید و فروش آن به طور مطلق حرام است، خوک است. ۴) در مورد پول حجام: اکثر علماء براین نظر اند که این (نهی) برای تنزیه است، یعنی: بهتر آن است که از این پول استفاده نکند، و استفاده کردن از آن مکروه است، بعضی از علماء میگویند: گرفتن پول حجامت روا نیست، ولی دادن آن روا است، زیرا پیامبر خدا ج خود را حجامت کردند، و مزد حجامتگر را دادند، و امام ابو حنیفه و ابو یوسف و محمد رحمهم الله میگویند: دادن و گرفتن پول حجامت راو است، زیرا به روایات صحیحی، آمده است که پیامبرخدا ج خود را حجامت کردند، و مزد حجامتگر را دادند، و اگر دادن و یا گرفتن چنین پولی حرام میبود، به طور یقین پیامبر خدا ج به آن اقدام نمیکردند. و علاه بر آن نظرم این است که دراین حدیث از پول خون منع شده است، و ظاهر آن دلالت براین دادر که مراد از خون، معنی حقیقی خون است، یعنی: روا نیست که کسی خون را بفروشد، و پول آن را بخورد، مثلا: کسی که گسفند خود را ذبح کرده است، نباید خون آن را بفروشد، و پول آن را بخورد، و یا در عصر حاضر، خون خود را بفروشد، و پول آن را بخورد، بلکه اگر ضرورتی هست، باید خون را به طور رایگان در اختیار شخصی که به آن ضرورت دارد، قرار بدهد. و حتی اگر بگوئیم که مراد از نهی از پول خون، پول حجامت است، باز هم میتوانیم بگوئیم که این نهی نسخ شده است، و دلیل آن عمل پیامبر خدا ج است که خود را حجامت کردند، و مزد حجامتگر را دادند و در حدیث (۱٠٠۴) میآید که پیامبر خدا ج خود را حجامت کردند، و برای حجامتگر یک صاع خرما مزد دادند، و اگر مزد حجامت حرام میبود، هیچگاه ممکن نبود که پیامبر خدا ج برای وی چیزی بدهند که خوردنش حرام باشد، و او را از خوردن آن منع نکنند. ۵) در مورد خال کندن: مراد از خال کندن همان عملی است که بعضی از مردم بر رو، یا دست و یا پای طفل، با و سائل مختلف، خالهای سبز و یا سیاهی ایجاد میکنند، تا به گمان خود سبب زیبائی آن طفل گردند، و یا بعضی از جوانان بر روی بازو، و یا بند دست خود، خالها و یا صورت بعضی از حیوانات و یا دیگر اشکال را رسم میکنند، تا خود را پهلوان و برومند نشان دهند، پیامبر خدا ج چنین اشخاصی را، و نیز کسانی که این عمل را بر آنها انجام میدهند، از این کار منع نموده، و در روایت دیگری آنها را لعنت کردهاند. ۶) سود خوار و سود دهنده را پیامبر خدا ج لعنت کردهاند، و هردوی آنها در این گناه مشترک هستند، و گرچه فائده را سود خوار میبرد، ولی چون سود دهنده، زمینۀ این کار را برای سود خوار آماده کرده است، لذا در این گناه با وی شریک میباشد، و تفصیل بیشتر مسئلۀ سود، إنشاءالله به زودی در باب خودش خواهد آمد.
٩٩٩- عَن أَبَي هُرَيْرَةَ س، قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج، يَقُولُ: «الحَلِفُ مُنَفِّقَةٌ لِلسِّلْعَةِ، مُمْحِقَةٌ لِلْبَرَكَةِ» [رواه البخاری: ۲٠۸٧].
٩٩٩- از ابو هریرهس روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که فرمودند:
«سوگند، سبب فروختن مال میشود، ولی باعث از بین رفتن برکت آن میگردد» [۳۶۴].
[۳۶۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) گرچه عنوان باب در موضوع سود است، ولی چون بین سود و بین سوگند دروغ، جهت فرختن مال مشابهت وجود دارد، از این جهت موضوع فروختن مال به قسم دروغ را تحت این باب آورده است، و وجه مشابهت آن است که خداوند همچنان که برکت سود را از بین میبرد، به همان طریق برکت پولی را که از طریق سوگند دروغ بدست میآید، نیز از بین میبرد. ۲) از بین رفتن برکت مالی که از سود و حرام به دست میآید، در دنیا و آخرت است، در دنیا کسانی که سود میخوردند، به تجربه ثابت شده است که دیری نمیگذرد که مال آنها به شکلی از اشکال یا از دست خود آنها و یا از دست اولاد آنها از بین میرود، و علاوه برآن، از آن مال خود لذت نمیبرند، بلکه همیشه ثروتی که اندوختهاند، سبب غم و پریشانی آنها میباشد، و از بین رفتن برکت آنها در آخرت به این سبب است که بر علاو از گناه سود خواری و سود دهی هرپولی را که از این راه بدست آورده و از آن صدقه میدهند، و یا حج میکنند، و یا به هر راه خیر دیگری مصرف میکنند، از این اعمال خیر ثوابی برای آنها نیست، بلکه گنهکار نیز میگردند، زیرا طوری که در حدیث آمده است: «خداوند پاک است، و جز چیز پاک دیگری را قبول نمیکند».
۱٠٠٠- عَنْ خَبَّابٍ س، قَالَ: كُنْتُ قَيْنًا فِي الجَاهِلِيَّةِ، وَكَانَ لِي عَلَى العَاصِ بْنِ وَائِلٍ دَيْنٌ، فَأَتَيْتُهُ أَتَقَاضَاهُ، قَالَ: لاَ أُعْطِيكَ حَتَّى تَكْفُرَ بِمُحَمَّدٍ ج، فَقُلْتُ: «لاَ أَكْفُرُ حَتَّى يُمِيتَكَ اللَّهُ، ثُمَّ تُبْعَثَ»، قَالَ: دَعْنِي حَتَّى أَمُوتَ وَأُبْعَثَ، فَسَأُوتَى مَالًا وَوَلَدًا فَأَقْضِيكَ، فَنَزَلَتْ: ﴿أَفَرَءَيۡتَ ٱلَّذِي كَفَرَ بَِٔايَٰتِنَا وَقَالَ لَأُوتَيَنَّ مَالٗا وَوَلَدًا ٧٧﴾ [رواه البخاری: ۲٠٩۱].
۱٠٠٠- از خَبابس روایت است که گفت: در زمان جاهلیت صنعتگر بودم، و از (عاص بن وائل) [یکی از زنادقه در زمان جاهلیت] مبلغی طلبگار بودم، نزدش رفتم و پولم را مطالبه نمودم.
گفت: تا وقتی که به [دین] محمد ج کافر نشوی پولت را نمیدهم.
گفتم: تا وقتی که خدا تو را نمیراند، و دوباره زنده نشوی، [به دین محمد ج] کافر نخواهم شد.
گفت: پس تا وقتی که نمردهام و دوباره زنده نشدهام، مرا بگذار، در آن وقت دارای مال و اولاد میشوم و قرض تو را میدهم.
و این آیۀ کریمه نازل گردید که: «آیا آنکسی را که به آیات ما کافر گردیده، و گفته است که برایم مال و فرزندی داده خواهد شد، دیدی؟ آیا او از غیب خبر دارد؟ و یا آنکه از خداوند عهد و پیمان گرفته است»؟ [۳۶۵].
[۳۶۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) ظاهر کلام (خباب)س دلالت بر این دارد که وی وقتی را که مردن و زنده شدن دوبارۀ آن شخص باشد، برای کافر شدن خود تعیین نموده است، و به اجماع علماء کسی که به کافر شدن وقتی را تعیین نماید، از همان لحظه کافر میگردد، ولی چون قصد (خباب)س تاکید بر کافر نشدن بود، نه تعیین وقتی برای کافر شدن، بنابراین، از این سخن مؤاخذه بر وی نیست. ۲) کسی که حق مردم را از روی عناد و سر زوری نمیدهد، تشدد و گفتن سخن درشت در مقابلش روا است.
۱٠٠۱- عَن أَنَسَ بْنَ مَالِكٍ س، قَالَ: إِنَّ خَيَّاطًا دَعَا رَسُولَ اللَّهِ ج لِطَعَامٍ صَنَعَهُ، قَالَ أَنَسُ بْنُ مَالِكٍ: فَذَهَبْتُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ج إِلَى ذَلِكَ الطَّعَامِ، فَقَرَّبَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ج خُبْزًا وَمَرَقًا، فِيهِ دُبَّاءٌ وَقَدِيدٌ، فَرَأَيْتُ النَّبِيَّ ج «يَتَتَبَّعُ الدُّبَّاءَ مِنْ حَوَالَيِ القَصْعَةِ»، قَالَ: «فَلَمْ أَزَلْ أُحِبُّ الدُّبَّاءَ مِنْ يَوْمِئِذٍ» [رواه البخاری: ۲٠٩۲].
۱٠٠۱- از انس بن مالکس روایت است که گفت: شخص خیاطی نانی را تهیه نمود، و پیامبرخدا ج را دعوت کرد، انس بن مالکس گفت که: من هم با پیامبر خداج به آن دعوت اشتراک نمودم.
[آن خیاط] برای پیامبر خدا ج نان و شوربای که از (دُبَّاء) و گوشت قاق تهیه شده بود آورد، پیامبر خدا ج را دیدم که کدوها را از اطراف کاسه چیده [و میخورند]، و از آن وقت تا به امروز، (دُبَّاء) را دوست دارم [۳۶۶].
[۳۶۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) دُباء یک نوع کدوئی است که قسمت پایانیاش کلان و قسمت بالائیاش باریک است، و در هرات آن را کدوی آبی میگویند، و (دباء) به معنی کدوی تنبلی نیز میآید. ۲) اجابت کردن دعوت واجب، و یا حد اقل سنت است. ۳) این حدیث بیانگر تواضع پیامبر خدا ج است، زیرا دعوت همگان را میپذیرفتند و به خانۀ آنها میرفتند. ۴) این حدیث بیانگر علو مرتبۀ انسس است، زیرا درجۀ محبتش نسبت به پیامبر خدا ج به جایی رسیده بود، که همان چیزی را میپسندید و دوست داشت، که پیامبر خدا ج میپسندیدند و دوست میداشتند. ۵) این حدیث دلالت بر فضیلت کدو دارد، علمای احناف گفتهاند: اگر کسی بگوید که پیامبر خدا ج کدو را دوست داشتند، و دیگری بگوید که من دوست ندارم، خوف آن است که به این گفتۀ خود کافر شود. ۶) اولیای امور اگر دعوت میشوند، نباید بدون از عذر معقولی، از رفتن به خانۀ عموم مردم خود داری نمایند.
۱٠٠۲- عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ ب، قَالَ: كُنْتُ مَعَ النَّبِيِّ ج فِي غَزَاةٍ، فَأَبْطَأَ بِي جَمَلِي وَأَعْيَا، فَأَتَى عَلَيَّ النَّبِيُّ ج فَقَالَ «جَابِرٌ»: فَقُلْتُ: نَعَمْ، قَالَ: «مَا شَأْنُكَ؟» قُلْتُ: أَبْطَأَ عَلَيَّ جَمَلِي وَأَعْيَا، فَتَخَلَّفْتُ، فَنَزَلَ يَحْجُنُهُ بِمِحْجَنِهِ ثُمَّ قَالَ: «ارْكَبْ»، فَرَكِبْتُ، فَلَقَدْ رَأَيْتُهُ أَكُفُّهُ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ج، قَالَ: «تَزَوَّجْتَ» قُلْتُ: نَعَمْ، قَالَ: «بِكْرًا أَمْ ثَيِّبًا» قُلْتُ: بَلْ ثَيِّبًا، قَالَ: «أَفَلاَ جَارِيَةً تُلاَعِبُهَا وَتُلاَعِبُكَ» قُلْتُ: إِنَّ لِي أَخَوَاتٍ، فَأَحْبَبْتُ أَنْ أَتَزَوَّجَ امْرَأَةً تَجْمَعُهُنَّ، وَتَمْشُطُهُنَّ، وَتَقُومُ عَلَيْهِنَّ، قَالَ: «أَمَّا إِنَّكَ قَادِمٌ، فَإِذَا قَدِمْتَ، فَالكَيْسَ الكَيْسَ»، ثُمَّ قَالَ: «أَتَبِيعُ جَمَلَكَ» قُلْتُ: نَعَمْ، فَاشْتَرَاهُ مِنِّي بِأُوقِيَّةٍ، ثُمَّ قَدِمَ رَسُولُ اللَّهِ ج قَبْلِي، وَقَدِمْتُ بِالْغَدَاةِ، فَجِئْنَا إِلَى المَسْجِدِ فَوَجَدْتُهُ عَلَى بَابِ المَسْجِدِ، قَالَ: «آلْآنَ قَدِمْتَ» قُلْتُ: نَعَمْ، قَالَ: «فَدَعْ جَمَلَكَ، فَادْخُلْ، فَصَلِّ رَكْعَتَيْنِ»، فَدَخَلْتُ فَصَلَّيْتُ، فَأَمَرَ بِلاَلًا أَنْ يَزِنَ لَهُ أُوقِيَّةً، فَوَزَنَ لِي بِلاَلٌ، فَأَرْجَحَ لِي فِي المِيزَانِ، فَانْطَلَقْتُ حَتَّى وَلَّيْتُ، فَقَالَ: «ادْعُ لِي جَابِرًا» قُلْتُ: الآنَ يَرُدُّ عَلَيَّ الجَمَلَ، وَلَمْ يَكُنْ شَيْءٌ أَبْغَضَ إِلَيَّ مِنْهُ، قَالَ: «خُذْ جَمَلَكَ وَلَكَ ثَمَنُهُ» [رواه البخاری: ۲٠٩٧].
۱٠٠۲- از جابر بن عبداللهب روایت است که گفت: در یکی از غزوات با پیامبر خدا ج بودم [این غزوه بنا به قول راجح غزوۀ فتح مکه است] شتر م عقب افتاد و از پا ماند.
پیامبر خدا ج نزدم آمده و گفت: «جابر هستی»؟
گفتم: بلی!
گفتند: «چه میکنی»؟
گفتم: شترم از پا مانده است و از دیگران عقب افتادهام.
پیامبر خدا ج پایین شدند و شترم را با عصایی که در دست داشتند میزدند، و فرموند: «سوار شو»!
سوار شدم، دیدم که شترم [تا جایی تیز شده است] که باید او را از سبقت گرفتن از شتر پیامبر خدا ج جلو گیری نمایم.
پرسیدند: «ازدواج کردی»؟
گفتم: بلی.
گفتند: «با دختری یا بیوۀ»؟
گفتم: با بیوۀ.
گفتند: «چرا با دختری ازدواج نکردی که تو با او، و او با تو بازی میکردی»؟
گفتم: خواهرهای داشتم، خواستم با زنی ازدواج نمایم که از آنها سرپرستی نماید، سر آنها راشانه زند، و به کارهای آنها رسیدگی نماید.
فرمودند: «تو به نزد فامیل خود میروی، هوشیار و متوجه باش».
بعد از آن گفتند: «شترت را میفروشی»؟
گفتم: بلی!
آن را از من به یک اوقیه [که مساوی چهل درهم است] خریدند.
بعد [از این واقعه] ایشان پیش از من [به مدینه] رسیدند، و من فردایش رسیدم، به طرف مسجد آمدم، دیدم که ایشان به در مسجد ایستادهاند.
گفتند: «حالا رسید»؟
گفتم: بلی!
فرمودند: «شترت را بگذار، به مسجد داخل شو و دو رکعت نماز بخوان»، به مسجد داخل شدم و دو رکعت نماز خواندم.
بلال را امر کردند تا برایم چهل درهم نقره وزن کرده و بدهد [۳۶٧]، بلال (درهم)ها را وزن کرد، و در وقت وزن کردن کمی سنگینتر وزن کرد، [بعد از گرفتن پول] بر گشتم و براه افتادم.
[پیامبر خدا ج] برای بلا گفتند: «جابر را برایم بخواه».
با خود گفتم: الآن شترم را پس میدهند، و هیچ چیزی از آن شتر در نزدم متنفرتر نبود، [نزدشان آمدم].
فرمودند: «شترت را بگیر، و قیمتش هم از تو» [۳۶۸].
[۳۶٧] چون هر (درهم) به وزن امروزی مساوی (۵/۳) گرام است، بنابراین چهل درهم مساوی (۱۴٠) گرام میشود. [۳۶۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مراد از این قول پیامبر خدا ج که برای جابر گفتند: «تو به نزد فامیل خود میروی، هوشیار و متوجه باش» میتواند این باشد که: نباید قصد تو از ازدواج تنها سرپرستی کردن آن زن از خواهرانت باشد، بکه باید با وی همبستر شوی تا خداوند برایت فرزندی بدهد، و یا این باشد که: متوجه باش تا از اشتیاق زیاد، نسبت به اینکه از همسرت مدت زیادی دور بودی، در حالت عادت ماهانگی با وی همبستر نشوی، و لفظ حدیث نبوی شریف احتمال همۀ این معانی را دارد. ۲) اولیای امور باید از احوال رعیت خود با خبر باشند، و در حل مشکلات با آنها کمک نمایند. ۳) این حدیث دلالت بر توقیر و احترام صحابهش نسبت به پیامبر خدا ج دارد، و البته این امر واجب، بلکه از اوجب واجبات است. ۴) ازدواج کردن با دختر بکر، از ازدواج کردن با زن بیوه بهتر است، و این امر واضح است. ۵) زن و شوهر باید با هم ملاطفت و حسن معاشرت داشته باشند، و با یکدیگر شوخی و خوش رفتاری نمایند. ۶) شخصی که از سفر میآید، مستحب است که پیش از رفتن به خانهاش، دو رکعت نماز در مسجد محله و یا قریهاش اداء نماید. ٧) روا است که خریدار بر مبلغی که مال را خریده است، بیافزاید. ۸) مستحب است تا در وقت وزن کردن، خصوصا در وقت دادن قرض، سنگینتر وزن نمود.
۱٠٠۳- عَن عَبدِ الله ابْنُ عُمَرَ بنِ الخَطَّابِ ب: أَنَّهُ اشتَرَی إِبلاً هیمًا مِن رَجُلٍ وَلَهُ فیهَا شَرِیکٌ فَجَاءَ شَرِیکُهُ إِلی ابنِ عُمَرَ فَقَالَ لَهُ: إِنَّ شَرِيكِي بَاعَكَ إِبِلًا هِيمًا، وَلَمْ يَعْرِفْكَ قَالَ: فَاسْتَقْهَا، قَالَ: فَلَمَّا ذَهَبَ يَسْتَاقُهَا، فَقَالَ: دَعْهَا، رَضِينَا بِقَضَاءِ رَسُولِ اللَّهِ ج: «لاَ عَدْوَى» [رواه البخاری: ۲٠٩٩].
۱٠٠۳- روایت است که عبدالله بن عمرب شترهای مریضی را از شخصی خریده بود، و آن شخص در این شترها شریکی داشت، و شریکش نزد ابن عمرب آمد و گفت: شریکم شترهای مریضی را برایت فروخته است، و تو را نشناخته است.
[ابن عمرب] برایش گفت: پس شترها را پس ببر، و چون رفت که شترها را پس ببرد، ابن عمرب گفت: آنها را بگذار [یعنی: پس بردن لازم نیست]، و به حکم پیامبر خدا ج که گفتهاند: «سرایتی نیست» رضایت دارم [۳۶٩].
[۳۶٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مرض بخودی خود سرایت ندارد، بلکه سرایت مرض به قضاء و قدر خداوند است، چنانچه پیامبر خدا ج در حدیث دیگری فرمودند: «شتر اول را چه کسی مریض ساخته است. ۲) فروشنده باید عیب مال خود را برای خریدار بگوید. ۳) خریدن مال عیبی و مریض، جواز دارد. ۴) اگر کسی مالی را خرید که عیبی و یا مریض بود، و صاحب مال عیب آن را برای خریدار نگفته بود، خریدار حق دارد آن مال را مسترد نماید. ۵) باید از فریب دادن مردم، خصوصاً از فریب دادن اشخاص صالح اجتناب ورزید.
۱٠٠۴- عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ س، قَالَ: حَجَمَ أَبُو طَيْبَةَ رَسُولَ اللَّهِ ج، «فَأَمَرَ لَهُ بِصَاعٍ مِنْ تَمْرٍ، وَأَمَرَ أَهْلَهُ أَنْ يُخَفِّفُوا مِنْ خَرَاجِهِ» [رواه البخاری: ۲۱٠۲].
۱٠٠۴- از انس بن مالکس روایت است که گفت: ابو طیبهس [۳٧٠] پیامبر خدا ج را حجامت کرد، فرمودند تا برایش یک صاع خرما بدهند، و علاوه بر آن امر کردند تا بادارانش از خراجش تخفیف بدهند [۳٧۱].
۱٠٠۵- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب، قَالَ: «احْتَجَمَ النَّبِيُّ ج، وَأَعْطَى الَّذِي حَجَمَهُ» وَلَوْ كَانَ حَرَامًا لَمْ يُعْطِهِ [رواه البخاری: ۲۱٠۳].
۱٠٠۵- از ابن عباسب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج خود را حجامت کردند و مزد حجام را دادند، و اگر مزد حجامت حرام میبود، برایش نمیدادند [۳٧۲].
[۳٧٠] وی او طیبۀ حجام است، نامش دینار، و یا نافع، و یا میسره بود، غلام آزاده شدۀ بنی حارثه از انصار بود، و از ابن عباسب رایت است که گفت: در هفدهم ماه رمضان ابو طیبه را دیدم، پرسیدم از کجا میآئی؟ گفت: پیامبر خدا ج را حجامت کردم، و مزدم را دادند، از سنۀ وفاتش اطلاعی حاصل نکردم، اسد الغابه (۵/۲۳۶). [۳٧۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) ابو طیبه نامش (دینار) بود، و یکصد و چهل و سه سال عمر کرد، غلام یکی از صحابه بود، برایش اجازه داده بود تا برای خود کار کند، و روزانۀ سه صاع طعام برای وی بپردازد، پیامبر خدا ج خواسته بودند تا از این سه صاع برایش کم کنند، و آنها را کم کردند. ۲) این حدیث دلالت صریح بر جواز حجامت کردن، و جواز مزد دادن و مزد گرفتن در مقابل حجامت دارد، و در حدیث (٩٩۸) به تفصیل در این موضوع سخن گفتیم. [۳٧۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) دادن مزد برای حجام، و گرفتن مزد برای حجام جواز دارد، زیرا بر علاوه از فعل پیامبر خدا ج که دلالت بر جواز این عمل دارد، ابن عباسب با قاعدۀ منطقی نیز این حکم را استنباط نمود، زیرا توضیح کلامش این است که: اگر آنچه را که پیامبر خدا ج برایش دادند حرام میبود، برایش نمیدادند، ولی اکنون دادند، پس نتیجه آن میشود که حرام نیست. ۲) استخدام مزدور و کارگر بدون تعیین قبلی مزدش جواز دارد، ولی باید مزدش را به طور کامل به قرار عرف و عادت، و یا بیشتر از آن برایش بدهد، و داودی/ میگوید: شاید در آن زمان مقدار مزد حجام را میدانستند، و به این طریق مزدش را به اساس متعارف دادند.
۱٠٠۶- عَنْ عَائِشَةَ أُمِّ المُؤْمِنِينَ ل: أَنَّهَا اشْتَرَتْ نُمْرُقَةً فِيهَا تَصَاوِيرُ، فَلَمَّا رَآهَا رَسُولُ اللَّهِ ج قَامَ عَلَى البَابِ، فَلَمْ يَدْخُلْهُ، فَعَرَفْتُ فِي وَجْهِهِ الكَرَاهِيَةَ، فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ أَتُوبُ إِلَى اللَّهِ، وَإِلَى رَسُولِهِ ج مَاذَا أَذْنَبْتُ؟ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «مَا بَالُ هَذِهِ النُّمْرُقَةِ؟» قُلْتُ: اشْتَرَيْتُهَا لَكَ لِتَقْعُدَ عَلَيْهَا وَتَوَسَّدَهَا، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «إِنَّ أَصْحَابَ هَذِهِ الصُّوَرِ يَوْمَ القِيَامَةِ يُعَذَّبُونَ، فَيُقَالُ لَهُمْ أَحْيُوا مَا خَلَقْتُمْ» وَقَالَ: «إِنَّ البَيْتَ الَّذِي فِيهِ الصُّوَرُ لاَ تَدْخُلُهُ المَلاَئِكَةُ» [رواه البخاری: ۲۱٠۵].
۱٠٠۶- از عائشه أم المؤمنینل روایت است که وی: متکائی را که دارای تصاویری بود، خرید، چون پیامبر خدا ج آن پشتی را دیدند، به درِ خانه ایستادند و داخل نشدند، علائم نا رضایتی را بر چهرۀ پیامبر خدا ج مشاهده نمودم.
گفتم: یا رسول الله! به خدا و رسولش [بر میگردم]، من چه گناهی کردم؟
پیامبر خدا ج فرمودند: این متگاء از کجا است؟
گفتم: این را برای شما خریدهام تا بر آن بنشینید و خود را به آن تکیه دهید.
پیامبر خدا ج فرمودند: «کسانی که این صورتها را کشیدهاند، در روز قیامت عذاب میشوند، و برای آنها گفته میشود: آنچه را که خلق کردهاید، زنده کنید»، و فرمودند: «در خانۀ که تصویر و جود دارد ملائکه داخل نمیشوند» [۳٧۳].
[۳٧۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) ظاهر حدیث دلالت بر این دارد که خرید و فروش چیزهای که دارای صورتهای ممنوعه میباشد، حرام است، ولی اکثر علماء آن را حمل بر کراهت نمودهاند، و دلیلشان این است که پیامبر خدا ج عقد خرید آن پشتی را فسخ نکردند، و اگر حرام قطعی میبود، حکم فسخ آن میکردند. ۲) در موضوع تصویر: اهل حدیث، و طائفه از ضاهریه گفتهاند که تصویر، به طور مطلق حرام است، خواه تصویر ذی روح باشد، و خواه غیر ذی روح، ولی نظر جمهور علماء این است که: تصویر ذی روح مانند انسان، حیوان و پرنده و امثال اینها حرام، و تصویر غیر ذی روح، مانند درخت، کوه، جنگل و امثال اینها مباح است. ۳) بنا به نص این حدیث، در خانۀ که صورت و یا سگ باشد، ملائکه در آن خانه داخل نمیشوند، و مراد از آن ملائکه، ملائکه حفظه نیست، بلکه ملائکه رحمت و مغفرت است، چنانچه مراد از سگ سگی است که نگهداشتن آن حرام است، و سگی که نگهداشتن آن مباح است، مانع دخول ملائکه نمیشود، گرچه نظر بعضی از علماء این است که این حکم عمومیت دارد، و فرقی بین این سگ و آن سگ نیست.
۱٠٠٧- عَنِ ابْنِ عُمَرَ ب، قَالَ: كُنَّا مَعَ النَّبِيِّ ج فِي سَفَرٍ، فَكُنْتُ عَلَى بَكْرٍ صَعْبٍ لِعُمَرَ، فَكَانَ يَغْلِبُنِي، فَيَتَقَدَّمُ أَمَامَ القَوْمِ، فَيَزْجُرُهُ عُمَرُ وَيَرُدُّهُ، ثُمَّ يَتَقَدَّمُ، فَيَزْجُرُهُ عُمَرُ وَيَرُدُّهُ، فَقَالَ النَّبِيُّ ج لِعُمَرَ: «بِعْنِيهِ»، قَالَ: هُوَ لَكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: «بِعْنِيهِ» فَبَاعَهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ج، فَقَالَ النَّبِيُّ ج: «هُوَ لَكَ يَا عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عُمَرَ، تَصْنَعُ بِهِ مَا شِئْتَ» [رواه البخاری: ۲۱۱۵].
۱٠٠٧- از ابن عمرب رایت است که گفت: در سفری با پیامبر خدا ج بودیم، من بر شتر سرکشی که از عمرس بود سوار بودم، آن شتر هیبت میزد و او را عقب میآورد، باز از همراهان پیش میشد، و عمرس بر او هیبت میزد و او را عقب میآورد.
پیامبر خدا ج گفتند: «او را برایم بفروش».
عمرس گفت: [مفت] از شما باشد.
فرمودند: «او را برایم بفروش».
او را برای پیامبر خدا ج فروخت.
پیامبر خدا ج فرمودند: «ای عبدالله بن عمر! این شتر از تو، و هرچه که میخواهی با او بکن» [۳٧۴].
[۳٧۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) صحابهش برای پیامبر خدا ج نهایت توقیر و احترام داشتند. ۲) پیشنهاد دادن غرض خریدن چیزی جواز دارد. ۳) تصرف در مال خریداری شده، پیش از دادن قیمت آن، جواز دارد. ۴) پیامبر خدا ج همیشه میکوشیدند تا مشاکل اصحاب خود را حل نموده، و سبب خوشی آنها گردند، پس بر اولیای امور مسلمانان لازم است، تا چنین رویۀ داشته باشند.
۱٠٠۸- وَعَنهُ ب: أَنَّ رَجُلًا ذَكَرَ لِلنَّبِيِّ ج، أَنَّهُ يُخْدَعُ فِي البُيُوعِ، فَقَالَ: «إِذَا بَايَعْتَ فَقُلْ لاَ خِلاَبَةَ» [رواه البخاری: ۲۱۱٧].
۱٠٠۸- و از ابن عمرب روایت است که: شخصی برای پیامبر خدا ج گفت که او در خرید و فروش فریب میخورد.
پیامبر خدا ج [برایش] گفتند: «چون معامله کردی بگو که: فریب کاری نباشد» [۳٧۵].
[۳٧۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) شخصی که در خرید و فروش فریب میخورد، نامش حبان بن منقذ انصاری بود، در یکی از غزوات سنگی به سرش اصابت نمود، و پردۀ سرش را درید، از اثر آن سنگ چیزی از عقل خود را از دست داد، و از همین سبب بود که در خرید و فروش بازی میخورد. ۲) ظاهر حدیث دلالت براین دارد که هر فریبی سبب اختیار فسخ بیع میگردد، ولی علماء گفتهاند که حکم این حدیث عام نیست، بلکه به همان شخص معین تعلق دارد، زیرا وی کسی بود که در عقلش خلل بود، و مورد فریب همگان قرار میگرفت. ۳) آیا فریب خوردن در معامله سبب اختیار فسخ عقد میگردد یانه؟ علماء در آن اختلاف نظر دارند، علمای احناف و شوافع و اکثر مالکیه میگویند که: فریب خوردن در معامله، سبب اختیار فسخ بیع نمیگردد، خواه فریب کم باشد و خواه زیاد، بعضی از اصحاب امام مالک/ میگویند: اگر فریب به اندازۀ ثلث قیمت و یا بیشتر از آن باشد، سبب فسخ بیع میگردد، و در کمتر از آن چنین اختیاری نیست، این در مورد حکم دنیوی است، ولی در مورد حکم اخروی، فریب کاری هر قدر کم و اندک هم که باشد، فریب کار مرتکب گناه گردیده و از فریب کاریاش باید جواب بدهد. ۴) با استناد بر این حدیث امام ابو حنیفه/ میگوید: بر شخص بی عقل نباید حجر نمود، زیرا پیامبر خدا ج برای حباب بن منقذس با وجود خلل عقلیاش اجازۀ خرید و فروش داده بودند، و او را از تصرفات مالیاش منع نکردند.
۱٠٠٩- عَن عَائِشَةَ ل، قَالَتْ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «يَغْزُو جَيْشٌ الكَعْبَةَ، فَإِذَا كَانُوا بِبَيْدَاءَ مِنَ الأَرْضِ، يُخْسَفُ بِأَوَّلِهِمْ وَآخِرِهِمْ» قَالَتْ: قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، كَيْفَ يُخْسَفُ بِأَوَّلِهِمْ وَآخِرِهِمْ، وَفِيهِمْ أَسْوَاقُهُمْ، وَمَنْ لَيْسَ مِنْهُمْ؟ قَالَ: «يُخْسَفُ بِأَوَّلِهِمْ وَآخِرِهِمْ، ثُمَّ يُبْعَثُونَ عَلَى نِيَّاتِهِمْ» [رواه البخاری: ۲۱۱۸].
۱٠٠٩- از عائشهل روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:
«لشکری به جنگ کعبه میآید، و چون به منطقۀ بیداء [قریهای است بین مکه و مدینه] برسند، همگی از اول تا به آخر به زمین فرو میروند».
[عائشهل] میگوید: گفتم: یا رسول الله! چگونه همگی از اول تا به آخر به زمین فرو میروند؟ در حالی که در آن منطقه بازارهای آنها است، و مردم بیگناهی وجود دارند؟
فرمودند: «از اول تا آخر آنها به زمین فرو میرود، و بعد از آن، [در آخرت] مطابق نیتهای خود زنده میشوند» [۳٧۶].
۱٠۱٠- عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ س، قَالَ: كَانَ النَّبِيُّ ج فِي السُّوقِ، فَقَالَ رَجُلٌ: يَا أَبَا القَاسِمِ، فَالْتَفَتَ إِلَيْهِ النَّبِيُّ ج، فَقَالَ: إِنَّمَا دَعَوْتُ هَذَا، فَقَالَ النَّبِيُّ ج: «سَمُّوا بِاسْمِي وَلاَ تَكَنَّوْا بِكُنْيَتِي» [رواه البخاری: ۲۱۲٠].
۱٠۱٠- از انس بن مالکس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج در بازار بودند، شخصی گفت: یا ابالقاسم! پیامبر خدا ج به طرفش ملتفت شدند، آن شخص گفت: من این شخص دیگر را صدا زدم.
پیامبر خدا ج فرمودند: «به اسم من اسم کنید، ولی به کنیت من کنیت انتخاب نکنید» [۳٧٧].
۱٠۱۱- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ الدَّوْسِيِّ س، قَالَ: خَرَجَ النَّبِيُّ ج فِي طَائِفَةِ النَّهَارِ، لاَ يُكَلِّمُنِي وَلاَ أُكَلِّمُهُ، حَتَّى أَتَى سُوقَ بَنِي قَيْنُقَاعَ، فَجَلَسَ بِفِنَاءِ بَيْتِ فَاطِمَةَ، فَقَالَ «أَثَمَّ لُكَعُ، أَثَمَّ لُكَعُ» فَحَبَسَتْهُ شَيْئًا، فَظَنَنْتُ أَنَّهَا تُلْبِسُهُ سِخَابًا، أَوْ تُغَسِّلُهُ، فَجَاءَ يَشْتَدُّ حَتَّى عَانَقَهُ، وَقَبَّلَهُ وَقَالَ: «اللَّهُمَّ أَحْبِبْهُ وَأَحِبَّ مَنْ يُحِبُّهُ» [رواه البخاری: ۲۱۲۲].
۱٠۱۱- از ابو هریره دوسیس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج در قسمتی از روز از خانه بر آمدند، نه ایشان بامن، و نه من با ایشان سخن میزدم، تا اینکه به بازار (بنی قَینُقاع) آمدند، و در کنار خانۀ فاطمهل نشسته و گفتند: «آیا طفلک همینجا است، آیا طفلک همینجا است»؟ [مقصدشان حسنس بود].
فاطمهل در فرستادن آن طفل قدری تاخیر نمود، فکر کردم شاید، زیوری به جانش میآویزد، و یا سرو جانش را میشوید، بعد از لحظۀ آن طفل دویده آمد، و پیامبر خدا ج او را در آغوش گرفتند، بوسیدند، و فرمودند:
«خدایا! او را دوست بدار، و کسی که او را دوست میدارد هم دوست بدار» [۳٧۸].
۱٠۱۲- عَن ابْنُ عُمَرَ ب: «أَنَّهُمْ كَانُوا يَشْتَرُونَ الطَّعَامَ مِنَ الرُّكْبَانِ عَلَى عَهْدِ النَّبِيِّ ج، فَيَبْعَثُ عَلَيْهِمْ مَنْ يَمْنَعُهُمْ أَنْ يَبِيعُوهُ حَيْثُ اشْتَرَوْهُ، حَتَّى يَنْقُلُوهُ حَيْثُ يُبَاعُ الطَّعَامُ» وَقَالَ: ابْنُ عُمَرَ: نَهَى النَّبِيُّ ج: أَنْ يُبَاعَ الطَّعَامُ إِذَا اشْتَرَاهُ حَتَّى يَسْتَوْفِيَهُ [رواه البخاری: ۲۱۲۳، ۲۱۲۴].
۱٠۱۲- از ابن عمرب روایت است که مردم در زمان پیامبر خدا ج طعام را [از کسانی که محصولات خود را بار کرده و به طرف بازار میآوردند] در بین راه میخریدند.
پیامبر خدا ج کسی را میفرستادند که آنها را از فروختن آن طعام در جایی که خریدهاند، منع کند، تا اینکه آن طعام را به فروشگاه معینش انتقال دهند.
و ابن عمرب گفت که: پیامبر خدا ج از فروختن طعامی که شخص آن را خریده است، ولی هنوز آن را قبض نکرده است، منع کردهاند [۳٧٩].
[۳٧۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) بنابر خبر پیامبر خدا ج به طور یقین روزی خواهد آمد که چنین لشکری قصد تخریب کعبه را بنماید، و چون به منطقۀ (بیداء) برسد، به زمین فر و رود. ۲) اگر کسی در بین مردم معصیت کار به رضایت خود باقی بماند، دور نیست که در پهلوی اهل معصیت، عقوبت الهی دامن او را نیز بگیرد. ۳) امام مالک با استناد بر این حدیث میگوید: اگر کسی در مجلس شراب خواران اشتراک نماید، ولو آنکه شراب نخورده باشد، باید تعزیر گردد. [۳٧٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) در بین صحابه کسانی بودند که نامشان محمد، و کنیتشان ابو القاسم بود، و از آن جمله است: محمد بن طلحه، محمد بن الأشعث، و محمد بن أبی حذیفه، و محمد بن جعفر بن ابی طالب و غیره. ۲) جمهور علماء بر این نظر اند که نام نهادن به نام پیامبر خدا ج یعنی: (محمد) و تکنی به کنیت ایشان جواز دارد، زیرا در حدیث امام ترمذی آمده است که علیس نزد پیامبر خدا ج رفت و گفت: میخواهم فرزندم را به نام شما نام گذاری کنم، و به کنیت شما برایش کنیه بدهم، فرمودند: «خوب است»، و از این حدیث چنین دانسته میشود که نهی پیامبر خدا ج یا منسوخ است، و یا برای تنزیه، و یا اینکه این تحریم و کراهت خاص به زمان خود نبی کریم ج بود، تا اشتباهی بین ایشان و دیگران رخ ندهد، ولی چون اکنون این علت منتفی شده است، بنابراین معلول که تکنی به کنیت ایشان باشد، نیز مرتفع گردیده است. [۳٧۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مراد از ابو هریرۀ (دوسی) که در این حدیث ذکر شده است، همان ابو هریرۀ مشهور است، و آن را از این جهت دوسی میگفتند که از قبیلۀ (دوس) بود، امام عینی/ میگوید: (دوس) به فتح دال، و سکون واو، و سین بدون نقطه، نسبت ابی هریره به دوس بن عدنان، بن عبدالله، قبلۀ در (ازد) است. ۲) از ظاهر عبارت حدیث چنین دانسته میشود که: خانۀ فاطمهل در بازار (بنی قینقاع) بود، ولی در واقع چنین نیست، زیرا خانۀ فاطمهل در پهلوی خانههای پیامبر خدا ج قرار داشت، و در این حدیث یک کلمه ساقط گردیده است، و عبارت کامل چنین است: تا اینکه به بازار بنی قینقاع آمدند، (و چون از آنجا بر گشتند) و در کنار خانۀ فاطمهل نشستند... ۳) پیامبر خدا ج نهایت متواضع و بی تکلف بودند، زیرا با همان مکانت خود به بازار میرفتند، و در کنار راه و یا خانه مینشستند. ۴) بوسیدن طفل جواز دارد، و بوسه بر پنج نوع است، اول: بوسۀ مودت، مانند بوسیدن مسلمان، مسلمان دیگری را، دوم: بوسۀ رحمت، مانند بوسیدن پدر فرزندش را، سوم: بوسۀ شفقت و احترام، مانند بوسیدن فرزند دست پدر و یا ماردش را، چهارم: بوسۀ شهوت، مانند بوسیدن زن و شوهر یکدیگر را، اگر شهوتی در میان نباشد، همۀ انواع بوسۀ جواز دارد، و اگر از روی شهوت باشد، جز نوع اخیر، دیگر انوع آن جواز ندارد، پنجم: بوسۀ تبرک، که عبارت از بوسیدن حجر الأسود باشد، و این بوسه، جز بر همین سنگ، بر هیچ چیز دیگری جواز ندارد. ۵) دوست داشتن حسنس و با قیاس بر آن دوست داستن دیگر افراد اهل بیت نبوت، سبب آن میشود که خداوند متعال این شخص را دوست داشته باشد، و کسی را که خدا دوست داشته باشد، مورد لطف و رحمت خود قرار میدهد. [۳٧٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) اینکه پیامبر خدا ج از فروختن طعام در بین راه منع کردهاند، سببش مراعات مصالح عمومی است، زیرا طعامی که در بین راه خرید و فروش میشود، اول آنکه طعام چند بار دست به دست شده و قیمت آن بالا میرود، و این به ضرر عامۀ مردم است، دوم آنکه: اگر مال در بین راه خرید و فروش شود، مردمی که در شهر به چنین اموالی ضرورت دارند، دچار مشکلات میشوند، و این به ضرر عامۀ مردم است، از این سبب پیامبر خدا از آن منع کردهاند. ۲) فروختن طعام پیش از قبض کردن آن روا نیست، مثلا: اگر کسی مقدار گندمی را از دهقان میخرد، تا وقتی که آن گندم را قبض نکرده و تحت تصرف خود نیاودره است، نباید، آن گندم را برای شخص سومی بفروش برساند، و این حکم در نزد امام شافعی/ عمومیت دارد، یعنی: فروختن هیچ چیزی خواه طعام باشد، و خواه غیر طعام، و خواه منقول باشد و خواه غیر منقول، پیش از قبض کردن آن جواز ندارد. ولی امام ابو حنیفه/ میگوید: آنچه که فروختن آن پیش از قبض کردن آن روا نیست، اموال منقوله است، و فروختن اموال غیر منقوله پیش از قبض مانعی ندارد، مثلا: اگر کسی که از هرات است، زمینی را از کابل میخرد، میتواند آن زمین را پیش از آنکه تحت تصرف خود بیاورد بفروشد، و دلیلش آن است که در حدیث مذکور تنصیص بر طعام آمده است، و طعام از منقولات است، و بقیۀ امول بر اباحت اصلی خود باقی میماند، و دیگر آنکه اموال غیر منقول قابلیت انتقال را نداشته، و در نتیجه قبض حقیقی در آنها صورت نمیگیرد.
۱٠۱۳- عَن عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عَمْرِو بْنِ العَاصِ ب، قُلْتُ: أَخْبِرْنِي عَنْ صِفَةِ رَسُولِ اللَّهِ ج فِي التَّوْرَاةِ؟ قَالَ: أَجَلْ، وَاللَّهِ إِنَّهُ لَمَوْصُوفٌ فِي التَّوْرَاةِ بِبَعْضِ صِفَتِهِ فِي القُرْآنِ ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ إِنَّآ أَرۡسَلۡنَٰكَ شَٰهِدٗا وَمُبَشِّرٗا وَنَذِيرٗا٤٥﴾ وَحِرْزًا لِلْأُمِّيِّينَ، أَنْتَ عَبْدِي وَرَسُولِي، سَمَّيْتُكَ المتَوَكِّلَ لَيْسَ بِفَظٍّ وَلاَ غَلِيظٍ، وَلاَ سَخَّابٍ فِي الأَسْوَاقِ، وَلاَ يَدْفَعُ بِالسَّيِّئَةِ السَّيِّئَةَ، وَلَكِنْ يَعْفُو وَيَغْفِرُ، وَلَنْ يَقْبِضَهُ اللَّهُ حَتَّى يُقِيمَ بِهِ المِلَّةَ العَوْجَاءَ، بِأَنْ يَقُولُوا: لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، وَيَفْتَحُ بِهَا أَعْيُنًا عُمْيًا، وَآذَانًا صُمًّا، وَقُلُوبًا غُلْفًا [رواه البخاری: ۲۱۲۵].
۱٠۱۳- از عبد الله بن عمرو بن عاصب روایت است که کسی از وی از صفت پیامبر خدا ج در تورات پرسید.
گفت: بلی! به خداوند قسم که ایشان در تورا ت به بعضی از صفاتی که در قرآن برایشان آمده است وصف شدهاند.
«ای پیامبر! ما تو را شاهد، و بشارت دهنده، و بیم دهنده فرستادیم» و نگهبانی برای مؤمنان، تو بندۀ من و رسول من هستی، تو را متوکل [بر خدا] نام نهادم، جفا کار و سخت گیر نیست، [و از صفات دیگری این است که]: در بازار جار و جنجال نمیکند، جزای بدی را به بدی نمیدهد، بلکه عفو مینماید و گذشت میکند، و تا آن وقت خداوند او را نمیمیراند که ملت منحرف را به واسطۀ او به راه مستقیم هدایت نماید، تا اینکه بگویند: (لا إِلَه إِلا اللَّه)، و به سبب این کلمۀ توحید چشمهای نابینا را بینا، و گوشهای نا شنوا را شنوا، و دلهای بسته را گشاده میسازد [۳۸٠].
[۳۸٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) عبدالله بن عمرو بن عاصب تورات و انجیل را قراءت میکرد، و این چیزها را خودش در تورات دیده بود. ۲) سبب آنکه خداوند متعال پیامبر خدا ج را متوکل نام نهاده بود، آن بود که در تمام امور خود، بر خدا توکل کرده بود، در رزق خود، در پیروزی بر دشمنان خود، در انتشار دین خود، و بالآخره در تمام امور دنیوی و اخروی خود. ۳) جار و جنجال، و گفت و شنود بیش از لزوم در بازار نا مرغوب، و امر نا پسندی است. ۴) اگر کسی به شخص پیامبر خدا ج بدی میکرد، از وی انتقام نمیگرفتند، ولی در وقت تجاوز بر حدود خدا، با هیچ کس تسامح نمیکردند. ۵) مراد از ملت منحرف، قوم عرب است که دین حنیفی ابراهیم÷ را که براساس توحید استوار است، به شرک تبدیل نموده و به جای عبادت خدای یگانه، به عبادت بتها روی آورده بودند. ۶) مراد از چشمهای نابینا، و گوشهای نا شنوا، و دلهای بسته، چشم و گوشها، و دلهای کسانی است که حق و حقیقت را نمیبینند، و نمیشنوند و درک نمیکنند.
۱٠۱۴- عَنْ جَابِرٍ س، قَالَ: تُوُفِّيَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَمْرِو بْنِ حَرَامٍ س وَعَلَيْهِ دَيْنٌ، فَاسْتَعَنْتُ النَّبِيَّ ج عَلَى غُرَمَائِهِ أَنْ يَضَعُوا مِنْ دَيْنِهِ، فَطَلَبَ النَّبِيُّ ج إِلَيْهِمْ فَلَمْ يَفْعَلُوا، فَقَالَ لِي النَّبِيُّ ج: «اذْهَبْ فَصَنِّفْ تَمْرَكَ أَصْنَافًا، العَجْوَةَ عَلَى حِدَةٍ، وَعَذْقَ زَيْدٍ عَلَى حِدَةٍ، ثُمَّ أَرْسِلْ إِلَيَّ»، فَفَعَلْتُ، ثُمَّ أَرْسَلْتُ إِلَى النَّبِيِّ ج، فَجَاءَ فَجَلَسَ عَلَى أَعْلاَهُ، أَوْ فِي وَسَطِهِ، ثُمَّ قَالَ: «كِلْ لِلْقَوْمِ»، فَكِلْتُهُمْ حَتَّى أَوْفَيْتُهُمُ الَّذِي لَهُمْ وَبَقِيَ تَمْرِي كَأَنَّهُ لَمْ يَنْقُصْ مِنْهُ شَيْءٌ [رواه البخاری: ۲۱۲٧].
۱٠۱۴- از جابرس روایت است که گفت: عبدالله بن عمرو بن حرامس [که پدر جابر راوی حدیث باشد] وفات یافت و قرضدار بود، از پیامبر خدا ج خواهش کمک کردم تا از قرضدارانش بخواهند که چیزی از قرض او را ببخشند.
پیامبر خدا ج این خواهش را از آنها نمودند، ولی آنها قبول نکردند، [زیرا از مردم یهود بودند].
پیامبر خدا ج برایم گفتند: «برو، و خرمای خود را صنف بندی کن، (عجو) را یک طرف و (عذق زید) را یک طرف، بعد از آن [کسی را] نزد من بفرست».
قرار فرمودۀشان عمل کردم و کسی را نزدشان فرستادم، پیامبر خدا ج آمدند، و بر روی خرماها یا در وسط خرماها نشسته و گفتند: «برای این مرم [یعنی: طلبگاران عبدالله بن عمروب] پیمانه کند».
مقدار طلب آنها را برای آنها پیمانه کردم، و خرما هایم همچنان به حال خود باقی بود، و گویا از آن چیزی کم نشده بود [۳۸۲].
[۳۸۱] مراد از (دهنده) کسی است که مال را میدهد، مثلا: کسی که برای دیگری گندم به قرض میدهد، مزد وزن کردن آن بر عهدۀ قرض دهندۀ است، ولی اگر کسی قرض خود را اداء میکند، مسؤولیت و مصروفیت وزن آن بر عهدۀ قرض دهنده است. [۳۸۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) (عجوه) و (عذق زید) دو نوع خرما از انواع بسیار خرماهای مدینۀ منوره است، ابو محمد جوینی در کتاب (الفروق) میگوید: من در مدینه بودم، شنیدم که مرمان آن دیار در نزد امیر مدینه تا شصت نوع خرمای سیاه را نام بردند، وانواع خرمای سرخ، از این هم بیشتر. ۲) این حدیث، بیانگر معجزۀ باهری برای پیامبر خدا ج است، و از علائم نبوت شمرده میشود. ۳) پیمانه کردن و دیگر تکالیف مال قرض، و مالی که فرخته میشود، تا وقت تسلیم دادن آن، بر عهدۀ قرض دهنده (طلبگار) و فروشنده است، و وقتی که قرضدار، قرض خود را پس میدهد، پیمانه کردن و دیگر تکالیف آن بر عهدۀ قرض دهنده (قرضدار) است.
۱٠۱۵- عَنِ المِقْدَامِ بْنِ مَعْدِي كَرِبَ س، عَنِ النَّبِيِّ ج، قَالَ: «كِيلُوا طَعَامَكُمْ يُبَارَكْ لَكُمْ» [رواه البخاری: ۲۱۲۸].
۱٠۱۵- از مقدام بن معدی کربس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «طعام خود را پیمانه کنید، خداوند برای شما برکت میدهد» [۳۸۳].
[۳۸۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: سبب امر پیامبر خدا ج به پیمانه کردن شاید این بوده باشد که بعضیها گندم و جو و خر ما و امثال این چیزها را به تخمین میخریدند، و این سبب میشد که یکی از طرفین خریدار و یا فروشنده بازی بخورد، و به این طریق برکت آن طعام از بین میرفت، و پیامبر خدا ج آنها را به پیمانه کردن امر نمودند، تا احتمال فریب از بین برود، و خداوند در آن طعام برکت بدهد، و یا به این سبب بود که پیامبر خدا ج در کیل و پیمانۀ اهل مدینه از خداوند طلب برکت نموده بودند، و مردم را به پیمانه کردن طعام امر کردند، تا در آن برکت شامل شوند، و حدیث آتی اشاره به این معنی دارد.
۱٠۱۶- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ زَيْدٍ س، عَنِ النَّبِيِّ ج: «أَنَّ إِبْرَاهِيمَ حَرَّمَ مَكَّةَ وَدَعَا لَهَا، وَحَرَّمْتُ المَدِينَةَ كَمَا حَرَّمَ إِبْرَاهِيمُ مَكَّةَ، وَدَعَوْتُ لَهَا فِي مُدِّهَا وَصَاعِهَا مِثْلَ مَا دَعَا إِبْرَاهِيمُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ لِمَكَّةَ» [رواه البخاری: ۲۱۲٩].
۱٠۱۶- از عبدالله بن زیدس از پیامبر خدا ج روایت است که گفتند:
«ابراهیم÷ مکه را حرم قرارداد، و برای آن دعا کرد، و من مدینه را حرم قرار دادم همچنانی که ابراهیم÷ مکه را حرم قرار داد، و به (صاع) و (مد) آن دعا کردم، مثلی که ابراهیم÷ برای مکه دعا کرد» [۳۸۴].
[۳۸۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) (مد) عبارت از چهارم حصۀ یک صاع است، و اما مقدار صاع مدینۀ منوره، طحاوی از ابو یوسف رحمهم الله روایت میکند که گفت: «به مدینه رفتم شخصی که در نزدم (ثقه) میباشد، (صاعی) را نزدم آورد و گفت این (صاع) پیامبر خدا ج است، آن را اندازۀ کردم، دیدم که پنج رطل و ثلث رطل است»، و چون هر رطل عراقی حنفی به وزن فعلی (۴۵۵) گرام است، بنابراین (صاع) پیامبر خدا ج دو کیلو چهار صد و پانزده و نیم گرام میشود، و خداوند متعال دعای پیامبر خود را قبول نموده و در (صاع) اهل مدینه برکت نهاد، و طوری که امام عینی/ میگوید: «مراد از برکت (صاع) و (مد) برکت در هر چیزی است که پیمانه میگردد». ۲) از فضل و رحمت خداوند، و برکت نبی کریم ج این برکت تا همین امروز ادامه دارد، و من خودم در مدت حدود ده سالی که جهت تحصیل علم شرف اقامت در آن دیار متبرک را داشتم، این برکت رابه طور واضح مشاهده نمودم، و هم چنین همه کسانی که در این باره با آنها صحبت کردم، در برکت داشتن طعام مدینه، اتفاق نظر داشتند.
۱٠۱٧- عَنْ ابنِ عُمَرَ ب، قَالَ: «رَأَيْتُ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ الطَّعَامَ مُجَازَفَةً، يُضْرَبُونَ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ ج، أَنْ يَبِيعُوهُ حَتَّى يُؤْوُوهُ إِلَى رِحَالِهِمْ» [رواه البخاری: ۲۱۳۱].
۱٠۱٧- از ابن عمرب روایت است که گفت: کسانی که طعام را به طور تخمین میخریدند دیدم که در زمان پیامبر خدا ج زده میشوند، تا آن را پیش از تسلیم شدن و آوردن به مأوی و مسکن خود [یعنی: قبض کردن آن] نفروشند [۳۸۵].
۱٠۱۸- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج، «نَهَى أَنْ يَبِيعَ الرَّجُلُ طَعَامًا حَتَّى يَسْتَوْفِيَهُ» قُلْتُ لِابْنِ عَبَّاسٍ: كَيْفَ ذَاكَ؟ قَالَ: ذَاكَ دَرَاهِمُ بِدَرَاهِمَ وَالطَّعَامُ مُرْجَأٌ [رواه البخاری: ۲۱۳۲].
۱٠۱۸- از ابن عباسب روایت است که پیامبر خدا ج از اینکه شخص طعام را پیش از تسلیم شدن آن بفروشد، نهی فرمودند.
کسی از ابن عباسب پرسید: این چگونه است؟
گفت: [به این شکل است که] درهم مقابل درهم باشد، و طعامی [را که خریده است] در آینده تسلیم شود [۳۸۶].
۱٠۱٩- عَن عُمَرَ بْنَ الخَطَّابِ س يُخْبِرُ، عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ج، قَالَ: «الذَّهَبُ بِالذَّهَبِ رِبًا إِلَّا هَاءَ وَهَاءَ، وَالبُرُّ بِالْبُرِّ رِبًا إِلَّا هَاءَ وَهَاءَ، وَالتَّمْرُ بِالتَّمْرِ رِبًا إِلَّا هَاءَ وَهَاءَ، وَالشَّعِيرُ بِالشَّعِيرِ رِبًا إِلَّا هَاءَ وَهَاءَ [رواه البخاری: ۲۱۳۴].
۱٠۱٩- از عمر بن خطابس روایت است که از پیامبر خدا ج خبر میداد که فرموند.
«طلا به طلا سود است، مگر آنکه بگیر و بده باشد، [یعنی: دست به دست باشد]، و گندم به گندم سود است مگر آنکه بگیر و بده باشد، و خرما به خرما سود است مگر آنکه بگیر و بده باشد، و جو به جو سود است مگر آنکه بگیر و بده باشد» [۳۸٧].
[۳۸۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) طوری که علماء میگویند این زدن، به سبب این نبود که طعام را به طور تخمین میخریدند، بلکه به سبب آن بود که چنین طعامی را پش از قبض کردن میفرختند، و آنها را تادیب میکردند، تا طعامی را که به طور تخمین میخرند، پیش از قبض کردن آن نفروشند، و از اینجا است که جمهور علماء میگویند: فروختن طعام به طور تخمین جواز دارد، ولی پیش از قبض کردن نباید آن را فروخت. ۲) گرچه عنوان باب (فروختن طعام پیش ازقبض، و احتکار) بود، ولی امام بخاری/ چون حدیثی را که با شروطش موافق بوده و متعلق به احتکار باشد، بدست نیاورده است، از این جهت در این موضوع چیزی روایت نکرده است، و البته در مورد احتکار احادیث بسیاری آمده است، از آن جمله حدیث ابن عمر که میگوید: پیامبر خدا ج فرمودند: «کسی که طعام مسلمانان را غرض گران شدن قیمت آن چهل روز احتکار نماید، خداوند از وی، و وی از خداوند بیزار میشود» و ابن عمر در روایت دیگری میگوید: «آورندۀ طعام را خداوند رزق میدهد، و احتکار کنندۀ آن را لعنت میکند. [۳۸۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: مثال توضیحی این نوع خرید و فروش چنین است که: مثلا شخصی مقدار گندمی را به صد درهم بخرد، و باز آن را پیش از تسلیم شدن برای شخص دیگری به صد و ده درهم بفروشد، که در این صورت چون مال وجود ندارد، گویا صد درهم را به صد و ده درهم فررخته است، و این عین سود است، از این جهت جواز ندارد، و یا اینکه مالی ر اکه موجود نیست از شخصی به صد درهم به نقد بخرد، و باز همان مال را برای صاحبش به طورنسیه به یکصد و بیست درهم بفروشد، و این در حقیقت عین سود است که با حیله آن را به صورت خرید و فروش در آورده است. [۳۸٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: علماء بر این متفق اند که در این اشیای چهار گانه، و هم چنین در نقره و نمک که مجموعا شش چیز میشود، سود جاری میگردد، که فروختن این چیزها با جنس آن روا نیست، مگر آنکه دست به دست باشد، و اینکه علت تحریم در این چیزها چیست؟ بین علماء اختلاف است، و مذهب احناف در این مسئله قرار ذیل است. علت تحریم در نزد احناف کیل با جنس، و وزن با جنس است، به این معنی که اگر چیزی بود که کیل میشد، و یا وزن میشد، فروختن آن به جنس آن سود است، مگر آنکه دست به دست باشد. و چون علت تحریم دو چیز، یعنی: (کیل با جنس) و یا (وزن با جنس) است، اگر هردو علت درچیزی به وجود آمد، فرختن آن چیز با جنس آن نه به طور زیادی جواز دارد و نه به طور نسیه، مثلا: چون گندم کیلی است، و همۀ انواع گندم یک جنس است، بنابراین، فروختن گندم از هر صنفی که باشد، به گندم دیگری، از هر صنفی که باشد، جز دست به دست و به طور متساویانه روا نیست، پس روا نیست که ده کیلو گندم به دوازده کیلو گندم به طور نقد و یا نسیه فروخته شود، چنانچه روا نیست که ده کیلو گندم به ده کیلو گندم به طور نسیه فروخته شود، زیرا در مبادلۀ گندم به گندم هردو علت که (کیل) و (جنس) باشد، موجود است. و اگر یکی از این دو علت به وجو آمد، و علت دیگر مجود نبود، فروختن آن جنس، به طور زیادی جواز دارد، ولی به طور نسیه جواز ندارد، مثلا: اگر گندم با جو مبادله میگردد، چون یکی از دو علت که کیلی بودن است، و جود دارد، و علت دیگر که جنس باشد وجود ندارد، زیرا گندم یک جنس، و جو جنس دیگری است، بنابراین فروختن جو با گندم، به طور زیادی جائز است، ولی به طور نسیه جائز نیست، مثلا: روا است که دست به دست ده کیلو گندم، به پانزده کیلو جو فروخته شود، ولی این خرید و فروش به طور نسیه جواز ندارد، و شروط و انواع دیگر مسائل (ربا) یعنی: (سود)، در کتب فقه به تفصیل بیشتری مذکور است.
۱٠۲٠- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، قَالَ: «نَهَى رَسُولُ اللَّهِ ج أَنْ يَبِيعَ حَاضِرٌ لِبَادٍ، وَلاَ تَنَاجَشُوا، وَلاَ يَبِيعُ الرَّجُلُ عَلَى بَيْعِ أَخِيهِ، وَلاَ يَخْطُبُ عَلَى خِطْبَةِ أَخِيهِ، وَلاَ تَسْأَلُ المَرْأَةُ طَلاَقَ أُخْتِهَا لِتَكْفَأَ مَا فِي إِنَائِهَا» [رواه البخاری: ۲۱۴٠].
۱٠۲٠- از ابو هریرهس روایت است که گفت:
پیامبر خدا ج از فروختن شهر نشین برای بادیه نشین نهی فرمودند، و [گفتند]: «نرخ گذاری دروغی نکنید.
و کسی آنچه را که تحت خرید شخص دیگری است نباید بخرد.
و کسی بر خواست گاری شخص دیگری خواست گاری نکند.
و زن نباید طلاق خواهر خود را طلب نماید، تا [به این طریق] کاسهاش را سر نگون سازد» [۳۸۸].
[۳۸۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) فروختن شهرنشین برای بادیه نشین جواز ندارد، و صورت آن به این شکل است که: شخص بادیه نشین متاعی را از بادیه آورده و میخواهد در شهر بفروش برساند، شخص شهر نشینی برایش میگوید: متاعت را نزد من بگذار تا آن را برایت به قمت بلند تری بفروشم، چنین کاری ناروا است، و جواز ندارد، زیرا سبب بنلد رفتن قیمتها گردیده و به ضرر عموم مردم تمام میشود، ولی اگر چنین کاری صورت کرفت، با وجودی که شهر نشین گنهکار گردیده است، معاملهاش صحت دارد. ۲) نرخ گذاری دروغین به این شکل است که کسی بر متاعی قیمتی را بگذارد که خودش همان متاع را به آن قیمت نخرد، و مقصدش از این کار آن باشد که یا خریدار دیگر بازی خورده و آن متاع را از قیمت اصلیاش به قیمت بالا تری بخرد، و یا صاحب متاع سرگردان شود، و کسی را پیدا نتواند که متاعش را به آن قیمت از وی خریداری نماید. ۳) و بیع بر بیع شخص دیگری به این صورت است که شخصی میخواهد متاعی را به پانصد درهم بخرد، شخص دیگری آمده و میگوید من آن را به شش صد درهم میخرم، چنین کاری گناه است، ولی اگر آن متاع را در چنین صورتی به ششصد درهم خرید، گرچه معاملهاش جواز دارد، ولی خریدار دوم گنهکار میشود، و حتی اگر خریدار اول شخص کافری باشد، باز هم جواز ندارد که شخص مسلمان در معاملۀ آنها مداخله نماید، و آن متاع را به قیمت بالا تری خریداری نماید. ۴) خواستگاری بر خواستگاری شخص دیگر به این طریق است که: شخصی از زنی خواستگاری مینماید، و در حالی که با هم رفت و آمد دارند و در مورد مهر عروسی و چیزهای دیگر گفت و شنود میکنند، شخص دیگری آمده و برای زن و یا اقاربش مهر بیشتر، و یا مغریات دیگری را پیشنهاد مینماید، تا خواستگار اول را گذاشته و با وی ازدواج نماید، چنین کاری گناه است، و با این هم اگر نکاح آن زن با خواستگار دوم صورت گرفت، نکاح صحت پیدا میکند. ۵) و اینکه زن نباید کاسۀ خواهرش را سر نگون سازد، به این علت است که: زن برای مردی که از وی خواستگاری مینماید، و همسر دیگری دارد میگوید: من با تو ازدواج میکنم به شرط آنکه همسر اولی خود را طلاق بدهی، و در این صورت اگر شخص خواستگار شرط آن زن را پذیرفت، و با وی با اساس این شرط ازداج نمود، بعد از ازدواج کردن، بر وی لازم نیست که زن اولیاش را طلاق بدهد، و حتی اگر به اساس این شرط، زن اولیاش را طلاق بدهد، گنهکار میشود، زیرا طلاق دادن سبب ضرر برای آن زن است، و ضرر رساندن برای کسی روا نیست، مگر آنکه سبب موجهی غیر از این شرط در طلاق دادنش وجود داشته باشد، ولی اگر آن شخص زن اول خود را به اساس این شرط طلاق داد، گرچه به سبب این کار نا شایست خود گنهکار میشود، ولی طلاقش واقع میگردد.
۱٠۲۱- عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ ب: أَنَّ رَجُلًا أَعْتَقَ غُلاَمًا لَهُ عَنْ دُبُرٍ، فَاحْتَاجَ، فَأَخَذَهُ النَّبِيُّ ج، فَقَالَ: «مَنْ يَشْتَرِيهِ مِنِّي» فَاشْتَرَاهُ نُعَيْمُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بِكَذَا وَكَذَا فَدَفَعَهُ إِلَيْهِ [رواه البخاری: ۲۱۴۲].
۱٠۲۱- از جابر بن عبداللهب روایت است که شحصی غلام خود را مدبر ساخت، سپس محتاج شد، پیامبر خدا ج آن غلام را گرفتند: «این غلام را چه کسی از من میخرد»؟
نُعیم بن عبدالله [۳۸٩] او را به چنین و چنان مبلغی خرید، [و آن مبلغ هشتصد درهم بود]، و پیامبر خدا ج آن غلام را برایش دادند [۳٩٠].
[۳۸٩] وی نعیم بن عبدالله قرشی است، و از کسانی است که در اول مسلمان شده بودند، ولی قومش او را از هجرت منع میکردند، زیرا شخص سخی و جوادی بود، و با آنها کمک میکرد، و هنگامی که هجرت کرد و به مدینه آمد، پیامبر خدا ج او را در آغوش گرفته و بوسیدند، و این شخص به نام (نعیم سرفه گر) یاد میشد، زیرا پیامبر خدا ج گفته بودند: «من در بهشت رفتم، و در آنجا صدای سرفۀ نعیم را شنیدم» وی در سال پانزدهم هجری در یرموک به شهاده رسید. [۳٩٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) (مُدَبَّر): به ضم اول، و فتح ثانی، و تشدید و فتح ثالث، بر وزن مُقَدَّر، عبارت از این است که شخص برای غلام و یا کنیز خود بگوید که بعد از مرگم آزاد هستی، و شخصی که غلام خود را مدبر ساخته بود از مرد انصار بود، و به نام (ابو مذکور) یاد میشد، و نام غلامش (یعقوب) بود. ۲) بیع مزایده عبارت از آن است که شخص متاع خود را برای چندین مشتری در بیع در معرض فروش قرار دهد، و برای کسی بفروشد که آن را به قیمت بیشتری بخرد، این بیع در نزد جمهور علماء جواز دارد، ولی اگر کسی خواسته باشد که متاع خود را برای مشتری معینی بفروشد، تا وقتی که آن مشتری با فرشنده در گفت و شنود است، برای مشتریان دیگر روا نیست که در آن معامل مداخله نمایند، و قیمت بالاتری پیشنهاد نمایند، و این مسئله در حدیث (۱٠۲٠) قبلاً به تفصیل گذشت. ۳) در موضوع بیع مدبر: امام شافعی و احمد و اسحاق رحمهم الله با استناد به این حدیث میگویند که: بیع مدبر جواز دارد، و در نزد احناف (مدبر) بر دو نوع است، مدبر مطلق، و مدبر مقید، مدبر مطلق آن است که شخص برای غلامش بگوید که بعد از مرگم آزاد هستی، فروختن چنین مدبری روا نیست، و مدبر مقید آن است که شخص برای غلامش بگوید که: اگر از این مرضم مردم تو آزاد هستی، و یا اگر در این سفر مردم تو آزاد هستی، که اگر آن شخص از آن مرض، و یا در آن سفر مرد، غلامش آزاد میشود، و اگر نمرد، فروختن آن مدبر برایش روا است، و دلیل احناف در عدم جواز بیع مدبر مطلق، حدیث ابن عمرب است که میگوید: پیامبر خدا ج فرمودند: «مدبر نه فروخته میشود، و نه بخشش میشود، و از ثلث مال آزاد است»، و از حدیث امام بخاری چنین جواب میدهند که این قضیه خاص برای همین شخص است،زیرا وی شخص سفیه و نا دانی بود، و گویا پیامبر خدا ج مدبر ساختنش را لازم ندانستند، پس به این طریق، غلامش در غلام بودن خود باقی مانده بود، و فروختن غلام جواز دارد، و دلیل سفیه بودن آن شخص این است که خود پیامبر خدا ج فروختن آن را بر عهده گرفتند، و اگر آن شخص عاقل کامل میبود، امر میکردند که خودش فروختن غلام خود را بر عهده بگیرد، و ضرورت نبود که پیامبر خدا ج به نیابت از وی آن غلام را بفروش برسانند.
۱٠۲۲- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ ب: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج، «نَهَى عَنْ بَيْعِ حَبَلِ الحَبَلَةِ»، وَكَانَ بَيْعًا يَتَبَايَعُهُ أَهْلُ الجَاهِلِيَّةِ، كَانَ الرَّجُلُ يَبْتَاعُ الجَزُورَ إِلَى أَنْ تُنْتَجَ النَّاقَةُ، ثُمَّ تُنْتَجُ الَّتِي فِي بَطْنِهَا [رواه البخاری: ۲۱۴۳].
۱٠۲۲- از عبدالله بن عمرب روایت است که: پیامبر خدا ج از فروختن به وعدۀ نتاج حیوان در شکم مادرش نهی فرمودند، و این بیعی بود که اهل جاهلیت به آن معامله میکردند، [به این طریق که] شخص شتری را به این موعد میخرید که شتر بزاید، و باز آن شتر، نوزا بزاید [۳٩۱].
[۳٩۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) خریدن نتاج حیوان در شکم مادرش به یکی از دو معنی است: معنی اول آنکه: شتری را بخرد، و موعد دادن پولش آن باشد که شتری که اکنون حامل است بزاید، و باز آن شتر نو زای، بزرگ شود، و باردار گردد، و وقتی که زایید پول آن شتری را که خریده است، بپردازد. معنی دوم آنکه: نتاج شترِ شتر را بخرد، یعنی: شتری که اکنون بار دارد است، بزاید، و این شتر نوزای کلان شود، و باردار گردد، و نتاج آن را اکنون خرید و فروش نمایند، در این تحریم هردو نوع آن داخل است، زیرا در نوع (اول) مدت نا معلوم است، شاید نتاج اول شتر بمیرد، و شاید تا سالها باردار نگردد، و هر احتمال دیگری، و در نوع (دوم) متاع معدوم، و مجهول، و غیر قابل برای تسلیم است. ۲) این حکم خاص به نتاج شتر نیست بلکه حکم نتاج هر حیوان مانند: گاو، گوسفند، اسپ، خر وغیره را نیز شامل میشود.
۱٠۲۳- عَن أَبَي هُرَيْرَةَ س، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «مَنِ اشْتَرَى غَنَمًا مُصَرَّاةً، فَاحْتَلَبَهَا، فَإِنْ رَضِيَهَا أَمْسَكَهَا، وَإِنْ سَخِطَهَا فَفِي حَلْبَتِهَا صَاعٌ مِنْ تَمْرٍ» [رواه البخاری: ۲۱۵۱].
۱٠۲۳- از ابو هریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:
«اگر کسی گوسفندی را خرید که شیر در پستانش ذخیره شده بود، سپس آن را دوشید، اگر رضایت داشت، آن را نگهدارد، و اگر بدش آمد، [و گوسفند را پس داد] در مقابل شیری که استفاده کرده است، یک صاع خرما برای صاحب گوسفند بدهد» [۳٩۲].
[۳٩۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: جمهور علماء و از آن جمله امام ابو یوسف و امام محمد رحمهما الله از مذهب احناف با استناد به این حدیث میگویند: اگر کسی گوسفندی را خرید که شیر در پستانهایش ذخیره بود تا مشتری فکر کند که این گوسفند بسیار شیر میدهد، و بعد از آن فهمیده شد که چنین نیست، حق دارد که آن گوسفند را مسترد نماید، ولی در مقابل شیری که از آن گوسفند استفاده کرده است، باید یک صاع خرما برای صاحب آن گوسفند پس بدهد. امام ابو حنیفه/ میگوید: در چنین حالتی خریدار حق پس دادن گوسفند را ندارد، و چیزی را که حق دارد آن است که فرق نقصان را از صاحب گوسفند پس بگیرد، مثلا: اگر گوسفندی را به صد درهم به این اساس خریده بود که روزانه یک کیلو شیر میدهد، ولی بعد از دوشیدن ثابت شد که نیم کیلو شیر میدهد، دراین صورت حق دارد که فرق قیمت بین گوسفندی را که یک کیلو شیر میدهد و گوسفندی را که نیم کیلو شیر میدهد، از صاحب گوسفند پس بگیرد، و هر طرف برای اثبات قول خود دلایل عقلی و نقلی زیادی را ذکر کردهاند. و آنچه را که میتوان از این دلایل استنتاج کرد این است که دلایل نقلی مؤید نظر اول، و دلایل عقلی تا جای زیادی مؤید نظر ثانی است، و چون قصد هردو طرف طلب حق و رسیدن به حقیقت است، بناءً به فرمودۀ خود پیامبر خدا ج برای هر کدامشان ثواب است، منتهی برای مصیب دو ثواب، و برای مخطیء یک ثواب است.
۱٠۲۴- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، قَالَ: قَالَ النَّبِيُّ ج: «إِذَا زَنَتِ الأَمَةُ فَتَبَيَّنَ زِنَاهَا فَلْيَجْلِدْهَا وَلاَ يُثَرِّبْ، ثُمَّ إِنْ زَنَتْ فَلْيَجْلِدْهَا، وَلاَ يُثَرِّبْ، ثُمَّ إِنْ زَنَتِ الثَّالِثَةَ، فَلْيَبِعْهَا وَلَوْ بِحَبْلٍ مِنْ شَعَرٍ» [رواه البخاری: ۲۱۵۲].
۱٠۲۴- و از ابو هریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:
«اگر کنیزی زنا کرد و زنایش ثابت شد، [بادار او] حد را بر وی جاری سازد، و توبیخش نکند، باز اگر زنا کرد، حد را بر وی جاری سازد و توبیخش نکند، و اگر برای بار سوم زنا کرد، ولو آنکه به ریسمان موئی باشد، او را بفروشد» [۳٩۳].
[۳٩۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) معنی این فرمودۀ پیامبر خدا ج که: «حد را بر وی جاری سازد، و توبیخش نکند»، این است که اگر کنیزی زنا کرد، وزنایش ثابت شد، حقی را که بادارش دارد این است که حد زنا را بر وی جاری سازد، و حق چیزی بیشتری از حد را که توبیخ باشد ندارد. ۲) فروختن کنیز زناکار جواز داد، و اهل ظاهر فروختن آن را واجب میدانند. ۳) در نزد جمهور علماء زنا در کنیز و غلام عیب شمرده شده، و به سب آن مشتری میتواند آن را مسترد نماید، ولی احناف میگویند: که زنا در غلام عیبی نیست که به سبب آن بتوان آن را مسترد نمود. ۴) جمهور علماء میگویند: اگر کنیز زنا کرد، بادارش میتواند حد را بر وی جاری سازد، امام ابو حنیفه/ میگوید: جاری ساختن حد، وظیفۀ ولی امر است، ودلیلش این قول پیامبر خدا ج است که میفرمایند: «چهار چیز از مسؤلیت اولی امر است:... [و از آن جمله] اجرای حد»، و اینکه نسبت حد در این حدیث به بادار داده شده است، معنایش این است که کنیز خود را به مسؤولین امر معرفی نماید، تا حد را بر وی جاری سازند. ۵) باید از اهل فسق و فجور دوری جست، ولو آنکه سبب خسارۀ مادی گردد. ۶) حکمت از فروختن کنیز زناکار آن است تا شاید خریدار جدید به سب نکاح دادن وی، و یا به سبب هیبت و کنترول خود، بتواند مانع زنا کردن وی شود.
۱٠۲۵- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «لاَ تَلَقَّوُا الرُّكْبَانَ، وَلاَ يَبِعْ حَاضِرٌ لِبَادٍ»، قَالَ: فَقُلْتُ لِابْنِ عَبَّاسٍ: مَا قَوْلُهُ «لاَ يَبِيعُ حَاضِرٌ لِبَادٍ» قَالَ: لاَ يَكُونُ لَهُ سِمْسَارًا [رواه البخاری: ۲۱۵۸].
۱٠۲۵- از ابن عباسب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:
«به پیش روی رکاب نروید، و شخص شهر نشین نباید [مال] بادیه نشین را برایش بفروشد».
کسی از ابن عباسب پرسید: معنی این گفتۀ [پیامبر خدا ج] که: «شهر نشین برای بادیه نشین نفروشد» چیست؟
گفت: یعنی برایش دلالی نکند [۳٩۴].
[۳٩۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) کسانی که احتیاجات عامه را به شهر میآورند، نباید به استقبال آنها رفت، و اموال آنها را از آنها در بین راه خرید، زیرا این کار سبب بالا رفتن قیمتها از یک طرف، و سبب کمی اموال از طرف دیگر در داخل شهر میگردد، و به این طریق عامۀ مردم متضرر میگردند، ولو آنکه عدۀ معینی که از بین راه اموال را خریدهاند، منفعت میبرند، ولی طوری که از قواعد دین معلوم است، منافع عامه بر منافع خاصه مقدم است. ۲) شهر نشین نباید مال بادیه نشین را برایش بفروشد، و صورت مسئله چنین است که شخص شهر نشین مال بادیه نشین را از وی گرفته و در نزد خود نگه میدارد، و در آینده آن مال را کم کم به قیمت گرانی بفروش میرساند، که در این صورت اگرچه شخص دلال منفعت میبرد، ولی چون عامۀ مردم از این عمل متضرر میگردند، از این سبب از آن نهی شده است، و این تحریم در صورتی است که قصد شهر نشین استفادۀ شخصی باشد، ولی اگر این کار را از روی همکاری و نصیحت بکند، باکی نیست. ۳) اگر شهر نشین، مال بادیه نشین را به صورت دلالی برایش فروخت، با آنکه گنهکار میشود، ولی بیعش صحت پیدا میکند.
۱٠۲۶- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ ب، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج، قَالَ: «لاَ يَبِيعُ بَعْضُكُمْ عَلَى بَيْعِ بَعْضٍ، وَلاَ تَلَقَّوْا السِّلَعَ حَتَّى يُهْبَطَ بِهَا إِلَى السُّوقِ» [رواه البخاری: ۲۱۶۵].
۱٠۲۶- از عبدالله بن عمرب روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند:
«کسی از شما بر خرید شخص دیگری نخرد، و [فرمودند]: و به استقبال اموال و متاعهای که [جهت فروش به طرف بازار میآید] تا وقتی که به بازار نمیرسد نروید [۳٩۵].
[۳٩۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مراد از این فرمودۀ پیامبر خدا ج که: «کسی از شما بر خرید شخص دیگری نخرد» این است که: اگر کسی میخواهد مالی را بخرد، و با فروشنده در گفتگو است، نباید شخص دیگری آمده و اظهار خریدن آن اموال را بنماید، بلکه باید صبر کند تا اینکه شخص اول یا آن مال را بخرد، و یا از خریدن آن صرف نظر نماید، که در این صورت برای شخص دوم روا است، که اقدام به خریدن آن مال نماید. ۲) در خریدن مال از بین راه پیش از رسیدن به شهر، بین علماء اختلاف است، امام ابو حنیفه و اصحابش میگویند: علت منع کردن از خریدن در بین راه، جلو گیری از ضرر رسیدن برای دیگران است، بناءبراین اگر جامعۀ بود که خریدن اموال از بین راه سبب ضرر برای دیگران نمیگردید، چنین خریدنی جواز دارد، و اگر سبب ضرر برای آنها میشد، این خریدن مکروه است، ولی اکثر علماء خریدن مال را از بین راه به طور مطلق مکروه میدانند، یعنی: این عمل خواه سبب ضرر برای دیگران گردد و خواه نگردد، مکروه است.
۱٠۲٧- وَعَنهُ ب: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج نَهَى عَنِ المُزَابَنَةِ، وَالمُزَابَنَةُ: بَيْعُ الثَّمَرِ بِالتَّمْرِ كَيْلًا، وَبَيْعُ الزَّبِيبِ بِالكَرْمِ كَيْلًا [رواه البخاری: ۲۱٧۱].
۱٠۲٧- و از عبدالله بن عمرب روایت است که پیامبر خدا ج از بیع (مزابنه) نهی فرمودند:
و مزابنه عبارت از: فروختن خرمای تازه با خرمای [خشک] از روی کیل، و فروختن کشمش به انگور از روی کیل است [۳٩۶].
[۳٩۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: در احکام متعلق به این حدیث بین علماء اختلاف است، جمهور علماء میگویند: فروختن انگور به کشمش، و گندمی که در خوشه است، با گندمی که پاک شده است جواز ندارد، چنانچه فروختن خرما بر سر درخت، به خرمای چیده شده، و فروختن خرمای تازۀ چیده شده، به خرمای خشک به طور مطلق روا نیست، خواه به طور برابر باشد و یا غیر برابر. ولی امام ابو حنیفه/ میگوید: اگر انگور از تاک چیده شده باشد، فروختن آن به کشمش به طور مساوی (مثلا: پنج کیلو به پنج کیلو) جائز است، ولی اگر یک طرف بیشتر باشد، (مثلا: یک طرف چهار کیلو کشمش، و طرف دیگر شش کیلو انگور باشد) جواز ندارد، و هم چنین است حکم خرما، و حکم هر میوۀ دیگری که دارای نوع تازه و خشک باشد، مانند: زرد آلو، انجیر، پسته و امثال اینها، که به طور مساوی جائز، و به طور متفاضل حرام است.
۱٠۲۸- عَنْ مَالِكِ بْنِ أَوْسٍ، س: أَنَّهُ التَمَسَ صَرْفًا بِمِائَةِ دِينَارٍ، فَدَعَانِي طَلْحَةُ بْنُ عُبَيْدِ اللَّهِ، فَتَرَاوَضْنَا حَتَّى اصْطَرَفَ مِنِّي، فَأَخَذَ الذَّهَبَ يُقَلِّبُهَا فِي يَدِهِ، ثُمَّ قَالَ: حَتَّى يَأْتِيَ خَازِنِي مِنَ الغَابَةِ، وَعُمَرُ يَسْمَعُ ذَلِكَ، فَقَالَ: وَاللَّهِ لاَ تُفَارِقُهُ حَتَّى تَأْخُذَ مِنْهُ، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «الذَّهَبُ بِالذَّهَبِ رِبًا إِلَّا هَاءَ وَهَاءَ، وَالبُرُّ بِالْبُرِّ رِبًا إِلَّا هَاءَ وَهَاءَ، وَالشَّعِيرُ بِالشَّعِيرِ رِبًا إِلَّا هَاءَ وَهَاءَ، وَالتَّمْرُ بِالتَّمْرِ رِبًا إِلَّا هَاءَ وَهَاءَ» وَذَکَرَ باقيِ الحَدیِث وَقَد تَقَدَّم [رواه البخاری: ۲۱٧۴].
۱٠۲٧- از مالک بن اوسس [۳٩٧] روایت است که گفت: میخواستم صد دینار را صرف نمایم [یعنی: دینارهای طلا را بدهم، و در همهای نقره بگیرم]، طلحه بن عبیداللهس مرا طلب کرد، و با یکدیگر مفاهمه نمودیم، تا اینکه عقد صرف صورت گرفت، دینار هارا از من گرفت و در دست خود ته و بالا میکرد و گفت: انتظار بکش تا خزانه دارم از (غابه) بیاید، [غابه جایی است در کنار مدینۀ منوره].
عمر این سخن را میشنید، و [برایم] گفت: به خداوند سوگند تا وقتی که حق خود را نگرفتهای نباید از نزدش بروی، پیامبر خدا ج فرمودهاند که: «طلا به طلا سود است مگر آنکه دست به دست باشد...» و بقیۀ حدیث را ذکر نمود و این حدیث قبلا گذشت [۳٩۸].
[۳٩٧] مالک بن اوس بن حرثان نصری است، گرچه از صحابه است، ولی از پیامبر خدا ج حدیثی روایت نکرده است، اکثر روایاتش از عمر بن خطابس است، در فتح بیت المقدس همراه عمرس بود، و در سال نود و دو هجری در مدینه وفات یافت، اسد الغابه (۴/۲٧۲-۲٧۳). [۳٩۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) فروختن طلا به نقره اگر نقد و دست به دست نباشد، روا نیست. ۲) پولهای نقد امروزی، مثلا: فروختن روپیه به دالر، و یا تومان به مارک، و امثال اینها، که جای طلا و نقره را گرفته است، اگر نقد و دست به دست باشد، به هر قیمتی روا است، و اگر نسیه باشد، روا نیست، مثلا: روا است که دست به دست یک دالر را به صد تومان و یا بیشتر و یا کمتر از آن بخریم و بفروشیم، ولی اگر نسیه باشد، فروختن دالر به تومان، و یا تومان به کلدار، به هر قیمتی که باشد، روا نیست. ۳) اگر دالر به دالر، و یا تومان به توامن و یا کلدار به کلدار مبادله میگردید، در صورتی روا است که هردو طرف مساوی دست به دست باشد، مثلا، ده دالر به ده دالر، و ده تومان به ده تومان باشد، و اگر یک طرف بیشتر باشد، نه به طور دست به دست، یعنی: نقد روا است، و نه به طور نسیه، و این در صورت فروختن دالر به دالر، و تومان به تومان و امثال اینها است. ۴) ولی قرض دادن دالر به دالر، و تومان به تومان و افغانی به افغانی و امثال اینها به یک شرط روا است، و آن اینکه مساوی باشد، مثلا هزار دالر به هزار دالر، و هزار تومان به هزار تومان و هزار افغانی به هزار افغانی، و امثال اینها.
۱٠۲٩- عَن أَبي بَكْرَةَ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «لاَ تَبِيعُوا الذَّهَبَ بِالذَّهَبِ إِلَّا سَوَاءً بِسَوَاءٍ، وَالفِضَّةَ بِالفِضَّةِ إِلَّا سَوَاءً بِسَوَاءٍ، وَبِيعُوا الذَّهَبَ بِالفِضَّةِ، وَالفِضَّةَ بِالذَّهَبِ كَيْفَ شِئْتُمْ» [رواه البخاری: ۲۱٧۵].
۱٠۲٩- ازابو بکرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:
«طلا به طلا جز به طور برابر [مثلا: ده گرام به ده گرام] نفروشید، و نقره را به نقره جز به طور برابر نفروشید، و طلا را به نقره، و نقره را به طلا هر طوری که میخواهید بفروشید» [۳٩٩].
[۳٩٩] ازا حکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: طوری که در حدیث قبلی گذشت، این در صورت است که خرید و فروش طلا به طلا، و نقره به نقره، به طور نقد و دست به دست باشد، و اگر نسیه باشد، نه مساوی روا است و نه غیر مساوی، ولی اگر به قرض باشد، طوری که هم اکنون یاد آور شدیم در صورتی که مساوی باشد، روا است.
۱٠۳٠- عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الخُدْرِيِّ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج قَالَ: «لاَ تَبِيعُوا الذَّهَبَ بِالذَّهَبِ إِلَّا مِثْلًا بِمِثْلٍ، وَلاَ تُشِفُّوا بَعْضَهَا عَلَى بَعْضٍ، وَلاَ تَبِيعُوا الوَرِقَ بِالوَرِقِ إِلَّا مِثْلًا بِمِثْلٍ، وَلاَ تُشِفُّوا بَعْضَهَا عَلَى بَعْضٍ، وَلاَ تَبِيعُوا مِنْهَا غَائِبًا بِنَاجِزٍ» [رواه البخاری: ۲۱٧٧].
۱٠۳٠- از ابو سعید خُدریس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند:
«طلا را به طلا جز به طور برابر نفروشید، و یکی را از دیگری زیادتر ندهید، و نقره را به نقره جز به طور برابر نفروشید، و یکی را از دیگری زیادتر ندهید، و طلا و نقرۀ نسیه را، به طلا و نقرۀ نقد نفروشید» [۴٠٠].
[۴٠٠] یعنی: باید به طور نقد و دست به دست باشد، و نسیه فرختن آن به هیچ وجه روا نیست.
۱٠۳۱- وَعَنهُ س، قَالَ: «الدِّينَارُ بِالدِّينَارِ، وَالدِّرْهَمُ بِالدِّرْهَمِ»، فَقیلَ لَهُ: فَإِنَّ ابْنَ عَبَّاسٍ لاَ يَقُولُهُ، فَقَالَ أَبُو سَعِيدٍ: سَأَلْتُهُ فَقُلْتُ: سَمِعْتَهُ مِنَ النَّبِيِّ ج، أَوْ وَجَدْتَهُ فِي كِتَابِ اللَّهِ؟ قَالَ: كُلَّ ذَلِكَ لاَ أَقُولُ، وَأَنْتُمْ أَعْلَمُ بِرَسُولِ اللَّهِ ج مِنِّي وَلَكِنَّنَيِ أَخبَرَنِي أُسَامَةُ: أَنَّ النَّبِيِّ ج قَالَ: «لاَ رِبًا فِي النَّسِیئَةِ» [رواه البخاری: ۲۱٧۸، ۲۱٧٩].
۱٠۳۱- و از ابو سعید خُدریس روایت است که گفت: [خرید و فروش] دینار به دینار، و درهم به درهم [باید به طور برابر باشد].
کسی برایش گفت که: ابن عباس چنین نمیگوید، ابو سعید برای ابن عباس گفت: چیزی را که میگوئی از پیامبر خدا ج شنیدهای، یا در کتاب خدا دیدهای؟
گفت: هیچ کدام از این چیزها را نمیگویم، و شما به پیامبر خدا ج از من داناتر هستید، ولی اسامه برایم خبر داد که پیامبر ج فرمدند: «سود جز در نسیه نیست» [۴٠۱].
[۴٠۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مراد از گفته آن شخص که برای ابو سعیدس گفت که: (ابن عباس چنین نمیگوید) این است که: ابن عباسب برابر بودن را شرط نمیداند، به این معنی که: اگر کسی طلا را به طلا به نقد فروخت، جایز است که یک طرف بیشتر باشد، مثلا: روا است که ده گرام طلای مستعمل را به هشت گرام طلای جدید غیر مستعمل بفروشد. ۲) چون ابو سعید از نظر ابن عباسب در مورد تبادل دینار به دینار، و درهم به درهم اطلاع یافت، از وی پرسید: چیزی را که میگوئی از پیامبر خدا ج شنیدهای، یا در کتاب خدا دیدهای؟ گفت: هیچ کدام یعنی: چیزری را که میگویم نه از پیامبر خدا ج شنیدهام و نه در کتاب خدا دیدهام... ۳) بناء به نظر ابن عباسب فروختن طلا به طلا وقتی حرام است که نسیه باشد، خواه متساوی باشد و خواه متفاضل و متساوی جواز دارد، مثلا: روا است که ده گرام طلا را به نقد، به هشت گرام طلا بخریم، ولی احادیث بسیار دیگری که در این زمینه آمده است، تنصیص بر این دارد که فرختن طلا به طلا به طور نسیه به هیچ شکی روا نیست خواه متساوی باشد و خواه متفاضل، و اگر دست به دست باشد، متساوی روا است و متفاضل جواز ندارد. ۴) آنچه که اکنون قابل تذکر است این است که: حدیث اسامهس به اتفاق علماء صحیح است، و صراحتا دلالت بر این دارد که: سود تنها در نسیه است، و در نقد سودی نیست، ولی به اجماع علماء همان طوری که سود در نسیه روا نیست، در نقد هم که سود تفاضل گفته میشود، نیز روا نیست، بنابراین علماء از حدیث اسامه که: (سود جز در نسیه نیست) به چندین وجه جواب دادهاند. اول آنکه حدیث اسامه منسوخ است، ولی این جواب قانع کننده نیست، زیرا اولین شرط در نسخ آن است که تاریخ معلوم باشد، ولی در اینجا دلیلی به تاخیر حدیث ابو سعید از حدیث اسامه وجود ندارد. دوم آنکه: معنی اینکه (سود جز در نسیه نیست) این است که: سود اصلی و حقیقی که در موردش وعید شدیدی آمده است، جز در سود نسیئه نیست، و این مثل آن است که عالم دیگری وجود ندارد، بلکه: به این معنی است که عالم حقیقی و متبحر همین شخص است، و به نظرم این جواب نیز قانع کننده نیست، زیرا این جواب مستلزم آن است که وعیدی که در مورد سود آمده است، خاص به سود نسیه است، و سود تفاضل گناه چندانی ندارد، حال آنکه به اتفاق علماء تمام وعیدهای که دربارۀ سود آمده است، همۀ انواع آن را شامل میشود، و فرقی از نگاه شمول وعید، و از نگاه کبیره بودن، بین این نوع و آن نوع نیست. سوم آنکه: حدیث اسامه که میگوید: سود جز در نسیئه نیست، در غیر ربویات است، و البته این تاویل نیز قوی نیست، زیرا نص حدیث دلالت بر ربا دارد، و تاویلی که بر خلاف نص باشد، با اتفاق علماء مردود است. چهارم آنکه: مراد از آن اجناس مختلفه است، مثل گندم به جو، که در این صورت چیزی که روا نیست،نسیئه است، و دست به دست با تفاضل جواز دارد، یعنی: جائز است که دست به دست صد کیلو گندم را به یک صد و پنجاه کیلو جو بفروشیم، و این جواب هم خالی از اشکال نیست، زیرا حدیث نبوی شریف مطلق است، و مقید ساختن آن بدون دلیل مقبول نیست. و خودم در جمع بین این حدیث و حدیث ابو سعید بسیار فکر کردم، و چیزی که به خاطرم رسید این است که: حدیث اسامه بیانگر واقعیت جریان سود در آن عصر است، به این معنی که: سود در آن وقت جز در نسیه وجود نداشت، یعنی: در نزد همگان سودی که واقع میشد، سود نسیه بود، و سود تفاضل یا وجود نداشت، و یا وجودش بسیار کم و نادر بود، و حتی همین کم و نادر هم به قصد فائده و سود خواری نبود، بلکه اگر گاهی واقع میشد، غرض از آن مطلق خرید و فروش بود، نه سود خواری، چنانچه که حدیث مالک بن اوس که به شمارۀ (۱٠۲۸) گذشت، مثالی از این نوع سود است. و خلاصه آنکه سود حقیقی همان سودی بود که به نسیه صورت میگرفت، و نوع دیگر آن سود تفاضل باشد، یا واقع نمیشود، و یا اگر واقع میشد، غرض از آن خرید و فروش بود، نه سود خواری معروف، از این جهت پیامبر خدا ج فرمودند که: (سود جز در نسیئه نیست)، و الله تعالی أعلم.
۱٠۳۲- عَن البَرَاءَ بْنَ عَازِبٍ، وَزَيْدَ بْنَ أَرْقَمَ ش، أَنَّهُمَا سُئِلا عَنِ الصَّرْفِ، فَكُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا يَقُولُ: هَذَا خَيْرٌ مِنِّي، فَكِلاَهُمَا يَقُولُ: «نَهَى رَسُولُ اللَّهِ ج عَنْ بَيْعِ الذَّهَبِ بِالوَرِقِ دَيْنًا» [رواه البخاری: ۲۱۸٠، ۲۱۸۱].
۱٠۳۲- از براء ین عازِب و زید بن أَرقَمش روایت است که کسی از آنها از [حکم] مبادلۀ پول به پول پرسید، هریکی از این دو نفر میگفت که دیگری از من بهتر میداند، و هردوی آنها میگفتند که: پیامبر خدا ج از فروختن طلا به نقره به طور نسیه، منع کردهاند [۴٠۲].
[۴٠۲] یعنی: فروختن طلا به نقره به نسیه حرام است، خواه به طور متساوی باشد و خواه به طور متفاضل، ولی اگر دست به دست باشد، به طور متساوی روا است، و به طور متفاضل جواز ندارد.
۱٠۳۳- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ ب: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج، قَالَ: «لاَ تَبِيعُوا الثَّمَرَ حَتَّى يَبْدُوَ صَلاَحُهُ، وَلاَ تَبِيعُوا الثَّمَرَ بِالتَّمْرِ» قَالَ: وَأَخْبَرَنِي عَبْدُ اللَّهِ، عَنْ زَيْدِ بْنِ ثَابِتٍ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج، رَخَّصَ بَعْدَ ذَلِكَ فِي بَيْعِ العَرِيَّةِ بِالرُّطَبِ، أَوْ بِالتَّمْرِ، وَلَمْ يُرَخِّصْ فِي غَيْرِهِ [رواه البخاری: ۲۱۸۳، ۲۱۸۴].
۱٠۳۳- از عبدالله بن عمرب روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «میوه را تا وقتی که قابل خوردن نمیشود نفروشید، و خرمای تازه را که هنوز بر درخت است، به مقابل خرمای خشک نفروشید».
و عبدالله بن عمرب گفت که زید بن ثابتس برایم خبر داد که پیامبر خدا ج بعد از این، بیع (عَرِیَّه) را به خرمای تازه و خشک اجازه دادند، و در غیر آن به چیز دیگری اجازه ندادند [۴٠۳].
۱٠۳۴- عَنْ جَابِرٍ س، قَالَ: «نَهَى النَّبِيُّ ج عَنْ بَيْعِ الثَّمَرِ حَتَّى يَطِيبَ، وَلاَ يُبَاعُ شَيْءٌ مِنْهُ إِلَّا بِالدِّينَارِ وَالدِّرْهَمِ، إِلَّا العَرَايَا» [رواه البخاری: ۲۱۸٩].
۱٠۳۴- از جابرس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج از فروختن میوه تا وقتی که نرسیده است، نهی کردند، و نباید میوه جز به دینار و درهم به چیزی دیگری فروخته شود، مگر (عرایا) [۴٠۴].
[۴٠۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) امام شافعی و مالک و احمد و اسحاق و ثوری رحمهم الله با استناد به این حدیث میگویند: فروختن میوه تا وقتی که قابل خوردن نشود، روا نیست. و امام ابو حنیفه، و ابو یوسف و محمد و اوزاعی رحمهم الله میگویند: که فروختن میوه بعد از ظاهر شدن آن و پش از آنکه قابل خوردن شود روا است، و دلیل آنها حدیثی است که بعد از این به شمارۀ (۱٠۳۶) خواهد آمد، و خلاصۀ آن حدیث این است که: «خرید و فروش میوه بعد از ظاهر شدن، و پیش از رسیدن آن در زمان پیامبر خدا ج رواج داشت، و چون گاهی میوهها را آفت میزد، و این امر سبب جار و جنجال بین خریدار و فروشنده میشد، پیامبر خدا ج از روی مشورت گفتند: «اگر جار و جنجال را ترک نمیکنید، پس میوه را تا وقتی که قابل خوردن نمیشود نفروشید»، و چون این نهی به اساس مشورت بود نه به اساس حکم قاطع، بنابراین ناسخ حکم اول که جواز فروختن میوه پیش از قابل خورده شدن آن باشد، نمیشود. ۲) (عَرِیَّه) عبارت از آن است که شخصی میوههای یک و یا چندین درخت از باغ خود را برای شخص دیگری میبخشد، بعد از آن از رفت و آمد این شخص در باغ خود، اذیت میشود، صاحب اصلی آن درختها اگر میوۀ آن درختها را از شخصی که این میوهها را برایش داده است، در مقابل مقدار معینی از میوۀ تازه و یا خشک خریداری میکند، برایش روا است، در صورتی که در حالت عادی فروختن میوۀ که بر سر درخت است، با میوۀ خشک آن: طوری که قبلا گفتیم: جواز ندارد. [۴٠۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) میوه تا وقتی که قابل خوردن نشود، فروختن آن روا نیست، و اقوال علماء را در این مسئله در حدیث (۱٠۳۳) هم اکنون بیان نمودیم. ۲) میوه نباید حز به دینار و درهم به چیزی دیگری فروخته شود، و سبب قید به دینار و درهم آن است که پول رایج آن وقت، همین دینار و درهم بود، و اکنون خرید و فروش میوه با هر پول دیگری که جای دینار و درهم را گرفته است، جواز دارد. ۳) تعریف (عریه) و حکم آن در حدیث (۱٠۳۳) هم اکنون گذشت.
۱٠۳۵- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س: «أَنَّ النَّبِيَّ ج رَخَّصَ فِي بَيْعِ العَرَايَا فِي خَمْسَةِ أَوْسُقٍ، أَوْ دُونَ خَمْسَةِ أَوْسُقٍ؟» [رواه البخاری: ۲۱٩٠].
۱٠۳۵- از ابو هریرهس روایت است که گفت: «پیامبر خدا ج در (عرایا) فقط به اندازۀ پنج (وَسق) و یا مقدار کمتری از پنج وسق را اجازه دادند» [۴٠۵].
[۴٠۵] از مسائل و احکام متعلق به این حدیث آنکه: ۱) تعریف (عریه) در حدیث (۱٠۳۳) قبلا گذشت. ۲) هر (وسق) مساوی شصت صاع، و هر صاع مساوی (۶۴٠/۳) کیلو گرام است، بنابراین پنج (وسق) به وزن فعلی مساوی (۱٠٩۲) کیلو گرام میشود. ۳) چون جواز فروختن (عریه) در یک روایت پنج وسق، و در روایت دیگری کمتر از پنج وسق آمده است، علماء در آن اختلاف نظر دارند، امام شافعی و احمد و ابن منذر رحمهم الله میگویند: فروختن (عریه) فقط در کمتر از (پنج وسق) جواز دارد، و در پنج وسق و در بیشتر از آن جواز ندارد، امام مالک و شافعی در قول دیگری میگویند که فروختن (عریه) تا پنج وسق جواز دارد، و بیشتر از آن جواز ندارد.
۱٠۳۶- عَنْ زَيْدِ بْنِ ثَابِتٍ س، قَالَ: كَانَ النَّاسُ فِي عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ ج، يَتَبَايَعُونَ الثِّمَارَ، فَإِذَا جَدَّ النَّاسُ وَحَضَرَ تَقَاضِيهِمْ، قَالَ المُبْتَاعُ: إِنَّهُ أَصَابَ الثَّمَرَ الدُّمَانُ، أَصَابَهُ مُرَاضٌ، أَصَابَهُ قُشَامٌ، عَاهَاتٌ يَحْتَجُّونَ بِهَا، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج لَمَّا كَثُرَتْ عِنْدَهُ الخُصُومَةُ فِي ذَلِكَ: «فَإِمَّا لاَ، فَلاَ تَتَبَايَعُوا حَتَّى يَبْدُوَ صَلاَحُ الثَّمَرِ» كَالْمَشُورَةِ يُشِيرُ بِهَا لِكَثْرَةِ خُصُومَتِهِمْ [رواه البخاری: ۲۱٩۳].
۱٠۳۶- از زید بن ثابتس روایت است که گفت: مردم در زمان پیامبر خدا ج میوههای خود را [پیش از رسیدن و پخته شدن] میفروختند.
و چون مردم میوه را میچیدند، و قرض داران میآمدند، خریدار میگفت: این خرما فاسد شده است، او را آفت زده است، عیبی شده است، ووو.
چون در این مورد شکایتها در نزد پیامبر خدا ج زیاد شد، فرمودند:
«یا جار و جنجال نکنید، و یا تا وقتی که میوه قابل استفاده نمیگردد، آن را نفروشید»، و این سخن را از روی ارشاد و مشورت به جهت بسیار شدن جار و جنجال آنها گفتند [۴٠۶].
۱٠۳٧- عَن جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ ب، قَالَ: «نَهَى النَّبِيُّ ج أَنْ تُبَاعَ الثَّمَرَةُ حَتَّى تُشَقِّحَ» فَقِيلَ: وَمَا تُشَقِّحُ؟ قَالَ: «تَحْمَارُّ وَتَصْفَارُّ وَيُؤْكَلُ مِنْهَا» [رواه البخاری: ۲۱٩۶].
۱٠۳٧- از جابر بن عبداللهب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج از فروختن میوه تا هنگام رسیدنش نهی کرند.
کسی پرسید: رسیدنش چه وقت است؟
گفت: وقتی که خوب زرد، و یا خوب سرخ گردد، و از آن خورده شود [۴٠٧].
[۴٠۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: اقوال علماء با دلائلشان در حکم خرید و فروش میوه پیش از رسیدن آن در حدیث (۱٠۳۳) قبلا گذشت، و گفتیم که امام ابو حنیفه و عدۀ دیگری از علماء با استناد به این حدیث میگویند که: فروختن میوه بعد از ظاهر شدن آن، و پیش از آنکه قابل خوردن شود روا است، زیرا نهی از فروختن میوه پیش از آنکه قابل خوردن شود، به اساس مشورت بود نه به اساس حکم قاطع، بنابراین ناسخ حکم اول که جواز فروختن میوه پیش از قابل خورده شدن آن باشد، نمیشود، برای تفصیل بیشتر به تعلیق حدیث (۱٠۳۳) مراجعه کنید. [۴٠٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: این حدیث نیز مانند چند حدیث گذشته دلالت بر آن دارد که میوه پیش از رسیدنش نباید فروخته شود، و اینکه این نهی برای تحریم، و یا برای تنزیه، و یا جهت ارشاد و مشورت است، در حدیث (۱٠۳۳) قبلا بیان نمودیم.
۱٠۳۸- عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ س، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج نَهَى عَنْ بَيْعِ الثِّمَارِ حَتَّى تُزْهِيَ، فَقِيلَ لَهُ: وَمَا تُزْهِي؟ قَالَ: حَتَّى تَحْمَرَّ. فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «أَرَأَيْتَ إِذَا مَنَعَ اللَّهُ الثَّمَرَةَ، بِمَ يَأْخُذُ أَحَدُكُمْ مَالَ أَخِيهِ» [رواه البخاری: ۲۱٩۸].
۱٠۳۸- از انس بن مالکس روایت است که پیامبر خدا ج از فروختن میوه تا پیش از رسیدنش، نهی کردند.
از وی پرسیده شد: رسیدن آن چه وقت است؟
گفت: وقتی که سرخ شود.
و پیامبر خدا ج فرمودند: «اگر میوه را [آفت زد] و خدا منع کرد، مال برادر خود را در مقابل چه میگیرد» [۴٠۸]؟
[۴٠۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) اگر کسی میوهاش را پیش از اینکه قابل خوردن شود فروخت، و در این حالت میوه را آفت زد، جمهور علماء بر این نظر اند که اگر مشتری میوه را قبض کره بود، آنچه که به سبب آفت از بین رفته است، مربوط به خودش میشود، و باید ضرر آن را متحمل گردد، و اگر قبض نکرده بود، مسؤولیت آن بر فرشنده است، ولی امام احمد/ میگوید: میوۀ را که آفت میزند، بر مسؤولیت فروشنده است، خواه مشتری آن را قبض کره باشد و خواه قبض نکره باشد. و گرچه ظاهر حدیث مؤید نظر اخیر است، زیرا میوۀ را که آفت زد، پولی را که فروشنده از مشتری میگیرد، پولی است که بدون مقابل گرفته است، و این چیزی است که ظاهر حدیث از آن منع میکند، ولی چون خرید و فورش همیشه دارای احتمال نفع و ضرر است، پس باید معیاری را برای اینکه چه کسی این نفع و ضرر را متحمل گردد، تعیین نمود، و این معیار قبض متاع فروخته شده است، یعنی: متاع بعد از فروخته شدن در تحت تصرف هرکس که بود، نفع و ضررش متعلق به همان شخص است. و در این صورت معنی حدیث نبوی چنین میشود که: اگر میوه را فروخت و پیش از آنکه مشتری آن را تسلیم شود، آفت زد، پول مشتری را نباید بگیرد، زیرا در این صورت پولش را بدون مقابل گرفته است، ولی اگر بعد از تسلیم دادن آفت زد، چون پول را از وی در مقابل تسلیم دادن متاع گرفته است، این چیز نسبت به وی تصدیق نمیکند.
۱٠۳٩- عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الخُدْرِيِّ، وَعَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ ب: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج اسْتَعْمَلَ رَجُلًا عَلَى خَيْبَرَ، فَجَاءَهُ بِتَمْرٍ جَنِيبٍ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «أَكُلُّ تَمْرِ خَيْبَرَ هَكَذَا؟»، قَالَ: لاَ وَاللَّهِ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّا لَنَأْخُذُ الصَّاعَ مِنْ هَذَا بِالصَّاعَيْنِ، وَالصَّاعَيْنِ بِالثَّلاَثَةِ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «لاَ تَفْعَلْ، بِعْ الجَمْعَ بِالدَّرَاهِمِ، ثُمَّ ابْتَعْ بِالدَّرَاهِمِ جَنِيبًا» [رواه البخاری: ۲۲٠۱، ۲۲٠۲].
۱٠۳٩- از ابو سعید خُدری، و ابو هریرهب روایت است که پیامبر خدا ج شخصی را برای جمع کردن خرمای خیبر فرستادند، آن شخص خرمای خوب و مرغوبی را آورد.
پیامبر خدا ج پرسیدند: «آیا تمام خرماهای خیبر به همین شکل است»؟
گفت: یا رسول الله! به خداوند سوگند که چنین نیست، ما یک صاع از این خرما را به دو صاع میخریم، و دو صاع را به سه صاع.
پیامبر خدا ج فرمودند: «چنین مکن! خرمای نا پسند را به دراهم بفروش، بعد از آن با آن دراهم، خرمای خوب و مرغوب را خریداری کن» [۴٠٩].
[۴٠٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) فروختن چیزی که کیل و یا وزن میشود، به جنس آن با تفاضل، نه به طور نقد جواز دارد، و نه به طور نسیه، مثلا: فروختن ده کیلو گندم نا مرغوب به هشت کیل گندم خوب و مرغوب روا نیست، ولو آنکه از نگاه قیمت، این ده کیلو مساوی آن هشت کیلو باشد، و اگر کسی میخواهد که گندم نا مرغوب خود را به گندم مرغوب مبادله نماید، گندم نا مرغوب خود را بفروشد، و به پول آن برای خود گندم مرغوب بخرد، و اگر جنس مختلف شد، تفاضل جواز دارد، ولی نسیه جواز ندارد، مثلا: روا است که ده کیلو گندم را از هر نوعی که باشد با هشت کیلو برنج از هر نوعی که باشد، مبادله نماید، ولی باید این معامله دست به دست باشد، و اگر نسیه بود، نه به طور متساوی جواز دارد و نه به طور متفاضل. ۲) بعضیها از این حدیث چنین فهیمدهاند که: سود خواری به حیله جواز دارد، مثلا: روا است که جنسی را برای کسی به و عدۀ یکماه به پانصد درهم دادهایم، ولی این فهم و این استنباط خلاف مقصود پیامبر خدا ج و خلاف چیزی است که از حدیث دانسته میشود، زیرا این رهنمائی را پیامبر خدا ج برای آن شخص از این جهت کردند که او را از شبهۀ ربا و واقع شدن در سود خواری دور نمایند، نه آنکه راهی جهت واقع شدن در ربا و سود خواری برایش تعلیم داده باشند.
۱٠۴٠- عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ س، أَنَّهُ قَالَ: «نَهَى رَسُولُ اللَّهِ ج عَنِ المُحَاقَلَةِ، وَالمُخَاضَرَةِ، وَالمُلاَمَسَةِ، وَالمُنَابَذَةِ، وَالمُزَابَنَةِ» [رواه البخاری: ۲۲٠٧].
۱٠۴٠- از انس بن مالکس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج از این چیزها نهی فرمودهاند:
فروختن حاصل در خوشۀ آن، فروختن میوۀ نارس، خرید و فروش به مجرد لمس کردن، خرید و فروش از طریق پرتاب کردن و انداختن، و فروختن میوه بر سر درخت به مقابل میوۀ چیده شده و خشک [۴۱٠].
[۴۱٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: پیامبر خدا ج در این حدیث از چندین نوع خرید و فروش نهی فرمودند: ۱) فروختن حاصل در خوشۀ آن: و توضیح آن اینکه: نباید چیزی را که در خوشه است، به جنس آن که از خوشه خارج شده است، فروخت، مثلا: فروختن گندمی که در خوشهاش میباشد، به گندمی که از خوشه خارج گردیده و پاک شده است، جواز ندارد، زیرا دراین حالت امکان تماثل وجود ندارد، و در سود داخل میشود. ۲) فروختن میوۀ نارس: و حکم خرید و فرش میوۀ نارس در احادیث پیش از این قبلا گذشت. ۳) خرید و فروش به مجرد لمس کردن: و توضیح آن از این قرار است که: این طور نباشد که به مجرد لمس کردن باید جامۀ را بخرد، مثلا اگر جامۀ درهم پیچیده شده بود، و یا خرید و فروش جامۀ در تاریکی صورت گرفت، و شخص خریدار فقط جامه را لمس کرد، که در این حالت نباید این معامله الزامی باشد، که باید مشتری آن را حتما قبول کند، بلکه باید برای مشتری خیار رؤیت داده شود، تا بعد از باز کردن جامه، و یا دیدن آن در روشنائی برایش اختیار باشد که آن جامه را قبول کند، و یا مسترد نماید. ۴) خرید و فروش از طریق پرتاب کردن و انداختن: به این شکل که: به مجرد انداختن مال به طرف شخص مقابل، بیع لازم گردیده، و برای هیچ کدام اختیار دیگری نباشد، و در جاهلیت چنین بیعها وجود داشت، و چون سبب ضرر به یکی ازطرفین میشد، از این سبب شریعت اسلام از آن منع کرد. ۵) و فروختن میوه بر سر درخت به مقابل میوۀ چیده شده و خشک: که حکم آن قبلا گذشت، و علت تحریم در این انواع پنجگانه، اجتناب از غش و فریب، و یا وقوع در خساره و ضرر است، بنابراین، هر خرید و فروشی که سبب فریب خوردن یکی از متعاقدین، و یا واقع شدنش در خساره گردد، حکمش حکم همین انواع پنج گانه است.
۱٠۴۱- عَنْ عَائِشَةَ ل: قَالَتْ هِنْدٌ أُمُّ مُعَاوِيَةَ لِرَسُولِ اللَّهِ ج: إِنَّ أَبَا سُفْيَانَ رَجُلٌ شَحِيحٌ، فَهَلْ عَلَيَّ جُنَاحٌ أَنْ آخُذَ مِنْ مَالِهِ سِرًّا؟ قَالَ: «خُذِي أَنْتِ وَبَنُوكِ مَا يَكْفِيكِ بِالْمَعْرُوفِ» [رواه البخاری: ۲۲۱۱].
۱٠۴۱- از عائشهل روایت است که گفت: هند مادر معاویه [۴۱۱] برای پیامبر خداج گفت:
ابو سفیان شخص بخیلی است، آیا بر من گناه خواهد شد اگر از مالش به طور پنهانی استفاده نمایم؟
فرمودند: «به اندازۀ که تو و بچههای تو را به طور متعارف کفایت کند، بگیر» [۴۱۲].
[۴۱۱] هند بنت عبته، همسر ابو سفیان است، و هردوی آنها در فتح مکه مسلمان شدند. [۴۱۲] از احام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) حکم بر شخص غائب جواز دارد، و کسانی که آن را جواز نمیدهند میگویند که در موضوع این حدیث ابو سفیان در آن مجلس حاضر بود، و برای هند همسر خود گفت: هرچه میخواهی از مالم بردار. ۲) نفقۀ زن و نفقۀ اولاد وی به اندازۀ کفایت، بر عهدۀ شوهر زن است. ۳) زن میتواند جهت بدست آوردن حق خود، بدون اجازۀ شوهر از خانهاش خارج شود. ۴) عرف و عادت مردم تا وقتی که مخالف با شریفت نباشد، مراعات آن لازم است. ۵) در اینکه شخص میتواند حق خود را از مال شخص دیگری بدون اجازۀ وی بردارد، بین علماء اختلاف است، اکثر علماء بر این نظر اند که صاحب حق میتواند حق خود را از مال شخصی که حق وی در نزدش میباشد، بردارد، خواه آن مال از جنس حقش باشد، و خواه از غیر جنس آن، خواه به رضایت صاحب مال باشد، و خواه بدون رضایت آن، ولی احناف میگویند: در صورتی میتواند حق خود را بردارد که آن مال از جنس حقش باشد، و اگر از جنس حقش نباشد، بدون رضایت صاحب مال و یا حکم حاکم حق خود را برداشته نمیتواند.
۱٠۴۲- عَنْ جَابِرٍ س: «جَعَلَ رَسُولُ اللَّهِ ج الشُّفْعَةَ فِي كُلِّ مَالٍ لَمْ يُقْسَمْ، فَإِذَا وَقَعَتِ الحُدُودُ، وَصُرِّفَتِ الطُّرُقُ، فَلاَ شُفْعَةَ» [رواه البخاری: ۲۲۱۳].
۱٠۴۲- از جابرس روایت است که پیامبر خدا ج (شُفُعه) را در هر مالی که قسمت نشده باشد، مشروع نمودند، ولی بعد از اینکه حدود تعیین گردید، و راه هر ملکی جدا شد، شفعۀ نیست [۴۱۳].
[۴۱۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) شفعه در لغت به معنی یکجا شدن چیزی با چیزی دیگری است، و در اصطلاح فقهاء عبارت از: مالک گردیدن مال فروخته شده از طرف شخص ثالثی بدون رضایت خریدار و فروشنده با شروط معینی است. ۲) با استناد به این حدیث، جمهور علماء میگویند: (شفعه) جز برای شریکی که مالش را تقسم نکرده است، ثابت نمیگردد، ولی امام ابو حنیفه، و ابو یوسف، و محمد، و نخعی، و شریح قاضی، و قتاده وحسن بصری و حماد بن ابی سلیمان رحمهم الله میگویند: شفعه برای سه کس ثابت میگردد، اول: برای شریکی که مالش را تقسیم نکرده است، دوم: برای شریکی که مالش را تقسیم کرده است، ولی هنوز در راه رو و در جوی آب با شریک اول مشترک است، سوم: برای همسایۀ که ملکش به ملک فروخته شده متصل است. و دلیل اینها حدیث سمره بن جندب است که میگوید: پیامبر خدا ج فرمودند: «همسایۀ خانه، به خانه مستحقتر است»، و از حدیث باب چنین جواب میدهند که این حدیث بیانگر آن است که پیامبر خدا ج در هر مالی که تقسیم نشده بود، شفعه را جاری میساختند، و ما به آن قائل هستیم، و این یکی از سه نوعی است که شفعه در آنها ثابت میگردد، و البته دو نوع دیگر را نفی ننمودهاند، و احادیث دیگر بیانگر دو نوع دیگر شفعه است، و عمل کردن به همۀ احادیث بهتر از عمل کردن به بعضی از آنها، و ترک کردن بعض دیگر آنها است. و این عبارت که میگوید: «بعد از اینکه حدود تعیین گردید، و راه هر ملکی جدا شد، شفعه نیست» از حدیث پیامبر خدا ج نیست، بکله قول جابرس است، و حتی از جابرس در حدیث دیگری از پیامبر خدا ج روایت است که میفرمایند: «همسایه به شفعۀ همسایۀ خود مستحقتر است، اگر همسایهاش غائب بود، در صورتی که راه آنها مشترک باشد، تا آمدن همسایهاش انتظار بکشد».
۱٠۴۳- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، قَالَ: قَالَ النَّبِيُّ ج: هَاجَرَ إِبْرَاهِيمُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ بِسَارَةَ، فَدَخَلَ بِهَا قَرْيَةً فِيهَا مَلِكٌ مِنَ المُلُوكِ، أَوْ جَبَّارٌ مِنَ الجَبَابِرَةِ، فَقِيلَ: دَخَلَ إِبْرَاهِيمُ بِامْرَأَةٍ هِيَ مِنْ أَحْسَنِ النِّسَاءِ، فَأَرْسَلَ إِلَيْهِ: أَنْ يَا إِبْرَاهِيمُ مَنْ هَذِهِ الَّتِي مَعَكَ؟ قَالَ: أُخْتِي، ثُمَّ رَجَعَ إِلَيْهَا فَقَالَ: لاَ تُكَذِّبِي حَدِيثِي، فَإِنِّي أَخْبَرْتُهُمْ أَنَّكِ أُخْتِي، وَاللَّهِ إِنْ عَلَى الأَرْضِ مُؤْمِنٌ غَيْرِي وَغَيْرُكِ، فَأَرْسَلَ بِهَا إِلَيْهِ فَقَامَ إِلَيْهَا، فَقَامَتْ تَوَضَّأُ وَتُصَلِّي، فَقَالَتْ: اللَّهُمَّ إِنْ كُنْتُ آمَنْتُ بِكَ وَبِرَسُولِكَ، وَأَحْصَنْتُ فَرْجِي، إِلَّا عَلَى زَوْجِي فَلاَ تُسَلِّطْ عَلَيَّ الكَافِرَ، فَغُطَّ حَتَّى رَكَضَ بِرِجْلِهِ، قَالَ الأَعْرَجُ: قَالَ أَبُو سَلَمَةَ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ: إِنَّ أَبَا هُرَيْرَةَ، قَالَ: قَالَتْ: اللَّهُمَّ إِنْ يَمُتْ يُقَالُ هِيَ قَتَلَتْهُ، فَأُرْسِلَ ثُمَّ قَامَ إِلَيْهَا، فَقَامَتْ تَوَضَّأُ تُصَلِّي، وَتَقُولُ: اللَّهُمَّ إِنْ كُنْتُ آمَنْتُ بِكَ وَبِرَسُولِكَ وَأَحْصَنْتُ فَرْجِي إِلَّا عَلَى زَوْجِي، فَلاَ تُسَلِّطْ عَلَيَّ هَذَا الكَافِرَ، فَغُطَّ حَتَّى رَكَضَ بِرِجْلِهِ، قَالَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ، قَالَ أَبُو سَلَمَةَ: قَالَ أَبُو هُرَيْرَةَ: فَقَالَتْ: اللَّهُمَّ إِنْ يَمُتْ فَيُقَالُ هِيَ قَتَلَتْهُ، فَأُرْسِلَ فِي الثَّانِيَةِ، أَوْ فِي الثَّالِثَةِ، فَقَالَ: وَاللَّهِ مَا أَرْسَلْتُمْ إِلَيَّ إِلَّا شَيْطَانًا، ارْجِعُوهَا إِلَى إِبْرَاهِيمَ، وَأَعْطُوهَا آجَرَ فَرَجَعَتْ إِلَى إِبْرَاهِيمَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ، فَقَالَتْ: أَشَعَرْتَ أَنَّ اللَّهَ كَبَتَ الكَافِرَ وَأَخْدَمَ وَلِيدَةً [رواه البخاری: ۲۲۱٧].
۱٠۴۳- از ابو هریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:
«ابراهیم÷ با (ساره) مهاجرت نمود [۴۱۴] با وی قریۀ آمد که در آن قریه پادشاهی از پادشاهان و یا سرکشی از سر کشان وجود داشت [گویند: مراد از این قریه سر زمین مصر است].
برای آن طاغوت خبر داده شد که ابراهیم با زنی که زیباترین زنها است[به این منطقه] آمده است، به طلب وی فرستاد، [و برایش گفت که] ای ابراهیم! این زنی که همراه تو است کیست؟
گفت: خواهر من است [۴۱۵].
بعد از آن [ابرهیم÷] نزد ساره آمد و برایش گفت: مرا دروغ گو نسازی، چون برای آنها گفتهام که تو خواهر من هستی، و به خداوند سوگند است که در این سر زمین، مؤمنی غیر از من و تو وجود ندارد [بنابراین تو خواهر دینی من هستی]، و (ساره) را نزد آن ستم گر فرستاد.
آن ستم گر برخاست و به طرف ساره آمد، ساره برخاست و وضوء ساخت، و به نماز خواندن شروع کرد، و گفت: (الهی! اگر به تو و به رسول تو ایمان آوردهام، و جز با شوهرم با کسی دیگری نزدیکی نکردهام، این کافر را بر من مسلط مساز!)، و [همان بود] که نفس [در سینه] آن کافر چنان تنگ شد و به خر خر افتاد که پاهایش را بر زمین میکوبید.
ابو هریرهس گفت: پیامبر خدا ج گفتند که: «(ساره) دعا کرد که: خدایا! اگر این ستم گر بمیرد، میگویند که این زن او را کشته است، و همان بود که از آن درد نجات یافت.
باز برخاست و به طرف ساره آمد، ساره باز برخاست و وضوء ساخت، و به نماز خواندن شروع کرد، و میگفت که: خدایا! اگر به تو و سول تو ایمان آوردهام، و جز به شوهرم با کس دیگری نزدیکی نکردهام، این کافر را بر من مسلط مساز، باز نفس [درسینه] آن کافر آنچنان تنگ شد و به خر خر افتاد که پاهایش را بر زمین میکوبید».
ابو هریرهس میگوید: «ساره دعا نمود و گفت: الهی! اگر این کافر بمیرد میگویند: این زن او را کشته است، باز آن کافر برای بار دوم، و یا بار سوم نجات یافت و گفت: به خدا سوگند است که شما برای من شیطانی را آورده اید، او را نزد ابراهیم ببرید و (آجر) را نیز برای این زن بخشش بدهید [۴۱۶].
ساره نزد ابراهیم÷ بر گشت و گفت: دیدی که خداوند متعال آن کافر را ذلیل ساخت و این کنیز را [جهت خدمت] برای ما داد؟ [۴۱٧].
[۴۱۴] ساره بنت هاران بن تارخ همسر و دختر عموی ابراهیم÷ بود، و در این هجرت که از سرمین مدین صورت گرفته بود، سه صد و بیست نفر دیگر از مؤمنان با ابراهیم÷ بودند. [۴۱۵] یعنی: خواهر دینی من است، و ابراهیم÷ از آن جهت گفت که ساره خواهر من است، که آن ستمگر جز به زنان شوهر دار معترض نمیشد، ولی اگر زن شوهر داری مورد پسندش قرار میگرفت، اول شوهرش را میکشت، و بعد از آن، آن زن را تصاحب میکرد، و ابراهیم÷ با این گفتۀ خود (أخف الشرین) را اختیار نمود، زیرا در این صورت اگر آن طاغوت ساره را تصاحب میکرد، حد اقل خودش از کشته شدن نجات مییافت، ولی اگر میگفت که ساره همسرش میباشد، هم ساره را تصاحب میکرد، و هم خودش را میکشت. [۴۱۶] (آجر) کنیزی بود از هالی مصر، و بعضی آن را (هاجر) میگویند، و همین هاجر، مادر اسماعیل÷ و ساره مادر اسحاق÷ است. [۴۱٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) استعمال کنایات و معاریض جهت نجات یافتن از ظلم ظالم، و بدست آوردن حق جواز دارد. ۲) مدارا و مماشات با ظالم جواز دارد. ۳) قبول هدیۀ پادشاه و حاکم ظالم جواز دارد. ۴) اگر کسی برای همسرش خواهر گفت، اگر قصد طلاق را نداشته باشد، طلاق واقع نمیشود، چنانچه اگر کسی روی ضرورت برای همسرش گفت که: تو مانند خواهرم هستی، ظهار واقع نمیگردد. ۵) احتیاط در امور، منافی ایمان به قضاء و قدر نیست. ۶) دروغ گفتن جهت نجات یافتن از ظالم جواز دارد، و حتی اگر نگفتن دروغ سبب هلاکتش میگردد، دروغ گفتن واجب است.
۱٠۴۴- وَعَنهُ س، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ، لَيُوشِكَنَّ أَنْ يَنْزِلَ فِيكُمْ ابْنُ مَرْيَمَ حَكَمًا مُقْسِطًا، فَيَكْسِرَ الصَّلِيبَ، وَيَقْتُلَ الخِنْزِيرَ، وَيَضَعَ الجِزْيَةَ، وَيَفِيضَ المَالُ حَتَّى لاَ يَقْبَلَهُ أَحَدٌ» [رواه البخاری: ۲۲۲۲].
۱٠۴۴- و از ابو هریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:
«سوگند به ذاتی که جانم در دست او است، [بلا کیف] هر آینه نزدیک است که: در بین شما ابن مریم [عیسی÷] به حیث یک حاکم با عدالتی نزول کند.
صلیب را بکشند.
خوک را بکشد.
و جزیه را از بین ببرد.
و مال و درائی آن قدر زیاد شود که کسی آن را قبول نکند» [۴۱۸].
[۴۱۸] از احکام و سمائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) نزول عیسی÷ از آسمان صورت میگیرد، زیرا خداوند او را به آسمان برد، و در آنجا زنده است، و در حالی که دستهایش بر روی دو بال فرشته گذاشته شده است، در شرق شهر دمشق در وقت طلوع فجر نزول میکند. ۲) مراد از شکستن صلیب، باطل اعلان کردن عقیدۀ منحرف نصرانیت، و حکم کردن به شریعت اسلامی است، زیرا یهود ادعا کردند که عیسی÷ را به صلیب کشیدهاند، ولی خداوند متعال او را نجات داد، و عوض وی شخص دیگری را که (یهوذا) نام داشت و مردم را به کشتن عیسی÷ رهنمائی کرده بود، به چهرهاش در آورد، و یهودان او را گرفته و به دار کشیدند، چون این خبر به پادشاه روم رسید، گفت: یهودان شخصی را کشتند که میگفت: من پیامبر خدا هستم، و مرده را زنده میکرد، و نا بینا را بینا میساخت، و همان بود که به طلب صلیب فرستاد، چون صلیب را آوردند، پادشاه روم آن را تعظیم نمود، و صلیبهای زیادی همانند آن را ساخت، و دیگران هم به تعظیم صلیب روی آوردند، و به مرور زمان، صلیب تا به امروز مورد پرستش قرار گرفت، در حالی که باید صلیب مورد نفرت مسیحیان قرار میگرفت، زیرا عیسی÷ که مسیحیان ادعای الوهیت او را دارند، به گمان آنها بر روی همین صلیب به قتل رسیده است. ۳) مراد از کشتن خوک آن است که برای جهانیان که خوردن گوشت خوک را حلال میدانند، اعلان میکند که نگه داشتن خوک، و خوردن گوشت آن: همان طوری که اسلام میگوید: حرام است. ۴) حزیه از کفار گرفته میشود، و چون در زمان عیسی÷ کافری باقی نمیماند، به طور طبیعی حزیۀ هم نمیباشد. ۵) ابن بطال/ میگوید: این حدیث دلالت بر این دارد که گوشت خوک در دین عیسی÷ نیز حرام است، ولی این استنباط چندان دقیق نیست، زیرا وقتی که عیسی÷ میآید به دین خود دعوت و عمل نمیکند، بلکه دعوت و عملش به دین اسلام، و خوک را از آن جهت میکشد، که در دین اسلام حرام است، و اینکه در دین عیسی÷ نیز حرام است یانه؟ مسئلۀ دیگری است. ۶) کشتن خوک اگر بدون صاحب، و یا در ملک مسلمان باشد ولو آنکه ضرری هم از آن متصور نباشد، روا است.
۱٠۴۵- عَن ابْنِ عَبَّاسٍ ب: أَنَّهُ أَتَاهُ رَجُلٌ فَقَالَ: يَا أَبَا عَبَّاسٍ، إِنِّي إِنْسَانٌ إِنَّمَا مَعِيشَتِي مِنْ صَنْعَةِ يَدِي، وَإِنِّي أَصْنَعُ هَذِهِ التَّصَاوِيرَ، فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: لاَ أُحَدِّثُكَ إِلَّا مَا سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج يَقُولُ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ: «مَنْ صَوَّرَ صُورَةً، فَإِنَّ اللَّهَ مُعَذِّبُهُ حَتَّى يَنْفُخَ فِيهَا الرُّوحَ، وَلَيْسَ بِنَافِخٍ فِيهَا أَبَدًا» فَرَبَا الرَّجُلُ رَبْوَةً شَدِيدَةً، وَاصْفَرَّ وَجْهُهُ، فَقَالَ: وَيْحَكَ، إِنْ أَبَيْتَ إِلَّا أَنْ تَصْنَعَ، فَعَلَيْكَ بِهَذَا الشَّجَرِ، كُلِّ شَيْءٍ لَيْسَ فِيهِ رُوحٌ [رواه البخاری: ۲۲۲۵].
۱٠۴۵- روایت است که شخصی نزد عبدالله بن عباسب آمد و گفت: یا ابا عباس! [ابو عباس، کنیۀ ابن عباسس است] من کسی هستم که معیشتم از صنعت دستم میباشد، و من این تصاویر را میسازم.
ابن عباسب گفت: من برای تو چیزی به جز از آنچه که از پیامبر خدا ج شنیدهام نمیگویم، از ایشان شنیدم که میگفت: «کسی که تصویری میکشد، خداوند تا هنگامی او را عذاب میکند که با این تصویر روح بدمد و او را زنده کند، و ابداً نمیتواند به آن تصویر روح بدمد».
نفس در سینۀ آن شخص تنگ شد، و رنگش به زردی گرایید.
ابن عباسب برایش گفت: وای بر تو! اگر جز تصویر کشی کار دیگری نمیکنی، پس تصویر این درخت و تصویر چیزهایی را بکش که روح ندارند [۴۱٩].
[۴۱٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) تصویر کشیدن ذی روح مانند: انسان و حیوان و خزندگان حرام است، و نسبت به آن وعیدهای شدیدی آمده است، از آن جملۀ در صحیح مسلم آمده است که پیامبر خدا ج فرمودند: «مصور در حالی که در دوزخ است، خداوند به تعداد صورتهایی که کشیده است، برایش جان میبخشد، و [به تمام آن جانها] در آتش دوزخ عذابش میکند». ۲) تصویر کشیدن غیر ذی روح مانند: درخت و کوه، و آب و سبزه، و امثال اینها جواز دارد. ۳) استعمال تصویر در نزد جمهور علماء، از آن جمله: امام ابو حنیفه، شافعی، مالک، و احمد رحمهم الله بر فرش و بالش و هر چیزی که زیر پا میشود، روا است، ولی بر لباس و بر پرده و امثال این چیزها روا نیست. ۴) تصویر کشیدن بدون شک حرام است، ولی در این عصر، تصویر یک ضرورتی است که هیچ کس از آن انکار کرده نمیتواند، و فکر میکنم کسی پیدا نشود که در جامعۀ بشری زندگی کند، و بارها بار به داشتن تصویر ضرورت پیدان نکرده باشد. بنابراین میتوان گفت: تصویری که روی ضرورت باشد، از این حکم مستثنی است، و گناهی نخواهد داشت، و دلیل آن را میتوان از طریق قیاس استنباط نمود، زیرا وقتی که پیامبر خدا ج نگه داشتن سگ و تصویر را منع نموده و فرمودند: «در خانۀ که سگ و یا تصویر باشد، ملائکه داخل نمیشود» کسی گفت: یا رسول الله! ما از سگ برای حفاظت گوسفندان و حفاظت زراعت خود استفاده میکنیم، پیامبر خدا ج برای آنها در نگه داشتن سگ جهت این اعراض اجازه دادند. و به طور یقین ضرورت به نگه داشتن سگ در آن وقت به سرحد ضرورت به استعمال تصویر در این عصر نبود، و چون در نظر داشت آن ضرورت جزئی، پیامبر خدا ج برای آنها نگه داشتن سگ را اجازه دادند، به جرأت میتوان گفت که با در نظر داشت این ضرورت کلی استعمال تصویر به طریق اولی جواز دارد، ولی تصویری که روی ضرورت نباشد، بر حکم اصلی خود باقی میماند. ۵) و اینکه آیا تصویرهای امروزی، حکم همان تصویرهای را دارد که در سابق با دست کشیده شده و غرض از آنها عبادت بود، میباشد و یانه؟ از گذشته تا به امروز مورد اختلاف است، و خودم در این زمینه اظهار نظر قطعی کرده نمیتوانم، گرچه نظرم بیشتر به آن تمایل دارد که از قبیل آن تصاویر نیست، زیرا قصد از تصاویر آن عصر به طور اغلب عبادت بود، و غرض از تصاویر فعلی به طور اعم و اغلب، یا روی ضرورت و یا روی تفنن، و یا روی ذوق، و امثال اینها است، و الله تعالی اعلم بالصواب.
۱٠۴۶- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، عَنِ النَّبِيِّ ج، قَالَ: قَالَ اللَّهُ: ثَلاَثَةٌ أَنَا خَصْمُهُمْ يَوْمَ القِيَامَةِ: رَجُلٌ أَعْطَى بِي ثُمَّ غَدَرَ، وَرَجُلٌ بَاعَ حُرًّا فَأَكَلَ ثَمَنَهُ، وَرَجُلٌ اسْتَأْجَرَ أَجِيرًا فَاسْتَوْفَى مِنْهُ وَلَمْ يُعْطِ أَجْرَهُ [رواه البخاری: ۲۲۲٧].
۱٠۴۶- از ابو هریرهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «خداوند متعال میفرماید: سه گروهاند که در قیامت من خصم آنها میباشم.
کسی که به من سوگند میخورد و سپس نقض عهد میکند.
کسی که شخصی آزادی را میفروشد و پولش را میخورد.
و کسی که شخصی را مزدور میکند، و از کارش استفاده مینماید و مزدش را نمیدهد» [۴۲٠].
[۴۲٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) این حدیث، حدیث قدسی است، زیرا پیامبر خدا ج نسبت آن را به ذات باری تعالی دادهاند. ۲) این سه گروهی که در حدیث از آنها یاد شده است، در قیامت به شدیدترین عذابی گرفتار اند، گروه اول به سبب آنکه هتک حرمت نام خدا را کرده است، گروه دوم به سبب آنکه حق آزادی یک انسانی را از وی سلب کرده است، و گروه سوم به سبب آنکه حق انسانی را پا مال کرده و برایش نداده است. ۳) اگر شخص آزادی به رضایت خود، خودش را فروخت، اگر گفته بود که من آزادم هستم ولی خود را میفروشم، فروختنش جواز نداشته و باطل است، و اگر گفته بود که غلام هستم، و در نزد بعضی از علماء بیعش نافذ میگردد، گویند در زمان عمرس شخصی به همین طریق خود را فروخته بود، عمرس حکم کرد که این شخص قرار اعتراف خودش غلام است، و پول قیمتش را به بیت المال تحویل کرد.
۱٠۴٧- عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ ب، أَنَّهُ: سَمِعَ رَسُولَ اللَّهِ ج، يَقُولُ عَامَ الفَتْحِ وَهُوَ بِمَكَّةَ: «إِنَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ حَرَّمَ بَيْعَ الخَمْرِ، وَالمَيْتَةِ وَالخِنْزِيرِ وَالأَصْنَامِ»، فَقِيلَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَرَأَيْتَ شُحُومَ المَيْتَةِ، فَإِنَّهَا يُطْلَى بِهَا السُّفُنُ، وَيُدْهَنُ بِهَا الجُلُودُ، وَيَسْتَصْبِحُ بِهَا النَّاسُ؟ فَقَالَ: «لاَ، هُوَ حَرَامٌ»، ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج عِنْدَ ذَلِكَ: «قَاتَلَ اللَّهُ اليَهُودَ إِنَّ اللَّهَ لَمَّا حَرَّمَ شُحُومَهَا جَمَلُوهُ، ثُمَّ بَاعُوهُ، فَأَكَلُوا ثَمَنَهُ» [رواه البخاری: ۲۲۳۶].
۱٠۴٧- از جابر بن عبداللهب روایت است که از پیامبر خدا ج شنیدهام که سال فتح [مکه] در حالی که در مکه بودند میگفتند که: «خدا و رسولش خرید و فروش شراب و خود مرده، و خوک، و بتها را حرام کرده است».
کسی گفت: یا رسول الله! در مورد چربی خود مرده که از آن در ساختن کشتیها و روغن دادن پوستها، و روشن کردن چراغها استفاده میشود، چه میگوئید؟.
فرمودند: «نه خیر! حرام است» و متعاقب این سخن فرمودند: «خداوند یهود را به قتل برساند، [یعنی: لعنت کند] وقتی که خداوند چربی [حیوانات] را بر آنها حرام کرد، [آن را گداخته و] روغنش را گرفتند، و فروختند و پولش را خوردند» [۴۲۱].
[۴۲۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) با استناد به ظاهر این حدیث، بعضی از علماء گفتهاند: استعمال کردن و فروحتن خود مرده به طور مطلق حرام است، مگر چیزی را که نص از آن استثناء نموده باشد، مانند پوست آن، و عدۀ دیگری از علماء میگویند: توضیح حدیث چنین است که آن شخص از پیامبر خدا ج پرسید که چربی خود مرده به چندین کار استتفاده میشود، آیا روا است که آن را خرید و فروش نمائیم؟ پیامبر خدا ج در جوابش گفتند: (نه، روا نیست) پس بنابراین، خرید و فروش چربی خود مرده روا نیست، ولی استفاده کردن از آن روا است. ۲) امام عینی/ میگوید: بنابراین تعلیل، اگر بت و یا صلیب شکسته شود، فروختن شکسته شدۀ آن در نزد بعضی از احناف و شوافع جواز دارد. ۳) امام شافعی و احمد رحمهم الله میگویند: همان طوری که چربی خود مرده حرام است، دیگر اجزای آن، مانند: گوشت، مو، پوست و غیره اجزای آن نیز حرام است، ولی امام ابو حنیفه و مالک رحمهم الله میگویند: اجزای که زندگی در آنها جریان ندارد، مانند: مو، ناخن، شاخ، استخوان، و دندان، نجس نیست. ۴) امام شافعی و مالک رحمهم الله میگویند: فروختن دیگر انواع نجاسات، مانند: مراداری و امثال آن نیز جواز ندارد، اهل کوفه و امام طبری/ خرید و فروش آن را جواز دادهاند، وگروه سومی از علماء میگویند: فروختن آن حرام است ولی خریدن آن جواز دارد.
۱٠۴۸- عَنْ أَبِي مَسْعُودٍ الأَنْصَارِيِّ س: «أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج نَهَى عَنْ ثَمَنِ الكَلْبِ، وَمَهْرِ البَغِيِّ، وَحُلْوَانِ الكَاهِنِ» [رواه البخاری: ۲۲۳٧].
۱٠۴۸- از ابو مسعود انصاریس روایت است که پیامبر خدا ج از پول فروش سگ، و مهر زناکار، و پولی که کاهن مقابل کهانت میگیرد، نهی کردهاند» [۴۲۲].
[۴۲۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مراد از مهر زن زناکار: پولی است که زن زناکار در مقابل زنا دریافت میدارد. ۲) کاهن کسی است که از امور مستقبل خبر میدهد، و عراف کسی است که از گذشته و از چیزهایی پنهان خبر میدهد، و ساحر کسی است که در اشیاء تصرف نموده و آنها را از حالی به حال دیگری در میآورد، و همۀ این کارها حرام است، و تفصیل آن هم اکنون خواهد آمد. ۳) بنابر ظاهر حدیث، جمهور علماء میگویند: فروختن سگ به طور مطلق روا نیست، خواه سگ تعلیم داده باشد، و خواه سگ غیر تعلیم داده، و خواه سگی باشد که نگه داشتن آن روا است، مانند: سگ رمه، و خواه نگه داشتن آن روا نباشد، امام ابو حنیفه و عدۀ دیگری از علماء میگویند: هر سگی که نگه داشتن آن روا است، خرید و فروش آن نیز روا است، و از حدیث باب چنین جواب میدهند که نهی از خرید و فروش آن در وقتی بود که نگه داشتن آن نیز حرام بود، و وقتی که نگه داشتن بعضی انواع آن مباح گردید، به طور لزوم خرید و فروش همان انواع نیز مباح میگردد. ۴) خرید و فروش گربه در نزد جمهور علماء جواز دارد. ۵) به اجماع علماء پولی را که زن از راه ز نا بدست میآورد حرام است. ۶) به اجماع علماء پولی را که کاهن، ساحر، و عراف از راه کهانت، سحر و تعریف بدست میآورند، حرام است. ٧) همان طوریی که گرفتن پول زنا، و کهانت و سحر حرام است، دادن پول در این راهها نیز حرام است.
۱٠۴٩- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب، قَالَ: قَدِمَ رَسُولُ اللَّهِ ج المَدِينَةَ، وَالنَّاسُ يُسْلِفُونَ فِي الثَّمَرِ العَامَ وَالعَامَيْنِ، فَقَالَ: «مَنْ سَلَّفَ فِي تَمْرٍ، فَلْيُسْلِفْ فِي كَيْلٍ مَعْلُومٍ، وَوَزْنٍ مَعْلُومٍ» وَعَنهُ فِي رِوایة: «إلی أَجَلٍ مَعلُمٍ» [رواه الخاری: ۲۲۳٩].
۱٠۴٩- از ابن عباسب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج به مدینه آمدند، و مردم مقابل میوه، برای یکسال و دو سال پول پیشکی میدادند، [در این زمینه] فرمودند.
«کسی که مقابل میوه پول پیشکی میدهد، در مقابل پیمانۀ معلوم، و وزن معلوم بدهد».
و از ابن عباسب در روایت دیگری آمده است که [پیامبر خدا ج فرمودند]: «تا به مدت معلوم» [۴۲۳].
[۴۲۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) سَلَم عبارت از عقدی است که متاع در مستقبل، و قیمت آن در حال پرداخت میشود، مثلا: شخصی از دیگری مبلغ ده هزار درهم اکنون میگیرد تا بعد از مدت معینی که حاصلش به دست میآید، برایش مقدار معینی گندم و یا برنج و امثال این چیزها را بدهد. ۲) اگر سلم در مکیلات صورت گرفت، باید نوع کیل آن تعیین گردد، مثلا گفته شود که مراد از کیل حجازی، و یا کیل عراقی، و یا کیل مصری است، واگر در چیزهای که وزن میشود صورت گرفت، باید نوع وزن آن تعیین گردد، مثلا گفته شود که وزن به کیلو است و یا به سیر و مَن، و امثال اینها، و اینکه چند کیلو و یا چند من، و یا چند خروار و امثال اینها میباشد. ۳) اما شافعی/ میگوید: سَلَم تنها در چیزی روا است که قابل وزن کردن باشد، و در غیر آن روا نیست، و در نزد احناف هر چیزی که قابل تعیین است، سلم در آن جواز دارد، خواه موزون باشد، مانند: جو، گندم، و برنج، و یا معدود باشد، مانند: تخم مرغ، جوز، و خواه مذروع باشد، مانند: جامه.
۱٠۵٠- عَن ابْنِ أَبِي أَوْفَى ب، فَقَالَ: «إِنَّا كُنَّا نُسْلِفُ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ ج، وَأَبِي بَكْرٍ، وَعُمَرَ فِي الحِنْطَةِ، وَالشَّعِيرِ، وَالزَّبِيبِ، وَالتَّمْرِ» [رواه البخاری: ۲۲۴۲، ۲۲۴۳].
۱٠۵٠- از ابن ابی اَوفَیب روایت است که گفت: مایان در زمان پیامبر خدا ج و زمان ابو بکر و عمرب در گندم، جو، گشمش و خرما، پول پیشکی میدادیم [۴۲۴].
۱٠۵۱- وَعَنهُ فِي روایة قَالَ: «كُنَّا نُسْلِفُ نَبِيطَ أَهْلِ الشَّأْمِ فِي الحِنْطَةِ، وَالشَّعِيرِ، وَالزَّيْتِ، فِي كَيْلٍ مَعْلُومٍ إِلَى أَجَلٍ مَعْلُومٍ»، قِیلَ لَهُ: إِلَى مَنْ كَانَ أَصْلُهُ عِنْدَهُ؟ قَالَ: مَا كُنَّا نَسْأَلُهُمْ عَنْ ذَلِكَ [رواه البخاری: ۲۲۴۴، ۲۲۴۵].
۱٠۵۱- و از ابن ابی اَوفَی در روایت دیگری آمده است که گفت: به زراعت کاران اهل شام در مقابل گندم، جو، و روغن به پیمانۀ معلوم و وزن معلوم، پول پیشکی میدادیم.
کسی گفت: این معامله را با کسانی میکردید که اصل مال نزد آنها موجود بود؟
گفت: از آنها در این مورد پرسان نمیکردیم [۴۲۵].
[۴۲۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) سبب ذکر زمان خلافت ابو بکر و عمرب، تاکید بر جواز عقد سلم است، ورنه اصل جواز آن از امر و تقریر پیامبر خدا ج ثابت میشود. ۲) این حدیث دلالت بر مشروعیت سلم دارد. ۳) گرچه در این حدیث چهار چیز از مکیلات ذکر گردیده است، ولی (سلم) در هر چیز دیگری که قابل کیل و وزن، و تعیین باشد، نیز جواز دارد. [۴۲۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) خرید و فروش با اهل ذمه و با غیر مسلمانان جواز دارد. ۲) با قیاس به روغن، سلم در شیره و امثال آن نیز جواز دارد. ۳) در سلم شرط نیست که اصل چیزی که در آن سلم صورت میگیرد، در نزد جانب مقابل وجود داشته باشد، مثلا: اگر سلم در گندم صور ت میگیرد، شرط نیست که گندم را در آینده تسلیم میدهد زراعت کار باشد، بلکه میشود که تاجر، و یا آهنگر و یا صاحب هرکار و پیشۀ دیگری باشد.
۱٠۵۲- عَن أَبُو رَافِعٍ س مَوْلَى النَّبِيِّ ج،: أَنَّّهُ جاءَ إِلَی سَعْدُ بن ابِي وَقَاصٍ س ابْتَعْ مِنِّي بَيْتَيَّ فِي دَارِكَ؟ فَقَالَ سَعْدٌ: وَاللَّهِ لاَ أَزِيدُكَ عَلَى أَرْبَعَةِ آلاَفٍ مُنَجَّمَةً، أَوْ مُقَطَّعَةً، قَالَ أَبُو رَافِعٍ: لَقَدْ أُعْطِيتُ بِهَا خَمْسَ مِائَةِ دِينَارٍ، وَلَوْلاَ أَنِّي سَمِعْتُ النَّبِيَّ ج يَقُولُ: «الجَارُ أَحَقُّ بِسَقَبِهِ»، مَا أَعْطَيْتُكَهَا بِأَرْبَعَةِ آلاَفٍ، وَأَنَا أُعْطَى بِهَا خَمْسَ مِائَةِ دِينَارٍ، فَأَعْطَاهَا إِيَّاهُ [رواه البخاری: ۲۲۵۸].
۱٠۵۸- از ابو رافعس [۴۲۶] غلام آزاد شدۀ پیامبر خدا ج روایت است که وی نزد سعد بن ابی وقاصس آمد و گفت: همین دو خانۀ را که در حویلی تو دارم از من خریداری کن.
سعد گفت: به خداوند سوگند است که به بیش از چهار هزار درهمی که به قسط باشد نخواهم خرید.
ابو رافع گفت: از من به پنج صد دینار میخریدند، اگر این گفتۀ پیامبر خدا ج را که فرمودهاند: «همسایه به سبب ملک نزدیکی که دارد مستحقتر است» نمیشنیدم، هرگز برای تو به چهار هزار درهم نمیفروختم، در حالی که از من به پنج صد دینار میخرند، و همان بود که خانه را برای وی فروخت [۴۲٧].
[۴۲۶] وی ابو رافع غلام آزاد شده پیامبر خدا ج است، نامش اسلم، و یا ابراهیم است، خودش میگوید: غلام عباس بن عبد المطلب بود، اسلام به خانوادهاش داخل شد، خود عباس و همسرش ام فضل، مسلمان شدند، و من هم مسلمان شدم، عباس از قوم خود میترسید، و مسلمان شدن خود را از آنها پنهان میکرد، زیرا مال بسیاری داشت، و در نزد قومش متفرق بود، ابو رافع در خلافت علیس وفات یافت، اسد الغابه (۵/۱٩۱). [۴۲٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) با استناد به این حدیث امام ابو حنیفه و اصحابش رحمهم الله میگویند: حق شفعه برای همسایه ثابت میگردد، و عدۀ دیگری از علماء میگویند که حق شفعه طوری که در حدیث (۱٠۴۲) بیان نمودیم خاص برای شریک است، و برای همسایه حق شفعۀ نیست، و از حدیث باب چنین جواب میدهند که: ابو رافع شریک سعد بن أبی وقاص بود، نه همسایۀ وی، ولی لفظ (جار) که در این حدیث آمده و به معنی (همسایه) است، مذهب اول را ترجیح میدهد. ۲) چون لفظ (همسایه) در حدیث به طور مطلق آمده است، بنابراین حق شفعه برای هر همسایۀ، خواه مرد باشد خواه زن، خواه مسلمان باشد خواه غیر مسلمان، خواه کبیر باشد و خواه صغیر، خواه هوشیار باشد و دیوانه، خواه عادل باشد و خواه فاسق، خواه شهر نشین باشد و خواه بادیه نشین... ثابت میگردد. ۳) در نزد امام ابو حنیفه، و احمد، و ثوری، و اسحاق رحمهم الله حق شفعه میراث برده نمیشود، یعنی: اگر کسی که حق شفعه برایش ثابت شده است، در حیات خود از حق شفعه استفاده نکرد، این حق برای ورثهاش منتقل نمیگردد، امام شافعی و امام مالک رحمهم الله میگویند: حق شفعه میراث برده میشود، و برای ورثه منتقل میگردد. ۴) انسان در مقابل پول و امتعۀ دنیوی، نباید مکارم اخلاق و حق همسایه را نادیده بگیرم.
۱٠۵۳- عَنْ عَائِشَةَ ل، قَالَت: قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنَّ لِي جَارَيْنِ فَإِلَى أَيِّهِمَا أُهْدِي؟ قَالَ: «إِلَى أَقْرَبِهِمَا مِنْكِ بَابًا» [رواه البخاری: ۲۲۵٩].
۱٠۵۳- از عائشهل روایت است که گفت: گفتم یا رسول الله! برایم دو همسایه است [اگر چیزی تحفه و یا بخشش میدهم] برای کدام یک از آنها بدهم؟
فرمودند: «برای آنکه دروازۀ خانهاش به تو نزدیکتر است» [۴۲۸].
[۴۲۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) همسایۀ نزدیکتر نسبت به همسایۀ دورتر به شفعه مستحقتر است. ۲) همسایه باید برای همسایهاش قدر امکان، تحفه و هدیه بفرستد، و بالأخص اگر خودش ثروتمند، و همسایهاش فقیر باشد. ۳) همسایۀ که دروازۀ خانهاش به دروازۀ خانهات نزدیکتر است، در احسان کردن از دیگر همسایهها مستحقتر است، زیرا ملاقات و برخورد با چنین همسایۀ از دیگران بیشتر است، و چیزی را که به خانهات میآوری از دیگران بیشتر میبیند.
۱٠۵۴- عَنْ أَبِي مُوسَى س، قَالَ: أَقْبَلْتُ إِلَى النَّبِيِّ ج وَمَعِي رَجُلاَنِ مِنَ الأَشْعَرِيِّينَ، فَقُلْتُ: مَا عَمِلْتُ أَنَّهُمَا يَطْلُبَانِ العَمَلَ، فَقَالَ: «لَنْ أَوْ لاَ نَسْتَعْمِلُ عَلَى عَمَلِنَا مَنْ أَرَادَهُ» [رواه البخاری: ۲۲۶۱].
۱٠۵۴- از ابو موسیس روایت است که گفت: با دو نفر از (اشعریین) نزد پیامبر خدا ج آمدم، گفتم: از اینکه اینها به طلب وظیفه آمدهاند، من خبر نداشتم.
فرمودند: «ما کسی را که آرزوی وظیفۀ را داشته باشد، هرگز به آن وظیفه به کار نمیگماریم» [۴۲٩].
[۴۲٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) اجاره: در اصطلاع شرع عبارت از: خریدن منافع معلوم، در مقابل معلوم است. ۲) آن دو نفری که با ابو موسیس نزد پیامبر خدا ج آمده بودند، از پیامبر خدا ج خواستند تا آنها را در جمع آوری اموال زکات موظف سازند، پیامبر خدا ج برای ابو موسیس گفتند: اینها چه میگویند؟ و ابو موسیس آن چه را که در متن حدیث آمده است گفت. ۳) کسی که طلب وظیفۀ را مینماید، نباید به آن وظیف گمارده شود، و اینکه این (نهی) برای تنزیه و یا تحریم است، علماء اختلاف نظر دارند. ۴) اگر قانون و یا نظام دولتی چنین باشد که تا کسی طلب وظیفۀ را نکند، به کار گمارده نمیشود، در این صورت طلب وظیفۀ باکی ندارد، ولی منتهی باید متاکد گردید که مقصد این شخصی که طلب وظیفۀ را کرده است، حرام خواری و سوء استفاده از وظیفۀ نیست. ۵) اگر کسی در خود قدرت بر انجام دادن کاری را میدید که دیگران از انجام دادن آن کار عاجز بودند، در این صورت طلب نمودن آن وظیفۀ واجب است، چنانچه بعضی از صحابهش در رسیدن به منصب خلافت خود را پیشنهاد میکردند.
۱٠۵۵- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، عَنِ النَّبِيِّ ج قَالَ: «مَا بَعَثَ اللَّهُ نَبِيًّا إِلَّا رَعَى الغَنَمَ»، فَقَالَ أَصْحَابُهُ: وَأَنْتَ؟ فَقَالَ: «نَعَمْ، كُنْتُ أَرْعَاهَا عَلَى قَرَارِيطَ لِأَهْلِ مَكَّةَ» [رواه البخاری: ۲۲۶۲].
۱٠۵۵- از ابو هریرهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «خداوند هیچ پیامبری را نفرستاده است مگر آنکه [آن پیامبر] چوبانی کرده است».
صحابهش گفتند: حتی شما؟
گفتند: «بلی، من برای اهل مکه در [منطقۀ] (قراریط) [و یا در مقابل چند قیراط] چوبانی میکردم» [۴۳٠].
[۴۳٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) لفظ (قراریط) که در حدیث آمده است، یا اسم موضعی در مکه، و یا جمع قیراط است، و قیراط: جزئی از یک درهم و یا جزئی از یک دینار میباشد. ۲) طوری که در روایت ابن اسحاق و واقدی آمده است، پیامبر خدا ج وقتی چوپانی میکردند که در سن بیس سالگی بودند. ۳) حکمت چوپانی کردن همۀ انبیاء، تدریب و آمادگی آنها برای رهبری و قیادت در آینده بود.
۱٠۵۶- عَنْ أَبِي مُوسَى س، عَنِ النَّبِيِّ ج قَالَ: مَثَلُ المُسْلِمِينَ، وَاليَهُودِ، وَالنَّصَارَى، كَمَثَلِ رَجُلٍ اسْتَأْجَرَ قَوْمًا يَعْمَلُونَ لَهُ عَمَلًا يَوْمًا إِلَى اللَّيْلِ، عَلَى أَجْرٍ مَعْلُومٍ، فَعَمِلُوا لَهُ إِلَى نِصْفِ النَّهَارِ، فَقَالُوا: لاَ حَاجَةَ لَنَا إِلَى أَجْرِكَ الَّذِي شَرَطْتَ لَنَا وَمَا عَمِلْنَا بَاطِلٌ، فَقَالَ لَهُمْ: لاَ تَفْعَلُوا، أَكْمِلُوا بَقِيَّةَ عَمَلِكُمْ، وَخُذُوا أَجْرَكُمْ كَامِلًا، فَأَبَوْا، وَتَرَكُوا، وَاسْتَأْجَرَ أَجِيرَيْنِ بَعْدَهُمْ، فَقَالَ لَهُمَا: أَكْمِلاَ بَقِيَّةَ يَوْمِكُمَا هَذَا وَلَكُمَا الَّذِي شَرَطْتُ لَهُمْ مِنَ الأَجْرِ، فَعَمِلُوا حَتَّى إِذَا كَانَ حِينُ صَلاَةِ العَصْرِ، قَالاَ: لَكَ مَا عَمِلْنَا بَاطِلٌ، وَلَكَ الأَجْرُ الَّذِي جَعَلْتَ لَنَا فِيهِ، فَقَالَ لَهُمَا: أَكْمِلاَ بَقِيَّةَ عَمَلِكُمَا مَا بَقِيَ مِنَ النَّهَارِ شَيْءٌ يَسِيرٌ، فَأَبَيَا، وَاسْتَأْجَرَ قَوْمًا أَنْ يَعْمَلُوا لَهُ بَقِيَّةَ يَوْمِهِمْ، فَعَمِلُوا بَقِيَّةَ يَوْمِهِمْ حَتَّى غَابَتِ الشَّمْسُ، وَاسْتَكْمَلُوا أَجْرَ الفَرِيقَيْنِ كِلَيْهِمَا، فَذَلِكَ مَثَلُهُمْ، وَمَثَلُ مَا قَبِلُوا مِنْ هَذَا النُّورِ [رواه البخاری: ۲۲٧۱].
۱٠۵۶- از ابو موسیس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «مثال مسلمانان [در مقارنه با] یهود و نصارا مانند شخصی است که مردمی را به مزدوری میگیرد تا برایش یک روز از صبح تا شام مقابل مزد معینی کار کنند، ولی آنها برایش تا نیم روز کار کرده و گفتند: ما را به مزدی که برای ما تعیین کردهای ضرورتی نیست، و کاری را که تا حالا انجام دادهایم باطل باشد».
«آن شخص میگوید: چنین نکنید، بقیۀ کار خود را انجام دهید و مزد خود را به طور کامل بگیرید، ولی آنها ابا میورزند و کار را ترک میکنند».
«آن شخص بعد از آن دو مزدور دیگر میگیرد، و برای آنها میگوید: شما همین باقی ماندۀ روز را کار کنید، من مزدی را که برای آنها تعیین کرده بودم، به طور کامل برای شما دو نفر میدهم».
«آنها تا وقت نماز عصر کار میکنند، و [برای صاحب کار] میگویند: آنچه را که تا حالا برایت انجام دادهایم باطل باشد، و مزدی را که برای ما تعیین نموده بودی، از خودت باشد».
«آن شخص برای آن دو نفر میگوید: باقی ماندۀ کار خود را تمام کنید، زیرا از روز چیز کمی باقی مانده است، ولی آنها ابا میورزند [و کار را ترک میگویند]».
«آن شخص مردم دیگری را مزدور میکند تا باقی ماندۀ روز را برایش کار کنند، آنها باقی ماندۀ روز را تا غروب آفتاب کار میکنند، و مزد هردو گروه گذشته را دریافت میدارند.
و این مثال مسلمانان و مثال چیزی است که از این نور [یعنی: نور اسلام] قبول کردهاند» [۴۳۱].
[۴۳۱] از احکام متعلق به این حدیث آنکه: ۱) ثواب اعمال امت اسلامی از ثواب اعمال امم سابقه بیشتر است. ۲) کسانی که از اهل کتاب، در زمان بعثت نبوی و بعد از آن تا به امروز وجود داشتهاند، اگر به پیامبر خدا ج محمد ایمان نیاورده باشند، از ایمان آوردن آنها به پیامبران سابق برای آنها فایدۀ نیست. ۳) از بعثت موسی÷ تا بعثت محمد ج بیش از دو هزار سال، و از بعثت عیسی÷ با بعثت محمد ج حدود ششصد سال میباشد.
۱٠۵٧- عَن عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عُمَرَ ب، قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج يَقُولُ: انْطَلَقَ ثَلاَثَةُ رَهْطٍ مِمَّنْ كَانَ قَبْلَكُمْ حَتَّى أَوَوْا المَبِيتَ إِلَى غَارٍ، فَدَخَلُوهُ فَانْحَدَرَتْ صَخْرَةٌ مِنَ الجَبَلِ، فَسَدَّتْ عَلَيْهِمُ الغَارَ، فَقَالُوا: إِنَّهُ لاَ يُنْجِيكُمْ مِنْ هَذِهِ الصَّخْرَةِ إِلَّا أَنْ تَدْعُوا اللَّهَ بِصَالِحِ أَعْمَالِكُمْ، فَقَالَ رَجُلٌ مِنْهُمْ: اللَّهُمَّ كَانَ لِي أَبَوَانِ شَيْخَانِ كَبِيرَانِ، وَكُنْتُ لاَ أَغْبِقُ قَبْلَهُمَا أَهْلًا، وَلاَ مَالًا فَنَأَى بِي فِي طَلَبِ شَيْءٍ يَوْمًا، فَلَمْ أُرِحْ عَلَيْهِمَا حَتَّى نَامَا، فَحَلَبْتُ لَهُمَا غَبُوقَهُمَا، فَوَجَدْتُهُمَا نَائِمَيْنِ وَكَرِهْتُ أَنْ أَغْبِقَ قَبْلَهُمَا أَهْلًا أَوْ مَالًا، فَلَبِثْتُ وَالقَدَحُ عَلَى يَدَيَّ، أَنْتَظِرُ اسْتِيقَاظَهُمَا حَتَّى بَرَقَ الفَجْرُ، فَاسْتَيْقَظَا، فَشَرِبَا غَبُوقَهُمَا، اللَّهُمَّ إِنْ كُنْتُ فَعَلْتُ ذَلِكَ ابْتِغَاءَ وَجْهِكَ، فَفَرِّجْ عَنَّا مَا نَحْنُ فِيهِ مِنْ هَذِهِ الصَّخْرَةِ، فَانْفَرَجَتْ شَيْئًا لاَ يَسْتَطِيعُونَ الخُرُوجَ، قَالَ النَّبِيُّ ج: وَقَالَ الآخَرُ: اللَّهُمَّ كَانَتْ لِي بِنْتُ عَمٍّ، كَانَتْ أَحَبَّ النَّاسِ إِلَيَّ، فَأَرَدْتُهَا عَنْ نَفْسِهَا، فَامْتَنَعَتْ مِنِّي حَتَّى أَلَمَّتْ بِهَا سَنَةٌ مِنَ السِّنِينَ، فَجَاءَتْنِي، فَأَعْطَيْتُهَا عِشْرِينَ وَمِائَةَ دِينَارٍ عَلَى أَنْ تُخَلِّيَ بَيْنِي وَبَيْنَ نَفْسِهَا، فَفَعَلَتْ حَتَّى إِذَا قَدَرْتُ عَلَيْهَا، قَالَتْ: لاَ أُحِلُّ لَكَ أَنْ تَفُضَّ الخَاتَمَ إِلَّا بِحَقِّهِ، فَتَحَرَّجْتُ مِنَ الوُقُوعِ عَلَيْهَا، فَانْصَرَفْتُ عَنْهَا وَهِيَ أَحَبُّ النَّاسِ إِلَيَّ، وَتَرَكْتُ الذَّهَبَ الَّذِي أَعْطَيْتُهَا، اللَّهُمَّ إِنْ كُنْتُ فَعَلْتُ ابْتِغَاءَ وَجْهِكَ، فَافْرُجْ عَنَّا مَا نَحْنُ فِيهِ، فَانْفَرَجَتِ الصَّخْرَةُ غَيْرَ أَنَّهُمْ لاَ يَسْتَطِيعُونَ الخُرُوجَ مِنْهَا، قَالَ النَّبِيُّ ج: وَقَالَ الثَّالِثُ: اللَّهُمَّ إِنِّي اسْتَأْجَرْتُ أُجَرَاءَ، فَأَعْطَيْتُهُمْ أَجْرَهُمْ غَيْرَ رَجُلٍ وَاحِدٍ تَرَكَ الَّذِي لَهُ وَذَهَبَ، فَثَمَّرْتُ أَجْرَهُ حَتَّى كَثُرَتْ مِنْهُ الأَمْوَالُ، فَجَاءَنِي بَعْدَ حِينٍ فَقَالَ: يَا عَبْدَ اللَّهِ أَدِّ إِلَيَّ أَجْرِي، فَقُلْتُ لَهُ: كُلُّ مَا تَرَى مِنْ أَجْرِكَ مِنَ الإِبِلِ وَالبَقَرِ وَالغَنَمِ وَالرَّقِيقِ، فَقَالَ: يَا عَبْدَ اللَّهِ لاَ تَسْتَهْزِئُ بِي، فَقُلْتُ: إِنِّي لاَ أَسْتَهْزِئُ بِكَ، فَأَخَذَهُ كُلَّهُ، فَاسْتَاقَهُ، فَلَمْ يَتْرُكْ مِنْهُ شَيْئًا، اللَّهُمَّ فَإِنْ كُنْتُ فَعَلْتُ ذَلِكَ ابْتِغَاءَ وَجْهِكَ، فَافْرُجْ عَنَّا مَا نَحْنُ فِيهِ، فَانْفَرَجَتِ الصَّخْرَةُ، فَخَرَجُوا يَمْشُونَ [رواه البخاری: ۲۲٧۲].
۱٠۵٧- از عبدالله بن عمرب روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که میگفتند: «از مردمانی که پیش از شما بودند، سه گروه رفتند و شب را در غاری خوابیدند، تخته سنگ کلانی از کوه جدا شد و غار را بر آنها بسته کرد.
با خود گفتند: چیزی دیگری غیر از اینکه کارهای نیک خود را شفیع آورده و دعا کنید شما را از این تخته سنگ نجات نمیدهد.
یکی از آنها گفت: خدا یا! پدر و مادر پیری داشتم و پیش از آنها شیر را برای خانواده و غلامان خود نمیدادم، روزی به طلب چیزی از نزدشان دور شدم، و تا وقتی که آنها خواب شده بودند، نزدشان آمده نتوانستم، شیر را برایشان دوشیدم، و لی نخواستم که شیر شب را پیش از آنها به خانواده و غلامانم بدهم، و همان گونه قدح در دست به انتظار بیدار شدن آنها تا طلوع فجر انتظار کشیدم، [صبح] بیدار شدند و شیر شب خود را نوشیدند، خدایا! اگر این کار را خاص برای رضای تو انجام دادهام، ما را از مصیبت این تخته سنگ نجات بده، آن تخته سنگ اندکی پس رفت، ولی از غار بیرون شده نمیتوانستند».
پیامبر خدا ج فرمودند: «شخص دیگر گفت: خدایا! دختر کاکایی داشتم که از همه کس در نزدم محبوبتر بود، از وی خواستم تا با من همبستر شود، ولی او امتناع میورزید، تا آنکه در یکی از سالها به مشکل قحطی دچار گردید، نزدم آمد، من برایش یکصد و بیست دینار دادم تا با من اجازۀ همبستر شدن با خود را بدهد، او موافقت نمود، و چون بر او قدرت پیدا کردم، [و میخواستم که این عمل زشت را با وی انجام بدهم] گفت: بر هم زدن مهر را جز از راه مشروع [که نکاح باشد] برایت نمیبخشم، [از شنیدن این سخن] از اینکه این کار زشت را با وی انجام دهم، احساس گناه کردم، و از نزدش بر گشتم، و این در حالی بود که وی محبوبترین مردمان نزدم بود، و طلاهای را که داده بودم برایش بخشیدم، خدایا! اگر این کار را خاص برای رضای تو انجام داده بودم، ما را از این مصیبت نجات بده، آن تخته سنگ مقدار دیگری پس رفت، ولی باز هم از غار بیرون شده نمیتوانستند».
پیامبر خدا ج گفتند: «نفر سومی گفت: خدایا! اشخاصی را مزدور کرده بود و مزد آنها را دادم، مگر یکی از آنها که مزد خود گذاشت و رفت، آن مزدش را به کار انداختم، تا اینکه مالهای بسیاری از آن حاصل شد، بعد از مدتی آن شخص نزدم آمد و گفت: ای بندۀ خدا! مزدم را بده! برایش گفتم: آنچه را که از این شترها، و گاوها، و گوسفندها و غلامان میبینی از مزد تو است، گفت: ای بندۀ خدا! مرا مسخره مکن! گفتم: تو را مسخره نمیکنم، آن شخص همۀ آن اموال را گرفت و برد، و چیزی به جا نگذاشت، خدایا! اگر این کار را خاص برای رضای تو انجام داده بودم، ما را از این مصیبتی که در آن گرفتاریم نجات بده، تخته سنگ از در غار دو گردید، و آنها بیرون شدند و رفتند» [۴۳۲].
[۴۳۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) احسان به والدین سبب نجات از مشاکل دنیوی و عذاب اخروی میگردد. ۲) اجتناب از کار بد در حال قدرت داشتن بر آن، سبب رضای خداوندی، و حل مشاکل میگردد، و پیامبر خدا ج فرمودهاند: «هفت گروهاند که خداوند آنها را در سایۀ عرش خود، در روزی که جز سایۀ عرش سایۀ دیگری نیست، پناه میدهد: امام عادل... و جوانی که زن زیبائی از وی میخواهد تا با او زنا کند، ولی او میگوید که من از خدا میترسم. ۳) صدق و راستی د ر معامله، و ادای حقوق دیگران، سبب برکت در مال، و حصول رضای خداوند، و حل مشکلات میگردد. ۴) اگر کسی در مال شخص دیگری بدون اجازهاش معامله و خرید و فروش کرد: امام مالک و عطاء، و ربیعه، و لیث، و اوزاعی رحمهم الله میگویند: اگر رأس المال را به صاحبش مسترد نماید، آنچه را که فایده کرده است، از خودش میباشد. امام ابو حنیفه و محمد بن حسن، و زفر، رحمهم الله میگویند: رأس المال را برای صاحبش، و فایده را برای فقراء بدهد، و خودش نباید از آن استفاده نماید. امام احمد و اسحاق و ابو قلابه رحمهم الله میگویند: رأس المال و فایده متعلق به صاحب مال است، و خسارۀ مال بر عهدۀ کسی است که بر آن تصرف نموده است، و همین قول اخیر با قواعد شرع موافقتر به نظر میرسد، زیرا این شخص بدون اجازۀ صاحب مال در آن تصرف نموده است، و تصرف در مال غیر بدون اجازۀ موجب ضمان است.
۱٠۵۸- عَنْ أَبِي سَعِيدٍ س، قَالَ: انْطَلَقَ نَفَرٌ مِنْ أَصْحَابِ النَّبِيِّ ج فِي سَفْرَةٍ سَافَرُوهَا، حَتَّى نَزَلُوا عَلَى حَيٍّ مِنْ أَحْيَاءِ العَرَبِ، فَاسْتَضَافُوهُمْ فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُمْ، فَلُدِغَ سَيِّدُ ذَلِكَ الحَيِّ، فَسَعَوْا لَهُ بِكُلِّ شَيْءٍ لاَ يَنْفَعُهُ شَيْءٌ، فَقَالَ بَعْضُهُمْ: لَوْ أَتَيْتُمْ هَؤُلاَءِ الرَّهْطَ الَّذِينَ نَزَلُوا، لَعَلَّهُ أَنْ يَكُونَ عِنْدَ بَعْضِهِمْ شَيْءٌ، فَأَتَوْهُمْ، فَقَالُوا: يَا أَيُّهَا الرَّهْطُ إِنَّ سَيِّدَنَا لُدِغَ، وَسَعَيْنَا لَهُ بِكُلِّ شَيْءٍ لاَ يَنْفَعُهُ، فَهَلْ عِنْدَ أَحَدٍ مِنْكُمْ مِنْ شَيْءٍ؟ فَقَالَ بَعْضُهُمْ: نَعَمْ، وَاللَّهِ إِنِّي لَأَرْقِي، وَلَكِنْ وَاللَّهِ لَقَدِ اسْتَضَفْنَاكُمْ فَلَمْ تُضَيِّفُونَا، فَمَا أَنَا بِرَاقٍ لَكُمْ حَتَّى تَجْعَلُوا لَنَا جُعْلًا، فَصَالَحُوهُمْ عَلَى قَطِيعٍ مِنَ الغَنَمِ، فَانْطَلَقَ يَتْفِلُ عَلَيْهِ، وَيَقْرَأُ: الحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمِينَ فَكَأَنَّمَا نُشِطَ مِنْ عِقَالٍ، فَانْطَلَقَ يَمْشِي وَمَا بِهِ قَلَبَةٌ، قَالَ: فَأَوْفَوْهُمْ جُعْلَهُمُ الَّذِي صَالَحُوهُمْ عَلَيْهِ، فَقَالَ بَعْضُهُمْ: اقْسِمُوا، فَقَالَ الَّذِي رَقَى: لاَ تَفْعَلُوا حَتَّى نَأْتِيَ النَّبِيَّ ج فَنَذْكُرَ لَهُ الَّذِي كَانَ، فَنَنْظُرَ مَا يَأْمُرُنَا، فَقَدِمُوا عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ج فَذَكَرُوا لَهُ، فَقَالَ: «وَمَا يُدْرِيكَ أَنَّهَا رُقْيَةٌ»، ثُمَّ قَالَ: «قَدْ أَصَبْتُمْ، اقْسِمُوا، وَاضْرِبُوا لِي مَعَكُمْ سَهْمًا» فَضَحِكَ رَسُولُ اللَّهِ ج [رواه البخاری: ۲۲٧۶].
۱٠۵۸- از ابو سعیدس روایت است که گفت: عدۀ از صحابه پیامبر خدا ج به سفر رفتند تا آنکه [در مسیر راه خود] به قریۀ از قریههای عرب رسیدند، از مردم آن قریه خواستند تا آنها را مهمان کنند، ولی آنها از مهمان کردن آنها ابا ورزیدند.
رئیس آن قریه را حشرۀ [که عقرب باشد] گزید، و هرکوششی که کردند کارگر نیفتاد، کسی از آنها گفت: اگر نزد این تازه واردان برویم شاید کسی از آنها برای معالجۀ آن چیزی داشته باشد، نزد آنها آمده و گفتند: ای مردم! رئیس ما را حشرۀ گزیده است، و برای معالجۀ آن هر کوششی که کردیم کارگر نیفتاد، آیا شما برای معالجۀ او کدام چیزی دارید؟
یکی از آنها گفت: بلی دارم، و به خدا سوگند است که من دعا خوانی میکنم، ولی ما از شما خواسته بودیم که ما را مهمان کنید، و شما ابا ورزیدید، و حالا تا برای ما چیزی ندهید دعا نخواهم خواند، بالآخره در مقابل چند رأس گوسفند [گویند این گوسفندها سی رأس بود] موافقه نمودند تا او را دعا خوانی کند.
همان بود که رفت و (الحمد لله رب العالمین) را خواند و بر وی دمید، آن شخص مانند آنکه از ریسمان باز شده باشد، برخاست و به راه افتاد، و گویا به وی علتی نبود.
راوی گفت: گوسفندهایی را که برای آنها وعد کرده بودند، دادند، بعضی از همراهانش گفتند: باید این گوسفندها را بین خود تقسیم کنیم، آن شخصی که دعا خوانده بود گفت: چنین نکنید، بلکه انتظار بکشید تا نزد پیامبر خدا ج برویم و قضیه را برایشان قصه نمائیم و ببینیم که ما را به چه امر میفرمایند؟
چون نزد پیامبر خدا ج آمدند، و ماجرا را برایشان قصه نمودند، فرمودند: «از کجا فهمیدی که [معالجهاش] در دعا خوانی (الحمد لله) است»؟
بعد از آن فرمودند: «کار خوبی کردید، گوسفندان را بین خود تقسیم کنید، و همراه خود برای من نیز سهمی قرار دهید» و پیامبر خدا ج خندیدند [۴۳۳].
[۴۳۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه ۱) این گفتۀ پیامبر خدا ج که برای آنها گفتند: «گوسفندان را بین خود تقسیم کنید، و همراه خود برای من نیز سهمی قرار دهید» روی شیرین زبانی و خوش ساختن آنها گفتند، نه روی واقعیت، و قصد ایشان آن بود که این گوسفندان برای آنها حلال است و هیچ تشویشی نداشته باشند. ۲) دعا خوانی اگر به قرآن مجید، و به دعاهای ماثوره باشد، بنا به قول جمهور علماء جواز دارد، وگرفتن مزد در مقابل آن روا است. ۳) سورۀ (الحمد لله) سبب شفاء میگردد، و موضع شفاء آیۀ (إیاك نعبد وإیاك نستعين) است، و از این جهت است که یکی از اسمای آن سورۀ (شفاء) میباشد. ۴) طلب مهمانی در دشت و صحرا از مردم بادیه نشین مشروع است. ۵) اگر گروهی با هم بودند، و برای یکی از آنها بخششی داده شد، بهتر است بین خود مساویانه تقسیم کنند. ۶) در جایی که نص وجود نداشته باشد، اجتهاد کردن برای کسی که قادر بر اجتهاد باشد، روا است.
۱٠۵٩- عَنِ ابْنِ عُمَرَ ب، قَالَ: «نَهَى النَّبِيُّ ج عَنْ عَسْبِ الفَحْلِ» [رواه البخاری: ۲۲۸۴].
۱٠۵٩- از ابن عمرب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج از مزدی که از باردار ساختن حیوان به دست میآید، نهی فرمودند [۴۳۴].
[۴۳۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مزد گرفتن در مقابل باردار ساختن حیوان، جائز نیست، مثلا: اگر کسی گاو نری دارد، و گاو مادۀ کسی را با آن باردار میسازد، در مقابل این عمل نباید از وی مزدی بگیرد، ولی بعضی از علماء گفتهاند: بهتر آن است که صاحب حیوان ماده، برای صاحب حیوان نر، چیزی بخشش بدهد. ۲) اکنون که در بسیاری از دولتهای اسلامی و غیر اسلامی شفاخانههایی جهت ترتیب و تنظیم و اصلاح نسل حیوانات به وجود آمده است، و این شفاخانهها در مقابل باردار ساختن حیوان، مبلغ معینی پول میگیرند، و اگر کسی در باردار ساختن حیوان خود از این شفاخانه استفاده میکند، و قرار قانون آن شفاخانهها مبلغی معینی پول برای آنها میدهد، از این کار برایش گناهی نخواهد بود، چنانچه برای اداره کنندگان شفاخانهها از گرفتن پول نیز گناهی نیست، زیرا آنها این پول را در مقابل خدمتی که انجام میدهند، و مصرفی که میکنند، دریافت میدارند، و الله تعالی أعلم.
۱٠۶٠- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، عَنِ النَّبِيِّ ج قَالَ: «مَطْلُ الغَنِيِّ ظُلْمٌ، وَمَنْ أُتْبِعَ عَلَى مَلِيٍّ فَلْيَتَّبِعْ» [رواه البخاری: ۲۲۸۸].
۱٠۶٠- از ابو هریرهس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند:
«معطل ساختن شخص ثروتمند ظلم است، و اگر کسی از شما به شخص پولداری حواله داده شد، حواله را بپذیرد» [۴۳۵].
[۴۳۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) حواله در نزد فقهاء عبارت از: منتقل ساختن قرض، از ذمۀ یک شخص بر ذمۀ شخص دیگری است، مثلا: شخصی به نام (احمد) از (اشرف) هزار درهم قرضدار است، ولی به سببی از اسباب از (اشرف) میخواهد تا قرض خود را از نفر سومی به نام (اکرم) بگیرد، این کار به نام حواله یاد میشود، و با شروط معینی جواز دارد. ۲) در حدیث نبوی شریف این عبارت آمده است که: (مطل الغني ظلم)، و این عبارت دارای یکی از دو معنی است، معنی أول: اینکه اگر شخص قرضدار پول داشت، نباید طلبگارش را معطل نماید، و معطل ساختن طلبگارش در این حالت ظلم است، معنی دوم اینکه: اگر شخص طلبگار ثروتمند بود، به بهانۀ اینکه او احتیاجی به مال ندارد نباید او را معطل ساخت، و معطل ساختنش در این حالت ظلم است، و عبارت نبوی هردو معنی را شامل میگردد. ۳) معطل ساختن طلبگار بدون عذر موجه و معقول از گناهان کبیره است. ۴) کسی که طلبگار را به سبب فقر و نا توانی واقعی معطل میسازد، در این وعید شامل نمیشود. ۵) قبول کردن حواله از طرف طلبگار در نزد جمهور علماء مستحب است، نه واجب. ۶) جمهور علماء میگویند: بعد از اتمام حواله، ذمۀ قرضدار خلاص گردیده و طلبگار حق ندارد که دو مرتبه به او رجوع نماید، ولی امام ابو حنیفه/ میگوید: طلبگار در سه حالت میتواند بار دیگر به قرضدار رجوع نماید: در صورتی که شخص (محال إلیه) در حال افلاس وفات نماید، در صورتی که در حال حیات، حکم به افلاسش گردد، در صورتی که حواله را انکار کند.
۱٠۶۱- عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الأَكْوَعِ س، قَالَ: كُنَّا جُلُوسًا عِنْدَ النَّبِيِّ ج، إِذْ أُتِيَ بِجَنَازَةٍ، فَقَالُوا: صَلِّ عَلَيْهَا، فَقَالَ: «هَلْ عَلَيْهِ دَيْنٌ؟»، قَالُوا: لاَ، قَالَ: «فَهَلْ تَرَكَ شَيْئًا؟»، قَالُوا: لاَ، فَصَلَّى عَلَيْهِ، ثُمَّ أُتِيَ بِجَنَازَةٍ أُخْرَى، فَقَالُوا: يَا رَسُولَ اللَّهِ، صَلِّ عَلَيْهَا، قَالَ: «هَلْ عَلَيْهِ دَيْنٌ؟» قِيلَ: نَعَمْ، قَالَ: «فَهَلْ تَرَكَ شَيْئًا؟»، قَالُوا: ثَلاَثَةَ دَنَانِيرَ، فَصَلَّى عَلَيْهَا، ثُمَّ أُتِيَ بِالثَّالِثَةِ، فَقَالُوا: صَلِّ عَلَيْهَا، قَالَ: «هَلْ تَرَكَ شَيْئًا؟»، قَالُوا: لاَ، قَالَ: «فَهَلْ عَلَيْهِ دَيْنٌ؟»، قَالُوا: ثَلاَثَةُ دَنَانِيرَ، قَالَ: «صَلُّوا عَلَى صَاحِبِكُمْ»، قَالَ أَبُو قَتَادَةَ صَلِّ عَلَيْهِ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَعَلَيَّ دَيْنُهُ، فَصَلَّى عَلَيْهِ [رواه البخاری: ۲۲۸٩].
۱٠۶۱- از سلمه بن اکوعس روایت است که گفت: نزد پیامبر خدا ج نشسته بودیم که جنازۀ را آوردند، [کسان آن میت به پیامبر خدا ج] گفتند: بر وی نماز بخوانید، پیامبر خدا ج پرسیدند: «آیا بر وی قرضی هست»؟ گفتند: نه، پرسیدند: «چیزی به ارث گذاشته است»؟ گفتند: نه، [پیامبر خدا ج] برخواستند و بر او نماز خواندند.
بعد از آن جنازۀ دیگری را آوردند، و گفتند: یا رسول الله! بر وی نماز بخوانید، گفتند: «آیا بر وی قرضی هست»؟ گفتند: بلی، پرسیدند: «آیا چیزی به میراث گذاشته است»؟ گفتند: سه دینار از او مانده است، [برخاستند] و بر او نماز خواندند.
بعد از آن جنازۀ سومی را آوردند و گفتند: [یا رسول الله] بر او نماز بخوانید! پرسیدند: «آیا از خود چیز به ارث گذشته است»؟ گفتند: نه! پرسیدند: «بر او قرضی هست»؟ گفتند: بلی، سه دینار قرضدار است، فرمودند: «شما بر رفیق خود نماز بخوانید».
ابو قتاده گفت: یا رسول الله! شما بر او نماز بخوانید و قرضش بر من باشد، و همان بود که بر وی نماز خواندند [۴۳۶].
[۴۳۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) جمهور علماء با استناد به این حدیث میگویند: ضامن شدن از مرده جواز دارد، خواه مالی بعد از خود به جا گذاشته باشد، و خواه به جا نگذاشته باشد، امام ابو حنیفه/ میگوید: ضمانت کردن از مردۀ که از خود چیزی را به جا نگذاشته است، روا نیست، و اگر از خود چیزی را بجا گذاشته بود، ضمانت کردن از وی به اندازۀ ترکهاش جواز دارد. و طوری که این حدیث بر آن صراحت و دلالت دارد، ضمانت کردن از چنین شخصی جواز دارد، و اینکه امام ابو حنیفه/ میگوید که ضمانت کردن از وی روا نیست، یا این حدیث برایش نرسیده است، و یا آن را منسوخ میداند، و ناسخش حدیث ابو هریره است که میگوید: پیامبر خدا ج فرمودند: «من برای مسمانان از خودشان دوستتر هستم، کسی که از مسلمانان وفات میکند و قرضدار است، قرضش را من اداء میکنم، و اگر مالی به جا میگذارد، از ورثهاش باشد» و تفصیل بیشتر این موضوع را میتوان در شرح این حدیث در کتاب عمده القاری شرح صحیح البخاری تألیف اما عینی/ مطالعه نمود، عمده القاری (۸/۶۵۱) حدیث (۲۲۸٩). ۲) نماز نخواندن پیامبر خدا ج بر جنازۀ شخص قرضدار در وقتی بود که برای مسلمانان بیت المالی نبود، تا قرض وی را از آن اداء نمایند، و بعد از اینکه مسلمانان دارای بیت المال شدند، پیامبر خدا ج قرض مردۀ قرضدار را از بیت المال میپرداختند، و بر وی نماز میخواندند. ۳) اگر کسی قرضدار بمیرد، و مالی از خود به جا نگذاشته باشد، و یا حصهاش در بیت المال کمتر از قرضش باشد، در قیامت از آن قرض خود باید برای طلبگارش جواب گو باشد. ۴) آنچه که در این حدیث قابل تذکر است این است که پیامبر خدا ج در مورد نماز نخواندن بر کسی، جز از مسئلۀ قرضداری و حقوق مردم از چیزی دیگری پرسان نکردند، و این خود میرساند، که مسألۀ حقوق مردم دارای اهمیت خاص خود است، تا جاییکه سبب آن میشود که پیامبر خدا ج از نماز خواندن بر چنین شخصی خود داری نمایند، وحتی شخص شهید که مرتبۀ بسیار عالی در نزد خداوند متعال دارد، هرگناهی را که در عمر خود مرتکب شده باشد، به سبب شهادتش برایش بخشیده میشود، به استثنای حقوق مردم که قابل بخشایش نیست، پیامبر خدا ج میفرمایند: «هر گناهی به جز از (قرض) برای شهید بخشیده میشود».
۱٠۶۲- عَن أَ نَسِ بْنِ مَالِكٍ س أَنَّهُ قِیلَ لَهُ: أَبَلَغَكَ أَنَّ النَّبِيَّ ج قَالَ: «لاَ حِلْفَ فِي الإِسْلاَمِ» فَقَالَ: قَدْ حَالَفَ النَّبِيُّ ج بَيْنَ قُرَيْشٍ وَالأَنْصَارِ فِي دَارِي [رواه البخاری: ۲۲٩۴].
۱٠۶۲- روایت است که کسی از انس بن مالکس پرسید: آیا این خبر به تو رسیده است که پیامبر خدا ج فرمودهاند: «هم پیمان شدنی در اسلام نیست»؟
گفت: خود پیامبر خدا ج در خانهام بین قریش و انصار عقد هم پیمانی بستند [۴۳٧].
[۴۳٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) در زمان جاهلیت عقد تحالف رواج داشت، و این گونه بود که: یکی برای دیگری میگفت: خون من خون تو، انتقام من انتقام تو، جنگ من جنگ تو، صلح من صلح تو است، تو از من و من از تو میراث میبرم، و کسانی که چنین عقد و تعهدی میکردند، ششم حصه از مال یکدیگر را میراث میبردند. ۲) در اول هجرت به مدینۀ منوره، پیامبر خدا ج بین مهاجرین و انصار عقد اخوت بستند، و آیۀ را که اما بخاری/ عنوان باب قرار داده است، مؤید این معنی است، ولی این حکم به نزول آیۀ: ﴿وَأُوْلُواْ ٱلۡأَرۡحَامِ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلَىٰ بِبَعۡضٖ فِي كِتَٰبِ ٱللَّهِۚ﴾ نسخ گردید. ۳) عقد اخوت که به معنی یاری و کمک رسانی مسلمانان با یکدیگر باشد، در اسلام باقی است.
۱٠۶۳- عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ ب، قَالَ: قَالَ النَّبِيُّ ج: «لَوْ قَدْ جَاءَ مَالُ البَحْرَيْنِ قَدْ أَعْطَيْتُكَ هَكَذَا وَهَكَذَا وَهَكَذَا»، فَلَمْ يَجِئْ مَالُ البَحْرَيْنِ حَتَّى قُبِضَ النَّبِيُّ ج، فَلَمَّا جَاءَ مَالُ البَحْرَيْنِ أَمَرَ أَبُو بَكْرٍ فَنَادَى: مَنْ كَانَ لَهُ عِنْدَ النَّبِيِّ ج عِدَةٌ أَوْ دَيْنٌ، فَلْيَأْتِنَا، فَأَتَيْتُهُ فَقُلْتُ: إِنَّ النَّبِيَّ ج قَالَ لِي: كَذَا وَكَذَا، فَحَثَى لِي حَثْيَةً، فَعَدَدْتُهَا، فَإِذَا هِيَ خَمْسُ مِائَةٍ، وَقَالَ: خُذْ مِثْلَيْهَا [رواه البخاری: ۲۲٩۶].
۱٠۶۳- از جابر بن عبداللهب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «هنگامی که مال بحرین برسد، برای تو این قدر و آن قدر مال خواهم داد».
ولی تا هنگام وفات پیامبر خدا ج مال بحرین نرسید، چون مال بحرین رسید، ابوبکرس امر کرد که منادی صدا کند که: اگر کسی از پیامبر خدا ج وعده و یا طلبی داشته باشد نزد ما بیاید.
من نزدش رفتم و گفتم: پیامبر خدا ج برایم چنین و چنان گفتند.
یک (حثیه) [یعنی: یک کف دست] پول برایم داد.
و گفت: آنها را بشمار! شمردم، پنج صد تا بود، گفت: دو چند اینها را هم برای خود بردار [۴۳۸].
[۴۳۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) (حیثه): بر وزن نسیه، مقدار چیزی است که انسان دو کف دست خود را پهلوی هم قرار بدهد، و چیزی را مانند: آرد، گندم، دانههای طلا، و غیره با آن بردارد. ۲) مجموع پولی را که ابو بکرس برای جابرس داد، یک هزار و پنج صد بود، و اینکه ابو بکرس برای جابر گفت آنها را هم برای خود بردار، سببش این بود که پیامبر خدا ج برای جابر گفته بودند که: «این قدر و آن قدر، و این قدر برایت میدهم» ابو بکرس خواست تا به طور کامل به وعدۀ پیامبر خدا ج وفا نماید. ۳) خلیفه بعدی مسؤول التزامات خلیفۀ قبلی میباشد.
۱٠۶۴- عَنْ عُقْبَةَ بْنِ عَامِرٍ س: أَنَّ النَّبِيَّ ج أَعْطَاهُ غَنَمًا يَقْسِمُهَا عَلَى صَحَابَتِهِ، فَبَقِيَ عَتُودٌ، فَذَكَرَهُ لِلنَّبِيِّ ج فَقَالَ: «ضَحِّ بِهِ أَنْتَ» [رواه البخاری: ۲۳٠٠].
۱٠۶۴- از عقبه بن عامرس [۴۳٩] روایت است که پیامبر خدا ج برایش گوسفندانی دادند تا برای دوستان خود تقسیم کند، [گوسفندان را تقسیم کرد] و یک بزغالۀ باقی ماند، موضوع را برای پیامبر خدا ج گفت، فرمودند: «تو خودت آن را قربانی کن» [۴۴٠].
[۴۳٩] وی عقبه بن عامر بن نابی انصاری است، در بیعت عقبه اول، و بدر واحد اشتراک داشد، و وقتی که هنوز طفل بود پیامبر خدا ج برایش گفتند: این دعا را بخوان: (الهی! از تو سلامتی ایمان، و خلق نیک، و صلاحی را که سبب نجاتم باشد، مسئلت مینمایم)، از تاریخ وفاتش اطلاعی نیافتم، اسد الغابه (۳/۴۱٧-۴۱۸). [۴۴٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) (وکالت): در لغت به معنی سپردن و حفظ است، و در اصطلاع فقهاء عبارت از: جانشین ساختن شخص دیگری را به جای خود در اجرای کارهایی است که اجرای آن از طرف شخص دیگری جواز دارد. ۲) این گوسفندها از راه غنیمت بدست آمده بود، و همۀ صحابه و از آن جمله خود عقبه بن عامر در آنها شریک بودند. ۳) اینکه پیامبر خدا ج او را به تقسیم نمودن آن گوسفندان امر کردند، دلالت بر این دارد که یک شریک میتواند به وکالت از دیگر شرکاء، قربانی را تقسیم نماید. ۴) ظاهر حدیث دلالت بر این دارد که قربانی کردن بزغالۀ یکساله جواز دارد، و گرچه علماء در این مورد اختلاف نظر دارند.
۱٠۶۵- كَعْبِ بْنِ مَالِكٍ، س، أَنَّهُ كَانَتْ لَهُمْ غَنَمٌ تَرْعَى بِسَلْعٍ، فَأَبْصَرَتْ جَارِيَةٌ لَنَا بِشَاةٍ مِنْ غَنَمِنَا مَوْتًا، فَكَسَرَتْ حَجَرًا فَذَبَحَتْهَا بِهِ، فَقَالَ لَهُمْ: لاَ تَأْكُلُوا حَتَّى أَسْأَلَ النَّبِيَّ ج، أَوْ أُرْسِلَ إِلَى النَّبِيِّ ج مَنْ يَسْأَلُهُ، وَأَنَّهُ سَأَلَ النَّبِيَّ ج عَنْ ذَاكَ، أَوْ أَرْسَلَ، «فَأَمَرَهُ بِأَكْلِهَا» [رواه البخاری: ۲۳٠۴].
۱٠۶۵- از کعب بن مالکس روایت است که [گفت]: برای آنها گوسفندانی بود که به کوه (سلع) میچریدند، کنیز ما دید که یکی از گوسفندان ما در حال مردن است، سنگی را شکست و گوسفند را با آن ذبح کرد.
[کعبس] برای آنها گفت: نخورید تا از این موضوع از پیامبر خدا ج پرسان نمایم، [یا اینکه گفت] تا وقتی که کسی بفرستم که از پیامبر خدا ج بپرسد، او از این موضوع از پیامبر خدا ج پرسید، یا کسی را فرستاد [که موضوع را از پیامبر خدا ج بپرسد] پیامبر خدا ج او را به خوردن آن امر کردند [۴۴۱].
[۴۴۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) چوپان و وکیل در اموالی که برای آنها سپرده شده است، حق تصرف دارند، و دعویشان قابل قبول است، مگر آنکه دلیلی بر خلاف ادعای آنها وجود داشته باشد. ۲) ذبج دست زن در وقت ضرورت، و در وقت غیر ضرورت حلال است. ۳) سنگ اگر تیز باشد، و رگها را قطع کند، ذبح کردن با آن خصوصا در وقت ضرورت جواز دارد. ۴) با قیاس به سنگ، ذبح کردن با هرآلۀ جارحۀ دیگری به استثنای دندان و ناخن جواز دارد. ۵) ذبح کردن بدون اذن مالک در صورتی که به مصلحتش باشد، جواز دارد. ۶) حیوانی که نزدیک به مرگ باشد، تا وقتی که هنوز زنده است اگر ذبح میگردد، خوردنش حلال است، و علامت زنده بودن آن است که در وقت ذبح کردن عضوی از اعضایش را حرکت بدهد، و خونش جاری گردد، و اگر چنین نشد، خوردنش حلال نیست.
۱٠۶۶- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س: أَنَّ رَجُلًا أَتَى النَّبِيَّ ج يَتَقَاضَاهُ، فَأَغْلَظَ فَهَمَّ بِهِ أَصْحَابُهُ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «دَعُوهُ، فَإِنَّ لِصَاحِبِ الحَقِّ مَقَالًا»، ثُمَّ قَالَ: «أَعْطُوهُ سِنًّا مِثْلَ سِنِّهِ»، قَالُوا: يَا رَسُولَ اللَّهِ، إِلَّا أَمْثَلَ مِنْ سِنِّهِ، فَقَالَ: «أَعْطُوهُ، فَإِنَّ مِنْ خَيْرِكُمْ أَحْسَنَكُمْ قَضَاءً» [رواه البخاری: ۲۳٠۶].
۱٠۶۶- از ابو هریرهس روایت است که شخصی نزد پیامبر خدا ج آمد، و در طلب قرض خود در مقابل آن حضرت ج درشت زبانی کرد، صحابه خواستند تا نسبت به وی عکس العمل نشان دهند.
پیامبر خدا ج فرمودند: «او را بگذارید، چون زبان حقدار دراز است».
سپس فرمودند: «هم سن شترش برایش شتری بدهید».
گفتند: یارسول الله! شتری مانند شتر او نیست، این شترها بر شتر او مزیت دارد.
فرمودند: «شتر بهتری برایش بدهید زیرا بهترین شما کسی است که قرض خود را به طورشایسته تری اداء میکند» [۴۴۲].
[۴۴۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) گویند شخصی که در مقابل پیامبر خدا ج درشت زبانی کرد، از منافقین، و یا از مردم بادیه نشین بود، و طبیعت مردم بادیه نشین عدم مراعات لطف و ادب در سخن زدن است. ۲) این موقف نبیل پیامبر خدا ج در مقابل این شخص که با وجود درشت زبانی نه تنها آنکه قرضش را دادند بلکه چیزی هم بر آن افزودند، دلالت بر نهایت حسن خلق، و حلم و تواضع پیامبر خدا ج دارد، و کسی که خداوند در مدحش گفته باشد که:﴿وَإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٖ ٤﴾ البته چنین شخصیتی است که بدی را به نیکی جواب میدهد نه به بدی. ۳) مناسب برای (ولی امر) آن است که از اشتباهات جهال نسبت به خود، گذشت نماید. ۴) اطرافیان (ولی امر) حق دارند بدون اذن وی، مانع تجاوز دیگران نسبت به وی شوند. ۵) وکیل گرفتن در ادای قرض جواز دارد. ۶) جمهور علماء با استناد به این حدیث میگویند: قرض گرفتن حیوان به حیوان جواز دارد، ولی امام ابو حنیفه و اصحابش و ثوری، و حسن بن صالح رحمهم الله میگویند: قرض گرفتن حیوان به حیوان روا نیست، و آنچه که در این حدیث آمده است، پیش از تحریم ربا بود، و بعد از اینکه ربا حرام گردید، پیامبر خدا ج از فروختن حیوان به حیوان منع کردند، ترمذی/ از سمرهس روایت میکند که پیامبر خدا ج «از فروختن حیوان به حیوان به طور نسیه منع نمودند»، بنابراین حدیث باب و احادیث دیگری که دلالت بر جواز قرض حیوان به حیوان دارد، پیش از تحریم ربا بوده و منسوخ است. ٧) اگر در وقت قرض دادن، چیزی را بیشتر از قرض، شرط نکرده بودند، و قرضدار در وقت ادای قرض، چیزی را بیشتر از قرض برای طلبگار داد، این عملش حسن معامله گفته شده و جواز دارد، ولی اگر به طور صریح و یا به طور ضمنی چیزی را بیشتر از قرض شرط کرده بودند، دادن و گرفتن آن سود بوده و حرام است. ۸) امام میتواند جهت رفع فقر و دیگر مشکلات مردم، قرض بگیرد، زیرا قرضی که پیامبر خدا ج گرفته بودند، برای فقراء گرفته بودند، نه برای خود، زیرا قرض آن شخص را از شتران صدقه دادند، و معلوم است که صدقه برای پیامبر خدا ج و اهل بیتشان حرام است.
۱٠۶٧- وَالمِسْوَرَ بْنَ مَخْرَمَةَب: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج قَامَ حِينَ جَاءَهُ وَفْدُ هَوَازِنَ مُسْلِمِينَ، فَسَأَلُوهُ أَنْ يَرُدَّ إِلَيْهِمْ أَمْوَالَهُمْ وَسَبْيَهُمْ، فَقَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ج: أَحَبُّ الحَدِيثِ إِلَيَّ أَصْدَقُهُ، فَاخْتَارُوا إِحْدَى الطَّائِفَتَيْنِ: إِمَّا السَّبْيَ، وَإِمَّا المَالَ، وَقَدْ كُنْتُ اسْتَأْنَيْتُ بِهِمْ»، وَقَدْ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ج انْتَظَرَهُمْ بِضْعَ عَشْرَةَ لَيْلَةً حِينَ قَفَلَ مِنَ الطَّائِفِ، فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج غَيْرُ رَادٍّ إِلَيْهِمْ إِلَّا إِحْدَى الطَّائِفَتَيْنِ، قَالُوا: فَإِنَّا نَخْتَارُ سَبْيَنَا، فَقَامَ رَسُولُ اللَّهِ ج فِي المُسْلِمِينَ، فَأَثْنَى عَلَى اللَّهِ بِمَا هُوَ أَهْلُهُ، ثُمَّ قَالَ: «أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ إِخْوَانَكُمْ هَؤُلاَءِ قَدْ جَاءُونَا تَائِبِينَ، وَإِنِّي قَدْ رَأَيْتُ أَنْ أَرُدَّ إِلَيْهِمْ سَبْيَهُمْ، فَمَنْ أَحَبَّ مِنْكُمْ أَنْ يُطَيِّبَ بِذَلِكَ فَلْيَفْعَلْ، وَمَنْ أَحَبَّ مِنْكُمْ أَنْ يَكُونَ عَلَى حَظِّهِ حَتَّى نُعْطِيَهُ إِيَّاهُ مِنْ أَوَّلِ مَا يُفِيءُ اللَّهُ عَلَيْنَا فَلْيَفْعَلْ» فَقَالَ النَّاسُ: قَدْ طَيَّبْنَا ذَلِكَ لِرَسُولِ اللَّهِ ج لَهُمْ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «إِنَّا لاَ نَدْرِي مَنْ أَذِنَ مِنْكُمْ فِي ذَلِكَ مِمَّنْ لَمْ يَأْذَنْ، فَارْجِعُوا حَتَّى يَرْفَعُوا إِلَيْنَا عُرَفَاؤُكُمْ أَمْرَكُمْ» فَرَجَعَ النَّاسُ، فَكَلَّمَهُمْ عُرَفَاؤُهُمْ، ثُمَّ رَجَعُوا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ج فَأَخْبَرُوهُ: أَنَّهُمْ قَدْ طَيَّبُوا وَأَذِنُوا [رواه البخاری: ۲۳٠٧، ۲۳٠۸].
۱٠۶٧- از مسور بن مخرمهب روایت است که گفت: چون نمایندگان قبیلۀ هوازن که مسلمان شده بودند، نزد پیامبر خدا ج آمدند، و از ایشان خواستند تا اموال و اسیران آنها را برای آنها برگردانند.
پیامبر خدا ج برای آنها گفتند: «بهترین سخن در نزد من راستترین آن است، شما یکی از دو چیز را اختیار کنید: یا اموال، و یا اسیران را، و من منتظر آمدن شما بودم» و پیامبر خدا ج بعد از باز گشتن از طائف، بیش از دو روز انتظار آمدن آنها را داشتند [۴۴۳].
چون آنها دانستند که پیامبر خدا ج فقط یکی از آن دو چیز را برای آنها مسترد خواهند کرد، گفتند: ما اسیران را اختیار میکنم.
پیامبر خدا ج در بین مسلمانان خطبه دادند، و بعد از حمد و ثنای خداوند متعال فرمودند: «اما بعد! اینک برادران شما از گذشتۀ خود توبه نموده و آمدهاند، و نظر من این است که اسیران آنها را برای آنها باز گردانیم، کسی که این پیشنهاد را پذیرفته و رضایت داشته باشد، به آن مبادرت ورزد، و کسی که میخواهد نصیبش را از اولین مال (فيء) که میرسد اداء نمائیم، همچنان کند».
مردم گفتند: یا رسول الله! ما به جهت پیامبر خدا ج به دادن اسیران رضایت میدهیم.
پیامبر خدا ج فرمودند: «ما نمیدانیم که در این مورد چه کسی از شما اجازه داده اید و چه کسی از شما اجازه نداده اید، تا وقتی که نمیاندگان شما موضوع را برای ما میگویند، شما بر گردید».
آنها رفتند و نمایندگان آنها با آنها مشورت نمودند، سپس نمایندگان آنها نزد پیامبر خدا ج آمده و گفتند: همگی به رضایت خود اجازه دادهاند [۴۴۴].
[۴۴۳] بعد از اینکه پیامبر خدا ج مکه را در بیستم ماه رمضان سال هشتم هجری فتح کردند، در پنجم ماه شوال همان سال به طرف هوازن رفتند، بعد از شکست دادن آنها به طرف طائف حرکت کردند، طائف را محاصره نمودند، و طائف یک ماه در محاصرۀ آنها بود، ولی اهل طائف تسلیم نشدند، و چون محاصرۀ طائف به درازا کشید، از آنجا بر گشتند، و با لشکریان خود در (جعرانه) منزل گزیدند، و در همینجا بود که بیش از ده روز منتظر وفد هوازن ماندند، و بقیۀ ماجری در خود حدیث نبوی شریف بیان گردیده است. [۴۴۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) عرب ماند عجم به رقیت داخل میشوند، ولی بعضی از علماء میگویند: بهتر آن است که نسبت به انتماءشان به پیامبر خدا ج به رقیت گرفته نشوند، چنانچه عمرس مرتدینی را که در زمان خلافت خود به اسارت گرفت، آزاد ساخت، و در رقیت داخل نساخت. ۲) بعد از اینکه اهل حرب مسلمان شدند، (ولی امر) میتواند با نظر داشت مصلحت عامه، اموالی را که از آنها قبلا به غنیمت گرفته است برایشان مسترد نماید. ۳) در اقرار وکیل بر ضرر موکلش علماء اختلاف نظر دارند، امام ابو حنیفه/ میگوید: این اقرار درنزد حاکم جواز دارد، و در نزد غیر حاکم جواز ندارد، امام ابو یوسف/ میگوید: اقرارش به طور مطلق قبول است، خواه در نزد حاکم باشد، و خواه در نزد غیر حاکم، امام مالک/ میگوید: اقرار و انکارش بر علیه موکل جواز ندارد، مگر آنکه موکل برایش چنین اجازۀ داده باشد، امام شافعی/ میگوید: اقرار وکیل بر عیله موکل به طور مطلق جواز ندارد.
۱٠۶۸- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، قَالَ: وَكَّلَنِي رَسُولُ اللَّهِ ج بِحِفْظِ زَكَاةِ رَمَضَانَ، فَأَتَانِي آتٍ فَجَعَلَ يَحْثُو مِنَ الطَّعَامِ فَأَخَذْتُهُ، وَقُلْتُ: وَاللَّهِ لَأَرْفَعَنَّكَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ج، قَالَ: إِنِّي مُحْتَاجٌ، وَعَلَيَّ عِيَالٌ وَلِي حَاجَةٌ شَدِيدَةٌ، قَالَ: فَخَلَّيْتُ عَنْهُ، فَأَصْبَحْتُ، فَقَالَ النَّبِيُّ ج: «يَا أَبَا هُرَيْرَةَ، مَا فَعَلَ أَسِيرُكَ البَارِحَةَ»، قَالَ: قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، شَكَا حَاجَةً شَدِيدَةً، وَعِيَالًا، فَرَحِمْتُهُ، فَخَلَّيْتُ سَبِيلَهُ، قَالَ: «أَمَا إِنَّهُ قَدْ كَذَبَكَ، وَسَيَعُودُ»، فَعَرَفْتُ أَنَّهُ سَيَعُودُ، لِقَوْلِ رَسُولِ اللَّهِ ج إِنَّهُ سَيَعُودُ، فَرَصَدْتُهُ، فَجَاءَ يَحْثُو مِنَ الطَّعَامِ، فَأَخَذْتُهُ، فَقُلْتُ: لَأَرْفَعَنَّكَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ج، قَالَ: دَعْنِي فَإِنِّي مُحْتَاجٌ وَعَلَيَّ عِيَالٌ، لاَ أَعُودُ، فَرَحِمْتُهُ، فَخَلَّيْتُ سَبِيلَهُ، فَأَصْبَحْتُ، فَقَالَ لِي رَسُولُ اللَّهِ ج: «يَا أَبَا هُرَيْرَةَ، مَا فَعَلَ أَسِيرُكَ»، قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ شَكَا حَاجَةً شَدِيدَةً، وَعِيَالًا، فَرَحِمْتُهُ، فَخَلَّيْتُ سَبِيلَهُ، قَالَ: «أَمَا إِنَّهُ قَدْ كَذَبَكَ وَسَيَعُودُ»، فَرَصَدْتُهُ الثَّالِثَةَ، فَجَاءَ يَحْثُو مِنَ الطَّعَامِ، فَأَخَذْتُهُ، فَقُلْتُ: لَأَرْفَعَنَّكَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ، وَهَذَا آخِرُ ثَلاَثِ مَرَّاتٍ، أَنَّكَ تَزْعُمُ لاَ تَعُودُ، ثُمَّ تَعُودُ قَالَ: دَعْنِي أُعَلِّمْكَ كَلِمَاتٍ يَنْفَعُكَ اللَّهُ بِهَا، قُلْتُ: مَا هُوَ؟ قَالَ: إِذَا أَوَيْتَ إِلَى فِرَاشِكَ، فَاقْرَأْ آيَةَ الكُرْسِيِّ: ﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَيُّ ٱلۡقَيُّومُۚ﴾ حَتَّى تَخْتِمَ الآيَةَ، فَإِنَّكَ لَنْ يَزَالَ عَلَيْكَ مِنَ اللَّهِ حَافِظٌ، وَلاَ يَقْرَبَنَّكَ شَيْطَانٌ حَتَّى تُصْبِحَ، فَخَلَّيْتُ سَبِيلَهُ، فَأَصْبَحْتُ فَقَالَ لِي رَسُولُ اللَّهِ ج: «مَا فَعَلَ أَسِيرُكَ البَارِحَةَ»، قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، زَعَمَ أَنَّهُ يُعَلِّمُنِي كَلِمَاتٍ يَنْفَعُنِي اللَّهُ بِهَا، فَخَلَّيْتُ سَبِيلَهُ، قَالَ: «مَا هِيَ»، قُلْتُ: قَالَ لِي: إِذَا أَوَيْتَ إِلَى فِرَاشِكَ فَاقْرَأْ آيَةَ الكُرْسِيِّ مِنْ أَوَّلِهَا حَتَّى تَخْتِمَ الآيَةَ: ﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَيُّ ٱلۡقَيُّومُۚ﴾ وَقَالَ لِي: لَنْ يَزَالَ عَلَيْكَ مِنَ اللَّهِ حَافِظٌ، وَلاَ يَقْرَبَكَ شَيْطَانٌ حَتَّى تُصْبِحَ وَكَانُوا أَحْرَصَ شَيْءٍ عَلَى الخَيْرِ فَقَالَ النَّبِيُّ ج: «أَمَا إِنَّهُ قَدْ صَدَقَكَ وَهُوَ كَذُوبٌ، تَعْلَمُ مَنْ تُخَاطِبُ مُنْذُ ثَلاَثِ لَيَالٍ يَا أَبَا هُرَيْرَةَ»، قَالَ: لاَ، قَالَ: «ذَاكَ شَيْطَانٌ» [رواه البخاری:۲۳۱۱].
۱٠۶۸- از ابو هریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج مرا وکیل گرفتند که زکات رمضان را [یعنی: صدقۀ فطر را] محافت نمایم، کسی آمد و از آن طعامها مشت مشت برمیداشت.
او را گرفتم و گفتم تو را نزد پیامبر خدا ج خواهم برد، [عقوبت دزدی را که قطع دست باشد، بر تو جاری سازند].
گفت: من محتاجم، و اهل عیال دارم و به این مال ضرورت شدید دارم، او را رها نمودم.
چون صبح شد پیامبر خدا ج فرمودند: «ای ابو هریره! اسیر شب گذشتهات چه کرد»؟
گفت: گفتم: یا رسول الله! از حاجت و عیال داریاش شکایت نمود، بر وی رحم آوردم و او را رها ساختم.
فرمودند: «او به تو دروغ گفته است، و باز میآید».
و چون پیامبر خدا ج فرمودند که «او باز میآید» من یقین کردم که او باز میآید، از این جهت مترصد وی شدم، و همان بود که آمد و طعامها را مشت مشت برمیداشت.
او را گرفتم و گفتم: تو را نزد پیامبر خدا میبرم.
گفت: مرا بگذار، زیرا محتاجم و اهل و عیال دارم و دوباره نخواهم آمد، باز بر او رحم کردم و او را رها ساختم.
چون صبح شد پیامبرخدا ج فرموند: «ای ابو هریره! اسیرت چه کرد»؟
گفتم: یا رسول الله! از حاجت مندی اهل و عیالش شکایت نمود، بر او رحم کردم و او را رها ساختم، فرمودند: «او دروغ گفته است و باز میآید».
برای بار سوم مترصد وی گشتم، و چون دیدم که طعام را مشت مشت برمیدارد، او را گرفتم و گفتم تو را نزد پیامبر خدا ج میبرم، این سه بار شد که میگویی دیگر نخواهم آمد، ولی باز میآیی.
گفت: مرا رها کن و من به تو سخنانی یاد میدهم که خداوند به سبب آنها به تو نفع میرساند.
گفتم: این سخنان کدام است؟
گفت: هنگامی که به بسترت رفتی آیة الکرسی ﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَيُّ ٱلۡقَيُّومُۚ...﴾ را تا آخرش بخوان، تا صبح از طرف خداوند بر تو حافظ و نگهبان میباشد، و شیطان به تو نزدیک نمیشود، و من او را رها نمودم.
و چون صبح شد پیامبر خدا ج فرمودند: «شب گذشته اسیرت چه کرد»؟
گفتم: او گفت سخانانی را به تو یاد میدهم که به سبب آنها خداوند به تو منفعت میرساند، من هم او را رها ساختم.
فرمودند: «آن سخنان چه بود»؟
گفتم: او برایم گفت: هنگامی که به بسترت رفتی آیة الکرسی ﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَيُّ ٱلۡقَيُّومُۚ...﴾ را تا آخرش بخوان، تا صبح ازطرف خداوند بر تو حافظ و نگهبانی است، و شیطان به تو نزدیک نمیشود، و صحابه به کار خیر بسیار حریص بودند.
پیامبر خدا ج فرمودند: «با آنکه او دروغگو است لیکن برای تو راست گفته است، ولی ای ابو هریره! آیا میدانی که در این سه شب با چه کسی سر و کار داشتی»؟
گفتم: نه.
فرمودند: «آن شیطان بود» [۴۴۵].
[۴۴۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مانند واقعۀ که برای ابو هریرهس در موضوع بر خورد با شیطان رخ داده بود، برای عدۀ از صحابه نیز رخ داده بود، که از آن جمله اند: معاذ بن جبل، أبی بن کفت، أبو أیوب انصاری، و زید بن ثابتش. ۲) گاهی میشود که شخص بد، و حتی کافر انسان را به راه خیر رهنمائی میکند. ۳) از این حدیث معجزۀ پیامبر خدا ج دانسته میشود، زیرا پیش از آنکه ابو هریرهس چیزی بگوید، از واقعه خبر دادند. ۴) شیطان میتواند خود را به صورتی در آورد که برای انسان قابل رؤیت باشد. ۵) جنیان و شیاطین از طعام استفاده میکنند. ۶) آیة الکرسی فضیلت بسیاری دارد. ٧) کسی که موظف به حفظ چیزی گردد، وکیل شمره میشود. ۸) مستحب است که (ولی امر) صدقۀ فطر را جمع آوری نموده، و برای مستحقین آن توزیع نماید. ٩) آموختن علم از هر کسی جواز دارد، ولو آنکه بد کار و حتی کافر باشد.
۱٠۶٩- عَن أَبَی سَعِيدٍ الخُدْرِيَّ س، قَالَ: جَاءَ بِلاَلٌ إِلَى النَّبِيِّ ج بِتَمْرٍ بَرْنِيٍّ، فَقَالَ لَهُ النَّبِيُّ ج: «مِنْ أَيْنَ هَذَا؟»، قَالَ بِلاَلٌ: كَانَ عِنْدَنَا تَمْرٌ رَدِيٌّ، فَبِعْتُ مِنْهُ صَاعَيْنِ بِصَاعٍ، لِنُطْعِمَ النَّبِيَّ ج، فَقَالَ النَّبِيُّ ج عِنْدَ ذَلِكَ: «أَوَّهْ أَوَّهْ، عَيْنُ الرِّبَا عَيْنُ الرِّبَا، لاَ تَفْعَلْ، وَلَكِنْ إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَشْتَرِيَ فَبِعِ التَّمْرَ بِبَيْعٍ آخَرَ، ثُمَّ اشْتَرِهِ» [رواه البخاری: ۲۳۱۲].
۱٠۶٩- از ابو سعید خدریس روایت است که گفت: بلالس برای پیامبر خدا ج خرمای(برنی) را آورد [(برنی) نوع خوبی از خرما است].
پیامبر خدا ج فرمودند: «این خرما از کجا است»؟
بلال گفت: خرماهای خرابی داشتم، از آن خرماها دو صاع را به یک صاع [از خرمای خوب] فروختم تا برای پیامبر خدا ج بخورانم.
چون پیامبر خدا ج این سخن را شنیدند فرمودند: «ای وای، ای وای! این عین سود است، این عین سود است، چنین مکن، اگر میخواستی [از خرمای خوب] خریداری کنی، خرمای خود را جداگانه بفروش، و به پول آن از این خرما خریداری کن» [۴۴۶].
[۴۴۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) باید مسلمان از چیزی که در آن اشتباه سود است، ولو آنکه قصدش خواری نباشد، جداً احتناب ورزد. ۲) بیع فاسد اعتبار شرعی نداشته و منعقد نمیگردد، و حکم فروختن طعام به طعام، قبلا در باب بیع به تفصیل گذشت. ۳) صحابهش به اساس محبت شدیدی که به پیامبر خدا ج داشتند، میخواستند از بهترین چیزی که در اختیار دارند، و یا بدست آورده میتوانند، برایشان بیاورند، و البته باید موقف هر مسلمان آن وقت چنین باشد، زیرا طوری که پیامبر خدا ج فرمودهاند: ایمان مسلمان آن وقت کامل میشود که پیامبر خدا ج را از جان خود، و از فرزندان خود، و از تمام دنیا بیشتر دوست داشته باشد.
۱٠٧٠- عَنْ عُقْبَةَ بْنِ الحَارِثِ س، قَالَ: «جِيءَ بِالنُّعَيْمَانِ، أَوْ ابْنِ النُّعَيْمَانِ، شَارِبًا فَأَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ ج مَنْ كَانَ فِي البَيْتِ أَنْ يَضْرِبُوا» قَالَ: فَكُنْتُ أَنَا فِيمَنْ ضَرَبَهُ، فَضَرَبْنَاهُ بِالنِّعَالِ، وَالجَرِيدِ [رواه البخاری: ۲۳۱۶].
۱٠٧٠- از عقبه بن حارثس روایت است که گفت: نُعیمان یا ابن نعیمان را به تهمت شراب خواری آوردند، [یا در حالت مستی آوردند].
پیامبر خدا ج برای کسانی که در آن خانه بودند امر کردند که: اور بزنند، [عقبهس] گفت: من هم از کسانی بودم که او را زدم، او را با کفش و چوب زدیم» [۴۴٧].
[۴۴٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) در اجرای حد بر شراب خواری، لازم نیست که تا وقت به هوش آمدنش انتظار کشید. ۲) در عقوبت شراب خواری بین علماء اختلاف است، امام شافعی/ و بعض دیگر از علماء میگویند که عقوبت شراب خواری چهل شلاق است، و دلیلشان حدیث صحیح مسلم است که میگوید: پیامبر خدا ج و ابو بکرس شراب خوار را چهل شلاق میزدند، ولی عمرس هشتاد شلاق زد، و از علیس نیز روایت است که وی ولید بن عقبه را به جهت شراب خواریاش چهل شلاق زد، و میگویند: آنچه که به فعل نبی کریم ج ثابت شده باشد، مخالفت با آن جواز ندارد. امام ابو حنیفه و مالک و ثوری عدۀ دیگری از علماء رحمهم الله میگویند که: عقوبت شراب خواری هشتاد شلاق است، ودلیلشان اجماع صحابهش است، زیرا عمرس در مورد عقوبت شراب خواری با صحابهش مشورت کرد، ابن عوف گفت: عقوبت آن را کمترین حدود که چهل شلاق باشد بگردان و در روایت آمده است که علیس در این مشوره اشتراک داشت و گفت: شراب خواری وقتی که مست شود، یاوه سرایی میکند، و کسی که یاوه سرایی کند، افتراء میکند، وعقوبت افتراء کننده هشتاد شلاق است، پس او را هشتاد شلاق بزنید. و سؤالی که شاید به ذهن خواننده خطورکند این است که (حدود) توقیفی و غیر قابل تغییر است، پس چگونه عمرس ولو به مشورت صحابهش آن را تغییر داد؟ در جواب از این اعتراض علماء نظریات مختلفی ارائه نمودهاند و آنچه که دلنشینتر به نظر میرسد این است که: پیامبرخدا ج به طور تعیین چهل شلاق نمیزند، بلکه طوریکه در روایات آمده است حدود چهل شلاق میزند، اگر برای شراب خواری حد معینی وجود میداشت، پیامبر خدا ج همان حد را بدون کم و زیاد اجراء میکردند، و چون نکردند، این موقفشان دلالت بر این دارد که برای شراب خواری حد معینی وجود نداشت، لذا کاری را که عمرس کرد این بود که حد آن را تعیین نمود. و علاوه بر آن میتوانیم بگوئیم که عقوبت شراب خواری همان چیزی یعنی: حدود چهل شلاق است، و عمرس به اساس صواب دید و تعزیر شراب خوار را هشتاد شلاق زد، و تعزیر در اختیار ولی امر است، و الله تعالی أعلم.
۱٠٧۱- عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ س، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «مَا مِنْ مُسْلِمٍ يَغْرِسُ غَرْسًا، أَوْ يَزْرَعُ زَرْعًا، فَيَأْكُلُ مِنْهُ طَيْرٌ أَوْ إِنْسَانٌ أَوْ بَهِيمَةٌ، إِلَّا كَانَ لَهُ بِهِ صَدَقَةٌ» [رواه البخاری: ۲۳۲٠].
۱٠٧۱- از انسس روایت است که گفت: پیامبرخدا ج فرمودند: «هیچ مسلمانی نیست که نهالی را غرس کند و یا چیزی را کشت نماید، و از آن نهال و یا کشت پرنده، انسان و یا حیوان چیزی بخورد، مگر آنکه آن چیز برایش صدقه محسوب میشود» [۴۴۸].
[۴۴۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث انکه: ۱) غرس نهال، و کشتمندی فضیلت دارد و کار خوبی است، و اینکه بهترین مکاسب کدام کسب است، اختلاف نظر وجود دارد، بعضی از علماء زراعت، و عدۀ تخارت، و گروه دیگری صناعت را از بهترین کارها دانستهاند، و از این دانست میشود که صناعت بهترین مکاسب است. ۲) اگز زراعت به نیت فروختن باشد، باز هم برای زراعت کار ثواب دارد، زیرا زراعتش در این صورت سبب فراوانی قوت و خوارک مردم میگردد، و علاوه بر آن، خواسته و نخواسته پرندگان و چرندگان از آن استفاده میکنند بنابراین هرعملی که خیرش عامتر باشد، ثوابش بیشتر است.
۱٠٧۲- عَنْ أَبِي أُمَامَةَ البَاهِلِيِّ س، قَالَ: وَرَأَى سِكَّةً وَشَيْئًا مِنْ آلَةِ الحَرْثِ، فَقَالَ: سَمِعْتُ النَّبِيَّ ج يَقُولُ: «لاَ يَدْخُلُ هَذَا بَيْتَ قَوْمٍ إِلَّا أَدْخَلَهُ اللَّهُ الذُّلَّ» [رواه البخاری: ۲۳۲۱].
۱٠٧۲- روایت است که ابو أمامه باهلیس گاو آهن و چیزی از وسائل زراعتی را دید، و گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که فرمودند: «این چیز به خانۀ کسی داخل نشده است، مگر آنکه خداوند خواری را به آن خانه داخل نموده است» [۴۴٩].
[۴۴٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: در حدیث کذشته دیدیم که پیامبر خدا ج زراعت و غرس نهال را خوب گفتند، و ستودند، ولی از این حدیث چنین دانسته میشود که زراعت کار خوبی نیست، زیرا سبب ذلت و خواری میگردد، و کاری که سبب ذلت و خوار گردد، بدون شک بد است. در جواب از این اشکال علماء گفتهاند که: زراعت برای قوم و مردمی سبب ذلت میگردد که در صف جهاد باشند، و جهاد را بگذارند و به کشتمندی اشتغال ورزند، و یا آنکه آن قدر به زراعت مشغول گردند، که چیزهای را که به انجام دادن آن موظف گردیدهاند، ترک نمایند، و عنوان امام بخاری/ هم اشاره به همین تاویل دارد.
۱٠٧۳- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «مَنْ أَمْسَكَ كَلْبًا، فَإِنَّهُ يَنْقُصُ كُلَّ يَوْمٍ مِنْ عَمَلِهِ قِيرَاطٌ، إِلَّا كَلْبَ حَرْثٍ أَوْ مَاشِيَةٍ» [رواه البخاری: ۲۳۲۲].
۱٠٧۳- از ابو هریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «اگر کسی سگی را نگهدارد، از عملش هر روز یک قیراط کم میشود، مگ سگی که برای حفاظت کشت و یا حفاظت حیوانات باشد.
۱٠٧۴- وَعَنهُ س في روایة «إِلَّا كَلْبَ غَنَمٍ أَوْ حَرْثٍ أَوْ صَيْدٍ» [رواه البخاری: ۲۳۲۲].
۱٠٧۴- و از ابو هریرهس در روایت دیگری آمده است که پیامبر خدا ج فرمودند: «...مگر سگی که برای حفاظت گوسفندان، و یا کشت و شکار باشد».
۱٠٧۵- وَعَنهُ س في روایة أخری «أِلاَّ كَلْبَ صَيْدٍ أَوْ مَاشِيَةٍ» [رواه البخاری: ۲۳۲۲].
۱٠٧۵- و از ابو هریرهس در روایت دیگری آمده است که پیامبر خدا ج فرمودند: «...مگر سگی که برای شکار و حفاظت حیوانات باشد» [۴۵٠].
[۴۵٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) قیراط در مورد مزد آخرت وزنی است که مقدار حقیقی آن را خود خداوند متعال میداند، و آنچه که برای بندگان معلوم است این است که نگهداشتن سگ، سبب نقصانی جزئی از اجزای عمل صاحب وی میگردد. ۲) طوری که از مجموع روایات این حدیث دانسته میشود، نگهداشتن سگ برای سه غرض جواز دارد، شکار حفاضت از کشت، حفاظت از حیوانات، و اینکه نگهداشتن سگ برای غرض دیگری غیر از این اغراض سه گانه نیز جواز دارد یا نه؟ بین علماء اختلاف نظر وجود دارد، ولی چون علت جواز دادن به نگهداشتن سگ، مصلحت مردم و دفع ضرر از آنها است، بنابراین در هر جایی که چنین ضرورتی احساس گردد، نگهداشتن سگ جائز به نظر میرسد، مانند: نگهبانی و حراست از خانه، کشف مواد مخدر، و پیدا کردن مجرمین، و امثال این کار ها. ۳) کسی که بیش از یک سگ مثلا: سه و یا چهار سگ را نزد خود نگه میدارد، آیا از عملش سه و یا چهار قیراط کم میشود، و یا فقط همان یک قیراط؟ هردو وجه محتمل به نظر میرسد. ۴) در بعضی روایات آمده است: کسی که سگی را غیر از اصناف مباحه نگهداری مینماید، از مزدش دو قیراط کم میشود، علماء آن را به نوع ضرر و ایذای سگ حمل کردهاند، به این معنی که اگر ضرر سگ کم بود، از عمل صاحبش یک قیراط، و اگر زیاد بود، دو قیراط کم میشود. ۵) با قیاس به سگ، هر درندۀ دیگری که سبب آزار و اذیت همسایگان و راهروان گردد، مانند: گرگ، یوز، پلنگ، و غیره حکمش در تحریم نگهداشتن و کم شدن عمل، به یک قیراط و ده قیراط، مانند حکم سگ است.
۱٠٧۶- و عَنهُ س، عَنِ النَّبِيِّ ج قَالَ: بَيْنَمَا رَجُلٌ رَاكِبٌ عَلَى بَقَرَةٍ التَفَتَتْ إِلَيْهِ، فَقَالَتْ: لَمْ أُخْلَقْ لِهَذَا، خُلِقْتُ لِلْحِرَاثَةِ، قَالَ: آمَنْتُ بِهِ أَنَا وَأَبُو بَكْرٍ، وَعُمَرُ، وَأَخَذَ الذِّئْبُ شَاةً فَتَبِعَهَا الرَّاعِي، فَقَالَ لَهُ الذِّئْبُ: مَنْ لَهَا يَوْمَ السَّبُعِ، يَوْمَ لاَ رَاعِيَ لَهَا غَيْرِي، قَالَ الراوي عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ: «آمَنْتُ بِهِ أَنَا وَأَبُو بَكْرٍ، وَعُمَرُ» قَالَ أَبُو سَلَمَةَ: وَمَا هُمَا يَوْمَئِذٍ فِي القَوْمِ [رواه البخاری: ۲۳۲۴].
۱٠٧۶- و از ابو هریرهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «در حالی که شخصی بالای گاوی سوار بود، آن گاو به طرفش نگاه کرد و گفت: من برای سوار شدن خلق نشدهام من برای زراعت خلق شدهام» و فرمودند: که من و ابو بکر و عمر این چیز را تصدیق نمودیم» [۴۵۱].
«و گرگ گوسفندی را گرفت، و چوپان او را تعقیب نمود، گرگ گفت: در روز درندگان، روزی که اصلا چوپانی وجود ندارد، از این گوسفند به جز از من چه کسی دفاع خواهد کرد؟ و پیامبر خدا ج فرمودند که: من و ابو بکر و عمر، این چیز را تصدیق نمودیم».
راوی [به نقل] از ابو هریرهس گفت که: روزی که پیامبر خدا ج این سخن را گفت، ابو بکر و عمرب در آن مجلس حاضر نبودند [۴۵۲].
[۴۵۱] بعضی از کسانی که این سخن را شنیدند، گفتند: سبحان الله! آیا گاو هم سخن میزند، چون پیامبر خدا ج این تعجب را از آنها دیدند گفتند که من و ابو بکر و عمر آن را تصدیق نمودیم، و طوری که راوی میگوید: شیخین در این مجلس حاضر نبود، و اینکه پیامبر خدا ج بدون وجود آنها گفتند که: «من و ابو بکر و عمر آن را تصدیق نمودیم» دارای چند احتمال است: احتمال دوم آنکه: نبی کریم ج از قوت ایمان و یقین کامل شیخین میدانستند، که آنها به طور یقین این سخن را تصدیق میکنند، بنابراین چنین خبر دادند. احتمال دوم آنکه: پیامبر خدا ج قبلا این واقعه را برای شیخین گفته بودند، و آنها به اساس ایمان قوی خود، بدون هیچ ترددی آن را تصدیق نموده بودند. احتمال سوم آنکه: مراد از تصدیق شیخین تصدیقی است که به حد علم یقین رسیده است، تا جاییکه گویا خود آنها این واقعه را مشاهده کردهاند، و قابل تذکر است که امام عینی/ در عمدة القاری تنها احتمال اول را، و شیخ شرقاوی در فتح المبدی هر سه احتمال را ذکر کرده است، و هر سه احتمال احتمالات معقول و مقبولی است، و الله تعالی أعلم. [۴۵۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) این واقعه در زمان بنی اسرائیل به وقوع پیوسته بود. ۲) سخن زدن حیوانات در زمان نبی کریم ج برای بعضی از صحابه، و غیر صحابه نیز به وقوع پیوسته است. ۳) این حدیث دلالت بر فضیلت بسیار زیاد شیخین دارد، زیرا نبی کریم ج خود و آنها را در این موضوع، در یک صنف قرار دادند. ۴) استفاده کردن از گاو برای رکوب کار خوبی نیست. ۵) اینکه گاو برای زراعت خلق شده است نه برای رکوب دلالت بر نفی رکوب گاو دارد، نه بر نفی هر فائدۀ دیگری از آن، از این جهت خوردن گوشت، و استفاده از شیر و پوست آن به اجماع علماء جواز دارد.
۱٠٧٧- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، قَالَ: قَالَتِ الأَنْصَارُ لِلنَّبِيِّ ج: اقْسِمْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ إِخْوَانِنَا النَّخِيلَ، قَالَ: «لاَ» فَقَالُوا: تَكْفُونَا المَئُونَةَ، وَنَشْرَكْكُمْ فِي الثَّمَرَةِ، قَالُوا: سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا [رواه البخاری: ۲۳۲۵].
۱٠٧٧- و از ابو هریرهس روایت است که گفت: مردم انصار برای پیامبر خدا ج گفتند: درختان خرما را بین ما و بین برادران ما [یعنی: مهاجرین] تقسیم کنید.
پیامبر خدا ج فرمودند: «نه»، [چنین نمیکنم].
انصار گفتند: زحمت را [یعنی: آبیاری و دگر کارها را] شما متحمل شوید، شما را در میوه شریک میدهیم.
[مهاجرین] گفتند: این سخن را شنیدیم و قبول کریم [۴۵۳].
۱٠٧۸- عَنْ رَافِع بْنَ خَدِيجٍ س، قَالَ: «كُنَّا أَكْثَرَ أَهْلِ المَدِينَةِ مُزْدَرَعًا، كُنَّا نُكْرِي الأَرْضَ بِالنَّاحِيَةِ مِنْهَا مُسَمًّى لِسَيِّدِ الأَرْضِ»، قَالَ: «فَمِمَّا يُصَابُ ذَلِكَ وَتَسْلَمُ الأَرْضُ، وَمِمَّا يُصَابُ الأَرْضُ وَيَسْلَمُ ذَلِكَ، فَنُهِينَا، وَأَمَّا الذَّهَبُ وَالوَرِقُ فَلَمْ يَكُنْ يَوْمَئِذٍ» [رواه البخاری: ۲۳۲٧].
۱٠٧۸- از رافع بن خدیجس روایت است که گفت: ما از همۀ مردم مدینه به کار زراعت بیشتر اشتغال داشتیم، زمین را در مقابل ناحیۀ که آن را برای صاحب زمین تعیین میکردیم، به کرایه میدادیم.
گفت: گاهی میشد که آن قسمت از زمین را آفت میزد، و دیگر قسمتها سالم میماند، و گاهی میشد که دیگر قسمتها را آفت میزد و آن قسمت سالم میماند، ولی از این کار نهی شدیم، و البته در این هنگام [کرایه دادن زمین] به طلا و نقره متعارف نبود [۴۵۴].
[۴۵۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) انصار از این جهت این سخن را گفتند که: اول آنکه: در مکه در بیعت عقبه برای پیامبر خداج وعده داده بودند که با مهاجرین کمک و همکاری خواهند کرد. دوم آنکه: پیامبر خدا ی بین مهاجرین و انصار عقد اخوت بسته بودند، و از مقتضای این عقد آن است که در مقابل برادران مهاجر خود چنین موقفی داشته باشند. سوم آنکه: مردم انصار به طبیعت خود مردم سخاوتمند و مهمان دوستی بودند، و پیامبر خدا ج از آن جهت پیشنهاد آنها را قبول نکردند، تا زمینهای مردم انصار از ملکیتشان خارج نگردد. ۲) در کشتمندی اگر زمین از یک طرف و کشت و زحمت از طرف دیگر باشد، جواز دارد. ۳) در تقسیم حاصل و میوه بین صاحب زمین و زراعت کار، حد معینی وجود ندارد، و هر مقداری که طرفین بر آن به موافقت برسد، از نگاه شرعی جواز دارد. [۴۵۴] احکام و مسائل متعلق به این حدیث، إن شاء لله در حدیث (۱٠۸٠) به تفصیل خواهد آمد.
۱٠٧٩- عَن عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عُمَرَ ب، أَخْبَرَهُ: «أَنَّ النَّبِيَّ ج عَامَلَ خَيْبَرَ بِشَطْرِ مَا يَخْرُجُ مِنْهَا مِنْ ثَمَرٍ أَوْ زَرْعٍ، فَكَانَ يُعْطِي أَزْوَاجَهُ مِائَةَ وَسْقٍ، ثَمَانُونَ وَسْقَ تَمْرٍ، وَعِشْرُونَ وَسْقَ شَعِيرٍ» [رواه البخاری: ۲۳۲۸].
۱٠٧٩- از عبدالله بن عمرب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج (خیبر) را به قسمتی از حاصل میوه و کشت آن، به مزارعت دادند، [از حاصل آن] برای همسران خود، صد (وَسق) میدادند، هشتاد وَسق خرما، و بیست وَسق جو [۴۵۵].
۱٠۸٠- عَن ابْنَ عَبَّاسٍ ب: أَنَّ النَّبِيَّ ج لَمْ يَنْهَ عَنْهُ عَنِ الکِراء وَلَكِنْ، قَالَ: «أَنْ يَمْنَحَ أَحَدُكُمْ أَخَاهُ خَيْرٌ لَهُ مِنْ أَنْ يَأْخُذَ عَلَيْهِ خَرْجًا مَعْلُومًا» [رواه البخاری: ۲۳۳٠].
۱٠۸٠- از ابن عباسب روایت است که پیامبر خدا ی از [اینکه شخص زمین خود را به] کشتمندی بدهد، نهی نکردند، ولی گفته که: «اگر کسی زمین را [به طور رایگان] در اختیار برادر خود قرار دهد که برای خود کشت نماید، بهتر از آن است که در مقابل آن، از وی چیزی معینی بگیرد» [۴۵۶].
[۴۵۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) هر وسق مساوی شصت صاع مساوی (۶۴٠/۳) کیلو گرام است. ۲) با استناد به این حدیث عدۀ از علماء از آن جمله امام احمد، و ابو یوسف، و محمد، وابن مسیب، وطاوس، و ابن ابی لیلی، و اوزاعی رحمهم الله، و از صحابه علی و ابن مسعود، و سعد، و زبیر، و اسامه، وابن عمر، و معاذش به کشتمندی دادن زمین را در مقابل قسمت معینی از حاصل زمین خواه میوه باشد، و خواه حاصل زراعتی جواز دادهاند. ولی امام ابو حنیفه، و زفر و مالک و شافعی و ابو ثور رحمهم الله میگویند: به گشتمندی دادن زمین در مقابل قسمتی از حاصل آن روا نیست و دلیلشان احادیث دیگری است که از چنین عملی منع میکند، و از آن جمله حدیث (ابو رافع) که شمارۀ (۱٠٧۸) قبلا گذشت. و از حدیث باب چنین جواب میدهند که معاملۀ پیامبر خدا ج با اهل خیبر از طریق مزارعت نبود، بلکه از طریق خراج بود، زیرا اراضی مردم یهود از طریق غنیمت به ملکیت مسلمانان در آمده بود، و میتوانستند همۀ آن زمینها را از تصرف آنها به طور کامل خارج سازند، ولی پیامبر خدا ج از روی شفقت و مهربانی آن زمینهار را در مقابل قسمتی از حاصل آنها در اختیار مردم یهود گذاشتند، و این عمل به نام (خراج مقاسمه) یاد میشود، و به اتفاق علماء جواز دارد، ولی به کشتمندی دادن زمین در مقابل مقدار معین ازحاصل زمین مثلا: و در مقابل صد کیلو و یا هزار کیلو و امثال آن جواز ندارد. [۴۵۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مزارعت که عبارت از به کشتمندی دادن زمین باشد جواز دارد، و اینکه در بعضی احادیث از مزارعت منع شده است، سبب دیگری دارد، و سبب آن در اول این حدیث که در (صحیح البخاری) به طور کامل مذکور است، بیان شده است و نص حدیث این است که: از عمرو بن دینار روایت است که گفت: برای طاوس گفتم که : مزارعت را ترک کند، زیرا مردم میگویند که پیامبر خدا ج از مزارعت منع کردهاند عمرو در جواش گفت: کسی که از آنها بهتر میداند که ابن عباس باشد برایم گفت که پیامبر خدا از مزارعت منع نکردند، بلکه فرمودند: «اکر شخص زمین خود را بدون مقابل در اختیار برادر خود بگذارد بهتر از آن است که از وی در مقابل آن چیزی بگیرد» و طوری که در این حدیث آمده است پیامبر خدا ج از مزارعت منع نکردند، بلکه صاحب زمین را تشویق نمودند که تا زمینی خود را بدون مقابل در اختیار کشتمند قرار بدهد. ۲) علماء گفتهاند: احادیثی که دلالت بر نهی از مزارعت دارد، مراد از آن مزارعتی است که براساس عقد فاسد به وجود آمده باشد، مثلا: صاحب زمین یک قسمت از زمین را که مرغوب نیست، تعیین نموده و برای کشتمند بگوید که این زمین هرچه حاصل داد از تو و حاصل بقیۀ زمینها از من باشد. و امام طحاوی/ علت نهی را در حدیث ابو رافع چنین روایت میکند که: دو نفر از انصار که یکی زمین دیگری را به مزارعت گرفته بود، با هم جنگ کرند، و چون نزد پیامبر خدا ج آمدند، پیامبر خدا ج برای آنها گفتند: «وقتی که چنین میکنید، زمینهای خود را به مزارعت ندهید» و این حدیث به طور صریح دلالت بر این دارد که مزارعت را پیامبر خدا ج اجازه دادند، و آنچه را که منع کردهاند، جنگ و جدال بر سر مزارعت بود. و در نتیجه میتوان گفت که مزارعت اگر مشتمل بر عقد فاسدی نباشد، جواز دارد، و از همینجا است که فتوی در مذهب احناف به قول امام ابو یوسف و محمد رحمهما الله است که مزارعت، یعنی: کشتمندی را اجازه میدهند، و الله تعالی أعلم.
۱٠۸۱- عَن عُمَرُ س: «لَوْلاَ آخِرُ المُسْلِمِينَ، مَا فَتَحْتُ قَرْيَةً إِلَّا قَسَمْتُهَا بَيْنَ أَهْلِهَا، كَمَا قَسَمَ النَّبِيُّ ج خَيْبَرَ» [رواه البخاری: ۲۳۳۴].
۱٠۸۱- از عمرس روایت است که گفت: اگر در نظرم مسلمانانی که بعد از این میآیند نمیبودند، هرقریۀ را که فتح میکردم، آنر به مانند آنکه پیامبر خدا ج خیبر را تقیسم نمودند، در بین مجاهدین تقسیم میکردم [۴۵٧].
[۴۵٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) عمرس زمینهایی را که مسلمانان به غنیمت میگرفتند بین آنها تقسیم نمیکرد، بلکه در دست صاحبان آنها قرار میداد، و از خراج آنها به نفع عموم استفاده میکرد. ۲) در حکم زمینهای مفتوحه بین علماء اختلاف است، امام ابو حنیفه/ میگوید: اختیار آن با (ولی امر) مسلمانان است، اگر مصلحت را در تقسیم کردن آن میدید، تقسیم کند، و اگر مصلحت را در تقسیم نکردن آن میدید، تقسیم نکند، امام شافعی/ میگوید: زمینی را که مجاهدین از کفار به تقسیم نکردن آن رضایت بدهند، و از امام مالک/ در این مسئله دو قول نقل شده است، و قول مشهور آن است که زمینهای مفتوحه نباید تقسیم گردد، بلکه باید از آن به نفع عموم استفاده شود.
۱٠۸۲- عَنْ عَائِشَةَ ل، عَنِ النَّبِيِّ ج قَالَ: «مَنْ أَعْمَرَ أَرْضًا لَيْسَتْ لِأَحَدٍ فَهُوَ أَحَقُّ» [رواه البخاری: ۲۳۳۵].
۱٠۸۲- از عائشهل روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «کسی که زمین بی صاحبی را آباد میکند، از دیگران به آن زمین مستحقتر است» [۴۵۸].
۱٠۸۳- عَنِ ابْنِ عُمَرَ ب، قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ج، وَقَالَ عَبْدُ الرَّزَّاقِ: أَخْبَرَنَا ابْنُ جُرَيْجٍ، قَالَ: حَدَّثَنِي مُوسَى بْنُ عُقْبَةَ، عَنْ نَافِعٍ، عَنْ ابْنِ عُمَرَ، أَنَّ عُمَرَ بْنَ الخَطَّابِ ب: أَجْلَى اليَهُودَ، وَالنَّصَارَى مِنْ أَرْضِ الحِجَازِ، وَكَانَ رَسُولُ اللَّهِ ج لَمَّا ظَهَرَ عَلَى خَيْبَرَ أَرَادَ إِخْرَاجَ اليَهُودِ مِنْهَا، وَكَانَتِ الأَرْضُ حِينَ ظَهَرَ عَلَيْهَا لِلَّهِ وَلِرَسُولِهِ ج وَلِلْمُسْلِمِينَ، وَأَرَادَ إِخْرَاجَ اليَهُودِ مِنْهَا، فَسَأَلَتِ اليَهُودُ رَسُولَ اللَّهِ ج لِيُقِرَّهُمْ بِهَا، أَنْ يَكْفُوا عَمَلَهَا، وَلَهُمْ نِصْفُ الثَّمَرِ، فَقَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ج: «نُقِرُّكُمْ بِهَا عَلَى ذَلِكَ مَا شِئْنَا»، فَقَرُّوا بِهَا حَتَّى أَجْلاَهُمْ عُمَرُ إِلَى تَيْمَاءَ وَأَرِيحَاءَ [رواه البخاری: ۲۳۳۸].
۱٠۸۳- از ابن عمرب روایت است که گفت: عمرس یهود و نصارا را از سر زمین حجاز بیرون کرد، و پیامبر خدا ج هم هنگامی که (خیبر) را فتح نمودند، میخواستند یهود را از آنجا بیرون کنند، و هنگامی که سر زمین (خیبر) فتح گردید متعلق به خدا و رسول او ج و مسلمانان گردید.
و چون پیامبر خدا ج عزم بیرون کردن یهود را گرفتند، یهود برای پیامبر خدا ج پیشنهاد کردند که آنها در آنجا کشت و کار نمایند، و نیم حاصل آن از آنها باشد.
پیامبر خدا ی برای آنها گفتند: «به همین چیز تا هنگامی که ما بخواهیم با شما موافقت میکنیم» و تا وقتی که عمرس آنها را به طرف (تیماء) و (أریحاء) خارج ساخت، و در همانجا سکونت داشتند [۴۵٩].
[۴۵۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: در کیفیت امتلاک زمینهای موات بین علماء اختلاف است، امام شافعی و ابو یوسف و محمد رحمهم الله میگویند: هرکس هر زمین مواتی را که احیاء کرد، مالک آن زمین میشود، خواه زمین در نزدیک شهرها باشد، و خواه در کوهها و بیابانها. امام مالک/ میگوید: احیاء زمینهای نزدیک شهرها بدون اذن (ولی امر) جواز ندارد، ولی زمینهای که در بیابانهای دور از شهرها قرار دارد، احتیاج به اذن (ولی امر) ندارد. امام ابو حنیفه/ میگوید: احیاء زمین در هر جایی که صورت بگیرد، بدون اذن (ولی امر) جواز ندارد، خواه نزدیک شهرها باشد، و خواه دور از شهر ها، خواه در دشت و بیابان باشد، و خواه در کوه و صحرا، و قوانین رایج امروزی دولتهای اسلامی نظر امام ابو حنیفه/ را تایید و اختیار نموده است. [۴۵٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) (تیماء) و (أریحاء) دو منطقه در اول سر زمین شام از طرف مدینۀ منوره است. ۲) مزارعت در هر میوه و حاصلی جواز دارد، خواه درخت باشد، و خواه کشت. ۳) اینکه عمرس یهود را از حجاز بیرون کرد، سببش آن بود که پیامبر خدا ج برای یهود نگفته بودند که برای همیشه در خیبر مانده میتوانند، بلکه گفته بودند: تا وقتی که ما بخواهیم شما در خیبر مانده میتوانید، و دیگر آنکه پیامبر خدا ج در آخرین ایام حیات خود فرمودند که: «یهود را از (جزیرة العرب) خارج سازید.
۱٠۸۴- عَن رَافِعَ بْنَ خَدِيجِ س قَالَ: قَالَ، عَمِّهِ ظُهَيْرِ بْنِ رَافِعٍ، لَقَدْ نَهَانَا رَسُولُ اللَّهِ ج عَنْ أَمْرٍ كَانَ بِنَا رَافِقًا، قُلْتُ: مَا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج، فَهُوَ حَقٌّ، قَالَ: دَعَانِي رَسُولُ اللَّهِ ج، قَالَ: «مَا تَصْنَعُونَ بِمَحَاقِلِكُمْ؟»، قُلْتُ: نُؤَاجِرُهَا عَلَى الرُّبُعِ، وَعَلَى الأَوْسُقِ مِنَ التَّمْرِ وَالشَّعِيرِ، قَالَ: «لاَ تَفْعَلُوا، ازْرَعُوهَا، أَوْ أَزْرِعُوهَا، أَوْ أَمْسِكُوهَا» قَالَ رَافِعٌ: قُلْتُ: سَمْعًا وَطَاعَةً [رواه البخاری: ۲۳۳٩].
۱٠۸۴- از رافع بن خدیجس روایت است که گفت: کاکایم (ظهیر بن رافع) گفت که پیامبر خدا ج از کاری که برای ما سهولتی داشت، نهی فرمودند.
گفتم: آنچه که پیامبر خدا ج فرمودهاند حق است.
گفت: پیامبر خدا ی مرا طلبیده و پرسیدند: «شما با زمینهای خو چه کار میکنید»؟
گفتم: آنها را به چهار یک و به چند (وسقی) از خرما و جو به اجاره میدهیم.
گفتند: «چنین نکنید، یا خود شما [زمینهای خود را] کشت کنید، و یا بدهید که دیگران برای خود کشت کنند، و یا همان طور بدون کشت نگهدارید».
رافعس میگوید: در جوابشان گفتم: به سر و چشم قبول دارم [۴۶٠].
۱٠۸۵- عَن ابْنَ عُمَرَ ب: «كَانَ يُكْرِي مَزَارِعَهُ عَلَى عَهْدِ النَّبِيِّ ج، وَأَبِي بَكْرٍ، وَعُمَرَ، وَعُثْمَانَ، وَصَدْرًا مِنْ إِمَارَةِ مُعَاوِيَةَ» ثُمَّ حُدِّثَ عَنْ رَافِعِ بْنِ خَدِيجٍ: «أَنَّ النَّبِيَّ ج نَهَى عَنْ كِرَاءِ المَزَارِعِ» فَذَهَبَ ابْنُ عُمَرَ إِلَى رَافِعٍ، فَذَهَبْتُ مَعَهُ، فَسَأَلَهُ، فَقَالَ: «نَهَى النَّبِيُّ ج عَنْ كِرَاءِ المَزَارِعِ» فَقَالَ ابْنُ عُمَرَ: «قَدْ عَلِمْتَ أَنَّا كُنَّا نُكْرِي مَزَارِعَنَا عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ ج، بِمَا عَلَى الأَرْبِعَاءِ، وَبِشَيْءٍ مِنَ التِّبْنِ» [رواه البخاری: ۲۳۴۳، ۲۳۴۴].
۱٠۸۵- از ابن عمرب روایت است که وی: زمینهای زراعتی خود را در زمان پیامبر خدا ج و خلافت ابو بکر و عمرب و ابتدای خلافت معاویهس به اجاره میداد، بعد از آن از طریق رافع بن خدیجس برایش خبر رسید که پیامبر خدا ج از اجاره دادن زمین زراعتی نهی فرمودهاند.
ابن عمرب نزد رافع بن خدیجس رفت و از وی در زمینه پرسان نمود.
گفت: پیامبر خدا ج از اجاره دادن زمین زراعتی نهی فرمودهاند.
ابن عمر برایش گفت: خودت خبر داری که ما زمینهای زراعتی خود را در زمان پیامبر خدا ج به مقابل آنچه که بر کنار جویها میروئید و به چیزی از کاه، به اجاره میدادیم [۴۶۱].
۱٠۸۶- وَعَنهُ ب أَنَّهُ، قَالَ: «كُنْتُ أَعْلَمُ فِي عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ ج أَنَّ الأَرْضَ تُكْرَى»، ثُمَّ خَشِيَ عَبْدُ اللَّهِ أَنْ يَكُونَ النَّبِيُّ ج قَدْ أَحْدَثَ فِي ذَلِكَ شَيْئًا لَمْ يَكُنْ يَعْلَمُهُ، «فَتَرَكَ كِرَاءَ الأَرْضِ» [رواه البخاری: ۲۳۴۵].
۱٠۸۶- و از ابن عمرب روایت است که گفت: من در زمان پیامبر خدا ج میدانستم که زمین به اجاره داده میشود.
[راوی میگوید] بعد از آن عبدالله [بن عمرب] ترسید که مبادا پیامبر خدا ج حکمی صادر کرده باشند که او از آن اطلاعی نداشته باشد، از این جهت از اجاره دادن زمین خودداری کرد [۴۶۲].
[۴۶٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: بعضی از علماء با استناد به این حدیث، اجاره دادن زمین را به جزئی از حاصل آن، مکروه دانستهاند، ولی دیگران با تاویل این حدیث، و دلائل دیگری که دارند، این عمل را جائز میدانند، و اقوال علماء در این مسئله قبلا گذشت، و تفصیل بیشتر آن را میتوان در کتب فقه، مطالعه نمود. [۴۶۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) حاصل حدیث ابن عمرب این است که وی روایت ابو رافع را که به طور مطلق بیانگر نهی پیامبر خدا ی از اجاره دادن زمین میباشد، رد کرد، و در تعلیل رد خود چنین گفت که: سبب نهی پیامبر خدا ج از اجاره دادن زمین زراعتی نسبت به کسانی بود که آن را به اساس عقد فاسد با اجاره میدادند، به طوری که برای کشتمند میگفتند: «چیزی که در کنار جویها میروید با مقدار معین کاه باید برای ما باشد، و چه بسا میشد که زمینهای کنار جویها خوب حاصل میداد، و جایهای دیگر زمین را آفت میزد، و یا دیگر جاهای زمین خوب حاصل میداد، و کنار جویها را آفت میزد، و یکی از دو طرف خساره مند میگردید، و این چیز سبب کشمکش و منازعه بین آنها میشد، از این سبب پیامبر خدا ج آنها را از چنین اجاره دادنی منع فرمودند، پس بنابراین اگر اجاره براساس عقد فاسد نبوده، و مقدار اجاره به سوم و یا چهارم حصه از حاصل تمام زمین به اساس اتفاق جانبین صورت بگیرد، روا است، و از نگاه شرعی مانعی ندارد. [۴۶۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) سبب خود داری نمودن ابن عمرب این بود که برایش خبر رسید که رافع بن خدیج از اجاره دادن زمین منع میکند، نزدش رفت و گفت: یا ابن خدیج! چه میگویی؟ ابن خدیج گفت: از دو نفر از کاکا هایم که در عزوۀ بدر اشتراک نموده بودند شنیدهام که میگفتند: پیامبر خدا ج از اجاره دادن زمین منع کردهاند، عبدالله بن عمرب گفت: من در زمان پیامبر خدا ج میدانستم که زمین به اجاره داده میشود.... الخ. ۲) با استناد به این حدیث بعضی از علماء میگویند که اجاره دادن زمین، در مقابل مقداری از حاصل آن مکروه است، ولی نظر علمای دیگر و ادلۀشان را قبلا در چند حدیث گذشته بیان نمودیم، و گفتیم که اگر اجاره دادن زمین متضمن عقد فاسد نباشد، بنا به قول عامۀ فقهاء جواز دارد.
۱٠۸٧- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س: أَنَّ النَّبِيَّ ج كَانَ يَوْمًا يُحَدِّثُ، وَعِنْدَهُ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ البَادِيَةِ: أَنَّ رَجُلًا مِنْ أَهْلِ الجَنَّةِ اسْتَأْذَنَ رَبَّهُ فِي الزَّرْعِ، فَقَالَ لَهُ: أَلَسْتَ فِيمَا شِئْتَ؟ قَالَ: بَلَى، وَلَكِنِّي أُحِبُّ أَنْ أَزْرَعَ، قَالَ: فَبَذَرَ، فَبَادَرَ الطَّرْفَ نَبَاتُهُ وَاسْتِوَاؤُهُ وَاسْتِحْصَادُهُ، فَكَانَ أَمْثَالَ الجِبَالِ، فَيَقُولُ اللَّهُ: دُونَكَ يَا ابْنَ آدَمَ، فَإِنَّهُ لاَ يُشْبِعُكَ شَيْءٌ، فَقَالَ الأَعْرَابِيُّ: وَاللَّهِ لاَ تَجِدُهُ إِلَّا قُرَشِيًّا، أَوْ أَنْصَارِيًّا، فَإِنَّهُمْ أَصْحَابُ زَرْعٍ، وَأَمَّا نَحْنُ فَلَسْنَا بِأَصْحَابِ زَرْعٍ، فَضَحِكَ النَّبِيُّ ج [رواه البخاری: ۲۳۴۸].
۱٠۸٧- از ابو هریرهس روایت است که: پیامبر خدا ج روزی سخن میزدند، و در این وقت شخص بادیه نشینی نزدشان نشسته بود.
فرمودند: «شخصی از اهل بهشت از پروردگارش اجازه خواست تا در داخل بهشت کشت و زراعت نماید.
خداوند برایش گفت: آیا هر چیزی را که میخواهی نزدت نیست؟
گفت: چرا نیست؟ همه چیز هست ولی من کشت و زراعت کردن را دوست دارم.
گفت: و آن شخص بذر نمود و تخم پاشید، به یک چشم بر هم زدن، [زراعتش] سبز گردید، رسید، و درو شد، و به اندازۀ کوهها بالا آمد.
خداوند برایش گفت: ای فرزند آدم! همه را بگیر، زیرا هیچ چیزی تو را سیر نمیکند».
آن شخص بادیه نشین گفت: به خداوند سوگند که آن شخص را نمییابی مگر قرشی و یا نصاری، زیرا آنها اهل کشت و زراعت اند، ولی ما [مردم بادیه نشین] اهل کشت و زراعت نیستیم، و پیامبر خدا ج خندیدند [۴۶۳].
[۴۶۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) در بهشت هر چیزی را که انسان از لذات و کارهای دنیوی بخواهد، در نزدش موجود است، خداوند متعال میفرماید:﴿وَفِيهَا مَا تَشۡتَهِيهِ ٱلۡأَنفُسُ وَتَلَذُّ ٱلۡأَعۡيُنُۖ﴾. ۲) اگر کسی پیشۀ داشته باشد که سبب عیب برایش نباشد، جواز دارد که او را به همان پیشهاش وصف نمائیم، مثلا: بگوئیم، فلانی نجار، فلانی بزاز، فلانی دهقان، و امثال اینها. ۳) انسان بر هرکاری که عادت کرد، ولو آنکه سبب زحمتش باشد، به آن عشق میورزد، و میخواهد تا به همان کار ادامه بدهد. ۴) اجراءات کارها در بهشت، مانند اجراءات کارها در این دنیا نیست، بلکه همه چیز در آنجا به حسب دلخواه و بدون زحمت و بسیار به زودی انجام میگیرد.
۱٠۸۸- عَنْ سَهْلِ بْنِ سَعْدٍ س، قَالَ: أُتِيَ النَّبِيُّ ج بِقَدَحٍ، فَشَرِبَ مِنْهُ، وَعَنْ يَمِينِهِ غُلاَمٌ أَصْغَرُ القَوْمِ، وَالأَشْيَاخُ عَنْ يَسَارِهِ، فَقَالَ: «يَا غُلاَمُ أَتَأْذَنُ لِي أَنْ أُعْطِيَهُ الأَشْيَاخَ»، قَالَ: مَا كُنْتُ لِأُوثِرَ بِفَضْلِي مِنْكَ أَحَدًا يَا رَسُولَ اللَّهِ، فَأَعْطَاهُ إِيَّاهُ [رواه البخاری: ۲۳۵۱].
۱٠۸۸- از سهل بن سعدس روایت است که گفت: کسی برای پیامبر خدا ج قدح آبی آورد، آن را نوشیدند، [در این وقت] به طرف راستشان جوانی بود که خورد سالترین افراد مجلس بود [این جوان فضل ابن عباس بود] و به طرف چپشان بزرگ سالان بودند.
فرمودند: «ای جوان! اجازه میدهی که این قدح (لیوان) آب را برای بزرگ سالان بدهم»؟
آن جوان گفت: یا رسول الله! هرگز نمیخواهم که به پس خور شما ایثار کنم.
و پیامبر خدا ج آن قدح (لیوان) آب را برای آن جوان دادند [۴۶۴].
۱٠۸٩- عَن أَنَسُ بْنُ مَالِكٍ س أَنَّهُ قَالَ: حُلِبَتْ لِرَسُولِ اللَّهِ ج شَاةٌ دَاجِنٌ، وَهِيَ فِي دَارِ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ، وَشِيبَ لَبَنُهَا بِمَاءٍ مِنَ البِئْرِ الَّتِي فِي دَارِ أَنَسٍ، فَأَعْطَى رَسُولَ اللَّهِ ج القَدَحَ، فَشَرِبَ مِنْهُ حَتَّى إِذَا نَزَعَ القَدَحَ مِنْ فِيهِ، وَعَلَى يَسَارِهِ أَبُو بَكْرٍ، وَعَنْ يَمِينِهِ أَعْرَابِيٌّ، فَقَالَ عُمَرُ: وَخَافَ أَنْ يُعْطِيَهُ الأَعْرَابِيَّ، أَعْطِ أَبَا بَكْرٍ يَا رَسُولَ اللَّهِ عِنْدَكَ، فَأَعْطَاهُ الأَعْرَابِيَّ الَّذِي عَلَى يَمِينِهِ، ثُمَّ قَالَ: «الأَيْمَنَ فَالأَيْمَنَ» [رواه البخاری: ۲۳۵۲].
۱٠۸٩- از انس بن مالکس روایت است که گفت: از گوسفندی که در خانه پرورش میدادیم مقدار شیری را برای پیامبر خدا ج دوشیدم، و آن شیر را با آبی از چاه خانهام کشیده شده بود، مخلوط نمودیم، شیر را برای پیامبر خدا ج دادم.
ایشان از آن شیر نوشیدند، چون قدح (لیوان) را از دهان خود برداشتند، به طرف چپشان ابو بکرس و به طرف راستشان شخص بادیه نشینی نشیته بود.
عمرس از خوف اینکه مبادا پیامبر خدا ج باقی مانده را برای آن شخص بادیه نشین بدهند، [سبقت نموده] و گفت: یا رسول الله! ابو بکرس نزد تات نشسته است، شیر را برای او بدهید.
ولی پیامبر خدا ج شیر را برای آن شخص بادیه نشین داده و فرمودند: «آنکه به طرف راست است مستحقتر است» [۴۶۵].
[۴۶۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مناسبت این حدیث در این باب این است که در آن قسمت کردن آب آمده است. ۲) دست راست و طرف راست، بر دست چپ و طرف چپ فضیلت دارد. ۳) خورد بودن مانع مستحق گردیدن چیزی نیست، و در حقوق فرقی بین خورد سال و کلان سال نمیباشد. ۴) آنچه که پیامبر خدا ج انجام دادند، یک اسلوب بسیار نیک تربیۀ اطفال است، که جهت تقویۀ شخصیت طفل، برایش همان اهمیتی را قائل شویم، که برای کلان سالان قائل میشویم، و حتی نبی کریم ج برای آن طفل نو جوان اهمیت بیشتری نسبت به کلان سالان قائل شده بودند، زیرا آن طفل را به طرف راست خود نشانده بودند، تا شخصیتش پرورش یافته، و حس حقارت خورد سالی از وی زدوده شود، و به اثر این اسلوب نبوی در تربیۀ اطفال بود، که نو جوانان خورد سالی فرماندهی لشکرهای بزرگی را در جنگهای فرا مرزی بر عهده میگرفتند. [۴۶۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) در آب دادن، شخصی که به طرف راست نشسته است، از شخصی که به طرف چپ نشسته است، مستحقتر میباشد، ولو آنکه شخص طرف چپ بر آن شخص دیگر از نگاه مقام و مرتبت، و علم و دانش فضیلت داشته باشد. ۲) با قیاس بر آب، در هر چیز دیگری که جنبۀ اکرام و عزت داشته باشد، مانند: میوه، طعام، دست شستن، داخل شدن به خانه، خارج شدن از خانه و امثال اینها، شخص طرف راست از شخص طرف چپ، مستحقتر است. ۳) با قیاس بر آب دادن از طرف راست، اگر کسی در مسجد، و یا در مجلس از دیگری پیشتر در جایی نشسته باشد، مستحق همانجا میباشد، و دگیری حق ندارد، تا او را از جایش بر خیزاند، و گرچه این حکم به طور ضمنی از خود حدیث نیز دانسته میشود، زیرا بعد از اینکه شخص اعرابی به طرف راست پیامبر خدا ج نشسته بود، کسان دیگری که بعد از وی آمدند، ولو آنکه بر وی فضیلت داشتند، از اعرابی نخواستند تا از جای خود بر خیزد. ۴) ریختن آب در شیری که برای نوشیدن، و یا برای تقدیم کردن برای مهمان است، جواز دارد، ولی در شیری که برای فروش است، جایز نیست. ۵) عمرس جنبۀ دوستی و مهربانی را که با ابو بکر صدیق داشت، در هرجا و در هرچیز در نظر داشت و مراعات میکرد، و باید دوست حقیقی چنین باشد، ولی نبی کریمج چون در مقام تشریع و ارشاد قرار داشتند، جنبۀ توجیهی و تشریعی اسلام را در نظر گرفته و همان کاری را انجام دادند که باید همگان در روش زندگی خود انجام دهند.
۱٠٩٠- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج قَالَ: «لاَ يُمْنَعُ فَضْلُ المَاءِ لِيُمْنَعَ بِهِ الكَلَأُ» [رواه البخاری: ۲۳۵۳].
۱٠٩٠- از ابو هریرهس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «آبی که از اندازۀ ضرورت زیادتر باشد، نباید سبب ممانعت از چراندن علف زار شود».
۱٠٩۱- وَ عَنهُ في روایة : أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج قَالَ: «لاَ تَمْنَعُوا فَضْلَ المَاءِ لِتَمْنَعُوا بِهِ فَضْلَ الكَلَإِ» [رواه البخاری: ۲۳۵۴].
۱٠٩۱- و از [ابو هریرهس] در روایت دیگری آمده است که: پیامبر خدا ج فرمودند: «آب زیادی خود را از دیگران دریغ نکنید، تا به این طریق سبب ممانعت از چراندن زیادی علف زاران شوید» [۴۶۶].
[۴۶۶] از احکام و سمائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) معنی این دو حدیث شریف این است که: اگر چراگاهی بود که در نزدیک آن، کسی چاه و یا چشمۀ آبی داشت، و آب چاه و یا چشمه از ضرورت خودش بیشتر بود، و مردم بدون وجود آب نمیتوانستند از آن چراگاه برای مواشی خود استفاده نمایند، نباید صاحب آب، آبی را که از وی زیاد است، از مردم دریغ نماید، زیرا در این صورت گویا مردم را از آن چراگاه منع کرده است. ۲) بنا به قول اکثر علماء این نهی برای تنزیه است، نه برای تحریم. ۳) تا وقتی که صاحب آب، به آب ضرورت داشته باشد، از دیگران به آن آب مستحقتر است.
۱٠٩۲- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بنِ مَسعُودٍ س، عَنِ النَّبِيِّ ج قَالَ: «مَنْ حَلَفَ عَلَى يَمِينٍ يَقْتَطِعُ بِهَا مَالَ امْرِئٍ مُسْلِمٍ، هُوَ عَلَيْهَا فَاجِرٌ، لَقِيَ اللَّهَ وَهُوَ عَلَيْهِ غَضْبَانُ» فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يَشۡتَرُونَ بِعَهۡدِ ٱللَّهِ وَأَيۡمَٰنِهِمۡ ثَمَنٗا قَلِيلًا﴾ الآيَةَ، فَجَاءَ الأَشْعَثُ، فَقَالَ: مَا حَدَّثَكُمْ أَبُو عَبْدِ الرَّحْمَنِ فِيَّ أُنْزِلَتْ هَذِهِ الآيَةُ، كَانَتْ لِي بِئْرٌ فِي أَرْضِ ابْنِ عَمٍّ لِي، فَقَالَ لِي: «شُهُودَكَ»، قُلْتُ: مَا لِي شُهُودٌ، قَالَ: «فَيَمِينُهُ»، قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، إِذًا يَحْلِفَ، فَذَكَرَ النَّبِيُّ ج هَذَا الحَدِيثَ، فَأَنْزَلَ اللَّهُ ذَلِكَ تَصْدِيقًا لَهُ [رواه البخاری: ۲۳۵۶، ۲۳۵٧].
۱٠٩۲- از عبدالله بن مسعودس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «کسی که [به دروغ] سوگند بخورد، تا به سبب آن سوگند، مال مسلمانی را مالک شود، در حالی خداوند را ملاقات میکند که بر وی غضب است».
و خداوند این آیۀ مبارکه را نازل فرمود: «کسانی که به عهد و پیمان خدا و سوگندهای خود مبلغ اندکی را به دست میآورند».
اشعث آمد و گفت: ابو عبدالرحمن برای شما چه گفت؟ این آیۀ دربارۀ من نازل شده است، در زمین پسر عموی خود چاهی داشتم، [و ادعا کرده که چاه از او است].
پیامبر خدا ج برایم گفتند: «شاهدانت را حاضر کن».
گفتم: شاهد ندارم.
فرمودند: «پس او باید سوگند بخورد».
گفتم: او سوگند میخورد، پیامبر خدا ج حدیث مذکور را گفتند، و خداوند متعال این آیۀ کریمه را جهت تصدیق رسول خود نازل فرمود [۴۶٧].
[۴۶٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) شاهد آوردن بر ذمۀ (مدعی) و سوگند خوردن در صورت انکار متوجه (مدعی علیه) است. ۲) در تصرف داشتن چیزی، دلیل قطعی بر مالک بود آن چیز نیست.
۱٠٩۳- عَن أَبَی هُرَيْرَةَ س، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: ثَلاَثَةٌ لاَ يَنْظُرُ اللَّهُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ القِيَامَةِ، وَلاَ يُزَكِّيهِمْ، وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ، رَجُلٌ كَانَ لَهُ فَضْلُ مَاءٍ بِالطَّرِيقِ، فَمَنَعَهُ مِنَ ابْنِ السَّبِيلِ، وَرَجُلٌ بَايَعَ إِمَامًا لاَ يُبَايِعُهُ إِلَّا لِدُنْيَا، فَإِنْ أَعْطَاهُ مِنْهَا رَضِيَ، وَإِنْ لَمْ يُعْطِهِ مِنْهَا سَخِطَ، وَرَجُلٌ أَقَامَ سِلْعَتَهُ بَعْدَ العَصْرِ، فَقَالَ: وَاللَّهِ الَّذِي لاَ إِلَهَ غَيْرُهُ لَقَدْ أَعْطَيْتُ بِهَا كَذَا وَكَذَا، فَصَدَّقَهُ رَجُلٌ ثُمَّ قَرَأَ هَذِهِ الآيَةَ: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يَشۡتَرُونَ بِعَهۡدِ ٱللَّهِ وَأَيۡمَٰنِهِمۡ ثَمَنٗا قَلِيلًا﴾ [رواه البخاری: ۲۳۵۸].
۱٠٩۳- از ابو هریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «سه گروه هستند که در روز قیامت خداوند به طرف آنها نظر نمیکند، و آنها را [از گناه] پاک نمیسازد، و برای آنها عذاب درد ناکی است.
کسی که در کنار راه، آبی را از اندازۀ احتیاج خود بیشتر دارد، و آن را از رهگذران دریغ میکند.
کسی که با امام به جهت اغراض دنیوی بیعت کند، به طوری که اگر چیزی برایش بدهد خودش شود، و اگر ندهد آزرده شود.
و کسی که مالش را بعد از عصر به معرض فروش بگذارد، و به دروغ بگوید که: به خدا سوگند که آن را از من به چنین و چنان مبلغی میخریدند، و شخصی سخنش را باور نماید».
و بعد از آن پیامبر خدا ج این آیۀ مبارکه را تلاوت نمودند: «کسانی که پیمان الهی و سوگندهای خود را به بهای اندکی بفروشند، بهرۀ در آخرت ندارند، و خداون با آنها سخن نمیگوید، و در قیامت بر آنها نظر نمیکند، و آنها را [از گناه] پاک نمیسازد، و برای آنها عذاب درد ناکی است» [۴۶۸].
[۴۶۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مراد از اینکه خداوند با این سه گروه سخن نمیگوید این است که: سخن رضایت نمیگوید، و سخنی که با آنها میزند، و از آنها در مورد گناهانی که مرتکب شدهاند باز خواست میکند، سخن قهر و غضب است. ۲) صاحب آب، تا وقتی که خودش به آن ضرورت داشته باشد، از دیگران به آب مستحقتر است. ۳) اگر کسی از تشنگی بمیرد، دیت آن به علاوه از سجن و عقوبت بر کسی است که برایش آب نداده است، و با قیاس بر تشنگی، اگر کسی از گرسنگی بمیرد، دیت وی بر کسی و یا بر کسانی است که قدرت طعام دادن آن را داشتند و طعام را از وی دریغ نمودند. ۴) بیعت با امام باید براساس همبستگی، تعاون، ونصرت مسلمین، و توحید صف باشد، و کسی که براساس اغراض دنیوی با امام بیعت میکند، شامل این وعید میباشد. ۵) قید سوگند خوردن در وقت عصر، قید اعتباری نیست، بنابراین کسی که مالش را با قسم دروغ به فروش میرساند، شامل این حکم میباشد، چه این عملش در وقت عصر باشد، و چه در غیر وقت عصر، و چه در شب باشد، و چه در روز، و یا تخصیص آن به بعد از عصر برای بیان واقعیت است، زیرا در آن وقت، بازارها نزدیک به بسته شدن است، و صاحب مال میخواهد مال خود را به هرطوری که شده است به فروش برساند.
۱٠٩۴- وَعَنهُ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج قَالَ: بَيْنَا رَجُلٌ يَمْشِي، فَاشْتَدَّ عَلَيْهِ العَطَشُ، فَنَزَلَ بِئْرًا، فَشَرِبَ مِنْهَا، ثُمَّ خَرَجَ فَإِذَا هُوَ بِكَلْبٍ يَلْهَثُ يَأْكُلُ الثَّرَى مِنَ العَطَشِ، فَقَالَ: لَقَدْ بَلَغَ هَذَا مِثْلُ الَّذِي بَلَغَ بِي، فَمَلَأَ خُفَّهُ، ثُمَّ أَمْسَكَهُ بِفِيهِ، ثُمَّ رَقِيَ، فَسَقَى الكَلْبَ، فَشَكَرَ اللَّهُ لَهُ، فَغَفَرَ لَهُ، قَالُوا: يَا رَسُولَ اللَّهِ، وَإِنَّ لَنَا فِي البَهَائِمِ أَجْرًا؟ قَالَ: «فِي كُلِّ كَبِدٍ رَطْبَةٍ أَجْرٌ» [رواه البخاری: ۲۳۶۳].
۱٠٩۴- و از ابو هریرهس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «شخصی در راهی میرفت، تشنگی بر وی غلبه نمود، در چاهی پایان شد و آب خورد.
چون از چاه بیرون شد، دید که سگی بر سر چاه از تشنگی خاک میخورد، با خود گفت: این حیوان هم مانند که من تشنه بودم تشنه است، موزۀ خود را آب کرد و به دهان خود گرفت و از چاه بالا شد، و سگ را به این طریق آب داد، خداوند این عملش را قبول نمود و گناهانش را بخشید».
پرسیدند: یا رسول الله! [از نیکی کردن] به چار پایان هم برای ما ثواب است؟
فرمودند: «[نیکی کردن] برای هر زنده جانی ثواب دارد» [۴۶٩].
[۴۶٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) احسان کردن، سبب مغفرت گناهان میشود، خواه با آب دادن باشد، و خواه به نان دادن، وخواه به هرعمل مشروع دیگری که جانب مقابل به آن احتیاج داشته باشد. ۲) آب دادن ثواب بسیاری دارد، بعضی از تابعین گفتهاند: اگر گناهت بسیار زیاد است، برای مردم آب بده. ۳) نیکی کردن با هرکسی کار مستحب و پسندیدهای است، ولو آنکه با غیر مسلمان باشد. ۴) بعضی از علماء گفتهاند: چون جزاء از جنس عمل است، دور نیست که آب دادن در این دنیا سبب سیراب شدن در روز آخرت گردد.
۱٠٩۵- وَعَنهَ س، عَنِ النَّبِيِّ ج قَالَ: «وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ، لَأَذُودَنَّ رِجَالًا عَنْ حَوْضِي، كَمَا تُذَادُ الغَرِيبَةُ مِنَ الإِبِلِ عَنِ الحَوْضِ» [رواه الخاری: ۲۳۶٧].
۱٠٩۵- و از ابو هریرس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «سوگند به ذاتی که جانم در دست او است، [بلا کیف] بعضی از اشخاص را آنچنان از حوض خود [یعنی: حوض کوثر] میرانم، به مانند آنکه شتر بیگانه از حوض [دیگران] رانده میشود» [۴٧٠].
۱٠٩۶- وَعَنْهُ س، عَنِ النَّبِيِّ ج قَالَ: «ثَلاَثَةٌ لاَ يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ يَوْمَ القِيَامَةِ، وَلاَ يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ: رَجُلٌ حَلَفَ عَلَى سِلْعَةٍ لَقَدْ أَعْطَى بِهَا أَكْثَرَ مِمَّا أَعْطَى وَهُوَ كَاذِبٌ، وَرَجُلٌ حَلَفَ عَلَى يَمِينٍ كَاذِبَةٍ بَعْدَ العَصْرِ، لِيَقْتَطِعَ بِهَا مَالَ رَجُلٍ مُسْلِمٍ، وَرَجُلٌ مَنَعَ فَضْلَ مَاءٍ فَيَقُولُ اللَّهُ: اليَوْمَ أَمْنَعُكَ فَضْلِي كَمَا مَنَعْتَ فَضْلَ مَا لَمْ تَعْمَلْ يَدَاكَ [رواه البخاری: ۲۳۶٩].
۱٠٩۶- و از ابو هریرهس روایت است که فرمودند: «سه گروهاند که خداوند متعال در روز قیامت با آنها سخن نمیگوید، و به طرف آنها نظر نمیکند.
کسی که بر مالی به دروغ سوگند بخورد که آن را به چنین و چنان مبلغی میخریدند.
کسی که بعد از عصر به دروغ سوگند بخورد، و به سبب این سوگند، مال مسلمانی را به دست آورد.
و کسی که زیادی آب خود را از دیگران دریغ نماید، و خداوند متعال برایش میگوید: من امروز فضل و مهربانی خود را از او آنچنان دریغ میکنم، که تو آنچه را که به دست خود نساخته بودی، از دیگران در یغ میکردی» [۴٧۱].
[۴٧٠] مراد از اشخاصی که پیامبر خدا ج آنها را از کوثر میرانند، منافقین، و یا مرتدین، و یا مبتدعین میباشند، و یا همۀ اینها هستند، و یا مراد از کسانی که پیامبرخدا ج آنها را از حوض کوثر میرانند، امتهای سابقه هستند، زیرا برای هر پیامبری حوض مخصوصی برای خودش و امتش میباشد. [۴٧۱] تفصیل این حدیث را میتوان در حدیث (۱٠٩۳) و حدیث (۱٠٩۴) مطالعه نمود.
۱٠٩٧- عَن الصَّعْبَ بْنَ جَثَّامَةَ س، قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج قَالَ: «لاَ حِمَى إِلَّا لِلَّهِ وَلِرَسُولِهِ» [رواه البخاری: ۲۳٧٠].
۱٠٩٧- از صعب بن جثامهس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «اختصاصی کردن چیزی جز برای خدا و رسولش نیست» [۴٧۲].
[۴٧۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: هیچ کس حق ندارد منطقۀ را که صاحب ندارد، برای خود جهت استفادۀ شخصی و یا چراندن مواشی خود (قرق) نماید، بلکه چنین مناطقی حق عموم مردم بوده، و برای استفادۀ همگان است، بنابراین خلیفۀ مسلمانان میتواند جا، و یا جاهایی را که مناسب میداند برای مصلحت عامه (قرق) نماید، چنانچه خلفای راشدین چراگاههایی را برای شتران و گوسفندان صدقه (قرق) نموده بودند، و در زمان جاهلیت، بزرگان قوم در جایی که میخواستند، منزل میکردند، و سگی را وادار به کاو زدن میکردند، صدای سگ از چهار طرف تا هرجا که میرسید، (قرق) آن شخص گفته میشد، و کسی حق نداشت که حیوان خود را در آنجا بچراند، پیامبر خدا ج این عمل را منع کرده، و فرمودند که: (قرق) خاص برای خدا و رسولش میباشد، و کسی به طور شخصی نمیتواند جای را برای خود (قرق) نماید.
۱٠٩۸- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج قَالَ: الخَيْلُ لِرَجُلٍ أَجْرٌ، وَلِرَجُلٍ سِتْرٌ، وَعَلَى رَجُلٍ وِزْرٌ، فَأَمَّا الَّذِي لَهُ أَجْرٌ: فَرَجُلٌ رَبَطَهَا فِي سَبِيلِ اللَّهِ، فَأَطَالَ بِهَا فِي مَرْجٍ أَوْ رَوْضَةٍ، فَمَا أَصَابَتْ فِي طِيَلِهَا ذَلِكَ مِنَ المَرْجِ أَوِ الرَّوْضَةِ كَانَتْ لَهُ حَسَنَاتٍ، وَلَوْ أَنَّهُ انْقَطَعَ طِيَلُهَا، فَاسْتَنَّتْ شَرَفًا أَوْ شَرَفَيْنِ كَانَتْ آثَارُهَا، وَأَرْوَاثُهَا حَسَنَاتٍ لَهُ، وَلَوْ أَنَّهَا مَرَّتْ بِنَهَرٍ، فَشَرِبَتْ مِنْهُ وَلَمْ يُرِدْ أَنْ يَسْقِيَ كَانَ ذَلِكَ حَسَنَاتٍ لَهُ، فَهِيَ لِذَلِكَ أَجْرٌ، وَرَجُلٌ رَبَطَهَا تَغَنِّيًا وَتَعَفُّفًا ثُمَّ لَمْ يَنْسَ حَقَّ اللَّهِ فِي رِقَابِهَا وَلاَ ظُهُورِهَا، فَهِيَ لِذَلِكَ سِتْرٌ، وَرَجُلٌ رَبَطَهَا فَخْرًا وَرِيَاءً وَنِوَاءً لِأَهْلِ الإِسْلاَمِ، فَهِيَ عَلَى ذَلِكَ وِزْرٌوَسُئِلَ رَسُولُ اللَّهِ ج عَنِ الحُمُرِ، فَقَالَ: مَا أُنْزِلَ عَلَيَّ فِيهَا شَيْءٌ إِلَّا هَذِهِ الآيَةُ الجَامِعَةُ الفَاذَّةُ: ﴿وَمَن يَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٖ شَرّٗا يَرَهُۥ٨﴾ [رواه البخاری: ۲۳٧۱].
۱٠٩۸- از ابو هریرهرهس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «اسپ، برای شخصی سبب مزد، و برای شخصی سبب حفظ آبرو، و برای شخصی سبب گناه است.
اسپ برای آن کسی سبب مزد است که اسپ را به غرض جهاد در راه خدا، در سبزه زار و یا در باغچۀ ریسمانش تا هر جایی که در آن سبزه زار و یا باغچه برسد، برای صاحبش ثواب است، و اگر ریسمان آن اسپ کسیخته شود، و اسپ به یک بلندی و یا دو بلندی بدود، در هر قدمش و در هر سرگین انداختنش برای صاحبش ثواب است، و اگر آن اسپ به جوی آبی رسیده و از آن جو بدون آنکه صابحش بخواهد او را آب بدهد آب بخورد از این آب خوردن برای صاحبش ثواب است، پس چنین اسپی برای صاحبش سبب ثوابها است.
و شخص دیگر کسی است که اسپ را برای اینکه از دیگران بینیاز باشد، نگهداری میکند، و حق خدا را در وی فراموش نمیکند، [یعنی: اگر برای تجارت باشد، زکات آن را میدهد [۴٧۳]. و اگر محتاجی را ببیند بر آن سوار میکند]، اسپ برای چنین شخصی حمایه و پرده است.
و کسی که اسپ را به قصد افتخار و ریاء و دشمنی با مسلمانان نگهداری مینماید، چنین اسپی برای صاحبش سبب گناه است».
و کسی از پیامبر خدا ج راجع به الاغ پرسید.
فرمودند: «بر من در این مورد، چیز دیگری جز این آیۀ جامع نازل نگردیده است که: «کسی که به اندازۀ ذرۀ کار نیکی را انجام دهد، جزای آن را میبیند، و کسی که به اندازۀ ذرۀ کار بدی را انجام دهد، جزای آن را میبیند» [۴٧۴].
[۴٧۳] امام ابو حنیفه/ با استناد به این جمله میگوید: اسپی که از چراگاهها علف میخورد، اگر به نصاب برسد، در آن زکات واجب میشود. [۴٧۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) با استناد بر این حدیث بعضی از علماء گفتهاند که پیامبر خدا ج آنچه را که میگفتند از طریق وحی میگفتند، زیرا در موضوع زکات الاغ که بر ایشان وحیی نازل نشده بود، به اجتهاد خود چیزی نگفتند، و کسانی که اجتهاد را برای آنحضر ج جائز میدانند، میگویند اجتهاد نکردن در مسئلۀ به خصوصی، دلالت بر این ندارد که در هیچ مسئلۀ اجتهاد نمیکردند، و اجتهاد کردن پیامبر خدا ج در مسائل بسیاری ثابت شده اسد. ۲) نگهداشتن و سائل جهاد فی سبیل الله، و از آن جمله اسپ، سبب اجر اخروی است، چنانچه ریاء و سمعت، مستوجب گناه و عذاب اخروی است. ۳) در حدیث نبوی شریف آمده است که چون پیامبر خدا ج راجع به اسپ توضیحات دادند، و آن را به سه قسم تقسیم نمودند، کسی راجع به (خر) پرسید که آیا حکم خر هم مثل حکم اسپ است؟ ایشان در جواب فرمودند که «بر من در این مورد، چیزی دیگری جز این آیۀ جامع نازل نگردیده است» که: «کسی که به اندازۀ ذرۀ کار نیکی را انجام دهد، جزای آن را میبیند، و کسی که به اندازۀ ذرۀ کار بدی را انجام دهد، جزای آن را میبیند». و اینکه این آیۀ کریمه چگونه جوابی برای سؤال آن شخص شده میتواند؟ این است که امام عینی/ میگوید: (سؤال آنها از این بود که: آیا حکم خر مانند حکم اسپ است یانه؟ پیامبر خدا ج با ذکر این آیۀ کریمه گفتند که: اگر نگهداشتن خر برای کار خیر باشد، حتما ثواب آن برای صاحبش میرسد، و اگر برای شر باشد، گناه آن به صاحبش میرسد)، و این همان چیزی است که آیۀ کریمه بر آن تنصیص دارد.
۱٠٩٩- عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ش، أَنَّهُ قَالَ: أَصَبْتُ شَارِفًا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ج فِي مَغْنَمٍ يَوْمَ بَدْرٍ، قَالَ: «وَأَعْطَانِي رَسُولُ اللَّهِ ج شَارِفًا أُخْرَى»، فَأَنَخْتُهُمَا يَوْمًا عِنْدَ بَابِ رَجُلٍ مِنَ الأَنْصَارِ، وَأَنَا أُرِيدُ أَنْ أَحْمِلَ عَلَيْهِمَا إِذْخِرًا لِأَبِيعَهُ، وَمَعِي صَائِغٌ مِنْ بَنِي قَيْنُقَاعَ، فَأَسْتَعِينَ بِهِ عَلَى وَلِيمَةِ فَاطِمَةَ، وَحَمْزَةُ بْنُ عَبْدِ المُطَّلِبِ يَشْرَبُ فِي ذَلِكَ البَيْتِ مَعَهُ قَيْنَةٌ، فَقَالَتْ:أَلاَ يَا حَمْزُ لِلشُّرُفِ النِّوَاءِفَثَارَ إِلَيْهِمَا حَمْزَةُ بِالسَّيْفِ فَجَبَّ أَسْنِمَتَهُمَا، وَبَقَرَ خَوَاصِرَهُمَا، ثُمَّ أَخَذَ مِنْ أَكْبَادِهِمَا، قُلْتُ لِابْنِ شِهَابٍ وَمِنَ السَّنَامِ؟ قَالَ: قَدْ جَبَّ أَسْنِمَتَهُمَا، فَذَهَبَ بِهَا، قَالَ ابْنُ شِهَابٍ: قَالَ عَلِيٌّ س: فَنَظَرْتُ إِلَى مَنْظَرٍ أَفْظَعَنِي، فَأَتَيْتُ نَبِيَّ اللَّهِ ج، وَعِنْدَهُ زَيْدُ بْنُ حَارِثَةَ، فَأَخْبَرْتُهُ الخَبَرَ، فَخَرَجَ وَمَعَهُ زَيْدٌ، فَانْطَلَقْتُ مَعَهُ، فَدَخَلَ عَلَى حَمْزَةَ، فَتَغَيَّظَ عَلَيْهِ، فَرَفَعَ حَمْزَةُ بَصَرَهُ، وَقَالَ: هَلْ أَنْتُمْ إِلَّا عَبِيدٌ لِآبَائِي، فَرَجَعَ رَسُولُ اللَّهِ ج يُقَهْقِرُ حَتَّى خَرَجَ عَنْهُمْ، وَذَلِكَ قَبْلَ تَحْرِيمِ الخَمْرِ [رواه الخاری: ۲۳٧۵].
۱٠٩٩- از علی بن ابی طالبس روایت است که گفت: از غنایم جنگ بدر که با پیامبر خدا ج اشتراک نموده بودم، ماده شتر پیری برایم رسید، و گفت که: پیامبر خداج ماده شتر پیر دیگری نیز برایم دادند.
روزی این دو شتر را به در خانۀ یکی از انصار خواباندم، و مقصدم آن بود تا بر آنها (إِذخر) بار کرده و بفروشم، و شخص زرگری از مردم (بنی قَینُقَاع) نیز با من بود، و از فروش این چیزها کار عروسیام با فاطمهل ترتیب دهم.
در این وقت [در همان خانۀ که شتران را در پیشروی آن خوابانده بودم] حمزه بن عبدالمطلب با کنیزی به شراب خواری مشغول بود، آن کنیز [در هنگام غزل خوانی برایش] گفت که: ای حمزه! به سوی شتران چاق بشتاب.
و حمزه با شمشیرش به آنها حمله ور گردید، کوهانهای آنها را برید، و پهلوی آنها را درید، و جگرهای آنها را در آورد.
علیس میگوید: منظرۀ دیدم که مرا به وحشت انداخت، و سخت ترسیدم، نزد پیامبر خدا ج آمدم و زید بن حارثه نزدشان بود [۴٧۵]، واقعه را برایشان خبر دادم.
پیامبر خدا ج با زید بیرون شدند، و من همراهشان رفتم، پیامبر خدا ج نزد حمزه رفته و بر او قهر نموند، حمزه چشمش را بالا نموده و گفت: آیا شما نوکران پدر من نیستید؟
پیامبر خدا ج عقب عقب رفتند تا از نزدش خارج شدند، و این واقعه پیش از حرام شدن شراب بود [۴٧۶].
[۴٧۵] وی زید بن حارثه بن شراحیل قضاعی است، غلام حدیجهل بود، و خدیجهل او را برای پیامبر خدا ج بخشش داد، پیامبر خدا ج او را آزاد ساختند و فرزند خود خواندند، عمرس میگوید: ما او را زید بن محمد مینامیدیم، تا آیۀ مبارکه نازل گرید که﴿ٱدۡعُوهُمۡ لِأٓبَآئِهِمۡ﴾، یعنی: آنها را به نام پدرهای حقیقیشان یاد کنید، پیامبر خدا ج بین او بین حمزهس عقد اخوت بستند، و در جنگ مؤته به شهادت رسید. [۴٧۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) إِذخر: یک نوع گیاهی است که عربها بعضی کارها، مانند پوشیدن سقف خانه و غیره از آن استفاده میکردند. ۲) چون طوری که در متن حدیث آمده است، این واقعه پیش از تحریم شراب بود، زیرا حمزهس در غزوۀ احد در سال سوم هجری به شهادت رسید، و تحریم شراب بعد از این بود، و از همین جهت پیامبر خدا ج از نگاه شراب خواری حمزهس را مورد مؤاخذه قرار ندادند. ۳) استفاده از هیزم دشت و بیابان مباح است. ۴) مصارف عروسی بر عهدۀ شوهر است. ۵) خواباندن شتر و امثال آن به پیش روی خانۀ شخص دیگری اگر از این کار متضرر نگردد، و قبلا از آن منع نکرده باشد، روا است. ۶) امام و یا نائبش حق دارند جهت احقاق حق، به خانۀ شخص متهم داخل شوند. ٧) اگر کسی عقلش به سبب تناول چیز مباحی از بین رفته بود، و در این حالت زنش را طلاق داد، و یا کسی را دشنام داد، مؤاخذه نمیگردد، زیرا مستی حمزهس به سبب شرابی بود که در آن وقت مباح بود، ولی اکنون که بعد از تحریم شراب است، اگر کسی در حالت مستی مرتکب جنایتی میگردد، در نزد جمهور علماء مستی برایش عذری در سقوط عقوبت شمرده نمیشود. بنابراین اگر کسی زنش را در این حالت طلاق داد، طلاقش معتبر شمره میشود، اگر کسی را کشت قصاص میشود، اگر زنا کرد، عقوبت زنا بر وی جاری میگردد، ولی امام ابن تیمیه/ و بعضی از علمای دیگر تصرفات مست را لغو میدانند، و اکثر محاکم در دولتهای اسلامی در موارد بسیاری به اساس همین نظر اخیر عمل میکنند.
۱۱٠٠- عَن أَنَسِ بنِ مالِکٍ س، قَالَ: أَرَادَ النَّبِيُّ ج أَنْ يُقْطِعَ مِنَ البَحْرَيْنِ، فَقَالَتِ الأَنْصَارُ: حَتَّى تُقْطِعَ لِإِخْوَانِنَا مِنَ المُهَاجِرِينَ مِثْلَ الَّذِي تُقْطِعُ لَنَا، قَالَ: «سَتَرَوْنَ بَعْدِي أَثَرَةً، فَاصْبِرُوا حَتَّى تَلْقَوْنِي» [رواه البخاری: ۲۳٧۶].
۱۱٠٠- از انس بن مالکس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج میخواستند تا از املاک بحرین [برای انصار] چیزی بدهند.
انصار گفتند: تا وقتی که برای برادران مهاجر ما [از املاک بحرین] به اندازۀ که برای ما میدهید، ندهید [قبول نمیکنیم].
پیامبر خدا ج فرمودند: «بعد از من کسانی را خواهید دید که خود را بر شما ترجیح دهند، و در این وقت صبر کنید تا مرا ملاقات نمائید» [۴٧٧].
[۴٧٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) قطائع: جمع قطیعه است، و قطیعه عبارت از آن است که (ولی امر) به اساس مصلحت چیزی از مال تحت تصرف دولت را برای شخص و یا اشخاصی واگذار نماید، و این اقطاع بر دو نوع است: اقطاع ملکیت، و اقطاع منفعت، در اقطاع ملکیت، شخصی که ملک برایش داده شده است، مالک آن زمین میگردد، و هر طوری که خواسته باشد میتواند در آن تصرف نماید، و در اقطاع منعفت، تنها مالک منفعتش میگردد، و اصل ملک متعلق به بیت المال است. ۲) گرچه (ولی امر) حق دارد تا از املاکی که تحت تصرفش میباشد، چیزی را به اساس مصلحت برای بعضی از اشخاص اقطاع نماید، ولی در این اقطاع سه چیز شرط است: اول آنکه: این اقطاع از چیزهای نباشد که همۀ مردم در آن شرکت دارند، مانند: منابع آب، معادن، چراگاه ها، جنگلات و امثال اینها، دوم آنکه: این اقطاع از زمینهایی نباشد که به نوعی از انواع تحت ملکیت شخص و یا اشخاص دیگری میباشد، سوم آنکه: این اقطاع خاص به اساس مصلحت عامه باشد، و رابطۀ فامیلی، قومی، منطقهای، و امثال این چیزها در آن مداخله نداشته باشد، ورنه دادن و گرفتن آن حرام است. ۳) این حدیث دلالت بر فضیلت انصار دارد، زیرا آنها نخواستند تا برای آنها چیزی داده شود، که برای مردم مهاجر داده نشده است، و گویند: این حدیث دلالت بر این دارد که خلافت در مردم انصار نمیباشد، و این علائم نبوت است، که به همین طریق تحقق یافت.
۱۱٠۱- عَن عَبْدِ اللَّهِ، بنِ عَمر ب، قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج يَقُولُ: «مَنِ ابْتَاعَ نَخْلًا بَعْدَ أَنْ تُؤَبَّرَ، فَثَمَرَتُهَا لِلْبَائِعِ إِلَّا أَنْ يَشْتَرِطَ المُبْتَاعُ، وَمَنِ ابْتَاعَ عَبْدًا وَلَهُ مَالٌ، فَمَالُهُ لِلَّذِي بَاعَهُ، إِلَّا أَنْ يَشْتَرِطَ المُبْتَاعُ» [رواه البخاری:۲۳٧٩].
۱۱٠۱- از عبدالله بن عمرب روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که فرمودند: «کسی که درخت خرمای را بعد از اینکه پیوند (تلقیح و کشن گیری) شده بود خرید، میوۀ آن درخت از فروشنده است، مگر آنکه خریدار [در هنگام خرید] آن را برای خود شرط نماید.
و کسی که غلامی میخرد، و این غلام دارای مال است، مال آن غلام از فروشنده است، مگر آنکه خریدار آن را برای خود شرط نماید» [۴٧۸].
[۴٧۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) پیوند زدن درخت خرما با پیوند زدن درختهای دیگر فرق دارد، و آن به این شکل است که: همه سال بعد ازاینکه خوشههای خرما ظاهر شد، مقداری از خرمای (نر) را گرفته و در داخل خوشۀ درخت خرمای (ماده) میگذارند، و آن را بسته میکنند، و بعد از اینکه خوشۀ خرما قدری کلان شد، یا خوشه خود به خود از تاری که آن را به بسته بودند باز میشود، و یا آن را باز میکنند، و به این طریق درخت خرما به شکل مطلوب میوه میدهد، ورنه میوهاش بسیار کم، و در عین حال خراب و نامرغوب میباشد. ۲) با استناد به ظاهر این حدیث جمهور علماء گفتهاند: اگر کسی درخت خرمایی را که پیوند شده بود فروخت، میوۀ آن درخت از فروشنده است، مگر آنکه خریدار در وقت عقد شرط کرده باشد که میوه از وی باشد، امام ابو حنیفه/ میگوید: خواه آن درخت پیوند شده باشد و خواه نشده باشد، میوهاش از فروشنده است، مگر آنکه خریدار شرط کرده باشد که میوۀ آن درخت ازوی باشد، به این معنی که قید پیوند شدن دارای مفهوم مخالف نیست که اگر پیوند نشده باشد، میوهاش از خریدار باشد، منتهی خریدار میتواند از فروشنده بخواهد که میوهاش را خواه رسیده باشد و خواه نه رسیده فی الحال بچیند، به علاو از آن، امام ابو حنیفه/ میگوید: اگر خریدار شرط کرد که میوه تا وقت رسیدن بر درخت بماند، این عقد فاسد است. ۳) با قیاس بر درخت خرما، هر درخت دیگری مانند: درخت توت، تاک انگور، درخت سیب، وامثال اینها که فروخته شده بود، اگر میوه داشت، میوهاش از فروشنده است، مگر آنکه خریدار شرط کند که از وی باشد. ۴) برای آنکه نزاعی بین فروشند و خریدار واقع نشود، بهتر آن است که در وقت عقد خرید و فوش، شرط کنند که میوه متعلق به خریدار است، ورنه بعد از عقد شاید خریدار از فروشنده بخواهد که میوهاش را بچیند، و چون میوه قابل خوردن نشده است، صاحب میوه از چیدن آن ابا ورزد، و این امر سبب کشمکش بین آنها گردد.
[۴٧٩] (استقراض): عبارت از قرض گرفتن، و (دیون) عبارت از قرضهایی است که بر ذمۀ شخص قرضدار میباشد، و (حَجر): عبارت از آن است که به سببی از اسباب، قاضی شخصی را از تصرف کردن در مالش مانع میشود، و (تلفیس): عبارت از آن است که به سببی از اسباب، قاضی حکم به مفلس بودن شخص بکند، و اینکه امام بخاری این مسائل را تحت عنوان یک کتاب آورده است، سببش این است که: احادیث متعلق به هریک از این مسائل کم است، و امکان اینکه برای هریک (کتاب) جداگانۀ را اختصاص میداد، وجود نداشت، والله تعالی أعلم.
۱۱٠۲- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، عَنِ النَّبِيِّ ج قَالَ: «مَنْ أَخَذَ أَمْوَالَ النَّاسِ يُرِيدُ أَدَاءَهَا أَدَّى اللَّهُ عَنْهُ، وَمَنْ أَخَذَ يُرِيدُ إِتْلاَفَهَا أَتْلَفَهُ اللَّهُ» [رواه الخاری: ۲۳۸٧].
۱۱٠۲- از ابو هریرهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «کسی که مال مردم را بگیرد، وقصدش ادای آن باشد، خداوند اسباب ادای آن را مهیا میسازد و کسی که [مال مردم را بگیرد]، و قصدش تلف کردن آن باشد، [یعنی: ندادن آن باشد] خداوند اسباب تلف شدن آن مال را مهیا میسازد» [۴۸٠].
[۴۸٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) گرفتن مال در این مورد، خاص به قرض نیست، بلکه شامل همۀ انواع گرفتن مال، از طریق قرض، رهن، شراکت و غیره را نیز میگردد، یعنی: کسی که مال مردم را به هر طریقی بگیرد، اگر قصدش ادای آن مال برای صاحبش باشد، خداوند در آن مال برایش برکت میدهد، و برای او توفیق میدهد تا بتواند آن مال را برای صاحبش برگرداند، و اگر قصدش خوردن آن مال باشد، خداوند برکت آن مال را از بین میبرد و کسی که مال را گرفته است، مدیون صاحب مال باقی میماند. ۲) انسان اگر برکت در مال و حفظ آبروی خود را میخواهد خوش معاملگی را شعار خود سازد، ونیتش همیشه ادای حقوق مردم باشد، و در این حالت است که توفیق خداوندی حلیف او میگردد، و پیامبر خدا ج فرومودهاند «إنما الأعمال بالنیات». ۳) کسی که قرضدار باشد، تا وقتی که دین واجب الأدای خود را اداء نکره است، و یا رضایت قرضدار را حاصل نکرده است، نباید، خیرات بدهد و یا غلامش را آزاد کند، و اگر چنین کرد، خیرات و غلام آزاد شدهاش برایش بر گردانده میشود، زیرا خیرات دادن و غلام آزاد کردن حق خدا، و ادای قرض، حق بنده است، و ادای حق بنده بر ادای حق خدا مقدم است.
۱۱٠۳- عَنْ أَبِي ذَرٍّ س، قَالَ: كُنْتُ مَعَ النَّبِيِّ ج، فَلَمَّا أَبْصَرَ يَعْنِي أُحُدًا قَالَ: «مَا أُحِبُّ أَنَّهُ تَحَوَّلَ لِي ذَهَبًا، يَمْكُثُ عِنْدِي مِنْهُ دِينَارٌ فَوْقَ ثَلاَثٍ، إِلَّا دِينَارًا أُرْصِدُهُ لِدَيْنٍ» ثُمَّ قَالَ: «إِنَّ الأَكْثَرِينَ هُمُ الأَقَلُّونَ، إِلَّا مَنْ قَالَ بِالْمَالِ هَكَذَا وَهَكَذَا، وَأَشَارَ أَبُو شِهَابٍ بَيْنَ يَدَيْهِ وَعَنْ يَمِينِهِ وَعَنْ شِمَالِهِ وَقَلِيلٌ مَا هُمْ»، وَقَالَ: «مَكَانَكَ»، وَتَقَدَّمَ غَيْرَ بَعِيدٍ فَسَمِعْتُ صَوْتًا، فَأَرَدْتُ أَنْ آتِيَهُ، ثُمَّ ذَكَرْتُ قَوْلَهُ: «مَكَانَكَ حَتَّى آتِيَكَ»، فَلَمَّا جَاءَ قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، الَّذِي سَمِعْتُ أَوْ قَالَ: الصَّوْتُ الَّذِي سَمِعْتُ؟ قَالَ: «وَهَلْ سَمِعْتَ؟»، قُلْتُ: نَعَمْ، قَالَ: «أَتَانِي جِبْرِيلُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ، فَقَالَ: مَنْ مَاتَ مِنْ أُمَّتِكَ لاَ يُشْرِكُ بِاللَّهِ شَيْئًا دَخَلَ الجَنَّةَ»، قُلْتُ: وَإِنْ فَعَلَ كَذَا وَكَذَا، قَالَ: «نَعَمْ» [رواه البخاری: ۲۳۸۸].
۱۱٠۳- از ابو ذرس روایت است که گفت: با پیامبر خدا ج بودم، چون چشمشان به کوه (أُحد) افتاد فرمودند: «نمیخواهم که این کوه برایم به طلا مبدل گردد، و در نزد دیناری از آن بیش از سه روز باقی بماند، مگر دیناری را که برای ادای قرض نگهدارم».
بعد از آن فرمودند: «و کسانی که مال آنها بسیار است، ثواب آنها کمتر است، مگر کسی که مال را چنین و چنان بخشش کند، و البته چنین کسانی کم هستند».
و برای من گفتند: «در جای خود به ایست»، خودشان کمی پیشتر رفتند، و من آوازی را شنیدم، من خواستم که نزدشان بروم، یادم آمد که فرمودند: «بر جای خود به ایست».
چون پس آمدند گفتم: یارسول الله! آنچه را که شنیدم چه بود، [و یا]: آوازی را که شنیدم چه بود؟
فرمودند: «آیا شنیدی»؟
گفتم: بلی!.
فرمودند: «جبرئیل÷ نزدم آمد و گفت: کسی که از امت تو بمیرد، و به خدا چیزی را شریک نیاورده باشد، به بهشت میرود.
گفتم: ولو آنکه چنین و چنان کرده باشد؟ [یعنی: ولو آنکه مرتکب گناه شده باشد] فرمودند: بلی [ولو آنکه چنین و چنان کرده باشد]» [۴۸۱].
[۴۸۱] از مسائل و احکام متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مسلمان نباید تمام غم و همش جمع کردن مال باشد، بلکه باید از مالی که خدا برایش داده است، به علاوه آنکه حق آن را اداء میکند، در وجوه خیر، مانند: کمک به فقراء، ایتام، درماندگان، بنای مساجد، مدارس، شفاخانهها، راه ها، کمک کردن در ازدواج جوانان، توزیع کتابهای دینی، کمک در معالجۀ مریضان، و امثال اینها سهم بگیرد. ۲) پیامبر خدا ج از وابستگیهای دنیوی در همۀ اشکال آن، سخت دوری میگزیدند، و این چیزی بود که دیگران را نیز به آن توصیه میکردند، و آنچه را که در اینجا قابل تذکر میدانم که: یگانه شخصیت عالم بشریت که آنچه را گفتند و به طور کامل بلکه اکمل به آن عمل کردند، حضرت ختمی مرتبت نبی اکرم پیامبر خدا ج میباشند، زیرا چیزی را که گفتند: حرام و یا بد است، خودشان از همگان از آن پیشتر و بیشتر اجتناب نمودند، و چیزی را که گفتند: خوب و نیک است، خودشان از همه پیشتر و بیشتر به آن عمل کردند.
۱۱٠۴- عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ ب، قَالَ: أَتَيْتُ النَّبِيَّ ج وَهُوَ فِي المَسْجِدِ - قَالَ مِسْعَرٌ: أُرَاهُ قَالَ: ضُحًى - فَقَالَ: «صَلِّ رَكْعَتَيْنِ»، وَكَانَ لِي عَلَيْهِ دَيْنٌ، فَقَضَانِي وَزَادَنِي [رواه البخاری: ۲۳٩۴].
۱۱٠۴- از جابر بن عبداللهب روایت است که گفت: هنگام چاشت در حالی که پیامبر خدا ج در مسجد بودند، نزدشان آمدم.
گفتند: «دو رکعت نماز بخوان»، و از من بر ذمۀشان قرضی بود، قرض مرا دادند، و چیزی هم بر آن افزودند [۴۸۲].
[۴۸۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: اگر قرضدار در وقت ادای قرض، برای قرض دهنده بیشتر از طلبش میدهد، در صورتی که این چیز صراحتا و یا ضمنا در وقت قرض دادن شرط نشده باشد، باکی ندارد، بلکه کارنیک و پسندیدهای است.
۱۱٠۵- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س: أَنَّ النَّبِيَّ ج قَالَ: مَا مِنْ مُؤْمِنٍ إِلَّا وَأَنَا أَوْلَى بِهِ فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ، اقْرَءُوا إِنْ شِئْتُمْ: ﴿ٱلنَّبِيُّ أَوۡلَىٰ بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ مِنۡ أَنفُسِهِمۡۖ﴾ فَأَيُّمَا مُؤْمِنٍ مَاتَ وَتَرَكَ مَالًا فَلْيَرِثْهُ عَصَبَتُهُ مَنْ كَانُوا، وَمَنْ تَرَكَ دَيْنًا أَوْ ضَيَاعًا، فَلْيَأْتِنِي فَأَنَا مَوْلاَهُ [رواه البخاری: ۲۳٩٩].
۱۱٠۵- از ابو هریرهس روایت است که: پیامبر خدا ج فرمودند: «هیچ مؤمنی نیست مگر آنکه من به او در امور دنیا و آخرت از خودش دوستتر هستم، اگر میخواهید این آیه را تلاوت نمائید: «پیامبر به مسلمانان از خود آنها دوستتر است».
هر مسلمانی که میمیرد، و مالی به ارث میگذارد، آن مال متعلق به ورثهاش میباشد، و کسی که [میمیرد] و قرض و یا اهل و عیال محتاجی بجا میگذارد، نزد من بیاید، من ولی او میباشم [و متحمل این چیزها میشوم]» [۴۸۳].
[۴۸۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) پیامبر خدا ج بر مؤمنان رؤوف و رحیم هستند، و هر مؤمنی را از اندازۀ که خود مؤمن خود را دوست دارد، بیشتر دوست دارند، و دلیلش آن است که هر کسی به طور عموم کاری میکند که سبب دوزخ رفتنش میشود، ولی پیامبر خدا ج آن را به کاری رهنمائی میکنند که سبب رفتنش به بهشت میشود، و حتی اگر مستوجب دوزخ باشد، به سبب شفاعت خود در روز قیامت سبب رفتنش به بهشت میشوند. ۲) در اول امر که پیامبر خدا ج چیزی از اموال در اختیار نداشتند، اگر شخص قرض داری فوت میکرد، بر او نماز نمیخواندند، ولی بعد از اینکه اموالی از غنیمت و صدقه در دسترسشان قرار گرفت، قرض شخص قرضدار را بر عهده میگرفتند، و بر وی نماز میخواندند. ۳) اینکه این ادای قرض بر پیامبر خدا ج واجب بود، و یا آنکه از روی فضل و احسان چنین کاری میکردند، بین علماء اختلاف نظر وجود دارد، واکثر علماء بر این نظر اند که از روی فضل و احسان بود، نه از روی وجوب.
۱۱٠۶- عَنِ المُغِيرَةِ بْنِ شُعْبَةَ، قَالَ: قَالَ النَّبِيُّ ج: إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَ عَلَيْكُمْ: عُقُوقَ الأُمَّهَاتِ، وَوَأْدَ البَنَاتِ، وَمَنَعَ وَهَاتِ، وَكَرِهَ لَكُمْ قِيلَ وَقَالَ، وَكَثْرَةَ السُّؤَالِ، وَإِضَاعَةَ المَالِ [رواه البخاری: ۲۴٠۸].
۱۱٠۸- از مغیره بن شعبهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: خداوند بر شما [این چیزها را] حرام کرده است: عقوق مادران، زنده به گور کردن دختران، و خود داری از ادای چیزی که ادای آن لازم است، و طلبیدن چیزی که گرفتن آن حرام است.
و این چیزها را برای شما مکروه قرار داده است: گفتگوی بدون لزوم، سؤال کردن بسیار، و ضایع ساختن مال [۴۸۴].
[۴۸۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) عقوق به معنی نافرمانی و آزار دادن است، خواه سبب مادی داشته باشد و خواه سبب معنوی، و خواه با دست باشد، و خواه با زبان، و همان طوری که عقوق مادر حرام است، عقوق پدر نیز حرام است، و اینکه در این حدیث تنصیص بر عقوق مادر شده است، سببش این است که اولا: مادر چون ضعیف و نا توان است نسبت به پدر آزار پذیرتر است، دوم: آنکه چون مادر در تربیۀ فرزند در مراحل مختلف تربیۀ اولاد، زحمات بیشتری را متحمل میگردد، از این جهت حقوقش نسبت به حقوق پدر پیشتر و بیشتر است، از اینجا است که علماء گفتهاند: اگر کسی پدر و مادر محتاجی داشد، و خودش تنها قدرت نفقه دادن برای یکی از آنها را داشت، پدرش را بگذارد، و برای مادرش نفقه بدهد. ۲) زنده به گور کردن دختران یکی از عادات بد جاهلیت بود، وچون داشتن دختر را برای خود ننگ و عار میدانستند، وقتی که برای آنها دختری متولد میگردید، آن طفلک معصوم را با زیر پا گذاشتن رحمت پدری، و عطوفت انسانی زنده به گور میکردند، و رواسب این عادت جاهلیت هنوز در ذهن بعضی از جهال قرن بیستم موجود است. ۳) و در مورد سؤال کردن بسیار، باید گفت که: سؤال کردن مکروه به چند نوع است، نوع اول: سؤال کردن از کارهای شخصی مردم، مانند اینکه فلانی چه میکند؟ در آمدش از کجا است؟ با زنش چه نووع معاملۀ دارد؟ چه نوع خرج و خوراکی دارد؟ و امثال اینچیزها، دوم: سؤال کردن جهت به دست آوردن مال، که در اصطلاح مردم آن را گدایی میگویند، سوم: سؤال کرد از مسائل علمی جهت ابراز شخصیت خود، و امتحان دیگران، ولی اگر قصدش آموختن علم، و اطلاع از احکام شرعی باشد، این عملش نه تنها آنکه مکروه نیست، بلکه کار نیک و پسندیدۀ نیز هست. ۴) ضایع کردن مال: عبارت از صرف مال در اموری است که در اصل جائز نباشد، مانند صرف مال در برپا کردن مجالس رقص، قمار، شراب و امثال اینها، و یا مصرف کردن آن در کاری که در اصل مباح باشد، ولی در آن اسراف نماید، مانند: مهمانیهای بیجا و پرمصرف، عروسیهای پرمصرف و هر کار دیگری که در تبذیر و اسراف داخل گردد.
۱۱٠٧- عَن عَبْدَ اللَّهِ بنِ مَسعُودٍ س، قَالَ: سَمِعْتُ رَجُلًا قَرَأَ آيَةً، سَمِعْتُ مِنَ النَّبِيِّ ج خِلاَفَهَا، فَأَخَذْتُ بِيَدِهِ، فَأَتَيْتُ بِهِ رَسُولَ اللَّهِ ج فَقَالَ: «كِلاَكُمَا مُحْسِنٌ»، قَالَ شُعْبَةُ: أَظُنُّهُ قَالَ: «لاَ تَخْتَلِفُوا، فَإِنَّ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمُ اخْتَلَفُوا فَهَلَكُوا» [رواه البخاری: ۲۴۱٠].
۱۱٠٧- از عبدالله بن مسعودس روایت است که [گفت]: از شخصی شنیدم که آیۀ را بر خلاف آنچه که از پیامبر خدا ج شنیده بودم تلاوت کرد، دست آن شخص را گرفتم و نزد پیامبر خدا ج بردم، [تلاوت هردوی ما را شنیده] و فرمودند:
«هردو نفر شما خوب تلاوت میکنید، ولی اختلاف نکنید، زیرا مردمی که پیش از شما بودند، اختلاف کردند و هلاک شدند» [۴۸۵].
۱۱٠۸- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، قَالَ: اسْتَبَّ رَجُلاَنِ رَجُلٌ مِنَ المُسْلِمِينَ وَرَجُلٌ مِنَ اليَهُودِ، قَالَ المُسْلِمُ: وَالَّذِي اصْطَفَى مُحَمَّدًا عَلَى العَالَمِينَ، فَقَالَ اليَهُودِيُّ: وَالَّذِي اصْطَفَى مُوسَى عَلَى العَالَمِينَ، فَرَفَعَ المُسْلِمُ يَدَهُ عِنْدَ ذَلِكَ، فَلَطَمَ وَجْهَ اليَهُودِيِّ، فَذَهَبَ اليَهُودِيُّ إِلَى النَّبِيِّ ج، فَأَخْبَرَهُ بِمَا كَانَ مِنْ أَمْرِهِ، وَأَمْرِ المُسْلِمِ، فَدَعَا النَّبِيُّ ج المُسْلِمَ، فَسَأَلَهُ عَنْ ذَلِكَ، فَأَخْبَرَهُ، فَقَالَ النَّبِيُّ ج: «لاَ تُخَيِّرُونِي عَلَى مُوسَى، فَإِنَّ النَّاسَ يَصْعَقُونَ يَوْمَ القِيَامَةِ، فَأَصْعَقُ مَعَهُمْ، فَأَكُونُ أَوَّلَ مَنْ يُفِيقُ، فَإِذَا مُوسَى بَاطِشٌ جَانِبَ العَرْشِ، فَلاَ أَدْرِي أَكَانَ فِيمَنْ صَعِقَ، فَأَفَاقَ قَبْلِي أَوْ كَانَ مِمَّنِ اسْتَثْنَى اللَّهُ» [رواه البخاری: ۲۴۱۱].
۱۱٠۸- از ابو هریرهس روایت است که گفت: دو نفر که یکی مسلمان و دیگری یهود بود، با هم دعوی کردند، و یک دیگر را دشنام دادند.
مسلمان گفت: قسم به ذاتی که محمد ج را بر همۀ جهانیان بر گزیده است، و یهودی گفت: قسم به ذاتی که موسی÷ را بر همۀ جهانیان بر گزیده است، مسلمان در این وقت، دستش را بالا برد و بر روی شخص یهودی زد، یهودی نزد پیامبرخدا ج رفت، و آنچه را که بین او و بین آن شخص مسلمان واقع شده بود بیان کرد.
پیامبر خدا ج مسلمان را خواستند، و از قضیه پرسان نمودند، او قضیه را برایشان گفت پیامبر خدا ج فرمودند: «مرا بر موسی÷ بر تری ندهید، چون در روز قیامت همۀ مردم بیهوش میشوند، و من هم با آنها بیهوش میشوم، و اولین کسی که به هوش میآید من هستم، در این وقت [میبینم که] موسی÷ گوشۀ از عرش را محکم گرفته است، ولی نمیدانم که او هم بی هوش شده بود و پیش از من به هوش آمده بود، و یا از کسانی است که خداوند آنها را از بیهوش شدن استثناء نموده است» [۴۸۶].
۱۱٠٩- عَنْ أَنَسٍ س: أَنَّ يَهُودِيًّا رَضَّ رَأْسَ جَارِيَةٍ بَيْنَ حَجَرَيْنِ، قِيلَ مَنْ فَعَلَ هَذَا بِكِ، أَفُلاَنٌ، أَفُلاَنٌ؟ حَتَّى سُمِّيَ اليَهُودِيُّ، فَأَوْمَأَتْ بِرَأْسِهَا، فَأُخِذَ اليَهُودِيُّ، فَاعْتَرَفَ، «فَأَمَرَ بِهِ النَّبِيُّ ج فَرُضَّ رَأْسُهُ بَيْنَ حَجَرَيْنِ» [رواه البخاری: ۲۴۱۳].
۱۱٠٩- از انسس روایت است که یهودی سر دخترکی را بین دو سنگ کوبید، از [آن دخترک] پرسیدند: چه کسی چنین کرده است؟ آیا فلان؟ و یا فلان؟ تا آنکه نام آن یهودی را نیز گفتند، آن دختر با سر خود اشاره کرد [که بلی همن شخص است]، آن یهودی را گرفتند و او اقرار کرد، پیامبر خدا ج امر کردند، و سرش بین دو سنگ کوبیده شد [۴۸٧].
[۴۸۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: معنی این قول پیامبر خدا ج که فرمودند: هردو نفر شما خوب تلاوت میکنید، این است که: تلاوت هردو نفر شما صحیح است، و از این گفتۀ پیامبر خدا ج چنین دانسته میشود که هیچ کدام آنها از قراءت هفتگانۀ مشهوره خارج نشده بودند، و پیامبر خدا ج فرمودهاند که: «قرآن بر هفت قراءت نازل شده است، و مراد از قراءت هفتگانه قراءاتی است که مستجمع شروطی باشد که علمای علم قراءت و متخصصین فن در مورد آن وضع کردهاند، و تفصیل آن در کتب علم قراءت موجود است. [۴۸۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مسلمانی که با شخص یهودی مخاصمه نموده و او را سیلی زد، ابو بکر صدیقس بود، و شخص یهودی را فنحاص نام داشت. ۲) نصوصی زیادی در برتری محمد ج بر دیگر انبیاء وجود دارد، و اینکه پیامبر خدا ج گفتند که مرا بر دیگر انبیاء برتری ندهید، علماء برای آن اسباب زیادی را ذکر کردهاند از آن جمله اینکه: أ) این سخن را از روی تواضع گفتند. ب) این سخن را در وقتی گفتند که هنوز برایشان وحی نشده بود که بهترین انبیاء هستند. ج) از برتری جستنی منع کردند که سبب نقص و عیب بر انبیای دیگر شود، زیرا چنین عملی کفر است. د) از برتری جستنی منع کردند که سبب خصومت و در گیری گردد. ۳) سبب بیهوش شدن مردم آن است که صدای مهیبی را میشنوند. ۴) این قول پیامبر خدا ج که فرمودند: (و یا از کسانی است که خداوند آنها را از بیهوش شدن استثناء نموده است): اشاره به این قول خداوند متعال دارد که میفرماید:﴿وَنُفِخَ فِي ٱلصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَن فِي ٱلۡأَرۡضِ إِلَّا مَن شَآءَ ٱللَّهُۖ﴾ یعنی: و در صور دمیده میشود، [در این وقت] هرکسی که در آسمانها و زمین است بیهوش میشود، مگر کسی که خداوند بخواهد بیهوش نشود. ۵) پیامبر خدا ج به اجماع علماء افضل الرسل هستند، و اینکه موسی÷ پیش از پیامبر خدا ج به هوش میآید، سبب آن نمیشود که موسی÷ از پیامبر خدا ج برتری و فضیلت داشته باشد، زیرا این فضیت در امر خاص و در کار معینی است، و فضیلت نبی کریم ج عام و در همۀ فضائل است، و صاحب فضیلت خاص سبب برتری بر صاحب فضیلت عام نمیشود. [۴۸٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) گویند: شخص یهودی که سر آن دختر مسلمان را به سنگ کوبید، زیور آن دخترک را به زور از وی گرفته بود، و برای آنکه از این سخن برای کسی خبر ندهد، آن دخترک مسلمان را کشت. ۲) جمهور علماء با استناد به این حدیث میگویند: قاتل به همان طریقی قصاص میشود که مقتول را به قتل رسانده است، اگر مقتول را با سنگ گشته بود، با سنگ کشته میشود، اگر با تبر کشته بود، با تبر کشته میشود، اگر با چوب گشته بود با چوب کشته میشود اگر او را از بام انداخته بود، از بام انداخته میشود.... امام ابو حنیفه، عامر شعبی، ابراهیم نخعی، حسن بصری، سفیان ثوری، ابو یوسف و محمد رحمهم الله میگویند: در هر صورتی که قتل صورت گرفته باشد، قاتل باید با شمشیر کشته شود، و دلیلشان این قول پیامبر خدا ج است که میفرمایند: «قصاص جز با آهن صورت نمیگیرد» و از حدیث باب چنین جواب میدهند که این نوع قصاص در وقتی بود که مثله کردن منع نشده بود، و دیگر آنکه آن یهودی مال آن دختر را گرفته و او را کشته بود، و به این اساس عملش حرابت گفته میشود، و حاکم میتواند محارب را به هر طریقی که لازم بداند مجازات نماید. ۲) جمهور علماء میگویند: کسی که در حالت مریضی قدرت به سخن زدن نداشته باشد، و ذریعۀ اشاره وصیت نماید، و صیتش جواز دارد مثلا: از وی بپرسند که ده هزار درهم از مالت برای فلان باشد؟ و او با اشاره جواب مثبت بدهد، این وصیت صحت پیدا میکند، اما ابو حنیفه و اوزاعی و ثوری رحمهم الله میگویند: اشارۀ که با سر و دست صورت بگیرد قابل اعتبار نیست، مگر اشارۀ گنگ که در اصل، قدرت به سخن زدن را ندارد.
۱۱۱٠- حَدِیثُ الأَشْعَثِ تَقَدَّمَ قَرِیِبًا وَذَکَرَ فیهِ أَنَّهُ اختَصَمَ هُوَ وَرَجُلٌ مَن أَهلِ حَضرَ موت وَفِي هَذِهِ الرِّوایَةِ قَالَ: إِنَّهُ هُوَ وَیَهُودِيٌ [رواه البخاری: ۲۴۱۶، ۲۴۱٧ وانظر حدیث رقم: ۲۳۵۶، ۲۳۵٧].
۱۱۱٠- حدیث اشعثس [۴۸۸] در مورد مخاصمهاش با شخصی از اهل (حضرت موت) گذشت، و در این روایت میگوید: این مخاصمه، بین او و بین شخصی از یهود صورت گرفته بود [۴۸٩].
[۴۸۸] وی اشعث بن قیس کندی است، در سال دهم هجری با هفتاد سوار نزد پیامبر خدا ج آمد، یکی از ملوک کنده بود، بعد از پیامبر خدا ج مرتد شد، و در جنگهای ردت به اسارت در آمد، چون نزد ابو بکرس آوردند، او را از بند آزاد کرد، و دوباره مسلمان شد، و با خواهر ابو بکرس ازدواج نمود، در جنگ یرموک در شام، و جنگ قادسیه در عراق اشتراک نمود، و در جنگ صفین در صف علیس بود، در شصت و سه سالگی وفات یافت، (الإصابه: ۱/۵۱-۵۲). [۴۸٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: خلاصۀ حدیث این است که: اشعثس که روای حدیث است میگوید: بین من و بین شخصی از یهود زمین مشترکی بود، آن شخص یهود زمینم را انکار کرد، او را نزد پیامبر خدا ج بردم، پیامبر خدا ج برایم گفتند: بر دعوی خود شاهد داری؟ گفت: نه ندارم، برای یهودی گفتند: سوگند بخور، گفتم: یا رسول الله! او سوگند میخورد و مالم را میبرد، و خداوند این آیه را نازل فرمود که:﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يَشۡتَرُونَ بِعَهۡدِ ٱللَّهِ وَأَيۡمَٰنِهِمۡ ثَمَنٗا قَلِيلًا﴾.
۱۱۱۱- عَن أُبَيَّ بْنَ كَعْبٍ س، فَقَالَ: وَجَد تُ صُرَّةً فِیهَا مِائَةَ دِينَارٍ، فَأَتَيْتُ النَّبِيَّ ج، فَقَالَ: «عَرِّفْهَا حَوْلًا»، فَعَرَّفْتُهَا حَوْلًا، فَلَمْ أَجِدْ مَنْ يَعْرِفُهَا، ثُمَّ أَتَيْتُهُ، فَقَالَ: «عَرِّفْهَا حَوْلًا» فَعَرَّفْتُهَا، فَلَمْ أَجِدْ، ثُمَّ أَتَيْتُهُ ثَلاَثًا، فَقَالَ: «احْفَظْ وِعَاءَهَا وَعَدَدَهَا وَوِكَاءَهَا، فَإِنْ جَاءَ صَاحِبُهَا، وَإِلَّا فَاسْتَمْتِعْ بِهَا» [رواه البخاری: ۲۴۲۶].
۱۱۱۱- از أُبی بن کعبس روایت است که گفت: همیانی را یافتم که در آن صد دینار بود، آن را نزد پیامبر خدا ج آوردم.
فرمودند: «آن را یکسال سراغ بده»، یکسال آن را سراغ دادم، و کسی که آن را بشناسد نیافتم.
دوباره نزدشان آمدم فرمودند: «یکسال دیگر آن را سراغ بده» [یکسال دیگر] آن را سراغ دادم، ولی کسی را نیافتم که آن را بشناسد.
برای بار سوم نزدشان آمدم، فرمودند: «ظرف آن، و مقدار آن و سربند آن را حفظ کن، [یعنی: به خاطر بسپار] اگر صاحبش آمد [مالش را برای وی بده] و اگر نیامد، از آن استفاده کن» [۴٩٠].
[۴٩٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) شخصی که مالی را یافت، بر وی لازم است که آن را سراغ بدهد، ولی باید این سراغ دادن، در جای اجتماع مردم، مانند مساجد و بازارها و در جایی باشد که این مال را از آنجا یافته است. ۲) بنا به قول عامۀ فقهاء کسی که چیزی را یافت باید آن را در جایی که احتمال پیدا شدن صاحبش در آنجا بیشتر باشد، یکسال سراغ بدهد، و گرچه ظاهر حدیث دلالت بر لزوم سراغ دادن سه سال دارد، ولی این امر لزومی درهمۀ موارد نیست، واینکه پیامبرخدا ج این شخص را به سراغ دادن سه سال امر کردند، سببش این است که سراغ دادن این شخص به طور شاید و باید نبود، چنانچه برای کسی که نمازش را به طور شاید و باید اداء نکره بود گفتند: «ارجع فصل، فإنك لم تصل» نمازت را دوباره بخوان زیرا تو نماز نخواندی. ۳) بعد از یکسال اگر صاحبش نیامد، اکثر علماء میگویند: کسی که (لقطه) را یافته است، چه فقیر باشد و چه غنی میتواند از آن استفاده نماید، امام ابو حنیفه/ میگوید: اگر یابنده فقیرباشد، میتواند از آن استفاده نماید، ولی اگر توان مند باشد، استفاده کردنش جائز نیست، و باید آن را برای فقراء بدهد. ۴) شخص یابنده باید سه چیز را از (لقطه) به خاطر خود بسپارد و حفظ کند، ظرف آن، عدد و مقدار آن، سر بند آن، تا اگر صاحبش پیدا شد، با نشانی گفتن این اشیاء مالش را برایش بر گرداند، و این مسئله فروع بسیار دیگری دارد که محل تفصیل آنها کتب فقه است.
۱۱۱۲- عَن أَبَي هُرَيْرَةَ س عَنِ النَّبِيُّ ج قَالَ: «إِنِّي لأنقَلِبُ إِلَي أَهلِي فَأَجِدُ التَّمرَةَ عَلَي فِرَاشِي فَأَرفَعُهَا لآحَلَهَا ثَمَّ أَخشَي أَنْ تَكُونَ الصَّدَقَةِ فَأُلقِیهَا» [رواه البخاری: ۲۴۳۲].
۱۱۱۲- از ابو هریرهس از پیامبرخدا ج روایت است که فرمودند:
«گاهی به نزد خانوادهام میروم، و میبینم که خرمایی بر روی بسترم افتاده است، آن را برمیدارم که بخورم، و چون میترسم که مبادا از خرمای صدقه باشد، آن را دور میاندازم» [۴٩۱].
[۴٩۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) اشیای کم قیمت و بی اهمیت در حکم (لقطه) که سراغ دادن یکسال باشد، داخل نمیگردد. ۲) اگر کسی بگوید که: پیامبر خدا ج خرمای صدقه را به خانۀ خود نمیآوردند پس این گفتۀشان که: «مبادا از خرمای صدقه باشد» چه معنی دارد؟ در جواب گفتهاند که: پیامبر خدا ج خرماهای صدقه را در مسجد توزیع میکردند، و چون احتمال این وجود داشت که خرمای از آن خرماها به لباسشان چسپیده و بر روی بسترشان افتاده باشد، از روی احتیاط از خوردن آن خود داری مینمودند، و خودشان فرموده بودند: «دع ما یریبك إلی ما لا یریبك».
۱۱۱۳- عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الخُدْرِيِّ س، عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ج قَالَ: إِذَا خَلَصَ المُؤْمِنُونَ مِنَ النَّارِ حُبِسُوا بِقَنْطَرَةٍ بَيْنَ الجَنَّةِ وَالنَّارِ، فَيَتَقَاصُّونَ مَظَالِمَ كَانَتْ بَيْنَهُمْ فِي الدُّنْيَا حَتَّى إِذَا نُقُّوا وَهُذِّبُوا، أُذِنَ لَهُمْ بِدُخُولِ الجَنَّةِ، فَوَالَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ، لَأَحَدُهُمْ بِمَسْكَنِهِ فِي الجَنَّةِ أَدَلُّ بِمَسْكَنِهِ كَانَ فِي الدُّنْيَا [رواه البخاری: ۲۴۴٠].
۱۱۱۳- از بو سعید خدریس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:
«وقتی که مسلمانان از دوزخ نجات مییابند، در کنار پلی بین دوزخ و بهشت نگهداشته میشوند، و از ظلمهایی که در دنیا بر یک دیگر کردهاند تصفیه حساب میشوند، و چون پاک و پاکیزه شوند، برای آنها اجازۀ داخل شدن به بهشت داده میشود».
و سوگند به ذاتی که جان محمد ج در دست او است [بلا کیف] هر کسی مسکن و مأوایش را در بهشت از خانۀ که در دنیا در آن زندگی میکرده است، بهتر میشناشد» [۴٩۲].
[۴٩۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) در محشر دو پل وجود دارد، پل عمومی که اهل محشر به استثنای عدۀ معدودی که بدون حساب و کتاب به بهشت میروند از آن میگذرند، کسانی که مستحق دوزخ باشند در دوزخ میافتند، و مؤمنان به سلامتی از آن عبور میکنند، بعد از گذشتن از این پل، به پلی میرسند که خاص برای مؤمنان است، وبین دوزخ و جنت قرار دارد، و در اینجا حقوقی را که مؤمنان بر یک دیگر دارند، تصفیه حساب میکنند، و بعد از ادای حقوق یک دیگر، از این پل میگذرند، و به دروازۀ بهشت میرسند، و در اینجا است که برای آنها گفته میشود که:﴿سَلَٰمٌ عَلَيۡكُمۡ طِبۡتُمۡ فَٱدۡخُلُوهَا خَٰلِدِينَ٧٣﴾ اللهم اجعلنا منهم آمین. ۲) حقوق که در اینجا مورد تصفیه حساب قرار میگیرد، حقوق جزئی است که بین طرفین میباشد مثلا: شخصی دیگری را سیلی زده است، و دیگری او را سیلی محکم تری زده است، و یا یکی دیگری را دشنامی داده است، و آن دیگری دشنام شدید تری داده است، و امثال اینها و این چیزهائی است که مورد عفو یک دیگر قرار گرفته و بعد از ادای حقوق به بهشت میروند.
۱۱۱۴- عَن ابْنِ عُمَرَ ب قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج يَقُولُ: إِنَّ اللَّهَ يُدْنِي المُؤْمِنَ، فَيَضَعُ عَلَيْهِ كَنَفَهُ وَيَسْتُرُهُ، فَيَقُولُ: أَتَعْرِفُ ذَنْبَ كَذَا، أَتَعْرِفُ ذَنْبَ كَذَا؟ فَيَقُولُ: نَعَمْ أَيْ رَبِّ، حَتَّى إِذَا قَرَّرَهُ بِذُنُوبِهِ، وَرَأَى فِي نَفْسِهِ أَنَّهُ هَلَكَ، قَالَ: سَتَرْتُهَا عَلَيْكَ فِي الدُّنْيَا، وَأَنَا أَغْفِرُهَا لَكَ اليَوْمَ، فَيُعْطَى كِتَابَ حَسَنَاتِهِ، وَأَمَّا الكَافِرُ وَالمُنَافِقُونَ، فَيَقُولُ الأَشْهَادُ: ﴿هَٰٓؤُلَآءِ ٱلَّذِينَ كَذَبُواْ عَلَىٰ رَبِّهِمۡۚ أَلَا لَعۡنَةُ ٱللَّهِ عَلَى ٱلظَّٰلِمِينَ١٨﴾ [رواه البخاری: ۲۴۴۱].
۱۱۱۴- از ابن عمرب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج را شنیدم که فرمودند:
«خداوند [در آخرت] به شخص مؤمن نزدیک میشود، و او را تحت (کنف) خود قرار میدهد، و عیبهایش را میپوشاند، و [برایش] میگوید: آیا این گناه چنانی را میشناسی؟ و آیا این گناه چنانی را میشناسی؟ آن شخص مؤمن میگوید: بلی، پروردگارا!
تا اینکه به همۀ گناهان خود اقرار میکند، و فکر میکند که هلاک خواهد شد».
خداوند متعال برایش میگوید: گناهانت را در دنیا بر تو پوشیدم، و امروز هم آنها را برایت میبخشم، و کتاب حسناتش به دستش داده میشود، ولی دربارۀ کافر و منافق، همه کسانی که آنجا حضور دارند میگویند: «اینها کسانی هستند که دربارۀ پروردگار خود، دروغ گفته بودند، و بدانید که لعنت خدا بر ظالیمن است» [۴٩۳].
[۴٩۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مراد از نزدیکی که در این گفتۀ پیامبر خدا ج آمده است که: «خداوند [در آخرت] به شخص مؤمن نزدیک میشود» نزدیکی مرتبه است نه نزدیکی مکانی» ولی اگر بگوئیم که مراد از آن نزدیکی است که خود خداوند حقیقت آن را بهتر میداند، به احتیاط نزدیکتر است. ۲) (کنف) به معنی: جانب، طرف، و به معنی (بال) است، و مراد از آن در اینجا کنایه از رحمت و احاطه و حفظ است. ۳) مراد از ظلمی که در این آیۀ مبارکه آمده است، کفر و نفاق است، نه مطلق ظلم زیرا مطلق ظلم همان طوری که شامل کفر و نفاق را میشود، شامل تمام گناهان از صغیره و کبیره را نیز میشود، و همان طوری که معلوم است، این طور نیست، که هر گناهی ولو آنکه از صغایر باشد مستوجب لعنت وطرد از رحمت الهی شود. ۴) از این حدیث دانسته میشودد که سؤال کردن از نعمتهای (حلال) که در این آیۀ مبارکه آمده است که:﴿ثُمَّ لَتُسَۡٔلُنَّ يَوۡمَئِذٍ عَنِ ٱلنَّعِيمِ٨﴾ یعنی: بعد از آن در این روز از نعمتها پرسان میشود، عبارت از سؤال و پرسان تذکر نعمت است، نه سؤال حساب و انتقام زیرا در صورتی که خداوند متعال گناهان رابه یاد بنده داده، و بعد از آن برایش ببخشد، به طریق اولی نعمتها حلال را که در آن مرتکب گناهی نشده است، تنها بیادش داده و برایش خواهد بخشید. ۵) این حدیث مطابق عقیدۀ اهل سنت و جماعت دلالت صریح بر این دارد که مسلمان به سبب ارتکاب معاصی کافر نمیشود، و طوری که معلوم است، خوارج میگویند که مرتکب کبیره خارج از ملت بوده و کافر است. ۶) این حدیث دلیل صریحی برخلاف عقیدۀ معتزله است که میگویند: چیزی که بخشیده میشود، گناهان صغیره است، و گناهان کبیر بخشیده نمیشود.
۱۱۱۵- وَعَنهُ ب، أَخْبَرَهُ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج قَالَ: «المُسْلِمُ أَخُو المُسْلِمِ لاَ يَظْلِمُهُ وَلاَ يُسْلِمُهُ، وَمَنْ كَانَ فِي حَاجَةِ أَخِيهِ كَانَ اللَّهُ فِي حَاجَتِهِ، وَمَنْ فَرَّجَ عَنْ مُسْلِمٍ كُرْبَةً، فَرَّجَ اللَّهُ عَنْهُ كُرْبَةً مِنْ كُرُبَاتِ يَوْمِ القِيَامَةِ، وَمَنْ سَتَرَ مُسْلِمًا سَتَرَهُ اللَّهُ يَوْمَ القِيَامَةِ» [رواه البخاری: ۲۴۴۲].
۱۱۱۵- و از ابن عمرب روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند:
«مسلمان برادر مسلمان است، بر او ظلم نمیکند، و او را به هلاکت نمیاندازد، کسی که حاجت برارد مسلمانش را بر آرده سازد، خداوند متعال حاجت او را بر آورده میسازد، و کسی که مشکل ملسلمانی را بر طرف سازد، خداوند مشکلی از مشکلات او را در روز قیامت برطرف میسازد، و کسی که عیب مسلمانی را بپوشاند، خداوند گناهانش را در روز قیامت میپوشاند» [۴٩۴].
[۴٩۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) باید مسلمان از ظلم کردن بر دیگران خود داری نماید. ۲) باید مسلمان بکوشد، تا مانع ظلم ظالم از مظلوم گردد. ۳) عیب دیگران را پنهان نماید، و البته ایت عیبی است که قبلا واقع گردیده است، و کسی که فعلا در گناه آغشته است، باید برای وی نصیحت نماید تا از آن گناه برگردد، و کسی که گناه را در مجاهرت مرتکب میگردد، پوشاندن گناهش لازم نیست، زیرا اولین کسی که عیبش را بر ملا ساخته است، خودش میباشد. ۴) همان طوری که از این حدیث و از آیات و احادیث مشابه آن دانسته میشود، در بسیاری از حالات جزاء از جنس عمل است، و از این جهت است که اگر کسی حاجت برادر مسلمانش را بر آورده میسازد، خداوند متعال حاجت او را در دنیا و در آخرت بر آورده میسازد، و کسی که مشکل مسلمانی را بر طرف میسازد، خداوند مشکلی از مشکلات او را در روز قیامت بر طرف میسازد، وکسی که عیب مسلمانی را بپوشاند، خداوند گناهانش را در روز قیامت میپوشاند، و در احادیث دیگری آمده است که اگر کسی مسجدی میسازد، خداوند برایش در بهشت خانۀ میسازد، و هم چنین مثالهای دیگری.
۱۱۱۶- عَنْ أَنَسٍ س، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «انْصُرْ أَخَاكَ ظَالِمًا أَوْ مَظْلُومًا»، قَالُوا: يَا رَسُولَ اللَّهِ، هَذَا نَنْصُرُهُ مَظْلُومًا، فَكَيْفَ نَنْصُرُهُ ظَالِمًا؟ قَالَ: «تَأْخُذُ فَوْقَ يَدَيْهِ» [رواه البخاری: ۲۴۴۴].
۱۱۱۶- از انسس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:
«برادر [مسلمانت] را چه ظالم باشد و چه مظلوم کمک کن».
گفتند: یا رسول الله! کمک رساند برای مظلوم بلی، ولی برای ظالم چگونه کمک نمایئم؟
فرمودند: «بالای دو دستش را بگیر [یعنی: او را از ظلم کردن مانع شود]» [۴٩۵].
[۴٩۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) اینکه پیامبر خدا ج از مانع شدن از ظلم به گرفتن بالای دو دستش تعبیر کردهاند، دلالت بر این دارد که باید به زور و قوت مانع ظلم ظالم شد، و دیگر آنکه ظالم در وقت ظلم خود دستش را بالا میکند، و کسی که دست ظالم را از بالای آن میگیرد معنایش این است که بالا کردن دست ظالم میشود. ۲) گرفتن دست ظالم در واقع کمک کردن برای او است، و در روایت مسلم آمده است که پیامبر خدا ج در تکملۀ این حدیث فرمودند: «زیرا اگر ظالم خواسته باشد مالی را دزدی کند، و ما او را از این کار مانع شویم، در حقیقت برایش کمک کردهایم، زیرا به این کار مانع قطع دستش در دنیا، و نجاتش از عذاب اخروی شده ایم، و اگر حرام خوار از حرام خوردن که رشوت، سود، اختلاس، خوردن مال یتیم و امثال اینها باشد، منع کنیم، در واقع برایش کمک کردهایم، زیرا به این کار خود سبب آن شدهایم که این شخص از عذاب دنیوی و اخروی، و یا لا اقل از عذاب اخروی نجات یابد، و این کمک بسیار بزرگ و شایانی است. ۳) سبب ورود این حدیث نبوی شریف طوری که در صحیح مسلم آمده است آن بود که روزی دو نفر یکی از مهاجرین، و بچه جوانی از انصار با هم به جنگ پرداختند، مهاجر مهاجرین به کمک طلبید، و انصاری انصار را، پیامبر خدا ج آمده و فرمودند: این چه کار است؟ راه و رسم جاهلیت را گرفتهاید»؟ گفتند: نه خیر، دو جوان با هم جنگ کردهاند، یکی انگشت خود را به مقعد دیگری گذاشته بود، و کار به اینجا کشید، پیامبر خدا ج فرمودند: «مهم نیست، هر کس برادرش را خواه ظالم است و خواه مظلوم کمک کند.....»
۱۱۱٧- عَنِ بْنِ عُمَرَ ب، عَنِ النَّبِيِّ ج قَالَ: «الظُّلْمُ ظُلُمَاتٌ يَوْمَ القِيَامَةِ» [رواه البخاری: ۲۴۴٧].
۱۱۱٧- ازا ابن عمرب از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «ظلم سبب تاریکیهایی در روز قیامت میشود» [۴٩۶].
[۴٩۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) ظلم عبارت از نهادن چیزی در جایی غیر مناسب آن است، ابن جوزی/ میگوید: هر ظلمی مشتمل بر دو معصیت است: یکی در ستم روا داشتن بر مظلوم، و دوم: به مبارزه طلبیدن کسی که امر به عدالت میکند، یعنی خداوند متعال، زیرا مظلوم ضعیف است و جز خدا دادرسی دیگری ندارد، و علماء گفتهاند که: سبب ظلم کردن، ظلمت و تاریکی قلب است، زیرا کسی که قلبش به نور خدایی روشن باشد، به عواقب ظلم نظر انداخته و از آن خود داری مینماید، و کسی به ظلم و ستم اقدام میکند که قلبش تاریک باشد. ۲) کسی که در این دنیا مرتکب ظلم میشود، در روز قیامت در تاریکی میماند، و نمیداند که به کجا میرود، و در نهایت به گودالی از گودالهای دوزخ میافتد، از ابن مسعودس روایت است که گفت: اشخاص ظالم را میآورند و به فشار در صندوقی جا میدهند، و سپس آن صندوق را در دوزخ میاندازند.
۱۱۱۸- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «مَنْ كَانَتْ لَهُ مَظْلَمَةٌ لِأَخِيهِ مِنْ عِرْضِهِ أَوْ شَيْءٍ، فَلْيَتَحَلَّلْهُ مِنْهُ اليَوْمَ، قَبْلَ أَنْ لاَ يَكُونَ دِينَارٌ وَلاَ دِرْهَمٌ، إِنْ كَانَ لَهُ عَمَلٌ صَالِحٌ أُخِذَ مِنْهُ بِقَدْرِ مَظْلَمَتِهِ، وَإِنْ لَمْ تَكُنْ لَهُ حَسَنَاتٌ أُخِذَ مِنْ سَيِّئَاتِ صَاحِبِهِ فَحُمِلَ عَلَيْهِ» [رواه البخاری: ۲۴۴٩].
۱۱۱۸- از ابو هریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:
«کسی که بر ذمۀ وی از برادر مسلمانش مظلمۀ از عرض و شرف و یا چیز دیگری باشد، همین امروز پیش از آن روزی که نه درهمی باشد و نه دیناری، از وی طلب بخشش نماید».
«ورنه اگر عمل نیکی داشته باشد، به اندازۀ حق آن شخص از وی گرفته میشود، و اگر عمل نیکی نداشته باشد، از گناهان آن شخص [مظلوم] گرفته میشود و بر ذمۀ [شخص ظالم] گذاشته میشود» [۴٩٧].
[۴٩٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) اگر ظالم ظلمش را برای مظلوم بیان کرد و از وی پوزش خواست، و مظلوم او را بخشید، به اجماع علماء ذمهاش خلاص میشود، ولی اگر به طور مجمل معذرت خواست، مثلا گفت: مرا ببخش نسبت به تو مقصرم و ظلم کردهام، این عذر خواهیاش اگر در چیزهای کم اهمیت مانند: کتاب، قلم، سوزن، پیاله، و امثال اینها باشد، برایش بخشیده میشود، و اگر در چیزهای مهم، مانند: مقدار زیادی پول، و یا گاو و گوسفند، و یا خانه و امثال اینها باشد، تا وقتی که بیان نکند، برایش بخشیده نمیشود، و حتی در چیزهای اندک وقتی برایش بخشیده میشود که اصل آن چیز از بین رفته باشد، و اگر موجود باشد، تا وفتی که آن را برای صاحبش برنگرداند، برایش بخشیده نمیشود، وبعد از آن اگر صاحبش خواست، میتواند آن را برای ظالم بخشش نماید، و یا برای خود نگهدارد. ۲) در اموری که قابل باز گشت دادن نیست، ولی قابل ذکر کردن هست، مانند غیبت کردن، تهمت بستن، با هم انداختن و امثال اینها، بهتر است هر آنچه را که بیادش هست، یکایک نام برده، و از شخص مظلوم معذرت بخواهد، و اگر از یادش رفته بود، و یا از نام بردنش شرم میکرد، بگوید: من از تو غیبت کردم، بر تو تهمت زدم، بعضی اشخاص را بر علیه تو تحریک نمودم، اکنون توبه نمودهام، و مرا ببخش، اگر او را بخشید، ذمهاش خلاص میشود. ۳) در اموری که قابل ذکر کردن نیست، و ذکر کردن آن، سبب فتنه و جنگ و جدل میشود، مانند، زنا کردن با زن و یا دختر و یا خواه کدام شخص، و یا لواطت کردن با پسر و یا برادر وی، و امثال اینها، از صمیم قلب توبه نموده و برای صاحب حق دعای خیر نماید، و از یاد آوری چنین اموری باید خود داری نماید.
۱۱۱٩- عَن سَعِيدَ بْنَ زَيْدٍ س، قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج يَقُولُ: «مَنْ ظَلَمَ مِنَ الأَرْضِ شَيْئًا طُوِّقَهُ مِنْ سَبْعِ أَرَضِينَ» [رواه البخاری: ۲۴۵۲].
۱۱۱٩- از سعید بن زیدس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج را شنیدم که فرمودند:
«کسی که بر دیگری در مورد زمینش چیزی ظلم کرده باشد، به همان انداره تا هفت طبقۀ زمین بر گردندش طوق میشود» [۴٩۸].
۱۱۲٠- عَن ابنِ عُمُرُ ب قَالَ: قَالَ النَّبِيُّ ج: «مَنْ أَخَذَ مِنَ الْأَرْضِ شَيْئًا بِغَيْرِ حَقِّهِ خُسِفَ بِهِ يَوْمَ القِيَامَةِ إِلَى سَبْعِ أَرَضِينَ» [رواه البخاری: ۲۴۵۴].
۱۱۲٠- از ابن عمرب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:
«کسی که مقداری از زمین شخص دیگری را به غیر حق بگیرد، در روز قیامت تا هفت طبقه به زمین فرو میرود» [۴٩٩].
[۴٩۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مراد از ظلم در مورد زمین آن است که مثلا: زمینش را به نا حق تصاحب کرده باشد، و یا چیزی از زمینش را به زمین خود ملحق نموده باشد، و یا زمنیش را برای رفتن به خانه و یا زمین خود برای خود راه ساخته باشد، و یا از خاک و سنگ زمینش بدون اجازۀ وی استفاده کرده باشد، و یا به هر طریق دیگری. ۲) طوری که نبی کریم ج فرمودهاند، کسی که بر کسی نسبت به زمنیش ظلم و تجاوز نماید، آن زمین تا هفت طبقه بر گردنش طوق میشود، و این شخص در میدان محشر مکلف و وادار میشود که آن هفت طبقه زمینی را که بر گردنش طوق شده است، با خود بکشد، و یا آن زمین بر گردنش طوق میگردد و تا طبقۀ هفتم زمین وی را فرو میبرد، و حدیث آتی مؤید همین معنی اخیر است. ۳) کسی که زمین را مالک گردید، طبقههای زیرین آن را نیز مالک میگردد، و میتواند تا هر جایی که خواسته باشد، آن را حفر نماید، مگر آنکه حفر کردن سبب ضرر بر دیگران شود، چنانچه میتواند تا هر جا که خواسته باشد، از هوای آن زمین استفاده نماید، مگر آنکه استفاده کردن از هوایش سبب ضرر بر دیگران شود. ۴) تجاوز بر حقوق دیگران، و از آن جمله غصب کردن زمین، و تعدی بر آن، از گناهان کبیره است. [۴٩٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) این خسف در روز محشر میباشد، و وقتی صورت میگیرد که آن زمینی را که به غیر حق گرفته است تا هفت طبقۀ زمین با خود بکشد و در میدان محشر حاضر گرداند. ۲) در حدیث ابو مالک اشعری آمده است که: «بزرگترین خیانت از [نگاه گناه] در روز قیامت، مقدار زمینی است که شخص آن را دزدی کرده است، و آن زمین تا هفت طبقه بر گردنش طوق میگردد.
۱۱۲۱- وَعَنهُ ب أَنَّّهُ مَرَّ بِقَومٍ یَأکُلونَ تَمراً فَقَالَ: «إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج یَنهَى عَنِ الإِقْرَانِ، إِلَّا أَنْ يَسْتَأْذِنَ الرَّجُلُ مِنْكُمْ أَخَاهُ» [رواه البخاری: ۲۴۵۵].
۱۱۲۱- و از ابن عمرب روایت است که وی بر مردمی گذر کرد که خرما میخوردند، برای آنها گفت که: پیامبر خدا ج از خوردن چند خرما با هم نهی کردهاند، مگر آنکه شخص از برادرش اجازه بخواهد [۵٠٠].
[۵٠٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) نهی از خوردن چند دانه خرما با هم، در صورتی است که این خرماها را با یک دیگر به طور شراکت بخورند، زیرا کسی که چند خرما را با هم میخورد، سبب ظلم و تعدی بر حق شخص دیگر که شریکش میباشد، میگردد، و کسی که خرماهای خود را میخورد، هر طوری که میخواهد بخورد، گرچه چند دانه خوردن با هم موافق به ادب خوردن نیست. ۲) با قیاس بر خرما، هر چیزی دیگری که شبیه به خرما باشد، مانند: زرد آلو، انجیر، آلو، و غیره، اگر به طور شراکت خورده میشد، یا باید از آنها دانه دانه بخورد، و یا اگر مثلا دو دانه، دو دانه میخورد، از رفیقش اجازه بگیرد. ۳) انسان از خوردن حق دیکران جداً خود داری نماید.
۱۱۲۲- عَنْ عَائِشَةَ ل، عَنِ النَّبِيِّ ج قَالَ: «إِنَّ أَبْغَضَ الرِّجَالِ إِلَى اللَّهِ الأَلَدُّ الخَصِمُ» [رواه البخاری: ۲۴۵٧].
۱۱۲۲- از عائشهل از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:
«بدترین مردم در نزد خداوند متعال، دعوا جلب جنجال گر است» [۵٠۱].
[۵٠۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: از سدی/ روایت است که گفت: «این آیه، و سه آیۀ بعدی آن دربارۀ أخنس بن شریح ثقفی نازل گردید که نزد پیامبر خدا ج آمد و اظهار اسلام نمود، ولی در باطن خود مخالف اسلام بود»، و البته حکم آن عام است و همۀ منافقین را شامل میشود.
۱۱۲۳- عَن أُمَّ سَلَمَةَ ل، زَوْجَ النَّبِيِّ ج أَنَّهُ سَمِعَ خُصُومَةً بِبَابِ حُجْرَتِهِ، فَخَرَجَ إِلَيْهِمْ فَقَالَ: «إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ، وَإِنَّهُ يَأْتِينِي الخَصْمُ، فَلَعَلَّ بَعْضَكُمْ أَنْ يَكُونَ أَبْلَغَ مِنْ بَعْضٍ، فَأَحْسِبُ أَنَّهُ صَدَقَ، فَأَقْضِيَ لَهُ بِذَلِكَ، فَمَنْ قَضَيْتُ لَهُ بِحَقِّ مُسْلِمٍ، فَإِنَّمَا هِيَ قِطْعَةٌ مِنَ النَّارِ، فَلْيَأْخُذْهَا أَوْ لِيَتْرُكْهَا» [رواه البخاری: ۲۴۵۸].
۱۱۲۳- از أم سلمهل همسر پیامبر خدا ج روایت است که:
پیامبر خدا ج جار و جنجالی را به درِ خانۀ خود شنیدند، نزد آنها رفتند و گفتند:
«جز این نیست که من بشر هستم، و مردم نزد من اقامۀ دعوا میکنند، و شاید بعضی از شما نسبت به دیگری بلیغتر باشد، و من فکر میکنم که او راست گفته است، و به همان اساس به نفع او حکم صارد میکنم».
«و کسی که [به این طریق] حق مسلمانی را برایش داده باشم، در حقیقت چیزی را که برایش دادهام، یک پارۀ آتش است، اگر میخواهد بگیرد، و اگر میخواهد بگذارد» [۵٠۲].
[۵٠۲] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مراد از این فرمودۀ پیامبر خدا ج که: «جز این نیست که من بشر هستم» این است که من غیب را نمیدانم، بلکه براساس ظاهر و شواهد حکم میکنم، و البته اگر خدا میخواست، پیامبرش را بر غیب و بر حقیقت وقائع مطلع میساخت، ولی چون این طریقۀ پیامبر خدا ج سر مشقی برای امتشان در آینده میباشد، از این جهت بر طریقی حکم کردند، که در آینده دیگران به همان طریق حکم کنند. ۲) این حدیث دلالت بر این دارد که پیامبر خدا ج در بعضی مسائل به اساس اجتهاد خود حکم میکردند، واجتهادشان درمسائلی که مبتنی بر شاهد و بینه نباشد، همیشه موافق حق است، زیرا اگر موافق صواب باشد، مورد تأیید قرار میگیرد، و اگر موافق صواب نباشد، وحی نازل گردیده و وجه صواب را بیان میدارد، و اما نسبت به مجتهدین دیگر از افراد امت، هرکس که باشد، اجتهادش احتمال خطاء و صواب را دارد، و با آن هم اگر در اجتهاد خود به صواب رسیده باشد، برایش دو مزد است، یک مزد جهت احتهادش، و مزد دیگر جهت به صواب رسیدنش، و اگر به خطا رفته باشد، برایش یک مزد است، که مزد اجتهاد کردنش باشد. ۳) در تاثیر حکم حاکم بین علماء اختلاف است، امام طحاوی از بعضی علماء نقل میکند که میگویند: قضاوت حاکم در تمام مسائل چه مالی باشد، و چه غیر مالی بیانگر حکم آن مسائل است، مثلا: اگر کسی به ناحق دعوی کرد که فلان مال از من است، و این دعوای خود را ثابت ساخت، و قاضی حکم به ثبوت این مال برایش کرد، این مال شرعا به او تعلق میگیرد. امام ابو یوسف و عدۀ دیگری از علماء میگویند که: قضاوت حاکم، هیچ تاثیری در حقیقت حکم ندارد، یا به عبارت دیگر، قضاوت حاکم نه حلال را حرام میگرداند، و نه حرام را حلال. امام ابو حنیفه و محمد رحمهما الله میگویند: در مسائل اموال، قضاوت حاکم تاثیری بر اصل آن اموال ندارد، ولی در مسائل نکاح وطلاق اگر قاضی به اساس شهادت شهود که در ظاهر عادل میباشند، حکمی را جاری ساخت، حکمش در ظاهر و باطن جاری میگردد، مثلا: اگر زنی به دروغ ادعا کرد که شوهرش او را طلاق داده است، و این دعوای خود را به شهادت شهود به اثبات رسانید، و قاضی حکم به تفریق بین آن زن و شوهرش نمود، برای این زن جواز دارد که بعد از انقضای عدهاش با شخص دیگری ازدواج نماید. ولی نظرم این است که حکم قاضی فقط و فقط در ظاهر امر و در حکم دنیا نافذ میگردد، ولی عندالله چیزی را تغییر نمیدهد، بنابراین در مسئلۀ فوق برای آن زن روا نیست که با شوهر دیگری ازدواج نماید، و اگر ازدواج کرد، عندالله مؤاخذه است، ولو آنکه در ظاهر کسی مانع ازدواجش با شوهر دومی شده نمیتواند، چنانچه در ظاهر امر برای شوهر اولیاش روا نیست که با وی ارتباط جنسی داشته باشد، و نص حدیث همین باب شاهد گویای بر این مطلب است، و بدون شک امام ابو حنیفه و امام محمد رحمهما الله که میگویند در مسائل نکاح و طلاق اگر قاضی به اساس شهادت شهود که در ظاهر عادل میباشند، حکمی را جاری ساخت، حکمش در ظاهر و باطن جاری میگردد، مقصدشان حکم دنیوی است، نه حکم اخروی، یعنی: این طور نمیگویند که برای این زن از این کار ناروا و خلاف شرعی که مرتکب شده است، گناهی نیست، و الله تعالی أعلم.
۱۱۲۴- عَنْ عُقْبَةَ بْنِ عَامِرٍ س، قَالَ: قُلْنَا لِلنَّبِيِّ ج: إِنَّكَ تَبْعَثُنَا، فَنَنْزِلُ بِقَوْمٍ لاَ يَقْرُونَا، فَمَا تَرَى فِيهِ؟ فَقَالَ لَنَا: «إِنْ نَزَلْتُمْ بِقَوْمٍ، فَأُمِرَ لَكُمْ بِمَا يَنْبَغِي لِلضَّيْفِ فَاقْبَلُوا، فَإِنْ لَمْ يَفْعَلُوا، فَخُذُوا مِنْهُمْ حَقَّ الضَّيْفِ» [رواه البخاری: ۲۴۶۱].
۱۱۲۴- از عقبه بن عامرس روایت است که گفت:
برای پیامبر خدا ج گفتیم که: شما ما را این طرف و آن طرف میفرستید، گاهی به نزد مردمی میرویم که ما را مهمان نمیکنند، در این باره چه میگوئید؟
برای ما گفتند: «اگرنزد مردمی رفتید و برای شما چیزی که مناسب برای مهمان است دادند، قبول کنید، و اگر ندادند حق مهمان را از آنها بگیرید» [۵٠۳].
[۵٠۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: آنچه که در ضمن این حدیث نبوی شریف آمده است، خاص برای موظفین صدقه بود، و در وقتی بود که این موظفین معاش ماهواری نداشتند، و بعد از اینکه برای آنها معاش ماهواری تعیین گردید، به اتفاق علماء این حکم دربارۀ آنها و دربارۀ دیگران منسوخ گردید، و هیچ کس حق ندارد مال شخص دیگری را چه بنام مهمانی و چه بنام دیگری به زور از وی بگیرد.
۱۱۲۵- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج قَالَ: «لاَ يَمْنَعْ جَارٌ جَارَهُ أَنْ يَغْرِزَ خَشَبَهُ فِي جِدَارِهِ»، ثُمَّ يَقُولُ أَبُو هُرَيْرَةَ: «مَا لِي أَرَاكُمْ عَنْهَا مُعْرِضِينَ، وَاللَّهِ لَأَرْمِيَنَّ بِهَا بَيْنَ أَكْتَافِكُمْ» [رواه البخاری: ۲۴۶۳].
۱۱۲۵- از ابو هریرهس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند:
«همسایه نباید همسایهاش را از کوبیدن چوب [همسایه] بر دیوارش منع نماید».
بعد از آن ابو هریرهس گفت: نمیدانم چرا شما از این حکم اعراض میکنید، به خداوند سوگند که چوب را در بین شانههای شما خواهم کوبید [۵٠۴].
[۵٠۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: علماء میگویند: اینکه باید هسمایه برای همسایهاش اجازه دهد که میخ خود را بر دیوارش بکوبد، در صورتی است که همسایه از کوبیدن و یا گذشتن این چوب بر دیوارش متضرر نگردد، ورنه تحمل چنین کاری بر وی لازم نیست، و این سخن را پیامبر خدا ج به غرض بیان حق همسایه گفتهاند، نه آنکه همسایه حق داشته باشد که میخش را به دیوار همسایۀ دیگر به رضایت و بدون رضایت وی بکوبد. و دیگر آنکه این در زمانی بود که کوبیدن میخ یک همسایه به دیوار خانۀ همسایۀ دیگر سبب ضرری برای آن همسایه نمیشد، ولی این همسایۀ که میخش را میکوبید، از این کار در آویزان کردن چیزی بر آن میخ و یا بستن حیوانی به آن، و یا به کار دیگری از آن منعفت میبرد، و لی در این عصر و زمان که خانهها به شکل دیگری، و به اسلوب دیگری ساخته شده است، که کسی تحمل اندک خدشه شدن دیوارش را ندارد، فکر میکنم تا وقتی که همسایه برای همسایهاش اجازه ندهد، چنین کاری به هیچ وجه برایش روا نیست، و پیامبر خدا ج فرمودهاند که: «لا یحل مال امريء مسلم إلا بطیب نفس منه»، مال شخص مسلمان جز به رضایت کاملش [برای دیگران] به هیچ وجه روا نیست، و الله تعالی اعلم.
۱۱۲۶- عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الخُدْرِيِّ س، عَنِ النَّبِيِّ ج قَالَ: «إِيَّاكُمْ وَالجُلُوسَ عَلَى الطُّرُقَاتِ»، فَقَالُوا: مَا لَنَا بُدٌّ، إِنَّمَا هِيَ مَجَالِسُنَا نَتَحَدَّثُ فِيهَا، قَالَ: «فَإِذَا أَبَيْتُمْ إِلَّا المَجَالِسَ، فَأَعْطُوا الطَّرِيقَ حَقَّهَا»، قَالُوا: وَمَا حَقُّ الطَّرِيقِ؟ قَالَ: «غَضُّ البَصَرِ، وَكَفُّ الأَذَى، وَرَدُّ السَّلاَمِ، وَأَمْرٌ بِالْمَعْرُوفِ، وَنَهْيٌ عَنِ المُنْكَرِ» [رواه البخاری: ۲۴۶۵].
۱۱۲۶- از ابو سعید خدریس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:
«هرگز کنار راهها منشینید».
مردم گفتند: چارۀ نداریم، جای مجالس ما همین جا است، [در اینجا مینشنیم] و با هم سخن میزنیم.
فرمودند: «اگر جز نشستن در کنار راهها چارۀ برای شما نیست، باید حق راه را اداء نمائید.
پرسیدند که حق راه چیست؟
فرمودند: «پوشیدن چشم [از نامحرم]، خود داری از اذیت کردن مردم، جواب دادن سلام، امر به معروف و نهی از منکر» [۵٠۵].
[۵٠۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) معروف هر کاری است که شریعت آن را خوب گفته باشد، و یا اگر در موردش سکوت کرده باشد، انجام دادن آن به مصلحت عامه باشد، و منکر هرکاری است که شریعت آن را بد گفته است، و اگر در موردش سکوت کرده باشد، انجام دادن آن به ضرر عامه است. ۲) نشستن در کنار راه، اگر ضرورتی نباشد، کار شائستۀ نیست، و بهتر است اگر انسان کاری ندارد، در مسجد، و یا در دکان، و یا در خانۀ خود بنشیند. ۳) کسی که در کنار راه، و یا در بازار و یا در هرجای دیگری که محل رفت و آمد مردم است مینشیند، به نا محرم نظر نکند، مردم را اذیت ننماید، اگر کسی او را سلام میدهد، جواب سلامش را بگوید، مردم را به کار خیر رهنمون گردیده، و از کار بد برحذرشان دارد.
۱۱۲٧- عَن أَبِي هُرَيْرَةَ س، قَالَ: «قَضَى النَّبِيُّ ج إِذَا تَشَاجَرُوا فِي الطَّرِيقِ المِیتاءِ بِسَبْعَةِ أَذْرُعٍ» [رواه البخاری: ۲۴٧۳].
۱۱۲٧- از ابو هریرهس روایت است که گفت: اگر در تحدید راه عمومی اختلاف نمودند، پیامبر خدا ج حکم کردند که باید این راه هفت زرع باشد [۵٠۶].
[۵٠۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: تحدید شاه راه، و یا راه عمومی به هفت ذرع، جهت حاجت مردم آن وقت بود، و امر تعبدی نیست، بنابرین، اگر به سبب تغییر عرف و عادت، و ضرورات زندگی، در ساختن راههای عمومی، ضرورت به بیش از هفت ذرع احساس میشد، خلیفه یا ولی امر، میتواند وسعت راه عمومی را به اندازۀ ضرورت مرم تعیین نماید، ولو آنکه بیش از هفت ذرع باشد، چنانچه اگر راهی بود که احتیاج مردم به کمتر از هفت ذرع رفع میگردید، مانعی نیست که مثلا: شش ذرع و یا پنج ذرع و یا کمتر از آن باشد.
۱۱۲۸- عَن عَبْدَ اللَّهِ بْنَ يَزِيدَ الأَنْصَارِيَّ قَالَ: «نَهَى النَّبِيُّ ج عَنِ النُّهْبَى وَالمُثْلَةِ» [رواه البخاری: ۲۴٧۴].
۱۱۲۸- از عبدالله بن یزید انصاریس روایت است که گفت:
پیامبر خدا ج از چور و چپاول و مثله کردن، نهی فرمودندهاند [۵٠٧].
[۵٠٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) چور و چپاول عبارت از آن است که هرکس به اندازه که میتواند از مالی بدون توزیع و تقسیم معین برای خود جمع نماید، عربها در زمان جاهلیت عادت داشتند که بر قبائل و قوافل یک دیگر حمله میکردند، و اگر غالب میشدند، اموال آنها را چور میکردند. ۲) چور کردن همان طوری که در اموال ممنوع است، در خوردن نیز ممنوع است، مثلا: اگر چند نفری با هم نان میخوردند روا نیست که طعام را از نزد یک دیگر چور کنند، و بدون مراعات ادب نان خوردن، نان بخورند. ۳) در چور کردن پولی که بر سر عروس و داماد ریخته میشود، بین علماء اختلاف است، و راجح آن است که اگر چور کردن آن سبب پا مال شدن و متضرر گردیدن دیگران نمیگردید، جواز دارد. ۴) مثله: عبارت از بریدن عضوی از اعضای بدن است، مانند: بریدن گوش، بینی، زبان و یا لب و امثال اینها.
۱۱۲٩- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَمْرٍو ب، قَالَ: سَمِعْتُ النَّبِيَّ ج يَقُولُ: «مَنْ قُتِلَ دُونَ مَالِهِ فَهُوَ شَهِيدٌ» [رواه البخاری: ۲۴۸٠].
۱۱۲٩- از عبدالله بن عمرب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج را شنیدم که فرمودند:
«کسی که در راه دفاع از مال خود کشته شود، شهید است» [۵٠۸].
[۵٠۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) کسی که بخواهد مال شخص دیگری را به غیر حق از وی بگیرد، اگر صاحب مال در وقت دفاع از مال خود، چارۀ جز گشتن متجاوز نداشته باشد، به شروط معینی که در کتب فقه مذکور است، کشتن شخص متجاوز عندالله برایش روا است، ولی در محکمه و نزد قاضی باید ثابت سازد که سبب کشتن آن شخص دفاع از مال بوده و چارۀ دیگری جز کشتن برایش میسر نبوده است، و در این صورت اگر شخص متجاوز کشته میشود، از کشته شدنش قصاص و یا دیت لازم نمیگردد. ۲) اگر کسی دردفاع از مال و یا ناموس خود کشته میشود شهید است.
۱۱۳٠- عَنْ أَنَسٍ س: أَنَّ النَّبِيَّ ج كَانَ عِنْدَ بَعْضِ نِسَائِهِ، فَأَرْسَلَتْ إِحْدَى أُمَّهَاتِ المُؤْمِنِينَ مَعَ خَادِمٍ بِقَصْعَةٍ فِيهَا طَعَامٌ، فَضَرَبَتْ بِيَدِهَا، فَكَسَرَتِ القَصْعَةَ، فَضَمَّهَا وَجَعَلَ فِيهَا الطَّعَامَ، وَقَالَ: «كُلُوا» وَحَبَسَ الرَّسُولَ وَالقَصْعَةَ حَتَّى فَرَغُوا، فَدَفَعَ القَصْعَةَ الصَّحِيحَةَ، وَحَبَسَ المَكْسُورَةَ [رواه البخاری: ۲۴۸۱].
۱۱۳٠- از انسس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج نزد یکی از همسرانش بودند، همسر دیگرشان ذریعۀ خادمی طعامی را در کاسۀ برایشان فرستاد، [آنکه به خانهاش بودند]، کاسه را با دست خود زد و شکست.
پیامبر خدا ج قطعههای کاسه را با هم جمع کردند، طعام را دوباره در آن کاسه نهادند و فرمودند: «بخورید»، و شخصی که کاسه را آورده بود نزد خود نشاندند، و بعد از اینکه طعام را خوردند، کاسۀ درستی را فرستادند، و کاسۀ شکسته را نگهداشتند [۵٠٩].
[۵٠٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) آن کسی که پیامبر خدا ج در خانهاش بودند و کاسه را شکستند، عائشهل بود، و آنکه طعامی را فرستاده بود، زینب بنت جحشل بود، و طعامی را که فرستاده بود، (حیس) بود، و حیس طعامی است که از خرما و روغن و قروت ساخته میشود. ۲) ضمان چیزیهایی که مثل آن پیدا میشود، و چیزهای که مثل آن پیدا نمیشود، به اساس قیمت آن است. ۳) شارحان این حدیث نبوی شریف میگویند: اینکه پیامبر خدا ج عائشهل را توبیخ نکردند، سببش آن بود که زینب با ارسال آن طعام قصد آزار دادن عائشهل را داشت، و به این اساس عائشهل به این عکس العمل خود ملامت نبود. و سببی که بخاطر راقم میرسد این است که: پیامبر خدا ج از حسن معاشرتی که با همسران خود داشتند، هیچگاه و به هیچ سببی باعث کدورت خاطر آنها نمیشدند، ورنه اینکه عائشهل درحضور نبوی چنین عکس العمل شدیدی نشان داده بود، مستوجب ملامتی و تنیبه بود.